عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار علیهم السلام

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص :1

جلد 1

حدیث غدیر قسمت سند

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :2

مقدمة

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم و به نستعین، انه خیر ناصر و معین بدرگاه کبریاء و عظمت پروردگار ستایش می گذارم، که ذات لا یزالش ازلی است، و ازلیت بی آغازش جاویدان است، دیدۀ کوتاه بین ما یارای دیدارش ندارد، و فکر کوچک ما از عهدۀ توصیف و تعریفش بر نیاید.

نه ادراک در کنه ذاتش رسد نه فکرت به غور صفاتش رسد

که خاصان در این ره فرس رانده اند به لا احصی از تک فرومانده اند

خداوندیرا سپاس گزارم که بر ما منت گذاشت و جهان تاریک ما را با فروغ خورشید تابناک رسالت محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم روشن فرمود.

احمد مرسل آن چراغ جهان رحمت عالم آشکارا و نهان

و خود باین لقب او را ملقب و مخاطب ساخت: «یا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ

ص:3

شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً وَ داعِیاً إِلَی اَللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً» (1).

آن پیامبری که امام رحمت و واسطۀ فیض و پیشوای خیرات و اصلاحات و کلید برکات بود.

آن بنده خدمت گزار و شایسته ای که دین مقدس حق را در زمین آن چنان که سزاوار بود با علو و عظمت جلوه گر ساخت.

تا جائی که جان عزیز خود را به رضای حق در راه جهاد مقدس خویش بر کف گذاشت، و تن نازنین خود را نیز بخاطر خدایش در طوفان حوادث بمشقت ها و رنجها تسلیم فرمود.

و درود خداوند بر اصحاب و یاران پاکش که حق صحبت را ادا کردند و در رنجها و مشقتها، در پیکارهای خونین، در مهالک و معارک از مرگ نهراسیدند و پروانه صفت در پیرامون شمع جهان افروزش پرواز کردند.

آنانکه به تصدیق و تعظیم وی سبقت جسته اند، و صمیمانه از سویدای قلب و خلوص ضمیر به ندای وی پاسخ قبول گفته اند.

و در برابر حجت الهی از مکابره و عناد پرهیز داشته اند، و در راه اعلای کلمه توحید و ترویج دین مقدس اسلام خانه و خانمان خویش را ترک گفته اند، و چشم از زن و فرزند فرو پوشیده اند.

و صلوات زاکیه و نامیه بر خاندان پاک و دودمان بی آکش که همچون او عاشقانه به تبلیغ وحی حق و اعلای کلمه پاک توحید و نشر قرآن پرداختند.

آنانکه از بد گویی دشمنان نهراسیدند، و لجاج دنیا پرستان به پیکار مقدس و قدم استوارشان لرزۀ تردید نیفکند.

آنانکه بجای متاع دنیا کالای عشق و محبت ببازار آوردند و به تجارتی

ص:


1- (1) الاحزاب : 46

دست زدند که هرگز زیان نمی پذیرد.

آنانکه در دانشگاه عظیم نبوت و ولایت در راه تنویر افکار دانشجویان از هیچ گونه فداکاری دریغ نکردند، از مال و خانه و کاشانه و زن و فرزند دل بریدند، بلکه از پیکر و جان هم چشم پوشیدند تا بجهانیان عملا و علما درس عشق بمعشوق کل را یاد دهند.

و بذلوا مهجهم لیستنقذوا عباد اللّه من الجهالة و حیرة الضلالة، اللّهمّ صل علی محمد و آله، مصادر العلم، و منابع الحکمة، الذین بهم تمت الکلمة، و عظمت النعمة، مصابیح الظلم، و عصم الامم ما انار فجر ساطع، و خوی نجم طالع.

پس از صلوات بر پیغمبر و خاندان معصومین وی، و درود بر سربازان جان بر کف که در راه حفظ اسلام و ممالک اسلامی و مسلمین و عقائد پاکشان خدمت می کنند.

آنانکه یاد دنیا از ضمیرشان زدوده شده و تنها دل را به یک دلبر باخته اند.

آنانکه گوششان جز ندای حق نمی شنود، و چشمشان جز ملکوت اعلی نمی بیند، و دلشان جز رضای حق نمی جوید، و زبانشان جز کلام حق نمی گوید.

پروردگارا جان این چنین سربازان را با فروغ علم بیفروز و آنچه نمی دانند بآنان بیاموز، و نیرویی بآنها عنایت کن که همواره دشمنان خویش را اندک به بینند، و سلحشورانه بر آنان حمله ور شوند.

خداوندا نیروی دشمن را هر چه قوی باشد ناتوان ساز، و ناخنهای درنده شان را از بیخ و بن برآور، و میان آنان و سلاحی که بر ضد ما تجهیز کرده اند جدائی افکن، و تار و پود قلبشان را با طوفان ترس بلرزان، و راه حمله و فرار را بر روی آنها به بند.

ص:5

اللّهمّ صل علی محمد و آله و حصن ثغور المسلمین بعزتک و اید حماتها بقوتک و اسبغ عطایاهم من جدتک، و کثر عدّتهم، و اشحذ اسلحتهم، و احرس حوزتهم، و امنع حومتهم، و الف جمعهم، و دبر امرهم. . . (1) هزاران درود و سلام بر آن پاکباختکان که با شمشیر آهنین و یا با شمشیر زبان و بیان متین مرزهای اسلام و مسلمین را از گزند دشمنان دین و اهریمنان بد آئین حفظ و حراست می کنند.

علماء مرزداران اسلامند

بر آگاهان پوشیده نیست که علماء متعهد نیز حامیان دین و مرزداران اسلامند چنانکه در احادیث مأثورۀ از معصومین علیهم السّلام دانشمندان شیعه به مرابطین یعنی مرزداران وصف شده اند.

چنانکه در احتجاج طبرسی ج 2 ص 155 از پیشوای یازدهمین امام حسن عسکری علیه السّلام نقل کرده:

«علماء شیعتنا مرابطون فی الثغر الذی یلی ابلیس و عفاریته یمنعونهم عن الخروج علی ضعفاء شیعتنا، و عن ان یتسلط علیهم ابلیس و شیعته النواصب الا فمن انتصب لذلک من شیعتنا کان افضل ممن جاهد الروم و. . . الف الف مرة لانه یدفع عن ادیان محبینا، و ذلک یدفع عن ابدانهم» .

آری آن عالمان که دین را پاس دارند، و اعتقادات حقۀ مسلمین را از دستبرد دیوسیرتان، و تبلیغات زهرآگین اهریمنان مصون می دارند هزاران بار بر شمشیر زنان برتری دارند، زیرا که آنان با دشمنان ابدان پرورده از خاک در نبردند، و لیکن اینان با اهریمنان دین و جان پاک در پیکارند، اینان بودند که امتثالا للقرآن الکریم که فرموده:

اُدْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ اَلْمَوْعِظَةِ اَلْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ

ص:6


1- (2) الصحیفة السجادیة

تا ممکن بود از راه مناظره و تبلیغات صحیح عاقلانه وظیفۀ مقدس خود را انجام می دادند، و تا سر حد امکان نمی خواستند کار را بجنگ گرم و خونریزی بکشانند خاندان پاک پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم همچون خود پیامبر برای اعلای کلمه توحید و هدایت خلق بسعادت و فضیلت بهر دو قسم پیکار دست زدند، و در هر دو پیکار حق جهاد را انجام دادند، چنانکه در زیارت سالار شهیدان عرض می کنیم:

«اشهد انک جاهدت فی اللّه حق جهاده» .

گفتارهای درخشان امیر المؤمنین علیه السّلام و خطبه های بلیغه آن حضرت در مقام احتجاج درباره سقیفه و شوری و جمل و صفین و نهروان که نمونه آنها در نهج البلاغه و کتب عامه و خاصه ضبط شده انموزجی از پیکار مقدس آن جناب است که با تیغ زبان و شمشیر بیان انجام گرفته است.

و هم چنین احتجاجات بانوی کبرای اسلام فاطمه زهراء سلام اللّه علیها با خلیفه زمان و مهاجرین و انصار در مسئله خلافت و فدک. و سخنان درربار و مکاتیب سبط اکبر و امام دوم امام مجتبی علیه السّلام با طاغوت عصر (معاویة) .

و کلمات تامات و مکاتیب و خطب سالار شهیدان امام حسین علیه السّلام با معاویه و أهل کوفه و طواغیت کربلاء.

و سخنان فصیحه و خطب بلیغه سید الساجدین امام زین العابدین علیه السّلام در کوفه و دمشق در برابر ابن زیاد و یزید پلید.

و خطبه های آتشین صدیقه صغری زینب کبری علیها السّلام در کوفه و دمشق.

و هم چنین احتجاجات و استدلالات عمیقه امامین همامین امام محمد باقر و امام جعفر صادق سلام اللّه علیهما در عقائد.

و بیانات کافیۀ امام کاظم علیه السّلام با طاغوت زمان (هارون) .

و مناظرات امام هشتم علی بن موسی الرضا علیه السّلام با مأمون و علماء مذاهب و ملل مختلفه.

ص:7

و بیانات شافیه امام نهم امام محمد تقی الجواد علیه السّلام در برابر مأمون و معتصم و یحیی بن اکثم و ابن أبی داود و علماء بغداد.

و هم چنین کلمات و مناظرات ائمه دیگر علیهم الصلاة و السلام که اندکی از بسیار آنها را مرحوم طبرسی قدس سره در (احتجاج) و مرحوم علامه مجلسی رضوان اللّه علیه در (بحار الانوار) ذکر فرموده اند.

أئمه معصومین علیهم السّلام با گفتارهای قیّمه خویش اساس و شالودۀ علم کلام را ریختند، و سپس ریزه خواران خوان معارف آنان در سایه تعلیمات درخشان آن پاکان باین علم سامان بخشیدند.

علم کلام چیست

اشاره

علم کلام شاخه ایست از شاخه های علم حکمت الهی (متافیزیک) .

مرحوم علامة المحققین عبد الرزاق لاهیجی قدس سره در کتاب (شوارق الالهام فی شرح تجرید الکلام) فرموده:

الکلام هو العلم بالعقائد الدینیة عن ادلتها الیقینیة.

مرحوم شهید مطهری رضوان اللّه علیه در دروس خود در کلام می گوید:

مجموع تعلیمات اسلامی سه بخش است:

الف-بخش عقائد، یعنی مسائل و معارفی که باید آنها را شناخت و بدانها معتقد بود و ایمان آورد، مانند مسأله توحید، صفات ذات باری تعالی، نبوت عامه و خاصه، و برخی مسائل دیگر.

و البته فرق اسلامی در اینکه چه چیزهایی از اصول دین است و لازم است به آنها ایمان و اعتقاد داشت تا حدودی اختلاف نظر دارند.

ب-بخش اخلاق، یعنی مسائل و دستورهائی که دربارۀ چگونه بودن انسان از نظر صفات روحی و خصلتهای معنوی است از قبیل: عدالت-تقوا شجاعت، عفت، حکمت، استقامت، وفا، صداقت، امانت، و غیره.

ص:8

ج-بخش احکام، یعنی مسائلی که مربوط به کار و عمل است که چه کارهائی را و چگونه باید انجام داد از قبیل: نماز، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، بیع اجاره، نکاح، طلاق، تقسیم ارث، و غیره.

علمی که متصدی بخش اول است علم کلام، و علمی که عهده دار بخش دوم است علم اخلاق، و علمی که بخش سوم را بر ذمه دارد علم فقه نامیده می شوند.

موضوع علم کلام

در کتب منطق و فلسفه بحثی است راجع به اینکه هر علمی موضوعی دارد، و تمایز علوم به تمایز موضوعات است، و اگر علمی باشد که مسائل آن وحدت اعتباری داشته باشد نه وحدت واقعی مانعی ندارد که آن علم موضوعات متعدده داشته باشد، و غرض واحدی منشأ اعتبار وحدت باشد، مانند علم کلام که وحدت مسائل آن اعتباری است نه حقیقی، و بنابر این تداخل مسائل علم کلام با فلسفه، و روانشناسی، و مسائل اجتماعی خالی از اشکال است، زیرا اشکال تداخل در علومی است که مسائل آنها وحدت واقعی داشته باشند.

برخی از علمای اسلامی در صدد بر آمده اند برای علم کلام موضوعی بیابند، مانند ایجی که در مواقف ج 1 ص 52 می گوید: موضوع علم کلام عبارت است از معلوم (آنچه علم بآن تعلق می گیرد خواه موجود باشد و خواه معدوم) از این حیث که اثبات عقاید دینی به آن بستگی دارد.

و لیکن این اشتباه است زیرا موضوع مشخص داشتن مربوط به علومی است که مسائل آنها وحدت ذاتی دارند.

هدف و غایت علم کلام

هدف علم کلام آن است که متعلمان را از مرحله تقلید به مرتبه یقین

ص:9

برساند، و برای ارشاد طالبان حقیقت دلائلی ارائه نماید، و علیه مخالفان براهینی اقامه کند، و عقائد اسلامی را از تزلزلی که ممکن است توسط شبهات دشمنان دین ایجاد شود محفوظ نگاه دارد. و نیز علوم شرعی بر آن پایه بنا شود زیرا مادام که وجود صانعی عالم، قادر، حکیم، فرستادنده رسل و نازل کننده کتاب اثبات نشود، علم تفسیر، فقه، اصول فقه قابل تصور نیست.

وجه تسمیه علم کلام-

نسفی در کتاب (عقائد) اسباب تسمیه علم کلام را باین اسم به شرح ذیل خلاصه می کند:

اول-عنوان مباحث آن، یعنی قول علمای کلام در مواردی از قبیل کلام در اثبات واجب، کلام در اثبات نبوت. . .

دوم-مسأله قدم و حدوث کلام خدا مشهورترین مباحثی است که در آن جدال و نزاع صورت گرفته تا آنجا که بعضی از خلفاء عباسی عده ای را که قائل به خلق قرآن نبودند کشتند.

سوم-علم کلام، قدرت تکلم را در محکوم کردن خصم و تحقیق در باره شرعیات افزایش می دهد.

چهارم-چون اولین وسیله ای که تعلیم و تعلّم توسط آن صورت می گیرد تکلم است باین دلیل این اسم بر آن اطلاق شده، و برای تمیز علم کلام از سایر علوم به آن اختصاص داده شده است.

پنجم-علم کلام با مباحثه و گفتگو ما بین دو طرف تحقق می یابد ولی علم دیگر با مطالعه کتب.

ششم-اختلافات و مجادلاتی که در اکثر علوم به وقوع می پیوندد به

ص:10

کلام نیاز دارد.

هفتم-چون علم کلام که مبتنی بر ادله قطعیه است، و به ادله سمعیّه تأیید می گردد، بیشتر از سایر علوم در قلب نفوذ می کند روی این اصل به کلام که از کلم (جرح) مشتق می شود نام گذاری شده است.

-آغاز علم کلام-

علم کلام، یعنی علم تقریر عقائد، قطعا قبل از اسلام شناخته شده و ارباب ادیان در حفظ آن می کوشیدند، چنانکه احتجاجات انبیاء علیهم السّلام بر طواغیت و بت پرستان در قرآن کریم آمده است.

و اما در اسلام دربارۀ آغاز کلام و اینکه از چه زمان پدید شده نمی توان دقیقا اظهار نظر کرد، آنچه مسلم است چنانکه پیش از این یاد شد اساس علم کلام را رهبران معصومین و خاندان پاکشان با کلمات دلنشین و خطبه های آتشین خویش بمردم آموختند.

و سپس در قرن اول شاگردان مکتب اهل البیت علیهم السّلام نخستین اشخاصی بودند که در راه دفاع از حق و ولایت تیغ زبان را از نیام کشیدند و بی پروا با دشمنان فضیلت جنگیدند، و با سلاح بیان از حریم ولایت پاسداری کردند:

مانند ابو ذر غفاری، و سلمان فارسی، و خالد بن سعید، و مقداد بن اسود و بریده اسلمی، و عمار یاسر، و أبی بن کعب، و خزیمة بن ثابت، و ابو الهیثم بن تیهان، و سهل بن حنیف، و عثمان بن حنیف، و ابو ایوب انصاری، و صعصعة بن صوحان عبدی، و میثم تمار، و کمیل بن زیاد، و سلیم بن قیس هلالی، و حارث همدانی، و اصبغ بن نباته، و غیرهم.

ص:11

-اول کسی که در کلام تصنیف کرد-

اهل سنت می نویسند: اول کسی که در علم کلام کتاب نوشته ابو الهذیل محمد بن الهذیل بن عبد اللّه مکحول است که در سال 131 متولد شده، و در سال 235 در گذشته است و بامر مهدی عباسی در فن کلام کتابی تألیف کرد و بعضی مانند سیوطی قائل است که اول کسی که در کلام تصنیف کرده، و اصل ابن عطاء معتزلی است که در سال 80 هجری در مدینه متولد، و در سال 131 هجری در بصره وفات یافت.

و لیکن علامه محقق سید حسن صدر در (الشیعة و فنون الاسلام) ص 83 می نویسد: نخستین مصنف در علم کلام عیسی بن روضه تابعی شیعی است که در سال 158 وفات کرده.

قال: (و هو الذی فتق بابه و کشف نقابه، و ذکر کتابه احمد بن أبی طاهر فی کتاب تاریخ بغداد و وصفه، و ذکر انه رأی الکتاب کما فی فهرست کتاب النجاشی.

ثم صنف ابو هاشم بن محمد بن علی بن أبی طالب علیه السّلام کتبا فی الکلام، و هو مؤسس علم الکلام من اعیان الشیعة، و لما حضرته الوفاة دفع کتبه الی محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس الهاشمی التابعی و صرف الشیعة إلیه کما فی معارف ابن قتیبة، و هما مقدمان علی أبی حذیفة و اصل بن عطاء المعتزلی الذی ذکر السیوطی انه اول من صنف فی الکلام) .

-مشاهیر متکلمین از شیعه-

اگر چه دانشمندان مسلمین از هر مذهب در عقائد و کلام کتابهای بسیاری تألیف کرده اند که بعضی از آنها مورد توجه آیندگان قرار گرفته بحدی که تعلیقات و حواشی و شروح بر آنها نوشته اند و از کتب درسیه بشمار رفته اند مانند (تجرید الاعتقاد) خواجه نصیر الدین الطوسی و شرح آن، و (اشارات)

ص:12

شیخ الرئیس أبو علی سیناء، و شروح آن. و (قواعد العقائد) خواجه طوسی و (باب حادی عشر) علامه حلی و شروح آن، و (مواقف) عضد الدین الایجی و شروح آن، و (مقاصد) تفتازانی و شروح آن. . . .

و لیکن در این مقدمه به ذکر جمعی از مشاهیر متکلمین شیعه تا مرحوم میر حامد حسین قدس اللّه اسرارهم اکتفا می شود که در تمام مباحث علم کلام و یا تنها در مبحث امامة کتاب نوشته اند:

1: عیسی بن روضه تابعی امامی متوفی 158-کتابی در امامت نوشته و چنانکه پیش از این ذکر شد نخستین مصنف در کلام است.

2-خلیل بن احمد بصری لغوی عروضی متوفی 160.

3-هشام بن الحکم کوفی متوفی 179.

4-احمد بن حسین بن عمر الصیقل که از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهما السّلام بوده است.

5-عبد اللّه بن مسکان متوفی قبل از 183.

6-یونس بن عبد الرحمن مولی آل یقطین متوفی 208.

7-محمد بن أبی عمیر متوفی 217.

8-فضل بن شاذان نیشابوری متوفی 260.

9-ابراهیم بن محمد بن سعید ثقفی متوفی 283.

10-اسماعیل المنصور باللّه بن محمد عبیدلی فاطمی متوفی 341.

11-شریف ابو القاسم علی بن أحمد علوی کوفی متوفی 352.

12-أبو الحسین الناشی علی بن وصیف شاعر متکلم شهید 366.

13-مظفر بن محمد بلخی، أبو الجیش متوفی 367، از مشایخ شیخ مفید است.

ص:13

14-أبو حنیفه قاضی نعمان بن محمد متوفی 367-صاحب دعائم الاسلام.

15-ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی متوفی 381.

16-کافی الکفاة الوزیر صاحب بن عباد متوفی 385.

17-شیخ مفید محمد بن محمد بن نعمان بغدادی متوفی 413.

18-شیخ الرئیس بوعلی سیناء متوفی 427.

19-سید مرتضی علم الهدی متوفی 436.

20-شیخ أبو الفتح کراچکی متوفی 449.

21-شیخ الطائفة أبو جعفر طوسی متوفی 460.

22-أبو یعلی جعفری محمد بن حسن خلیفه شیخ مفید متوفی 463.

23-محمد بن حسن بن علی بن احمد معروف بفتال نیشابوری از مشایخ ابن شهرآشوب.

24-ابن شهرآشوب محمد بن علی مازندرانی متوفی 588.

25-ابن الحاج ابو العباس احمد بن محمد اشبیلی متوفی 647.

26-سدید الدین محمود بن علی حمصی که از اساتید فخر الدین رازی است.

27-نصیر الدین محمد بن محمد طوسی متوفی 672.

28-میثم بن علی بن میثم بحرانی متوفی 679.

29-علامه حلی حسن بن یوسف متوفی 726.

30-صفی الدین عبد العزیز حلی متوفی 750.

31-فخر المحققین ابو طالب محمد بن حسن حلی متوفی 771.

32-فاضل مقداد بن عبد اللّه سیوری متوفی 826.

33-زین الدین بن محمد علی بن محمد عاملی بیاضی متوفی 877.

ص:14

34-جلال الدین دوانی محمد بن اسعد متوفی 907.

35-احمد بن محمد اردبیلی معروف به مقدس اردبیلی متوفی 993.

36-قاضی سید نور اللّه حسین شوشتری شهید 1099.

37-شیخ بهاء الدین عاملی اصفهانی متوفی 1031.

38-میر محمد باقر داماد متوفی 1041.

39-فیلسوف المتألهین صدر الدین محمد شیرازی متوفی 1050.

40-مولی عبد الرزاق لاهیجی متوفی 1051.

41-محمد بن مرتضی معروف بفیض کاشانی متوفی 1091.

42-آقا حسین بن محمد خوانساری متوفی 1098.

43-علامه مجلسی محمد باقر اصفهانی متوفی 1111.

44-آقا جمال خوانساری بن آقا حسین متوفی 1125.

45-استاد اکبر آقا محمد باقر بهبهانی متوفی 1206.

46-میرزا محمد اخباری نیشابوری متوفی 1232.

47-سید دلدار لکهنوی متوفی 1235.

48-میرزا محمد طبیب کشمیری دهلوی متوفی 1235.

49-سید عبد اللّه بن محمد رضا شبر متوفی 1242.

50-سید محمد قلی نیشابوری والد صاحب عبقات متوفی 1260.

51-سبحان علی خان هندی متوفی پس از 1260.

52-سلطان العلماء سید محمد بن سید دلدار متوفی 1284.

53-حکیم متأله حاج ملا هادی سبزواری متوفی 1289.

54-سید مفتی محمد عباس شوشتری متوفی 1306.

55-میرحامد حسین بن محمد لکهنوی متوفی 1306، صاحب (عبقات

ص:15

الانوار فی امامة الائمة الاطهار) .

مرحوم میر حامد حسین در قرن سیزدهم و اوائل قرن چهاردهم به پاس حرمت اسلام چون اجداد طاهرینش به دفاع از قواعد متینۀ ولایت و امامت برخواست و از این رهگذر بزرگترین خدمت را بجهان تشیع انجام داد، و نفیسترین اثر را (عبقات) از خود بیادگار گذاشت و لیکن این کتاب قیم متأسفانه یکصد سال پیش تقریباً با اغلاط بسیار چاپ شده و احتیاج مفرطی به تصحیح و تحقیق داشت لذا این کمترین بندگان خدا (غلامرضا بن علی اکبر بروجردی معروف به مولانا) بفرمان بعضی از علماء مجاهدین و متعهدین که بر اثر اخلاص راضی به تصریح به نام نشد به تصحیح و تحقیق و طبع آن پرداختم لعل اللّه أن ینفعنی به یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلاّ مَنْ أَتَی اَللّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ .

زندگانی صاحب العبقات

نسب شامخ الرتب

هو العلامة السید حامد حسین بن العلامة السید محمد قلی بن السید محمد حسین المعروف بالسید اللّه کرم السید حامد حسین بن السید زین العابدین بن السید محمد المعروف بالسید البولاقی بن السید محمد المعروف بالسید مدا ابن السید حسین المعروف بالسید المیئر بن السید حسین بن السید جعفر بن السید علی بن السید کبیر الدین بن السید شمس الدین بن السید الجلیل جمال الدین بن السید الاجل شهاب الدین أبو المظفر حسین المقلب بسید السادات المعروف بالسید علاء الدین اعلی بزرک بن السید محمد المعروف بالسید عز الدین بن السید الاوحد شرف الدین أبی طالب المعروف بالسید الاشرف بن السید الاطهر ذی المناقب الملقب بالمهدی المعروف بالسید محمد المحروق

ص:16

ابن حمزة بن علی بن أبی محمد بن جعفر بن مهدی بن أبی طالب بن علی بن حمزة بن أبی القاسم حمزة بن الامام أبی ابراهیم موسی الکاظم بن الامام أبی عبد اللّه جعفر الصادق بن الامام أبی جعفر محمد الباقر بن الامام أبی محمد علی زین العابدین بن السبط الشهید ریحانة الرسول و قرة عین المرتضی و البتول أبی عبد اللّه الحسین بن امیر المؤمنین علی بن أبی طالب سلام اللّه علیهم اجمعین.

تکملة نجوم السماء تالیف میرزا(1) محمد کشمیری ج 2 ص 25 اولئک آبائی فجئنی بمثلهم إذا جمعتنا یا جریر المجامع

عظمت خاندان میر حامد حسین

علامۀ سترک مرحوم آقا بزرک قدس سره در عظمت خاندان شریف میر حامد حسین در (کرام البررة) ج 2 ص 148 می نویسد:

ان هذا البیت الجلیل من البیوت التی غمرها اللّه برحمته فقد صب سبحانه و تعالی علی اعلامه المواهب، و امطر علیهم المؤهلات، و اسدل علیهم القابلیات و غطاهم بالالهام، و احاطهم بالتوفیق، فقد عرفوا قدر نعم اللّه علیهم فلم یضیعوها، بل کرسوا حیاتهم، و بذلوا جهدهم، و أفنوا أعمارهم فی الذب عن حیاض الدین، و سعوا سعیاً حثیثاً فی تشیید دعائم المذهب الجعفری، فخدماتهم للشرع الشریف دون اعلان کلمة الحق غیر قابلة للحد و الاحصاء، و لذا وجب حقهم علی جمیع الشیعة الامامیة ممن عرف قدر نفسه و اهتم لدینه و مذهبه. .

ص:17


1- (3) میرزا محمد کشمیری بن میرزا محمد علی کشمیری ، نسب به مالک اشتر نخعی میرساند ، عالمی است مورخ و طبیب که در سال 1260 در لکهنو متولد شده و دارای تألیفاتی است از جمله تکمله نجوم السماء که در سال 1321 بتألیف آن آغاز کرده .

دانشمند بزرگوار آقای محمد رضا حکیمی در کتاب هفتم از مرزبانان حماسۀ جاوید ص 137 پس از ذکر چند تن از خاندان میر حامد حسین می نویسد: تمام شیعه بلکه همه مسلمانان در برابر این پدران و فرزندان وظیفه دارند که سپاسگزار باشند و در حق آنان دعای خیر کنند، و در راه نشر افکار و آرمان این گونه عالمان (که چیزی نیست جز نشر دین صحیح و آموختن عقائد حقه و تأمین سعادت معنوی و مادی جامعه و گسترش خیر و فلاح) از جان بکوشند، بدین گونه ما با علامه شیخ آقا بزرک تهرانی همآواییم: این خاندان با جلالت در زمرۀ آن کسانند که خداوند آنان را مشمول عنایات خویش قرار داده است، زیرا خداوند بزرگان این خاندان را از موهبت و نبوغ برخوردار ساخته، و استعداد و قابلیت بخشیده است و از فروغ الهام بهره مند کرده، و سایۀ توفیق را بر سر آنان گسترده است، ایشان نیز این نعمتهای خدائی را پاس داشته اند، و همۀ ایام زندگی را در دفاع از حریم دین سپری کرده اند، و برای استحکام پایه های مذهب جعفری بجان گوشیده اند آری خدمات این بزرگواران به دین مقدس، و فداکاریهای آنان بر پاداری کلمه حق، از حد شمار بیرون است، از این رو اینان برگردن همه شیعه حق دارند، شیعه ای که ارزش عقیدۀ حق خویش را بداند، و به دین و مذهب خود اهمیت دهد، و برای نشر آئین و الا، و دین قویم، و صراط مستقیم تشیع بکوشد. .

نجومی درخشان از این خاندان
اشاره

از این خاندان معظم در آسمان علم و فقاهت، و زهد و ولایت، ستارگانی درخشان، و اخترانی فروزان بچشم می خورند، که هر یک در عصر خویش راهنمای گمشدگان بودند. اینک بچند تن از آنها اشاره می کنیم:

ص:18

1-جد صاحب عبقات

(سید محمد حسین معروف به سید اللّه کرم موسوی کنتوری نیشابوری) .

وی جد میر حامد حسین است، و از اعلام فقهاء و زهاد زمان در نیمۀ دوم سدۀ دوازدهم هجری است، و در استنساخ قرآن کریم، و کتب نفیسه، بخط خویش شوقی وافر داشته، و اکنون بخط او (قرآن) ، و (حق الیقین) و (تحفة الزائر) و (جامع عباسی) در کتابخانه ناصریه در لکهنو موجود است.

میرزا محمد مهدی کشمیری در (تکمله نجوم السماء) ج 1 ص 22 می نویسد:

سید محمد حسین عالم جلیل و فاضل نبیل زاهد متورع و عابد تارک الدنیا بوده از تلامذۀ مولانا عبد الرب بن قاضی ولی محمد حضرت پوری است.

صاحب (شذور العقیان) که برادرزادۀ مترجم است می گوید:

کان عالما، فاضلا، زاهدا، ورعا، فقیها، لم یکن له نظیر فی زمانه فی الزهد و العبادة.

نقل والدی العلامة فی کتاب نسبته: منذ بلغ الحلم ما فات منه صلاة النوافل، و کان صاحب کرامات، جلیل القدر، عظیم الشأن، منقطعاً عن الخلق متنفراً عن الدنیا و اهلها.

وی در سال 1181 هجری در گذشت.

2-والد صاحب عبقات
اشاره

(مفتی سید محمد قلی موسوی) .

وی والد ماجد میر حامد حسین است، و از چهره های درخشان عقائد و مناظرات در نیمه اول قرن سیزدهم هجری می باشد.

ص:19

میرزا محمد علی کشمیری متوفی 1309 که از شاگردان میر حامد حسین بوده در (نجوم السماء) ص 420 گوید:

مولانا المفتی السید محمد قلی. . . الموسوی النیسابوریّ از اکابر متکلمین عظام، و اجله علماء اعلام، و اساطین مناظرین فخام.

جدّ و جهد، و کد اوکد او در اعلاء لوای شریعت، و حمایت دین و ملت کالنور علی شاهق الطور، بر السنۀ جمهور مذکور.

و نوادر تحقیقات، و غرائب تدقیقات، و محامد صفات، و معالی کرامات آن رفیع الدرجات، در مصنفات و مؤلفات متأخرین مرقوم و مسطور.

صیت فضل و کمال آن محیی طریقۀ آل در شش جهت احاطه نموده، در سایر علوم دینی، و انواع فنون یقینی، خاصه در فن تفسیر و علم کلام بی نظیر و امام همام بود.

کتاب مستطاب (تقریب الافهام) در تفسیر آیات الاحکام از مصنفات آن جناب بر غزارت علم و فضل، و تبحر و علو مرتبۀ او در علم تفسیر دلیلی است روشن و حجتی است مبرهن.

بالجمله توصیف و تعریف آن مستجمع الکمالات از حیز تقریر و تحریر بیرون است.

زبانش مظهر اسرار تحقیق ضمیرش مطلع انوار توفیق

ز توضیح بیانش گشته روشن بر اهل علم هر مشکل ز هر فن

از اجداد کرام آن عالی مقام مولانا سید شرف الدین که در حادثۀ هلاکوخان از وطن مألوف خود بجانب هندوستان رسیده بود، چنانچه صاحب (مرآة الاسرار) آورده:

که سید شرف الدین با یک برادر که سید محمد نام داشت در حادثۀ

ص:20

هولاکوخان از ملک خراسان برامدۀ در دیار هندوستان رسیدند.

و هم در آن تاریخ مسطور است:

که میر شرف الدین که از کمالات صوری و معنوی برخوردار بود، در قصبۀ کنتور مقیم گشت، تا آنکه از این عالم نقل کرد.

بعد از وی می رسید عز الدین پسرش بجای پدر قائم مقام شد، از وی پسری بنام می رسید علاء الدین در قصبۀ کنتور متولد گشت، و بعد از بلوغ انواع علوم صوری و معنوی حاصل کرد. انتهی.

بالجمله می رسید حسین بن عز الدین ملقب به سید علاء الدین که بمدارج دینی و دنیوی در مرتبۀ ارشاد و بذل و عطاء مشهور بود، صاحب تصانیف لائقه است، در قصبۀ کنتور نشو و نما یافت، و در همانجا وفات کرد، و همگی سادات نیشابور که در آنجا رحل اقامت انداخته، از نسل سید علاء الدین مذکورند و الحال هم اکثر اعیان و اشراف از نسل سید مزبور، در قصبۀ کنتور موجودند و مرقد پاک سید علاء الدین در آن قصبه زیارتگاه خلائق نزدیک و دور است.

ولادت با سعادت سید محمد قلی در دوشنبه پنجم ماه ذی قعده سنه 1188 بود و اکتساب علوم دینی و معارف یقینی پیش جناب غفران مآب مولانا السید دلدار علی(1)طاب ثراه فرموده، تا اینکه در اکثر علوم و فنون محقق بی نظیر و مدقق نحریر گردید، سیما در علم کلام مشهور آفاق بوده.

صاحب (تذکرة العلماء) در ذکر اعاظم تلامذۀ مولوی سید دلدار علی طاب ثراه گوید:

از جمله ایشان بود مدقق محقق، فاضل لوذعی، سید جلیل المعی، مولوی سید محمد بن محمد بن حامد کنتوری: مشهور به سید محمد قلی، که یکه تاز

ص:21


1- (4) سید دلدار علی نقوی لکهنوی از اکابر دانشمندان شیعه در قرن سیزدهم و در سال 1235 قمری در گذشت .

معرکه فضل و کمالات، و مناظر میدان مناظرات و مباحثات بود، تصانیف انیقه اش بر نصرتش مذهب حق را دلیلی است ساطع، و برهانی است قاطع اکثر کتب درسیه را بفکر و مطالعۀ خود آورده، و بغایت ذکی الطبع و حدید الذهن بود. انتهی.

و از جمله آیات آن جناب است که پدر نامدار وی، که از فضلای عصر خود بوده قبل از ولادت سید محمد قلی در خواب دید: که حضرت صاحب العصر و الزمان عجل اللّه فرجه او را سه ثمر عنایت فرمود، از جمله آن دو ثمر ناقص بود و یکی کامل، پس از این رؤیا سه فرزند باو داده شد:

مهدیقلی که در جوانی در گذشت.

هادیقلی که در کودکی جان سپرد.

محمد قلی که خداوند منان او را بفضل و کمال فائق علی الامثال گردانید و تعبیر خواب آن عالیجناب بظهور انجامید.

و آن جناب از اولاد ذکور سه پسر داشت:

اکبر ایشان عالیجناب مولانا السید سراج حسین، که فاضل جلیل، و حکیم عصر، و فیلسوف دهر بود.

و خلف اوسطش جامع الکمالات، منبع الافادات، سید عالیقدر، و فاضل وسیع الصدر جناب المولوی السید اعجاز حسین، صاحب التصانیف العدیدة و التآلیف المفیده، که در اثنای تحریر این کتاب 1286 برحمت حق پیوست.

و فرزند ثالث آن علامه روزگار، وحید الاعصار، فرید الادوار، دریای ناپیدا کنار علوم عقلی و نقلی، و سحاب مدرار فنون اصلی و فرعی، المقتفی آثار آبائه الاطیبین، و الحامی لذمار اجداده الاکرمین، آیة اللّه فی العالمین و حجة الحق علی الخلق اجمعین مولانا و استاذنا جناب السید حامد حسین ادام اللّه

ص:22

ظله العالی بدوام الایام و اللیالی.

سید محمد قلی در تاریخ نهم محرم 1260 در لکهنو برحمت ایزدی واصل شد.

افاضل عصر در تاریخ وفاتش قصائد غراء، و قطعات بدیعیه نظم فرموده اند از جمله آنها قصیده ایست که مولانا و استاذنا السید محمد عباس (1)التستری دام علاه در مرثیۀ آن مرحوم سروده:

ارید ذکر محمد قلی و رحلته و اننی بیراعی لأنفخ الصورا

هو المهاجر باللکهنوء مدفنه و کان مسکنه الاولی کنتورا

لقد تفقه فی الدین قادساً ورعاً و کان مشتغلا بالکلام نحریراً

ابان جادة الحق بالیراع کما تری المجرة لیلا تفتقت نوراً

جزاک ربک عن اهل دینه خیراً و کان سعیک عند اللّه مشکوراً

مضی و خلف ولداً له اولی فضل کذاک عاش حمیداً و مات مغفوراً

و حین سجی صلی علیه مجتهدا ن کان فضلهما فی الانام مشهورا

محمد و حسین فداهما روحی فانما بهما الشرع صار منصوراً

و من یشم شذا خلفهم یطب نفسا و لا یشم اذاً عنبراً و کافوراً

کذاک اقبر فی روضهم و حائطهم و فی القیامة فیهم یکون محشوراً

مضی لتاسع شهر غداة عاشره رحیل خامس آل العباء منحوراً

مصابه بمصاب الحسین مقرون و انه لتلقی الحسین مسرورا

ص:23


1- (5) السید محمد عباس الشوشتری الجزائری از نوادگان سید نعمت اللَّه جزائری و خود از علماء اعلام شیعه هند در نیمه دوم قرن سیزدهم هجری بود ، و در سال 1224 متولد و در سال ( 1306 ) 25 رجب در گذشت و قریب 130 کتاب از مؤلفات خود بیادگار نهاد .

طفی و قلت لتاریخ رحلته (لموته هو اقبال یوم عاشورا)

و له بالفارسیة أیضا: 1260 چون فاضل مفتی پسندیده خصال بگذشت ز عالم و بیزدان پیوست

در بلدۀ لکهنو رسید از کنتور پس رخت سفر بسوی جنت بربست

در ماتم او سپهر زد جامۀ نیل رنگ رخ لاله در گلستان بشکست

آن مجتهد عصر که هم نام نبی است سر رشتۀ اختصاص بودش در دست

زین راه توان گفت که تقوی و ورع فریاد کشیده در عزایش بنشست

بر مرقد او نوشته شد تاریخش (این قبر مقدس محمد قلی است)

(1260)

-مؤلفات-

مرحوم سید محمد قلی مفتی مؤلفات ارزنده ای از خود بیادگار گذشت که ببعض آنها اشاره می شود:

1-تطهیر المؤمنین عن نجاسة المشرکین.

2-تکمیل المیزان فی علم الصرف.

3-سیف ناصری در جواب باب اول تحفه اثنی عشریه.

4-تقلیب المکائد جواب باب سوم تحفه.

5-برهان السعادات جواب باب هفتم تحفه.

6-تشیید المطاعن در رد باب دهم تحفه.

7-مصارع الافهام جواب باب یازدهم تحفه.

8-تقریب الافهام فی تفسیر آیات الاحکام.

9-احکام عدالت علویه.

10-اجوبه فاخره در رد اشاعره در رفع شبهات فاضل رشید.

ص:24

11-فتوحات حیدریه در رد بر (الصراط المستقیم) عبد الحق دهلوی.

12-حکم احادیث صحیحین.

13-الکبائر.

14-الشعلة المظفریه.

15-التقیة.

3-برادر صاحب عبقات -

«سید سراج حسین»

وی برادر ارشد میر حامد حسین است، او نیز چون پدر و برادران خویش از عالمان و فرزانگان بوده است. و از پزشگان نامی عصر خود بشمار رفته.

و چنانکه از (نجوم السماء) نقل شد. فاضل جلیل و حکیم عصر، و فیلسوف دهر بوده.

سید سراج حسین بنا بگفتۀ مؤلف (نجوم السماء) بر پدرش، و سید العلماء شاگردی نموده.

و بنا بگفتار مؤلف (کشف الحجب) بیشتر مؤلفات وی در علوم ریاضی است، و از آن جمله کتاب حل معادلات جبر و مقابله، و رسالۀ ای در مخروطات منحنی و غیرها است.

و بنا بگفتار مؤلف (الکرام البررة) قبل از سال 1286 هجری در گذشت.

و بگفته مؤلف (تکمله نجوم السماء) در 27 ربیع الاول سال 1282 رحلت کرد.

میرزا محمد مهدی کشمیری در (تکمله نجوم السماء) ص 215 می نویسد:

سلطان الحکماء الالهیین، و تاج الفلاسفة الاسلامیین جناب المولوی السید

ص:25

سراج حسین بن العلامة السید محمد قلی طاب ثراه.

در علوم حکمیه بجمیع فنونها و شعبها فرد عالم و عالمیان، و اوحدی زمان و اهل زمان بوده، مثیل او را چشم روزگار ندیده، و عدیل او بر این صفحۀ دهر نرسیده از مبدء نشو و نما، و اوان ترعرع و ایقاع آثار کمال بر ناصیۀ او هویدا و علامات براعت از صفحات وجه او پیدا بود. . . . .

با وجود اشتغال بعلوم عربیه و فنون قدیمه مشتغل بتحصیل زبان انگلیسی و تکمیل فلسفۀ جدیده و علوم ریاضیه نیز بود و باساتذه کبار این فنون مراجعت نموده، گوی سبقت از همگی می ربود تا اینکه بسر حد کمال تام و تفوق مالا کلام رسیده از عظماء و حذاق علوم مغربیه و مهرۀ السنۀ اروپا تکمیل را باقصی الغایة رسانید، آخر الامر در این فنون بحدی مهارت و دستگاه پیدا کرد که بزرگان انگلیس خود در حیرت بودند، که در هند چگونه این چنین حکیم ماهر در فنون حکمت مغربیه بهمرسیده. . . .

استاذش (سید العلماء (1)) درباره اش می نویسد:

لقد برع هذا السید الحسیب، و الفاضل الاریب فی العلوم العقلیة، سیما العلوم التعلیمیة، و قد قرأ علی فی الفنون الرسمیة، و المعالم الدینیة شطرا وافیا و علی حکماء الفرنج فی الریاضیات، فاستوفی منها حظا کافیا. . .

از جملۀ احوال ایشان که از قبیل کرامت باید شمرد این است که در باب خود پیش گویی کرد که موت من از گزیدن مار و یا باسهال وبائی خواهد شد، آخر الامر و بای سخت شایع شد، و اکثر بیماران بوسیلۀ معالجۀ آن

ص:26


1- (6) سید العلماء : السید حسین بن السید دلدار علی از مشاهیر علماء شیعه در هند در سال 1211 در لکهنو ولادت یافت و در 17 صفر 1273 در گذشت و مؤلفاتی نفیسه در معارف اسلام از خود بیادگار نهاد .

جناب صحت یافتند، لیکن وقتی که خود مبتلای آن شدند دوای آن در شیشه مختوم برصاص بند بود و بهیچ تدبیری باز نشد، و بیمارداران را شکستن آن هم بخیال نرسید، بالاخره در همان مرض مهلک درگذشتند إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ .

مفتی سید محمد عباس در ضمن صحیفه تعزیت بخدمت برادر ایشان جناب مولوی سید اعجاز حسین در تاریخ وفات او بنظم گوید:

چه رفت از عالم فانی سراج بزم ایمانی

که در عقل و هنر ثانی برای جوهر کل شد

به بیست و هفتم ماه سوم از سال یکشنبه

در اهل دین و دانش زین مصیبت شور و غلغل شد

جهان شد در نگاهم تیره و گفتم بتاریخش

سراج دوده علم و سیادت بوده او کل شد

و در این باره نیز گوید: 1282 چون مهر سپهر علم و فضل و افضال از گردش چرخ سفله آمد بزوال

تاریخ صعود او بمعراج وصال (رفته ز زمین نیر افلاک کمال)

1282 و هم او نیز بعربی گوید:

یا ویلتا من فرقة فیها فؤادی هائم

ارختها فی مصرع (رزء (1)عظیم دائم)1282

ص:27


1- (7) مصراع یاد شده با تاریخ وفات منطبق نیست مگر آنکه همزه رزء حساب نشود و همزه دائم نیز یاء حساب شود .
4-برادر صاحب عبقات

(اعجاز حسین)

وی نیز برادر می رسید حامد حسین است، و مانند پدر تاجدار، و برادر عالی مقدارش از دانشمندان نامی شیعه در کشور هند می باشد.

مؤلف (ریحانة الادب) ج 4 ص 55 می نویسد:

سید اعجاز حسین کنتوری عالمی است متبحر، و در تمامی علوم متداوله بصیر و خبیر، و از بزرگان علماء شیعه بوده، و علوم متنوعه را از والد معظم خود یاد گرفته.

میرزا محمد مهدی کشمیری در (تکملۀ نجوم السماء) ج 1 ص 290 می نویسد.

جناب العلامة الاجل، و الفهامة الابجل، نادرة الدهر، و باقعة العصر المولوی السید اعجاز حسین طیب اللّه رمسه.

وی فرزند اوسط جناب افضل المتکلمین مولانا المفتی السید محمد قلی طاب ثراه بوده، ولادتش در 21 رجب 1240 واقع شد.

در مبدء عمرش آثار جلالت، و اعلام فخامت از ناصیۀ او هویدا و آشکار بود بعد تمیز در اخذ علوم از والد ماجدش مبالغت فرمود و در اکتساب معارف و اقتناء علوم توانی را دخل نمی داد، تا ملکه اش در علم بجائی بالغ شد که امثال و اقران خویش را از تاب مقاومت می انداخت.

و بعهد والد ماجد در حفظ و حراست خزانة الکتب آن مرحوم مساعی جمیله فرمود تا آنکه متولی آن گردید، و بعد فوت آن مغفور در افزایش آن نهایت جهد بمنصۀ ظهور رسانید، و در تصنیف و تألیف اشتغال ورزید. . .

تا آنجا که می گوید: عظمت و جلالتش بر ارکان دین و اعیان دنیا هر دو تسلط تام پیدا کرد بحدی که علماء اعلام لکهنو در جملۀ امور خود آن جناب را

ص:28

ملجأ و ملاذ خود می دانستند.

اما آثار جلیلۀ آن جناب بعد بلوغ اشد علم پس بیش از آن است که به بیان آید:

در زمانی که (منتهی الکلام) شایع شد، و احدی بر جواب آن اقدام نکرد همین جناب بود که بمعاونت برادر اصغر خود آیه اللّه فی العالمین مولانا السید حامد حسین طاب ثراه آماده شد، و آن جناب را در تصنیف کتاب (استقصاء الافحام) اعانتی تام بخشید، و همواره در زیر نظر آیة اللّه طاب ثراه استخراج مطالب و استنباط مقاصد اشتغال داشت، تا آنکه (استقصاء الافحام) شایع شد، و کمر مخالفین باین فتح مبین شکسته گردید.

و آن جناب خود نیز جداگانه تألیفات عدیده دارد که بعضی از آنها ذکر می شود:

1-شذور العقیان فی تراجم الأعیان.

2-کشف الحجب و الاستار عن احوال الکتب و الاسفار. که فهرس مصنفات شیعه است باسلوب کشف الظنون و در کلکته چاپ شده.

مرحوم آقا بزرگ در (الکرام البررة) ج 1 ص 149 می نویسد:

(کشف الحجب و الاستار) فهرس لمؤلفات الشیعة، لم یحتو الا علی نزر قلیل فانه لم یزد فیه ما فی خزانة کتبهم الجلیلة الا قلیلا و لذا منعه شیخنا العلامة الاکبر الحجة المیرزا حسین النوری من طبعه و نشره، مخافة ان یظن الاجانب انحصار مؤلفات الشیعة بذلک المقدار، و ذلک حین تشرفه للزیارة فی النجف مع اخیه العلامة السید حامد حسین، و قد کان عازما علی طبعه، و لما منعه الاستاذ اهداه إلیه. . . و قد طبع فی الهند أخیرا فی 1333 باشراف بعض احفاده.

ص:29

3-رساله در مناظره با مولوی جان محمد لاهوری.

4-رسالۀ در حال عمدة المتکلمین میرزا محمد دهلوی مؤلف (النزهة الاثنی عشریه) .

5-القول السدید فی رد الرشید.

میر اعجاز حسین تا آخر عمر از جد و جهد در استکمال و تکمیل فروگذاری نکرد تا در سال 1286 هفدهم شوال برحمت ایزدی پیوست.

در مرثیه و تاریخ وفاتش قصائد و قطعات بزبان عرب و عجم سروده شد از جمله علامه ادیب اریب السید عباس شوشتری گوید:

یافت از حج و زیارت شرف اعجاز حسین هم چنان داشت دگر باره تمنا ز حسین

الفت این است که در عزم زیارت جانداد بود از بسکه دلش عاشق و جانباز حسین

داشت امسال سر حائر و کرد بخلد قبر جنت شد و آباد ز اعجاز حسین

1286

5-صاحب عبقات

میر حامد حسین بن السید محمد قلی.

مجاهد سترک، و علامه بزرک، متکلم خبیر، و بحاثه نحریر، از افتخارات جهان تشیع در قرن دوازدهم و سیزدهم است.

علماء معاصر و متأخر از او همگی او را به عظمت و جلالت یاد کرده اند.1306

ص:30

ترجمه میر حامد حسین از مآثر و آثار

محمد حسن خان اعتماد السلطنة در (مآثر و آثار) که در همان سال وفات مترجم تألیف کرده گوید:

میر حامد حسین لکهنوی از آیات الهیه، و حجج شیعۀ اثنی عشریه است گذشته از مقام فقاهت، در علم شریف حدیث، و احاطه تام بر اخیار و آثار و معرفت احوال رجال از شعب شیعه و اهل سنت و جماعت اولین شخص امامیه است قولا مطلقا، و در فن کلام لا سیما مبحث امامت که از صدر اسلام تا کنون ما بین ما دو فرقه بزرک از این ملت معنون گردیده صاحب مقامی مشهود است، و موقفی بین المسلمین مشهور، هر کس کتاب (عبقات الانوار) این بزرگوار دیده باشد می داند که در ابواب مذکور در کتاب مسطور از اولین و آخرین أحدی بدان منوال سخن نرانده است، و بر آن نمط تصنیف نپرداخته. . .

فی التاریخ که 1306 است خبر رسید که بجنت جاوید خرامید.

ترجمه میر حامد حسین از تکمله نجوم السماء

میرزا محمد مهدی کشمیری در (تکملۀ نجوم السماء) که در سال 1321 تألیف آن را شروع کرده در ج 2 ص 24 می نویسد:

جناب مستطاب آیة اللّه فی العالمین، و حجته علی الجاحدین، وارث علوم اوصیاء خیر البشر، المجدد للمذهب الجعفری علی رأس المائة الثالثة عشر مولانا و مولی الکونین المقتفی لآثار آبائه المصطفین، السید حامد حسین اعلی اللّه مقامه، و زاد فی الخلد اکرامه عقول عقلاء، و الباب الباء در درک علو مرتبت و سمو منزلت این بزرگوار مندهش و حائر، و السن بلغاء، و مقاول

ص:31

فصحاء از بیان ایسر فضایل، و اقل فواضل این حجة الحق عاجز است، همانا به که زبان کلیل قلم بتحریر شمه از احوال تاریخیه بگراید، لیکن مشکل است که از عهدۀ این مطلب هم کما ینبغی براید:

نام نامی این بزرگوار در اصل سید مهدی است، و کنیت مبارکه ابو الظفر لیکن بنام سید حامد حسین معروف و مشهور گردیده، وجه این شهرت آنست که والد ماجدش در عالم منام متشرف بزیارة جد امجدش سید حامد حسین رحمه اللّه بود، که بعد الانتباه خبر مسرت اثر ولادت این نور نظر بسمع مبارکش رسید لاجرم بنام جد امجدش او را شهرت بخشید.

وی در تاریخ پنجم محرم 1246 هجری در بلدۀ میره متولد شد.

در مبدأ عمر آثار فرزانگی، و اعلام علو مرتبت از ناصیۀ مبارکش تابنده بود هر شب بی آنکه اخوانش از کتاب (حملۀ حیدری) میرزا رفیع باذل یکدو صفحه نخوانند خواب نمی رفت، گویا شاعر عرب برای همین جناب این بیت نظم کرده بود:

(و إذا امتطی مهدا فلیس ینیمه الا نشید مدائح الاجداد)

تعلیم آن جناب در سال هفتم شروع، و در تاریخ هفدهم ربیع الاول 1252 که روز ولادت با سعادت حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله است، پیش شیخی بنام شیخ کرم علی بمکتب نشست، و بتلقین والد ماجدش این دعا که مقتبس از کلام ربانی است بر زبان آورد:

بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ ، رَبِّ اِشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ اُحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی رب یسر و تمم بالخیر و ادفع عنی کل ضیر.

بعد از انقضاء مدت یسیره تعلیم آن جناب را جناب والد ماجدش طاب ثراه خود متکفل شدند، و تا سال چهاردهم عمر کتب متداوله ابتدائیه را بانجام

ص:32

رسانیدند، سال پانزدهم عمر مبارک بود که والد ماجد آن جناب در لکهنو تشریف آورده و برحمت حق پیوستند، لاجرم برای تکمیل تحصیل رجوع بدیگران لازم افتاد، شطری از کتب ادبیه مثل (مقامات حریری) ، و (دیوان متنبی) را پیش مولوی سید برکت علی صاحب مدرس بعض مدارس لکهنو خواندند، بعد بخدمت جناب حجة الاسلام مفتی الانام مولانا السید محمد عباس التستری طاب ثراه رسیده کتاب مستطاب (نهج البلاغه) را بر آن جناب عرض نمودند و کتب عقلیه را از جناب السید (1)مرتضی بن سلطان العلماء طاب ثراهما أخذ فرمودند، و اسفار علوم شرعیه را از جناب سلطان العلماء سید محمد(2) بن دلدار علی و جناب سید العلماء سید حسن بن سید دلدار علی برد اللّه مضجعهما فرا گرفتند.

وقتی که کتاب (ریاض المسائل) را از جناب سید (3) العلماء طاب ثراه أخذ

ص:33


1- (8) السید مرتضی الملقب بخلاصة العلماء بن سلطان العلماء السید محمد بن السید دلدار علی النصیرآبادی ، کان من العلماء الاجلاء و المجتهدین الاذکیاء فی الهند ، عالی الکعب فی الفنون العقلیة ، طویل الباع فی العلوم النقلیة . فقضی نحبه فی بداء شبابه فی رمضان سنة 1276 . و قیل فی تاریخ وفاته بالفارسیة :چون جناب خلاصة العلماء * زین سرا تارک اقامت شد گفت تاریخ رحلتش رضوان * همنشین نبی بجنت شد( 1276 )
2- (9) سلطان العلماء سید محمد بن دلدار علی بن محمد معین نقوی نصیرآبادی لکهنوی : از اکابر علماء هندوستان در قرن سیزدهم هجری است در سال 1199 متولد و در سال 1284 ق درگذشت .
3- (10) سید العلماء سید حسین بن سید دلدار علی نصیرآبادی ، برادر سلطان العلماء و مذکور در قبل ، او نیز از اعاظم علماء شیعه در لکهنو بوده ، و در سال 1211 ق متولد ، و در 17 صفر سال 1273 درگذشت .

می فرمود، أحدی از تلامذه و مستفیدین جناب سید العلماء رحمه اللّه را تاب مجارات و مبارات آن جناب نبود، خود سید العلماء بر توقد خاطر وحدت ذهن آن جناب آفرینها می فرمود، و تمام مدت تحصیل در دو مقام آن جناب را با جناب سید العلماء طاب ثراه در أخذ و تفهیم فی الجمله تأملی و توقفی رخ نمود.

حالات أخذ آن جناب کتاب (مناهج التدقیق) را که از تصنیفات عالیه جناب سید العلماء می باشد از این هم عجیب تر است، هنوز از کتاب مذکور نسخۀ مقروئه آن جناب در کتابخانه آن جناب مخزون است، از مطالعه حواشی آن جودت نقد، و عظمت تحقیق آن جناب در آن عمر افادات کمالیه و ارشادات عالیه بر هر ناظر بصیر واضح می شود.

بالجمله در عرض چند سال تحصیل علوم را بانجام رسانیده اشتغال بخدمت تصانیف والد ماجد خود طیب اللّه رمسه فرمود:

اول (فتوحات (1)حیدریه) را تصحیح و تنقید نمود، و در آخرش عبارتی تحریر فرمود که دلالت بر کمال آن جناب در علم ادب دارد.

بعد (رساله تقیه) را که آن هم از تصانیف منیفه والد ماجدش طاب رمسه بود تصحیح و تهذیب نمود.

پس از آن بتصحیح و اشاعت کتاب مستطاب (تشیید(2)المطاعن) که از جمله نوادر عصر، و فرائد دهر است اشتغال فرمود. سالها در تبییض و تصحیح و مقابله عبارات آن با اصول کتب مصروف کرد، و الحق احسانی عظیم بر مذهب اهل حق باین خدمت گرانبها بگذاشت.

هنوز از این مطلب فرصت دست نداده بود که از جانب مخالفین (منتهی

ص:34


1- (11) « فتوحات حیدریه » در رد « الصراط المستقیم » عبد الحق دهلوی است .
2- (12) « تشیید المطاعن » در رد « باب دهم تحفه » عبد العزیز دهلوی است .

الکلام) شایع شد، بعد از شیاع آن مخالفین از راه استکبار عرصه را بر عوام أهل حق بلکه خواص ایشان تنگ تصور می نمودند، و فخرها بر ظهور چنین کتاب می کردند، خود مؤلف (منتهی الکلام) بالاخوانی و هرزه درائی را از حد گذرانیده بود، و أحدی را از أهل حق قادر بر جواب آن نمی دانست، حتی اینکه می گفت اگر اولین و آخرین شیعه جمع شوند کتاب مرا جواب نتوانند نوشت، مترجم بحمد اللّه تعالی این مهم را در عرصه 6 ماه انجام داد، و کتاب (استقصاء الافحام) تصنیف فرمود. . .

این کتاب از وقتی که شایع گردید بنحوی کسر شوکت مخالفین شد که خود صاحب (منتهی الکلام) سالها در بلاد هند گردش، و والیان ریاست مخالفین او را بهر نهج مدد می کردند لیکن از عهدۀ جوابش بر نیامد. . .

الحاصل تصنیف (استقصاء الافحام) در مغازی علمیه مثل غزوۀ احزاب تصور باید کرد، و آیه کَفَی اَللّهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتالَ را شاهد حال باید دانست.

بعد از تصنیف (استقصاء الافحام) بسوی تکمیل (شوارق النصوص) توجه نمودند، و در مدت یسیره مجلدات عدیده آن را جمع فرمودند.

این کتاب هم از آیات باهره و بینات زاهرۀ فضل و کمال آن جناب است. . .

بعد بتصنیف و اشاعت کتاب (عبقات الانوار) که اعظم ادله حقیّت مذهب أهل حق، و اکبر حجج صدق دین أهل تشیع است، عطف عنان فرمودند و تا آخر عمر در تصنیف و اشاعت آن اشتغال داشتند، و مجلدات عدیدۀ آن را ظاهر ساختند.

آن جناب را در سال 1282 سفر حج و زیارت عتبات عالیات پیش آمد، در حرمین شریفین بکمال جد و جهد از کتب نادره انتخابات بقلم خاص فرمودند که مایه حیرت اولی الالباب است.

ص:35

در این سفر با علماء عراق اجتماعات مختبرانه واقع شد، و جمله علماء آنجا احترامات فوق العاده نسبت بآنجناب بعمل آوردند.

بعد از مراجعت از این سفر اقبال تام بر تکمیل تصانیف خود فرمودند، و جمیع اوقات خود را مستغرق در جهاد علمی نمودند، در آخر عمر امراضی که از کثرت محنت در اشغال علمیه حاصل شده بود: درد صدر، و ضعف دماغ و قلت اشتهاء، و تحول بدن غلبه نمود، لیکن در اشتغال بتصنیف تقلیل نفرمودند و چون اشغال علمیه بمنزلۀ غذای روحانی بود، اکثر اوقات اشتغال بمطالعه کتب و املاء مضامین مؤید روحانی می شد، و در تصنیف و مجاهده دینی بحدی انهماک داشتند که هر گاه دست راست از کار می افتاد بدست چپ تحریر می نمودند و هر گاه دست چپ هم کار نمی کرد بزبان املاء می فرمودند، هیچ مانعی را در این باب مانع نمی انگاشتند، و همیشه علم نصرت دین مبین در دست داشتند.

تا آنکه در هیجدهم ماه صفر سال 1306 داعی اجل را لبیک فرمودند، و در حسینیه جناب غفران مآب طاب ثراه مدفون شدند.

هر گاه خبر وفات آن جناب در عراق رسید مجالس عدیده فاتحه خوانی بناشد. و تمامی علماء شریک عزاء شدند، و اکابر ادباء قصائد کثیرۀ لا تحصی در مرثیه انشاء نمودند.

ترجمه میر حامد حسین از ریحانة الادب

مؤلف ریحانة الادب ج 2 ص 432 می نویسد:

صاحب (عبقات الانوار) حجة الاسلام و المسلمین، لسان الفقهاء و المجتهدین ترجمان الحکماء و المتکلمین، علامة العصر، میر حامد حسین. . .

از ثقات و ارکان علمای امامیه، و وجوه و اعیان فقهای اثنی عشریه، و جامع

ص:36

علوم عقلیه و نقلیه، بلکه وجودش از آیات الهیه، و حجج فرقه محقه، و از مفاخر شیعه، بلکه عالم اسلامی بوده، و بالخصوص از وسائل سر بلندی این قرن حاضر ما بر قرون دیگر می باشد.

و علاوه بر فقاهت و دیگر علوم دینیه در علم شریف حدیث، و أخبار و آثار و معرفت احوال رجال فریقین، و علم کلام خصوصا در مبحث امامت دارای مقامی عالی، و کثرت احاطه و تبحر علمی او مسلم یگانه و بیگانه، و عرب و عجم، و عامه و خاصه بوده، و در مدافعه از حوزۀ دیانت، و بیضۀ شریعت اهتمام تمام داشته، و تمامی ساعات و دقائق عمر شریفش در تألیفات دینی مصروف بوده، و آنی فروگذاری نداشته تا آنکه دست راست او از کثرت تحریر و کتابت عاطل شده، و در اواخر با دست چپ می نگاشته است.

و از مراجعه بکتاب عبقات او مکشوف می گردد که از صدر اسلام تا عصر وی أحدی در فن کلام خصوصاً در باب امامت بدان منوال و نمط تصنیفی نپرداخته.

و حاج میرزا حسن شیرازی، و شیخ زین العابدین مازندرانی، و اکثر اکابر وقت تقریضات بسیاری بر آن کتاب نوشته اند.

و عالم جلیل شیخ عباس هندی شیروانی رسالۀ مخصوصی موسوم به (سواطع الانوار فی تقریضات عبقات الانوار) تألیف، و تا 28 تقریض از حجج اسلام طراز أول نقل، و در بعضی از آنها تصریح شده بر اینکه ببرکت آن کتاب در یک سال جمع کثیری شیعه و مستبصر شده اند.

ترجمه میر حامد حسین از فوائد الرضویه

محدث قمی قدس سره در فوائد رضویه ص 91 می نویسد:

ص:37

حامد حسین بن محمد قلی الموسوی الکنتوری الهندی: السید الاجل العلامة، الفقیه المتکلم المحقق، و المفسر المحدث المدقق، حجة الاسلام و المسلمین و آیة اللّه فی العالمین، و ناشر مذهب آبائه الطاهرین، السیف القاطع و الرکن الدافع، البحر الزاخر، و السحاب الماطر، الذی شهد بکثرة فضله العاکف و البادی، و ارتوی من بحار علمه الضمآن و الصدی.

اما التفسیر فهو بحره المحیط، و کشاف دقائقه بلفظه الفائق علی الوسیط و البسیط.

و اما الحدیث فالرحلة فی الروایة و الدرایة إلیه، و المعول فی حل مشکلاته علیه.

و اما الکلام فلو رآه الاشعری لقربه و قربه، و علم انه نصیر الدین ببراهینه و حججه المهذبة المرتبه.

و اما الاصول فالبرهان لا یقوم عنده بحجة، و صاحب المنهاج لا یهتدی معه الی محجة.

و اما النحو فلو ادرکه الخلیل لاتخذه خلیلا، أو یونس لانس بدرسه و شفی منه غلیلا.

هو البحر لا بل دون ما علم البحر هو البدر لا بل دون طلعته البدر

هو النجم لا بل دون رتبته النجم هو الدر لا بل دون منطقه الدرّ

هو العالم المشهور فی العصر و الذی به بین ارباب النهی افتخر العصر

هو الکامل الاوصاف فی العلم و التقی فطاب به فی کل ما قطر الذکر

محاسنه جلت عن الحصر و ازدهی باوصافه نظم القصائد و النثر

و بالجمله وجود آن جناب از آیات الهیه، و حجج شیعه اثنی عشریه بود هر کس کتاب مستطاب (عبقات الانوار) که از قلم درربار آن بزرگوار بیرون

ص:38

آمده مطالعه کند می داند که در فن کلام سیما در مبحث امامت از صدر اسلام تا کنون أحدی بدان منوال سخن نرانده، و بر آن نمط تصنیف نپرداخته، و الحق مشاهد و عیان است که این احاطه و اطلاع، وسعه نظر و طول باع نیست جز بتأیید و اعانت حضرت اله، و توجه سلطان عصر روحنا فداه.

در سالی که با برادر عالم جلیل خویش از هندوستان بزیارت اعتاب عالیه علیهم السلام مشرف گشتند با علمای عظام ملاقات مختبرانه کردند و از بین ایشان شیخ ما محدث علیم ثقة الاسلام نوری نور اللّه مرقده را بحکم هم مشربی پسندیدند، و أبواب دوستی ما بین ایشان مفتوح گردید، و از آن ببعد یکدیگر را بمکتوب یاد می کردند.

تا آنکه در سال 1306 قمری ظاهراً جناب سید از دنیا رفت، و باجداد طاهرین خود پیوست رضوان اللّه علیه لکن بمفاد:

زنده است کسی که در دیارش ماند خلفی بیادگارش

جناب می رسید ناصر حسین خلف آن بزرگوار، که در جمیع آنچه ذکر شد از علوم و کمالات وارث آن پدر و ثانی آن بحر زخار.

ان السری إذا سری فبنفسه و ابن السری إذا سری اسراهما

زحمات پدر را نگذاشت هدر رود و مانند پدر ماجد خویش مشغول تتمیم عبقات است، و تا بحال چند جلد هم مبیضه فرموده و طبع شده.

ترجمه میر حامد حسین از اعیان الشیعة

مرحوم مجاهد امین سید محسن عاملی قدس سره در (اعیان الشیعة) ج 18 ص 371 گوید:

السید امیر حامد حسین. . . . کان من أکابر المتکلمین الباحثین عن اسرار الدیانة، و الذابین عن بیضة الشریعة، و حوزة الدین الحنیف، علامة نحریراً

ص:39

ماهراً بصناعة الکلام و الجدل، محیطاً بالاخبار و الاثار، واسع الاطلاع، کثیر التتبع، دائم المطالعة.

لم یر مثله فی صناعة الکلام و الاحاطة بالاخبار و الاثار فی عصره، بل و قبل عصره بزمان طویل، و بعد عصره حتی الیوم، و لو قلنا انه لم ینبغ مثله فی ذلک بین الامامیة بعد عصر المفید و المرتضی لم تکن مبالغین، یعلم ذلک من مطالعة کتابه العبقات، و ساعده علی ذلک ما فی بلاده من حریة الفکر و القول و التألیف و النشر، و قد طار صیته فی المشرق و المغرب، و أذعن لفضله عظماء العلماء.

و کان جامعاً لکثیر من فنون العلم، متکلما، محدثا، رجالیا، أدیبا، قضی عمره فی الدرس، و التألیف، و المطالعة، و مکتبته فی لکهنو وحیدة فی کثرة العدد من صنوف الکتب، و لا سیما کتب غیر الشیعة.

ترجمۀ میر حامد حسین از نقباء البشر

مرحوم علامه سترک آقا بزرگ تهرانی قدس سره در کتاب (نقباء البشر) ج 1 ص 347 می نویسد:

السید الامیر حامد حسین الکنتوری. . . . . کان من أکابر متکلمی الامامیة و أعاظم علماء الشیعة المتبحرین. . . و کان کثیر التتبع، واسع الاطلاع و الاحاطة بالآثار و الاخبار و التراث الاسلامی، بلغ فی ذلک مبلغا لم یبلغه أحد من معاصریه، و لا المتأخرین عنه، بل و لا کثیر من أعلام القرون السابقة، أفنی عمره الشریف فی البحث عن أسرار الدیانة، و الذب عن بیضة الاسلام، و حوزة الدین الحنیف، و لا أعهد فی القرون المتأخرة من جاهد جهاده و بذل فی سبیل الحقائق الراهنة طارفه و تلاده، و لم ترعین الزمان فی جمیع الامصار و الاعصار مضاهیاً له فی تتبعه و کثرة اطلاعه و دقته و ذکائه و شدة حفظه و ضبطه.

ص:40

قال سیدنا الحسن الصدر فی (التکملة) : کان من أکابر المتکلمین، و اعلام علماء الدین، و أساطین المناظرین المجاهدین، بذل عمره فی نصرة الدین، و حمایة شریعة جده سید المرسلین، و الائمة الهادین بتحقیقات انیقة، و تدقیقات رشیقة، و احتجاجات برهانیة، و الزامات نبویة، و استدلالات علویة، و نقوض رضویة، حتی عاد الباب من (التحفة الاثنی عشریة) خطابات شعریة، و عبارات هندیة تضحک منها البریة، و لا عجب.

فالشبل من ذاک الهزبر و انما تلد الاسود الضاریات اسوداً

فان والده العلامة مؤلف (تقلیب المکائد) و (تشیید المطاعن) . . . . الی قوله: و له قدس سره کرامات مشهورة، و مآثر مأثورة ثورة.

کلمۀ صاحب الغدیر در حق میر حامد حسین

مرحوم علامه مجاهد امینی در کتاب (الغدیر) ج 1 ص 156 در فصل (المؤلفون فی حدیث الغدیر) می گوید:

السید میر حامد حسین بن السید محمد قلی الموسوی الهندی اللکهنوی المتوفی 1306 عن 60 سنة، ذکر حدیث الغدیر و طرقه و تواتره و مفاده فی مجلدین ضخمین فی ألف و ثمان صحایف، و هما من مجلدات کتابه الکبیر (العبقات) .

و هذا السید الطاهر العظیم کوالده المقدس سیف من سیوف اللّه المشهورة علی أعدائه، و رایة ظفر الحق و الدین، و آیة کبری من آیات اللّه سبحانه، قد أتم به الحجة، و أوضح المحجة. . .

مؤلفات میر حامد حسین

اشاره

مرحوم علامه آقا بزرگ قدس سره در (نقباء البشر) ج 1 ص 348 گوید:

ص:41

و له تصانیف جلیلة نافعة، تموج بمیاه التدفیق، و توقف علی ما لهذا الحبر من المادة الغزیرة، و تعلم الناس بانه بحر طامی لا ساحل له.

و إلیک بعضها:

1-(استقصاء الافحام) و استیفاء الانتقام فی رد (منتهی الکلام) لحیدر علی الفیض آبادی الحنفی یدخل تحت عشرة مجلدات طبع فی 1315.

استقصی فیه البحث فی المسألة المشهورة بتحریف الکتاب، و فی أحوال الحجة (عج) و اثبات وجوده، و شرح فیه أحوال کثیر من علماء أهل السنة، و تکلم فی کثیر من رجالهم و فی بعض الاصول الدینیة، و الفروع العملیة المختلفة فیها أقوال علماء الفریقین، و أثبت ما هو الحق منها.

2-(أسفار الانوار عن وقایع أفضل الاسفار) ذکر فیها ما سنح له فی سفره الی الحج، و زیارة الائمة المعصومین علیهم السّلام(1).

3-(الدرر السنیة) فی المکاتیب و المنشآت العربیة، و لیس له نظیر(2).

4-(الذرایع فی شرح الشرائع) فی الفقه، و لم یتم(3).

5-(افحام أهل المین) فی رد (ازالة الغین) لحیدر علی الفیض آبادی(4).

6-(زین الوسائل الی تحقیق المسائل) فی فتاویه الفقهیة و غیرها(5).

7-(الشریعة الغراء) من أول الطهارة الی آخر الدیات، أثبت فیها المسائل الاجماعیة، طبع(6).

ص:42


1- (13) تکملة نجوم السماء ج 2 ص 31 .
2- (14) المصدر ج 2 ص 31 .
3- (15) المصدر ج 2 ص 31 .
4- (16) الذریعه ج 2 ص 257 .
5- (17) تکملة نجوم السماء ج 2 ص 31 .
6- (18) نقباء البشر ج 1 ص 349 .

8-(الشعلة الجوالة) فی أمر احراق المصاحف علی عهد الثالث، طبع(1).

9-(شوارق النصوص) فی 5 مجلدات(2).

10-(العضب البتار فی مبحث آیة الغار) مجلد مبسوط(3).

11-(صفحة الالماس فی أحکام الارتماس) فی الغسل الارتماسی(4).

12-(الطارف) فی الالغاز و المعمیات(5).

13-(العشرة الکاملة) شرح فیه عشرة مسائل مشکلة، طبع(6).

14-(کشف المعضلات فی حل المشکلات) فی مجلدات عدیدة(7).

15-(النجم الثاقب فی مسئلة الحاجب) فی الفقه و هذا الکتاب عجیب جدا و له ثلاث قوالب: کبیر، و وسیط، و صغیر(8).

16-(شمع و دمع) مثنوی فارسی(9).

17-(شمع المجالس) مجموعة من مراثیه لسید الشهداء، فارسیة و عربیة من الشعر الراقی(10).

ذکر فی النقباء ج 1 ص 349 عن السید الحسین الیزدی أنه قال: کنت مسبوقا

ص:43


1- (19) المصدر ج 1 ص 349 .
2- (20) تکملة نجوم السماء ج 2 ص 31 .
3- (21) المصدر ج 2 ص 31 .
4- (22) نقباء البشر ج 1 ص 349 .
5- (23) المصدر ج 1 ص 349 .
6- (24) نقباء البشر ج 1 ص 349 .
7- (25) تکملة نجوم السماء ج 2 ص 31 .
8- (26) المصدر ج 2 ص 31 .
9- (27) النقباء ج 1 ص 349 .
10- (28) المصدر ج 1 ص 349 .

بأن السید حامد حسین لا یطیق سماع المصائب المشجیة التی جرت علی جده الحسین و أهل بیته علیهم السّلام، و لذا لا تقرأ فی محضره، فاتفق یوما انه دخل الحسینیة فی لکهنو حین قراءتی و لم أشعر به، و قرأت بعض المصائب و إذا بالاصوات قد ارتفعت، و الکل یأمرنی بالتوقف عن القراءة، و بعد حین ظهر لی ان السید غشی علیه. .

18(عبقات الانوار(1)) فی مناقب الائمة الاطهار، فارسیّ فی الامامة و هو أجل ما کتب فی هذا الباب من صدر الاسلام الی الان، کتبه فی الردّ علی باب الامامة من (التحفة الاثنی عشریة) تألیف الشاه عبد العزیز الدهلوی من علماء أهل السنة المتوفی 1239.

کتاب عظیم عبقات الانوار پیش از بیست مجلّد سند و استدلال است، و در ردّ کتاب تحفه اثنی عشریة نوشته شده. و کتاب تحفه از دست آوردهای استعمار است.

کتاب تحفه و مؤلف آن

نویسندۀ توانا آقای محمد رضا حکیمی در (زندگی میر حامد حسین) ص 115 می نویسد:

در نیمۀ نخستین سدۀ سیزدهم هجری که نیروهای استعمار بسیج شده بود و بویژه انگلستان و فرانسه چشم طمع به شبه قارۀ هند دوخته بودند، و بیگمان اسلام در هند برابر هجوم استعماری آنان سدّی بزرگ بود.

در چنین روز و روزگاری، یکی از عالمان مسلمان هندی، از أهل سنّت

ص:44


1- (29) کلمهء عبقات بفتح عین و کسر باء جمع عبقه است بمعنی چیزی که بوی خوش دارد ، و کلمهء انوار جمع نور بفتح نون و سکون واو بمعنی گل ، و یا گل سفید است .

یعنی مولوی عبد العزیز دهلوی (م 1239 ق) دست به تألیف کتابی زد به نام تحفه اثنا عشریه یعنی هدیه ای برای شیعیان دوازده امامی، امّا چه تحفه ای و چه هدیه ای؟ مولوی عبد العزیز دهلوی، عالمی بود فاضل و برجسته که به (سراج الهند) شهرت یافته بود، پدر او نیز از عالمان بزرگ بود: مولوی شاه ولی اللّه دهلوی، اما این عالم دینی: مولوی عبد العزیز.

بدون رعایت سخن قرآن کریم: إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ .

و بدون توجه بفرمان خداوند: وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا .

و بدون رعایت جانب حق و حقیقت.

و بدون در نظر گرفتن واقعیتهای تاریخ اسلامی، و سنّت صحیح، و آیات ولایت، و حقایق وحی، و احادیث معتبر.

و بدون پاسداری معارف سنت نبوی، و بدون رعایت حقوق پیامبر و آل او و بدون ملاحظۀ حدود علم حدیث.

و بدون توجه به مصالح امّت، و مسائل دنیای اسلام، و حق برادری شیعه.

و بدون اهمیت دادن به بهره برداری وسیع استعمار از چنین تألیفی، کتاب خویش را نوشت، و با وسائل موجود نشر داد، و چه بسا عوامل فرصت طلب نیز در نشر کتاب کمک کردند.

مؤلف در این کتاب: (تحفه) عقائد و آراء شیعه را بطور عموم، و فرقۀ اثنی عشریه را بالخصوص، در اصول و فروع و اخلاق و آداب، و تمامی معتقدات و اعمالشان، به عباراتی خارج از نزاکت، و کلماتی بیرون از آداب و سنن مناظره، و به شیوۀ کتب نوآموزان که به خطابه نزدیکتر است تا به برهان

ص:45

یا دست کم، نقل صحیح مطالب) مورد حمله و اعتراض قرار داده، . . . . کتاب را مملوّ از افتراءات و تهمتهای شیعه ساخته است(1).

جالب توجه است که این کتاب: (تحفه) کاری ابتکاری هم نبوده است، و مؤلف ایراد و اشکال تازه ای بر شیعه عرضه نکرده است، بلکه ترجمه و سرقتی بوده است از تألیفی که سالها پیش نوشته شده است.

زیرا بنا بنگارش نویسنده (نجوم السماء) ج 1 ص 352، و مؤلف کتاب (عبقات الانوار) -(مجلد حدیث غدیر) اصل این کتاب همان کتاب (صواقع) خواجه نصر اللّه کابلی است، که عبد العزیز آن را به فارسی ترجمه کرده. . .

و این کار مکرّر اتفاق افتاده است، که برخی از اراذل مردم، برای تاختن به باورهای معنویات-از روی خباثت خویش، یا از راه مأموریت-شبهات گذشتگان را گرفته و نو کرده اند.

باری این کتاب: (تحفه) بدینگونه انتشار یافت و باعث تشتت جبهۀ اسلامی هند شد، و در دل برادران مسلمان، نسبت به یکدیگر، کینه و نفرت پدید آورد، و صفای مسجد و محراب، و شکوه رمضان و عاشورا را کدر ساخت، و طنین با حشمت بانک «اللّه اکبر» ، و وحدت جهت قبله را-که دل دشمن را آب می کرد، و جان یهود و نصارای استعمارگر را می گداخت-دستخوش نابسامانی و تزلزل ساخت، سپس برخی دیگر از جانهای تاریک و ایادی شرّ، به گونه ای دیگر، به نشر و تکثیر کتاب پرداختند.

در سال 1227 هجری شخصی بنام غلام محمد بن محیی الدین اسلمی، در شهر مدراس هندوستان، کتاب تحفه را از فارسی به عربی ترجمه کرد.

و به سال 1300 هجری محمود شکری آلوسی، در بغداد، به اختصار

ص:46


1- (30) عبقات الانوار - حدیث ثقلین چاپ اصفهان ج 6 ص 1198 .

نسخه عربی آن پرداخت و به (المنحة الالهیة) تلخیص ترجمة التحفة الاثنی عشریة نامید، و در مقدّمه آن را به سلطان عبد الحمید خان بن سلطان عبدالحمید خان عثمانی تقدیم داشت، و وی را بالفاظ عجیبه ستود: و قدّمته لاعتاب خلیفة اللّه فی ارضه، و نائب رسوله-علیه الصلوة و السلام-فی احیاء سنته و فرضه. . . .

لکن نظر به کمی وسیلۀ طبع، و نیز برخی محدودیّتهای سیاسی که در آن وقت، از طرف حکومت عثمانی برقرار بود، از چاپ و انتشار آن در کشور عراق جلوگیری شد، آخر الامر در هندوستان و شهر بمبئی که تحت نفوذ اجانب بوده، و نسبت به نشر این گونه کتب مساعی بسیار مبذول می شد در سال 1301 طبع و منتشر گردید، و پس از آن در مصر بوسیلۀ مدیر جامعة الازهر بچاپ رسید. . .

به هر حال کتاب تحفه با تحوّلات و انتشار متعدد در ایجاد اختلاف بین مسلمین، و تیره ساختن روابط فرق اسلامی نسبت بیکدیگر، و بالاخرة تحریک حسّ بد بینی و عصبیت أهل سنت علیه جامعۀ شیعه، بسیار مؤثر بوده، و معلوم نیست از این پس نیز چه عواقب سوئی برای مسلمین خواهد داشت. . .(1)

ردود تحفه اثنی عشریه

پس از نشر کتاب (تحفه اثنی عشریه) جمعی از پاسدران حریم تشیع، و جماعتی از مرزبانان اسلام و قرآن، و عدّه ای از پاکباختگان خاندان عصمت و طهارت، دامن همت بر کمر زدند، و با شمشیر قلم و بیان در جبهۀ حق به مجاهده پرداختند، و بر کتاب نامبرده ردودی نوشته شد که اینک به بعضی از آنها اشاره

ص:47


1- (31) عبقات الانوار - مجلدات حدیث ثقلین ج 6 ص 1199 .

می شود:

1-میرزا محمد اخباری نیشابوری ابن عبد النبیّ که در سال 1232 هجری کشته شد.

وی از اکابر متأخرین و در مذهب اخباری تعصّب متجاوز از حدّ داشته.

از تصانیف او ردّی است که بر باب اوّل و دوّم (تحفه اثنا عشریه) تألیف کرده، و بنام (سیف اللّه المسلول علی مخرّبی دین الرسول) موسوم، و بلقب (الصارم البتّار لقدّ الفجار و قطّ الاشرار) ملقب ساخته(1).

2-سید دلدار علی بن سید محمد معین نقوی لکهنوی متوفی 1235 هجری قمری.

وی از مشاهیر و اعاظم علماء شیعه در هند بوده، و آثار علمیه کثیرۀ دارد از جمله: (احیاء السنة و اماتة البدعة) که در ردّ باب هشتم (تحفه) است در مبحث معاد و رجعت و در عصر مؤلف در کلکته چاپ شده.

و (حسام الاسلام و سهام الملام) در نقض باب ششم (تحفه) در مباحث نبوة، بزبان فارسی و در سال 1215 با طبع ردیّ در هند چاپ شده.

و (الصوارم الالهیة) در نقد باب پنجم (تحفه) در الهیات.

و (ذو الفقار) در ردّ باب دوازدهم (تحفه) در مبحث تولی و تبری(2).

3-میرزا محمد طبیب کشمیری دهلوی متوفی 1235، که تمام دوازده باب کتاب (تحفه) را ردّ کرده، و در نقض هر باب کتابی نوشته، و بنام (النزهة الاثنی عشریة) موسوم کرده.

ص:48


1- (32) تکمله نجوم السماء ج 1 ص 118 .
2- (33) الکرام البررة ج 2 ص 520 .

مرحوم علاّمه آقا بزرگ قدّس سرّه در (الذریعه) ج 24 ص 108 می نویسد:

(النزهة الاثنی عشریة فی نقض التحفة الاثنی عشریة) ، اصل التحفة من تألیف عبد العزیز بن شاه ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم الدهلوی الفاروقی لقبا لا معنی، فالرجل لا یفرّق بین الحق و الباطل، و لا یعرف فلسفة التشیّع، و لا یتمسک حتی بقشور التسنن التی دافع عنها، فخبط بین القشر و المغزی للاسلام خبط عشواء، فقام لجوابه العالم الطبیب میرزا محمد بن عنایة أحمد الکشمیری الدهلوی المتخلص «کامل» و الملقب بالعلاّمة (م 1235) فکتب فی نقض کل باب مجلدا الا ان الشائع هو خمس مجلدات منها:

المجلد الاول: نقض للباب الاول الذی هو فی فرق الشیعة، و تاریخ حدوث التشیع.

المجلد الثانی: نقض للباب الثانی فی مکاید الشیعة بزعمه.

المجلد الثالث: نقض للباب الثالث فی بیان اسلاف الشیعة، و کتبهم و علمائهم.

المجلد الرابع: اصول الحدیث و رجاله عند الشیعة.

المجلد الخامس: فی الالهیات.

المجلد السادس: النبوات.

المجلد السابع: الامامة.

المجلد الثامن: المعاد.

المجلد التاسع: الفقهیات و الشرائع.

المجلد العاشر: المطاعن.

المجلد الحادیعشر: فی خواصّ الشیعة و هی علی زعم المؤلف الجاهل العامی:

ص:49

1-الاوهام 2-التعصبات 3-الهفوات.

المجلد الثانی عشر: التولی و التبرّی عند الشیعة و له عشر مقدمات.

و المجلدات السبع التی هی 2، و 6، و 8، و 10، و 11، و 12، غیر منتشرة، و قد بقیت فی المسوّدة، و توجه نسخة المجلد الثامن الملقّب بنصرة المؤمنین بالفارسیة فی (المجلس 2809) .

ذکرت ترجمة المؤلف فی نجوم السماء، و قد افرد المیر اعجاز حسین (1240-1286) صاحب (شذور العقیان) و (کشف الحجب) رسالة فارسیة مستقلة فی أحوال هذا الاستاذ العظیم الشأن الهندی.

4-سید محمد قلی نیشابوری والد صاحب عبقات که ترجمه اش گذشت.

وی چنانکه پیش از این در ترجمه اش ذکر شد پنج باب از (تحفه) را نقض کرده، باب اول را بنام (سیف ناصری) ، و باب سوم را بنام (تقلیب المکائد) و باب هفتم را بنام (برهان السعادات) ، و باب دهم را بنام (تشیید المطاعن) و باب یازدهم را بنام (مصارع الافهام لقلع الاوهام) موسوم کرده، و همۀ مجلدات مذکوره چاپ شده.

5-سبحان علی خان هندی که در عصر خویش از مقتدایان بوده، و پس از 1260 هجری وفات کرده.

وی ردی بر باب هفتم (تحفه) نوشته بنام (الوجیزة) .

علامه آقا بزرگ قدس سره در (الکرام البررة) ج 2 ص 596 می نویسد:

سبحان علی خان الهندی. . . . -بعد 1260. عالم کامل، و فاضل جلیل کان قدوة فضلاء وقته من اقرانه، له آثار منها:

(الوجیزة) فی علم الکلام و اصول الدین بالفارسیة، مطبوع، و قد بسط القول فی الامامة، و اورد کثیرا من الاحادیث الدالة علی امامة امیر المؤمنین علیه السّلام

ص:50

و تعرض للرد علی بعض ما قاله الشیخ عبد العزیز الدهلوی، صاحب (التحفة الاثنا عشر) و ذکر بعض المطاعن.

6-ابو علیخان موسوی، سید جعفر بنارسی دهلوی که از بزرگان متکلمین شیعه در قرن سیزدهم، در هند بوده.

وی باب هفتم (تحفه) را بنام (مهجة البرهان) بفارسی، و باب دهم را بنام (تکسیر الصنمین) نقض کرده.

میرزا محمد مهدی کشمیری در تکملۀ نجوم السماء ج 1 ص 428 می نویسد:

مولانا السید جعفر المعروف بابی علیخان الموسوی البنارسی ثم الدهلوی.

وی عالم لوذعی، فاضل یلمعی، صاحب القریحة الوقادة، و الطبیعة النقادة و هم عصر جناب عمدة المتکلمین جناب محمد قلیخان طاب ثراه بوده.

7-سلطان العلماء سید محمد بن سید دلدار علی متوفی 1284.

وی از مشاهیر اعاظم علماء شیعه در قرن سیزدهم در هند بوده، و از تألیفات قیمه او سه کتاب است در نقض (تحفه) :

اول (الامامة) که در ردّ باب هفتم (تحفه) است به لغت عربی.

دوم (بوارق الهیة) که رد بر همان باب هفتم است و لیکن بلغت فارسی.

سوم (طعن الرماح) در بحث فدک و قرطاس در جواب باب دهم (تحفه)(1).

8-سید مفتی محمد عباس شوشتری که به چهار واسطه به مرحوم آیة اللّه سید نعمت جزائری می رسد. و از اکابر علماء شیعه است در قرن سیزدهم و چهاردهم، و در سال 1306 بیست و پنجم ذی القعده و لکهنو وفات کرد.

وی بر باب هفتم (تحفه) رد کرده و تألیف خود را بنام (جواهر عبقریه در تحفه اثنا عشریة) موسوم ساخته.

ص:51


1- (34) الذریعة ج 2 ص 245 - ج 3 ص 97 - تکمله نجوم السماء ج 1 ص 282 .

چنانکه خود بنقل صاحب (تکملۀ نجوم السماء) ج 2 ص 78 در ضمن مصنفاتش گوید:

97-(جواهر عبقریه) در رد (تحفه اثنا عشریه) که مشتمل است بر تبکیت مخالفین، و تأنیب معاندین بروایات صحیحه، و عبارات ملیحه، و متضمن است بر کنایات و معاریضی که برای قلوب نواصب مثل مقاریض می باشد.

9-خیر الدین اله آبادی که از فضلاء متکلمین شیعه در قرن سیزدهم در هند بوده، و صاحب تکمله نجوم السماء ج 1 ص 421 ذکرش نموده.

وی بر تمام ابواب (تحفه) نقض کرده و لیکن جواب باب چهارمش دیده شده و آن بنام (هدیة العزیز) موسوم است.

چنانکه صاحب (تکمله) از (کشف الحجب) نقل کرده.

جواب التحفة للمولوی خیر الدین الإله آبادی سمعت والدی ره انه کتب علی جملة الابواب، لکنی رأیت منها جواب الباب الرابع اسمه (هدیة العزیز) .

10-مجاهد اکبر مرحوم میر حامد حسین قدس سره که بگفتار علامۀ امینی قدس سره: خداوند به دست این سید پاک بزرگوار حجت را تمام کرد و راه راست حق را آشکارا ساخت.

وی کتاب عظیم (عبقات الانوار) را تألیف کرد، و با تصنیف این کتاب شریف منتی بر جهان تشیع بلکه بر عالم اسلام نهاد.

و چنانکه نویسندۀ محترم کتاب (میر حامد حسین) آقای محمد رضا حکیمی گوید:

پس از انتشار کتاب (عبقات الانوار) در این سوی و آن سوی، عالمان و ادیبان به تأیید جبهۀ حق پرداختند، و مقاله ها و قصائد بسیاری دربارۀ این کتاب و این مؤلف نوشتند و سرودند، و تا آنجا به این وظیفه توجه کردند، که

ص:52

پس از در گذشت میر حامد حسین نیز این ستایشنامه ها، و چکامه ها نوشته و سروده و به هند فرستاده می شد و به دست فرزندان ادیب و عالم وی می رسید چون این نوشته ها و قصیده ها-که خود نیز حق است و سند حق و تأیید حق- فراوان گشت، یکی از ادیبان و مؤلفان صفحات هند، آنها را در کتابی گرد آورد و «سواطع الانوار فی تقریضات عبقات الانوار» نامید.

مرحوم علامه آقا بزرگ تهرانی در الذریعة ج 12 ص 241 می نویسد:

«سواطع الانوار» فی تقریضات عبقات الانوار من جمع السید اصغر حسین الهندی العباسی بن احمد الشیرازی الهندی فی جزئین اولهما فیما کتب الی المصنف المیر حامد حسین المتوفی 1306، و ثانیهما ما کتب بعد وفاته الی ولده الامیر ناصر حسین المتوفی اوائل رجب 1361، و طبع بلکهنو فی 1303.

در میان کسانی که از سر بیداری و تعهد شناسی، به ترویج کتاب «عبقات» پرداختند، و برای آن نامه ها و تقدیرها نگاشتند، به نامهای عالمان بزرگی چند بر می خوریم:

میرزا محمد حسن شیرازی، شیخ زین العابدین مازندرانی، حاج میرزا حسین نوری، سید محمد حسین شهرستانی، حاج میرزا ابو الفضل تهرانی، صدر الافاضل دهدشتی، حاج ملا اسد اللّه خوئی، شریف العلماء خراسانی، حاج آقا میر قزوینی، حاج سید اسماعیل صدر، سید ریحان اللّه کشفی بروجردی شیخ الشریعه اصفهانی.

اکنون نمونه هایی از سخنان بعض از نامبردگان در تعظیم عبقات

اشاره

و مؤلفش ذکر شود:

ص:53

1-میرزای شیرازی و کتاب عبقات

میرزای بزرگ، میرزا محمد حسن(1) شیرازی چند نامه بصاحب «عبقات» و سپس به فرزندش سید ناصر هندی می نویسد، از جمله در یک نامه که در ذی حجه سال 1301 به زبان عربی نگاشته چنین مرقوم می دارد:

«رأیت مطالب عالیة، تفوق روائح تحقیقها علی الغالیة، عباراتها الوافیة دلیل الخبرة، و اشاراته الشافیة محل العبرة، و کیف لا؟ و هی من عیون الافکار الصافیة مخرجة، و من خلاصة الاخلاص منتجة. هکذا، هکذا، و الا فلا لا. . .»(2).

من در کتاب شما مطالبی عالی و ارجمند خواندم، نسیم خوش تحقیقاتی که شما برای پیدا کردن این مطالب به کار برده اید، بر هر مشک پرورده و معجون دماغپروری برتری دارد عبارات رسای کتاب، دلیل پختگی نویسنده است، و اشارات جهل زدای آن مایۀ دقت و آموختن، و چگونه چنین نباشد در حالی که کتاب از سر چشمه های فکری تابناک نشأت گرفته، و به دست مجسمه اخلاص و تقوی تألیف یافته است، آری این کتاب باید از این دست باشد، و مؤلف از این گونه. . . و اگر غیر از این باشد، هرگز مباد، و مباد.

و پس از چند جمله مرقوم داشته:

فلیس حیاة الدین بالسیف و القنا فاقلام اهل العلم امضی من السیف

ص:54


1- (35) آیة اللَّه المجدد الشیرازی میرزا محمد الشیرازی ، مقتدای بزرگ در عصر خود شخصیت بزرگی که در قضیه امتیاز تنباکو در عصر ناصر الدین شاه نقش بزرگی ایفاء کرد ، وی در سال 1230 متولد و در سال 1312 هجری قمری در گذشت .
2- (36) سواطع الانوار ص 23 ط لکهنو 1303 .

و الحمد للّه علی ان قلمه الشریف ماض نافع، و لا لسنة اهل الخلاف حسام قاطع و تلک نعمة من اللّه بها علیه، و موهبة ساقها إلیه، و انی و ان کنت اعلم ان الباطل فاتح فاه من الحنق، الا ان الذوات المقدسة لا یبالون فی اعلاء کلمة الحق، فاین الخشب المسندة من الجنود المجندة، و این ظلال الضلالة من البدر الانور، و ظلام الجهالة من الکوکب الازهر. . . .

حیات دین نه بجنگ است و آبیاری سیف که عالمان بقلم کار سیف می بینند

بحمد اللّه قلم حقیقت رقم جناب سامی سخن طرازی، و زبان اهل جدل را حسامی است قاطع، اگر چه می دانم ارباب وهن را دهن پیوسته چاک، ولی ذوات مقدسه پاک را از اعلای کلمه حق چه باک، با جنود مجندة حق خشب مسنده را چه نسبت است، و ظلال ضلال را در قبال مهر انور چه جرأت است. . .(1).

میرزای بزرگ در نامۀ دیگر به مرحوم میر حامد حسین چنین می نویسد:

بعرض عالی می رساند: رجاء واثق آنکه علی الدوام در تشیید قواعد دین حنیف، و تسدید سواعد شرع شریف، به برکات امام عصر، ولی زمان -ارواحنا له الفداء-موفق و مسدد باشید! اگر چه در مقام تودد و اتحاد کمتر میسر شده است بتوانم چنانچه شایسته است برایم، واحد احد اقدس-عزت اسمائه-گواه است، همیشه شکر نعمت وجود شریف را می کنم، و به کتب و مصنفات رشیقۀ آن جناب مستأنسم، و حق زحمات و خدمات آن وجود عزیز را در اسلام نیکو می شناسم انصاف توان گفت: تا کنون در اسلام در فن کلام، کتابی به این گونه نافع و تمام، تصنیف نشده است، خصوصا کتاب

ص:55


1- (37) سواطع الانوار ص 25 - ط لکهنو - 1303 .

«عبقات الانوار» که از حسنات این دهر، و غنائم این زمان است، بر هر مسلم متدین لازم است که در تکمیل عقائد، و اصلاح مفاسد خود بآن کتاب مبارک رجوع نماید، و استفاده نماید، و هر کس به هر نحو تواند در نشر و ترویج آنها، به اعتقاد احقر، باید سعی و کوشش را فرو گذاشت ندارد، ما چنانکه در نظر است اعلاء کلمۀ حق، و ادحاض باطل شود، که خدمتی شایسته تر از این بطریقه حقه، و فرقۀ ناجیه کمتر در نظر است. .(1)

2-آیة اللّه مازندرانی و کتاب عبقات

مرحوم آیة اللّه شیخ زین العابدین مازندرانی در نامۀ مفصلی که بمرحوم میر حامد حسین نوشته چنین مرقوم فرموده:

چون متدرجا مجلدات کتب مؤلفات و مصنفات آن جناب سامی صفات که عبارت از «استقصاء الافحام» و «عبقات» بوده باشد در این صفحات بدست علماء و فضلای این عتبات عرش درجات ملحوظ و مشاهد افتاد، باضعاف مضاعف آنچه شنیده می شد دیده شد.

کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ، ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ از صفحاتش نمودار.

«کِتابٌ مَرْقُومٌ یَشْهَدُهُ اَلْمُقَرَّبُونَ» از اوراقش پدیدار.

از عناوینش «آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ اَلْکِتابِ» پیدا.

و از مضامینش هذا بَلاغٌ لِلنّاسِ وَ لِیُنْذَرُوا بِهِ وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ لِیَذَّکَّرَ أُولُوا اَلْأَلْبابِ هویدا.

از فصولش عالمی را تاج تشیع و استبصار بر سر نهاده.

و از ابوابش بسوی جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ بابها گشاده.

ص:56


1- (38) سواطع الانوار ص 52 .

کلماتش وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ .

کلامش «أَلا لَعْنَةُ اَللّهِ عَلَی اَلظّالِمِینَ» .

مفاهیمش أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا اَلشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ .

مضامینش در لسان حال اعداء یا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ اَلْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ اَلْقَرِینُ .

دلائلش هذا بَیانٌ لِلنّاسِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ براهینش کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِکْری لِلْمُؤْمِنِینَ .

برای دفع یأجوج و مأجوج مخالفین دین مبین سدّیست متین.

و از جهت قلع و قمع زمرۀ معاندین مذهب و آئین چون تیغ امیر المؤمنین.

سیمرغ عقل از طیران بسوی شرف اخبارش حائر.

همای تیز پای خیال از وصول بسوی غرف آثارش قاصر.

کتابی باین لیاقت و متانت و اتقان تا الان از بنان تحریر نحریری سر نزده.

و تصنیفی در اثبات حقیّت مذهب و ایقان تا این زمان از بیان تقریر حبر خبیری صادر و ظاهر نگشته.

از عبقاتش رائحه تحقیق وزان.

و از استقصایش استقصا بر جمیع دلائل عیان.

و للّه درّ مؤلّفها و مصنّفها أَ کانَ لِلنّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَیْنا إِلی رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ اَلنّاسَ وَ بَشِّرِ اَلَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ. قالَ اَلْکافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِینٌ» . . . . .(1)

ص:57


1- (39) سواطع الانوار ص 5 ط لکهنو .

مرحوم آیة اللّه مازندرانی در نامۀ دیگر که برای بعض اکابر تحریر فرموده مرقوم داشته: در صفحات هندوستان در بلده لکهنو عالمی است محقق، و فاضلی است مدقق، ناشر اخبار مصطفوی، و باسط آثار مرتضوی، مشیّد ملّت بیضاء، و مسدّد شریعت غرّاء، المبرء عن کل شین، جناب سیادت انتساب السید حامد حسین بلغ اللّه مناه.

ناصر الملّتی است که اگر خواجه نصیر الدین در «تشیید المطاعن» ایشان نظر فرمودی، بکلمات متقنۀ آن بی نصرت هلاکوخان، دمار از روزگار معاندین دین بر آوردی.

عالمی است که اگر علاّمه حلّی اعلی اللّه مقامه درک زمان ایشان فرمودی، بدلائل وافیه ایشان «الفین» دیگر بر «الفین» خویش می افزودی.

منوّر القلوبی است که اگر قاضی نور اللّه شوشتری بایشان معاهدت نمودی، به «عبقات الانوار» ایشان بر فاضل ابن روزبهان بیشتر احقاق الحق می فرمودی.

متبحّری است که اگر غوّاص «بحار» اخبار ائمه اطهار بایشان همداستان گشتی باعانت کشتی مطالب ایشان انبوه انبوه خلق را از گرداب هلاکت بساحل نجات رسانیدی. . . .(1).

فهرس مجلدات عبقات الانوار

بنابر آنچه علامه مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی قدس سره در «الذریعه» ج 15 ص 214 ذکر فرموده، و آقای حکیمی در ضمن مقالۀ بیستم از یاد نامه علامه امینی آن را ترجمه کرده می نویسد:

کتاب شریف «عبقات الانوار فی مناقب الائمة الاطهار» دارای دو منهج

ص:58


1- (40) سواطع الانوار ص 16 .

است.

منهج اول: دربارۀ اثبات دلالت آیاتی چند از قرآن بر امامت مانند آیۀ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ و آیۀ اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ و این مجلد چاپ نشده ولی در کتابخانۀ مؤلّف در لکهنو، و در کتابخانۀ مولوی سید رجبعلی خان سحبان الزمان، در جکراوان و. . . موجود است.

منهج دوم: دربارۀ احادیث دوازده گانه است دربارۀ امامت، و پاسخ به اعتراضات مؤلف «تحفۀ اثنا عشریه» .

این منهج در 12 مجلد است، هر حدیث یک مجلد (و برخی از این مجلدات خود در چندین جلد بچاپ رسیده است) بدین شرح:

مجلد اول: -(از منهج دوم، دربارۀ حدیث «غدیر») -/1293 و 1294 ق (در 2 جزء بزرگ) .

مجلد دوم: (دربارۀ حدیث «منزلة») /1295-لکهنو-(957 ص) .

مجلد سوم: (دربارۀ حدیث «ولایت») /1303.

مجلد چهارم: (دربارۀ حدیث «طیر») -لکهنو-مطبعه بستان مرتضوی/ 1306.

مجلد پنجم: (دربارۀ حدیث «مدینة العلم») /1317 و 1327(در 2 جزء) باهتمام سید مظفر حسین (745 ص) .

مجلد ششم: (دربارۀ حدیث «تشبیه») -لکهنو/1301.

مجلد هفتم: (دربارۀ

حدیث «من ناصب علیا الخلافة» ) . (این مجلد به تنظیم نهایی نرسیده و پاکنویس نشده است) .

مجلد هشتم: (دربارۀ حدیث «نور») -لکهنو/1303-(786 ص) .

مجلد نهم: (دربارۀ حدیث «رایت») .

ص:59

مجلد دهم: (دربارۀ حدیث «علی مع الحق» ) .

مجلد یازدهم: (دربارۀ حدیث «قتال علی التأویل و التنزیل») . این 3 جلد نیز پاکنویس نشده است.

مجلد دوازدهم: (دربارۀ حدیث «ثقلین») -لکهنو/1313 و 1351 ق (در 2 جزء) .

ضمنا یادآور می شود که جزء یکم از مجلدات حدیث غدیر «عبقات» در تهران نیز بدستور مرحوم آیت اللّه سید صدر الدین صدر (ساکن قم و در گذشته به سال 1373) به چاپ رسیده است، در قطع رحلی، به همت فضلای حوزۀ علمیة قم-چاپخانه شرکت تضامنی علمی (در 600 صفحه حدود سی سال پیش) .

و مجلدات حدیث ثقلین نیز در اصفهان در 6 جلد از سال 1380 هجری قمری به بعد بوسیلۀ گروهی از فاضلان و نیکوکاران به همت علامه محقق روضاتی به چاپ رسیده است، و در پایان جلد ششم شرحی مبسوط درباره «عبقات» و مؤلفش، و «تحفه اثنا عشریه: و. . . آمده است که ما در این توضیح بجز «الذریعه» از آنجا نیز استفاده کردیم، و فصل ذیل را از همان جا (ج 6/1212-1213) می آوریم:

کتب متعلق به عبقات الانوار :

(اول) تتمیم «عبقات» به قلم سید ناصر حسین فرزند مؤلف.

از مجلدات «عبقات» آنچه بدست مرحوم میر حامد حسین تمام شد بشرح ذیل است:

1-حدیث غدیر از نظر سند و دلالت.

ص:60

2-حدیث منزلت از نظر سند و دلالت.

3-حدیث ولایت از نظر سند و دلالت.

4-حدیث تشبیه از نظر سند و دلالت.

5-حدیث نور از نظر سند و دلالت.

و لیکن اجل مهلت نداد تا احادیث دیگر را تکمیل نماید.

و پس از او فرزند برومندش «سید ناصر حسین» که او نیز چون والدش از اختران درخشان آسمان فضیلت بود و ترجمه اش انشاء اللّه ذکر می شود، سه حدیث دیگر را به همان اسلوب والد ماجد تتمیم نمود بشرح ذیل:

1-حدیث طیر، از سند و دلالت.

2-حدیث باب، از نظر سند و دلالت.

3-حدیث ثقلین، و حدیث سفینه، از نظر سند و دلالت.

و پس از مرحوم سید ناصر حسین فرزندش «سید محمد سعید» ، که او از اکابر علم در عصر خود بوده، و حدیث دیگر را بشرح ذیل تکمیل نمود:

1-حدیث مناصبت، از نظر سند و دلالت-به زبان عربی.

2-حدیث خیبر، از نظر سند، فقط-به زبان عربی.

و لیکن این دو حدیث متأسفانه تا کنون طبع نشده اند.

و پنج حدیث نامبرده را نیز بنام نامی و اسم گرامی مرحوم میر حامد حسین قرار دادند تا از مقام شامخ آن مجاهد بزرگوار تجلیل و تقدیر شود، و اضافه بر آن مرحوم سید ناصر حسین و فرزندش همان مسیری را سیر فرمودند که بنیانگذار «عبقات» ترسیم فرموده بود، و رؤس مطالب و مصادر آنها را بجهت سهولت سیر برای دیگران آماده کرده بود، جزاهم اللّه عن اهل البیت علیهم السّلام خیر جزاء.

ص:61

(دوم) تذییل «عبقات» بقلم سید ذاکر حسین، فرزند دیگر مؤلف. که ترجمه اش در جای خود یاد می شود.

(سوم) تعریب جلد اول حدیث «مدینة العلم» به قلم سید محسن نوّاب لکهنوی. متولد به سال 1329 قمری، -(الذریعة ج 4 شماره 1061) .

(چهارم) تلخیص تمام مجلد دوم، و پنجم، و ششم، و بخشی از مجلد یکم، و تعریب تمامی این مجلدات به نام «الثمرات» به قلم سید محسن نوّاب مذکور، (الذریعه ج 5 شماره 42) .

(پنجم) تعریب و تلخیص حدیث «ثقلین» به قلم سید جلیل العلامة السید علی الحسینی المیلانی ابن السید نور الدین، السید محمد هادی آیة اللّه العظمی المیلانی قدس سره. در 2 جلد:

جلد اول در قسمت سند در سال 1398 در قم چاپ شده.

و جلد دوم در قسمت دلالت نیز در همان سال در قم بطبع رسیده.

(ششم) تعریب و تلخیص حدیث «سفینة» به قلم نویسندۀ توانا سید علی حسینی میلانی مذکور که در طهران به سال 1401 بنام «خلاصة عبقات الانوار» چاپ شده.

فرزندان میر حامد حسین

اشاره

مرحوم میر حامد حسین از خود فرزندانی فرزانه بیادگار گذاشت که هر یک از آنها نیز بنوبۀ خویش خدماتی بعالم اسلام و تشیع نموده اند، و اینک ترجمۀ بعض از آنها ذکر می شود:

1-سید ناصر حسین ملقب به شمس العلماء
اشاره

او را در علم و تتبع تالی مرتبۀ پدر شمرده اند. وی در 19 جمادی الثانیه 1274 متولد، و در 15 ذی الحجة 1361 در گذشت، و در کنار مرقد قاضی نور اللّه شوشتری قدس سرهما در (آگره)

ص:62

هند دفن شد.

مؤلف «ریحانة الادب» در ج 4 ص 145 همان کتاب می نویسد:

سید ناصر حسین، ملقب به «شمس العلماء» فرزند صاحب «عبقات» . . . عالمی است متبحر، فقیه، اصولی، محدث، رجالی، کثیر التتبع، و وسیع الاطلاع، و دائم المطالعه، از اعاظم علمای امامیه هندوستان، و مفتی و مرجع اهالی آن سامان، و از والد معظم خود، و مفتی سید محمد عباس تحصیل مراتب علمیه کرده، و در تمامی فضائل و کمالات نفسانیه طاق، و پدر والا گهر خود را وارث بالاستحقاق.

فرخ رخ آن پدر که چو وی باشدش پسر خرم دل آن پسر که چو او باشدش پدر

مرحوم علامه سید محسن امین در «اعیان الشیعة» ج 48 ص 107 می نویسد:

شمس العلماء السید ناصر حسین بن السید حامد حسین الموسوی، ولد 19 جمادی الثانیة سنة 1284، و توفی سنة 1361 فی لکهنو بالهند، درس فی النجف ثم انتقل الی مدینة لکهنو، و فیها أقام حتی وفاته، امام فی الرجال و الحدیث واسع التتبع، کثیر الاطلاع، قوی الحافظة، لا یکاد یسئله أحد عن مطلب الا و یحیله الی مظانه من الکتب مع الاشاره الی عدد الصفحات، و کان أحد الاساطین و المراجع فی الهند، و له وقار و هیبة فی قلوب العامة، و استبداد فی الرأی، و مواظبة علی العادات، و هو معروف بالادب و العربیة معدود من أساتذتهما، و إلیه یرجع فی مشکلاتهما، و خطبه مشتملة علی عبارات جزلة، و ألفاظ مستطرفة، و له شعر جید. . . .

مرحوم محدث قمی قدس سره در فوائد الرضویه ص 91 در ذیل ترجمه

ص:63

صاحب «عبقات» چنانکه ذکر شد گوید:

زنده است کسی که در دیارش باشد خلفی بیادگارش

جناب می رسید ناصر حسین خلف آن بزرگوار که در جمیع آنچه ذکر شد از علوم و کمالات وارث آن پدر تاجدار، و ثانی آن بحر زخار.

ان السری إذا سری فبنفسه و ابن السری إذا سری اسراهما

زحمات پدر را نگذاشت هدر رود، و مانند پدر ماجد خویش مشغول تتمیم «عبقات» است، و تا بحال چند جلد هم مبیضه فرموده و طبع شده. . .

مرحوم علامه بزرگوار، و محدث عالیمقدار حاج میرزا حسین نوری قدس سره در مکاتیبی که پس از در گذشت مرحوم میر حامد حسین بفرزند برومندش:

(ناصر حسین) نگاشته و بعض از آنها در کتاب «سواطع الانوار» ذکر شده.

او را به جلال و مهارت، و کمال و خبرویت در علم و نقد بخوبی توصیف نموده و از آن کلمات می توان بمقام منیع، و محل رفیع او واقف شد:

در لفاقۀ مکتوب مورخ 25 جمادی الثانیه 1309 قمری می نویسد:

بشرف مطالعۀ جناب مستطاب عماد العلماء، فخر الاذکیاء، و غصن الشجرة التی أصلها ثابت، و فرعها فی السماء، السیف الذی یقتطف به رؤس الاعداء، العالم الماهر النقاد، المضطلع البصیر، المؤید الخبیر، مولانا الاجل و السید الاکمل، مولوی سید ناصر حسین دام تأییده و علاه مشرف شود.

-(سواطع الانوار ص 84) - و در مکتوب مورخ 17 ربیع الاول 1310 می نویسد:

بشرف مطالعه جناب مستطاب فاضل نحریر، نقاد بصیر، مضطلع خبیر، السید الجلیل، العالم النبیل، نادرة دهره، و عزیز مصره، سلالة النوامیس، مولوی سید ناصر حسین دام تأییده، ابن علامة الزمان، و اعجوبة الدهر الخوان،

ص:64

مولوی حامد حسین طاب رمسه مشرف شود.

-(سواطع الانوار ص 85) - و در مکتوب مورخ 13 ج 1 سال 1313 می نویسد:

به مطالعه ساطعۀ جناب مستطاب عالم ربانی، و فاضل صمدانی، و الفرد الذی لیس له ثانی، حاوی فنون الفضائل، ملاذ العلماء و کهف الافاضل، السید السند، و الحبر المعتمد، النقاد البصیر، المضطلع الخبیر، مولانا السید ناصر حسین، دام تأییده مشرف باد.

-(سواطع الانوار ص 88) - علامه محقق دکتر محمد هادی امینی در مقدمه «افحام الاعداء و الخصوم» که از مؤلفات نفیسۀ مرحوم ناصر حسین می باشد و بتازگی بوسیلۀ این محقق توانا تحقیق و طبع شده در ص 20 می نویسد:

ولد السید ناصر حسین. . . فی لکهنو 19 جمادی الثانیة 1284 ه من أبوین جلیلین کریمین عریقین، و ترعرع و درج فی بیت أذن اللّه أن ترفع. . . و تقلد الزعامة الدینیة، و قامت دعائمه علی العلم، و التقوی، و الزهد، و الصلاح، و الرئاسة، و الرفعة، فکانت طبیعة الارث الاثیل، تدفعه للقیام من جهة بمسئولیة الرسالة الکبری. . . الزعامة الفکریة. . . و دواعی الحیاة و بواعثها تشحذ ثباته و تصقل مواهبه من جهة اخری. درج الشبل. . . فی مراتع العلم و الاخلاق، و توقل فی مدارج الفضیلة و الکرامة حتی إذا ما انتهی الی مدارج الشباب الفض تراکمت و اصطلحت علیه بواعث الخیر و المجد، و جعلت منه صورة حیة للفضیلة، صورة متکاملة و مستجمعة و منتزعة من بیته، و بیئته، و تربیته، و فطرته الصحیحة السلیمة، فکانت لهذه العناصر الاربعة المقدسة، أثرها المشرق الواضح فی نشأته العلمیة، و مکانته الدینیة بعدها، فلم یکد یجتاز الشوط الاول فی حیاته الثقافیة، حتی دلت علیه قابلیته و کفایته، فولی وجهه شطر باب مدینة

ص:65

علم النبی الاقدس صلّی اللّه علیه و آله النجف الاشرف. . . و کان لا بد له من اتیانه بعد أن قرأ

قوله صلّی اللّه علیه و آله: «أنا مدینة العلم و علی بابها، فمن أراد العلم فلیأتها من بابها» .

و فی الجامعة الکبری. . . بدا یلتمع نجمه. . . و یتبع اشراقة کوکبه. . .

و اصبح له صوت یدوی، و شخص یشار إلیه بالبنان، و تتلمذ علی الفحول من اساتذة الفقه و الاصول، و شیوخ العلم و الادب و اعلام الدین دائمة العلم.

لم یکتف المترجم له. . . من معهده بتلقی الدروس، و اکتناز المعارف فحسب و انما دفعته ملکاته القویة، و سلیقته المطبوعة علی البحث و التتبع و المطالعة، و انتهی به المطاف ان وفق بین العلم و الفن، و الجمع بینهما بصورة مدهشة، و بعد سنین مضت عاد الی وطنه و قد استوفی حظه السعید، من الثقافة الاسلامیة العالیة ترتسم علیها قوة البیان، وسعة الذهن، و ذرابة اللسان، و المیزة الفطریة فی ناحیتی العقل و الفکر عاد الی وطنه، و امته و بیئته علی یقین صادق انه زعیمها و قائدها الذی ترجوه لدینها و دنیاها معا، و راح یعمل حسب رسالته آمرا بالمعروف و ناهیا عن المنکر و یرتقی اعواد المنابر، و یلقی علی القلوب ارشاداتها البارعة و علی النفوس مواعظه النابهة، و علی العقول کلماته الموقظة، و کان لها الاثر البالغ فی تحقیق اصلاحه المنشود، لان خطاباته و محاضراته کتصانیفه و کتاباته تستمد من منبع واحد من ثقافته کلها، و تنحدر کالسیل من مهب معرفته، و معلوماته الواسعة، فاذا سمعته أو قرأته وجدت مصادرها واحدة و منابعها متحدة و متوافقة.

حیاته العلمیة :

لا احسب فی خلال عمر السید ناصر حسین. . . رضی اللّه عنه. . . توجد لحظة او فترة ذهبت سدی، او راحت و لم یترک فیها اثرا فکریا، أو خطوة علمیة،

ص:66

لذلک لو عددنا اوراق تألیفه و تتبعنا صفحات مصنفاته، وجدناها تربو بکثیر علی أیام عمره و ساعاته الحافلة بالجهاد العلمی الذی ترتسم علی کل افق من آفاق هذا العلم الاسلامی. . . فکان من الرجال المعدودین الذین امتازوا فی التاریخ الاسلامی بمواهب و عبقریات، دفعتهم الی الاوج الاعلی و القمة الشاهقة من آفاقهم، فاذا اسماؤهم و مآثرهم کالشهب الوهاجة. . . تتلالا فی کبد السماء ما دامت الحیاة.

و قلیل. . . و قلیل الذین ترتسم أسماؤهم فی کل افق من تلکم الآفاق، و تستنیر مآثرهم مدی الحیاة. . . الا أولئک الافذاذ الذین ارتفعت بهم الطبیعة، فکان لهم من نبوغهم النادر، و شأنهم العظیم ما یجعلهم افذاذا فی دنیا الفکر الاسلامی کلها، و منهم السید ناصر حسین. . . فقد شاءت المنحة الالهیة، و الارادة العلیاء أن تبارک علمه، و یراعه، و بیانه، فتخرج منهم للاجیال و الشعوب نتاجا فکریا من أفضل النتاج، و غذاء معنویا تتغلب به علی التیارات السامة الوافدة علیها من خارج الوطن الاسلامی، و ما تحکیه اذناب الجهل و العمالة، داخل الوطن من انحراف مسیر المسلمین و اتجاهاتهم البنّائة الهادفة الی توحید الکلمة، و کلمة التوحید. . .

و قد لا أکون مبالغا و لا متعصبا و لا منحازا حین اطلق العنان للقلم فیسجل:

ان السید ناصر حسین یتقدم بما انتجه و کتبه و صنّفه الی الطلیعة من علماء الشیعة و رجالاتها الذین کرسوا حیاتهم طوال أعمارهم لخدمة الدین و المذهب، و الحق و الواقع، و الاسلام الصحیح المتمثل فی التشیع، و بهذا استحق أن یتصدر مجلس الخاصة فی العالم الاسلامی الحاضر و حتی فی عصوره المقبلة . . . . الی أن قال الدکتور الامینی: ان جهاده العلمی و انهماکه الفکری لم تستسغ له الحضور فی الاندیة و المحافل و الاجتماع بالشخصیات و الرجال مع

ص:67

حرصهم البالغ فی الاجتماع به و التحدث معه، لان القضایا هذه کانت فی مفهومه لا تسمن و لا تغنی من جوع. . . فابتعد من ملابسات الحیاة العامة و التی کانت و لم تزل تزدحم علی أبواب المراجع و المسئولین، فکان یضع لوقته و عمله حسابا و یستخرج منه نفعا، و یقدر له قیمة و فائدة، و ینظر إلیه نظرة اعتبار، لیجمع بین العلم و العمل، و النظریة و التطبیق، و الجوهر و العرض، و أخیرا فرض بطولته علی الاحداث و الملابسات و المتطلبات التی کانت تولدها ظروف حیاته الفردیة.

و هذا ان دلّ علی شیء فانما یدل علی ان-سیدنا-کان قد منح لکل لحظة من لحظات حیاته حسابا خاصا، و مسئولیة هامة یتساءل عنها و یحاسب علیها، فبنی حیاته علی

قول الامام أمیر المؤمنین علیه السّلام حیث یقول: «انتهزوا الفرص فانهما تمر مر السحاب» و منه أخذ ابن المقفع عبد اللّه فقال: أ تنهز الفرصة فی احراز المآثر، و اغتنم الامکان باصطناع الخیر، و لا تنظر ما یعامل فتجازی عنه مثله، فانک ان عوملت بمکروه و اشتغلت ترصد اوان المکافأة عنه قصر العمر بک عن اکتساب فائدة، و اقتناء منقبة، و تصرمت أیامک بین تعد علیک و انتظار للظفر بادراک الثار من خصمک، و لا عیشة فی الحیاة أکثر من ذلک(1).

هنا یحدثنا التاریخ بخبر من أخبار-سیدنا-الوافرة علی سبیل المثال، فنقرأ:

ان عثمان علی خان أحد ملوک حیدرآباد و مؤسس الجامعة العثمانیة عام 1919 م رغب فی مقابلة السید ناصر حسین و مشاهدته من کثب، و بالغ و ألح فی رغبته الشدیدة، مدة من الزمن، حتی حظی بالموافقة و التشرف بالمقابلة، فتوجّه من عاصمة قطره نحو مقر السید فی (لکهنو) فلما انتهی الی مقر السید، و اقترب من داره أطل السید من شرفة مکتبته و قال: السلام علیکم. . . لقد کنت ترغب

ص:68


1- (41) شرح ابن أبی الحدید ج 4 ص 252 .

فی مشاهدتی و النظر الیّ فانظر. . . و بعد لحظات دخل السید مکتبته، و أغلق النافذة، و واصل مطالعته و کتابته. . . و انصرف الملک من هناک، و هو جدا فخور برؤیة السید و متبجح بها.

ثم ان أبناء السید سألوه عن بواعث عدم الجلوس، و التحدث مع الملک، فأجابهم: انه رجل عمل، و لا فراغ له، و انه مسئول عن کل لحظة عمره.

فهو بهذا استطاع أن یوفی حق علمه، فیبلغ نصیبه و حظه الوافر الذی تحتاجه حیاته العلمیة، و تفتقر إلیه بیئته الدینیة، و هو منذ ترک النجف الاشرف . . . و مغادرة الجامعة الکبری التی وضع لبنتها الاولی الامام أمیر المؤمنین علیه السّلام . . . منذ أن ثوی فی تلک التربة المقدسة. . . علی اتصال مستمر بالبحث، و مثابرة متواصلة بالکتابة و التألیف و المناظرة، یقضی طول نهاره و شطرا من لیالیه فی مکتبته، تارکا وراءه حیاة مرهقة لاغیة.

الی أن قال الدکتور الامینی: أما مؤلفات المترجم له. . . رضی اللّه عنه . . . نجدها رفیعة عمیقة، أنیقة رقیقة، عذبة سامیة، تجمع بین سموّ الفکر، و ترف اللفظ و الاسلوب. . . . و إلیک ثبتا بتصانیف هذا العملاق حسب الحروف. . .

مآثره الفکریة:

1-(اثبات رد الشمس) : لامیر المؤمنین علیه السّلام، و رفع ما أورد علیه من الشبهات، و یعرف أیضا باثبات حدیث رد الشمس، و حدیث الشمس هذا أخرجه جمع من الحفاظ الاثبات بأسانید جمة صحّح جمع من مهرة الفن بعضها، و حکم آخرون بحسن آخر، و شدّد جمع منهم النکیر علی من غمز فیه و ضعّفه، و منهم من أفرد فیه کتابا خاصا جمع فیه طرقه و أسانیده(1).

ص:69


1- (42) الذریعة ج 1 ص 95 - الغدیر ج 3 ص 127 .

2-(اسباغ النائل بتحقیق المسائل) :

فقه عملی من فتاوی المترجم له فی کافة أبواب الفقه، من الطهارة- الی-الحدود و الدیات-یقع فی ثمانیة أجزاء، طبع بالهند(1).

3-(افحام الاعداء و الخصوم) :

فی نفی ما افتروه علی سیدتنا أم کلثوم علیها السّلام. . . فی مجلدین.

قال الدکتور الامینی فی مقدمة هذا الکتاب: و قد جلبت نسخته من مکتبة المؤلف رحمة اللّه و برکاته علیه. . . بعد تصویرها من الهند، و تعتبر من نفائس مخطوطات مکتبة المرجع الدینی الاعلی فقیه المحققین. . . و محقق الفقهاء. . . آیة اللّه العظمی السید شهاب الدین النجفی المرعشی. . . بارک اللّه فی عمره، فی مدینة قم. . . اما ما جاء فی الذریعة ج 2 ص 257 من ان کتاب (افحام الاعداء و الخصوم) مطبوع فی لکهنو-الهند-فغیر صحیح و لا أصل له.

و من المؤسف ان العلامة السید علی الحسینی المیلانی. . . نسی أو تناسی ذکر هذا الکتاب فی ترجمته للسید المؤلف. . . عند بیان مؤلفاته فی مقدمة تعریبه لکتاب-عبقات الانوار-حدیث الثقلین-المطبوع فی مجلدین عام 1398 مطبعة مهر-قم-و قد کان موفقا فی تعریبه و کتابته المقدمة.

4-(الانشاءات الفارسیة) :

یحتوی علی خطب و مقالات باللغة الفارسیة(2).

5-(الخطب) . .

للجمعات و الاعیاد، و یضم جلائل الخطب، التی ألقاها من علی المنبر بجامع لکهنو الذی یقال له: جامع الکوفة لاجل المشابهة، و تقع فی عدة

ص:70


1- (43) الذریعة ج 2 ص 13 .
2- (44) الذریعة ج 2 ص 395 .

مجلدات، و یعرف أیضا بدیوان الخطب(1).

6-دیوان شعر:

جمع شعره و ما جادت به قریحته الفیاضة من شعر و خطب، و یقع فی مجلد واحد کبیر موجود فی مکتبته الخاصة(2).

7-عبقات الانوار:

بعد وفاة الامام الحافظ السید حامد حسین فی عام 1306 بقی هذا المشروع الاسلامی الخصب ناقصا إذ لم یمهله الاجل لاکمال سائر الاحادیث، أخذ المترجم له مسئولیة اکمال هذا المنهج، متبعا أسلوب والده و خطته المألوفة فکتب:

أ-حدیث الطیر، سندا و دلالة.

ب-حدیث أنا مدینة العلم و علی بابها، سندا و دلالة.

ج-حدیث الثقلین، و معه حدیث السفینة، سندا و دلالة.

و قد طبعت المجلدات هذه للمرة الاولی فی الهند(3)و فی ایران للمرة الثانیة، و کذا حدیث الثقلین فی ستة أجزاء مع فهارس و غیرها فی اصفهان عام 1380 ه-1379 باعتناء الحجة المحقق السید محمد علی روضاتی.

و الجدیر بالذکر، ان السید ناصر حسین قد جعل ما ألفه و أکمله من (العبقات) -باسم والده السید حامد حسین تجلیلا له، و اکبارا لجهاده العلمی و لانه رحمة اللّه علیه، قد رسم الخطوط لجمیع هذه الاحادیث الاثنی عشر، و فهرس رؤس أقلامها و امهات مطالبها، و أشار علی المصادر الموجودة لدیه

ص:71


1- (45) الذریعة ج 7 ص 286 .
2- (46) الذریعة ج 9 ص .
3- (47) فهرس کتابهای چاپی فارسی تألیف خانبابامشار ج 3 ص 3491 .

فی أوائلها تسهیلا لاخراج ما یرید منها(1).

8-ما ظهر لامیر المؤمنین علیه السّلام من الفضائل یوم خیبر:

مجلد کبیر مخطوط فی مکتبته بلکهنو(2).

9-مسند فاطمة بنت الحسین علیه السّلام:

جمع فیه الاحادیث الواردة عن ابنة السبط الشهید علیه السّلام فاطمة و هو لم یزل مخطوطا فی مکتبته الخاصة(3).

10-المواعظ:

یحتوی علی أحادیث و نصایح.

11-نفحات الازهار فی فضائل الائمة الاطهار:

جاء انه یقع فی 16 مجلدا ضخما کلها من طرق العامة، مع ذکر أسانیدها و مصادرها بصورة وافیة مع ترجمة لرجال السند.

12-نفحات الانس:

بحث قیم فی وجوب قراءة السورة فی الصلوة.

و للمؤلف رضی اللّه تعالی عنه. . . غیر هذه الروائع الخالدة بحوث و دراسات اخری تحتفظها خزانة کتبه العامرة، و کلها تعتبر من کنوز الفکر و العقل و تمتاز جمیعها بأمانة النقل، و ترابط الکلام، و شدة الصقل، و اشراقة البیان و صحة الاستنباط، و سعة التتبع، و شمول الاستقصاء، و دقة الملاحظة، و ایفاء البحث حقه من شتی جوانبه. . .

وفاته:

قضی السید ناصر حسین. . . عمره فی جهاد علمی، و نشاط فکری، ترک

ص:72


1- (48) عبقات الانوار - حدیث الثقلین - 1 ص 20 - المقدمة .
2- (49) الذریعة ج 19 ص 22 .
3- (50) الذریعة ج 21 ص 28 .

للاجیال ثروة فکریة حیة، و تراثا علمیا منیعا، جزاه اللّه عن المسلمین أفضل الجزاء، و جعل منزلته من الجنان موفر الاجزاء، لقد توفی فی الخامس و العشرین من ذی الحجة 1361، و قیل فی الیوم الثانی و العشرین، و دفن فی حسینیته الخاصة الواقعة الی جنب قبر والده فی اکبرآباد، أحد حواظر القطر الهندی و یلیه مثوی السید الامام ضیاء الدین القاضی شهید نور اللّه المرعشی المستشهد سنة 1019.

و تباری الشعراء الی رثائه و البکاء علیه، و اقیمت المآتم فی أکثر الاقطار المعمورة، و أرخ الشعراء عام وفاته، فمنهم من قال: تاریخه: (ناصر الحفاظ 1361) و منهم من قال. (قضی نحبه ناصر آل طه 1361) .

فرزندان ناصر حسین

و خلف ولدین:

-أ-(السید محمد نصیر) ولد 1311، و کان مجتهدا جلیلا، و من أساتذة الکلام و التفسیر و الادب، عمل فی الحفل السیاسی، و برع و جاهد فی استقلال بلاده، لانه کان یؤمن ایمانا صادقا من ان الحق لا بد له من منتصر بحکم القانون الطبیعی، کما تنبت سنابل الربیع و یهب الریح-و دخل المجلس النیابی منتخبا من قبل الطائفة الشیعة الامامیة، الی أن توفی فی-لکهنو) و حمل نعشه الی العراق، و دفن فی کربلاء فی الصحن الشریف بمقبرة المجاهد المیرزا محمد تقی الشیرازی.

و من مؤلفاته:

1-ترجمة وجوب السورة فی الصلوة، تألیف والده. الی لغة الاوردو.

2-التطهیر.

ص:73

3-دیوان شعر.

4-مجمع الآداب(1).

-ب-(السید محمد سعید المتوفی 1387) .

عالم مجتهد، فاضل، متکلم، محقق مؤلف، درس فی النجف الاشرف و تخرج علی کبار العلماء، و نال الدرجات العالیة، و عاد الی وطنه-لکهنو- حیث تولی شئون الریاسة العلمیة و الدینیة هناک بجدارة کافیة، و قابلیة تامة مع هیبة فی قلوب العامة، و مکانة سامیة لدی جمیع الطبقات، و کان علی جانب عظیم من الاخلاق الکریمة و السجایا الحسنة.

و زار العراق مرات عدیدة، و کان موضع الاکبار و التقدیر.

و من مؤلفاته:

1-الامام الثانی عشر: فی اثبات وجود الحجة المنتظر علیه السّلام، ألفه خلال اقامته فی النجف الاشرف و طبع فیها سنة 1354، و فیه الرد علی کلام مؤلف (سبائک الذهب) ، و انما توجد کلماته المردودة فی الطبع الاول من السبائک فان الطبع الثانی اسقطت عنه تلک الکلمات (2).

2-آیة الولایة.

3-آیة التطهیر.

4-الایمان الصحیح علی ضوء القرآن.

قال التهرانی فی الذریعة ج 2 ص 514(3):

الایمان الصحیح للسید محمد سعید ابن السید ناصر حسین. . . اللکهنوی المعاصر المولود سنة 1343 کتاب تحقیقی علمی یبحث فیه عن العقائد الصحیحة

ص:74


1- (51) معجم رجال الفکر و الادب ص 390 .
2- (52) معجم رجال الفکر و الادب ص 390 .
3- (53) الذریعة ج 2 ص 319 .

تحت أشعة القرآن الشریف.

5-مدینة العلم: فی سند حدیث أنا مدینة العلم و علی بابها، و الرد علی ابن عاشور شیخ الاسلام تونس، خرج مقدار من أوائله من تحت الطبع فی النجف، و له مقدمة کتبها السید محمد علی هبة الدین الشهرستانی(1).

6-مسانید الائمة علیهم السّلام.

7-عبقات الانوار-حدیث المناصبة.

8-عبقات الانوار--حدیث خیبر-القسم الثانی.

توفی بالهند عام 1387 و دفن الی جنب والده، فی صحن مرقد القاضی الشهید نور اللّه المرعشی التستری.

أعقب الخطیب الفاضل السید علی ناصر. . . و کان قد درس فی النجف الاشرف، و بعد اجتیازه بعض المراحل الدراسیة عاد الی وطنه.

انتهی ما أردنا نقله من مقدمة «افحام الاعداء و الخصوم» .

آقای حکیمی در کتاب هفتم مرزبانان حماسۀ جاوید: «میر حامد حسین» در ذیل ترجمۀ سید محمد سعید بن سید ناصر حسین از صحیفة المکتبة(2) نقل کرده و گوید:

علامه امینی در سفر خود به هند به سال 1380 در لکهنو با ایشان ملاقات می کند سید سعید الملة به دیدار وی می آید، و فرزند خاندان «عبقات» قدوم نویسندۀ «الغدیر» را بگرمی پذیرا می شود. در صحیفة المکتبة از این موضوع یاد شده است:

ص:75


1- (54) الذریعة ج 20 ص 251 .
2- (55) صحیفة المکتبه ، مجله کتابخانهء نجف ( مکتبة الامام امیر المؤمنین العامة ) است که در شمارهء دوم آن گزارش مسافرت علامه امینی به هند و کتابخانه ها و نسخه هائی که وی در آن دیار دیده است آمده و توصیف شده است .

علامه بزرگوار سید محمد سعید الملة، فرزند دانشمند مشهور سید ناصر حسین و نوادۀ علامه مجاهد، سید طائفه-حضرت میر حامد حسین-قدس سره الشریف هر صبح و شام از ما جدا نمی گشت، ما هرگز فضائلی را که از وی و برادر دانشمندش شریف معظم، سید نصیر الملة مشاهده کردیم فراموش نمی کنیم، آن احترام و بزرگ منشی و عزت و شرافت و اخلاق نیک و آداب و روحیات شریفانه و غرائز پسندیده، و آن بهرۀ سرشاری که از نیای خویش (میر حامد حسین) دارند، و نصیب وافری که از فضیلتها برده اند در خور فراموشی نیست (1).

2-سید ذاکر حسین موسوی هندی :

وی فرزند دیگر سید حامد حسین است، و او نیز از مشاهیر افاضل این خاندان شریف می باشد.

مرحوم علامه سترک، شیخ آقا بزرگ تهرانی در نقباء البشر ج 2 ص 714 گوید:

السید ذاکر حسین بن السید حامد حسین الموسوی النیشابوری الکنتوری الهندی اللکهنوی، عالم فاضل، و ادیب شاعر، کان من افاضل اسرته، و ادبائها الشعراء له آثار منها: «الادعیة المأثورة» طبع فی الهند. و علیه تقریض اخیه العلامة السید ناصر حسین. . . و تصدیقه باعتبارها کما ذکرناه فی (الذریعة) ج 1 ص 399، و کان معین اخیه المذکور فی تتمیم مجلدات (العبقات) ، و له دیوان شعر بالفارسیة و العربیة، و ولده السید ساجد حسین، طبیب، ادیب أیضا له «دیوان فی المدائح و المراثی بلغة اردو» .

ص:76


1- (56) صحیفة المکتبه شمارهء 2 ص 14 .

وفات میر حامد حسین

مرحوم میر حامد حسین پس از عمری مجاهده و دفاع از حریم اسلام و تشیع در سن 60 سالگی چنانکه گذشت در هیجدهم ماه صفر سال 1306 روح بلند پروازش قفس تن را شکست، و بشاخسار جنان آشیان گرفت، و جهان اسلام و تشیع را در سوک خود داغدار نمود، و در عزایش بلاد شیعه بسوک نشستند و ادباء و شعراء در فضائل و مناقب او قصیده ها سرودند، و در رثاء او مرثیه های بسیار گفته شد، برای نمونه اینکه به یکی از آنها اقتصار می شود:

علامه ادیب، و محقق اریب مرحوم حاج میرزا ابو الفضل تهرانی متوفی 1316 ق صاحب «شفاء الصدور فی شرح زیارة العاشور» در مرثیۀ مرحوم میر حامد حسین قدس سره گوید:

من غزا هاشما و فل شباها و نزار فی عزها من عزاها

و معد من استعد لیردی رکن علیائها و قطب رحاها

من تولی کنانة بسهام نصلهن الردی و فیها رماها

من رمی ملة الحنیف بنصل مکّنته ایدی القضاء فی حشاها

و دهی المصطفی بفادح خطب ضاق عن بعض رزئه لابتاها

قد أصابت أیدی الردی أریحیا بسهام فیه أصابت خطاها

فقدت هاشم لعمر أبیها یوم فقدانه مدار علاها

غیث مجدبها جدی مجتدیها شمس أضحائها هلال مساها

و حساما مهندا لیس ینبو حیث تنبو من السیوف ضباها

و عمادا للمکرمات رفیعا هدّ من هدّه مشید بناها

حافظ الملة الحنیفیة البی ضاء من کتبه و حامی حماها

ص:77

و مجلی العلوم من شبهات اغطشت لیلها فجن دجاها

کم و کم عبقة لانوار فضل من تصانیفه الحکیم انتشاها

و کم استقصی الاعتبار لبیب فرآها قد أفحمت ما عداها

و کم اجتاح أصل غی و اطفی نار شرک کانت تشب لظاها

بمجاری أقلامه کم ریاض من علوم الآل الکرام سقاها

عبقات الانوار منهن فاحت و سری فی البسیط طیب شذاها

فهی تدعوه بکرة و اصیلا فی نحیب لنیل اقصی مناها

و تدیل الدموع سکبا فارّخ عبقات الانوار تبکیه آها(1)

1306

کتابخانۀ ناصریه

از آثار ارزندۀ مرحوم میر حامد حسین قدس سره

کتابخانه کم نظیری است که در لکهنو بنام کتابخانه ناصریه مشهور است. این کتابخانه اگر چه از نظر کمیت که تقریبا به 30000 بالغ است نظیرش بسیار است و لیکن از نظر کیفیت (چنانکه نویسنده ناچیز در سفری که در سال 1403 ق ماه ذی الحجة الحرام برای تحقیق کتاب شریف «عبقات الانوار» به لکهنو نمودم خود دیدم) بسیار مهم است بحدی که از مفاخر جهان تشیع بشمار رفته.

مرحوم آقا بزرگ در «نقباء البشر ج 1 ص 374 می نویسد:

و للمترجم (میر حامد حسین) خزانة کتب جلیلة وحیدة فی لکهنو، بل فی بلاد الهند و هی إحدی مفاخر العالم الشیعی، جمعت ثلاثین الف کتاب بین مخطوط و مطبوع من نفائس الکتب، و جلائل الاثار، و لا سیما تصانیف

ص:78


1- (57) دیوان ابو الفضل تهرانی ط تهران 1369 - ص 384 .

أهل السنة من المتقدمین و المتأخرین.

حدثنی شیخنا العلامة المیرزا حسین النوری: ان المترجم کتب إلیه من لکهنو یطلب منه ارسال أحد الکتب إلیه، فاجابه الاستاذ بانه من العجیب خلو مکتبتکم من هذا الکتاب علی عظمها و احتوائها! فاجابه المترجم بأن المتیقن لدی وجود عدة نسخ من هذا الکتاب فیها، و لکن التفتیش عنه و الحصول علیه أمر یحتاج الی متسع من الوقت. و الکتاب الذی ترسله الی یصلنی قبل وقوفی علی الکتاب الذی هو فی مکتبتی التی اسکنها. فمن هذا یظهر عظم المکتبة و اتساعها، و حدثنی بعض فضلاء الهند ان أحد أهل الفضل حاول تألیف فهرس لها و فشل فی ذلک.

و قد اهدی الی بعض أجلاء الاصدقاء صورة جانب واحد من جوانبها الاربع و هو کتب التفاسیر، و قد زرناه فادهشنا، و بالجملة فان مکتبة هذا الامام الکبیر من اهم خزائن الکتب فی الشرق.

آقای حکیمی در کتاب «میر حامد حسین» ص 135 می نویسد:

خاندان میر حامد حسین، از آغاز سدۀ سیزدهم، به پی ریزی کتابخانۀ همت گماشتند، این کتابخانه به مرور زمان تکمیل گشت، و نسخه های فراوان و مآخذ نفیسی در آن گردآوری شد، تا به دوران سید ناصر حسین، که به نام وی نامیده گشت.

در صحیفة المکتبة شماره 2/14-26 شرحی دربارۀ این کتابخانه و برخی نسخه های نفیس آن آمده است، ما در این جا، چند سطر از این گزارش را بتلخیص می آوریم:

این کتابخانه با عظمت که حاوی 30000 جلد کتاب، از نفایس مطبوعات و نوادر مخطوطات می باشد، نتیجۀ همت سه شخصیت بزرگ علمی است. . . .

ص:79

پایۀ تأسیس این کتابخانۀ مبارکه به دست راد مرد محقق، و دانشمند، فقیه متکلم، جامع معقول و منقول، سید محمد قلی موسوی نیشابوری-که از ایرانیان مقیم هند بودند استوار گردیده. . .

سپس محتویات کتابخانۀ فرزندش، قهرمان بزرک دانش، میر حامد حسین بدان ضمیمه گشته. . .

و بعدها آنچه سید ناصر حسین پسر میر حامد حسین گرد آورده، بر آن کتابخانه افزوده گشته است.

و پس از در گذشت ایشان کتابخانه به فرزندان عالی مقام وی: سید محمد سعید الملة، و سید محمد نصیر الملة انتقال یافته، و در تحت نظر این دو بزرگوار اداره می شود.

مآخذ زندگانی صاحب عبقات

آنچه در شرح زندگانی پر برکت مؤلف «عبقات» ذکر شد اندکی بود از بسیار و قطرۀ بود از بحار، و اگر کسی بخواهد بیش از این به زندگانی این قهرمان فضیلت و خاندان پر فضیلتش مطلع شود باید بکتبی که در ذیل یاد می شود مراجعه کند:

1- «احسن الودیعة» ج 1 ص 104-109.

2- «اختران تابناک» ص 528.

3- «ارمغان» دور 27 سال 1337 شمسی-شماره 7-8-9.

4- «اعیان الشیعة» ج 18 ص 371-374-و ج 49-ص 107.

5- «افحام الاعداء و الخصوم» مقدمه ص 20.

6- «ایضاح المکنون» «ذیل عبقات» .

ص:80

7- «تکمله نجوم السماء» ج 1 ص 22-ج 2 ص 24.

8- «الذریعة» ج 2 ص 257-و 319-و 514-و ج 12 ص 221-و ج 15 ص 214.

9- «ریحانة الادب» ج 2 ص 432-ج 4 ص 55-و ص 145-ج 6 ص 98.

10- «زندگانی میر حامد حسین» .

11- «سبیکة اللجین فی مناقب السید ناصر حسین» .

12- «سواطع الانوار» .

13- «صحیفة المکتبة» شمارۀ 2.

14- «عبقات الانوار» ج 6 حدیث ثقلین-ص 20.

15- «علماء معاصرین» ص 30-34.

16- «فوائد الرضویه» ص 91.

17- «فهرس کتابهای چاپی فارسی» ج 3 ص 3491.

18- «الکرام البررة» ج 1 ص 149-ج 2 ص 148.

19- «گنجینۀ دانشمندان» ج 7 ص 23.

20- «لغت نامه دهخدا» بخش دوم از صرف ح ص 149.

21- «المآثر و الاثار» ص 169.

22- «مؤلفین کتب چاپی» ج 2.

23- «مستدرک» خاتمه.

24- «معجم رجال الفکر» ص 390.

25- «نجوم السماء» ص 420.

26- «نقباء البشر» ج 1 ص 348 و ص 374.

27- «هدیة الاحباب» ص 177.

ص:81

28- «یاد نامه علامه امینی» مقاله بیستم 400 کتاب در شناخت شیعه.

و الحمد للّه رب العالمین و انا العبد الفقیر الی اللّه الغنی غلامرضا بن علی اکبر مولانا البروجردی نزیل قم 1404 ه

ص:82

ص:83

خطبۀ کتاب

ص:1

ص:2

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم احمد اللّه حمد موقن بنعمته، مذعن بکرمه، مستعیذ من نقمه، مستجیر بذممه(1)، متوخ(2) لثوابه، متوق من عقابه، لائذ بجنابه، عائذ من عذابه، هارب من نیرانه راغب الی جنانه، طالب لامانه، آئب الی رضوانه، متبتل خاشع لجلاله، متوسل ضارع(3)الی افضاله، مبتغ مستزید لنواله، سائل مستکثر لاشباله(4)، علی ما أبان الحجة و أوضح المحجة، و أتم الدین و أکمل النعمة و أمر

ص:3


1- (58) الذمم : جمع الذمة أی الکفالة .
2- (59) المتوخی : المتعمد و المتطلب .
3- (60) الضارع : الخاضع و المتذلل .
4- (61) الاشبال : الاعانة و العطوفة .

نبیه بتبلیغ ما انزل إلیه، و وعده بالعصمة، فنصب وصیه اماما یوم غدیر، و جعله أمیر کل صغیر و کبیر، و أشکره علی ما أوزعنا من الثقة و الیقین و الایمان، و الحق الحقیق الحری بالاذعان، و أنار لنا منها جاسویا، و طریقا وضیا، و مذهبا صادعا، و مدرجا لامعا، و أزاح عنا العلة، و أنقأ الظماء و الغلة، و أضاء لنا البراهین و الادلة، و نحانا عن العوج و المضلة.

و الصلوة علی رسوله المعتام(1) من جرثومة السادة الاخیار، المختار من أرومة(2) القادة الاطهار، ابتعثه بالعلم المأثور و الکتاب المسطور و النور المضیء و المنهج السنی، بعد احتدام(3)من الفتن و اعترام(4) من المحن و الناس یومئذ اهواء منتشرة و آراء متفرقة و أدیان معلولة و ملل مدخولة یقتدحون زناد(5) الشر و الانصاب و یعتبقون

ص:4


1- (62) المعتام : المختار .
2- (63) الارومة بفتح الهمزة و ضمها : أصل الشجرة .
3- (64) الاحتدام : الشدة .
4- (65) الاعترام : السطوة و المیل .
5- (66) الزناد جمع الزند العود الذی تخرج منه النار .

العلقم(1)و الصاب(2) یلحدون فی اسم اللّه، و یخترعون له الانداد، یتیهون فی کل سبسب(3)، و یهیمون فی کل واد، فلم شعثهم، و رم رثهم، و رتق فتقهم، و رقع خرقهم، و أقام أودهم، و أماط(4) عندهم، و الف بینهم بعد تضاغن القلوب و تشاحن الصدور، و تدابر النفوس، و تخاذل الایدی، و فشو الشرور، فهداهم الی دین عزیز المثار، أبلج المنار، صریح النصاب، منیر الشهاب، رائق المنصب، باذخ المرقب، و فری من الکفار و الالحاد أوداجا، و أزری بکل من أشرک فی دین اللّه أو داجی(5)، فکسر فقرتهم، و أوهن منتهم(6)، و سامهم الخسف(7) و ضرب علیهم بالنصف، و أتعب نفسه الکریمة فی احصاف (8)الشریعة القویمة، و خاض الی

ص:5


1- (67) العلقم : کل شیء مر .
2- (68) الصاب : شجر مر .
3- (69) السبسب : المغارة و الارض البعیدة .
4- (70) اماط : أبعد .
5- (71) داجی : دارای .
6- (72) المنة بضم المیم و تشدید النون : القوة .
7- (73) سامهم الخسف : اذلهم .
8- (74) الاحصاف : الاتقان و الاحکام .

رضوان اللّه کل غمرة، و تجرع فیه کل غصة، و السلام علی آله اصول الکرم، و قادة الامم، و اولیاء النعم، و أنوار البهم (1) و أضواء الظلم، و معادن الحکم، و الهادین لاولیائهم الی الطریق الامم(2)، و الکاشفین لهم مضایق الغمم، و الحافظین لهم عن مزالق اللمم، الذین جاهدوا فی اللّه حق الجهاد، و بالغوا فی الهدایة و الارشاد الی لقم (3) الصواب و السداد، و فصموا حبل الغوایة و اللداد، و رضوا أرکان الضلالة و العناد و أبادوا خضراء الکفر و النفاق، و شقوا عصا البدع و الشقاق الذین أمرنا اللّه و رسوله بأن نطأ جادتهم، و نرکب قذتهم و نقتص جمیل آثارهم، و نستضیء بأنوارهم، و نغترف من بحارهم.

و بعد فیقول العبد القاصر (حامد حسین) ألبسه اللّه حلل کرامته، و لا سلبه نضارة نعمته، و کان فی الدنیا و الآخرة له و حقق آماله، و نور باله، و جعل الی کل خیر مآله:

ص:6


1- (75) البهم : مشکلات الامور .
2- (76) الطریق الامم : معظم الطریق .
3- (77) اللقم بفتح اللام و القاف : معظم الطریق أو وسطه .

ان هذا هو المنهج(1) الثانی من کتابی المسمی بعبقات الانوار فی اثبات امامة الائمة الاطهار، الذی نقضت فیه علی الباب السابع من التحفة(2)العزیزیة، و بالغت فی الذب عن ذمار الطریقة الحقة العلیة، و استعنت فیه کثیرا من افادات الوالد الماجد العلامة المولی السید محمد قلی قدس اللّه نفسه الزکیة، و أفاض شآبیب رحمته علی تربته السنیة، و اللّه الموفق للاتمام و الاکمال، و منه الاتجاه فی المبدء و المآل.

شاهصاحب احادیث مربوطه بولایت را در دوازده حدیث منحصر کرده

اشاره

قال الفاضل المحدث النحریر: و أما احادیث که بآن در این مدعی تمسک کرده اند پس همگی دوازده روایت است(3):

ص:7


1- (78) المنهج الاول فی تفسیر الایات القرآنیة التی طعن صاحب التحفة علی الامامیة فی استدلالهم بها علی المذهب الحق ، و مع الاسف لم یطبع هذا المنهج الی الان .
2- (79) التحفة العزیزیة أو تحفة الاثنی عشریة تألیف عبد العزیز بن أحمد العمری الفاروقی الدهلوی المتوفی سنة 1239 ه .
3- (80) لا یخفی علی من أمعن النظر ان هذه الکلمات بل کتاب التحفة کلها مسروقة من کتاب الصواقع لنصر اللَّه الکابلی .

اول حدیث غدیر خم که بطمطراق بسیار در کتب ایشان مذکور می شود و آن را نص قطعی در این مدعی می انگارند.

حدیث غدیر مروی از بریده

حاصلش آنکه بریدة(1) بن الحصیب الاسلمی روایت کند که آن حضرت صلی اللّه علیه (و آله) و سلم در غدیر خم که هنگام مراجعت از حجة الوداع میان مکه و مدینه بآن موضع رسید جماعت مسلمین را که در رکاب آن جناب بودند حاضر فرموده خطاب کرد که:

یا معشر المسلمین أ لست أولی بکم من أنفسکم؟ قالوا:

بلی، قال: من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.

گویند که مولی بمعنی اولی بتصریف است، و اولی بتصرف بودن عین امامت است.

رد شاهصاحب بر اینکه مولی در حدیث غدیر

اولی بتصرف است-

اول: غلط در این استدلال آن است که اهل عربیت قاطبة انکار کرده اند که

ص:8


1- (81) بریدة بن الحصیب بضم الباء و الحاء الاسلمی ، من الصحابة أسلم قبل بدر و لم یشهدها ، و شهد خیبر ، و فتح مکة ، و سکن المدینة ، و انتقل الی البصرة ، ثم الی مرو فمات بها 63 ، له 167 حدیثا .

مولی بمعنی اولی آمده باشد، بلکه گفته اند: که مفعل بمعنی افعل در هیچ جا و در هیچ ماده نیامده چه جای این ماده علی الخصوص الا ابو زید(1) لغوی که این را تجویز نموده، و متمسک او قول ابو عبیده(2) است در تفسیر (هی مولاکم)(3) : أی اولی بکم.

لیکن جمهور اهل عربیت در این تجویز و تمسک تخطئه کرده اند و گفته اند:

که اگر این قول صحیح باشد لازم آید که بجای (فلان اولی منک، مولی منک) بگویند، (و هو باطل منکر بالاجماع) .

و نیز گفته اند: که تفسیر ابو عبیده بیان حاصل معنی است، یعنی: (النار مصیرکم، و الموضع اللائق بکم) نه آنکه لفظ مولی بمعنی اولی است.

دوم: آنکه اگر مولی بمعنی اولی هم باشد صله او را بالتصرف قرار دادن از کدام لغت منقول خواهد شد، چه احتمال است که (اولی بالمحبة و اولی بالتعظیم) مراد باشد، و چه لازم که هر جا لفظ اولی بشنویم مراد اولی بالتصرف گیریم، قوله تعالی «إِنَّ أَوْلَی اَلنّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ وَ هذَا اَلنَّبِیُّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا»(4) و پیدا است که اتباع حضرت ابراهیم علیه السّلام اولی بتصرف در آن جناب نبوده اند.

ص:9


1- (82) أبو زید الانصاری سعید بن أوس کان من أهل البصرة و احد أئمة الادب و اللغة ، و کان سیبویه إذا قال : سمعت الثقة ، یعنی أبا زید ، توفی بالبصرة 215 ه .
2- (83) أبو عبیدة النحوی معمر بن المثنی البصری من أئمة الادب و اللغة توفی سنة 209 ه .
3- (84) سورة الحدید : 15 .
4- (85) آل عمران : 68 .

سوم: آنکه قرینۀ ما بعد صریح دلالت می کند که مراد از ولایت که از لفظ مولی یا اولی هر چه باشد فهمیده می شود بمعنی محبت است (و هو

قوله صلی اللّه علیه (و آله) و سلم) : (اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه) .

و اگر مولی بمعنی متصرف فی الامر، یا مراد از اولی اولی بتصرف می شد توقع این بود که می فرمودند: با خدایا دوست دار کسیرا که در تصرف او باشد، و دشمن دار کسی را که در تصرف او نباشد.

دوستی و دشمنی او را ذکر کردن دلیل صریح است بر آنکه مقصود ایجاب دوستی او و تحذیر از دشمنی او است، نه تصرف و عدم تصرف، و ظاهر است که پیغمبر علیه الصلاة و السلام ادنی واجبات را بلکه سنن بلکه آداب قیام و قعود و اکل و شرب را بوجهی ارشاد فرموده که آن معانی مقصود از الفاظ او در فهم هر کس از حاضر و غائب بعد از معرفت لغت عرب بی تکلف حاصل می شود، و در حقیقت کمال بلاغت هم در این است، و مقتضای منصب ارشاد و هدایت نیز همین، در این مقدمۀ بس عمده اگر بر مثل این کلام اکتفاء فرماید که اصلا موافق قاعدة لغت عرب آن معنی از او بر نتوان داشت در حق نبی قصور گویائی و بلاغت، بلکه مساهلت در تبلیغ و هدایت ثابت کرده است (و العیاذ باللّه) .

پس معلوم شد که منظور آن جناب افادۀ همین معنی بود که بی تکلف از این کلام فهمیده می شود، یعنی محبت علی فرض است مثل محبت پیغمبر، و دشمنی او حرام است مثل دشمنی پیغمبر، و همین است مذهب اهل سنت و جماعت، و مطابق است فهم اهل بیت را.

ص:10

«ابو نعیم از حسن(1) مثنی بن حسن السبط رضی اللّه عنهما» آورده که از وی پرسیدند که حدیث (من کنت مولاه) آیا نص است بر خلافت علی رضی اللّه عنه؟ گفت: اگر پیغمبر خدا صلی اللّه علیه و سلم بدان خلافت را اراده می کرد هر آینه برای مسلمانان واضح می گفت، چه آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم افصح الناس و واضح گوترین مردم بود، هر آینه می گفت:

(یا أیها الناس هذا والی أمری و القائم علیکم بعدی فأسمعوا له و أطیعوا) .

بعد از آن گفت: قسم بخدا است اگر خدا و رسولش علی را جهت این کار اختیار می کردند و علی امتثال امر خدا و رسول نمی کرد و اقدام بر این کار نمی فرمود هر آینه بسبب ترک امتثال فرمودۀ حق تعالی و حضرت سید الوری اعظم الناس از روی خطایا می بود. شخصی گفت: آیا نگفته است رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم:

(من کنت مولاه فعلی مولاه) ؟ حسن گفت: آگاه باش قسم بخدا است اگر اراده می کرد پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم خلافت را هر آینه واضح می گفت، و تصریح می کرد، چنانکه بر صلاة و زکاة کرده است، و می فرمود:

(یا أیها الناس ان علیا والی امرکم من بعدی و القائم فی الناس بأمری) .

و نیز در این حدیث دلیل صریح است بر اجتماع ولایتین در زمان واحد، زیرا که تصریح بلفظ بعد واقع نیست، بلکه سوق کلام برای تسویۀ ولایتین است

ص:11


1- (86) الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب ( ع ) من أکابر الهاشمیین فی عهده توفی بالمدینة نحو 90 ه و کان عبد الملک بن مروان یهابه .

(فی جمیع الاوقات و من جمیع الوجوه) ، چنانکه پر ظاهر است و پیدا است که شرکت امیر با آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم در تصرف در حین حیات آن حضرت (صلی الله علیه و آله) ممتنع بود، پس این ادل دلیل است بر آنکه مراد وجوب محبت او است، زیرا که در اجتماع محبتین محذوری نیست، بلکه یکی مستلزم دیگری است، و در اجتماع تصرفین محذورات بسیار است.

و ان قیدناه بما یدل علی امامته فی المآل دون الحال فمرحبا بالوفاق، لان أهل السنة قائلون بذلک فی حین امامته.

و وجه تخصیص حضرت مرتضی این خواهد بود که انحضرت صلی اللّه علیه و سلم را بوحی معلوم شد که در زمان امامت حضرت مرتضی علیه السّلام بغی و فساد خواهد شد، و بعضی مردم انکار امامت او خواهند نمود.

و طرفه آنست که بعضی از علماء ایشان در اثبات آنکه مراد از مولی أولی بتصرف است تمسک کرده اند بلفظی که در صدر حدیث واقع است و هو

قوله:

«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» باز همان سخن است که هر جا لفظ أولی می شنوند أولی بتصرف مراد می گیرند.

چه ضرور است که این لفظ را هم بر أولی بتصرف حمل نمایند؟ بلکه در اینجا هم مراد همین است که (أ لست أولی بالمؤمنین من انفسهم فی المحبة) بلکه أولی در اینجا مشتق از ولایت است که بمعنی محبت است، یعنی (أ لست أحب الی المؤمنین من أنفسهم) تا تلائم اجزاء کلام، و تناسب جمل متسقة النظام حاصل شود.

و حاصل معنی این خطبه چنین باشد که أی گروه مسلمانان مقرر است که

ص:12

مرا از جان خود دوستتر می دارید، پس هر که مرا دوست دارد علی را دوست دارد، بار خدایا دوست دار کسی را که دوست دارد او را، و دشمن دار کسی را که دشمن دارد او را.

عاقل را باید که در این کلام مربوط غور کند، و حسن انتظام او را دریابد و این لفظ پیغمبر که

(أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم) باشد مأخوذ از آیت قرآنی است، و از همین راه او را از مسلّمات اهل اسلام قرار داده، و بروی تفریع حکم آینده فرمود.

و در قرآن این لفظ جائی واقع شده که معنی أولی بتصرف در آنجا اصلا مناسبت ندارد و هو قوله تعالی: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا اَلْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اَللّهِ(1) پس سوق این کلام برای نفی نسبت متبنّی به متبنّی است.

و بیان آنست که زید بن حارثه را زید بن محمد نباید گفت زیرا که نسبت پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم بجمیع مسلمانان نسبت پدر شفیق بلکه زیاده بر آنست، و زنان پیغمبر همه مادران اهل اسلامند، و اهل قرابت در نسبت احق و اولی می باشند از غیر ایشان، اگر چه شفقت و تعظیم دیگران زیاده تر باشد، پس مدار نسبت بر قرابت است که در متبنّی و متبنّی مفقود است نه بر شفقت و تعظیم، و همین است کتاب اللّه یعنی حکم خدا، و معنی أولی بتصرّف در این مقصود اصلی دخلی ندارد.

پس در اینجا هم مراد همان معنی است که در حدیث اراده کرده باشد، و اگر بالفرض صدر حدیث را بمعنی أولی بتصرّف گردانیم نیز حمل مولی بر أولی بتصرّف مناسبت ندارد، زیرا که در آن صورت این عبارت برای تنبیه مخاطبین

ص:13


1- (87) الاحزاب : 6

است تا بکمال توجّه و اصغاء تلقّی کلام آینده نمایند، و اطاعت این امر ارشادی را واجب دانند، مانند آنکه پدر در مقام وعظ و نصیحت به پسر خود بگوید:

که آیا من پدر تو نیستم؟ و چون پسر اقرار کند او را بآنچه منظور دارد بفرماید، تا بحکم پدری و پسری قبول نماید و بر طبق آن عمل کند.

پس

(أ لست أولی بالمؤمنین) در این مقام مثل (أ لست رسول اللّه إلیکم) یا (أ لست نبیکم) واقع شده، مناسبت یک لفظ از کلام آینده برای این عبارت جستن و در خواستن کمال سفاهت است تمام کلام را با این عبارت ربطی که هست کافی است.

و از این طرفه تر آنکه بعضی از مدققین ایشان بر نفی معنی محبت و دوستی دلیل آورده اند: که افادۀ دوستی حضرت امیر امری است که در ضمن آیۀ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ(1) ثابت شده بود.

پس این حدیث نیز اگر افادۀ همین معنی نماید لغو باشد، و نفهمیده اند که افادۀ دوستی شخصی در ضمن عموم چیزی دیگر است، و ایجاب دوستی همان شخص بالخصوص امری دیگر، اگر شخصی بجمیع انبیاء اللّه و رسل اللّه ایمان آرد، و بالخصوص نام محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله نگیرد اسلام او معتبر نیست، اینجا دوستی ذات حضرت امیر رضی اللّه عنه بشخصه منظور افتاد.

و در آیت دوستی بوصف ایمان که عامّ است مفاد شده بود، و بر تقدیر اتحاد مضمون آیت و حدیث باز چه قباحت شد؟ کار پیغمبر خود همین است که تأکید مضامین قرآن و تذکیر آنها می کرده باشد، خصوصا هر گاه وهنی

ص:14


1- (88) التوبة : 71 .

و سستی از مکلّفین و عمل بموجب قرآن دریابد.

قوله تعالی: وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ اَلذِّکْری تَنْفَعُ اَلْمُؤْمِنِینَ(1) و هیچ مضمون در قرآن نیامده الاّ همان مضمون را در چند آیت تأکید فرموده، باز از زبان پیغمبر تأکید و تقریر آن کرده اند تا الزام حجت، و اتمام نعمت کرده باشند، و هر که قرآن و حدیث را دیده باشد مثل این کلام پوچ نخواهد گفت و الا تأکیدات و تقریرات پیغمبر در باب روزه و نماز و زکاة و تلاوت قرآن همه لغو خواهد شد، و نزد خود شیعه نص امامت حضرت امیر را بار بار گفتن و تأکید کردن همه لغو و بیهوده خواهد بود، معاذ اللّه من ذلک، و سبب فرمودن این خطبه چنانکه مؤرخین و اهل سیر آورده اند صریح دلالت می کند که منظور افاده محبت و دوستی حضرت امیر بود، زیرا جماعتی که از صحابه در مهم ملک یمن با آنجناب متعین شده بودند مثل بریدۀ اسلمی، و خالد بن الولید، و دیگر نامداران هنگام مراجعت از آن سقر شکایتهای بیجا از حضرت امیر بحضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله عرض نمودند، چون جناب رسالت پناه دید که این قسم حرفها مردم را بر زبان رسیده است و اگر أو یک دو کسی را از این شکایتها منع کند محمول بر پاس علاقه نازکی که حضرت امیر را با جناب او بود خواهند داشت و ممتنع نخواهند شد، لهذا خطبۀ عام فرمود و این نصیحت را مصدّر ساخت بکلمۀ که منصوص است در قرآن: أ لست اولی بالمؤمنین من أنفسهم. یعنی هر چه می گویم از راه شفقت و خیر خواهی می گویم، محمول بر پاسداری کسی ننمایند، و علاقۀ کسی را با من در نظر نیاورند. محمد بن اسحاق و دیگر اهل سیر بتفصیل این قصه را آورده اند(2).

ص:15


1- (89) الذاریات : 55
2- (90) تحفه اثنا عشریه ص 208 الی 210 ط پیشاور

رد مؤلف عبقات بر مؤلف تحفه

اشاره

اقول مستعینا بلطف اللطیف الخبیر بر ناقدان بصیر، و متأملان اسلوب تحریر مثل سفیدۀ صبح منیر لایح و مستنیر است که شاهصاحب با وصف مرجعیت خواص و عوام، و اظهار کمال حذاقت و مهارت در مقابله و خصام حصر احادیث خیر الانام (علیه و اله آلاف التحیة و السلام) که اهل حق بآن استدلال بر خلافت وصی مطلق می نمایند در دوازده فرموده اند، و این معنی از اکاذیب بارده و دعاوی فاسده است. و چنین دعوای باطل با وصف این همه لاف و گزاف هوش از سر میر باید، و هر چند امعان نظر و انعام فکر در آن بکار می رود، جز حیرت بر حیرت نمی افزاید.

شاهصاحب در حصر احادیث داله بر امامت در عدد دوازده کاذب است

بار خدایا این کدام حصر است، عقلی یا استقرائی؟ عقل را خود در امثال این امور دخلی نیست. و اما استقراء پس حال آن هم از استقراء ظاهر. که قدری که از احادیث این مطلب شریف در کتب متداولۀ اهل حقّ مسطور است بلا شبهه اضعاف مضاعف این عدد است، خصوصا نظر به اینکه در این جمله

ص:16

آن احادیث هم داخل است که از آن افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت می شود که آن مستلزم امامت است، و این قسم احادیث خارج از حدّ احصاء و بیرون از حیطۀ استقصاء است، و احدی از علماء اعلام و فضلای فخام اهل حقّ لا تصریحا و لا تلمیحا این حصر باطل را ذکر نفرموده، و از مخالفین هم کسانی که از کذب و افتراء استحیاء دارند چنین جسارت که مفضی بخسارت است بکار نبرده، اینک کتب اهل حق حاضر، و در اکناف و اطراف دائر و سائر، خدا را لختی متوجه گردیده ملاحظۀ آن فرمایند، و بیدماغی ننمایند که علماء اخیار و اعلام ابرار در این مقام احادیث این مرام چه قدر ایراد نموده اند، با وصفی که بطور مشتی نمونه از خرواری، و اندکی از بسیاری ذکر کرده اند.

کابلی در صواقع تلویحا احادیث ولایت را منحصر

در دوازده دانسته-

و از اینجا است که خواجۀ کابلی در صواقع از افتضاح و دار و گیر اهل حق اندیشیده از تصریح صریح باین حصر باطل اعراض ورزیده لیکن از ایهام و اشعار که آن هم عند الامعان بمنزلۀ تصریح است خود را باز نمی دارد و می گوید:

المطلب الرابع فی ابطال استدلال الرافضة علی ان الامام بعد النبی (صلی الله علیه و آله) علی بأحادیث أهل السنة و هی اثنا عشر:

الاول: ما

رواه بریدة بن الحصیب و غیره عن النبی (صلی الله علیه و آله) انه خطب الناس فی غدیر خم فقال (صلی الله علیه و آله) : یا ایها الناس

ص:17

أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ قالوا: بلی، قالوا: بلی، قال (صلی الله علیه و آله) : من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و استدلوا علی مرادهم بان معنی المولی الاولی بالتصرف، و الاولویة بالتصریف هی الامامة.

و هو باطل لان مولی لیس بمعنی الاولی، و لم یصرح أحد من اللغویین أن مفعلا جاء بمعنی أفعل الا أبو زید علی ما حکی عنه و ثبوته لم یصح و لو سلم لا یتعین أن یکون المراد الاولی بالتصرف لجواز أن یکون أولی بالمحبة و التعظیم و القرب منه فهو کقوله تعالی: إِنَّ أَوْلَی اَلنّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ وَ هذَا اَلنَّبِیُّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا و لان المولی مشترک بین معان: کالمالک، و العبد و هو المعتق و الصاحب، و القریب کابن العم و نحوه، و الجار، و الحلیف، و الصدیق، و الناصر، و المنعم علیه و الرب، و النزیل، و المحب و المحبوب، و التابع، و الظهیر، و لا یجوز تعیین بعض معانی المشترک الا بدلیل، و خاتمة الحدیث و هی الجملة الدعائیة قرینة واضحة علی ان المراد بالمولی المحب و الصدیق، أما

ص:18

فاتحته فلا تدل علی أن المراد به الامام، لانه انما صدره بها لیکون ما یلقی الی السامعین أثبت فی قلوبهم، و لان ما ورد فی خلافة المتقدمین علیه ینفی حمله علی المعنی الاول لو ثبت، و لانه لو کان مراده صلی اللّه علیه و سلم بیان امامة المرتضی کما زعموا هؤلاء الضلال لصرح به تصریحا یصرم دجی الاحتمال.

و قد أخرج أبو نعیم المدینی عن الحسن المثنی بن الحسن المجتبی انه لما قیل له: ان

خبر من کنت مولاه نص فی امامة علی؟ قال: أما و اللّه لو یعنی النبی (صلی الله علیه و آله) بذلک الامامة و السلطان لا فصح لهم فانه (صلی الله علیه و آله) کان أفصح الناس، و لانه لو کان الولایة بمعنی الامامة للزم أن یکون علی اماما فی حیاته، و هو باطل لان الاولی بالتصرف المستقل فی حیاته هو النبی لا غیر، و لانه یلزم أن یکون علی شریکا للنّبیّ (صلی الله علیه و آله) فی کل ما یستحق النبی (صلی الله علیه و آله) التصرف فیه من امور المؤمنین و غیره، و هو باطل من غیر نکیر، و لو فرض أنها بمعنی الامامة فالمراد المآل دون الحال و التخصیص

ص:19

للتحضیض علی متابعته و مبایعته لانه (صلی الله علیه و آله) علم بالوحی أن من الناس من ینکر امامته بعد انعقاد البیعة(1).

مگر شاهصاحب پرده از روی کار گرفته، حیا را بر طاق گذاشته، (زیادة للفرع علی الاصل) بکلمۀ همگی دوازده است تصریح صریح بر حصر فرمودند و از ارتکاب دروغ فضیح نیندیشیدند، این است حال شاهصاحب در همچو امور واضح و بین که صدق و کذب آن بادنی التفات ظاهر می شود، پس غور باید نمود که در اموری که محل التباس و اشتباه می باشد چه قسم اکاذیب، و افتراءات را تدسیس فرموده باشند؟ و چه دغلها و تلبیس ها در آن بکار برده.

و نیز جملۀ از احادیثی که اهل حق در کتب خود، یا در مقام احتجاج و استدلال وارد کرده اند اقوی و ابلغ در دلالت بر مطلوب است از بعض احادیثی که کابلی وارد کرده، و شاهصاحب بتقلید او اقتصار بر آن فرموده اند و حصر در آن نموده، پس قطع نظر از بطلان حصر ترک اقوی نیز مقام مؤاخذه و مطالبه است.

حدیث غدیر تنها به بریده منسوب نیست بلکه از احادیث متواتره است

و العجب کل العجب که شاهصاحب تقریر شیعه را در استدلال باین حدیث بعنوان عجیبی و طرز غریبی نقل کرده اند که چنین حدیث متواتر را صرف به بریدۀ اسلمی منسوب ساخته اند و از اشعار بتواتر آن لا أقلّ بتکثر طرق آن اعراض کرده خواجۀ کابلی لفظ غیره را بعد بریده از خدا شرم کرده

ص:20


1- (91) صواقع ص 383 .

افزوده بود، دل شاهصاحب نداد که بذکر آن هم پردازند و حال آنکه بر ارباب تتبع و بحث و اصحاب تفحص و استقراء در حیز احتجاب و استتار و اختفاء نیست که این حدیث بطرق متعدده، و اسانید متکثره در کتب فریقین از جمعی کثیر از صحابۀ عظام مروی گردیده، و اضعاف مضاعفه شرط تواتر در آن متحقق گشته، احصای جمیع طرق آن در این وجیزه متعسر لهذا بذکر اقوال ناصه بر تعدد طرق آن می پردازم پس بدانکه.

تصریح ابن المغازلی بصحت حدیث غدیر و تواتر آن-

اشاره

ابو الحسن علی بن محمد بن الخطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی در کتاب المناقب:

علی ما نقل الشیخ ابو الحسن یحیی بن الحسن بن الحسین ابن علی الاسدی الحلی الربعی المعروف بابن بطریق فی کتاب العمدة فی عیون صحاح الاخبار فی مناقب امام الابرار أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب وصی المختار علیه و علی ذریته الائمة الاطهار الصلوة و السلام مدی اللیالی و الاسحار، و غیره.

اولا ابن حدیث را نقل کرده:

حدثنی ابو القاسم الفضل بن محمد بن عبد اللّه الاصفهانی قدم علینا بواسط املاء من کتابه لعشر بقین من شهر رمضان سنة أربع و ثلاثین و أربعمائة، قال: حدثنی محمد

ص:21

ابن علی بن عمر بن مهدی، قال: حدثنی سلیمان بن أحمد ابن أیوب الطبرانی، قال: حدثنی احمد بن ابراهیم بن کیسان الثقفی الاصفهانی، قال: حدثنی إسماعیل بن عمر البجلی، قال: حدثنی مسعر بن کدام، عن طلحة بن مصرف، عن عمیرة ابن سعد قال: شهدت علیا علی المنبر ناشد أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، من سمع رسول اللّه یوم غدیر خم یقول ما قال فلیشهد، فقام اثنی عشر رجلا، منهم أبو سعید الخدری، و أبو هریرة و أنس بن مالک، فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه(1).

و بعد از آن گفته:

قال أبو القاسم الفضل بن محمد: هذا حدیث صحیح عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و قد روی حدیث غدیر خم عن رسول اللّه صلی اللّه و سلم نحو مائة نفس منهم العشرة، و هو

ص:22


1- (92) قال العلامة الامینی قدس سره بعد ذکر هذا الحدیث عن ابن المغازلی : ان انسا کان ممن حول المنبر لا من من شهود الحدیث کما مر فی هذه الروایة بلفظ أبی نعیم هذا المتن تحریف واضح .

حدیث ثابت لا أعرف له علة، تفرد علی رضی اللّه عنه بهذه الفضیلة لم یشر که أحد-انتهی(1).

از این عبارت ظاهر است که حدیث غدیر خم حدیث صحیح است از جناب رسالت مآب علیه السلام، و روایت کرده این حدیث شریف را یکصد کس از صحابه که از جملۀ ایشان عشره، یعنی ده کس از صحابه که حدیث بشارت جنّت در حق ایشان می کنند.

و فضل بن محمد بنا بر مزید تأکید بر این کلام اکتفاء نکرده بمزید تأکید و تشیید مبانی صحت و ثبوت این روایت باز فرموده: که این ثابت است نمی دانم برای آن علتی، و نیز فرموده: که متفرد شد علی علیه السلام بابن فضیلت شریک نشده کسی انحضرت را.

و این کلام قطع نظر از دلالت بر کمال صحت و ثبوت و تواتر و استفاضۀ حدیث غدیر دال است بر آنکه این حدیث بر امامت یا افضلیّت آن جناب که مستلزم امامت است دلالت دارد، زیرا که عدم مشارکت دیگری جناب امیر المؤمنین علیه السلام را در این فضیلت دلیل صریح است بر اختصاص آن جناب باین فضیلت پس اگر این فضیلت عین امامت است فذاک المطلوب، و اگر غیر امامت است پس باز هم چون دیگران از آن بهره ندارند جناب أمیر المؤمنین علیه السلام افضل ایشان باشد.

ابن مغازلی از اکابر محدثین است

و مخفی نماید که ابو الحسن مغازلی از اکابر محدثین و اعاظم معتمدین و اجلۀ

ص:23


1- (93) مناقب ابن المغازلی ص ط طهران سنة 1394 بتحقیق المحمودی

معتبرین است، جلالت قدرش از مطالعۀ انساب سمعانی ابو سعد عبد الکریم ابن محمد المروزی(1)، و تراجم الحفاظ میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی ظاهر و باهر است.

مصطفی بن عبد اللّه القسطنطنی المشهور بحاجی خلیفه و الکاتب الجلبی الاستنبولی هم (در کشف الظنون) ذیل او را بر تاریخ واسط أبی عبد اللّه محمد بن سعید بن الدبیشی الواسطی المتوفی سنة سبع و ثلاثین و ستمائة ذکر کرده(2).

بزرگان محدثین از ابن المغازلی احادیث عدیده نقل کرده اند

و اعاظم محدثین و اکابر منقدین أهل سنت در کتب و اسفار دیینۀ خویش از او روایات عدیدۀ نقل کرده اند.

چنانکه شهاب الدین احمد بن حجر مکی الهیثمی در (کتاب صواعق محرقه)(3).

و ملا مبارک هم در (احسن الاخبار) ترجمۀ صواعق محرقه(4).

و نور الدین علی سمهودی در (جواهر العقدین)(5).

ص:24


1- (94) الانساب ص 537 منشور المستشرق مرجلیوث
2- (95) کشف الظنون ج 1 ص 309
3- (96) صواعق محرقة الآیة السادسة من الایات الواردة فی أهل البیت 119
4- (97) أحسن الاخبار ترجمهء صواعق 171
5- (98) ذکر انهم امان للامة من القسم الثانی من فضائل أهل البیت 77 .

و کمال الدین جهرمی در براهین قاطعه ترجمۀ صواعق محرقه(1).

و احمد بن الفضل بن محمد با کثیر المکی الشافعی در (وسیلة المآل فی عد مناقب الآل) .

و سید محمد برزنجی در (نوافض الروافض) ص 25 فی ذیل قوله: من هفواتهم الشنیعة ایجابهم التقیه.

و سید محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی در (صراط سوی فی مناقب آل النبی) هم از او نقل فرموده اند.

و فاضل رشید تلمیذ مخاطب وحید در (ایضاح لطافة المقال)(2)، (و غرّة الراشدین)(3) بر تصنیف کردن مغازلی کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را که بواسطۀ شیخ علی حزین ذکر نموده مباهات و افتخار دارد و آن را مثل دیگر کتب دلیل ولای اهل نحلۀ خود با اهل بیت علیهم السّلام، و برهان سلب انحراف از این حضرات می داند، بلکه از غرائب امور آنست که فاضل معاصر صاحب منتهی الکلام هم با آن همه تعصب و تصلّب و اظهار مزید خبرت و تدرب در کتاب (ازالة الغین) بواسطۀ صاحب نواقض تمسک بروایت مغازلی کرده است و او را بتعظیم و تبجیل یاد نموده(4).

و ستطلع علی ذلک کله انشاء اللّه تعالی فیما بعد.

ص:25


1- (99) براهین قاطعه ترجمهء صواعق 188
2- (100) ایضاح لطافة المقال ص 222
3- (101) غرة الراشدین ص 82
4- (102) ازالة الغین ص 922 .

ابن عقده حدیث غدیر را از یکصد و پنج طریق نقل کرده

و ابو العباس احمد بن محمد بن سعید بن عبد الرحمن بن ابراهیم بن زیاد بن عبد اللّه ابن عجلان العقدی الکوفی المعروف بابن عقده که از اعاظم حفاظ معتمدین و مشاهیر محدثین معتبرین اهل سنّت است و حفظ و اتقان او بجائی رسیده که (علی ما صرح به الدارقطنی) باجماع اهل کوفه حافظتری از او از عهد ابن مسعود تا زمانش دیده نشده کتابی مستقل در جمع طرق این حدیث شریف تصنیف فرموده، و از قریب صد کس از صحابه آن را باسانید خود نقل کرده.

چنانکه مولانا السید الاجل رضی الدین ابو القاسم علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن احمد بن محمد بن طاوس الحسینی (قدس اللّه نفسه الزکیة. .

و احله فی اعلی علیین) در کتاب (الاقبال بصالح الاعمال) در ذکر مصنفین طرق حدیث غدیر فرموده:

و من ذلک الذی لم یکن مثله فی زمانه أبو العباس احمد ابن سعید بن عقدة الذی زکاه، و شهد بعلمه الخطیب مصنف تاریخ بغداد صنف کتابا سماه حدیث الولایة، وجدت هذا الکتاب بنسخة قد کتبت فی زمان أبی العباس بن عقدة مصنفه تاریخها سنة ثلثین و ثلاثمائة، صحیح النقل علیه خط الطوسی و جماعة من شیوخ الاسلام لا یخفی صحة ما تضمنه علی أهل

ص:26

الافهام.

و قد روی فیه نص النبی صلوات اللّه علیه علی مولانا علی علیه السلام بالولایة من مائة و خمس طرق(1).

از این عبارت ظاهر است که ابن عقده کتابی خاص برای ذکر طرق حدیث غدیر تصنیف نموده که آن را مسمی ساخته بحدیث الولایة، و بیک صد و پنج طریق این حدیث را در آن ذکر کرده، و نسخۀ این کتاب که در عهد ابن عقده نوشته شده، و تاریخ کتابتش سنۀ سیصد و سی بود پیش جناب سید علی بن طاوس طاب ثراه موجود بوده، و در طرائف فی معرفة مذاهب الطرائف نیز ذکر این کتاب فرموده، و اسماء آن صحابه که از ایشان ابن عقده حدیث غدیر را نقل کرده نیز نوشته، چنانکه گفته:

و من ذلک ما اکده النبی لعلی بن أبی طالب صلی اللّه علیهما یوم غدیر خم من التصریح بالنص علیه، و الارشاد إلیه فی مقام یشهد له بیان المقال، و لسان الحال بانه الخلیفة، و القائم مقامه فی امته و قد صنف العلماء بالاخبار کتبا کثیرة فی حدیث یوم الغدیر و تصدیق ما قلناه، و ممن صنف تفصیل ما حققناه أبو العباس أحمد بن محمد بن سعید الهمدانی الحافظ المعروف بابن عقدة، و هو ثقة عند أرباب المذاهب و جعل

ص:27


1- (103) اقبال الاعمال ص 453 ط طهران دار الکتب الاسلامیة

ذلک کتابا مجردا سماه حدیث الولایة، و ذکر الاخبار عن النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم بذلک، و أسماء الرواة من الصحابة و الکتاب الذی عندی الان.

لهذا حدیث الولایة کتاب قد کتب فی زمن أبی العباس ابن عقدة، تاریخه سنة ثلثین و ثلاثمائة صحیح النقل و المقابلة علیه خط الشیخ العالم الربانی الشیخ أبی جعفر الطوسی رضی اللّه عنه و جماعة من شیوخ الاسلام لا یخفی صحة ما تضمنه علی أهل الافهام، و قد أثنی علی أبی العباس بن عقدة الخطیب صاحب تاریخ بغداد و ذکر فی مدحه ما یحتاج ذکره الی کراس(1).

و هذا الخطیب صاحب تاریخ بغداد ممن لا یتهم فی تزکیته لابی العباس بن عقدة.

اسماء من روی عنهم حدیث الغدیر

و هذه أسماء من روی عنهم حدیث یوم الغدیر، و نص

ص:28


1- (104) تاریخ بغداد ج 5 من ص 14 الی ص 23 ط بیروت .

النبی (صلی الله علیه و آله) علی علی (علیه السلام) بالخلافة و اظهار ذلک عند الکافة، و منهم من هنأه بذلک:

[1] ابو بکر عبد اللّه بن عثمان

[2] عمر بن الخطاب

[3] عثمان بن عفان

[4] علی بن أبی طالب

[5] طلحة بن عبید اللّه

[6] الزبیر بن العوام

[7] عبد الرحمن بن عوف

[8] سعید بن مالک

[9] العباس بن عبد المطلب

[10] الحسن بن علی بن أبی طالب

[11] الحسین بن علی بن أبی طالب

[12] عبد اللّه بن العباس

[13] عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب

[14] عبد اللّه بن مسعود

ص:29

[15] عمار بن یاسر

[16] ابو ذر جندب بن جنادة الغفاری

[17] سلمان الفارسی

[18] أسعد بن زرارة الانصاری

[19] خزیمة بن ثابت الانصاری

[20] ابو أیوب خالد بن زید الانصاری

[21] سهل بن حنیف الانصاری

[22] عثمان بن حنیف

[23] عبد اللّه بن عمر بن الخطاب

[24] البراء بن عازب الانصاری

[25] رفاعة بن رافع الانصاری

[26] سمرة بن جندب

[27] سلمة بن الاکوع الاسلمی

[28] زید بن ثابت الانصاری

[29] أبو لیلی الانصاری

[30] سهل بن سعد الانصاری

ص:30

[31] عدی بن حاتم الطائی

[32] ثابت بن یزید بن ودیعة

[33] کعب بن عجرة الانصاری

[34] أبو الهیثم بن التیهان الانصاری

[35] هاشم بن عتبة بن أبی وقاص الزهری

[36] المقداد بن عمرو الکندی

[37] حذیفة بن الیمان

[38] عمر بن أبی سلمة

[39] عبد اللّه بن أبی اسید المخزومی

[40] عمران بن حصین الخزاعی

[41] بریدة بن الحصیب الاسلمی

[42] أبو سعید الخدری

[43] جبلة بن عمرو الانصاری

[44] أبو هریرة الدوسی

[45] ابو برزة نضلة بن عبید الاسلمی

[46] جابر بن عبد اللّه الانصاری

ص:31

[47] جریر بن عبد اللّه

[48] زید بن أرقم الانصاری

[49] أبو رافع مولی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم

[50] ابو عمرة بن عمرو بن محیصن الانصاری

[51] أنس بن مالک الانصاری

[52] ناجیة بن عمرو الخزاعی

[53] ابو زینب بن عوف الانصاری

[54] یعلی بن مرة

[55] سعید بن سعد بن عبادة

[56] حذیفة بن اسید أبو سریحة الغفاری

[57] عمرو بن الحمق الخزاعی

[58] زید بن حارثة الانصاری

[59] مالک بن الحویرث

[60] أبو سلیمان جابر بن سمرة

[61] عبد اللّه بن ثابت الانصاری

[62] حبشی بن جنادة

ص:32

[63] ضمیرة الاسدی

[64] عبید بن عازب الانصاری

[65] عبد اللّه بن أبی أوفی

[66] زید بن شراحیل

[67] عبد اللّه بن بشر المازنی

[68] نعمان بن عجلان الانصاری

[69] عبد الرحمن بن نعیم الدیلمی

[70] أبو الحمراء خادم رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)

[71] أبو فضالة الانصاری

[72] عطیة بن بشر المازنی

[73] عامر بن لیلی الغفاری

[74] أبو الطفیل عامر بن وائلة الکنانی

[75] عبد الرحمن بن عبد رب الانصاری

[76] حسان بن ثابت الانصاری

[77] سعد بن جنادة العوفی

[78] عامر بن عمیر العمیری

ص:33

[79] عبد اللّه بن یامیل

[80] حبة بن جوین العرنی

[81] عقبة بن عامر الجهنی

[82] أبو ذویب الشاعر

[83] ابو شریح الخزاعی

[84] ابو جحیفة وهب بن عبد اللّه السوائی

[85] ابو امامة الصدی بن عجلان الباهلی

[86] عامر بن لیلی بن ضمرة

[87] جندب بن سفیان العلقی البجلی

[88] أسامة بن زید بن حارثة الکلبی

[89] وحشی بن حرب

[90] قیس بن ثابت بن شماس الانصاری

[91] عبد الرحمن ابن مدلج

[92] حبیب بن بدیل بن ورقاء الخزاعی

[93] فاطمة بنت رسول اللّه (صلی الله علیه و آله)

[94] عائشة بنت أبی بکر

ص:34

[95] أم سلمة أم المؤمنین

[96] أم هانی بنت أبی طالب

[97] فاطمة بنت حمزة بن عبد المطلب

[98] اسماء بنت عمیس الخثعمیة ثم ذکر ابن عقدة ثمانیة و عشرین رجلا من الصحابة لم یذکرهم و لم یذکر أسماءهم أیضا(1).

از این عبارت ظاهر است که ابن عقده حدیث غدیر را از این صحابه مذکورین که قریب یکصد کسند روایت کرده، و نیز روایت کردن بیست و هشت کس دگر صحابه علاوه بر مذکورین این حدیث شریف را افاده نموده، و اگر متعصب عنبدی را وساوس ظلمانیه، و هواجس نفسانیه در گیرد، و عدم تیسر کتاب ابن عقده را در این بلاد غنیمت شمرده بانکار وجود اصل آن بر خیزد اینک مهر سکوت بر لب هرزه درای او زنم، و تصریحات اعلام اهل سنت متضمن ذکر کتابش ذکر کنم:

تصریحات اعلام اهل سنت به کتاب ابن عقده

ابن تیمیه بکتاب ابن عقده در غدیر تصریح کرده

شیخ تقی الدین ابو العباس احمد بن عبد الحلیم بن عبد السلام بن عبد اللّه ابن أبی القاسم بن تیمیة الحرانی الحنبلی که فضائل جلیله، و مناقب جمیله، و محامد زاهره، و مدایح فاخرۀ او بر ناظر (معجم مختص) شمس الدین أبی

ص:35


1- (105) الطرائف ج 1 ص 111 .

عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی.

(و طبقات الحفاظ)(1) او.

و (فوات الوفیات)(2) صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الکتبی.

(و تتمة المختصر)(3) فی اخبار البشر تصنیف عمر بن مظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس الوردی المعرّی الشافعی.

و (درر کامنه فی اعیان المائة الثامنة)(4) تصنیف شیخ شهاب الدین أبی الفضل احمد بن علی بن حجر العسقلانی.

و تاریخ(5) شیخ بدر الدین محمود بن احمد العینی الحنفی.

و (طبقات الحفاظ)(6) شیخ جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی مختصر طبقات الحفاظ ذهبی.

و (وافی بالوفیات)(7) تصنیف صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی و غیر آن ظاهر و باهر است.

و یوسف بن یحیی بن أبی الفتح بن منصور الواسطی النحوی او را در (رسالۀ)(8)خود که در ردّ اهل حق نوشته بامام اعظم ملقّب می سازد.

ص:36


1- (106) طبقات الحفاظ : الطبقة الحادیة و العشرون .
2- (107) فوات الوفیات ج 1 ص 62 .
3- (108) تتمة المختصر ج 2 ص 384 ط مصر .
4- (109) الدرر الکامنة ج 1 من ص 144 . . الی ص 160 ط الدکن حیدرآباد .
5- (110) فی حوادث سنة ثمان و عشرین بعد سبعمائة .
6- (111) طبقات الحفاظ للسیوطی ص 516 .
7- (112) وافی بالوفیات باب أحمد من حرف الالف .
8- (113) رسالة واسطی فی ذیل قوله : و منها انه کم ادعی واحد انه المهدی أو نائبه .

و صاحب (نوافض)(1) هم او را بامام حافظ وصف می کند.

و ابن القیم در (زاد المعاد) (ص 299)گاه گاه بتحقیقات او تمسّک می سازد و بشیخ الاسلام ملقّب می نماید.

و عبد الوهاب شعرانی در (لواقح الانوار) (ج 3 ص 299)از سیوطی ثبوت اجتهاد او را در احکام و حدیث نقل کرده.

و خود مخاطب در (بستان المحدثین) ص 74 خطی حکم بخیرگی عقل بوسعت علم او می نماید.

و فاضل معاصر در (منتهی الکلام) (ص 239 مسلک اول نصف ثانی ط محمدی مورخ 1257)او را بشیخ الاسلام می ستاید، و بر افادات او در مقابلۀ أهل حق تشبّث می نماید.

در (منهاج السنة النبویة) فی ردّ کلام الشیعة و القدریة که آن را جواب منهاج الکرامة تصنیف علامه حلی أحلّه اللّه سلطان الکرامة، و بوّاه دار السلامة بگمان ساخته در ذکر حدیث غدیر گفته: و قد صنّف ابو العباس بن عقدة مصنّفا فی جمیع طرقه.

ص:37


1- (114) نوافض ص 113 ذیل قوله : و من هفواتهم ایجاب المسح علی الرجلین .
تصریح ابن حجر در فتح الباری

بکثرت طرق حدیث غدیر

و شیخ احمد بن علی بن محمد بن محمد بن علی بن احمد الشهاب ابو الفضل الکنانی العسقلانی المصری القاهری الشافعی المعروف بابن حجر که جلائل فضائل و عوالی مناقب و غرر محامد و نفائس مأثر و محاسن مفاخر او از عقود فریده تصنیف شیخ تقی الدین احمد بن علی المقریزی المورخ.

و توضیح المشتبه شرح المشتبه فی المؤتلف و المختلف تصنیف شمس ابن ناصر الدمشقی.

(و طبقات شعراء) بدر الدین محمد بن ابراهیم البستکی القاهری.

(و ذیل تقیید) لمعرفة رواة السنن و الاسانید تصنیف حافظ تقی الدین محمد ابن احمد الحسینی الفاسی.

(و ذیل تاریخ حلب) المسمی بالدرّ المنتخب للقاضی علاء الدین أبی الحسن علی بن محمد سعد الجبرینی الشهیر بابن خطیب الناصریة.

و (ذیل طبقات الحفاظ) تقی الدین محمد بن أبی الخیر محمد ابن محمد بن عبد اللّه بن فهد الهاشمی المکی.

ص:38

و (طبقات شافعیة) قاضی قطب الدین محمد بن محمد الخیضری.

و (ضوء لامع (1) فی اعیان القرن التاسع) تصنیف شمس الدین محمد بن عبد الرحمن السخاوی.

و (طبقات الحفاظ)(2) و (حسن المحاضرة)(3) فی اخبار المصر و القاهرة هر دو تصنیف شیخ جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی.

و (مدینة العلوم)(4) تصنیف ازنیقی تلمیذ محمود بن محمد بن قاضی زاده الرومی بن بنت علی بن محمد القوشجی صاحب شرح تجرید.

و (بستان المحدثین)(5) تصنیف خود ملازمان مخاطب.

و (مفتاح کنز درایة روایة المجموع(6) من درر المجلّد المسموع) و غیر آن لامع و ساطع است.

و احمد بن محمد بن احمد بن علی النخلی که از مشایخ اجازۀ مخاطب است در رسالۀ(اسانید)(7)خود او را بشیخ مشایخ اسلام، و سیّد علماء اعلام و مرجع محققین، و سند مدققین البالغ فی التحقیق اقصی غایة بلا نزاع، و امیر المؤمنین فی الحدیث بلا دفاع ستوده.

ص:39


1- (115) الضوء اللامع ج 2 ص 36 ط بیروت .
2- (116) طبقات الحفاظ للسیوطی ص 547 .
3- (117) حسن المحاضرة ج 1 ص 167 ط مصر .
4- (118) مدینة العلوم ص 48 علم التواریخ من خاتمة الشعبة الثانیة من دوحات الکتاب .
5- (119) بستان المحدثین ص 109 فی ترجمة کتاب الامتناع بالاربعین .
6- (120) مفتاح کنز الدرایة ص 99 ذکر فتح الباری .
7- (121) اسانید نخلی ص 4 .

و فاضل معاصر در (منتهی(1) الکلام) بر تحقیقات او می نازد، و تبحّر او را در فنّ حدیث شریف مسلّم الثبوت می داند، در فتح الباری شرح صحیح بخاری که حسب افادۀ مخاطب در (بستان المحدثین)(2) بجهت کثرت شهرت و کثرت نقل و اعتماد بر آن حکم متن یعنی صحیح بخاری حاصل شده در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می فرماید:

و اما

حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه، أخرجه الترمذی و النّسائی، و هو کثیر الطرق جدا، و قد استوعبها ابن عقدة فی کتاب مفرد و کثیر من أسانیدها صحاح و حسان(3).

از این عبارت ظاهر است که

حدیث (من کنت مولاه فعلی مولاه) کثیر الطرق است بنهایت و بتحقیق که استیعاب کرده است آن طرق را ابن عقدة در کتابی مفرد و بسیاری از اسانید این طریق ها صحاح و حسان است(4).

و افادۀ ابن حجر را که متضمن ذکر کتاب ابن عقده مستوعب طرق حدیث غدیر، و تصحیح و تحسین بسیاری از این طرق می باشد دیگر اکابر اعاظم و اجلۀ اماثل اهل سنّت در کتب دینیّۀ خود ذکر فرموده اند.

ص:40


1- (122) منتهی الکلام ص 209 - و ص 463 - و ص 469 .
2- (123) بستان المحدثین در خطبه کتاب گوید : شروح مذکوره به جهت کثرت شهرت و تلقی و کثرت و نقل و وثوق اعتماد بر آنها حکم متون حاصل شده .
3- (124) فتح الباری ج 7 ص 61 .
4- (125) ابن حجر در کتاب تهذیب التهذیب نیز ج 7 ص 337 بکثرت طرق حدیث غدیر تصریح کرده .
سمهودی نیز بکثرت طرق حدیث غدیر تصریح کرده
اشاره

علی بن عبد اللّه بن أحمد أبی الحسن علی بن عیسی بن محمد بن عیسی نور الدین أبو الحسن بن الجمال الحسینی السمهودی که جلالت مقام و شرف منزلت و عظمت شأن و رفعت مرتبت او از.

(ضوء لامع(1)) فی أعیان القرن التاسع تصنیف شمس الدین محمد بن عبد الرحمن السخاوی.

و (عجالة الراکب(2)) و بلغة الطالب تصنیف عبد الغفار بن ابراهیم العلوی العکّی العدنانی الشافعی که نسخۀ صحیحۀ آن در خزانۀ کتب حرم محترم مکّۀ معظّمه زاد اللّه شرفا از نظر فقیر گذشته، و بتوفیقات ربّانی اتفاق انتخاب هم از آن افتاده.

و (سبل الهدی(3)) و الرشاد فی سیرة خیر العباد تصنیف محمد بن یوسف الدمشقی الصالحی.

و (کفایة المتطلع(4)) تألیف تاج الدین الدهان المکّی الحنفی.

و (جذب القلوب(5)) الی دیار المحبوب تصنیف شیخ عبد الحق دهلوی.

و (مفتاح النجا(6)) فی مناقب آل العبا تصنیف میرزا محمد بن معتمدخان

ص:41


1- (126) الضوء اللامع ج 5 ص 245 الی ص 248
2- (127) عجالة الراکب مخطوطة مورخة بتاریخ 921
3- (128) سبل الهدی مخطوطة فی شروع الکتاب
4- (129) کفایة المتطلع ص 333
5- (130) جذب القلوب نسخة مطبوعة سنة 912 ص 9
6- (131) مفتاح النجا الفصل السادس عشر من الباب الخامس ص 141

بدخشانی، و غیر آن واضح و لائح است.

و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی المشهور بحاجی خلیفة و الکاتب الچلبی الاستنبولی در.

کشف(1)الظنون عن اسامی الکتب و الفنون ذکر مصنّفات عدیدۀ او نموده.

سمهودی و مدایح علماء رجال از او

و علماء مشهورین و ثقات معتمدین سنیه در اسفار دینیّه خود نقلها از او آورده اند:

چنانکه شرف الدین ابو القاسم بن عبد العلیم القرشی الحنفی در کتاب قلائد(2)عقود الدرر العقیان فی مناقب الامام أبی حنیفة النعمان.

و عبد الرحیم السمهودی در کتاب الاشراف(3) فی فضائل الاشراف.

و رضی الدین بن محمد بن علی بن حیدر الشافعی در تنضید(4) العقود السنّیة بتمهید الدولة الحسینیة.

و محمد بن عبد الرسول البرزنجی الکردی در نواقض(5)الروافض.

و شیخ ابراهیم بن حسن کردی در رساله(6) اذکار و اوراد که شاه ولی اللّه

ص:42


1- (132) کشف الظنون ج 1 ص 614 ط بغداد
2- (133) قلائد عقود الدرر الباب السابع ذکر ما روی عن اعلام المسلمین
3- (134) علی ما نقله رضی الدین بن محمد فی تنفیذ العقود ص 36
4- (135) تنفیذ العقود ص 36 مخطوط
5- (136) نواقض ص 117 ذیل قوله و من هفواتهم قولهم بارتداد الصحابة
6- (137) منقول از رساله انتباه شاه ولی اللَّه ص 102

والد ماجد مخاطب آنرا در رساله انتباه(1) فی سلاسل اولیاء اللّه وارد کرده.

و شیخ عبد الحق دهلوی در جذب القلوب(2)الی دیار المحبوب و رجال(3) مشکاة.

و محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی در صراط(4) سویّ فی مناقب آل النبی صلّی اللّه علیه و آله.

و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی در کتاب مفتاح النجا ص 236 فی مناقب آل العبا از او نقل می کنند.

و فاضل رشید که ارشد تلامذۀ مخاطب وحید است در ایضاح(5) لطافة المقال تصریح فرموده بآنکه او از عظمای اهل سنّت است.

و فاضل معاصر هم در منتهی الکلام(6) و ازالة الغین تمسّک بافادات او جسته، و بکمال بشاشت و ابتهاج روایات او بمقابله اهل حق ذکر کرده، و در ازالة(7) الغین تصریح کرده بآنکه او از جهابذۀ ثقات است.

در کتاب جواهر(8) العقدین فی فضل الشرفین شرف العلم الجلیّ و النسب العلیّ که فاضل رشید در ایضاح نهایت مباهات و افتخار بر آن و امثال آن دارد

ص:43


1- (138) رساله انتباه ص 102 ذیل سلسله قادریه
2- (139) ص 241 و ص 260 ط کلکته 1263
3- (140) رجال مشکاة ص 21 در ترجمه علی بن أبی طالب ( علیه السلام )
4- (141) صراط سوی ص 171
5- (142) ایضاح لطافة المقال ص 236
6- (143) منتهی الکلام ج 1 ص 496
7- (144) ازالة الغین ج 1 ص 941
8- (145) جواهر العقدین فی التنبیه الرابع من الذکر الرابع من القسم الثانی من قسمی الکتاب

و از دلائل ولای اهل نحلۀ خود با اهل بیت علیهم السّلام و براهین سلب انحراف از این حضرات می پندارد گفته:

قال الحافظ ابن حجر: حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه أخرجه الترمذی و النّسائی و هو کثیر الطرق جدا و قد استوعبها ابن عقدة فی کتاب مفرد، و کثیر من أسانیدها صحاح و حسان.

مناوی بکثرت طرق غدیر تصریح کرده
اشاره

و عبد الرؤف بن تاج العارفین بن علی بن زین العابدین الملقّب زین الدین الحدادی ثم المناوی الشافعی هم تصریح ابن حجر عسقلانی را بکثرت طرق حدیث غدیر و استیعاب ابن عقده آن را در کتاب مفرد نقل کرده چنانکه در فیض القدیر شرح جامع الصغیر که در کشف الظنون (ج 1 ص 289 باب الجیم در ذکر جامع الصغیر)ذکر آن فرموده بشرح حدیث.

من کنت مولاه فعلی مولاه علی ما نقل صاحب النزهة قدس اللّه نفسه و طیب رمسه فی منتخباته.

گفته:

قال ابن حجر: حدیث کثیر الطرق جدا استوعبها ابن عقدة فی کتاب مفرد منها صحاح و حسان.

ص:44

مدائح مناوی از طرف علمای تاریخ و رجال

و مخفی نماند که (عبد الرؤف مناوی) از اجلّۀ اعیان و مهره رفیع الشأن است، و طول باع(1) و علوّ کعب(2) او در علوم دینیّه معروف و مشهور چنانکه از مطالعۀ خلاصة الاثر (ج 2 ص 412 حرف العین فی اعیان القرن الحادی عشر تصنیف محمد بن فضل اللّه المحبی ظاهر است که او امام کبیر، و حجّت ثبت و قدوه صاحب تصانیف سائره و اجلّ اهل عصر خود بغیر ارتیاب، و امام فاضل، و زاهد عابد و قانت، و خاشع للّه، و کثیر النفع، و متقرّب بحسن عمل و مثابر(3) علی التسبیح و الاذکار، و صابر و صادق بوده، و جمع کرده از علوم و معارف با وصف اختلاف انواع و تباین اقسام آن آنچه مجتمع نشده در کسی از معاصرین او.

و جار اللّه ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی الجعفری الهاشمی المالکی المغربی الشاذلی او را در کتاب اسانید (4)خود بشیخ شیوخنا تعبیر می نماید.

و محمد بن الشیخ علی بن الشیخ منصور الشنوانی در کتاب الدرر السنیّة(4) فیما علا من الاسانید الشنوانیة او را بعلاّمه وصف نموده، و تصریح کرده که برای او مصنّفات عدیده شهیره است، و قلم او سیّال است، و بسوی مؤلفات او شدّ رحال کرده می شود.

ص:45


1- (146) الباع : قدر مد الیدین ، یقال : طویل الباع أی کریم مقتدر
2- (147) الکعب : الشرف و المجد ، یقال : أعلی اللَّه کعبهم أی رفع شأنهم
3- (148) المثابر : المواظب و المداوم ، من ثابر علی الامر : واظب علیه و داومه
4- (149) اسانید مغربی شاذلی ص 35 در ذکر حاشیه زروق بر صحیح بخاری

و تاج الدین دهّان در کفایة(1) المتطلع او را بوصف علاّمه ستوده.

و بتصریح خود شاه صاحب در رسالۀ اصول(2)حدیث شرح او بر جامع صغیر برای اکثر احادیث کفایت می کند.

و فاضل رشید در غرة الراشدین(3)از شرح او فیض القدیر نقل می کند، و احتجاج بآن می نماید.

و فاضل معاصر در ازالة الغین این نقل را وارد می کند، و تمسّک بآن- می نماید.

ابن حجر در اصابه مکرر کتاب ابن عقده را ذکر کرده

و ابن حجر عسقلانی در اصابه فی تمییز الصحابة هم در مقامات عدیده ذکر کتاب ابن عقده نموده و تمسّک در اثبات صحابیّت چند صحابه بروایت ابن عقده در این کتاب کرده در اصابه می گوید:

عبد اللّه بن یامیل آخره لام رایته مجودا بخط الصریفینی ذکره أبو العباس بن عقدة فی جمع طرق حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه أخرج بسند له الی ابراهیم بن محمد اظنه ابن أبی یحیی عن جعفر بن محمد عن أبیه و أیمن بن نابل بنون و موحدة عن عبد اللّه بن یامیل قال: سمعت رسول اللّه

ص:46


1- (150) الدرر السنیه ص 55
2- (151) کفایة المتطلع ص 65
3- (152) اصول حدیث ص 23 ط هند 1255

صلی اللّه علیه و آله یقول: من کنت مولاه الحدیث(1).

و نیز در اصابه گفته:

عبد الرحمن بن مدلج ذکره أبو العباس بن عقدة فی کتاب الموالاة، و أخرج من طریق موسی بن النضر بن الربیع الحمصی، حدثنی سعد بن طالب أبو غیلان. حدثنی أبو اسحاق حدثنی من لا احصی ان علیا أنشد الناس فی الرحبة من سمع قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: (من کنت مولاه فعلی مولاه) فقام نفر منهم عبد الرحمن بن مدلج فشهدوا أنهم سمعوا إذ ذاک من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و أخرجه ابن شاهین عن ابن عقدة و استدرکه أبو موسی(2).

و نیز در اصابه گفته:

أبو قدامة الانصاری ذکره أبو العباس بن عقدة فی کتاب الموالاة الذی جمع فیه طرق حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه فأخرج فیه من طریق محمد بن کثیر عن فطر عن أبی الطفیل قال: کنا عند علی فقال: انشد اللّه من شهد یوم

ص:47


1- (153) غرة الراشدین ص 102
2- (154) الاصابة فی تمییز الصحابة ج 2 ص 382 ط بغداد مکتبة المثنی و ط مصر 1328

غدیر خم فقام سبعة عشر رجلا منهم أبو قدامة الانصاری فشهدوا أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: ذلک و استدرکه أبو موسی و سیأتی فی الذی بعده ما یؤخذ منه اسم أبیه و تمام نسبه(1).

و نور الدین سمهودی هم ذکر کتاب ابن عقده در دیگر مقامات(2) نموده، و نقل روایات عدیده از آن کرده کما ستطّلع علیه انشاء اللّه تعالی عن قریب.

شیخانی نیز در صراط سوی کتاب ابن عقده را ذکر نموده

و محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی که تعصّب و تصلّب او از کتابش ظاهر نیز ذکر کتاب ابن عقده نموده است چنانکه در کتاب صراط سویّ فی مناقب آل النبی صلّی اللّه علیه و آله که اصل نسخۀ آن مصحّح بخطّ مصنّف پیش این خاکسار حاضر است بعد ذکر بعض طرق حدیث غدیر گفته:

و قد استوعب طرق الاحادیث المذکورة و غیرها ابن عقدة فی کتاب مفرد، و ذکر أیضا بعضها الشیخ نور الدین السید الجلیل علی بن جمال الدین عبد اللّه بن أحمد الحسینی

ص:48


1- (155) الاصابة ج 2 ص 421 ط مصر 1328
2- (156) الاصابة ج 4 ص 159 ط مصر 1328

سمهودی فی کتابه المسمی (أنجح المساعی فی رد شبهة الداعی)(1).

میرزا محمد بدخشی نیز در مفتاح النجا بصحت حدیث غدیر تصریح کرده

و میرزا محمد بن معتمدخان بدخشی که از اجلّۀ مشهورین این دیار و اعاظم معتمدین کبار است.

و فاضل رشید در ایضاح لطافة المقال(2) تصریح فرموده است بآنکه او از عظمای اهل سنّت است، و بر کتاب او مثل دیگر کتب ائمّه سنّیه نازش و افتخار و مباهات دارد، و آن را دلیل ولای سنّیه با اهل بیت علیهم السّلام و عدم انحراف از این حضرات می پندارد، و او را قرین اساطین و ارکان مذهب خود ذکر می کند.

و نیز در ایضاح(3) بمقامات عدیده احتجاج و استدلال بافادات او می کند.

و فاضل معاصر در ازالة الغین او را در جملۀ علماء سنیّه که لعن یزید می کنند ذکر کرده.

در کتاب (مفتاح النجا(4)فی مناقب آل العبا) که بعنایات ربانیّه دو نسخۀ آن که یکی از آن نوشتۀ عصر مصنّف است و یکی از آن مستکتب فقیر از

ص:49


1- (157) جواهر العقدین ص 62 فی الذکر الرابع فی حثه صلی اللَّه علیه و سلم الامة علی التمسک بعده بکتاب اللَّه و اهل بیته من القسم الثانی فی ذکر اهل البیت و شرفهم .
2- (158) الصراط السوی ص 5
3- (159) ایضاح لطافة المقال ص 236 قسم ثالث
4- (160) ایضاح لطافة المقال ص 164 و ص 279 و ص 152

نسخۀ عتیقه پیش نظر قاصر حاضر است بعد ذکر بعض طرق حدیث غدیر گفته:

أقول: هذا حدیث صحیح مشهور نص الحافظ ابو عبد اللّه محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی الترکمانی الفارقی ثم الدمشقی علی کثیر من طرقه بالصحة و هو کثیر الطرق جدا و قد استوعبها الحافظ أبو العباس أحمد بن محمد بن سعید الکوفی المعروف بابن عقدة فی کتاب مفرد (1).

از این عبارت ظاهر است که حدیث غدیر حدیث صحیح و مشهور است، و ذهبی تنصیص کرده است بر بسیاری از طرق آن بصحّت و آن بنهایت کثیر الطرق است که استیعاب کرده است آن طرق را حافظ ابن عقده در کتابی مفرد.

میرزا محمد بدخشی در نزل الابرار نیز کتاب ابن عقده را در غدیر ذکر کرده

و نیز میرزا محمد بن معتمدخان ذکر کتاب ابن عقده و کثرت طرق این حدیث شریف و نصّ ذهبی بر صحّت بسیاری از آن در کتاب (نزل الابرار بما صحّ من مناقب اهل البیت الاطهار) نموده است چنانکه در عبارتی که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد گفته:

فان الحدیث کثیر الطرق جدا و قد استوعبها ابن عقدة

ص:50


1- (161) مفتاح النجا ص 45 مخطوط

فی کتاب مفرد، و قد نص الذهبی علی کثیر من طرقه بالصحة(1)

کابلی و قیحانه ابن عقده را جرح کرده

بالجمله هر گاه تصریحات و تنصیصات أکابر أئمه عالی درجات بتصنیف ابن عقده کتابی خاص و مستقل در استیعاب طرق حدیث غدیر شنیدی، و نقل ایشان از این کتاب دریافتی، در وجود و تحقق آن و صدق دعوی اعلام أهل حق (شکر اللّه مساعیهم الجمیلة، و أقر عیونهم بالمثوبات الجلیلة) ، هیچ متعصب معاند و لجوج جاحد هم ارتیابی نتواند کرد، آری محتمل است که بمفاد (الغریق یتشبّث بکل حشیش) بچارۀ بیچارگی که قدح و جرح اساطین ملت و مذهب خود است دست بزند، و اساس فضل و جلالت اسلاف خود بر کند.

مگر نمی بینی که ابو نصر محمد نصر اللّه بن خواجه محمد سمیع بن خواجه محمد باقی کابلی بمزید وقاحت و جسارت نقل اهل حق را از کتاب ابن عقده از مکاید شمار کرده، اساطین نحاریر و مشایخ مشاهیر خود را کما ینبغی رسوا نموده است چنانکه در کتاب (صواقع موبقه) در مطلب سادس که در آن تعدید مکاید نموده است گفته:

التاسع و التسعون نقل ما یؤید مذهبهم عن کتاب رجل بتخیل انه من أهل السنة و لیس منهم کابن عقدة کان جارودیا رافضیا فانه ربما ینخدع منه کل ذی رأی غبین و یمیل الی

ص:51


1- (162) مفتاح النجا ص 45 مخطوط

مذهبهم أو یلعب به الشکوک(1).

شاه صاحب نیز بتقلید کابلی در تحفه ابن عقده را جرح کرده

و مخاطب فهیم نیز حسب دستور قدیم، و دیدن غیر مستقیم خود پی سپر تقلید کابلی گردیده نقل را از ابن عقده عین مکیدت دانسته، بلکه بمفاد (زاد فی الطنبور نغمة) بمحض تقلید راضی نشده بر کابلی هم مزیدی نموده همراه ابن عقده ابن قتیبه و اخطب خوارزم را هم ذکر کرده، چنانچه در باب دوم این کتاب یعنی تحفه گفته:

کید هشتاد و یکم آنکه بعضی روایات موافق مذهب خود از کتاب مردی نقل کنند که در خیال مردم از اهل سنت می نماید. حال آنکه فی الواقع چنین نیست چنانچه ابن عقده که جارودی رافضی بود، و ابن قتیبه که شیعی غلیظ بود، و اخطب خوارزم که زیدی غالی بود انتهی (2).

ابن عقده در کتب اهل سنت مورد تعظیم و مرجع معتمد اساطین است

محتجب نماند که ابن عقده از قدمای ثقات محدثین، و اکابر اثبات معتمدین، و اجلۀ مشاهیر معتبرین، و اعاظم اسلاف مبجلین این حضرات است، و ائمۀ محققین، و اساطین دین اینها از او جابجا در اسفار دینیۀ خود نقل می کنند چنانکه نمونۀ آن دریافتی.

ص:52


1- (163) نزل الابرار ص 21
2- (164) صواقع ص 86 المطلب السادس فی بیان طرق مکاید الرافضة .

مگر نشنیدی که ابن حجر عسقلانی در کتاب (الإصابة)(1)در اثبات صحابیت چند کس از صحابه متثبت بروایت ابن عقده گردیده، و بمحض ذکر ابن عقده اینها را در صحابه داخل ساخته.

و ناهیک به دلیلا زاهرا علی اعتماده و اعتباره، و برهانا باهرا علی جلاء شرفه و فخاره.

و از ملاحظۀ دیگر کتب حدیث و شروح حدیث و کتب درایت و رجال تصنیف محققین با کمال صدق دعوی فقیر زیاده واضح و مستنیر است:

حافظ جمال الدین یوسف بن زکی الدین بن عبد الرحمن بن یوسف القضاعی الحلبی المزی.

در کتاب (تهذیب الکمال فی اسماء الرجال) بترجمۀ احمد بن محمد بن نیزک بن حبیب ابو جعفر البغدادی بعد از ذکر کسانی که از ایشان ابو جعفر روایت کرده و کسانی که از او روایت می کنند گفته:

قال أبو العباس بن عقدة: فی أمره نظر. نزل بغداد و مات بها. و قال ابو بکر الخطیب: بلغنی أنه مات سنة ثمان و اربعین و مائتین انتهی نقلا عن قطعة اشتریتها فی الحدیدة لما حللتها حین قفولی(2) من الحج.

و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد ذهبی در کتاب تذهیب التهذیب که نسخه نهایت عتیق آن نزد این خاکسار موجود است گفته:

ص:53


1- (165) تحفه شاهصاحب ص 137 .
2- (166) الاصابة ج 2 ص 382 و ص 421 و ج 4 ص 159

أحمد بن محمد بن نیزک بن حبیب أبو جعفر البغدادی المعروف بالطوسی عن أبی أسامة، و روح بن عبادة، و أسود بن عامر شاذان و طبقتهم عنه ت (أی الترمذی) و ابراهیم، و ابو بکر بن أبی عاصم، و محمد بن هارون الحضرمی، و ابن صاعد، و جماعة قال ابن عقدة: فی أمره نظر قال الخطیب:

مات سنة 248(1).

و علامۀ شهاب الدین احمد بن علی بن محمد المعروف با بن حجر عسقلانی در کتاب (تهذیب التهذیب) که دو نسخه آن بخط عرب پیش نظر فقیر است گفته:

أحمد بن محمد بن نیزک بن حبیب البغدادی أبو جعفر المعروف بالطوسی روی عن أسود بن عامر شاذان، و محمد بن بکار، و أبی أحمد الزهری، و یزید بن هارون، و غیرهم، و عنه الترمذی، و ابراهیم الحربی، و ابن أبی عاصم، و ابن صاعد، و غیرهم قال ابن عقدة: فی أمره نظر و قال الخطیب بلغنی انه مات فی سنة 248 قلت: و ذکره ابن حبان فی الثقات(2).

ص:54


1- (167) الفقول : الرجوع من السفر
2- (168) تذهیب التهذیب ص 20 .

و نیز شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در کتاب (عبر فی خبر من غبر) در وقایع سنة ثلث و خمسین و ثلاثمائة گفته:

و فیها أبو اسحاق بن حمزة الحافظ و هو ابراهیم بن محمد بن حمزة بن عمارة باصبهان فی رمضان و هو فی عشر الثمانین قال أبو نعیم: لم یر بعد عبد اللّه بن مندة الحافظ أحفظ منه.

و قال ابن عقدة: قل من رأیت مثله(1).

و علاّمه ابو الفضل جلال الدین عبد الرحمن بن الکمال أبی بکر محمد السیوطی در (طبقات الحفّاظ) گفته:

ابو اسحاق بن حمزة الحافظ الثبت الکبیر ابراهیم بن محمد بن حمزة بن عمارة الاصبهانی احد الاعلام قال ابن مندة: لم أر أحفظ منه و کذا قال ابن عقدة(2).

و نیز شیخ جلال الدین السیوطی در (تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی) در بیان اقسام تحمّل حدیث گفته:

السابع إجازة المجاز کأجزتک مجازاتی او جمیع ما اجیز لی روایته فمنعه بعض من لا یعتد به و هو الحافظ ابو برکات عبد الوهاب بن المبارک الانماطی شیخ ابن الجوزی و صنف

ص:55


1- (169) تهذیب التهذیب ج 1 ص 77 رقم 131 .
2- (170) العبر فی خبر من غبر ج 2 ص 296

فی ذلک جزءا لان الاجازة ضعیفة فیقوی الضعیف باجتماع اجازتین.

و الصحیح الذی علیه العمل جوازه و به قطع الحفاظ: أبو الحسن الدارقطنی، و ابو العباس ابن عقدة الکوفی بضم العین المهملة و بعدها قاف، و ابو نعیم الاصبهانی، و ابو الفتح نصر المقدسی، و قبله الحاکم، و ادعی ابن طاهر الاتفاق علیه(1).

و علاوه بر این همه دانستی که علاّمه متبحّر ابن حجر عسقلانی که او را بمزید جسارت امیر المؤمنین فی الحدیث لقب داده اند طرق حدیث غدیر را که ابن عقده ذکر کرده بصحت و حسن وصف کرده است.

و این حکم ابن حجر را سید سمهودی و مناوی هم نقل کرده اند.

پس هر گاه شطری از طرق ابن عقده موصوف بصحت باشد وثوق و اعتماد و جلالت و عظمت ابن عقده و جامعیّت او شرط صحّت روایت را کالشمس فی رابعة النهار هویدا گردید، و توهّم قدح و جرح او از هم پاشید.

و نیز هر گاه صحّت و حسن بسیاری از طرق ابن عقده حسب افادت این حضرات محقق شد مطلوب اهل حق بلا کلفت حاصل است، و شبهات جاحدین و کائدین زائل، خواه ابن عقده را ثقة و معتبر و جلیل المفاخر دانند، خواه او را مقدوح و بی دین و کافر.

ص:56


1- (171) طبقات الحفاظ للسیوطی ص 371 و له ترجمة فی تذکرة الحفاظ ج 3 ص 910 و شذرات الذهب ج 3 ص 12 ، و العبر ج 2 ص 296 .

و این همه یکسو گذاشته لختی رو بکتب رجال و تحقیقات ائمّه با کمال باید آورد و باید دریافت که اینها چه کلمات در مدح و تعظیم و تبجیل و اطرا و ثنای ابن عقده گفته اند، و چه اندازه درر غرر فضائل و محامد او بمثقب بیان سفته:

ابن عقده از نظر علماء تاریخ و رجال

اشاره

ابو سعد عبد الکریم بن أبی بکر محمد بن أبی المظفر منصور بن محمد بن التمیمی السمعانی المروزی الفقیه الشافعی که از حفاظ متقنین و مشاهیر حذّاق منقدین، و جهابذه مفلقین، و عمده اساطین، و اعاظم مجتهدین و اکابر اعیان دین متسننین است، و درر غرر مناقب باهره، و جواهر زواهر محامد فاخره، و غوالی لآلی مدایح عالیه، و جلائل فضائل سامیه وی.

از (وفیات الأعیان فی انباء ابناء الزمان)(1)للقاضی شمس الدین أبی العباس احمد بن محمد المعروف بابن خلّکان البرمکی الاربلی الشافعی.

و (عبر فی خبر من غبر)(2)، و (طبقات الحفاظ)(3) تصنیف شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی.

و (مرآة الجنان(4)، و عبرة الیقظان فی معرفة ما یعتبر من حوادث الزمان و تقلب احوال الانسان) لابی محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی الیمنی.

ص:57


1- (172) تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی ج 2 ص 40 ط القاهرة .
2- (173) وفیات الأعیان ج 1 ص 378 .
3- (174) عبر فی خبر من غبر ج 4 ص 22 .
4- (175) طبقات الحفاظ للذهبی ج 4 ص 1266 .

و (طبقات فقهاء شافعیه) قاضی(1) تقی الدین ابو بکر بن شهاب الدین أبی العباس احمد المعروف بابن قاضی شهبة ابن الشیخ الامام العلامة شیخ الاسلام شمس الدین أبی عبد اللّه محمد الاسدی الشافعی.

و (تتمة المختصر فی اخبار البشر)(2) تصنیف زین الدین عمر بن المظفر المعروف بابن الوردی.

و (طبقات الحفاظ)(3) جلال الدین السیوطی.

و (مدینة العلوم) ازنیقی و غیر آن ظاهر و واضح است.

ترجمۀ ابن عقده از کتاب سمعانی

در کتاب (انساب) که بعنایت رب الارباب سه نسخه کامله آن پیش نظر اقل الطلاب حاضر گفته:

العقدی بضم العین المهملة و فتح القاف و آخرها الدال المهملة هذه النسبة الی عقدة هو لقب والد أبی العباس بن عقدة الحافظ و انما لقب بذلک لعلمه بالتصریف و النحو و کان یورق بالکوفة و یعلم القرآن و الادب.

و ابو العباس احمد بن محمد بن سعید بن عبد الرحمن ابن ابراهیم بن زیاد بن عبد اللّه بن عجلان العقدی الکوفی

ص:58


1- (176) مرآت الجنان ج 3 ص 371 .
2- (177) طبقات ابن شهبة مخطوط فی حوادث 562 .
3- (178) تتمة المختصر ج 2 ص 73 ط مصر .

المعروف بابن عقدة الحافظ من اهل الکوفة.

و زیاد هو مولی عبد الواحد بن عیسی بن موسی الهاشمی عتاقة.

و جده عجلان هو مولی عبد الرحمن بن قیس الهمدانی.

کان حافظا، متقنا، مکثرا، عالما، جمع التراجم و الابواب و المشیخة، و اکثر الروایة و انتشر حدیثه.

سمع أحمد بن عبد الحمید الحارثی، و عبد اللّه بن أسامة الکلبی، و الحسن ابن علی بن عفان العامری، و عبد اللّه بن أبی مرة المکی، و محمد بن عبید اللّه المنادی، و الحسن بن مکرم، و أحمد بن أبی خیثمة، و محمد بن روح المدائنی، و غیرهم.

روی منه الاکابر من الحفاظ مثل أبی بکر محمد بن عمر الجعابی، و أبی القاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب الطبرانی، و أبی نعیم عبد اللّه بن عدی الجرجانی، و أبی الحسین محمد بن مظفر البغدادی، و أبی الحسن علی بن عمر الدارقطنی، و أبی حفص عمر بن أحمد بن شاهین، و عبد اللّه بن موسی الهاشمی

ص:59

و أبی بکر محمد بن ابراهیم بن المقری، و أبی حفص عمر بن ابراهیم الکتانی(1)، و خلق یطول ذکرهم.

و حکی أبو أحمد الحافظ النیسابوریّ قال قال لی أبو العباس ابن عقدة: دخل البردیجی(2) الکوفی فزعم أنه أحفظ منی فقلت لا نطول تقدم الی دکان وراق و تضع القبان و تزن من الکتب ما شئت ثم تلقی علینا فتذکر.

قیل: و کان الدارقطنی یقول أجمع اهل الکوفة أنه لم یر من زمن عبد اللّه بن مسعود الی زمن أبی العباس ابن عقدة أحفظ منه.

و قال أبو الطیب بن هرثمة: کنا بحضرة ابن عقدة المحدث و نکتب عنه و فی المجلس رجل هاشمی الی جانبه فجری حدیث حفاظ الحدیث فقال أبو العباس: أنا اجیب فی ثلاثمائة ألف حدیث من حدیث أهل بیت هذا سوی غیرهم و ضرب بیده علی الهاشمی.

ص:60


1- (179) طبقات الحفاظ للسیوطی ص 459 .
2- (180) الکتانی بفتح الکاف و تشدید التاء منسوب الی الکتان و هی نبات معروف تصنع من الیافه الانسجة .

ولد فی سنة أربع و أربعین و مائتین لیلة النصف من المحرم و مات سنة اثنتین و ثلاثین و ثلاثمائة(1).

از این عبارت ظاهر است که ابن عقده حافظ متقن و عالم مکثر بوده، و تراجم و ابواب و مشیخه را جمع کرده، و اکثار روایت نموده، و حدیث او منتشر گردیده، و از اساطین و ارکان ملت و مذهب سنیه مثل: (احمد بن عبد الحمید حارثی) ، و (عبد اللّه بن اسامه کلبی) و (حسن ابن علی بن عفان عامری) و (عبد اللّه بن أبی مرة مکی) و (محمد بن عبد اللّه منادی) ، و (حسن ابن مکرّم) و (احمد بن أبی خیثمة) ، و (محمد بن روح مدائنی) و غیر ایشان سماع حدیث کرده.

و اکابر حفاظ سنیه که ملاذ و مرجع اسلاف و اخلاف اینها می باشد مثل:

(ابو بکر محمد بن عمر الجعابی) ، و (ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایّوب طبرانی) ، و (ابو احمد عبد اللّه بن عدی الجرجانی) ، و (ابو الحسین محمد بن مظفر بغدادی) ، و (ابو الحسن علی بن عمر دارقطنی) ، و (ابو حفص عمر بن ابراهیم الکتّانی) ، و (ابو حفص عمر بن احمد بن شاهین) ، و (عبد اللّه بن موسی هاشمی) و (ابو بکر محمد بن ابراهیم المقری) و غیر ایشان خلق بسیار که ذکر ایشان طول می کشد روایت احادیث نبویه از او نموده، و اخذ علم دین از او کرده اند.

و دارقطنی ارشاد کرده که اجماع کرده اند اهل کوفه بر آنکه دیده نشده از زمان عبد اللّه بن مسعود تا زمان ابو العباس بن عقده حافظ تری از او یعنی ابن عقده.

ص:61


1- (181) البردیجی بفتح الباء و سکون الراء .

و حفظ و اتقان و علوّ مقام او در این فن جلیل الشأن بمرتبۀ رسیده که خودش اظهار کرده که او جواب می دهد در سه لک (سیصد هزار) حدیث از احادیث اهل بیت سوای احادیث دیگران.

سبحان اللّه همچو حافظی جلیل القدر عظیم الشأن را که موصوف است بکمال حفظ و اتقان، و علم حدیث را از اعاظم ائمۀ دین فرا گرفته، و جمعی کثیر از اکابر و اعیان از او استفاده حدیث نموده اند، و دارقطنی که از امامت اهل سنت در جنّت هم معزول نمی شود (کما یظهر من شرح الصدور للسیوطی، و مفتاح کنز الدرایة و امثالهما) در اطراء و مدح و ستایش و تبجیل او اجماع اهل کوفه را بر اینکه از زمان عبد اللّه بن مسعود تا زمان ابن عقده حافظ تری از ابن عقده بوجود نیامده نقل کرده، و سه لک (سیصد هزار) حدیث از اهل بیت یادداشت سوای آنچه از غیر ایشان حفظ نموده بود از اعتبار ساقط کردن، و احتجاج را باقوالش از مکاید شمردن، جز از مکاید شاه صاحب، یا خواجه شان کابلی کار دیگری نیست.

غالبا جناب شاه صاحب ائمۀ اعلام خود را که نقل روایات ابن عقده می نمایند و احتجاج و استدلال بآن می کنند کیّادان دغاکیش، و شیّادان دغل اندیش قرار می دهند فوا سوأتاه و وا فضیحتاه.

ترجمۀ ابن عقده از بدخشانی

و میرزا محمد بن معتمدخان بدخشی هم در کتاب (تراجم الحفاظ) که آن را از انساب سمعانی استخراج کرده، و نسخه اصل آن بخط میرزا محمد بن معتمدخان بنظر حقیر رسیده، ابن عقده را ذکر کرده، و اولا عبارت سمعانی نقل نموده، و بعد از آن ذکر کرده که ذهبی و ابن ناصر الدین ابن عقده را در

ص:62

طبقات الحفاظ ذکر کرده اند.

قال میرزا محمد فی تراجم الحفاظ: أحمد بن محمد بن سعید الکوفی أبو العباس المعروف بابن عقدة ذکره فی نسبة العقدی و قال:

بضم العین المهملة و فتح القاف و فی آخرها الدال المهملة هذه النسبة الی عقدة و هو لقب والد أبی العباس بن عقدة الحافظ و انما لقب بذلک لشغله بالتصریف و النحو و کان یورق بالکوفة و یعلم القرآن و الادب.

و ابنه أبو العباس أحمد بن محمد بن سعید بن عبد الرحمن ابن ابراهیم بن زیاد بن عبد اللّه بن عجلان العقدی الکوفی المعروف بابن عقدة الحافظ من أهل الکوفة.

و زیاد هو مولی عبد الواحد بن عیسی بن موسی الهاشمی عتاقة.

و جده عجلان هو مولی عبد الرحمن بن قیس الهمدانی.

کان حافظا، متقنا، مکثرا، عالما، جمع التراجم و الابواب و المشیخة، و أکثر الروایة، و انتشر حدیثه سمع أحمد بن عبد الحمید الحارثی، و عبد اللّه ابن أسامة الکلبی، و الحسن بن

ص:63

علی بن عفان العامری، و عبد اللّه بن أبی مرة المکی، و محمد ابن عبد اللّه المنادی، و الحسن بن مکرم، و أحمد بن أبی خیثمة و محمد بن روح المدائنی و غیرهم.

روی عنه الاکابر من الحفاظ مثل أبی بکر محمد بن عمر الجعابی، و أبی القاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب الطبرانی و أبی أحمد عبد اللّه بن عدی الجرجانی، و أبی الحسین محمد ابن مظفر البغدادی، و أبی الحسن علی بن عمر الدارقطنی، و أبی حفص عمر بن أحمد بن شاهین، و عبد اللّه بن موسی الهاشمی، و أبی بکر محمد بن ابراهیم بن المقری و أبی حفص عمر بن ابراهیم الکتانی، و خلق یطول ذکرهم.

قیل و کان الدارقطنی یقول: أجمع اهل الکوفة أنه لم یر من زمن عبد اللّه بن مسعود الی زمن أبی العباس بن عقدة أحفظ منه.

و قال أبو الطیب بن هرثمة: کنا بحضرة ابن عقدة المحدث و نکتب عنه و فی المجلس رجل هاشمی الی جانبه فجری حدیث حفاظ الحدیث فقال أبو العباس أنا اجیب فی

ص:64

ثلاثمائة الف حدیث من حدیث أهل بیت هذا سوی غیرهم و ضرب بیده علی الهاشمی.

ولد فی سنة أربع و أربعین و مائتین لیلة النصف من المحرم و مات سنة اثنتین و ثلثین و ثلاثمائة انتهی.

قلت: ذکره الذهبی و ابن ناصر الدین فی طبقات الحفاظ.

سیوطی قدح ابن عقده را رد کرده

و علامه عبد الرحمن جلال الدین سیوطی که مجدد مذهب سنیه در مائة تاسعه بوده کما فی فتح المتعال و غیره(1)، در (کتاب لآلی مصنوعه فی الاحادیث الموضوعة) که نسخۀ کاملۀ عتیقۀ آن بخط عرب که با اصل منقول از نسخۀ مصنّف مقابله شده نزد این خاکسار موجود است در ذکر حدیث رد الشمس برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اولا قدح و جرح ابن عقده را از ابن الجوزی نقل کرده باز در مقام رد و ابطال آن گفته:

و ابن عقدة من کبار الحفاظ و الناس مختلفون فی مدحه و ذمه قال الدارقطنی: کذب من اتهمه بالوضع. و قال حمزة السهمی: ما یتهمه بالوضع إلا طمل(2). و قال أبو علی الحافظ

ص:65


1- (182) انساب سمعانی ص 394 منشور المستشرق د . س .
2- (183) فتح المتعال ص 37 الباب الثانی فی صفات العظیم البرکات و المنافع الحاکی لنعال افضل شافع .

أبو العباس امام حافظ، محله محل من یسأل عن التابعین و اتباعهم(1).

از این عبارت ظاهر است که حسب افادۀ دارقطنی کسی که ابن عقده را متهم بوضع نموده کاذب و مفتری است، و فضائل و محامد علیه، و محامد و مناقب سنیه دارقطنی بالاتر از وهم و قیاس است، و چه کس را تاب و طاقت است که باحصای نبذی از آن بپردازد، و بنابر انموذج بعض عبارات انشاء اللّه تعالی در حدیث طیر و غیر آن مذکور خواهد شد.

حمزه سهمی جرجانی قادح ابن عقده را پلید دانسته
اشاره

و حمزۀ سهمی هم سهم جگر دوز بسوی قادحین ابن عقده روان ساخته، و جلباب خفا از چهرۀ وثوقش برداشته گفته: که ابن عقده را متهم بوضع نمی نماید مگر پلید بی باک، و احمق ناپاک.

حیف است که شاه صاحب و هم مقتدایشان کابلی متحذلق(2)در قدح و جرح ابن عقده اصلا مبالاتی از انطباق تشنیع و تهجین امام الائمه دارقطنی و حمزۀ سهمی و امثالهما برایشان بر نداشتند، و حقیقت تحقیق و تبحر و غایت اطلاع خود را پیش ارباب بصیرت و اصحاب تتبع و فحص کما ینبغی منکشف ساختند.

ص:66


1- (184) الطمل بکسر الطاء و سکون المیم : الذی لا یبالی ما صنع او ما قیل له - اللئیم .
2- (185) اللآلی المصنوعة و الاحادیث الموضوعة ج 1 ص 337 ط القاهرة .
سهمی که از مداحان ابن عقده است از اعاظم قوم است

و مخفی نماند که حمزۀ سهمی حائز سهم وافی از جلالت شأن و علو قدر، و فائز رتبۀ عالی از حفظ و اتقان و سمو فخر است.

ابو عبد اللّه ذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقایع سنه سبع و عشرین و أربعمائة گفته:

و أبو القاسم حمزة بن یوسف السهمی الجرجانی الحافظ من ذریة هشام بن العاص سمع سنة أربع و خمسین من محمد بن أحمد بن اسماعیل الصرام صاحب محمد بن الضریس و رحل الی العراق سنة ثمان و ستین فأدرک ابن ماشی و هو مکثر عن ابن عدی و الاسماعیلی، و کان من أئمة الحدیث حفظا، و معرفة، و اتقانا (1).

و جلال الدین سیوطی در (طبقات الحفاظ) گفته:

حمزة بن یوسف بن ابراهیم بن موسی بن محمد بن أحمد الامام الثبت أبو القاسم القرشی السهمی الجرجانی من ذریة هشام بن العاص جال البلاد و سمع ابن عدی، و ابن المقری، و الاسماعیلی، و خلائق، و صنف، و جرح، و عدل،

ص:67


1- (186) المتحذلق بضم المیم و فتح التاء و الحاء و سکون الذال و کسر اللام : الذی یظهر . او یدعی المهارة

و صحح، و علل. مات سنة 427(1).

و عبد الکریم سمعانی در (انساب) گفته:

أبو القاسم حمزة بن یوسف بن ثابت السهمی القرشی من أهل جرجان أحد الحفاظ المکثرین، رحل الی العراق و کور الاهواز، و اصبهان، و الشام، و مصر، و أدرک الشیوخ، و تلمذ ببلده لابی بکر الاسماعیلی، و أبی أحمد بن عدی الحافظ، و صنف التصانیف، و له أقرباء ینسبون الی بنی سهم أیضا ذکرتهم فی تاریخ جرجان توفی سنة 427(2).

ابو علی حافظ نیز ابن عقده را دارای منزلتی عظیم دانسته
اشاره

و از ارشاد حافظ ابو علی که علامه سیوطی در (لآلی مصنوعه) نقل کرده ظاهر است که منزلت ابن عقده منزلت کسی است که سئوال کرده شود از تابعین و اتباع ایشان.

ابو علی حافظ که از مادحین ابن عقده است خود از اکابر حفاظ

است)

و ابو علی حافظ استاذ حاکم صاحب مستدرک است، و از نحاریر جهابذه،

ص:68


1- (187) العبر فی خبر من غبر ج 3 ص 161 .
2- (188) طبقات الحفاظ ص 422 ، له ترجمة فی تذکرة الحفاظ ج 3 ص 1089 .

و حذاق اساتذه، و وحید عصر در حفظ و اتقان و ورع و مذاکره و تصنیف بود، و ائمۀ کبار، و اساطین عالی فخار، قصبات سبق در مدح و ثنا، و تبجیل و اطراء او ربوده اند.

ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در (عبر فی خبر من غبر) در وقایع سنة تسع و اربعین و ثلاثمائة گفته:

و فیها توفی أبو علی الحافظ الحسین بن علی بن یزید النیسابوریّ أحد الاعلام فی جمادی الاولی بنیسابور و له اثنان و سبعون سنة. قال الحاکم: هو واحد عصره فی الحفظ و الاتقان، و الورع، و المذاکرة، و التصنیف. سمع ابراهیم ابن أبی طالب و طبقته، و فی الرحلة من النّسائی، و أبی خلیفة، و طبقتهما، و کان آیة فی الحفظ کان ابن عقدة یخضع لحفظه(1).

و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی الیمنی در (مرآة الجنان و عبرة الیقظان) در وقایع سنۀ تسع و اربعین و ثلاثمائة گفته:

و فیها توفی الحافظ أحد الاعلام أبو علی الحسین بن علی بن یزید النیسابوریّ. قال الحاکم: هو أوحد عصره

ص:69


1- (189) انساب سمعانی ص 319 منشور المستشرق د س . مرجلیوث .

فی الحفظ و الاتقان و الورع، و المذاکرة و التصنیف(1).

و علامه جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در (طبقات الحفاظ) که آن را از (طبقات الحفاظ) ذهبی ملخص کرده گفته:

أبو علی الامام محدث الاسلام الحسین بن علی بن یزید ابن داود النیسابوریّ أحد جهابذة الحدیث(2) قال الحاکم تلمیذه: هو واحد عصره فی الحفظ و الاتقان و الورع و المذاکرة و التصنیف. باقعة(3) فی الحفظ، لا یطاق مذاکرته. صنف و جمع، و أقام ببغداد و ما بها أحفظ منه الا أن یکون أبو بکر الجعابی فانی سمعت أبا علی یقول: ما رأیت ببغداد أحفظ منه، سمع خلائق و رحل ولد سنة 277 و مات فی جمادی الاولی سنة 349.

قال ابن مندة: سمعت أبا علی یقول: ما رأیت أحفظ منه، و ما تحت أدیم السماء کتاب أصح من کتاب مسلم و قال ابن مندة: ما رأیت فی اختلاف الحدیث و الاتقان

ص:70


1- (190) العبر فی خبر من غبر ج 2 ص 281 .
2- (191) مرآت الجنان ج 2 ص 343 .
3- (192) الجهابذة بفتح الجیم جمع جهبذ بکسر الجیم و الباء و سکون الهاء : الناقد - العارف بتمییز الجید من الردی .

أحفظ من أبی علی. و قال القاضی أبو بکر الابهری: سمعت أبا بکر بن أبی داود یقول لابی علی: من ابراهیم عن ابراهیم عن ابراهیم؟ فقال: ابراهیم بن طهمان عن ابراهیم بن عامر البجلی عن ابراهیم النخعی فقال أحسنت یا أبا علی. قال الحاکم: کان أبو علی یقول: ما رأیت فی أصحابی مثل الجعابی فی حفظه فحکیت هذا للجعابی فقال: یقول أبو علی هذا و هو استاذی فی الحقیقة(1).

مدح ابن عقده از محمد طاهر گجراتی
اشاره

و محمد طاهر گجراتی (متوفی 986) که محامد سامیه، و مناقب عالیه، و غرر فضائل، و جلائل محاسن، و عظمت شأن، و جلالت مکان او از.

اخبار الاخیار(2)فی (اسرار الابرار) للشیخ عبد الحق الدهلوی.

و (سبحة المرجان(3) فی آثار هندوستان) تصنیف غلام علی آزاد بلگرامی می توان یافت.

و خود شاه صاحب در (رسالۀ اصول حدیث)(4) کتاب مجمع البحار او را

ص:71


1- (193) الباقعة : الرجل الذکی العارف .
2- (194) طبقات الحفاظ للسیوطی ص 368 .
3- (195) أخبار الاخیار ص 322 ط دهلی 1270 .
4- (196) سبحة المرجان ص 43 .

برای طبقات اربعۀ حدیث کافی و پسند دانسته.

و فاضل رشید در (ایضاح لطافة المقال) بافادۀ او در (مجمع البحار) استناد نموده.

و فاضل معاصر در (منتهی الکلام)(1) تنزیه او مثل صاحب نهایت از مخالفت اجماع می نماید و در (ازالة الغین) در نفی صحت و اعتبار احادیث نهایه او را ملاذ و ملجأ خود قرار می دهد، و تمسک بحواله کتاب (مجمع البحار) او نموده و خوشدل می شود.

و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطنی المشهور بحاجی خلیفة و الکاتب الجلبی الاستنبولی در (کشف الظنون عن اسامی الکتب الفنون) کتاب مجمع البحار او را ذکر کرده(2).

در کتاب (تذکرة الموضوعات) که دو نسخۀ عتیقۀ آن بنظر اضعف البریّات رسیده گفته.

حدیث أسماء فی رد الشمس فیه فضیل بن مرزوق ضعیف، و له طریق آخر فیه ابن عقدة رافضی رمی بالکذب و رافضی کاذب. قلت: فضیل صدوق، احتج به مسلم و الاربعة و ابن عقدة من کبار الحفاظ، و ثقه الناس و ما ضعفه الا عصری متعصب(3).

ص:72


1- (197) رساله اصول حدیث ص 23 ط هند 1255 .
2- (198) منتهی الکلام ص 65 نصف اول مسلک اول .
3- (199) کشف الظنون ج 2 ص 1599 ط بغداد .
حافظ در اصطلاح محدثین

از این کلام ظاهر است که ابن عقده از کبار حفّاظ است، و معنی حافظ غالبا محفوظ خاطر ناظرین باشد که حافظ در اصطلاح اهل حدیث چه جلالت مرتبه دارد.

میرزا محمد بن معتمدخان بدخشی در تراجم الحفّاظ می فرماید:

الحافظ یطلق هذا الاسم علی من مهر فی فن الحدیث بخلاف المحدث(1).

از اینجا ثابت شد که ابن عقده از اکابر ماهرین در فن حدیث بوده و مرتبۀ او از اجلّه محدّثین هم در گذشته.

و شیخ ابو المواهب عبد الوهاب بن احمد بن علی بن احمد بن محمد بن زوقا بن موسی بن أحمد سلطان الشعراوی که از اجلّۀ مشایخ اجازۀ شاه صاحب است، و در ما بعد محامد و فضائل او را خواهی شنید در کتاب لواقح الانوار فی طبقات السادة الاخیار که سه نسخۀ عتیقۀ آن که یکی از آنها محشی است بخط میرزا محمد بن معتمدخان بدخشی، و چهارمین نسخۀ مطبوعه مصر بعنایت پروردگار نزد این خاکسار موجود است بترجمۀ جلال الدین سیوطی گفته:

و کان الحافظ ابن حجر یقول: الشروط التی إذا اجتمعت فی الانسان سمی حافظا هی الشهرة بالطلب و الاخذ من

ص:73


1- (200) تذکرة الموضوعات ص 96 ط مصر 1343 .

أفواه الرجال، و المعرفة بالجرح و التعدیل لطبقات الرواة و مراتبهم، و تمییز الصحیح من السقیم حتی یکون ما یستحضره من ذلک اکثر مما لا یستحضره مع استحفاظ الکثیر من المتون فهذه الشروط من جمعها فهو حافظ(1).

پس حسب افادۀ علاّمۀ ابن حجر عسقلانی ابن عقده از اکابر مشهورین بطلب، و اخذ از افواه رجال، و معرفت بجرح و تعدیل طبقات رواة و مراتب آنها، و تمییز صحیح از سقیم بوده، و مستحضرات او در این باب زیاده از دیگران بوده.

و نیز از افادۀ شیخ محمد طاهر ظاهر است که مردم توثیق ابن عقده نموده . و مردم در اینجا ناقدین رجال و ائمۀ محقّقین با کمال می باشند کما هو ظاهر من سیاق الکلام.

و نیز از آن ظاهر است که جسارت بر تضعیف ابن عقده ننموده مگر عصری متعصّب.

پس غضب شاه صاحب و مماثلتشان با حاسدین متعصّب، و اتّباع جارحین غیر متدرّب حسب این افاده، و افادۀ دیگر ائمۀ محقّقین که نموذج آن سابقا گذشت محقق گردید.

ص:74


1- (201) تراجم الحفاظ ص 217 حرف الحاء المهملة من النسب و الالقاب آخر الکتاب .
سبط ابن الجوزی نیز ابن عقده را مدح کرده

و ابو المظفر شمس الدین یوسف بن قزاوغلی المعروف بسبط ابن الجوزی(1) که خود شاه صاحب باو احتجاج در باب مطاعن کرده، و کذا الکابلی قبله، و حسب افادۀ فاضل رشید در (ایضاح لطافة المقال) از ائمۀ دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنّت و جماعت است، و فاضل معاصر هم در (ازالة الغین) تشبث بافادۀ او می نماید، و جلائل فضائل او در ما بعد مفصّلا انشاء اللّه تعالی خواهی شنید تنصیص بشهرت عدالت ابن عقده نموده، و قول جدّ خود را درباره او ردّ کرده چنانکه در کتاب (تذکرة خواصّ الامّة فی معرفة الائمّة) که بعنایت الهی نسخ عدیدۀ آن نزد فقیر موجود است در ذیل حدیث ردّ شمس برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

و کذا قول جدی أنا لا أتهم به ابن عقدة الا من باب الظن و الشک لا من باب القطع و الیقین و ابن عقدة مشهور بالعدالة، کان یروی فضائل أهل البیت و یقتصر علیها، و لا یتعرض للصحابة بمدح و لا بذم فنسبوه الی الرفض(2).

ص:75


1- (202) لواقح الانوار شعراوی ص 199 من الباب الاول من القسم الثالث فی ذکر جماعة من العلماء الذین صحبناهم .
2- (203) سبط ابن الجوزی یوسف بن قزاوغلی ابن بنت أبی الفرج ابن الجوزی ، مورخ من الکتاب و الوعاظ ، ولد و نشأ ببغداد و کانت ولادته سنة 581 و انتقل الی دمشق فاستوطنها حتی توفی سنة 654 ، له مصنفات : منها تذکرة خواص الامة فی ذکر الائمة الاثنی عشر علیهم السلام .

از این عبارت ظاهر است که اتّهام ابن الجوزی ابن عقده را بوضع حدیث ردّ شمس از باب ظنّ و شک است. یعنی رجما بالغیب بظنّ سوء که مصداق (إِنَّ بَعْضَ اَلظَّنِّ إِثْمٌ) می باشد جسارت بر این اتّهام کرده، و ابن عقده مشهور است بعدالت و روایت می کرد فضائل اهل بیت علیهم السّلام را، و اقتصار بر آن می کرد، و متعرض نمی شد برای صحابه بمدح و ذمّ، پس نسبت کردند او را بسوی رفض، یعنی متعصّبین و معاندین که از ذکر فضائل اهل بیت علیهم السّلام مثل مار بر خود می پیچند او را منسوب برفض ساختند.

ابو المؤید خوارزمی نیز در جمع المسانید ابن عقده را تعظیم کرده
اشاره

و اگر این همه تصریحات و توثیقات برای اعتماد و اعتبار ابن عقده کفایت نکند، و نشتر خونین بدل شاهصاحب و اتباعشان نزند، می باید که (جامع المسانید) تألیف محمد بن محمود بن الحسن أبو المؤید خوارزمی که در آن پانزده مسند ابو حنیفه را جمع کرده، و فضیلت و مهارت ابو حنیفه را در حدیث ثابت کرده، عرق ریزی بسیار در حمایت جنابش، و اثبات روایت نمودن ملازمانش احادیث را بکار برده، و الحق بر حنفیین منتی عظیم گذاشته و بزعم خود امام اعظم ایشان را از عار و شنار عدم مناسبت بحدیث بدر ساخته، و علمای حنفیّه مفاخرت و مباهات بر آن دارند، و در مقام دفع طعن و ملام از جنابش رجوع بآن آرند.

و فاضل رشید و دیگران هم آن را ملاذ و ملجأ خود پندارند رو آرند و در یابند که در آن چه قسم توثیق و اطراء ابن عقده مرقوم گشته، و چه نگار مدح و ثنایش در آن بسته.

ص:76

و هذه عبارة أبی المؤید فی أواخر (جامع المسانید) :

أحمد بن محمد بن سعید بن عبد الرحمن بن ابراهیم ابن زیاد بن عبد اللّه بن العجلان أبو العباس الکوفی الهمدانی المعروف بابن عقدة.

کان ثقة، فقیها، عالما بالنحو، و اللغة، و القراءة، متقنا فی الحدیث حافظا لرواته، و مدار هذه الاسانید علیه انتهی(1).

از این عبارت ظاهر است که ابن عقده ثقه و فقیه، و عالم بنحو و قرائت، و متقن در حدیث و حافظ روات آن بوده، و مدار اسانید امام اعظم بر او است.

پس اکنون حضرات اهل سنّت را اختیار دادیم که خواه اندک تأمّل بکار برده، ویر هفوات خود ندامت ورزند، و خواه بغرض ردّ بعض استدلالات اهل حق بروایات ابن عقده، که تحققش خیلی مشکل، زیرا مدار استدلال ایشان بر محض روایات ابن عقده نیست، بلکه آنچه ابن عقده روایت کرده، و اهل حق بآن استدلال نموده اند، مثل آن را حذو النعل بالنعل دیگر ثقات ائمه، و اساطین مذهب ایشان هم روایت می نمایند، تضعیف و توهین ابن عقده نمایند، و دست از اعتماد و اعتبار او بردارند.

لیکن ملتمس آن است که فکری برای اصلاح حال پر اختلال عمدۀ مدایح و مناقب امام اعظم فرمایند، چه هر گاه بتصریح خوارزمی مدار این اسانید بر

ص:77


1- (204) تذکرة خواص الامة ص 51 ط النجف الاشرف .

ابن عقده بوده باشد، در این صورت قدح و جرح ابن عقده نمودن، و راه توهین و استخفاف او پیمودن، صراحتا در ابطال فضیلت اسنای امام اعظم کوشیدن، و عمدۀ مناقب او را بخاک سیاه برابر ساختن است.

ابو المؤید خوارزمی مورد تعظیم اهل سنت است

و باید دانست که أبو المؤید خوارزمی از اکابر فقهاء و اجلّۀ مشاهیر و اعاظم معتمدین اهل سنّت است و جلالت شأن، و فقاهت، و ریاست، و امامت او از (جواهر مضیئۀ(1)فی طبقات الحنفیه) تصنیف عبد القادر بن محمد القرشی، و (کتائب أعلام الاخبار من مذهب النعمان المختار) تألیف محمود بن سلیمان الکفوی ظاهر است.

و تاج الدین دهّان در (کفایة المتطلع) او را بوصف العلاّمة الخطیب قاضی القضاة ستوده.

و رشید الدین خان تلمیذ رشید شاه صاحب در (شوکت عمریه) بافادۀ او در ذبّ حریم امام اعظم تمسک می کند.

و شیخ عبد الحق دهلوی در (رجال مشکاة) بر جوابات او از ادّعای بعض شافعیه مخالفت مذهب ابو حنیفه را با احادیث می نازد، و کتاب او را در این باب می ستاید و می گوید: (هو کتاب حافل مستقل فی هذا الباب) .

و فاضل معاصر هم در (ازالة الغین) او را بحافظ فقیه یاد می کند، و بمختصر کتابش تمسک و احتجاج می کند و آن را ملجأ و مأوای خود می گرداند.

ص:78


1- (205) جامع المسانید ج 2 ص 398 ط حیدرآباد دکن 1332

مثبتین کتاب ابن عقده از اکابر اهل سنت

اشاره

مستتر نماند که از ما سبق ظاهر شده که مثبتین کتاب ابن عقده در جمع طرق حدیث غدیر و اثبات آن که آن را کتاب الموالاة هم گویند چند کس از اکابر و اعاظم و اجلّه و افاخم ائمۀ سنیه اند:

اول شیخ الاسلام ایشان أحمد بن عبد الحلیم المعروف به ابن تیمیه.

دوّم علاّمه نحریر خاتمة الحفاظ و المحققین شهاب الدین بن حجر عسقلانی که در فتح الباری و در اصابه بمقامات متعدّده ذکر آن نموده.

سوّم علاّمه نور الدین علی بن عبد اللّه سمهودی که ذکر آن نقلا از ابن حجر نموده.

چهارم عالم محقق و محدّث مدقق عبد الرؤوف مناوی که او هم نقلا عن ابن حجر ذکر آن کرده.

پنجم محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی که در صراط سویّ ذکر آن کرده.

ششم میرزا محمد بن معتمدخان بدخشی که از عظماء و اجلّۀ علمای اهل سنّت است (کما یظهر من ایضاح لطافة المقال للفاضل الرشید) ذکر این کتاب در (مفتاح النجا فی مناقب آل العبا و نزل الابرار بما صحّ فی مناقب أهل البیت الاطهار) نموده است.

و بعد تفحص و تتبع ظاهر شد که جمعی غفیر و جمعی کثیر دیگر از اعلام فخام و اساطین عظام و مشایخ معروفین و ائمه محققین سنیه نیز اثبات این کتاب نموده اند و بسند متصل که در آن ابن حجر عسقلانی هم داخل است این کتاب را از خود ابن عقده روایت نموده:

ص:79

محمد عابد سندی از مشاهیر علمای مدینه و از مثبتین کتاب ابن عقده است

اولشان عالم معاصر، جلیل الشأن، و فاضل، عمدة الأعیان محمد عابد بن أحمد علی السندی مصنف کتاب حصر الشارد و غیر آن که از اکابر نحاریر، و اجلّۀ مشاهیر علمای مدینۀ منوره زادها اللّه تکریما و تشریفا برده، و مولوی عبد الغنی بن أبی سعید المجددی الدهلوی که الحال ساکن مدینۀ منوره است در اجازۀ خود برای مولوی عبد الحلیم معاصر او را بشیخنا العلاّمة الفهّامة محدّث دار الهجرة یاد کرده.

حیث قال: فأسعفت مرامه، و أجزت له ما یجوز لی من الروایة من الفقه، و الحدیث، و التفسیر و غیرها الذی هو مذکور فی ثبت شیخنا العلامة الفهامة محدث دار الهجرة الشیخ عابد السندی الخ(1).

محمد حسین انصاری نقشبندی از مثبتین کتاب ابن عقده

دوّم شیخ علاّمه، فهّامه، زینة الدهر، و قدوة العصر، حاوی علم ادیان و ابدان، جامع فنون عقلیه و نقلیه و موضح آن بأحسن بیان شیخ محمد حسین ابن محمد مراد الانصاری الخزرجی الایوبی نسبا السندی بلدا النقشبندی

ص:80


1- (206) الجواهر المضیئة ج 2 ص 132

طریقة، و الحنفی مذهبا که استاد محمد عابد سندی است چنانکه خود محمد عابد سندی در کتاب حصر الشارد گفته:

قد من اللّه تعالی علی و له الحمد بقراءة القرآن العظیم من فاتحته الی خاتمته علی قراءة الائمة السبعة المشهورین برواتهم الاربعة عشر المحصورة من طرقهم المشهورة، و هم أبو رویم نافع(1)بن عبد الرحمن بن أبی نعیم المدنی من روایتی قالون(2)و ورش(3)عنه و أبو محمد عبد اللّه بن کثیر(4)المکی من روایة البزی(5)و قنبل (6) باسنادهما عنه، و ابو عمرو(7) بن العلاء البصری من روایة السوسی(8)

ص:81


1- (207) اصل این اجازه به خط مجیز نزد مولوی عبد الحی خلف رشید مولوی عبد الحلیم موجود است . 120
2- (208) نافع بن عبد الرحمن أحد أئمة القراءات العشر ، اصله من اصفهان ، توفی بالمدینة سنة 169 .
3- (209) قالون ، عیسی بن میناء قارئ المدینة ، یقال : انه کان ربیب نافع توفی سنة 220
4- (210) ورش عثمان بن سعید ، شیخ القراء اتقن القراءة علی النافع ، اصله من القیروان توفی بمصر سنة 197
5- (211) ابن کثیر عبد اللَّه العطار الفارسی الاصل ، کان امام أهل مکة فی القراءة ، توفی سنة 120
6- (212) البزی احمد بن محمد ، مقرئ مکة و مؤذن المسجد الحرام ، توفی سنة 250
7- (213) قنبل محمد بن عبد الرحمن المخزومی بالولادة توفی سنة 291
8- (214) ابو عمرو زبان بن العلاء المازنی البصری امام العربیة ، توفی سنة 154

و الدوری(1)، عن أبی محمد الیزیدی(2)عنه، و ابو بکر عاصم(3) بن أبی النجود الکوفی من روایتی حفص(4) و أبی بکر بن(5) عیاش عنه، و ابو الحسن علی بن حمزة الکسائی(6)الکوفی من روایتی حفص الدوری و اللیثی(7) عنه، و ابو عمران عبد اللّه(8) بن عامر الیحصبی الدمشقی من روایتی ابن ذکوان(9) و هشام(10) بسندهما إلیه،

ص:82


1- (215) السوسی صالح بن زیاد ، مقرئ ضابط ، اخذ قراءة أبی عمرو عن أبی محمد الیزیدی ، توفی سنة 261
2- (216) حفص الدوری بن عمر بن عبد العزیز النحوی ، الضریر ، توفی سنة 246
3- (217) الیزیدی أبو محمد یحیی بن المبارک البصری ، نحوی ، مقرئ ، أخذ القراءة عن أبی عمرو ، توفی سنة 202
4- (219) حفص بن سلیمان أبو عمر الاسدی الکوفی البزاز ، أعلم أصحاب عاصم بقراءته توفی سنة 180
5- (220) أبو بکر بن عیاش الاسدی الکوفی الحناط ، عرض علی عاصم القرآن ثلاث مرات ، توفی سنة 193
6- (221) أبو الحسن علی بن حمزة ، فارسی الاصل ، أسدی الولاء توفی سنة 189
7- (222) أبو الحارث اللیث بن خالد البغدادی ، من اجلة أصحاب الکسائی ، توفی سنة 240
8- (223) ابن عامر الدمشقی ، امام أهل الشام فی القراءة ، توفی سنة 118
9- (224) ابن ذکر و ان عبد اللَّه بن أحمد الدمشقی ، توفی سنة 242
10- (225) هشام بن عمار أبو الولید السلمی الدمشقی ، توفی سنة 245

و ابو عمارة حمزة بن حبیب(1) الزیات من روایتی خلاد(2) و خلف(3) عن سلیم عنه، و ذلک بما تضمنته المنظومة المعروفة بالشاطبیة، قراءة تحقیق و بیان تجوید، مرارا متعددة علی شیخنا العلامة الفهامة، زینة دهره، و قدوة عصره، الحاوی لعلم الادیان و الابدان، الجامع للفنون العقلیة و النقلیة، و الموضح لها باحسن بیان، عمی و صنو أبی الشیخ محمد حسین بن محمد مراد الانصاری الخزرجی الایوبی نسبا السندی بلدا، النقشبندی طریقة، و الحنفی مذهبا رحمه اللّه تعالی و بوأه دار کرامته(4).

محمد مراد انصاری از مثبتین کتاب ابن عقده

سوّم حافظ مدقق، و امام محقق، ولیّ عارف نقّاد، شیخ محمد مراد بن محمد یعقوب بن محمود الانصاری که والد محمد حسین و استاد او است چنانکه در حصر الشارد بعد از عبارت سابقه مسطور است.

ص:83


1- (226) حمزة بن حبیب الزیات الکوفی توفی سنة 180
2- (227) خلاد أبو عیسی الشیبانی الکوفی ، توفی سنة 220
3- (228) خلف بن هشام البزاز البغدادی ، توفی سنة 229
4- (229) حصر الشارد ص 1

قال شیخنا: قرأت بها علی والدنا و علی شیخنا الحافظ الامام المحقق، ولی اللّه تعالی، العارف الشیخ محمد مراد بن محمد یعقوب بن محمود الانصاری السندی(1).

محمد هاشم سندی نیز از مثبتین کتاب ابن عقده است

چهارم امام همام، مقتدای انام، شیخ محمد هاشم بن عبد الغفور بن عبد الرحمن السندی التتوی که استاد شیخ محمد مراد است چنانکه در حصر الشارد بعد از عبارت سابقه گفته:

قال یعنی محمد مراد: قرأت بها جمیع القرآن العظیم من فاتحته الی خاتمته علی شیخنا الامام الهمام مقتدی الانام الشیخ محمد هاشم بن عبد الغفور بن عبد الرحمن السندی التتوی(2).

عبد القادر صدیقی حنفی نیز از مثبتین کتاب ابن عقده است

پنجم علاّمه دهر، و محقق عصر شیخ عبد القادر بن أبی بکر بن عبد القادر الصدیقی الحنفی مفتی الحنفیة بمکة المکرمة المشرفة که از اجلۀ علماء است در حصر الشارد بعد از عبارت سابقه مسطور است:

ص:84


1- (230) حصر الشارد ص 3 فی ذکر قراءة القرآن
2- (231) حصر الشارد ص 3 فی ذکر قراءة القرآن

قال یعنی محمد هاشم: قرأت بها علی جماعة اجلهم علامة دهره، و حجة اللّه تعالی علی أهل عصره الشیخ عبد القادر بن أبی بکر بن عبد القادر الصدیقی نسبا، المکی بلدا، و الحنفی مذهبا، مفتی الحنفیة بمکة المشرفة(1).

و فاضل نحریر غلام علی آزاد بن السید نوح البلکرامی هم عبد القادر را بمدائح عظیمه و مناقب فخیمه ستوده چنانکه در سبحة المرجان فی آثار هندوستان بترجمۀ محمد طاهر گجراتی گفته:

و من أحفاده الشیخ عبد القادر بن الشیخ أبی بکر مفتی مکة المعظمة، کان عالما جیدا لا سیما فی الفقاهة، فصیحا، بلیغا، و من تآلیفه الفتاوی أربع مجلدات، و مجموعة المنشآت توفی سنة ثمان و ثلثین و مائة و ألف. و نظم الشیخ عبد اللّه بن طرفة الانصاری المکی الشافعی استاذه فی مدح التلمیذ قصیدة یوصل فیها نسبه الی الصدیق الاکبر رضی اللّه عنه و یقول:

قد کان جد أبیک بل ضریحه من أوحد العلماء و

الفضلاء أعنی محمد طاهر من منتمی الصدیق حققه بغیر

ص:85


1- (232) حصر الشارد ص 3 فی ذکر قراءة القرآن

مراء.

لکن جمهور أهل گجرات متفقون علی أن الشیخ من البواهیر، و صرح به الشیخ عبد الحق فی کتابه أخبار الاخیار و قال بعضهم: انه کان صدیقیا من جانب الام(1).

و شیخ عبد الرحمن بن الشیخ محمد بن الشیخ عبد الرحمن الکزبری الدمشقی در (رسالۀ اسانید) در ذکر مشایخ خود گفته:

و منهم العلامة المسند الشیخ عبد القادر الصدیقی المکی المفتی(2).

ابو البقاء عجیمی نیز از مثبتین کتاب ابن عقده است
اشاره

ششم امام علاّمه، و محدّث مشهور عمدة القراء، و قدوة الحفاظ، أبو البقاء حسن بن علی العجیمی الحنفی المکی که از اجلّۀ نحاریر، و اعاظم مشایخ سنّیه است.

محمد عابد سندی در حصر الشارد بعد از عبارت سابقه گفته:

قال یعنی عبد القادر: قرأت بها علی ولی اللّه تعالی العارف عمدة القراء، و قدوة الحفاظ أبی البقاء حسن بن علی

ص:86


1- (233) سبحة المرجان ص 46 فی الفصل الثانی فی ذکر العلماء
2- (234) رساله اسانید ص 5 .

العجیمی الحنفی المکی(1).

و تاج الدین بن أحمد الدهّان المکی در کفایة المتطلع گفته:

أما بعد فهذه جملة من مرویات شیخنا الامام العلامة المحدث المفتن أبی البقاء الحسن بن علی العجیمی أوصله اللّه تعالی الی غایة المطالب، و أوصل به الی سواء الطریق کل طالب(2).

ابو البقاء عجیمی از مشایخ اجازۀ والد شاهصاحب است

و بالاتر از همه آنست که حسن عجیمی از مشایخ اجازۀ شاه ولی اللّه والد ماجد شاهصاحب است، که باتصال سند خود بایشان حمد الهی بجا می آورد، و نهایت ابتهاج و بشاشت دارد، و بتصریح ولی اللّه عجیمی از مشایخ اجله کرام، و ائمۀ قادۀ اعلام، و از جملۀ مشهورین بحرمین محترمین که اجماع بر فضلشان در خافقین واقع شده بود چنانکه در (رسالۀ ارشاد الی مهمّات الاسناد) که شاهصاحب در (رسالۀ اصول حدیث) ذکر آن فرموده اند گفته:

قد اتصل سندی و الحمد للّه بسبعة من المشایخ الجلة الکرام، الائمة القادة الاعلام من المشهورین بالحرمین

ص:87


1- (235) حصر الشارد ص 3 ذکر إسناد قراءة القرآن
2- (236) کفایة المتطلع ص 1 شروع کتاب بعد از خطبه

المحترمین المجمع علی فضلهم من بین الخافقین الشیخ محمد بن العلاء البابلی، و الشیخ عیسی المغربی الجعفری، و الشیخ محمد بن محمد بن سلیمان الردانی المغربی، و الشیخ ابراهیم ابن حسن الکردی المدنی، و الشیخ حسن بن علی العجیمی المکی، و الشیخ أحمد بن محمد النخلی المکی، و الشیخ عبد اللّه بن سالم البصری ثم المکی.

و لکل واحد منهم رسالة جمع هو فیها، أو جمع له فیها أسانیده المتنوعة فی علوم شتی.

أما البابلی فأجازنی بجمیع ما فی منتخب الاسانید الذی جمعه الشیخ عیسی له شیخنا الثقة الامین أبو طاهر محمد ابن ابراهیم الکردی عن ابیه و عن مشایخه الثلثة الذین سردنا أسماءهم بعد ابیه کلهم عن البابلی.

و أما الشیخ عیسی فناولنی مقالید الاسانید تألیف شیخنا ابو طاهر و أجازنی بجمیع ما فیه ابو طاهر عن الاربعة المذکورین عنه.

أما ابن سلیمان فأجازنی بجمیع ما فی صلة الخلف تألیفه شیخنا ابو طاهر مشافهة عن المصنف مکاتبة ح و أجازنی بجمیع

ص:88

ما فیه ولده محمد وفد اللّه عنه ح و أجازنی بجمیعه السید عمر بن الشیخ عبد اللّه بن سالم عن جده عنه.

و أما الکردی فأخبرنی بجمیع الامم تألیفه سماعا علیه ابو طاهر بقراءته علی ابیه المذکور.

و أما العجیمی فألف الشیخ تاج الدین رسالة بسط فیها اسانیده أجازنی بجمیع ما رواه العجیمی ابو طاهر عنه و کان ابو طاهر قاری دروسه، و أخص تلامذته، و قرأ علیه السنة بکمالها، ح، سمعت من الشیخ تاج الدین القلعی الحنفی مفتی مکة اوائل الستة و شیئا من مسند الدارمی و موطأ محمد و آثاره و أجازنی بسائرها و بجمیع ما تصح له روایته عن العجیمی.

اما النخلی فله رسالة جمع فیها اسانیده اجازنی بها ابو طاهر عنه ح ناولنیها الشیخ عبد الرحمن النخلی بن الشیخ احمد المذکور، و اجازنی بها عن ابیه.

و اما البصری فألف ولده الشیخ سالم رسالة اجازنی بها و بجمیع ما تصح له روایته السید عمر عن جده الشیخ عبد اللّه

ص:89

المذکور، و سمعت عنه اوائل الکتب(1).

و خود شاه صاحب در رسالۀ اصول حدیث فرموده اند:

و نیز شیخ ابو طاهر قدس سره از شیخ حسن عجیمی اخذ و استفاده نموده و شیخ حسن عجیمی شاگرد شیخ عیسی مغربی، شاگرد شیخ محمد بن العلاء البابلی، شاگرد شیخ سالم سنهوری است(2).

شیخ احمد شناوی نیز از مثبتین کتاب ابن عقده است

هفتم شیخ احمد بن علی بن عبد القدوس الشناوی، که از اکابر و اعاظم مشایخ اجازۀ شاهصاحب و والد ماجد ایشان است چنانکه خود شاهصاحب در (رسالۀ اصول حدیث) می فرمایند:

آخرا حضرت والد ماجد در مدینۀ منوره، و در مکّه معظّمه از اجلّه مشایخ حرمین این علم باستیعاب و استقصاء فرا گرفتند، و بیشتر استفادۀ ایشان از جناب حضرت شیخ ابو طاهر مدنی قدس سره بود، که یگانۀ عصر خود بودند در این باب رحمة اللّه علیه و علی أسلافه و مشایخه.

و از حسن اتفاقات آنکه شیخ ابو طاهر قدس سره سند مسلسل دارند بصوفیان و عرفاء تا شیخ زین الدین زکریا انصاری.

و هو انه اخذ عن ابیه الشیخ ابراهیم الکردی، و هو عن الشیخ احمد القشاشی، و هو عن الشیخ احمد الشناوی، و هو

ص:90


1- (237) رساله اصول حدیث ص 1
2- (238) رساله اصول حدیث ص 25 فصل دوم در ذکر سند حدیث ط مطبعة المصطفائی 1255

عن والده الشیخ عبد القدوس الشناوی.

و ایضا عن الشیخ عبد الرحمن بن عبد القادر بن فهد، و هؤلاء کلهم من اجلة المشایخ العارفین باللّه(1).

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که شیخ احمد شناوی از اجلۀ مشایخ اجازۀ والد ماجد شاهصاحب است، و او استاد شیخ احمد قشاشی است، و او استاد ابراهیم کردی، و او استاد شیخ ابو طاهر است، و او استاد شاه ولی اللّه است.

و نیز در این رساله فرموده:

مشکاة المصابیح حضرت شیخ ابو طاهر، از شیخ ابراهیم کردی و ایشان از شیخ احمد قشاشی و ایشان از شیخ احمد بن عبد القدوس شناوی، و ایشان از سید غضنفر بن سید جعفر نهروانی گرفتند(2).

و نیز در این رساله گفته:

صحیح البخاری حضرت شیخ ابو طاهر از والد خود شیخ ابراهیم کردی خواندند، و ایشان از شیخ احمد قشاشی، و ایشان از شیخ ابو المواهب احمد ابن عبد القدوس الشناوی الخ(3).

و نیز در این رساله گفته:

سنن صغری نسائی حضرت شیخ ابو طاهر از شیخ ابراهیم کردی، و ایشان

ص:91


1- (239) رساله اصول حدیث ص 25 فصل دوم در ذکر سند حدیث ط مطبعة المصطفائی 1255
2- (240) رساله اصول حدیث ص 24
3- (241) رساله اصول حدیث ص 24

از شیخ احمد قشاشی، و ایشان از شیخ احمد بن عبد القدوس شناوی الخ(1).

(و ابراهیم بن حسن بن شهاب الدین الکردی الکورانی) که استاد شیخ ابو طاهر است، (و احمد بن محمد بن احمد بن علی الشهیر بالنخلی المکّی) در (رسالۀ اسانید) که یک نسخۀ آن پیش حقیر حاضر است و یک نسخه در کتب خانۀ حرم مکه دیده ام بحق او گفته:

و منهم العالم الامام، الحبر(2)الهمام(3)، من حکت افکاره فی صحة الاستنباط المتقدمین فی جمیع الفنون فکانت مصنفاته جدیرة بأن تکتب بماء العیون، و ان یبذل فی تحصیلها المال و الاهل و البنون، الشیخ برهان الدین ابو الفضائل ابراهیم بن حسن الکردی الکورانی الشافعی الصوفی نزیل المدینة المشرفة و عالمها نفعنا اللّه تعالی به و المسلمین و رحمه رحمة واسعة فی الدنیا و الآخرة آمین(4).

(و سالم بن عبد اللّه بن سالم البصری) در (رسالة الامداد بمعرفة علوّ الاسناد) که دو نسخۀ آن پیش اضعف العباد موجود است در حقّ او گفته:

و منهم العلامة المحقق ابراهیم بن حسن الکورانی

ص:92


1- (242) رساله اصول حدیث ص 30
2- (243) الحبر بفتح الحاء و سکون الباء : العالم الصالح - و جمعه الاحبار و الحبور
3- (244) الهمام بضم الهاء : السید الشجاع
4- (245) رساله اسانید نخلی ص 15

المدنی فقد اخذ عنه الوالد حفظه اللّه تعالی الجامع الصحیح للبخاری(1).

در رسالۀ(اعمال الفکر و الرّویات) فی شرح

حدیث انّما الاعمال بالنیات که نسخۀ مصححه آن که در عهد مصنف نوشته شده و از مکه معظمه (زادها اللّه تشریفا) بعض افاضل آورده نزد فقیر حاضر گفته:

قال النبی صلی اللّه علیه و سلم ارشادا الی ان المدار فی الشرع علی النیات لا علی صور الاعمال بل الصور تابعة لها فی الحکم ما رویناه فی مشاهیر الکتب المعتبرة بطرق عدیدة:

منها ما أخبرنا به شیخنا الامام العالم العامل المکمل الذائق الوارث المحمدی، غوث الانام فی زمانه، سیدی الشیخ صفی الدین احمد بن محمد بن یونس الملقب بعبد النبی بن ولی اللّه احمد بن علی المقدسی الدجانی المدنی المولد الانصاری المعروف بالقشاشی روح اللّه روحه، و أعلی فی أعلی المقربین فتوحه، و أعاد علینا من برکاته آمین، فی کتاب الاذکار، عن شیخه المحقق أبی المواهب احمد بن علی بن

ص:93


1- (246) الامداد بمعرفة علو الاسناد ص 14

عبد القدوس العباسی الشناوی ثم المدنی قدس سره، عن الشمس محمد بن احمد بن حمزة الرملی، عن شیخ الاسلام زکریا ابن محمد الانصاری، عن الحافظ أبی الفضل احمد بن علی بن حجر العسقلانی، قال فی تخریج احادیث الاذکار:

انا بجمیع الکتاب الشیخ الامام العلامة مسند القاهرة ابو اسحاق احمد بن ابراهیم بن احمد بن عبد الواحد بن عبد المؤمن التنوخی البعلی ثم الدمشقی نزیل القاهرة، المعروف بالبرهان الشامی قراءة علیه رحمة اللّه، و انا اسمع لبعضه، و إجازة لسائره.

قال: انا الشیخ الامام العلامة أبو الحسن علی بن ابراهیم ابن داود العطار الدمشقی فی کتابه.

قال: انا شیخ الاسلام محیی الدین یحیی بن شرف بن مری النووی رحمه اللّه قراءة علیه، و انا أسمع لجمیع کتاب الاذکار.

قال فیه: أخبرنا شیخنا الامام الحافظ أبو البقاء خالد بن یوسف بن سعد بن الحسن بن المفرج بن بکار المقدسی النابلسی

ص:94

ثم الدمشقی، انا أبو الیمن الکندی، انا محمد بن عبد الباقی الانصاری، انا أبو محمد الحسن بن علی الجوهری، انا أبو الحسین محمد بن مظفر الحافظ، انا أبو بکر بن محمد بن محمد بن سلیمان الواسطی، انا أبو نعیم عبید بن هشام الحلبی انا ابن المبارک، عن یحیی بن سعید هو الانصاری، عن محمد ابن ابراهیم التیمی، عن علقمة بن وقاص اللیثی، عن عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه، قال:

قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: انما الاعمال بالنیات الحدیث(1).

و نیز ابراهیم بن حسن الکردی الکورانی در رسالۀ(افاضة العلاّم بتحقیق مسئلة الکلام) گفته:

انا شیخنا الامام غوث الانام المحقق الختم سیدی صفی الدین أحمد بن محمد بن یونس بن ولی اللّه أحمد بن علی المقدسی الدجانی المدنی المعروف بالقشاشی قدس سره، عن شیخه أبی المواهب أحمد بن علی العباسی الشناوی ثم المدنی عن الشمس محمد الرملی عن القاضی زکریا عن الحافظ بن

ص:95


1- (247) اعمال الفکر و الرویات ص 7

حجر، عن الحافظ أبی هریرة عبد الرحمن بن الحافظ أبی عبد اللّه محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی، عن القاسم بن مظفر بن عساکر، عن الشیخ محیی الدین بن عربی إجازة، عن الحافظ الکبیر أبی القاسم علی بن الحسن بن عساکر إجازة، انا أبو القاسم زاهر بن طاهر، انا أبو بکر احمد بن الحسین الحافظ هو البیهقی، انا علی بن احمد بن عبدان، انا احمد بن عبد الغفار، ثنا عبد بن شریک، ثنا نعیم بن حماد، ثنا عبد بن المبارک ثنا عبد اللّه بن موهب، عن مالک بن محمد بن حارثة الانصاری، عن أنس بن مالک رضی اللّه عنه.

قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: (من أنعش(1) حقا بلسانه جری له أجره حتی یأتی اللّه یوم القیامة فیوفیه ثوابه) .

انتهی نقلا عن نسخة بخط العرب جاء بها من مکة بعض أفاضل السنیة و هی عندی الان(2).

ص:96


1- (248) انعش حقا : اقام حقا
2- (249) رساله افاضة العلام ص 1 شروع رساله بعد از خطبه
شیخ علی شناوی نیز از راویان کتاب ابن عقده است

هشتم شیخ علی بن عبد القدوس الشناوی والد شیخ احمد شناوی که مدایح فاخره، و محامد زاهره، و محاسن مبهره، و فضائل محیّرۀ او آنفا شنیدی و او هم از مشایخ مشایخ اجازۀ شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب است.

(سالم بن عبد اللّه بن سالم البصری الشافعی) در رسالۀ(الامداد بمعرفة علوّ الاسناد) که در آن اسانید والد خود جمع کرده گفته:

و اما سنن الترمذی فیرویها (أی عبد اللّه بن سالم) عن الشیخ سلطان، و الشیخ أحمد القشاشی بسندهما المتقدم الی القاضی زکریا، و رواه متصلا بالصوفیة فی اکثره عن الشیخ أحمد القشاشی، عن شیخه أبی المواهب أحمد الشناوی، عن والده الشیخ علی الشناوی، عن الشیخ عبد الوهاب الشعرانی الخ(1).

و شاه ولی اللّه بن عبد الرحیم والد ماجد مخاطب در (رسالۀ انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه) گفته:

و این فقیر را ارتباط از جهت خرقه با شیخ ابو طاهر محمد بن ابراهیم الکردی واقع است.

و قد لبسها من أبیه، و قد لبسها أبوه من ید شیخه الامام

ص:97


1- (250) رساله الامداد بمعرفة علو الاسناد ص 15

احمد القشاشی، و له فی الخرقة القادریة طرق:

منها أنه ألبسها من ید شیخه الشیخ أحمد الشناوی، بلباسه لها من ید أبیه علی بن عبد القدوس، بلباسه لها من ید الشیخ عبد الوهاب الشعراوی، بلباسه لها من ید الحافظ جلال الدین السیوطی فی روضة مصر، بلباسه لها من ید الشیخ کمال الدین محمد المعروف بابن امام الکاملیة تجاه الکعبة المشرفة، بلباسه لها من شمس الدین محمد ابن محمد الجزری الخ(1).

شعرانی و سیوطی و ابن حجر نیز از راویان کتاب ابن عقده می باشند

نهم عبد الوهاب شعرانی که از نحاریر حذّاق، و مشاهیر سبّاق، و اجلّه معتمدین، و اکابر موفّقین است، و سلسلۀ اجازۀ شاه ولی اللّه و مشایخ او در بسیاری از کتب باو منتهی می شود، چنانکه انموزج آن سابقا دریافتی.

دهم علاّمة العلماء و أوحد الکملاء شیخ جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی، که او هم از اجلّه مشایخ اجازۀ شاه ولی اللّه است، و مدح او را با اطرا خود شاه صاحب در رسالۀ(اصول حدیث)(2) ادا کرده اند، و جلالتشان پدر

ص:98


1- (251) رساله انتباه ص 7 .
2- (252) رساله اصول حدیث شاه صاحب ص 22 و 23

بزرگوار خود باتصال سندش تا سیوطی و غیر او ثابت کرده، و بنابر تصریح احمد بن محمد المغربی المقری المالکی الاشعری در (فتح المتعال)(1) مجدّد دین نبوی در مائۀ تاسعه بوده.

یازدهم علاّمه نحریر، و حافظ معدوم النظیر، شهاب الدین احمد بن علی ابن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی صاحب فتح الباری شرح صحیح بخاری که در آفاق جهان مشهور و سائر، و در اصقاع بقاع معروف و دائر است.

احمد مقدسی حنبلی نیز از رواة کتاب ابن عقده است

دوازدهم فقیه جلیل القدر، و مفتی نبیه الفخر احمد بن أبی بکر بن احمد ابن عبد الحمید المقدّسی الحنبلی، که از مشایخ ابن حجر عسقلانی، و اکابر فقهاء و محدثین است.

ابن حجر در درر کامنه فی اعیان المائة الثامنة گفته:

احمد بن أبی بکر بن احمد بن عبد الحمید بن عبد الهادی ابن یوسف بن محمد بن قدامة بن مقدام أبو العباس المقدسی شهاب الدین بن العز الحنبلی الفقیه المفتی.

ولد سنة سبع و سبعمائة، و احضر علی هدبة بنت عسکر و تفرد بها، و أجاز له الفخر التوزری من مکة، و ابن رشیق،

ص:99


1- (253) فتح المتعال ص 32

و طائفة من مصر، و دخل فی عموم إجازة اسحاق النحاس لاهل الصالحیة، و تفرد بکل ذلک.

و سمع الکثیر: من التقی سلیمان، و یحیی بن سعد، و عیسی المطعم، و فاطمة بنت خویلد، و أبی بکر بن احمد بن عبد الدائم و غیرهم.

و حدث بالکثیر، و کان خاتمة المسندین بدمشق مات فی ربیع الآخر سنة 798 و قد أجاز لی غیر مرة(1).

اسحاق بن یحیی حنفی نیز از رواة کتاب ابن عقده است

سیزدهم اسحاق بن یحیی بن اسحاق حنفی، که از اجلّۀ محدّثین و فضلاء مسندین است، مناقب و محامد او از (معجم ذهبی) و (درر کامنه) و غیر آن ظاهر است.

شمس الدین ابو عبد اللّه ذهبی در معجم گفته:

اسحاق بن یحیی بن اسحاق الشیخ الفاضل المسند عفیف الدین أبو محمد الآمدی الحنفی.

ولد سنة اثنتین و أربعین و سبعمائة بآمد، و رحل به

ص:100


1- (254) الدرر الکامنة فی أعیان المائة الثامنة ج 1 ص 109 ط حیدرآباد الدکن

أبوه فأدرک ابن خلیل فسمع منه أجزاء کثیرة، و من عیسی الخیاط و جماعة بحران، و من ابن عبد الدائم و طائفة بدمشق.

و کان له انس بالحدیث یعرف مسموعاته و حصل اصوله خرج له الشیخ شمس الدین بن المهندس معجما قرأناه، و تفرد باشیاء.

مات فی رمضان سنة خمس و عشرین و سبعمائة، و ولی بعده مشیخة الظاهریة الشیخ شهاب الدین بن جهبل(1) و ابن حجر عسقلانی در درر کامنه می فرماید:

اسحاق بن یحیی بن اسحاق بن ابراهیم الآمدی عفیف الدین نزیل دمشق.

ولد سنة 742، و سمع من مجد الدین ابن تیمیة، و عیسی ابن سلامة، و من یوسف بن خلیل، و صقر، و غیر واحد، و أخذ عن المجد بن تیمیة و طلب بنفسه فی حیاة أحمد بن عبد الدائم و حصل الاجزاء، و حضر المدارس، و حج مرارا.

ص:101


1- (255) معجم الذهبی ص 23 حرف الالف

قال الذهبی فی المعجم المختص: سمع من ابن خلیل أجزاء کثیرة و کان له انس بالحدیث و یعرف مسموعاته به و حصل اصوله و خرج له ابن المهندس معجما و تفرد باشیاء و ولی مشیخة الظاهریة.

قلت: حدثنا عنه بالسماع غیر واحد: منهم احمد بن اقبرص ابن بلعاق، و حدث بالکثیر، و کان یشهد علی القضاة، و کان لطیفا بشوشا یتفرد بأشیاء من العوالی و عمل لنفسه معجما و مات سنة 725(1).

یوسف بن خلیل نیز از رواة کتاب ابن عقده است

چهاردهم یوسف بن خلیل بن عبد اللّه الدمشقی الازدی که از اجلّه حفاظ ثقات، و اعاظم محدّثین اثبات است، و در اتقان وسعت روایت یگانۀ آفاق، و فائق بر اکابر حذّاق بود.

علاّمه ذهبی در (عبر فی خبر من غبر) در وقایع سنه ثمان و اربعین و ستمائة گفته:

یوسف بن خلیل الحافظ الرحال محدث الشام أبو الحجاج الدمشقی الادمی نزیل حلب.

ص:102


1- (256) الدرر الکامنة ج 1 ص 358 ط الدکن

ولد سنة خمس و خمسین و خمسمائة، لم یعن بالحدیث الی سنة بضع و ثمانین فروی عن یحیی الثقفی و طائفة، ثم رحل الی بغداد قبل التسعین، ثم الی اصبهان بعد التسعین، و أدرک بها اسنادا عالیا کبیرا، و کتب مالا یوصف بخطه الملیح، و انتشر حدیثه، و رحل الناس إلیه.

توفی فی عاشر جمادی الآخرة بحلب(1).

و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در (طبقات الحفّاظ) گفته:

ابن خلیل الحافظ المفید الرحال الامام مسند الشام شمس الدین أبو الحجاج یوسف بن خلیل بن عبد اللّه الدمشقی الازدی(2) محدث حلب.

ولد سنة 555، و اشتغل بالحدیث و له ثلاثون سنة و تخرج بالحافظ عبد الغنی، و شیوخه نحو خمسمائة نفس، أخذ عنه الشرف الدمیاطی و آخرون آخرهم ابراهیم بن العجمی.

و کان حافظا ثقة، عالما بما یقرأ علیه، لا یکاد یفوته

ص:103


1- (257) عبر فی خبر من غبر ج 5 ص 201
2- (258) فی مصادر الترجمة کما سبق عن عبر للذهبی : الادمی ، فالازدی تحریف

اسم رجل، واسع الروایة، متقن.

مات فی عاشر جمادی الآخرة سنة 648 عن 93(1).

ابو المعمر بن حیدره نیز از رواة کتاب ابن عقده است

پانزدهم ابو المعمر بن حیدره بن عمر الحسینی، که شیخ اجازۀ یوسف بن خلیل حافظ است (و ناهیک به شرفا و فخارا و جلالة و اعتبارا) .

و مطلق روایت شخص عدل و ثقة و جلیل الشأن از شخصی حسب افادات ائمۀ سنّیه دلیل وثوق و جلالت و عدالت مروّی عنه می باشد (فکیف إذا کان من شیوخ الاجازة) .

علامه احمد بن محمد بن محمد بن علی بن حجر مکّی، که محامد و مناقب غزیره، و فضائل و مدایح کبیرۀ او در ما بعد انشاء اللّه بگوشت می خورد در رسالۀ(تطهیر الجنان و اللسان عن الخطور و التفوّه بثلب معاویة بن أبی سفیان)(2) که بتصنیف آن داد تصلب و تعصّب در حمایت خلیفۀ رابع سنّیان داده، حقیقت انصاف و حق پرستی خود و اهل نحلۀ خود (کالشمس فی رابعة النهار) فراروی ارباب بصیرت نهاده، مجرّد روایت اجلاّء صحابه و تابعین را از معاویة دلیل کمال اجتهاد و براعت فقاهت او گردانیده.

پس روایت علاّمۀ جلیل و حافظ نبیل یوسف بن خلیل از محمد بن حیدرة بلا واسطه، و روایت دیگر حضرات حذّاق که اسمایشان شنیدی از او بواسطه

ص:104


1- (259) طبقات الحفاظ للسیوطی ص 495 ، و له ترجمة أیضا فی شذرات الذهب ج 5 ص 243
2- (260) تطهیر الجنان ص 24 الفصل الاول فی اسلام معاویة

نیز دلیل کمال جلالت و عظمت او خواهد بود.

و سیف اللّه بن اسد اللّه ملتانی در شبهات خود بر چند اجزاء صوارم که آنرا بمزید بی باکی موسوم (بتنبیه السفیه)(1) ساخته (و حقّه ان یسمّی تمویه السفیه) مجرّد روایت مالک و ابو حنیفه، و یحیی بن معین، و شعبه، و سفیانین را از امام بحق ناطق حضرت جعفر صادق علیه السلام بتوثیق آن جناب معبّر نموده.

و نیز بجهت روایت ایشان از آن حضرت، یحیی بن سعید قطّان را که امام الائمة و شیخ المشایخ سنّیه است، و در حق آن حضرت کلمۀ خبیثه (أجد منه فی نفسی شیئا) بر زبان خرافت توأمان آورده، هیچ میرز دانسته.

و ابو عبد اللّه ذهبی در کتاب (عبر بخبر من غبر)(2) روایت ابن عبد البرّ و ابن حزم را از احمد بن عمر بن انس بن دلهان الاندلسی الدلالی مثبت جلالت او گردانیده.

و احمد بن محمد الشهیر بالمقریّ المغربی المالکی الاشعری در کتاب (نفح الطیب عن غصن الاندلس الرطیب)(3) روایت عمر بن عبد البر، و خطیب بغدادی را از ابو الولید باجی سبب افتخار دانسته.

و نیز حسب تصریح محمد بن أبی بکر بن ایوب بن سعید بن جریر المعروف بابن قیم الجوزیة در (زاد المعاد فی هدی خیر العباد)(4) احد القولین آن است که

ص:105


1- (261) تنبیه السفیه ص 304 عقیده دوازدهم
2- (262) عبر فی خبر من غبر ص 234 وقایع سنة 478
3- (263) نفح الطیب ج 1 ص 361 ط مصر
4- (264) زاد المعاد ص 432

مجرّد روایت عدل از غیر خود تعدیل آن غیر است، اگر چه راوی تصریح بتعدیل مرویّ عنه نکند، و این مذهب احد روایتین از احمد بن حنبل است.

ابو الغنائم محمد بن علی کوفی نیز از رواة کتاب ابن عقده است

شانزدهم ابو الغنائم محمد بن علی بن میمون الکوفی، که از حفاظ متقنین و ائمۀ مشهورین است.

ابن ناصر در حقش گفته:

که او حافظ متقن بوده ندیدیم مثل او، تهجد می کرد و بقیام لیل می پرداخت و ابو عامر عبدری ثنا بر او می کرد، و می گفت که ختم کرده شد با و این شأن یعنی فنّ حدیث.

ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در (عبر فی خبر من غبر) در وقایع سنة عشر و خمسمائة گفته:

أبی النرسی أبو الغنائم محمد بن علی بن میمون الکوفی الحافظ، روی عن محمد بن علی بن عبد الرحمان العلوی و طبقته بالکوفة، و عن أبی اسحاق البرمکی و طبقته ببغداد، و ناب فی خطابة الکوفة، و کان یقول: ما بالکوفة من أهل السنة و الحدیث الا أنا.

و قال ابن ناصر: کان حافظا متقنا ما رأینا مثله، کان یتهجد

ص:106

و یقوم اللیل، و کان أبو عامر العبدری یثنی علیه و یقول، ختم به هذا الشأن.

توفی فی شعبان عن ست و ثمانین سنة، و لقب ابیا لجودة قراءته، و کان ینسخ و یتعفف(1) .

و یافعی در (مرآة الجنان) در وقایع سنة عشر و خمسمائة گفته:

و فیها توفی أبو الغنائم محمد بن علی بن میمون الکوفی الحافظ(2).

دارم نهشلی و محمد بن ابراهیم السری نیز از رواة کتاب ابن عقده می باشند

هفدهم دارم بن محمد بن یزید النهشلی که شیخ ابو الغنائم است.

هیجدهم محمد بن ابراهیم السری که شیخ دارم است و جلالت، و عظمت و اعتبار، و اعتماد این هر دو بزرگ هم بتقریب ما تقّدم ثابت و ظاهر است.

اکنون عبارتی که روایت کردن این حضرات کتاب الموالاة ابن عقده را ثابت و محقق گرداند باید شنید.

پس باید دانست که شیخ محمد عابد سندی در کتاب (حصر الشارد) در حرف المیم گفته:

و أما کتاب الموالاة لابی العباس بن عقدة فأرویه عن عمی الشیخ محمد حسین بن محمد مراد الانصار السندی، عن

ص:107


1- (265) عبر فی خبر من غبر ص 253 فی وقایع سنة 510
2- (266) مرآت الجنان ج 3 ص 200 .

أبیه، عن الشیخ محمد هاشم بن عبد الغفور السندی، عن مفتی مکة الشیخ عبد القادر الصدیقی الحنفی، عن الشیخ حسن العجیمی، عن الشیخ أحمد الشناوی، عن أبیه الشیخ علی الشناوی، عن الشیخ عبد الوهاب الشعرانی، عن الحافظ السیوطی، عن الحافظ ابن حجر، عن أحمد بن أبی بکر بن عبد الحمید المقدسی.

أنا اسحاق بن یحیی بن اسحاق الآمدی، عن یوسف بن خلیل الحافظ، أخبرنا أبو المعمر، محمد بن حیدرة بن عمر الحسینی، أنا أبو الغنائم محمد بن علی بن میمون، أنا دارم بن محمد بن یزید النهشلی، أنا محمد بن ابراهیم السری التمیمی أنا أبو العباس أحمد بن محمد بن عقدة (1).

از این عبارت روایت کردن محمد عابد سندی کتاب الموالاة ابن عقده را بسند متصل از مشایخ خود در کمال وضوح ظاهر است.

و نیز حسب دلالت مطابقی عبارت خطبۀ(حصر الشارد) ظاهر است که کتاب الموالاة از کتب معتبره است حیث قال:

الحمد للّه الذی أنزل أحسن الحدیث علی خیر نبی مرسل

ص:108


1- (267) حصر الشارد ص 162 حرف المیم .

و دعا الی الفلاح بصحیح المقال، و وصل برحمته کل منقطع و أوضح کل معضل، و الصلوة و السلام علی سیدنا محمد، المشهور بحسن الاخلاق، و آله سادة اولی الفضل بالاتفاق و صحبه أئمة أهل الصلاح علی الاطلاق.

و بعد فیقول أفقر عباد اللّه تعالی و أحوجهم الی رحمته و رضوانه الابدی، محمد عابد بن أحمد علی السندی، تاب اللّه تعالی علیه و علی والدیه، و ستر عیوبه و غفر ذنوبه:

انه طال ما لاذ بی بعض طلبة علم الحدیث و سألونی أن الخص لهم شیئا من أسانیدی فی الکتب المعتبرة و کنت لم أجد عن مسائلتهم مهربا، فاستخرت اللّه تعالی فی حصر بعض ما لا بد منه، و استعنت به فهو خیر مستعان و علیه التکلان (1).

و هر گاه بر این همه اطلاع یافتی، و در خزانۀ خیال محفوظ ساختی، بحمد اللّه و حسن توفیقه، بکمال شناعت جسارت کابلی، و شاهصاحب و ارسیدی، و نهایت مجازفت و عدوانشان بعین بصیرت دیدی که نقل اهل حق را از ابن عقده با این همه جلالت شأن و عظمت، و وثوق و اشتهار و اعتبار و جلالت

ص:109


1- (268) حصر الشارد ص 1 شروع کتاب

فخار عین مکیدت و اضلال و تلبیس، و تخدیع و تلمیع و تدلیس پنداشتند، و از تفضیح اکابر و افتضاح خود باکی برنداشتند. وَ لا یَحِیقُ اَلْمَکْرُ اَلسَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ(1).

و از زبان درازی، و بی تمیزی، و جسارت، و مجازفت کابلی در این باب، و حیازت قصب سبق، در تفضیح و تضلیل اکابر مشایخ عالی نصاب، چندان مقام استعجاب و استغراب نیست، که هرگز بخدمت مشایخ اسلام نرسیده، و باخذ و استفاده و تناول اجازه از ایشان مشرّف نگردیده.

مقام حیرت و سراسیمگی این است که جناب شاهصاحب با این همه عظمت، و جلالت و فضل، و براعت، و حذاقت، و نبالت، و تشرّف باخذ اجازه، و اتصال سند باکابر اساطین و اسلاف حذّاق ببرکت خدمت والد ماجدشان که خودش در (ارشاد الی مهمّات الاسناد)(2) (کما سبق آنفا) حمد الهی بر اتصال سند خود بهفت کس از مشایخ اجلّه کرام، و ائمه قادۀ اعلام، که مشهور در حرمین محترمین بودند، و اجماع بر فضلشان در میان خافقین واقع شده بجا آورده، اساطین مشایخ اجازۀ والد ماجد خود را، که تعظیم و تبجیل آنها مدار ایمان و ایقانشان است، و والدشان بلکه خودشان هم افتخار و مباهات بر اتصال سند بایشان دارند، بابلغ وجوه رسوا ساختند.

چه ظاهر است که ابن حجر عسقلانی و سیوطی، و شعرانی، و شیخ علی شناوی، احمد شناوی همه مشایخ اجازۀ شاه ولی اللّه اند، و اینها روایت کتاب ابن عقده می نمایند، و اعتماد و اعتبار و جلالت و عظمت آن وا می سازند، حال آنکه نزد شاهصاحب نقل از آن عین مکیدت و اضلال و تخدیع، و محض

ص:110


1- (269) فاطر : 43
2- (270) ارشاد الی مهمات الاسناد فی ضمن اصول الحدیث ص 1 کما مر آنفا

ازلال و تلمیع است.

پس این مشایخ و اساطین اجازۀ والدشان و خودشان هم کیّاد، و دغاباز، و باضلال و ازلال، و مکیدت و خدیعت، ممتاز و سرفراز باشند، و بملاحظۀ این مقام و دیگر مقامات بعلم الیقین متیقّن و معلوم می گردد، که شاهصاحب در کتاب خود نه تنها بر اهل حق ردّ کرده اند بلکه قدح و جرح و تفضیح و هتک ناموس اساطین دین، و حذّاق محققین، و اسلاف متدینین، و مشایخ معتمدین، و افاخم معظمین، و اماثل مکرمین، و ارکان ملّت، و حفّاظ شریعت، و بانیان مذهب، و مؤسّسان مشرب خود را هم باقصی الغایة رسانیده اند، پس اگر کتابشان باین سبب موسوم بتحفۀ اثنا عشریّه گردد عین حق و صواب و مسئله لا جواب است.

فالحمد للّه الذی حللنا بعونه عقدة کید الکابلی و المخاطب فی جرح ابن عقدة، حیث أثبتنا وثوقه و اعتماده بأقوال الاساطین الذین بیدهم عقدة الجرح و التعدیل، و هم أهل الحل و العقد فی هذا الفن الجلیل.

عظمت و جلالت ابن عقده از نظر سبکی در طبقات

اشاره

عود علی بدء از ملاحظۀ طبقات کبری تصنیف علاّمه نحریر، و محقق معدوم النظیر، ابو نصر تاج الدین عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی بن علی بن تمام السبکی، که فضائل عظیمه، و محامد فخیمۀ او از (درر کامنه)(1) ابن حجر

ص:111


1- (271) الدرر الکامنة ج 2 ص 425 ط الدکن

عسقلانی و غیر آن توان دریافت.

نیز مزید جلالت و شرف، و عظمت، و مهارت، و حذاقت، و حفظ، و اتقان ابن عقده ظاهر می گردد.

چنانکه در طبقات سبکی مذکور است:

فأین أهل عصرنا من حفاظ هذه الشریعة أبی بکر الصدیق، و عمر الفاروق، و عثمان ذی النورین، و علی المرتضی و الزبیر، و طلحة، و سعد، و عبد الرحمان بن عوف، و أبی عبیدة ابن الجراح، و ابن مسعود، و أبی بن کعب، و سعد بن معاذ، و بلال بن رباح، و زید بن ثابت، و عائشة، و أبی هریرة، و عبد اللّه بن عمر و العاص، و ابن عمر، و ابن عباس، و أبی موسی الاشعری.

و من طبقة اخری من التابعین اویس القرنی، و علقمة بن قیس، و الاسود بن یزید، و مسروق بن الاجدع، و ابن المسیب، و أبی العالیة، و شقیق أبی وائل، و قیس بن أبی حازم، و ابراهیم النخعی، و أبی الشعشاء، و الحسن البصری، و ابن سیرین و سعید ابن جبیر، و طاوس، و الاعرج، و عبد اللّه بن عبد اللّه بن عتبة، و عروة بن الزبیر، و عطاء بن أبی رباح، و عطاء بن یسار،

ص:112

و القاسم بن محمد، و أبی سلمة بن عبد الرحمان، و ثابت البنانی و أبی الزناد، و عمرو بن دینار، و أبی اسحاق السبیعی، و الزهری، و منصور بن المعتمد، و یزید بن حبیب، و أیوب السختیانی، و یحیی بن سعید، و سلیمان التیمی، و جعفر بن محمد، و عبد اللّه بن عون، و سعید بن أبی عروبة، و ابن جریح، و هشام الدستوائی.

طبقة اخری و الاوزاعی، و الثوری، و معمر بن راشد، و شعبة ابن الحجاج، و ابن أبی ذئب، و مالک، و الحسن بن صالح، و الحمادین، و زائدة بن قدامة، و سفیان بن عیینة، و عبد اللّه بن المبارک، و ابن وهب، و معتمد بن سلیمان، و وکیع بن الجراح و یزید بن زریع، و یزید بن هارون، و أبی بکر بن عیاش.

اخری و الشافعی، و عفان بن مسلم، و آدم بن أبی إیاس، و أبی الیمان، و أبی داود الطیالسی، و سعید بن منصور، و أبی عاصم النبیل، و القعنبی، و أبی مسهر، و عبد الرزاق ابن همام.

اخری و أحمد بن حنبل، و أحمد بن ابراهیم الدروقی،

ص:113

و أحمد بن صالح المصری، و أحمد بن منیع، و اسحاق بن راهویه، و الحرث بن مسکین، و حیوة بن شریح الحمصی، و خلیفة بن خیاط، و زهیر بن حرب، و شیبان بن فروخ، و أبی بکر بن أبی شیبة، و علی بن المدینی، و عمرو بن محمد الناقد، و قتیبة بن سعید، و محمد بن بشار بندار، و محمد ابن المثنی، و مسدد بن مسرهد، و هشام بن عمار، و یحیی بن معین، و یحیی بن یحیی النیسابوریّ.

اخری و محمد بن یحیی الذهلی، و البخاری، و أبی حاتم الرازی، و أحمد بن شیبان المروزی، و أبی بکر الاثرم، و عبد ابن حمید الکشی، و عمر بن شبة.

اخری و أبی داود السجستانی، و صالح جزرة، و الترمذی، و ابن ماجة.

اخری و عبدان عبد اللّه بن أحمد الاهوازی، و الحسن بن سفیان، و جعفر الفریابی، و النّسائی، و أبی یعلی أحمد بن المثنی، و محمد بن جریر، و ابن خزیمة، و أبی القاسم البغوی و أبی بکر عبد اللّه بن أبی داود، و أبی عروبة الحرانی، و أبی

ص:114

عوانة الاسفرائینی، و یحیی بن محمد بن صالح.

اخری و أبی بکر بن زیاد النیسابوریّ، و أبی حامد أحمد ابن محمد بن السرفی، و أبی جعفر محمد بن عمرو العقیلی، و أبی العباس الدغولی، و عبد الرحمان بن أبی حاتم، و أبی العباس بن عقدة، و خیثمة بن سلیمان الطرابلسی، و عبد الباقی ابن قانع، و أبی علی النیسابوریّ.

اخری و أبی القاسم الطبرانی، و أبی حاتم محمد بن حبان و أبی علی بن السکن، و أبی بکر الجعابی، و أبی بکر احمد ابن محمد السنی الدینوری، و أبی أحمد عبد اللّه بن عدی الجرجانی، و أبی الشیخ عبد اللّه بن محمد بن حیان، و أبی بکر احمد بن ابراهیم الاسماعیلی، و أبی الحسین محمد بن المظفر و أبی احمد الحاکم، و أبی الحسن الدارقطنی، و أبی بکر الجوزقی و أبی حفص بن شاهین.

اخری و أبی عبد اللّه بن مندة، و أبی عبد اللّه الحسین بن أحمد ابن بکیر، و أبی عبد اللّه الحاکم، و عبد الغنی بن سعید الأزدی و أبی بکر بن مردویه، و أبی عبد اللّه محمد بن احمد غنجار،

ص:115

و أبی بکر البرقانی، و أبی حازم العبدوی، و حمزة السهمی و أبی نعیم الاصبهانی.

اخری و أبی عبد اللّه الصوری، و الخطیب، و البیهقی، و ابن حزم، و ابن عبد البر، و أبی الولید الباجی، و أبی صالح العدل.

اخری و أبی اسحاق الحبال، و أبی نصر بن ماکولا، و أبی عبد اللّه الحمیدی، و أبی علی الغسانی، و أبی الفضل محمد بن طاهر المقدسی، و أبی علی بن سکرة.

اخری و أبی عامر محمد بن سعدون العبدری، و أبی القاسم التیمی، و أبی الفضل بن ناصر و أبی العلاء الهمدانی، و أبی الطاهر السلفی، و أبی القاسم بن عساکر، و أبی سعد السمعانی، و أبی موسی المدینی، و خلف بن بشکوال، و أبی بکر الحازمی.

اخری و عبد الغنی المقدسی، و ابن الاخضر، و عبد القادر الرهاوی، و القاسم بن عساکر.

اخری و أبی بکر بن نقطة، و ابن الدنینی، و أبی عبد اللّه محمد بن عبد الواحد بن احمد المقدسی، و ابن الصلاح، و ابراهیم الصریفینی، و الحافظ یوسف بن خلیل.

ص:116

اخری و عبد العظیم المنذری، و رشید الدین العطار، و ابن مسدی.

اخری و النووی و الدمیاطی و ابن الطاهری و عبید الاشعری و محب الدین الطبری و شیخ الاسلام بن دقیق العید.

اخری و القاضی سعد الدین الحارثی، و الحافظ أبی الحجاج المزی، و الشیخ تقی الدین بن تیمیة، و الشیخ فتح الدین بن سید الناس، و الحافظ قطب الدین عبد الکریم الحلبی، و الحافظ علم الدین البرزالی، و شیخنا الذهبی و الشیخ الوالد.

اخری و الحافظ أبی العباس بن المظفر، و الحافظ صلاح الدین العلائی فهؤلاء مهرة هذا الفن و قد أغفلنا کثیرا من الائمة و أهملنا عددا صالحا من المحدثین و انما ذکرنا من ذکرناه لننبه بهم علی من عداهم ثم أفضی الامر الی طی بساط الاسانید رأسا و عد الاکثار منها جهالة، و وسواسا(1).

کلمات سبکی در طبقات از شش وجه بر عظمت ابن عقده دلالت دارد

از ملاحظۀ این عبارت طویله، و از مطالعۀ این بشارت جمیلۀ، بچند وجه

ص:117


1- (272) طبقات سبکی ج 1 ص 167 ط مصر

جلالت و عظمت، و علوّ قدر، و سموّ فخر ابن عقده لمعان ظهور دارد:

اول آنکه از آن ظاهر است که ابن عقده مثل دیگر حضرات که سبکی اسمای متبرکۀ آنها را در این عبارت ذکر کرده از اهل عصر او نهایت بالاتر، و بلندتر، و فائق تر، و سابق تر، در جلالت، و عظمت، و حفظ، و اتقان بودند، و اهل عصر سبکی بپایه و مایۀ آنها هرگز نمی رسند.

و أنی ذلک و أین فان ادعائه مساواتهم له فضلا عن تفضیله کذب بلامین.

پس هر گاه ابن عقده از اهل عصر سبکی فاضلتر باشد، پس اهل عصر کابلی، و شاهصاحب که بغبار اهل عصر سبکی نمی رسند، و بمراتب غیر متناهیه پست ترند، چه رو دارند که کلامشان دربارۀ ابن عقده مسموع شود.

دوّم آنکه از عبارت سبکی ظاهر است که ابن عقده از حفاظ شریعت مقدّسه بوده.

فوا لهفاه که شاهصاحب، و کابلی در پی هتک ناموس حافظ شریعت خود افتاده، و او را بدتر از یهود و نصاری و کافر می پندارند کما لا یخفی علی من هتک أستارهم و طالع أسفارهم کالصواعق(1) لابن حجر المکی و أمثاله.

سوّم آنکه از آن واضح و ظاهر است که ابن عقده از طبقۀ جلیله أبی بکر ابن زیاد النیسابوریّ، و ابو حامد، و ابو جعفر عقیلی، و ابن أبی حاتم، و خیثمة ابن سلیمان طرابلسی، و عبد الباقی بن قانع، و ابو علی نیسابوری بوده، و ظاهر است

ص:118


1- (273) الصواعق ص 197 الشبهة الحادیة عشر من الفصل الخامس من الباب الاول

است که این حضرات از اساطین دین، و ائمّه منقدین، و مشایخ مقبولین، و اسلاف معظّمین اند.

چهارم آنکه از افادۀ سبکی هویدا است که ابن عقده مثل دیگر حضرات مذکورین از مهرۀ فن حدیث، و حذّاق این علم شریف است.

پس حیرت است که چنین ماهر فن را که سبکی بر ذکر او مثل دیگر ائمّه و اساطین خود می نازد، کابلی و شاهصاحب چندان رسوا می سازند که نقل را از او عین مکیدت و اضلال، و تخدیع جهّال می انگارند.

و العیاذ باللّه المتعال من مثل هذه التلبیسات التی تنهد منها الجبال.

پنجم آنکه از آن ظاهر است که ابن عقده مثل دیگر حضرات مذکورین بالاتر است از بسیاری از ائمّه سنیّه که سبکی اغفال ذکرشان کرده، و می باید که آدمی بذکر ابن عقده و دیگران تنبّه بر دیگران حاصل سازد.

عجب که شاهصاحب بیچاره ابن عقده را با این همه جلالت و عظمت بروافض می نوازند، و بجرگۀ کسانی که معاذ اللّه بزعمشان و زعم اسلافشان کفار و ملحدین و مستأصلین دین می بینند می اندازند. (فیا للعجب کل العجب بین الجمادی و رجب) .

ششم آنکه از این عبارت در کمال وضوح و ظهور لایح و واضح است که ابن عقده در صفت جمیلۀ حفظ شریعت، و مدیحت جلیلۀ مهارت در فنّ حدیث مشارکت با خلفاء راشدین، و اکابر صحابۀ مکرمین داشته، و علم مساهمتشان و لو بعد عدّه طبقات بر افراخته.

پس قدح و جرح ابن عقده و تکفیر و تضلیل و تفضیح او در حقیقت اسائه ادب حضرت عتیق، و ابن خطاب، و کثیر الحیاء، و زبیر، و طلحة، و سعد، و

ص:119

عبد الرحمن، و ابن عمر، و حضرت عائشه، و امثال ایشانست.

چه هر گاه این صفت عظیمه اعنی حفظ شریعت، و مهارت در فنّ حدیث شاهصاحب، و کابلی را مانع از تکفیر و تضلیل ابن عقده، و جرح و قدح او باین مثابه که نقل را از او عین تخدیع و مکیدت پنداشته اند نگردید، قادحین و جارحین خلفاء و صحابۀ مذکورین را چسان حصول این هر دو صفت بعد تسلیم مانع و حاجز از خدمت گزاریشان خواهد بود.

پس کابلی و شاهصاحب در پرده قدح و جرح ابن عقده هتک ناموس خلفا و صحابه عظام و أم المؤمنین می نمایند، و نغمۀ تفضیح و تقبیحشان می سرایند شاد باش و آفرین کار مردان همین است.

ترجمۀ ابن عقده از نظر سیوطی در طبقات الحفاظ

و از مطالعۀ(طبقات الحفاظ) علاّمۀ جلال الدین سیوطی که مجدّد دین سنّیه در مائۀ تاسعة است نیز اتصاف ابن عقده بنهایت فضل و نبل و عظمت شأن و کمال جلالت، و ریاست، و تبحّر، و تقدم در حفظ و اتقان ظاهر می شود (حیث قال فیه:

ابن عقدة حافظ العصر، و المحدث البحر أبو العباس أحمد ابن محمد بن سعید الکوفی مولی بنی هاشم.

أبوه نحوی صالح یلقب عقدة، سمع امما لا یحصون، و کتب العالی و النازل حتی عن أصحابه، و کان إلیه المنتهی فی قوة الحفظ و کثرة الحدیث، و رحلته قلیلة ألف و جمع.

ص:120

حدث عنه الدارقطنی و قال: أجمع أهل الکوفة أنه لم یر بها من زمن ابن مسعود الی زمنه أحفظ منه، و عنه: أحفظ مائة ألف حدیث بأسنادها، و اجیب عن ثلاثمائة ألف حدیث من حدیث أهل البیت و بنی هاشم.

و قال أبو علی: ما رأیت أحفظ منه لحدیث الکوفیین.

و عنده تشیع ولد سنة 249 و مات فی ذی القعدة سنة 332(1).

از این عبارت ظاهر است که ابن عقده حافظ عصر و محدّث بحر بوده، و از جمعی کثیر از طبقات رجال که احصایشان نتوان کرد سماع حدیث نموده و در کتاب عالی و نازل و احاطۀ قاصی و سافل بمرتبۀ کوشیده که از اصحاب خود هم حدیث را نوشته، و او منتهای ارباب فنّ بود در قوّت حفظ و کثرت حدیث، و دارقطنی از او روایت کرده، و در ستایش و مدح و تبجیل او افاده کرده: که اجماع کرده اند اهل کوفه بر آنکه دیده نشد در کوفه از زمن ابن مسعود تا زمان ابن عقده حافظتری از او.

و خود ابن عقده گفته: که یاد دارم صد هزار حدیث باسناد آن، و جواب می دهم از سیصد هزار از احادیث اهل بیت و بنی هاشم، و ابو علی ارشاد کرده که ندیدم حافظتری از او یعنی ابن عقده برای حدیث کوفیین.

ص:121


1- (274) طبقات الحفاظ للسیوطی ص 348 و له ترجمة فی تذکرة الحفاظ ج 3 ص 839 و فی العبر ج 2 ص 230

تشیع به معنایی که عسقلانی نموده قادح ابن عقده نیست

اما قول سیوطی: (و عنده تشیّع) پس قدحی نمی کند خصوصا بعد از اثبات این همه جلائل فضائل، و غرر محامد.

علاّمه ابن حجر عسقلانی در مقدّمۀ فتح الباری گفته.

و التشیع محبة علی و تقدیمه علی الصحابة، فمن قدمه علی أبی بکر و عمر فهو غال فی التشیع و یطلق علیه الرافضی و الا فشیعی، و ان انضاف الی ذلک السب و التصریح بالبغض فغال فی الرفض، و ان اعتقد الرجعة الی الدنیا فأشد فی الغلو(1).

از این عبارت ظاهر است که تشیّع عبارت است از محض محبّت جناب امیر المؤمنین و تقدیم آن حضرت بر صحابه بغیر تقدیم آنجناب بر شیخین، و اگر تقدیم آن حضرت بر شیخین کند او غالی فی التشیّع است و او را رافضی هم می گویند، و اگر تقدیم آن حضرت بر شیخین نکند پس او شیعی است.

پس بنابر این ثبوت تشیّع در ابن عقده اصلا قدحی در او نکند، زیرا حسب این افاده بنسبت تشیّع سوی ابن عقده همین قدر ظاهر می شود که ابن عقده محبّت با جناب امیر المؤمنین علیه السلام داشت و آن حضرت را بر دیگر صحابه تقدیم می کرد، و این معنی هرگز موجب قدحی و جرحی نزد اهل

ص:122


1- (275) مقدمة فتح الباری ص 466 فصل فی تمییز أسباب الطعن فی المذکورین .

سنّت هم پیدا نمی کند، مگر اینکه مذهب نواصب و خوارج اعلانا و جهارا اختیار سازند.

ابن جریر طبری حدیث غدیر را از 75 طریق یاد کرده

اشاره

و ابو جعفر محمد بن جریر بن یزید الطبری که از اکابر محدّثین، و ائمه مجتهدین اهل سنّت است نیز در طرق حدیث غدیر تصنیف کرده چنانکه صاحب (عمده) طاب ثراه فرموده:

و قد ذکر محمد بن جریر الطبری صاحب التاریخ خبر یوم الغدیر من خمسة و سبعین طریقا، و أفرد له کتابا سماه کتاب الولایة انتهی(1).

سید ابن طاوس کتاب طبری را در غدیر نقل کرده

و جناب سید علی بن طاوس قدس اللّه روحه و أجزل علیه فتوحه در (اقبال بصالح الاعمال) فرموده:

و من ذلک ما رواه محمد بن جریر الطبری صاحب التاریخ الکبیر صنفه، و سماه کتاب الرد علی الحرقوصیة، روی فیه حدیث یوم الغدیر و ما نص النبی علیه السلام علی علی بالولایة

ص:123


1- (276) عمده ص 45 الفصل الرابع عشر فی ذکر یوم غدیر خم

و المقام الکبیر، و روی ذلک من خمس و سبعین طریقا(1).

و نیز در (اقبال) فرموده:

و أما الذی ذکره محمد بن جریر صاحب التاریخ فی ذلک فانه مجلد و کذلک ما ذکره أبو العباس بن عقدة و غیره من العلماء و أهل الروایات فانها عدة مجلدات(2).

و در (طرائف) فرموده:

و قد روی حدیث یوم الغدیر محمد بن جریر الطبری صاحب التاریخ من خمس و سبعین طریقا، و أفرد له کتابا سماه الولایة، و رأیت فی بعض ما صنفه الطبری فی صحة خبر یوم الغدیر أن اسم کتابه الرد علی الحرقوصیة یعنی الحنبلیة، لان أحمد بن حنبل من ولد حرقوص (3) بن زهیر الخارجی، و قیل إنما سماه الطبری بهذا الاسم لان البر بهاری الحنبلی تعرض للطعن فی شیء مما یتعلق بخبر یوم

ص:124


1- (277) اقبال الاعمال ص 453 ط طهران دار الکتب الاسلامیة .
2- (278) اقبال الاعمال ص 457 ط طهران دار الکتب الاسلامیة .
3- (279) الحرقوص بضم الحاء دویبة کالبرغوث عضها أشد من عضه یدخل فی فروج الجواری و حرقوص بن زهیر کان من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام ثم صار من الخوارج .

غدیر خم(1).

ذهبی نیز کتاب طبری را در غدیر نقل کرده

و علاّمه شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن أحمد بن عثمان بن قایماز الترکمانی الدمشقی الذهبی بتألیف کردن محمد بن جریر طبری کتابی مفرد در طرق حدیث غدیر اعتراف فرموده، و باظهار وقوف و اطلاع خود بر آن کتاب و مدهوش گردیدن بملاحظۀ کثرت طرق حدیث شریف کسر ظهر منکرین نصّاب نموده.

چنانکه محمد بن اسماعیل در (روضۀ ندیّه) شرح تحفۀ علویّه گفته:

قال الحافظ الذهبی فی تذکرة الحفاظ فی ترجمة محمد ابن جریر الطبری من کنت مولاه: ألف محمد بن جریر فیه کتابا قال الذهبی: وقفت علیه فاندهشت لکثرة طرقه انتهی(2).

ابن کثیر نیز کتاب طبری را در غدیر نقل کرده

و اسماعیل بن عمر بن کثیر بن ضوء بن کثیر الشافعی که نموذج فضائل و محامد و مناقب و مفاخر او را در ما بعد انشاء اللّه تعالی خواهی شنید در (تاریخ)

ص:125


1- (280) الطرائف ص 38
2- (281) الروضة الندیة ص 57 ط الدهلی

خود در ذکر محمد بن جریر طبری علی ما نقل گفته:

انی رأیت کتابا جمع فیه احادیث غدیر خم فی مجلدین ضخمین و کتابا جمع فیه طرق حدیث الطیر(1).

یاقوت حموی نیز کتاب طبری را در غدیر نقل کرده

و ابو عبد اللّه یاقوت بن عبد اللّه الرومی الحموی البغدادی الملقب بشهاب الدین، که علاّمه ابن حجر عسقلانی مدایح زاهره و مناقب فاخره او را از محب الدین محمد بن محمود المعروف بابن النجار نقل کرده چنانکه در (لسان المیزان گفته) :

یاقوت الرومی الکاتب الحموی قال ابن النجار: کان ذکیا حسن الفهم و رحل فی طلب النسب الی البلاد، و الشام و مصر، و البحرین، و خراسان، و سمع الحدیث و صنف معجم البلدان، و معجم الادباء، و اسماء الجبال و الانهار و الاماکن.

قال ابن النجار: کان غزیر الفضل، حسن الصحبة، طیب الاخلاق، حریصا علی الطلب، و مات بحلب سنة 626 و لم یبلغ الستین(2) انتهی بقدر الحاجة.

ص:126


1- (282) تاریخ ابن کثیر ج 11 ص 147 ط مصر 1351 و ج 5 ص 208
2- (283) لسان المیزان ج 6 ص 239

در کتاب (معجم الادباء) که نسخۀ عتیقۀ آن که از نظر علاّمه سیوطی گذشته بدست فقیر افتاده بترجمۀ محمد بن جریر طبری گفته:

و کان قد قال بعض الشیوخ ببغداد بتکذیب غدیر خم و قال ان علی بن أبی طالب کان بالیمن فی الوقت الذی کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بغدیر خم.

و قال هذا الانسان فی قصیدة مزدوجة یصف فیها بلدا بلدا و منزلا منزلا: أبیاتا یلوح فیها الی معنی حدیث غدیر خم فقال:

ثم مررنا بغدیر خم کم قائل فیه بزور جم

علی علی و النبی الامی الخ

و بلغ أبا جعفر ذلک فابتدأ بالکلام فی فضائل علی و ذکر طرق حدیث خم انتهی(1).

از این عبارت ظاهر است که بعض شیوخ بغداد جسارت بر تکذیب غدیر نموده بود، و بوهم سخیف عدم حضور جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در غدیر خم و تشریف داشتن آن جناب در یمن متمسک شده و بمزید وقاحت این تکذیب را نظم کرده، (و عیاذا باللّه من الانهماک فی الاعوجاج و اللجاج) حدیث غدیر را زور عظیم، و کذب فخیم گمان کرده داد عناد و لداد داده، و بهمین سبب

ص:127


1- (284) معجم الادباء ج 6 ص 452 ط مصر - و ج 18 ص 84 ط بیروت

ابن جریر طبری تشمیر ذیل در احقاق حق و ازهاق باطل و کسر ظهر معاندین و جاحدین فرموده کتابی در ذکر طرق حدیث غدیر تصنیف فرموده.

ابن حجر نیز کتاب طبری را در غدیر نقل کرده

و ابن حجر عسقلانی هم ذکر کتاب ابن جریر طبری در حدیث غدیر نموده چنانکه در (تهذیب التهذیب) در ترجمۀ علی بن أبی طالب علیه السّلام گفته:

قلت: و لم یجاوز المؤلف ما ذکر ابن عبد البر و لکنه ذکر حدیث الموالاة عن نفر سماهم فقط و قد جمعه ابن جریر الطبری فی مؤلف فیه أضعاف من ذکر، و صححه و اعتنی بجمیع طرقه أبو العباس بن عقدة، فأخرجه من حدیث سبعین صحابیا أو أکثر(1).

ابن جریر طبری مصنف کتاب غدیر از فحول
اشاره

مجتهدین اهل سنت است»

محتجب نماند که ابن جریر طبری که بتصنیف کتاب حدیث غدیر سعی بلیغ در هتک ناموس جاحدین، و کسر ظهر معاندین، و احراق قلوب منکرین، و ایجاع صدور مرتابین نموده از بحور زاخره علم و کمال، و فحول مجتهدین، و منقّدین حدیث و رجال، و جهابذۀ ثقات، و اجلّۀ اثبات است.

ص:128


1- (285) تهذیب التهذیب ج 7 ص 339 رقم 565 ط حیدرآباد الدکن

و فضائل فاخره، و مناقب باهره، و محامد زاهره طبری از ملاحظۀ معجم الادباء(1) یاقوت حموی.

و انساب(2) ابو سعد عبد الکریم ابن محمد المروزی السمعانی الشافعی.

و تهذیب الاسماء(3)و اللغات تصنیف محیی الدین یحیی بن شریف النووی.

و وفیات الأعیان(4) فی انباء ابناء الزمان تصنیف قاضی شمس الدین أبی العباس احمد بن محمد المعروف بابن خلّکان البرمکی الاربلی الشافعی.

و عبر فی خبر من غبر(5) تصنیف حافظ شمس الدین محمد بن احمد الذهبی.

و مرآة الجنان(6) و عبرة الیقظان فی معرفة ما یعتبر من حوادث الزمان تصنیف عبد اللّه بن اسعد الیافعی.

و طبقات(7) فقهای شافعیه تألیف تاج الدین عبد الوهاب سبکی.

و طبقات(8) فقهای شافعیّه تصنیف تقی الدین ابو بکر بن احمد المعروف بابن قاضی شهبة الاسدی الشافعی.

ص:129


1- (286) ج 6 ط مصر ص 423 . . . 462 و ج 18 ط بیروت ص 40
2- (287) الانساب ص 367 منشور المستشرق د . س
3- (288) تهذیب الاسماء للنووی ج 1 من القسم الاول ص 78
4- (289) وفیات الأعیان ج 1 ص 456
5- (290) عبر فی خبر من غبر ج 2 ص 146 ط کویت
6- (291) مرآت الجنان للیافعی ج 2 ص 261
7- (292) طبقات الشافعیة للسبکی ج 2 ص 135
8- (293) طبقات الشافعیة للسبکی ج 2 ص 135

و تتمة المختصر(1) فی اخبار البشر تألیف عمر بن مظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس الوردی المعرّی الشافعی.

و روض المناظر(2) فی علم الاوائل و الاواخر تصنیف قاضی القضاة زین الدین محمد بن محمد الشهیر بابن شحنة الحلبی الحنفی.

و لسان المیزان(3) ابن حجر عسقلانی.

و طبقات الحفاظ(4) تصنیف شیخ جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی.

و کتاب کشف الحثیث عمّن رمی بوضع الحدیث، تصنیف برهان الدین ابراهیم بن محمد أبی الوفا بن خلیل سبط ابن العجمی الحلبی.

و عبر و دیوان المبتدء و الخبر تصنیف قاضی القضاة عبد الرحمن بن محمد ابن خلدون الاشبلی الحضرمی.

و مدینة العلوم تألیف ازنیقی.

و غیر آن ظاهر و باهر است، و اصول عبارات کتب مذکوره و غیر آن که مشتمل است بر مدایح و محامد ابن جریر انشاء اللّه تعالی در ما بعد خواهد آمد مگر دو عبارت که کمال جلالت ابن جریر را از آن توان یافت در این مقام مذکور می شود:

ص:130


1- (294) تتمة المختصر ج 1 ص 258 ط مصر فی وقائع سنة 310
2- (295) روض المناظر فی حوادث سنة 310
3- (296) لسان المیزان لابن حجر ج 5 ص 100
4- (297) طبقات الحفاظ للسیوطی ص 307
ابن تیمیه در منهاج طبری را العیاذ باللّه اعلم از عسکریین علیهما السلام دانسته

ابو العباس احمد بن عبد الحلیم المعروف بابن تیمیّة که امام اعظم، و شیخ الاسلام سنّیان است، و مناقب و مدایح او که علمای قوم بر زبان می آرند هوش از سر می رباید کما لا یخفی: علی ناظر (فوات الوفیات(1) و (الدرر الکامنة)(2)و غیرهما در منهاج السنّة النبویة گفته:

و أما قوله: و لم یلتفتوا الی القول بالرأی و الاجتهاد، و حرموا الاخذ بالقیاس و الاستحسان فالکلام علی هذا من وجوه:

أحدها ان الشیعة فی هذا مثل غیرهم، ففی أهل السنة النزاع فی الرأی و الاجتهاد و القیاس و الاستحسان، کما فی الشیعة النزاع فی ذلک، فالزیدیة تقول بذلک و تروی فیه الروایات عن الائمة.

الثانی أن کثیرا من أهل السنة العامة و الخاصة لا تقول بالقیاس، فلیس کل من قال بامامة الخلفاء الثلثة قال

ص:131


1- (298) فوات الوفیات لابن شاکر الکتبی : ج 1 ص 35 - 45
2- (299) الدرر الکامنة لابن حجر : ج 1 ص 144 - 160

بالقیاس، بل المعتزلة البغدادیون لا یقولون بالقیاس و ح فان کان القیاس باطلا أمکن الدخول فی أهل السنة و ترک القیاس، و ان کان حقا أمکن الدخول فی أهل السنة و الاخذ بالقیاس.

الثالث أن یقال القول بالرأی و الاجتهاد و القیاس خیر من الاخذ بما ینقله من یعرف بکثرة الکذب عمن یصیب و یخطئ نقل غیر مصدق عن قائل غیر معصوم، و لا یشک ان رجوع مثل مالک، و ابن أبی ذئب، و ابن الماجشون، و اللیث ابن سعد، و الاوزاعی، و الثوری، و ابن أبی لیلی، و شریک، و أبی حنیفة، و أبی یوسف، و محمد بن الحسن، و زفر، و الحسن بن زیاد، و اللؤلؤی، و الشافعی، و البویطی، و المزنی، و أحمد بن حنبل، و أبی داود السجستانی، و ابراهیم الحربی، و البخاری و عثمان بن سعد الدارمی، و أبی بکر بن خزیمة، و محمد بن جریر الطبری، و محمد بن نصر المروزی.

و غیر هؤلاء الی اجتهادهم، و اعتبارهم مثل أن یعلموا سنة النبی صلی اللّه علیه و سلم الثابتة عنه و یجتهدوا فی

ص:132

تحقیق مناط الاحکام و تنقیحها و تخریجها خیر أنهم من أن یتمسکوا بنقل الروافض عن العسکریین و امثالهما، فان الواحد من هؤلاء أعلم بدین اللّه و رسوله من العسکریین أنفسهما، فلو أفتاه أحدهما بفتیا کان رجوعه الی اجتهاده أولی من رجوعه الی فتیا أحدهما بل هو الواجب علیه فکیف إذا کان نقلا عنهما من مثل الرافضة، و الواجب علی مثل العسکریین و أمثالهما أن یتعلموا من الواحد من هؤلاء(1) از این عبارت ظاهر است که ابن تیمیّه جزاه اللّه بضیعه بسبب غایت جسارت و خسارت، و اشتعال نار نصب و عناد بکانون سینۀ پر ضغینه اش محمد ابن جریر طبری و دیگر اسلاف نا انصاف خود را عیاذا باللّه عالم تر بدین خدا و رسول او از حضرت عسکریّین یعنی امام علی نقی و امام حسن عسکری (علیهما و علی آبائهما آلاف التحیة و السلام) می داند، و تصریح صریح که بهیچ وجهی از وجوه تأویل و توجیه و تسویل و تحریف حضرات را در آن مساغی نیست بر این کفر صراح و ضلال بواح می نماید، و بمزید تأکید و تشیید این ضلال بعید تفریع شنیع بر آن مرتّب ساخته یعنی گفته، آنچه حاصلش این است: که اگر فتوی دهد یکی از این مذکورین را یکی از عسکریین علیهما السلام بفتوائی رجوع یکی از مذکورین باجتهاد خود اولی خواهد بود از رجوع او بفتوای یکی از عسکریّین علیهما السلام، معاذ اللّه

ص:133


1- (300) منهاج السنة لابن تیمیة : ج 1 ص 231 ط بولاق مصر

ناجائز و حرام خواهد بود.

و بر این مقدار هم صبر و قرارش دست نداده در آخر عبارت سراسر خسارت ببانک بی هنگام سراییده که العیاذ باللّه واجب بر مثل عسکریین علیهما السلام و امثال ایشان یعنی دیگر ائمّه اهل بیت علیهم السّلام آن است که تعلّم کنند از یکی از این مذکورین.

فالعجب کل العجب که پناه بخدا پایۀ فضل و کمال و علم ابن جریر را ارجح و اعلی از حضرت عسکریّین و دیگر اهل بیت عصمت و طهارت که حسب تصریحات قوم سفن نجاتند، و تمسّک بذیول این حضرات واجب و تخلّف از ایشان مورث بوار و هلاک و ضلال و نکال متعصبین متکلّمین سنّیه است (کما ستقف علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی) .

با این حال اعتنا بتصحیح و اثبات چنین امام جلیل الشأن خود حدیث غدیر را نکنند و پی سپر وادی پر خار و قدح و جرح شوند (فانّا للّه و انّا إلیه راجعون) .

و از این هم عجب تر آنکه ابن روزبهان بمزید عجز و حیرت طبری را با این جلالت شأن بدتر از یهود و نصاری حسب مزعوم اسلاف خود گرداند یعنی او را بروافض ارزانی فرماید و بر احتجاج و استدلال بروایتش از جارود (کما لا یخفی علی من راجع کتابه الباطل) .

طبری باعتقاد سیوطی از مجددین دین است

و جلال الدین سیوطی در کتاب (التنبئة بمن یبعثه اللّه علی رأس کل مائة) گفته:

ص:134

و ممن یصلح أن یعد علی رأس الثلاثمائة الامام أبو جعفر محمد بن جریر الطبری، و عجبت کیف لم یعدوه و هو أجل من ابن شریح و أوسع علوما، و بلغ رتبة الاجتهاد المطلق المستقل، و دون لنفسه مذهبا مستقلا، و له أتباع قلدوه و أفتوا و الفقه و قضوا بمذهبه و یسمون الجریریة.

و کان اماما فی کل علم من القراءة، و التفسیر، و الحدیث و الاصول، و أقوال الصحابة و التابعین و من بعدهم، و العربیة، و التاریخ.

قال النووی: أجمعت الامة علی أنه لم یصنف مثل تفسیره.

و قال الخطیب: کان أئمة العلماء تحکم بقوله و ترجع إلیه، و کان قد جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه أحد من أهل عصره.

قال ابن خزیمة: ما أعلم علی الارض أعلم من ابن جریر و قد أراد الخلیفة المقتدر باللّه مرة أن یکتب کتاب وقف تکون شروطه متفقا علیها بین العلماء فقیل له لا یقدر علی استحضار هذا الا محمد بن جریر فطلب منه ذلک فکتبها مات

ص:135

فی شوال سنة عشر و ثلاثمائة.

از این عبارت واضح و لائح است که ابن جریر طبری صالح و لائق آنست که معدود شود از مجدّدین دین، و بنصّ سیوطی ابن جریر طبری جلیل تر از ابن شریح و وسیع تر از روی علوم است، و بمرتبۀ اجتهاد مطلق مستقلّ فائز گردیده، و این مرتبه ایست که ائمّه اربعۀ سنّیه بحیازت آن در آفاق جهان اشتهار، و افتخار و امتیاز حاصل کرده اند.

و نیز از آن ظاهر است که ابن جریر طبری اتباع و اشیاع دارد که تقلید او کرده اند، و فتوی بمذهب او داده اند، و حکم بر طبق آن کرده اند، و این اتباع بجریریة مشهورند، و ابن جریر امام بود در هر علم از قرائت، و تفسیر، و حدیث و فقه، و اصول، و اقوال صحابه، و تابعین، و اتباع تابعین، و عربیّت، و تاریخ.

و نووی ارشاد کرده که اجماع کرده است امّت بر آنکه تصنیف کرده نشد مثل تفسیر او.

و خطیب گفته: که ائمّۀ علماء حکم می کردند بقول او، و رجوع می آوردند بسوی او، و جمع کرده بود ابن جریر از علوم چیزیرا که مشارکت نکرده ابن جریر را در آن کسی از اهل عصر او.

و ابن خزیمه ارشاد کرده که نمی دانم بر روی زمین عالم تری از ابن جریر، و اراده کرده مقتدر باللّه اینکه نوشته شود کتاب وقفی که شروط آن متّفق علیها بین العلماء باشد پس گفته شد که قادر نیست بر استحضار این امر مگر محمد بن جریر طبری.

ابو القاسم حسکانی نیز کتابی در حدیث غدیر و طرق آن دارد

اشاره

و علاّمه نحریر، و محدّث شهیر ابو القاسم عبید اللّه بن عبد اللّه الحسکانی

ص:136

نیز کتابی در اثبات حدیث غدیر و جمع طرق آن تصنیف کرده.

مولانا السید الاجلّ جناب سید علی ابن طاوس (أسکنه اللّه فسیح جنّته و حفه بجزیل رحمته) در اقبال بصالح الاعمال فرموده:

و من ذلک ما رواه أبو القاسم عبید اللّه بن عبد اللّه الحسکانی کتابا سماه دعاء الهداة الی أداء حق المولاة(1).

و در طرائف فی معرفة مذاهب الطوائف فرموده:

و صنف فی حدیث یوم الغدیر الحاکم عبید اللّه بن عبد اللّه الحسکانی کتابا سماه کتاب دعاء الهداة الی أداء حق المولاة اثنی عشر کراسا مجلدا.

حسکانی مصنف دعاء الهداة در حدیث غدیر از اکابر محدثین است

و مخفی نماند که ابو القاسم حسکانی از اجلّه علمای متقنین، و عمدۀ کملای محدثین، و اثبات نحاریر ممدوحین، و ثقات جهابذه معتمدین است.

جلال الدین عبد الرحمن سیوطی در طبقات الحفاظ گفته:

الحسکانی القاضی المحدث أبو القاسم عبید اللّه بن عبد اللّه ابن أحمد بن محمد بن حسکان القرشی العامری النیسابوریّ،

ص:137


1- (301) اقبال الاعمال ص 453 ط طهران دار الکتب الاسلامیة

و یعرف بابن الحذاء شیخ متقن، ذو عنایة تامة بعلم الحدیث عمر، و علا اسناده، و صنف فی الابواب، و جمع و حدث عن جده، و الحاکم، و أبی طاهر بن محمش، و تفقه بالقاضی أبی العلاء صاعد، أملی مجلسا صحح فیه رد الشمس لعلی، و هو یدل علی خبرته بالحدیث، و تشیعه، مات بعد أربعمائة و سبعین(1).

از این عبارت شعشعۀ مآثر جمیلۀ حسکانی لمعان ظهور دارد، چه از آن واضح است که حسکانی حافظ، و شیخ متقن بوده، و عنایت و توجّه تامّ بعلم حدیث داشت، و عمر طویل یافت و اسناد او عالی بود، و بتصنیف احادیث نبویّه و جمع روایات اقامت فرموده، و تحدیث نمود از جدّ خود، و حاکم نیسابوری، و ابو طاهر بن محمش، و تحصیل فقه کرد از قاضی ابو علاء صاعد، و املاء مجلسی کرد که در آن تصحیح حدیث ردّ شمس برای جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نموده، و آن مجلس دلالت بر خبرت او بحدیث دارد.

و از این فقرات بوجوه عدیده جلالت و نبالت، و مهارت، و نباهت و غایت فضل و کمال و حذاقت حسکانی مستفاد است.

دلالت تصحیح حدیث رد الشمس بر تشیع حسکانی مضر بمقام او نیست

امّا ادّعای دلالت مجلس تصحیح حدیث ردّ شمس بر تشیّع پس ضرری

ص:138


1- (302) طبقات الحفاظ للسیوطی ص 443 . له ترجمة فی تذکرة الحفاظ ج 3 ص 1200

نمی رساند، زیرا آنفا دانستی که تشیّع حسب تصریح علاّمه ابن حجر عسقلانی عبارت است از محبّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و تقدیم آن حضرت بر صحابه.

(و تلک شکاة ظاهر عنک عارها.) و اگر غرض از نسبت تشیّع بحسکانی قدح و جرح او است پس مخدوش است به آنکه علاّمه محمد بن یوسف شامی تلمیذ رشید علاّمۀ سیوطی که از حذّاق مشاهیر معتمدین، و اجلّه نحاریر معتبرین است، و جلالت شأن و عظمت قدر و علوّ منزلت او از افادات ابو المواهب عبد الوهّاب بن احمد الشعرانی الشافعی در لواقح الانوار فی طبقات السادة الاخیار، و احمد بن محمد المقری در فتح المتعال فی مدح الفعال، و مصطفی بن عبد اللّه الشهیر بحاجی خلیفه در کشف الظنون(1)، و تاج الدین بن احمد الدهّان در کفایة المتطلع، و مخاطب نبیل در رسالۀ اصول حدیث، و فاضل رشید در شوکت عمریّه، و فاضل معاصر در منتهی الکلام(2) و ازالة الغین ظاهر است.

در توثیق و مدح و تبجیل و اجلال و اعظام حسکانی و ردّ نسبت تشیّع سعی بلیغ و جهد وافر بکار برده.

چنانکه محمد معین بن محمد امین که تلمیذ مفتی مکّه معظّمه شیخ عبد القادر که فضائل و محامد او آنفا شنیدی بوده در کتاب دراساة اللبیب فی الاسوة الحسنة بالحبیب بعد از کلامی که متضمّن اثبات عصمت ائمّه اهل بیت علیهم السّلام است گفته:

و مما یجب أن انبه علیه أن هذا الکلام فی عصمة الائمة انما جرینا فیها علی جری الشیخ الاکبر قدس سره فیها فی

ص:139


1- (303) کشف الظنون ج 2 ص 467 فی حرف السین ذیل سبل الهدی و الرشاد
2- (304) منتهی الکلام ص 213 مسلک اول نصف دوم

المهدی رضی اللّه تعالی عنه من حیث ان مقصودنا منه أن

قوله صلی اللّه علیه و سلم فیه: یقفو أثری لا یخطئ. لما دل عند الشیخ علی عصمته فحدیث الثقلین یدل علی عصمة الائمة الطاهرین رضی اللّه عنهم بما مر تبیانه، و لیست عقدة الانامل علی أن العصمة الثابتة فی الانبیاء علیهم الصلوة و السلام توجد فی غیرهم، و انما أعتقد فی أهل الولایة قاطبة العصمة بمعنی الحفظ و عدم صدور الذنب لا استحالة صدوره و الائمة الطاهرون أقدم من الکل فی ذلک، و بذلک یطلق علیهم الائمة المعصومون، فمن رمانی من هذا المبحث باتباع مذهب غیر السنیة مما یعلم اللّه سبحانه برائتی منه فعلیه اثم فریته و اللّه خصمه، و کیف لا أخاف الاتهام من هذا الکلام و قد خاف شیخ أرباب السیر فی السیرة الشامیة من الکلام علی طرق حدیث رد الشمس بدعائه صلی اللّه تعالی علیه و سلم لصلاة علی رضی اللّه عنه و توثیق رجالها أن یرمی بالتشیع حیث رأی الحافظ الحسکانی فی ذلک سلفا له و لننقل ذلک بعین کلامه.

ص:140

قال رحمه اللّه تعالی لما فرغ من توثیق رجال سنده:

لیحذر من یقف علی کلامی هذا هنا أن یظن بی أنی أمیل الی التشیع و اللّه تعالی یعلم أن الامر لیس کذلک.

قال و الحامل علی هذا الکلام یعنی قوله: و لیحذر الی آخره أن الذهبی ذکر فی ترجمة الحسکانی أنه کان یمیل الی التشیع لانه أملی جزءا فی طرق حدیث رد الشمس قال:

و هذا الرجل یعنی الحسکانی ترجمه تلمیذه الحافظ عبد الغافر الفارسی فی ذیل تاریخ نیسابور فلم یصفه بذلک بل أثنی علیه ثناءا حسنا و کذلک غیره من المؤرخین فنسأل اللّه تعالی السلامة من الخوض فی أعراض الناس بما لا نعلم و بما نعلم و اللّه تعالی أعلم انتهی.

أقول: و هذا الجرح فی الحافظ الحسکانی انما نشأ من کمال عصبیة الجارح و انحرافه من مناهج العدل و الانصاف و الا فالحافظ الحسکانی من خدمة الحدیث بذل جهده فی تصحیح الحدیث و جمع طرقه و أسناده و أثبت بذلک معجزة من أعظم علامات النبوة و أکملها مما یقر بصحته عین کل

ص:141

من یؤمن باللّه تعالی و رسوله صلی اللّه علیه و سلم، و کیف یتهم و ینسب الی التشیع بملابسة القضیة لعلی رضی اللّه عنه، و لو صحح حافظ حدیثا متمحضا فی فضله لا یتهم بذلک و لو کان کذلک لترک احادیث فضائل أهل البیت رأسا، و من مثل هذه المؤاخذة الباطلة طعن کثیر من المشایخ العظام.

و مولع هذا الفن الشریف إذا صح عنده حدیث فی أدنی شیء من العادات کاد أن یتخذ لذلک طعاما فرحا بصحة قول الرسول صلی اللّه علیه و سلم عنده، و أین هذا من ذاک. و لما اطلع هذا الفقیر علی صحته کأنه ازداد سمنا من سرور ذلک و لذته أقر اللّه سبحانه و تعالی عیوننا بأمثاله و الحمد للّه رب العالمین(1).

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که بیچاره محمد معین بسبب مزید اعانت حق و ازاحت باطل بعد از اثبات عصمت حضرات ائمّۀ معصومین صلوات اللّه علیهم أجمعین از طعن و لوم و لمز و غمز ارباب ضغائن و احقاد، و اصحاب عناد و لداد بر خود ترسیده ناچار ظاهر کرده که هر کسی که بسبب اثبات عصمت حضرات او را رمی کند باتباع مذهب غیر سنّیه او کاذب و مفتری و آثم و گنه کار است، و پروردگار خصیم او است، و بمزید تیقّظ و تحفظ از

ص:142


1- (305) دراسات اللبیب فی الاسوة الحسنة بالحبیب ص 215 ط لاهور

طعن ناواقفین بر او باین خوف بیان کرده که شیخ ارباب سیرت صاحب سیرت شامیّه یعنی محمد بن یوسف صاحب سبل الهدی و الرّشاد بسبب اثبات حدیث ردّ شمس و توثیق رجال آن از تهمت و رمی معاندین او را بتشیّع ترسیده تحذیر ناظرین کلامش از ظنّ میلان او بتشیّع فرموده، و قسم یاد کرده بر آنکه او میلان بتشیّع ندارد، و در توجیه این تحذیر بیان کرده که ذهبی در ترجمه حسکانی ذکر کرده که او میل می کرد بسوی تشیّع، زیرا که املاء کرده جزئی در طرق حدیث ردّ شمس، و حال آنکه عبد الغافر فارسی که تلمیذ حسکانی است ترجمۀ حسکانی را در ذیل تاریخ نیسابور وارد کرده، و او را منسوب بتشیّع نساخته اند، بلکه او را بثناء حسن یاد کرده، و همچنین دیگر مورّخین ذکر حسکانی کرده اند، و او را منسوب بتشیّع نساخته اند، بلکه بمدح و ثنای حسن موصوف کرده اند.

و از قول محمد بن الحسن: (و نسأل اللّه السلامة الخ) واضح است که قدح حسکانی خلاف سلامت، و اقتحام آفت و جسارت بر خوض در اعراض سلیمه، و مخالفت طریقۀ قویمۀ مستقیمه است.

و از افادۀ خود محمد معین ظاهر و مستبین است که جرح حافظ حسکانی ناشی از کمال عصبیّت جارح، و انحراف از مناهج عدل و انصاف است، و حافظ حسکانی از خدّام حدیث است، و بذل جهد در تصحیح حدیث ردّ شمس و جمع طرق و اسانید آن کرده، و باین سبب اثبات معجزۀ که از اعظم علامات نبوّت و اکمل آن است نمود. و آن معجزه ایست که خنک می شود بصحّت آن چشم هر کسی که ایمان بخدای تعالی و رسول او دارد.

ص:143

عبد الغافر فارسی مادح حسکانی از اعاظم فقهاء و محدثین است
اشاره

و مخفی نماند که عبد الغافر فارسی تلمیذ حسکانی و مادح او از اکابر رفیع الشأن، و اجلّۀ حذّاق اعیان و اماثل فقهاء مشهورین، و افاضل محدّثین معروفین است.

ترجمه عبد الغافر بقول ابن خلکان

شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد بن ابراهیم بن أبی بکر بن خلکان در (وفیات الأعیان و انباء ابناء الزمان) گفته:

أبو الحسن عبد الغافر بن اسماعیل بن عبد الغافر بن محمد ابن عبد الغافر بن أحمد بن محمد بن سعید الفارسی الحافظ.

کان اماما فی الحدیث و العربیة، و قرء القرآن الکریم، و لقن الاعتقاد بالفارسیة و هو ابن خمس سنین، و تفقه علی امام الحرمین أبی المعالی الجوینی صاحب نهایة المطلب فی درایة المذهب و الخلاف، و لازمه مدة أربع سنین.

و هو سبط الامام أبی القاسم عبد الکریم القشیری المقدم ذکره، و سمع علیه الحدیث الکثیر، و علی جدته فاطمة بنت أبی علی الدقاق، و علی خالیه أبی سعد، و أبی سعید ولدی أبی

ص:144

أبی القاسم القشیری، و جماعة کثیرة سواهم، ثم خرج من نیسابور الی خوارزم، و لقی بها الافاضل، و عقد له المجلس ثم خرج الی غزنة و منها الی الهند، و روی أحادیث و قرئ علیه لطائف الاشارات بتلک النواحی، ثم رجع الی نیسابور و ولی الخطابة بها، و أملی بها فی مسجد عقیل اعصار یوم الاثنین سنین ثم صنف کتبا عدیدة منها (المفهم لشرح غریب صحیح مسلم) و (السیاق لتاریخ نیسابور) و فرغ منه فی أواخر ذی القعدة سنة ثمان عشرة و خمسمائة، و کتاب (مجمع الغرائب فی غریب الحدیث) و غیر ذلک من الکتب المفیدة و کانت ولادته فی شهر ربیع الآخر سنة احدی و خمسین و أربعمائة و توفی فی سنة تسع و عشرین و خمسمائة بنیسابور رحمه اللّه تعالی(1).

ترجمه عبد الغافر بقول ذهبی

و شمس الدین ابو عبد اللّه الذهبی در (عبر فی خبر من غبر) بترجمۀ عبد الغافر گفته:

صاحب (تاریخ نیسابور) و مصنف (مجمع الغرائب) و مصنف

ص:145


1- (306) وفیات الأعیان ج 2 ص 391

(المفهم فی شرح مسلم) .

و کان اماما فی الحدیث و فی اللغة و الادب و البلاغة.

عاش ثمانیا و سبعین سنة، و أکثر الاسناد و حدث عن جده لامه أبی القاسم القشیری و طبقته، و أجاز له أبو محمد الجوهری و آخرون(1).

ترجمه عبد الغافر بقول یافعی

و یافعی در مرآة الجنان ذیل وقایع سنۀ تسع و عشرین و خمسمائة گفته:

و فیها توفی الحافظ الادیب الشیخ عبد الغافر بن اسماعیل ابن عبد الغافر الفارسی صاحب (تاریخ نیسابور) و مصنف (مجمع الغرائب) و (المفهم فی شرح مسلم) .

کان اماما فی الحدیث و اللغة و البلاغة، حدث عن جده لامه الشیخ الامام أبی القشیری و طبقته، و أجاز له أبو محمد الجوهری و آخرون (2).

ص:146


1- (307) العبر فی خبر من غبر : ج 4 ص 79
2- (308) مرآت الجنان : ج 3 ص 245
ترجمه عبد الغافر بقول اسنوی

و جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی در (طبقات شافعیه) گفته:

أبو الحسن عبد الغافر بن اسماعیل بن عبد الغافر الفارسی کان سبط القشیری صاحب الرسالة و جدته فاطمة بنت أبی علی الدقاق.

ولد فی ربیع الآخر سنة احدی و خمسین و أربعمائة، و سمع الحدیث عن کثیرین منهم: أبوه، وجده، و امه، وجدته، و أخواله، و خالته و لازم امام الحرمین أربع سنین یأخذ عنه الفقه و علم الخلاف، ثم اختلف مدة الی خالیه أبی سعد، و أبی سعید الاتی ذکرهما فی حرف القاف، استفاد منهما الاصول، و التفسیر، ثم رحل الی الهند و غیرها، و عقد له المجلس بخوارزم ثم رجع الی نیسابور و أملی بها فی مسجد عقیل سنین، و صنف (المفهم لصحیح مسلم) و (السیاق لتاریخ نیسابور) .

و مات فی سنة تسع و عشرین و خمسمائة بنیسابور ذکره

ص:147

ابن خلکان(1).

ترجمه عبد الغافر بقول اسدی

و ابو بکر بن الشیخ شهاب الدین احمد الاسدی در (طبقات فقهای شافعیّه) گفته:

عبد الغافر بن اسماعیل بن عبد الغافر بن محمد بن عبد الغافر الحافظ العالم الفقیه البارع ابو الحسن الفارسی النیسابوریّ ذو الفنون و المصنفات سبط أبی القاسم القشیری.

ولد فی ربیع الآخر سنة احدی و خمسین و اربعمائة، تفقه و لازم إمام الحرمین اربع سنین، و اخذ عنه الفقه و الخلاف، و رحل و لقی العلماء، ثم رجع الی نیسابور و ولی خطابتها، و سمع الکثیر، و اخذ التفسیر و الاصول عن خالیه: أبی سعد عبد اللّه و أبی سعید عبد الواحد ابنی أبی القاسم القشیری، و صنف (المفهم لصحیح مسلم) و (مجمع الغرائب فی غریب الحدیث) و (السیاق لتاریخ نیسابور) .

قال الذهبی: کان اماما حافظا محدثا، لغویا ادیبا کاملا

ص:148


1- (309) طبقات شافعیه اسنوی ص 280 الفصل الثانی من باب الفاء .

فصیحا مفوها.

مات بنیسابور فی ربیع الآخر سنة تسع بتقدیم التاء و عشرین و خمسمائة(1).

و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی الشهیر بحاجی خلیفه و الکاتب الچلبی در (کشف الظنون) در ذکر (صحیح مسلم) گفته:

و شرح غریبه للامام عبد الغافر بن اسماعیل الفارسی المتوفی سنة تسع و عشرین و خمسمائة سماه (المفهم فی شرح غریب مسلم)(2).

و هر گاه چنین حافظ جلیل الشأن، و ماهر حاذق، و فقیه بارع، و عالم نبیه که صاحب فنون، و ادیب کامل، و فصیح مفوّه، که امام در حدیث و عربیّت بوده، و در سنّ پنج سالگی اعتقاد سنّیه آموخته، و از ابو المعالی جوینی فقه و خلاف فرا گرفته، و کتب مفیده تصنیف کرده، تلمیذ حسکانی باشد، و بمدح و ثناء حسن او را یاد کند، نهایت جلالت و عظمت و اعتبار و افتخار حسکانی مبرهن گردد.

از عجائب شرور آنست که جناب مخاطب از افادات و تحقیقات اسلاف خود اطلاعی نداشته، مثل صاحب دراسات که هم طبقۀ او بوده، و بخدمت والد ماجدش رسیده، و او را بشیخنا در دراسات تعبیر می کند، حظّی از تیقظ

ص:149


1- (310) طبقات فقهای شافعیه اسدی ص 43 الطبقة الرابعة عشر .
2- (311) کشف الظنون - ص 558 - .

و تدبّر نیافته، بی باکانه روایت حسکانی را که موافق روایات دیگر اکابر و ائمّه قوم کالثعلبی فی التفسیر و ابن حجر فی الصواعق است سراسر تحریف قرآن، و محض کذب و بهتان پنداشته، در تفضیح اسلاف خود کما ینبغی حسب دأب خود مشغول شده، چنانکه در حاشیۀ هفوۀ هفتم از فصل سوّم از باب یازدهم این کتاب خود اعنی (تحفه) گفته:

و حسکانی باسناد خود از اصبغ بن نباته آورده که امیر المؤمنین را از این آیه پرسیدند: (وَ عَلَی اَلْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیماهُمْ) ؟ گفت: ویحک یا اصبغ مائیم که می ایستیم در میان جنّت و نار پس هر که یاری ما کرده می شناسیم او را بسیما پس در بهشت در می آریم، و هر که ما را دشمن داشت می شناسیم او را نیز بسیما پس در آتش در می آریم.

و در این تفسیر سراسر تحریف است، زیرا که در حقّ اصحاب اعراف صریح طمع دخول جنّت، و خوف از دخول نار مذکور است، و آن مناسب شأن ائمّه مهدیّین نیست انتهی(1).

و من أراد الاطلاع علی تفصیل وجوه قلع هذه الشبهة الرکیکة فعلیه (بمصارع الافهام) للوالد الماجد العلام أحله اللّه دار السلام.

ابو سعید سجستانی نیز کتابی در حدیث غدیر دارد

اشاره

و ابو سعید مسعود بن ناصر السجزی السجستانی نیز کتابی مستقلّ که

ص:150


1- (312) تحفه اثنی عشریه ص 720 ط دهلی 1266 .

ضخامت آن بهفده جزء می رسد در جمع طرق حدیث غدیر تصنیف نموده، و آن را بکتاب (درایة حدیث الولایة) موسوم ساخته، و اعداد اسانید آن یک هزار و سیصد است.

سید علی بن طاوس قدّس اللّه نفسه الزکیة در کتاب (الاقبال بصالح الاعمال) فرموده:

اعلم أن نص النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم علی مولانا علی بن أبی طالب صلوات اللّه علیه یوم الغدیر بالامامة لا یحتاج الی کشف و بیان لاهل العلم و الامانة و الدرایة، و انما نذکر تنبیها علی بعض من رواه لیقصده من شاء و یقف علی معناه فمن ذلک ما صنفه أبو سعید مسعود ابن ناصر السجستانی المخالف لاهل البیت فی عقیدته المتفق عند أهل المعرفة علی صحة ما یرویه لاهل البیت و أمانته. صنف کتابا سماه کتاب (درایة حدیث الولایة) و هو سبعة عشر جزءا، روی فیه نص النبی بتلک المناقب و المراتب علی مولانا علی بن أبی طالب عن مائة و عشرین نفسا من الصحابة انتهی(1).

از این عبارت ظاهر است که سجستانی کتابی خاصّ در ضبط طرق حدیث غدیر تصنیف نموده، و آن کتاب هفده جزء است که نام آن کتاب (درایة

ص:151


1- (313) اقبال الاعمال ص 453 ط طهران دار الکتب الاسلامیة .

حدیث الولایة) گذاشته و در آن از صد و بیست صحابه این حدیث شریف روایت کرده.

و در کتاب (طرائف فی معرفة مذاهب الطوائف) فرموده:

و قد وقفت علی کتاب صنفه أبو سعید مسعود بن ناصر السجستانی و سماه کتاب (درایة حدیث الولایة) و هو سبعة عشر جزءا ما وقفت علی مثله، و هذا مسعود بن ناصر من أوثق الرجال الاربعة المذاهب، و قد کشف عن حدیث یوم الغدیر و نص النبی علی علی بن أبی طالب بالخلافة بعده، و رواه عن مائة و عشرین نفسا من الصحابة منهم ست نساء، و من عرف ما تضمنه کتاب (درایة حدیث الولایة) ما یشک فی أن الذین تقدموا علی علی بن أبی طالب عاندوا و مالوا الی طلب الریاسة.

و عداد أسانید کتاب درایة الولایة ألف و ثلاثمائة إسناد(1).

این عبارت دلالت دارد بر آنکه سجستانی تصنیف کتابی در جمع طرق حدیث غدیر نموده که از یکصد و بیست صحابه در آن روایت کرده و عدد اسانید این کتاب به یک هزار و سیصد می رسد.

ص:152


1- (314) طرائف ص 38 .
ابو سعید سجستانی از اجله حفاظ است

و مخفی نماند که مسعود سجستانی از اجلّه حفاظ و اعاظم محدّثین، و اکابر معتبرین، و مشایخ معتمدین، و سبّاق موثقین، و حفّاظ متقنین سنیه است.

ترجمۀ سجستانی در انساب سمعانی

عبد الکریم سمعانی در انساب گفته:

أبو سعید مسعود بن ناصر بن أبی زید السجزی الرکاب کان حافظا، متقنا، فاضلا، رحل الی خراسان، و الجبال، و العراقین، و الحجاز، و أکثر من الحدیث و جمع الجمع، روی لنا عنه جماعة کثیرة بمرو، و نیسابور، و اصبهان.

و توفی سنة سبع و سبعین و أربعمائة(1).

از این عبارت واضح است که ابو سعید سجزی حافظ متقن و فاضل بوده، و رحلت کرده بسوی خراسان و جبال و عراقین و حجاز، و اکثار حدیث کرده، و بجمع آن مشغول شده، و از مشایخ سمعانی است، که روایت کرده اند برای سمعانی از او جماعة کثیره در مرو و نیسابور و اصبهان.

و سابقا دانستی که حافظ کسی را می گویند که مشهور باشد بطلب و اخذ از افواه رجال، و معرفت بجرح و تعدیل طبقات روات و مراتبشان، و تمییز

ص:153


1- (315) الانساب ص 291 منشور د ، س ، مرجلیوث ط بغداد .

صحیح از سقیم داشته باشد، و مستحضرات او زیاده از غیر مستحضرات باشد.

پس این همه صفات جلیله و مناقب عظیمه هم برای ابو سعید که بتصریح سمعانی حافظ متقن بوده ثابت باشد.

ترجمۀ سجستانی در عبر فی خبر من غبر

و حافظ ابو عبد اللّه محمد بن احمد ذهبی در (عبر فی خبر من غبر) در وقایع سنه سبع و سبعین و أربعمائة گفته:

و مسعود بن ناصر السجزی أبو سعید الرکاب الحافظ رحل و صنف، و حدث عن أبی حسان المزکی، و علی بن بشری اللیثی و طبقتهما، و رحل الی بغداد و اصبهان.

قال الدقاق: لم أر اجود اتقانا و لا أحسن ضبطا منه توفی بنیسابور فی جمادی الاولی(1).

از این عبارت ظاهر است که مسعود سجزی حافظ است، و رحلت کرده و تصنیف نموده، و تحدیث کرد از أبی حسّان مزکّی، و علی بن بشری لیثی و طبقه آنها، و رحلت کرد بسوی بغداد و اصبهان.

و دقّاق ارشاد کرده که ندیدم جیّد تری از روی اتقان، و نه بهتر از روی ضبط از او.

ص:154


1- (316) عبر فی خبر من غبر ج 3 ص 289 ط الکویت .
ترجمۀ سجستانی در مرآة الجنان یافعی

و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی الیمنی در (مرآة الجنان و عبرة الیقظان فی معرفة ما یعتبر من حوادث الزمان) در وقایع سنه سبع و سبعین و اربعمائة گفته:

و فیها توفی الحافظ أبو سعید مسعود بن ناصر السجزی رحل، و صنف، و حدث عن جماعة.

قال الدقاق: لم أر أجود اتقانا و لا أحسن ضبطا منه(1).

از این عبارت هم حافظ و محدّث و مصنّف و راحل بودن سجزی و مدح دقّاق او را بمزید جودت اتقان و غایت حسن ضبط ظاهر است.

و محتجب نماند که این دقّاق مادح ابو سعید سجستانی از اکابر حفّاظ حذّاق، و مهره سبّاق است.

جلال الدین سیوطی در (طبقات الحفاظ) گفته:

الدقاق الحافظ المفید الرحال أبو عبد اللّه محمد بن عبد الواحد بن محمد الاصبهانی.

ولد سنة بضع و ثلثین و أربعمائة، و سمع و أکثر و أملی بسرخس، و کان صالحا یقری متعففا، صاحب سنة و اتباع.

قال الحافظ اسماعیل بن محمد: ما أعرف أحدا أحفظ

ص:155


1- (317) مرآت الجنان ج 3 ص 122 .

لغرائب الاحادیث و غرائب الاسانید منه.

مات لیلة الجمعة سادس شوال سنة 516(1).

شمس الدین ذهبی نیز کتابی مستقل در حدیث غدیر دارد

اشاره

و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی که مشایخ محققین، و علماء معتمدین قوم، اسفار خود را بطراز جلائل فضائل او معلم و مطرّز کرده اند، نیز کتابی خاصّ در ذکر طرق حدیث غدیر مفرد ساخته، و تصریح نموده که برای این حدیث طرق جیّده است.

در (مفتاح کنز درایة روایة المجموع من درر المجلّد المسموع) مسطور است:

و قال الخطیب البغدادی: کان الحاکم ثقة، و کان یمیل الی التشیع، جمع أحادیث، و زعم أنها صحاح علی شرط البخاری و مسلم منها حدیث الطیر، و

من کنت مولاه فعلی مولاه، فأنکرها علیه أصحاب الحدیث، و لم یلتفتوا الی قوله.

قال الحافظ الذهبی: و لا ریب أن فی المستدرک أحادیث کثیرة لیست علی شرط الصحة، بل فیه أحادیث موضوعة شأن المستدرک باخراجها فیه.

ص:156


1- (318) طبقات الحفاظ للسیوطی ص 456 ، و له ترجمة ایضا فی تذکرة الحفاظ ج 4 ص 1255 ، و فی العبر ج 4 ص 38 .

و أما حدیث الطیر فله طرق کثیرة جدا قد أفردتها بمصنف، و مجموعها یوجب أن الحدیث له أصل.

و أما

حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه ، فله طرق جیدة، و قد أفردت ذلک أیضا(1).

از این عبارت واضح و لایح است که ذهبی افاده فرموده که برای

حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه طرق جیّده ثابت است، و ذهبی کتابی مفرد برای آن تصنیف کرده.

و چون شاهصاحب حسب دستور خود انتحال اکثر عبارات و مضامین کتاب مفتاح کنز الدرایة کرده بترجمه و استراق آن کتاب (بستان المحدّثین) ساخته اند (مثل ما ترجم و سرق التحفة من الصواقع) ترجمۀ حاکم را هم از آن بحذف و اسقاط بعض مدائح و تغییر و تبدیل برداشته اند، و بمزید انصاف و اظهار حق از ذکر کتاب ذهبی در جمع طرق حدیث غدیر، و تصریح ذهبی بجودت طرق این حدیث، اعراض و عدول، و تنکّب و نکول مطمح نظر داشته، (حیث قال: فی ترجمة الحاکم) : خطیب بغدادی در حال او نوشته است (کان الحاکم ثقة، و کان یمیل الی التشیع) ، و بعضی از علماء گفته اند: که معنی تشیّع او آن است که قائل بود بتفضیل حضرت علی بر حضرت عثمان که مذهب جمعی از اسلاف بود، و اللّه العالم، و در بسیاری از احادیث مستدرک که او حکم بصحّت آنها نموده، مثل احادیث صحیحین انگاشته، علماء اجلّه او را تخطئه کرده اند و بروی انکار نموده، از آن جمله است حدیث الطیر که در

ص:157


1- (319) مفتاح کنز الدرایة ص 107 - تذکرة الحفاظ للذهبی ج 3 ص 231 .

مناقب حضرت مرتضی علی مشهور و معروف است.

و لهذا ذهبی گفته است: که حلال نیست کسی را که بر تصحیح حاکم غرّه شود، تا وقتی که تعقّبات و تلخیصات مرا نببیند.

و نیز گفته است: احادیث بسیار است در مستدرک که بر شرط صحّت نیست بلکه بعضی از احادیث موضوعه نیز هست که تمام مستدرک بآنها معیوب گشته.

امّا حدیث طیر را طرق بسیار است که ذهبی در رسالۀ جداگانه جمع نموده، از مجموع آن طرق این قدر ثابت می شود که حدیث را فی الجمله اصلی است(1)انتهی.

حدیث غدیر را بعضی از علماء در بیست و هشت جلد ساخته اند

و بالاتر از همه آنست که بعضی از علماء در جمع طرق حدیث غدیر بیست و هشت جلد یا زیاده تصنیف کرده اند چنانکه محمد بن علی بن شهرآشوب المازندرانی که صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در (وافی بالوفیات)(2) و شیخ مجد الدین ابو طاهر محمد بن یعقوب الفیروزآبادی در کتاب (البلغة فی تراجم ائمة النحو و اللغة) و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در (بغیة الوعاة فی طبقات النحاة)(3)جناب او را بمدائح عظیمه، و مناقب فخیمه، و محاسن جلیله، و اوصاف جمیله ستوده اند، و صفدی تصریح کرده است بآنکه او صدوق اللهجه بوده در کتاب (المناقب) علی ما ذکره حسین

ص:158


1- (320) بستان المحدثین ص 34 ذکر صحیح الحاکم .
2- (321) وافی بالوفیات ج 4 ص 164 .
3- (322) بغیة المناقب ص 77 ط بیروت .

ابن خیر فی (نخب المناقب لآل أبی طالب) گفته:

قال جدی شهرآشوب: سمعت أبا المعالی الجوینی یتعجب و یقول: شاهدت مجلدا ببغداد فی ید صحاف فیه روایات هذا الخبر مکتوبا علیه المجلد الثامنة و العشرون من طرق قوله:

من کنت مولاه فعلی مولاه یتلوه المجلد التاسعة و العشرون(1).

و ابن کثیر شامی از ابو المعالی جوینی علی ما نقل در تاریخ خود نقل کرده.

انه کان یتعجب و یقول شاهدت مجلدا ببغداد فی ید صحاف فیه روایات هذا الخبر مکتوبا علیه المجلد الثامنة و العشرون من طرق

من کنت مولاه فعلی مولاه و یتلوه المجلد التاسع و العشرون.

زیاده از این تواتر و استفاضه چه خواهد بود، که صرف در نقل طرق این حدیث بیست و هشت جلد با زیاده تصنیف شد، هرگز خبری در اسلام هم چنین تواتر و استفاضه متعارف نیست، که زیاده از صد صحابه روایت آن کرده باشند، و اکثر اسانید آن صحاح و حسان باشد، و علمای اعلام اهل سنّت در جمع طرق آن کتاب تصنیف کرده باشند، تا آنکه بعضی از علماء بیست و هشت

ص:159


1- (323) نخب المناقب ص 92 .

مجلّد یا زیاده در طرق آن نوشتند.

ابو المعالی جوینی از اکابر قوم و مورد تعظیم اعاظم است
اشاره

و مخفی نماند که ابو المعالی عبد الملک بن الشیخ أبی محمد عبد اللّه بن أبی یعقوب یوسف بن عبد اللّه بن یوسف بن حبویه الجوینی از حائزین نهایت علم و نبل، و أوعیۀ تحقیق و فضل، و بحور زاخرۀ حدیث و اصول، و مهرۀ نحاریر، و ثقات فحول، و ائمّه ناقدین، و محققین بارعین، و سبّاق مجتهدین اهل سنت است، بطون اسفار و دفاتر از درر بواهر مدایح و مفاخر، و نفائس محامد و مآثر او مملوّ و مشحون است، چنانکه بر ناظر (وفیات الأعیان)(1) تصنیف ابو العباس احمد الشهیر بابن خلّکان.

و (مرآة الجنان)(2) تصنیف ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی.

و (عبر فی خبر من غبر)(3)تصنیف شمس الدین ابو عبد اللّه الذهبی.

و (طبقات فقهای شافعیّه)(4)تصنیف عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی.

و (طبقات فقهای شافعیّه)(5) تصنیف ابو بکر اسدی، (و کشف الظنون(6) عن اسامی الکتب و الفنون) تصنیف مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی ظاهر است.

ص:160


1- (324) وفیات الأعیان ج 1 ص 361 .
2- (325) مرآت الجنان ج 3 ص 126 .
3- (326) عبر فی خبر من غیر ج 3 ص 291 ط الکویت .
4- (327) طبقات الشافعیه اسنوی مخطوط ج 2 ص 80 .
5- (328) طبقات فقهای شافعیه اسدی ص 36 .
6- (329) کشف الظنون ص 68 - 70 - 75 .

و چون علاّمه یافعی در مدح و ثنا و تبجیل و اطرای ابو المعالی گوی مسابقت از أقران ربوده، و ترجمۀ طولانی برای او نگاشته، لهذا ایراد بعض عبارت او مناسب می نماید.

ترجمۀ ابو المعالی جوینی از مرآة الجنان یافعی

قال فی مرآة الجنان فی وقایع سنة ثمان و سبعین و أربعمائة:

و فیها توفی الامام الحفیل(1)، السید الجلیل، المجمع علی امامته، المتفق علی غزارة مادته و تفننه فی العلوم، من الاصول و الفروع و الادب و غیر ذلک، الامام الناقد، المحقق البارع، النجیب المدقق، استاذ الفقهاء و المتکلمین، و فحل النجباء و المناظرین، المقر له بالنجابة، و البراعة، و البلاغة، و البداعة، و تحقیق التصانیف و ملاحتها، و حسن العبارة و فصاحتها، و التقدم فی الفقه و الاصلین، النجیب ابن النجیب امام الحرمین، حامل رایة المفاخر، و علم العلماء الاکابر، أبو المعالی عبد الملک بن رکن الاسلام أبی محمد امام الحرمین

ص:161


1- (330) الحفیل : الذی یبالغ فیما اخذ فیه ، و قیل : الحفیل ذو اجتهاد .

فخر الاسلام امام الائمة، و مفتی الانام، المجمع علی امامته شرقا و غربا، المقر بفضله السراة و الحراة عجما و عربا، رباه حجر الامامة، و حرک ساعد السعادة مهده، و أرضعه ثدی العلم و الورع الی أن ترعرع فیه و یفع، أخذ من العربیة و ما یتعلق بها أوفر حظ و نصیب، و زاد فیها علی کل أدیب، و رزق من التوسع فی العبادة بعلوها ما لم یعهد من غیره، حتی أنسی سحبان و فاق فیه الاقران، و أعجز الفصحاء اللد، و جاوز الوصف و الحد، و کان یذکر دروسا یقع کل واحد منها فی أطباق و أوراق، لا یتلعثم فی کلمة(1)، و لا یحتاج الی استدراک عثرة، یمر فیها کالبرق الخاطف، و یصوت کالرعد القاصف، لا یلحقه المبرزون، و لا یدرک شأوه (2)المتشدقون(3) المتفیهقون(4)، و ما یوجد فی کثیر من العبارات البالغة کنه الفصاحة غیض من فیض ما کان علی لسانه، و غرفة من أمواج

ص:162


1- (331) لا یتلعثم فی کلمة : لا یتوقف فی جوابها .
2- (332) الشأو بفتح الشین و سکون الهمزة : الامد - یقال : فلان بعید الشأو أی عالی الهمة .
3- (333) المتشدق : المتوسع فی الکلام .
4- (334) المتفیهق : المتوسع .

ما کان یعهد من بیانه.

تفقه فی صباه علی والده رکن الاسلام، و کان یزهی بطبعه و تحصیله و جودة قریحته، و کیاسة غریزته لما یری فیه من المخائل، ثم خلفه من بعد وفاته، و أتی علی جمیع مصنفاته، فقلبها ظهر البطن، و تصرف فیها و خرج المسائل بعضها علی بعض، و درس سنین، و لم یرض فی شبابه تقلید والده و أصحابه حتی أخذ فی التحقیق، وجد و اجتهد فی المذهب و الخلاف و مجالس النظر، حتی ظهرت نجابته، و لاح علی ایامه همة أبیه و فراسته، و سلک طریق المباحثة، و جمع الطرق بالمطالعة و المناظرة، حتی أربی علی المتقدمین و أنسی مصنفات الاولین، و سعی فی دین اللّه سعیا یبقی أثره الی یوم الدین.

و من ابتداء أمره أنه لما توفی أبوه کان سنه دون العشرین أو قریبا منها فاقعد مکانه للتدریس، و کان یقیم الرسم فی درسه و یقوم منه، و یخرج الی مدرسة الامام البیهقی.

حصل الاصول و اصول الفقه علی الاستاذ الامام أبی القاسم

ص:163

الاسکاف و کان یواظب علی مجلسه.

قال الراوی: و سمعته یقول فی اثناء کلامه: کتبت عنه فی الاصول اجزاء معدودة و طالعت فی نفسی مائة مجلدة.

و کان یصل اللیل بالنهار فی التحصیل حتی فرغ منه، و کان یبکر قبل الاشتغال بالتدریس الی مسجد الاستاذ أبی عبد اللّه الخبازی، یقرأ علیه القرآن یقتبس من کل نوع من العلوم ما یمکن، مع مواظبته علی التدریس و یجتهد فی ذلک و یواظب علی المناظرة، الی أن ظهر التعصب بین الفریقین الاشعریة و المبتدعة، و اضطرب الاحوال و الامور، و اضطر الی السفر و الخروج عن البلاد و الوطن، فخرج مع المشایخ الی العسکر، ثم خرج الی بغداد یطوف، و یلتقی الاکابر من العلماء و یدارسهم و یناظرهم، حتی تهذب فی النظر، و شاع ذکره و اشتهر، ثم خرج الی الحجاز و جاور بمکة أربع سنین یدرس و یفتی و یجمع طرق المذهب و یقبل علی التحصیل و بهذا قیل له امام الحرمین.

قلت: هکذا قیل انه لقب بهذا اللقب بهذا السبب و کأنه

ص:164

صار متعینا فی الحرمین متقدما علی علمائهما، مفتیا فیهما، و یحتمل أنه علی وجه التفخیم له کما هو العادة فی أقوالهم:

ملک البحرین، و قاضی الخافقین و نسبة امامته الی الحرمین لشرفهما توصلا الی الاشاره الی شرفه و فضله و براعته و نبله و تحقیقه و فهمه و عند اللّه فی ذلک حقیقة علمه، ثم رجع بعد مضی نوبة التعصب، فعاد الی نیسابور، و قد ظهرت نوبة السلطان الب ارسلان.

و تزین وجه الملک باشاره نظام الملک، و استقرت امور الفریقین، و انقطع التعصب، فعاد الی التدریس، و کان بالغا فی العلم نهایته، مستجمعا أسبابه فبنیت المدرسة المیمونة النظامیة، و أقعد للتدریس فیها، و استقامت امور الطلبة، و بقی علی ذلک قریبا من ثلثین سنة غیر مزاحم و لا مدافع مسلم له المحراب و المنبر و الخطابة، و التدریس و مجلس التذکیر یوم الجمعة و المناظرة و هجرت له المجالس، فانغمر غیره من الفقهاء بعلمه و تسلطه.

قلت: یعنی اقتداره علی العلوم و المعارف و التصرف فیها،

ص:165

و کسدت الاسواق فی جنبه، و نفق سوق المحققین من خواصه و تلامذته، و ظهرت تصانیفه، و حضر درسه الاکابر و الجمع العظیم من الطلبة، و کان یقعد بین یدیه کل یوم نحو ثلاثمائة رجل من الائمة و الطلبة، و تخرج به جماعة من الائمة و الفحول و أولاد الصدور، حتی بلغوا محل التدریس فی زمانه و انتظم باقباله علی العلم و مواظبته علی التدریس و المناظرة و المباحثة أسباب و محافل، و مجامع و مغان فی طلب العلم و سوق نافقة لاهله لم تعهد قبله، و اتصل به ما یلیق بمنصبه من القبول عند السلطان و الوزیر و الارکان و وفور الحشمة عندهم بحیث لا یذکره غیره و کان المخاطب و المشار إلیه و المقبول من قبله، و المهجور من هجره، المصدر فی المجالس من ینتمی الی خدمته، و المنظور إلیه من یغترف فی الاصول و الفروع من طریقته(1).

الی آخر ما ذکره فی نحو ورقتین طویلتین.

بالجمله چون کثرت طرق حدیث غدیر بغایت قصوی فائز گردیده، و تعدد اسانید آن بمرتبۀ نهایت رسیده، ناچار منقّدین کبار و محققین عالی فخار

ص:166


1- (335) مرآت الجنان ج 3 ص 126 - 131 ط حیدرآباد الدکن .

حضرات سنّیه نصوص صریحه که هیچ مساغی برای تأویل و توجیه مسوّلین و مدلّسین نگذارد بر تواتر این حدیث شریف افاده کرده اند:

ذهبی که از اکابر جماعة است بتواتر حدیث غدیر تصریح کرده
اشاره

مگر نمی دانی که شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی، که از جهابذۀ منقّدین و مشاهیر معتبرین، و ائمّۀ بارعین است، و أجلّه ماهرین سنّیه بذکر مدایح و محامد و محاسن و مفاخر و مکارم و مآثر او دفاتر و اسفار خود را مذهّب و مزیّن می نمایند، و از شعاع شمسی وضوء ذهبی او أنارت و اضائت کتب خود می جویند، و بمعاینه و مشاهده ملاحظه مهارت و حذاقت و رشاقت بیان و جلالت شأن او در فنّ حدیث و درایت و عربیّت ذهاب عقل معتقدینش رو می دهد، و بتصریح جلال الدین سیوطی در (طبقات الحفاظ)(1) امام حافظ و محدّث عصر و خاتمۀ حفّاظ، و مورّخ اسلام و فرد دهر، و قائم باعباء این صناعت بوده، و در سنّ هیجده سالگی طلب حدیث کرده و احادیث بسیار شنیده، و رحلت نموده و عنایت بشأن حدیث داشته، و تعب در آن برداشته و خدمت آن کرده تا آنکه قدمش در آن راسخ شد، و اذعان نمودند مردم برای او و ابن حجر عسقلانی چندان شغف و و له و آرزوی وصول مرتبۀ او داشته، که آب زمزم را بنیّت وصول آن نوشیده، و تاج الدین عبد الوهاب مرتبۀ بلیغه مشتمل بر جلائل فضائل و غرر محامد او که موجب تحیّر عقول و سراسیمگی فحول است نظم کرده.

و شیخ صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الخازن در (فوات الوفیات)

ص:167


1- (336) طبقات الحفاظ سیوطی ص 517 .

ذیل تاریخ وفیات الأعیان(1).

و شیخ جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنویّ الفقیه الشافعی در (طبقات شافعیه)(2)و ازنیقی در (مدینة العلوم)(3) بمناقب عظیمه و محامد فخیمه او را ستوده اند.

و محمد بن ابراهیم بن علی بن المرتضی بن الهادی بن یحیی بن الحسین بن القاسم بن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب العزّ ابو عبد اللّه الحسنی الیمانی الصنعانی در کتاب (الروض الباسم عن سنّة أبی القاسم) او را بشیخ الحدیث تعبیر می کند، و از جمله نقّاد محدّثین در رجال و علل و احکام می شمارد، و میزان او را مثل تصانیف دیگر کبار ائمّه کالدارقطنی و ابن صلاح و المزی شاهد حقّیت محدّثین و اجتهادشان در تحری برای مسلمین می داند(4).

و برهان الدین ابراهیم بن محمد أبی الوفا بن خلیل سبط بن العجمی الحلبی در شروع کتاب (الکشف الحثیث عمّن رمی بوضع الحدیث) که از میزان ذهبی انتخاب کرده، و زیاده هم بر آن نموده، و تصریح کرده، بآنکه ذهبی حافظ جهبذ، و مورّخ اسلام، و شیخ جماعتی از شیوخ او است(5).

و نصر اللّه محمد بن محمد شفیع کابلی که پیر و مرشد مخاطب است و بضاعت

ص:168


1- (337) فوات الوفیات ابن شاکر ج 2 ص 183 ط بولاق .
2- (338) طبقات شافعیه اسنوی مخلوط ج ی ض 98 .
3- (339) مدینة العلوم ازنیقی ص 133 علم التواریخ من خاتمة الشعبة الثانیة من الدوحة الثانیة من دوحات الکتاب .
4- (340) الروض الباسم ج 2 ص 49 و ص 33 .
5- (341) کشف الحثیث ص 2 فی شروع الکتاب .

مزجاتش مسروق از افادات او می باشد در (صواقع) او را بشیخ علاّمه، و امام اهل حدیث وصف می کند، و احتجاج بقول او می نماید(1).

و خود مخاطب بتقلیدش در این باب خاصّ هم در این کتاب یعنی (تحفه) او را بامام اهل حدیث ملقّب می سازد، و احتجاج بکلامش می نماید(2).

و نیز حسب تصریح مخاطب در (بستان المحدثین) از عمده محدّثین زمان خود بوده، و نیز او را معتبرترین مورّخان اهل اسلام گفته، و نیز افاده کرده که ذهبی از مشایخ حدیث خیلی بزرگ کسی است(3).

و شاه سلامت اللّه در (معرکة الآراء) او را بلقب محک رجال یاد نموده(4).

و فاضل معاصر در (منتهی الکلام) او را بامام وصف می کند.

بآواز بلند تصریح صریح بتواتر حدیث غدیر نموده، و تیقّن خود را بگفتن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله آن را بیان کرده، تسوید وجوه منکرین و احراق صدور جاحدین و تضییع عرض کاتمین و مسوّلین بغایت قصوی رسانیده.

ابن کثیر تصریح ذهبی را بتواتر صدر حدیث غدیر نقل کرده

و علاّمه عماد الدین اسماعیل بن عمر الدمشقی المعروف بابن کثیر الشامی در (تاریخ) خود می فرماید:

ص:169


1- (342) صواقع ص 226 الرابع حدیث الطیر من المطلب الرابع من المقصد السابع فی الامامة .
2- (343) تحفه شاهصاحب ص 212 ذیل حدیث 4 من باب السابع .
3- (344) بستان المحدثین ص 63 فی ذیل ترجمة کتاب الزهد لعبد اللَّه بن المبارک - و ص 72 .
4- (345) معرکة الآراء ص 49 فی ذکر کتاب الزهد و الرقاق لعبد اللَّه بن المبارک .

فأما

الحدیث الذی رواه ضمرة عن ابن شوذب عن مطر الوراق عن شهر بن حوشب عن أبی هریرة قال: لما أخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بید علی قال: من کنت مولاه فعلی مولاه. فأنزل اللّه عز و جل: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ(1) قال أبو هریرة: و هو یوم غدیر خم، من صام یوم ثمانی عشر من ذی الحجة کتب له صیام ستین شهرا.

فانه حدیث منکر جدا، بل کذب لمخالفته مما ثبت فی الصحیحین عن أمیر المؤمنین عمر بن الخطاب: ان هذه الآیة نزلت فی یوم الجمعة یوم عرفة، و رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم واقف بها کما قدمنا.

و کذا قوله: ان صیام یوم الثامن عشر من ذی الحجة و هو یوم غدیر خم یعدل صیام ستین شهرا، لا یصح لانه قد ثبت ما معناه فی الصحیح ان صیام شهر رمضان بعشرة أشهر فکیف یکون صیام واحد یعدل ستین شهرا هذا باطل.

و قد قال شیخنا الحافظ أبو عبد اللّه الذهبی بعد ایراد هذا

ص:170


1- (346) المائدة : 3 .

الحدیث: هذا حدیث منکر جدا، رواه خیشون الخلال، و أحمد بن عبد اللّه بن أحمد الدیری، و هما صدوقان عن علی بن سعید الرملی عن ضمرة قال: و یروی هذا الحدیث من حدیث عمر بن الخطاب و ملک بن الحویرث و أنس بن مالک و أبی سعید و غیرهم بأسانید واهیة.

قال: و صدر الحدیث متواتر اتیقن ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قاله، و أما

اللّهمّ وال من والاه فزیادة قویة الاسناد و اما هذا الصوم فلیس بصحیح و لا و اللّه نزلت الآیة یوم عرفة قبل غدیر خم بایام و اللّه اعلم(1).

از این عبارت چنانکه می بینی ظاهر و هویدا و لایح و پیداست که ذهبی بتصریح تمام گفته که صدر حدیث متواتر است و یقین دارم که جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم فرموده است.

ابن الجزری نیز حدیث غدیر را متواتر دانسته

اشاره

و شمس الدین ابو الخیر محمد بن محمد بن علی بن یوسف العمری الدمشقی ثم الشیرازی المقرئ المعروف بابن الجزری بمدّ و شدّ تمام و اهتمام بلیغ اثبات تواتر این حدیث نموده، منّت أسنی بر اهل حق گذاشته

ص:171


1- (347) تاریخ ابن کثیر ج 5 : ص 214 ط مصر .

قلوب منکرین و جاحدین را کما ینبغی گداخته، چنانکه در کتاب (أسنی المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب) که دو نسخه از آن پیش این فقیر حاضر است گفته:

أخبرنا أبو حفص عمر بن الحسن المراغی فیما شافهنی به عن أبی الفتح یوسف بن یعقوب الشیبانی، أخبرنا أبو الیمن زید بن الحسن الکندی، أخبرنا أبو المنصور القزاز، أخبرنا الامام أبو بکر بن ثابت الحافظ، أخبرنا محمد بن عمر بن بکیر، أخبرنا أبو عمر الاخباری، حدثنا أبو جعفر أحمد بن محمد الضبعی، حدثنا الأشج، حدثنا العلاء بن سالم، عن یزید ابن أبی زیاد، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی قال:

سمعت علیا رضی اللّه عنه بالرحبة ینشد الناس من سمع النبی صلی اللّه علیه و سلم و یقول: (من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه) فقام اثنی عشر بدریا فشهدوا أنهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول:

ذلک.

هذا حدیث حسن من هذا الوجه، صحیح من وجوه کثیرة تواتر عن أمیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه، و هو متواتر أیضا

ص:172

عن النبی صلی اللّه علیه و سلم، رواه الجم الغفیر عن الجم الغفیر، و لا عبرة بمن حاول تضعیفه ممن لا اطلاع له فی هذا العلم فقد ورد مرفوعا عن أبی بکر الصدیق، و عمر بن الخطاب، و طلحة بن عبد اللّه، و الزبیر بن العوام، و سعد بن أبی وقاص، و عبد الرحمن بن عوف، و العباس بن عبد المطلب، و زید بن أرقم و البراء بن عازب، و بریدة بن الحصیب، و أبی هریرة، و أبی سعید الخدری، و جابر بن عبد اللّه، و عبد اللّه بن عباس، و حبشی ابن جنادة، و عبد اللّه بن مسعود، و عمران بن حصین، و عبد اللّه ابن عمر، و عمار بن یاسر، و أبی ذر الغفاری، و سلمان الفارسی، و أسعد بن زرارة، و خزیمة بن ثابت، و أبی ایوب الانصاری، و سهل بن حنیف.

و حذیفة بن الیمان، و سمرة بن جندب، و زید بن ثابت، و أنس بن مالک، و غیرهم من الصحابة رضوان اللّه علیهم و صح عن جماعة منهم ممن یحصل القطع بخبرهم، و ثبت أیضا ان هذا القول کان منه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم(1).

ص:173


1- (348) اسنی المطالب ص 3 ط مکة 1324

از این عبارت ظاهر و باهر و روشن و مستنیر است که حدیث غدیر صحیح است بوجوه کثیره، و متواتر است از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، و نیز متواتر است از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله، روایت کرده است آن را جمّ غفیر از جمّ غفیر و نیز ابن جزری بسبب نهایت حمایت حق، و مزید اهتمام در اظهار صدق، بر تشیید اساس حدیث شریف باین وجوه عدیده اکتفاء نکرده، در جزّ رؤس اهل عناد و ارتیاب و قمع نواجم کبر و غرور نصّاب تصریح فرموده: که عبرتی نیست به کسی که قصد کرده تضعیف این حدیث را از جمله کسانی که اطلاع نیست اوشان را در این علم.

چه این حدیث وارد شده است مرفوعا از ابو بکر، و عمر بن الخطاب، و طلحة بن عبد اللّه، و زبیر بن العوّام، و سعد بن أبی وقّاص، و عبد الرحمن بن عوف و عباس بن عبد المطلب، و زید بن أرقم، و براء بن عازب، و بریدة بن الحصیب، و أبی هریرة، و أبی سعید الخدری، و جابر بن عبد اللّه، و عبد اللّه بن عباس، و حبشی ابن جنادة، و عبد اللّه بن مسعود، و عمران بن حصین، و عبد اللّه بن عمر، و عمّار بن یاسر، و أبی ذرّ الغفاری، و سلمان فارسی، و اسعد بن زرارة، و خزیمة بن ثابت، و ابو ایوب انصاری و سهل بن حنیف، و حذیفة بن الیمان، و سمرة بن جندب، و زید بن ثابت و انس بن مالک، و غیر ایشان از صحابه.

و نیز ابن الجزری تصریح فرموده به آنکه صحیح شده است این حدیث از جماعتی از صحابه که حاصل می شود قطع بخبرشان، و نیز ارشاد کرده که ثابت شده است که این قول از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله روز غدیر خم بوده.

ابن الجزری از اکابر و اعاظم و حفاظ اهل سنت است

و محتجب نماند که ابن الجزری صاحب (حصن حصین) که اکابر متسنّین

ص:174

بآن تبرّک می جویند، و صلحائشان آن را بر سر و چشم می گذارند، و در استدفاع عاهات و بلایا و استجاره از آفات و رزایا رجوع بآن می آرند.

چلپی در کشف الظنون کتاب الحصن ابن الجزری را مدح کرده

مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در (کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون) گفته:

(الحصن الحصین) من کلام سید المرسلین للشیخ شمس الدین محمد بن محمد بن الجزری الشافعی المتوفی سنة أربع و ثلاثین و سبعمائة، و هو من الکتب الجامعة للادعیة و الاوراد و الاذکار الواردة فی الاحادیث و الاثار.

ذکر فیه أنه أخرجه من الاحادیث الصحیحة، و أبرزه عدة عند کل شدة، و لما أکمل ترتیبه طلبه عدوه و هو تیمور، فهرب منه مختفای تحصن بهذا الحصن،

فرأی سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم جالسا علی یمینه، و کأنه علیه الصلوة و السلام یقول له: ما ترید؟ فقال: یا رسول اللّه ادع لی و للمسلمین فرفع یدیه ثم مسح بهما وجهه الکریم، و کان ذلک لیلة الخمیس، فهرب العدو لیلة الاحد، و فرج اللّه سبحانه و تعالی

ص:175

عنه و عن المسلمین ببرکة ما فی هذا الکتاب(1).

از این عبارت ظاهر است که هر گاه ابن الجزری تکمیل ترتیب حصن حصین نموده تیمور که دشمن او بود او را طلب کرد، پس ابن الجزری فرار اختیار کرد، و بحصن حصین متحصن گردید، و ببرکت تحصّن بکتاب حصن حصین بزیارت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله فائز گردید، و گویا دید که آن حضرت می فرماید: که چه اراده داری؟ ابن الجزری عرض کرد: که دعا کن برای من و مسلمین، پس آن حضرت هر دو دست مبارک برداشت، و مسح کرد بآن روی مبارک خود را، و این رؤیا بشب پنجشنبه بود، و تیمور که دشمن ابن الجزری بود بشب یکشنبه گریخت، و حق تعالی تفریج کرب از ابن الجزری و دیگر مسلمین ببرکت ادعیه کتاب حصن حصین نموده.

شاهصاحب نیز در اصول حدیث کتاب الحصن را یاد کرده

و خود مخاطب در (رسالۀ اصول حدیث) گفته: (حصن حصین) حضرت شیخ ابو طاهر از شیخ ابراهیم کردی، و ایشان از شیخ احمد قشاشی، و ایشان از شیخ احمد بن عبد القدوس الشناوی، و ایشان از شیخ شمس الدین محمد بن احمد بن محمد رملی، و ایشان از شیخ زین الدین زکریا انصاری، و ایشان از حافظ وقت تقی الدین محمد بن محمد بن فهد الهاشمی، و ایشان از مؤلّف الکتاب ابو الخیر محمد بن محمد بن محمد الجزری الشافعی (زاد اللّه فی درجاتهم و افاض علینا من برکاتهم انتهی)(2).

ص:176


1- (349) کشف الظنون ج 2 ص 336 فی باب الحاء .
2- (350) رساله اصول حدیث شاه صاحب ص 32 ط مصطفائی .

و کتاب نشر را هم علماء سنّیه نهایت مدح وصف می کنند:

چلپی کتاب النشر ابن الجزری را نیز بخوبی وصف کرده

مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در (کشف الظنون) گفته:

النشر فی القراءات العشر فی مجلدین للشیخ شمس الدین أبی الخیر محمد بن محمد الجزری المتوفی سنة 833 أوله:

الحمد للّه الذی أنزل القرآن کلامه و یسره، ثم اختصره و سماه التقریب و هو الجامع لجمیع طرق العشر لم یسبق الی مثله(1).

و جلائل و فضائل، و عوالی محامد، و غرر مناقب خود ابن الجزری بر متفحص کتب این حضرات مخفی و مستور نیست، و خود شاهصاحب او را بمدایح عظیمه، و مناقب فخیمه یاد کرده اند.

شاهصاحب نیز کتاب دیگری را از ابن الجزری نقل کرده

چنانکه در (بستان المحدثین) گفته: حصن حصین و دو مختصر آن که عدّه و جنّه است از تصانیف شمس الدین محمد جزری است که بجهت کمال شهرت این کتاب حاجت بنقل فقرۀ از آن نیست، امّا از تصانیف نادرۀ این بزرگ کتابی دیده شد بنام (عقود اللآلی فی الاحادیث المسلسلة و العوالی) دیباچۀ آن کتاب این است:

ص:177


1- (351) کشف الظنون ج 2 ص 391 ط مصر

الحمد للّه المعین لاهل الکتاب و السنة، أشهد أن لا اله الا اللّه وحده لا شریک له، ذو الفضل و المنة، و أشهد أن محمدا عبده و رسوله الهادی الی طریق الجنة، و المرسل الی الناس و الجنة، صلی اللّه علیه و سلم و علی آله و صحبه صلاة تکون عن النار نعم الجنة، و سلم و شرف و کرم و بعد فهذه أحادیث مسلسلات صحاح و حسان و عوال صحیحة عشاریة عالیة الشأن، لا یوجد فی الدنیا أعلی منها، و لا یحسن لمؤمن الاعراض عنها، إذ قرب الاسناد و علوه قرب من اللّه تعالی و رسوله، ثم انی ختمتها باتصال تلاوة القرآن العظیم الی النبی الکریم علیه افضل الصلوة و التسلیم، ثم باتصال الصحبة، و لبس خرقة التصوف العالیة الرتبة، و ألفتها برسم سلطان الاسلام رئیس ملوک الانام، معلی کلمة الایمان معین الملة و الشریعة و الدین، شاهرخ بهادر نصر اللّه به الاسلام علی ممر الزمان.

الحدیث الاول أخبرنا الشیخ الصالح الراحلة المحدث الثقة أبو الثنا محمود بن خلیفة بن محمد بن خلف المنبجی قراءة منی علیه، یوم الاحد العاشر من صفر سنة سبع و ستین و

ص:178

سبعمائة بدمشق المحروسة و هو أول حدیث

سمعته قال:

أخبرنا شیخ الشیوخ العارفین شهاب الدین أبو حفص عمر بن محمد بن عبد اللّه البکری السهروردی، و هو أول حدیث سمعته منه، قال: أخبرتنا الشیخة الصالحة ست الدار شهدة بنت أحمد الکاتبة، و هو أول حدیث سمعته منها، قالت: أخبرنا زاهر بن طاهر الشحامی، و هو أول حدیث سمعته منه، قال: أخبرنا أبو صالح أحمد بن عبد الملک المؤذن، و هو أول حدیث سمعته منه، بسنده الی عبد اللّه بن عمرو بن العاص (رض) ان رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) قال: (الراحمون یرحمهم الرحمن تبارک و تعالی ارحموا من فی الارض یرحمکم من فی السماء) .

هذا حدیث حسن أخرجه أبو داود فی سننه و الترمذی و قال حدیث حسن صحیح.

ترجمۀ شمس الدین ابن الجزری

کنیت صاحب حصن حصین ابو الخیر، و نامش قاضی القضاة شمس الدین محمد بن محمد بن علی بن یوسف بن عمر است، در اصل دمشقی است بعد از آن شیرازی شد، و مشهور بابن الجزری است، نسبت بجزیره ابن عمر که در ملک دیار بکر متصل موصل واقع است، و این جزیره دریای شور نیست در ما بین

ص:179

دجله و فرات زمین معمور است، پدرش تاجر بود و تا مدّت دراز او را فرزند روزی نمی شد، چون بحجّ کعبه رسید آب زمزم خورد و طلب اولاد نمود، حق تعالی او را این فرزند بزرگوار عنایت فرمود، به بیست و پنجم ماه رمضان بعد از نماز تراویح شب شنبه از سال پنجاه و یک بعد از هفتصد سال هجری تولّد شد در دمشق، و در همانجا نشو و نما یافت.

و از حافظ عماد الدین بن کثیر فقه و حدیث آموخت، امّا پیمانۀ استعداد او از فنّ حدیث پر نشد، و طلب علم قرائت نیز بر او مستولی گشت، و از ابن امیله، و صلاح بن أبی عمر، و ابن کثیر، و جماعت بسیار تحصیل این هر دو علم نمود، و از عز الدین بن جماعة، و محمد بن اسماعیل النجار نیز اجازت دارد، و بقاهره که دار الملک مصر است و اسکندریّه و دیگر بلاد مغرب گردید و علم قرائت را تکمیل نمود، و در آن مهارت کلّی پیدا کرد، در مصر مدرسه بنا کرد که آن را دار القرآن نام نهاد.

بعد از آن در بلاد الروم داخل شد، و در آن ملک وسیع علم قراآت و حدیث را نشر فرمود، و مرد مرا نفع عظیم بسبب وی رسید، خصوصا ریاست علم قراءت در ممالک اسلامیه او را مسلّم شد، و مرد خوش شکل و خوش لباس و زبان آور فصیح و بلیغ بود، در ملک روم او را امام اعظم لقب داده بودند، و بارها بحجّ مشرّف گشت، و آخر در شیراز استقرار گرفت، و اوقات او معمور بود بهمین سه شغل: یا قرائت قرآن، یا اسماع حدیث، یا عبادت، و در اوقات او برکت محسوس بود، با وجودی که مردم برای طلب این دو علم شریف بروی هجوم و ازدحام داشتند، و او راد و عبادت هم وظیفه داشت، هر روز آن قدر تصنیف می کرد که یک کاتب جیّد سریع الکتابة می تواند نوشت، و در سفر و حضر بیدار، و قائم اللیل می ماند، و هرگز روزۀ دوشنبه و پنجشنبه از وی فوت

ص:180

نشده، و سه روزه از هر ماه نیز روزۀ می داشت، و مؤلفات او همه مفید و نافع افتاد:

(النشر فی القراءات العشر) که خیلی شهرت دارد.

و مختصر آن (تقریب النشر) نیز مشهور است.

و (منظومۀ نشر) که آن را (طیّبة النشر) نام نهاده نیز مروج.

و متداول قرّاء است.

و از کتب غیر مشهور او (الادلّة الواضحة فی تفسیر سورة الفاتحة) و (الجمال فی اسماء الرجال) و (بدایة الهدایة فی علوم الحدیث و الروایة) ، و (توضیح المصابیح) که شرح مصابیح است در سه جلد خوب نوشته، و (المسند الاحمد فیما یتعلّق بمسند احمد) و (التعریف بالمولد الشریف و مختصر آن (عرف التعریف) و (اسنی المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب) و (الجوهرة العلیّة فی علم العربیّة) .

و دیگر تصانیف نیز دارد، چنانکه علاّمه ابو القاسم عمر بن فهد در معجم شیوخ والد خود حافظ تقی الدین بن فهد سی و نه از مؤلفات این بزرگ ذکر کرده.

یوم الجمعه سال هفتصد و سی و سه وفات او است.

و نظمی هم دارد از جمله قصیدۀ نبویۀ او این دو بیت محفوظ خاطر- است:

الهی سود الوجه الخطایا و بیضت السنون سواد شعری

فما بعد التقی الا المصلی و ما بعد المصلی غیر قبری

و در تضمین حدیث رحمت که مسلسل باوّلیّت است گوید:

ص:181

تجنب الظلم عن کل الخلائق فی کل الامور فیا ویل الذی ظلما

و ارحم بقلبک خلق اللّه کلهم فانما یرحم الرحمن من رحما

و روزی که ختم شمائل ترمذی در مجلس او شد، و شاگردان از خواندن فارغ شدند، این دو بیت لطیف انشاء فرمود:

أخلای ان شط الحبیب و ربعه و عز تلاقیه و نائت منازله

وفاتکم أن تبصروه بعینه فما فاتکم بالسمع هدی شمائله

و در شوق بمکّه معظّمه می گوید:

أخلای ان رمتم زیادة بمکة و وافیتم من بعد حج بعمرة

فعوجوا علی جعرانه و اسألن لی و أوفوا بعهد لا تکونن کالتی

و در باب مدینۀ منوره می گوید:

ص:182

مدینة خیر الخلق یحلو لناظری فلا تعذلونی ان فتنت بها عشقا

و قد قیل فی زرق العیون مشامة و عندی أن الیمن فی عینها الزرقاء(1)

شاهصاحب عبارات مفتاح کنز را انتحال کرده

و اکنون اصل عبارت کتاب (مفتاح کنز درایة المجموع من درر المجلّد المسموع) که اصل نسخۀ آن که شیخ جار اللّه بن عبد الرحیم برای شاه ولی اللّه والد ماجد جناب شاهصاحب از مدینۀ منوّره نویسانیده آورده پیش فقیر حاضر است، و شاهصاحب انتحال اکثر آن برای ترویج زیوف کاسدۀ خود فرموده اند باید شنید تا حال تبحّر و مزید اطلاع شاهصاحب که القای آن را در قلوب عوام خواسته اند بغایت قصوی منکشف شود.

ترجمۀ ابن جزری از مفتاح کنز الدرایة

قال فی (المفتاح) : عقود اللآلی فی الاحادیث المسلسلة و العوالی لابن الجزری أخبرنی(2) بها قراءة منی علیه بسنده الی الحافظ أبی

ص:183


1- (352) الضمیر المرفوع فی اخبرنی راجع الی استاذه أبی الصلاح علی بن عبد - الواحد بن محمد بن عبد اللَّه بن عبد اللَّه الانصاری .
2- (353) الضمیر المرفوع فی اخبرنی راجع الی استاذه أبی الصلاح علی بن عبد - الواحد بن محمد بن عبد اللَّه بن عبد اللَّه الانصاری .

الفضل بن أبی بکر السیوطی، عن غیر واحد منهم عمر بن فهد و أبوه تقی الدین محمد بن فهد، عن مخرجها استاذ الاقراء شمس الدین محمد بن محمد بن محمد بن الجزری فیها و فی جمیع تصانیفه فذکرها.

و بالسند قال الاستاذ أبو الخیر الشمس بن الجزری رحمه اللّه: الحمد للّه المعین لاهل الکتاب و السنة، و أشهد أن لا اله الا اللّه وحده لا شریک له ذو الفضل و المنة، و أشهد أن محمدا عبده و رسوله الهادی الی طریق الجنة، المرسل الی الناس و الجنة، صلی اللّه علیه و علی آله و صحبه صلاة تکون لنا من النار نعم الجنة، و سلی و شرف و کرم.

و بعد فهذه احادیث مسلسلات صحاح و حسان و عوال صحیحة عشاریة، عالیة الشأن لا یوجد فی الدنیا أعلی منها، و لا یحسن لمؤمن الاعراض عنها، إذ قرب الاسناد و علوه قرب من اللّه تعالی و رسوله صلی اللّه علیه و سلم، ثم انی ختمتها باتصال تلاوة القرآن العظیم الی النبی الکریم، علیه افضل الصلوة و التسلیم، ثم باتصال الصحبة، و لبس خرقة التصوف

ص:184

العالیة الرتبة، ألفتها برسم سلطان الاسلام، رئیس ملوک الانام، معلی کلمة الایمان، معین الملة و الشریعة و الدین، شاهرخ بهادر نصر اللّه به الاسلام علی ممر الزمان.

الحدیث الاول أخبرنا الشیخ الصالح الرحلة المحدث الثقة أبو الثنا محمود بن خلیفة بن محمد بن خلف المنبجی، قراءة منی علیه یوم الاحد العاشر من صفر سنة سبع و ستین و سبعمائة بدمشق المحروسة، و هو أول حدیث سمعته منه.

قال: أنا شیخ الشیوخ العارفین شهاب الدین أبو حفص عمر بن محمد بن عبد اللّه البکری السهروردی، و هو أول حدیث سمعته منه.

قال: أخبرتنا الشیخة الصالحة ست الدار شهدة بنت أحمد الکاتبة، و هو أول حدیث سمعته منها.

قالت: أخبرنا زاهر بن طاهر الشحانی و هو أول حدیث سمعته منه.

قال: أخبرنا أبو صالح أحمد بن عبد الملک المؤذن، و هو أول حدیث سمعته منه، بسنده الی عبد اللّه بن عمرو العاص

ص:185

رضی اللّه عنهما.

أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: (الراحمون یرحمهم الرحمن تبارک و تعالی ارحموا من فی الارض یرحمکم من فی السماء) .

هذا حدیث أخرجه أبو داود فی سننه و الترمذی و قال: هذا حدیث حسن صحیح انتهی. اعلام قال العلامة أبو القاسم عمر بن فهد فی معجم شیوخ والده الحافظ تقی الدین بن فهد: هو الامام العلامة استاذ الاقراء أبو الخیر قاضی القضاة شمس الدین محمد بن محمد بن محمد ابن علی بن یوسف العمری الدمشقی ثم الشیرازی الشافعی الشهیر بابن الجزری بفتح الجیم و الزاء و کسر الراء نسبة الی جزیرة ابن عمر ببلاد بکر قرب الموصل.

کان والده تاجرا و بقی مدة من العمر لم یرزق ولدا، فلما حج شرب ماء زمزم و سأل اللّه أن یرزقه ولدا عالما، فولد له شیخنا هذا بعد صلاة التراویح من لیلة السبت الخامس و العشرین من رمضان سنة احدی و خمسین و سبعمائة بدمشق

ص:186

و نشأ بها و تفقه بها علی العماد بن کثیر، و لهج بطلب الحدیث و القراءات فسمع من ابن أمیلة، و الصلاح بن أبی عمرو بن کثیر فی آخرین، و ذکر أن له إجازة من العز بن جماعة، و محمد ابن اسماعیل النجار، و رحل الی القاهرة، و الاسکندریة، و اعتنی بالقراءات و برز فیها، و بنی مدرسة سماها دار القرآن، و دخل بلاد الروم فنشر بها علم القراءات و الحدیث و انتفع الناس به، و انتهت إلیه ریاسة علم القراءات فی الممالک الاسلامیة.

و کان شکلا حسنا، فصیحا، بلیغا و تلقب فی بلاد الروم بالامام الاعظم، و حج مرات، و استقر أخیرا بشیراز، و کان أوقاته بین قراءة قرآن، و اسماع حدیث، و غیر ذلک و بورک له فیها، و کان مع ازدحام الناس علیه یؤلف قدر ما یکتب الناسخ، لا ینام عن قیام اللیل فی سفر و لا حضر، و لا یترک صوم الاثنین و الخمیس، و ثلاثة ایام من کل شهر.

و له المؤلفات العدیدة الجامعة المفیدة من عیونها: (النشر فی القراءات العشر) و مختصره (تقریب النشر) و منظومته

ص:187

(طیبة النشر) و (الادلة الواضحة فی تفسیر الفاتحة) و (الجمال فی اسماء الرجال) و (بدایة الهدایة فی علوم الحدیث و الروایة) و (الحصن الحصین من کلام سید المرسلین) ، و مختصراه: (العدة) و (الجنة) ، و (التواضیح فی شرح المصابیح) فی ثلاث مجلدات و (عقود اللآلی) و (المسند الاحمد فیما یتعلق بمسند أحمد) ، و (التعریف بالمولد الشریف) ، و مختصره (عرف التعریف) ، و (أسنی المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب) . و (الجوهرة العلیة فی علم العربیة) و غیر ذلک ذکر منها ابن فهد تسعة و ثلثین مؤلفا.

توفی یوم الجمعة سنة ثلاث و ثلاثین و ثمانمائة و من نظمه من قصیدة نبویة.

الهی سود الوجه الخطایا و بیضت السنون سواد شعری

و ما بعد التقی الا المصلی و ما بعد المصلی غیر قبری

و له مضمنا لحدیث الرحمة المسلسل الاولیة:

نجنب الظلم عن کل الخلائق فی کل الامور فیا ویل الذی ظلما

ص:188

و ارحم بقلبک خلق اللّه و ارضهم فانما یرحم الرحمن من رحما

و له ایضا عند ما ختم علیه شمائل الترمذی:

أخلای ان شط الحبیب و ربعه و عز تلاقیه و نائت منازله

وفاتکم ان تبصروه بعینکم فما فاتکم بالسمع هدی شمائله

و له فی المدینة:

مدینة خیر الخلق تحلو لناظری فلا تعذلونی ان فتنت بها عشقا

و قد قیل فی زرق العیون مشامة و عندی ان الیمن فی عینها الزرقاء

و له:

اخلای ان رمتم زیارة مکة و وافیتم من بعد حج بعمرة

ص:189

فعوجوا علی جعرانة و اسألن لی و اوفوا بعهدی لا تکونن کالتی(1)

از این عبارت مثل عبارت بستان المحدثین نهایت عظمت و جلالت ابن الجزری ثابت است، چه از آن واضح است که او علم فقه را از عماد بن کثیر آموخته، و حریص گردید بطلب حدیث و قراآت، و شنید حدیث را از ابن امیله، و صلاح بن أبی عمر، و ابن کثیر و دیگران.

و نیز ذکر کرده شده که برای او اجازه است از عزّ بن جماعة، و محمد بن اسماعیل، و اعتناء کرده بقراءات و تفوّق در آن حاصل کرد، و بنا کرد مدرسۀ را که آن را دار القرآن نام نهاد، و ببلاد روم رفت و در آن بلاد علم قراآت و علم حدیث را منتشر و شایع ساخت، و مردم منتفع باو شدند، و منتهی شد باو ریاست علم قرائت در ممالک اسلامیّه، و با این همه خوش رو و صاحب جمال، و بلیغ بود.

و در بلاد روم او را ملقّب بامام اعظم می ساختند، و چند بار حجّ کرد، و اوقات او مصروف بود بقرائت قرآن و اسماع حدیث و غیر آن، و برکت در این اشغال داشت، و با وصف ازدحام مردم قدری تألیف می کرد که یک کاتب می نوشت، و قیام شب را در سفر و حضر ترک نمی کرد، و روزۀ دوشنبه و پنجشنبه و روزۀ سه روز از هر ماه را ترک نمی کرد، و برای او مؤلّفات عدیده و جامعه مفیده است که از عیون آن کتاب اسنی المطالب است.

ص:190


1- (354) مفتاح کنز الدرایة ص 153 مخطوط
ترجمۀ ابن الجزری از طبقات الحفاظ سیوطی

و جلال الدین سیوطی در (طبقات الحفاظ گفته) :

ابن الجزری الحافظ القرشی شیخ الاقراء فی زمانه شمس الدین أبو الخیر محمد بن محمد بن محمد الدمشقی.

ولد سنة احدی و خمسین و سبعمائة، و سمع من أصحاب الفخر بن البخاری، و برع فی القراءات، و دخل الروم فاتصل بملکها یزید بن عثمان، فأکرمه و انتفع به اهل الروم، فلما دخل تیمور لنک الی الروم، و قتل ملکها، اتصل ابن الجزری بتیمور، و دخل معه بلاد العجم، و ولی قضاء شیراز، و انتفع به اهلها فی القراءة و الحدیث، فکان اماما فی القراءات، لا نظیر له فی عصره فی الدنیا حافظا للحدیث و غیره أتقن منه، و لم یکن له فی الفقه معرفة، ألف النشر فی القراءات العشر، و لم یصنف مثله، و له أشیاء أخر، و تخاریج فی الحدیث و عمل.

و قد وصفه ابن حجر بالحفظ فی مواضع عدیدة من الدرر الکامنة مات سنة 833(1).

از این عبارت ظاهر است که ابن الجزری حافظ و شیخ إقراء است و براعت

ص:191


1- (355) طبقات الحفاظ ص 544 .

در قراآت حاصل کرده، و یزید بن عثمان پادشاه روم او را اکرام کرده، و اهل روم از او منتفع شدند، و باز نزد تیمور رفت، و والی قضاء شیراز گردید، و اهل شیراز باو منتفع شدند در قرائت و حدیث، و او امام بود در قرائت و نظیری برای او در دنیا در عصر او نبود، و حافظ حدیث بود، و مثل کتاب نشر تصنیف نشده، و تخاریج در حدیث و عمل در آن هم داشته، و علاّمه ابن حجر او را در مواضع عدیده از درر کامنه بحفظ موصوف نموده.

و سابقا دانستی که حسب تصریح ابن حجر عسقلانی شرط حافظ آن است که مشهور باشد بطلب، و اخذ از افواه رجال، و معرفت بجرح و تعدیل طبقات روات و مرتبشان، و تمییز صحیح از سقیم، و مستحضرات او در این باب زیاده از غیر مستحضرات باشد.

پس ابن الجزری هم حائز این اوصاف جمیله، و جامع این شروط فخیمه باشد، و از افادات دیگر اکابر ائمّة و مشایخ سنیّه نیز مزید جلالت و عظمت ابن الجزری واضح است:

ترجمۀ ابن الجزری از کفایة المتطلع ابن دهان

تاج الدین بن احمد دهّان مکّی که رضی الدین بن محمد بن علی بن حیدر الشافعی در (تنضید العقود السنیّه بتمهید الدولة الحسینیّة) او را بشیخ اجل و معتمد مؤتمن وصف کرده، و در (حاشیۀ اتحاف ذوی الالباب) تصریح کرده بآنکه او صاحب علم و صلاح بود، و بیت او بیت علم و فضل و نجابت است، در کتاب (کفایة المتطلع) گفته:

ص:192

کتاب النشر فی القراءات العشر، و مختصره التقریب، و المنظومة المسماة طیبة النشر، و الدرة المضیئة فی القراءات الثلاثة الصحیحة المرضیة، و غیرها من مؤلفات امام القراء الحافظ قاضی القضاة شمس الدین أبی الخیر محمد بن محمد ابن الجزری رحمه اللّه تعالی، أخبر بها عن الشیخ أحمد العجل عن الامام یحیی، عن المشایخ الثلاثة: الامام الحجة، قاضی القضاة، زین الدین زکریا بن محمد الانصاری، و العلامة المفنن شیخ القراء شرف الدین عبد الحق بن محمد السنباطی، و الحافظ العمدة شیخ المحدثین عز الدین عبد العزیز بن الحافظ عمر بن فهد المکی.

قال ثلاثتهم: انا بها جماعة منهم الامام الحافظ تقی الدین أبو الفضل محمد بن محمد بن بن فهد، قال حفیده سماعا لبعض النشر و إجازة لهم لجمیعها بمکة المشرفة منها النشر من لفظه فذکرها(1).

و نیز در (کفایة المتطلع) گفته:

کتاب الحصن الحصین، و مختصراه: (العدة) و (الجنة)

ص:193


1- (356) کفایة المتطلع ص 88 فن کتب التفسیر من القسم الاول من أقسام الکتاب .

للامام الحافظ قاضی القضاة شمس الدین أبی الخیر محمد بن محمد بن محمد بن علی بن الجزری الدمشقی رحمه اللّه تعالی.

أخبرها عن جماعة: منهم الشیخ أحمد بن محمد القشاشی المدنی، و العلامتان: شیخ الاسلام علی بن محمد الاجهوری، و الشهاب أحمد بن محمد الخفاجی، إجازة من الاخیرین من مصر.

قالوا أخبرنا العلامة شمس الدین محمد بن أحمد الرملی الانصاری.

قال أخبرنا شیخ الاسلام قاضی القضاة زکریا بن محمد الانصاری، و الرحلة شرف الدین أبو الفضائل عبد الحق بن محمد السنباطی.

قالا أخبرنا جماعة: منهم الامام الحافظ تقی الدین محمد ابن النجم محمد بن فهد الهاشمی العلوی المکی ح و أخبر بها عن الشیخ أحمد العجل عن الامام یحیی بن مکرم الطبری.

قال: أخبرنا الحافظ عبد العزیز بن الحافظ عمر بن فهد

ص:194

و جدی العلامة الامام محب الدین محمد بن محمد الطبری.

قال الاول: أخبرنا جدی الحافظ تقی الدین محمد بن فهد أخبرنا بها مؤلفا الحافظ شمس الدین محمد بن محمد بن الجزری فذکرها(1).

ارتضاء عمری در مدارج مؤلفات ابن الجزری را روایت کرده

شیخ ابو علی محمد الملقّب بارتضاء العمری الصفوی الجوفاموی در (رسالۀ مدارج الاسناد) گفته.

و اما مؤلفات الجزری کالحصن الحصین، و عدته فی القراءات العشر، و الطیبة، و بدایة الهدایة، و غیرها عن شیخنا المذکور عن صالح بن محمد الغلانی عن سلیمان الدرعی، و الشیخ محمد بن سنة العمری، عن مولای الشریف محمد بن عبد اللّه عن السراج عمر بن الجائی، و الشیخ بدر الدین الکرخی، و الشمس محمد بن عبد الرحمن العلقمی، کلهم عن الحافظ الجلال السیوطی، عن أبی القاسم عمر بن فهد، عن استاذ القراء و المحدثین شمس الدین محمد بن محمد بن محمد الجزری

ص:195


1- (357) کفایة المتطلع ص 51 فن کتب الحدیث من القسم الاول من اقسام الکتاب

الشافعی المتوفی سنة ثلاث و ثلاثین و ثمانمائة.

سندی در حصر الشارد اسناد خود را در قرائت بابن الجزری متصل ساخته

و محمد عابد سندی در (حصر الشارد) در ذکر اسناد قرائت قرآن بعد از عبارتی که سابقا بترجمۀ حسن عجیمی مذکور شده گفته:

قال: قرأت بها علی جماعة: أجلهم الشیخ أبو الوفا أحمد ابن محمد الملقب بالعجل قال:

قرأت بها علی الامام یحیی بن مکرم الطبری المکی امام مقام ابراهیم علیه السلام، قال:

قرأت بها علی جدی الحافظ محب الدین الاخیر محمد ابن محمد الطبری، قال:

قرأت بها علی الشیخ العلامة المقری شیخ شیوخ الحافظ الامام شمس الدین أبی الخیر محمد بن محمد بن محمد بن علی الشهیر بابن الجزری الشافعی الخ(1).

و بسیاری از اکابر، و اساطین سنّیه در اسفار دینیّه نقل افادات ابن الجزری می نمایند، و بتحقیقاتش تمسّک می کنند.

ص:196


1- (358) حصر الشارد ص 3 اول کتاب قراءة قرآن .
سیوطی در حسن المقصد از افادات ابن الجزری نقل کرده

علاّمه جلال الدین عبد الرحمن سیوطی در رسالۀ(حسن المقصد بعمل المولد) گفته:

ثم رأیت امام القراء الحافظ شمس الدین بن الجزری قال فی کتابه المسمی (عرف التعریف بالمولد الشریف) ما نصه:

قد رئی أبو لهب فی النوم فقیل له ما حالک؟ فقال: فی النار، الا انه یخفف عنی کل لیلة اثنین، و أمص من بین اصبعی هاتین ماء بقدر هذه و أشار لرأس إصبعه و ان ذلک باعتاقی ثویبة عند ما بشرتنی بولادة النبی و بارضاعها له، فاذا کان أبو لهب الکافر الذی نزل القرآن بذمه جوزی فی النار بفرحه لیلة المولد، فما حال المسلم الموحد من امته صلی اللّه علیه و علی آله و سلم، لعمری انما یکون جزاؤه من اللّه الکریم أن یدخله بفضله جنات النعیم(1).

ص:197


1- (359) حسن المقصد فی ضمن کتاب الحاوی ص 196 ج 1 ط بیروت 1395
سیوطی در میزان المعدلة نیز از افادات ابن الجزری نقل کرده

و نیز سیوطی در رسالۀ(میزان المعدلة فی شأن البسملة) بعد از ذکر صحت اثبات، و نفی قرآنیّت بسمله گفته:

و قد أشار الی شیء مما ذکرته استاذ القراءة الامام شمس الدین بن الجزری فقال فی کتابه النشر بعد أن حکی فی البسملة خمسة أقوال: قلت:

و هذه الاقوال ترجع الی النفی، و الاثبات، و الذی نعتقده ان کلیهما صحیح، و ان کل ذلک حق فیکون الاختلاف فیها کاختلافات القراءات هذا لفظه(1).

سیوطی در اتقان نیز از افادات ابن الجزری آورده

و نیز سیوطی در کتاب (اتقان فی علوم القرآن) در بیان اقسام قراآت گفته:

و احسن من تکلم فی هذا النوع امام القراء فی زمانه شیخ شیوخنا أبو خیر بن الجزری قال فی أول کتابه النشر:

کل قراءة وافقت العربیة و لو بوجه، و وافقت احدی

ص:198


1- (360) میزان المعدلة فی شأن البسملة ص 1

المصاحف العثمانیة و لو احتمالا، و صح سندها فهی القراءة الصحیحة التی لا یجوز ردها و لا یحل انکارها، بل هی من الاحرف السبعة التی نزل بها القرآن، و وجب علی الناس قبولها، سواء کانت عن الائمة السبعة، أم عن العشرة، أم عن غیرهم من الائمة المقبولین، و متی اختل رکن من هذه الارکان الثلاثة اطلق علیها ضعیفة، أو شاذة، أو باطلة، سواء کانت عن السبعة أم عمن هو أکبر منهم، هذا هو الصحیح عند أئمة التحقیق من السلف و الخلف، صرح بذلک الدانی و مکی، و المهدوی، و أبو شامة، و هو مذهب السلف الذی لا یعرف عن أحد منهم خلافه(1).

و نیز در اتقان فی علوم القرآن بعد از فاصلۀ گفته:

قلت: اتقن الامام ابن الجزری هذا الفصل جدا و قد تحرر لی منه ان القراءات انواع:

الاول المتواتر و هو ما نقله جمع لا یمکن تواطئهم علی الکذب عن مثلهم الی منتهاه، و غالب القراءات کذلک.

الثانی المشهور و هو ما صح سنده و لم یبلغ درجة التواتر

ص:199


1- (361) الاتقان فی علوم القرآن ج 1 ص 210

و وافق العربیة و الرسم و اشتهر عند القراء فلم یعدوه من الغلط و لا من الشذوذ و یقرأ به علی ما ذکر ابن الجزری، و یفهمه کلام أبی شامة السابق و مثاله ما اختلف الطرق فی نقله عن السبعة فرواه بعض الرواة عنهم دون بعض و أمثلة ذلک کثیرة فی فرش الحروف من کتب القراءات کالذی قبله و من أشهر ما صنف فی ذلک (التیسیر للدانی) و (قصیدة الشاطبی) و (أوعیة النشر فی القراءات العشر) و (تقریب النشر) کلاهما لابن الجزری(1).

اکابر متکلمین سنیه در جواب حدیث غدیر بنقل

ابن الجزری تمسک کرده اند»

و علاوه بر این همه بجواب همین حدیث غدیر هم اکابر متکلّمین سنیه تمسّک بنقل ابن الجزری کرده اند:

ابن حجر در (صواعق محرقه) بجواب حدیث غدیر گفته:

و أیضا فسبب ذلک کما نقله الحافظ شمس الدین الجزری عن ابن اسحاق أن علیا تکلم فیه بعض من کان معه فی الیمن فلما قضی صلی اللّه علیه و سلم حجه خطبها تنبیها علی

ص:200


1- (362) الاتقان للسیوطی ج 1 ص 215 ط القاهرة بتحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم .

قدره، وردا علی من تکلم فیه کبریدة لما فی (البخاری) انه کان یبغضه(1).

و سید محمد بن عبد الرسول البرزنجی در (نواقض الروافض) در وجوه جواب حدیث غدیر گفته:

الثانی و هو أن السبب فی هذه الوصیة کما رواه الحافظ شمس الدین بن الجزری عن ابن اسحاق صاحب المغازی أن علیا رضی اللّه عنه لما رجع من الیمن تکلم فیه بعض من کان معه فی الیمن، فلما قضی صلی اللّه علیه و سلم حجه خطب هذه الخطبة تنبیها علی علو قدره وردا علی من تکلم فیه کبریدة رضی اللّه عنه کما فی (البخاری) انه کان یبغض علیا حین رجع معه من الیمن(2).

و حسام الدین بن شیخ محمد با یزید بن شیخ بدیع الدین سهارنپوری در کتاب (مرافض الروافض) بجواب حدیث غدیر گفته:

و نیز سبب این خطبه شکایت بریدۀ اسلمی است که از علی مرتضی در خدمت سیّد الوری کرده بود چنانکه شیخ عبد الحق در (مدارج) بر آن تصریح نموده و وجه شکایت نقل کرده که آن شیر خدا بامر سرور انبیا بیمن

ص:201


1- (363) الصواعق المحرقة ص 25 ط مصر .
2- (364) نواقض الروافض ص 4

رفت تا خمس غنائم که خالد بن ولید فراهم آورده بود جدا کند، علی مرتضی از جملۀ خمس بر کنیزکی متصرّف شد بریده را از این کار کدورت و انکار پیدا گشت، بعد از مراجعت این مقدّمه را نزد آن حضرت صلعم ظاهر نمود، آن جناب فرمودند أی بریده مگر علی را دشمن داری گفت آری از این جواب رنگ روی مبارک آن حضرت بر افروخت فرمودند: در حق علی گمان بد مبر او از من و من ازویم و او مولای شما است و هر که من مولای او باشم الحدیث.

و شیخ ابن حجر در (صواعق) آورده که حافظ شمس الدین جزری از ابن اسحاق روایت کرده که سبب این خطبه آنست که بعضی از جماعة که با علی مرتضی در یمن بودند در حق آن شیر خدا تکلم نمودند. آن حضرت صلعم بعد از فراغ از حجّ خطبه خواندند از جهت تنبیه بر قدر علی و از جهت ردّ بر کسی که در وی سخن گفته بود مانند بریده (کما جاء فی (صحیح البخاری) أنّه کان یبغضه)(1).

و خود شاهصاحب هم در قدح حدیث (أنا مدینة العلم) بابن الجزریّ استناد کرده اند، چنانکه در همین باب فرموده:

حدیث پنجم

روایت جابر (ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: أنا مدینة العلم و علیّ بابها) ، و این خبر نیز مطعون است.

قال یحیی بن معین لا أصل له.

و قال البخاری: انه منکر غریب.

و ذکره ابن الجوزی فی الموضوعات.

ص:202


1- (365) مرافض الروافض ص 158 دلیل دوم از فصل سوم از باب ثالث در بیان ادله خلافت خلفاء

و قال الشیخ تقی الدین بن دقیق العید هذا الحدیث لم یثبتوه.

و قال الشیخ محیی الدین النووی، و الحافظ شمس الدین الذهبی، و الشیخ شمس الدین الجزری: انه موضوع(1).

جلال الدین سیوطی نیز تواتر حدیث غدیر را اثبات کرده

اشاره

و علاّمه جلال الدین سیوطی نیز مثبت تواتر این حدیث شریف است چنانکه در رسالۀ(الازهار المتناثرة فی الاخبار المتواترة) که سه نسخه آن بنظر قاصر رسیده و در خطبۀ آن این عبارت نوشته:

و بعد فانی جمعت کتابا سمیته الفوائد المتکاثرة فی الاخبار المتواترة، أوردنا فیه ما رواه من الصحابة عشرة فصاعدا مستوعبا طرق کل حدیث و ألفاظه، فجاء کتابا حافلا لم اسبق الی مثله، الا انه لکثرة ما فیه من الاسانید انما یرغب فیه من له عنایة بعلم الحدیث و اهتمام عال و قلیل ما هم، فرأیت تجرید مقاصده فی هذه الکراسة لیعم نفعه، بأن أذکر الحدیث و عدة من رواه من الصحابة مقرونا

ص:203


1- (366) تحفه شاهصاحب ص 241 در ذیل حدیث پنجم از باب هفتم

بالعز و الی من خرجه من الائمة المشهورین، و فی ذلک مقنع للمستفیدین، و سمیته (الازهار المتناثرة فی الاخبار المتواترة) .

حدیث غدیر را از متواترات شمرده، چنانکه در احادیث مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام فرموده:

حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه.

أخرجه الترمذی عن زید بن أرقم، و أحمد عن علی، و أبی ایوب الانصاری.

و البزاز عن أبی هریرة، و طلحة، و عمارة، و ابن عباس، و بریدة.

و الطبرانی عن ابن عمر، و مالک بن الحویرث، و حبشی بن جنادة، و حوشب، و سعد بی أبی وقاص، و أبی سعید الخدری، و أنس.

و أبو نعیم عن خدیج الانصاری.

و أخرجه بن عساکر عن عمر بن عبد العزیز قال: حدثنی عدة انهم سمعوا رسول اللّه یقول: (من کنت مولاه فعلی مولاه) .

ص:204

و أخرج ابن عقدة فی کتاب الموالاة عن ابن حبیش قال قال علی: من هیهنا من أصحاب محمد؟ فقام اثنی عشر رجلا منهم قیس بن ثابت، و حبیب بن بدیل بن ورقاء، فشهدوا أنهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم یقول: (من کنت مولاه فعلی مولاه) .

و أخرجه أیضا عن یعلی بن مرة قال لما قدم علی الکوفة نشد الناس من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم یقول (من کنت مولاه فعلی مولاه) فانتدب له بضعة عشر رجلا منهم یزید أو زید بن شرحبیل الانصاری انتهی بلفظه(1).

از این عبارت ظاهر است که سیوطی این حدیث شریف را قطعا و حتما و بتّا و جزما متواتر و قطعی الصدور می داند، و صدور پر شرور ارباب انکار و غرور را بشررهای متواتر می سوزاند، و قلوب واغره جماعة فاجره را بایجاع و ایلام احقاق حق می رنجاند، و بمحض اظهار تواتر این حدیث شریف خود را مکتفی نمی گرداند، و با وصف قصد ایجاز و اختصار در رسالۀ أزهار مزید اظهار حق مطمح نظر داشته، زیادت بر دأب خود نموده، بعد از ذکر اسماء مخرجین و اسماء صحابه ناقلین، روایتی که مثبت زیاده بر عدّه ملتزمه او در اثبات تواتر است نقل کرده تأکید ثبوت تواتر آن واضح می گرداند، و تنها در

ص:205


1- (367) الازهار المتناثرة فی الاخبار المتواترة ص 1 .

این رساله اثبات تواتر این حدیث شریف ننموده بلکه.

اولا در کتاب (فوائد متکاثره) اثمار فوائد متکاثره را در دامان مستفیدین ریخته، تواتر این حدیث ثابت ساخته، و استیعاب طرق مثبته تواتر با اسانید آن نموده.

و ثانیا در این رسالۀ(أزهار متناثره) أزهار تحقیق حق شکوفانیده، و بازهاق باطل نفوس شریرۀ متعنّتین، و منکرین ارشادات جناب سید المرسلین صلی اللّه علیه و آله اجمعین را رنجانیده، و بعذاب و نکال هائل مبتلا گردانیده، و مرارت غایت تفضیح و تقبیح چشانیده.

و ثالثا در رسالۀ(قطف الازهار) اظهار حق حقیق بالاذعان، و انکار مجازفت و عدوان ارباب شنآن بغایت رسانیده، و در آن هم تواتر این حدیث را ثابت ساخته.

فللّه در السیوطی حیث صب علی المرتابین و المنکرین و الکاتمین سوط عذاب، و اخری المعاندین و الحائدین النصاب بما لا یحسب بحساب و اللّه الموفق للتحقیق و الصواب.

و کتاب (فوائد متکاثره) ، و رسالۀ(أزهار متناثره) هر دو از مشهورات است و سیوطی آخرین را در جزء فهرس خود یاد کرده.

و هم مصطفی بن عبد اللّه المشهور بالکاتب الجلبی هر دو را ذکر نموده چنانکه در کشف الظنون گفته:

(الفوائد المتکاثرة فی الاخبار المتواترة) للسیوطی و هو کتاب أورد فیه ما رواه من الصحابة عشرة فصاعدا مستوعبا فیه، فجاء کتابا حافلا، ثم جرد مقاصده و سماه (الازهار

ص:206

المتناثرة)(1).

و نیز در کشف الظنون گفته:

الازهار المتناثرة فی الاخبار المتواترة) رسالة للسیوطی المذکور جردها من کتابه المسمی بالفوائد المتکاثرة(2).

امّا قطف الازهار پس ذکر آن در عبارت ملاّ علی متقی در ما بعد انشاء اللّه تعالی می آید.

جلال الدین سیوطی و جلالت و عظمت او از نظر ارباب تراجم

و مخفی نماند که ابو الفضل جلال الدین عبد الرحمن بن الکمال أبی بکر السیوطی از اماثل حفّاظ، و اکابر نقّاد، و ائمّه اعلام، و جهابذه عظام، و مجتهدین سبّاق، و محدّثین حذّاق است.

عبد الوهاب شعرانی در (لواقح الانوار) تصریح کرده، بآنکه سیوطی شیخ و قدوۀ اوست، و او بر مذهب سلف صالح بود، از علماء عاملین، و اکابر عارفین، و برای او است مکاشفات غریبه، و خوارق و علوم جمّه، و مصنّفات جیّده کثیرة الفوائد.

و نیز از افادۀ شعرانی ظاهر است که شیخ عبد القادر شاذلی بعض مناقب سیوطی را در جزئی ذکر کرده، و شعرانی تلخیص عیون آن کرده می گوید:

که شیخ جلال الدین مجبول بود بر خصال حمیده جمیله: از صفاء باطن، و سلامت سریرت، و حسن اعتقاد، و زاهد پرهیزکار، و مجتهد در علم و عمل

ص:207


1- (367) کشف الظنون ج 2 ص 1301 ط اسلامبول .
2- (368) کشف الظنون ج 1 ص 73 ط اسلامبول .

بود، و تردّد نمی کرد بسوی کسی از امراء و ملوک و غیر ایشان، و اظهار می کرد هر چیزی را که انعام می کرد حق تعالی از علوم و اخلاق، و کتمان نمی کرد مگر چیزی را که مأمور بکتمان آن می شد، و عمل می کرد در این باب بقول حق تعالی (وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ)(1).

و از سیوطی نقل کرده که او می گفت: که اخذ کردم از ششصد نفر که نظم کرده ام آنها را در ارجوزۀ و آنان چهار طبقه اند.

و نیز از سیوطی نقل کرده که او گفته: منقطع شده بود املاء حدیث بدیار مصریّه بعد از حافظ ابن حجر تا بیست سال، پس ابتداء کردم در املاء حدیث در مستهلّ سنة اثنتین و سبعین و ثمانمائة در جامع ابن طولون.

و نیز از سیوطی نقل کرده که او گفته: که بتحقیق که عطا فرموده مرا حق تعالی تبحّر در هفت علم: تفسیر، و حدیث، و فقه، و نحو، و معانی، و بیان، و بدیع بر طریقۀ عرب و بلغاء، نه بر طریقۀ متأخرین از عجم و اهل فلسفه.

و نیز از سیوطی آورده که او گفته: که بتحقیق رسیدم مقام کمال را در جمیع آلات اجتهاد مطلق منتسب.

و نیز از سیوطی نقل کرده: که او گفته: که من دو لک حدیث یاد دارم، و اگر می یافتم زیاده را هر آینه حفظ آن می کردم.

و نیز از (لواقح) ظاهر است که سیوطی اعلم اهل زمان بود بفقه و حدیث و فنون آن، و حافظ متقن بود، و می شناخت غریب الفاظ حدیث، و استنباط احکام را.

و نیز در آن مذکور است که بیاض گذاشته بود ابن حجر برای چند احادیث که نمی شناخت که کدام کس تخریج آن کرده، و بیان نکرده بود مراتب آن

ص:208


1- (369) الضحی : 11 .

احادیث را، پس سیوطی تخریج آن احادیث نموده و بیان مراتب آن از حسن و ضعف کرد.

و نیز از (لواقح الانوار) ظاهر است که سیوطی بزیارت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در عالم بیداری زیاده از هفتاد بار مشرّف شده.

و از افادۀ علاّمه جار اللّه ابو مهدی عیسی بن محمد المغربی المالکی در کتاب (اسانید) خود ظاهر است که سیوطی امام حافظ است، و والد ماجدش او را در سنّ سه سالگی بمجلس شیخ الاسلام ابن حجر حاضر کرده، و خودش حجّ کرد و آب زمزم نوشید، باین نیّت که در حدیث مثل حافظ ابن حجر باشد، و در فقه مثل سراج بلقینی، و متولّی مشیخات بسیار گردید، و در آخر زهد در همه ورزید و منقطع شد بسوی خدای تعالی، و برای او کرامات بود که عظمت اکثر آن بعد از وفاتش ظاهر گردید.

و زکریا بن محمد المحملی الشافعی که یکی از فضلای تلامذۀ او است ذکر فرموده:

که سیوطی مطلع کرد او را بر ورقۀ که بخطّ سیوطی بوده، و در آن نوشته بود که سیوطی مجتمع شد با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله در بیداری زیاده از هفتاد بار.

و نیز از آن ظاهر است که برای سیوطی چنان تصانیف است که عام شد نفع آن، و بزرگ گردید در نفوس ذوی الکمال وقع آن، و اغتباط کردند بآن شادی و نادی، و قصد کردند بمرعای خصیب آن حاضر و بادی، و افراد کرده اسماء آن را در جزئی بترتیب آن بر فنون، و زیاده اند در شما بر پانصد کتاب، سوای آنچه رجوع کرده از آن و شسته آنرا.

و نیز علاّمه سیوطی منتهای اجلّۀ مشایخ شاه ولی اللّه است، زیرا که

ص:209

جناب او در کتاب (ارشاد الی مهمّات الاسناد) بنهایت استبشار و افتخار تصریح کرده بآنکه متصل شده سند او بهفت کس از مشایخ جّله کرام و ائمه قادۀ اعلام، از مشهورین در حرمین محترمین، که اجماع واقع شده بر فضلشان در میان خافقین، و بعد از بیان اسماء این هفت کس گفته: که سند اینها منتهی می شود بامامین حافظین قدوتین شهیرین: بشیخ الاسلام زین الدین زکریا، و شیخ جلال الدین سیوطی(1).

و خود مخاطب عالی مقام نیز در (رسالۀ اصول حدیث) بر اتصال سند خود بذریعۀ والد ماجدش تا بسیوطی و امثال او نهایت مباهات و افتخار دارد، و بکمال ابتهاج آن را ذکر می کند، و تصریح می نماید به آنکه هر یک از مذکورین که سیوطی از جمله آنها است مستند و حافظ وقت بودند، و تصانیف اینها دائر و سائر و اسانید اینها در آفاق مشهور و معروف است(2).

و محمد بن یوسف شامی در (سبل الهدی و الرشاد) سیوطی را بشیخنا حافظ الاسلام بقیّة المجتهدین الاعلام تعبیر می کند(3).

و احمد بن محمد المغربی المقری در (فتح المتعال فی مدح النعال) او را بمجدّد مائة تاسعة، و مقرّب فوائد شاسعة ملقّب ساخته(4).

و عبد الرؤف مناوی در (فیض القدیر شرح جامع صغیر) او را بحافظ

ص:210


1- (370) ارشاد الی مهمات الاسناد در ضمن رساله اصول حدیث شاهصاحب ص 26 فصل دوم ذکر سند حدیث .
2- (371) رساله اصول حدیث ص 26 ط هند 1255 .
3- (372) سبل الهدی و الرشاد ص 5 ط القاهرة 1392 .
4- (373) فتح المتعال ص 32 الباب الثانی فی صفات العظیم البرکات و المنافع الحاکی لنعال افضل شافع .

کبیر و امام شهیر وصف کرده(1).

و علی بن احمد بن نور الدین محمد عزیزی در (سراج منیر شرح جامع صغیر) او را بامام علاّمه و مجتهد عصر خود و شیخ حدیث یاد کرده (2).

و شیخ احمد بن علی القشاشی در کتاب (سمط مجید فی سلاسل اولیاء التوحید) تصریح کرده بآنکه سیوطی شیخ اسلام و حافظ زاهد جامع در میان علم و عمل بوده(3).

و فاضل معاصر در (منتهی الکلام) او را از اکابر شافعیّه وا نموده(4).

و سیجیء ذلک کله انشاء اللّه تعالی فیما بعد.

تواتر حدیث غدیر را اکابر سنیه از سیوطی نقل کرده اند

و حکم علاّمه سیوطی را بتواتر این حدیث اکابر سنّیه در اسفار دینیّه نقل کرده اند:

عبد الرؤف المناوی القاهری الشافعی که فضائل و محامد او مفصلا انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد در (تیسیر شرح جامع صغیر) گفته:

(من کنت مولاه) أی ولیه و ناصره

(فعلی مولاه) ولاء الاسلام و سببه أن أسامة قال لعلی: لست مولای انما مولای رسول اللّه فذکره حم عن البراء بن عازب حم عن بریدة بن

ص:211


1- (374) فیض القدیر : شروع کتاب بعد خطبه ص 2 .
2- (375) سراج منیر شرح جامع صغیر : شروع کتاب بعد خطبه ص 2 .
3- (376) سمط مجید فی سلاسل اولیاء التوحید ص 47 .
4- (377) منتهی الکلام ص 21 مسلک اول .

الحصیب ت ن و الضیاء عن زید بن أرقم و رجال أحمد ثقات بل قال المؤلف: حدیث متواتر(1).

و علی بن احمد بن نور الدین محمد بن ابراهیم العزیزی در (سراج منیر شرح جامع صغیر) هم تصریح سیوطی بتواتر حدیث غدیر نقل نموده چنانکه گفته:

(من کنت مولاه) أی ولیه و ناصره

(فعلی مولاه) قال العلقمی: قال شیخنا قال الشافعی: أراد بذلک ولاء الاسلام لقوله تعالی: (ذلِکَ بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ اَلْکافِرِینَ لا مَوْلی لَهُمْ)(2).

و قیل سبب ذلک

أن أسامة قال لعلی: لست مولای انما مولای رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال صلی اللّه علیه و سلم ذلک (حم) عن البراء بن عازب (حم) عن بریدة بن الحصیب (ت ن) و الضیاء عن زید بن أرقم.

قال المؤلف: حدیث متواتر(3).

ص:212


1- (378) تیسیر شرح جامع صغیر فی الاحادیث التی اولها من حرف المیم .
2- (379) محمد ( ص ) : 11 .
3- (380) سراج منیر شرح جامع صغیر ص 360 ج 3 ط 1312 .

ملا علی متقی نیز حکم بتواتر حدیث غدیر کرده

اشاره

و شیخ علی بن حسام الدین بن عبد الملک بن قاضی خان المتقی نیز حکم بتواتر حدیث غدیر کرده است چنانکه در (مختصر قطف الازهار) که در شروع آن گفته:

الحمد للّه و الصلوة و السلام علی رسوله صلی اللّه علیه و سلم و بعد فیقول الفقیر الی اللّه تعالی علی بن حسام الدین الشهیر بالمتقی هذه احادیث متواترة نحو اثنین و ثمانین حدیثا التی جمعها العلامة السیوطی رحمة اللّه تعالی علیه و سمیها قطف الازهار المتناثرة، و ذکر فیها رواتها من الصحابة عشرة فصاعدا لکنی حذفت الرواة و ذکرت متن الاحادیث لیسهل حفظها و هی هذه.

حدیث غدیر و حدیث منزلت را وارد کرده چنانکه گفته:

(من کنت مولاه فعلی مولاه) ،

(أ ما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی) .

منزلت ملا علی متقی در نزد علماء اهل سنت

و جلالت منزلت، و رفعت مرتبت، و علوّ شأن و سموّ مکان، و کثرت

ص:213

اطلاع و طول باع و مزید فضل و غایت نبل ملاّ علی متّقی بر متتبّع مخفی نیست.

از ملاحظۀ(اخبار الاخیار) عبد الحقّ دهلوی ظاهر است، که از مشاهدۀ آثار خیر او از تألیف و غیر آن عقل حیران می شود، و بجزم حکم می کند که اینها بی توفیق کامل و برکت شامل که ناشی از کمال مرتبۀ استقامت، و رسوخ درجۀ ولایت باشد وجود نگیرد.

و نیز از آن ظاهر است که شیخ ابو الحسن بکری گفته: (للسیوطی منّة علی العالمین، و للمتّقی منّة علیه) .

و نیز از آن واضح است که در فهم دقایق، و استنباط معانی و نکات، بمرتبۀ رسیده بود که علماء کبار که در دیار شریف حرمین محترمین بودند غیر از تحیّر و تحسین نمی نمودند.

و نیز از آن ظاهر است که شیخ ابن حجر مکّی که در زمان خود اعظم فقهاء، و اعلم علماء بود، و در ابتدای حال استاد شیخ بود، اگر در معنای بعض احادیث متوقف و متردد شدی از شیخ علی متّقی بواسطۀ پیغام استفسار می کرد که این حدیث را در تبویب جمع الجوامع در کدام باب نهاده، تا بقرینه و قیاس آن بمعنی حدیث پی می برد، و بارها خود را نسبت بخدمت علی متّقی تلمیذ می خواند.

و نیز از آن واضح است که جمیع مشایخ و اکابر آن وقت بکمال فضل و ولایت وی معترف، و در رعایت تعظیم و تکریم وی متّفق بودند (1).

و از (سبحة المرجان) تصنیف غلام علی آزاد بلگرامی عیان است که علی متّقی از اعاظم اولیاء و اکابر اتقیاء است، تتلمذ کرد بر شیخ حسام الدین ملتانی

ص:214


1- (381) اخبار الاخیار ص 294 ط دهلی 1270 .

و غیر او از علماء، بعد از آن سفر کرد بسوی حرمین شریفین، و مصاحبت کرد با شیخ ابو الحسن بکری و تتلمذ کرد بر او، و اقامت کرد در مکّه معظّمه، و اشتغال نمود بتدریس و تألیف و ترتیب جمع الجوامع سیوطی بر ابواب فقهیّه نمود.

و ابو الحسن بکری می فرمود که برای سیوطی منّة است بر عالمیان، و برای متّقی منّت است بر سیوطی، و شیخ ابن حجر مکّی استاد متّقی بود و در آخر شاگرد او گردید(1).

و از کتاب (نور سافر فی اخبار القرن العاشر) تصنیف عبد القادر بن شیخ ابن عبد اللّه العیدروس که در خزانۀ حرم محترم مدینۀ منوّره (زادها اللّه تشریفا) دیده ام، و از انتخاب تراجم عدیده از آن نموده، ظاهر و باهر است که علیّ متقی عالم و صالح و عارف باللّه بود، و او از علماء عاملین و عباد اللّه الصالحین است و بر جانب عظیم از ورع و تقوی و اجتهاد در عبادت و رفض دنیا بود، و برای او مصنّفات عدیده است، و ذکر کرده اند از او اخبار حمیده(2).

و از (مجمع البحار) تصنیف محمد طاهر گجراتی ظاهر است که شیخ علی متّقی شیخ او، و صاحب مفاخر و معالی، و قطب اوان و غوث زمان، و صفوه رحمان، و مربّی انام، و مرشد کرام است.

و از ملاحظه (کفایة المتطلع) تألیف تاج الدین بن احمد دهّان ظاهر است که ملا علی متقی امام علاّمه و قبلۀ اهل سلوک است.

و از ملاحظۀ(لواقح الانوار) هم صلاح و ورع و زهد و دیگر فضائل جمیله و مناقب حمیدۀ او ظاهر است.

ص:215


1- (382) سبحة المرجان فی آثار هندوستان ص 43 ط 1303 .
2- (383) النور السافر ص 315 .

میرزا مخدوم متعصب نیز بتواتر حدیث غدیر تصریح کرده

اشاره

و میرزا مخدوم بن میر عبد الباقی که مزید تعصب او و تصلّبش در مذهب تسنّن از اسم کتاب او (نواقض الروافض) و مطالعۀ آن ظاهر است، بالجای حق تصریح صریح بتواتر این حدیث شریف نموده چنانکه درهمین کتاب اعنی (نواقض) گفته:

و من هفواتهم القول بوجوب عصمة الانبیاء و الائمة بمعنی أنه یجب علی اللّه تعالی حفظهم من جمیع الصغائر و الکبائر و خلاف المروة عمدا و سهوا و خطاء من المهد الی اللحد مع أن القرآن و کتب الاحادیث و التواریخ مشحونة بخلاف ذلک:

قال اللّه تعالی: وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی(1).

و قال تعالی: وَ قُلْنا یا آدَمُ اُسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ اَلْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ اَلشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ اَلظّالِمِینَ، فَأَزَلَّهُمَا اَلشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمّا کانا فِیهِ(2).

ص:216


1- (384) طه : 121 .
2- (385) البقرة : 35 - 36 .

و قوله تعالی: وَ ذَا اَلنُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادی فِی اَلظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ اَلظّالِمِینَ(1).

و قال اللّه تعالی: یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی(2).

فان تفصی عن الایات السابقة بالتأویلات الرکیکة، فلا محیص عن الاخری قطعا إذ نقول هل استحق هارون الاذی المذکور أم لا؟ فعلی الاول لزم القدح فی عصمة هارون النبی بالمعنی المذکور، و علی الثانی فی عصمة موسی الرسول، و لا خلاف لاحد من المسلمین فی نبوتهما. أ فلا تنظرون الی هذه الجماعة التی یؤولون أمثال هذه النصوص الجلیلة بما لا یقبله عقل، عاقل، بل لا یحسنه طبع جاهل، و مع ذلک یشنعون علینا لتجویزنا عدم دلالة حدیث الغدیر علی نفی خلافة أبی بکر، و ثبوت خلافة علی بلا واسطة أحد، بل یقولون انه نص جلی، منکره کافر.

فان تسئلنی عن حدیث المتواتر أذکر لک الملخص الذی

ص:217


1- (386) الانبیاء : 87 .
2- (387) طه : 94 .

ذکره مفیدهم الخ.

از این عبارت ظاهر و واضح است که میرزا مخدوم با آن همه تعصّب مشوم و تصلب ملوم که چشمک بر اثبات عصمت انبیاء معصوم (علیهم صلوات الملک القیوم) می زند، و بکمال جسارت و خسارت این اعتقاد باسداد را از هفوات شنیعه، و مقالات فظیعه می شمارد، و از افادات اکابر و اساطین اسلاف خود خبر نمی دارد، تصریح بتواتر حدیث غدیر نموده، و این کمال وضوح حق، و نهایت ظهور صدق است، که چنین متعصّب ناحق کوش بلا ضرورت و بغیر اقتضاء مقام اعتراف بآن می نماید.

و لنعم ما أفاد فی مصائب النواصب فی وجوه جواب کلامه:

و اما رابعا فلان قوله: ان تسئلنی عن حدیث الغدیر المتواتر أذکر لک الخ متضمن للاعتراف بنقیض ما هو بصدده من تضییع الحق، و ترویج المحال حیث أجری اللّه تعالی علی لسان قلمه ما هو الحق، فوصف حدیث الغدیر بالمتواتر من غیر أن یکون سیاق کلامه مقتضیا لذکر هذا الوصف بوجه من الوجوه.

میرزا مخدوم از اکابر متکلمین اهل سنت است

و مستتر نماند که میرزا مخدوم از اکابر و اماثل متکلّمین سنّیه و اجلّه و افاضل مشهورین ایشان است.

ص:218

محمد بن عبد الرسول البرزنجی الکردی المدنی که فاضل معاصر در (ازالة الغین)(1)باقوال او تشبّث می نماید، و بنهایت افتخار و استبشار افاداتش را وارد می کند، و تخجیل و اسکات اهل حق را بآن می خواهد در کتاب (نواقض الروافض) گفته:

انی قد کنت جمعت فیما مضی من هفوات الرافضة نبذة، کنت لخصتها من رسالة مولانا السید العلامة القاضی بالحرمین المحترمین معین الدین اشرف، الشهیر بمیرزا مخدوم الحسینی الحسنی، حفید السید السند المحقق العلامة نور الدین علی الجرجانی، شارح المواقف و غیرها، صاحب المؤلفات العدیدة و التحقیقات المفیدة رحمه اللّه تعالی و رحم أسلافه، فانهم کلهم بیت العلم، و عز السنة، و کهف الجماعة، سماها النواقض علی الروافض و النواقض بالقاف(2).

از این عبارت ظاهر است که میرزا مخدوم شریفی صاحب مؤلفات عدیده و تحقیقات مفیده است و او از اهل بیت علم و عربیّت، و کهف جماعة است، و برزنجی او را بلفظ مولانا یاد می کند، و اعتماد بر رساله او دارد، و کتاب نواقض از کتب مشهوره است.

ص:219


1- (388) ازالة الغین ج 2 ص 926 .
2- (389) نواقض الروافض شروع کتاب بعد از خطبه .

مصطفی بن عبد اللّه الکاتب الجلبی در (کشف الظنون) گفته:

نواقض علی الروافض للشریف میرزا مخدوم بن میر عبد الباقی من ذریة السید الشریف الجرجانی المتوفی فی حدود سنة 995 خمس و تسعین و تسعمائة بمکة المشرفة، ذکر فیه تزییف مذهب الروافض و تقبیحه، و اختصره السید محمد بن عبد الرسول البرزنجی الکردی نزیل طیبة المتوفی سنة 1130 ثلاثین و الف و مائة(1).

و فاضل رشید الدین خان تلمیذ مخاطب هم استناد بکلام صاحب (نواقض) نموده است چنانکه در (ایضاح لطافة المقال) گفته:

قسم دوّم از این فضیلت آنکه در هر فرد از افراد متّصفه بآن مشابه افراد سالفه یافته شود، باین طریق که فضیلت واقعیّۀ ابوین محدّث فضیلت واقعیّۀ در ابناء شود (أعم من أن یکون الفضیلة التالیة تساوی الفضیلة السالفة أو تزید علیها أو ینقص منها) مثل آنکه در بعضی اقوام فصاحت لسان و جرأت جنان، و در بعضی دیگر خلاف آن، و هم چنین در بعضی حمیّت و غیرت فراوان (کما قال صاحب النواقض: و فی الهاشمیّة توجد أشد الحمیّة و الغیرة) و در بعضی آخر عکس آن (و قس علیها غیرها من الصفات) متوارث است، پس این قسم

ص:220


1- (390) لا یخفی ان ما نسبه المؤلف قدس سره من ترجمة کتاب النواقض الی کشف الظنون سهو منه رحمه اللَّه فانه لیس فی کشف الظنون ترجمة النواقض ، و ذیل الترجمة التی نقلها دال علی ان الترجمة لیست من کشف الظنون لان الچلبی مؤلف الکشف توفی قبل التاریخ المذکور فی الترجمة ، فانه توفی سنة 1067 .

فضیلت واقعیّه آباء محدّث فضیلت واقعیّه در ابناء می شود، و همین فضیلت را نزد اولی الابصار در شرف نسبی عموما عقلا و عرفا اعتبار هست و لذا یقال:

(الاخلاق متوارثة)(1).

و فاضل معاصرهم حواله بکتاب (نواقض) می نماید، و مؤلف آن را مثل کابلی اسوه و مقتدای خود در عدم مراعات آداب حضرات ائمّه هدی علیهم التحیّة و الثناء قرار می دهد چنانکه در (ازالة الغین) گفته:

و هم آنکه متعصبین رفضه که تحریر فقیر را بالتباس و اشتباه (کما عرفت وجهه) در (کاشف اللئام) و دیگر مباحث کلام می بینند می گویند که محرّر این رسائل و اجزاء هر چند تبحّر و جامعیّت تمام دارد، لیکن حسن آداب را نسبت بحضرات ائمه هدی بجا نمی آورد، بلکه مطاعن ایشان مرتّب می کند و بنیان ولای ایشان می کند.

و جوابش آنکه مگر رفضه خائضین صواقع مولانا سید نصیر الملّة و الدین، و نواقض سیّد مخدوم و کتب دیگر از متقدّمین و متأخرین را تقلیدا للکلینی بقصور نظر دیدند(2).

و حسام الدین سهارنپوری در مرافض الروافض هم کتاب نواقض را از کتب معتبره شمرده بآن تمسّک و تشبّث نموده(3).

ص:221


1- (391) ایضاح لطافة المقال ص 13 .
2- (392) ازالة الغین ص 44 خطبه کتاب .
3- (393) مرافض الروافض ص 3 .

عطاء اللّه محدث نیشابوری نیز بتواتر حدیث غدیر تصریح کرده

اشاره

و جمال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه بن عبد الرحمن الشیرازی النیسابوریّ المحدّث نیز بمتواتر بودن حدیث غدیر از جناب سرور کائنات صلوات اللّه و سلامه علیه و آله، و حضرت امیر المؤمنین علیه سلام اللّه ربّ العالمین تصریح صریح نموده.

چنانکه در (اربعین مناقب) جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که نسخۀ عتیقۀ آن بلطف پروردگار پیش این خاکسار حاضر است گفته:

الحدیث الثالث عشر

عن جعفر بن محمد عن آبائه الکرام علیهم السلام: أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم لما کان بغدیر خم، نادی الناس فاجتمعوا فأخذ بید علی علیه السلام و قال: (من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، و أدر الحق معه حیث دار) .

و فی روایة: (اللّهمّ أعنه و أعن به، و ارحمه و ارحم به و انصره و انصر به) .

فشاع ذلک و طار فی البلاد فبلغ ذلک الحارث بن نعمان

ص:222

الفهری، فأتی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله علی ناقة له فنزل بالابطح عن ناقته و أناخها، فقال: یا محمد أمرتنا عن اللّه تعالی أن نشهد أن لا اله الا اللّه و أنک رسول اللّه فقبلناه منک، و أمرتنا أن نصلی خمسا فقبلناه منک، و أمرتنا بالزکاة فقبلناه منک، و أمرتنا أن نصوم فقبلناه، ثم أمرتنا بالحج فقبلناه منک ثم لم ترض بهذا حتی رفعت بضبعی ابن عمک تفضله علینا و قلت: (من کنت مولاه فعلی مولاه) فهذا شیء منک أم من اللّه عز و جل؟ فقال النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم: (و الذی لا اله الا هو ان هذا من اللّه) .

فولی الحارث بن نعمان و هو یرید راحلته و هو یقول: ان کان ما یقوله محمد حقا فامطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب ألیم، فما وصل الی راحلته حتی رماه اللّه عز و جل بحجر فسقط علی هامته و خرج من دبره فقتله، و أنزل اللّه عز و جل: (سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ) .

أقول: اصل هذا الحدیث سوی قصة الحارث تواتر عن أمیر المؤمنین علیه السلام و هو متواتر عن النبی صلی اللّه علیه

ص:223

و آله و سلم أیضا رواه جمع کثیر و جم غفیر من الصحابة(1).

از این عبارت بنهایت وضوح ظاهر است که اصل حدیث غدیر متواتر است از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله، و هم متواتر است از امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام، و روایت کرده اند آنرا جمعی کثیر و جمّی غفیر از صحابه.

جمال الدین عطاء اللّه از اکابر معتمدین اهل سنت است

و مخفی نماند که جمال الدین محدّث از اعیان محدّثین معتبرین و حذّاق معتمدین اهل سنّت است و اکابر سنّیه بر منقولات او وثوق و اعتبار دارند و دست بر مروّیات او می زنند و بر دعاوی خویش باقوال او استدلال می کنند، و زیاده از این اعتماد و اعتبار چه می خواهی که جمال الدین محدّث از مشایخ اجازه مخاطب و والد ماجدش هست چنانکه از (رسالۀ اصول حدیث) مخاطب ظاهر است(2).

و نیز مخاطب بجواب طعن سوّم از مطاعن أبی بکر (بروضة الاحباب) احتجاج و استناد کرده، و کلامش دلالت دارد بر آنکه کتاب (روضة الاحباب) از تواریخ معتبره است(3).

و نیز مخاطب در (رسالۀ اصول حدیث) بعد از ذکر معنای سیرت و ذکر (سیرت ابن اسحاق) و (سیرت ابن هشام) و (سیرت ملاّ عمر) نسخۀ صحیحه (روضة الاحباب) جمال الدین محدّث را که خالی از الحاق و تحریف باشد

ص:224


1- (394) اربعین مناقب امیر المؤمنین علیه السلام ص 11 .
2- (395) اصول حدیث ص 26 .
3- (396) تحفه اثنی عشریه ص 265 .

بهتر از همۀ تصانیف این باب دانسته(1)(و ناهیک به جلالة و اعتبارا و اشتهارا و افتخارا) .

و از افادۀ ملاّ علی قاری در اول (شرح مشکاة) ظاهر است که جمال الدین محدّث بر اکابر علماء و مشاهیر مقتدایان سنیّه مثل ملاّ علی متقی، و دیگر مشایخ حرم محترم مثل علاّمه شیخ عطیّه سلمی، و اسماعیل شروانی ترجیح و تفضیل دارد، و نسخۀ مصحّحه مشکاة بدست او لائق اعتماد، و در وقت اختلاف قابل استناد است، و نیز این نسخه موجب اطمینان قلب و انشراح صدر است.

و نیز بتصریح ملا علی قاری در (مرقاة) بشرح

حدیث (لا تدخلون الجنة حتی تؤمنوا الخ) ظاهر است که جمال الدین محدّث از مشایخ کبار است.

و حسین بن محمد دیاربکری در (تاریخ خمیس فی احوال انفس نفیس) روضة الاحباب جمال الدین را از کتب معتبره شمرده از آن نقلها آورده(2).

و ملاّ یعقوب لاهوری در (خیر جاری) از روضة الاحباب نقل می کند.

و شیخ عبد الحقّ در (رجال مشکاة) از جمال الدین نقل می کند.

و شاه ولی اللّه در (ازالة الخفا) بمقامات عدیدة نقل از روضة الاحباب کرده.

و شاه سلامة اللّه در (معرکة الآراء) چند جا احتجاج و استناد بروایات آن نموده.

ص:225


1- (397) اصول حدیث ص 20 .
2- (398) تاریخ الخمیس فی احوال 1 نفس نفیس ج 1 ص 2 ط بیروت .

ملا علی قاری پس از تصریح بصحت غدیر تواتر آن را از بعض حفاظ نقل کرده

اشاره

و علی بن محمد سلطان الهروی القاری نیز با آن همه تعصّب ظاهر و تشدد بلیغ بعد از تصریح بصحّت این حدیث شریف، و نفی ریب از آن تواتر آن را از بعض حفّاظ نقل کرده، و دلیل وارد کرده، چنانکه در (مرقات شرح مشکاة) در شرح حدیث:

(و عن زید بن أرقم أن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: من کنت مولاه فعلی مولاه رواه أحمد و الترمذی) گفته:

و فی الجامع رواه أحمد، و ابن ماجة، عن البراء، و أحمد عن البریدة، و الترمذی، و النّسائی، و الضیاء عن زید بن أرقم.

ففی اسناد المصنف الحدیث عن زید بن أرقم الی أحمد و الترمذی مسامحة لا تخفی.

و فی روایة لاحمد، و النّسائی، و الحاکم، عن بریدة بلفظ (من کنت ولیه فعلی ولیه) .

و روی المحاملی فی أمالیه عن ابن عباس و لفظه: (علی بن أبی طالب مولی من کنت مولاه) .

ص:226

و الحاصل أن هذا حدیث صحیح لا مریة فیه، بل بعض الحفاظ عده متواترا، إذ فی روایة أحمد أنه سمعه من النبی صلی اللّه علیه و سلم ثلاثون صحابیا، و شهدوا به لعلی لما توزع أیام خلافته.

و سیأتی زیادة تحقیق فی الفصل الثالث عند حدیث البراء.

ملا علی قاری از اکابر ثقات و معتمدین اهل سنت است

و مخفی نماند که ملاّ علی قاری یکی از اعیان اثبات، و معتمدین ثقات، و ماهرین حذّاق، و منقّدین سبّاق است.

از افادۀ محمد بن فضل اللّه المحبّی در (خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادیعشر) ظاهر است که علی قاری یکی از صدور علم، و فرید عصر خود، و باهر السمت در تحقیق و تنقیح عبارات است، و شهرت او کافی است از اطراء در وصف او، و رحلت کرده بسوی مکّه و اقامت کرده در آن و اخذ کرده در آن از ابو الحسن بکری، و زکریا الحسینی، و ابن حجر هیثمی، و شیخ احمد مصری، و شیخ عبد اللّه سندی، و علاّمه قطب الدین مکّی، و غیر ایشان، و مشتهر شد ذکر او، و منتشر گردید وصیت او، و تألیف کرد مؤلفات کثیره: لطیفة التأدیة که محتوی است بر فوائد جلیله، و از جمله آن (شرح مشکاة) است و آن اکبر مؤلفات و اجلّ آنست.

ص:227

و نیز از آن ظاهر است که اگر علی قاری جسارت بر تألیف رساله مشتمله بر اسائت ادب والدین جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله، و مثل آن نمی کرد مؤلفات او چندان منتشر می شد که دنیا را پر می کرد بسبب کثرت فائده آن، و حسن انسجام آن، و هر گاه خبر وفات او بعلماء مصر برسید بر او نماز غیبت خواندند در مجمعی حافل که جامع چهار هزار مردم بلکه زیاده بوده(1).

و تاج الدین دهّان در (کفایة المتطلع) او را بعلاّمه ستوده.

و مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی در (کشف الظنون) شرح او را بر مشکاة شرح عظیم گفته(2).

و حسام الدین در (مرافض الروافض) شرح مشکاة او را از کتب معتبره شمرده و استناد بآن کرده.

و فاضل مخاطب در (بستان المحدثین) شرح ملا علی قاری را بر موطّأ مروج و مشهور در این دیار وانموده.

و محمد عابد سندی هم در (حصر الشارد) شرح مشکاة ملا علی قاری را از کتب معتبره دانسته، و سلسلۀ روایت خود را باو رسانیده.

و شاه سلامة اللّه او را از عمائد علماء خود وا می نماید، و افادۀ او را در باب تحذیر از نسبت انهزام به سرور انام علیه آلاف التحیة و السلام و مزید تشنیع بر این نسبت نقل کرده، و عین تحقیق می داند.

و فاضل معاصر در (منتهی الکلام) او را از اکابر می داند، و استناد و احتجاج بافادۀ او می کند(3).

ص:228


1- (399) خلاصة الاثر ج 3 ص 185 ط مصر .
2- (340) کشف الظنون ج 2 ص 1700 ذیل کلمة المصابیح .
3- (341) منتهی الکلام ج 1 ص 248 .

و در (ازالة الغین) او را در تعدید اکابر محدّثین صدر مجلس می گرداند، و کلام خود را مستند بافادۀ او کرده حمد الهی بجا می آورد.

و نیز در (ازالة الغین) او را بمولانا یاد می کند، و از شرح او بر فقه اکبر نقل می آورد.

ضیاء الدین مقبلی نیز اثبات تواتر حدیث غدیر نموده

اشاره

و علاّمه ضیاء الدین صالح بن مهدی المقبلی اقبال تام بر اثبات تواتر حدیث غدیر نموده است، و اهتمام بلیغ در آن صرف کرده چنانکه در (کتاب ابحاث مسدّدة فی فنون متعدّدة) در ذکر احادیث نبویّه گفته:

الحدیث التاسع

(أنا حرب لمن حاربکم، سلم لمن سالمکم) قاله لعلی و فاطمة و الحسن و الحسین.

أخرجه أحمد و الطبرانی و الحاکم، و فی معناه أحادیث بعضها تعمهم، و بعضها تخص الحسن و الحسین حین یخاطبهما و فی بعضها ما تعم أهل بیته فی الجملة، فمجموعها یفید التواتر المعنوی، و شواهدها لا تحصر، مثل أحادیث قتل الحسین، و أحادیث ما یلقاه فراخ آل محمد و ذریته بألفاظ و سیاقات تحتمل مجموعها مجلدا ضخما.

فمن کان قلبه قابلا فمن أوضح الموضحات فی کل کتاب،

ص:229

و من ینبو قلبه عنها فلا معنی لمعاناته فی التطویل.

و من شواهد ذلک ما ورد فی حق علی کرم اللّه وجهه فی الجنة، و هو علی حدته متواتر معنی، و من أوضحه معنی و أشهره روایة

حدیث (من کنت مولاه فعلی مولاه) و فی بعض روایاته زیادة

(اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه) و فی بعضها زیادة

(و انصر من نصره و اخذل من خذله) .

و طرقه کثیرة جدا، و لذا ذهب بعضهم الی انه متواتر لفظا فضلا عن المعنی.

و عزاه السیوطی فی الجامع الکبیر الی أحمد بن حنبل، و الحاکم، و ابن أبی شیبة، و الطبرانی، و ابن ماجة، و الترمذی، و النّسائی، و ابن أبی عاصم، و الشیرازی، و أبی نعیم، و ابن عقدة، و ابن حبان، و الخطیب.

بعضهم من روایة صحابی، و بعضهم من روایة اثنین، و بعضهم من روایة أکثر من ذلک.

و ذلک من حدیث ابن عباس، و بریدة بن الحصیب، و البراء ابن عازب، و جریر البجلی، و جندب الانصاری، و حبشی بن

ص:230

جنادة، و أبی الطفیل، و زید بن أرقم، و زید بن ثابت، و حذیفة ابن اسید الغفاری، و أبی أیوب الانصاری، و زید بن شراحیل الانصاری، و علی بن أبی طالب، و ابن عمر، و أبی هریرة، و طلحة و أنس بن مالک، و عمر بن مرة.

و فی بعض روایات أحمد، عن علی، و ثلثة عشر رجلا.

و فی روایة له و للضیاء المقدسی، عن أبی أیوب، و جمع من الصحابة.

و فی روایة لابن شیبة و فیها: (اللّهمّ وال من والاه) الخ عن أبی هریرة، و اثنی عشر من الصحابة.

و فی روایة أحمد، و الطبرانی، و المقدسی، عن علی، و زید ابن أرقم، و ثلاثین رجلا من أصحابه.

نعم فان کان مثل هذا معلوما و الا فما فی الدنیا معلوم(1).

از این عبارت مقبلی ظاهر است که حدیث غدیر از اوضح فضائل علویّه متواتر المعنی است حسب معنی و اشهر آن است از روی روایت، و اگر این حدیث معلوم نیست پس در دنیا هیچ معلوم نیست.

ص:231


1- (342) الابحاث المسددة فی الفنون المتعددة ص 122 .
ضیاء الدین مقبلی از اعاظم علماء أهل سنت است

و مخفی نماند که مقبلی مذکور از اجلّۀ علماء متبحّرین، و اعاظم محققین متأخرین ایشان است، و کتاب ابحاث مسدّدۀ او از کتب مشهوره معروفه و تصانیف مقبولۀ ممدوحه است.

محمد بن اسماعیل الامیر که استاد استاد قاضی محمد شوکانی است در کتاب (ذیل الابحاث المسددة و حلّ مسائلها المعقّدة) گفته:

الحمد للّه بلا حصر و لا نهایة، و صلاته و سلامه علی رسوله نبی الهدایة، و علی آله علماء الدرایة و الروایة.

و بعد فان الابحاث المسددة فی فنون متعددة تألیف العلامة التقی صالح بن مهدی رحم اللّه مثواه، و بل(1) بوابل رحمته ثراه. قد رزقت القبول و هی به حقیقة، و کاد أن لا یخلو عنها بیت عالم، لما اشتملت علیه من فوائد أنیقة، الا أنها تدق عبارته عن الایضاح، و تکثر اشارته الی مسائل طال فیها اللجاج و الکفاح فرأیت ایضاح معانیها و شرح المشار إلیه فی غصون مبانیها، بذیل سمیته ذیل الابحاث المسددة، و حل مسائلها المعقدة، و اللّه أسأل أن یجعله من الاعمال الصالحة،

ص:232


1- (343) بل بتشدید اللام : ندی - و الوابل : المطر الشدید .

و متاجر الآخرة الرابحة(1).

از این عبارت ظاهر است که صالح بن مهدیّ علاّمه تقی است، و محمد بن اسماعیل بنهایت ضراعت رحمت از خدا بر او می خواهد، و افاده می کند که کتاب ابحاث مسدّده مرزوق القبول است و آن لائق است بقبول، و قریب است که خالی نباشد از آن بیت هیچ عالمی، بسبب آنکه مشتمل است بر فوائد انیقه.

و نیز محمد بن اسماعیل الامیر در (روضۀ ندیّه) تصریح کرده بآنکه مقبلی از ائمّه علم و تقوی و انصاف است کما ستعرف(2).

و محمد عابد بن احمد علی سندی که از مشایخ متأخرین سنیّه است مصنّفات مقبلی را از کتب معتبره شمرده، و اجازه روایت آن نقل کرده، چنانکه در کتاب (حصر الشارد) که از خطبۀ آن ظاهر است که در آن تلخیص اسانید خود در کتب معتبره بالحاح و اصرار و الجاء بعض طلب علم حدیث نموده گفت:

و أما مصنفات أبی مهدی المقبلی کالمعتمد فی الفتوی علی مذهب مالک (ره) و غیره فأرویها عن الشیخ صالح العلائی عن محمد بن سنة، عن مولای الشریف محمد بن عبد اللّه، عن أحمد المقیر، عن عمه سعید بن أحمد المقری، عن محمد ابن محمد بن عبد اللّه التنیسی، عن أبیه، عن محمد بن أحمد

ص:233


1- (344) ذیل الابحاث المسددة : خطبة الکتاب .
2- (345) الروضة الندیة شرح التحفة العلویة ص 67 ط دهلی .

أبی مرزوق الحفید، عن الخطیب عن مؤلفها(1).

و عالم نحریر محمد بن علی بن محمد الشوکانی صاحب (فوائد مجموعه فی الاحادیث الموضوعة) که نهایت مشهور است نیز سند روایت خود تصانیف مقبلی را در کتاب (اتحاف الاکابر باسناد الدفاتر) ذکر کرده است چنانکه گفته:

حواشی المقبلی علی (الکشاف) و (المختصر) و (البحر) و سائر تصانیفه، أرویها عن شیخنا السید عبد القادر بن أحمد، عن شیخه السید محمد بن اسماعیل الامیر، عن عبد القادر بن علی البدری، عن المؤلف(2).

و نیز در (اتحاف الاکابر) گفته:

(العلم الشامخ) للمقبلی ارویه عن شیخنا السید عبد القادر ابن أحمد، عن شیخه محمد بن اسماعیل الامیر، عن عبد القادر ابن علی البدری، عن المؤلف(3).

و نیز در (اتحاف الاکابر) گفته:

مؤلفات صالح بن مهدی المقبلی ارویها بالاسناد المتقدم فی (العلم الشامخ) .

ص:234


1- (346) حصر الشارد ص 150 حرف المیم .
2- (347) اتحاف الاکابر ص 12 حرف الحاء .
3- (348) اتحاف الاکابر ص 24 حرف العین .

و مولوی عبد الحقّ بن فضل که از اجلّه علماء سنیّه این دیار است، و بحرمین شریفین رسیده، و اجازه از علماء آنجا مثل محمد عابد سندی، و غیر او حاصل کرده مقبلی را بمزید تعظیم و تبجیل یاد کرده، و استناد بکلامش می نماید چنانکه در (رسالۀ نکت لطیفه) که در ذمّ و تبدیع کلام نوشته گفته:

فائدة ذکر الامام العلامة المقبلی فی الکتاب المسمی بالابحاث المسددة فی فنون متعددة فی تفسیر قوله تعالی:

وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اَللّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا(1) أقول: هذا قول بنی اسرائیل و قد أطبقت هذه الامة علی معنی ما قاله بنو اسرائیل، و ذلک بعد استقرار هذه المذاهب فیما سموه اصول الدین، و فیما سموه الفروع.

و ذلک انک إذا تلوت علیهم آیة، أو رویت لهم سنة فان کان موافقا بظاهره و نصه لما استقر عندهم قبلوه و تشبثوا به و ان خالف کانوا بین متأول له ممن یدعی النظر و لو بغایة التعسف، و بین راد تصریحا، أو بالاعراض مع قولهم: هذا خلاف المذهب، أو قد قرر أهل المذهب خلافه.

و من أغرب ما رأیت فی هذا المعنی قول بعض أهل الهند

ص:235


1- (349) البقرة : 91 .

من المصنفین فی هذه الاعصار بعد محاولة بینه و بین بعض الشافعیة و مراسلات فی الاشاره فی التشهد فکان خاتمة بحثه و مستقر قوله:

اعلم ان عبرة صحة الحدیث أن یکون عمل به أهل المذهب یعنی الحنفیة، و ما لم یعملوا به فلیس بصحیح.

و هذا الذی فاه به هذا المغفل فی جزیرة الهند هو حاصل ما علیه الناس، لکنه کما قال: بلهاء تطلعنی علی أسرارها الخ(1).

محمد بن اسماعیل یمانی نیز در اثبات تواتر حدیث غدیر اهتمام کرده

اشاره

و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر نیز اهتمام تام در اثبات تواتر این حدیث شریف نموده است چنانکه در (روضۀ ندیۀ شرح تحفۀ علویّه) که نسخۀ آن بخطّ عرب بعض افاضل آن دیار آورده اند گفته:

و حدیث الغدیر متواتر عند اکثر أئمة الحدیث.

قال الحافظ الذهبی فی تذکرة الحفاظ فی ترجمة (من کنت مولاه) : ألف محمد بن جریر فیه کتابا قال الذهبی:

ص:236


1- (350) رساله نکت لطیفه ص 3 .

وقفت علیه فاندهشت لکثرة طرقه انتهی.

و قال الذهبی فی ترجمة الحاکم أبی عبد اللّه بن البیع: و أما

حدیث (من کنت مولاه فعلی مولاه) فله طرق جیدة أفردتها بمصنف.

قلت: عده الشیخ المجتهد نزیل حرم اللّه ضیاء الدین صالح بن مهدی المقبلی فی الاحادیث المتواترة التی جمعها فی أبحاثه أعنی لفظ

(من کنت مولاه فعلی مولاه) .

و هو من أئمة العلم و التقوی و الانصاف، و مع انصاف الائمة بتواتره فلا یمل بایراد طرقه بل یتبرک ببعض منها الخ(1).

از این عبارت ظاهر است که حدیث غدیر متواتر است نزد اکثر ائمّه حدیث، و حافظ ذهبی در (تذکرة الحفاظ) ذکر کرده که محمد بن جریر طبری کتابی در این حدیث تصنیف کرده واقف شدم من بر آن پس مدهوش گردیدم بسبب کثرت طرق آن.

و نیز ذهبی در ترجمۀ حاکم افاده کرده است که برای حدیث غدیر طرق

ص:237


1- (351) الروضة الندیة شرح التحفة العلویة ص 67 ط دهلی سنة 1322 فی شرح بیت :و بخم قام فیهم خاطبا * تحت اشجار بها کان نضیا

جیّده است که افراد کرده ام آن را بمصنّفی.

و نیز از این عبارت ظاهر است که ضیاء الدین صالح بن مهدی المقبلی تعدید حدیث غدیر از احادیث متواتره نموده، و صالح مذکور شیخ مجتهد نزیل حرم خدا، و از ائمّه علم و تقوی و انصاف است.

و نیز از آن ظاهر است که اثبات ائمّۀ سنیّه تواتر این حدیث را عین انصاف و مجانبت اعتساف است.

محمد بن اسماعیل یمانی از اکابر صدور است

و محتجب نماند که محمد بن اسماعیل مذکور از اکابر صدور است، و تصانیف او معروف و مشهور، از عبارت شوکانی در نقل سند روایت (علم شامخ) که آنفا شنیدی ظاهر است که محمد بن اسماعیل شیخ و استاد سید عبد القادر بن احمد است، و سید عبد القادر شیخ شوکانی است، پس محمد بن اسماعیل شیخ شوکانی است (و کفی به جلالة و نبالة) .

و نقل خطبۀ(اتحاف الاکابر) در این جا مناسب می نماید تا از آن جلالت و عظمت و نباهت این حضرات که بوسائط ایشان شوکانی را اتصال سند تا بمؤلفین حاصل شده ثابت کرده و هی هذه.

الحمد للّه الذی حمی هذه الشریعة الغراء بأئمة أمجاد، فقیدوا شواردها، و جمعوا أوابدها، بسلاسل الاسناد، فتمت الهدایة باتصال الروایة، و کملت العنایة ببلوغ الغایة من الدرایة، و صارت الاسانید المتصلة لمعاهد العلوم کالاسوار،

ص:238

و لمعاصم المعارف کالسوار، یرویها الاکابر عن الاکابر، و یحفظونها فی صدورهم لا فی سطور الدفاتر.

و الصلوة و السلام علی خیر الانام و آله الکرام، و بعد فان اللّه سبحانه لما من علی بلقاء مشایخ أعلام، أخذت عنهم بالسماع و الاجازة بعض مصنفات أهل الاسلام، و وجدت روایاتهم قد اتصلت بالمصنفین، و تسلسلت بعلماء الدین المحققین، رغبت الی جمع ما أرویه عنهم من المصنفات فی هذه الورقات، و رتبت المرویات علی ترتیب حروف المعجم، تقریبا و تسهیلا، و ضبطا للانتشار، و تقلیلا، لینتفع بذلک من رام الانتفاع به، لا سیما تلامذتی الذین أخذوا عنی بعضا من هذه المصنفات، و قد جمعت فی هذا المختصر کل ما ثبت لی روایته بالاسناد متصلا بمصنفه، سواء کان من کتب الائمة من أهل البیت رضی اللّه عنهم، أو من کتب غیرهم من سائر الطوائف الاسلامیة رحمهم اللّه، فی جمیع فنون العلم، و قد اقتصرت فی الغالب علی ذکر اسناد واحد، و أحلت فی أسانید البعض علی البعض طلبا للاختصار، و لو رمت استقصاء ما ثبت لی من

ص:239

الطریق لطال الکلام.

و سأذکر فی أسانید الصحیحین من حرف الصاد انشاء اللّه تعالی غالب ما ثبت لی من الطرق فیهما من مشایخی الاعلام لیعلم الواقف علی هذا المختصر صحة ما ذکرته من تعدد الطرق فی کل کتاب لو لا مراعاة الاختصار.

و سأذکر فی حرف المیم انشاء اللّه اسناد مؤلفات جماعة من العلماء علی العموم، لیکون ذلک أکثر نفعا و أعم فائدة، و سمیت هذا المختصر (اتحاف الاکابر باسناد الدفاتر) و اللّه ینفع بذلک و یجعله من القرب المقبولة(1).

و نیز شوکانی مصنّفات محمد بن اسماعیل الامیر را بسندی که بآن مصنفات مقبلی روایت کرده روایت می کند چنانکه در (اتحاف الاکابر) بعد از عبارتی که در سند حواشی مقبلی بر (کشاف) و (مختصر) و (بحر) و سائر تصانیف او منقول شده گفته:

(و بهذا الاسناد أروی حواشی السید محمد الامیر و سائر تصانیفه)(2).

ص:240


1- (352) اتحاف الاکابر . خطبة الکتاب .
2- (353) اتحاف الاکابر ص 12 حرف الحاء .

محمد صدر عالم هندی نیز در اثبات تواتر حدیث غدیر عنایت دارد

و محمد صدر عالم که از اکابر علماء و عرفای هند بوده، نیز عنایت تامّه در اثبات تواتر حدیث غدیر صرف کرده، و داد احقاق داده، چنانکه در کتاب (معارج العلاء فی مناقب المرتضی) که آن را در سنۀ ألف و مائة و ست و أربعین تألیف کرده گفته:

ثم اعلم أن حدیث الموالاة متواتر عند السیوطی رحمه اللّه کما ذکره فی (قطف الازهار) فأردت أن أسوق طرقه لیتضح التواتر.

فأقول: أخرج أحمد و الحاکم عن ابن عباس.

و ابن أبی شیبة و أحمد عنه عن بریدة.

و أحمد و ابن ماجة عن البراء.

و الطبرانی عن جریر.

و أبو نعیم عن جندب الانصاری.

و ابن قانع عن حبشی بن جنادة.

و الترمذی، و قال: حسن غریب.

و النّسائی، و الطبرانی، و الضیاء المقدسی عن أبی الطفیل،

ص:241

عن زید بن أرقم، و حذیفة بن اسید الغفاری.

و ابن أبی شیبة، و الطبرانی، عن أبی ایوب.

و ابن أبی شیبة، و ابن أبی عاصم، و الضیاء، عن سعد بن أبی وقاص.

و الشیرازی فی الالقاب عن عمر.

و الطبرانی عن مالک بن الحویرث.

و أبو نعیم فی فضائل الصحابة، عن یحیی بن جعدة، عن زید بن أرقم.

و ابن عقدة فی کتاب الموالاة عن حبیب بن بدیل بن ورقا، و قیس بن ثابت، و زید بن شراحیل الانصاری.

و أحمد عن علی و ثلثة عشر رجلا.

و ابن أبی شیبة عن جابر.

قالوا:

قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: (من کنت مولاه) الی آخر ما أفاد و أجاد(1).

ص:242


1- (354) معارج العلاء ص 79 المعراج الثانی - قال المصنف قدس سره فی هامش الکتاب : استکتبت الکتاب ( أی المعارج ) من نسخة خزانة کتب کلکته ( و هو فی 258 صفحة ) .

قاضی سناء اللّه پانی پتی نیز بتکثر طرق حدیث

اشاره

و قاضی سناء اللّه پانی پتی داد انصاف داده که آبی در دیده آورده نتوانسته که بمسلک جناب شاهصاحب در کتمان و اخفای تعدّد طرق حدیث غدیر و تواترش برود، و رونق دین و ایمان بانهماک در تعصّب ببرد، ناچار بتکثّر و تعدّد طرق آن تصریح نموده، و گفته که سی کس از صحابه روایت آن کرده ، و بدرجۀ صحّت رسیده، و جمهور محدّثین آن را در صحاح و سنن و مسانید روایت کرده اند، بلکه تنصیص بر تواتر آن مکرّرا و مؤکّدا فرموده، چنانکه در (سیف مسلول) برای مفرّقین دین جناب سیّد المرسلین، و جاحدین و منکرین ارشادات جناب ختم النبیّین، شمشیری آبدار از غلاف بر می آرد و این عبارت می نگارد.

اوّل حدیث بریدة بن حصیب و غیره جماعتی از صحابه روایت می کنند از نبیّ که آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم در غدیر خم که جائی است میان مکّه و مدینه خطبه خواند و گفت:

(یا أیها الناس ان اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و انا أولی بهم من أنفسهم فمن کنت مولاه فهذا مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه) یعنی علیا.

این حدیث بدرجۀ صحّت بلکه بدرجۀ تواتر رسیده، و 30 کس از اصحاب (منهم علی بن أبی طالب) ، و أبو أیّوب، و زید بن أرقم، و براء بن عازب و عمرو بن مرّة، و أبو هریرة، و ابن عباس، و عمّار بن بریدة، و سعد بن أبی وقّاص،

ص:243

و ابن عمر، و أنس، و جریر بن عبد اللّه البجلی، و مالک بن حویرث، و أبو سعید خدری، و طلحة، و أبو الطفیل، و حذیفة بن أسید، و غیره مرویّ گشته، و جمهور محدّثین این حدیث را در صحاح و سنن و مسانید روایت کرده اند، و در بعضی روایات آمده:

(من کنت اولی به من نفسه فعلی ولیه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه) .

روافض این حدیث را نصّ جلی بر استخلاف علیّ می گویند، که مولی بمعنی اولی بالتّصرف است فهو الامام.

و روافض بر الفاظ این حدیث متواتر زیادت روایت می کنند:

(و هو الخلیفة من بعدی، و هو ولیّکم بعدی) و این زیادت منکر و موضوع است الخ(1).

فضائل قاضی سناء اللّه بر السنۀ خواص غدیر تصریح کرده

و عوام مذکور است»

و جلالت شأن قاضی سناء اللّه در این دیار مشهور، و فضائل و مناقب جمیله او بر السنۀ عوام و خواص مذکور است.

مولوی غلام علی دهلوی در (رسالۀ) خود که در حالات مرزاجان جانان مظهر و حالات خلفاء او از رسالۀ مولوی نعیم اللّه مختصر کرده می آرد:

حضرت مولوی سناء اللّه اشرف و أسبق خلفاء حضرت ایشانند، نسب ایشان بحضرت شیخ جلال کبیر اولیاء چشتی رحمة اللّه علیه بدوازده واسطه می رسد، و نسب حضرت شیخ جلال بجناب امیر المؤمنین حضرت عثمان رضی اللّه تعالی عنه منتهی می شود، و ایشان زبدۀ علماء ربّانی، مقرب بارگاه یزدانیند

ص:244


1- (355) سیف مسلول ص 108 مقاله سوم بحث امامت .

در علوم عقلی و نقلی تبحّر تمام دارند، در فقه و اصول بمرتبۀ اجتهاد رسیده، کتابی مبسوط در علم فقه با بیان مأخذ و دلائل و مختار مجتهد ان مذاهب أربعه در هر مسئله تألیف نموده، و آنچه نزد ایشان اقوی ثابت شد آن را رسالۀ جدا مسمّی (بمأخذ الاقوی) تحریر فرموده، در اصول نیز مختارات خود را نوشته و تفسیر طولانی جامع أقوال قدماء مفسّرین، و تأویلات جدیده که بر لطیفۀ روحانی ایشان از مبدء فیّاض ریخته ارقام نموده اند، و رسائل در تصوف و تحقیق معارف حضرت مجدد رضی اللّه عنه نگاشته، صفاء ذهن، و جودت طبع، و قوّت فکر، و سلامت عقل ایشان زائد الوصف است، طریقت از حضرت شیخ الشیوخ محمد عابد قدس سره گرفته، بتوجهات ایشان بصفاء قلبی رسیده ، باز باتباع أمر آن حضرت بخدمت حضرت ایشان رجوع نموده، بحسن تربیت بلیغه بجمیع مقالات أحمدیّه فائز شده اند، و از سرعت سیر و شوق وصول اصل خود تمام سلوک این طریقه در پنجاه توجه بانجام رسانیده هیجده ساله بودند که فراغ از تحصیل علم ظاهر و خلافت طریقت یافته، باشاعت علم و فیض باطن پرداختند، و هدایت و ارشاد را رواجی بخشیده، بر زبان حضرت ایشان بلقب علم الهدی سرفراز گشتند، ایشان در أیّام خودی جدّ خود حضرت شیخ جلال پانی پتی را رحمة اللّه علیه دیدند، الطاف بسیار بحال ایشان فرموده، پیشانی مبارک خود را به پیشانی ایشان مالیدند، هم در آن ایّام بزیارت حضرت غوث الثقلین مشرّف شدند، و آن حضرت خرمائی تر ایشان را عطا فرموده، یک بار أمیر المؤمنین علیّ مرتضی کرّم اللّه وجهه را بخواب دیدند دربارۀ ایشان به بشاشت تمام می فرمایند:

(أنت منّی بمنزلة هارون من موسی علیهما السلام) حضرت ایشان تعبیر این خواب چنین فرمودند: که صورت مثالی فقیر، بصورت جدّ بزرگوار

ص:245

فقیر، أعنی علیّ مرتضی رضی اللّه تعالی عنه متمثّل شده، شما را باین کلمات مبشّر ساخته، می تواند که بعد از فقیر خلافت طریقت بشما منتقل گردد، بعد از واقعه حضرت ایشان حضرت غوث الثقلین را دیده اند، که تشریف آورده کلمات تعزیت ماتم آن حضرت مذکور فرمودند، و از واقعۀ حضرت ایشان تأسّف داشتند، حضرت ایشان تعریف و مدح ایشان بسیار می نمودند می فرمودند:

نسبت ایشان با نسبت فقیر در علوّ مساوی است، و در عرض و قوّت متفاوت ایشان ضمنی فقیرند و فقیر ضمنی حضرت شیخ قدّس سرّه، هر فیضی که بفقیر می رسد ایشان در آن شریکند، نیک و بد ایشان نیک و بد فقیر است، از کثرت اجتماع کمالات ظاهری و باطنی ایشان عزیزترین موجوداتند، در دل فقیر مهابت ایشان می آید، از روی صلاح و تقوی و دیانت روح مجسّمند، مروّج شریعت، منوّر طریقت، ملکی صفت که ملائکه تعظیم ایشان می نمایند انتهی.

فقیر زبانی از ایشان شنیده ام: می گفتند حضرت ایشان می فرمودند: اگر خدای تعالی بروز قیامت از بنده بپرسند که در درگاه ما تحفه چه آوردی؟ عرض کنم سناء اللّه پانی پتی را روزی فقیر بحضور حاضر بودم، و حلقۀ ذکر و مراقبه منعقد بود، ایشان در آمدند فرمودند: شما چه عمل می نمائید که ملایک بجهت تعظیم شما جا خالی نمودند؟ الحق فقیر کمّل اصحاب حضرت ایشان را دیده ام، این همه فیوض و برکات طریقۀ أحمدیّه که در ذات ایشان جمع است در هیچ یکی ملاحظه نکرده ام، اگر چه دست ادراک ارباب قلب از آن حالات کوتاه است، لهذا می گویم که باعتقاد فقیر مثل ایشان باین کمالات و علوّ نسبت خاصّه مجدّدی در این وقت کسی نیست، و از خلفاء حضرت ایشان بفضائل کثیره ممتازند، أمّا نیابت حضرت ایشان که عبارت است از تسلیک و ایصال

ص:246

طالبان بغایات طریقۀ أحمدیّه با صحّت کشف مقامات و وجدان کیفیات درجات قرب الهی سبحانه بکسی مسلّم نگشت، چنانکه حضرت ایشان بارها افسوس می نمودند که در اصحاب فقیر کسی قائم مقام فقیر نیست.

فقیر راقم گوید: مقصود از اختیار طریقۀ تصفیۀ قلب از گرفتاری ما سوی و دوام علم باللّه و تزکیۀ نفس از رذائل و تهذیب اخلاق است، و از برکات ذکر و شغل کیفیات و حالات و استغراق و سکر غلبات محبّت دست می دهد، الحمد للّه که این معانی در صحبت خلفاء حضرت ایشان موافق زمانه طالبان حاصل می نمایند، بنده مستفیدان اینها را دیده ام حضور و جمعیتی با أذواق قلبی بلکه انوار فوق نیز دارند، بالجمله ذات ایشان با کمالات ظاهر و باطن موصوف است و أوقات بطاعت و عبادت معمور دارند، صد رکعت نماز وظیفه مقرّر نموده، یک منزل قرآن در تهجّد می خوانند، چون در این زمانه علمای متدیّن گمند، در دل ایشان چنین ریختند که منصب قضا و فصل قضایا اختیار نمودند، و حق این مرتبه چنانچه باید بجا می آرند، و رسوم متعارفۀ قضات نا عاقبت بین هرگز از ایشان بظهور نمی آید، یک بار شخصی که مهر ایشان داشت از کسی چیزی گرفت، ایشان بر آن اطلاع تعزیر فرمودند، و آنچه گرفته بود ردّ نمودند مشهور است، این چنین ادای حق این منصب خاصّۀ ایشان است.

مکاتیب حضرت ایشان بنام ایشان بسیار است چند فقره از آن نوشته می شود:

شیخ عین الدین نام، جوانی از سکنۀ عظیم آباد، ترک روزگار کرده از چند روز داخل طریقت شده، بوسیلۀ رقعۀ بخدمت ایشان حاضر خواهد شد، در قلب او تنویری حاصل شده، قطع مسافت هنوز شروع نکرده، مردی شکسته دل است، مورد رحم، بحال او توجهات فرمایند، علی رضاخان طریقت از

ص:247

فقیر گرفته اند، ذکر لطائف خمسه ایشان جاری شده، و نفی و اثبات هم شروع نموده اند، در حلقۀ شما داخل خواهند شد، توجّه بر لطیفۀ قلب ایشان که اول کار این لطیفۀ منظور است ضرور است انتهی(1).

مولوی محمد مبین نیز تواتر حدیث غدیر را افاده کرده

و مولوی محمد مبین که از أجلّۀ علماء مشهورین فرنگی محل است نیز افادۀ تواتر حدیث غدیر نموده، چنانکه در کتاب (وسیلة النجات) بعد از ذکر بعض طرق حدیث غدیر گفته:

و اکثر احادیث که در این باب مذکور گشته از جملۀ متواتراتست چنانکه حدیث:

(أنت منی بمنزلة هارون من موسی) .

و حدیث:

أنا من علی و علی منی، و اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه) .

و حدیث:

(لاعطین الرایة رجلا یحب اللّه و رسوله، و یجب اللّه و رسوله و غیرها) انتهی(2).

ص:248


1- (356) رساله دهلوی غلام علی ص 75 فصل 17 .
2- (357) وسیلة النجاة ص 104 ط لکهنو 1313 .

بالجمله بحمد اللّه المنّان از این بیان مشیّد البنیان واضح و عیان گردید، که اجلّه اساطین متقدّمین و متأخرین سنّیان تصریح بتواتر حدیث غدیر می کنند، و بی شائبۀ تکلّف و تعسّف اعتراف بآن می نمایند، و این غایت ثبوت و نهایت وضوح است.

کلامی لطیف از سید مرتضی در اثبات حدیث غدیر

جناب سید مرتضی (رضی اللّه عنه و أرضاه و جعل جنّة الخلد مثواه) در اثبات تواتر این حدیث کلامی بس لطیف فرموده تزیین کتاب بنقل آن مناسب است.

قال طاب ثراه فی (الشافی) : أما الدلالة علی صحة الخبر فما یطالب بها الا متعنت، لظهوره و انتشاره و حصول العلم لکل من سمع الاخبار به، و ما المطالب بتصحیح خبر الغدیر و الدلالة علیه، الا کالمطالب بتصحیح غزوات النبی صلی اللّه علیه و سلم الظاهرة المنشورة و أحواله المعروفة و حجة الوداع نفسها، لان ظهور الجمیع و عموم العلم به بمنزلة واحدة.

و بعد فان الشیعة قاطبة تنقله و تتواتر به، و أکثر رواة اصحاب الحدیث ترویه بالاسانید المتصلة، و أصحاب السیر ینقلونه عن أسلافهم خلفا عن سلف، نقلا بغیر اسناد مخصوص کما نقلوا الوقایع و الحوادث الظاهرة، و قد أورده مصنفو

ص:249

الحدیث فی جملة الصحیح، و قد استبد هذا الخبر بما لا یشرکه فیه سایر الاخبار، لان الاخبار علی ضربین: أحدهما لا یعتبر فی نقله الاسانید المتصلة: کالخبر عن وقعة بدر و خیبر و الجمل و الصفین، و ما جری مجری ذلک من الامور الظاهرة التی یعلمها الناس، قرنا بعد قرن بغیر اسناد و طریق مخصوص، و الضرب الآخر یعتبر فیه اتصال الاسانید کأخبار الشریعة، و قد اجتمع فی خبر الغدیر الطریقان معا، مع تفرقهما فی غیره من الاخبار، علی أن ما اعتبر فی نقله فی أخبار الشریعة اتصال الاسانید لو فتشت عن جمیعه لم تجد روایة الا الآحاد، و خبر الغدیر قد رواه بالاسانید الکثیرة المتصلة الجمع الکثیر فمزیته ظاهرة(1).

ص:250


1- (358) تلخیص الشافی ج 1 ص 168 ط النجف الاشرف 1383 .

جلد 2

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 2/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص :1

پیشگفتار

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه رب العالمین،و الصلوة و السلام علی اکرم خلقه محمد و آله الطاهرین،سیما وصیه و خلیفته علی العالمین،امیر المؤمنین،و قائد الغر المحجلین.

بر هر متتبع منصف پوشیده نیست که حدیث شریف غدیر،چنانکه در جزء نخستین این کتاب منیف«عبقات الانوار»ثابت شد.از احادیث صحیحه متواتره است،و از یکصد و ده نفر صحابی،و هشتاد و چهار تن تابعی نقل شده، و اکثر محدثین و مفسرین و متکلمین و مورخین از فریقین آن را در مؤلفات خود آورده اند،و حتی جمعی از اکابر محققین در پیرامون این حدیث کتابهای جداگانه در مجلدات متعدده تألیف نموده اند،و بسیاری از اعاظم و حفاظ اهل سنت بصحت و کثرت طرق،بلکه بتواتر لفظی و یا معنوی آن اعتراف نموده اند، چنانکه مؤلف عظیم الشأن مرحوم میر حامد حسین قدس سره در«عبقات الانوار» و مرحوم علامۀ امین طاب ثراه در«الغدیر»گفتار قریب به چهار صد نفر از آنها را بطور مبسوط یاد کرده اند،که برای نمونه بذکر چند تن از آنان قناعت می شود:

1-محمد بن ادریس الشافعی متوفای(204)بنقل ابن اثیر در«نهایه» ج 4 ص 146.

2-احمد بن حنبل متوفای(241)در«مسند»ج 1 ص 152،331،ج 4 ص 281.

3-ابن ماجة القزوینی متوفای(273)در«سنن»ج 1 ص 28،29،30 4-ابو عیسی ترمذی متوفای(279)در«صحیح»ج 2 ص 298.

5-عبد اللّه بن احمد بن حنبل متوفای(290)بنقل حاکم در«المستدرک» ج 3 ص 109.

6-حافظ نسائی متوفای(303)در«خصائص»ص 15،16،18 7-ابن جریر طبری متوفای(310)در«تفسیر»ج 3 ص 427،و او کتابی جداگانه در غدیر تألیف نموده و آن را از هفتاد و پنج طریق روایت کرده.

8-حافظ بغوی متوفای(317)در«مصابیح»ج 2 ص 199.

9-ابو بشر دولابی متوفای(320)در«الکنی و الاسماء»ج 2 ص 61.

10-حافظ طحاوی حنفی متوفای(321)در«مشکل الاثار»ج 2 ص 307 308،309.

11-حافظ ابن أبی حاتم متوفای(327)بنقل سیوطی در«الدر المنثور» ج 2 ص 297.

12-ابن عبد ربه قرطبی متوفای(328)در«عقد الفرید»ج 2 ص 275

ص:2

13-حافظ ابن عقده متوفای(333)کتابی مستقل بنام«الولایة»در طرق غدیر تألیف نموده،و حدیث نامبرده را از یکصد و پنج طریق روایت کرده.

14-ابو بکر جعابی متوفای(355)کتابی بنام«نخب المناقب»تألیف کرده و در آن کتاب حدیث غدیر را از یکصد و بیست و پنج طریق روایت کرده.

15-حافظ دارقطنی بغدادی متوفای(385)بنقل گنجی شافعی در«کفایة» ص 15 طرق حدیث غدیر را در یک مجلد گرد آورده.

16-حافظ ابن زولاق مصری متوفای(387)بنقل مقریزی در«خطط» ج 2 ص 222.

17-حافظ ابن بطه حنبلی متوفای(387)در«الابانة».

18-قاضی ابو بکر باقلانی متوفای(403)در«التمهید»ص 171.

19-حافظ ابو سعید خرکوشی متوفای(407)در«شرف المصطفی» 20-حافظ ابن مردویه متوفای(410)بنقل سیوطی در«الدر المنثور» ج 2 ص 259.

21-ابو علی مسکویه متوفای(421)در«ندیم الفرید».

22-ابو اسحاق ثعلبی متوفای(427)در«الکشف و البیان».

23-ابو منصور ثعالبی متوفای(429)در«ثمار القلوب»ص 511.

24-حافظ ابو سعید سجستانی متوفای(447)در«الدرایه فی حدیث الولایة».

25-حافظ بیهقی متوفای(458)بنقل خوارزمی در«مناقب»ص 75،93 26-حافظ ابن عبد البر متوفای(463)در«الاستیعاب»ج 2 ص 473.

ص:3

27-حافظ خطیب بغدادی متوفای(463)در«تاریخ بغداد»ج 8 ص 290 و ج 7 ص 277 28-مفسر کبیر واحدی نیشابوری متوفای(468)در«تفسیر»ج 6 ص 194 29-حافظ سجزی متوفای(477)کتابی مستقل در حدیث غدیر تدوین کرده 30-ابن المغازلی شافعی متوفای(483)در«مناقب»ص 26 31-حجة الاسلام غزالی متوفای(505)در«سرّ العالمین»ص 9 32-حافظ سمعانی متوفای(562)در فضائل الصحابة.

33-ابن عساکر متوفای(571)بنقل متقی هندی در«کنز العمال»ج 6 ص 83 34-حافظ ابن الجوزی الحنبلی متوفای(597)در«المناقب» 35-سبط ابن الجوزی متوفای(654)در«تذکره»ص 18 36-ابن أبی الحدید معتزلی متوفای(655)در«شرح نهج البلاغه»ج 2 ص 148،449.

37-حافظ گنجی شافعی متوفای(658)در«کفایة الطالب»ص 15 38-حافظ ذهبی شافعی متوفای(748)کتابی مستقل بنام«طریق حدیث الولایة»دارد 39-حافظ ابن کثیر دمشقی شافعی متوفای(774)در«تاریخ»ج 5 ص 209 40-حافظ نور الدین هیثمی متوفای(807)در«مجمع الزوائد»ج 9 ص 104،109

ص:4

41-شمس الدین جزری شافعی متوفای(833)در«اسنی المطالب»که در تواتر غدیر است 42-حافظ ابن حجر عسقلانی متوفای(852)در«تهذیب التهذیب» ج 7 ص 337 و 339 43-أبو الخیر فضل بن روزبهان متوفای بعد(909)در«ابطال الباطل» 44-حافظ سیوطی متوفای(911)در«الدر المنثور»ج 2 ص 259 و«تاریخ الخلفاء»ص 114 45-حافظ قسطلانی متوفای(923)در«المواهب اللدنیة»ج 7 ص 13 46-حافظ ابن حجر هیثمی مکی متوفای(974)در«الصواعق»ص 25 47-نور الدین هروی قاری حنفی متوفای(1014)در«المرقاة»ج 5 ص 568 48-مناوی شافعی(1031)در«فیض القدیر»ج 6 ص 218 49-نور الدین حلبی شافعی متوفای(1044)در«السیرة الحلبیة»ج 3 ص 301،302 50-ابن باکثیر مکی شافعی متوفای(1047)در«وسیلة المآل» 51-عبد الحق دهلوی متوفای(1052)در«شرح المشکاة» 52-شیخ محمود بن محمد شیخانی قادری مدنی متوفای()در «الصراط السوی» 53-سید محمد بزرنجی شافعی متوفای(1103)در«النواقض» 54-ضیاء الدین مقبلی متوفای(1108)در«الابحاث المسددة» 55-ابن حمزه حرّانی حنفی متوفای(1120)در«البیان و التعریف»ج 2 136-230

ص:5

56-أبو عبد اللّه زرقانی مالکی متوفای(1122)در«شرح المواهب» ص 13 57-میرزا محمد بدخشی متوفای()در«نزل الابرار»ص 20 و«مفتاح النجا» 58-مفتی شام عمادی حنفی متوفای(1171)در«الصلوة الفاخرة»ص 49 59-صبّان شافعی متوفای(1206)در«اسعاف الراغبین»در حاشیۀ «نور الابصاری» 60-سید محمود آلوسی بغدادی متوفای(1270)در«روح المعانی» ج 2 ص 249 61-شیخ محمد حوت بیروتی شافعی متوفای(1276)در«اسنی المطالب» 228 62-مولوی ولی اللّه لکهنوی متوفای()«مرآة المؤمنین» 63-مولوی حیدر علی فیض آبادی متوفای()در«منتهی الکلام» 64-شیخ سلیمان قندوزی حنفی متوفای(1293)در«ینابیع المودة» 65-شبلنجی سید مؤمن متوفای()در«نور الابصار» 66-سید عبد الحمید آلوسی بغدادی شافعی متوفای(1324)در «نثر اللآلی»ص 70 و جمعی دیگر از بزرگان أهل سنت که خواستاران تفصیل بیشتر باید به کتاب شریف«الغدیر»جزء اول و دوم مراجعه کنند.

و لیکن تعجب است که حدیثی که در طول چهارده قرن از مشهورترین احادیث بوده و مورد تأیید اعاظم و حفاظ هر عصر قرار گرفته،هنوز هم

ص:6

تعصب و بی انصافی باعث شود که جمعی از اشعه ولایت دور،و از درک حقیقت و فضیلت مهجور،گرد و غبار عناد را برانگیزانند،تا بلکه فضاء معنویت را تیره و تار،و بالتالی مرد مرا از استضائه انوار ولایت محروم سازند.

و لذا جفا پیشه ای از ریشه منکر صحت حدیث غدیر می شود،استناداً بر اینکه امیر المؤمنین علیه السلام در این سفر با پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله نبوده بلکه به یمن مسافرت کرده، چنانکه طحاوی در مشگل الاثار ج 2 ص 308 پس از حکایت آن از بعضی از این دلیل علیل جواب گفته.

و یکی دیگر اگر چه اصل حدیث را انکار نمی کند و لیکن صدر حدیث را منکر می شود،چنانکه تفتازانی در«المقاصد»ص 290 گفته،و جمعی کاسه لیس نیز از او تقلید کردند.

سومی چون ابن تیمیه در«منهاج السنة»ذیل حدیث را بضعف سند نسبت می دهد،و گاهی هم می گوید:از طریق راویان مورد اعتماد این حدیث نقل نشده،و گاهی دیگر بی شرمانه می گوید:علماء ما این حدیث را روایت نکرده اند،و یک بار دیگر بی پروا می گوید:غیر از احمد بن حنبل این حدیث را کسی روایت نکرده.

یکی دیگر چون حسام الدین سهارنپوری در کتاب«مرافض الروافض» ناآگاهانه،یا خود بنا آگاهی زده گوید:حدیث غدیر را در صحاح نقل نکرده اند،با اینکه ترمذی و ابن ماجه چنانکه اشاره شد آن را ذکر نموده اند.

و عجب تر از همه گفتار قاضی عضد ایجی در«المواقف»و تفتازانی در «شرح المقاصد»است که گفته اند:که چون حدیث غدیر را مسلم و بخاری در صحیحین نقل نکرده اند پس مورد اعتماد نیست.

با اینکه هر کس که صحیحین را با دقت بررسی کنار آگاه می شود که

ص:7

صحیحین جامع جمیع احادیث صحاح نمی باشند،و بهمین جهت در تدارک و جبران احادیث صحاحی که در آن دو کتاب نیست کتابها نوشته شده،مانند «المستدرک»تألیف حاکم نیشابوری متوفای(405)،و«توضیح المدرک فی تصحیح المستدرک»تألیف سیوطی متوفای(911)و«المستدرک»تألیف حافظ الهروی المالکی متوفای(434)و«صحیح ابن حبان»تألیف حافظ أبی حاتم بستی متوفای(354).

مؤلف عظیم الشأن«عبقات الانوار»در این جزء دوم(بحسب تجزئه ما) ثابت کرده که احادیث صحیحه محصور در صحیحین نیست،و بخاری و مسلم نیز چنین ادعائی نکرده اند،و باضافه تمام احادیث صحیحین نیز محکوم بصحت نیست،بلکه احادیث بسیاری نیز در آنها ثبت است که مورد قدح و طعن اکابر و محققین است،و باضافه احادیث متناقضه در صحیحین موجود است،و لذا بعضی از اعاظم آن دو کتاب را از اعتبار بکلی ساقط نموده اند، و قاعده تقدم مثبت بر نافی که از قواعد مسلمه عقلیه است و مورد استناد بزرگان اهل سنت و جماعت است،و شواهد علمی و تاریخی بر آن قائم است، حکم می کند که نبودن حدیثی در صحیحین دلیل نفی واقعی آن نیست،مضافاً بر اینکه اگر فرضاً هم حدیث غدیر در صحیحین وجود داشت معاندین از راه دیگر آن را نمی پذیرفتند،چنانکه حدیث غضب صدیقه طاهره علیها السّلام بر آنها، و حدیث تأخر بیعت امیر المؤمنین علیه السلام،و حدیث غصب فدک،و حدیث قرطاس، و مانند آنها را از عناد و تعصب قبول نکردند،با اینکه احادیث نامبرده در صحیحین موجودند.

اعاذنا اللّه من التعصب و اللداد،و وفقنا لاتباع الحق و السداد -غلامرضا مولانا بن علی اکبر بروجردی نزیل قم- 12 شعبان 1404

ص:8

فخر الدین رازی از تعصب و لداد حدیث غدیر را صحیح ندانسته

و از طرائف امور آنست که ابو عبد اللّه محمد بن عمر،المعروف بابن الخطیب الملقب بفخر الدین الرازی الشافعی،با آن همه جلالت شأن،و سمو منزلت، و عظمت قدر،و مرجعیت،و تصدر،و تبحر،و تمهر،بتنبیه و تذکیر جناب سید مرتضی طاب ثراه از خواب غفلت بیدار،و از سکر عصبیت هشیار نشده، گرد تتبع و تفحص طرق این حدیث شریف بورق گردانی کتب حدیث،که سرمایۀ سعادت اهل دین است نگردیده،بمحض تعصب مذموم،و تصلب شوم و عناد صراح،و لداد بواح،که موجب سخریۀ خواص و عوام،و باعث کمال صغار و احتقار،نزد صغار و کبار است،بر سر انکار تواتر این حدیث رسیده،و انکار تواتر در چه جسارت است،نقاب حیا از رخ برگرفته،خود را از نفی صحت و قدح آن هم بازنداشته گسسته مهار،خلیع العذار، بوادی پر خار جرح و انکار شتافته،چنانکه در(نهایة العقول)که بحقیقت نهایة الغفول است بسبب غایت غفلت و ذهول،در جواب حدیث می سراید:

ص: 1

لا نسلم صحة الحدیث،اما دعواهم العلم الضروری بصحته فهی مکابرة، لانا نعلم انه لیس العلم بصحته کالعلم بوجود محمد علیه السلام،و غزواته مع الکفار و فتح مکة،و غیر ذلک من المتواترات،بل العلم بصحة الاحادیث الواردة فی فضائل الصحابة أقوی من العلم بصحة هذا الحدیث،مع أنهم یقدحون فیها،و إذا کان کذلک،فکیف یمکنهم القطع بصحة هذا الحدیث؟ و أیضا فلان کثیرا من أصحاب الحدیث لم ینقلوا هذا الحدیث کالبخاری، و مسلم،و الواقدی،و ابن أبی اسحاق.

بل الجاحظ،و أبو داود السجستانی،و أبو حاتم الرازی،و غیره من أئمة الحدیث قدحوا فیه،و استدلوا علی فساده

بقوله علیه السلام: (قریش و الانصار،و جهینة،و مزینة،و أسلم،و غفار موالی دون الناس کلهم لیس لهم موالی دون اللّه و رسوله).

و الثانی و هو أن الشیعة یزعمون أنه علیه السلام انما قال هذا الکلام بغدیر خم فی منصرفه من الحج،و لم یکن علی مع النبی فی ذلک الوقت،فانه کان بالیمن انتهی.

جواب مؤلف از کلمات مزیفه رازی

اشاره

از این عبارت ظاهر است که فخر رازی بمزید سقیفه سازی و گاوتازی، حصول علم را بصحت حدیث غدیر مکابره می داند،و آن را از درجۀ متواترات ساقط،و از پایۀ معلومات هابط می گرداند،و بر آن هم اکتفا نکرده،علم را بصحت احادیث در فضائل صحابه اقوی از علم بصحت این حدیث می داند

ص: 2

و نیز بادعای عدم نقل بسیاری از اصحاب حدیث،این حدیث را قدح در آن می خواهد،و بر این همه جزافات اکتفا نکرده،بمزید اشتعال آتش حقد و عناد تشبث بقدح و جرح جاحظ،و بعض دگر مغفلین جاحدین می نماید،پس این تعصب شدید بنظر انصاف ملاحظه فرمودنی است،که مثل این حدیث متواتر و مشهور،که زیاده از صد کس صحابه روایت آن کرده اند،و اکثر طرق آن صحیح و ثابت و حسن،و در صحاح قوم مروی،و کتب عدیده در تعدد طرق آن مصنف شده در مناظره و مقابلۀ اهل حقّ از معرض اعتبار ساقط سازند، و بقدح آن می پردازند،و جمیع احادیث وارده را در فضائل صحابه که نبذی از آن باعتراف ثقات ایشان موضوع است،اقوی از این حدیث گویند،چه الف و لام بر احادیث که در کلام رازی داخل است مشعر است بآنکه جمیع احادیث فضائل صحابه اقوی از این حدیث است.

فاضل رشید خان در(ایضاح لطافه المقال)گفته:

قال الامام الرازی فی التفسیر الکبیر:قوله: لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ (أی یزیل عنکم الذنوب و یطهرکم)یلبسکم خلع الکرامة انتهی.

در این عبارت لفظ الذنوب که جمع معرف بالف و لام است موجود است و بودن آن من جملۀ صیغ عموم از کتب اصول فقه معلوم اهل علوم،پس این عبارت دلالت بر رفع جمیع معاصی داشته باشد نه بر بعضی آن انتهی.

از این عبارت ظاهر است که دخول الف و لام بر لفظ ذنوب در عبارت فخر رازی دلیل عموم آنست،و باین سبب این عبارت دلالت بر رفع جمیع معاصی می کند،پس هم چنین عبارت رازی در نهایة العقول هم دلالت دارد

ص: 3

بر آنکه علم بجمیع احادیث وارده در فضائل صحابه اقوی است از علم بصحت حدیث غدیر(و لو تنزّلنا عن ذلک فلا أقل من حمل الاحادیث علی اکثرها)و حال آنکه أقوی بودن جمیع فضائل صحابه یا اکثر آن از حدیث غدیر کذب و بهتان بحث است،هرگز یک حدیثی هم از فضائل صحابه سنّیه بقوّت این حدیث نمی رسد،و همپایۀ آن نیست،چه جای آنکه جمیع آن خرافات یا اکثر آن خرافات قوی تر از این حدیث باشد،و بر مدّعی لازم است که جمیع احادیث فضائل صحابه یا اکثر آن نقل نماید،و بعد از آن مرویّ شدن آن از اکثر از این صحابه که حدیث غدیر را روایت کرده اند ثابت سازد،و بعد از آن ثابت فرماید که اکثر اسانید آن مثل حدیث غدیر، بلکه زیاده از آن صحیح و حسن است،و با این همه مشاکلت،و معارضت، و ادعای اقوی بودنش وقتی تمام می شود،که جمیع احادیث فضائل صحابه یا اکثر آن را از طریق شیعه بچنین اسانید قویّه کثیره بلکه زائد از این ثابت نمایند،

حدیث غدیر از احادیث متواتره است

و باز چنانکه نزد شیعه حدیث غدیر متواتر است،و مروی از طرق بسیار،همچنان تواتر آن احادیث از طرق خویش و کثرت اسانید آن ثابت فرمایند،و با این همه از راه تبرع بر رازی و اولیای او که در تصرف باطل کذب را علی الاطلاق حلال،بلکه مستحسن شمرده اند،تنگ گیری نمی کنیم بطریقه مجاملت و مسامحة و مساهلة می رویم،و می گوئیم که تصدیق دعوای خود را در اکثر یا کلّ احادیث فضائل صحابه گذاشته مساوات بعض احادیث فضائل صحابه را اگر چه ده یا پانزده بلکه پنج یا شش باشد با حدیث غدیر در قوّت ثابت فرمایند،فضلا از اینکه اقوی بودن آن را از این حدیث شریف

ص: 4

بمنّصۀ ظهور رسانند.

بالجمله ادّعای این معنی که دعوی علم ضروری بصحّت این حدیث مکابره است مکابرۀ پیش نیست،چه هر امری که سنیه ادّعای تواترش و علم ضروری بصحت آن کنند،بلا شبهه حدیث غدیر در ثبوت و تواتر و صحت مثل آن یا بهتر از آن خواهد بود،و مجرّد منع در امثال این امور غیر کافی است و الاّ می رسد که مانعی منع وجود مکه و مدینه،و وجود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله هم بکند،و بر محض منع اکتفا نماید،آری اگر فارقی لائق قبول در این حدیث شریف و دیگر متواترات بیان کنند،توجه بجواب آن کرده شود.

و لنعم ما افاد مولانا الهمام فی عماد الاسلام حیث قال:

لا شک فی أن کل من تأمل و أنصف فی کثرة طرق الحدیث،و اشتهاره بین الخاصة و العامة،مع وفور الدواعی الی الکتمان،و کثرة الصوارف عن النقل،یحصل له العلم الضروری بصحة هذا الحدیث،کیف و قد یحصل للمسلمین القطع و الیقین فی کثیر من الامور الدینیة التی هی أدون مرتبة فی باب التواتر من هذا الحدیث،کآیات التحدی و التحدی بها علی رؤس الاشهاد من الکفار و أعداء الدین،مع وجود الدواعی الی المعارضة و عدم وجود الموانع و هکذا صدور المعجزات و نحو ذلک،مع أن الکفار کافة ینکرون ذلک کله،و یدعون أن أهل الاسلام کلهم تواطئوا علی الکذب و اختراع هذه الاخبار،لان کلهم من أرباب الاغراض و الدواعی الی وضع تلک الاخبار، کما أن أهل الاسلام یدعون کذلک فی باب الاخبار المخصوصة بأهل المذاهب الفاسدة،من الیهود،و الصابئین،و عبدة النیران،و الاوثان،و سائر المشرکین

ص: 5

فکیف یسوغ لمسلم منصف أن ینکر التفاوت بین العلمین،فعلی تقدیر التسلیم یکون حاله کحال التفاوت بین البدیهیین،فانه قد یکون أحدهما أجلی من الآخر،کیف و لو لم یکن الامر کذلک یلزم اهمال کثیر من المتواترات انتهی(1).

ذکر نکردن اشخاصی حدیث غدیر را دلیل وهن آن نیست

و اما ادعای این معنی که بسیاری از اصحاب حدیث این حدیث را نقل نکرده اند،پس مخدوش است به آنکه بعد از اطلاع بر اسماء جمعی از مخرجین و ناقلین این حدیث شریف،که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد ظاهر می شود که بسیاری از اساطین اعلام و محدثین فخام این حدیث شریف را روایت کرده اند،پس بالفرض اگر بسیاری از اهل حدیث اعراض از ذکر آن کرده باشند،قدحی در آن پیدا نمی کند،که عدم ذکر احدی(و لو کان فی غایة الجلالة و النبالة)قدح در ثبوت حدیثی نمی کند،و عجب که دعوی کثرت غیر ناقلین این حدیث آغاز نهاده،و با این همه غلو و اغراق در تعصب فاحش،جز نام اربعۀ غیر متناسبه بر زبان نیاورده،کاش نام بیست کسی یا سی کس از اعیان محدثین،که معرض از نقل این حدیث می بودند بر زبان می آورده، تا با دعوی کثرت مناسبت می داشت،و الا در جنب ناقلین این حدیث چار کس را بلکه ده کس را هم مثلا کثیر نتوان گفت،و بالفرض اگر بسیاری از اصحاب حدیث سنّیان این حدیث شریف را نقل نکرده باشند،عدم نقلشان چنین حدیث

ص: 6


1- عماد الاسلام ص 217 ج 4

شریف متواتر مشهور را دلیل تعصّب و عناد،و رسوخ در ضغائن و احقاد است که خرافات غریبه در فضائل خلفای خود نقل می کنند،و از نقل چنین حدیث متواتر و مشهور اعراض می نمایند،و هر گاه نافی صریح بمقابله مثبت ساقط از اعتبار و اعتماد باشد،ساکت و معرض کی لائق اعتنا و التفات است.

عدم نقل بخاری و مسلم حدیث غدیر را دلیل عدم صحت آن نیست

امّا تشبث بعدم نقل بخاری و مسلم پس موجب تحّیر افکار و باعث تعجّب اولی الابصار است،و همانا امام رازی بسبب مزید انهماک در مزخرفات و صرف عمر عزیز در خرافات،اطّلاعی بفنّ درایت و حدیث نداشته،بمحض خیالات و هواجس،و توهّمات و وساوس،ردّ امور واضحه خواسته،و ذرّات خسیسیه را مقاوم جبال رواسی انگاشته،و شناعت این تمسّک،و وهن و رکاکت آن،ظاهر است بچند وجه:

اول آنکه عدم نقل شیخین(اعنی بخاری و مسلم)حدیث غدیر را دلیل واضح،و برهان لائح،بر آنست که اینها بسبب ابتلاء بحبّ شیخین کتمان حق خواستند،و با خفای چنین حدیث متواتر و مشهور،و اعراض از آن باطل را در نظر عوام آراستند،و آخر نوبت معتقدین بی تحقیقشان باین مثابه رسید که محض عدم ذکرشان را مانع ثبوت این حدیث گردانیدند.

قاعده تقدم مثبت بر نافی از قواعد مسلمه است

اشاره

دوّم آنکه قاعدۀ تقدّم مثبت بر نافی مسلّم اهل اصول،و مقبول علماء فحول است،و ائمۀ سنّیه جابجا بآن تشبّث می نمایند،پس هر گاه نفی صریح بمقابله اثبات لائق قبول نباشد،محض اعراض از ذکر،و سکوت از نقل، چگونه قدح در تحقیق امری و ثبوت آن خواهد کرد،و شواهد تقدیم مثبت بر نافی بسیار است،بر بعض آن اکتفا می رود:

ص: 7

شواهد تقدیم مثبت بر نافی

علاّمه علیّ بن ابراهیم بن احمد بن علی الملقّب نور الدین الحلبی القاهری الشافعی در کتاب(انسان العیون فی سیرة الامین المأمون)در ذکر قصّه داخل شدن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در خانه کعبه بعد فتح مکّه گفته:

قال ابن عمر رضی اللّه عنهما فلما فتحوا کنت أول من ولج،فلقیت بلالا فسألته هل صلی فیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟قال:نعم،و ذهب عنی أن أسأله کم صلی.

و هذا یدل علی أن قول بلال رضی اللّه عنه أنه صلی اللّه علیه و سلم أتی بالصلاة المعهودة لا الدعاء کما ادعاه بعضهم.

و فی کلام السهیلی فی حدیث ابن عمر رضی اللّه عنهما أنه صلی فیها رکعتین.

و عن ابن عباس رضی اللّه عنهما قال:أخبرنی أسامة بن زید: أنه صلی اللّه علیه و سلم لما دخل البیت دعی فی نواحیه کلها،و لم یصل فیه حتی خرج،فلما خرج رکع فی قبل البیت رکعتین(أی بین الباب و الحجر الذی هو الملتزم)و قال هذه القبلة.

ص: 8

فبلال رضی اللّه عنه مثبت للصلوة فی الکعبة،و أسامة رضی اللّه عنه ناف،و المثبت مقدم علی النافی.

علی أنه جاء أن أسامة رضی اللّه عنه أخبر أیضا بأنه صلی اللّه علیه و سلم صلی فی الکعبة(1).

و محمد بن أبی بکر المعروف بابن القیم الجوزیه الحنبلی در(زاد المعاد فی هدی خیر العباد)گفته:

و ذکر النّسائی عن ابن عمر،قال:من سنة الصلوة أن ینصب القدم الیمنی،و استقباله بأصابعها القبلة،و الجلوس علی الیسری.

و لم یحفظ عنه صلی اللّه علیه و آله و سلم فی هذا الموضع جلسة غیر هذه.

و کان صلی اللّه علیه و آله و سلم یضع یدیه علی فخذیه، و یجعل مرفقه علی فخذه،و طرف یده علی رکبتیه،و قبض ثنتین من أصابعه،و حلق حلقة،ثم رفع اصبعه یدعو بها و یحرکها.

هکذا قال وائل بن حجر عنه.

ص: 9


1- انسان العیون فی سیرة الامین المأمون ج 3 ص 224 ط مصر 1280 .

و أما

حدیث أبی داود،عن عبد اللّه بن الزبیر: أن النبی صلی اللّه علیه و سلم کان یشیر بإصبعه إذا دعی و لا یحرکها هکذا فهذه الزیادة فی صحتها نظر،و قد ذکر مسلم الحدیث بطوله فی صحیحه عنه،و لم یذکر الزیادة بل

قال: کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم إذا قعد فی الصلوة جعل قدمه الیسری بین فخذه،و ساقه،و فرش قدمه الیمنی،و وضع یده الیسری علی رکبته الیسری،و وضع یده الیمنی علی فخذه الیمنی،و أشار بإصبعه.

و أیضا فلیس فی حدیث أبی داود عنه أن هذا کان فی الصلوة.

و أیضا فلو کان فی الصلوة لکان نافیا،و حدیث وائل بن حجر مثبتا،و هو مقدم،و هو حدیث ذکره أبو حاتم فی صحیحه(1).

و شیخ احمد منینی که از اکابر علمای اعلام و مهره فخام است،و محمد مرادی در کتاب(سلک الدرر فی تاریخ القرن الثانی عشر)بترجمۀ او علی ما نقل گفته:

ص: 10


1- زاد المعاد ج 1 ص 60 ط مصر المؤرخ 1369 .

الشیخ أحمد المنینی هو أحمد بن علی بن عمر بن صالح بن أحمد بن سلیمان بن ادریس بن اسماعیل بن یوسف بن ابراهیم الحنفی الطرابلسی الاصل،المنینی المولد،الدمشقی المنشأ، العالم العلامة،المحدث،المؤلف،الشاعر الماهر،الکاتب الناثر.

ولد بقریة منین لیلة الجمعة ثانی عشر محرم افتتاح سنة 1089،و لما بلغ سنة(13)دخل الی دمشق،و دخل بحجرة داخل السمیساطیة عند أخیه عبد الرحمن،و قرأ کتبا کثیرة و حضر علی جملة من المشایخ منهم:أبو المواهب المفتی الحنبلی،و الشیخ محمد الکاملی،و الشیخ الیاس الکردی،و الشیخ عبد الغنی النابلسی،و الشیخ یونس المصری،و مشایخ کثیرین من أهل الشام.

و من أهل الحجاز:الشیخ سالم البصری المکی،و الشیخ أحمد النخلی،و الشیخ عبد الکریم الخلیفی المدنی مفتی المدینة المنورة،و الشیخ أبو طاهر الکورانی المدنی و غیرهم ممن

ص: 11

لا یحصی الخ(1).

در شرح تاریخ یمینی که مسمی است(بالفتح الوهبی علی تاریخ أبی نصر العتبی)گفته:

المشورة بضم الشین لا غیر،کذا صححه الحریری فی درة الغواص،قاله البجاتی.

و فی المصباح المنیر:و فیها لغتان:سکون الشین و فتح الواو،و الثانیة ضم الشین و سکون الواو وزان المعونة، و المثبت مقدم علی النافی،و من حفظ حجة علی من لم یحفظ(2).

و محمد بن ابراهیم الیمانی الصنعانی در(روض باسم فی الذب عن سنّة أبی القاسم)گفته:

و المضعف إذا لم یبین سبب التضعیف ناف،و المثبت أولی من النافی(3).

از این عبارات متعدده ظاهر است که مثبت مقدم است بر نافی،و محقّق بر منکر،و قول جاحد و نافی،بمقابلۀ قول مثبت لائق اعتبار و اعتناء،و قابل التفات و اصغاء نیست،پس بنابر این قاعده ممهّده،بالفرض اگر کسی از

ص: 12


1- سلک الدرر فی تاریخ القرن الثانی عشر ج 2 ص 133 ط بولاق مصر 1301 .
2- الفتح الوهبی علی تاریخ أبی نصر ج 1 ص 8 ط مصر .
3- روض باسم ج 1 ص 93 ط مصر

صحابه و تابعین هم انکار حدیث غدیر می کرد قول او قابل التفات نبود،تا چه رسد بمحض اظهار عدم سماع خود این حدیثرا،که آن به هیچ وجه لایق اعتناء نبوده.

پس اعراض بخاری و مسلم إذ ذکر این حدیث در چه حساب است که احدی از اهل تنقید و تحقیق التفاتی بآن نماید،یا آن را قادح در صحّت و ثبوت حدیث غدیر گرداند.

و نیز ابن القیّم در(زاد المعاد)گفته:

قال أبو عمر بن عبد البر:روی عن النبی صلی اللّه علیه و سلم أنه کان یسلم تسلیمة واحدة. من حدیث سعد بن أبی وقاص،و من حدیث عائشة،و من حدیث أنس الا أنها معلولة و لا یصححها أهل العلم بالحدیث.

ثم ذکر علة حدیث سعد

أن النبی صلی اللّه علیه و آله کان یسلم فی الصلوة تسلیمة واحدة، و قال:هذا وهم و غلط، و انما الحدیث

کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یسلم عن یمینه و عن یساره.

ثم ساق الحدیث من طریق ابن المبارک،عن مصعب بن ثابت،عن اسماعیل بن محمد بن سعد،عن عامر بن سعد، عن أبیه،قال: رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یسلم عن

ص: 13

یمینه و عن شماله،کأنی أنظر الی صفحة خده.

فقال الزهری:ما سمعنا هذا من حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال له اسماعیل بن محمد:أ کل حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قد سمعته؟قال:لا،قال:فنصفه؟قال:

لا،قال:فاجعل هذا فی النصف الذی لم تسمع(1).

از این عبارت واضح است که هر گاه اسماعیل بن محمد حدیث تسلیم آن حضرت از یمین و شمال روایت کرد،و زهری گفت:نشنیدیم این را از حدیث رسول خدا.

اسماعیل بن محمد برای الزام و افحام او گفت:آیا کلّ حدیث حضرت رسول خدا را شنیده ای؟زهری گفت:نه.

باز اسماعیل بن محمد گفت:آیا نصف حدیث آن حضرت را شنیده ای؟ زهری از ادّعای سماع نصف احادیث آن حضرت هم انکار کرد.

اسماعیل بن محمد برای مزید تخجیل او گفت:پس بگردان این را در نصفی که نشنیده ای.

پس زهری بالزام و افحام اسماعیل نبیل ساکت و صامت و گرفتار تخجیل گردید.

و هر گاه عدم سماع زهری،و عدم تسلیم او حدیث تسلیم را قادح در آن نباشد،پس چگونه مجرّد اعراض بخاری و مسلم از ذکر حدیث غدیر ریبی .

ص: 14


1- زاد المعاد ج 1 ص 67 ط مصر

و شکّی در آن پیدا کند،و آن را از درجۀ ثبوت و تحقق هابط گرداند؟ و نیز ابن القیم در(زاد المعاد)گفته:

و أما الاربع قبل العصر فلم یصح عنه صلی اللّه علیه و سلم فی فعلها شیء الا

حدیث عاصم بن ضمرة عن علی الحدیث الطویل: أنه صلی اللّه علیه و سلم کان یصلی بالنهار ست عشرة رکعة،یصلی إذا کانت الشمس من هیهنا کهیئتها من هیهنا لصلوة الظهر أربع رکعات،و کان یصلی قبل الظهر أربع رکعات،و بعد الظهر رکعتین و قبل العصر أربع رکعات.

و فی لفظ کان إذا زالت الشمس من هیهنا کهیئتها من هیهنا عند العصر صلی رکعتین،و إذا کانت الشمس من هیهنا کهیئتها من هیهنا عند الظهر صلی اربعا،أو یصلی قبل الظهر أربعا، و بعدها رکعتین،و قبل العصر أربعا،و یفصل بین کل رکعتین بالتسلیم علی الملئکة المقربین،و من تبعهم من المؤمنین و المرسلین.

و سمعت شیخ الاسلام ابن تیمیة ینکر هذا الحدیث و یدفعه جدا و یقول:انه موضوع و یذکر عن ابن اسحاق الجوزجانی انکاره.

ص: 15

و قد روی أحمد،و أبو داود،و الترمذی من حدیث ابن عمر عن النبی صلی اللّه علیه و سلم أنه قال: رحم اللّه امرءا صلی قبل العصر أربعا.

و قد اختلف فی هذا الحدیث فصححه ابن حبان،و علله غیره.

قال ابن أبی حاتم:سمعت أبی یقول:سألت أبا الولید الطیالسی عن حدیث محمد بن مسلم بن المثنی،عن أبیه،عن ابن عمر عن النبی صلی اللّه علیه و سلم: (رحم اللّه امرءا صلی قبل العصر أربعا،فقال:دع ذا،فقلت: ان أبا داود قد رواه، فقال أبو الولید:کان ابن عمر یقول: حفظت عن النبی صلی اللّه علیه و سلم عشر رکعات فی الیوم و اللیلة فلو کان هذا لعده، قال أبی کان یقول:حفظت اثنتی عشرة رکعة.

و هذا لیس بعلة أصلا،فان ابن عمر انما أخبر عما حفظه من فعل النبی صلی اللّه علیه و سلم لم یخبر عن غیر ذلک،فلا تنافی بین الحدیثین البتة(1).

ص: 16


1- زاد المعاد ج 1 ص 80 ط مصر .

از این عبارت ظاهر است که اخبار ابن عمر حفظ ده رکعت را از فعل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم دافع ثبوت چهار رکعت قبل عصر نمی تواند شد،زیرا که او حسب حفظ خود اخبار از این عدد نموده،و جائز است که غیر او حفظ عدد دیگر کند.

پس این افاده هم بتقریب ما تقدّم،مبطل تشبث بعدم ذکر شیخین حدیث غدیر را خواهد بود.

سوّم آنکه خود مخاطب در کید هشتم از باب دوّم گفته:

و اگر زجّاج انکار کرده باشد جرّ جوار را با وجود حرف عطف اعتبار را نشاید،که ماهران عربیّت و ائمّه ایشان تجویز کرده اند،و در قرآن مجید، و کلام بلغاء وقوع یافته،پس شهادت زجّاج مبنیّ بر قصور تتبع است، و مع هذا شهادت بر نفی است،و شهادت بر نفی غیر مقبول(1).

از این عبارت لائح است که مخاطب انکار زجّاج جرّ جوار را شهادت بر نفی قرار داده،از درجۀ اعتبار ساقط ساخته،و گفته:که شهادت بر نفی غیر مقبول است.

پس بنابر این افاده مخاطب نحریر هم،انکار و ردّ صریح احدی(و لو کان جلیل الشأن،مشارا إلیه بالبنان)بجنب اثبات و تحقیق مثبتین قابل اعتماد و رکون،و موجب اعتبار و سکون نیست.

پس محض اعراض از ذکر حدیثی،و عدم اخراج آن در کتابی،کی قادح در صحّت و ثبوت و تحقق آن خواهد بود.

چهارم آنکه فاضل معاصر مولوی حیدر علی فیض آبادی در(منتهی الکلام)گفته:

ص: 17


1- تحفه اثنی عشریه ص 33 .

در صحاح روایات مرویّ است که حضرت فاروق و امثالش با صدّیق اکبر،در وقتی که ارادۀ قتال مانعین زکاة بالهام ربّانی در دل و تصمیم یافت مناظره کردند و گفتند:که حدیث نبوی حکم می کند که جان و مال کلمه گو محفوظ ماند،و تو بر خلاف آن ارادۀ قتل داری،ابو بکر صدّیق جواب داد:

که آیا خاتمۀ این حدیث را یاد ندارید که فرموده:مگر آن قتال که بحق کلمه متعلّق باشد و زکاة از حق کلمه هست یا نه؟بخدا هر که میانۀ نماز و زکاة فرق خواهد کرد با وی مقاتله خواهم نمود،پس اصحاب کبار رأی جهان آرای او را بر سر چشم گذاشتند،و برای قتال بجان و دل بر خواستند پس حالیا اگر بر فرض و تسلیم،وقت انفاذ جیش و نصب رئیس،که تنبیه اهل انحراف عموما بفرستادنش منظور بود،از وجود و عدم انکار زکاة حرفی نزنند،و بر طبق سنّت سنیّه خیر البریه(علیه آلاف الصلوة و التحیة)امر فرمایند که تا بر سر قومی که تازند هنگام استماع بانک نماز دست از غارت و قتل بازدارند و الاّ داد قتل و غارت دهند،دلالتی بر آن نمی کند که کسی در آن وقت انکار از ایتاء زکاة نکرده(باحدی من الدلالات الثلث فانّ عدم الذکر لیس دلیل العدم)سیّما عدم ذکر چیزی که بعد تکرار تنقیح یابد،و مردم را علم آن باضطرار بهم رسد،دلیل عدم نمی تواند شد،و اختفاء و استتار این قسم امور،که در مجامع اصحاب بر السنۀ اصاغر و اکابر جاری شود،از محالات عادیه است چنانکه گفته اند: (نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها.)

انتهی(1).

از این عبارت واضح است که عدم ذکر امری دلیل عدم آن در واقع نیست،و عدم ذکر امریکه مردم را علم آن باضطرار بهم رسد،و در مجامع

ص: 18


1- منتهی الکلام ص 93 ط لکهنو .

اصحاب بر ألسنه جاری شود،علی الخصوص دلالت بر عدم آن نمی کند.

پس اعراض بعض صحابه و تابعین هم اگر ثابت شود،در صحّت حدیث غدیر که بلا ریب علم اضطرار بآن حاصل است،و در مجامع اصحاب بر ألسنه جاری بوده،قدح نمی تواند کرد،تا چه رسد باعراض بخاری و مسلم از آن.

احادیث صحیحه منحصر در صحیحین نیست

پنجم آنکه چسان توان گفت:که عدم اخراج بخاری و مسلم حدیثی را قادح در صحّت و ثبوت آن است،و حال آنکه بتنصیصات اکابر علمای سنّیه و محقّقین ایشان،صحاح احادیث منحصر در صحیحین نیست.

بلکه از خود بخاری و مسلم ثابت شده،که آنها تصریح کرده اند:که احادیث صحیحه را ما استیعاب نکرده ایم،بلکه قصد جمع جملۀ از احادیث نموده اند،چنانکه فقیهی که در فقه تصنیف می کند،قصد او جملۀ از مسائل فقهیه می باشد نه آنکه جمیع مسائل فقهیّه را در آن حصر می کند.

قال الشیخ محیی الدین یحیی بن شرف بن مری بن حسن الشافعی النووی فی(شرح صحیح مسلم)بعد ذکر الزام الدارقطنی و غیره الشیخین اخراج أحادیث ترکا اخراجها قائلین ان جماعة من الصحابة رووا عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،و رویت أحادیثهم من وجوه صحاح لا مطعن فی

ص: 19

ناقلیها،و لم یخرجا من أحادیثهم شیئا،فیلزمهما اخراجها:

ما هذا لفظه:

و صنف الدارقطنی و ابو ذر الهروی فی هذا النوع الذی ألزموهما،و هذا الالزام لیس بلازم فی الحقیقة،فانهما لم یلتزما استیعاب الصحیح،بل صح عنهما تصریحهما بأنهما لم یستوعباه،و انما قصدا جمع جمل من الصحیح،کما یقصد المصنف فی الفقه جمع جملة من مسائله الخ(1).

و قاضی محمد بن ابراهیم بن سعد اللّه بن جماعة الکنانی در(منهل الروی فی علم اصول حدیث النبیّ)گفته:

لم یستوعبا کل الصحیح فی کتابیهما و الزام الدارقطنی و غیره لهما أحادیث علی شرطهما لم یخرجاها لیس بلازم لهما فی الحقیقة،لانهما لم یلتزما استیعاب الصحیح،بل جملة منه او ما یسد مسده من غیره منه.

قال البخاری:ما أدخلت فی کتاب الجامع الا ما صح، و ترکت من الصحاح لحال الطول.

و قال مسلم:لیس کل شیء عندی صحیح وضعته هیهنا

ص: 20


1- شرح صحیح مسلم للنووی ج 1 ص 24 ط مصر الازهر 1349 .

و انما وضعت ما أجمعوا علیه.

و لعل مراده ما فیه شرایط الصحیح المجمع علیه عنده، لا اجماعهم علی وجودها فی کل حدیث منه،أو أراد ما أجمعوا علیه فی علمه متنا أو اسنادا،و ان اختلفوا فی توثیق بعض رواته،فان فیه جملة أحادیث مختلف فیها متنا أو اسنادا، ثم قیل لم یفتهما منه الا قلیل،و قیل بل فاتهما کثیر منه، و انما لم یفت الاصول الخمسة منه الا قلیل و هذا أصح و المعنی بالاصول الخمسة کتاب البخاری و مسلم و أبی داود و الترمذی و النّسائی،و یعرف الزائد علیهما بالنص علی صحته من امام معتمد فی السنن المعتمدة،لا بمجرد وجوده فیها،الا إذا شرط فیها مؤلفها الصحیح ککتاب ابن خزیمة،و أبی بکر البرقانی و نحوها(1).

صحیح بخاری و مسلم جامع تمام احادیث صحیحه نیستند

و شیخ عبد الحقّ دهلوی در مقدّمۀ(شرح فارسی مشکاة)گفته:

احادیث صحیحه منحصر نیست در صحیح بخاری و مسلم،و ایشان استیعاب نکرده اند تمامت صحاح را،بلکه بعض صحاح که نزد ایشان بود بر شرط ایشان

ص: 21


1- منهل الروی ص 6 الفرع الثانی من فروع عشرة من القسم الاول من الطرف الاول من أطراف الکتاب .

نیز نیاورده اند،چه جای مطلق صحاح.

و بخاری گفت:نیاورده ام من در این کتاب مگر آنچه صحیح است و ترک کردم بسی از صحاح را.

و مسلم گفت:که هر چه در این کتاب آورده ام از احادیث صحیحه است، و نمی گویم که آنچه نیاورده دروی ضعیف است.

و لا بد در این ترک و اتیان وجه تخصیص و ترجیح خواهد بود،خواه از حیثیّت اصحیّت یا از جهت مقاصد دیگر.

و شمس الدین محمد علقمی که از مشایخ اجازۀ شاه ولی اللّه والد مخاطب است در(کوکب منیر شرح جامع صغیر)در شرح

حدیث «ما من غازیة تغزو فی سبیل اللّه فیصیبون الغنیمة الاّ تعجّلوا ثلثی أجرهم» در جواب اقوال قادحین این حدیث گفته:

و أما قولهم:انه لیس فی الصحیحین فلیس بلازم فی صحة الحدیث کونه فی الصحیحین،و لا فی أحدهما(1).

و ابن القیم در(زاد المعاد فی هدی خیر العباد)(نقلا عن المانعین لوقوع الطلاق بکلمة واحدة)بجواب کسانی که قائل وقوع هستند،و در حدیث صحیح مسلم قدح می کند گفته:

فصل و أما تلک المسالک الوعرة التی سیکتموه فی حدیث أبی الصهباء فلا یصح شیء منها:

أما المسلک الاول و هو انفراد مسلم بروایته و اعراض

ص: 22


1- کوکب منیر شرح جامع صغیر ج 4 حرف المیم .

البخاری عنه فتلک شکاة ظاهر عنه عارها،و ما ضر ذلک الحدیث انفراد مسلم به شیئا،ثم هل تقبلون أنتم أو أحد مثل هذا فی کل حدیث ینفرد به مسلم عن البخاری،و هل قال البخاری قط:ان کل حدیث لم ادخله فی کتابی فهو باطل أو لیس بحجة أو ضعیف،و کم قد احتج البخاری باحادیث خارج الصحیح،و لیس لها ذکر فی صحیحه،و کم صحح من حدیث خارج عن صحیحه(1).

از این عبارات متعدّدة در کمال وضوح و صراحت ثابت است که احادیث صحیحه منحصر در صحیحین نیست،و عدم اخراج بخاری و مسلم حدیثی را در صحیحین دلالت بر قدح و جرح،و عدم ثبوت و عدم صحّت آن نمی کند، و چنانچه این معنی از افادات این ائمّۀ متقدّمین،و اساطین سابقین سنیّۀ ثابت است،هم چنین باین معنی معاصرین هم اعتراف دارند.

فاضل معاصر در(منتهی الکلام)گفته:

بالجمله محو حیرتم که بر خلاف اصول مقررۀ حنفیان زبان اعتراض (من تلقاء النفس الامارة)گشادن،و حکم بفساد مذهب ایشان کردن،با وصف تصریح بخاری و مسلم:که احادیث صحیحه را در جمع و تألیف ما محصور نباید فهمید،چنانکه خواهی دانست اگر چه جیلانی امامیّه بهجت قصور باع و نقصان استقراء از تحصیل آن بی بهره مانده،با دعوی انصاف و فضیلت

ص: 23


1- زاد المعاد ج 4 ص 60 ط مصر .

و ادعای الزام اهل سنّت چگونه صادق آید انتهی(1).

از این عبارت ظاهر است که این فاضل نحریر تصریح بتصریح بخاری و مسلم به اینکه احادیث صحیحه را در جمع و تألیفشان محصور نباید فهمید نقل می کند،و بر زعم عدم تحصیل چشمک می زند و طعن می کند،و تخلیص گلوی حنفیّه در مخالفتشان با احادیث صحیحین باین تصریح می خواهد.

پس این فاضل و اتباع او امام رازی را که از تحصیل این تصریح شیخین بسبب قصور باع و نقصان استقراء بی بهره مانده بالاولی مورد مزید طعن و ملام خواهند گردانید،و تشبث او را بعدم ذکر شیخین حدیث غدیر را بمراحل قاصیه از دعوی انصاف و فضیلت و ادّعای الزام اهل حق خواهند دانست(و للّه الحمد حمدا جمیلا).

و نیز در(منتهی الکلام)گفته:

و بحمد اللّه که از غایت انصاف مؤلفین صحیحین بنصّ قطعی تصریح کرده اند که احادیث صحیحه را در جمع و تلفیق ما محصور نباید پنداشت، بلکه احادیث صحیحۀ دگر بسیار است که قصد ایراد آن نکرده ایم الخ(2).

این عبارت هم بآواز بلند ندا می کند بآنکه حسب نصّ قطعی و تصریح بخاری و مسلم ثابت است که احادیث صحیحه را در جمع و تلفیقشان محصور نباید پنداشت،بلکه احادیث صحیحۀ دگر بسیار است که ایشان قصد ایراد آن نکرده اند.

پس تشبّث رازی بعدم ایرادشان عین غفلت یا تغافل،و محض بی خبری و تساهل است.

ص: 24


1- منتهی الکلام ص 8 ط لکهنو .
2- منتهی الکلام ص 27 .

و از غرائب امور آنست که با وصف تصریحات اکابر ائمّه سنیّه بعدم حصر احادیث صحیحه در صحیحین،و نقل تصریح بعدم حصر از خود شیخین باز متعصّبین قوم از ردّ احادیث معتمده مروّیه اسلاف خود،به علّت معلولۀ عدم وجود آن در صحیحین قدح در آن می خواهند،و افتضاح خود در میان ارباب تحقیق و تنقید،و ظهور مجانبت فنّ درایت و حدیث باکی بر نمی دارند.

ابن تیمیه در(منهاج السنّة)بجواب حدیث.

(ما أقلت الغبراء و لا أظلت الخضراء علی ذی لهجة أصدق من أبی ذر).

گفته:

هذا الحدیث لم یروه الجماعة کلهم و لا هو فی الصحیحین و لا فی السنن(1).

و نیز ابن تیمیّة در(منهاج السّنّة)بجواب حدیث.

(ستفترق امتی علی سبعین فرقة) الخ.

گفته:

الوجه الرابع أن یقال:اولا أنتم قوم لا تحتجون بمثل هذه الاحادیث فان هذا الحدیث انما یرویه اهل السنة بأسانید أهل السنة،و الحدیث لیس فی الصحیحین بل قد طعن

ص: 25


1- منهاج السنة ج 2 ص 174 ط بولاق مصر 1321 .

فیه بعض أهل الحدیث کابن حزم و غیره،و لکن أورده اهل السنن کأبی داود،و الترمذی،و ابن ماجة،و رواه أهل المسانید کالامام أحمد،و غیره فمن أین لکم علی اصولکم ثبوته حتی تحتجوا به،و بتقدیر ثبوته فهو من اخبار الآحاد،فکیف یجوز ان تحتجوا فی اصل الدین و اضلال جمیع المسلمین الا فرقة واحدة بأخبار الآحاد التی لا تحتجون بها فی الفروع العملیة(1).

و اگر کلام ابن تیمیة محمول بر مزید تعصّب و غفول گردانند،و استحیاء از تشبث او نسازند،این را چه علاج است که معاصرین هم از این قدح رکیک دست بر نمی دارند.

شاه سلامة اللّه در(معرکة الآراء)گفته:ثالثا استنادی که با مفهوم کرّار غیر فرّار نموده در این مقام موجب الزام نمی تواند شد،چه این از اخبار آحاد است،و در امثال این چنین مقامات موافق تصریح مجتهد متوفی کما سیجیء عنقریب باخبار آحاد عمل و تشبّث جائز نباشد،مع هذا وقوع زیادت مذکور در روایت صحیحین نیست.

فی(صحیح البخاری):

لاعطین الرایة غدا،أو لیأخذن الرایة غدا رجلا یحبه اللّه

ص: 26


1- منهاج السنة ج 2 ص 101 ط بولاق مصر 1321 .

و رسوله(1).

و ایضا فیه:

(لاعطین هذه الرایة غدا رجلا یفتح اللّه علی یدیه یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله)(2).

و فی صحیح مسلم:

ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال یوم خیبر: (لاعطین هذه الرایة رجلا یحب اللّه و رسوله،یفتح اللّه علی یدیه)(3).

و أیضا فیه:

(لاعطین الرایة أو لیأخذن الرایة غدا رجل یحبه اللّه و رسوله). أو

قال: (یحب اللّه و رسوله یفتح اللّه علیه)(4).

هر گاه در روایتی از روایات صحیحین لفظ کرّار غیر فرّار وارد نیست، و زیادت غیر ثقه و ثقه مقابل اوثق محلّ کلام است،پس تشبّث با زیادت کذائی مقبول ارباب عقول نیست انتهی(5).

نبودن حدیثی در صحیحین قادح آن نیست

و اعجب عجائب آنست که فاضل معاصر مولوی حیدر علی هم با آن همه کبر و غرور،و تعلّی و استکبار،و نخوت و افتخار،و دعوی تحقیق و تنقید،

ص: 27


1- صحیح البخاری ج 3 باب غزوة خیبر ص 43 .
2- صحیح البخاری ج 3 باب غزوة خیبر ص 43 .
3- صحیح مسلم ج 7 ص 121 کتاب الفضائل .
4- صحیح مسلم ج 7 ص 122 کتاب الفضائل .
5- معرکة الآراء ص 89 .

و تیقّظ و تنبّه،و بعد از تهافت و تناقض با وصف آنکه مکررا عدم انحصار صحاح در صحیحین ذکر کرده الزام و افحام اهل حق بآن خواسته،بلکه بر زعم عدم اطلاع بر آن سخریّه زده باز خود باین قدح مقدوح تشبث نموده، چنانکه در جواب حدیث عائشة.

(لما احضرت قیل لها:ندفنک مع رسول اللّه؟فقالت:

ادفنونی مع أخواتی بالبقیع فانی قد أحدثت امورا بعده)(1).

که ابو عبد اللّه محمد بن یوسف بن الحسن بن محمد بن محمود بن الحسن الزرندی در کتاب(الاعلام بسیرة النبیّ علیه السّلام روایت کرده گفته:

(لا نسلّم)که لفظ أحداث از جناب أم المؤمنین صحیح باشد،و سند منع روایت بخاری است که از لفظ مذکور عاری.

(و هی هذه عن هشام بن عروة عن أبیه عن عائشة رضی اللّه عنها انها أوصت عبد اللّه بن الزبیر لا تدفنی معهم،و ادفنی مع صواحبی بالبقیع لا ازکی به ابدا).

فلا یدل علی صدور الاحداث عن أم المؤمنین.

و روایت صاحب اعلام در باب سیزدهم از کتاب مذکور بی سند مروی است انتهی(2).

و للّه الحمد و المنّة که برای دفع توهم واهی ابن تیمیّه،و شاه سلامت اللّه،و صاحب منتهی،افادات سابقه ائمّۀ سنیّه کافی است،و برای ازالۀ مرض

ص: 28


1- الاعلام بسیرة النبی علیه السلام ص 29 من الباب الثالث عشر .
2- منتهی الکلام ص 126 ط لکهنو .

وسوسۀ صاحب منتهی علاوه بر این افادات افادۀ مکررۀ خودش وافی (وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ) .

و جواب از اینکه روایت(اعلام)بی سند مروی است پر ظاهر است،چه صاحب اعلام این روایت را بقطع و جزم و حتم وارد کرده است پس احتجاج و استدلال بقطع و حتم اوست.

(و هذه عبارة کتاب الاعلام):

ثم تزوج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بعد خدیجة عائشة بنت أبی بکر رضی اللّه عنهما و هی بنت ست سنین بمکة فی شوال قبل الهجرة بسنتین،و بنی بها و هی بنت تسع سنین بالمدینة بعد هجرته بسبعة أشهر فی شوال،و لم ینکح بکرا غیرها،و مکثت عنده تسع سنین،و مات عنها صلی اللّه علیه و سلم و هی بنت ثمان عشرة سنة،و بقیت الی زمان معاویة، و توفیت سنة ثمان و خمسین و قد قاربت السبعین،و لما احضرت قیل لها ندفنک مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ فقالت:ادفنونی مع أخواتی بالبقیع،فانی قد أحدثت امورا بعده فدفنت به،و أوصت الی عبد اللّه بن الزبیر ابن اختها رضی اللّه عنهما(1).

.

ص: 29


1- الاعلام بسیرة النبی ( ص ) ص 29 من الباب الثالث عشر

از ملاحظه این عبارت ظاهر است که صاحب اعلام اعتراف عائشه را بقطع و جزم و بتّ و یقین ذکر کرده،و در سلک دیگر حالات ثابته و خصائص معلومه او کشیده،پس قدح بعدم ذکر سند در این اعتراف محض،تعلّل بارد و عین اعتساف است.

عجب که شاه صاحب در باب رابع این کتاب یعنی(تحفه)محض سکوت را بعد نقل روایتی از مخالف مذهب موجب صحّت احتجاج و استدلال بآن روایت بر هم مذهبان ساکت گردانند،و الزام بآن دهند،و فاضل معاصر قطع و جزم صاحب اعلام را هم موجب الزام و افحام نداند،و بانک بی سندی بردارد.

و قبل از صاحب اعلام عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه که از اکابر اساطین اعلام، و اجلّه معتمدین فخام ایشان است،و نبذی از فضایل و محامد و مناقب جمیلۀ او در ما بعد(انشاء اللّه تعالی)مذکور خواهد شد،این روایت اعتراف عائشه را باحداث حتما و جزما و یقینا وارد کرده است،چنانکه در(کتاب المعارف)که نسخ عدیدۀ آن بنظر قاصر رسیده،و محب الدین طبری در(ریاض نضره) و دیگر علمای اعلام از آن نقلها می آورند مذکور است:

قال أبو محمد:ثم تزوج عائشة ابنة أبی بکر الصدیق بکرا و لم یتزوج بکرا غیرها و کان تزوجه بها بمکة و هی بنت ست سنین،و دخل بها بالمدینة و هی بنت تسع سنین بعد سبعة أشهر من مقدمه المدینة،و قبض(صلی الله علیه و آله)و هی بنت ثمانی عشرة،و تکنی أم عبد اللّه.

ص: 30

و قال:و حدثنی أبو الخطاب،قال:حدثنا مالک بن مسعر، قال:حدثنا الاعمش،عن ابراهیم،عن الاسود،عن عائشة رضی اللّه عنهما،قالت:تزوجنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و أنا بنت تسع سنین،ترید دخل بی.

و کانت عنده تسعا،و بقیت الی خلافة معاویة،و توفیت سنة ثمان و خمسین،و قد قاربت السبعین،فقیل لها:ندفنک عند رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟فقالت:انی قد أحدثت بعده فادفنونی مع أخواتی،فدفنت بالبقیع،و أوصت الی عبد اللّه ابن الزبیر(1).

علاوه بر این جوابی بس نغز و مفحم که فاضل معاصر را عاجز و ساکت و حیران و صامت گرداند،و اقتراح تعجیزی او را قرین انجاح سازد،بعرض می رسانم یعنی سند این اعتراف سراسر انصاف بر می آرم،و بر مجرّد ذکر سند اکتفا نکرده،صحت سند و آن هم بر شرط شیخین،یعنی بخاری و مسلم ثابت می گردانم:

أبو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن محمد بن حمدویه بن نعیم الضبّی الطهمانی النیسابوریّ المعروف بابن البیّع،و الحاکم در کتاب(مستدرک)که نسخۀ آن بعد تفحص و تلاش بسیار بمحض عنایت پروردگار بدست این خاکسار

ص: 31


1- المعارف لابن قتیبة ص 65 فی ذکر عائشة من أزواج النبی ( ص ) .

افتاده گفته:

اعتراف ام المؤمنین باحداث اموری بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله

حدثنا أبو العباس محمد بن یعقوب،ثنا أبو البختری عبد اللّه ابن محمد بن شاکر،ثنا محمد بن بشر العبدی،ثنا اسماعیل ابن أبی خالد،عن قیس بن أبی حازم،قال:قالت عائشة رضی اللّه عنها و کانت تحدث نفسها أن تدفن فی بیتها مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و أبی بکر فقالت:انی أحدثت بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حدثا،ادفنونی مع أزواجه،فدفنت بالبقیع.

هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین و لم یخرجاه(1).

و جلائل فضائل حاکم که قاطع لسان قیل و قال،و حاسم مادّه نزاع و جدال باشد،در بیان حدیث طیر انشاء اللّه تعالی بتفصیل تمام مذکور خواهد شد.

اگر حدیث غدیر در صحیحین هم بود متعصبان باز هم قبول نمی کردند

ششم آنکه اگر مسلم و بخاری حدیث غدیر را در صحیحین خود روایت می کردند،باز هم حضرات متعصّبین و جاحدین و معاندین را که آب در دیده ندارند کی مانع از قدح و جرح،و انکار و ابطال آن می گردید،چه عن قریب می دانی که حدیث منزلت را با وصفی که شیخین در صحیحین خود روایت کرده اند،باز اکابر سنیّه دست از قدح آن نکشیدند،و نقاب حیاء در ابطال آن از رخ برکشیدند.

ص: 32


1- مستدرک ج 2 ص 207 .

ابو الحسن علی بن أبی علی محمد التغلبی الحنبلی ثم الشافعی المعروف بسیف الدین الآمدی در آن قدح کرده و آن را صحیح ندانسته.

و ابن حجر مکی هم این هفوۀ واهی او را ذکر نموده دل خوش می کند.

و عضد الدّین عبد الرحمن ابن احمد الایجی هم اتّباع آمدی پیش می گیرد.

و ابو الثنا شمس الدین محمود بن عبد الرحمن الاصفهانی شارح طوالع هم در این خبط عمیا گرفتار شده.

و علاء الدین علی بن محمد قوشجی هم اشعار بعدم صحّت آن نموده.

و سعد الدین مسعود بن عمر التفتازانی هم آن را لائق اعتبار ندانسته،ف (إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) .

اهل سنت حدیث مهاجرت فاطمة علیها السلام و غضبش را قدح می کنند با اینکه در صحیحین مذکور است

و نیز حدیث مهاجرت حضرت فاطمة علیها السلام أبی بکر را تا وفات و عدم مکالمۀ با او که در صحیح بخاری و مسلم مذکور است باطل پندارند،که اثبات رضای انحضرت از أبی بکر باهتمام تمام نمایند،چنانکه از ملاحظۀ مرافض و مطالعۀ تسویلات شاه صاحب در باب مطاعن واضح و ظاهر است.

شاهصاحب در باب مطاعن بجواب طعن سیزدهم از مطاعن ابو بکر گفته اند:

جواب دیگر سلّمنا که حضرت زهراء علیها السّلام بر منع میراث،یا بنابر نشنیدن دعوی هبه غضب فرمود،و ترک کلام با ابو بکر نمود،لیکن در روایات شیعه و سنّی صحیح و ثابت است،که این امر خیلی بر ابو بکر شاقّ آمد،و خود

ص: 33

را بدر سرای زهراء حاضر آورد،و امیر المؤمنین علی را شفیع خود ساخت، تا آنکه حضرت زهراء از او خوشنود شد.

امّا روایات اهل سنّت،پس در(مدارج النبوة)و کتاب(الوفاء)بیهقی و شروح(مشکاة)موجود است.

بلکه در(شرح مشکاة)شیخ عبد الحق نوشته است:که ابو بکر صدیق رض بعد از این قصّه بخانۀ فاطمۀ زهراء رفت،و در گرمی آفتاب بر در بایستاد، و عذر خواهی کرد،و حضرت زهراء از او راضی شد.

و در(ریاض النضرة)نیز این قصّه بتفصیل مذکور است.

و در(فصل الخطاب)بروایت بیهقی از شعبی نیز همین قصّه مروی است انتهی(1).

حدیث بخاری در استمرار غضب فاطمة علیها السلام تا روز وفات

و روایت بخاری که دلالت صریحه بر استمرار غضب حضرت فاطمة علیها السلام و مهاجرت آن حضرت أبی بکر را و عدم رضا از او دارد این است:

قال فی باب فرض الخمس:حدثنا عبد العزیز بن عبد اللّه،ثنا ابراهیم بن سعد،عن صالح،عن ابن شهاب،أخبرنی عروة بن الزبیر:أن عائشة أم المؤمنین أخبرته: أن فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم سألت أبا بکر الصدیق بعد وفاة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أن یقسم لها میراثها مما ترک رسول اللّه

ص: 34


1- تحفه شاهصاحب ص 559 .

صلی اللّه علیه و سلم مما أفاء اللّه علیه.

فقال لها أبو بکر:ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال:

لا نورث ما ترکنا صدقة،فغضبت فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،فهجرت أبا بکر فلم تزل مهاجرته حتی توفیت و عاشت بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ستة أشهر.

قالت:و کانت فاطمة تسئل أبا بکر نصیبها مما ترک رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من خیبر و فدک و صدقته بالمدینة،فأبی أبو بکر علیها ذلک،و قال:لست تارکا شیئا کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یعمل به الا أنی عملت به،فانی أخشی ان ترکت شیئا من أمره أن أزیغ،فأما صدقته بالمدینة فدفعها عمر الی علی و عباس،و أما خیبر و فدک فأمسکها عمر و قال:

هما صدقة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کانتا لحقوقه التی تعروه و نوائبه و أمرهما الی من ولی الامر قال:فهما علی ذلک الی الیوم(1).(2).

و بخاری عمدة الاعلام بنابر مزید مبالغه و اهتمام در تفضیح منکرین لئام،

ص: 35


1- صحیح البخاری ج 2 ص 151 کتاب الجهاد باب فرض الخمس .
2- جملة ( فهما علی ذلک الی الیوم ) قول ابن شهاب الزهری ، کما فی ( ارشاد الساری )

و تقبیح جاحدین اغشام،اکتفا بر ایراد این خبر بمقام واحد نکرده،بلکه در مواضع دیگر هم نقل آن نموده،داد احقاق و ازهاق باطل داده چنانکه در باب

(قول النبی لا نوّرث ما ترکنا صدقة) از کتاب(الفرائض)گفته:

حدثنی عبد اللّه بن محمد،قال:حدثنا هشام،قال:أخبرنا معمر عن الزهری،عن عروة،عن عائشة، أن فاطمة و العباس أتیا أبا بکر،یلتمسان میراثهما من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،و هما یومئذ یطلبان أرضیهما من فدک و سهمهما من خیبر،فقال لهما أبو بکر:سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول:لا نورث ما ترکنا صدقة،انما یأکل آل محمد من هذا المال،قال أبو بکر:و اللّه لا أدع أمرا رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یصنعه فیه الا صنعته،قالت:فهجرته فاطمة فلم تکلمه حتی ماتت(1).

و نیز بخاری این خبر را ببسط زائد از این در باب غزوۀ خیبر از کتاب (المغازی)روایت کرده(کما ستطّلع علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی)(2).

و مسلم هم آن را در باب حکم الفیء از کتاب(الجهاد)وارد ساخته.

بس عجب است که روایت بخاری و مسلم را در استمرار غضب حضرت

ص: 36


1- صحیح البخاری ج 4 ص 134 کتاب الفرائض باب قول النبی ( ص ) لا نورث ما ترکنا صدقة .
2- صحیح البخاری ج 3 ص 46 .

فاطمة علیها السلام بر أبی بکر،و ادامت مهاجرت او،و عدم حصول رضا،که حضرت عائشة بآن از مزید انصاف اعتراف کرده،بمقابله اهل حق از پایه اعتماد و اعتبار ساقط سازند،و بی محابا آماده اثبات رضای حضرت فاطمة علیها السلام از أبی بکر بشوند،و دست بر روایات فلان و بهمان اندازند،و حدیث غدیر را به علّت عدم اخراج شیخین مقدوح سازند(ان هذا لشیء عجاب).

اهل سنت حدیث تأخر بیعت علی علیه السلام را نیز با اینکه

اشاره

در صحیحین مذکور است قدح کرده اند»

و از این هم بالاتر آن است که حدیث ترک جناب امیر المؤمنین علیه السلام بیعت أبی بکر را تا شش ماه که هادم بناء سقیفه است،و بملاحظۀ آن حضرات سنیّه را اختلاج و ارتعاد فرائض رو می دهد،که این روایت باساس مذهبشان سیلاب فنا سر می دهد بخاری و مسلم هر دو روایت آن کرده اند،نیز بمزید حیا و انصاف بمقابلۀ اهل حق ردّ می نمایند.

مگر نمی دانی که فاضل معاصر در(منتهی الکلام)با وصف دعاوی نهایت حزم و احتیاط،و رعایت جوانب و اطراف،چنان مدهوش و بی خود گردیده، که از دعاوی اسلاف و اساطین خود در تعظیم و تبجیل صحیحین،و افاده خودش متضمّن صحّت آن دست برداشته،در ردّ و قدح این حدیث متنا و سندا اهتمام نموده چنانکه گفته:

بلی از ظاهر روایت صحیحین در قصّه فدک بروایت أمّ المؤمنین صدّیقه می توان دریافت که در بیعت صدّیق تا زندگی فاطمة زهراء علیها السّلام مکث نموده، این تأخیر چنانکه در عدم اهلیّت صدّیق نصّ نیست،هم چنین تأخیر مذکور در نفس تخلف هم نصّ نمی تواند شد،زیرا که بروایت فریقین حضرت

ص: 37

امیر قسم خورده بود که بعد سیّد الکونین ردا بر دوش نیفکنم تا که سور و آیات قرآنی را(حفظا)یا(کتابة)جمع نکنم.

(کما فی الاستیعاب،و الصواعق من کتبنا و غیرها من کتب الامامیة مثل الاحتجاج للفاضل الطبرسی و قد عرفت محصل ما رواه).

آخر این امر عظیم که اهتمام شأنش بر وجه کمال واقع شد،بدون امتداد زمانه متصور نبود،و هر چند حال جمیع اهل بیت و صحابه غیر از معدودی(کما فی تألیفات المحقق الدهلوی)تا مدّت دراز در فراق برگزیدۀ تمامی انفس و آفاق دگرگون،و بیانش از حوصلۀ بشری بیرون باشد،لیکن در این باب جناب سیّده(رضی اللّه عنها)را خصوصیّتی و مزیّتی زائد الوصف نسبت بهمۀ بزرگان حاصل بود،که بر ناظرین و متتبعین علم سیر و تواریخ پوشیده نمی ماند.

(و سلّمنا)که نزد حضرات مشیّعین تأیید و تقویت،و حفظ و صیانت حضرت بتول زهراء وقت اسقاط محسن بیگناه،و احراق بیت اهل بیت سیّد انبیاء،(الی غیر ذلک من الافتراءات)بر خلاف مقتضای شکایت نبوی دربارۀ مقبولین شیعه،که احدی از اینها در اوقات مذکوره باعانت فاطمة زهراء علیها السّلام نخواهد پرداخت(کما سیجیء انشاء اللّه تعالی)مستحسن و اولی هم نباشد، لکن نزد اهل حق تسلیه و تیمار ایشان هم در صحّت،و هم در بیماری از متحتّمات بود(قس علی هذا حال ریحانة رسول الثقلین)که پژمردگی و افسردگی ایشان سوهان روح و روان،و موجب کاهش جسم و جان نمودار شد و بعضی از شکایات دوستانه،مثل استبداد در تقریر خلافت در سقیفه،و مانند آن

ص: 38

نیز ضمیمه گشت(الی غیر ذلک من الامور التی فصّلت فی المطولات).

پس نظر باین وجوه اگر امتدادی و مکثی در بیعت صدیقی بمیان آید بجای خویش است،نه مثبت مدعای مدّعی بد اندیش.

فکیف که در سائر صحاح و سنن بسیاری از روایات موجود باشد،که مدلول مطابقی آن بیعت امیر علیه السّلام در مبدء انکشاف صبح خلافت سید المرسلین است(کما سبق شطر منه).

و تازه تر آنکه ابن سعد،و حاکم،و بیهقی،از أبی سعید خدری در قصّه بیعت و تقریر خلافت ابو بکر صدّیق رضی اللّه عنه روایت می کنند:که در همان روز عمر رضی اللّه عنه بیعت نمود،و مهاجر و انصار بر خلافت صدّیق گرد آمدند،صدّیق بر سر منبر برآمد،و در قوم نظر کرد،و دریافت که زبیر در حاضرین نیست،پس وی را طلب داشت،و خطاب نمود:که تو فضائل خویش را شمار می کنی،و مخالفت جماعت مسلمین می خواهی؟زبیر گفت:ملامت مکن أی خلیفه پیغمبر خدا صلی اللّه علیه و سلم،و از آنچه بر زبانم رفت بگذر و در پی مؤاخذه مشو.

من بعد معلوم کرد که علی(رضی اللّه عنه)نیز شریک قوم نیست،کس فرستاد تا او نیز حاضر شد،و همین قیل و قال،و معذرت در میان آمد،و این هر دو بزرگ بطیب خاطر هم در آن روز بیعت کردند انتهی مختصرا.

هم چنین روایت صحیح موسی بن عقبه،و حاکم از عبد الرحمن بن عوف که گفت:ابو بکر صدّیق رض خطبه خواند و فرمود:که بکبریاء الهی گاهی حرص امارت لیلا و نهارا سرّا و علانیة نکردم،و لیکن از فتنه ترسیدم،و در امارت را حتی نمی بینم،و طاقتی و قوّتی ندارم،مگر آنکه حق تعالی دستگیری فرماید.

ص: 39

بعد از آن علی و زبیر(رض)معذرت کردند و گفتند:ناخوشنود نشدیم مگر بجهت تأخر از مشورت،و در سزاوارتر بودن صدّیق باین منصب جلیل شکی نداریم،او یار غار پیغمبر خداست(صلی اللّه علیه و سلم)،و شرف و نیکی او بالیقین می دانیم،آن حضرت(صلعم)در حیات خود او را امام و پیشوای نماز فرموده انتهی ملخصا.

پس احادیث اصحاب(رضی اللّه عنهم)که شریک واقعه باشند بمقتضای

حدیث (لیس الخبر کالمعاینة) بر حدیث أم المؤمنین مسطور،که حضور او در این مجامع،مانند حضور حضرت زهراء علیها السّلام بر اصول امامیّه هرگز ثابت نیست رجحانی داشته باشد،چه جای آنکه محصّلش نفی بیعت تا شش ماه بود، و محصول روایات اصحاب بیعت مرتضوی قریب وفات جناب پیغمبر(صلی اللّه علیه و سلم)باشد که اسهل از نفی مذکور است(و قد ثبت أنّ الاثبات مقدم علی النفی).

و روایت معرفت امام یعنی

(من لم یعرف امام زمانه فقد مات میتة جاهلیة) و مانند آن که در کتب معتمده مندرج است،مؤید همین است که طول مکث در بیعت واقع نشده.

و اصرار سعد بن عباده بر تخلّف(علی ما فی الصواعق و الصواقع)ضعیف و مردود،بلکه خلاف آن از اختیار بیعت،با وصف صحّت و اعتماد،نزد محدّثین مرویّ و مسرود.

و دعوی تخلّف اسامه مانند سعد(کما قال الحلی فی نهج الحق و غیره) از احادیث مطرود،و از نقل سید مرتضی در(شافی)و مجلسی در(بحار) می توان یافت که نزد اهل سنت رجوع سعد بن عباده را حج است نه مرجوح.

پس معلوم شد که تقاعد کذائی که از صحیحین دریافت می شود در اجماع

ص: 40

قادح نیست.

باقیماند سخنی دیگر که تعلّق بسند احادیث دارد،و آن را بتأسّی بیهقی و امثال او،چنانکه بر ناظرین شروح بخاری مثل(ارشاد ساری)مخفی نیست می توانم گفت:که این روایت که دالّ بر تأخّر بیعت است،و ابو سعید راوی آن،بسبب عدم اسناد زهری ضعیف است و غیر مقبول،و روایت ابو سعید،که منطوق آن بیعت امیر المؤمنین،و حضرت زبیر(رضی اللّه عنهما)روز اول است مسند و موصول،پس این البته اصح خواهد بود.

و بحمد اللّه که طریق تطبیق،و دفع اختلاف روایات عقلا و نقلا آشکار شد،و ضرورتی بدان نماند که گویم بیعت اولی نوعی باختفاء،و ثانیه علانیه واقع شده،انتهی.

از این عبارت واضح است که این بزرگ،نطاق همّت بر میان جان تسویل و تخدیع بربسته،علم ترجیح و تقدیم روایت(ابن سعد)و(حاکم) و(بیهقی)و غیر ایشان را بر روایت صحیحین برداشته،و نقل این حضرات را بر ارشاد با سداد حضرت عائشة گذاشته،و گاهی حضرت عائشه را با آن همه جلالت شأن و عظمت،و تهور و تصدّر،که از آراستن معارک قتال،و مکافحه و مناطحه شجعان ابطال،هراسی نداشتند،و اکابر علماء و فقهاء و صحابه آخذ و مستفید احکام جلیله از ایشان،بمفاد

(خذوا شطر دینکم عن هذه الحمیراء) که مخاطب آن را در این کتاب در جواب حدیث ثقلین وارد کرده،و معارضه بآن خواسته بودند،در پردۀ شرم و حیاء،و حجلۀ استتار و اختفاء نشانیده،و در زمره معتزلات از مجامع رجال،و مجتنبات از محافل گنجانیده،و گاهی(معاذ اللّه)حضرت او را غافل و ذاهل و جاهل،و بی خبر از حقیقت حال،بلکه در حقیقت مجتری بر نفی باطل و کذب و افتعال گردانیده،ارشاد او را دربارۀ

ص: 41

چنین امر جلیل الشأن از درجۀ اعتبار و اعتماد ساقط ساخته،داد اتعاب نفس و اعیاء فکر در ردّ و قدح و جرح و ابطال آن داده.

پس هر گاه رسوایی صحیحین باین حدّ کشد،از آوردن نام آن بر زبان بمقابلۀ اهل حق استحیاء می باید کرد،نه آنکه گردن کبر بذکر آن باید افراخت و دست بر عدم اخراجشان باید انداخت،و شناعت خرافات این بزرگ،که در ردّ این حدیث وارد کرده،و هم چنین کمال فضاعت تعریضات قبیحۀ او،که حاکم بکمال نصب و عداوت او است،اگر بیان کرده شود کلام از بحث خارج گردد.

قدح حدیث تأخر بیعت علی علیه السلام از جهت سند مقدوح است

لکن این قدر باید دانست که دعوی عدم اسناد زهری این حدیث را کذب محض،و بهتان صرف است،زیرا که از ملاحظۀ صحیح بخاری و صحیح مسلم هر دو واضح است،که زهری این روایت را از عروه از عائشه نقل کرده.

(فدعوی عدم الاسناد و ترک الوصل محض الکذب و البهتان و الهزل).

بخاری در صحیح خود در باب غزوۀ خیبر از کتاب(المغازی)گفته:

حدثنا یحیی بن بکیر،قال:حدثنا اللیث،عن عقیل،عن ابن شهاب،عن عروة،عن عائشة، أن فاطمة بنت النبی صلی اللّه علیه و سلم أرسلت الی أبی بکر،تسأله میراثها من رسول

ص: 42

اللّه صلی اللّه علیه و سلم،مما أفاء اللّه علیه بالمدینة،و فدک، و ما بقی من خمس خیبر.

فقال أبو بکر:ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال:(لا نورث ما ترکنا صدقة انما یأکل آل محمد فی هذا المال).

و انی و اللّه لا اغیر شیئا من صدقة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عن حالها التی کانت علیها فی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،و لأعملن فیها بما عمل به رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم.

فأبی أبو بکر أن یدفع الی فاطمة منها شیئا،فوجدت فاطمة علی أبی بکر فی ذلک،فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت، و عاشت بعد النبی صلی اللّه علیه و سلم ستة أشهر،فلما توفیت دفنها زوجها علی لیلا،و لم یؤذن بها أبا بکر و صلی علیها.

و کان لعلی من الناس وجه حیاة فاطمة،فلما توفیت استنکر علی وجوه الناس،فالتمس مصالحة أبی بکر و مبایعته،و لم یکن یبایع تلک الاشهر،فارسل الی أبی بکر أن ائتنا و لا یأتنا أحد معک،کراهیة لیحضر عمر،فقال عمر:لا و اللّه لا تدخل

ص: 43

علیهم وحدک،فقال أبو بکر:و ما عسیتهم أن یفعلوا بی و اللّه لآتینهم،فدخل علیهم أبو بکر،فتشهد علی فقال:انا قد عرفنا فضلک و ما أعطاک اللّه،و لم ننفس علیک خیرا ساقه اللّه إلیک و لکنک استبددت علینا بالامر،و کنا نری لقرابتنا من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نصیبا،حتی فاضت عینا أبی بکر، فلما تکلم أبو بکر قال:و الذی نفسی بیده لقرابة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أحب الی أن أصل من قرابتی،و أما الذی شجر بینی و بینکم من هذه الاموال فانی لم آل فیها عن الخیر و لم اترک أمرا رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یصنعه فیها الا صنعته.

فقال علی لابی بکر:موعدک العشیة للبیعة،فلما صلی أبو بکر الظهر رقی علی المنبر،فتشهد،و ذکر شأن علی و تخلفه عن البیعة،و عذره بالذی اعتذر إلیه،ثم استغفر و تشهد علی فعظم حق أبی بکر،و حدث أنه لم یحمله علی الذی صنع نفاسة علی أبی بکر،و لا انکارا للذی فضله اللّه به،و لکنا کنا نری لنا فی هذا الامر نصیبا،و استبد علینا،فوجدنا فی أنفسنا،فسر

ص: 44

بذلک المسلمون،و قالوا أصبت،و کان المسلمون الی علی قریبا حین راجع الامر بالمعروف(1).

و مسلم در(صحیح)خود گفته:

حدثنی محمد بن رافع،قال أخبرنا حجین،قال لیث، عن عقیل،عن ابن شهاب،عن عروة بن الزبیر،عن عائشة أنها أخبرته: أن فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أرسلت الی أبی بکر الصدیق،تسأله میراثها من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،مما أفاء اللّه علیه بالمدینة،و فدک،و ما بقی من خمس خیبر.

فقال أبو بکر:ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال:

(لا نورث ما ترکنا صدقة انما یأکل آل محمد صلی اللّه علیه و سلم فی هذا المال).

و انی و اللّه لا اغیر شیئا من صدقة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عن حالها التی کانت علیها فی عهد رسول اللّه،و لاعملن فیها بما عمل به رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،فأبی أبو بکر

ص: 45


1- صحیح البخاری ج 3 ص 46 کتاب المغازی ، باب غزوة خیبر .

أن یدفع الی فاطمة شیئا،فوجدت فاطمة علی أبی بکر فی ذلک،فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت،و عاشت بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ستة أشهر،فلما توفیت دفنها زوجها علی بن ابی طالب لیلا،و لم یؤذن بها أبا بکر،و صلی علیها علی،و کان لعلی من الناس وجهة حیاة فاطمة،فلما توفیت استنکر علی وجوه الناس،فالتمس مصالحة أبی بکر رض و مبایعته،و لم یکن بایع تلک الاشهر،فأرسل الی أبی بکر أن ائتنا و لا یأتنا معک أحد،کراهیة محضر عمر بن الخطاب رض،فقال عمر رض لابی بکر و اللّه لا تدخل علیهم وحدک، فقال أبو بکر رض و ما عساهم ان یفعلوا بی،و انی و اللّه لآتینهم فدخل علیهم أبو بکر رض.

فتشهد علی بن ابی طالب(رض)ثم قال:انا قد عرفنا یا أبا بکر فضیلتک،و ما أعطاک اللّه عز و جل،و لم ننفس علیک خیرا ساقه اللّه إلیک،و لکنک استبددت علینا بالامر،و کنا نحن نری لنا حقا لقرابتنا من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فلم یزل یکلم أبا بکر حتی فاضت عینا أبی بکر.

ص: 46

فلما تکلم أبو بکر قال:و الذی نفسی بیده،لقرابة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أحب الی أن أصل من قرابتی،و أما الذی شجر بینی و بینکم من هذه الاموال فانی لم آل فیها عن الحق،و لم اترک امرا رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یصنعه فیها الا صنعته.

فقال علی لابی بکر:موعدک العشیة للبیعة،فلما صلی أبو بکر صلاة الظهر،رقی علی المنبر فتشهد و ذکر شأن علی و تخلفه عن البیعة،و عذره بالذی اعتذر إلیه،ثم استغفر اللّه و تشهد علی ابن ابی طالب(رض)فعظم حق ابی بکر،و انه لم یحمله علی الذی صنع نفاسة علی ابی بکر و لا انکارا للذی فضله اللّه عز و جل به،و لکنا کنا نری لنا فی هذا الامر نصیبا فاستبد علینا به فوجدنا فی أنفسنا،فسر بذلک المسلمون، و قالوا اصبت،و کان المسلمون الی علی قریبا حین راجع الامر المعروف(1).

حدیث تاخر بیعت را زهری از عروه از عائشه نقل کرده

از ملاحظۀ عبارت بخاری و مسلم ظاهر است که زهری این خبر را از عروه

ص: 47


1- صحیح مسلم ج 5 ص 154 ، کتاب الجهاد ، باب قول النبی ( ص ) : لا نورث ما ترکنا فهو صدقة .

و او از عائشه روایت کرده است،پس ادّعای قطع و فصل،و عدم اسناد و وصل کذب بی اصل است.

اسناد حدیث تأخر بیعت بأبی سعید غیر سدید است

و نیز نسبت این روایت بابی سعید هم غیر سدید است،چه(بخاری) و(مسلم)هر دو این خبر را از(عائشه)نقل کرده اند نه ابی سعید(کما لا یخفی علی من ألقی السمع و هو شهید).

پس عجب که صاحب(منتهی)با این همه کبر و نخوت،نسبت این روایت را بابی سعید منسوب به(ارشاد ساری)ساخته،و حال آنکه در آن اصلی از آن نیست،و مقتضای بالاخوانی،و دراز نفسی او آن بود،که اگر بالفرض در (ارشاد ساری)این نسبت غیر صحیحه می یافت،بکتمان آن می پرداخت،نه آنکه بیچاره(قسطلانی)را باین نسبت باطله مبتلا می ساخت.

شهاب الدین احمد بن محمد القسطلانی در(ارشاد الساری)گفته.

و قد صحح ابن حبان و غیره من حدیث أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه(ان علیا بایع أبا بکر فی أول الامر).

و أما ما فی مسلم،عن الزهری(ان رجلا قال له لم یبایع علی أبا بکر حتی ماتت فاطمة رضی اللّه عنها)،قال:(و لا أحد من بنی هاشم).

فقد ضعفه البیهقی،بأن الزهری لم یسنده،فان الروایة

ص: 48

الموصولة عن أبی سعید أصح(1).

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که قسطلانی نسبت روایت مسلم بأبو سعید نکرده است،پس حیرت است که چگونه صاحب(منتهی)این نسبت غیر صحیحۀ ساری(بارشاد ساری)می گرداند،و نسبت عاری از صحت بآن می نماید لکن ظاهرا چون این بزرگ این نسبت در(صواعق)دیده آن را محض صواب فهمیده،و مراجعت اصل(صحیح مسلم)،و تتبّع دیگر افادات محدّثین،بآن همه استکبار و خیلا نکرده،و در وقت تحریر این مقام اتّکال بر حافظۀ مؤفه نموده،این نسبت غیر صحیحه را که در صواعق دیده،بارشاد ساری منسوب ساخته.

شهاب الدین احمد بن حجر مکّی در(صواعق محرقه)گفته:

روی البخاری عن عائشة رضی اللّه عنه: أن فاطمة أرسلت الی أبی بکر تسأله میراثها من النبی صلی اللّه علیه و سلم،مما أفاء اللّه علی رسوله من المدینة،و فدک و ما بقی من خمس خیبر.

فقال أبو بکر:ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال:(لا نورث ما ترکنا صدقة،انما یأکل آل محمد من هذا المال) و انی و اللّه لا اغیر شیئا من صدقة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عن حالها التی کانت علیها فی عهد رسول اللّه صلی اللّه

ص: 49


1- ارشاد الساری ج 6 ص 377 ط بیروت ، دار احیاء التراث العربی .

علیه و سلم،فأبی أبو بکر أن یدفع الی فاطمة منها شیئا.

فوجدت فاطمة علی أبی بکر فی ذلک فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت،و عاشت بعد النبی صلی اللّه علیه و سلم ستة أشهر، فلما توفیت دفنها زوجها علی لیلا،و لم یؤذن بها أبا بکر، و صلی علیها.

و کان لعلی من الناس وجهة حیاة فاطمة،فلما توفیت استنکر علی وجوه الناس،فالتمس مصالحة أبی بکر و مبایعته و لم یکن یبایع تلک الاشهر،فأرسل الی أبی بکر أن ائتنا و لا یأتنا معک أحد،کراهیة لمحضر عمر.

فقال عمر:لا و اللّه لا تدخل علیهم وحدک،فقال أبو بکر:

و ما عسیتهم أن یفعلوا بی و اللّه لآتینهم.

فدخل علیهم ابو بکر فتشهد علی فقال:انا قد عرفنا فضلک و ما أعطاک اللّه،و لم ننفس علیک خیرا ساقه اللّه إلیک،و لکنک استبددت علینا بالامر،و کنا نری لقرابتنا من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أن لنا نصیبا،حتی فاضت عینا أبی بکر.

فلما تکلم أبو بکر قال:و الذی نفسی بیده لقرابة رسول اللّه

ص: 50

صلی اللّه علیه و سلم أحب الی أن أصل من قرابتی،و أما الذی شجر بینی و بینکم من هذه الاموال،فانی لم آل فیها عن الخیر،و لم اترک أمرا رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یصنعه فیها الا صنعته.

فقال علی لابی بکر:موعدک العشیة للبیعة،فلما صلی أبو بکر الظهر رقی علی المنبر،فتشهد و ذکر شأن علی و تخلفه عن البیعة،و عذره بالذی اعتذر إلیه،ثم استغفر و تشهد علی فعظم حق أبی بکر و حدث أنه لم یحمله علی الذی صنع نفاسة علی أبی بکر،و لا انکارا للذی فضله اللّه به،و لکنا کنا نری لنا فی هذا الامر«أی المشورة کما یدل علیه بقیة الروایات» نصیبا فاستبد علینا فوجدنا فی أنفسنا.

فسر بذلک المسلمون و قالوا أصبت و کان المسلمون الی علی قریبا حین راجع الامر بالمعروف.

فتأمل عذره و قوله:انه لم ینفس علی أبی بکر خیرا ساقه اللّه إلیه و انه لا ینکر ما فضله اللّه به و غیر ذلک مما اشتمل علیه هذا الحدیث تجده بریئا مما نسبه إلیه الرافضة و نحوهم

ص: 51

فقاتلهم اللّه ما أجهلهم و أحمقهم.

ثم هذا الحدیث فیه التصریح بتأخر بیعة علی الی موت فاطمة رضی اللّه عنها،فینافی ما تقدم عن أبی سعید أن علیا و الزبیر بایعا من أول الامر،لکن هذا الذی مر عن أبی سعید هو الذی صححه ابن حبان و غیره.

و قال البیهقی،و اما ما وقع فی صحیح مسلم عن ابی سعید من تأخر بیعته هو و غیره من بنی هاشم الی موت فاطمة رضی اللّه عنها فضعیف،فان الزهری لم یسنده.

و ایضا فالروایة الاولی عن ابی سعید هی الموصولة فتکون أصح انتهی.

و علیه فبینه و بین خبر البخاری المار عن عائشة رضی اللّه عنها تناف الخ(1).

از ملاحظه این عبارت ظاهر است که ابن حجر با وصف آنکه بروایت عائشه که بخاری وارد کرده بر فضل ابی بکر احتجاج نموده،لکن باز بمزید اعوجاج و لجاج از منافات و مناقضت احتجاج و استدلال خود باکی برنداشته ردّ ابن روایت خواسته،و حدیث أبی سعید را بر آن ترجیح داده،و بتصحیح

ص: 52


1- الصواعق المحرقة ص 8 ط مصر .

ابن حبّان متمسّک گردیده،و باز کلام بیهقی متضمّن تضعیف روایت مسلم وارد کرده دل خوش کرده،و نسبت روایت مسلم بأبو سعید که از بیهقی نقل کرده خطائی صریح است از بیهقی یا از خود ابن حجر.

و بهر حال تضعیف بیهقی متعلّق بفقرۀ مخصوصه است که مثبت تخلّف جمیع بنی هاشم است و از خصائص مسلم می باشد(کما یظهر من جامع الاصول) و این تضعیف مساس با اصل حدیث عائشة که مسند است هم در صحیح مسلم و هم در صحیح بخاری ندارد.

پس ارجاع تضعیف بیهقی باصل روایت عائشه که از کلام صاحب (منتهی)ظاهر می شود ناشی از اختلال حواس است،و بهر کیف از این مقام ظاهر است که این حضرات هر گاه این روایت را مؤیّد مطلوب اهل حق یافتند،خود را از ردّ و قدح آن باز نداشتند،و انواع هفوات بر زبان آورند.

و فاضل معاصر در(ازالة الغین)بجواب روایت مغازی بخاری متضمن قصّۀ فدک،و هجران حضرت فاطمة علیها السّلام،و ترک جناب امیر المؤمنین علیه السلام بیعت أبی بکر را تا شش ماه،زیاده تر پیچ و تاب خورده،اهتمام بلیغ تر در تکذیب و ابطال این روایت آغاز نهاده،داد تفضیح اسلاف و اخلاف نا انصاف داده،چنانکه بعد از یاوه درائی بسیار بجواب این حدیث گفته:

این جمله که احاطه بر آن کردی،و آنچه بعد از این هم در ردّ اقوال آتیه مخالف خواهی دید،مبتنی بر تقدیر صحّت حدیث است،و الاّ می توان گفت که از کتب محدّثین چنان بوضوح می انجامد که بعد از تنقید و تحقیق،در صحت بعضی از روایات صحیح بخاری کلام است،و همچنین در بعضی از روایات صحیح مسلم،و قبل از این گذشته که آن روایات که اهل حدیث در صحّت آن قیل و قال دارند هر چند اقلّ قلیل است،مگر در صحیح ثانی زیاده

ص: 53

تر از آن است،و بر این قدر اکتفاء نمی توان کرد زیرا که افادۀ ابن اثیر رحمة اللّه علیه در صدر(جامع الاصول)جائی که فرع ثالث در طبقات مجروحین قرار داده است،دلالت بر آن دارد که بعضی از وضّاعین خود اقرار کرده اند که حدیث فدک را ساخته،بر مشایخ بغداد خواندیم،همگان قبول کردند مگر ابن ابی شیبۀ علوی،که او بعلّت جعل و افتراء پی برد،و هرگز قبول نکرد و عبارت آن مقام این است:

و منهم قوم وضعوا الحدیث لهوی یدعون الناس إلیه، فمنهم من تاب عنه و أقر علی نفسه.

قال شیخ من شیوخ الخوارج بعد أن تاب:ان هذه الاحادیث دین فانظروا ممن تأخذون دینکم،فانا کنا إذا هوینا أمرا صیرناه حدیثا.

و قال أبو العیناء:وضعت أنا و الجاحظ حدیث فدک و أدخلناه علی الشیوخ ببغداد فقبلوه الا ابن ابی شیبة(1)العلوی فانه قال:لا یشبه آخر هذا الحدیث أوله و أبی أن یقبله الی آخره

ص: 54


1- مخفی نماند که در اصل جامع الاصول ابن شیبة العلوی است ، و صاحب ازاله لفظ ابی در عبارت جامع الاصول زیاده کرده و هم در بیان خلاصه آن در عبارت خود لفظ ابی آورده و در صفحهء 400 از ازالة الغین در ترجمهء عبارت ابن اثیر ابن شیبه علوی نوشته لفظ ابی حذف کرده چنانچه عبارت آن مقام در ما بعد به گوشت میرسد و مع ذلک در هر سه جا لفظ شبیه را که بتقدیم باء موحده بر یای تحتانیه است بشیبه بتقدیم یای تحتانیه بر باء موحده مبدل ساخته .

بلفظه.

و از کتب کلامیه،و احادیث اهل حقّ و امامیّه،بعد از تتبع یسیر می توان دانست:که اهل تشیّع در مطاعن خلفای راشدین،خصوصا احادیثی که تعلّق بقصّه فدک دارد،چه افتراها که در لباس تسنّن و اعتزال نکرده اند،و قبل از این گذشت که تمییز و اخراج ایشان از زمرۀ اهل سنّت خیلی مشکل افتاده مگر بعضی از اهل کشف و عرفان را این امر عظیم که مشکل ترین جملۀ مشکلها توان گفت،بعنایت ایزدی آسان گشته چنانکه قبل از اینهم گذشت فلا تغفل انتهی(1).

اهل سنت بصحت جمیع احادیث صحیحین معتقد نیستند

اشاره

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که بعد تحقیق و تنقید،در بعض روایات بخاری و مسلم کلام قیل و قال است،یعنی نزد اهل تنقید و تحقیق،و ارباب تتبع و تفحّص،صحّت جملۀ از روایات صحیحین مسلّم نیست،بلکه این روایات مقدوح و مجروح و مطعون است،و باز بنابر مزید اختلاج قلب،و ارتعاد جگر، و نهایت پریشانی و حیرانی،بر این قدر اکتفاء نکرده،مکذوب و مجعول و موضوع بودن روایت فدک ظاهر کرده،اثبات وجود موضوعات و مفتریات در صحیحین خواسته.

پس هر گاه روایت فدک که در صحیح بخاری چند جا موجود است،و در صحیح مسلم هم مذکور،موضوع و مجعول و مکذوب و منحول باشد،پس بیچاره شیخین و صحیحین ایشان را چه وقعت و مرتبت باقی ماند،که کسی

ص: 55


1- ازالة الغین ص 582 ط دهلی

بعدم ذکرشان قدح در ثبوت و تحقق حدیثی تواند کرد،چه این قدح در صورت صحّت جمیع احادیثشان هم معقول و مقبول نبود،چه جا در صورت انتفاء صحت روایاتشان بلکه وجود موضوع و مکذوب در انبانشان.

مولوی حیدر علی حدیث بخاری را در فدک موضوع دانسته

و فاضل ممدوح را بر ما ذکر اکتفاء و اقتصار،و صبر و قرار دست نداده، بار دگر هم بآهنگ بی هنگام قدح و جرح روایت فدک برداشته است چنانکه پس از فاصلۀ چند ورق از عبارت سابقه گفته:

و اهل بصیرت نیک می دانند:که این قسم روایات در کتب شیعه بیش از پیش موجود است،که روایت بخاری که کلام در آن می رود حرفی از آن کتاب است،پس یحتمل که رواة حدیث مذکور،بجهت دغل اهل تلبیس بالخصوص قدمای شیعه فریب خورده باشند،و غایت شروطی که در اخذ روایت عند المحدّثین معتبر است،در این مردم مکیدت پیشه که از عاداتشان است که خود را بصفات جمیله می آرایند،و دلهای مردم می ربایند،چنانکه(مجالس)قاضی نور اللّه شوشتری و غیره بر آن گواه است موجود باشد(نعوذ باللّه عن المکیدة و النفاق)فکیف که فرق دیگر هم در دشمنی اصحاب و اهل سنّت کامل باشند، و در کمین نشینند،و به عفّت و پارسایی خود را دور دور کشند انتهی(1).

از این عبارت ظاهر است:که این فاضل نبیل،روایت بخاری را از جمله روایات موضوعه شیعه می داند،لکن بمزید اضطراب،اولا حتما و جزما بر این حکم جسارت کرده،و باز لفظ(یحتمل)بر زبان آورده داد تهافت داده،

ص: 56


1- ازالة الغین ص 589 ط دهلی .

بهر حال تجویز محض هم که بلفظ(یحتمل)ذکر کرده،در این مقام برای تخجیل رازی و اتباعش کافی و وافی است،چه جا که اولا حتما و جزما این روایت را حرفی از کتاب روایات شیعه گردانیده،کذب و وضع و بطلان آن حتما و قطعنا ظاهر ساخته.

و نیز در عبارت سابقه،که در آن عبارت ابن اثیر نقل کرده مکذوب و مجعول بودن حدیث فدک ظاهر ساخته.

و نیز در(ازالة الغین)بعد فاصله از این عبارت گفته:اهل انصاف اندک انصاف نمایند که غضب آن محفوظه،و هجران ما دام الحیوة از ابو بکر صدیق امّت محمدی،که از وجوه اصحاب رسالت مآب بود(چنانکه والد مخاطب در مجلّد امامت(عماد الاسلام)از اکابر خویش نقل می کند)و دغلی در اسلام نداشت،و انواع فضائل از وی صدور یافت(چنانکه از تفسیر(مجمع البیان) و(منهج الصادقین)و(خلاصة المنهج)معلوم توانکرد)با وجود حقّیة خلافتش می تواند شد؟و با وصف اینکه نماز جنازه وظیفۀ سلطان و خلیفه بود، چنانکه علمای شیعه اعتراف بورود روایات در این خصوص دارند.

کما یظهر من الکتاب المسمی بهدایة الامة الی أحکام الائمة.

عدم اعلام و ایذان ابو بکر برای نماز جنازه،و وقت شب دفن نمودن آن جناب،با وجود علم بحقّیّة صدّیق،از مثل نفس رسول مقبول ممکن است (لا و اللّه ثم لا و اللّه).

پس معلوم شد که هر چند این روایت در صحیح بخاری باشد،مگر چون مخالف روایات و درایات است،اعتمادی بر آن نمی توان کرد،آیا عاقلی دیندار

ص: 57

تجویز تواند کرد که جناب امیر کلّ امیر مصداق

(علی مع الحق و الحق مع علی) تا عرصه شش ماه بیعت امام بحق ننماید،و خود را معاذ اللّه داخل

«من لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة» (علی ما سنحقّقه انشاء اللّه تعالی)سازد و بعد عرصۀ شش ماه وقت استنکار وجوه ناس التماس بیعت از امام بحق فرماید؟(هیهات،هیهات)رمد تعصّب و عناد،بصر بصیرت اهل تشیّع را محیط گشته،که در این مقامات،بلکه دیگر امور متنازع فیها نیز،دست از انصاف برداشته،و بنیاد اعتراضات را بر معانی این قسم روایات گذاشته اند، که خلاف روایت و درایت است انتهی(1).

از این عبارت ظاهر است که این بزرگ روایت فدک را با وصف تصریح بموجود بودنش در صحیح بخاری مخالف در آیات و روایات وامی نماید، و سلب اعتماد از آن می کند،و مضمون آن را خلاف عقل و دین می داند،و اعتقاد را بمفاد آن عین تعصّب و عناد،و حقد و لداد می پندارد،پس این غایت تهجین و توهین این روایت،و نهایت تفضیح و تقبیح صحیحین و مؤلّفین آن است بوجوه عدیده.

پس چگونه عاقلی بعد سماع این همه افادات گوش به تشبّث رازی و اتباع او بعدم ذکر شیخین حدیث غدیر را خواهد داد،که از این کلمات نهایت شناعت و رکاکت این تشبث ظاهر می شود.

مولوی حیدر علی حدیث قرطاس را در صحیحین موضوع دانسته

و نیز فاضل معاصر در تکذیب حدیث قرطاس،که بخاری آن را در هفت جا

ص: 58


1- ازالة الغین ص 593 ط دهلی .

از صحیح خود وارد کرده،و مسلم هم در صحیح خود به سه طریق روایت نموده اهتمام تمام نموده است.

چنانکه در«ازالة الغین»قبل از این مبحث بجواب حدیث قرطاس گفته:

بدانکه فقیر را بعد از تتبع کتب قدمای این فرقه،و تصفّح مضمرات و مکنونات ایشان،که در تألیفات خویش بمقتضای حدیث مرتضوی

«ما أضمر أحد شیئا الاّ و قد ظهر فی فلتات لسانه» گاه گاه از آن خبر می دهند،چنان مذعن شد:که این حدیث مثل

حدیث ردّت جمیع أصحاب الاّ شاذّی (لا یعبأ به)از خصائص مذهب امامیّه بوده،و اکابر این مسلک باین اسرار و دقائق آگهی داشتند،و این قصّه را علق نفیس گمان می بردند،و بکتمانش هم دگر وصایا می نمودند،من بعد اهل مکیدت و بدا مصلحت در آن دیدند که در لباس تسنّن این روایت را،که منتهای آرزویشان بقول مجلسی در بحار و حیاة القلوب است،در مدرسها پیش معتقدین خویش از زمرۀ اهل حق روایت نمودند،تا آنکه رفته رفته در کتب محدّثین حتی ملتزمین صحّت مندرج شد،و پر ظاهر است که اگر این حدیث در صدر اول طبقۀ تابعین ثابت و مشهور می بود،کتمان و اختفاء،و آن هم بدین تاکیدات بی انتها که پارۀ از آن بگوشت رسانیدم،صورت نمی داشت و هر یکی از دیگری عهود و مواثیق چرا می گرفت،و کی می گفت که پس خبردار باید بود،چنان نشود که اهل خلاف، که بر محبّت شیخین خود را فدا می کنند،بر این معنی مطلع شوند.

چنانکه نسخۀ سلیم بن قیس هلالی که اقدم و افضل از جمیع کتب احادیث امامیّه توان گفت(کما اعترف المجلسی فی مجلّد الفتن من البحار)بر امور مرقوم الصدور دلالت می کند،و این هم از اشارات و عباراتش پیداست، که بعضی از اسرار این حدیث،مثل نام فاروق،از شیعیان هم دریغ می کردند

ص: 59

و کتب رجال،و رسائل تحقیق اسامی رواة،بر این مکاید اوّل دلیل است،که مقصود اینها از اختفاء و استتار همین بود،که آیندۀ علمای اهل سنّت فریب خورند،و سهام تدبیر بر نشانه نشیند،و برای مناظره خصوصا متأخرین را بکار آید،و در صورت ظهور این کید پیش نخواهد رفت،و جمهور محدّثین سنّیان خواهند گفت:که این روایت از خصائص شیعه است،و مؤیّد این مدّعا که در این جا یاد کردم آن است،که بعضی از علمای ما باین مکاید پی بردند،و حقیقت امر را دانستند،چنانکه ناقضین هفوات مشهدی از آمدی نقل می کنند و می گویند:که او در مسند خویش می فرماید که قصّۀ

(ایتونی بقرطاس) بی ثبوت و بی اساس است،و از شیوخ محدّثین نقل می نمایند،که بعد از تصفح بظهور می انجامد که در صحیحین دویست و ده حدیث ضعیف است،تفرّد بخاری بهشتاد و تفرّد مسلم بیک صد می رسد،و در سی روایت هر دو بزرگ شریک شده اند انتهی.

پس حال حدیث قرطاس نزد احقر الناس،در رنگ حدیث فدک می نماید که شیخ مبارک جزری ابو السعادات در تصانیف خویش آورده،و گفته:که بعضی از اهل اختلاق بعد از آنکه اقرار بجعل و افتراء کردند و گفتند:که ما قصۀ فدک را موضوع ساخته بر محدّثین بغداد عرض کردیم،و نزد آنها معنعن روایت نمودیم،پس تمامی جماعت مذکور قبول کردند،و بدام فریب واقع شدند،مگر ابن شیبه علوی که بوضع و اختلاق پی برد،و دانست که حدیث از موضوعات است.

و انشاء اللّه تعالی عبارت جزری بعد از این خواهد آمد.

بالجمله از دقائق مکیدت اهل دغا،جان بسلامت بردن سخت دشوار

ص: 60

است(شعر):(هان مگر لطف خدا پیش نهد گامی چند)انتهی(1).

از این عبارت واضح است که فاضل معاصر بقطع و حتم،و جزم و یقین، و اذعان و ایقان،حدیث قرطاس را،مثل حدیث ردّت جمیع أصحاب الاّ شاذّی،از اکاذیب فضیحه،و مفتریات قبیحه می داند،و از ناقضین کلمات مشهدی نقل می کند:که ایشان از آمدی ردّ حدیث قرطاس نقل کرده اند،و بر آن هم اکتفاء نکرده،برای مزید تفضیح و تقبیح صحیحین،از شیوخ محدثین نقل کرده اند:که در صحیحین دویست و ده حدیث ضعیف است،و نیز تصریح کرده:که حال حدیث قرطاس نزد او در رنگ حدیث فدک است،یعنی مثل حدیث فدک مجعول و مفتری و مکذوب و معیوب است.

پس بعد این همه تفضیح و تقبیح صحیحین،چگونه عاقلی روایات ایشان را لائق اعتناء و اعتبار خواهد گردانید،چه جا که بعدم ذکر ایشان قدح در ثبوت و تحقق حدیثی خواهد کرد،لکن حضرات را در هوای باطل،اصلا تمیز در غثّ و سمین،و واهی و متین دست نمی دهد،و بهر رطب و یابس که می خواهند و آن را نافع گمان می بردند دست می زنند.

مولوی حیدر علی در منتهی الکلام احادیث بخاری را واجب القبول ندانسته

و نیز فاضل معاصر در«منتهی الکلام»بجواب الزام مخالفت حنفیّه با احادیث صحیح بخاری گفته است:

مغلطۀ اولی آنکه ملازمانش در میان صحّت حدیث صحیح بخاری، و وجوب عمل بر آن،بتقلید صاحب«نزهة»ملازمت فهمیده اند،یعنی هر حدیث

ص: 61


1- ازالة الغین ص 399 .

آن واجب العمل است،من بعد در لجّۀ تحیّر فرو رفته گفته اند:که اکنون اعمال حنفیّه مخالف حکم الهی است،یا اکثر اخبار مرویّه صحیح بخاری صحیح نیست،و همانا این تقریر از جهت غلبه وهم،و تسلّط سلطان قوی، بر جوهر عقل است،و الاّ بودن هر حدیث صحیح واجب العمل مخالف تصریح علمای اعلام است.

شیخ الاسلام ابو زکریای نووی،در تقریب آنچه فرموده مآلش آنست که هر حدیث صحیح جائز العمل هم نیست،چه جای آنکه واجب العمل باشد،و ادلّه این مسئله را از شروح آن مثل(تهذیب)و غیره مفصّل می توان دریافت،بلکه ملخّص کلام قدوة المحدثین،و الفقهاء المتبحّرین،کمال الدین ابن الهمام،باین عبارت می رسد:که ضرور نیست که هر روایت بخاری و مسلم و مانند ایشان واجب القبول باشد،زیرا که در جرح و تعدیل بعضی از رواة اختلاف است،ممکن است که نزد امام ابو حنیفه راوی مجروح باشد،و نزد شیخین موثّق،و هم چنین چیزی که آن را ضعیف یا موضوع گفته اند،علی الاطلاق نزد ما ضعیف و موضوع نیست انتهی.

بلکه از کتب ثقات بوضوح می انجامد،که خود علمای شافعیّه،روایات دیگران را در بعضی از مقامات بر روایت بخاری ترجیح داده اند،بلکه علی جیلانی شیعه در(فتح السبل)می گوید(و العهدة علیه):که امام فخر الدین رازی در(رسالۀ تفضیل مذهب شافعی)در بعض روایات بخاری طعن نموده انتهی.

و این همه که مذکور شد منافی اصحّیت صحیح بخاری که من حیث المجموع است نیست،چه این مرتبه عقلا و نقلا باین صورت مجتمع می تواند شد که در أفضل صفتی از صفات کمال باشد که در فاضل نبوده باشد کما

ص: 62

لا یخفی الخ(1).

از این عبارت واضح است که فاضل معاصر اولا برای تخلیص گلوی امام اعظم و اتباعش از مخالفت احادیث صحیحه،منع ملازمت در میان وجوب عمل و صحّت حدیث صحیح بخاری کرده،و بر فهمیدن این ملازمت استهزاء را بغایت قصوی رسانیده،با آنکه موافق تصریح خود همین نووی که استناد بکلامش کرده،و او را از علماء اعلام دانسته،این ملازمت ثابت است(کما لا یخفی علی من راجع شرحه علی صحیح مسلم)و بعد این منع ممنوع ترقّی بر آن کرده،در هتک استار و کشف عوار صحیحین مشغول شده،از ابن الهمام که او را بقدوة المحدّثین،و الفقهاء المتبحرین ستوده،عدم وجوب قبول هر روایت بخاری و مسلم نقل کرده.

و نیز امکان این معنی را که راوی موثق شیخین نزد ابو حنیفه مجروح باشد از او آورده،و نیز ترجیح علمای شافعیّه روایات دیگر آن را بر روایت بخاری در بعض مقامات ذکر کرده،و علاوه بر این همه طعن فخر رازی را در بعض روایات بخاری،بواسطۀ صاحب(فتح السبل)نقل کرده،و فتح سبل تفضیح بخاری نموده،و بعد ذکر این همه آن را منافی اصحّیت صحیح بخاری ندانسته،در رفع اعتراض بر آن کوشیده.

پس این همه افادات برای تفضیح رازی و اتباعش که تشبّث بعدم ذکر شیخین حدیث غدیر را می کنند کافی و وافی است.

ص: 63


1- منتهی الکلام ص 6 مسلک اول .
قدح مولوی حیدر علی در منتهی الکلام در تقدم صحیحین بر کتب دیگر

و فاضل معاصر در(منتهی الکلام)بسبب مزید اضطراب،و التهاب، و اختلاج،و انزعاج،صبر و قرار بر این همه خدمت گزاری مسلم و بخاری دست نداده،باز هم آهنگ قدح صحیحین برداشته است،چنانکه بعد عبارت سابقه بفاصلۀ چند ورق گفته:

مغلطۀ خامسه آنکه مؤلف رساله مذهب محدّثین و مجتهدین را هر دو یکی دانسته،و خیال نکرده که در کتب معتمدۀ حنفیّه که اسامی بعضی از آن بر زبان قلم رفت،هر دو مذهب را جدا جدا نوشته اند،از تتبع کتب و تصفّح مقالات،چنان بوضوح می گراید که ترتیبی که اهل حدیث در صحیحین مقرّر کرده اند،و این هر دو را بر دیگر کتب مقدّم داشته اند،بر السنۀ اتباع مجتهدین (بضرب من التقلید)جاری می شود،و الاّ از ائمّه اربعه چیزی در این باب منقول نیست،و چگونه تصوّر توان کرد و حال آنکه علم غیب خاصّۀ الوهیت یا نزد شیعه از خواص امامت است،پس اگر شخصی بعد تألیف این کتب بپایۀ اجتهاد می رسید،و تمییز صحیح از سقیم نزد او مناط اعتبار می شد،و در باب جرح و تعدیل بلا واسطه متوجه می گشت،ضرور نبود که بر قرار داد شیخین در باب اخذ روایت می رفت،و مخالفت ایشان را بهیچ گونه مباح نمی دانست،آخر این بزرگان هم از جملۀ بشر بوده اند،اگر چه در تصحیح حدیث بغایت قصوی کوشیده باشند،سیّما محمد بن اسماعیل بخاری که او در این امور گوی سبق از اقران و امثال ربوده،لیکن باز هم جای اجتهاد مجتهدین باقی است،مگر یاد نداری که در بارۀ چندی از رواتش بعضی از علماء و فقهاء بحث

ص: 64

دارند،و شارحین در جواب آن وجوهی نقل می کنند،که بعضی از آن خالی از غرابت نیست،و از مطالعۀ(صحاح ستة)دریافت می شود:که اکثری از جامعین تقلید کسی از مجتهدین نمی کردند،بلکه خود اجتهاد می نمودند،و تأییدات مجتهدات خود را در این کتب غالبا مدّ نظر داشته اند(1).

جمعی از اکابر اهل سنت صحیحین را از اعتماد کلی ساقط کرده اند

اشاره

هفتم آنکه قطع نظر از آنکه این حضرات بمقام مقابله و مناظرۀ اهل حق،بسبب مزید عجز و اضطرار،و نهایت ناچاری و انتشار،دست بر ردّ و قدح و جرح احادیث صحیح انداخته اند،در مقام تحقیق نیز اکابر و اجلّۀ اینها هتک استار صحیحین کرده اند،و بمطاعن و فضائح آن را نواخته،و از اوج اعتماد کلّی بحضیض جرح و قدح انداخته،بنابر انموزج بر بعضی عبارات در این مقام اکتفاء می رود:

ترجمۀ عبد القادر حنفی که از قادحین صحیحین است
اشاره

محیی الدین عبد القادر بن محمد القرشی الحنفی که علاّمه سیوطی در (حسن المحاضرة فی أخبار مصر و القاهرة)بترجمۀ او گفته:

عبد القادر بن محمد بن محمد بن نصر اللّه بن سالم محی الدین أبو محمد بن أبی الوفا القرشی،درس و صنف شرح معانی الاثار،و طبقات الحنفیة،و شرح الخلاصة و تخریج

ص: 65


1- منتهی الکلام ص 27 .

أحادیث الهدایة،و غیر ذلک.

ولد سنة ست و سبعین و ستمائة،و مات فی ربیع الاول سنة خمس و سبعین و سبعمائة(1).

و محمود بن سلیمان الکفوی در کتاب(اعلام الاخیار من مذهب النعمان المختار)بترجمۀ او گفته:

المولی الفاضل،و النحریر الکامل،عبد القادر بن محمد ابن محمد بن نصر اللّه بن سالم بن أبی الوفاء القرشی،کان عالما فاضلا جامعا للعلوم،له مجموعات،و تصانیف،و تواریخ، و محاضرات،و تآلیف الخ.

در کتاب(الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة)که در(کشف الظنون) ذکر آن باین نهج کرده:

طبقات الحنفیة أول من صنف فیه الشیخ عبد القادر بن محمد القرشی المتوفی سنة خمس و سبعین و سبعمائة،صاحب الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة الخ(2).

قدح عبد القادر حنفی در صحیح بخاری و مسلم

و حقیر بمساعی جمیله نقل آن از بعض علمای مخالفین گرفته ام گفته:

ص: 66


1- حسن المحاضرة ج 1 ص 268 .
2- کشف الظنون ص 1097 .

فائدة:حدیث أبی حمید الساعدی فی صفة صلاة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی مسلم و غیره یشتمل علی أنواع:منها التورک فی الجلسة الثانیة،ضعفه الطحاوی لمجیئه فی بعض الطرق عن رجل عن أبی حمید.

قال الطحاوی:فهذا منقطع علی أصل مخالفینا،و هم یردون الحدیث باقل من هذا.قلت:و لا یخنق علینا لمجیئه فی مسلم فقد وقع فی مسلم أشیاء لا تقوی عند الاصطلاح، فقد وضع الحافظ الرشید العطار کتابا علی الاحادیث المقطوعة المخرجة فی مسلم،سماه(بغرر الفوائد المجموعة فی بیان ما وقع فی مسلم من الاحادیث المقطوعة)سمعته عن شیخنا أبی اسحاق ابراهیم بن محمد بن عبد اللّه الطاهری سنة اثنتی عشر و سبعمائة،بسماعه من مصنفه الحافظ رشید الدین،بقراءة الشیخ فخر الدین أبی عمرو عثمان المقابلی، و بینها الشیخ محیی الدین فی أول شرح مسلم و ما یقوله الناس ان من روی له الشیخان فقد جاز القنطرة،هذا أیضا من التخنیق و لا یقوی.

ص: 67

فقد روی مسلم فی کتابه عن لیث بن أبی مسلم و غیره من الضعفاء،فیقولون انما روی فی کتابه للاعتبار و الشواهد و المتابعات،و هذا لا یقوی لان الحفاظ قالوا الاعتبار و الشواهد و الاعتبارات و المتابعات امور یتعرفون بها حال الحدیث، و کتاب مسلم التزم فیه الصحة،فکیف یتعرف حال الحدیث الذی فیه بطرق ضعیفة.

و اعلم أن عن مقتضیة للانقطاع عند أهل الحدیث، و وقع فی مسلم و البخاری من هذا النوع شیء کثیر،فیقولون علی سبیل التخنیق ما کان من هذا النوع فی غیر الصحیحین فمنقطع،و ما کان فی الصحیحین فمحمول علی الاتصال،و روی مسلم فی کتابه عن أبی الزبیر عن جابر احادیث کثیرة بالعنعنة.

و قال الحافظ:أبو الزبیر محمد بن مسلم بن تدرس المکی یدلس فی حدیث جابر فما کان یصفه بالعنعنة و لا یقبل.

و قد ذکر ابن حزم،و عبد الحق عن اللیث بن سعد،أنه قال لابی الزبیر علم،لی احادیث سمعتها من جابر حتی

ص: 68

أسمعها منک،فعلم لی احادیث أظن أنها سبعة عشر حدیثا، فسمعتها منه.

قال الحافظ:فما کان من طریق اللیث عن أبی الزبیر عن جابر فصحیح،و فی مسلم من غیر طریق اللیث عن أبی الزبیر عن جابر أحادیث.

و قد روی مسلم فی کتابه أیضا عن جابر و ابن عمر فی حجة الوداع ان النبی صلی اللّه علیه و سلم توجه الی مکة یوم النحر،و طاف طواف الافاضة،ثم صلی الظهر بمکة،ثم رجع الی منی.

و فی الروایة الاخری انه طاف طواف الافاضة،ثم رجع فصلی الظهر بمنی.

فیتخنقون،و یقولون أعادها لبیان الجواز،و غیر ذلک من التأویلات،و لهذا قال ابن حزم فی هاتین الروایتین إحداهما کذب بلا شک.

و روی مسلم أیضا حدیث الاسراء،و فیه:«و ذلک قبل أن یوحی إلیه».

ص: 69

و قد تکلم الحفاظ فی هذه اللفظة،و بینوا ضعفها.

و روی مسلم أیضا:«خلق اللّه سبحانه التربة یوم السبت».

و اتفق الناس علی أن یوم السبت لم یقع فیه خلق.

و قد روی مسلم عن أبی سفیان أنه قال للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم لما أسلم:یا رسول اللّه أعطنی ثلاثا:تزوج ابنتی أم حبیبة،و ابنی معاویة اجعله کاتبا،و أمرنی أن اقاتل الکفار کما قاتلت المسلمین،فأعطاه النبی صلی اللّه علیه و سلم ما سأله.

و الحدیث معروف مشهور،و فی هذا من الوهم ما لا یخفی.

فأم حبیبة تزوجها رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،و هی بالحبشة و أصدقها النجاشی عن النبی صلی اللّه علیه و سلم أربعمائة دینار،و حضر،و خطب و أطعم.و القصة مشهورة،و ابو سفیان انما اسلم عام الفتح،و بین الهجرة الی الحبشة و الفتح عدة سنین.

و معاویة کان کاتبا للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم من قبل.

و اما امارة أبی سفیان فقد قال الحافظ:انهم لا یعرفونها،

ص: 70

فیجیبون علی سبیل التخنق بأجوبة غیر طائفة:

فیقولون فی نکاح ابنته:اعتقد أن نکاحها بغیر اذنه لا یجوز،و هو حدیث عهد بکفر،فأراد من النبی صلی اللّه علیه و سلم تجدید النکاح.

و یذکرون عن الزبیر بن بکار باسانید ضعیفة:أن النبی صلی اللّه علیه و سلم أمره(1) فی بعض الغزوات،و هذا لا یعرف.

و ما حملهم علی هذا کله الا بعض التعصب،و قد قال الحافظ:ان مسلما لما وضع کتابه الصحیح عرضه علی أبی زرعة الرازی،فانکر علیه،و قال سمیته الصحیح فجعلت سلما لاهل البدع و غیرهم،فاذا روی لهم المخالف حدیثا یقولون هذا لیس فی صحیح مسلم،فرحم اللّه تعالی أبا زرعة فقد نطق بالصواب،فقد وقع هذا،و ما ذکرت ذلک کله الا أنه وقع بینی و بین بعض المخالفین بحث فی مسئلة التورک،فذکر لی حدیث أبی حمید المذکور اولا،فاجبته بتضعیف الطحاوی،

ص: 71


1- امره : بتشدید المیم من باب التفعیل .

فما تلفظ و قال:مسلم یصحح و الطحاوی یضعف،اللّه تعالی یغفر لنا و له آمین(1).

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که عبد القادر بغرض ردّ حدیث تورّک که در صحیح مسلم مذکور است،و مخالف مذهب او است،قدح صحیح مسلم آغاز نهاده،و تمسّک را باین حدیث،بسبب ورود آن در صحیح مسلم خلاف حق و صواب دانسته،و افاده کرده که حافظ رشید عطّار کتابی برای بیان احادیث مقطوعه که در صحیح مسلم واقع شده تصنیف کرده،و آن را (بغرر الفوائد المجموعة)(فی بیان ما وقع فی مسلم من الاحادیث المقطوعة) نام نهاده،و نیز عبد القادر،زعم مردم را که روات صحیحین را کلا موثّق و مزکّی می دانند باطل ساخته،و قول ایشان را که(من روی له الشیخان فقد جاز القنطرة)ناشی از تخنّق دانسته،و اظهار کرده که مسلم در کتاب خود از ضعفاء روایت کرده،و اعتذار اعتبار،و شواهد،و متابعات را ساقط از اعتبار ساخته،متابعت آن را جائز ندانسته،و شاهد و دلیل فساد آن وارد کرده.

و نیز افاده کرده که عنعنه موجب انقطاع نزد اهل حدیث است،و در صحیحین عنعنه بسیار واقع است،و زعم حامیان صحیحین که عنعنه صحیحین محمول بر اتصال است،نه عنعنۀ غیر صحیحین،مردود و غیر مقبول است.

و نیز ذکر کرده که روایت کرده است مسلم در کتاب خود از أبی الزبیر از جابر احادیث بسیار را بعنعنه،و حافظ عطّار گفته است:که ابو الزبیر محمد ابن مسلم مکّی تدلیس می کند در حدیث جابر،پس حدیثی را که بعنعنه روایت

ص: 72


1- الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة ص 364 .

می کند مقبول نیست.

و از ابن حزم و عبد الحق نقل کرده که ایشان از لیث بن سعد نقل کرده اند که او بأبو الزبیر گفته:که نشان کن برای من احادیثی را که شنیدی از جابر، پس نشان کرد ابو الزبیر احادیثی را که بناء بر ظنّ لیث هفده حدیث باشد، حافظ عطّار گفته:که هر حدیثی که از طریق لیث از أبی الزبیر از جابر باشد پس صحیح است،و در مسلم از غیر طریق لیث از أبی الزبیر از جابر احادیثی است بطریق عنعنه،یعنی آن صحیح نیست.

و نیز افاده کرده که روایت کرده است مسلم در کتاب خود از جابر و ابن عمر در حجّة الوداع روایتی که دلالت دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم نماز ظهر را روز نحر در مکّه خوانده،و روایت دیگر متضمن خواندن آن حضرت نماز ظهر را روز نحر بمنی آورده،و ابن حزم افاده کرده که یکی از این هر دو روایت کذب است بلا شک.

و نیز مسلم روایت کرده است حدیثی که دلالت دارد بر آنکه اسراء قبل از وحی واقع شده،و حفّاظ تکلّم کرده اند در این لفظ و بیان کرده اند ضعف آن را.

و نیز مسلم روایت کرده است که خلق کرده است حق تعالی تربت را روز شنبه،و اتفاق کرده اند بر آنکه خلق روز شنبه واقع نشده.

و نیز مسلم حدیث سؤال ابو سفیان سه چیز را از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم نقل کرده و در آن اوهام عدیده است،و جوابات مسئولین لا طائل است،باعث بر آن نیست مگر بعض تعصّب.

و نیز مسلم هر گاه کتاب خود تصنیف کرد و عرض کرد آن را بر ابو زرعۀ رازی،ابو زرعه بر آن انکار کرد،و گفت که نام نهادی آن را صحیح،پس

ص: 73

گردانیدی نردبانی برای اهل بدع و غیر ایشان،که هر گاه روایت کند برای ایشان مخالف حدیثی را خواهند گفت که این حدیث در صحیح مسلم نیست.

عبد القادر می گوید که رحمت کند خدای تعالی ابو زرعه را،پس گویا شد او بصواب،پس بتحقیق که واقع شد این معنی،یعنی اهل بدع و غیر ایشان باین حیله در ردّ احادیث نبویّه متمسّک شدند،که این حدیث در صحیح مسلم نیست.

و فقیر می گویم:که تشبث رازی و اتباع او در قدح حدیث غدیر نیز از این قبیل است که ابو زرعه رازی از وقوع آن تخویف کرده،و بر مسلم بسبب آن انکار و طعن آغاز نهاده.

ملا علی قاری از محققین اهل سنت نیز در صحیحین قدح کرده

و ملا علی قاری که از اجلّۀ محققین،و اکابر محدّثین،و اعاظم منقّدین سنّیه است نیز مثل عبد القادر در قدح و جرح صحیحین،خصوصا صحیح مسلم مبالغه نموده است.

چنانکه در کتاب(الرّجال)علی ما نقل صاحب النزهة طاب ثراه گفته:

و قد وقع منه أی من مسلم أشیاء لا تقوی عند المعارضة،فقد وضع الحافظ الرشید العطار کتابا علی الاحادیث المقطوعة و بینها الشیخ محی الدین النووی فی اول شرح مسلم و ما یقوله الناس ان من روی له الشیخان فقد جاز القنطرة،هذا أیضا من التجاهل و التساهل،فقد روی مسلم فی کتابه عن اللیث

ص: 74

عن أبی مسلم و غیره من الضعفاء،فیقولون انما روی عنهم فی کتابه للاعتبار،و الشواهد،و المتابعات،و هذا لا یقوی لان الحفاظ قالوا:الاعتبار امور یتعرفون بها حال الاحادیث:

و کتاب مسلم التزم فیه الصحة فکیف یتعرف حال الحدیث الذی فیه بطرق ضعیفة.

و قال الحافظ:ابو الزبیر محمد بن مسلم المکی یدلس فی حدیث جابر فما یصفه بالعنعنة لا یقبل.

و قد ذکر ابن حزم و عبد الحق عن اللیث بن سعد أنه قال لابی الزبیر:علم لی علی أحادیث سمعتها من جابر حتی أسمعها منک،فعلم لی علی أحادیث أظن أنها سبعة عشر حدیثا فسمعتها منه.

قال الحافظ:فما کان من طریق اللیث عن أبی الزبیر عن جابر فصحیح،و فی مسلم عن غیر طریق اللیث،عن أبی الزبیر عن جابر بالعنعنة أحادیث،و

قد روی أیضا فی کتابه عن جابر عن ابن عمر فی حجة الوداع: أن النبی صلی اللّه علیه و سلم توجه الی مکة یوم النحر،فطاف طواف الافاضة،ثم

ص: 75

صلی الظهر بمکة،ثم رجع الی منی.

و فی الروایة الاخری أنه طاف طواف الافاضة،ثم رجع، فصلی الظهر بمنی.

فیوجهون،و یقولون أعادها لبیان الجواز، و غیر ذلک من التأویلات،و لهذا قال ابن حزم فی هاتین الروایتین:إحداهما کذب بلا شک.

و روی مسلم أیضا حدیث الاسراء و فیه:و ذلک قبل أن یوحی إلیه،و قد تکلم الحفاظ فی هذه اللفظة و بینوا ضعفها.

و قد روی مسلم أیضا: خلق اللّه التربة یوم السبت، و اتفق الناس علی أن السبت لم یقع فیه خلق،و أن ابتداء الخلق یوم الاحد.

و قد روی مسلم عن أبی سفیان أنه قال للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم لما أسلم:یا رسول اللّه أعطنی ثلاثا:تزوج ابنتی أم حبیبة،و ابنی معاویة اجعله کاتبا،و أمرنی أن اقاتل الکفار کما قاتلت المسلمین،فأعطاه النبی صلی اللّه علیه و سلم ما سأله.

ص: 76

و الحدیث معروف مشهور و فی هذا من الوهم ما لا یخفی:

فأم حبیبة تزوجها النبی صلی اللّه علیه و سلم و هی بالحبشة، و أصدقها النجاشی أربعمائة دینار و حضر و خطب،و أطعم و القصة مشهورة،و أبو سفیان و ابنه معاویة انما أسلما عام الفتح سنة ثمان من الهجرة،و أما امارة أبی سفیان فقد قال الحفاظ:

انهم لا یعرفونها فیجیبون بأجوبة غیر طائلة:فیقولون فی نکاح ابنته:اعتقد أن نکاحها بغیر اذنه لا یجوز و هو حدیث عهد بالکفر،فاراد النبی صلی اللّه علیه و سلم تجدید النکاح، و یذکرون عن الزبیر بن بکار بأسانید ضعیفة أن النبی صلی اللّه علیه و سلم أمره فی بعض الغزوات،و هذا لا یعرف الاثبات.

و قد قال الحافظ:ان مسلما لما وضع کتابه الصحیح عرضه علی أبی زرعة فانکر علیه و تغیظ و قال:سمیته الصحیح و جعلته سلما لاهل البدع و غیرهم.

ترجمۀ ادفوی شافعی که از قادحین صحیحین است
اشاره

و علاّمه ابو الفضل جعفر بن ثعلب الادفوی الشافعی که ابن حجر عسقلانی بترجمۀ او در(درر کامنه)گفته:

ص: 77

جعفر بن ثعلب بن جعفر بن علی أبو الفضل الادفوی الادیب الفقیه الشافعی،ولد بعد سنة ثمانین و ستمائة،و قرأت بخط الشیخ تقی الدین السبکی:انه کان یسمی وعد اللّه.

قال الصفدی:اشتغل فی بلاده،فمهر فی الفنون،و لازم ابن دقیق العید،و تأدب بجماعة منهم أبو حیان،و حمل عنه کثیرا،و کان یقیم فی بستان له ببلده،و صنف(الامتاع فی احکام السماع)و(الطالع السعید فی تاریخ الصعید)،و(البدر السافر فی تحفة المسافر)و کل مجامیعه جیدة،و له النظم و النثر الحسن.

الی أن قال ابن حجر بعد ذکر نبذ من أشعاره:و من خط البدر النابلسی کان عالما،فاضلا،متقللا من الدنیا،و مع ذلک فکان لا یخلو من المکان الطیبة،مات فی اوائل سنة 0748 قرأت بخط السبکی قال:ورد الخبر بذلک فی ربیع الاول من السنة،و فی آخر ترجمة ابراهیم بن محمد بن عثمان من المعجم المختص للذهبی:مات فی صفر سنة 748،و مات قبله بایام الادیب العالم کمال الدین جعفر بن ثعلب عن نیف و

ص: 78

ستین سنة بعد رجوعه من الحج(1).

و جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی در(طبقات)خود گفته:

کمال الدین أبو الفضل جعفر وعد اللّه(2) ابن ثعلب بن جعفر الادفوی،و هذه الاربعة کانت أعلاما علیه بوضع والده، و کان یعرف بکل منها،و لا یعرف أحد من العصریین وقع له مثل ذلک،و أدفو بلدة فی أواخر الاعمال القوصیة،قریبة من اسوان.

کان المذکور فاضلا مشارکا فی علوم متعددة،أدیبا شاعرا،ذکیا،کریما،طارحا للتکلف،ذا مروئة کبیرة.

صنف فی أحکام السماع کتابا نفیسا،سماه بالامتاع،أنبأ فیه عن اطلاع کثیر،فانه کان یمیل الی ذلک میلا کبیرا و یحضره.

سمع،و حدث،و درس قبل موته بأیام یسیرة بمدرس الحدیث الذی أنشأه الامیر جنکلی ابن البابا بمسجده،و أعاد

ص: 79


1- الدرر الکامنة ج 1 ص 535 .
2- و عبد اللَّه : علی ما فی الطبقات المطبوعة فی بغداد 1390 ج 1 ص 170 .

بالمدرسة الصالحیة من القاهرة،و کان مقیما بها،لم یتزوج و لم یتسر لفقدان داعیة ذلک عنده،الا أنه عقد علی امرأة لغرض آخر.

مات قبیل الطاعون الکبیر الواقع فی سنة تسع و أربعین و سبعمائة و عمره ما بین الستین و السبعین(1).

و أبو بکر اسدی در(طبقات فقهاء شافعیّه)مدح او بابن عنوان نموده:

جعفر بن ثعلب بن جعفر بن علی الامام،العلامة،الادیب البارع،ذو الفنون،کمال الدین أبو الفضل الادفوی.

ولد فی شعبان سنة خمس و ثمانین،و قیل خمس و سبعین و ستمائة،و سمع الحدیث بقوص،و القاهرة،و أخذ المذهب و العلوم عن علماء ذلک العصر،منهم ابو دقیق العید.

قال الاسنوی:کان مشارکا فی علوم متعددة أدیبا شاعرا ذکیا،کریما،طارحا للتکلف،ذا مروئة کثیرة،و صنف فی أحکام السماع کتابا نفیسا،سماه بالامتاع،أنبأ فیه عن اطلاع کثیر،فانه کان یمیل الی ذلک میلا کثیرا و یحضره،سمع، و حدث،و درس،و أفاد،و لم یتزوج،و لم یتسر لفقدان داعیة

ص: 80


1- طبقات الشافعیه اسنوی ج 1 ص 170 ط بغداد 1390 ه .

ذلک عنده.

و قال أبو الفضل العراقی:کان من فضلاء أهل العلم، صنف تاریخا للصعید،و مصنفا فی حل السماع،و الطالع السعید فی تاریخ الصعید،و البدر السافر فی تحفة المسافر فی التاریخ انتهی.

و قد کتب علی مقدمة شرح المهذب أشیاء حسنة،و زاد أشیاء مهمة،وقفت له علی مجموع فیه فوائد فقهیة،اعتنی فیها بالنقل،و له فیها مباحث حسنة،و جمع لنفسه جزءا سماه الغرر المأثورة.

قیل:انه توفی فی صفر سنة ثمان و أربعین و سبعمائة،و قیل فی السنة الاتیة،و قال الاسنوی:قبل الطاعون الواقع فی سنة تسع و أربعین،و عمره ما بین الستین و السبعین،و دفن بمقابر الصوفیة الخ(1).

قدح ادفوی شافعی در صحیحین

در کتاب(الامتاع فی احکام السماع)در تبیین فضائح و قبائح صحیحین،

ص: 81


1- طبقات ابن شهبه اسدی ص 89 مخطوط .

و نشر معایب و مثالب آن سعی وافر نموده،چنانکه در مقام ردّ مذهب ابن الصلاح گفته:

ثم أقول ان الامة تلقت کل حدیث صحیح و حسن بالقبول،و عملت به عند عدم المعارض،و حینئذ لا یختص بالصحیحین،و قد تلقت الامة الکتب الخمسة و الستة بالقبول و أطلق علیها جماعة اسم صحیح،و رجح بعضهم بعضها علی کتاب مسلم و غیره.

و قال أبو سلیمان أحد الخطابی:کتاب السنن لابی داود کتاب شریف،لم یصنف فی حکم الدین کتاب مثله،و قد رزق من الناس القبول کافة،فصار حکما بین فرق العلماء،و طبقات الفقهاء،علی اختلاف مذاهبهم،و کتاب السنن أحسن وضعا و أکثر فقها من کتاب البخاری و مسلم.

و قال الحافظ أبو الفضل محمد بن طاهر المقدسی:سمعت الامام أبا الفضل عبد اللّه بن محمد الانصاری بهراة یقول و قد جری بین یدیه ذکر أبی عیسی الترمذی و کتابه،فقال:عندی کتابه أنفع من کتاب البخاری و مسلم.

و قال الامام أبو القاسم سعید بن علی الزنجانی:ان لابی

ص: 82

عبد الرحمن النّسائی شرطا فی الرجال أشد من شرط البخاری و مسلم.

و قال أبو زرعة الرازی لما عرض علیه ابن ماجة السنن کتابه:أظن ان وقع هذا فی أیدی الناس تعطلت هذه الجوامع کلها،أو قال أکثرها.

و وراء هذا بحث آخر،و هو أن قول الشیخ أبی عمرو بن الصلاح ان الامة تلقت الکتابین بالقبول.

ان أراد کل الامة فلا یخفی فساد ذلک،إذ الکتابان انما صنفا فی المائة الثالثة،بعد عصر الصحابة،و التابعین،و تابعی التابعین،و أئمة المذاهب المتبعة،و رؤس حفاظ الاخبار، و نقاد الاثار المتکلمین فی الطرق و الرجال الممیزین بین الصحیح و السقیم.

و ان أراد بالامة الذین وجدوا بعد الکتابین،فهم بعض الامة،فلا یستقیم له دلیله الذی قرره من تلقی الامة،و ثبوت العصمة لهم،و الظاهریة انما یعتنون باجماع الصحابة خاصة و الشیعة لا تعتد بالکتابین،و طعنت فیهما،و قد اختلف فی اعتبار

ص: 83

قولهم فی الاجماع و انعقاده.

ثم ان أراد کل حدیث فیهما تلقی بالقبول من الناس کافة فغیر مستقیم،فقد تکلم جماعة من الحفاظ فی أحادیث فیهما:

فتکلم الدارقطنی فی أحادیث و عللها.

و تکلم ابن حزم فی أحادیث،کحدیث شریک فی الاسراء قال:انه خلط.

و وقع فی الصحیحین أحادیث متعارضة لا یمکن الجمع بینهما و القطع لا یقع التعارض فیه.

و قد اتفق البخاری و مسلم علی اخراج حدیث محمد بن بشار بندارا،و أکثرا من الاحتجاج بحدیثه،و تکلم فیه غیر واحد من الحفاظ،أئمة الجرح و التعدیل،و نسب الی الکذب، و حلف عمرو بن علی الفلاس شیخ البخاری:أن بندار یکذب فی حدیثه عن یحیی:و تکلم فیه أبو موسی،و قال علی بن المدینی فی الحدیث الذی رواه فی السجود:هذا کذب،و کان یحیی لا یعبأ به،و یستضعفه،و کان القواریری لا یرضاه.

ص: 84

و أکثرا من حدیث عبد الرزاق،و الاحتجاج به،و تکلم فیه و نسب الی الکذب.

و أخرج مسلم لاسباط بن نصر،و تکلم فیه أبو زرعة و غیره.

و أخرج أیضا عن سماک بن حرب،و أکثر عنه،و تکلم فیه غیر واحد،و قال الامام أحمد بن حنبل:هو مضطرب الحدیث و ضعفه أمیر المؤمنین فی الحدیث شعبة،و سفیان الثوری.

و قال یعقوب بن شعبة:لم یکن من المتثبتین،و قال النّسائی:

فی حدیثه ضعف،قال شعبة:کان سماک یقول فی التفسیر عکرمة و لو شئت لقلت له ابن عباس لقاله،و قال ابن المبارک سماک ضعیف فی الحدیث،و ضعفه ابن حزم قال:و کان یلقن فیتلقن.

و کان أبو زرعة یذم وضع کتاب مسلم،و یقول:کیف تسمیه الصحیح و فیه فلان و فلان،و ذکر جماعة.

و أمثال ذلک یستغرق أوراقا،فتلک الاحادیث عندهما و لم یتلقوها بالقبول.

ص: 85

و ان أراد أن غالب ما فیهما سالم من ذلک لم یبق له حجة(1).

از ملاحظۀ این عبارت واضح است که این عالم نحریر،و فقیه کبیر،اوّلا تفضیل و ترجیح سنن أبی داود،و سنن ترمذی بر صحیحین،و همچنین ترجیح شرط نسائی بر شرط شیخین،و غابت مدح سنن ابن ماجه از ابو زرعه رازی نقل کرده،و بعد از آن افاده کرده آنچه حاصلش این است:که اگر مراد ابن صلاح از تلقّی امّت کتابین را بقبول آن است که کلّ امّت تلقّی آن بقبول کرده اند.

پس این معنی ظاهر الفساد است،زیرا که این هر دو کتاب در مائه ثالثه تصنیف شده،و بعد از انقراض عصر صحابه،و تابعین،و تبع تابعین،و ائمّه مذاهب متّبعه،و رؤس حفّاظ اخبار،و نقّاد آثار،که تکلّم می کردند در طرق روایات و رجال آن،و تمییز می نمودند در صحیح و سقیم مؤلّف شده،پس اجماع کلّ امّت بر تلقّی صحیحین بقبول راست و درست نباشد،و اگر مراد ابن صلاح از امّت کسانی هستند که بعد از تصنیف صحیحین بوجود آمدند، پس ایشان بعض امّتند نه کلّ امّت.

پس دلیل ابن صلاح که تقریر آن نموده،و بنای آن را بر تلقّی امّت و نبوت عصمت بر ایشان گذاشته،مدخول و غیر مستقیم خواهد بود.

و چگونه این دلیل تمام شود و حال آنکه ظاهریّه اعتناء نمی کنند مگر باجماع صحابه خاصّه،و شیعه اعتداد باین هر دو کتاب نمی کنند،بلکه طعن

ص: 86


1- الامتاع فی احکام السماع ص 209 مخطوط - الفصل العاشر من الباب الثانی فی الکلام علی الآلات .

در آن می نمایند،و اختلاف است در اعتبار قول شیعه در اجماع و انعقاد آن، حاصل آنکه هر گاه در اعتبار قول شیعه در اجماع خلاف باشد،و عدم اعتبار قولشان اجماعی نباشد،اجماع بر قبول صحیحین با وصف مخالفت شیعه، و عدم اعتدادشان باین هر دو کتاب،و طعنشان در آنها ثابت نشود.

و بعد از این همه افادات،فقیه مذکور غایت سعی در استیصال دعوی اجماع نموده،طعن و قدح ائمّه و اعاظم سنیّه در صحیحین ثابت کرده،و ارشاد کرده آنچه حاصلش این است:که اگر اراده کرده است ابن صلاح:که هر حدیثی که در صحیحین است تلقّی کرده شده است بقبول از کافّه مردم،پس غیر مستقیم است.

زیرا که تکلّم کرده اند جماعتی از حفّاظ در احادیث عدیده که در صحیحین است،پس تکلّم کرده است دارقطنی در احادیث عدیدة و تعلیل کرده است آن را،و تکلم کرده است ابن حزم در احادیث عدیده،مثل حدیث شریک در اسراء،و گفته است که این حدیث خلط است.

و نیز واقع شده است در صحیحین احادیث متعارضه که ممکن نیست جمع در میان آن،و در قطع تعارض واقع نمی شود.

و نیز اتفاق کرده اند بخاری و مسلم بر اخراج حدیث محمد بن بشار بندار، و اکثار احتجاج بحدیث او کرده اند،و تکلم کرده اند حفّاظ که ائمّه جرح و تعدیلند در او،و منسوب شده است محمد بن بشّار بکذب،و قسم یاد کرده است عمرو بن علی الفلاس شیخ بخاری بر اینکه بندار دروغ می گوید در حدیث خود از یحیی،و نیز تکلم کرده است در او ابو موسی،و علی بن المدینی گفته است:در حدیثی که روایت کرده است آن را محمد بن بشّار در سجود که این دروغ است،و یحیی اعتناء باو نمیکرد،و استضعاف او می نمود،و قواریری

ص: 87

او را نمی پسندید.

و نیز اکثار کرده اند از حدیث عبد الرزاق و احتجاج باو،و حال آنکه تکلم کرده شده است در او،و منسوب شده است بکذب.

و اخراج کرده است مسلم برای اسباط بن نصر،و تکلّم کرده است در او ابو زرعه و غیر او.

و نیز اخراج کرده است مسلم از سماک بن حرب،و اکثار کرده است از او با اینکه تکلّم کرده در او غیر واحد،و گفته است امام احمد بن حنبل:که او مضطرب الحدیث است،و تضعیف کرده است او را شعبه که معاذ اللّه نزد اینها موسوم بامیر المؤمنین فی الحدیث است،و نیز تضعیف کرده است او را سفیان ثوری،و یعقوب بن شیبه،و نسائی،و ابن المبارک هم در او قدح کرده اند.

و ابو زرعه ذمّ وضع کتاب مسلم می نمود،و می گفت:که چگونه نام می گذاری آن را صحیح و حال آنکه در آنست فلان و فلان،و ذکر کرد جماعتی را.

فقیه ابو جعفر افاده می کند:که امثال این ذمّ و لوم،و جرح و قدح صحیحین استغراق اوراق می کند،یعنی آنچه آورده بطور انموذج اندکی بسیار است.

ابو زرعۀ رازی نیز صحیح مسلم را مذمت کرده
اشاره

و تناول ابو زرعه صحیح مسلم را بذمّ،و عیب،و لوم،و طعن،و ثلب علاّمه ابو عبد اللّه محمد بن احمد بن عثمان الذهبی هم در مصنّفات خود نقل کرده چنانکه در(تذهیب التهذیب)بترجمۀ احمد بن عیسی المصری گفته:

قال سعید البرذعی:شهدت أبا زرعة ذکر صحیح مسلم

ص: 88

فقال:هؤلاء قوم أرادوا التقدم قبل أوانه،فعملوا شیئا یتسوقون به،و أتاه رجل و أنا شاهد بکتاب مسلم،فجعل ینظر فیه، فاذا حدیث عن أسباط بن نصر،فقال:ما أبعد هذا عن الصحیح ثم رأی قطن بن نسیر فقال لی:هذا أطم من الاول،قطن بن نسیر یصل أحادیث عن ثابت جعلها عن أنس،ثم نظر فقال:

یروی عن أحمد بن عیسی فی الصحیح،ما رأیت أهل مصر یشکون فی أنه،و أشار الی لسانه(1).

و نیز ذهبی در(میزان الاعتدال)فی نقد الرجال بترجمۀ احمد بن عیسی گفته:

قال سعید البرذعی:شهدت أبا زرعة ذکر عنده صحیح مسلم،فقال:هؤلاء قوم أرادوا التقدم قبل أوانه فعملوا شیئا یتسوقون به،و قال:یروی عن أحمد بن عیسی فی صحیح:

ما رأیت أهل مصر یشکون فی أنه،و أشار الی لسانه(2).

و نیز ذهبی در کتاب(سیر اعلام النبلاء)بترجمۀ محمد بن یحیی ذهلی گفته:

قال أبو قریش الحافظ:کنت عند أبی زرعة فجاء مسلم

ص: 89


1- تهذیب التهذیب ج 1 ص 16 .
2- میزان الاعتدال ج 1 ص 126 .

ابن الحجاج،فسلم علیه،و جلس ساعة و تذاکرا،فلما أن قام قلت له:هذا جمع أربعة آلاف حدیث فی الصحیح،قال:فلمن ترک الباقی،ثم قال:هذا لیس له عقل،لو داری محمد بن یحیی لصار رجلا(1).

از این عبارت ظاهر است:که هر گاه ابو قریش نزد ابو زرعه بعد از رفتن مسلم ذکر کرد:که این کس جمع کرده چهار هزار احادیث در صحیح،ابو زرعه گفت:که پس برای که ترک کرده باقی را،و این اظهار تنغص و تکدّر صریح است از تصنیف مسلم،و ابو زرعه بر این قدر اکتفاء نفرموده،همّت عالی را باخراج مسلم از زمرۀ عقلاء گماشته،بتصریح صریح فرموده:که این کس نیست برای او عقلی،و باز گفت:که اگر مدارات می کرد محمد بن یحیی را هر آینه می شد مردی،و این صریح است در آنکه مسلم نزد ابو زرعه بمرتبۀ بی عقل و احمق بود که او را از جملۀ رجال خارج می دانست.

و چون محتمل است که بعد از اطلاع بر نهایت توهین،و تهجین،و تقبیح و تفضیح ابو زرعه مسلم و صحیح او را،ناواقفی در جلالت شأن ابو زرعه ارتیابی بهم رساند،لهذا بعض جلائل فضائل ابو زرعه،که قفل سکوت بر لب زند نقل می کنم:

ابو زرعه و فضائل او در کتب تراجم اهل سنت

علاّمه شمس الدین ابو عبد اللّه محمد الذهبی در(سیر اعلام النبلاء) گفته:

ص: 90


1- سیر اعلام النبلاء ج 7 ص 381 مخطوط .

أبو زرعة الرازی الامام سید الحفاظ عبید اللّه بن عبد الکریم بن یزید بن فروخ محدث الری،و دخول الزای فی نسبته غیر مقیس کالمروزی.

مولده بعد نیف و مائتین،و قد ذکر ابن أبی حاتم:أن أبا زرعة سمع من عبد اللّه بن صالح العجلی،و الحسن بن عطیة بن نجیح،و هما ممن توفی سنة احدی عشرة و مائتین فیما بلغنی، فاما وقع غلط فی وفاتهما،و اما فی مولده،و اما فی لقیاه لهما و قد سمع من محمد بن سابق،و قرة بن حبیب،و أبی نعیم، و القعنبی،و خلاد بن یحیی،و عمرو بن هاشم،و عیسی بن مینا قالون،و اسحاق بن محمد الفروی،و عبد العزیز بن عبد اللّه الاویسی،و یحیی بن بکیر،و عبد الحمید بن بکار،و صفوان بن صالح،و سلیمان بن بنت شرحبیل،و أحمد بن حنبل و طبقتهم قال لنا أبو الحجاج فی تهذیبه:هو مولی عیاش بن مطرف ابن عبد اللّه بن عیاش بن أبی ربیعة المخزومی،ثم سرد شیوخه، و منهم أحمد بن یونس الیربوعی،و الحسن بن بشر البجلی، و الحسن بن ربیع البورانی،و أبو عمر الحوضی،و الربیع بن

ص: 91

یحیی الاشنانی،و سهل بن بکار الدارمی،و شاذ بن فیاض، و قبیصة بن عقبة،و محمد بن الصلت الاسدی،و مسلم بن ابراهیم و موسی بن اسماعیل،و أبو الولید الطیالسی،و آخرون.

و ذکر شیخنا أبو الحجاج فیهم:أبا عاصم النبیل،و هذا وهم،لم یدرکه،و لا سمع منه،و لا دخل البصرة الا بعد موته بأعوام.

و طلب هذا الشأن و هو حدث،و ارتحل الی الحجاز، و الشام،و مصر،و العراق،و الجزیرة،و خراسان،و کتب ما لا یوصف کثرة.

حدث عنه أبو حفص الفلاس،و حرملة بن یحیی،و اسحاق ابن موسی الحظی،و محمد بن حمید الرازی،و یونس بن عبد الاعلی،و الربیع المرادی،و هم من شیوخه،و ابن وارة،و أبو حاتم،و مسلم بن الحجاج،و خلق من اقرانه،و عبد اللّه بن أحمد و أبو بکر بن أبی داود،و أبو عوانة الاسفراینی،و أبو بکر بن زیاد،و أحمد بن محمد بن أبی حمزة الذهبی،و محمد بن حمدون النیسابوریّ،و عدی بن عبد اللّه والد الحافظ أبی أحمد،و موسی

ص: 92

ابن العباس الجوینی،و محمد بن الحسین القطان،و الحسن بن محمد الدارکی،و خلق کثیر،و ابن سابق شیخه هو محمد بن سعید بن سابق.

و ذکر سعید بن عمرو البرذعی:أن أبا زرعة قال:لا أعلم صفا لی رباط یوم قط،اما سرت(1) فأردت العباس بن الولید ابن مزید،و أما عسقلان فأردت محمد بن أبی السری،و أما قزوین فمحمد بن سعید بن سابق.

قال ابن أبی حاتم:فروخ جد أبی زرعة هو مولی عیاش ابن مطرف القرشی.

قال أبو بکر الخطیب:سمع أبو زرعة من مسلم بن ابراهیم،و أبی نعیم،و قبیصة،و أبی الولید،و یحیی بن بکیر.

قال:و کان اماما ربانیا،حافظا،متقنا،مکثرا،جالس أحمد بن حنبل و ذاکره.

و حدث عنه من أهل بغداد ابراهیم الحربی و عبد اللّه بن

ص: 93


1- سرت بضم الاول و سکون الثانی مدینة علی ساحل البحر الرومی - معجم البلدان ج 3 ص 206

أحمد،و قاسم المطرز.

قال تمام الرازی:أنبا جعفر بن محمد الکندی:ثنا أبو زرعة الدمشقی قال:قدم علینا جماعة من أهل الری دمشق قدیما منهم:أبو یحیی فرخویه،فلما انصرفوا فیما أخبرنی غیر واحد،منهم أبو حاتم الرازی رأوا هذا الفتی قد کاس(1)، یعنی أبا زرعة الرازی،فقالوا له:نکنیک بکنیة أبی زرعة الدمشقی ثم لقینی أبو زرعة الرازی بدمشق،و کان یذکر لی هذا الحدیث و یقول:بکنیتک اکتنیت.

قال أبو عبد اللّه بن بطة:سمعت النجار،سمعت عبد اللّه بن أحمد یقول:لما ورد علینا ابو زرعة،نزل عندنا،فقال لی أبی:

یا بنی قد اعتضت بنوافلی مذاکرة هذا الشیخ.

و قال صالح بن محمد جزرة:سمعت ابا زرعة یقول:کتبت عن ابراهیم بن موسی الرازی مائة ألف حدیث،و عن أبی بکر ابن أبی شیبة مائة الف،فقلت له:بلغنی أنک تحفظ مائة الف حدیث تقدر ان تملی علی الف حدیث من حفظ؟قال:لا

ص: 94


1- کاس : کان ظریفا فطنا .

و لکن إذا القی علی عرفت.

قال عبد الرحمن بن أبی حاتم قلت لابی زرعة تجوز ما کتبت عن ابراهیم بن موسی مائة الف؟قال:مائة الف کثیر، قلت فخمسین الفا؟قال:نعم و ستین و سبعین الفا،حدثنی من عد کتاب الوضوء و الصلوة فبلغ ثمانیة عشر الف حدیث.

و قال أبو عبد اللّه بن مندة الحافظ:سمعت أبا العباس محمد ابن جعفر بن حمکویه بالری یقول:سئل ابو زرعة عن رجل حلف بالطلاق أن ابا زرعة یحفظ مائتی الف حدیث هل حنث؟فقال:لا،ثم قال ابو زرعة:أحفظ مائتی الف حدیث کما یحفظ الانسان قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ ،و فی المذاکرة ثلث مائة الف حدیث،هذه حکایة مرسلة،و حکایة صالح جزرة أصح، روی الخطیب هذه من عبد اللّه بن احمد السوذرجانی،أنه سمع ابن مندة یقول ذلک.

قال الحافظ ابو أحمد بن عدی:سمعت أبی یقول:کنت بالری و أنا غلام فی البزازین،فحلف رجل بالطلاق من امرأته ان ابا زرعة یحفظ مائة الف حدیث،فذهب قوم انا

ص: 95

فیهم الی أبی زرعة فسئلناه،فقال:ما حمله علی الحلف بالطلاق؟ قیل قد جری الان منه ذلک،فقال ابو زرعة:لیمسک امرأته فانها لم تطلق علیه.

و قال ابن عدی:سمعت الحسن بن عثمان التستری،سمعت ابا زرعة یقول:کل شیء قال الحسن قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،وجدت له أصلا الا اربعة احادیث.

و قال ابن أبی حاتم:قال ابو زرعة:عجبت ممن یفتی فی مسائل الطلاق یحفظ اقل من مائة الف حدیث.

و قال ابن أبی شیبة:ما رأیت احفظ من أبی زرعة.

و قال ابو عبد اللّه الحاکم:سمعت ابا جعفر محمد بن احمد الرازی یقول:سمعت محمد بن مسلم بن وارة،قال:کنت عند اسحاق بنیسابور،فقال رجل من العراق:سمعت احمد بن حنبل یقول:صح من الحدیث سبعمائة ألف حدیث و کسر و هذا الفتی یعنی أبا زرعة قد حفظ ستمائة ألف حدیث.

قلت:أبو جعفر لیس بثقة.

ابن عدی سمعت أحمد بن محمد بن سعید،حدثنی

ص: 96

الحضرمی،سمعت أبا بکر ابن أبی شیبة و قیل له من أحفظ من رأیت؟قال:ما رأیت أحفظ من أبی زرعة الرازی.

ابن المقری أنبأنا عبد اللّه بن محمد بن جعفر القزوینی، سمعت محمد بن اسحاق الصاغانی،یقول:أبو زرعة یشبه بأحمد بن حنبل.

و قال علی بن الحسین بن الجنید:ما رأیت أحدا أعلم بحدیث مالک من أبی زرعة،و کذلک سائر العلوم.

قال ابن أبی حاتم:سئل أبی عن أبی زرعة؟فقال:امام.

قال عمر بن محمد بن اسحاق القطان:سمعت عبد اللّه بن أحمد بن حنبل،سمعت أبی یقول:ما جاوز الجسر أحد أفقه من اسحاق بن راهویه.و لا أحفظ من أبی زرعة.

ابن عدی سمعت أبا یعلی الموصلی یقول:ما سمعنا یذکر أحد فی الحفظ الا کان اسمه اکبر من رؤیته الا أبو زرعة الرازی.فان مشاهدته کانت أعظم من اسمه،و کان قد جمع حفظ الابواب و الشیوخ و التفسیر،کتبنا باملائه بواسط ستة آلاف حدیث.

ص: 97

و قال صالح جزرة:حدثنا سلمة بن شبیب،حدثنی الحسن ابن محمد ابن امین،حدثنا زهیر،حدثتنا أم عمرو بنت شمر، سمعت سوید ابن غفلة یقول:و اعیس عین یرید حور عین قال صالح:فألقیت هذا علی أبی زرعة فبقی متعجبا،فقال:

أنا أحفظ فی القراءات عشرة آلاف حدیث،قلت:فتحفظ هذا؟قال:لا.

ابن عدی،سمعت الحسن بن عثمان،سمعت ابن وارة، سمعت اسحاق بن راهویه،یقول:کل حدیث لا یعرفه أبو زرعة الرازی فلیس له أصل.

و قال الحاکم:سمعت الفقیه أبا حامد أحمد بن محمد، سمعت أبا العباس الثقفی یقول:لما انصرف قتیبة بن سعید الی الری،سألوه أن یحدثهم،فقال:احدثکم بعد أن حضر مجلسی أحمد،و ابن معین،و ابن المدینی،و أبو بکر بن أبی شیبة،قالوا له:فان عندنا غلاما یسرد کل ما حدثت به مجلسا مجلسا قم یا أبا زرعة،قال:فقام،فسرد کل ما حدث به قتیبة فحدثهم قتیبة.

ص: 98

قال سعید بن عمرو الحافظ:سمعت أبا زرعة یقول:دخلت البصرة فحضرت سلیمان الشاذکونی فی یوم الجمعة،فروی حدیثا فرددت علیه،ثم قال:حدثنا ابن أبی عتیبة،عن أبیه عن سعید بن ابراهیم،عن نافع،عن ابن جبیر،عن أبیه،قال:

لا حلف فی الاسلام.

فقلت:هذا وهم،انما هو سعد عن أبیه،عن جبیر.

قال:من یقول هذا؟ قلت:حدثنا ابراهیم بن موسی،أنبا ابن أبی عتیبة.

فغضب،ثم قال لی:ما تقول فی من جعل الاذان مکان الاقامة؟ قلت:یعید.

قال:من قال هذا؟ قلت:الشعبی.

قال من عن الشعبی؟ قلت:ثنا قبیصة،عن سفیان،عن جابر،عن الشعبی.

قال:و من غیر هذا؟

ص: 99

قلت:ابراهیم،حدثنا أبو نعیم،حدثنا منصور بن أبی الاسود،عن مغیرة،عنه.

قال:أخطأت.

قلت:حدثنا أبو نعیم،حدثنا جعفر الاحمر،حدثنا مغیرة عنه.

قال:أخطأت.

قلت:أنا أبو نعیم،حدثنا أبو کدینة،عن مغیرة.

قال:أصبت.

ثم قال أبو زرعة:اشتبه علی،و کتبت هذه الاحادیث الثلاثة عن أبی نعیم،فما طالعتها منذ کتبتها.

ثم قال:و ایش غیر هذا؟ قلت:معاذ بن هشام،عن أشعث،عن الحسن.

قال:هذا سرقته،و صدق،کان ذاکرنی به رجل ببغداد، فحفظته عنه.

قال أبو علی جزرة:قال أبو زرعة:مر بنا الی سلیمان الشاذکونی نذاکره،قال:فذهبنا،فما زال یذاکره،حتی عجز

ص: 100

الشاذکونی عن حفظه،فلما أعیاه،القی حدیثا من حدیث الرازیین فلم یعرفه أبو زرعة،فقال سلیمان:یا سبحان اللّه حدیث بلدک هذا مخرجه من عندکم،و أبو زرعة ساکت و یری من حضر انه قد عجز،فلما خرجنا رأیت أبا زرعة قد اغتم و یقول:لا أدری من این جاء بهذا؟فقلت له:وضعه فی الوقت کی تعجز و تخجل،قال:هکذا؟قلت:نعم،فسری عنه.

ابن عدی سمعت مخلد بن ابراهیم المقری،سمعت فضلک الصائغ یقول:دخلت المدینة،فصرت الی باب أبی مصعب، فخرج الی شیخ مخضوب و کنت ناعسا،فحرکنی و قال:یا مردک من أنت أی شیء تنام؟قلت:أصلحک اللّه أنا من الری من بعض شاکردی أبی زرعة.

قال:و دخلت علی الربیع بمصر،فقال:من این؟قلت:

من الری،قال:ترکت أبا زرعة و جئت،ان أبا زرعة آیة، و ان اللّه تعالی إذا جعل انسانا آیة أبانه من شکله حتی لا یکون له ثان.

قال ابن أبی حاتم:سمعت یونس ابن عبد الاعلی،یقول:

ص: 101

ما رأیت أکثر تواضعا من أبی زرعة،هو و أبو حاتم اماما خراسان.

و قال یوسف المنایحی:سمعت عبد اللّه بی محمد القزوینی القاضی،یقول:حدثنا یونس بن عبد الاعلی یوما فقال:حدثنی أبو زرعة،فقیل له:من هذا؟فقال:ان أبا زرعة اشهر فی الدنیا من الدنیا.

ابن أبی حاتم حدثنا الحسن بن احمد،سمعت احمد بن حنبل یدعو اللّه لابی زرعة،و سمعت عبد الواحد بن غیاث یقول ما رأی ابو زرعة مثل نفسه.

سعید بن عمرو البرذعی،سمعت محمد بن یحیی،یقول:

لا یزال المسلمون بخیر ما أبقی اللّه لهم مثل أبی زرعة یعلم(1) الناس،و ما کان اللّه لیترک الارض الا و فیها مثل أبی زرعة یعلم الناس ما جهلوه.

علقها ابن أبی حاتم،عن سعید بن عدی،حدثنا احمد بن محمد بن سلیمان القطان،أنبأنا ابو حاتم الرازی،حدثنی ابو

ص: 102


1- یعلم بتشدید اللام من التعلیم .

زرعة عبید اللّه،و ما خلف بعده مثله علما و فهما،و لا أعلم من المشرق و المغرب من کان یفهم هذا الشیطان مثله.

ابن عدی سمعت القاسم بن صفوان،سمعت ابا حاتم،یقول أزهد من رأیت اربعة:آدم بن أبی یاس،و ثابت بن محمد الزاهد،و ابو زرعة الرازی،و ذکر آخر.

قال النّسائی:أبو زرعة الرازی ثقة.

و قال أبو نعیم بن عدی:سمعت ابن خراش،یقول:کان بینی و بین أبی زرعة موعد أن ابکر علیه فاذاکره فبکرت علیه، فمررت بأبی حاتم و هو قاعد،فأجلسنی معه یذاکرنی حتی أضحی النهار،فقلت بینی و بین أبی زرعة موعد،فجئت الی أبی زرعة و الناس منکبین علیه،فقال لی:تأخرت عن الموعد، قلت بکرت فمررت بهذا المسترشد،فدعانی فرحمته لوحدته و هو أعلی اسنادا منک،و صرت أنت بالدست.

أو کما قال أبو العباس السراج:أنبا محمد بن مسلم بن وارة،قال:رأیت ابا زرعة فی المنام فقلت له ما حالک؟قال:

أحمد اللّه علی الاحوال کلها،انی حضرت فوقفت بین یدی اللّه

ص: 103

فقال لی:یا عبید اللّه لم تذرعت(1) فی القول فی عبادی؟قلت یا رب انهم حاولوا دینک،فقال:صدقت،ثم اتی بطاهر الخلقانی فاستعدیت علیه،الی ربی فضرب الحد علیه مائة،ثم امر به الی الحبس،ثم قال:ألحقوا عبید اللّه بأصحابه بأبی عبد اللّه،و أبی عبد اللّه،و أبی عبد اللّه:سفیان،و مالک،و أحمد بن حنبل.

رواها عن ابن وارة ایضا ابن أبی حاتم،و أبو القاسم بن أخی أبی زرعة.

قال ابو جعفر محمد بن علی،و راق أبی زرعة: حضرنا أبا زرعة بمارستان،و هو فی السوق(2)،و عنده ابو حاتم،و ابن وارة،و المنذر بن شاذان،و غیرهم،فذکروا حدیث التلقین:

(لقنوا موتاکم لا اله الا اللّه)و استحیوا من أبی زرعة ان یلقنوه فقالوا تعالوا نذکر الحدیث، فقال ابن وارة:حدثنا أبو عاصم حدثنا عبد الحمید بن جعفر،عن صالح،و جعل یقول ابن أبی .

ص: 104


1- التذرع : کثرة الکلام و الافراط فیه .
2- ساق المریض نفسه عند الموت سوقا : شرع فی نزع الروح

و لم یجاوزه،و قال ابو حاتم:حدثنا بندار،حدثنا ابو عاصم، عن عبد الحمید بن جعفر،و لم یجاوز،و الباقون سکتوا،

فقال ابو زرعة و هو فی السوق:حدثنا بندار،أنبا ابو عاصم،حدثنا عبد الحمید،عن صالح بن أبی عریب،عن کثیر بن مرة،عن معاذ بن جبل،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: (من کان آخر کلامه لا اله الا اللّه دخل الجنة)و توفی رحمه اللّه تعالی.

رواها ابو عبد اللّه الحاکم،و غیره،عن أبی بکر محمد ابن عبد اللّه الوراق الرازی،عن أبی جعفر بهذا.

قال ابو الحسین بن المنادی،و أبو سعید بن یونس:توفی ابو زرعة الرازی فی آخر یوم من سنة اربع و ستین و مائتین، و مولده کان فی سنة مائتین.

و أما الحاکم فقال فی ترجمة أبی الحسین محمد بن علی بن محمد بن مهدی الرازی المعمر:هذا الشیخ عندی صدوق فانه قال:رأیت ابا زرعة الرازی،فقلت له:کیف رأیته؟فقال أسود اللحیة نحیف اسمر،و هذه صفة أبی زرعة،فانه توفی

ص: 105

و هو ابن ست و خمسین سنة.

قلت:احسب ابا عبد اللّه و هم فی مقدار سن أبی زرعة، فانه قد ارتحل بنفسه و سمع من قبیصة و أبی نعیم،و الظاهر أنه ولد سنة مائتین،و اللّه اعلم.

و قد ذکر الحاکم فی کتاب الجامع لذکر أئمة الاعصار المزکین لرواة الاخبار:سمعت عبد اللّه بن محمد بن موسی، سمعت احمد بن محمد بن سلیمان الرازی الحافظ یقول:ولد ابو زرعة سنة اربع و تسعین و مائة و ارتحل من الری و هو ابن ثلث عشرة سنة،و أقام بالکوفة عشرة اشهر ثم رجع الی الری ثم خرج فی رحلته الثانیة،و غاب عن وطنه اربع عشرة سنة، و جلس للتحدیث و هو ابن اثنتین و ثلثین سنة،قال:و توفی سنة ستین و مائتین و هو ابن اربع و ستین سنة.

قلت:و هذا القول خطاء فی وفاته و الصحیح ما مر.

و ذکر ابراهیم حرب العسکری:انه رأی ابا زرعة الرازی و هو یؤم الملئکة فی السماء الرابعة،فقلت:بما نلت هذه المنزلة؟قال:برفع الیدین فی الصلوة عند الرکوع و عند

ص: 106

الرفع منه.

و قال اسحاق بن ابراهیم بن عبد الحمید القرشی:سمعت عبد اللّه بن احمد یقول:ذاکرت أبی لیلة الحفاظ،فقال:یا بنی قد کان الحفظ عندنا،ثم تحول الی خراسان الی هؤلاء الشباب الاربعة،قلت:من هم؟قال:ابو زرعة ذاک الرازی،و محمد بن اسماعیل ذاک البخاری،و عبد اللّه بن عبد الرحمن ذاک السمرقندی،و الحسن بن شجاع ذاک البلخی،قلت:یا أبت فمن أحفظ هؤلاء؟قال:أما أبو زرعة فأسردهم،و أما البخاری فأعرفهم،و أما عبد اللّه یعنی الدارمی فأتقنهم،و أما ابن شجاع فأجمعهم للابواب.

قال الحاکم:أنبا ابو حاتم الرازی،سمعت ابا محمد بن أبی حاتم،سمعت أبا زرعة یقول:بینا انا قائم اصلی و أنا اقرأ:

(وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) . (فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ) الآیة(1)،فوقفت متعجبا من هذا الوعید ساعة،و رجعت الی اول الآیة ثلث مرات،فلما کانت المرة

ص: 107


1- البقرة : 278 - 279 .

الثالثة وقعت هدة من الزلزلة،فبلغنی أنهم عدوا بضعة عشر الف جنازة حملت من الغد بالری.

قال احمد بن محمد بن سلیمان:سمعت ابا زرعة یقول:إذا مرضت شهرا أو شهرین تبین علی فی حفظ القرآن،و أما الحدیث فاذا ترکت أیاما تبین علی،ثم قال ابو زرعة:یری قوم من اصحابنا کتبوا الحدیث ترکوا المجالسة منذ عشرین سنة أو أقل،إذا جلسوا الیوم مع الاحداث کأنهم لا یعرفون، أو لا یحسنون الحدیث،ثم قال:الحدیث مثل الشمس إذا حبس عن الشرق خمسة ایام لا یعرف السفر،فهذا الشأن یحتاج أن نتعاهده أبدا.

قال ابن أبی حاتم:سمعت ابا زرعة یقول:اختیار احمد و اسحاق أحب الی من قول الشافعی،و ما أعرف فی أصحابنا أسود الرأس أفقه من احمد.

و سمعت ابا زرعة و سئل عن مرسلات الثوری و مرسلات شعبة،فقال الثوری:یتساهل فی الرجال،و شعبة لا یدلس و لا یرسل،قیل له:فما لک مرسلاته أثبت أم

ص: 108

الاوزاعی؟قال:مالک لا یکاد یرسل الا عن قوم ثقات،مالک متثبت فی اهل بلده جدا،فان تساهل فانما یتساهل فی قوم غرباء لا یعرفهم.

قال الحاکم:سمعت ابا حامد احمد بن محمد بن عبد الوهاب السیاری،سمعت محمد بن داود بن یزید الرازی،سمعت ابا زرعة یقول:ارتحلت الی احمد بن صالح المصری،فدخلت علیه مع اصحاب الحدیث،فتذاکرنا الی ان ضاق الوقت،ثم اخرجت من کمی أطرافا فیها احادیث سألته عنها،فقال لی:

تعود،فعدت من الغد و معی اصحاب الحدیث،فأخرجت الاطراف و سألته عنها،فقال:تعود،فقلت:أ لیس قلت لی بالامس تعود؟ما عندک مما یکتب أورد علی مسندا أو مرسلا او حرفا مما استفید،فان لم أروه لک عمن هو أوثق منک فلست بأبی زرعة،ثم قلت:من هیهنا ممن یکتب عنه؟قالوا:یحیی ابن بکیر بن حوصا.

سمعت ابا بکر الجوزجانی یقول:کنا عند سلیمان بن عبد الرحمن،فلم یأذن لنا ایاما ثم دخلنا علیه،فقال:بلغنی

ص: 109

ورود هذا الغلام یعنی ابا زرعة فدرست للالتقاء به ثلاثمائة الف حدیث.

و عن أبی حاتم قال:کان ابو زرعة لا یأکل الجبن و لا الخل.

و قال احمد بن محمد بن سلیمان:سمعت ابا زرعة یقول:

لا تکتبوا عنی بالمذاکرة،فانی اخاف أن تحملوا خطاء، هذا ابن المبارک کره ان یحمل عنه بالمذاکرة.

و قال ابراهیم بن موسی:لا تحملوا عنی بالمذاکرة شیئا و سمعت ابا زرعة یقول:إذا انفرد ابن اسحاق بالحدیث لا یکون حجة،ثم روی له حدیث القراءة خلف الامام،و سمعته یقول:

کان الحوضی و علی بن الجعد و قبیصة یقدرون علی الحفظ یجیئون بالحدیث بتمام،و ذکر عن قبیصة کأنه یقرأ من کتاب.

قلت:یعجبنی کثیرا کلام أبی زرعة فی الجرح و التعدیل یبین علیه الورع و الخبرة بخلاف رفیقه أبی حاتم فانه جراح.

أخبرنا ابو علی الحسن بن علی،و محمد بن الحسن الفقیه،

ص: 110

و ابراهیم بن عبد الرحمن الشاهد،و ست القضاة بنت یحیی قراءة،قالوا:انبأ کریمة بنت عبد الوهاب القرشیة،حدثنا ابو الخیر محمد بن احمد بن محمد الباغبان فی کتابه،انبأ ابو عمرو عبد الوهاب بن أبی عبد اللّه بن منده،انبأ أبی،انبأ محمد ابن الحسین النیسابوریّ،حدثنا ابو زرعة الرازی،حدثنا یحیی ابن عبد اللّه بن بکیر،انبأ یعقوب بن عبد الرحمن،عن موسی ابن عقبة،عن عبد اللّه بن دینار،عن ابن عمر،قال: کان من دعاء النبی صلی اللّه علیه و سلم:(اللّهمّ انی اعوذ بک من زوال نعمتک،و تحول عافیتک،و فجائة نقمتک و جمیع سخطک).

أخرجه مسلم عن أبی زرعة فوافقناه بعلو درجة،و رواه الطبرانی عن أبی الدنیا،عن أبی بکیر،و رواه ابو داود عن محمد بن عوف عن عبد الغفار بن داود،عن یعقوب نحوه.

أخبرنا ابو زکریا یحیی بن أبی منصور فی کتابه،أنبا عبد القادر بن عبد اللّه الحافظ،أنبا محمد بن الحسین القطان، حدثنا أبو زرعة عبید اللّه بن عبد الکریم،أنبا سعید بن محمد الجرمی،حدثنا أبو عبیدة عبد الواحد بن واصل،أنبا محمد

ص: 111

ابن ثابت البنانی،عن عبد اللّه بن عبید اللّه بن الحرث بن نوفل، عن أبیه،عن ابن عباس،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: للانبیاء منابر من ذهب،یجلسون علیها،و یبقی منبری لا اجلس علیه،(أو قال:لا اقعد علیه)فیما بین یدی ربی عز و جل منتصبا،مخافة أن یذهب بی الی الجنة و تبقی امتی، فأقول:رب امتی امتی،فیقول اللّه تعالی:و ما ترید أن أصنع بامتک؟فأقول:یا رب عجل حسابهم،فیدعی بهم فیحاسبون، فمنهم من یدخل الجنة برحمة اللّه تعالی،و منهم من یدخل الجنة بشفاعتی،فما أزال أشفع حتی اعطی صکا لرجال قد بعث بهم الی النار،حتی ان مالکا یقول:یا محمد ما ترکت للنار و لغضب ربک فی امتک من نسمة).

هذا حدیث غریب منکر،تفرد به محمد بن ثابت أحد الضعفاء،قال البخاری:فیه نظر و قال یحیی بن معین:لیس بشیء،روی له الترمذی وحده.

أخبرنا أبو الفضل احمد بن أبی الحسین،أنبأنا عبد الرحیم ابن أبی سعید،أنبا عبد اللّه بن محمد الصاعدی،أنبا عثمان بن

ص: 112

محمد ح،و أنبا ابو الفضل،عن القاسم بن أبی سعد،أنبا هبة الرحمن بن عبد الواحد،حدثنا عبد الحمید بن عبد الرحمن، قالا:أنبا ابو نعیم عبد الملک بن الحسن،حدثنا یعقوب بن اسحاق الحافظ،أنبا ابو زرعة الحافظ الرازی،أنبا عمر بن مرزوق،بالاسناد الی یعقوب قال:و أنبا ابراهیم بن مرزوق، حدثنا عمر بن یونس،قالا:انبأ عکرمة بن عمار،انبأ شداد، قال:سمعت أبا امامة رضی اللّه عنه قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: (یا بن آدم انک ان تبذل الفضل خیر لک،و ان تمسکه شر لک و لا ملام علی کفاف،و ابدأ بمن تعول،و الید العلیاء خیر من الید السفلی).

انبأنا احمد بن سلامة،عن یحیی بن یونس،انبأ ابو طالب ابن یوسف،انبأ ابو اسحاق البرمکی،انبأ علی بن عبد العزیز، ثنا عبد الرحمن بن أبی حاتم،قال:سألت أبی و أبا زرعة عن مذاهب أهل السنة فی اصول الدین،فقالا:أدرکنا العلماء فی جمیع الاعصار،فکان من مذهبهم ان اللّه علی عرشه، بائن من خلقه،کما وصف نفسه بلا کیف أحاط بکل شیء

ص: 113

علما.

قال ابو الحسن اللبنانی:حدثنا محمد بن علی بن الهیثم الفسوی،قال:لما قدم حمدون البرذعی علی أبی زرعة لکتابة الحدیث،دخل فرأی فی داره أوانی و فرشا کثیرة کان لاخیه قال:فهم أن یرجع و لا یکتب،فلما کان من اللیل رأی کأنه علی شط برکة،و رأی ظل شخص فی الماء،فقال:انت الذی زهدت فی أبی زرعة؟أ ما علمت أن احمد بن حنبل کان من الابدال،فلما مات أبدل اللّه مکانه ابا زرعة؟ أخبرنا المسلم بن علان،و مؤمل بن محمد إجازة،انبأ ابو الیمن الکندی،انبأ ابو منصور القزاز،انبأ ابو بکر الخطیب، انبأ ابو نعیم،انبأ ابراهیم بن عبد اللّه المعدل،حدثنا محمد بن اسحاق السراج،سمعت محمد بن مسلم بن وارة،یقول:رأیت ابا زرعة فی المنام،فقلت له:ما حالک یا ابا زرعة؟قال:احمد اللّه علی احواله کلها،انی حضرت،فوقفت بین یدی اللّه تعالی فقال لی:یا عبید اللّه لما ذا تذرعت فی القول فی عبادی؟قلت یا رب انهم حاولوا دینک،قال:صدقت ثم اتی بطاهر

ص: 114

الخلقانی،فاستعدیت علیه الی ربی تعالی،فضربه الحد مائة ثم امر به الی الحبس،ثم قال:ألحقوا عبید اللّه بأصحابه أبی عبد اللّه،و أبی عبد اللّه،و أبی عبد اللّه:سفیان الثوری،و مالک بن أنس،و أحمد ابن حنبل.

قلت:اسنادها کالشمس.

أخبرنا ابن الخلال،انبأ الهمدانی،انبأ السلفی،انبأ ابن مالک،انبأ ابو یعلی الحافظ،سمعت محمد بن علی الفرضی، سمعت القاسم بن محمد بن میمون،سمعت عمر بن اسحاق الحافظ،سمعت ابن وارة،یقول:حضرت انا و أبو حاتم عند وفاة أبی زرعة،فقلنا:کیف نلقن مثل أبی زرعة؟فقلت:انبأ ابو عاصم،انبأ عبد الحمید بن جعفر،و قال ابو حاتم:انبأ بندار حدثنا ابو عاصم،حدثنا عبد الحمید،ففتح عینیه و قال:حدثنا بندار،حدثنا عبد الحمید،حدثنا صالح بن أبی عریب،عن کثیر بن مرة،عن معاذ،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: (من کان آخر کلامه لا اله الا اللّه)و خرج روحه معه(1).

ص: 115


1- سیر اعلام النبلاء ج 7 ص 552 مخطوط فی مکتبة الناصریة بلکهنو .
ترجمه ابو زرعة قادح مسلم در تهذیب التهذیب

و ابن حجر عسقلانی در(تهذیب التهذیب)گفته:

عبید اللّه بن عبد الکریم بن یزید بن فروخ المخزومی،مولی عیاش بن مطرف،ابو زرعة الرازی،احد الائمة الحفاظ.

روی عن أبی عاصم،و أبی نعیم،و قبیصة بن عقبة،و مسلم ابن ابراهیم،و أبی الولید الطیالسی،و أحمد بن یونس،و ثابت بن محمد الزاهد،و خلاد بن یحیی،و عبد اللّه بن صالح العجلی، و القعنبی،و محمد بن سعید بن سابق،و أبی ثابت المدینی،و ابن سلمة التبوذکی،و ابراهیم بن شماس،و الحسن بن بشر العجلی، و الحسن بن الربیع البورانی،و الحکم بن موسی،و صفوان بن صالح،و سعید بن داود،و عبد الرحمن بن شیبة،و علی بن عبد الحمید المعنی،و محمد بن الصلت الاسدی،و یحیی بن عبد اللّه ابن بکیر،و محمد بن أمیّة الساوی،و منجاب بن الحارث،و عبد الرحیم بن مطرف السروجی،و هشام بن خالد الازرق،و خلق کثیر،قد ذکرنا فی تراجم کثیر منهم روایته عنهم.

روی عنه مسلم،و الترمذی،و النّسائی،و ابن ماجة،و اسحاق

ص: 116

ابن موسی الانصاری،و حرملة بن یحیی،و الربیع بن سلیمان، و محمد بن حمید الرازی،و عمرو بن علی،و یونس بن عبد الاعلی و هم من شیوخه.

و أبو حاتم،و أبو زرعة الدمشقی،و ابراهیم الحربی، و محمد بن عوف الطائی،و هم من اقرانه.

و سعید بن عمر الاذرعی،و صالح بن محمد جزرة،و عبد اللّه ابن احمد،و عبد الرحمن بن أبی حاتم،و ابن أخیه أبو القاسم ابن محمد بن عبد الکریم،و أبو عوانة الاسفراینی،و موسی بن العباس الجوینی،و عمر بن عبد العزیز بن مقلاص،و أبو بکر ابن أبی داود،و عبد اللّه بن محمد بن وهب الدینوری،و أبو یعلی الموصی،و القاسم بن زکریا المطرز،و علی بن الحسین بن الجنید،و أبو بکر بن زیاد النیسابوریّ،و محمد بن الحسین بن الحسن بن القطان و آخرون.

قال النّسائی:ثقة.

و قال أبو حاتم:امام.

و قال الخطیب:کان اماما،ربانیا،حافظا،مکثرا،صادقا.

ص: 117

قال عبد اللّه بن أحمد:لما قدم أبو زرعة نزل عند أبی، و کان کثیر المذاکرة له،فسمعت أبی یقول:یوما ما صلیت غیر الفرض،استأثرت بمذاکرة أبی زرعة.

و قال عبد اللّه بن احمد:قلت لابی:یا أبت من الحفاظ؟ قال:یا بنی شباب کانوا عندنا من أهل خراسان،قلت:من هم؟قال:محمد بن اسماعیل،و عبید اللّه بن عبد الکریم،و عبد اللّه بن عبد الرحمن،و الحسن بن شجاع.

و قال عبد اللّه بن احمد:سمعت أبی یقول:ما جاوز الجسر أفقه من اسحاق،و لا أحفظ من أبی زرعة.

و قال الحسن بن أحمد بن اللیث:سمعت أحمد،یدعو اللّه لابی زرعة.

و قال فضلک الرازی:لقیت مالک بن أنس،و غیره فما رأت عینای مثله.

عن أبی مصعب ما رأیت مثله بعینه.

و قال فضلک الصائغ:أخبرنا الربیع أن أبا زرعة آیة.

و قال عبد الوهاب بن عتاب:ما رأی أبو زرعة مثل نفسه.

ص: 118

و قال ابن وارة:سمعت اسحاق بن راهویه،یقول:کل حدیث لا یعرفه ابو زرعة لیس له أصل.

قال ابن أبی حاتم:قرأت فی کتاب اسحاق بخطه الی أبی زرعة:أنی أزداد بک کل یوم سرورا.

و قال البرذعی:سمعت محمد بن یحیی،یقول لا یزال المسلمون بخیر ما أبقی اللّه لهم مثل أبی زرعة.

و قال صالح بن محمد:عن أبی زرعة أنا احفظ عشرة آلاف حدیث فی القراءات.

و قال أیضا:سمعت أبا زرعة یقول:کتبت عن ابراهیم بن موسی الرازی مائة الف حدیث،و عن أبی بکر بن أبی شیبة مائة الف حدیث،قال:فقلت له:بلغنی أنک تحفظ مائة الف حدیث،تقدر أن تملی علی ألف حدیث من حفظک؟قال:

لا،و لکن إذا القی علی عرفت.

و قال أبو یعلی الموصلی:ما سمعنا أحدا یذکر فی الحفظ الا کان اسمه اکبر من رؤیته الا أبا زرعة،قال:فمشاهدته کانت أعظم من اسمه.

ص: 119

و قال أبو جعفر التستری:سمعت ابا زرعة یقول:ما سمع اذنی شیئا من العلم الا وعاه قلبی،و انی کنت لامشی فی سوق بغداد فأسمع من الغرف صوت المغنیات فأضع اصبعی فی اذنی، مخافة أن یعیه قلبی.

و قال ابو حاتم:حدثنی ابو زرعة،و ما خلف بعده مثله علما،و فقها،و فهما،و صیانة و صدقا،و لا أعلم من المشرق و المغرب من کان یفهم هذا الشأن مثله،قال:و إذا رأیت الرازی ینتقص أبا زرعة فاعلم أنه مبتدع.

روی البیهقی عن ابن وارة،قال:کنا عند اسحاق بنیسابور فقال رجل:سمعت أحمد یقول:صح من الحدیث سبعمائة الف حدیث و کسر،و هذا الفتی یعنی أبا زرعة قد حفظ ستمائة الف حدیث.

قال البیهقی:انما أراد ما صح من حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و أقاویل الصحابة و فتاوی من أخذ عنهم من التابعین.

و قال محمد بن جعفر بن حکمویه:قال أبو زرعة:أحفظ

ص: 120

مائة ألف حدیث کما یحفظ الانسان قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ .

و قال أبو جعفر التستری:سمعت أبا زرعة یقول:ان فی بیتی ما کتبته منذ خمسین سنة و لم اطالعه منذ کتبته،و انی أعلم فی أی کتاب هو،فی أی ورقة هو،فی أی صفح هو،فی أی سطر هو.

و قال عبد الرحمن بن أبی حاتم:حضر عند أبی زرعة محمد بن مسلم یعنی ابن وارة،و الفضل ابن العباس المعروف بفضلک، فجری بینهم مذاکرة،فذکر محمد بن مسلم حدیثا فأنکر فضلک الصائغ فقال یا أبا عبد اللّه لیس هو هکذا،فقال کیف هو؟فذکر روایة اخری،فقال محمد بن مسلم:بل الصحیح ما قلت،قال:فأبو زرعة الحاکم بیننا،قال ابن مسلم لابی زرعة:

أیش تقول؟فسکت فألح علیه،فقال:هاتوا أبا القاسم ابن أخی،فدعی به،فقال:اذهب فادخل بیت الکتب فدع القمطر الاول و الثانی و الثالث،و عد ستة عشر جزءا،و ایتنی بالجزء السابع عشر،فجاء بالدفتر فتصفح أبو زرعة و أخرج الحدیث فدفعه الی محمد بن مسلم،فقرئه،فقال:نعم غلطنا.

ص: 121

قال ابو سعید بن یونس:مات بالری آخر یوم من ذی الحجة سنة 264.

و قال ابن المنادی:کان مولده سنة مائتین(1).

قلت:و قال ابن حبان فی الثقات:کان أحد أئمة الدنیا فی الحدیث مع الدین و الورع و المواظبة علی الحفظ و المذاکرة و ترک الدنیا و ما فیه الناس توفی سنة 268 کذا قال.

ترجمۀ ابو زرعه رازی در عبر ذهبی

و نیز ذهبی در(عبر فی خبر من غبر)در سنه اربع و ستین و مائتین گفته:

و فیها ابو زرعة عبید اللّه بن عبد الکریم القرشی مولاهم الرازی،الحافظ أحد الائمة الاعلام فی آخر یوم من السنة رحل و سمع من أبی نعیم،و القعنبی،و طبقتهما.

قال ابو حاتم:لم یخلف مثله علما،و صیانة،و صدقا و هذا ما لا یرتاب فیه،و لا أعلم فی المشرق و المغرب من کان یفهم هذا الشأن مثله.

و قال اسحاق بن راهویه:کل حدیث لا یعرفه أبو زرعة

ص: 122


1- تهذیب التهذیب ج 6 ص 30 رقم 62 .

لیس له اصل(1).

ترجمۀ ابو زرعه رازی در کاشف ذهبی

و نیز ذهبی در(کاشف)گفته:

عبید اللّه بن عبد الکریم أبو زرعة الرازی الحافظ أحد الاعلام،عن أبی نعیم،و القعنبی،و قبیصة،و طبقتهم فی الآفاق عنه م ت س ق و أبو عوانة،و محمد بن الحسین،و القطان، و امم.

قال ابن راهویه:کل حدیث لا یعرفه ابو زرعة فلیس له اصل،مناقبه تطول(2).

و ابن حجر عسقلانی در(تقریب)گفته:

عبید اللّه بن عبد الکریم بن یزید بن فروخ أبو زرعة الرازی امام،حافظ،ثقة،مشهور من الحادیة عشر(3).

ترجمۀ ابو زرعه در کتاب مرآة الجنان

و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی المعروف بالیافعی در(مرآة الجنان)در وقایع سنه اربع و ستین و مائتین گفته:

ص: 123


1- العبر فی خبر من غبر ج 2 ص 28 .
2- الکاشف ص 108 .
3- تقریب التهذیب ج 1 ص 536 رقم 1479 .

و فیها ابو زرعة عبید اللّه بن عبد الکریم القرشی مولاهم الرازی الحافظ،أحد الائمة الاعلام،فی آخر یوم من السنة.

سمع من أبی نعیم و القعنبی و طبقتهما.

قال أبو حاتم:لم یخلف بعده مثله علما،و فقها،و صیانة، و صدقا،و هذا مما لا یرتاب فیه،و لا أعلم من المشرق و المغرب من یفهم هذا الشأن مثله.

قال اسحاق بن راهویه:کل حدیث لا یحفظه أبو زرعة لیس له أصل(1).

و ابو علی یحیی بن عیسی بن جزلة الحکیم البغدادی در(مختار مختصر تاریخ بغداد)خطیب گفته:

عبید اللّه ابو زرعة کان حافظا،مکثرا،صادقا،فسئل عن رجل حلف بالطلاق أن ابا زرعة یحفظ مائتی ألف حدیث هل حنث؟قال:لا،و قال:أحفظ مائتی ألف حدیث کما یحفظ الانسان قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ ،و فی المذاکرة ثلاثمائة الف حدیث.

ص: 124


1- مرآة الجنان ج 2 ص 176 ط دائرة المعارف النظامیة بمدینة حیدرآباد الدکن سنة 1338 .
ترجمۀ ابو زرعه در کتاب انساب سمعانی

و ابو سعد عبد الکریم بن أبی بکر محمد بن المظفر بن منصور السمعانی در (انساب)گفته:

أبو زرعة عبید اللّه بن عبد الکریم بن یزید بن فروخ الرازی مولی عیاش بن مطرف القرشی من أهل الری.

سمع خلاد بن یحیی،و أبا نعیم،و قبیصة بن عقبة،و مسلم ابن ابراهیم،و أبا الولید الطیالسی،و أبا سلمة التبوذکی،و القعنبی،و أبا عمر الحوضی،و ابراهیم بن موسی الفراء،و یحیی ابن بکیر المصری.

و کان اماما،ربانیا،متقنا،حافظا،مکثرا،صادقا.

و قدم بغداد غیر مرة،و جالس أحمد بن حنبل،و ذاکره و کثرت الفوائد فی مجلسهما.

روی عنه مسلم بن الحجاج،و ابراهیم بن اسحاق الحربی، و عبد اللّه بن أحمد بن حنبل،و قاسم بن زکریا المطرز،و أبو بکر محمد بن الحسین القطان،و ابن اخته أبو محمد عبد الرحمن بن أبی حاتم الرازی.

و حکی عبد اللّه بن أحمد بن حنبل،قال:لما قدم أبو زرعة

ص: 125

نزل عند أبی،و کان کثیر المذاکرة له،فسمعت أبی یقول:

ما صلیت غیر الفرض استأثرت بمذاکرة أبی زرعة علی نوافلی.

و ذکر عبد اللّه بن أحمد قال:قلت لابی:یا أبت من الحفاظ؟ قال یا بنی شباب کانوا عندنا من أهل خراسان و قد تفرقوا، قلت:من هم؟یا أبت،قال:محمد بن اسماعیل ذاک البخاری و عبید اللّه بن عبد الکریم ذاک الرازی،و عبد اللّه بن عبد الرحمن ذاک السمرقندی،و الحسن بن شجاع ذاک البلخی.

و حکی عن أبی زرعة الرازی أنه قال:کتبت عن رجلین مائتی ألف حدیث،کتبت عن ابراهیم الفراء مائة ألف حدیث و عن أبی شیبة مائة ألف حدیث.

ذکر أبو عبد اللّه محمد بن مسلم بن وارة یقول:کنت عند اسحاق بن ابراهیم بنیسابور،فقال رجل من أهل العراق:

سمعت أحمد بن حنبل یقول:صح من الحدیث سبعمائة ألف حدیث و کسر،و هذا الفتی یعنی أبا زرعة قد حفظ ستمائة ألف حدیث.

ص: 126

و کان اسحاق بن راهویه یقول:کل حدیث لا یعرفه ابو زرعة لیس له أصل.

و کانت ولادته سنة مائتین و توفی سلخ ذی الحجة سنة أربع و ستین و مائتین بالری،و زرت قبره(1).

ترجمه ابو زرعه در طبقات الحفاظ سیوطی

و جلال الدین سیوطی در(طبقات الحفاظ)گفته:

أبو زرعة الرازی عبید اللّه بن عبد الکریم بن یزید بن فروخ القرشی المخزومی أحد الائمة الاعلام و حفاظ الاسلام.

روی عن أبی نعیم،و قبیصة،و خلاد بن یحیی،و مسلم بن ابراهیم،و القعنبی،و الطبقة.

و عنه مسلم،و الترمذی،و النّسائی،و ابن ماجة،و أبو عوانة و خلق.

قال أحمد:ما جاوز الجسر أفقه من اسحاق بن راهویه، و لا أحفظ من أبی زرعة.

و قال اسحاق بن راهویه:کل حدیث لا یعرفه أبو زرعة

ص: 127


1- الانساب للسمعانی ج 6 ص 37 ط حیدرآباد الدکن .

الرازی لیس له أصل.

مات بالری آخر یوم من ذی الحجة سنة 264(1).

ترجمه عبد الغنی المقدسی الحنبلی درعبریافعی

و حافظ عبد الغنی بن عبد الواحد المقدّسی الحنبلی که ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در(عبر)در وقایع سنه ستمائة بترجمۀ او گفته:

الحافظ عبد الغنی بن عبد الواحد بن علی بن سرور الامام تقی الدین أبو محمد المقدسی الجماعیلی الحنبلی.

ولد سنة احدی و أربعین و خمسمائة،و هاجر صغیرا الی دمشق بعد الخمسین،فسمع أبا المکارم بن هلال،و ببغداد،أبا الفتح بن البطی،و بالاسکندریة،من السلفی و طبقتهم،و رحل الی اصبهان فأکثر بها سنة نیف و سبعین.

و صنف التصانیف،و لم یزل یسمع و یکتب،الی أن مات، و إلیه انتهی حفظ الحدیث متنا،و اسنادا،و معرفة بفنونه،مع الورع و العبادة،و التمسک بالاثر،و الامر بالمعروف،و النهی عن المنکر.

و سیرته فی جزئین ألفها الحافظ الضیاء(2).

ص: 128


1- طبقات الحفاظ ص 249 .
2- العبر فی خبر من غبر ج 4 ص 313 .
ترجمه عبد الغنی الحافظ المقدسیمرآت الجنانیافعی

و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد المعروف بالیافعی در(مرآة الجنان)در وقایع سنۀ ستمائه گفته:

و فی السنة المذکورة توفی الحافظ عبد الغنی بن عبد الواحد المقدسی الحنبلی.

سمع فی دمشق و الاسکندریة،و بغداد،و اصبهان و صنف التصانیف،و لم یزل یسمع و یکتب،و إلیه انتهی حفظ الحدیث متنا،و اسنادا و معرفة،مع الورع،و العبادة،و التمسک بالاثر و الامر بالمعروف،و النهی عن المنکر.

و سیرته فی جزئین تألیف الحافظ الملقب بالضیاء(1).

ترجمه ابو زرعه در کتاب الکمال تألیف مقدسی حنبلی

» در کتاب(کمال فی اسماء الرجال)که مأخذ تهذیب الکمال مزی است، نیز ترجمه ابو زرعه را ببسط وارد کرده،لکن چون نسخۀ کمال که بدست این منکسر البال افتاد،کرم خورده است و جابجا سطور عدیده از صفحات آن ضایع شده،لهذا نقل ترجمه بالتمام ممکن نشد،قدری که خوانده شد ملتقطا نقل می شود:

قال فی الکمال:عبید اللّه بن عبد الکریم بن یزید بن فروخ أبو زرعة الرازی،الامام أحد حفاظ الاسلام القرشی المخزونی

ص: 129


1- مرآت الجنان ج 3 ص 500 .

مولی ابن عیاش بن مطرف بن عبد اللّه بن عیاش بن أبی ربیعة.

سمع أبا الولید الطیالسی،و مسلم بن ابراهیم،و أبا نعیم الفضل بن دکین،و قبیصة بن عقبة،و أبا سلمة موسی بن اسماعیل و عبد اللّه بن مسلمة القعنبی،و أبا عمر الحوضی،و ابراهیم بن موسی الرازی،و یحیی بن عبد اللّه بن بکیر المصری،و عمرو بن هاشم البیروتی،و اسحاق بن محمد الفروی،و عبد العزیز بن عبد اللّه الاویسی،و خلاد بن یحیی،و المعافی بن سلیمان،و صفوان بن صالح،و أبا نعیم ضرار بن صرد الطحان،و عبد اللّه ابن أحمد بن بشیر بن ذکوان،و عمران بن یزید بن أبی جمیل، و العباس بن الولید بن مزید البیروتی،و سعید بن محمد الجرمی، و عیسی بن مینا قالون،و سهل بن تمام بن بزیع،و محمد بن سعید ابن سابق،و قرة بن حبیب الغنوی،و عبد الرحمن بن عبد الملک ابن شیبة الحزامی.

و جالس أحمد بن حنبل و ذاکره.

روی عنه مسلم،و الترمذی،و النّسائی،و ابن ماجة،و ابراهیم بن اسحاق الحربی،و عبد اللّه بن أحمد بن حنبل،و قاسم

ص: 130

ابن زکریا المطرز الخ.

و نیز در(کمال)از محمد بن عوف منقول است که او گفته:

قدم علینا أبو زرعة فما ندری ما نتعجب منه؟مما وهب اللّه له من الصیانة،و الحرفة،مع الفهم الواسع.

و نیز در(کمال)مذکور است:

أخبرنا أبو عبد اللّه محمد بن حمزة بن محمد القرشی بدمشق،أخبرنا أبو محمد هبة اللّه بن أحمد بن محمد الانصاری أخبرنا أحمد بن علی بن ثابت،أخبرنا أبو سعید المالینی، أخبرنا عبد اللّه بن عدی الحافظ،قال:سمعت أبا یعلی الموصلی یقول:ما سمعنا یذکر أحد فی الحفظ،الا کان اسمه أکبر من رؤیته،الا أبو زرعة الرازی،فان مشاهدته کان أعظم من اسمه،و کان قد جمع حفظ الابواب،و الشیوخ و التفسیر و غیر ذلک،و کتبنا بانتخابه بواسط ستة آلاف.

أخبرنا أبو موسی،قال:قرء علی الشریف أبی محمد حمزة ابن العباس العلوی،و أنا أسمع قیل له:أخبرکم أحمد بن الفضل الشیخ الصالح،حدثنا ابو عمرو عبد الوهاب،حدثنا أبو الحسن البنانی،حدثنا أبو بکر محمد بن علی بن الهیثم

ص: 131

النسوی،قال:لما أن قدم حمدون البرذعی علی أبی زرعة لکتابة الحدیث،دخل علیه فرأی فی بیته أوانی و فرشا کثیرة،قال:و کان ذلک لاخیه،فهم أن یرجع و لا یکتب،فلما کان من اللیل رأی کأنه علی شط برکة،و رأی ظل شخص فی الماء،فقال:أنت الذی زهدت فی أبی زرعة؟أ ما علمت ان احمد بن حنبل رحمه اللّه کان من الابدال،فلما مات أبدل اللّه مکانه ابا زرعة؟.

و نیز در(کمال)از احمد بن محمد بن العباس المرادی منقول است او گفته:

رأیت ابا زرعة فی المنام فقلت:یا ابا زرعة ما فعل اللّه بک قال:لقیت ربی عز و جل فقال:یا أبا زرعة:انی أوتی بالطفل فآمر به الی الجنة،فکیف بمن حفظ السنن علی عبادی، تبوء من الجنة حیث شئت.

قال:و رأیت ابا زرعة مرة اخری فی المنام کأنه یصلی فی السماء الرابعة بالملائکة،فقلت یا ابا زرعة:بما نلت أن تصلی بالملائکة؟قال:برفع الیدین.

و نیز در(کمال)مسطور است:

ص: 132

أخبرنا ابو طاهر السلفی،اخبرنا ابو العباس احمد بن عبد الغفار بن أشته الکاتب،اخبرنا ابو سعید محمد بن علی بن عمرو النقاش الحافظ،قال:سمعت أبا سعید محمد بن بشر المصری، قال:سمعت أبا محمد عبد الرحمن بن محمد بن ادریس الرازی، قال سمعت أبی یقول:رأیت أبا زرعة رحمه اللّه فی النوم، فقلت:ما فعل بک؟قال:وقفت بین یدی اللّه عز و جل،فقال لی:

یا عبید اللّه تورعت(1) عن الکلام،فقلت:یا رب العزة انهم حاولوا دینک،قال:ألحقوه بأبی عبد اللّه،و أبی عبد اللّه،و أبی عبد اللّه،و أبی عبد اللّه،قلت:من أبو عبد اللّه؟قال:ابو عبد اللّه مالک،و أبو عبد اللّه سفیان،و أبو عبد اللّه الشافعی،و أبو عبد اللّه احمد بن حنبل.

و قال محمد بن اسحاق الصنعانی:ابو زرعة جمع الحفظ مع التقوی و الورع،و هو یشبه بأبی عبد اللّه احمد بن حنبل.

فضیلت ابو زرعه در تهذیب الاسماء نووی

و علاّمه محیی الدین یحیی بن الشرف النووی در(کتاب تهذیب الاسماء

ص: 133


1- کذا فی أصل الکمال ، و فی سیر النبلاء تذرعت فی الکلام فی عبادی و کذا فی حلیة الاولیاء فی ترجمة احمد بن حنبل ، و هو صحیح .

و اللغات)بترجمۀ محمد بن اسماعیل بخاری گفته:

و روینا عن الامام احمد بن حنبل،قال:ما أخرجت خراسان مثل محمد بن اسماعیل البخاری.

و عنه قال:انتهی الحفظ الی اربعة من اهل خراسان:ابو زرعة الرازی،و محمد بن اسماعیل البخاری،و عبد اللّه بن عبد الرحمن السمرقندی یعنی الدارمی،و الحسین بن شجاع البلخی.

و عن الحافظ أبی علی صالح بن محمد بن جزرة،قال:ما رأیت خراسانیا أفهم من البخاری.

و عنه قال:أعلمهم بالحدیث البخاری،و أحفظهم ابو زرعة و هو اکثرهم حدیثا.

و عن محمد بن بشار شیخ البخاری و مسلم قال:حفاظ الدنیا اربعة:ابو زرعة بالری،و مسلم بن الحجاج بنیسابور، و عبد اللّه بن عبد الرحمن الدارمی بسمرقند،و محمد بن اسماعیل ببخاری(1).

فضیلت ابی زرعه رازی درتاریخ بغداد

و حافظ ابو بکر احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی بن ثابت البغدادی

ص: 134


1- تهذیب الاسماء و اللغات ج 1 ص 68 .

المعروف بالخطیب در(تاریخ بغداد)در ترجمۀ محمد بن مسلم بن عثمان ابن عبد اللّه المعروف بابن واره گفته:

کتب الیّ ابو نصر عبد الوهاب ابن عبد اللّه بن عمر المزّی من دمشق، قال:حدثنا القاضی یوسف ابن قاسم المیانجی،قال:سمعت أبا جعفر الطحاوی یقول:ثلثة من علماء الزمان بالحدیث اتفقوا بالری،لم یکن فی الارض فی وقتهم امثالهم،فذکر أبا زرعة،و محمد بن مسلم بن واره،و أبا حاتم الرازی(1).

ابو زرعه باعتراف شاهصاحب رئیس محدثین است

و خود مخاطب نحریر هم در(بستان المحدثین)تصریح کرده است بآنکه ابو زرعه رئیس محدثین است،چنانکه در ذکر(موطأ)گفته:

ابو زرعه رازی که رئیس محدثین است گفته است که:اگر شخصی بطلاق زن خود سوگند خورد که آنچه در(موطّأ)است بلا شک و شبهه صحیح است حانث نشود،و این وثوق و اعتماد بر کتابی دیگر نیست(2).

و عجب آنست که شاهصاحب با وصف آنکه ابو زرعه را رئیس محدثین گفته اند،و باین مدح و تبجیل اثبات متانت ستایش او موطأ را خواسته در باب مطاعن این کتاب اعنی(تحفه)(صحیح مسلم)را اصح الکتب نزد اهل سنة وانموده اند،و بروایات آن بر تحریم متعه استدلال بمقابلۀ اهل حق نموده،و ندانسته که این بالاخوانی بعد ادراک تفضیح و تقبیح ابو زرعه صحیح مسلم را و خود مسلم را،مبدل بکمال حیرانی و پریشانی خواهد شد،لکن جنابشان را بالحاظ جوانب و اطراف و تتبع و تفحص افادات اسلاف چه کار بود،که از این مجازفت باز می ماندند،و طی

ص: 135


1- تاریخ بغداد ج 3 ص 256 .
2- بستان المحدثین ص 9 .

کشح از این وادی می نمودند.

ابو زرعه رازی از مسلم بن حجاج نفی عقل کرده

و علاّمه ذهبی ذمّ و لوم ابو زرعه مسلم را،و نفی عقل از او،و اخراج او از جمله رجال،و سرزنش او بعدم مدارات ذهلی،در کتاب(تذهیب التهذیب)هم بترجمۀ محمد بن یحیی ذهلی وارد کرده است،و اثبات فضل ذهلی بآن خواسته،چنانکه گفته:

قال ابو قریش الحافظ:کنت عند أبی زرعة،فجاء مسلم،فجلس ساعة و تذاکرا،فلما ان قام قلت:هذا جمع اربعة آلاف حدیث فی الصحیح، قال:فلم ترک الباقی؟،ثم قال:هذا لیس له عقل،لو داری محمد بن یحیی لصار رجلا(1).

ابو زرعه بخاری را نیز قدح کرده

و چنانکه ابو زرعه در تفضیح مسلم سعی بلیغ نموده،هم چنان بقدح و جرح بخاری هم پرداخته،و او را بمتروکین و مجروحین و مقدوحین نواخته،و تخم تضلیل و تبدیع او در قلوب معتقدین خود کاشته،و بزمرۀ هالکین و مطعونین و ملومین انداخته.

علاّمه ابو عبد اللّه محمد بن احمد ذهبی در(میزان الاعتدال فی نقد الرجال)که بعنایت رب متعال چهار نسخه آن پیش این متشتت البال حاضر است گفته:

علی بن عبد اللّه بن جعفر بن الحسن الحافظ،احد الاعلام الاثبات،و حافظ .

ص: 136


1- تذهیب التهذیب ج 3 ص 88 مخطوط

العصر،ذکره العقیلی فی کتاب الضعفاء،فبئس ما صنع فقال:جنح الی ابن أبی داود و الجهمیة و حدیثه مستقیم انشاء اللّه.

قال لی عبد اللّه بن احمد:کان أبی حدّثنا عنه،ثم امسک عن اسمه و کان یقول:حدثنا رجل،ثم ترک حدیثه بعد ذلک.

قلت:بل حدیثه عنه فی مسنده،و قد ترکه ابراهیم الحربی،و ذلک لمیله الی احمد بن أبی داود،فقد کان محسنا إلیه،و کذا امتنع مسلم من الروایة عنه فی صحیحه لهذا المعنی،کما امتنع ابو زرعة و ابو حاتم من الروایة عن تلمیذه محمد لاجل مسألة اللفظ.

و قال عبد الرحمن بن أبی حاتم:کان ابو زرعة ترک الروایة عنه،من اجل ما کان منه فی المحنة الخ(1).

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که ابو زرعة،و ابو حاتم هر دو ترک کرده اند روایت را از محمد تلمیذ علی بن المدینی،بسبب مسئلۀ لفظ، و مراد از محمد ابن اسماعیل بخاری،صاحب صحیح است.

و از طرائف آنست که مسلم بن الحجاج که تلمیذ بخاری است،امتناع کرده از روایت کردن از علی بن المدینی که استاد استاد او است،باین سبب که ابن المدینی میل داشت باحمد بن أبی داود،و بهمین سبب ابراهیم حربی او را ترک کرده.

و نیز از این عبارت ظاهر است که ابو زرعه ترک روایت علی بن المدینی کرده،پس ابو زرعه استاد و شاگرد هر دو را در یک رسن بسته،بدار البوار فرستاده.

.

ص: 137


1- میزان الاعتدال ج 2 ص 229

و نیز از این عبارت ظاهر است که حسب افاده عبد اللّه،امام احمد بن حنبل اولا از علی بن المدینی تحدیث کرد،بعد از آن از ذکر اسم او استحیاء می کرد،و او را بلفظ رجل تعبیر می کرد،تا بر مردم روایت کردن احمد از او ثابت نشود.

و علاّمه نحریر،و محقق معدوم النظیر،عقیلی هم تصریح بمیل علی بن المدینی بسوی ابن أبی داود و جهمیه کرده،و بهمین سبب او را در ضعفاء و مقدوحین داخل ساخته.

پس هر گاه قدح و جرح ابو زرعه در مسلم،و قدح ابو زرعه و ابو حاتم در بخاری،و قدح استاد بخاری ثابت شد،تشبث باعراض بخاری و مسلم از ذکر حدیث غدیر خیلی بی ربط است،چه اگر این قدح و جرح را مقبول دارند،پس ظاهر است که اعراض مقدوح و تلمیذ مقدوح اصلا لائق اعتناء نیست،و اگر این قدح و جرح را بر خلاف صواب دانند،پس باز هم این اعراض قابل اعتناء نیست،چه هر گاه ترک کردن اکابر ائمه سنیه روایات بخاری را،و قدح و جرح او،و قدح و جرح استاد و تلمیذ او،قابل اعتماد نباشد اعراض بخاری و مسلم یا دیگری از ذکر حدیث غدیر چگونه قابل التفات خواهد بود،و عجب که خود مسلم هم امتناع از روایت از علی بن المدینی استاد استاد خود کرده است،و باز آن را نافی و منافی جلالت و عظمت او ندانند،و اعراض مسلم را از ذکر حدیث غدیر مطمح نظر گردانند.

ابو زرعه رازی و ابو حاتم رازی بخاری را ترک نموده اند
قدح ابو زرعه و ابو حاتم در بخاری را حافظ ذهبی درمغنیآورده

و نیز ذهبی در(مغنی)گفته:

محمد بن اسماعیل ابو عبد اللّه البخاری قدم بغداد طالب حدیث علی رأس

ص: 138

الخمس مائة و کتب عن الموجودین،قال ابن الجوزی و غیره:کان کذابا.

فأما محمد ابن اسماعیل مولی الجعفیّین فحجة امام،و لا عبرة بترک أبی زرعة و أبی حاتم له من اجل اللفظ(1).

از این عبارت هم واضح است که ابو زرعة و ابو حاتم محمد بن اسماعیل جعفی را که مراد از آن همین بخاری است،بسبب مسئلۀ لفظ ترک کرده اند،یعنی چون او قائل بود بآنکه الفاظ قرآن،که ملفوظ مخلوقین باشد مخلوق است،باین سبب ابو زرعه و ابو حاتم او را مقدوح و مجروح دانسته،و ترک او کردند،مگر ذهبی این ترک و قدح و جرح را لائق اعتبار نمی داند،و لکن دانستی که این قدح و جرح و ترک علی کلا التقدیرین برای ما نافع است(و لیس لما أراد اللّه دافع.) و از افادات دیگر حضرات سنّیه نیز ترک ابو زرعه و ابو حاتم بخاری را،و کمال استعظام و استشناع این ترک ظاهر می شود:

قدح بخاری از طرف ابی زرعه و ابی حاتم درطبقات سبکینقل شده

عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی بن علی بن تمام السبکی ابو نصر تاج الدین بن تقی الدین در(طبقات کبری)گفته:

و ممّا ینبغی أن یتفقد عند الجرح حال العقائد و اختلافها بالنسبة الی الجارح و المجروح،فربما خالف الجارح المجروح فی العقیدة،فجرحه بذلک،و إلیه أشار الرافعی بقوله:و ینبغی أن یکون المزکّون براءا من الشحناء و العصبیة فی المذهب،خوفا من أن یحملهم ذلک علی جرح عدل او تزکیة فاسق،و قد وقع هذا لکثیر من الائمة،جرحوا بناء علی معتقدهم،و هم .

ص: 139


1- مغنی فی رجال الحدیث ص 113 مخطوط

المخطئون و المجروح مصیب،و قد أشار شیخ الاسلام سید المتأخرین تقی الدین بن دقیق العید فی کتابه(الاقتراح)الی هذا و قال:أعراض المسلمین حفرة من حفر النار،وقف علی شفیرها طائفتان من الناس:المحدّثون و الحکّام.

قلت:و من أمثلته قول بعضهم فی البخاری ترکه أبو زرعة و أبو حاتم من أجل مسئلة اللفظ،فیا للّه و للمسلمین أ یجوز لاحد أن یقول:البخاریّ متروک، و هو حامل لواء الصناعة،و مقدّم أهل السنة و الجماعة؟یا للّه و للمسلمین،أ یجعل ممادحه مذامّا؟فان الحق فی مسئلة اللفظ معه،إذ لا یستریب عاقل من المخلوقین فی أنّ تلفّظه من الافعال الحادثة التی هی مخلوقة للّه تعالی،و انّما أنکرها الامام أحمد رح لبشاعة لفظها(1).

از ملاحظۀ این عبارت واضح است که سبکی اوّلا از تقی الدین ابن دقیق العید نقل کرده:که اعراض مسلمین حفرۀ از حفر نار است که بر شفیر آن دو گروه از مردم ایستاده اند:یکی محدّثین و دیگر حکام و بعد از آن ارشاد کرده که از امثلۀ این حکم است قول بعض ایشان در بخاری،که ترک کرده است او را ابو زرعه و ابو حاتم بسبب مسئله لفظ، و بعد از ذکر این قول بنیاد فریاد و فغان آغاز نهاده،و کمال شناعت و فظاعت آن ظاهر کرده.

و ظاهرا مراد از این بعض علاّمه ذهبی است که استاد و شیخ سبکی است،لکن سترا لحقیقة الحال،کار باجمال و ابهام ساخته.

.

ص: 140


1- طبقات سبکی ج 1 ص 190 در ذیل ترجمه احمد بن صالح مصری
مناوی شافعی نیز قدح بخاری را از ابی زرعه و ابی حاتم درفیض القدیرآورده

و عبد الرؤف بن تاج العارفین بن علی بن زین العابدین الملقّب بزین الدین الحدادی ثم المناوی القاهری الشافعی هم،مثل سبکی بر ذکر ترک ابو زرعه و ابو حاتم بخاری را نهایت پیچ و تاب خورده، و کمال تنغّص و تألم از آن ظاهر کرده است،چنانکه در(فیض القدیر شرح جامع صغیر)بترجمۀ بخاری گفته:

زین الامة،افتخار الائمة،صاحب أصحّ الکتب بعد القرآن،صاحب ذیل الفضل علی ممرّ الزمان،الذی قال فیه امام الائمة ابن خزیمة:ما تحت أدیم السماء أعلم بالحدیث منه،و قال بعضهم:انه آیة من آیات اللّه یمشی علی وجه الارض.

قال الذهبی:کان من أفراد العالم مع الدین و الورع و المتانة هذا کلامه فی الکاشف،و مع ذلک غلب علیه الغضّ من أهل السنّة،فقال فی کتاب (الضعفاء و المتروکین):ما سلم من الکلام لاجل مسئلة اللفظ،ترکه لاجلها الرازیان هذه عبارته،و أستغفر اللّه تعالی نسأل اللّه تعالی السلامة و نعوذ به من الخذلان انتهی(1).

از این عبارت واضح است که عبد الرؤف مناوی بعد از نقل مدح بخاری از کاشف ذهبی می گوید:آنچه حاصلش این است که با وصف این مدح و ثناء،غالب آمد بر ذهبی تحقیر و ازراء اهل سنّت،پس گفت در کتاب ضعفاء و متروکین:که سالم نمانده است بخاری از کلام یعنی جرح و قدح بسبب مسئلۀ لفظ،که ترک کرده اند بخاری را بسبب این مسئله رازیان یعنی ابو زرعه و ابو حاتم.

.

ص: 141


1- فیض القدیر ج 1 ص 10 فی مقدمة الکتاب

و مناوی بعد از نقل عبارت ذهبی استغفار از خدای تعالی می کند، و سئوال سلامت از او تعالی می نماید،و پناه می برد باو تعالی شأنه از خذلان.حاصل آنکه این کلام در بارۀ بخاری عین معصیت و آفت، و خلاف طاعت و سلامت،و صریح خسران و خذلان،و محض مجازفت و عدوان است.

پس از این اضطراب و التهاب سبکی و مناوی ظاهر است که ابو زرعه و ابو حاتم حضرت بخاری را کما ینبغی خدمت گزاری کرده اند.

محمد بن یحیی ذهلی نیز از قادحین بخاری است

و باید دانست که ذهبی در(میزان)و(مغنی)اگر چه بر محض ذکر ترک ابو زرعه و ابو حاتم بخاری را اکتفاء کرده است،لکن در دیگر افادات خود پردۀ ناموس را زیادتر دریده است،و قدح محمد بن یحیی ذهلی،و ابو بکر اعین،و غیر ایشان هم در بخاری ذکر کرده،و ظاهرا سبکی و مناوی بر آن مطّلع نشده اند،ورنه زیاده تر می نالیدند و زاری و بیقراری را باقصی الغایات می رسانیدند.

ذهلی نیز بخاری را قدح کرده

علاّمه ذهبی در کتاب(سیر اعلام النبلاء)بترجمه بخاری گفته:

قال عبد الرحمن بن أبی حاتم فی(الجرح و التعدیل):قدم محمد بن اسماعیل بالری سنة خمسین و مائتین،و سمع منه أبی،و أبو زرعة،و ترکا حدیثه عند ما کتب إلیهما محمد بن یحیی أنه أظهر عندهم بنیسابور أنّ لفظه بالقرآن

ص: 142

مخلوق.

قلت:ان ترکا حدیثه أو لم یترکاه،البخاریّ ثقة مأمون محتجّ به فی العالم(1).

از این عبارت واضح است که عبد الرحمن بن أبی حاتم در کتاب (جرح و تعدیل)ارشاد کرده است:که قدوم کرد محمد بن اسماعیل درری در سنۀ خمسین و مائتین،و شنیدند از او پدر من و ابو زرعه، و ترک کردند این هر دو حدیث بخاری را هر گاه نوشت بسوی ایشان محمد بن یحیی:بدرستی که بخاری اظهار کرده است نزد ایشان بنیسابور بدرستی که لفظ او بقرآن مخلوق است.

پس واضح شد که ابو زرعه و ابو حاتم(من عند انفسهما)ترک حدیث بخاری نکرده اند،بلکه چون محمد بن یحیی ذهلی بمزید اهتمام در هتک ستر بخاری بسوی ایشان حال او نوشت،ایشان بسمع و اطاعت قول او ترک حدیث بخاری کردند،و او را بزمرۀ مبتدعین و متروکین انداختند.

عبد الرحمن بن ابی حاتم نیز بخاری را مقدوح دانسته
اشاره

و نیز ثابت شد که عبد الرحمن بن أبی حاتم نیز بخاری را مقدوح و مجروح می دانست،که در کتاب(جرح و تعدیل)ترک پدر خود ابو حاتم و ابو زرعة حدیث بخاری را ذکر کرده قدح و جرح او ثابت ساخته.

ترجمه عبد الرحمن بن أبی حاتم

و عبد الرحمن بن أبی حاتم از اجلۀ اعلام و ائمه فخام و منقدین عظام است.

ص: 143


1- سیر اعلام النبلاء ج 7 ص 251 مخطوط .

خود علاّمه ذهبی در همین کتاب(سیر اعلام النبلاء)گفته:

عبد الرحمن العلامة الحافظ یکنی أبا محمد،ولد سنة اربعین و مائتین،أو احدی و أربعین.

قال ابو الحسن علی بن ابراهیم الرازی الخطیب فی ترجمة عملها لابن أبی حاتم:کان رحمه اللّه قد کساه اللّه نورا و بهاء،یسر من نظر إلیه،سمعته یقول:رحل بی أبی سنة خمس و خمسین و مائتین و ما احتلمت بعد،فلما بلغنا ذا الحلیفة احتلمت،فسر أبی حیث ادرکت حجة الاسلام،فسمعت فی هذه السنة من محمد بن أبی عبد الرحمن المقری.

قلت:و سمع من أبی سعید الاشجّ،و الحسن بن عرفة و الزعفرانی، و یونس بن عبد الاعلی،و علی بن المنذر الطریقی،و احمد بن سنان،و محمد ابن اسماعیل الاحمسی،و حجاج بن الشاعر،و محمد بن حسان الازرق، و محمد بن عبد الملک بن زنجویه،و أبی ابراهیم المزنی،و الربیع بن سلیمان المؤذن،و بحر بن نصر و سعدان بن نصر،و الرمادی،و أبی زرعة،و ابن وارة، و خلائق من طبقتهم،و ممن بعدهم،بالحجاز،و العراق،و العجم،و مصر،و الشام، و الجزیرة و الجبال،و کان بحرا لا تکدّره الدلاء.

روی عنه ابن عدیّ،و حسین بن علی التمیمی،و القاضی یوسف المنایحی و أبو الشیخ ابن حیان،و أبو أحمد الحاکم،و علی بن عبد العزیز بن مردک، و أحمد بن محمد البصیر الرازی،و عبد اللّه بن محمد بن یزداد،و أخوه أحمد، و ابراهیم بن محمد النصرآبادی،و أبو سعید بن عبد الوهاب الرازی،و علی بن محمد القصار،و خلق سواهم.

قال أبو یعلی الخلیلی:أخذ أبو محمد علم أبیه و أبی زرعة،و کان بحرا فی

ص: 144

العلوم و معرفة الرجال،صنّف فی الفقه،و فی اختلاف الصحابة،و التابعین، و علماء الامصار،قال:و کان زاهدا،یعدّ من الابدال.

قلت:له کتاب نفیس فی(الجرح و التعدیل)أربع مجلّدات،و کتاب (الردّ علی الجهمیة)مجلد ضخم انتخبت منه،و له(تفسیر کبیر)فی عدّة مجلّدات عامته آثار بأسانیده،من أحسن التفاسیر.

قال الحافظ یحیی بن منده:صنف ابن أبی حاتم(المسند)فی ألف جزء و کتاب(الزهد)،و کتاب(الکنی)،و کتاب(الفوائد الکبیر)،و(فوائد أهل الری)،و کتاب(مقدمة الجرح و التعدیل).

قلت:و له کتاب(العلل)مجلد کبیر.

و قال الرازی المذکور فی ترجمة عبد الرحمن:سمعت علی بن محمد المصری،و نحن فی جنازة ابن أبی حاتم یقول:قلنسوة عبد الرحمن من السماء و ما هو بعجب،رجل منذ ثمانین سنة علی وتیرة واحدة لم ینحرف عن الطریق.

و سمعت علی بن أحمد الفرضی یقول:ما رأیت أحدا ممن عرف عبد الرحمن ذکر عنه جهالة قط.

و سمعت عباس بن أحمد یقول:بلغنی أن أبا حاتم قال:و من یقوی علی عبادة عبد الرحمن،لا أعرف لعبد الرحمن ذنبا.

و سمعت عبد الرحمن یقول:لم یدعنی أبی أشتغل فی الحدیث،حتی قرأت القرآن علی الفضل بن شاذان الرازی،ثم کتبت الحدیث.

قال الخلیل:یقال ان السنّة بالری ختمت بابن أبی حاتم،و أمر بدفن الاصول من کتب أبیه و أبی زرعة،و وقف تصانیفه،و أوصی الی الدرستینی القاضی.

ص: 145

و سمعت أحمد بن محمد بن الحسین الحافظ،یحکی عن علی بن الحسین الدرستینی:أن أبا حاتم کان یعرف الاسم الاعظم،فمرض ابنه فاجتهد أن لا یدعو به فانه لا ینال به الدنیا،فلمّا اشتدّت العلّة حزن و دعا به فعوفی،فرای أبو حاتم فی نومه:استجیب لک و لکن لا یعقب ابنک،فکان عبد الرحمن مع زوجته سبعین سنة فلم یرزق ولدا و قیل:انه ما مسّها.

و قال الرازی:و سمعت علی بن أحمد الخوارزمی یقول:سمعت عبد الرحمن ابن أبی حاتم یقول:کنا بمصر سبعة أشهر لم نأکل فیها مرقة،کلّ نهارنا مقسّم لمجالس الشیوخ،و باللیل النسخ و المقابلة،قال:فأتینا یوما أنا و رفیق لی شیخا،فقالوا هو علیل،فرأینا فی طریقنا سمکة أعجبتنا فاشتریناه،فلما صرنا الی البیت حضر وقت مجلس،فلم یمکنّا اصلاحه،و مضینا الی المجلس، فلم یزل حتی أتی علیه ثلثة ایام،و کاد أن یتغیر،فأکلناه نیّا(1) لم یکن لنا فراغ أن نعطیه من یشویه،ثم قال:لا یستطاع العلم براحة الجسد.

قال الخطیب الرازی:کان لعبد الرحمن ثلاث رحلات:الاولی مع أبیه سنة خمس و خمسین،ثم حج و سمع محمد بن حماد فی سنة ستین،ثم رحل بنفسه الی السواحل و الشام و مصر سنة اثنتین و ستین و مائتین،ثم دخل الی اصبهان فی سنة أربع و ستین،فلقی یونس بن حبیب.

سمعت الواعظ أبا عبد اللّه القزوینی یقول:إذا صلّیت مع عبد الرحمن فسلّم إلیه نفسک یعمل بها ما شاء،دخلنا یوما بغلس علی عبد الرحمن فی مرض موته،فکان علی الفراش قائما یصلی و یرکع فأطال الرکوع.

ص: 146


1- النیء و النی بکسر النون و آخره الهمزة ، او آخره الیاء المدغمة : اللحم الذی لم تمسه النار
مراتب جرح و تعدیل نزد ابن أبی حاتم

و من کلامه قال:وجدت ألفاظ التعدیل و الجرح مراتب:

فاذا قیل:ثقة أو متقن احتج به.

و ان قیل:صدوق،أو محلّه الصدق،أو لا بأس به،فهو ممن یکتب حدیثه و ینظر فیه.

و إذا قیل:شیخ فیکتب حدیثه،و هو دون ذلک یکتب للاعتبار.

و إذا قیل:لیّن فدون ذلک.

و إذا قالوا:ضعیف الحدیث فلا یطرح حدیثه بل یعتبر به.

فاذا قالوا:متروک الحدیث او ذاهب الحدیث أو کذّاب فلا یکتب حدیثه.

ابن أبی حاتم قصری در بهشت برای دوستش خرید

قال عمر بن ابراهیم الهروی الزاهد:أنبا الحسین بن أحمد الصفار،سمعت عبد الرحمن ابن أبی حاتم یقول:وقع عندنا الغلاء،فأنفذ بعض أصدقائی حبوبا من اصبهان،فبعته بعشرین ألفا و سألنی أن أشتری له دارا عندنا فاذا جاء ینزل فیها،فأنفقتها فی الفقراء،و کتبت إلیه:اشتریت لک بها قصرا فی الجنة،فبعث یقول:رضیت،فاکتب علی نفسک صکا،ففعلت فأریت فی المنام:

قد وفینا بما ضمنت و لا تعد لمثل هذا.

قال الامام أبو الولید الباجی:عبد الرحمن بن أبی حاتم ثقة حافظ.

و قال أبو الربیع محمد بن الفضل البلخی:سمعت أبا بکر محمد بن مهرویه الرازی،سمعت علی بن الحسین بن الجنید،سمعت یحیی بن معین یقول:انّا لنطعن علی أقوام لعلهم قد حطّوا رحالهم فی الجنة من اکثر مائتی سنة،

ص: 147

قلت:لعلّها من مائة سنة،فان ذلک لا یبلغ فی ایام یحیی هذا القدر،قال ابن مهرویه:فدخلت علی عبد الرحمن بن أبی حاتم و هو یقرأ علی الناس کتاب (الجرح و التعدیل)فحدثته بهذا فبکی،و ارتعدت یداه حتی سقط الکتاب، و جعل یبکی و یستعید فی الحکایة.

قلت:أصابه علی طریق الوجل،و خوف العاقبة،و الاّ فکلام الناقد الورع فی الضعفاء من النصح لدین اللّه تعالی،و الذبّ عن السّنة،و

قد کتب الی عبد الرحمن بن محمد و جماعة سمعوا عمر بن محمد یقول:أنبا هبة اللّه بن محمد أنبا محمد بن محمد بن غیلان،أنبا أبو اسحاق المزکّی،أنبا عبد الرحمن بن محمد الحنظلی،حدّثنا هارون ابن حمید،حدّثنا الفضل بن عنبسة،أنبا شعبة عن الحکم عن عمرو بن شعیب،عن ابیه،عن جده،قال النبی صلی اللّه علیه و سلم (الجار أحق بسقب داره أو أرضه).

أخرجه النسائی عن زکریا خیّاط السنة،عن هارون هذا، فوقع لنا بدلا عالیا بدرجتین.

توفی ابن أبی حاتم فی المحرّم سنة سبع و عشرین و ثلاثمائة بالری و له بضع و ثمانون سنة(1).

ترجمه ابن أبی حاتم در فوات الوفیات

و صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الخازن در کتاب(فوات الوفیات)که ذیل تاریخ ابن خلّکان است گفته:

عبد الرحمن بن محمد بن ادریس بن المنذر بن داود بن مهران،أبو محمد

ص: 148


1- سیر اعلام النبلاء ج 7 ص 633 مخطوط .

ابن أبی حاتم التمیمی الحنظلی الامام ابن الامام،الحافظ ابن الحافظ،سمع أباه و غیره.

قال ابن منذر:صنّف ابن ابی حاتم(المسند)فی ألف جزء،و کتاب (الزهد)،و کتاب(الکنی)،و(الفوائد الکبیر)،و(فوائد الرازیین)،و(مقدمة الجرح و التعدیل)،و صنف فی الفقه،و اختلاف الصحابة،و التابعین،و علماء الامصار،و له(الجرح و التعدیل)فی عدّة مجلدات،تدل علی سعة حفظه و امامته،و کتاب(الرد علی الجهمیة)فی مجلد کبیر و له(تفسیر کبیر)سائره آثار مسندة فی أربع مجلدات.

قال أبو علی الخلیلی:کان یعد من الابدال و قد أثنی علیه جماعة بالزهد و الورع التام و العلم و العمل.

و توفی فی المحرم سنة سبع و عشرین و ثلاثمائة رحمه اللّه تعالی(1).

ترجمه ابن أبی حاتم درعبرذهبی

و نیز علاّمۀ ذهبی در کتاب(عبر بخبر من غبر)در وقایع سنة سبع و عشرین و ثلاثمائة گفته:

و فیها توفّی عبد الرحمن بن أبی حاتم محمد بن ادریس بن المنذر الحافظ الجامع التمیمیّ الرازیّ بالریّ،و قد قارب التسعین،رحل به أبوه فی سنة خمس و خمسین و مائتین،فسمع أبا سعید الاشجّ،و الحسن بن عرفة و طبقتهما.

قال أبو یعلی الخلیلی اخذ عن ابیه و ابی زرعة،کان بحرا فی العلوم و معرفة .

ص: 149


1- فوات الوفیات ج 1 ص 260

الرجال،صنف فی الفقه و اختلاف اصحابه و التابعین و علماء الامصار،ثم قال:و کان زاهدا بعد من الابدال(1).

و أبو محمد عبد اللّه بن سعد بن علی الیمنی المعروف بالیافعی در (مرآة الجنان)در وقایع سنة سبع و عشرین و ثلاثمائة گفته:

فیها توفی الحافظ العالم عبد الرحمن ابن الحافظ الجامع محمد بن ادریس بن المنذر التمیمی الرازی بالراء،قالوا:و قد قارب التسعین.

و قال أبو یعلی الخلیلی:اخذ علم ابیه،و ابی زرعة،و کان بحرا فی العلوم و معرفة الرجال،صنف فی الفقه و اختلاف الصحابة و التابعین و علماء الامصار،قال:و کان زاهدا یعد من الابدال(2).

قدح ذهلی در بخاری از غیر ابن أبی حاتم نیز نقل شده
اشاره

و محتجب نماند که قدح محمد بن یحیی ذهلی در بخاری از دیگر عبارات و افادات این حضرات هم ظاهر است:

علامۀ ذهبی در کتاب(سیر اعلام النبلاء)قبل از عبارت سابقه که در آن قدح بخاری از کتاب عبد الرحمن بن ابی حاتم نقل کرده گفته:

قال أبو حامد بن الشرقی:سمعت محمد بن یحیی الذهلی یقول:القرآن کلام اللّه غیر مخلوق من جمیع جهاته و حیث یصرف،فمن لزم هذا استغنی عن اللفظ و عما سواه من الکلام فی القرآن،و من زعم آن القرآن مخلوق فقد .

ص: 150


1- العبر ج 2 ص 208 .
2- مرآت الجنان ج 2 ص 289 ط دائرة المعارف النظامیة فی حیدرآباد الدکن سنة 1338

کفر،و خرج عن الایمان،و بانت منه امرأته،یستتاب،فان تاب،و إلا ضربت عنقه،و جعل ماله فیئا بین المسلمین،و لم یدفن فی مقابرهم،و من وقف فقال:

لا أقول مخلوق و لا غیر مخلوق فقد ضاهی الکفر،و من زعم ان لفظی بالقرآن مخلوق فهذا مبتدع لا یجالس و لا یکلم،و من ذهب بعد هذا الی محمد ابن اسماعیل البخاری فاتهموه،فانه لا یحضر مجلسه الا من کان علی مثل مذهبه(1).

ذهلی مردم را از رفتن نزد بخاری نهی میکرد

[از این عبارت ظاهر است که محمد بن یحیی ذهلی ارشاد کرده که هر کسی که بگوید:که لفظ من به قرآن مخلوق است پس این کس مبتدع است،مجالست او نباید کرد،و نه باو کلام باید نمود.

و نیز فرموده که هر کسی که خواهد رفت بعد ازین بسوی محمد بن اسماعیل بخاری پس او را متهم سازید،بدرستی که حاضر نمی شود مجلس بخاری را مگر کسی که بر مثل مذهب او باشد.

و علامه شهاب الدین بن حجر عسقلانی در(هدی ساری)مقدمۀ(فتح الباری)نیز این ارشاد ذهلی نقل کرده چنانکه گفته:] قال ابو حامد بن الشرقی:سمعت محمد بن یحیی الذهلی یقول:القرآن کلام اللّه تعالی غیر مخلوق،و من زعم لفظی بالقرآن مخلوق فهو مبتدع لا یجالس و لا یکلم،و من ذهب بعد هذا الی محمد بن اسماعیل فاتهموه،فانه لا یحضر مجلسه الا من کان علی مذهبه(2).

ذهلی بخاری را از جهمیه بدتر میدانست

[و نیز ذهبی در(سیر اعلام النبلاء)گفته:] قال الحاکم:انبأ أبو عبد اللّه محمد ابن یعقوب الاخرم،سمعت ابن

ص: 151


1- سیر اعلام النبلاء ج 7 ص 452 مخطوط .
2- هدی الساری مقدمة فتح الباری ص 492 ط بیروت .

علیّ المخلدیّ،سمعت محمد بن یحیی یقول:قد اظهر هذا البخاریّ قول اللفظیة،و اللفظیة عندی شر من الجهمیة(1).

[از این عبارت واضح است که محمد بن یحیی ذهلی ارشاد کرده که بدرستی که اظهار کرده است این بخاری قول لفظیّه را و لفظیّه نزد من بدترند از جهمیه.

پس ثابت و محقق شد که بخاری نزد ذهلی بدتر از فرقۀ ضاله هالکه جهمیه بوده،و فضایح و قبایح جهمیّه بالاتر از آن است که استیعاب آن توان کرد،و زیاده از این چه خواهد بود که حضرات سنیه تکفیر جهمیه می کنند.]

اهل سنت جهمیه را کافر می دانند

[ذهبی در(سیر اعلام النبلاء)بترجمۀ علی بن المدینی گفته]:

قال ابن عمار الموصلی فی تاریخه:قال لی علی بن المدینی:ما یمنعک ان تکفر الجهمیة و کنت انا اولا لا اکفرهم؟فلما اجاب علی الی المحنة کتبت إلیه اذکره ما قال لی و اذکره اللّه فاخبرنی رجل عنه انه بکی حین قرأ کتابی، ثم رأیته بعد فقال لی:ما فی قلبی مما قلت و اجبت من شیء،و لکن خفت ان اقتل و تعلم ضعفی انی لو ضربت سوطا واحدا لمت أو نحو هذا(2).

[و نیز ذهبی در میزان الاعتدال گفته:]

ص: 152


1- سیر اعلام النبلاء ج 7 ص 453 - مخطوط
2- سیر اعلام النبلاء ج 7 ص 25 - مخطوط .

جهم بن صفوان أبو محرز السمرقندی الضال المبتدع رأس الجهمیّة هالک فی زمان صغار التابعین،و ما علمته روی شیئا لکنه زرع شرا عظیما(1).

[و نیز ذهبی در(سیر اعلام النبلاء)گفته:] قال یعنی الحاکم:و سمعت محمد بن یعقوب الحافظ یقول:لما استوطن البخاریّ نیسابور اکثر مسلم بن الحجّاج الاختلاف إلیه،فلمّا وقع بین الذهلی و بین البخاری ما وقع فی مسئلة اللفظ و نادی علیه و منع الناس عنه، انقطع عنه اکثر النّاس غیر مسلم،فقال الذهلیّ یوما:الا من قال باللفظ فلا یحل له ان یحضر مجلسنا،فاخذ مسلم رداءه فوق عمامته و قام علی رؤس الناس و بعث الی الذهلیّ ما کتب عنه علی ظهر حمّال،و کان مسلم یظهر القول باللفظ و لا یکتمه.

قال:و سمعت محمد بن یوسف المؤذن،سمعت أبا حامد بن الشرقی یقول:

حضرت مجلس محمد بن یحیی،فقال:ألا من قال لفظی بالقرآن مخلوق فلا یحضر مجلسنا،فقام مسلم بن الحجاج من المجلس.

رواها أحمد بن منصور الشیرازی،سمعت محمد بن یعقوب الاخرم، سمعت أصحابنا یقولون:لما قام مسلم و أحمد بن سلمة بن مجلس الذهلی قال الذهلی:لا یساکننی هذا الرجل فی البلد فخشی البخاری و سافر.

[از این عبارت ظاهر است که محمد بن یحیی ارشاد کرد که هر کسی که بگوید:که لفظ من بقرآن مخلوق است پس حاضر مجلس ما نشود، پس مسلم بن الحجاج بر خواست،و احمد بن سلمه هم متابعت او در قیام از مجلس نمود،و آنگاه که مسلم و احمد بن سلمة از مجلس .

ص: 153


1- میزان الاعتدال ج 1 ص 426

ذهلی بر برخواستند،ذهلی ارشاد کرد که اقامت با من نکند این مرد یعنی بخاری در این بلد،پس بخاری ترسید و سفر اختیار کرد.] [و ابن حجر عسقلانی در(هدی ساری)مقدمه(فتح البخاری)گفته:] و قال الحاکم أیضا عن الحافظ أبی عبد اللّه بن الاخرم:قال:لما قام مسلم ابن الحجاج و أحمد بن سلمة من مجلس محمد بن یحیی بسبب البخاری، قال الذهلی:لا یساکننی هذا الرجل فی البلد فخشی البخاری و سافر(1).

ترجمه ذهلی قادح بخاری

[و آنگه که تشمیر ذیل ذهلی در قدح و جرح و تضلیل و تبدیع بخاری، و ایلام و اهانت و اخراج او از بلد،و اخراج او از اهل دین و ایمان دریافتی، پس حالا نبذی از مناقب جمیله و فضائل جلیله ذهلی هم باید شنید:

پس باید دانست که حافظ أبو بکر احمد بن علی بن ثابت بن احمد ابن مهدی ابن ثابت البغدادی المعروف بالخطیب که جلائل فضائل و عوالی مناقب او از(انساب سمعانی)(2) و(سیر النبلاء)(3) ذهبی و(تاریخ ابن خلّکان)(4) ،و(مرآة الجنان)(5) یافعی،و(طبقات اسنوی)(6)،و(طبقات أبو بکر اسدی)،و(فیض القدیر)مناوی،

ص: 154


1- هدی الساری مقدمهء فتح الباری ص 492 .
2- الانساب ص 200 .
3- سیر النبلاء ج 11 ص 208 مخطوط
4- وفیات الأعیان ج 1 ص 32
5- مرآة الجنان ج 3 ص 87
6- طبقات الاسنوی ج 1 ص 201 .

و(مدینة العلم)،و(مفتاح کنز درایة المجموع)،و(بستان المحدثین) و غیر آن ظاهر است.]

ترجمه ذهلی در تاریخ بغداد

[در تاریخ بغداد که پارۀ از آن بخط عرب نزد اضعف العباد حاضر است می گوید:] محمد بن یحیی بن عبد اللّه بن خالد بن فارس بن ذویب أبو عبد اللّه النیسابوریّ الذهلی مولاهم.

سمع عبد الرحمن بن مهدی،و محمد بن بکر البرسانی،و عبید اللّه ابن موسی،و یعلی،و محمد ابنی عبید،و روح بن عبادة،و أبا النصر هاشم بن القاسم،و أسود بن عامر،و سلیمان بن داود الهاشمی،و محمد بن عمر الواقدی، و عفّان بن مسلم،و عبد الرزاق بن همام،و سالم بن قتیبة،و یزید بن هارون، و غیرهم من أهل العراق،و الحجاز،و الشام،و مصر،و الجزیرة.

و کان أحد الائمة العارفین،و الحفاظ المتقین،و الثقات المأمونین.

صنّف حدیث الزهری و جوّده،و قدم بغداد و جالس شیوخها و حدّث بها و کان الامام احمد بن حنبل یثنی علیه،و ینشر فضله.

و قد حدّث عنه جماعة من الکبراء:سعید بن ابی مریم المصری،و أبو صالح کاتب اللیث بن سعد،و عبد اللّه بن محمد النفیلی،و سعید بن منصور، و محمود بن غیلان،و محمد بن المثنی،و محمد بن اسماعیل البخاری،و أبو زرعة،و أبو حاتم الرازیّان،و محمد بن سهل بن عقیل،و محمد بن اسحاق الصاغانی، و یعقوب بن شیبة الدوسی،و عباس ابن محمد الدوری،و أبو داود السجستانی،

ص: 155

و نفر بعدهم.

أخبرنا أبو منصور علی بن محمد بن الحسین الدقاق،أخبرنا محمد بن عبد الرحمن ابن العباس،قال:حدثنا أبو نصر عبد اللّه بن محمد بن زیاد النیسابوریّ قال:حدثنا محمد بن یحیی،حدثنا ابن قتیبة،عن عبد اللّه بن المثنی،عن ثمامة ابن عبد اللّه،عن أنس،قال: (کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یعید الکلمة ثلثة لتعقل عنه).

قال أبو بکر:حدثنا ابو العباس بن محمد،حدثنا یحیی،فذکر هذا الحدیث.

اخبرنا القاضی أبو بکر احمد بن الحسن الحریثی،قال:اخبرنا أبو محمد حاجب بن احمد الطوسی،قال:حدثنا محمد بن یحیی الذهلی،قال:حدثنا علی بن عبد اللّه،قال:حدثنا سفیان،حدثنا یحیی بن سعید،عن ابی بکر بن محمد بن عمر بن عبد العزیز،عن النزیل بن عبد الرحمن عن ابی هریرة، قال:(سجدنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله فی إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ ).

قال أبو عبد اللّه محمد بن یحیی:لا اعلم روی هذا الحدیث عن یحیی بن سعید غیر ابن عیینة.

و هو عندی و هم انما رواه الناس عن یحیی،و هذا اسناد حدیث الافلاس.

اخبرنا ابو نعیم الحافظ،اخبرنی محمد بن عبد اللّه الضبی فی کتابه،قال:

سمعت یحیی بن منصور القاضی یقول:سمعت خالی عبد اللّه بن علی بن الجارود یقول:سمعت محمد بن سهل بن عسکر یقول:کنا عند الامام احمد بن حنبل،فدخل محمد بن یحیی یعنی الذهلی،فقام إلیه احمد و تعجب منه الناس،ثم قال لبنیه و اصحابه:اذهبوا الی ابی عبد اللّه فاکتبوا عنه.

اخبرنا محمد بن احمد بن رزق،اخبرنا دعلج بن احمد،حدثنا أبو محمد

ص: 156

بن الجارود،حدثنی أبو عامر النسائی الحافظ،قال:سمعت محمد بن داود المصیصی یقول:کنا عند الامام احمد بن حنبل و هم یذکرون الحدیث،فذکر محمد بن یحیی النیسابوریّ حدیثا فیه ضعف،فقال له احمد بن حنبل لا تذکر مثل هذا الحدیث،فکان محمد بن یحیی دخله خجلة،فقال له احمد:انما قلت هذا اجلالا لک یا أبا عبد اللّه.

و اخبرنا ابن رزق،اخبرنا دعلج بن احمد،حدثنا أبو محمد بن الجارود، قال:سمعت أبا عبد الرحیم محمد بن احمد بن الجراح الجوزجانی یقول:

دخلت علی الامام احمد بن حنبل،فقال لی:ترید البصرة؟قلت:نعم،قال:

فاذا اتیتها فالزم محمد بن یحیی،و لیکن سماعک منه فانی ما رأیت خراسانیا او قال:ما رایت احدا اعلم بحدیث الزهری منه و لا اصح کتابا منه.

اخبرنی حمزة بن محمد بن طاهر الدقاق،و احمد بن عبد الواحد الوکیل قال حمزة:اخبرنا و قال احمد:حدثنا علی بن عمر الحافظ،قال سمعت أبا بکر النیسابوریّ،یقول:سمعت ابراهیم بن هارون،یقول:سمعت الامام احمد بن حنبل،یقول:و ذکر حدیثا من حدیث الزهری،فقال:ما قدم علینا رجل اعلم بحدیث الزهری من محمد بن یحیی،زاد احمد قال:قال لنا علی بن عمر،قال لنا أبو بکر النیسابوریّ و هو عندی امام فی الحدیث.

اخبرنی حمزة بن محمد بن طاهر،اخبرنا علی بن عمر الحافظ،قال:سمعت أبا بکر النیسابوریّ یقول:سمعت محمد بن یحیی یقول:قال لی علی بن المدینی:انت وارث الزهری.

اخبرنا محمد بن علی المقری،قال قرأنا علی الحسین بن هارون الضبی، عن ابی العباس بن سعید،قال:حدثنی احمد بن محمود بن مقاتل الهروی

ص: 157

أبو الحسین،قال:سمعت رجلا قال لمحمد بن یحیی:جودت فی الزهری، قال:فی أی شیء لم أجود؟.

حدثت عن ابراهیم بن محمد بن یحیی المزنی.قال:سمعت أبا العباس الدغولی یقول:سمعت صالحا جزرة یقول:لما خرجت من الری قلت لفضلک عمن اکتب بنیسابور؟قال:إذا قدمت نیسابور انظر الی شیخ بهی حسن الوجه، حسن الثیاب،راکبا حمارا،و هو محمد بن یحیی فاکتب عنه فانه من قرنه الی قدمه فائدة،قال:فلما قدمت نیسابور استقبلنی محمد بن یحیی فعرفته بهذه الصفة فذهبت معه،و انتخبت علیه مجلسا و قرأته علیه فلما فرغت قلت له:

افادنی الفضل بن العباس الرازی حدیثا عنک عند الوداع لاسمعه من الشیخ،فقال:

هات،فقلت حدثکم سعید بن عامر،قال:حدثنا شعبة،عن عبد اللّه بن صبیح، عن محمد بن سیرین،عن انس ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: (هذا خالی فلیبین أمر خاله) فقال محمد بن یحیی من ینتخب مثل هذا الانتخاب،و یقرأ مثل هذه القراءة یعلم ان سعید بن عامر لا یحدث بمثل هذا الحدیث،فقال صالح:نعم حدثکم سعید بن واصل.

قال الشیخ أبو بکر:قصد صالح امتحان محمد بن یحیی فی هذا الحدیث، لینظر أ یقبل التلقین أم لا؟فوجده ضابطا لروایاته حافظا لاحادیثه،متحرزا من الوهم،بصیرا بالعلم.

اخبرنا محمد بن علی الصوری،اخبرنا احمد بن الحسین الرازی، قال:سمعت عبد اللّه بن عدی،یقول سمعت الحسین بن الحسن بن سلیمان القاضی البخاری،یقول:سمعت عبد اللّه بن عبد الوهاب الخوارزمی،یقول:

سألت الامام احمد بن حنبل،عن محمد بن یحیی،و محمد بن رافع،فقال:

ص: 158

محمد بن یحیی احفظ،و محمد بن رافع اورع.

اخبرنی محمد بن احمد بن یعقوب،اخبرنا محمد بن نعیم الضبی،قال:

سمعت أبا علی الحسین بن علی الحافظ،و سأله أبو عمر الاصبهانی عن محمد بن یحیی،و عباس بن عبد العظیم العنبری ایهما احفظ؟فقال أبو علی:عباس ابن عبد العظیم حافظ،الا ان محمد بن یحیی اجل.

حدثونی عن فضلک الرازی انه قال:حدثنی من لم یخطئ فی حدیث قط محمد بن یحیی الذهلی النیسابوریّ.

و قال علی بن المدینی:کفانا محمد بن یحیی جمیع حدیث الزهری.

أخبرنا هبة اللّه بن الحسن الطبری،قال:سمعت العلاء بن محمد الرویانی و محمد بن الحسین الرازی،یقولان:سمعنا عبد الرحمن بن أبی حاتم،یقول:

سمعت أبی یقول:محمد بن یحیی الذهلی امام أهل زمانه.

أخبرنی محمد بن أبی الحسن،أخبرنا عبید اللّه بن القاسم الهمدانی باطرابلس،أخبرنا أبو عیسی عبد الرحمن بن اسماعیل المروضی بمصر،حدثنا أبو عبد الرحمن أحمد بن شعیب النسائی املاء،قال:محمد بن یحیی بن عبد اللّه النیسابوریّ ثقة و مأمون.

أخبرنا محمد بن علی المقری،قال:قرأنا علی الحسین بن هارون،عن ابن سعید،قال:سمعت عبد الرحمن بن یوسف یعنی ابن خراش یقول:کان محمد بن یحیی من أئمة أهل العلم.

اخبرنی الحسن بن محمد الخلاّل،حدثنا عمر بن أحمد الواعظ،حدّثنا عبد اللّه بن سلیمان،حدّثنا محمد بن یحیی النیسابوریّ و کان أمیر المؤمنین فی الحدیث.

ص: 159

اخبرنا محمد بن احمد بن رزق،اخبرنا دعلج بن احمد،قال:سمعت احمد ابن محمد بن الازهر یقول:لمحمد بن یحیی ثمانیة عشر رحلة الی البصرة،و له رحلتان الی الیمن.

و حدّثنا هنّاد بن ابراهیم النسفی،أخبرنا محمد بن احمد بن محمد بن سلیمان الحافظ ببخاری،قال:اخبرنا محمد بن عبد اللّه بن یوسف الشافعی،قال سمعت الحسین بن الحسن بن سفیان یعنی النسری،یقول:سمعت محمد بن یحیی الذهلی یقول:لو لم أبدأ بالبصرة لم یفتنی حسین الجعفی و أبو أسامة و شبابه،و لمّا دخلت البصرة استقبلنی جنادة یحیی بن سعید القطّان علی باب البصرة.

أخبرنی محمد بن احمد بن یعقوب.أخبرنا محمد بن نعیم،قال:سمعت أبا علی محمد بن احمد بن زید المعدل،یقول:سمعت أبا زکریا یحیی بن محمد ابن یحیی بن یحیی،یقول:دخلت علی أبی فی الصیف الصائف وقت القائلة و هو فی بیت کتبه،و بین یدیه السراج و هو یصنّف،فقلت:یا أبت هذا وقت الصلوة و دخان هذا السراج بالنّهار،فلو نفّست علی نفسک،فقال لی:یا بنیّ تقول لی هذا؟و أنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و أصحابه و التابعین.

و قال أبو نعیم:أخبرنی أبو محمد بن زیاد المعدل.حدّثنا أبو العباس الازهری قال:سمعت خادمة محمد بن یحیی و محمد بن یحیی یغسل علی السریر فتقول:خدمت أبا عبد اللّه ثلثین سنة و کنت أضع له الماء فما رأیت ساقه و أنا ملک له.

اخبرنا هبة اللّه بن الحسن الطبری،اخبرنا عبد اللّه بن محمد بن علی بن زیاد النیسابوریّ،قال:أخبرنا ابو حامد احمد بن محمد بن الحسین الشرقی

ص: 160

الحافظ،قال:سمعت ابا عمرو الخفاف غیر مرة یقول:رأیت محمد بن یحیی الذهلی فی النوم فقلت:یا ابا عبد اللّه ما فعل بک ربک؟قال:غفر لی،قلت:فما فعل علمک؟قال:کتب بماء الذهب و رفع فی علیین.

أخبرنا السمسار،اخبرنا الصفار،حدّثنا ابن قانع أنّ محمد بن یحیی النیسابوریّ مات فی سنة اثنتین و خمسین و مائتین،قال ابن قانع:و قیل سنة ست و خمسین.

أخبرنی الحسین بن علی الطناجیری،حدّثنا عمر بن أحمد الواعظ،قال:

سمعت عبد اللّه بن محمد بن زیاد النیسابوریّ یقول:مات محمد بن یحیی النیسابوریّ سنة سبع و خمسین و مائتین.

و هذه الاقوال و هم،و الصواب ما أخبرنا هبة اللّه بن الحسن الطبری عن محمد بن نعیم،قال:سمعت عبد اللّه بن محمد النیسابوریّ یقول:سمعت ابا حامد الشرقی یقول:مات محمد بن یحیی الذهلی سنة ثمان و خمسین و مائتین.

قال الشیخ أبو بکر:و بلغنی أنّ وفاته کانت فی احد الربیعین من السنة و قد بلغ ستا و ثمانین سنة(1).

ترجمه ذهلی در تذهیب ذهبی

[و ابو عبد اللّه شمس الدین محمد بن احمد ذهبی در کتاب(تذهیب التهذیب)گفته:] محمد بن یحیی بن عبد اللّه بن خالد بن فارس بن ذویب الذهلی ابو عبد اللّه النیسابوریّ الحافظ أحد الاعلام.

.

ص: 161


1- تاریخ بغداد ج 3 ص 415

عن عبد الرحمن بن مهدی،و علی بن عاصم،و یزید بن هارون و أبی داود، و عبد الرزاق،و الفریابی،و هاشم بن قاسم،و یعقوب بن ابراهیم بن سعد،و بشر ابن عمر الزهرانی،و أبی جعفر بن عون،و مسلم بن قتیبة،و عبد الصمد بن عبد الوارث و خلائق.

و له رحلة واسعة.

و عنه البخاری و الاربعة و سعید بن أبی مریم،و سعید بن منصور و أبو جعفر النفیلی،و هم من شیوخه،و أحمد بن سلمة،و صالح جزرة،و أبو حاتم،و ابن خزیمة،و أبو عوانة،و محمد بن عبد الرحمن الدغولی،و ابنه یحیی الشهید،و أبو علی المیدانی،و ابو بکر بن زیاد النیسابوریّ،و حاجب بن احمد الطوسی،و أمم سواهم.

و قد روی عنه البخاری فی الصحیح أحادیث عدة لکنه یدلّسه،فتارة یقول:حدّثنا محمد،و تارة یقول:حدّثنا محمد بن عبد اللّه،و تارة یقول:حدثنا محمد بن خالد.

قال محمد بن سهل:کنا عند احمد بن حنبل فدخل محمد ابن یحیی فقام إلیه احمد و تعجّب منه الناس،ثم قال لبنیه و أصحابه:اذهبوا الی أبی عبد اللّه و اکتبوا عنه.

و عن احمد بن حنبل قال:ما رأیت خراسانیا أعلم بحدیث الزهری منه، و لا أصحّ کتابا منه.

و قال محمد بن داود المصیصی:کنا عند احمد بن حنبل و هم یتذاکرون، فذکر محمد بن یحیی النیسابوریّ حدیثا فیه ضعف،فقال له احمد بن حنبل:

لا تذکر مثل هذا فکأن محمدا دخله خجلة،فقال احمد:انما قلت هذا اجلالا

ص: 162

لک یا ابا عبد اللّه.

و قال ابراهیم بن هانی عن احمد:ما قدم علینا رجل أعلم بحدیث الزهری من محمد بن یحیی.

و قال أبو عمرو احمد بن المبارک المستملی:أتیت احمد بن حنبل،فقال لی من این؟قلت:من نیسابور،قال:محمد بن یحیی له مجلس؟قلت:نعم،قال:

لو أن محمد بن یحیی عندنا لجعلناه اماما فی الحدیث،سمعها زنجویه اللباد ابن أبی عمر المستعملی،و زاد قال المستملی:سمعت محمد بن یحیی یقول:قد جعلت احمد فیما بینی و بین ربی عز و جل.

و قال سعید بن منصور لابن معین:لم لم تجمع حدیث الزهری؟قال:قد کفانا محمد بن یحیی و جمع حدیث الزهری.

و قال ابو قریش الحافظ:کنت عند أبی زرعة فجاء مسلم فجلس ساعة و تذاکرا فلما ان قام قلت:هذا جمع أربعة آلاف حدیث فی الصحیح،قال:

فلم ترک الباقی،ثم قال:لیس لهذا عقل،لو داری محمد بن یحیی لصار رجلا.

و قال یحیی بن محمد:سمعت أبی یقول:إذا روی عن المحدّث رجلان ارتفع عنه اسم الجهالة و دخلت علی أبی وقت القائلة فی الصیف و هو فی بیت کتبه و بین یدیه السراج و هو یصنّف،فقلت:یا أبت فی هذا الوقت و دخان هذا السراج فلو نفّست عن نفسک،فقال:یا بنی تقول لی هذا؟و أنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و أصحابه و التابعین.

قال ابو حاتم الرازی:محمد بن یحیی امام أهل زمانه ثقة.

و قال النسائی:ثقة،مأمون.

ص: 163

و قال ابو بکر بن أبی داود:حدّثنا محمد بن یحیی النیسابوریّ و کان امیر المؤمنین فی الحدیث.

و قال محمد بن الازهر:لمحمد بن یحیی ثمانیة عشر رجلة الی البصرة و رحلتان الی الیمن.

و عن الذهلی قال:لما دخلت البصرة استقبلنی جنازة یحیی بن سعید القطان علی باب البصرة.

و قالت امة لمحمد بن یحیی:خدمته ثلاثین سنة فما رأیت ساقه قط.

و قال أبو حامد بن الشرقی:سمعت أبا عمرو الخفّاف یقول:رأیت محمد ابن یحیی الذهلی فی النوم،فقلت:ما فعل اللّه بک؟فقال:غفر لی،قلت:فما فعل علمک؟قال:کتب بماء الذهب و رفع فی علیین.

قال ابن الشرقی،و جماعة:مات سنة ثمان و خمسین و مائتین و بلغ ستّا و ثمانین سنة.

قلت:قال أبو بکر الجارودی:بلغنی أن محمد بن یحیی کان فی مجلس یحیی ابن یحیی،فنظر علی بن مسلمة اللبقی الی حسن خطه و تقییده،فقال:

یا بنی أ لا أنصحک؟ان أبا زکریّا یحدثک عن سفیان بن عیینة و هو حی بمکة، و عن وکیع و هو حی بالکوفة،و عن یحیی بن سعید القطان و هو حی بالبصرة، فاخرج فی طلب العلم فعمل فیه قوله و تأهّب للخروج فقدم اصبهان،فأقام بها أیاما و سمع من عبد الرحمن بن مهدی،و الحسین بن حفص،ثم خرج الی البصرة،و قد مات یحیی بن سعید فأکثر المقام بها و کتب عن أبی داود الطیالسی.

و قال الحسین بن الحسن:سمعت محمد بن یحیی یقول:رحلت ثلاث رحلات،و أنفقت علی العلم مائة و خمسین ألفا.

ص: 164

و قال ابن خزیمة:حدثنا محمد بن یحیی الذهلی امام أهل عصره أسکنه اللّه جنته مع حببته.

و قال السلمی عن الدار قطنی قال:من أحب أن یعرف قصور علمه عن علم السلف فلینظر فی علم حدیث الزهری لمحمد بن یحیی.

و قال ابن خزیمة:سمعت الذهلی یقول:لم یرو أحد عن الزهری الا أخطأ فی حدیثه غیر مالک.

و قال أبو عبد اللّه الحاکم فی تاریخه:أنبأنا أبو الحسین محمد بن یعقوب، حدثنا الحسین بن حسن القاضی بأنطاکیة،حدثنا محمد بن عبد اللّه بن عبد الحکم، حدّثنا سعید بن مریم،أخبرنی محمد بن یحیی،عن عبد الرزاق،عن معمّر عن الزهری،عن عروة،عن عائشة: أن فاطمة و العباس أتیا أبا بکر یطلبان أرض النبی صلی اللّه علیه و سلم من فدک و سهمه من خیبر،فقال أبو بکر:سمعت النبی صلی اللّه علیه و سلم یقول:لا نورّث،ما ترکنا صدقة.

قال یعقوب بن محمد الصیدلانی:مات الذهلی یوم الاثنین لاربع بقین من ربیع الاول.

قلت:مسند الزهری لمحمد بن یحیی فی مجلّدین،قال محمد ابن یحیی:

قال لی علی بن المدینی:أنت ولدت للزهری(1).

ترجمه ذهلی در سیر النبلاء

[و نیز علاّمه ذهبی در کتاب(سیر النبلاء)گفته:]

ص: 165


1- تذهیب التهذیب ج 3 ص 88 - مخطوط

محمد بن یحیی بن عبد اللّه ابن خالد بن فارس بن ذویب الامام العلاّمة الحافظ البارع شیخ الاسلام و عالم أهل المشرق،و امام أهل الحدیث بخراسان أبو عبد اللّه الذهلی مولاهم النیسابوریّ.

مولده سنة بضع و سبعین و مائة،و سمع من الحفصین:حفص ابن عبد اللّه و حفص بن عبد الرحمن،و الحسین بن الولید،و علی بن ابراهیم البنانی، و مکی بن ابراهیم،و علی بن الحسین بن شقیق بنیسابور،و ارتحل فی سنة سبع و تسعین سنة موت وکیع،فکتب بالری عن یحیی بن الضریس،و طبقته و کتب باصبهان عن عبد الرحمن بن مهدی کذا قال الحاکم،و أحسبه لقیه بالبصرة فانه یقول:قدمت البصرة فاستقبلنی جنازة یحیی بن سعید القطان،و کانت فی صفر من سنة ثمان،و عاش بعده عبد الرحمن خمسة أشهر فأکثر عنه و هو أقدم شیخ له و أجلّهم.

و سمع بها من محمّد بن بکر البرسانی،و أبی داود الطیالسی،و وهب بن جریر،و أبی علی الحنفی،و أبی عامر العقدی،و سعید بن عامر،و صفوان بن عیسی،و ابی عاصم،و حبان بن هلال،و طبقتهم.

و بالکوفة من اسباط بن محمد،و عمرو بن محمد بن العنقزی،و یعلی بن عبید، و محمد اخیه،و جعفر بن عون،و محاضر بن المورع،و عبید اللّه بن موسی، و أبی بدر السکونی،و عدة.

و بواسط من مؤید ابن هارون،و علی بن عاصم،و عدة.

و ببغداد من أبی النصر،و الاسود ابن عامر،و یعقوب بن ابراهیم، و الوقدی،و خلق.

و بمکة من أبی عبد الرحمن المقری،و طبقته.

ص: 166

و بالمدینة من عبد الملک بن الماجشون،و عبد اللّه بن نافع،و عدة.

و بالیمن من عبد الرزاق فأکثر،و ابراهیم ابن حکم بن ابان،و عبد اللّه بن الولید،و یزید بن أبی حکیم،و اسماعیل ابن عبد الکریم.

و بمصر من عمرو بن أبی سلمة،و یحیی بن حسان،و سعید بن أبی مریم، و أبی صالح.

و بالشام من الفریابی،و الهیثم بن جمیل،و أبی مسهر،و أبی الیمان، و علی بن عیاش.

و بالجزیرة من عمرو بن خالد،و النفیلی،و خلق کثیر من هذا الجیل.

و کتب العالی و النازل،و کان بحرا لا یکدره الدلاء جمع علم الزهری.

و صنفه،و جوده،من اجل ذلک یقال له الزهری،و یقال له الذهلی،و انتهت إلیه ریاسة العلم و العظمة و السودد ببلده،کانت له جلالة عجیبة بنیسابور من نوع جلالة الامام احمد ببغداد،و مالک بالمدینة.

روی عنه خلائق:منهم الائمة سعید ابن أبی مریم،و ابو جعفر النفیلی، و عبد اللّه بن صالح،و عمرو بن خالد،و هؤلاء من شیوخه،و محمود بن غیلان، و محمد بن سهل بن عسکر،و محمد بن اسماعیل البخاری،و یدلسه کثیرا لا یقول:

محمد بن یحیی،بل یقول:محمد فقط،أو محمد بن خالد،أو محمد بن عبد اللّه،ینسبه الی الجد و یعمی اسمه لمکان الواقع بینهما غفر اللّه لهما.

و ممن روی عنه سعید بن منصور صاحب السنن و هو اکبر منه،و محمد بن اسحاق الصاغانی،و ابو زرعة،و ابو حاتم،و محمد بن عوف الطائی، و أبو عیسی الترمذی،و ابن ماجة،و النسائی فی سننهم،و امام الائمة ابن خزیمة،و أبو العبّاس السراج،و أبو حامد بن الشرقی،و مکّی بن عبدان،

ص: 167

و أبو حامد بن بلال،و محمد بن الحسین القطان،و حاجب بن احمد الطوسی أحد الضعفاء،و محمّد بن عبد الرحمن الدغولی،و أبو عوانة،و أبو علیّ المیدانی،و أبو بکر بن زیاد النیسابوریّ،و خلق کثیر،و أکثر عنه مسلم،ثم فسد ما بینهما،فامتنع من الروایة عنه،فما ضره ذلک عند اللّه.

قال ابن أبی حاتم کتب عنه أبی بالری و قال:ثقة،ثمّ قال عبد الرحمن هو امام من أئمة المسلمین.

و قال أبو نصر الکلاباذی روی عنه البخاری فقال مرّة:نا محمد،و قال مرّة:نا محمّد بن عبد اللّه نسبه الی جدّه،و قال مرّة:انبأنا محمد بن خالد و لم یصرح به.

و قال الخطیب:کان أحد الائمة العارفین و الحفاظ المتقین،صنف حدیث الزهری وجوده و کان أحمد بن حنبل یثنی علیه و ینشر فضله.

قال الحاکم:سمعت ابا عبد اللّه محمد بن یعقوب یقول:رأیت جنازة محمد بن یحیی و الناس یعدون بین یدیها و خلفها ولی ثمان سنین.

و قال محمد بن صالح بن هانی:سمعت محمد بن النصر الجارودی یقول:بلغنی انّ محمّد بن یحیی کان یکتب فی مجلس یحیی بن یحیی، فنظر علی بن مسلمة اللبقی الی حسن خطه و تقییده،فقال له:یا بنی الا نصحک؟ ان ابا زکریا یحدثک عن سفیان بن عیینة و هو حی بمکة،و عن وکیع و هو حی بالکوفة،و عن یحیی بن سعید و جماعة احیاء بالبصرة،و عن عبد الرحمن بن مهدی و هو حی باصبهان،فاخرج فی طلب العلم و لا تضع ایامک،فعمل فیه قوله، فخرج الی اصبهان،فسمع من عبد الرحمن بن مهدی،و الحسین بن حفص، ثم دخل البصرة،و قد مات یحیی،فکتب عن ابی داود و اقرانه،و اکثر بها

ص: 168

المقام حتی مات سفیان بن عیینة،قلت:ما کان یمکنه لقائه فان سفیان مات فی وسط السنة،و لا کان یمکنه المسیر الی مکة الا مع الوفد،و اما وکیع فمات قبل ان یتحرک الذهلی من بلده،قال:فخرج الی الیمن و اکثر عن عبد الرزاق و اقرانه،ثم رجع و حج و ذهب الی مصر ثم الشام،و بارک اللّه له فی علمه، حتی صار امام عصره.

قال ابو العباس الدغولی:سمعت صالح بن محمد الحافظ یقول:دخلت الری و کان فضلک یذاکرنی

حدیث شعبة،فألقی علی لشعبة،عن عبد اللّه بن صبیح،عن ابن سیرین،عن انس،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:

(هذا خالی فلیری امرؤ خاله) فلم احفظ،فقال فضلک:انا افیدک إذا دخلت نیسابور تری شیخا حسن الشیب،حسن الوجه،راکب حمار مصری،حسن اللباس،فاذا رأیته فاعلم انه محمد بن یحیی فسئله عن هذا،فهو عنده عن سعید ابن واصل،عن شعبة،فلما دخلت نیسابور استقبلنی شیخ بهذا الوصف،فقلت یشبه ان یکون فسألت عنه فقالوا:هو محمد بن یحیی فتبعته الی ان نزل فسلمت علیه و اخبرته بقصدی ایاه فنزلت فی مسجده و کتبت مجلسا من اصوله فلما خرج و صلی قرأته علیه ثم قلت:حدثکم سعید بن عامر عن شعبة فذکر الحدیث، فقال لی:یافتی من ینتخب هذا الانتخاب،و یقرأ هذه القراءة یعلم ان سعید ابن عامر لا یحدث عن شعبة مثل هذا الحدیث فقلت:نعم ایها الشیخ حدثکم سعید ابن واصل؟فقال:نعم.

قال ابو عمرو احمد بن نصر الخفاف:رأیت محمد بن یحیی بعد وفاته فقلت:ما فعل اللّه بک؟قال:غفر لی،قلت:فما فعل بحدیثک؟قال:کتبت بماء الذهب،و رفعت فی علیین.

ص: 169

قال ابو حامد بن الشرقی:سمعت ابا عمرو المستملی یقول:دفنت من کتب محمد بن یحیی بعد وفاته الفی جزء(1).

و ایضا فی سیر النبلاء بعد بیان حال جده فارس.

الدغولی(2)،سمعت محمد بن یحیی قال:لما رحلت بابنی الی العراق صحبنی جماعة من العرب،فسألونی أی حدیث عند احمد بن حنبل اغرب؟ فکنت اقول:إذا دخلنا علیه سألته عن حدیث تستفیدونه،فلما دخلنا سألته عن حدیث یحیی بن سعید،عن عثمان ابن غیاث،عن ابن بریدة،عن یحیی بن یعمر،عن ابن عمر،عن عمر،حدیث الایمان فقال:یا ابا عبد اللّه لیس هو عندی عن یحیی بن سعید،فخجلت و قمنا،فاخذت اصحابنا یقولون:انه ذکر الحدیث غیر مرة ثم لم یعرفه احمد،و انا ساکت لا اجیبهم قال:ثم قدمنا بغداد،فدخلنا علی احمد،فرحب بنا و سأل عنا،ثم قال:اخبرنی یا ابا عبد اللّه أی حدیث استفدت عن مسدد عن یحیی بن سعید؟ثم اخرج کتابه و املی علینا،فسکت محمد بن یحیی و لم یقل سألناک عنه،و تعجب اصحابه من صبره،قال فاخبر احمد بأنه کان سأله عن الحدیث قبل خروجه الی البصرة، فکان ابو عبد اللّه إذا ذکره یقول:محمد بن یحیی العاقل.

قال أبو العباس الازهری:سمعت خادمة محمد بن یحیی و هو علی السریر یغسل،تقول:خدمته ثلثین سنة و کنت أضع له الماء فما رأیت ساقه قط و أنا ملک له.

قال الحاکم:سمعت أبا علی محمد بن أحمد بن زید المعدل،یقول:

.

ص: 170


1- سیر النبلاء ج 7 ص 377 - مخطوط
2- الدغولی هو محمد بن عبد الرحمن السرخسی ، ابو العباس الحافظ المتوفی 325

سمعت یحیی بن الذهلی،یقول:دخلت علی أبی فی الصیف الصائف وقت القائلة و هو فی بیت کتبه و بین یدیه السراج و هو یصنف،فقلت:یا أبت هذا وقت الصلوة،و دخان هذا السراج بالنهار،فلو نفّست عن نفسک قال:یا بنی تقول لی:هذا؟و أنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و أصحابه و التابعین.

و سمعت یحیی بن منصور القاضی،سمعت خالی عبد اللّه بن علویه،سمعت محمد بن سهل بن عسکر،یقول:کنا عند أحمد بن حنبل إذ دخل علیه محمد ابن یحیی،فقام إلیه و قرب مجلسه،و أمر بنیه و أصحابه أن یکتبوا عنه.

زنجویه بن محمد،سمعت أبا عمرو المستملی یقول:أتیت أحمد بن حنبل،فقال:من أین أتیت؟قلت:من نیسابور،قال:أبو عبد اللّه محمد بن یحیی له مجلس؟قلت:نعم،قال:لو انه عندنا لجعلناه اماما فی الحدیث، ثم ذکرت محمد بن رافع فقال:من محمد بن رافع؟ثم سکت ساعة،ثم قال:لعل الذی کان معنا عند عبد الرزاق؟قلت:نعم.

قال محمد بن سعید بن منصور:أنبا أبی قلت لیحیی بن معین:لم لا تجمع حدیث الزهری؟فقال:کفانا محمد بن یحیی ذلک.

قال زنجویه بن محمد:کنت أسمع مشایخنا یقولون:الحدیث الذی لا یعرفه محمد بن یحیی لا یعبأ به.

و قال أبو القریش الحافظ:کنت عند أبی زرعة فجاء مسلم بن الحجاج فسلّم علیه و جلس ساعة و تذاکرا فلما أن قام قلت له:هذا جمع أربعة آلاف حدیث فی الصحیح،قال:فلمن ترک الباقی؟ثم قال:هذا لیس له عقل،لو داری محمد بن یحیی لصار رجلا.

الحاکم أنبأنا أبو علی الحافظ،أنبا محمد بن اسحاق،أنبا أبو عبد الرحیم

ص: 171

الجوزجانی،قال:قلت لاحمد بن حنبل:انی ارید البصرة و قد عرفت أصحاب الحدیث و ما بینهم،فقال:إذا قدمت فسل عن محمد بن یحیی النیسابوریّ، فاذا رأیته فألزمه،ثم قال:ما قدم علینا أحد أعلم بحدیث الزهری منه.

قال ابن أبی حاتم:کتب أبی عن محمد بن یحیی بالری و هو ثقة،صدوق امام أئمة المسلمین،و ثقه أبی و سمعته یقول:هو امام أهل زمانه.و قال النسائی:

ثقة مأمون.

و قال ابن أبی داود:أنبا محمد بن یحیی و کان أمیر المؤمنین فی الحدیث(1).

و أیضا فی سیر النبلاء:أبو بکر النیسابوریّ،سمعت محمد بن یحیی یقول:قال لی علی بن المدینی أنت وارث الزهری.

قال السلمی:سألت الدارقطنی من یقدم من محمد بن یحیی و عبد اللّه بن عبد الرحمن السمرقندی؟فقال:محمد بن یحیی،و من أحب أن ینظر و یعرف قصور علمه عن علم السلف فلینظر فی علل حدیث الزهری لمحمد بن یحیی.

و قال النسائی:ثقة،مأمون.

و قال امام الائمة ابن خزیمة:أنبا محمد بن یحیی الذهلی امام عصره أسکنه اللّه جنته مع حببته.

و قد سئل صالح جزرة عن محمد بن یحیی الذهلی؟فقال:ما فی الدنیا أحمق ممن یسأل عن محمد بن یحیی:

قال ابن الشرقی:ما أخرجت خراسان مثل محمد بن یحیی،ثم قال:مات .

ص: 172


1- سیر النبلاء ج 7 - مخطوط

فی سنة ثمان و خمسین و مائتین،زاد غیره:فی ربیع الاول،و بخط أبی عمرو و المستملی عاش ستا و ثمانین سنة.

و قال أبو أحمد علی بن محمد المروزی:سمعت محمد بن موسی الباشانی یقول:مات الذهلی یوم الثلاثاء لثلاث بقین من ربیع الآخر سنة ثمان و خمسین.

و قال یعقوب بن محمد الصیدلانی:یوم الاثنین لاربع بقین من ربیع الاول(1).

ترجمه ذهلی در عبر و کاشف ذهبی

[و نیز ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در(عبر فی خبر من غبر)در وقایع سنة ثمان و خمسین و مائتین گفته:] و فیها محمد بن یحیی بن عبد اللّه بن خالد بن فارس أبو عبد اللّه الذهلی النیسابوریّ أحد الائمة الاعلام،سمع عبد الرحمن ابن مهدی و طبقته،قال أبو حاتم:کان امام أهل زمانه،قال أبو بکر بن أبی داود:هو أمیر المؤمنین فی الحدیث(2).

[و نیز ذهبی در(کاشف گفته):] محمد بن یحیی بن عبد اللّه بن خالد بن فارس الذهلی أبو عبد اللّه النیسابوریّ الحافظ،عن ابن مهدی،و عبد الرزاق،و عنه البخاری،و الاربعة،و ابن خزیمة و أبو عوانة،و أبو علی المیدانی،و لا یکاد البخاری یفصح باسمه(الذهلی)لما وقع بینهما.

ص: 173


1- سیر النبلاء ج 7 - مخطوط .
2- عبر فی خبر من غبر ص 101 - مخطوط .

قال ابن داود:حدثنا محمد بن یحیی،و کان أمیر المؤمنین فی الحدیث.

و قال أبو حاتم:هو امام أهل زمانه.

توفی سنة 258 و له ست و ثمانون سنة(1).

ترجمه ذهلی در انساب سمعانی

[و ابو سعد عبد الکریم بن محمد المروزی الشافعی در(انساب)در نسبت زهری گفته:] و أما الامام أبو عبد اللّه محمد بن یحیی بن خالد الذهلی امام أهل نیسابور فی عصره،و رئیس العلماء و مقدمهم،لقب بالزهری لجمعه الزهریات و هی أحادیث محمد بن مسلم بن شهاب الزهری(2).

ترجمه ذهلی در تراجم الحفاظ بدخشانی

[و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی در(تراجم الحفاظ)که از (انساب سمعانی)مستخرج نموده گفته:] محمد بن یحیی بن عبد اللّه بن خالد الذهلی النیسابوریّ أحد الائمة.

ذکره فی نسبة الزهری و قد مر تحقیقها فی ترجمة الامام أبی بکر محمد بن مسلم ابن عبید اللّه بن شهاب،فقال:

و أما الامام أبو عبد اللّه محمد بن یحیی بن عبد اللّه بن خالد الذهلی امام أهل نیسابور فی عصره،و رئیس العلماء و مقدمهم،لقب بالزهری لجمعه

ص: 174


1- کاشف ذهبی ص 160 - مخطوط .
2- الانساب ج 6 ص 351 ط حیدرآباد الدکن .

الزهریات،و هی أحادیث محمد بن مسلم بن شهاب الزهری انتهی،و لم یزد علی هذا،و لم یؤرخ وفاته.

قلت:کانت وفاته فی سنة ثمان و خمسین و مائتین،أرخها غیر واحد،و کان له یوم مات ست و ثمانون سنة،و هو من کبار الحفاظ الثقات الاثبات،و أجلة شیوخ البخاری،و أبی داود،و الترمذی،و النسائی،و ابن ماجة،و قد لقی عبد الرحمن بن مهدی،و أبا داود الطیالسی،و عبد الرزاق،و عفان،و من بعدهم فسمع منهم.

و انما اقتصر أبو سعد من ترجمته علی هذا القدر لشهرتها،و قد ذکره الذهبی و ابن ناصر الدین فی طبقات الحفاظ(1).

ترجمۀ ذهلی در مرآة الجنان یافعی

[و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی المعروف بالیافعی در (مرآة الجنان)در وقایع سنة ثمان و خمسین و مائتین گفته:] و فیها الامام الحافظ أحد الاعلام محمد بن یحیی الذهلی النیسابوریّ.

سمع عبد الرحمن بن مهدی و طبقته و أکثر الترحال،و صنف التصانیف و کان الامام أحمد یجلّه و یعظّمه،و قال أبو حاتم:کان امام أهل زمانه(2).

ترجمۀ ذهلی از سیوطی

[و جلال الدین سیوطی در(طبقات الحفاظ)مختصر تذکرة الحفاظ .

ص: 175


1- تراجم الحفاظ ص 170 - مخطوط .
2- مرآة الجنان ج 2 ص 169 ط دائرة المعارف النظامیة فی حیدرآباد الدکن سنة 1338

ذهبی گفته:] محمد بن یحیی بن عبد اللّه الذهلی النیسابوریّ الحافظ روی عن أحمد، و اسحاق،و ابن المدینی،و عفان،و خلق،و عنه البخاری و الاربعة،و خلق.

قال أبو بکر بن أبی داود:کان أمیر المؤمنین فی الحدیث.

و قال الخطیب کان أحد الائمة العارفین،و الحفاظ المتقنین،و الثقات المأمونین،صنف حدیث الزهری وجوده،و کان أحمد بن حنبل یثنی علیه و یشکر فعله،مات سنة ثمان و خمسین و مائتین،و قیل سنة اثنتین و خمسین(1).

حافظ ابو بکر اعین نیز بخاری را قدح کرده

[و حافظ ابو بکر اعین هم بخاری را بسبب مسئلۀ لفظ مقدوح و مجروح می دانست،و از اعتماد و وثوق بکنار می انداخت.] [ذهبی در(سیر النبلاء)بترجمۀ علی بن حجر گفته:] قال الحافظ أبو بکر الاعین:مشایخ خراسان ثلثة:قتیبة،و علی بن حجر و محمد بن مهران الرازی،و رجالها أربعة:عبد اللّه بن عبد الرحمن السمرقندی و محمد بن اسماعیل البخاری قبل أن یظهر منه ما ظهر،و محمد بن یحیی،و أبو زرعة(2).

[از این عبارت واضح است که حافظ ابو بکر اعین گفته است که مشایخ خراسان سه کس اند:قتیبة،و علی بن حجر،و محمد بن مهران رازی،و رجال خراسان چهار کس اند:عبد اللّه بن عبد الرحمن سمرقندی

ص: 176


1- طبقات الحفاظ سیوطی ص 234 .
2- سیر النبلاء ج 7 ص 252 - مخطوط .

و محمد بن اسماعیل بخاری قبل از اینکه ظاهر شود از او آنچه ظاهر و محمد بن یحیی،و ابو زرعه.

پس بنهایت ظهور ثابت می شود که نزد ابو بکر اعین بخاری بعد از آنکه ظاهر شد از او آنچه ظاهر شد از مدح و قبول و معدود شدن از رجال فحول بر کنار افتاد.]

بخاری از جهت مسئله لفظ نزد ابن حنبل نیز مقدوح است
اشاره

[و ذهبی در(سیر النبلاء)بعد نقل این عبارت از ابو بکر اعین گفته:] قلت:هذه دقة من الاعین،و الذی ظهر من محمد أمر خفیف من المسائل التی اختلف فیها الائمة فی القول فی القرآن و تسمی مسئلة أفعال التالین.

فجمهور الائمة و السلف و الخلف علی ان القرآن کلام اللّه منزل غیر مخلوق،و بهذا ندین اللّه تعالی،و ندع من خالف ذلک.

و ذهبت الجهمیة،و المعتزلة،و المأمون،و أحمد بن أبی داود القاضی، و خلق من المتکلمین،و الرافضة الی ان القرآن کلام اللّه المنزل مخلوق،و قالوا:

اللّه خالق کل شیء،و القرآن شیء،و قالوا:اللّه تعالی یوصف بأنه متکلم.

و جرت محنة القرآن،و عظم البلاء،و ضرب أحمد بن حنبل بالسیاط لیقول ذلک،نسأل اللّه تعالی السلامة فی الدین.

ثم نشأت طائفة فقالوا:کلام اللّه تعالی منزل غیر مخلوق،و لکن ألفاظنا به مخلوقة یعنون لفظهم و أصواتهم به و کتابتهم له و نحو ذلک،و هم حسین الکرابیسی و من تبعه،فأنکر ذلک الامام أحمد و أئمة الحدیث،و بالغ الامام أحمد فی الحط علیهم،و ثبت عنه انه قال:اللفظیة جهمیة،و قال:من قال

ص: 177

لفظی بالقرآن مخلوق فهو جهمی،و قال:من قال لفظی بالقرآن غیر مخلوق فهو مبتدع،و سد باب الخوض فی هذا،و قال أیضا:من قال لفظی بالقرآن مخلوق یرید به القرآن فهو جهمی.

و قالت طائفة:القرآن محدث،کداود الظاهری و من تبعه،فبدعهم الامام أحمد و أنکر ذلک،و ثبت علی الجزم بأن القرآن کلام اللّه تعالی غیر مخلوق،و انه من علم اللّه تعالی،و کفر من قال بخلقه،و بدع من قال بحدوثه،و بدع من قال لفظی بالقرآن قدیم،و لم یأت عنه و لا عن السلف القول بأن القرآن قدیم،ما تفوه أحد منهم بهذا،فقولنا قدیم من العبارات المحدثة المبتدعة،کما ان قولنا محدث بدعة.

و أما البخاری فکان من کبار الائمة الاذکیاء فقال:ما قلت:ألفاظنا بالقرآن مخلوقة و انما حرکاتهم و أصواتهم و افعالهم مخلوقة،و القرآن المسموع المتلو الملفوظ لمکتوب فی المصاحف کلام اللّه تعالی غیر مخلوق،و صنف فی ذلک کتاب (أفعال العباد)مجلد فأنکر علیه طائفة ما فهموا مرامه،کالذهلی و أبی زرعة و أبی حاتم،و أبی بکر الاعین و غیرهم.

ثم ظهر بعد ذلک مقالة الکلامیة و الاشعریة،و قالوا:القرآن معنی قائم بالنفس،و انما هذا المنزل حکایته و عبادته و دال علیه،و قالوا:هذا المتلو معدود متعاقب،و کلام اللّه تعالی لا یجوز علیه التعاقب و لا التعدد بل هو شیء واحد قائم بالذات المقدسة و اتسع المقال فی ذلک و لزم منه امور و ألوان ترکها و اللّه من حسن الایمان و باللّه تعالی نتأید(1).

.

ص: 178


1- سیر النبلاء ج 7 ص 253

[از صدر این عبارت ظاهر است که ذهبی این تقیید ابو بکر اعین را محض دقت و تشدید وامی نماید،و ارشاد می فرماید که آنچه ظاهر شد از محمد بن اسماعیل بخاری امری خفیف بود از جمله مسائلی که اختلاف کرده اند در آن ائمه،و این استخفاف و استضعاف حسب افادات اسلاف سنیه محض اعتساف است،زیرا که سابقا دانستی که ذهلی مذهب بخاری را نهایت شنیع و فظیع دانسته که لفظیّه را بدتر از جهمیه قرار داده.

و از عبارت خود ذهبی أعنی قوله:(فأنکر ذلک الامام أحمد و أئمة الحدیث الخ)ظاهر است که مذهب این طائفه که می گفتند:کلام اللّه منزل غیر مخلوق است،لکن الفاظ بالقرآن مخلوق است،و مرادشان از این لفظشان و اصواتشان بقرآن و کتابتشان برای قرآن بود،و این طائفۀ حسین کرابیسی و اتباعشان بودند،منکر و باطل بود که امام احمد ابن حنبل و دیگر ائمه حدیث انکار آن کردند،و امام احمد بن حنبل مبالغه در عیب و ذمشان فرموده،و ثابت شده است که احمد بن حنبل فرموده است:که لفظیه جهمیه اند،و نیز فرموده است:که کسی که گفت لفظ من بقرآن مخلوق است پس او جهمی است،و چون مذهب بخاری و مذهب حسین کرابیسی یکی است،یعنی بخاری هم قائل است بآنکه لفظ بقرآن مخلوق است کما سبق التصریح به و نقله الذهبی بنفسه فی سیر النبلاء عن الذهلی.

پس بخاری هم نزد امام احمد بن حنبل مورد این تشنیعات و تغلیظات باشد و مبالغه احمد بن حنبل در عیب و ارزاء قائل این قول بر بخاری

ص: 179

هم منطبق باشد.

و حسب افاده آن امام نحریر بخاری جهمی باشد و جهمیه کافرند کما سبق.] [و نیز ذهبی در(میزان الاعتدال)گفته:] الحسین بن علی الکرابیسی الفقیه،سمع اسحاق الازرق،و معن بن عیسی و شبابة،و طبقتهم،و عنه عبید بن محمد البزار،و محمد بن علی،و له تصانیف قال الازدی:ساقط لا یرجع الی قوله.

و قال الخطیب:حدیثه یعزّ جدا لان احمد بن حنبل کان یتکلم فیه بسبب مسئلة اللفظ،و هو أیضا کان یتکلم فی أحمد فتجنب الناس الاخذ عنه،و لما بلغ یحیی بن معین انه یتکلم فی أحمد بن حنبل لعنه،و قال ما احوجه أن یضرب و قد سمع الکرابیسی من معن بن عیسی و الطبقة(1).

[از این عبارت ظاهر است که أحمد بن حنبل در حسین کرابیسی بسبب مسئله لفظ قدح و جرح نموده،و او هم در امام احمد بن حنبل تکلم کرده،و باین سبب مردم از أخذ حدیث أو احتراز کردند،و چون یحیی بن معین شنید که کرابیسی تکلم می کند در أحمد بن حنبل بمزید تدین و حمایت و سوزش قلب کرابیسی را بلعن نواخت و او را حسب افادۀ حضرات دربارۀ لعن بزمرۀ کفار و ملاحدۀ اشرار انداخت-و نیز او را لائق ضرب و ایجاع و اهانت و ایلام دانست،و از جملۀ اعلام أهل اسلام که تعظیمشان لازم است خارج ساخت.

پس بخاری هم نزد احمد بن حنبل و اتباع او مقدوح و مجروح

ص: 180


1- میزان الاعتدال ج 1 ص 544 .

و ملوم و مذموم باشد.] [و نیز ذهبی در(سیر النبلاء)گفته:] الکرابیسی العلامة فقیه بغداد،أبو علی الحسین بن علی بن یزید البغدادی صاحب التصانیف.

سمع اسحاق الازرق،و معن بن عیسی،و یزید بن هارون،و یعقوب بن ابراهیم،و تفقه بالشافعی روی عنه عبید بن محمد البزار،و محمد بن علی فستقه.

و کان من بحور العلم،ذکیا فطنا،فصیحا،لسنا،تصانیفه فی الفروع و الاصول تدل علی تبحره،الا انه وقع بینه،و بین الامام أحمد فهجر لذلک.

و هو أول من فتق مسئلة اللفظ،و لما بلغ یحیی بن معین انه یتکلم فی أحمد قال:ما أحوجه الی ان یضرب،و شتمه.

قال حسین فی القرآن:لفظی به مخلوق،فبلغ قوله أحمد فانکره و قال هذه بدعة فاوضح حسین المسئلة،و قال:تلفظک بالقرآن یعنی غیر الملفوظ.

و قال فی أحمد:أی شیء نعمل بهذا الصبی؟ان قلنا مخلوق قال:بدعة و ان قلنا غیر مخلوق قال:بدعة،فغضب لاحمد اصحابه،و نالوا من حسین.

و قال احمد:انما بلاؤهم من هذه الکتب التی وضعوها و ترکوا الاثار.

قال ابن أحمد:سمعت محمد بن عبد اللّه الصیرفی الشافعی یقول لتلامذته:

اعتبروا بالکرابیسی،و بابی ثور،فالحسین فی علمه و حفظه لا یعثره أبو ثور فتکلم فیه أحمد بن حنبل فی باب مسئلة اللفظ فسقط.و اثنی علی أبی ثور فارتفع للزومه للسنة.

ص: 181

مات الکرابیسی سنة ثمان و اربعین،و قیل سنة خمس و أربعین و مائتین(1).

[از این عبارت واضح است که حسین کرابیسی بسبب مخالفت أحمد بن حنبل مهجور و متروک گردید،و او اول کسی است که فتق کرد مسئله لفظ را.

و نیز از آن واضح است که هر گاه احمد بن حنبل را خبر رسید که کرابیسی تکلم می کند در احمد بن حنبل او را بشتم و سب نواخت و سزاواری او برای زد و کوب ظاهر ساخت.

و نیز از آن ظاهر است که حسین کرابیسی گفت:لفظ من بقرآن مخلوق است و چون این قول باحمد بن حنبل رسید انکار آن کرد و گفت:

که این بدعت است و هنگامی که حسین کرابیسی ایضاح مسئله کرد و بیان گرداند که مراد از لفظ تلفظ است و غیر ملفوظ،و بمزید جسارت احمد بن حنبل را صبی قرار داد،و از دست تطاول و تصاول آن امام قمقام فریاد بر آورد.

و اتباع و اشیاع آن امام همام برای استیفای انتقام از آن خفیف الهام بر خواستند،و غیظ و غضب آغاز ساختند،و به سب و شتم کرابیسی پرداختند،و او را از کریاس(2)جلالت بدیماس(3) اهانت انداختند.

و خود آن امام همام هم ضلال و ابتداع حسین کرابیسی و اتباعش ظاهر کرد،و اعتذار و ایضاح او را بسمع اصغا نشنید،یعنی ارشاد

ص: 182


1- سیر النبلاء ج 6 ص 702 - مخطوط .
2- کریاس بکسر کاف : درگاه .
3- دیماس : بفتح دال : گودال - قبر .

فرمود که بلاء ایشان یعنی کرابیسی و اتباعش نیست مگر از این کتب که وضع آن کرده اند،و ترک کرده اند آثار را.

و از ارشاد محمد بن عبد اللّه صیرفی شافعی هم واضح است که کرابیسی با وصف کمال جلالت و عظمت در علم و حفظ،بسبب آنکه احمد بن حنبل در او قدح کرد بسبب مسئلۀ لفظ ساقط الاعتبار و پست منزله گردید.

[و چون مذهب بخاری و مذهب کرابیسی متحد است،پس این همه تشنیعات و مطاعن و فضایح ببخاری هم متوجه خواهد شد،و بدعت و ضلال و رسوایی و خواری بخاری نزد امام احمد بن حنبل بکمال وضوح ظاهر خواهد شد.]

تشنیع ابن حنبل بر قائلین بخلق قرآن

[و نیز علامه ذهبی در ترجمۀ احمد بن حنبل از(سیر النبلاء)تصریحات عدیده از احمد بن حنبل بذم و لوم و تضلیل و تبدیع قائلین مسئلۀ لفظ ذکر کرده.] قال اسماعیل بن الحسن السرّاج:سألت أحمد عمّن یقول:القرآن مخلوق؟قال:کافر،و عمن یقول:لفظی بالقرآن مخلوق؟قال فهو جهمی(1).

[از این عبارت ظاهر است که احمد بن حنبل در حق کسی که بگوید:

لفظ من بقرآن مخلوق است ارشاد کرده که او جهمی است،پس در جهمیت حضرت بخاری حسب افادۀ امام احمد بن حنبل کدام مقام ارتیاب است].

.

ص: 183


1- سیر النبلاء ج 7 ص 139 مخطوط در مکتبه مؤلف در لکهنو

فلا بدّ لهم من الاعتراف بجهمیّة البخاریّ و ان تجهموا و تعبّسوا، و لا محیص لهم من الاذعان بضلاله و ان تغیروا و تربدوا.

[و نیز در(سیر النبلاء)مسطور است].

قال احمد بن زنجویه:سمعت احمد یقول:اللفظیّة شر من الجهمیّة.

و قال صالح:سمعت ابی یقول:الجهمیّة ثلث فرق:فرقة قالت:القرآن مخلوق،و فرقة قالوا:کلام اللّه و سکتوا،و فرقة قالوا:لفظنا به مخلوق،ثم قال أبی:لا تصل خلف واقفی و لا لفظی(1).

[این عبارت دلالت دارد بر آنکه احمد بن حنبل ارشاد فرموده است که فرقۀ لفظیّه یعنی کسانی که قائلند بآنکه لفظ مردم بقرآن مخلوق است بدترند از جهمیه(2).

[و نیز از آن واضح است که حضرت صالح از پدر بزرگوار خود امام حنبل نقل کرده است،که او ارشاد کرده که جهمیه سه فرقه اند:فرقه ایست که گفتند:قرآن مخلوق است،و فرقه ایست که گفتند:قرآن کلام خدا است و سکوت کردند،و فرقه ایست که گفتند:لفظ ما بقرآن مخلوق است].

[و امام احمد بعد از این تفصیل و توضیح فرموده:که نماز مخوان در پس واقفی و نه لفظی،یعنی کسی که توقف می کند در قرآن،و کسی که قائل است بآنکه لفظ انسان بقرآن مخلوق است او از اهل بدعت .

ص: 184


1- سیر النبلاء ج 7 ص 139 مخطوط
2- الجهمیة : منسوبة الی جهم بن صفوان السمرقندی ، کان قاضیا فی عسکر الحارث ابن سریج الخارج علی امراء خراسان فقبض علیه نصر بن سیار و قتله سنة 128

و الحاد،و غیر لائق اقتدای اهل اسلام و انقیاد است].

پس بخاری حسب افادۀ امام احمد بن حنبل مرة بدتر از فرقۀ جهمیه است بسبب مزید تخدیع لفظیّه،و اخری ثالث فرقۀ ثلثۀ جهمیه باشد که اقتداء بایشان ممنوع و محظور،و موالاتشان متروک و مهجور].

ابن حنبل کرابیسی را نیز بجهت مسئله لفظ کافر دانسته

[و نیز در(سیر النبلاء)مذکور است]:

و قال المروزی:أخبرت أبا عبد اللّه أن ابا شعیب السوسی الرقی فرق بین بنته و زوجها لما توقف فی القرآن فقال:احسن،عافاه اللّه،و جعل یدعو له.

قال المروزی:لما اظهر یعقوب بن شیبة الوقف.حذر عنه أبو عبد اللّه و أمر بهجرانه،و لابی عبد اللّه فی مسئلة اللفظ نقول عدة،فاول من اظهر مسئلة اللفظ الحسین(1) بن علی الکرابیسی،و کان من أوعیة العلم و وضع کتابا فی المدلسین یحط علی جماعة،فیه ان ابن الزبیر من الخوارج،و فیه احادیث تقوی به الرافضة فاعلم احمد فحذر منه،فبلغ الکرابیسی فتنمر و قال:لأقولن مقالة حتی یقول ابن حنبل بخلافها فیکفر،فقال:لفظی بالقرآن مخلوق،فقال المروزی فی کتاب(القصص):فذکرت ذلک لابی عبد اللّه ان الکرابیسی قال:

لفظی بالقرآن مخلوق،و انه قال:ان القرآن کلام اللّه غیر مخلوق من کل الجهات الا ان لفظی به مخلوق،و من لم یقل لفظی بالقرآن مخلوق فهو کافر،فقال ابو عبد اللّه:بل هو الکافر قاتله اللّه تعالی،و أی شیء قالت الجهمیة الا هذا؟ و ما ینفعه و قد نقض کلامه الاخیر کلامه الاوّل ثم قال:ایّش خبر ابی ثور، .

ص: 185


1- الحسین بن علی بن یزید الکرابیسی البغدادی الشافعی ، کان محدثا ، فقیها ، اصولیا متکلما ، و کان من کبار اصحاب الشافعی ، توفی سنة 245

أ وافقه علی هذا؟قلت:قد هجره قال:احسن،لن یفلح اصحاب الکلام(1).

از این عبارت ظاهر است که حسین کرابیسی که باعتراف ذهبی از اوعیۀ علم است،کتابی در ذکر مدلّسین تصنیف کرد،و در آن ذمّ و عیب جماعتی آغاز نهاد،و ذکر کرد در آن که ابن زبیر از خوارج است،و نیز در آن احادیثی ذکر کرد که موجب قوت روافض بود، هنگامی که این خبر بامام احمد بن حنبل رسید،آن امام قمقام(2) تحذیر انام از کرابیسی والا مقام کرد،که مبادا مردم باعتقاد خروج ابن زبیر،گو امر واقعی باشد،خروج از عندیات سنیّه و خرافات این فرقۀ سنیّه اختیار سازند،و میلانی بمذهب حق اهل حق،بسبب احادیثی که کرابیسی در کتاب خود وارد کرده،و موجب تقویت مذهب حق است بهم رسانند،هر گاه تحذیر آن امام نحریر قارع صماخ کرابیسی معدوم النظیر گردید،کرابیسی تصلّب و تنمّر و جسارت و تهور اختیار کرد،و بملاحظۀ حال امام احمد بن حنبل که در مخالفت امور حقه،و التزام عقائد باطله چندان سرگرم است که امور قطعیه جلیه را هم در تأیید باطل انکار می فرماید،بر زبان آورد که مقالۀ خواهم گفت تا ابن حنبل بخلاف آن گوید و کافر شود،پس کرابیسی گفت:

لفظ من بقرآن مخلوق است.

مروزی(3) در کتاب(القصص)آورده آنچه حاصلش این است:

ص: 186


1- سیر النبلاء ج 7 ص 139 فی ترجمة احمد بن حنبل .
2- القمقام بفتح القاف و ضمها : السید الکثیر العطاء - البحر .
3- المروزی أبو بکر أحمد بن علی بن سعید ، کان قاضی دمشق ، و کان من الحفاظ توفی 292

که مقاله کرابیسی را برای احمد بن حنبل ذکر نمودم و بیان کردم که کرابیسی گفته است:لفظ من بقرآن مخلوق است،و نیز کرابیسی گفته است:بدرستی که قرآن کلام خدا و غیر مخلوق است از جمیع جهات مگر اینکه لفظ من بقرآن مخلوق است،و کسی که نگوید:

لفظ من بقرآن مخلوق است پس او کافر است،پس امام احمد بن حنبل ارشاد کرد:بلکه او یعنی کرابیسی کافر است،حق تعالی او را بکشد،و چه چیز جهمیه جز این گفته اند؟و چه چیز نفع می دهد کرابیسی را بدرستی که کلام اخیر او کلام اولش را نقض کرده.

[و امام احمد ابن حنبل بعد از این تضلیل و تکفیر و ازراء و تحقیر، و تبدیع،و تعییر،و توهین،و تنفیر،و تفضیح،و تحذیر بمزید درد دین حال ابو ثور(1) را که رفیق کرابیسی بود استفسار کرد،و پرسید که آیا ابو ثور موافقت کرد کرابیسی را بر این کلام؟مروزی بعرض رسانید که ابو ثور هجر کرده کرابیسی را،پس آن امام عالیمقام فرحان و شادان شد،و ارشاد کرد که ابو ثور خوب کرد و هرگز اصحاب کلام مفلح نخواهند شد.] [پس حسب افادۀ پر اجادۀ امام احمد بن حنبل در کفر حضرت بخاری که هم صفیر و هم داستان کرابیسی دربارۀ قرآن است کدام مقام ارتیاب و اختلاج است؟] [و نیز در(سیر النبلاء)مسطور است]:

.

ص: 187


1- ابو ثور ابراهیم بن خالد بن أبی الیمان البغدادی کان من فقهاء بغداد توفی سنته 240

الحکم بن معبد،حدثنی احمد الدورقی قلت لاحمد بن حنبل:ما تقول فی هؤلاء الذین یقولون:لفظی بالقرآن مخلوق،فرأیته استوی و اجتمع، و قال:هذا شر من قول الجهمیة،من زعم هذا فقد زعم ان جبریل تکلم بمخلوق و جاء الی النبی صلی اللّه علیه و سلم مخلوق(1).

[از این عبارت لائح است که هنگامی که احمد(2) دورقی باحمد بن حنبل گفت:چه می گوئی در باب اینها که می گویند:لفظ من بقرآن مخلوق است؟امام احمد بن حنبل بشنیدن این سئوال مزعج مستوی و مجتمع گردید،و ارشاد فرمود:که این قول بدتر است از قول جهمیه،و کسی که گمان کرد این معنی را،یعنی اینکه لفظ من بقرآن مخلوق است، پس او گمان کرد که جبرئیل علیه السّلام تکلم کرد بمخلوق،و آمد بسوی حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله کلام مخلوق.] [و نیز ذهبی در(سیر النبلاء)در ترجمۀ هشام(3) بن عمار گفته:

و قال ابو بکر المروزی فی کتاب(القصص):ورد علینا کتاب من دمشق سل لنا ابا عبد اللّه فان هشاما قال:لفظ جبریل علیه السّلام و محمد صلی اللّه علیه و سلم بالقرآن مخلوق،فسألت ابا عبد اللّه،فقال:اعرفه طیاشا(4)،لم یجترئ الکرابیسی ان یذکر جبرئیل و لا محمدا هذا فوبخهم فی کلام غیر هذا(5).

ص: 188


1- سیر النبلاء ج 7 ص 140 مخطوط .
2- احمد بن ابراهیم بن کثیر الدورقی البغدادی کان من المحدثین الحفاظ توفی سنة 246 .
3- هشام بن عمار الدمشقی الخطیب کان محدثا حافظا ، توفی سنة 245 .
4- الطیاش : من لا یقصد وجها واحدا لخفة عقله .
5- سیر النبلاء ج 7 ص 216 مخطوط .
ابن الطبری نیز قائل بخلق قرآن را کافر دانسته

[و احمد بن صالح مصری که ابو عبد اللّه الذهبی در(سیر النبلاء)بمدح او گفته:] احمد(1) بن صالح الامام الکبیر حافظ زمانه بالدیار المصریة ابو جعفر المصری المعروف بابن الطبری کان ابوه جندیا من اهل طبرستان،و کان ابو جعفر رأسا فی هذا الشأن قل ان تری العیون مثله مع الثقة و البراعة الخ(2).

[تکفیر کسی که بگوید لفظ من بقرآن مخلوق است می کرد.] چنانکه ذهبی در(سیر النبلاء)بترجمۀ احمد بن صالح گفته:] قال محمد بن موسی المصری:سألت احمد بن صالح فقلت:ان قوما یقولون:ان لفظنا بالقرآن غیر الملفوظ،فقال:لفظنا بالقرآن هو الملفوظ و الحکایة هی المحکی و هو کلام اللّه غیر مخلوق،و من قال لفظی به مخلوق فهو کافر.(3) [و علامۀ ذهبی را بملاحظه افادات احمد بن حنبل و احمد بن صالح و ذهلی،و تخیل توجه این تشنیعات باکابر ائمه و اساطین خودش،عجب اضطراب و اختلاف و تهافت و تلون روی داده،که گاهی تأیید و تصویب افادۀ امام احمد بن حنبل می فرماید،و تخلیص گلوی کرابیسی بتوجیه افاده اش می خواهد،و از لزوم تخطئه امام احمد در توجیه تشنیع و تغلیظ بلکه تکفیر صراحة بکرابیسی مبالاتی بر نمی دارد.و گاهی بر عکس این تخییل خیال تحقیق و تحصیل در سر آورده،کلام کرابیسی را بر .

ص: 189


1- احمد بن صالح المعروف بابن الطبری کان من کبار الحفاظ المبرزین توفی سنة 248 .
2- سیر النبلاء ج 7 ص 333 مخطوط .
3- سیر النبلاء ج 7 ص 340

معنای واقعی حمل کرده،کلام امام احمد بن حنبل را مأول کردن می خواهد،و از مخالفت صراحت و معاندت بداهت باکی برنمی دارد]

ذهبی درسیر النبلاءکلام ابن حنبل را در قدح کرابیسی تاویل کرده

[در(سیر النبلاء)در ترجمۀ حسین کرابیسی بعد از عبارتی که گذشته گفته:] و لا ریب ان ما ابتدعه الکرابیسی و حرره فی مسئلة التلفظ و انه مخلوق هو حق،لکن اباه الامام احمد لئلا یتذرع به الی القول بخلق القرآن فسد الباب، لانک لا تقدر ان تفرز التلفظ من الملفوظ الذی هو کلام اللّه تعالی الا فی ذهنک(1).

[از این عبارت ظاهر است که ذهبی مذهب حسین کرابیسی را با وصف اطلاق ابتداع بر آن عین حق و صواب می داند،و چون بنا بر این لازم می آمد که امام احمد در طعن و تشنیع بر کرابیسی مبطل و مخالف حق باشد،دفع آن باین تسویل خواسته،که ابای امام احمد را از این ابتداع معلل ساخته بخیال سد باب،و این محض و هم و سراب و نقش بر آب است،زیرا اگر غرض امام احمد بن حنبل محض سد باب،و باز داشتن مردم از جسارت بر قول بخلق قرآن بود،نه تخطئه اعتقاد مخلوق بودن الفاظ مردم به قرآن،تسفیه،و تجهیل،و تحمیق،و تضلیل خود امام احمد بن حنبل لازم می آید،زیرا که جناب او قائلین این قول و معتقدین این اعتقاد را بصراحت تمام بدتر از جهمیه گفته،و از اقتداء بصاحب این مذهب منع کرده،پس اگر این مذهب نزد امام احمد حق بود،این مبالغه و اغراق محض تهور و جسارت و تحرض خواهد بود، و عجب تر آنست که امام احمد بصراحت تمام بسبب همین مذهب تکفیر .

ص: 190


1- سیر النبلاء ج 7 ص 303

حسین کرابیسی کرده چنانکه مروزی در کتاب(القصص)آورده علی ما ذکره الذهبی فی سیر النبلاء و قد سبق نقله آنفا(1)].

[پس اگر مذهب حسین کرابیسی حق و صواب بود،چرا امام احمد بلا تأمل،و توقف،و بلا تلبّث و تحرّج،اقدام و جسارت بر تضلیل بلکه تکفیر چنین امام نحریر کرد.

تاویل کلام ابن حنبل در قدح کرابیسی صحیح نیست

و نیز از عبارت ذهبی در(سیر النبلاء)بترجمۀ حسین کرابیسی که قبل از این منقول شد(2)ظاهر است که با آنکه حسین کرابیسی ایضاح مسئله کرد،و بیان نمود که مراد او از لفظ تلفّظ است یعنی غیر ملفوظ،باز هم اصحاب احمد،و خود امام احمد این عذر و ایضاح قبول نکردند،که اصحاب احمد بسبب قول حسین کرابیسی غضبناک شدند،و بسبّ و شتم او را نواختند،و امام احمد هم مبتلا بودن کرابیسی و اصحاب او را در بدعات و ترک آثار سرور انبیای اخیار]صلوات اللّه و سلامه علیه و علی آله و علیهم ما تتابع اللیل و النهار[ظاهر ساخت].

[و نیز از این قول ذهبی اعنی]و لا ریب أن ما ابتدعه الکرابیسی و حرّره فی مسئلة التلفّظ و أنه مخلوق هو حق لکن اباه الخ(3)،[ظاهر است که غرض ذهبی آن است که مذهب کرابیسی و حکم او بمخلوق بودن لفظ حق است،و امام احمد بن حنبل هم آن را حق می دانست،و باطلش نمی پنداشت،لکن ابای آن باین سبب کرده که این قول منجر بسوی .

ص: 191


1- سیر النبلاء ج 7 ص 139 مخطوط .
2- سیر النبلاء ج 7 ص 302
3- سیر النبلاء ج 7 ص 303

قول بخلق قرآن نگردد.

و این تأویل از غرائب تأویلات و توجیهات است،و پر ظاهر است که اگر برای دفع توصل بسوی باطل ابطال حق جائز باشد،لازم آید جواز تقیه بابلغ وجوه،و جمیع استهزاءات و تشنیعات و خرافات حضرات سنیّه بیک افاده بلیغه باطل و مضمحل کرد،چه هر گاه بخوف و هول توصل باعتقاد باطل ابطال اعتقاد حق جائز گردد،بلکه تکفیر و تضلیل معتقد اعتقاد حق و صواب مستحسن گردد،در اظهار مماشات با اهل باطل بغرض صیانت مذهب حق و اهل آن چه استبعاد است.

و نیز ذهبی در(میزان الاعتدال)بترجمۀ حسین کرابیسی بعد از عبارت سابقه گفته:] و کان یقول:القرآن کلام اللّه غیر مخلوق،و لفظی به مخلوق،فان عنی التلفظ فهذا جیّد فان افعالنا مخلوقة،و ان قصد الملفوظ و أنه مخلوق،فهذا الذی انکره احمد و السلف و عدوّه تجهما،و مقت الناس حسینا لکونه تکلم فی احمد،مات سنة خمس و أربعین و مائتین(1).

[از این عبارت ظاهر می شود که ذهبی بر خلاف ما افاده فی(سیر النبلاء) از قطعیت تصویب و تسدید افادۀ کرابیسی دست بردار شده،تشقیق و تردید در مراد کرابیسی می کند،و بر یک تقدیر کلام او را حق و صواب می داند،و بر یک تقدیر آن را منکر و شنیع و عین تجهم نزد سلف وا می نماید،و کافی است برای ابطال و ردّ و دفع آن اوّلا کلام سابق خودش که منافات صریحه با این تشقیق و تردید دارد،چه اگر کلام .

ص: 192


1- میزان الاعتدال ج 1 ص 544

حسین کرابیسی ذو احتمالین است،و بر یک تقدیر باطل و بر یک تقدیر حق،پس حتما آن را حق و صواب وانمودن عین تلبیس و تدلیس خواهد بود،و اگر محض حق و صواب است این تشقیق و تردید باطل خواهد بود.

و نیز اگر کلام حسین کرابیسی ذو احتمالین باشد،تکفیر امام احمد ابن حنبل،و آن همه تشنیع و تغلیظ آن امام عالی مقام بر کرابیسی، خلاف حق و صواب،و عین جسارت و تهوّر و خسران است،که کلام محتمل الصحة چنین امام جلیل الشأن را بر محمل باطل حمل کرده، جسارت بر تکفیر او نموده،و اتباع و اشیاع خود را که بسبّ و شتم او پرداختند و معرکه ها آراستند در ضلالت انداخته.

و از نقل مروزی در کتاب(القصص)که آنفا گذشته ظاهر است که کرابیسی بعد از بیان این معنی که لفظ من بقرآن مخلوق است بصراحت گفته است:که قرآن کلام خدا است،و غیر مخلوق است از جمیع جهات،مگر اینکه لفظ من بقرآن مخلوق است،و کسی که نگوید:

لفظ من بقرآن مخلوق است پس او کافر است،و امام احمد بسماع این کلام ارشاد کرده:بلکه او یعنی کرابیسی کافر است،خدا او را لعنت کند،و چه چیز گفته اند یعنی نگفته اند جهمیه مکر این را،و چه چیز نفع می کند کرابیسی را،بدرستی که نقض کرده است کلام اخیر او کلام اولش را.

از این عبارت بصراحت تمام ظاهر است که حسین کرابیسی خود توضیح مراد خود کرده،و همین تأویل که ذهبی کلام او را بآن مأوّل ساخته بیان نموده،لکن امام احمد بن حنبل بعد از سماع این توضیح

ص: 193

و تفسیر هم،دست از تضلیل و تبدیع و تکفیر بر نداشته،پس این تأویل و اعتذار حسب افادۀ امام احمد بن حنبل غیر نافع و بیکار باشد،و این توجیه بکلام خود کرابیسی منقوض،و بنیان غیر مرصوص آن بوهن صریح مرضوض.

تاویل ذهبی در کلام کرابیسی بی فائده است

و بهمین تقریر مدفوع شد آنچه ذهبی در(سیر نبلاء)بترجمۀ احمد ابن صالح بعد از نقل تکفیر او قائل خلق لفظ را که آنفا گذشته آورده حیث قال:] قلت:ان قال لفظی و عنی به القرآن فنعم.و ان قال لفظی و قصد به تلفظی و صوتی و فعلی أنه مخلوق فهذا مصیب،فاللّه تعالی خالقنا و خالق أفعالنا و أدواتنا، و لکن الکف عن هذا هو السنّة،و یکفی المرء أن یؤمن بأن هذا القرآن العظیم کلام اللّه تعالی و وحیه،و تنزیله علی قلب نبیّه،و أنه غیر مخلوق،و معلوم عند کل ذی ذهن سلیم أن الجماعة إذا قرءوا السورة أنهم قرءوا شیئا واحدا، و أن أصواتهم و قراءاتهم و حناجرهم اشیاء مختلفة،فالمقروء کلام ربهم و قراءتهم، و تلفّظهم و نغماتهم متباینة،و من لم یتصور الفرق بین التلفظ و بین الملفوظ فدعه و أعرض عنه(1).

[و آنچه ذهبی در عبارتی که سابقا از ترجمۀ علی بن حجر از(سیر النبلاء)منقول شده گفته:] و أما البخاری فکان من کبار العلماء،فقال:ما قلت الفاظنا بالقرآن مخلوقة الخ(2).

ص: 194


1- سیر النبلاء ج 7 ص 340 مخطوط
2- سیر النبلاء ج 7 ص 252 مخطوط

[پس از غرائب هفوات و عجائب ترّهات است،زیرا که حاصل کلام آنست که بخاری گفته است که نگفته ام الفاظ ما بقرآن مخلوق است،و جز این نیست که حرکات و اصوات و افعال ایشان مخلوق است،و قرآن مسموع متلوّ ملفوظ مکتوب در مصاحف کلام خدا است و غیر مخلوق است.

پس این کلام بکمال صراحت دلالت دارد بر آنکه بخاری قائل بخلق الفاظ نبوده،و حال آنکه خلاف آن از سابق ظاهر است،و قطع نظر از این حکم بخلق اصوات و حرکات،و عدم خلق الفاظ از هیچ عاقلی که اندک فهم و ادراک داشته باشد نمی آید،و تفرقه در الفاظ و اصوات و حرکات اعجب و اغرب است از تفرقه در لفظ و ملفوظ.

و دلیل اصرح از این بر جمود ذهن و خمود فکر این حضرات نمی تواند شد،که گاهی تفرقه در لفظ و ملفوظ در حکم خلق می کنند،و گاهی هم از آن ترقّی کرده بر سر تفریق و تمییز در الفاظ و اصوات و حرکات می آیند،و چون خود ذهبی بر کمال شناعت این تفریق و تخلیط،و دفع بداهت،و مصادمت صراحت متنبّه شده،در مقامات دیگر بر سر تصویب حکم بخلق الفاظ قرآن رسیده،و شناعت حکم قدم آن بخاطر آورده این تأویل علیل را که از بخاری آورده بخاک سیاه برابر ساخته،مگر نشنیدی که ذهبی در(سیر النبلاء)در ترجمۀ حسین کرابیسی گفته است:] و لا ریب أن ما ابتدعه الکرابیسی و حرّره فی مسئلة التلفظ و أنه هو حق الخ(1)

ص: 195


1- سیر النبلاء ج 7 ص 303

[این عبارت نص صریح است بر آنکه حق همین است که الفاظ قرآن مخلوق است،و قول کرابیسی حق است،پس اگر بخاری فرق کرده باشد در الفاظ و اصوات و حرکات در حکم مخلوقیت،لازم آید علاوه بر مخالفت حق کمال بلادت و جمود و معاندت او،که نهایت امر صریح و ظاهر را نفهمیده،الفاظ قرآن را مغایر حرکات و اصوات قرار داده،تفکیک در حکم هر دو در مخلوقیّت نموده.

پس تهافت ذهبی بکمال صراحت ظاهر شد که یکجا حکم را بمخلوقیت الفاظ قرآن عین حق و صواب می داند،و جای دیگر تحاشی بخاری از این مذهب بحیثیتی که مثبت بطلان آنست نقل می کند،و بمدح بخاری حقیقت این بطلان ظاهر می سازد.

و نیز کلام ذهبی در(میزان)(1) در ترجمۀ حسین کرابیسی صریح است در آنکه اگر حسین کرابیسی از لفظ قرآن در قول خود:(لفظی بالقرآن مخلوق)تلفظ را اراده کرده بس این حکم عین صواب است، زیرا که افعال ما مخلوق است،پس بنابر این الفاظ مردم بقرآن هم که آن عین اصوات و حرکات ایشان است مخلوق باشد،و تفرقه در هر دو که از بخاری آورده،باطل صریح و خرافۀ واضحه است،که هیچ عاقلی گوش بآن نمی دهد،و تصریح مکرر خود ذهبی ابطال آن می کند.

و نیز افادۀ ذهبی در(سیر النبلاء)در ترجمۀ احمد بن صالح مصری صریح است در آنکه لفظ قاری بقرآن و صوت و فعل او یکی است] حیث قال فیه بعد نقل حکم ابن صالح بکفر من قال لفظی بالقرآن مخلوق:

.

ص: 196


1- میزان الاعتدال ج 1 ص 544

قلت:ان قال:لفظی و عنی به القرآن فنعم،و ان قال لفظی و قصد به تلفظی و صوتی و فعلی أنه مخلوق فهذا مصیب.فاللّه تعالی خالقنا الخ(1).

[این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه لفظ قاری بقرآن اگر مراد از آن ملفوظ نباشد عین صوت و فعل قاری است،و تفریق در هر دو و حکم بمخلوقیت یکی،و عدم مخلوقیت دیگری ممکن نیست،پس تفرق و تمییز بخاری در هر دو،و حکم بخلق اصوات و حرکات،و عدم خلق الفاظ عین معاندت بداهت و صراحت است،و دلیل صریح است بر خروج او از جملۀ عقلاء و متدبّرین،و دخول در جماعت مختلطین و محمومین.

پس با وصف نسبت چنین مذهب صریح البطلان،که کمال فساد آن از افادات خود ذهبی ظاهر است،ببخاری باز ادعای این معنی نمودن که مراد بخاری را ذهلی و ابو زرعه،و ابو حاتم و ابو بکر اعین و غیر ایشان نه فهمیدند،و باین سبب انکار بر بخاری کردند از غرائب تقولات و طرائف تهجسات است.

و نیز ذهبی در(سیر النبلاء)در ترجمۀ هشام بن عمار بعد از نقل تشنیع امام احمد بن حنبل بر هشام که سابقا گذشته گفته]:

قلت:کان الامام احمد یسد الکلام فی هذا الباب و لا یجوزه،و لذلک کان یبدع من یقول:لفظی بالقرآن غیر مخلوق،و یضلل من یقول:لفظی بالقرآن قدیم،و یکفر من یقول القرآن مخلوق،بل یقول القرآن کلام اللّه منزل غیر مخلوق،و ینهی عن الخوض فی مسئلة اللفظ،و لا ریب ان تلفظنا بالقرآن من .

ص: 197


1- سیر النبلاء ج 7 ص 340 مخطوط

کسبنا،و القرآن الملفوظ المتلو کلام اللّه تعالی غیر مخلوق،و التلاوة،و اللفظ و الکتابة،و الصوت به من افعالنا و هی مخلوقة و اللّه سبحانه اعلم(1).

[این عبارت هم مثل دیگر عبارات دلالت صریحه دارد بر آنکه لفظ و صوت حکم واحد دارد،که هر دو از افعال مخلوقین است و مخلوق است،و فرق در هر دو باطل،و از حلیۀ صحت عاطل است.

قیام ذهلی بر بخاری ناشی از شدت تمسک به سنت است

[و نیز ذهبی در(سیر النبلاء)بترجمۀ محمد بن یحیی ذهلی گفته].

کان الذهلی شدید التمسک بالسنة قام علی محمد بن اسماعیل لکونه اشار فی مسئلة خلق افعال العباد الی ان تلفظ القاری بالقرآن مخلوق،فلوح و ما صرح و اللحق اوضح،و لکن ابی البحث فی ذلک احمد بن حنبل،و أبو زرعة، و الذهلی،و التوسع فی عبارات المتکلمین سد للذریعة،فاحسنوا احسن اللّه تعالی جزائهم،و سافر ابن اسماعیل مختفیا من نیسابور،و تألم من فعل محمد بن یحیی،و ما زال کلام الکبار المتعاصرین بعضهم فی بعض لا یلوی علیه بمفرده، و قد سقت ذلک فی ترجمة ابن اسماعیل رحم اللّه تعالی الجمیع و غفر لهم و لنا آمین(2).

[از این عبارت ظاهر می شود که ذهبی قیام ذهلی را بر بخاری بسبب مسئلۀ لفظ از مدائح و مناقب ذهلی می داند،و آن را ناشی از شدت تمسک او بسنّت وا می نماید،پس از این کلام حقیت انکار و طعن ذهلی بر بخاری ثابت است،و نیز از قول او:(فاحسنوا احسن اللّه جزائهم) ظاهر است که اباء احمد بن حنبل و ابو زرعة و ذهلی از بحث در این .

ص: 198


1- سیر النبلاء ج 7 ص 216
2- سیر النبلاء ج 7 ص 377 مخطوط

باب عین صواب و احسان بود،و ذهبی جزاء حسن آن برای ایشان از حق تعالی می خواهد].

و عجب که ذهبی جلیل المقدار با آنکه بتأکید و تکرار اصابت ذهلی عالی فخار را در طعن و انکار بر بخاری والاتبار ثابت کرده،باز در آخر کلام خود حیث قال:(و ما زال کلام الکبار المتعاصرین بعضهم فی بعض لا یلوی علیه بمفرده)خواسته که بلی(1) لسان بخاری را از رسوایی و خواری خلاص سازد،و کلام ذهلی را در حق او غیر قابل التفات و اعتناء وانماید،و ندانسته که این کلام او مردود و منقوض است بافادۀ مکرّر خودش که در آن اصابت ذهلی را در انکار و طعن بر بخاری ظاهر کرده،و این کلام ذهبی مثل کلام کرابیسی است که امام احمد بن حنبل حسب نقل خود ذهبی در(سیر النبلاء(2)در باب آن گفته:(و قد نقض کلامه الاول کلامه الاخیر).

و مع هذا از ترجمۀ حسین کرابیسی از(سیر(3)النبلاء)که سابقا مذکور شد ظاهر است که حسب افادۀ محمد بن عبد اللّه صیرفی(4) شافعی حسین کرابیسی با وصف جلالت علم و حفظ،که ابو ثور به دهم حصۀ آن نمی رسد بسبب تکلم احمد بن حنبل در او در باب مسئلۀ لفظ ساقط الاعتبار گردید،و ابو ثور بسبب ثناء احمد بن حنبل مرتفع الشأن شد بسبب لزوم او سنت را،پس اگر کلام متعاصرین قابل اعتماد و اعتبار .

ص: 199


1- بلی بتشدید الباء : الداهیة ، و العیب
2- سیر النبلاء ج 7 ص 139 فی ترجمة احمد بن حنبل
3- سیر النبلاء ج 7 ص 302 فی ترجمة الکرابیسی
4- محمد بن عبد اللَّه الصیرفی البغدادی الشافعی کان من کبار الفقهاء توفی سنة 330

نبود،چرا کرابیسی بسبب تکلم احمد بن حنبل ساقط الاعتبار شد، عجب که طعن و تشنیع احمد بن حنبل بر کرابیسی بسبب مسئلۀ لفظ مقبول گردد،و طعن و تشنیع ذهلی بر بخاری بسبب همین مسئله نامقبول گردد. (تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزی) .

و اگر بگویند که قدح ذهلی در بخاری ناشی از حسد و عناد و بغض و لداد بود،از این سبب از درجۀ اعتبار ساقط،و از پایۀ اعتماد هابط باشد.

گویم که اولا حسد و عناد را ناشی از شدت تمسک بسنت نتوان گفت.و حاسد و حاقد را محسن نتوان نامید،و ثانیا این احتمال مضرتی بما نمی رساند،چه هر گاه قدح ذهلی با این همه جلائل فضائل و مناقب عالیه و محامد سامیه،و با این جلالت و نبالت،و ریاست،و امامت، و عظمت مرتبت در تحقیق،و تنقید لائق اصغاء،و اعتبار،و اعتماد نباشد،مجرد اعراض بخاری و مسلم از ذکر حدیث غدیر چگونه قادح در ثبوت آن گردد.

و نیز قدح ابو داود و ابو حاتم رازی در حدیث غدیر که رازی تمسک بآن در این مقام نموده هرگز قابل التفات نباشد،که ذهلی شیخ این هر دو است.پس هر گاه کلام شیخ لائق اعتبار نباشد کلام شاگردان را چه رتبه است که کسی گوش بآن دهد،و جاحظ که خود بمراتب بسیار از ذهلی مفضول و مرجوح است بفضائح و قبائح شنیعه مقدوح، پس قدح او را که خود منزلتی نیست،چه جا که بعد از اسقاط قدح ذهلی قابل اصغا باشد.

ص: 200

و نیز از این عبارت ظاهر است که محمد بن اسماعیل بخاری بسبب انکار ذهلی بر او پوشیده از نیسابور بیرون رفت.و از فعل ذهلی متألم گردید.

و هر گاه این همه دریافتی پس حالا بعض عبارات دیگر که در آن اکابر ائمۀ سنیه قدح و جرح صحیحین آغاز کرده اند بسمع اصغا باید شنید:]

مولوی عبد العلی صحیحین را دارای اخبار متناقضه دانسته
اشاره

[مولوی(1)عبد العلی بن مولوی نظام الدین سهالی که علماء سنیه او را ببحر العلوم تعبیر می کنند در شرح مسلم الثبوت گفته:] (فرع)ابن الصلاح و طائفة من الملقبین باهل الحدیث زعموا ان روایة الشیخین محمد بن اسماعیل البخاری،و مسلم بن الحجاج صاحبی الصحیحین یفید العلم النظری للاجماع علی ان للصحیحین مزیة علی غیرهما،و تلقت الامة بقبولهما،و الاجماع قطعی.و هذا بهت،فان من راجع الی وجدانه یعلم بالضرورة ان مجرد روایتهما لا یوجب الیقین البتة،و قد روی فیهما اخبار متناقضة فلو افاد روایتهما علما لزم تحقق النقیضین فی الواقع،و هذا أی ما ذهب إلیه ابن الصلاح(2) و اتباعه بخلاف ما قاله الجمهور من الفقهاء و المحدثین،لان انعقاد الاجماع علی المزیة علی غیرهما من مرویات ثقات آخرین ممنوع،

ص: 201


1- عبد العلی محمد بن نظام الدین الهندی الحنفی توفی سنة 1225 ، و کتابه : ( شرح مسلم الثبوت ) یسمی : ( فواتح الرحموت ) فرغ منها سنة 1180 و هو شرح علی کتاب مسلم الثبوت فی فروع الحنفیة تألیف محب اللَّه البهاری الهندی المتوفی 1119 .
2- ابن الصلاح : عثمان بن الشیخ صلاح الدین عبد الرحمن الشهروزی الشافعی صاحب کتاب « علوم الحدیث » و « شرح صحیح مسلم » توفی سنة 643 .

و الاجماع علی مزیتهما فی انفسهما لا یفید،و لان جلالة شأنهما و تلقی الامة بکتابیهما لو سلم لا یستلزم ذلک القطع و العلم،فان القدر المسلم المتلقی بین الامة لیس الا ان رجال مرویاتهما جامعة للشروط التی اشترطها الجمهور لقبول روایتهم،و هذا لا یفید الا الظن،و اما ان مرویاتهما ثابتة عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فلا اجماع علیه اصلا،کیف و لا اجماع علی صحة جمیع ما فی کتابیهما،لان رواتهما منهم قدریون و غیرهم من اهل البدع،و قبول روایة اهل البدع مختلف فیه،فاین الاجماع علی صحة مرویات القدریة،غایة ما یلزم ان احادیثهما اصح الصحیح یعنی انها مشتملة علی الشروط المعتبرة عند الجمهور علی الکمال،و هذا لا یفید الا الظن القوی،هذا هو الحق المتبع،و لنعم ما قال الشیخ ابن الهمام(1):ان قولهم:بتقدیم مرویاتهما علی مرویّات الائمة الآخرین قول لا یعتد به و لا یقتدی،بل هو من تحکماتهم الصرفة،کیف لا و إن الاصحیة من تلقاء عدالة الرواة و قوة ضبطهم،و إذا کان رواة غیرهم عادلین ضابطین فهما و غیرهما علی السواء لا سبیل للحکم بمزیتهما علی غیرهما الا تحکما،و التحکم لا یلتفت إلیه فافهم(2).

ثبوت جمیع احادیث صحیح بخاری و مسلم از پیغمبر صلی الله علیه و آله معلوم نیست

[از ملاحظۀ این عبارت واضح است که این بزرگ،ادعای ابن صلاح و غیره را عین کذب و بهتان وانموده،و در بیان فساد آن گفته:که هر کسی که مراجعۀ بوجدان خود کند می داند بالضرورة که مجرد روایت بخاری و مسلم موجب یقین نمی شود،البته و بتحقیق که مروی شده .

ص: 202


1- ابن الهمام : محمد بن عبد الواحد القاهری الحنفی صاحب « فتح القدیر للعاجز الفقیر » فی فروع الفقه الحنفی ، توفی سنة 861 .
2- فواتح الرحموت شرح مسلم الثبوت ص 153

در صحیحین اخبار متناقضه،پس اگر روایت صحیحین مفید علم باشد تحقق نقیضین لازم شود در واقع،و هر گاه اخبار متناقضه در صحیحین باشد اشتمال آن بر کذب و باطل قطعا ظاهر گردد،زیرا یکی از متناقضین بلا شبهه باطل می باشد.

بسیاری از احادیث صحیحین منقول از قدریه است

و نیز این بزرگ بمزید تنغص از بخاری و مسلم تصریح فرموده بآنکه:از جمله رواة صحیحین قدریه و غیر ایشان از اهل بدع هستند، و قبول روایت اهل بدع مختلف فیه است،پس اجماع بر صحت روایات قدریه کجا است.

و نیز از ابن الهمام نقل کرده که قول بتقدیم مرویات بخاری و مسلم بر مرویات ائمۀ دیگر قولی است که اعتداد بآن نمی شود و پیروی نخواهد شد،بلکه این قول إذ تحکمات صرفه ایشان است.

مولوی عبد العلی مورد تعظیم اهل سنت است

[هر چند جلالت شأن مولوی عبد العلی بالاتر از آنست که محتاج اثبات باشد لکن بنابر مزید توضیح بعض عبارات مثبته نهایت عظمت و علو شأن او نوشته می شود:

فاضل رشید الدین خان تلمیذ مخاطب در(ایضاح لطافه)بجواب قولی که در آن عبارت(شرح مسلم)عبد العلی متضمن نسبت ذنب بطرف حضرت فاطمة علیها السلام مذکور است می گوید:

آری سیاق عبارت مولانا عبد العلی بحر العلوم قدس سره که جناب عالی شأن آن را در نقل ساقط کرده اند مطابق ظاهر منطوق عبارت جودت

ص: 203

بنیاد(دون ما أراد من خلاف ظاهر ما افاد)دلیل قوی بر دلائل شدت ولای مولانا بحر العلوم با اهل بیت رسالت که در این مقام مبحوث عنهم اند حتی سیدة النساء و ائمۀ اطهار نسبت بعوام اهل سنت است، جناب مخاطب ما بعد عبارت مطروحه را که بدست کاری بعضی از اعادی بحر العلوم قدس سره از هیئت قویمه اصلیه دورتر و بصورت سقیمه مسخیّه متصوّر شده است نقل نموده،حیرت ماهران را افزوده اند.

آمدم بر بیان ثبوت ازیدیت ولای جناب مولانا بحر العلوم با اهل بیت سید الانبیاء از عبارت مشار إلیها،پس باید دانست که جناب مولانا در صدر عبارتی که مخاطب پارۀ از آن نقل فرموده برای عصمت سه معنی ذکر کرده الخ(1).

و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته:و مولانا عبد العلی بحر العلوم قدس سره در(شرح مسلم)در حق او یعنی یزید می فرماید:] انه کان من اخبث الفساق،و کان بعید المراحل من الامانة،بل الشک فی ایمانه،و الصنعات التی صنعها معروفة من انواع الخبائث،انتهی ما اردنا نقله(2) [و نیز در رسالۀ(ارکان)در فصل جمعه می فرماید]:ان الصحابة و التابعین لم یترکوا الجمعة فی زمان یزید الشقی،مع انه لا شبهة فی انه کان من اشد الناس ظلما بالاجماع،لانه قصد هتک حرمة اهل البیت و بقی مصرا علیه،و لم یمر علیه وقت الا کان یصدر الظلم من اباحة دماء الصحابة .

ص: 204


1- ایضاح لطافة المقال ص 163
2- ایضاح لطافة المقال ص 281

الاخیار،انتهی[و مسوده(رسالۀ ارکان)دستخطی مولانا بحر العلوم قدس سره نزد مولوی عبد الحکیم صاحب خلق مولوی عبد الرب صاحب موجود، و نقلش نزد مولوی قدرت علی و مولوی عبد الوالی در بلد اقامت مخاطب ماهر حاضر است(1).

و نیز رشید الدین خان در(شوکت عمریه)گفته:مولانا عبد العلی بحر العلوم که حق استادی او بر فضلای دیار صاحب رساله ثابت است، لحاظ مرتبۀ او نکرده در حق او الفاظ بی ادبی بر زبان آوردن بعید از سادات عظام و شرفای کرام است.

و فاضل معاصر مولوی حیدر علی در(ازالة الغین)در مقام تعداد لاعنین و مکفرین یزید گفته:

از آن جمله مولانا بحر العلوم العقلیة و الاصولیة مولوی عبد العلی ادام اللّه فیض تصنیفاته و احسان تعلیمه و آبائه الصالحین علی رؤس الطالبین(2).]

ابن جوزی بعض احادیث بخاری را موضوع دانسته
اشاره

[و نیز مخفی نماند که بخاری در(کتاب الطب)روایت کرده]:

حدثنا سیدان بن مضارب أبو محمد الباهلی،قال:حدثنا أبو معشر یوسف بن یزید البراء،قال:حدثنی عبید اللّه بن الاخنس أبو مالک عن ابن أبی ملیکة عن ابن عباس ان نفرا من أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مروا

ص: 205


1- ایضاح لطافة المقال ص 281
2- ازالة الغین ص 83

بما هو فیهم لدیغ او سلیم،فعرض لهم رجل من اهل الماء فقال:هل فیکم من راق،ان فی الماء رجلا لدیغا او سلیما،فانطلق رجل منهم فقرء بفاتحة الکتاب علی شاء فبرأ فجاء بالشاء الی اصحابه فکرهوا ذلک،قالوا:أخذت علی کتاب اللّه أجرا فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:ان أحق ما أخذتم علیه أجرا کتاب اللّه انتهی(1).

[ابن الجوزی همین حدیث را که بروایت عایشه وارد است در احادیث شنیعه موضوعه،و روایات مکذوبه مختلقه داخل کرده،چنان که در کتاب(موضوعات)که نسخۀ عتیقۀ آن بخط عرب پیش این قاصر حاضر است فرموده:]

قال ابن عدی:روی عمرو بن المحرم البصری عن ثابت الجفار عن ابن أبی ملیکة عن عائشة قالت: سألت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عن کسب المعلمین؟فقال:ان أحق ما اخذ علیه الاجر کتاب اللّه.

قال ابن عدی:لعمرو أحادیث مناکیر،و ثابت لا یعرف،و الحدیث منکر(2).

[و جلالت و عظمت شأن ابن الجوزی بر ناظر کتب حضرات أهل سنت مثل کتب تراجم و شروح صحیح بخاری و شروح مسلم و دیگر کتب سیر و کلام ظاهر است،که جابجا بافادات و تحقیقات او تشبث می نمایند،و از اکابر حفاظ و اعاظم نقاد می دانند،بلکه بمقابله و مناظرۀ اهل حق بکلمات او تمسک می کنند،و بتعصبات و خرافات او دست می زنند].

.

ص: 206


1- صحیح البخاری الجزء السابع ص 170 ط بیروت
2- الموضوعات باب أخذ الاجرة علی التعلیم من کتاب العلم ص 69
ترجمه ابن جوزی در وفیات الأعیان

[قاضی شمس الدین أبو العباس أحمد بن محمد المعروف بابن خلکان البرمکی الاربلی الشافعی در(وفیات الأعیان فی أنباء أبناء الزمان)گفته:] أبو الفرج عبد الرحمن بن أبی الحسین علی بن محمد بن علی بن عبید اللّه بن عبد اللّه ابن حماد بن أحمد بن محمد بن جعفر الجوزی بن عبد اللّه بن القاسم بن النضر بن القاسم بن محمد بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن القاسم بن محمد بن أبی بکر الصدیق رضی اللّه عنه و بقیة النسب معروف،القرشی التیمی البکری البغدادی الفقیه الحنبلی الواعظ الملقب جمال الدین الحافظ کان علامة عصره و امام وقته فی الحدیث و صناعة الوعظ،صنف فی فنون عدیدة:منها(زاد المسیر فی علم التفسیر)أربعة أجزاء أتی فیه بأشیاء غریبة،و له فی الحدیث تصانیف کثیرة،و له(المنتظم فی التاریخ)و هو کبیر،و له(الموضوعات)فی أربعة أجزاء ذکر فیها کل حدیث موضوع،و له(تلقیح فهوم الاثر)علی وضع کتاب المعارف لابن قتیبة،و بالجملة فکتبه أکثر من أن تعد،و کتب بخطه شیئا کثیرا و الناس یغالون فی ذلک حتی یقولوا:انه جمعت الکراریس التی کتبها و حسبت مدة عمره و قسمت الکراریس علی المدة فکان ما خص کل یوم تسع کراریس، و هذا شیء عظیم لا یکاد یقبله العقل،و یقال:انه جمعت برایة أقلامه التی کتب بها حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فحصل منها شیء کثیر و أمر أن یسخن بها الماء الذی یغسل به بعد موته ففعل فکفت و فضل منها،و له أشعار

ص: 207

لطیفة الخ(1).

ترجمۀ ابن جوزی در عبر فی خبر من غبر

[ذهبی در(عبر فی خبر من غبر)در وقایع سنة سبع و تسعین و خمسمائة گفته:] و أبو الفرج بن الجوزی عبد الرحمن بن علی بن محمد بن علی الحافظ الکبیر جمال الدین التیمی البکری البغدادی الحنبلی الواعظ المتقن،صاحب التصانیف الکبیرة الشهیرة فی أنواع العلم من التفسیر و الحدیث و الفقه و الزهد و الوعظ و الاخبار و التاریخ و الطب و غیر ذلک،ولد سنة عشر و خمسمائة أو قبلها،و سمع من علی بن عبد الولید الدینوری،و ابن الحصین،و ابی عبد اللّه البارع،و تتمة سبعة و ثمانین نفسا،و وعظ من صغره و فاق فیه الاقران،و نظم الشعر الملیح و کتب بخطه ما لا یوصف،و رأی من القبول و الاحترام ما لا مزید علیه،و حکی غیر مرة أن مجلسه حرز بمائة ألف،و حضر مجلسه الخلیفة مرات من وراء الستر توفی فی ثالث عشر رمضان(2).

ترجمه ابن جوزی در طبقات الحفاظ

[و جلال الدین سیوطی در(طبقات الحفاظ)گفته:] .

ص: 208


1- وفیات الأعیان لابن خلکان ج 1 ص 279 ، و ترجمته توجد أیضا فی کثیر من کتب التراجم و التواریخ مثل تذکرة الحفاظ ج 4 ص 1342 ، و البدایة و النهایة ج 13 ص 28 و شذرات الذهب ج 4 ص 329 ، و النجوم الزاهرة ج 6 ص 174 ، و مفتاح السعادة ج 1 ص 245 ، و طبقات المفسرین للداودی ج 1 ص 270
2- عبر فی خبر من غبر ج 4 ص 297

ابن الجوزی الامام العلامة الحافظ،عالم العراق،و واعظ الآفاق جمال الدین أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن عبد الرحمن بن علی بن عبید اللّه بن عبد اللّه القرشی البکری الصدّیقی البغدادی الحنبلی الواعظ،صاحب التصانیف السائرة فی فنون العلم،و عرف بالجوزی لجوزة کانت فی دارهم لم یکن بواسط سواها،ولد سنة 510 أو قبلها،و سمع فی سنة 19 من ابن الحصین،و أبی غالب ابن البناء،و خلق عدتهم سبع و ثمانون،و کتب بخطّه الکثیر جدا، و وعظ من سنة عشرین الی أن مات،حدّث عنه بالاجازة القزغلی و غیره،و له (زاد المسیر فی التفسیر)،و(جامع المسانید)،و(المغنی فی علوم القراءات) و(تذکرة الاریب فی اللغة)و(الوجوه و النظائر)،و(مشکل الصحاح)،و (الموضوعات)و(الواهیات)،و(الضعفاء)،و(تلقیح فهوم الاثر)،و(المنتظم فی التاریخ).

و أشیاء یطول شرحها،و ما علمت أحدا من العلماء صنف ما صنف،و حصل له من الحظوة فی الوعظ ما لم یحصل لاحد قط،قیل:انه حضره فی بعض المجالس مائة ألف،و حضره ملوک و وزراء و خلفاء،و قال:کتبت باصبعی ألف مجلد و تاب علی یدی مائة ألف،و أسلم علی یدی عشرون ألفا،مات یوم الجمعة ثالث عشر رمضان سنة 597،قلت:قال الذهبی فی التاریخ الکبیر:لا یوصف ابن الجوزی بالحفظ عندنا باعتبار الصنعة،بل باعتبار کثرة اطلاعه و جمعه(1).

اکابر اهل سنت بقول ابن جوزی تمسک کرده اند

[و محمد بن محمود بن الحسن أبو المؤید خوارزمی در(جامع مسانید .

ص: 209


1- طبقات الحفاظ للسیوطی ص 477

أبی حنیفة)بمقام صیانت امام اعظم از جرح و قدح خطیب بافادات ابن الجوزی که در آن تعدیل را بر جرح مقدم ساخته متشبث شده و او را امام ائمه تحقیق گفته:چنانکه می فرماید:] و الدلیل علی ما ذکرنا أن التعدیل متی ترجّح علی الجرح یجعل الجرح کأن لم یکن،و قد ذکر ذلک امام أئمة التحقیق ابن الجوزی فی کتاب التحقیق فی أحادیث التعلیق فی مواضع منه،فقال فی حدیث المضمضة و الاستنشاق الذی لا یتم الوضوء الا بهما:فان قال الخصم أعنی الشافعی رح فانه یریهما سنّة:فیهما جابر الجعفی فقد کذّبه أیوب السجستانی،و زائدة،قلنا قد وثّقه سفیان الثوری و شعبة و کفی بهما الخ(1).

[و ابو محمد عبد اللّه بن أسعد الیافعی الیمنی در(مرآة الجنان و عبرة الیقظان فی معرفة ما یعتبر من حوادث الزمان و تقلب أحوال الانسان) برائت احمد بن حنبل را از قول بجهت و حرف و صوت که حنابله جسارتا و خسارتا بآن قائل گردیده اند از قول ابن الجوزی ثابت کرده،چنانکه در ترجمۀ ابو زکریا یحیی بن أبی الخیر یمنی گفته:] أما ما ذکرت من کون الامام أحمد و المتقدمین من أصحابه براءا مما ادعاه المتأخرون منهم،فممن نص علی ذلک بعض الحنابلة و هو الامام أبو الفرج ابن الجوزی حتی ذکر أنهم صاروا سبة علی المذهب باعتقادهم الذی یتوهم غیرهم أنه مذهب أحمد الخ(2).

.

ص: 210


1- جامع مسانید أبی حنیفة ص 28 النوع العاشر من مناقبه المتفرد بها .
2- مرآت الجنان للیافعی ج 3 ص 324 ط دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد الدکن

[و شیخ تقی الدین ابو العباس احمد بن عبد الحلیم بن عبد السلام بن عبد اللّه بن ابی القاسم بن تیمیة الحرانی الحنبلی در(منهاج السنة النبویة فی ردّ کلام الشیعة و القدریة)جابجا بحکم ابن الجوزی در رد احادیث فضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام متمسک گردیده،از آن جمله بجواب

حدیث (أنت أخی و وصیی و خلیفتی من بعدی و قاضی دینی) گفته:] قال أبو الفرج بن الجوزی فی کتاب الموضوعات لما روی هذا الحدیث من طریق أبی حاتم البستی هذا حدیث موضوع الخ(1).

[و نیز ابن تیمیة بجواب

حدیث من أحبّ أن یتمسک بقصبة الیاقوت التی خلقها اللّه بیده ثم قال لها:کونی فکانت فلیتول علی بن أبی طالب من بعدی گفته:] و الحدیث الثانی یعنی هذا الحدیث ذکره ابن الجوزی فی الموضوعات، و بیّن أنه موضوع(2).

[و نیز ابن تیمیة در(منهاج)گفته:] و اعلم أنه ثم أحادیث أخر لم یذکرها هذا الرافضی لو کانت صحیحة لدلت علی مقصوده،و فیها ما هو أدل من بعض ما ذکره لکنها کلها کذب،و الناس قد رووا أحادیث مکذوبة فی فضل أبی بکر و عمر و عثمان و علی و معاویة و غیرهم لکن المکذوب فی فضل علی أکثر،لان الشیعة أجرأ علی الکذب من النواصب، قال أبو الفرج بن الجوزی:فضائل علی الصحیحة کثیرة غیر ان الرافضة لم .

ص: 211


1- منهاج السنة ج 4 ص 95 ط بولاق مصر
2- منهاج السنة ج 4 ص 106

تقنع فوضعت له ما تضع لا ما ترفع،و حوشیت حاشیته من الاحتیاج الی الباطل الخ(1).

[و بعد این ابن تیمیه احادیث عدیده نقل کرده،و باقوال ابن الجوزی در اثبات وضع آن استناد نموده.

و نیز ابن تیمیه در منهاج السنة بجواب حدیث رد شمس برای جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته:] و الجواب أن یقال:فضل علی و ولایته للّه و علو منزلته عند اللّه معلوم و للّه الحمد من طرق ثابتة أفادتنا العلم الیقینی لا یحتاج معها الی کذب و لا الی مالا نعلم صدقه أو نعلم کذبه،و حدیث رد الشمس له قد ذکره طائفة کأبی جعفر الطحاوی و القاضی و عیاض و غیرهما،و عدوا ذلک من معجزات النبی صلی اللّه علیه و سلم،لکن المحققین من أهل المعرفة بالحدیث یعلمون ان هذا الحدیث کذب موضوع،کما ذکر ذلک أبو الفرج بن الجوزی فی کتاب الموضوعات الخ(2).

[و فضل اللّه بن روزبهان بن فضل اللّه بن محمد الخنجی الشیرازی بجواب علامۀ حلی طاب ثراه،جائی که آن جناب در(نهج الحق) حدیث نور را نقل فرموده می گوید:] أقول:ذکر ابن الجوزی هذا الحدیث بمعناه فی کتاب الموضوعات من طریقین و قال:هذا حدیث موضوع علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و المتهم به فی الطریق الاول محمد بن خلف المروزی،قال یحیی بن معین:

.

ص: 212


1- منهاج السنة ج 4 ص 119
2- منهاج السنة ج 4 ص 186

کذاب،و قال الدارقطنی:متروک،و فی الطریق الثانی المتهم به جعفر بن أحمد و کان رافضیا،و قال أبو سعید بن یونس کان رافضیا کذابا،یضع الحدیث فی سب أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم(1).

[و شهاب الدین أحمد بن حجر مکی الهیثمی در(صواعق محرقه) بعد از ذکر حدیث(أنا مدینة العلم)گفته:] و قد اضطرب الناس فی هذا الحدیث فجماعة علی انه موضوع،منهم ابن الجوزی و النووی،و ناهیک بهما معرفة بالحدیث و طرقه الخ(2).

[و میرزا محمد بن معتمد خان در(مفتاح النجاة)گفته:] و العجب من جماعة یتوقفون فی أمره و یتنزهون عن لعنه،و قد أجازه کثیر من الائمة،منهم ابن الجوزی ناهیک به علما و جلالة،فانه قال فی کتابه المسمی (بالرد علی المتعصب العنید المانع من ذم یزید):سألنی سائل عن یزید بن معاویة فقلت له:یکفیه ما به،فقال:أ یجوز لعنه؟فقلت:قد أجازه العلماء الورعون منهم أحمد بن حنبل فانه ذکر فی حق یزید ما یزید علی اللعنة(3).

[و خود مخاطب در همین باب در ما بعد می فرماید:حدیث پنجم روایت جابر

(ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: أنا مدینة العلم و علی بابها) و این خبر نیز مطعون است.] قال یحیی بن معین:لا أصل له،و قال البخاری:انه منکر و لیس له وجه .

ص: 213


1- احقاق الحق ج 7 ص 391
2- الصواعق المحرقة ص 73 ط مصر
3- مفتاح النجا ص 113 الفصل الخامس عشر فی ذکر ما جری بعد قتل الحسین علیه السّلام

صحیح،و قال الترمذی:انه منکر غریب،و ذکره ابن الجوزیّ فی الموضوعات(1) [و نصر اللّه کابلی در صواقع گفته:] و دعوی أهل البصرة علی مغیرة کما ذکره ابن جریر الطبری و الامام البخاری،و الحافظ جمال الدین أبو الفرج ابن الجوزیّ و الشیخ شمس الدین المظفر سبط ابن الجوزی فی تواریخهم هو أن مغیرة کان أمیر البصرة،و کان الناس یقلونه فأخذوا علیه الشهود أنه زنی بامرأة یقال لها أم جمیل و کتبوا بذلک الی عمر الخ(2).

[و نیز مخاطب در باب مطاعن بجواب طعن ششم گفته:

ابن جریر طبری،و محمد بن اسماعیل بخاری در تاریخ خود،و حافظ عماد الدین ابن کثیر،و حافظ جمال الدین ابو الفرج ابن الجوزی، و شیخ شمس الدین مظفر سبط ابن الجوزی،و دیگر مؤرخین ثقات نقل کرده اند:که مغیرة بن شعبة امیر بصرة بود،و مردم بصره با او بد بودند،و می خواستند که او را عزل کنند بر وی تهمت زنا بر بستند الخ(3).

و فاضل معاصر مولوی حیدر علی ابن الجوزی را بوصف سند المحدثین و المنقّدین موصوف ساخته،و او را از ائمّۀ فقه و حدیث دانسته،و قرین احمد بن حنبل گردانیده،چنانکه در(ازالة الغین) می گوید:بالجمله اگر حجة الاسلام غزالی چنان می گوید امام احمد .

ص: 214


1- تحفه اثنا عشریة ص 441 ط دهلی باب هفتم در امامت
2- صواقع ص 265
3- تحفه اثنا عشریة ص 589 ط دهلی

ابن حنبل،و ابن الجوزی و من یقوم مقامهم که از ائمّۀ فقه و حدیثند، صریح تکفیر یزید می کنند.

و نیز در ذکر لاعنین و مکفّرین یزید گفته:و از آن جمله سند المحدثین و المنقّدین ابو الفرج ابن جوزیست انتهی(1).]

ابن حزم اندلسی نیز در بخاری قدح کرده
اشاره

[و نیز علاّمه ابو محمد علی بن احمد بن سعید بن حزم الاندلسی حدیث بخاری را که مثبت تحریم معازف(2)است قدح و جرح نموده بلکه بیزید جسارت جمیع احادیث را که در تحریم معازف وارد شده موضوع و مکذوب وانموده چنانکه در کتاب(المحلّی)که نسخۀ عتیقه آن بخطّ عرب پیش این خاکسار حاضر است گفته:]

ومن طریق البخاری قال هشام بن عمار:حدّثنا صدقة بن خالد حدّثنا عبد الرحمن بن یزید بن جابر،حدثنا عطیة بن قیس الکلابی،حدثنا عبد الرحمن ابن غنم الاشعری،حدثنی أبو عامر،و أبو مالک الاشعری،و و اللّه ما کذبنی أنّه سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: لیکونن من امتی قوم یستحلّون الخزّ و الحریر و الخمر و المعازف. و هذا منقطع لم یتصل ما بین البخاری و صدقة بن خالد،و لا یصح فی هذا الباب شیء أبدا و کل ما فیه فهو موضوع(3)

ص: 215


1- ازالة الغین ج 1 ص 82
2- المعازف جمع المعزف و المعزفة : آلات الطرب کالطنبور و العود و القیثارة
3- المحلی ج 9 ص 72 فی مسئلة 1565 ط مصر

[و ائمۀ قوم ابن حزم را بآسمان برین می رسانند،و داد اغراق و مبالغه در تعظیم و تبجیل او می دهند.]

ترجمه ابن حزم در عبر فی خبر من غبر

[ذهبی در(عبر فی خبر من غبر)در وقایع سنة ست و خمسین و أربعمائة گفته:] و أبو محمد بن حزم العلاّمة علی بن أحمد بن سعید بن حزم بن غالب بن صالح الاموی مولاهم الفارسی الاصل الاندلسی القرطبیّ الظاهریّ صاحب المصنفات،مات شردا عن بلده من قبل الدولة ببادیة البلة بقریة له لیومین بقیا من شعبان عن اثنتین و سبعین سنة،روی عن أبی عمرو بن الجسور،و یحیی بن مسعود و خلق،و أول سماعه سنة تسع و تسعین و ثلاثمائة،و کان إلیه المنتهی فی الذکاء،و حدة الذهن،و سعة العلم بالکتاب و السنة،و المذاهب و الملل و النحل و العربیة،و الآداب،و المنطق،و الشعر مع الصدق و الامانة و الدیانة،و الحشمة و السؤدد،و الریاسة و الثروة و کثرة الکتب.

قال الغزالی:وجدت فی اسماء اللّه تعالی کتابا لابی محمد بن حزم یدل علی عظم حفظه و سیلان ذهنه.

و قال صاعد فی تاریخه کان ابن حزم أجمع أهل الاندلس قاطبة لعلوم الاسلام،و أوسعهم معرفة مع توسعه فی علم اللسان و البلاغة و الشعر،و السیر و الاخبار،أخبرنی ابنه الفضل أنه اجتمع عنده من تألیفه نحو أربعمائة مجلد(1).

.

ص: 216


1- عبر فی خبر من غبر ج 3 ص 239
ترجمۀ ابن حزم در حاشیۀ شرح الفیه عراقی

[و محمد بن محمد بن احمد السنهوری الشافعی الازهری در(حاشیۀ شرح الفیۀ عراقی)گفته:] أبو محمد علی بن أحمد بن سعید بن حزم بن غالب بن صالح بن خلف بن معدان بن سفیان بن یزید مولی یزید بن أبی سفیان بن حرب الفارسی الاصل الامویّ الیزیدیّ کان إلیه المنتهی فی الذکاء و الحفظ و الاطّلاع علی العلوم و کان أوّلا شافعیا،ثم صار ظاهریا،ثم استقل بنفسه،توفی لیومین بقیا من شعبان سنة ست و خمسین و أربعمائة(1).

ترجمه ابن حزم در طبقات الحفاظ سیوطی

[و جلال الدین سیوطی در(طبقات الحفاظ)خود که از تذکرة الحفاظ ذهبی ملخص کرده گفته:] ابن حزم الامام العلاّمة الحافظ الفقیه أبو محمد علی بن أحمد بن سعید بن حزم بن غالب بن صالح بن خلف الفارسی الاصل الیزیدی الاموی مولاهم القرطبیّ الظاهریّ،کان أولا شافعیا،ثم تحوّل ظاهریا،و کان صاحب فنون و ورع و زهد،و إلیه المنتهی فی الذکاء و الحفظ،و سعة الدائرة فی العلوم أجمع اهل الاندلس قاطبة لعلوم الاسلام،و أوسعهم معرفة،مع توسعه فی علوم اللسان،و البلاغة،و الشعر،و السیر و الاخبار،له المحلی علی مذهبه و اجتهاده و شرحه المحلی،و الملل و النحل و الایصال فی فقه الحدیث،و غیر ذلک آخر .

ص: 217


1- حاشیهء شرح الفیه عراقی ص 17

من روی عنه بالاجازة أبو الحسن شریح بن محمد،مات فی جمادی الاولی سنة سبع و خمسین و أربعمائة(1).

عظمت ابن حزم نزد محیی الدین بن العربی

[و شیخ محی الدین بن العربی در باب ثالث و عشرین و مائتین(فتوحات) گفته:] رأیت النبی صلی اللّه علیه و سلم و قد عانق أبا محمد بن حزم المحدّث فغاب الواحد فی الآخر فلم نر الا واحدا،و هو رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فهذا غایة الوصلة و هو المعبّر عنه بالاتحاد(2).

[و جعفر بن تغلب بن جعفر بن علی الادفوی الشافعی در(کتاب الامتاع فی احکام السماع)در ذکر مسئلۀ ضرب عود گفته:] و قد تتبّع جماعة من الحفاظ کابن حزم و ابن طاهر و غیرهما و ادّعوا أنّه لم یصح فی المنع حدیث،و حلف ابن حزم أنه لو وجد حدیثا لم یتردّد فی الاخذ به(3).

[و خود مخاطب در باب امامت گفته:باید دانست که مطاعن حضرت امیر علیه السّلام در کتاب عبد الحمید مغربی ناصبی دو قسم یافت می شود:

قسمی آن است که نواصب متفرّدند بروایت آن،و اهل سنّت و شیعه که محبین آن جنابند انکار آن می کنند،و این قسم را اعتبار نیست، زیرا که افتراء و بهتان آنها است،و الزام بآن عائد نمی شود،مثل شرکت در قتل عثمان،و شرکت در قذف عائشه،و نزول

ص: 218


1- طبقات الحفاظ ص 436
2- فتوحات محی الدین العربی ج 2 ص 519 ط بیروت
3- الامتاع فی احکام السماع ص 192

(وَ الَّذِی تَوَلّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ)(1).

و قسم دوّم آن است که در کتب شیعه و اهل سنّت بطرق صحیحه ثابت است،و این قسم البتّه جواب طلب است،چنانکه شیعه و اهل سنّت هر دو متصدی جواب آن شده اند،شریف مرتضی در(تنزیه الانبیاء و الائمة)از علماء شیعه و ابن حزم در کتاب(الفیصل)از علماء اهل سنّت بسیاری را از این مطاعن دفع نموده انتهی(2).

ابن حزم قادح بخاری از اعلام اهل سنت است

از این عبارت ظاهر است که ابن حزم حسب تصریح مخاطب از علماء اهل سنّت است،و مخاطب دفع او مطاعن جناب امیر المؤمنین علیه السلام را افتخارا ذکر می کند،و در ما بعد می دانی که ابن تیمیّه قول ابن حزم را متضمن حصر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حدیث منزلت و حدیث خیبر،و

حدیث ان علیا لا یحبّه الاّ مؤمن و لا یبغضه الاّ منافق ،و حکم بوضع سائر احادیث که اهل حق تعلّق بآن می کنند،در مقام مناظره اهل حق نقل کرده،ردّ جمیع فضائل آن حضرت غیر ما ذکر خواسته،و نیز بمزید جسارت و خسارت قدح و جرح ابن حزم در حدیث غدیر بالخصوص هم نقل کرده.

و مولوی حیدر علی در(منتهی الکلام)بعد از ادعای این معنی که اتباع قیاس در مذهب ابو حنیفه کمتر است گفته:

و مؤید این معنی است آنچه محقق دهلوی قدس سره در شرح(سفر السعادة)از اکابر نقل می کند که امام حافظ ابو محمد بن حزم گفته:که .

ص: 219


1- سورة النور : 11
2- تحفه اثنا عشریه ص 468

اصحاب ابو حنیفه همه متفقند که حدیث هر چند اسناد او ضعیف بود مقدّم تر و اولی است از قیاس و اجتهاد،و او رضی اللّه عنه تا بحدّ ضرورت نرسد عمل بقیاس نکند،و عمل بحدیث را باقسامه از دست ندهد،و امام شافعی قیاس را بر چندین از اقسام حدیث مقدم دارد،و در این مقام تفصیلی است مذکور در علم اصول فقه آنجا نظر باید کرد، و از اقسام قیاس جز بقیاس مؤثر عمل نکند،و قیاس تناسب و قیاس شبه و قیاس طرد،همه نزد وی متروک و غیر معمول به است،و در چندین مواضع قیاس را باحادیث ترک کرده،و امام شافعی عمل بقیاس کرده، و اگر آنرا ذکر کنم کتاب بدرازا کشد،و ابو حنیفه تقلید صحابی در آنچه صحابی باجتهاد خود گوید واجب داند،و شافعی گوید:هم رجال و نحن رجال که ما و ایشان برابریم و همه مجتهدانیم مجتهد را تقلید مجتهد دیگر نرسد انتهی(1).

بسیاری از احادیث صحیحین مقدوح است

و نیز شراح صحیح بخاری و صحیح مسلم که علماء متبحرین می باشند جملۀ از احادیث هر دو کتاب را ردّ و قدح و جرح کرده اند و بطلان آن ظاهر ساخته.

از آن جمله حدیث خطبۀ جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم عائشه را،و گفتن ابو بکر در جواب آن حضرت انّما أنا أخوک

ص: 220


1- منتهی الکلام حیدر علی فیض آبادی ص 18 ط 1282 ناصری .

و گفتن آن حضرت

أنت أخی فی دین اللّه. ] [بخاری در(صحیح)خود آورده:]

حدّثنا عبد اللّه بن یوسف،قال:حدّثنا اللیث عن یزید عن عراک عن عروة أن النبی صلی اللّه علیه و سلم خطب عائشة فقال له أبو بکر:انّما أنا أخوک، فقال:أنت أخی فی دین اللّه و کتابه و هی لی حلال(1).

مغلطائی در بعضی از احادیث بخاری قدح کرده
اشاره

[علاّمه مغلطائی که شارح(صحیح بخاری)است در صحّت این حدیث نظر کرده و بطلان آن بمخالفت دیگر احادیث ثابت ساخته چنانکه ابن حجر در(فتح الباری)گفته:] قال مغلطائی:فی صحة هذا الحدیث نظر لان الخلة لابی بکر انّما کانت بالمدینة و خطبة عایشة کانت بمکة فکیف یلتئم قوله:انّما أنا أخوک؟و أیضا فالنبی صلی اللّه علیه و سلم ما باشر الخطبة بنفسه،کما

أخرجه ابن أبی عاصم من طریق یحیی بن عبد الرحمن بن حاطب،عن عائشة: أن النبی صلی اللّه علیه و سلم أرسل خولة بنت حکیم الی أبی بکر یخطب عائشة،فقال لها أبو بکر و هل تصلح له انما هی بنت أخیه؟فرجعت فذکرت ذلک النبی صلی اللّه علیه و سلم،فقال:ارجعی فقولی:انک أنت أخی فی الاسلام و ابنتک تصلح لی، فأتت أبا بکر فذکرت ذلک له،فقال:ادعی رسول اللّه فجاء و أنکحه(2).

[و محتجب نماند که این مغلطائی از اعاظم و اجلۀ علماء سنیه است.] .

ص: 221


1- صحیح البخاری ج 3 ص 199 کتاب النکاح - باب تزویج الصغار من الکبار
2- فتح الباری ص 760 ط دهلی
ترجمه مغلطائی در طبقات الحفاظ

[علاّمه جلال الدین سیوطی در(طبقات الحفاظ)گفته:] مغلطای بن قلیج بن عبد اللّه الحنفی الامام الحافظ علاء الدین،ولد سنة 689 و سمع من الدبوسیّ،و الختنی و خلائق،و ولی تدریس الحدیث بالظاهریّة بعد ابن سید الناس و غیرها،و له مآخذ علی المحدثین و أهل اللغة.

قال العراقی:و کان عارفا بالانساب معرفة جیدة،و أما غیرها من متعلّقات الحدیث فله بها خبرة متوسطة،و تصانیفه أکثر من مائة،منها(شرح البخاری) و(شرح ابن ماجة)لم یکمل،و قد شرعت فی اتمامه و(شرح أبی داود)لم یتم و(جمع اوهام التهذیب)،و(اوهام الاطراف)،و(ذیل علی التهذیب)و(ذیل علی المؤتلف و المختلف)لابن نقطة،و(الزهر الباسم)فی السیرة،و رتّب (المبهمات علی الابواب)،و رتّب(بیان الواهی لابن القطان)،و خرّج(روائد ابن حبان علی الصحیحین)مات رابع عشری شعبان سنة 762(1).

ترجمه مغلطائی در حسن المحاضرة

[و نیز سیوطی در کتاب(حسن المحاضرة فی اخبار مصر و القاهرة) گفته:] مغلطای بن قلیج الحنفی الامام العظیم الحافظ علاء الدین،ولد سنة تسع و ثمانین و ستمائة،و کان حافظا عارفا بفنون الحدیث،علاّمة فی الانساب،و له أکثر من مائة تصنیف کشرح البخاری،و شرح ابن ماجة،و غیر ذلک مات فی

ص: 222


1- طبقات الحفاظ ص 534

شعبان سنة اثنتین و ستین و سبعمائة(1).

ترجمه مغلطائی در شرح مواهب و طبقات حنفیه

[و محمد بن عبد الباقی الزرقانی المالکی در(شرح مواهب لدنیه) گفته:] مغلطائی الامام الحافظ علاء الدین بن قلیج بن عبد اللّه الحنفی،ولد سنة تسع و ثمانین و ستمائة،و کان حافظا،عارفا بفنون الحدیث،علامة فی الانساب،و له أکثر من مائة مصنف کشرح البخاری،و شرح ابن ماجة،و شرح أبی داود و لم یتما،مات سنة اثنتین و ستین و سبعمائة،و هو بضم المیم و سکون الغین و فتح اللام کما ضبطه الحافظ بالقلم فی کلام نثر،و أما ابن ناصر فضبطه بفتح الغین و سکون اللام فی قوله:ذاک مغلطائی فتی قلیجی،و لعله للضرورة فلا تخالف،و قلیجی بقاف و جیم نسبته الی القلیج و هو السیف بلغة الترک(2).

[و قاسم بن قطلوبغا در(طبقات حنفیه)که نسخۀ آن در حرم مدینۀ منوره زادها اللّه مشرفا و تکریما دیده ام و انتخاب از آن کرده گفته:] مغلطای بن قلیج بن عبد اللّه علاء الدین البکجری امام وقته،و حافظ عصره،مولوده سنة تسع و ثمانین و ستمائة،و وفاته یوم الثلاثاء رابع عشرین شعبان سنة اثنتین و ستین و سبعمائة(3).

[و باید دانست که ابن حجر عسقلانی بعد از نقل کلام مغلطائی بلا .

ص: 223


1- حسن المحاضرة ج 1 ص 359
2- شرح مواهب لدنیه ج 1 ص 153
3- تاج التراجم فی طبقات الحنفیه ص 57

امعان و تدبر در آن رد آن آغاز نهاده حیث قال:قلت:اعتراضه الثانی یرد اعتراضه الاول الخ.

لکن این رد بعد از تسلیم هم بما ضرری نمی رساند،چه غرض ما صرف همین قدر است که بعض اکابر اهل سنت در بعض روایات صحیح بخاری قدح و جرح کرده اند،و آن از افادۀ مغلطائی ظاهر است، و عدم قبول این حجر این قدح و جرح را منافات با این مطلب ندارد، بلکه این رد ابن حجر هم مفید ما است در این مقام،چه هر گاه رد و جرح و قدح صریح مغلطای در این حدیث مقبول نباشد،محض اعراض بخاری و مسلم از ذکر حدیث غدیر چگونه لائق الثقات باشد.

و از جمله احادیث بخاری که مطعون و مجروح است روایتی است مثبت شفاعت حضرت ابراهیم در حق آزر کافر بروز قیامت:] [بخاری در کتاب التفسیر گفته:]

حدثنا اسماعیل،قال حدثنا اخی،عن ابن ابی ذئب،عن سعید المقبری، عن ابی هریرة،عن النبی،صلی اللّه علیه و سلم،قال: یلقی ابراهیم اباه فیقول:

یا رب انک وعدتنی الا تخزینی یوم یبعثون،فیقول اللّه:انی حرمت الجنة علی الکافرین(1).

علامه اسماعیلی نیز در بعض احادیث بخاری قدح کرده
اشاره

[علامه ابو بکر اسماعیلی که از اکابر ائمة مشهورین،و اعاظم محققین، و منقدین است،در این روایت طعن فرموده،و بطلان آن را بدلیل متین

ص: 224


1- صحیح البخاری ج 3 کتاب التفسیر بابوَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ، من سورة الشعراء .

ظاهر فرموده،چنانکه ابن حجر عسقلانی در(فتح الباری)گفته:] قد استشکل الاسماعیلی هذا الحدیث من اصله،و طعن فی صحته،فقال بعد ان اخرجه:هذا خبر فی صحته نظر من جهة ان ابراهیم عالم ان اللّه لا یخلف المیعاد فکیف یجعل ما یأتیه خزیا له مع علمه بذلک،و قال غیره:هذا الحدیث مخالف لظاهر قوله تعالی: (وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیّاهُ فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ) (1).

[و هر چند ابن حجر عسقلانی بعد از نقل قدح و جرح این روایت اتعاب نفس خود در رفع اشکال و دفع اعضال نموده،لکن چون غرض در این مقام صرف همین قدر است،که اجله علمای سنیه در جملۀ از روایات بخاری طعن کرده اند،لهذا از نقل جواب ابن حجر ورد آن اعراض شد،زیرا غرض اثبات طعن اسماعیلی در این حدیث است، خواه نزد ابن حجر این طعن مقبول باشد خواه نباشد.] [و فضائل جلیله و مناقب جمیله،و مدائح زاهره،و محامد فاخره ابو بکر اسماعیلی بالاتر از آنست که حاجت بیان داشته باشد،لکن برای تنبیه ناظرین بعض عبارات نوشته می شود:]

ترجمه اسماعیلی در انساب سمعانی

[ابو سعد عبد الکریم بن محمد بن منصور السمعانی المروزی در (انساب سمعانی)گفته:] الاسماعیلی بکسر الالف و سکون السین المهملة و فتح المیم و کسر العین

ص: 225


1- فتح الباری کتاب التفسیر ص 124

المهملة بعدها یاء منقوطة باثنتین من تحتها،هذه النسبة الی جماعة اسمهم اسماعیل منهم:أبو بکر أحمد بن ابراهیم بن اسماعیل بن العباس بن مرداس الاسماعیلی،و لیس بالسلمی،امام أهل جرجان و المرجوع إلیه فی الحدیث و الفقه،رحل الی العراق و الحجاز،و صنف التصانیف،و هو أشهر من أن یذکر،و کذلک أولاده و أحفاده،و له وجوه فی المذهب مذکورة مسطورة.

سمع بجرجان عمران بن موسی السختیانی،و بنسا الحسن بن سفیان الشیبانی،و ببغداد یوسف بن یعقوب القاضی،و بالبصرة،أبا خلیفة الفضل بن حباب الجمحی،و بالکوفة أبا جعفر محمد بن عبد اللّه بن سلیمان الحضرمی،و بالجزیرة أبا یعلی أحمد بن علی بن المثنی الموصلی،و بالاهواز عبدان بن أحمد العسکری و طبقتهم.

روی عنه الائمة و الحفاظ مثل أبی الحسین محمد بن محمد الحجاجی، و أبی علی محمد بن علی بن سهل الماسرجسی،و أبی عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحافظ،و أبی بکر أحمد بن محمد بن غالب البرقانی فمن بعدهم.

ذکره الحاکم أبو عبد اللّه الحافظ فی تاریخ نیسابور،فقال الامام أبو بکر الاسماعیلی واحد عصره،و شیخ الفقهاء و المحدثین و أجلهم فی الریاسة و المروئة و السخاء بلا خلاف بین عقلاء الفریقین من أهل العلم فیه،و قد کان أقام بنیسابور لسماع الحدیث غیر مرة و قدمها و هو رئیس جرجان سنة سبع عشرة و ثلث مائة،أقدم علینا فی ذی القعدة من سنة ثمان و ثلثین و ثلث مائة علی صاحب الجیش أبی نصر منصور بن قراتکین،و سأله الامام أبو بکر أحمد بن اسحاق یعنی الصبغی النزول عنده فی منزله مراسلة و هو فی الطریق فأجابه الی ذلک،ثم ان الشیخ أبا نصر العبدوسی استقبله بنفسه و سأله النزول عنده فنزل عنده ایثارا للتخفیف علی الامام أبی بکر،فعقد له المجالس بالعشیات کل یوم

ص: 226

الا یوم الجمعة یومین للاملاء و یوما للنظر و یومین للقراءة و یوما للکلام،و کان لا یتخلف عن مجلسه کل یوم من المذکورین فی هذه العلوم أحد الا لعذر.

و قال ابراهیم بن موسی جد حمزة السهمی:کان أبو بکر الاسماعیلی برا بوالدیه فلحقته برکة دعائهما و قال:قال أبو بکر الاسماعیلی:لما ورد نعی محمد بن أیوب الرازی دخلت الدار و بکیت و صرخت و مزقت علی نفسی القمیص،و وضعت التراب علی رأسی،فاستجمع علیّ أهلی و من فی منزلی و قالوا:ما أصابک؟فقلت:منعتمونی الارتحال الی محمد بن أیوب،فسلّوا قلبی و أذنوا لی بالخروج عند ذلک و أصحبونی خالی الی نسا الی الحسن بن سفیان و أشار الی وجهه و قال:لم یکن لی هیهنا طاقة فقدمت علیه و سالته أن أقرأ علیه المسند،فأذن لی و قرأت علیه جمیع المسند و غیره من الکتب،و کان ذلک أول رحلتی فی طلب الحدیث و رجعت الی وطنی،ثم خرجت الی بغداد فی سنة ست و تسعین و مائتین.

و حکی حمزة بن یوسف السهمی عن أبی الحسن الدارقطنی قال:کنت عزمت غیر مرة أن أرحل الی أبی بکر الاسماعیلی فلم ارزق.

و کان الحسن بن علی الحافظ المعروف بابن غلام الزهری بالبصرة یقول:

کان من الواجب للشیخ أبی بکر أن یصنف لنفسه سننا و یختار علی حسب اجتهاده،فانه کان یقدر علیه لکثرة ما کان کتب و لغزارة علمه و فهمه و جلالته، و ما کان له أن یتبع کتاب البخاری،فانه کان أجل من أن یتبع غیره.

و قال السهمی:و کان أبو الحسین محمد بن المظفر الحافظ یحکی جودة قراءته،و قال کان مقدما فی جمیع المجالس و کان إذا حضر مجلسا لا یقرأ غیره.

و کان أبو القاسم البغوی یقول:ما رأیت أقرأ من أبی بکر الجرجانی.

ص: 227

و قال السهمی:ما من یوم الا و کان بحضرة الاسماعیلی من الغرباء الجوالین ممن یفهم و یحفظ مقدار أربعین أو خمسین.

توفی أبو بکر الاسماعیلی بجرجان یوم السبت غرة رجب سنة احدی و سبعین و ثلاثمائة،و دفن یوم الاحد و صلی علیه ابنه أبو نصر و هو ابن أربع و تسعین سنة و أشهر،قلت:و زرت قبره و قبور أولاده بجرجان فی حضیرة لهم(1).

ترجمه اسماعیلی در مرآة الجنان

[و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی المعروف بالیافعی در (مرآة الجنان و عبرة الیقظان فی معرفة حوادث الزمان و تقلب أحوال الانسان)در وقایع سنة احدی و سبعین و ثلاثمائة گفته:] و فیها توفی الامام الجامع الحبر النافع ذو التصانیف الکبار فی الفقه و الاخبار أبو بکر أحمد بن ابراهیم بن اسماعیل الجرجانی الحافظ الفقیه الشافعی المعروف بالجرجانی و کان حجة کثیر العلم حسن الدین(2).

ترجمه اسماعیلی در عبر فی خبر من غبر

[و علامه شمس الدین أبو عبد اللّه محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی در(عبر فی خبر من غبر)در وقایع سنة احدی و سبعین و ثلاثمائة گفته:] و فیها توفی الاسماعیلی الحبر الامام الجامع أبو بکر أحمد بن ابراهیم بن اسماعیل الجرجانی الحافظ الفقیه الشافعی ذو التصانیف الکبار فی الحدیث

ص: 228


1- الانساب للسمعانی ج 1 ص 239 ط حیدرآباد الدکن
2- مرآت الجنان للیافعی ج 2 ص 396 ط دائرة المعارف النظامیة فی حیدرآباد الدکن .

و الفقه بجرجان فی غرة رجب،و له أربع و تسعون سنه أول سماعه فی سنة تسع و ثمانین،و رحل فی سنة أربع و تسعین و مائتین الی الحسن بن سفیان،ثم خرج الی العراق سنة ست و تسعین،و سمع یوسف ابن یعقوب القاضی، و ابراهیم بن زهیر الحلوائی و طبقتهما،و کان ثقة حجة کثیر العلم(1).

برخی از روایات مطعونه در بخاری

حدیثی دیگر از بخاری که مورد طعن است
اشاره

[و از جملۀ روایات مطعونه که بخاری در(صحیح)خود آورده روایتی است متضمن نزول آیۀ وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما(2)در باب عبد اللّه بن أبی منافق و أصحاب او و انصار جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم.

و الفاظش در کتاب الصلح این است:]

حدثنا مسدد،حدثنا معتمر،قال:سمعت أبی أن أنسا قال: قیل للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم:لو أتیت عبد اللّه بن ابی فانطلق إلیه النبی صلی اللّه علیه و سلم و رکب حمارا،فانطلق المسلمون یمشون معه و هی أرض سبخة، فلما أتاه النبی صلی اللّه علیه و سلم قال:إلیک عنی و اللّه لقد آذانی نتن حمارک فقال رجل من الانصار منهم:و اللّه لحمار رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أطیب ریحا منک،فغضب لعبد اللّه رجل من قومه فشتما فغضب لکل واحد منهما أصحابه،فکان بینهما ضرب بالجرید و الایدی و النعال،فبلغنا انها نزلت: وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما قال أبو عبد اللّه:هذا مما انتخبت

ص: 229


1- العبر فی خبر من غبر ج 2 ص 358
2- الحجرات - 9

من مسدد قبل أن یجلس و یحدث(1).

قدح ابن بطال در بخاری بنقل بدر الدین زرکشی

[ابن بطال که از محققین با کمال است در ابطال این خبر محال سعی بلیغ بتقدیم رسانیده چنانکه بدر الدین زرکشی در کتاب(التنقیح) که بعنایت الهی نسخۀ عتیقۀ آن نزد فقیر حاضر است می فرماید:] فبلغنا انها نزلت (وَ إِنْ طائِفَتانِ) ،قال ابن بطال:یستحیل نزولها فی قصة عبد اللّه بن ابی و الصحابة،لان أصحاب عبد اللّه لیسوا بمؤمنین و قد تعصبوا بعد الاسلام فی قصه الافک،و قد رواه البخاری فی کتاب الاستیذان عن أسامة بن زید رضی اللّه عنهما ان النبی صلی اللّه علیه و سلم مر فی مجلس فیه أخلاط من المشرکین و المسلمین،و عبدة الاوثان و الیهود و فیهم عبد اللّه بن ابی، و ذکر الحدیث فدل علی ان الآیة لم تنزل فیه و انما نزلت فی قوم من الاوس و الخزرج اختلفوا فی حق فاقتتلوا بالعصی و النعال(2).

ترجمه زرکشی در مفتاح کنز الدرایة

[و بدر الدین زرکشی صاحب(تنقیح)از اجلۀ علماء و اکابر نبلاء است چنانکه در کتاب(مفتاح کنز درایة روایة المجموع من درر المجلد المسموع)مذکور است:] نبذة من تعریف البدر الزرکشی رحمه اللّه تعالی قال الحافظ ابن حجر فی انباء .

ص: 230


1- صحیح بخاری ج 2 ص 92
2- التنقیح ص 133

الغمر:هو محمد بن بهادر بن عبد اللّه الزرکشی ولد سنة خمس و اربعین و سبعمائة بتقدیم المهملة علی الموحدة کما رأیت بخطه،و سمع من مغلطای و تخرج به فی الحدیث،و قرأ علی جمال الدین الاسنوی و تخرج به فی الفقه،و سمع من ابن کثیر،و أخذ عن الازرعی و غیره،و اقبل علی التصنیف فکتب بخطه ما لا یحصی لنفسه و لغیره،و من تصانیفه(تخریج احادیث الرافعی)فی خمس مجلدات، و(خادم الرافعی)فی عشرین مجلدا،و(التنقیح)،و شرع فی(شرح کبیر علی البخاری)لخصه من(شرح ابن الملقّن)و زاد فیه کثیرا،و(شرح جمع الجوامع)فی مجلدین،و(شرح المنهاج)فی عشرة،و(مختصره)فی مجلدین، و(التجرید)فی اصول الفقه فی ثلث مجلدات و غیر ذلک،و تخرج به جماعة، و کان مقبلا علی شأنه،منجمعا عن الناس،و کان یقول الشعر الوسط،مات فی ثلاث رجب سنة اربع و تسعین بتقدیم المثناة الفوقیة و سبعمائة رحمة اللّه تعالی علیه انتهی(1).

ترجمه بدر الدین زرکشی در بستان المحدثین

[و فاضل مخاطب در(بستان المحدثین)گفته:(تنقیح الالفاظ الجامع الصحیح)از تصانیف بدر الدین محمد بن بهادر بن عبد اللّه زرکشی است،که در سال هفتصد و چهل و پنج متولد شده،و از شاگردان حافظ مغلطای است در فن حدیث،و از جمال الدین اسنوی نیز اخذ علوم کرده خصوصا فقه،و سماع حدیث از ابن کثیر و اذرعی نیز دارد، صاحب تصانیف بسیار است خصوصا خدمت فقه شافعی و علوم قرآن

ص: 231


1- مفتاح کنز درایة المجموع من درر المجلد المسموع ص 31 .

بسیار نموده،از آن جمله(تخریج احادیث الرافعی)در پنج جلد، و از آن جمله(خادم الرافعی)در بیست جلد،و شرحی دیگر دارد بر بخاری بسیار دراز و مطول که آن را از شرح ابن الملقن تلخیص نموده و چیزها در آن افزوده،(و جمع الجوامع)را نیز شرح نموده در دو جلد،و(منهاج)را در ده جلد،و(مختصر)آن شرح کرده در دو جلد، و(تجرید)در اصول الفقه در سه جلد نوشته،و شعری هم دارد متوسط الدرجة،و دفعة وفات او در سوم رجب سال نود و چهار بعد از هفتصد روی]داد(1).

حدیثی دیگر از بخاری که مورد طعن اکابر است
اشاره

[و از آن جمله است روایت صلاة جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر جنازۀ عبد اللّه بن أبی منافق،و گرفتن عمر بن الخطاب جامۀ آن حضرت را،و اعتراض بر آن جناب در این باب،و بیان فرمودن آنجناب حصول تخییر از ایزد قدیر در باب استغفار منافقین و استدلال بر آن بآیۀ اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً الآیة(2).

بخاری در باب قوله: اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً از سورۀ برائت از کتاب التفسیر گفته]:

حدثنا عبید بن اسماعیل،عن أبی أسامة،عن عبید اللّه،عن نافع،عن ابن عمر،قال: لما توفی عبد اللّه بن أبی جاء ابنه عبد اللّه ابن عبد اللّه الی .

ص: 232


1- بستان المحدثین ص 99
2- سورة التوبة : 80

رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فسأله ان یعطیه قمیصه یکفن فیه اباه فأعطاه،ثم سأله ان یصلی علیه،فقام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لیصلی علیه فقام عمر فاخذ بثوب رسول اللّه فقال:یا رسول اللّه تصلی علیه و قد نهاک ربک ان تصلی علیه؟فقال رسول اللّه:انما خیرنی اللّه فقال: اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً ،و سأزیده علی السبعین،قال:انه منافق،قال فصلی علیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،قال:فانزل اللّه و لا تصل علی احد منهم مات أبدا و لا تقم علی قبره(1).

[و نیز بخاری این روایت را در همین باب از ابن عباس آورده،و نیز بعد از این باب در باب

قوله: و لا تصل علی احد منهم مات و لا تقم علی قبره باسناد دیگر از عبید اللّه از نافع از ابن عمر نقل کرده(2).

جمعی از اکابر اساطین و اجلۀ معتمدین ائمۀ سنیه بر این حدیث طعن و انکار می کنند.

ابو بکر باقلانی گفته:که جایز نیست این حدیث قبول شود، و صحیح نیست که حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم آن را گفته باشد.

و امام الحرمین گفته:که این حدیث در صحاح مروی نشده.

و در برهان گفته:که اهل حدیث تصحیح آن نمی کنند.

و غزالی در(مستصفی)گفته:که اظهر آن است که این خبر غیر صحیح است.] .

ص: 233


1- صحیح بخاری ج 3 ص 114
2- صحیح بخاری ج 3 ص 115

و داودی فرموده:که این حدیث غیر محفوظ است.]

طعن اکابر در حدیث بخاری بنقل ابن حجر در فتح الباری

[ابو الفضل احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی در(فتح الباری)گفته:] و استشکل فهم التخییر من الآیة حتی اقدم جماعة من الاکابر علی الطعن فی صحة هذا الحدیث مع کثرة طرقه و اتفاق الشیخین و سائر الذین خرجوا الصحیح علی تصحیحه و ذلک ینادی علی منکری صحته بعدم معرفة الحدیث، و قلة الاطلاع علی طرقه.

قال ابن المنیر مفهوم الآیة زلت فیه الاقدام حتی انکر القاضی ابو بکر صحة الحدیث و قال:لا یجوز ان یقبل هذا و لا یصح ان الرسول قاله،انتهی.

و لفظ القاضی ابی بکر الباقلانی فی التقریب:هذا الحدیث من اخبار الآحاد التی لا یعلم ثبوتها.

و قال امام الحرمین فی مختصره:هذا الحدیث غیر مخرج فی الصحیح.

و قال فی البرهان:لا یصححه اهل الحدیث.

و قال الغزالی فی المستصفی:الاظهر ان هذا الخبر غیر صحیح.

و قال الداودی الشارح:هذا الحدیث غیر محفوظ.

و السبب فی انکارهم صحته ما تقرر عندهم مما قدمناه،و هو الذی فهمه عمر رضی اللّه عنه من حمل او علی التسویة لما یقتضیه سیاق القصة و حمل السبعین علی المبالغة الخ(1).

.

ص: 234


1- فتح الباری فی شرح صحیح البخاری ج 8 ص 255

[و شهاب الدین احمد بن محمد الخطیب القسطلانی المصری الشافعی در (ارشاد الساری)گفته:] قوله:انی خیرت فاخترت،و قد استشکل فهم التخییر من الآیة علی کثیر، و سبق جواب الزمخشری عن ذلک.

و قال صاحب الانتصاف:مفهوم الآیة قد ذلت فیه الاقدام،حتی انکر القاضی ابو بکر الباقلانی صحة الحدیث،و قال:لا یجوز ان یقبل هذا و لا یصح ان الرسول صلی اللّه علیه و سلم قاله.و قال امام الحرمین فی مختصره:هذا الحدیث غیر مخرج فی الصحیح،و قال فی البرهان:لا یصححه اهل الحدیث،و قال الغزالی فی المستصفی:الاظهر ان هذا الخبر غیر صحیح،و قال الداودی الشارح:

هذا الحدیث غیر محفوظ.

و هذا عجیب من هؤلاء الائمة کیف باحوا بذلک و طعنوا فیه مع کثیرة طرقه، و اتفاق الصحیحین علی تصحیحه،بل و سایر الذین خرجوا فی الصحیح و اخرجه النسائی و ابن ماجة(1).

غزالی نیز در کتاب منخول حدیث بخاری را تکذیب کرده

[و امام انام و حجة الاسلام سنیان غزالی در کتاب(منخول)هم تکذیب این خبر کرده است،چنانکه در مبحث مفهوم از این کتاب که نسخۀ عتیقۀ آن نزد فقیر حاضر است گفته:] و اما الشافعی فلم یر التخصیص باللقب مفهوما و لکنه قال:بمفهوم التخصیص .

ص: 235


1- ارشاد الساری ج 7 ص 155 ط بیروت

بالصفة،و الزمان و المکان،و العدد،و امثلته لا تخفی،و ضبط القاضی مذهبه بالتخصیص بالصفة و ادعی اندراج جمیع الاقسام تحته،إذا الفعل لا یناسب المکان و الزمان إلا لوقوعه فیه و هو کالصفة له،و تمسک اصحابنا فی نصرة مذهب الشافعی بطریقتین مزیفتین:

أحدهما قولهم:اللغات یکفی فی دلیلها نقل المذهب عن أربابها،و المسئلة لغویة،و الشافعی امام الصنعة و قد قال بها،و کذلک نقل عن أبی عبیدة المعمر ابن المثنی التیمی فی کتاب صنّفه:انّه حمل

قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «لان یمتلئ بطن أحدکم قیحا حتی یراه خیر من أن یمتلئ شعرا» علی ما إذا لم یحفظ الرجل سواه،و هذا قول بالمفهوم،و نحن نجتزئ فی تفسیر القرآن بقول الاخطل و غیره من أجلاف العرب،فالاکتفاء بقول الائمة أولی،و وجه تزییفه أن ادعاء الاطلاق من اهل الصنعة غیر ممکن،و قول الآحاد یعارضه مثله،فقد نفی محمد ابن الحسن المفهوم و هو من الائمة،فلا مقنع فی النقل مع التعارض.

الثانیة قولهم:لا بعد فی اقتباس العلم من أمر توافرت الصور فیها علی التطابق،و ان کان نقلة الصور آحادا انحطوا عن مبلغ التواتر،کالقطع بشجاعة علی،و سماحة حاتم،و آحاد وقائعها لم ینقلها إلینا الاّ آحاد الرجال،و ادّعوا مثل ذلک من اصحابه فی المفهوم و عدّوا وقایع کقول یعلی بن أمیة لعمر:

ما بالنا نقصّر الصلوة و قد أمنّا؟فهما للتخصیص من قوله:أن تقصروا من الصلوة ان خفتم،و اختلاف الصحابة فی وجوب الغسل بالتقاء الختانین، فهما من النفی من قوله:الماء من الماء،و قول ابن عباس لعثمان حیث حجب الام باخوین من الثلث:لیس فی الاخوین اخوة،و

قوله علیه السّلام فی قوله

ص: 236

تعالی: «إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً» :لهم لأزیدن علی السبعین،و هذا مزیّف فان هذه الوقایع لو جمعت و نقلت واحدة لم تورث العلم و لیس ذلک کوقائع حاتم و علی مع کثرتها،علی أن ما نقل فی آیة الاستغفار کذب قطعا،إذ الغرض منه التناهی فی تحقیق الیأس من المغفرة فلا یظنّ برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ذهول عنه الخ(1).

[از این عبارت ظاهر است که قول لازیدنّ علی السبعین که در آیۀ استغفار نقل کرده اند کذب است قطعا،و خلاف مراد الهی است،و ذهول رسول مقبول صلی اللّه علیه و آله ما هبّ القبول از مراد حق تعالی امکان ندارد،و هیچ مسلمی گمان آن نمی تواند کرد].

حدیثی دیگر از بخاری که نزد اکابر مقدوح است
اشاره

و از جمله احادیث مقدوحه و روایات باطله بنابر تصریحات محققین سنیّه در(صحیح بخاری)آن است که بعد از روایت ابن مسعود که الفاظش این است:

حدّثنا محمد بن کثیر عن سفیان،قال حدّثنا منصور،و الاعمش عن أبی الضحی عن مسروق،قال:أتیت ابن مسعود فقال: ان قریشا أبطئوا عن الاسلام فدعا علیهم النبی صلی اللّه علیه و سلّم،فأخذتهم سنة حتّی هلکوا فیها و أکلوا المیتة و العظام،فجاءه ابو سفیان فقال:یا محمد جئت تأمر بصلة الرحم و انّ قومک قد هلکوا فادع اللّه،فقرأ: «فَارْتَقِبْ یَوْمَ تَأْتِی السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِینٍ»(2) .

ص: 237


1- المنخول ص 48 مخطوط
2- الدخان - 10

ثم عادوا الی کفرهم،فذلک قوله تعالی: یَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْکُبْری(1) یوم بدر گفته:

و زاد أسباط عن منصور: فدعا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فسقوا الغیث فأطبقت علیهم سبعا و شکی الناس کثرة المطر،فقال:اللّهمّ حوالینا و لا علینا، فانحدرت السحابة عن رأسه فسقوا الناس حولهم(2).

[اکابر ائمة محققین بر این زیادت اسباط حکم بغلط و اختلاط کرده اند و بطلان آن را ثابت ساخته:]

عینی حنفی در عمدة القاری نسبت بزیادت اسباط قدح کرده

[علاّمه محمود بن احمد العینی الحنفی در(عمدة القاری شرح صحیح بخاری)بشرح این حدیث گفته:] هذا تعلیق یعنی

زاد أسباط عن منصور باسناده المذکور قبله الی ابن مسعود و قد وصله البیهقی من روایة علی بن ثابت عن أسباط بن نصر،عن منصور،عن أبی الضحی،عن مسروق،عن ابن مسعود قال: لما رأی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من الناس ادبارا،فذکر نحو الذی قبله،و زاد:فجاءه ابو سفیان و أناس من اهل مکة،فقالوا:یا محمد انک تزعم انک بعثت رحمة و ان قومک قد هلکوا فادع اللّه لهم،فدعا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فسقوا الغیث،الحدیث.

.

ص: 238


1- الدخان - 16
2- صحیح البخاری ج 1 ص 133 باب إذا استشفع المشرکون بالمسلمین عند القحط

و أسباط بفتح الهمزة و سکون السین المهملة بعدها الباء الموحّدة،و فی آخره الطاء المهملة.

قال صاحب التوضیح:أسباط هذا هو ابن محمد بن عبد الرحمن القاص ابو محمد القرشی مولاهم الکوفی،ضعّفه الکوفیون،و قال النسائی:لیس به بأس،و وثقه ابن معین،مات فی المحرّم سنة مائتین.

قلت:ذکر فی روایة البیهقی انه أسباط بن نصر و هو الصحیح،و هو أسباط ابن نصر الهمدانی ابو یوسف،و یقال:ابو نصر الکوفی و ثقه ابن معین و توقّف فیه احمد،و قال النسائی:لیس بالقوی.

و اعترض علی البخاری زیادة أسباط هذا.

فقال الداودیّ:أدخل قصة المدینة فی قصة قریش و هو غلط.

و قال ابو عبد الملک الذی زاده أسباط وهم و اختلاط،لانه رکّب سند عبد اللّه بن مسعود علی متن حدیث أنس بن مالک و هو قوله: فدعا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فسقوا الغیث الی آخره.

و کذا قال الحافظ شرف الدین الدمیاطی،و قال:هذا الحدیث عبد اللّه بن مسعود کان بمکة،و لیس فیه هذا،و العجب من البخاری کیف أورد هذا و کان مخالفا لما رواه الثقات.

و قد ساعد بعضهم البخاری بقوله:لا مانع أن یقع ذلک مرّتین و فیه نظر لا یخفی.

و قال الکرمانی:فان قلت:قصة قریش و التماس أبی سفیان کانت فی مکة لا فی المدینة،قلت:القصّة مکّیة الاّ القدر الذی زاد أسباط فانه وقع فی

ص: 239

المدینة(1).

ترجمه عینی حنفی در بیعة الوعاة سیوطی

[و مخفی نماند که عینی از اعیان محققین و أجلّه متبحرین قوم است.

جلال الدین سیوطی در(بغیة الوعاة)گفته:] محمود بن احمد بن موسی بن احمد بن حسین بن یوسف بن محمود العینتابی الحنفی العلاّمة قاضی القضاة بدر الدین العینیّ.

ولد فی رمضان سنة ثلثین و ستین و سبعمائة بعین تاب،و نشأ بها و تفقّه و اشتغل بالفقه،و برع و مهر،و انتفع فی النحو و اصول الفقه و المعانی و غیرها بالعلاّمة جبریل بن صالح البغدادی،و أخذ عن الجمال یوسف الملطی و العلاء السیرافی،و دخل معه القاهرة،و سمع مسند أبی حنیفة الحارثی علی الشرف ابن الکویک،و ولّی نظر الحسبة بالقاهرة مرارا،ثم نظر الاحباس،ثم قضاء الحنفیة بها و درس الحدیث بالمؤیّدیة،و تقدّم عند السلطان الاشرف برسبای و کان اماما عالما علاّمة،عارفا بالعربیة،و التصریف و غیرهما حافظا للّغة کثیر الاستعمال لحوشیّها،سریع الکتابة،عمّر مدرسة بقرب الجامع الازهر و وقف بها کتبه الخ(2).

ترجمة شرح عینی در کشف الظنون

[و شرح عینی از شروح مشهوره است و بعض فضلاء آن را بر(فتح

ص: 240


1- عمدة القاری ج 7 ص 46 ط بیروت
2- بغیة الوعاة ج 2 ص 275 رقم 1967

الباری)ترجیح داده اند.

و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی المشهور بحاجی خلیفه و الکاتب الجلبی تصریح کرده بآنکه آن شرح حافل و کامل است در معنای خود چنانکه در(کشف الظنون)در ذکر شروح صحیح بخاری گفته:] و من الشروح المشهورة أیضا شرح العلاّمة بدر الدین أبی محمد محمود ابن أحمد العینی الحنفی المتوفی سنة خمس و خمسین و ثمانمائة،و هو شرح کبیر أیضا فی عشرة أجزاء و أزید،و سمّاه عمدة القاری،او له الحمد للّه الذی أوضح وجوه معالم الدین الخ،ذکر فیه أنه لمّا دخل الی البلاد الشمالیة قبل الثلاثمائة مستصحبا فیه هذا الکتاب،ظفر هناک من بعض مشایخه بغرائب النوادر المتعلقة بذلک الکتاب،ثم لمّا عاد الی مصر شرحه،و هو بخطّه فی أحد و عشرین مجلدا،بمدرسته التی أنشأها بحارة کتامة بالقرب من الجامع الازهر،و شرع فی تألیفه فی أواخر شهر رجب سنة 821 احدی و عشرین و ثمانمائة،و فرغ منه فی نصف الثلث الاول من جمادی الاولی سنة سبع و أربعین و ثمانمائة،و استمد فیه من فتح الباری بحیث ینقل منه الورقة بکمالها و کان یستعیره من البرهان بن خضر باذن مصنّفه له،و تعقّبه له،و تعقّبه فی مواضع،و طوّله بما تعمد الحافظ بن حجر حذفه من سیاق الحدیث بتمامه، و افراد کل من تراجم الرواة بالکلام،و تباین الانساب و اللغات و الاعراب و المعانی و البیان،و استنباط الفوائد من الحدیث و الاسئلة و الاجوبة،و حکی أن بعض الفضلاء ذکر لابن حجر ترجیح شرح العینی بما اشتمل علیه من

ص: 241

البدیع و غیره،فقال بدیهة:هذا الشیء نقله من شرح رکن الدین(1)و قد کنت وقفت علیه قبله،و لکن ترکت النقل منه،لکونه لم یتمّ انما کتب منه قطعة و خشیت من تعبی بعد فراغها فی الارسال و لذا لم یتکلم العینی بعد تلک القطعة بشیء من ذلک انتهی،و بالجملة فان شرحه حافل کامل فی معناه لکن لم ینتشر کانتشار فتح الباری فی حیاة مؤلفه و هلّم جرّا(2).

ابن حجر نیز در تهذیب بمنکر بودن روایت اسباط اعتراف کرده

[و علاّمه ابن حجر عسقلانی هم با این همه اهتمام در حمایت بخاری و تصحیح روایاتش از اعتراف بمنکر بودن روایت أسباط چاره نیافته، و منکریّت دلیل قدح و جرح است حسب افاده شاه صاحب در حدیث مدینة العلم].

[در(تهذیب التهذیب)ابن حجر عسقلانی مسطور است].

أسباط بن نصر الهمدانی ابو یوسف و یقال:أبو نصر روی عن سماک بن حرب،و اسماعیل السدی،و منصور بن المعتمر،و غیرهم.

و عنه أحمد بن المفضل الحفری الکوفی،و عمرو بن حماد القناد،و أبو غسان النهدی،و یونس بن بکیر،و عبد اللّه بن صالح العجلی،و غیرهم.

قال حرب:قلت لاحمد کیف حدیثه؟قال:ما أدری،و کأنه ضعّفه.

و قال أبو حاتم:سمعت أبا نعیم یضعّقه،و قال:أحادیثه عامتها سقط مقلوب الاسانید،و قال النسائی:لیس بالقوی.

ص: 242


1- رکن الدین احمد بن محمد بن عبد المؤمن القریمی المتوفی سنة 783
2- کشف الظنون ج 1 ص 548

قلت:علّق له البخاری حدیثا فی الاستسقاء،و قد وصله الامام احمد و البیهقی فی السنن الکبیر،و هو حدیث منکر أوضحته فی التعلیق.

و قال البخاری فی تاریخه الاوسط:صدوق،و ذکره ابن حبان فی الثقات و سیأتی فی ترجمة مسلم بن الحجاج انکار أبی زرعة علیه اخراجه لحدیث أسباط هذا.

و قال الساجیّ:فی الضعفاء روی أحادیث لا یتابع علیها عن سمّاک بن حرب.

و قال ابن معین:لیس بشیء،و قال مرّة:ثقة،و قال موسی بن هارون:لم یکن به بأس(1).

حدیثی دیگر از بخاری که مورد طعن اکابر است
اشاره

[و از آن جمله آنکه علاّمه مسعود بن عمر تفتازانی افاده کرده که در خبر

«تکثر لکم الاحادیث من بعدی فاذا روی لکم حدیث فأعرضوه علی کتاب اللّه تعالی فما وافقه فاقبلوه،و ما خالفه فردّوه» محدّثین طعن کرده اند:بآنکه در روات آن یزید بن ربیعه است،و او مجهول است و متروک،و در اسناد آن واسطه در میان اشعث و ثوبان متروک است،پس منقطع خواهد بود،و از یحیی بن معین آورده که این حدیث را زنادقه وضع کرده اند،و باز افاده کرده که ایراد بخاری این حدیث را در صحیح خود منافی انقطاع یا بودن بعض رواة آن غیر معروف بالروایة نیست].

ص: 243


1- تهذیب التهذیب ج 1 ص 211 رقم 396
تفتازانی در بخاری اثبات روایة مکذوبه نموده

[پس تفتازانی بتصریح تمام بلا مخافت از تشنیع و طعن و ملام اثبات روایت مکذوبه و مفتراة زنادقۀ لئام در(صحیح)بخاری کرده در (تلویح شرح توضیح)گفته:

قوله:و انما یردّ خبر الواحد فی معارضته الکتاب،لانه مقدّم لکونه قطعیا متواتر النظم لا شبهة فی متنه و لا فی سنده،لکن الخلاف انما هو فی عمومات الکتاب و ظواهره،فمن یجعلها ظنیّة یعتبر بخبر الواحد إذا کان علی شرائطه عملا بالدلیلین،و من یجعل العام قطعیا فلا یعمل بخبر الواحد فی معارضته،ضرورة ان الظنیّ یضمحلّ بالقطعیّ،فلا ینسخ الکتاب به و لا یزاد علیه أیضا لانه بمنزلة النسخ،و استدلّ علی ذلک

بقوله علیه السّلام: (تکثر لکم الاحادیث من بعدی فاذا روی لکم حدیث فأعرضوه علی کتاب اللّه تعالی فما وافقه فاقبلوه و ما خالفه فردّوه)، و اجیب بأنه خبر واحد قد خصّ منه البعض أعنی المتواتر و المشهور،فلا یکون قطعیا فکیف یثبت به مسئلة الاصول علی أنه یخالف عموم قوله تعالی: وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ(1)،و قد طعن فیه المحدّثون بانّ فی رواته یزید بن ربیعة و هو مجهول،و ترک فی اسناده واسطة بین الاشعث و ثوبان فیکون منقطعا،و ذکر یحیی بن معین أنه حدیث و ضعته الزنادقة و ایراد البخاری ایاه فی صحیحه لا ینافی الانقطاع أو کون أحد رواته غیر معروف بالروایة(2).

.

ص: 244


1- الحشر : 7
2- التلویح فی شرح التوضیح ص 187

[و مخفی نماند که تفتازانی از اجلّۀ مشاهیر و اعاظم نحاریر و اکابر معتمدین و اعاظم معتبرین ائمۀ سنیه است.

ترجمه تفتازانی در بغیة الوعاة

[جلال الدین سیوطی در کتاب(بغیة الوعاة)گفته:

مسعود بن عمر بن عبد اللّه الشیخ سعد الدین التفتازانی الامام العلاّمة عالم بالنحو و التصریف و المعانی و البیان و الاصلین و المنطق و غیرها شافعی.

قال ابن حجر:ولد سنة اثنتی عشرة و سبعمائة،و أخذ عن القطب و العضد و تقدم فی الفنون و اشتهر بذلک و طار صیته،و انتفع الناس بتصانیفه،و له(شرح العضد)(شرح التلخیص مطوّل)،و آخر(مختصر)(شرح القسم الثانی من المفتاح)،و(التلویح علی التنقیح فی اصول الفقه)(شرح العقائد) (المقاصد)فی الکلام،و(شرحه)،(شرح الشمسیة)فی المنطق،(شرح تصریف المعزی)،(الارشاد)فی النحو،(حاشیة الکشاف)لم تتم و غیر ذلک، و کان فی لسانه لکنة،و انتهت إلیه معرفة العلوم بالمشرق،مات بسمرقند سنة احدی و تسعین و سبعمائة(1).

ترجمه تفتازانی در کتائب اعلام الاخیار

[و محمود بن سلیمان الکفوی در(کتائب اعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار)در ذکر تفتازانی گفته:] و کان من کبار علماء الشافعیة و مع ذلک له آثار جلیلة فی اصول الحنفیة

ص: 245


1- بغیة الوعاة ج 2 ص 285 رقم 1992

بلغنی من الثقات أنه کتب حول صندوق قبره بسرخس:ألا أیها الزوار زوروا و سلموا علی روضة الامام المحقق و الحبر المدقق سلطان العلماء المصنفین، وارث علوم الانبیاء و المرسلین،معدّل میزان المعقول و المنقول،منقّح أغصان الفروع و الاصول،ختم المجتهدین،أبی سعد الحق و الدین مسعود القاضی الامام،مقتدی الانام بن عمر المولی المعظم،أقضی القضاة الاعلم برهان الملة و الدین،ابن الامام الربانی العالم الصمدانی،مفتی الفریقین، مقتدی الجامعین،سلطان العارفین،قطب الواصلین،شمس الحق و الدین الغازی التفتازانی قدس اللّه ارواحهم،و أنزل فی فرادیس الجنان أشباحهم(1).

[و نیز در(کتائب)گفته:] و کان رحمه اللّه من محاسن الزمان،لم تر العیون مثله فی الأعیان و الاعلام و هو الاستاذ علی الاطلاق،و المشار إلیه بلا شقاق،و المشهور فی ظهور الآفاق و المذکور فی بطون الاوراق،اشتهر تصانیفه فی الارض ذات الطول و العرض حتی أن السید الشریف فی مبادی التألیف و أثناء التصنیف،کان یغوص فی بحار تحقیقه و تحریره،و یلتقط الدرر من تدقیقه و تسطیره،و یعترف برفعة شأنه و جلالته و وفور فضله و علوّ مقامه و امامته(2).

ترجمه تفتازانی در اسانید مغربی

[و جار اللّه ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی المالکی المغربی در کتاب(اسانید)خود در مدح تفتازانی گفته:] .

ص: 246


1- کتائب اعلام الاخیار ص 245
2- کتائب اعلام الاخیار ص 245

نبذة من تعریفه،قال الحافظ الجلال السیوطی هو الامام العلاّمة مسعود ابن عمر بن عبد اللّه الشیخ سعد الدین التفتازانی عالم بالنحو و التصریف و المعانی و البیان و الاصلین و المنطق و غیرها شافعی.

قال ابن حجر:ولد سنة اثنتی عشرة و سبعمائة،و أخذ عن القطب و العضد و تقدم فی الفنون و اشتهر ذکره و طار صیته،و انتفع الناس بتصانیفه،له(شرح علی التلخیص)مطوّل و مختصر،و(شرح القسم الاول من المفتاح)، و(التلویح علی التنقیح فی اصول الفقه)،و(شرح العقائد النسفیة)، و(المقاصد)فی علم الکلام،و(شرحه)،و(شرح الشمسیة)فی المنطق، و(شرح تصریف الزنجانی)و(الارشاد)فی النحو،(حاشیة علی الکشاف) لم تتم،و غیر ذلک،و کان فی لسانه لکنه،و انتهت إلیه الریاسة فی العلوم العقلیة مات بسمرقند سنة احدی و تسعین و سبعمائة.

قال الشهاب ابن حجر المکی فی فهرسته هو الامام أبو الفضل أحمد بن علی بن مسعود ثم ذکر ما تقدم من الجلال من ان اسمه مسعود و انه شافعی المذهب،قال و قد یرد علیه کلامه فی التلویح فانه فی کثیر من المواضع یقتضی انه حنفی المذهب،قال و قد یجاب بأن من یتکلم علی طریق البحث مع أصحاب الاقوال لا یقضی علیه بأن بعض تلک الاقوال التی یتکلم فی الترجیح بینها مذهبه و ان بالغ فی الانتصار له لان شأن المتکلم فی ذلک انه انما یتکلم فی الدلیل و ما یقتضیه من غیر نظر الی اعتقاده و ما علیه(عمله ظ)علمه و اعتماده و یؤید ذلک قولهم ان الخلافی لا مذهب له و لا تسمی معلوماته فقها أی فی حال تکلمه علی أقوال العلماء و ما یثبتها و ما ینفیها،و کان الجلال اعتمد فیما ذکر انه شافعی علی هذا و اللّه أعلم،و انظر ما ذکره الشهاب من الخلاف فی اسم السعد

ص: 247

مع قوله فی أول المختصر له علی التلخیص فیما رأینا من النسخ أما بعد فیقول العبد الفقیر الی اللّه الغنی مسعود بن عمر المدعو بسعد التفتازانی الا أن یقال:

لعل هذه الزیادة لم تثبت عن المؤلف و انما هی من وضع غیره و لا یخلو من بعد،علی ان الظاهر فیما ذکر من الاسماء انما هو لمؤلف مراح الارواح فی التصریف فانه قال فی أوله:قال المفتقر الی اللّه الودود أحمد بن علی بن مسعود غفر اللّه له،و لوالدیه و أحسن إلیهما و إلیه،و هو و ان احتمل أن یکون من باب المتفق،لکن یبعده تواطؤ نسخ المختصر علی ما تقدم و اللّه أعلم.

ثم رأیت فی الدرر للحافظ ابن حجر فی باب من اسمه مسعود من حرف المیم مسعود بن عمر بن عبد اللّه الفارسی الشیخ سعد الدین التفتازانی و لم یکتب ترجمته فی هذا المحل،و أظنه بخط البرهان ابراهیم القلقشندی محمود و یقال:مسعود بن عمر بن عبد اللّه العلامة سعد الدین التفتازانی،صاحب التصانیف المشهورة،أخذ عن القاضی عضد الدین،و القطب الشیرازی، و البهاء السمرقندی و غیرهم من علماء عصره،و لازم الجد و الاجتهاد حتی ساد علی أبناء زمانه،و صار المعول علیه فی حل المشکلات من العلوم العقلیة، و سار مصنفاته فی أقطار الارض و اتصل بالملک تیمور،و کان یجتمع هو و الشرف زین الدین علی بن محمد الجرجانی فیجلس الشرف عن یمینه،و التفتازانی عن یساره،و تقع بینهما مناظرات،و یروج الشریف فیها غالبا علیه،لفصاحة لسانه و طلاقته،و کون التفتازانی لسانه لم یکن کقلمه،فاذا انفصل المجلس کتب السعد علی تلک المسئلة التی وقع البحث فیها کتابة،یتبین للناظر فیها ان الشرف لم یحقق ذلک المحل کما ینبغی،و استمر مکبا علی الاشتغال و التألیف،لا یعوقه عنهما عائق مع ضیق العیش بالنسبة الی مقامه حتی توفی

ص: 248

و یقال:انه کتب علی الحاوی الصغیر کتابة،و من نظمه فیما قیل:

طویت لاحراز الفنون و نیلها رداء شبابی و الجنون فنون

فلما تعاطیت الفنون و نلتها تبین لی ان الفنون جنون

و قال الکفوی فی کتائبه:کان من کبار علماء الشافعیة،و مع ذلک فله آثار جلیلة فی اصول الحنفیة.

توفی بظاهر سمرقند یوم الاثنین الثانی و العشرین من محرم سنة اثنتین و تسعین و سبعمائة،و نقل الی سرخس و دفن بها فی جمادی الاولی من السنة، و کتب علی صندوقه: ألا أیها الزوار زوروا و سلموا علی روضة الحبر الامام

المحقق(1).

حدیثی دیگر از بخاری که مورد طعن اکابر است
اشاره

[و از آن جمله آنکه بخاری در(صحیح)خود گفته:] حدثنا محمد بن حاتم بن بزیع،حدثنا شاذان،حدثنا عبد العزیز بن أبی سلمة الماجثون،عن عبید اللّه،عن نافع،عن ابن عمر،قال:کنا فی زمن النبی صلی اللّه علیه و سلم لا نعدل بأبی بکر أحدا ثم عمر ثم عثمان،ثم نترک أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلّم لا نفاضل بینهم،تابعه عبد اللّه بن صالح عن عبد العزیز(2).

ابن عبد البر بطلان حدیث مذکور را ثابت کرده

[علامه ابن عبد البر باهتمام تمام بطلان حدیث ابن عمر را که متضمن

ص: 249


1- أسانید المغربی ص 57 مخطوط
2- صحیح البخاری ج 2 ص 240 باب مناقب عثمان

سکوت بعد از عثمان و ترک تفضیل است ثابت کرده،و مخالفت آن را با اجماع سلف و خلف اهل سنّت از اهل فقه و اثر واضح کرده، و بتصریح گفته:] [که حدیث ابن عمر وهم و غلط است،و معنای آن صحیح نیست اگر چه اسناد آن صحیح باشد.] [و نیز ارشاد کرده که لازم است کسی را که قائل شود بحدیث ابن عمر،اینکه قائل شود بحدیث جابر و حدیث ابی سعد:که بودیم ما که می فروختیم امّهات اولاد را در عهد حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم،و حال آنانکه اینها قائل نمی شوند باین حدیث،پس مناقضه کردند یعنی مرتکب تناقض گردیدند،باین سبب که بحدیث صحیح جابر و أبی سعید که صحیح الاسناد است قائل نمی شوند،و حدیث ابن عمر را بجهت اسناد مطمح نظر دارند.] قال فی الاستیعاب:اخبرنا محمد بن زکریا،و یحیی بن عبد الرحمن، و عبد الرحمن بن یحیی،قالوا:حدثنا احمد بن سعید بن حزم،حدثنا احمد بن خالد،حدثنا مروان بن عبد الملک،قال:سمعت هارون بن اسحاق،یقول:

سمعت یحیی بن معین،یقول:من قال ابو بکر و عمر و عثمان و علی و عرف لعلی کرم اللّه وجهه سابقته و فضله فهو صاحب سنته،و من قال ابو بکر و عمر و علی و عثمان و عرف لعثمان سابقته فهو صاحب سنة،فذکر له هؤلاء الذین یقولون ابو بکر و عمر و عثمان و یسکتون فتکلم فیهم بکلام غلیظ،و کان یحیی بن معین یقول:ابو بکر و عمر و عثمان و علی،و قال ابو عمر من قال بحدیث ابن عمر کنا نقول علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:ابو بکر،ثم عمر،ثم عثمان،

ص: 250

ثم نسکت یعنی فلا نفاضل،و هو الذی انکر ابن معین و تکلم فیه بکلام غلیظ، لان القائل بذلک قد قال بخلاف ما اجتمع علیه اهل السنة من السلف و الخلف من اهل الفقه و الاثر ان علیا افضل الناس بعد عثمان هذا مما لم یختلفوا فیه و انما اختلفوا فی تفضیل علی و عثمان و اختلف السلف ایضا فی تفضیل علی و ابی بکر، و فی اجماع الجمیع الذی وصفنا دلیل علی ان حدیث ابن عمر و هم و غلط، و انه لا یصح معناه و ان کان اسناده صحیحا،و یلزم من قال به ان یقول بحدیث جابر و حدیث ابی سعید کنا نبیع امهات الاولاد علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،و هم لا یقولون بذلک فقد ناقضوا و باللّه التوفیق(1).

[و استیعاب فضائل و محامد صاحب(استیعاب)دشوار است بطریق انموزج بعض مفاخر او نوشته می شود:

ترجمه ابن عبد البر در سیر النبلاء

علامه ابو عبد اللّه محمد بن احمد بن عثمان الذهبی در(سیر النبلاء) گفته است:] ابن عبد البر الامام العلامة حافظ المغرب شیخ الاسلام أبو عمر یوسف بن عبد اللّه ابن محمد بن عبد البر بن عاصم النمریّ الاندلسیّ القرطبیّ المالکیّ صاحب التصانیف الفائقة.

مولده فی سنة ثمان و ستین و ثلاثمائة فی شهر ربیع الآخر،و قیل فی جمادی الاولی فاختلف الروایة فی الشهر عنه،و طلب العلم بعد التسعین و الثلاثمائة، و أدرک الکبار،و طال عمره،و علا سنده،و تکاثر علیه الطلبة،و جمع و صنّف .

ص: 251


1- الاستیعاب فی معرفة الاصحاب ج 3 ص 52 بهامش الاصابة

و وثّق و ضعّف،و سارت بتصانیفه الرکبان،و خضع لعلمه علماء الزمان، و فاته السماع من أبیه الامام أبی محمد،فانه مات قدیما فی سنة ثمانین و ثلاثمائة، و کان فقیها عابدا متهجدا عاش خمسین سنة،و کان تفقه علی النخشبی،و سمع من احمد بن مطرف،و أبی عمرو بن حزم المورّخ.

نعم و ابنه صاحب الترجمة ابو عمر سمع من ابی محمد عبد اللّه بن محمد ابن عبد المؤمن سنن ابی داود روایته عن ابن داسة،و حدّثه أیضا عن اسماعیل ابن محمد الصفار،و حدّثه بالناسخ و المنسوخ لابی داود،عن ابی بکر النجاد، و ناوله مسند احمد بن حنبل بروایته عن القطیعی.

نعم و سمع من المعمّر محمد بن عبد الملک بن صفوان احادیث الزعفرانی، بسماعه من ابن الاعرابی عنه،و قرء علیه تفسیر محمد بن سنجر فی مجلدات.

و قرأ علی ابی القاسم عبد الوارث بن سفیان موطّأ ابن وهب،بروایته عن قاسم بن اصبغ،عن ابن وضّاح،عن سحنون و غیره عنه.

و سمع من سعید بن نصر مولی الناصر لدین اللّه(الموطأ،)و أحادیث وکیع یرویها عن قاسم بن اصبغ عن القصار عنه،و سمع منه فی سنة تسعین و ثلاثمائة کتاب المشکل لابن قتیبة،و قرأ علیه مسند الحمیدی و أشیاء.

و سمع من ابی عمر احمد بن محمد بن الجسور المدوّنة.

و سمع من خلف بن القاسم بن سهل الحافظ تصنیف عبد اللّه ابن عبد الحکم.

و سمع من الحسین بن یعقوب البجالی.

و قرأ علی عبد الرحمن ابن عبد اللّه بن خالد الوهرانی(موطأ ابن القاسم.) و قرأ علی ابی عمر الطلمنکی اشیاء.

و قرأ علی الحافظ ابی الولید بن الفرضی(مسند مالک.)

ص: 252

و سمع من یحیی بن عبد الرحمن بن وجه الجنة،و محمد بن رشیق المکتب، و أبی المطرف عبد الرحمن ابن مروان القنازعی،و أحمد بن فتح بن الرسان، و أبی عمر احمد بن عبد اللّه بن محمد ابن الباجی،و أبی عمر احمد بن عبد الملک ابن المکودی،و أحمد بن القاسم التاهرتی،و عبد اللّه بن محمد بن اسدی الجهنی،و أبی حفص عمر بن حسین بن بابل،و محمد بن خلیفة الامام،و عدة.

حدّث عنه ابو محمد بن حزم،و أبو العباس بن دلهاس الدلائی،و أبو محمد ابن ابی قحافة،و أبو الحسن بن مغور،و الحافظ ابو علی الغسانی،و الحافظ ابو عبد اللّه الحمیدی،و أبو بحر سفیان بن العاص،و محمد بن فتوح الانصاری، و أبو داود سلیمان بن ابی القاسم نجاح،و أبو عمران موسی بن ابی تلید،و طائفة سواهم.

و قد اجاز له من دیار مصر ابو الفتح بن سنجب صاحب البغوی،و عبد الغنی ابن سعید الحافظ،و أجاز له من الحرم أبو الفتح عبید اللّه السقطی،و آخر من روی عنه بالاجازة علی بن عبد اللّه بن موهب الخدامی.

قال الحمیدی:(1)ابو عمر فقیه حافظ مکثر عالم بالقراءات و بالخلاف و بعلوم الحدیث و الرجال،قدیم السماع،یمیل فی الفقه الی اقوال الشافعی.

و قال ابو علی(2) الغسانی لم یکن احد ببلدنا فی الحدیث مثل قاسم بن محمد و أحمد بن خالد الحباب،ثم قال ابو علی:و لم یکن ابن عبد البر بدونهما و لا متخلفا عنهما،و کان من النمر بن قاسط طلب و تقدم،و لزم ابا عمر احمد

ص: 253


1- الحمیدی هو الحافظ أبو عبد اللَّه محمد بن أبی نصر فتوح بن عبد اللَّه المتوفی سنة 488
2- أبو علی الغسانی هو الحافظ الحسین بن محمد الاندلسی المتوفی سنة 498

ابن عبد الملک الفقیه،و لزم ابا الولید بن الفرضی و دأب فی طلب الحدیث، و افتن به و برع براعة فاق بها من تقدمه من رجال الاندلس،و کان مع تقدّمه فی علم الاثر و بصره بالفقه و المعانی،له بسطة کبیرة فی علم النسب و الاخبار جلا عن وطنه فکان فی الغرب مدة،ثم تحوّل الی شرق الاندلس،فسکن دانیة، و بلنسیة،و شاطبة،و بها توفی.

و ذکر غیر واحد ان ابا عمرو لی قضایا شنونة مدة،قلت کان اماما دینا ثقة متقنا علامة،متبحرا،صاحب سنة و اتباع،و کان اولا اثریا ظاهریا فیما قیل، ثم تحول مالکیا مع میل بین الی فقه الشافعی فی مسائل و لا ینکر له ذلک،فانه ممن بلغ رتبة الائمة المجتهدین،و من نظر فی مصنفاته بان له منزلته من سعة العلم و قوة الفهم،و سیلان الذهن،و کل احد یؤخذ من قوله و یترک الا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم،و لکن إذا اخطأ امام فی اجتهاده لا ینبغی لنا ان ننسی محاسنه و نغطی معارفه بل نستغفر اللّه له و نعتذر عنه.

قال ابو القاسم ابن بشکوال(1):ابن عبد البر امام عصره،و واحد دهره، یکنی ابا عمر.

روی بقرطبة عن خلف بن القاسم،و عبد الوارث بن سفیان،و سعید بن نصر،و ابی محمد بن عبد المؤمن و ابی محمد بن اسد،و جماعة یطول ذکرهم.

و کتب إلیه من المشرق السقطی،و الحافظ عبد الغنی،و ابن سنجب، و احمد بن نصر الداودی،و ابو ذر الهروی،و ابو محمد ابن النحاس.

ص: 254


1- ابن بشکوال هو الحافظ خلف بن عبد الملک بن مسعود الانصاری القرطبی المتوفی 578 .

قال ابو علی بن سکرة(1):سمعت ابا الولید الباجی یقول:لم یکن بالاندلس مثل ابی عمر بن عبد البر فی الحدیث،و هو احفظ اهل المغرب.

قال ابو علی الغسانی:الف ابو عمر فی الموطأ کتبا مفیدة منها:کتاب (التمهید لما فی الموطأ المعانی و الاسانید)فرتبه علی اسماء شیوخ مالک علی حروف المعجم و هو کتاب لم یتقدمه احد الی مثله و هو سبعون جزءا،قلت:

هی اجزاء ضخمة جدا.

قال ابن حزم(2):لا اعلم فی الکلام علی فقه الحدیث مثله فکیف احسن منه، ثم صنع کتاب(الاستذکار لمذاهب علماء الامصار)فیما تضمنه الموطأ من معانی الرأی و الاثار،شرح فیه الموطأ علی وجهه و جمع کتابا جلیلا مفیدا و هو(الاستیعاب فی اسماء الصحابة)،و له کتاب جامع بیان العلم و فضله و ما ینبغی فی روایته و حمله،و غیر ذلک من تآلیفه،و کان موفقا فی التألیف معانا علیه،و نفع اللّه بتآلیفه،و کان مع تقدمه فی علم الاثر و بصره بالفقه و معانی الحدیث له بسطة فی علم النسب و الخبر،و ذکر جماعة ان ابا عمر ولی قضاء اشنونة و شنترین فی مدة المظفر ابن الافطس،و لابی عمر کتاب(الکافی)فی مذهب مالک خمسة عشر مجلدا،و کتاب(الاکتفاء)فی قراءة نافع و ابی عمرو، و کتاب(التقصی فی اختصار الموطأ)،و کتاب(الانباه عن قبائل الرواه)، و کتاب(الانتقاء لمذاهب الثلاثة العلماء)،مالک و ابی حنیفه و الشافعی،و کتاب

ص: 255


1- ابو علی ابن سکرة هو الحافظ الحسین بن محمد بن فیره الاندلسی المتوفی سنة 514 قتلا .
2- ابن حزم هو الحافظ الفقیه ابو محمد علی بن احمد بن سعید الاموی القرطبی المتوفی سنهء 457

(البیان فی تلاوة القرآن)،و کتاب(الاجوبة الموعبة)،و کتاب(الکنی)، و کتاب(المغازی)،و کتاب(القصد و الامم فی نسب العرب و العجم)، و کتاب(الشواهد فی اثبات خبر الواحد)،و کتاب(الانصاف فی اسماء اللّه تعالی)،و کتاب(الفرائض)،و کتاب(اشعار ابی العتاهیة)،و عاش خمسة و تسعین عاما.

قال ابو داود(1) المقرئ:مات أبو عمر لیلة الجمعة سلخ ربیع الآخر سنة ثلاث و ستین و أربعمائة،و استکمل خمسا و تسعین سنة و خمسة ایام رحمه اللّه.

قلت:کان حافظ المغرب فی زمانه،و فیها مات حافظ المشرق ابو بکر الخطیب،و مسند نیسابور ابو حامد احمد بن الحسن الازهری الشروطی عن تسع و ثمانین سنة،و شاعر الاندلس الوزیر ابو الولید احمد بن عبد اللّه بن احمد بن غالب بن زیدون المخزومی القرطبی،و رئیس خراسان ابو علی حسان بن سعید المخزومی المنیعی واقف الجامع المنیعی بنیسابور،و شاعر القیروان ابو علی الحسن بن رشید الازدی،و مسند هراة ابو عمر عبد الواحد ابن احمد الملیحی،و مسند بغداد ابو الغنائم محمد بن علی بن علی بن الدجاجی المحتسب.و مسند مرو ابو بکر محمد بن ابی الهیثم عبد الصمد الترابی و له ست و تسعون سنة،و المسند ابو علی محمد بن وشاح الزبیبی مولاهم البغدادی.

و قیل ان ابا عمر کان ینبسط الی ابی محمد بن حزم و یؤانسه،و عنه اخذ ابن حزم فن الحدیث.

قال شیخنا ابو عبد اللّه بن ابی الفتح،کان ابو عمر اعلم من ببلاد الاندلس

ص: 256


1- ابو داود المقرئ هو سلیمان بن نجاح الاموی الاندلسی القرطبی المتوفی سنة 496

فی السنن و الاثار و اختلاف علماء الامصار،قال:و کان فی اول زمانه ظاهری المذهب مدة طویلة ثم رجع الی القول بالقیاس من غیر تقلید احد،الا انه کثیرا ما یمیل الی المذهب الشافعی کذا قال و انما المعروف انه مالکی.

و قال الحمیدی:ابو عمر فقیه حافظ مکثر عالم بالقراءات و بالخلاف و بعلوم الحدیث و الرجال قدیم السماع لم یخرج من الاندلس،و کان یمیل فی الفقه الی اقوال الشافعی.

قلت:و کان فی اصول الدیانة علی مذهب السلف لم یدخل فی علم الکلام بل قفی آثار مشایخه رحمهم اللّه.

أخبرنا أبو الحسین علی بن محمد الحافظ،أخبرنا علی بن هبة اللّه الخطیب،أخبرنا أبو القاسم الرعینی،أخبرنا أبو الحسن بن هذیل،أخبرنا أبو داود بن نجاح،قال:أخبرنا عمر بن عبد البر،أخبرنا سعید بن نصر، أخبرنا قاسم بن أصبغ،حدثنا محمد بن وضاح،حدثنا یحیی بن یحیی، حدثنا ملک،عن یحیی بن سعید،أخبرنی عبادة بن الولید بن عبادة،عن أبیه،عن جده،قال: (بایعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی السمع و الطاعة فی الیسر و العسر و المنشط و المکره و أن لا ننازع الامر أهله،و أن نقول أو نقوم بالحق حیث ما کنا لا نخاف فی اللّه لومة لائم).

و أخبرناه عالیا بدرجات اسماعیل بن عبد الرحمان،أخبرنا عبد اللّه بن أحمد أخبرنا أبو الفضل المبارک بن المبارک السمسار بقراءتی سنة 561،أخبرنا أبو عبد اللّه بن طلحة،أخبرنا عبد الواحد بن محمد،حدثنا الحسین بن اسماعیل حدثنا أحمد بن اسماعیل المدنی،حدثنا مالک فذکره،أخرجه البخاری عن اسماعیل بن أبی أویس،عن مالک کتب الی القاضی أبو المجد عبد الرحمان

ص: 257

ابن عمر العقیلی،أخبرنا عمر بن علی عن هشام الحنفی بحلب،أخبرنا الحافظ أبو محمد عبد اللّه بن محمد الاشتری،أخبرنا أبو الحسن ابن موهب أخبرنا یوسف بن عبد اللّه الحافظ،أخبرنا خلف بن القاسم،حدثنا الحسن ابن رشیق،حدثنا اسحاق بن ابراهیم بن یونس،حدثنا محمد بن عبد الاعلی حدثنا سلمة بن رجا عن الولید بن جمیل،عن القاسم عن أبی امامة،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: (ان اللّه و ملائکته و أهل السموات و الارض حتی النملة فی حجرها و حتی الحوت فی البحر لیصلون علی معلم الخیر) تفرد به الولید و لیس بتعمد.

أنبأنا عدّة عن أمثالهم عن أبی الفتح بن البطی،عن محمد بن أبی النصر الحافظ،عن ابن عبد البر،أخبرنا محمد بن عبد الملک،أخبرنا أبو سعید بن الاعرابی،أخبرنا ابراهیم العنسی،عن وکیع،عن الاعمش،قال حدّثنا أبو خالد الوالبی،قال:کنا نجالس أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم فیناشدون الاشعار،و یتذاکرون أیامهم أیام الجاهلیة،قال ابن الابّار فی الاربعین له:

و فی التمهید یقول مؤلّفه:

سمیر فؤادی مذ ثلثین حجة و صیقل ذهنی و المفرّج عن همّی

بسطت لکم فیه کلام نبیّکم بما فی معانیه من الفقه و العلم

و فیه من الاثار ما یهتدی به الی البر و التقوی و ینهی عن الظلم(1)

حدیثی دیگر از بخاری و مسلم که مورد طعن اکابر است
اشاره

[و از آن جمله روایت شریک است در قصّۀ اسراء:]

ص: 258


1- سیر النبلاء ج 11 ص 181 - 184 مخطوط

قال البخاری:حدّثنا عبد العزیز بن عبد اللّه،قال حدّثنی سلیمان،عن شریک ابن عبد اللّه،انه قال:سمعت أنس بن مالک،یقول: لیلة اسری برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من مسجد الکعبة أنه جاءه ثلثة نفر قبل أن یوحی إلیه و هو نائم فی المسجد الحرام،فقال أوّلهم:أیّهم هو؟فقال أوسطهم:هو خیرهم، فقال آخرهم:خذوا خیرهم،فکانت تلک اللیلة فلم یرهم حتی اتوه لیلة اخری فیما یری قلبه و تنام عینه و لا ینام قلبه،و کذلک الانبیاء تنام أعینهم و لا تنام قلوبهم فلم یکلّموه حتی احتملوه،فوضعوه عند بئر زمزم فتوّلاه منهم جبرئیل فشق جبرئیل ما بین نحره الی لبّته(1)حتی فرغ من صدره و جوفه،فغسّله من ماء زمزم بیده حتی أنقی جوفه،ثم أتی بطست من ذهب،فیه نور من ذهب محشوّ ایمانا و حکمة،فحشا به صدره و لغادیده یعنی عروق حلقه،ثم أطبقه، ثم عرج به الی السماء الدنیا،فضرب بابا من أبوابها فناداه اهل السماء:من هذا؟فقال:جبرئیل،قالوا:و من معک؟قال:معی محمد(صلی الله علیه و آله)قال:و قد بعث قال:نعم،قالوا:فمرحبا به الخ(2).

[و مسلم در(صحیح)خود گفته:]

حدّثنا هارون بن سعید الایلی،حدّثنا ابن وهب،قال:أخبرنا سلیمان و هو ابن بلال قال:حدّثنی شریک بن عبد اللّه أبی نمر،قال:سمعت أنس بن مالک یحدّث عن لیلة اسری برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من مسجد الکعبة أنه جاءه ثلثة نفر قبل ان یوحی إلیه و هو نائم فی المسجد الحرام،و ساق الحدیث .

ص: 259


1- اللبة بفتح اللام و الباء الموحدة المشددة : موضع القلادة من الصدر
2- صحیح البخاری ج 4 ص 245 کتاب التوحید

بقصته نحو حدیث ثابت البنانی و قدم فیه شیئا و أخر و زاد و نقض.(1) اکابر ائمۀ محققین و اجله حذاق منقدین در این روایت شریک که مسلم هم شریک بخاری در ایراد آنست زبان طعن و قدح و جرح گشوده اند،و قصبات سبق در رد و توهین آن ربوده:

نووی شافعی طعن اکابر را بر حدیث مذکور نقل کرده

[علاّمۀ نحریر و محقّق معدوم النظیر حافظ ابو زکریا یحیی بن شرف النووی الشافعی در(منهاج شرح صحیح مسلم بن الحجاج) نقلا عن القاضی عیاض می گوید:] و قد جاء فی روایة شریک فی هذا الحدیث فی الکتاب أوهام أنکرها علیه العلماء و قد نبّه مسلم علی ذلک بقوله:فقدّم و أخّر و زاد و نقص.

منها قوله:و ذلک قبل ان یوحی إلیه و هو غلط لم یوافق علیه،فان الاسراء اقل ما قیل فیه انه کان بعد مبعثه صلی اللّه علیه و سلم بخمسة عشر شهرا و قال الحربی:کان لیلة سبع و عشرین من شهر ربیع الآخر قبل الهجرة بسنة،و قال الزهری:کان ذلک بعد مبعثه صلی اللّه علیه و سلم بخمس سنین،و قال ابن اسحاق:اسری به صلی اللّه علیه و سلم و قد فشا الاسلام بمکة و القبائل،و أشبه هذه الاقوال قول الزهری و ابن اسحاق،إذ لم یختلفوا أنّ خدیجة رضی اللّه عنها صلّت مع النبی صلی اللّه علیه و سلم بعد فرض الصلوة علیه،و لا خلاف فی أنها توفیت قبل الهجرة بمدة،قیل بثلث سنین،و قیل:بخمس:

و منها أن العلماء یجمعون علی أن فرض الصلوة کان لیلة الاسراء فکیف

ص: 260


1- صحیح مسلم ج 1 ص 102 ، باب بدء الوحی

یکون هذا قبل أن یوحی إلیه.

و أما قوله:فی روایة شریک و هو نائم،و فی الروایة الاخری بینا أنا عند البیت بین النائم و الیقظان،فقد یحتج به من جعلها رؤیة نوم،و لا حجة فیه، إذ قد یکون ذلک حالة أول وصول الملک إلیه،و لیس فی الحدیث ما یدل علی کونه فی القصة کلها.

هذا کلام القاضی رحمه اللّه،و هذا الذی قاله فی روایة شریک و أن أهل العلم أنکروها قد قاله غیره،و قد ذکر البخاری روایة شریک هذه عن أنس فی کتاب التوحید فی صحیحه و أتی بالحدیث مطولا.

قال الحافظ عبد الحق(1) فی کتابه(الجمع بین الصحیحین)بعد ذکر هذه الروایة:هذا الحدیث بهذا اللفظ من روایة شریک بن أبی نمر،عن أنس، و قد زاد فیه زیادة مجهولة،و أتی فیه بألفاظ غیر معروفة،و قد روی حدیث الاسراء جماعة من الحفاظ المتقنین،و الائمة المشهورین کابن شهاب،و ثابت البنانی،و قتادة،یعنی عن أنس،فلم یأت أحد منهم بما أتی به شریک،و شریک لیس بالحافظ عند اهل الاحادیث،قال:و الاحادیث التی تقدّمت قبل هذا هی المعوّل علیها،هذا کلام الحافظ عبد الحق(2).

[و جلالت و عظمت و نبالت و تبحّر و تمهّر و نقد و تحقیق علاّمه نووی بالاتر از آن است که محتاج بیان باشد،لکن بنابر تنبیه قاصرین بعض عبارات نوشته می شود:]

ص: 261


1- عبد الحق بن عبد الرحمن الحافظ الاشبیلی المعروف بابن الخراط ، توفی سنة 581
2- شرح النووی علی صحیح مسلم ج 2 ص 54 بهامش ارشاد الساری ط بیروت

[و خود شاه صاحب در(رسالۀ اصول حدیث)گفته اند:این قدر باید دانست که در شرح توجیه احادیث کلام گوناگون و رطب و یابس بسیار بوقوع آمده حال اشخاصی را که در این باب محل اعتمادند باید شناخت،و از کتب تصانیف آنها بهره باید برداشت امام نووی و محی السنّة البغوی،و ابو سلیمان خطابی از جملۀ علماء شافعیه خیلی معتمد علیه،و سخن ایشان متین و مضبوط واقع است(1)].

ترجمه نووی شافعی در عبر ذهبی

[و علاّمه ابو عبد اللّه شمس الدین محمد بن احمد الذهبی در کتاب (العبر بخبر من غبر)در وقایع ست و سبعین و ستمائة گفته:] و الشیخ محی الدین النواوی شیخ الاسلام أبو زکریا یحیی بن شرف بن مرّی بن حسن الشافعی.

ولد سنة احدی و ثلثین و ستمائة،و قدم دمشق لیشتغل فنزل بالرواحیة، و حفظ(التنبیه)فی سنة خمسین،و حج مع أبیه سنة احدی و خمسین،و لزم الاشتغال لیلا و نهارا نحو عشر سنین،حتی فاق الاقران و تقدّم علی جمیع الطائفة،و حاز قصب السبق فی العلم و العمل،ثم أخذ فی التصنیف فی حدود الستین و ستمائة الی أن مات.

و سمع الکثیر من الرضی بن برهان الدین خالد،و شیخ الشیوخ عبد العزیز الحموی،و أقرانهم.

و کان مع تبحّره فی العلم و سعة معرفته بالحدیث و الفقه و اللغة و غیر ذلک .

ص: 262


1- رساله اصول حدیث ص 23

مما سارت به الرکبان،رأسا فی الزهد،قدوة فی الورع،عدیم المثل فی الامر بالمعروف و النهی عن المنکر،قانعا بالیسیر،راضیا عن اللّه و اللّه عنه راض، مقتصدا الی الغایة فی ملبسه و مطعمه،تعلوه سکینة و هیبة،فاللّه یرحمه و یسکنه الجنة بمنّه.

ولی مشیخة دار الحدیث بعد الشیخ شهاب الدین أبی شامة،و کان لا یتناول من معلومها شیئا بل یقنع بالقلیل کما یبعث به أبوه إلیه،توفی فی الرابع و العشرین من رجب بقریة نوی عند أهله(1).

ترجمه نووی شافعی در طبقات اسنوی

[و جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الفقیه الشافعی در(طبقات فقهاء شافعیه)گفته:] أبو زکریا یحیی بن شرف الحزامی بحاء مهملة مکسورة بعدها زاء معجمة النووی.

و هو محرّر المذهب،و مهذّبه،و منقّحه،و مرتّبه،سار فی الآفاق ذکره،و علاء فی العالم محلّه و قدره،صاحب التصانیف المشهورة المبارکة النافعة.

ولد فی العشر الاول من المحرّم من سنة احدی و ثلثین و ستمائة بنوی، و هی قریة من الشام من عمل دمشق،و قرأ بها القرآن،و قدم بدمشق فی سنة تسع و أربعین،و قرأ(التنبیه)فی أربعة أشهر و نصف،و حفظ ربع(المهذّب) فی بقیة السنة،و هی سنة خمسین و ستمائة،و حج به والده سنة احدی و خمسین

ص: 263


1- العبر فی خبر من غبر ج 5 ص 312 ط الکویت

و حج بعد ذلک حجة اخری،و مکث قریبا من السنتین لا یضع جنبه علی الارض و کان یقرأ فی الیوم و اللیلة اثنی عشر درسا علی المشایخ فی عدّة من العلوم، و تفقّه علی جماعة منهم:الکمال سلاّر(1)الاربلی،و الکمال اسحاق المغربی المقدّسی،و أکثر انتفاعه علیه.

و کان رحمه اللّه علی جانب کبیر من العمل،و الزهد،و الصبر علی خشونة العیش،و کان لا یدخل الحمام،و لا یأکل من فواکه دمشق لما فی ضمانها من الحیلة و الشبهة،و کان یتقوت مما یأتی من بلده من عند ابویه،و لا یأکل الا اکلة واحدة فی الیوم و اللیلة،بعد العشاء الآخرة،و لا یشرب إلا شربة واحدة عند السحر،و لا یشرب بالثلج کما یعتاده الشامیون و لم یتزوج،و کان کثیر السهر فی العبادة،آمرا بالمعروف،ناهیا عن المنکر،یواجه به الملوک فمن دونهم و ابتدأ فی التصنیف فی حدود الستین،و تولی دار الحدیث الاشرفیة بعد ابی شامة،سنة خمسین و ستین،فلم یأخذ من معلومها شیئا الی ان توفی،و کان یلبس ثوبا قطنیا،و عمامة سختیانیة(2)،و کان فی لحیته شعرات بیض،و علیه سکینة و وقار فی البحث مع الفقهاء،و فی غیره،لم یزل علی ذلک الی ان سافر الی بلده،و زار القدس،و الخلیل،ثم عاد إلیها فمرض بها عند ابویه، و توفی لیلة الاربعاء رابع عشری شهر رجب سنة ست و سبعین و ستمائه،و دفن ببلده رضی اللّه عنه و عنا(3).

ص: 264


1- سلار الاربلی هو کمال الدین سلار بن الحسن بن عمر بن سعید الشافعی المتوفی سنة 67
2- سختیانیة : منسوب الی السختیان و هو جلد الماعز
3- طبقات شافعیه اسنوی ج 2 ص 476 ط بغداد 1391
ترجمه نووی در مرآة الجنان

[و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی المعروف بالیافعی در کتاب(مرآة الجنان)در وقایع سنة ست و سبعین و ستمائه گفته.] و فی السنة المذکورة توفی الفقیه الامام شیخ الاسلام مفتی الانام، المحدث المتقن،المحقق المدقق،النجیب الحبر المفید،المقری المعید، تحرر المذهب،الفاضل الولی الکبیر،السید الشهیر ذو المحاسن العدیدة، و السیرة الحمیدة،و التصانیف المفیدة،الذی فاق جمیع الاقران،و سارت بمحاسنه الرکبان،و اشتهرت فضائله فی سائر البلدان و شوهدت منه الکرامات و ارتقی فی علاء المقامات،ناصر السنة و معتمد الفتوی الشیخ محی الدین النووی یحیی بن شرف بن مری بن حسن الشافعی مؤلف(الروضة)،و (المنهاج)،و(المناسک)،و(تهذیب الاسماء و اللغات)،و(شرح صحیح مسلم)،و شرح(المهذب)،و کتاب(التبیان)،و کتاب(الارشاد)،و کتاب (التیسیر)،(و التقریب)،و کتاب(ریاض الصالحین)،و کتاب(الاذکار)، و کتاب(الاربعین)،و کتاب(طبقات الفقهاء الشافعیة)اختصره من کتاب ابن الصلاح و زاد علیه اسماء نبه علیها،و غیر ذلک مما اشتهر فی سائر الجبهات فظهر به النفع و البرکات.

قال بعض المؤرخین و اهل الطبقات:ولد سنة احدی و ثلثین و ستمائه فی العشر الاوسط من المحرم،و قدم دمشق فی سنة تسع و اربعین،و قرأ(التنبیه) فی اربعة اشهر و نصف،و حفظ ربع(المهذب)فی بقیة السنة،و مکث قریبا من سنتین لا یضع جنبه علی الارض،و کان یقرأ فی الیوم اثنی عشر درسا علی

ص: 265

المشایخ شرحا و تصحیحا فی(المهذب)و(الوسیط)،و(الجمع بین الصحیحین) و(صحیح مسلم)،و(اسماء الرجال)،و(اللمع)لابی اسحاق فی اصول الفقه، و(اللمع)لابن جنی فی النحو،و(اصلاح المنطق)لابن السکیت فی التصریف و(المنتخب)فی اصول الفقه،و کتاب آخر فی الاصول لم یسموه و کان له فی(الوسیط)درسان.

حکوا عنه انه قال:عزمت مرة علی الاشتغال بالطب فاشتریت القانون، فاظلم علی قلبی و بقیت ایاما لا اشتغل بشیء.فتفکرت فاذا هو من القانون فبعته فی الحال.

قالوا:و کان لا یدخل الحمام،و لا یأکل من فواکه دمشق،و لا یأکل فی الیوم و اللیلة سوی اکلة بعد العشاء،و لا یشرب شربة الا فی وقت السحر،و کان کثیر السهر فی العبادة و التلاوة و التصنیف،صابرا علی خشونة العیش و الورع الذی لم یبلغنا عن احد فی زمانه و لا قبله،و کان نزوله فی المدرسة الرواحیة.

قلت:و سمعت من غیر واحد انه انما اختار النزول بها علی غیرها کلها، إذ هی من بناء بعض التجار.

قالوا:و حفظ(التنبیه)فی سنة خمسین و ستمائه،و حج مع ابیه سنة احدی و خمسین،و ذکر والده انه حم من حین خروجه من بلده الی یوم عرفة فما تاوه و لا تضجر،و لزم الاشتغال لیلا و نهارا حتی فاق الاقران،و تقدم علی جمیع الطلبة،و حاز قصب السبق فی العلم و العمل،ثم اخذ فی التصنیف من حدود الستین و ستمائه الی ان مات.

و سمع الکثیر من الرضی بن برهان الدین خالد،و شیخ الشیوخ عبد العزیز الحموی،و جماعة منهم شیخه الکمال اسحاق بن احمد المغربی.

ص: 266

و سمع صحیح البخاری و مسلم،و ابی داود،و الترمذی،و النسائی، و ابن ماجة،و الدار قطنی،و شرح(السنة)و(مسند الامام الشافعی)،و الامام احمد،و اشیاء کثیرة،و اخذ علم الحدیث عن والده(1).

و روی عنه جماعة من أئمة الفقهاء و الحفاظ،منهم:الامام علاء الدین العطار،و الشیخ ابو الحجاج المزنی،و القاضی محیی الدین الذرعی،و الامام شمس الدین بن النقیب،و هو آخر من بقی من أصحابه الأعیان،و خلق کثیر.

قلت:و منهم الشیخ المبارک الناسک جبرئیل الکردی،و علیه سمعت (الاربعین).

قالوا:و کان الشیخ محیی الدین النووی متبحرا فی العلم متسعا فی معرفة الحدیث،و الفقه،و اللغة،و غیر ذلک مما قد سارت به الرکبان،رأسا فی الزهد قدوة فی الورع،عدیم المثل فی الامر بالمعروف و النهی عن المنکر،یواجه الامراء و الملوک و یصدع بالحق،و لقد انکر علی الملک الظاهر حتی اغضبه و هم به البطش فوقاه اللّه شره،ثم قبل منه و عظمه،حتی کان یقول:انا افزع منه،قالوا:و کان لا یؤبه له بین الناس،قانعا بالیسیر،راضیا عن اللّه و اللّه عنه راض،مقتصدا الی الغایة فی ملبسه و مطعمه و اثاثه،و لی مشیخة دار الحدیث، و کان لا یتناول من معلومها شیئا،بل یقنع بالقلیل مما یبعث إلیه ابوه.

قلت:و رأیت لابن العطار جزءا فی مناقبه،ذکر فیه اشیاء غزیرة من فضائله و محاسنه و کراماته و اشتغاله بالعلم و جمیل سیرته،و شدة ورعه و زهادته،و غیر ذلک مما لم یعرف لاحد من العلماء بعده.

ص: 267


1- فی النسخة التی عندنا المطبوعة بدائرة المعارف النظامیة الکائنة بحیدرآباد الدکن المؤرخة 1339 ج 4 ص 184 هکذا : اخذ علم الحدیث عن عز الدین خالد

قلت:لعمری انه عدیم النظیر فی زهده،و ورعه،و آدابه،و جمیل سیرته، و سائر محاسنه فیمن بعده من العلماء.اللّهمّ الا ان یکون السید الجلیل ذا المجد الاثیل،و الوصف الجمیل الفقیه الامام،ذا الایات العظام،زین الیمن و برکة الزمن،احمد بن موسی المعروف بابن العجیل(1)الاتی ذکره فی سنة تسعین، و قل و عز ان یعرف لهما قبلهما ایضا نظیر فیما اتصفا به من سائر المحاسن مع صغر سنهما،و لا شک ان الامام محیی الدین النووی مبارک له فی عمره،و لقد بلغنی انه حصلت له نظرة جمالیة من نظرات الحق سبحانه بعد موته،و ظهرت برکتها علی کتبه فحظیت بقبول العباد،و النفع فی سائر البلاد،و قد اختلف الناس فیما اختلف فیه هو و الامام الرافعی فالفقهاء فی بعض الجهات یرجحون قوله،و الذی اراه ان کلما اعتضد فیه بحدیث یصح الاحتجاج به.

فقوله مقدم لا سیما و قد صح عن الامام الشافعی له قال:إذا صح الحدیث فهو مذهبی،و کذلک ان لم یعتضد بحدیث،لکن تکافأت الادلة لکونه موفقا، مؤیدا مبارکا،مسددا،و ان ترحجت الادلة فی احد الطرفین،فالراجح من الحکم ما رجح دلیله و اللّه اعلم،و ذکروا ان ترک اکله لفواکه دمشق انما هو ورع لما فی بساتینها من الشبهة فی ضمانها و الحیلة فیه صرح هو رضی اللّه عنه بذلک الخ.(2)

ص: 268


1- ابن العجیل هو احمد بن موسی بن علی بن عمر بن عجیل الیمنی المتوفی سنة 690 .
2- مرآة الجنان ج 4 ص 182 ص 185 ط دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد .
ترجمۀ نووی در طبقات اسدی شافعی

[و تقی الدین(1)ابو بکر بن شمس الدین احمد بن محمد بن عمر الاسدی الشافعی در(طبقات فقهاء شافعیة)که به عنایت ربانیه دو نسخه از آن بخط عرب نزد حقیر حاضر است گفته:] یحیی بن شرف بن مری بن حسن بن حسین بن محمد بن جمعة بن حزام الفقیه الحافظ الزاهد،احد الاعلام،شیخ الاسلام محیی الدین ابو زکریا الحزامی النووی بحذف الالف و یجوز اثباتها،الدمشقی.

ولد فی المحرم سنة احدی و ثلاثین و ستمائه،قرأ القرآن ببلده و ختم، و قد ناهز الاحتلام.

قال ابن العطار:قال لی الشیخ:فلما کان لی تسع عشرة سنة قدم بی والدی الی دمشق سنة تسع و اربعین،فسکنت المدرسة الرواحیة،و بقیت نحو سنتین لم اضع جنبی علی الارض و کان قوتی فیها جرابتی المدرسة لا غیر،و حفظت (التنبیه)فی نحو اربعة اشهر و نصف.

قال:و بقیت أکثر من شهرین أو أقل لما قرأت یجب الغسل من ایلاج الحشفة فی الفرج اعتقد ان ذلک قرقرة البطن،و کنت أستحم بالماء البارد کلما قرقر بطنی.

قال:و قرأت حفظا ربع(المهذب)فی باقی السنة،و جعلت أشرح و اصحح علی شیخنا کمال(2)الدین المغربی و لازمته،فاعجب بی و أحبنی و جعلنی اعید

ص: 269


1- تقی الدین ابو بکر بن احمد الاسدی المعروف بابن قاضی شهبة ، توفی سنة 851 .
2- کمال الدین اسحاق بن أحمد بن عثمان المغربی المتوفی سنة 650 ، قال النووی فی تهذیب الاسماء : کمال الدین أول شیوخی المتفق علی علمه و زهده و ورعه .

لاکثر جماعته،فلما کانت سنة احدی و خمسین حججت مع والدی و کانت وقفة الجمعة،و کان رحیلنا من أول رجب فأقمنا بالمدینة نحوا من شهر و نصف.

و ذکر والده،قال:لما توجهنا من نوی أخذته الحمی فلم یفارقه الی یوم عرفة،و لم یتأوه قط.

قال:و ذکر لی الشیخ انه کان یقرأ کل یوم اثنی عشر درسا علی المشایخ درسا و تصحیحا درسین فی(الوسیط)،و درسا فی(المهذب)،و درسا فی (الجمع بین الصحیحین)و درسا فی(صحیح مسلم)،و درسا فی(اللمع)لابن جنی،و درسا فی(اصلاح المنطق)لابن السکیت،و درسا فی(التصریف)، و درسا فی اصول الفقه تارة فی(اللمع)لابی اسحاق،و تارة فی(المنتخب) لفخر الدین،و درسا فی أسماء الرجال،و درسا فی اصول الدین،و کنت اعلق جمیع ما یتعلق بها من شرح مشکل،و وضوح عبادة،و ضبط لغة و بارک اللّه لی فی وقتی.

و خطر لی الاشتغال فی علم الطب فاشتریت کتاب القانون،و عزمت علی الاشتغال فیه فأظلم قلبی،و بقیت أیاما لا أقدر علی الاشتغال بشیء ففکرت فی أمری و من أین دخل علی الداخل،فألهمنی اللّه ان سببه اشتغالی بالطب،فبعت القانون فی الحال فاستنار قلبی.

و قد سمع الحدیث الکثیر،و أخذ علم الحدیث عن جماعة من الحفاظ فقرأ کتاب(الکمال)لعبد الغنی علی أبی البقاء خالد(1) النابلسی،و(شرح مسلم)و معظم(البخاری)علی أبی اسحاق المرادی،و أخذ اصول الفقه عن القاضی أبی الفتح التفلیسی،و تفقه علی الکمال اسحاق المغربی،و شمس الدین

ص: 270


1- أبو البقاء هو خالد بن یوسف الحافظ النابلسی الدمشقی المتوفی سنة 663 .

عبد الرحمن بن نوح المقدسی،و عز الدین عمر بن أسعد الاربلی،و قرأ علی ابن مالک کتابا من تصانیفه،و علق عنه أشیاء.

قال القاضی عز الدین الصائغ:لو أدرک القشیری النووی و شیخه کمال الدین اسحاق لما قدم علیهما فی ذکره لمشائخها یعنی الرسالة أحدا لما جمع فیهما من العلم و العمل،و الزهد،و الورع،و النطق بالحکمة.

و قال ابن العطار:ذکر لی شیخنا انه کان لا یضیع له وقت فی لیله و لا نهاره الا فی وظیفة من الاشتغال بالعلم حتی فی ذهابه فی الطریق یکرر أو یطالع، و انه بقی علی هذا ست سنین،ثم اشتغل بالتصنیف و الاشتغال و النصح للمسلمین و ولاتهم،مع ما هو علیه من المجاهدة لنفسه و العمل بدقائق الفقه،و الحرص علی الخروج من خلاف العلماء و المراقبة لاعمال القلوب و تصفیتها من الشوائب یحاسب نفسه علی الخطرة بعد الخطرة و کان محققا فی عمله و فنونه،مدققا فی علمه و شئونه،حافظا لحدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عارفا بأنواعه من صحیحه و سقیمه،و غریب ألفاظه و استنباط فقهه،حافظا للمذهب و قواعده و اصوله،و أقوال الصحابة و التابعین و اختلاف العلماء و وفاقهم سالکا فی ذلک طبقة السلف،و قد صرف أوقاته کلها فی أنواع العلوم،و العمل بالعلم،و کان لا یأکل فی الیوم و اللیلة الا أکلة بعد عشاء الآخرة،و لا یشرب الا شربة واحدة عند السحر،و لم یتزوج،و قد ولی دار الحدیث الاشرفیة بعد موت أبی شامة سنة خمس و ستین الی أن توفی و لم یأخذ لنفسه شیئا من معلومها، و ترجمته طویلة أفردها تلمیذه ابن العطار بالتصنیف.

مات ببلدة نوی بعد ما زار القدس و الخلیل فی رجب سنة سبع و سبعین

ص: 271

و ستمائة و دفن بها و من تصانیفه(الروضة)و(المنهاج)و(شرح المهذب)الخ(1).

ترجمه نووی در نجوم زاهره تألیف اتابکی

[و جمال الدین أبو المحاسن یوسف بن المقرتغری بردی الاتابکی در کتاب(نجوم زاهره فی ملوک مصر و القاهره)در ذکر حوادث سنه ست و سبعین از سلطنت ملک سعید محمد بن الظاهر گفته:

و فیها توفی شیخ الاسلام محی الدین أبو زکریا یحیی بن شرف بن مری ابن الحسن بن الحسین النووی الفقیه الشافعی الحافظ الزاهد،صاحب المصنفات المشهورة.

ولد فی العشر الاوسط من محرم سنة احدی و ثلثین و ستمائة.

مات لیلة الاربعاء رابع عشرین من شهر رجب بقریة نوی.

قلت:و فضله و علمه،و زهده أشهر من أن یذکر،و قد ذکرنا من أمره نبذة کبیرة فی تاریخنا(المنهل الصافی و المستوفی بعد الوافی)إذ هو کتاب تراجم یحسن الاطناب فیه(2).

علامه کرمانی نیز روایت شریک را منکر شمرده

[و علامه محمد بن یوسف الکرمانی نیز تغلیط و انکار روایت شریک را ذکر کرده چنانکه در(کواکب دراری شرح صحیح بخاری)گفته:] قال النووی:جاء فی روایة شریک أوهام أنکرها العلماء،من جملتها انه قال:قبل أن یوحی إلیه و هو غلط لم یوافق علیه،و أیضا العلماء أجمعوا علی .

ص: 272


1- طبقات الشافعیه لابن شهبة ص 67 مخطوط
2- النجوم الزاهرة ج 7 ص 676

ان فرض الصلوة کان لیلة الاسراء فکیف یکون قبل الوحی،أقول:و قول جبرئیل فی جواب بواب السماء إذ قال:أ بعث؟نعم صریح فی انه کان بعده انتهی.

علامه کرمانی شارح بخاری و از اعلام اهل سنت است

[و جلائل فضائل و عوالی معالی،و زواهر مفاخر،و غرر مآثر علامۀ کرمانی خود معروف و مشهور و بر افواه عوام و خواص مذکور است لکن بعض عبارات مدح و ثناء او را هم باید شنید:]

ترجمه کرمانی در بغیة الوعاة سیوطی

[جلال الدین سیوطی در(بغیة الوعاة فی طبقات النحویین و النحاة) گفته:] محمد بن یوسف بن علی بن سعید الکرمانی ثم البغدادی الشیخ شمس الدین صاحب شرح البخاری،الامام العلامة فی الفقه،و التفسیر،و الاصلین و المعانی و العربیة.

قال ابنه فی ذیل المسالک:ولد یوم الخمیس سادس عشر جمادی الآخرة سنة سبع عشرة و سبعمائة،و قرأ علی والده بهاء الدین،ثم انتقل الی کرمان و أخذ عن العضد و غیره،و مهر و فاق أقرانه،و فضل غالب أهل زمانه،ثم دخل دمشق و مصر،و قرأ بها البخاری علی ناصر الدین الفارقی،و سمع من جماعة و حج و رجع الی بغداد و استوطنها.

و کان تام الخلق فیه بشاشة،و تواضع للفقراء و أهل العلم،غیر مکترث بأهل الدنیا و لا ملتفت إلیهم،تأتی إلیه السلاطین،فی بیته،و یسألونه الدعاء و النصیحة.

ص: 273

و له من التصانیف شرح(البخاری)،شرح(المواقف)،شرح(مختصر ابن الحاجب)سماه(السبعة السیارة)شرح(الفوائد الغیاثیة)فی المعانی و البیان شرح(الجواهر)،(انموذج الکشاف)(حاشیة علی تفسیر البیضاوی)وصل فیها الی سورة یوسف،(رسالة فی مسئلة الکحل).

مات بکرة یوم الخمیس سادس عشر المحرم سنة ست و ثمانین و سبعمائة بطریق الحج،فنقل الی بغداد و دفن بقبر أعده لنفسه بقرب الشیخ أبی اسحاق الشیرازی(1).

ترجمه کرمانی در مفتاح کنز درایة

[و در(مفتاح کنز درایة روایة المجموع من درر المجلد المسموع) مسطور است:] ذنابة من تعریف الشمس الکرمانی،قال الحافظ ابن حجر فی أنباء الغمر:

هو العلامة محمد بن یوسف بن علی بن عبد الکریم الکرمانی الشیخ شمس الدین نزیل بغداد.

ولد فی سادس عشر جمادی الآخرة سنة سبع عشرة و سبعمائة بتقدیم المهملة علی الموحدة فیها،و اشتغل بالعلم،فأخذ عن والده ثم حمل عن القاضی(2)عضد الدین و لازمه اثنتی عشرة سنة و عن غیره،ثم طاف البلاد فدخل مصر،و الشام،و الحجاز،ثم استوطن بغداد ینشر العلم بها ثلثین سنة .

ص: 274


1- بغیة الوعاة ج 1 ص 279 ط مصر
2- القاضی عضد الدین هو عبد الرحمن بن أحمد الایجی الشیرازی الشافعی المتوفی 756 و هو صاحب « المواقف » فی الکلام

و کان مقبلا علی شأنه،معرضا عن أبناء الدنیا متواضعا لاهل العلم،و أسقط من علیة فکان لا یمشی الا علی عصا منذ کان ابن أربع و ثلثین سنة.

و مات راجعا من مکة فی سادس محرم بمنزلة تعرف بروض مهنا سنة ست و ثمانین و سبعمائة،و نقل الی بغداد فدفن بها،و کان اتخذ لنفسه قبرا بجوار الشیخ أبی اسحاق الشیرازی،و بنیت علیه قبة،و عمره سبعون الا سنة رحمة اللّه علیه انتهی(1).

ترجمه کرمانی در بستان المحدثین شاهصاحب

[و خود شاه صاحب در(بستان المحدثین)که انتحال کتاب(مفتاح) است می فرمایند:

شرح کرمانی بر بخاری که مسمی است(بکواکب دراری)،و این نام او را الهام شده در مطاف شریف بعد از فراغ از طواف(2)،نام او محمد بن یوسف بن علی بن عبد الکریم کرمانی است،ملقب بشیخ شمس الدین،و او آخر در بغداد سکونت اختیار نمود.

تولد او شانزدهم جمادی الآخرة سال هفتصد و هفده بوده است،اولا نزد پدر خود تحصیل علوم نمود،و هم چنین از قاضی عضد الدین ایجی استفاده کرده،و مدتی دراز ملازمت آن بزرگ اختیار نموده،تا دوازده سال از وی جدا نشد،بعد از آن در بلاد گردش کرد،و از علماء مصر .

ص: 275


1- مفتاح کنز درایة روایة المجموع ص 27
2- این مضمون ماخوذ است از مفتاح که عبارتش این است : و أما شرح الکرمانی المسمی بالکواکب الدراری فی شرح صحیح البخاری ، ذکر انه الهم فی المطاف بعد الفراغ من الطواف

و شام و حجاز و عراق فوائد برداشته،در بغداد عصای سفر انداخت، و تا سی سال در آنجا مشغول بنشر علم و تعلیم آن ماند،از دنیا داران نهایت اعراض داشت،و بر شغل علم هیچ چیز را ترجیح نمی داد، و در تواضع و حسن خلق یگانۀ روزگار بود،از بام افتاده بود و یک پای او از کار رفته،بی استعانت عصا راه نمی توانست رفت،و در آخر عمر خود باز قصد حج نمود،و بعد از فراغ از حج بسمت بغداد که مسکن او بود مراجعت کرد،در اثنای راه شانزدهم محرم در منزلی که معروف است بروض مهنا سال هفتصد و هشتاد و شش وفات نمود، نعش او را ببغداد نقل کردند،و در ایام حیات خود برای خود قبری در جوار قبر حضرت ابو اسحاق شیرازی درست ساخته بود،و بالای آن قبۀ عالی ترتیب کرده و در همان مقام مدفون شد انتهی.

ابن قیم نیز حدیث مذکور را قدح کرده

و محمد بن أبی بکر المعروف بابن قیم الجوزیة الحنبلی در(زاد المعاد فی هدی خیر العباد)نیز ذکر تغلیط حفاظ شریک را در الفاظ حدیث اسراء نموده چنانکه گفته:] فصل،قال الزهری:عرج برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الی بیت المقدس، و الی السماء قبل خروجه الی المدینة بسنة.

و قال ابن عبد البر و غیره:کان بین الاسراء أو الهجرة سنة و شهران انتهی.

و کان الاسراء مرة واحدة،و قیل مرتین مرة یقظة و مرة مناما،و أرباب هذا القول کأنهم أرادوا أن یجمعوا بین حدیث شریک و قوله:ثم استیقظت،

ص: 276

و بین سائر الروایات.

و منهم من قال:بل کان مرتین مرة قبل الوحی لقوله فی حدیث شریک:

و ذلک قبل أن یوحی إلیه،و مرة بعد الوحی کما دلت علیه سائر الاحادیث.

و منهم من قال:بل ثلث مرات،مرة قبل الوحی،و مرتین بعده.

و کل هذا خبط،و هذه الطریقة طریقة ضعفاء الظاهریة من ارباب النقل الذین إذا رأوا فی القصة لفظة تخالف سیاق بعض الرواة جعلوه مرة اخری، فکلما اختلف علیهم الرواة عددوا الوقایع،و الذی علیه ائمّة أهل النقل ان الاسراء کان مرة واحدة بمکة بعد البعثة،و یا عجبا لهؤلاء الذین زعموا أنه کان مرارا کیف ساغ لهم أن یظنوا أنه فی کل مرة یفرض علیه الصلوة خمسین ثم یتردد بین ربه و بین موسی حتی تصیر خمسا فیقول:امضیت فرضی و خففت عن عبادی ثم یعیدها فی المرة الثانیة الی خمسین ثم یحطها عشرا عشرا،و قد غلط الحفاظ شریکا فی الفاظ من حدیث الاسراء،و مسلم أورد المسند منه ثم قال:فقدّم و أخر و زاد و نقص و لم یسرد الحدیث و أجاد رحمة اللّه(1).

حدیث زنا و رجم قرده در صحیح بخاری
اشاره

[و از آن جمله قصۀ زنای قرده و رجم ایشان است.

بخاری در(صحیح)خود گفته:] حدّثنا نعیم بن حماد،حدثنا هشیم عن حصین عن عمرو ابن میمون،قال رأیت فی الجاهلیة قردة اجتمع علیها قردة قد زنت فرجموها فرجمتها معهم(2).

ص: 277


1- زاد المعاد فی هدی خیر العباد ج 1 ص 175
2- صحیح بخاری ج 2 ص 259 باب ایام الجاهلیة
حمیدی در جمع بین الصحیحین حدیث مذکور را مقحم در بخاری دانسته

[امام حافظ ابو عبد اللّه محمد بن أبی نصر فتوح الحمیدی الاندلسی صاحب(الجمع بین الصحیحین)این قصۀ عجیبه را چندان مستبعد و مستنکر دانسته که تجویز بودن از احادیث مقحمه در صحیح بخاری فرموده.

ابن حجر کلام حمیدی را مردود دانسته

علاّمه ابن حجر عسقلانی در(فتح الباری)گفته:] و قد استنکر ابن عبد البر قصة عمرو بن میمون هذه،و قال:فیها اضافة الزنا الی غیر مکلف،و اقامة الحد علی البهائم،و هذا منکر عند أهل العلم،قال:

فان کانت الطریق صحیحة فلعل هؤلاء کانوا من الجن لانهم من جملة المکلفین، و انما قال ذلک لانه تکلم علی الطریق التی أخرجها الاسماعیلی(1)حسب.

و اجیب بأنه لا یلزم من کون صورة الواقعة صورة الزنا و الرجم أن یکون ذلک زنا حقیقة و لا حدّا،و انما اطلق ذلک علیه لشبهه به،فلا یستلزم ذلک ایقاع التکلیف علی الحیوان.

و أغرب الحمیدی(2) فی(الجمع بین الصحیحین)فزعم ان هذا الحدیث

ص: 278


1- الاسماعیلی هو احمد بن ابراهیم بن اسماعیل بن العباس الجرجانی الشافعی المتوفی سنة 371
2- الحمیدی هو محمد بن فتوح بن عبد اللَّه الازدی الاندلسی الحافظ المتوفی سنه 488 .

وقع فی بعض نسخ البخاری،و ان أبا مسعود وحده ذکره فی الاطراف قال:

و لیس فی نسخ البخاریّ أصلا،فلعلّه من الاحادیث المقحمة فی کتاب البخاری.

و ما قاله مردود فان الحدیث المذکور فی معظم الاصول التی وقفنا علیها، و کفی بایراد أبی ذر الحافظ له عن شیوخه الثلاثة الائمة المتقنین عن الفربری حجة،و کذا ایراد الاسماعیلی و أبی نعیم فی مستخرجیهما و أبی مسعود له فی أطرافه نعم سقط من روایة النفسی و کذا الحدیث الذی بعده و لا یلزم من ذلک أن لا یکون فی روایة الفربری،فان روایته تزید عن روایة النسفی عدّة أحادیث قد نبّهت علی کثیر منها فیما مضی و فیما سیأتی انشاء اللّه تعالی.

و أما تجویزه أن یزاد فی صحیح البخاری ما لیس منه فهذا ینافی ما علیه العلماء من الحکم بتصحیح جمیع ما أورده البخاری فی کتابه،و من اتّفاقهم علی أنه مقطوع بنسبته إلیه،و هذا الذی قاله تخیّل فاسد،یتطرّق منه عدم الوثوق بجمیع ما فی الصحیح،لانه إذا جاز فی واحد لا بعینه جاز فی کل فرد فرد فلا یبقی لاحد الوثوق بما فی الکتاب المذکور،و اتفاق العلماء ینافی ذلک،و الطریق التی أخرجها البخاری دافعة لتضعیف ابن عبد البر للطریق التی أخرجها الاسماعیلی و قد أطنبت فی هذا الموضع لئلا یغتر ضعیف بکلام الحمیدی فیعتمده و هو ظاهر الفساد(1).

سه حدیث دیگر در بخاری که اکابر آنها را قدح کرده اند
اشاره

[و از آن جمله سه حدیث است که بخاری از عطا از ابن عباس

ص: 279


1- فتح الباری شرح صحیح البخاری ج 7 ص 122 ط الاوفست بیروت

روایت کرده،دو حدیث در کتاب الطلاق،و یکی در کتاب التفسیر، چنانکه در کتاب الطلاق گفته:] حدّثنا ابراهیم بن موسی،قال:أخبرنا هشام،عن ابن جریح(1)،و قال عطاء عن ابن عباس کان المشرکون علی منزلتین من النبی صلی اللّه علیه و سلم و المؤمنین،کانوا مشرکی أهل حرب یقاتلهم و یقاتلونه،و مشرکی أهل عهد لا یقاتلهم و لا یقاتلونه،و کان إذا هاجرت امرأة من أهل الحرب لم تخطب حتی تحیض و تطهر فاذا طهرت حلّ لها النکاح،فان هاجر زوجها قبل أن تنکح ردّت إلیه،و ان هاجر عبد منهم او أمة فهما حرّان،و لهما ما للمهاجرین،ثم ذکر من أهل العهد مثل حدیث مجاهد،و ان هاجر عبد أو أمة للمشرکین أهل العهد لم یردّوا و ردّت أثمانهم.

و قال عطاء عن ابن عباس:کانت قریبة بنت أبی أمیّة عند عمر بن الخطاب فطلّقها،فتزوّجها معاویة بن أبی سفیان،و کانت أم الحکم ابنة أبی سفیان تحت عیاض بن غنم الفهریّ فطلّقها،فتزوّجها عبد اللّه بن عثمان الثقفی(2).

[و نیز بخاری در کتاب التفسیر گفته:] حدّثنا ابراهیم بن موسی قال:أخبرنا هشام عن ابن جریح،و قال عطاء عن ابن عباس:صارت الاوثان التی کانت فی قوم نوح فی العرب بعد،أمّا ودّ کانت لکلب بدومة الجندل،و أمّا سواع کانت لهذیل،و أمّا یغوث فکانت المراد ثم لبنی غطیف بالجوف عند سباء،و أمّا یعوق فکانت لهمدان.و أمّا نسر فکانت .

ص: 280


1- ابن جریح : عبد الملک بن عبد العزیز بن جریح الاموی مولاهم ، توفی سنة 150 و هو من حفاظ الحدیث ، و قیل : هو اول من صنف الکتب
2- صحیح البخاری ج 3 ص 228 کتاب الطلاق باب نکاح من اسلم من المشرکات

لحمیر لآل ذی الکلاع أسماء رجال صالحین من قوم نوح،فلما هلکوا أوحی الشیطان الی قومهم أن انصبوا الی مجالسهم التی کانوا یجلسون انصابا و سموها بأسمائهم ففعلوا،فلم تعبد حتی إذا هلک اولئک و تنسّخ العلم عبدت(1).

[و این هر سه روایت از جملۀ روایات عطا از ابن عباس در تفسیر است،و اکابر اساطین و اجلّه منقدین روایات عطا را در تفسیر از پایۀ اعتبار و اعتماد بحضیض قدح و جرح می اندازند،و آن را لائق اعتناء و قابل التفات نمی دانند.

و علامه ابن حجر عسقلانی با آن همه اهتمام بلیغ در ذب حریم بخاری و صیانت صحیح او از قوادح و فضایح در این مقام سپر انداخته،ناچار اعتراف کرده بآنکه این مقام نزد من از مواضع عقیمه از جواب سدید است،و ضرور است برای جواد از کبوه،یعنی بخاری در اخراج روایت عطا براه صواب نرفته و مرتکب غلط و خطا گردیده].

عسقلانی از دفاع در قدح احادیث مذکوره اظهار عجز کرده

قال العسقلانی فی(الهدی الساری)مقدمة(فتح الباری):الحدیث الحادی و الثمانون قال ابو علی الغسانی(2):قال البخاری:حدثنا ابراهیم بن موسی،حدثنا هشام هو ابن یوسف،عن ابن جریح،قال:قال عطا عن ابن عباس:کان المشرکون علی منزلتین من النبی صلی اللّه علیه و سلم،الحدیث.

.

ص: 281


1- صحیح البخاری ج 3 ص 173 کتاب التفسیر باب ودا و لا سواعا .
2- ابو علی الغسانی : الحسین بن محمد بن احمد الغسانی الاندلسی الجیانی ، کان من حفاظ الحدیث ، ادیبا لغویا ، شاعرا ، توفی سنة 498

و فی قصة تطلیق عمر بن الخطاب قریبة بنت أمیّة و غیر ذلک،تعقبه ابو مسعود الدمشقی فقال:ثبت هذا الحدیث و الذی قبله یعنی بهذا الاسناد سوی الحدیث المتقدم فی التفسیر من تفسیر ابن جریح،عن عطاء الخراسانی، عن ابن عباس،و ابن جریح لم یسمع التفسیر من عطاء الخراسانی،و انما اخذ الکتاب من ابنه عثمان و نظر فیه.

قال ابو علی:و هذا تنبیه بلیغ من ابی مسعود رحمه اللّه فقد روینا عن صالح بن احمد بن حنبل،عن علی ابن(1)المدینی،قال:سمعت هشام بن یوسف،یقول:قال لی ابن جریح،سألت عطاء یعنی ابن ابی رباح عن التفسیر من البقرة،و آل عمران،ثم قال:اعفنی من هذا،قال هشام:فکان بعد إذا قال عطاء عن ابن عباس قال الخراسانی قال هشام:فکتبنا ما کتبنا ثم مللنا، یعنی حسبنا انه عطاء الخراسانی.

قال علی بن المدینی:و انما کتبت هذه القصة لان محمد بن ثور کان یجعلها عطاء عن ابن عباس فظن الذین حملوها عنه انه عطاء بن أبی رباح،قال.

علی،و سألت یحیی القطان عن حدیث ابن جریح عن عطاء الخراسانی.

فقال:ضعیف،فقلت له:انه یقول:أخبرنا،قال:لا شیء کله ضعیف،انما هو کتاب دفعه إلیه.

قلت:ففیه نوع اتصال،و لذلک استجاز ابن جریح أن یقول أخبرنا،لکن البخاری ما أخرجه الا علی أنه من روایة عطاء بن أبی رباح،و أما الخراسانی فلیس من شرطه لانه لم یسمع عن ابن عباس.

.

ص: 282


1- ابن المدینی : علی بن عبد اللَّه بن جعفر البصری ، کان من حفاظ الحدیث ، و توفی سنة 334

لکن لقائل ان یقول:هذا لیس بقاطع فی ان عطاء المذکور هو الخراسانی،فان ثبوتهما فی تفسیره لا یمنع ان یکونا عند عطاء بن أبی رباح أیضا،فیحتمل ان یکون هذان الحدیثان عند عطاء بن أبی رباح،و عطاء الخراسانی جمیعا و اللّه أعلم.

فهذا جواب اقناعی،و هذا عندی من المواضع العقیمة عن الجواب السدید،و لا بد للجواد من کبوة،و اللّه المستعان،و ما ذکره ابو مسعود من التعقب قد سبقه إلیه الاسماعیلی ذکر ذلک الحمیدی فی الجمع عن البرقانی عنه،قال:و حکاه عن علی بن المدینی یشیر الی القصة التی ساقها الجیانی و اللّه الموفق(1).

[و عجب تر آنست که عسقلانی با وصف اعتراف بحق و اظهار عجز از جواب سدید در مقدمه باز در(فتح الباری)در شرح حدیث تفسیر استنتاج عقیم و استشفاء از سقیم مطمح نظر داشته،و بر ایراد جواب اقناعی و عد اظهار و هن آن اکتفا ساخته،و چون در این مقام هم قدح و جرح روایات عطاء از ائمه فن نقل کرده ذکر عبارت این مقام مناسب می نماید]:

قال فی(فتح الباری)فی شرح روایة البخاری فی کتاب التفسیر:قوله:

عن ابن جریح و قال عطاء کذا فیه و هو معطوف علی کلام محذوف،و قد بینه الفاکهی من وجه آخر عن ابن جریح قال فی قوله تعالی: وَدًّا وَ لا سُواعاً الآیة(2):أوثان کان قوم نوح یعبدونها،و قال عطاء:قال ابن عباس،الی آخره قوله:عن ابن عباس قیل هذا منقطع لان عطاء المذکور هو الخراسانی و لم یلق .

ص: 283


1- هدی الساری مقدمة فتح الباری ص 373
2- نوح : 23

ابن عباس،فقد اخرج عبد الرزاق هذا الحدیث فی تفسیره عن ابن جریح قال:اخبرنی عطاء الخراسانی(1)عن ابن عباس.

و قال ابو مسعود:ثبت هذا الحدیث فی تفسیر ابن جریح عن عطاء الخراسانی، عن ابن عباس،و ابن جریح لم یسمع التفسیر من عطاء الخراسانی،و انّما اخذه من ابنه عثمان بن عطاء فنظر فیه.

و ذکر صالح بن احمد بن حنبل فی العلل عن علی بن المدینی،قال:

سألت یحیی القطان عن حدیث ابن جریح عن عطاء الخراسانی؟فقال:ضعیف، فقلت:انه یقول،اخبرنا،قال:لا شیء انما هو کتاب دفعه إلیه انتهی.

و کان ابن جریح یستجیز اطلاق اخبرنا فی المناولة و المکاتبة.

و قال الاسماعیلی:اخبرت عن علی بن المدینی أنه ذکر فی تفسیر ابن جریح کلاما معناه أنه کان یقول عن عطاء الخراسانی،عن ابن عباس فطال علی الورّاق أن یکتب الخراسانی فی کل حدیث فترکه،فرواه من روی علی أنه عطاء(2) بن ابی رباح انتهی.

و أشار بهذا الی القصة التی ذکرها صالح بن احمد،عن علی بن المدینی، و نبه علیها ابو علی الجیّانی فی(تقیید(3)المهمل).

قال ابن المدینی:سمعت هشام(4) بن یوسف،یقول:قال لی ابن جریح:

سألت عطاء عن تفسیر من البقرة و آل عمران،ثم قال:اعفنی من هذا قال هشام:

ص: 284


1- عطاء الخراسانی : عطاء بن أبی مسلم کان من حفاظ الحدیث ، و توفی سنة 135 .
2- ابن أبی رباح : أبو محمد المکی ، کان من حفاظ الحدیث ، و توفی سنة 114
3- تقیید المهمل : کتاب فی رجال الصحیحین و تمییز المشکل منها لابی علی الجیانی الغسانی المتوفی 498
4- هشام بن یوسف : أبو عبد الرحمن الصنعانی ، من الحفاظ ، توفی سنة 197

و کان بعد إذا قال:قال عطاء عن ابن عباس قال:عطاء الخراسانی،قال هشام:

و کتبنا ثم مللنا یعنی حسبنا أنه الخراسانی.

قال ابن المدینی:و انما بینت هذا لان محمد بن ثور کان یجعلها یعنی فی روایته عن ابن جریح عن عطاء عن ابن عباس،فیظن أنه عطاء ابن ابی رباح، و قد اخرج الفاکهی الحدیث المذکور من طریق محمد بن ثور،عن ابن جریح، عن عطاء،عن ابن عباس و لم یقل الخراسانی،و أخرجه عبد الرزاق کما تقدم، فقال:الخراسانی،و هذا مما استعظم علی البخاری ان یخفی علیه.

لکن الذی قوی عندی أن هذا الحدیث بخصوصه عند ابن جریح عن عطاء الخراسانی،و عن عطاء بن ابی رباح جمیعا،و لا یلزم من امتناع عطاء بن ابی رباح من التحدیث بالتفسیر أن لا یحدث بهذا الحدیث فی باب آخر من الابواب أو فی المذاکرة،و الا فکیف یخفی علی البخاری ذلک مع تشدده فی شرح الاتصال و اعتماده غالبا فی العلل علی علی بن المدینی شیخه و هو الذی نبه علی هذه القصة،و مما یؤید ذلک أنه لم یکثر من تخریج هذه النسخة،و انما ذکر بهذه الاسناد موضعین،هذا و الآخر فی النکاح،و لو کان خفی ذلک علیه لاستکثر من اخراجها لان ظاهرها انها علی شرطه(1).

حدیث دیگر در صحیح بخاری که محققین در آن قدح کرده اند
اشاره

[از آن جمله آنکه در(صحیح بخاری)در کتاب المغازی مسطور است:]

ص: 285


1- فتح الباری فی شرح البخاری ج 8 کتاب التفسیر ص 511

حدثنا ابو عبد اللّه محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن المغیرة الجعفی رحمه اللّه علیه،قال:حدثنا موسی بن اسماعیل،قال:حدثنا ابو عوانة(1)،عن حصین،عن ابی وائل،قال:حدثنی مسروق بن الاجدع،قال حدثتنی أم رومان و هی أم عائشة،قالت:

بینا أنا قاعدة أنا و عائشة إذ ولجت امرأة من الانصار،فقالت:فعل اللّه بفلان و فعل،فقالت أم رومان:و ما ذاک؟قالت ابنی ممن حدّث الحدیث،قالت:

و ما ذاک؟قالت:کذا و کذا،قالت عائشة:سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ قالت:نعم،قالت:و أبو بکر؟قالت:نعم،فخرّت مغشیا علیها فما افاقت الا و علیها حمی بنافض(2)،فطرحت علیها ثیابها،فغطیتها،فجاء النبی صلی اللّه علیه و سلم فقال:ما شأن هذه؟قلت:یا رسول اللّه اخذتها الحمی بنافض،قال:فلعل فی حدیث تحدث به،قالت:نعم،فقعدت عائشة فقالت:و اللّه لئن حلفت لا تصدقونی،و لئن قالت:لا تعذرونی،مثلی و مثلکم کیعقوب و بنیه،و اللّه المستعان علی ما تصفون،قالت:فانصرف و لم یقل لی شیئا فأنزل اللّه عذرها قالت:بحمد اللّه لا بحمد احد و لا بحمدک(3).

مسروق با اینکه أم رومان را ملاقات نکرده از او نقل حدیث کرده

[در این روایت تصریح است بآنکه مسروق گفته است:که تحدیث کرد مرا أم رومان،و این را ائمۀ اعلام و محققین فخام تغلیط کرده اند و تصریح فرموده اند بآنکه مسروق با أم رومان ملاقات نکرده،پس تحدیث أم رومان مسروق را امکان ندارد،چنانکه از افادات حافظ .

ص: 286


1- أبو عوانة : الوضاح بن عبد اللَّه الیشکریّ الواسطی ، توفی سنة 176
2- حمی بنافض : حمی الرعدة
3- صحیح البخاری ج 3 ص 34 باب حدیث الافک

کبیر و محدث نحریر ابو بکر احمد بن علی الخطیب البغدادی، و حافظ ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر النمری القرطبی و حافظ ابو الفضل عیاض بن موسی القاضی الیحصبی،و ابراهیم ابن یوسف صاحب(مطالع الانوار علی صحاح الاثار)،و شیخ أبو القاسم عبد الرحمن بن عبد اللّه بن احمد السهیلی،و محمد بن محمد المعروف بابی الفتح بن سید الاندلسی،و حافظ جمال الدین یوسف ابن الزکی المزی،و حافظ شمس الدین محمد بن احمد الذهبی، و ابو سعید صلاح الدین خلیل بن کیکلدی بن عبد اللّه العلائی و امثال ایشان واضح است(1).

در(استیعاب)ابن عبد البر مذکور است:] قال أبو عمر رضی اللّه عنه:روایة مسروق عن أم رومان مرسلة،و لعله سمع ذلک من عائشة رضی اللّه عنها(2).

ترجمه أم رومان

[و أبو الحجاج(3)مزی در(تهذیب الکمال)گفته:] أم رومان زوج أبی بکر الصدیق و والدة عائشة و عبد الرحمن لها صحبة، و کانت قبله تحت عبد اللّه بن الحارث بن سخبره،و کان قدم بها مکة فحالف أبا بکر قبل الاسلام،و توفی عن أم رومان و ولدت له الطفیل بن عبد اللّه بن الحارث .

ص: 287


1- صحیح البخاری ج 3 ص 34 باب حدیث الافک
2- الاستیعاب فی معرفة الاصحاب بهامش الاصابة ج 4 ص 452 ط بغداد
3- أبو الحجاج المزی : الحافظ یوسف بن عبد الرحمن ، محدث الدیار الشامیة توفی سنة 742

ابن سخبره فهو أخو عائشة و عبد الرحمن لا مهما قاله الواقدی.

و قال عبد الملک(1)بن هشام:أم رومان اسمها زینب بنت عبد دهمان أحد بنی فراس بن غنم بن مالک بن کنانة.

و قال غیره:أم رومان بنت عامر بن عویم بن عبد شمس بن عتاب بن اذینة بن سبیع بن دهمان بن الحرث بن مالک بن کنانة.

و الخلاف فی نسبها کثیر جدا و أجمعوا أنها من بنی غنم بن مالک بن کنانة.

قیل انها توفیت سنة أربع أو خمس،فنزل النبی صلی اللّه علیه و سلم فی قبرها و استغفر لها.

و قال الواقدی،و الزبیر بن بکار توفیت فی ذی الحجة سنة ست.

روی لها البخاری،و قد وقع لنا حدیثها بعلو،أخبرنا به أبو الفرج بن قدامة،و أبو الغنائم بن علان،و أحمد بن شیبان،قالوا أخبرنا حنبل،قال:

أخبرنا ابن الحصین،قال:أخبرنا ابن المذهب،قال:أخبرنا القطیعی،قال:

حدثنا عبد اللّه بن أحمد،قال:حدثنی أبی،قال:حدثنا علی بن عاصم،قال:

أخبرنا حصین(2)،عن أبی وائل(3)،عن مسروق،عن أم رومان،قالت:

بینا أنا عند عائشة إذ دخلت علیها امرأة من الانصار،فقالت:فعل اللّه بابنها و فعل،قالت عائشة:و لم،قالت:انه کان ممن حدث الحدیث،قالت عائشة:و أی حدیث؟قالت:کذا و کذا،قالت:و قد بلغ ذاک رسول اللّه صلی

ص: 288


1- عبد الملک بن هشام : ابن أیوب الحمیری البصری المؤرخ صاحب السیرة النبویة ، توفی 213
2- حصین : ابن عبد الرحمن السلمی الکوفی ، من الحفاظ ، توفی سنة 136
3- أبو وائل : شقیق بن سلمة الاسدی الکوفی من أکابر المحدثین ، توفی سنة 82

اللّه علیه و سلم؟قالت:نعم،قالت:و بلغ أبا بکر؟قالت:نعم،قالت فخرت عائشة مغشیا علیها،فما أفاقت الا و علیها حمّی بنافض،قالت فتقدمت فدثرتها قالت:و دخل النبی صلی اللّه علیه و سلم فقال:ما شأن هذه؟قالت:فقلت یا رسول اللّه أخذتها حمّی بنافض،قال فلعله فی حدیث تحدث به،قالت:

فاستوت عائشة قاعدة،فقالت:و اللّه لئن حلفت لکم لا تصدقونی،و لئن اعتذرت إلیکم لا تعذرونی،فمثلی و مثلکم کمثل یعقوب و بنیه،و اللّه المستعان علی ما تصفون،قالت:و خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و أنزل اللّه علیه عذرها فرجع رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)معه أبو بکر فدخل فقال:یا عائشة ان اللّه قد أنزل عذرک قالت:بحمد اللّه لا بحمدک،قالت:فقال لها أبو بکر:تقولین هذا لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟قالت:نعم،قالت:و کانت ممن حدّث الحدیث رجل کان یعلوه أبو بکر فحلف أبو بکر أن لا یصله،فأنزل اللّه عز و جل وَ لا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ الی آخر الآیة(1)،قال أبو بکر:بلی،فوصله.

اخرجه من حدیث محمد بن فضیل و أبی عوانة،و سلیمان بن کثیر عن حصین مختصرا و مطولا،و فی بعض طرقه عن مسروق قال:حدّثتنی أم رومان و قد عدّ ذلک غیر واحد من الاوهام،و قد قیل فیه عن مسروق عن عبد اللّه بن مسعود عن أم رومان.

و قال الحافظ أبو بکر الخطیب:هذا حدیث غریب من روایة أبی وائل، عن مسروق لا نعلم رواه غیر حصین بن عبد الرحمن عنه،و فیه ارسال لأنّ

ص: 289


1- سورة النور : 22

مسروقا(1)لم یدرک أم رومان و کان وفاتها علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و کان مسروق یرسل روایة هذا الحدیث عنها و یقول:سئلت أم رومان فوهم حصین فیه،إذ جعل السائل لها مسروقا،اللّهمّ الاّ ان یکون بعض النقلة کتب سألت بالالف فان من الناس من یجعل الهمزة فی الخط ألفا و ان کانت مکسورة،أو مرفوعة فتبرّأ حینئذ حصین من الوهم فیه علی أن بعض الرواة قد رواه عن حصین علی الصواب،قال:و أخرج البخاری هذا الحدیث فی صحیحه لما رأی فیه عن مسروق،قال:سألت أم رومان و لم تظهر له علّته و قد بیّنا ذلک فی کتاب المراسیل و أشبعنا القول بما لا حاجة لنا الی اعادته(2).

ترجمه أم رومان درالروض الانف

[و ابو القاسم عبد الرحمن بن الخطیب ابی محمد عبد اللّه بن ابی عمر احمد الخثعمی السهیلی در کتاب(الروض الانف)گفته:] و أمّا أم رومان و هی أم عایشة فقد مرّ ذکرها فی هذا الحدیث و هی زینب بنت عامر بن عویم بن عبد شمس بن دهمان،و هی من کنانة،و اختلف فی عمود نسبها،ولدت لابی بکر عائشة و عبد الرحمن،و کانت قبل أبی بکر عند عبد اللّه بن الحارث بن سخبرة،فولدت له الطفیل،و توفّیت أم رومان سنة ستّ من الهجرة،و

نزل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فی قبرها و قال:

(اللّهمّ انّه لم یخف علیک ما لقیت أمّ رومان فیک و فی رسولک)، .

ص: 290


1- مسروق : ابن الاجدع بن مالک الهمدانی من التابعین و قدم المدینه فی ایام ابی بکر ، و سکن بالکوفة ، توفی سنة 63
2- تهذیب الکمال فی اسماء الرجال ، باب الکنی من کتاب النساء مخطوط

و قال:(صلی الله علیه و آله): (من سرّه أن ینظر الی امرأة من الحور العین فلینظر الی أمّ رومان).

و روی البخاریّ حدیثا عن مسروق و قال فیه:سألت أم رومان و هی أمّ عائشة عما قیل فیها.

و مسروق ولد بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بلا خلاف،فلم یر أمّ رومان قطّ،فقیل انه وهم فی الحدیث.و قیل:بل الحدیث صحیح و هو مقدّم علی ما ذکره اهل السیرة من موتها فی حیاة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم.

و قد تکلم شیخنا ابو بکر بن العربی رحمه اللّه علی هذا الحدیث و اعتنی به لا شکا له فاورده من طرق ففی بعضها حدّثتنی أم رومان،و فی بعضها عن مسروق عن أمّ رومان معنعنا،قال رحمه اللّه و العنعنة اصحّ فیه و إذا کان الحدیث معنعنا کان محتملا و لم یلزم فیه ما یلزم فی حدیثنا و فی سألت،لأنّ للراوی أن یقول عن فلان و ان لم یدرکه و هو کثیر فی الحدیث(1).

جواب ابن سید الناس از اشکال حدیث مسروق

[و حافظ ابو الفتح محمد بن محمد بن محمد بن احمد بن عبد اللّه بن محمد بن یحیی بن سیّد الناس الربعی الیعمری الاندلسی الاشبیلی المصری الشافعی المعروف بابن(2)سیّد الناس که نبذی از مفاخر جمیله و مآثر جلیله او از معجم مختص ذهبی،و طبقات شافعیه ابو بکر

ص: 291


1- الروض الانف فی شرح السیرة النبویة ج 4 ص 21 ط مصر
2- ابن سید الناس : مورخ ، ادیب ، من حفاظ الحدیث ، توفی بالقاهرة سنة 734

اسدی و غیر آن ظاهر است در کتاب(عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر)گفته:] أم رومان زینب بنت عامر بن عویم بن عبد شمس بن عتاب بن اذینة بن سبیع بن دهمان بن الحارث بن غنم کذا قال مصعب و غیره.

و قد وقع فی الصحیح روایة مسروق عنها بصیغة العنعنة و غیرها،و لم یدرکها،و ملخّص ما أجاب به ابو بکر الخطیب أنّ مسروقا یمکن أن یکون قال:سئلت أم رومان فأثبت الکاتب صورة الهمزة ألفا فتصحف علی من بعده بسألت،ثم نقلت الی صیغة الاخبار بالمعنی فی طریق،و بقیت علی صورتها فی آخر و مخرجها التصحیف المذکور.

جواب عسقلانی از اشکال حدیث مسروق از أم رومان

[و علاّمه ابن حجر عسقلانی هم کلام خطیب لبیب را متضمن ردّ روایت بخاری وارد کرده،قصد جواب آن،و حمایت بخاری، و تصحیح این غلط ظاهر در سر کرده،و بعد از آن افاده کرده که:

تلقّی کرده است کلام خطیب را بتسلیم صاحب(مشارق)و مؤلف (مطالع)و سهیلی و ابن سید الناس و متابعت کرده مزّی را ذهبی در (مختصرات)خود،و علائی در مراسیل،و دیگران در(فتح الباری) گفته:] قوله:عن مسروق،حدثتنی أم رومان(بضم الراء و سکون الواو)تقدّم ذکرها فی علامات النبوة،و تسمیتها.

ص: 292

و قد استشکل قول مسروق حدّثتنی أم رومان،مع أنها ماتت فی زمن النبی صلی اللّه علیه و سلم،و مسروق لیست له صحبة،لانه لم یقدم من الیمن الا بعد موت النبی صلی اللّه علیه و سلم فی خلافة أبی بکر أو عمر.

قال الخطیب:لا نعلم روی هذا الحدیث عن أبی وائل غیر حصین، و مسروق لم یدرک أمّ رومان،و کان یرسل هذا الحدیث عنها و یقول:سئلت أمّ رومان،فوهم حصین فیه،حیث جعل السائل لها مسروقا،أو یکون بعض النقلة کتب سألت بألف،فصارت سألت فقرئت بفتحتین.

قال:علی أنّ بعض الرواة قد رواه عن حصین علی الصواب یعنی بالعنعنة.

قال:و أخرج البخاریّ هذا الحدیث بناء علی ظاهر الاتصال فلم یظهر له علّته انتهی.

و قد حکی المزّی(1) کلام الخطیب هذا فی(التهذیب)و فی(الاطراف) و لم یتعقّبه،بل أقرّه و زاد أنه روی عن مسروق عن ابن مسعود عن أمّ رومان و هو أشبه بالصواب کذا قال:و هذه الروایة شاذّة و هی من المزید فی متصل الاسانید علی ما سنوضحه(2).

[و بعد جواب کلام خطیب گفته:] و قد تلقّی کلام الخطیب بالتسلیم صاحب(المشارق)و(المطالع) و السهیلی و ابن سید الناس و تبع المزّی الذهبی فی مختصراته و العلائی فی المراسیل و آخرون،و خالفهم صاحب(الهدی)(3).

ص: 293


1- المزی : الحافظ ابو الحجاج ، یوسف بن عبد الرحمن المتقدم ذکره
2- فتح الباری فی شرح صحیح البخاری ج 7 ص 337
3- فتح الباری ج 7 ص 338

[و محتجب نماند که مراد ابن حجر از صاحب(مشارق)قاضی عیاض است،و مراد از(مشارق)کتاب او(مشارق الانوار علی صحاح الاخبار)است که در آن ذکر تحریفات و تصحیفات(موطأ)و(صحیح بخاری)و(صحیح مسلم)کرده است،و مراد(مطالع)کتاب(مطالع الانوار علی صحاح الاثار)تصنیف ابراهیم بن یوسف است.] [مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی المشهور بحاجی خلیفه و الکاتب الجلبی در(کشف الظنون)گفته:] (مطالع الانوار علی صحاح الاثار)فی فتح ما استغلق من کتاب (الموطّأ)و(مسلم)و(البخاری)و ایضاح مبهم لغاتها فی غریب الحدیث لابن قرقول ابراهیم بن یوسف المتوفی سنة تسع و ستین و خمسمائة صنّفه علی منوال(مشارق الانوار)للقاضی عیاض،و نظمه شمس الدین محمد بن محمد الموصلی المتوفی سنة اربع و سبعین و سبعمائة،أوّله الحمد للّه الذی اظهر دینه علی کل دین،و هو مأخوذ مما شرحه و أوضحه و بیّنه و أتقنه و ضبطه و قیّده الفقیه ابو الفضل عیاض بن موسی بن عیاض السبتی(1) فی کتابه المسمی (بمشارق الانوار)لکن اختصره و استدرک علیه و أصلح فیه أوهاما الفقیه ابو اسحاق بن قرقول(2).

[و مراد از علائی خلیل بن کیکلدی است که از اکابر ائمۀ عظیم الشأن و رئیس حذّاق اعیان است.

ترجمه علائی خلیل کیکلدی درطبقاتابن شهبه اسدی

ابو بکر اسدی در(طبقات شافعیه)در مدح و ستایش او گفته:]

ص: 294


1- ابو الفضل القاضی عیاض الیحصبی المالکی الحافظ المحدث المؤرخ ، توفی سنة 544 .
2- کشف الظنون ج 2 ص 1715

خلیل بن کیکلدی بن عبد اللّه الامام البارع المحقق بقیة الحفاظ،صلاح الدین ابو سعید العلائی الدمشقی ثم المقدّسی.

ولد بدمشق فی ربیع الاول سنة اربع و تسعین بتقدیم التاء و ستمائة، و سمع الکثیر،و رحل،و بلغ عدد شیوخه بالسماع سبعمائة،و أخذ علم الحدیث عن المزّی و غیره،و أخذ الفقه عن الشیخین:برهان الفزاری و لازمه و خرج له مشیخة،و کمال الدین بن الزملکانی و تخرج به،و علّق منه کثیرا، و اجیز بالفتوی،و أخذ و اجتهد،حتی فاق اهل عصره فی الحفظ و الاتقان، و درس بدمشق بالاسدیة و بحلقة صاحب حمص،ثم انتقل الی القدس مدرّسا بالصلاحیة سنة احدی و ثلثین،فأقام بالقدس مدة طویلة یدرّس و یفتی و یحدّث و یصنّف الی آخر عمره.

ذکره الذهبی فی معجمه و أثنی علیه،و قال الحسینی فی معجمه و ذیله:

کان اماما فی الفقه و النحو و الاصول متفننا فی علوم الحدیث و معرفة الرجال علاّمة فی معرفة المتون و الاسانید،بقیة الحفاظ،و مصنّفاته تنبئ عن امامته فی کل فن و درس و أفتی و ناظر و لم یخلف بعده مثله.

و قال الاسنوی فی طبقاته:کان حافظ زمانه،اماما فی الفقه و الاصول و غیرهما ذکیا و نظّارا،فصیحا،ذا ریاسة و حشمة،و صنّف فی الحدیث تصانیف نافعة،و فی النظائر الفقهیة کتابا کبیرا نفیسا،و درس بالصلاحیة بالقدس الشریف و انقطع فیها للاشتغال و الافتاء و التصنیف(1).

و قال السبکی فی طبقات الکبری:کان حافظا،ثبتا،ثقة،عارفا بأسماء الرجال و العلل و المتون،فقیها،متکلما،ادیبا،شاعرا،ناظما،ناثرا،متقنا، .

ص: 295


1- طبقات الاسنوی ج 2 ص 239

اشعریا،صحیح العقیدة،سنیا لم یخلف بعده فی الحدیث مثله الی أن قال:

أما الحدیث فلم یکن فی عصره من یدانیه،و أما بقیة علومه من فقه و نحو و تفسیر و کلام فکان فی کل واحد منها حسن المشارکة.

توفی بالقدس فی المحرم سنة احدی و ستین و سبعمائة(1).

و قال الاسنوی:توفی سنة ستین،و هو وهم،و دفن بمقبرة باب الرحمة الی جانب سور المسجد.

و من تصانیفه(القواعد)مشهورة و هو کتاب نفیس مشتمل علی علمی الاصول و الفروع،و(الوشی المعلم)فی من روی عن ابیه عن جده عن النبی صلی اللّه علیه و سلم مجلد،(عقیلة الطالب فی ذکر اسرار الصفات و المناقب)فی مجلد لطیف،و جمع الاحادیث الواردة فی زیارة قبر النبی صلی اللّه علیه و سلم کتبه لشیخه برهان الدین فی قضیة ابن تیمیة،و(المراسیل)و(الکلام علی حدیث ذی الیدین)فی مجلد،و(منحة الفرائض بعلوم آیات الفرائض)، و(کتابا فی المدلسین)،و کتابا سماه(تنقیح المفهوم فی صیغ العموم)، و شرع فی احکام کبری عمل منها قطعة نفیسة و غیر ذلک(2).

حافظ ابو علی ابن السکن قبل از خطیب حدیث مسروق را تخطئه کرده

[و مخفی نماند که قبل از خطیب ادیب حافظ ابو علی سعید بن عثمان ابن السکن که کتاب او معروف است بکتاب(الحروف فی الصحابة)

ص: 296


1- طبقات الشافعیة للسبکی ج 6 ص 104
2- طبقات ابن شبهة ص 99 مخطوط فی مکتبة الناصریة بلکهنو .

و از مآخذ کتاب(استیعاب)ابن عبد البر است،نیز تخطئه روایت سؤال مسروق از أم رومان کرده است.

چنانکه ابن حجر عسقلانی در(اصابه)گفته]:

ثم وجدت للخطیب سلفا فذکر أبو علی ابن السکن(1)فی کتاب(الصحابة) فی ترجمة أم رومان أنها ماتت فی حیاة النبی صلی اللّه علیه و سلم قال:و روی حصین عن ابی وائل عن مسروق قال:سألت أم رومان.

قال ابن السکن:هذا خطأ،ثم ساق بسنده الی حصین،عن ابی وائل، عن مسروق أن أم رومان حدثته،فذکر قصة الافک التی اوردها البخاری،ثم قال:تفرد به حصین،و یقال:ان مسروقا لم یسمع من أم رومان لانها ماتت فی حیاة النبی صلی اللّه علیه و سلم و باللّه التوفیق(2).

[و اما ادعای ابن حجر مخالفت صاحب(هدی)را با خطیب و اتباعش که در(فتح الباری)بقول خود و خالفهم صاحب(الهدی)ذکر کرده، پس مجاب است بآنکه مراد از صاحب(الهدی)ابن القیم صاحب (زاد المعاد فی هدی خیر العباد)است،و نسبت مخالفت این حضرات بابن القیم خلاف واقع است،زیرا که ابن القیم در(زاد المعاد)اولا از جمعی تغلیط روایت بخاری که در آن واقع است،عن مسروق قالت:سألت أم رومان عن حدیث الافک فحدثتنی.نقل کرده،و بعد از آن تصویب این روایت را از دیگران نقل کرده،و از طرف خود در

ص: 297


1- ابو علی ابن السکن سعید بن عثمان بن سعید البغدادی المصری المحدث الحافظ توفی 353
2- الاصابة فی تمییز الصحابة ج 4 ص 452 ط بغداد

ترجیح احد القولین حرفی نگفته،پس نسبت مخالفت ارباب تغلیط و تخطئه روایت بخاری بابن القیّم درست نباشد،آری اگر ترجیح تصویب بر تخطئه افاده می کرد،این نسبت صحیح می شد،و الا بمجرد ذکر تصویب از دیگران،با وصف نقل تخطئه از جمعی،نسبت مخالفت ارباب تخطئه بصاحب(هدی)عین خطا و محض مخالفت هدی است، و اللّه الهادی فی کل باب و هو الموفق للسداد و الصواب.

و عبارت ابن القیم در(زاد المعاد)این است]:

فصل و مما وقع فی حدیث الافک أن فی بعض طرق البخاری عن أبی وائل،عن مسروق قال:سألت أم رومان عن حدیث الافک فحدثتنی،قال غیر واحد:و هذا غلط ظاهر،فان أم رومان ماتت علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و

نزل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی قبرها و قال:(من سرّه أن ینظر الی امرأة من الحور فلینظر الی هذه) قالوا:و لو کان مسروق قدم المدینة فی حیاتها و سألها للقی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و سمع منه،و مسروق انما قدم المدینة بعد موت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم.

قالوا و قد روی مسروق عن أم رومان حدیثا غیر هذا فأرسل الروایة عنها، فظن بعض الرواة أنه سمع منها،فحمل هذا الحدیث علی السماع.

قالوا:و لعل مسروقا قال:سئلت أم رومان فتصحفت علی بعضهم بسألت لان من الناس من یکتب الهمزة بالالف علی کل حال.

و قال آخرون:کل هذا لا یرد الروایة الصحیحة التی ادخلها البخاری فی صحیحه و قد قال ابراهیم(1) الحربی و غیره:ان مسروقا سألها و له خمس عشرة

ص: 298


1- ابراهیم الحربی : الحافظ شیخ الاسلام ابو اسحاق البغدادی ، توفی سنة 285

سنة،و مات و له ثمان و سبعون،و أم رومان اقدم من حدّث عنه،قالوا و أما حدیث موتها فی حیاة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و نزوله فی قبرها فحدیث لا یصح و فیه علتان تمنعان صحته:إحداهما روایة علی بن(1) زید بن جدعان له و هو ضعیف الحدیث لا یحتج بحدیثه،و الثانیة أنه رواه عن القاسم بن محمد عن النبی صلی اللّه علیه و سلم و القاسم لم یدرک رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فکیف یقدم هذا علی حدیث اسناده کالشمس یرویه البخاری فی صحیحه و یقول فیه مسروق سألت أم رومان فحدّثتنی و هذا یرد أن یکون اللفظ سئلت و قد قال ابو نعیم فی کتاب معرفة الصحابة:قد قیل ان أم رومان توفیت فی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هو وهم(2).

[از این عبارت ظاهر است که ابن القیّم بر مجرد نقل تغلیط و تصویب این روایت اکتفاء کرده،و ترجیح یکی بر دیگری ننموده،پس نسبت مخالفت خطیب و اتباعش باو وجهی نداشته،اما تصحیح این روایت و رد قول اهل تاریخ متضمن وفات أم رومان در حیات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم پس بطلان این طریقه از افادۀ خود ابن القیم در بعض مباحث سابقه از این ظاهر است.] [چنانکه در(زاد المعاد)در ذکر ازواج جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم گفته]:

و اما حدیث عکرمة بن عمار،عن أبی زمیل،عن ابن عباس ابن ابا سفیان

ص: 299


1- علی بن زید بن جدعان التیمی ، ابو الحسن البصری المکفوف ، کان من الحفاظ توفی سنة 129
2- زاد المعاد فی هدی خیر العباد ج 1 ص 213

قال للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم:أسألک ثلاثا فاعطاه ایاهن منها و عندی اجمل العرب أم حبیبة ازوجک ایاها،فهذا الحدیث غلط ظاهر لا خفاء به.

قال:قال ابو احمد بن حزم:و هو موضوع بلا شک،کذبه عکرمة بن عمار.

قال ابن الجوزی فی هذا الحدیث:هو وهم من بعض الرواة لا شک فیه و لا تردد،و قد اتهموا به عکرمة(1) بن عمار،لان أهل التواریخ أجمعوا علی ان أم حبیبة کانت تحت عبید اللّه ابن جحش ولدت له و هاجر بها و هما مسلمان الی ارض الحبشة ثم تنصر و ثبتت أم حبیبة علی اسلامها،فبعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الی النجاشی یخطبها علیها فزوجه ایاها و اصدقها عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم صداقا،و ذلک فی سنة سبع من الهجرة،و جاء ابو سفیان فی زمن الهدنة و دخل علیها فثنت فراش رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حتی لا یجلس علیه،و لا خلاف ان ابا سفیان و معاویة اسلما فی فتح مکة سنة ثمان.

و ایضا فی هذا الحدیث انه قال له:و تأمّرنی حتی اقاتل الکفار کما کنت اقاتل المسلمین؟فقال:نعم،و لا یعرف ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أمر ابا سفیان البته.

و قال اکثر الناس بالکلام فی هذا الحدیث و تعددت طرقهم فی وجهه، و منهم من قال:الصحیح انه تزوجها بعد الفتح بهذا الحدیث،قال:و لا یرد هذا بنقل المؤرخین،و هذه طریقة باطلة عند من له ادنی علم بالسیر و التواریخ و ما قد کان(2).

.

ص: 300


1- عکرمة بن عمار : ابن عقبة الحنفی الیمامی ، من رجال الحدیث توفی سنة 159
2- زاد المعاد فی هدی خیر العباد ج 1 ص 16 فی ذکر ازواج النبی ( ص )

[از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که بعض مردم تصحیح حدیث عکرمة بن عمار کرده،و بزعم صحت آن قائل شده اند بآنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم نکاح کرده با أم حبیبة بعد از فتح،و گمان کرده اند که این را بنقل مؤرخین رد نتوان کرد.

و ابن القیم بتصریح تمام این را طریقۀ باطله گفته،و بطلان آن را نزد کسی که ادنی علم بسیر و تواریخ و وقایع داشته ظاهر دانسته،پس هم چنین در قول اهل تاریخ دربارۀ وفات أم رومان در حیات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم،و تقدیم روایت بخاری بر آن باطل، و از حلیۀ صحت عاطل باشد،و بهمین افاده ابن القیم جواب ابن حجر عسقلانی نیز از کلام خطیب که آن جواب قریب بهمین تقریر است که ابن القیم خود:(و قال آخرون:کل هذا لا یرد الروایة الصحیحة التی ادخلها البخاری الخ)نقل کرده باطل گردید.

و عبارت ابن حجر در(فتح الباری)بعد از نقل کلام خطیب این است:] و الذی یظهر لی بعد التأمل ان الصواب مع البخاری لان عمدة الخطیب و من تبعه فی دعوی الوهم الاعتماد علی قول من قال:ان أم رومان ماتت فی حیاة النبی صلی اللّه علیه و سلم سنة اربع و قیل خمس و قیل ست و هو شیء ذکره الواقدی،و لا تعقب الاسانید الصحیحة بما یأتی عن الواقدی.

و ذکره الزبیر بن بکار باسناد منقطع فیه ضعف ان أم رومان ماتت سنة ست فی ذی الحجة.

قد اشار البخاری الی ذلک فی تاریخه الاوسط و الصغیر،فقال بعد ان ذکر أم رومان فی فضل من مات فی خلافة عثمان روی علی بن زید عن القاسم،

ص: 301

قال ماتت أم رومان فی زمن النبی صلی اللّه علیه و سلم سنة ست،قال البخاری:

و فیه نظر،و حدیث مسروق اسند أی اقوی اسنادا و ابین اتصالا انتهی.

و قد جزم ابراهیم الحربی بان مسروقا سمع من أم رومان و له خمس عشرة سنة،فعلی هذا یکون سماعه منها فی خلافة عمر لان مولد مسروق کان سنة الهجرة،و لهذا قال ابو نعیم الاصفهانی:عاشت أم رومان بعد النبی صلی اللّه علیه و سلم،و قد تعقب ذلک کله الخطیب معتمدا علی ما تقدم عن الواقدی و الزبیر.

و فیه نظر لما

وقع عند احمد من طریق أبی سلمة عن عائشة قالت لما نزلت آیة التخییر بدء النبی صلی اللّه علیه و سلم بعائشة فقال:(یا عائشة انی عارض علیک امرا فلا تفتاتی فیه بشیء حتی تعرضیه علی ابویک ابی بکر و أم رومان) الحدیث. و اصله فی الصحیحین بدون تسمیة أم رومان،و آیة التخییر نزلت سنة تسع اتفاقا،فهذا دال علی تأخر موت أم رومان عن الوقت الذی ذکره الواقدی و الزبیر ایضا فقد تقدم فی علامات النبوة من حدیث عبد الرحمن ابن أبی بکر فی قصة اضیاف ابی بکر،قال عبد الرحمن:و انما هو انا و ابی و امی و امرأتی و خادم،و فیه عند المصنف فی الادب،فلما جاء ابو بکر قالت له امی:

احتبست عن اضیافک الحدیث،و عبد الرحمن انما هاجر فی هدنة الحدیبیة فی ذی القعدة سنة ست،و هجرة عبد الرحمن فی سنة سبع فی قول ابن سعد، و فی قول الزبیر فیها أو فی التی بعدها،لانه روی ان عبد الرحمن خرج فی فئة من قریش قبل الفتح الی النبی(صلی الله علیه و آله)فتکون أم رومان تأخرت عن الوقت الذی ذکره فیه،و فی بعض هذا کفایة فی التعقب علی الخطیب و من تبعه فیما تعقبوه علی هذا الجامع الصحیح،و اللّه المستعان.(فتح الباری ج 7 ص 337)

ص: 302

أم رومان در زمان پیغمبرصلی الله علیه و آلهمرده است

قلت:و لا یخفی ان موت أم رومان فی زمن النبی صلی اللّه علیه(و اله) و سلم شیء جزم به الثقات الحفاظ من المحدثین و المورخین و لم یتفرد به الواقدی و الزبیر بن بکار.

قال محمد بن سعد البصری و هو من اکابر الثقات و اعاظم الاثبات عند السنیه فی کتابه المعروف بالطبقات:ما نصه أم رومان بنت عامر بن عویم بن عبد شمس بن عتاب بن اذینة بن سبیع بن دهمان بن الحارث بن غنم ابن مالک بن کنانة.

قال محمد بن سعد:و سمعت من ینسبها غیر هذا فیقول:أم رومان بنت عامر بن عمیرة بن ذهل بن دهمان بن الحارث بن غنم بن مالک بن کنانة،و کانت أم رومان امرأة الحارث بن سخبرة بن جرثومة بن عادبة بن مرة بن جشم بن الاوس ابن عامر بن حفیر بن النمر بن عثمان بن نصر بن زهران بن کعب بن الازد فولدت له الطفیل،و قدم الحارث بن سخبرة من السراة الی مکة و معه امرأته أم رومان و ولده منها،فحالف ابا بکر الصدیق ثم مات الحارث بمکة،فتزوج ابو بکر أم رومان فولدت له عبد الرحمان و عائشة زوج النبی صلی اللّه علیه و اله و سلم،و اسلمت أم رومان بمکة قدیما،و بایعت و هاجرت الی المدینة مع اهل رسول اللّه و ولده و اهل ابی بکر حین قدم بهم فی الهجرة و کانت أم رومان امرأة صالحة و توفیت فی عهد النبی صلی اللّه علیه و سلم بالمدینة فی ذی الحجة سنة ست من الهجرة.

اخبرنا یزید بن هارون و عفان ابن مسلم قالا:حدثنا حماد بن سلمة عن علی

ص: 303

بن زید عن القاسم بن محمد،قال: لما دلیت أم رومان فی قبرها قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم:(من سره ان ینظر الی امرأة من الحور العین فلینظر الی أم رومان) و فی حدیث عفان: و نزل رسول اللّه فی قبرها انتهی.

و قال مجد الدین ابن الاثیر الجزری فی جامع الاصول:أم رومان هی أم رومان زینب بنت عامر بن عویم ابن عبد الشمس بن عتاب بن اذینة من بنی مالک بن کنانة، و قیل:زینب بنت عبد دهمان احد بنی فراس بن غنم بن مالک بن کنانة،و فی نسبها خلاف کثیر و اجمعوا علی انها من بنی غنم بن مالک ابن کنانة و هی أم عائشة و عبد الرحمن ولدی ابی بکر الصدیق ماتت فی حیاة النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم سنة ست،و

قال النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم لما دلیت فی قبرها:

(من أراد ان ینظر الی امرأة من الحور العین فلینظر الی هذه) کانت اسلمت قدیما بمکة و بایعت بمکة و هاجرت الی المدینة.

و قیل:انما بقیت بعد النبی صلی اللّه علیه و سلم دهرا طویلا،و الاول اصح روت عنها عائشة و اسماء اختها:رومان بضم الراء،و یقال بفتحها،و عتاب بفتح العین المهملة و تشدید التاء فوقها نقطتان و بالباء الموحدة و اذینة بضم الهمزة و فتح الذال المعجمة و سکون الیاء تحتها نقطتان و بالنون و غنم بفتح الغین المعجمة و سکون النون انتهی.

و قال عز الدین ابن الاثیر الجزری فی اسد الغابة:أم رومان بنت عامر بن عویم بن عبد شمس ابن عتاب بن اذینة بن دهمان بن الحارث بن غنم بن مالک بن الکنانة امرأة ابی بکر الصدیق و هی أم عائشة و عبد الرحمن ولدی ابی بکر کذا نسبها الزبیر،و خالفه غیره خلافا کثیرا و اجمعوا انها من بنی غنم بن مالک بن کنانة،و توفیت فی حیاة رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فی ذی

ص: 304

الحجة سنة ست من الهجرة،و قیل سنة اربع،و قیل سنة خمس،قاله ابو عمر فنزل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی قبرها و استغفر لها و

روی عن النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم انه قال: (من سره ان ینظر الی امرأة من الحور العین فلینظر الی أم رومان) و کانت قبل ابی بکر تحت عبد اللّه بن سخبرة بن جرثومة الخیر بن غادیة بن مرة الازدی،فولدت له الطفیل و توفی عنها فخلف علیها ابو بکر فولدت له عائشة و عبد الرحمن فهما اخوا الطفیل لامه.

روی هشام بن عروة،عن ابیه،عن عائشة،قالت لما هاجر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خلفنا و خلف بناته،فلما استقر بعث زید بن حارثة،و بعث معه ابا رافع مولاه،و اعطاهما بعیرین و خمسمائة درهم یشتریان بها ما یحتاجان إلیه من الظهر،و بعث ابو بکر معهما عبد اللّه بن اریقط ببعیرین او ثلاثة،و کتب الی ابنه عبد اللّه بن ابی بکر ان یحمل امی أم رومان و انا و اختی اسماء،فخرجوا مصطحبین و کان طلحة یرید الهجرة فسار معهم،و خرج زید و ابو رافع بفاطمة، و أم کلثوم،و سودة بنت زمعة زوج النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم،و أم ایمن، فقدمنا المدینة و النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم یبنی مسجده و ابیاتا حول المسجد فانزل فیها اهله.

اخرجها الثلاثة،قلت:من زعم انها توفیت سنة اربع او خمس فقدوهم فانه قد صح انها کانت فی الافک حیة و کان الافک فی سنة ست فی شعبان و اللّه اعلم.(1) [(محتجب نماند که ملخص این تطویل همان رد قول اهل تاریخ در باب وفات أم رومان،و روم تصحیح تأخر وفاتش از عهد جناب

ص: 305


1- اسد الغابة فی معرفة الصحابة ج 5 ص 583

رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم است،و بطلان این طریقه از افادۀ ابن القیم در رد حدیث عکرمة بن عمار هویدا و آشکار است،و قطع نظر از این رد این جواب در این مقام بر ما لازم نیست،زیرا که غرض در این جا همین قدر است که ائمۀ سنیه بعض روایات بخاری را رد کرده اند،و آن ثابت است بهر حال خواه ابن حجر و غیر او این رد را قبول کنند خواه نکنند،و نیز ابن حجر در این جواب رد قول واقدی متضمن وفات أم رومان در عهد سرور انس و جان صلی اللّه علیه و آله و سلم کرده است،و این رد برای رد فخر رازی تمسک بعدم نقل واقدی حدیث غدیر را نهایت نافع است،که هر گاه واقدی چنین کذب واضح را در باب والدۀ ماجدۀ حضرت عائشه و زوجۀ خلیفه اول که روایت بخاری صراحة تکذیب آن می کند روایت کرده باشد،پس اعراض او از ذکر حدیث غدیر تعصبا و عنادا چه مستبعد است].

حدیث دیگر در صحیحین که مورد طعن اکابر است
اشاره

[از آن جمله آنکه بخاری در(صحیح)خود در کتاب المغازی گفته]:

حدثنی یحیی ابن قزعة قال:حدثنا مالک عن ابن شهاب عن عبد اللّه و الحسن ابنی محمد بن علی عن أبیهما عن علی بن أبی طالب ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عن متعة النساء یوم خیبر و عن أکل لحوم الحمر الانسیة(1).

[و نیز بخاری در(صحیح)خود در کتاب الذبائح گفته]:

ص: 306


1- صحیح البخاری ج 3 ص 44 کتاب المغازی باب غزوة خیبر

حدثنا عبد اللّه بن یوسف قال:أخبرنا مالک عن ابن شهاب عن عبد اللّه و الحسن ابنی محمد بن علی عن أبیهما عن علی قال: نهی النبی صلی اللّه علیه و سلم عن المتعة عام خیبر و عن لحوم الحمر الانسیة(1).

[و نیز بخاری در(صحیح)خود در کتاب الحیل گفته]:

حدثنا مسدد قال:حدثنا یحیی عن عبید اللّه بن عمر قال:حدثنی الزهری عن الحسن و عبد اللّه ابنی محمد بن علی،عن أبیهما ان علیا قیل له:ان ابن عباس لا یری بمتعة النساء بأسا،فقال ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عنها یوم خیبر و عن لحوم الحمر الانسیة(2).

[و در(صحیح مسلم)مسطور است]:

حدثنا یحیی بن یحیی قال:قرأت علی مالک عن ابن شهاب،عن عبد اللّه و الحسن ابنی محمد بن علی،عن أبیهما عن علی بن أبی طالب: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عن متعة النساء یوم خیبر و عن أکل لحوم الحمر الانسیة.

و حدثنا عبد اللّه بن محمد بن أسماء الضبعی،قال:حدثنا جویریة،عن مالک بهذا الاسناد و قال:سمع علی بن أبی طالب یقول لفلان: انک رجل تائه(3) نهی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بمثل حدیث یحیی عن مالک.

حدثنا أبو بکر بن أبی شیبة،و ابن نمیر،و زهیر بن حرب جمیعا،عن ابن عیینة،قال زهیر:حدثنا سفیان بن عیینة،عن الزهری،عن حسن و عبد اللّه .

ص: 307


1- صحیح بخاری ج 3 ص 260 کتاب الذبائح باب لحوم الحمر الانسیة .
2- صحیح البخاری ج 4 ص 166 کتاب الحیل ، باب الحیلة فی النکاح .
3- التائه : المتکبر - الضال - المتحیر

ابنی محمد بن علی،عن أبیهما عن علی ان النبی صلی اللّه علیه و سلم نهی عن نکاح المتعة یوم خیبر و عن لحوم الحمر الاهلیة.

و حدثنا محمد بن عبد اللّه بن نمیر قال:حدثنا أبی قال:حدثنا عبید اللّه، عن ابن شهاب،عن الحسن و عبد اللّه ابنی محمد بن علی،عن أبیهما عن علی انه سمع ابن عباس یلین فی متعة النساء،فقال:مهلا یا ابن عباس فان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عنها یوم خیبر و عن لحوم الحمر الانسیة.

و حدثنا أبو الطاهر و حرملة قالا:حدثنا ابن وهب،قال:أخبرنی یونس عن ابن شهاب،عن الحسن و عبد اللّه ابنی محمد بن علی بن أبی طالب، عن أبیهما انه سمع علی بن أبی طالب یقول: لابن عباس نهی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عن متعة النساء یوم خیبر و عن أکل لحوم الحمر الانسیة(1).

[این روایات را که مثبت نهی از متعة النساء روز خیبر است،علماء با خبر و محققین فن اثر از اغلاط و اوهام و مخدوشات و سقام می دانند]:

سهیلی در تحریم متعه در یوم خیبر اشکال کرده

[أبو القاسم عبد الرحمن بن عبد اللّه بن أحمد سهیلی در کتاب (الروض الانف)گفته]:

و مما یتصل بحدیث النهی عن أکل الحمر تنبیه علی اشکال فی روایة

مالک عن ابن شهاب فانه قال فیها: نهی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عن نکاح المتعة یوم خیبر،و عن لحوم الحمر الاهلیة، و هذا شیء لا یعرفه أحد من أهل السیر و رواة الاثر ان المتعة حرمت یوم خیبر،و

قد رواه ابن عیینة عن

ص: 308


1- صحیح مسلم ج 4 ص 134 ط بیروت ، باب نکاح المتعة

ابن شهاب عن عبد اللّه بن محمد،فقال فیه: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عن أکل الحمر الاهلیة عام خیبر و عن المتعة،فمعناه علی هذا اللفظ و نهی عن المتعة بعد ذلک أو فی غیر ذلک الیوم ،فهو إذا تقدیم و تأخیر وقع فی لفظ ابن شهاب لا لفظ مالک لان مالکا قد وافقه علی لفظه جماعة من رواة ابن شهاب.

ابن قیم نیز تحریم متعه را در روز خیبر نفی کرده

[و محمد بن ابی بکر بن ایوب بن سعید بن جریر الشمس المعروف بابن قیم الجوزیة الحنبلی در کتاب(زاد المعاد فی هدی خیر العباد) گفته]:

فصل و لم تحرم المتعة یوم خیبر،و انما کان تحریمها عام الفتح هذا هو الصواب.

و قد ظن طائفة من أهل العلم انه حرمها یوم خیبر و احتجوا بما فی الصحیحین من

حدیث علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عن متعة النساء یوم خیبر و أکل لحوم الحمر الانسیة.

و فی الصحیحین أیضا ان علیا رضی اللّه عنه سمع ابن عباس یلین فی متعة النساء،فقال:مهلا یا ابن عباس فان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عنها یوم خیبر و عن أکل لحوم الحمر الانسیة.

و فی لفظ البخاری عنه ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عن متعة النساء یوم خیبر و عن اکل لحوم الحمر الانسیة.

و لما رأی هؤلاء ان النبی صلی اللّه علیه و سلم اباحها یوم الفتح ثم حرمها،

ص: 309

قالوا حرمت ثم ابیحت ثم حرمت.

قال الشافعی رحمه اللّه:لا اعلم شیئا حرم ثم ابیح ثم حرم الا المتعة،قالوا فنسخت مرتین.

و خالفهم فی ذلک آخرون،و قالوا لم تحرم إلا عام الفتح،و قبل ذلک کانت مباحة.

قالوا:و انما جمع علی بن أبی طالب بین الاخبار بتحریمها و تحریم الحمر الاهلیة لان ابن عباس کان یبیحهما،فروی علی تحریمهما عن النبی صلی اللّه علیه و سلم ردا علیه،و کان تحریم الحمر الاهلیة یوم خیبر بلا شک،فذکر یوم خیبر ظرفا لتحریم الحمر،و اطلق تحریم المتعة و لم یقیده بزمن،کما

جاء ذلک فی مسند احمد باسناد صحیح ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حرم لحوم الحمر الاهلیة یوم خیبر،و حرم متعة النساء، و فی لفظ حرم متعة النساء و حرم لحوم الحمر الاهلیة یوم خیبر، هکذا رواه سفیان بن عیینة مفصلا فظن بعض الرواة ان یوم خیبر زمان للتحریمین فقیدهما به،ثم جاء بعضهم فاقتصر علی احد التحریمین و هو تحریم الحمر و قیده بالظرف،فمن هیهنا نشأ الوهم و قصة یوم خیبر لم یکن فیها الصحابة یتمتعون بالیهودیات و لا استأذنوا فی ذلک رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و لا نقله احد قط فی هذه الغزوة،و لا کان للمتعة فیها ذکر البتة لا فعلا و لا تحریما بخلاف غزاة الفتح فان قصة المتعة کانت فیها فعلا و تحریما مشهورة،و هذه الطریقة اصح الطریقین(1).

[و نیز ابن القیم در(زاد المعاد)گفته:] و الصحیح ان المتعة انما حرمت عام الفتح لانه قد ثبت فی الصحیح انهم

ص: 310


1- زاد المعاد فی هدی خیر العباد ج 1 ص 229 .

استمتعوا عام الفتح مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم باذنه،و لو کان التحریم زمن خیبر لزم النسخ مرتین و هذا لا عهد بمثله فی الشریعة البتة و لا یقع مثله فیها،و أیضا فان خیبر لم یکن فیها مسلمات و انما کن یهودیات،و اباحة نساء اهل الکتاب لم یکن ثبت،و انما ابحن بعد ذلک فی سورة المائدة بقوله تعالی: اَلْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ(1)،و هذا متصل بقوله تعالی: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ(2) و بقوله تعالی: اَلْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ(3) ،و هذا کان فی آخر الامر بعد حجة الوداع او فیها،فلم یکن اباحة نساء اهل الکتاب ثابتة زمن خیبر،و لا کان للمسلمین رغبة فی الاستمتاع بنساء عدوهم قبل الفتح و بعد الفتح،استرق من استرق منهن و صرن إماء للمسلمین.

فان قیل فما تصنعون بما

ثبت فی الصحیحین من حدیث علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عن متعة النساء یوم خیبر و عن اکل لحوم الحمر الانسیة :و هذا صحیح صریح.

قیل:هذا الحدیث قد صحت روایته بلفظین:هذا احدهما،و الثانی الاقتصار علی نهی النبی صلی اللّه علیه و سلم عن نکاح المتعة و عن لحوم الحمر الاهلیة یوم خیبر،هذه روایة ابن عیینة،عن الزهری قال قاسم بن اصبغ قال سفیان بن عیینة یعنی انه نهی عن لحوم الحمر الاهلیة زمن خیبر لا عن نکاح

ص: 311


1- سورة المائدة : 5
2- سورة المائدة : 3
3- سورة المائدة : 3

المتعة،ذکره ابو عمر فی کتاب التمهید،ثم قال علی هذا اکثر الناس انتهی فتوهم بعض الرواة ان یوم خیبر ظرف للتحریمین فرواه،حرم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم المتعة زمن خیبر و الحمر الاهلیة،و اقتصر بعضهم علی روایة بعض الحدیث فقال:حرم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم المتعة زمن خیبر فجاء بالغلط البین.

فان قیل:فأی فائدة فی الجمع بین التحریمین إذا لم یکونا قد وقعا فی وقت واحد،و این المتعة من تحریم الحمر؟قیل:هذا الحدیث رواه علی بن أبی طالب محتجا به علی ابن عمه عبد اللّه بن عباس فی المسئلتین فانه کان یبیح المتعة و لحوم الحمر فناظره علی بن أبی طالب فی المسئلتین و روی له التحریمین،و قید تحریم الحمر بزمن خیبر و اطلق تحریم المتعة فقال:انک امرء تائه ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حرم المتعة و حرم لحوم الحمر الاهلیة،کما قاله سفیان بن عیینة و علیه اکثر الناس،فروی الامرین محتجا علیه بهما لا مقیدا لهما بیوم خیبر و اللّه الموفق(1).

[و نیز ابن القیّم در(زاد المعاد)گفته):] فصل و أما نکاح المتعة فثبت عنه صلی اللّه علیه و سلم انه احلها عام الفتح و ثبت عنه انه نهی عنها عام الفتح،و اختلف هل نهی عنها یوم خیبر علی قولین و الصحیح ان النهی عنها انما کان عام الفتح،و أن النهی یوم خیبر انما کان عن الحمر الاهلیة،و انما

قال علی لابن عباس: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی یوم خیبر عن متعة النساء و نهی عن الحمر الاهلیة محتجّا علیه فی المسئلتین، فظنّ بعض الرواة أنّ التقیید بیوم خیبر راجع الی الفعلین فرواه

ص: 312


1- زاد المعاد فی هدی خیر العباد ج 1 ص 253

بالمعنی ثم أفرد بعضهم احد الفعلین و قیّده بیوم خیبر،و قد تقدّم بیان المسئلة فی غزاة الفتح(1).

بدر الدین حنفی نیز تحریم متعه را در خیبر غلط دانسته

[و علاّمه بدر الدین ابو محمد محمود بن احمد العینی الحنفی در (عمدة القاری شرح صحیح بخاری)در شرح روایت بخاری متضمن نهی متعه روز خیبر که در کتاب المغازی وارد کرده گفته:] قال ابن عبد البرّ:و ذکر النهی عن المتعة یوم خیبر غلط،و قال السهیلی:

النهی عن المتعة یوم خیبر لا یعرفه احد من اهل السیر و رواة الاثر(2).

قسطلانی نیز طعن اکابر را در حدیث مذکور نقل کرده

[و شهاب الدین احمد بن محمد بن أبی بکر بن احمد بن حسین بن علی القسطلانی الشافعی در(ارشاد الساری)شرح صحیح بخاری در شرح حدیث کتاب النکاح که الفاظش این است:]

حدّثنا مالک بن اسماعیل،قال:حدّثنا ابن عیینة،انه سمع الزهری یقول:

أخبرنی الحسن بن محمد بن علی و أخوه عبد اللّه عن أبیهما أنّ علیا قال لابن عباس أن النبی صلی اللّه علیه و سلم نهی عن المتعة و عن لحوم الحمر الاهلیة زمن خیبر(3).

[گفته]:

ص: 313


1- زاد المعاد فی هدی خیر العباد ج 1 ص 407
2- عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری ج 17 ص 247 ط بیروت
3- صحیح بخاری ج 3 کتاب النکاح باب النهی عن المتعة ص 204

زمن خیبر ظرف للامرین.و فی غزوة خیبر من کتاب المغازی نهی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم خیبر عن متعة النساء و عن لحوم الحمر الاهلیة لکن قال البیهقی فیما قرأته فی کتاب المعرفة:و کان ابن عیینة یزعم انّ تاریخ خیبر فی حدیث علی انّما فی النهی عن لحوم الحمر الاهلیة لا فی نکاح المتعة،قال البیهقی یشبه ان یکون کما قال،فقد روی عن النبی صلی اللّه علیه و سلم انه رخّص فیه بعد ذلک ثم نهی عنه،فیکون احتجاج علی بنهیه أخیرا حتی یقوم الحجة علی ابن عباس.

و قال السهیلی:النهی عن نکاح المتعة یوم خیبر شیء لا یعرفه اهل السیر و لا رواه اهل الاثر،فالذی یظهر أنه وقع تقدیم و تأخیر فی لفظ الزهری(1).

[و نیز قسطلانی در(ارشاد الساری)شرح صحیح بخاری در شرح روایت مغازی گفته]:

قال ابن عبد البر:ان ذکر النهی یوم خیبر غلط،و قال البیهقی:لا یعرفه احد من اهل السیر(2).

عسقلانی نیز اشکال اکابر را در حدیث مذکور یاد کرده

[و ابو الفضل احمد بن علی بن حجر العسقلانی در(فتح الباری)در شرح روایت کتاب المغازی گفته]:

قیل:ان فی الحدیث تقدیما و تأخیرا،و الصواب نهی یوم خیبر عن لحوم الحمر الانسیة و عن متعة النساء،و لیس یوم خیبر ظرفا لمتعة النساء،لانه لم یقع .

ص: 314


1- ارشاد الساری لشرح صحیح البخاری ج 8 ص 43 ط بیروت
2- ارشاد الساری لشرح صحیح البخاری ج 6 ص 369 ط بیروت

فی غزوة خیبر تمتّع بالنساء،و سیأتی بسط ذلک فی مکانه من کتاب النکاح انشاء اللّه(1).

[و نیز ابن حجر عسقلانی در(فتح الباری)در شرح روایت کتاب النکاح گفته:] قوله:زمن خیبر،الظاهر أنه ظرف للامرین،و حکی البیهقی عن الحمیدی أن سفیان بن عیینة کان یقول:یوم خیبر یتعلق بالحمر الاهلیة لا بالمتعة.

قال البیهقی:و ما قاله محتمل یعنی فی روایته هذه و اما غیره فصرّح أن الظرف یتعلق بالمتعة،و قد مضی فی غزوة خیبر من کتاب المغازی،و یأتی فی الذبائح من طریق مالک بلفظ نهی رسول اللّه یوم خیبر عن متعة النساء و عن لحوم الحمر الاهلیة،و هکذا اخرجه مسلم من روایة ابن عیینة أیضا،و سیأتی فی ترک الحیل فی روایة عبید اللّه بن عمر عن الزهری أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی یوم خیبر،و کذا اخرجه مسلم،و زاد من طریق فقال:مهلا یا ابن عباس.

و لا حمد من طریق معمر بسنده أنه بلغه

أن ابن عباس رخص فی متعة النساء فقال له:ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عنها یوم خیبر و عن لحوم الحمر الاهلیة.

و أخرجه مسلم من روایة یونس بن یزید عن الزهری مثل روایة مالک.

و الدار قطنی من طریق ابن وهب عن مالک و یونس و أسامة بن زید ثلاثتهم عن الزهری کذلک.

و ذکر السهیلی:أن ابن عیینة رواه عن الزهری بلفظ نهی عن اکل الحمر

ص: 315


1- فتح الباری فی شرح البخاری ج 7 ص 369

الاهلیة عام خیبر و عن المتعة،فمعناه علی هذا اللفظ و نهی عن المتعة بعد ذلک، أو فی غیر ذلک الیوم انتهی.

و هذا اللفظ الذی ذکره لم اره من روایة ابن عیینة فقد اخرجه احمد و ابن ابی عمر،و الحمیدی،و اسحاق،فی مسانیدهم عن ابن عیینة باللفظ الذی اخرجه البخاری من طریقه،لکن منهم من زاد لفظ نکاح کما بینه.

و کذا اخرجه الاسماعیلی من طریق عثمان بن ابی شیبة،و ابراهیم بن موسی، و العباس بن الولید.

و أخرجه مسلم عن ابی بکر بن ابی شیبة،و محمد بن عبد اللّه بن نمیر، و زهیر بن حرب جمیعا عن ابن عیینة،مثل لفظ مالک.

و کذا اخرجه سعید بن منصور عن ابن عیینة،لکن قال:زمن بدل یوم.

قال السهیلی:و یتّصل بهذا الحدیث تنبیه علی اشکال لان فیه النهی عن نکاح المتعة یوم خیبر،و هذا شیء لا یعرفه احد من اهل السیر و رواة الاثر، قال:فالذی یظهر أنه وقع تقدیم و تأخیر فی لفظ الزهری.

و هذا الذی قاله سبقه إلیه غیره فی النقل عن ابن عیینة.

فذکر ابن عبد البر من طریق قاسم بن اصبغ:أن الحمیدی ذکر عن ابن عیینة أن النهی زمن خیبر عن لحوم الحمر الاهلیة،و أما المتعة فکان فی غیر یوم خیبر،ثم راجعت مسند الحمیدی من طریق قاسم بن اصبغ عن ابن اسماعیل السلمی عنه،فقال بعد سیاق الحدیث قال ابن عیینة:یعنی أنه نهی عن لحوم الحمر الاهلیة زمن خیبر و لا یعنی نکاح المتعة،قال ابن عبد البر:و علی هذا اکثر الناس.

و قال البیهقی:یشبه أن یکون کما قال لصحة الحدیث فی أنه صلی اللّه علیه

ص: 316

و سلم رخص فیها بعد ذلک ثم نهی عنها فلا یتم احتجاج علی الا إذا وقع النهی اخیرا لتقوم له الحجة علی ابن عباس.

و قال ابو عوانة فی صحیحه:سمعت اهل الاثر یقولون:معنی حدیث علی أنه نهی یوم خیبر عن لحوم الحمر و اما المتعة فسکت عنها و انما نهی عنها یوم الفتح انتهی.

و الحامل لهؤلاء علی هذا ما ثبت من الرخصة فیها بعد زمن خیبر کما اشار إلیه البیهقی(1).

[و ابن حجر عسقلانی بعد از ایراد این افادات اکابر ائمۀ حذّاق و تحقیقات اعاظم مشاهیر آفاق،حمایت روایت بخاری حسب دیدن قدیم و عادت ذمیم خود مطمح نظر داشته،و از تخطئه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باکی برنداشته این عبارت سراسر خسارت نگاشته]:

لکن یمکن الانفصال عن ذلک بأن علیا لم یبلغه الرخصة فیها یوم الفتح لوقوع النهی عنها عن قرب کما سیأتی بیانه،و یؤید ظاهر

حدیث علی ما اخرجه ابو عوانة،و صححه من طریق سالم بن عبد اللّه: أن رجلا سأل ابن عمر عن المتعة، فقال:ان فلانا یقول فیها،فقال:و اللّه لقد علم أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حرّمها یوم خیبر و ما کنا مسافحین(2).

شاه صاحب نیز در تحفه اشکال مذکور را از بعض محققین نقل کرده

[مخفی نماند که زعم امکان انفصال از این اشکال،و انحلال این

ص: 317


1- فتح الباری فی شرح صحیح البخاری ج 9 ص 145
2- فتح الباری ج 9 ص 145

اعضال صریح الاختلال است،زیرا که بنا بر این لازم می آید خطاء مدینۀ علم،و غلط بودن استدلال آن حضرت،و عدم اطلاع او بر حکم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم،با آن همه قرب و اختصاص.

و کمال شناعت آن،و حمق و جهل ملتزم بآن،از کلام مخاطب و والد ماجدش ظاهر می شود،زیرا که مخاطب در مطاعن عمر گفته است:

طعن یازدهم آنکه مردم را از متعة النساء منع فرمود،و متعة الحج را نیز تجویز نکرد،و حال آنکه هر دو متعه در زمان آن سرور جاری بود،پس نسخ حکم خدا کرد و تحریم ما احل اللّه نمود،و این معنی باعتراف خودش در کتب اهل سنّت ثابت است،جائی که از او روایت می کنند که او می گفت:(متعتان کانتا علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و أنا أنهی عنهما).

جواب این طعن آنکه نزد اهل سنّت صحیح ترین کتب(صحیح مسلم)است و در آن صحیح بروایت سلمة بن الاکوع و سبرة بن معبد جهنی،و در صحاح دیگر بروایت ابو هریره نیز موجود است،که آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم خود متعه را حرام فرمود،بعد از آنکه تا سه روز رخصت داده بود،و آن تحریم را مؤبد ساخت الی یوم القیامة در جنگ اوطاس،و بروایت حضرت مرتضی علی تحریم متعه از آن جناب آن قدر بشهرت و تواتر رسیده که تمام اولاد حضرت امام حسن و محمد بن الحنفیه آن را روایت کرده اند،و در(موطأ)و(بخاری) و(مسلم)و دیگر کتب متداوله بطرق متعدده آن روایات ثابت

ص: 318

می باشند.] [و شبهۀ که در این روایات بعضی از شیعیان پیدا کرده اند که این تحریم در غزوۀ خیبر واقع شده بود و در جنگ اوطاس باز حلال شد پس جوابش آن است که این غلط فهمی است،و الاّ در روایت علی علیه السّلام در اصل غزوۀ خیبر را تاریخ تحریم لحوم حمر انسیّه فرموده اند نه تاریخ تحریم متعه،لیکن عبارت موهم آن است که تاریخ تحریم هر دو باشد،این وهم را بعضی محقق کرده نقل کرده اند که(نهی عن متعة النساء یوم خیبر)،و اگر حضرت مرتضی در این روایت تحریم متعه را بتاریخ خیبر مورّخ کرده روایت می فرمود،ردّ بر این عباس و الزام او چه قسم صورت می بست،و حال آنکه در وقت همین ردّ و الزام این روایت فرموده،و ابن عباس را بر تجویز متعه زجر شدید نموده،و گفته:(انک رجل تائه)،پس هر که غزوۀ خیبر را تاریخ تحریم متعه گوید،گویا دعوی غلطی در استدلال حضرت مرتضی علی می کند،و این دعوی شاهد جهل و حمق او بس است انتهی](1).

[از این عبارت که وجوه نقض و ردّ آن و نهایت آن از ملاحظۀ (تشیید المطاعن)ظاهر و باطن واضح است،که نزد مخاطب و الا شأن تحریم متعه را در روز خیبر واقع دانستن غلط فهمی است،و در روایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در اصل غزوه خیبر تاریخ تحریم لحوم انسیه است نه تاریخ تحریم متعه،و متعلق ساختن یوم

ص: 319


1- تحفة اثنا عشریة ص 599

خیبر بنهی متعۀ نساؤهم است،و اگر تحریم متعه در این روایت مورخ باشد بخیبر ردّ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر ابن عباس و الزام او صحیح نشود،و حال آنکه این روایت را در وقت همین ردّ و الزام فرموده،(حاشاه عن ذلک)،پس هر که غزوۀ خیبر را تاریخ تحریم متعه گوید گویا دعوی غلط در استدلال حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام می کند،و این دعوی شاهد جهل و حمق او بس است.] [پس از این افادۀ سدیدۀ مخاطب ثابت گشت که روایات بخاری و مسلم متضمن نهی متعه روز خیبر غلط و وهم محض و باطل صرف است،و هرگز سمتی از صحت و واقعیت ندارد،و بخاری و مسلم و دیگر محدّثین مثل مالک و نسائی و ابن ماجه که اثبات این روایت می نمایند،نهایت جاهل و احمقند که گویا دعوی غلط در استدلال حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام می کنند،و نیز کمال حمق و جهل ملازمان علامۀ عسقلانی که باتباع هواجس نفسانی و وساوس ظلمانی جسارت بر تخطئه جناب امیر المومنین علیه السلام نموده بنهایت صراحت از این عبارت ظاهر شد(و للّه الحمد حمدا جزیلا).]

حافظ غلام محمد نیز در ترجمه تحفه اشکال مذکور را یاد کرده

[و حافظ غلام محمد بن الشیخ یحیی الدین بن الشیخ عمر المدعو باسلمی تلمیذ مولوی عبد العلی بن نظام الدین در ترجمۀ(تحفۀ اثنا عشریه)که آنرا موسوم ساخته(بالترجمة العبقریة و الصولة الحیدریة للتحفة الاثنا عشریة)گفته:]

ص: 320

الطعن الحادیعشر أن عمر منع الناس من متعة النساء،و لم یجوّز متعة الحج ایضا،مع ان کلتا المتعتین کانتا جاریتین فی زمنه علیه السّلام،فنسخ حکم اللّه تعالی و حرّم ما أحلّه،و هذا المعنی ثابت باعترافه فی کتب أهل السنّة،حیث یروون عنه أنه قال:(متعتان کانتا علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و أنا أنهی عنهما.) و جوابه أن أصحّ الکتب عند اهل السنّة فی الصحاح(الصحیحان)(1) للبخاری و مسلم،و قد ذکر فی صحیح مسلم بروایة سلمة بن الاکوع،و سبرة ابن معبد الجهنی،و فی الصحاح الأخر ایضا بروایة أبی هریرة أنه صلی اللّه علیه و سلم حرّم هو المتعة بعد ما کان أحلها و رخّصها لهم ثلثة ایام و جعل تحریمها إذ حرّمهما مؤبدا الی یوم القیامة فی غزوة الاوطاس،و قد اشتهرت و تواترت روایة الامیر بتحریم المتعة بحیث رواها عنه جمیع اولاد الامام الحسن و محمد بن الحنفیة،و تلک الروایات ثابتة فی(الموطأ)و(الصحیحین) و غیرها من الکتب المتداولة بطرق متعددة.

و أما انشاء بعض الشیعة الشبهة فی تلک الروایات من أن تحریمها کان فی غزوة خیبر،ثم احلّت فی غزوة الاوطاس،فجوابه بأن هذا کله من سوء فهم القائل و غلطه،و الاّ فقد قالوا:ان غزوة خیبر تاریخ لتحریم لحوم الحمر الاهلیة فی الاصل فی روایات الامیر لا تاریخ تحریم المتعة،و لکن توهم تلک

ص: 321


1- مخفی نماند که شاه صاحب در تحفه گفته بودند : که نزد اهل سنت صحیح ترین کتب صحیح مسلم است و لیکن چون اسلمی این را خلاف سلامت و مخالف تصریحات ائمه خود یافته در ترجمه تغییر و تبدیل کرده بجای صحیح مسلم لفظ ( الصحیحان ) نهاده و لفظ ( الصحاح ) نیز بلا فائدة افزوده - منه رحمه اللَّه

العبارة فی الظاهر أنها تکون تاریخا لهما،و قد حقق هذا الوهم بعضهم و نقلوا بناء علی ذلک أنه نهی عن متعة النساء یوم خیبر،و لو کان الامیر یروی تحریم المتعة مورّخا بغزوة خیبر کیف یمکنه الرد و الالزام علی ابن عباس،مع أنه ذکر هذه الروایة حین رد علیه و ألزمه و زجر ابن عباس علی تجویز المتعة زجرا شدیدا،و قال:(انک رجل تائه)،فمن قال:ان غزوة خیبر تاریخ لتحریم المتعة فکأنه ادّعی غلطا فی استدلال الامیر فتکفی دعواه هذه شاهدة علی جهله و حمقه(1).

[این عبارت هم مثل عبارت تحفه مثبت بطلان و غلط روایات داله بر نهی متعه روز خیبر است،و نیز از آن کمال شناعت و بطلان جواب عسقلانی که مبنی بر تخطئۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است ظاهر و واضحست.]

والد شاهصاحب نیز اشکال مذکور را در حدیث نقل کرده

[و ولی اللّه والد ماجد مخاطب در(قرة العینین بتفضیل الشیخین) در ذکر مطاعن خلفاء گفته:] [و از آنجمله است که فاروق نکاح متعه را منع کرد،بعد از آنکه در عهد آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم جائز بود و بعمل می آمد،باید دانست که این مسئله از جملۀ آن مسائل است که حدیث بر آن دلالت می کند بتصریح،و جمعی از صحابه بسبب عدم بلوغ حدیث مصرّح، یا بسبب تأویل آن حدیث بر غیر محمل آن اختلاف داشتند،و بسعی

ص: 322


1- الترجمة العبقریة و الصولة الحیدریة للتحفة الاثنا عشریة ص 369

فاروق اجماع واقع شد،و اختلاف مضمحل گشت،و این مسئله با آن مسائل شاهد عدل است بر فضائل فاروق،و بر آنکه وی رضی اللّه عنه واسطه بود میان آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم و امّت او در تبلیغ شرایع،و نیابت نبوت از این جهت او را مسلّم شد،اما صحت حدیث در آن باب،پس از آن جهت که جمعی از فضلای صحابه آنرا روایت کرده اند،و بر آن عمل نمودند،رئیس آن جماعت حضرت مرتضی است،و حدیث او در(بخاری)و(موطأ)و(مسلم)و باقی کتب متداولۀ صحیح شده است،و رد او بهمین حدیث بر عبد اللّه بن عباس نیز ثابت گشته،و ربیع بن سبرۀ جهنی آنرا از پدر خود روایت کرد که تحریم مؤبد حاصل شد،و حدیث او در(صحیح مسلم)مذکور است و اجماع امّت بر تحریم آن وقوع یافت(الا شرذمة قلیلة)مثل روافض هر چند در زمن صحابه اختلافی متحقق بود،و همان اختلاف سبب اهتمام فاروق شده بر عقد اجماع.] [و اگر سائل عود کند و گوید:که حضرت مرتضی نهی از متعه روز خیبر روایت کرده است،و احادیث دیگر دلالت می کند که در روز اوطاس نیز بعمل آمد،پس آن نهی دلیل نمی تواند شد.] گوییم سائل آن نقض را وارد نمی کند مگر بر مرتضی،زیرا که اول کسی که باین حدیث استدلال نموده،و ابن عباس را الزام کرد،و زجر شدید بعمل آورد،حضرت مرتضی است،پس گویا می گوید که مرتضی غلط کرده در این استدلال،و این معنی شاهد جهل و حمق او است نزد اهل سنت و شیعۀ تفضیلیه قاطبة.

ص: 323

و حل این اشکال بر طور قاضی عیاض آنست که اصل تحریم در خیبر واقع شد،و تجدید تحریم در غزوۀ اوطاس و حجة الوداع تحقّق یافت،بنابر آنکه اجتماع عظیم بود و عزوبت غالب،یحتمل که باین امر مرتکب شوند،و مثل او مثل تجدید چندین اوامر است که در حجة الوداع بجهة توکید و اتمام شریعت بعمل آمد.

و نووی در این جواب خدشه می کند:بآنکه از روایات مسلم معلوم می شود که روز فتح متعه از جمعی واقع شد بنابر اباحت آن.

و بر طور جمعی دیگر آنکه در حدیث حضرت مرتضی تحریم حمر انسیه مؤرخ است بیوم خیبر،و تحریم متعه مؤرخ نیست بچیزی،لیکن عبارت موهم واقع شده،و جمعی از رواة آن و هم را محقق ساختند.

و مختار این عبد ضعیف همین جواب است،بجهت آنکه رواة قصۀ غزوۀ خیبر تحریم متعه را ذکر نکرده اند،و تحریم متعه را بغزوۀ خیبر مورخ نساختند الا در همین حدیث،باز رواة دیگر غیر زهری باین وقت مورخ نگردانیدند،و اکثر طرق محتمل تأویل مذکور است، و جمع کردن حضرت مرتضی تحریم متعه و حمر انسیه در این حدیث نه بجهت تشریع آن هر دو است در یک وقت،بلکه بجهت آنکه ابن عباس در هر دو مسئله اختلاف داشت،چنانکه بر دانندگان علم حدیث از اجلی بدیهیات است.

و قاضی عیاض خدشه می کند در این جواب بآنکه روایات صحیح شده از طریق سفیان و غیر آن بلفظی که تاریخ بر هر دو عود می کند.

و ما می گوئیم روایات ثقات محتمل معنی مذکور است،و روایتی که

ص: 324

قابل این احتمال نباشد شاذّ است و غیر محفوظ،و این همه مباحثه در استدلال حضرت مرتضی است،اما اصل تحریم بطریق دیگر صحیح است لا غبار علیه از روایت ابو هریرة،و سلمة بن الاکوع،و سبرة جهنی،و فاروق،و غیر ایشان رضی اللّه تعالی عنهم انتهی.(1) از این عبارت هم کمال شناعت و نهایت سماجت ایراد امری که مستلزم ایراد نقض بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد لائح و واضح می گردد،و بکمال ظهور و وضوح می رسد که کسی که قائل شود بامری که مستلزم توجیه غلط باستدلال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد او جاهل و احمق است نزد اهل سنت و شیعۀ تفضیلیه قاطبة،پس در کمال شناعت و فظاعت جسارت سراسر خسارت فاضل عسقلانی،که آن صریح تخطئه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است ریبی نیست، و توجه شناعت جهل و حمق بملازمان رفیع الشأن او،حسب افادۀ والد ماجد مخاطب هم ظاهر و باهر است.

و نیز از قول او:(و جمعی از روایت آن و هم را محقق ساختند)الخ، ظاهر است که تاریخ تحریم متعه بیوم خیبر و هم غیر صحیح،و غلط فضیح است،و حکم باین غلط و تحریف مرضی و مختار این عالم منیف است،حیث قال:و مختار این عبد ضعیف همین جواب است.

و نیز از قول او:(بجهت آنکه روات قصۀ خیبر الخ)ظاهر است که روات قصۀ خیبر تحریم متعه را در این روز ذکر نکرده اند،و تحریم آن را بغزوۀ خیبر مورخ نساخته اند الا در همین حدیث،و سوای زهری

ص: 325


1- قرة العینین بتفضیل الشیخین ص 175

روات دیگر تاریخ غزوۀ خیبر را ذکر نکرده اند،و جمع جناب امیر المؤمنین علیه السلام تحریم متعه و حمر انسیه را در این حدیث نه باین جهت است که تحریم هر دو در روز خیبر واقع شده است،بلکه باین جهت است که ابن عباس در هر دو مسئله اختلاف داشت.

و نیز از قول او:(و ما می گوئیم:روایات ثقات محتمل معنی مذکور است،و روایتی که قابل این احتمال نباشد شاذ است و غیر محفوظ) ظاهر است که روایتی که نص باشد در تاریخ حکم متعه بروز خیبر و قابل تأویل نباشد از روایات ثقات خارج است و غیر معتبر و غیر معتمد است که شاذ و غیر محفوظ است.

و سناء اللّه پانی پتی که تلمیذ شاه ولی اللّه است در(سیف مسلول)گفته:

سؤال:حضرت مرتضی نهی از متعه را روز خیبر که در سال ششم از هجرت بود روایت کرده،و احادیث دیگر دلالت دارند بر آنکه روز اوطاس که در سال هشتم بود متعه بعمل آمده بود پس متعه ناسخ حرمت گشته.

جواب این اشکال بدو وجه است:یکی آنکه تحریم متعه در غزوۀ اوطاس است فقط نه در غزوۀ خیبر و راویان قصۀ غزوه خیبر تحریم متعه را ذکر نکرده اند،و تحریم آن را بغزوۀ خیبر مورخ نساخته، مردم را این گمان از آنجا پیدا شد که علی رضی اللّه عنه ذکر تحریم متعه و حمر اهلی را در یک حدیث جمع کرده،و تحریم حمر اهلی را موقت کرده بغزوۀ خیبر،مردم را گمان پیدا شد که هر دو تحریم در یک وقت شده باشند،و این وهمی است بی دلیل.

ص: 326

و تحقیق آن است که چون ابن عباس در تحریم متعه و در تحریم حمر اهلی اختلاف داشت برای الزام او علی رضی اللّه عنه هر دو تحریم را در یک حدیث ذکر کرده الخ(1).

و اما شافعی که بتصریح شاه ولی اللّه در(قرة العینین)آیتی بود از آیات اللّه تعالی و مقتدای جمیع محدثین و فقهاء،و اعمق باعتبار مدرک،و اقوی باعتبار فقه و استنباط ذکر متعه را در روایت نهی لحوم حمر اهلیه از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام صحیح و ثابت ندانسته،با وصف آنکه از مالک نهی لحوم حمر اهلیه را روایت کرده،از ذکر متعه در این روایت سکوت ورزیده.

علاّمه عینی در(عمدة القاری)گفته:

و قد روی الشافعی عن مالک باسناده عن علی رضی اللّه عنه أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی یوم خیبر عن اکل لحوم الحمر الاهلیة،و لم یزد علی ذلک و سکت عن قصة المتعة لما علم فیها من الاختلاف(2).

فخر رازی نیز بعض احادیث صحیحین را مردود دانسته

اشاره

[بالجمله روایات مقدوحۀ بخاری و مسلم بسیار است،و استیعاب آن دشوار،پس هر گاه ائمه و اساطین سنیه در روایات این هر دو بزرک قدح و جرح کرده باشند،و بلوم و ذم و هتک اسرار و کشف عوار نواخته .

ص: 327


1- سیف مسلول ص 140
2- عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری ج 17 ص 247 ط بیروت

باز چه جسارت است که امام رازی بمقابلۀ اهل حق تمسک باعراض این هر دو بزرک از ذکر حدیث غدیر نموده،و داد اظهار مزید فهم و فراست و نهایت مهارت و ذکاوت خود می دهد.

و اعجب عجائب این است که خود رازی بعض احادیث صحیحین را بردّ شنیع ابطال نموده یعنی

حدیث (ما کذب ابراهیم الا ثلث کذبات) را که در(صحیحین)مروی است ردّ نموده و قبول نکرده،و کذب و دروغ و افتراء و اختلاق محض دانسته،و مثبتین آن را حشویه نامیده و چون بمعارضۀ او گفتند:که در صورت عدم قبول این خبر تکذیب رواة لازم می آید،بجوابش صراحة فرموده:که صیانة حضرت ابراهیم از کذب اولی است از صیانت طائفۀ مجاهیل از کذب،و هذه عبارته فی التفسیر الکبیر:

و اعلم أن بعض الحشویة

روی عن النبی صلی اللّه علیه و سلم أنّه قال:

ما کذب ابراهیم الا ثلث کذبات ،فقلت:الاولی أن لا یقبل مثل هذه الاخبار فقال علی طریق الاستنکار:ان لم نقبله لزمنا تکذیب الرواة،فقلت له:یا مسکین ان قبلناه لزمنا الحکم بتکذیب ابراهیم علیه السّلام،و ان رددناه لزمنا الحکم بتکذیب الرواة،و لا شک أن صون ابراهیم عن الکذب أولی من صون طائفة من المجاهیل عن الکذب انتهی.(1) [و عبارت(صحیح بخاری)متضمن روایت کذبات ثلث این است]

حدثنا سعید ابن تلید الرعینی،اخبرنی ابن وهب،اخبرنی جریر بن .

ص: 328


1- مفاتیح الغیب ج 26 ص 148 مع تفاوت یسیر فی العبارات

حازم،عن ایوب،عن محمد عن ابی هریرة،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: (لم یکذب ابراهیم الا ثلثا)ح.

و حدثنا محمد بن محبوب،حدثنا حماد بن زید،عن ایوب،عن محمد، عن ابی هریرة،قال: (لم یکذب ابراهیم الا ثلث کذبات،ثنتین منهن فی ذات اللّه قوله: (إِنِّی سَقِیمٌ)(1)،و قوله: (بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا)(2)،و قال بینا هو ذات یوم و سارة إذ أتی علی جبار من الجبابرة،فقیل له:ان هیهنا رجلا معه امرأة من احسن الناس،فارسل إلیه،فسأله عنها،قال:من هذه؟قال:اختی،فاتی سارة فقال:یا سارة لیس علی وجه الارض مؤمن غیری و غیرک،و ان هذا سألنی فاخبرته انک اختی فلا تکذبینی،فارسل إلیها فلما دخلت علیه ذهب یتناولها بیده فاخذ،فقال:ادعی اللّه لی و لا اضرک،فدعت اللّه فاطلق،ثم تناولها ثانیة فأخذ مثلها او اشد،فقال:ادعی اللّه و لا اضرک،فدعت فاطلق فدعا بعض حجبته فقال:انک لم تأتنی بانسان انما اتیتنی بشیطان فاخدمها هاجر،فاتته و هو قائم یصلی فاومأ بیده مهیم(3)قالت:رد اللّه کید الکافر او الفاجر فی نحره و اخدم هاجر، قال ابو هریرة:فتلک امکم یا بنی ماء السماء(4).

[(و روایت مسلم در صحیحش این است):]

حدثنی ابو الطاهر،قال:اخبرنا عبد اللّه بن وهب،قال:اخبرنی جریر

ص: 329


1- سورة الصافات : 89
2- سورة الانبیاء : 63
3- مهیم بفتح المیم و الیاء و سکون الهاء أی ما الخبر ، و فیه احتمالات أخر و قیل اول من قال هذه الکلمة هو الخلیل علیه السّلام
4- صحیح بخاری ج 2 ص 190

بن حازم،عن ایوب السختیانی،عن محمد بن سیرین عن ابی هریرة ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: لم یکذب ابراهیم علیه السّلام قط الاثلاث کذبات، ثنتین فی ذات اللّه،قوله: (إِنِّی سَقِیمٌ)(1)،و قوله: بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا)(2)، و واحدة فی شأن سارة فانه قدم جبارا و معه سارة و کانت احسن الناس،فقال لها:ان هذا الجبار ان یعلم انک امرأتی یغلبنی علیک،فان سألک فاخبریه انک اختی فی الاسلام،فانی لا اعلم فی الارض مسلما غیری و غیرک الخ(3).

تناقض گویی فخر رازی دربارۀ بخاری و مسلم

[و عجب تر این است که رازی در همین قول مختصر که سطری چند بیش نیست داد تناقض و تهافت داده،که اولا بخاری و مسلم را بآسمان برین رسانیده،و ایشان را چندین جلیل و عظیم گردانیده،که صرف عدم اخراج ایشان حدیث غدیر را قادح آن گردانیده،باز ایشان را بجهت محبت باطل،و رسوخ در عصبیت،باسفل درکات بی اعتباری و عدم وثوق انداخته،که بر مرویات ناصه ایشان بر رجوع جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از یمن،و حضور در رکاب سعادت انتساب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم وقت مراجعت از حجة الوداع التفاتی نکرده،بلکه آن را کذب و دروغ بحت دانسته،که حتما و قطعا .

ص: 330


1- سورة الصافات : 89
2- سورة الانبیاء : 63
3- صحیح مسلم ج 7 ص 98 باب فضائل ابراهیم - ط بیروت

ادعا نموده که حضرت علی بن أبی طالب علیه السّلام در خدمت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم حاضر نبوده بلکه در یمن بوده.

غرض قادحین در حدیث غدیر حمایت از باطل است

[و از امثال این مقامات ظاهر است که غرض این حضرات محض معاندت حق و محامات باطل است،و هرگز پای بند قاعده و اصلی نمی باشند،هر گاه می یابند که همین شیخین(1) امر حق را روایت نکرده اند،یا باطلی را اخراج کرده،ایشان را بغایت اعتماد و اعتبار، و وثوق و جلالت،و نقد و تحقیق رسانند،و هر دو کتاب ایشان را بر سر و چشم می نهند،و هر گاه می بینند که ایشان بعض مؤیدات اهل حق روایت کرده اند،هرگز بروایات ایشان گوش نمی کنند،بلکه بلا محابا بابطال مرویات آنها می پردازند،و خلاف آن را عین حق و صواب می دانند).

و فخر الدین رازی در کتاب(مناقب شافعی)در وجوه طعن طاعنین در علم شافعی بحدیث گفته]:

الرابع ان البخاری و مسلما ما رویا عنه،و لو لا انه کان ضعیفا فی الروایة لرویا عنه،کما رویا عن سائر المحدثین.

[و در جواب آن گفته]:

و الجواب عن الرابع من وجوه:

ص: 331


1- شیخین : بخاری و مسلم

الاول أن البخاری و مسلما لعلهما انما ترکا الروایة عن الشافعی لانهما ما ادرکاه،فلو اشتغلا بالروایة عنه لافتقر الی الروایة عمن یروی عنه،لکن أکثر شیوخ البخاری و مسلم کانوا تلامذة مالک،فکانا لهذا السبب کمن یروی عن الشافعی فی الدرجة،فلو رویا عن تلامذة الشافعی،لصارت الروایة نازلة من غیر حاجة،و المحدثون لا یرغبون فی هذا.

الثانی انهما رویا عن أحمد بن حنبل،و أحمد روی عن الشافعی،و لو کانت الروایة عن الشافعی غیر جائزة صار أحمد بسبب روایته عن الشافعی مجروحا،و صار البخاری و مسلم بسبب روایتهما عنه مجروحین،و ان کانت روایة أحمد عن الشافعی جائزة فقد سقط السؤال.

الثالث انهما ما کانا عالمین بجمیع المغیبات.و ذلک فان البخاری روی عن أقوام ما روی عنهم مسلم،و مسلما روی عن أقوام لم یرو عنهم البخاری فدل علی انهما إذا ترکا الروایة عن رجل لم یوجب ذلک قدحا فیه،و کیف و ابو سلیمان الخطابی أورد مؤخذات کثیرة علی صحیح البخاری فی کتاب له سماه(باعلام الصحیح).

الرابع ان ما ذکرتم معارض بان أبا داود السجستانی روی عن الشافعی حدیث رکانة ابنة عبد یزید فی الطلاق،و کذلک روی عنه أبو عیسی الترمذی و عبد الرحمن بن أبی حاتم الرازی و محمد بن اسحاق بن خزیمة،و لا شک فی علو شأن هؤلاء فی الحدیث.

الخامس انهما ما طعنا فی الشافعی،بل ذکراه بالمدح و التعظیم،و ترک الروایة لا یدل علی الجرح،و أما المدح و التعظیم فأنه دلیل التعدیل.

السادس ان کان ترکهما الروایة عنه یدل علی ضعفه،فالطعن الشدید علی

ص: 332

ابی حنیفة المنقول عن الاخفش و الثوری وجب ان یدل علی الوهن العظیم فیه،و کذلک طعن فیه یحیی بن معین،و أحمد بن حنبل،و یحیی بن سعید فان لم یؤثر هذه التصریحات فکذا القول فیما ذکرتم.(1)

نبودن حدیث غدیر در صحیح بخاری و مسلم دلیل عدم تواتر آن نیست

[و پر ظاهر است که تشبث رازی باعراض بخاری و مسلم از ذکر حدیث غدیر،مثل تشبث قادحین شافعی است بترک روایت بخاری و مسلم از شافعی،پس کمال عجب است که رازی در مقام صیانت امام خود بیدار و هوشیار شده،وجوه عدیده برای رد تمسک طاعنین أو ذکر کرده و در مقام رد شیعه چندان غافل و ذاهل گردید،که بمجرد اعراض شیخین از ذکر حدیث غدیر تمسک نموده،داد اظهار کمال حذق و مهارت و غایت انصاف و ذکاوت داده،و می بینی که رازی در مقام صیانت شافعی بر محض عدم اعتنا باعراض بخاری و مسلم اکتفاء نکرده،بتصریح تمام بنابر ترقی الی الاعلی این را نیز افاده کرده:که چگونه ترک شیخین روایت را از مردی موجب قدح او شود،و حال آنکه أبو سلیمان خطابی مؤاخذات بسیار بر صحیح بخاری وارد کرده در کتاب خود که آن را(باعلام الصحیح)نامیده.

و حاصل این کلام بلاغت نظام آن است که هر گاه حال بخاری باین مثابه باشد که روایات مرویه اش در صحیح سالم از طعن و ملام و بریء .

ص: 333


1- مناقب الشافعی ص 148

از مؤاخذات محققین اعلام نباشد،پس اعراض او و اعراض مسلم که سالک مسالک او و تلمیذ و خریج او بوده از روایت کردن از کسی چگونه دلیل قدح و جرح او تواند شد که جمله از روایاتشان مجروح و مقدوح است،و کسی که خود راوی مجروحات و مقدوحات باشد،چگونه اعراض او از روایت از کسی قابل التفات و اعتنا باشد،حال آنکه مجرد اعراض از هر کسی که باشد قابل احتجاج و استدلال نیست، پس همین کلام بجواب تشبث رازی باعراض شیخین از ذکر حدیث غدیر بعینه جاری خواهد شد.

بالجمله هر گاه ترک روایت بخاری و مسلم از شخصی دلیل قدح و جرح او نخواهد شد کما صرح بقوله:«فدل علی انهما إذا ترکا الروایة عن رجل لم یوجب ذلک قدحا فیه»هم چنین ترک بخاری و مسلم حدیثی را هم دلیل عدم ثبوت و عدم تواتر آن نمی تواند شد،و بهیچ وجه اعراضشان نافی صحت،و منافی تواتر نمی تواند شد.

و نیز رازی در وجه رابع اعراض بخاری و مسلم را از روایت کردن از شافعی دفع ساخته بآنکه أبو داود سجستانی،و ابو عیسی ترمذی، و عبد الرحمن بن أبی حاتم،و محمد بن اسحاق روایت از شافعی کرده اند و شک نیست در علوّ شأن ایشان در حدیث،پس هم چنین اعراض بخاری و مسلم را از ذکر حدیث غدیر دفع خواهیم کرد بآنکه ابو عیسی ترمذی،و عبد الرحمن بن أبی حاتم،و غیر ایشان که اسماء بعض آنها در سابق شنیدی،و اسماء جمعی از ایشان را پس از این انشاء اللّه خواهی شنید،روایت حدیث غدیر کرده اند-و شک نیست

ص: 334

در علوّ شأنشان در حدیث.

و نیز می بینی که رازی چندان در رد و ابطال تمسک طاعنین شافعی باعراض بخاری و مسلم از روایت کردن از شافعی کوشیده که بمفاد (آخر الدواء الکی)ناچار طعن شدید أکابر اساطین و اجلۀ منقدین را در امام اعظم سنیه ذکر کرده چه از کلامش ظاهر که اعمش،و ثوری طعن شدید در أبو حنیفه کرده اند و هم چنین طعن کرده اند در أبو حنیفه یحیی بن معین و أحمد بن حنبل،و یحیی ابن سعید.

و رازی می فرماید:که اگر ترک شیخین روایت را از شافعی دلالت بر ضعف شافعی کند،پس واجب است که طعن شدید بر أبی حنیفه که منقول است از اعمش،و ثوری،دلالت کند بر وهن عظیم در أبی حنیفه،و هم چنین طعن کرده اند در أبی حنیفه یحیی بن معین،و أحمد بن حنبل،و یحیی بن سعید پس اگر تأثیر نخواهد کرد این تصریحات پس هم چنین است قول در چیزی که شما ذکر کردید.

و فقیر نیز حسب ارشاد امام رازی بجواب تمسک حضرتش باعراض بخاری و مسلم از ذکر حدیث غدیر می گویم:که اگر ترک بخاری و مسلم روایت حدیث غدیر را دلالت بر ضعف آن یا عدم تواتر آن کند،پس واجب است که طعن شدید بر أبی حنیفه که منقول است از اعمش و ثوری دلالت کند بر وهن عظیم در أبی حنیفه،و هم چنین طعن کرده اند در أبو حنیفه یحیی بن معین.و أحمد بن حنبل،و یحیی بن سعید،پس اگر این تصریحات تأثیر نخواهد کرد پس هم چنین است کلام در آنچه ذکر کردید شما از اعراض بخاری و مسلم از ذکر حدیث غدیر.

تم الجزء الثانی من قسم سند الغدیر حسب تجزئتنا و یلیه الجزء الثالث انشاء اللّه

ص: 335

جلد 3

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 3/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیهها و ردیهها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص :1

ادامه حدیث غدیر قسمت سند

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :2

ادامه جواب مؤلف از کلمات مزیفه رازی

عدم روایت واقدی حدیث غدیر را قادح آن نیست

«اما تشبث فخر رازی بعدم روایت واقدی حدیث غدیر را پس غریب تر و عجیب تر است از تشبث بعدم روایت شیخین، و فظاعت و شناعت این تمسک بر متوقد خبیر که تتبع افادات این حضرات نموده ظاهر و باهر است.

کمال حیرت است که هر گاه شیعیان بعض مطاعن اصحاب ثلثة که خدای تعالی بر زبان واقدی، که تعصبش بآن مرتبه است که حدیث غدیر را بآن شهرت و تواتر روایت نکرده جاری فرموده نقل می کنند، یا بعض روایات فضائل از او می آرند، حضرات متعصبین که آب در دیده ندارند، بقدح و جرح واقدی برمیخیزند، و خاک بی اعتباری بر سر خود و او می بیزند و در اینجا منصب محدثیت باو می بخشند، و او را هم پایۀ بخاری و مسلم می گیرند، و صرف عدم روایت او را قادح و جارح می گردانند، العیاذ باللّه من التعصب و اللداد» .

قضیۀ احراق البیت را طبری و واقدی نقل کرده اند

اشاره

«علامه حلی طاب ثراه در (نهج الحق و کشف الصدق) در مطاعن

ص:3

أبی بکر گفته» :

و منها انه طلب هو و عمر بن الخطاب احراق بیت أمیر المؤمنین، و فیه أمیر المؤمنین و فاطمة و ابناهما و جماعة من بنی هاشم لاجل ترک مبایعة أبی بکر.

ذکره الطبری فی تاریخه و قال: أتی عمر بن الخطاب منزل علی، فقال:

و اللّه لاحرقن علیکم أو لتخرجن للبیعة.

و ذکر الواقدی: ان عمر جاء الی علی فی عصابة فیهم اسید بن الحصین و سلمة بن أسلم، فقال: اخرجوا أو لنحرقنها علیکم.(1).

ابن روزبهان در رد قضیه احراق البیت طبری را جرح کرده

«فضل اللّه بن روزبهان بن فضل اللّه بن محمد الخنجی محتدا الشیرازی مولدا الاصفهانی مسکنا در جواب (نهج الحق و کشف الصدق) که آن را موسوم ساخته بکتاب (ابطال نهج الباطل و اهمال کشف العاطل) بجواب این عبارت می گوید» :

أقول: من اسمج ما افتراه الروافض هذا الخبر و هو احراق عمر بیت فاطمة و ما ذکر ان الطبری ذکره فی التاریخ فالطبری من الروافض مشهور بالتشیع، حق ان علماء بغداد هجروه لغلوه فی الرفض و التعصب، و هجروا کتبه و روایاته و اخباره، و کل من نقل هذا الخبر فلا یشک انه رافضی متعصب، یرید ابداء القدح و الطعن علی الاصحاب، لان المؤمن الخبیر باخبار السلف ظاهر علیه ان هذا الخبر کذب صراح و افتراء بین لا یکون اقبح منه، و لا ابعد من اطوار السلف(2).

«از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است: که ابن روزبهان بجواب علامۀ حلی طاب ثراه، که روایت تهدید عمر جناب أمیر المؤمنین علیه السلام و اتباع آن حضرت را باحراق بیت حضرت فاطمة علیها السلام بر آن حضرت

ص:4


1- دلائل الصدق تألیف محمد حسن المظفر نقلا عن نهج الحق ج 3 ص 45
2- دلائل الصدق نقلا عن ابطال نهج الباطل ج 3 ص 46

و اتباع آن حضرت از طبری و واقدی نقل کرده، اولا قدح و جرح طبری آغاز نهاده، داد تفضیح مذهب خود داده، غایت تبحر و تمهر در تمییز علماء خود از علمای اهل حق فرا روی ارباب خبرت نهاده، بعد آن طریق کلیت افاده کرده که هر کسی که نقل کرده است این خبر را پس شک نمی شود که بدرستی که او رافضی متعصب است اراده می کند ابداء قدح و طعن را بر اصحاب.

پس نزد ابن روزبهان واقدی هم که این خبر نقل کرده مقدوح و مجروح و ساقط از اعتبار و اعتماد باشد.

ابن روزبهان در رد تبعید أبی ذر واقدی را بوسیله طبری بی اعتبار کرده

و نیز علامه حلی در مطاعن عثمان، در طعن نفی عثمان حضرت أبو ذر را مقام رد قاضی القضاة که احتمال خروج أبی ذر بربذه باختیار خود ذکر کرده و روایت از واقدی نقل کرده، و چون ابن روزبهان دانسته که این هر دو روایت واقدی ایقاد نار اشکال عظیم بکانون سینه سنیه می نماید، و سیلاب فناء باساس معتقدات این حضرات سر می دهد، که کمال جور و ظلم و حیف و عدوان و طغیان عثمان ثابت می گرداند، لهذا ناچار برد آن پرداخته، و واقدی را از پایه اعتبار و اعتماد و ارباب صحت خبر خارج ساخته، و دست بر روایت طبری و ابن الجوزی انداخته و از مخالفت ما سبق و تکذیب خود در قدح و جرح طبری باکی برنداشته و این عبارت نگاشته» :

أقول: خروج أبی ذر علی ما ذکره ارباب الصحاح و ذکره الطبری و ابن الجوزی و غیره من ارباب صحة الخبر انه ذهب الی الشام، و کان مذهب أبی ذر ان قوله تعالی: «وَ اَلَّذِینَ یَکْنِزُونَ اَلذَّهَبَ وَ اَلْفِضَّةَ»(1)محکم غیر منسوخ، و کنز الذهب و الفضة حرام و ان اخرجوا زکاته، و مذهب عامة الصحابة و العلماء

ص:5


1- التوبة : 34

بعدهم انها منسوخة بالزکاة، فکان ابو ذر یقرر مذهبه فی الآیة.

و اتفق انه حضر عند معاویة فکان کعب الاحبار حاضرا عند معاویة، و کان ابو ذر یقرر مذهبه فی الآیة، فقال کعب الاحبار: هذه منسوخة بالزکاة، فاخذ لحی بعیر و ضرب به رأس کعب الاحبار فشجه موضحة(1)، فکتب معاویة الی عثمان یشکو أبا ذر، فکتب عثمان الی أبی ذر یطلبه الی المدینه فجاء ابو ذر الی المدینة و نصحه عثمان بحسن العشرة مع الناس، و ان الناس الیوم لیسوا کزمن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و فیهم البر و الفاجر الیوم، فقال أبو ذر: انی استأذن منک ان الحق بفلاة من الارض، فخرج من المدینة حاجا أو معتمرا، فلما قضی نسکه رجع و سکن بالربذة.

هذا حکایة سکون أبی ذر بالربذة، و لا اعتراض فیه علی عثمان، و اتفق أهل الصحاح من التواریخ علی ما ذکرنا، فتم اعتذار القاضی لانه جری علی ما ذکره عامة المؤرخین، و مخالفة الواقدی فی بعض النقول لا یقدح فیما ذهب إلیه العامة(2).

«و نیز علامه حلی طاب ثراه در (نهج الحق) در طعن رد عثمان حکم ابن ابی العاص طرید حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم، بجواب اعتذار دور از کار قاضی القضاة، که ذکر عثمان استیذان را از حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم در این باب است، از واقدی و غیر او نقل کرده: آنچه بصراحت تمام تکذیب و ابطال این عذر واهی می کند.

بجواب آن هم ابن روزبهان گوش بروایت واقدی نداده، رد آن بروایت منحوته منسوبه الی الصحاح خواسته.

ص:6


1- الموضحة الشجة التی تبدی وضح العظم ، و الوضح البیاض
2- دلائل الصدق نقلا عن ابطال نهج الباطل ج 3 ص 177

علامه حلی احله اللّه دار الکرامة و بوأه میطان(1)السلامة در مقام رد جواب قاضی القضاة که تشبث بذکر عثمان استیذان را از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم در رد حکم نموده گفته» :

قال الواقدی من طرق مختلفة و غیره: ان الحکم بن أبی العاص لما قدم الی المدینة بعد الفتح اخرجه النبی صلی اللّه علیه و سلم الی الطائف و قال:

لا یساکننی فی بلد ابدا لانه کان تظاهر بعداوة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و الوقیعة فیه حتی بلغ به الامر الی انه کان یعیب النبی صلی اللّه علیه و سلم فی مشیه، فطرده النبی صلی اللّه علیه و سلم و ابعده و لعنه، و لم یبق احد یعرفه الا بانه طرید رسول اللّه فجاء عثمان الی النبی صلی اللّه علیه و آله و کلمه فیه فأبی، ثم جاء الی أبی بکر و الی عمر فی ذلک فی زمان ولایتهما فکلمهما فیه فاغلظا علیه القول و زبراه، قال له عمر یخرجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و تأمرنی ان ادخله، و اللّه لو ادخلته لم آمن قول قائل: غیر عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و کیف اخالف عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فایاک یا بن عفان ان تعاودنی فیه بعد الیوم.

فکیف یحسن من القاضی عذرا و هلاّ اعتذر به عثمان عند أبی بکر و عمر و سلم من تهجینهما ایاه و خلص من عتابهما علیه (2).

ابن روزبهان در داستان طرد حکم بن العاص بروایت واقدی اعتنا نمیکند

«و ابن روزبهان بجواب علامه طاب ثراه در کتاب باطل خود گفته» :

أقول: روی أرباب الصحاح أن عثمان لما قیل له: لم أدخلت الحکم بن أبی العاص؟ قال: استأذنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی ادخاله فأذن لی و ذکرت ذلک لابی بکر و عمر فلم یصدّقانی، فلما صرت والیا عملت بعلمی فی

ص:7


1- الغابة
2- دلائل الصدق نقلا عن نهج الحق ج 3 ص 150

اعادته الی المدینة، هذا مذکور فی الصحاح. و انکار هذا النقل من قاضی القضاة انکار باطل(1).

عثمان بن عفان بروایت واقدی خویشانش را بر سایر مسلمین ترجیح می داد

«و نیز علامه حلی طاب ثراه در (نهج الحق) گفته» :

و منها أنه کان یؤثر أهل بیته بالاموال العظیمة التی هی عدّة للمسلمین، دفع الی أربع أنفس من قریش زوجهم ببناته أربعمائة ألف دینار، و أعطی مروان مائة ألف دینار.

و أجاب قاضی القضاة بأنه ربما کان من ماله، اعترضه المرتضی بأن المنقول خلاف ذلک، فقد روی الواقدی أن عثمان قال: ان أبا بکر و عمر کانا یتأوّلان فی هذا المال ظلف(2)أنفسهما و ذوی أرحامهما، و انی تأولت فیه صلة رحمی.

و روی الواقدی أیضا أنه بعث إلیه أبو موسی الاشعری بمال عظیم من البصرة فقسّمه عثمان بین ولده و أهله بالصحاف فبکی زیاد.

و روی الواقدی أیضا قال: قدمت اجل(3)من ابل الصدقة الی عثمان فوهبها للحرث ابن الحکم بن أبی العاص، و ولی الحکم بن أبی العاص صدقات قضاعة، فبلغت ثلاثمائة فوهبها له و أنکر الناس علی عثمان اعطاء سعید بن العاص مائة ألف درهم انتهی(4).

ابن روز بهان بروایات واقدی در باره ایثار عثمان اقاربش را بی اعتنا است

«ابن روزبهان بجواب این روایات عدیده واقدی، که استیصال بنیان غیر مرصوص احتمال بی سر و پای قاضی القضاة می کند، و نهایت

ص:8


1- دلائل الصدق نقلا عن ابطال نهج الباطل ج 3 ص 151
2- الظلف بکسر الظاء و سکون اللام : الحاجة و شدة المعیشة
3- الاجل بکسر الهمزة و سکون الجیم : القطیع و الطائفة من الغنم و البقر و الابل ، و غیرها
4- نهج الحق ص 123 مخطوط - دلائل الصدق ج 3 ص 153

ورع و دیانت خلیفۀ ثالث، و کمال جسارتشان در تصرف اموال مسلمین ثابت می سازد، بیضه بطاس انداخته، چاره جز مخالفت روایات واقدی و عدم اعتناء بآن نیافته، همان نغمۀ پارینه قاضی ماضی برداشته، احتمال صریح الاختلال بودن این اموال از ملک ثالث با کمال غایت احتیال در تخلص از اشکال و تفصّی از اعضال پنداشته، و بر اعتقاد بمفاد روایات واقدی استهزاء سخریه ساخته، چنانچه گفته» :

أقول: لا خلاف بین المسلمین ان عثمان کان صاحب اموال کثیرة حتی انه جهز ثلث جیش العسرة فی زمن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، کان ذلک زمان الضیق و الشدة و لم یتسع الاموال بعد فلما اتسع الاموال فلا شک ان المرء العالم بتحصیل الاموال سیما إذا استخلف یزید امواله بالتجارات و المعاملات فربما کان من امواله ما اعطی اقربائه کما اجاب قاضی القضاة، و من کان یفرق بین امواله و اموال الفیء، لان کل هذا کان تحت یده أ کان المرتضی او ابن المطهر من حساب امواله و من خزانها حتی یعلموا انه اعطی من ماله أو من مال الفیء؟ و الاصل ان یحمل اعمال الخلفاء الراشدین علی الصواب فالاصل انه اعطی من ماله فلا طعن، و ان فرضنا انه اعطی من مال الصدقات فربما کان لمصالح لا یعلمه الا هو کما اعطی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اشراف العرب من غنائم حنین نفلا کثیرا انتهی(1).

فخر رازی نیز در مطالب مذکوره بروایات واقدی اعتنا نکرده

«و از طرائف امور آنست که خود فخر رازی هم در مقام جواب مطاعن عثمان بروایت واقدی در باب حکم بن أبی العاص، و هم روایات او در باب اعطاء اموال کثیرۀ مسلمین باقارب خود اعتناء نکرده، آهنگ خلاف آن برداشته حمایت ثالث را بر تصدیق واقدی و اسلافش و تصدیق

ص:9


1- دلائل الصدق نقلا عن ابطال نهج الباطل ج 3 ص 153

خود مقدمتر گذاشته، چنانچه در (نهایة العقول) در جواب مطاعن عثمان گفته» :

قوله ثانیا: انه رد الحکم بن أبی العاص و قد سیره رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قلنا: انه رضی اللّه عنه اجاب عن ذلک بنفسه فیما رواه سیف بن عمر فی کتاب الفتوح، فقال: انی وددت الحکم و قد سیره رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من مکة الی الطائف. ثم رده رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فرسول اللّه سیره و رسول اللّه رده، أ فکذلک؟ قالوا اللّهمّ نعم.

و قیل انه

روی عثمان رضی اللّه عنه فی زمن أبی بکر و عمر رضی اللّه عنهما عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انه اذن فی رده فقالا: انک شاهد واحد، لان ذلک لم یکن شهادة علی شرع حتی تکفی روایة الواحد. بل کان حکما فی غیره، فلا بد من الشاهدین. فلما صار الحکم إلیه حکم بعلمه.

قوله ثالثا: انه کان یعطی العطایا الجزیلة لاقاربه. قلنا: لعله کان یعطیها من صلب ماله لانه کان ذا ثروة عظیمة.

«نهایت عجب است که فخر رازی در مقام رد حدیث غدیر تمسک بعدم اخراج واقدی آن را می نماید، و در مقام جواب مطاعن عثمان بروایات واقدی اعتنائی نمی کند حال آنکه این روایات در (شافی) علم الهدی طاب ثراه که پیش نظر رازی در این مباحث است، و جاها مباحث آن را تلخیص کرده هوس جواب آن در سر کرده مذکور است» .

مدایح واقدی در کتب اهل سنت

«و این همه یک سو است آنچه اکابر محققین سنیه در کتب رجالیه از مناقب و محامد واقدی یاد کرده اند از تفصیلش شرم می آید که چنین

ص:10

بزرگ جلیل الشأن عظیم القدر:

که رازی بمحض عدم اخراج او حدیث غدیر را تمسک نموده، و او را قرین بخاری و مسلم گذاشته.

و سعد الدین مسعود تفتازانی در (شرح مقاصد) او را از محققین أئمه حدیث می داند.

و همچنین علاء الدین علی بن محمد قوشجی هم او را از محققین أهل حدیث می شمارد، و هر دو او را قرین بخاری و مسلم می نهند.

و شیخ عبد الحق هم بترجمۀ(مشکاة) تشمیر ذیل در مدح و ستایش او می کند، که او را از اهل حفظ و اتقان، و از اکابر أهل حدیث که در طلب حدیث طواف بلاد و سیر امصار کرده اند می شمارد، و قرین بخاری و مسلم می گذارد.

و مولوی حسام الدین در (مرافض الروافض) و او را از اهل حفظ و اتقان و اکابر محدثان مثل امام بخاری و مسلم می داند، و بودن او از اعاظم علمای أهل سنت و جماعت، و اکابر اصحاب حدیث و اخبار حضرت خیر البریة علیه و آله آلاف الصلوة و التحیة که در طلب أحادیث و آثار، سیر بلاد و امصار و گشت بلدان و دیار نموده، در این علم شریف باقصی غایت و آخرین پایۀ کمال و نهایت ارتقا فرموده اند وا می نماید.

و خواجه کابلی در (صواقع) و مخاطب عالیشان در باب مطاعن بر روایت او احتجاج و استدلال کنند.

و دیگر ائمه قوم هم مدائح طویله و مناقب جمیله برای او یاد کنند، تا آنکه دراوردی او را از غایت جسارت و خسارت بأمیر المؤمنین فی الحدیث ملقب ساخته.

ص:11

بچها معایب و مثالب متصف بوده که موجب تحیر افکار و تماشای اولی الابصار تواند شد» .

معایب و مثالب واقدی در کتب اهل سنت

اشاره

«و امام احمد بن حنبل او را کذاب بصیغۀ مبالغه گفته.

و ابن معین ارشاد نموده که او ثقة نیست، و گاهی گفته: که حدیث او نوشته نمی شود.

و حضرت بخاری و أبو حاتم او را متروک گفته اند، بلکه ابو حاتم او را بوضع حدیث منسوب ساخته، نسائی هم بهمین مسلک رفته.

و دار قطنی او را ضعیف گفته.

و ابن عدی حفظ را از احادیث او نفی کرده، و بلاء را در احادیثش از جانب او دانسته، یعنی او را مفتری و مختلق آن پنداشته.

و ابن المدینی تصریح فرموده به اینکه واقدی وضع حدیث می کرد.

و ابن راهویه هم براه قدح و جرح او رفته و تصریح نموده به اینکه او نزد من از جمله کسانی است که وضع می کند حدیث را.

و نیز ابن المدینی ارشاد کرده که هیثم بن عدی اوثق است نزد من از واقدی پسند نمی کنم واقدی را در حدیث و نه در انساب و نه در هیچ چیزی.

و اسحاق بن الطباع گفته که دیدم من واقدی را در راه مکه که بد می کرد نماز را.

و ابن ماجه جسارت بر ذکر واقدی نیافته، ناچار بتدلیس گردیده بابهام و اجمال بجای نام او لفظ شیخ نهاده» .

ص:12

ترجمۀ واقدی در کتاب میزان الاعتدال

«و علامه شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان الذهبی استقرار اجماع بر وهن او افاده کرده» .

قال فی میزان الاعتدال فی نقد الرجال:

محمد بن عمرو بن واقد الاسلمی مولاهم الواقدی المدنی القاضی، صاحب التصانیف احد اوعیة العلم علی ضعفه.

قال ابن ماجة: حدثنا ابن أبی شیبة، حدثنا شیخ لنا، ثنا عبد الحمید بن جعفر، فذکر حدیثا فی اللباس یوم الجمعة، و حسبک ان ابن ماجة لا یجسر أن یسمیه و هو الواقدی قاضی بغداد.

قال احمد بن حنبل: هو کذاب یقلب الاحادیث، یلقی حدیث ابن أخی الزهری علی معمر و نحو ذا.

و قال ابن معین: لیس بثقة، و قال مرة: لا یکتب حدیثه.

و قال البخاری، و أبو حاتم: متروک. و قال أبو حاتم أیضا و النّسائی:

یضع الحدیث و قال الدار قطنی: فیه ضعیف.

و قال ابن عدی: احادیثه غیر محفوظة، و البلاء منه.

و قال ابن الجوزی و غیره: و هو محمد بن أبی شملة دلسه بعضهم، و اما البخاری فذکر ابن ابی شملة بعد الواقدی.

و قال أبو غالب بن بنت معاویة بن عمرو: سمعت ابن المدینی یقول:

الواقدی یضع الحدیث.

أبو أمیّة الطرسوسی، ثنا الواقدی ثنا مالک، و ابن أبی الرجال عن ابی الرجال عن عمرة، عن عائشة مرفوعا: صومکم یوم تصومون، و فطرکم یوم

ص:13

تفطرون.

علی بن موسی المخرمی ثنا الواقدی عن هشام بن سعد، عن زید بن اسلم عن عیاض بن عبد اللّه، عن عبد اللّه بن علقمة بن الفغواء، عن ابن عمر، عن صفیة بنت ابی عبید عن حفصة عن النبی صلی اللّه علیه و سلم: لا یحرم من الرضا الا عشر رضعات.

قال مجاهد بن موسی: ما کتبت عن احد احفظ من الواقدی.

قلت: صدق کان الی حفظه المنتهی فی السیر و الاخبار و المغازی و الحوادث امام الناس و الفقه و غیر ذلک.

و قال احمد بن علی بن الابار: بلغنی عن سلیمان الشاذکونی انه قال: اما ان یکون الواقدی اصدق الناس، و إما یکون اکذب الناس، و ذلک انه کتب عنه فلما أراد ان یخرج بالکتاب اتاه به فسأله فاذا هو لا یغیر حرفا.

قال: و کان یعرف رای سفیان و مالک ما رأیت مثله قط.

و قال أبو داود: بلغنی ان علی بن المدینی قال: کان الواقدی یروی ثلاثین الف حدیث غریب.

و قال المغیرة بن محمد المهلبی، سمعت ابن المدینی، یقول الهیثم بن عدی اوثق عند من الواقدی، لا ارضاه فی الحدیث و لا فی الانساب و لا فی شیء.

و قال اسحاق بن الطباع: رأیت الواقدی فی طریق مکة یسیء الصلوة.

الواقدی ثنا معمر عن همام، عن أبی هریرة: نهی النبی صلی اللّه علیه و سلم عن سب اسعد الحمیری و قال: هو أول من کسی البیت.

الطبرانی فی المعجم الاوسط ثنا محمد بن عبد الرحمن بن بجیر بن ریسان ثنا محمد ابن عمر الواقدی ثنا شعیب بن طلحة، عن عبید اللّه بن عبد الرحمن بن أبی بکر الصدیق، حدثنی أبی، عن ابیه، عن جده، عن أبیه، عن أبی بکر

ص:14

قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: انما حر جهنم علی امتی کحر الحمام.

محمد بن یحیی الازدی، ثنا محمد بن عمر الاسلمی، عن أخیه شملة، عن عمر ابن کثیر بن شیبة الاشجعی، عن ابیه، قال رسول اللّه صلی علیه و سلم:

خدر الوجه من النبیذ تتناثر منه الحسنات.

الصغانی ثنا الواقدی، ثنا کثیر، عن زید، عن نافع، عن ابن عمر، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم، قال: تحریک الاصبع فی الصلوة من غرة الشیطان.

ولد الواقدی سنة ثلاثین و مائة، و لقی ابن جریح، و ابن عجلان، و معمرا و ثور بن یزید، و کان جده واقد مولی لعبد اللّه بن بریدة بن الحصیب.

قال البخاری: سکتوا عنه ما عندی له حرف.

و قال ابن راهویه: هو عندی ممن یضع الحدیث.

و قال محمد بن سلامة الجمحی: هو عالم دهره.

و قال ابراهیم الحربی: الواقدی امین الناس علی الاسلام، و کان، اعلم الناس بامر الاسلام، فاما الجاهلیة فلم یعلم فیها شیئا.

و قال المصعب الزبیری: و اللّه ما رأینا مثل الواقدی قط.

و عن الدراوردی قال: الواقدی أمیر المؤمنین فی الحدیث.

و قال ابن سعد: قال الواقدی: ما من احد الا و کتبه أکثر من حفظه، و حفظی أکثر من کتبی.

و قال یعقوب بن شیبة: لما تحول الواقدی من الجانب الغربی یقال: انه حمل کتبه علی عشرین و مائة وقر، و قیل: کان له ستمائه قمطر کتبا.

و قد وثقه جماعة، فقال محمد بن اسحاق الصنعانی: و اللّه لو لا انه عندی ثقة ما حدثت عنه.

و قال مصعب: ثقة مأمون.

ص:15

و سئل معن القزاز عنه فقال: انه اسأل عن الواقدی؟ یسأل منی.

و قال جابر بن کردری: سمعت یزید بن هارون یقول: الواقدی ثقة. و کذا و ثقة أبو عبید.

و قال ابراهیم الحربی: من قال: ان مسائل مالک و ابن أبی ذئب تؤخذ عن اصدق من الواقدی فلا یصدق.

قال الخطیب فی تاریخه(1): قدم الواقدی بغداد و ولی قضاء الجانب الشرقی منها، و قال: و هو ممن طبق شرق الارض و غربها ذکره، و لم یخف علی احد عرف اخبار الناس امره، و سارت الرکبان بکتبه فی فنون العلم من المغازی و السیر، و الطبقات، و اخبار النبی صلی اللّه علیه و سلم، و الاحداث الکائنة فی وقته و بعد وفاته، و کتب الفقه و اختلاف الناس فی الحدیث و غیر ذلک، الی ان قال: و کان جوادا مشهورا بالسخاء.

قلت: و قد سقت جملة من اخبار الواقدی وجوده و غیر ذلک فی تاریخی الکبیر.

و مات و هو علی القضاء سنة سبع و مائتین فی ذی الحجة، استقرار الاجماع علی وهن الواقدی(2).

ترجمه واقدی در کتاب تذهیب التهذیب

«و نیز علامه ذهبی در (تذهیب التهذیب) که مختصر (تهذیب الکمال) مزی است گفته» :

ص:16


1- تاریخ بغداد ص 3 ج 3
2- میزان الاعتدال ج 3 ص 662 الی ص 666 ط الاولی بتحقیق علی محمد البجاوی بمصر .

محمد بن عمر بن واقد الواقدی الواقدی المدنی أبو عبد اللّه الاسلمی مولی عبد اللّه بن بریدة أحد الاعلام و قاضی العراق.

عن ابن عجلان، و ثور بن یزید، و ابن جریح و أسامة بن زید اللیثی، و الاوزاعی، و الثوری، و مالک و ابن أبی ذئب، و أبی بکر بن أبی سبرة، و هشام ابن الغار، و أبی معشر السندی، و خلائق.

و عنه الشافعی، و أبو عبد، و ذویب بن عمامة، و أبو بکر بن أبی شیبة، و سلیمان بن داود الشاذکونی، و کاتبه محمد بن سعد، و أبو حسان الحسن بن عثمان الزیادی، و احمد بن منصور الرمادی، و احمد بن خلیل البرجلانی، و أحمد ابن الحسین الرحلانی. و محمد بن شجاع البلخی، و أبو بکر محمد بن اسحاق الصنعانی، و الحرث بن أبی أسامة، و خلق.

قال البخاری: متروک، ترکه احمد و جماعة.

و قال ابن معین: لیس بشیء.

و قال ابن المدینی الهیثم بن عدی اوثق عندی من الواقدی.

و قال أبو داود السجستانی: أخبرنی من سمع علی بن المدینی یقول:

روی الواقدی ثلاثین الف حدیث غریب.

و قال النّسائی: لیس بثقة الخ(1).

«و نیز حافظ ذهبی در کتاب (مغنی) که نسخۀ عتیقۀ آن بخط عرب بدست حقیر افتاده و از آن استکتاب نسخۀ برای خود کرده ام گفته» :

محمد بن عمر بن واقد الاسلمی مولاهم الواقدی، صاحب التصانیف مجمع علی ترکه.

ص:17


1- تذهیب التهذیب ج 3 ص 54 مخطوط فی مکتبة لکهنو للمصنف

و قال ابن عدی: یروی أحادیث غیر محفوظة و البلاء منه.

و قال النّسائی: کان یضع الحدیث.

و قال ابن ماجة: ثنا ابن أبی شیبة، ثنا شیخ، ثنا عبد الحمید بن جعفر، فذکر حدیثا فی لباس الجمعة، و حسبک من لا یجسر ابن ماجة ان یسمیه(1).

ترجمه واقدی بگفتار ذهبی در عبر فی خبر من غبر

«و نیز ذهبی در (عبر فی خبر من غبر) در وقائع سنة سبع و مائتین گفته» :

و الواقدی قاضی بغداد أبو عبد اللّه محمد بن عمر بن واقد الاسلمی المدنی العلامة احد اوعیة العلم.

روی عن ثور بن زید، و ابن جریح، و طبقتهما، و کان یقول: حفظی أکثر من کتبی، و قد تحول مرة و کانت کتبه مائة و عشرین حملا، ضعفه الجماعة(2).

ترجمه واقدی بگفتار ذهبی در کاشف

«و نیز ذهبی در (کاشف) گفته» :

محمد بن عمر بن واقد الواقدی قاضی العراق، عن ابن عجلان، و ثور، و ابن جریح.

و عنه الشافعی و مات قبله، و الصاغانی، و الحرث بن ابی أسامة.

قال البخاری و غیره: متروک، ثنا ابن أبی شیبة ثنا شیخ لنا، عن عبد الحمید ابن جعفر فی لباس الجمعة، فهو الواقدی مات فی ذی الحجة 207(3).

«و نیز علامۀ ذهبی در کتاب (سیر النبلاء) بترجمۀ مسلم بن الحجاج گفته» .

قال الحاکم: أراد مسلم أن یخرج الصحیح علی ثلثة أقسام و علی ثلث

ص:18


1- المغنی للذهبی ص 126 مخطوط
2- عبر فی خبر من غبر ج 1 ص 353 ط الکویت
3- الکاشف ص 156 - مخطوط

طبقات من الرواة، و قد ذکر هذا فی صدر خطبته، فلم یقدر له الا الفراغ من الطبقة الاولی و مات.

ثم ذکر الحاکم مقالة هی مجرد دعوی، فقال: انه لا یذکر من الحدیث الا ما رواه صحابی مشهور له راویان ثقتان فأکثر، ثم یروی عنه أیضا راویان ثقتان فأکثر، ثم کذلک من بعدهم، فقال أبو علی الحیانی: المراد بهذا أن هذا الصحابی أو هذا التابعی قد روی عنه رجلان خرج بهما عن الجهالة.

قال القاضی عیاض: و الذی تأوله الحاکم علی مسلم من احترام المنیة له قبل استیفاء غرضه الا من الطبقة الاولی فأنا أقول: انک إذا نظرت فی تقسیم مسلم فی کتابه وجدت الحدیث علی ثلث طبقات من الناس علی غیر تکرار، فذکر أن القسم الاول حدیث الحفاظ، ثم قال: إذا انقضی هذا أتبعته بأحادیث من لم یوصف بالحذق و الاتقان، و ذکر أنهم لاحقون بالطبقة الاولی فهؤلاء مذکورون فی کتابه لمن تدبر الابواب، و الطبقة الثالثة قوم تکلم فیهم قوم و زکاهم آخرون، فخرج حدیثهم عن ضعف، أو اتهم ببدعة، و کذلک فعل البخاری.

ثم قال القاضی عیاض: فعندی أنه أتی بطبقاته الثلاث فی کتابه و طرح الطبقة الرابعة.

قلت: بل خرج حدیث الطبقة الاولی، و حدیث الثانیة الا النزر القلیل مما یستنکره لاهل الطبقة الثانیة، ثم خرج لاهل الطبقة الثالثة أحادیث لیست بالکثیرة فی الشواهد و الاعتبارات و المتابعات و قل أن خرج لهم فی الاصول شیئا، و لو استوعبت أحادیث أهل الطبقة فی الصحیح لجاء الکتاب فی حجم ما هو مرة اخری، و لنزل کتابه بذلک الاستیعاب عن رتبة الصحة، و هم کعطاء بن السائب، و لیث، و یزید بن أبی زیاد، و ابان بن صمعة، و محمد بن اسحاق،

ص:19

و محمد بن عمر، و ابن علقمة، و طائفة أمثالهم، فلم یخرج لهم الا الحدیث بعد الحدیث إذا کان له أصل، و انما یستوفی أحادیث هؤلاء و یکثر منها أحمد فی مسنده، و أبو داود، و النسائی، و غیرهم، فاذا انحطوا الی اخراج أحادیث الضعفاء الذین هم أهل الطبقة الرابعة اختاروا منها و لم یستوعبوها علی حسب آرائهم و اجتهاداتهم فی ذلک.

و أما أهل الطبقة الخامسة من اجمع علی اطراحه و ترکه لعدم فهمه و ضبطه فیندر ان یخرج لهم أحمد و النسائی و یورد لهم أبو عیسی فیبینه بحسب اجتهاده لکنه قلیل، و یورد لهم ابن ماجة أحادیث قلیلة و لا یبین و اللّه أعلم، و قل ما یورد منها أبو داود فان أورد بینة فی غالب الاوقات.

بگفتار ذهبی در سیر النبلاء ابن ماجه از واقدی فقط یک حدیث با ایهام ذکر نموده

و أما أهل الطبقة السادسة کغلاة الرافضة و الجهمیة و الدعاة، و کالکذابین و الوضاعین، و کالمتروکین المهتوکین کعمرو بن الصبیح، و محمد المصلوب، و نوح بن أبی مریم، و أحمد الجویباری، و أبی حذیفة البخاری فما لهم فی الکتب حرف ما عدا عمرو فان ابن ماجة خرج له حدیثا واحدا فلم یصب، و کذا خرج ق (ابن ماجة القزوینی) للواقدی حدیثا واحدا فدلس اسمه و أبهمه(1).

«و محمد بن اسماعیل بخاری صاحب صحیح در (تاریخ صغیر) خود که بعد تلاش بسیار بعنایت پروردگار نسخۀ آن بدست این خاکسار افتاده گفته» :

مات محمد بن عمر الواقدی أبو عبد اللّه الاسلمی مدنی قاضی بغداد ترکوه سنة سبع و مائتین لاثنتی عشرة مضین من ذی الحجة ببغداد.

ترجمه واقدی بگفتار سمعانی در انساب

«و ابو سعد عبد الکریم بن محمد المروزی الشافعی در کتاب (انساب) گفته» :

ص:20


1- سیر النبلاء ج 7 ص 570 مخطوط فی مکتبة المؤلف فی لکهنو

الواقدی بفتح الواو و کسر القاف و فی آخرها الدال المهملة، هذه النسبة الی واقد و هو اسم لجد المنتسب إلیه و هو أبو عبد اللّه محمد بن عمر بن واقد الواقدی المدنی مولی أسلم، سمع ابن ابی ذئب، و معمر بن راشد، و مالک بن أنس، و محمد بن عجلان، و ربیعة بن عثمان، و ابن جریح، و أسامة بن زید، و عبد الحمید بن جعفر، و سفیان الثوری، و جماعة کثیرة سوی هؤلاء.

روی عنه کاتبه محمد بن سعد، و أبو حسان الزیادی، و محمد بن اسحاق الصغانی، و أحمد بن عبید بن ناصح، و الحرث بن أبی أسامة و غیرهم، و هو ممن طبق شرق الارض و غربها ذکره، و لم یخف علی أحد عرف أخبار الناس أمره، و سارت الرکبان بکتبه فی فنون العلم من المغازی و السیر و الطبقات و أخبار النبی صلی اللّه علیه و آله و الاحداث التی کانت فی وقته و بعد وفاته صلی اللّه علیه و سلم، و کتب الفقه و اختلاف الناس فی الحدیث و غیر ذلک، و کان جوادا کریما مشهورا بالسخاء، و ولی القضاء بالجانب الشرقی منها.

و ذکر أنه ولد سنة ثلاثین و مائة، و وفاته فی ذی الحجة سنة سبع و مائتین.

و قیل: انه لما انتقل من بغداد من الجانب الشرقی الی الغربی حمل کتبه علی عشرین و مائة وقر، و قیل: کان له ستمائة قمطر من الکتب، و قیل: ان حفظه کان أکثر من کتبه، و قد تکلموا فیه(1).

ترجمه واقدی بگفتار ابن خلکان در وفیات الأعیان

«و شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد المعروف بابن خلکان البرمکی الاربلی با آنکه معتاد بکف لسان از ذکر فضایح و معایب اسلاف خود است نیز چاره از ذکر تضعیف واقدی و تکلم در او نیافته، چنانچه در (وفیات الأعیان فی أنباء أبناء الزمان) گفته» :

أبو عبد اللّه محمد بن عمر بن واقد الواقدی المدنی مولی بنی هاشم، و قیل:

ص:21


1- انساب السمعانی ص 577 ط بغداد ، منشور مرجلیوث

مولی بنی سهم بن أسلم کان اماما عالما له التصانیف فی المغازی و غیرها، و له کتاب الردة، ذکر فیه ارتداد العرب بعد وفاة النبی صلی اللّه علیه و سلم، و محاربة الصحابة رضی اللّه عنهم لطلیحة بن خویلد الاسدی، و الاسود العنسی و مسیلمة الکذاب و ما قصر فیه.

سمع ابن أبی ذئب، و معمر بن راشد، و مالک بن أنس، و الثوری، و غیرهم.

و روی عنه کاتبه محمد بن سعد المذکور عقیبه انشاء اللّه و جماعة من الأعیان و تولی القضاء بشرقی بغداد، و ولاه المأمون القضاء بعسکر المهدی و ضعفوه فی الحدیث و تکلموا فیه(1).

بگفته یافعی در مرآة الجنان ائمه حدیث واقدی را ضعیف شمرده اند

«و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی الیمنی در تاریخ خود مسمی (بمرآة الجنان و عبرة الیقظان فی معرفة حوادث الزمان و تقلب احوال الانسان) در وقایع سنة سبع و مائتین گفته» :

و فیها توفی الواقدی أبو عبد اللّه محمد بن عمر بن واقد الاسلمی المدنی العلامة قاضی بغداد کان یقول: حفظی اکثر من کتبی، و کانت کتبه مائة و عشرین حملا فی وقت انتقل فیه، لکن أئمة الحدیث ضعفوه(2).

بگفتار ابن حجر در تقریب واقدی متروک است

«و ابن حجر عسقلانی حتما حکم کرده بآنکه واقدی متروک است چنانچه در (تقریب التهذیب) گفته» :

محمد بن عمر بن واقد الاسلمی الواقدی المدنی القاضی نزیل بغداد متروک مع سعة علمه من التاسعة، مات سنة سبع و مائتین، و له ثمان و ستون(3).

ص:22


1- وفیات الأعیان ج 4 ط بیروت ص 348 بتحقیق الدکتور احسان عباس
2- مرآت الجنان ج 2 ص 36 ط دار المعارف النظامیة بحیدرآباد الدکن .
3- تقریب التهذیب ج 2 ص 194 رقم 567 .
بگفتار عینی در عمدة القاری در کلام واقدی و شخص او سخن است

«و قاضی القضاة بدر الدین محمود بن احمد العینی در (عمدة القاری) در اجوبۀ قراءة جر در لفظ ارجلکم در آیۀ وَ اِمْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ(1) گفته» :

الجواب الثالث هو محمول علی حالة اللبس للخف، و النصب علی الغسل عند عدمه.

و روی همام بن الحارث: أن جریر بن عبد اللّه رضی اللّه عنه بال ثم توضأ و مسح علی خفیه، فقیل له: أ تفعل هذا؟ قال: و ما یمنعنی و قد رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یفعله، و کان یعجبهم حدیث جریر لان اسلامه کان بعد نزول المائدة.

قال الترمذی: حدیث حسن صحیح.

و قال ابن العربی: اتفق الناس علی صحة حدیث جریر، و هذا نص یرد ما ذکروه.

فان قلت: روی محمد بن عمر الواقدی: ان جریرا أسلم فی سنة عشر فی شهر رمضان، و ان المائدة نزلت فی ذی الحجة یوم عرفة.

قلت: هذا لا یثبت، لان الواقدی فیه کلام، و انما نزل یوم عرفة: «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ»(2).

سیوطی نیز در طبقات الحافظ فضایح واقدی را ذکر نموده

«و جلال الدین سیوطی هم فضایح واقدی نقل کرده در تخجیل رازی و امثال او کوشیده معنی تکذیب احمد بن حنبل واقدی را، و ترک ابن المبارک و غیره او را، و نفی نسائی و ابو معین وثوق را از او نقل فرموده، چنانچه در «طبقات الحفاظ» گفته» :

ص:23


1- المائدة : 6
2- عمدة القاری ج 2 ص 239 ط بیروت .

محمد بن عمر بن واقد الواقدی الاسلمی مولاهم المدنی قاضی بغداد، روی عن الثوری و الاوزاعی، و ابن جریح و خلق.

و عنه الشافعی و محمد بن سعد کاتبه، و أبو عبید القاسم و آخرون.

کذبه أحمد، و ترکه ابن المبارک و غیره، و قال النسائی و ابن معین: لیس بثقة.

مات سنة سبع، و قیل: تسع و مائتین(1).

سیوطی در الدر المنتشرة از قول شافعی کتب واقدی را دروغ دانسته

«و نیز جلال الدین عبد الرحمن السیوطی در رسالۀ(در منتثرة فی الاحادیث المشتهرة) از شافعی نقل فرموده که او کتب واقدی را عین کذب دانسته چنانچه در رسالۀ مذکوره گفته» :

خاتمة قال أحمد: ثلثة کتب لیس لها اصول الملاحم و المغازی و التفسیر، قال الخطیب فی الجامع: و هذا محمول علی کتب مخصوصة فی هذه المعانی الثلثة غیر معتمد علیها لعدم عدالة ناقلیها و زیادة القصاص فیها، فأما کتب الملاحم فکلها بهذه الصفة، و لیس یصح فی ذکر الملاحم المرتقبة و الفتن المنتظرة غیر أحادیث یسیرة، و أما المغازی فکتب الواقدی، قال الشافعی: کذب، و کتب ابن اسحاق أکثرها عن أهل الکتاب فلیس أصح من مغازی موسی بن عقبة(2).

سیوطی در التدریب نیز از قول نسائی واقدی را از وضاعین دانسته

3 «و نیز جلال الدین سیوطی در (تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی) از نسائی نقل فرموده که او واقدی را از کذابین معروفین بوضع حدیث شمار کرده چنانچه گفته» :

قال النّسائی: الکذابون المعروفون بوضع الحدیث أربعة: ابن أبی یحیی

ص:24


1- طبقات الحفاظ للسیوطی ص 144 .
2- الدر المنثرة ص 33 - مخطوط .

بالمدینة، و الواقدی ببغداد، و مقاتل بخراسان، و محمد بن سعید المصلوب بالشام(1).

صاحب کشف الحثیث نیز قول نسائی را در وضاع بودن واقدی نقل کرده

«و برهان الدین ابراهیم بن محمد أبی الوفا بن سبط ابن العجمی الطرابلسی الاصل الحلبی المولد الشافعی هم که محامد و مناقب جمیله او از (ضوء لامع لاهل القرن التاسع) تصنیف محمد بن عبد الرحمن سخاوی ساطع و لامع است افادۀ بدیعۀ نسائی دربارۀ واقدی و اضرابش نقل کرده چنانچه در کتاب خود مسمی (بالکشف الحثیث عمن رمی بوضع الحدیث) که نسخۀ عتیقۀ آن که از نظر مصنف گذشته و باجازه او مزین است بدست حقیر افتاده در ترجمۀ محمد بن سعید مصلوب گفته» :

و روی الحسن بن شقیق عن النّسائی قال: و الکذابون المعروفون بوضع الحدیث ابن أبی یحیی بالمدینة، و الواقدی ببغداد، و مقاتل بن سلیمان بخراسان و محمد بن سعید بالشام(2).

«عجب است که رازی بعدم نقل کذاب معروف بوضع حدیث غدیر را بر اهل حق احتجاج می کند.

صاحب مختصر تنزیه الشریعه نیز واقدی را از وضاعین حدیث شمرده

و شیخ رحمة اللّه بن عبد اللّه السندی در (مختصر تنزیه الشریعة المرفوعة عن الاخبار الشنیعة الموضوعة) واقدی را در وضاعین و کذابین و من کان یسرق الاحادیث و یقلبها و من اتهم بالکذب أو الوضع من رواة الاخبار ذکر کرده و از نسائی نقل نموده که او وضع حدیث می کرد حیث قال:

ص:25


1- تدریب الراوی ج 1 ص 287 .
2- الکشف الحثیث ص 101 حرف المیم - مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .

محمد بن عمر بن واقد الواقدی، قال النّسائی: یضع الحدیث(1).

خوارزمی در جامع المسانید نقل کرده که واقدی بیست هزار حدیث جعل نموده

«و حافظ ابو المؤید محمد بن محمود الخوارزمی بغرض حمایت ابو حنیفه و رد طعن مخالفت او باحادیث طعن ارباب رجال در واقدی ذکر کرده و در بیان این طعن افاده کرده که یحیی بن معین فرموده است که وضع کرده است واقدی بر حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم بیست هزار حدیث، و احمد بن حنبل گفته: مرکب می سازد احادیث را، و ابن المدینی گفته: که نوشته نمی شود حدیث او از حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم، و شافعی فرموده: که کتب واقدی کذب است» .

قال أبو المؤید فی جامع مسانید أبی حنیفة فی دفع مطاعن الخطیب علی أبی حنیفة: و أما قوله حاکیا عن یوسف بن أسباط: أنه قال: رد أبو حنیفة أربعمائة حدیث أو أکثر، و عد منها قوله للفارس سهمان و للراجل سهم، و أن أبا حنیفة قال: لا أجعل سهم البهیمة أکثر من سهم المؤمن، و قد ضرب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم للمقداد یوم بدر سهمین لفرسه، و له سهما.

فالجواب عنه من وجوه ثلثة: أحدها أن رد بعض الاحادیث واجب اما لکونها منسوخة أو مأولة أو معارضة لکتاب اللّه تعالی، و به أمر النبی صلی اللّه علیه و سلم حیث

قال: «سیأتیکم عنی أحادیث مختلفة، فما یکون موافقا لکتاب اللّه فهو منی و ما یکون مخالفا لکتاب اللّه فأنا منه بریء» .

و قد فعل ذلک أکابر المجتهدین العارفین بکتاب اللّه و سنة رسول اللّه دون الجهلة بالعلوم الذین ینقلون کما یسمعون، و یعملون به ناسخا کان أو منسوخا موافقا لکتاب اللّه أو مخالفا.

و الجواب الثانی أن قوله: ضرب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم للمقداد

ص:26


1- مختصر تنزیه الشریعة فی حرف المیم فی فصل الوضاعین و الکذابین .

یوم بدر سهمین فقد ذکره الواقدی کذلک فی المغازی و قد طعنوا فیه، فقال یحیی بن معین: وضع الواقدی علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عشرین الف حدیث، و قال أحمد بن حنبل: الواقدی یرکب الاسانید، و قال ابن المدینی: لا یکتب حدیثه عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و قال الشافعی: کتب الواقدی کذب(1).

صاحب سبل الهدی نیز واقدی را متروک دانسته

«و محمد بن یوسف شامی دمشقی صالحی نزیل قاهرۀ مصر در کتاب (سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد) گفته» :

و لابی عبد اللّه محمد بن عمر بن واقد الاسلمی الواقدی رحمه اللّه تعالی کتاب کبیر فی المغازی، أجاد فیه، و هو و ان وثقه جماعة و تکلم فیه آخرون فالمعتمد انه متروک، و لا خلاف أنه کان من بحور العلم و من أوعیة الحفظ بما کان، و قد نقل عنه فی هذا الباب أئمة من العلماء.

منهم الحافظان أبو نعیم الاصفهانی و أبو بکر البیهقی رحمهما اللّه فی دلائلهما و من المتأخرین الحافظ ابن کثیر رحمه اللّه فی السیرة النبویة من تاریخه، و الحافظ رحمه اللّه فی الفتح و غیره و شیخنا رحمه اللّه فی الخصائص الکبری، فاقتدیت بهم، و نقلت عنه ما لم أجده عند غیره، ثم رأیته ذکر فی غزوة الحدیبیة عن المقداد بن الاسود رضی اللّه عنه شیئا و المشهور أن المقداد قاله فی غزوة بدر، و لم أر أحدا من أصحاب المغازی التی وقفت علیها ذکره فی غزوة الحدیبیة، فأعرضت عن النقل عنه.

ثم بعد ذلک رأیت أبا بکر بن أبی شیبة رواه فی المصنف من طریق الواقدی عن عروة بن الزبیر فاستخرت اللّه فی النقل عنه، و ذکر بعض فوائده فانه کما قال الحافظ أبو بکر الخطیب ممن انتهی إلیه العلم بالمغازی فی زمانه، و لیس

ص:27


1- جامع المسانید للخوارزمی ج 1 ص 59 و ص 60 ط ( لائل پور )

فی ذلک شیء یتعلق بالحلال و الحرام بل اخبار عن مغازی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و سرایا أصحابه ترتاح لها قلوب المحبین، و ألف العلماء فی هذا الباب کتبا لا یحصیها الا اللّه تعالی و سأذکر النقل ممن وقفت علیها منها(1).

کشمیری نیز واقدی را از جمله وضاعین شمرده

«و محمد محسن کشمیری در کتاب (نجاة المؤمنین) واقدی را از کبار نقلۀ موضوعات بلکه از جملۀ وضاعین وانموده برد استدلال بروایات او نهایت تشنیع و تغلیظ برپاساخته، چنانچه در بیان استدلال بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و رد آن این عبارت سراسر خسارت که آثار تعصب و عناد و عجز سراسر آن می بارد گفته» :

الثالث عشر قوله تعالی: «أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ»(2) فان اولی الامر لا یکونون الا معصومین لان الامر باطاعة الفاسق قبیح و غیر المعصومین جاز فسقه، و لم یکن و غیر علی و ابنائه لا معصوما باتفاق، فهم المعصومون و أولو الامر.

و الجواب بالوجوه الخمسة التی مرت آنفا فی تزییف الاستدلال بقوله عز و جل: «کُونُوا مَعَ اَلصّادِقِینَ»(3) و قد تقرر الاستدلال بالآیتین بأنهما نزلتا فی علی، فالجواب بان الوجوه الثلاثة الاخیرة من امامة أبی بکر فی الصلوة، و المعارضة بثلاثة عشر وجها، و ورود حدیث الاقتداء بالشیخین قاطعة لاحتمال النزول، و دلائل ساطعة بأن الروایة موضوعة، و کیف و لم ینقلها أحد من ثقات المحدثین و الفقهاء، و انما ذکر الاولی السدی، و الثانیة الکلبی فی تفسیرهما، و هما من کبار نقلة الموضوعات کما ذکره محمد بن طاهر الفتنی، و نقله عن

ص:28


1- سبل الهدی ج 1 ص 294 .
2- النساء : 59
3- التوبة : 119 .

السیوطی و ابن الجوزی و غیرهما، و قد عد جماعة من المفسرین من هذا القبیل کالواقدی، و الزمخشری فانه شحن تفسیره بفضائل السور، و أکثرها موضوع، و تبعه البیضاوی و أنهم لیسوا من المحدثین، و فن الحدیث فن آخر غیر التفسیر و الفقه و العلوم ألا و لکل أهل، و لا اعتماد لاهل فن فی فن آخر، و لو لم یتفاوت مراتب الرواة و المحدثین لما کان فرق بین الصحیح و الحسن و الضعیف و الموضوع و لما کان الصحاح راجحة علی المسانید، و لما دون اصول الحدیث، و لما ذکر فی اصول الفقه أحکامها.

ثم اعلم أنه یظهر من هذا الکلام بطلان ما ذکره الحلی من نزول کثیر من الایات قریبا من المائة فی حق علی کرم اللّه وجهه بروایة السدی، و الکلبی و الواقدی و أبی الحسن المغربی(1) الشافعی، لان الوجوه الثلاثة الاخیرة مستأصلة لکل ما یأتی به الخصم و ذکره الحلی فی هذا الباب، و هل هذا الا اثبات المعدوم بروایة الوضاعین، و قد دل العقل علی خلافه لما ذکرنا من الاجوبة الثلاثة الاخیرة سیما امامة الصدیق و ثلاثة عشر وجها لنفی مذهب الخصم(2).

«و نیز محمد محسن کشمیری در کتاب (نجاة المؤمنین) گفته» :

و عن عمرو بن العاص قلت لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: أی النساء أحب إلیک؟ قال: عائشة: قلت: من الرجال؟ قال: أبوها، قلت: ثم من؟ قال: عمر و بهذا الحدیث یظهر کذب ما قال الخصم فی احقاق الحق بروایة الوضاعین و الکفرة أن عمرو بن العاص لما ولاه عمر فی ناحیة، قال: ما أقبح(3)عملا یقلد به

ص:29


1- صحف الکشمیری المغازلی بالمغربی فی هذه العبادة و العبادة الاتیة
2- نجاة المؤمنین ص 48
3- قال العلامة طاب ثراه فی نهج الحق : و روی ابن عبد ربه فی کتاب العقد فی حدیث استعمال عمر بن الخطاب لعمرو بن العاص فی بعض ولایته ، فقال عمرو بن العاص : قبح اللَّه زمانا عمل فیه عمرو بن العاص لعمر بن الخطاب ، و اللَّه انی لا عرف الخطاب یحمل علی رأسه حزمة من حطب ، و علی ابنه مثلها و ما ثمنها الا تمرة لا تبلغ مضغته انتهی . فصحف الکشمیری هذه الروایة بالفاظ الرکیکة کما تری .

عمر، فانه کان من الارذال و أورده من مطاعنه، ثم قال: ان عمرو بن العاص کان من مادحی علی المرتضی حتی قال: انه النبأ العظیم فی قوله تعالی: «عَمَّ یَتَساءَلُونَ عَنِ اَلنَّبَإِ اَلْعَظِیمِ» ، و لا یخفی أن کونه من أشیاع معاویة مقاتلا للمرتضی رضی اللّه عنه مع کونه مداحا له علی ما ظنه الخصم عجیب، و أن طعنه لعمر مناف للروایة المذکورة فی مدحه مع أنه من متابعیه، و أن کون المرتضی النبأ العظیم من مخترعات الفسقة و الکفرة، و ان ذکرها مثل السدی فی تفسیره إذ قد عرفت أن السدی و الکلبی و الواقدی و أبا الحسن المغربی(1) الشافعی من کبار نقلة الموضوعات و المنکرات و الشواذ، فانهم یسودون القراطیس بکل ما یقرع سمعهم و لم ینظروا الی من یؤخذ منه الحدیث و یروی منه الدین و لیسوا من المحدثین کالزمخشری فانه ملأ تفسیره بالموضوعات فی فضائل السور، و تبعه البیضاوی و قد أنکر علیهما مهرة فن الحدیث(2).

صاحب عیون الاثر بتفصیل مناقب و مثالب واقدی را آورده

«و أبو الفتح محمد بن محمد بن محمد بن احمد المعروف بابن سید الناس الاندلسی در (عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر) در ترجمۀ واقدی بسط تمام نموده که اولا مدائح و مناقب جلیله برای او نقل کرده و بعد از آن جرح و قدح او از اکابر ائمه خود آورده، و بعد آن حمایت واقدی در سرکرده و چون محامد و مناقب و فضائل واقدی هم مفید ما است که، مثبت کمال متانت استدلالات اهل حق بروایات او

ص:30


1- مر فیما قبل ان المغربی مصحف و الصحیح هو المغازلی .
2- نجاة المؤمنین ص 115 .

برای الزام خصام است لهذا نقل کلام او بالتمام مناسب می نماید» .

قال فی (عیون الاثر) : و أما الواقدی فهو محمد بن عمر بن واقد أبو عبد اللّه المدینی، سمع ابن أبی ذئب، و معمر بن راشد، و مالک بن أنس، و محمد بن عبد اللّه بن أخی الزهری، و محمد بن عجلان، و ربیعة بن عثمان و ابن جریح، و أسامة ابن زید، و عبد الحمید بن جعفر، و الثوری، و أبا معشر و جماعة.

روی عنه کاتبه محمد بن سعد، و أبو حسان الزیادی، و محمد بن اسحاق الصافانی، و احمد بن الخلیل البرجلانی، و عبد اللّه بن الحسن الهاشمی، و أحمد بن عبید بن ناصح، و محمد بن شجاع البلخی، و الحارث بن أبی أسامة و غیرهم.

ذکره الخطیب أبو بکر، و قال: هو ممن طبق شرق الارض و غربها ذکره، و لم یخف علی احد عرف اخبار الناس أمره، و سارت الرکبان بکتبه فی فنون العلم من المغازی و السیر و الطبقات و أخبار الناس علیه السلام و الاحداث التی کانت فی وقته و بعد وفاته علیه السلام و کتب الفقه و اختلاف الناس فی الحدیث و غیر ذلک، و کان جوادا کریما مشهورا بالسخاء.

و قال ابن سعد: محمد بن عمر بن واقد أبو عبد اللّه مولی عبد اللّه بن بریدة الاسلمی کان من أهل المدینة، قدم بغداد فی سنة ثمانین و مائة فی دین لحقه، فلم یزل فخرج الی الشام و الرقة، ثم رجع الی بغداد فلم یزل بها الی أن قدم المأمون من خراسان فولاه القضاء بعسکر المهدی فلم یزل قاضیا حتی مات ببغداد لیلة الثلثاء لاحدی عشر لیلة خلت من ذی الحجة سنة سبع و مائتین، و دفن فی مقابر الخیزران، و هو ابن ثمان و سبعین سنة، و ذکر أنه ولد سنة ثلاثین و مائة فی آخر خلافة مروان بن محمد، و کان عالما بالمغازی و اختلاف الناس و احادیثهم.

ص:31

و قال محمد بن خلاد: سمعت محمد بن سلام الجمحی یقول: محمد بن عمر الواقدی عالم دهره.

و قال: ابراهیم الحربی: الواقدی أمین الناس علی أهل الاسلام.

و قال الحربی أیضا: کان الواقدی أعلم الناس بأمر الاسلام، فأما الجاهلیة فلم یعمل فیها شیئا.

و قال یعقوب بن شیبة: لما انتقل الواقدی من الجانب الغربی الی هیهنا یقال: انه حمل کتبه علی عشرین و مائة وقر، و قیل کانت کتبه ستمائة قمطر.

و قال محمد بن جریر الطبری: قال ابن سعد: کان الواقدی یقول: ما من أحد الا و کتبه اکثر من حفظه، و حفظی اکثر من کتبی.

و روی عنه غیره قال: ما ادرکت رجلا من أبناء الصحابة و أبناء الشهداء و لا مولی لهم الا سألته هل سمعت أحدا من أهلک یخبرک عن مشهده و این قتل، فاذا أعلمنی مضیت الی الموضع فاعاینه، و لقد مضیت الی المریسیع فنظرت إلیها، و ما علمت غزاة الا مضیت إلیه حتی اعاینه، أو نحو هذا الکلام.

و قال ابن منیع: سمعت هارون العدوی یقول: رأیت الواقدی بمکة و معه رکوة فقلت: أین ترید؟ قال: ارید أمضی الی حنین حتی أری الموضع و الوقعة.

و قال ابراهیم الحربی: سمعت المسیبی یقول: رأینا القوادی یوما جالسا الی اسطوانة فی مسجد المدینة و یدرس، فقلنا له: أی شیء تدرس؟ فقال: جزء من المغازی.

و روینا عن أبی بکر الخطیب قال: أنبأنا الازهری، أنبأنا محمد بن العباس، أنبأنا أبو أیوب، قال: سمعت ابراهیم الحربی یقول: و أخبرنی ابراهیم بن عمر البرمکی، أنبأنا عبید اللّه بن محمد بن محمد بن حمدان العکبری، أخبرنا محمد بن

ص:32

أیوب المعافی، قال ابراهیم الحربی: سمعت المسیبی یقول: قلنا للواقدی: هذا الذی تجمع الرجال تقول حدثنا فلان و فلان، و جئت بمتن واحد، لو حدثتنا بحدیث کل واحد علی حده؟ قال یطول، فقلنا له: قد رضینا، قال: فغاب عنا جمعة، ثم أتانا بغزوة احد عشرین جلدا، و فی حدیث البرمکی مائة جلد، فقلنا له ردنا الی الامر الاول معنی اللفظین متقارب.

و عن یعقوب بن شیبة قال: و مما ذکر لنا أن مالکا سئل عن قتل الساحرة، فقال: انظروا هل عند الواقدی فی هذا، فذاکروه ذلک فذکر شیئا عن الضحاک ابن عثمان، فذکروا أن مالکا قنع به، و

روی أن مالکا سئل عن المرأة التی سمت النبی صلی اللّه علیه و سلم بخیبر ما فعل بها؟ فقال: لیس عندی بها علم، و سأسأل أهل العلم، قال: فلقی الواقدی، فقال: یا أبا عبد اللّه ما فعل النبی صلی اللّه علیه و سلم بالمرأة التی سمته بخیبر؟ فقال: الذی عندنا أنه قتلها، فقال مالک:

قد سألت أهل العلم فأخبرونی أنه قتلها.

و قال أبو بکر الصاغانی: لو لا أنه عندی ثقة ما حدثت عنه، حدث عنه اربعة ائمة: أبو بکر بن أبی شیبة، و أبو عبیدة، و أحسبه ذکر أبا خثیمة و رجلا آخر.

و قال عمرو الناقل: قلت للدراوردی: الواقدی، فقال: ذلک امیر المؤمنین فی الحدیث.

و سئل أبو عامر العقدی عن الواقدی، فقال: نحن نسأل عن الواقدی انما یسأل هو عنا فما کان یفید الاحادیث و الشیوخ بالمدینة الا الواقدی.

و قال الواقدی. لقد کانت الواحی تضیع فأوتی بها من شهرتها بالمدینة، یقال: هذه الواح ابن واقد.

و قال مصعب الزبیری: و اللّه ما رأینا مثله قط، بل قال مصعب: و حدثنی من سمع عبد اللّه بن المبارک یقول: کنت أقدم المدینة فما یفیدنی و لا یدلنی علی الشیوخ.

ص:33

الا الواقدی.

و قال مجاهد بن موسی: ما کتبت عن أحد أحفظ منه.

و سئل عنه مصعب الزبیری، فقال: انه ثقة مأمون، و کذلک قال المسیبی.

و سئل عنه معن بن عیسی، فقال: أنا اسأل عنه؟ هو یسئل عنی.

و سئل عنه أبو یحیی الزهری، فقال: ثقة مأمون.

و سئل عنه ابن نمیر، فقال: اما حدیثه عنا فمستو، و أما حدیث اهل المدینة فهو أعلم به.

و قال یزید بن هارون: ثقة.

و قال عباس العنبری: هو أحب الی من عبد الرزاق.

و قال أبو عبید القاسم بن سلام: ثقة.

و قال ابراهیم: و أما فقه أبی عبید فمن کتاب محمد بن عمر الواقدی، الاختلاف و الاجماع کان عنده.

و قال ابراهیم الحربی: من قال: ان مسائل مالک بن أنس و ابن أبی ذئب تؤخذ عمن هو أوثق من الواقدی فلا یصدق، لانه یقول: سالت مالکا، و سألت ابن أبی ذئب.

و قال ابراهیم بن جابر: حدثنی عبد اللّه بن احمد بن حنبل قال: کتب أبی عن أبی یوسف و محمد ثلاثة قماطر، قلت له: کان ینظر فیها؟ قال: کان ربما نظر فیها، و کان أکثر نظره فی کتب الواقدی.

و سئل ابراهیم الحربی عما أنکر احمد علی الواقدی، فقال: مما أنکر علیه جمعه الاسانید و مجیئه بالمتن واحد، قال ابراهیم: و لیس هذا عیبا قد فعل هذا الزهری و ابن اسحاق.

قال ابراهیم: لم یزل احمد بن حنبل یوجه فی کل جمعة بحنبل بن اسحاق

ص:34

الی محمد بن سعد فیأخذ له جزئین من حدیث الواقدی، فینظر فیهما، ثم یردهما و یأخذ غیرهما، و کان احمد بن حنبل ینسبه لتقلیب الاخبار کأنه یجعل ما لمعمر لابن اخی الزهری، و ما لابن أخی الزهری لمعمر.

و أما الکلام فیه فکثیر جدا قد ضعف و نسب الی وضع الحدیث:

قال احمد: هو کذاب.

و قال یحیی: لیس بثقة.

و قال البخاری، و الرازی، و النسائی: متروک الحدیث.

و للنسائی فیه کلام أشد من هذا.

و قال الدار قطنی: ضعیف.

و قال ابن عدی: أحادیثه غیر محفوظة، و البلاء منه.

قلت: سعة العلم مظنة لکثرة الاغراب، و کثرة الاغراب مظنة للتهمة و الواقدی غیر مدفوع عن سعة العلم فکثرت بذلک غرائبه.

و قد روینا عن علی بن المدینی أنه قال: للواقدی عشرون ألف حدیث لم نسمع بها.

و عن یحیی بن معین: أغرب الواقدی علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی عشرین الف حدیث.

و قد روینا عنه من تتبعه آثار مواضع الوقایع و سؤاله من أبناء الصحابة و الشهداء و موالیهم عن احوال سلفهم ما یقتضی انفرادا برواة و اخبار لا تدخل تحت الحصر و کثیرا ما یطعن فی الراوی بروایة وقعت له من أنکر تلک الروایة علیه و استغربها منه، ثم یظهر له و لغیره بمتابعة متابع أو سبب من الاسباب برائته من مقتضی الطعن فیتخلص بذلک من العهدة.

و قد روینا عن الامام احمد رحمه اللّه و رضی عنه انه قال: مازلنا ندافع امر

ص:35

الواقدی حتی روی عن معمر عن الزهری، عن نبهان، عن أم سلمة، عن النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم: أ فعمیاوان انتما فجاء بشیء لا حیلة فیه، و الحدیث حدیث یونس لم یروه غیره.

و روینا عن أحمد بن منصور الرمادی: قدم علی بن المدینی بغداد سنة سبع و مائتین و الواقدی یؤمئذ قاض علینا، و کنت اطوف مع علی علی الشیوخ الذین یسمع منهم، فقلت: أ ترید ان تسمع من الواقدی، ثم قلت له بعد ذلک، فقال: لقد اردت ان اسمع منه فکتب الی أحمد بن حنبل: کیف تستحل الروایة عن رجل روی عن معمر حدیث نبهان مکاتب أم سلمة، و هذا حدیث یونس تفرد به.

قال أحمد بن منصور الرمادی: فعدت الی مصر بعد ذلک فکان ابن ابی مریم یحدثنا به، عن نافع بن یزید: عن عقیل، عن ابن شهاب عن نبهان، و قد رواه ایضا یعقوب بن سفیان، عن سعید بن یحیی ابی مرمم، عن نافع بن یزید کروایة الرمادی، قال الرمادی: فلما فرغ ابن ابی مریم من هذا الحدیث ضحکت، فقال: مم تضحک؟ فاخبرته بما قال علی، و کتب إلیه أحمد، فقال لی ابن ابی مریم: ان شیوخنا المصریین لهم عنایة بحدیث الزهری، و کان الرمادی یقول:

هذا مما ظلم فیه الواقدی فقد ظهر فیه هذا الخبر ان یونس لم یتفرد به، و إذ قد تابعه عقیل فلا مانع من ان یتابعه معمر، و حتی لو لم یتابعه عقیل لکان ذلک محتملا، و قد یکون فیها رمی به من تقلیب الاخبار ما ینحو هذا النحو، و قد اثبتنا من کلام الناس فی الواقدی ما تعرف به احواله.(1) «از این عبارت واضح است که احمد بن حنبل واقدی را بلقب کذاب نواخته.»

ص:36


1- عیون 1 / ثر ج 1 ص 17

و یحیی ارشاد کرده که او ثقة نیست.

و بخاری، و رازی، و نسائی گفته اند: که متروک است.

و برای نسائی کلامی است که شدیدتر است از این.

و دار قطنی گفته: که او ضعیف است.

و ابن عدی گفته: که احادیث او غیر محفوظ است، و بلا از اوست.

فخر رازی نباید در مقابل اهل حق نام واقدی را با این فضایحش ذکر کند

بالجملة از ارباب دین و منصفین با یقین انصاف طلبی است که للّه ارشاد فرمایند: که آیا امام رازی و مقلدینش را می زیبد که بمقابلۀ اهل حق نام واقدی هم بر زبان آوردند چه جا که احتجاج و استدلال بعدم روایت او حدیث غدیر را نمایند حال آنکه واقدی نزد ائمه سنیه باین فضائح و قبایح موصوف و باین مثالب و مطاعن معروف باشد که عمدۀ آن وضع احادیث، و افتراء اکاذیب بر حضرت خیر الانام علیه و آله آلاف التحیة و السلام است که آن کار احدی إذ اهل اسلام نیست، و فجّار و فساق و منهمکین در بیباکی و خلاعت هم از آن استحیاء دارند و بر خود می لرزند، و افتراء و کذب هم باین مرتبه است که بیست هزار حدیث بر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر بافته.

بالجمله اگر واقدی باجماع اهل سنت موثّق و معتمد علیه و ثقه و معتبر می بود باز هم تمسک و تشبث بعدم اخراج او حدیث غدیر را سمتی از جواز نداشت چه جا که حال واقدی این است که شنیدی.

و نیز اگر واقدی قدح صریح در حدیث غدیر می کرد کلامش قابل ذکر نبود، خصوصا بمقابلۀ اهل حق، چه جا که او قدح نکرده، و محض ترک اخراج حدیثی از هر کسی که باشد و لو کان فی غایة الجلالة قدح در ثبوت و تواتر آن نمی کند.

ص:37

پس احتجاج رازی و مقلدینش بعدم اخراج واقدی حدیث غدیر را بچند وجه موهون و مخدوش است.

اول آنکه واقدی از اهل خلاف است، فعل و قول و ترک و اعراض او هیچ یک قابل آن نیست که بمقابلۀ اهل حق پیش کرده شود.

دوم آنکه واقدی بفضایح و قبایح مطاعن و معایب مطعون است.

سوم آنکه ترک اخراج حدیثی از هر کسی که باشد قابل التفات نیست.

چهارم آنکه خود رازی مخالفت روایات واقدی کرده است، پس بکدام رو بمقابله اهل حق تشبث بترک حدیث غدیر را می کند.

پنجم آنکه سوای رازی ابن روزبهان نیز بمقابلۀ اهل حق مخالفت روایات واقدی برگزیده است، و تخلیص گلوی خود بردّ آن خواسته پس از اهل حق توقع آن داشتن که برای ترک او حدیث غدیر را وزنی نهند داد دانشمندی دادن است.

ششم آنکه محمد محسن کشمیری وقاحت و جسارت را بغایت قصوی رسانیده برای ردّ بعض استدلالات اهل حق ببعض روایات واقدی تفضیح واقدی و تقبیح او را بغایت قصوی رسانیده که او از کذابین وانموده است، پس چگونه باعراض او از ذکر حدیث غدیر التفات توان کرد.

بررسی نقل و یا عدم نقل حدیث غدیر از سوی ابن اسحاق

جواب استدلال رازی بعدم نقل ابن اسحاق غدیر را
ابن اسحاق بر خلاف ادعای رازی حدیث غدیر را ذکر نموده

اما تمسک رازی بعدم نقل ابن اسحاق حدیث غدیر را پس مخدوش است اولا به اینکه از افادات جمعی از این حضرات ظاهر می شود که ابن اسحاق حدیث غدیر را و سبب ارشاد آن را نقل کرده است، پس ادعای عدم نقل او کذب صریح و بهتان فضیح باشد که انشائی جز حبّ کتمان مناقب

ص:38

جناب أمیر المؤمنین علیه السلام و هوای ابطال فضائل آن حضرت متصور نتواند شد» .

یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اَللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ(1).

ابن کثیر در تاریخ غدیر را از ابن اسحاق نقل کرده

«علامه اسماعیل بن عمر بن کثیر بن ضو بن کثیر بن درع القرشی البصری الدمشقی تلمیذ مزی و ابن تیمیه که از اکابر محدثین و اجله منقدین قوم است در (تاریخ) خود گفته» :

و لما رجع علیه السلام من حجة الوداع فکان بین مکة و المدینة مکان یقال له: غدیر خم، خطب الناس هنا لک خطبة فی الیوم الثامن عشر من ذی الحجة فقال فی خطبته: من کنت مولاه فعلی مولاه.

و فی بعض الروایات: اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره. و اخذل من خذله، و المحفوظ الاول.

و انما کان سبب هذه الخطبة و التنبیه علی فضل علی ما ذکره ابن اسحاق من ان علیا بعثه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الی الیمن امیرا علی خالد بن الولید فرجع علی، فوافی حجة الوداع مع النبی صلی اللّه علیه و سلم و قد کثرت فیه القالة، و تکلم فیه بعض من کان معه بسبب استرجاعه منهم خلعا کان خلعها نائبه علیهم لما تعجل السیر الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فلما فرغ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع احب ان یبرئ ساحته مما نسب إلیه من القول فیه(2).

ابن حجر در صواعق حدیث غدیر را بوسیله جزری از ابن اسحاق نقل کرده

«و حافظ شهاب الدین ابو العباس احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیثمی السعدی الانصاری در کتاب «صواعق محرقه» بجواب حدیث

ص:39


1- سورة الصف : 8
2- البدیة و النهایة ج 5 ص 214 .

غدیر گفته» :

و ایضا فسبب ذلک کما

نقله الحافظ شمس الدین الجزری عن ابن اسحاق ان علیا تکلم فیه بعض من کان معه فی الیمن، فلما قضی صلی اللّه علیه و سلم حجه خطبها تنبیها علی قدره، وردا علی من تکلم فیه کبریدة لما فی البخاری انه کان یبغضه، و سبب ذلک ما صححه الذهبی انه خرج معه الی الیمن فرای منه جفوة فنقصه للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم فجعل یتغیر وجهه و یقول: یا بریدة أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قال: بلی یا رسول اللّه، قال: من کنت مولاه فعلی مولاه(1).

برزنجی در نوافض حدیث غدیر را بوسیله جزری از ابن اسحاق نقل کرده

«و محمد بن عبد الرسول برزنجی در کتاب خود «نوافض الروافض» بجواب حدیث غدیر گفته» :

الوجه الثانی و هو ان السبب فی هذه الوصیة کما رواه الحافظ شمس الدین ابن الجزری عن ابن اسحاق صاحب «المغازی» ان علیا رضی اللّه عنه لما رجع من الیمن تکلم فیه بعض من کان معه فی الیمن، فلما قضی صلی اللّه علیه و سلم حجه خطب هذه الخطبة تنبیها علی علو قدره وردا علی من تکلم فیه کبریدة رضی اللّه عنه کما فی «البخاری» انه کان یبغض علیا حین رجع معه من الیمن، و سببه کما

صححه الذهبی انه خرج معه من الیمن فرأی منه جفوة فنقصه للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم فجعل وجهه صلی اللّه علیه و سلم یتغیر و یقول: یا بریدة أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم، قلت: بلی یا رسول اللّه، قال: من کنت مولاه فعلی مولاه(2).

سهارنپوری در مرافض حدیث غدیر را بوسیله ابن حجر از ابن اسحاق نقل کرده

«و مولوی حسام الدین بن شیخ محمد با یزید بن شیخ بدیع الدین سهارنپوری در کتاب «مرافض الروافض» که در عهد محمد اورنگ

ص:40


1- الصواعق المحرقة ص 25 ط مصر .
2- نوافض الروافض ص 4 الحفوة الاولی

زیب عالمگیر تصنیف کرده و مخاطب در باب مطاعن و غیر آن جایی که انبان کابلی را خالی یافته بانتحال بعض خرافاتش تزیین بضاعت مزجاة خود فرموده بجواب حدیث غدیر گفته:

و نیز سبب این خطبه شکایت بریده اسلمی است که از علی مرتضی در خدمت سید الوری کرده بود، چنانچه شیخ عبد الحق در «مدارج» بر آن تصریح نموده و وجه شکایت نقل کرده که آن شیر خدا بامر سرور انبیاء بیمن رفت تا خمس غنائم که خالد بن ولید فراهم آورده بود جدا کند، علی مرتضی از جمله خمس بر کنیزکی متصرف شد، بریده را از این کار کدورت و انکار پیدا گشت، بعد از مراجعت این مقدمه را نزد آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم ظاهر نمود، آن جناب فرمودند: أی بریده مگر علی را دشمن داری؟ گفت: آری، از این جواب رنگ روی مبارک آن حضرت برافروخت فرمودند: در حق علی گمان بد مبر و او از من و من از اویم، و او مولای شما است و هر که باشم من مولای او. الحدیث.

شیخ ابن حجر در صواعق آورده که حافظ شمس الدین جزری از ابن اسحاق روایت کرده که سبب این خطبه آن است که بعضی از جماعت که با علی مرتضی در یمن بودند در حق آن شیر خدا تکلم نمودند، آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم بعد از فراغ از حج خطبه خواندند از جهت تنبیه بر قدر علی و از جهت رد بر کسی که در وی سخن کرده بود مانند بریده» .

کما

جاء فی صحیح البخاری انه کان یبغضه، و سبب ذلک ما

صححه الذهبی انه خرج معه الی الیمن فرأی منه جفوة، فنقصه للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم فجعل یتغیر وجهه و یقول: یا بریدة أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ قال: بلی یا

ص:41

رسول اللّه، قال: من کنت مولاه فعلی مولاه(1).

این عبارات چنانچه می بینی به کمال ظهور تکذیب فخر رازی که با دعای عدم نقل ابن اسحاق حدیث غدیر را قدح آن خواسته می نماید چه از آن بنهایت صراحت واضح است که ابن اسحاق روایت کرده که سبب ارشاد فرمودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم حدیث غدیر را شکایت بعضی صحابه بود، پس ادعای عدم نقل ابن اسحاق حدیث غدیر را کذب بی سر و پا است.

و اگر بتصریحات این حضرات متعصبی گوش ندهد آخر تصریح خود جناب شاه صاحب را چه علاج است، که جنابشان هم بتقلید این حضرات همین حرف بر زبان اقدس آورده اند، مگر نمی بینی که جنابشان در خاتمه جواب از حدیث غدیر می فرمایند:

و سبب فرمودن این خطبه چنانچه مورخین و اهل سیر آورده اند صریح دلالت می کند که منظور افادۀ محبت و دوستی حضرت امیر بود، زیرا که جماعت از صحابه که در مهم ملک یمن با آن جناب متعین شده بودند مثل بریده اسلمی و خالد بن الولید و دیگر نامداران هنگام مراجعت از آن سفر شکایتهای بیجا از حضرت امیر بحضور رسول صلی اللّه علیه و سلم عرض نمودند، چون جناب رسالت پناه صلی اللّه علیه و سلم دید که از این قسم حرفها مردم را بر زبان رسیده است و اگر من یکدو کس را از این شکایتها منع خواهم نمود محمول بر پاس علاقۀ نازکی که حضرت امیر را با جناب او بود خواهند داشت، و ممتنع نخواهند شد لهذا خطبۀ عام فرمود، و این نصیحت را مصدر ساخت به کلمۀ که منصوص

ص:42


1- مرافض الروافض - دلیل دوم از فضل سوم از باب ثالث .

است در قرآن: أ لست أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ؟ یعنی هر چه می گویم از راه شفقت و خیرخواهی می گویم، محمول بر پاسداری کسی ننمایند و علاقۀ کسی را با من در نظر دارند، محمد بن اسحاق و دیگر أهل سیر بتفصیل این قصه را آورده اند انتهی(1).

شاهصاحب نیز در تحفه حدیث غدیر را از ابن اسحاق نقل کرده

فللّه الحمد و المنة که کذب و سقیفه سازی رازی کفلق الصبح و ضوء النهار بافادۀ جناب شاه صاحب والاتبار هم واضح و روشن و مبین و مبرهن گشت که جنابشان نسبت روایت کردن بتفصیل قصه ارشاد حدیث غدیر را بسبب شکایت بعضی صحابه بابن اسحاق می نمایند، و رازی بمزید گاوتازی ادعای عدم نقل ابن اسحاق حدیث غدیر را دارد، و باین توهم قدح در ثوبت حدیث غدیر می خواهد،

اهل سنت یا باید رازی را در ادعایش تکذیب کنند و یا اعلام نامبرده را کاذب بدانند

پس حالات حضرات اهل سنت را اختیار است که خواه بتکذیب جناب شاه صاحب، و صاحب «صواعق» و منصف «نوافض» ، و مؤلف «مرافض» پردازند، و اهل حق را توجه برد استدلالشان بروایت ابن اسحاق بر ابطال دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السلام که این استدلال نهایت رکیک و بی- ربطا است، و دیگر وجوه رد آن که انشاء اللّه تعالی در ما بعد خواهی شنفت فارغ البال سازند، و خواه تکذیب رازی اختیار سازند، و کذب و بهت او را ثابت فرمایند، و نهایت خفت عقل و سخافت رأی او بر ارباب ایقان واضح نمایند که بخیال ابطال استدلال أهل حق کذباً و بهتاناً بر زبان آورده که ابن اسحاق حدیث غدیر را نقل نکرده، و غالب است که ناچار تن بشق ثانی خواهند داد، و تفضیح و تقبیح و تکذیب رازی را به نسبت تکذیب شاه صاحب و دیگر اسلاف سهل تر خواهند پنداشت.

ص:43


1- تحفه اثنا عشریه ص 332 ط لکهنو 1302

و از این جا است که تفتازانی در «شرح مقاصد» با آنکه قلادۀ تقلید رازی در منع تواتر حدیث غدیر و ذکر قدح آن و تشبث بعدم نقل بخاری و مسلم و واقدی در گردن انداخته، لکن از اعاده کذب رازی متضمن ادعای عدم نقل ابن اسحاق حدیث غدیر را استحیا ساخته کما ستعلم فیما بعد انشاء اللّه تعالی.

و هم چنین قوشجی در «شرح تجرید» اکتفا بر ذکر عدم نقل بخاری و مسلم و واقدی حدیث غدیر را نموده، و ادعای عدم نقل ابن اسحاق آن را قابل ذکر ندیده.

و هم چنین شیخ عبد الحق در «ترجمه مشکاة» با وصف ذکر عدم روایت بخاری و مسلم و واقدی بروایت حدیث غدیر لب گشوده رفض جسارت سراسر خسارت رازی یعنی ادعای عدم نقل ابن اسحاق حدیث غدیر را نموده بلکه بابطال آن صراحة کما علمت قصب مسابقت در تفضیح رازی ربوده.

و از طرائف امور این است که کمال الدین بن فخر الدین جهرمی بترجمه عبارت «صواعق محرقة» که مثبت ذکر ابن اسحاق حدیث غدیر را و سبب آن را می باشد ذکر ابن اسحاق را از میان انداخته اکتفا بر محض نسبت آن بحافظ شمس الدین ساخته و چه عجب حمایت رازی و کتمان کذبش مطمح نظر داشته باشد چنانچه در «براهین قاطعه» ترجمۀ «صواعق محرقه» که در سنۀ أربع و تسعین و تسعمائة در عهد ابراهیم عادلشاه تألیف کرده گفته:

و نیز دلیل بر اینکه مراد از امر بموالات علی رضی اللّه عنه اجتناب از بغض و عداوت آن حضرت است آنست که حافظ شمس الدین جزری رحمة اللّه روایت کرده است که باعث خطبه خواندن رسول خدا صلی اللّه

ص:44

علیه و سلم و ذکر این حدیث آن بود که بعضی از اصحاب در صحبت علی رضی اللّه عنه بجانب یمن رفته بودند سخنی نسبت بحضرت علی رضی اللّه عنه گفته بودند و چون رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم از حج فارغ شد ارادۀ آن فرموده که تنبیه کند مردمان را بر قدر و مرتبه علی رضی اللّه عنه ورد کند بر آن کسی که در باب وی سخن گفته بود یعنی بریده الخ(1).

جهرمی در ترجمه صواعق خیانت کرده و ابن اسحاق را ذکر ننموده

هر چند جهرمی جهر بخیانت و ترک دیانت بکتمان ذکر ابن اسحاق نموده: لکن چون در قول خود: و باعث خطبه خواندن رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم و ذکر این حدیث آن بود الخ مشار إلیه بلفظ ذلک که در عبارت صواعق مذکور است مبین و مصرح نموده لهذا ضرر آن برای ابتاع رازی بعد لحاظ اصل عبارت صواعق اکثر است از نفع آن و هر چند عبارت صواعق هم صریح است در آنکه مراد از ذلک در آن حدیث غدیر است و احتمال دیگر را بر نمی تابد لکن از ترجمۀ این بزرگ زیادتر تشیید این مرام حاصل می شود، و فَلِلّهِ اَلْحُجَّةُ اَلْبالِغَةُ .

و ثانیاً از غرائب تأثیرات علو حق این است که چنانچه قبح و شفاعت تمسک رازی بعدم نقل بخاری و مسلم حدیث غدیر را از کلام خودش در تفسیر ظاهر شده که رد و ابطال حدیث مرویشان کرده، و نیز شناعت این تمسک از افادۀ او در همین کلمات مختصر ظاهر شده که در همین کلام مخالفت ثبوت رجوع جناب امیر المؤمنین از یمن در حجة الوداع از صحیحین ظاهر است آغاز نهاده که بادعای بودن آن حضرت

ص:45


1- براهین قاطعه ترجمه صواعق محرقه .

در یمن ابطال این حدیث شریف خواسته، هم چنان شناعت تمسک او بعدم ذکر ابن اسحاق حدیث غدیر را از همین کلام ظاهر و باهر است زیرا که رجوع جناب امیر المؤمنین علیه السلام از یمن و شرکت در حج با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ابن اسحاق در سیرت خود روایت کرده است، پس کمال عجب است که رازی خود بروایت ابن اسحاق متضمن رجوع جناب امیر المؤمنین علیه السلام از یمن و حضور در حجة الوداع بخدمت جناب رسالت مآب که این روایتش موافق روایات دیگر ائمة محققین و اساطین منقدین و ارباب صحاح ایشان است گوش نمی دهد، و از اهل حق توقع قبول تمسک او بعدم ذکر ابن اسحاق حدیث غدیر را که خلاف آن از تصریحات دیگر حضرات ظاهر است دارد.

«این خیال است و محال است و جنون» .

و حق این است که رازی بچنین هفوات و خرافات بنای فضل و جلالت خود را می کند و خود را ضحکه و سخریۀ عالم می کند که صدور چنین خرافات و هفوات از ادنی محصلی که اندک تمیز داشته مستبعد و مستغرب است، چه جا چنین عالم جلیل الشأن و امام عمدة الأعیان سنیه، و لکن حق آنست که مخالفت حق و مخالفت باطل عجب داء عضال و مرض مهلک و خلق مردی است که آدمی را قطع نظر از عذاب و نکال آخرت در دنیا هم با فحش معایب و اقبح فضائح رسوا می سازد و مصدر عجائب تعصبات و غرائب تناقضات می گرداند، سبحان اللّه چنین علام جلیل الشأن که چها مو شکافیها که بمقابلۀ حکمای اعلام نمی کند، و داد تبحر و تمهر می دهد بمقابلۀ اهل حق چنین پاها می خورد که چندین سطر مختصر

ص:46

چندین غرائب هفوات و تهافتات ودیعت نهاده داد حسن تقریر و لطف تحبیر داده است.

ابن اسحاق رجوع امیر المؤمنین علیه السلام را از یمن و حضور در حج را با پیغمبر صلی اللّه علیه و آله ذکر نموده

و أما روایت ابن اسحاق رجوع جناب امیر المؤمنین علیه السلام از یمن و حضور آن حضرت در حج، پس علامه ابو محمد(1)عبد الملک بن هشام الحمیری البصری در «تهذیب سیرت ابن اسحاق» گفته:

موافاة علی رضی اللّه عنه فی قفوله(2) من الیمن و رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی الحج

قال ابن اسحاق: و حدثنی عبد اللّه بن أبی نجیح أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کان بعث علیاً رضی اللّه عنه الی نجران فلقیه بمکة و قد أحرم فدخل علی فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فوجدها قد حلّت و تهیأت، فقال ما لک یا بنت رسول اللّه؟ قالت: أمرنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أن نحل بعمرة فحللنا، قال: ثم أتی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فلما فرغ من الخبر عن سفره قال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: انطلق فطف بالبیت و حل کما حل أصحابک قال: یا رسول اللّه انی أهللت(3) کما أهللت،

ص:47


1- محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی بعد ذکر مغازی محمد بن اسحاق گفته : و قد اعتمد ابو محمد عبد الملک بن هشام رحمه اللَّه علی روایة أبی محمد زیاد بن عبد اللَّه بن الطفیل العامری البکائی بفتح الموحدة و تشدید الکاف و هو صدوق ثبت فی المغازی و فی حدیثه عن نمیر ابن اسحاق لین فرواها ابن هشام عنه و هذبهما و نقحها و زاد فیها زیادات کثیرة و اعترض اشیاء سلم له کثیر منها بحیث نسبت السیرة إلیه ، و قد اعتنی بکتاب ابن هشام أئمة من العلماء .
2- القفول : الرجوع من السفر خاصة ، یقال : قفل یقفل قفولا الامیر الجند : ارجعهم .
3- اهل الملبی : رفع صوته بالتلبیة - اهل المحرم بالحج و العمرة : رفع صوته بالتلبیة .

فقال: ارجع فأحلل کما حل أصحابک، قال: یا رسول اللّه انی قلت حین أحرمت اللّهمّ انی اهل بما أهل به نبیک و عبدک و رسولک محمد، قال: فهل معک من هدی(1)؟ قال: لا، فأشرکه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی هدیه و ثبت علی احرامه مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حتی فرغا من الحج و نحر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الهدی عنهما.

قال ابن اسحاق: و حدثنی یحیی بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن أبی عمرة عن یزید بن طلحة بن یزید بن رکانة، قال: لما أقبل علی رضی اللّه عنه من الیمن لیلقی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بمکة تعجل الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و استخلف علی جنده الذی معه رجلا من أصحابه فعمد ذلک الرجل فکسی کل رجل من القوم حلة من البز الذی کان مع علی رضی اللّه عنه فلما دنی جیشه خرج لیلقاهم فاذاً علیهم الحلل، قال: ویلک ما هذا؟ قال: کسوت القوم لیتجملوا به إذا قدموا فی الناس، قال: ویلک انزع قبل أن تنهیه به الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، قال: فانتزع الحلل من الناس فردها فی البز قال: و أظهر الجیش شکواه لما صنع بهم(2).

ابن هشام در سیره رجوع حضرت را از یمن بدو طریق از ابن اسحاق آورده

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که رجوع جناب امیر المؤمنین علیه السلام را از یمن ابن اسحاق بدو طریق روایت کرده است، پس عجب است که رازی بروایت رجوع ابن اسحاق رجوع نمی آرد و بتعصب لا یغنی و لا یسمن من جوع دست می اندازد که بزعم عدم روایت ابن اسحاق حدیث غدیر را می آویزد.

ص:48


1- الهدی : ما اهدی الی الحرم من الابل و الغنم .
2- السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 602 ط مصر بتحقیق مصطفی السقا و ابراهیم الابیاری و عبد الحفیظ شلبی .
تشبث رازی باعراض ابن اسحاق از حدیث غدیر قادح آن نیست

و ثالثاً آنکه ابن اسحاق نزد جمعی از ائمه حذاق و مشاهیر آفاق مجروح و مقدوح است پس تشبث باعراض ابن اسحاق از ذکر حدیث غدیر علی تقدیر تسلیم صحته بعید از صواب و موجب کمال استعجاب و استغراب و تحیّر اولی الالباب است که هر گاه عدم نقل شخص جلیل الشأن و ثقه که بالاجماع معدل و مزکی باشد قادح در تواتر و صحت حدیثی نباشد

ابن اسحاق نزد جمعی از محققین رجال مقدوح است
اشاره

عدم نقل چنین کسی که جمعی اهتمام تمام در قدح و جرح و تقبیح و تفضیح او بکار برده باشند در چه حساب است در حقیقت نام ابن اسحاق به مقابلۀ هل حق بر زبان آوردن ایشان را بر ذکر فضایح و قبایح چنین امام جلیل الشأن و مقتدای سمیّ الرتبه آوردن است.

ترجمه محمد بن اسحاق بگفتار ذهبی در میزان الاعمال

پس باید دانست که علامه شمس الدین ذهبی در «میزان الاعتدال فی نقد الرجال» گفته.

محمد ابن اسحاق بن یسار أبو بکر المخرمی مولاهم المدنی أحد الائمة الاعلام، و یسار من مسبی عین التمر من موالی قیس بن مخرمة بن عبد المطلب ابن عبد مناف، رأی محمد أنسا، و ابن المسیب، و روی عن سعد (سعید-خ ل) ابن أبی هند، و المقبری، و عطا، و الاعرج و نافع و طبقتهم، و عنه الحمادان، و ابراهیم بن سعد، و زیاد البکائی، و سلمة الابرش، و یزید بن هارون، و خلق.

و قال ابن معین: قد سمع من أبی سلمة بن عبد الرحمن، وثّقه غیر واحد، و وهّاه آخرون، و هو صالح الحدیث ما له عندی ذنب الا ما قد حشا فی السیرة من الاشیاء المنکرة المنقطعة و الاشعار المکذوبة.

قال الفلاس: سمعت یحیی القطان یقول لعبید اللّه القواریری الی أین تذهب قال: الی وهب بن جریر أکتب السیرة، قال: تکتب کذباً کثیراً.

و قال أحمد بن حنبل: هو حسن الحدیث.

ص:49

و قال ابن معین: ثقة و لیس بحجة.

و قال علی بن المدینی: حدیثه عندی صحیح.

و قال النسائی و غیره: لیس بالقوی.

و قال الدار قطنی: لا یحتج به.

و قال یحیی بن کثیر و غیره: سمعنا شعبة یقول: ابن اسحاق أمیر المؤمنین فی الحدیث.

و قال شعبة أیضاً: هو صدوق.

و قال محمد بن عبد اللّه بن نمیر: رمی بالقدر، و کان أبعد الناس منه.

و قال ابن المدینی: لم أجد له سوی حدیثین منکرین.

و قال أبو داود: قدری معتزلی.

و قال سلیمان التیمی: کذاب.

و قال وهیب: سألت مالکاً عن ابن اسحاق، فاتهمه.

و قال عبد الرحمن بن مهدی: کان یحیی بن سعید الانصاری و مالک یجرّحان ابن اسحاق.

و قال یحیی بن آدم: ثنا ابن ادریس قال: کنت عند مالک فقیل له: ان ابن اسحاق یقول: أعرضوا علی علم مالک فانی بیطاره، فقال مالک: انظروا الی دجال من الدجاجلة.

و قال ابن عیینة: رأیت ابن اسحاق فی مسجد الخیف فاستحییت أن یرانی معه أحد اتهموه بالقدر.

و روی أبو داود عن حماد بن سلمة قال: ما رویت عن ابن اسحاق الا بالاضطرار.

و قال الفلاس: سمعت یحیی یقول: قال رجل لابن اسحاق: کیف حدیث

ص:50

شرحبیل بن سعد؟ فقال: واحد یحدث عنه، قال یحیی: العجب من ابن اسحاق یحدث عن أهل الکتاب و یرغب عن شرحبیل.

و قال أحمد بن حنبل: ثنا یحیی، قال هشام بن عروة: هو(1) کان یدخل.

علی امرأتی؟ یعنی محمد بن اسحاق، و امرأته فاطمة بنت المنذر، قلت: و ما یدری هشام بن عروة فلعله سمع منها فی المسجد، أو سمع منها و هو صبی، أو دخل علیها فحدثته من وراء حجاب، فأی شیء فی هذا؟ و قد کانت امرأة قد کبرت و أسنت.

و قال علی: سمعت یحیی القطان یقول: دخل ابن اسحاق علی الاعمش فکلموه فیه و نحن جلوس، ثم خرج علینا الاعمش و ترکه فی البیت، فلما ذهب، قال الاعمش: قلت له: شفیق، قال: قل أبو وائل، قال: فقال: زودنی من حدیثک الی المدینة، قلت له: صار حدیثی طعاما.

و قال علی: سمعت ابن عیینة یقول: ما سمعت أحداً یتکلم فی ابن اسحاق الا فی قوله فی القدر.

و قال علی: سمعت یحیی یقول: حجاج بن أرطاة و ابن اسحاق، و أشعث ابن سوار ذوو تهمة.

و قال ابن أبی فدیک: رأیت ابن اسحاق یکتب عن رجل من أهل الکتاب قلت: ما المانع من روایة الاسرائیلیات عن أهل الکتاب مع

قوله صلی اللّه علیه و سلم: حدثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج،

و قال: إذا حدثکم أهل الکتاب فلا تصدقوهم و لا تکذبوهم ، فهذا اذن نبوی فی جواز سماع ما یأثرونه فی الجملة کما نسمع منهم ما ینقلونه من الطب، و لا حجة فی شیء من ذلک، انما الحجة فی الکتاب و السنة.

ص:51


1- أی أ هو فهو انکار

و قال أحمد: هو کثیر التدلیس جداً، قیل له: فاذا قال: أخبرنی و حدثنی فهو ثقة؟ قال: هو یقول: أخبرنی و یخالف، فقیل له: أروی عنه یحیی بن سعید؟ قال: لا.

و من مناکیره عن نافع عن ابن عمر قال: یزکی عن العبد النصرانی.

و قال ابن عدی: کان ابن اسحاق یلعب بالدیوک.

قلت: لم یذکر ابن اسحاق أبو عبد اللّه البخاری فی کتاب الضعفاء له.

أبو قلابة الرقاشی: حدثنی أبو داود سلیمان بن داود قال: قال یحیی القطان:

أشهد أن محمد بن اسحاق کذاب، قلت: و ما یدریک؟ قال: قال لی وهیب، فقلت لوهیب، و ما یدریک؟ قال: قال لی مالک بن أنس، فقلت لمالک: و ما یدریک؟ قال: قال لی هشام ابن عروة، قلت لهشام بن عروة: و ما یدریک؟ قال: حدث عن امرأتی بنت المنذر، و ادخلت علیّ و هی بنت تسع، و ما رآها رجل حتی لقیت اللّه تعالی.

قلت: قد أجبنا عن هذا و الرجل، فما قال: انه رآها، أ فبمثل هذا یعتمد علی تکذیب رجل من أهل العلم؟ هذا مردود، ثم قد روی عنها محمد بن سوقة و لها روایة عن أم سلمة وجدتها أسماء، ثم ما قیل من انها ادخلت علیه و هی بنت تسع غلط بین ما أدری ممن وقع من رواة الحکایة، فانها أکبر من هشام بثلث عشر سنة و لعلها ما زفت إلیه و الا و قد قاربت بضعاً و عشرین سنة، و أخذ عنها ابن اسحاق و هی بنت بضع و خمسین سنة أو أکثر، و الحکایة فقد رواها عن أبی قلابة أبو بشر الدولابی، و محمد بن جعفر بن زید، و عنهما ابن عدی و غیره.

أبو بکر بن أبی داود، حدثنا أبی ثنا ابن أبی عمرو الشیبانی، سمعت أبی، یقول رأیت محمد بن اسحاق یعطی الشعراء الاحادیث یقولون علیها الشعر

ص:52

و قال أبو بکر الخطیب(1): روی ان ابن اسحاق کان یدفع الی شعراء وقته أخبار المغازی، و یسألهم أن یقولوا: فیها الاشعار لیلحقها بها.

و قال أبو داود الطیالسی: حدثنی بعض أصحابنا، قال: سمعت ابن اسحاق یقول: حدثنی الثقة، فقیل له: من؟ قال: یعقوب الیهودی.

و روی عباس عن ابن معین قال: اللیث بن سعد اثبت فی یزید بن أبی حبیب من محمد بن اسحاق.

یونس بن بکیر عن ابن اسحاق عن عبد اللّه بن دینار، عن أنس ، قیل:

یا رسول اللّه ما الرویبضة(2)؟ قال: الفاسق یتکلم فی أمر العامة.

و قال أبو زرعة: سألت یحیی بن معین عن ابن اسحاق هو حجة؟ قال: هو صدوق، الحجة عبید اللّه بن عمرو الاوزاعی، و سعید بن عبد العزیز.

أبو جعفر النفیلی، حدثنی عبد اللّه بن فائد، قال: کنا نجلس الی ابن اسحاق فاذا أخذ فی فن من العلم ذهب المجلس فی ذلک الفن.

و قال محمد بن عبد اللّه بن عبد الحکم، سمعت الشافعی، یقول: قال الزهری:

لا یزال بهذه الحرة علم مادام بها ذاک الاحول، یرید محمد بن اسحاق.

و روی نحوها ابن قدامة و غیره، عن سفیان، عن الزهری، و لفظه «لا یزال بالمدینة علم مادام بها.

و قال یعقوب بن شیبة: سألت یحیی بن معین کیف ابن اسحاق؟ قال: لیس بذاک، قلت: ففی نفسک من صدقة شیء، قال: لا، کان صدوقاً.

سعید بن داود الزبیری، حدثنی الدراوردی، قال: کنا فی مجلس ابن اسحاق

ص:53


1- ترجمته مفصلة فی الجزء الاول من تاریخ بغداد ص 214 .
2- الرویبضة تصغیر الرابضة هو العاجز الذی ربض عن معالی الامور وقعة عن طلبها و زیادة التاء للمبالغة .

نتعلم، فأغفی(1) اغفاءة، فقال: انی رأیت الساعة کان انساناً دخل المسجد و معه حبل فوضعه فی عنق حمار فأخرجه، فما لبثنا أن دخل المسجد رجل معه حبل فوضعه فی عنق ابن اسحاق فأخرجه فذهب به السلطان فجلد. قال سعید: من أجل القدر.

و روی عن حمید بن حبیب: أنّه رأی ابن اسحاق مجلوداً فی القدر جلّده ابراهیم بن هشام الامیر.

قال یزید بن هارون: سمعت شعبة یقول: لو کان لی سلطان لامّرت ابن اسحاق علی المحدثین.

عقبة بن مکرم، ثنا غندر، عن شعبة، عن محمد بن اسحاق عن الزهری،

عن سعید عن أبی هریرة ، ان النبی صلی اللّه علیه و سلم صلی علی النجاشی فکبر أربعاً.

یحیی بن کثیر العنبری ثنا شعبة، عن محمد بن اسحاق عن الاعرج، عن أبی هریرة مرفوعاً: التسبیح للرجال، و التصفیق للنساء.

أبو داود الطیالسی، ثنا سعید بن بزیع، قال: قال ابن اسحاق: حدثنی شعبة عن عبد اللّه بن دینار، عن ابن عمر: بایعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فلقننی ما استطعت، ثم ساق ابن عدی عدة أحادیث لابن اسحاق عن شعبة بن الحجاج و متونها معروفة.

ابراهیم بن سعد عن ابن اسحاق، حدثنی سفیان الثوری عن لیث، عن طاوس عن ابن عباس، قال: انها لکلمة نبی و یأتیک بالاخبار من لم تزود.

یعقوب بن ابراهیم، ثنا أبی، عن ابن اسحاق، حدثنی الزهری، عن عروة

عن زید بن خالد الجهنی، سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: من

ص:54


1- اغفی : نعس ، نام نومة خفیفة .

مس فرجه فلیتوضأ. یقال: هذا غلط، و صوابه عن بسرة بدل زید.

یونس بن بکیر، عن ابن اسحاق، عن عبد الرحمن بن الحرث، عن عبد اللّه ابن أبی سلمة، عن ابن عمر انه بعث الی ابن عباس یسأله هل رأی محمد صلی اللّه علیه و سلم ربه؟ فبعث إلیه أن نعم رآه علی کرسی من ذهب یحمله أربعة من الملئکة: ملک فی صورة رجل، و ملک فی صورة أسد، و ملک فی صورة ثور، و ملک فی صورة نسر فی روضة خضراء دونه من فراش من ذهب.

البخاری فی «تاریخه» قال: و قال عباس بن الولید بن عبد الاعلی، ثنا ابن اسحاق، ثنا محمد بن یحیی بن حبان قال: کان جدی منفذ بن عمرو أصابته آفة فی رأسه، فکسرت لسانه و نزعت عقله، و کان لا یدع التجارة فلا یزال یغبن فذکر ذلک للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم، فقال: إذا بعت فقل لا خلابة، و أنت فی کل سلعة ابتعتها بالخیار ثلث لیال. و عاش مائة و ثلاثین سنة و کان فی زمن عثمان یبتاع من السوق، فیغبن فیصیر الی أهله فیلومونه فیرده و یقول: ان النبی صلی اللّه علیه و سلم، جعلنی بالخیار ثلثا، حتی یمر الرجل من أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم، فیقول صدق. هذا غریب، و فیه انقطاع بین ابن حبان و بین جد أبیه.

ابن علیة، و ابن المبارک، عن ابن اسحاق، ثنا سعید بن عبید بن السیاق عن أبیه، عن سهل بن حنیف، قال: کنت ألقی من المذی شدة، و اکثر الاغتسال منه فسألت عن ذلک رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فقال: منه الوضوء، قلت:

فکیف بما یصیب ثوبی منه؟ قال: یکفیک أن تأخذ کفاً من ماء فتنضح به من ثوبک حیث تری انه أصابه. فهذا حکم تفرد به محمد.

قال الترمذی: هذا حدیث صحیح لا نعرفه الا من حدیث ابن اسحاق.

قال ابن عدی: قد فتشت أحادیث ابن اسحاق الکثیر فلم أجد فی أحادیثه

ص:55

ما یتهیأ أن یقطع علیه بالضعف، و ربما أخطأ، أو و هم کما یخطئ غیره، و لم یتخلف فی الروایة عنه الثقات و الائمة، و هو لا بأس به.

و قال العنبری: ثنا مکی بن ابراهیم، قال: جلست الی ابن اسحاق، و کان یخضب بالسواد، فذکر أحادیث فی الصفة، فنفرت منها فلم أعد إلیه.

رواها عبد الصمد بن الفضل، عن مکی، و قال: فاذا هو یروی أحادیث فی صفة اللّه فلم یحتملها قلبی.

و قال اسحاق بن أحمد البخاری الحافظ: سمعت محمد بن اسماعیل، یقول: محمد بن اسحاق ینبغی أن یکون له ألف حدیث یتفرد بها لا یشارکه فیها أحد.

و قال یعقوب بن شیبة: سألت ابن المدینی، عن ابن اسحاق، قال: حدیثه عندی صحیح، قلت: فکلام مالک فیه؟ قال: مالک لم یجالسه و لم یعرفه و أی شیء حدث بالمدینة، قلت: فهشام بن عروة قد تکلم فیه، قال: الذی قال هشام لیس بحجة، لعله دخل علی امرأته و هو غلام فسمع منها، و ان حدیثه یتبین فیها الصدق، یروی مرة حدثنی أبو الزناد، و مرة ذکر أبو الزناد و یقول: حدثنی الحسن بن دینار، عن أیوب، عن عمرو بن شعیب فی سلف و بیع و هو من أروی الناس عن عمرو بن شعیب.

و قال أحمد بن العجلی: ابن اسحاق ثقة، مات ابن اسحاق سنة احدی و خمسین و مائة، و قیل: بعدها بسنة.

فالذی یظهر لی أن ابن اسحاق حسن الحدیث، صالح الحال، صدوق، و ما انفرد به ففیه نکارة، فان فی حفظه شیئاً، و قد احتج به أئمة فاللّه أعلم، و قد استشهد مسلم بخمسة أحادیث لابن اسحاق ذکرها فی صحیحه(1).

ص:56


1- میزان الاعتدال ج 3 ص 468 الی ص 475 ط الاولی بتحقیق علی محمد البجاوی دار احیاء الکتب العربیة بمصر .

از این عبارت ظاهر است که ذهبی هم با آن همه حمایت محمد بن اسحاق بپرکردن او سیرت خود را از اشیای منکره منقطعه و اشعار مکذوبه اعتراف کرده.

و یحیی قطان از کتاب سیرت او بکتابت کذب کثیر تعبیر کرده.

و ابن معین گو او را ثقه گفته، لکن او را حجت ندانسته.

و نسائی و غیر او گفته اند: که او قوی نیست.

و دار قطنی ارشاد کرده: که احتجاج کرده نمی شود باو.

و ابو داود فرموده: که او قدری معتزلی است.

سلیمان تیمی ابن اسحاق را بجمیل کذاب لقب داده

و سلیمان تیمی تصریح فرموده: بآنکه او کذاب است.

هشام بن عروه ابن اسحاق را بجمیل کذاب لقب داده

و هشام بن عروه هم او را بلقب جمیل کذاب ملقب ساخته.

و وهیب گفته: که سئوال کردم مالک را از محمد بن اسحاق، پس متهم ساخت او را.

و عبد الرحمن بن مهدی گفته: که یحیی بن سعید الانصاری و مالک جرح می کردند ابن اسحاق را.

مالک، ابن اسحاق را دجال ملقب ساخته

و نیز مالک در حق او کلمۀ بلیغۀ دجال من الدجاجلة ارشاد کرده.

و ابن عیینة ارشاد کرده: که دیدم من ابن اسحاق را در مسجد خیف پس شرم کردم که ببیند مرا با او کسی، متهم کرده اند او را بقدر.

و یحیی گفته: که حجاج بن ارطاة و ابن اسحاق و اشعث بن سواد ارباب تهمت اند.

ابن حنبل، ابن اسحاق را کثیر التدلیس معرفی کرده

و احمد بن حنبل گفته: که او کثیر التدلیس است، و قول او اخبرنی و حدثنی را هم لائق اعتبار ندانسته.

یحیی بن قطان ابن اسحاق را کذاب معرفی کرده

58 و سلیمان بن داود از یحیی القطان نقل کرده که او گفته: شهادت می دهم

ص:57

که محمد بن اسحاق کذاب است.

ابن معین ابن اسحاق را حجت دانسته

و یعقوب بن شیبه گفته: که سئوال کردم یحیی بن معین را که چگونه است ابن اسحاق؟ گفتم: لیس بذاک.

و درآوردی(1)حکایتی لطیف آورده که حاصلش این است که بودیم در مجلس ابن اسحاق و می آموختیم، پس ابن اسحاق بغنود، پس گفت ابن اسحاق بدرستی که من دیدم این ساعت گویا مردی داخل مسجد شد و با او رسنی است، پس انداخت آنرا در گردن خری پس برون کرد او را، درآوردی می گوید: که پس درنگ نکردیم که داخل شد در مسجد مردی که با او رسنی بود، پس انداخت آن را در گردن ابن اسحاق، پس برون کرد او را، پس ببرد او را نزد سلطان پس تازیانه زده شد ابن اسحاق، سعید گفت: که بسبب قدر، یعنی ابن اسحاق را بسبب آنکه مذهب قدریه داشت تازیانه زدند.

و حمید بن حبیب روایت کرده: که او دیده ابن اسحاق را که مجلود شده بود در قدر جلد کرده بود او را ابراهیم بن هشام الامیر.

ترجمه ابن اسحاق بگفتار ابن سید الناس در عیون الاثر

و محمد بن محمد المعروف بابی الفتح بن سید الناس الاندلسی در اوائل «عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر» گفته:

ذکر الکلام فی محمد بن اسحاق و الطعن علیه: روینا عن یعقوب بن شیبة، قال: سمعت محمد بن عبد اللّه بن نمیر و ذکر ابن اسحاق فقال: إذا حدث عمن سمع منه من المعروفین فهو حسن الحدیث صدوق، و انما اتی من انه یحدث عن المجهولین احادیث باطلة.

ص:58


1- الدراوردی : عبد العزیز بن محمد بن عبید المدنی ، کان من المحدثین اصله من دراود بفتح الدال و الواو قریه من خراسان ، و مولده بالمدینة و توفی بها سنة 186 .

و قال ابو موسی محمد بن المثنی: ما سمعت یحیی القطان یحدث عن ابن اسحاق شیئاً قط.

و قال المیمونی: حدثنا ابو عبد اللّه احمد بن حنبل بحدیث استحسنه عن محمد ابن اسحاق، فقلت: یا ابا عبد اللّه ما احسن هذه القصص التی یجیء بها محمد ابن اسحاق، فتبسم الی متعجباً.

و روی ابن معین عن یحیی القطان انه کان لا یرضی محمد بن اسحاق و لا یحدث عنه.

و قال عبد اللّه بن احمد و سأله رجل عن محمد بن اسحاق، فقال: کان أبی یتتبع حدیثه و یکتبه کثیراً بالعلو و النزول و یخرجه فی المسند، و ما رأیته اتقی حدیثه قط، قیل: یحتج به؟ قال: لم یکن یحتج به فی السنن.

و قیل لاحمد: یا ابا عبد اللّه إذا تفرد بحدیث تقبله؟ قال: لا و اللّه انی رأیته یحدث عن جماعة بالحدیث الواحد، و لا یفصل کلام ذا من کلام ذا.

و قال ابن المدینی مرة: هو صالح وسط.

روی المیمونی عن ابن معین: ضعیف.

و روی عنه غیره: لیس بذلک.

و روی الدوری عنه: ثقة و لکنه لیس بحجة.

و قال ابو زرعة عبد الرحمن بن عمرو: قلت لیحیی بن معین و ذکرت له الحجة فقلت: محمد بن اسحاق منهم؟ فقال: کان ثقة انما الحجة عبید اللّه بن عمرو مالک ابن انس و ذکر قوماً آخرین.

و قال احمد بن زهیر: سئل بن یحیی عنه مرة، فقال: لیس بذلک، ضعیف.

قال: و سمعته مرة اخری یقول: هو عندی سقیم لیس بالقوی.

و قال النّسائی: لیس بالقوی.

ص:59

و قال البرقانی: سألت الدار قطنی عن محمد بن اسحاق بن یسار و عن ابیه، فقال: جمیعاً لا یحتج بهما، و انما یعتبر بهما.

و قال علی: قلت لیحیی بن سعید: کان ابن اسحاق بالکوفة و انت بها؟ قال:

نعم، قلت: ترکته متعمداً؟ قال: نعم، و لم اکتب عنه حدیثاً قط.

و روی أبو داود، عن حماد بن سلمة، قال: لو لا الاضطرار ما حدثت عن محمد بن اسحاق.

و قال أحمد: قال مالک و ذکره فقال: دجال من الدجاجلة.

و روی الهیثم بن خلف الدوری، نا احمد بن ابراهیم، نا أبو داود صاحب الطیالسة حدثنی من سمع هشام بن عروة و قیل له: ان ابن اسحاق یحدث بکذا و کذا عن فاطمة، فقال: کذب الخبیث.

و روی ابن القطان، عن هشام انه ذکره، فقال: العدو للّه الکذاب یروی عن امرأتی من این رآها.

و قال عبد اللّه بن أحمد: فحدثت أبی بذلک، فقال: و ما ینکر، لعله جاء فاستأذن علیها فاذنت له، احسبه قال: و لم یعلم.

و قال مالک: کذاب.

و قال ابن ادریس: قلت لمالک و ذکر المغازی فقلت له: قال ابن اسحاق:

انا بیطارها، فقال: نحن نفیناه عن المدینة.

و قال مکی بن ابراهیم: جلست الی محمد بن اسحاق و کان یخضب بالسواد، فذکر احادیث فی الصفة، فنفرت منها فلم اعد الیه، و قال مرة: ترکت حدیثه و قد سمعت منه بالری عشرین مجلساً.

و روی الساجی عن المفضل بن غسان: حضرت یزید بن هارون و هو یحدث بالبقیع و عنده ناس من اهل المدینة یسمعون منه، حتی حدثهم عن محمد بن اسحاق

ص:60

فامسکوا، و قالوا: لا تحدثنا عنه نحن اعلم به، فذهب یزید یحاولهم فلم یقبلوا، فأمسک یزید. و قال ابو داود: سمعت احمد بن حنبل ذکره، فقال: کان رجلا کان یشتهی الحدیث فیأخذ کتب الناس فیضعها فی کتبه.

و سئل أبو عبد اللّه: أیما أحب إلیک موسی بن عبیدة الزبدی أو محمد بن اسحاق؟ قال: لا محمد بن اسحاق.

و قال أحمد: کان یدلس الا أن کتاب ابراهیم بن سعد إذا کان سماعاً قال:

حدثنی و إذا لم یکن قال: قال.

و قال أبو عبد اللّه: قدم محمد بن اسحاق الی بغداد فکان لا یبالی عمن یحکی عن الکلبی و غیره، و قال: لیس بحجة.

و قال الفلاس: کنا عند وهب بن جریر فانصرفنا من عنده فمررنا بیحیی القطان فقال: أین کنتم؟ قلنا: کنا عند وهب بن جریر یعنی نقرأ علیه کتاب المغازی عن أبیه، عن ابن اسحاق، فقال: تنصرفون من عنده بکذب کثیر.

و قال عباس الدوری(1): سمعت أحمد بن حنبل و ذکر ابن اسحاق، فقال: أما فی المغازی و أشباهه فیکتب عنه، و أمّا فی الحلال و الحرام فیحتاج الی مثل هذا و مد یده و ضم أصابعه و روی الاثرم عن أحمد: کثیر التدلیس جداً، أحسن حدیثه عندی ما قال: أخبرنی و سمعت، و عن ابن معین: ما أحب أن أحتج به فی الفرائض.

و قال ابن أبی حاتم: لیس بالقوی، ضعیف الحدیث، و هو أحب الی من أفلح بن سعید یکتب حدیثه.

و قال سلیمان التیمی: کذاب.

ص:61


1- الدوری : عباس بن محمد الهاشمی ، مولاهم البغدادی ، من حفاظ الحدیث ، توفی سنة 271

و قال یحیی القطان: ما ترکت حدیثه الا للّه، أشهد أنه کذاب.

و قال یحیی بن سعید: قال لی وهیب بن خالد: انه کذاب، قلت لوهیب:

ما یدریک؟ قال: قال لی مالک: أشهد أنه کذاب، قلت لمالک: ما یدریک؟ قال:

قال لی هشام بن عروة: انه کذاب، قلت لهشام: ما یدریک؟ قال: حدث عن امرأتی فاطمة الحدیث.

قلت: و الکلام فیه کثیر جداً، و قد قال أبو بکر الخطیب: قد احتج بروایته فی الاحکام قوم من أهل العلم، و صدف عنها آخرون. الخ(1).

از این عبارت واضح است که ابن نمیر اتیان بلا بر ابن اسحاق بسبب تحدیث او از مجهولین احادیث باطله را ثابت کرده.

و احمد بن حنبل بسبب استحسان میمونی قصص مرویۀ ابن اسحاق را تبسم کرده و تعجب ظاهر ساخته.

و ابن معین روایت کرده از یحیی قطان که او پسند نمی کرد محمد بن اسحاق را و تحدیث نمی کرد از او.

و احمد بن حنبل حدیثی را که ابن اسحاق بآن متفرد باشد لائق قبول ندانسته.

و میمونی از ابن معین روایت کرده که او ابن اسحاق را ضعیف گفته.

و غیر میمونی از ابن معین نقل کرده که او در حق ابن اسحاق لیس بذاک گفته.

و احمد بن زهیر گفته: که سؤال کرده شد یک بار یحیی از ابن اسحاق، پس گفته یحیی که لیس بذاک ضعیف.

و نیز احمد بن زهیر گفته: که شنیدم یحیی را بار دگر می گفت که ابن

ص:62


1- عیون الاثر ج 1 ص 10 - 13 - ط دار الجیل - بیروت

اسحاق نزد من سقیم است و قوی نیست.

و نسائی فرموده که او قوی نیست.

و برقانی(1)گفته: که سؤال کردم من دار قطنی را از محمد بن اسحاق و از پدرش پس فرمود دار قطنی که هر دو احتجاج کرده نمی شود بایشان و جز این نیست که اعتبار کرده می شود بایشان.

و علی گفته: که گفتم بیحیی بن سعید که آیا بود ابن اسحاق در کوفه و تو در آنجا بودی؟ گفت آری، گفتم آیا ترک کردی او را متعمداً؟ گفت بلی و ننوشتم از او حدیثی را.

و احمد نقل کرده که مالک ذکر کرد ابن اسحاق را، پس گفت: که او دجالی است از دجاجله.

و هشام بن عروه بنا بروایت ابو داود و طیالسی ابن اسحاق را بخبیث ملقب ساخته و کذب او ظاهر نموده.

و ابن القطان افاده کرده: که هشام او را عدو خدا و کذاب گفته.

و مالک هم اطلاق کذاب بر او نموده.

و ابن ادریس گفته: که گفتم برای مالک و او ذکر کرده بود مغازی را:

که گفته است ابن اسحاق که من بیطار مغازیم، پس گفت مالک: که ما نفی کردیم او را از مدینه.

و مکی بن ابراهیم نفرت خود از ابن اسحاق بسبب روایت او احادیث صفت را ظاهر می سازد.

و نیز مکی گفته است: که ترک کردم من حدیث او را و حال آنکه شنیدم

ص:63


1- البرقانی : احمد بن محمد بن احمد الخوارزمی البغدادی ، من المحدثین توفی سنة 425

از او در ری بیست مجلس را.

و مفضل بن غسان گفته: که حاضر شدم نزد یزید بن هارون و او تحدیث می کرد ببقیع و نزد او مردمان بودند از اهل مدینه که می شنیدند از او تا آنکه تحدیث کرد یزید بن هارون ایشان را از محمد بن اسحاق پس باز ماندند و گفتند که تحدیث مکن ما را از او ما داناتریم باو، پس یزید محاوله ایشان می کرد، پس قبول نکردند، پس بازماند یزید.

و ابو داود گفته: که شنیدم احمد بن حنبل را که ذکر می کرد محمد بن اسحاق را، پس گفت: که بود او مردی که می خواست حدیث را پس می گرفت کتب مردم را و می نهاد آن را در کتب خود.

و ابو عبید اللّه گفته: که آمد محمد بن اسحاق بسوی بغداد، پس مبالات نمی کرد که از کدام کس حکایت می کرد از کلبی و غیر او.

و نیز گفته: که او حجت نیست.

و فلاس گفته: که بودیم نزد وهب بن جریر، پس برگشتیم از نزد او پس گذشتیم بیحیی قطان، پس گفت یحیی: که کجا بودید؟ گفتیم که بودیم ما نزد وهب ابن جریر می خواندیم بر او کتاب مغازی از پدر وهب از ابن اسحاق، پس گفت یحیی قطان که باز می گردید از نزد وهب بکذب کثیر.

ابن ابی حاتم ابن اسحاق را ضعیف دانسته

و ابن أبی حاتم گفته: که او قوی نیست، ضعیف الحدیث است.

و سلیمان تیم گفته: که کذاب است.

و یحیی قطان گفته: که ترک نکردم حدیث او را مگر برای خدا، گواهی می دهم بدرستی که او کذاب است.

و یحیی بن سعید گفته: که گفت برای من وهیب بن خالد بدرستی که او

ص:64

یعنی ابن اسحاق کذاب است، گفتم بوهیب چه چیز دانا کرد ترا؟ گفت وهیب که گفت برای من مالک: که گواهی می دهم بدرستی که او کذاب است، گفتم بمالک: چه چیز دانا کرد ترا؟ گفت مالک: که گفت برای من هشام بن عروة: بدرستی که او کذاب است، گفتم بهشام، چه چیز دانا کرد ترا؟ گفت هشام: که تحدیث کرد او از زن من الحدیث.

و نیز ابو الفتح تصریح کرده بآنکه کلام در ابن اسحاق بسیار است.

و از خطیب نقل کرده که او گفته: که احتجاج کرده اند بروایت ابن اسحاق در احکام قومی از اهل علم و اعراض کرده اند از آن دیگران.

و مخفی نماند که ابو الفتح در «عیون الاثر» بعد نقل این همه مطاعن و مثالب محمد بن اسحاق جواب اکثر آن نوشته: حیث قال: ذکر الاجوبة عما رمی به الخ(1).

و این اجوبه بعد تسلیم ما را مضرتی نمی رساند، زیرا غرض نه این است که باجماع سنیه محمد بن اسحاق مقدوح و مجروح است، بلکه غرض صرف همین است که نزد جمعی از ائمه سنّیه ابن اسحاق مطعون و مجروح است، و آن از ما ذکر ثابت و متحقق است.

و نیز هر گاه این همه تصریحات و تنصیصات ائمه عالی درجات در قدح و جرح ابن اسحاق لائق اصغاء و التفات نباشد.

پس اعراض ابن اسحاق و غیر او از نقل حدیث غدیران سلم کی لائق التفات است، و هم چنین قدح و جرح بعض متعصبین در حدیث غدیر کی قابل اعتناء است.

و قدح و جرح جمعی از ائمه سنیه در ابن اسحاق از دیگر کتب و اسفارهم

ص:65


1- عیون الاثر ج 13 ط دار الجیل - بیروت

هویدا و آشکار است.

ترجمه ابن اسحاق بگفتار ذهبی در مغنی

ذهبی در «مغنی «گفته» .

محمد بن اسحاق بن یسار احد الاعلام، صدوق، قوی الحدیث، امام، لا سیما فی السیر، و قد کذبه سلیمان التیمی، و هشام بن عروة، و مالک، و یحیی القطان، و وهیب.

و اما ابن معین فقال: ثقة، لیس بحجة، و کذا قال النّسائی و غیر واحد.

و قال شعبة: صدوق.

و قال احمد بن حنبل: حسن الحدیث و لیس بحجة.

و قال محمد بن عبد اللّه بن نمیر: رمی بالقدر، و کان ابعد الناس منه.

و قال علی بن المدینی: حدیثه عندی صحیح، لم اجد له الا حدیثین منکرین.

ابو داود ابن اسحاق را قدری معتزلی دانسته

و قال ابو داود: قدری معتزلی،

دار قطنی به گفتار ابن اسحاق احتجاج نمیکند

و قال الدار قطنی: لا یحتج به.

و قال عبد الرحمن بن مهدی: تکلم اربعة فی ابن اسحاق، فاما شعبة و سفیان فکانا یقولان فیه: أمیر المؤمنین فی الحدیث (1).

از این عبارت ظاهر است که سلیمان تیمی و هشام بن عروة، و مالک، و یحیی القطان و وهیب ابن اسحاق را کاذب و دروغ گو می دانند.

و ابو داود او را قدری معتزلی نام می نهد، و دار قطنی نفی احتجاج از او می کند.

ترجمه ابن اسحاق بگفتار ابن قتیبه در المعارف

و عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة در کتاب «معارف» گفته:

محمد بن اسحاق هو محمد بن اسحاق بن یسار مولی قیس بن مخرمة بن عبد المطلب بن عبد مناف، و یذکرون أن یساراً کان من سبی عنی التمر الذین بعث بهم خالد بن الولید الی أبی بکر بالمدینة، و کان له أخوان یروی عنهما:

ص:66


1- المغنی فی رجال الحدیث ص 112 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .

موسی بن یسار.

و کان محمد أتی أبا جعفر بالحیرة، فکتب له المغازی فسمع منه أهل الکوفة بذلک السبب، و کان یروی عن فاطمة بنت المنذر بن الزبیر، و هی امرأة هشام ابن عروة، فبلغ ذلک هشاماً فأنکر ذلک، و قال: أ هو کان یدخل علی امرأتی، و حدثنی أبو حاتم عن الاصمعی، عن معتمر(1) ، قال قال لی أبی: لا تأخذن من ابن اسحاق شیئاً فانه کذاب، و کان محمد بن اسحاق یکنی أبا عبد اللّه(2).

از این عبارت ظاهر است که پدر معتمر فرزند دلبند خود معتمر را بتأکید منع کرده از آنکه اخذ کند از ابن اسحاق و بتصریح ارشاد کرده که او کذاب است.

مولوی عبد العلی در فواتح الرحموت مدح قدح ابن اسحاق را نقل کرده

و مولوی عبد العلی بن نظام الدین که حافظ غلام محمد در «ترجمۀ عبقریه» او را بشمس الشموس طبیب النفوس، علامة الوری، علم الهدی سراج الامة، برهان الائمة، حجة الاسلام بهجة الانام، حیاة العلم و المعارف، روح البر و العوارف وصف کرده در کتاب «فواتح الرحموت شرح مسلم الثبوت» گفته:

فائدة: قال الذهبی و هو من أهل الاستقراء التام فی نقل حال الرجال: لم یجتمع اثنان من علماء هذا الشأن علی توثیق ضعیف فی الواقع، و لا علی تضعیف ثقة فی الواقع، و لعل هذا الاستقراء لیس تاماً فان محمد بن اسحاق صاحب المغازی، قال شعبة: صدوق فی الحدیث، قال ابن عیینة لابن المنذر:

ما یقول أصحابک فیه؟ قال: یقولون: انه کذاب. قال: لا یقبل ذلک، سئل أبو زرعة

ص:67


1- هو معتمر بن سلیمان التیمی ابو محمد البصری یلقب بالطفیل ، ثقة من کبار التاسعة منه قدس سره - تقریب عسقلانی
2- المعارف لابن قتیبة ص 492 ط دار المعارف بمصر

عنه فقال: من تکلم فی محمد ابن اسحاق هو صدوق، قال قتادة: لا یزال فی الناس علم ما عاش محمد بن اسحاق.

قال سفیان: ما سمعت أحداً یتهم محمد بن اسحاق، و روی المیمونی عن ابن معین: ضعیف، قال النسائی: لیس بالقوی.

قال الدار قطنی: لا یحتج به و بأبیه.

قال یحیی بن سعید: ترکته متعمداً و لم اکتب حدیثه.

قال ابن أبی حاتم: ضعیف الحدیث.

قال سلیمان التیمی: کذاب.

قال مالک: أشهد انه کذاب، قال وهیب: ما یدریک؟ قال قال لی هشام: انه کذاب فانظر فان کان هو ثقة فقد اجتمع أکثر من اثنین علی تضعیفه، و ان کان ضعیفاً فقد اجتمع أکثر من اثنین علی توثیقه فافهم(1).

از این عبارت واضح است که میمونی از ابن معین روایت کرده که او محمد بن اسحاق را ضعیف گفته: و نسائی گفته: که قوی نیست، و دار قطنی گفته: که احتجاج کرده نمی شود باو و بپدر او.

و یحیی بن سعید گفته: که ترک کردم او را متعمداً و ننوشتم حدیث او را و ابن أبی حاتم گفته: که ضعیف الحدیث است.

و سلیمان تیمی گفته: که کذاب است.

و مالک گفته: که شهادت می دهم بدرستی که او کذاب است، و هر گاه وهیب بمالک گفته: که چه چیز دانا کرده ترا؟ گفت مالک که گفت برای من هشام:

که گواهی می دهم بدرستی که او کذاب است.

از مباحث گذشته شناعت تمسک رازی بعدم نقل بخاری و مسلم و واقدی و ابن اسحاق ظاهر شد

بالجمله بعد ادراک این همه مباحث که مذکور شد در کمال شناعت

ص:68


1- فواتح الرحموت فی شرح مسلم الثبوت ج 1 ص 191

و فظاعت و سماجت تمسک فخر رازی بعدم نقل بخاری و مسلم و واقدی و ابن اسحاق ریبی نماند، و ارباب تدبر و امعان، و اصحاب ذکا و اتقان بالقطع و الایقان می دانند که اگر صد کس مثل این اربعۀ غیر متناسبه هم اعراض و طی کسح از نقل حدیثی نمایند این اعراض قدح در تواتر یا صحت آن نمی تواند کرد، چه مدار تواتر و صحت بر استجماع شروط آنست، و از جملۀ شروط تواتر و صحت اهل درایت و اصول عدم اعراض این چهار کس یا امثالشان را ذکر نکرده اند، و اگر متعصبی بادعای آن گردن افرازد مخاطب خواهد شد بخطاب هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ(1) آری حق آنست که نزد اهل ایقان و ایمان اعراض بخاری و مسلم و امثال ایشان از ذکر حدیث غدیر دلیل کمال تعصب و عناد و نهایت حقد و لدادشان است که از ذکر چنین خبر متواتر و مشهور اعراض کردند، تا آنکه نوبت باینجا رسید که رازی متمسک باعراضشان شد، و کرامت ابو زرعه و صحت کشف صادق او که تشنیع غلیظ بر مسلم بخوف صدور چنین تمسک از اهل بدعت کرده ظاهر گردید.

ابن الجوزی را بجهت اینکه عبد القادر را در کتابش ذکر نکرده تشنیع میکنند

و از عجائب آنست که بر بیچاره ابن الجوزی بسبب عدم ذکر شیخ عبد القادر در کتابی که در ذکر زهاد زمان خود تصنیف کرده تشنیع بلیغ می زنند.

شیخ عبد الحق دهلوی که بتصریح فاضل رشید در ایضاح علم علومش از جو آسمان در گذشته، و فنن(2) فنونش بر ارجاء عالم سایه انداز گشته، و تصانیفش در علوم دینیه مسلّم الثبوت نزد علمای اهل سنّت

ص:69


1- البقرة : 116 - النمل : 64
2- الفنن بفتح الفاء و النون : الغصن المستقیم ، جمعه الافنان

و جماعت، و کلامش بجهت اتصاف بجودت و انصاف مستند اصحاب دیانت و براعت است در «رجال مشکاة» در ترجمۀ ابن الجوزی گفته:

و کان ابن الجوزی عالماً فاضلا، قد غر فی شبابه بفضله و کتابه متقشفاً خشنا، عافاه اللّه بعیداً عن طریقة القوم و محبتهم و الاعتقاد فیهم، و أشد من ذلک کله أنه کان ببغداد فی زمن سیدی الشیخ محیی الدین عبد القادر الجیلانی، و کان محروماً من برکات محبته و حسن عقیدته، و کان یسلک معه رضی اللّه عنه طریقة الاجتناب و الاستنکار حتی کاد(1) أنه صنف کتاباً فی ذکر زهاد زمانه ببغداد و غیره من البلاد و لم یکمله بجمیل ذکره رضی اللّه عنه، و کان هذا منه جهلا و غروراً بظاهر العلوم و الفضائل(2).

دهلوی ابن الجوزی را بجهت ذکر نکردن عبد القادر جاهل و مغرور دانسته

از این عبارت ظاهر است که شیخ عبد الحق دهلوی عدم ذکر ابن الجوزی عبد القادر جیلانی رای در کتابی که در ذکر زهاد زمان خود تصنیف کرده عین جهل و غرور دانسته، پس هر گاه اعراض از ذکر شیخ عبد القادر جیلانی در کتاب زهاد محض جهل و غرور فساد و خلاف صلاح و صواب و رشاد، و منافی ورع و فضل و سداد باشد بحیرتم که چگونه عدم ذکر بخاری و مسلم و امثال ایشان حدیث غدیر رای عین جهل و غرور و محض اتباع تلبیس ابو الشرور نباشد.

و لطیف تر آنست که خود عبد الحق که ابن الجوزی رای بسبب عدم ذکر عبد القادر جیلانی در کتاب زهاد زیر مشق طعن و تشنیع گردانیده بیچاره او رای بزمرۀ جهلا و اهل غرور گنجانیده در ترجمۀ مشکاة متمسک بعدم

ص:70


1- الظاهر ان لفظة کاد زیادة من سهو القلم
2- رجال مشکاة ص 386

نقل بخاری و مسلم و وقادی حدیث غدیر رای گردیده، و قدح در تواتر آن باین علت معلول خواسته و از ظهور عناد و لداد ائمه ثلثۀ خود حسب افادۀ خودش دربارۀ ابن الجوزی باکی نکرده، فلا حول و لا قوة الا باللّه و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی الیافعی در کتاب «مرآة الجنان» در ترجمۀ عبد القادر ابن أبی صالح جیلانی گفته:

و أما ترجمۀ الذهبی فی قوله: و الشیخ عبد القادر بن أبی صالح الزاهد، فمدحه بصفة الزهد التی هی من أوائل منازل السالکین المبتدئین من المریدین و قوله: انتهی إلیه التقدم فی الوعظ و الکلام علی الخواطر فغض من منصبه العالی، و قدح لا مدح فیما له من المفاخرة و المعالی.

فمن مدح السادات اهل نهایة و سامی مقامات بأوصاف مبتدی

فقد ذمّهم فیما به ظن مدحهم و کم معتمد فیما تزعم مهتدی.(1)

از این عبارت ظاهر است که یافعی بر وصف کردن ذهبی جیلانی را بزاهد راضی نمی شود، و مدح او را به اینکه منتهی شد بسوی او تقدم در وعظ و کلام بر خواطر که عین اثبات کرامات است عین جرح و قدح و غض و ازراء و هتک حرمت جیلانی می انگارد و آن را محض تقصیر و تفریط و عین جور و جفا و اعتساف و اعتدا می انگارد بسبب آنکه ذهبی اغراق و مبالغه عظیمه در مدح و ثنای جیلانی نکرده.

اعراض بخاری و مسلم و واقدی و ابن اسحاق از ذکر غدیر نیز دلیل جهل و غرور آنها است

پس بنابر این اعراض بخاری و مسلم و واقدی از ذکر حدیث غدیر

ص:71


1- مرآة الجنان ج 3 ص 339 ط دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد الدکن

نیز دلیل عناد و لداد و اعتساف و اعتدای ایشان باشد، و چگونه عاقلی باور توان کرد که ترک ذهبی اغراق و مزید مبالغه را در مدح و ثنای جیلانی عین جور و جفا و محض اعتساف و اعتدا باشد، و اعراض بخاری و مسلم از ذکر حدیث غدیر و کتمان دیگر فضائل جلیّه جناب امیر المؤمنین علیه السلام عین تحقیق و تنقید و ناشی از مزید ضبط و اتقان بود.

یافعی از ذهبی تعجب دارد چرا رفاعی را بحد لایق تعظیم نکرده

و نیز یافعی در «مرآة الجنان» در سنۀ ثمان و سبعین و خمسمائة گفته:

و فیها توفی احمد بن الرفاعی الزاهد القدوة ابو العباس بن علی بن احمد، کان ابوه قد نزل بالبطائح بالعراق بقریة أم عبیدة، فتزوج باخت الشیخ منصور الزاهد، فولدت له الشیخ احمد فی سنة خمسمائة، و تفقه قلیلا علی مذهب الشافعی و کان إلیه المنتهی فی التواضع و القناعة و لین الکلمة و الذل و الانکسار و الازراء علی نفسه و سلامة الباطن، و لکن اصحابه فیهم الجید و الردی، و قد کثر الدغل فیهم، و تجددت لهم احوال شیطانیة من دخول النیران و الدخول علی السباع و اللعب بالحیات، و هذا ما عرف الشیخ و لا صلحاء اصحابه فنعوذ باللّه من الشیطان الرجیم، قلت: هذه ترجمة الذهبی علیه فی کتابه الموسوم بالعبر و لم یزد علی هذا، و هذا من العجائب فی اقتصاده علی هذا فی ذکر شیخ الشیوخ الذی ملأت شهرته المشارق و المغارب، تاج العارفین و امام المعرفین ذی الانوار الزاهرة و الکرامات الباهرة و المقامات العلیة، و الاحوال السنیة و البرکات العامة و الفضائل الشهیرة بین الخاصة و العامة احمد بن ابی الحسن الرفاعی الخ(1).

از این عبارت ظاهر است که یافعی از ذهبی بسبب آنکه در ترجمۀ احمد بن علی الرافعی بر ذکر بعض مدائح او اکتفا کرده و مبالغه بسیار در اطرا و ثنای او نکرده تعجب آغاز نهاده و اعراض او را از بسط مقال

ص:72


1- مرآت الجنان ج 3 ص 104 ط دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد

در تعظیم و اجلال و رفع رفاعی لائق اعتراض دانسته.

اعراض معرضین از ذکر حدیث غدیر نیز موجب تعجب و تشنیع است

پس اعراض معرضین از ذکر حدیث غدیر بالاولی موجب عجب و باعث تشنیع گردد.

فضایح، قبایح ومطاعن جاحظ

رازی از تعصب متشبث بجاحظ ناصبی شده

و عجب عجاب و مایۀ کمال استغراب آنست که رازی بسبب کمال غلیان مواد تعصب و عناد و نهایت رسوخ در بغض و لداد تمسّک و تشبث را باعراض بخاری و مسلم و وقادی و نسبت آن بابن اسحاق کافی و بسند نیافته بسوی تعلی و ترقی که در حقیقت عین تنزل بحضیض اعتساف و ایثار محض هزل و سفساف است شتافته، اعلان و اجهار بقصد اطفاء نور فضل جلیل وصی رسول مختار علیهما سلام الملک الجبار خواسته بقدح قادحین مقدوحین در حدیث غدیر دست انداخته و این چه بلا تعصب و خرافت و بعد از تأمل و تدبر و انهماک در باطل و اغراق در هوای نفس است که آفتاب روشن را بگل اندودن می خواهد.

و از غرائب آن است که در ذکر قادحین جاحظ را شرف تقدیم ذکری بخشیده، و کاش بر محض اجمال و ابهام اکتفا می کرد و نام جاحظ و مثل او بر زبان نمی آورد، و خود را نزد ارباب تحقیق و اطلاع رسوا نمی ساخت.

و اگر رازی ادنی بهرۀ از انصاف و حیا می داشت، و از طعن و تشنیع اهل تحقیق اندک هراسی بدل می آورد، گاهی نام جاحظ را و آن هم بمقابلۀ اهل حق نمی آورد که فضایح و قبایح و مثالب، و معایب، و مطاعن، و مخازی او مشهور و معروف است.

ص:73

جاحظ از معاندین اهل البیت علیهم السلام بوده
اشاره

و عمدۀ این معایب آنست که او ناصب معاند و عدو حاقد بوده، معادات و مناوات اهل بیت اطهار، و تشمیر ذیل در توجیه مطاعن و نقائص بسوی جناب امام ائمه اخیار علیه السلام اللّه ما اختلف اللیل و النهار کار آن نابکار است. چنانچه کتاب او که در توجیه مطاعن بجناب امیر المؤمنین علیه السلام و محامات فرقۀ مروانیه نوشته مشهور و ناصبیت او در کتب ثقات اعلام مذکور.

و دورتر چرا باید رفت خود جناب شاهصاحب هم بعنایت الهی تصریح بناصبیت جاحظ و تصنیف او کتابی را که در آن نقائص درج کرده که توجیه آن بحضرت امیر المؤمنین علیه السلام قصد کرده فرموده اند و چون نزد معتقدین شاهصاحب شعر مشهور:

إذا قالت حذام فصدقوها فان القول ما قالت حذام

در حق شاهصاحب صادق و بحالشان مطابق است، لهذا ممکن نیست که انحراف و عدول و اعراض و نکول از افاده شان توانند کرد.

بگفتار شاهصاحب جاحظ در کتاب عثمانیه با امیر المؤمنین علیه السلام اهانت کرده

پس باید دانست که جنابشان در حاشیه جواب دلیل ششم از دلائل عقلیه بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از همین کتاب یعنی «تحفه» می فرمایند: جاحظ معتزلی نیز ناصبی است کتابی دارد که در آن کتاب نقائص حضرت امیر درج نموده، و بیشتر روایت او از نظام و ابراهیم(1) است انتهی(2).

ص:74


1- نظام لقب ابراهیم است و شاه صاحب نظام را غیر ابراهیم خیال کرده اند .
2- تحفه شاه صاحب ص 229 ط پیشاور

و للّه الحمد که از این عبارت نص صریح بر ناصبیت جاحظ ظاهر است و کمال عداوت او با جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت که بتسوید کتابی در توجیه مطاعن بآن جناب روی خود سیاه کرده و مثل نامۀ اعمال خود آن را تیره و تاریک ساخته فلا برد اللّه مضجعه و لا طیب تربته، بل اسکنه فی اسفل درک من الجحیم و جعله قرین ابلیس اللعین اللئیم.

پس اندک امعان و تدبر باید کرد، و از مؤاخذه ارباب تحقیق و تنقید خوفی در دل باید آورد، و از انهماک در حب باطل و عشق بدعت و عصبیت باید گذشت تا مزید شناعت تشبث رازی بقدح چنین ناصبی حاقد و عدو معاند و متعصب حاسد که کتابی خاص در توجیه مطاعن بجناب امام المشارق و المغارب المخصوص بجمیع المناقب و المحامد علیه سلام الواحد الاحد الماجد تصنیف کرده، و اوقات عزیز را که می بایست که آن را در نشر فضائل و مدائح آن جناب صرف کرده ذخیرۀ سعادت ابدی می اندوخت، در این کار ناهنجار که بسماع آن مو بر تن متدینین اخیار می خیزد، و هر مؤمن مسلم بر ریش مرتکب آن تف می زند ضایع ساخته ظاهر گردد.

و حق آنست که این تشبث چندان شناعتها دارد که زبان بیان از اظهار آن عاجز و قاصر، و عقل در شرح شمه آن سراسیمه و حائر است، وا عجباه که رازی از حیاء و تدین یکبارگی دست برداشت اتباع و پیروی ناصبی بغیض در قدح و جرح حدیث غدیر را آغاز کرده، و حرف صریح الاختلال چنین متعصب کثیر الاضلال بسمع اصغا شنیده، و بعین رضا پسندیده، و بمزید فساد سریرت و عمای بصیرت آن را بر سر و چشم نهاده، و از طعن و تشنیع اهل ایمان و اسلام که آخر بعد تمسک این امام انام بقدح چنین

ص:75

ناصب بغیض معاند حضرت امیر المؤمنین چها خواهند گفت مبالاتی نکرده، و از افتضاح خود در خواص و عوام بظهور اطاعت ناصبی نترسیده، همانا رد مقالۀ اهل حق مقدم بر صیانت خود از تقضیح و تقبیح داشته، و هر چند مزید شناعت و سماجت ناصبیت کمال فضاعت و قبح ایراد مطاعن بر جناب أمیر المؤمنین علیه السلام که جاحظ بر آن جسارت کرده خود ظاهر و واضح است و حاجت بیان ندارد،

شاهصاحب در تحفه اهانت بامیر المؤمنین علیه السلام را کفر دانسته

لکن للّه الحمد که خود شاه صاحب در همین باب امامت ذکر مطاعن جناب امیر المؤمنین علیه السلام را عین کفر دانسته اند، و در اعتذار از نقل آن ارشاد کرده که نقل کفر کفر نباشد، چنانچه در ما بعد در ذکر ادلۀ عقلیه بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته:

دلیل ششم آنکه گویند در حضرت امیر رضی اللّه عنه هیچ یک از مخالف و موافق چیزی که موجب طعن و قدح باشند روایت نکرده، بخلاف خلفاء ثلاثه که مخالف و موافق قوادح بسیار در ایشان روایت کرده اند که سلب استحقاق امامت آنها کنند پس حضرت امیر رضی اللّه عنه که سالم از قوادح امامت است متعین باشد برای امامت، در این دلیل طرفه خبطی واقعی است، زیرا کسانی که بامامت خلفاء ثلاثه قائلند یعنی اهل سنت و معتزله هرگز قوادح ایشان روایت نکرده اند، آری شیعه بسبب بغض و عنادی که با خلفائی ثلاثه دارند چیزها را مطاعن قرار داده اند، و در حقیقت آن چیزها مطاعن نیستند، چنانچه در باب مطاعن بیاید انشاء اللّه تعالی و اگر آن چیزها از قبیل مطاعن باشند در انبیاء و ائمه نیز مطاعن خواهند بود، بلکه اگر کتب شیعه را کسی نیک مطالعه کند از مطاعن انبیاء و ائمه مملو و مشحون یابد چنانکه قدر کافی از آن در ابواب سابقه در گذشت.

ص:76

و آنچه گفته اند: که در حضرت امیر رضی اللّه عنه هیچ یک از مخالف و موافق قدحی روایت نکرده خطبی دیگر است، زیرا اگر مراد از مخالف اهل سنت اند پس کذب صریح است زیرا که اهل سنت معتقدین صحت امامت آن جنابند چرا قوادح روایت کنند، و اگر مراد خوارج و نواصبند پس ایشان خود دفاتر طویله و طوامیر کثیره مثل چهره های ظلمانی خود در این باب سیاه کرده اند، و ایراد آن خرافات در این رساله هر چند سوء ادب است اما بنابر ضرورت نقل کفر را کفر ندانسته چیزی از کتب ایشان بطریق نمونه نقل می کند.

باید دانست که مطاعن حضرت امیر رضی در کتاب عبد الحمید معتزلی ناصبی دو قسم یافته می شود: قسمتی آنست که نواصب متفردند بروایت آن و اهل سنت و شیعه که محبین آنجنابند انکار آن می کنند، و این قسم را اعتبار نیست زیرا که افتراء و بهتان آنها است الزام بآن عائد نمی شود، مثل شرکت در قتل عثمان (رض) ، و شرکت در قذف عائشه (رض) ، و نزول وَ اَلَّذِی تَوَلّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ(1).

قسم دوم آنست که در کتب شیعه و اهل سنت بطریق صحیحه ثابت است و این قسم البته جواب طلب است، چنانچه شیعه و اهل سنت هر دو متصدی جواب آن شده اند.

شریف مرتضی در «تنزیه الانبیاء و الائمة» از علماء شیعه، و ابن حزم در کتاب «الفیصل» از علمای اهل سنت بسیاری را از آن مطاعن دفع نموده اند الخ(2).

ص:77


1- النور - 11 .
2- تحفه اثنا عشریه ص 226 ط هند پیشاور .

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که شاهصاحب ذکر قوادح را به نسبت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نهایت شنیع و قبیح می دانند، و تبرئه اهل سنت از آن بتأکید و تشدد افاده می کنند، و آنرا مخالف اعتقاد صحت امامت آن حضرت می بینند، و ایراد قوادح و مطاعن آن حضرت را کار نواصب و خوارج اشرار می دانند، و از ایراد نواصب و خوارج این قوادح و مطاعن را بسیاه کردن دفاتر و طوامیر مثل چهره های ظلمانی خود تعبیر می سازند، و آن قوادح را خرافات نام می نهند، و ایراد آن را و لو کان نقلا عن هؤلاء المجان عین سوء ادب می دانند، لکن بنابر ضرورت تجویز نقل آن می سازند و بلکه این قوادح و مطاعن را عین کفر می دادند، و نقل آن را بنقل کفر معبر می فرمایند، و تصدی شیعه و اهل سنت هر دو برای رد و ابطال آن ذکر می کنند، و چون جاحظ حسب اعتراف خود شاهصاحب در حاشیه این عبارت نقائص را بنسبت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در کتاب خود درج ساخته لهذا این همه تشنیعات بر او صادق باشد و کفر او بتصریح جنابشان ثابت گردد، پس کمال عجب است که رازی بمقابله اهل حق قدح ناصبی کافر و متعصب حائر و مبغض خاسر و عنید جائر و بلید بائر و شقی خادر، و غبی قاصر ابتهاجاً و استبشاراً ذکر می کند و باین قدح او اسکات و افحام اهل حق می خواهد فهل لهذا الجنون شفاء و هل لهذا المجون دواء.

و نیز شاهصاحب بعد ذکر نبذی از مطاعن و نقل آن از نواصب گفته:

و اما شبهات آن اشقیاء در ابطال امامت پس طولی دارد که در این رساله مختصره ایراد آن شبهات مع الاجوبة باطناب می کشد و مع هذا از موضوع این رساله خارج است، و بفضل اللّه تعالی در کتب مبسوطه اهل سنت

ص:78

بتفصیل و اشباع استیصال آن خرافات موجود است انتهی(1).

از این عبارت ظاهر است که نواصب از جملۀ اشقیاءاند، و مقالات ایشان در ابطال امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام عین خرافات است، پس جاحظ که تصنیفی خاص برای نسبت نقائص و مطاعن بجناب امیر المؤمنین علیه السلام کرده نیز از جملۀ اشقیای اشرار بلکه رئیس این جماعت ناهنجار باشند.

عجب که فخر رازی با این همه جلالت و نبالت و عظمت و امامت و ریاست رئیس الاشقیاء الاشرار جاحظ نابکار را مقتدای خود ساخته بنقل مقال صریح الضلال او نمک بر جراحات اهل ایمان می پاشد، و قلوب اهل ایقان می خراشد.

و نیز شاهصاحب در جواب همین دلیل ششم بعد ختم جواب مطاعن نواصب گفته اند: بالجمله هر دو فرقه نواصب و شیعه را شیطان راه زده و در پی عیبجوئی دوستان خدا که همین آرزوی آن لعین است دوانیده کار خود را از دست ایشان می گیرد.

هر که را خواهد خدا پرده درد میلش اندر طعنۀ پاکان برد(2).

و العیاذ باللّه از این عبارت ظاهر است که نواصب اتباع شیطان لعین و مخدوعین و راهزدگان آن مضل مهینند که کار خود را از دست ایشان می گیرد، و در پی عیبجوئی دوستان خدا که عین آرزوی آن ملعون است ایشان را دوانیده.

پس فخر رازی که اتباع جاحظ ناصبی اختیار کرده تابع شیطان و مطیع

ص:79


1- تحفه اثنا عشریه ص 229 ط پیشاور .
2- تحفه اثنا عشریه ص 231 ط پیشاور

او بواسطه رئیس نواصب بی ایمان است، شیطان کار خود از دست نواصب می گیرد، و رازی کار نواصب بدست خود سرانجام می دهد، و هفوه سخیفه امام النواصب را بر سر و چشم می گذارد، و بترویج و اشاعت و تنفیق و اذاعت آن اسخاط رحمان و ارضای شیطان، و ترویج ارواح نواصب مستقرین فی درکات النیران می نماید.

کتاب عثمانیه جاحظ را جمعی از اکابر اهل سنت از جمله ابن تیمیه ذکر نموده اند

و محتجب نماند که ذکر کتاب جاحظ که در آن توجیه مطاعن و نقائص بنفس حضرت رسول صلوات اللّه و سلامه علیه و آله ماهب القبول نموده دیگر ائمه سنیه هم کرده اند:

ترجمه ابن تیمیة حرانی

چنانچه شیخ الاسلام سنیان احمد بن عبد الحلیم المعروف بابن تیمیة الحرانی که شمس الدین محمد بن احمد عبد الهادی بن یوسف بن محمد بن قدامة المقدسی الحنبلی در «تذکرة الحفاظ» علی ما نقل عنه فی «فوات الوفیات» لصلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الخازن علی ما فی النسخة الحاضرة بین یدی بمدح و ستایش او گفته:

أحمد بن عبد الحلیم بن عبد السلام بن عبد اللّه بن الخضر بن محمد بن الخضر ابن علی بن عبد اللّه ابن تیمیة الحرّانی تقی الدین شیخنا الامام الربانی امام الائمة و مفتی الامة و بحر العلوم سید الحفاظ، فارس المعانی و الالفاظ، فرید العصر، و قریع الدهر، شیخ الاسلام قدوة الانام، علامة الزمان و ترجمان القرآن، علم الزهاد و أوحد العبّاد، قامع المبتدعین و آخر المجتهدین، نزیل دمشق، و صاحب التصانیف التی لم یسبق الی مثلها الی أن قال:

اشتغل بالعلوم و حفظ القرآن و أقبل علی الفقه، و قرأ أیاماً فی العربیة علی

ص:80

ابن عبد القوی، ثم فهمها، و أخذ یتأمل کتاب سیبویه حتی فهمه، و برع فی النحو فأقبل علی التفسیر اقبالا کلیا حتی حاز فیه قصب السبق و أحکم أصول الفقه و غیر ذلک، هذا کله و هو بعد ابن بضع عشرة سنة فأبهر الفضلاء من فرط ذکائه، و سیلان ذهنه و قوة حافظته و سرعة ادراکه، نشأ فی تصوّن تام و عفاف و تألّه و اقتصاد فی الملبس و المأکل، و لم یزل علی ذلک خلفا صالحا سلفیا برا بوالدیه تقیا ورعا عابدا ناسکا صواما قوّاما ذاکرا للّه تعالی فی کل أمر و علی کل حال رجّاعا الی اللّه تعالی فی سائر الاحوال و القضایا، وقّافا عند حدود اللّه تعالی و أوامره و نواهیه آمرا بالمعروف ناهیا عن المنکر، لا تکاد نفسه تشبع من العلم و لا تروی من المطالعة و لا تمل من الاشتغال و لا تکل من البحث، و قل أن یدخل فی علم من العلوم فی باب من أبوابه الا و یفتح له من ذلک الباب أبواب و یستدرک أشیاء فی ذلک العلم علی حذّاق أهله، و کان یحضر المدارس و المحافل فی صغره فیتکلم و یناظر و یفحم الکبار و یأتی بما یحیّر اعیان البلد فی العلم، أفتی و له نحو سبع عشرة سنة، و شرع فی الجمع و التألیف من ذلک الوقت.

و مات والده و کان من کبار الحنابلة و أئمتهم فدرس بعده بوظائفه، و له احدی و عشرون سنة، فاشتهر أمره و بعد صیته فی العالم، و أخذ فی تفسیر الکتاب العزیز أیام الجمع علی کرسی من حفظه فکان یورد ما یقوله من غیر توقف و لا تلعثم و کذا کان یورد الدرس بتوءدة و صوت جهوری فصیح.

و حج سنة احدی و تسعین، و له ثلاثون سنة، و رجع و قد انتهت إلیه الامامة فی العلم و العمل و الزهد و الورع و الشجاعة و الکرم و التواضع و الحلم و الاناة و الجلالة و المهابة و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر مع الصدق و الامانة و العفة و الصیانة و حسن القصد و الاخلاص و الابتهال الی اللّه و شدة الخوف منه و دوام المراقبة له و التمسک بالاثر و الدعاء الی اللّه تعالی و حسن الاخلاق و نفع

ص:81

الخلق و الاحسان إلیهم.

و کان رحمه اللّه تعالی سیفا مسلولا علی المخالفین و شجا فی حلوق أهل الاهواء و المبتدعین، و اماما قائما ببیان الحق و نصرة الدین طنّت بذکره الامصار، و ضنت بمثله الاعصار.

قال شیخنا الحافظ أبو الحجاج: ما رأیت مثله و لا رأی هو مثل نفسه و ما رأیت أحدا أعلم بکتاب اللّه و سنة رسوله و أتبع لهما منه.

و قال العلامة کمال الدین بن الزملکانی کان إذا سئل عن فن من الفنون ظن الرائی و السامع أنه لا یعرف غیر ذلک الفن و حکم أن أحدا لا یعرفه مثله، و کان الفقهاء من سائر الطوائف إذا جلسوا معه استفادوا فی مذاهبهم منه ما لم یکونوا عرفوه قبل ذلک، و لا یعرف أنه ناظر أحدا فانقطع معه و لا تکلم فی علم من العلوم سواء کان من علوم الشرع أو غیرها الاّ فاق فیه أهله، و المنسوب إلیه.

و کانت له الید الطولی فی حسن التصنیف و جودة العبادة، و الترتیب، و التقسیم و التبیین، و وقعت مسئلة فرعیة فی قسمة جری فیها اختلاف بین المفتین فی العصر فکتب فیها مجلدة کبیرة، و کذلک وقعت مسئلة فی حد من الحدود فکتب فیها أیضا مجلدة کبیرة و لم یخرج فی کل واحدة من المسئلة، و لا طوّل بتخلیط الکلام و الدخول فی شیء و الخروج من شیء، و أتی فی کل واحد بما لم یکن فی الاوهام و الخواطر، و اجتمعت فیه شروط الاجتهاد علی وجهها.

و قرأت بخط الشیخ کمال الدین أیضا علی کتاب «دفع الملام عن الائمة الاعلام» : لشیخنا تألیف الشیخ الامام العالم العلامة الاوحد الحافظ المجتهد الزاهد العابد القدوة امام الائمة، قدوة الامة، علاّمة العلماء، و ارث الانبیاء، آخر المجتهدین، أوحد علماء الدین برکة الاسلام، حجة الاعلام، برهان المتکلمین، قامع المبتدعین، محیی السنة، و من عظمت به للّه علینا المنة و قامت به علی أعدائه

ص:82

الحجة، و استبانت ببرکته، و هداه المحجة، تقی الدین أبی العباس أحمد بن عبد الحلیم بن عبد السلام بن تیمیّة الحرّانی أعلی اللّه مناره، و شیّد به من الدین أرکانه.

ما ذا یقول الواصفون له و صفاته جلّت عن الحصر

هو حجّة للّه قاهرة هو بیننا أعجوبة الدهر

هو رایة فی الخلق ظاهرة أنوارها أربت علی الفجر

و هذا الثناء علیه و کان عمره نحو الثلاثین سنة.

و قد أثنی علیه خلق کثیر من شیوخه و من کبار علماء عصره کالشیخ شمس الدین بن أبی عمرو الشیخ تاج الدین الفزاری، و ابن منجا، و ابن عبد القوی، و القاضی الجونی، و ابن دقیق العید، و ابن النحاس، و غیرهم.

و قال الشیخ عماد الدین الواسطی، و کان من العلماء العارفین و قد ذکره:

هو شیخنا السید امام الامة الهمام، محیی السنة، و قامع البدعة، ناصر الحدیث، مفتی الفرق، الفاتق عن الحقائق و موصلها بالاصول الشرعیة للطالب الرائق، الجامع بین الظاهر و الباطن فهو یقضی بالحق ظاهرا، و قلبه فی العلی قاطن، أنموذج الخلفاء الراشدین، و الائمة المهدیین الشیخ الامام تقی الدین أبو العباس أحمد بن عبد العظیم بن عبد السلام بن تیمیة أعاد اللّه برکته، و رفع الی مدارج العلیاء درجته.

ثم قال فی أثناء کلامه: و اللّه و اللّه ثم و اللّه لم أر تحت أدیم السماء مثله علما و عملا و جمالا و خلقا و اتباعا و کرما و حلما فی حق نفسه و قیاما فی حق اللّه عند انتهاک حرماته ثم أطال فی الثناء علیه.

و قال الشیخ علم الدین فی معجم شیوخه أحمد بن عبد الحلیم بن عبد السلام ابن عبد اللّه بن أبی القاسم بن محمد بن تیمیة الحرّانی الشیخ تقی الدین أبو العباس الامام المجمع علی فضیلته و نبله و دینه، قرأ الفقه، و برع فی العربیة و الاصول،

ص:83

و مهر فی علم التفسیر و الحدیث، و کان اماما لا یلحق غباره فی کل شیء، و بلغ رتبة الاجتهاد و اجتمعت فیه شروط المجتهدین، و کان إذا ذکر التفسیر، بهت الناس من کثرة محفوظه، و حسن ایراده و اعطائه کل قول ما یستحقه من الترجیح و التضعیف، و الابطال و خوضه فی کل علم، کان الحاضرون یقضون منه العجب، هذا مع انقطاعه الی الزهد و العبادة و الاشتغال باللّه تعالی و التجرّد من أسباب الدنیا و دعاء الخلق الی اللّه تعالی و کان یجلس فی صبیحة کل جمعة علی الناس یفسر القرآن العظیم فانتفع بمجلسه و برکة دعائه، و طهارة أنفاسه، و صدق نیته و صفاء ظاهره و باطنه و موافقة قوله لعمله و ایابه الی اللّه خلق کثیر و جری علی طریق واحدة من اختیار الفقر و التقلل من الدنیا، و ردّ ما یفتح به علیه.

و قال علم الدین فی موضع آخر: رأیت فی إجازة لابن السهروردی الموصلی خط الشیخ تقی الدین و قد کتب تحته الشیخ شمس الدین الذهبی:

هذا خط شیخنا الامام شیخ الاسلام فرد الزمان، بحر العلوم، تقی الدین.

مولده عاشر ربیع الاول سنة احدی و ستین و ستمائه، و قرأ القرآن و الفقه و ناظر و استدل و هو دون البلوغ، و برع فی العلم، و التفسیر، و افتی و درس و له نحو العشرین.

و صنف التصانیف، و صار من اکابر العلماء فی حیاة شیوخه، و له من المصنفات الکبار التی سارت بها الرکبان، و لعل تصانیفه فی هذا الوقت تکون اربعة آلاف کراس و اکثر، و فسر کتاب اللّه تعالی مدة سنین من صدره ایام الجمع و کان یتوقد ذکاء، و سماعاته من الحدیث کثیرة، و شیوخه اکثر من مائتی شیخ و معرفته بالتفسیر إلیها المنتهی، و حفظه للحدیث و رجاله و صحته و سقمه فما یلصق فیه.

و اما نقله للفقه و لمذاهب الصحابة و التابعین فضلا عن مذاهب الاربعة فلیس فیه نظیر.

ص:84

و اما معرفته بالملل و النحل و الاصول و الکلام فلا اعلم فیه نظیرا، و یدری جملة صالحة من اللغة، و عربیته قویة جدا.

و اما معرفته بالتاریخ فعجب عجیب.

و اما شجاعته و جهاده و اقدامه فأمره یتجاوز الوصف و یفوق النعت.

و هو احد الاجواد الأسخیاء الذین یضرب بهم المثل، و فیه زهد و قناعة بالیسیر فی المأکل و الملبس.

و قال الذهبی فی موضع آخر: کان آیة فی الذکاء و سرعة الادراک، رأسا فی معرفة الکتاب و السنة و الاختلاف، بحرا فی النقلیات، و هو فی زمانه فرید عصره علما و زهدا و شجاعة و سخاء و أمرا بالمعروف و نهیا عن المنکر، و کثرة تصانیف، الی ان قال: فان ذکر التفسیر فهو حامل لوائه، و ان عد الفقهاء فهو مجتهدهم المطلق، و ان حضر الحفاظ نطق و خرسوا و سرد و ابلسوا، و استغنی و افلسوا، و ان سمی المتکلمون فهو فردهم و إلیه مرجعهم، و ان لاح ابن سینا تقدم الفلاسفة فلسنهم و بخسهم و هتک استارهم، و کشف عوارهم، و له ید طولی فی معرفة العربیة و الصرف و اللغة، و هو اعظم من ان تصفه کلمی، او ینبه علی شاوه فان سیرته و علومه و معارفه و محنه و تنقلاته تحتمل ان توضع فی مجلدتین.

و قال فی مکان آخر: و له خبرة تامة بالرجال و جرحهم و تعدیلهم و طبقاتهم و معرفة بمتون الحدیث و بالعالی و النازل و بالصحیح و السقیم مع حفظه لمتونه الذی انفرد به، فلا یبلغ احد فی العصر رتبته و لا یقاربه و هو عجیب فی استحضاره و استخراجه الحجج منه و إلیه المنتهی فی عزوه الی الکتب الستة و المسند بحیث یصدق علیه ان یقال: کل حدیث لا یعرف ابن تیمیة فلیس بحدیث الخ(1).

ابن تیمیه کتاب مروانیه جاحظ را که دلیل نصب او است ذکر نموده

«در کتاب «منهاج السنة النبویة» که آن را جواب کتاب «منهاج الکرامة»

ص:85


1- فوات الوفیات ج 1 ص 35 - 45 .

قرار داده بعد ذکر مراتب صحابه در تفضیل گفته:» فاذا کانت هذه مراتب الصحابة عند اهل السنة کما دل علیه الکتاب و السنة و هم متفقون علی تأخر معاویة و امثاله من مسلمة الفتح عن اسلم بعد الحدیبیة و علموا تأخر هؤلاء عن السابقین الاولین اهل الحدیبیة و علی ان البدریین افضل من غیر البدریین و ان علیا افضل من جماهیر هؤلاء لم یقدم علیه احد غیر الثلثة فکیف ینسب الی اهل السنة تسویته بمعاویة او تقدیم معاویة علیه، نعم مع معاویة طائفة کثیرة من المروانیة و غیرهم کالذین قاتلوا معه و اتباعهم بعدهم، یقولون انه کان فی قتاله علی الحق مجتهدا مصیبا و ان علیا و من معه کانوا ظالمین او مجتهدین مخطئین، و قد صنف لهم فی ذلک مصنفات مثل کتاب المروانیة الذی صنفه الجاحظ(1).

«از این عبارت ظاهر است که جاحظ کتاب مروانیة تصنیف کرده برای مروانیه که مخالف اهل سنتند و معاویه را در اجتهاد او مصیب می دانند، و جناب أمیر المؤمنین علیه السلام و اتباع آن حضرت را العیاذ باللّه نسبت بظلم می کنند یا مجتهدین خاطئین می انگارند.

و نیز از این عبارت می توان یافت که کتاب جاحظ عمدۀ این مصنفات است، که برای تأیید و تصویب اشقیای مروانیة و حمایت مذهب باطل و رأی فاسدشان تصنیف شده، زیرا که اگر این کتاب جاحظ بالاتر از دیگر مصنفات نبود تخصیص آن بذکر و اجمال دیگر مصنّفات وجهی نداشت.

پس معلوم شد که جاحظ همت نالائق خود را بر توجیه مطاعن بحضرت امیر المؤمنین علیه السلام و تصویب اعدای آن حضرت باقصی الغایة

ص:86


1- منهاج السنة ج 2 ص 207 ط بولاق مصر

گماشته که بر دیگر اتباع مروانیه تفوق و تعلی حاصل کرده.

و نیز ابن تیمیة بجواب قول علامه حلی طاب ثراه» :

«البرهان الثالث و الثلاثون قوله تعالی: إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ اَلْبَرِیَّةِ(1)

روی الحافظ أبو نعیم باسناده الی ابن عباس لما نزلت هذه الآیة قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: یا علی أنت و شیعتک تأتی أنت و شیعتک یوم القیامة راضین مرضیین و یأتی خصماؤک غضابا مقمحین و إذا کان خیر البریة وجب أن یکون هو الامام» .

«گفته» :

الثالث أن یقال: هذا معارض بمن یقول: إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ هم النواصب کالخوارج و غیرهم و یقولون: ان من تولاه فهو کافر مرتد فلا یدخل فی الذین آمنوا و عملوا الصالحات و یحتجون علی ذلک بقوله تعالی: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اَللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ اَلْکافِرُونَ(2) قالوا: و من حکّم الرجال فی دین اللّه فقد حکم بغیر ما أنزل اللّه فیکون کافرا، و من تولی الکافر کافر لقوله: وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ(3) و قالوا: انه هو و عثمان و من تولاهما مرتدون

لقول النبی صلی اللّه علیه و سلم: لیذادن رجال عن حوضی کما یزاد البعیر الضال فأقول: أی رب أصحابی أصحابی، فیقال: انک لا تدری ما أحدثوا بعدک، انهم لم یزالوا مرتدین علی أعقابهم منذ فارقتهم.

قالوا: و هؤلاء هم الذین حکموا فی دماء المسلمین و أموالهم بغیر ما أنزل اللّه و احتجوا

بقوله: «لا ترجعوا بعدی کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض» .

ص:87


1- البینة 7
2- المائدة 44
3- المائدة 51

قالوا: فالذین ضرب بعضهم رقاب بعض رجعوا بعده کفارا.

فهذه و أمثاله من حجج الخوارج و هو و ان کان باطلا بلا ریب فحجج الرافضة أبطل منه و الخوارج أعقل و أصدق و أتبع للحق من الرافضة، فانهم صادقون لا یکذبون أهل دین باطنا و ظاهرا لکنهم ضالون جاهلون مارقون مرقوا من الاسلام کما یمرق السهم من الرمیة.

و أمّا الرافضة فالجهل و الهوی و الکذب غالب علیهم و کثیر من ائمتهم و عامتهم زنادقة ملاحدة، لیس لهم غرض لا فی العلم و، لا فی الدین إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ ما تَهْوَی اَلْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ اَلْهُدی(1).

و المروانیة الذین قاتلوا علیا و ان کانوا لا یکفّرونه فحجتهم أقوی من حجة هؤلاء الرافضة.

و قد صنّف الجاحظ کتابا للمروانیة ذکر فیه من الحجج التی لهم ما لا یمکن الرافضة نقضه بل لا یمکن-صح الزیدیة نقضه دع الرافضة.

و لکن أهل السنة و الجماعة لمّا کانوا معتدلین متوسّطین صارت الشیعة تنتصر بهم فیما یقولونه فی حق علی من الحق و لکن أهل السنة قالوا ذلک بأدلّة یثبت بهما فضل الاربعة من الصحابة لیس مع أهل السنة و لا غیرهم حجة تخص علیا بالمدح و غیره بالقدح، فان هذا ممتنع لا یقال الا بالکذب المحال لا بالحق المقبول فی میدان النظر و الجدال(2).

«از این عبارت ظاهر است که ابن تیمیة اولا معارضه استدلال علامه حلی طاب ثراه که بناء آن بروایت ابو نعیم است بکلام خسارت نظام خوارج نموده داد وقاحت و اعتساف داده، و نیز خوارج را اعقل و اصدق

ص:88


1- النجم - 23
2- منهاج السنة ج 4 ص 70

و اتبع للحق از رافضه وانموده و تصریح کرده بآنکه ایشان صادقند و دروغ نمی گویند و اهل دینند باطنا و ظاهرا گو بخوف اهل اسلام نسبت ضلال و جهل و مروق هم به ایشان کرده، و بعد این جوش و خروش و ذم روافض بسوی مدح و ستایش مروانیة شتافته، و گفته که حجج ایشان اقوی است از حجت این رافضه، و بدرستی که تصنیف کرده است جاحظ کتابی برای مروانیه که ذکر کرده است در آن از حججی که برای مروانیّه است چیزی را که ممکن نیست زیدیّه را نقض آن، بگذار رافضه را.

پس از این عبارت واضح شد که جاحظ لعین نهایت اتعاب نفس در ایراد حجج و دلائل برای مروانیة که معاندین و مبغضین جناب امیر المؤمنین علیه السلام اند نموده، و دلائل و حجج این تیره دودمان خبیث العقیده را چندان تشیید کرده که به نزد ابن تیمیة نقض آن از زیدیه هم ممکن نیست چه جا روافض.

ابن تیمیه در منهاج السنه بکتاب جاحظ و عدواتش تصریح کرده

به هر حال این عبارت ابن تیمیة مثل سابق دلالت دارد بر کمال ناصبیت جاحظ و شدت عداوت آن ملعون و مزید خبث و شقاوت و ضلالت او که چنان کتابی برای مبغضین و معاندین جناب امیر المؤمنین علیه السلام تصنیف کرده که ابن تیمیه آن را بار بار بابتهاج و افتخار ذکر می کند و تخصیص آن بذکر می نماید، و مطاعنی که جاحظ در این کتاب مروانیة ذکر کرده از ملاحظه آن بتفصیل زیاده تر حال بغض و عناد و ناصبیت جاحظ و مزید ضلالت و شقاوت و خسارت و کمال سفاهت و رقاعت و حماقت او واضح می گردد و ناصبیت جاحظ بحدی رسیده که او مطاعن نفس رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم را در کتاب «الفتیا» هم ذکر نموده، و این مطاعن را

ص:89

جناب شیخ مفید قدّس اللّه نفسه الزکیة و أفاض شآبیب الرحمة علی تربته السنیة وارد کرده، جواب آن بابلغ وجوه و احسن طرق نوشته است، و اکثر این مطاعن همان مطاعن است که جناب شاهصاحب آن را مع زیادة یسیرة بجواب دلیل ششم از دلائل عقلیه نقلا عن النواصب وارد فرموده اند و آن را کفر دانسته و انشاء اللّه بجواب جواب شاهصاحب از این دلیل عبارت جناب شیخ مفید طاب ثراه خواهی شنید لکن در این جا هم بعض هفوات جاحظ در این کتاب که از ابراهیم نظام نقل می کند ذکر می کنم تا نهایت خبث عقیدت و غایت عمای بصیرت تابع و متبوع واضح گردد.

سید مرتضی در فصول جواب هفوات جاحظ و نظام را بتفصیل داده

پس باید دانست که جناب سید مرتضی رضی اللّه عنه و ارضاه در کتاب «فصول» که آن را از کتاب «المجالس» جناب شیخ مفید و از کتاب «العیون و المحاسن» آن جناب تلخیص کرده بعد ذکر جوابات شیخ مفید برأی بسیاری از مطاعن ابراهیم نظّام که جاحظ آن را وارد کرده گفته» :

قال الشیخ أیده اللّه: و قد طعن ابراهیم علی أمیر المؤمنین علیه السلام من وجه آخر فزعم أنه کان یحدّث بالمعاریض و یدلّس فی الحدیث، فقال:

روی أبو عوانة عن داود بن عبد اللّه الازدی عن حمید بن عبد الرحمن الحمیری أنه بعث ابن أخ له الی الکوفة و قال: سل علی بن أبی طالب عن الحدیث الذی رواه أهل الکوفة عنه فی البصرة فان کان حقا تحوّلنا عنها، قال: فأتی الکوفة و أتی الحسن بن علی فأخبره بالخبر فقال له الحسن: ارجع الی عمک فاقرأه السلام و قل له قال أمیر المؤمنین یعنی أباه: إذا حدّثتکم عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فانی لم أکذب علی اللّه و لا علی رسوله و إذا حدّثتکم برأیی فانما أنا رجل محارب

ص:90

قال: و روی داود عن الاعمش عن خیثمة عن سوید بن غفلة، قال: سمعت علیا یقول: إذا حدّثتکم عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فهو کما حدّثتکم فو اللّه لان أخرّ من السماء أحب الیّ من أن أکذب علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و إذا سمعتمونی أحدّث فیما بینی و بینکم فانما أنا رجل محارب و الحرب خدعة.

قال ابراهیم: و کیف یجوز لمن قد علم أنه إذا قال للناس أمرنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بکذا و کذا أن ذلک عندهم علی السماع و المشافهة، فان کان هذا و نحوه جائزا فالتدلیس فی الحدیث جایز.

قال ابراهیم: و فی الجملة أن علیا لو لم یحدثهم عن النبی صلی اللّه علیه و سلم بالمعاریض(1) لما اعتذر من ذلک(2) .

«از ملاحظۀ این عبارت واضح است که نظام مختل النظام بسبب کمال تخلیط و تلبیس و اتباع و ساوس ابلیس و انقیاد اضلال آن خبیث و خسیس اثبات ارتکاب تدلیس بر نفس نفیس نفس رسول نموده داد ژاژخائی و هرزه سرایی و نهایت مجازفت و عدوان و اظهار کمال رقاعت و ضلالت خود نزد اهل ایمان داده است، و جاحظ ناصب که معاند کاذب و مبغض خائب است این هذیان و مجون و خرافت و جنون نظام ملعون را بر سر و چشم نهاده در کتاب خود برای اثبات طعن بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام باستبشار و ابتهاج نقل کرده، و نقل جاحظ این عبارت و غیر آن را از تصریح جناب شیخ مفید بعد نقل این عبارت ورد آن و امثال آن واضح است کما سیذکر عن کتب انشاء اللّه تعالی.

ص:91


1- المعاریض جمع معراض : التوریة بالشیء عن شیء آخر .
2- الفصول ص 86 .

و نیز جناب سید مرتضی در کتاب فصول بعد نقل رد این عبارت نظام از شیخ مفید طاب ثراه گفته» :

فصل: ثم قال ابراهیم: قال: عمرو بن عبید و هاشم الاوقص: فنری أن قوله یعنی

أمیر المؤمنین علیه السلام: «امرت أن اقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین» من ذلک القول الذی یقول برأیه للخدعة، و

قوله فی ذی الثدیة: «ما کذبت و لا کذبت» من ذلک أیضا، قال: و لعل الشیء إذا کان عنده حقا استجاز أن یقول: انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أمرنی به لان اللّه و رسوله قد امرا بکل حق(1).

«از این عبارت ظاهر می شود که ابراهیم نظام از عمرو بن عبید و هاشم اوقص و قص اللّه أعناقهما و هشّم آنافهما و جزء شراسیفهما نقل کرده که ایشان چنان گمان کرده اند که قول جناب أمیر المؤمنین

«امرت أن اقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین» معاذ اللّه سمتی از صحت و واقعیت ندارد، بلکه پناه بخدا آن حضرت این قول را بنابر مزعوم صریح الفساد و البطلان اهل عدوان برای تخدیع و فریب ارشاد کرده، پس این اثبات کذب صریح بر آن حضرت است و این ناصبیت شدید و غایت عداوت و نهایت بغض است که نظام و جاحظ آن را پسندیدند و بچشم رضا دیدند.» و لنعم ما قال الشیخ السعید المفید علیه رضوان الملک الحمید: فیقال لابراهیم هذا من جهل عمرو بن عبید و هاشم الاوقص و ضلالتهما، و ضعف عقلک أنت أیضا یا ابراهیم فی اعتمادک علی هذا القول منهما و طعنکم و جماعتکم علی أمیر المؤمنین علیه السلام به.

و ذلک أن

قوله علیه السلام: «أمرت بقتال الناکثین و القاسطین و المارقین» .

انّما قاله قبل کون القتال من هؤلاء المذکورین و هو متوجه الی البصرة عند

ص:92


1- الفصول ص 87

نکث طلحة و الزبیر بیعته فجعل هذا القول حجة فی قصدهما و المصیر إلیهما لان قوما أشاروا بالکف عنهما، فاعتمد فی ترک رأیهم فی ذلک علی هذا القول فأضافه الی النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم فی اقوال ضمها إلیه نقلها أهل السیر جمیعا، منها

قوله علیه السلام: «أما و اللّه لقد علم أصحاب محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم و هذه عائشة بنت أبی بکر فأسئلوها أن أصحاب الجمل و المخرج إلیه ملعونون علی لسان النبی الامی صلی اللّه علیه و آله و سلم و ها هذه فاسئلوها،

و قال علیه السلام: لا أجد الا قتالهم أو الکفر بما انزل علی محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم فکیف یکون هذا من رأیه و هو یستشهد بأعدی الناس له و یواجه عائشة بلعنة أصحابها و یستشهدها علی خبر ذی الثدیة قبل کونه. وهب أنه علیه السلام ذکر قتال أهل البصرة و قال فیه برأیه من این علم مجال القاسطین و المارقین و لم یکن ظهر منهم فی الحال ما یستدل به بل المارقون کانوا خاصة أصحابه عند هذا المقال و کیف عیّن ذا الثدیة بالمقال و قطع علیه بالضلال و جعله رأس القوم و هو إذ ذاک من جملة أولیائه فان کان رجم بذلک و أصاب لم ینکر أن یکون ما خبّر به المسیح علیه السلام أصحابه من أفعالهم فی المأکول و المشروب و المدخر کان ترجیما.

و کذلک جمیع ما خبّرت به الانبیاء علیهم السلام قبل کونه، و أخبار النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم قبل مخبراتها، و هذا طعن فی الدین و خروج من قول أهل الملل کافة، و لعمری أنه یلیق بمذهب النظام و ان کان ما أخبر به عن النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم کان اخبارا به قبل کونه یدل علی أنه لم یکن عن تزکین و لا حدس و ظن و ترجیم فقد بطل ما قاله الرجلان الخ(1).

«و نیز در کتاب فصول مذکور است» :

ص:93


1- الفصول ص 87

ثم

قال ابراهیم و قال عمرو بن عبید: لو لا أن علیا یوم التمس ذا الثدیة کان یقول: «ما کذبت و لا کذبت» ثم ینظر الی السماء مرة و الی الارض مرة اخری لما شککت أن النبی علیه السلام قال له فی ذلک قولا، قال ابراهیم: و هذا القول من عمر و طعن شدید علی علی (1).

«از این عبارت ظاهر است که عمر بن عبید نظر جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بسوی آسمان مرة بسوی زمین اخری وقت التماس ذی الثدیة و تفحص او دلیل قاطع بر آن گردانیده که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم برای آن حضرت در باب ذی الثدیه قولی ارشاد نکرده، غرض ابن عبید عنید از این تقریر و تمهید تشیید تکذیب نفس رسول مجید علیهما صلوات الملک الحمید است، و از این جا است که نظام مرید این تزویر غیر سدید را طعن شدید نامیده، مزید ناصبیّت عمرو غیر رشید بر هر ذکی و بلید ظاهر و باهر ساخته، پس هم چنین در مزید ناصبیت و عداوت و عناد و غایت کفر و نفاق و الحاد جاحظ هم که این طعن شدید را نقل می کند و حمایت عثمانیّة بآن می خواهد ریبی باقی نیست» .

جواب شیخ مفید از نظام عنید

و لنعم ما افاد الشیخ المفید فی جواب النظام العنید حیث قال: فیقال لابراهیم: لسنا نشک فی نصب عمرو و عداوته لامیر المؤمنین علیه السلام و کما لا نشک فی ذلک فلسنا نشک فی جهله و ضعف عقله و طعنه فی الدین و نفاقه و الذی حکیت عنه یدل علی ما وصفناه، لان نظر امیر المؤمنین علیه السلام الی السماء ان لم یدل علی صحة ما رواه عن النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم و رغبته الی اللّه عز و جل فی التوفیق لتقریب اظهار المخدج لتزول عن قلوب الناس الشبهات

ص:94


1- الفصول ص 88

لم یدل علی انه لا نص عنده فی ذلک، و أی نسبة بین النظر الی السماء و بین الکذب و بین النظر الی الارض و بین التدلیس، و هل النظر الی ذلک الا کالنظر الی العسکر او الی نفسه او یمینا او یسارا او اماما او وراء، و هل ذلک الا لغیر ما عددناه من ضروب الاعمال و التصرف من الانسان فی حرکاته و سکناته و هذا الذی حکاه النظام عن عمرو بن عبید لیس یجب فیه اکثر من التعجب منه فانه لیس بحجة یجب التسلیم لها و لا شبهة یجب النظر فیها، و لو اننی کرهت اغفاله لئلا یظن ظان ان ذلک لشبهة فیه لما کان الرای ایراده لانه محض الهذیان علی انه إذا تأمل متأمل قصة المخدج عرف ان امره کان بعهد من الرسول صلی اللّه علیه و آله و سلم الی امیر المؤمنین علیه السلام و ذلک ان هذا المخدج لم یکن معروفا عند اصحاب النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم و لا مشهورا و لا علموا انه کان فی الخوارج فنجا و قتل و لا سمعوا له خبرا فأنبأهم امیر المؤمنین علیه السلام بصفته قبل الوقعة و خبرهم بقتاله و مآله و الدلیل علی ذلک انه لو کان الرجل معروفا عند القوم و کان قتله معروفا لهم لما کان لاستدلال امیر المؤمنین علیه السلام بالخبر عنه علی باطلهم و حقه معنی یعقل، و انما جعل خبره معجزا و برهانا له علی صوابه فلما انکشف الحرب امر بطلبه فی القتلی فلم یوجد شک الناس فی خبره فقلق علیه السلام لذلک و جعل ینظر الی السماء تارة یناجی ربه سبحانه فی بیان الامر و ازالة الغمة عن الخلق و ینظر الی الارض اخری مفکرا فی اصحابه خائفا علیهم الضلال عند استبطائهم وجوده فوفق اللّه تعالی للکشف عنه

فرکب امیر المؤمنین علیه السلام بغلة رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم حتی اتی جمعا من القتلی، فقال: اکشفوا بعضهم عن بعض فکشفوهم فوجدوا رجلا اسود بادیا له ثدی کثدی المرأة علیهما شعرات إذا مدت جذبت یده و إذا ارسلت ردت یده فکبر علیه السلام عند ذلک و زال الریب عن اصحابه : فکیف یکون الخبر عما وصفناه حدسا و ترجیما،

ص:95

بل کیف یکون هذه المنقبة الجلیلة مثلبة، و هذه الفضیلة العظیمة رذیلة، لو لا ان اللّه سبحانه قد اعمی قلب عمرو بن عبید و النظام و اصحابها المعتقدین لفضلهما، و اللّه نسئل التوفیق(1).

«اما اینکه جاحظ جاحد این هفوات و دیگر خرافات را که مزید شناعت آن ظاهر است از نظام نقل نموده پس از عبارت جناب شیخ مفید طاب ثراه واضح است» .

قال السید المرتضی قدس اللّه نفسه فی «الفصول» بعد العبارة السابقة: قال الشیخ ایده اللّه و جرت جماعة من المعتزلة یدفعون ما حکیت عن النظام بحکایة الجاحظ عنه ان یکون له مذهبا و تحملهم الحمیة للاعتزال و العصبیة للرجال علی انکار المعلوم من ذلک و علی ان یحملوا انفسهم علی البهت المزری بصاحبه المسقط لقدره حتی آل بهم الامر الی تخریج العذر للنظام فیما ذکرناه بان زعموا ان الذی وصفناه و شرحناه من الفصول عنه انما خرج مخرج الحجاج لحملة الاخبار و مناقصة خصومه من الفقهاء قالوا و انما قال الرجل ان هذه الشناعات علی الصحابة تلزمکم علی روایتکم عنهم هذه الروایات فاما انا فانی اتخلص من ذلک باعتمادی علی ظاهر القرآن، و الخبر القاطع للغدر من الاخبار و یسلم بذلک علی مقالتی الائمة من الصحابة و التابعین باحسان.

قال الشیخ ایده اللّه: و هذا ثمن من هؤلاء الجهال و اعتدال فاسد یدل علی ضعف عقل معتمده او علی محض العصبیة منه و العناد، و ذلک ان صریح کلام الناظم و ظاهره و باطنه خلاف ما ادعاه هؤلاء الاوغاد، و لا فرق بین من حمل مذهب الخوارج علی خلاف المعروف منه بل ادعی فیه معنی مذهب الشیعة، و بین من حمل مذهب الشیعة علی مقتضی مذهب الخوارج، و منع ذلک فی سائر

ص:96


1- الفصول ص 88

المذاهب و المقالات الخ(1).

عظمت شیخ مفید مورد اعتراف اهل سنت است

و جلالت شأن و علو قدر، و سمو فخر، و براعت، و کمال، و ورع، و زهد، و تقدس جناب شیخ مفید نهایت ظاهر و واضح و معروف و مشهور است. و اکابر ائمة سنیه نیز مدایح و مناقب و مفاخر و مأثر آن جناب بحمد اللّه ذکر می نمایند و اخفای حق کلیة نمی توانند:

ترجمه شیخ مفید بگفتار ذهبی در عبر فی خبر من غبر

علامه شمس الدین محمد بن احمد ذهبی در کتاب العبر بخبر من غبر در وقائع سنۀ ثلث عشرة و اربعمأته گفته:

و الشیخ المفید ابو عبد اللّه محمد بن النعمان البغدادی الکرخی و یعرف ایضا بابن المعلم، عالم الشیعة و امام الرافضة، و صاحب التصانیف الکثیرة، قال ابن ابی طی فی تاریخ الامامیة: هو شیخ مشایخ الطائفة و لسان الامامیة، و رئیس الکلام و الفقه و الجدل، و کان یناظر اهل کل عقیدة مع الجلالة العظیمة فی الدولة البویهیة، قال: و کان کثیر الصدقات، عظیم الخشوع کثیر الصلوة و الصوم خشن اللباس.

و قال غیره: کان عضد الدولة ربما زار الشیخ المفید و کان شیخا ربعة نحیفا اسمر، عاش ستا و سبعین سنة، و له أکثر من مائتی مصنف، کانت جنازته مشهودة و شیعه ثمانون الفا من الرافضة و الشیعة، و اراح اللّه منه، و کان موته فی رمضان(2).

ترجمه شیخ مفید بگفتار یافعی در مرآت الجنان

و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیافعی در کتاب «مرآة الجنان و عبرة الیقظان» در وقایع سنة ثلث عشرة و اربعمأته گفته:

ص:97


1- الفصول ص 88
2- العبر فی خبر من غبر ص 297 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو

و فیها توفی عالم الشیعة و امام الرافضة، صاحب التصانیف الکثیرة، شیخهم المعروف بالمفید و بابن المعلم أیضا، البارع فی الکلام و الجدل و الفقه، یناظر اهل کل عقیدة، مع الجلالة و العظمة فی الدولة البویهیة، قال ابن ابی طی: و کان کثیر الصدقات، عظیم الخشوع، کثیر الصلوة و الصوم، خشن اللباس، و قال غیره:

کان عضد الدولة ربما زار الشیخ المفید، و کان شیخا ربعة نحیفا اسمر، عاش ستا و سبعین سنة، و له اکثر من مائتی مصنف، و کانت جنازته مشهودة و شیعه ثمانون الفا من الرافضة و الشیعة، و اراح اللّه منه، و کان موته فی رمضان(1).

ترجمه شیخ مفید بگفتار ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان

«و علامه شهاب الدین بن حجر عسقلانی در کتاب «لسان المیزان» گفته» :

محمد بن محمد بن نعمان الشیخ المفید عالم الرافضة، ابو عبد اللّه بن المعلم، صاحب التصانیف البدعیة و هی مائة تصنیف طعن فیها علی السلف، له صولة عظیمة بسبب عضد الدولة، شیعه ثمانون الف رافضی مات سنة 313 انتهی.

قال الخطیب: صنف کتبا کثیرة فی ضلالهم و الذب عن اعتقادهم، و الطعن علی الصحابة و التابعین و ائمة المجتهدین و هلک بها خلق الی ان اراح اللّه منه فی شهر رمضان، قلت: و کان کثیر التقشف و التخشع و الاکباب علی العلم، تخرج به جماعة و برع فی المقالة الامامیة حتی کان یقال: له علی کل امامی منة، و کان ابوه مقیما بواسط، و ولد المفید بها، و قیل: بعکبرا، و یقال: ان عضد الدولة کان یزوره فی داره و یعوده إذا مرض. و قال الشریف ابو یعلی الجعفری و کان تزوج بنت المفید: ما کان المفید ینام من اللیل إلا هجعة، ثم یقول یصلی او یطالع او یدرس

ص:98


1- مرآت الجنان ج 3 ص 28 ط دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد الدکن

او یتلو القرآن(1).

«و نیز جاحظ بسبب استیلای بغض و حقد و ناصبیت و ثوران و هیجان موارد عصبیت در زهد حضرت ازهد الزاهدین بعد ختم المرسلین صلوات اللّه و سلامه علیهما قدح آغاز نهاده کفر و نفاق و ضلال و عناد و الحاد خود بر تمام عالم روشن و ظاهر ساخته.

بگفتار صاحب تحفه جاحظ ابو بکر را از امیر المؤمنین علیه السلام زاهدتر دانسته

چنانچه خود شاهصاحب در حاشیۀ دلیل شیشم از دلائل عقیله بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از همین باب امامت فرموده اند جاحظ گفته:

که ابو بکر زاهدتر از علی بود از دنیا رفت، شتری و غلامی گذاشت، و بسیاری فتوح و غنائم او را بود، و او نه مهر زنی داد و نه بهای کنیزی،

ص:99


1- لسان المیزان ج 5 ص 369 . صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در وافی بالوفیات در ترجمه شیخ مفید گفته : الشیخ المفید الشیعی محمد بن محمد النعمان ابن المعلم المعروف بالشیخ المفید کان رأس الرافضة صنف لهم کتبا فی الضلالات و الطعن علی السلف الا انه کان أوحد عصره فی فنونه توفی سنة ثلث عشرة و أربعمائة و علیه قرأ المرتضی و أخوه الرضی و غیرهما و کانت وفاته بالکرخ دفن بداره ، ثم نقل الی مقابر قریش و لما مات رثاه الشریف الرضیمن لفضل أخرجت منه جنبا * و معان فضضت عنه ختاما من یثیر العقول من بعد ما * کن همودا و یفتح الإبهاما من یعیر الصدیق رأیا إذا ما * سله فی الخطوب کان حساماقال ذاکر حسین الموسوی بعد حکایة الترجمة عن الصفدی : هذا ( أی نسبة القول الی الرضی ) غلط من الصفدی لان الشریف مات سنة ست و أربعمائة قبل موت الشیخ المفید بسنین عدیدة و الرائی للمفید هو السید المرتضی کما ذکره أبو الفداء فی المختصر ، و ابن الوردی فی تتمة المختصر .

و علی از عالم رفت و از او مزارع و نخلستان و زنان و سریه ها ماند.

اهل سنت در جواب گفته اند: که ایراد بسیاری زنان تعریض است بسید انس و جان که بهنگام رحلت نه زن گذاشت، و سفیان بن عیینة گفته است: که زن بسیار داشتن از دنیا نیست چه بتحقیق هیچ احدی از صحابه در وقت خودش زاهدتر از علی نبود و او را هفده سریه و چهار زن بود مفتاح منه(1) انتهی.

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که جاحظ در زهد جناب امیر المؤمنین علیه السلام قدح کرده بگذاشتن مزارع و نخلستان و زنان و سریه ها و از جوابی که شاهصاحب از اهل سنت نقل کرده اند واضح است که اهل سنت ایراد بسیاری زنان را تعریض جاحظ بحضرت سید الانس و الجان صلوات اللّه و سلامه علیه و آله و سلم دانسته اند که آن حضرت وقت ارتحال از دنیای سریع الزوال نه زن گذاشته.

پس از این عبارت ظاهر شد که جاحظ از اهل سنت خارج است و بزمرۀ اهل بدعت و ضلال و ارباب کفر و نفاق و هلاک و بوار و دمار و الج که اتعاب نفس خبیث در قدح و جرح زهد جناب امیر المؤمنین علیه السلام بامری کرده که آن عین قدح و جرح در زهد جناب خاتم النبیین و افضل المرسلین صلوات اللّه و سلامه علیه و آله اجمعین است.

وا عجبا که رازی راضی بایراد خرافات چنین ناصب حاقد و مبغض معاند و مناوی حاسد و ملحد غیر راشد و خاسر حائد شده، و چه عجب است از رازی که هر گاه قدح و جرح جاحظ در حدیث غدیر بنقد جان خریده

ص:100


1- تحفة اثنا عشریة ص 471

تعریض او را بسرور انس و جان صلی اللّه علیه و آله و سلم هم بسمع قبول اصغا نماید و ظاهر بظاهر خروج از اهل اسلام قبول نماید، آری چون مذهب جبر و نصب را بس گران خریده است که آن را از دست خواهد داد بی آنکه نیل کفر صریح و الحاد فضیح بر جبین مبین خود نگذارد.

صاحب تحفه برای القای وساوس از هذیان جاحظ جواب نداده

و از غرائب آنست که جناب شاهصاحب در حاشیه از طعن جاحظ بگذاشتن مزارع و نخلستان جوابی ننوشته اند بلکه بساط آن را در نوشته چه عجب که غرض باطنیشان هم القای و ساوس در قلوب همج رعاع باشد تا پندارند که این طعن چنان طعن قوی است که علمای سنیه از جواب آن عاجزند، و هر گاه اهل سنت از جوابش عاجزند پس روافض بالاولی معاذ اللّه سراسیمه و عاجز خواهند بود علی حسب مزعوماتهم الباطلة کما یظهر من نعیق ابن تیمیة و صیاحه و نهیقه و نباحه، پس باین حیله رذیله و وسیله غیر جمیله اثبات طعن بر حضرت امیر المؤمنین خواسته باشند، چنانچه در بعض حواشی دیگر نیز اکتفا بر ایراد و مقالات و هفوات نواصب کرده و از ذکر جواب آن طی کشح فرموده، و هر چند تفصیل جواب این مطاعن و امثال آن انشاء اللّه تعالی در ما بعد در تشیید دلیل ششم از دلائل عقلیه که بر امامت جناب امیر شاهصاحب وارد فرموده اند خواهی در یافت لکن در اینجا بر ایراد عبارت ابن أبی الحدید که برای جواب این خرافت نواصب و الزام ایشان کافی و وافی است اکتفا می رود.

قال فی شرح نهج البلاغة فی شرح وصیة له علیه السلام بما یعمل فی امواله کتبها بعد منصرفه من صفین هذا ما أمر به عبد اللّه علی بن أبی طالب امیر المؤمنین فی ماله ابتغاء وجه اللّه لیولجه به الجنة و یعطیه به الامنیة:

قد عابت العثمانیة علیه علیه السلام و قالت: ان ابا بکر مات و لم یخلف دینارا

ص:101

و لا درهما و ان علیا مات و خلف عقارا کثیرا، یعنون نخلا.

فیقال لهم، قد علم کل احد ان علیا علیه السلام استخرج عیونا بکد یده بالمدینة و ینبع و سویقة، و أحیا بها مواتا کثیرا، ثم اخرجها عن ملکه و تصدق بها علی المسلمین و لم یمت و شیء منها فی ملکه، الا تری ما تتضمنه کتب السیر و الاخبار من منازعة زید بن علی و عبد اللّه بن الحسن فی صدقات علیّ علیه السلام و لم یورث علی بینه قلیلا من المال و لا کثیرا الا عبیده و اماءه و سبعمائة درهم من عطائه ترکها لیشتری بها خادما لاهله قیمتها ثمانیة و عشرون دینارا علی حسب المائة اربعة دنانیر هکذا کانت المعاملة بالدراهم إذ ذاک، و انما لم یترک أبو بکر قلیلا و لا کثیرا لانه ما عاش فلو عاش لترک، أ لا تری أن عمر أصدق أم کلثوم أربعین ألف درهم و دفعها إلیه، و ذلک لان هؤلاء طالت اعمارهم، فمنهم من درت علیه اخلاف التجارة و منهم من کان یستعمر الارض و یزرعها، و منهم من استفضل من رزقه من الفیء و فضلهم أمیر المؤمنین علیه السلام بانه کان یعمل بیده، یحرث الارض و یستقی الماء، و یغرس النخل، کل ذلک یباشره بنفسه و لم یستبق منه لوقته و لا لعقبه قلیلا و لا کثیرا. و انما کان صدقة و قد مات رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، و له ضیاع کثیرة جلیلة جدا بخیبر و فدک، و بنی النضیر، و کان له وادی نخلة و ضیاع اخری کثیرة بالطائف، فصارت بعد موته صدقة، بالخبر الذی رواه أبو بکر فان کان علی علیه السلام معیبا بضیاعه و نخله، فکذلک رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، و هذا کفر، و ان کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم انما ترک ذلک صدقة فرسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ما روی عنه الخبر فی ذلک الا واحد من المسلمین و علی علیه السلام کان فی حیاته قد اثبت عنه جمیع المسلمین بالمدینة انها صدقة فالتهمة فی هذا الباب ابعد(1).

ص:102


1- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 15 ص 146 دار الاحیاء الکتب العربیة بمصر .
جاحظ اسلام امیر المؤمنین علیه السلام را بواسطه صغر سن کوچک شمرده

«و نیز جاحظ باستحواذ هوای مردی، و استیلای شیطان مغوی چنان خوض در غمرات اباطیل، و اقتحام مهاوی ادغال و تضلیل ایثار کرده که تهجین و تنقیص و ازراء و ثلب و عیب اسلام جناب امیر المؤمنین علیه السلام بتقلید کفار اشرار و اتباع آن جماعت نابکار آغاز نهاده، داد ژاژخائی و هرزه سرایی و یاوه درائی داده، دماغ سوزی، و خیره سری، و پهن چشمی را بغایت قصوی رسانیده، قلوب أهل ایمان و اسلام بمرتبه تمام رنجانیده، و کلمات طویله ملفقة و خرافات مطنبه مزوقه و تعصبات فاحشۀ موحشه و تقولات زائغه باطله بر زبان خرافت ترجمان آورده، و علامۀ نحریر عبد الحمید بن هبة اللّه بن محمد بن محمد بن ابی الحدید المعتزلی این کلمات عصبیت آیات جاحظ جاحد را در شرح نهج البلاغه وارد کرده و جلالت شأن ابن أبی الحدید و استناد علماء سنیه مثل فضل بن روزبهان در کتاب باطل خود، و ملا محسن کشمیری در «نجاة المؤمنین» بنقل او در ما بعد انشاء اللّه تعالی خواهی دریافت.

پس باید دانست که جاحظ أولا ذکر استحقار و استصغار اسلام حیدر کرار علیه السلام الملک الجبار بصغر سن آن جناب نموده: و این عین شبه کفار اشرار است که آن حضرت خود ذکر آن در خطبۀ قاصعه فرموده» :

حیث

قال علیه السلام بعد ذکر حدیث الشجرة: فقال القوم کلهم بل ساحر کذاب عجیب السحر خفیف فیه و هل یصدقک الا مثل هذا یعنوننی (1).

جاحظ سبقت اسلام امیر المؤمنین علیه السلام را انکار نموده
اشاره

«و بعد این استصغار و استحقار جاحظ نابکار گفته» :

فان قالوا: فلعله هو ابن سبع سنین أو ثمان سنین قد بلغ من فطنته و ذکائه

ص:103


1- الخطبة 192 من نهج البلاغة

و صحة لبه و صدق حدسه و انکشاف العواقب له و ان لم یکن جرب الامور و لا فاتح الرجال و لا نازع الخصوم ما یعرف به جمیع ما یجب علی البالغ معرفته و الاقرار به. قیل لهم: انما نتکلم علی ظواهر الاحوال، و ما شاهدنا علیه طبایع الاطفال فانا وجدنا حکم ابن سبع أو ثمان ما لم یعلم باطن امره و خاصة طبعه حکم الاطفال و لیس لنا ان نزیل ظاهر حکمه، و الذی یعرف من حال ابناء جنسه بلعل و عسی لأنا و إن کنا لا ندری لعله قد کان ذا فضیلة فی الفطنة فلعله قد کان ذا نقص فیها، هذا علی تجویز ان یکون علی فی المغیب قد اسلم و هو ابن سبع أو ثمان اسلام البالغ، غیر ان الحکم علی مجری أمثاله و اشکاله الذین اسلموا و هم فی مثل سنه إذ کان اسلام هؤلاء عن تربیة الحاضن و تلقین القیم و ریاضة السائس فاما عند التحقیق فانه لا تجویز لمثل ذلک لانه لو کان اسلم و هو ابن سبع أو ثمان و عرف فصل ما بین الانبیاء و الکهنة، و فرق ما بین الرسل و السحرة، و فرق ما بین خبر النبی و المنجم حتی عرف کید الاریب و موضع الحجة، و نقد التمییز، و کیف یلبس علی العقلاء و تستمال عقول الدهماء، و عرف الممکن فی الطبع من الممتنع، و ما یحدث بالاتفاق مما یحدث بالاسباب، و عرف قدر القوی و غایة الحیلة، و منتهی التمویة و الخدیعة، و ما لا یحتمل أن یحدثه الا الخالق سبحانه، و ما یجوز علی اللّه فی حکمته مما لا یجوز، و کیف التحفظ من الهوی و الاحتراس من الخداع، لکان کونه علی هذه الحال مع فرط الصبی و الحداثة و قلة التجارب و الممارسة خروجا من العادة و من المعروف مما علیه ترکیب هذه الخلقة، و لیس یصل أحد الی معرفة نبی و کذب متنبی حتی یجتمع فیه هذه المعارف التی ذکرناها و الاسباب التی وصفناها و فصلناها، و لو کان علی علی هذه الصفة و معه هذه الخاصة لکان حجة علی العامة و آیة تدل علی النبوة و لم یکن اللّه عز و جل لیخصه بمثل هذه الاعجوبة الا و هو یرید أن یحتج بها و یجعلها قاطعة لعذر الشاهد و حجة علی الغائب، و لو لا ان

ص:104

اللّه أخبر عن یحیی بن زکریا أنه أتاه الحکم صبیا، و أنه أنطق عیسی فی المهد ما کانا فی الحکم الا کسائر الرسل و ما علیه جمیع البشر فإذ لم ینطق لعلی بذلک قرآن و لا جاء الخبر به مجیء الحجة القاطعة و المشاهدة القائمة، فالمعلوم عندنا فی الحکم أن طباعه کطباع عمیه حمزة و العباس و هما أمس بمعدن جماع الخیر منه أو کطباع جعفر و عقیل و رجال قومه و سادة رهطه، و لو ان انسانا ادعی مثل ذلک لاخیه جعفر أو لعمیه حمزة و العباس ما کان عندنا فی أمره الا مثل ما عندنا فیه(1).

«از این عبارت خسارات آثار و اشارت جسارت شعار، نهایت ناصبیت و استحقار و کمال استبداد و اصرار بر تعصب و انکار و ازراء و تنقیص و توهین و تهوین و تهجین اسلام حیدر کرار و صاحب ذو الفقار الصارم البتار المبید زرافة الفجار المبیر دهماء الکفار أبی الائمة الاطهار امام الابرار رئیس الاخیار الکریم النجار الجلیل الفخار عظیم الاصطبار علی جور الاشرار الدائب المجتهد فی احیاء دین الجبار، المقیم لفرائض اللّه و سننه فی الآصال و الاسحار، السائر صیت فضائله فی الانجاد و الاغوار وصی الرسول المختار صلوات اللّه و سلامه علیهما ما اختلف اللیل و النهار هویدا و آشکار است که:

أولا تجویز نفی فضیلت آن حضرت در فطنت و ذکاء و حصول نقیصت و انطفاء نور علا و سنا بر آن حضرت در حال اسلام کرده.

و نیز اسلام آن حضرت را ناشی از تربیت حاضن و تلقین قیم و ریاضت سائس قرار داده یعنی از مرتبۀ تحقیق و فکر و ایقان و تأمل و تمییز هابط ساخته.

ص:105


1- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 13 ص 237 و ص 238 .

و باز بسبب مزید عداوت و لداد و اشتعال نار احن و احقاد داد کذب و عناد داده، اکتفا و اقتصار بر این هذیان و هذر، و عجائب شقر و بقر نکرده تحقیق و تدقیق و امعان و تحدیق را مقتضی استیصال احتمال فضیلت وصی رسول رب متعال صلوات اللّه و سلامه علیهما ما اختلف النهر و اللیال انگاشته حتما و جزما نفی و ابطال ورد و استیصال فضیلت فطنت و ذکا از آن حضرت کرده، و بشبه رکیکه که اطفال صغار هم بطلان و فساد آن در می یابند متمسک گردیده.

و کسی که ادنی تفحص کتب درایت و رجال(1) کرده. و احوال اذکیاء اطفال آحاد ناس دریافته بر او کمال شناعت این استغراب و استبعاد جاحظ کثیر العناد مخفی نخواهد بود.

و شیخ ابو جعفر محمد بن عبد اللّه الاسکافی المعتزلی چون در رد و ابطال این خرافت جاحظ و دیگر خرافات او در کتاب «نقض العثمانیة» با وصف اتحاد در اعتزال سعی بلیغ کرده، و در احقاق حق و ازهاق باطل تشمیر ذیل کما ینبغی نموده، لهذا نقل کلام او از «شرح نهج البلاغة» ابن أبی الحدید که در آن عبارت جاحظ و ابو جعفر اسکافی هر دو مذکور است می نمایم تا نهایت تعصب و عناد و ناصبیت جاحظ و کمال شناعت خرافتش زیاده تر واضح گردد» :

اسکافی در نقض العثمانیه از تقولات جاحظ جواب داده

قال ابو جعفر الاسکافی: هذا کله مبنی علی انه اسلم و هو ابن سبع او ثمان و نحن قد بینا انه أسلم بالغا ابن خمس عشرة، او ابن أربع عشرة سنة، علی انا لو

ص:106


1- مثلا از ترجمه ابن تیمیه که قبل از این در متن منقول شد ظاهر است که ابن تیمیه قرآن شریف و فقه خوانده و مناظره کرده و استدلال نموده قبل از بلوغ - 12 منه قدس سره .

نزلنا علی حکم الخصوم و قلنا ما هو الاشهر و الاکثر من الرواة و هو انه أسلم و هو ابن عشر لم یلزم ما قاله الجاحظ، لان ابن عشر قد یستجمع عقله و یعلم من مبادی المعارف ما یستخرج به کثیرا من الامور المعقولة. و متی کان الصبی عاقلا ممیزا کان مکلفا بالعقلیات و ان کان تکلیفه بالشرعیات موقوفا علی حد آخر و غایة اخری، فلیس بمنکر ان یکون علی و هو ابن عشر قد عقل المعجزة فلزمه الاقرار بالنبوة و اسلم اسلام عالم عارف لا اسلام مقلد تابع.

و ان کان ما نسقه الجاحظ و عدده من معرفة السحر و النجوم و الفصل بینهما و بین النبوة، و معرفة ما یجوز فی الحکمة مما لا یجوز، و ما لا یحدثه الا الخالق، و الفرق بینه و بین ما یقدر علیه القادرون بالقدرة، و معرفة التمویه و الخدیعة و التلبیس و المماکره شرطا فی صحة الاسلام لما صح اسلام أبی بکر و لا عمر و لا غیرهما من العرب، و انما التکلیف لهؤلاء بالجمل و مبادی المعارف لا بدقائقها و الغامض منها، و لیس یفتقر الاسلام الی ان یکون المسلم قد فاتح الرجال و جرب الامور و نازع الخصوم، و انما یفتقر الی صحة الغریزة و کمال العقل، و سلامة الفطرة، أ لا تری ان طفلا لو نشأ فی دار لم یعاشر الناس بها و لا فاتح الرجال و لا نازع الخصوم ثم کمل عقله و حصلت العلوم البدیهیة عنده لکان مکلفا بالعقلیات.

فاما توهمه ان علیا أسلم عن تربیة الحاضن، و تلقین القیم و ریاضة السائس فلعمری ان محمدا صلی اللّه علیه و آله و سلم کان حاضنه و قیمه و سائسه، و لکن لم یکن منقطعا عن أبیه أبی طالب، و لا عن اخوته طالب و عقیل و جعفر، و لا عن عمومته و أهل بیته و ما زال مخالطا لهم ممتزجا بهم مع خدمته لمحمد صلی اللّه علیه و سلم فما باله لم یمل الی الشرک و عبادة الاصنام لمخالطته اخوته و أباه و عمومته و أهل و هم کثیر، و محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم واحد، و انت تعلم ان الصبی إذا کان له أهل ذوو کثرة و فیهم واحد یذهب الی رأی مفرد لا یوافقه علیه غیره

ص:107

منهم فانه الی ذوی الکثرة امیل، و عن ذی الرأی الشاذ المنفرد ابعد.

و علی أن علیا علیه السلام لم یولد فی دار الاسلام، و انما ولد فی دار الشرک، و ربی بین المشرکین، و شاهد الاصنام و عاین بعینه أهله و رهطه یعبدونها، فلو کان فی دار الاسلام لکان للقول مجال و لقیل: انه ولد بین المسلمین فاسلامه عن تلقین الظئر و عن سماع کلمة الاسلام و مشاهدة شعاره، لانه لم یسمع غیره و لا خطر بباله سواه فلما لم یکن ولد کذلک ثبت ان إسلامه اسلام الممیز العارف بما دخل علیه.

و لو لا أنه کذلک لما مدحه رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بذلک.

و لا ارضی ابنته فاطمة لما وجدت من تزویجه

بقوله لها: زوجتک اقدمهم سلما و لا قرن الی ذلک

قوله: و أکثرهم علما و اعظمهم حلما، و الحلم العقل، و هذان الامران غایة الفضل، فلو لا انه أسلم اسلام عارف عالم ممیز لما ضم اسلامه الی العلم و الحلم الذین وصفه بهما، و کیف یجوز ان یمدحه بامر لم یکن مثابا علیه و لا معاقبا لو ترکه.

و لو کان اسلامه عن تلقین و تربیة لما افتخر هو علیه السلام به. علی رؤس الاشهاد و لا خطب علی المنبر و هو بین عدو محارب و خاذل منافق،

فقال: انا عبد اللّه و اخو رسوله، و أنا الصدیق الاکبر، و الفاروق الاعظم صلیت قبل الناس سبع سنین و أسلمت قبل اسلام ابی بکر، و آمنت قبل ایمانه، فهل بلغکم أن احدا من أهل هذا العصر انکر ذلک او عابه، أو ادعاه لغیره، او

قال له: انما کنت فلا اسلمت علی تربیة محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم لک و تلقینه ایاک کما یعلم الطفل الفارسیة و الترکیة منذ یکون رضیعا، فلا فخر له فی تعلم ذلک و خصوصا فی عصر قد حارب فیه أهل البصرة و الشام و النهروان و قد اعتورته الاعداء و هجته الشعراء فقال فیه النعمان بن بشر:

لقد طلب الخلافة من بعید و سارع فی الضلال ابو تراب

ص:108

معاویة الامام و انت منها علی وتح بمنقطع السراب

و قال فیه بعض الخوارج:

دسسنا له تحت الظلام ابن ملجم جزاء إذا ما جاء نفسا کتابها

أبا حسن خذها علی الرأس ضربة بکف کریم بعد موت ثوابها

و قال عمران بن حطان یمدح قاتله یا ضربة من منیب ما أراد بها الا لیبلغ من ذی العرش رضوانا

انی لا ذکره حینا فاحسبه او فی البریة عند اللّه میزانا

فلو وجد هؤلاء سبیلا الی دحض حجته فیما کان یفخر به من تقدم اسلامه لبدءوا بذلک، و ترکوا ما لا معنی له.

و قد اوردنا ما مدحه الشعراء به من سبقه الی الاسلام فکیف لم یرد علی هؤلاء الذین مدحوه بالسبق شاعر و احد من أهل حربه، و لقد قال فی امهات الاولاد قولا خالف فیه عمر فذکروه بذلک و عابوه، فکیف ترکوا أن یعیبوه بما کان یفتخر به مما لا فخر فیه عندهم، و عابوه بقوله فی امهات الاولاد.

ثم یقال له: خبرنا عن عبد اللّه بن عمر و قد اجازه النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم یوم الخندق و لم یجزه یوم أحد هل کان یمیزها ما ذکرته؟ و هل کان یعلم فرق ما بین النبی و المتنبی و یفصل بین السحر و المعجزة مما عددت و فصلت؟ فان قال: نعم و تجاسر علی ذلک قیل له: فعلی علیه السلام بذلک أولی من ابن عمر لانه اذکی و افطن بلا خلاف بین العقلاء، و انی یشک فی ذلک و قد رویتهم أنه لم یمیز بین المیزان و العود بعد طول السن و کثرة التجارب، و لم یمیز بین امام الرشد و امام الغی فانه امتنع من بیعة علی علیه السلام و طرق علی الحجاج بابه لیلا لیبایع لعبد الملک کی لا یبیت تلک اللیلة بلا امام زعم لانه

روی عن النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم أنه قال: من مات و لا امام له مات میتة جاهلیة، و حتی

ص:109

بلغ من احتقار الحجاج و استرذاله حاله أن أخرج رجله من الفراش فقال: اصفق بیدک علیها، فذلک تمییزه بین المیزان و العود، و هذا اختیاره فی الائمة.

و حال علی علیه السلام فی ذکائه و فطنته، و توقد حسه، و صدق حدیثه معلومة مشهورة، فاذا جاز أن یصح اسلام ابن عمرو یقال عنه: أنه عرف تلک الامور التی سردها الجاحظ و نسقها و اظهر فصاحته و تشادقه فیها فعلی بمعرفة ذلک احق و بصحة اسلامه أولی.

و ان قال: لم یکن ابن عمر یعلم و یعرف ذلک ابطل اسلامه و طعن فی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم حیث حکم بصحة اسلامه و اجازه یوم الخندق،

لانه علیه السلام کان قال: لا اجیز الا البالغ العاقل، و لذلک لم یجزه یوم احد.

ثم یقال له: ان ما نقوله فی بلوغ علی علیه السلام الحد الذی یحسن فیه التکلیف العقلی بل یجب و هو ابن عشر سنین لیس باعجب من مجیء الولد لستة اشهر، و قد صحح ذلک أهل العلم و استنبطوه من الکتاب و ان کان خارجا من التعارف و التجارب و العادة و کذلک مجیء الولد لسنتین خارج أیضا عن التعارف و العادة، و قد صححه الناس و الفقهاء، و یروی أن معاذا لما نهی عمر عن رجم الحامل ترکها حتی ولدت غلاما قد نبتت ثنیتاه، فقال ابوه ابنی و رب الکعبة، فثبت ذلک سنة یعمل بها الفقهاء و قد وجدنا العادة تقضی بان الجاریة تحیض لاثنتی عشر سنة، و انه اقل سن تحیض فیه المرأة، و قد یکون فی الاقل نساء یحضن لعشر و لتسع، و قد ذکر ذلک الفقهاء، و قد قال الشافعی فی اللعان: لو جاءت المرأة بحمل و زوجها صبی له دون عشر سنین لم یکن ولدا له، لان من لم یبلغ عشر سنین من الصبیان لا یولد له، و ان کان له عشر سنین جاز ان یکون الولد له، و کان بینهما لعان إذا لم یقر به، و قال الفقهاء ایضا: ان نساء تهامة یحضن لتسع سنین

ص:110

لشدة الحر ببلادهن(1).

شیخ مفید در رد هفوات جاحظ و کاسه لیسانش جوابی قاطع و مفصل داده

«و چون جناب شیخ مفید طاب ثراه در جواب این شبهه که جاحظ اضلال همج رعاع اتباع کل ناعق بآن خواسته کلامی مبسوط کثیر الفوائد، جم المنافع مشتمل بر کمال تحقیق و تدقیق افاده فرموده لهذا نقل آن هم مناسب می نماید که بملاحظۀ آن زیاده تر شناعت و فضاعت ابن عناد قبیح و تعصب فاحش واضح خواهد گردید» .

قال السید المرتضی طاب ثراه فی «الفصول» بعد أن نقل عن الشیخ المفید اثبات اسبقیة علی علیه السلام بالاخبار الکثیرة و الاثار الشهیرة:

قال الشیخ أیده اللّه: فأما قول الناصبة: «ان ایمان أمیر المؤمنین علیه السلام لم یقع علی وجه المعرفة و انما کان علی وجه التقلید و تحفظ التلقین و ما کان بهذه المنزلة لم یستحق صاحبه المدحة، و لم یجب له به الثواب و ادعاؤهم أن أمیر المؤمنین علیه السلام کان فی تلک الحال ابن سبع سنین، و من کان هذه سنّه لم یکن کامل العقل و لا مکلفا» .

فانه یقال لهم: انکم جهلتم فی ادعائکم أنه کان فی وقت مبعث النبی علیه و علی آله السلام ابن سبع سنین، و قلتم قولا لا برهان علیه، یخالف المشهور و یضاد المعروف و ذلک أن جمهور الروایات جاءت بأنه علیه السلام قبض و له خمس و ستون سنة، و جاء فی بعضها أن سنّة کان عند وفاته ثلثا و ستین سنة، فأما ما سوی هاتین الروایتین فشاذّ مطرح، لا یعرف فی صحیح النقل و لا یقبله أحد من أهل الروایة و العقل.

و قد علمنا أن أمیر المؤمنین علیه السّلام صحب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ثلثا و عشرین سنة منها ثلث عشرة قبل الهجرة و عشرة بعدها، و عاش

ص:111


1- شرح نهج البلاغة ج 13 ص 238 الی 243

بعده ثلثین سنة، و کانت وفاته فی سنة أربعین من الهجرة، فاذا حکمنا فی سنّه علی خمس و ستین بما تواترت به الاخبار کانت سنّة علیه السلام عند مبعث النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم اثنی عشرة سنة، و ان حکمنا علی ثلث و ستین کانت سنّه علیه السلام عشر سنین، فکیف یخرج من هذا الحساب أن یکون سنّه عند المبعث سبع سنین، اللّهمّ الا ان یقول قائل ان سنّه کانت عند وفاته ستین سنة فیصح له ذلک، الا أنه یکون دافعا للمتواتر من الاخبار منکرا للمشهور من الاثار معتمدا علی الشاذ من الروایات و من صار الی ذلک کان الاولی بمناظره البیان له عن وجه الکلام فی الاخبار و التوقیف علی طرف الفاسد من الصحیح منها دون المجازفة فی المقال، و کیف یمکن عاقلا سمع الاخبار أو نظر فی شیء من الاثار أن یدعی أن أمیر المؤمنین علیه السلام توفی و له ستون سنة مع قوله علیه السلام الشائع الذایع عنه فی الخاص و العام عند ما بلغه من ارجاف أعدائه به فی التدابیر و الرأی: بلغنی أن قوما یقولون: ان ابن أبی طالب شجاع لکن لا بصیرة له بالحرب للّه أبوهم، هل منهم أحد أبصر بها منی، لقد قمت فیها و ما بلغت العشرین و ها أنا ذا قد ذرفت علی الستین، و لکن لا رأی لمن لا یطاع.

فخبر بأنه علیه السلام قد نیّف علی الستین فی وقت عاش بعده دهرا طویلا، و ذلک فی ایام صفین، و هذا یکذب قول من زعم أنه علیه السلام توفی و له ستون سنة، مع أن الروایات قد جاءت مستفیضة ظاهرة بأن سنّه علیه السلام کان عند وفاته بضعا و ستین سنة و فی مجیئها بذلک علی الانتشار دلیل علی بطلان مقال من أنکر ذلک.

فمن روی ذلک علی بن عمرو بن أبی میسرة عن عبد اللّه بن محمد بن عقیل قال: سمعت محمد بن عقیل، قال: سمعت محمد بن الحنفیة یقول فی سنة

ص:112

الجحاف حین دخلت سنة احدی و ثمانین: هذه لی خمس و ستون سنة، قد جاوزت سن أبی، قلت: و کم کانت سنّه یوم قتل؟ قال: ثلث و ستون سنة.

و منهم أبو نعیم قال: حدثنا شریک، عن أبی اسحاق، قال: توفی علی علیه السلام و هو ابن ثلث و ستون سنة.

و منهم یحیی بن أبی کثیر عن مسلمة، قال: سمعت أبا سعید الخدری یقول و قد سئل عن سنّ أمیر المؤمنین علیه السلام یوم قبض، قال: کان نیّف من الستین.

و منهم ابن عائشة من طریق حمد بن زکریا قال سمعته یقول: بعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و علی علیه السلام ابن عشر سنین و قتل علی علیه السلام و هو ابن ثلث و ستین سنة.

و منهم الولید بن هشام القحدمی، من طریق أبی عبد اللّه الکواشجی قال:

أخبرنا الولید بأسانید مختلفة، أن علیا علیه السلام قتل بالکوفة یوم الجمعة لتسع عشر لیلة خلت من شهر رمضان سنة أربعین و هو ابن خمس و ستّین سنة.

فأما من روی أن سنّه علیه السلام کانت عند البعثة أکثر من عشر سنین فغیر واحد:

و منهم عبد اللّه بن مسعود من طریق عثمان بن المغیرة، عن وهب عنه قال:

ان اول شیء علمته من امور رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم أنی قدمت مکة فأرشدونا الی العباس بن عبد المطلب فانتهینا إلیه و هو جالس الی زمزم، فبینا نحن جلوس إذ أقبل رجل من باب الصفا علیه ثوبان أبیضان علی یمینه غلام مراهق أو محتلم تبعته امرأة قد سترت محاسنها حتی قصدوا الحجر، فاستلمه و الغلام و المرأة معه، ثم طاف بالبیت سبعا، و الغلام و المرأة معه یطوفان، ثم استقبل الکعبة، و قام فرفع یدیه فکبّر، فأطال القنوت، ثم رکع، فرکع الغلام

ص:113

و المرأة معه، ثم رفع رأسه فأطال القنوت، ثم سجد و یصنعان ما یصنع، فلمّا رأینا شیئا ننکره لا یعرف بمکة، أقبلنا علی العباس فقلنا: یا أبا الفضل ان هذا الدین ما کنا نعرفه، قال: أجل، و اللّه ما تعرفون هذا، قلنا: ما نعرفه، قال: هذا ابن أخی محمد بن عبد اللّه، و هذا علی بن أبی طالب، و هذه المرأة خدیجة بنت خویلد و اللّه ما علی وجه الارض أحد یعبد اللّه بهذا الدین الا هؤلاء الثلثة.

و روی قتادة عن الحسن و غیره قال: أول من آمن علی بن أبی طالب و هو ابن خمس عشرة سنة.

و روی شداد بن اوس قال: سألت خباب بن الارت عن اسلام علی علیه السلام فقال: أسلم و هو ابن خمس عشرة سنة، و لقد رأیته یصلی مع النبی و هو یومئذ بالغ مستحکم البلوغ.

و روی علی بن زید عن أبی نضرة، قال: أسلم علی و هو ابن أربع عشرة سنة، و کان له ذوابة یختلف الی الکتاب.

و روی عبد اللّه بن زیاد، عن محمد بن علی، قال: أول من آمن علی بن أبی طالب علیه السلام و هو ابن احدی عشرة سنة.

و روی الحسن بن یزید، قال: أول من أسلم علی علیه السلام و هو ابن خمس عشرة سنة.

و قد قال عبد اللّه بن أبی سفیان بن عبد المطلب:

و صلی علی مخلصا بصلاته لخمس و عشر من سنین کوامل

و خلی أناسا بعده یتبعونه له عمل أفضل به صنع عامل

و روی سلمة بن کهیل، عن أبیه، عن حبّة بن جوین العرنی، قال: أسلم علی علیه السلام و کان له ذوابة یختلف الی الکتاب.

علی أنا لو سلمنا لخصومنا ما ادعوه من أنه علیه السلام کان له عند المبعث

ص:114

سبع سنین لم یدل علی صحة ما ذهبوا إلیه من أن ایمانه کان علی وجه تلقین دون المعرفة و الیقین، و ذلک أن صغر السن لا ینافی کمال العقل، و لیس وجوب التکلیف ببلوغ الحلم الا فی الاحکام الشرعیة دون العقلیة، و قد قال سبحانه فی قصة یحیی بن زکریا: آتَیْناهُ اَلْحُکْمَ صَبِیًّا(1) و قال فی قصة عیسی علیه السلام:

فَأَشارَتْ إِلَیْهِ قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی اَلْمَهْدِ صَبِیًّا قالَ إِنِّی عَبْدُ اَللّهِ آتانِیَ اَلْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ اَلزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا(2).

فلم ینف صغر سن هذین النبیین علیهما السلام کمال عقلهما و الحکمة التی آتاهما اللّه، و لو کانت العقول تحیل ذلک لاحالته فی کل أحد و علی کل حال و قد أجمع أهل التفسیر الا من شذ منهم فی قوله تعالی: وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ اَلْکاذِبِینَ، وَ إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ اَلصّادِقِینَ(3). : أنه کان طفلا صغیرا فی المهد أنطقه اللّه عز و جل حتی برأ یوسف من الفحشاء و أزال عنه التهمة.

و الناصبة إذا سمعت هذا الاحتجاج قالت: ان الذی ذکرتموه ممن عددتموه کان معجزا لخرقه العادة، و دلالة لنبی من أنبیاء اللّه علیهم السلام، فلو کان أمیر المؤمنین مشارکا لمن وصفتموه فی خرق العادة لکان معجزا له علیه السلام أو للنّبیّ صلی اللّه علیه و آله و سلم و لیس یجوز أن یکون المعجز له و لو کان للنّبیّ صلی اللّه علیه و آله و سلم لجعله فی معجزاته و احتج به فی جملة بیناته، و لجعله

ص:115


1- مریم : 12
2- مریم : 29 - 30 - 31
3- یوسف : 26 - 27

المتمسکون فی آیاته، فلما لم یجعله رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم لنفسه علما، و لا عده المسلمون فی معجزاته علمنا أنه لم یجر الامر فیه علی ما ذکرتموه.

فیقال لهم: لیس کل ما خرق اللّه به العادة وجب أن یکون علما، و لا لزم أن یکون معجزا، و لا شاع علمه فی العام، و لا عرف من جهة الاضطرار، و انما المعجز العلم و هو خرق العادة عند دعوة داع أو براءة مقذوف یجری برائته مجری التصدیق له فی مقاله بل هی تصدیق فی المعنی، و ان لم یک تصدیقا بنفس اللفظ و القول، و کلام عیسی علیه السلام انما کان معجزا لتصدیقه له فی قوله: إِنِّی عَبْدُ اَللّهِ آتانِیَ اَلْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا(1) مع کونه خرقا للعادة، و شاهدا لبراءة امه من الفاحشة و تصدیقها فیما ادعته من الطهارة، و کانت حکمة یحیی فی حال صغره تصدیقا له فی دعوته فی الحال و لدعوة أبیه زکریا علیه السلام، فصارت مع کونها خرقا للعادة دلیلا و معجزا، و کلام الطفل فی براءة یوسف علیه السلام انما کان معجزا لخرق العادة بشهادته لیوسف علیه السلام بالصدق فی براءة ساحته و یوسف علیه السلام نبی مرسل فثبت أن الامر علی ما ذکرناه.

و لم یک کمال عقل أمیر المؤمنین علیه السلام شاهدا فی شیء دعی إلیه و لا استشهد هو علیه السلام به فیکون مع کونه خرقا للعادة معجزا و لو استشهد به علیه السلام أو شهد علی حد ما شهد به الطفل لیوسف، و کلام عیسی له و لامّه و کلام یحیی لابیه بما یکون فی المستقبل و الحال لکان لخصومنا وجه فی المطالبة بذکر ذلک فی المعجزات، و لکن لا وجه له علی ما بینّاه علی أن کمال عقل أمیر المؤمنین علیه السلام لم یکن ظاهرا للحواس و لا معلوما باضطرار فیجری مجری کلام المسیح علیه السلام و حکمة یحیی و کلام شاهد یوسف علیهم السلام فیمکن الاعتماد علیه فی المعجزات، و انما کان طریق العلم به قول الرسول علیه و آله السلام أو الاستدلال الشاق بالنظر الثاقب و السیر لحاله علیه السلام

ص:116


1- مریم : 29 .

علی مرور الاوقات بسماع کلامه، و التأمل لاستدلالاته، و النظر فیما یؤدی الی معرفته و فطنته، ثم لا یحصل ذلک إلا لخاص من الناس، و من عرف وجوه الاستنباطات و ما جری هذا المجری فارق حکمه حکم ما سلف للانبیاء من المعجزات، و ما کان لنبینا علیه السلام من الاعلام، إذ تلک بظواهرها تقدح فی القلوب أسباب الیقین و یشترک الجمیع فی علم الحال الظاهرة منها المبینة عن خرق العادات دون أن یکون مقصورا علی ما ذکرناه من البحث الطویل و الاستبراء للاحوال علی مرور الاوقات أو الرجوع فیه الی نفس قول الرسول علیه السلام الذی یحتاج فی العلم به الی النظر فی معجز غیره و الاعتماد علی ما سواه من البینات، و لا ینکر أن یکون الرسول علیه السلام انما عدل عن ذکر ذلک و احتجاجه به فی جملة آیاته لما وصفناه.

و شیء آخر و هو أنه لا ینکر أن یکون اللّه عزّ و جل علم من مصلحة خلقه الکف عن الرسول علیه السلام عن الاحتجاج بذلک و الدعاء الی النظر فیه، و أن اعتماده علی ظاهر خرق العادة أولی فی مصلحة الدین.

و شیء آخر، و هو أن الرسول علیه و آله السلام و ان لم یحتج به علی التفصیل و التعیین فقد فعل ما یقوم مقام الاحتجاج به علی البصیرة و الیقین فابتدأ علیا علیه السلام بالدعوة قبل الذکور کلهم ممن ظاهره البلوغ و افتتح بدعوته اداء رسالته و اعتمد علیه فی استیداعه سره و أودعه ما کان خائفا من ظهوره عنه فدل باختصاصه بذلک علی ما یقوم مقام قوله علیه السلام انه لمعجز له و ان بلوغ عقله علم علی صدقه، ثم جعل ذلک من مفاخره و جلیل مناقبه و عظیم فضائله و نوّه بذکره و أشهره بین أصحابه و احتج له به فی اختصاصه و کذلک فعل أمیر المؤمنین علیه السلام فی ادعائه له فاحتج به علی خصومه و تمدّح به بین أولیائه و أعدائه و فخر به علی جمیع أهل زمانه و ذلک هو معنی النطق بالشهادة بالمعجز له، بل هو الحجة

ص:117

فی کونه نائیا(1) فی القوم بما خصه اللّه تعالی منه و نفس الاحتجاج بعلمه و دلیل اللّه و برهانه، و هذا یسقط ما اعتمدوه.

و مما یدل علی أن أمیر المؤمنین علیه السلام کان عند بعثة النبی علیه و آله السلام بالغا مکلفا و أن ایمانه کان بالمعرفة و الاستدلال، و أنه وقع علی أفضل الوجوه و آکدها فی استحقاق عظیم الثواب أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم مدحه و جعله من فضائله و ذکره فی مناقبه، و لم یک بالذی یفضّل بما لیس بفضل و یجعل فی المناقب ما لا یدخل فی جملتها، و یمدح علی ما لا یستحق علیه الثواب.

فلما مدح رسول اللّه علیه و آله السلام أمیر المؤمنین علیه السلام بتقدم الایمان فیما ذکرناه آنفا من

قوله لفاطمة علیها السلام: أ ما ترضین أن زوجتک أقدمهم سلما.

و قوله فی روایة سلمان رضی اللّه عنه: أوّل هذه الامة ورودا علی نبیها الحوض أولها اسلاما علی بن أبی طالب.

و قوله صلی اللّه علیه و آله و سلم: لقد صلت الملئکة علیّ و علی علی سبع سنین و ذلک أنه لم یکن من الرجال أحد یصلی غیری و غیره.

و إذا کان الامر علی ما وصفناه فقد ثبت أن ایمانه علیه السلام وقع بالمعرفة و الیقین دون التقلید و التلقین لا سیما و قد سماه رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ایمانا و اسلاما، و ما یقع من الصبیان علی جهة التلقین لا یسمی علی الاطلاق الدینی ایمانا و اسلاما.

و یدلک علی ذلک أیضا أن أمیر المؤمنین علیه السلام قد تمدح به و جعله من مفاخره و احتج به علی اعدائه و کرره فی غیر مقام من مقاماته.

ص:118


1- ناء ینوء نوءا : نهض بجهد و مشقة ، یقال : ناء بالحمل إذا نهض به مثقلا .

حیث

یقول: اللّهمّ انی لا أعرف عبدا لک من هذه الامة عبدک قبلی.

و قوله علیه السلام: أنا الصدیق الاکبر آمنت قبل أن یؤمن أبو بکر و أسلمت قبل أن یسلم.

و قوله علیه السلام لعثمان: أنا خیر منک و منهما، عبدت اللّه قبلهما و عبدته بعدهما.

و قوله: أنا أول من ذکر اسم ربه فصلی.

و قوله علیه السلام: علی من أکذب؟ أعلی اللّه فأنا أول من آمن به و عبده.

فلو کان ایمانه علی ما ذهب إلیه الناصبة من جهة التلقین و لم یکن له معرفة و لا علم بالتوحید لما جاز منه علیه السلام أن یتمدح بذلک و لا أن یسمیه عبادة و لا أن یفخر به علی القوم و لا یجعله تفضیلا له علی أبی بکر و عمر، و لو أنه فعل من ذلک ما لا یجوز لرده علیه مخالفوه و اعترضه فیه مضادوه، و حاجه فیه مخاصموه و فی عدول القوم عن الاعتراض علیه فی ذلک و تسلیم الجماعة له ذلک دلیل علی ما ذکرناه و برهان علی فساد قول الناصبة الذی حکیناه، و لیس یمکن أن یدفع ما رویناه فی هذا الباب من الاخبار لشهرتها و اجماع الفریقین من الناصبة و الشیعة و من تعرض للطعن فیها مع ما شرحناه لم یمکنه الاعتماد علی تصحیح خبر وقع فی تأویله الاختلاف، و فی ذلک ابطال جمهور الاخبار، و افساد عامة الاثار، و هب أن من لا یعرف الحدیث و لا خالط حملة العلم یقدم علی انکار بعض ما رویناه أو یعاند فیه بعض العارفین و یغتنم الفرصة بکونه خاصا فی أهل العلم.

کیف یمکن دفع شعر أمیر المؤمنین علیه السلام فی ذلک، و قد شاع من شهرته علی حد یرتفع فیه الخلاف و انتشر حتی صار مذکورا مسموعا من العامة فضلا عن الخواص فی

قوله علیه السلام:

محمد النبی أخی و صهری و حمزة سید الشهداء عمی

ص:119

و جعفر الذی یضحی و یمسی یطیر مع الملائکة ابن امی

و بنت محمد سکنی و عرسی مشاط لحمها بدمی و لحمی

و سبطا أحمد ولدای منها فمن منکم له سهم کسهمی

سبقتکم الی الاسلام طرا غلاما ما بلغت أو ان حلمی

و أوجب لی ولایته علیکم خلیلی یوم دوح غدیر خم

و فی هذا الشعر کفایة فی البیان عن تقدم ایمانه علیه السلام، و أنه وقع مع المعرفة بالحجة و البیان، و فیه انه کان الامام بعد الرسول علیه و آله السلام بدلیل المقال الظاهر فی یوم الغدیر الموجب له الاستخلاف.

و مما یؤید ما ذکرناه ما

رواه عبد اللّه بن الاسود البکری، عن محمد بن عبد اللّه ابن أبی رافع عن أبیه عن جده أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم صلی یوم الاثنین و صلت خدیجة معه، و دعی علیا علیه السلام الی الصلوة معه یوم الثلثاء، فقال له: أنظرنی حتی ألقی أبا طالب، فقال النبی علیه و آله السلام:

انها أمانة، فقال علیه السلام: فان کانت أمانة فقد أسلمت لک و صلی معه و هو ثانی یوم المبعث.

و روی الکلبی عن أبی صالح عن ابن عباس مثله، و قال فی حدیثه: ان هذا دین یخالف دین أبی حتی أنظر فیه و اشاور أبا طالب فقال له النبی علیه و آله السلام: انظر و اکتم، فقال: مکث هنیئة، ثم قال: بل أجبتک و اصدق بک فصدقه و صلی معه.

و قد روی هذا المعنی بعینه بهذا المقال من أمیر المؤمنین علیه السلام علی اختلاف فی اللفظ و اتفاق فی المعنی جماعة کثیرة من حملة الاثار، و هو یدل علی أن أمیر المؤمنین علیه السلام کان عارفا فی تلک الحال بتوقفه و استقلاله و یمیز بین مشورة أبیه و بین الاقدام علی القبول و الطاعة للرسول علیه و آله السلام

ص:120

من غیر فکرة و لا تأمل، ثم خوفه ان ألقی ذلک علی أبیه أن یمنعه منه مع أنه حق فیکون قد صد عن الحق، فعدل عن ذلک الی القبول و علم من النبی علیه و آله السلام مع أمانته و ما کان یعرفه من صدقه فی مقاله و ما سمعه من القرآن الذی یدل علیه و أراه اللّه من برهانه أنه رسول اللّه محق فآمن به و صدقه، هذا بعد أن میز بین الامانة و غیرها و عرف حقها و کره أن یفشی سر رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و قد ائتمنه علیه، و هذا لا یقع باتفاق من صبی لا عقل له و لا یحصل ممن لا تمییز له.

و یؤید ما ذکرناه أن النبی علیه و آله السلام بدأ به فی الدعوة قبل الذکور کلهم، و انما أرسله اللّه عز و جل الی المکلفین فلو لم یعلم أن علیا علیه السلام عاقل مکلف لما افتتح به أداء رسالته و قدمه فی الدعوة علی جمیع من بعث علیه لانه لو کان الامر علی ما ادعته الناصبة لکان علیه و آله السلام قد عدل عن الاولی و تشاغل بما لم یکلفه عن أداء ما کلفه و وضع فعله فی غیر موضعه، و رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم یجل عن ذلک.

و شیء آخر و هو أنه علیه السلام دعی علیا علیه السلام فی حالة کان مستسرا فیها بدینه کاتما لامره، خائفا أن شاع من عدوه، فلا یخلو اما أن یکون قد کان واثقا من أمیر المؤمنین علیه السلام بکتم سره و حفظ وصیته، و امتثال أمره و حمله من ما حمله، أو لم یکن واثقا بذلک، فان کان واثقا فلم یثق به علیه السلام الا و هو فی نهایة کمال العقل و علی غایة الامانة و صلاح السریرة و العصمة و الحکمة و حسن التدبیر لان الثقة بما وصفناه دلیل علی جمیع ما شرحناه علی الحال التی قدمنا وصفها، و ان کان غیر واثق منه علیه السلام بحفظ سره و غیر آمن من تضییعه اذاعة أمره فوضعه عنده من أعظم الجهل و التفریط، و ضد الحزم و الحکمة و التدبیر و حاشا لرسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم من ذلک و من کل صفة نقص

ص:121

و قد أعلی اللّه تعالی رتبته و أکذب مقال من أدعی ذلک فیه.

و إذا کان الامر علی ما بیناه فما تری الناصبة قصدت بالطعن فی ایمان أمیر المؤمنین علیه السلام الا عیب الرسول علیه و آله السلام و الذم لافعاله و وصفه بالعبث و التفریط و وضع الشیء غیر موضعه و الازراء علیه فی تدبیراته و ما أراد مشایخ القوم و من ألقی هذا المذهب إلیهم الا ما ذکرناه وَ اَللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکافِرُونَ(1).

جاحظ سبقت اسلام امیر المؤمنین علیه السلام را با دلیلی علیل انکار نموده
اشاره

«و نیز جاحظ گفته:» و لو لم یعرف باطل هذه الدعوی من آثر التقوی و تحفظ من الهوی الا بترک علی ذکر ذلک لنفسه و الاحتجاج به علی خصمه و قد نازع الرجال و ناوی الاکفاء و جامع أهل الشوری و ولی و ولی علیه لکان کافیا، و متی لم تصح لعلی هذه الدعوی فی أیامه و لم یذکرها لاهل عصره فهی عن ولده أعجز و منهم أضعف، و لم ینقل إلینا ناقل أن علیا احتج بذلک فی موقف و لا ذکره فی مجلس و لا قام به خطیبا، و لا أدلی به واثقا لا سیما و قد رضیه الرسول صلی اللّه علیه عندکم مفزعا و معلما و جعله للناس اماما و لا ادعی له أحد ذلک فی عصره کما لم یدعه لنفسه حتی یقول انسان واحد: الدلیل علی امامته أن النبی صلی اللّه علیه دعاه الی الاسلام أو کلفه التصدیق قبل بلوغه لیکون ذلک آیة للناس فی عصره و حجة له و لولده من بعده، فهذا کان أشد علی طلحة و الزبیر و عائشة من کل ما ادعاه من فضائله و سوابقه و ذکر قرابته(2).

«از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که جاحظ بسبب کمال تعصب فاحش و نهایت غلو در انکار فضل جناب امیر المؤمنین علیه سلام رب

ص:122


1- الفصول المختارة من ص 64 الی ص 72 .
2- شرح نهج البلاغة ج 13 ص 243 .

العالمین دعوای اسلام آن حضرت را در حال صغر سن دعوی باطل نام گذاشته و ایثار تقوی و تحفظ هوی را موجب معرفت بطلان آن انگاشته و کذبا و زورا و بهتا و مکابرة و مباهتة ادعا کرده که جناب امیر المؤمنین علیه السلام این معنی را ذکر نفرموده و احتجاج بآن بر خصوم نفرموده، حال آنکه بطلان این کذب واهی بر ادنی ممارسی بکتب اخبار و آثار مخفی نیست.

جواب کافی اسکافی از کلمات سخیفه جاحظ

و شیخ ابو جعفر اسکافی در جواب این کلام عصبیت نظام جاحظ هم در طعن و تشنیع بر او تفضیح و تقبیح و تهجین عصبیت شنیعه او مبالغه نموده است چنانچه گفته:» ان مثل الجاحظ مع فضله و علمه لا یخفی علیه کذب هذه الدعوی و فسادها و لکنه یقول ما یقوله تعصبا و عنادا، و قد روی افتخار علی علیه السلام بالسبق الی الاسلام، و أن النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم استنبئ یوم الاثنین و أسلم علی یوم الثلثاء، و

أنه کان یقول: صلیت قبل الناس سبع سنین،

و أنه ما زال یقول:

أنا أول من أسلم، و یفتخر بذلک: و یفتخر له أولیائه، و مادحوه و شیعته فی عصره و بعد وفاته، و الامر فی ذلک أشهر من کل شهیر و قد قد منا منه طرفا، و ما علمنا أحدا من الناس فیما خلا استخف باسلام علی علیه السلام و لا تهاون به، و لا زعم أنه أسلم اسلام حدث غریر و طفل صغیر، و من العجب أن یکون مثل العباس و حمزة ینتظران أبا طالب و فعله لیصدرا عن رأیه ثم یخالفه علی ابنه بغیر رغبة و لا رهبة، یؤثر القلّة علی الکثرة، و الذل علی العزة، من غیر علم و لا معرفة بالعاقبة.

و کیف ینکر الجاحظ و العثمانیة أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم دعاه الی الاسلام و کلفه التصدیق و قد ورد فی الخبر الصحیح أنه کلفه فی مبدأ

ص:123

الدعوة قبل ظهور کلمة الاسلام و انتشارها بمکة أن یصنع له طعاما و أن یدعو له بنی عبد المطلب فصنع له الطعام و دعاهم له فخرجوا ذلک الیوم و لم ینذرهم صلی اللّه علیه و آله و سلم لکلمة قالها عمه أبو لهب، فکلفه الیوم الثانی أن یصنع مثل ذلک الطعام و أن یدعوهم ثانیة فصنعه و دعاهم فأکلوا ثم کلمهم صلی اللّه علیه و آله و سلم فدعاهم الی الدین و دعاه معهم لانه من بنی عبد المطلب، ثم ضمن لمن یوازره منهم و ینصره علی قوله أن یجعله أخاه فی الدین، و وصیه بعد موته، و خلیفته من بعده فأمسکوا کلهم و أجابه هو وحده و

قال أنا أنصرک علی ما جئت به و اوازرک و ابایعک، فقال لهم لما رأی منهم الخذلان و منه النصر و شاهد منهم المعصیة و منه الطاعة، و عاین منهم الاباء و منه الاجابة:

هذا أخی و وصیی و خلیفتی من بعدی، فقاموا یسخرون و یضحکون و یقولون لابی طالب:

أطع ابنک فقد أمّره علیک.

فهل یکلّف عمل الطعام و دعاء القوم صغیر غیر ممیّز و غیر عاقل؟ و هل یؤتمن علی سر النبوة طفل ابن خمس سنین أو ابن سبع سنین؟ و هل یدعی فی جملة الشیوخ و الکهول الا عاقل لبیب؟ و هل یضع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم یده فی یده و یعطیه صفقة یمینه بالاخوة و الوصیة و الخلافة الا و هو اهل لذلک بالغ حد التکلیف، محتمل لولایة اللّه تعالی و عداوة أعدائه؟ و ما بال هذا الطفل لم یأنس بأقرانه و لم یلصق بأشکاله و لم یر مع الصبیان فی ملاعبهم بعد اسلامه و هو کأحدهم فی طبقته کبعضهم فی معرفته و کیف لم ینزع إلیهم فی ساعة من ساعاته، فیقال: دعاه نقص الصبی و خاطر من خواطر الدنیا و حملته الغرة و الحداثة علی حضور لهوهم و الدخول فی حالهم، بل ما رأیناه الا ماضیا علی اسلامه، مصمما فی أمره، محققا لقوله بفعله، قد صدّق اسلامه بعفافه و زهده و لصق برسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم من بین جمیع من

ص:124

بحضرته، فهو أمینه و ألیفه فی دنیاه و آخرته، قد قهر شهوته، و جاذب خواطره، صابرا علی ذلک نفسه لما یرجو من فوز العاقبة و ثواب الآخرة.

و قد ذکر هو علیه السلام فی کلامه و خطبه و بدء حاله و افتتاح أمره حیث

أسلم لما دعی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم الشجرة فأقبلت تخد الارض فقالت قریش: ساحر خفیف السحر، فقال علی علیه السلام: یا رسول اللّه أنا أول مؤمن بک آمنت باللّه و رسوله، و صدقتک فیما جئت به أنا أشهد أن الشجرة فعلت ما فعلت بأمر اللّه تصدیقا لنبوتک و برهانا علی صحة دعوتک.

فهل یکون ایمان قط اصح من هذا الایمان و اوثق عقدة او احکم مرة؟ و لکن خنق العثمانیة و غیظهم و عصبیة الجاحظ و انحرافه مما لا حیلة فیه.

ثم لینظر المنصف و لیدع الهوی جانبا لیعلم نعمة اللّه علی علی علیه السلام بالاسلام حیث اسلم علی الوضع الذی اسلم علیه فانه لو لا الالطاف التی خص بها، و الهدایة التی منحها لما کان الا کبعض اقارب محمد صلی اللّه علیه و سلم و اهله، فقد کان ممازجا له کممازجته و مخالطا له کمخالطته کثیر من اهله و رهطه، و لم یستجب منهم احد له الا بعد حین و منهم من لم یستحب له اصلا، فان جعفرا کان ملتصقا به و لم یسلم حینئذ، و کان عتبة بن ابی لهب ابن عمه و صهره و زوج ابنته و لم یصدقه، بل کان شدیدا علیه و کان لخدیجة بنون من غیره و لم یسلموا حینئذ و هم ربائبه و معه فی دار واحدة، و کان ابو طالب اباه فی الحقیقة و کافله و ناصره و المحامی عنه و من لولاه بعد رحمه اللّه تعالی لم یقم له قائمة، و مع ذلک لم یسلم(1) فی اکثر الروایات و کان العباس عمه و صنو أبیه و کالقرین له فی الولادة و المنشأ و التربیة، و لم یستجب له الا بعد حین طویل و کان ابو لهب عمه و کدمه و لحمه و لم یسلم و کان شدیدا علیه، فکیف ینسب اسلام علی علیه السلام الی الالف و التربیة و القرابة و اللحمة

ص:125


1- هذا عند السنیة و أما عند أهل الحق فاسلام أبی طالب ثابت قطعا .

و التلقین و الحضانة و الدار الجامعة و طول العشرة و الانس و الخلوة.

و قد کان کل ذلک حاصلا لهؤلاء او لکثیر منهم، و لم یهتد احد منهم او ذاک بل کانوا بین من جحد و کفر و مات علی کفره، و من ابطأ و تأخر و سبق بالاسلام و جاء سکیتا(1) و قد فاز بالمنزلة غیره، و هل یدل تأمل حال علی علیه السلام مع الانصاف الا علی انه اسلم لانه شاهد الاعلام و رای المعجزات، و شم ریح النبوة و رای نور الرسالة، و ثبت الیقین فی قلبه بمعرفة و علم و نظر صحیح لا بتقلید و لا حمیة و لا رغبة و لا رهبة الا فیما یتعلق بامور الآخرة(2):

جاحظ اسلام أبی بکر و زید و خباب را افضل از اسلام امیر المؤمنین علیه السلام دانسته

«و نیز جاحظ گفته» :

فلو ان علیا کان بالغا حیث اسلم لکان اسلام ابی بکر و زید بن حارثة و خباب ابن الارت أفضل من اسلامه لان اسلام المقتضب(3) الذی لم یعتد به و لم یعوده و لم یمرن علیه افضل من اسلام الناشی الذی ربی فیه و نشأ و حبب إلیه و ذلک لان صاحب التربیة یبلغ حیث یبلغ و قد اسقط الفه عنه مؤنة الرؤیة و الخاطر و کفاه علاج القلب و اضطراب النفس، و زید و خباب و ابو بکر یعانون من کلفة، النظر، و مؤنة التأمل و مشقة الانتقال من الدین الذی قد طال الفهم له ما هو غیر خاف- و لو کان علی حیث أسلم بالغا مقتضبا کغیره ممن عددنا کان اسلامهم أفضل من اسلامه، لان من أسلم و هو یعلم أن له ظهرا کأبی طالب و ردءا کبنی هاشم و موضعا فی بنی عبد المطلب لیس کالحلیف و المولی و التابع و العسیف(4) و کالرجال

ص:126


1- السکیت بالتصغیر : الفرس الذی آخر الحلبة فی المسابقة .
2- شرح نهج البلاغة ج 13 ص 246 .
3- المقتضب : غیر المستعد للشیء .
4- العسیف : الاجیر .

من عرض(1) قریش، أو لست تعلم أن قریشا خاصة و أهل مکة عاما لم یقدروا علی أذی النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم ما کان أبو طالب حیا.

و أیضا فان أولئک اجتمع علیهم مع فراق الالف مشقة الخواطر، و علی کان بحضرة الرسول صلی اللّه علیه و آله و سلم یشاهد الاعلام فی کل وقت و یحضر منزل الوحی فالبراهین له أشد انکشافا و الخواطر علی قلبه أقل اعتلاجا و علی قدر الکلفة و المشقة یعظم الفضل و یکثر الاجر(2) .

«از ملاحظة این عبارت ظاهر است که جاحظ بی حظ از ایمان و حیا بمزید کذب و افترا اسلام أبی بکر بلکه اسلام زید بن حارثه و خباب بن الارت را هم افضل از اسلام جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر تقدیر بلوغ آن حضرت هم در وقت اسلام می داند، و این مفضولیت و مرجوحیت را معلل می گرداند بآنکه جناب امیر المؤمنین تربیت در اسلام یافته و نشو و نما در اسلام گرفته و اسلام بسوی آن حضرت محبوب بوده، پس این کمال بغض و عداوت و نهایت جسارت و خسارت است که فضیلت جلیله و منقبت جمیله را که نشو و نما در اسلام و تربیت در حجر ایمان و مغذی بودن بغذاء ایقان است سبب نقص و مرجوحیت و عیب و ثلب و انحطاط می گرداند. عجب تر از این کلام بگوش احدی نخورده باشد، و ان کان کل کلماتهم لا رعاهم اللّه و استأصل شافتهم عجیبا.

سبحان اللّه انهماک أبی بکر و امثال او در شرک و سر بسجود اصنام گذاشتن سبب تفضیل او گردد، و مصون و محفوظ ماندن جناب أمیر المؤمنین علیه السلام از شرک و عبادت اصنام و اتصاف آن حضرت بحیازت شرف اسلام

ص:127


1- العرض : العامة من الناس .
2- شرح نهج البلاغة ج 13 ص 247 .

از بدو شعور و ابتدای زمان ادراک موجب نقص و عیب و ازراء و مرجوحیت گردد، ان هذا لشیء عجاب فاعتبروا یا أولی الالباب.

جاحظ حمایت ابو طالب را از پیغمبر صلی اللّه علیه و آله سبب نقض ایمان امیر المؤمنین علیه السلام قرار داده
اشاره

«و نیز جاحظ بسبب مزید عناد و ناصبیت و باختن هوش و حواس در بغض وصی حضرت خیر الناس صلوات اللّه و سلامه علیهما فضیلت حضرت أبی طالب و قوّت و نبالت و عز و مجد و جلالت آن حضرت و شرف بنی هاشم را هم بسبب تام و علت موجبه نقصان شرف جناب امیر المؤمنین علیه السلام می گرداند.

این وقاحت و صفاقت و جلاعت و سفاهت و ضلالت پایانی ندارد، سبحان اللّه خود می گوید: که آیا نمی دانی که قریش خاصة و اهل مکه عامه قادر نشدند بر اذیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم تا وقتی که ابو طالب زنده بود.

پس این فضیلتی است نهایت جلیل و شرفی است بغایت بارع و کامل، و عزی است باقصی المرتبة ناصع و فاضل که کسی از قریش خصوصا و اهل مکه عموما تا حیات حضرت ابو طالب بر ایذاء و ایلام جناب سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السلام قدرت نیافتند، پس این شرف عظیم و مدح فخیم و فضل صمیم و منقبت جسیم را جاحظ لئیم سبب نقص اسلام جناب امیر المؤمنین علیه السلام می گرداند، و حیا از اهل ایمان و انصاف نمی آورد که چطور مزید اهتمام حضرت أبی طالب را در صیانت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از ایذای کفار و اعداء آن حضرت سبب نقص فضیلت و انحطاط مرتبت جناب امیر المؤمنین علیه السلام گردانیده، آیا در حکم عقل و نقل و عرف این شرف عظیم مثبت فضل عظیم برای جناب امیر المؤمنین است یا باعث نقص و انحطاط

ص:128

اسلام آن حضرت» .

هل لهذا الجنون و الخبط من حد ینتهی إلیه العقل و الادراک، فنعوذ باللّه من شر الخناس الموضع فی فیافی الاضلال و الاهلاک.

«و این تعصب ذمیم از مشرکین و کفار و معاندین سرور اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار هم مسموع نشده، زیرا که مشرکین و کفار هم اهتمام حضرت أبی طالب را در صیانت و کلاءت و حمایت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم سبب نقص و انحطاط جناب امیر المؤمنین علیه السلام نگردانیده.

پس این شرف جلیل را سبب نقص حضرت امیر المؤمنین علیه السلام گردانیدن از کفار و مشرکین پا را فراتر نهادن است.

و فاضل رشید بسبب مزید تدقیق نظر و تحدیق بصر و اطلاع بر افادات اکابر ائمّه بر قضیّه متداوله شرف الاباء شرف للابناء ستم ظریفی می فرمود، و آن را سخریه و سبب استعجاب و استغراب می پنداشت، کما هو واضح من الایضاح، این طرفه ماجرا باید دید که جاحظ شرف آباء را موجب نقص ابنا می گرداند» .

پاسخ شافی اسکافی از هذیانات جاحظ

و قال الشیخ أبو جعفر الاسکافی فی رد خرافة الجاحظ و هتک استاره و کشف عواره: ینبغی ان ینظر أهل الانصاف فی هذا الفصل و یقفوا علی قول الجاحظ و الاصم فی نصرة العثمانیة و اجتهادهما فی القصد الی فضائل هذا الرجل و تهجینها فمرة یبطلان معناها و مرة یتوصلان الی حط قدرها و لینظر فی کل باب اعترضا فیه این بلغت حیلتهما و ما صنعا فی احتیالهما فی قصصهما و سجعهما، أ لیس إذا تأملتها علمت أنها الفاظ ملفقة بلا معنی و انها علیهما شجی و بلاء؟ و الا فما عسی ان تبلغ حیلة الحاسد و یغنی کید الشانئ لمن قد جل قدره عن النقص و اضاءت

ص:129

فضائله اضائه الشمس، و این قول الجاحظ من دلائل السماء و براهین الانبیاء، و قد علم الصغیر و الکبیر و العالم و الجاهل ممن بلغه ذکر علی، و علم مبعث النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم ان علیا علیه الصلاة و السلام لم یولد فی دار الاسلام و لا غذی فی حجر الایمان، و انما استضافه رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم الی نفسه سنة القحط، و عمره یؤمئذ ثمانی سنین، فمکث معه سبع سنین حتی اتاه جبرئیل بالرسالة، فدعاه و هو بالغ کامل العقل الی الاسلام، فاسلم بعد مشاهدة المعجزة و بعد اعمال النظر و الفکرة، و ان کان قد ورد فی کلامه انه صلی سبع سنین قبل الناس کلهم، فانما یعنی ما بین الثمانی و الخمس عشر، و لم یکن حینئذ دعوة و لا رسالة و لا ادعاء نبوة، و انما کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یتعبد علی ملة ابراهیم و دین الحیفیة و یتحنث(1) و یجانب الناس و یعتزل و یطلب الخلوة و ینقطع فی جبل حراء فکان علی(2) معه کالتابع و التلمیذ، فلما بلغ الحلم و جاءت النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم الملائکة و بشرته بالرسالة دعاه، فاجابه عن نظر و معرفة بالاعلام المعجزة، فکیف یقول الجاحظ: ان اسلامه لم یکن مقتضبا؟ و ان کان

ص:130


1- تحنث : عبادت کرد شبهای چند و گوشه گرفت از عبادت بنان .
2- مولوی مبین در کتاب ( وسیلة النجاة ) گفته : باب اول در شمائل و فضائل و اعمال و افعال و کرامات مخزن اسرار و معدن انوار ولایت ، محبوب خدا ، حضرت علی مرتضی علیه الصلاة و السلام از حال ولادت موفور السعادة تا وفات آن صاحب آیات بینات . بدانکه بموجب من سعد سعد فی بطن امه آثار سعادت و صدور کرامت از آن مظهر ولایت قبل از ظهور عالم شهادت واضح و لایح گشت ، چنانچه در شکم مادر که بود کرامات از وی مشهور است ، و اول و آخر کسی که با سعادت باشد و از لوث شرک و شرب شقاوت و خلط نجاست پاک باشد ، و بجز طهارت از ابتدا تا انتها نگذشته باشد سوای علی مرتضی از صحابه کسی نبود لهذا بر نام نامی وی یعنی آن حضرت کرم اللَّه وجهه میگویند . 12 منه .

اسلامه ینقص عن اسلام غیره فی الفضیلة، لما کان یمرن علیه من التعبد مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم قبل الدعوة لتکونن طاعة کثیر من المکلفین أفضل من طاعة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و أمثاله من المعصومین، لان العصمة عند اهل العدل لطف یمنع من اختص به من ارتکاب القبیح، فمن اختص بذلک اللطف کانت الطاعة علیه اسهل، فوجب أن یکون ثوابه انقص من ثواب من اطاع من غیر تلک الالطاف.

و کیف یقول الجاحظ: ان اسلامه ناقص عن اسلام غیره؟ و قد جاء فی الخبر انه اسلم یوم الثلثاء و استنبئ النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم یوم الاثنین فمن هذه حاله لم تکثر حجج الرسالة علی سمعه، و لا تواترت الاعلام علی مشاهدته و لا تطاول الوقت علیه لتخف محنته و یسقط ثقل تکلیفه، بل بان فضله و ظهر حسن اختیاره لنفسه إذا سلم فی حال بلوغه، و عانی نوازع طبعه و لم یؤخر ذلک بعد سماعه.

و قد زعم الجاحظ، فی کتابه هذا ان أبا بکر کان قبل اسلامه مذکورا و رئیسا معروفا یجتمع إلیه کثیر من أهل مکة فینشدون الاشعار و یتذاکرون الاخبار و یشربون الخمر، و قد کان سمع دلائل النبوة و حجج الرسل، و سافر الی البلدان و وصلت إلیه الاخبار، و عرف دعوی الکهنة و حیل السحرة، و من کان کذلک کان انکشاف الامور له اظهر و الاسلام علیه اسهل و الخواطر علی قلبه اقل اعتلاجا، و کل ذلک عون لابی بکر علی الاسلام و مسهل إلیه سبیله، و لذلک لما

قال النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم: اتیت بیت المقدس سأله أبو بکر عن المسجد و مواضعه، فصدقه و بان له امره و خفت مؤنته لما تقدم من معرفته بالبیت، فخرج إذا اسلام أبی بکر علی قول الجاحظ من معنی المقتضب، و فی ذلک رویتهم عنه صلی اللّه علیه و آله و سلم

انه قال: ما دعوت احدا الی الاسلام الا و کان له تردد

ص:131

الا ما کان من أبی بکر، فانه لم یتلعثم(1) حتی هجم به الیقین الی المعرفة و الاسلام.

فأین هذا و اسلام من خلّی و عقله، و ألجئ الی نظره مع صغر سنه، و اعتلاج الخواطر علی قلبه، و نشأته فی ضد ما دخل فیه، و الغالب علی أمثاله و أقرانه حب اللعب و اللهو، فلجأ الی ما ظهر له من دلائل الدعوة، و لم یتأخر اسلامه فیلزمه التقصیر بالمعصیة فقهر شهوته و غالب خواطره، و خرج من عادته و ما کان غذّی به لصحة نظره و لطافة فکره و غامض فهمه، فعظم استنباطه، و رجح فضله و شرف قدر اسلامه و لم یأخذ من الدنیا بنصیب، و لا تنعمّ فیها بنعیم حدثا و لا کبیرا، حمی نفسه عن الهوی، و کسر شرّة(2) حداثته بالتقوی، و اشتغل بهمّ الدین عن نعیم الدنیا و أشعر لهم الآخرة قلبه و وجّه إلیه رغبته.

فاسلامه هو السبیل الذی لم یسلم علیه أحد غیره، و ما سبیله فی ذلک الا کسبیل الانبیاء، لیعلم أن منزلته من النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم کمنزلة هارون من موسی، و انه و ان لم یکن نبیا فقد کان فی سبیل الانبیاء سالکا، و لمنهاجهم متبعا.

و کانت حاله کحال ابراهیم علیه السلام، فان أهل العلم ذکروا أنه لما کان صغیرا جعلته امه فی سرب(3) لم یطلع علیه أحد، فلما نشأ و درج و عقل قال لامه:

من ربی؟ قالت: أبوک، قال: فمن رب أبی؟ فزبرته و نهرته الی أن اطلع من شق السرب فرأی کوکبا، فقال:

ص:132


1- تلعثم : تأمل .
2- الشرة بکسر الشین و تشدید الراء المفتوحة : النشاط - الغضب - الطیش - الحرص .
3- السرب بفتح السین و الراء : جحر الوحش - الحقیر تحت الارض .

هذا رَبِّی، فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ اَلْآفِلِینَ، فَلَمّا رَأَی اَلْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ اَلْقَوْمِ اَلضّالِّینَ، فَلَمّا رَأَی اَلشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی هذا أَکْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ، إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ(1) ، و فی ذلک یقول اللّه جلّ ثنائه: وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ اَلْمُوقِنِینَ(2) .

و علی هذا کان اسلام الصدیق الاکبر علیه السلام، لسنا(3) نقول: انه کان مساویا له فی الفضیلة، و لکن کان مقتدیا بطریقه علی ما قال اللّه تعالی: إِنَّ أَوْلَی اَلنّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ وَ هذَا اَلنَّبِیُّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اَللّهُ وَلِیُّ اَلْمُؤْمِنِینَ(4) .

فأما اعتلال الجاحظ بأن له ظهرا کأبی طالب و ردء کبنی هاشم فانه یوجب علیه أن یکون محنة أبی بکر و بلال و ثوابهما و فضل اسلامهما أعظم مما لرسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، لان أبا طالب ظهره و بنی هاشم ردؤه، و حسبک جهلا من معاند لم یستطع حط قدر علی الا بحطه من قدر رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، و لم یکن أحد أشد علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم من قراباته الادنی منهم فالادنی کأبی لهب عمه و امرأة أبی لهب و هی أم جمیل بنت حرب بن أمیّة واحدی أولاد عبد مناف، ثم ما کان من عقبة بن أبی معیط و هو ابن عمه، و ما کان من النظر بن الحارث و هو من بنی عبد الدار بن قصی و هو ابن عمه أیضا، و غیر هؤلاء ممن یطول تعدده، و کلهم کان یطرح الاذی فی طریقه و ینقل أخباره، و یرمیه بالحجارة و یرمی الکرش و الفرث علیه، و کانوا یؤذون

ص:133


1- الانعام رقم 76 - 77 - 78 - 79
2- الانعام رقم 75
3- هذا بناء علی مذهبه ، و أما عند أهل الحق فعلی علیه السلام أفضل من ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام .
4- آل عمران 68

علیا کأذاه و یجتهدون فی غمه و یستهزءون به، و ما کان لابی بکر قرابة تؤذیه کقرابة علی.

و لما کان بین علی و بین النبی صلی اللّه علیه و سلم من الاتحاد، و الالف و الاتفاق أحجم(1) المنافقون بالمدینة عن أذی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم خوفا من سیفه، و أنه صاحب الدار و الجیش و أمره مطاع و قوله نافذ، فخافوا علی دمائهم منه فاتقوه و أمسکوا عن اظهار بغضه و أظهروا بغض علی و شنآنه،

فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فی حقه فی الخبر الذی روی فی جمیع الصحاح لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق.

و قال کثیر من أعلام الصحابة کما روی فی الخبر المشهور بین المحدثین:

ما کنا نعرف المنافقین الا ببغض علی بن أبی طالب، و أین کان ظهر أبی طالب عن جعفر، و قد أزعجه الاذی عن وطنه حتی هاجر الی بلاد الحبشة و رکب البحر، أ یتوهم الجاحظ أن أبا طالب نصر علیا و خذل جعفرا(2) ؟

جاحظ اسلام أبی بکر را بواسطه کثرت مال و یاران افضل قرار داده
اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

و لابی بکر فضیلة فی اسلامه أنه کان قبل اسلامه کثیر الصدیق، عریض الجاه ذا یسار و غنی، یعظم لماله، و یستفاد من رأیه، فخرج من عز الغنی و کثرة الصدیق الی ذل الفاقة و عجز الوحدة، و هذا غیر اسلام من لا حراک به و لا عز له، تابع غیر متبوع، لان من أشد ما یبتلی الکریم به السب بعد التحیة، و الضرب بعد الهیبة، و العسر بعد الیسر، ثم کان أبو بکر داعیة من دعاة الرسول صلی اللّه علیه و آله و سلم، و کان یتلوه فی جمیع أحواله فکان الخوف إلیه أشد و المکروه نحوه أسرع، و کان ممن تحسن مطالبته، و لا یستحیی من ادراک الثار عنده، لنباهته

ص:134


1- أحجم عن الاذی : کف نفسه عن الاذی خوفا .
2- شرح النهج ج 13 ص 247 الی ص 251 .

و بعد ذکره، و الحدث الصغیر یزدری و یحتقر لصغر سنه و خمول ذکره(1).

«از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که جاحظ جاهل اولا مبالغه و اغراق در مدح و ستایش أبی بکر و باظهارت کثرت اصدقاء و درازی جاه و یسار و غنا و عظم مال او و حصول استفاده از رأی او قبل اسلامش نموده، و بعد از آن انهماک تمام در ازراء و عیب و ثلب و نقص فضل جناب أمیر المؤمنین علیه السلام ورزیده، تا آنکه بکمال خسارت و شقاوت تعبیر از آن حضرت بکلمۀ سخیفۀ من لا حراک به کرده، و بکلمۀ شنیعۀ لا عز له نفی جنس عز از آن حضرت کرده، و بر این همه ژاژخای و هرزه سرای اکتفا نکرده.

در آخر کلام ناصبیت نظام آن حضرت را حدث صغیر و مزدری و حقیر و خامل الذکر قرار داده، ذکر استصغار و احتقار حیدر کرار که کار کفار اشرار است، بکمال ابتهاج و افتخار و نهایت سرور و استبشار ذکر کرده.

پس آیا هیچ عاقلی که ادنی بهرۀ از اسلام و حیا داشته باشد، جسارت خواهد کرد بر تشبث بکلام چنین معاند بغیض و ناصب خبیث، عجب که رازی چنان اقدام نموده بر تشبث بقدح او و از مؤاخذه و طعن و ملام اهل اسلام نترسیده» .

جواب کافی اسکافی از ترهات جاحظ جافی

و للّه در الشیخ أبی جعفر الاسکافی حیث قال فی نقض کلام الجاحظ الجافی:

أما ما ذکر من کثرة المال و الصدیق و استفاضة الذکر و بعد الصیت و کبر السن فکله علیه لا له، و ذلک لانه قد علم أن من سیرة العرب و أخلاقها حفظ الصدیق و الوفاء بالذمام، و التهیّب لذوی الثروة و احترام ذی السن العالیة، و فی کل هذا ظهر شدید و سند و ثقة یعتمد علیها عند المحن، و لذلک کان المرء

ص:135


1- شرح النهج ج 13 ص 251

منهم إذا تمکن من صدیقه أبقی علیه، و استحیی منه و طلب ذلک سببا لنجاته و العفو عنه.

علی أن علی بن أبی طالب علیه السلام ان لم یکن شهره سنّه فقد شهره نسبه و موضعه من بنی هاشم، و ان لم یستفض ذکره بلقاء الرجال و کثرة الاسفار استفاض بأبی طالب، فأنتم تعلمون أنه لیس تیم فی بعد الصیت کهاشم و لا أبو قحافة کأبی طالب، و علی حسب ذلک یعلو ذکر الفتی علی ذی السن، فیبعد صیت الحدث علی الشیخ، و معلوم أیضا أن علیا علی أعناق المشرکین أثقل إذ کان هاشمیا و إذ کان أبوه حامی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و المانع لحوزته و علی هو الذی فتح علی العرب باب الخلاف، و استهان بهم بما أظهر من الاسلام و الصلوة، و خالف رهطه و عشیرته، أطاع ابن عمّه فیما لم یعرف من قبل و لا عهد له نظیر، کما قال تعالی لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُون(1).

ثم کان بعد صاحب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، و مشتکی حزنه و أنیسه فی خلوته و جلیسه، و ألیفه فی أیامه کلها، و کل هذا یوجب التحریض علیه و معاداة العرب له.

ثم أنتم معاشر العثمانیة تثبتون لابی بکر فضیلة بصحبة الرسول من مکة الی یثرب و دخوله معه الغار فقلتم مرتبة شریفة و حال جلیلة، إذ کان شریکه فی الهجرة، و أنیسه فی الوحشة، فأین هذه من صحبة علی له فی خلوته حیث لا یجد أنیسا غیره لیله و نهاره أیام مقامه بمکة یعبد اللّه تعالی سرا و یتکلّف له الحاجة جهرا، و یخدمه کالعبد یخدم مولی، و یشفق علیه و یحوطه کالولد یبر والده و یعطف علیه، و

لما سئلت عائشة من کان أحب الناس الی رسول اللّه صلی اللّه علیه

ص:136


1- سورهء یس 6

و آله و سلم قالت: أما من الرجال فعلی، و أما النساء ففاطمة(1).

بعقیده جاحظ ابو بکر از معذبین در راه اسلام بوده
اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

و کان أبو بکر من المفتونین المعذبین بمکة قبل الهجرة، فضربه نوفل بن خویلد المعروف بابن العدویة مرتین حتی أدماه و شده مع طلحة ابن عبید اللّه فی قرن، و جعلها فی الهاجرة عمیر بن عثمان بن مرة بن کعب بن سعد بن تیم بن مرة، و لذلک کانا یدعیان القرینین، و لو لم یکن له غیر ذلک لکان لحاقه عسیرا و بلوغ منزلته شدیدا و لو کان یوما واحدا لکان عظیما، و علی بن أبی طالب رافه وادع لیس بمطلوب و لا طالب، و لیس انه لم یکن فی طبعه الشهامة و النجدة، و فی غریزته البسالة فی الشجاعة لکنه لم یکن قد تمت أداته و لا استکملت آلته و رجال الطلب و أصحاب الثار یغمصون ذا الحداثة و یزدرون بذی الصبی و الغرارة الی أن یلحق بالرجال و یخرج من طبع الاطفال(2).

«از این عبارت واضح است که جاحظ اولا تعظیم و تبجیل ابو الفصیل باظهار مفتونیت و معذبیت او در مکه قبل هجرت، و زد و کوب و ادماء نوفل بن خویلد او را دو بار و بستن او با طلحة بن عبید اللّه در یک رسن و گردانیدن عمر بن عثمان او را با طلحة در هاجره خواسته، و لحاق فضل این زد و کوب را عسیر، و بلوغ این منزلت را شدید وانموده، و بعد این سخن سازی در صدد اهانت و تعییر و ازراء و عیب و تحقیر امیر کل امیر، علیه سلام الملک القدیر ما نفح المسک و العبیر، بر آمده و گفته:

که علی بن أبی طالب رافه و وادع بود و نه مطلوب بود و نه طالب، و چون بر کمال شناعت این تعصب فاحش متنبّه شده و دانسته که هر

ص:137


1- شرح نهج البلاغة ج 13 ص 252 .
2- شرح النهج ج 13 ص 253

عاقل تسفیه و تحمیق بسبب آن خواهد کرد، لهذا بزعم باطل خود دفع تهمت تعصب از خود خواسته، بنفی نفی شهامت و نجدت و بسالت و شجاعت آن حضرت لکن باز بسبب ثوران مواد عدوان و عناد و اشتعال نار عداوت، ادعا کرده که آن حضرت معاذ اللّه تام الاداة و کامل الآلة نبوده و رجال طلب و اصحاب ثار تحقیر می کنند صاحب حداثت را و ازدرا می کنند بصاحب صبا و غرارت تا آنکه ملحق شود برجال و خارج شود از طبع اطفال.

و غرض جاحظ ناصب از این کلام آنست که کفار لئام که اصحاب ثار و خواهان انتقام از سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السلام بودند بسبب آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام معاذ اللّه تام الاداة و کامل الآلة نبوده تحقیر آن حضرت می کردند، و بسبب حداثت و غرارت ازدراء بآنحضرت می نمودند.

پس این کمال بی آزرمی و بیدینی را بنظر امعان باید دید، که استحقار کفّار اشرار جناب امام الائمة الاطهار را بار بار بکمال افتخار ذکر می کند و بمزید وقاحت و رقاعت تشبث بآن بمقابلۀ اهل حق می سازد» .

جواب اسکافی از دعوای بی محتوای جاحظ

و لقد أجاد الشیخ أبو جعفر الاسکافی حیث قال فی جواب الجاحظ الهائم من الجهل فی الفیافی.

أما القول فممکن و الدعوی سهلة، سیما علی مثل الجاحظ، فانه لیس علی لسانه من دینه و عقله رقیب، و هو من دعوی الباطل غیر بعید، فمعناه نزر و قوله لغو، و مطلبه سجع، و کلامه لعب و لهو، یقول الشیء و خلافه، و یحسن القول و ضده، لیس له من نفسه واعظ، و لا لدعواه حد قائم.

و الا فکیف تجاسر علی القول بأن علیا حینئذ لم یکن مطلوبا و لا طالبا،

ص:138

و قد بینا بالاخبار الصحیحة و الحدیث المرفوع المسند أنه کان یوم أسلم بالغا کاملا منابذا بلسانه و قلبه لمشرکی قریش، ثقیلا علی قلوبهم، و هو المخصوص دون أبی بکر بالحصار فی الشعب، و صاحب الخلوات برسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فی تلک الظلمات، المتجرع لغصص المرار من أبی لهب و أبی جهل و غیرهما و المصطلی لکل مکروه، و الشریک لنبیه فی کل اذی، قد نهض بالحمل الثقیل، و بان بالامر الجلیل.

و من الذی کان یخرج لیلا من الشعب علی هیئة السارق یخفی نفسه و یضائل شخصه حتی یأتی الی من یبعثه إلیه أبو طالب من کبراء قریش کمطعم بن عدی و غیره؟ فیحمل لبنی هاشم علی ظهره أعدال الدقیق و القمح و هو علی أشد خوف من أعدائهم کأبی جهل و غیره لو ظفروا به لاراقوا دمه، أ علی کان یفعل ذلک أیام الحصار فی الشعب أم أبو بکر و قد ذکر هو حاله یومئذ فقال فی خطبة له مشهورة:

فتعاقدوا أن لا یعاملونا و لا یناکحونا، و أوقدت الحرب علینا نیرانها و اضطرونا الی جیل وعر، مؤمننا یرجو الثواب و کافرنا یحامی عن الاصل، و لقد کانت القبائل کلها اجتمعت علیهم و قطعوا عنهم المادة و المیرة، فکانوا یتوقعون الموت جوعا صباحا و مساء لا یرون وجها و لا فرجا، قد اضمحل عزمهم و انقطع رجاؤهم.

فمن الذی خلص إلیه مکروه تلک المحن بعد محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم الا علی وحده؟ ، و ما عسی أن یقول الواصف و المطنب فی هذه الفضیلة من تقصّی معانیها و بلوغ غایة کنهها و فضیلة الصابر عندها، و دامت هذه المحنة علیهم ثلاث سنین حتی انفرجت عنهم بقصة الصحیفة، و القصة مشهورة.

و کیف یستحسن الجاحظ لنفسه أن یقول فی علی أنه قبل الهجرة کان وادعا

ص:139

رافها لم یکن مطلوبا و لا طالبا، و هو صاحب الفراش الذی فدا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بنفسه و وقاه بمهجته، و احتمل وقع السیوف و رضخ الحجارة دونه، و هل ینتهی الواصف و ان أطنب و المادح و ان أسهب الی الابانة عن مقدار هذه الفضیلة و الایضاح لمزیّة هذه الخصیصة.

فأما قوله: ان أبا بکر عذب بمکة فانا لا نعلم أن العذاب کان واقعا الا بعبد أو عسیف أو لمن لا عشیرة له تمنعه، فأنتم فی أبی بکر بین أمرین: تارة تجعلونه دخیلا ساقطا، و هجینا رذلا، مستضعفا ذلیلا، و تارة تجعلونه رئیسا متّبعا و کبیرا مطاعا، فاعتمدوا علی أحد القولین لنکلمکم بحسب ما تختارونه لانفسکم، و لو کان الفضل فی الفتنة و العذاب لکان عمار و خباب و بلال، و کل معذب بمکة أفضل من أبی بکر، لانهم کانوا من العذاب فی أکثر مما کان فیه و نزل فیهم من القرآن ما لم ینزل فیه کقوله تعالی: وَ اَلَّذِینَ هاجَرُوا فِی اَللّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا(1).

قالوا: نزلت فی خباب و بلال، و نزل، فی عمار قوله: إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ(2).

و کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم یمر علی عمار و أمّه و أبیه و هم یعذبون یعذبهم بنو مخزوم، لانهم کانوا حلفاءهم فیقول: صبرا آل یاسر فان موعدکم الجنة، و کان بلال یقلّب علی الرمضاء و هو یقول: أحد أحد، و ما سمعنا لابی بکر فی شیء من ذلک ذکرا، و لقد کان لعلی عنده ید غراء ان صح ما رویتموه فی تعذیبه لانه قتل نوفل بن خویلد، و عمیر بن عثمان یوم بدر، ضرب نوفلا فقطع ساقه فقال: اذکرک اللّه و الرحم، فقال: قد قطع اللّه کل رحم و صهرا الا من کان تابعا لمحمد.

ص:140


1- سورهء النحل 41
2- سورهء النحل 106

ثم ضربه اخری ففاضت نفسه، و صمد لعمیر بن عثمان التیمی فوجده یروم الهرب و قد ارتج علیه المسلک، فضربه علی شراشیف صدره، فصار نصفه الا علی بین رجلیه، و لیس ان أبا بکر لم یطلب بثاره منهما و یجتهد و لکنه لم یقدر علی أن یفعل فعل علی، فبان علی بفعله دونه(1).

جاحظ محنت ابو بکر را در اسلام قبل از هجرت بیشتر از دیگران دانسته
اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

و لابی بکر مراتب لا یشرکه فیها علی و لا غیره و ذلک قبل الهجرة، فقد علم الناس ان علیا انما ظهر فضله و انتشر صیته، و امتحن و لقی المشاق منذ یوم بدر، و انه انما قاتل فی الزمان الذی استوی فیه أهل الاسلام و أهل الشرک، و طمعوا فی أن یکون الحرب بینهم سجالا، و أعلمهم اللّه تعالی أن العاقبة للمتقین، و أبو بکر کان قبل الهجرة معذبا و مطرودا مشردا فی الزمان الذی لیس بالاسلام و أهله نهوض و لا حرکة، و لذلک قال أبو بکر فی خلافته: طوبی لمن مات فی فأفأة الاسلام یقول: فی ضعفه(2).

از این عبارت هم کمال تعصب جاحظ و انهماک او در باطل و کذب و فریه و عدم مبالات بافتضاح ظاهر است، که بر ملا نفی ظهور فضل جناب امیر المؤمنین علیه السلام و انتشار صیت انحضرت و امتحان و لقاء مشاق قبل یوم بدر می کند.

جواب کافی اسکافی از اقوال مزیفه جاحظ جافی

و کفی دافعا لهذیان الجاحظ و مظهرا لاختلال مقاله و اختلاط باله و رادعا لفاحش زلله، و قادعا لفظیع خطله ما افاده الشیخ ابو جعفر الاسکافی حیث قال:

لا اشک ان الباطل خان ابا عثمان و الخطاء اقعده، و الخذلان اصاره الی الحیرة، فما علم و عرف حتی قال ما قال، فزعم ان علیا قبل الهجرة لم یمتحن

ص:141


1- شرح النهج ج 13 ص 253 الی ص 255 .
2- شرح النهج ج 13 ص 256

و لم یکابد المشاق، و انه انما قاسی مشاق التکلیف و نحو الابتلاء منذ یوم بدر، و نسی الحصار فی الشعب و ما منی منه، و ابو بکر وادع رافه یأکل ما یرید و یجلس مع من یحب مخلی سر به طیبة نفسه، ساکنا قلبه و علی یقاسی الغمرات، و یکابد الاهوال و یجوع و یظمأ و یتوقع القتل صباحا و مساء، لانه کان هو المتوصل المحتال فی احضار قوت زهید من شیوخ قریش و عقلائها سرا لیقیم به رمق رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و بنی هاشم فی الحصار، و لا یأمن فی کل وقت مفاجاة اعداء رسول اللّه له بالقتل، کابی جهل ابن هشام و عقبة بن أبی معیط، و الولید بن المغیرة، و عتبة بن ربیعة و غیرهم من فراعنة قریش و جبابرتها، و لقد کان یجیع نفسه و یطعم رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم زاده، و یظمئ نفسه و یسقیه ماءه و هو کان المعلل له إذا مرض و المونس له إذا استوحش، و ابو بکر بجوة عن ذلک لا یمسه مما یمسهم الم، و لا یلحقه مما یلحقهم مشقة، و لا یعلم بشیء من اخبارهم و احوالهم الا علی سبیل الاجمال دون التفصیل ثلث سنین محرمة معاملتهم و مناکحتهم و مجالستهم محبوسین محصورین ممنوعین من الخروج و التصرف فی انفسهم.

فکیف اهمل الجاحظ هذه الفضیلة، و نسی هذه الخصیصة و لا نظیر لها؟ و لکن الجاحظ لا یبالی بعد ان یسوغ له لفظه و تتسق له خطابته ما ضیع من المعنی و رجع علیه من الخطاء.

فاما قوله: و اعلموا ان العاقبة للمتقین ففیه اشاره الی معنی غامض قصده الجاحظ یعنی ان لا فضیلة لعلی فی الجهاد، لان الرسول کان اعلمه انه منصور و ان العاقبة له و هذا من دسائس الجاحظ و همزاته و لمزاته و لیس بحق ما قاله، لان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم اعلم اصحابه جملة ان العاقبة لهم و لم یعلم واحدا منهم بعینه انه لا یقتل لا علیّا و لا غیره، و ان صح انه کان اعلمه انه لا یقتل

ص:142

فلم یعلمه انه لا بقطع عضو من اعضائه، و لم یعلمه انه لا یمسه الم الجراح فی جسده و لم یعلمه انه لا یناله الضرب الشدید.

و علی ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم قد اعلم اصحابه قبل بدر و هو یومئذ بمکة ان العاقبة لهم کما اعلم اصحابه بعد الهجرة ذلک فان لم یکن لعلی و المجاهدین فضیلة فی الجهاد بعد الهجرة لاعلامه ایاهم بذلک، فلا فضیلة لابی بکر و غیره فی احتمال المشاق قبل الهجرة لاعلامه ایاهم بذلک، فقد جاء فی الخبر انه وعد ابا بکر قبل الهجرة بالنصر و انه قال له: ارسلت الی هؤلاء بالذبح و ان اللّه تعالی سیغنمنا اموالهم و یملکنا دیارهم، فالقول فی الموضعین متساو و متفق.

«و نیز جاحظ گفته» :

و ان بین المحنة فی الدهر الذی صار فیه أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم مقرنین لاهل مکة و مشرکی قریش، و معهم أهل یثرب اصحاب النخیل و الآطام و الشجاعة و الصبر و المواساة و الایثار و المهاباة و العدد الدثر و الفعل الجزل و بین الدهر الذی کانوا فیه بمکة یفتنون و یشتمون و یضربون و یشردون و یجوعون و یعطشون مقهورین لا حراک بهم و اذلاء لا عز لهم و فقراء لا مال عندهم مستخفین لا یمکنهم اظهار دعوتهم لفرقا واضحا، و لقد کانوا فی حال أحوجت لوطا علیه السلام و هو نبی الی ان قال: لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلی رُکْنٍ شَدِیدٍ(1).

و قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: أعجب من أخی لوط کیف قال: أَوْ آوِی إِلی رُکْنٍ شَدِیدٍ(2)، و هو یأوی الی اللّه تعالی ثم لم یکن ذلک یوما و لا یومین و لا شهرا و لا شهرین و لا عاما و لا عامین و لکن السنین بعد السنین، و کان اغلظ القوم و اشدهم

ص:143


1- شرح النهج ج 13 ص 256 و ص 257
2- سورهء هود 80 .

محنة بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أبو بکر، لانه اقام بمکة ما أقام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ثلث عشرة سنة و هو أوسط ما قالوا فی مقام النبی صلی اللّه علیه و سلم(1).

«و شیخ أبو جعفر اسکافی در جواب این فصل صریح الهزل گفته» :

ما نری الجاحظ احتج لکون أبی بکر اغلظهم و اشدهم محنة الا بقوله لانه اقام بمکة مدة مقام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بها، و هذه الحجة لا تخص أبا بکر وحده، لا علیا اقام معه هذه المدة و کذلک طلحة، و زید، و عبد الرحمن، و بلال و خباب و غیرهم، و قد کان الواجب علیه أن یخص أبا بکر وحده بحجة تدل علی انه کان اغلظ الجماعة و اشدهم محنة بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم. فالاحتجاج فی نفسه فاسد.

ثم یقال له: ما بالک اهملت امر مبیت علی علی الفراش بمکة لیلة الهجرة هل نسیته أم تناسیته، فانها المحنة العظیمة و الفضیلة الشریفة التی متی امتحنها الناظر و اجال فکره فیها رأی تحتها فضائل متفرقة و مناقب متغائرة.

و ذلک أنه لما استقر الخبر عند المشرکین أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم مجمع علی الخروج من بینهم و الهجرة الی غیرهم قصدوا الی معاجلته و تعاقدوا علی أن یبیتوه فی فراشه، و أن یضربوه بأسیاف کثیرة بید کل صاحب قبیلة من قریش سیف منها لیضیع دمه بین الشعوب و یتفرق بین القبائل، و لا یطلب بنو هاشم بدمه قبیلة واحدة بعینها من بطون قریش و تحالفوا علی تلک اللیلة، و اجتمعوا علیها.

فلما علم رسول اللّه صلی اللّه علیه و، آله و سلم ذلک من أمرهم دعا أوثق الناس عنده و أمثلهم فی نفسه، و أبذلهم فی ذات اللّه لمهجته، و أسرعهم اجابة الی

ص:144


1- شرح النهج ج 13 ص 257

طاعته،

فقال له: ان قریشا قد تحالفت علی أن تبیتنی هذه اللیلة فامض الی فراشی و نم فی مضجعی و التف فی بردی الحضرمی لیروا أنی لم أخرج و انی خارج انشاء اللّه.

فمنعه من التحرز و أعمال الحیلة، و صده عن الاستظهار لنفسه بنوع من أنواع المکائد و الجهات التی یحتاط بها الناس لنفوسهم، و الجأه الی أن یعرض نفسه لظبات السیوف الشحیذة من أیدی أرباب الحنق و المغیظة.

فأجاب الی ذلک سامعا مطیعا طیبة بها نفسه و نام علی فراشه صابرا محتسبا واقیا له بمهجته ینتظر القتل، و لا نعلم فوق بذل النفس درجة یلتمسها صابر و لا یبلغها طالب، و الجود بالنفس أقصی غایة الجود.

و لو لا أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم علم أنه أهل لذلک لما أهله، و لو کان عنده نقص فی صبره أو فی شجاعته أو فی مناصحته لابن عمه و اختیر لذلک لکان من اختاره صلی اللّه علیه و آله و سلم منقوضا فی رأیه، مقصرا فی اختیاره و لا یجوز أن یقول هذا أحد من أهل الاسلام، فکلهم مجمعون علی أن الرسول صلی اللّه علیه و آله و سلم عمل الصواب و أحسن فی الاختیار.

ثم فی ذلک إذا تأمله المتأمل وجوه من الفضل:

منها أنه و ان کان عنده فی موضع الثقة، فأنه غیر مأمون علیه أن لا یضبط السر فیفسد التدبیر بافشائه تلک اللیلة الی من یلقاه من الاعداء.

و منها انه و ان کان ضابطا للسر و ثقة عند من اختاره فغیر مأمون علیه الجبن عند مفاجأة المکروه و مباشرة الاهوال فیفر من الفراش فیفطن لموضع الحیلة و یطلب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فیظفر به.

و منها أنه و ان کان ثقة ضابطا للسر شجاعا نجدا، فلعله غیر محتمل للمبیت علی الفراش، لان هذا أمر خارج عن الشجاعة، إذ کان قد أقامه مقام المکتوف

ص:145

الممنوع، بل هو أشد مشقة من المکتوف الممنوع، لان المکتوف الممنوع یعلم من نفسه أنه لا سبیل له الی الهرب، و هذا یجد السبیل الی الهرب و الی الدفع عن نفسه و لا یهرب و لا یدافع.

و منها أنه و ان کان ثقة عنده ضابطا للسر شجاعا محتملا للمبیت علی الفراش فانه غیر مأمون أن یذهب صبره عند العقوبة الواقعة و العذاب النازل بساحته حتی یبوح بما عنده و یصیر الی الاقرار بما یعلمه أنه أخذ طریق کذا فیطلب فیؤخذ.

فلهذا قال علماء المسلمین: ان فضیلة علی تلک اللیلة لا نعلم أحدا من البشر نال مثلها الا ما کان من اسحاق و ابراهیم عند استسلامه للذبح، و لو لا ان الانبیاء(1)لا یفضلهم غیرهم لقلنا ان محنة علی أعظم لانه قد روی ان اسحاق تلک لما أمره أن یضطجع و بکی علی نفسه، و قد کان أبوه یعلم ان عنده فی ذلک وقفة و لذلک قال له: فَانْظُرْ ما ذا تَری(2) و حال علی بخلاف ذلک أنه ما تلک و لا تتعتع و لا تغیر لونه و لا اضطربت أعضاؤه، و لقد کان أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم یشیرون علیه بالرأی المخالف لما کان أمر به، و تقدم فیه فیترکه و یعمل بما أشاروا به، کما جری یوم الخندق فی مصانعته للاحزاب بثلث تمر المدینة فانهم أشاروا علیه بترک ذلک فترکه، و هذه کانت قاعدته معهم و عادته بینهم.

و قد کان لعلی أن یعتل بعلة، و أن یقف و

یقول یا رسول اللّه أکون معک أحمیک من العدو و أذب بسیفی عنک، فلست مستغنیا، فی خروجک عن مثلی و نجعل عبدا من عبیدنا فی فراشک، قائما مقامک، یتوهم القوم برؤیته نائما فی بردک أنک لم تخرج و لم تفارق مرکزک، فلم یقل ذلک، و لا تحبس، و لا توقف، و لا تلعثم، و ذلک لعلم

ص:146


1- هذا علی مذهبه و الا عند أهل الحق فأفضلیة علی علیه السلام مثل أفضلیة خاتم الانبیاء علی سایر الانبیاء عین الحق و التحقیق
2- سورة الصافات 102 .

کل واحد منهما علیهما السلام أن أحدا لا یصبر علی ثقل هذه المحنة و لا یتورط هذه الهلکة الا من خصه اللّه تعالی بالصبر علی مشقتها و الفوز بفضیلتها.

و له من جنس ذلک أفعال کثیرة کیوم

دعا عمرو بن عبدود المسلمین الی المبارزة فأحجم الناس کلهم عنه، لما علموا من بأسه و شدته، ثم کرر النداء فقام علی فقال: أنا أبرز إلیه، فقال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: انه عمرو قال: نعم و أنا علی، فأمره بالخروج إلیه فلما خرج قال صلی اللّه علیه و آله و سلم:

برز الایمان کله الی الشرک کله.

و کیوم احد حیث حمی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم من أبطال قریش و هم یقصدون قتله فقتلهم دونه، حتی قال جبرئیل: یا محمد ان هذه للمواساة.

فقال: انه منی و أنا منه، فقال جبرئیل: و أنا منکما، و لو عددنا أیامه و مقاماته التی شری فیها نفسه للّه تعالی لاطلنا و أسهبنا(1).

جاحظ داستان غار را از داستان لیلة المبیت برتر دانسته
اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

فان احتج محتج لعلی بالمبیت علی الفراش، فبین الغار و الفراش فرق واضح لان الغار و صحبة أبی بکر النبی صلی اللّه علیه (و آله) و سلم قد نطق به القرآن فصار کالصلاة و الزکاة و غیرهما مما نطق به الکتاب و أمر علی و نومه علی الفراش، و ان کان ثابتا صحیحا، الا أنه لم یذکر فی القرآن و انما جاء مجیء الروایات و السیر و هذا لا یوازن هذا و لا یکایله(2).

جواب اسکافی از دعوای پوچ جاحظ جافی

«و شیخ أبو جعفر بجواب آن گفته» :

هذا فرق غیر مؤثر، لانه قد ثبت بالتواتر حدیث الفراش فلا فرق بینه و بین ما ذکر فی نص الکتاب، و لا یجحده، الا مجنون أو غیر مخالط لاهل الملة، أ رأیت

ص:147


1- شرح النهج ج 13 ص 258 الی ص 261 .
2- شرح النهج ج 13 ص 261

کون الصلوات خمسا، و کون زکاة الذهب ربع العشر، و کون خروج الریح ناقضا للطهارة و أمثال ذلک مما هو معلوم بالتواتر حکمه، هل هو مخالف لما نص فی الکتاب علیه من الاحکام؟ هذا مما لا یقوله رشید و لا عاقل.

علی ان اللّه تعالی لم یذکر اسم أبی بکر فی الکتاب و انما قال: إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ(1) و انما علمنا انه أبو بکر بالخبر و ما ورد فی السیرة.

و قد قال أهل التفسیر: ان قوله تعالی: وَ یَمْکُرُ اَللّهُ وَ اَللّهُ خَیْرُ اَلْماکِرِینَ(2) کنایة عن علی لانه مکر بهم، و اول الآیة: وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اَللّهُ وَ اَللّهُ خَیْرُ اَلْماکِرِینَ أنزلت فی لیلة الهجرة، و مکرهم کان توزیع السیوف علی بطون قریش، و مکر اللّه تعالی هو منام علی علیه السلام علی الفراش، فلا فرق بین الموضعین فی انهما مذکوران کنایة لا تصریحا.

و قد روی المفسرون کلهم ان قول اللّه تعالی: وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ اِبْتِغاءَ مَرْضاتِ اَللّهِ(3) أنزلت فی علی علیه السلام لیلة المبیت علی الفراش، فهذه مثل قوله تعالی: «إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ» لا فرق بینهما.(4).

جاحظ از راه عناد فضیلت لیلة المبیت را تحقیر کرده
اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

و فرق آخر، و هو أنه لو کان مبیت علی علی الفراش، جاء مجیء کون أبی بکر فی الغار، لم یکن له فی ذلک کبیر طاعة، لان الناقلین نقلوا

أنه صلی اللّه علیه و سلم قال له: نم فلن یخلص إلیک شیء تکرهه، و لم ینقل ناقل أنه قال لابی بکر فی

ص:148


1- سورة التوبة 40
2- سورة الانفال 30
3- سورة البقرة 207
4- شرح النهج ج 13 ص 262

صحبته ایاه و کونه معه فی الغار مثل ذلک، و لا قال له: انفق و اعتق، فانک لن تفتقر و لن یصل إلیک مکروه.(1).

«از این عبارت ظاهر است که جاحظ عنید مبیت جناب امیر المؤمنین را موجب طاعت کبیر نمی داند، و توهین و تحقیر آن می نماید، حال آنکه وجوه داله بر عظمت و جلالت این فضیلت در کلام ابو جعفر اسکافی شنیدی، پس این تعصب فاحش و حیف عظیم است که هر عاقل بقبح و شناعت آن وامیرسد و موجب تحیر افکار و باعث غایت تشنیع نزد ارباب ابصار است، و علاوه بر آنچه ابو جعفر اسکافی تقریر کرده نهایت جلالت و غایت علو این فضیلت از کلام خود جناب امیر المؤمنین علیه السلام بلکه وحی ایزد منعام ثابت و متحقق است.

میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در کتاب (مفتاح النجا) گفته» :

اعلم ان وجوه الفضیلة فی الصحابة أربعة: سبق الایمان، و سبق الهجرة، و شهود المشاهد الفاضلة مع النبی صلی اللّه علیه و سلم، و القتال بین یدیه بالسیف.

أما سبق الایمان، فقد سبق فی الفصل الثانی فی هذا الباب أن علیا هو أول من آمن من رجال هذه الامة فی قول اکثر العلماء من الصحابة و التابعین و من بعدهم.(2) و أما الهجرة، فانه لما امر اللّه المسلمین بالهجرة الی المدینة، هاجر کل من آمن باللّه و رسوله من الرجال الاقویاء، و لم یبق مع النبی صلی اللّه علیه و سلم الا أبو بکر و علی،

فلما أمر اللّه النبی صلی اللّه علیه و سلم بالهجرة، أمر النبی صلی

ص:149


1- شرح النهج ج 13 ص 262
2- مفتاح النجا ص 19 مخطوط در کتابخانه مؤلف واقع در لکهنو

اللّه علیه و سلم أبا بکر أن یصاحبه فی السفر، و أمر علیا أن یقیم بعده مکة أیاما.

قال امام أهل السید محمد بن اسحاق بن یسار المطلبی المدنی: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فیما بلغنی أخبر علیا بخروجه، و أمره أن یتخلف بعده بمکة حتی یؤدی عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الودائع التی عنده، و لیس بمکة أحد عنده شیء یخشی علیه الا وضعه عنده، لما یعلم من صدقه و أمانته، فبات علی علی فراش النبی صلی اللّه علیه و سلم تلک اللیلة، و خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الی الغار.

ابیات منقوله از امیر المؤمنین علیه السلام عظمت ایثار در لیلة المبیت را ثابت می کند

و روی(1) أن علیا انشأ فی بیتوتته فی بیت النبی صلی اللّه علیه و سلم هذه الابیات:

وقیت بنفسی خیر من وطئ الحصا و من طاف بالبیت العتیق و بالحجر

رسول آله الخلق إذ مکروا به فنجاه ذو الطول الکریم من المکر

و بت اراعیهم متی ینشروننی و قد وطنت نفسی علی القتل و الاسر

و بات رسول اللّه فی الغار آمنا موقی و فی حفظ الاله و فی ستر

أقام ثم زمت قلائص قلائص قد تفری الحصی أینما تفری

أردت به نصر الاله تبتلا و أضمرته حتی أوسد فی قبری

ص:150


1- فی مستدرک الحاکم فی کتاب الهجرة حدثنا بکر بن محمد الصیرفی ، حدثنا عبید بن قنفل البزار ، حدثنا یحیی بن عبد الحمید الحمانی ، حدثنا قیس بن الربیع ، حدثنا حکیم بن جبیر ، عن علی بن الحسین قال : اول من شری نفسه ابتغاء مرضات اللَّه علی بن أبی طالب ، و قال علی عند مبیته علی فراش رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلموقیت بنفسی خیر من وطئ الحصا * و من طاف بالبیت العتیق و بالحجر رسول آله خاف ان یمکروا به * فنجاه ذو الطول الا له من المکر و بات رسول اللَّه فی الغار آمنا * موقی و فی حفظ الاله و فی ستر و بت اراعیهم و لم یتهموننی * و قد وطنت نفسی علی القتل و الاسرالمستدرک علی الصحیحین ج 3 ص 4 ط بیروت .
بگفتار غزالی فرشتگان مامور حفظ امیر المؤمنین علیه السلام شدند

و قال الامام حجة الاسلام أبو حامد محمد بن محمد الغزالی الطوسی (ره) فی (الاحیاء) :

ان لیلة بات علی بن أبی طالب علی فراش رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أوحی اللّه تعالی الی جبرئیل و میکائیل: انی آخیت بینکما، و جعلت عمر احدکما اطول من عمر الآخر، فایکما یؤثر صاحبه بحیاته؟ فاختار کلاهما الحیاة، و أحباها فأوحی اللّه تعالی إلیهما أ فلا کنتما مثل علی بن أبی طالب؟ آخیت بینه و بین محمد صلی اللّه علیه و سلم فبات علی فراشه یفدیه بنفسه و یؤثره بالحیاة، اهبطا الی الارض و احفظاه من عدوه، فکان جبرئیل عند رأسه و میکائیل عند رجلیه، و جبرئیل ینادی بخ بخ من مثلک یا بن أبی طالب، و اللّه تعالی یباهی بک الملئکة فانزل اللّه تعالی(1):

وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ اِبْتِغاءَ مَرْضاتِ اَللّهِ وَ اَللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ(2).

«از ملاحظۀ اشعار اعجاز شعار خود حضرت حیدر کرار صلوات اللّه و سلامه علیه ما اختلف اللیل و النهار هویدا و آشکار است که آن حضرت در معرکه مبیت وقایة جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بنفس

ص:151


1- احیاء العلوم ج 3 ص 238
2- البقرة : 207

مبارک خود نموده و نیز آن حضرت توطین نفس شریف خود بر قتل و اسر فرموده.

پس بحمد اللّه و حسن توفیقه خرافت جاحظ و عناد او بتصریح خود جناب امیر المؤمنین علیه السلام باطل و پا در هوا گردید، و از روایتی که امام حجة الاسلام در احیاء العلوم وارد کرده ظاهر است که حسب وحی ملک علام جناب امیر المؤمنین علیه السلام فدای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بنفس خود فرموده، و ایثار آن حضرت بحیات خود نموده، و این فدا و ایثار آن حضرت امری بس جلیل و عظیم بود، که جبرئیل و میکائیل هم با آن همه قرب و اختصاص و جلالت مرتبت ادراک آن نتوانستند کرد، و حق تعالی افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر جبرئیل و میکائیل در این باب ظاهر فرموده و بعد از اظهار افضلیت آن حضرت و مفضولیت این هر دو ملک مقرب، ایشان را حکم فرموده بآمدن سوی زمین و ادراک سعادت جناب حفظ امیر المؤمنین علیه السلام از شر مشرکین پس این هر دو ملک بر زمین آمدند، جبرئیل نزد سر مبارک آن حضرت بود و میکائیل نزد پاهای مبارک آن جناب، و جبرئیل فدای بخ بخ می کرد، و می گفت: که کیست مثل تو أی ابن أبی طالب؟ مباهات(1) می کند خدا بتو با ملائکه، و حق تعالی آیۀ کریمۀ (وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ) الآیة در این باب نازل فرموده

ص:152


1- ابن روزبهان در جواب ( نهج الحق ) جائی که علامه حلی طاب ثراه ذکر عبادت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کرده گفته : عبادة امیر المؤمنین لا یقاربه العابدون ، و لا یدانیه الزاهدون ، الملائکة عاجزون عن تحمل اعبائها ، و اهل القدس معترفون من بحار صفائها و کیف لا و هو من اعرف الناس بجلال القدس و جمال الملکوت ، و اعشق النفوس الی وصال عالم الجبروت .

پس این همه نهایت اعظام و اجلال این فضیلت سنیه، و غایت تصریح با فضیلت جناب امیر المؤمنین از ملائکه هست.

تحقیر داستان لیلة المبیت تحقیر قرآن و پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و فرشتگان است

پس تحقیر و توهین جاحظ این فضیلت جلیله را رد صریح بر رب جلیل و حضرت جبرئیل و میکائیل است، و ناهیک به من کفر صراح و ضلال بواح.

و بعد سماع کلام متین النظام ابو جعفر اسکافی، متضمن اثبات جلالت و عظمت این فضیلت، و سماع معروضات آثم نهایت قبح و سماجت و وهن و رکاکت تشبث جاحظ، در توهین و تحقیر این فضیلت جلیله بفقره «فلن یخلص إلیک شیء تکرهه» خود ظاهر است، و واضح که این عناد خالص و تعصب مکروه است، و اندفاع آن بوجوه عدیده لائح:

اول آنکه تمسک بآن وقتی تمام می شود که روایت این فقره از احادیث اهل حق که روی خطاب(1) جاحظ بایشان ثابت کند.

اخبار پیغمبر صلی الله علیه و آله از مصونیت علی علیه السلام منافی فضیلت لیلة المبیت نیست

دوم آنکه پر ظاهر است که این فقره در صحت و ثبوت مثل اصل قصه مبیت نیست، پس ابطال اصل فضیلت بآن جنون محض است، عجب که قصه فضیلت مبیت را بزعم عدم ذکر آن در قرآن شریف حال آنکه آیه وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ الآیة و آیه وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا الآیة در این باب نازل است، موازین و مکایل رفاقت غاریه نداند، چه جا که بتفضیل آن لب جنباند، و خود بسبب نهایت تعصب

ص:153


1- و دلالت صریحه میکند بر آنکه خطاب جاحظ با أهل حق است قول او که سابقا مذکور خواهد شد و هو هذا : و لم ینقل إلینا ناقل ان علیا احتج بذلک فی موقف و لا ذکره فی مجلس و لا قام خطیبا و لا ادی به واثقا و لا سیما و قد رضیه الرسول صلی اللَّه علیه و سلم عندکم مفزعا و معلما و جعله للناس اماما .

این فقره را معارض و موازن اصل فضیلت مبیت گردانیده موجب وهن و خفض قدر آن سازد.

سوم آنکه این فقره دلالت ندارد بر اخبار از امن و صیانت از قتل زیرا که ما تسلیم نمی کنیم که قتل نزد جناب امیر المؤمنین مکروه بود، بلکه حسب تصریح خود آن حضرت آنجناب مأنوس(1) تر بود بموت از طفل بثدی أم خود» حیث

قال علیه السلام فی کلام له مذکور فی نهج البلاغة: «فان اقل یقولوا حرص علی الملک، و ان اسکت یقولوا جزع من الموت، هیهات بعد اللتیا و التی، و اللّه لابن أبی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه»(2).

«هر گاه نزد جناب امیر المؤمنین علیه السلام موت مألوف و خوش گوار و محبوب تر از ثدی مادر بسوی طفل شیرخوار باشد چسان توان گفت: که موت نزد آن جناب مبغوض و مکروه بوده، تا از اخبار عدم وصول مکروه بآنحضرت لازم آید امن و اطمینان از اهلاک و اتلاف اهل عدوان» . و اللّه الموفق و هو المستعان.

چهارم آنکه اگر تسلیم کنیم که مراد از مکروه در این فقره قتل و اهلاک

ص:154


1- ابن الاثیر الجزری در اسد الغابة در ترجمه جناب علی بن أبی طالب مسندا از ابن عباس حدیثی نقل کرده قال : قال علی علیه السلام یعنی للنّبیّ صلی اللَّه علیه و سلم : انک قلت لی یوم أحد حین اخرت عن الشهادة ، و استشهد من استشهد : ان الشهادة من ورائک ، کیف صبرک إذا خضبت هذه من هذه بدم ، و اهوی بیده الی اللحیة و رأسه ؟ قال علی : یا رسول اللَّه اما ان تثبت لی ما اثبت فلیس ذلک من مواطن الصبر ، و لکن من مواطن البشری و الکرامة
2- الخطبة الخامسة من نهج البلاغة .

اهل اشراک بود، باز هم از آن نفی فضیلت شراء نفس و فداء جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم، و توهین و تحقیر این منزلت سامیه لازم نمی آید، زیرا که جائز است که این اخبار مشروط باشد ببعض شروط غیر مذکور.

ابو بکر در غزوه بدر پیغمبر صلی الله علیه و آله را از دعاء و تضرع باز میداشت
اشاره

شیخ عبد الحق دهلوی که از اکابر محققین و اعاظم محدثین متأخرین سنیه است در کتاب (مدارج النبوة) در غزوۀ بدر گفته:

و مروی است که آن حضرت صلی اللّه علیه چون تزاحف مردم در حرب مشاهده کرد، و کثرت کفار و قلب اصحاب خود را دید، بعریش در آمد و روی بقبله آورد و دست بدعا برداشت، و مشغول شد بسؤال و مناجات پروردگار، و نبود با وی در عریش جز ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه، و طلبید از حق فتح و نصری که وعده کرده بود، و گفت:

خداوندا وفا کن و بسر بر وعده را که کردی بمن، و گفت خدایا اگر هلاک می کنی این گروه اهل اسلام را عبادت کرده نمی شوی تو بروی زمین، و چندان مبالغه کرد و الحاح نمود در دعا که رداء از دوش مبارک وی بیفتاد، و ابو بکر ردای اطهر ویرا برداشت و بر دوش آن سرور انداخت، و گفت: یا رسول اللّه بگذار سؤال و الحاح را و بس است، که طلب کردی از پروردگار خویش، قریب است که وعدۀ خود را با تو راست گرداند.

و در روایتی آمده که آن حضرت دو رکعت نماز گذارد، و أبو بکر در جانب یمین او هم در نماز دعا کرد، و گفت: خداوندا فرو مگذار مرا و بسر بر وعدۀ خود را.

و از علی رضی اللّه عنه آمده که گفت: قتال می کردم روز بدر و هر بار

ص:155

می آمدم بر آن حضرت در عریش، و می دیدم او را که می فرمود در سجده:

یا حی یا قیوم برحمتک أستغیث.

و آمده است که بود آن حضرت در عریش با صدّیق، ناگاه گرفت آن حضرت را خواب سبک پس بیدار شد متبسم و فرمود: یا ابا بکر رسید نصرت خدا، اینک آمد جبرئیل علیه السلام عنان اسب خود را گرفته، و بر دندانهای پیش وی غبار نشسته، و بیرون آمد از عریش تحریض کننده مردم را بر جنگ، و فرمود: هر که بکشد کافری را سلب آن کافر مر او را باشد، و بدان خدا که بقای ذات محمد در دست قدرت او است که جنگ نکند با ایشان هیچ مردی بطلب ثواب و رضای حق پس کشته شود مگر آنکه باشد او را بهشت جاودان.

عمیر بن الحمام رضی اللّه عنه خرمایی چند در دست داشت و می خورد و گفت: خوش خوش میان من و در آمدن بهشت واسطه نماند مگر آنکه کشته شوم بر دست ایشان.

پس خرماها از دست انداخت و شمشیر خود را گرفت و با کفار جنگ کرد و شهید شد.

اهل سنت از اعتراض ابو بکر به پیغمبر صلی اللّه علیه و آله به وجوهی مختلفه پاسخ داده اند

تنبیه در (روضة الاحباب) از حدیث مناشدت و سؤال و الحاح آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم در دعا همین مقدار ذکر کرده، و در وی کلامی است طویل مر شراح را که اشکال آورده اند که چگونه روا باشد که اقدام کند ابو بکر بر امر کردن آن حضرت را ببازداشتن از اجتهاد و الحاح در دعا و سؤال، و تقویت کند رجای او را، و تثبیت نماید یقین او را، و حال آنکه مقام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم احمد و أرفع و اجل و اعلی است، و یقین وی صلی اللّه علیه و سلم فوق یقین همه است

ص:156

و جواب داده اند بوجوه:

سهیلی گفته: که صدیق رضی اللّه عنه در آن ساعت در مقام رجاء بود و پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم در مقام خوف و شهود، آنکه پروردگار تعالی و تقدس می کند هر چه می خواهد، و ترسید که عبادت کرده نشود حق تعالی پس آن خوف وی عبادت شد، و کمال بود نه نقص.

و خطابی گفته: که توهم نکند هیچ یکی که ابا بکر اوثق بود به پروردگار تعالی و تقدس از آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم در آن حالت، بلکه حامل و باعث مر آن حضرت را بر آن شفقت بر اصحاب و تقویت قلوب ایشان بود.

پس مبالغه کرد در توجه و دعا و الحاح و ابتهال تا ساکن گردد و آرام گیرد، و ثبوت و قوّت پذیرد قلوب ایشان، زیرا که می دانستند که دعا و سؤال وی مستجاب و مقبول است، پس چون گفت مر او را ابو بکر آنچه گفت باز آمد آن حضرت، و دانست که مستجاب شد دعای او از جهت آنچه یافت ابو بکر در نفس خود از قوت و طمأنینت، لهذا تعقب کرد آن را بقول خود: سَیُهْزَمُ اَلْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ اَلدُّبُرَ (1) ، و بود آن حضرت در مقام خوف و آن اکمل حالات صلاة است، و جائز بود پیش آن حضرت که واقع نشود نصر در آن روز، زیرا که وعدۀ او بنصر نبود معین در آن واقعه و در آن روز بلکه وعده او مجمل بود.

گفت خطابی این است آنچه ظاهر می گردد، و این که فرمود که عبادت کرده نمی شوی تو از امروز، زیرا که دانست آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم که وی خاتم النبیین است، پس اگر هلاک گردد وی و هر که با وی

ص:157


1- القمر 45

است، در این هنگام مبعوث نمی گردد هیچ یکی دعوت کند بایمان و عبادت و شدت اجتهاد آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم، و مشقت وی در دعا از جهت آنکه دید مسلمانان خوض می کنند در غمرات موت و ملائکه ایستاده اند در قتال، خواست که از خود نیز اجتهاد کند در جهاد، و جهاد بر دو نوع است: جهادی است بسیف، و جهادی است بدعا، و سنت آنست که باشد امام ورای جند و قتال کند همراه ایشان، پس همه در جد و اجتهاد بودند، و نخواست آن حضرت که در راحت از این دو اجتهاد.

نقل کرده است این همه را صاحب (مواهب لدنیه) فتأمل.

جواب سید احمد رزوق از اعتراض مذکور

و در اینجا کلامی است مناسب مقام، که سیدی احمد رزوق که از محققین علمای صوفیه و از مشاهیر مشایخ مغرب است ذکر کرده که یکی از رعایت ادب مقام ربوبیت آنست که با وجود وثوق بصدق وعده سبحانه و تعالی واجب است اعتقاد آنکه واجب نیست هیچ حق بروی تعالی، و اعتبار این دو اصل و دو قاعده و تطبیق میان آنها نزد تعارض واجب طریقه ایمان است.

پس اگر وعده اجابت در وقت معین نیست فلا اشکال، و اگر بالفرض در وقت معین نیز شده باشد، و اجابت آن موعود در آن وقت وقوع نیابد نیز در صدق وعده در شک و تردید نیفتد از آن که تواند که وقوع وعده معلق باسباب و شروطی باشد، که دانای مطلق عز شأنه بعلم آن مستأثر و مخصوص باشد، و بنده را بر آن اطلاع نداده، وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّ بِما شاءَ(1) و بروی تعالی واجب نیست که هر چه در علم او است از قیود و شروط بیان فرماید، و بنده را بر آن اطلاع بخشد، بسا

ص:158


1- البقرة 255

که حکمت بالغۀ وی اقتضای ستر و کتمان کند، بجهت ابقای سطوت ربوبیت در نظر بنده، و استیفای احکام عبودیت بر وی، چنانکه تأدب کرد ابراهیم خلیل علی نبینا و علیه صلوات الملک الجلیل، که اول بقوم گفت: «وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ» بجهت جزم و قطع بوعدۀ حق بعدم خوف رسل و وجوب نصرت ایشان بر اعدای دین، پس از آن استثناء کرد و فرمود: «إِلاّ أَنْ یَشاءَ رَبِّی شَیْئاً» بسبب رجوع باتساع علم باری تعالی، و عدم اطلاع بنده و احاطۀ وی بعلم حق پستر گفت: وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً(1) از برای دفع توهم عدم وثوق بوعده صادق و تحقیق نظر باتساع علم وی تعالی یعنی اینکه استثناء که کردم نه از آن جهت کردم که در وعده که بعدم غلبه و تسلط اعدا بر رسل کرد وثوق و یقین ندارم، بلکه بجهت نظر باتساع علم حق و قیام حق ادب در حضرتش و از اینجا است که گفته اند که خوف انبیاء مبشران بجهت خوف حکم لا ابالی است، نه بجهت عدم وثوق بوعده کرایم وی تعالی فافهم.

و هم چنین شعیب علیه السلام با قومش گفت: «وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها» و هرگز نبود و نسزد که ما در ملت شما که کفر است درآییم، باز فرمود: إِلاّ أَنْ یَشاءَ اَللّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً(2) چنانکه تقریر یافت، و هم از جهت نظر و رجوع باتساع علم باری تعالی بود که سید رسل صلی اللّه علیه و سلم در روز بدر گفت:

اللّهمّ ان أهلکت هذه العصابة لن تعبد علی وجه الارض، در اینجا ابو بکر صدیق بر سر وی صلی اللّه علیه و سلم آمده گفت: خل یا رسول اللّه مناشدتک ربک، فان اللّه منجز

ص:159


1- الانعام 80
2- الاعراف 89

لک ما وعدک.

امام ابو حامد غزالی رحمة اللّه علیه می فرماید: اول یعنی حال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اتم و اکمل است، یعنی توهم نکنی و چه گنجایش آن توهم است که مگر وثوق و یقین ابو بکر صدیق بصدق وعده حق بیشتر از رسول خدا بود صلی اللّه علیه و سلم حاشا.

نظر آن حضرت در مقام تأدب و نظر باتساع علم حضرت عزت و خوف لاابالیت جل شأنه بود و این مقام اعلی و ارفع و أتم است در معرفت صفات حق و ملاحظۀ حقیقت، و نظر ابو بکر ظاهر حکم شریعت بود که در صدق وعده حق واقع است، و هم چنین وعده کرد حق جل و علی در روز احد و احزاب و حنین و دخول مکه، و پنهان داشت شروط آن را، و ورود مثل این معنی در احوال انبیا صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین در حالت نزول بلا و جهاد باعدا واقع است، و سر همان است که گفته شد، و بالجمله چنانکه عدم اتهام حق سبحانه در وعد کریمش واجب است، هم چنین در فعل حکیمش نیز لازم، و همه از نزد او است، اول بحکم بر، دیگر بحکم قهر، و در هر دو هم قهر است، و هم بر، و مقام معرفت و حال مقربان بارگاه عزت این است که «لا یُسْئَلُ عَمّا یَفْعَلُ ، و لا یعترض علی ما یقول، یَفْعَلُ اَللّهُ ما یَشاءُ و یَحْکُمُ ما یُرِیدُ » انتهی.(1)

جواب قدح جاحظ در فضلیت مبیت

از کلامی که شیخ عبد الحق از احمد رزوق نقل کرده ظاهر است که می تواند شد که وعدۀ اجابت در وقت معین از جانب ایزد منعام واقع شده باشد، و اجابت آن موعود در آن وقت واقع نشود، زیرا که ممکن است که وقوع وعده معلق و مشروط باشد باسبابی و شروطی که حق

ص:160


1- مدارج النبوة ج 2 ص 12

تعالی شأنه مستأثر بعلم آن باشد، و اطلاع آن مخصوص بذات اقدس او باشد، و بنده را بر آن مطلع نفرموده، چه بر حق تعالی لازم و واجب نیست که هر چه در علم او است از قیود و شروط وقوع این موعود بیان فرماید، و بنده را بآن آگاه سازد، بسا که حکمت بالغه، و مصلحت کامله حی قیوم اقتضا کند که این قیود و شروط مستور و مکتوم، و بنده را مجهول و غیر معلوم باشد تا که سطوت ربوبیت در نظر بنده باقی ماند و احکام عبودیت مستوفی گردد، پس می تواند شد که بر تقدیر ارادۀ قتل از مکروه در فقرۀ «فلن یخلص إلیک شیء یکرهه» عدم وصول مکروه معلق باشد بقیود و مشروط باشد بشروط، و هر گاه احتمال اشتراط و تعلیق راه یافت، تخییل و تهجس جاحظ پا در هوا گردید.

و نیز از کلامی که از ابو حامد غزالی نقل کرده ظاهر است که گفتن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم در روز بدر:

«اللّهمّ ان اهلکت هذه العصابة لن تعبد علی وجه الارض» و سؤال و مناشدت و الحاح آن حضرت در بارگاه إلیه، با وصف تحقق وعدۀ نصر از جانب او تعالی شأنه، مبنی بود بر تادب با حسن آداب و نظر باتساع علم رب الارباب و این مقام ارفع و اتم و اعلی و اکمل و اسنی و ابهی است در معرفت صفات حق تعالی و ملاحظۀ حقیقت.

پس هم چنین جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم با وصف وعده «فلن یخلص إلیک شیء تکرهه» در مقام ادب و نظر باتساع علم الهی و معرفت صفات او تعالی و ادراک حقیقت بوده، پس نفی فضیلت مبیت بسبب حصول امن و اطمینان لازم نیاید.

پنجم آنکه این تقریر و تزویر جاحظ شریر در حقیقت توجیه طعن

ص:161

و تشنیع عظیم بر حضرات انبیاء علیهم السلام و لا سیما حضرت خاتم النبیین علیه و آله السلام است، و این عین الحاد و زندقه و کفر و بیدینی نزد نواصب هم هست، چه از افادۀ سید احمد رزوق واضح است: که حضرت ابراهیم با وصف آنکه می دانست که حق تعالی وعده بعدم خوف رسل، و وجوب نصرت ایشان کرده باز در کلام خود «وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ» استثنا کرد و گفت: إِلاّ أَنْ یَشاءَ رَبِّی شَیْئاً(1) و وجه این استثناء رجوع بود باتساع علم باری تعالی، و عدم اطلاع عبد، و عدم احاطه وی بعلم حق تعالی.

پس بنابر مزعوم ملوم جاحظ شوم لازم می آید که برای حضرت ابراهیم علیه السلام و سایر انبیاء علیهم السلام که ایشان را علم بوعدۀ الهی بعدم خوف رسل و وجوب نصرت ایشان بر اعدای دین حاصل بوده در جمیع انواع مجاهدات و احتمال مشاق بمقابلۀ کفار لئام طاعتی کبیر و اجری جلیل نباشد، که ایشان خود بسبب وعدۀ الهی آمن البال و مطمئن الخاطر بودند.

و نیز بنابر مزعوم جاحظ لئیم لازم می آید، طعن عظیم بر جناب سرور انبیاء علیه و آله آلاف التحیة و الثناء که در روز بدر گفت:

اللّهمّ ان اهلکت هذه العصابة لن تعبد علی وجه الارض، حال آنکه وعدۀ نصر برای آن حضرت متحقق بود چنانچه قول أبی بکر علی ما رووه فان اللّه منجز لک ما وعدک، کاشف از آن است.

و نیز صدر عبارت مدارج بوجوه عدیده دلالت صریحه بر آن دارد، و هر گاه وعده نصر برای آن حضرت متحقق بود، لازم آید بنابر مزعوم

ص:162


1- الانعام 80

جاحظ که برای آن حضرت در جهاد کفار العیاذ باللّه طاعتی کبیر و فضلی غزیر نباشد.

جاحظ طاعت ابوبکر را با لاطائلاتی از طاعت امیر المؤمنین علیه السلام برتر دانسته
اشاره

«و نیز جاحظ گفته:» و ان کان المبیت علی الفراش فضیلة فاین هی من فضائل أبی بکر ایام مکة من عتق المعذبین و انفاق المال و کثرة المستجیبین، مع فرق ما بین الطاعتین، لان طاعة الشاب الغریر و الحدث الصغیر الذی فی عز صاحبه عزه لیست کطاعة الحکیم الکبیر الذی لا یرجع تسوید صاحبه الی رهطه و عشیرته(1).

«از این عبارت ظاهر است که جاحظ شریر بسبب عناد کبیر جناب امیر کل امیر، علیه سلام الملک القدیر ما نفح المسک و العبیر، را معاذ اللّه شاب غریر و حدث صغیر قرار داده، داد اهانت و ارراء و تحقیر می دهد و اطاعت آن حضرت را برای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم معلل بغرض حصول عز گردانیده، از مرتبۀ اعتناء و التفات ساقط می گرداند، و بمزید وقاحت ابو بکر را حکیم کبیر قرار می دهد، و گمان می برد که سیادت رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم رجوع برهط و عشیرۀ ابو بکر نمی کرد.

و کفی بذلک دلالة علی غایة الانهماک فی العدوان، و کمال العناد و وضوح العصبیة السمجة، التی تأنف منها العوام، فضلا عن الاعلام الامجاد.

و لنعم ما قال الشیخ ابو جعفر الاسکافی بعد الجواب عن انفاق ابی بکر و مثله:

و اما طاعة علی و کون الجاحظ زعم انها کانت لان فی عز محمد صلی اللّه علیه و آله عزه و عز رهطه، بخلاف طاعة أبی بکر فهذا یفتح علیه ان یکون جهاد

ص:163


1- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 13 ص 265 ط بیروت

حمزة کذلک، و جهاد عبیدة، بن الحارث، و هجرة جعفر الی الحبشة، بل لعل محاماة المهاجرین من قریش علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم کانت لان فی دولته دولتهم و فی نصرته استجداد ملک لهم و هذا یجر الی الالحاد، و یفتح باب الزندقة و یفضی الی الطعن فی الاسلام و النبوة(1).

«و نیز جاحظ گفته» علی انا إذا نزلنا الی ما یریدونه جعلنا الفراش کالغار، و خلصت فضائل ابی بکر غیر ذلک عن معارض(2).

جواب کافی اسکافی از لا طائلات جاحظ جافی

«و شیخ ابو جعفر اسکافی بجواب آن گفته» :

قد بینا فضیلة المبیت علی الفراش علی الصحبة فی الغار بما هو واضح لمن انصف، و نزید هیهنا تأکیدا بما لم نذکره فیما تقدم فنقول: ان فضیلة المبیت علی الفراش علی الصحبة فی الغار لوجهین.

احدهما ان علیا علیه السلام قد کان انس بالنبی صلی اللّه علیه و آله و سلم و حصل له بمصاحبته قدیما انس عظیم و الف شدید، فلما فارقه عدم ذلک الانس و حصل به ابو بکر، فکان ما یجده علی علیه السلام من الوحشة و الم الفرقة موجبا زیادة ثوابه لان الثواب علی قدر المشقة.

و ثانیهما ان ابا بکر کان یؤثر الخروج من مکة، و قد کان خرج من قبل فرد فازداد کراهیته للمقام، فلما خرج مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم وافق ذلک هوی قلبه و محبوب نفسه، فلم یکن له من الفضیلة ما یوازی فضیلة من احتمل المشقة العظیمة، و عرض نفسه لوقع السیوف و رأسه لرضخ الحجارة لان علی قدر سهولة العبادة یکون نقصان الثواب(3).

ص:164


1- شرح نهج البلاغة لابن ابی الحدید ج 13 ص 266
2- شرح نهج البلاغة لابن ابی الحدید ج 13 ص 266
3- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 13 ص 267
جاحظ فضائل موهومه ابو بکر را بر فضائل محققه امیر المؤمنین علیه السلام ترجیح داده
اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

ثم الذی لقی ابو بکر فی مسجده الذی بناه علی بابه فی بنی جمح، فقد کان بنی مسجدا یصلی فیه و یدعو الناس الی الاسلام، و کان له صوت رقیق و وجه عتیق، و کان إذا اقرأ بکی فیقف علیه المارة من الرجال و النساء و الصبیان و العبید فلما اوذی فی اللّه و منع من ذلک المسجد استاذن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی الهجرة، فاذن له فاقبل یرید المدینة، فتلقاه الکنانی(1) فعقد له جوارا فقال و اللّه لا ادع مثلک یخرج من مکة فرجع إلیها و عاد لصنیعه فی المسجد فمشت قریش الی جاره الکنانی و اجلبوا علیه، فقال له: دع المسجد و ادخل بیتک و اصنع ما بدا لک(2).

ابو جعفر اسکافی از تقولات جاحظ پاسخ گفته

«و شیخ ابو جعفر بجواب آن گفته» :

کیف کانت بنو جمح تؤذی عثمان بن مظعون و تضربه، و هو فیهم ذو سطة و قدر، و تترک أبا بکر یبنی مسجدا یفعل فیه ما ذکرتم، و أنتم الذین رویتم عن ابن مسعود أنه قال: ما صلینا ظاهرین حتی أسلم عمر بن الخطاب، و الذی تذکرونه من بناء المسجد کان قبل اسلام عمر فکیف هذا.

و أما ما ذکرتم من رقة صوته و عتاقة وجهه فکیف یکون ذلک، و قد روی الواقدی و غیره أن عائشة رأت رجلا من العرب خفیف العارضین، معروق الخدین غائر العینین أجنا(3) لا یمسک ازاره، فقالت: ما رأیت أشبه بأبی بکر من هذا فلا تراها دلت علی شیء من الجمال فی صفته(4).

ص:165


1- الکنانی هو مالک بن الدغنة احد بنی الحارث بن بکر بن عبد مناة
2- شرح النهج لابن أبی الحدید ج 13 ص 267
3- الاجناء : من الجنأ و هو میل الظهر
4- شرح النهج ج 3 ص 268

«و نیز جاحظ گفته» :

و حیث رد أبو بکر جوار الکنانی و قال: لا ارید جارا سوی اللّه، لقی من الاذی و الذل و الاستخفاف و الضرب ما بلغکم، و هذا موجود فی جمیع السیر و کان آخر ما لقی هو و أهله فی أمر الغار و قد طلبته قریش و جعلت فیه مائة بعیر کما جعلت للنّبیّ صلی اللّه علیه، فلقی أبو جهل أسماء بنت أبی بکر فسألها، فکتمته فلطمها حتی رمت قرطا کان فی أذنها(1).

«و شیخ ابو جعفر اسکافی در رد آن گفته» :

هذا الکلام و هجر السکران سواء فی تقارب المخرج و اضطراب المعنی، و ذلک أن قریشا لم تقدر علی أذی النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم، و أبو طالب حی یمنعه، فلما مات طلبته لتقتله، فخرج تارة الی بنی عامر، و تارة الی ثقیف، و تارة الی بنی شیبان، و لم یکن یتجاسر علی المقام بمکة الا مستترا حتی أجاره مطعم بن عدی، ثم خرج الی المدینة، فبذلت فیه مائة بعیر لشدة حنقها علیه حین فاتها، فلم تقدر علیه، فما بالها بذلت فی أبی بکر مائة بعیر اخری، و قد کان رد الجوار و بقی بینهم فردا لا ناصر له و لا دافع عنده، یصنعون به ما یریدون، اما أن یکونوا أجهل البریة کلها، أو یکون العثمانیة أکذب جیل فی الارض و أوقحه وجها، و هذا مما لم یذکر فی سیرة و لا روی فی أثر، و لا سمع به بشر، و لا سبق الجاحظ به أحد(2) .

ابو بکر بزعم جاحظ چند نفر را با حسن احتجاج باسلام آشنا کرد
اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

ثم الذی کان من دعائه الی الاسلام و حسن احتجاجه حتی أسلم علی یدیه طلحة و الزبیر و سعد و عثمان و عبد الرحمن لانه ساعة أسلم دعا الی اللّه و الی

ص:166


1- شرح النهج ج 13 ص 268
2- شرح النهج ج 13 ص 268

رسوله علیه السلام(1).

ابو بکر با حسن احتجاج چرا نتوانست پدر و پسر و همسر خود را باسلام آشنا کرد؟

«و شیخ ابو جعفر بجواب آن گفته» .

ما اعجب هذا القول، إذ تدعی العثمانیة لابی بکر الرفق فی الدعاء و حسن الاحتجاج، و قد أسلم و معه فی منزله ابنه عبد الرحمن، فما قدر أن یدخله فی الاسلام طوعا برفقه و لطف احتجاجه، و لا کرها بقطع النفقة عنه و ادخال المکروه علیه، و لا کان لابی بکر عند ابنه عبد الرحمن من القدر ما یطیعه فیما یأمره به و یدعوه إلیه، کما

روی أن أبا طالب فقد النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم یوما، و کان یخاف علیه من قریش أن یغتالوه فخرج و معه ابنه جعفر یطلبان النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم فوجده قائما فی شعاب مکة یصلی، و علی علیه السلام عن یمینه، فلما رآهما أبو طالب قال لجعفر: تقدم فصل جناح ابن عمک، فقام جعفر عن یسار محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم، فلما صاروا ثلاثة تقدم رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و تأخر الاخوان، فبکی أبو طالب و دخله رقة الرحم و قال:

ان علیا و جعفرا ثقتی عند ملّم الخطوب و النوب

لا تخذلا و انصرا ابن عمکما أخی لامی من بینهم و أبی

و اللّه لا أخذل النبی و لا یخذله من بنیّ ذو حسب

فتذکر الروایة أن جعفرا أسلم منذ ذلک الیوم، لان أباه أمره بذلک، فأطاع أمره، و أبو بکر لم یقدر علی ادخال ابنه عبد الرحمن فی الاسلام، حتی أقام بمکة علی کفره ثلاث عشرة سنة و خرج یوم احد فی عسکر المشرکین ینادی أنا عبد الرحمن بن عتیق هل من مبارز، ثم مکث بعد ذلک علی کفره، حتی أسلم عام الفتح و هو الیوم الذی دخلت فیه قریش فی الاسلام طوعا و کرها، لم یجد أحد منهما الی ترک ذلک سبیلا.

ص:167


1- شرح النهج ج 13 ص 269

و این کان رفق أبی بکر و حسن احتجاجه عند أبیه أبی قحافة، و هما فی دار واحدة، هلا رفق به و دعاه الی الاسلام فأسلم، و قد علمتم أنه بقی علی الکفر الی یوم الفتح فأحضره ابنه عند النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم و هو شیخ کبیر رأسه کالثغامة(1) فنفر رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم منه و

قال: غیّروا هذا فخضبوه، ثم جاءوا به فأسلم و کان أبو قحافة فقیرا مدقعا(2) سیئ الحال، و أبو بکر عندکم مثریا فائض المال، فلم یمکنه استمالته الی الاسلام بالنفقة و الاحسان، و قد کانت امرأة أبی بکر أم عبد اللّه ابنه، و اسمها نملة بنت عبد العزی بن أسعد بن عبدود العامریة لم تسلم و أقامت علی شرکها بمکة، و هاجر أبو بکر و هی کافرة.

فلما نزل قوله تعالی: وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ اَلْکَوافِرِ(3) طلقها أبو بکر، فمن عجز عن ابنه و أبیه و امرأته فهو من غیرهم أعجز، و من لم یقبل منه أبوه و ابنه و امرأته لا برفق و احتجاج، و لا خوفا من قطع النفقة عنهم، و ادخال المکروه علیهم فغیرهم أقل قبولا منه و أکثر خلافا علیه(4).

«و نیز جاحظ گفته» :

و قالت أسماء بنت أبی بکر: ما عرفت أبی الا و هو یدین بالدین، و لقد رجع إلینا یوم أسلم، فدعانا الی الاسلام فما دومنا حتی أسلمنا و أسلم اکثر جلسائه، و لذلک قالوا من أسلم بدعاء أبی بکر أکثر ممن أسلم بالسیف، و لم یذهبوا فی ذلک الی العدد، بل عنوا الکثرة فی القدر لانه أسلم علی یدیه خمسة من أهل الشوری، کلهم یصلح للخلافة، و هم اکفاء علی و منازعوه الریاسة و الامامة، فهؤلاء

ص:168


1- الثغامة بفتح الثاء : شجر ابیض الزهر ینبت فی الجبل
2- المدقع بضم المیم و سکون الدال و فتح القاف : الفقیر الذلیل
3- الممتحنة - 10
4- شرح النهج ج 13 ص 270

أکثر من جمیع الناس(1).

«و شیخ ابو جعفر در جواب آن گفته» :

أخبرونا من هذا الذی أسلم ذلک الیوم من أهل بیت أبی بکر؟ إذ کانت امرأته لم تسلم، و ابنه عبد الرحمن لم یسلم، و أبوه أبو قحافة لم یسلم، و اخته أم فروة لم تسلم، و عائشة لم تکن ولدت فی ذلک الوقت لانها ولدت بعد مبعث النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم بخمس سنین، و محمد بن أبی بکر ولد بعد مبعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بثلاث و عشرین سنة، لانه ولد فی حجة الوداع و أسماء بنت أبی بکر التی قد روی الجاحظ هذا الخبر عنها کانت یوم بعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بنت أربع سنین و فی الرواة من یقول: بنت سنتین.

فمن الذی أسلم من أهل بیته یوم أسلم؟ نعوذ باللّه من الجهل و المکابرة، و کیف أسلم سعد و الزبیر و عبد الرحمن بدعاء أبی بکر؟ و لیسوا من رهطه، و لا من أترابه و لا من جلسائه، و لا کانت بینهم قبل ذلک صداقة متقدمة و لا انس و کید.

و کیف ترک أبو بکر عتبة بن ربیعة و شیبة بن ربیعة لم یدخلهما فی الاسلام برفقه و حسن دعائه؟ و قد زعمتهم انهما کانا یجلسان إلیه لعلمه و طریف حدیثه.

و ما باله لم یدخل جبیر بن مطعم فی الاسلام؟ و قد ذکرتم انه أدبه و خرجه و منه أخذ جبیر العلم بانساب قریش و مأثرها.

فکیف عجز عن هؤلاء الذین عددناهم و هم بالحال التی وصفنا، و دعا من لم یکن بینه و بینه أنس و لا معرفة الا معرفة عیان؟ .

و کیف لم یقبل منه عمر بن الخطاب؟ و قد کان شکله و اقرب الناس شبها به

ص:169


1- شرح النهج الحدیدی ج 13 ص 270

فی أغلب أخلاقه.

و لئن رجعتم الی الانصاف لتعلمن أن هؤلاء لم یکن اسلامهم الا بدعاء الرسول صلی اللّه علیه و آله و سلم، و علی یدیه أسلموا.

و لو فکرتم فی حسن التأنی فی الدعاء لیصحن لابی طالب فی ذلک علی شرکه اضعاف ما ذکرتموه لابی بکر، لانکم رویتم أن أبا طالب قال لعلی علیه السلام: یا بنی الزمه فانه لن یدعوک الا الی خیر، و قال لجعفر: صل جناح ابن عمک فأسلم بقوله، و لا جعله أصفق بنو عبد مناف علی نصرة رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بمکة من بنی مخزوم و بنی سهم، و بنی جمح، و لاجله صبر بنو هاشم علی الحصار فی الشعب، و بدعائه و اشباله(1) علی محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم اسلمت امرأته فاطمة بنت أسد، فهو أحسن رفقة و ایمن نقیبة من أبی بکر و غیره، و انما منعه عن الاسلام، ان ثبت أنه لم یسلم، الانفة(2).

و أبو بکر لم یکن له الا ابن واحد و هو عبد الرحمن، فلم یمکنه أن یدخله فی الاسلام، و لا امکنه إذ لم یقبل منه الاسلام أن یجعله کبعض مشرکی قریش فی قلة الاذی للرسول صلی اللّه علیه و آله و سلم و فیه أنزل: «وَ اَلَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُما أَ تَعِدانِنِی أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ اَلْقُرُونُ مِنْ قَبْلِی وَ هُما یَسْتَغِیثانِ اَللّهَ وَیْلَکَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اَللّهِ حَقٌّ فَیَقُولُ ما هذا إِلاّ أَساطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ»(3) و انما یعرف حسن رفق الرجل و تأنیه بأن یصلح أولا أمر بنیه و أهله، ثم یدعو الاقرب فالاقرب، فان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم لما بعث کان أول من دعا زوجته خدیجة، ثم مکفوله و ابن عمه علیا، ثم مولاه زیدا، ثم أم ایمن خادمته، فهل رأیتم أحدا ممن کان یأوی

ص:170


1- الاشبال : العطف و الاعانة
2- الانفة بفتح الهمزة و النون و الفاء : العزة
3- الاحقاق : 17

الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم لم یسارع. و هل التاث علیه أحد من هؤلاء فهکذا یکون حسن التأنی و الرفق فی الدعاء، هذا و رسول اللّه مقل، و هو جملة عیال خدیجة حین بعثه اللّه تعالی، و أبو بکر عندکم کان مؤسرا، و کان أبوه مقترا و کذلک ابنه و امرأته أم عبد اللّه، و الموسر فی فطرة العقول أولی أن یتبع من المقتر، و انما حسن التأنی و الرفق فی الدعا ما صنعه مصعب بن عمیر بسعد بن معاذ لما دعاه، و ما صنع سعد ابن معاذ ببنی عبد الاشهل لما دعاهم، و ما صنع بریدة بن الحصیب بأسلم لما دعاهم قالوا: أسلم بدعائه ثمانون بیتا من قومه، و أسلم بنو عبد الاشهل بدعاء سعد فی یوم واحد، و أما من لم یسلم ابنه و لا امرأته و لا أبوه و لا أخته بدعائه، فیههات أن یوصف و یذکر بالرفق فی الدعاء و حسن التأنی و الاناة(1).

بزعم جاحظ ابو بکر جمعی از معذبین را آزاد کرد
اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

ثم أعتق أبو بکر بعد ذلک جماعة من المعذبین فی اللّه و هم ست رقاب منهم بلال و عامر بن فهیرة، و زنیرة النهدیة، و ابنتها، و مر بجاریة یعذبها عمر بن الخطاب، فابتاعها منه و اعتقها، و اعتق ابا عیسی فأنزل اللّه فیه: فَأَمّا مَنْ أَعْطی وَ اِتَّقی وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنی فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْری(2) الی آخر السورة.(3)

جواب اسکافی از جاحظ جافی

«و شیخ ابو جعفر اسکافی بجواب آن گفته» :

أما بلال، و عامر بن فهیرة فانما اعتقهما رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم روی ذلک الواقدی، و ابن اسحاق و غیرهما.

و أما باقی الرقاب الاربع فان سامحناکم فی دعواکم لم یبلغ ثمنهم

ص:171


1- شرح النهج لابن أبی الحدید ج 13 ص 271
2- اللیل : 7
3- شرح النهج ج 13 ص 272

فی تلک الحال لشدة بغض موالیهم لهم الا مائة درهم أو نحوها، فأی فخر فی هذا.

و أما الآیة فان ابن عباس قال فی تفسیرها: فأما من أعطی زکاة ماله فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْری ، أی لان یعود، و قال غیره نزلت فی مصعب بن عمیر.(1)

بزعم جاحظ ابو بکر اموال کثیره در نوائب اسلام انفاق کرد
اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

و قد علمتم ما صنع أبو بکر فی ماله، و کان ماله أربعین الف درهم فأنفقه فی نوائب الاسلام و حقوقه، و لم یکن خفیف الظهر قلیل العیال و النسل فیکون فاقد جمیع الیسارین، بل کان ذا بنین، و بنات و زوجة و خدم و حشم و یعول والدیه و ما ولدا، و لم یکن النبی صلی اللّه علیه و سلم قبل ذلک عنده مشهورا فیخاف العار فی ترک مواساته، فکان انفاقه علی الوجه الذی لا نجد فی غایة الفضل مثله

ولقد قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: ما نفعنی مال کما نفعنی مال أبی بکر.(2)

جواب ابو جعفر اسکافی از هفوات جاحظ

«و شیخ ابو جعفر در رد آن گفته» :

أخبرونا علی أی نوائب الاسلام انفق هذا المال و فی أی وجه وضعه؟ فانه لیس بجائز أن یخفی ذلک و یدرس حتی یفوت حفظه و ینسی ذکره و أنتم فلم تفقوا علی شیء اکثر من عتقه بزعمکم ست رقاب لعلها لا یبلغ ثمنها فی ذلک العصر مائة درهم و کیف یدعی له الانفاق الجلیل و قد باع من رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بعیرین عند خروجه الی یثرب و أخذ منه الثمن فی مثل تلک الحال روی ذلک جمیع المحدثین.

و قد رویتم أیضا أنه کان حیث کان بالمدینة غنیا موسرا، و رویتم عن عائشة أنها قالت: هاجر أبو بکر و عنده عشرة آلاف درهم و قلتم ان اللّه تعالی أنزل فیه:

ص:172


1- شرح النهج ج 13 ص 273
2- شرح النهج ج 13 ص 273

وَ لا یَأْتَلِ أُولُوا اَلْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ اَلسَّعَةِ أَنْ یُؤْتُوا أُولِی اَلْقُرْبی(1) قلتم هو فی أبی بکر و مسطح بن أثاثه، فأنی الفقر الذی زعمتم أنه أنفق حتی تخلل بالعباءة؟ و رویتم أن للّه تعالی فی سمائه ملائکة قد تخللوا بالعباءة و ان النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم رآهم لیلة الاسراء، فسئل جبرئیل عنهم فقال: هؤلاء ملائکة تأسوا بابی بکر بن أبی قحافة صدیقک فی الارض، فانه سینفق علیک ماله حتی یخلل عباء فی عنقه.

و انتم أیضا رویتم أن اللّه تعالی لما انزل آیة النجوی فقال: یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ اَلرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ(2) الآیة لم یعمل بها الا علی بن أبی طالب وحده، مع اقرارکم بفقره و قلة ذات یده و أبو بکر فی الحال التی ذکرنا من السعة أمسک عن مناجاته، فعاتب اللّه المؤمنین فی ذلک فقال: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اَللّهُ عَلَیْکُمْ(3) فجعله سبحانه ذنبا یتوب علیهم منه، و هو امساکهم عن تقدیم الصدقة، فکیف سخت نفسه بانفاق أربعین الفا و أمسک عن مناجاة الرسول، و انما کان یحتاج فیها الی خراج درهمین. ؟ و أما ما ذکر من کثرة عیاله و نفقته علیهم فلیس فی ذلک دلیل علی تفضیله، لان نفقته علی عیاله واجبة مع أن أرباب السیر ذکروا أنه لم یکن ینفق علی أبیه شیئا، و أنه کان أجیرا لابن جدعان علی مائدته یطرد عنها الذبان.(4)

ص:173


1- النور 22
2- المجادلة 12
3- المجادلة 13
4- شرح النهج ج 13 ص 274
بزعم جاحظ شدائد اصحاب پیغمبر صلی اللّه علیه و آله بیشتر از شدائد امیر المؤمنین علیه السلام بوده
اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

و قد تعلمون ما کان یلقی أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم ببطن مکة من المشرکین، و حسن صنیع کثیر منهم، کصنیع حمزة حین ضرب أبا جهل بقوسه ففلق هامته، و أبو جهل یومئذ سید البطحاء و رأس الکفر و امنع أهل مکة، و قد عرفتم أن الزبیر سل سیفه، و استقبل به المشرکین لما أرجف أن محمدا علیه السلام قد قتل و أن عمر بن الخطاب قال حین أسلم: لا یعبد اللّه سرا بعد الیوم، و أن سعدا ضرب بعض المشرکین بلحی جمل فأراق دمه، فکل هذه الفضائل لم یکن لعلی بن أبی طالب فیها ناقة و لا جمل و قد قال اللّه تعالی: لا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ اَلْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ اَلَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا(1) فاذا کان اللّه قد فضل من انفق قبل الفتح لانه لا هجرة بعد الفتح علی من انفق بعد الفتح فما ظنکم بمن انفق من قبل الهجرة، و من لدن مبعث النبی صلی اللّه علیه و سلم الی الهجرة و الی بعد الهجرة.(2) «از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که جاحظ برای دیگر اصحاب ملاقات شدائد و نوائب، و معانات مشاق و مصاعب از کفار اشرار در بطن مکه و حسن صنیعشان در حمایت سرور مختار علیه و آله الاطهار سلام الملک الجبار ثابت می کند، و بمزید ثوران تعصب و طغیان، و نهایت انهماک در حیف و عدوان، و غایت استیلاء بغض و شنآن و کمال شغف هجر و هذیان نفی ابن فضائل از جناب امیر المؤمنین می کند، و مثل شتر بی مهار، پی سپر وادی پر خار ناصبیت و انکار گردیده، و مانند ناقۀ عشوا خبط در مضمار معادات و استحقار ورزیده بنهایت وقاحت و بی آزرمی متکلم

ص:174


1- الحدید 20
2- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 13 ص 275

گردیده بکلمۀ سخیفۀ» :

فکل هذه الفضائل لم یکن لعلی بن أبی طالب فیها ناقة و لا جمل.

و هذا من اکبر الفحش و الزلل، و افحش المجازفة و الخطل، و افظع البذاء المورث لعظیم الخزی و الوجل، و انکر الاستهزاء المبدی الکاشف عن خبث الطویة و سوء العمل، و لعمری لیس له لامه الهبل فی اتباع الصدق الجمیل ناقة و لا جمل، فانه ممن نسی الاجل، و رکب متن المین و الخلل، و استحوذ علیه الرین و الخبل، فآثر فاحش الخطاء الجلل، و حاد عن الحق و غفل، و جار عن الصواب و وهل، و نکص عن الدین و ذهل، و اوضع فی مهامه، الاضلال و الدغل، و خب فی فیافی البحث و النغل، و دب و درج الشیطان فی صدره بلا مهل، فهو اصفق من هذی و اوقح من هزل، و سوف یخامره علز الندامة و مضض الخجل، و یدرکه بعد هذا النشاط و المرح مولم السدم و المذل، و یحیط به غصص الشرق و فترات الملل، إذا استنوق الجمل، و وقع هو فی سلا جمل فارتبک فی مخالب النکال و علی العذاب الوبیل حصل، فلا یلقی من العقاب الهائل و بشاعة الصدید، و القیح من فداء و بدل.

جواب اسکافی از کلمات مزیفه جاحظ

«و شیخ ابو جعفر نیز در تهجین و تشنیع و تغلیظ بر جاحظ بسبب این کلمۀ سخیفه و هفوۀ شنیعه مبالغه کرده، لکن چون سنی مذهب است ابتدای کلام بانکار انکار فضل صحابه و سوابقشان و طعن بر امامیه کرده» .

حیث قال: اننا لا ننکر فضل الصحابة، و سوابقهم، و لسنا کالامامیة الذین یحملهم الهوی علی جحد الامور المعلومة، و لکننا ننکر تفضیل أحد من الصحابة علی علی بن أبی طالب علیه السلام، لسنا ننکر غیر ذلک، و ننکر تعصب الجاحظ للعثمانیة و قصده الی فضائل هذا لرجل و مناقبه بالرد و الابطال.

ص:175

فأما حمزة فهو عندنا ذو فضل عظیم، و مقام جلیل، و هو سید الشهداء الذین استشهدوا علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم.

و اما فضل عمر فغیر منکر، و کذلک الزبیر، و سعد، و لیس فیما ذکر ما یقتضی کون علی مفضولا لهم او لغیرهم الا قوله: (و کل هذه الفضائل لم یکن لعلی فیها ناقة و لا جمل) فان هذا من التعصب البارد و الحیف الفاحش.

و قد قدمنا من آثار علی علیه السلام قبل الهجرة و ما له، إذ ذاک من المناقب و الخصائص ما هو افضل و اعظم و اشرف من جمیع ما ذکر لهؤلاء.

علی ان ارباب السیرة یقولون: ان الشجة التی شجها سعد، و ان السیف الذی سله الزبیر هو الذی جلب الحصار فی الشعب علی النبی صلی اللّه علیه و سلم و بنی هاشم، و هو الذی سیر جعفرا و اصحابه الی الحبشة و سل السیف فی الوقت الذی لم یؤمر المسلمون فیه بسل السیف غیر جائز.

قال تعالی: أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَ أَقِیمُوا اَلصَّلاةَ وَ آتُوا اَلزَّکاةَ فَلَمّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ اَلْقِتالُ إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ اَلنّاسَ(1).

فتبین ان التکلیف له اوقات فمنها وقت لا یصلح فیه سل السیف، و منها وقت یصلح فیه و یجب.

فاما قوله تعالی: لا یَسْتَوِی مِنْکُمْ(2) فقد ذکرنا ما عندنا فی دعواهم لابی بکر انفاق المال، و ایضا فان اللّه تعالی لم یذکر انفاق المال مفردا، و انما قرن به القتال، و لم یکن أبو بکر رحمه اللّه صاحب قتال و انفاق قبل الفتح فلا تشمله الآیة.

و کان علی علیه السلام صاحب قتال و انفاق قبل الفتح اما قتاله فمعلوم

ص:176


1- النساء : 77
2- الحدید : 10

بالضرورة، و اما انفاقه فقد کان علی حسب حاله و فقره و هو الذی اطعم الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا، و أنزلت فیه و فی زوجته و ابنیه سورة کاملة من القرآن و هو الذی ملک أربعة دراهم فاخرج منها درهما سرا و درهما علانیة لیلا، ثم اخرج منها فی النهار درهما سرا و درهما علانیة، فانزل فیه.

قوله تعالی: اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ اَلنَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً(1) و هو الذی قدم بین یدی نجواه صدقة دون المسلمین کافة، و هو الذی تصدق بخاتمه و هو راکع فانزل اللّه فیه: إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ(2).(3).

جاحظ مجاهدات و مبارزات کثیره امیر المؤمنین علیه السلام را تحقیر کرده/
اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

و الحجة العظیم للقائلین بتفضیل علی قتله الاقران و خوضه الحرب، و لیس له فی ذلک کبیر فضیلة، لان کثرة القتل و المشی بالسیف الی الاقران لو کان من أشد المحن و اعظم الفضائل، و کان دلیلا علی الریاسة و التقدم، لوجب أن یکون للزبیر و أبی دجانة، و محمد بن مسلمة، و ابن عفراء و البراء بن مالک من الفضل ما لیس لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لانه لم یقتل بیده الا رجلا واحدا، و لم یحضر الحرب یوم بدر و لا خالط الصفوف، و انما کان معتزلا عنهم فی العریس و معه أبو بکر، و انت تری الرجل الشجاع قد یقتل الاقران و یجدل الابطال و فوقه فی العسکر من لا یقتل و لا یبادر، و هو الرئیس أو ذو الرأی و المستشیر فی الحرب لان للرؤساء من الاکتراث و الاهتمام و شغل البال و العنایة و التفقد ما لیس لغیرهم، و لان الرئیس هو المخصوص بالمطالبة و علیه مدار الامور، و به یستبصر المقاتل و یستنصر

ص:177


1- البقرة : 274
2- المائدة : 55
3- شرح النهج ج 13 ص 276

و باسمه ینهزم العدو، و لو لم یکن له الا ان الجیش لو ثبت و فر هو، لم یغن ثبوت الجیش کله و کانت الدبرة علیه، و لو ضیع القوم جمیعا و حفظ هو لانتصر، و کانت الدولة له، و لهذا لا یضاف النصر و الهزیمة الا إلیه، ففضل أبی بکر بمقامه فی العریش مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یوم بدر اعظم من جهاد علی ذلک الیوم و قتله ابطال قریش(1).

«از ملاحظۀ این عبارت سراسر خسارت واضح است که جاحظ بسبب استیلاء غلواء عصبیت فضیحه، و سکر و عناد فاحش، چندان مدهوش و مبهوت و مغرور و مسحور گردیده که بغیر خوف و هراس از طعن و تشنیع عقلاء حق شناس می سراید: که برای جناب أمیر المؤمنین علیه السلام در قتل اقران و خوض حرب فضیلتی بزرگ نیست، و چون حق تعالی سلب توفیقش کرده، و در وادی ضلالت، و بیراهه هذیان و شقاوت، چنان سراسیمه و بیخود دیده، که افضلیت جناب أمیر المؤمنین علیه السلام را بسبب قتل ابطال، و قمع رؤس أهل ضلال مستلزم تفضیل زبیر و ابی دجانه، و محمد بن مسلم و ابن عفراء و براء بن مالک بر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم گردانیده و از ازراء و نقص و غمض شأن سرور انس و جان علیه و آله آلاف سلام الملک المنان هم نترسیده، و نفی حضور حرب مخوف و مخالطۀ مجامع و صفوف از آن حضرت کرده، و حال آن حضرت را بسبب نهایت عدوان، مماثل حال عتیق جبان ساخته» .

ففض اللّه فاه، و جعل النار مثواه، و کسر اسنانه، و هشم ارکانه و هدم بنیانه و خرم اساسه و جذم امراسه.

جواب اسکافی از ترهات جاحظ جافی

و قال الشیخ أبو جعفر الاسکافی فی رده:

اعطی أبو عثمان مقولا و حرم معقولا، ان کان یقول هذا علی اعتقاد و جدولم

ص:178


1- شرح النهج ج 13 ص 277

یذهب به مذهب اللعب و الهزل أو علی طریق التفاصح و التشادق و اظهار القوة و السلاطة و ذلاقة اللسان وحدة الخاطر و القوة علی جدال الخصوم الم یعلم أبو عثمان ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کان اشجع البشر؟ و انه خاض الحروب و ثبت فی المواقف التی طاشت فیها الالباب و بلغت القلوب الحناجر فمنها

یوم احد و وقوفه بعد أن فر المسلمون بأجمعهم و لم یبق معه الا اربعة: علی و الزبیر و طلحة و أبو دجانة، فقاتل و رمی بالنبل حتی فنیت نبله و انکسرت سیة قوسه و انقطع وتره، فامر عکاشة بن محصن أن یؤترها، فقال: یا رسول اللّه لا یبلغ الوتر فقال: أوتر ما بلغ، قال عکاشة: فوالذی بعثه بالحق لقد أوترت حتی طویت منه شبرا علی سیة القوس.

ثم أخذها فما زال یرمیهم، حتی نظرت الی قوسه قد تحطمت و بارز أبی بن خلف، فقال له اصحابه: ان شئت عطف علیه بعضنا، فأبی، و تناول الحربة من الحارث بن صمة، ثم انتفض باصحابه، کما ینتفض البعیر، قالوا: فتطایرنا عنه تطائر الشعاریر(1) فطعنه بالحربة فجعل یخور کما یخور الثور، و لو لم یدل علی ثباته حین انهزم اصحابه و ترکوه الا قوله تعالی: إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ وَ اَلرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ(2) فکونه علیه الصلوة و السلام فی أخراهم و هم یصعدون و لا یلوون هاربین دلیل علی انه ثبت و لم یفر، و ثبت یوم حنین فی تسعة من أهله و رهطه الادنین و قد فر المسلمون کلهم و النفر التسعة محدقون به:

العباس آخذ بحکمة بغلته، و علی بین یدیه مصلت سیفه، و الباقون حول بغلة رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم یمنة و یسرة، و قد انهزم المهاجرون و الانصار.

و کلما فروا اقدم هو صلوات اللّه علیه و صمم مستقدما، یلقی السیوف و النبال بنحره و صدره، ثم أخذ کفا من البطحاء و حصب المشرکین، و قال: شاهت

ص:179


1- الشعایر : ما یجتمع علی دبرة البعیر من الذبان ، فاذا هیجت تطایرت عنها
2- آل عمران 153

الوجوه،

و الخبر المشهور عن علی علیه السلام و هو اشجع البشر: کنا إذا اشتد البأس، و حمی الوطیس(1) اتقینا برسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و لذنا به.

فکیف یقول الجاحظ: انه ما خاض الحرب، و لا خالط الصفوف، و أی فریة أعظم من فریة من نسب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم الی الاحجام و اعتزال الحرب. ! ثم أی مناسبة بین أبی بکر و رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فی هذا المعنی؟ لیقیسه الجاحظ به و ینسبه إلیه، و رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم صاحب الجیش و الدعوة، و رئیس الاسلام و الملة، و الملحوظ بین أصحابه و أعدائه بالسیادة، و إلیه الایماء و الاشاره، و هو الذی أحنق قریشا و العرب، و وری أکبادهم بالبرائة من آلهتهم و عیب دینهم و تضلیل أسلافهم، ثم وترهم فیما بعد بقتل رؤسائهم و أکابرهم، و حق لمثله إذا تنحی عن العرب و اعتزلها أن یتنحی و یعتزل، لان ذلک شأن الملوک و الرؤساء إذا کان الجیش منوطا بهم و ببقائهم، فمتی هلک الملک هلک، و متی سلم الملک أمکن أن یبقی علیه ملکه و ان عطب جیشه فانه یستجد جیشا آخر.

و لذلک نهی الحکماء أن یباشر الملک الحرب بنفسه، و خطّئوا الاسکندر لما بارز قوسرا ملک الهند، و نسبوه الی مجانبة الحکمة و مفارقة الصواب و الحزم فلیقل لنا الجاحظ: أی مدخل لابی بکر فی هذا المعنی؟ و من الذی یعرفه من أعداء الاسلام لیقصده بالقتل؟ و هل هو الا واحد من عرض المهاجرین؟ حکمه حکم عبد الرحمن بن عوف، و عثمان بن عفان و غیرهما، بل کان عثمان أنبه منه صیتا و أشرف منه مرکّبا(2) و العیون إلیه أطمع، و العدو إلیه أحنق و أکلب، و لو قتل

ص:180


1- الوطیس بفتح الواو : التنور و ما اشبهه - المعرکة ، یقال : حمی الوطیس أی اشتدت الحرب
2- المرکب بضم المیم و فتح الراء و الکاف المشددة : المنبت و الاصل

أبو بکر فی بعض تلک المعارک هل کان یؤثر قتله فی الاسلام ضعفا أو یحدث فیه وهنا أو یخاف علی الملة لو قتل أبو بکر فی تلک الحرب أن تندرس و تعفی آثارها و تطمس منارها؟ لیقول الجاحظ: ان أبا بکر کان حکمه حکم رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فی مجانبة الحروب و اعتزالها، نعوذ باللّه من الخذلان! و قد علم العقلاء کلهم ممن له بالسیر معرفة و بالآثار و الاخبار ممارسة، حال حروب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم کیف کانت، و حاله علیه السلام فیها کیف کان و وقوفه حیث وقف و حربه حیث حارب، و جلوسه فی العریش یوم جلس، و ان وقوفه صلی اللّه علیه و آله و سلم وقوف ریاسة و تدبیر و وقوف ظهر و سند یتعرف امور أصحابه و یحرس صغیرهم و کبیرهم بوقوفه من ورائهم، و تخلفه عن التقدم فی أوائلهم.

و لانهم متی علموا أنه فی اخراهم اطمأنت قلوبهم، و لم یتعلق بأمره نفوسهم فیشتغلوا بالاهتمام به عن عدوهم، و لا یکون لهم فئة یلجئون إلیها و ظهر یرجعون إلیه، و یعلمون أنه متی کان خلفهم تفقد امورهم و علم مواقفهم و آوی کل إنسان مکانه فی الحمایة و النکایة و عند المنازلة فی الکر و الحملة، فکان وقوفه حیث وقف أصلح لامرهم، و أحمی و أحرس لبیضتهم، و لانه المطلوب من بینهم، إذ هو مدبر أمرهم و والی جماعتهم، أ لا ترون أن موقف صاحب اللواء موقف شریف، و أن صلاح الحرب فی وقوفه، و أن فضیلته فی ترک التقدم فی أکثر حالاته، فللرئیس حالات:

فحالة یتخلف و یقف آخرا لیکون سندا و قوة و ردءا و عدة، و لیتولی تدبیر الحرب، و یعرف مواضع الخلل.

و حالة یتقدم فیها فی وسط الصف لیقوی الضعیف، و یشجع الناکص(1).

ص:181


1- الناکص : الخائف الذی أراد ان یرجع

و حالة ثالثة و هی إذا اصطدم الفیلقان، و تکافح السیفان اعتمد ما یقتضیه الحال من الوقوف حیث یستصلح، أو من مباشرة الحرب بنفسه فانها آخر المنازل، و فیها تظهر شجاعة الشجاع النجد، و فشالة الجبان المموه.

فأین مقام الریاسة العظمی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، و أین منزلة أبی بکر لیسوی بین المنزلتین، و یناسب بین الحالتین! و لو کان أبو بکر شریکا لرسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فی الرسالة، و ممنوحا من اللّه تعالی بفضیلة النبوة، و کانت قریش و العرب تطلبه کما تطلب محمدا علیه السلام، و کان یدبر من امر الاسلام و تسریب العساکر و تجهیز السرایا و قتل الاعداء ما یدبره محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم، لکان للجاحظ أن یقول ذلک.

فأما و حاله حاله، و هو أضعف المسلمین جنانا، و أقلهم عند العرب ترة، لم یرم قط بسهم، و لا سل سیفا، و لا أراق دما و هو أحد الاتباع غیر مشهور و لا معروف و لا طالب و لا مطلوب.

فکیف یجوز أن یجعل مقامه و منزلته مقام رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و منزلته! و لقد خرج ابنه عبد الرحمن مع المشرکین یوم احد فرأه أبو بکر، فقام مغیظا علیه فسل من السیف مقدار إصبع، یروم البروز إلیه،

فقال له رسول اللّه یا أبا بکر شم(1) سیفک و امتعنا بنفسک، و لم یقل له (و امتعنا بنفسک) الا لعلمه بأنه لیس أهلا للحرب و ملاقاة الرجال و انه لو بارز لقتل.

و کیف یقول الجاحظ: لا فضیلة لمباشرة الحرب، و لقاء الاقران، و قتل أبطال الشرک، و هل قامت أعمدة الاسلام الا علی ذلک؟ و هل ثبت الدین و استقر الا

ص:182


1- شم بکسر الشین و سکون المیم فعل امر من شام یشیم السیف : اغمده ، و استله و هو من الاضداد ، و المراد هنا المعنی الاول

بذلک؟ أ تراه لم یسمع قول اللّه تعالی: إِنَّ اَللّهَ یُحِبُّ اَلَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ(1) و المحبة من اللّه هی إرادة الثواب فکل من کان أشد ثبوتا فی هذا الصف و أعظم قتالا کان احب الی اللّه و معنی الافضل هو الاکثر ثوابا، فعلی علیه السلام إذا هو أحب المسلمین الی اللّه، لانه أثبتهم قدما فی الصف المرصوص، لم یفر قط باجماع الامة، و لا بارزه قرن الا قتله، و أ تراه لم یسمع قول اللّه تعالی: وَ فَضَّلَ اَللّهُ اَلْمُجاهِدِینَ عَلَی اَلْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً(2) و قوله:

إِنَّ اَللّهَ اِشْتَری مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اَللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی اَلتَّوْراةِ وَ اَلْإِنْجِیلِ وَ اَلْقُرْآنِ(3) ثم قال سبحانه مؤکدا لهذا البیع: و الشراء وَ مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اَللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ اَلَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ(4)، و قال تعالی: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اَللّهِ وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغِیظُ اَلْکُفّارَ وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلاً إِلاّ کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ(5).

فمواقف الناس فی الجهاد علی احوال و بعضهم فی ذلک أفضل من بعض، فمن دلف الی الاقران و استقبل السیوف و الاسنة کان أثقل علی اکتاف الاعداء لشدة نکایته فیهم ممن وقف فی المعرکة و اعان و لم یقدم: و کذلک من وقف فی المعرکة، و اعان و لم یقدم الا انه بحیث تناله السهام و النبل اعظم عناءا، و افضل ممن وقف حیث لا یناله ذلک، و لو کان الضعیف و الجبان یستحقان الریاسة لقلة

ص:183


1- الصف : 4
2- النساء : 59
3- التوبة : 111
4- التوبة : 111
5- التوبة : 120

بسط الکف و ترک الحرب، و ان ذلک یشاکل فعل النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم لکان اوفر الناس حظا فی الریاسة، و اشدهم لها استحقاقا حسان بن ثابت، و ان بطل فضل علی علیه السلام بالجهاد، لان النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم کان اقلهم قتالا، کما زعم الجاحظ لیبطلن علی هذا القیاس فضل ابی بکر فی الانفاق، لان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کان اقلهم مالا.

و انت إذا تأملت امر العرب و قریش، و نظرت السیر و قرأت الاخبار عرفت انها کانت تطلب محمدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و تقصد قصده و تروم قتله، فان اعجزها ففاتها طلبت علیا و أرادت قتله، لانه کان اشبههم بالرسول حالا و اقربهم منه قربا و اشدهم عنه دفعا، و انهم متی قصدوا علیا فقتلوه اضعفوا امر محمد علیه السلام، و کسروا شوکته، إذ کان علی من ینصره فی البأس و القوة و الشجاعة و النجدة و الاقدام و البسالة.

الا تری الی قول عتبة بن ربیعة یوم بدر، و قد خرج هو و أخوه شیبة و ابنه الولید بن عتبة، فاخرج إلیهم الرسول نفرا من الانصار فاستنسبوهم فانتسبوا لهم، فقالوا ارجعوا الی قومکم، ثم نادوا یا محمد اخرج إلینا الاکفاء من قومنا،

فقال النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم لاهله الادنین: قوموا یا بنی هاشم فانصروا حقکم الذی اتاکم اللّه علی باطل هؤلاء قم یا علی قم یا حمزة قم یا عبیدة.

الا تری ما جعلت هند بنت عتبة لمن قتله یوم احد لانه اشترک هو و حمزة فی قتل ابیها یوم بدر، الم تسمع قول هند ترثی اهلها:

ما کان لی عن عتبة من صبر ابی و عمی و شقیق صدری

اخی الذی کان کضوء البدر بهم کسرت یا علی ظهری

و ذلک لانه قتل اخاها الولید بن عتبة، و شرک فی قتل ابیها عتبة، و اما عمها شیبة فان حمزة تفرد بقتله.

ص:184

و قال جبیر بن مطعم لوحشی مولاه یوم احد: ان قتلت محمدا فانت حر، و ان قتلت علیا فانت حر، و ان قتلت حمزة فانت حر، فقال اما محمد فسیمنعه اصحابه، و اما علی فرجل حذر کثیر الالتفات فی الحرب، و لکنی سأقتل حمزة فقعد له و زرقه بالحربة فقتله.

و لما قلناه من مقاربة حال علی فی هذا الباب لحال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و مناسبتها ایاها، و ما وجدناه فی السیر و الاخبار من اشفاق رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و حذره علیه و دعائه له بالحفظ و السلامة،

قال صلی اللّه علیه و آله یوم الخندق و قد برز علی الی عمرو و رفع یدیه الی السماء بمحضر من اصحابه: اللّهمّ انک اخذت منی حمزة یوم احد و عبیدة یوم بدر فاحفظ الیوم علیا رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ اَلْوارِثِینَ(1).

و لذلک ضن به عن مبارزة عمرو حین دعا عمرو الناس الی نفسه مرارا، فی کلها یحجمون و یقدم علی، فیسأل الاذن له فی البراز حتی

قال له صلی اللّه علیه و آله: انه عمرو، فقال: و انا علی، فادناه و قبّله و عمّمه بعمامته و خرج معه خطوات کالمودع له القلق لحاله، المنتظر لما یکون منه ثم لم یزل صلی اللّه علیه و آله رافعا یدیه الی السماء، مستقبلا لها بوجهه، و المسلمون صموت حوله کأنما علی رءوسهم الطیر، حتی ثارت الغبرة و سمعوا التکبیر من تحتها، فعلموا ان علیا قتل عمروا، فکبر رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و کبر المسلمون تکبیرة سمعها من وراء الخندق من عساکر المشرکین.

و لذلک قال حذیفة بن الیمان: لو قسمت فضیلة علی بقتل عمرو یوم الخندق بین المسلمین باجمعهم لوسعتهم، و قال ابن عباس فی قوله تعالی:

ص:185


1- الانبیاء 89

وَ کَفَی اَللّهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتالَ(1) قال بعلی بن أبی طالب(2).

جاحظ جافی مقاتله و مجاهره امیر المؤمنین علیه السلام را بر محامل فاسده حمل کرده
اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

علی أن مشی الشجاع بالسیف الی الاقران، لیس علی ما یتوهمه من لا یعلم باطن الامر لان معه فی حال مشیه الی الاقران بالسیف امورا اخری لا یبصرها الناس، و انما یقضون علی ظاهر ما یرون من اقدامه و شجاعته، فربما کان سبب ذلک الهوج(3) ، و ربما کان الغرارة و الحداثة، و ربما کان الاحراج و الحمیة، و ربما کان لمحبة النفج(4) و الاحدوثة، و ربما کان طباعا کطباع القاسی و الرحیم و السخی و البخیل(5).

«از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که جاحظ جافی بعد خرافت سابقه که مشتمل است بر نفی فضل کبیر از قتل اقران و خوض حرب، چندان در گرداب ضلال و عناد، و کفر و شقاق سر فرو برده که مقابله و مقاتله اقران را که از جناب امیر المؤمنین علیه السلام واقع شده، محمول بر یکی از محامل فاسده کردن می خواهد، یعنی معاذ اللّه این مقاتله یا بسبب هوج بود، و مراد از هوج تسرع و حمق است، و یا بسبب غرارت و حداثت، و یا بسبب احراج و حمیت، و یا بسبب محبت فخر و کبر و احدوثه و یا این مقاتله امری طبعی بود مثل طبع قاسی و رحیم و سخی و بخیل یعنی معاذ اللّه بقصد تقرب ایزد پاک نبود، و این نهایت بغض و معادات و کمال ناصبیت و مناوات است، که برای بیان غایت شناعت آن طوامیر

ص:186


1- الاحزاب 25
2- شرح النهج ج 13 من ص 277 الی ص 284
3- الهوج بفتح الهاء و الواو : مصدر هوج کعلم : کان طویلا فی الحمق ، و الطیش ، و التسرع
4- النفج : العدو و النوران ، و الفخر بما لیس فی الانسان
5- شرح النهج ج 13 ص 284 نقلا عن رسالة العثمانیة ص 47 مع تصرف و اختصار

طویله عریضه هم کافی و وافی نیست.

ابو جعفر اسکافی نباح و نهیق جاحظ را جواب گفته

و شیخ ابو جعفر اسکافی بجواب این تشقیق و تزویق و تلفیق بلکه نباح و نهیق و شهیق جاحظ گفته» :

فیقال: للجاحظ: فعلی أیها کان مشی علی بن أبی طالب الی الاقران بالسیف؟ فأیما قلت من ذلک بانت عداوتک للّه تعالی و لرسوله صلی اللّه علیه و آله و سلم، و ان کان مشبه علی وجه النصرة و القصد الی المسابقة الی ثواب الآخرة و الجهاد فی سبیل اللّه و اعزاز الدین کنت بجمیع ما قلت معاندا، و عن سبیل الانصاف خارجا، و فی امام المسلمین طاعنا، و ان تطرق مثل هذا التوهم علی علی علیه السلام لیتطرقن مثله علی أعیان المهاجرین و الانصار أرباب الجهاد و القتال الذین نصروا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بأنفسهم، و وقوه بمهجتهم و فدوه بأبنائهم، فلعل ذلک کأن لعلة من العلل المذکورة و فی ذلک الطعن فی الدین.

و فی جماعة المسلمین، و لو جاز أن یتوهم هذا فی علی علیه السلام و فی غیره، لما

قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم حکایة عن اللّه تعالی لاهل بدر:

اِعْمَلُوا ما شِئْتُمْ فقد غفرت لکم ، و لا

قال لعلی علیه السلام: برز الایمان کله الی الشرک کله، و لا قال اوجب(1) طلحة و قد علمنا ضرورة من دین الرسول صلی اللّه علیه و آله و سلم تعظیمه لعلی علیه السلام تعظیما دینیا، لاجل جهاده و نصرته فالطاعن فیه طاعن فی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، إذ زعم أنه قد یمکن أن یکون جهاده لا لوجه اللّه، بل لامر آخر من الامور التی عددها، و بعثه علی التفوه بها اغواء الشیطان و کیده و الافراط فی عداوة من أمر اللّه بمحبته، و نهی عن بغضه و عداوته أ تری رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم خفی علیه من أمر علی ما لاح للجاحظ

ص:187


1- أوجب طلحة أی عمل عملا یدخله الجنة .

و العثمانیة، فمدحه و هو غیر مستحق للمدح(1).

جاحظ جهاد امیر المؤمنین علیه السلام را موافق طبع و غیر قابل مدح دانسته
اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

فصاحب النفس المختارة المعتدلة یکون قتاله طاعة، و فراره معصیة، لان نفسه معتدلة، کالمیزان فی استقامة لسانه و کفتیه، فاذا لم یکن کذلک کان اقدامه طباعا، و فراره طباعا(2).

«و این کلام خرافت عجیب و هفوۀ غریب است، و ضررش برای جاحظ ناصب و اتباع او بیشتر است، زیرا که بنا بر این مفاخر اول و ثانی که نهایت اتعاب نفس در اثبات و اجلال آن می کنند، هباء منثورا خواهد شد، بلکه بنابر این پناه بخدا طعن در فضائل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم، و دیگر اصحاب کبارهم لازم خواهد آمد، و کفی بذلک عارا و شنارا.

جواب ابو جعفر اسکافی از هفوات جاحظ جافی

و شیخ ابو جعفر بجواب جاحظ گفته» :

فیقال له: فلعل انفاق أبی بکر علی ما تزعم أربعین ألف درهم لا ثواب له، لان نفسه ربما تکون غیر معتدلة، لانه یکون مطبوعا علی الجود و السخاء، و لعل خروجه مع النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم یوم الهجرة الی الغار لا ثواب له فیه، لان أسبابه کانت له مهیجة و دواعیه غالبة، بحبه الخروج و بغضه المقام.

و لعل رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فی دعائه الی الاسلام و اکبابه علی الصلوات الخمس فی جوف اللیل، و تدبیره أمر الامة لا ثواب له فیه، لانه قد تکون نفسه غیر معتدلة، بل یکون فی طباعه الریاسة و حبها و العبادة و الالتذاذ بها، و لقد کنا نعجب من مذهب أبی عثمان أن المعارف ضرورة و أنها تقع طباعا

ص:188


1- شرح النهج ج 13 ص 285
2- شرح النهج ج 13 ص 286

و فی قوله بالتولد و حرکة الحجر بالطبع! حتی رأینا من قوله ما هو أعجب منه، فزعم أنه ربما یکون جهاد علی علیه السلام و قتله المشرکین لا ثواب له فیه، لانه فعله طبعا و هذا أطرف من قوله فی المعرفة و فی التولد(1).

جاحظ جهاد طلحة و زبیر را افضل از جهاد امیر المؤمنین علیه السلام قرار داده
اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

و وجه آخر أن علیا لو کان کما یزعم شیعته، ما کان له بقتل الاقران کبیر فضیلة و لا عظیم طاعة، لأنه

قد روی عن النبی صلی اللّه علیه و سلم أنه قال: «ستقاتل بعدی الناکثین و القاسطین و المارقین» فاذا کان قد وعده بالبقاء بعده فقد وثق بالسلامة من الاقران و علم أنه منصور علیهم و قاتلهم، فعلی هذا یکون جهاد طلحة و الزبیر أعظم طاعة منه(2).

«از این عبارت سراپا ضلالت ظاهر است، که جاحظ جاحد جائر جاهل جافی، که جامع جانح جامع مساوی است اولا اشعار بعدم صحت شجاعت جناب حیدر کرار و مقاتلۀ آن حضرت با کفار اشرار کرده، و آن را از مزعومات و متوهمات قرار داده، و بعد آن تصریح کرده که معاذ اللّه برای آن حضرت در قتل اقران فضیلت کبیره و طاعت عظیمه نیست، و این ناصبیت صریحه، و عداوت فضیحه است، و نیز بکمال جسارت و خسارت بر خلاف اجماع اهل اسلام تفضیل جهاد طلحه و زبیر بر جهاد آن حضرت نموده، و دلیلی(3) که بر این مزعوم مذموم و مطلوب شوم

ص:189


1- شرح نهج البلاغة ج 13 ص 286
2- شرح النهج ج 13 ص 286
3- کمال عجب است که جاحظ بکمال جسارت و ضلالت در استدلال بحدیث ستقاتل بعدی الناکثین الخ بر افضلیت جهاد طلحه و زبیر از جهاد امیر المؤمنین علیه السلام میکوشد و از دلالت صریحهء آن بر ضلال و هلاک ناکثین که مراد از آن طلحه و زبیر و اتباعشانند چشم میپوشد

وارد کرده از اشنع خرافات و افحش ترهات است.

چه تاریخ صدور حدیث ستقاتل بعدی الناکثین و القاسطین و المارقین ثابت نکرده، و ظاهر است که بر تقدیر تسلیم توهم باطلش، نفی فضیلت جهاد از این ارشاد وقتی لازم آید که تقدم صدور این اخبار قبل از جمیع مجاهدات و مقاتلات حیدر کرار با کفار اشرار ثابت کند، و همانا این استدلال الحاد عظیم، و زندقۀ کبیر و کفر صریح، و ضلال قبیح است، که گو حسب ظاهر جاحظ نفی فضیلت جهاد جناب امیر المؤمنین علیه السلام کرده، لکن در حقیقت نفی فضیلت جمیع انبیاء علی الخصوص ابطال مکرمت سرور اصفیاء و خاتم انبیاء صلوات اللّه علیه و آله النجباء نموده، زیرا که از عبارت «مدارج النبوة» که سابقا مذکور شد ظاهر است، که وعده حق تعالی بعدم خوف رسل، و وجوب نصرت ایشان بر اعدای دین متحقق است، پس لازم آید که برای جمیع انبیاء در مجاهدۀ کفار فضلی و طاعتی عظیم نباشد، زیرا که ایشان را وثوق بسلامت و تحقق نصرت حاصل بود.

و نیز از عبارت «مدارج» ظاهر است که وعدۀ نصرت برای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حاصل بود، پس لازم آید که معاذ اللّه برای آن حضرت در مجاهدات آن جناب فضلی کبیر و طاعتی عظیم نباشد و هم چنین تحقق وعده نصرت برای حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه سلام الرب الرحیم، از عبارت «مدارج» ظاهر است، پس برای آن حضرت هم در مجاهدات و تحمل مشاق معاذ اللّه فضلی کبیر و طاعتی عظیم نباشد.

جواب اسکافی از یاوه سراییهای جاحظ جافی

و شیخ ابو جعفر اسکافی بجواب جاحظ گفته» :

ص:190

هذا راجع علی الجاحظ فی النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم لان اللّه تعالی قال له: وَ اَللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنّاسِ(1) فلم یکن فی جهاده کبیر طاعة، و کثیر من الناس

یروی عنه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر و عمر» فوجب أن یبطل جهادهما، و

قد قال للزبیر: «ستقاتل علیا و أنت ظالم له» فأشعره بذلک أنه لا یموت فی حیاة رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم.

و قال فی الکتاب العزیز لطلحة: وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اَللّهِ وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ(2) قالوا: انزلت فی طلحة، فأعلمه بذلک أنه یبقی بعده، فوجب أن لا یکون لهما کبیر ثواب فی الجهاد، و الذی صح عندنا من الخبر و هو

قوله: «ستقاتل بعدی الناکثین» أنه قال له لما وضعت الحرب أوزارها و دخل الناس فی دین اللّه أفواجا، و وضعت الجزیة، و دانت العرب قاطبة(3).

جاحظ عمرو بن عبدود را شخصی گمنام و غیر قابل اعتناء دانسته
اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

ثم قصد الناصرون لعلی، و القائلون بتفضیله الی الاقران الذین قتلهم فأطروهم و غلوا فیهم، و لیسوا هناک! فمنهم عمرو بن عبدود ترکوه أشجع من عامر بن الطفیل و عتبة بن الحرب و بسطام بن قیس، و قد سمعنا بأحادیث حروب الفجار و ما کان بین قریش و دوس و حلف الفضول فما سمعنا لعمر بن عبدود ذکرا فی ذلک(4).

بقول اسکافی و دیگران آثار و اشعار حاکی از شهرت و شجاعت عمرو است

«و شیخ ابو جعفر بجواب آن گفته» :

أمر عمرو بن عبدود أشهر و أکثر من أن یحتج له، فلیلتمح کتب المغازی

ص:191


1- المائدة 67
2- الاحزاب 53
3- شرح النهج ج 13 ص 287
4- شرح النهج ج 13 ص 287

و السیر، و لینظر ما رثته به شعراء قریش لما قتل، فمن ذلک ما ذکره محمد بن اسحاق فی مغازیه، قال: و قال مسافع بن عبد مناف بن زهرة بن حذافة بن جمح یبکی عمرو بن عبد اللّه بن عبدود حین قتله علی بن أبی طالب مبارزة لما جزع المذاد أی قطع الخندق:

عمرو بن عبد کان أول فارس جزع المذاد و کان فارس یلیل

سمح الخلائق ماجد ذو مرّة(1) یبغی التقال بسکّة(2) لم ینکل

و لقد علمتم حین ولّوا عنکم انّ ابن عبد منهم لم یعجل

حتی تکنّفه الکماة و کلّهم یبغی القتال له و لیس بموتل(3)

فلقد تکنّفت الفوارس فارسا بجنوب سلع غیر نکس(4) أمیل(5)

سأل النزال هناک فارس غالب بجنوب سلع(6) لیته لم ینزل

فاذهب علی ما ظفرت بمثلها فخرا و لو لاقیت مثل المعضل(7)

نفسی الفداء لفارس من غالب لاقی حمام الموت لم یتحلحل(8)

أعنی الذی جزع المذاد و لم یکن فشلا و لیس لدی الحروب بزمل(9)

آثار و اشعار حاکیه از شجاعت و شهرت عمرو بن عبدود

و قال هبیرة بن أبی وهب المخزومی یعتذر من فراره عن علی بن أبی طالب و ترکه عمروا یوم الخندق و یبکیه:

ص:192


1- المرة : القوة
2- السکة : السلاح
3- الموتل : المقصر
4- النکس : الدنیء
5- الامیل : الذی لا رمح له
6- السلع : جبل بالمدینة
7- المعضل : الامر الشدید
8- لم یتحلحل : لم یبرح
9- الزمل : الجبان

لعمرک ما ولّیت ظهری محمدا و أصحابه جبنا و لا خیفة القتل

و لکنّنی قلّبت أمری فلم أجد لسیفی غناءا ان وقفت و لا نبلی

وقفت فلما لم أجد لی مقدما صدرت کضرغام(1) هزبر(2) الی شبل(3)

ثنی عطفه من قرنه حین لم یجد مجالا و کان الحزم و الرأی من فعلی

فلا تبعدن یا عمرو حیا و هالکا فقد کنت فی حرب العدی مرهف النصل

و لا تبعدن یا عمرو حیا و هالکا فقدمت محمود الثنا ماجد الفعل

فمن یطرد الخیل و یقرع بالقنا و للبذل یوما عند قرقرة(4) البزل(5)

هنالک لو کان ابن عمرو لزارها لفرجها عنهم فتی غیر ما وغل

کفاک علی لن تری مثل موقف وقفت علی شلو المقدم کالفحل

فما ظفرت کفّاک یوما بمثلها أمنت بها ما عشت من زلّة النعل

و قال هبیرة بن أبی وهب أیضا یرثی عمروا و یبکیه:

لقد علمت علما لوی بن غالب لفارسها عمرو إذا ناب نائب

و فارسها عمرو إذا ما یسوقه علی و ان الموت لا شک طالب

عشیة یدعوه علی و انه لفارسها إذ خام(6) عنه الکتائب

فیا لهف نفسی ان عمروا لکائن بیثرب لا زالت هناک المصائب

لقد احرز العلیاء علی بقتله و للفخر یوما لا محالة جالب

و قال حسان بن ثابت الانصاری یذکر عمروا:

ص:193


1- الضرغام : الاسد
2- الهزبر : الشدید
3- الشبل : ابن الاسد
4- القرقرة : أصوات فحول الابل
5- البزل : جمع بازل و هو البعیر الذی ظهرنا به و ذلک زمان اکتمال قوته .
6- خام : جبن و رجع خوفا

امسی الفتی عمرو بن عبد ناظرا کیف العبور و لیته لم ینظر

و لقد وجدت سیوفنا مشهورة و لقد وجدت جیادنا لم تقصر

و لقد لقیت غداة بدر عصبة ضربوک ضربا غیر ضرب الحسر

اصبحت لا تدعی لیوم عظیمة یا عمرو او لجسیم امر منکر(1)

و قال حسان ایضا:

لقد شقیت بنو جمح بن عمرو و مخزوم و تیم ما تقیل

و عمرو کالحسام فتی قریش کان جبینه صیف صقیل

فتی من نسل عامر اریحی تطاوله الأسنة و النصول

دعاه الفارس المقدام لما تکشفت المقائب(2) و الخیول

ابو حسن فقنعه حساما جرازا(3) لا افل و لا نکول

فغادره مکبّا مسلحبّا(4) علی عفرا(5) الا بعد القتیل فهذه الاشعار فیه، بل بعض ما قیل فیه، و اما الاثار و الاخبار فموجودة فی کتب السیر و ایام الفرسان و وقائعهم، و لیس احد من ارباب هذا العلم یذکر عمروا الا قال: کان فارس قریش و شجاعها، و انما قال له حسان: «و لقد لقیت غداة بدر غصبة» لانه شهد مع المشرکین بدرا و قتل قوما من المسلمین ثم فرمع من فر فلحق بمکة، و هو الذی کان قال: و عاهد اللّه عند الکعبة ان لا یدعوه احد الی واحدة من ثلاث الا اجابه، و آثاره فی ایام الفجار مشهورة تنطق بها کتب الایام

ص:194


1- قال ابن هشام : و بعض اهلا العلم بالشعر ینکرها لحسان ، سیرة ابن هشام ج 3
2- المقائب : القوارس المعدة للهجوم
3- الجراز : السیف القاطع
4- المسلحب : الطالب لتقطیع اللحم
5- العفراء : الارض البیضاء

و الوقایع و لکنه لم یذکر مع الفرسان الثلثة و هم عتبة و بسطام و عامر، لانهم کانوا اصحاب غارات و نهب و اهل بادیة، و قریش اهل مدینة و ساکنوا مدر و حجر لا یرون الغارات و لا ینهبون غیرهم من العرب و هم مقتصرون علی المقام ببلدتهم و حمایة حرمهم، فلذلک لم یشتهر اسمه کاشتهار هولاء و یقال له: إذا کان عمرو کما تذکر لیس هناک فما باله لما جزع(1) الخندق فی ستة فرسان هو احدهم فصار مع اصحاب النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم فی ارض واحدة و هم ثلثة آلاف و دعاهم الی البراز مرارا لم ینتدب احد منهم للخروج إلیه و لا سمح منهم احد بنفسه حتی وبخهم و قرعهم و ناداهم: أ لستم تزعمون انه من قتل منا فالی النار و من قتل منکم فالی الجنة؟ أ فلا یشتاق احدکم الی ان یذهب الی الجنة او یقدم عدو الی النار فجبنوا کلهم و نکلوا و ملکهم الرعب و الوهل فاما ان یکون هذا اشجع الناس کما قد قیل عنه، او یکون المسلمون کلهم اجبن العرب و اذلهم و افشلهم، و قد روی الناس کلهم الشعر الذی انشده لما نکل القوم عنه و انه جال بفرسه و استدار و ذهب یمنة ثم ذهب یسرة ثم وقف تجاه القوم فقال:

و لقد بححت من النداء بجمعهم هل من مبارز

و وقفت إذ جبن المشیع موقف القرن المناجز

و کذاک انی لم ازل متسرعا نحو الهزاهز

ان الشجاعة فی الفتی و الجود من خیر الغرائز

فلما برز إلیه علی «ع» اجابه:

لا تعجلن فقد اتاک مجیب صوتک غیر عاجز

ذو نیة و بصیرة یرجو الغداة نجاة فائز

انی لارجو ان اقیم علیک نائحة الجنائز

ص:195


1- جزع الخندق : عبرها

من ضربة تفنی و یبقی ذکرها عند الهزاهز

و لعمری لقد سبق الجاحظ بما قاله بعض جهّال الانصار

لمّا رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم من بدر قال فتی من الانصار شهد معه بدرا: ان قتلنا الا عجائز صلعا(1) فقال له النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم: لا تقل ذلک یا بن اخ اولئک الملا(2).

«و نیز جاحظ گفته» :

و قد اکثروا فی الولید بن عتبه بن ربیعة قتیله یوم بدر، و ما علمنا الولید حضر حربا قط قبلها و لا ذکر فیها.

«و شیخ ابو جعفر گفته» :

کل من دون اخبار قریش و آثار رجالها وصف الولید بالشجاعة و البسالة و کان مع شجاعته أیّدا یصارع الفتیان فیصرعهم، و لیس لانه لم یشهد حربا قبلها ما یجب ان لا یکون بطلا شجاعا، فان علیا لم یشهد قبل بدر حربا و قد رأی الناس آثاره فیها(3).

جاحظ علی علیه السلام و ابو بکر را در غزوه احد در استقامت مساوی قرار داده
اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

و قد ثبت ابو بکر مع النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم یوم احد کما ثبت علی فلا فخر لاحدهما علی صاحبه فی ذلک الیوم(4).

اکثر مورخین استقامت ابو بکر را در احد انکار نموده اند

«و شیخ ابو جعفر اسکافی گفته» :

اما ثباته یوم احد فاکثر المورخین و ارباب السیرة ینکرونه و جمهورهم

ص:196


1- الصلع بضم الصاد جمع الاصلع و هو الذی لا شعر فی رأسه ، او لا شعر فی مقدم رأسه
2- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 13 ص 288 الی 292
3- شرح نهج البلاغة ج 13 ص 292
4- شرح نهج البلاغة ج 13 ص 293

یروی انه لم یبق مع النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم الا علی و طلحة و الزبیر و ابو دجانة، و قد روی عن ابن عباس انه قال: و لهم خامس و هو عبد اللّه ابن مسعود، و منهم من أثبت سادسا و هو المقداد بن عمرو، و روی یحیی بن سلمة بن کهیل قال قلت لابی: کم ثبت مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم یوم احد؟ فقال:

اثنان، قلت: من هما؟ قال: علی و ابو دجانة.

وهب ان ابا بکر ثبت یوم احد کما یدعیه الجاحظ، أ یجوز له ان یقول ثبت کما ثبت علی فلا فخر لاحدهما علی الآخر، و هو یعلم آثار علی ذلک الیوم و انه قتل اصحاب الالویة من بنی عبد الدار، منهم طلحة بن أبی طلحة الذی رأی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فی منامه انه مردف کبشا فاوله و قال: کبش الکتبیة نقتله، فلما قتله علی مبارزة و هو اول قتیل قتل من المشرکین ذلک الیوم کبر رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و قال: هذا کبش الکتیبة، و ما کان منه من المحاماة عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و قد فرّ الناس و اسلموه فتصمد له کتیبة من قریش فیقول: یا علی اکفنی هذه فیحمل علیها فیهزمها و یقتل عمیدها حتی سمع المسلمون و المشرکون صوتا من قبل السماء: لا سیف الا ذو الفقار و لا فتی الا علی، و حتی قال النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم عن جبرئیل ما قال أ تکون هذه آثاره و افعاله، ثم یقول الجاحظ: لا فخر لاحدهما علی صاحبه، ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق و انت خیر الفاتحین انتهی ما قال الاسکافی(1).

بر فرض ثبوت استقامت ابو بکر در جنگ احد هیچ گاه با امیر المؤمنین مساوی نیست

و اقول انا ما حال الجاحظ فی ابطاله فضل علی علیه السلام، و محاولته اثبات فضل أبی بکر الا کما قال المتنبی:

و فی تعب من یحسد الشمس نورها و یجهد أن یأتی لها بضریب

ص:197


1- شرح نهج البلاغة ج 13 ص 293
جاحظ قصد قتال ابو بکر را با پسرش مقامی مشهور فرض کرده
اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

و لابی بکر فی ذلک الیوم مقام مشهور خرج ابنه عبد الرحمن فارسا مکفرا(1) فی الحدید، یسأل المبارزة و یقول انا عبد الرحمن بن عتیق، فنهض إلیه أبو بکر یسعی بسیفه،

فقال له النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم: شم سیفک و ارجع الی مکانک و متعنا بنفسک(2).

جواب اسکافی از جاحظ جافی

«و شیخ ابو جعفر بجواب آن گفته» :

ما کان اغناک یا ابا عثمان عن ذکر هذا المقام المشهور لابی بکر فانه لو تسمعه الامامیة لاضافته الی ما عندها من المثالب، لان

قول النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم له ارجع دلیل علی انه لا یحمل مبارزة احد، لانه إذا لم یحتمل مبارزة ابنه و انت تعلم حنو الابن علی الاب و تبجیله له و اشفاقه علیه و کفه عنه لم یحتمل مبارزة الغریب الاجنبی، و

قوله له: «و متعنا بنفسک» ایذان له بانه کان یقتل لو خرج، و رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم کان اعرف به من الجاحظ، فاین حال هذا الرجل من حال الرجل الذی صلی بالحرب و مشی الی السیف بالسیف، فقتل السادة و القادة و الفرسان و الرجالة(3).

جاحظ بذل جهد ابو بکر را دلیل اشرفیت او قرار داده
اشاره

«و نیز جاحظ گفته» :

علی أن أبا بکر و ان لم یکن آثاره فی الحرب کآثار غیره، فقد بذلک الجهد و فعل ما یستطیعه و تبلغه قوته، و إذا بذل المجهود فلا حال أشرف من حاله(4).

«و این تعصب ظاهر و کذب فاحش است که نفی تفضیل حال غیر

ص:198


1- مکفرا : مستترا
2- شرح نهج البلاغة ج 13 ص 294
3- شرح النهج ج 13 ص 294
4- شرح النهج ج 13 ص 294

أبی بکر بر تقدیر عدم مساوات آثار أبی بکر در حرب با آثار غیر او می کند.

جواب اسکافی از دلیل علیل جاحظ جافی

و شیخ ابو جعفر بجواب او گفته» :

أما قوله: انه بذل الجهد فقد صدق.

و أما قوله: لا حال أشرف من حال فخطاء، لان حال من بلغت قوته أضعاف قوته فأعملها فی قتل المشرکین أشرف من حال من نقصت قوته عن بلوغ الغایة أ لا تری أن حال الرجل أشرف من حال المرأة فی الجهاد، و حال البالغ الآیة أشرف من حال الصبی الضعیف(1). انتهی کلام الاسکافی.

و قد ظهر من هذه المباحث، و لاح و انصرح و باح، أن الجاحظ قد أبدی عن عظیم جهالته، و نضا النقاب عن فاحش ضلالته، و کشف الستر عن الانهماک فی غوایته، و التهور فی عمایته، و التمسک بشقاوته، و التعتّه فی عناده، و التعمّه فی لداده، فلج فی الطغیان، و أوضع فی الکفران، و تبجح بالعدوان، و عمه فی غمرته و تردی فی سکرته، و تسکع فی سرب الردی، و انهار فی هوة الهوی، و تمادی فی اغتراره، و أصر علی انکاره، و لهج بغیّة، و أولع ببغیه، و خب فی غلوائه، و خبط فی عشوائه و أخلد الی هواه، و تهوک فی عماه، و مرن فی العدوان، و شره بالفسق و العصیان فوضح عند أهل الایمان شقاقه و عنوده، و بدی لدیهم نفاقه و کنوده، و تبیّن الحاده و فسوقه و جحوده و مروقه.

و أنه قد زاغ عن الطریقة المثلی، و فصم العروة الوثقی، و حاد عن سواء الصراط، و ذهب عریضا فی الغلو و الافراط، و بالغ فی الحیوة و الاقساط، رکب سنن الضلالة و الهوان، و خلع عن عنقه ربقة الایمان، و نفض الید عن الایقان، و خرج خروج الشعرة عن أفضل الادیان، و تعلق بحبائل الشیطان، و اجترح عظیما

ص:199


1- شرح النهج ج 13 ص 295

و قارف اثما مبینا و أذنب جسیما، و اجترم فخیما، و جر علی نفسه البواثق، و صرم من الدین العلائق، و اطرح الوثائق، و ضیّع الحقائق، حمل نفسه علی أفضح المهالک و المخاوف، و رمی بها فی أقطع المهاوی و المتالف، و أقحمها فی أشد المعاطب، و أقامها فی أنکر المشاجب فوقف علی غرر، و أشفی علی خطر، و ورد مشرع البوار، و سار فی مسرح الخسار، و رکب مطیّة التبار، و خاض غمرة الدمار، فقام علی شفا حفرة من النار، و ورد موارد أعیت من الاصدار، و سرب فی مدارج القماءة و الصغار و لم ینتفع باللمح الباصر من عیان الامور، و انهمک فی الکذب و المین و الخدع و الزور، سلک مدارج الشیاطین بتلفیق الاباطیل، و ورد مناهلهم فی تزویق الاضالیل.

و قد اغدفت العصبیة علیه جلابیبها، و أعشت بصره ظلمتها، فأصبح خائضا فی دهاس الحیرة، خابطا فی دیماس العشوة، کدح فی محق نور الحق آنفا، و کد فی اطفاء ضیاء الصدق صلفا، أشعل نار الفتنة و العناد، و أوقد ضرام الاحن و الفساد، و انثال علی الکذب و العضیهة انثیالا، و انسل عن الورع و التقی انسلالا اقتحم مأوی الادغال و المواسة و الضلال، و اقتحم الحق و الاقبال، علی خوف الرب المتعال، فجنح الی أردی الاهواء، و جمح بغلواء أخبث الآراء، و لم یراقب ملیک الارض و السماء، و لا وزعه عن الاستهتار بالاقذاع وازع الحیاء، ثلم حصن الانصاف المتین، و جزم حبل الورع، و هدم اس الدین، و خرم فرع المروة، و صرم عروة المراقبة لرب العالمین، ازدهاه الشیطان فما نازعه القیاد، بل عن الرشاد و استخفه الهوی، فجار عن السداد، اغتالته الوساوس المردیة، و احتالته الهواجس المغویة، و اعتسف طریق المتاهة و أکثر مخالفة الخیانة، جلب لنفسه العار و النار بالمحایدة عن نقم الصواب و الاستبصار، أتی بالخرافات الموصّلة، و الخزعبلات المحبّرة، التی نمّقها بضلاله، و أمضاها بسوء رأیه،

ص:200

قاده الضلال فأتبعه، فهجر لاغطا و ضل خابطا، تقاعس عن الیقین و الاعتبار، و تقحم فی وهدة الجحود و الانکار، نشبت به مخالب الحین الدائم، و سلبت طراوة عقله حب المین اللائم.

اسکافی از مشاهیر متکلمین معتزله است
اشاره

«و محتجب نماند که ابو جعفر اسکافی که رد بلیغ بر جاحظ کرده، و جابجا تعصب فاحش و ناصبیت و عداوت و بغض او ظاهر نموده، و بتشنیع و تقبیح عظیم او را نواخته، از مشاهیر متکلمین معتزله است.

ترجمه اسکافی بگفتار سمعانی در انساب

ابو سعید عبد الکریم سمعانی در کتاب انساب گفته» :

أبو جعفر محمد بن عبد اللّه الاسکافی أحد المتکلمین من معتزلة البغدادیین له تصانیف معروفة، و کان الحسین بن علی الکرابیسی یتکلم معه و یناظره و بلغنی أنه مات فی سنة أربعین و مائتین(1).

«از این عبارت ظاهر است که ابو جعفر اسکافی یکی از متکلمین معتزلۀ بغدادیین است و برای او تصانیف معروفة است، و حسین بن علی کرابیسی تکلم می کرد با او و مناظره او می نمود.

ترجمه اسکافی بگفتار یاقوت حموی در معجم البلدان

و یاقوت حموی در «معجم البلدان» که نسخۀ عتیقة آن پیش ابن کثیر العصیان حاضر است گفته» :

محمد بن عبد اللّه أبو جعفر الاسکافی عداده فی أهل بغداد أحد المتکلمین من المعتزلة، له تصانیف، و کان یناظر الحسین بن علی الکرابیسی و یتکلم معه مات فی سنة أربع و مائتین(2).

قاضی القضاة عبد الجبار اسکافی را بعظمت یاد کرده

«و قاضی القضاة عبد الجبار معتزلی صاحب «مغنی» که علماء سنیه ما بعد او طریق مناظره از او آموخته اند، و این چراغ مکالمه بروغن او

ص:201


1- الانساب ص 35 ط بغداد ، منشور المستشرق د . س - مرجلیوث
2- معجم البلدان ج 1 ص 181 ط بیروت

افروخته، ابو جعفر اسکافی را بمزید تعظیم و تبجیل و اجلال تفخیم یاد کرده.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة تعظیم قاضی القضاة را اسکافی نقل کرده

ابن أبی الحدید در شرح نهج البلاغة در شرح قول و من کتاب کتبه علیه السلام الی طلحة و الزبیر مع عمران بن الحصین الخزاعی و ذکر هذا الکتاب ابو جعفر الاسکافی فی کتاب «المقامات» گفته» :

و اما ابو جعفر الاسکافی فهو شیخنا محمد بن عبد اللّه الاسکافی، عده قاضی القضاة فی الطبقة السابعة من طبقات المعتزلة مع عباد بن سلیمان الصیمری و مع زرقان و مع عیسی بن الهیثم الصوفی، و جعل اول الطبقات ثمامة بن اشرس ابا معن، ثم ابا عثمان الجاحظ، ثم أبا موسی عیسی بن صبیح المراد، ثم ابا عمران یونس بن عمران، ثم محمد بن شبیب، ثم محمد بن اسماعیل العسکری، ثم عبد الکریم بن روح العسکری، ثم ابا یعقوب یوسف بن عبد اللّه الشحام، ثم ابا الحسین الصالح، ثم صالح قبة، ثم الجعفر ان جعفر بن جریر و جعفر بن میسر، ثم ابا عمران بن النقاش، ثم ابا سعید احمد بن سعید الاسعدی، ثم عباد بن سلیمان، ثم ابا جعفر الاسکافی هذا.

و قال: کان ابو جعفر فاضلا عالما و صنّف سبعین کتابا فی علم الکلام، و هو الذی نقض کتاب العثمانیة علی أبی عثمان الجاحظ فی حیاته، و دخل الجاحظ الوارقین ببغداد فقال: من هذا الغلام السوادی الذی بلغنی انه تعرض لنقض کتابی، و ابو جعفر جالس فاختفی منه حتی لم یره، و کان ابو جعفر یقول بالتفضیل علی قاعدة المعتزلة ببغداد و یبالغ فی ذلک، و کان علوی الرأی محققا منصفا قلیل العصبیة (1).

از این عبارت ظاهر است که قاضی القضاة عبد الجبار ابو جعفر

ص:202


1- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 17 ص 132 ط بیروت .

اسکافی را در کتاب طبقات در طبقۀ سابعه ذکر کرده، و مدح و ستایش او نموده، و تصریح کرده بآنکه او فاضل عالم بود، و تصنیف کرده هفتاد مجلد در علم کلام، و نقض کرده کتاب «عثمانیه» را بر ابو عثمان جاحظ و نیز تصریح کرده بآنکه او محقق و منصف بود.

قاضی القضاة عبد الجبار معتزلی نیز از ائمه و اکابر معتزله است
ترجمه قاضی القضاة بگفتار اسنوی در طبقات فقهاء شافعیة

و جلالت و عظمت و نبالت قاضی عبد الجبار خود هویدا و آشکار است» جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الشافعی در (طبقات فقهاء شافعیه) گفته» :

القاضی ابو الحسن عبد الجبار بن أحمد بن عبد الجبار الأسترآبادی، امام المعتزلة، کان مقلدا للشافعی فی الفروع، و علی رأی المعتزلة فی الاصول، و له فی ذلک التصانیف المشهورة، تولی قضاء القضاة بالری، ورد بغداد حاجا، و حدث بها عن جماعة کثیرین.

توفی فی ذی القعدة سنة خمس عشرة و أربعمائة، ذکره ابن الصلاح(1).

ترجمه قاضی القضاة بگفتار اسدی در طبقات فقهاء شافعیة

«و فقیه نحریر تقی الدین ابو بکر بن أحمد بن محمد بن عمر الدمشقی الاسدی الشافعی در طبقات فقهاء شافعیة گفته» : عبد الجبار بن أحمد بن عبد الجبار بن أحمد بن الخلیل القاضی أبو الحسن الهمدانی قاضی الری و اعمالها، و کان شافعی المذهب و هو مع ذلک شیخ الاعتزال، و له المصنفات الکثیرة فی طریقتهم و فی اصول الفقه، قال ابن کثیر فی طبقاته: و من اجل مصنفاته، و اعظمها کتاب «دلائل النبوة» فی مجلدین ابان فیه عن علم و بصیرة حمیدة و قد طال عمره، و رحل الناس إلیه من الاقطار و استفادوا به مات فی ذی القعدة سنة خمس عشرة و اربعمائة(2).

ص:203


1- طبقات اسنوی ج 1 ص 354
2- طبقات فقهاء الشافعیة للاسدی ص 25 الطبعة الثامنة .
ابن روز بهان عداوت جاحظ را نسبت بامیر المؤمنین انکار نموده

«و از غرائب امور که بنای انصاف از بیخ می کند، و ناظر متدین را بچار موجۀ حیرت می زند، آنست که فاضل فضل بن روزبهان بسبب مزید مجازفت و عدوان، و قلت اطلاع و عدم تتبع افادات محققین اعیان بسماع نسبت عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بجاحظ برآشفته و کلمات غرابت صمات متضمن جحود و انکار گفته چنانچه جائی که علامه حلی طاب ثراه در کتاب «نهج الحق و کشف الصدق» فرموده» :

قال الجاحظ و هو من اعظم الناس عداوة لامیر المؤمنین علیه السلام:

صدق علی علیه السلام

فی قوله: «نحن اهل بیت لا یقاس بنا احد» کیف یقاس بقوم منهم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و الاطیبان علی و فاطمة، و السبطان الحسن و الحسین، و الشهیدان اسد اللّه حمزة و ذو الجناحین جعفر و سید الوادی عبد المطلب، و ساقی الحجیج عباس، و حلیم البطحاء و النجدة و الخیر فیهم، و الانصار انصارهم، و المهاجر من هاجر إلیهم، و الصدیق من صدقهم، و الفاروق من فارق بین الحق و الباطل فیهم، و الحواری حواریهم، و ذو الشهادتین لانه شهد لهم، و لا خیر الا فیهم و لهم و منهم و معهم، و ابان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اهل بیته

بقوله: «انی تارک فیکم الخلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الی الارض و عترتی اهل بیتی نبّأنی اللطیف الخبیر انهما لم یفترقا حتی یردا علیّ الحوض» و لو کانوا کغیرهم لما

قال عمر لما طلب مصاهرة علی انی سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: کل سبب و نسب منقطع یوم القیامة الا سببی و نسبی.

فاما علی فلو افردنا لآیاته الشریفة و مقاماته الکریمة و مناقبه السنیة لافنینا فی ذلک الطوامیر الطوال، العرق صحیح، و المنشأ کریم، و الشأن عظیم، و العمل جسیم و العلم کثیر، و البیان عجیب، و اللسان خطیب، و الصدر رحیب، و اخلاقه وفق اعراقه

ص:204

و حدیثه یشهد لقدیمه. هذا قول عدوه(1) انتهی.

«ابن روزبهان بجواب آن گفته» :

اقول: ما ذکر من کلام الجاحظ صحیح لا شک فیه، و فضائل امیر المؤمنین اکثر من ان تحصی، و لو أنی تصدیت لبعضها لاغرقت فیها الطوامیر.

و أما ما ذکر أن الجاحظ کان من أعدائه فهذا کذب، لان محبة السلف لا یفهم الا من ذکر فضائلهم، و لیس هذه المحبة أمرا مشتهیا، للطبع، و کل من ذکر فضائل أحد من السلف فنحن نستدل من ذلک الذکر علی وفور محبته ایاه، و قد ذکر الجاحظ امیر المؤمنین علیه السلام بالمناقب، و کذا ذکره فی غیر هذا من رسائله، فکیف یحکم بأنه عدو لامیر المؤمنین علیه السلام، و هذا یصح علی رأی الروافض، فان الروافض لا یحکمون بالمحبة الا بذکر مثالب الغیر، فعندهم محبّ علی من کان مبغض الصحابة، و بهذا المعنی یمکن أن یکون الجاحظ عدوا، انتهی(2).

«و للّه الحمد که برای تکذیب ابن روزبهان در نسبت کذب «بعلامه حلی، احله اللّه دار الکرامة» ملاحظۀ افادۀ شاهصاحب که سابقا منقول شد که در آن تصریح بناصبی بودن جاحظ فرمودند کافی و وافی است، چه جا که این همه خرافات و هفوات جاحظ، که مشتمل بر عجائب ترهات و غرائب تعصبات است و ردّ بلیغ آن از شیخ ابو جعفر اسکافی ملاحظۀ شود، که بعد عثور بر آن نهایت شناعت این تکذیب ظاهر می شود، و صدق علامه حلّی طاب ثراه کالنار علی علم روشن می گردد.

و از ابن روزبهان صدور این تکذیب، و انکار مبالغه و اصرار، در اخفاء

ص:205


1- نهج الحق و کشف الصدق ص 107
2- دلائل الصدق للشیخ محمد حسن المظفر ج 2 ص 364 نقلا عن ابطال الباطل

و ستر حق واضح کفلق النهار چندان مستعجب و مستغرب نبود، که طریقۀ مرضیۀ او تکلم بهواجس و تقول بوساوس است.

فاضل رشید نیز عداوت جاحظ را نسبت بامیر المؤمنین انکار کرده

لکن خیلی عجیب و غریب این است که فاضل رشید، با آن جلالت شأن و عظمت و نباهت و تحقیق و تدقیق، که معتقدین جنابش اثبات آن می کنند، بر این تکذیب معیب، و انکار دور از کار ابن روزبهان گول خورده افادات رنگین بخامۀ بدایع نگار سپرده است، و از مخالفت بداهت و معاندت صراحت باکی برنداشته، و بظهور صدق ملازمان جنابش از افاده استادشان اعنی جناب شاهصاحب هم اعتنا نساخته، چنانچه در کتاب «ایضاح لطافة المقال» گفته:

فضل بن روزبهان شیرازی در «ابطال الباطل» بجواب اوائل مطلب اول از مطالب ثلث که در فضائل خارجیۀ حضرت امیر المؤمنین علی مرتضی علیه السلام جائی که علامه حلی گفته» :

المطلب الاول فی نسبه، لم یلحق أحد امیر المؤمنین علیه السلام فی شرف النسب کما

قال: «نحن أهل بیت لا یقاس بنا أحد» قال الجاحظ و هو من أعظم الناس عداوة لامیر المؤمنین علیه السلام: صدق علی فی

قوله: نحن أهل بیت لا یقاس بنا أحد الخ می فرماید:

أقول: ما ذکر من کلام الجاحظ فصحیح لا شک فیه الی آخر ما قال.

«و آنچه علامه حلی ابو عثمان جاحظ معتزلی را اولا از اعاظم اعدای حضرت امیر المؤمنین علیه السلام قرار داده، من بعد فضائل آن جناب را از «رسالۀ غراء» او که در مناقب حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بعبارات فصیحه مشتمل بر فضائل صحیحه و مزایای صریحۀ آن جناب تألیف کرده است نقل نموده، بمطالعۀ آن ناظر ماهر را میسزد که انگشت

ص:206

حیرت بدندان گزد، با آنکه شریف رضی در «نهج البلاغة» بعد ذکر خطبه که مصدر است به اینکه:

«ایها الناس انا أصبحنا فی دهر عنود و زمن کنود، یعد فیه المحسن مسیئا، و یزداد الظالم فیه عتوا» الخ(1) فرموده» :

قال الرضی: ربما نسبها من لا علم له الی معاویة و هی کلام أمیر المؤمنین علیه السلام الذی لا یشک فیه و أین الذهب من الرغام(2)، و العذب من الاجاج، و قد دل علی ذلک الدلیل الخریت، و فقده الناقد البصیر، عمرو بن بحر الجاحظ فانه ذکر هذه الخطبة فی کتاب «البیان و التبیین» و ذکر من نسبها الی معاویة ثم تکلم من بعدها بکلام فی معناها الخ(3)-(4).

«و أین کلام شریف رضی نص است در دلیل ماهر و نافذ بودن عمرو ابن جاحظ بکلام حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، حتی که صاحب «نهج البلاغة» بسبب ذکر عمرو بن جاحظ خطبۀ مذکوره را در کتاب «بیان و تبیین» منسوبا الی امیر المؤمنین علیه السلام حکم ببودن آن از کلام حضرت امیر نموده.

پس شخصی را که در نقد کلام حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مرضی رضی بل دلیل او باشد، از اعظم اعدای جناب امیر المؤمنین

ص:207


1- نهج البلاغة : الخطبة 32
2- الرغام بفتح الراء : التراب - التراب المختلط بالرمل
3- نهج البلاغة : الخطبة 32 - فی ذیلها
4- قال الجاحظ : هی بکلام علی علیه السلام اشبه ، و بمذهبه فی تصنیف الناس و بالاخبار عما هم علیه من القهر و الاذلال و من التقیة و الخوف البیق ، قال : و متی وجدنا معاویة فی حال من الاحوال یسلک فی کلامه مسلک الزهاد و العباد . البیان و التبیین ج 2 ص 71 ط بیروت

علیه السلام فرض کردن، ماده فاسدۀ عناصر عدوان است، که بنای انصاف را بآب می رساند، و ربع مربع معدلت را مصور بشکل صنوبری نار می گرداند، و متاع صبر و طاقت را بدامن باد فنا می آویزد، و آب روی صدق و راستی بر خاک مذلت می ریزد.

و آنچه جناب قاضی نور اللّه شوشتری، با وجود اعمال اغماض از «رسالۀ غراء» او در مناقب سید الاولیاء، و حمل آن بر محمل مستغرب نزد اذکیاء و اغبیاء، اثبات عداوتش با جناب امیر المؤمنین علیه السلام، از قول او باجراء میراث در امامت، و وصول آن بحضرت عباس دون علی علیه السلام، بنابر حاصل کردن تقرّب بمأمون عباسی نموده، در نظر جلی عجیب تر از ادعای علامۀ حلی است، چه زعم جریان میراث در امامت، بر تقدیر تسلیم وجود این زعم از آن معتزلی خطای نظر او است، نه مستلزم عداوت امیر المؤمنین علی علیه السلام، زیرا که بنابر این زعم، اکثر اوقات احب احباب از میراث محروم می شود، و غیر محبوب آن را می برد، و ظاهر است که بر زعم جریان میراث در امامت، ابن العم با وجود عم محجوب، و هر گاه این قول از جاحظ بموجب تصریح قاضی، بجهت تقرب بمأمون عباسی سرزده شده باشد، غرض او از تلفظ بآن ارضاء خلیفۀ باشد، از آن عداوت امیر المؤمنین علیه السلام را که از امور قلبیه است بخاطر گذرانیدن شخص انصاف را بقتل رسانیدن است.

و اعجب العجائب دیگر در این مقام آنکه جناب قاضی در «مجالس المؤمنین» حکم به تشیع مأمون و دیگر عباسیۀ قاتلین اهل بیت اطهار نموده کما سیأتی نقله.

ص:208

پس مقام حیرت است که مأمون و دیگر قاتلین اهل بیت از شیعه باشند، و جاحظ معتزلی بیچاره با وجود مجاهر بودن او بحب امیر المؤمنین علیه السلام بتألیف «رسالۀ غراء» محض بزعم جریان ارث در خلافت، که بآن زعم هم علی ما صرح به القاضی بنابر ارضاء بعضی از ملوک شیعه زبانش آلوده شده باشد، از اعادی حضرت امیر المؤمنین باشد فاعتبروا یا اولی الالباب ، إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ .

و اگر چه وجه بسط کلام در این مقام بذکر حال مودت جاحظ معتزلی، و خدمت او نسبت بکلام امیر المؤمنین علی علیه السلام در نظر جلی غیر جلی، لیکن فائده بس عمده در ضمن آن مطوی، شرحش آنکه مثل جاحظ را که «رسالۀ غراء» در فضائل حضرت امیر علیه السلام دارد، و مثل شریف رضی او را دلیل خود در شناخت کلام امیر المؤمنین علیه السلام و ناقد این جوهر ثمین می گوید، از اعظم اعدای آن جناب ولایت مآب فرض کردن، اصطلاح بدیع امامیة است، مثل آنکه اهل لغت صحرای مهلک را مفازه نامند، و اهل عرف عام اعمی را بصیر خوانند انتهی(1).

و بمطالعۀ این کلام بدیع النظام ناظر ماهر را میسزد که انگشت حیرت بدندان گزد، زیرا که ناصبیت جاحظ و عداوت او با جناب امیر المؤمنین علیه السلام، و تصنیف او کتابی در توجیه مطاعن بنفس رسول، امری است در غایت ظهور و اشتهار، تا آنکه جناب شاهصاحب که استاد فاضل رشیدند، و حضرت رشید در تعظیم و تبجیل جنابش، جابجا

ص:209


1- ایضاح لطافة المقال ص 28

اغراق و مبالغه را بکار می برد، تا آنکه در همین کتاب «ایضاح»(1) تصریح کرده: بآنکه او آیتی بود از آیات خالق کائنات، بناصبیت جاحظ اعتراف کرده، و ذکر تصنیف او کتابی در مطاعن من بغضه نفاق نموده، و نیز بعض مطاعن از او نقل کرده، جواب آن از اهل سنت آورده.

پس حیرت است که فاضل رشید بمزید رشادت و سعادت، در پردۀ طعن و تشنیع بر علامه حلی، نغمه تفضیح و تقبیح استاد و مولای خود می سراید، و جناب او را کاذب و دروغ زن، و موجود مادۀ فاسده عناصر عدوان، و منهمک در افتراء و کذب و بهتان، و عناد و لداد و طغیان می گرداند چه از قول او: ماده فاسده الخ صراحة لازم می آید: که العیاذ باللّه نسبت جناب شاهصاحب ناصبیت را بجاحظ ماده فاسده عناصر عدوان است، و نیز از آن لازم می آید که شاهصاحب بنای انصاف را باب رسانیدند و ربع معدلت مصور بشکل صنوبری نار گردانیدند، و متاع صبر و طاقت تجلد ارباب تنقید و ذکاء، لا سیما فاضل رشید و امثاله من الفضلاء را بباد فنا آویختند، و آبروی صدق و راستی را بر خاک مذلت ریختند الی غیر ذلک مما سرده بتشاوقه.

اعتراف جاحظ بفضایل امیر المؤمنین علیه السلام منافی عدواتش نیست

بالجملة فاضل رشید این همه تشنیعات و استهزاءات و اعتراضات و ایرادات، که نهایت اتعاب نفس شریف خود در نسج و تلفیق آن فرموده در حقیقت بر جناب شاهصاحب وارد فرموده اند، اهل حق را توجه بجواب آن ضرور نیست، بلکه بر خود فاضل رشید تحریر جواب آن حمایة لاستاذه لازم افتاد، لکن تبرعا گفته می شود: که زعم فاضل رشید

ص:210


1- ایضاح لطافة المقال ص 191

منافات حکم علامه حلی طاب ثراه، به اینکه جاحظ از اعاظم اعدای حضرت امیر المؤمنین علیه السلام است، با نقل فضائل و محامد و مناقب و مدایح حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از رسالۀ جاحظ، زعم عجیب و توهم غریب است.

کمال حیرت است که فاضل رشید با این جلالت شأن و امعان نظر امر ظاهر را هم ندریافته، بوهم سخیف متشبث شده، بر آحاد ناس فضلا عن اوساطهم و اکابرهم ظاهر است، که بمجرد بیان فضائل انتفاء عداوت لازم نمی آید، چه در بعض اوقات اعداء، با وصف کمال عداوت و بغض، اعتراف بفضائل و مناقب کسی که باو عداوت دارند می کنند، و این اعترافشان هرگز دلیل نفی عداوت و بغض نمی تواند شد، بلکه این اعتراف اعدا دلیل کمال ثبوت و تحقق آن فضائل، و نهایت جلالت و عظمت آن می باشد، و باین اعترافشان غایت شناعت عداوتشان ظاهر می گردد، و الفضل ما شهدت به الاعداء نهایت مشهور و معروف است.

عجب که فاضل رشید اعتنای باین مصراع مشهور هم نفرمودند، و بر خلاف آن حکم عجیب و غریب آغاز نهادند، و داد رشادت و تحقیق و هتک ناموس استاد خود دادند.

فخر الدین رازی در «رسالۀ مناقب شافعی» که از این رساله فاضل رشید هم در همین کتاب «ایضاح» بعض تلمیعات او نقل کرده گفته» :

و أما یحیی بن معین فروی أنه ذهب یوما الی أحمد بن حنبل، فمر الشافعی علی بغلة، فقام أحمد إلیه و تبعه و أبطأ علی یحیی، فلما رجع إلیه قال له یحیی:

یا أبا عبد اللّه لم هذا؟ فقال أحمد: دع عنک هذا و الزم ذنب البغلة.

قال الحافظ البیهقی: و کان یحیی بن معین فیه بعض الحسد للشافعی، و مع هذا یحسن القول فیه، ثم روی بأسناده عن یحیی بن معین أنه قال: الشافعی

ص:211

صدوق لا بأس به.

و روی البیهقی عن الزعفرانی أنه قال: سألت یحیی بن معنی عن الشافعی فقال: لو کان الکذب مطلقا لمنعته مروئته عن أن یکذب.

ثم قال البیهقی: و انما کانوا یسألون یحیی عنه لما کان قد اشتهر من حسده له، و الفضل ما شهدت به الاعداء، فلما شهد یحیی بصدق لهجة الشافعی مع شدة حسده له، و کثرة طعنه فی کل من أمکنه الطعن فیه دل ذلک علی أن الشافعی کان فی الغایة القصوی.

قال: و لما قدم الشافعی بغداد لزمه أحمد بن حنبل، و کان یمشی مع بغلته فبعث یحیی إلیه و قال: کیف تمشی مع بغلة هذا الرجل؟ فقال له: و لو کنت من الجانب الآخر کان أنفع لک انتهی(1).

«از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که یحیی بن معین، با وصف شدت حسد شافعی، و کثرت طعن او در هر کسی که او را طعن در او ممکن بود، اعتراف بصدق لهجۀ شافعی می کرد، و این اعتراف یحیی ابن معین مصداق و الفضل ما شهدت به الاعداء است، پس هم چنین اعتراف جاحظ بفضائل و مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام، با وصف شدت عداوت آن حضرت، مصداق و الفضلا ما شهدت به الاعداء است، نه آنکه این اعتراف دلیل کذب نسبت عداوت آن حضرت بجاحظ تواند شد.

صاحب منتهی الکلام فضیلت ضربة علی علیه السلام را در خندق منکر است

و صاحب «منتهی الکلام» که از نواصب لئام هم پا را فرا ترک می گذارد، نیز این مصراع مشهور را وارد کرده، چنانچه در «منتهی الکلام»

ص:212


1- مناقب الشافعی للفخر الرازی ص 64 - الباب الرابع فی شرح احاطة الشافعی بعلم الحدیث

در مقام قدح شجاعت جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته:

و اگر قتل عمرو بن عبد ود را برای شجاعت مرتضوی دلیل آرند، کما نص علی ذلک غیر واحد منهم، جای سخن برای اهل حق وسیع، و میدان مناظره برای اهل خلاف، که در پی الزام اهل سنت می باشند، بس تنگ می گردد، نه بینی که فرار شخص و لو مرة واحدة عند الامامیة دلیل جبن و نامردی است، چنانچه از «کشف الحق» «و حق الیقین» و «احقاق» و «مصائب» و «مجالس» و مانند آن واضح است، و عمرو مذکور روز جنگ بدر زخمی خورده، بشهادت کتب تواریخ از مقابلۀ اهل اسلام گریخته بود، پس قتل نامردی و آن هم بلطائف حیل کما فی «البحار» و «حیاة القلوب» موجب رفعت شأن نباشد، چه جای آنکه بر خلاف عقل و نقل، چنانچه علامت وضع است، از جناب سید المرسلین روایت نمایند «لضربة علی یوم الخندق أفضل من عبادة الثقلین» و از آن بر افضلیت علی الاطلاق احتجاج فرمایند، مع هذا چون این همه مقاتلات بحضور پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم وقوع یافته، بلکه بشهادت امام اعظم در شرح «تجرید العقائد» ببرکت دعای آن جناب پیرایۀ ظهور در بر کرده، خارج(1) از دائرۀ بحث خواهد بود، کما سبقت إلیه الاشاره.

آری بمقتضای ع «الفضل ما شهدت به الاعداء» ذکر حکایت عمرو عبدود که امام اعظم و مرشد افخم او نموده، برای اهل حق در ما نحن

ص:213


1- کمال عناد این متحذلق و الا نزاد ملاحظه باید کرد که صدور این مقاتلات را بحضور جناب رسالت مآب صلی اللَّه علیه و آله و سلم و حصول آن ببرکت دعای آن حضرت موجب نفی شجاعت جناب أمیر المؤمنین علیه السلام می گرداند .

فیه مفید است، چه در کتب فریقین مروی است که چون آن شقی(1) حضرت امیر را برابر خود بمقاومت دید گفت: مرا ننگ می آید که بر تو شمشیر زنم، اگر ابو بکر آمدی تیغ می کشیدم، و اگر عمر بمبارزت قصد کردی سر از مقابلۀ او نمی پیچیدم، پس به لشگر خود ملحق شو و کسی را از ایشان بمقابلۀ من بفرست الخ(2).

از این کلام عصبیت نظام، که آثار نصب و عداوت از آن سراسر

ص:214


1- محمد بن موسی بن عیسی بن علی المعروف بکمال الدین الشافعی الدمیری در « حیاة الحیوان » در لغت حیدره گفته : قال الشافعی رضی اللَّه عنه : و بارز یوم الخندق عمرو بن عبدود ، لانه خرج ینادی من یبارز ، فقام له علی رضی اللَّه عنه ، و هو مقنع بالحدید فقال : أنا له یا نبی اللَّه ، فقال : انه عمرو اجلس ، فنادی عمرو : ألا من یبارز ؟ ثم یؤنبهم و یقول : أین جنتکم التی تزعمون ان من قتل منکم یدخلها ، أ فلا یبرز الی رجل منکم ؟ فقاوم علی رضی اللَّه عنه و قال : أنا له یا رسول اللَّه ، فقال له : انه عمرو اجلس ، فنادی الثالثة و ذکر شعرا ، فقام علی و قال : أنا له یا رسول اللَّه ، قال : انه عمرو ، قال : و ان کان عمروا ، فأذن له رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلم ، فمشی إلیه حتی أتاه ، فقال له عمرو : من أنت ؟ قال : أنا علی ابن أبی طالب ، قال : غیرک یا بن أخی ، ارید من أعمامک من هو أسن منک ، فانی أکره أن اهریق دمک ، فقال علی رضی اللَّه عنه : لکنی و اللّه لا أکره أن اهریق دمک ، فغضب ، و نزل عن فرسه ، و سل سیفه کانه شعلة نار ، ثم أقبل نحو علی رضی اللَّه عنه مغضبا ، فاستقبله علی بدرقته فضربه عمرو فی الدرقة فقدها ، و أثبت فیها السیف ، و أصاب رأس علی فشجه ، و ضربه علی رضی اللَّه عنه علی حبل عاتقه ، فسقط قتیلا ، و ثار العجاج ، و سمع رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلم التکبیر ، فعرف صلی اللَّه علیه و سلم ان علیا قد قتله انتهی . و جاء فی بعض الروایات ان علیا رضی اللَّه عنه لما بارز عمروا ، قال رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلم : برز الایمان کله للشرک کله - حیاة الحیوان ص 197 ط طهران 1285
2- منتهی الکلام مسلک اول ص 372 ط دهلی

می بارد، و برای ابطالش کلام ابو جعفر اسکافی که سابقا گذشته کافی است و هم برای تکذیب او در تکذیب حدیث شریف ملاحظۀ «مستدرک» حاکم و «انسان(1) العیون» حلبی و مثل آن وافی، ظاهر است که فاضل

ص:215


1- نور الدین علی بن برهان الدین حلبی شافعی در « انسان العیون فی سیرة الامین المأمون » در غزوه خندق بعد ذکر قتل جناب امیر المؤمنین علیه السلام عمرو بن عبدود را گفته : و ذکر بعضهم أن النبی صلی اللَّه علیه و سلم عند ذلک قال : قتل علی عمرو بن عبد ود أفضل من عبادة الثقلین . قال الامام أبو العباس بن تیمیة : و هذا من الاحادیث الموضوعة التی لم ترد فی شیء من الکتب التی یعتمد علیها و لا بسند ضعیف ، کیف یکون قتل کافر أفضل من عبادة الثقلین الانس و الجن و فیهم الانبیاء ، بل ان عمرو بن عبدود هذا لم یعرف له ذکر الا فی هذه الغزوة ( انسان العیون فی سیرة الامین المأمون ج 2 ص 341 ) . أقول : و یرد قوله : « ان عمرو بن عبدود هذا لم یعرف ذکر الا فی هذه الغزوة » قول الاصل : و کان عمرو بن عبدود قاتل یوم بدر حتی أثخنته الجراحة ، فلم یشهد یوم احد ، فلما کان یوم الخندق خرج معلما ، أی جعل له علامة یعرف بها لیری مکانه . و یرده أیضا ما تقدم من انه نذر أن لا یمس رأسه دهنا حتی یقتل محمدا صلی اللَّه علیه و سلم . و استدلاله بقوله : « و کیف یکون الخ » فیه نظر لان قتله عمروا کان فیه نصرة الدین و خذلان للکافرین . و فی تفسیر الفخر أنه صلی اللَّه علیه و سلم قال لعلی کرم اللَّه وجهه بعد قتله عمر بن عبدود : کیف وجدت نفسک معه یا علی ؟ قال : وجدته لو کان أهل المدینة کلهم فی جانب و أنا فی جانب لقدرت علیهم - انسان العیون ج 2 ص 341 . و در مستدرک حاکم در ذکر غزوهء احزاب مسطور است : حدثنا أبو العباس محمد بن یعقوب ، حدثنا أحمد بن عبد الجبار ، حدثنا یونس بن بکیر ، عن محمد بن عبد الرحمن ، عن حکم ، عن مقسم ، عن ابن عباس رضی اللَّه عنهما ، قال قتل رجل من المشرکین یوم الخندق ، فطلبوا أن یواروه ، فأبی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلم حتی أعطوه الدیة ، و قتل من بنی عامر بن لؤی عمرو بن عبدود قتله علی بن أبی طالب مبارزة . هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه ، و له شاهد عجب . حدثنا لؤلؤ بن عبد اللَّه المقتدی فی قصر الخلیفة ببغداد ، حدثنا أبو الطیب أحمد ابن ابراهیم بن عبد الوهاب المصری بدمشق ، حدثنا أحمد بن عیسی الخشاب بتنیس ، حدثنا عمرو بن أبی مسلم ، و فی نسخة راجعناها : أبی سلمة ، حدثنا سفیان الثوری ، عن بهز بن حکیم ، عن أبیه ، عن جده قال قال رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلم : لمبارزة علی ابن أبی طالب لعمرو بن ود یوم الخندق أفضل من أعمال امتی الی یوم القیامة ، و حدثنا اسماعیل بن محمد بن الفضل الشعرانی ، حدثنا جدی ، حدثنا ابراهیم بن المنذر الخرامی حدثنا محمد بن فلیح ، عن موسی بن عقبة ، عن ابن شهاب ، قال قتل من المشرکین یوم الخندق عمرو بن عبدود ، و قتله علی بن أبی طالب رضی اللَّه عنه . اسناد هذه المغازی صحیح علی شرط الشیخین ( * المستدرک ج 3 ص 32 کتاب المغازی . )

معاصر را مصراع «و الفضل ما شهدت به الاعداء» یادداشت، و آنرا در حق اهل حق وارد می کند، عجب است که بخدمت با برکت فاضل رشید که بحصول سعادت خدمتش می نازد، این مصراع را عرض نکرد، و او را از این استبعاد و استغراب، و ابطال نسبت عداوت بجاحظ بمحض ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام باز نداشت.

و از اطرف طرائف آنست که بعد اندک تفحص همین کتاب «ایضاح» رشیدی واضح گشت، که خود ملازمان فاضل رشید هم این مصراع را یاد دارند، و بمزید رشادت آن را در حق جناب سید مرتضی «رضی اللّه عنه و أرضاه و جعل الجنة مثواه» وارد می سازند، در «ایضاح لطافة

ص:216

المقال» جائی که در جواب شرح استفتاء مذکور است: که صاحب قرآن اعظم با این همه جهل و ظلم اعرف برپاست و اقوام بشرایط بود انتهی.

و مراد از صاحب قرآن اعظم امیر تیمور است، قرآن بکسر قاف را قرآن بضم قاف قرار داده، و آن را بر خلیفۀ ثالث حمل کرده، و از خود رفتگی و آشفتگی بسیار آغاز نهاده.

و بعد آن گفته: بالجمله چون ایشان بمقدمه ظلم و جهل حضرت عثمان نعوذ باللّه منه ادعای محض کرده و درگذشته اند، احقرهم در دفع آن بر منع مجرد اکتفا می کند، لیکن تنشیطا لخواطر النظار این قدر عرض می دارد: که قاضی نور اللّه شوشتری در تعلیقات «احقاق الحق» که متعلق کرده است آن را بقول خود: و أما الثالث عشر فلان ما ذکره من أنه کان یعین رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بماله و أسبابه فمدخول بما ذکرنا فی الثانی عشر الخ(1) که این قول در اواخر مطلب رابع از مطلب ثالث که در فضائل خارجیۀ حضرت امیر المؤمنین کرم اللّه وجهه به پنج چهار ورق قبل از مطاعن صدیق اکبر واقع است می گوید:

قال الشریف المرتضی فی الشافی: لو کان انفاق أبی بکر صحیحا، لوجب أن یکون وجوهه معروفة، کما کانت نفقة عثمان معروفة فی تجهیز جیش العسرة و غیره، لا یقدر علی انکارها منکر، و لا یرتاب فی جهاتها مرتاب انتهی(2) «و الفضل ما شهدت به الاعداء» در حق او تقول برذائل مشعر بر کمال تعصب قائل انتهی(3)-(4).

ص:217


1- احقاق الحق ص 211
2- الشافی ج 3 ص 234
3- ایضاح لطافة المقال ص 120
4- تعلیقات احقاق الحق لمؤلفه الشهید ص 212
اعتراف بفضیلت کسی با عداوتش منافات ندارد

کمال حیرت است که فاضل رشید در حق سید مرتضی رضی اللّه عنه مصراع «و الفضل ما شهدت به الاعداء» می خواند، و خود را از ایراد این خزعبلات بتذکر این مصراع در حق جاحظ جاحد باز نمی دارد، و نهایت طعن و تشنیع بر حمل اعتراف جاحظ بفضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر این محمل می نماید.

و علامه ابن القیم در «زاد المعاد فی هدی خیر العباد» گفته» :

فصل فی نسبه صلی اللّه علیه و سلم، و هو خیر أهل الارض نسبا علی الاطلاق فنسبه من الشرف أعلی ذروة، و أعدائه کانوا یشهدون له بذلک، و لهذا شهد به عدوه إذ ذاک أبو سفیان بین یدی ملک الروم، فأشرف القوم قومه، و أشرف القبائل قبیلته، و أشرف الافخاذ فخذه (1).

«از این عبارت ظاهر است که اعدای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم شهادت می دادند: بآنکه نسب آن حضرت در اعلای ذروه شرف است، و بهمین سبب شهادت داد بانی معنی «یعنی کمال شرف نسب آن حضرت» ابو سفیان، که دشمن آن حضرت در آن وقت بود، رو بروی پادشاه روم.

پس چنانچه اعدای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم، با وصف کمال عداوت و بغض و عناد آن سرور امجاد «علیه و آله آلاف التحیة الی یوم التناد» شهادت بکمال شرف نسب آن حضرت می دادند هم چنان جاحظ هم، با وصف نهایت عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام، اعتراف بفضائل و مناقب آن حضرت کرده، و این اعتراف هرگز دلیل تکذیب نسبت عداوت آن حضرت باو نمی تواند شد، و الا

ص:218


1- زاد المعاد ج 1 ص 9

لازم آید که نسبت عداوت آن حضرت به کفار، که شهادت بکمال شرف نسب آن حضرت می کردند، و از جمله شان ابو سفیان است، درست نشود، و تکذیب علامه ابن القیم، و دیگر ائمه محدثین و ائمه معتمدین لازم آید، نعوذ باللّه من ذلک.

جناب شاهصاحب در باب مطاعن همین کتاب اعنی «تحفه» بجواب طعن پنجم از مطاعن صحابه، که مشتمل است بر اینکه صحابه قول پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را سهل انگاری می کردند، و در امتثال اوامر آن حضرت تهاون می ورزیدند، فرموده اند:

در بخاری و مسلم و کتب سیر در کیفیت صحبت صحابه با پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم مذکور و مشهور است: کانوا یبتدرون الی أمره، و کادوا یقتتلون علی وضوئه، و إذا تنخم وقع فی کف رجل منهم، فذلک بها وجهه.

در اینجا طرفه حکایتی است که عروة بن مسعود ثقفی، که در آن وقت کافر معاند حربی بود، در یک صحبت سرسری، که برای سؤال و جواب صلح از طرف کفار در جناب پیغمبر صلی اللّه علیه و آله آمده بود، این معاملۀ صحابه پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دیده، چون از حدیبیه برگشت و بمکه رسید، نزد کفار زبان در ستایش اصحاب پیغمبر گشاد، و داد ثنا خوانی داد، و گفت من کسری و دیگر پادشاهان عرب و عجم را دیده ام، و در صحبت رئیسان هر دیار رسیده، و لیکن قسمی که یاران این شخص را محب و مطیع او دیده ام، هرگز هیچ کس را از نوکران هفت پشته هیچ پادشاه ندیده ام، و این فرقه خود را بکلمه گوی تهمت کرده اند، در حق آن اشخاص این قسم ژاژخای می نماید

ص:219

انتهی(1).

از این عبارة ظاهر است که عروة بن مسعود ثقفی، وقتی که کافر معاند حربی بود، نزد کفار مکه نهایت ستایش اصحاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم آغاز نهاده، داد ثنا خوانی داده، پس غالبا فاضل رشید بمزید رشادت نهایت تکذیب استاد و آقای خود فرماید، و این همه تشنیعات و استهزاءات و سخریات بجناب او متوجه سازد.

و نیز از افادۀ بدیعه شاهصاحب ظاهر است که معاذ اللّه اهل حق از کافر معاند حربی هم بدتراند، و عنادشان زائد از عناد کافر حربی معاند است و ایشان در حقیقت کلمه گو نیستند، بلکه خود را بکلمه گوی متهم ساخته اند.

بس عجب که نزد فاضل رشید جاحظ ناصب، با این همه شقاوت و ضلالت، و انهماک در عداوت و ناصبیت جناب أمیر المؤمنین علیه السلام، موالی و محب آن حضرت باشد، و اهل حق، با این همه اهتمام در تأیید اسلام، و اعلاء کلمه آن، و تعظیم و تبجیل شعائر ایمان، و صرف اعمار عزیزه در مدح و ثناء جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و أهل بیت آن حضرت، در حقیقت، کلمه گو هم نباشد، بلکه از کافر معاند حربی هم بدتر باشند، العیاذ باللّه من هذا التعصب الفاحش.

خوارج با وجود قرائت قرآن از دشمنان قرآن بودند

و میرزا محمد بن معتمد خان که باعتراف خود فاضل رشید در همین کتاب «ایضاح» از عظمای اهل سنت است در کتاب «مفتاح النجا فی مناقب آل العبا» که از آن فاضل رشید نقل در این کتاب می کند، و استناد و احتجاج بآن می نماید، و آن را بافتخار و مباهات در مقام اثبات ولای

ص:220


1- تحفه اثنا عشری ص 542

سنیه با أهل بیت علیهم السلام ذکر می کند فرموده:

أخرج الحاکم عن ابن عمران النبی صلی اللّه علیه و سلم قال، بعد ما قال له ذو الخویصرة: و یحک و من یعدل علیک إذا لم اعدل أو عند من تلتمس العدل بعدی یوشک أن یأتی قوم مثل هذا یسألون کتاب اللّه و هم أعدائه، و یقرءون کتاب اللّه عز و جل، محلقة رءوسهم، فاذا خرجوا فاضربوا رقابهم.

و لفظه عند الطبرانی فی الکبیر عنه مرفوعا: ویلک و من لم یعدل إذا لم اعدل و عند من تلتمس العدل بعدی، الی آخر الحدیث.

و عند أحمد مرفوعا: یخرج من امتی قوم یقرءون القرآن لا یجاوز حناجرهم یقتلون أهل الاسلام، فاذا خرجوا فاقتلوهم، فطوبی لمن قتلهم، و طوبی لمن قتلوه کلما طلع منهم قرن قطعه اللّه عز و جل(1).

«از ملاحظۀ روایت حاکم که صاحب «مفتاح النجا» نقل کرده، ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم خوارج را اعداء کتاب خدا گفته، حال آنکه از همین روایت سؤال اینها کتاب خدا را و خواندن آن ظاهر است، و نیز اظهار ایشان مزید تعظیم و تبجیل کتاب خدا و نهایت محبت خود بآن، و ادعای غایت اطاعت آن پر ظاهر است، پس حیرت است که فاضل رشید در نسبت عداوت کتاب خدا بخوارج چه حرف بر زبان گهرفشان خواهد راند، که معاذ اللّه بنابر توهمات غریبه اش، لازم می آید که نسبت عداوت کتاب خدا بخوارج وجهی از صحت نداشته باشد بلکه موجب طعن و تشنیع و استهزاء و سخریه گردد.

پناه دادن ابن الدغنه بابی بکر بن ابی قحافه

و علامه نور الدین علی بن برهان الدین الحلبی الشافعی که فضائل

ص:221


1- مفتاح النجا ص 79 الفصل التاسع عشر من الباب الثالث فی ذکر أمیر المؤمنین علیه السلام .

زاهره و مناقب باهره او از کتاب «خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر» و غیر آن ظاهر است، در کتاب «انسان العیون فی سیرة الامین المأمون» گفته» :

و مما اوذی به أبو بکر الصدیق رضی اللّه تعالی عنه ما روی عن عائشة رضی اللّه تعالی عنها قالت لما ابتلی المسلمون باذی المشرکین أی و حصروا بنی هاشم و المطلب فی شعب أبی طالب، و أذن صلی اللّه علیه و سلم لاصحابه فی الهجرة الی الحبشة، و هی الهجرة الثانیة، خرج أبو بکر رضی اللّه تعالی عنه مهاجرا نحو ارض الحبشة حتی إذا بلغ برک الغماد بالغین المعجمة موضع باقاصی هجر، و قیل موضع وراء مکة بخمسة أمیال، و فی روایة حتی إذا سار یوما أو یومین لقیه ابن الدغنة (بفتح الدال و کسر الغین المعجمة و تخفیف النون) و هو سید القارة أی و هو اسمه الحارث، القارة قبیلة مشهورة کان یضرب بهم المثل فی قوة الرمی، و من ثم قیل لهم رماة الحدق، لا سیما ابن الذغنة القارة اکمة سوداء نزلوا عندها فسموا بها، قال له أین ترید یا أبا بکر؟ قال أبو بکر:

أخرجنی قومی فارید أن أسیح فی الارض فاعبد ربی، فقال ابن الدغنة: فان مثلک یا أبا بکر لا یخرج، انک تکسب المعدوم، و تصل الرحم، و تحمل الکل و تقری الضیف، و تعین علی نوائب الحق، و أنا لک جار، فارجع فاعبد ربک ببلدک، فرجع مع ابن الدغنة، فطاف ابن الدغنة فی أشراف قریش و قال لهم:

ان أبا بکر لا یخرج مثله، أ تخرجون رجلا یکسب المعدوم، و یصل الرحم، و یحمل الکل، و یقری الضیف، و یعین علی نوائب الحق و هو فی جواری، فلم تکذب قریش بجوار ابن الدغنة أی لم ترد جواره، و قالوا لابن الدغنة:

مر أبا بکر فلیعبد ربه فی داره، و لیصل فیها و لیقرأ ما شاء، و لا یؤذنا بذلک و لا یستعلن به، فانا نخشی أن یفتن نساؤنا و أبناؤنا، فقال ابن الدغنة: ذلک لابی بکر

ص:222

فمکث أبو بکر یعبد ربه فی داره، و لا یستعلن بصلاته، و لا یقرأ فی غیر داره، ثم ابتنی مسجدا بفناء داره، فکان یصلی فیه و یقرأ القرآن، و کان رجلا بکاء لا یملک عینیه إذا قرأ القرآن، فکانت نساء قریش یزدحمن علیه، فأفزع ذلک کثیرا من أشراف قریش أی من المشرکنی، فأرسلوا الی ابن الدغنة فقدم علیهم، فقالوا: انا آجرنا أبا بکر بجوارک علی أن یعبد ربه فی داره فقد جاوز ذلک، فابتنی مسجدا بفناء داره، فأعلن بالصلاة و القراءة و انا قد خشینا أن یفتن نساؤنا و أبناؤنا بهذا، فان أحب أن یقتصر علی أن یعبد ربه فی داره فعل، و ان یری أن یعلن بذلک فاسأله أن یرد إلیک ذمتک، فانا قد کرهنا أن نخفرک أی نزیل خفارتک أی ننقض جوارک و نبطل عهدک، فأتی ابن الدغنة الی أبی بکر فقال: قد علمت الذی قد عاقدت لک علیه، فأما أن تقتصر علی ذلک، و أما أن ترجع الی ذمتی فانی لا أحب أن تسمع العرب أنی أخفرت أی أزلت خفارتی فی رجل عقدت له، فقال له أبو بکر: فانی أرد علیک جوارک و أرضی بجوار اللّه تعالی، قال: و لما رد جوار ابن الدغنة لقیه بعض سفهاء قریش، و هو عابر الی الکعبة، فحشی علی رأسه ترابا، فمر علیه بعض کبراء قریش من المشرکین، فقال له أبو بکر: أ لا تری ما صنع هذا السفیه؟ فقال له أنت فعلت بنفسک، فصار أبو بکر یقول، رب ما ما أحلمک قال ذلک ثلاثا. انتهی.

و ینبغی لک أن تتأمل فیما وصف به ابن الدغنة أبا بکر بین أشراف قریش بتلک الاوصاف الجلیلة المساویة لما وصفت به خدیجة النبی صلی اللّه علیه و سلم و لم یطعنوا فیها مع ما هم متلبسون به من عظیم بغضه و معاداته بسبب اسلامه، فان هذا منهم اعتراف أی اعتراف بأن أبا بکر کان مشهورا بینهم بتلک الاوصاف شهرة تامة، بحیث لا یمکن أحدا أن ینازع فیها و لا أن یجحد شیئا منها، و الا لبادروا الی جحدها بکل طریق أمکنهم لما تحلّوا به من قبیح العداوة له بسبب ما کان

ص:223

یرون منه من صدق موالاته لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و عظم محبته له(1).

«از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که سکوت کفار را بر وصف کردن ابن الدغنه أبو بکر را باوصاف جلیله که دعوی مساوات آن با اوصاف جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم دارند، اعتراف بآن می دانند، که ابو بکر در ایشان باین اوصاف مشهور بود بشهرت تامه، بحیثیتی که ممکن نبود احدی را که منازعت کند در این اوصاف، و نه ممکن بود کسی را که انکار کند آن را، ور نه مبادرت می کردند بسوی انکار آن بهر طریقی که ممکن بود ایشان را، بسبب آنکه متصف بودند بعداوت قبیحه برای أبی بکر.

عجب است که اعتراف کفار را بشهرت أبی بکر باوصاف جلیله مانع از شدت عداوتشان با او نگردانند، بلکه باهتمام بلیغ نهایت عداوت کفار با أبی بکر ثابت سازند. و فاضل رشید اعتراف جاحظ را بفضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السلام دلیل قاطع بر کذب نسبت عداوت آن حضرت بجاحظ گمان برد، و از تکذیب اسلاف خود و تفضیح ایشان باکی بر ندارد.

و شهاب الدین دولت آبادی که او را بملک العلماء مخاطب ساخته اند، و فاضل رشید در همین کتاب «ایضاح» افاده کرده که او از عظمای اهل سنت است و بافادات او جابجا تمسک می کند در کتاب «هدایة السعداء» گفته در دستور می گوید:

امام شعبی را پرسیدند که یزیدیان اهل قبله و درود بر مصطفی می گویند، و می آرند که از بنی امیه کسی شنید موی محاسن مصطفی صلی اللّه علیه

ص:224


1- انسان العیون فی سیرة الامین المأمون ج 1 ص 328 ط القاهرة .

و آله و سلم شخصی می آرد، آن مروانی با چند گروه پابرهنه پیاده رفته آن صندوق که در آن شعر مبارک بود بر سر خود نهاده در شهر در آمد، هفت روز طبل زد و شادی نمود، حکم ایمان ایشان چیست؟ گفت:

مردی کفش مصطفی بر سر گرفته و کفش از مصحف ساخته، و سم خر عیسی علیه السلام در زر و جواهر کرده در گردن بندد، و مادر عیسی را بزنا نسبت کند، هر چه حکم این مرد است همان حکم آن مروانی(1) است، پیش مصطفی صلی اللّه علیه و سلم مردمان بنماز می آمدند و بتان در بغل می داشتند، این چنین نماز نماز نیست، وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ اَلْبَیْتِ إِلاّ مُکاءً وَ تَصْدِیَةً(2)، انتهی(3).

اعتراف جاحظ بفضیلت امیر المؤمنین علیه السلام با عدواتش منافی نیست

از این عبارت واضح است که یزیدیان با آنکه اهل قبله اند و درود بر جناب رسالت مآب می گویند، و بعض بنی امیه نهایت تعظیم و اجلال آن حضرت می کرد که هر گاه بشنید که شخصی موی محاسن آن حضرت

ص:225


1- صاحب « منتهی الکلام » در صفحهء 74 از مسلک اول در جملهء ادلهء نفی بغض جناب امیر المؤمنین از صحابه قصه نهادن خلیفهء ثانی غاشیه امام حسین علیه السلام بر دوش بعد نکاح آن حضرت در سرور و ابتهاج او بسبب این نکاح و حکم دادن به آنکه تا سه روز در مدینه آئینها بسند و نشاطها میکردند ذکر کرده ، و بغایت بر خود بالیده است ، و ندانسته که این قصه ثانی شانی نهایت مماثلت با قصه همین اموی مروانی دارد که باستماع خبر آوردن موی محاسن مصطفی پا برهنه پیاده رفته آن صندوق را که در آن شعر مبارک بود بر سر خود نهاده در شهر در آمد و هفت روز طبل زد و شادی نمود و با این همه حکم آن مروانی حکم کسی است که کفش از مصحف ساخته و مادر عیسی را العیاذ باللّه بصدور زنا نسبت داده ، فلیضحکوا قلیلا و لیبکوا کثیرا .
2- الانفال 35
3- هدایة السعداء ص 289

می آرد، با چند گروه پا برهنه پیاده رفت، و آن صندوق را که در آن شعر مبارک بود بر سر خود نهاد، و در شهر درآمد، و هفت روز طبل زد، و شادی نمود با این همه امام شعبی ایشان را مثل کسی می داند که کفش از مصحف سازد، و مادر عیسی را بزنا نسبت دهد.

بنی امیه با اعتراف اهل البیت علیهم السلام بآنها ظلم میکردند

پس هر گاه بنی امیه را این همه تعظیم و تبجیل و اکرام و اعظام جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نافع نیفتاد، و ایشان را از عداوت و بغض برنیاورد، هم چنین جاحظ را اعتراف بفضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام با وصف آن عداوت و بغض، که در توجیه مطاعن بآنحضرت کتابی تصنیف کرده، و در قدح اسلام و شجاعت آن حضرت داد ژاژخائی داده نفعی باو نخواهد رسانید.

و نیز در «هدایة السعداء» مسطور است در «خزانۀ جلالی» می گوید:

نقل است از «غرر السیر» امام ثعلبی روزی وزیر عبد الملک مروان که از پادشاهان بزرگ و شرف مروانیان بود، از امام شعبی که از اجلاء علماء تابعین بود، پرسید که شما این مسئله که میان امت مشکل شده چرا حل نمی کند، که خلفاء بنی امیه چنانچه یزید و دیگران، با وجود اتیان احکام شرع و تعظیم داشت، مصطفی صلی اللّه علیه و سلم، فرزندان و جگرگوشگان را اهانت می کنند، و ایذاء می رسانند و با اهل بیت رسول که در جزئیت و بعضیّت ایشان با مصطفی کسی را خلاف نیست، عداوت جانی افتاده چنانکه بعضی را از ایشان زهر داده، و بعضی را به تیغ کشانیده، و بعضی را اسیر گردانیده تعزیر می کنند، و دوستان و هواخواهان ایشان را می رنجانند و می کشانند، و هر که نام ایشان بدوستی می برد بر می اندازند، و بر منابر لعن بر اهل بیت می کنند، مسلمان می مانند یا نی؟ بعضی از

ص:226

یاران مصطفی صلعم که امروز در صدر حیاتند این مسئله چرا حل نمی کنند؟ امام شعبی روی به وزیر عبد الملک کرد و در آن مجمع گفت: که من و جماهیر تابعین حیران و متحیریم، و نمی دانیم که خلفاء بنی امیه را که معاویه و عبد الملک از ایشانند، بدین چیزها که معظم داشت پیغامبر صلی اللّه علیه و سلم می کنند، و بدانچه ایشان اعیاد و جمعات و حج بر پای می دارند، و ظاهر نماز می گذارند، بدین جهت خلفاء بنی امیه را دشمن می گیریم، و ایشان را مسلمان ندانیم و از منافقان شماریم، و بر ایشان لعنت فرستیم، ایشان برای مصلحت روان شدن مملکت، و صلاح دولت، احکام شرع بپای می دارند.

پس امام شعبی گفت: که از نقل مصطفی صلعم پنجاه سال برآمده، چند نفر پیر معمور مانده اند، و از آن تاریخ که در کربلا با حسین بن علی و دیگر فرزندانش یزیدیان آن چنان حادثه کردند و زار زار کشتند، و آنانکه از اهل بیت زنده مانده بودند ایشان را طریق اسیران و بندیان در دمشق آوردند علیه السلام یاران پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم که زنده بودند، چون این واقعه شنیدند از آن تاریخ باز روی خود بهیچ مسلمانی ننمودند، و ترک جمعه و جماعت و اعیاد کردند، و بعضی درون خانه منزوی گشتند، و بعضی ترک خانه و زن و فرزندان کرده در کوههای دور دست رفتند، و در مصیبت اهل بیت مشغول شدند، و ترک مخالطه و سخن گفتن با مردان دادند، من که شعبی ام از بعضی ایشان پرسیدم که شما جمعه و اعیاد و حج چرا ترک دادید، و انزوا بکلی اختیار کردید؟ ایشان گفتند: ما روی این چنین امت که ظاهر کلمه گویند و نماز گزارند، و جگرگوشگان رسول را بکشتند، و بواسطۀ

ص:227

دنیا کفر و نفاق خود مستور دارند، نتوانم دید، از گاه آدم الی یومنا هذا آنچه از این امت آمد از هیچ امتی نیامده، اگر امتان پیشین انبیا را کشتند اما بر دین ایشان مقر نماندند، اما کسی در جهان یاد ندارد، قومی که خود را مسلمان خوانند، بظاهر کلمه و عمل بر شریعت جدایشان کنند، و جگرگوشگان پیغمبر را زار زار بکشند، و سرها که در کنار مصطفی بوده و پرورده شده آن را بریده و بر نیزه بسته، و دختران و اطفال ایشان را طریق بندیان بردند، اگر محمد رسول اللّه رحمة للعالمین نبودی، از این حادثه هیچ یکی از امت زنده نماندی، و جمله مسخ و نسخ شدندی، و چنان قهر منزل شدی که هیچ جنبنده در ربع مسکون زنده نماندی.

پس صحابه گفتند بعد از ماجرای مذکور چگونه باشد که ما روی این امت ببینیم، ما یاران رسولیم و مصطفی را در صدر حیات خدمت کرده ایم عزیز من اگر از قومی یک نفر عاصی باشد همه قوم شرمنده گردد، و از زنان یک زن اگر زنا کند همه زنان شرمنده گردند، زیرا چه اگر یک دانه دیگ با نمک و بی نمک پخته و خام است بر تمام دیگ امتحان حکم کنند.

پس وزیر عبد الملک و معتبران دیگر چون این قصه از امام شعبی شنیدند، اندیشه کردند، دریافتند که متغلبان بنی امیه را با وجود ایذا و جفا و قتل و سفک دم اهل بیت مصطفی دعوای ایمان نفاق است، و هر که ایشان را دوست دارد، و با ایشان پیوندد او گمراه محض باشد، پس وزیر و حاضران مجلس، از سر کلمه بگفتند و مسلمان شدند، و زیر دست از وزارت بداشت، و بتوبه و انابت گرائید.

عزیز من یکی قیاس کن اگر چنین حادثه که بر شاه حسین رفت غلام بر خواند کار زاده، و مرید بر پیر زاده، و شاگرد بر استاد زاده کند، با وجود دعوی

ص:228

شاگردی و مریدی این دعوی او را نفاق باشد یا نی رحم اللّه من انصف انتهی(1).

از این عبارت واضح است که حسب افادۀ شعبی که از اجلۀ علماء تابعین است، خلفاء بنی امیه را تعظیم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و اقامت اعیاد و جمعات و حج و نمازگذاردن نافع نگردید، و این همه امور موجب حکم باسلام ایشان نشد، بلکه ایشان منافق اند، و تابعین بر ایشان لعن می کردند، و اینها برای مصلحت روان شدن مملکت، و صلاح دولت دنیا احکام شرع را بر پا می داشتند.

اعتراف جاحظ بفضائل امیر المؤمنین علیه السلام مانند اعتراف بنی امیه است

پس هم چنین اعتراف جاحظ بفضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام، موجب حکم بمودت او با آن حضرت نمی تواند شد، بلکه چون او تهمت مطاعن بر آن حضرت معاذ اللّه گذاشته است، و تصنیفی در این باب ساخته، او عدو ناصب است.

و نیز از این عبارت ظاهر است که صحابه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم، که بعد واقعۀ کربلا باقی مانده بودند، ترک جمعه و جماعت و اعیاد کرده بودند، پس طعن و تشنیع سنیه بر اهل حق، بسبب ترک جمعه سراسر تعصب واهی و خرافت محض است.

و نیز از آن ظاهر است که حسب افادۀ این صحابه امّت زمانشان بظاهر کلمه می گفتند، و نماز می گذاردند، و بواسطه دنیا کفر و نفاق خود مستور می ساختند.

و نیز از این عبارت ظاهر است، که قسمی که شنایع از این امّت صادر گشته از هیچ امّت بوقوع نامده، پس احتجاجات اهل سنت باطلاقات

ص:229


1- هدایة السعداء ص 290 الجلوة السابعة من الهدایة الثانیة عشرة

مدح این امّت بر فضل صحابه خود درهم و بر هم شد، زیرا که اگر مدح این امّت علی العموم صحیح باشد، لازم آید که امت زمان این صحابه هم ممدوح باشند، حال آنکه حسب تصریح این صحابه امّت زمان ایشان بدترین جمیع امم بودند، و هر گاه امّت زمان این صحابه با وصف اظهار اسلام و تعظیم آن کافر و منافق و معاند اسلام باشند، هم چنین جاحظ هم با وصف اعتراف بفضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام، چون توجیه مطاعن بآنحضرت کرده، مبغض معاند و عدو حاقد خواهد بود، نه مسلم مؤمن و محب موقن.

و عجب آنست که فاضل رشید حال معاویه را در این مقام بخاطر نیاوردند و تأملی در آن نفرمودند، که او با آن همه عداوت و بغض جناب امیر المؤمنین علیه السلام اعتراف بفضائل آن حضرت می کرد.

نامه محمد بن ابی بکر به معاویه و جواب او

شیخ الاسلام ابن ظهیر تلمیذ علامه ابن حجر عسقلانی در کتاب «فضائل(1) باهره فی محاسن مصر و القاهرة» که در خطبۀ(2) آن تصریح کرده: که آنچه در آن ذکر کرده بعدل و انصاف، و خلو از تعصب و اعتساف است

ص:230


1- اول فضائل باهره این است : الحمد للّه الذی فاوت بین البلاد فی فضلها و صفاتها و جعل لکل منها مزایا مختصه بها دون اخواتها .
2- قال ابن ظهیر فی الفضائل الباهرة فشرعت فی جمیع فصول ملخصه مفیدة تشتمل علی فوائد عدیدة و غرائب مزیدة ، و أطراف ، و طرف ، و عیون ، و تحف ، اذکر فیها ان شاء اللَّه تعالی ما اشتمل علیه اقلیم مصر من مبتدأ ، و فضائله و عجائبه و محاسنه و غرائبه ، و ما اختص به هو و أهله من ذلک عن سائر بلاد اللَّه العامرة و محاسن مصر و القاهرة بالخصوص و ترجیحها علی غیرها بالنصوص و بعض ما قیل فی ذلک من منثور و منظوم مما وقفت علیه و استحسنته ، و کل ذلک انشاء اللَّه تعالی بالصدق و الانصاف و الخلو من التعصب و الاعتساف .

و حقیر نسخۀ آن بعنایت إلیه بعد تفحص بلیغ باستکتاب حاصل کردم گفته:

و کتب محمد بن أبی بکر الی معاویة: بسم الله الرحمن الرحیم من محمد ابن أبی بکر الی معاویة صخر.

أما بعد فانک نازعت أمیر المؤمنین علیا، و وثبت علی حقه، و أنت طلیق بن طلیق، و قد علمت أنه أکبر المهاجرین و الانصار، و له من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم سوابق مبارکات، قتل فیها أخاک، و قسر علی الاسلام أباک، فوثبت علیه، و اغتصبت حقه، و قمت بهذا الامر دونه، و قلت و لانی عثمان و أنا طالب بدمه.

فکتب إلیه معاویة: بسم الله الرحمن الرحیم من معاویة بن أبی سفیان الی محمد بن أبی بکر العاق بأبیه، أما بعد فقد قرأت کتابک، و لم أزل من توقیرک علی حسب ما یجب لک علی، و علی ذو سوابق مبارکات کما ذکرت، و ما زال رأسا مرءوسا، حتی کان أول خلیفة وثب علیه، و اقتسره حقه أبوک، فان یکن ما نحن فیه صوابا فأبوک أوله، و ان یکن خطاء فأبوک سببه، فدونک افعل فی حق أبیک ما شئت اودع و السلام(1).

«از ملاحظۀ کتاب معاویه ظاهر است که او تصریح کرده بآنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام صاحب سوابق مبارکات است، چنانچه ذکر کرده محمد بن أبی بکر.

پس در این عبارت تصریح است بتصدیق محمد بن أبی بکر در مدح جناب امیر المؤمنین علیه السلام، و محمد بن أبی بکر در کتاب خود مخاطبا لمعویة تصریح کرده بآنکه بدرستی که دانستی تو بتحقیق که امیر المؤمنین اکبر مهاجرین و انصار است، و برای آن جناب از حضرت رسول خدا صلی

ص:231


1- الفضائل الباهرة ص 22 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .

اللّه علیه و آله و سلم سوابق مبارکات است، که قتل کرده آن حضرت در آن سوابق برادر ترا، و قسر کرد بر اسلام پدرت را.

پس معاویه با وصف تصریح بآنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام صاحب سوابق مبارکات است، بکلمۀ «کما ذکرت» اعتراف بمدح و ثناء محمد بن أبی بکر بر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام هم نموده، و دعاوی او را تصدیق کرده.

و نیز معاویه بکلمه و ما زال رأسا مرءوسا الخ تصریح کرده بآنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام همیشه رأس و مرءوس بود، تا آنکه خلیفه اول و ثوب بر آن حضرت کرد، و اقتسار کرد حق آن حضرت را یعنی حق آن حضرت را بجبر و قسر از آن حضرت گرفت، و آن حضرت را، بعد آنکه رأس و مرءوس از زمان جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم تا وفات آن حضرت بود، معاذ اللّه محکوم گردانید، و در این اقرار و اعتراف، اظهار کمال جلالت و شرف و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از أبی بکر و سائر اصحاب است.

پس هر گاه معاویه با آن همه عداوت و بغض و عناد، و تعصب و تصلب، و انهماک در باطل، و تمادی در عدوان، اعتراف بفضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السلام باین مرتبه نموده باشد، که ناچار اعتراف کرده بریاست و مرءوسیت آن حضرت، و استحقاق آن حضرت برای خلافت، بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم، و غاصب و قاسر بودن أبی بکر در اخذ خلافت هم بکمال صراحت ظاهر کرده.

پس صدور اعتراف بفضائل آن حضرت از جاحظ، با وصف ناصبیت و عداوت آن حضرت، چه جای استبعاد و استغراب است.

ص:232

و عداوت معاویه با آن حضرت نهایت ظاهر و واضح است. و از کتاب محمد بن أبی بکر لائح و روشن است، که او بخطاب معاویه تصریح کرده، بآنکه بدرستی که تو منازعت کردی أمیر المؤمنین علی علیه السلام را، و برجستی بر حق آن حضرت، حال آنکه تو طلیق بن طلیق هستی، و بدرستی که دانستی تو که بتحقیق آن حضرت اکبر مهاجرین و انصار است الخ.

و نیز محمد بن أبی بکر بمزید تأکید مکررا بکلام خود: فوثبت علیه و اغتصبت حقه الخ و ثوب معاویه را بر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، که دلیل صریح بر عداوت او است ثابت کرده، و نیز تصریح صریح باغتصاب معاویه حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام را نموده.

و نیز از قول او: و قمت بهذا الامر الخ مزید عداوت معاویه با حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، و انهماک او در ضلال و احتیال ظاهر است.

و علاوه بر این همه عداوت معاویه با حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و اخذ او حق آن حضرت را اتباعا لسنة اول ظالم ظلم حق آل محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم، از کلام خود معاویه بکمال صراحت ظاهر است.

و نیز از کلام معاویه ظاهر است که بطلان ریاست معاویه را بطلان خلافت عتیق لازم است، که حضرت او سبب تسلط معاویه بر عباد، و استیلائش در بلاد گردیده، و چون در بطلان ریاست معاویه، خصوصا در زمان کرامت نشان جناب امیر المؤمنین علیه السلام، هیچ متدینی ریب نمی کند، پس در بطلان خلافت عتیق، که باعث و سبب تسلط چنین جائر غشوم و معاند ظلوم گردیده، کدام حالت منتظره باقی است، و بطلان خلافت معاویه بحدی ظاهر است، که اکابر متعصبین هم ناچار اعتراف بآن می سازند،

ص:233

بلکه اهتمام بلیغ در اثبات آن می کنند، و تحاشی از اعتقاد صحت خلافت او می زنند.

فاضل معاصر مولوی حیدر علی در «ازالة الغین» گفته: و اگر کسی را دریافت حال خلافت امیر شام از کتب اهل حق منظور باشد، در عبارت رسالۀ «عزة الراشدین و ذلة الضالین» که از رسالۀ مؤلفه مولانا رشید المتکلمین و مرشد المسلمین رفع اللّه درجته فی اعلی علیین است نظر فرماید، و آن این است که صاحب «هدایه» فرموده، ثم یجوز التقلد من السلطان الجائر کما یجوز من العادل، لان الصحابة رضی اللّه عنهم تقلدوا من معاویة و الحق کان بید علی رضی اللّه عنه فی نوبته(1).

و علامه سعد الدین تفتازانی در «شرح عقائد» فرموده: فمعاویة و من بعده لا یکونون خلفاء بل ملوکا و امراء(2).

«و در «تهذیب الکلام» فرموده» :

ثم آل الامر الی الحسن رضی اللّه عنه و بعد ستة اشهر من بیعته سلم الامر لمعاویة تسکینا للفتنة، فانقلب الامامة بعد ثلثین الی الملک و السلطنة.

«و فضل(3) روزبهان در «ابطال الباطل» فرموده» :

و لا فائدة فی ذکره من مطاعن معاویة فلا اهتمام لنا أصلا بالذب عنه فانه لم

ص:234


1- ازالة الغین ص 302
2- شرح العقائد النسفیة ص 232 ط استانبول
3- صاحب ازالة الغین فضل بن روزبهان مصنف جواب نهج الحق را چون روزبهان صوفی گمان میبرد کما یظهر من الدالیة الواهیة له صریحا او را بفضل روزبهان جابجا تعبیر میکند ، و به همین زعم فاسد در عبارت رشیدهم اصلاح داده لفظ ابن را حذف کرده بجای فضل بن روزبهان فضل روزبهان نوشته 12 .

یکن من الخلفاء الراشدین الخ(1).

«و عجب آنست که معاویه بمزید غفول و لجاج، و نهایت عناد و اعوجاج بعد آنکه بطلان خلافت أبی بکر، و ظالم و جائر و غاصب و قاسر بودنش در اخذ خلافت، و هضم حق «من کان یدور الحق معه حیثما دار» بقول خود: «حتی کان اول خلیفة وثب علیه و اقتسره حقه أبوک» ظاهر کرده، باز احتمال صواب بودن ریاست خود، و خلافت خلیفه اول بر زبان آورده و ندانسته که عروق این احتمال کثیر الاختلال را تصریح اولش، که بی فاصله از این احتمال است، کما ینبغی قلع و استیصال کرده، مساغ و مجال برای آن نگذاشته.

و ابو العباس محمد بن یزید المبرد در کتاب «کامل»(2) که بعد تفحص کامل

ص:235


1- دلائل الصدق فی رد ابطال الباطل ج 3 ص 21
2- اول کامل مبرد این است : الحمد للّه حمدا کثیرا یبلغ رضاه و صلی اللَّه علی سیدنا محمد خاتم النبیین و رسول رب العالمین صلاة تامة ، قال أبو العباس المبرد هذا کتاب الفناه یجمع ضروبا من الآداب ما بین کلام منثور و شعر موصوف ، و مثل سائر ، و موعظة بالغة ، و اختیار من خطبة شرفیة و رسالة بلیغة و انتحیت فیه ان یفسر کل ما وقع فی هذا الکتاب من کلام العرب غریب او معنی مستغلق و ان نشرح ما یعرض فیه من الاعراب شرحا شافیا حتی یکون هذا الکتاب بنفسه مکتفیا و عن ان یرجع الی احد فی تفسیره مستغنیا و باللّه التوفیق و الحول و القوة و إلیه مفزعنا فی درک کل طلبة و العون و التوفیق لما فیه صلاح امورنا من عمل بطاعته و عقد برضاه و قول صادق برفعه عمل صالح فانه علی کل شیء قدیر . و در آخر نسخهء حاضره کامل مرقوم است : تم الکتاب بعون الملک الوهاب و کان النزاع من نسخه یوم الاربعاء غرة شهر ذی الحجة الحرام عام تسعة و ستین بعد الالف من الهجرة النبویة علی صاحبها افضل الصلاة و السلام علیه و علی آله و اصحابه الکرام و الحمد للّه رب العالمین .

نسخۀ عتیقۀ آن بخط عرب بدست این عبد خامل افتاده گفته» :

وجه علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه جریر بن عبد اللّه البجلی الی معاویة یأخذه بالبیعة، فقال له: ان حولی من تری من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من المهاجرین و الانصار، و لکنی اخترتک

لقول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:

جریر خیر ذی یمن، ایت معاویة فخذه بالبیعة، فقال جریر: و اللّه یا أمیر المؤمنین ما اذخرک من نصرتی شیئا، و ما أطمع لک فی معاویة، فقال علی رضی اللّه عنه: انما قصدی حجة اقیمها فلما أتاه جریر، دافعه معاویة، فقال له جریر: ان المنافق لا یصلی حتی لا یجد من الصلاة بدا، و لا احسبک تبایع حتی لا تجد من البیعة بدا فقال معاویة: انها لیست بخدعة الصبی عن اللبن، انه امر له ما بعده فابلعنی ریقی، فناظر عمروا فطالت المناظرة بینهما و الح علیه جریر، فقال له معاویة:

القاک بالفصل فی أول مجلس انشاء اللّه، ثم کتب لعمرو بمصر طعمة و کتب علیه و لا ینقض شرط طاعة، فقال عمرو: یا غلام اکتب و لا تنقض طاعة شرطا، فلما اجتمع له أمره دفع عقیرته ینشد لیسمع جریرا:

تطاول لیلی و اعترتنی وساوسی لآت اتی بالترهات البسابس

اتانی جریر و الحوادث جمة بتلک التی فیها اجتداع المعاطس

اکابده و السیف بینی و بینه و لست لأثواب الدخی بلابس

إذ الشام أعطت طاعة یمنیة تواصفها أشیاخها فی المجالس

فان یفعلوا أصدم علیا بجبهة تعث علیه کل رطب و یابس

و انی لارجو خیر ما أنا نائل و ما أنا من ملک العراق بیائس

معاویه در نامه اش بامیر المؤمنین علیه السلام بفضائل آنحضرت اعتراف کرده
اشاره

و کتب الی علی رضی اللّه عنه: بسم الله الرحمن الرحیم من معاویة بن صخر الی علی بن أبی طالب أما بعد فلعمری لو بایعک القوم الذین بایعوک و انت

ص:236

بریء من دم عثمان کنت کابی بکر و عمر و عثمان، و لکن أغریت بعثمان المهاجرین و الاحداث و أخذلت عنه الانصار، فاطاءک الجاهل و قوی لک الصعلوک الضعیف و قد أبی أهل الشام الا قتالک حتی تدفع إلیهم قتلة عثمان، فان فعلت کانت شوری بین المسلمین، و لعمری ما حجتک علی کحجتک علی طلحة و الزبیر، لانهما بایعاک، و ما حجتک علی اهل الشام کحجتک علی اهل البصرة، اطاعوک و لم یطعک أهل الشام، و أما شرفک فی الاسلام، و قرابتک من النبی صلی اللّه علیه و سلم، و موضعک من قریش فلست أدفعه، ثم کتب إلیه فی آخر الکتاب بشعر عمرو بن جعیل و هو:

أری الشام تکره ملک العراق و أهل العراق لهم کارهینا

و کلا لصاحبه مبغضا یری کل ما کان من ذاک دینا

إذا ما رمونا رمیناهم و دنّاهم مثل ما یقرضونا

و قالوا علی امام لنا فقلنا رضینا بن هند رضینا

و قالوا نری ان تدینوا له فقلنا الا لا نری ان ندینا

و من دون ذلک خرط القتاد و طعن و ضرب یقر العیونا

و یروی: یفض الشؤونا.

قال أبو العباس المبرد: و فی آخر هذا الشعر ذم لعلی رضی اللّه عنه أمسکنا عنه.

و قوله: و لکن أغریت بعثمان المهاجرین فهو من الاغراء و هو التحضیض علیه، یقال: أغریته به، و آسدته علیه، و آسدت الکلب علی الصید أوسده ایسادا، و من قال: اشلیت الکلب فی معنی اغریت فقد أخطأ، انما أشلیته دعوته الی، و آسدته: أغریته.

و قول ابن جعیل: «و أهل العراق له کارهینا» محمول علی أری.

و من قال: «و أهل العراق له کارهونا» فالرفع من وجهین: أحدهما قطع و ابتداء ثم عطف جملة علی جملة بالواو، و لم یحمله علی أری، و لکن کقولک:

ص:237

کان زید منطقا و عمر منطلق الساعة، خبرت بخبر بعد خبر، و الوجه الآخر أن تکون الواو و ما بعدها حالا فیکون معناها تقول: رأیت زیدا قائما و عمر منطلق ترید إذ عمرو منطلق.

و هذه الآیة یحمل علی هذا المعنی و هو قول اللّه عز و جل: یَغْشی طائِفَةً مِنْکُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ(1)، و المعنی و اللّه أعلم إذ طائفة قد اهمتهم انفسهم فی هذه الحال.

و کذلک قراءة من قرأ: وَ لَوْ أَنَّ ما فِی اَلْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ اَلْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ(2) أی و البحر هذه حاله، و من قرأ و البحر فعلی أن الثقیلة.

و قوله: «و دناهم مثل ما یقرضونا» یقول: جزیناهم و قال المفسرون فی قول اللّه عز و جل: «مالِکِ یَوْمِ اَلدِّینِ» : یوم الجزاء و الحساب و من أمثال العرب:

کما تدین تدان، و أنشد أبو عبیدة:

و اعلم و ایقن ان ملکک زائل و اعلم بانک ما تدین تدان

و للدین مواضع: فمنها ما ذکرنا، و منها الطاعة، و دین الاسلام من ذلک، یقال: فلان فی دین فلان أی فی طاعته، و یقال: کانت مکة بلدا لقاحا أی لم تکن فی دین أحد، قال زهیر:

لئن حللت بجوفی فی بنی أسد فی دین عمرو و حالت بیننا فدک

فهذا یرید فی طاعة عمرو بن هند، و الدین العادة، یقال: ما زال هذا دینی و دأبی و عادتی و اجریای(3)، قال المثقب العبدی:

ص:238


1- آل عمران 154
2- لقمان 27
3- الاجر یا بکسر الهمزة و الراء بینهما جیم ساکنة : الخلق و الطبیعة .

تقول إذا درأت(1) لها وضینی(2) أ هذا دینه أبدا و دینی

أ کل الدهر حل و ارتحال أ ما یبقی علی و ما یقینی

و قال الکمیت بن زید:

علی ذاک اجریای و هی ضریبتی و ان أجمعوا طرا علیّ و أجلبوا

و قوله: «رضینا ابن هند» یعنی معاویة بن أبی سفیان، و امه هند بنت عتبة ابن أبی ربیعة بن عبد شمس بن عبد مناف.

و قوله: «أن تدینوا أی تطیعوا و تدخلوا فی دینه أی فی طاعته» .

و قوله: «من دون ذلک خرط القتاد» فهذا مثل من أمثال العرب، و القتاد شجرة شاکة غلیظة الشوک، فلذلک یضرب خرطه مثلا فی الامر الشدید لانه غایة الجهد، و من هذا یفض الشئون، فیفض یفرق، تقول: فضضت علیهم المال.

و الشئون واحدها شأن و هی مواصل قبائل الرأس، و ذلک أن الرأس أربع قبائل أی قطع مشعوب بعضها الی بعض، فموضع شعبها و التیامها یقال لها الشئون واحدها الشأن، قال الاصمعی: یقال ان مجاری الدموع منها فلذلک یقال: استهلت شئونه، و أنشد قول اوس بن حجر:

لا تحزنینی بالفراق فاننی لا یستهل من الفراق شئونی

و من قال: «تقر العیونا» ففیه قولان.

أحدهما للاصمعی، و کان یقول: لا یجوز غیره، یقال: قرت عینه و أقرها اللّه، و قال هو بردت من القر، و هو خلاف قولهم: سخنت عینه و اسخنها اللّه.

و غیره یقول: قرت أی هدأت و أقرها اللّه أی أهدأها اللّه، و هذا قول حسن جمیل، و الاول أغرب و أظرف.

ص:239


1- درأت : بسطت
2- الوضین : البطان العریض المنسوج من شعر
جواب امیر المؤمنین علیه السلام از نامه معاویه

فکتب إلیه أمیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه جواب هذه الرسالة: بسم اللّه الرحمن الرحیم من علی بن أبی طالب الی معاویة بن صخر، أما بعد فانه أتانی منک کتاب امرئ لیس له بصر یهدیه، و لا قائد یرشده، دعاه الهوی فأجابه، و قاده فاتبعه زعمت انما أفسد علیک بیعتی خطیئتی فی قتل عثمان، و لعمری ما کنت الا رجلا من المهاجرین، أوردت کما أوردوا، و أصدرت کما أصدروا، و ما کان اللّه لیجمعهم علی ضلال، و لا لیضربهم بالعمی، و بعد فما أنت و عثمان انما أنت رجل من بنی أمیّة، و بنو عثمان أولی بمطالبة دمه، و ان زعمت انک أقوی علی ذلک، فأدخل فیما دخل فیه المسلمون، ثم حاکم القوم الی و أما تمییزک بینک و بین طلحة و الزبیر و بین أهل الشام و أهل البصرة، فلعمری ما الامر فیما هنا لک الاسواء، لانها بیعة شاملة لا یستثنی فیها الخیار، و لا یستأنف فیها أسطر، و أما شرفی الاسلام و قرابتی من النبی صلی اللّه علیه و سلم و موضعی من قریش فلعمری لو استطعت دفعه لدفعته، ثم دعا النجاشی أحد بنی الحارث بن کعب فقال: ابن جعیل شاعر أهل الشام، و أنت شاعر أهل العراق، فأجب الرجل قال: یا أمیر المؤمنین أسمعنی قوله: قال إذا أسمعک شعر شاعر فقال النجاشی یجیبه:

دع یا معاوی ما لن یکونا فقد حقق اللّه ما تحذرونا

اتاکم علی بأهل العراق و أهل الحجاز فما تصنعونا

و بعد هذا ما یمسک عنه(1).

از مطالعه کتابی که معاویه نوشته ظاهر است که او با آن همه بغض و عناد و لجاج و لداد تصریح کرده بآنکه او شرف جناب امیر المؤمنین علیه السلام را در اسلام و قرابت آن حضرت را از جناب رسالت مآب صلی اللّه

ص:240


1- کامل مبرد ص 77 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو

علیه و آله و سلم دفع نمی کند.

معاویه نمی توانست فضائل امیر المؤمنین علیه السلام را بکلی انکار کند

و از ارشاد جناب امیر المؤمنین علیه السلام در کتاب شریف آن حضرت ظاهر است که معاویه اگر قادر می شد، دفع می کرد شرف آن حضرت را در اسلام، و قرابت آن حضرت را از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم، و موضع آن حضرت را از قریش، لکن چون معاویه قدرت بر دفع فضل آن حضرت نداشت، ناچار براه اضطرار اعتراف بآن می ساخت، و عداوت معاویه با حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، و کمال بغض و عناد، و نهایت خبث اعتقاد او هم، از عبارت کامل بوجوه عدیده ظاهر است:

از جمله آنکه از کلام بلاغت نظام جریر بن عبد اللّه بجلی، که محامد و مناقب، و فضائل و مدایح خاصه او، علاوه بر آیات و روایات عامه فضل صحابه، که سنیه تشبث بآن می کنند، از «اسد الغابه» و «اصابه» و غیر آن واضح، و مدح او مبرد هم نقل کرده، ظاهر است که معاویه مثل منافقین اشرار، و مدغلین فجار بود، که بغیر الجاء و اضطرار رو بعبادت پروردگار نمی آرند، و دست بدامن اطاعت حق نمی گذارند.

و نیز عداوت و ضلالت، و شقاوت و غوایت معاویه غاویه از شعار سفاهت شعار او، بکمال وضوح و ظهور هویدا و آشکار است، چه آن نسناس بمزید انهماک در اطاعت خناس، وسواس، جریر بن عبد اللّه بجلی را به «آت أتی بالترهات البسابس» تعبیر کرده، و در این عبارت نهایت اهانت چنین صحابی جلیل است، که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بالخصوص مدح، او علی ما نقل المبرد کرد، و مدائح و مناقب عامه صحابه را که اهل سنت شب و روز تقریر آن می کنند خود پایانی نیست

ص:241

و اهانت صحابه حسب تصریحات ائمه سنیه عین ضلال و نفاق و کفر است.

و نیز در این کلام خسارت نظام نهایت طعن و تشنیع و توهین اطاعت و اتباع حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، که سرمایۀ شرف اهل ایمان و از عمدۀ ارکان دین و ایقان، حسب نصوص جناب سرور انس و جان صلی اللّه علیه و آله و سلم است می باشد، چه مراد آن دریده دهن از ترهات بسابس کلمات جریر بن عبد اللّه است، که مشتمل بود بر طلب بیعت از معاویه، و امر باختیار اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و ترک مخالفت آن حضرت.

و نیز از قول او «بتلک التی فیها اجتداع المعاطس» ظاهر است، که آن رئیس الغاشمین طاعت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را موجب جدع آناف خودها می دانست، و اباء و استنکاف تمام از آن داشت، و حال آنکه اگر پارۀ از حیا در نصیب او می افتاد، و رائحۀ شمیم اسلام بمشام او می رسید، اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را موجد مزید شرف و عظمت می دانست، و بالعین و الرأس آن را قبول می ساخت.

و نیز از قول او: «فان لم یفعلوا أصدم علیا» الخ ظاهر است که او نهایت عداوت و عناد خود با جناب امیر المؤمنین علیه السلام ظاهر کرده که صدمه دادن آن حضرت را بر تقدیر اطاعت اهل شام ضلالت انجام آن رئیس الطعام را افتخارا ذکر کرده، و بر مجرد ذکر صدمه دادن آن حضرت اکتفا نکرده، بلکه تصریح نموده بآنکه صدمه خواهد رسانید آن حضرت را بجبه که فاسد کند بر آن حضرت هر رطب و یابس را یعنی معاذ اللّه جمیع امور آن حضرت مختل سازد، و کلیۀ نظام آن جناب را منحل گرداند، و این اظهار غایت شقاوت و ضلالت، و ابراز نهایت

ص:242

خبث و عداوت، و ابداء کمال کفر و ضلال، و نقاش و شقاق، و افضح خسران و عدوان و طغیان و شنآن است.

معاویه ادعا میکرد که امیر المؤمنین علیه السلام در قتل عثمان شریک است

و نیز از کتاب معاویه ظاهر است که او جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بری از دم عثمان نمی دانست، و تصریح می کرد بآنکه آن حضرت مهاجرین و انصار و احداث را اغراء بر عثمان کرده، و اخذال انصار از عثمان نموده، و ظاهر است که نزد معاویه و هم مذهبانش، شرکت در خون عثمان، و اغراء ناس بر قتل او، و تخذیل مردم از نصرت او، از اکبر معاصی و افحش مخازی بوده، پس در کمال عداوت و ناصبیت معاویه چه ریب باقی ماند، که امری را که در کمال شناعت و قبح و فضاعت می انگاشت، و آن را از اکبر معاصی، و آثام و مخالفت و معاندت صریحه با رب منعام، و رسول انام صلی اللّه علیه و آله الکرام، و قادح در خلافت و عدالت می پنداشت، بحضرت امیر المؤمنین علیه السلام منسوب می ساخت.

و نیز از این افاده معاویه عدالت صحابه، و تقریرات و تزویرات سنیه، در اثبات جلالت و عظمت، و مدح و ثنای صحابه علی العموم و الاستغراق و الاستیعاب و الاطلاق برهم می خورد، چه هر گاه حسب تصریح او جناب امیر المؤمنین مهاجرین و انصار را اغراء بر عثمان کرد، و اخذال انصار عثمان نمود، پس نزد معاویه و اتباعش که حضرات سنیه اند، این مهاجرین و انصار از بدترین فساق و فجار باشند، که ترک نصرت خلیفه واجب الاطاعة، ممدوح بفضائل و مدائح بی پایان، کما هو مزعوم اهل الشنئان کردند، و بقتل او راضی شدند.

و نیز معاویه بقول خود: «فأطاعک الجاهل و قوی بک الصعلوک

ص:243

الضعیف» داد اظهار عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام داده، که زبان بتهجین و ذم اطاعت آن حضرت، حال آنکه اطاعت آن حضرت حسب ارشاد سرور انبیای امجاد صلی اللّه علیه و آله الی یوم التناد، عین شرف و سعادت است گشاده، و هم باین قول نهایت تهجین و ذم و عیب مهاجرین و انصار نموده، ابواب کمال لوم و ملام اهل اسلام بر خود گشاده، و از اشعار ضلالت آثار عمرو بن جعیل «جعله اللّه فی النار و جزاه شر جزاء الاشرار» هویدا و آشکار است، که اهل شام کراهت داشتند ملک عراق را که ملک جناب امیر المؤمنین علیه السلام بود، و اهل عراق کاره اهل شام بودند، و هر یک مبغض صاحب خود است و هر یک این بغض را دین می داند، یعنی اهل شام بغض اهل عراق را دین خود می انگارند، و اهل عراق بغض اهل شام را دین خود می دانند پس عجب که حضرات سنیه بر بغض اهل حق جمعی از صحابه را که از جمله شان معاویه و اتباعشانند، آن همه دراز زبانی و طعن و تشنیع آغاز می نهند، و آیات و روایات را بقصد افحام و تخجیلشان بآواز بلند می خوانند، و از وقوع تباغض در میان اهل شام و اهل عراق، حال آنکه هر دو جانب صحابه بودند، خبری برنمی دارند، و بر کمال شناعت تشنیعات خود متنبه نمی شوند.

و نیز از قول معاویه: «و لعمری ما حجتک علی کحجتک علی طلحة» الخ ظاهر است که حجت جناب امیر المؤمنین بر طلحه و زبیر بحدی تمام بود، و متانت و رزانت و صحت آن بمثابۀ ظاهر بود، که معاویه هم اثبات آن نموده و اعتراف بآن کرده، و بیعت ایشان برای آن حضرت اقرار کرده. پس نکث و غدر و ضلال، و مکر طلحه و زبیر، باعتراف معاویه هم

ص:244

بحمد اللّه ثابت باشد.

ابن جعیل شاعر از مزدوران معاویه و از اعادی امیر المؤمنین علیه السلام بود

و نیز از تصریح ابن جعیل ظاهر است که او و امثالش از اهل شام بر خلاف اهل عراق که جناب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام را امام بر حق و خلیفۀ مطلق می دانستند بامامت معاویه راضی و خلافت او قائل بودند.

و نیز از قول ابن جعیل:

«و قالوا نری أن تدینوا له فقلنا الا لا نری ان ندینا»

ظاهر است که او و دیگر اهل شام بصراحت تمام از اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السلام اباء و استنکاف داشتند، و بمزید لجاج و عناد در اطاعت آن حضرت خرط قتاد ثابت می کردند، و طعن و ضرب آن حضرت را موجب قره عیون خودها می دانستند، و این هم برای اثبات عداوت و ناصبیت معاویه و اتباعش کافی است.

و از قول مبرّد: «و فی آخر هذا الشعر ذم لعلی رضی اللّه عنه امسکنا عنه» ظاهر است که ابن جعیل در این خرافات ذم جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارد ساخته که مبرّد امساک از نقل آن کرده، و هر چند در قدری که ذکر ساخته نیز نفی امامت آن حضرت، و اباء از اطاعت آن جناب و کراهت و بغض و عداوت اتباع آن جناب و خود آن جناب ظاهر می شود لکن از قول مبرّد ظاهر شد که این ذم افحش و اشنع از ما سبق بود، که مبرد ما سبق را ذکر کرده، و این ذمّ را بدتر از ما سبق دانسته ذکر آن نکرده، پس کفر و نفاق ابن جعیل و معاویه که ایراد خرافت سراسر شقاوت او در نامۀ نفاق شمامه خود کرده بکمال وضوح و ظهور ثابت شد.

و نیز از این جا ثابت شد که معاویه در کتاب واحد هم اعتراف بشرف

ص:245

جناب امیر المؤمنین علیه السلام در اسلام، و قرابت آن حضرت از جناب خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الکرام و موضع آن حضرت از قریش نموده، و هم در این کتاب ذم آن حضرت نموده.

پس این صنع شنیع از جسارت جاحظ هم بدتر است، چه جاحظ اظهار کمال عداوت و ناصبیت خود با حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بایراد مطاعن بر آن حضرت در کتاب دیگر نموده، و اعتراف بفضائل آن حضرت در کتاب دیگر، و معاویه جمع بین الامرین در کتاب واحد نموده.

پس استبعاد و استغراب فاضل رشید از نسبت ناصبیت و عداوت بجاحظ موجب کمال استبعاد و استغراب است، و ابطال رشید ناصبیت جاحظ را بدلیل اعتراف جاحظ بفضائل حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در کمال بطلان است، که هر گاه معاویه اظهار عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در همان کتاب که اعتراف بفضائل آن حضرت در آن کتاب کرده نموده باشد، اظهار جاحظ عداوت آن حضرت را در کتاب دیگر، و اعتراف بفضائل آن حضرت در کتاب دیگر چه جای استعجاب است.

و از صدر کتاب باهر الفخر جناب امیر المؤمنین علیه السلام ظاهر است که معاویه مردی بود که نبود برای او بصری که هدایت او کند، و نه برای او قائدی بود که ارشاد او نماید، دعوت کرده او را هوی پس اجابت کرده او هوی را، کشید او را هوی پس اتباع آن نموده.

و نیز از قول مبرد: «و بعد هذا ما یمسک عنه» ظاهر است که نجاشی شاعر که حسب ارشاد باسداد جناب أمیر المؤمنین علیه السلام جواب اشعار ابن جعیل گفته، بعد هر دو شعر که مبرد نقل کرده، چنان توهین و تهجین و تقبیح و تفضیح معاویه و طعن و تشنیع بر او نموده، که مبرد

ص:246

بغرض حمایت پور ابو سفیان و صیانت عرض آن شیطان امساک از آن نموده، و بکتمان حق نیل مخالفت آیه: وَ لا تَلْبِسُوا اَلْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا اَلْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ(1) بر جبین مبین خود نهاده.

و نیز از این قول مبرد ظاهر شد که این طعن و ذم معاویة زیاده تر بود از آن طعن و ذمّ معاویة که جناب امیر المؤمنین علیه السلام ارشاد کرده.

مکاتبه امیر المؤمنین علیه السلام و معاویه را ابو العباس مبرد در کامل نقل کرده ابو العباس مبرد از اکابر و اعاظم و ائمه ادب است
اشاره

و محتجب نماند که ابو العباس مبرد(2) صاحب «کامل» از اکابر ائمة عالی درجات و اعاظم معتمدین ثقات است.

ترجمه مبرد بگفتار ابن خلکان در وفیات

قاضی القضاة شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد بن ابراهیم بن خلکان البرمکی الاربلی الشافعی در «وفیات الأعیان» گفته:

محمد بن یزید بن عبد الاکبر بن عمر بن حسان بن سلیمان بن سعد بن عبد اللّه ابن زید بن مالک بن الحارث بن عامر بن عبد اللّه بن بلال بن عوف بن أسلم، و هو ثمالة بن أعجن بن کعب بن الحرث بن کعب بن عبد اللّه بن مالک بن النضر بن الاسد بن الغوث.

و قال ابن الکلبی: عوف بن أسلم هو ثمالة و الاسد هو الازد الثمالی الازدی

ص:247


1- البقرة 42
2- صلاح الدین صفدی در وافی بالوفیات گفته : محمد بن یزید بن عبد الاکبر الازدی البصری ابو العباس المبرد امام العربیة ببغداد فی زمانه . اخذ عن المازنی و أبی حاتم السجستانی و غیرهما و روی عنه اسماعیل الصفار و لزمه مدة ، و ابراهیم بن نفطویه ، و محمد بن یحیی الصولی و جماعة و کان فصیحا بلیغا مفوها ثقة اخباریا علامة صاحب نوادر و ظرافة ، و کان جمیلا و سیما لا سیما فی صباه ، و له تصانیف مشهورة ، منها کتابه الکامل ، قال القاضی : طالعته سبعین مرة و کل مرة ازداد منه فوائد . 12 الوافی بالوفیات مخطوط ج 5 ص 126

البصری المعروف بالمبرد النحوی.

نزل بغداد، و کان اماما فی النحو و اللغة، و له التألیف النافعة فی الادب.

منها کتاب «الکامل» و منها «الروضة» و «المقتضب» و غیر ذلک.

أخذ الادب عن أبی عثمان المازنی و أبی حاتم السجستانی و قد تقدّم ذکرهما.

و أخذ عنه نفطویه و قد تقدم ذکره و غیره من الائمة.

و کان المبرد المذکور، و أبو العباس احمد بن یحیی الملقب بثعلب صاحب کتاب «الفصیح» عالمین متعاصرین قد ختم بهما تاریخ الادباء و فیهما یقول بعض أهل عصرهما من جملة أبیات و هو أبو بکر بن أبی الازهر:

أیا طالب العلم لا تجهلن و عذ بالمبرد أو ثعلب.

تجد عند هذین علم الوری فلا تک کالجمل الاجرب

علوم الخلائق مقرونة بهذین فی الشرق و المغرب

و کان المبرد یحب الاجتماع فی المناظرة بثعلب و الاستکثار منه، و کان ثعلب یکره ذلک و یمتنع منه.

و حکی أبو القاسم جعفر بن محمد بن حمدان الفقیه الموصلی، و کان صدیقهما قال: قلت لابی عبد اللّه الدینوری ختن ثعلب: لم یأبی ثعلب الاجتماع بالمبرد؟ فقال لان المبرد حسن العبارة حلو الاشاره فصیح اللسان ظاهر البیان، و ثعلب مذهبه مذهب المعلمین، فاذا اجتمعا فی محفل حکم للمبرد علی الظاهر الی أن یعرف الباطن، و کان المبرد کثیر الامالی، حسن النوادر الخ(1)

ترجمه مبرد بگفتار ذهبی در عبر فی خبر من غبر

«و حافظ شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در کتاب «العبر فی خبر من غبر» در سنة خمس و ثمانین و مائتین گفته» :

ص:248


1- وفیات الأعیان ج 1 ص 626 - 627

و فیها أبو العباس المبرد محمد بن یزید الازدی البصری امام أهل النحو فی زمانه، و صاحب التصانیف، أخذ عن أبی عثمان المازنی و أبی حاتم السجستانی و تصدر للاشتغال ببغداد، و کان و سیما ملیح الصورة فصیحا، مفوها أخباریا علامة ثقة، توفی فی آخر السنة(1).

ترجمه مبرد بگفتار یافعی در مرآت الجنان

«و أبو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی الیافعی در کتاب «مرآة الجنان» در سنة خمس و ثمانین و مائتین می فرماید» :

فی السنة المذکورة توفی امام أهل النحو فی زمانه، صاحب المصنفات النافعات أبو العباس المبرد محمد بن یزید الازدی البصری، أخذ عن أبی عثمان المازنی و أبی حاتم السجستانی، و تصدر للاشتغال ببغداد، و کان و سیما ملیح الصورة، فصیحا مفوها، أخباریا، علامة، ثقة اماما فی النحو و اللغة، و له التألیف النافعة فی الادب منها کتاب «الکامل» و منها «الروضة» و «المقتضب» و غیر ذلک، و أخذ عنه نفطویه و غیره من الائمة، و کان المبرد المذکور و أبو العباس الملقب بثعلب صاحب کتاب «الفصیح» عالمین فاضلین متعاصرین قد ختم بهما تاریخ الادباء و فیهما یقول بعض أهل عصرهما و هو أبو بکر بن أبی الازهر أبیاتا من جملتها.

أیا طالب العلم لا تجهلن و عذ بالمبرد أو ثعلب

تجد عند هذین علم الوری فلا تک کالجمل الا جرب

علوم الخلائق مقرونة بهذین فی الشرق و المغرب

قالوا و کان المبرد یحب الاجتماع بثعلب للمناظرة و الاستکثار من ذلک، و کان ثعلب یکره ذلک و یمتنع منه.

و حکی أبو القاسم جعفر بن محمد بن حمدان الفقیه الموصلی، قال قلت لابی

ص:249


1- العبر فی خبر من غبر ص 113 مخطوط فی مکتبة المؤلف

عبد اللّه الدینوری ختن ثعلب: لم یأبی ثعلب الاجتماع بالمبرد؟ فقال: لان المبرد حلو الاشاره فصیح اللسان، و ثعلب مذهبه مذهب المعلمین، فاذا اجتمعا فی محفل حکم للمبرد علی الظاهر الی أن یعرف الباطن، و کان المبرد کثیر الامالی حسن النوادر الخ(1).

ترجمه مبرد بقول سیوطی در بغیة الوعاة

«و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در کتاب «بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة» گفته» :

محمد بن یزید بن عبد اللّه الازدی البصری أبو العباس المبرد، امام العربیة ببغداد فی زمانه، أخذ عن المازنی و أبی حاتم السجستانی، و روی عنه اسماعیل الصفار و نفطویه و الصولی، و کان فصیحا بلیغا مفوها ثقة أخباریا علامة، صاحب نوادر و ظرافة، و کان جمیلا لا سیما فی صباه.

قال السیرافی فی طبقات النحاة البصریین: و هو من ثمالة قبیلة من الازد، و فیه یقول عبد الصمد بن المعدل:

سألنا عن ثمالة کل حی فقال القائلون و من ثمالة

فقلت محمد بن یزید منهم فقالوا زدتنا بهم جهالة

قال و کان الناس بالبصرة یقولون: ما رأی المبرد مثل نفسه، و لما صنّف المازنی کتاب «الالف و اللام» سأل المبرد عن دقیقه، و عویصه، فأجاب بأحسن جواب و قال له: قم فأنت المبرد بکسر الراء أی المثبت للحق، فغیره الکوفیون و فتحوا الراء و قال نفطویه: ما رأیت أحفظ للاخبار بغیر أسانید منه و له من التصانیف «معانی القرآن» «الکامل» «المقتضب» «الروضة» «المقصور و الممدود» و «الاشتقاق» «القوافی» «اعراب القرآن» «نسب عدنان و قحطان» «الرد علی سیبویه» «شرح شواهد الکتاب» «ضرورة الشعر و العروض» «ما اتفق لفظه و اختلف معناه»

ص:250


1- مرآت الجنان ج 2 ص 212 ط دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد الدکن

«طبقات النحویین البصریین» و غیر ذلک.

قال السیرافی: و کان بینه و بین ثعلب من المنافرة ما لا خفاء فیه، و أکثر أهل التفضیل یفضلونه(1).

معاویه با کمال عدواتش گاه و بیگاه بفضائل اهل البیت علیهم السلام اعتراف میکرد

«و هر گاه این را دانستی پس بدانکه از شواهد اعتراف معاویه بفضل اهل بیت علیهم السلام است آنچه در کتاب «هدایة السعداء» مذکور است» :

و قیل دخل الحسن بن علی (رض) علی معاویة یوما، و هو مضطجع علی سریره، فسلم علیه و أقعده عند رجلیه، ثم قال: یا أبا محمد أ لا أعجبک أمر أم المؤمنین عائشة تزعم أنی لست للخلافة أهلا، قال: أعجب ما قالت؟ قال: کل العجب، قال: و أعجب من ذا جلوسی عند رجلیک و أنت نائم، فاستحیی معاویة و استوی جالسا.

ثم قال: أقسمت علیک یا أبا محمد لما أخبرتنی کم علیک من الدین؟ قال:

مائة ألف دینار، فقال: یا غلام اعط للحسن ثلاثمائة ألف دینار، مائة ألف یقضی بها دینه، و مائة ألف یفرقها علی موالیه، و مائة ألف یستعین بها علی نوائبه ثم قال: أقسمت علیک یا أبا محمد خذها من ساعتک هذه، فقام الحسن و أخذها فقال له ابنه یزید: یا أبت استقبلک بکل المکروه و أنت تعطیه مثل هذا العطاء، و الدین غایته، مائة ألف درهم یقضی بها دینه، فقال له: یا بنی ان الحق و اللّه حقهم و لکن غلبناهم علیه(2).

و بمقام ترجمۀ این روایت گفته: مروی است روزی حسن (رض) بر معاویه در آمد، معاویه بر تخت غلطیده بود، اشاره کرد حسن (رض)

ص:251


1- بغیة الوعاة ص 116 ط بیروت
2- هدایة السعداء ص 313 الجلوة الخامسة من الهدایة الثالثة عشر

را که هم بر تخت جانب پاهای او بنشیند، پس معاویه گفت أی ابو محمد در عجب نمی آید ترا کار مادر مؤمنان عائشه که او مرا شایستۀ خلافت ندید، و از یتوای خلافت ندید، و از فتوای خلافت من رجوع کرد، در من چه شرط خلافت نبود که او مرا بخلافت شایان نگفت؟ شاه حسن گفت ترا از کار عایشه عجب می آید؟ معاویه گفت حقا این همه عجب است، شاه حسن گفت عجب آنست تو غلطیده و مرا نزدیک پایهای خود نشانده، پس معاویه شرمانده شد و برخواست و با ادب بنشست گفت أی ابو محمد سوگند می دهم ترا بگو بر تو دین مردمان چند است گفت یکصد هزار دینار.

معاویه خازن را گفت بیار پیش نظر حسن سه صد هزار دینار، گفت یکصد هزار از دین خود بده، و یکصد هزار غلامان خود را وظیفه و علوفه قسمت کن، و یکصد هزار بر نفران و کارکنان خود بده، گفت أی ابو محمد سوگند می دهم بگیر مر این مال را، امیر المؤمنین (1)حسن (رض) آن مال را قبول کرد و برخواست و برفت، پسر او که نامش یزید بود معاویه را گفت أی پدر ترا حسن بناخوشی بملاقات آمده تو این مقدار مال چرا دادی، مقدار دین او می دادی، معاویه گفت أی یزید و اللّه که حق حق ایشان است، و خلافت و امارت از ایشان است، و لکن ما بزور و قوت مال گرفته ایم.

تا بدانی که معاویه متغلب بود، و حسن امام بر حق بود، و معاویه بر تغلب خود نیز اقرار کرده که من متغلبم(2) انتهی.

ص:252


1- نزد اهل حق امیر المؤمنین از القاب خاصه جناب علی بن أبی طالب علیه السلام است 12 .
2- هدایة السعداء ص 313 الجلوة الخامسة من الهدایة الثالثة عشر .

از این عبارت ظاهر است که معاویه بخطاب یزید بتأکید و توضیح و یاد کردن قسم بنام خدا اعتراف کرده بحقیقت امام حسن علیه السلام، و ظاهر کرده که خلافت و امارت حق حضرات اهل بیت علیهم السلام است، و خود معاویه متغلب یعنی جائر و ظالم و غاصب است.

اعتراف جاحظ نیز بفضیلت امیر المؤمنین علیه السلام مثل اعتراف معاویه است

پس هر گاه معاویه با وصف آن همه عداوت و تغلب و جور و ظلم اعتراف بحق کرده باشد، صدور اعتراف بحق از جاحظ با وصف انهماک در عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کدام مقام استغراب است.

و نیز در کتاب «هدایة السعداء» مسطور است در رساله عبهری گوید:

بعد نقل علی ولی (رض) معاویه هر سال بزیارت مصطفی صلی اللّه علیه و سلم می آمد، حسن و حسین تا روضه مبارک استقبال می کردند، بعد از زیارت، معاویه ایشان را بر اسبان تتری سوار کردی، و عایشة بر دوش گرفتی، پیش اسب ایشان پیاده شده تا خانه رسانیدی، خلق مدینه گفتی این همه فیلسوفیست، با پدر ایشان علی ولی حرب کرد، و آخر هم چنین تعظیم می نماید تا ملک قرار گیرد انتهی(1).

این عبارت هم برای دفع توهم فاضل رشید کافی و وافی است، چه از آن ظاهر است که معاویه حسنین علیهما السلام را بر اسبان تتری سوار می کرد، و غاشیه بر دوش می گرفت، و پیش اسبان حسنین علیهما السلام پیاده می رفت، لکن مردم مدینه این تعظیم و تکریم را محمول بر صدق اعتقاد و خلوص و سداد معاویه نمی کردند، بلکه آن را فیلسوفی معاویه می دانستند، که با جناب امیر المؤمنین علیه السلام محاربه و مقاتله کرد، و آخر بناچاری تعظیم حسنین علیهما السلام بغرض برقرار ماندن ملک می نماید.

ص:253


1- هدایة السعداء ص 313

پس هم چنین اعتراف جاحظ بفضائل جناب امیر المؤمنین و تعظیم و تکریم آن حضرت دلیل صدق اعتقاد او نمی تواند شد.

و از ملاحظۀ این عبارت «رسالۀ عبهری» اساس توهم صاحب «منتهی الکلام» که در مسلک اول(1) بقصه برداشتن عمر غاشیه اسب امام حسین علیه السلام را در بازار مدینه بعد نکاح آن حضرت تمسک کرده، و آن را دلیل قاطع بر برائت عمر از بغض و عداوت قرار داده، بآب می رسد، چه این صنیع خلافت مآب که غاشیه اسب امام حسین علیه السلام بر دوش برداشته، اظهار سرور ساخته، با آنکه حق والد بزرگوار آن حضرت جناب علی بن أبی طالب علیه السلام غصب نموده، فیلسوفی صریح بود، مثل فیلسوفی معاویه، بلکه فیلسوفی معاویه در حقیقت موروث و مأخوذ از فیلسوفی خلافت مآب است، و موافق آنست «حذو النعل بالنعل، وافق شن طبقة» .

عایشه نیز با کمال عدواتش به فضیلت امیر المؤمنین علیه السلام گاهی اعتراف میکرد

و نیز عائشه با آن همه بغض و عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام اعتراف بفضل آن حضرت می کرد.

میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی که باعتراف فاضل رشید در همین کتاب «ایضاح» از علمای اهل سنت است در کتاب «مفتاح النجا» ، که بآن جابجا در ایضاح تمسک می فرماید گفته:

اخرج ابن مردویه عن أبی الحسن الانصاری عن ابیه قال: دخلت علی أم المؤمنین عائشة (رض) فقالت:

من قتل الخوارج؟ قال: قلت قتلهم علی بن أبی طالب، قالت: ما یمنعنی الذی فی نفسی علی علی أن أقول الحق، سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم یقول: یقتلهم

ص:254


1- منتهی الکلام ج 1 ص 74 ط لکهنو

خیر أمتی من بعدی و سمعته یقول علی مع الحق و الحق مع علی(1).

از این روایت ظاهر است که حضرت عائشه ارشاد فرمود که منع نمی کند مرا آنچه در نفس من است بر علی از اینکه بگویم حق را، شنیدم رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم را می گفت: که قتل خواهد کرد ایشان را یعنی خوارج را بهترین امت من بعد من، و شنیدم آن حضرت را می گفت که علی با حق است و حق با علی است.

و عداوت و بغض عائشه با جناب امیر المؤمنین علیه السلام اگر چه از محاربۀ او با آن حضرت کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار است، و نیز دیگر دلائل واضحه بر آن بسیار «کما یظهر من تشیید المطاعن للوالد الماجد العلامة احله اللّه دار القرار» ، لکن از نفس همین روایت ظاهر است که در نفس عائشه چیزی مضرّ برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام کامن بود.

دشمنان اهل البیت علیهم السلام منافقند
دشمنان سادات به گفتار ملک العلماء منافقند
ملک العلماء سوره منافقین را در باره منکرین فضل سادات تفسیر کرده

بالجمله هر چند این همه شواهد و دلائل برای دفع شبهۀ فاضل رشید کافی و بسند است، مگر غایت عجب آنست که حضرت او چنانچه بسبب نهایت اشتغال بعلوم رسمیه و تضییع و تضییق اوقات بمباحث وهمیه از تتبع کتب دینیه قاصر مانده، و بادراک این دلائل و شواهد مستفید نگردید، هم چنان از قرآن شریف و کلام مجید هم غفلت شدید نموده، چه تتبع و امعان دیگر آیات را که در مواضع متفرقه قرآن شریف مذکور است رافع این استبعاد بعید فاضل رشید است، اگر سورۀ منافقین را که نظر در آن بنسبت تفحص آیات متفرقه نهایت سهل و آسان، و قرائت آن بالخصوص

ص:255


1- مفتاح النجا ص 57 الفصل العشرون من الباب الثالث - مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو

در یوم جمعه معمول آحاد اهل اسلام و ایمان، فضلا عن الاکابر الأعیان فاضل رشید بنظر بصیرت می دید، و بمعانی آن وامیرسید، هرگز مرتکب این همه شوخی و جسارت نمی گردید، چه از سورۀ منافقین بکمال وضوح ظاهر است که بمجرد اعتراف برسالت جناب رسالتمآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حکم بایمان منافقین، و برائت شأن از کذب و عناد و بغض آن حضرت نتوان کرد.

پس هر گاه منافقین را اعتراف برسالت جناب ختم المرسلین صلی اللّه و آله و سلم اجمعین از بغض و عناد آن حضرت برنیارد، جاحظ را محض اعتراف او بفضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام با وصف تسوید وجه خود بتصنیف کتاب مطاعن چه نفع رساند.

و از لطائف مقام آنست که علامۀ ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی که ممدوح و مستند جناب رشید است سورۀ منافقین را بر حال شناعت مآل مقصرین در تعظیم سادات با اجلال فرود آورده است، و آیات آن را بنفاقشان در اظهار اعتقاد فضل سادات و انکار در واقع مطابق ساخت، لهذا ایراد عبارت بلیغه اش مناسب می نماید، تا شبه رشید در باب جاحظ بکمال وضوح مندفع گردد، و ظاهر شود که حال جاحظ موافق است با حال این مردم که ملک العلماء آیات سورۀ منافقین را بر ایشان فرود آورده، پس باید دانست که علامۀ ملک العلماء در کتاب «هدایة السعداء» که نسخۀ عتیقۀ آن پیش افقر حاضر است گفته: الجلوة الثامنة فیما جاء أی قوم أبغضهم، بدانکه منافق شقی غالبا دشمن خاندان باشد، یعنی با وجود دعوی ایمان رعایت خانه بهترین انبیا نکند پناه ندارد.

«فی الاربعین عن الاربعین» : «لا یبغض أولادی الا منافق شقی» ترجمه مصطفی فرمود

ص:256

صلی اللّه علیه و سلم دشمن ندارد اولاد مرا مگر کسی که ظاهر او با باطن و قال او با حال و گفتار او با رفتار موافق نباشد.

فی «شرف النبوة» : لا یبغضنا اهل البیت الا منافق ردی فی «التشریح» :

«إِذا جاءَکَ اَلْمُنافِقُونَ» أی کاذبون فی ان قولهم ذلک عن اعتقادهم و تصدیقهم و هم لا یعتقدون، فلما لم یصدق ذلک ضمائرهم لم ینفعهم ان یقولوا بألسنتهم ما لیس فی قلوبهم، فخرجوا عن اسم الایمان، و لم یکن فی الآخرة حکمه إذا لم یکن معهم، و لحقوا بالکافرین فی الدرک الاسفل من النار، و بقی علیهم حکم الاسلام باظهار شهادة اللسان فی احکام الدنیا المتعلقة بالائمة و حکام المسلمین الذین احکامهم علی الظواهر، بما اظهروه من علامات الاسلام، إذ لم یجعل للبشر سبیل الی السرائر.

اگر آن روز منافقان بودند مصطفی صلی اللّه علیه و سلم بوحی می شناخت امروز ما نفاق دل را نمی شناسیم، لکن صفتی که در منافقان بوده، و از عادتی که بدان ایشان را منافق خوانده، همان صفت نفاق که قال با حال و گفتار با رفتار مطابق نیست، بعین آن صفت در بعضی مردمان این دیار و این زمانه ظاهر و مطابق آمده، زیرا چه قال تابع حال و گفتار مسالم رفتار ایشان نشده.

و لهذا ملک الحقایق ابو علی الواسطی رض گفته است: «ابتلینا بزمان لیس فیها آداب الاسلام، و لا اخلاق الجاهلیة، و لا احلام ذوی مروة» ، یعنی مبتلا شدیم ما بزمانه که در آن نه ادب مسلمانی است، و نه خلق جاهلان، و نه عادت ایشان، اگر از این جهل، قبل البعث مرادداری معنی آن باشد که پیش از بعث هیچ کس فرزند پیغامبری را با دعوی ایمان ایذاء نرسانیده، و بعد از اسلام بحضور مصطفی هیچ کسی فرزند رسول را

ص:257

با دعوی ایمان ایذا نرسانیده، و در این زمانه حلم و مروت نیست، یعنی اگر چه ایمان بر پیغمبر نباشد رسم از مردم و مردمی نیست که با دعوی ایمان فرزند رسول کشتند، یعنی نه در اسلام قتل ایشان با دعوی ایمان جائز، و نه در خلق و مروت، نه نان گندمی و نه زبان شیرینی، نه بشاشت و نه راحت.

تراب علی رأس الزمان فانه زمان عقوق لا زمان حقوق

فکل رفیق فیه غیر موافق و کل صدیق فیه غیر صدیق

لو کان للدنیا الوفاء لما ابتلی بالقتل مظلوما حسین بن علی

لم ینج من مکر الزمان و کیده من کان فی الدنیا نبی او ولی

مصطفی را اگر ایشان بزبان رسول خواندند، این قوم نیز فرزندان او را سید می گویند، «یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ» این سید گفتن ایشان هزلست، از آنکه موضوع این لفظ برای تعظیم است چون اهانت و حقارت ایشان را کنند، حال ایشان شاهد نفاق قال است «وَ اَللّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ» و ایشان را خدا سیدی شباب خوانده «وَ اَللّهُ یَشْهَدُ إِنَّ اَلْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ» و خداوند گواهی می دهد هر کرا ظاهر با باطن موافق نیست هر آینه منافقان دروغ گویانند.

وای نه یک بار بصد بار وای زین همه گبران مسلمان نمای

«اِتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً» ، سید خزاده گفتن سپر ساخته اند، تا تهمت کفر و کافری از خود دور کنند «فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اَللّهِ» پس باز ایستادند از راه راست «ان تمسکتم بهما لن تضلوا من بعدی» «إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» ، بدرستی که ایشان بد کار می کنند که با دعوی ایمان و خزاده گفتن اهانت و ایذا بایشان می رسانند «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا» خزاده

ص:258

و سید گفتن بسیرت مؤمنان صالحانند، و بایذا و اهانت کردن کافر می گردند «فَطُبِعَ عَلی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ» یعنی دل را موافق طبع نمی کنند، و هیچ فرقی نمی کنند که هر چند شیرینی مطبوع صغار است سرانجام زیان کار است «وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ» اگر به بینی صورت ایشان بعضی دستارها بزرگ و کتاب در آستین کرده، و بانگ «أُوتُوا اَلْعِلْمَ دَرَجاتٍ» بنام خود در داده، و بعضی دراع و کفن و خرقه پوشیده و صوف ببر کرده پس ترا خوش آید صحبت ایشان و خوش آید تو را شنیدن گفتار ایشان بگویند شما خزاده اید، و ایمان ما بر جد شما، و ارادت بر پدر شما علی بن أبی طالب رض «اقوالهم کاقوال الانبیاء و افعالهم کافعال الشیطان» باین گفتارها.

کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ(1) در تعظیم و کردارها مر ایشان مانند درخت خشک اند، اگر چه باران علم و قطرات سلوک بر ایشان مالامال، اما شاخ دوستی اولاد رسول و میوۀ حب خاندان در دل نروییده.

درخت سبز داند قدر باران تو خشکی قدر باران را چه دانی

«السعید من سعد فی بطن امه، و الشقی من شقی فی بطن امه» نادیده نی شناسد خورشید را خبر خود کوزه گر چه داند یاقوت را بها

یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ هُمُ اَلْعَدُوُّ(2) منافق همیشه بزدل و ترسنده است، دل نهادن نمی تواند، چنانچه کینه در سینه با خاندان دارد، از ایمان برگشتن نمی تواند، از بد دلی خود هر آوازی که براید دشمن دارند، ترسند مگر کسی بر نفاق ما مطلع شود.

ص:259


1- سورة المنافقون : 4
2- سورة المنافقون : 4

فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اَللّهُ أَنّی یُؤْفَکُونَ(1).

أی برادر من اگر می خواهی که ایمان بسلامت بری، و عبادت و طاعت را در بهشت اجر گیری، احتراز کن از ایذای خاندان، که خداوند تعالی لعنت کرده است کسی را که ایذای خاندان کند.

إِنَّ اَلَّذِینَ یُؤْذُونَ اَللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اَللّهُ فِی اَلدُّنْیا وَ اَلْآخِرَةِ(2) ، شاهد عدل است.

وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اَللّهِ(3) ، و چون گفته شود مر این مردمان را که هر چه با سادات بی ادبی کرده اید، عذر خواهید، و آشتی کنید تا فردا مصطفی صلی اللّه علیه و سلم شما را شفاعت کند لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ(4) گردن تافتند بتمسخر بر اولاد رسول.

وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ(5) روی می گردانند، و بر مباهات دنیا مغرور می گردند، و کبر کنندگان، فقرا و سادات را در نظر نمی آرند.

سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ(6) برابر است کسی که حرمت و کرامت رسول اللّه در حرمت فرزندان او نگاه ندارد، اگر چه هزار سپر را دست پنجه گرفت، و آمرزش خواسته و نخواسته فَلَنْ یَغْفِرَ اَللّهُ لَهُمْ(7) هرگز نیاموزد خداوند تعالی کسی را که اهانت و استخفاف رسول اللّه کند در اهانت فرزندان او.

ص:260


1- المنافقون : 4
2- الاحزاب : 57
3- المنافقون : 5
4- المنافقون : 5
5- المنافقون : 5
6- المنافقون : 6
7- المنافقون : 6

إِنَّ اَللّهَ لا یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْفاسِقِینَ(1) هر که اهانت رسول اللّه کند خداوند تعالی او را راست ندهد.

هُمُ اَلَّذِینَ یَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلی مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اَللّهِ حَتّی یَنْفَضُّوا(2) حصص غنائم و سائر استحقاق ایشان موقوف کرده گذشت ایشان بینند، بلکه برسم چاکری نیز چیزی ندهند، غلام و مسخره و مطرب را اسبان دهند و مشاهره ها تعیین فرمایند، و فرزندان رسول در بدر گدائی کنند و خوار کردند، و اگر طعام و دعوت و ولیمه کنند مطرب و مسخره درون خوانند، اما سادات بیرون دارند، می دانند در دل می گویند: ندهیم فرزندان رسول را حق ایشان تا پراکنده شوند.

وَ لِلّهِ خَزائِنُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لکِنَّ اَلْمُنافِقِینَ لا یَفْقَهُونَ(3) مر خدایرا خزینه های آسمان و زمین است، اگر خواستی بدیشان دادی، و لکن دنیا دوست داشتۀ حق نیست، سبب آن نداده،

«الدنیا جیفة و طالبها کلاب» منافقان این نمی دانند.

یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی اَلْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ اَلْأَعَزُّ مِنْهَا اَلْأَذَلَّ(4) امیران و سلاطین این دیار چنانند، که در دل می گویند: اگر ما از سفر سوی مدینه غنا درآییم، هرآینه بزرگی کنیم بر عزیزان دیار، و ما ایشان را خوار کنیم، و خود عزیز باشیم،

«رفعة الاشرار محنة الابرار، إذا ملک الاراذل هلک الافاضل» .

وَ لِلّهِ اَلْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ(5)، خدایرا عزت است و عزت

ص:261


1- المنافقون : 7
2- المنافقون : 7
3- المنافقون : 7
4- المنافقون : 8
5- المنافقون : 8

فرزندان رسول را بعزت رسول، و عزت است مر معتقدان خاندان را، وَ لکِنَّ اَلْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ(1) کور مادر زاد و مردم کم زاد ایشان را نشناسد.

یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اَللّهِ(2) أی آن کسانی که ایمان آورده اید بر خدا و عزت رسول اللّه، بر هستی دنیا و مال و پادشاهی و امیری اعتماد مکنید، «الذکر اسم جامع لانواع الطاعات» و دوستی اولاد رسول طاعت است، «و قد عرفتم قدر منفعة الاولاد و الاموال أنه أهون شیء و أدونه فی جنب ما قال اللّه تعالی: وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً(3) هر که بمال و فرزند مغرور شود، و دست از انفاق و اعطاء سادات باز دارد، او از زیانکاران است.

وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ اَلْخاسِرُونَ(4) از آنکه دنیا گذرنده و جزای احسان یابنده.

ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اَللّهِ باقٍ(5) چرا به درگذرنده پاینده نستانی؟ وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ اَلْمَوْتُ(6) بدهید فرزندان رسول را از مال نفقه، تا آنکه اسباب موت بیاید.

فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِی إِلی أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ اَلصّالِحِینَ(7)

ص:262


1- المنافقون : 8
2- المنافقون : 9
3- الشوری : 23
4- المنافقون : 9
5- النحل : 96
6- المنافقون : 10
7- المنافقون : 10

اگر امروز سادات را تشریف ندادی فردا بگوی أی پروردگار من مهلت ده مرا نزدیک موت، تا در حق سادات احسان کنیم، و از جمله نیکمردان باشم.

وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اَللّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها وَ اَللّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ(1) فرمان ندهند و در اجل تأخیر نکنند، خداوند عز و جل خبر کننده شما، اگر نیک باشید نیکی یابید و اگر بد باشید گرفتار گردید.

دیگر غالبا ولد الزنا از جمله دشمنان خاندان است،

«فی الاربعین عن الاربعین» : «لا یبغض أولادی الا ولد الزنا» ترجمه-مصطفی فرمود صلی اللّه علیه و آله و سلم: دشمن ندارد اولاد مرا مگر حرام زاده.

و این تمام بیان در جلوۀ ثامنه عشر از هدایه سابعه بازنمودیم.

دیگر غالبا بی ادب با خاندان رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم یا جاهل و یا کنیزک زاده باشد.

دیگر غالبا بی ادب و غیر معتقد با سادات مردمان هند باشند، چنانچه صفت ایشان در جلوۀ تاسعه از هدایه ثالثه باز نمودیم.

دیگر غالبا در آخر الزمان ایشان را تعظیم مردمان ندارند، لانه من علامات القیامة،

فی «الدرر» : «سیأتی زمان علی امتی، الههم هواهم، همتهم بطونهم، قبلتهم نسائهم، شرفهم أموالهم، دینهم دراهمهم» .

فی «اخبار الثمار» و هو کتاب فی غایة الاعتبار: «إذا کان آخر الزمان لا بد للناس فیها من الدراهم و الدنانیر یقیم بها دینه و دنیاه» یعنی بیاید زمانۀ که خدای ایشان هوای ایشان باشد، یعنی هر چه هوا فرماید کنند، و طعام خوب کسی خورد او را صاحب همت گویند، و شب و روز روی

ص:263


1- المنافقون : 11

بروی زنان آرند، و هر کرا مال باشد اصیل و شریف و عالم و شیخ و دنیا دار هموار خوانند، سادات را بغیر مال در آن زمانه چگونه معتقد شوند.

«فی المشارق» : «بادروا بالاعمال کقطع اللیل المظلم، فیصبح الرجل مؤمنا و یمسی کافرا، یبیع دینه بعرض من الدنیا» حاصله: بیاید زمانه چون شب تاریک، سادات را در شب تاریک کجا شناسند، هر آینه روز را مسلمان خیزند، و در شب کافر شوند، و برای عرض دنیا علماء و شیوخ دین را فروشند، و دین در حب خاندان است، چنانچه در جلوۀ ثالثه از هدایۀ ثانیه باز نمودم.

«و فی المشارق» : «ان اللّه لم یرفع العلم، و لکن لم یترک العلماء حتی اتخذ الناس رؤساء جهالا، فأفتوا بغیر علم فضلّوا و أضلّوا» حاصله:

بیاید زمانۀ که علماء نمانند تا آنکه مردمان پیران و مهتران سازند جاهلان را و فتوی دهند در ظلم و تعدی، و اهانت سادات، و ستادن رشوه و باج، و بغی و سفک و فتنه، خود نیز گمراه شوند، و ملوک و سلاطین و دیگران که کم دانش اند ایشان را نیز گمراه کنند، و سخن بمزاج سلاطین و ملوک گویند، آن روز مسلمان زاده بر مسلمانی نمانده.

«فی الدرر» : «سیأتی زمان لا یلد المؤمن مؤمنا،» یعنی بیاید بر مردمان زمانۀ که فرزند مسلم مسلم نشود، یعنی هیچ رعایت فرزند رسول نگاه ندارد، پس اگر در این وقت فرزند نزایید جائز باشد.

فی «الخانیة» : «إذا عزل الرجل خوفا من ولد السوء لفساد هذا الزمان فهو جائز،» ظاهر قال در دعوی ایمان، و حال در ایذا و اهانت خاندان.

فی «المدارک» : «سیأتی زمان یقرءون من القرآن، و یصلون، فی المساجد

ص:264

و هم صائمون و لیس فیهم ایمان»

و فی «تحقیق الایمان» : «سیأتی علی الناس زمان یصلون فی المساجد و ما فیهم مؤمن و إذا قالوا: لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه، قال اللّه تعالی «کذبتم فیها لستم بصادقین» حاصله: هر آینه بیاید زمانه که قرآن خوانند مردمان و نماز گزارند، و روزه دارند، و چون رعایت حق و حرمت رسول نگاه ندارند ایمان در ایشان نباشد، چون بگویند لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه، خداوند تعالی فرماید: دروغ می گویند، یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ(1) ، وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ (2) ، در این چنین دیار و دور آخر، رعایت حق و حرمت رسول چه طمع و توقع کنی، اما دنیا از مردان نیکو و ابرار خالی نیست ایشان حق و حرمت رسول اللّه نگاه می دارند و نیکبختانند امّا بر سبیل قلت و نادرند، عصمنا اللّه من المعترض الزنیم انتهی(3).

جاحظ در اعتراف بفضائل امیر المؤمنین علیه السلام مانند منافقین است

از این عبارت توان دریافت که حال جاحظ، که اعتراف بفضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام کرده، و هم روی خود بتصنیف کتابی در ایراد مطاعن بر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام سیاه ساخته، مثل حال همین منافقان است، که حال ایشان ملک العلماء بتفصیل بیان کرده.

و از طرائف آنست که استاد فاضل رشید اعنی المخاطب اتّباعا لشیخه الروحانی اعنی الکاملی المروانی، و من تبعهما کالسفیه الملتانی، و اللجوج المعاصر الشانئ صاحب المنتهی و الازالة الرکیک المبانی بأهل حق نسبت

ص:265


1- الفتح : 11
2- البقرة : 8
3- هدایة السعداء ص 191

ناصبیت و عداوت اهل بیت علیهم السلام می نمایند، بلکه خود فاضل رشید هم، بمزید رشادت و جلادت، خود را از این جسارت باز نمی دارد، پس نهایت حیرت است که این حضرات کثیر الحیاء، چگونه بر این جسارت بی سر و پا و خلاعت سراسر خطا اقدام کردند.

و باز فاضل رشید بمزید تهوّر العیاذ باللّه قصد تکذیب علامه حلی طاب ثراه، در نسبت عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بجاحظ نموده، و باعتراف جاحظ بفضائل حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، که خود علامه حلی ذکر فرموده تمسک کرده، و ندانسته که بنابر این تکذیب استاد او و خواجه کابلی و دیگر اسلاف، بلکه تکذیب نفس شریفشان، در نسبت ناصبیت و عداوت اهل بیت باهل حق، بابلغ وجوه و باولیت تام ثابت خواهد شد، چه بلا ریب اهل حق اضعاف مضاعفه فضائلی که جاحظ ذکر کرده برای حضرت امیر المؤمنین ثابت می کنند، که این کلمات جاحظ بنسبت آن قطره از بحار، و مشتی از خروار است، و رد بلیغ اهل حق بر منکرین فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام بکمال تفصیل و ایضاح، و نهایت طعن و تشنیع بر جمعی از حضرات سنیه که رد این فضائل می کنند، و تصنیف کتب ضخیمه در این باب علاوه بر ما سبق است، و نیز اهتمام اهل حق در نهایت طعن و تشنیع، بر کسی که ادنی منقصتی بحضرات اهل بیت نسبت کند، و جواب مطاعن طاعنین علاوه بر علاوه است، الی غیر ذلک من الوجوه الطاهرة.

شاهصاحب اهل حق را متمسک بقرآن و اهل البیت علیهم السلام نمیداند

جناب شاهصاحب در تتمه باب چهارم این کتاب فرموده اند: باید دانست که باتفاق شیعه و سنی این حدیث ثابت است که پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم فرمود:

«انی تارک فیکم الثقلین ما ان تمسکتم بهما لن

ص:266

تضلوا بعدی احدهما اعظم من الآخر کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی» .

پس معلوم شد که در مقدمات دینی و احکام شرعی ما را پیغمبر حواله باین دو چیز عظیم القدر فرموده است، پس مذهبی که مخالف این دو باشد در امور شرعیه عقیدة و عملا باطل و نا معتبر است، و هر که انکار این دو بزرگ نماید، گمراه و خارج از دین.

حالا در تحقیق باید افتاد که از این دو فرقه، یعنی شیعه و سنی، کدام یک متمسک باین دو حبل متین است، و کدام یک استخفاف این دو چیز عالیقدر می کند، و اهانت می نماید، و از درجۀ اعتبار ساقط می انگارد، و طعن در هر دو پیش می گیرد، برای خدا این بحث را بنظر تأمل و انصاف باید دید، که طرفه کاری و عجب ماجرائی است الخ.(1) از این عبارت ظاهر است که بزعم جناب شاهصاحب، اهل حق معاذ اللّه تمسک بقرآن و اهل بیت علیه السلام نمی کنند، و این هر دو چیز عالیقدر را عیاذا باللّه من کذب الکذاب و عضیهة(2) العنود المرتاب استخفاف می نمایند، و اهانت می کنند، و از درجۀ اعتبار ساقط می انگارند، و طعن در هر دو پیش می گیرند.

و هر چند برای تکذیب این تهمت بدیعه، مثل دیگر خرافات و هفوات او در این باب و دیگر ابواب، افاده خودش در جواب دلیل ششم از دلالت عقلیه امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام که سابقا منقول شده، و در ما بعد انشاء اللّه تعالی در مقام خود خواهد آمد، که از آن بصراحت تمام ظاهر است که شیعه محبین جناب أمیر المؤمنین علیه السلام اند، و اهتمام در دفع

ص:267


1- تحفه اثنا عشریه ص 201
2- العضیهة بفتح العین و کسر الضاد : الکلام القبیح

هذیانات نواصب کرده اند کافی و وافی است، لکن این همه افادات فاضل رشید، که بغرض حمایت جاحظ جاحد بخامۀ بدایع نگار سپرده، نیز ادل دلیل بر تکذیب و تجهیل استاد نبیل ایشان است، چه وجوهی که برای صیانت جاحظ از ناصبیت ذکر فرموده، و بدقت خاطر حقایق ذخائر، تلفیق آن نموده، و اضعاف مضاعفه آن وجوه، که نهایت اولویت در آن متحقق است، برای تبرئه و تنزیه اهل حق، از نسبت سراپا تهمت ناصبیت، که شاه صاحب بر آن جسارت کرده اند متحقق است، و لا اقل همین تقریر رشید بلا ریب در حق ایشان جاری.

وا عجباه که جاحظ جافی که حسب الافاده ائمه سنیه ملحد و زندیق و متلون الاقوال است، و از حمایت نصاری و یهود هم خود را معذور نمی دارد کما یظهر من «لسان المیزان»(1) با آن همه انهماک در ناصبیت و عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام که روی خود بتصنیف کتابی در توجیه مطاعن بآنحضرت سیاه کرده، و بناصبیت او جناب شاهصاحب تصریح کرده اند، چون بالجاء حق بفضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام اعتراف کرده، از ناصبیت مبرأ و منزه باشد، و نسبت ناصبیت باو نزد فاضل رشید عین کذب و بهتان، و محض مجازفت و عدوان، و موجب تشنیعات بی پایان و استهزاءات فراوان باشد، و نزد جناب شاه صاحب، اهل حقّ معاذ اللّه از جملۀ نواصب و منکرین و مستخفین و مهینین اهل بیت علیه السلام باشند، بلکه از نواصب هم بدتر باشند، کما صرح به فیما بعد.

و نیز اهل حق با این همه اهتمامشان در نشر و بث فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام، که نمونۀ آن از همین کتاب «تحفه» خصوصا باب امامت

ص:268


1- لسان المیزان ج 4 ص 356

آن هم ظاهر است، بری از نصب و عداوت نباشند، و متعصبین حضرات اهل سنت که جد و جهد تمام دارند، در اطفاء انوار فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام، چنانچه از جرح و قدح رازی در حدیث غدیر، که بجواب آن مشغولیم، و قدح شاهصاحب بتقلید کابلی در فضائل و مناقب متعدده آن حضرت، و قدح ابن روزبهان در بسیاری از فضائل آن حضرت، و قدح ابن تیمیه در جل فضائل آن حضرت واضح است محبین جناب امیر المؤمنین علیه السلام باشند، این اصطلاح بدیع اهل سنت را ملاحظه باید ساخت، و حیرتها باید برداشت.

شاهصاحب اهل حق را بر خلاف حق ناصبی خوانده

و نیز جناب شاهصاحب در باب چهارم فرموده اند: حالا ناصبیت این فرقه را تماشا باید کرد، که چه قدر بزرگان را که جگرپارههای ائمه و برادران ائمه بودند، بچه مرتبه اهانت و استخفاف می نمایند، و در حق چند کس معدود از اهل بیت که ائمه اثنا عشر، و بعض اقارب ایشان باشند، در پردۀ محبت هزاران عیوب و قبایح نسبت کنند، و استخفاف و اهانت زائد از حد نمایند، بالاتر از خوارج و نواصب.

آری، دشمن دانا به از نادان دوست.

و بعد از تتبع کتب و روایات ایشان تفصیل آن قبایح و عیوب کالشمس فی نصف النهار هویدا می گردد، لیکن در اینجا چندی از کفریات ایشان بطریق نمونه از خرواری ثبت می افتد انتهی.(1) شاهصاحب مخدوم القروم، در این تزویر شوم، و تقریر ملوم، هم نسبت ناصبیت باهل حق کرده اند، و ادعای نسبت کردن اهل حق «العیاذ باللّه» هزاران عیوب و قبایح را بأئمه اثنا عشر علیهم السلام نموده، بلکه دعوی

ص:269


1- تحفه شاهصاحب ص 203 ط لکهنو 1302

کرده که معاذ اللّه اهل حق استخفاف و اهانت زائد از حد می نمایند بالاتر از خوارج و نواصب.

و للّه الحمد که برای تکذیب این بانک بی هنگام چنانچه افادۀ خودشان کافی است: همچنان تقریر فاضل رشید برای تکذیب آن وافی.

و از غرائب امور و عجائب دهور آنست که خود فاضل رشید در «ایضاح» گفته است: و بمناسبت مقام چندی از وجوه مشعره بر عدم ولاء و قلت اعتنای این حضرات نسبت باهل بیت و ازواج و بنات سرور کائنات علیه و علیهم افضل الصلوات و التحیات باید شنید، و بکنه حال ولای ادعائی این بزرگان باید رسید، و چون این باب بس طویل الذیل است و صاحب «تحفه» قدری از آن در کتاب خود بیان نموده، لهذا در این مقام بر ذکر پنج وجه از آن بطریق نمونه اکتفا می رود:

اول آنکه در کتاب «احتجاج» در احتجاج علی علیه السلام من قعوده(1) عن قتال من تأمر علیه من الاولین و قیامه الی قتال من بغی علیه من الناکثین و القاسطین، در روایت منقوله از اسحاق بن موسی مذکور است:

ثم اخذت بید فاطمة و ابنی الحسن و الحسین ثم درت علی اهل بدر، و اهل السابقة، فأنشدتهم حقی، و دعوتهم الی نصرتی انتهی ما اردنا نقله.

و قریب بهمین مضمون این روایت صاحب «تحفه» هم روایتی از

ص:270


1- أصل عبارت احتجاج در ذکر این عنوان چنین است : احتجاجه ( ع ) فی الاعتذار من قعوده عن قتال من تأمر علیه من الاولین و قیامه الی قتال من بغی من الناکثین و القاسطین و المارقین ، پس لفظ اعتذار را فاضل رشید ساقط ساخته و بکمال خوش فهمی لفظ من را متعلق احتجاج ساخته ، و فیه من الفساد ما لا یخفی ، و نیز لفظ مارقین را حذف کرده .

کتاب «سلیم بن قیس الهلالی» از احتجاجات اشعث بن قیس در فصل سوم باب یازدهم نقل کرده، و از این روایت آنچه در حق اربعه متناسبه از اصحاب عبا علیهم التحیة و الثنا مستفاد می شود، نمی توانم که شرح آن بر زبان رانم الخ(1).

تشبث فاضل رشید بکلام سید رضی در باره جاحظ باطل است

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که فاضل رشید، قطع نظر از تصدیق و اذعان بخرافات غریبه صاحب «تحفه» ، خود هم در نفی و لا از اهل حق می کوشد، و آفتاب روشن را بگل تعصب می پوشد، عجب که در این مقام افادات سابقه را در باب رعایت و حمایت و ذب حریم جاحظ، که بکمال اتعاب نفس تلفیق آن کرده اند، نسیا منسیا فرمودند، و ندانستند که برای تصدیق ملازمانشان در این دعوی غریب افادات خودشان در حمایت جاحظ کافی است، و احتیاج باستیناف کلام در آن نیست.

و تشبث فاضل رشید بکلام سید رضی اللّه عنه در باب جاحظ عمدة النصاب اعجب عجاب و محیر الباب است، و مردود است بچند وجه:

اول اینکه سید رضی طاب ثراه، برای الزام و افحام منکرین لئام، تمسک بقول جاحظ نموده، و مدح او در باب نقد و تمییز علی حسب ما یعتقدونه کرده، این را محمول بر تحقیق و کلیت نمودن، و از آن رد بر علامه حلی طاب ثراه که نسبت عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بجاحظ نموده کردن، طرفه ماجراست، مگر طریقۀ شائعه مناظرین، که در مقام الزام و تشبث باقوال علمای جانب مخالف، چه طور تبجیل و تعظیم آن علماء

ص:271


1- ایضاح فاضل رشید ص 161

که تمسک باقوالشان می نمایند می سازند، و چها مدایح و مناقب که در حق ایشان وارد نمی کنند، پیش نظر فاضل رشید نبوده؟ مگر این همه مدائح و مناقب را فاضل رشید محمول بر تحقیق و تصدیق می نماید؟ و از آن استنباط حقیقت آن علماء و برائتشان از مذاهب فاسده نزد مستدل می سازد؟ و از رشادتشان عجب نیست که همین خیال غریب در دماغشان پیچیده باشد.

بالجمله احتجاج بکلام الزامی سید رضی بر تبری جاحظ از نصب و عداوت، دلالت می کند بر کمال جودت قریحه، وحدت ذهن، و ذکاء خاطر، و ثقوب نظر، و المعیة تامه، و لوذعیت صادقة، و غایت حذق در فن مناظره، و نهایت خوض در غمار تمییز الزام از تحقیق، و تفریق افحام از تصدیق، «و لیس هذا بأول قارورة کسرت» .

چه فاضل رشید در «شوکت عمریه» بسبب استناد بکلام تفتازانی، و تعدید او از علمای ادبیه، احتجاج کرده، بر بطلان ابطال تأویل کلمه «أنا أحرمهما» .

خلیفه ثانی باعتراف خود سه چیز را حرام کرد

در کتاب «بارقۀ ضیغمیه» در فائده ثالثه در وجوه داله بر اباحت متعه مذکور است: وجه سوم روایتی است که شارح اصبهانی، و علامه قوشجی در «شرح تجرید» و علامه تفتازانی در «شرح مقاصد» در باب مطاعن نوشته:

ان عمر صعد المنبر و قال: أیها الناس ثلث کن علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و أنهی عنهن، و احرمهن، و اعاقب علیهن: متعة النساء، و متعة الحج، وحی علی خیر العمل.

و این کلام چنانچه می بینی ظاهر است در اینکه ناسخ این احکام همان

ص:272

خلیفۀ ثانی بود.

تاویل تفتازانی در خبر مذکور علیل است

علامۀ تفتازانی، و غیر او از علمای ادبیه، تنصیص فرموده اند به اینکه تقدیم مسند إلیه یا برای تخصیص است بجهت قصر افراد، یا قصر قلب، یا برای تقوی حکم. و تقدیم «انا» در کلام عمر «و انا انهی عنهن» بقرینۀ سیاق، و سباق، برای قصر افراد یا قلب است، و بر تقدیر تنزّل اگر برای تقوی حکم هم باشد، چون مطلوب ما از محض حکم و اسناد تحریم بخودش ثابت است، در تقوّی آن تقویت مطلوب ما است کما لا یخفی.(1) و فاضل رشید در «شوکت عمریه» که آن را جواب «بارقه ضیغمیه» قرار داده گفته: قوله: و علامۀ تفتازانی و غیر او از علمای علوم ادبیه تنصیص فرموده اند به اینکه تقدیم مسند إلیه یا برای تخصیص است الخ.

گوییم: چون علامه تفتازانی را در این مقام از علماء علوم ادبیه گفته، پس خدا داند که آنچه علامۀ مذکور در بیان معنی انا احرمهما (2) گفته

ص:273


1- البارقة الضیغمیة فی اثبات المتعتین تألیف سید محمد ملقب به سلطان العلماء ابن سید دلدار که در سال 1284 در لکهنو وفات کرد - مخطوط در مکتبه مؤلف در لکهنو مورخ بتاریخ 9 - ج 1 - 1240
2- محتجب نماند که تفتازانی در « شرح مقاصد » گفته : و معنی احرمهن احکم بحرمتهن و اعتقد ذلک لقیام الدلیل الخ ، و خود فاضل رشید این عبارت به همین طور از تفتازانی بجواب وجه اول از فائدهء ثالثه نقل کرده حیث قال : و سیبویه ثانی علامه تفتازانی که از ائمه عربیه است و صاحب رساله هم در وجه سوم همین فائده او را از علمای ادبیه گفته : در « شرح مقاصد » در جواب مطاعن حضرت عمر میفرماید : معنی احرمهن احکم بحرمتهن و اعتقد ذلک لقیام الدلیل الخ . پس کمال عجب است که چرا در این جا یعنی جواب وجه سوم مقاصد رجوع کرده و نه بعبارت منقوله میفرماید که علامه مذکور یعنی تفتازانی در بیان معنی أنا احرمهما گفته است : أنا أحکم بحرمتهن و فرقی که در لفظ احرمهما و احرمهن است بر اطفال پوشیده نیست ، گو بر فاضل رشید پوشیده باشد ، و قطع نظر از مراجعت اصل شرح مقاصد ، و غفلت از نقل خود ، این قدر هم به خیال نیاوردند که تفسیر أنا احرمهما ، که در آن ضمیر تنبیه است ، بانا احکم بحرمتهن ، که در آن ضمیر جمع است ، قدح صریح در ادبیت تفتازانی ، و جرح فضیح در بالا خوانی خود است . و نیز در اصل « شرح مقاصد » احکم بحرمتهن مذکور است ، و فاضل رشید هم در جواب وجه اول همچنین نقل کرده ، پس چرا در جواب وجه سوم لفظ انا در حکایت عبارت شرح مقاصد زیاد نموده . پس کمال عجب است که فاضل رشید خود در حواله « بشرح مقاصد » چنین اختلاف را راه میدهد ، و باز در « شوکت » بادنی و هم رکیک بر جناب مصنف رساله « بارقه ضیغمیه » اعتراض و ایراد مینماید ، بلی من حفر لاخیه قلیبا وقع فیه قریبا .

است: که انا احکم بحرمتهن و اعتقد ذلک، چرا امثال آن را در وجه اول این فائدة، تأویل علیل، و توجیه بغایت رکیک و بی دلیل، و غیر مفهوم نزد مستأنسین کلام عرب، و از قبیل المعنی فی بطن شاعر قرار داده، و این قدر بخیال شریفش نگذاشته، که تأویل ائمۀ فنون ادبیه، و اساطین علوم شرعیه، که علام بشروط تأویل، و عارف بل مهذب قوانین دلیل بودند، همچو حرفهای سوء ادب محض، بمقتضای تعصب مذهب، بر زبان آوردن نامناسب، که آن اشخاص بزعم قائل فاسد العقیده باشند، و خود انصاف فرمایند که اگر احدی از عوام اهل سنت، بمقتضای تعصب، در حق کدام توجیه حکمیه محقق طوسی، که از ائمه این فنّ بود بگوید: که توجیهش تأویل علیل، و بغایت رکیک و بی

ص:274

دلیل، و مباین قوانین حکمیه است، عقلاء در حق این شخص چه خواهند گفت.

بالجمله چون معنی انا احرّمهن از بیان همین علامۀ تفتازانی، که صاحب رساله بکلام او در این مقام استشهاد کرده است معلوم شد، پس قصر افراد یا قصر قلب، نسبت ببعضی صحابه، که از بیان حرمت متعه ساکت بودند، قباحتی ندارد،(1) انتهی.

مدح الزامی تفتازانی دلیل متانت تاویل او نیست

از این عبارت ظاهر است که فاضل رشید بسبب استفاده گفتن تفتازانی از علماء علوم ادبیه، و احتجاج بکلام تفتازانی، استدلال کرده بر متانت و رزانت تأویل تفتازانی لفظ انا احرمهما را، و ابطال ورد این تأویل رکیک را باین سبب مزید طعن و تشنیع گمان کرده، و این استدلال از غرائب استدلالات، و این توهم از عجائب توهمات است، زیرا که احتجاج و استناد بکلام تفتازانی، که از اکابر و اجلۀ علماء طرف ثانی است، برای افحام خصام است، و هم چنین مدح او محمول بر الزام.

پس تأمل باید کرد که استناد افحامی، و مدح الزامی را محمول بر تحقیق کرده، بآن بر رزانت و متانت تأویل تفتازانی، که سراسر مخالف مذهب مستدل است، استدلال کردن چه قدر دلیل متانت فهم، و کمال انصاف فاضل رشید است، و عجب که فاضل رشید این هم ندانسته که ضرر این صنیع بدیع ایشان نهایت اکبر است از نفع آن، زیرا که بنا بر این اهل حق نیز بافادات و تحقیقات جمیع علماء خود، که بکلماتشان

ص:275


1- شوکت عمریه تالیف رشید الدین مولوی تلمیذ شاهصاحب ، این کتاب در رد بارقه ضیغمیه نوشته شده و مرحوم سید محمد قلی والد صاحب عبقات ردی بر شوکت عمریه بنام الشعلة الظفریه نوشته .

صاحب «نواقض» ، و مصنف «صواقع» و بتقلیدشان شاهصاحب احتجاج می کنند، بر اهل سنت احتجاج و استدلال خواهند کرد، و الزام خواهند داد، و از مخالفت اهل سنت تحقیقات این حضرات را استعجاب و استغراب خواهند کرد، و ابطال سنیه کلمات این حضرات را مشابه خواهند ساخت، بطعن بعض عوام اهل سنت بمقتضای تعصب در حق توجیهی از توجیهات محقق طوسی.

مهارت جاحظ در کلام امیر المؤمنین علیه السلام نافی عداوت او نیست

دوم آنکه از کلام سید رضی دلیل و ماهر و ناقد بودن عمرو بن بحر جاحظ ظاهر است، چنانچه خود فاضل رشید گفته، و این کلام شریف رضی نص است در دلیل ماهر و ناقد بودن جاحظ بکلام حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، لکن از مجرد دلیل و ماهر ناقد بودن، نفی عداوت هرگز لازم نمی آید، بلکه بنا بر این مزید شناعت تعصب او، و نهایت تفضیح او ظاهر می شود، که با وصفی که مهارت در تمییز و نقد داشته، باز بمخالفت جناب امیر المؤمنین علیه السلام، غرائب خرافات در توجیه مطاعن بآنحضرت «العیاذ باللّه من ذلک» وارد کرده، روی خود سیاه ساخته، و مخالفت هفوات او بانبذی از کلمات شریفه جناب امیر المؤمنین علیه السلام سبقا دریافتی.

ابن خراش بغدادی حدیث ما ترکناه صدقة را باطل دانسته
ابن خراش بگفتار سیوطی از حفاظ بارعین و ناقدین است

سوم آنکه علامه سیوطی در کتاب «طبقات الحافظ» که آن را از «طبقات الحافظ» ذهبی مختصر کرده گفته:

ابن خراش الحافظ البارع الناقد أبو محمد عبد الرحمن بن یوسف بن سعید ابن خراش المروزی ثم البغدادی.

قال أبو نعیم: ما رأیت أحفظ منه و قال أبو زرعة: کان رافضیا، خرج مثالب الشیخین فی جزئین، و أهداهما الی بندار فأجازه بألفی درهم، بنی له بها حجرة فمات إذ فرغ منها.

ص:276

قال عبدان قلت له حدیث «ما ترکنا صدقة،» قال باطل، قال: و قد روی مراسیل و مواقیف رفعها مات سنة 283(1).

«از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که سیوطی ابن خراش را حافظ بارع ناقد گفته، و از ابو نعیم نقل کرده که او گفته: ندیدم حافظتری از او، و با این همه از ابو زرعه نقل کرده که او گفته: که او رافضی بود، و تخریج کرد مثالب شیخین را در دو جزء، و اهداء کرد آن را بسوی بندار.

و نیز از افادۀ عبدان ظاهر است که ابن خراش بابطال حدیث ما ترکنا صدقة قلوب حضرات سنیّه خراشیدۀ، نمک بر جراحاتشان پاشیده است،

هر گاه مهارت جاحظ دلیل عدم نصب باشد پس حافظ بارع بودن ابن خراش نیز دلیل متانت قول او است

پس هر گاه وصف سید رضی جاحظ را دلیل ماهر و ناقد، دلیل بطلان نسبت ناصبیت بجاحظ باشد، و استناد بکلام تفتازانی، و تعدید او از علماء علوم ادبیه، دلیل متانت تأویل او برای احرمهن باشد، ورد و ابطال این تأویل منکر و شنیع گردد، وصف ابن خراش بحافظ و بارع و ناقد، و مدح عظیم ابو زرعه او را نیز دلیل متانت حکم او در بطلان حدیث ما ترکنا صدقة خواهد بود، و قیامت کبری بر سر حضرات سنیّه قائم خواهد گردید، و نیز کمال شناعت و فضاعت تشنیعات سنیه بر تخریج مثالب شیخین ظاهر خواهد شد.

ابن خراش حافظ بارع در مثالب شیخین کتابی در دو جزء تالیف کرده

و علامه ذهبی در کتاب «میزان الاعتدال» گفته» :

عبد الرحمن بن یوسف بن خراش الحافظ قال عبدان کان یوصّل المراسیل، و قال ابن عدی: کان یتشیّع، و قال أبو زرعة: محمد بن یوسف الحافظ کان خرج مثالب الشیخین و کان رافضیا.

و قال عبدان قلت لابن خراش حدیث لا نورث ما ترکنا صدقة قال: باطل،

ص:277


1- طبقات الحفاظ ص 297 .

قلت: من تتهم به؟ قال: مالک بن اوس، قلت: لعل هذا بدا منه و هو شاب، فانی رأیته ذکر مالک بن اوس بن الحدثان فی تاریخه، فقال: ثقة.

قال عبدان: و حمل ابن خراش الی بندار عندنا جزئین، صنفهما فی مثالب الشیخین، فأجازه بألفی درهم، قلت: و اللّه هذا هو الشیخ المغتر الذی ضل سعیه فانه کان حافظ زمانه، و له الرحلة الواسعة، و الاطلاع الکثیر، و الإحاطة، و بعد هذا فما انتفع بعلمه، فلا عتب علی حمیر الرافضة، و حواثر جزین و مشغر.

و قد سمع ابن خراش من الفلاس و أقرانه بالعراق، و من عبد اللّه بن عمران العابدی، و طبقته بالمدینة، و من الذهلی و بابه بخراسان، و من أبی التقی الیزنی بالشام، و من یونس بن عبد الاعلی، و أقرانه بمصر.

و عنه ابن عقدة و أبو سهل القطان.

و قال أبو بکر بن حمدان المروزی: سمعت ابن خراش یقول: شربت بولی فی هذا الشأن خمس مرات.

و قال ابن عدی: سمعت أبا نعیم عبد الملک بن محمد یقول: ما رأیت أحفظ من ابن خراش، لا یذکر له شیء من الشیوخ و الابواب الامر فیه، مات سنة ثلاث و ثمانین و مائتین(1).

ترجمه ابن خراش بگفتار ذهبی در میزان الاعتدال

«از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است، که ابن خراش بحدی جلیل الشأن و عظیم المرتبه بود، که علامه ذهبی بسبب تخریج او مثالب شیخین را، و اختیار او طریقه رفض را دست تأسف بر هم می ساید، و تصریح می نماید:

که او حافظ زمان خود بود، و برای او رحلت واسعه، و اطلاع کثیر بود و احاطه، و چون ابن خراش با این جلالت شأن و عظمت منزله رفض اختیار کرد، و سعی جمیل در تخریج مثالب شیخین بکار برد، حضرت ذهبی

ص:278


1- میزان الاعتدال ج 2 ص 600 ط بیروت

بمزید انصاف، بار عتاب از سر بیچاره روافض، که بمزید غیظ و غضب، و استیلای کمال انزعاج و قلق، اطلاق حمیر بر ایشان کرده، برمیدارد، اهل حق را می باید که این احسان جمیل علامه ذهبی را گاهی فراموش نکند، که ایشان را از بلای غضب و عتاب خود سبکدوش، و با عنایت و لطف جمیل هم آغوش ساخته.

پس بعد از این احسان جمیل، اگر سب و شتم هم بر زبان حقائق ترجمان راند، جای شکایت و نکایت نیست، چه رفع عتاب از اهل حق بمفاد کل الصید فی جوف الفراء، حاوی فوائد بسیار بلکه بیشمار است

اکابر اهل سنت بسیاری از علماء اهل حق را بعظمت یاد کرده اند
اشاره

و علاوه بر این اکابر ائمه سنیّه، جمعی از علمای اهل حق را، در مقام تحقیق، بمدایح عظیمه و مناقب جلیله ستوده اند، بس عجب که این مدایح و مناقب تحقیقه را مانع از رد و ابطال افادات اهل حق، و موجب تبرئه شان از مذاهب فاسده نگردانند، تا آنکه از نسبت ناصبیت هم مانع نسازند، و بر مدح الزامی جناب سید رضی طاب ثراه جاحظ را دست اندازند، و آنرا دلیل قاطع برائت جاحظ از نصب پندارند، مدایح و محامد جناب شیخ مفید طاب ثراه سابقا از «لسان المیزان» و «عبر» و «تاریخ یافعی» شنیدی، و هم مناقب و فضائل ابن شهرآشوب، از کتب ائمه قوم دریافتی، و فضائل بعض اهل حق اینجا باید شنید، و محاسن بعض ایشان در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد.

پس باید دانست که اکابر ائمه سنیّه، و اعاظم محققین ایشان، خود جناب سید رضی را که بمدح الزامی جناب او، جاحظ را فاضل رشید تمسک می کند، به محامد عظیمه، و محاسن فخیمه و جلائل باهره، و فضائل فاخره ستوده اند

ص:279

ترجمه ابو منصور ثعالبی بگفتار ابن خلکان در وفیات

چنانچه ابو منصور عبد الملک بن محمد الثعالبی، که علامه شمس الدین ابن خلکان در «وفیات الأعیان» بترجمۀ او گفته» :

أبو منصور عبد الملک بن محمد بن اسماعیل الثعالبی النیسابوریّ.

قال ابن بسام صاحب «الذخیرة» فی حقه: کان فی وقته راعی تلعات(1) العلم و جامع أشتات النظم و النثر، رأس المؤلفین فی زمانه، و امام المصنفین بحکم أقرانه، سار ذکره سیر المثل، ضربت إلیه آباط الابل، و طلعت دواوینه فی المشارق و المغارب طلوع النجم فی الغیاهب، تآلیفه أشهر مواضع، و أبهر مطالع، و أکثر راو لها و جامع، من أن یستوفیها حد أو وصف، أو یوفی حقوقها نظم أو رصف.

و ذکر له طرفا من النثر، و أورد شیئا من نظمه، فمن ذلک ما کتبه الی الامیر أبی الفضل المیکالی [من الکامل]:

لک فی المفاخر معجزات جمّة أبدا لغیرک فی الوری لم تجمع

بحران بحر فی البلاغة شابه شعر الولید و حسن لفظ الاصمعی

و ترسّل الصابی یزین علوّه خط ابن مقلة ذو المحل الارفع

شکرا فکم من فقرة لک کالغنی وافی الکریم بعید فقر مدقع

و إذا تفتّق نور شعرک ناضرا فالحسن بین مرصّع و مصرّع

أرجلت فرسان الکلام و رضت أف راس البدیع و أنت أمجد مبدع

و نقشت فی فص الزمان بدایعا تزری بآثار الربیع الممرع

و من شعره [من البسیط]:

لمّا بعثت فلم توجب مطالعتی و أمعنت نار شوقی فی تلهّبها

ص:280


1- التلعات جمع التلعة بفتح التاء و سکون اللام : ما علا من الارض و ما سفل منها فهی من الاضداد

و لم أجد حیلة تبقی علی رمقی قبّلت عینی رسولی اذرأک بها

و له من التآلیف: «یتیمة الدهر فی محاسن أهل العصر» و هو أکبر کتبه، و أحسنها، و أجمعها و فیها یقول أبو الفرج نصر اللّه بن قلاقس الشاعر الاسکندری المشهور، و سیأتی ذکره انشاء اللّه تعالی:

أبیات أشعار الیتیمة أبکار أفکار قدیمة

ماتوا و عاشت بعدهم فلذاک سمّیت الیتیمة

و له أیضا: کتاب «فقه اللغة» و «سحر البلاغة و سر البراعة» و «و من غاب عنه المطرب» ، و «مونس الوحید» و شیء کثیر، جمع فیها أشعار الناس، و رسائلهم، و أخبارهم، و أحوالهم، و فیها دلالة علی کثرة اطلاعه، و له أشعار کثیرة.

و کانت ولادته سنة 350 خمسین و ثلاثمائة، و توفی سنة 429 تسع و عشرین و أربعمائة رحمه اللّه.

و الثعالبی بفتح الثاء المثلثة و العین المهملة و بعد الالف لام مکسورة و بعدها موحدة، هذه النسبة الی خیاطة جلود الثعالب و عملها، قیل له ذلک لانه کان فراء(1).

ترجمه ثعالبی بگفتار یافعی در مرآت الجنان

«و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة سنة ثلاثین و اربعمائة گفته» :

فیها أبو منصور الثعالبی عبد الملک بن محمد النیسابوریّ، الادیب، اللبیب، الشاعر، صاحب التصانیف الادبیة السائرة فی الدنیا، راعی تلعات العلم و جامع اشتات النظم، سار ذکره سیر المثل، و ضربت إلیه آباط الابل، و طلعت دواوینه فی المشارق و المغارب طلوع النجم فی الغیاهب، و من نظمه:

ص:281


1- وفیات الأعیان ج 2 ص 350

لک فی المفاخر معجزات جمة أبدا لغیرک فی الوری لم تجمع

بحران بحر فی البلاغة شابه شعر الولید و حسن لفظی الاصمعی

کالنور أو کالسحر أو کالبدر أو کالوشی فی برد علیه موسّع

و إذا تفتّق نور شعرک ناضرا فالحسن بین مرصّع و مصرع

و نقشت فی فص الزمان بدائعا تزری بآثار الربیع الممرع

مع أبیات اخری، کتبها الی الامیر أبی الفضل المیکالی، و له من التألیف:

کتاب «یتیمة الدهر فی محاسن أهل العصر» و هو أکبر کتبه، و أحسنها، و فیه یقول أبو الفرج الاسکندری:

أبیات أشعار الیتیمة أبکار أفکار قدیمة

ماتوا و عاشت بعدهم فلذاک سمیت الیتیمة

و الثعالبی نسبة الی خیاطة جلود الثعالب و عملها، لانه کان فرّاء، و له کتاب «فقه اللغة» و «سحر البلاغة و سر البراعة» و «مونس الوحید» و شیء کثیر هو له مجید، جمع فیها أشعار الناس، و رسائلهم، و أخبارهم، و أحوالهم(1).

ترجمه ثعالبی بگفتار ذهبی در عبر و سیوطی در بغیة الوعاة

«و ذهبی در کتاب «العبر» در سنة ثلثین و أربعمائة گفته» :

أبو منصور الثعالبی عبد الملک ابن محمد بن اسماعیل النیسابوریّ، الادیب، الشاعر، صاحب التصانیف الادبیة السائرة فی الدنیا، عاش ثمانین سنة(2).

«و سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته» :

عبد الملک بن محمد بن اسماعیل الثعالبی أبو منصور صاحب «الیتیمة» ، ذکره ابن فضل اللّه فی النحاة فی «المسالک» .

و قال الذهبی: الادیب الشاعر، صاحب التصانیف الادبیة، منها کتاب «فقه اللغة» ، و کتاب «الفرائد» ، و «القلائد» ، و کتبه کثیرة جدا، سارت

ص:282


1- مرآة الجنان ج 3 ص 53 ط دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد الدکن .
2- یتیمة الدهر ج 2 ص 297

بها الرکبان، و ضربت إلیه آباط الابل، و کان یلقّب جاحظا، و أنه ولد فی سنة خمسین و ثلاثمائة، و مات سنة ثلثین و أربعمائة، و اللّه أعلم.

ترجمه سید رضی بگفتار ثعالبی در یتیمة الدهر

«در کتاب «یتیمة الدهر فی محاسن أهل العصر» که نسخۀ عتیق آن بدست حقیر افتاده گفته» :

الباب العاشر فی ذکر الشریف، أبی الحسن الموسوی النقیب، و غرر من شعره.

هو محمد بن الحسین بن موسی بن محمد بن موسی بن ابراهیم بن موسی ابن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب، کرم اللّه، وجوههم و مولده ببغداد سنة تسع و خمسین و ثلاثمائة، و ابتدأ یقول الشعر بعد أن جاوز العشر السنین بقلیل، و هو أبرع إنشاء الزمان، و أنجب سادة العراق، یتحلّی مع محتده الشریف، مفخره المنیف، بأدب ظاهر، و فضل باهر، و حظ من جمیع المحاسن وافر، ثم هو أشعر الطالبیین، من مضی منهم، و من غبر، علی کثرة شعرائهم المفلقین، کالحمانی، و ابن طباطبا، و ابن الناصر، و غیرهم، و لو قلت: انه أشعر قریش لم أبعد عن الصدق، و سیشهد بما أجریه من ذکره شاهد عدل من شعره، العالی القدح، الممتنع عن القدح، الذی یجمع الی السلاسة متانة، و الی السهولة رصانة و یشتمل علی معان یقرب جناها، و یبعد مداها(1).

«از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است، که ثعالبی بغایت مرتبه در تبجیل و تعظیم، و تکریم، و اجلال، و اطراء جناب سید رضی طاب ثراه کوشیده، چه از عبارت او ظاهر است، که سید رضی در زمان ثعالبی، ابرع اهل زمان، و انجب سادات عراق بود، و علاوه بر أصل شریف، و مفخر

ص:283


1- وفیات الأعیان ج 4 ص 44

منیف، متحلی بود بادب ظاهر، و فضل باهر، و حظ و افراز جمیع محاسن و هر گاه حظ و افراز جمیع محاسن، برای آن جناب باعتراف ثعالبی که عدو آن جناب است ثابت شد، کمال مدح و جلالت و عظمت واضح شد، و بمفاد کل الصید فی جوف الفراء، جمیع مدائح و مناقب، و کل محامد و فضائل، باین فقره مختصره متحقق گردید.

ترجمه سید رضی بگفتار ابن خلکان در وفیات الاعیان

و علامه شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد، المعروف بابن خلکان، هم این فضائل و مناقب سید رضی از کتاب ثعالبی نقل کرده، و بعض مدائح و محامد بر آن هم افزوده، چنانچه در (وفیات الأعیان فی أنباء أبناء الزمان) گفته» :

الشریف الرضی أبو الحسن محمد بن الطاهر، ذی المناقب، أبی أحمد الحسین ابن موسی بن محمد بن موسی بن ابراهیم بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق ابن محمد الباقرین علی زین العابدین بن الحسین بن علی بن أبی طالب، رضی اللّه عنهم، المعروف بالموسوی، صاحب «دیوان الشعر» .

ذکره الثعالبی فی کتاب «الیتیمة» ، فقال فی ترجمته:

ابتدأ یقول الشعر بعد أن جاوز عشر سنین بقلیل، و هو الیوم أبدع أبناء الزمان، و أنجب سادة العراق، یتحلی مع محتده الشریف، و مفخره المنیف، بأدب ظاهر، و حظ من جمیع المحاسن وافر، ثم هو أشعر الطالبیین، من مضی منهم، و من غبر، علی کثرة شعرائهم المفلقین، و لو قلت: أنه أشعر قریش لم أبعد عن الصدق، و سیشهد بما أخبرته شاهد عدل من شعره، العالی القدح، الممتنع عن القدح، الذی یجمع الی السلاسة متانة، و الی السهولة رصانة، و یشتمل علی معان یقرب جناها، و یبعد مداها، و کان أبوه یتولی قدیما نقابة الطالبیین، و یحکم فیهم أجمعین، و النظر فی المظالم، و الحج بالناس، ثم ردت

ص:284

هذه الاعمال کلها الی ولده الرضی المذکور، فی سنة ثمان و ثمانین و ثلاثمائة، و أبوه حی.

و من غرر شعره ما کتبه الی الامام القادر باللّه، أبی العباس أحمد بن المقتدر من جملة قصیدة قوله:

عطفا أمیر المؤمنین فاننا فی دوحة العلیاء لا نتفرق

ما بیننا یوم الفخار تفاوت أبدا کلانا فی المعالی معرق

الا الخلافة میزتک فاننی أنا عاطل منها و أنت مطوق

و من جید قوله:

رمت المعالی فامتنعن و لم یزل أبدا یمانع عاشقا معشوق

و صبرت حتی نلتهن و لم أقل ضجرا دواء نفارک التطلیق

و دیوان شعره کبیر، یدخل فی أربع مجلدات، و هو کثیر الوجود، فلا حاجة الی الاکثار من ذکره.

و له من جملة أبیات:

یا صاحبی قفا لی و اقضیا وطرا و حدثانی عن نجد بأخبار

هل روضت قاعة الوعساء أم مطرت خمیلة الطلح ذات البان و الغار

أم هل أبیت و دار دون کاظمة داری و سمار ذاک الحی سماری

تضوع أرواح نجد من ثیابهم عند القدوم لقرب العهد بالدار

و ذکر أبو الفتح بن جنی النحوی، المقدم ذکره فی بعض مجامیعه: کان الشریف المذکور احضر الی ابن السیرافی النحوی، و هو طفل جدا لم یبلغ عشر سنة، فلقنه النحو، و قعد معه یوما فی الحلقة، فذاکره بشیء من الاعراب علی عادة التعلیم، فقال له: إذا قلنا رأیت عمر فما علامة النصب فی عمر؟ فقال له الرضی: بغض علی، فعجب السیرافی و الحاضرون من حدة خاطره.

ص:285

و ذکر أنه تلقی القرآن، بعد أن دخل فی السن: فحفظه فی مدة یسیرة، و صنف کتابا فی «مجازات القرآن» فجاء نادرا فی بابه.

و قد عنی بجمع دیوان الرضی المذکور جماعة، أجود ما جمع، الذی جمعه أبو حکیم الخیری.

و لقد أخبرنی بعض الفضلاء أنه رأی فی مجموع: أن بعض الادباء اجتاز بدار الشریف الرضی المذکور، بسرّمن رأی، و هو لا یعرفها، و قد أخنی علیه الزمان، و ذهبت بهجتها، و أخلق دیباجتها، و بقایا رسومها، تشهد لها بالنضارة، و حسن الشادة، فوقف علیها متعجبا، من صروف الازمان، و طوارق الحدثان، و تمثل بقول الشریف الرضی المذکور و هو:

و لقد وقفت علی ربوعهم و طلولها بید البلی نهب

فبکیت حتی ضج من لغب نضوی ولج بعذلی الرکب

و تلفتت عینی فمذ خفیت عنی الطلول تلفت القلب

فمر به شخص، و سمعه ینشد هذه الابیات، فقال له: هل تعرف هذه الدار لمن هی؟ فقال: لا، فقال: هذه الدار لصاحب هذه الابیات، الشریف الرضی فتعجبا من حسن الاتفاق(1).

«و بعد فاصله یسیرۀ گفته» :

قال الخطیب فی تاریخ بغداد: سمعت أبا عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الکاتب بحضرة أبی الحسین بن محفوظ، و کان أحد الرؤساء یقول: سمعت جماعة من أهل العلم بالادب یقولون: الرضی اشعر قریش، فقال ابن محفوظ: هذا صحیح و قد کان فی قریش من یجید القول، الا أن شعره قلیل، فاما مجید مکثر فلیس الا الرضی.

ص:286


1- وفیات الأعیان ج 4 ص 47

و کانت ولادته سنة تسع و خمسین و ثلاثمائة ببغداد، و توفی بکرة یوم الاحد سادس المحرم، و قیل: صفر سنة ست و أربعمائة ببغداد، و دفن فی داره بخط مسجد الانباریین بالکرخ، و خرجت الدار و دثر القبر، و مضی اخوه المرتضی أبو القاسم علی الی مشهد موسی بن جعفر، لانه لم یستطع ان ینظر الی تابوته و دفنه، و صلی علیه الوزیر فخرج الملک فی الدار مع جماعة کثیرة رحمه اللّه تعالی.

و کانت ولادة والده الطاهر ذی المناقب ابی أحمد الحسین، سنة سبع و ثلاثمائة، و توفی فی جمادی الاولی سنة أربعمائة، و قیل: توفی سنة ثلث و أربعمائة ببغداد، و دفن فی مقابر قریش، بمشهد باب التبن، ورثاه ولده الرضی، ورثاه أیضا أبو العلاء المعری بقصیدته التی أو لها:

أودی، فلیت الحادثات کفاف مال المسیف و عنبر المستاف

و هی طویلة أجاد فیها کل الاجادة، و قد تقدم ذکر اخیه الشریف المرتضی أبی القاسم علی(1).

ترجمه سید رضی بگفتار یافعی در مرآت الجنان

«و علامه أبو محمد عبد اللّه بن أسعد الیافعی الیمنی الشافعی، که فضائل و مناقب جمیلۀ او بر ناظر بر «درر کامنه»(2) عسقلانی و «طبقات ابو بکر اسدی»(3) و امثال آن مخفی نیست، نیز بمدح و ثنا، و تبجیل و اطراء، سید رضی طاب ثراه شرف اندوز گشته، یعنی تصریح کرده بآنکه جناب او نقیب اشراف، و صاحب مناقب و محاسن اوصاف است، و هم مدائح زاهره و مناقب فاخرۀ او از «یتیمه» ثعالبی نقل کرده، و شرح بعض الفاظ

ص:287


1- وفیات الأعیان ج 4 ص 47
2- الدرر الکامنة ج 2 ص 247 - 249
3- طبقات الشافعیة اسدی ص 135 مخطوط فی مکتب المؤلف بلکهنو .

ثعالبی در مدح آن جناب نموده، مزید فضل و جلالت آن جناب ظاهر ساخته، و کتاب «معانی القرآن» تصنیف آن جناب را هم مثل ابن خلکان بمدح بلیغ یاد کرده، چنانچه در کتاب «مرآة الجنان و عبرة الیقظان» در سنۀ ست و أربعمائة گفته» :

و فی السنة المذکورة توفی الشریف الرضی أبو الحسن محمد بن الحسین ابن موسی الحسینی الموسوی البغدادی الشیعی، نقیب الاشراف ذو المناقب و محاسن الاوصاف، صاحب دیوان الشعر.

ذکره الثعالبی فی کتابه الیتیمة و قال: ابتدأ یقول الشعر، بعد أن جاوز عشر سنین بقلیل، و هو الیوم أبدع أهل الزمان انشاء، و أنجب سادة العراق، یعنی الجهابذة الحذاق، یتحلی مع محتده الشریف، و مفخره المنیف، بأدب ظاهر و فضل باهر، و حظ من جمیع المحاسن وافر، ثم هو أشعر الطالبین علی کثرة شعرائهم المفلقین.

یعنی بالمفلقین بضم المیم و سکون الفاء و کسر اللام و القاف الدهاة الآتین بالامر العجیب.

قال: و لو قلت انه أشعر قریش لم أبعد عن الصدق، و سیشهد بما أخبرته شاهد عدل من شعره العالی القدح، الممتنع فی وصفه عن القدح، الذی یجمع الی السلامة متائة، و الی السهولة رصانة، و یشمل علی معان یقرب جناها، و یبعد مداها.

و من غرر شعره ما کتبه الی الامام القادر باللّه أبی العباس أحمد بن المقتدر من جملة قصیدة:

عطفا أمیر المؤمنین فأننا من دوحة العلیاء لا نتفرق

ما بیننا یوم الفخار تفاوت ابدا کلانا فی المعالی معرق

الا الخلافة میزتک فاننی انا عاطل منها و أنت مطوّق

ص:288

یقال: أعرق الرجل إذا کان له عرق فی الکرم، و کذلک الفرس، و یقال أیضا فی اللوم بضم اللام.

و من جید شعره قوله أیضا:

رمت المعالی فامتنعن فلم یزل أبدا یمانع عاشقا معشوق

و صبرت حتی نلتهن و لم أقل ضجرا دواء نفارک التطلیق

و دیوان شعره کبیر، یدخل فی أربع مجلدات، و هو کثیر الوجود، فلا حاجة الی الاکثار من ذکره.

و ذکر أبو الفتح ابن جنی النحوی: ان الشریف المذکور احضر الی ابن السیرافی النحوی، و هو طفل لم یبلغ عمره عشر سنین، فلقنه النحو، و قعد معه یوما فی الحلقة، فذاکره بشیء من الاعراب علی عادة التعلیم، فقال له:

إذا قلنا رأیت عمر فما علامة النصب؟ فقال له الرضی: بغض علی، فعجب السیرافی و الحاضرون من حدة خاطره.

و ذکر انه حفظ القرآن فی مدة یسیرة، و صنف کتابا فی «معانی القرآن» فجاء نادرا فی بابه، و قال الخطیب: سمعت أبا عبد اللّه الکاتب، بحضرة أبی الحسین بن محفوظ، یقول: سمعت جماعة من أهل العلم بالادب یقولون: الرضی اشعر قریش، فقال ابن محفوظ: هذا صحیح، و قد کان من قریش من یجید القول الا أن شعره قلیل، فأما مجید مکثر فلیس الا الرضی الخ(1).

ابو الحسن باخرزی که از اکابر قوم است سید رضی را بعظمت ستوده
ترجمه باخرزی بقول سمعانی در انساب

«و أبو الحسن علی بن الحسن الباخرزی، که از اعاظم نحاریر، و اکابر مشاهیر سنیه است، و محامد جمیلۀ او از کتب ائمۀ قوم ظاهر:

چنانچه أبو سعد عبد الکریم بن محمد المروزی الشافعی السمعانی در کتاب (انساب) گفته» :

ص:289


1- مرآة الجنان ج 3 ص 18 ط دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد الدکن .

الباخرزی بفتح الباء الموحدة و فتح الخاء المعجمة و سکون الراء فی آخرها الزای هذه النسبة الی باخرز، و هی ناحیة من نواحی نیسابور، مشتملة علی قری و مزارع، و للامیر الطاهر بها ضیاع، و آثار، مما یلی الهراة، خرج منها جماعة کثیرة من الفضلاء و أئمة الدین، فمن الادباء أبو الحسن علی بن الحسن بن علی أبی الطیب الباخرزی، واحد عصره، و علامة دهره، و ساحر زمانه فی ذهنه و قریحته، و کان فی شبابه یتردد الی الامام أبی محمد الجوینی و لازمه حتی انخرط فی سلک أصحابه ثم ترک ذلک، و شرع فی الکتابة، و اختلف الی دیوان الرسائل، و سافر و کان أحواله تتغیر خفضا و رفعا، و دخل العراق مع عبید الخراسانی، و اتصل بأبی نصر الکندی، ثم عاد الی خراسان، و قتل فی بعض مجالس الانس، علی یدی واحد من الاتراک، فی اثناء الدولة النظامیة، و طل دمه هدرا صنف التصانیف: منها «دمیة القصر» ، و دیوان شعره سائر، مشهور فی الآفاق، و کان قتله فی ذی العقدة سنة سبع و ستین و أربعمائة بباخرز (1)

ترجمه باخرزی بگفتار ابن خلکان در وفیات الاعیان

«و علامه شمس الدین احمد بن محمد المعروف بابن خلکان در (وفیات الأعیان) گفته» .

ابو الحسن علی بن الحسن بن علی بن أبی الطیب الباخرزی، الشاعر المشهور، کان اوحد عصره فی فضله و ذهنه، و السابق، الی حیازة القصب فی نظمه و نثره، کان فی شبابه مستقلا بالفقه علی مذهب الامام الشافعی رضی اللّه عنه و اختص بملازمة درس الشیخ أبی محمد الجوینی، والد امام الحرمین، ثم شرع فی فن الکتابة، و اختلف الی دیوان الرسائل، و ارتفعت به الاحوال و انخفضت، و رأی من الدهر العجائب سفرا و حضرا، و غالب ادبه علی فقهه، فاشتهر بالادب، و عمل الشعر و سمع الحدیث، و صنف کتاب «دمیة القصر و عصرة

ص:290


1- انساب السمعانی ص 57 منشور المستشرق د . س مرجلیوث .

اهل العصر» و هو ذیل «یتیمة الدهر» التی للثعالبی، و جمع فیها خلقا کثیرا، و قد وضع علی هذا الکتاب ابو الحسن علی بن زید البیهقی کتابا سماه «وشاح الدمیة» و هو کالذیل له، هکذا سماه السمعانی فی الذیل(1).

ترجمه باخرزی بقول ذهبی در سیر النبلاء

«و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد ذهبی در (سیر النبلاء) گفته» :

الباخرزی العلامة الادیب صاحب «دمیة القصر» ابو الحسن علی بن الحسن بن علی بن أبی الطیب الباخرزی، الشاعر الفقیه الشافعی، تفقه بابی محمد الجوینی ثم برع فی الانشاء فی الادب، و سافر الکثیر، و سمع الحدیث، و کتابه هو ذیل لیتیمة الدهر للثعالبی، و قد ذیل علی بن زید البیهقی الادیب علیه بکتاب «وشاح الدمیة» ، و للباخرزی دیوان کبیر، و نظمه رائق، قتل بباخرز من اعمال نیسابور و طل دمه فی ذی القعدة سنة سبع و سنین و اربعمائة، و کان من کبار کتّاب الانشاء، ذکره ابن خلکان(2).

ترجمه باخرزی بگفتار یافعی در مرآت الجنان

«و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد یافعی در (مرآة الجنان) در سنه سبع و ستین و اربعمائة گفته» :

و فیها ابو الحسن الباخرزی بالموحدة و الخاء المعجمة بعد الالف و بعدها راء ثم زاء، الرئیس الادیب علی بن الحسن، مؤلف کتاب «دمیة القصر» و کان رأسا فی الکتابة، و الانشاء، و الشعر، و واحد عصره فی فضله و ذهنه، سابقا الی حیازة قصبات السبق فی نظمه و نثره، و کان فی شبابه مشتغلا بالفقه علی مذهب الامام الشافعی، ملازما درس أبی محمد الجوینی، ثم شرع فی فن الکتابة، و ارتفعت به الاحوال و انخفضت، و رأی من الدهر العجائب، و غلب

ص:291


1- وفیات الأعیان ج 3 ص 66
2- سیر النبلاء مخطوط ج 11 ص 229

ادبه علی فقهه، عمل الشعر، و الحدیث، و صنف کتاب «دمیة القصر و عصرة اهل العصر» و هو ذیل «یتیمة الدهر» التی للثعالبی، جمع فیها خلقا کثیرا، و له دیوان شعر فی مجلد کبیر الخ(1).

ترجمه باخرزی بقول اسنوی در طبقات الشافعیه

«و جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الشافعی در (طبقات شافعیة) گفته» :

ابو الحسن علی بن الحسن بن علی الباخرزی، نسبة الی باخرز بباء موحدة و خاء معجمة، و هی من عمل نیسابور.

کان فقیها، ادیبا، تفقه بالشیخ أبی محمد الجوینی، ثم غلب علیه الادب و الانشاء و النظم، و صنّف کتاب «دمیة القصر و عصرة اهل العصر» و هو کالذیل علی (یتیمة الدهر) للثعالبی، فی ذکر الشعراء، و له دیوان و له ایضا:

یا فالق الصبح من لألاء غرته و جاعل اللیل من اصداغه سکنا

بصورة الوثن استعبدتنی و بها فتنتنی و قدیما هجت لی شجنا

لا غرو ان احرقت نار الهوی کبدی فالنار حق علی من یعبد الوثنا

مات المذکور ببلده قتیلا فی مجلس الانس، فی ذی القعدة سنة سبع و ستین و أربعمائة، و هدر دمه.

ذکره ابن خلکان(2)، و عبرة الذهبی بقوله: قتل مظلوما(3).

و اعلم أن الدمیة بدال مهملة مضمومة، و الیاء المثناة من تحت، هو الصورة من العاج و نحوه، ثم یستعمل مجازا لکل صورة حسنة(4).

ص:292


1- مرآت الجنان ج 3 ص 95 ط دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد الدکن
2- وفیات ج 3 ص 66
3- عبر فی خبر من غبر ج 3 ص 265
4- طبقات شافعیة اسنوی ج 1 ص 234 ط بغداد
ابو الحسین باخرزی در دمیة القصر سید رضی را با عبارات بلیغه ترجمه کرده

«در کتاب «دمیة القصر و عصرة أهل العصر» گفته» :

السید الرضی الموسوی، رضی اللّه عنه و أرضاه، له صدر الوسادة بین الائمة و السادة، و أنا إذا مدحته کنت کمن قال للذکاء: ما أنورک و للخضارة: ما أغزرک، و له شعر إذا افتخر به، أدرک من المجد أقاصیه، و عقد بالنجم نواصیه و إذا نسب الی الرقة من نسیبه، فاذا بالقدح المعلی من نصیبه، حتی لو أنشد الراوی غزلیاته بین یدی العزهات(1) لقالت له من العزهات، و إذا وصف فکلامه فی أوصاف أحسن من الوصائف الوصاف، و ان مدح تحیر فیه الاوهام، بین مادح و ممدوح، له بین المتراهنین فی الحلبتین، سبق سابق مروح، و ان نثر حمدت منه الاثر، و رأیت هنالک خرزات من العقد تنفض، و قطرات من المزن ترفض، و لعمری ان بغداد قد انبجست به قنواتها و طلالها، و أرضعته زلالها، و أنشقته شمالها، و ورد شعره دجلتها، فشرب منها حتی شرق، و انغمس فیها حتی کاد أن یقال غرق، فکلما أنشدت محاسن کلامه، تنزهت بغداد فی نضرة نعیمها و اشتفت من أنفاس الهجیر بمراوح نسیمها، فمن عقد سحره و عقود دره، قوله فی مطلع قصیدة له:

و ظبیة من ظباء الانس عاطله تستوقف العین بین الخمص و الهضم

الی آخر ما ذکر من الاشعار(2).

«از این عبارت بلیغه، و مقالت رشیقه، هم غایت جلالت و عظمت، و مدح و ثنا، و علو مرتبت، و سمو منزلت جناب سید رضی طاب ثراه واضح است، که اولا باخرزی در حق آن جناب کلمه «رضی اللّه عنه

ص:293


1- العزهات . المرأة المسنة العجوز
2- دمیه القصر ص 98 القسم الثالث فی فضلاء العراق مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو

و أرضاه» بر زبان آورده، کمال جلالت مرتبۀ آن جناب در دین ثابت ساخته، و بعد از آن تصریح کرده: که برای آن جناب صدر وساده است در میان ائمه و ساده، و نیز مدح خود آن جناب را مثل این دانسته، که بآفتاب گوید: که چقدر روشن هستی یا بدریا گوید: که چقدر کثیر هستی! یعنی نور و ضیاء، و فضائل آن جناب، مثل اشراق شمس زاهر، و غزارت علم، و کثرت فضل آن جناب، مثل غزارت بحر زاخر بنهایت وضوح و ظهور، و عیان غیر محتاج ببیان الی غیر ذلک مما یظهر من کلامه المعجب الانیق، و یستفاد من مدحه البلیغ الرشیق مما هو بالممدوح حری و حقیق و اللّه ولی الارشاد و التوفیق.

و جای کمال سراسیمگی و استعجاب، و مقام نهایت تحیر و اضطراب، ارباب الباب آنست که، با وصفی که اکابر ائمه سنیه، و اجله اساطین دینشان، اعنی، ثعالبی، و باخرزی، و ابن خلکان، و یافعی جناب سید رضی رضی اللّه عنه را، باین فضائل جمیله و محامد جلیله می ستایند، و بمدح و ثناء آن جناب شرف و سعادت می اندوزند، صاحب «منتهی الکلام» ، بسبب کمال انهماک در کبر و خیلا، و عداوت ذریت حضرت خیر الانام، «علیه و آله آلاف التحیة و السلام» جناب او را بسب و شتم یاد می نماید، و درجات خود را در درکات می افزاید، و نمی داند که باین جسارت و خسارت، حسب افادات ائمه اعلام، و اساطین فخام، خودش مستحق کمال تهجین، و توهین، و تفضیح، و تقبیح گردیده.

و از صاحب «منتهی الکلام» صدور این سب و شتم، و تعییر و تشنیع و ازراء و تحقیر، چندان عجب نیست، لکن غایت حیرت این است که جناب شاه صاحب هم، با آن همه حلم و علم، و تهذیب اخلاق، و فقر،

ص:294

و درویشی، و تصدر و جلوس بر وساده ریاست، و دعوی ولاء و تعظیم سادات، خود را از طعن و تشنیع، بر جناب سید رضی طاب ثراه باز نداشته، کلمات خرافت آیات بحق آن جناب، در صدر همین باب امامت بر زبان آورده، خود را حسب افادت مادحین جناب سید رضی که اجله و اعاظم سنیه اند، بغایت قصوی رسوا ساخته اند، که اهانت ممدوح چنین اکابر، خود دلیل باهر و برهان زاهر، بر کمال جسارت و خسارت است، و للّه الحمد و المنة که مادحین جناب سید رضی در ثعالبی، و باخرزی، و ابن خلکان، و یافعی، منحصر نیستند، بلکه دیگر ائمه فن نیز، آن جناب را بتعظیم و اجلال و تبجیل یاد می کنند:

ترجمه سید رضی بگفتار ابن جزله در مختار مختصر تاریخ بغداد

ببو علی یحیی بن عیسی بن علی بن جزلة الطبیب در «مختار مختصر تاریخ بغداد» خطیب گفته» :

محمد بن الحسین بن موسی بن محمد بن موسی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب، أبو الحسن نقیب الطالبیین ببغداد، کان یلقب بالرضی ذی الحسبین، صنف کتابا فی «معانی القرآن» یتعذر وجود مثله، و تلقی القرآن بعد أن دخل فی السن، فجمع حفظه فی مدة یسیرة، مولده ببغداد فی سنة تسع و خمسین و ثلاثمائة، و وفاته بها فی یوم الاحد، السادس من المحرم، من سنة ست و أربعمائة، و دفن فی داره بمسجد الانباریین، و دیوان شعره معروف مشهور، و تبریزه فیه، حتی قیل أنه أشعر قریش انتهی نقلا عن نسخة عتیقة بخط العرب.

ترجمه سید رضی بقول صلاح الدین صفدی در وافی بالوفیات

«و صلاح الدین خلیل بن ابیک الصفدی الشافعی در «وافی بالوفیات» گفته» :

محمد بن الحسین بن موسی بن محمد بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق ابن محمد الباقر بن علی زین العابدین بن الحسین بن علی بن أبی طالب رضی

ص:295

اللّه عنهم، المعروف بالشریف الرضی بن الطاهر ذی المناقب أبی أحمد الحسین صاحب الدیوان المشهور، تسمیة الادباء «النائحة الثکلی» لرقة شعره، قال العشر بعد أن جاوز عشر سنین بقلیل، و هو أشعر الطالبین، و یقال: أشعر قریش قلت: معناه انه لیس لقرشی کثرة جیدة.

کان أبوه قدیما یتولی نقابة الطالبین، و نظر فی المظالم و الحج بالناس، فلما توفی ابوه رثاه أبو العلاء المعری بقصدیته الفائیة المشهورة التی أولها:

أودی فلیت الحادثات کفاف.

منها یذکر الغراب:

لا خاب سعیک من خفاف من اسحم(1) کسحیم الاسدی أو کخفاف

من شاعر للبین قال قصیدة یرثی الشریف علی روی القاف

فارقت دهرک ساخطا أفعاله و هو الجدیر بقلة الانصاف

و لقیت ربک فاسترد لک الهدی ما ناله الاقوام بالاتلاف

أبقیت فینا کوکبین سناهما فی الصبح و الظلماء لیس بخاف

قدرین فی الارداء بل مطرین فی ال اجداب بل قمرین فی الاسداف

و الراح ان قیل ابنة العنب اکتفت باب من الاسماء و الاوصاف

ما زاغ بیتکم الرفیع و انما بالوهم أدرکه خفی زحاف

قلت: ما عزی بذاهب سلف بمثل هذا البیت، و قوله فیما یرثی الشریف

ص:296


1- و اسحم : الاسود ، و السحاب الاسود ، و سحیم هو عبد بنی الحسحاس و هو مولی البنی اسد و لذلک جعله اسدیا ، و خفاف بن ندبة السلمی احد غربان العرب و شعرائها دعاء للغراب حیث نعی المرثی و ندب بنعیه علیه و جعله خفافا لخفته فی الطیران ، و اسحم لسواده ، ثم اشتق من صفیه الخفاف و الاسحم اسمین لشاعرین معرفین ، سحم الاسدی ، و خفاف بن ندبة ، و شبه الغراب بهما لاغرابه فی النعب ناعیا ، - تنویر ضوء السقط

علی روی القاف یرید قول الغراب: غاق کلما کررها، و هو من أحسن تخیل.

و ردت الاعمال التی کانت بید ابیه إلیه فی حیاته.

قال ابن جنی: أحضر الشریف و هو صغیر لم یبلغ العشر السنین الی ابن السیرافی، فلقنه النحو، فلما کان مدیدة و هو قاعد فی الحلقة، ذکره بشیء من الاعراب علی عادة التعلیم، فقال له: إذا قلنا رأیت عمر ما علامة النصب فی عمر؟ فقال الرضی: بغض علی، فعجب السیرافی و الحاضرون من حدة ذهنه.

قلت: ذکرت هیهنا قول الوراق الحظیری فیمن اسمه فتح و هو ملیح الی الغایة:

یا فتح یا اشهر کل الوری باللوم و الخسة و الکذب

کم تدعی شیعة آل العبا اسمک ینبئ عن النصب.

و له کتاب فی «مجاز القرآن» نادر، و کتاب فی معانی القرآن، مجازات الاثار النبویة، مشتمل علی احادیث، «تلخیص البیان عن مجازات القرآن» «سیرة والده الطاهر» «شعر ابن الحجاج» ، «أخبار قضاة بغداد و مسائله» ثلاث مجلدات، «دیوان شعره» ثلاث مجلدات الخ(1).

ترجمه سید رضی بگفتار ابن ماکولا در الاکمال

«و علامه ابن ماکولا، و هو الامیر سعد الملک ابو نصر علی بن هبة اللّه بن علی بن جعفر، در کتاب «الاکمال» گفته:

و أما رضی بفتح الراء و کسر الضاد و تشدید الیاء فهو رضی بن أبی عقیل، یروی عن أبی جعفر محمد بن علی رضی اللّه عنهما، روی عن أهل الکوفة، و الرضی أبو الحسن محمد بن أبی أحمد الحسین بن موسی بن محمد بن موسی بن ابراهیم بن موسی ابن جعفر، ولی نقابة الطالبیین ببغداد قبل أخیه الاکبر أبی القاسم المرتضی، و کان فاضلا متکلما شاعرا ملیح الشعر.

ص:297


1- وافی بالوفیات ج 2 ص 374 - 379
ترجمه سید رضی بقول ذهبی در عبر فی خبر من غبر

«و شمس الدین محمد بن أحمد ذهبی در کتاب «عبر بخبر من غبر» در وقایع سنة ست و أربعمائة گفته» :

و الشریف الرضی نقیب العلویین أبو الحسن محمد بن الحسین بن موسی ابن محمد الموسوی البغدادی الشیعی الشاعر یقال: انه أشعر قریش، ولد سنة تسع و خمسین و ثلاثمائة، و ابتدأ بنظم الشعر و له عشر سنین، و کان مفرط الذکاء له دیوان شعر فی أربع مجلدات.

و قیل: انه حضر مجلس أبی سعید السیرافی، فسأله ما علامة النصب فی عمر؟ فقال: بغض علی، فعجبوا من حدة ذهنه، و مات أبوه فی سنة أربعمائة أو بعدها، و قد نیّف علی التسعین و أما أخوه الشریف المرتضی فتأخر(1).

ترجمه سید رضی بگفتار ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان

«و علامه شهاب الدین ابو الفضل أحمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی الشافعی در «لسان المیزان» گفته» :

محمد بن الحسین الشریف الرضی أبو الحسن شاعر بغداد، رافضی جلد انتهی. تقدم ذکر أخیه علی بن الحسین بن موسی، و کان عالما و شعره أکثر من شعر أخیه محمد، و شعر محمد أجود، و یقال: انه لم یکن للطالبیین أشعر منه، و کان مشهورا بالرفض، و یحکی أنه سئل فی صغره عن قولهم: ضرب زید عمر ما علامة النصب فی عمر؟ فقال فی الحال: بغض علی، فعجبوا لحدة ذهنه، و قد أخذ عن أبی سعید السیرافی و غیره.

و ذکر الخطیب عن بعض أهل العلم بالادب أن جماعة منهم کانوا یقولون:

ان الرضی أشعر قریش، قال فسمع ذلک ابن محفوظ، فقرر ذلک، و برهن علیه، قال: قد ولی نقابة الطالبیین فی سنة ثمان و ثمانین و ثلاثمائة عوضا عن أبیه قبل موته

ص:298


1- عبر فی خبر من غبر ص 193

و عاش الی سنة ست و أربعمائة(1).

ترجمه سید رضی بگفتار ابن الوردی در تتمة المختصر فی اخبار البشر

«و عمر بن مظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس الوردی الشافعی در کتاب «تتمة المختصر فی أخبار البشر» در وقایع سنة ست و أربعمائة گفته» :

و فیها توفی الشریف الرضی محمد بن الحسین بن موسی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علی زین العابدین بن الحسین بن علی بن ابی طالب رضی اللّه عنهم المعروف بالموسوی، ذاکره شیخه السیرافی یوما و هو صبی فقال: رأیت عمر، ما علامة النصب فی عمر؟ فقال الرضی: بغض علی، أشار الی عمرو بن العاص و بغضه لعلی، فعجب الحاضرون من ذهنه، و مولده سنة تسع و خمسین و ثلاثمائة ببغداد.

قلت: و لو قال بدل قوله: بغض علی: خفض علی لکان ابدع، و هو اشعر الطالبیین علی کثرة شعرائهم المفلقین، و للّه قوله:

یا صاحبی قفا لی و اقضیا و طری و خبر انی عن نجد بأخبار

هل روضت قاعة الوعساء أم مطرت خمیلة الطلح ذات الشیخ و الغار

أم هل ابیت و دار دون کاظمة داری و سمار ذلک الحی سماری

تضوع ارواح نجد من ثیابهم عند القدوم لقرب العهد بالدار

«و محتجب نماند که ابو العلاء معری، در مرثیۀ شریف أبی احمد الحسین الطاهر، والد ماجد سید رضی، که ابن خلکان ذکر آن نموده، و مدح آن بغایت قصوی نموده، در مدح و تبجیل و تکریم جناب سید رضی، و برادر او جناب سید مرتضی طاب ثراهما هم غرر درد بمثقب بیان سفته است، لهذا نقل جملۀ از اشعار آن مناسب می نماید، و چون این

ص:299


1- لسان المیزان ج 5 ص 141 ط حیدرآباد الدکن

قصیده از مغلقات است، لهذا شرح اشعار آن هم از شرح دیوان ابو العلاء که موسوم است «بتنویر ضوء السقط» نقل می نمایم، و حسب اقتضاء مقام شرح بعض اشعار از شرح صدر الافاضل قاسم بن الحسین الخوارزمی که موسوم است «بضرام السقط» نیز نقل خواهم کرد» :

قصیده ابو العلاء معری در مدح والد سید رضی

قال فی التنویر(1) : و قال ایضا فی الکامل الثانی و القافیة من المتواتر ببغداد یرثی الشریف أبا أحمد الموسوی الملقب بالطاهر، و یعزی و لدیه: الرضی أبا الحسن و المرتضی أبا القاسم:

أودی فلیت الحادثات کفاف مال المسیف و عنبر المستاف

کفاف اسم معدول مبنی علی الکسر مثل قطام جعله اسما لکف الاذی، أی لیت الحادثات یکف بعضها بعضا، و یقوم خیرها بشرها، و أساف الرجل: ذهب ماله، و الاستیاف الشم، و المعنی أن المرثی کان مال من ذهب ماله، أی کان یعطی المسیف، و یواسیه بالمال، فکان هو للمسیف بمنزلة ماله، فلما هلک کان کانه قد أودی مال المسیف، و جعل المرثی أیضا عنبر المستاف، أی أنه نفاح نفاع بمنزلة العنبر، فأنه بطبیعته یرطب الدماغ، و یعطر جوهره، و یقوی الروح النفسانی الذی فی

ص:300


1- قال فی کشف الظنون : سقط الزند و هو دیوان شعر تزید ابیاته علی ثلاثه آلاف بیت لابی العلاء احمد بن عبد اللَّه المعری المتوفی سنة 449 تسع و أربعین و أربعمائة و له علیه الشرح المسمی « بضوء السقط » الذی نقله ابو زکریا یحیی بن علی التبریزی عن أبی العلاء و هو غیر واف بالمقصود و لا دال علی الغرض المطلوب فاصلحه بعضهم و سماه « تنویر سقط الزند » اوله : الحمد للّه العزیز الجبار العلی القهار الذی قامت السموات و الارض و ما فیها من نیرات العبر و الاثار آیات و شواهد علی تفرده بالربوبیة و کمال الاقتدار الخ

الدماغ، نزل المرثی منزلة مال المسیف و عنبر المستاف، و التقدیر اودی مال المسیف و عنبر المستاف فلیت الحادثات کفاف، و هذا الجنس یسمی حشوا للوزینج، فأنه قد دخل بین الفعل الذی هو اودی، و بین فاعله الذی هو مال المسیف، و مثل هذا یکثر فی الشعر و الکلام.

و قال: صدر الافاضل قاسم بن الحسین الخوارزمی فی شرحه المسمی «بضرام السقط» فی شرح هذا الشعر یقول: هلک من کان مثل المال نفاعا لمن هلک ماله، و مثل العطر نفاحا لمن اشتم، فلیت الحوادث تجتزی بهلاکه، و یترکنا بعد هذا رأسا برأس.

الطاهر الاباء و الابناء و الا ثواب و الاراب و الآلاف

وصف المرثی و آبائه و ابنائه بزکاء النفوس و نزاهة الاخلاق، و انهم لم یتدنسوا برذائلها، و أراد بالاراب جمع الارب و هی الحاجة، أی أنه کان لا یخطر فی نفسه من الحاجات و الامانی، الا ما کان مستحسنا دینا و مروة، غیر منطو علی ما هو سبب الاثم، و أراد بالالاف من یألفه من الاصحاب و الاتباع، قاضیا علیهم بالزکاة و الطهارة.

و قال صدر الافاضل فی ضرام السقط: الاراب جمع ارب و هی الحاجة، و اشتقاقه من الاربة و هی العقدة، لان الحاجة تلزم صاحبها فکانها تعقد، و یشهد له تسمیتها حاجة، إذ هی من الحاج بمعنی الشوک، لان الشوک یثبت بکل ما یلقاه، و معنی طهارة حاجاته أنه لا یطلب من الحوائج الا المستحسنات.

رغت الرعود و تلک هدة واجب جبل هوی من آل عبد مناف

توفی هذا المرثی لیلة کانت السماء ترعد فیها، و الاصل فی الرعاء صوت الابل، و هی انما ترغو عند مکروه یصیبها، ادعی أن رغاء الرعود لم یکن رعدا و انما هو حسیس جبل انهد من بنی عبد مناف بن قصی بن کلاب، و الواجب:

ص:301

الهالک، و جبل إذا رفعته، فهو خبر مبتدأ محذوف، و إذا خفضته، فهو بدل من واجب، شبه المرثی فی عظم شأنه و کونه ملجأ و ملاذا بالجبل، و جعل هلاکه اندکاکا فی الجبل، و رغاء الرعود صوت ذلک الاندکاک.

بخلت فلما کان لیلة فقده سمح الغمام بدمعه الذراف

أی کانت الامطار قد قلت فی تلک السنة، حتی قحطت البلاد، أی أن السحب کانت بخیلة بالامطار، فلما توفی المرثی بکت علیه، و جادت بالامطار، فهی دموع السحاب الذارفة المنصبة لفقده أسفا علیه.

و یقال ان البحر غاض و انها ستعود سیفا لجة الرجاف

السیف: شاطی البحر، و اللجة: معظم ماء البحر، و الرجاف من نعوت البحر، قال ابن الزبعری: حتی تغیب الشمس فی الرجاف، و قوله: «و انها» الضمیر فیه ضمیر الامر و الشأن، و انما أنّث الضمیر إرادة الخطه، و لو قال: «و أنه» کان جائزا علی تقدیر «و ان الامر و الشأن قال اللّه تعالی: «فَإِنَّها لا تَعْمَی(1) الابصار» أی لعظم هذه الحادثه استشعر الناس أنه قد غاض البحر، و ان معظم ماء البحر سیعود یبسا کشاطئ البحر.

و یحق فی رزء الحسین تغیّر ال حرسین بله الدر فی الاصداف

الحرسان: اللیل و النهار، و الحرس أیضا الدهر، و بله بمعنی دع و کف، إذا انتصب ما بعده کان اسما للفعل، علی تقدیر دع الدر، و إذا کسر ما بعده کان بمنزلة مصدر أضیف الی المفعول، أی ان مصاب المرثی قد أثر فی الزمان، حتی تغیر اللیل و النهار بموته، و هکذا ینبغی أن یکون، فلا تعجب من تأثر الدر فی الاصداف بمصابه، و انما خص الدر بالذکر لان معدنه البحر، و قد ادعی أن البحر قد غاض بموته، و إذا غاض البحر، انقطعت مادة الدر عنه، فیتغیر لا محالة.

ص:302


1- سورة الحج : 46

و قال صدر الافاضل فی «ضرام السقط» : عنی بالحرسین اللیل و النهار، و هذا من قولک: مضی علیه حرس من الدهر، یقول: رزیته تقتضی أن یتغیر العالم بجمیع الاطراف، فدع تغیر الدرر فی الاصداف، فذاک تغیر یسیر غیر فاحش، و الحسین مع الحرسین تسجیع.

ذهب الذی غدت الذوابل بعده رعش المتون کلیلة الاطراف

أی أنه کان صاحب حروب، فلما مضی ظهر الارتعاش و الاضطراب فی أوساط الرماح جزعا علیه، و کلّت أطرافها، فلم تؤثر فی المطعون، أی ان الحزن علیه أثر فی السلاح و أضعفه عن العمل، إذا انما کان تقوی به.

و تعطفت لعب الصلال من الاسی فالزج عند اللهذم الرعاف

الصلال جمع الصل و هی الحیة، و اللهذم: السنان الماضی، أی تعطّفت الرماح من الحزن، کما تنعطف الحیات و تتلوی إذا لعبت، حتی تجمع رءوسها الی أذنابها، أی صارت الرماح تتأود من الحزن، حتی تجمع أسنتها و زجاجها و انتصب لعب علی المصدر، و ذلک أن التعطف لازم لعب الصلال، أی تعطفت الرماح تعطف الصلال إذا لعبت.

و تیقنت أبطالها ممّا رأت أن لا تقوّمها بغمز ثقات.

الثقاف عود تقوم به الرماح، أی لما تعوجت الرماح حزنا، أیقنت الابطال الحاملون لها الیأس عن تقویمها بمعالجة التثقیف، أی انها تأودت أسفا بحیث لا مطمع فی تقویمها بالغمز بالثقاف.

شغل الفوارس بثّها و سیوفها تحت القوائم جمّة الترجاف

الترجاف و الرجفان: الرعدة، أی ان الفوارس شغلهم بثهم و حزنهم عن تثقیف رماحهم، فی حالة صارت السیوف ترعد و ترجف تحت قوائمها، لما هالها من رزء المولی، أی نزل بالفوارس من الحزن ما شغلهم عن أود الرماح،

ص:303

و الواو فی و سیوفها للحال.

لو أنهم نکبوا الغمود لهالهم کمد الظبی و تفلل الاسیاف

نکب الغمد و غیره، إذا قلبه لیخرج ما فیه، و الکمد تغیر اللون من الحزن، و الظبی بضم الظاء و فتح الباء جمع الظبة، و هی حد السیف او السنان، و تفلل السیوف تکسّر مضاربها، أی لو قلب الفوارس غمود سیوفهم، و نظروا إلیها لافزعهم تغیر ألوان الظبی، من الحزن و تکسّر مضاربها.

طار النواعب یوم فاد نواعیا فندبنه لموافق و مناف

النواعب: الغربان، یقال: نعب الغراب ینعب نعبا إذا صاح، و فاد یفید و یفود إذا مات، أی لما مات المرثی نعته الغربان بنعیها، و بکت علیه و ندبته لکل موافق له فی دینه، و مناف ینافیه أی یخالفه فی دینه، یعنی نعته الاغربة للناس کافة مسلمهم و کافرهم، لانهم و ان اختلفوا فی الملل مجمعون علی فضله.

و قال صدر الافاضل فی «ضرام السقط» : فاد یفود و یفید إذا مات، یقول:

ان الاغربة قد نعته للاصدقاء و الاعداء، یرید أن الصدیق و العدو کانا متفقین علی ماله من العلیاء، و النواعب مع النواعی تجنیس.

و قال أبو العلاء بعد عدة أشعار:

ان زاره الموتی کساهم فی البلی أکفان أبلج مکرم الاضیاف

الابلج: الواضح، و یراد به الکریم الذی یستنیر وجهه بشرا، و هو عنوان الکرم، أی انه مجبول علی الجود و الکرم، لا تزایله غریزة الجود، فلو زاره الموتی فی قبره بعد البلی آثرهم باکفانه، وفاءا بکرم طبعه.

قال صدر الافاضل فی «ضرام السقط» : الابلج: الواضح، و معناه أن المیت کریم، فان زاره الموتی فی قبره، ففی قدرة اللّه سبحانه أن یقضی له أن یکسوهم أکفانا جددا عوضا من الاکفان البالیة، فان لم یکن ذلک، جاز أن یخلع علیهم کفنه.

ص:304

و اللّه ان یخلع علیهم حلة یبعث إلیه بمثلها أضعاف

أی و إذا أکرم اللّه تعالی الموتی بکرامة، خصصه من بینهم بأضعاف ما أکرمهم به، و حباه بما یقتضیه قدره.

نبذت مفاتیح الجنان و انما رضوان بین یدیه للاتحاف

أی ألقیت إلیه مفاتیح الجنان، محکما فی خزائنها، و خازن الجنة رضوان کالمطیع بین یدیه، یتحفه بما یرید من طرف الجنة.

و قال صدر الافاضل فی «ضرام السقط» : یقال: نبذت الشیء أنبذه، إذا ألقیته من یدک، یرید نبذت مفاتیح الجنان لیفتح له الجنان، و معنی المصراع الاخیر أن رضوان بین یدیه کالمطیع بتحفة من طرائف الجنة بما یرید.

الرکب اثرک آجمون لزادهم و اللهج صادفة عن الاخلاف

أجم الطعام إذا کرهه، و اللّهج جمع لاهج، و هو الفصیل الذی یلهج بالرضاع و یحرص علیه، أی ان الرکب کرهوا الطعام، و امتنعوا عن أکله، لما نالهم من الحزن فی هذه الرزیة، و کذلک الفصال اللهج، قد اعرضت عن أخلاف أمهاتها، و ترکت الرضاع تأثرا بهذا الرزء الجلیل، یعنی عمّ أثر مصابه فی الانسان و الحیوان.

و الان ألقی المجد أخمص رجله لم یقتنع جزعا بمشیة حاف

أی لجلالة هذا المصاب لم یرض المجد بأن یمشی حافیا بلا نعل، بل ألقی أخمصه أی أسفل قدمه، و مشی بلا أخمص جزعا و استفظاعا.

و قال صدر الافاضل فی «ضرام السقط» : العادة جاریة بخلع النعال فی المصیبة، فیقول: فی هذه المصیبة لم یقنع المجد بخلع نعلیه، حتی ألقی أخمص رجلیه.

تکبیرتان حیال قبرک للفتی محسوبتان بعمرة و طواف

ص:305

یصفه بالفضیلة و التقدم فی الدین، و أن لزیارة قبره من الفضیلة ما للعمرة و الطواف بالبیت الحرام.

لو تقدر الخیل التی ذایلتها أنحت بأیدیها علی الاعراف

عادة المصاب أن یضع یدیه علی الرأس و یضربه بهما، أی لو قدرت خیلک التی فارقتها أن تضع أیدیها علی موضع الاعراف اظهارا للجزع لفعلت، و یجوز أن یراد به أن الفارس إذا هلک قطع شعر ذنب فرسه، و جزّ عرفه، فهو یقول:

لو أمکن خیلک أن تجز أعرافها بأیدیها لا نحت بأیدیها علی الاعراف لتزیلها جزعا.

فارقت دهرک ساخطا أفعاله و هو الجدیر بقلة الانصاف

أی لم ترض أفعال الدهر، و سخطته ففارقته، و شیمة الدهر قلة الانصاف، و أن لا یعدل فی القضیة، و الانصاف هو العدل.

و لقیت ربک فاسترد لک الهدی ما نالت الایام بالاقلاف

أی لقیت اللّه تعالی بعد ان فارقت الدنیا، فاسترجع هدیک الصالح ما اخذته الایام منک و اتلفته، یعنی لما نالت الایام من حیاتک و شبابک، رد حسن سمتک فی الآخرة حیاة هی اعلی من الحیاة الفانیة، و احیاک فی جوار اللّه تعالی حیاة طیبة، و قد وعد اللّه علی الهدی طیب الحیاة فی العقبی قال تعالی: «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» .

و قال صدر الافاضل فی «ضرام السقط» : استرجعت بتقاک شبیبتک کانّه لما لقی اللّه تعالی رد علیه حیاته و شبابه.

و سقاک أمواه الحیاة مخلدا و کساک شرخ شبابک الافواف

یقال: برد مفوف إذا کان فیه خطوط بیض، و هو مأخوذ من الفوف، و هو البیاض الذی یکون فی اظفار الاحداث، و یقال: برد افواف بالاضافة، و هو جمع فوف.

ص:306

و قوله: شرخ شبابک الافواف، أراد ذی الافواف، أی شبابک الغض الطری، إذ الافواف علی الاظفار تدل علی طراءة الشباب، أی لما لقیت ربک سقاک ماء الحیاة فی جواره، مخلدا أی حیاة لا تنقطع، قال اللّه تعالی: «وَ إِنَّ اَلدّارَ اَلْآخِرَةَ لَهِیَ اَلْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» و ردک الی عنفوان شبابک، و کساک من ریعانه حلة ذات افواف، أی اعادک الی شرخ شبابک کما جاء به السمع.

ابقیت فینا کوکبین سناهما فی الصبح و الظلماء لیس بخاف

أراد بالکوکبین ابنی المتوفی، أی انهما فی رفعة المکان و الشهرة مثل کوکبین لا یخفی ضوئهما بحال، بل انهما مضیئان فی ظلمة اللیل و بیاض الصبح، لا ترتقی إلیهما حوادث الدهر فتخفیهما.

و قال صدر الافاضل فی «ضرام السقط» : عنی بالکوکبین الرضی، و هو من اهل الادب له شعر فصیح، و اخاه المرتضی الموسوی، و هو امام الشیعة، عارف بالکلام فی الاصول، و له ایضا شعر، و هما ابنا الشریف الطاهر ذی المنقبتین أبی احمد الحسین العلوی، و هو المرثی بهذه الفائیة، و الدلیل علی ان المراد بهما الرضی و المرتضی قوله فی هذه الفائیة: ساوی الرضی المرتضی و تقاسما.

متأنقین و فی المکارم ارتعا متألقین بسؤدد و عفاف

تأنق الرجل فی الریاض إذا وقع فیها معجبا بها، و شیء أنیق أی حسن معجب، أی انهما متأنقان فی ریاض المکارم یستحسنانها، و یعجبان بأنیق منظرها قد أرتعا أنفسهما فی ریاضها، حذف مفعول أرتعا، و هو یریده، أی أرتعا أنفسهما فیها، و سرحا أثنائها طرف طرفهما، و الواو فی «و فی المکارم» و او الابتداء، أی و انما أرتعا فی المکارم، فتأنقا متنزهین فی ریاضها المونقة، متألقین أی مضیئین اضاءة البرق بسؤدد و عفاف، أی اشتهرا بهاتین الخصلتین، اشتهار البرق و اضائته.

ص:307

قدرین فی الارداء بل مطرین فی ال اجداء بل قمرین فی الاسداف

أی انهما فی الاهلاک للاعداء، کالقضاء الحتم، و فی الجدوی و العطاء، کالمطر، و فی الحسن، کالقمر فی الاسداف، و هو الاظلام، یقال: أسدف اللیل إذا أظلم، و اشراق النیّرات انما یحسن فی ظلمة اللیل.

رزقا العلاء فأهل نجد کلما نطقا الفصاحة مثل أهل دیاف

دیاف موضع فیه نبط لا فصاحة لهم، قال الفرزدق:

و لکن دیافی أبوه و امه یحوزان یعصرن السلیط أقاربه

أی خصا بالفصاحة فی المنطق، حتی أنهما متی نطقا کان أهل نجد عندهم عیا و رکاکة منطق مثل النبط.

ساوی الرضی المرتضی و تقاسما خطط العلاء بتناصف و تصاف

خطط جمع خطة، و هی الارض یختطها الرجل لنفسه، و هو أن یعلم علیها علامة بالخط، لیعلم انه قد اختارها لیبنیها دارا أو غیرها، أی ان الرضی و المرتضی تساویا فی الفضل، و اقتسما بینهما المکارم، استعار لها خططا تقاسماها علی السواء و العدل منصفا أحدهما صاحبه، و مصفیا عقیدته فی استحقاق صاحبه ما حازه من خطط العلی.

حلفا ندی سبقا و صلی الاطهر ال مرضی فیا لثلاثة أحلاف

الحلف بمعنی الحلیف، و هو المحالف المعاهد، أی انهما عاهدا الجود و عقدا معه الحلف و هو العهد أن لا یخالفا الندی، و قد سبقا فی حلبة المکارم و الجود، و صلی الاطهر و هو ابن للمرتضی، أی صار بمنزلة المصلی للسابق، و هو الذی یجیء تالیا للسابق فی حلبة المسابقة، أی ان الاطهر تال لابیه فی الفضل، ثم تعجب من تبریز هؤلاء الثلاثة فقال: فیا لثلاثة، أی یا قوم اقضوا العجب من ثلاثة أحلاف الندی و الجود، عاهدوه وافین بمقتضاه.

ص:308

أنتم ذوو النسب القصیر فطولکم باد علی الکبراء و الاشراف

معناه أن الرجل إذا کان شریفا اکتفی باسم أبیه، فاذا ذکر أباه و عرف به قصر نسبه، و إذا لم یکن شریفا افتقر الی أن یذکر آباء کثیرة، حتی یصل الی أب شریف، و یقال: دخل رؤبة بن العجاج علی دغفل النسابة، فقال له: من أنت؟ قال: ابن العجاج، فقال دغفل: قصرت و عرفت، أی ان نسبکم قصیر، متی انتمیتم الی أبیکم عرف شرفکم.

و الراح ان قیل ابنة العنب اکتفت باب عن الاسماء و الاوصاف

هذا تمثیل للنسب القصیر، و هو أن الراح إذا قیل انها ابنة العنب استغنت به عن ذکر أسمائها و صفاتها.

ما زاغ بیتکم الرفیع و انما بالوجد أدرکه خفی زحاف

أی بیتکم الشریف ما مال بموت هذا السید، و انما هو کبیت شعر فیه زحاف خفی، ذهب منه متحرک أو ساکن، یهوّن أمر هذه الرزیة علیهم، أی بیتکم أرفع و أشرف من أن ینقص من شرفه رزیة و مصاب.

و الشمس دائمة البقاء و ان تنل بالشکو فهی سریعة الاخطاف

أخطف المریض إذا نجا من مرضه، شبه شرف بیتهم بشرف الشمس، فانه دائم و ان ناله بعض الوهن زایله سریعا.

و قال صدر الافاضل فی «ضرام السقط» : قال التبریزی: المعنی ان هذا البیت ان لحقه شیء من خطوب الزمان، فانه سریع الزوال لا یلحقه به عیب کالشمس ان لحقها کسف و أنه لا یدوم.

فی أساس البلاغة: أخطفه المرض خفّ علیه فلم یضطجع له و هو من الخطف.

و یخال موسی جدکم لجلاله فی النفس صاحب سورة الاعراف

ص:309

یرید بموسی جدهم موسی بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن زین العابدین علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنهم أجمعین، و هو أبو علی الرضا رضی اللّه عنه، أی یخال جدکم موسی لشرف ذاته و فضائل نفسه، مثل موسی النبی علیه السلام المذکور فی سورة الاعراف فی قوله تعالی:

«وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیْلَةً»(1) الی سایر الایات فیها.

و قال صدر الافاضل فی ضرام السقط: هو موسی الکاظم بن جعفر الصادق ابن محمد الباقر بن علی زین العابدین بن الحسین بن علی بن أبی طالب رضوان اللّه علیهم.

کان یبلغه عن الرجل أنه یؤذیه، فیبعث إلیه بصرّة فیها ألف دینار، و کان إذا صلی العتمة حمد اللّه، و مجّده، و دعاه، فلم یزل کذلک حتی یزول اللیل، فاذا زال اللیل قام یصلی حتی یصلی الصبح، ثم یذکر قلیلا حتی تطلع الشمس، ثم یقعد الی ارتفاع الضحی، ثم یتضوأ و یستاک و یأکل، ثم یرقد، ولد سنة ثمان و عشرین و مائة، و مات فی الحبس، لخمس بقین من رجب، سنة ثلث و ثمانین و مائة.

الاعراف سور بین الجنة و النار، و موسی مع صاحب سورة الاعراف تجنیس الاشاره، لان المراد به موسی النبی علیه السلام.

الموقدی نار القری الآصال و ال أسحار بالاهضام و الاشعاف

الاهضام جمع هضم، و هو المطمئن من الارض، و الاشعاف جمع شعف و هو جمع شعفة و هی رأس جبل، العرب تفتخر بایقاد النار فی الاودیة و الاماکن المرتفعة، لیستدل بها السارون و یقصدوها، فیصیبوا عندها القری، أی انهم یوقدون النار، لقری الاضیاف، أول النهار و آخره، فی الاماکن المنخفضة

ص:310


1- الاعراف : 142

و المرتفعة.

حمراء ساطعة الذوائب فی الدجی ترمی بکل شرارة کطراف

الطراف قبة من أدم یصف عظم النار و سطوع لهبها، و استعار لهبها ذوائب کعذب الاعلام، أی انها نار حمراء، یستطیر لهبها فی الظلم، ترمی بشرر، کل شرارة کقبة من أدم حمراء عظما.

نار لهم ضرمیة کرمیة تأریثها ارث عن الاسلاف

الضرم: الوقود الذی یوقد به النار، و أرث النار تأریثا أوقدها، أی هذه النار و ان کانت ضرمیة موقدة بالضرم، الا انها کرمیّة اقتضی الکرم ایقادها فانتسبت إلیه، و قد توارثوا تأریثها عن الاسلاف الکرام.

تسقیک و الاری الضریب و لو عدت نهی الاله لثلثت بسلاف

الضریب: اللبن.

و الاری العسل، أی تسقیک الضریب و الاری، فقدم المعطوف و لو جاوزت نهی اللّه تعالی لثلّثت بالسلاف، و هی الخمرة الصافیة و هی أول ما یسیل منها إذا عصرت، أی من أتی هذه النار صادف هذا القری عندها فأضافه الی النار توسعا.

یمسی الطرید أمامها و کأنّه أسد الشری أو طائر بشراف

شراف مثل قطام جبل منیع، و الشری مأسدة معروفة، أی ان الطرید الخائف إذا أوی الی هذه النار، صار منیعا عزیز الابرام، و صار کأنه أسد الشری عزة أو طائر بهذا الجبل مناعة، أی یصیر اللائذ بهذه النار ممتنعا أن یسام خطة الخسف.

و إذا تضیّفت النعام ضیائها حمل الهبید لها مع الالطاف

الهبید حب الحنظل، یعالج حتی تذهب مرارته فیؤکل، أی إذا أتت النعام

ص:311

ضوء هذه النار ضیفا، اکرمت بالالطاف و التحف، و یحمل إلیها الهبید الذی یعتاد النعام أکله فی جملة ما أتحف به تکرمة لها.

مفتنة فی ظلها و حرورها تغنیک فی المشتی و فی المصطاف

یقال: افتن الرجل فی حدیثه، إذا جاء بالافانین، أی هذه النار مفتنة أی آتیة بأنواع و فنون من الافاعیل، و هو برد الظل، فی الحرور، و الدفاءة فی البرد، فهی تغنیک فی الشتاء و الصیف، تدفأک فی الشتاء، و تروحک بطیب البرد فی حر الصیف، و المشتی و المصطاف یجوز أن یکونا مصدرین، و اسمی زمان و مکان.

زهراء یحلم فی العواصف جمرها و تقر الا هزة الاعطاف

یصف عظم النار، و أن جمرها فی العظم بحیث، لا تستخفها الریاح الشدیدة الهبوب، فهی حلیمة مستقرة قرارها، الا ما یهتز من جوانب لهبها.

سطعت فما یسطیع اطفاء لها زحل و نور الحق لیس بطاف

یقال: سطع الصبح و الرائحة و الغبار، یسطع سطوعا إذا ارتفع، أی عظمت هذه النار و ارتفعت، فلم یقدر زحل علی اطفائها، و خص زحل لانه بارد یابس، ثم قال: انها نار مکرمة، و قد استحقوا ایقادها، و نور الحق لا یزال یزداد سطوعا لا ینطفئ، و قوله: لیس بطاف أراد بطافیء، یقال: طفئ فهو طافئ.

تصل الوقود و لا خمود و لو جری بالیم صوب الوابل الغرّاف

الغرّاف من صفة المطر، و أصله من غرف الماء بالید، کأنه یغرف ما فی السحاب، من الماء فیسحه، أی هذه النار دائمة الاتّقاد لا تخمد و ان جری علیها و ابل المطر بمثل البحر.

شبّت بعالیة العراق و نورها یغشی منازل نائل و اساف

نائل و اساف صنمان کانا فی الکعبة قبل الاسلام، أی اوقدت هذه النار بعالیة

ص:312

العراق، و هی بلاد مرتفعة بها، و هما عالیتان عالیة العراق و عالیة نجد، و قد وصل نورها الی الحجاز، حیث کان به هذان الصنمان، یصف بعد صیت موقدی هذه النار، و وصول آثار مکارمهم الی هذه النواحی و البلاد.

و قدورهم مثل الهضاب رواکد و جفانهم کرحیبة الافیاف

الافیاف جمع فیف، و هو لغة فی الفیفاء و هی البریة الواسعة، أی قدورهم المنصوبة لقری الاضیاف کبار مثل الهضاب، و هی جمع هضبة، و هی الجبل المنبسط علی الارض، رواکد أی ثوابت.

یعنی أنها عظام لا تنقل و لا تحرّک من مواضعها فهی ثابتة أبدا، و رواکد نصب علی الحال من القدور، و جفانهم التی یقرون الضیفان فیها کبار أیضا واسعة مثل الباری، شبّه قدورهم فی العظم بالجبال، و جفانهم بالبراری سعة.

قال الافوه(1) الاودی:

و قدور کالربی راکدة و جفان کالجوابی مترعة

من کل جائشة العشی مفیئة بالمیر خیر مرافد و صحاف

یقال: مار أهله یمیرهم إذا حمل لهم المیرة، و هی الطعام یجلب من مکان الی غیره، و المرفد اناء یحلب فیه و یقری، وفاء: رجع، و أفاءه: رجّعه و أعاده.

أی من کل قدر تجیش بالقری عند العشی تفیئ بالطعام.

خیر مرافد و صحاف، أی أکبر الاوانی و القصاع و أوسعها للقری.

أی تحضر المرافد و الصحاف هذه القدر خالیة، و تردها مملوءة طعاما.

دهماء راکبة ثلاثة أجبل عظماء و ان حسبت ثلاث أثاف

دهماء أی قدر سوداء قد رکبت ثلاثة أجبل، یعنی الاثفیة، شبّهها بالاجبل

ص:313


1- الافوه الاودی صلاءة بن عمرو من فحول شعراء الجاهلیة و من الحکماء قیل له : الافوه ، قیل : لانه کان غلیظ الشفتین ظاهر الاسنان ، مات نحو 570 المیلادی .

لعظمتها و ذلک یدل علی عظم القدر.

أی انها قدر عظیمة لا یستقل بها الا ثلاثة أجبل، و ان عدّت تلک ثلاث أثاف بقرینة الحال.

یا مالکی سرح القریض أتتکما منی حمولة مسنتین عجاف

المسنت الذی أصابته السنة أی الجدب، و العجاف المهازیل، استعار للشعر سرحا، و جعل ابنی المرثی مالکی السرح، یصفهما بالتبریز فی صنعة الشعر، و لما جعلهما مالکی سرح القریض، شبّه قصیدته بحمولة المجدبین المهازیل تصاغرا لها.

لا تعرف الورق اللجین و ان تسل تخبر عن القلاّم و الخذراف

القلاّم و الخذراف: ضربان من الحمض من نبات البادیة، و اللجین الورق المدقوق المخلوط بالنوی المرضوض، و هو من علوفة أهل الامصار.

أی هذه القصیدة عریقة فی العربیة، لانها أنشأت فی البادیة انما تعرف الحمض و القلام، و لا معرفة لها بالورق اللجین، لما استعار السرح للقریض و هو المالک الراعی، ادعی لقصیدته المعرفة برعی البادیة.

و أنا الذی اهدی أقل بهارة حسنا لاحسن روضة میناف

میناف مفعال من قولهم روضة انف، و هی التی لم ترع قبل، انما یستأنف رعیها.

أی انی فی انشادی هذه القصیدة لولدی المرثی، و هما معدنا الفضائل، کمن أهدی زهرة الی روضة مونقة علی کمال حسنها لم ترع.

أوضعت فی طرق التشرف سامیا بکما و لم أسلک طریق العافی

أی أسرعت فی سبیل الفوز بالشرف، سامیا علی یفاعه، متوسلا إلیه بکما.

أی انما رمت بهذا التأبین التشرف، و السمو الی مراتب المجد بشرفکما،

ص:314

و لم أقصد قصد العافی أی طالب المعروف، یعنی لم ارد بهذا الانشاء نیل معروف، انما أردت التشرف بکما(1).

فاضل رشید بمدایح جلیله سید رضی اعتناء نکرده و لیکن بمدح الزامی جاحظ تمسک می نماید

«عجب است که فاضل رشید، بمدح سید رضی جاحظ را، که در مقام الزام واقع است، تمسک می نماید، و هم چنین بمدح الزامی تفتازانی تشبث می کند، و این مدایح عظیمه و مناقب جلیله سید رضی را، که در مقام تحقیق است نه در مقام الزام، و اضعاف مضاعفه مدح جاحظ و مدح تفتازانی است، بنظر نمی آرد.

و نیز بمحامد و مناقب والد ماجد سید رضی طاب ثراه، که از این مرثیه بلیغه ظاهر است، و بملاحظه آن قلوب متعصبین و متعنتین پر خون است، اعتنا نمی کند، و هر گاه نزد فاضل رشید، مدح جاحظ مبطل نسبت ناصبیت باو گردد، و مدح تفتازانی مانع از رد و ابطال تأویل علیلش باشد، این همه مدائح و مناقب فاخره سید رضی، که بمراتب بسیار، که احصای آن دشوار است، بالاتر است از مدح جاحظ و مدح تفتازانی، مع کون الفارق بینهما الالزام و التحقیق، بصد اولویت مانع از توجیه طعن و تشنیع بر جناب سید رضی، و نسبت فساد مذهب بآنجناب خواهد شد، و هم مانع از رد و ابطال افادات آن جناب، در تأیید مذهب حق خواهد شد.

و نیز از این اشعار بلاغت شعار، کمال مدح و ثناء جناب سید مرتضی طاب ثراه هم ثابت است، پس ابطال أئمۀ سنیه افادات آن جناب را در تأیید مذهب أهل حق محض تعصب مذموم، و جاهلیت ملوم خواهد بود، حسب افادۀ رشید در باب تفتازانی.

و اگر کسی بگوید که احتجاج بمدح و ثناء أبو العلاء، رضیین کریمین

ص:315


1- تنویر ضوء السقط ج 2 ص 55 . . . ط مصر

و والد ماجد ایشان را، بر جای خویش نیست، بجهت آنکه ذهبی حکم بزندقۀ أبو العلاء کرده، پس جوابش بوجوه عدیده است:

وجوه صحت احتجاج بقصیده معری در مدح رضی و مرتضی

اول آنکه هر گاه این مدح أبو العلاء را ابن خلکان مدح کرده باشد، پس در حقیقت احتجاج بسبب مدح ابن خلکان باشد، خصوصا بنظر تأیّد این مدح بمدح صریح ابن خلکان رضیین کریمین را.

دوم آنکه دانستی که صدر الافاضل قاسم بن الحسن: و صاحب «تنویر ضوء السقط» که شرح این مدح کرده اند، ردی و انکاری بر آن نکرده اند و نقل کلامی و سکوت بر آن، نزد فاضل رشید، حسب افاده اش بجواب «رسالۀ نفاق الشیخین» ، و هم افاده شاهصاحب در باب چهارم و باب یازدهم همین کتاب «تحفه» ، دلیل تسلیم آن و موجب حجیت آن بر ناقل است.

ترجمه ابن الوردی بنوشته صلاح الدین ابن شاکر در فوات الوفیات

سوم آنکه علامه عمر بن مظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس المعروف بابن الوردی که صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الخازن در کتاب «فوات الوفیات»(1) بترجمۀ او گفته» :

عمر بن مظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس القاضی الاجل، الامام الفقیه، الادیب الشاعر زین الدین بن الوردی المصری الشافعی.

أحد فضلاء العصر و فقهائه، و أدبائه و شعرائه تفنن فی العلوم، و أجاد فی المنثور و المنظوم، نظمه جید الی الغایة، و فضله بلغ النهایة.

ص:316


1- قال فی کشف الظنون : فوات الوفیات لمحمد بن شاکر بن احمد الکتبی المتوفی سنة أربع و ستین و سبعمائة 12

الی أن قال بعد ذکر نبذ من أشعاره: و من مصنفاته «البهجة الوردیة فی نظم الحاوی» «فوائد فقهیة منظومة» ، «شرح الفیة ابن مالک» ، «ضوء الدرة علی الفیة ابن المعطی» ، «قصیدة اللباب فی علم الاعراب» و «شرحها» ، «اختصار ملحة الاعراب نظما» ، «تذکرة الغریب نظما و شرحها» «المسائل المذهبة فی المسائل» الملقبة «أبکار الافکار» ، «تتمة تاریخ صاحب حماة» ، «ارجوزة فی تعبیر المنامات» ، «ارجوزة فی خواص الاحجار و الجواهر» ، «منطق الطیر» نظما.

و بلغنا وفاته فی الطاعون، سنة تسع و أربعین و سبعمائة، و هو فی عشر السبعین رحمه اللّه تعالی(1).

ترجمه ابن الوردی بقلم ابن شهبه اسدی در طبقات الشافعیة

«و تقی الدین أبو بکر بن أحمد بن قاضی شهبة الدمشقی الاسدی الشافعی در «طبقات شافعیة» گفته» :

عمر بن مظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس بن علی الامام العلامة الادیب المؤرخ، زین الدین أبو حفص المعری الحلبی، الشهیر بابن الوردی.

فقیۀ حلب و مورخها و أدیبها، تفقه علی الشیخ شرف الدین البارزی، له مصنفات جلیلة نظما و نثرا: «المناسک» ، و «البهجة» ، «نظم الحاوی الصغیر» ، و «مقدمة فی النحو» ، اختصر فیها «الملحة» سماها «النفحة» ، و «شرحها» ، و له «تاریخ» حسن مفید، و «ارجوزة فی تعبیر المنامات» ، و «دیوان شعر» لطیف، و «مقامات» مستظرفة.

و ناب فی الحکم فی حلب فی شبیبة عن الشیخ شمس الدین بن النقیب، ثم عزل نفسه، و حلف ألا یلی القضاء، لمنام رآه، و کان ملازما للاشتغال و التصنیف شاع ذکره، و اشتهر بالفضل اسمه.

ذکر له الصلاح الصفدی فی تاریخه ترجمة طویلة، و قال: أحد فضلاء

ص:317


1- فوات الوفیات ج 2 ص 116

العصر و فقهائه، و أدبائه و شعرائه، تفنن فی علوم، و أجاد فی منثوره و منظومه، شعره أسحر من عیون الفید، و أبهی من الوجنات ذوات التورید.

و قال السبکی فی الطبقات الکبری: و شعره أعلی من السکر المکرر، و أعلی قیمة من الجوهر، توفی بحلب شهیدا فی آخر سنة تسع و أربعین و سبعمائة(1).

ابن الوردی شطری از قصیده معری را در مدح رضیین در تتمة المختصر ذکر نموده

«در کتاب «تتمة المختصر فی أخبار البشر» هم نبذی از این اشعار بلیغۀ ابو العلاء وارد کرده، جلالت شأن رضیین شریفین، و والد ماجدشان ظاهر کرده، چنانچه در وقایع سنه اربعمائه گفته» :

و فیها توفی النقیب أبو أحمد الموسوی، والد الشریف رضی، و مولده سنة أربع و ثلاثمائة، و أضر فی آخر عمره، قلت: ورثاه الشیخ أبو العلاء المعری بقصیدته الفائیة التی أولها:

أودی فلیت الحادثات کفاف مال المسیف و عنبر المشتاف

الطاهر الاباء و الابناء و الاراب و الاثواب، و الآلاف

رغت الرعود و تلک هدة واجب جبل ثوی من آل عبد مناف

بخلت فلما کان لیلة فقده سمح الغمام بدمعه الذراف

و منها:

و یحق فی رزء الحسین تغیر الحر سین بله الدر فی الاصداف

هلا دفنتم سیفه فی قبره معه فذاک له خلیل واف

ان زاره الموتی کساهم فی البلاء أکفان أبلج مکرم الاضیاف

و اللّه ان یخلع علیهم حلة یبعث إلیه بمثلها أضعاف

نبذت مفاتیح الجنان و انما رضوان بین یدیه للاتحاف

تکبیرتان حیال قبرک للفتی محسوبتان بعمرة و طواف

ص:318


1- طبقات الشافعیة للاسدی ص 92 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .

لو تقدر الخیل التی زایلتها أنحت بأیدیها علی الاعراف

أبقیت فینا کوکبین سناهما فی الصبح و الظلماء لیس بخاف

قدرین فی الارداء بل مطرین فی الاجداء بل قمرین فی الاسداف

ساوی الرضی المرتضی و تقاسما خطط العلاء بتناصف و تصاف

أنتم ذوو النسب القصیر فطولکم باد علی الکبراء و الاشراف

ما زاغ بیتکم الرفیع و انما بالوجد أدرکه خفی زحاف(1)

«و سابقا دانستی که صلاح الدین صفدی هم در «وافی بالوفیات» بعض اشعار این قصیده بلیغه بترجمۀ سید رضی طاب ثراه ذکر فرموده.

چهارم آنکه هر گاه ابو العلاء، با وصف زندقه و الحاد، و مزید لداد و عناد، مدح رضیین کریمین، و والد ماجدشان کرده باشد، این مدح بعد انضمام آن با مدح دیگر ائمه سنیه، دلیل بین بر کمال فضل و جلالت و نهایت اعتلاء و نبالت این حضرات است، که از این مدح ظاهر خواهد شد، که عظمت شأن ایشان بمرتبه ایست، که ملحد و زندیق هم انکار آن نتوانست کرد.

پنجم آنکه خود شاهصاحب، در تعصب اول از تعصبات فاحشه خود که در فصل دوم از باب یازدهم، وارد کرده اند می سرایند:

و نیز آیات خفیه الدلالة را، که هرگز موافق قواعد اصول و عربیت، بر مدعای ایشان دلالت نمی کند، نص و صریح انگارند، و نصوص صریحه را که بر مذهب اهل سنت دلالت واضح دارند، متشابه اعتقاد کنند، حال آنکه طریق امتحان بارها با علماء ایشان مسلوک شده، باین وضع که بعضی کافران ذمی را، که غرضی بهیچ مذهب و علاقه باهل آن ندارند

ص:319


1- تتمة المختصر ج 1 ص 321

بعد از تعلیم لغت عرب، با ترجمه تحت اللفظ آن آیات شنوانیده، استفسار واقع شده، که شما از این کلام چه فهمیدید، گواهی بر مدعای اهل سنت داده اند، و مدعای شیعه را هرگز باور نکرده، و از آیت نفهمیده(1) ، انتهی.

از این عبارت ظاهر است، که شاهصاحب با دعای موافقت و شهادت فهم کفار اهل ذمه با فهم اهل سنت می نازند، و باین فهم ادعائی و شهادت مزعومه احتجاج و استدلال می نمایند بر حقیت مزعومات اهل سنت، و بطلان تفسیرات اتباع اهل بیت عصمت و طهارت.

پس هر گاه شاهصاحب فهم کفار اهل ذمه را موجب برائت ذمه، بلکه سبب تصاول و تطاول مجوس امة پندارند، و شهادتشان را شهادت مقبوله قرار دهند، و بمقابله اهل حق آن را حجت و برهان زاهر گردانند، مدح ابو العلاء جناب رضیین کریمین، و والد ماجد ایشان را، گو ابو العلاء زندیق و ملحد باشد، بالاولی حجت باشد و دلیل، وَ عَلَی اَللّهِ قَصْدُ اَلسَّبِیلِ .

ششم آنکه بنابر این ظاهر خواهد شد، که جناب شاهصاحب و صاحب «منتهی الکلام» و امثال ایشان از متعصبین و معاندین، که السنۀ خود را بلوم و توهین، و ذم و تهجین جناب سید رضی و سید مرتضی طاب ثراهما می آلایند، از این ملحد و زندیق هم بدتر بودند، که ملحد و زندیق که اعتقاد اسلام ندارد، بنهایت مرتبه مدح این هر دو جناب می نماید، و این حضرات با وصف دعوی اسلام، بلکه انتحال ریاست انام، خود را از اهانت و ملام چنین اجله کرام بازنمیدارند.

هفتم آنکه ثبوت این مدح از ابو العلاء، با وصف زندقه و الحاد او

ص:320


1- تحفه اثنا عشریه ص 561 ط لکهنو 1302

دافع شبه فاضل رشید در باب جاحظ است، که بذکر جاحظ فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام را تمسک کرده بر بطلان نسبت ناصبیت باو، چه هر گاه ابو العلاء، با وصف زندقه و الحاد و عداوت اصل اسلام رضیین شریفین را باین مدائح فخیمه، و مناقب عظیمه یاد کند، و در تبجیل و تعظیم والد آن جناب، چنین اشعار بلیغه و مضامین لطیفه نظم کند، ذکر جاحظ فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام را، با وصف عداوت آن حضرت، چه عجب است.

هشتم آنکه قطع نظر از وجوه سابقه، احتجاج و استناد بمدح ابو العلاء، بنابر مذهب جمعی از اجلۀ اعلام، و محققین فخام سنیه، که ذب حریم ابو العلاء می کنند، و مدایح فاخره و فضائل باهره، برای او ثابت می کنند، نهایت رزین و متین است.

ابن الوردی در تتمة المختصر ابو العلاء معری بخوبی یاد کرده

عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی در «تتمة المختصر باخبار البشر» در سنه تسع و اربعین و اربعمأته گفته» :

و فیها توفی الشیخ ابو العلاء احمد بن عبد اللّه بن سلیمان بن محمد ابن سلیمان بن أحمد بن داود بن المطهر بن زیاد بن ربیعة بن الحارث بن ربیعة بن انور ابن اسحم بن ارقم بن النعمان بن عدی بن غطفان بن عمرو بن بریح بن خزیمة بن تیم اللّه بن أسد بن وبرة بن ثعلب بن حلوان بن عمران بن الحاف بن قضاعة المعری التنوخی.

قال ابن خلکان فی تاریخه: کان علامة عصره رحمه اللّه، قرأ النحو و اللغة علی أبیه بالمعرة، و علی محمد بن عبد اللّه بن سعد النحوی بحلب، و له التصانیف المشهورة، و الرسائل المأثورة، و له من النظم «لزوم ما لا یلزم» خمس مجلدات، «و سقط الزند» ، و شرحه بنفسه و سماه «ضوء السقط» ، و بلغنا أن له کتابا سماه

ص:321

«الایک و الغصون» و هو المعروف «بالهمزة و الردف» ، یقارب مائة جزء فی الادب.

قال ابن خلکان: و حکی له من وقف علی المجلد الاول بعد المائة من کتاب «الهمزة و الردف» ، و قال: لا أعلم ما کان یعوزه بعد هذا، و کان متضلعا من فنون الادب، و أخذ عنه ابو القاسم علی بن المحسن التنوخی، و الخطیب أبو زکریا یحیی التبریزی، و غیرهما، و کانت ولادته یوم الجمعة، عند مغیب الشمس، لثلاث بقین من ربیع الاول، سنة ثلث و ستین و ثلاثمائة بالمعرة، و عمی من الجدری سنة سبع و ستین، غشی یمنی عینیه بیاض، و ذهبت الیسری جملة.

و لما فرغ من تصنیف کتاب «اللامع العزیزی» فی شرح شعر المتنبی و قرء علیه، أخذا الجماعة فی وصفه، فقال ابو العلاء: کانما نظر المتنبی الی بلحظ الغیب، حیث یقول:

أنا الذی نظر الاعمی الی أدبی و أسمعت کلماتی من به صمم.

و اختصر دیوان أبی تمام حبیب، و شرحه و سماه «ذکری حبیب» ، و دیوان البحتری و سماه «غیث الولید» ، و دیوان المتنبی و سماه «معجز أحمد» ، و تکلم علی غریب أشعارهم و معانیها و مأخذهم من غیرهم، و ما أخذ علیهم، و تولی الانتصار لهم، و النقد فی بعض المواضع علیهم، و التوجیه فی أماکن لخطائهم.

و دخل بغداد سنة ثمان و تسعین و ثلاثمائة، و دخلها ثانیا سنة تسع و تسعین، و أقام بها سنة و سبعة أشهر.

ثم رجع الی المعرة، و لزم منزلة، و شرع فی التصنیف، و کان یملی علی بضع عشرة محبرة، فی فنون من العلوم، و أخذ عنه الناس، و سار إلیه الطلبة من الآفاق، و کاتب العلماء و الوزراء و أهل الاقدار، و سمّی نفسه رهن الحبسین للزومه منزله و لذهاب عینیه، و مکث خمسا و أربعین سنة سنة لا یأکل اللحم تدینا

ص:322

و عمل الشعر و هو ابن احدی عشرة سنة، و من شعره فی اللزوم:

لا تطلبن بآلة لک رتبة قلم البلیغ بغیر حظ مغزل

سکن السماکان السماء کلاهما هذا له رمح و هذا أعزل(1)

و توفی لیلة الجمعة ثالث، و قیل: ثانی ربیع الاول، و قیل: ثالث عشرة منها و أوصی أن یکتب علی قبره:

هذا جناه أبی علی و ما جنیت علی أحد

و قرئ علی قبره سبعون مرثیة، و ممن رثاه تلمیذه أبو الحسن علی بن همام بقوله:

ان کنت لم ترق الدماء زهادة فلقد أرقت الیوم من جفنی دما

سیّرت ذکرک فی البلاد کأنه مسک(2) فسامعه یضمّخ أو فما

و أری الحجیج إذا أرادوا لیلة ذکراک أخرج فدیة من أحرما

هذه خلاصة ما قاله القاضی شمس الدین بن خلّکان فی تاریخه.

قلت: و قول تلمیذه «لم ترق الدماء زهادة» یدفع قول من قال: انه لم

ص:323


1- السماکان : کوکبان نیران یقال لاحدهما السماک الرامح لان امامه کوکبا صغیرا یقال له : رایة السماک و رمحه ، و للاخر السماک الأعزل لان لیس امامه شیء .
2- قال الیافعی فی مرآة الجنان فی شرح هذا الشعر فی ترجمة أبی العلاء : قلت : یعنی أن طیب ثنائه یعطر سامعه ، أو المتکلم به المثنی علیه ، و اقتصر علی الفم لضیق المقام فی مساعدة الوزن عن عموم المتکلم دون تخصیص فیه ، و یحتمل أنه أراد بالتعطیر تعمیم السامع و المتکلم ، و تکون أو هنا بمعنی الواو فحسب و مثل ذلک قد یجیء و منه قوله تعالی :« وَ أَرْسَلْناهُ إِلی مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ »علی رأی بعض المفسرین فانه و ان لم یکن مجمعا علیه فان القائل بذلک ما احتج الا بما یصح الاحتجاج به ، و هو وقوع أو موقع الواو ، و إذا تتبع ذلک وجد فی الکلام الفصیح منه ما یکثر عدده . 12 مرآة الجنان ج 3 ص 69 ط حیدرآباد الدکن .

یرق الدماء فلسفة، و نسبه الی رأی الحکماء، و تلمیذه أعرف به ممن هو غریب یرجمه بالغیب، و ما ذا علی من ترک اللحم، و هو من أعظم الشهوات، خمسا و أربعین سنة زهادة، و قد قال المکی فی «قوت القلوب» : اباحة حلال الدنیا حسن، و الزهد فیه أحسن، و

لما أتی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أهل قباء بشربة من لبن مشوبة بعسل، وضع القدح من یده، و قال: اما انی لست أحرّمه و لکنی أترکه تواضعا للّه تعالی، و اتی عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه بشربة من ماء بارد و عسل فی یوم صائف، فقال: اعزلوا عنی حسابها، و قد نهی النبی صلی اللّه علیه و سلم عن التنعم، و کتب الرقایق و غیرها مشحونة بترک السلف الصالح للشهوات و الملاذّ الفانیة رغبة فی النعیم الباقی.

مرثیة معری از ابن أبی حصینة

ورثاه أیضا الامیر أبو الفتح الحسن بن عبد اللّه بن أبی حصینة المعرّی بقصیدة طویلة منها:

العلم بعد أبی العلاء مضیّع و الارض خالیة الجوانب بلقع

أودی و قد ملا البلاد غرائبا تسری کما تسری النجوم الطلّع

ما کنت أعلم و هو یودع فی الثری أن الثری فیه الکواکب تودع

جبل ظننت و قد تزعزع رکنه ان الجبال الراسیات تزعزع

و عجبت أن تسع المعرّة قبره و یضیق بطن الارض عنه الاوسع

لو فاضت المهجات یوم وفاته ما استکثرت فیه فکیف الادمع

تتصرم الدنیا و یأتی بعده امم و أنت بمثله لا تسمع

لا تجمع المال العتید وجد به من قبل ترک کل شیء تجمع

و ان استطعت فسر بسیرة أحمد تأمن خدیعة من یغر و یخدع

ص:324

رفض الحیاة و مات قبل مماته متطوعا بأبرّ ما یتطوع

عین تسهّد للعفاف و للتقی أبدا و قلب للمهیمن یخشع

شیم تجمّله فهن لمجده تاج و لکن بالثناء مرصّع

جادت ثراک أبا العلاء غمامة کندی یدیک و مزنة لا نقلع

ما ضیّع الباکی علیک دموعه ان الدموع علی سواک تضیّع

قصدتک طلاب العلوم و لا أری للعلم بابا بعد بابک یقرع

مات النهی و تعطّلت أسبابه و قضی التأدب و المکارم أجمع

فانظر الی ما رثاه أیضا هذا الرجل، و وصفه به من تقاه و رفضه للحیاة، و موته قبل الموت و تطوعه، و هو أیضا أعلم به من الاجانب.

و بالجملة فقد ألف الصاحب کمال الدین بن العدیم رحمه اللّه تعالی فی مناقبه کتابا سماه «کتاب العدل و التحری» فی دفع الظلم و التجری عن أبی العلاء المعری و قال فیه: انه اعتبر من ذم أبا العلاء و من مدحه، فوجد کل من ذمه لم یره و لا صحبه، و وجد من لقیه هو المادح له، و هذا دلیل لما قلته.

و صنف بعض الاعلام فی مناقبه کتابا و سماه «دفع المعرة عن شیخ المعرة» و فی هذین الکتابین فصول من نوادر ذکائه، و اجابة دعائه، و الاعتذار عن طعن أعدائه.

و أنا کنت أتعصب له لکونه من المعرة، ثم وقفت له علی کتاب «استغفر و استغفری» فأبغضته، و ازددت عنه نفرة، و نظرت له فی کتاب «لزوم ما یلزم» فرأیت التبری منه أحزم، فان هذین الکتابین یدلان علی انه کان لما نظمهما عالما حائرا و مذبذبا ناقرا، یقر فیهما أن الحق قد خفی علیه، و یود لو ظفر بالیقین فأخذه بکلتا یدیه، کما قال فی مرثیة أبیه:

طلبت یقینا من جهینة عنهم و لم تخبرینی یا جهین سوی ظن

ص:325

فان تعهدینی لا أزال مسائلا فانی لم اعط الصحیح فاستغنی

ثم وقفت له علی کتاب «السقط» الذی أملاه علی الشیخ أبی عبد اللّه محمد بن محمد بن عبد اللّه الاصبهانی، الذی لازم الشیخ الی أن مات، ثم أقام بحلب یروی عنه کتبه، فکان هذا الکتاب عندی مصلحا لفساده، موضحا لرجوعه الی الحق و صحة اعتقاده، فانه کتاب یحکم بصحة اسلامه أولا، و یتلو لمن وقف علیه بعد کتبه المتقدمة «وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ اَلْأُولی» .

فلقد ضمن هذا الکتاب ما یثلج الصدر، و یلذ السمع، و یقر العین، و یسر القلب، و یطلق الید، و یثبت القدم، من تعظیم رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم خیر بریته، و التقرب الی اللّه بمدایح الاشراف من ذریته، و تبجیل الصحابة و الرضا عنهم، و الادب عند ذکر ما یتلقّی منهم، و ایراد محاسن من التفسیر، و الإقرار بالبعث و الاشفاق من الیوم العسیر، و تضلیل من أنکر المعاد، و الترغیب فی أذکار اللّه و الاوراد، و الخضوع للشریعة المحمدیة و تعظیمها، و هو خاتمة کتبه و الاعمال بخواتیمها.

و قد یعذر من ذمّه، و استحل شتمه، فانه عول علی مبادئ أمره، و أوسط شعره، و یعذر من أحبه، و حرم سبّه، فانه اطّلع علی صلاح سره، و ما صار إلیه فی آخر عمره، من الانابة التی کان أهلها، و التوبة التی تجب ما قبلها، و کان یقول رحمه اللّه: أنا شیخ مکذوب علیه.

و لقد أغرت به حسّاده وزیر حلب، فجهز لاحضاره خمسین فارسا لیقتله، فأنزلهم أبو العلاء فی مجلس له بالمعرة، فاجتمع بنو عمه إلیه و تألموا لذلک، فقال ان لی ربا یمنعنی ثم قال کلاما منه ما لم یفهم، و قال: الضیوف الضیوف، الوزیر الوزیر، فوقع المجلس علی الخمسین فارسا فماتوا، و وقع الحمّام علی الوزیر بحلب فمات، فمن الناس من زعم أنه قتلهم بدعائه و تهجده، و منهم

ص:326

من زعم أنه قتلهم بسحره و رصده.

و وضع أبو طاهر الحافظ السلفی کتابا فی أخبار أبی العلاء و قال فیه مسندا عن القاضی أبی الطیب الطبری رحمه اللّه: کتبت الی أبی العلاء المعری حین وافی بغداد، و قد کان نزل فی سویقة غالب:

و ما ذات در لا یحل لحالب تناوله و اللحم منها محلّل

لمن شاء فی الحالین حیا و میتا و من رام شرب الدر فهو مضلل

إذا طعنت فی السن فاللحم طیب و آکله عند الجمیع معقّل

و خرفانها للاکل فیها کزازة فما لحصیف الرأی فیهن مأکل

و ما یجتنی معناه الا مبرّز علیم بأسرار القلوب محصّل

فأجابنی و أملی علی الرسول فی الحال:

جوابان عن هذا السؤال کلاهما صواب و بعض القائلین مضلّل

فمن ظنّه کرما فلیس بکاذب و من ظنّه نخلا فلیس یجهل

لحومهما الاعناب و الرطب الذی هو الحل و الدر الرحیق المسلسل

و لکن ثمار النحل و هی رطیبة تمر و غض الکرم یجنی فیوکل

یکلّفنی القاضی الجلیل مسائلا هی النجم قدرا بل أعز و أطول

و لو لم أجب عنها لکنت بجهلها جدیرا و لکن من یودک مقبل

قال القاضی أبو الطیب فأجبته عنه و قلت:

أثار ضمیری من یعز نظیره من الناس طرا سابق الفضل مکمل

و من قلبه کتب العلوم بأسرها و خاطره فی حدة النار مشعل

تساوی له سر المعانی و جهرها و معضلها باد لدیه مفصّل

و لمّا أثار الخبأ قاد منیعه أسیرا بأنواع البیان یکبّل

و قربه من کل فهم بکشفه و ایضاحه حتی رآه المغفّل

ص:327

و أعجب منه نظمه الدر مسرعا و مرتجلا من غیر ما یتمهّل

فیخرج من بحر و یسمو مکانة جلالا الی حیث الکواکب تنزل

فهنّاه اللّه الکریم بفضله محاسنه و العمر فیها مطوّل

فأملی أبو العلاء علی الرسول مرتجلا:

ألا أیها القاضی الذی بدهائه سیوف علی أهل الخلاف تسلسل

فؤادک معمور من العلم آهل وجدک فی کل المسائل مقبل

فان کنت بین الناس غیر مموّل فأنت من الفهم المصون مموّل

إذا أنت خاطبت الخصوم مجللا فأنت و هم مثل الحمائم أجدل

کأنک من فی الشافعی مخاطب و من قلبه تملی فما تتمهّل

و کیف یری علم ابن ادریس دارسا و أنت بایضاح الهدی متکفل

تفضلت حتی ضاق ذرعی بشکر ما فعلت و کفی عن جوابک أجمل

لانک فی کنه الثریا فصاحة و أعلی و من یبغی مکانک أسفل

فعذری فی أنی أجبتک واثقا بفضلک و الانسان یسهو و یذهل

و أخطأت فی انفاذ رقعتک التی هی المجد لی منها أخیرا و أول

و لکن عدانی(1) أن أروم احتفاظها رسولک و هو الفاضل المتفضل

و من حقها أن یصبح المسک غامرا لها و هی فی أعلی المواضع تجعل

فمن کان فی أشعاره متمثّلا فأنت امرؤ فی العلم و الشعر أمثل

تجمّلت الدنیا بأنک فوقها و مثلک حقا من به یتجمّل

فشهادة أبی الطیّب فی الشیخ مقدمة علی شهادة الغیر، و حسن الظن و خصوصا بالعلماء قد دل علیه القرآن و الحدیث، و هو لا یأتی الا بخیر، و کان شیخنا عیسی حسن العقیدة فیه فاعتراف الطبری له و مدحه یکفیه:

ص:328


1- عداه من الامر : صرفه و شغله

شهادة الطبری الحبر کافیة أبا العلاء فقل ما شئت أو فذر

من أغمد السیف عنه کان فی دعة و من نفی السیف قابلناه بالطبر

و قال لی یوما بعض الاصحاب، من الامراء ذوی الفهم: کیف کان أبو العلاء فی اعتقاد البعث فأنشدته قوله:

فیا وطنی ان فاتنی منک سابق من الدهر فلینعم لساکنک البال

و ان أستطع فی الحشر آتیک زائرا و هیهات لی یوم القیامة أشغال

و بلغنی أن بعضهم زعم أن أبا العلاء کان ینکر النبوة، فهذا مردود بقول أبی العلاء:

عجبت و قد جزت الصراة(1) رفلة (2) و ما خضلت مما تسربلت أذیال

أ عمت إلینا أم فعال ابن مریم فقلت و هل یعطی النبوة مکسال(3)

و قوله فی شریف:

یا بن الذی بلسانه و بیانه هدی الانام و نزل التنزیل

عن فضله نطق الکتاب و بشرت بقدومه التوریة و الانجیل

و قوله فی الشریف أبی ابراهیم العلوی الموسوی:

ص:329


1- الصراة نهر ببغداد ، قال الابیوردی :و لو علمت بغداد أن رکائبی * علی ظلما لاستشرفت لی صراتها
2- رفلة : أی طویلة الذیل ، أی عجبت لخیالة الجیبة کیف جاوزت هذا النهر و هی رفلة و لم تبل أذیال ملابسها یصف المامها به فی الماء - تنویر ضوء السقط .
3- المکسال الذی یعتاد الکسل ، و توصف النساء بالکسل ، و یحمد ذلک منهن دلالا ، لما ذکر ان الخیالة المت بهم فی البحر ، و هم علی السفن ، استفهم عن مسراها ، أ عامت أی سبحت إلیهم فی البحر ؟ أم مشت علی الماء ، کفعل عیسی بن مریم علیهما السلام ، إذ کان یمشی علی الماء اظهارا للمعجزة ، ثم استدرک متعجبا فقال : و هل یعطی النبوة امرأة مکسال حتی تمشی علی الماء مشی الانبیاء علیهم الصلاة و السلام ؟ تنویر ضوء السقط .

یا بن مستعرض الصفوف ببدر و مبید الجموع من غطفان

أحد الخمسة الذین هم الاع راض من کل منطق و المعانی

و الشخوص الذی خلقن ضیاءا قبل خلق المریخ و المیزان

قبل أن تخلق السموات او تؤمر افلاکهن بالدوران

وافق اسم أحمد اسم رسول اللّه لما توافق المعنیان

یا أبا ابراهیم قصر عنک الش عر لما وصفت بالقرآن

اشرب العالمون حبک طبعا فهو فرض فی سائر الادیان

و قوله:

أ یدفع معجزات الرسل قوم و فیک و فی بدیهتک اعتبار

و قد طالت هذه الترجمة فانی رأیت المؤلف(1) سامحه اللّه غض من الشیخ فأحببت أن ابنه علی ذلک و اللّه أعلم(2).

ترجمۀ ابن أبی حصینة راثی معری

«و محتجب نماند که ابو الفتح حسن بن عبد اللّه بن أبی حصینة، که ابو العلاء را بمدایح علیه، و محامد سنیه، و مناقب فاخره، و فضائل باهره ستوده، از اجله مشهورین، و اکابر متقدمین است.

شیخ زین الدین عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی در «تتمة المختصر فی أخبار البشر» در سنه احدی و خمسین و أربعمائة گفته» :

و فیها تسلم الامیر أبو الفتح الحسن بن عبد اللّه بن أبی حصینة المعری، من بین یدی الخلیفة المستنصر العلوی، صاحب مصر، السجل بتأمیره، و ذلک

ص:330


1- یعنی مؤلف المختصر فی أحوال البشر و هو الملک المؤید اسماعیل بن علی الایوبی المعروف به صاحب حماة .
2- تتمة المختصر ج 1 ص 357 .

فی ربیع الآخر، فعلا قدره، و عظم شأنه، و کان سبب شهرته و تقدمه، أنه وفد الی حضرة المستنصر رسولا، من قبل الامیر تاج الدولة بن مرداس، سنة سبع و ثلاثین و اربعمائة، و مدح المستنصر بقوله:

ظهر الهدی و تجمل الاسلام و ابن الرسول خلیفة و امام

مستنصر بالله لیس یفوته طلب و لا یعتاض عنه مرام

حاط العباد و بات یسهر عینه و عیون سکان البلاد نیام

قصر الامام أبی تمیم کعبة و یمینه رکن لها و مقام

لولا بنو الزهراء ما عرف التقی فینا و لا تبع الهدی الاقوام

یا آل أحمد ثبتت أقدامکم و تزلزلت بعداکم الاقدام

لستم و غیرکم سواء أنتم للدین أرواح و هم أجسام

یا آل طه حبکم و ولائکم فرض و ان عذل الوشاة و لاحوا

و هی طویلة، و مدحه سنة خمسین و أربعمائة، ثم أنجز له وعده بالتأمیر فقال فیه قصیدة منها:

أما الامام فقد وفی بمقاله صلی الاله علی الامام و آله

لذنا بجانبه فعمّ بفضله و ببذله و بعفوه و بماله

لا خلق أکرم من معد شیمة محمودة فی قوله و فعاله

فاقصد أمیر المؤمنین فما تری بؤسا و أنت مظلل بضلاله

زاد الامام علی البحور بفضله و علی البدور بحسنه و جماله

و علی سریر الملک من آل الهدی من لا تمر الفاحشات بباله

مستنصر باللّه ضاق زمانه عن شبهه و نظیره و مثاله

و کان الذی کتب له سجل التأمیر، و سعی فی مصالحه، و نهض فیه، هو الشیخ الاجل أبو علی صدقة بن اسماعیل بن فهذا الکاتب بحضرة المستنصر، فشکر

ص:331

الامیر أبو الفتح سعیه فی قصیدة منها قوله:

قد کان صبری علی فی طلب العلی حتی استندت الی ابن اسماعیلا

فظفرت بالخطر الجلیل و لم یزل یحوی الجلیل من استعان جلیلا

لولا الوزیر أبو علی لم أجد أبدا الی الشرف العلی سبیلا

ان کان ریب الدهر قبح ما مضی عندی فقد صار القبیح جمیلا

و أجل ما جعل الرجال صلاتهم للراغبین العز و التبجیلا

الیوم أدرکت الذی أنا طالب و الامس کان طلابه تعلیلا

و لو لا التطویل لذکرت من شعر الامیر أبی الفتح المذکور کثیرا، فانه السهل الممتنع سلس القیاد، عذب الالفاظ، حسن السبک، لطیف المقاصد، عری عن الحشو، نال رحمه اللّه التأمیر الذی مات المتنبی بحسرته، و رحل الی کافور بسببه.

و توفی الامیر أبو الفتح بسروج منتصف شعبان سنة سبع و خمسین و اربعمائة و اللّه أعلم(1).

قاضی ابو الطیب طبری نیز معری را بخوبی ستوده

«و قاضی ابو الطیب طبری، که داد اطراء و ثناء ابو العلاء داده، از اساطین عظام، و اکابر فخام، و اجله اعلام متسننین است» .

ترجمه قاضی ابو الطیب طبری مادح معری

«ابو سعد عبد الکریم بن محمد المروزی الشافعی در (انساب) گفته» :

أبو الطیب طاهر بن عبد اللّه بن طاهر بن عمر الطبری الفقیه الشافعی، من أهل طبرستان، استوطن بغداد، و درس بها العلم و أفتی، و ولی القضاء بربع الکرخ بعد موت أبی عبد اللّه الصیمری، و لم یزل قاضیا الی حین وفاته، و کان

ص:332


1- تتمة المختصر ج 1 ص 365

معمرا، ذکیا، متیقظا، ورعا، عارفا باصول الفقه و فروعه، محققا فی علمه، سلیم الصدر، حسن الخلق، صحیح المذهب، فصیح اللسان، یقول الشعر علی طریقة الفقهاء، و له تصانیف فی الفقه و الاصول الخ(1).

ترجمه ابو الطیب طاهر بن عبد الله بگفتار ابن خلکان در وفیات

«و احمد بن محمد بن ابراهیم بن أبی بکر بن خلکان الشافعی در «وفیات الأعیان و انباء ابناء الزمان» گفته:

أبو الطیّب طاهر بن عبد اللّه بن طاهر بن عمر الطبری القاضی الفقیه الشافعی کان ثقة، صادقا، أدیبا، عارفا باصول الفقه و فروعه، محققا فی علمه، سلیم الصدر، حسن الخلق، صحیح المذهب، یقول الشعر علی طریقة الفقهاء، و من شعره ما أورده له الحافظ أبو طاهر أحمد بن محمد السلفی، فی الجزء الذی وضعه فی أخبار أبی العلاء المعری، فقال مسندا عنه: کتبت الی أبی العلاء المعری الادیب حین وافی بغداد و کان قد نزل فی سویقة غالب:

و ما ذات در لا یحل لحالب تناوله و اللحم منها محلل

لمن شاء فی الحالین حیا و میتا و من رام شرب الدر فهو مظلل

إذا طعنت فی السن فاللحم طیب و آکله عند الجمیع معقل

و خرفانها للاکل فیها کزازة فما لحصیف الرأی فیهن مأکل

و ما یجتنی معناه الا مبرز علیم بأسرار القلوب محصل

فأجابنی و أملی علی الرسول فی الحال:

جوابان عن هذا السؤال کلاهما صواب و بعض القائلین مضلل

فمن ظنه کرما فلیس بکاذب و من ظنه نخلا فلیس یجهل

لحومهما الاعناب و الرطب الذی هو الحل و الدر الرحیق المسلسل

و لکن ثمار النخل و هی غضیضة تمر و غض الکرم یجنی و یؤکل

ص:333


1- أنساب السمعانی ص 367 منشور مرجلیوث

یکلفنی القاضی الجلیل مسائلا هی النجم قدرا بل أعز و اطول

و لو لم أجب عنها لکنت بجهلها جدیرا و لکن من یودک مقبل

فأجبته و قلت:

أثار ضمیری من یعز نظیره من الناس طرا سابغ الفضل مکمل

و من قلبه کتب العلوم بأسرها و خاطره فی حدة النار مشعل

تساوی له سر المعانی و جهرها و معضلها باد لدیه مفصل

و لما أثار الخبأ قاد منیعه أسیرا بأنواع البیان مکبل

و قربه من کل فهم بکشفه و ایضاحه حتی رآه المغفل

و أعجب منه نظمه الدر مسرعا و مرتجلا من غیر ما یتمهل

فیخرج من بحر و یسمو مکانه جلالا الی حیث الکواکب تنزل

فهنأه اللّه الکریم بفضله محاسنه و العمر فیها مطول

فأجاب مرتجلا و أملی علی الرسول:

الا أیها القاضی الذی بدهائه سیوف علی أهل الخلاف تسلل

فؤادک معمور من العلم آهل وجدک فی کل المسائل مقبل

فان کنت بین الناس غیر ممول فأنت من الفهم المصون ممول

إذا أنت خاطبت الخصوم مجادلا فأنت و هم مثل الحمائم أجدل

کانک من فی الشافعی مخاطب و من قلبه تملی فما تتمهل

و کیف یری علم ابن ادریس دارسا و أنت بایضاح الهدی متکفل

تفضلت حتی ضاق ذرعی بشکر ما فعلت و کفی عن جوابک أجمل

فعذرک فی انی أجبتک واثقا بفضلک فالانسان یسهو و یذهل

و أخطأت فی انفاذ رقعتک التی هی المجد لی منها أخیر و أول

و لکن عدانی أن أروم احتفاظها رسولک و هو الفاضل المتفضل

ص:334

و من حقها أن یصبح المسک عاطرا بها و هی فی أعلی المواضع تجعل

فمن کان فی أشعاره متمثلا فأنت امرؤ فی العلم و الشعر أمثل

تجملت الدنیا بانک فوقها و مثلک حقا من به تتجمل

و ذکر السمعانی فی «الذیل» فی ترجمة أبی اسحاق علی بن أحمد بن الحسین بن أحمد بن الحسین بن حمویه الیزدی أنه کان له عمامة و قمیص بینه و بین أخیه إذا خرج ذاک قعد هذا فی البیت، و إذا خرج هذا احتجاج ذاک أن یقعد.

قال السمعانی: و سمعته یقول یوما و قد دخلت علیه مع علی بن الحسین الغزنوی الواعظ مسلما داره فوجدناه عریانا متأزرا بمئزر، فاعتذر من العری و قال: نحن إذا غسلنا ثیابنا نکون کما قال القاضی ابو الطیب الطبری:

قوم إذا غسلوا ثیاب جمالهم لبسوا البیوت الی فراغ الغاسل

و عاش الطبری مائة سنة و سنتین، لم یختل عقله و لا تغیر فهمه، یفتی و یستدرک علی الفقهاء الخطاء، و یقضی ببغداد، و یحضر المواکب فی دار الخلافة الی ان مات.

تفقه بآمل علی أبی علی الزجاجی صاحب ابن القاص، و قرأ علی أبی سعد الاسماعیلی، و أبی القاسم بن کج بجرجان، ثم ارتحل الی نیسابور، و أدرک أبا الحسن الماسرجسی، فصحبه أربع سنین و تفقه علیه، ثم ارتحل الی بغداد، و حضر مجلس الشیخ أبی حامد الاسفراینی، و علیه اشتغل الشیخ أبو اسحاق الشیرازی و قال فی حقه: لم أر فیمن رأیت اکمل اجتهادا، و أشد تحقیقا، و أجود نظرا منه و شرح مختصر المزنی، و فروع أبی بکر بن الحداد المصری، و صنف فی الاصول و المذهب و الخلاف و الجدل کتبا کثیرة.

و قال الشیخ أبو اسحاق: لزمت مجلسه بضع عشرة سنة، و درست أصحابه فی مسجده سنین بأذنه، و رتبنی فی حلقته، و استوطن بغداد، و ولی القضاء بربع الکرخ بعد موت أبی عبد اللّه الصیمری، و لم یزل علی القضاء الی حین وفاته.

ص:335

و کان مولده بآمل سنة ثمان و أربعین و ثلاثمائة، و توفی فی شهر ربیع الاول یوم السبت لعشر بقین منه سنة خمسین و أربعمائة رحمه اللّه تعالی ببغداد، و دفن من الغد فی مقبرة باب حرب، و صلی علیه فی جامع المنصور.

و الطبری تقدم الکلام بأنه منسوب الی طبرستان، و آمل بمد الهمزة و ضم المیم و بعدها لام مدینة عظیمة و هی قصبة طبرستان(1).

ترجمه ابو الطیب معری بقلم یافعی در مرآت الجنان

«و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیافعی الشافعی در «مرآة الجنان» گفته:

سنة خمسین و أربعمائة، فیها توفی الفقیه الکبیر الامام الشهیر أبو الطیّب طاهر بن عبد اللّه بن طاهر الطبری الشافعی، کان دیّنا، ورعا، عارفا بالاصول و الفروع، محققا فی العلم، سلیم الصدر، حسن الخلق، صحیح المذهب، یقول الشعر، و من شعره ما أرسل به لغزا الی أبی العلاء المعرّی حین أتی بغداد:

و ما ذات در لا یحل لحالب تناوله و اللحم منها محلّل

لمن شاء فی الحالین حیا و میتا و من رام شرب الدر فهو مضلل

إذا طعنت فی السن فاللحم طیب و آکله عند الجمیع معقّل

و خرفانها للاکل فیها کزازة فما لحصیف الرأی فیهن مأکل

و ما یجتنی معناه الاّ مبرّز علیم بأسرار القلوب محصّل

فأجاب المعرّی مملیا علی الرسول فی الحال ارتجالا:

جوابان عن هذا السؤال کلاهما صواب و بعض القائلین مضلّل

فمن ظنّه کرما فلیس بکاذب و من ظنه نخلا فلیس یجهّل

لحومهما الاعناب و الرطب الذی هو الحل و الدر الرحیق المسلسل

و لکن ثمار النخل و هی غضیضة تمر و غض الکرم یجنی و یؤکل

ص:336


1- وفیات الأعیان ج 2 ص 195 رقم 284

یکلفنی القاضی الجلیل مسائلا هی النجم قدرا بل أعز و أطول

فأجابه أبو الطیّب:

أثار ضمیری من یعز تطیره من الناس طرا سابغ الفضل مکمل

و من قلبه کتب العلوم بأسرها و خاطره فی حدة النار مشعل

تساوی له سر المعانی و جهرها و معضلها باد لدیه مفصّل

فلما أثار الخبأ قاد منیعه أسیرا بأنواع البیان مکبّل

و قرّبه من کل فهم بکشفه و ایضاحه حتی رآه المغفّل

و أعجب منه نظمه الدر مسرعا و مرتجلا من غیر ما یتمهّل

فیخرج من بحر و یسمو مکانه جلالا الی حیث الکواکب تنزل

فهنأه اللّه الکریم بفضله محاسنه و العمر فیها مطوّل

فأجابه المعرّی مرتجلا مملیا علی الرسول:

ألا أیها القاضی الذی بدهائه سیوف علی أهل الخلاف تسلل

فؤادک معمور من العلم آهل و جدّک فی کل المسائل مقبل

فان کنت بین الناس غیر مموّل فأنت من الفهم المصون مموّل

إذا أنت خاطبت الخصوم مجادلا فأنت و هم مثل الحمائم أجدل

لانک من فی الشافعی مخاطب و من قلبه تملی فما تتمهّل

و کیف یری علم ابن ادریس دارسا و أنت بایضاح الهدی متکفل

تفضلت حتی ضاق ذرعی بشکر ما فعلت و کفّی عن جوابک أجمل

لانک فی کنه الثریّا فصاحة و أعلی و من یبغی مکانک أسفل

مع أبیات اخری حذفتها اختصارا و آخرها:

تجملت الدنیا بأنک فوقها و مثلک حقا من به یتجمل

عاش القاضی أبو الطیّب رحمه اللّه مائة و سنتین، قلت: و ربما سمعت من

ص:337

شیوخنا و عشرین سنة و لم یهن عظمه.

حکی أنه أتی علی نهر، أو مکان یحتاج الی طفرة کبیرة، فطفره، ثم قال: أعضاء حفظها اللّه فی صغرها فقوّاها فی کبرها أو کما قال رضی اللّه عنه و کذلک لم یختلّ عقله و لا تغیر فهمه، یفتی و یستدرک علی الفقهاء الخطأ، و یقضی ببغداد، و یحضر المواکب فی دار الخلافة الی أن مات.

تفقه علی أبی علی الزجاجی، صاحب ابن القاص فی طبرستان، و علی أبی سعید الاسماعیلی، و أبی القاسم بن کج بجرجان، ثم ارتحل الی النیسابور، و أدرک ابا الحسین الماسرجسی، فصحبه أربع سنین، و تفقه علیه، ثم ارتحل الی بغداد، و حضر مجلس الشیخ أبی حامد الاسفراینی، و علیه اشتغل الشیخ أبو اسحاق الشیرازی، و قال فی حقه: لم أر فیمن رأیت أکمل اجتهادا، و أشد تحقیقا، و أجود نظرا منه، و شرح مختصر المزنی، و فروع ابن الحداد المصری، و صنف فی الاصول و المذهب و الخلاف و الجدل کتبا کثیرة.

و قال الشیخ أبو اسحاق لازمت مجلسه بضع عشر سنة، و درست أصحابه فی مسجده سنین باذنه، و رتبنی أو قال استنابنی فی حلقته، و استوطن بغداد، و ولی القضاء بربع الکرخ بعد موت عبد اللّه الصیمری، و لم یزل علی القضاء الی حین وفاته رحمه اللّه(1).

ترجمه ابو الطیب مادح معری بگفتار ذهبی در عبر فی خبر من غبر

و شمس الدین أبو عبد اللّه محمد بن أحمد الذهبی در «عبر فی خبر من غبر» در سنة خمسین و أربعمائة گفته:

أبو الطیّب الطبری طاهر بن عبد اللّه بن طاهر القاضی الشافعی، أحد الائمة الاعلام، روی عن أبی أحمد الغطریفی و جماعة و تفقه بنیسابور علی أبی الحسن الماسرجسی، و سکن بغداد، و عمّر مائة و سنتین.

ص:338


1- مرآة الجنان ج 3 ص 70 ط دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد الدکن .

قال الخطیب: کان عارفا بالاصول و الفروع، محققا صحیح المذهب.

قلت: سبقنا أخباره فی «التاریخ الکبیر» ، و مات فی ربیع الاول و لم یتغبر له ذهن(1).

ترجمه ابو الطیب مادح معری بقول ابن الوردی در تتمة المختصر

«و شیخ زین الدین عمر بن مظفر بن عمر بن محمد الشافعی المعری بابن الوردی در «تتمة المختصر فی اخبار البشر» در سنه خمسین و أربعمائة گفته» :

و فیها توفی القاضی أبو الطیّب الطبری، الفقیه الشافعی، الثقة الصحیح الاعتقاد، و له مائة و سنتان، و کان صحیح الحواس و الاعضاء، یناظر و یفتی، و یستدرک، و دفن عند الامام أحمد(2).

ترجمه ابو الطیب مادح معری بقلم اسنوی در عبقات فقهاء شافعیه

«و عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الشافعی در (طبقات فقهاء شافعیه) گفته» :

القاضی أبو الطیب طاهر بن عبد اللّه بن الطاهر الطبری.

قال الشیخ أبو اسحاق: هو شیخنا، و استاذنا لم أر فیمن رأیت أکمل اجتهادا و أشد تحقیقا و أجود نظرا منه.

صنف التصانیف المشهورة فی أنواع من العلوم، و لازمت مجلسه بضعة عشر سنة، و سألنی أن أجلس فی مجلسه للتدریس، ففعلت فی سنة ثلثین و أربعمائة و توفی عن مائة و سنتین، لم یختل عقله، و لا تغیر فهمه، یفتی، و یقضی، و یحضر المواکب، الی أن مات، انتهی کلام الشیخ.

و قال الخطیب فی تاریخه: کان ورعا حسن الخلق، ولد بآمل طبرستان سنة ثمان و أربعین و ثلاثمائة، و توفی ببغداد.

ص:339


1- عبر فی خبر من غبر ج 3 ص 222
2- تتمة المختصر ج 1 ص 365

قال ابن الصلاح مات عصر یوم السبت، و دفن یوم الاحد، لعشر خلت من ربیع الاول خمسین و أربعمائة، و دفن بباب حرب عند أبی عبد اللّه البیضاوی، و کان یوما مشهودا، تفقه ببلده علی الماسرجسی، و ببغداد علی الشیخ أبی حامد و غیرهما و له تصانیف مشهورة(1).

ترجمه ابو الطیب مادح معری بنوشته ابن شهبه اسدی در طبقات

«و تقی الدین أبو بکر بن أحمد بن محمد الدمشقی الاسدی در «طبقات شافعیه» گفته» :

طاهر بن عبد اللّه بن طاهر القاضی العلامة أبو الطیب الطبری، من آمل طبرستان أحمد أئمة المذهب و شیوخه المشاهیر الکبار، ولد بآمل طبرستان سنة ثمان و أربعین و ثلاثمائة، سمع من أبی أحمد الغطریفی، و أبی الحسن الدار قطنی و ابن عرفة، و غیرهم.

قال الشیخ أبو اسحاق فی الطبقات: و منهم شیخنا و استاذنا أبو الطیب الطبری توفی عن مائة و سنتین لم یختل عقله و لا تغیر فهمه، یفتی مع الفقهاء، و یستدرک علیهم الخطاء، و یقضی و یشهد و یحضر المواکب الی أن مات.

تفقه بآمل علی أبی علی الزجاجی، صاحب ابن القاص، و قرأ علی أبی سعد الاسماعیلی، و أبی القاسم بن کج بجرجان، ثم ارتحل الی نیسابور، و أدرک أبا الحسن الماسرجسی، و صحبه أربع سنین، ثم ارتحل الی بغداد، و علّق علی أبی محمد الباقی صاحب الدارکی، و حضر مجلس أبی حامد، و لم أر فیمن رأیت أکمل اجتهادا، و أشد تحقیقا، و أجود نظرا منه، شرح المزنی، و صنّف فی الخلاف و المذهب و الاصول و الجدل کتبا کثیرة لیس لاحد مثلها، و لازمت مجلسه بضعة عشرة سنة: و درست أصحابه فی محله سنین باذنه، و رتبنی فی حلقته و سألنی أن أجلس فی مجلس التدریس، ففعلت فی سنة ثلثین و أربعمائة أحسن

ص:340


1- طبقات شافعیة اسنوی ج 2 ص 157 ط بغداد

اللّه جزائه و رضی عنه.

و قال الحافظ أبو بکر البغدادی: کان أبو الطیب ورعا عارفا بالاصول و الفروع محققا حسن الخلق، صحیح المذهب، اختلفت إلیه، و علقت عنه الفقه سنین.

و قال سمعت أبا بکر محمد بن أحمد المؤدب، سمعت أبا محمد البافی یقول أبو الطیب أفقه من أبی حامد الاسفراینی.

و سمعت أبا حامد یقول: أبو الطیب أفقه من أبی محمد البافی.

و قال القاضی أبو بکر الشامی: قلت للقاضی أبی الطیب و قد عمّر: لقد متعت بجوارحک أیها الشیخ، فقال: لم لا و ما عصیت اللّه بواحدة منها قط، أو کما قال: توفی ببغداد فی ربیع الاول سنة خمسین و أربعمائة، و دفن بباب حرب و من تصانیفه «التعلیق» نحو عشر مجلدات و هو کتاب جلیل، و «المجرد» و «شرح الفروع»(1).

ترجمۀ ابو طاهر سلفی اصفهانی

«و حافظ ابو طاهر سلفی، که مدح ابو العلاء از قاضی ابو الطیب طبری نقل کرده، و کتابی در اخبار ابو العلاء تصنیف نموده، از اکابر اسلاف معتمدین، و اجلۀ مقتدایان معتبرین سنیه است.

ابو سعد عبد الکریم بن محمد أبی منصور المروزی السمعانی در کتاب «انساب» گفته» :

السلفی بکسر السین المهملة و فتح اللام و فی آخرها الفاء هو أبو طاهر أحمد بن محمد بن ابراهیم سلفة الاصبهانی، من أهل اصبهان، کان فاضلا،

ص:341


1- طبقات الشافعیة للاسدی ص 33 الطبقة العاشرة - مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو

مکثرا، رحالا، عنی بجمع الحدیث و سماعه، و صار من الحفاظ المشهورین، صحب والدی رحمه اللّه مدة ببغداد، و کانا یسمعان معا بها و بالکوفة و الحجاز، و سمع هو باصبهان أصحاب أبی بکر بن مردویه، و ببغداد أبا الخطاب نصر بن أحمد بن البطر، و أبا عبد اللّه الحسین بن أحمد بن طلحة البغالی، و غیرهما، و لما کتب الکثیر بالعراق و الجبال و الشام، خرج الی دیار مصر، و سکن الاسکندریة و هو من المقیمین بها، و هذه النسبة الی سلفة و هو یعرف بالحافظ السلفی، و من شعره الملیح الحسن ما أخبرنا به أبو الحسن علی بن ابراهیم بن هردوس الانصاری بمکة، و أبو بکر یحیی بن سعدون بن تمام الازدی بدمشق، و أبو نصر عبد الواحد بن عبد الملک البلدی بواسط، و أبو العز محمد بن علی بن محمد الصوفی بنیسابور.

قالوا أنشدنا أبو طاهر أحمد بن محمد بن أحمد السلفی لنفسه:

دین الرسول و شرعه أخبار و أجل علم یقتنی آثاره

من کان مشتغلا بها و بنشرها بین البریة لا عفت آثاره(1)

ترجمه ابو طاهر سلفی بقلم ابن خلکان در وفیات الاعیان

«و احمد بن بن ابراهیم بن أبی بکر بن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته» :

الحافظ أبو طاهر أحمد بن محمد بن ابراهیم سلفة الاصبهانی الملقب صدر الدین، أحد الحفاظ المکثرین، رحل فی طلب الحدیث، و لقی أعیان المشایخ، و کان شافعی المذهب، ورد بغداد، و اشتغل بها علی الکیا أبی الحسن علی الهراسی فی الفقه، و علی الخطیب أبی زکریا یحیی بن علی التبریزی اللغوی باللغة.

و روی عن أبی محمد جعفر بن السراج، و غیره من الائمة الأماثل، و جاب

ص:342


1- انساب السمعانی ص 302 منشور المستشرق د . س مرجلیوث

البلاد، و طاف الآفاق، و دخل ثغر الاسکندریۀ سنة احدی عشرة و خمسمائة فی ذی قعدة، و کان قدومه إلیه فی البحر من مدینة صور، و أقام به و قصده الناس من الاماکن البعیدة، و سمعوا علیه، و انتفعوا به، و لم یکن فی آخر عمره فی عصره مثله، و بنی له العادل أبو الحسن علی بن السلار، وزیر الظافر العبیدی صاحب مصر، فی سنة ست و أربعین و خمسمائة، مدرسة بالثغر المذکور، و فوضها إلیه، و هی معروفة به الان.

و أدرکت جماعة من أصحابه بالشام و الدیار المصریة، و سمعت علیهم و أجازونی، و کان قد کتب الکثیر، و نقلت من خطّه فوائد جمّة، و من جملة ما نقلت من خطّه لابی عبد اللّه محمد بن عبد الجبار الاندلسی من قصیدة [من الکامل]:

لو لا اشتغالی بالامیر و مدحه لاطلت فی ذاک الغزال تغزلی

لکن أوصاف الجلال عذبن لی فترکت أوصاف الجمال بمعزل

و نقلت من خطه أیضا لبثینة صاحبة جمیل ترثیه [من الطویل]:

و ان سلوی عن جمیل لساعة من الدهر ما جاءت و لا حان حینها

سواء علینا یا جمیل بن معمر إذا غبت بأساء الحیاة و لینها

و کان کثیرا ما ینشد [من السریع]:

قالوا نفوس الدار سکانها و أنتم عندی نفوس النفوس

و أمالیه و تعالیقه کثیرة، و الاختصار بالمختصر أولی.

و کانت ولادته سنة اثنتین و سبعین و أربعمائة تقریبا باصبهان، و توفی ضحوة نهار الجمعة، و قیل: لیلة الجمعة خامسة شهر ربیع الآخرة، سنة ست و سبعین و خمسمائة، بثغر الاسکندریة، و دفن فی و علة، و هی مقبرة داخل السور عند

ص:343

الباب الاخضر، فیها جماعة من الصالحین کالطرطوشی و غیره(1).

ترجمه ابو طاهر سلفی بقلم ذهبی در عبر فی خبر من غبر

«و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن أحمد الذهبی در «عبر فی خبر من غبر» در سنه ست و سبعین و خمسمائة گفته» :

و فیها توفی أبو طاهر السلفی، الحافظ العلامة الکبیر، مسند الدنیا، و معمر الحفّاظ، أحمد بن محمد بن أحمد بن محمد بن ابراهیم الاصبهانی الجروانی، و جروان محلّة باصبهان، و سلفة لقب جده أحمد، و معناه غلیظ الشفة.

سمع من أبی عبد اللّه الثقفی، و أحمد بن عبد الغفار بن أشته، و مکی السلار، و خلق کثیر باصبهان، خرج عنهم فی معجم، و حدث باصبهان فی سنة اثنتین و تسعین، قال: و کنت ابن سبع عشرة سنة أکثر أو أقل، و رحل سنة ثلاث، و أدرک أبا الخطاب بن البطر ببغداد، و عمل معجما لشیوخ بغداد، ثم حج، و سمع بالکوفة، و الحرمین، و البصرة، و همدان، و آذربیجان، و الری، و الدینور، و قزوین، و زنجان، و الشام، و مصر، فأکثر و أطال و تفقه، فأتقن مذهب الشافعی، و برع فی الادب، وجود القرآن بروایات، و استوطن الاسکندریة بضعا و ستّین سنة، مکبا علی الاشتغال و المطالعة و النسخ و تحصیل الکتب، و قد أفردت أخباره فی جزء، و جاوز المائة بلا ریب، و انما النزاع فی مقدار الزیادة، و مات یوم الجمعة بکرة خامس ربیع الآخر رحمه اللّه(2).

ترجمه ابو طاهر سلفی بنوشته یافعی در مرآت الجنان

«و ابو محمد عبد اللّه بن أسعد بن علی الیافعی در «مرآة الجنان» در سنة ست و سبعین و خمسمائة گفته» :

و فیها توفی أبو طاهر السلفی، الحافظ العلامة الکبیر، مسند الدنیا، و معمر

ص:344


1- وفیات الأعیان ج 1 ص 87
2- عبر فی خبر من غبر ج 4 ص 227

الحافظ، أحمد بن محمد بن أحمد بن محمد الاصفهانی، سمع من الثقفی، و أحمد بن عبد الغفار، و مکی السلار، و خلق کثیر، و خرج عنهم فی معجم، و حدث باصبهان، قال: و کنت ابن سبع عشرة أو أکثر أو أقل، و رحل تلک السنة فأدرک أبا الخطاب بن البطر ببغداد، و عمل معجما لشیوخ بغداد، ثم حج، و سمع بالحرمین، و الکوفة، و البصرة، و همدان، و الزنجان، و الری، و الدینور، و قزوین، و آذربایجان، و الشام، و مصر، فأکثر و أطال و تفقه، فأتقن مذهب الشافعی، و برع فی الادب، وجود القرآن بروایات، و کان اشتغاله بالفقه علی أبی الحسن الکیا، و فی اللغة علی الخطیب یحیی بن علی التبریزی اللغوی، و قصده الناس من الاماکن البعیدة، و سمعوا علیه، و انتفعوا به، و لم یکن فی آخر عمره فی عصره مثله، و بنی له العادل أبو الحسن علی بن السلار، وزیر الظافر العبیدی، صاحب مصر، مدرسة فی الاسکندریة، و فوضها إلیه.

و مما وجد بخطه من قصیدة لمحمد بن عبد الجبار الاندلسی:

لولا اشتغالی بالامیر و مدحه لأطلت فی ذاک النزال تغزلی

لکن أوصاف الجلال عذبن لی فترکت أوصاف الجمال بمعزلی

و استوطن الاسکندریة بضعا و ستین سنة، مکبّا علی الاشتغال و المطالعة و النسخ و تحصیل الکتب، و جاوز المائة بلا ریب، و انما النزاع فی مقدار الزیادة و مات یوم الجمعة بکرة خامس ربیع الآخر رحمه اللّه(1).

ترجمه ابو طاهر سلفی بگفتار صلاح الدین صفدی در وافی بالوفیات

«و صلاح الدین خلیل بن ایبک در «وافی بالوفیات» گفته» :

أحمد بن محمد بن أحمد بن محمد بن ابراهیم بن سلفة، بکسر السین المهملة و فتح اللام و الفاء، و أصله سه لبه بالباء، معناه ثلث شفاه، لان شفته کانت مشقوقة.

ص:345


1- مرآت الجنان ج 3 ص 403 ط دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد الدکن

الحافظ صدر الدین أبو طاهر السلفی الاصبهانی، سمع ببلدة القاسم بن أحمد الثقفی، و مکی بن منصور بن علان الکرخی، و عبد الرحمن بن محمد البصری، و خلقا کثیرا، و سافر الی البغداد فی شبابه، و سمع أبا الخطاب بن البطر، و الحسین بن علی البسری، و ثابت بن بندار البقال، و خلقا کثیرا و عمل معجما لشیوخ بغداد، و معجم الاصبهانیین، و سافر الی الحجاز، و سمع بمکة، و المدینة، و الکوفة، و واسط، و خوزستان، و نهاوند، و همدان، و ساوة، و الری، و قدس، و زنجان، و دخل بلاد آذربیجان، و طاف الی أن وصل الی الدریبة، و کتب بهذه البلاد عن شیوخها، و عاد الی الجزیرة من بعد أخذ و سمع بخلاط، و نصیبین، و الرحبة، و دمشق، و أقام بها عامین، و رحل الی صور، و رکب منها فی النجم الاخضر الی الاسکندریة، و استوطنها الی الموت، و لم یخرج منها الا مرة واحدة الی مصر.

و کان اماما، مجودا، مقرئا، حافظا، مجتهدا، فقیها، مفننا، نحویّا، ماهرا، لغویا، محققا، ثقة فیما ینقله، حجة، ثبتا، إلیه علو الاسناد فی البلاد، و جمع معجما ثالثا فی البلدان التی سمع بها، سوی اصبهان و بغداد.

قال الزاهد أبو علی الادمی: سمعت السلفی یقول: ان لی ستین سنة ما رأیت المنارة الا من الطاقة.

و قال ابن المفضل فی معجمه: عدة شیوخ شیخنا السلفی تزید علی ستمائة نفس باصبهان، و مشیخته البغدادیة خمسون و ثلاثون جزءا.

و قال الحافظ عمر بن الحاجب: معجم السلفی یشتمل علی ألفی شیخ، و له تصانیف کثیرة، و لما دخل بغداد أقبل علی الفقه و العربیة، حتی برع فیهما، و أتقن مذهب الشافعی علی الکیا الهراسی، و علی الخطیب أبی زکریا التبریزی، و حدث ببغداد و هو شاب ابن سبع عشرة سنة أو أقل، و لیس فی وجهه شعرة

ص:346

کالبخاری، و أول سماعه سنة ثمان و ثمانین.

قال محب الدین بن النجار: روی لی عنه ببغداد، و مکة، و دمشق، و حلب و حماة، و القدس، و نابلس، و مصر، و القاهرة، و الاسکندریة، أکثر من مائة شیخ و أورد له من شعره:

ان علم الحدیث علم رجال ترکوا الابتداع للاتباع

فاذا اللیل جنهم و إذا أصبحوا غدوا للسماع

الی أن قال بعد ذکر جملة من أشعاره، و کان جید الضبط، و له خط معروف، و له أجزاء کثیرة، یقول فی آخر کل منها، و هی أجزاء کبار: کتبت جمیع هذا الجزء فی اللیلة الفلانیة، و قال: اکتب الی قبل الفجر و أنام.

و کان کله کانه شعلة نار فی تحصیل الحدیث، و کان ابن الاکفائی شیخه یقوم له، و یتلقاه، و یعظمه، و إذا خرج یشیعه، و کتب حتی کتب عمن کتب عنه و لم یزل یسمع الی لیلة وفاته، و لم یزل أمره فی الاسکندریة، حتی صار له عند ملوک مصر، الاسم و الجاه العریض، و الکلمة النافذة، مع مخالفته لهم فی المذهب، و قلة مبالاته بهم فی أمر الدین، لعقله و دینه و حسن مجالستهم و أدب نفسه و تألفه للناس و اعترافه بالحقوق الخ(1).

ترجمه ابو طاهر سلفی بقلم اسنوی در طبقات الشافعیه

«و جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الشافعی در (طبقات شافعیه) گفته» :

أبو طاهر أحمد بن محمد بن أحمد بن محمد بن ابراهیم بن سلفة الاصفهانی.

و سلفه بکسر السین المهملة و بفتح اللام لفظ أعجمی، و معناه بالعربی ثلث شفاه، لان شفته الواحدة کانت مشقوقة و الاصل فیه سه لبه بالباء فابدلت بالفاء.

خرج الحافظ المذکور من بلده الی بغداد، و اشتغل بها فی الفقه علی

ص:347


1- وافی بالوفیات صفدی ج 6 ص 136 - 138 مخطوط .

الکیا الهراسی، و طاف البلاد و جاب الآفاق، و دخل الاسکندریة سنة احدی عشر و خمسمائة فی ذی القعدة، و کان قدومه إلیها فی البحر من مدینة صور، فاستوطنها و بنی له فیها العادل بن سلار، وزیر الظافر العبیدی، صاحب مصر، مدرسة، فوض تدریسها إلیه.

و کانت ولادته باصبهان سنة اثنتین و سبعین و أربعمائة تقریبا، و توفی بالاسکندریة ضحوة نهار الجمعة، و قیل: لیلة الجمعة خامس شهر ربیع الآخر سنة ست و سبعین و خمسمائة، و دفن فی وعلة «بفتح الواو و سکون العین المهملة» و هی مقبرة داخل السور یقال: ان هذه المقبرة منسوبة الی عبد الرحمن بن و علة السبائی المصری صاحب ابن عباس ذکره ابن خلکان.

و قال الحافظ عبد الغنی المقدسی: سمعته یقول: أنا أذکر قتل نظام الملک سنة خمس و ثمانین و أربعمائة، و کان عمری نحو عشر سنین.

و ذکر غیره انه مات فجائة، و ان أول سماعه سنة ثمان و ثمانین، و قدم دمشق سنة تسع و خمسمائة، و روی عنه محمد بن طاهر المقدسی، و سبطه أبو القاسم عبد الرحمن بن مکی، و بین وفاتهما مائة و أربعة و أربعون(1).

ترجمه ابو طاهر سلفی بنوشته ابن شهبه اسدی در طبقات

«و تقی الدین أبو بکر بن أحمد بن قاضی شهبة الدمشقی در «طبقات شافعیه» گفته» :

أحمد بن محمد بن أحمد بن ابراهیم الحافظ الکبیر الشهیر أبو طاهر بن أبی أحمد بن سلفة الاصفهانی السلفی، و سلفة لقب لجده أحمد، مولده تقریبا سنة خمس و سبعین و أربعمائة، أخذ ببغداد عن الکیاء الهراسی، و أبی بکر الشاشی و غیرهما، و طاف البلاد، و جاب الآفاق، و دخل الاسکندریة و استوطنها، و کان

ص:348


1- طبقات شافعیة اسنوی ج 2 ص 58

اماما فی علوم شتی، و انتهی إلیه علو الاسناد، مکث نیفا و ثمانین سنة یسمع علیه.

قال الذهبی: و لا أعلم أحدا مثله فی هذا، و قال ابن عساکر: سمع السلفی ممن لا یحصی، و استوطن الاسکندریة، و تزوج امرأة ذات یسار، و حصلت له ثروة بعد فقر و تصوف، و صارت له بالاسکندریة وجاهة، و بنی له العادل علی بن اسحاق بن السلار أمیر مصر مدرسة بالاسکندریة، و قد أثنی علیه غیر واحد، توفی فی ربیع الآخر سنة ست و سبعین و خمسمائة(1).

سیوطی نیز معری را در بغیة الوعاة بمدائح جلیله ستوده

«و محتجب نماند که علامه جلال الدین سیوطی هم ابو العلاء را بمدائح جمیله و مناقب جلیله وصف کرده چنانچه در «بغیۀ الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة» گفته» :

أحمد بن عبد اللّه بن سلیمان بن محمد بن سلیمان بن أحمد بن داود بن المطهر ابن زیاد بن ربیعة بن الحرث التنوخی الامام أبو العلاء المعری، من معرة النعمان من الشام کان غزیر الفضل، شائع الذکر، وافر العلم، غایة فی الفهم، عالما باللغة، حاذقا بالنحو، جید الشعر، جزل الکلام، شهرته تغنی عن صفته.

و أما حافظته فحکی التبریزی أنه کان بین یدیه یقرأ علیه شیئا من مصنفاته، قال: و کنت أقمت عنده سنین، و لم أر أحدا من أهل بلدی، فدخل المسجد بعض جیراننا، فعرفته، فتغیرت من الفرح، فقال لی أبو العلاء ایش أصابک؟ قال: انی رأیت جارا لی بعد أن لم ألق أحدا من أهل بلدی سنین، فقال لی:

قم فکلمه، فقمت فکلمته بلسان آذربیجان شیئا کثیرا، الی أن سألت عن کل ما أردت، ثم عدت، فقال لی أی لسان هذا؟ قلت: هذا لسان آذربیجان، فقال

ص:349


1- طبقات الشافعیة للاسدی ص 46 الطبقة السادسة عشر - مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .

لی: ما عرفت اللسان و لا فهمته، غیر أنی حفظت ما قلتما، ثم أعاد علیّ اللفظ بعینه، من غیر أن ینقص أو یزید، فعجبت من حفظه ما لم یفهمه.

ولد یوم الجمعة عند الغروب لثلاث بقین من ربیع الاول سنة ثلاث و ستین و ثلاثمائة، و جدر فی السنة الثالثة من عمره فعمی منه، و کان یقول: لا أعرف من الالوان الا الاحمر، رأیت لانی البست فی الجدری ثوبا مصبوغا معصفرا، لا أعقل غیر ذلک.

و قال اشعر و هو ابن احدی أو ثنتی عشر سنة، و أخذ النحو و اللغة عن أبیه، و محمد بن عبد اللّه بن سعید النحوی بحلب، و حدث عن أبیه، و هو من بیت علم و ریاسة، و رحل الی بغداد، فسمع من عبد السلام بن الحسین البصری و قرأ علیه بها التبریزی، و ابن فورجه، و أبو القاسم السرخسی، و خلق(1)، الی أن قال: و قد اختلف العلماء فی شأنه أما الذهبی فحکم بزندقته، و قال السلفی:

أظنه تاب و أناب.

قال ابن العدیم فی کتابه «رفع التجری عن أبی العلاء المعری» : کان یرمیه أهل الحسد بالتعطیل، و یعملون علی لسانه الاشعار، و یضمنونها أقاویل الملحدة، قصدا لهلاکه، و قد نقل منه أشعار تتضمن صحة عقیدته، و أن ما ینتسب إلیه کذب کقوله:

لا أطلب الارزاق و المولی یفیض علیّ رزقی ان اعط بعض القوت اعلم أن ذلک فوق حقی(2).

یافعی نیز معری را در مرآت الجنان توصیف کرده

«و ابو محمد عبد اللّه بن أسعد بن علی الیافعی در «مرآت الجنان» گفته» :

ص:350


1- بغیة الوعاة ص 136 ط بیروت
2- بغیة الوعاة ص 136 ط بیروت

سنة تسع و أربعین و أربعمائة فیها توفی أبو العلاء أحمد بن عبد اللّه التنوخی المعمری اللغوی الشاعر المشهور، صاحب التصانیف الکثیرة المشهورة، و الرسائل البلیغة المنثورة، و الزهد و الذکاء المفرط، کان متضلعا من فنون الادب، قرأ النحو و اللغة علی أبیه بالمعرة، و علی محمد بن عبد اللّه بن سعید النحوی بحلب و له من النظم «لزوم ما لا یلزم» و هو کبیر یقع فی خمسة أجزاء أو ما یقاربها، و له «سقط الزند» أیضا و شرحه بنفسه و سماه «ضوء السقط» و له الکتاب المعروف «بالهمزة و الردف» یقارب المائة جزء فی الادب أیضا، و حکی من وقف علی المجلد الاول بعد المائة من کتاب «الهمزة و الردف» ، قال: لا أعلم ما کان یعوزه بعد هذا، و کان علامة عصره فی فنونه، و أخذ عنه أبو القاسم التنوخی و الخطیب أبو زکریا التبریزی، و غیرهما و من لطیف نظمه قوله:

لو اختصرتم من الاحسان زرتکم و العذب یهجر للافراط فی الخصر

الخصر بالخاء المعجمة و الصاد المهملة مفتوحتین و بالراء البرد.

و من نظمه المشیر به الی فضله:

و انی و ان کنت الاخیر زمانه لآت بما لم یستطعه الاوائل

و کانت وفاته لیلة الجمعة ثالث، و قیل: ثانی عشر ربیع الاول من السنة المذکورة الخ(1).

صدر الفاضل نیز در ضرام السقط معری را وصف و بقدوه مامون مدح کرده

«و صدر الافاضل قاسم بن الحسین که جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة» بترجمۀ او گفته» :

القاسم بن الحسین بن محمد أبو محمد الخوارزمی، قال یاقوت: صدر الافاضل حقا و أوحد الدهر فی علم العربیة صدقا، ذو الحظ الوافر، و الطبع النقاد، برع فی علم الاوفاق و فی نظم الشعر، و کان یخطب فهو عین الزمان،

ص:351


1- مرآة الجنان ج 3 ص 66 ط دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد الدکن .

و غرة جبهة هذا الاوان، ولد تاسع شوال(1) سنة خمس و خمسین و خمسمائة، و کان حنیفا سنیا ذا بهجة سنیة و اخلاق رضیه، و بشر طلق، و لسان ذلق الخ(2).

«در «ضرام السقط» شرح دیوان ابو العلاء در شرح شعر:

و أنا الذی أهدی أقل بهارة حسنا لا حسن روضة میناف

گفته» :

عنی بروضة میناف روضة أنفا، و لم أسمعه بهذا المعنی الا هیهنا، و أبو العلاء قدوة مأمون. . .

تم الجزء الثالث من عبقات الانوار من أجزاء سند الغدیر بتجزئتنا و یلیه الجزء الرابع انشاء اللّه الموفق.

ص:352


1- فی طبع بیروت : تاسع شعبان
2- بغیة الوعاة ص 376 ط بیروت

جلد 4

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 4/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص :1

ادامه حدیث غدیر قسمت سند

کتاب کریم من آیة اللّه العظمی المجدد الشیرازی الی صاحب العبقات

کتاب کریم من آیة اللّه العظمی المجدد الشیرازی(1) الی صاحب «العبقات»

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الذی أبدع بقدرته علی وفق ارادته فطرة الخلیقة، و أولی کلا بحسب قابلیته ما یلیق به من صبغة الحقیقة، فعلم آدم الاسماء، و اصطفی أکابر ذریته و خلص صفوته، للبحث عن حقایق الاشیاء، و الاطلاع علی ما فی بطون الانباء فألهمهم علوم حقائقه، و أعلمهم نوادر دقائقه، و جعلهم مواضع ودایع أسراره و مطالع طوالع أنواره، فاستنبطوا و أفادوا، و استوضحوا و أجادوا.

و الصلوة و السلام علی من حبه خیر و أبقی، و آله الذین من تمسک بهم فَقَدِ اِسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ اَلْوُثْقی .

ص :2


1- السید المیرزا محمد حسن بن المیرزا محمود الحسینی الشیرازی النجفی اعظم علماء عصره و أشهرهم و أعلی مراجع الامامیة فی سائر الاقطار الاسلامیة بوقته - ولد فی 15 - ج 1 - 1230 - و توفی 24 - شعبان - 1312 فی سامراء و حمل علی الاعناق منها الی النجف .

أما بعد فلما وقفت بتأیید اللّه تعالی و حسن توفیقه علی تصانیف ذی الفضل الغزیر، و القدر الخطیر، العالم الخبیر، و الفاضل النحریر، الفائق التحریر، الرائق التعبیر، العدیم النظیر، المولوی «السید حامد حسین» أیده اللّه فی الدارین، و طیب بنشر الفضائل أنفاسه، و أذکی فی ظلمات الجهل من نور العلم نبراسه، رأیت مطالب عالیة، تفوق روائح تحقیقها علی الغالیة، عباراتها الوافیة دلیل الخبرة، و اشاراته الشافیة محل العبرة، و کیف لا و هی من عیون الافکار الصافیة مخرجة، و من خلاصة الاخلاص منتجة، هکذا هکذا، والا فلا لا، العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یشاء من الاخیار، و فی الحقیقة افتخر کل الافتخار، و من دوام العزم، و کمال الحزم، و ثبات القدم، و صرف الهمم فی اثبات حقیة أهل بیت الرسالة بأوضح مقالة اغار، فانه نعمة عظمی، و موهبة کبری، ذلِکَ فَضْلُ اَللّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ ، أسأل اللّه أن یدیمک لاحیاء الدین، و یقیمک لحفظ شریعة خاتم النبیین، صلوات اللّه علیه و آله أجمعین.

فلیس حیاة الدین بالسیف و القنا فأقلام أهل العلم أمضی من السیف

و الحمد للّه علی ان قلمه الشریف ماض نافع، و لا لسنة أهل الخلاف حسام قاطع، و تلک نعمة من اللّه بها علیه، و موهبة ساقها إلیه، و انی و ان کنت أعلم ان الباطل فاتح فاه من الحنق، الا ان الذوات المقدسة لا یبالون فی إعلاء کلمة الحق، فأین الخشب المسندة من الجنود المجندة، و أین ظلال الظلالة من البدر الانور، و ظلام الجهالة من الکوکب الازهر، أسأل اللّه ظهور الحق علی یدیه، و تأییده من لدیه، و أن یجعله موفقا منصورا، مظفرا مشکورا، و جزاه اللّه عن الاسلام خیرا، و الرجاء منه الدعاء بذی الایام لحسن العاقبة و الختام، و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.

حرره الاحقر محمد حسن الحسینی، فی ذی الحجة الحرام سنة 1301 ه.

ص:3

قصیدة رثائیة للفاضل الادیب

و العالم الاریب، صاحب الذهن الوقاد و الطبع النقاد الشیخ محمد سعید(1) ابن الشیخ محمود النجفی نائب خازن الروضة المطهرة العلویة بالنجف رثی بها العلامة المجاهد السید حامد حسین صاحب «العبقات» .

عصفت(2) و قد سد الفضاء قتامها(3) فأحال مبتلج الصباح رکامها(4)

فغماء(5) قد هالت صواعقها اللتی قد صک فی هام السهی ارزامها(6)

لم تغش قطر الهند حتی زلزلت فیها البسیطة سهلها و رکامها

لرزیة حطم الحطیم ببکة فیها و أنکل حجرها و مقامها

ص:4


1- الشیخ محمد سعید کان من الادباء الفضلاء البارعین و الشعراء المبدعین بالنجف الاشرف ولد سنة 1250 و توفی سنة 1319 .
2- عصفت الریح : اشتدت
3- القتام : الغبار الاسود
4- الرکام : المتراکم .
5- الفغماء : التی ملأت المکان بریحه
6- الارزام : الاصوات الشدیدة

فی لیلة لیلاء أوهم یومها ان القیامة حان فیه قیامها

بالمولوی الحبر الوی صرفها فهوی لواء لویها و رعامها

اصمت حشا حامد حسین و انما اصمت حشا الدین الحنیف سهامها

للّه فی الاسلام أی رزیة عقمت لینتج شکلها أیامها

فیها انطوی علم العلوم فاثکلت غر العلوم و نکست أعلامها

من للعلوم ینیر غامضها إذا أعیی علی علمائها ابهامها

ان تبکه العلماء حق فانما تبکی لعیلم علمها أعلامها

أو یبکه الاسلام عن مضض بکت علما اصیب بموته اسلامها

فالیوم خاض خضیم منهلها الذی یروی بمورده الروی أوامها

الیوم زلزل حصنها الیوم هدّم رکنها الیوم هدّ عصامها

فلتبکه الکتب التی کتبت بها کبد الاعادی و استشاط ضرامها

للّه فی الایام أی ملمّة قد هدّ أرکان الهدی المامها

نزلت بقائم آل بیت محمد و بها الشریعة أثکلت قوامها

هو حجة الاسلام کم من حجة للشرک أبطل إذ الدّ خصامها

علامة العلماء من ألقت له فضل القیاد من الوری أعلامها

وضحت به أحکام شرعة جده و به استبان حلالها و حرامها

کشف الغطاء عن مبهمات رموزها فقد استبان بکشفه ابهامها

ألقت له العلماء أزمّتها کما القی إلیه من العلوم زمامها

علیائه جازت معالی أهلها و علی علی الاشراف طاطأ هامها

ما مات من نشرته غر مأثر لم یفن ما دام الزمان دوامها

ما مات من قد قام عنه خلیفة خلف به العلیاء قام دعامها

ناصر حسین الحبر من جمعت به غر المناقب فذها و توامها

ص:5

قد مهدت بأبیه أی قواعد و به معالمها استقام قوامها

ان عاق ذلک الدهر عن اتمامها فبذا نؤمّل أن یتم تمامها

و شقیقه ذاکر حسین و من له ذکرت محاسن لا یرام مرامها

أزکی ابن مجد یقتفی آبائه و کذا لکم تقفو الکرام کرامها

غیثان یستسقی الحیاء بهما إذا ما غبّ فی محل السنین غمامها

و سقی حبا الرضوان مثوی من به تسقی البرایا حیث امحل عامها

القصیدة الاولی من القصائد المشکلة فی المراثی المثکلة

ص:6

ادامه جواب مؤلف از کلمات مزیفه رازی

ادامه بررسی جاحظ
سید مرتضی نیز مورد تعظیم اعاظم اهل سنت است
اشاره

و جناب سید مرتضی را، که برادر بزرگ جناب سید رضی است، نیز ائمه فحول و محققین فروع و اصول سنیه، بمحامد عظیمه، و مناقب فخیمه، و مدایح سنیه، و فضائل علیه، ستوده شرف جمیل اندوخته اند، و قلوب متعصبین جاحدین، و متنعتین بی یقین را مثل کباب سوخته، مدایح عظیمۀ آن جناب را از ابو العلاء معری آنفا شنیدی.

ترجمه ابن خلکان بگفتار ذهبی در عبر فی خبر من غبر

و علامه ابن خلکان، که شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد در «عبر فی خبر من غبر» بمدح او گفته:» ابن خلکان قاضی القضاة شمس الدین أبو العباس أحمد بن محمد بن ابراهیم ابن أبی بکر الاربلی الشافعی.

ولد سنة ثمان و ستمائة، و سمع البخاری من ابن مکرم، و أجاز له المؤید الطوسی و جماعة، و تفقه بالموصل علی الکمال بن یونس، و بالشام علی ابن شداد، و لقی کبار العلماء، و برع فی الفضائل و الآداب، سکن مصر مدة، و ناب فی القضاء، ثم ولی قضاء الشام عشر سنین، و عزل بابن الصائغ سنة تسع و ستین فأقام سبع سنین معزولا بمصر، ثم رد الی قضاء الشام، و کان کریما جوادا سریا

ص :1

ذکیا أخباریا عارفا بأخبار الناس توفی فی رجب.(1)

ترجمه ابن خلکان بگفتار ابن الوردی در تتمة المختصر

«و عمر بن مظفر بن عمر بن محمد الشهیر بابن الوردی الشافعی در «تتمة المختصر فی اخبار البشر» در سنه احدی و ثمانین و ستمائه گفته» :

و فیها توفی القاضی شمس الدین أحمد بن محمد بن أبی بکر بن خلکان البرمکی، و کان فاضلا عالما، تولی القضاء بمصر و الشام، و له مصنفات جلیلة مثل « وفیات الأعیان» فی التاریخ و غیرها، و مولده یوم الخمیس بعد العصر حادی عشر ربیع الآخر سنة ثمان و ستمائة، بأربل بمدرسة سلطانها مظفر الدین صاحب اربل(2).

«و صلاح خلیل بن ایبک الصفدی در «وافی بالوفیات» گفته» :

أحمد بن محمد بن ابراهیم بن خلکان، قاضی القضاة شمس الدین أبو العباس البرمکی الاربلی الشافعی، ولد بأربل سنة ثمان و ستمائة، و سمع بها صحیح البخاری، من أبی محمد بن هبة اللّه بن مکرم الصوفی، و أجاز له المؤید الطوسی، و عبدالعز الهروی، و زینب الثغریة، روی عنه المزی، و البرزالی، و الطبقة، و عبد العزی الهروی، و زینب الثغریة و کان فاضلا، بارعا، متفقها، عارفا بالمذهب، حسن الفتاوی، جید القریحة، بصیرا بالعربیة، علامة بالادب، و الشعر، و أیام الناس، کثیر الاطلاع، حلو المذاکرة، وافر الحرمة، فیه ریاسة کبیرة، له کتاب « وفیات الأعیان» و قد اشتهر کثیرا، و له مجامیع أدبیة، قدم الشام فی شبیبته، و قد تفقه بالموصل علی کمال الدین بن یونس، و أخذ بحلب

ص:2


1- عبر فی خبر من غبر ج 5 ص 334 .
2- تتمة المختصر ج 2 ص 230 .

عن القاضی بهاء الدین بن شداد، و غیرهما، و دخل مصر و سکنها مدة، و ناب بها فی القضاء عن القاضی بدر الدین السنجاری الخ(1).

ترجمه ابن خلکان بگفتار یافعی در مرآت الجنان

«و ابو محمد عبداللّه بن اسعد بن علی الیافعی الیمنی الشافعی در «مرآت الجنان» گفته» :

سنة احدی و ثمانین و ستمائة توفی قاضی القضاة شمس الدین أبو العباس أحمد بن محمد الاربلی الشافعی، المعروف بابن خلکان، صاحب التاریخ، ولد سنة ثمان و ستمائة، و سمع البخاری من ابن مکرم، و أجاز له المؤید الطوسی، و جماعة، و تفقه بالموصل علی الکمال بن یونس، و بالشام علی ابن شداد، و لقی کبار العلماء، و برع فی الفضائل و الآداب، و سکن مصر مدة، و ناب فی القضاء، ثم ولی قضاء الشام عشر سنین بعد ولایة عز الدین ابن الصائغ، و تلقاه یوم دخوله نائب السلطنة، و أعیان البلد، و کان یوما مشهودا، قل ان رئی قاض مثله، و کان عالما، بارعا، عارفا بالمذهب، و فنونه، سدید الفتاوی، جید القریحة، وقورا رئیسا، حسن المذاکرة، حلو المحاضرة، بصیرا بالشعر، جمیل الاخلاق، سریا ذکیا أخباریا عارفا بأیام الناس، له کتاب « وفیات الأعیان» و هو من أحسن ما صنف فی هذا الفن.

قلت: و من طالع تاریخه المذکور اطلع علی کثرة فضائل مصنفه، و ما رأیته یتتبع فی تاریخه الا الفضلاء، و یطنب فی تعدید فضائلهم من العلماء، خصوصا ذوی الادب و الشعراء، و أعیان اولی الولایات، و کبراء الدولة، من الملوک، و الوزراء، و الامراء، و من له شهرة وصیت، لکنه لم یذکر فیه أحدا من الصحابة رضی اللّه عنهم، و لا من التابعین رحمهم اللّه الا جماعة یسیرة،

ص:3


1- وافی بالوفیات ج 6 ص 121 - 124 مخطوط .

تدعو حاجة کثیرة من الناس الی معرفة أحوالهم، کذا قال فی خطبته، قال:

و کذلک الخلفاء لم أذکر أحدا منهم اکتفاء بالمصنفات الکثیرة فی هذا الباب(1).

ترجمه ابن خلکان بگفتار سبکی در طبقات شافعیه

«و عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی الشافعی السبکی در «طبقات شافعیه وسطی» علی ما نقل عنه گفته» :

شمس الدین قاضی القضاة ابن خلکان الاربلی الشافعی هو احمد بن محمد ابن ابراهیم بن ابی بکر بن خلکان بن یامک بن عبد اللّه بن شاکک بفتح الکاف ابن الحبر بن مالک بن جعفر بن یحیی بن خالد البرمکی، کان احنف وقته حلما و شافعی زمانه علما، و حاتم عصره، الا انه لا یقاس به حاتم، من بقایا البرامکة الکرام، و السادة الذین لینوا جانب الدهر العرام، و کان زمنه مثل ذلک الزمان الذاهب، و علی منوال ذلک الاحسان و تلک المواهب، مع التخلق بتلک الخلائق التی کانما بات یشب عنبرها، او اصبح یتخیر من اکلیل جواهر الثریا جوهرها بحلم ما دوای معاویة سورة غضبه بمثله، و لا داری بشبهه ابو مسلم فی مکایده و فعله و کرم ما دانی السفاح غمامه، و لا دان به المأمون و قد طلب الامامة، هذا الی ادب خف به جانب الخفاجی، و استصغر الولید، و طوی ذکر الطائی، مع اتقان فی ذکر الوقایع، و حفظ البدائع، احد علماء عصره المشهورین، و سید ادباء دهره المذکورین الخ(2).

ترجمه ابن خلکان بگفتار اسنوی در طبقات شافعیه

«و جمال الدین عبدالرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الشافعی در «طبقات شافعیه» گفته» :

شمس الدین احمد صاحب التاریخ المعروف، و هو ولد الشهاب محمد

ص:4


1- مرآت الجنان ط حیدرآباد الدکن ج 4 ص 193
2- طبقات شافعیة سبکی ج 5 ص 14 - 15 ط الحسینیة بالقاهرة

المذکور قبله، بیته کما تراه من اجل البیوت، لکن لعب الدهر بناره ما بین لهوب و خبوت، و تقلب بتذکاره ما بین ظهور و خفوت، و قد اوضح هو حاله فی تاریخه المعروف فی مواضع، فقال:

انه ولد بمدینة اربل سنة ثمان و ستمائة، ثم انتقل بعد موت والده الی الموصل، و حضر درس الشیخ کمال الدین بن یونس، ثم انتقل الی حلب، فقرأ الفقه علی قاضیها ابن شداد الاتی ذکره، و النحو علی ابن یعیش، ثم قدم دمشق، و اخذ عن ابن الصلاح، ثم ارتحل الی مصر، و ناب فی الحکم بالقاهرة عن بدر الدین البخاری، ثم ولی قضاء المحلة، ثم قضاء القضاة بالشام سنة تسع و خمسین، و عزل بابن الصائغ فی سنة تسع و ستین.

قال: فکانت تلک الولایة عشر سنین لا تزید یوما و لا تنقص یوما.

ثم عزل ابن الصائغ بعد سنین و اعید هو إلیها، ثم عزل ایضا مرة اخری بابن الصائغ، و استمر معزولا مدرسا بالامینیة و النجیبیة، الی ان توفی یوم السبت عشیة السادس و العشرین من رجب سنة احدی و ثمانین و ستمائة، بالمدرسة النجیبیة بأیوانها.

ذکره الذهبی فی العبر و التاریخ.

و کان رحمه اللّه خیرا دینا کریما وقورا، و من مؤلفاته التاریخ المشهور، و للّه در القائل:

ما زلت تلهج بالاموات تکتبها حتی رأیتک فی الاموات مکتوبا(1)

ترجمه ابن خلکان بگفتار اسدی در طبقات شافعیه

«تقی الدین ابو بکر بن احمد دمشقی اسدی در «طبقات شافعیه» گفته» :

احمد بن محمد بن ابراهیم بن ابی بکر بن خلکان قاضی القضاة شمس

ص:5


1- طبقات شافعیة اسنوی ج 1 ص 496

الدین ابو العباس البرمکی الاربلی، ولد بأربل سنة ثمان و ستمائة، تفقه بالموصل علی کمال الدین بن یونس، و اخذ بحلب عن القاضی بهاء الدین بن شداد، و غیرهما، و قرأ النحو علی ابی البقاء یعیش بن علی النحوی، و سمع من جماعة و قدم الشام فی شبیبته، و اخذ عن ابن الصلاح، و دخل الدیار المصریة و سکنها و ناب فی القضاء عن القاضی بدر الدین السنجاری، ثم قدم الشام علی القضاء فی ذی الحجة سنة تسع و خمسین، منفردا بالامر، ثم أقیم معه القضاء الثلاثة فی سنة أربع و ستین، ثم عزل ثانیا فی أوائل سنة ثمانین، و استمر معزولا و بیده الامینیة و النجیبیة.

قال الشیخ تاج الدین الفزاری فی تاریخه: کان قد جمع حسن الصورة و فصاحة المنطق، و غزارة الفضل، و ثبات الجأش، و نزاهة النفس.

و قال قطب الدین فی تاریخ مصر کان اماما، و أدیبا بارعا، و حاکما عادلا، و مؤرخا جامعا، و له الباع الطویل فی الفقه، و النحو، و الادب، غزیر الفضل، کامل العقل.

قال: و أخبرنی من أثق به عنه أنه قال: أحفظ سبعة عشر دیوانا من الشعر.

و قال البرزالی فی معجمه: أحد علماء عصره المشهورین، و سید ادباء دهره المذکورین، جمع بین علوم جمة: فقه، و عربیة، و تاریخ، و لغة، و غیر ذلک و جمع تاریخا نفیسا اقتصر علی المشهورین من کل فن، و کانت له ید طولی فی علم اللغة، لم یر فی وقته من یعرف دیوان المتنبی کمعرفته، و کان مجلسه کثیر الفوائد و التحقیق و البحث.

و قال الذهبی: و کان اماما، فاضلا، بارعا، متقنا، عارفا بالمذهب، حسن الفتاوی، جید القریحة، بصیرا بالعربیة، علامة فی الادب و الشعر و أیام الناس،

ص:6

کثیر الاطلاع، حلو المذاکرة، وافر الحرمة من سروات الناس، کریما جوادا ممدحا، و قد جمع کتابا نفیسا فی وفیات الأعیان.

توفی فی رجب سنة احدی و ثمانین و ستمائة و دفن بالصالحیة(1).

ترجمه ابن خلکان بنوشته ابن تغری در نجوم زاهره

«و جمال الدین یوسف بن تغری در «نجوم زاهره(2) فی تاریخ مصر و القاهرة» گفته» :

السنه الرابعة من ولایة المنصور قلاوون علی مصر، و هی سنة احدی و ثمانین و ستمائة، فیها توفی قاضی القضاة شمس الدین أبو العباس أحمد بن محمد ابن ابراهیم بن أبی بکر بن خلّکان بن یامک بن عبداللّه بن شاکک بن الحبر بن مالک بن جعفر بن یحیی بن خالد بن برمک البرمکی الشافعی، قاضی قضاة دمشق، و عالمها و مؤرخها.

مولده فی لیلة الاحد حادی عشر جمادی الآخرة سنة ثمان و ستمائة بأربل، و بها نشأ.

ذکره ابن العدیم فی تاریخه فقال: من بیت معروف بالفقه و المناصب الدینیة.

و قال غیره: کان اماما عالما فقیها، أدیبا، شاعرا، مفنّنا، مجموع الفضائل، معدوم النظیر فی علوم شتی، حجة فیما ینقله، محقّقا لما یورده، منفردا فی علم الادب و التاریخ.

و کانت وفاته فی شهر رجب، و له ثلاث و سبعون سنة.

ص:7


1- طبقات الشافعیة للاسدی ص 69 - مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .
2- قال فی کشف الظنون : النجوم الزاهرة فی مجلدات للامیر جمال الدین أبی المحاسن یوسف بن تغری مؤرخ مصر المتوفی سنة 874 ، بدأ فیه بولایة عمر و بن العاص الی الدولة الاشرفیة 120

قلت: و هو صاحب التاریخ المذکور المشهور، و قد استوعبنا من حاله نبذة جیّدة فی تاریخنا «المنهل الصافی و المستوفی بعد الوافی» انتهی.

و کان ولی قضاء دمشق مرتین: الاولی فی حدود الستین و ستمائة، و عزل، و قدم القاهرة، و ناب فی الحکم بها عن قاضی القضاة بدر الدین السنجاری، و أفتی بها و درس و دام بها نحو سبع سنین، ثم اعید الی قضاء دمشق بعد عز الدین بن الصائغ، و سر الناس بعوده، و مدحته الشعراء بعدة قصائد من ذلک ما أنشده الشیخ رشید الدین عمر بن اسماعیل الفارقی فقال:

أنت فی الشام مثل یوسف فی مصر و عندی أن الکرام جناس

لکل سبع شداد و بعد السبع عام فیه یغاث الناس

و قال فیه أیضا نور الدین علی بن مصعب:

رأیت أهل الشام طرا ما فیهم غیر راض

أتاهم الخیر بعد شر فالوقت بسط بلا انقباض

و عوّضوا فرحة بحزن قد أنصف الدهر فی التقاضی

و سرّهم بعد طول غم قدوم قاض و عزل قاض

فکلهم شاکر و شاک الحال مستقبل و ماض(1)

ترجمه ابن خلکان بنوشته سیوطی در حسن المحاضرة

«و أبو الفضل عبدالرحمن بن الکمال أبی بکر بن محمد السیوطی در «حسن المحاضرة» گفته» :

ابن خلکان قاضی القضاة شمس الدین أبو العباس أحمد بن محمد بن ابراهیم ابن أبی بکر الاربلی الشافعی صاحب « وفیات الأعیان» .

ولد سنة ثلاثمائة، و أجاز له المؤید الطوسی، و تفقّه با بن یونس، و ابن شداد، و لقی کبار العلماء، و سکن مصر مدة، و ناب فی القضاء بها، ثم ولی قضاء

ص:8


1- النجوم الزاهرة ج 7 ص 353 - 354

الشام عشر سنین، ثم عزل، فأقام بمصر، ثم رد الی قضاء الشام.

قال فی العبر: کان سریا ذکیا أخباریا، عارفا بأیام الناس، مات فی رجب سنة احدی و ثمانین و ستمائة(1).

مدایح سید مرتضی علم الهدی از وفیات الأعیان

«در «وفیات الأعیان» گفته» :

الشریف المرتضی أبو القاسم علی بن الطاهر ذی المناقب أبی أحمد بن الحسین ابن موسی بن محمد بن موسی بن ابراهیم بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علی زین العابدین بن الحسین بن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنهم.

کان نقیب الطالبیین، و کان اماما فی علم الکلام، و الادب، و الشعر، و هو أخو الشریف الرضی، و سیأتی ذکره انشاء اللّه تعالی.

و له تصانیف علی مذهب الشیعة، و مقالة فی اصول الدین، و له دیوان شعر کبیر، و إذا وصف الطیف أجاد فیه، و قد استعمله فی کثیر من المواضع، و قد اختلف الناس فی کتاب «نهج البلاغة» المجموع من کلام الامام علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه، هل هو جمعه، أم جمع أخیه الرضی(2)؟ و قد قیل: انه لیس من کلام علی رضی اللّه عنه، و انّما الذی جمعه و نسبه إلیه هو الذی وضعه و اللّه أعلم.

ص:9


1- حسن المحاضرة ج 1 ص 320
2- تابع ابن خلکان فی شکه هذا الصفدی فی الوافی بالوفیات ، و الیافعی فی المرآة و الذهبی فی المیزان ، و ابن حجر فی اللسان و غیر هم و نسجوا علی منواله اوهاما اوهن من بیت العنکبوت ، و قد تصدی جماعة من العلماء المحققین الی تفنید تلک المزاعم و محق تلک الافائک ، و من أراد التفصیل فلیرجع الی مصادر نهج البلاغة .

و له الکتاب الذی سماه «الغرر و الدرر» ، و هی مجالس أملاها تشتمل علی فنون من معانی الادب، تکلم فیها علی النحو و اللغة، و غیر ذلک و هو کتاب ممتع یدل علی فضل کثیر، و توسع فی الاطلاع علی العلوم.

و ذکره ابن بسّام فی أواخر کتاب الذخیرة، فقال: کان هذا الشریف امام ائمة العراق، بین الاختلاف و الاتفاق، إلیه فزع علمائها، و عنه أخذ عظماؤها، صاحب مدارسها، و جامع شاردها و آنسها، ممن سارت أخباره، و عرفت به أشعاره، و حمدت فی ذات اللّه مآثره و آثاره، الی تألیفه فی الدین و تصانیفه فی أحکام المسلمین، ممّا یشهد أنّه فرع تلک الاصول، و من أهل ذلک البیت الجلیل.

الی أن قال ابن خلّکان: و ملح الشریف المرتضی و فضائله کثیرة، و کانت ولادته فی سنة خمس و خمسین و ثلاثمائة، و توفی یوم الاحد الخامس و العشرین من شهر ربیع الاول سنة ست و ثلاثین و أربعمائة ببغداد، و دفن فی داره عشیّة ذلک النهار رحمه اللّه تعالی (1).

گفتار ابن خلکان سید مرتضی در شعر و کلام و ادب امام بوده

«از این عبارت ظاهر است که ابن خلکان تصریح کرده: بآنکه جناب سید مرتضی امام بود در علم کلام و ادب و شعر، و نیز کتاب «غرر و درر» آنجناب را بمدح عظیم وصف کرده، یعنی گفته: که آن کتابی است ممتّع که دلالت می کند بر فضل کثیر، و توسع در اطلاع بر علوم.

و نیز از آن ظاهر است که ابن بسام جناب سید مرتضی را در آخر کتاب «ذخیره» ذکر کرده و بمدح و ثناء آن جناب ذخیره شرف اندوخته، و گفته آنچه حاصلش این است: که این شریف امام ائمه عراق است در اختلاف و اتفاق، و بسوی آن جناب پناه آورده اند علماء عراق و نیز از

ص:10


1- وفیات الأعیان ج 3 ص 3 ط مکتبة السعادة بمصر المؤرخ 1368

آن جناب اخذ کرده اند عظماء عراق، و آن جناب صاحب مدارس عراق است، و جامع شارد و آنس آنست، و اخبار آن جناب دائر و سائر، و اشعارش معروف و مشهور، و مآثر و آثار آن جناب در راه خدا محمود و تألیف آن جناب در دین، و تصانیفش در احکام مسلمین از آن قبیل است که شهادت می دهد بر آنکه آن جناب فرع این اصول، و از اهل این بیت جلیل است.

یافعی نیز سید مرتضی را با عظمت یاد کرده

و عبد اللّه بن اسعد الیمنی الیافعی که فضائل فاخره و مناقب زاهره او از کتب اساطین قوم ظاهر است، نیز مثل ابن خلّکان در تعظیم و تبجیل و مدح و مدح و ثناء سید مرتضی طاب ثراه کوشیده است، و اولا بعض فضائل یافعی باید شنید، بعد از آن بعبارتش باید رسید:

ترجمه یافعی بگفتار اسنوی در طبقات شافعیه

جمال الدین عبدالرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الشافعی در «طبقات فقهاء شافعیه» گفته» :

عبداللّه أسعد الیمنیّ ثم المکی الملقّب عفیف الدین المشهور بالیافعیّ «بیاء نقطتین من تحت، و بالفاء و العین المهملة» و یافع قبیلة بالیمن من قبائل حمیر.

کان اماما یسترشد بعلومه و یقتدی، و علما یستضاء بأنواره و یهتدی، ولد قبل السبعمائة، و بلغ بالاحتلام سنة احدی عشرة، و کان فی ذلک السن ملازما لبیته، تارکا لما یشتغل الاطفال به من اللعب، فلمّا رأی والده آثار الفلاح علیه ظاهرة، بعث به الی عدن، فقرأ القراءة، و اشتغل بالعلم، و حج الفرض سنة اثنتی عشرة و عاد الی بلده، و حبب اللّه إلیه الخلوة و الانقطاع السیاحة فی الجبال، و صحب شیخه الشیخ علی المعروف بالطواشی، و هو الذی سلکه الطریق قال: و تردّدت هل أنقطع الی العلم أو العبادة، و حصل لی بسبب ذلک

ص:11

همّ کبیر، و فکر شدید، ففتحت کتابا علی قصد التبرّک و التفأل ممّا یطلع لی، فرأیت فیه ورقة لم أرها فیه قبل ذلک، مع کثرة نظری فیه، و فیها هذه الابیات:

کن عن همومک معرضا و کل الامور الی القضاء

فلربما اتسع المضیق و ربما ضاق الفضاء

و لرب امر متعب لک فی عواقبه الرضا

اللّه یفعل ما یشاء فلا تکن متعرضا

قال: فسکن ما عندی، و شرح اللّه صدری لملازمة العلم، ثم عاد الی مکة سنة ثمان عشرة، و جاور بها، و تزوج، و قرأ «الحاوی الصغیر» علی القاضی نجم الدین الطبری، و اقام بها مدة ملازما للعلم، ثم ترک التزوج، و تجرد نحو عشر سنین، و تردد فی تلک المدة بین الحرمین الشریفین، و رحل الی الشام سنة اثنتین و ثلثین، و زار المقدس، و الخلیل، و اقام بالخلیل نحو مائة یوم، ثم قصد الدیار المصریة فی تلک السنة مخفیا أمره، فزار الامام الشافعی و غیره من المشاهیر، و کان اکثر اقامته بالقرافة فی مشهد ذی النون المصری، ثم حضر عند الشیخ حسین الحاکی فی مجلس وعظه، و هو الجامع الذی یخطب فیه بظاهر القاهرة بالحکم، و عند الشیخ عبد اللّه المتوفی المالکی بالمدرسة الصالحیة، و عند الحویزاوی بسعید و السعداء، و کان إذ ذاک شیخا، و اشتهر فی تلک الایام قدومه القاهرة، الا ان اللّه تعالی حقق قصده، فلم یعثر علیه احد ممن یظهر أمره، ثم سافر الی الوجه البحری من اعمال الدیار المصریة، و زار الشیخ محمد المرشدی بمینة، و بشره بأمور، ثم قصد وجه الوجه القبلی فسافر الی الصعید الاعلی، ثم عاد الی الحجاز، و جاور بالمدینة و التربة مدة، ثم عاد الی مکة شرفها اللّه تعالی، زما للعلم و العمل، و تزوج، و اولد عدة، ثم سافر الی الیمن سنة ثمان و ثلاثین

ص:12

لزیارة شیخه اولا المعروف بالطواشی، فانه إذ ذاک حیا، و زار أیضا غیره من العلماء و الصلحاء، و مع هذه الاسفار لم تفته حجة فی هذه السنین، ثم سافر الی مکة شرفها اللّه تعالی، و انشد لسان الحال:

و القت عصاها و استقر بها النوی کما قر عینا بالایاب المسافر

و عکف علی التصنیف و الاقراء و الاسماع، و صنف تصانیف کثیرة فی انواع من العلوم، الا ان غالبها صغیر الحجم، معقود لمسائل مفردة، و من تصانیفه قصیدة تشتمل علی قریب من عشرین علما علی ما ذکر، الا ان بعضها متداخل، کالتصریف مع النحو، و القوافی مع العروض، و نحو ذلک، و کان یصرف اوقاته فی وجوه البر، و اغلبها فی العلم و الصدقة مع الاحتیاج، متواضعا مع الفقراء، مترفعا علی اغنیاء الدنیا، معرضا عما فی ایدیهم، نحیفا ربعة من الرجال، مربیا للطلبة و المریدین، فنعق بهم غراب التفریق، و شتت شمل سالکی الطریق، فتنکرت طباعه، و بدت أوجاعه، فشکی رأسه الما، و جسمه سقما، و اقام ایاما قلائلا، و توفی و هو إذ ذلک فضیل مکة و افضلها، و عالم الاباطح و عاملها الخ،(1)

ترجمه یافعی بنوشته ابن حجر در درر کامنه

و احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی در «درر کامنة فی اعیان المائة الثامنة» گفته:

عبد اللّه بن علی بن سلیمان بن فلاح الیافعی الشافعی الیمنی ثم المکی عفیف الدین ابو السعادة و ابو عبد الرحمن.

ولد قبل السبعمائة بسنتین أو ثلاث، و ذکر انه بلغ الحلم سنة احدی عشرة، و اخذ عن العلامة ابی عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی المعروف بالبصال، و عن شرف الدین احمد بن علی الحراری، قاضی عدن و مفتیها، و نشأ علی خیر و صلاح و انقطاع. و لم یکن فی صباه یشتغل بشیء غیر القرآن و العلم، و حج سنة اثنتی

ص:13


1- طبقات شافعیه اسنوی ج 2 ص 579 - 583 .

عشرة، و صحب الشیخ علیا الطواشی، فسلکه و حفظ «الحاوی» ، و «الجمل» ، ثم جاور بمکة من سنة ثمان عشرة، و تزوج بها، و لازم مشایخ العلم، و من شیوخه نجم الدین الطبری، قرأ علیه «الحاوی» ، و سمع الحدیث من الرضی الطبری، ثم فارق ذلک، و تجرد عشر سنین، یتردد فیها بین الحرمین، و رحل الی القدس سنة 34، و دخل دمشق، ثم دخل مصر، و زار الشافعی، و اقام بالقرافة عند حسین الحاکی، و الشیخ عبد اللّه المتوفی، و زار الشیخ محمد المرشدی، و ذکر انه بشره بأمور، ثم رجع الی الحجاز، و جاور بالمدینة، ثم رجع الی مکة، و تزوج و دخل الیمن سنة ثمان و ثلثین لزیارة شیخه الشیخ علی الطواشی، ثم رجع الی مکة، و اقام بها مع انه فی طول المدة التی قبل هذا لم یفته الحج.

اثنی علیه الاسنوی فی الطبقات و قال: کان کثیر التصانیف، و له قصیدة تشتمل علی عشرین علما و ازید، و کان کثیر الایثار للفقراء، کثیر التواضع، مترفعا علی الاغنیاء، معرضا عما بایدیهم،» نحیفا ربعة، کثیر الاحسان للطلبة الی ان مات.

و قال ابن رافع: اشتهر ذکره، و بعد صیته، و صنف فی التصوف و فی اصول الدین، و کان یتعصب للاشعری، و له کلام فی ذم ابن تیمیة، و لذلک غمزه بعض من یتعصب لابن تیمیة من الحنابلة و غیرهم و ممن حط علیه أیضا الحموی بقوله فی قصیدة له:

و یا لیلة فیها السعادة و المنی لقد صغرت فی جنبها لیلة القدر

ککلمات اخری، و تأول طائفة کلامه، و کان منقطع القرین فی الزهد.

اخبرنی شیخی ابو الفضل العراقی انه قال لهم فی کلام ذکر فیه الخضر:

ان لم تقولوا انه حی و الا غضبت علیکم، و حفظ عنه تعظیم ابن العربی، و المبالغة فی ذلک، و کانت وفاته فی العشرین من جمادی الآخرة سنة 768(1).

ص:14


1- الدر الکامنة ج 2 ص 352
ترجمه یافعی بگفتار اسدی در طبقات شافعیه

«و تقی الدین ابو بکر بن محمد بن عمر بن محمد الدمشقی الاسدی در «طبقات شافعیة» گفته» :

عبد اللّه بن اسعد بن علی بن سلیمان بن فلاح الشیخ الامام القدرة العارف الفقیه العالم، شیخ الحجاز، عفیف الدین، ابو محمد الیافعی الیمینی، ثم المکی، ولد قبل السبعمائة بقلیل، و کان من صغره ملازما لبیته، تارکا لما تشتغل به الاطفال من اللعب، فلما رأی والده آثار الفلاح علیه ظاهرة بعث به الی عدن، فاشتغل بالعلم، اخذ عن العلامة بن عبد اللّه البصال، و شریف الدین الحراری قاضی عدن و مفتیها، و عاد إلی مکة، و حبب إلیه الخلوة و الانقطاع و السیاحة فی الجبال، و صحب شیخه الشیخ علی المعروف بالطواشی، و هو الذی سلکه الطریق، ثم لازم العلم و حفظ «الحاوی الصغیر» و «الجمل» للزجاجی، ثم جاور بمکة، و تزوج بها، و قرأ «الحاوی» علی قاضیها القاضی نجم الدین الطبری، و سمع الحدیث، و له سیاحات و اشعار.

ذکره الاسنوی فی طبقاته، و ختم به کتابه، و ذکر له ترجمة طویلة، و قال: کان اماما، یسترشد بعلومه، و یقتدی، و علما یستضاء بانواره و یهتدی، صنف التصانیف الکثیرة فی انواع العلوم، الا ان غالبها صغیر الحجم، معقود لمسائل مفردة، و کثیر من تصانیفه نظم، فانه کان یقول الشعر الحسن الکثیر بغیر کلفة و من تصانیفه قصیدة مشتملة علی قریب من عشرین علما علی ما ذکر، الا ان بعضها متداخل کالتصریف مع النحو، و القوافی مع العروض، و نحو ذلک.

و قال ابن رافع: اشتهر ذکره، و بعد صیته، و صنف فی التصوف، و فی اصول الدین، و کان یتعصب للاشعری، و له کلام فی ذم ابن تیمیة، و لذلک غمزه بعض من یتعصب لابن تیمیة من الحنابلة، و غیرهم، توفی بمکة فی جمادی الآخرة سنة ثمان و ستین و سبعمائة، و دفن بمقبرة باب المعلی جوار الفضیل بن عیاض، و الیافعی

ص:15

نسبة الی قبیلة من قبائل الیمن من حمیر(1).

ترجمه یافعی بنوشته بدر الدین تهامی در طبقات الخواص

«و بدر الدین احمد(2) بن احمد بن عبد اللطیف الشرجی الیمانی التهامی در «طبقات الخواص من اهل الصدق و الاخلاص» گفته» :

ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی، نزیل الحرمین الشریفین، الذی کان یقتدی

ص:16


1- طبقات الشافعیة للاسدی ص 99 الطبقة السادسة و العشرون - مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .
2- احمد بن احمد بن عبد اللطیف بن أبی بکر ، الفقیه الکبیر الجلیل ، المحدث الاصیل ، الزین حفید السراج الشرجی الزبیدی ، الیمانی الحنفی ، احد اعیان الحنفیه . ولد فی سنة احدی عشرة و ثمانمائة ، و قال حمزة الناشری : سنة اثنتی عشرة ، و هو الصحیح کما سمع من لفظه ، و انه فی لیلة الجمعة ثانی عشر رمضان بزبید ، و مات ابوه و هو حمل ، فلذا سمی باسمه ، و المسمی له هو الشیخ احمد بن أبی بکر ، و ابوه و جده ممن اخذ عن شیخنا کما سیأتی فی ترجمتیهما ، و لهذا نظم و نثر و تألیف ، و هو الذی جمع ما وقف علیه من نظم ابن المقری فی مجلدین ، بل له ایضا « طبقات الخواص الصلحاء » من اهل الیمن خاصة ، و سمع اتفاقا مع اخیه علی النفیس العلوی ، و التقی الفاسی ، و بنفسه علی ابن الجوزی ، سمع علیه النّسائی ، و ابن ماجه ، و مسند الشافعی ، و العدة ، و الحصن ، کلاهما له ، و التیسیر ، علی أبی الفتح المراغی ، و کذا سمع علی الزین البرشکی و صوله صحبة ابن الجزری الیمن فی سنة تسع و عشرین « الشفاء » و « الموطأ » و « العمدة » و تصنیفه ، « طرد المکافحة عن سند المصافحة » . اخذ عنه بعض الطلبة بزبید فی سنة سبع و ثمانین و ثمانی مائة . و قال العفیف الناشری انه صحب الفقیه الصالح الشرف أبا القاسم ابن أبی بکر العسلقی ، بضم اوله و ثالثه بینهما مهملة ساکنة نسبة الی قبیلة یقال لها العسالق من الیمن ، و حجا و زارا فی سنة خمس و ثلاثین : و ثمانی مائة و بصحبته انتفع . و قال حمزة الناشری : انه سمع من سلیمان العلوی ، و غیره ، و تفقه فی مذهبه ، و کان ادیبا ، شاعرا ، محدثا ، له « طبقات الخواص » و « مختصر صحیح البخاری » ، و « نزهة الادباء » یتضمن اشیاء کثیرة من اشعار و نوادر ، و هو کتاب یشتمل علی مائة فائدة و غیر ذلک ، توفی فی عاشر أو حادی عشر ربیع الثانی سنة .

بآثاره، و یهتدی بانواره، شهرته تغنی عن اقامة البرهان، کالشمس لا یحتاج واصفها الی بیان، شیخ الطریقین، و امام الفریقین، کان مولده بمدینة عدن، و نشأ بها، و اشتغل بالعلم حتی برع فیه، ثم حج، و رجع الی الیمن، فحبب اللّه إلیه الخلوة و الانقطاع عن الناس، ثم صحب الشیخ علی الطواشی صاحب حلی الاتی ذکره انشاء اللّه تعالی، و لازمه، و هو شیخه الذی انتفع به فی سلوک الطریق.

قال رحمه اللّه تعالی: حصل لی فی بعض الایام فکر و تردد، هل انقطع الی اللّه تعالی، او الی العلم، أو الی العبادة، و دخل علیّ بسبب ذلک هم کثیر، فبینما انا کذلک، إذ فتشت کتابا لانظر فیه علی قصد التبرک و التفأل، فوجدت فیه و رقة، لم اکن اراها قبل ذلک مع کثرة اشتغالی به، و نظری إلیه، و إذا مکتوب فیها هذه الابیات:

کن عن همومک معرضا و کل الامور الی القضاء

فلربما اتسع المضیق و لربما ضاق الفضاء

و لرب امر متعب لک فی عواقبه الرضا

اللّه یفعل ما یشاء فلا تکن متعرضا

قال: فسکن ما کان عندی، ثم شرح اللّه صدری لملازمة العلم الشریف.

فارتحل الی مکة بسبب ذلک، و اشتغل بها بالعلم مدة، ثم خرج و تجرد بعد ذلک عن الاشتغال جمیعها نحو عشرین سنة، و هو مع ذلک یتردد من مکة الی المدینة، یقیم فی هذه مدة، و فی هذه مدة، ثم ارتحل الی الشام، و زار بیت المقدس، و قبل الخلیل علیه السلام، و قصد مصر لزیارة من بها من الصالحین، و کان مقامه فی مشهد الشیخ ذی النون المصری، و مخفیا اموره، مؤثرا للخمول ثم رجع الی الحجاز، و أقام بالمدینة مدة، ثم عاد الی مکة، و لازم المجاورة

ص:17

و الاشتغال بالعلم و العبادة، و تزوج بها، و أولد فی هذه المدة، ثم قصد الیمن لمشایخها، و لشیخه علی الطواشی، و غیره من الصالحین، و مع هذه الاسفار لم تفته حجة واحدة.

حکی عنه أنه لما قصد زیارة النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: لا ادخل المدینة حتی یأذن النبی صلی اللّه علیه و سلم، قال فوقفت علی باب المدینة اربعة عشر یوما، فرأیت النبی صلی اللّه علیه و سلم فی المنام فقال لی: یا عبد اللّه انا فی الدنیا نبیک، و فی الآخرة شفیعک، و فی الجنة رفیقک، و اعلم أن فی الیمن عشرة أنفس فمن زارهم فقد زارنی، و من جفاهم فقد جفانی، فقلت: و من هم یا رسول اللّه؟ فقال: خمسة من الاحیاء و خمسة من الاموات، فقلت: من الاحیاء؟ فقال:

الشیخ علی الطواشی صاحب حلی، و الشیخ منصور بن جعدار صاحب عرض، و ابن المؤذن صاحب «مقصورة المهجم» ، و الفقیه عمر بن علی الزیلعی صاحب السلامة، و الشیخ محمد بن عمر النهاری، و الاموات: أبو الغیث، و أما أبو الغیث و الفقیه الاسماعیل الحضرمی، و الفقیه أحمد بن موسی بن عجیل، و الشیخ محمد بن أبی بکر الحکمی، و الفقیه محمد بن حسین البجلی.

قال فخرجت فی طلب القوم و لیس الخبر کالعیان، و من شک فقد أشرک، فأتیت الاحیاء فحدثونی، و أتیت الاموات فحدثونی، فلما اتیت الشیخ محمد ابن عمر النهاری، قال مرحبا برسول رسول اللّه، فقلت بم نلت هذا؟ فقال: قال اللّه سبحانه و تعالی: «اِتَّقُوا اَللّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اَللّهُ»(1) فأقمت عنده ثلاثة ایّام، ثم انصرفت الی المدینة، فأقمت عند باب المدینة أربعة عشر یوما، و قلت لا ادخل حتی یأذن لی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فرأیت النبی صلی اللّه علیه و سلم، فقال لی زرت العشرة؟ فقلت: نعم، الا انک أثنیت علی أبی الغیث، فتبسم علیه

ص:18


1- البقرة 282

الصلوة و السلام، و قال: أبو الغیث غدا أهل من لا اهل له یوم القیامة، فقلت:

أ تأذن لی بالدخول؟ فقال: ادخل انک من الآمنین انتهی.

و هؤلاء العشرة کلهم مذکورون فی هذا الکتاب کل واحد فی موضعه، و الحمد للّه نفعنا اللّه بهم أجمعین، ثم عاد الی مکة و عکف علی التصنیف، فصنف عدة کتب مصنفات مفیدات فی انواع شتی، و شهرتها تغنی عن ذکرها، و کان رحمه اللّه یقول شعرا جیدا حسنا غالبه فی مدح النبی صلی اللّه علیه و سلم، و مدح الاولیاء و فی ذم الدنیا و الحث علی الزهد فیها فمن ذلک قوله فی مدح النبی صلی اللّه علیه و سلم:

علیک صلاة اللّه یا ملجأ الوری إذا أقبلت یوم الحساب جهنم

و راموا شفیعا یستغاث بجاهه له شرف العلیاء وجیه مکرّم

و قالوا لاهل العزم فی الرسل من لها فلیس سواکم یا اولی العزم یعزم

ففیها خلیل و الکلیم تأخروا و عیسی و قبل القوم نوح و آدم

فحین الکرام الرسل عنها تأخروا أتیت إلیها بالفخار تقدم

أغثت جمیع الخلق إذ کنت رحمة تغیث لکل العالمین و ترحم

و له فی مدح النبی صلی اللّه علیه و سلم القصائد المعضات المطولات موجودة فی دیوانه.

و من ذلک قوله فی مدح الصالحین نفع اللّه بهم:

ملوک علی التحقیق لیس لغیرهم من الملک الا اثمه و عقابه

اولئک هم أهل الولایة نالهم من اللّه فیها فضله و ثوابه

و قرب و انس و اجتلاء معارف و وارد تکلیم لذیذ خطابه

و أسرار غیب عندهم علم کشفها و قد سکروا فیما یطیب شرابه

و من ذلک قوله فی ذم الدنیا و مدح الفقر:

و قائلة ما المجد و الفخر للمرء فقلت لها شیء لبیض العلاء مهر

ص:19

و أما بنو الدنیا ففخرهم الغناء کزهر نضیر فی غد ییبس الزهر

و أما بنو الاخری ففی الفقر فخرهم نضارته تزداد ما بقی الدهر

و أشعاره کلها فی هذا المعنی، و کانت أوقاته کلها مشحونة بأعمال البر، من الاشتغال بالعلم، و الصیام، و القیام، و الذکر، و التلاوة، الی غیر ذلک، و کان مؤثرا للفقر، محبا للفقراء، یؤثرهم علی نفسه مع فقره، مترفعا عن أبناء الدنیا و کانت له منامات صالحة، کثیرا ما یری النبی صلی اللّه علیه و سلم، و حصل له بشارات کثیرة تدل علی ولایته، و کذلک بشره جماعة من الاولیاء الاکابر بما یدل علی ولایته أیضا.

یروی أن بعض الصالحین من المجاورین بمکة المشرفة، رأی النبی صلی اللّه علیه و سلم فی المنام، و هو داخل من باب بنی شیبة، و بنی یدیه الشیخ عبد اللّه ابن أسعد الیافعی، و الشیخ أحمد بن الجعد المقدم ذکره، و بید کل واحد منهما علم یحمل، قال: فمشیت خلفهم، حتی و صلوا الی الکعبة، و صلی بنا النبی صلی اللّه علیه و سلم، و صلینا بعده.

و کذلک رأی بعض الصالحین النبی صلی اللّه علیه و سلم فی المنام، و هو یلقم الشیخ عبد اللّه بن أسعد رطبا، و عنده أبو بکر و عمر و هو یلقمهما تمرا مزجورا، و کان ذلک فی حیاة الامام الیافعی، فلما أصبح الرائی أتی إلیه و أخبره بالمنام، و عنده جماعة، فاعتقد بعض الحاضرین ان الشیخ عبد اللّه میز بالرطب، فقام رجل غریب من المجاورین، فقال یا عبد اللّه لما کنت بین الخوف و الرجاء أعطاک النبی صلی اللّه علیه و سلم رطبا، و لما قوی ایمان أبی بکر و عمر أعطاهم النبی صلی اللّه علیه و سلم التمر الکامل، قال بعض أهل العلم: هذا تأویل أهل الکشف.

و کذلک رأت بعض النساء الصالحات المجاورات بمکة النبی صلی اللّه علیه و سلم فی المنام، و هو واقف علی باب دار الشیخ عبد اللّه بن أسعد، و هو یقول بأعلی صوته ضمنت لک علی اللّه الجنة یا یافعی، بأبک کأحد العمرین، قالها

ص:20

ثلاثا، ثم قال ذلک بعملک هذا، و أشار بیده الکریمة الی جماعة من الفقراء، کانوا عند داره یسألونه طعاما، قالت: و رأیت شعر النبی صلی اللّه علیه و سلم الی شحمة اذنه، کما وصف، و هو یقطر ماء، یسئلونه و علیه رداء أحمر.

قال الشیخ الامام قاضی القضاة مجد الدین الشیرازی: رأیت فی المنام، و أنا بمکة المشرفة، کان معی أجزاء من کتب الحدیث، و أنا افکر فی نفسی الی أین اذهب بها للسماع علیه، و کان إذ ذاک بمکة من الشیوخ عدة جماعة، معظمین من المسندین، یقدمون فی أکثر النفوس علی الامام الیافعی، فسمعت صوتا من جمیع جهاتی و هو یقول: لیس عند اللّه أعظم قدرا من الیافعی، فقلت فی نفسی هذه رؤیا منام، و لا بد لها من تعبیر فمضیت أسیر، فما خطوت خطوات الا رأیت شخصا واقفا علی طریقی، غلب علی ظنی میکائیل أو ابراهیم الخلیل علیهما السلام، لم أشک أنه أحدهما، فسلمت علیه، و ذکرت له رؤیای، فقال: تعبیره انه یشتهر حتی یصیر مثل الشمس، ثم یموت، فاستیقظت، و کتبت ذلک فی ورقة لئلا أنسی منه شیئا.

قال: و لم أزل مترددا فی معنی الکلام، حتی اجتمعت ببعض الصالحین فی بیت المقدس بعد سنین، و هو الشیخ محمد القرنی قال لی اخبرک ان بعض الصالحین بالمسجد الاقصی شرفه اللّه تعالی، أخبرنی أن الیافعی قطب البارحة فأثبت تاریخ هذا القول عندی و ذکرت رؤیای، فلما رجعت الی مکة، وجدت الشیخ عبد اللّه قد مات، و انتقل الی رحمة اللّه تعالی، فنظرت فاذا یوم وفاته بعد سبعة أیام من الیوم الذی قطب فیها، و هی المدة التی صار فیها مثل الشمس، و قد تقدم فی ترجمة الشیخ طلحة الهتار ما یؤید ذلک، و بالجملة فمناقبه مشهورة و آثاره مذکورة، ذکره الشیخ جمال الدین الاسنوی فی طبقاته، و أثنی علیه ثناءا کثیرا.

ص:21

و قال: توفی سنة ثمان و ستین و سبعمائة و هو إذ ذاک فضیل مکة و فاضلها، و عالم الاباطح و عاملها، و دفن بباب المعلی جنب الفضیل بن عیاض نفعنا اللّه بهما، قال: و بیعت أشیاء حقیرة من ترکته بالاثمان الغالیة، حتی بیع له مئزر عتیق، بثلاثمائة درهم، و طاقة بمائة درهم الی غیر ذلک نفع اللّه به

ترجمه یافعی بگفتار جامی در نفحات الانس

«و عبد الرحمن بن احمد الجامی در کتاب «نفحات الانس من حضرات القدس» گفته» :

امام عبد اللّه الیافعی الیمنی «قدس اللّه سره هو ابو السعادات عفیف الدین عبد اللّه بن اسعد الیافعی الیمنی نزیل الحرمین الشریفین زادهما اللّه تشریفا و رضی اللّه عنه» از کبار مشایخ وقت خود بوده است، عالم بوده بعلوم ظاهری و باطنی، و ویرا تصنیفات است، از آن جمله است تاریخ «مرآة الجنان و عبرة الیقظان فی معرفة حوادث الزمان» و کتاب «روض الریاحین فی حکایات الصالحین» و کتاب «در النظیم فی فضائل القرآن العظیم» و ورای آن تصانیف دیگر دارد، و اشعار نیکو نیز گفته است.

وی گفته است: که شیخ علاء الدین خوارزمی رحمه اللّه گفته است: که شبی در بعضی از بلاد شام، در خلوت خود بعد از نماز خفتن نشسته بودم، و در خلوت از درون بسته، دو مرد دیدم با خود، که گفتند، که یا شیخ بچه مشغولی در خلوت؟ و ندانستم که از کجا در آمدند، و ساعتی با من سخن گفتند، و با یکدیگر احوال فقرا بیان کردیم، ذکر مردی از شام کردند، و بروی ثنا گفتند، و گفتند: که نیکو مردی است، اگر بدانستی که از کجا می خورد، و بعد از آن گفتند: سلام ما بصاحب خود عبد اللّه یافعی برسان، گفتم او را از کجا می شناسید که وی در حجاز است؟

ص:22

گفتند: بر ما پوشیده نیست، و برخواستند و پیش رفتند سوی محراب، پنداشتم که نماز خواهند گذارد، و از دیوار بیرون رفتند.

و هم وی گفته است: که شیخ مذکور گفت: در بعضی از ساحلهای شام در ماه رجب سنة اثنتین و اربعین و سبعمائة، هر دو پیر در خلوت من در آمدند، و بعد از نماز پیشین پیش رفتند سوی محراب، ندانستم که از کجا در آمدند و از کدام بلد آمدند؟ چون بر من سلام کردند، و مصافحه کردند، با ایشان انس گرفتم، گفتم از کجا آمدید؟ گفتند: سبحان اللّه همچون توئی از این حال سؤال می کند! بعد از آن خشک پارۀ نان جوین داشتم، پیش ایشان بنهادم، گفتند: نه از بهر این آمده ایم، گفتم پس از بهر چه آمده اید؟ گفتند: آمده ایم که تو را وصیت می کنم برسانیدن سلام بعبد اللّه یافعی، و گفتند: که بگو بشارت باد ترا، گفتم ویرا از کجا می شناسید؟ گفتند: ما بوی رسیده ایم، و وی بما رسیده است، گفتم: شما را در این بشارت رسانیدن رخصت است؟ گفتند آری، و چنان ذکر کردند که از پیش برادرانی می آیند که ایشان را هستند در مشرق، و فی الحال غائب شدند.

و هم وی گفته است: که در اوائل حال منزوی بودم، که بطلب علم مشغول باشم، که موجب فضیلت و کمال است، یا بعبادت، که مثمر حلاوت و سلامت از آفات قیل و قال است؟ و در این کشاکش و اضطراب، مرا نه خواب بود نه قرار، کتابی داشتم که روز و شب در مطالعه اش می گذرانیدم در این بی قراری آن را بگشادم، در وی ورقی دیدم که هرگز ندیده بودم، و در وی بیتی چند نوشته، که از کسی نشنیده بودم، و آن این ابیات است:

کن عن همومک معرضا و کل الامور الی القضاء

ص:23

فلربما اتسع المضیق و لربما ضاق الفضاء

و لرب امر متعب لک فی عواقبه الرضا

اللّه یفعل ما یشاء فلا تکن متعرضا

«چون این ابیات را خواندم، گویا آبی بر آتش من زدند، و شدت حرارت قلق مرا نشاندند، و وی بنای کتاب «مرآة الجنان» را که در تاریخ نوشته، بر سال نهاده و تا سنه خمسین و سبعمائة بیان حوادث کرده معلوم نیست که بعد از آن چند گاه دیگر بوده است رضی اللّه عنه و نفعنا به»(1)

ترجمه سید مرتضی بگفتار یافعی در مرآت الجنان

«و هر گاه این همه دانستی، پس باید دانست که همین یافعی در کتاب «مرآة الجنان» گفته» :

سنة ست و ثلاثین و أربعمائة توفی فیها الشریف المرتضی أبو القاسم علی بن الحسین بن موسی بن محمد بن موسی بن ابراهیم بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علی زین العابدین بن الحسین بن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنهم.

کان نقیب الطالبیین، و کان اماما فی علم الکلام، و الادب، و الشعر، و هو أخو الشریف الرضی المقدم ذکره فی سنة ست و أربعمائة، بین موتهما ثلثون سنة، و للمرتضی تصانیف علی مذهب الشیعة، و مقالة فی اصول الدین، و له دیوان شعر کبیر، و قد اختلف الناس فی نهج البلاغة المجموع من کلام علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه هل هو جمعه أو جمع أخیه الرضی؟ و قد قیل: انه لیس من کلام

ص:24


1- نفحات الانس ص 585 ط طهران سنة 1337 شمسی بتصحیح مهدی توحیدی پور .

علی و انما احدهما هو الذی وضعه و نسبه(1) إلیه، و اللّه تعالی أعلم، و له الکتاب الذی سماه «الغرر و الدرر» و هی مجالس املائه المشتمل علی فنون من معانی الادب، تکلم فیها علی النحو و اللغة و غیر ذلک، و هو کتاب یدل علی فضل کبیر و توسع فی الاطلاع علی العلوم.

و ذکره ابن بسام الاندلسی فی اواخر کتاب «الذخیرة» فقال: هذا الشریف امام أئمة العراق، بین الاختلاف و الافتراق، إلیه فزع علمائها، و أخذ عنه عظماؤها صاحب مدارسها، و جامع شاردها و آنسها، ممن سارت أخباره، و عرفت به أشعاره، و حمدت فی ذات اللّه مآثره و آثاره، و تآلیفه فی الدین، و تصانیفه فی احکام المسلمین، مما یشهد أنه فرع تلک الاصول، و أهل ذلک البیت الجلیل، و أورد له عدة مقاطیع فمن ذلک قوله:

و لمّا تفرّقنا کما شاءت النوی تبیّن ودّ خالص و تودّد

کأنی و قد سار الخلیط عشیّة أخو جنّة مما أقوم و أقعد

و قیل: معنی البیت الاول من هذین البیتین مأخوذ من قول المتنبی:

إذا اشتبکت دموع فی خدود تبیّن من بکی ممن تباکی

و مما نسب الی المرتضی أیضا رضی اللّه تعالی عنه:

مولای یا بدر کل داجیة خذ بیدی قد وقعت فی اللجج

حسنک ما تنقضی عجائبه کالبحر جد عنه بلا حرج

بحق من خطّ عارضیک و من سلّط سلطانها علی المهج

مد یدیک الکریمتین معا ثم ادع لی من هواک بالفرج

ص:25


1- قد مر ان نسبة نهج البلاغة الی الوضع فریة بلا مریة و لا شک ان هذا الکتاب الجلیل من تألیفات الرضی قدس سره و مجموعة منتخبة من کلمات المرتضی علیه السلام و علی طالب التفضیل ان یرجع الی مصادر نهج البلاغة

و حکی الخطیب أبو زکریا یحیی بن علی التبریزی اللغوی: أن أبا الحسن علی بن أحمد الفالی الادیب کانت له نسخة من کتاب «الجمهرة» لابن درید فی غایة الجودة، ودعته الحاجة الی بیعها، فباعها و اشتراها الشریف المرتضی بستین دینارا، و تصفحها فوجد فیها أبیاتا بخط بایعها أبی الحسن الفالی:

أنست بها عشرین حولا و بعتها لقد طال وجدی بعدها و حنینی

و ما کان ظنی أننی سأبیعها و لو خلدتنی فی السجون دیونی

و لکن لضعف و افتقار و صبیة صغار علیهم تستهل شئونی

و قد تخرج الحاجات یا أم مالک کرائم من رب بهن ضنین

فأرسل إلیه الکتاب، و وهب له الثمن و هذا الفالی منسوب الی فالة بالفاء و هی بلدة بخوزستان، و ملح الشریف المرتضی و فضائله کثیرة، و کانت ولادته فی سنة خمس و خمسین و ثلاثمائة(1)

جلالت سید مرتضی بگفتار باخرزی در دمیة القصر

«و ابو الحسن علی بن الحسن الباخرزی در کتاب «دمیة القصر» بعد ذکر سید رضی طاب ثراه گفته» :

أخوه المرتضی أبو القاسم علی بن الحسین بن موسی الموسوی الملقب بعلم الهدی ذی المجدین، هو و أخوه فی دوحة السیادة ثمران، و فی فلک الریاسة قمران، و أدب الرضی إذا قرن بعلم المرتضی، کان الفرند فی متن الصارم المنتضی فمن محاسن أشعاره و محامد آثاره قوله:

ألا یا نسیم الریح من أرض بابل تحمل الی أهل الخیام سلامی

و قل لحبیب فیک بعض نسیمه أما آن أن تسطیع رجع کلامی

ص:26


1- مرآت الجنان ط حیدرآباد الدکن ج 3 ص 55

رضیت و لو لا ما علمتم من الجوی لما کنت أرضی منکم بلمام

الی آخر ما ذکر(1).

«از این عبارت ظاهر است که سید مرتضی ثمرۀ دوحه سیادت، و قمر فلک ریاست است، و علم آن جناب مثل سیف منتضی است، و برای آن جناب محاسن اشعار و محامد آثار است» .

عظمت سید مرتضی بگفتار سیوطی در بغیة الوعاة

«و جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین سیوطی در کتاب «بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة» گفته» :

علی بن الحسین بن موسی بن محمد بن موسی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السلام، نقیب العلویین أبو القاسم الملقب بالمرتضی علم الهدی، أخو الرضی.

قال یاقوت: قال أبو جعفر الطوسی: مجمع علی فضله، توحد فی علوم کثیرة مثل الکلام، و الفقه، و اصول الفقه، و الادب، من النحو، و الشعر، و معانیه و اللغة، و غیر ذلک.

و له تصانیف منها «الغرر» و «الذخیرة فی الاصول» ، و «الذریعة فی اصول الفقه» ، و «کتاب الشیب و الشباب» و کتاب «تتبع أبیات المعانی» التی تکلم علیها ابن جنی و کتاب «النقض علی ابن جنی» فی الحکایة و المحکی، و کتاب «البرق» ، و کتاب «طیف الخیال» ، و «دیوان شعره» ، و غیر ذلک، ولد سنة خمس و خمسین و ثلاثمائة، و مات سنة ست و ثلاثین و أربعمائة(2).

ص:27


1- دمیة القصر و مصرة اهل العصر ، ص 75 ط حلب 1348
2- بغیة الوعاة ص 335 ط بیروت

«از این عبارت ظاهر است که یاقوت حموی، مدح عظیم و ثناء جلیل جناب سید مرتضی نقل کرده، که از آن ظاهر است که آن جناب متوحد بود در علوم کثیرة، و اجماع بر فضل آن جناب واقع شده» .

ترجمه سید مرتضی بگفتار ذهبی در العبر

«و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در کتاب «العبر فی خبر من غبر» در سنۀ ست و ثلاثین و أربعمائة گفته» :

أبو القاسم الشریق المرتضی، بقیة الطالبیین، و شیخ الشیعة، و رئیسهم بالعراق، أبو طالب علی بن الحسین بن موسی الحسینی الموسوی و له احدی و ثمانون سنة، و کان اماما فی الکلام، و الشعر، و البلاغة، کثیر التصانیف متبحرا فی فنون العلم، أخذ عن الشیخ المفید الخ (1) .

«از این عبارت ظاهر است که ذهبی تصریح کرده: بآنکه جناب سید مرتضی امام بود در کلام و شعر و بلاغت، و کثیر التصانیف و متبحر بود در فنون علم.

ترجمه ابن حجر مادح سید مرتضی بگفتار سخاوی در ضوء لامع

و علامه شهاب الدین احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی که محمد بن عبد الرحمن السخاوی الشافعی بترجمه او در کتاب «ضوء لامع لاهل القرن التاسع» که نسخه آن مزین باجازۀ مصنف و محشی بخط او نزد فقیر حاضر است گفته» :

أحمد بن علی بن محمد بن علی بن أحمد، شیخی الاستاذ، امام الائمة الشهاب أبو الفضل الکنانی، العسقلانی المصری ثم القاهری الشافعی، و یعرف بابن حجر، و هو لقب لبعض آبائه.

ولد فی ثانی عشر شعبان سنة ثلاث و سبعین و سبعمائة بمصر العتیقة، و نشأ

ص:28

بها، یتیما فی کنف أحد أوصیائه الزکی الحزوبی، فحفظ القرآن و هو ابن تسع، عند الصدر السقطی، شارح «مختصر التبریزی» و صلی به علی العادة بمکة، حیث کان مع وصیه بها، و حفظ «العمدة» ، و «الحاوی الصغیر» ، و «مختصر ابن الحاجب» و «الملحة» ، و «الفیّة ابن مالک» و غیرها، و بحث فی صغره و هو بمکة فی «العمدة» علی الجمال ابن ظهیرة.

ثم قرء علی الصدر الابسیطی بالقاهرة شیئا من العلم، و بعد بلوغه لازم أحد أوصیائه الشمس بن القطان، فی الفقه، و العربیة، و الحساب، و غیرها، و قرأ علیه جانبا کبیرا من «الحاوی» .

و کذا لازم فی الفقه و العربیة النور الادمی، و تفقه بالابناسی، بحث علیه فی «المنهاج» و غیره، و أکثر من ملازمته أیضا، لاختصاصه بأبیه، و بالبلقینی، لازمه مدة و حضر دروسه الفقهیة، و قرأ علیه الکثیر من «الروضة» و من کلامه علی حواشیها، و سمع علیه بقراءة الشمس البرماوی، فی «مختصر المزنی» و بابن الملقن، قرأ علیه قطعة کبیرة من شرحه الکبیر علی «المنهاج» .

و لازم العز بن جماعة فی غالب العلوم التی کان یقریها دهرا، و مما أخذه عنه فی شرح «المنهاج الاصلی» و فی «جمع الجوامع» ، و شرحه للعز، و فی «المختصر الاصلی» ، و النصف الاول من «شرح العضد» و فی «المطول» و علق عنه بخطه أکثر شرح «جمع الجوامع» ، و حضر درس الهمام الخوارزمی و من قبله دروس قنبر العجمی، و أخذ أیضا عن البدر بن الطنبدی، و ابن الصاحب و الشهاب أحمد بن عبد اللّه البوصیری، و عن الجمال الماردانی الموقت الحاسب و اللغة عن المجد صاحب «القاموس» ، و العربیة عن الغماری، و المحب بن هشام، و الادب و العروض و نحوهما عن البدری البشنکی، و الکتابة عن أبی علی الرفتاوی، و النور البدماصی، و القراءات عن التنوخی، قرأ علیه بالسبع

ص:29

الی المفلحون، وجوده قبل ذلک علی غیره.

و جد فی الفنون حتی بلغ الغایة، و حبب اللّه إلیه الحدیث، و أقبل علیه بکلیته، و طلبه من سنة ثلث و تسعین و هلم جرا، لکنه لم یلزم الطلب الا من سنة ست و تسعین، فعکف علی الزین العراقی، و تخرج به، و انتفع بملازمته، و قرأ علیه الفیته و شرحها، و نکته علی بن الصلاح، درایة و تحقیقا، و الکثیر من الکتب الکبار و الاجزاء القصار، و حمل عنه من أمالیه جملة، و استملی علیه بعضها، و تحویل الی القاهرة، فسکنها قبیل القرن، و ارتحل الی البلاد الشامیة، و المصریة، و الحجازیة و اکثر جدا من المسموع و الشیوخ، فسمع العالی و النازل، و أخذ عن الشیوخ و الاقران، فمن دونهم، و اجتمع له من الشیوخ المشار إلیهم و المعول فی المشکلات علیهم ما لم یجتمع لاحد من أهل عصره، لان کل واحد منهم کان متبحرا و رأسا فی فنه الذی اشتهر به لا یلحق فیه، فالتنوخی فی معرفة القراءات و علو سنده فیها، و العراقی فی معرفة علوم الحدیث و متعلقاته و الهیثمی فی حفظ المتون و استحضارها، و البلقینی فی سعة الحفظ و کثرة الاطلاع، و ابن الملقن فی کثرة التصانیف.

و المجد الفیروزآبادی فی حفظ اللغة و اطلاعه علیها، و الغماری فی معرفة العربیة و متعلقاتها، و کذا المحب بن هشام کان حسن التصرف فیها لوفور ذکائه و کان الغماری فائقا فی حفظها.

و العز بن جماعة فی تفننه فی علوم کثیرة، بحیث انه کان یقول أنا أقرأ فی خمسة عشر علما لا یعرف علماء عصری أسماءها، و أذن له جلهم أو جمیعهم، کالبلقینی، و العراقی، فی الفتاوی و التدریس، و تصدی لنشر الحدیث، و قصر نفسه علیه، مطالعة و قراءة و إقراء و تصنیفا، و افتاءا.

و شهد له أعیان شیوخه بالحفظ، و زادت تصانیفه التی معظمها فی فنون

ص:30

الحدیث، و فیها من فنون الادب و الفقه و الاصلین و غیر ذلک علی مائة و خمسین تصنیفا، و رزق فیها من السعد و القبول خصوصا «فتح الباری بشرح البخاری» الذی لم یسبق لنظیره أمرا عجبا، بحیث استدعی طلبه ملوک الاطراف، بسؤال علمائهم لهم فی طلبه، و بیع بنحو ثلاثمائة دینار، و انتشر فی الآفاق، و لما تم لم یتخلف عن ولیمة ختمه فی التاج و السبع وجوه من سائر المسلمین الا النادر و کان مصروف ذلک المهم نحو خمسمائة دینار و اعتنی بتحصیل تصانیفه کثیر من شیوخه و أقرانه، فمن دونهم، و کتبها الاکابر، و انتشرت فی حیاته، و اقرأ الکثیر منها، و حفظ غیر واحد من الابناء عدة منها، و عرضوها علی جاری العادة علی مشایخ العصر، و أنشد من نظمه فی المحافل، و خطب من دیوانیه علی المنابر لبلیغ نظمه و نثره، و کان مصمما علی عدم دخوله فی القضاء، حتی انه لم یوافق الصدر المناوی، لما عرض علیه قبل القرن النیابة عنه علیها.

ثم قدر أن المؤید ولاه الحکم فی بعض القضایا، و الزم من ذلک النیابة، و لکنه لم یتوجه إلیها، و لا انتدب لها الی أن عرض علیه الاستقلال به، و الزم من أحبائه بقبوله فقبل و استقر فی المحرم سنة سبع و عشرین بعد أن کان عرض علیه فی أیام المؤید فمن دونه، و هو یأبی و تزاید ندمه علی القبول، لعدم فرق أرباب الدولة بین العلماء و غیرهم و مبالغتهم فی اللوم لرد اشاراتهم، و ان لم تکن علی وفق الحق بل یعادون علی ذلک، و احتیاجه لمداراة کبیرهم و صغیرهم بحیث لا یمکنه مع ذلک القیام بکل ما یرومونه علی وجه العدل، و صرح بأنه جنی علی نفسه بتقلید أمرهم، و أن بعضهم ارتحل للقائه و بلغه فی أثناء توجهه تلبسه بوظیفة القضاء فرجع، و لم یلبث أن صرف ثم أعید، و لا زال کذلک الی أن أخلص فی الاقلاع عنه عقب صرفه فی جمادی الثانیة سنة اثنتین و خمسین بعد زیادة مدد

ص:31

قضائه علی أحد و عشرین سنة، و زهد فی القضاء زهدا تاما لکثرة ما توالی علیه من الانکاد و المحن بسببه.

و صرح بأنه لم تبق فی بدنه شعرة تقبل اسمه، و درس فی أماکن کالتفسیر الحسنیة و المنصوریة، و الحدیث بالبیبرسیة، و الجمالیة المستجدیة، و الحسینیة و الزینبیة، و الشیخونیة، و جامع طولون، و القبة المنصوریة، و الاسماع بالمحمودیة، و الفقه بالحزوبیة البدریة بمصر، و الشریفیة الفخریة، و الشیخونیة و الصالحیة النجمیة، و الصلاحیة المجاورة للشافعی و المؤیدیة.

ولی مشیخة البیبرسیة، و نظرها و الافتاء بدار العدل، و الخطابة بجامع الازهر، ثم بجامع عمرو، و خزن الکتب بالمحمودیة، و أشیاء غیر ذلک مما لم یجتمع له فی آن واحد.

و أملی ما ینیف علی ألف مجلس من حفظه، و اشتهر ذکره، و بعد صیته، و ارتحل الائمة إلیه، و تبجح الأعیان بالوفود علیه، و کثرت طلبته، حتی کان رؤس العلماء من کل مذهب من تلامذته، و أخذ الناس عنه طبقة بعد اخری، و الحق الابناء بالآباء، و الاحفاد بل و أبنائهم بالاجداد، و لم یجتمع عند أحد مجموعهم و قهرهم بذکائه و شفوف نظره، و سرعة ادراکه، و اتساع نظره، و وفور آدابه، و امتدحه الکبار، و تبجح فحول الشعراء بمطارحته، و طارت فتاواه التی لا یمکن دخولها تحت الحصر فی الآفاق، و حدث باکثر مرویاته خصوصا المطولات منها کل ذلک مع شدة تواضعه، و حلمه، و بهائه، و تحریه فی مأکله، و مشربه، و ملبسه، و صیامه، و قیامه، و بذله، و حسن عشرته، و مزید مداراته، و لذیذ محاضراته، و رضی أخلاقه، و میله لاهل الفضائل، و انصافه فی البحث، و رجوعه الی الحق و خصاله التی لم تجتمع لاحد من أهل عصره، و قد شهد له القدماء لحفظه، و الثقة، و الامانة، و المعرفة التامة، و الذهن الوقاد، و الذکاء المفرط، و سعة

ص:32

العلم فی فنون شتی، و شهد له شیخه العراقی بأنه أعلم أصحابه بالحدیث.

و قال کل من التقی الفاسی و البرهان الحلبی ما رأینا مثله، و سأل الفاضل تغری یرمش الفقیه أ رأیت مثل نفسک؟ فقال: قال اللّه: فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ(1)، و محاسنه جمة، و ما عسی أن أقول فی هذا المختصر، أو من أنا حتی یعرف بمثله، خصوصا.

و قد ترجمه من الأعیان فی التصانیف المتداولة بالایدی: النقی الفارسی فی «ذیل التقیید» ، و البدر البشنکی فی «طبقاته للشعراء» و التقی المقریزی فی کتاب «العقود الفریدة» ، و العلاء ابن خطیب الناصریة فی «ذیل تاریخ حلب» ، و الشمس بن ناصر الدین فی «توضیح المشتبه» ، و التقی بن قاضی شهبة فی «تاریخه» ، و البرهان الحلبی فی «بعض مجامیعه» ، و التقی بن فهد المکی فی «ذیل طبقات الحفاظ» ، و القطب الخیضری فی «طبقات الشافعیة» ، و جماعة من أصحابنا، کابن فهد النجم فی معاجیمهم، و غیر واحد فی الوفیات، و هو نفسه فی «رفع الاصر» و کفی بذلک فخرا، و تجاسرت فأوردته فی «معجمی» و «الوفیات» و «ذیل القضاة» ، بل و افردت له ترجمة حافلة، لا تفی ببعض أحواله فی مجلد ضخم أو مجلدین کتبها الائمة عنی، و انتشرت نسخها و حدثت بها الاکابر غیر مرة بکل من مکة و القاهرة، و أرجو کما شهد به غیر واحد أن تکون غایة فی بابها سمیتها «الجواهر و الدرر» .

و قد قرأت علیه الکثیر جدا من تصانیفه و مرویاته، بحیث لا أعلم من شارکنی فی مجموعها، و کان رحمه اللّه یودنی کثیرا، و ینوه بذکری فی غیبتی مع صغر سنی، حتی قال لیس فی جماعتی مثله، و کتب لی علی عدة من تصانیفی، و أذن

ص:33


1- النجم 32

لی فی الاقراء و الافادة بخطه، و أمرنی بتخریج حدیث ثم أملاه.

و لم یزل علی جلالته و عظمته فی النفوس، و مداومته علی أنواع الخیرات الی أن توفی فی أواخر ذی الحجة سنة اثنتین و خمسین، و کان له مشهد لم یر من حضره من الشیوخ فضلا عمن دونهم مثله، و شهد أمیر المؤمنین و السلطان فمن دونهما الصلوة علیه، و قدّم السلطان الخلیفة للصلوة، و دفن تجاه تربة الدیلمی بالقرافة، و تزاحم الامراء و الاکابر علی حمل نعشه، و مشی الی تربته من لم یمش نصف مسافتها قط، و لم یخلف بعده فی مجموعه مثله، و رثاه غیر واحد بما مقامه أجلّ منه رحمه اللّه و إیانا(1).

ترجمه ابن حجر بنوشته سیوطی در طبقات الحفاظ

«و علامه جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین السیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته» :

ابن حجر شیخ الاسلام، و امام الحفاظ فی زمانه، و حافظ الدیار المصریة بل حافظ الدنیا مطلقا، قاضی القضاة شهاب الدین أبو الفضل أحمد بن علی بن محمد بن محمد بن علی الکنانی العسقلانی ثم المصری.

ولد سنة 773، و عانی أولا الادب، و نظم الشعر، فبلغ فیه الغایة، ثم طلب الحدیث من سنة 794، فسمع الکثیر، و رحل، و لازم الحافظ أبا الفضل العراقی و برع فی الحدیث، و تقدم فی جمیع فنونه.

حکی أنه شرب ماء زمزم لیصل الی رتبة الذهبی، فبلغها و زاد، و لما حضرت العراقی الوفاة، قیل له: من تخلف بعدک؟ قال: ابن حجر، ثم ابنی أبا زرعة ثم الهیثمی.

و صنف التصانیف التی عم النفع بها، «کشرح البخاری» الذی لم یصنف أحد فی الاولین و لا فی الآخرین مثله، و «تعلیق التعلیق» و «التشویق الی وصل

ص:34


1- الضوء اللامع لاهل القرن التاسع ج 2 ص 36

التعلیق» و «التوفیق» فیه أیضا، و «تهذیب التهذیب» و «لسان المیزان» و «الاصابة فی الصحابة» و «نکت ابن الصلاح» ، و «أسباب النزول» و «تعجیل المنفعة» و «رجال الاربعة» و «المدرج» و «المقترب فی المضطرب» و أشیاء کثیرة جدا تزید علی المائة.

و أملی أکثر من ألف مجلس، و ولی القضاء بالدیار المصریة، و التدریس بعدة أماکن، و خرّج أحادیث الرافعی، و الهدایة، و الکشاف، و الفردوس، و عمل أطراف الکتب العشرة و المسند الحنبلی، و عمل زوائد المسانید الیمانیة و له تعالیق و تخاریج ما الحفاظ و المحدثون لها الا محاویج.

توفی فی ذی الحجة سنة اثنتین و خمسین و ثمانمائة، ولی منه إجازة عامة و لا استبعد أن یکون لی منه إجازة خاصة، فان والدی کان یتردد إلیه، و ینوب فی الحکم عنه، و ان یکن فاتنی حضور مجالسه و الفوز بسماع کلامه و الاخذ عنه، فقد انتفعت بالفوز بتصانیفه، و استفدت منها الکثیر، و قد غلق بعده الباب و ختم به هذا الشأن.

أخبرنی الشهاب المنصوری انه شهد جنازته، فلما وصل الی المصلی، مطرت السماء علی نعشه فانشد فی ذلک:

قد بکت السحب علی قاضی القضاة بالمطر

و انهدم الرکن الذی کان مشیدا بالحجر(1)

و نیز جلال الدین سیوطی در کتاب «نظم العقیان فی اعیان الأعیان» علی ما نقل عنه گفته:

احمد بن علی بن محمد بن محمد بن علی بن محمود بن احمد بن حجر ابن أحمد الکنانی العسقلانی الاصل ثم المعیدی الشافعی قاضی القضاة، شیخ

ص:35


1- طبقات الحفاظ للسیوطی ص 547

الاسلام، امام الحفاظ، شهاب الدین أبو الفضل بن نور الدین بن قطب الدین ابن ناصر الدین بن جلال الدین، فرید زمانه، و حامل لواء السنة فی أوانه، ذهبی هذا العصر و نضاره، و جوهره الذی ثبت به علی کثیر من الاعصار فخاره، امام هذا الفن للمقتدین، و مقدم عساکر المحدثین، و عمدة الوجود فی التوهین و التصحیح، و أعظم الحکام و الشهود فی بابی التعدیل و التجریح، شهد له بالانفراد، خصوصا فی «شرح البخاری» کل مسلم، و قضی له کل حاکم، بانه العلم المعلم، له الحفظ الواسع الذی إذا وصفته، فحدث عن البحر بن حجر و لا حرج، و النقد الذی ضاهی به ابن معین، فلا یمشی علیه بهرج هرج، و التصانیف التی ما شبهتها الا بالکنوز و المطالب، فمن ثم قضی لها موانع تحول بینها و بین کل طالب جمل اللّه به هذا الزمان الاخیر، و أحیا به و شیخه سنة الاملاء بعد انقطاعه من دهر کبیر، ولد فی ثانی عشری شعبان سنة ثلاث و سبعین و سبعمائة، و عنی اوّلا بالادب و الشعر حتی برع فیهما، و نظم الکثیر فاجاد، و هو ثانی السبعة الشهب من الشعراء، و کتب الخطب المنسوب، ثم حبب إلیه فن الحدیث فأقبل علیه سماعا، و کتابة، و تخریجا، و تعلیقا و تصنیفا، و لازم حافظ عهده زین الدین العراقی، حتی تخرج به، و اکب علیه اکبابا لا مزید علیه حتی رأس فیه فی حیاة شیوخه، حتی شهدوا له بالحفظ، و تفقه علی الشیخ سراج الدین البلقینی و الشیخ سراج الدین بن الملقن، و الشیخ برهان الدین الانباسی، و اخذ الاصول و غیره عن العلامة عز الدین بن جماعة، و لازمه طویلا، و رحل الی الشام، و الحجاز و دخل الیمن، فاجتمع بالعلامة مجد الدین الشیرازی صاحب القاموس، ثم رجع فاقبل بکلیته علی الحدیث، و صنف فیه التصانیف الباهرة، و ولی وظائف سنیة لتدریس الحدیث بالشیخونیة، و مجامع القلعة، و بالجمالیة، و بالبیبرسیة، و مسجد الصلاحیة بجوار مشهد الامام الشافعی رضی اللّه عنه،

ص:36

و ولی قضاء القضاة بالدیار المصریة، و أول ما ولیه سنة سبع و عشرین الخ(1).

ترجمه ابن حجر عسقلانی بگفتار سیوطی در حسن المحاضرة

«و نیز سیوطی در «حسن المحاضرة فی اخبار المصر و القاهرة» گفته» :

ابن حجر، امام الحفاظ فی زمانه، قاضی القضاة شهاب الدین، أبو الفضل أحمد بن علی بن محمد بن محمد بن علی الکنانی العسقلانی ثم المصری، ولد سنة ثلاث و سبعین و سبعمائة، و عانی أولا الادب، و نظم الشعر، فبلغ فیه الغایة، ثم طلب الحدیث، فسمع الکثیر، و رحل، و تخرج بالحافظ أبی الفضل العراقی، و برع فیه، و تقدم فی جمیع فنونه، و انتهت إلیه الرحلة و الرئاسة فی الحدیث فی الدنیا باسرها، فلم یکن فی عصره حافظ سواه، و ألف کتبا کثیرة «کشرح البخاری» ، و «تعلیق التعلیق» ، و «تهذیب التهذیب» ، و «لسان المیزان» و «الاصابة فی الصحابة» ، و «نکت ابن الصلاح» ، و «رجال الاربعة» ، و «النخبة» و شرحها، «و الالقاب» ، و «تبصیر المنتبه بتحریر المشتبه» ، و «تقریب المنهج بترتیب المدرج» و أملی أکثر من الف مجلس، توفی فی ذی الحجة اثنتین و خمسین و ثمانمائة، و ختم به الفن، حدثنی الشهاب المنصوری شاعر العصر أنه حضر جنازته، فأمطرت السماء علی نعشه، و قد قرب الی المصلی، و لم یکن زمان مطر، قال فأنشدت فی ذلک الوقت:

قد بکت السحب علی قاضی القضاة بالمطر

و انهدم الرکن الذی کان مشیدا من حجر

و قال شیخنا الادیب شهاب الدین الحجازی یرثیه:

کل البریة للمنیة صائرة و قفولها شیئا فشیئا سائرة

و النفس ان رضیت بذا ربحت و ان لم ترض کانت عند ذلک خاسرة

ص:37


1- نظم العقیان ص 45 - 53 ط المطبعة السوریة الامریکیة فی نیویرک .

و انا الذی راض باحکام مضت عن ربنا البر المهیمن صادرة

لکن سئمت العیش من بعد الذی قد خلف الافکار منا حائرة

هو شیخ الاسلام المعظم قدره من کان اوحد عصره و النادرة

قاضی القضاة العسقلانی الذی لم ترفع الدنیا خصیما ناظره

و شهاب دین اللّه ذی الفضل الذی اربی علی عدد النجوم مکاثرة

لا تعجبوا لعلوه فأبوه من قبل علی فی الدنیا و الآخرة

هو کیمیاء العلم کم من طالب بالکسر جاء له فاضحی جابرة

لا بدع ان عادت علوم الکیمیا من بعد ذا الحجر الکریم بائرة

لهفی علی من اورثتنی حسرة درس الدروس علیه إذ هی خاسرة

لهفی المدح استحالت للرثا و قصور ابیاتی غدت متقاصرة

لهفی علیه عالما بوفاته درست دروس و المدارس دائرة

لهفی علی الاملاء عطل بعده و معاهد الاسماع إذ هی شاعرة

لهفی علیه حافظ العصر الذی قد کان معدودا لکل مناظرة

لهفی علی الفقه المهذب و المحر رحاوی المقصود عند محاضره

لهفی علی النحو الذی تسهیله مغنی اللبیب مساعدا لمذاکرة

لهفی علی اللغة العربیة کم أرا نا معربا بصحاحها المتظاهرة

لهفی علی علم العروض تقطعت اسبابه بفواصل متغائرة

لهفی علیه خزانة العلم التی کانت بها کل الافاضل ماهرة

لهفی علی شیخی الذی سعدت به صحب و اوجه ناظریه ناضرة

لهفی علی التقصیر منی حیث لم املا النواحی بالنواح مبادرة

لهفی علی عذری عن استیفاء ما یحوی و عجزی ان اعد ماثره

لهفی علی الهفی و هل ذا مسعدی أو کان ینفعنی شدید محاذره

ص:38

لهفی علی من کل عام للهنا تأتی الوفود الی حماه مبادرة

و الان ذا العام جاءوا للعزا فیه و عادوا بالدموع الهامرة

قد خلف الدنیا خرابا بعده لکنما الاخری لدیه عامرة

و بموته شغر الفوائد و اعلم العین انثنت فی حالتیها شاغرة

ولی المحاجر طابقت إذ للرثا انا ناظم و هی المدامع ناثرة

فکأنه فی قبره سر غدا فی الصدر و الافهام عنه قاصرة

و کأنه فی اللحد منه ذخیرة اعظم بها درر العلوم الفاخرة

و کأنه فی رمسه سیف ثوی فی الغمد مخبوءا لیوم مثائرة

قهرتنی الایام فیه فلیتنی فی مصر متّ و ما رأیت القاهرة

هجرتنی الایام بعدک سیدی و احر قلبی قد رمی بالهاجرة

من شاء بعدک فلیمت انت الذی کانت علیک النفس قدما حاذرة

و سهرت مذ صدح النعی بزجرة فإذا هم من مقلتی بالساهرة

و رزئت فیه فلیت انی لم اکن أولیت انی قد سکنت مقابره

رزء جمیع الناس فیه واحد طوبی لنفس عند ذلک صابرة

یا نوم عنی لا تلمّ بمقلتی فالنوم لا یأوی لعین ساهرة

یا دمع اسقی تربة و لو أنها بعلومه جرت البحار الزاخرة

یا صبری ارحل لیس قلبی فارغا سکنته احزان غدت متکاثرة

یا نار شوقی بالعراق تأججی یا ادمعی بالمزن کونی ساخرة

یا قبر طب قد صرت بیت العلم أو عینا به انسان قطب الدائرة

یا موت انک قد نزلت بذی الندا و مذ استضفت حباک نفسا حاضرة

یا رب فارحمه و اسق ضریحه بسحائب من فیض فضلک غامرة

یا نفس صبرا فالتأسی لائق بوفاة اعظم شافع فی الآخرة

ص:39

المصطفی زین النبیین الذی حاز العلی و المعجزات الباهرة

صلی علیه اللّه ما جال الردی فینا و جرد للبریة باترة

و علی عشیرته الکرام و آله و علی صحابته النجوم الزاهرة(1)

ترجمه سید مرتضی بنوشته ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان

در «لسان المیزان» بترجمۀ سید مرتضی طاب ثراه گفته:

و کان مولده فی رجب سنة 355.

قال ابن أبی(2)طی: هو اول من جعل داره دار العلم، و قررها للمناظرة، و یقال: انه افتی و لم یبلغ العشرین، و کان قد حصل علی ریاسة الدنیا و العلم، مع العمل الکثیر فی السر و المواظبة علی تلاوة القرآن، و قیام اللیل، و افادة العلم، و کان لا یؤثر علی العلم شیئا، مع البلاغة و فصاحة اللهجة، و کان أخذ العلوم عن الشیخ المفید، و زعم انه رأی فاطمة الزهراء لیلة ناولته صبیین، فقالت:

خذ ابنی هذین فعلمهما فلما استیقظ، وافاه الشریف أبو أحمد و معه ولداه الرضی و المرتضی، فقال له: خذهما إلیک و علمهما، فبکی و ذکر القصة.

و ذکر أبو جعفر الطوسی له من التصانیف «الشافی فی الامامة» خمس مجلدات «الملخص و الموجز» فی الاصول، «و تنزیه الانبیاء» ، و «الدرر و الغرر» «و مسائل الخلاف» ، «و الانتصار» لما انفردت به الامامیة، و کتاب «المسائل» کبیر جدا، و کتاب «الرد علی ابن جنی فی شرح دیوان المتنبی» ، و سرد أشیاء کثیرة.

یقال: ان الشیخ ابا اسحاق الشیرازی کان یصفه بالفضل حتی نقل عنه انه قال: کان الشریف المرتضی ثابت الجاش، ینطق بلسان المعرفة، و یورد الکلمة

ص:40


1- حسن المحاضرة ج 1 ص 363
2- در کشف الظنون گفته : « سلک النظام فی تاریخ الشام » اربع مجلدات لابن أبی طی یحیی بن حمیدة الحلبی المتوفی سنة ثلاثین و ستمائة 630

المسددة فتمرق مروق السهم فی الرمیة ما اصاب أصمی(1) ، و ما اخطأ أشوی.(2) إذا شرع الناس الکلام رأیته له جانب و منه للناس جانب

ذکر بعض الامامیة أن المرتضی أول من بسط کلام الامامیّة فی الفقه، و ناظر الخصوم، و استخرج الغوامض، و قید المسائل، و هو القائل فی ذلک:

کان لولای عائصا مکرع الفقه سحیق المدی بحر الکلام

و معان شحطن لطفا عن الافهام قربتها من الافهام

و دقیق ألحقته بجلیل و حلال خلّصته من حرام

و حکی ابن برهان النحوی أنه دخل علیه و هو مضطجع و وجهه الی الحائط و هو یخاطب نفسه و یقول أبو بکر و عمر ولیا فعدلا، و استرحما فرحما، و أما أنا فأقول: ارتدا(3) «از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که جناب سید مرتضی أول کسی است که دار خود را دار علم گردانیده، و برای مناظره آنرا مقرر ساخته، و فتوی داده قبل از آنکه بسن بیست سال رسد، و حاصل بود برای آن جناب ریاست دنیا و علم، با عمل کثیر در سر، و مواظبت تلاوت قرآن شریف و قیام لیل، و افاده علم، و شوق و محبت علم بمرتبه داشت که بر علم چیزی را اختیار نمی ساخت، و علم بلاغت و فصاحت لهجه می افراشت و شیخ ابو اسحاق شیرازی، بکمال مدح و ثنا و تبجیل و تعظیم، جناب سید مرتضی را وصف کرده، یعنی گفته آنچه حاصلش این است: که شریف مرتضی ثابت الجأش بود، و کلام می کرد بزبان معرفت، و وارد

ص:41


1- أصمی الصید : رماه فقتله مکانه و هو یراه ، و اصله من السرعة و الخفة
2- اشوی الصید : اصاب شواه لا مقتله ، و الشوی ما کان غیر مقتل من الاعضاء
3- لسان المیزان ج 4 ص 223

می کرد کلمۀ مسدده را، پس می گذشت مثل گذشتن تیر در نشانه، و هر گاه شروع می کردند مردم کلام را، آن جناب در یک جانب می بود، و مردم دیگر در جانب دیگر، حاصل آنکه آن جناب تنها مقابل و مزاحم سائر علماء و فضلاء می شد، و دیگر اکابر و اجله بمرتبۀ او نمی رسیدند.

و محتجب نماند که شیخ ابو اسحاق از اکابر ائمه حذاق، و اجلۀ مشایخ مشهورترین فی الآفاق، و افاخم اساطین اهل شقاق است، و فضائل و مناقب او بالاتر از آنست که احصاء توان کرد، نبذی از آن بر زبان محققین قوم باید شنید:

ترجمه ابو اسحاق شیرازی بنوشته ابن خلکان در وفیات

شمس الدین احمد بن محمد بن ابراهیم بن أبی بکر بن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته» :

الشیخ أبو اسحاق ابراهیم بن علی بن یوسف، الشیرازی الفیروزآبادی، الملقب جمال الدین، سکن بغداد، و تفقه علی جماعة من الأعیان، و صحب القاضی أبا الطیّب الطبری کثیرا، و انتفع به و ناب عنه فی مجلسه، و رتبه معیدا فی حلقته، و صار امام وقته ببغداد، و لما بنی نظام الملک مدرسة ببغداد، سأله أن یتولاها فلم یفعل، فولاها، لابی نصر بن الصباغ صاحب الشامل(1) مدة کثیرة ثم أجاب الی ذلک، فتولاها، فلم یزل بها الی أن مات، و قد بسطت القول فی ذلک فی ترجمة الشیخ أبی نصر عبد السید بن الصباغ فیطلب منه، و صنّف التصانیف المبارکة المفیدة، منها «المهذب فی المذهب» ، و «التنبیه» فی الفقه، و «اللمع» و شرحها فی الاصول و «النکت» فی الخلاف و «التبصرة» ، و «المعونة» ، و «التلخیص فی الجدل» و غیر ذلک فانتفع به خلق کثیر، و له شعر حسن فمن ذلک قوله:

ص:42


1- الشامل کتاب فی فروع الفقه علی مذهب الشافعی و مصنفه المذکور أبو نصر عبد السید المتوفی 477 و له شروح کثیرة اجلها شرح أبی بکر الشاشی البغدادی المتوفی 707 یقع فی عشرین مجلدا

سألت الناس عن خل وفی فقالوا ما الی هذا سبیل

تمسک ان ظفرت بذیل حر فان الحر فی الدنیا قلیل

و قال الشیخ أبو بکر محمد بن الولید الطرطوسی الاتی ذکره انشاء اللّه تعالی:

کان ببغداد شاعر مفلق یقال له عاصم، فقال یمدح الشیخ أبا اسحاق قدس اللّه سره:

تراه من الذکاء نحیف جسم علیه من توقده دلیل

إذا کان الفتی ضخم المعالی فلیس یضره الجسم النحیل

و کان فی غایة الورع و التشدد فی الدین، و محاسنه أکثر من أن تحصر، و کانت ولادته فی سنة ثلث و تسعین و ثلاثمائة بفیروزآباد، و توفی لیلة الاحد الحادی و العشرین من جمادی الآخرة، قاله السمعانی فی الذیل، و قیل: فی جمادی الاولی سنة ست و سبعین و أربعمائة ببغداد، و دفن من الغد بباب ابزر رحمه اللّه، و رثاه ابو القاسم بن ناقیا و اسمه عبد اللّه، و سیأتی ذکره انشاء اللّه، بقوله:

اجری المدامع بالدم المهراق خطب اقام قیامة الآماق

ما للیالی لا تؤلف شملها بعد ابن بجدتها(1) ابی اسحاق

ان قیل مات فلم یمت من ذکره حی علی مر اللیالی باق

و ذکره محب الدین بن النجار فی «تاریخ بغداد» فقال فی حقه: امام اصحاب الشافعی و من انتشر فضله فی البلاد، و فاق اهل زمانه بالعلم و الزهد، و اکثر علماء الامصار من تلامذته، ولد بفیروزآباد بلدة بفارس، و نشأ بها، و دخل شیراز و قرأ بها الفقه علی أبی عبد اللّه البیضاوی، و علی أبی احمد عبد الوهاب بن رامین، ثم دخل البصرة، و قرأ علی الجزری، و دخل بغداد فی شوال سنة 415، و قرأ علی أبی الطیب الطبری، و مولده فی سنة ثلث و تسعین و ثلاثمائة.

و قال أبو عبید اللّه الحمیدی: سألته عن مولده فذکر دلائل دلت علی سنة

ص:43


1- البجدة بفتح الباء و سکون الجیم - باطن الامر و داخله ، یقال ، ( فلان عالم ببجدة امره ) إذا کان مطلقا علی بواطنه و اسراره

ست و تسعین، قال: و رحلت فی طلب العلم الی شیراز سنة عشر و اربعمائة، و قیل ان مولده خمس و تسعون و اللّه اعلم، و جلس اصحابه للعزاء بالمدرسة النظامیة، و لما انقضی العزاء رتب مؤید الملک بن نظام الملک ابا سعد المتولی مکانه، و لما بلغ الخبر نظام الملک کتب بانکار ذلک، و قال کان من الواجب ان تغلق المدرسة سنة لاجله، وزری علی من تولی موضعه، و امر أن یدرس الشیخ ابو نصر عبد السید ابن الصباغ مکانه(1).

ترجمه ابو اسحاق شیرازی بگفتار ذهبی در سیر النبلاء

«و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد بن عثمان الذهبی در «سیر النبلاء» گفته» :

ابو اسحاق الشیرازی، الشیخ الامام القدوة المجتهد، شیخ الاسلام ابو اسحاق ابراهیم ابن علی بن یوسف، الفیروزآبادی الشیرازی الشافعی نزیل بغداد، قیل: لقبه جمال الدین.

مولده فی سنة ثلاث و تسعین و ثلاثمائة، تفقه علی أبی عبد اللّه البیضاوی، و عبد الوهاب بن رامین بشیراز، و اخذ بالبصرة عن الجزری، و قدم بغداد سنة خمس عشرة و اربعمائة، فلزم أبا الطیب و برع و صار معیده، و کان یضرب المثل بفصاحته و قوة مناظرته، و سمع من ابی علی بن شاذان، و ابی بکر البرقانی، و محمد بن عبد اللّه الخرجوشی.

حدث عنه الخطیب، و ابو الولید الساجی، و الحمیدی، و اسماعیل بن السمرقندی، و ابو البدر الکرخی، و الزاهد یوسف بن ایوب، و ابو نصر احمد ابن محمد الطوسی، و ابو الحسن بن عبد السلام، و احمد بن نصر بن حمان الهمدانی، خاتمة من روی عنه.

ص:44


1- وفیات الأعیان ج 1 ص 9 ط مصر

قال السمعانی: هو امام الشافعیة و مدرس النظامیة، و شیخ العصر، رحل الناس إلیه من البلاد و قصدوه، و تفرد بالعلم الوافر مع السیرة الجمیلة، و الطریقة المرضیة، جائته الدنیا صاغرة فاباها، و اقتصر علی خشونة العیش ایام حیاته، صنف فی الاصول و الفروع و الخلاف و المذهب، و کان زاهدا، ورعا، متواضعا ظریفا، کریما، جوادا، طلق الوجه، دائم البشر، ملیح المحاورة، اخذ عنه جماعة کثیرة.

حکی عنه قال: کنت نائما ببغداد، فرأیت النبی صلی اللّه علیه و سلم و معه ابو بکر و عمر، فقلت: یا رسول اللّه بلغنی عنک احادیث کثیرة عن ناقلی الاخبار فارید أن اسمع منک حدیثا اتشرف به فی الدنیا و اجعله ذخر الآخرة، فقال: قال لی: یا شیخ (و سمانی شیخا و خاطبنی به) و کان یفرح به: قل عنی من أراد السلامة فلیطلبها فی سلامة غیره.

قال السمعانی: سمعت هذا بمرو من ابی القاسم حیدر بن محمود الشیرازی انه سمع ذلک من ابی اسحاق.

و عن ابی اسحاق ان رجلا خسأ کلبا فقال: مه الطریق بینک و بینه.

و عنه کنت اشتهی ثریدا بماء باقلاء قال فما صح لی اکله لاشتغالی بالدرس و اخذی النوبة.

قال السمعانی: قال اصحابنا ببغداد: کان الشیخ ابو اسحاق إذا بقی مدة لا یأکل شیئا صعد إلیه النصریة و له بها صدیق، فکان یثرد(1) له رغیفا، و یشربه بماء الباقلاء، فربما صعد إلیه و قد فزع، فیقول ابو اسحاق: «تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ»(2).

قال ابو بکر الشاشی: ابو اسحاق حجة اللّه علی ائمة العصر.

ص:45


1- ثرد یثرد کنصر ینصر : اعد الثرید - ثرد الخبز : فته ، ثم بله بالمرق
2- النازعات - 12

و قال المرفق الحنفی: ابو اسحاق امیر المؤمنین فی الفقهاء قال القاضی بن هانی: امامان ما اتفق لهما الحج: ابو اسحاق، و قاضی القضاة ابو عبد اللّه الدامغانی، اما ابو اسحاق فکان فقیرا، و لو اراده لحملوه علی الاعناق، و الآخر لو أراد الحج لامکنه علی السندس و الاستبرق.

السمعانی سمعت أبا بکر محمد بن القاسم الشهرزوری بالموصل یقول: کان شیخنا أبو اسحاق إذا اخطا أحد بین یدیه قال أی سکتة نابتک؟ ، قال: و کان یتوسوس یعنی فی الماء، و سمعت عبد الوهاب الانماطی یقول: کان أبو اسحاق یتوضأ فی الشط، و شک فی غسل وجهه حتی غسله مرات، فقال له رجل: یا شیخ ما هذا؟ قال: لو صحت لی الثلث ما زدت علیها.

قال السمعانی: دخل أبو اسحاق یوما مسجد السعدی، فنسی دینارا ثم ذکر فرجع و وجده ففکر، و قال: لعله من غیری فترکه.

قیل: ان طاهر النیسابوریّ خرج لابی اسحاق جزءا فقال: انبانا أبو علی بن شاذان، و مرة انبأنا الحسن بن أحمد البزار، و مرة أخبرنا الحسن بن أبی بکر الفارسی، فقال من ذا؟ قال: هو ابن شاذان فقال: ما ارید هذا الجزء، التدلیس اخو الکذب.

قال القاضی أبو بکر الانصاری: اتیت أبا اسحاق بفتیا فی الطریق، فأخذ قلم خباز فکتب، ثم مسح القلم فی ثوبه.

قال السمعانی: سمعت جماعة یقولون: لما قدم أبو اسحاق نیسابور رسولا تلقوه، و حمل إمام الحرمین غاشیته، و مشی بین یدیه، و قال أفتخر بهذا، و کان عامة المدرسین بالعراق و الجبال تلامذته و أتباعه، و کفاهم بذلک فخرا، و کان ینشد الاشعار الملیحة، و یوردها، و یحفظ منها الکثیر و عنه قال: العلم الذی لا ینتفع به صاحبه أن یکون الرجل عالما و لا یکون عاملا، و قال: الجاهل بالعالم

ص:46

یقتدی، فاذا کان العالم لا یعمل، فالجاهل ما یرجو من نفسه و اللّه و اللّه یا أولادی نعوذ باللّه من علم یصیر حجة علینا.

قیل: ان عبد الرحیم القشیری جلس بجنب الشیخ أبی اسحاق، فأحس بثقل فی کمه، فقال: ما هذا یا سیدنا؟ قال: قرض الملاّح، و کان یحملها فی کمه طرحا للتکلف.

قال السمعانی: رأیت بخط أبی اسحاق رقعة فیها نسخة ما رواه أبو محمد المریدی: رأیت فی سنة ثمان و ستین لیلة الجمعة أبا اسحاق الفیروزآبادی فی منامی، یطیر مع أصحابه فی السماء الثالثة أو الرابعة، فتحیرت، و قلت فی نفسی هذا الشیخ الامام مع أصحابه یطیر و أنا معهم، و کنت فی هذه الفکرة إذ تلقّی الشیخ ملک، و سلم علیه عن الرب تعالی، و قال ان اللّه یقرأ علیک السلام و یقول ما تدرس بأصحابک؟ قال أدرس ما نقل عن صاحب الشرع، قال له الملک فاقرأ علی شیئا أسمعه، فقرأ علیه الشیخ مسئلة لا أذکرها، ثم رجع الملک بعد ساعة الی الشیخ و قال: ان اللّه تعالی یقول: ألحق ما أنت علیه و أصحابک و ادخل الجنة معهم.

قال الشیخ أبو اسحاق: کنت اعید کل قیاس ألف مرة، فاذا فرغت أخذت قیاسا آخر علی هذا، و کنت اعید کل درس ألف مرة، فاذا کان فی المسئلة بیت یستشهد به حفظت القصیدة التی فیها البیت.

و کان الوزیر بن جهیر کثیرا ما یقول: الامام أبو اسحاق، وحید عصره و فرید دهره، و مستجاب الدعوة.

قال السمعانی: لما خرج أبو اسحاق الی نیسابور، خرج معه جماعة من تلامذته، کأبی بکر الشاشی، و أبی عبد اللّه الطبری، و أبی معاذ الاندلسی، و القاضی علی المنائحی، و قاضی البصرة ابن فسان، و أبی الحسن الآمدی، و أبی القاسم

ص:47

الریحانی، و أبی علی الفارقی، و أبی العباس بن الرطبی.

قال ابن النجار: ولد أبو اسحاق بفیروزآباد بلیدة بفارس، و نشأ بها، و قرأ الفقه بشیراز علی أصحاب أبی القاسم الدارکی، و علی أبی الطیب الطبری صاحب الماسرخسی، و علی الزجاجی، صاحب ابن القاص، و قرأ الکلام علی أبی حاتم القزوینی، صاحب ابن الباقلانی، و خطه فی غایة الردائة.

قال أبو القاسم الجرجانی القاضی: کان أبو اسحاق لا یملک شیئا، بلغ به الفقر حتی لا یجد قوتا و لا ملبسا، کنا نأتیه و هو ساکن فی القطیعة، فیقوم لنا نصف قومة کی لا یظهر منه شیء من العری، و کنت أمشی معه، فتعلّق به باقلائی، و قال یا شیخ کسرتنی و أفقرتنی، فقلنا: و کم لک عنده؟ قال حبتین من ذهب أو حبتین و نصف.

و قال ابن الحاضنة: کان ابن أبی عقیل یبعث منصور الی الشیخ أبی اسحاق البذلة و العمامة المثمنة، فکان لا یلبس العمامة حتّی یغسلها فی دجلة یقصد طهارتها.

و قیل: ان أبا اسحاق نزع عمامته و کانت بعشرین دینارا، و توضأ فی دجلة فجاء لص فأخذها، و ترک عمامة ردیة بدلها، فطلع الشیخ فلبسها، و ما یشعر حتی سألوه و هو یدرّس، فقال: لعل الذی أخذها محتاج.

قال أبو بکر بن الحاضنة: سمعت بعض أصحاب أبی اسحاق یقول: رأیت الشیخ کان یصلی رکعتین عند فراغ کل فصل من المهذب.

قال نظام الملک و اثنی علی أبی اسحاق و قال: کیف حالی مع رجل لا یفرق بینی و بین بهروز الفراش فی المخاطبة، قال لی: بارک اللّه فیک و قال له لما صب علیه: کذلک.

قال محمد بن عبد الملک الهمدانی: حکی أبی قال حضرت مع قاضی القضاة

ص:48

أبی الحسن الماوردی عزا، فتکلم الشیخ أبو اسحاق و أجاد، فلما خرجنا قال الماوردی: ما رأیت کابی اسحاق لو رآه الشافعی لتجمل به.

أخبرنی الحسن بن علی، أخبرنا جعفر الهمدانی، أخبرنا السلفی، سألت شجاعا الذهلی عن أبی اسحاق، فقال: امام أصحاب الشافعی، و المقدم علیهم فی وقته ببغداد، کان ثقة، ورعا، صالحا، عالما بالخلاف، لا یشارکه فیه أحد.

قال محمد بن عبد الملک الهمدانی، ندب المقتدی أبا اسحاق المرسلیة الی المعسکر، فتوجه فی آخر سنة خمس و سبعین، فکان یخرج إلیه أهل البلد بنسائهم و أولادهم، یمسحون اردانه، و یأخذون تراب نعلیه، یستشفون به، و خرج الخبازون و نثروا الخبز، و هو ینهاهم و لا ینتهون، و خرج أصحاب الفاکهة و الحلوی، و نصروا حتی الاساکفة، عملوا مداسات صغارا و نثروها، و هی تقع علی رؤس الناس و الشیخ یعجب، و قال لنا: رأیتم النثار ما وصل إلیکم منه، فقالوا یا سیدی و أنت أی شیء کان حظک منه؟ قال لنا غطیت نفسی بالمحفة.

قال شیرویه الدیلمی فی تاریخ همدان: الشیخ أبو اسحاق امام عصره، قدم علینا رسولا الی السلطان ملکشاه، سمعت منه، و کان ثقة، فقیها، زاهدا فی الدنیا، علی التحقیق اوحد زمانه.

قال خطیب الموصل أبو الفضل حدثنی أبی، قال: توجهت من الموصل سنة 459 الی أبی اسحاق فلما حضرت عنده رحب بی، و قال من أین أنت؟ قلت: من الموصل، قال: مرحبا أنت من بلدتی، قلت: یا سیدنا أنت من فیروزآباد، قال أما جمعنا سفینة نوح، فشاهدت من حسن اخلاقه، و لطافته، و زهده، ما حبب الی لزومه فصحبته الی أن مات.

توفی لیلة الحادی و العشرین، من جمادی الاخری، سنة ست و سبعین و أربعمائة ببغداد، و أحضر الی دار أمیر المؤمنین المقتدی باللّه، فصلی علیه، و دفن بمقبرة

ص:49

باب ابرز، و عمل العزاء بالنظامیة، و صلی علیه صاحبه أبو عبد اللّه الطبری، ثم رتب المؤید بن نظام الملک بعده فی تدریس النظامیة أبا سعد المتولی، فلما بلغ ذلک النظام کتب بانکار ذلک و قال: کان الواجب أن یغلق المدرسة سنة من أجل الشیخ، و عاب علی من تولی، و أمر أن یدرس الامام أبو نصر عبد السید ابن الصباغ بها.

قلت درس بها الشیخ أبو اسحاق بعد تمنع، و لم یتناول جامکیة(1) اصلا، و کان یقتصر علی عمامة صغیرة و ثوب قطنی، و یقنع بالقوت، و کان الفقیه رافع الحمال رفیقه فی الاشتغال، فیحمل شطر نهاره بالاجرة، و ینفق علی نفسه و علی ابن اسحاق، ثم ان رافعا حج، و جاور، و صار فقیه الحرم فی حدود الاربعین و اربعمائة، و مات أبو اسحاق و لم یخلف درهما، و لا علیه درهم، و کذا فلیکن الزاهد، و ما تزوج فیما أعلم، و بحسن نیته فی العلم اشتهرت تصانیفه فی الدنیا، «کالمهذب» ، «و التنبیه» «و اللمع» فی أصول الفقه، «و شرح اللمع» ، «و المعونة فی الجدل» «و الملخص فی أصول الفقه» ، و غیر ذلک.(2)

ترجمه ابو اسحاق شیرازی بنوشته یافعی در مرآة الجنان

«و أبو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیافعی در «مرآة الجنان» در سنه ست و سبعین و اربعمائة گفته» :

و فیها توفی الشیخ الامام، المتفق علی جلالته، و براعته، فی الفقه و الاصول، و زهادته، و ورعه، و عبادته، و صلاحه، و جمیل صفاته، السید جلیل أبو اسحاق، المشهور فضله فی الآفاق، جمال الدین ابراهیم بن علی بن یوسف الشیرازی الفیروزآبادی، و عمره ثلاث و ثمانون سنة، دخل شیراز، و قرأ بها الفقه علی

ص:50


1- الجامکیة : مرتب خدام الدولة من العسکریة و الملکیة ( ترکیة ) .
2- سیر النبلاء ذهبی ج 11 ص 251 - 255 مخطوط علی ما فی معجم المؤلفین ج 1 ص 69 .

أبی عبد اللّه البیضاوی، و علی عبد الوهاب بن رامین.

ثم دخل البصرة، و قرأ فیها علی بعض علمائها، و دخل بغداد، سنة خمس عشرة و اربعمائة، و تفقه علی جماعة من الأعیان، و صحب القاضی ابا لطیب الطبری، و لازمه کثیرا، و انتفع به، و ظهر فضله، و تمیز علی أصحابه، و ناب عنه فی مجلسه، و رتبه معیدا فی حلقته، و صنف التصانیف المبارکة المفیدة المشهورة السعیدة، منها: «التنبیه» ، «و المهذب» فی الفقه، «و اللمع» ، «و شرحه» فی أصول الفقه، «و النکت» فی الخلاف «و المعونة» فی الجدل، و له شعر حسن و منه قوله:

سألت الناس من خل وفی فقالوا ما الی هذا سبیل

تمسک ان ظفرت بود حر فان الحر فی الدنیا قلیل

و قوله ایضا فیما نقله بعضهم:

احب الکأس من غیر المدام و اهوی للحسان بلا حرام

و ما حبّی بفاحشة و لکن رأیت الحبّ اخلاق الکرام

و قوله ایضا فیما عزی إلیه:

حکیم یری انّ النجوم جقیقة و یذهب فی احکامها کل مذهب

یخبّر عن افلاکها و بروجها و ما عنده علم بما فی المغیّب

و سیأتی ذکر شیء مما قیل فیه و فی کتبه.

و ذکر الحافظ ابن عساکر: انّه کان انظر اهل زمانه، و افصحهم، و أورعهم، و اکثرهم تواضعا و بشرا، انتهت إلیه ریاسة المذهب، و رحل إلیه الفقهاء من الاقطار، و تخرج به ائمة کبار، و لم یحج و لا وجب علیه حج، لانه کان فقیرا متعففا، فقانعا بالیسیر، سمع الحدیث من أبی علی بن شاذان، و أبی بکر البرقانی، و غیرهما، و تفقه علی جماعة فی شیراز و البصرة و بغداد.

قلت: و قد ذکر الشیخ ابو اسحاق المذکور فی «طبقات الفقهاء» قریب

ص:51

عشرة من شیوخه، منهم من انتسب إلیه، و اشهرهم فی الانتساب إلیه، و اشتغال علیه، و الملازم له، و الاخذ عنه، الامام القاضی ابو الطیب الطبری.

قال الحافظ ابن عساکر: و کان یظن من لا یفهم انه مخالف للاشعری، لقوله فی کتابه فی اصول الفقه: و قالت الاشعریة: الامر لا صیغة له، قال و لیس ذلک لانه لا یعتقد اعتقاده، و انما قال ذلک، لانه خالفه فی هذه المسئلة التی هی مما تفرد بها ابو الحسن.

قال و قد ذکرنا فتواه فیمن خالف الاشعریة، و اعتقد بتبدیعهم، و ذلک اوفی دلیل علی انه منهم، انتهی کلام الحافظ ابن عساکر.

قلت: و الفتوی المذکورة عن الشیخ أبی اسحاق فی هذه الالفاظ التی نقلها الامام ابن عساکر الجواب و باللّه التوفیق: ان الاشعریة هم الأعیان أهل السنة، و أنصار الشریعة، انتصبوا للرد علی المبتدعین القدریة و الروافض و غیر هم فمن طعن فیهم فقد طعن علی أهل السنة، و إذا رفع أمر من یفعل ذلک الی الناظر فی أمر المسلمین وجب علیه تأدیبه بما یرتدع کل أحد، و کتب ابراهیم بن علی الفیروزآبادی و بعده جوابی مثله، و کتب محمد بن أحمد الشاشی، و ذکر الحافظ ابن عساکر أیضا أجوبة اخری لقاضی القضاة الدامغانی و أصحاب الحدیث و لا نطول بذکر ذلک.

و قال الحافظ محب الدین ابن النجار: فاق أهل زمانه فی العلم و الزهد، و انتشر فضله فی القرب و البعد، أو قال فی البلاد، و أکثر علماء الامصار من تلامذته.

و روی عنه الامام الحافظ السمعانی بسنده فی «تذییله علی تاریخ بغداد» أنه قال: کنت نائما فرأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، و معه أبو بکر و عمر رضی اللّه تعالی عنهما، فقلت یا رسول اللّه بلغنی عنک أحادیث کثیرة و ارید

ص:52

أن أسمع منک حدیثا بغیر واسطة، و روی بعضهم: أتشرف به فی الدنیا، و أجعله ذخرا فی الآخرة، فقال صلی اللّه علیه و آله و سلم: یا شیخ من أراد السلامة فلیطلبها فی سلامة غیره منه، و کان یفرح و یقول: سمانی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم شیخا قال الامام السمعانی: و سمعت جماعة یقولون لما قدم أبو اسحاق رسولا الی نیسابور، یعنی رسول الخلیفة أمیر المؤمنین المقتدی بأمر اللّه، تلقاه الناس و حمل الامام أبو المعالی الجوینی غاشیة، و مشی بین یدیه، یعنی بذلک امام الحرمین.

قلت و سیأتی فی ترجمة امام الحرمین أن الشیخ أبا اسحاق عظمه أیضا فقال:

تمتعوا بهذا الامام، فانه نزهة هذا الزمان، مشیرا الی امام الحرمین رواه السمعانی و ذکر بعض أهل الطبقات کلاما معناه: أنه حکی أن الشیخ أبا اسحاق یناظر هو و امام الحرمین فغلبه أبو اسحاق بقوة معرفته بطریق الجدل.

قلت و قد سمعت من بعض المشتغلین بالعلم نحوا من هذا، و ان امام الحرمین قال له: و اللّه اعلم ما غلبتنی بفقهک و لکن بصلاحک، هکذا حکی و اللّه أعلم.

و ذکروا أنه لما شافهه أمیر المؤمنین بالرسالة قال: و ما یدرینی أنک أمیر المؤمنین و لم أرک قبل هذا قط، فتبسم الخلیفة من ذلک و أعجبه، فأحضر له من عرفه به.

و ذکروا أیضا أنه کان فی طریق فمر کلب، فزجره بعض أصحابه، فقال له أبو اسحاق: أ ما علمت أن الطریق مشترکة بیننا و بینه، و له فی الورع حکایات مشهورة.

و من تواضعه أنه کان، مع جلالته و علوّ منزلته، یحضر مجلس بعض تلامذة امام الحرمین، أعنی مجلس وعظه، و هو الشیخ الامام البارع، جامع المحاسن

ص:53

و الفضائل بلا منازع، أبو نصر عبد الرحیم ابن الامام أبی القاسم القشیری کما سیأتی.

و ذکر الحافظ ابن النجّار: انّه لمّا ورد بلاد العجم کان یخرج إلیه أهلها بنسائهم فیمسحون أردانهم یعنی به، أو قال أردانهم به، و یأخذون نعله فیستشفون به.

و ذکر علماء التاریخ أنه لما فرغ نظام الملک من بناء المدرسة النظامیة التی فی بغداد سنة تسع و خمسین و أربعمائة، قرر لتدریسها الشیخ أبا اسحاق، و اجتمع الناس من سائر أعیان البلد و وجوه الناس علی اختلاف طبقاتهم، فلم یحضر الشیخ أبو اسحاق، و سبب ذلک أنه لقیه صبی فقال له: کیف تدرس فی مکان مغصوب فرجع و اختفی. . . الی أن قال:

أخبرنی بعض الفقهاء الصلحاء أفضل أهل الصنعاء ممن یرد علیه أحوال الفقراء قال: کنا جماعة نتدارس «التنبیه» کما یتدارس القرآن، فبینا نحن فی بعض الایّام نتدارسه إذ کشف لی عن الشیخ أبی اسحاق حاضرا معنا فی المجلس، و إذا به یقول: ما معناه: حسبت فی کتابی ما حسبته من خیر الآمال، و ما حسبت قطّ أنه یبلغ الی هذا الحال أو نحو ذلک من المقال یعنی أنه یتدارس کما یتدارس القرآن.

و قال القاضی محمد بن محمد الماهانی: امامان ما اتفق لهما الحج: الشیخ أبو اسحاق، و القاضی أبو عبد اللّه الدامغانی، أمّا أبو اسحاق فکان فقیرا، و لکن لو أراده لحمل علی الاعناق، و أمّا الدامغانی فلو أراد الحج علی السندس و الاستبرق لامکنه.

و قال الفقیه أبو الحسن محمد بن عبد الملک الهمدانی: حکی أبی قال:

حضرت مع قاضی القضاة أبی الحسن الماوردی سنة أربعین و أربعمائة فی عزاء

ص:54

انسان سماه، فتکلم الشیخ أبو اسحاق فلما خرجنا قال الماوردی: ما رأیت کأبی اسحاق لو رآه الشافعی لتجمل به أو قال لا عجب به و قال الامام أبو بکر الشاشی مصنف المستظهری(1) : شیخنا أبو اسحاق حجة علی أئمة العصر.

و قال الموفق الحنفی: الشیخ أبو اسحاق أمیر المؤمنین فیما بین الفقهاء. . .

. . . الی أن قال الیافعی: و من ذلک أیضا ما ذکر بعضهم: أنه رأی الشیخ الامام أبا اسحاق المذکور بعد وفاته، و علیه ثیاب بیض، و علی رأسه تاج، فقیل له:

ما هذا البیاض؟ فقال: شرف الطاعة، قال: و التاج؟ قال: عز العلم.

و فیه قال عاصم بن الحسن:

تراه من الذکاء نحیف جسم علیه من توقّده دلیل

إذا کان الفتی ضخم المعانی فلیس یضرّه الجسم النحیل

و قال البندار العقیلی:

کفانی إذا عزّ الحوادث صارم ینیلنی المأمول فی الاثر و الاثر

تقدّ و یفری فی اللقاء کأنّه لسان أبی اسحاق فی مجلس النظر

و مما قیل فیه: و کان قد استقر اجماع أهل بغداد بعد موت الخلیفة علی أن یعقد الخلافة لمن اختاره الشیخ أبو اسحاق، فاختار المقتدی بأمر اللّه فی ما حکاه الامام طاهر بن الامام العلامة یحیی بن أبی الخیر العمرانی فیما یغلب علی ظنه:

و لقد رضیت عن الزمان و ان رمی قومی بخطب ضعضع الارکانا

لمّا أرانی طلعة الحبر الذی أحیا الاله بعلمه الادیانا

أزکی الوری دینا و أکرم شیمة و أمد فی طلق العلوم عنانا

ص:55


1- فی کشف الظنون : « حلیة العلماء فی مذاهب الفقهاء » للشیخ الامام أبی بکر محمد بن احمد بن القفال الشاشی الشافعی المعروف بالمستظهری المتوفی سنة سبع و خمس مائة 507 .

و أقلّ فی الدنیا القصیرة رغبة و لطالما قد انضت الرهبانا

للّه ابراهیم أی محقّق صلب إذا ربّ البصیرة لانا

فتخاله من زهده و مخافة للّه قد نظر المعاد عیانا

و مما قیل فیه و فی کتاب «التنبیه» ما رواه الحافظ ابن عساکر:

سقیا لمن صنّف التنبیه مختصرا ألفاظه الغرّ و استقصی معانیه

انّ الامام أبا اسحاق صنّفه للّه و الدین لا للکبر و التیه

رأی علوما عن الافهام شاردة فحازها ابن علی کلّها فیه

لا زلت للشرع ابراهیم منتصرا تذبّ عنه أعادیه و تحمیه

قلت: و فیه و فی کتاب «المهذب» و ما اشتمل علیه من الفقه و المسائل النفیسات نظمت قصیدة من جملتها هذه الابیات، بعد ما طعن فیه بعض المتعصبین و زعم أنه لیس فیه شیء من المسائل الفقهیات، و حلف علی ذلک بعض الایمان الغلیظات، فأرسل الی من بعض البلاد البعیدة فی السؤال عن ذلک، و عن الیمین المذکورة، فأجبت بجواب مشتمل علی التعنیف و الانکار الشدید علی الطاعن فی محاسنه المشهورة، و ضممت الجواب بهذه الابیات التی هی الی فضائله مشیرات:

إذ الغر عن غرّ المسائل سائل و قال افتنی این استقرت فجوّب

و قل غرّها عن درّ فقه تبسّمت ملاح الحلی حلّت کتاب المهذب

عذاری المعانی قد زهت عن خدورها علی غیر کفو لازمات التحجّب

ذراری أبی اسحاق أکرم بسیّد امام نجیب للبعید مقرّب

بمدح علاه لا أقوم و انّما أذبّ مقال الطاعن المتعصّب

قبولا و اقبالا حظته سعادة و أضحی لطلاب کیاقوت مطلب

تصانیفه کم من امام و طالب بها انتفعا فی شرق أرض و مغرب

ص:56

و ما ذاک الا عن عطاء عنایة و تخصیص فضل لا ینال بمکسب

و لما مات الشیخ أبو اسحاق رثاه أبو القاسم بن نافیا (بالنون بعد الالف فاء(1) ثم المثناة من تحت) هکذا فی الاصل المنقول منه حیث قال:

أجری المدامع بالدم المهراق خطب أقام قیامة الآماق

ما للیالی لا تؤلف شملها بعد ابن بجدتها أبی اسحاق

ان قیل مات فلم یمت من ذکره حی علی مر اللیالی باق

ثم درس بعده فی النظامیة أبو سعد المتولی مدة، ثم صرف بالامام ابن الصباغ، ثم صرف ابن الصباغ أیضا بأبی سعید المذکور علی ما نقل بعضهم، و ذکر بعضهم انه لما توفی الشیخ أبو اسحاق، جلس أصحابه للعزاء بالمدرسة النظامیة، فلما انقضی العزاء رتب مؤید الملک بن نظام الملک أبا سعد المتولی، و لما بلغ الخبر نظام الملک کتب بانکار ذلک، و قال کان من الواجب أن تغلق المدرسة سنة لاجله، و أمر أن یدرس الشیخ أبو نصر بن صباغ.

قلت: و ممن درس فی النظامیة من الائمة الکبار أبو حامد الغزالی، و أبو بکر الشاشی، صاحب المستظهری، و أبو النجیب السهروردی، و جماعة کبار مترتبون علی تعاقب الاعصار، و قد یتعجب من عدم ذکر التدریس بها لامام الحرمین، و لیس بعجب فان امام الحرمین کانت اقامته بنیسابور، و کان مدرسا هنالک بالمدرسة النظامیة.

قلت: و هذا ما اقتصرت علیه من ذکر مناقب الشیخ أبی اسحاق، و له فضائل جلیلة، و محاسن جمیله، و سیرة حمیدة طویلة، فی آدابه، و زهادته، و ورعه، و عبادته، و فضائله، و براعته، و تواضعه، و قناعته، و صلاحه، و کرامته، و غیر

ص:57


1- و الصحیح بالنون و القاف أی : ابن ناقیا و هو ابو القاسم عبد اللَّه بن محمد بن الحسین البغدادی الادیب الشاعر المتوفی 485 .

ذلک من مشهود المناقب، و مشهور المواهب، التی لا یحصرها عد حاسب الخ(1).

ترجمه ابو اسحاق شیرازی بگفتار اسنوی در طبقات

«و عبد الرحیم بن حسن الاسنوی در «طبقات فقهاء شافعیه» گفته» :

الشیخ أبو اسحاق ابراهیم بن علی بن یوسف الشیرازی، شیخ الاسلام علما و عملا، و ورعا و زهدا، و تصنیفا و املاء، و تلامیذ و اشتغالا، کانت الطلبة ترحل من الشرق و الغرب إلیه، و الفتاوی تحمل من البر و البحر الی بین یدیه.

قال رحمه اللّه: لما خرجت فی رسالة الخلیفة الی خراسان لم أدخل بلدا و لا قریة الا وجدت قاضیها أو خطیبها أو مفتیها من تلامیذی، و مع هذا فکان لا یملک شیئا من الدنیا، بلغ به الفقر حتی کان لا یجد فی بعض الاوقات قوتا و لا لباسا، و لم یحج بسبب ذلک، هذا و الامراء و الوزراء بین یدیه، و لو أراد الحج لحملوه علی الاعناق، و کان طلق الوجه، دائم البشر، کثیر البسط، حسن المجالسة، یحفظ کثیرا من الحکایات الحسنة و الاشعار، و له شعر حسن، و منه:

سألت الناس من خل وفی فقالوا ما الی هذا سبیل

تمسک ان قدرت(2)بود حر فان الحر فی الدنیا قلیل

ولد رحمه اللّه تعالی بفیروزآباد بکسر الفاء، و قیل بفتحها، حکاه الفزاری فی الإفلیل(3)، و هی قریة من قری شیراز فی سنة ثلث و تسعین و ثلاثمائة و قیل فی سنة خمس و قیل ست و نشأ بها، ثم دخل شیراز سنة عشر، و قرأ الفقه علی أبی عبد اللّه البیضاوی، و علی ابن رامین تلمیذی الدارکی، ثم دخل البصرة و قرأ علی الخرزی، ثم دخل بغداد فی شوال سنة خمس عشرة و أربعمائة، فقرأ الاصول علی أبی حاتم القزوینی، و الفقه علی جماعة منهم:

ص:58


1- مرآت الجنان للیافعی ط حیدرآباد الدکن ج 3 من ص 110 الی ص 119 .
2- فی النسخة المطبوعة ببغداد : ( ظفرت )
3- الافلیل بکسر الهمزة و اللام و سکون الفاء قریة بالشام .

أبو علی الزجاجی، و القاضی أبو الطیب، الی أن استخلفه فی حلقته کما سبق فی ترجمته.

و هو أول من درّس بنظامیة بغداد کما ستعرفه فی ترجمة ابن الصباغ، و صنف التصانیف النافعة المشهورة منها: (المهذب) و (التنبیه) و (اللمع) و (شرحها) فی اصول الفقه و (النکت) فی الخلاف و (المعونة) فی الجدل، بدأ فی تصنیف (التنبیه) فی أوائل رمضان سنة اثنتین و خمسین و أربعمائة، و فرغ منه فی شعبان من السنة التی تلیها و هی سنة ثلث، و بدأ فی تصنیف (المهذب) سنة خمس و خمسین و فرغ منه یوم الاحد سنة تسع و ستین.

توفی رحمه اللّه یوم الاحد، و قیل: لیلة الاحد حادی عشر جمادی الآخرة و قیل:

الاولی سنة ست و سبعین و أربعمائة، و دفن من الغد بمقبرة باب أبرز(1) قاله النووی فی (تهذیبه) و کان موته فی دار المظفر ابن رئیس الرؤساء فی دار الخلافة، و أول من صلی علیه المقتدی باللّه امیر المؤمنین، و رثاه أبو القاسم بن ناقیا(2)بقوله:

أجری المدامع بالدم المهراق خطب اقام قیامة الآماق

ما للیالی لا انتظام لشملها بعد ابن بجدتها أبی اسحاق

ان قیل مات فلم یمت من ذکره حی علی مر اللیالی باق(3)

ترجمه ابو اسحاق بنوشته اسدی در طبقات الشافعیة

«و تقی الدین أبو بکر بن احمد اسدی در «طبقات شافعیة» گفته» :

ابراهیم بن علی بن یوسف ابن عبد اللّه الشیخ أبو اسحاق الشیرازی، شیخ الاسلام علما و عملا و ورعا و زهدا، و تصنیفا و اشتغالا و تلامذة.

ولد بفیروزآباد، قریة من قری شیراز، فی سنة ثلاث و تسعین و ثلاثمائة، و قیل:

ص:59


1- باب ابرز : یکون فی محلة الفضل من رصافة بغداد .
2- ابن ناقیا : اسمه عبد اللَّه أو عبد الباقی بن محمد ، من ادباء بغداد توفی سنة 485 کما مر .
3- طبقات شافعیه ، اسنوی ج 2 ص 83 - 85 .

فی سنة خمس، و قیل: سنة ست، و نشأ بها، ثم دخل شیراز سنة عشر، و قرأ الفقه علی أبی عبد اللّه البیضاوی، و علی ابن رامین تلمیذی الدارکی، ثم دخل بصرة، و قرأ بها علی الجزری، ثم دخل بغداد فی شوال، سنة خمس عشرة و أربعمائة، و قرأ الاصول علی أبی حاتم القزوینی، و الفقه علی جماعة، منهم أبو علی الزجاجی، و القاضی أبو الطیب، الی أن استخلفه فی حلقته، و اشتهر و ارتفع ذکره، و کانت الطلبة ترحل من المشرق و المغرب إلیه، و الفتاوی تحمل من البر و البحر الی بین یدیه.

قال رحمة اللّه لما خرجت فی رسالة الخلیفة الی خراسان لم أدخل بلدا و لا قریة الا وجدت قاضیها أو خطیبها أو مفتیها تلامیذی، و ینسب له البسطامیة، درّس بها الی حین وفاته، و مع هذا کان لا یملک شیئا من الدنیا، بلغ به الفقر حتی کان لا یجد فی بعض الاوقات قوتا و لا لباسا، و لم یحج بسبب ذلک، و کان طلق الوجه، دائم البشر، کثیر البسط، حسن المجالسة، یحفظ کثیرا من الحکایات الحسنة و الاشعار، و له شعر حسن.

توفی فی جمادی الآخرة، و قیل: الاولی، سنة ست و سبعین و أربعمائة، و دفن بباب ابرز و تصانیفه «التنبیه» بدأ فیه من أوائل رمضان، سنة اثنتین و خمسین و أربعمائة، و فرغ منه فی شعبان من السنة الآتیة، أخذه من تعلیق أبی حامد، و بدأ فی «المهذب» سنة خمس و خمسین، و فرغ منه سنة تسع و ستین، أخذه من تعلیق شیخه أبی الطیب، و «اللمع» و «التبصرة» شرحها، و له کتاب کبیر فی الاختلاف اسمه «تذکرة المسئولین» ، و آخر دونه سماه «النکت و العیون» و «المعونة فی الجدل» ، و کتاب «طبقات الفقهاء»(1).

ترجمه ابو اسحاق بگفتار ذهبی در عبر فی خبر من غبر

«و شمس الدین أبو عبد اللّه محمد بن أحمد الذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنۀ ست و سبعین و اربعمائة گفته» :

ص:60


1- طبقات الشافعیة للاسدی ص 35 الطبعة الحادیة عشرة - مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو

و فیها توفی الشیخ أبو اسحاق الشیرازی ابراهیم بن یوسف، الفیروزآبادی، الشافعی، جمال الدین، أحد الاعلام، و له ثلاث و ثمانون سنة، تفقه بشیراز، و قدم بغداد و له اثنان و عشرون سنة، و فاستوطنها، و لزم القاضی أبا الطیب، الی أن صار معیده فی حلقته، و کان أنظر أهل زمانه، و أفصحهم، و أورعهم، و أکثرهم تواضعا و بشرا، و انتهت إلیه ریاسة المذهب فی الدنیا روی عن أبی علی بن شاذان، و البرقانی، و رحل إلیه الفقهاء من الاقطار، و تخرج به أئمة کبار، و لم یحج، و لا وجب علیه، لانه کان فقیرا، متعففا، قانعا بالیسیر، درّس بالنظامیة، و له شعر حسن، توفی فی الحادی و العشرین من جمادی الآخرة(1).

«و عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی در «تتمة المختصر» گفته» :

ثم دخلت سنة ست و سبعین و أربعمائة، فیها فی جمادی الآخرة توفی الشیخ أبو اسحاق ابراهیم بن علی بن یوسف الفیروزآبادی بشیراز، و فیروزآباد بلدة بفارس، و قیل: هی مدینة جور، و مولده سنة ثلث و تسعین و ثلاثمائة، و قیل:

سنة ست و تسعین.

کان أوحد عصره، علما، و زهدا، و عبادة، ولد بفیروزآباد، و بها نشأ، و دخل شیراز، و تفقه، ثم قدم البصرة، ثم ببغداد سنة خمس عشرة و أربعمائة، کان اماما فی المذهب، و الخلاف، و الاصول، له «المهذب» و «التلخیص» و «النکت» و «التبصرة» و «اللمع» ، و «رؤس المسائل» ، و کان فصیحا ینظم حسنا فمنه:

سألت الناس عن خل وفی فقالوا ما الی هذا سبیل

تمسک ان ظفرت بود حر فان الحر فی الدنیا قلیل

قلت: و هذا قریب من قول بعض الناس:

ص:61


1- عبر فی خبر من غبر للذهبی ص 233 مخلوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .

أکثر و طی الناس من شبهة أو من زنا و الحل جدا قلیل

فابن حلال نادر نادر و النادر النادر کالمستحیل

و اللّه أعلم، و للشیخ أیضا:

جاء الربیع و حسن ورده و مضی الشتاء و قبح برده

فاشرب علی وجه الحبیب و وجنتیه و حسن خده

و کان مستجاب الدعوة، مطرح التکلف، و لما توجه رسولا من الخلیفة الی خراسان قال: ما دخلت بلدة و لا قریة الا و خطیبها و فاضلها تلمیذی و من جملة أصحابی(1).

عظمت سید مرتضی مورد اعتراف اکابر اعلام است

«از اشعۀ انوار این بیان منیع الارکان، و بوارق شوارق اضواء این فصل رزین البنیان، بر کسی که ادراک سلیم او بآفت غیر موصوم، و عقل صافی او بخرافت غیر موسوم باشد، واضح و ظاهر گردید: که علوّ مرتبت، و سموّ منزلت، و کمال براعت، و فضل و زکاء مجد، و طیب اصل، و نهایت عظمت، و نبالت، و غایت رفعت و جلالت سید مرتضی، بغایت قصوی رسیده است، که اکابر ائمه محققین، و اجلّه منقدین، و افاخم مهرۀ حذاق، و اماثل مشهورین فی الآفاق، و جهابذه اعلام، و مدققین عظام سنیه بآن اعتراف دارند.

بر خلاف اعاظم اهل سنت شاهصاحب بسید مرتضی توهین کرده

لکن از غرائب دهور، و عجائب امور، این است که شاه صاحب، بهره از اطلاع، بر افادات این حضرات، که در مدح و ثناء جناب سید مرتضی طاب ثراه اهتمام تمام دارند، بر نداشته، در تهجین و توهین، و ازراء

ص:62


1- تتمة المختصر ج 1 ص 381 چاپ مصر

و اساءت ادب آن جناب کوشیده، نهایت حسن ادب خود، و غایت معرفت و حق شناسی، و اطلاع بر کتب رجال ظاهر ساخته اند، چنانچه در باب پنجم بعد ایراد و اعتراض بر کلام سید مرتضی، که وهن و رکاکت و شناعت آن بر ناظر متدبر و منصف متأمل ظاهر است، گفته: و هر چند این کلام مرتضی را در اینجا نقل کردن، و بر آن رد و قدح نمودن، بظاهر فضولی می نماید.

لیکن غرض تنبیه است بر قوّت دانشمندی این بزرگان، و دقیقه فهمی این بزرگواران، که در معنی یک شعر از اشعار شاعر بدوی، چه قسم دست بر سر، و پای در گل مانده، و با وصف این تقریرات، که مضحک ثکلان، و ملعبه صبیان است، او را جمیع طائفۀ شیعۀ امامیّه، علم الهدی لقب داده اند، و بناء دین و ایمان خود، بر صوابدید او نهاده اند انتهی(1).

کمال عجب است، و نهایت حیرت، که جناب شاهصاحب، از افادات و تصریحات اکابر اماثل، و اساطین افاضل، خود حظی برنداشته، در وادی اغفال، و بوادی احتیال، بسبب کمال اختلال، و اعتلال، و اهمال عقل رزین، و استیلاء حب ترویج زیوف کاسده، و تخدیع همج رعاع، امعانی بالغ نموده، در ذم، و اهانت، و توهین، و تهوین، و لوم، و تهجین جناب سیّد مرتضی طاب ثراه، اطلاق لسان فرموده، جان نازنین انصاف را، زیر تیغ بیدریغ اعتساف کشیده اند، و ادعای ملازمان شاه صاحب، عجز سید مرتضی را از فهم معنای شعر ذو الرمة، از اعجب هفوات، و اشنع ترهات است، زیرا که کمال، و تبحر، و جلالت شأن

ص:63


1- تحفه اثنا عشریه ص 239 ط لکهنو 1302

جنابش، در علوم ادبیه، از نهایت ظهور و اشتهار، کالشمس فی رابعة النهار است، نسبت عجز از فهم شعری از اشعار عربیة بآنجناب نمودن، ضحکه ثکلان، و لعبۀ صبیان است، و مثل آنست که کسی بگوید که سیبویه خبری از نحو نداشت، و اصمعی را در لغت منزلتی نبود، مگر نشنیدی که ابو العلاء معری، که علو مرتبت او در علوم عربیه دریافتی، و شنیدی که در علم ادب کتابی تصنیف کرده، که زیاده از یکصد جلد است و قاضی ابو الطیب طبری نظیر او را در جمیع مردم عزیز دانسته، و او را سابق الفضل و مکمل گفته، و ارشاد کرده که قلب او کتب جمیع علوم است و خاطر او در حدت نار مشعل است، و متساوی است برای او سر معانی و جهر آن، و معضل معانی ظاهر است نزد او و مفصل است.

ابو العلاء معری سید مرتضی و سید رضی را بجلالت ستوده است

و نیز از ارشاد او ظاهر است که ابو العلاء نظم در باسراع و تعجیل نموده و بلندی مرتبه این در بمثابه ایست که کواکب هم پست تر است از آن، الی غیر ذلک مما سمعت، رضیین کریمین را، بمالکی سرح القریض وصف نموده، جلالت شأن و تقدم و تبریز ایشان در فن شعر ظاهر ساخته و قصیدۀ بدیعیه خود را، که ابن خلکان نهایت مدح آن نموده، و صفدی هم بعض اشعار آنرا بکمال مرتبه استحسان کرده، کمترین بهاره از روی حسن، که اهداء کرده شود، بسوی احسن روضه مونفه که با وصف حسن اورعی نکرده شود وانموده.

و نیز مدح این هر دو جناب را سبب تشرف خود دانسته.

و نیز از مدح او با ملاحظه عبارت شرح ظاهر است: که این هر دو جناب در رفعت مکان، و شهرت فضائل، مثل دو کوکبند که مخفی نمی شود ضوء آن، بلکه آن هر دو روشنند، در ظلمت لیل و بیاض صبح و مرتقی نمی شود

ص:64

بسوی ایشان حوادث دهر، پس اخفایشان بکند.

و نیز از آن ظاهر است که ایشان متأنقند و مرتع در ریاض مکارم، و متألفند بسؤدد و عفاف، و مثل قمرند در ظلمات، و فصاحت کلام ایشان بمرتبه ایست که، هر گاه گویا می شوند اهل نجد نزدشان مثل نبطند در رکاکت وعی، و نیز از آن هویدا است که سید مرتضی و سید رضی هر دو متساویند در فضل، و قسمت کرده اند در میان خود مکارم را بتناصف و تصافی.

و نیز از آن روشن است که سید مرتضی و سید رضی سبقت کرده اند در حلبه مکارم وجود، و اطهر خلف افخر جناب سید مرتضی تالی ایشان است، و تبریز این هر سه بزرگان در فضائل، بمثابه ایست که حکم کرده مردم را بآنکه قضاء عجب کنند از این احلاف ندی وجود، که معاهده آن کردند، و وفا بمقتضای آن نمودند.

و نیز ابو العلاء بخطاب اینها گفته که شما صاحبان نسب قصیر هستید، پس شرف شما ظاهر است بر کبراء و اشراف.

و نیز کمال جلالت بیت رفیع ایشان بقول خود: «ما زاغ الخ» ظاهر ساخته و از قول او: «و الشمس دائمة البقاء» واضح است که شرف بیت ایشان مثل شرف شمس دائم و غیر زائل است، و از قول او: «سطعت الخ» واضح است که نار قری که آن را، رضیّین کریمین و سید اطهر روشن کرده، عظیم و مرتفع است که زحل هم اطفاء آن نمی تواند کرد، و روشنی این نار روشنی نور حق است، که همیشه زیادت در سطوح دارد و منطقی نمی شود، و لطیف تر آنست که همین کتاب «غرر و درر» جناب سید مرتضی را که شاهصاحب از آن کلام جناب سید طاب ثراه نقل کرده

ص:65

رد شنیع بر آن می نمایند، و آن را مثبت نهایت نقص، و حط مرتبت جناب سید مرتضی می پندارند.

قاضی القضاة ابن خلکان، که حسب افادۀ علامه سبکی، شافعی زمان خود از روی علم بود، و ادب او جانب خفاجی را خفیف ساخته، و ولید را طفل صغیر وانموده، و ذکر طائی را طی نموده(1).

و بتصریح علامه صفدی، فاضل بارع، و متفقه عارف بالمذهب، و حسن الفتاوی، جید القریحة، بصیر بالعربیة، و علامه بادب و شعر و ایام ناس، کثیر الاطلاع، حلو المذاکرة، وافر الحرمة بود(2).

و حسب افاده تاج الدین فزاری(3)، جامع فصاحت منطق، و غزارت فضل، و ثبات جأش، و نزاهت نفس.

و بتصریح قطب الدین، امام، و ادیب، و بارع، و حاکم عادل، و مؤرخ جامع، و برای او باع طویل است در فقه و نحو و ادب، و غزیر الفضل و کامل العقل بوده، و هفده دیوان شعر را حافظ بوده.

و بنا بر ارشاد برزالی(4)، یکی از علماء مشهورین، و سید ادباء دهر مذکورین بوده، و جمع کرده در میان علوم کثیره، مثل فقه و عربیّت و تاریخ و لغت و غیر آن، و جمع کرده تاریخی نفیس، و برای او ید طولی بود در علم لغت، و دیده نشد در وقت او کسی که شناسد دیوان متنبّی را

ص:66


1- طبقات الشافعیة للسبکی ج 5 ص 14
2- الوافی بالوفیات للصفدی ج 6 ص 121
3- تاج الدین المعروف بالفرکاح المتوفی سنة . 69
4- البرزالی : علم الدین القاسم بن محمد الاشبیلی الدمشقی المورخ المتوفی 739 .

مثل شناختن او، و مجلس او کثیر الفوائد، و التحقیق و البحث بود(1).

و ذهبی فرموده که او امام فاضل، و بارع متقن، عارف بالمذهب، حسن الفتاوی، جید القریحة، بصیر بالعربیة، و علامه در أدب و شعر و أیام ناس، کثیر الاطلاع، حلو المذاکرة، وافر الحرمة بود(2).

و از نجوم زاهره ظاهر است، که او امام عالم، و فقیه ادیب، و شاعر مفنّن بود، و فضائل در او جمع شده، و معدوم النظیر بود در علوم شتی و حجت بود در آنچه نقل می کرد، و تحقیق می کرد چیزی را که وارد می کرد، و منفرد بود در علم و ادب(3) و حسب افاده یافعی عالم بارع، و عارف بمذهب و فنون آن، و سدید الفتاوی، جید القریحة، وقور رئیس، حسن المذاکرة، حلو المحاضره و بصیر بشعر، جمیل الاخلاق، سری ذکی و اخباری، عارف بایام ناس بوده، و کتاب وفیات الأعیان او از احسن تصانیف این فن است و کسی که مطالعه کند تاریخ او را مطلع می شود بر کثرت فضائل او(4) الی غیر ذلک مما سمعت.

بنهایت مرتبه مدح و ثنا نموده، یعنی تصریح کرده که آن کتاب ممتّع یعنی نافع است، و دلالت می کند بر فضل کثیر، و توسع در اطلاع بر علوم.

و علامه یافعی، که نبذی از فضائل فاخره، و محامد باهره او هم شنیدی،

ص:67


1- الغخانی للبرزالی طبعة روس ص 184 .
2- مختصر دول الاسلام للذهبی ج 2 ص 142 .
3- النجوم الزاهرة ج 7 ص 353 - 354
4- مرآة الجنان ج 4 ص 193 - 197

و دریافتی که او علاوه بر کمالات علمیه، بمرتبه عالیه ولایت و کرامتهم، حسب افاده این حضرات فائز بوده، و جلالت و عظمت شأنش بمرتبۀ رسیده، که دخول مدینه منوّره، علی حسب ما سمعت سابقا، بغیر اذن صریح جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نه پسندیده، و چهارده روز بر باب مدینه اقامت کرده تا آنکه (دروغ بر گردن راوی) جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم او را بمژده شفاعت خود در آخرت و رفاقت او با آن حضرت در جنت مبشر ساخت، و حث و ترغیب بر زیارت عشرۀ مبشره اهل یمن، که پنج کس از ایشان زنده بودند، و پنج کس مرده فرمود.

و یافعی نزد احیا آمد، و ایشان او را حدیث کردند، و نزد اموات آمد و ایشان هم تحدیث او کردند، و یافعی شک را در این باب عین شرک می داند.

و محمد بن عمر نهاری که یکی از این عشره مبشره بود، کرامت خود و صدق منام یافعی هم ظاهر ساخت، که بوقت رسیدن یافعی بخدمتش گفته: که مرحبا برسول رسول اللّه، و بعد امتثال امر نبوی در زیارت این عشره، باز یافعی بسوی مدینه آمد، و بر باب مدینه چارده روز رحل اقامت انداخت، و اکتفا بر منام اول نکرد، و طالب اذن صریح شد، تا آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در منام ثانی اذن صریح بدخول مدینۀ منوره داد، یعنی ارشاد فرمود: که داخل شو بدرستی که تو از آمنین هستی.

همچون ولی جلیل الشأن هم، این کتاب «غرر و درر» را مدح نموده، و گفته است: که آن کتابی است که دلالت می کند بر فضل کبیر، و توسع در اطلاع بر علوم» .

ص:68

شاهصاحب سید مرتضی را تحقیر کرده

پس مقام نهایت شرم و آزرم، و حیا و خجالت است، که چنین دو عالم جلیل و محقق نبیل سنّیان، کتاب «غرر و درر» را باین مدح عظیم و ثناء جلیل یاد سازند، و جناب شاهصاحب بر رغمشان بعض افادات همین کتاب را، سبب غایب عیب و ازراء، و تحقیر و تعبیر جناب سید مرتضی طاب ثراه گردانند، و از تفضیح و تقبیح خود نهراسند.

و کرامت جناب سید مرتضی آنست که، چون جناب شاهصاحب در این مقام، در صدد توهین و تهجین آن جناب افتاده، و زبان بتغلیط در فهم شعر ذو الرمّة، و حط منزلت ملازمانش در علم عربیّت گشاده ببلاء تحریف و تصحیف کلام ذو الرمّه مبتلا شده، و از فهم کلام منثور او، فضلا عن المنظوم، بمراحل شاسعه دور افتاده، کمال علوّ منزلت خود در علم عربیّت ثابت ساخته.

بیانش آنکه در صدر این تشنیع شنیع گفته:

و عجب است از علماء امامیّه که آیات صریحه قرآن را گذاشته، و اخبار صحیحه ائمّه را پس پشت انداخته، بقول شاعری جاهل، تمسّک نموده اند در این اعتقاد خود و مصداق آیه «وَ اَلشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ اَلْغاوُونَ»(1) گشته اند» .

روی الشریف المرتضی فی «الغرر و الدرر» عن الثوری، عن أبی عبیدة قال: اختصم رؤبة و ذو الرمّة عند بلال بن أبی بردة، فقال رؤیة: و اللّه ما فحص

ص:69


1- الشعراء : 224 .

طائر افحوصا(1)، و لا تقرمص سبع قرموصا(2) ، الا بقضاء من اللّه و قدره، فقال له ذو الرمّة: و اللّه ما قدّر اللّه علی الذئب، أن یأکل حلوبة عیایل جیرانک، قال رؤبة: أ فبقدرته أکلها؟ هذا کذب علی الذئب، فقال ذو الرمّة: الکذب علی الذئب خیر من الکذب علی رب الذئب.

قال المرتضی هذا الخبر صریح فی قوله بالعدل، و احتجاجه علیه، و نصره له انتهی(3).

«در این عبارت لفظ «ضرائک» را که بعد لفظ عیایل در اصل «غرر و درر» مذکور است، بسبب ازدحام و هم، و مجاورت سوء فهم، بلفظ جیرانک محرف ساخته، و «ضرائک» جمع ضریک بمعنی فقیر است، پس بجای آن لفظ جیرانک که جمع جار مضاف بکاف خطاب است آوردن، داد تبحّر و کمال عربیّت دادن است، و تحقیق و تدقیق را بپایۀ قصوی رسانیدن «ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ»(4)و هیچ ظاهر نمی شود که برای لفظ جیرانک چه معنی ایجاد کرده، و در ترکیب چه محل برای آن قرار داده.

و جناب سید مرتضی «قدس اللّه نفسه الزکیة و أفاض شآبیب الرحمة علی تربته السنیة» خود تفسیر لفظ ضرائک فرموده است، لکن چون کابلی این تفسیر را نقل نکرده، و شاهصاحب اصل «غرر و درر» را در خواب هم ندیده بودند، نتوانستند که معنای این لفظ از ارشاد خود

ص:70


1- الافحوص ، آشیانه مرغ - یقال فحص القطا التراب أی اتخذ فیه افحوصا
2- القرموص : المأوی
3- تحفه اثنا عشریة ص 237
4- النجم 30

جناب سید مرتضی دریابند، فضلا از اینکه بقوّت علمیّه خود آن را ادراک کنند، و از تحریف قبیح و تصحیف شنیع بازمانند و تمام عبارت جناب سید مرتضی، که اول ان را هم کابلی نقل کرده که از آن مثل آخر آن، بطلان دعوی شاهصاحب: (که اهل حقّ در این اعتقاد بقول شاعری جاهل تمسک کرده اند) واضح است، و آخر آن مشتمل است بر تفسیر لفظ ضرائک این است» :

و ممن کان من مشهوری الشعراء و متقدمیهم علی مذهب أهل العدل ذو الرمة و اسمه غیلان بن عقبة، و کنیته أبو الحرث، و ذو الرمة لقب لقّب به لبیت قاله، و هو فی صفة الوتد:

أشعث باقی رمة التقلید و الرمة القطعة البالیة من الحبل و یقال: حبل ارمام إذا کان ضعیفا بالیاء.

و قیل: انه انما لقب بذی الرمّة، لانه کان و هو غلام یتفزع، فجاءته امه بمن کتب له کتابا، و علقته علیه برمة من حبل، فسمی ذا الرمة، و یشهد بمذهبه فی العدل ما اخبرنا به أبو عبید اللّه محمد بن عمران المرزبانی، قال حدثنا ابن درید، قال حدثنا أبو عثمان الاشناندانی عن التوزی، عن أبی عبیدة، قال اختصم رؤبة و ذو الرمة، عند بلال بن أبی بردة، فقال له روبة: و اللّه ما فحص طائر افحوصا و لا تقرمص سبع قرموصا، الا بقضاء من اللّه و قدر، فقال له ذو الرمة: و اللّه ما قدّر اللّه علی الذئب أن یأکل حلوبة(1)عیائل ضرائک قال رؤبة: أ فبقدرته أکلها؟ هذا کذب علی الذئب، فقال ذو الرمة: الکذب علی الذئب خیر من الکذب علی رب الذئب.

و هذا الخبر صریح فی قوله بالعدل و احتجاجه علیه و بصیرته فیه، فأما العیایل

ص:71


1- الحلوبة : الحیوان التی لها لبن

فهو جمع عیّل و هو ذو العیال، و الضرائک جمع ضریک و هو الفقیر(1).

«از آخر این عبارت ظاهر است، که جناب سید مرتضی طاب ثراه، اولا معنای لفظ عیایل بیان کرده، و بعد آن لفظ ضرائک را تفسیر فرموده، و تصریح نموده بآنکه آن جمع ضریک است، و ضریک بمعنی فقیر است، و از صدر این عبارت اعنی: «و ممن کان من مشهوری الشعراء و متقدمیهم علی مذهب العدل ذو الرمة» و جملۀ: «و یشهد بمذهبه فی العدل» الخ صراحت واضح است که غرض آن جناب، نه آنست که استدلال و احتجاج کند بقول ذو الرمة بر صحت اصل عقیده، بلکه غرض آن جناب استدلال است باین حکایت، بر آنکه ذو الرمة معتقد عدل بود، چنانچه آخر عبارت اعنی: «و هذا الخبر صریح فی قوله بالعدل و احتجاجه علیه و بصیرته فیه» . نیز صریح است در آن.

و ابن اثیر در «نهایة» گفته» :

و فی قصة ذی الرمة، و رؤبة عالة ضرائک، الضرائک جمع ضریک و هو الفقیر السیئ الحال-و قیل: الضریک: الاحمق، الضریر، الزمن (2).

«پس شاهصاحب «نهایه» را هم، که نهایت مشهور است، ملاحظه نکردند، که در این مبتلا نشوند.

و طریفتر آنست که، جناب شاهصاحب بر محض تحریف لفظ ضرائک اکتفا نکرده، تغییرات دیگر هم بکار برده اند، کما هو ظاهر.

و نیز در عبارت دیگر، که جناب سید مرتضی بعد این مناظره از ذو الرمة نقل فرموده، نیز تحریف پس شنیع، و تغییر پس فظیع بکار برده ، چنانچه بعد طعن و تشنیع بلیغ، بعد نقل عبارت سابقه «غرر و درر» که شناعت و فضاعت آن از تصریحات عدیده جناب سید مرتضی، که

ص:72


1- الغرر و الدرر ص 8 ط 1272 .
2- الغرر و الدرر ص 8 ط 1272 .

ذکر آن کردم، ظاهر است گفته اند» :

ثم روی الشریف المرتضی، عن الاصمعی، عن اسحاق بن سوید، قال أنشدنی ذو الرمة:

و عینان قال اللّه کونا فکانتا فعولان بالالباب ما یفعل الخمر

فقلت: فعولین خبر الکون، فقال: لو شخت لو بخت، انما قلت عینان فعولان فوصفتهما بذلک، قال المرتضی: انما تحرز ذو الرمة بهذا الکلام من القول بخلاف العدل انتهی کلامه(1).

«در این عبارت لفظ سبّحت را، که فعل مخاطب از تسبیح است، بلفظ شخت، که مأخوذ از شاخ یشیخ است، تبدیل کرده، شیخوخت خود در علم و کمال، و صدق قول ذو الجلال «و من نعمّره ننکّسه فی الخلق»(2) بر خود ظاهر ساخته، و لفظ ربحت را، که فعل مخاطب است از ربح یربح، بلفظ لوبّخت، که مأخوذ است از وبّخه توبیخا، مبدل ساخته، مستحق انواع توبیخ و تعییر، و اقسام تفضیح و تحقیر گردیده کمال حیرت است که شاهصاحب بمزعومات لا طائل، قوت دانشمندی و دقیقه فهمی سید مرتضی، و دیگر علماء اهل حق، ثابت کردن می خواهند، و افادۀ متینه جناب سید مرتضی را مضحک ثکلان، و ملعبۀ صبیان وا می نمایند، و این تحریفات فضیح، و تصحیفات قبیح را، که ادانی طلبۀ علوم، استهزا و ستم ظریفی، بر آن می نمایند، و آن را در اقصی مراتب شناعت و فظاعت می دانند، اصلا مثبت قوت دانشمندی، و مظهر دقیقه فهمی ملازمان خود نمی دانند.

ص:73


1- تحفه اثنا عشریه ص 238 .
2- یس : 68

و اصل عبارت جناب سید مرتضی این است» :

و أخبرنا أبو عبید اللّه المرزبانی، قال حدثنا أحمد بن محمد المکی، عن أبی العیناء، عن الاصمعی عن اسحاق بن سوید، قال أنشدنی ذو الرمة:

عینان قال اللّه کونا فکانتا فعولان بالالباب ما تفعل الخمر

فقلت له: فعولین خبر الکون، فقال: لو سبحت ربحت، و انّما قلت:

عینان فعولان فوصفتهما بذلک، و انما تحرز ذو الرمة بهذا الکلام من القول بخلاف العدل(1).

«از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که شاهصاحب قطعا و حتما در فقرۀ «لو سبحت ربحت» تحریف کرده، اتباع تصحیف مشهور را، که شخصی «خَرَّ مُوسی» را(2) بخر عیسی محرف نموده، پیش نظر نهاده اند، فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً(3).

کمال عجب است که با وصف انهماک در چنین تحریفات قبیحه، و ارتباک در این تصحیفات شنیعه، زبان گهرفشان را به تشنیع و طعن، و ازراء و تحقیر، در حق جناب سید مرتضی طاب ثراه، که بکمال جلالت شأن جنابش اکابر ائمه او معترفند، می گشاید، و علاوه بر این تحریفات فضیحه، و تصحیفات مستبشعه، و اغلاط فاحشه، و تعییرات مستشنعه، و سمیّکه در رد افاده جناب سید مرتضی پخته، نیز موجب حیرت عقول و مایۀ استهزاء منفّدین فحول است.

قال بعد عبارة «الغرر» الماضیة التی حرّف فیها «لو سبّحت ربحت»

ص:74


1- الغرر و الدرر : ص 8 ط 1272
2- الاعراف 143
3- التوبة 82 .

بفقرۀ «لو شخت لو بخت» :

و عجب است از شریف مرتضی، که از این کلام ذو الرّمة این عقیده را فهمیده، حال آنکه غرض ذو الرمّة آنست که اگر لفظ فعولین را خبر کان می گردانیدم، سوق کلام برای آن می شد، که حق تعالی دو چشم معشوق را فتّان، و جادوگر، و عقل ربای عاشقان آفرید، و این معنی مقصود من نیست، و در صورتی که کان را تامّه آوردم، و فعولان را صفت عینان ساختم، سوق کلام بالاصالة برای اثبات فتانی و ساحری، و عقل ربائی دو چشم معشوق شد، و این معنی مقصود من است و رتبۀ عالی دارد.

و نیز ثابت شد که هر دو چشم معشوق از آن جنس است که حق تعالی آنها را بقدرت خاص خود و بامر تکوین خود آفرید، موادّ را استعداد پذیرفتن این صورت نبود، و مصوره قدرت القاء این نقش نداشت، حالا باید دید که شریف مرتضی، در کدام وادی افتاده است، از اینجا شعر فهمی عالم بالا معلوم می شود انتهی(1).

فقیر می گویم: این بلاغت بیانی، و سحر زبانی، و فنانی شاهصاحب، که مبنی بر محض وساوس نفسانی، و هواجس ظلمانی است، نهایت واهی و بی سر و پا و مخدوش است بوجوه عدیده:

تحقیق مفاد شعر ذو الرمة پرده از نظر ادب و اعتقاد

اول آنکه دعوی این معنی، که غرض ذو الرمة آنست که، اگر لفظ فعولین را خبر کان می گردانیدم، سوق کلام برای آن می شد، که حق تعالی دو چشم معشوق را فتان، و جادوگر، و عقل ربای عاشقان آفرید، و این معنی مقصود من نیست، دعوائی است، که اصلا شاهدی، و برهانی،

ص:75


1- تحفه اثنا عشریه ص 238

و قرینه، و بیانی ندارد، و اکتفا بر محض دعوی در همچو مقامات، از غرائب تحکمات، و عجائب تعسفات است.

دوم آنکه پر ظاهر است که اگر مقصود ذو الرمّة این باشد، که حق تعالی دو چشم معشوق را فتان، و جادوگر، و عقل ربای عاشقان آفرید، اصلا رکاکتی حسب ذوق شعری لازم نمی آید، و برای این دعوی دلیلی در این وجه ذکر نمی کنیم، بلکه مقابله دعوی بدعوی می نمائیم، و آخر بیان باید کرد، که کدام بی ربطی در این معنی لازم می آید، که شاهصاحب نفی قصد آن حتما می نمایند، آری اگر شناعتی در این معنی است همین است که آن خلاف عدل است، پس نفی قصد ذو الرمة این معنی را بغیر وجه تحرز از خلاف عدل، عین جزاف و هزل است.

سوم آنکه دعوی این معنی، که در صورت جعل فعولان صفت عینان سوق کلام بالاصالة برای اثبات فنانی، و ساحری، و عقل ربائی دو چشم معشوق می شود، و این معنی مقصود ذو الرمة است، و رتبۀ عالی دارد، نیز خالی از دلیل و شاهد است.

چهارم آنکه دأب عرب است، که اشیاء مستحسنه را در مقام مدح و ثنای آن، نسبت بحق تعالی می نمایند کما یقال: «للّه درّه، و للّه أبوه» .

عبد الرحمن بن محمود اسفراینی در «حاشیۀ فوائد ضیائیّه» شرح «کافیه» نحو ابن الحاجب در شرح قول شارح: «و للّه درّ المصنّف» گفته» :

الدرّ فی اللغة اللبن، و فیه خیر کثیر عند العرب، فارید به الخیر مجازا فان العرب إذا عظّموا شیئا نسبوه الی اللّه تعالی قصدا الی أن غیره لا یقدر

ص:76

علیه انتهی(1).

«و ابو البقاء عبد اللّه بن الحسین العکبری البغدادی در «تبیان» شرح «دیوان متنبی» در شرح شعر «درّ درّ الصباء أیام تجریر ذیولی بدار اثلة عودی» گفته» :

أصل الدر فی اللبن و هو مسمی بالمصدر، لانه یقال: در الضرع درا، ثم کثر حتی قالوا لمن یحمدونه: للّه دره، أی للّه اللبن الذی أرضعه، و قالوا لمن ذمّوه لا در دره، و للّه در زید فیه معنی التعجب.

«و ابن اثیر در «نهایه» گفته» :

و فی الحدیث: للّه أبوک ، إذا اضیف الشیء الی عظیم شریف اکتسی عظما و شرفا، کما قیل: بیت اللّه، و ناقة اللّه، فاذا وجد من الولد ما یحسن موقعه و یحمد، قیل: للّه أبوک فی معرض المدح و التعجب، أی أبوک للّه خالصا حیث أنجب بک و أتی بمثلک(2).

«و آنفا شنیدی که یافعی در مدح ابو اسحاق شیرازی ابیاتی نقل کرده که از جملۀ آن این شعر است» :

للّه ابراهیم أیّ محقّق صلب إذا رب البصیرة لانا(3)

«و ابن ابی الحدید در قصیده رابعة از قصائد سبعة که در مدح جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته می گوید» :

للّه أیّام الشباب و حبّذا تلک الخلس

«ابو علی احمد بن محمد المروزی در «شرح دیوان حماسه» در

ص:77


1- حاشیه فوائد ضیائیه ج 1 ص 51
2- نهایة ابن الاثیر ج 1 ص 19 ط بیروت فی ذیل کلمة « ابا »
3- مرآت الجنان ج 3 ط حیدرآباد الدکن

شعر» :

فللّه دری أی نظرة ذی هوی. .

«گفته» :

قوله: للّه دری، یجری مجری للّه خیری، و من عادتهم أن ینتسبوا ما یعجبهم الی اللّه تعالی ذکره، و ان کانت الاشیاء کلها فی الحقیقة له (1).

«و ابو نصر اسماعیل بن حماد جوهری در «صحاح» گفته» :

الدر اللبن یقال فی الذم: لا در دره أی لاکثر خیره، و یقال فی المدح:

للّه دره أی عمله، و للّه درک من رجل(2).

«و احمد بن محمد الفیومی در کتاب «مصباح منیر فی غریب الشرح الکبیر» گفته» :

و الدر اللبن تسمیة بالمصدر، و منه قیل: للّه دره فارسا.

«پس اگر مخالفت عدل لازم نمی آمد، نسبت ساحری و فتانی هر دو چشم معشوق بحق تعالی أبلغ و أعجب بود، و رتبۀ عالی داشت، بنسبت اثبات محض ساحری و فتانی هر دو چشم بلا نسبت آن بخدای تعالی، پس عجب که جناب شاهصاحب قلب موضوع کرده، نسبت را بحق تعالی سبب انحطاط کلام از رتبۀ عالی می گردانند.

پنجم آنکه از افادۀ خود شاهصاحب هم ظاهر است که نسبت خلقی بحق تعالی مفید مدح و ثناء آنست، چنانچه گفته اند: و نیز ثابت شد که حق تعالی آنها را بقدرت خاص خود و بأمر تکوین خود آفرید الخ.

چه از این کلام ظاهر است که بیان کون این هر دو چشم بحکم باری

ص:78


1- شرح دیوان حماسه ج 2 ص 99
2- الصحاح ج 2 ص 655

تعالی، مفید جلالت و عظمت و مدح و ثناء آنها است، و اگر محض کون ایشان بیان می کرد این فائده حاصل نمی شد، پس اثبات کون هر دو چشم معشوق بأمر باری تعالی، مفید مدح و ثنا و جلالت و عظمت آنها است، و هم چنین اگر مخالفت عدل لازم نمی آمد، اثبات ساحری و فتانی آنها بأمر و خلق باری تعالی، مفید مزید جلالت و عظمت شأنشان می شد، و کلام ابلغ و انصع و أعجب می شود، پس تحرز ذو الرمّة از نسبت ساحری بحقتعالی، با وصف نسبت کون هر دو چشم بحق تعالی، دلیل صریح است بر تحرز او از مخالفت عدل.

ششم آنکه پر ظاهر است که اگر فعولین خبر کانتا باشد، در این صورت برای عینان یک صفت خواهد بود که همین جمله قال اللّه کونا الخ می باشد، و عائد در جملۀ وصفیه محذوف است، و تقدیرش چنین است قال اللّه لهما کونا فکانتا، و جمله فکانتا متفرع است بر جمله اولی و معطوف بر آن است، و در صورت رفع دو صفت: یکی جمله قال اللّه کونا فکانتا، و دیگر فعولان، و هر گاه بنابر رفع فعولان دو صفت برای عینان متحقق شد، ظاهر گردید که فعولان صفت ثانیه است، و جمله قال اللّه کونا فکانتا صفت اولی.

پس صفت اولی بسبب تقدیم آن أولی و أحری است، بآنکه کلام مسوق برای آن باشد و لا اقل آنکه کلام مسوق برای اثبات هر دو صفت باشد.

هفتم آنکه از کلام خود شاهصاحب هم ظاهر است که از کلام ذو الرمة بر تقدیر رفع فعولان دو فائده حاصل می شود، یکی اثبات فتانی و ساحری و عقل ربائی هر دو چشم معشوق، دوم آنکه حق تعالی آنها را بقدرت

ص:79

خاص خود و بأمر تکوین خود آفرید الخ، و پر ظاهر است که ثبوت فائده ثانیه از کلام ذو الرمّة قبل از ثبوت فائده اولی است از کلامش، چه این فائده اعنی حق تعالی آنها را بقدرت خاص خود و بأمر تکوین خود آفرید الخ.

از فقرۀ قال اللّه کونا فکانتا ثابت می شود، و این مقدم است بر فعولان، و ثبوت فنّانی و ساحری و عقل ربای، که شاهصاحب ادعای سوق کلام بالاصاله برای آن کرده اند، متأخر است از فقره قال اللّه کونا فکانتا.

پس چرا شاهصاحب متقدم را متأخر کرده اند و متأخر را متقدم، وجه وجیه این تقدم و تأخیر و تبدیل و تغییر، که سبب اشتباه ناظر غیر بصیر می شود بیان باید کرد.

هشتم آنکه فعولین در صورت نصب خبر کانتا خواهد بود، و جملۀ فکانتا متفرع است بر جمله اولی، و ظاهر است که مقصود بالذات در هر دو جمله قال اللّه کونا فکانتا الخ بین جمله فکانتا الخ است، چنانچه در جمله جاءنی زید فأکرمته مقصود بالذات اثبات اکرام برای زید است.

پس در صورت نصب فعولین مقصود بالذات اثبات فعل برای عینان خواهد بود، نه مقصود بالعرض، آری قبل از اثبات فعل برای عینان، بطور تمهید و توطئه این هم ثابت شده، که حق تعالی بایشان خطاب کونا فرموده، و ثبوت این معنی ضرری بمقصود بالذات بودن اثبات فعل برای عینان نمی رساند.

نهم آنکه از ملاحظۀ عبارت اصل «غرر و درر» ظاهر است که ذو الرمة بجواب اسحاق ابن سوید از گردانیدن فعولین خبر کون باین وجه

ص:80

استنکاف کرده، که آن را مخالف تسبیح و تنزیه باری تعالی دانسته، چنانچه فقرۀ لو سبّحت ربحت بر آن دلالت صریحه دارد، چه از این کلام واضح است که اسحاق بن سوید بجعل فعولین خبر کون تسبیح باری تعالی نکرده، و اگر عینان را مرفوع و صفت عینان می گردانید تسبیح باری تعالی می کرد.

پس این کلام در صدق دعوی جناب سید مرتضی اعنی: (و انما تحرز ذو الرمّة بهذا الکلام من القول بخلاف العدل) صریح است، لکن چون جناب شاهصاحب معنای کلام ذو الرمّة ندریافتند، بلکه اصل الفاظ را نتوانستند که درست بخوانند، بلکه آن را تحریف و تصحیف نمودند، باین سبب در رد ارشاد باسداد جناب سید مرتضی طاب ثراه، دراز نفسی و هرزه سرای آغاز نهاده اند، و باین تقریر مهمل و مختل و تزویر بی مغز و معتل بر خود بالیده در پوست نمی گنجد، و گمان می برند که در تغلیط جناب سید مرتضی گوی مسابقت ربوده، داد تحقیق و امعان نظر داده اند.

شاهصاحب در فهم کلام سید مرتضی گرفتار تحریف شده

دهم آنکه این خبر را جناب سید مرتضی بوجهی دیگر در «غرر و درر» نقل فرموده، اگر شاه صاحب ملاحظۀ آن می کردند در تحریف لفظ سبّحت بلفظ شخت که سبب عدم فهم مراد گردیده مبتلا نمی شدند، لکن چون در تقلید کابلی و استراق خرافاتش انهماک تمام دارند، و رو بمراجعت اصول کتب نمی آرند پی باین وجه دیگر هم نبردند، جناب سید مرتضی طاب ثراه در «غرر و درر» بعد عبارت سابقه که در آن فقره لو سبحت ربحت مسطور است فرموده» :

و قد روی هذا الخبر علی خلاف هذا الوجه، أخبرنا أبو عبید اللّه المرزبانی

ص:81

قال حدثنی أحمد بن خالد النخاس قال حدثنی محمد بن القاسم أبو العیناء، قال حدثنی الاصمعی قال: لما أنشد ذو الرمة قوله:

و عینان قال اللّه کونا فکانتا فعولین بالالباب ما تفعل الخمر

و هو یرید کونا فکانتا فعولین فعولین خبر کانتا، قال له عمرو بن عبید: ویحک قلت عظیما، فقل فعولان بالالباب فقال له ذو الرمة: ما ابالی قلت هذا أم سبحت، فلما علم ما ذهب إلیه عمرو بن عبید قال: یا سبحان اللّه لو عنیت ما ظننت کنت جاهلا(1).

«از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که ذو الرمة هر گاه فعولین بنصب خواند عمرو بن عبید بر آن رد و انکار کرد، یعنی گفت که وای بر تو گفتی قول عظیم را، یعنی در این کلام جسارت بزرگ کردی، که نسبت قبیح بحق تعالی از آن ظاهر می شود، پس بگو فعولان بالالباب و ذو الرمة بجواب عمرو بن عبید گفته: ما ابالی قلت هذا أم سبحت، یعنی باک نمی دارم از اینکه گفتم این قول را یا تسبیح کردم، پس اگر قاصر الباعی در روایت اولی بسبب سوء فهم، لو سبحت ربحت را بفقره لو شخت و بخت محرف سازد، و معنای رکیک برای آن بسبب کمال انهماک در اختراع و ابتداع تراشد، نمی تواند که در این روایت لفظ سبحت را محرف بلفظ شخت نماید، و چون شاهصاحب را اصلا بهره از تتبع و تفحص نیست، از اوشان چه شکایت عدم ملاحظه این روایت تواند کرد، لکن حیف آنست که، کابلی هم این روایت را با وصفی که متصل بروایت اولی مذکور است، ملاحظه نکرده، یا دیده و دانسته

ص:82


1- الغرر و الدرر للسید المرتضی : ص 9 ط 1272

خود را بر وادی تجاهل و اغفال و ایضاع در مهامه(1)مکابره و مجادله صریح الاختلال زده، در رد افادۀ جناب سید مرتضی طاب ثراه کوشیده و مخفی نماند که هر چند این خبر حسب ظاهر مخالف خبر اول است که از این خبر ظاهر می شود که خود ذو الرمة فعولین را بنصب انشاد کرده، و از خبر اول واضح است که آن را برفع خوانده، لکن جمع در هر دو ممکن است، باین طریق که محتمل است که ذو الرمة اولا بلا تدبر و بلا تأمل فعولین را منصوب قرار داده باشد، و همان طور روبروی عمرو بن عبید خوانده، و هر گاه عمرو بن عبید تنبیه بر شناعت آن کرده عدول از نصب که مخالف عدل است نموده آن را مرفوع گردانیده، و روبروی اسحاق بن سوید برفع خوانده، و هر گاه اسحاق بن سوید آن را منصوب گمان کرد رد و ابطال آن نمود و شناعت آن ظاهر ساخت.

الحاصل مقام نهایت عجب است که شاهصاحب با وصف پی سپرشدن وادی پر خار ترهات دور از کار و اختیار عار هفوات رکیکه، که هر یک از آن «کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اُجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اَلْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ»(2) است و بکمال وضوح از آن ظاهر که جنابشان از علم عربیت و فهم شعر ذو الرمة بمراحل قاصیه دورتر افتاده اند، مصداق «أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وادٍ یَهِیمُونَ»(3)گردیده می فرمایند:

که حالا باید دید که شریف مرتضی در کدام وادی افتاده است(4).

ص:83


1- المهامة بفتح المیم الاول و کسر المیم الثانی : جمع المهمة أی المفازة البعیدة .
2- ابراهیم 26
3- الشعراء 225
4- تحفه اثنا عشریه ص 238

و نیز شاهصاحب بعد عبارت سابقه گفته اند:

و تحرز از خلاف عدل در صورتی که فعولین بنصب می آورد بحسب ظاهر نیز حاصل بود، زیرا که فتنه و ساحری را نسبت بحق تعالی نکرده بلکه بهر دو چشم معشوق نسبت کرده، ساحر و فتان را ساحر و فتان ساختن نزد هیچ کس خلاف عدل نیست، اگر خلاف عدل است سحر و فتنه کردن است، و اگر دقت نظر را کار فرمایند، در صورت رفع هم بحسب معنی خلاف عدل معتقد ایشان است، زیرا که هیچ کس از عقلا نمی گوید که خمر خالق اسکار است، و چشم معشوق خالق عشق و جنون در عاشق، و موافق فهم شریف مرتضی باید که خمر و چشم معشوق نیز خالق بعضی اعراض، که قسمی است از موجودات عالم، و شریک پروردگار باشند، حال آنکه امامیه نیز اشراکات در حیوانات می کنند، نه در جمادات، و کلام شاعر محض مبنی بر مبالغه است، نه ارادۀ معنی حقیقی انتهی(1).

از صدر این عبارت ظاهر است که اگر فعولین بنصب می آورد تحرز از خلاف عدل در آن محض بحسب ظاهر حاصل می شد نه در واقع و ظاهر است که بحث از تحرز واقعی است، نه تحرز ظاهری و وهمی، پس ذکر این وجه که بطلانش از کلام خود شاهصاحب ظاهر است، عبث و لغو صرف است، و دلیلی که بر تحرز ظاهری وارد کرده مخالف آنست، چه اگر این دلیل تمام شود تحرز حاصل نمی شود، عجب که از مطابقت دعوی با دلیل در این عبارت مختصر که فاصله در آن در دعوی و دلیل نیست خبری بر نمی دارد، و باز

ص:84


1- تحفه اثنا عشریه ص 238 .

این همه کبر و غرور در سر دارد، مگر نمی بینی که در دلیل گفته: و ساحر و فتان را ساحر و فتان ساختن نزد هیچ کس خلاف عدل نیست، اگر خلاف عدل است سحر و فتنه کردن است، در این کلام بقطع و حتم و یقین و بت و جزم ادعا کرده: که ساحر و فنان را ساختن نزد هیچ کس خلاف عدل نیست، پس بر محض نفی مخالفت عدل اکتفا نکرده، اجماع و اتفاق را هم بر آن مدعی شده، پس هر گاه نزد هیچ کس یعنی احدی از شیعه و سنی ساحر و فتان را ساحر و فتان ساختن خلاف عدل نباشد، تحرز از مخالفت عدل در صورت نصب فعولین قطعا و حتما و واقعا حاصل خواهد شد، نه محض بحسب ظاهر، و حق این است که این دلیلی که ذکر کرده سراسر واهی و باطل و مخدوش، و از مزید رکاکت و وهن کالعهن المنفوش است، چه اگر ساحر و فتان ساختن نزد هیچ کس خلاف عدل نباشد، لازم آید که کافر ساختن خلاف عدل نباشد، بلکه مخالفت عدل منحصر در ارتکاب کفر و ارتکاب دیگر شنایع باشد، حال آنکه پر ظاهر است که نزد عدلیه بلا ریب کافر ساختن یا زانی ساختن یا مرتکب دیگر شنایع ساختن خلاف عدل است، و اگر در این امور نزد هیچ کس مخالفت عدل نباشد، نزاع از میان عدلیه و منکرین عدل برخیزد، چه ارتکاب کفر و ارتکاب دیگر شنایع را منکرین عدل هم ظاهرا ادعا ندارند که نزاع در آن واقع شود، مگر آنکه شاهصاحب ثابت سازند، که اسلاف ایشان ارتکاب کفر و دیگر شنایع العیاذ باللّه ثابت می سازند و رد عدلیه بر همین اعتقاد صریح الفساد است، و دقت نظری را که کار فرما شده واهی تر از افادۀ ظاهری است، چه دعوی در این تدقیق و تحقیق و امعان

ص:85

و تحدیق، که مبنی بر محض تزویر و تلفیق، و بحث تخدیع و تنمیق و تشدق و تشقیق است، این است که در صورت رفع فعولان هم، بحسب معنی خلاف عدل معتقد اهل حق است، و دلیل این است که هیچ کس از عقلاء نمی گوید که خمر خالق اسکار است، و چشم معشوق خالق عشق و جنون در عاشق الخ، و دلیل را با دعوی اصلا ارتباطی نیست، چه حاصل دلیل آنست که نسبت فتانی و ساحری که مدلول لفظ فعولان است بهر دو چشم بحسب حقیقت درست نیست، و مجازا و مبالغه نسبت فعل بهر دو چشم کرده، پس از این دلیل هرگز مخالفت عدل در صورت رفع فعولان لازم نمی آید، اگر از این دلیل ظاهر می شود همین قدر ظاهر می شود، که نسبت فعل بهر دو چشم نه بر سبیل حقیقت است، بلکه مجازا نسبت واقع شده، و هر گاه مجازا نسبت فعل بهر دو چشم واقع شود، از این مجازیت مخالفت عدل کجا لازم می آید، اندک سخن فهمیده باید گفت، و غلط و خبط را باید ترک کرد، مخالفت عدل در صورت رفع فعولان وقتی لازم می آمد، که از آن نسبت قبیحی بحق تعالی لازم می آمد، حال آنکه بدیهی است که در صورت رفع فعولان هرگز نسبت قبیحی بحق تعالی متوهم نمی شود.

شاهصاحب عجب ید طولی در مباهته و مکابره و قلب حقایق دارند، که امری را که مثبت اسناد قبیح بباری تعالی است موافق عدل وامی نمایند و امری را که در آن اصلا شائبۀ تو هم اسناد قبیحی بحق تعالی نیست مخالف عدل وامی نمایند، و بمزید جسارت و مکابره این را دقت نظر می پندارند.

و بالجمله بعد سماع بطلان، و وهن و رکاکت اعتراضات شاهصاحب

ص:86

بر عبارت جناب سید مرتضی طاب ثراه، زیاده تر شناعت تشنیعات ایشان بر ارباب الباب منکشف گردیده، و هر گاه فاضل رشید محض مدح الزامی جاحظ را مانع از طعن و تشنیع بر او می گرداند، و آنرا برهان قاطع بر بطلان نسبت ناصبیت بجاحظ می داند، هم چنین افادۀ بودن تفتازانی از علماء عربیت را مانع از رد تأویل علیلش می پندارد، آن همه مدایح جلیله، و محامد عظیمه، و مناقب جمیله، و فضائل فخیمه، و مفاخر سنیه، و مأثر علیه، و مکارم رضیه، و معالی بهیه، و مزایای باهره، و محاسن فاخره، که اکابر ائمه سنیه جناب سید مرتضی را بآن ستوده اند، بصد اولویت مانع از تهجین و توهین جناب سید مرتضی، و حط منزلت آن جناب خواهد بود.

و للّه الحمد و المنة که فاضل رشید باین همه تمسخر، و تهور، و تبختر، و تکبر، و تجبر، و تغطرس، و تنطع، و تشدق، و تفهیق جناب شاه صاحب گول نخورده، و گوش تشنیعات و استهزاءات و نخوات و نفثات و همزات و لمزاتشان نداده» رغما لانفه، و احراقا لقلبه، و ابطالا لفخره، و نشرا لخزیه، و درءا فی نحره و دفعا فی صدره، و هدما لاساسه و بنیانه، و هصرا لعروقه و اغصانه، و جزا لاصوله و افنانه

فاضل رشید سید مرتضی را بعظمت یاد کرده

«در تعظیم و تبجیل جناب سید مرتضی طاب ثراه کوشیده، چنانچه در رساله، که آن را جواب رساله شریفه نفاق الشیخین قرار داده، و غرائب و عجائب آن سبب ضحک حزین کئیب، و محیر عقل هر متأمل لبیب است بعد ذکر آیه «هُوَ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها فَلَمّا تَغَشّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِیفاً»(1) الآیة و ذکر توجیه سید مرتضی علم الهدی برای این آیه کریمه گفته:

ص:87


1- الاعراف 189

«در تعظیم و تبجیل جناب سید مرتضی طاب ثراه کوشیده، چنانچه در رساله، که آن را جواب رساله شریفه نفاق الشیخین قرار داده، و غرائب و عجائب آن سبب ضحک حزین کئیب، و محیر عقل هر متأمل لبیب است بعد ذکر آیه «هُوَ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها فَلَمّا تَغَشّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِیفاً»(1)الآیة و ذکر توجیه سید مرتضی علم الهدی برای این آیه کریمه گفته:

چون فقیر معتقد علم و فضل و بلاغت علم الهدی است، و مثل این توجیه دیگر علمای کبائر نیز ذکر کرده اند، لهذا مقدمات برای درستی این توجیه از مظان آن که علوم غریبه عربیه اند بهم می رساند، اگر خدا خواسته است مرتب خواهد شد، و بدون غایت مهارت در علوم عربیه و احادیث نبویه تصدی توجیه آن غیر وجیه انتهی(2).

از ملاحظه این عبارت ظاهر است که فاضل رشید جناب سید مرتضی طاب ثراه را بعلم الهدی ملقب می سازد، و قبل این عبارت در همین مبحث شش بار دیگر نیز اطلاق علم الهدی بر آن جناب نموده، و مع ذلک کله فاضل رشید بتصریح فرموده، که حضرت او معتقد علم و فضل و بلاغت علم الهدی است.

و نیز از این عبارت ظاهر است که فاضل رشید بسبب این حسن اعتقاد توجیه جناب علم الهدی را رد نمی کند، بلکه برای تشیید این توجیه مقدمات و مؤیدات آن از مظان علوم عربیه که آن را رسانیده غایت جد و جهد در تصویب آن جناب بکار می برد، پس بحمد اللّه و حسن توفیقه از این افاده متینه فاضل رشید هم، کمال شناعت تشنیع و تهجین و اسائت ادب جناب سید مرتضی که شاهصاحب بر آن جسارت کرده واضح و ظاهر شد.

ص:


1- الاعراف 189 .
2- رساله فاضل رشید در جواب نفاق الشیخین ص 18 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .

مگر عجب تر آنست که صاحب «منتهی الکلام» که امام المتعصبین، و رئیس المتعنتین، و قدوة المستکبرین، و عمدة المتشدقین، و سلف المتنطعین او را توان گفت، بر نصح فاضل رشید، با وصف اظهار نهایت حسن عقیدت خود بخدمت حضرتش، گوش ننهاده، در سوراخ همان فظاظت و غلظت عمریه خزیده، بسبب کمال تهذیب، و حسن اخلاق، و طیب اعراق، که شهره اکناف و آفاق است، از شاهصاحب صدر القروم هم پا را فراتر نهاده، داد شتم ملوم، و مقاذعت(1) شوم، که قلوب اهل ایمان باستماع آن در اضطراب و التیاع(2)است داده، و از تلویث کتاب بنقل و ایراد آن خرافات منحوسه، و هفوات منجوسه، و تشنیعات معکوسه، و استهزاءات مرکوسه، و تلمیعات مدسوسه، و خزعبلات ملومه و کلمات مشومه، و فلتات قبیحه، و نزغات شنیعه، و خطرات قبیحه، و همسات فضیحه، اعراض کردیم.

و بعنایت ربانی و تایید یزدانی، از افادات ائمه و اساطین و اکابر مشایخ محققین سنیه، در مدح و ثناء جناب سید مرتضی، ظاهر و لائح می شود که آن همه تشنیعات مستهجنه، بعد زیادت آن باضعاف مضاعفه، متوجه بمنشی آن می شود، و در حق او و بال ابدی و نکال سرمدی می گردد، بلکه بحمد اللّه و حسن توفیقه کمال تفضیح، و تقبیح، و تجهیل، و تسفیه، و تکذیب این متعصب شدید، از افادات فاضل رشید که او را در «ازالة الغین»(3)

ص:89


1- مقاذعت : دشنام دادن
2- التیاع : از غصه سوختن
3- در ازالة الغین گفته : و اگر کسی را دریافت حال خلافت امیر شام از کتب اهل حق منظور باشد در عبارت رساله عزة الراشدین و ذلة الضالین که از رسائل مؤلفه مولانا رشید المتکلمین و مرشد المسلمین رفع اللَّه درجته فی اعلی علیین است نظر فرماید الخ

بنهایت تعظیم و تبجیل یاد می کند هم ظاهر شد وَ کَفَی اَللّهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتالَ .

تشبث سید رضی بکلام جاحظ افحامی و الزامی است

«و هر گاه این همه دانستی، پس باید دانست که از کلام فاضل رشید در «ایضاح» که در صدد نقض آن هستیم ظاهر است، که جناب سید رضی بمحض ذکر جاحظ این خطبه را در کتاب «بیان و تبیین» منسوبا الی امیر المؤمنین علیه السلام تمسک کرده، حال آنکه سید رضی بمحض ذکر جاحظ این خطبه را در کتاب «بیان و تبیین» منسوبا الی امیر المؤمنین علیه السلام تمسک نکرده، بلکه آن جناب برای اسکات و افحام لئام، رد جاحظ بر ناسبین این خطبه بمعاویه هم ذکر کرده، که آن را فاضل رشید نقل نکرده، و بقیه عبارت سید رضی بعد لفظ فی معناها این است» :

جملته أنه قال: و هذا الکلام بکلام علی أشبه، و بمذهبه فی تصنیف الناس و فی الاخبار عما هم علیه، من القهر و الاذلال و من التقیة و الخوف ألیق ثم قال:

و متی وجدنا معاویة فی حال من الاحوال یسلک فی کلامه مسلک الزهاد و مذاهب العبّاد(1).

«اما آنچه گفته: پس شخصی را که در نقد کلام حضرت امیر المؤمنین مرضی رضی بل دلیل او باشد الخ(2).

مدفوع است بآنکه اگر غرض آنست که جاحظ شقی مرضی رضی در نقد کلام جناب أمیر المؤمنین علیه السلام، باین معنی است که هر حکمی که جاحظ در این باب نفیا و اثباتا کند رضی آن را پسند می کند،

ص:90


1- ذیل خطبة 31 من نهج البلاغة .
2- ایضاح لطافة المقال ص 28 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .

فهو کذب غیر رضی و بهتان غیر وضی، چه این تعمیم غیر سلیم از هیچ لفظی از الفاظ سید رضی اللّه عنه مستفاد نمی شود، آری چون جاحظ در نقد و تحقیق این خطبه، ورد بر منکرین لئام و ناسبین آن بوالی شام، براه صواب رفته، سید رضی حکم او را پسندیده، برای افحام و الزام اغتام(1) تمسک بآن کرده.

و نیز مراد فاضل رشید از دلیل بودن جاحظ برای رضی در نقد کلام جناب أمیر المؤمنین علیه السلام، چنانچه کلمۀ بل، که برای ترقی است هم بر آن دلالت صریحة می کند، این است که جاحظ نه محض مرضی رضی در نقد کلام حضرت أمیر المؤمنین علیه السلام بود، بلکه جاحظ دلیل سید رضی در این باب بود، یعنی مطاع و مقتدای سید رضی بود در این باب، حال آنکه هرگز از تمسک الزامی و تشبث افحامی این معنی لازم نمی آید، و الا لازم آید که علمای یهود و نصاری، که اهل اسلام احتجاج و استدلال بکلماتشان می کنند، دلیل و مقتدای اهل اسلام باشند، الی غیر ذلک من المفاسد الظاهرة.

و اما آنچه فرموده که: و آنچه جناب قاضی نور اللّه شوشتری با وجود اعمال اغماض از رسالۀ غراء او در مناقب سید الاولیاء(2).

پس مخدوش است بآنکه نسبت اعمال اغماض از رسالۀ جاحظ عنید بسید وحید شهید، از فاضل رشید نهایت بعید، که کذب غیر سدید است چنانچه از ملاحظة «احقاق الحق» واضح است، بلکه طرفه این است که بطلان این دعوی از کلام رشید ظاهر و باهر است.

ص:91


1- الاغتام : جمع الغتم و هو من لا یفصح فی کلامه
2- ایضاح لطافة المقال ص 28 مخطوط
جاحظ از دشمنان امیر المؤمنین علیه السلام است

92 اما بیان امر اول پس بدانکه در «احقاق الحق» بجواب کلام ابن روزبهان که سابقا مذکور شده مسطور است:

قد علم عداوة الجاحظ من کلماته الأخر، و من بعض عقائده الدالة علی ان صدور تلک المدائح منه من قبیل ما أشار إلیه تعالی بقوله: «یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ(1)» و بقوله تعالی: «وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی اَلْحَیاةِ اَلدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اَللّهَ عَلی ما فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ اَلْخِصامِ»(2).

و أقل ما صدر عن الجاحظ مما یدل علی عداوته لامیر المؤمنین و مخالفته لاجماع المسلمین، أنه أظهر فی سنة عشر و مائتین من الهجرة القول بأن الامامة بالمیراث، و أن وارث النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم هو عمه العباس دون علی علیه السلام، و کان ذلک منه تقربا الی الخلیفة مأمون العباسی فباع دینه بدنیاه.

و نظیر ذلک أن معاویة کان یصف علیا علیه السلام عند خواص أصحابه، و یحاربه و یأمر بسبه علی رؤس المنابر، و الشیطان یسبّح اللّه و یقدسه، بل یزعم فی دعوی اخلاصه أن سجدة آدم علیه السلام شرک مع اللّه، و صار لمخالفة الامر بها عدوا للّه ملعونا مطرودا.

رساله غراء جاحظ در فضائل امیر المؤمنین علیه السلام دلیل محبت او نیست

و بهذا یعلم بطلان استدلاله المذکور علی المحبة، و یفهم أنه لم یذق طعم المحبة، و بالجملة قد علم أن الجاحظ و هو أبو عثمان عمرو بن بحر کان عثمانیا مروانیا، و مع هذا قد اعترف بفضل بنی هاشم و أهل بیت النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم و تقدیمهم و فضل علی علیه السلام و تقدیمه فی بعض رسائله، فان کان هذا مذهبه فذاک، و الا فقد أنطقه اللّه تعالی بالحق و اجری لسانه بالصدق، و قال ما یکون حجة علیه فی الدنیا و الآخرة، و نطق بما لو اعتقد غیره لکان خصیمه فی

ص:92


1- الفتح 11 .
2- البقرة 204

محشره، فان اللّه تعالی عند لسان کل قائل، فلینظر قائل ما یقول، و أصعب الامور و أشقها أن یذکر الانسان شیئا یستحق به الجنة، ثم یکون ذلک موجبا لدخول النار نعوذ باللّه من ذلک(1).

قاضی شوشتری از رساله غراء جاحظ غافل نبوده

«از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که صاحب «احقاق الحق» هرگز اعمال اغماض از رساله جاحظ نکرده، بلکه دفع تشبث ابن روزبهان باین رساله برای دفع ناصبیت جاحظ بوجوه عدیده بسطا و توضیحا، فرموده، و با وجود این تأکید و مبالغه آن جناب در دفع تمسک ابن روزبهان باین رساله، ادعای اعمال اغماض صریح عجب صدق صحیح است.

امّا ظهور بطلان دعوی اعمال اغماض از رسالۀ جاحظ از قول خود رشید، پس بیانش آن است که خود فاضل رشید بلا فاصله از این دعوی عاطفا علیها گفته: و حمل آن بر محمل مستغرب نزد اذکیا و اغبیا(2).

و از این قول ظاهر و واضح است که صاحب «احقاق الحق» این رساله را بر محمل مستغرب فرموده، پس دعوی اعمال اغماض از آن صریح البطلان است، و دعوی استغراب این محمل نزد اذکیا و اغبیا طرفه ماجرا است، و در حقیقت تسفیه و تحمیق جناب شاهصاحب است، چه از این قول فاضل رشید ظاهر است، که حمل این رساله بر این محمل نزد اذکیا مستغرب است، و اذکیا را چه ذکر، اغبیا هم آن را مستغرب می دانند، و پر ظاهر است که هر گاه نزد شاهصاحب ناصبیت جاحظ قطعا

ص:93


1- احقاق الحق ص 170 القسم الثالث فی الفضائل الخارجیة من البحث الخامس من المسئلة الخامسة فی الامامة .
2- ایضاح لطافة المقال ص 28 مخطوط .

و حتما ثابت است، و تصنیف جاحظ کتابی را در ایراد مطاعن بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم نزدشان متحقق.

پس لابد است که جناب شاهصاحب هم این رساله جاحظ را بر همین محمل محمول خواهند کرد، که چاره از آن نیست، پس لازم خواهد آمد که مخاطب وحید نزد فاضل رشید خارج از جمله اذکیا، بلکه داخل اغبیا، بلکه بدتر از اغبیا باشد.

جاحظ خلافت را بر مبنای میراث قرار داده

از اطراف طرائف این است که فاضل رشید استدلال صاحب «احقاق الحق» را بر عداوت جاحظ با امیر المؤمنین علیه السلام، و مخالفت اجماع اهل اسلام باظهار او قول را به اینکه امامت بمیراث است و وارث جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم عباس است نه جناب امیر المؤمنین علیه السلام، عجب تر از ادعای علاّمه حلی وانموده است، حال آنکه پر ظاهر است که از نتائج این مذهب فاسد که خلاف اجماع اهل اسلام است، و شیعه و سنی هر دو منکر آنند، و آنرا ضلال صریح و عناد قبیح، و مخالف ارشادات نبویه، و دلالت آیات الهیه می دانند، آنست که معاذ اللّه جناب امیر المؤمنین علیه السلام در مرتبۀ رابعه هم خلیفه و امام نبوده، و پناه بخدا تسلط آن حضرت در مرتبۀ رابعه هم ناحق و خلاف صواب بود، و جمیع تصرّفات آن حضرت در اموال و دماء مسلمین بروجه ناجائز بوده، و اگر این معنی هم نزد فاضل رشید عداوت و ناصبیت نیست.

پس بیان بفرمایند که نزدشان مصداق عداوت و ناصبیّت چیست؟ و مستحق اطلاق آن کیست؟ و تشکیک فاضل رشید در صدور این قول از جاحظ بقول خود: بر تقدیر تسلیم وجود این زعم از آن معتزلی، دلیل

ص:94

کمال طول باع، و مزید اطلاع، و نهایت انصاف و رشاد است، زیرا که صدور این قول از جاحظ در غایت اشتهار، و ثبوت آن کالشمس فی رابعة النهار است، چه جاحظ در این باب کتابی خاص تصنیف کرده، ضلال خود را در اکناف عالم مشتهر ساخته است، و جناب سید مرتضی طاب ثراه، که فضائل و مناقب آن جناب بر زبان ائمّه و اساطین قوم شنیدی، و فاضل رشید خود را معتقد علم و فضل و بلاغت آن جناب وامی نماید ، ذکر این کتاب جاحظ در «شافعی» فرموده است، چنانچه جائی که قاضی القضاة در کتاب «مغنی» گفته» :

و بعد فان جاز حصول النص علی هذه الطریقة، و یختص بمعرفته قوم دون قوم علی بعض الوجوه، لیجوزن ادعاء النص علی العباس و غیره، و اختص بمعرفته قوم دون قوم، ثم انقطع النقل، لانه ان جاز انقطاع النقل فیما یعم تکلیفه عن بعض دون بعض، جاز انقطاعه عن المکلفین کذلک، لان ما اوجب ازاحة العلة فی کلهم یوجب إزاحة العلة فی بعضهم(1).

«جناب سید مرتضی طاب ثراه بجواب آن در «شافی» فرموده» :

یقال له ان المعارضة بما یدّعی من النص علی العباس أبعد عن الصواب من المعارضة بالنص علی أبی بکر، و الذی یبین بطلان هذه المقالة و الفرق بینهما و بین ما یذهب إلیه الشیعة فی النص علی امیر المؤمنین علیه السلام وجوه:

منها أنّا لا نسمع بهذه المقالة الا حکایة، و ما شاهدنا قط و لا شاهد من أخبرنا ممن لقیناه قوما یدینون بها، و الحال-فی شذوذ أهلها-أظهر من الحال فی شذوذ البکریة، فان البکریة، و ان کنا لم نلق منهم الا آحادا لا یقوم الحجة بمثلهم، فقد وجدوا علی حال، و عرف، فی جملة الناس، من یذهب الی المقالة المرویة عنهم،

ص:95


1- المعنی ج 20 القسم الاول فی الامامة ص 119 ط مصر .

و لیس هذا فی العباسیة، و لو لا أن الجاحظ صنّف کتابا حکی فیه مقالتهم، و أورد فیه ضربا من الحجاج نسبه إلیهم، لما عرفت لهم شبهة، و لا طریقة تعتمد فی نصرة قولهم.

و الظاهر أن قوما ممن أراد التسوق و التوصل الی منافع الدنیا تقرب الی خلفاء ولد العباس، بذکر هذا المذهب و اظهار اعتقاده، ثم انقرض أهله، و انقطع نظام القائلین به، لانقطاع الاسباب و الدواعی لهم الی اظهاره، و من جعل ما یحکی من هذه المقلة الضعیفة الشاذة معارضة لقول الشیعة فی النص، فقد خرج عن الغایة فی البهت و المکابرة. . . .

و منها ان الذی یحکی عن هذه الفرقة التی أخبرنا عن شذوذها و انقراضها مخالف أیضا لما تدین به الشیعة من النص، لانهم یعولون فیما یدعونه من النص علی صاحبهم علی أخبار آحاد لیس فی شیء منها تصریح بنص و لا تعریض، و لا دلالة علیه من فحوی و لا ظاهر، و انما یعتمدون علی أن العم وارث، و انه یستحق وراثة المقام، کما یستحق وراثة المال، و علی ما

روی من قوله علیه السلام «ردوا علیّ أبی» ، و ما أشبه هذا من الاخبار التی إذا سلم نقلها و صحت الروایة المتضمنة لها لم یکن فیها دلالة علی النص و لا أمارة، و لا اعتبار بمن یحمل نفسه من مخالفینا علی أن یحکی عنهم القول بالنص الجلی الذی یوجب العلم، و یزیل الریب، کما یقول الشیعة، لان هذا القول عن قائله لا یغنی عنه شیئا، مع العلم بما حکی من مقالة هذه الفرقة، و سطر من احتجاجها و استدلالها، و لو لم یرجع فی ذلک الا الی ما صنفه الجاحظ لهم لکان فیه أکبر حجة و أوضح دلالة فما وجدناه، مع توغله و شدة توصله الی نصرة هذا المذهب، أقدم علی أن یدعی علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم نصا صریحا بالامامة، بل الذی أعتمده فهو ما قدمنا ذکره، و ما یجری مجراه: مثل قول العباس، و قد خطب

ص:96

رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم خطبته المشهورة فی الفتح، فانتهی الی

قوله: «ان مکة حرام حرمها اللّه یوم خلق السموات و الارض لا یختلی خلاها و لا یعضد شجرها» : الا الاذخر یا رسول اللّه، فأطرق صلی اللّه علیه و آله و سلم و قال: الا الاذخر(1)، و مثل ما روی من تشفیعه له فی مجاشع بن مسعود السلمی و قد التمس البیعة علی الهجرة بعد أن قال علیه السلام: لا هجرة بعد الفتح، فأجابه الی ذلک، و مثل ادعائه سبقه الناس الی الصلوة علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم عند وفاته، و تعلقه بحدیث المیراث و حدیث اللدود الی غیر ما ذکرناه مما هو مسطور فی کتابه، و من تصحفه علم ان جمیع ما اعتمده لا یخرج عما حکمنا فیه، بخلوه من الاشاره الی نص أو دلالة علیه، و قد علمنا عادة الجاحظ فیما ینصره من المذاهب، فانه لا یدع غثا و سمینا و لا یغفل عن ایراد ضعیف و لا قوی حتی أنه ربما خرج الی ادعاء ما لا یعرف، و دفع ما یعرف، فلو کان لمن ذهب الی مذهب العباسیة خبر ینقلونه، یتضمن نصا صریحا علی صاحبهم لما جاز أن یعدل عن ذکره، مع تعلقه بما حکینا بعضه و اعتماده علی أخبار آحاد أکثرها لا یعرف(2)

جاحظ خلافت عباسیه را بر اساس میراث بحق دانسته

«و آنچه فرموده: زیرا که بنابر این زعم اکثر اوقات احب احباب از میراث محروم می شود و غیر محبوب آن را می برد(3) الخ.

پس کمال عجب است که فاضل رشید در این مقام، در حمایت جاحظ رئیس الاغتام، از دین و اسلام دست برداشته، این قول شنیع جاحظ

ص:97


1- الاذخر بکسر الهمزة و الخاء و سکون الذال : نبات طیب الرائحة . عریض الاوراق ، یسقف به البیوت ، یحرقه الحداد بدل الحطب و الفحم
2- الشافی ج 2 ص 115 - الی ص 117 ط النجف
3- ایضاح لطافة المقال ص 28 مخطوط

را که سراسر خلاف اجماع اهل اسلام است، و از آن بصراحت تمام مطاعن عظیمه العیاذ باللّه بجناب امیر المؤمنین علیه السلام متوجه می شود که بنابر این خلافت آن حضرت در مرتبۀ رابعه هم باطل می گردد، بر محض خطای نظر عمل می فرماید، و آن را مستلزم عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نمی داند، اگر سلب خلافت از آن حضرت در مرتبۀ رابعه، که این سلب سبب اتجاه شنایع عظیمه و التزام فظایح فظیعه است، هم مستلزم عداوت نیست، پس بیان بفرمایند که آخر مستلزم عداوت کدام امر است؟ اما آنچه گفته: و هر گاه این قول از جاحظ بموجب تصریح قاضی بجهت تقرب بمأمون عباسی سرزده شده باشد، غرض او از تلفظ بآن ارضاء خلیفه باشد، از آن عداوت امیر المؤمنین علیه السلام، که از امور قلبیه است، بخاطر گذرانیدن شخص انصاف را بقتل رسانیدنست(1).

پس از این عبارت ظاهر می شود که فاضل رشید بر عدم دلالت قول جاحظ بر عداوت و ناصبیت او احتجاج بدو وجه کرده:

یکی آنکه این قول چون بجهت تقرب بمأمون عباسی بوده غرض او از تلفظ بآن ارضاء مأمون باشد نه عداوت و ناصبیت.

دوم آنکه عداوت از امور قلبیه است، پس قول جاحظ بر آن دلالت نکند.

و این هر دو وجه از غرائب افادات است، چه از وجه اول بنابر اشتراط کلیت کبری ظاهر می شود که هر قولی که برای ارضاء رئیسی صادر شود اگر چه این قول در اقصای شناعت و خلافت دین و اسلام باشد، دلالت

ص:98


1- ایضاح لطافة المقال ص 28 مخطوط .

بر فساد عقیده و ناصبیت و عداوت قائل نمی کند، پس بنابر این سابین جناب امیر المؤمنین علیه السلام، که بغرض ارضاء سلاطین امویه می کردند نیز ناصبی و دشمن آن حضرت نباشند، و نیز بنابر این اگر کسی برای ارضاء بعض سلاطین کفار، جسارت بر إهانت و سب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم کند، محکوم بکفر و عداوت آن حضرت نشود الی غیر ذلک من المفاسد الشنیعة و القبائح السمجه، و در حقیقت این افاده هدم ارکان دین و اسلام و تبرئه ساحت بسیاری از کفار لئام است.

فاضل رشید رد حمایت جاحظ از حمایت اسلام دست کشیده

اما وجه دوم پس آن هم مثل وجه اول صریح الفساد و الاختلال، و موجب تحیر ارباب کمال است، و در حقیقت فاضل رشید باین وجه غیر سدید هم، طرفه توطئه و تمهید عذر برای نواصب عنید و کفار مرید نموده، زیرا که هر گاه قول دلالت بر عداوت نداشته باشد، و اطلاع بر عداوت باین سبب که از امور قلبیه است غیر ممکن بود، حکم بعداوت سائر نواصب و خوارج با جناب امیر المؤمنین علیه السلام ممکن نشود، و هم چنین حکم بعداوت کفار با سرور انبیاء اخیار صلوات اللّه و سلامه علیهم ما اختلف اللیل و النهار صحیح نشود، و هم چنین حکم بعداوت کفار با انبیاء سابقین، بسبب اقوال فظیعه شان صحیح نشود.

حالا تأمل باید فرمود که شخص انصاف را کدام کس بقتل رسانیده، و کدام کس آن را جامۀ حیات پوشانیده.

و نیز باید دانست که بنابر وجه دوم حکم بعداوت اهل حق با خلفاء ثلاثه و علماء سنیه نیز وجه صحتی ندارد، و نیز حکم بعداوتشان با اهل بیت علیهم السلام که ائمه سنیه بکمال وقاحت جسارت بر آن می سازند باطل محض خواهد شد، که سند این دعاوی جز اقوال نمی آرند، و قول حسب

ص:99

افادۀ رشیدیه دلیل عداوت نمی باشد، بلکه قول را دلیل عداوت گردانیدن شخص انصاف را بقتل رسانیدن است، پس ثابت شد که هر جا علمای سنیه حکم بعداوت کسی بسبب قول او کرده اند، شخص انصاف را بقتل رسانیده اند.

رشید با انکار تشیع مامون قاضی شوشتری را انتقاد کرده

اما آنچه گفته: و اعجب العجائب دیگر در این مقام آنکه جناب قاضی صاحب در «مجالس المؤمنین» حکم بتشیع مأمون و دیگر عباسیه قاتلین اهل بیت اطهار نموده اند کما سیأتی نقله(1).

پس مخدوش است بچند وجه:

اول آنکه حکم بتشیع مأمون، اجله علمای سنیه، و اکابر محققین اعلام اساطین، و افاخم محققین، و جهابذه منقدین ایشان نموده اند، پس هر تشنیعی که بر آن حکم می زنند راجع باین حضرات است.

علامه جلال الدین عبدالرحمن بن الکمال أبی بکر السیوطی الشافعی در کتاب «تاریخ الخلفاء» گفته» :

المأمون عبداللّه ابو العباس الرشید، ولد سنة سبعین و مائة فی لیلة الجمعة منتصف ربیع الاول، و هی اللیلة التی مات فیها عمه الهادی، و استخلف أبوه.

و امه أم ولد اسمها مراجل، ماتت فی نفاسها به، و قرأ العلم فی صغره، سمع الحدیث من أبیه، و هشیم و عباد بن العوام، و یوسف بن عطیة، و أبی معاویة الضریر، و اسماعیل بن علیه، و حجاج الاعور، و طبقتهم، و أدبه الیزیدی(2).

و جمع الفقهاء من الآفاق، و برع فی الفقه و العربیة و ایام الناس، و لما کبر عنی

ص:100


1- ایضاح لطافة المقال ص 28 مخطوط .
2- الیزیدی : یحیی بن المبارک العدوی النحوی اللغوی المقرئ البصری ، سکن بغداد و أخذ عن الخلیل ، توفی بخراسان 202 ، و له أولاد و أولاد أولاد علماء .

بالفلسفة و علوم الاوائل و مهر فیها فجره ذلک الی القول بخلق القرآن، روی عنه ولده الفضل، و یحیی بن اکثم، و جعفر بن أبی عثمان الطیالسی، و الامیر عبداللّه بن طاهر، و أحمد بن الحارث الشیعی، و دعبل الخزاعی، و آخرون، و کان أفضل رجال بنی العباس حزما، و عزما، و حلما، و علما، و رأیا، و دهاء، و هیبة، و شجاعة، و سوددا، و سماحة.

و له محاسن و سیرة طویلة، لولا ما أتاه من محنة الناس فی القول بخلق القرآن، و لم یل الخلافة من بنی العباس أعلم منه، و کان فصیحا مفوّها، و کان یقول: معاویة بعمروه، و عبدالملک بحجاجه، و أنا بنفسی.

و کان یقال لبنی العباس فاتحة، و واسطة، و خاتمة، فالفاتحة السفاح و الواسطة المأمون، و الخاتمة المعتضد.

اکابر اهل سنت مامون عباسی را شیعه دانسته اند
اشاره

و قیل: انه ختم فی بعض الرمضانات ثلاثا و ثلاثین ختمة، و کان معروفا بالتشیّع، و قد حمله ذلک علی خلع أخیه المؤتمن و العهد بالخلافة الی علی الرضا کما سنذکره(1).

«از این عبارت واضح است که مأمون معروف بود بتشیّع، و همین تشیع باعث شد مأمون را بر خلع برادر خود مؤتمن و عهد خلافت بسوی امام رضا علیه آلاف التحیة و الثناء.

و نیز سیوطی در «تاریخ الخلفاء» بعد فاصله یسیره از عبارت سابقه گفته» :

و فی سنة احدی و مائتین خلع أخاه المؤتمن من العهد، و جعل ولی العهد من بعده علی الرضا بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق، حمله علی ذلک افراطه

ص:101


1- تاریخ الخلفاء للسیوطی ص 284 ط دار الفکر

فی التشیع حتی قیل: انه هم أن یخلع نفسه و یفوض الامر إلیه، و هو الذی لقبه الرضا، و ضرب الدراهم باسمه، و زوجه ابنته، و کتب الی الآفاق بذلک، و أمر بترک السواد و لبس الخضر، فاشتد ذلک علی بنی العباس جحدا، و خرجوا علیه، و بایعوا ابراهیم بن المهدی، و لقب «بالمبارک» فجهز المأمون لقتاله، و جرت امور و حروب، و سار المأمون الی نحو العراق، فلم ینشب علی الرضا أن مات فی سنة ثلاث، فکتب المأمون الی أهل بغداد یعلمهم أنهم انما نقموا علیه بیعته لعلی، و قد مات، فردوا جوابه أغلظ جواب، فسار المأمون، و بلغ ابراهیم ابن المهدی تسلل الناس من عهده، فاختفی فی ذی الحجة، فکانت أیامه سنتین الا أیاما، و بقی فی اختفائه مدة ثمان سنین، و وصل المأمون بغداد فی صفر سنة أربع، فکلمه العباسیون و غیرهم فی العود الی لبس السواد و ترک الخضرة فتوقف ثم أجاب الی ذلک(1).

«از این عبارت واضح است که مأمون مفرط در تشیع بود، و همین افراط در تشیع او را برداشت بر خلع برادر خود مؤتمن، و گردانیدن امام علی الرضا علیه السلام را ولی عهد بعد خود، و افراط تشیع مأمون بمرتبۀ بود، که گفته شده: بدرستی که او قصد کرد که خلع نماید نفس خود را، و تفویض کند امر خلافت را بسوی حضرت امام رضا علیه السلام و عجب تر آنست که خود فاضل رشید هم این عبارت سیوطی را، که نص صریح است بر تشیّع مأمون در همین کتاب «ایضاح» در ما بعد نقل فرموده است.

پس چسان در این جا، و هم در بعض مقامات دیگر این کتاب، و هم در «شوکت عمریه» و غیر آن، نسبت تشیع را بمأمون سبب نهایت

ص:102


1- تاریخ الخلفاء للسیوطی ص 285 ط بیروت

طعن و تشنیع و سخریه و فسوس گمان برده، و ندانسته که این نسبت هر گاه موافق است با تصریح مثل سیوطی، که مجدد مذهب سنیه در مائه تاسعه بوده.

و مبنی است بر الزام و افحام، تشبث بآن و توجیه طعن بسبب آن، بمراحل قاصیه از تأمل و مراعات طریق مناظره دورتر افتاده، بلکه این تشنیع و استهزاء ابواب صنوف تشنیع و طعن بر آن عمدة الاذکیاء گشاده.

اما اثبات این معنی که فاضل رشید خود عبارت سیوطی را نقل کرده، پس باید دانست که جناب او، در ما بعد در مقام اثبات حصول رتبۀ عالی در دنیا برای فاطمیین گفته:

بگفتار سیوطی مامون عباسی در تشیع افراط کرده

و شیخ جلال الدین سیوطی در «تاریخ الخلفاء» می فرماید» :

و فی سنة احدی و مائتین خلع (أی المأمون) أخاه المؤتمن من العهد، و جعل ولی العهد بعده علی الرضا بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق، حمله علی ذلک افراطه فی التشیع حتی قیل: انه همّ أن یخلع نفسه، و یفوض الامر إلیه، و هو الذی لقبه بالرضا، و ضرب الدراهم باسمه، و زوجه ابنته، و کتب الی الآفاق بذلک، و أمر بترک السواد و لبس الخضرة، فاشتد ذلک علی بنی العباس جدا، و خرجوا علیه و بایعوا ابراهیم المهدی و لقب بالمبارک، فجهز المأمون لقتاله و جرت امور و حروب(1)انتهی.

«و از آنجا که ولیعهد ساختن مأمون حضرت امام رضا علیه السلام را از مشهورات، و دائر بر ألسنۀ ثقات، لهذا تبییض وجه قرطاس بتکثیر سواد

ص:103


1- تاریخ الخلفاء ص 285 ط بیروت

شواهد این مدعا از قبیل ایضاح واضحات انتهی(1).

و علامه شمس الدین محمد بن احمد ذهبی در کتاب «سیر النبلاء» بترجمۀ احمد بن حنبل گفته» :

کانَ اَلنّاسُ أُمَّةً واحِدَةً و دینهم قائما فی خلافة أبی بکر و عمر، فلما استشهد قفل باب الفتنة عمر رضی اللّه عنه، و انکسر الباب، قام رؤس الشر علی الشهید عثمان حتی ذبح صبرا، و تفرقت الکلمة، و تمت وقعة الجمل، ثم وقعة صفین، فظهرت الخوارج و کفّرت سادة الصحابة، ثم ظهرت الروافض و النواصب، و فی آخر زمن الصحابة ظهرت القدریة، ثم ظهرت المعتزلة بالبصرة، و الجهمیة و المجسمة بخراسان، فی اثناء عصر التابعین، مع ظهور السنة و أهلها الی بعد المائتین، فظهر المأمون الخلیفة، و کان ذکیا متکلما له نظر فی المعقول، فاستجلب کتب الاوائل، و عرّب حکمة الیونان، و قام فی ذلک و قعد و خب(2) و أوضع، و رفعت الجهمیة و المعتزلة رءوسها بل و الشیعة.

فانه کان کذلک، و آل به الحال الی أن حمل الامة علی القول بخلق القرآن و امتحن العلماء فلم یمهل و هلک لعامه، و خلی بعده شرا و بلاء فی الدین، فان الامة مازالت علی ان القرآن العظیم کلام اللّه تعالی و وحیه و تنزیله، لا یعرفون غیر ذلک.

حتی نبغ لهم القول بأنه کلام اللّه مخلوق مجعول، و أنه یضاف الی اللّه تعالی اضافة تشریف، کبیت اللّه، و ناقة اللّه، فأنکر ذلک العلماء، و لم یکن الجهمیة یظهرون فی دولة المهدی و الرشید و الامین، فلمّا ولیّ المأمون و کان منهم

ص:104


1- ایضاح فاضل رشید ص 93 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکنهو
2- خب : طال - ارتفع

أظهر المقالة(1).

ذهبی و ابن کثیر مامون عباسی را شیعه دانسته اند

«از این عبارت ظاهر است که علامة ذهبی تصریح کرده: بآنکه مأمون مثل شیعه بوده، و بهمین سبب شیعه هم در زمان او سرهای خود بلند کردند و خود صاحب «مجالس المؤمنین» هم تصریح ابن کثیر را بتشیع مأمون ذکر فرموده، چنانچه بترجمۀ مأمون گفته:

ابن کثیر شامی در تاریخ خود تصریح به تشیع او نموده انتهی(2).

پس کمال عجب است که فاضل رشید بتمسک خود صاحب «مجالس المؤمنین» التفات نمی کند، و اعتنائی بتصریح مثل علامه ابن کثیر، که از اجلۀ اساطین و اعاظم محدثین و محققین ایشان است، نمی فرماید، و نه بر إفادۀ علامه سیوطی که خود ناقل آنست نظری می اندازد، و نه از تصریح علامه ذهبی حسابی برمیدارد، و جابجا بر نسبت تشیع بمأمون زبان طعن و ملام دراز می سازد، و نمی داند که این طعن و تشیّع متوجه باکابر ائمه، و اساطین محققین او است، بلکه چون عبارت سیوطی که حاکم بتشیّع مأمون است خودش نقل کرده، و احتجاج و استناد بآن نموده.

لهذا نزد خود جنابش هم تشیّع مأمون مسلّم باشد، پس این همه تشنیعات متوجه بخود جناب او است.

و عبد الرحمن بن محمد بن خلدون المغربی در کتاب «العبر و دیوان المبتدأ و الخبر» گفته» :

الخبر عن أبی العباس من دول الاسلام و انشاء دولتهم و الالمام بنکت

ص:105


1- سیر النبلاء ج 11 ص 236 ط بیروت
2- مجالس المؤمنین ج 2 ص 269 ط طهران - الاسلامیة

أخبارهم و عیون أحادیثهم، هذه الدولة من دولة الشیعة کما ذکرنا وقرتها منهم یعرفون بالکیسانیة، و هم القائلون بامامة محمد بن علی بن الحنفیة بعد علی، ثم بعده الی ابنه أبی هاشم عبداللّه، ثم بعده الی محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس بوصیته کما ذکرنا، ثم بعده الی ابنه ابراهیم الامام ابن محمد، ثم بعده الی أخیه أبی العباس السفاح، و هو عبداللّه بن الحارثیة، هکذا مساقها عند هؤلاء الکیسانیة و یسمون أیضا الحرماقیة نسبة الی أبی مسلم لانه کان یلقب بحرماق، و لبنی عباس أیضا شیعة یسمون الراوندیة من اهل خراسان، یزعمون ان أحق الناس بالامامة بعد النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم هو العباس لانه وارثه و عاصبه لقوله: «وَ أُولُوا اَلْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اَللّهِ»(1) و أن الناس منعوه من ذلک و ظلموه الی أن رده اللّه الی ولده، و یذهبون الی البراءة من الشیخین و عثمان، و یجیزون بیعة علی لان العباس قال له: یا ابن أخی هلم ابایعک فلا یختلف علیک اثنان.

و لقول داود بن علی علی منبر الکوفة یوم بویع السفاح: یا أهل الکوفة انه لم یقم فیکم امام بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم الاّ علی بن أبی طالب، و هذا القائم فیکم یعنی السفاح(2).

بگفتار ابن خلدون دولت عباسیه دولت شیعه بود

«از این عبارت ظاهر است که اصل دولت عباسیه از دولت شیعه است، و فرق این دولت از شیعه می باشند، پس نسبت صاحب «مجالس المؤمنین» تشیع را بخلفای بنی العباس موافق افاده ابن خلدون باشد، پس تشنیع فاضل رشید بر نسبت تشیع ببنی العباس عین تشنیع بر اسلاف جلالت اساس خود است.

و نیز از آخر این عبارت ظاهر است که داود بن علی بر منبر کوفه بروز

ص:106


1- الانفال : 75 - و الاحزاب : 6
2- تاریخ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 3 ص 173 ط بیروت

بیعت سفاح گفته: بدرستی که قائم نشد در شما امامی بعد حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم مگر علی بن ابی طالب، و این قائم در شما یعنی سفّاح، و این قول صریح است در نفی خلافت ثلاثة، و چون سفّاح هم ردّی بر آن نکرده، بطلان خلافت ثلاثه نزد او غیر منکر باشد.

پس تشیع سفاح و اتباع او از این عبارت ثابت شد.

و از این جا است که صاحب «مجالس المؤمنین» این قول داود بن علی در ترجمه سفاح برای اثبات تشیع او ذکر کرده حیث قال:

عبد اللّه بن محمد بن علی بن عباس بن عبد المطلب، کنیتش ابو العباس لقبش سفاح است، ولادتش سنة خمس و مائة، اول خلفاء آل عباس است، بیعتش بسعی حسن بن قحطبه طائی، و نصرت ابو مسلم مروزی در آدینۀ چهاردهم شهر ربیع الاول سنة اثنتین و ثلثین و مائة.

داود عباسی خلافت غیر علی علیه السلام و سفاح را باطل معرفی کرده

صاحب «روضة الصفا» آورده که صباح جمعه ابو العباس با أتباع خود سوار شده، در دار الامارۀ مروان فرود آمده، و از آنجا بمسجد جامع رفت، و بر منبر برآمده، بر پای خطبه بخواند، بخلاف بنی امیه که ایشان نشسته می خواندند، و بنابر آنکه در آن روز ضعفی داشت بر بالای منبر بنشست، و عمش داود بن علی از وی بیک درجه پایانتر ایستاده خطبه را تمام کرد، و آخرین کلام داود با اهل کوفه این بود که: میان شما و پیغمبر شما هیچ خلیفه بحق پای اقتدار بر منبر ننهاد، مگر علی بن ابی طالب علیه السلام، و این امام که بر منبر است یعنی عبد اللّه بن محمد، و بدانید که این امر بما متعلق شد و از میان ما بیرون نرود، تا آن زمان که عیسی علیه السلام از آسمان فرود آید، بعد از آن سفاح و داود از منبر فرود آمده

ص:107

بدار الاماره رفتند، و ابو جعفر منصور تا نماز دیگر باخذ بیعت مشغول بود، و چون بیعت تمام شد، و بر مسند خلافت استقلال یافتند در استئصال بنی امیّه مبالغه تمام نمودند، چنانکه در احوال دمشق از مجلس اول مذکور شد انتهی(1).

و این قول داود را عماد الدین ادریس بن علی بن عبداللّه هم نقل کرده، چنانچه در «کنز(2) الاحبار فی السیر و الاخبار» که نسخه عتیقه آن بعنایت پروردگار پیش این خاکسار حاضر است بعد ذکر خطبه خواندن ابو العباس سفاح مذکور است» :

و کان موعوکا فاشتد وجعه، فجلس علی المنبر و صعد عمه داود بن علی دونه علی مراقی فی المنبر، فقال: الحمد للّه شکرا شکرا شکرا الذی أهلک عدونا و أصار إلینا میراثنا من نبینا صلی اللّه علیه و آله و سلم، الان اقشعت حنادس الظلم، و انکشف غطاؤها، و أشرقت أرضها و سمائها، و طلعت الشمس من مطلعها و بزغ القمر من مبزغه، و أخذ القوس باریها(3) ، و عاد السهم الی منزعه، و رجع الحق الی نصابه، من أهل بیت نبیکم، أهل الرأفة و الرحمة بکم و العطف علیکم، ثم ذکر سوء سیرة بنی أمیّة و جورهم و عسفهم.

و قال: فتبا تبا لبنی حرب و بنی مروان آثروا فی مدتهم و عصرهم العاجلة

ص:108


1- مجالس المؤمنین ج 2 ص 264 ط طهران
2- قال فی کشف الظنون : کنز الاخبار لمحمد بن شیرویه البلخی المتوفی سنة ، و للشریف ادریس بن علی بن عبداللّه ، ذکره الخزرجی فی تاریخ الیمن ، انتهی ما فی کشف الظنون فتراه سماه کنز الاخبار بالخاء المعجمة و انما هو کنز الاحبار بالحاء المهملة .
3- الباری : ناحت السهم ، و من أمثالهم : اعط القوس باریها أی فوض أمرک الی من یحسنه .

علی الاجلة، و الدار الفانیة علی الباقیة، فرکبوا الاثام، و ظلموا الانام، و انتهکوا المحارم، و أطال فی هذا المعنی، و کان فصیحا، مرتجلا للخطب معروفا بذلک، معدودا فی خطباء بنی هاشم، ثم قال و ان أمیر المؤمنین عز اللّه نصره، عاد الی المنبر بعد الصلوة، لانه کره أن یخلط بکلام الجمعة غیره، و انما قطعه عن استتمام الکلام بعد أن أخذ فیه شدة الوجع، فادعوا اللّه لامیر المؤمنین بالعافیة، فقد أبدلکم اللّه بمروان، عدو الرحمن، و خلیفة الشیطان، الشاب المکتهل، المتبع لسلفه الابرار الاخیار، فعج الناس له بالدعاء.

ثم قال: یا أهل الکوفة انا و اللّه مازلنا مظلومین مقهورین علی حقنا، حتی أتاح اللّه لنا شیعتنا من أهل خراسان، فأحیا بهم حقنا، و أبلج بهم حجتنا، و أظهر بهم دولتنا، أیها الناس أنه و اللّه ما کان بینکم و بین رسول اللّه صلی اللّه علیه خلیفة الا علی بن أبی طالب و أمیر المؤمنین هذا الذی خلفی.

ثم نزلا فسار أبو العباس الی القصر، و أجلس أخاه أبا جعفر، یأخذ البیعة علی الناس فی المسجد، حتی جنه اللیل، و قد کان حین سارت القواد نحو أبی العباس لحقهم أبو سلمة الخلال فأدخلوه وحده، فسلم علیه بالخلافة، فقال بعضهم علی رغم أنفک یا بن الفاعلة، فنهاهم أبو العباس، و خرج أبو العباس فعسکر بحمام أعین فی عسکر أبی سلمة، و نزل معه فی حجرته بینهما ستر، و استخلف علی الکوفة و أعمالها عمه داود بن علی، و بعث عمه عبداللّه بن علی لقتال مروان الخ(1).

«و گمان مبر که فاضل رشید در صرف کتاب «ایضاح» با وصف نقل عبارت سیوطی مشتمل بر تشیع مأمون، و استناد بآن مخالفت آن آغاز نهاده، و باب طعن و تشنیع بر نسبت تشیع بمأمون گشاده، بلکه

ص:109


1- کنز الاحبار فی السیر و الاخبار مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .

فاضل رشید در شبهات خود بر بعض مقامات «صوارم» نیز معروف بودن مأمون بتشیع از «تاریخ الخلفاء» سیوطی نقل کرده، و تمسک بآن نموده، و بنقد جانش خریده، بلکه تصریح ابن کثیر بتشیع مأمون نیز از صاحب «مجالس» در این شبهات نقل کرده، و عجب که بعد این افاده در شبهات خود بر بعض عبارات حسام، و شبهات خود بر بعض مباحث ذو الفقار، که همراه همین شبهات خود بر بعض مقامات «صوارم» ظاهر کرده، نسبت تشیع را بمأمون سبب نهایت طعن و تشنیع، و باعث غایت تهجین و توهین می گرداند، تا آنکه این نسبت را مثبت ناصبیت می پندارد، و نمی داند که هر گاه ابن کثیر نسبت تشیع بمأمون کرده باشد و حسب تصریح ملازمانشان علامه سیوطی، که مجدد دین سنیه در مائه تاسعه بوده، معروف بودن مأمون بتشیع ثابت ساخته.

پس اگر صاحب «مجالس» هم نسبت تشیع بمأمون برای الزام و افحام منکرین، و اثبات حقیقت خلافت بلا فاصله جناب امیر المؤمنین علیه السلام، و افضلیت آن حضرت بر زبان خلفاء متسننین نماید، چرا مورد طعن و تشنیع و استهزاء گردد، و چگونه این نسبت مثبت ناصبیت و عداوت گردد، و گو استهزاء و تمسخر بر این نسبت در «شوکت عمریه» و کتاب «ایضاح» بر غفلت و ذهول، بسبب امتداد و طول زمان محمول می تواند شد، لکن در ادراک وجه طعن و تشنیع، که در شبهات خود بر حسام و ذو الفقار فرموده، عقل متحیر است، که با وصفی که کل این شبهات سه گانه اوراقی چند بیش نیست باز وقوع سرعت ذهول و غفول در آن محیر عقول است.

و سید محمد بن عبدالرسول برزنجی، که از متعصبین متکلمین سنیه

ص:110

است، نیز تصریح بشیعیت مأمون و مجاهرت او در این باب کرده، و عهد او را بسوی امام رضا علیه السلام معلل به شیعیت او کرده، در حقیقت حقیت مذهب شیعه و بطلان مذهب سنیه مثل آفتاب روشن ساخته چنانچه در کتاب «نواقض الروافض» گفته» :

و انما کان منکرا فی زمن بنی العباس القول بانحصار الامامة فی بنی الزهراء لانه کان موجبا لاخراج بنی العباس من الخلافة، بل المأمون منهم کان شیعیا مجاهرا، و لهذا عهد الی الامام علی الرضا بن موسی الکاظم(1).

تشیع بنی عباس تشیع بمعنی عام است

«دوم آنکه تشیع بر دو معنی اطلاق می یابد:

اول معنایی که مرادف ایمان خاص است پس مراد از شیعه حسب این اطلاق امامی اثنا عشری است، که معتقد امامت ائمه اثنا عشر علیهم السلام، و سائر ضروریات مذهب امامیه اثنا عشریه باشد.

دوم معنای عام است، که بنابر این مراد از شیعی کسی است که، قائل بخلافت بی فصل جناب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام باشد گو بامامت جمیع ائمه اثنا عشر علیهم السلام معتقد نباشد، و گو منکر بعض ضروریات مذهب حق باشد، و اطلاق شیعه بر فرق هالکه، مثل اسماعیلیه، و زیدیه، و فطحیه، و واقفیه، و امثالهم بهمین معنی است، پس بمجرد نسبت تشیع بکسی ثابت نمی شود که او امامی اثنا عشری بوده.

پس اگر مأمون و هارون شیعی باشند بمعنی ثانی، کدام مقام استعجاب و استغراب است؟ و چرا این نسبت سبب توجیه طعن و استهزاء باهل حق

ص:111


1- نواقض الروافض - ذیل قوله : من هفواتهم الشنیعة ایجابهم التقیة ، ص 20 مخطوط فی مکتبة المؤلف .

تواند شد؟ و عموم تشیع از اثنا عشریت در اطلاقات علماء، امری است نهایت واضح و مشهور، و بغایت لایح و معروف، که بر ناظر کتب ملل و نحل و کتب عقائد که در آن ذکر فرق می نمایند مخفی نیست، و ادنی متتبع و متفحص در این باب ارتیاب ندارد، لکن فاضل رشید ظاهرا دیده و دانسته خود را بر در تغافل زده، نسبت تشیع را بامثال مأمون و هارون سبب طعن موهوم موهوم گردانیده.

و علاوه بر تصریحات علمای اهل حق بعموم تشیع از اثنا عشریت، کتب ائمه سنیه هم بآن ناطق است، کتاب «ملل و نحل» شهرستانی، و «عبر ابن خلدون» ، و «شرح مواقف» و امثال آن بدست باید گرفتن و از این استعجاب و استغراب باید گذشتن.

و دورتر چرا باید رفت همین «تحفۀ» شاهصاحب با علی اصوات ندا می نماید بعموم تشیع از اثنا عشریت، که در باب اول داد فسانه خوانی در ذکر انشعاب فرق شیعه داده اند پس اگر فاضل رشید کتب ملل و نحل و کتب عقائد را بنظر بصیرت ندیدند، حیرت است که آیا بمطالعه باب اول تحفه هم مشرف نگردیدند که جابجا بسبب نسبت تشیع بمأمون و هارون و امثال او بر خود پیچیدند، و آنرا باعث نهایت طعن و تشنیع، و سبب غایت سخریه و استهزاء فهمیدند.

و از اطراف طرائف آنست که خود فاضل رشید هم در شبهات خود بر حسام، عموم شیعیت از اثنا عشریت، در مقام حمایت مولوی عبدالعلی که نسبت قول بعصمت ائمه اثنا عشر بجمیع روافض کرده، باهتمام ثابت می نماید، و باز در همین جا بلکه در همان شبهات، نسبت تشیع را بمأمون و هارون و امثالشان سبب طعن و تشنیع بلیغ گمان می برد، و داد زبان درازی

ص:112

می دهد، و تصور نمی کند که هر گاه شیعیت عام است از اثنا عشریت، و نزد اثنا عشریه کسی که بر مذهبشان نباشد کافر و ضال و مبتدع و خاسر است، پس از محض نسبت تشیع بکسی کجا حقیقت او نزد اثنا عشریه لازم می آید.

صاحب مجالس المؤمنین مطلق شیعه را یاد کرده

سوم آنکه کلمات خود صاحب «مجالس المؤمنین» بنهایت تصریح و غایت توضیح دلالت دارد بر آنکه، جناب او در این کتاب مطلق شیعه را ذکر می کند، نه محض شیعه امامیه اثنا عشریه را، چنانچه در «مجالس» در ترجمه علاء الدولة احمد سمنانی، بعد ذکر جوابی از قول او بامامت امام ابن الامام محمد بن الحسن العسکری گفته: و بر تقدیر تسلیم می گوئیم انکار وجود محمد بن الحسن العسکری علیه السلام منافی تشیع شیخ نیست، چه بعضی از طوائف شیعه، حتی جمعی از امامیه، قائل بدوازده امام، که یکی از ایشان محمد بن الحسن العسکری علیه السلام است نیستند، چه مناط تشیع بر اعتقاد آن است که بعد از رسول، خلیفه بحق بلا فصل حضرت امیر المؤمنین علی بن أبی طالب است، چنانچه در صدر کتاب مذکور شده، و آنچه در این مقام از روایت صاحب احباب، و عبارت رساله شیخ تحریر یافت، نص صریح است در این باب، و ما در مواضع این کتاب ذکر مطلق امامیه را منظور داشته ایم، مقصور بذکر امامیه اثنا عشریه نگذاشته ایم انتهی(1).

این عبارت بوجوه عدیده دلالت دارد بر آنکه نزد صاحب «مجالس» از محض نسبت تشیع بکسی حقیقت مذهب او لازم نمی آید، و تشیع عام است از اثنا عشریه:

اول آنکه قول او: «انکار وجود محمد بن الحسن العسکری علیه السلام

ص:113


1- مجالس المؤمنین ج 2 ص 137 ط طهران

منافی تشیع شیخ نیست» ، صریح است بر آنکه نزد صاحب «مجالس» تشیع عام است از اثنا عشریت، که انکار وجود حضرت صاحب العصر علیه السلام را منافی تشیع نمی گیرد، و ذکر منکر وجود آن حضرت را در این کتاب، مضاد غرض خود نمی داند.

دوم آنکه قول او: «چه بعضی از طوائف الخ» صریح است در آنکه بعضی از طوائف شیعۀ امامیه، قائل بامامت ائمه اثنا عشر علیهم السلام نیستند، پس اگر سوای حضرت صاحب العصر علیه السلام، امامت دیگر ائمه علیهم السلام را هم کسی منکر شود، و بامامت بی فاصلۀ جناب امیر المؤمنین علیه السلام قائل باشد، او هم داخل شیعه بمعنی عام است، و بحث در این کتاب از شیعه عام است نه از شیعۀ خاص.

سوم آنکه قول او: «چه مناط تشیع الخ» ، صریح است در آنکه، مدار تشیع مبحوث، عنه در این کتاب، بر اعتقاد امامت بی فاصلۀ جناب امیر المؤمنین علیه السلام است، پس فرق هالکه ضاله، که بامامت بی فاصلۀ آن حضرت قائلند، گو منکر امامت دیگر ائمه علیهم السلام باشند، متشیعند بمعنی عام.

چهارم آنکه از قول او: «چنانچه در صدر کتاب مذکور شد» نیز عموم تشیع از اثنا عشریت ظاهر است، و عبارت صدر کتاب که اشاره بآن در این مقام فرموده این است: اما شیعی کسی است که خلیفۀ بحق، بعد حضرت پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام را داند، و سنی کسی است که ابو بکر را داند، و امامیه اثنا عشریه از شیعه، ایدهم اللّه تعالی، جمعی اند که قائل بدوازده امامند، بتفصیلی

ص:114

که مذکور خواهد گردید.(1)

منکر امامت هر کدام از ائمه حق هالک و گمراه است

پنجم آنکه از آخر عبارت بتصریح صریح ظاهر است، که صاحب «مجالس» در این کتاب مطلق امامیه را ذکر کرده، و قصر کتاب بر امامیه اثنا عشریه که اهل حقند نکرده، بلکه هر کسی را که قائل بخلافت بی فصل جناب امیر المؤمنین علیه السلام باشد ذکر کرده، گو بخلافت دیگر ائمه معصومین علیهم السلام قائل نباشد.

پس با این همه اهتمام صاحب «مجالس» بدفع شبه رکیکه، و تبرئه ذیل خود را تلویث بتهمت بی اصل، هم در صدر کتاب و هم در این مقام بوجوه عدیده، اعتراض بر آنجناب نمودن داد انصاف و دانشمندی دادنست.

و هر گاه ثابت شد حسب تصریح صاحب «مجالس» که تشیع عام است از اثنا عشریت، پس این هم باید دانست: که اجماع أهل حق خلفا عن سلف واقع است بر آنکه منکر امامت یکی از ائمه علیهم السلام ضال(2) و هالک، و خاسر، و بی دین، و کافر است، پس بنابر این اگر صاحب «مجالس» بکفرۀ بنی عباس تشیع را بمعنی عام نسبت نماید، اعتراضی بر او لازم نیاید، و کفر و ضلال منکر امامت یکی از ائمه اطهار علیهم السلام، نزد اهل حق هر چند مقام ریب و اشتباه نیست، لکن

ص:115


1- مجالس المؤمنین ص 5
2- و خود فاضل رشید در « ایضاح » از « کافی » نقل کرده عن ابان عن الفضل عن أبی عبد اللَّه علیه السلام قال : من ادعی الامامة و لیس من اهلها فهو کافر . و لا یخفی علی المتأمل ان الحدیث المروی لا یثبت المدعی أی کفر منکر الامامة

بحمد اللّه و حسن توفیقه این معنی از صدر کتاب «مجالس المؤمنین» هم ظاهر است چنانچه در مقدمه کتاب گفته:

و از جمله اخبار صحیحه و روایات صریحه، که طائفه امامیه اثنا عشریه در انحصار خلفای کرام در دوازده امام، از ذریت حضرت سید الانام علیه و علیهم السلام روایت می نماید، آنست که روایت نموده سید اجل زین الملة و الدین علی بن عبد الحمید الحسینی النجفی در شرح «مصباح المتهجد» از شیخ اقدم اعلم، مقتدای الطائفة المحقة بین الامم، شیخ ابو عبد اللّه محمد مفید، که او رفع می نماید بامام همام بحر الحقایق جعفر بن محمد صادق علیه السلام، که آن حضرت فرموده که: حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم می فرماید» :

حدثنی جبرئیل علیه السلام عن رب العزة جل جلاله انه قال: من علم ان لا اله الا انا وحدی، و ان محمدا عبدی و رسولی، و ان علی بن أبی طالب خلیفتی و ان الائمة من ولده حججی، ادخلته الجنة، و نجیته من النار بعفوی، و ابحت له جواری، و اوجبت له کرامتی، و اتممت علیه نعمتی، و جعلته من خاصتی، ان نادانی لبیته، و ان دعانی اجبته، و ان سألنی اعطیته، و ان سکت ابتدأته، و ان أساء رحمته، و ان فرمنی دعوته، و ان رجع الیّ قبلته، و ان قرع بابی فتحته، و من لم یشهد ان لا اله الا انا وحدی، او شهد و لم یشهد ان محمدا عبدی و رسولی، او شهد و لم یشهد ان علی بن أبی طالب خلیفتی، او شهد و لم یشهد ان الائمة حججی، فقد جحد نعمتی، و صغر عظمتی، و کفر بآیاتی و کتبی، ان قصدنی حجبته، و ان سألنی حرمته، و ان نادانی لم اسمع ندائه، و ان دعانی لم استجب دعاءه، و ان رجانی خیبته، و ذلک جزاء منی، و ما انا بظلام للعبید.

فقام جابر بن عبداللّه الانصاری فقال: یا رسول اللّه من الائمة من ولد علی

ص:116

ابن أبی طالب؟ فقال: الحسن و الحسین سیدا شباب أهل الجنة، ثم سید العابدین فی زمانه علی بن الحسین، ثم الباقر محمد بن علی، و ستدرکه یا جابر، فاذا ادرکته فاقرأه عنی السلام، ثم جعفر بن محمد الصادق، ثم موسی بن جعفر، ثم الرضا بن موسی، ثم التقی محمد بن علی، ثم النقی علی بن محمد، ثم الزکی الحسن بن علی، ثم ابنه القائم بالحق مهدی امتی، یملأ اللّه به الارض قسطا و عدلا، کما ملئت جورا و ظلما، هؤلاء یا جابر خلفائی و خلصائی و اولیائی و عترتی، من عصاهم فقد عصانی، و من انکر واحدا منهم فقد انکرنی، بهم یمسک اللّه السماء ان تقع علی الارض الا باذنه، و بهم تمنع الارض ان تمید بأهلها(1).

«صاحب «مجالس» بر دفع این شبه رکیکه، در صدر کتاب، و در ترجمۀ علاء الدولة، و دیگر مقامات اکتفا نکرده، در عنوان ذکر بنی عباس هم، باوضح تقریرات و ابین توضیحات، بیخ این شبه سخیفه برکنده ضلال و کفر و خسران متغلبه بنی عباس ثابت کرده، تا کسی را مقام اشتباه و التباس، و ریب و وسواس، در باب غدران بنی عباس باقی نماند، و کسی بر نسبت تشیع بایشان اعتراض و ایراد نکند.

در «مجالس المؤمنین» در مجلس هشتم مذکور است:

جند اول آل عباس که ایشان را هاشمیه نیز می خوانند، عدد ایشان سی و هفت نفر، مدت ملکشان از روز جمعه ربیع الاول سنة اثنین و ثلثین و مائة، تا شب چهاردهم صفر ست و خمسین و ستمائه، پانصد و بیست و شش سال، قدماء و فضلای ایشان شیعی بوده اند، و خلیفه و امام بحق بعد از حضرت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بلا فصل حضرت أمیر المؤمنین علیه السلام را می دانسته اند، اما بواسطۀ آنکه در زمان هر یک

ص:117


1- مجالس المؤمنین ج 1 ص 13 و ص 14 ط طهران .

از ایشان، یکی از ائمه اهل البیت علیهم السلام، که مستحق خلافت فی الحقیقة ایشان بوده اند، و مع هذا چنانکه در مقدمه مذکور شد، اکابر علویه با ایشان در مقام مدافعه و مقاتله بودند، حفظ ملک عقیم نموده، در غالب اوقات اظهار عقائد اهل سنت و جماعت می نموده اند، تا از هجوم شیعه، و روکش ساختن ائمه طاهرین امین توانند بود، و بعضی از ایشان نیز باین اکتفا ننموده، مرتکب حبس و قتل بعضی از ائمه طاهرین و ذریت سید المرسلین، که معاصر ایشان بوده شده اند، و ابتدای این اظهار، و افتاح قبایح ناهنجار، از منصور غدار شد، چنانکه در شرح حال او مذکور خواهد شد انتهی.(1)

ضلالت خلفاء عباسیه بوجوه عدیده آشکار است

از این عبارت بوجوه عدیده، ضلال و خسران متغلبین بنی عباس ظاهر است:

اول آنکه از قول او: «اما بواسطۀ آنکه إلخ» واضح است که در زمان هر یک از این متعلبین، مستحق خلافت فی الحقیقة، یکی از ائمه اهل بیت علیهم السلام بوده، پس خلفای بنی العباس غاصب و ظالم و جائر و کافر باشند، که متسلط بر خلافت بنا حق بودند.

دوم آنکه از قول او: «حفظ ملک عقیم نموده» ، ظاهر است کظهور النار علی العلم، و النور فی الظلم، که خلفای بنی عباس در بلای حب ملک و مال، و مخالفت عترت و آل گرفتار بودند، و بسبب ابتلاء باین بلیه، و ارتکاب این خطیئه، از رشد و رشاد، و صلاح و سداد، بمراحل قاصیه دور، و از متابعت حق و صواب، و اقتفاء سنت و کتاب مهجور،

ص:118


1- مجالس المؤمنین ج 2 ص 263 ط طهران

وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ(1) سوم آنکه از قول او: «در غالب اوقات اظهار عقائد اهل سنت و جماعت نموده اند الخ» ظاهر است، که بنی العباس در غالب اوقات، اظهار عقائد اهل سنت و جماعت، بغرض باطل حفظ ملک عقیم، و ابداء موافقت مبطلین، و مدغلین و مفسدین، و معاندین دین، بحب دنیای لئیم سقیم می نمودند، و ناهیک به ضلالا و شنارا، و بوارا و خسارا.

چهارم آنکه از قول او: «و بعضی از ایشان الخ» واضح است، که بعضی از بنی عباس مرتکب حبس و قتل بعض ائمه طاهرین، و ذریت حضرت سید المرسلین صلی اللّه علیه و آله اجمعین گردیدند، و باقصی حد افحش انواع کفر و خسران، و غایت عدوان و طغیان رسیدند، پس ثابت شد که صاحب «مجالس» بکمال وضوح و اجهار، و بنهایت استبداد و اصرار، کمال شقاوت و ضلالت، و غایت کفر و خسارت اینها ثابت می کند.

پنجم آنکه از قول او: «و ابتدای این اظهار الخ» کفر و عداوت و خسران منصور مغرور، و ضلال و شنآن و کثرت غدر آن مدحور، در کمال وضوح و ظهور است.

و نیز در «مجالس المؤمنین» بعد عبارت سابقه مسطور است:

و در تاریخ یافعی مسطور است که سبب انتقال خلافت ببنی العباس آن بود، که بسیاری از شیعه معتقد امامت محمد بن حنفیه بودند، بعد از برادر او امام حسین علیه السلام، و چون محمد وفات یافت، شیعه او اعتقاد امامت پسرش ابو هاشم داشتند، و او عظیم القدر بود، و شیعه او را تابع بودند، و چون ابو هاشم را در شام وفات نزدیک رسید، و عقب نداشت، وصیت

ص:119


1- النور 40

خلافت خود بمحمد بن علی بن عبداللّه بن عباس کرده، با او گفت که خلافت در اولاد تو خواهند بود، انگاه کتب خود را باو سپرد، و شیعه خود را بمتابعت او امر فرموده، چون محمد را وفات رسید، پس خود ابراهیم مشهور بامام را وصی خود ساخت، و چون مروان بن محمد که آخر ملوک بنی امیه بود ابراهیم را بگرفت، و ابراهیم بیقین دانست که مروان او را خواهد کشت، برادر خود عبد اللّه سفاح را وصی خود ساخت، و او اول کسی است که متولی خلافت شد از اولاد عباس.(1) این است کلام یافعی، و مضمون آن، علی رغم انف ملا سعد الدین تفتازانی، صریح است در آنکه شیعه را، در زمان ملوک بنی امیه، شیوع و کثرتی تمام بوده، و در میان ایشان کتب شرعیه بوده، و از محمد بن حنفیه تا زمان خلافت بنی العباس، منتظر خروج بر متغلبان بنی امیه بوده اند، با آنکه آن جماعت شیعه کل قائل بامامت محمد بن حنفیه بوده اند، ایشان را کیسانیه می گویند، و دیگر فرق امامیه، که احق ایشان اثنی عشریه اند، در تحت متابعت محمد بن حنفیه و بنی العباس داخل نشده اند، بلکه در اکثر اوقات با یکی از علویه اتفاق کرده، بر بنی العباس خروج کرده اند چنانکه سابقا مذکور شد انتهی(2).

از این عبارت ظاهر است که امامیه اثنا عشریه متابعت بنی عباس نکرده اند بلکه امامیه اثنا عشریه بنی العباس را ظالم، و غاصب، و جائر، و اهل ضلال و مجادله و مقاتله ایشان را مباح و حلال می دانستند.

پس ثابت شد که بنی عباس از اهل حق که امامیه اثنا عشریه اند، بنص

ص:120


1- مرآة الجنان یافعی ج 1 ص 263 در وقایع سال 125
2- مجالس المؤمنین ج 2 ص 265 ط طهران .

صاحب «مجالس» خارج اند، و در ارباب ضلال و خسار و اصحاب کفر و بوار و الج.

ذکر عباسیه در مجالس المؤمنین بجهت رد بر تفتازانی است

و نیز از این عبارت ظاهر است که غرض صاحب «مجالس» از ذکر متغلبه بنی عباس در این کتاب و اثبات تشیعشان، رد است بر سعد الدین تفتازانی، که بزعم او شیعه در زمان سابق کثرتی نداشتند، و هر گاه بنی عباس حسب تصریحات ائمه و اساطین سنیه شیعه باشند، یعنی قائل باشند بخلافت بی فاصله جناب امیر المؤمنین علیه السلام، کذب تفتازانی و امثال او از متعصبین طرف ثانی در نفی کثرت شیعه در زمان سابق بکمال وضوح ظاهر می گردد و ظاهر است که غرض تفتازانی نفی کثرت قائلین بخلافت بی فصل جناب امیر المؤمنین علیه السلام علی الاطلاق است، تقییدی در آن بنفی کثرت اثنا عشریه نیست، تا اثبات تشیع بنی عباس بمقابله او، دلالت بر اثنا عشریت ایشان کند، و حقیتشان نزد اهل حق لازم آید.

و علاوه بر این همه دیگر عبارت «مجالس» در تراجم منصور، و هارون و مأمون، و غیر آن دلائل صریحه است بر آنکه صاحب «مجالس» این متغلبین را از جائرین و ظالمین و معاندین و هالکین می داند، و فضایح و قبایح ایشان را ظاهر می نماید.

مگر عجب آنست که فاضل رشید ببعض همین عبارات تمسک نموده چنانچه در همین کتاب «ایضاح» بعد ذکر بعض توهمات، که آن را مثبت تعصب اهل حق باصحاب دانسته گفته: و بمناسبت مقام چندی از وجوه مشعره بر عدم ولاء، و قلت اعتنای این حضرات نسبت باهل بیت، و ازواج و بنات سرور کائنات علیه و علیهم افضل الصلوات و التسلیمات باید شنید،

ص:121

و بکنه ولای ادعائی این بزرگان باید رسید، و چون این باب پس طویل الذیل است، و صاحب «تحفه» قدری از آن در کتاب خود بیان نموده لهذا در این مقام بر ذکر پنج وجه از آن بطریق نموده اکتفا می رود(1).

و بعد بیان سه وجه رکیک گفته:

خلفای عباسیه قولا و فعلا اظهار تشیع میکردند

چهارم آنکه قاتلین ائمه اطهار و اولاد ابرارشان بقبیح ترین انحاء قتل نزد بعض کبرای امامیه در زمرۀ رفیعۀ شیعه داخلند، چنانکه قاضی نور اللّه شوشتری در «مجالس المؤمنین» در مجلس هشتم که معنونست بآنکه مجلس هشتم در ذکر ملوک نامدار و سلاطین کامکار از فرقۀ ناجیه اولو البصائر و الابصار، در ترجمۀ منصور دوانقی فرموده: چون در اوائل خلافت او علویه با او در مقام خلاف بودند، و شیعه را از متابعت او منع کرده، می گفتند که خلافت حق آل علی است، ابو جعفر مضطر گردیده تدبیر حال خود در آن دید که با اهل سنت و جماعت موافقت نماید، و بامداد ایشان هجوم علویه را از خود دفع نماید، لاجرم در یکی از مجالس از روی خشم قسم یاد کرده گفت: و اللّه لارغمن انفی و انوفهم و ارفع علیهم بنی تیم و عدی، یعنی بینی خود و بینی علویه را بر خاک خواهیم مالید، و علی رغم ایشان بنی تیم و بنی عدی را، که عبارت از ابو بکر و عمر باشد، بر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام تقدیم خواهم نمود، و اظهار مذهب اهل سنت و جماعت خواهم کرد، پس بمقتضای قسم خود عمل نموده در خطبه ذکر خلفای ثلاثه را بر ذکر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام تقدیم نموده، و دشمنی آل علی علیه السلام را آشکار کرد، و بسیار کس از سادات و علویان را بکشت، و در دیوار جامع منصور که در بغداد است

ص:122


1- ایضاح لطافة المقال ص 164

بسیاری از بنی فاطمه را زنده دفن کرد، و محمد و ابراهیم ابنا عبد اللّه بن الحسن بن علی بن أبی طالب علیه السلام بر وی خروج کردند، و لشگر فرستاد تا ایشان را بقتل آوردند، و اصوب آن بود که نظر بآن اعمال عقوبت مآل، که بی شبهه طریق عفو و شفاعت حضرت پیغمبر و آل را بر او مسدود ساخته، ذکر او را در این کتاب نیاریم، و او را و امثال او را باهل سنت ارزانی داریم، امام چون مبنای کتاب بر رعایت جانب اعتقاد بود، و معهذا منصور مذکور، در مقامی که او را خوف زوال ملک نبود، اظهار تشیع قولا و فعلا می نمود، چنانکه بعد از این مذکور خواهد شد، انتهی ما اردنا نقله.

و این عبارت پر بشارت، با وجود نص بودن آن بر تشیع منصور دوانقی مثقل بر فوائد بسیار است، که تنبیه بر بعض آن، برای اهتزاز طبایع ناظرین در کار است.

از آن جمله است غایت حمایت مثل منصور بذکر بدایت علویه در خلاف ورزیدن با او، و منع نمودن شیعه را از متابعت او، و قتلش ایشان را باضطرار، که موهم عذر مسموع از طرف او، در قتل و هتک حرمت، و آشکارا کردن دشمنی سادات می شود.

و از آن جمله است آنکه تشیع همچو مشرب عذب اوسع المشارب است، که با وجود آشکار کردن دشمنی آل علی، و قتل بسیاری از ایشان، و زنده دفن کردن بسیاری از بنی فاطمه، زوال نمی پذیرد.

و از آن جمله است آنکه اعتقاد تشیّع با وجود بند شدن راه عفو و شفاعت حضرت پیغمبر و آل از بعض اهل آن مرتفع نمی شود، زهی مذهب قوی بنیاد که استحکامش قوی تر از بنای هرمان.

ص:123

و اگر چه لطائف این عبارت بسیار است لیکن روما للاختصار بر همین قدر اکتفا رفت.

و نیز جناب قاضی صاحب کتاب مذکور، در مجلس مزبور در ترجمۀ هارون بعد ذکر واقعۀ حبس کردن، و بشهادت رسانیدن او حضرت موسی کاظم را، ارشاد کرده که هارون با این همه اعمال وخامت مآل، که بواسطۀ حب جاه از او سرزده، در عقیدۀ تشیّع راسخ بود، و از نصرت آن مذهب مسرور می بود، لاجرم بوجهی که در مجلس پنجم گذشت همواره هشام بن الحکم را، که از تلامذۀ حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بود، با علماء اهل خلاف در مباحثه مذهب انداختی، و ایشان را در شکنجه مناظرۀ او مالیده و ملزم ساختی، و بآن مفتخر و مسرور بودی، و هشام را جواهر و عطایا مقرر فرمودی.

صاحب «طرائف» آورده که در ترجمۀ هارون الرشید از «تاریخ نیشابور» که تألیف حاکم أبی عبداللّه نیشابوری است مسطور است: که روزی ذکر آل ابی طالب نزد رشید می گذشت، رشید گفت که عوام توهم کرده که علی و اولاد او را دشمن می دارم، و اللّه چنین نیست که ایشان گمان کرده من اند، و خدا می داند شدت محبت مرا نسبت بعلی و حسن و حسین علیهم السلام، و معرفتی که مرا بفضل ایشان حاصل است، لیکن چون ما طلب خون ایشان از بنی امیه نمودیم، و خدای تعالی تعالی ما را سلطنت روی زمین داد، و علویین را بخود نزدیک ساختیم، و با ایشان مخالطت نمودیم بر ما حسد بردند، و از هر طرف بر ما خروج کردند، و خواستند که سلطنت را از دست ما برون برند انتهی ما أردنا نقله.

ص:124

و فوائد ثلثة که آنفا در عبارت اولی از «مجالس المؤمنین» مبیّن شده از این عبارت هم مستفاد، بلکه جنایت قتل امام بحق، که از اشد جنایات است بر آن مستزاد، و چون از عبارات «مجالس المؤمنین» قاضی نور اللّه شوشتری معاندت و معادات ظاهرۀ شیعه که بعض سلاطین عباسیّه باشند، با ائمۀ طاهره و اولاد عالی درجات انحضرت واضح، پس ثبوت عداوت ظاهره، و اساءت باهره، از بعض افراد شیعه، نسبت بأئمه امجاد از حکم محکم قاضی عدل مستفاد، و داخل کننده همچو اعادی بد کردار در زمرۀ شیعه ابرار اولی البصائر و الابصار، محض باقوال آن فجار، که از قبیل اقرار العاقل لنفسه است، از اعاظم موالیان حیدر کردار، و آن همه کردار عجائب اطوار علمای خود را فراموش کرده، اهل سنت را بمقتضای دینداری و انصاف شعاری، معرای از ولایت سید الانبیاء گفتن، از نوادر روزگار باشد انتهی(1).

و این همه فغان و غریو فاضل رشید، مبنی بر محض تغافل و عدم تدبر و تأمل است، چه پر ظاهر است که نسبت تشیّع عام بقاتلین ائمه اطهار و اولاد ابرارشان، هرگز موجب لوم و طعن و عیب و ثلب، و سبب رمز و لمز، و همز، و غمز نمی تواند شد، زیرا که قاتلین ائمه علیهم السلام نزد اهل حق کافرند، و اشقی الاولین و الآخرین.

پس تشیّع عام که در آن بسیاری از فرق هالکه و ضالّه داخلند اگر بایشان منسوب شود، از آن حقیقت و نجات، و تبجیل و تعظیم شان ثابت نمی شود.

آری از ثبوت تشیع ایشان لائح می گردد: که ایشان امام بر حق بعد

ص:125


1- ایضاح لطافة المقال ص 166

جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را می دانستند، و خلافت ثلاثه را باطل، و چون بسیاری از ائمه و اساطین اهل سنّت، ابن عباسیه را خلفاء بر حق می دانند، و مبالغه در تعظیم و تبجیلشان می نمایند، پس باثبات تشیّع عباسیه صحت خلافت بی فاصله جناب امیر المؤمنین علیه السلام، و افضلیت آن حضرت بر زبان ائمّه و اساطین سنیه ثابت شود.

و نیز کثرت معتقدین خلافت بی فاصلۀ جناب امیر المؤمنین علیه السلام در زمان اول ثابت شود، و زعم واهی تفتازانی و امثال او باطل گردد.

اما تشبث بعنوان مجلس هشتم که در آن صاحب «مجالس» عباسیه را ذکر کرده پس آن هم بعنوان بی انصافی معنون است، زیرا که در این عنوان مذکور است یکی ملوک نامدار و دیگر سلاطین کامگار، پس از کجا ثابت توان کرد که از فرقۀ ناجیه أولو الابصار و البصائر بیان هر دو لفظ است، بلکه می گوئیم که از فرقه ناجیه الخ بیان سلاطین کامگار است و بس.

و بنا بر این آن سلاطین که معتقد بجمیع اعتقادات حقه و کل ضروریات مذهب اهل حق بودند، داخل در سلاطین کامگار باشند، و کسانی که بسبب مخالفت بعض عقائد حقّه خارج شدند، از اهل حق مثل بنی العبّاس و غیر ایشان داخل ملوک، و وصفشان بنامدار، بنابر شهرت دنیاوی وصیت حکومت است، نه باعتبار دین فتأمّل و أنصف حتی یأتیک الیقین.

و قطع نظر از این هر گاه بعد این عنوان که برای این مجلس نوشته، چون عنوان جندی که در آن بنی العباس را ذکر فرموده، صریح

ص:126

است در خروج ایشان از اهل حق کما ذکرنا آنفا، پس اعراض از عنوان اصلی و قریب نمودن و دست بر عنوان بعید انداختن، چه قدر از مراحل انصاف و تأمل دور افتادن است.

اما عبارت صاحب «مجالس» که در ترجمۀ منصور دوانقی وارد نموده پس ذکر آن اصلا نفعی بفاضل رشید نمی رساند، بلکه اعتراض و ایراد و شبهۀ او را صراحة مندفع می گرداند، چه از آن ظاهر است که نزد صاحب «مجالس» منصور و امثال او از اهل شرور، بلا ریب و شک خاسر و کافر و ضال، و هالک و سالک مسالک عداوت اهل بیت علیهم السلام بودند.

آری چون اعتقاد تشیع عام داشتند، یعنی خلافت خلفای ثلثة را باطل می دانستند، باین سبب ایشان را در این کتاب ذکر کرده، زیرا که بنای این کتاب بر ذکر کسانی است که خلافت خلفای ثلثة را باطل دانند، و این تشیع عام است که در آن سائر فرق شیعه داخلند، و ظاهر است که نزد امامیه اثنا عشریه که اهل حقند فرق باقیه شیعه که مخالف اثنا عشریه اند ضال و کافر و بی دینند.

پس بسبب نسبت چنین تشیّع بمنصور و امثال او هیچ ضرری بأهل حق نمی رسد، آری از اثبات تشیع بنی العباس، ثابت می شود که بطلان خلافت خلفای ثلاثه، و متعّین بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای خلافت بی فاصله، چنان امری واضح بود، که منصور مدحور و امثال او هم، با وصف آن همه بغض و عناد اهل بیت امجاد، اعتقاد بآن داشتند.

و چون جلالت و عظمتشان منصور و امثال او نزد ائمه و اساطین سنیه

ص:127

ظاهر است، چنانچه انشاء اللّه تعالی عنقریب بر تو واضح می شود بلکه ظاهر می گردد، که اینها خلفای بر حق نزد این حضرات بودند، پس ثبوت تشیعشان در حقیقت، ثبوت بطلان مذهب سینه است حسب اعترافشان و للّه الحمد علی ذلک.

اما آنچه گفته: این عبارت پر بشارت با وجود نص بودن آن بر تشیع منصور دوانقی الخ.

پس مجاب است بآنکه ثبوت تشیع منصور دوانقی، که مراد از آن تشیّع عام است، اصلا ضروری بأهل حق نمی رساند، و مزعوم فاضل رشید را بر کرسی ثبوت نمی نشاند، زیرا که در تشیع عام بسیاری از فرق هالکه داخلند، که ایشان نزد اهل حق حظی از نجات ندارند و مثل کفار مخلد فی الناراند، و مع ذلک نسبت تشیع عام هم باعتبار اوائل حال منصور است، چه از عبارت «مجالس» ظاهر است که منصور بعد خلاف علویه از آن هم برگشت، و موافقت با اهل سنت و جماعت نمود، و خلفای ثلاثه را بر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام تقدیم نمود و دشمنی آل علی آشکارا کرد.

پس بعد ظهور این شرور از منصور، تشیع عام آن مغرور هم، که نفی خلافت ثلاثه و تفضیل جناب امیر المؤمنین علیه السلام از ذاتیات آنست ثابت نشد، و ذکر تشیع او بنابر اوائل حال، قبل از اظهار کمال بغض و ضلال، و آشکار کردن عداوت آل باشد.

و باید دانست که عبارت فاضل رشید دلالت دارد بر آنکه ثبوت تشیع منصور علاوه بر فوائد ثلاثه است که از این عبارت استنباط کرده، حال آنکه هر دو فائدۀ آخر مبنی بر همان تشیع منصور است، پس وجهی

ص:128

برای ذکر ثبوت تشیع منصور علاوه بر این فوائد پیدا نمی شود.

اما فوائد ثلاثه که بعد ادعای اشتمال این عبارت بر فوائد بسیار ذکر کرده.

پس فائده اولی از آن مبنی بر محض توهم و اشتباه و بحث وسواس و التباس است، چه هرگز حمایت منصور از ذکر مخالفت علویه با او وضوح و ظهور ندارد، بلکه ذکر خلاف علویه با او، برای بیان سبب نکول و عدول آن ظلوم و جهول است از منهج محبت آل رسول و موافقت او با معاندان آن زمره مقبول، و چگونه عاقلی حمایت چنین معاند مغرور و عاقد پر شرور از قول صاحب «مجالس» متوهم سازد، و حال آنکه بیان سبب ارتداد احدی، بهیچ وجه دلالت بر حمایت او ندارد، و الا لازم آید که حق تعالی که، سبب انحراف شیطان از اطاعت او تعالی شأنه، و عدم سجود برای حضرت آدم بیان فرموده، معاذ اللّه حمایت شیطان کرده باشد، و لا یقول به الا شیطان مرید، أو أعفک عنید» .

قال اللّه تعالی وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ اَلسّاجِدِینَ* قالَ ما مَنَعَکَ أَلاّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ* قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ اَلصّاغِرِینَ* قالَ أَنْظِرْنِی إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ* قالَ إِنَّکَ مِنَ اَلْمُنْظَرِینَ(1).

«از آیه ما مَنَعَکَ الآیة ظاهر است که هر گاه حق تعالی از شیطان سبب ترک سجود پرسید، شیطان بجواب گفت: که من بهترم از آدم، که پیدا کردی مرا از نار و پیدا کردی آدم را از طین، پس ثابت شد که حق

ص:129


1- الاعراف من 11 الی 15

تعالی سبب امتناع شیطان از سجود، و وجه ارتداد او بیان فرموده، پس بنابر مزعوم فاضل رشید، لازم آید که معاذ اللّه حق تعالی غایت حمایت شیطان در قرآن فرموده باشد، که سبب امتناع شیطان از سجود از زبان شیطان نقل فرموده، و نیز وجه رد تمسک او بیان نفرموده، و نیز او را مهلت داده، و بیان آن فرموده.

و مراد از اضطرار در کلام صاحب «مجالس» نه الجائی است که سبب جواز باشد، بلکه مراد از اضطرار عصبیت و عناد، و اضطرام نار حقد و لداد است.

و قول فاضل رشید: (که موهم عذر مسموع از طرف او) الخ دلالت صریحه دارد بر آنکه این معنی موهم عذر مسموع از طرف منصور است، و ظاهر است که در مقام استدلال تشبث بموهمات و خیالات نباید کرد، بلکه در این مقام تمسک بنصوص و تصریحات در کار است، و اگر بمحض موهمات تمسک خواهند کرد، در جواب ملاحده و زنادقه که بآیات موهمه تشبیه و تجسیم و تناقض و امثال آن تمسک می نمایند، بکدام حیله دست خواهند زد، عجب است که با وصف این همه مهارت و حذاقت، چنین امر صریح را در نمی یابند.

و نهایت تحیر آنست که فاضل رشید محض ذکر خلاف علویه را با منصور، که سبب انهماک او در عداوت و شقاوت گردیده، و حسب افادۀ خودش هم نص بر اعتذار نیست، که آنرا موهم عذر مسموع گفته، موجب غایت حمایت منصور می داند، و سبب غایت تشنیع و تهجین، و مثبت ناصبیت می پندارد.

و از افادات و تصریحات ائمه و اساطین دین خود، که از آن سراسر

ص:130

تبجیل و تعظیم و مدح و اطراء و ثناء منصور، و اثبات غایت جلالت و عظمت او در دین ظاهر است، خبری برنمی دارد، و بملاحظۀ آن حکم بناصبیت اساطین و ائمه خود نمی فرماید، و کدام عاقل تجویز خواهد کرد که محض ذکر خلاف علویه با منصور، که سبب موافقت او با سنیه گردیده، و نهایت صریح است در ذم و تهجین و توهین و تضلیل او، مفید غایت حمایت منصور گردد، و نهایت تعظیم و تبجیل، و مدح و ستایش و اطراء و ثناء او، و اعتقاد حقیقت خلافت او، کما سیمر علیک ذلک کله ان شاء اللّه تعالی علی لسان ائمة السنّة و أرکانهم، هرگز سبب غایت حمایت منصور پر شرور، و مثبت ناصبیّت این حضرات پر زور نگردد.

عجب که فاضل رشید این اصطلاح بدیع خود را ملاحظه نمی کند، و بادّعای اصطلاح مزعومی در باب جاحظ چشمک می زند.

اما فائدۀ ثانیه پس مخدوش است بآنکه فاضل رشید در ضار و نافع، و شهد عالی و سم ناقع تمیز نفرموده، وسعت مذهب تشیّع را بکمال افتخار و استبشار ذکر می کند، و ثبوت آنرا از عبارت صاحب «مجالس» تمرة الغراب گمان می برد، حال آنکه پر ظاهر است که ثبوت این وسعت مضیّق مجال، و قاطع قیل و قال آن معدن فضل و کمال است.

چه هر گاه تشیّع مشرب أوسع المشارب باشد، که با وجود آشکار کردن دشمنی آل علی، و قتل بسیاری از ایشان، و زنده دفن کردن بسیاری از بنی فاطمه، زوال نمی پذیرد.

تشیع بمعنای عام برای عباسیه موجب فضیلت نیست

پس نسبت چنین تشیع بظلمۀ بنی العباس، مثبت هیچ فضلی و جلالتی برای ایشان نباشد، و نسبت تشیع عام بایشان، مثل نسبت اسلام بخوارج

ص:131

و نواصب، موجب افتخار و استکبار ایشان نگردد.

امّا فائده ثالثه پس مخدوش است بآنکه اهل حق بنهایت اهتمام و مبالغت ثابت می سازند که بر بسیاری از فرق شیعه، که منکر امامت بعض ائمه اطهار علیهم السلام اند، راه عفو و شفاعت حضرت پیغمبر خدا و آل نجبا علیه و علیهم آلاف التحیة و الثنا مسدود است، پس باستفادۀ این معنی از عبارت «مجالس» چه جای استبشار و افتخار است، بلکه این معنی خود دافع شبهه و مزیل اعتراض است، که از مجرّد نسبت تشیّع بکسی توهم ثبوت نجات برای او، تو هم دور از کار و قابل تماشای اولی الابصار است.

پس منصور مغرور که کافر مدحور است، اصلا نزد صاحب «مجالس» شرفی و جلالتی ندارد، بلکه حسب افادۀ جناب او هالک و خاسر و غیر ناجی است، پس تمسّک بذکر او در این کتاب غفلت یا تغافل صریح است.

اما آنچه گفته: (و اگر چه لطائف این عبارت بسیار است) الخ پس قبل از این هم تصریح فرموده اند بآنکه، این عبارت مشتمل بر فوائد بسیار است، و باز بغیر فاصله معتدّ بها، بتکرار بی لطف ارشاد می سازند که لطائف این عبارت بسیار است، و با این همه ارعاد و ابراق اکتفا بر فوائد ثلاثه تبرکا باعداد الثلثة المنیفة فرموده اند، و از حریم تثلیث پا بربع تربیع هم نگذاشته، و عذر روم اختصار، با وصف انهماک در مطالب دور از کار، از عجائب روزگار است.

امّا تشبّث بعبارت صاحب «مجالس» که در ترجمۀ هارون فرموده، پس آن هم بعدم تأمل و تدبّر مقرون، زیرا که در این عبارت تصریح

ص:132

بوخامت اعمال او موجود، و خود افاده می فرمایند که صاحب «مجالس» واقعه حبس کردن، و بشهادت رسانیدن او حضرت امام موسی کاظم علیه السلام را قبل از این ذکر کرده.

پس هارون نزد صاحب «مجالس» و سائر اهل حق، کافر شقی، و ملحد ازلی، مثل یزید و معاویه و امثال ایشان باشد، و تشیع او مثل تشیع دیگر فرق هالکه ضاله، مثل اسماعیلیه و واقفیه، و غیر ایشان نفعی باو نرساند که مجرد انکار امامت یک امام، موجب کفر و ضلال و هلاک ابدی است، چه جا که حبس امام بر حق، و قتل او هم زیاده بر آن گردد.

امّا آنچه گفته: (و چون از عبارت «مجالس المؤمنین» قاضی نور اللّه شوشتری معاندت و معادات ظاهره) الخ پس ثبوت معاندت و معادات ظاهره بعض سلاطین عباسیه، با ائمه طاهرین، و اولاد عالی درجات آن حضرت، ضرری بأهل حق نمی رساند، و ثبوت عداوت ظاهره از بعض افراد متسمین بشیعه، نسبت بأئمه امجاد، از حکم محکم صاحب «مجالس» مدّعای فاضل رشید را ثابت نمی گرداند.

چه اهل حق هرگز حقیت جمیع فرق متسمین بشیعه را مدعی نشده ، بلکه افادات و تصریحاتشان، در کتب اعتقادات و کتب مناظره و کتب ذکر مذاهب، نصوص صریحه است بر آنکه غیر اثنا عشریه، جمیع فرق متسمین بشیعه هالک و ضال و کافر و غیر ناجیند.

اما آنچه گفته: (و داخل کنندۀ همچو اعادی بد کردار) الخ، پس هرگز صاحب «مجالس» این اعادی بد کردار از زمرۀ شیعۀ ابرار اولی البصائر و الابصار نمی داند، بلکه تصریحات صریحه جابجا، بر هلاک و ضلال و کفر و عدم نجاتشان می فرماید، و در عنوان ذکر این غدران

ص:133

بد کردار، کفر و ضلال ایشان ثابت می نماید، تا کسی را تو هم دخولشان در زمرۀ اهل حق رو ندهد، اگر فاضل رشید باین تصریحات اعتنا ننماید، بلکه آن را از مزید خوش فهمی و دقیقه سنجی، دلائل رد بر صاحب «مجالس» و سبب طعن و تشنیع، و الزام ناصبیت و عداوت گرداند و نیز بعنوان ذکر آل بنی عباس التفات نکند، و محض بر عنوان مجلس که آن هم مثبت مطلوبش نیست، پیچ و تاب خورد، این مرض را چه علاج است.

و قول او محض باقوال آن فجار، که از قبیل اقرار العاقل لنفسه است دلالت صریحه دارد بر آنکه اقوال معادیان و معاندان، متضمن دعوی محبت اهل بیت در مدح و ثنا و تبجیل اهل بیت علیهم السلام، مثبت محبتشان با اهل بیت علیهم السلام در واقع نمی تواند شد.

پس هر گاه اقوال عباسیه، در دعوی محبت اهل بیت علیهم السلام، مثبت محبتشان در واقع نباشد، ذکر جاحظ فضائل و مناقب جناب امیر المؤمنین علیهم السلام را، چگونه مثبت محبت او با آن حضرت باشد و وصمت ناصبیت را از او دور گرداند، آری تشبث اهل حق باقوال عباسیه، برای اثبات فضائل اهل بیت، و اثبات خلافت بی فاصله جناب امیر المؤمنین علیه السلام، و هم تمسکشان باقوال جاحظ بر مطلوب خود نهایت متین و وزین است.

و باید دانست که از این افاده رشیدیه بوضوح تمام ظاهر است: که کسی که این عباسیه را از ابرار، و اولی البصائر و الابصار قرار دهد، او بلا ریب معادی و دشمن جناب امیر المؤمنین علیه السلام است.

خلفای عباسیه را اعلام اهل سنت بعظمت یاد کرده اند

و نیز فاضل رشید در شبهات خود بر بعض مقامات «صوارم» بعد ذکر

ص:134

بعض خلفاء عباسیه گفته:

و نیز می گویند یعنی مخالفان اهل حق، که آنچه از این خلفاء شیعه بر ائمه گذشت، معاذ اللّه که از احدی از خلفاء اهل سنت بر آنها گذشته باشد، پس وای بر این ادعاء تشیع که مخالفین بآن افتخار می نمایند، و این عقیده را مستلزم نجات می انگارند، گو صاحب آن تمام عمر در فسق و فجور گذرانیده باشد کما هو مصرح فی کتبهم و أحادیثهم و حققه القاضی فی کتابه «مجالس المؤمنین» و غیره من الامامیة فی تصانیفهم(1).

و نیز فاضل رشید در شبهات خود بر بعض مقامات «صوارم» بعد ذکر هارون و مأمون گفته:

و اعمالی که از ایشان نسبت باهل بیت طاهرین سرزده شده، دل و زبان هیچ مسلم یاری نمی دهد که بتفصیل آن پردازند، و مع هذا اظهر و اشهر از آن است که محتاج بیان باشد انتهی(2).

نزد ناظر متدبر بکمال ظهور و وضوح، از عبارت ایضاح، و از این هر دو عبارت، مثل دیگر عبارت رشید، که در «شوکت عمریه» مذکور است، کمال شناعت و فظاعت حمایت منصور و هارون و مأمون، و نهایت سماجت و قباحت رعایت این جماعة مطعون، ثابت گردید.

پس حالا باید دانست که این همه زور و شور و اغراق و مبالغه رشید، مبنی است بر غفلت و تغافل از افادات و تحقیقات و اعتقادات ائمه و اساطین عالی درجات خودش، زیرا که اعاظم ائمه سنیه، و اکابر ارکان و اجله اعیانشان، این ثلاثه منحوسه و اقران و امثالشان را بمدائح عظیمه و مناقب

ص:135


1- شبهات صوارم ص 3 .
2- شبهات صوارم ص 14 .

جلیله می ستایند، و بپایۀ عالی از دین و دیانت و فضل و جلالت نشانند، تا آنکه خلافت حقه را، که جامع فضائل و محاسن و اصل محامد و مناقب است، و جمعی از ائمه اساطین سنیه کما یظهر من الرجوع الی منهاج السنة لابن تیمیه باثبات آن، برای حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و لو فی المرتبة الرابعة هم راضی نمی شوند، و نفی ائمه قوم آن را از حضرت امام حسین علیه السلام و دیگر ائمه معصومین علیهم السلام که خود ظاهر است نیز ثابت سازند.

پس بر صرف نسبت تشیع عام ببنی عباس طعن و استهزاء نمودن، و از این همه مدح و اطراء و تبجیل و ثنای ائمه و اساطین خود غفلت نمودن، موجب نهایت تحیر و سبب استغراب غریب است.

امّا منصور پر شرور، که ظالم مدحور و جائر مغرور است، و مظالم و مخازی او بر افواه خواص و عوام مذکور، و علی مر الدهور و کر العصور معروف و مشهور.

پس امام مالک که رکنی بس جلیل است از ارکان اربعه اسلام سنیان، مقتدی و هادی و معلم بودنش برای خود، و رجحان و افضلیت و اعلمیت او از سائر علماء و ائمه آن زمان ظاهر کرده.

و امام اعظم سنیان حضرت أبی حنیفه، بمثابۀ منهمک در ابتغاء مراضی آن جائر جافی بوده، که بسبب ارضاء او اسخاط خالق را بمقابله و معارضۀ حضرت امام بحق ناطق حضرت جعفر صادق علیه السلام ایثار کرده.

و دیگر اکابر و اساطین ائمه سنیه نیز بذکر مناقب عظیمه و محامد فخیمه برای او، اوراق دفاتر و اسفار را سیاه، و احوال معتقدین و مقلدین دیانت و امانت خود تباه می سازند.

ص:136

علامه عبد الرحمن بن محمد بن خلدون در کتاب «العبر و دیوان المبتدأ و الخبر» در بیان تنزیه هارون الرشید از شرب خمر که اطناب و اسهاب بسیار در آن نموده کما سیجیء عن قریب گفته» :

و لم یکن بینه أی بین هارون و بین جده أبی جعفر بعید زمن انما خلفه غلاما، و قد کان أبو جعفر بمکان من العلم و الدین، قبل الخلافة و بعدها، و هو القائل لمالک حین اشار علیه بتألیف «الموطأ»(1) : یا أبا عبد اللّه انه لم یبق علی وجه الارض اعلم منی و منک، و انی قد شغلتنی الخلافة، فضع انت للناس کتابا ینتفعون به، تجنب فیه رخص ابن عباس، و شدائد ابن عمر، و وطئه للناس توطئة.

امام مالک خود را شاگرد منصور دوانیقی دانسته

قال مالک: فو اللّه لقد علمنی التصنیف یومئذ، و لقد أدرکه ابنه المهدی أبو الرشید هذا، و هو یتورع عن کسوة الجدید لعیاله من بیت المال، و دخل علیه یوما و هو بمجلسه یباشر الخیاطین فی ارقاع الخلقان من ثیاب عیاله، فاستنکف المهدی من ذلک و قال یا امیر المؤمنین علی کسوة العیال عامنا هذا من عطائی، فقال لک ذلک و لم یصده عنه، و لاسمح بالانفاق فیه من اموال المسلمین، فکیف یلیق بالرشید علی قرب العهد من هذا الخلیفة و أبوته و ما ربی علیه من امثال هذه السیر فی أهل بیته و التخلق بها أن یعاقر الخمر أو یجاهر بها.(2) «از این عبارت واضح است که ابن خلدون در مدح و ثنا و ستایش و اطراء ابو جعفر منصور بغایت قصوی کوشیده، که عظمت مرتبه و جلالت منزلت او در علم و دین قبل خلافت و بعد آن ظاهر ساخته، و برای اثبات جلالت

ص:137


1- الموطأ لمالک بن أنس المتوفی 179 فی الحدیث ، شرحه جمع من العلماء مثل البطلیوسی المتوفی 522 ، و ابن حبیب المالکی المتوفی 239 ، و السیوطی المتوفی 911 ، و القرطبی المتوفی 463 و الباجی المتوفی 474 ، و غیرهم .
2- المقدمة لتاریخ ابن خلدون ص 14 ط بیروت

مرتبۀ او حکایت هدایت منصور مالک بن انس را بطریقه تصنیف ذکر کرده، و خلاصه اش این است که منصور اشاره کرد بر مالک بتألیف موطأ و گفت باو که أی ابا عبد اللّه باقی نمانده بر وجه ارض کسی عالمتر از من و تو، و بدرستی که مشغول ساخته است مرا خلافت.

پس وضع کن تو برای مردم کتابی را که منتفع شوند بآن، و پرهیز کن در آن رخص ابن عباس، و شدائد ابن عمر را، و توطئه کن آن را توطئه کردنی، مالک قسم بایزد ذو الجلال یاد کرده می فرماید: بدرستی که تعلیم کرد مرا منصور تصنیف را این روز.

پس بوجوه عدیده نهایت جلالت و کمال فضل و علم منصور نزد حماة اهل شرور ثابت می گردد:

اول آنکه خود ابن خلدون این حکایت را در مدح و ثنا، و اثبات عظمت مرتبۀ منصور ذکر کرده.

دوم آنکه از آن ثابت است که منصور تصریح کرده بآنکه بدرستی که باقی نمانده بر روی زمین عالمتری از او و از مالک.

پس از این عبارت معلوم شد که سائر علماء و محدثین و محققین ائمه سنیه سوای مالک، که جمعی کثیر و جمی غفیر در زمان آن عنید شریر بودند، کسی از ایشان بمرتبۀ منصور نمی رسید، و چون مالک بن انس این دعوی منصور، در مقام مدح منصور و نقل کرده، مقبولیت آن نزد مالک هم ظاهر باشد.

سوم آنکه از آن ظاهر است که منصور خود را مماثل و مقابل مالک ساخته، و مالک نجم الائمة سنیان است، و فضائل و مناقب او هوش ربای عالمیان، تا آنکه امام شافعی او را بر ابو حنیفه هم ترجیح داده.

ص:138

حافظ ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی در «حلیة الاولیاء» گفته» :

حدثنا محمد بن عبد الرحمن ابن سهل، أخبرنی محمد بن یحیی بن آدم الجوهری، ثنا محمد بن عبد اللّه بن الحکم، قال: سمعت الشافعی یقول: قال لی محمد بن الحسن: صاحبنا أعلم أو صاحبکم؟ قلت: ترید المکابرة أو الانصاف؟ قال: بل الانصاف.

قال قلت: فما الحجة عندکم؟ قال: الکتاب و السنة و الاجماع و القیاس.

قال: قلت: انشدکم اللّه أ صاحبنا أعلم بکتاب اللّه أم صاحبکم؟ قال: إذا انشدتنی باللّه فصاحبکم.

قلت: فصاحبنا أعلم بسنة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أم صاحبکم؟ قال:

صاحبکم.

قلت: فصاحبکم أعلم باقاویل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أم صاحبنا؟ قال:

فقال لی: صاحبکم.

قال: فقلت: بقی شیء غیر القیاس؟ قال: لا.

قلت فنحن ندعی القیاس اکثر مما تدعون، و انما یقاس علی الاصول فیعرف القیاس، قال: و یرید بصاحبه مالک بن انس.(1) «و محیی الدین ابو زکریا یحیی بن شرف النووی در «تهذیب الاسماء و اللغات» گفته» :

و اجتمعت طوائف العلماء علی امامته، و جلالته، و عظیم سیادته، و تبجیله، و توقیره، و الاذعان له فی الحفظ و التثبت، و تعظیم حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم.

قال البخاری: اصح الاسانید مالک عن نافع عن ابن عمر، و فی هذه المسئلة

ص:139


1- حلیة الاولیاء ج 6 ص 329 ط بیروت دار الکتاب العربی

خلاف سبق مرات، فعلی هذا المذهب قال الامام أبو المنصور التیمی: أصحها الشافعی عن مالک عن نافع عن ابن عمر عن النبی صلی اللّه علیه و سلم.

و قال سفیان: ما کان اشد انتقاء مالک للرجال.

و قال ابن المدینی: لا اعلم مالکا ترک انسانا الا من فی حدیثه شیء و قال احمد بن حنبل و ابن معین و ابن المدینی: أثبت أصحاب الزهری مالک.

و قال أبو حاتم: مالک ثقة، و هو امام الحجاز، و هو اثبت أصحاب الزهری.

و قال الشافعی أیضا: لو لا مالک و سفیان یعنی ابن عیینة لذهب علم الحجاز و کان مالک إذا شک فی شیء من الحدیث ترکه کله.

و قال أیضا: مالک معلمی، و عنه أخذنا العلم.

و قال حرملة(1): لم یکن الشافعی یقدم علی مالک أحدا فی الحدیث.

و قال وهیب بن خالد: ما بین المشرق و المغرب رجل آمن علی حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من مالک.

و روینا بالاسناد الصحیح فی الترمذی و غیره، عن أبی هریرة رض، قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: یوشک أن یضرب الناس آباط المطی فی طلب العلم و لا یجدون عالما أعلم من عالم المدینة.

قال الترمذی: حدیث حسن(2) «چهارم آنکه از این حکایت ظاهر است که «موطأ» حسب امر منصور مصنف شده، و منصور مالک را هدایت باین امر جلیل الشأن کرده.

پنجم آنکه از افاده منصور ظاهر می شود که خود او هم قادر بود بر تصنیف کتابی مثل «موطأ» ، لکن شغل خلافت او را از این تصنیف بازداشت.

ص:140


1- حرمله : هو ابن یحیی بن عبد اللَّه الحافظ ، صاحب الشافعی ، توفی سنة 243
2- تهذیب الاسماء و اللغات ج 2 ص 75 من القسم الاول .

ششم آنکه از کلام منصور ظاهر است که او بر محض امر بتصنیف «موطأ» اکتفا نکرده، بلکه طریقۀ تصنیف هم او را تعلیم کرده.

هفتم آنکه از این عبارت ظاهر است که اسم «موطأ» از کلام منصور مأخوذ است، پس مالک نام کتاب خود هم تبرکا و تیمنا از ارشاد او اخذ کرده.

هشتم آنکه مالک قسم بخدای قهار یاد کرده تصریح فرموده بآنکه هر آینه تعلیم کرد منصور مرا تصنیف را این روز، و این ارشاد باسداد مالک، که از غایت انصاف و تورع و اظهار حق سرزده، صریح است در آنکه مالک خود را متعلم منصور و مثل متلمذ او وا می نمود» .

فثبت من ذلک و لاح کون مالک مملوک منصور، و انه سالک مسلک ارشاد هذا المغرور، و تابع امر هذا المدحور، و معط ایاه التعظیم الجلیل الموفور (فَارْجِعِ اَلْبَصَرَ هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ)(1).

«و از قول ابن خلدون: «و لقد ادرکه ابنه المهدی الخ» ظاهر است که منصور در غایت ورع و زهد و تأثم و تحرز از تصرف در اموال مسلمین بوده، پس مرتبۀ منصور از حضرت عثمان، که دست تعدی در اموال مسلمین دراز فرموده بودند کما لا یخفی علی ناظر تشیید المطاعن، نیز بهتر و افضل باشد.

ابو حنیفه بفرمان منصور عباسی بمعارضه امام صادق علیه السلام برخواسته

و قاضی القضاة ابو المؤید محمد بن محمود الخوارزمی در «جامع مسانید» ابو حنیفه می گوید» :

أبو حنیفه قال: جعفر بن محمد أفقه من رأیت، و لقد بعث الی أبو جعفر المنصور أن الناس قد فتنوا بجعفر بن محمد، فهییء له مسائل شدادا، فلخّصت أربعین

ص:141


1- الملک 3

مسئلة، و بعثت بها الی المنصور بالحیرة، ثم أبرد الی فوافیته علی سریره، و جعفر ابن محمد عن یمینه، فوجدت من جعفر هیبة لم أجدها من المنصور، فأجلسنی ثم التفت الی جعفر قائلا: یا أبا عبد اللّه هذا أبو حنیفة فقال: نعم أعرفه، ثم قال المنصور: سله ما بدا لک یا أبا حنیفة، فجعلت أسأله و یجیب الاجابة الحسنة و یفحم حتی أجاب عن أربعین مسئلة، فرأیته أعلم الناس باختلاف الفقهاء، فلذلک أحکم أنه أفقه من رأیت.

أخرجه الحافظ طلحة، عن أبی العباس أحمد بن محمد، عن جعفر بن محمد ابن الحسین، عن أبی نجیح ابراهیم ابن محمد بن زیاد عن أبی حنیفة(1).

«از ملاحظۀ این روایت ظاهر است که ابو حنیفه، حسب اعتراف خودش اطاعت و امتثال امر منصور در برچیدن مسائل صعاب برای معارضه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نموده، و بعد از آن بمزید وقاحت و جسارت تطییبا لخاطر المنصور، و اطاعة لهذا الابلیس المدحور در صدد معارضه و مقابلۀ آن حضرت بر آمده، و داد اظهار کمال عقل و فهم و دین و ولای اهل بیت علیهم السلام داده، پس حسب این روایت منصور مطاع و مقتدای ابو حنیفه باشد، و ابو حنیفه بسبب اطاعت او دین و ایمان خود باخته، و علم معادات و معارضه حضرت صادق علیه السلام بامر او برافراشته.

عجب که امام اعظم سنیه بجان و دل در اطاعت منصور کوشد، و امتثال امر او و تطییب خاطر خبث ذخائر او را مقدم، و بالاتر از رعایت دین و اسلام پندارد، و باز فاضل رشید اظهار فضائح او را حمایت او قرار داده، بر اهل حق طعن نماید، و حیرت بر حیرت افزاید.

و قاضی حسین بن محمد الدیاربکری المالکی نزیل مکة در کتاب

ص:142


1- جامع المسانید ج 1 ص 222 ط المکتبة الاسلامیة . سمندری ( لائل پور ) .
دیاربکری مالکی منصور عباسی را بقلب امیر المؤمنین یاد کرده

«خمیس فی احوال النفس النفیس» که مصطفی ابن عبد اللّه القسطنطینی الشهیر بحاجی خلیفه و الکاتب الچلبی الاستنبولی در «کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون» گفته» :

خمیس فی أحوال النفس النفیس فی السیر: للقاضی حسین بن محمّد الدیار بکری المالکی، نزیل مکة المکرمة، المتوفی بها فی حدود سنة ست و ستین و تسعمائة، و هو کتاب مشهور، مرتب علی مقدمة و ثلاثة أرکان و خاتمة الخ(1) می گوید:

ذکر خلافة أبی جعفر المنصور عبد اللّه بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس أمیر المؤمنین القرشی الهاشمی، ثانی خلفاء بنی العباس، امه سلامة البربریة، و مولده فی سنة خمس و تسعین، و هو أسن من أخیه السفاح کما تقدم، و کان المنصور فی صغره یلقب بمدرک التراب، و بالطویل أیضا، ثم لقب فی خلافته بأبی الدوانیق لبخله، و کان بخیلا و لمحاسبته العمال و الصناع علی الدوانیق و الحبات سمّی بالدوانیقی، و کان مع هذا ربما یعطی العطاء العظیم.

(صفته) کان اسمر نحیفا طویلا مهابا، خفیف العارضین، معرق الوجه، رحب اللحیة، یخضب بالسواد کأن عینیه لسانان ناطقان، تخالطه ابهة الملک بزی النساک، تقبله القلوب، و تتبعه العیون، و کان فحل بنی العباس هیبة و شجاعة و حزما و رأیا و جبروتا، و جمّاعا للمال، تارکا للهو و الطرب کامل العقل، جید المشارکة فی العلم و الادب، فقیه النفس و کان یرجع الی عدل و دیانة، و له حظ من صلاة و تدین، و کان فصیحا بلیغا خلیقا للامارة، الا انه قتل خلقا کثیرا حتی استقام ملکه، بویع بالخلافة بعد أخیه السفاح، اتته البیعة و هو بمکة بعهد السفاح، لانه کان حج فی تلک السنة، و مکث فی الخلافة احدی و عشرین سنة و أحد عشر

ص:143


1- کشف الظنون ج 1 ص 725 ط بغداد

شهرا کذا فی سیرة مغلطای(1).

«از این عبارت مکررا واضح است که منصور بمرتبۀ عالیه خلافت نبویه فائز بوده.

و نیز از آن ظاهر است که معاذ اللّه منصور امیر المؤمنین بود، پس هر گاه منصور خلیفۀ بر حق و امیر المؤمنین باشد، حالا دیگر کدام فضل دینی باقی است، که فاضل رشید انتظار ثبوت آن دارد، یا للعجب که ذکر ارتداد منصور از تشیع عام، بسبب خلاف علویه و بیان فضائح و قبایح اعمال، و انسداد باب شفاعت بر او، حمایت آن متصور شود و سبب طعن و تشنیع و استهزاء سخریه، بلکه مثبت ناصبیت گردد، و اثبات مرتبۀ جلیله خلافت و امامت، و تلقیب منصور بامیر المؤمنین، که از القاب خاصه جناب امیر المؤمنین علیه السلام است، و چندان این لقب جلیل الشأن و عظیم المرتبه است، که اهل حق اطلاق آن بر دیگر ائمه معصومین علیهم السلام هم نمی کنند، اصلا سبب استهزاء و طعن و تشنیع بر حضرات سنیه نگردد.

و نیز از این عبارت واضح است که: منصور فحل بنی العباس از روی هیبت و شجاعت و حزم و رأی و صاحب جبروت بوده، و تارک لهو و لعب و هزل و طرب، و کامل العقل و جید المشارکة در علم و ادب، و فقیه النفس، و راجع بسوی عدل و دین، و صاحب حظ در صلاة و تدین بوده.

و بعد ثبوت این همه مدائح عظیمه و مناقب جلیله ظاهر می شود که قول او: الا انه قتل خلقا الخ از قبیل:

ص:144


1- تاریخ الخمیس ج 2 ص 324 ط بیروت

و لا عیب فیهم غیر ان سیوفهم بهن فلول من قراع الکتائب

نووی شافعی منصور دوانیقی را بلقب امیر المؤمنین یاد کرده

و محیی الدین ابو زکریا یحیی بن شرف بن مری النووی در «تهذیب الاسماء و اللغات» گفته:» ابو جعفر المنصور الخلیفة مذکور فی المهذب فی آخر باب زکاة الفطر، هو ابو جعفر عبد اللّه بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس بن عبد المطلب القرشی الهاشمی امیر المؤمنین ابن عم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و هو ثانی خلفاء بنی العباس، و اولهم اخوه ابو العباس عبد اللّه بن محمد بن علی ابن عبد اللّه بن عباس المعروف بالسفاح قال ابن قتیبة: بویع ابو العباس السفاح یوم الجمعة لثلاث عشرة لیلة خلت من شهر ربیع الآخر سنة ثنتین و ثلثین و مائة، و توفی السفاح بالانبار فی ذی الحجة سنة ست و ثلثین و مائة، و ولی الخلافة بعده اخوه ابو جعفر المنصور صاحب الترجمة.

قال: و ولی الخلافة و هو ابن احدی و اربعین سنة تقریبا، و مولده بالسراة فی ذی الحجة سنة خمس و تسعین من الهجرة، بویع بالانبار یوم مات اخوه العباس السفاح، و مضی ابو جعفر حتی قدم الکوفة فصلی بالناس، ثم شخص منها حتی قدم الانبار، و قدم علیه ابو مسلم فقتله ابو جعفر فی شعبان سنة سبع و ثلثین و مائة برومیة المدائن، و خرج ابو جعفر حاجا سنة اربعین و مائة و احرم من الحیرة، و امر قبل خروجه بالمسجد الحرام ان یوسع فی سنة تسع و ثلثین و مائة فلما قضی حجه صدر الی المدینة فاقام بها مدة، ثم توجه الی الشام حتی صلی فی بیت المقدس، ثم انصرف الی الرقة، ثم سلک الفرات حتی نزل المدینة الهاشمیة بالکوفة، و حضر الموسم سنة اربع و اربعین و مائة.

ثم تحول الی بغداد سنة خمس و اربعین و مائة، فبناها و اتخذها منزلا سنة

ص:145

ست و اربعین و مائة، و توفی حاجا لسبع و قیل لست خلون من ذی الحجة سنة ثمان و خمسین و مائة عند بئر میمون، و دفن باعلی مکة و کانت خلافته اثنتین و عشرین سنة الا ایاما.

ثم ولی بعده ابنه المهدی ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن محمد بن عبد اللّه ابن محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس یوم وفات ابیه بمکة.

قال ابن قتیبة: و کان للمنصور من الاولاد المهدی اسمه محمد، و جعفر، و صالح، و سلیمان، و عیسی، و یعقوب، و القاسم، و عبد العزیز، و العباس، و العالیة(1).

ابن شاکر شافعی منصور عباسی را بلقب امیر المؤمنین یاد کرده

«و صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الخازن در کتاب «فوات الوفیات» گفته:» عبد اللّه بن محمد بن علی ابن عبد اللّه بن العباس ابو جعفر المنصور امیر المؤمنین.

ولد سنة خمس و تسعین و کان قبل الخلافة یقال له: عبد اللّه الطویل، صرف فی الآفاق الی الجزیرة(2) و العراق و اصبهان و فارس، اتته الخلافة و هو بمکة، عهد إلیه اخوه السفاح، و کان اسمر طویلا نحیفا خفیف العارضین، معرق الوجه رحب الجبهة، یخضب بالسواد، کأن عینیه لسانان ناطقان، یخالطه ابهة الملک بزی النساک، تقبله القلوب، و تتبعه العیون، و کان من افراد الدهر حزما و رأیا و دهاء، و جبروتا، حریصا علی جمع المال، و کان یلقب «ابا الدوانیق» لمحاسبته الکتاب و العمال علی الدوانیق، و کان شجاعا مهیبا تارکا للهو و اللعب، کامل العقل، قتل خلقا کثیرا حتی ثبت الامر له و لولده، و کان فیه عدل، و له حظ من

ص:146


1- تهذیب الاسماء للنووی ج 2 ص 204 من القسم الاول
2- فی ط بیروت بتحقیق الدکتور احسان : الی الحیرة

صلاة و علم و فقه.

توفی محرما علی باب مکة فی سادس ذی الحجة سنة ثمان و خمسین و مائة و دفن ما بین الحجون و بئر میمون، و کان فحل بنی العباس، و کان بلیغا فصیحا و لما مات خلف فی بیوت الاموال تسعمائة الف الف دینار و خمسین الف الف درهم.

و قال: رأیت کأنی فی الحرم، و کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی الکعبة، و بابها مفتوح، فنادی مناد این عبد اللّه؟ فقام أخی أبو العباس السفاح حتی صار علی الدرجة، فادخل فما لبث ان اخرج و معه لواء اسود علی قفاه قدر أربعة أذرع، ثم نودی این عبد اللّه؟ فقمت الی الدرجة فاصعدت فاذا رسول اللّه و أبو بکر و عمر و بلال فعقد لی، و اوصانی بامته، و عممنی بعمامة، و کان کورها ثلاثة و عشرین، و قال: خذها إلیک ابا الخلفاء الی یوم القیامة.

و عاش اربعا و ستین سنة، و توفی ببئر میمون من ارض الحرم، و کان یقول حین دخل فی الثلث و ستین: هذه تسمیها العرب القاتلة و الحاصدة(1)

دمیری شافعی منصور را عالم، و فقیه، و حلیم، و خبیر معرفی کرده

«و محمد بن عیسی الدمیری الشافعی در «حیاة الحیوان» در ذکر أبی جعفر منصور گفته:» و کان طویلا اسمر نحیفا خفیف اللحیة، رحب الجبهة، کأن عینیه لسانان ناطقان، صارما مهیبا، ذا جبروت و سطوة، و حزم و عزم، و رأی و شجاعة، و کمال عقل و دهاء، و حلم و علم و فقه و خبرة بالامور، تقبله النفوس، و تهابه الرجال کان یخلط ابهة الملک بزی ذی النسک، و کان بخیلا بالمال الا عند النوائب.(2) «از این عبارت واضح است که منصور علاوه بر جبروت و سطوت،

ص:147


1- فوات الوفیات ج 2 ص 216 ط بیروت
2- حیاة الحیوان ج 1 ص 75 ط مصر

صاحب حزم و عزم و رأی و شجاعت، و کمال عقل و دهاء و حلم و علم و فقه و خبرت بامور بوده، و نفوس مردم او را قبول می کرد، و نیز از او هیبت می نمودند، و خلط می کرد با ابهت ملک لباس اهل نسک را.

و عماد الدین ادریس بن علی بن عبد اللّه در کتاب «کنز الاحبار فی السیر و الاخبار» در ذکر منصور گفته:» و کان ملکا حازما مجربا للامور، ذا سیاسة حسنة فی ملکه، بذالا للاموال عند الحروب و الشدود، ممسکا لها الامساک الکلی فی غیر ذلک، کان شغله فی صدر النهار بالامر و النهی و الولایات و العزل و شحن الثغور و الاطراف، و النظر فی النفقات و الخراج، و مصلحة معاشرة الرعیة، فاذا صلی العصر جلس لاهل بیته و من أحب أن یسامره، فاذا صلی العشاء نظر فیما ورد علیه من کتب الثغور و الآفاق و شاور سماره فی ذلک بما أحب الی ثلث اللیل، ثم یأوی الی فراشه، فاذا بقی من اللیل قدر ثلثه، قام فتوضأ و صلی حتی یطلع الفجر، ثم یخرج فیصلی بالناس و یعود الی ایوانه.(1) «از این عبارت هم جلالت و عظمت منصور، و حزم و تجربه و حسن سیاست او، و اشتغال او باشغال حسنه، و کثرت عبادت ظاهر است.

سیوطی شافعی منصور را جواد، ممدح، حسن الاعتقاد معرفی نموده

و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در «تاریخ الخلفاء» گفته:» المهدی أبو عبد اللّه محمد بن المنصور، ولد بایذج سنة سبع و عشرین و مائة، و قیل سنة ست و عشرین.

و امه أم موسی بنت منصور الحمیریة، و کان جوادا ممدحا ملیح الشکل،

ص:148


1- کنز الاحبار الباب الثانی من الکتاب سنة 158 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .

محببا الی الرعیة، حسن الاعتقاد تتبع الزنادقة، و افنی منهم خلقا، و هو اول من أمر بتصنیف کتب الجدل فی الرد علی الزنادقة و الملحدین، روی الحدیث عن أبیه، و عن مبارک بن فضالة.

حدث عنه یحیی بن حمزة، و جعفر بن سلیمان الضبعی، و محمد بن عبد اللّه الرقاشی، و أبو سفیان سعید بن یحیی الحمیری.

قال الذهبی: و ما علمت قیل فیه جرحا و لا تعدیلا.

و أخرج ابن عدی من حدیث عثمان مرفوعا: المهدی من ولد العباس عمی.

تفرد به محمد(1) بن الولید مولی بنی هاشم، و کان یضع الحدیث.

و أورد الذهبی هنا حدیث ابن مسعود مرفوعا: المهدی یواطی اسمه اسمی و اسم أبیه اسم أبی. أخرجه أبو داود و الترمذی و صححه.

و لما شب المهدی أمره أبوه علی طبرستان و ما والاها، و تأدب و جالس العلماء و تمیز، ثم ان أباه عهد إلیه.

فلما مات بویع بالخلافة و وصل الخبر إلیه ببغداد، فخطب الناس فقال: ان أمیر المؤمنین عبد دعی فأجاب، و أمر فاطاع، و اغرورقت عیناه فقال: قد بکی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عند فراق الاحبة، و لقد فارقت عظیما و قلدت جسیما، فعند اللّه احتسب أمیر المؤمنین، و به أستعین علی خلافة المسلمین، أیها الناس أسروا مثل ما تعلنون من طاعتنا نهبکم العافیة و تحمدوا العاقبة، و اخفضوا جناح الطاعة، لمن نشر معدلته فیکم، و طوی الاصر عنکم، و أهال علیکم السلامة من

ص:149


1- محمد بن الولید : بن ابان القلانسی البغدادی المتوفی 263 - قال الذهبی فی المیزان : من اباطیله : الحدیث المرفوع عن ابن عباس « ما من رمان من رمانکم الا و هو یلقح بحبة من رمان الجنة »

حیث رآه اللّه مقدما ذلک، و اللّه لافنین عمری بین عقوبتکم و الاحسان إلیکم.(1) «از این عبارت ظاهر است: که مهدی پسر منصور که جواد ممدح بود، و رعیت او را دوست می داشتند، و اعتقاد او نیکو بود، که تتبع زنادقه کرده، و خلقی را از ایشان بدار الفناء فرستاده، و او اول کسی است که حکم فرموده بتصنیف کتب جدل در رد بر زنادقه و ملحدین، پدر خود منصور را بامیر المؤمنین ملقب ساخته، و بر وفات او گریسته، و عظمت و جلالت او ظاهر ساخته.

و بعد ثبوت این همه مدایح و مناقب منصور، نزد ائمه سنیه، و ظهور خلافت و امامت او، توان گفت که طعن و تشنیع فاضل رشید، گو بظاهر برنگ دیگر است، لکن در حقیقت وجهش آنست که چرا صاحب «مجالس» قبایح و شنایع اعمال و عداوت منصور با آل علی بیان کرده، قبح حال خلیفه و امیر المؤمنین سنیه ظاهر فرموده، کشف قناع از حال ائمه سنیه که مادح و معظم منصورند نموده.

اما هارون رشید الرشید که متعصب عنید، و ناصبی شدید، و شیطان مرید بوده، پس او هم ممدوح اکابر و اجله سنیان و اساطین دین ایشان است.

ابن خلدون مالکی خلفای عباسی را از گناه منزه دانسته

ابن خلدون در کتاب العبر گفته:» و من الحکایات المدخولة للمورخین ما ینقلونه کافة فی سبب نکبة الرشید للبرامکة: من قصة العباسة اخته مع جعفر بن یحیی بن خالد مولاه، و انه لکلفه بمکانهما من معاقرته ایاهما الخمر، اذن لهما فی عقد النکاح دون الخلوة، حرصا علی اجتماعهما فی مجلسه، و ان العباسة تحیلت علیه فی التماس الخلوة به

ص:150


1- تاریخ الخلفاء ص 253 ط القاهرة

لما شغفها من حبه حتی واقعها، زعموا فی حالة سکر فحملت، و وشی بذلک للرشید فاستغضب.

و هیهات ذلک من منصب العباسة فی دینها و أبویها و جلالها، و انها بنت عبد اللّه بن عباس، لیس بینها و بینه الا أربعة رجال هم اشراف الدین و عظماء الملة من بعده.

العباسة بنت محمد المهدی بن عبد اللّه أبی جعفر المنصور بن محمد السجاد بن علی أبی الخلفاء بن عبد اللّه ترجمان القرآن بن العباس عم النبی صلی اللّه علیه و سلم، ابنة خلیفة، اخت خلیفة، محفوفة بالملک العزیز، و الخلافة النبویة، و صحبة الرسول، و عمومته، و امامة الملة، و نور الوحی، و مهبط الملائکة من سائر جهاتها، قریبة عهد ببداوة العروبة، و سذاجة الدین البعیدة عن عوائد الترف و مراتع الفواحش.

فاین یطلب الصون و العفاف إذا ذهب عنها؟ أو این یوجد للطهارة و الذکاء إذا فقد من بیتها؟ أو کیف تلحم نسبها بجعفر بن یحیی؟ و تدنس شرفها العربی، بمولی من موالی العجم بملکة جده من الفرس أو بولاء جدها من عمومة الرسول و اشراف قریش، و غایته ان جذبت دولتهم بضبعه و ضبع أبیه، و استخلصتهم و رقتهم الی منازل الاشراف، و کیف یسوغ من الرشید ان یصهر الی موالی الاعاجم علی بعد همته و عظم آبائه؟ و لو نظر المتأمل فی ذلک نظر المنصف، و قاس العباسة بابنة ملک من عظماء ملوک زمانه، لاستنکف لها عن مثله مع مولی من موالی دولتها و فی سلطان قومها و استنکره ولج فی تکذیبه، و این قدر العباسة و الرشید من الناس.

و انما نکب البرامکة ما کان من استبدادهم علی الدولة، و احتجانهم(1) اموال

ص:151


1- احتجن المال : ضمه و احتواه

الجبایة، حتی کان الرشید یطلب الیسیر من المال فلا یصل إلیه، فغلبوه علی امره، و شارکوه فی سلطانه، و لم یکن له معهم تصرف فی امور ملکه، فعظمت آثارهم، و بعد صیتهم، و عمروا مراتب الدولة و خططها بالرؤساء من ولدهم و صنائعهم، و احتازوها عمن سواهم من وزارة و کتابة و قیادة و حجابة و سیف و قلم.

یقال: انه کان بدار الرشید من ولد یحیی بن خالد خمسة و عشرون رئیسا من بین صاحب سیف و صاحب قلم، زاحموا فیها أهل الدولة بالمناکب، و دفعوهم عنها بالراح لمکان ابیهم یحیی من کفالة هارون ولی عهد و خلیفة حتی شب فی حجره، و درج من عشه، و غلب علی أمره، و کان یدعوه یا ابت فتوجه الایثار من السلطان إلیهم، و عظمت الدولة منهم، و انبسط الجاه عندهم، و انصرفت نحوهم الوجوه.

و خضعت لهم الرقاب، و قصرت علیهم الآمال، و تخطت إلیهم من اقصی التخوم هدایا الملوک، و تحف الامراء، و سیرت الی خزائنهم فی سبیل التزلف(1) و الاستمالة اموال الجبایة، و افاضوا فی رجال الشیعة و عظماء القرابة العطاء، و طوقهم المنن، و کسبوا من بیوتات الاشراف المعدم و فکوا العانی، و مدحوا بما لم یمدح به خلیفتهم، و اسنوا(2)لعفاتهم(3) الجوائز و الصلات، و استولوا علی القری و الضیاع من الضواحی و الامصار فی سائر الممالک، حتی آسفوا البطانة، و احقدوا الخاصة، و اغضبوا أهل الولایة:

فکشفت لهم وجوه المناقشة و الحسد، و دبت الی مهادهم الوثیر من الدولة عقارب السعایة، حتی لقد کان بنو قحطبة اخوال جعفر من اعاظم الساعین علیهم لم

ص:152


1- التزلف : التقدم و التقرب
2- اسنی الجائزة : جعلها سنیة و رفیعة
3- العفاة بضم العین : جمع العافی و هو کل طالب فضل أو رزق

تعطفهم لما وقر فی نفوسهم من الحسد عواطف الرحم، و لا وزعتهم أواصر القرابة، و قارن ذلک عند مخدومهم نواشئ الغیرة و الاستنکاف من الحجر و الانفة، و کامن الحقود التی بعثتها منهم صغائر الدالة، و انتهی بها الاصرار علی شأنهم الی کبائر المخالفة، کقصتهم فی یحیی بن عبد اللّه ابن الحسن بن حسن بن علی ابن أبی طالب أخی محمد المهدی الملقب بالنفس الزکیة الخارج علی المنصور، و یحیی هذا هو الذی استنزله الفضل بن یحیی من بلاد الدیلم علی امان الرشید بخطه، و بذل لهم فیه الف الف درهم علی ما ذکره الطبری، و دفعه الرشید الی جعفر، و جعل اعتقاله بداره و الی نظره فحبسه مدة.

ثم حملته الدالة علی تخلیة سبیله و الاستبداد بحل عقاله حرما لدماء أهل البیت بزعمه، و دالة علی السلطان فی حکمه، و سأله الرشید عنه لما وشی به إلیه، ففطن و قال اطلقته، فابدی له وجه الاستحسان، و اسرها فی نفسه، فاوجد السبیل بذلک علی نفسه و قومه، حتی ثل عرشهم و اکفئت علیهم سماؤهم، و خسفت الارض بهم و بدارهم، و ذهبت سلفا و مثلا للاخرین أیامهم، و من تأمل أخبارهم و استقصی سیر الدولة و سیرهم، وجد ذلک محقق الاثر ممهد الاسباب.

و انظر ما نقله ابن عبد ربه، فی مفاوضة الرشید عم جده داود بن علی فی شأن نکبتهم، و ما ذکره فی باب الشعراء من کتاب «العقد» فی محاورة الاصمعی للرشید و للفضل بن یحیی فی سمرهم، تتفهم انه انما قتلهم الغیرة و المناقشة فی الاستبداد من الخلیفة فمن دونه، و کذلک ما تحیل به اعدائهم من البطانة فیما دسوه للمغنین من الشعر احتیاله علی اسماعه للخلیفة و تحریک حفائظه لهم و هو قوله:

لیت هندا انجزتنا ما تعد و شفت انفسنا مما نجد

و استبدت مرة واحدة انما العاجز من لا یستبد

و ان الرشید لما سمعها قال: أی و اللّه انی عاجز حتی بعثوا بامثال هذه کامن

ص:153

غیرته، و سلطوا علیهم بأس انتقامه، نعوذ باللّه من غلبة الرجال و سوء الحال.

و اما ماتموه به الحکایة من معاقرة الرشید الخمر، و اقتران سکره بسکر الندیمین، فحاش للّه ما علمنا علیه من سوء، و این هذا من حال الرشید و قیامه بما یجب لمنصب الخلافة من الدین و العدالة؟ و ما کان علیه من صحابة العلماء و الاولیاء، و محاوراته للفضیل بن عیاض، و ابن السماک، و العمری، و مکاتبته سفیان الثوری، و بکائه من مواعظهم، و دعائه بمکة فی طوافه، و ما کان علیه، من العبادة، و المحافظة علی أوقات الصلوات، و شهود الصبح لاول وقتها.

حکی الطبری و غیره انه کان یصلی فی کل یوم مائة رکعة نافلة، و کان یغزو عاما و یحج عاما، و لقد زجر ابن أبی مریم مضحکه فی سمره، حین تعرض له بمثل ذلک فی الصلوة لما سمعه یقرأ: وَ ما لِیَ لا أَعْبُدُ اَلَّذِی فَطَرَنِی(1) و قال: و اللّه ما أدری لم؟ فما تمالک الرشید ان ضحک؟ ثم التفت إلیه مغضبا و قال یا بن أبی مریم: فی الصلوة أیضا إیاک و القرآن و الدین و لک ما شئت بعدهما.

و أیضا فقد کان من العلم و السذاجة بمکان لقرب عهده من سلفه المنتحلین لذلک، و لم یکن بینه و بین جده أبی جعفر بعید زمن.

انما خلفه غلاما، و قد کان أبو جعفر بمکان من العلم و الدین قبل الخلافة و بعدها، و هو القائل لمالک حین أشار علیه بتألیف «الموطأ» : یا ابا عبد اللّه انه لم یبق علی وجه الارض اعلم منی و منک، و انی قد شغلتنی الخلافة، فضع أنت للناس کتابا ینتفعون به، تجنب فیه رخص ابن عباس، و شدائد ابن عمر، و وطئه للناس توطئة، قال مالک: فو اللّه لقد علمنی التصنیف یومئذ.

و لقد أدرکه ابنه المهدی أبو الرشید هذا، و هو یتورع عن کسوة الجدید لعیاله

ص:154


1- یس 22

من بیت المال، و دخل علیه یوما، و هو بمجلسه یباشر الخیاطین فی إرقاع الخلقان من ثیاب عیاله، فاستنکف المهدی من ذلک، و قال یا أمیر المؤمنین: علی کسوة العیال عامنا هذا من عطائی، فقال له: لک ذلک و لم یصده عنه، و لاسمح بالانفاق فیه من أموال المسلمین.

فکیف یلیق بالرشید علی قرب العهد من هذا الخلیفة و ابوته و ما ربی علیه من امثال هذه السیر فی أهل بیته و الخلق بها ان یعاقر الخمر و یجاهر بها، و قد کانت حالة الاشراف من العرب الجاهلیة فی اجتناب الخمر معلومة، و لم یکن الکرم شجرتهم، و کان شربها مذمة عند الکثیر منهم، و الرشید و آباؤه کانوا علی ثبج(1) من اجتناب المذمومات فی دینهم و دنیاهم، و التخلق بالمحامد و اوصاف الکمال و نزعات العرب.

و انظر ما نقله الطبری و المسعودی فی قصة جبریل بختیشوع الطبیب حین احضر له السمک فی مائدته فحماه عنه.

ثم امر صاحب المائدة بحمله الی منزله، و فطن الرشید و ارتاب به، و دس خادمه حتی عاینه یتناوله، فاخذ ابن بختیشوع للاعتذار ثلث قطع من السمک فی ثلثة اقداح، خلط إحداها باللحم المعالج باتوابل و البقول و البوارد و الحلوی، و صب علی الثانیة ماء مثلجا.

و علی الثالث خمرا صرفا، و قال فی الاول و الثانی:

هذا طعام أمیر المؤمنین ان خلط السمک بغیره أو لم یخلطه، و قال فی الثالث و هذا طعام ابن بختیشوع و دفعها الی صاحب المائدة، حتی إذا انتبه الرشید، و احضره للتوبیخ، أحضر الثلثة الاقداح، فوجد صاحب الخمر قد اختلط و ماع(2) و تفتت

ص:155


1- الثبج بفتح الثاء و الباء : معظم الشیء و وسطه
2- ماع : سال و جری علی وجه الارض

و وجد الآخرین و قد فسدا و تغیرت رائحتهما، فکانت له فی ذلک معذرة، و تبین من ذلک ان حالة الرشید فی اجتناب الخمر کانت معروفة عند بطانته و أهل مائدته، و لقد ثبت عنه انه عهد بحبس أبی نواس لما بلغه من انهماکه فی المعاقرة حتی تاب و اقلع.

و انما کان الرشید یشرب نبیذ التمر علی مذهب أهل العراق، و فتاویهم فیها معروفة، و اما الخمر الصرف فلا سبیل الی اتهامه به، و لا تقلید الاخبار الواهیة فیها، فلم یکن الرجل بحیث یواقع محرما من اکبر الکبائر عند الملة، و لقد کان اولئک القوم کلهم بمنجاة من ارتکاب السرف و الترف فی ملابسهم و زینتهم و سائر متناولاتهم، لما کانوا علیه من خشونة البداوة و سذاجة الدین التی لم یفارقوها بعد، فما ظنک بما یخرج عن الاباحة الی الحظر، و من الحلیة الی الحرمة.

و لقد اتفق المؤرخون الطبری و المسعودی و غیرهم علی أن جمیع من سلف من خلفاء بنی أمیّة، و بنی العباس انما کانوا یرکبون بالحیلة الخفیفة من الفضة فی المناطق و السیوف و اللجم و السروج، و أن أول خلیفة أحدث الرکوب بحلیة الذهب هو المعتز بن المتوکل ثامن الخلفاء بعد الرشید، و هکذا کان حالهم أیضا فی ملابسهم فما ظنک بمشاربهم، و تبین ذلک بأتم من هذا إذا فهمت طبیعة الدولة فی أولها من البداوة و الغضاضة کما نشرح فی مسائل الکتاب الاول انشاء اللّه تعالی و اللّه الهادی الی الصواب(1).

«از این عبارت واضح است که ابن خلدون عباسه را، که اخت هارون رشید بود، چندان در عظمت و جلالت و دیانت قرار داده، که صدور احتیال از او در خلوت با زوج خودش، و ایقاع وقاع را با او از زوج او هم در حال سکر ممتنع و محال دانسته، و آنرا از منصب عالی او دور

ص:156


1- تاریخ ابن خلدون ج 1 ص 12 - 15

انگاشته.

چه حاصل کلامش آنست که دور است این امر از منصب عباسه در دین او و ابوین او و جلال او، و بدرستی که عباسه بنت عبد اللّه بن عباس بود، و نیست در میان او و در میان عبد اللّه عباس مگر چار مرد، که ایشان اشراف دین، و عظماء ملتند بعد ابن عباس.

زیرا که عباسه بنت محمد مهدی است، و او ابن عبد اللّه أبی جعفر منصور و او ابن محمد سجاد، و او ابن علی، و او ابن عبد اللّه بن عباس است، پس عباسه بنت خلیفه، و اخت خلیفه است، محفوف است بملک عزیز، و خلافت نبویه، و صحبت رسول، و عمومت آن حضرت، و امامت ملت، و نور وحی و مهبط ملائکه، از سائر جهات قریبة العهد است ببداوت عربیت و سذاجت دین، و بعید است از عوائد ترف و مراتع فواحش پس کجا طلب کرده شود صون و عفاف هر گاه برود از او؟ یا کجا یافته شود طهارت و ذکا هر گاه مفقود شود از بیت أول الی آخر ما سوده بتشدقه ولج فی تنمیقه و تلفیقه و کدح فی تزویره و تزویقه.

و این همه مدایح که برای عباسه ثابت کرده، و بسبب آن تنزیه او از احتیال در ایقاع وقاع با او نموده، همه در برادرش هارون بالاولی موجود است.

پس بنا بر این ثابت شد تنزیه هارون نیز از فواحش و قوادح، و او هم حسب معتقد ابن خلدون صاحب فضل و کمال، و متصف بدین و جلال ابن اشراف دین و عظماء ملت بعد ابن عباس خلیفه بن خلیفه، محفوف بملک عزیز، و خلافت نبویه، و صحبت رسول، و عمومت آن حضرت، و امامت ملت، و نور وحی، و مهبط ملائکه از سائر جهات باشد و قریب

ص:157

العهد ببداوت عربیت و سذاجت دین، و بعید از عوائد ترف و مراتع فواحش باشد، و کجا طلب کرده شود صون و عفاف هر گاه برود از او؟ و کجا یافته شود طهارت و ذکاء هر گاه مفقود شود از بیت او؟ و نیز از این عبارت ظاهر است که مهدی و منصور و محمد و علی اشراف دین و عظماء ملت بودند.

و نیز از قول او: ما تموه به الحکایة الخ ظاهر است نهایت تعظیم و اجلال و تفخیم و اکبار رشید عنید رأس الاشرار که تبرئه و تنزیه او از معاقره خمر و اقتران سکر او بسکر ندمان نموده، و آیه کریمه: حاشَ لِلّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ (1) ، که در حق حضرت یوسف است، بحق آن جائر حائر خوانده، و تصریح کرده بآنکه رشید قیام می کرد بآنچه واجب است برای منصب خلافت از دین و عدالت.

و نیز صحابت علماء و اولیاء، و محاورات او برای فضیل بن عیاض، و ابن السماک، و عمری، و مکاتبت او بسفیان ثوری، و بکاء او از مواعظ ایشان، و دعاء او در مکه در حال طواف ثابت کرده، و باین همه احتجاج و استدلال بر عدم جواز صدور فاحشه و معصیت از رشید نموده.

و نیز مرتبه عبادت او و محافظت او را بر اوقات صلاة، و مشهود صبح بأول وقت ظاهر ساخته، و آن را مانع از ارتکاب فاحشه گردانیده.

و نیز ذکر کرده که طبری و غیر او حکایت کرده اند که بدرستی که رشید می خواند، در هر روز صد رکعت نافله، و غزو می کرد یکسال و حج می کرد یکسال.

ص:158


1- یوسف 51

و نیز از قول او: و أیضا فقد کان من العلم و السذاجة الخ ثابت است که هارون رشید رتبۀ عالیه از علم و سذاجت دین داشته، بسبب قرب خود از سلف او که منتحلین علم و سذاجت دین بودند.

و از قول او: و لم یکن بینه و بین جده أبی جعفر الخ واضح است که در میان رشید و در میان منصور زمنی بعید نبوده، و منصور بمرتبۀ عالیه از علم و دین قبل خلافت و بعد آن فائز بوده.

پس رشید هم صاحب ورع و دین و بعید از حالات فاسقین و فاجرین باشد.

و از قول او: فکیف یلیق بالرشید الخ ظاهر است که رشید بسبب قرب عهد از منصور، و ابوت او، و تربیت یافتن بر امثال این سیر حمیده و خصال صالحه در اهل بیت خود، و تخلق بآن از معاقرت خمر و مجاهرت بآن منزه و مبر بوده.

و از قول ابن خلدون: و قد کانت حالة الاشراف الخ ظاهر است که حالت اشراف از عرب جاهلیت در اجتناب خمر معلوم بود و کرم شجرۀ ایشان نباشد، و شرب خمر را مذمت و عیب دانند، پس با هارون رشید اولی است بآنکه اجتناب از شرب خمر کند، و ارتکاب آن نمایند، و آنرا مذموم و ملوم داند، و دامن خود از آن افشاند.

پس هر گاه شناعت شرب خمر باین مرتبه در زمان جاهلیت ثابت گردید از اینجا نهایت فظاعت بهتانی که العیاذ باللّه بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام فرابسته اند، و ترمذی بایراد آن در «صحیح»(1) خود نیل ناصبیت بر جبین

ص:159


1- الجامع الصحیح للترمذی ج 5 ص 238 الحدیث ( 3026 ) ط بیروت

خود گذاشته، و ملتانی در «تمویه»(1) و شاه سلامة اللّه در «معرکه»(2) بذکر آن مبادرت می کنند، و بنای دین و اسلام ظاهری خود هم می کنند بمرتبۀ قصوی ظاهر شد.

و از قول او: «و الرشید و آبائه» الخ ظاهر است که رشید و آبای رشید بر مکان عظیم از اجتناب مذمومات در دین و دنیای خود بودند، و متخلق بودند بمحامد و اوصاف کامل و نزعات عرب.

و از قول او: «امّا الخمر الصرف» الخ واضح است که سبیلی نیست باتهام رشید بشرب خمر صرف، و نه جائز است تقلید اخبار در این باب.

و از قول او: «فلم یکن الرجل» الخ پیداست که رشید بالاتر از آن بود که مواقعت محرّم که از اکبر کبائر نزد اهل ملت باشد بنماید.

پس از این عبارت مثل دیگر تصریحات او ظاهر شد که نزد ابن خلدون سفک دماء اولاد اهل بیت علیهم السلام که از رشید واقع شده، هرگز محرّم و از اکبر کبائر نزد اهل ملت نبوده، فنعوذ باللّه من هذا النصب الصریح و العناد القطیع الذی یقشعر منه الجلود و ینفجر الجلمود.

و از قول او: «لقد کان اولئک القوم» الخ واضح است که رشید و امثال او همه بالاتر از آن بودند که ارتکاب سرف و ترف، در ملابس خود و زینت خود و سائر متناولات خود نمایند، بسبب آنکه متصف بودند بخشونت بداوت و سذاجت دین، که مفارقت آن نکرده بودند تا حال.

ص:160


1- تمویه الملتانی ص 345
2- معرکة الآراء ص 237

و از این عبارت هم نهایت عظمت و جلالت دینی و ورع، و تقوی و زهد، و کمال حزم و احتیاط، و حسن ادب و خلق رشید و امثال او ظاهر است، که از ارتکاب مباحات هم در متناولات اجتناب می کردند، فما ظنک بالمحرمات و المحظورات، و هر چند ثبوت این اولویت خود از این عبارت ظاهر بود، لکن ابن خلدون بر آن اکتفا نکرده، بمزید اهتمام و عنایت و انهماک در تعظیم و تبجیل هارون و امثال او، که در تمام این فصل سراسر هزل مطمح نظر داشته، تنبیه بر ثبوت این اولویت کرده، حیث قال: «فما ظنک بما یخرج عن الاباحة» الخ که از این عبارت ظاهر است که هر گاه رشید و امثال او احتراز و اجتناب از مباحات ترف در متناولات خود داشتند.

پس برائت و صیانتشان از محظورات و محرمات بالاولی و قطعا و حتما ظاهر است، و ظن آن ظن باطل.

ابن خلدون هارون عباسی را بتقوی و زهد ستوده

«و نیز ابن خلدون در کتاب «العبر و دیوان المبتدء و الخبر» گفته» :

أعلم انا قدمنا الکلام فی الامامة و مشروعیتها، لما فیه من المصلحة و ان حقیقتها النظر فی مصالح الامة لدینهم و دنیاهم، فهو ولیهم و الامین علیهم، ینظر لهم ذلک فی حیاته، و یتبع ذلک ان ینظر لهم بعد مماته، و یقیم لهم من یتولی امورهم کما کان هو یتولاها و یثقون بنظره لهم فی ذلک، کما وثقوا به فیما قبل، و قد عرف ذلک من الشرع باجماع الامة علی جوازه و انعقاده، إذ وقع بعهد أبی بکر رضی اللّه عنه لعمر بمحضر من الصحابة، و أجازوه و أوجبوا علی أنفسهم به طاعة عمر رضی اللّه عنه و عنهم، و کذلک عهد عمر فی الشوری الی الستة بقیة العشرة(1) ، و جعل لهم ان یختاروا للمسلمین ففوض بعضهم الی بعض، حتی

ص:161


1- العشرة : هم الذین بشروا بالجنة علی اعتقاد القوم ، و هم : أبو بکر ، و عمر و عثمان ، و علی بن أبی طالب علیه السلام ، و طلحة ، و الزبیر ، و عبد الرحمن بن عوف ، و سعد بن أبی وقاص ، و عبد اللَّه بن مسعود ، و أبو عبیدة الجراح

أفضی ذلک الی عبد الرحمن بن عوف فاجتهد و ناظر المسلمین فوجدهم متفقین علی عثمان و علی علی، فآثر عثمان بالبیعة علی ذلک، لموافقته ایاه علی لزوم الاقتداء بالشیخین فی کل ما یعنّ دون اجتهاده، فانعقد امر عثمان لذلک، و اوجبوا طاعته و الملامن الصحابة حاضرون للاولی و الثانیة، و لم ینکره أحد منهم، فدل علی انهم متفقون علی صحة هذا العهد، عارفون بمشروعیته، و الاجماع حجة کما عرف و لا یتهم الامام فی هذا الامر و ان عهد الی ابیه أو ابنه، لانه مأمون علی النظر لهم فی حیاته فاولی ان لا یحتمل فیها تبعة بعد مماته، خلافا لمن قال باتهامه فی الولد و الوالد، أو لمن خصص التهمة بالولد دون الوالد، فانه بعید عن الظنة فی ذلک کله، لا سیما إذا کانت هناک داعیة تدعوا إلیه، و من ایثار مصلحة أو توقع مفسدة، فتنفی الظنة عند ذلک رأسا کما وقع فی عهد معاویة لابنه یزید، و ان کان فعل معاویة مع وفاق الناس له حجة فی الباب.

و الذی دعا معاویة لایثار ابنه یزید بالعهد دون من سواه، انما هو مراعاة المصلحة فی اجتماع الناس، و انفاق اهوائهم باتفاق أهل الحل و العقد علیه حینئذ من بنی أمیّة إذ بنو أمیّة یومئذ لا یرضون سواهم، و هم عصابة قریش و أهل الملة أجمع و أهل الغلب منهم، فأثره بذلک دون غیره ممن یظن انه اولی بها، و عدل عن الفاضل الی المفضول، حرصا علی الاتفاق و اجتماع الاهواء الذی شأنه أهم عند الشارع و ان کان لا یظن بمعاویة غیر هذا، فعدالته و صحبته مانعة من سوی ذلک، و حضور اکابر الصحابة لذلک و سکوتهم عنه دلیل علی انتفاع الریب فیه، فلیسوا ممن یأخذهم فی الحق هوادة، و لیس معاویة ممن تأخذه العزة فی قبول الحق، فانهم کلهم أجل من ذلک، و عدالتهم مانعة منه.

ص:162

و فرار عبد اللّه بن عمر من ذلک، انما هو محمول علی تورعه من الدخول فی شیء من الامور مباحا کان أو محظورا کما هو معروف عنه.

و لم یبق فی المخالفة لهذا العهد الذی اتفق علیه الجمهور الا ابن الزبیر، و ندور المخالف معروف، ثم انه وقع مثل ذلک من بعد معاویة من الخلفاء الذین کانوا یتحرون الحق و یعملون به مثل عبد الملک، و سلیمان من بنی أمیّة، و السفاح و المنصور و المهدی، و الرشید، من بنی العباس و أمثالهم، ممن عرفت عدالتهم و حسن رأیهم للمسلمین و النظر لهم، و لا یعاب علیهم ایثار أبنائهم و اخوانهم و خروجهم عن سنن الخلفاء الاربعة فی ذلک، فشأنهم غیر شأن أولئک الخلفاء، فانهم کانوا علی حین لم تحدث طبیعة الملک، و کان الوازع دینیا فعند کل أحد وازع من نفسه، فعهدوا الی من یرتضی الدین فقط، و آثروا علی غیره و وکلوا کل من یسمو الی ذلک الی وازعه، و اما من بعدهم من لدن معاویة فکانت العصبیة قد أشرفت علی غایتها من الملک، و الوازع الدینی قد ضعف، و احتیج الی الوازع السلطانی و العصبانی، فلو عهد الی غیر من یرتضیه العصبیة لردت ذلک العهد، و انتقض امره سریعا، و صارت الجماعة الی الفرقة و الاختلاف.

سأل رجل علیا رضی اللّه عنه ما بال المسلمین اختلفوا علیک و لم یختلفوا علی أبی بکر و عمر؟ فقال: لان أبا بکر و عمر کانا والیین علی مثلی و انا الیوم وال علی مثلک، یشیر الی وازع الدین.

أ فلا تری الی المأمون لما عهد الی علی بن موسی بن جعفر الصادق، و سمّاه الرضا، کیف أنکرت العباسیة ذلک، و نقضوا بیعته، و بایعوا لعمه ابراهیم بن المهدی، و ظهر من الهرج و الخلاف، و انقطاع السبل، و تعدد الثوار و الخوارج؟ و ما کاد أن یصطلم الامر حتی بادر المأمون من خراسان الی بغداد، ورد أمرهم لمعاهده، فلا بد من اعتبار ذلک فی العهد، فالعصور تختلف باختلاف ما یحدث فیها من الامور و القبائل و العصبیات، و تختلف باختلاف المصالح،

ص:163

و لکل واحد منهما حکم یخصه حکم لطفا من اللّه بعباده، و أما ان یکون القصد بالعهد حفظ التراث علی الابناء، فلیس من المقاصد الدینیة، إذ هو أمر من اللّه یخص به من یشاء من عباده، ینبغی ان تحسن فیه النیّة ما امکن، خوفا من العبث بالمناسب الدینیة، و الملک للّه یؤتیه من یشاء(1).

«از ملاحظۀ این عبارت واضح است که نزد ابن خلدون سفاح، و منصور، و مهدی، و رشید، همه خلفاء بر حق بودند، که تحری حق می کردند، و عدالتشان و حسن رأیشان برای مسلمین و نظرشان برای مسلمین معروف است، و ایثارشان ابناء خود و اخوان خود را، مبنی بر مصلحت دینی بودند غرض دنیوی.

و نیز از آن ظاهر است که عبد الملک، و سلیمان هم از عدول ابرار و اخیار روزگار، و ناصحان مسلمین، و خیر خواهان مؤمنین، و متحریان حق و صواب، و تابعان سنت و کتاب بودند.

پس هر گاه منصور، و مهدی، و رشید، بلکه عبد الملک، و سلیمان هم باین اوصاف جمیله موصوف باشند، و همه شنایع افعال و فظایع اعمالشان مکتوم و مستور گردد طعن فاضل رشید، و چشمک او و اتباعش، بر محض نسبت کردن تشیع عام، که به بسیاری از فرق هالکه منسوب می شود، بمأمون و هارون با وصف اظهار فضایح و قبائحشان از عجائب روزگار است.

و نیز از این عبارت مبحثی دیگر مستفاد است که بملاحظۀ آن جمیع تأویلات و تسویلات صاحب «ازالة الغین» که بتزویر آن جزءها سیاه کرده هَباءً مَنْثُوراً می گردد.

تفصیلش آنکه از قول او: «کما وقع فی عهد معاویة» الخ مع لحاظ

ص:164


1- تاریخ ابن خلدون ج 1 ص 175 ط بیروت

عبارت سابقه از آن اعنی:

«و لا یتّهم الامام» الخ بکمال ظهور واضح است که معاویه، که امام بر حق و خلیفه بالصدق بوده، در استخلاف یزید معاذ اللّه منهم بزیغ و حیف و مخالفت صواب نبوده، زیرا که معاویه مأمون بود بر نظر برای مسلمین در حیات خود، پس اولی آنست که احتمال تبعه در خلافت نکند بعد ممات خود، پس معاویه در عهد خلافت بسوی یزید بعید بود از تهمت و لا سیما در این استخلاف، داغیه ایثار مصلحت یا دفع مفسده بود، پس منتفی گردید تهمت رأسا، معاذ اللّه من ذلک.

و نیز از قول او: «و ان کان فعل معاویة» الخ، ظاهر است که فعل معاویه در استخلاف یزید با وصف موافقت مردم او را حجت بود در این باب، و از قول او: «و الذی دعا معاویة» الخ نیز بکمال توضیح و تأکید حقیقت استخلاف یزید، و صحت تأمیر آن عنید ظاهر و لایح است، فلا حول و لا قوة الا باللّه.

ابن خلدون معاویه و یزید را خلیفه بحق و صالح دانسته

و نیز ابن خلدون در کتاب العبر گفته:» و لما وقعت الفتنة بین علی و معاویة و هی مقتضی العصبیة کان طریقهم فیها الحق و الاجتهاد و لم یکونوا فی محاربتهم لغرض دنیوی أو لایثار باطل، أو لاستشعار حقد کما قد یتوهمه متوهم و ینزع(1) إلیه ملحد، و انما اختلف اجتهادهم فی الحق، و سفّه کل واحد نظر صاحبه باجتهاده فی الحق، فاقتتلوا علیه، و ان کان المصیب علیا، فلم یکن معاویة قائما فیها بقصد الباطل، انما قصد الحق و أخطأ، و الکل کانوا فی مقاصدهم علی حق، ثم اقتضت طبیعة الملک الانفراد بالمجد، و استیثار الواحد به، و لم یکن لمعاویة أن یدفع ذلک عن نفسه و قومه،

ص:165


1- نزع إلیه ینزع من باب منع : ذهب إلیه .

فهو أمر طبیعی ساقته العصبیة بطبیعتها و استشعرته بنو أمیة، و من لم یکن علی طریقة معاویة فی اقتفاء الحق من أتباعهم فاعصوصبوا (1) علیه و استماتوا(2) دونه، و لو حملهم معاویة علی غیر تلک الطریقة، و خالفهم فی الانفراد بالامر، لوقع فی افتراق الکلمة التی کان جمعها و تألیفها أهم علیه من أمر لیس وراءه کبیر مخالفة.

و قد کان عمر بن عبد العزیز رضی اللّه عنه، یقول: إذا رأی القاسم بن محمد ابن أبی بکر لو کان لی من الامر شیء لولیته الخلافة، و لو أراد أن یعهد إلیه لفعل، و لکنه کان یخشی من بنی أمیّة أهل الحل و العقد لما ذکرناه، فلا یقدر أن یحول الامر عنهم، لئلا تقع الفرقة، و هذا کله انما حمل علیه منازع الملک التی هی مقتضی العصبیة، فالملک إذا حصل و فرضنا أن الواحد انفرد به، و صرفه فی مذاهب الحق و وجوهه لم یکن فی ذلک نکیر علیه، و لقد انفرد سلیمان و أبوه داود صلوات اللّه علیهما بملک بنی اسرائیل، لما اقتضته طبیعة الملک فیهم من الانفراد به، و کانوا علی ما علمت من النبوة و الحق.

و کذلک عهد معاویة الی یزید خوفا من افتراق الکلمة، لما کانت بنو أمیّة لم یرضوا تسلیم الامر الی من سواهم، فلو قد عهد الی غیره اختلفوا علیه، مع أن ظنهم کان به صالحا، و لا یرتاب أحد فی ذلک، و لا یظن بمعاویة غیره، فلم یکن لیعهد إلیه و هو یعتقد ما کان علیه من الفسق، حاشا للّه لمعاویة من ذلک.

و کذلک کان مروان بن الحکم و ابنه و ان کانوا ملوکا، فلم یکن مذهبهم فی الملک مذهب أهل البطالة و البغی، انما کانوا متحرین لمقاصد الحق جهدهم، الا فی ضرورة تحملهم علی نقضها، مثل خشیة افتراق الکلمة الذی هو أهم لدیهم من کل مقصد، یشهد لذلک ما کانوا علیه من الاتباع و الاقتداء، و ما علم السلف من

ص:166


1- اعصوصب القوم : اجتمعوا .
2- استماتوا طلبوا الموت لانفسهم

أحوالهم، فقد احتج مالک فی «الموطأ» بعمل عبد الملک، و أما مروان فکان من الطبقة الاولی من التابعین و عدالتهم معروفة.

ثم تدرج الامر فی ولد عبد الملک، و کانوا من الدین بالمکان الذی کانوا علیه، و توسطهم عمر بن عبد العزیز، فنزع الی طریقة الخلفاء الاربعة و الصحابة جهده و لم یهمل.

ثم جاء خلفهم و استعملوا طبیعة الملک فی أغراضهم الدنیویة و مقاصدهم، و نسوا ما کان علیه سلفهم من تحری القصد فیها و اعتماد الحق فی مذاهبها، فکان ذلک مما دعا الناس الی أن نعوا(1) علیهم أفعالهم و أدالوا(2) بالدعوة العباسیة منهم، و ولی رجالها الامر، فکانوا من العدالة بمکان، و صرفوا الملک فی وجوه الحق و مذاهبه ما استطاعوا.

حتی جاء بنو الرشید من بعده، فکان منهم الصالح و الطالح، ثم أفضی الامر الی بینهم فأعطوا الملک و الترف حقه، و انغمسوا فی الدنیا و باطلها، و نبذوا الدین ورائهم ظهریا، فاذن اللّه بحربهم، و انتزاع الامر من أیدی العرب جملة و أمکن سواهم منه، و اَللّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ ، و من تأمل سیر هؤلاء الخلفاء و الملوک و اختلافهم فی تحری الحق من الباطل علم صحة ما قلناه.

و قد حکی المسعودی مثله فی أحوال بنی أمیّة، عن أبی جعفر المنصور و قد حضر عمومته، و ذکروا بنی أمیّة فقال: أما عبد الملک فکان جبارا لا یبال بما صنع، و أما سلیمان فکان همه بطنه و فرجه، و أما عمر فکان أعور بین عمیان، و کان رجل القوم هشاما.

قال: و لم یزل بنو أمیّة ضابطین لما مهد لهم من السلطان یحوطونه، و یصونون

ص:167


1- نعی علیه فعله : عابه علیه
2- ادال فلان فلانا من فلان : نزع الدولة منه و حولها الی الثانی

ما وهب اللّه لهم منه، مع تسلمهم معالی الامور و رفضهم دنیّاتهم، حتی أفضی الامر الی أبنائهم المترفین، فکانت همّتهم قصد الشهوات و رکوب اللذات من معاصی اللّه، جهلا باستدراجه و أمنا لمکره، مع اطراحهم صیانة الخلافة، و استخفافهم بحق الریاسة، و ضعفهم عن السیاسة، فسلبهم اللّه العز، و ألبسهم الذل و نفی عنهم النعمة.

ثم استحضر عبد اللّه بن مروان، فقص علیه خبره مع ملک النوبة لمّا دخل فی أرضه فارا أیام السفاح.

قال: أقمت ملیا، ثم أتانی ملکهم فقعد علی الارض، و قد بسطت لی فرش ذات قیمة، فقلت له: ما منعک من القعود علی ثیابنا؟ فقال: انی ملک و حق لکل ملک أن یتواضع لعظمة اللّه إذ رفعه اللّه ثم قال لی: تشربون الخمر و هی محرمة علیکم فی کتابکم؟ فقلت: اجترأ علی ذلک عبیدنا و أتباعنا، قال: فلم تطؤن الزرع بدوابکم و الفساد محرم علیکم؟ قلت: فعل ذلک عبیدنا و أتباعنا بجهلهم، قال:

فلم تلبسون الدیباج و الذهب و الحریر، و هو محرّم علیکم فی کتابکم؟ قلت:

ذهب منا الملک و انتصرنا بقوم من العجم دخلوا فی دیننا، فلبسوا ذلک علی الکره منا، فأطرق ینکت بیده فی الارض و یقول: عبیدنا و أتباعنا و أعاجم دخلوا فی دیننا.

ثم رفع رأسه الی و قال: لیس کما ذکرت، بل أنتم قوم استحللتم ما حرّم اللّه علیکم، و أتیتم ما منه نهیتم، و ظلمتم فیما ملکتم فسلبکم اللّه العز و ألبسکم الذل بذنوبکم، و للّه نقمة لم تبلغ غایتها فیکم، و أنا خائف أن یحل بکم العذاب و أنتم ببلدی فینالنی معکم، و انما الضیافة ثلاث، فتزود ما احتجت إلیه و ارتحل عن أرضی، فتعجب المنصور و أطرق.

فقد تبین لک کیف انقلبت الخلافة الی الملک، و أن الامر کان فی اوله خلافة

ص:168

و وازع کل أحد فیها من نفسه و هو الدین، و کانوا یؤثرونه علی امور دنیاهم، و ان أفضت الی هلاکهم وحدهم دون الکافة.

فهذا عثمان لما حصر فی الدار جاءه الحسن و الحسین و عبد اللّه بن عمر و ابن جعفر و أمثالهم یریدون المدافعة عنه، فأبی و منع من سل السیوف بین المسلمین مخافة الفرقة و حفظا للالفة التی بها حفظ الکلمة و لو أدی الی هلاکه.

و هذا علی أشار إلیه المغیرة لاول ولایته باستبقاء الزبیر و معاویة و طلحة علی اعمالهم حتی یجتمع الناس علی بیعته، و تتفق الکلمة، و له بعد ذلک ما شاء من أمره، و کان ذلک من سیاسة الملک، فأبی فرارا من الغش الذی ینافیه الاسلام

و غدا علیه المغیرة من الغداة فقال: لقد أشرف علیک بالامس بما أشرت، ثم عدت الی نظری فعلمت أنّه لیس من الحق و النصیحة، و أن الحق فیما رأیته أنت، فقال علی: لا و اللّه بل أعلم انک نصحتنی بالامس و غششتنی الیوم، و لکن منعنی مما أشرت به ذائد الحق، و هکذا کانت أحوالهم فی اصلاح دینهم بفساد دنیاهم و نحن.

نرقّع دنیانا بتمزیق دیننا فلا دیننا یبقی و لا ما نرقّع

فقد رأیت کیف صار الامر الی الملک و بقیت معانی الخلافة من تحری الدین و مذاهبه و الجری علی منهاج الحق، و لم یظهر الغیر الا فی الوازع الذی کان دینا، ثم انقلب عصبیة و سیفا.

و هکذا کان الامر بعهد معاویة، و مروان، و ابنه عبد الملک، و الصدر الاول من خلفاء بنی العباس الی الرشید و بعض ولده، ثم ذهبت معانی الخلافة و لم یبق الا اسمها، و صار الامر ملکا بحتا، و جرت طبیعة التغلب الی غایتها، و استعملت فی اغراضها من القهر و التقلب فی الشهوات و الملاذ، و هکذا کان الامر لولد عبد الملک، و لمن جاء بعد الرشید من بنی العباس، و اسم الخلیفة

ص:169

باقیا فیهم، لبقاء عصبیة العرب، و الخلافة و الملک فی الطورین ملتبس بعضها ببعض، ثم ذهب رسم الخلافة و أثرها بذهاب عصبیة العرب، و فناء جیلهم، و تلاشی أحوالهم و بقی الامر ملکا بحتا، کما کان الشأن فی ملوک العجم بالمشرق، یدینون بطاعة الخلیفة تبرکا و الملک بجمیع أثقابه و مناحیه لهم، و لیس للخلیفة منه شیء، و کذلک فعل ملوک زمانه بالمغرب، مثل صنهاجة مع العبیدیین، و مغراوة و بنی یفرنّ ایضا مع خلفاء بنی أمیّة بالاندلس، و العبیدیین بالقیروان.

فقد تبیّن أن الخلافة قد وجدت بدون الملک اولا، ثم التبست معانیهما و اختلطت، ثم انفرد الملک حیث افترقت عصبیته من عصبیة الخلافة و اللّه مقدر اللیل و النهار و هُوَ اَلْواحِدُ اَلْقَهّارُ(1).

«از این عبارت واضح است که خلفاء عباسیه، که بعد بنی امیه آمدند بپایه عالی در عدالت فائز بودند، و صرف کردند ملک را در وجوه حق، و مذاهب آن حسب استطاعت خود، و بعض اولاد رشید هم صالح بودند.

و نیز از قول او: «فقد رأیت کیف صار الامر» الخ واضح است که در زمان صدر اول، از خلفاء بنی عباس تا زمان رشید، و بعض ولد او، معانی خلافت و مقاصد آن، که تحری دین و تحری مذاهب آن، و جاری بودن بر منهاج حق است باقی بود.

و نیز مروان، و عبد الملک هم متحری دین و مذاهب آن بودند، و بر منهاج حق جاری بودند.

و نیز از قول او: «و کذلک کان مروان بن الحکم و ابنه» الخ ظاهر است که مروان ابن الحکم، و پسر او عبد الملک، از اهل بطالت و بغی نبودند،

ص:170


1- تاریخ ابن خلدون ج 1 ص 171 - 174

بلکه تحری مقاصد حق می نمودند، و جهد در آن می کردند، و اتباع و اقتداء آثار حقه می نمودند، و سلف سنیه این احوالشان را می دانند، که مالک در «موطأ» بعبد الملک احتجاج نموده، و مروان از طبقۀ اولی از تابعین بود و عدالت ایشان معروف است.

ابن خلدون فراعنه بنی امیه و بنی عباس را عادل دانسته

و از قول او: «الا فی ضرورة تحملهم علی نقضها» الخ ظاهر است که اگر مروان و عبد الملک احیانا مخالفت حق می نمودند، سبب آن ضرورت شرعیه می بود، نه هوای نفسانی، یعنی بخوف افتراق کلمه، که آن اهم بود نزد ایشان از هر مقصد، گاهی خلاف حق می کردند.

پس از این کلام مثل کلام سابق الذکر صحت تقیه هم بنهایت وضوح ظاهر است. و اعجباه که افعال قبیحه و اعمال فضیحه مروان، و عبد الملک و معاویه محمول بر ضرورت شرعیه، و مأول بتقیه گردد، و برای اهل حق تقیه موجب انواع استهزاء و تشنیع گردد آری حق انصاف همین است!

ابن خلدون مالکی از اعاظم اهل سنت است

و محتجب نماند که ابن خلدون، که این همه اهتمام در تبجیل و تعظیم فراعنه بنی عباس و جبابره بنی امیه، و کمال دلسوزی در تنزیهشان از فضایح و قبایح بکار برده، از اجلۀ و اعاظم معتمدین ائمه سنیه است.

ترجمه ابن خلدون ابن مقری اندلسی در نفح الطیب

شیخ ابو العباس احمد بن محمد المقری الاندلسی در «نفح الطیب من غصن الاندلس الرطیب» گفته» :

و من نثر لسان الدین ما أثبته فی الاحاطة فی ترجمة ابن خلدون صاحب التاریخ الذی تکرر نقلنا منه فی هذا التألیف و لنذکر الترجمة بجملتها فنقول:

قال رحمه اللّه تعالی فی الاحاطة ما نصه: عبد الرحمن محمد بن محمد بن الحسن بن محمد بن جابر بن محمد بن ابراهیم بن محمد بن عبد الرحمن بن خلدون الحضرمی، من ذریة عثمان أخی کریب، المذکور فی نبهاء ثوار الاندلس

ص:171

و ینسب سلفهم الی وائل بن حجر، و حاله عند القدوم علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم معروفة، انتقل سلفه من مدینة اشبیلیة عن نباهة و تعین و شهرة عند الحادثة بها أو قبل ذلک، فاستقر بتونس، منهم ثانی المحمد بن محمد بن الحسن، و تناسلوا علی حشمة و سراوة و رسوم حسنة، و تصرف جد المترجم به فی القیادة.

و أما المترجم به فهو رجل فاضل حسن الخلق، جم الفضائل، باهر الخصل رفیع القدر، ظاهر الحیاء، أصیل المجد، وقور المجلس، خاصی الزی، عالی الهمة، عزوف عن الضیم، صعب المقادة، قوی الجأش، طامح لقنن الریاسة، خاطب للحظ، متقدم فی فنون عقلیة و نقلیة، متعدد المزایا، شدید الباحث، کثیر الحفظ، صحیح التصور، بارع الخط، مغری بالنحلة جواد، حسن العشرة، مبذول المشارکة، مقیم لرسم التعین، عاکف علی رعی خلال الاصالة، مفخر من مفاخر التخوم المغربیة، قرأ القرآن ببلده علی المکتب بن برال، و العربیة علی المقری الزواوی و غیره، و تأدب بأبیه، و أخذ عن المحدث أبی عبد اللّه بن جابر الوادباشی، و حضر مجلس القاضی أبی عبد اللّه بن عبد السلام، و روی عن الحافظ أبی عبد اللّه السطی، و الرئیس أبی محمد عبد المهیمن الحضرمی، و لازم العالم الشهیر أبا عبد اللّه الابلی، و انتفع به، انصرف من افریقیة منشأه بعد أن تعلق بالخدمة السلطانیة علی الحداثة و اقامته لرسم العلامة بحکم الاستنابة عام ثلاثة و خمسین و سبعمائة، و عرف فضله و خطبه السلطان منفق سوق العلم و الادب أبو عنان فارس بن علی بن عثمان و استحضر بمجلس المذاکرة فعرف حقه و أوجب فضله و استعمله علی الکتابة أوائل عام ستة و خمسین(1).

«تا آنکه بعد پنج ورق طولانی که همه متعلق بترجمۀ ابن خلدون است گفته» :

ص:172


1- نفح الطیب ج 4 ص 6 - 17 .

و هو الان بحالته الموصوفة من الوجاهة و الحظوة، قد استعمل فی السفارة الی ملک قشتالة فراقه و عرف حقه، مولده بتونس بلدة، فی شهر رمضان عام اثنین و ثلاثین و سبعمائة انتهی کلام لسان الدین فی حق ابن خلدون.

قلت: هذا کلام لسان الدین فی حق المذکور فی مبادئ أمره و أواسطه فکیف لو رأی تاریخه الکبیر الذی نقلنا منه فی مواضع و سماه دیوان العبر و کتاب المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و العجم و البربر و من عاصر هم من ذوی السلطان الاکبر، و رأیته بفأس و علیه خطه فی ثمان مجلدات کبار جدا و قد عرف فی آخره بنفسه و أطال و ذکر أنه لما کان بالاندلس و حظی عند السلطان أبی عبد اللّه شم من وزیره ابن الخطیب رائحة الانقباض فقوض الرحال و لم یرض من الاقامة بحال، و لعب بکرته صوالجة الاقدار حتی حل بالقاهرة المعزیة، و اتخذها خیر دار، و تولی بها قضاء القضاة و حصلت له امور رحمه اللّه تعالی، و کان أعنی الولی بن خلدون کثیر الثناء علی لسان الدین بن الخطیب رحمه اللّه تعالی(1).

«و نیز ابو العباس احمد بن محمد المقری در «نفح الطیب» گفته» :

و لقد رأیت بخط العالم الشهیر الشیخ ابراهیم الباعونی الشامی فیما یتعلق بابن خلدون ما نص محل الحاجة منه: تقلبت به الاحوال حتی قدم الی الدیار المصریة، و ولی بها قضاء قضاة المالکیة فی الدولة الشریفة الظاهریة و صحبته رحمه اللّه تعالی فی سنة 803 عند قدومه الی الشام صحبة الملک الناصر فرج بن الملک الظاهر برقوق فی فتنة تیمور لنک علیه من اللّه تعالی ما یستحقه، و أکرمه تیمور لنک غایة الاکرام و أعاده الی الدیار المصریة، و کنت أکثر الاجتماع به بالقاهرة المحروسة للمودة الحاصلة بینی و بینه، و کان یکثر من ذکر لسان الدین ابن الخطیب، و یورد من نظمه و نثره ما یشنف به الاسماع، و ینقد علی استحسانه

ص:173


1- نفح الطیب ج 4 ص 6 - 17 .

الاجماع، و تتقاصر عن إدراکه الاطماع فرحمة اللّه تعالی علیهما و أزکی تحیاته تهدی إلیهما، و لقد کان ابن خلدون هذا من عجائب الزمان، و له من النظم و النثر ما یزری بعقود الجمان، مع الهمة العلیة، و التبحر فی العلوم النقلیة و العقلیة و کانت وفاته بالقاهرة المعزیة سنة 807 سقی اللّه تعالی عهده، و وطأ الفردوس مهده، قاله و کتبه الفقیر الی اللّه تعالی ابراهیم بن أحمد الباعونی الشافعی غفر اللّه تعالی زلله و أصلح خلله(1).

ترجمه ابن خلدون بنوشته جار اللّه مغربی شاذلی در اسانید

«و علامه جار اللّه ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی الجعفری الهاشمی المالکی المغربی الاشعری الشاذلی که جلائل فضائل او از «خلاصة(2) الاثر فی اعیان القرن الحادیعشر» تصنیف محمد بن فضل اللّه بن محب اللّه المحبی، و رساله «اسانید» ص 14 احمد بن محمد بن احمد بن علی النخلی المکی ظاهر است در کتاب اسانید خود گفته» :

تاریخ ابن خلدون المسمی بکتاب العبر و دیوان المبتدأ و الخبر فی دولة العرب و العجم و البربر و من عاصر هم من ذوی السلطان الاکبر، قرأت علیه(3) مواضع متفرقة من مقدمته، و أجاز لی سائره بروایته له عن أبی العباس المقری عن عمه سعد بن أحمد، عن أبی عبد اللّه التنیسی عن والده الحافظ محمد ابن عبد اللّه ابن عبد الجلیل عن أبی الفضل بن مزروق الحفید عن مؤلفه الحافظ أبی زید عبد الرحمن بن محمد بن خلدون فذکره و بالسند قال: الامام العلامة المورخ القاضی أبو زید بن خلدون رحمه اللّه تعالی صبابة من تعریفه قال الامام فی کفایة المحتاج

ص:174


1- نفح الطیب ج 4 ص 6 - 17
2- خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادیعشر ج 3 ص 240 - 243 .
3- یعنی علی استاذه أبی الحسن الشیخ علی بن عبد الواحد بن محمد بن عبد اللَّه السلجماسی الجزائری

هو عبد الرحمن بن محمد بن محمد بن الحسین بن محمد بن جابر بن خلدون الاشبیلی الاصلی التونسی المولد الامام أبو زید ولی الدین القاضی العلامة المورخ الحافظ، ولد بتونس فی رمضان سنة اثنتین و ثلاثین و سبعمائة قال فی «الاحاطة»(1) کان فاضلا حسن الخلق جم الفضائل، باهر المحامد، رفیع القدر، عالی الهمم متقدما فی فنون عقلیة و نقلیة شدید البحت، کثیر الحفظ، صحیح التصور، جواد الکف، حسن المعاشرة، من مفاخر المغرب من ذریة وائل بن حجر، أخذ عن الوادباشی، و ابن عبد السلام، و الایلی و لازمه و غیرهم انتهی.

دخل المصر و ولاه الظاهر برقوق قضاء المالکیة، و تصدر بالجامع الازهر للاقراء، و کان یسلک فی اقرائه مسلک الاقدمین کالغزالی و الفخر مع انکار طریقة العجم و یقول: ان اختصار الکتب فی کل فن و التقیید بالالفاظ علی طریقة العضد من محدثات المتأخرین، و العلم وراء ذلک، و تکرر عزله و ولایته للقضاء، شرح البردة شرحا بدیعا دل علی تفننه و ادراکه و غزارة حفظه، و صنف تاریخه الکبیر فی سبع مجلدات، و الف فی اصول الفقه و المنطق و الحساب و غیر ذلک انتهی.

و له آداب الکتاب مجلد، أودع فیه من غرائب التاریخ و قواعد الکتابة ما یعرف قدره بالوقوف علیه و انشد فیه بیتین و قال مات بسببهما أزید من مائة الف نفس و هما:

إذا المرء لم یطلب معاشا لنفسه شکی الفقر أو لام الصدیق فأکثرا

فسر فی بلاد اللّه و التمس الغنی تعش ذا یسار أو تموت فتعذرا

توفی قاضیا فجأة یوم الاربعاء لاربع بقین من رمضان سنة ثمان و ثمانمائة

ص:175


1- هو فی ست مجلدات للشیخ لسان الدین محمد بن عبد اللَّه بن الخطیب القرطبی المتوفی سنة ست و سبعین و سبعمائة 12 کشف الظنون .

عن ست و سبعین سنة الا شهرا رحمة اللّه علیه انتهی.

نقلا عن نسخة استکتبها جار اللّه بن الشیخ عبد الرحیم للشیخ ولی اللّه والد صاحب «التحفة» فی المدینة المنورة و هی عندی و للّه الحمد علی ذلک(1).

سیوطی در تاریخ الخلفاء هارون را بعظمت یاد کرده

«و سیوطی در «تاریخ الخلفاء» گفته» :

الرشید هارون أبو جعفر بن المهدی محمد بن المنصور عبد اللّه بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن العباس، استخلف بعهد من أبیه عند موت اخیه الهادی، لیلة السبت لاربع عشرة بقیت من ربیع الاول سنة سبعین و مائة، قال الصولی:

هذه اللیلة ولد له عبد اللّه المأمون، و لم یکن فی سائر الزمان لیلة مات فیها خلیفة و قام خلیفة و ولد خلیفة الا هذه اللیلة، و کان یکنی أبا موسی فتکنی بابی جعفر حدث عن أبیه وجده و مبارک بن فضالة، روی عنه ابنه المأمون و غیره، و کان من أمیر الخلفاء و أجل ملوک الدنیا، و کان کثیر الغزو و الحج کما قال فیه أبو العلاء(2) الکلابی:

فمن یطلب لقاءک أو یرده فبالحرمین أو أقصی الثغور

ففی أرض العدو علی طمار و فی أرض البریة فوق کور

مولده بالری حین کان أبوه أمیرا علیها و علی خراسان فی سنة ثمان و اربعین و مائة، و امه أم ولد تسمی الخیزران و هی أم الهادی، و فیها یقول مروان بن ابی(3)حفصة:

یا خیزران هناک ثم هناک أمسی یسوس العالمین ابناک

ص:176


1- الاسانید للثعالبی المغربی ص 77 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو
2- فی تاریخ الخلفاء ط بیروت : ابو المعالی
3- ابن أبی حفصة : شاعر العباسیین و هجاء للعلویین ، و کان العباسیون یعطونه بکل بیت الف درهم ، توفی سنة 182

و کان أبیض طویلا جمیلا، ملیحا فصیحا، له نظر فی العلم و الادب، و کان یصلی فی خلافته فی کل یوم مائة رکعة الی أن مات لا یترکها الا لعلة، و یتصدق من صلب ماله کل یوم بالف درهم، و کان یحب العلم و أهله، و یعظم حرمات الاسلام، و یبغض المراء فی الدین، و الکلام فی معارضة النص، و بلغه عن بشر المریسی القول بخلق القرآن، فقال: لئن ظفرت به لاضربن عنقه، و کان یبکی علی نفسه علی اسرافه و ذنوبه سیما إذا وعظ، و کان یحب المدیح، و یجیز علیه الاموال الجزیلة، و له شعر.

دخل علیه مرة ابن السماک الواعظ، فبالغ فی احترامه، فقال له ابن السماک:

تواضعک فی شرفک أشرف من شرفک، ثم وعظه فأبکاه، و کان یأتی بنفسه الی بیت الفضیل بن عیاض.

قال عبد الرزاق: کنت مع الفضیل بمکة فمرّ هارون، فقال فضیل: الناس یکرهون هذا و ما فی الارض أعز علی منه، لو مات لرأیت امورا عظاما.

و قال أبو معاویة الضریر: ما ذکرت النبی صلی اللّه علیه و سلم بین یدی الرشید إلا قال: صلی اللّه علی سیدی، و حدثته یوما حدیث احتج آدم و موسی، و عنده رجل من وجوه قریش، فقال القرشی: فأین لقیه؟ فغضب الرشید و قال:

النطع و السیف زندیق یطعن فی حدیث النبی صلی اللّه علیه و سلم، قال أبو معاویة:

فما زلت اسکته و اقول: یا أمیر المؤمنین کانت منه بادرة حتی سکن.

و عن أبی معاویة أیضا قال: أکلت مع الرشید یوما ثم صب علی یدی رجل لا أعرفه، ثم قال الرشید: تدری من یصب علیک؟ قلت: لا. قال: أنا اجلالا للعلم.

و قال منصور بن عمار: ما رأیت أغزر دمعا عند الذکر من ثلاثة: الفضیل بن عیاض، و الرشید، و آخر.

ص:177

و قال عبید اللّه القواریری: لما لقی الرشید الفضیل قال له: یا حسن الوجه أنت المسئول عن هذه الامة حدثنا لیث عن مجاهد وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اَلْأَسْبابُ(1) قال: الوصلة التی کانت بینهم فی الدنیا، فجعل هارون یبکی و یشهق.

و من محاسنه انه لما بلغه موت ابن المبارک(2) جلس للعزاء، و أمر الأعیان أن یعزوه فی ابن المبارک.

قال نفطویه، کان الرشید یقتفی آثار جده أبی جعفر الا فی الحرص فانه لم یر خلیفة قبله أعطی منه. الخ(3).

«از این عبارت علاوه بر ظهور اتصاف هارون بمرتبه جلیله خلافت، ظاهر است که او از أمیر خلفاء و أجل ملوک دنیا بود.

و نیز از قول او: «کان کثیر الغزو و الحج» الخ ظاهر است که کثرت حج و غزو هارون بجائی رسیده، که مدح ابو العلاء(4) کلابی او را صادق گردیده.

و نیز از قول او: «کان أبیض» الخ واضح است که هارون با وصف فصاحت ناظر فی العلم و الادب بوده، و تا موت خود هر روز از ایام خلافت صد رکعت نماز می خواند، و ترک نمی کرد آنرا مگر بعلتی، و تصدق می کرد از صلب مال خود هر روز بهزار درهم، و دوست می داشت علم را و أهل علم را، و تعظیم می کرد حرمات اسلام را، و دشمن می داشت ممارات را در دین، و کلام را در معارضه نص.

ص:178


1- البقرة : 166
2- ابن المبارک : عبد اللَّه المروزی الحافظ ، صاحب التصانیف و الرحلات ، توفی سنة 181 .
3- تاریخ الخلفاء للسیوطی ص 264 .
4- فی تاریخ الخلفاء ط بیروت : أبو المعالی

و نیز از آن واضح است که هر گاه ابن السماک واعظ بر هارون داخل شد، مبالغه نمود هارون در احترام ابن السمّاک(1)، پس ابن السّماک با او ارشاد نمود که تواضع تو در شرف تو اشرف است از شرف تو.

فلیوازن ذم الفاضل الرشید للرشید العنید بمدح ابن السماک فاین هذا من ذلک و این السمک من السماک؟ «و نیز از آن واضح است که هارون محبت وعظ بمرتبه داشت، که خود بسوی خانه فضیل(2) ابن عیاض آمد.

و نیز از آن ظاهر است که عبد الرزاق با فضیل در مکه معظمه بود، پس هارون مرور کرد، فضیل او را دیده ارشاد کرد: که مردم کراهت می کنند این را، و نیست در زمین کسی عزیزتر بر من از او، اگر خواهد مرد هر آینه خواهیم دید امور عظیمه را.

و منصور بن عمار گفته: که ندیدم کسی را که زیاده تر باشد از روی اشگ نزد ذکر از سه کس: فضیل بن عیاض و رشید و شخص دیگر.

پس از این افاده منصور بن عمار، همسنگ بودن رشید، با فضیل بن عیاض در مرتبۀ عالیت معرفت خدا، و رقت قلب و جلالت شأن ظاهر است.

و نیز در «تاریخ الخلفاء» مذکور است» :

روی أن ابن السماک دخل علی الرشید یوما، فاستسقی، فأتی بکوز فلما

ص:179


1- ابن السماک : أبو العباس محمد بن صبیح الکوفی الزاهد الواعظ ، توفی بالکوفة 183 .
2- الفضیل بن عیاض : التمیمی الیربوعی من أکابر العباد عند العامة ، توفی بمکة المکرمة 187 .

اخذه، قال علی رسلک یا أمیر المؤمنین لو منعت هذه الشربة بکم کنت تشتریها؟ قال: بنصف ملکی، قال: اشرب هناک اللّه فلما شربها، قال: أسألک لو منعت خروجها من بدنک بما ذا کنت تشتری خروجها؟ قال: بجمیع ملکی، قال: ان ملکا قیمته شربة ماء و بولة لجدیر أن لا ینافس فیه، فبکی هارون بکاء شدیدا(1).

«از این عبارت ظاهر است که ابن السماک رشید را با أمیر المؤمنین ملقب می ساخت.

و نیز در «تاریخ الخلفاء» سیوطی مسطور است» .

فی کتاب «الاوراق» للصولی بسنده لما ولی الرشید الخلافة و استوزر یحیی بن خالد قال ابراهیم الموصلی:

الم تر أن الشمس کانت مریضة فلما اتی هارون اشرق نورها

تلبست الدنیا جمالا بملکه فهارون والیها و یحیی وزیرها

فاعطاه مائة الف درهم و اعطاه یحیی خمسین الفا.

و لداود بن زرین الواسطی فیه.

بهارون لاح النور فی کل بلدة و قام به فی عدل سیرته نهج

امام بذات اللّه أصبح شغله فأکثر ما یعنی به الغزو الحج

یضیق عیون الخلق عن نور وجهه إذا ما بدا للناس منظره البلج

تفسحت الاموال فی جود کفه فاعطی الذی یرجوه فوق الذی یرجو(2)

«و نیز سیوطی در «تاریخ الخلفاء» گفته» .

اخرج الصولی فی کتاب «الاوراق»(3) ، عن الفضل الیزیدی قال: وجه المعتصم

ص:180


1- تاریخ الخلفاء ص 272 .
2- تاریخ الخلفاء ص 273
3- قال فی « کشف الظنون عن أسامی الکتب و الفنون « : « الاوراق » فی أخبار آل عباس و أشعارهم لمحمد بن یحیی الصولی المضروب به المثل فی لعب الشطرنج المتوفی سنة خمس و ثلاثین و ثلاثمائة ، کتب فیه ما رآه و شاهده . و فی « الوافی بالوفیات » لصلاح الدین خلیل بن أیبک الصفدی : محمد بن عبد اللَّه ابن عباس بن محمد بن صول أبو بکر الصولی البغدادی أحد الادباء المتقنین فی الآداب و الاخبار و الشعر و التاریخ حدث عن أبی العیناء و المبرد و ثعلب و أبی داود السجستانی و الحافظ الکدیمی ، نادم عدة من الخلفاء . . . الی أن قال : و کان حسن الاعتقاد جمیل الطریقة مقبول القول و حدیثه عند أصحاب السلفی و توفی سنة 335 بخلف .

الی الشعراء ببابه، من کان منکم یحسن أن یقول فینا کما.

قال منصور النمری فی الرشید:

ان المکارم و المعروف أودیة أحلک اللّه منها حیث تجتمع

من لم یکن بأمین اللّه معتصما فلیس بالصلوات الخمس ینتفع

ان أخلف القطر لم تخلف فواضله أو ضاق أمر ذکرناه فیتسع

فقال أبو وهیب فینا من یقول خیرا منه فیک و قال:

ثلثة تشرق الدنیا ببهجتها شمس الضحی و أبو اسحاق و القمر

تحکی أفاعیله فی کل نائبة اللیث و الغیث و الصمصامة الذکر(1)

سیوطی در تاریخ الخلفاء بنی عباس را بعظمت ستوده

«و نیز سیوطی در «تاریخ الخلفاء» گفته» :

و أخرج یعنی ابن عساکر(2)، عن عبد اللّه بن محمد التیمی، قال أراد الرشید سفرا، فأمر الناس أن یتأهبوا لذلک، و أعلمهم أنه خارج بعد الاسبوع، فمضی الاسبوع و لم یخرج، فاجتمعوا الی المأمون فسألوه أن یستعلم ذلک، و لم یکن الرشید یعلم أن المأمون یقوم الشعر، فکتب إلیه المأمون:

ص:181


1- تاریخ الخلفاء ص 313
2- ابن عساکر : علی بن الحسن الدمشقی المورخ الحافظ الرحالة أشهر مؤلفاته تاریخ دمشق توفی 571 .

یا خیر من دبت المطی به و من تقدی بسرجه فرس

هل غایة فی السیر نعرفها أم أمرنا فی المسیر ملتبس

ما علم هذا الا الی ملک من نوره فی الظلام نقتبس

ان سرت سار الرشاد متبعا و ان تقف فالرشاد محتبس

فقرأها الرشید فسر بها و وقع فیها: یا بنی ما أنت و الشعر، ارفع حالات الدنی و أقل حالات السری.

تقدی أی استمر(1).

ذهبی نیز در دول الاسلام هارون عباسی را بجود و جهاد یاد کرده

«و ذهبی در کتاب «دول الاسلام» در ذکر سنه ثلث و تسعین و مائة گفته» :

مات هارون الرشید بن مهدی بن المنصور فی جمادی الآخرة بطوس، و له خمس و أربعون سنة، و کانت خلافته ثلاثا و عشرین سنة، و کان مولده بالری و کان جوادا ممدحا غازیا، مجاهدا، شجاعا، مهیبا، ملیحا أبیض طویلا، عبل(2) الجسم و قد و خطه(3) الشیب، بلغنا أنه منذ استخلف کان یصلی کل یوم و لیلة مائة رکعة، و یتصدق من ماله بألف درهم، و له معرفة جیدة بالعلوم.

-تاریخ دول الاسلام للذهبی ص 77

دمیری نیز در حیاة الحیوان هارون را باوصاف حمیده ذکر نموده

«و شیخ کمال الدین محمد بن عیسی الدمیری الشافعی در «حیاة الحیوان» در ذکر هارون الرشید گفته» :

و کان جوادا، ممدحا، غازیا، مجاهدا، شجاعا، مهیبا ملیحا أبیض طویلا عبل الجسم قد و خطه الشیب، یقال: انه منذ استخلف کان یصلی کل یوم و لیلة

ص:182


1- تاریخ الخلفاء ص 292
2- عبل بفتح العین و کسر الباء : الضخم
3- و خطه الشیب : خالط سواد شعره

مائة رکعة، و یتصدق من خالص ماله بألف درهم، و له معرفة جیدة بالعلوم(1).

یافعی نیز در مرآت الجنان هارون بکثرت نماز و جهاد و حج ستوده

«و أبو محمد عبد اللّه بن أسعد بن علی الیافعی در «مرآت الجنان» در سنه ثلث و تسعین و مائة گفته» :

و فیها توفی الخلیفة أبو جعفر هارون الرشید بن المهدی محمد بن المنصور عبد اللّه بطوس، و کانت خلافته ثلثا و عشرین سنة، مولده بالری سنة ثمان و أربعین و مائة، روی عن أبیه وجده، و مبارک(2) بن فضالة، و حج مرات فی خلافته، و غزی عدة غزوات حتی قیل فیه:

فمن یطلب لقاءک أو یرده فبالحرمین أو أقصی الثغور

و کان شهما، شجاعا، حازما، جوادا ممدوحا فیه دین و سنة و تخشع، و قیل: کان یصلی فی الیوم مائة رکعة، و یتصدق کل یوم من ماله بألف درهم، و کان یخضع للکبار، و یتأدب معهم، و وعظه الفضیل، و ابن سماک، و بهلول، و غیرهم، و له مشارکة قویة فی الفقه و بعض العلوم و الادب، و فیه انهماک علی اللذات و القیان و الجواری الفائقات الجمال، و سماع أشعار مغازلاتهن بلسان الحال مما نظم الشعراء من الابیات النفائس.

و سیأتی ذکر شیء من ذلک من ترجمة أبی نواس، و کذلک سیأتی فی ترجمة الاصمعی ذکر أشیاء کثیرة جرت له معه و مع غیره و فیها غرائب(3).

دیاربکری نیز در تاریخ الخمیس هارون را بعبادات کثیره یاد کرده

«و شیخ حسین بن محمد الدیاربکری در تاریخ «الخمیس فی أحوال النفس النفیس» گفته» :

ص:183


1- حیاة الحیوان ج 1 ص 76 ط مصر
2- مبارک بن فضالة البصری ، کان من حفاظ العامة و یروی عن ابن المنکدر ، توفی سنة 164 .
3- مرآة الجنان ج 1 ص 444 ط حیدرآباد الدکن

ذکر خلافة هارون الرشید بن المهدی محمد بن أبی جعفر المنصور الهاشمی العباسی الخامس من خلفاء بنی العباس أمیر المؤمنین أبی جعفر، امه الخیزران(1) أم أخیه الهادی، و مولده بالری لما کان أبوه أمیرا علیها و علی خراسان فی سنة ثمان و أربعین و مائة، استخلف بعهد من أبیه، بعد موت أخیه الهادی، فی سنة خمسین و مائة، و کان أبوهما عقد لهما بولایة العهد معا.

صفته: کان الرشید أبیض جمیلا، ملیح الشکل، طویلا، عبل الجسم، قد و خطه الشیب قبل موته، و کان فصیحا، له نظر و معرفة جیدة بالعلوم، بلغنا أنه منذ استخلف کان یصلی کل یوم و لیلة مائة رکعة لم یترکها الا لعلة، قاله نفطویه فی تاریخه، و یتصدق من خالص ماله بألف درهم، و کان یقتفی آثار جده المنصور الا فی الحرص، و کان یحب العلم و أهله، و یعظم الاسلام، و یبکی علی نفسه و اسرافه و ذنوبه سیما إذا وعظ، و کان یأتی بنفسه الی الفضیل بن عیاض و یسمع وعظه، و کان أبوه أغزاه أرض الروم و هو ابن خمسة عشر سنة، و هو أجل الخلفاء، و أعظم ملوک بنی العباس، و کان کثیر الحج، قیل: انه کان یحج سنة و یغزو سنة، و فیه یقول بعض شعرائه:

فمن یطلب لقاءک أو یرده فبالحرمین أو أقصی الثغور

و فی سیرة مغلطای: و قد کان حج تسع حجج، و غزا ثمان غزوات(2).

ابو نعیم اصفهانی نیز بنقل از شافعی و ابو یوسف هارون را ستوده

«و حافظ أبو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی که محمد بن عبد اللّه(3)

ص:184


1- الخیزران : زوجة المهدی العباسی ، کانت حازمة متفقهة أخذت الفقه عن الاوزاعی و کانت من جواری المهدی فأعتقها و تزوجها ، توفیت ببغداد سنة 173 .
2- تاریخ الخمیس ج 2 ص 331 ط مصر 1283
3- محمد بن عبد اللَّه الخطیب : التبریزی العمری المحدث ، له مشکاة المصابیح اکمل به مصابیح البغوی توفی بسنة 737

الخطیب صاحب مشکاة در «رجال مشکاة» بترجمۀ او گفته:» أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه الاصفهانی صاحب «الحلیة» هو من مشایخ الحدیث الثقات، المعمول بحدیثهم، المرجوع الی قولهم، کبیر القدر.

ولد سنة اربع و ثلثین و ثلاثمائة، و مات فی صفر سنة ثلاثین و أربعمائة باصفهان و له من العمر ست و تسعون رحمه اللّه تعالی(1).

در «حلیة الاولیاء» که نسخه کامله آن در ده جلد ضخیم در این اوان بعنایت رب منان بدست ابن کثیر العصیان افتاده در ترجمۀ محمد بن ادریس الشافعی گفته:» حدثنا محمد بن ابراهیم بن أحمد، حدثنا ابو عمر و عثمان بن عبد اللّه المدینی حدثنا أحمد بن موسی النجار، قال: قال أبو عبد اللّه محمد بن سهل الاموی، حدثنا عبد اللّه بن محمد البلوی، قال: لما جیء بأبی عبد اللّه محمد بن ادریس الی العراق، ادخل إلیها لیلا علی بغل بلا قتب، و علیه طیلسان مطبق، و فی رجلیه حدید، و ذلک انه کان من اصحاب عبد اللّه بن الحسن بن الحسن، و اصبح الناس فی یوم الاثنین لعشر خلون من شعبان من سنة اربع و ثمانین و مائة، و کان قد اعتور علی هارون الرشید أبو یوسف القاضی، و کان قاضی القضاة، و کان علی المظالم محمد بن الحسن، فکان الرشید یصدر عن رأیهما، و یتفقه بقراءتهما فسارا فی ذلک الیوم الی الرشید، فاخبراه بمکان الشافعی، و انبسطا جمیعا فی الکلام.

فقال محمد بن الحسن(2): الحمد للّه الذی مکن لک فی البلاد و ملکک

ص:185


1- رجال مشکاة : 141
2- محمد بن الحسن : بن فرقد الشیبانی ، کان ناشرا لعلم أبی حنیفة ، ولد بواسط سنة 131 و نشأ بالکوفة و تلمذ علی أبی حنیفة ، توفی بالری سنة 189

رقاب العباد من کل باغ و معاد الی یوم المعاد، لا زلت مسموعا لک و مطاعا، فقد علمت الدعوة و ظهر امر اللّه و هم کارهون، و ان جماعة من أصحاب عبد اللّه بن الحسن اجتمعت و هم متفرقون، و قد اتاک عنق ینوب عن الجمیع و هو علی الباب یقال له: محمد بن ادریس بن العباس بن عثمان بن شافع بن السائب بن عبید بن عبد یزید بن هاشم بن عبد المطلب بن عبد مناف، یزعم انها احق بهذا الامر منک، و حاش للّه، ثم انه یدعی ما لم یبلغه سنّه، و لا یشهد له بذلک قدمه، و له لسان و منطق و رواء، و سیخلبک بلسانه و انا خائف منه، کفاک اللّه مهماتک و اقال عثراتک، ثم امسک.

فأقبل الرشید علی أبی یوسف، فقال: یا یعقوب قال: لبیک یا أمیر المؤمنین قال: انکرت من مقالة محمد شیئا؟ فقال له أبو یوسف: محمد صادق فیما قال، و الرجل کما حکی، فقال الرشید: لا خبر بعد شاهدین، و لا اقرار ابلغ من المحنة، و کفی بالمرء اثما ان یشهد بشهادة یخفیها عن خصمه، فعلی رسلکما لا تبرحان.

ثم أمر بالشافعی فادخل، فوضع بین یدیه بالحدید الذی کان فی رجلیه، فلما استقر به المجلس و رمی القوم إلیه بابصارهم، رمی الشافعی بطرفه نحو امیر المؤمنین و اشار بکفه کله مسلما، فقال: السلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته، فقال الرشید: و علیک السلام و رحمة اللّه و برکاته، بدأت بسنة لم تؤمر باقامتها، و رددنا فریضة قامت بذاتها، و من اعجب العجب انک تکلمت فی مجلسی بغیر اذنی.

فقال الشافعی: یا أمیر المؤمنین انّ اللّه جل و عز قال: وَعَدَ اَللّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اَلْأَرْضِ کَمَا اِسْتَخْلَفَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ اَلَّذِی اِرْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً(1) ، و هو الذی إذا وعد و فی، فقد مکننی فی أرضه، و آمننی بعد خوفی(2) یا امیر المؤمنین فقال له الرشید: أجل قد آمنک اللّه إذ آمنتک، فقال الشافعی: قد حدثت أنک لا تقبل قومک صبرا، و لا تزدریهم بهجرتک غدرا، و لا تکذبهم إذا أقاموا لدیک عذرا، فقال له الرشید: هو کذلک، فما عذرک مع ما أری من حالک و تسییرک من حجازک الی عراقنا التی فتحها اللّه علینا، بعد أن بغی صاحبک، ثم أتبعه الارذال، و أنت رئیسهم، فما ینفع لک القول مع اقامة الحجة، و لن یضر الشهادة مع اظهار التوبة.

ص:186


1- النور 55 .
2- یظهر من کلام الشافعی ان آیة وعد اللَّه الخ عام فی کل المؤمنین فلا یراد بالاستخلاف جعل الموعودین خلفاء کما یدعیه صاحب التحفة .

فقال الشافعی: یا أمیر المؤمنین انّ اللّه جل و عز قال: وَعَدَ اَللّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اَلْأَرْضِ کَمَا اِسْتَخْلَفَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ اَلَّذِی اِرْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً(1)، و هو الذی إذا وعد و فی، فقد مکننی فی أرضه، و آمننی بعد خوفی(2) یا امیر المؤمنین فقال له الرشید: أجل قد آمنک اللّه إذ آمنتک، فقال الشافعی: قد حدثت أنک لا تقبل قومک صبرا، و لا تزدریهم بهجرتک غدرا، و لا تکذبهم إذا أقاموا لدیک عذرا، فقال له الرشید: هو کذلک، فما عذرک مع ما أری من حالک و تسییرک من حجازک الی عراقنا التی فتحها اللّه علینا، بعد أن بغی صاحبک، ثم أتبعه الارذال، و أنت رئیسهم، فما ینفع لک القول مع اقامة الحجة، و لن یضر الشهادة مع اظهار التوبة.

فقال له الشافعی: یا امیر المؤمنین أما إذا استنطقتنی الکلام، فسأتکلم علی العدل و النصفة، فقال الرشید: ذلک لک.

فقال له الشافعی: و اللّه یا أمیر المؤمنین لو اتسع الکلام علی ما بی لما شکوت لک الکلام مع ثقل الحدید یعوز، فان جدت علیّ بفکه أفصحت عن نفسی، و ان کانت الاخری فیدک العلیاء و یدی السفلی وَ اَللّهُ غَنِیٌّ حَمِیدٌ .

فقال الرشید لغلامه یا سراح خل عنه، فأخذ ما فی قدمیه من الحدید.

فجثا علی رکبته الیسری، و نصب الیمنی، و ابتدر الکلام، فقال: و اللّه یا أمیر المؤمنین لان یحشرنی اللّه تحت رأیه عبد اللّه بن الحسن، و هو من قد علمت و شیخ له قرابة لا تنکر عند اختلاف الاهواء و تفرق الآراء، أحب الی والی کل مؤمن من أن یحشرنی تحت رایة فطری بن الفجائة المازنی، و کان الرشید متکئا، فاستوی جالسا، و قال: صدقت و بررت لان تکون تحت رایة رجل من أهل بیت

ص: 187


1- النور 55 .
2- یظهر من کلام الشافعی ان آیة وعد اللَّه الخ عام فی کل المؤمنین فلا یراد بالاستخلاف جعل الموعودین خلفاء کما یدعیه صاحب التحفة .

رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و أقاربه، إذا اختلف الاهواء، خیر من أن تحشر تحت رایة خارجی حنفی، یأخذه اللّه بغتة، و خبّرنی یا شافعی ما حجتک علی أن قریشا کلها أئمة و أنت منهم؟ قال الشافعی: قد افتریت علی اللّه کذبا یا أمیر المؤمنین ان نصبت نفسی لها و هذه کلمة ما سبقت بها قط، و الذین حکوها لامیر المؤمنین فاطلبهم معانیة، فان الشهادة لا تجوز الا کذلک، فنظر أمیر المؤمنین إلیهما فلما رآهما لا یتکلمان علم ما فی ذلک فأمسک عنهما.

ثم قال له الرشید: قد صدقت یا ابن ادریس، فکیف بصرک بکتاب اللّه تعالی؟ فقال له الشافعی: عن أی کتاب اللّه تسألنی؟ ان اللّه أنزل ثلاثا و سبعین کتابا علی خمسة أنبیاء، و أنزل کتاب موعظة النبی فکان سادسا أولهم آدم علیه السلام علیه انزل ثلثون صحیفة، کلها أمثال، و أنزل علی اخنوخ و هو ادریس ستة عشر صحیفة، کلها حکم و علم الملکوت الاعلی، و أنزل علی ابراهیم ثمانیة صحف کلها حکم مفصلة، فیها فرائض و نذر، و أنزل علی موسی النوریة، فیها تخویف و موعظة، و أنزل علی عیسی الانجیل، لیبین لبنی اسرائیل ما اختلفوا فیه من التوریة، و أنزل علی داود کتابا، کله دعاء و موعظه لنفسه، حتی ما اختلفوا فیه من خطیئته، لا حکم لنا فیه، و ایقاظ لداود، و أنزل علی محمد صلی اللّه علیه و سلم القرآن و جمع فیه سائر الکتب فقال: تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً(1) وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ(2) أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ(3).

فقال له الرشید: فصل لی کتاب اللّه المنزل علی ابن عمی رسول اللّه صلی

ص:188


1- النحل 89 .
2- آل عمران 138
3- هود 1

اللّه علیه و سلم الذی دعانا الی قبوله، و أمرنا بالعمل بمحکمه و الایمان بمتشابهه، فقال: عن أیّة آیة تسألنی؟ عن محکمه أم عن متشابهه، أم عن تقدیمه، أم عن تأخیره، أم عن ناسخه، أم منسوخه، أم عما ثبت حکمه، و نسخت تلاوته، أم عما ثبت تلاوته و ارتفع حکمه، أم عما ضربه اللّه مثلا، أم عما ضربه اللّه اعتبارا، أم عما أحصی ما فیه فعال الامم الماضیة، أم عما قصدنا اللّه من فعلهم تحذیرا، قال فما زال حتی عدله الشافعی ثلاثا و سبعین حکما من القرآن.

فقال له الرشید: ویحک یا شافعی أ فکل هذا یحیط به علمک؟ فقال: یا أمیر المؤمنین المحنة علی العالم کالنار علی الفضة تخرج جودتها من رداءتها فها أنا ذا فامتحن، فقال الرشید: ما أحسن أن أعید ما قلت، فأسئلک عنه بعد هذا المجلس ان شاء تعالی، قال له: و کیف بصرک بسنّة رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم.

فقال له الشافعی: انی لأعرف منها یا أمیر المؤمنین ما خرج علی وجه الایجاب لا یجوز ترکه، کما لا یجوز ترک ما أوجبه اللّه فی القرآن، و ما خرج علی وجه التأدیب، و ما خرج علی وجه الخاص لا یشرک فیه العام، و ما خرج علی وجه العموم یدخل فیه الخصوص، و ما خرج جوابا عن سؤال سائل لیس لغیره استعماله، و ما خرج منه ابتداء لازدحام العلوم فی صدره، و ما جعله فی خاصة نفسه، و اقتدی به الخاصة و العامة، و ما خص به نفسه دون الناس کلهم، مع ما لا ینبغی ذکره لانه أسقطه صلی اللّه علیه و سلم ذکرا.

فقال: أجدت الترتیب یا شافعیّ لسنة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فأحسنت موضعها بوصفها، فما حاجتنا الی التکرار علیک، و نحن نعلم و من حضر أنک نصابها.

فقال له الشافعی: ذلک من فضل اللّه علینا و علی الناس، و انما شرفنا برسول

ص:189

اللّه صلی اللّه علیه و سلم و بک.

فقال: کیف بصرک بالعربیة؟ قال: مبدأتنا و طباعنا بها تقدمت، و ألسنتنا بها جرت، فصارت کالحیاة لا تتم الا بالسلامة، و کذلک العربیة لا تسلم الا لاهلها، و لقد ولدت و ما أعرف اللحن، فکنت کمن سلم من الداء ما سلم له الدواء، و عاش متکاملا لا و بذلک شهد لی القرآن فقال: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ(1)یعنی قریشا، و أنت و أنا منهم یا أمیر المؤمنین، فالعنصر رصیف و الجرثومة منیعة شامخة، أنت أصل و نحن فرع، صلی اللّه علیه و سلم مفسّر و مبیّن، به اجتمعت أحیاؤنا، فنحن بنو الاسلام، و بذلک ندعی و ننسب، فقال الرشید صدقت بارک اللّه فیک الخ(2).

«از این عبارت ظاهر است که محمد بن الحسن بخطاب هارون گفته:

حمد است برای خدائی که تمکین کرد برای تو در بلاد، و مالک کرد ترا رقاب عباد، از هر باغی و معاد تا روز معاد، همیشه باشی مسموع القول و مطاع الامر، پس بتحقیق که بلند شد دعوت و ظاهر شد امر خدا، حال آنکه ایشان کارهند.

و این همّه کلمات بلیغه، و تسجیعات رشیقه، بدلالات واضحه، و توضیحات لائحه، واضح می سازد کمال حقیقت خلافت رشید عنید، و افتراض طاعت، و موفق و مؤید و مسدّد بودن او از جانب حق تعالی، و نهایت ذم و تهجین و تشنیع مخالفین او، که مراد از آن عبد اللّه بن الحسن و اتباع او باشند.

و نیز از آن ظاهر است که ابو یوسف هارون را مخاطب بخطاب امیر

ص:190


1- ابراهیم 4
2- حلیة الاولیاء ج 9 ص 74 - 88 ط بیروت

المؤمنین ساخته، همداستان محمد بن الحسن گردیده، تصدیق جمیع افادات و مقالات او نموده.

پس جمیع محامد و فضائل، که محمد بن الحسن برای هارون ساخته، ابو یوسف هم اثبات آن نموده، و تلقیب هارون بأمیر المؤمنین بر آن زیاده نموده.

و فخر رازی هم این هفوات محمد بن الحسن، و تصدیق ابو یوسف او را در این خرافات نقل کرده چنانچه در رسالۀ «فضائل شافعی» گفته» :

الباب الثالث فی حکایة محنة الشافعی رضی اللّه عنه و فیه فصول:

الفصل الاول فی کیفیة تلک المحنة: لما جیء بالشافعی رضی اللّه عنه الی العراق، ادخل لیلا و کان فی رجله حدید، لانه کان من أصحاب عبد اللّه بن الحسن ابن الحسن بن علی بن أبی طالب، و کان ذلک لیلة الاثنین لعشر خلون من شعبان سنة أربع و ثمانین، و فی ذلک الوقت کان أبو یوسف علی قضاء القضاة، و محمد علی المظالم، فدخلا علی الرشید.

فقال محمد بن الحسن: الحمد للّه الذی مکنک فی البلاد، و ملّکک رقاب العباد من کل باغ و عاد الی یوم المعاد، لا زال قولک مسموعا، و أمرک مطاعا، فقد علت الدعوة، و ظهر أمر اللّه و هم کارهون، ان شرذمة من اصحاب عبد اللّه بن الحسن اجتمعوا، و فیهم واحد ینوب عن الکل یقال له محمد بن ادریس، یزعم أنه بهذا الامر أحق منک، و یدعی من العلم ما لا یبلغ سنه، و لا یشهد له بذلک قدمه و له لسان و رواء، و سیخلبک بلسانه، و أنا خائف علی الدولة منه، کفاک اللّه مهماتک و أقال عثراتک ثم أمسک.

فقال الرشید لابی یوسف: یا یعقوب کیف الامر؟ قال أبو یوسف: محمد صادق

ص:191

فیما قال، ثم أمر بالشافعی رضی اللّه عنه فادخل علی الرشید فرمی القوم بأبصارهم إلیه، فقال الشافعی رضی اللّه عنه: السلام علیک یا امیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته فقال الرشید: و علیک السلام و رحمة اللّه و برکاته(1).

«و نیز از روایت «حلیة الاولیاء» واضح است که، شافعی هارون را بمرات و کرات ملقب بأمیر المؤمنین می ساخت.

و نیز از آن واضح است که، شافعی ادعاء خود منصب امامت را نهایت شنیع و فظیع دانسته، که آن را بافترای کذب علی اللّه تعبیر کرده، پس هر گاه امامت باین مرتبه عظیم و جلیل باشد، که شافعی از ادعای آن، با آن جلالت و عظمت مرتبه، تحاشی شدید کند، و ادعای آن را افترای کذب بر خدای تعالی قرار دهد.

پس اثبات شافعی امامت را برای هارون، دلیل صریح است بر آنکه شافعی هارون را بهتر از خود می دانست، و امامت را عین حق و صواب می دانست، و ناهیک به تعظیما و تشریفا.

پس عجیب است که جلالت مرتبه، و عظمت شأن، و علو قدر، و سمو فخر، و نباهت و نبالت، و کمال تدیّن هارون رشید، نزد حضرت شافعی باین مرتبه رسد، که امارت مؤمنین که عبارت از امامت و خلافت است، مکررا برای رشید ثابت سازد، و خود را با این همه فضائل عالیه و محامد سامیه، و مناقب فاخره، و مدایح زاهره، از استحقاق آن بری گرداند، که ادعای آنرا برای خود عین کذب و بهتان، و مجازفت و عدوان، و افترا بر ایزد منّان وانماید، و خود را بمراحل شاسعه از مرتبۀ رشید پست تر گرداند، که خود را از جمله رعایای او قرار دهد، و این امر اصلا باعث استعجاب

ص:192


1- مناقب الامام الشافعی ص 41

و استغراب، و طعن و تشنیع، و استهزای رشید والا نصاب نگردد، بلکه محامل سدیده، و تأویلات عدیده، برای آنها مهیا گردد، و نسبت تشیع عام بهارون، سبب آن همه طعن و استهزاء، و تشنیع فظیع گردد، اندک تأمل و تدبر باید کرد، و از انصاف نباید گذشت، و چون شنایع اعمال، و فظایع افعال هارون، و امثال او هم از تصریح فاضل رشید ثابت است و هم از افادات دیگر ائمه و اساطین عالی درجاتشان واضح است، چنان چه روایت امر رشید بضرب اعناق علویه، در ما بعد از «رساله» رازی انشاء اللّه تعالی می شنوی، و دیگر قبایح و فضایح او هم، بر متتبع کتب تواریخ ثقات ظاهر و روشن است، پس تفصی بحمل تشنیع رشید بر محض الزام هم ناممکن.

و فخر رازی در «رساله فضائل شافعی» در این روایت ذکر کرده» :

فقال الرشید لغلامه: یا سراح خل عنه، فأخذ ما فی قدمیه من الحدید، فجثا الشافعی علی رکبتیه، و قال: یا أمیر المؤمنین و اللّه لان یحشرنی اللّه تحت رایة عبد اللّه بن الحسن، و هو کما علمت شیخ له قرابة لا تنکر عند اختلاف الآراء، أحب الی و الی کل مسلم من أن یحشرنی اللّه تحت رایة قطری بن فجائة المازنی الخارجی، و کان الرشید متکئا، فاستوی جالسا، و قال: صدقت و بررت، لان تکون تحت رایة رجل من أهل بیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خیر من أن تکون تحت رایة خارجی طغی و بغی، لکن ما حجتک علی أن قریشا کلهم أئمة و أنت منهم، فقال الشافعی رضی اللّه عنه: یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ(1) حاش للّه أن أقول ذلک القول، لقد أفک المبلغ و فسق و أثم، ان لی یا أمیر المؤمنین حرمة

ص:193


1- الحجرات 6

الاسلام و ذمة النسب، و کفی بهما وسیلة، و أحق من اخذ بأدب اللّه تعالی ابن عم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الذاب عن دینه، المحامی عن امته، قال فتهلل وجه هارون، ثم قال لیفرخ روعک، فانا نرعی حق قرابتک و علمک، ثم امره بالقعود(1).

«از این عبارت هم ظاهر است که، شافعی نهایت ابا و استنکاف و تحاشی از ادعای امامت ظاهر کرده، که اولا فسق و کذب و افترای محمد ابن الحسن، و ابو یوسف، که نسبت این ادعا بشافعی کرده بودند، بتلاوت آیه کریمه ثابت کرده، و بعد آن گفته: که حاش للّه که بگویم من این قول را، بدرستی که دروغ گفت رسانندۀ این قول، و فاسق شد و گنه کار گردید.

و نیز شافعی تصریح کرده بآنکه، احق کسی که اخذ کرده بادب خدای تعالی ابن عم رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم است، که ذب کننده است از دین حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم، و محامات کننده است از امت آن حضرت.

و از این ارشاد شافعی هم، نهایت مدح و تعظیم و تبجیل و تکریم رشید ظاهر است، که او را أحق عاملین بحکم تعالی وانمود، و ذب او از حمای دین نبوی، و محامات او امت آن حضرت را ظاهر ساخته.

شافعی هارون را در تشریف خود تالی پیغمبر صلی الله علیه و آله قرار داده

و نیز از روایت «حلیة الاولیاء» ظاهر است که، هر گاه شافعی بجواب هارون رشید اقسام سنت بیان کرد، و هارون استحسان آن نمود، و مدح شافعی کرد، شافعی بخطاب هارون گفته: که جز این نیست که شرف ما برسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم است و بتو.

ص:194


1- مناقب الامام الشافعی ص 42

پس ظاهر شد که شافعی، هارون را تالی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در تشریف خودش می دانست، و زیاده از این کدام شرف و جلالت، و عظمت و نبالت، و علو و سمو خواهد بود، که بسبب هارون شافعی مشرف گردیده باشد، و (معاذ اللّه) هارون تالی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در این تشریف بوده، و شافعی بآن اعتراف داشته.

و فخر رازی هم در «رساله فضائل شافعی» این اعتراف شافعی را ذکر کرده» .

حیث ذکر فی هذه الروایة: ثم قال الرشید: کیف بصرک بسنة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ فقال الشافعی: انی لاعرف منها ما خرج علی وجه الایجاب فلا یجوز ترکه، و ما خرج علی وجه الحظر فلا یجوز فعله، و ما خرج علی وجه الخاص فلا یشار که فیه غیره، و ما خرج علی وجه العموم فیدخل فیه، و ما خرج جوابا عن سئوال سائل فلیس لغیره استعماله، و ما خرج منه علیه السلام ابتداء، لازدحام العلوم فی صدره، و ما فعله صلی اللّه علیه و سلم فاقتدی به غیره، و ما خص به الرسول صلی اللّه علیه و سلم فلا یقتدی به غیره.

فقال الرشید: اجدت الترتیب لسنة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فوضعت کل قسم فی مکانه الخاص به.

فقال الشافعی: ذلک من فضل اللّه علینا و علی الناس و انما شرفنا برسول اللّه و بک(1).

«و نیز از روایت «حلیة الاولیاء» واضح است که شافعی هارون را در فضائل و محامد خود اصل قرار داده و خود را فرع او حیث قال:

ص:195


1- مناقب الامام الشافعی ص 45

انت اصل و نحن فرع.

و اعجباه که فاضل رشید از نهایت توهین و تهجین چنین امام خود، که اصل امام شافعی در فضائل و مناقب بوده، و شافعی بسبب او مشرف شده و بار بار امارت مؤمنین که خود را هرگز لایق آن ندیده، و ادعای آن را محض کذب و افترا بر حق تعالی دانسته برای او ثابت کرده، نمی هراسد بلکه حمایت او را دلیل کفر و ناصبیت می داند، و از ناصبیت ائمه کبار خود غفلت ورزیده، تشنیع معکوس بکار می برد.

و فخر رازی در «رسالۀ فضائل شافعی» در این روایت نقل کرده» :

فقال الرشید: کیف بصرک بالعربیة؟ قال الشافعی: هی مبدأتنا طباعنا بها تقدمت، و السنتنا بها جرت، و لقد ولدت و انا ما اعرف اللحن، فکنت کمن سلم من الداء فلم یحتج الی الدواء و القرآن یشهد بذلک لی قال اللّه تعالی: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ(1) و انت و انا منهم، فالعنصر رصیف و الجرثومة منیفة، و انت اصل و نحن فرع، فقال الرشید: صدقت بارک اللّه فیک(2).

«و نیز در «حلیة الاولیاء» در روایت دیگر، که در آن مناظره شافعی با بشر مریسی رو بروی هارون رشید نقل کرده آورده که» :

فقال له (أی للشافعی) بشر: ادعیت الاجماع، فهل تعرف شیئا اجمع الناس علیه؟ قال: نعم اجمعوا علی ان الحاضر امیر المؤمنین فمن خالفه قتل، فضحک هارون و امر باخذ القید عن رجلیه الخ(3).

از این عبارت ظاهر است که شافعی تصریح کرده: بآنکه مردم اجماع

ص:196


1- ابراهیم 4
2- مناقب الامام الشافعی ص 45
3- حلیة الاولیاء ج 9 ص 84 ط بیروت

کرده بر آنکه حاضر یعنی هارون امیر المؤمنین است، پس هر کسی که مخالفت او کند قتل کرده شود.

پس ثابت شد که نزد شافعی هارون باجماع اهل ایمان و اسلام، خلیفه بر حق، و امام بالصدق، و امیر المؤمنین و رئیس مسلمین، و واجب الاتباع، و لازم الاطاعة بود و مخالف او مباح الدم، بلکه واجب القتل بوده.

پس چرا حضرت رشید از خواب غفلت بیدار نمی شود، و این مبالغات و اغراقات ائمه عالی درجات خود را، در تعظیم و تبجیل رشید عنید نمی بیند، و خود را از طعن و تشنیع بر اهل حق، که بالاجماع نزد ایشان رشید مرید ضال، و کافر و هالک و خاسر بوده باز نمی دارد! و نیز فخر رازی در «رسائل فضائل شافعی» گفته:

الفصل الثالث فی مناظرة جرت بینه و بین محمد بن الحسن فی هذه الواقعة، ذکروا ان الشافعی رضی اللّه عنه لمّا حضر مع العلویین من الیمن، و احضر باب الرشید، اتفق ان کان ذلک فی و هن من اللیل، فکانوا یدخلون عشرة عشرة منهم علی الرشید، فجعل یقیم واحدا واحدا منهم، و یتکلم من داخل الستر و یأمر بضرب عنقه.

قال الشافعی رحمه اللّه تعالی: فلما انتهی الامر الی قلت: یا أمیر المؤمنین عبدک و خادمک محمد بن ادریس، قال: یا غلام اضرب عنقه، قلت: یا أمیر المؤمنین کأنک اتهمتنی بالانحراف عنک و المیل الی العلویة، و سأضرب مثلا فی هذا المعنی ما تقول یا أمیر المؤمنین فی رجل له ابنا عم أحدهما خلطه بنفسه و أشرکه فی نسبه، و زعم أن ماله حرام علیه الا باذنه، و ان ابنته حرام علیه الاّ بتزویجه، و الآخر یزعم دونه کالعبد له فهذا الرجل الی أیهما یمیل؟ فهذا مثلک

ص:197

و مثل هؤلاء العلویین فاستعاد الرشید: هذا القول ثلث مرات، و کنت اعبر عن هذا المعنی بألفاظ مختلفة(1).

«از این روایت هم ظاهر است که: شافعی رشید را بأمیر المؤمنین ملقب ساخته، و انحراف را از او شنیع و فظیع دانسته، اطاعت و انقیاد خود برای آن رئیس اهل العناد ظاهر ساخته، و تبری تمام از میل بسوی علویه نموده، و ترجیح و تفضیل هارون بر علویه و ذم ایشان، مکررا و مؤکدا بالفاظ فصیحه مختلفه، و عبارات بلیغه متنوعه بیان کرده.

و قاضی القضاة ابو یوسف یعقوب بن ابراهیم، تلمیذ رشید امام اعظم سنیان در کتاب «الخراج» که برای هارون رشید تصنیف کرده، و نسخۀ عتیقۀ آن در کتب وقفیه جناب والد ماجد قدس اللّه نفسه الزکیة موجود است گفته» :

أطال اللّه بقاء أمیر المؤمنین و أدام له العز فی تمام من النعمة، و دوام من الکرامة، و جعل ما أنعم به علیه موصولا، بنعم الآخرة، الذی لا ینفد و لا یزول، و مرافقة النبی صلی اللّه علیه.

ان أمیر المؤمنین أیده اللّه تعالی سألنی أن أصنع له کتابا جامعا، یعمل به فی جبایة الخراج و الاقطاعات و العشور و الصدقات و الجوالی (2) و غیر ذلک مما یجب علیه النظر فیه و العمل به، و انما أراد بذلک رفع الظلم عن الرعیة و الصلاح

ص:198


1- مناقب الامام الشافعی : الفصل الثالث من الباب الثالث من القسم الاول بعد ص 45 .
2- الجوالی جمع جالیة ، و أصلها الجماعة التی تفارق وطنها و تنزل وطنا آخر ، و منه قیل لاهل الذمة الذین أجلاهم عمر عن جزیرة العرب « جالیة » ثم نقلت هذه اللفظة الی الجزیة المأخوذة منهم

لامرهم، فوفق اللّه أمیر المؤمنین، و سدده و أعانه علی ما تولی من ذلک، و سلمه مما یخاف، و أن یبین له ما سألنی عنه، مما یرید العمل به و افسره و أشرحه، و قد فسرت ذلک و شرحته یا أمیر المؤمنین(1).

«از این عبارت ظاهر است که قاضی ابو یوسف هارون رشید را بامیر المؤمنین ملقب می سازد، و دعای طول عمر و ادامت عز برای او می کند، و اتمام نعمت و دوام کرامت برای او، و وصل نعم دنیویه او را بنعیم آخرت که غیر نافد و غیر زائل است، و مرافقت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم می نماید» .

عظمت مأمون نزد اهل سنت

«اما مأمون غیر مأمون، که بفواحش مطاعن مطعون است، پس او را هم مثل منصور و هارون، اکابر ائمه ذو فنون، خلعت خلافت و امارت مؤمنین می پوشانند، و بمراتب عالیه مدح و ثناء و تعظیم و اجلال دینی می رسانند:

علاّمه عبد الرحمن بن الکمال أبی بکر السیوطی در کتاب «تاریخ الخلفاء» گفته» :

أخرج (یعنی ابن عساکر) عن محمد بن حفص الانماطی قال: تغدینا مع المأمون فی یوم عید، فوضع علی مائدته أکثر من ثلاثمائة لون، قال: فکلما وضع لون نظر المأمون إلیه فقال: هذا نافع لکذا، ضار لکذا، فمن کان منکم صاحب بلغم فلیتجنب هذا، و من کان منکم صاحب صفراء فلیأکل من هذا، و من غلبت علیه السوداء فلا یتعرض لهذا، و من قصد قلة الغذاء فلیقتصر علی هذا.

ص:199


1- کتاب الخراج - ص 1 ط بیروت
یحیی بن اکثم مامون عباسی را باب مدینه علم معرفی کرده

فقال له یحیی بن اکثم: یا أمیر المؤمنین ان خضنا فی الطب کنت جالینوس فی معرفته، أو فی النجوم کنت هرمس فی حسابه، أو فی الفقه کنت علی بن أبی طالب فی علمه، أو ذکر السخاء کنت حاتم طیّ فی صفته، أو صدق الحدیث کنت أبا ذر فی لهجته، أو الکرم فأنت کعب بن مامة فی فعاله، او الوفاء فأنت السموئل بن عادیا فی وفائه، فسر بهذا الکلام و قال: ان الانسان انما فضّل بعقله، و لو لا ذلک لم یکن لحم أطیب من لحم و لا دم أطیب من دم(1).

«از این عبارت ظاهر است که: یحیی بن اکثم علاوه بر آنکه مأمون را بأمیر المؤمنین مخاطب می ساخت، «پناه بخدا» او را در فقه مثل باب مدینۀ علم اعنی جناب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام وانموده، و در صدق حدیث مثل حضرت أبی ذرّ غفاری قرار داده، پس این نهایت تعظیم و تبجیل و تکریم دینی است که زبان از بیان کنه آن قاصر است.

و نیز در «تاریخ الخلفاء» سیوطی مذکور است» :

و أخرج (یعنی ابن عساکر) عن یحیی بن أکثم قال: ما رأیت أکمل من المأمون بت عنده لیلة فانتبه، فقال: یا یحیی انظر أی شیء عند رجلی؟ فنظرت فلم أر شیئا فقال: شمعة، فتبادر الفراشون فقال: انظروا فنظروا فاذا تحت فراشه حیّة بطوله فقتلوها، فقلت قد انضاف الی کمال امیر المؤمنین علم الغیب، فقال: معاذ اللّه و لکن هتف بی هاتف الساعة و أنا نائم فقال:

یا راقد اللیل انتبه ان الخطوب لها سر؟ ؟ ی

ثقة الفتی بزمانه ثقة محلّلة العری

فانتبهت، فعلمت أن قد حدث امر اما قریب و اما بعید، فتأملت ما قرب فکان

ص:200


1- تاریخ الخلفاء ص 293

ما رأیت(1).

«از این عبارت ظاهر است که: یحیی بن اکثم تصریح کرده بآنکه ندیدم من کامل تری از مأمون، و بعد این تصریح حکایت انتباه مأمون، بسبب بودن ماری زیر فراش او، استدلالا و احتجاجا علی هذا المرام ذکر نموده.

و نیز از آن واضح است که: یحیی بن اکثم علم غیب را هم برای مأمون علاوه بر کمال او ثابت کرد، و گو مأمون بر این اثبات انکار کرده، و لکن مع ذلک مؤید بودن خود بهاتف غیبی هم بیان کرده.

و نیز سیوطی در «تاریخ الخلفاء» گفته» :

أخرج الخطیب عن یحیی بن أکثم قال: ما رأیت أکرم من المأمون، بت عنده لیلة فأخذه سعال، فرأیت یسد فاه بکم قمیصه حتی لا أنتبه، و کان یقول: أول العدل أن یعدل الرجل فی بطانته، ثم الذین یلونهم حتی یبلغ الطبقة السفلی(2).

«از این عبارت ظاهر است که: یحیی بن اکثم ارشاد کرده که ندیدم کریم تری از مأمون و نیز سیوطی در «تاریخ الخلفاء» گفته» :

قال أبو معشر المنجم: کان المأمون أمارا بالعدل، فقیه النفس، یعدّ من کبار العلماء(3).

«از این عبارت واضح است که: مأمون حسب تصریح ابو معشر أمار بالعدل و فقیه النفس، و معدود از کبار علماء بود.

ص:201


1- تاریخ الخلفاء ص 293
2- تاریخ الخلفاء ص 297
3- تاریخ الخلفاء ص 285

و حسین بن محمد دیاربکری در «تاریخ خمیس فی احوال النفس النفیس» در ذکر مأمون گفته» :

قال أبو معشر: کان یعنی المأمون أمارا بالعدل، محمود السیرة، یعد من کبار العلماء(1).

«و نیز سیوطی در «تاریخ الخلفاء» گفته» :

و أخرج (یعنی الصولی) عن أبی عباد قال: ما أظن اللّه خلق نفسا هی أنبل من نفس المأمون و لا أکرم، و کان قد عرف شره أحمد بن أبی خالد، فکان إذا وجّهه فی حاجة غدّاه قبل أن یرسله الخ(2).

«از این عبارت واضح است که: ابو عباد گفته: که گمان نمی کنم خدای تعالی را که پیدا کرده باشد نفسی را که نبیل تر از نفس مأمون باشد.

کمال عجب است که فاضل رشید بر این مبالغه ها و اغراقات نظر نمی کند و بر اهل حق بخیالات و اوهام و استهزاء می نماید! و نیز جلال الدین سیوطی در «تاریخ الخلفاء» گفته» :

اخرج (یعنی ابن عساکر) عن عمارة بن عقیل، قال: قال لی ابن أبی حفصة الشاعر:

أ علمت أن المأمون لا یبصر الشعر؟ فقلت من ذا یکون أفرس منه؟ و اللّه انا لننشد اول البیت فیسبق الی آخره، من غیر أن یکون سمعه، قال انی أنشدته بیتا أجدت فیه فلم أره تحرک له، و هو هذا:

أضحی امام الهدی المأمون مشتغلا بالدین و الناس فی الدنیا مشاغیل

فقلت له: ما زدت علی ان جعلته عجوزا فی محرابها فی یدها سبحة، فمن

ص:202


1- تاریخ الخمیس فی احوال انفس نفیس ج 2 ص 334
2- تاریخ الخلفاء ص 302

یقوم بأمر الدنیا إذا کان مشغولا عنها و هو المطوّق بها، ألا قلت کما قال عمک فی الولید:

فلا هو فی الدنیا یضیع نصیبه و لا عرض الدنیا عن الدین شاغله(1)

«از این عبارت واضح است که: عمارة بن عقیل در مدح مأمون گفته:

که او امام هدی است و مشتغل است بدین.

دمیری نیز مامون عباسی را باوصاف حمیده ستوده است

و در حیاة الحیوان بعد ذکر محمد امین گفته» :

ثم قام بالامر بعده أخوه عبد اللّه المأمون، بویع له بالخلافة العامة صبیحة اللیلة التی قتل فیها الامین باجماع من الامة علی ذلک، خلا ما کان من خلل أمیر الاندلس، فانه کان و الامراء قبله و بعده لم یتقیدوا بطاعة العباسیین لبعد الدیار.

صاحب الطوال مأمون را ستاره درخشان عباسیه دانسته

قال فی الاخبار الطوال: کان المأمون شهما بعید الهمة، أبی النفس، و کان نجم بنی العباس فی العلم و الحکمة، و کان قد أخذ من العلوم بقسط و ضرب فیها بسهم، و هو الذی استخرج کتاب «اقلیدس» و أمر بترجمته و تفصیله، و عقد المجالس فی خلافته للمناظرة فی الادیان و المقالات الخ(2).

«از این عبارت ظاهر است که صاحب «اخبار الطوال» تصریح کرده بآنکه: مأمون شهم بعید الهمة، ابی النفس بود، و بود مأمون نجم بنی العباس در علم و حکمت.

و نیز در «حیاة الحیوان» مسطور است» :

قال ابن خلّکان کان المأمون عظیم العفو، جوادا بالمال، عارفا بالنجوم، و النحو، و غیرها من انواع العلوم، خصوصا علم النجوم، و کان یقول لو یعلم الناس ما أجد فی العفو من اللذة لتقربوا الی بالذنوب

ص:203


1- تاریخ الخلفاء ص 294
2- حیاة الحیوان ج 1 ص 78 ط مطبعة الاستقامة بمصر سنة 1378

و قال غیره: انه لم یکن فی بنی العباس أعلم من المأمون، و کان یشتغل بعلم النجوم کثیرا و فی ذلک یقول الشاعر:

هل علوم النجوم أغنت عز المأ مون شیئا أو ملکه المأنوس

خلّفوه بساحتی طرسوس مثل ما خلّفوا أباه بطوس

و کان أبیض مربوعا ملیح الوجه، طویل اللحیة، طویل الجثة، دیّنا عارفا بالعلم، فیه دهاء و سیاسة(1).

«از آخر این عبارت واضح است که مأمون متدین، و عارف بعلم، و صاحب دهاء و سیاست بود.

و از اول آن ظاهر است که مأمون عارف بود بنجوم و نحو و غیر آن از انواع علوم.

و غیر ابن خلکان گفته: که در بنی عباس عالمتری از مأمون نبود.

و سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانی در «شرح مقاصد الطالبین فی علم اصول الدین» گفته» :

و العظماء من عترة النبی و أولاد الوصیّ، الموسومون بالدرایة المعصومون فی الروایة، لم یکن معهم هذه الاحقاد و التعصبات، و لم یذکروا من الصحابة الا الکمالات، و لم یسلکوا مع رؤساء المذاهب من علماء الاسلام الا طریق الاجلال و الاعظام.

و ها هو الامام علی بن موسی الرضا مع جلالة قدره، و نباهة ذکره، و کمال علمه و هداه، و ورعه و تقواه، قد کتب علی ظهر کتاب عهد المأمون له ما ینبئ عن وفور حمده، و قبول عهده، و التزام ما شرط علیه، و ان کتب فی آخره، و الجامعة و الجفر یدلان علی ضد ذلک.

ص:204


1- حیاة الحیوان ج 1 ص 78 ط مطبعة الاستقامة بمصر سنة 1378

ثم انه دعا للمأمون بالرضوان، فکتب فی أثناء أسطر العهد تحت قوله:

«و سمیته الرضا» : رضی اللّه تعالی عنک و أرضاک، و تحت قوله: «و یکون لک الامرة الکبری بعدی» : بل جعلت فداک، و فی موضع آخر: و صلتک رحمته و جزیت خیرا.

و هذا العهد بخطهما موجود الان فی المشهد الرضوی بخراسان.

و آحاد الشیعة فی هذا الزمان لا یسمحون لکبار الصحابة بالرضوان فضلا عن بنی العباس فقد رضوا رأسا برأس(1).

«از این عبارت واضح است که: تفتازانی بکمال ذلاقت لسانی، و فصاحت بیانی ثابت می سازد، که حضرت امام رضا علیه آلاف التحیة و الثنا، بنهایت مرتبه تعظیم و تبجیل مأمون نموده، یعنی بخط مبارک خود نوشته: آنچه آگاه می سازد از وفور حمد مأمون، و قبول عهد او و التزام اموری که مأمون شرط کرده بود بر آن حضرت.

و نیز تفتازانی ثابت کرده: که امام رضا علیه السلام دعا فرموده برای مأمون برضوان، یعنی نوشته آن جناب زیر قول او: «و سمّیته الرضا» :

فقرۀ رضی اللّه عنک و أرضاک.

و نیز نقل کرده که آن حضرت زیر قول مأمون: «و یکون لک الامرة الکبری بعدی» نوشته:

بل جعلت فداک، و فیه من نهایة التعظیم و التبجیل ما لا یخفی.

و نیز نقل کرده که آن حضرت نوشته: که

وصلتک رحمته و جزیت خیرا یعنی واصل شود ترا رحمت خدا و جزا داده شوی خیر را.

پس عجب که فاضل رشید اثبات این همه مدائح و محامد را برای

ص:205


1- شرح المقاصد ج 2 ص 287 ط استانبول

مأمون موجب طعن و تشنیع و استهزاء بر تفتازانی نمی گرداند، و صرف نسبت تشیّع عام را باو، که موافق تصریحات ائمّه سنّیه است، سبب آن همه تشنیعات و مطاعن عظیمه می داند، ما هکذا تورد یا سعد الابل(1).

و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی، المشهور بحاجی خلیفه، و الکاتب الجلبی الاستنبولی در «کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون» گفته» :

أول رصد وضع فی الاسلام بدمشق، سنة أربع عشرة و مائتین.

قلت: قال الفاضل أبو القاسم صاعد الاندلسی فی کتاب «التعریف بطبقات الامم» : لما أفضت الخلافة الی عبد اللّه المأمون بن الرشید العباسی، و طمحت نفسه الفاضلة الی درک الحکمة، و سمت همته الشریفة الی الاشراف علی علوم الفلسفة، و وقف العلماء فی وقته علی کتاب «المجسطی» و فهموا صورة آلات الرصد الموصوفة فیه، بعثه شرفه و حداه نبله، علی أن جمع علماء عصره من أقطار مملکته، و أمرهم أن یصنعوا مثل تلک الآلات، و أن یقیسوا بها الکواکب، و یتعرفوا أحوالها بها کما صنعه بطلیموس، و من کان قبله، ففعلوا ذلک، و تولوا الرصد بها بمدینة الشماسیة، و بلاد دمشق من أرض الشام، سنة أربع عشرة و مائتین، فوقفوا علی زمان سنة الشمس الرصدیة، و مقدار میلها، و خروج مراکزها، و مواضع أوجها، و عرفوا مع ذلک بعض أحوال ما فی الکواکب من السیارة و الثابتة، ثم قطع بهم عن استیفاء غرضهم موت الخلیفة المأمون، فی سنة ثمان عشرة و مائتین، فقیدوا ما انتهوا إلیه و سموه الرصد المأمونی(2).

ص:206


1- ما هکذا - الخ أی ما هکذا یکون القیام بالامور ، و المثل لمالک بن زید مناة بن تمیم رأی اخاه سعدا أورد الابل و لم یحسن القیام علیها ، فقال ذلک .
2- کشف الظنون ج 1 ص 905

«از این عبارت ظاهر است که ابو القاسم صاعد(1) اندلسی تصریح بوصول خلافت بسوی مأمون می نماید، و نفس فاضله، و همت منیفه، و شرف و نبل برای او ثابت می کند، و بر سمو هم، و علوم نهمت او می نازد.

چلپی در کشف الظنون مامون را با نفسی شریفه، و همتی منیفه ستوده

و نیز در «کشف الظنون» مسطور است» :

و اعلم ان علوم الاوائل کانت، هجورة فی عصر الامویة، و لما ظهر آل العباس کان أول من عن منهم بالعلوم الخلیفة الثانی أبو جعفر المنصور، و کان رحمه اللّه تعالی، مع براعته فی الفقه، مقدما فی علم الفلسفة و خاصة فی النجوم محبا لاهلها، ثم لما أفضت الخلافة الی السابع عبد اللّه المأمون بن الرشید، تمم ما بدأ به جده، فأقبل علی طلب العلم فی مواضعه، و استخراجه من معادنه، بقوة نفسه الشریفة، و علو همته المنیفة، فداخل ملوک الروم، و سألهم وصلة ما لدیهم من کتب الفلاسفة، فبعثوا إلیه منها بما حضرهم من کتب افلاطون، و ارسطو، و بقراط، و جالینوس، و اقلیدس، و بطلیموس، و غیرهم، و احضر لها مهرة المترجمین، فترجموا له علی غایة ما أمکن، ثم کلف الناس قراءتها، و رغبهم فی تعلمها، إذ المقصود من المنع هو احکام قواعد الاسلام، و رسوخ عقائد الانام، و قد حصل و انقضی، علی أن أکثرها مما لا تعلق له بالدیانات، فنفقت له سوق العلم، و قامت دولة الحکمة فی عصره، و کذلک سائر الفنون، فأتقن جماعة من ذوی الفهم فی أیامه کثیرا من الفلسفة، و مهدوا اصول الادب، و بینوا منهاج الطلب، ثم أخذ الناس یزهدون فی العلم، و یشتغلون عنه، بتزاحم الفتن تارة، و جمع الشمل اخری، الی أن کاد یرتفع جملة، و کذا شأن سائر الصنائع

ص:207


1- صاعد الاندلسی : بن أحمد القرطبی المورخ القاضی له آثار علمیة منها : « اصلاح حرکات النجوم » توفی 462

و الدول، فانها تبتدء قلیلا قلیلا، و لا یزال یزید حتی یصل الی غایة هی منتهاه، ثم یعود الی النقصان فیؤول أمره الی الغیبة فی مهاوی النسیان، و الحق أن أعظم الاسباب فی رواج العلم و کساده، هو رغبة الملوک فی کل عصر و عدم رغبتهم، ف إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ (1).

«از این عبارت ظاهر است که کاتب چلپی هم نفس شریفه و همت منیفه برای مأمون ثابت می گرداند، و قوت نفس و علو همت او ظاهر می نماید، و هم اثبات خلافت برای او و برای منصور می نماید، و تعظیم و تبجیل منصور مدحور، بمرتبۀ قصوی می کند.

و عبد الرحمن بن محمد بن خلدون الحضرمی در کتاب «العبر و دیوان المبتدأ و الخبر» بعد نقل حکایتی از رشید و تکذیب آن که سابقا مذکور شد گفته» :

و یناسب هذا أو قریب منه ما ینقلونه کافة عن یحیی بن أکثم قاضی المأمون و صاحبه، و أنه کان یعاقر الخمر، و أنه سکر لیلة مع شربه، فدفن فی الریحان حتی افاق و ینشدون علی لسانه:

یا سیدی و أمیر الناس کلهم قد جاد فی حکمه من کان یسقینی

انی غفلت عن الساقی فصیرنی کما ترانی سلیب العقل و الدین

و حال ابن أکثم و المأمون فی ذلک حال الرشید، و شرابهم انما کان النبیذ و لم یکن محظورا عندهم، و أما السکر فلیس من شأنهم، و صحابته للمأمون انما کانت خلة فی الدین، و لقد ثبت أنه کان ینام معه فی البیت.

و نقل فی فضائل المأمون و حسن عشرته: أنه انتبه ذات لیلة عطشان، فقام یتحسس و یلتمس الاناء، مخافة أن یوقظ یحیی بن أکثم، و ثبت أنهما کانا

ص:208


1- کشف الظنون ج 1 ص 35 المقدمة فی أحوال العلوم .

یصلیان الصبح جمیعا، فأین هذا من المعاقرة(1).

ابن خلدون مامون را از گناه تنزیه کرده

«از این عبارت ظاهر است که: ابن خلدون حال مامون را مثل حال رشید پدرش، در برائت از فواحش، و نزاهت از معاقرت خمر و سکر وانموده، و جلالت حال رشید، و کمال علم و دیانت، و ورع و زهد و عبادت او نزد ابن خلدون در ما سبق شنیدی.

و نیز از این عبارت ظاهر است که: یحیی بن اکثم با مأمون دوستی در دین داشته، و در جمله فضائل مأمون و حسن عشرت او نقل کرده که:

مأمون بیدار شد شبی بحالی که تشنه بود، پس برخواست که تفحص می کرد ظرف آب را، یعنی کسی را آواز نداد، بخوف آنکه بیدار سازد یحیی بن اکثم را.

و نیز ابن خلدون در «عبر» گفته» :

و من امثال هذه الحکایات ما نقله ابن عبد ربه صاحب «العقد» من حدیث الزنبیل فی سبب اصهار المأمون الی الحسن بن سهل فی بنته بوران، و انه عثر فی بعض اللیالی، فی تطوافه بسکک بغداد، علی زنبیل مدلی من بعض السطوح بمعالق و جدل مغارة الفتل من الحریر، فاقتعده، و تناول المعالق فاهتزت و ذهب به صعدا الی مجلس شأنه کذا، و وصف من زینة فرشه، و تنضید ابنیته، و جمال رؤیته، ما یستوقف الطرف و یملک النفس.

و انما امرأة برزت له من خلل الستور فی ذلک المجلس، رائقة الجمال، فتانة المحاسن، فحیته و دعته الی المنادمة، فلم یزل یعاقرها الخمر حتی الصباح، و رجع الی اصحابه بمکانهم من انتظاره، و قد شغفته حبا بعثه علی الاصهار الی ابیها، و این هذا کله من حال المأمون المعروفة فی دینه و علمه و اقتفائه سنن الخلفاء

ص:209


1- تاریخ ابن خلدون - المقدمة - ص 20 ط القاهرة .

الراشدین من آبائه، و اخذه بسیر الخلفاء الاربعة ارکان الملة، و مناظرته للعلماء، و حفظه لحدود اللّه تعالی فی صلواته و احکامه، فکیف تصح عنه احوال الفساق المستهترین(1) فی التطواف باللیل، و طروق المنازل، و غشیان السهر، سبیل عشاق الاعراب؟ و این ذلک من منصب ابنة الحسن بن سهل و شرفها، و ما کان بدار ابیها من الصون و العفاف؟ و امثال هذه الحکایات کثیرة، و فی کتب المورخین معروفة، و انما یبعث علی وضعها و الحدیث بها الانهماک فی اللذات المحرمة، و هتک قناع المخدرات، و یتعللون بالتأسی بالقوم فیما یأتونه من طاعة لذاتهم، فلذلک تراهم کثیرا ما یلهجون بأشباه هذه الاخبار، و ینقرون عنها عند تصفحهم لاوراق الدواوین، و لو ائتسوا بهم فی غیر هذا من احوالهم، و صفات الکمال اللائقة بهم، المشهورة عنهم، لکان خیرا لهم لو کانوا یعلمون.

و لقد عذلت یوما بعض الامراء من ابناء الملوک فی کلفه بتعلم الغناء و ولوعه بالاوتار، و قلت له: لیس هذا من شأنک، و لا یلیق بمنصبک، فقال: أ فلا تری الی ابراهیم بن المهدی کیف امام هذه الصناعة و رئیس المغنین فی زمانه؟ فقلت:

یا سبحان اللّه و هلا تأسیت بابیه أو اخیه؟ أو ما رأیت کیف قعد ذلک بابراهیم عن مناصبهم؟ فصم عن عذلی و اعراض وَ اَللّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ .(2) «از این عبارت واضح است که: حسب افاده علامه ابن خلدون، حال مأمون معروف بود در دین او، و علم او، و اتباع او سنن خلفاء راشدین را از آباء خود، و اخذ او بسیر خلفاء اربعه، که ارکان ملت اند، و مناظرۀ

ص:210


1- المستهتر بفتح التائین : الولع بالشیء لا یبالی بما فعل فیه ، و الذی کثرت ابا طیله .
2- تاریخ ابن خلدون - المقدمة ص 21 ط القاهرة

او برای علماء، و حفظ او برای حدود خدای تعالی در صلوات خود و احکام خود.

و از قول او: «فکیف تصح» الخ ظاهر است که مأمون از حالات فساق، که حریصند بطواف لیل، و طروق منازل، و غشیان سمر، و سلوک سبیل عشاق اعراب، نهایت بعید بود، و چنین حالات از او هرگز صحیح نمی تواند شد.

ابن خلدون مامون و بوران دختر حسن بن سهل را از گناه منزه کرده

و از قول او: «و این ذلک من منصب ابنة الحسن» الخ ظاهر است که منصب و شرف بنت حسن بن سهل، برتر از آن بود که مرتکب فسق و فجور شود، و منزل حسن بن سهل منزل صون و عفاف بود، پس منزل مأمون بالاولی منزل صون و عفاف باشد، و هر گاه نسبت فسق و فجور به بنت حسن بن سهل کذب و جهل باشد، نسبت ضلال و فسق بمأمون چگونه سهل گردد.

و نیز از قول او: «و لو ائتسوا بهم فی غیر هذا» الخ ظاهر است که صفات کمال که لائق است بمأمون و امثال او، مشهور است از او و امثال او، و اقتدا باین احوال و صفات کمال اولی است.

و علامه سیوطی در شروع «تاریخ الخلفاء» گفته» :

اما بعد حمد اللّه الذی وعد فوفی و اوعد فعفا، و الصلوة و السلام علی سیدنا محمد سید الشرفا و مسود الخلفاء، و علی آله و صحبه اهل الکرم و الوفا، فهذا تاریخ لطیف، ترجمت فیه الخلفاء، امراء المؤمنین القائمین بامر الامة، من عهد أبی بکر الصدیق رضی اللّه عنه الی عهدنا، هذا علی ترتیب زمانهم، الاول فالاول، و ذکرت فی ترجمة کل منهم ما وقع فی ایامه من الحوادث المستغربة، و من کان فی ایامه من ائمة الدین و اعلام الامة، و الداعی الی تألیف هذا الکتاب امور:

ص:211

منها ان الاحاطة بتراجم اعیان الامة مطلوبة، و لذوی المعارف محبوبة. . .(1) الی ان قال السیوطی بعد ذکر جملة من کتبه فی الطبقات: و لم یبق من الأعیان غیر الخلفاء مع تشوق النفوس الی اخبارهم، فافردت لهم هذا الکتاب، و لم أورد أحدا ممن ادعی الخلافة خروجا و لم یتم له الامر، ککثیر من العلویین، و قلیل من العباسیین، و لم أورد أحدا من الخلفاء العبیدیین، لان امامتهم غیر صحیحة لامور:

منها انهم غیر قرشیین، و انما سمتهم بالفاطمیین العوام، و الا فجدهم مجوسی. . . . .

و منها ان مبایعتهم أی العبیدیین صدرت، و الامام العباسی قائم موجود سابق البیعة، فلا تصح إذ لا تصح البیعة لامامین فی وقت واحد، و الصحیح المتقدم.

و منها ان الحدیث ورد بأن هذا الامر إذا وصل الی بنی العباس لا یخرج عنهم حتی یسلموه الی عیسی ابن مریم أو المهدی، فعلم ان من تسمی بالخلافة مع قیامهم خارج باغ، فلهذه الامور لم اذکر أحدا من العبیدیین و لا غیرهم من الخوارج، و انما ذکرت الخلیفة المتفق علی صحة امامته و عقد بیعته(2).

«از این عبارت ظاهر است که سیوطی در این کتاب امراء مؤمنین را که قائم اند بامر امت، از عهد أبی بکر تا زمان خود ذکر کرده، و نیز از آن ظاهر است که مذکورین در این کتاب، از اعیان امت، و اصحاب معارفند، که احاطه بتراجمشان مطلوب و محبوب است.

و نیز از قول او: «و لم یبق من الأعیان غیر الخلفاء» الخ ظاهر است که سیوطی در این کتاب خلفا را ذکر کرده، و از ذکر کسانی که دعوی

ص:212


1- تاریخ الخلفاء ص 1
2- تاریخ الخلفاء ص 2 - 3

خلافت کردند، و خروج نمودند، و تمام نشد برای ایشان امر امامت، مثل بسیاری از علویین و قلیلی از عباسیین، طی کشح نموده.

سیوطی خلفاء بنی امیه و عباسیه را بحق و صدق دانسته

پس ثابت شد که منصور، و هارون، و مأمون و دیگر ظلمه بنی امیه، و بنی عباس را که سیوطی ایشان را در این کتاب ذکر کرده، خلفاء بر حق و ائمه صدق بودند، و از وصمت ادعای خلافت بباطل، و عدم اتمام امر برای ایشان بری بودند.

و نیز از قول او: «و لم أورد أحدا من العبیدیین لان إمامتهم غیر صحیحة» ظاهر است که امامت کسانی که سیوطی در این کتاب ذکر کرده صحیح است.

و از قول او: «و منها ان مبایعتهم» الخ ظاهر است که بیعت عبیدیین باین وجه صحیح نیست: که بیعت ایشان با وصف وجود امام عباسی واقع شد، و بیعت امام عباسی صحیح بود.

پس بیعت خلیفۀ عبیدی صحیح نباشد، پس هر گاه امامت خلیفه عباسی متأخر، که در زمان عبیدیین بوده، صحیح باشد، امامت خلفاء عباسیه سابقین، که اقرب و افضل از معاصرین عبیدیین بودند، بالاولی صحیح باشد.

و از قول او: «و منها ان الحدیث» الخ ظاهر است که حسب حدیث، امر خلافت هر گاه ببنی عباس خواهد رسید، خارج از ایشان نخواهد شد، تا آنکه تسلیم کنند آن را بسوی عیسی بن مریم یا مهدی.

پس ثابت شد که حقیقت خلافت بنی عباس نزد سیوطی از حدیث ثابت است، و از این حمایت که سیوطی بتصریح تمام افاده فرموده، که کسی که متسمی شود بخلافت، با وصف قیام عباسیین خارج باغی است.

ص:213

و از قول او: «و انما ذکرت الخلیفة المتفق علی صحته امامته» الخ واضح است که: کسانی را که سیوطی در این کتاب ذکر کرده خلفاء بر حقند، که انفاق و اجماع مسلمین بر صحت امامت ایشان و عقد امامت ایشان واقع شده.

پس هر گاه صحت امامت و خلافت منصور، و هارون، و مأمون و دیگر ظلمه و کفره بنی امیه، و بنی عباس، که سیوطی ایشان را در این کتاب ذکر کرده، باجماع و اتفاق جمیع ائمه و اساطین سنیه ثابت باشد، حالا نمی دانم که رشید حدید الذهن بکدام رو بر صاحب «مجالس» استهزاء و تشنیع می زند، و چرا خبری از این افادات نمی گیرد! و نیز جلال الدین سیوطی در «حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره» گفته:» .

و اعلم ان مصر من حین صارت دار الخلافة، عظم امرها، و کثرت شعائر الاسلام فیها، و علت فیها السنة، و عفت منها البدعة، و صارت محل سکنی العلماء و محط رحال الفضلاء، و هذا سر من اسرار اللّه اودعه فی الخلافة النبویة، حیث ما کانت یکون معها الایمان و الکتاب کما خرّج (بعد لفظ خرّج بیاض فی النسخة القلمیة و المطبوعة بمصر) .

دل هذا الحدیث علی ان الایمان و العلم یکونان مع الخلافة اینما کانت، فکانا اولا بالمدینة من الخلفاء الراشدین، ثم انتقلا الی الشام من خلفاء بنی أمیّة، ثم انتقلا الی بغداد من خلفاء بنی العباس، ثم انتقلا الی مصر حین سکنها خلفاء بنی العباس، و لا یظن ان ذلک بسبب الملوک، فقد کانت ملوک بنی ایوب اجل قدرا و اعظم خطرا من ملوک جاءت بعدهم بکثیر، و لم تکن مصر فی زمانهم کبغداد، و فی اقطار الارض الان من الملوک من هو اشد بأسا و أکثر جندا من

ص:214

ملوک مصر، کالعجم و العراق و الروم و الهند و المغرب، و لیس الدین قائما ببلادهم کقیامه بمصر، و لا شعائر الاسلام فی اقطارهم ظاهرة کظهورها فی مصر، و لا نشر السنة فی الحدیث و العلم فیها کما فی مصر، بل البدع عندهم فاشیة، و الفلسفة، بینهم مشهورة، و السنة و الاحادیث دائرة، و المعاصی و الخمور و اللواطة متکاثرة(1)

باعتقاد سیوطی بنی امیه و بنی عباس موجب برکات بوده اند

«از این عبارت ظاهر است که مصر از وقتی که دار خلافت گردید امر آن عظیم شد، و شعائر اسلام در آن بسیار شد، و سنت سنیه بلند گردید، و بدعت محو شد، و محل اقامت علماء و محط رحال فضلاء شد، و این سری است از اسرار حق تعالی که ودیعت نهاده آن سر را در خلافت نبویه، که هر جا که خلافت خواهد بود با آن ایمان و کتاب خواهد بود.

و نیز از آن ظاهر است که حدیث دلالت دارد بر آنکه ایمان و علم خواهد بود با خلافت هر جا که خواهد بود پس بود ایمان و علم بمدینه از خلفاء راشدین، بعد از آن منتقل شد ایمان و علم بشام از خلفای بنی امیه، بعد از آن منتقل شد ایمان و علم بسوی بغداد از خلفاء بنی عباس.

پس ثابت شد از این افادۀ بدیعه، که خلفاء بنی عباس، و هم چنین خلفاء بنی امیه، اسباب نزول برکات، و علل شیوع سعادات بودند، که ببرکت خلافتشان عظمت و جلالت بلاد، و کثرت شعائر اسلام و صلاح عباد، و علو سنت سنیه جناب خیر الانبیاء الامجاد علیه و آله التحیة و السلام الی یوم التناد، و انمحاء بدعت مبتدعین اوغاد حاصل می شد، و هر جا که ایشان می بودند، علم و ایمان با ایشان دائر، و دین و ایقان هم رکاب ایشان سائر بوده، و سر الهی بخلافت ایشان ظاهر شده.

و نیز سیوطی در «تاریخ الخلفاء» گفته:»

ص:215


1- حسن المحاضرة ج 2 ص 73 ط مصر

و من شعر الصولی یمدح المکتفی و یذکر القرمطی:

قد کفی المکتفی الخلیفة ما کان قد حذر

الی أن قال:

آل عباس انتم سادة الناس و الغرر

حکم اللّه انکم حکماء علی البشر

و اولو الامر منکم صفوه اللّه و الخیر

من رأی ان مؤمنا من عصاکم فقد کفر

انزل اللّه ذاکم قبل فی محکم السور(1)

«از این اشعار ظاهر است که آل عباس سادات مردم و غرر ناس اند، و حکم کرده حق تعالی بآنکه ایشان حاکمند بر بشر، و اولو الامر از ایشان، صفوۀ الهی و بهترین مردمند، و کسی که گمان کند که عاصی امر ایشان مؤمن است پس او کافر است، و حق تعالی این حکم نازل فرموده است در محکمات سور.

پس حیرت بسوی خودم می کشد، که اولیای فاضل رشید، بعد ملاحظه این اشعار بلاغت شعار، سرهای نازنین خود را بکدام سنگ خارا حواله خواهند کرد، که معاذ اللّه از آن کفر مخالفین بنی عباس بحکم خالق ناس بر می آید.

پس این اساءت ادب کشان کشان بساحت علیای فاضل رشید، که تشمیر ذیل در توهین و تضلیل بنی عباس فرموده، نیز می رسد.

و نیز سیوطی در کتاب «تاریخ الخلفاء» گفته» :

المستعین باللّه ابو الفضل العباس بن المتوکل أمّه أم ولد ترکیة، اسمها

ص:216


1- تاریخ الخلفاء ص 349

بای خاتون، بویع بالخلافة بعهد من ابیه، فی رجب سنة ثمان و ثمانمائة، و السلطان یومئذ الملک الناصر فرج.

فلمّا خرج الناصر لقتال شیخ و هزم، و قتل، بویع الخلیفة بالسلطة مضافة للخلافة، و ذلک فی المحرم سنة خمس عشرة، و لم یفعل ذلک الا بعد شدة و تصمیم و توثق من الامراء بالایمان، و عاد الی مصر و الامراء فی خدمته و تصرف بالولایة و العزل، و ضربت السکة باسمه و لم یغیر لقبه، و عمل شیخ الاسلام ابن حجر فیه قصیدته المشهورة و هی هذه:

قصیده ابن حجر عسقلانی در مدح خلفاء عباسیه

الملک اصبح ثابت الاساس بالمستعین العادل العباس

رجعت مکانة آل عم المصطفی لمحلها من بعد طول تناسی

ثانی ربیع الآخر المیمون فی یوم الثلثاء حف بالاعراس

ذو البیت طاف به الرجال فهل یری من قاصد متردد فی الیاس

فرع نما من هاشم فی روضة زاکی المنابت طیّب الاغراس

بالمرتضی و المجتبی و المشتری للحمد و الحالی به و الکاسی

من اسرة اسروا الخطوب و طهّروا ممّا یغیّرهم من الادناس

اسد إذا حضروا الوغی و إذا خلوا کانوا بمجلسهم ظبی کنّاس

مثل الکواکب نوره ما بینهم کالبدر اشرق فی دجی الاغلاس

و بکفّه عند العلامة آیة فلم یضئ اضائة المقباس

فی بشره للوافدین مباسم یدعی و للاجلال بالعباس

فالحمد للّه المعز لدینه من بعد ما قد کان فی ابلاس

بالسادة الامراء أرکان العلی من بین مدرک ثارة و مواسی

نهضوا بأعقاب المناقب و ارتقوا فی منصب العلیاء الاشم الراسی

ص:217

ترکوا العدی صرعی بمعترک الردی فاللّه یحرسهم من الوسواس

و امامهم بجلالة متقدم تقدیم بسم اللّه فی القرطاس

لو لا نظام الملک فی تدبیره لم یستقم فی الملک حال الناس

کم من أمیر قبله خطب العلی و بجهده رجعته بالافلاس

حتی إذا جاء المعالی کفوها خضعت له من بعد فرط شماس

طاعت له ایدی الملوک و اذعنت من نیل مصر أصابع المقیاس

فهو الذی قد رد عنّا البؤس فی دهر به لولاه کل البأس

و أزال ظلما عم کل معمّ من سائر الانواع و الاجناس

بالخاذل المدعو ضد فعاله بالناصر المتناقض الاساس

کم نعمة للّه کانت عنده فکانها فی غربة و تناسی

مازال سر الشر بین ضلوعه کالنار أو صحبته للارماس

کم سن سیّئة علیه آثامها حتی القیامة ماله من آس

مکرا بنی أرکانها لکنها للغدر قد بنیت بغیر أساس

کل امرء ینسی و یذکر تارة لکنه للشر لیس بناس

أملی له رب الوری حتی إذا أخذوه لم یفلته مر الکاس

و أدالنا منه الملیک بمالک ایامه صدرت بغیر قیاس

فاستبشرت أم القری و الارض من شرق و غرب کالعذیب و فاس

آیات مجد لا یحاول جحدها فی الناس غیر الجاهل الخناس

و مناقب العباس لم تجمع سوی لحفیده ملک الوری العباسی

لا تنکروا للمستعین رئاسة فی الملک من بعد جحود الناس

فبنو أمیّة قد أتی من بعدهم فی سالف الدنیا بنو العباس

و أتی أشج بنی أمیّة ناشرا للعدل من بعد المبیر الخاسی

ص:218

مولای عبدک قد أتی لک راجیا منک القبول فلا یری من بأس

لو لا المهابة طوّلت أمداحه لکنّها جائته بالقسطاس

فأدام رب الناس عزّک دائما بالحق محروسا برب الناس

و بقیت تستمع المدیح لخادم لولاک کان من الهموم یقاسی

عبد صفا ودا و زمزم حادیا و سعی علی العینین قبل الراس

أمداحه فی آل بیت محمد بین الوری مسکیّة الانفاس(1)

«از این اشعار بلاغت آثار حضرت شیخ الاسلام سنیان، اعنی ابن حجر عسقلانی، که علم افتخار را بر تحقیق و تدقیق او بآسمان هفتم می افرازند، و کم کسی را بمرتبۀ او در عظمت و جلالت نشان می دهند، نهایت مدح و ستایش و تعظیم و تبجیل و تکریم ابو الفضل مستعین عباسی ظاهر است.

و هر گاه مستعین عباسی باین فضائل و محامد جلیله، و مناقب و مدائح جمیله موصوف باشد، از جلالت فضل و علو مجد منصور و هارون و مأمون چه توان گفت؟ که حسب افادات ائمه عالی درجات خود این حضرات که سیوطی ناقل این قصیده هم از جمله ایشان است، بمدارج کثیره افضل و اعلی و اشرف از متأخران بنی عباس بودند.

و نیز از شعر: «فبنو أمیّة» الخ واضح است که بنی عباس، که بعد بنی امیه آمدند، ریاست و امامت ایشان قابل رد و انکار نیست، بلکه اعتراف و اقرار آن باید کرد، و ظاهر است که از اوائل این بنی عباس که بعد بنی امیه آمدند، منصور و هارون و مأمون بودند.

و علاوه بر این از قول ابن حجر: «زاکی الثابت» الخ مدح آبای مستعین

ص:219


1- تاریخ الخلفاء ص 465 الی ص 467

هم بغایت وضوح ظاهر است، و پیداست که از مشاهیر و اجله آبای او منصور و هارون و مأمون اند.

سیوطی کتابی مخصوص در مدح و فضائل بنی عباس تالیف کرده

و نیز سیوطی در رساله «الاساس فی مناقب بنی العباس» گفته» :

الحمد للّه الذی وعد هذه الامّة المحمدیّة بالعصمة من الضلالة، ما ان تمسک بکتابه و عترة نبیّه، و خص آل البیت النّبویّ من المناقب الشریفة بما قامت علیه الاحادیث الصحیحة التی بها لمع البرهان و جلیّه، ثم الحمد للّه الذی فرض محبة أهل هذا البیت الشریف علی جمیع البشر، و أنزل ذلک فی کتابه العزیز متلوا فی السموات و الارض فی المحکم السور، و أنزل علی لسان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أن من أبغضهم فقد کفر.

ثم الحمد للّه الذی خص آل العباس بمناقب لا یمل من تردادها، و جعل حبهم خیر ذخیرة تعد النفوس المخلصة لیوم معادها، و عظّم نقلة آثارهم فی الدنیا و الآخرة بوزن مدادها، فیرجّح علی دم الشهداء حتی تودّ العیون لو کتبتها بسوادها، فهی للاحباب شعار الابّهة، و للاعداء لباس حدادها.

ثم الحمد للّه الذی شرف بمراتب بنی العباس صدور الاسرة و أعواد المنابر، و جمل بمناقبهم وجوه الطروس، و السنة الأقلام و افواه المحابر، و حباهم منصب الخلافة التی توارثوها بوعد الصادق المصدق کابرا عن کابر، سبحانه عودا علی بدء و العود لا شک أحمد و اشکره، و من أحق بالشکر منه، و هو الذی انعم و افضل بعد أن انشأ و اوجد، و اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شریک له شهادة محکمة الاساس، اصلها محبة النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم، و فرعها مودة بنی العباس، و اشهد ان سیدنا محمدا عبده و رسوله، خلاصة الوجود، و معدن الافضال و الجود، و صاحب اللواء المعقود فی الیوم المشهود، المنتخب من شرف القبائل و البطون، صلی اللّه علیه و سلم و علی آله الطیبین و اصحابه الطاهرین، صلاة و سلاما دائمین الی یوم

ص:220

یبعثون، ما اهتزت اعواد المنابر طربا بالقاب الخلافة السعیدة، و حاکت شعارها الاسود عیون المحبین، و وجوه الحاسدین التی تصبح و تمسی و هی بحوالک الظلام غیر حمیدة، فقد برز الامر الشریف الذی فرض اللّه علی جمیع العالمین امتثاله، و الرسم المنیف الذی من تمسک به فقد اعتصم من الضلالة، و هو امر سیدنا و مولانا أمیر المؤمنین، و عصمة المسلمین، و ابن عم سید المرسلین، و امام أهل الدنیا و أهل الدین، و خلیفة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی العالمین، امام أهل الاسلام، و العروة الوثقی التی من تمسک بها فلا انفصام، و السلالة التی إذا استقریتها الی آدم کانت اطهر سلالة، و صاحب المنصب الشریف الذی لا عیب فیه، الا حدثنی أبی عن جدی عن صاحب الرسالة:

و لا عیب فینا غیر انّ اصولنا لها سبب بالمرسلین وثیق

و ان ضلام الجهل یمحی بذکرنا و انّا بکلّ المکرمات حقیق

من اصبح ثغر الدنیا بامامته باسم، و ایام خلافته کلها اعیاد و مراسم، و انفرد فی عصره بانه زین بنی عبد مناف و هاشم، و من اضحی للامة عصمة الایمان و الامان، و رضیته الامة المحمدیة لامرها فبایعوا عن تراض، فکانت بیعة رضوان و هو الاحق بقول الاول:

اتته الخلافة منقادة إلیه تجرّ جرّا اذیالها

فلم تک تصلح الا له و لم یک یصلح الا لها

و لو رامها احد غیره لزلزلت الارض زلزالها

و لو لم تطعه بنات القلوب لما قبل اللّه اعمالها

الامام الاعظم، و الخلیفة المعظم، وارث المقام الشریف و زمزم، المتوکل علی اللّه، ابو العز، عبد العزیز، بن الجناب الشرفی سیدی یعقوب، بن المتوکل علی اللّه ابی عبد اللّه محمد بن المعتضد باللّه أبی العباس احمد، بن ابی علی الحسن، بن

ص:221

علی، بن ابی بکر، بن المسترشد باللّه ابی منصور الفضل، بن المستظهر باللّه ابی العباس احمد، بن المقتدی بامر اللّه ابی القاسم عبد اللّه، بن محمد، بن القائم بامر اللّه ابی جعفر عبد اللّه، بن القادر باللّه ابی العباس احمد، بن اسحاق، بن المقتدر ابی الفضل جعفر، بن المعتضد باللّه ابی العباس احمد، بن ولی العهد الموفق طلحة، بن المتوکل علی اللّه ابی الفضل جعفر، بن المعتصم باللّه ابی اسحاق محمد، بن الرشید ابی جعفر هارون، بن المهدی ابی عبد اللّه محمد، بن المنصور ابی جعفر عبد اللّه، بن محمد، بن عبد المطلب، بن هاشم المصطفی، ولد قریش المصطفی، من ولد اسماعیل الذبیح، افضل ولد ابراهیم خلیل الرحمن.

نسب کان علیه من شمس الضحی نورا و من فلق الصباح عمودا

مد اللّه فی اجله و ابقاه طویلا، و ادامه علی رباع المسلمین ظلا ظلیلا.

بان اجمع الاحادیث النبویة، و الاثار الشریفة المرویة المتضمنة لمناقب اهل البیت، التی یحیی نشرها کل ضعیف القلب و میت، تنبیها للغافلین، و تذکرة للموقنین، و تجدیدا للایمان فی قلوب المؤمنین، فبادرت الی امتثاله، لاعتقادی ان ذلک قربة الی اللّه و رسوله، و وسیلة الی النجاة من فزع یوم القیامة و شدید هوله، و استخرجت من الاحادیث الصحیحة الحسان و ما قاربها اربعین حدیثا و سمیت هذا الاربعین بالاساس فی مناقب بنی العباس(1)

سیوطی بنی عباس را از جمله عترت پیغمبر صلی الله علیه و آله قرار داده

«از این عبارت واضح است که سیوطی بنی عباس را از مصادیق عترت نبی و اهل بیت نبوی، که تمسک بایشان سبب عصمت امت از ضلالت است، و ایشان مخصوصند بمناقب شریفه که احادیث صحیحه بر آن دلالت می کند می گرداند، و باین سبب مفروض بودن محبت بنی

ص:222


1- الاساس فی مناقب بنی العباس ص 1 - 3 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .

العباس بر جمیع خلق، و نازل بودن وجوب محبتشان در کتاب عزیز، که متلو است در آسمان و زمین در محکم سور، و مبین بودن کفر مبغضشان، بر زبان اطهر جناب خیر البشر صلی اللّه علیه و آله ما أشرقت شمس و طلع قمر، می سازد.

و نیز تصریح می نماید بآنکه حق تعالی خاص کرده بنی عباس را به مناقبی که ملال حاصل نمی شود از تکرار آن.

و نیز افاده کرده که حق تعالی گردانیده است حب بنی عباس را بهتر ذخیرۀ که اعداد می کنند نفوس مخلصه آنرا برای روز معاد خود.

و نیز ظاهر فرموده که حق تعالی تعظیم کرده ناقلین آثار بنی عباس را در دنیا و آخرت بوزن مداد ایشان، و ترجیح آن بر خون شهدا، تا آن که دوست می دارند چشمها که بنویسند آثار ایشان را بسواد خود، و این سواد آثارشان برای دوستان شعار ابهت است، و برای اعدا لباس حداد است.

و نیز تصریح کرده بآنکه حق تعالی مشرف ساخته بمراتب بنی عباس صدور اسره و اعواد منابر را، و مجمل ساخته بمناقب ایشان وجوه طروس و السنه اقلام و افواه محابر را، و حق تعالی عطا فرموده ایشان را خلافتی که، وارث شدند آن را یک بزرگ از بزرگ دیگر، بوعد صادق مصدوق.

و نیز از کلامش ظاهر است که اصل شهادت توحید محبت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم است، و فرع آن محبت بنی العباس.

و نیز از فقرۀ: «ما اهتزت» الخ واضح است که اهتزاز می کنند اعواد

ص:223

منابر بسبب طرب بالقاب خلافت سعیده، که مراد از آن خلافت عباسیه است، و شعار اسود خلفاء عباسیه بحدی جلیل و عظیم الشأن است، که حکایت می کنند آن را عیون مؤمنین محبین، و وجوه حاسدین که بسبب تاریکی عناد و بغض و حسد غیر حمید است.

و نیز از آن ظاهر است که امر شریف ابو العز عبد العزیز بن یعقوب، که خلیفۀ وقت سیوطی بود، و از اولاد هارون و مأمون، و متاخر ایشان بمراتب کثیره و مدارج عدیده، بمثابه عظیم المرتبه و جلیل الشأن است که حق تعالی فرض کرده بر جمیع عالمیان امتثال آن، و رسم منیف او بحدی فخیم المنزلة و رفیع المکان است، که تمسک بآن موجب اعتصام از ضلال است.

و نیز ابو العز مذکور سید اهل زمان سیوطی و مولایشان، و امیر المؤمنین و عصمت مسلمین، و ابن عم سید المرسلین، و امام اهل دنیا و اهل دین و خلیفۀ رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم بر عالمیان، و امام اهل اسلام است، و عروۀ وثقی که برای آن انفصام نیست، و سلالۀ اهل بیت که هر گاه استقرار آن کنند، پس آن طاهرترین سلاله ها است، و صاحب منصب شریف است که هیچ عیبی در آن نیست، و صاحب آن می گوید:

«حدثنی أبی عن جدی عن صاحب الرسالة» .

و نیز از آن ظاهر است که این خلیفه و آبای او هیچ عیبی ندارند، و برای اصول ایشان سبب محکم است بانبیای مرسلین، تاریکی جهل بذکر ایشان محو می شود، و ایشان بجمیع بزرگیها سزاوارند.

و نیز از آن واضح است که ثغر دنیا بامامت ابو العز باسم گردیده، و جمیع ایام خلافت او اعیاد و مراسم است، و منفرد شده است در زمان

ص:224

خود بآنکه او زین بنی عبد مناف و زین بنی هاشم است، و برای امت مرحوم بسبب او عصمت ایمان و امان حاصل شده، و راضی شد امت محمدیه باو برای امر خود، پس بیعت او کردند بتراضی، و این بیعت بیعت رضوان بود.

و نیز از آن واضح است که ابو العز احق است بقول الشاعر که حاصلش این است: که آمد خلافت بسوی او، در حالی که انقیاد برای او می نمود و جر اذیال خود می کرد، پس لائق نبود خلافت مگر برای او، و لائق نبود او مگر برای خلافت، و اگر غیر او قصد خلافت کند زمین را زلزله در گیرد، و اگر مردم اطاعت او بقلوب نکنند، حق تعالی اعمال ایشان را قبول نکند.

و نیز از آن ظاهر است که ابو العز امام اعظم، و خلیفه معظم، و وارث مقام شریف و زمزم است، و نسب او که از مبادی آن هارون و منصورند، چنان نسب شریف است، که گویا بر آن نوری است از شمس ضحی، و عمودی است از فلق صباح.

و نیز از آن واضح است که احادیث نبویه و آثار شریفه که متضمن مناقب بنی العباس است، زنده می شود بنشر آن قلوب ضعیفه و نفوس هالکه، و سیوطی آن را برای تنبیه غافلین و تذکرۀ موقنین، و تجدید ایمان در قلوب مؤمنین جمع کرده، و آن را سبب تقرب بخدا و رسول، و وسیله نجات از فزع روز قیامت و هول شدید آن می داند.

و از جمله این احادیثی که سیوطی در این «رساله» برای اثبات فضل بنی العباس، و تطییب خاطر خلیفه وقت خود وارد کرده، روایات عدیده است که از آن بنهایت صراحیت حقیقت خلافت بنی العباس ظاهر است، و در بعض آن تصریح باسم سفاح و منصور مذکور است» .

ص:225

احادیث مجعوله در مدح بنی عباس که سیوطی نقل کرده

قال السیوطی فی «الاساس» : عن أبی هریرة قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم للعباس: فیکم النبوة و المملکة.

رواه البزار و البیهقی و أبو نعیم کلاهما فی دلائل النبوة.

عن ثوبان قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: رأیت بنی مروان یتعاورون علی منبری فساءنی ذلک، و رأیت بنی العباس یتعاورون علی منبری فسرنی ذلک.

رواه الطبرانی

عن أبی هریرة قال: خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فتلقاه العباس فقال:

أ لا ابشرک یا أبا الفضل؟ قال: بلی یا رسول اللّه قال: ان اللّه افتتح بی هذا الامر و بذریتک یختمه.

رواه أبو نعیم فی الحلیة.

عن أم الفضل قالت: مررت بالنبی صلی اللّه علیه و سلم فقال: انک حامل بغلام فاذا ولدت فأتینی به، فلما ولد أتیت النبی صلی اللّه علیه و سلم، فأذن فی اذنه الیمنی و أقام فی اذنه الیسری، و ألبأه من ریقه، و سماه عبد اللّه و قال:

اذهبی بأبی الخلفاء، فأخبرت العباس، فذکر ذلک للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم فقال (صلی الله علیه و آله) : هو ما أخبرتک، هذا أبو الخلفاء حتی یکون منهم السفاح، حتی یکون منهم المهدی، حتی یکون منهم من یصلی بعیسی بن مریم علیه السلام.

رواه أبو نعیم فی الدلائل.

عن أم سلمة عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: الخلافة فی ولد عمی صنو أبی حتی یسلموها الی المسیح.

رواه الطبرانی فی الکبیر و الدیلمی فی مسند الفردوس.

عن ابن عباس قال: دخلت علی النبی صلی اللّه علیه و سلم، فقال لی جبرئیل

ص:226

قد أوصی بک و قال: ان عبد اللّه من خیار هذه الامة، و ان ولده یرزقون الخلافة فی آخر الزمان، و یرزقون حسن مشیة الدواب.

رواه ابن عساکر فی تاریخه.

عن ابن عباس قال: مررت بالنبی صلی اللّه علیه و سلم و إذا معه جبرئیل و أنا أظنه دحیة الکلبی، و علی ثیاب بیض، فقال جبرئیل للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم:

انه أوضح الثیاب و ان ولده یلبسون السواد.

رواه البیهقی و أبو نعیم کلاهما فی دلائل النبوة.

عن أبی سعید الخدری قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: یخرج رجل من أهل بیتی عند انقطاع الزمان و ظهور الفتن یقال له السفاح، یکون عطاؤه المال حثیا.

رواه الامام أحمد فی مسنده و البیهقی و أبو نعیم فی الدلائل.

عن ابن عباس عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: منا السفاح و المنصور و المهدی.

رواه البیهقی و أبو نعیم فی الدلائل.

عن جعفر بن سلیمان قال: دخلت علی المنصور، فرأیت له جمة(1) فجعلت أنظر الی حسنها فقال: کان لابی جمة، و حدثنی أن أباه علی بن عبد اللّه کانت له جمة، و حدث ان أباه ابن عباس کانت له جمة، و حدثنی ان النبی صلی اللّه علیه و سلم کانت له جمة، و کان للعباس جمة و لهاشم جمة، فقلت لابی: انی لاعجب من حسنها، فقال: ذاک نور الخلافة،

قال: حدثنی أبی عن أبیه عن جده قال:

ان اللّه إذا أراد أن یخلق خلقا للخلافة مسح بیده علی ناصیته فلا یقع علیه عین أحد الاّ أحبّه

ص:227


1- الجمة بضم الجیم و تشدید المیم المفتوحة : مجتمع شعر الرأس . او ما سقط من الشعر علی المنکبین

رواه الحاکم فی المستدرک(1).

«مقام کمال تحیر و استغراب است که اظهار خلافت بنی العباس، و اثبات تبشیر بآن از حضرت بشیر و نذیر صلوات اللّه علیه و آله اصحاب التطهیر، و تشهیر این همه روایات و اخبار که در حقیقت از قبیل خرافات اسمار است، هرگز موجب استهزاء، و طعن و تشنیع، و ظهور ناصبیت سیوطی، مجدد دین سنیه در مائه تاسعه، و دیگر ائمه و اساطین حاوین فضائل بارعه نگردد، و صرف نسبت تشیع عام موافق افادات ائمه سنیه ببعض بنی العباس سبب آن همه لوم و ملام بی قیاس گردد! و نیز سیوطی در رسالۀ «انافة فی رتبة الخلافة» اکثر این روایات که در «رسالۀ اساس» وارد کرده، و بآن استدلال بر اختصاص بنی العباس بخلافت نبویه نموده، و نیز در آن تصریح کرده که خلافت رکن عظیم است از ارکان اسلام.

و نیز از کلامش ظاهر است که بنی العباس را حق تعالی بخلافت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم وعده فرموده، و ایشان معاذ اللّه طیبین و طاهرینند، و آل و عترت آن حضرتند» .

قال السیوطی فی الانافة:

الحمد للّه الذی أوجد النبی صلی اللّه علیه و سلم رحمة لخلیقته، و جعل سعادة الدارین مقرونة ببعثته، و استخلف من بعده خلفاء یقومون فی امته، و وعد بذلک الطیبین الطاهرین من آله و عترته، صلی اللّه علیه و سلم و علی آله و أصحابه.

و بعد فقد ورد علیّ بعض فضلاء العجم، و دار البحث بینی و بینه فی أشیاء فکان مما سألنی عنه الخلافة، هل لها أصل فی الشرع و وردت بها الاحادیث،

ص:228


1- الاساس فی مناقب بنی العباس مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو

أو هی أمر عرفی اصطلح علیه الناس؟ فقلت: سبحان اللّه و مثل هذا یحتمل حتی یسأل عنه! الخلافة رکن عظیم من أرکان الاسلام أخبر بها الشرع، و وردت بها الاحادیث و الاخبار، فسألنی أن أجمع له ما ورد من ذلک، فجمعت له هذا الکتاب و سمیته «بالانافة فی رتبة الخلافة» و هو مختصر فی فصلین: أحدهما فی الاحادیث الواردة فی اختصاص الخلافة بقریش، و الثانی فی الاحادیث الواردة فی اختصاص بنی العباس بها.

الی أن قال: بعد ذکر روایات الفصل الاول: الفصل الثانی

أخرج البزار فی مسنده، و أبو نعیم و البیهقی کلاهما فی «دلائل النبوة» ، و ابن عدی فی «الکامل» و ابن عساکر فی «تاریخ دمشق» عن أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم للعباس فیکم النبوة و المملکة.

و أخرج الترمذی عن ابن عباس قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم:

لعباس: إذا کان غداة الاثنین فائتنی أنت و ولدک حتی أدعو لهم بدعوة ینفعک اللّه بها و ولدک، فغدا و غدونا معه، و ألبسنا کساء، ثم قال: اللّهمّ اغفر للعباس و ولده مغفرة ظاهرة و باطنة لا تغادر ذنبا، اللّهمّ احفظه.

و زاد رزین العبدری فی آخره: و اجعل الخلافة باقیة فی عقبه.

و أخرج الطبرانی عن الثوبان قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:

رأیت بنی مروان یتعاورون علی منبری فساءنی ذلک، و رأیت بنی العباس یتعاورون علی منبری فسرنی ذلک.

و أخرج أبو نعیم فی «الحلیة» عن أبی هریرة قال: خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فتلقاه العباس فقال: أ لا ابشرک یا أبا الفضل؟ قال: بلی یا رسول اللّه، قال: ان اللّه افتتح بی هذا الامر و بذریتک یختمه.

و أخرج ابن عساکر عن علی أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال للعباس:

ص:229

ان اللّه فتح هذا الامر بی و یختمه بولدک.

و أخرج الخطیب فی تاریخ بغداد عن ابن عباس ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال للعباس بکم یفتح هذا الامر و بکم یختم.

و أخرج أبو الخطیب من حدیث عمار بن یاسر نحوه.

و أخرج أبو نعیم فی «الحلیة» عن جابر بن عبد اللّه قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: یکون من بنی العباس ملوک یکونون امراء امتی.

و أخرج أبو نعیم فی «دلائل النبوة» عن بن عباس قال حدثتنی أم الفضل:

قالت مررت بالنبی صلی اللّه علیه و سلم فقال: انک حامل بغلام فاذا ولدت فأتینی به، فلما ولدت أتیت النبی صلی اللّه علیه و سلم، فأذن فی اذنه الیمنی، و أقام فی اذنه الیسری و البأه من ریقه و سماه عبد اللّه، و قال: اذهبی بأبی الخلفاء، فأخبرت العباس، فذکر ذلک لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فقال: هو ما أخبرتک، هذا أبو الخلفاء حتی یکون منهم السفاح، حتی یکون منهم المهدی، حتی یکون منهم من یصلی بعیسی بن مریم.

و أخرج الدیلمی فی «مسند الفردوس» عن عائشة مرفوعا سیکون لولد العباس رایة و لن تخرج من أیدیهم ما أقاموا بحق.

و أخرج البیهقی فی «دلائل النبوة» عن ثوبان قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: یقتتل عند کنزکم هذا ثلثة، کلهم ولد خلیفة لا نصیر الی واحد منهم، فتقبل الرایات السود من خراسان، فیقتلونکم مقتلة عظیمة لم یر مثلها.

و أخرج البیهقی و أبو نعیم کلاهما فی «دلائل النبوة» عن أبی هریرة: ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: یخرج رایات سود من خراسان لا یردها شیء حتی تنصب بایلیاء(1).

ص:230


1- ایلیا بکسر الهمزة و القصر و المد و یشدد فیهما : مدینة القدس

و أخرج البیهقی عن أبان بن الولید قال: قدم ابن عباس علی معاویة و أنا حاضر، فقال له معاویة: هل یکون لکم دولة؟ قال: نعم، قال: فمن أنصارکم؟ قال: أهل خراسان و بنو أمیّة و بنو هاشم.

و أخرج الحاکم فی «المستدرک» و أبو نعیم فی «دلائل النبوة» عن ابن مسعود أن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: ان أهل بیتی سیلقون بعدی تطریدا و تشریدا حتی یأتی قوم من هیهنا، و أومی بیده نحو المشرق أصحاب رایات سود یسألون الحق فلا یعطونه فیقاتلون فینصرون فیعطون ما سألوا حتی یدفعوها الی رجل من أهل بیتی فیملأها عدلا کما ملئت ظلما.

و أخرج البیهقی و أبو نعیم کلاهما فی «دلائل النبوة» عن ابن عباس قال: مررت بالنبی صلی اللّه علیه و سلم، و علی ثیاب بیض، فقال جبرئیل للنّبیّ: انه أوضح الثیاب، و ان ولده یلبسون السواد.

و أخرج الدار قطنی(1) فی الافراد عن ابن عباس: ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال للعباس: إذا سکن بنوک السواد و لبس السواد، و کان شیعتهم أهل خراسان، لم یزل الامر فیهم حتی یدفعوا الی عیسی بن مریم.

و أخرج الطبرانی فی الکبیر عن أم سلمة مرفوعا: ان الخلافة فی ولد عمی صنو ابی حتی یسلموها الی المسیح

و اخرج الطبرانی و احمد فی «مسنده» و البیهقی و ابو نعیم کلاهما فی «دلائل النبوة» عن ابی سعید الخدری قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:

یخرج رجل من اهل بیتی، عند انقطاع الزمان و ظهور الفتن، یقال له السفاح

ص:231


1- الدار قطنی : علی بن عمر بن احمد الشافعی ، امام عصره فی الحدیث ، توفی ببغداد 385 .

فیکون عطائه المال حثیا(1).

و اخرج البیهقی و ابو نعیم عن ابن عباس، ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: منا السفاح، و المنصور، و المهدی.

و اخرج البیهقی بسند صحیح عن ابن عباس، قال: یکون منا اهل البیت سفاح، و منصور، و مهدی(2).

احادیث موضوعه در فضیلت بنی العباس

«و علامه شیخ علاء الدین علی بن حسام الدین الهندی الشهیر بالمتقی در «کنز العمال فی السنن و الاقوال و الافعال» تبویب «جمع الجوامع» سیوطی می آرد» .

عن ابن عباس انهم ذکروا عنده اثنا عشر خلیفة ثم الامیر، فقال: و اللّه ان منا بعد ذلک السفاح، و المنصور، و المهدی یدفعها الی عیسی بن مریم(3).

«و نیز در «کنز العمال» مذکور است» :

عن عبد الملک بن حمید، قال: کنا مع عبد الملک بن صالح بدمشق، فأصاب کتابا فی دیوان دمشق: بسم الله الرحمن الرحیم من عبد اللّه بن عباس الی معاویة ابن أبی سفیان، فانی احمد اللّه إلیک، لا اله الا هو، عصمنا اللّه و ایاک بالتقوی اما بعد فقد جائنی کتابک فلم اسمع منه الا خیرا، و ذکرت شأن المودة بیننا، و انک لعمر اللّه لودود فی صدری من اهل المودة الخالصة و الخاصة، و انی للخلة التی بیننا لراع، و لصالحها لحافظ، و لا قوة الا باللّه.

اما بعد فانک من ذوی النهی من قریش، و اهل الحلم و الخلق الجمیل منها

ص:232


1- حثی یحثی من باب ضرب : اعطی شیئا یسیرا
2- الانافة فی رتبة الخلافة للسیوطی ، مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو
3- کنز العمال ج 14 ص 585 حدیث ( 39657 )

فلیصدر رأیک بما فیه النظر لنفسک، و التقیة علی دینک، و الشفقة علی الاسلام و اهله، فانه خیر لک، و اوفر لحظک فی دنیاک و آخرتک و قد سمعتک تذکر شأن عثمان بن عفان، فاعلم ان انبعاثک فی الطلب بدمه فرقة و سفک للدماء، و انتهاک للمحارم، و هذا العمر اللّه ضرر علی الاسلام و اهله، و ان اللّه سیکفیک امر سافکی دم عثمان، فتأن فی أمرک، و اتق اللّه ربک، فقد یقال انک ترید الامارة، و تقول:

ان معک وصیة من النبی صلی اللّه علیه و سلم بذلک، فقول النبی صلی اللّه علیه و سلم حق، فتأن فی أمرک، و

لقد سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول للعباس: ان اللّه یستعمل من ولدک اثنی عشر رجلا، منهم السفاح، و المنصور، و المهدی، و الامین، و المؤتمن، و امراء العصب، افترانی استعجل الوقت او انتظر قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و قوله الحق، و ما یرد اللّه من امر یکن، و لو کره العالم ذلک، و ایم اللّه لو اشاء لوجدت متقدما، و اعوانا، و انصارا و لکن اکره لنفسی ما انهاک عنه، فراقب اللّه ربک، و اخلف محمدا فی امته خلافة صالحة، فاما شأن ابن عمک علی بن أبی طالب، فقد استقامت له عشیرته، و له سابقته و حقه و یحق، و له علی الحق اعوان و نصحاء لک و له و لجماعة المسلمین و السلام علیک و رحمة اللّه و برکاته، و کتب عکرمة لیلة البدر من صفر سنة ست و ثلثین(1).

احادیث بی اساس که سیوطی در فضل آل عباس جمع کرده

«و نیز در آن مذکور است» :

لیکونن فی ولد العباس ملوک یکونون امراء امتی، یعز اللّه تعالی بهم الدین (قط فی الافراد عن جابر)(2).

و فی نسخة: یلون أمر امتی.

ص:233


1- کنز العمال ج 11 ص 341 - حدیث ( 31694 )
2- کنز العمال ج 11 ص 701 - حدیث ( 33400 )

«و نیز در آن مذکور است» :

العباس عمی، و صنو أبی، و بقیة آبائی، اللّهمّ اغفر له ذنبه، و تقبّل منه أحسن ما عمل، و تجاوز عنه سیئ ما عمل، و أصلح له فی ذریته.

(ابن عساکر عن عبد اللّه بن قیس عن عاصم عن أبیه)(1).

«و نیز در آن مسطور است» :

أ لا ابشرک یا عم؟ ان من ذریتک الاصفیاء، و من عترتک الخلفاء، و منک المهدی فی آخر الزمان، به ینشر اللّه الهدی، و به یطفئ نیران الضلالة، ان اللّه فتح بنا هذا الامر، و یختم بذریتک.

(الرافعی عن ابن عباس)(2).

«و نیز در آن مذکور است» :

أ لا ابشرک یا أبا افضل ان اللّه عز و جل افتتح بی هذا الامر و بذریّتک یختمه.

(حل عن أبی هریرة)(3).

«و نیز در آن مذکور است» :

أما من لا یحب العباس بن عبد المطلب و أهل بیته، فقد بریء اللّه و رسوله منه.

قط فی الافراد، و ابن عساکر عن جابر(4). فی نسخة راجعتها: الحدیث خال من (أما) .

ص:234


1- کنز العمال ج 11 ص 701 حدیث ( 33403 )
2- کنز العمال ج 11 ص 704 ( 33420 )
3- کنز العمال ج 11 ص 704 حدیث ( 33421 )
4- کنز العمال ج 11 ص 705 حدیث ( 33426 )

«و نیز در آن مذکور است» :

ألا ان الشام و بیت المقدس ستفتح انشاء اللّه، و تکون أنت و ولدک من بعدک ائمة بها انشاء اللّه.

(طب و ابن عساکر عن محمد بن عبد الرحمن بن شداد بن اویس عن أبیه عن جده)(1).

«و نیز در آن مذکور است» :

اللّهمّ انصر العباس و ولد العباس ثلاثا، یا عم أما علمت أن المهدی من ولدک موفقا راضیا.

(الهیثم بن کلیب و ابن عساکر عن عبد اللّه بن عباس عن أبیه، و سند رجاله ثقات)(2). و فی نسخة راجعتها الحدیث خال من لفظ (مرضیا) .

«و نیز در آن مذکور است» :

الخلافة فیکم و النبوة، قاله للعباس.

(ابن عساکر عن أبی هریرة)(3).

«و نیز در آن مذکور است» :

لن یصلوا إلیها أبدا، و لکنها فی ولد عمی و صنو أبی حتی یسلّمها الی المسیح.

(طب عن أم سلمة) قالت کنت عند النبی صلی اللّه علیه و سلم فتذاکروا الخلافة بعده فقالوا ولد فاطمة، قال فذکره(4).

ص:235


1- کنز العمال ج 11 ص 705 حدیث ( 33430 )
2- کنز العمال ج 11 ص 705 حدیث ( 33431 )
3- کنز العمال ج 11 ص 705 حدیث ( 33433 )
4- کنز العمال ج 11 ص 706 حدیث ( 33435 )

«و نیز در آن مذکور است» :

اللّهمّ اغفر للعباس و ولد العباس و لمن أحبهم.

الخطیب و ابن عساکر عن أبی هریرة اللّهمّ اغفر للعباس و ابناء العباس و أبناء أبناء العباس.

طب عن سهیل بن سعد اللّهمّ اغفر للعباس ما أسر و ما أعلن، و ما أبدی و ما اخفی، و ما کان و ما یکون منه و من ذریته الی یوم القیامة.

ابن عساکر عن أبی هریرة(1).

«و نیز در آن مذکور است» :

یا عباس أنت عمی و صنو أبی و خیر من اخلف بعدی من أهلی، إذ کانت سنة خمس و ثلاثین و مائة فهی لک و لولدک، منهم السفاح، و منهم المنصور، و منهم المهدی.

(الخطیب عن ابن عباس عن أم الفضل)(2).

«و نیز در آن مذکور است» :

عن عبد اللّه بن عمر قال یکون علی هذه الامة اثنا عشر خلیفة أبو بکر الصدیق اصبتم اسمه، عمر الفاروق قرن من حدید أصبتم اسمه، عثمان بن عفان ذو النورین قتل مظلوما اوتی کفلین من الرحمة، ملک الارض المقدسة معاویة و ابنه، ثم یکون السفاح، و منصور، و جابر، و الامین، و سلام، و أمیر العصب لا یری مثله، و لا یدری مثله، کلهم من بنی کعب بن لوی، فیهم رجل من قحطان، منهم من لا یکون الا یومین، منهم من یقال له: لتبایعنا أو لنقتلنک، فان لم یبایعهم قتلوه، (نعیم)(3).

ص:236


1- کنز ج 11 ص 708 ( ح 33446 ) و ح ( 33447 ) و ح ( 33448 )
2- کنز ج 11 ص 708 - حدیث ( 33452 )
3- کنز العمال ج 11 ص 252 ح 31421

«و علامه سیوطی در «تاریخ الخلفاء» گفته» :

أخرج ابن عساکر عن عبد اللّه بن عمر قال: أبو بکر الصدیق أصبتم اسمه، عمر الفاروق قرن من حدید أصبتم اسمه، ابن عفان ذو النورین قتل مظلوما یؤتی کفلین من الرحمة، معاویة و ابنه ملکا الارض المقدسة، و السفاح، و سلام، و منصور و جابر، و المهدی، و الامین، و أمیر الغضب، کلهم من بنی کعب بن لوی، کلهم صالح لا یوجد مثله.

قال الذهبی: له طرق عن ابن عمر و لم یرفعه أحد(1).

«و نیز سیوطی در «تاریخ الخلفاء» گفته» :

أخرج أحمد فی مسنده عن أبی سعید الخدری أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: یخرج من أهل بیتی عند انقطاع من الزمان و ظهور من الفتن، یقال له السفاح، فیکون اعطائه المال حثیا.

و قال عبید اللّه العبسی قال أبی: سمعت الاشیاخ یقولون: و اللّه لقد أفضت الخلافة الی بنی العباس، و ما فی الارض أحد أکثر قارئا للقرآن و لا أفضل عابدا و لا ناسکا منهم(2).

«و نیز سیوطی در «تاریخ الخلفاء» گفته» :

قال ابن جریر الطبری: کان بدء امر بنی العباس أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أعلم العباس عمّه أن الخلافة تأول الی ولده، فلم یزل ولده یتوقعون ذلک.

و عن رشید بن کریب: أن أبا هاشم عبد اللّه بن محمد بن الحنفیة خرج الی الشام، فلقی محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس فقال: یا بن عم ان عندی علما ارید

ص:237


1- تاریخ الخلفاء سیوطی ص 195 ط بیروت
2- تاریخ الخلفاء ص 238

أن أنبذه إلیک، فلا تطلعن علیه أحدا، ان هذا الامر الذی یرتجیه الناس فیکم، قال: قد علمته فلا یسمعنه منک أحد.

و روی المدائنی عن جماعة: ان الامام محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس قال: لنا ثلاثة اوقات: موت یزید بن معاویة، و رأس المائة، و فتق بافریقیّة، فعند ذلک تدعو لنا دعاة، ثمّ تقبل أنصارنا من المشرق حتی ترد خیولهم المغرب.

فلما قتل یزید بن أبی مسلم بافریقیة، و نقضت البربر، بعث محمد الامام رجلا الی خراسان، و امره ان یدعو الی الرضا من آل محمد صلی اللّه علیه و سلم، و لا یسمی أحدا، ثم وجّه أبا مسلم الخراسانی و غیره، و کتب الی النقباء فقبلوا کتبه، ثم لم ینشب(1) أن مات محمد(2)، فعهد الی ابنه ابراهیم، فبلغ خبره مروان فسجنه، ثم قتله، فعهد الی أخیه عبد اللّه و هو السفّاح، فاجتمع إلیه شیعتهم، و بویع بالخلافة بالکوفة فی ثالث ربیع الاول، سنة اثنتین و ثلاثین و مائة و صلی بالناس الجمعة، و قال فی الخطبة:

الحمد للّه الذی اصطفی الاسلام لنفسه، فکرمه، و شرفه، و عظمه، و اختاره لنا، و أیده بنا، و جعلنا أهله، و کهفه، و حصنه، و القوام به و الذابین عنه.

ثم ذکر قرابتهم فی آیات القرآن الی أن قال: فلما قبض اللّه نبیه، قام بالامر أصحابه الی أن وثب بنو حرب و مروان، فجادوا و استأثروا، فاملی اللّه لهم حتی آسفوه، فانتقم منهم بایدینا، ورد علینا حقنا لیمن بنا علی الذین استضعفوا فی الارض، و ختم بنا کما افتتح بنا، و ما توفیقنا أهل البیت الا باللّه.

ص:238


1- لم ینشب ان مات : لم یلبث ان مات .
2- محمد بن علی بن عبد اللَّه بن عباس ، أول من قام بالدعوة العباسیة ، و لقب بالامام ، توفی بالمشراه سنة 125 .

یا أهل الکوفة أنتم محل محبتنا، و منزل مودتنا، لم تفتروا عن ذلک، و لم یثنکم عنه تحامل أهل الجود، فانتم أسعد الناس بنا، و أکرمهم علینا، و قد زدت فی عطیاتکم مائة مائة، فاستعدوا، فانا السفاح المبیح و الثائر المبیر(1).

«و نیز در «تاریخ الخلفاء» گفته» :

أخرج الخطیب، و ابن عساکر، و غیر هما من طریق سعید ابن جبیر، عن ابن عباس قال: منا السفاح، و منا المنصور، و منا المهدی.

قال الذهبی: اسناده صالح.

و أخرج ابن عساکر، من طریق اسحاق بن أبی اسرائیل، عن محمد بن جابر، عن الاعمش عن أبی الوداک(2)، عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه، قال: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: منا القائم: و منا المنصور، و منا السفاح، و منا المهدی فأما القائم فتأتیه الخلافة، و لم یهرق فیها محجمة من دم، و أما المنصور فلا ترد له رایة، و أما السفاح فهو یسفح المال و الدم، و أما المهدی فیملأها عدلا کما ملئت جورا و ظلما.

و عن المنصور قال: رأیت کأنی فی الحرم، و کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی الکعبة، و بابها مفتوح، فنادی مناد أین عبد اللّه؟ فقام أخی أبو العباس حتی صار علی الدرجة فأدخل، فما لبث أن خرج و معه قناة، علیها لواء أسود قدر أربعة أذرع، ثم نودی أین عبد اللّه؟ فقمت علی الدرجة فاصعدت، و إذا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و أبو بکر و عمر و بلال، فعقد لی، و أوصانی بأمته، و عممنی بعمامة فکان کورها ثلثة و عشرین، و قال: خذها إلیک أبا لخلفاء الی یوم

ص:239


1- تاریخ الخلفاء ص 239
2- ابو الوداک بفتح الواو و تشدید الدال : جبر بن نوف الکوفی صاحب أبی سعید الخدری

القیامة(1).

سیوطی احادیث مجعوله در مدح عباسیه را در اللآلی المصنوعة نیز آورده

«و نیز جلال الدین سیوطی در کتاب «لآلی مصنوعه» که نسخۀ آن که با نسخه مکتوبه از اصل مصنف مقابله شده پیش حقیر حاضر است گفته» :

الخطیب حدثنا محمد ابن احمد بن رزق، حدثنا أبو بکر عمر بن عبد اللّه بن محمد بن هارون البزار السامری، حدثنا محمد بن محمد بن (2) سلیمان الباغندی، حدثنا اسحاق بن ابراهیم بن سنین الختلی، حدثنا محمد بن صالح بن النطاح، حدثنا محمد بن داود بن علی بن عبد اللّه ابن عباس، حدثنا أبی، عن أبیه عن ابن عباس، أن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال للعباس و علی عنده: یکون الملک فی ولدک، ثم التفت الی علی فقال: لا یملک أحد من ولدک.

محمد بن صالح یروی المناکیر، لا یحتج بأفراده.

قلت: قال فی المیزان: هو أخباری علامة، ذکره ابن حبان فی الثقات، و اللّه أعلم.

(ابن عدی) حدثنا عبد الملک محمد الدقیقی، حدثنا أبو الاحوص العکبری حدثنا سلیمان بن عبد الرحمن، حدثنا عثمان(3) بن فائد، حدثنا اسحاق بن یحیی عن عمه موسی بن طلحة، عن سعد بن أبی وقاص، قال: تذاکروا الامراء عند رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فتکلم علی فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:

انها لیست لک و لا لاحد من ولدک.

ص:240


1- تاریخ الخلفاء ص 242
2- محمد بن محمد المعروف بابن الباغندی : الحافظ البغدادی کان من المدلسین توفی ببغداد سنة 312
3- عثمان بن فائد القرشی البصری ، متهم به وضع الاحادیث ، یروی عنه سلیمان بن عبد الرحمن الدمشقی الحافظ ابن بنت شرحبیل المتوفی سنة 233

لا یصح اسحاق متروک، و عثمان لا یحتج به.

(قلت) : اسحاق روی له الترمذی و ابن ماجة، و قال البخاری: یتکلمون فی حفظه، و قال ابن حبان: یخطی و یهم، و أدخلناه فی الضعفاء لما کان فیه من الابهام، ثم سبرت أخباره فاذا الاجتهاد أدی الی أن یترک ما لم یتابع علیه، و یحتج بما وافق الثقات، بعد ان استخرنا اللّه تعالی فیه انتهی، و للحدیث شواهد.

قال الطبرانی: حدثنا احمد بن داود المکی، حدثنا محمد بن اسماعیل بن عون النیلی، حدثنا الحارث بن معاویة بن الحارث، حدثنی أبی، عن جده أبی امه، انه کان یقول: لما خرج زید أتیت خالتی، فقلت لها: یا امة قد خرج زید، فقالت: المسکین یقتل کما قتل آباؤه، کنت عند أم سلمة فتذاکروا الخلافة، فقالت أم سلمة: کنت عند النبی صلی اللّه علیه و سلم فتذاکروا الخلافة، فقالوا ولد فاطمة، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: لن یصلوا إلیها أبدا، و لکن ولد عمی صنو أبی حتی یسلموها الی المسیح.

و قال الطبرانی فی «الاوسط» : حدثنا أحمد بن القاسم، حدثنا شعیب بن أبی سلیمان، حدثنا یحیی بن اسماعیل بن سالم، عن الشعبی (1)، قال: لم أراد الحسین بن علی الخروج الی العراق، قال له ابن عمر: لا تخرج فان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خیر بین الدنیا و الآخرة، فاختار الآخرة، و انک لن تنالها انت و لا أحد من ولدک، و اللّه اعلم.

(الدار قطنی) حدثنا عبید اللّه بن عبد الصمد بن المهدی، حدثنا محمد بن هارون

ص:241


1- الشعبی : عامر بن شراحیل الحمیری التابعی ، یضرب المثل بحفظه ، نقل عنه انه قال : ما کتبت سوداء فی بیضاء ، و لا حدثنی رجل بحدیث الا حفظته ، توفی فجأة بالکوفة سنة 103 .

السعدی، حدثنا أحمد بن ابراهیم الانصاری، عن أبی یعقوب بن سلیمان الهاشمی، سمعت المنصور یقول: حدثنی أبی، عن جدی، عن ابن عباس مرفوعا: إذا سکن بنوک السواد، و لبسوا السواد، و کان شیعتهم أهل خراسان، لم یزل الامر فیهم حتی یدفعوه الی عیسی بن مریم.

أحمد بن ابراهیم لیس بشیء، و شیخه مجهول.

قلت: قال الخطیب: أخبرنا ابو عمر الحسن بن عثمان الواعظ، أخبرنا جعفر ابن محمد بن أحمد بن الحکم الواسطی، حدثنا طلحة بن عبید اللّه الطلحی، حدثنا أبو یعقوب بن سلیمان بن المنصور، حدثنا زینب بنت سلیمان بن المنصور، قالت: حدثنی أبی عن أبیه عن جده قال قال لی ابن عباس: یا بنی إذا أفضی هذا الامر منهم الی ولدک، فسکنوا السواد و کان شیعتهم أهل خراسان، لم یخرج هذا الامر منهم الا الی عیسی بن مریم.

قال الخطیب: سلیمان(1) ابن أبی جعفر المنصور یکنی أبا أیوب، حدث عن أبیه، و حدثت عنه ابنته زینب، و إلیه ینسب درب سلیمان ببغداد.

و أورده ابن عساکر فی تاریخه من طریق الخطیب.

و قال الخطیب: أخبرنا أبو عمر عبد الواحد بن محمد بن عبد اللّه بن مهدی، أخبرنا محمد ابن مخلد الدوری، حدثنا أحمد بن الحجاج بن الصلت، حدثنا سعید بن سلیمان، حدثنا خلف بن خلیفة، عن مغیرة، عن مغیرة، عن ابراهیم، عن علقمة، عن عمار بن یاسر، قال بیننا النبی صلی اللّه علیه و سلم راکب إذ حانت منه التفاتة فاذا هو بالعباس، فقال: یا عباس ان اللّه عز و جل فتح هذا الامر بی، و سیختمه بغلام من ولدک یملؤها عدلا کما ملئت جورا، و هو الذی یصلی بعیسی علیه السلام

ص:242


1- سلیمان بن عبد اللَّه ( أبی جعفر المنصور ) العباسی : کان امیر دمشق توفی سنة 199

و اللّه أعلم.(1)

الازدی حدثنا العباس بن ابراهیم، حدثنا محمد بن ثواب، حدثنا حنان بن سدیر، عن عمرو بن قیس، عن عبیدة، عن عبد اللّه مرفوعا: إذا اقبلت الرایات السود من خراسان فأتوها، فان فیها خلافة اللّه المهدی. .

لا اصل له، عمرو لا شیء، و لم یسمع من الحسن و لا سمع الحسن من عبیدة.

قلت: قال الحافظ ابن حجر فی «القول المسدد» : لم یصب ابن الجوزی فقد اخرجه احمد فی «مسنده» من حدیث ثوبان، و فی طریقة علی بن زید(2) بن جدعان، و هو ضعیف لکنه لم یتعمد الکذب، فیحکم علی حدیثها بالوضع إذا انفرد، فکیف و قد توبع من طریق آخر رجاله غیر رجال الاول.

و له طریق آخر اخرجه احمد و البیهقی فی الدلائل من حدیث أبی هریرة رفعه: یخرج من خراسان رایات سود لا یردها شیء حتی تنصب بایلیا(3).

و فی سنده رشدین بن سعد و هو ضعیف. انتهی.

و قد أخرج الحاکم فی «المستدرک» حدیث ابن مسعود، من طریق حنان ابن سدیر، عن عمرو بن قیس الملائی(4) عن الحکم، عن ابراهیم، عن علقمة عن عبد اللّه، قال: أتینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فخرج إلینا مستبشرا، حتی مرت فتیة فیهم الحسن و الحسین فلما رآهم خثر(5)، و انهملت عیناه فقلنا

ص:243


1- اللئالی المصنوعة ج 1 ص 433 - مناقب سائر الصحابة
2- ابن جدعان : علی بن زید القرشی ، کان ضریرا ، من حفاظ الحدیث و من أهل البصرة توفی 129
3- ایلیا بالکسر و القصر و المد و یشدد فیهما : مدینة القدس .
4- عمرو بن قیس الملائی : الکوفی ، صاحب عکرمة المتوفی 105 .
5- فی الحدیث فاصبح صلی اللَّه علیه و آله و سلم و هو خاثر النفس أی غیر طیب و لا نشیط - مجمع البحار .

یا رسول اللّه ما نزل؟ فقال: انا اهل بیت اختار لنا الآخرة علی الدنیا، و انه سیلقی أهل بیتی تطریدا و تشریدا، حتی ترفع رایات سود من المشرق فیسألون الحق فلا یعطونه، فیقاتلون فینصرفون، فمن ادرکه منکم أو من أعقابکم فلیأت امام أهل بیتی و لو حبوا(1)علی الثلج، فانها رایات هدی یدفعونها الی رجل من أهل بیتی یواطی اسمه اسمی، و اسم أبیه اسم أبی، فیملأها قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما. . .

عمرو بن قیس ثقة، روی له مسلم و الاربعة.

و قال أبو الشیخ فی «الفتن» : حدثنا عبدان، حدثنا ابن نمیر، حدثنا أبو بکر بن عیاش، عن یزید بن أبی زیاد، عن ابراهیم بن علقمة، عن عبد اللّه، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تخرج رایات سود من قبل المشرق، یسألون الناس الحق، فلا یعطونهم، فیقاتلونهم فیظفرون بهم، فیسألونهم الذی سألوا فلا یعطونهم.

و قال ابن عساکر: قرأت بخط أبی الحسین الرازی، اخبرنی أبو الجهم أحمد بن الحسین بن طلاب، حدثنا محمد بن الوزیر، حدثنا عثمان بن اسماعیل حدثنا الولید بن مسلم، قال: ذکرت لعبد الرحمن بن آدم أمر الرایات السود، فقال: سمعت عبد الرحمن بن الغاز بن ربیعة الجرشی یقول: انه سمع عمرو بن مرة الجهنی صاحب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: لتخرجن من خراسان رایة سوداء حتی تربط خیولها بهذا الزیتون الذی بین بیت لهیا(2)و حرستا(3)

ص:244


1- فی الحدیث لو یعلمون ما فی العشاء و الفجر لاتوهما و لو حبوا هو أی یمشی علی یدیه و رکبتیه او استه . - مجمع البحار .
2- لهیا مقصورا : موضع بباب دمشق - منتهی الادب .
3- حرستا : موضع آخر بباب دمشق - منتهی الآمال .

قال عبد الرحمن بن الغاز: فقلنا له: و اللّه ما نری بین هاتین القریتین زیتونة قائمة، فقال عمرو بن مرة: انه ستصیب فیما بینهما حتی یجیء أهل تلک الرایة، فتنزل تحتها و تربط بها خیولها.

قال عبد الرحمن بن آدم: فحدثت بهذا الحدیث أبا الاغبش عبد الرحمن ابن سلمان السلمی فقال: انما یربطها أصحاب الرایة السوداء الثانیة التی تخرج علی الرایة الاولی منهم، فاذا نزلت تحت الزیتون خرج علیهم خارج فیهربهم.

قال ابن عساکر: و قرأت بخط أبی الحسین محمد بن عبد اللّه الجنید الرازی أیضا، أخبرنی أبو علی بن عبد اللّه بن حبیب الاهوازی، حدثنا ابراهیم بن ناصح السامری، حدثنا نعیم بن حماد(1)، حدثنا الولید بن مسلم، عن روح بن أبی العیزار، حدثنی عبد الرحمن بن آدم الاودی، سمعت عبد الرحمن بن الغاز ابن ربیعة الجرشی فذکر معناه.

قال ابن عساکر: و قرأت بخط أبی الحسین الرازی، حدثنی محمد بن أحمد بن غزوان، حدثنا أحمد بن المعلی، حدثنا عثمان بن اسماعیل الهذلی، حدثنا الولید بن مسلم بن عبد الرحمن بن آدم، قال سمعت عبد الرحمن بن الغاز ابن ربیعة الجرشی به.

و قال أبو الشیخ: حدثنا محمد بن العباس بن ایوب، حدثنا علی بن أحمد الرقی، حدثنا عمر بن راشد، حدثنا عبد اللّه بن محمد، عن أبیه، عن جده، عن أبی هریرة قال: بعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الی عمه العباس، والی علی بن أبی طالب، فأتیاه فی منزل أم سلمة، فقال فیما قال: فاذا غیّرت سنتی یخرج

ص:245


1- نعیم بن حماد : الخزاعی المصری ، احد الاعلام الحفاظ اشخص من مصر فی خلافة المعتصم فسئل عن القرآن ، فابی ان یجیب ، فحبس بسامراء الی ان مات فی السجن سنة 228 .

ناصر هم من ارض یقال لها خراسان برایات سود، فلا یلقاهم أحد الا هزموه، و غلبوا علی ما فی ایدیهم حتی تقرب رایاتهم بیت المقدس و اللّه اعلم(1).

حدیث مجعول در فضیلت بنی عباس بنقل حاکم در مستدرک

«و ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه المعروف بالحاکم النیسابوریّ در کتاب «مستدرک» گفته» :

حدثنا أبو اسحاق محمد بن هارون بن عیسی الهاشمی، حدثنا موسی بن عبد اللّه بن موسی الهاشمی، حدثنا یعقوب بن جعفر بن سلیمان، قال: سمعت أبی یقول: دخلت علی أبی جعفر المنصور فرأیت له جمة، فجعلت انظر الی حسنها، فقال: کان لابی محمد بن علی جمة، و حدثنی ان أباه علی بن عبد اللّه کانت له جمة، و حدثنی ان أباه عبد اللّه بن عباس کانت له جمة، و حدثنی أبی عباس ان النبی صلی اللّه علیه و سلم کانت له جمة، و کان لهاشم بن عبد مناف جمة، فقلت:

لابی: انی لاعجب من حسنها، فقال، ذلک نور الخلافة، قال: حدثنی أبی عن أبیه، عن جده، قال: ان اللّه إذا أراد أن یخلق خلقا للخلافة مسح یده علی ناصیته فلا تقع علیه عین الا أحبه. . .

رواة هذا الحدیث عن آخرهم کلهم هاشمیون معروفون بشرف الاصل(2) «و ابو علی یحیی بن عیسی بن جزلة الحکیم البغدادی در «مختار کتاب تاریخ بغداد» در ترجمه عبد اللّه بن عباس آورده» :

حکی أبو الحسن علی بن موسی، قال حدثنی أبی موسی بن جعفر، عن أبیه جعفر بن محمد، عن أبیه محمد بن علی، عن أبیه علی بن الحسین، عن أبیه الحسین، عن أبیه علی بن أبی طالب، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: هبط علیّ جبریل و علیه قباء أسود، و عمامة سوداء، فقلت: ما هذه الصورة فأنی لم أرک هبطت علی فیها قط،

ص:246


1- اللئالی المصنوعة ج 1 ص 437 ط دار المعرفة بیروت .
2- المستدرک للحاکم ج 2 ص 155

قال: هذه صورة الملوک من ولد العباس عمک، قلت: انهم علی حق؟ قال جبریل:

نعم، قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: اللّهمّ اغفر للعباس و ولده حیث کانوا و این کانوا، قال جبرئیل: لیأتین علی أمتک زمان یعز اللّه الاسلام بهذا السواد، قلت:

ریاستهم ممن؟ قال: من ولد العباس عمک، قال قلت: و اتباعهم؟ قال: من أهل خراسان، قلت: و أی شیء یملک ولد العباس؟ قال: یملکون الاصفر و الاحمر و الحجر و المدر و السریر و المنبر و الدنیا الی المحشر(1).

حدیث مجعول در مدح آل عباس که دیلمی در فردوس الاخبار

«و أبو شجاع شیرویه بن شهردار بن بشرویه بن فناخسرو الهمدانی الدیلمی در «فردوس الاخبار بمأثور الخطاب» المخرج علی کتاب «الشهاب» گفته» .

انس اتانی جبرئیل و علیه قباء اسود و عمامة سوداء، فقلت: یا جبرئیل ما هذه الصورة ما هبطت علیّ فی مثلها؟ فقال: یا محمد لیأتین علی امتک زمان یعز اللّه الاسلام بهذا السواد، فقال: یا جبرائیل ریاستهم ممن یکون؟ قال: من ولد العباس قلت: یا جبرئیل أتباعهم من یکون؟ قال: من أهل خراسان اصحاب المناطق من وراء جیحون(2).

«و ابو شکور محمد بن عبد السعید(3) بن شعیب الکشی در کتاب «تمهید فی بیان التوحید» گفته» :

القول الثامن فی تفویض الامر الی العباسیة.

ص:247


1- مختار مختصر تاریخ بغداد . نسخة مخطوط تاریخ کتابتها سلخ رجب سنة 752 فی مکتبة المؤلف بلکهنو
2- فردوس الاخبار ص 76 باب الالف .
3- فی کشف الظنون : التمهید لابی شکور محمد بن عبد السید بن شعیب الکشی السالمی الحنفی .

قال اهل السنة و الجماعة: بأن الخلافة لبنی العباس حق و أمرهم نافذ.

و قالت الروافض: بأن الخلافة لاولاد علی رضی اللّه عنه لا غیر، و لا یجوز لاحد أن یقبل الخلافة، و هم یلعنون بنی العباس، لاجل أنّهم قبلوا الخلافة، و لا یجوزون الصلوة بدون اللعن علی من خالف اولاد علی، و یقولون بأن اللعن علیهم واجب، و علی من تابع و والاهم.

و هذا غیر صحیح لان الامامة لا تخلو اما أن تکون توریثا أو تفویضا، فان کانت توریثا، فالعباس رضی اللّه عنه أولی بها، لانه کان عم النبی علیه السلام، و علی رضی اللّه عنه کان ابن عمه، و ابن العم لا یرث مع العم، و ان کان تفویضا فقد فوضت الامامة الی أبی بکر رضی اللّه عنه.

ثم الدلیل علی ان الامامة ما کانت موروثة، لان عباسا و علیا و عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهم کلهم بایعوا و اتفقوا و رضوا بأبی بکر رضی اللّه عنه دل علی أن الامامة کانت تفویضا.

ثم لما جاز تفویض الامامة فی الامة لابی بکر و عمر و عثمان و علی رضی اللّه عنهم، جاز التفویض من الامة أیضا لاولاد العباس، لانهم کانوا من قریش، و

قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: الائمة من قریش.

ثم اجماع الامة لما کان حجة و تفویضهم الامر الی الاهل کان صحیحا، فلا یقع الفرق بینهما إذا کان من الصحابة و بین ما إذا کان من غیر الصحابة، لان اجماع الامة معتبر بالایمان بدلیل قوله تعالی: وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی اَلنّاسِ وَ یَکُونَ اَلرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً(1) و لم یفصل بین الصحابة رضی اللّه عنهم و غیرهم، و الامة اسم عام یتناول الکل من الاول الی الآخر، و فی حق الایمان کلهم علی السواء.

ص:248


1- البقرة 143

و لما صح تفویض المتقدمین باجماعهم، فکذلک یصح تفویض المتأخرین باجماعهم،

لان النبی علیه السلام قال: لا تجتمع أمتی علی الضلالة.

و أما خلاف الذین خالفوا لغرضهم لا یعد خلافا، کما ان اجماع من لهم غرض فی ذلک لا یکون إجماعا، فثبت ان خلاف الروافض لا یوجب طعنا فی خلافة بنی العباس رضی اللّه عنه مع وجود أولاد علی رضی اللّه عنه، و لو کانت الخلافة لاولاد علی رضی اللّه عنه لکان یجوز و لا ینکر ذلک، بدلیل ما روی عن أبی حنیفة رحمة اللّه علیه انه سأله أبو جعفر الدوانقی عن الامامة من أولی بها؟ فقال أبو حنیفة رضی اللّه عنه: جعفر بن محمد الصادق.

ثم کان یصح امامة المفضول مع وجود الذی هو خیر منه، لان مبنی الامامة علی القهر و الغلبة خصوصا عند أبی حنیفة رحمة اللّه علیه، فاذا وجد ذلک من أهله فانه یصح امامته.

فلما صحت امامته صح التقلید و التولیة و القضاء و النیابة فی جمیع الاشغال و الاعمال، و یجوز اداء الجمعة و العیدی و الحج و الغزو معه، و جمیع احکامه نافذة فی جمیع معانیه، کما کان للخلفاء الراشدین، و لانه لما جاز اداء الجمعة و العیدین و الحج و الغزو و جمیع الاحکام نافذة مع الباغی، فلان یجوز مع العادل أولی، و قال بعض الفقهاء: بأن بعد علی و معاویة ما عرفنا العادل من الباغی و هذا غیر صحیح، لانه لو کان کذلک لکان یحکم بالبغی علی جمیع عساکر المسلمین إذا قاتل بعضهم بعضا، و کان یباح دماء أهل العسکر بسبب البغی، و هذا لا یجوز(1) .

«و باید دانست که علاوه بر آنکه کمال عظمت و جلالت و شرف و نبالت خلافت، که اساطین حضرات اهل سنت آن را برای بنی العباس، بکمال اهتمام و نهایت جد و کد ثابت می سازند، از کلام سیوطی در «انافه»

ص:249


1- التمهید فی بیان التوحید ص 112 من الباب الحادیعشر فی الخلافة .

ظاهر است، که او سؤال را از حال خلافت امر عجیب و غریب دانسته، و تصریح کرده که خلافت رکن عظیم است از ارکان اسلام، و اخبار کرده بآن شارع، و وارد شده بآن اخبار و آثار، و از کلام ابن خلدون هم که سابقا گذشته واضح است، که حقیقت خلافت نظر در مصالح امت برای دین و دنیای ایشان است، و خلیفه ولی امت و امین بر ایشان است، حسب افادۀ دیگر محققین ایشان اعظم منازل، و ارفع فضائل، و اجمل مراتب، و اجل مناقب، و اسنای مناصب، و ابهای مدارج، و اعلای معارج است، و جمیع مصالح دین و دنیا بآن متعلق و مربوط است.

فخر رازی در نهایة العقول نص بر خلافت را منکر شده

فخر الدین محمد بن عمر رازی در «نهایة العقول فی درایة الاصول» گفته» :

فی ابطال النص الجلی المتواتر علی علی رضی اللّه عنه طرق ثلثة: الطریقة الاولی لو نص الرسول علیه السلام علی امامة علی نصا جلیا لکان ذلک امّا أن یکون بمشهد من اهل التواتر أو لا یکون، فان لم یکن بمشهد من أهل التواتر فقد سقطت الحجة به، و ان کان بمشهد من اهل التواتر وجب اشتهاره فی الامة، و أن یکون العلم به کسائر المتواترات، و عدم اللازم یدل علی عدم الملزوم.

و انما قلنا انه لو کان بمحضر من أهل التواتر لوجب اشتهاره فی الامة، لان تنصیص الرسول علیه السلام علی امامة شخص معیّن أمر عظیم، و کل أمر عظیم یقع بمشهد أهل التواتر، فانه لا بد و ان یحصل العلم لسامعیه، فهذه دعاوی ثلثة متی صحت حصل المطلوب.

و انما قلنا ان نص الرسول علی امامة شخص معین أمر عظیم، لان أعظم الاشیاء عند الانسان الدین، و أعظم الناس الشارع، فاذا استناب الشارع انسانا

ص:250

علی دین امته و دنیاهم، فلا شک فی کون تلک المنزلة أعظم المنازل(1).

«از این عبارت ظاهر است که امامت و خلافت نهایت امر عظیم است، زیرا که امامت و خلافت عبارت است از نیابت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در دین امت و دنیای ایشان، و نیابت در دین و دنیای امت اعظم منازل است.

و نیز فخر رازی در «نهایة العقول» از طرف اهل حق بجواب دلیلی که بر نفی نص تقریر کرده گفته» :

ثم نقول: لا نزاع فی شیء من المقدمات الاّ فی قولکم: الامر العظیم الواقع بمشهد الخلق العظیم لا بد و أن یتواتر، فانا نقول: لیس الامر کذلک، فان انشقاق القمر و فتح مکة أنه کان بالصلح او بالقهر، و کون بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ هل هو من کل سورة أم لا، و کون الإقامة مثنی أو فرادی، مع مشاهدة الصحابة لذلک مدة حیاة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کل یوم خمس مرات، و کذلک أحکام الصلوة و الزکاة مع مشاهدتهم هذه الامور من النبی علیه السلام مدة حیاته، کل ذلک امور عظیمة وقعت بمشهد أکثر الائمة، ثم انه لم ینتشر شیء منها. (نهایة العقول ص 253) «و در مقام جواب از این کلام گفته» :

أمّا الانشقاق فقد منع الحلیمی(2) وقوعه بحمل «وَ اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ» علی أنه ینشق، و ان سلمنا وقوعه فلعل المشاهدین ما کانوا فی حد التواتر لانه آیة لیلیة، و أکثر الناس کانوا تحت السقوف فلذلک لم تنتشر، و أن فتح مکة کان صلحا أو

ص:251


1- نهایة العقول فی درایة الاصول ص 253 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو
2- الحلیمی : الحسین بن الحسن بن محمد بن حلیم الشافعی البخاری ، کان فقیها متکلما محدثا توفی ببخاری سنة 403

عنوة، فلیس ذلک من الامور الظاهرة لان کیفیة استخلاص البلاد مما لا یظهره الاکابر لکل العسکر، و أیضا فلا فائدة فی معرفة ذلک، بخلاف النص علی علی رضی اللّه عنه، فانه کان أمرا جلیا و جمیع مصالح الدین و الدنیا کان متعلقا به(1).

«از این عبارت ظاهر است که نص خلافت امری است بس عظیم، که جمیع مصالح دین و دنیا بآن متعلق است.

و نیز فخر الدین رازی در «نهایة العقول» در وجوه نفی نص بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته» :

الرابع عشر أنکر أکثر سادات أهل البیت هذا النص فان من المعلوم فرط حبهم لعلی رضی اللّه عنه، و من کان کذلک استحال منه انکار أعظم فضیلة لمحبوبه و معلوم أن زید بن علی رضی اللّه عنهما مع کمال فضله و دینه و جمیع أتباعه أنکروا ذلک(2).

«از این عبارت ظاهر است که نص خلافت اعظم فضیلت است، پس خلافت ارفع مدارج و اعلای مناقب باشد.

و نیز رازی در «نهایة العقول» بعد عبارت سابقه گفته» :

الخامس عشر روی ان السید الحمیری قال: ما لامیر المؤمنین فضیلة الاّ و لی فیها قصیدة، و النص الجلی لو صح لکان أعظم من کل ما له من الفضائل، و ما کان کذلک استحال من مادحه أن لا یذکره فی أکثر قصائده و أشعاره، لکن لیس لهذا النص فی أشعار السید الحمیری ذکر فدل علی کونه مصنوعا مختلقا(3) «از این عبارت واضح است که نص جلی اگر صحیح باشد عظیم تر

ص:252


1- نهایة العقول ص 255
2- نهایة العقول ص 258
3- نهایة العقول ص 258

از جمیع فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام می بود، پس معلوم شد که خلافت نبویه در کمال جلالت و عظمت است، که نص آن افضل است از جمیع فضائل جلیله، و کل مناقب عظیمه جناب امیر المؤمنین علیه السلام، که احصای نبذی از آن عسیر است.

پس اگر حضرات اهل سنت اکتفا بر محض اثبات خلافت برای منصور و هارون و مأمون می کردند، جمیع مناقب و محامد دینیّه برای ایشان ثابت می شد، چه جا که علاوه بر اثبات خلافتشان، تصریحا اثبات فضائل بارعه و مناقب ناصعه هم برای ایشان می کنند.

و نیز باید دانست که رضا بامام باطل، و نصب امام بغیر حق، در کمال شناعت و فظاعت، و قبح و سماجت است، تا آنکه صاحب «تمهید» بتأکید تصریح کرده بکفر کسی که راضی شود بامام باطل.

و نیز افاده کرده که نصب امام بغیر حق کفر است.

پس فاضل رشید که در «ایضاح» و غیر آن مکررا جار ببطلان خلافت بنی العباس می زند، و نهایت طعن و تشنیع بر حمایتشان می نماید، در حقیقت کمال علو مرتبۀ اسلام و ایمان و ایقان ائمه کبار خود، مثل شافعی و محمد بن الحسن، و ابو یوسف، و یحیی بن اکثم، و نووی، و دمبری و ابن شاکر، و ابن خلدون، و سیوطی، و دیاربکری، و امثال ایشان، که خلافت برای بنی العباس ثابت می سازند، بنهایت وضوح می رساند، و للّه الحمد علی ذلک حمدا جمیلا.

ابو شکور محمد بن عبد السعید بن شعیب الکشی السلمی الحنفی در «تمهید فی بیان التوحید» گفته» :

و لو لم یصح خلافة أبی بکر رضی اللّه عنه و لا یکون اماما حقا لکان لا یجوز

ص:253

السکوت به و الإغماض منه، لانه من رضی بامام باطل فانه یکفر(1).

«و نیز در تمهید گفته» :

و اما من قال: ان الامام لا یجوز الا من اولاد الحسن أو الحسین رضی اللّه عنهما، و کان یتعلم من اللّه تعالی او من جبرئیل علیه السلام، قلنا: هذا لا یصح لان الحسن و الحسین رضی اللّه عنهما قد فوضا الامامة لمعاویة و بایعا معه، و لو کان لا یجوز لغیرهما او لدون اولادهما، لکان ذلک خطاء او کفرا منهما، لان نصب الامام من غیر حق یکون کفرا(2).

«و از طرائف امور این است که فاضل رشید، با این همه اغراق و انهماک در طعن و تشنیع بر حمایت بنی العباس، خود هم حقیت خلافت پنج کس از بنی العباس، و صلاح ایشان از بعضی علمای اهل سنت نقل کرده و عدم ذکر این قول را سبب اتجاه طعن و تشنیع بر مخاطب خود گمان برده چنانچه در «ایضاح» بجواب حدیث اثنا عشر خلیفه گفته: و الحال که از ابطال خیال مخاطب با کمال فراغت حاصل شده، بذکر اقوال دیگر که علمای اهل سنت در معنی این احادیث گفته اند می پردازد، تا بر عقلای صاحب نظر اظهر شود، که آنچه جناب مخاطب قولی را من جمله اقوالی که علمای اهل سنت در معنی احادیث اثنا عشر خلیفه احتمالا ذکر کرده اند، بطرف علمای اهل سنت، که بوقت اطلاق فرقه اعنی عدم تقیید آن بکل و بعض، جمهور آن فرقه مستفاد می شود کما مر غیر مرة فیما سبق نسبت کرده، حیث قال فیما مر: «و نیز از دلائل باهره ولای حضرات

ص:254


1- التمهید فی بیان التوحید ص 170 القول الثانی فی خلافة أبی بکر من الباب الحادی عشر من أبواب الکتاب .
2- التمهید فی بیان التوحید ص 168 القول الاول فی الخلافة و الامارة .

علمای اهل سنت باید شنید» الخ دور از شأن عقلای دقیق نظر و اذکیای انصاف پرور است.

اهل سنت حدیث اثنا عشر خلیفه را بر بنی امیه و بنی عباس حمل کرده اند

فضل بن روزبهان شیرازی قدس سره در کتاب «ابطال الباطل» بجواب حدیث ثامن و عشرین از احادیثی که علامه حلی آن را در کتاب خود دال بر امامت بلا فصل حضرت امیر المؤمنین دانسته ذکر کرده، و آن حدیث خاتمه احادیث مذکوره، و همین حدیث اثنا عشر خلیفه است، بعد ذکر قولی که جناب مخاطب نقل آن نموده اند می فرماید» :

و قال بعضهم: ان عدد صلحاء الخلفاء من قریش اثنا عشر و هم الخلفاء الراشدون، و هم خمسة، و عبد اللّه بن زبیر، و عمر بن عبد العزیز، و خمسة أخر من خلفاء بنی العباس، فیکون هذا اشاره الی الصلحاء من الخلفاء القرشیة، و اما حمله علی الائمة الاثنی عشر، فان ارید بالخلافة وراثة العلم و المعرفة و ایضاح الحجة و القیام باتمام منصب النبوة فلا مانع من الصحة، و یجوز هذا الحمل بل یحسن، و ان ارید به الزعامة الکبری و الایالة العظمی فهذا الامر لا یصح، لان من اثنی عشر اثنین کانا صاحبی الزعامة الکبری و هما علی و الحسن، و الباقون لم یتصدوا للزعامة الکبری انتهی(1).

«از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که بعض علمای اهل سنت پنج کس را از بنی العباس از صلحاء خلفاء بر حق، و ائمه بالصدق، و مقارن خلفاء راشدین، و ائمه مهدیین می دانند، و مرتبۀ عظیمه خلافت و امامت و زعامت کبری را، که خود ابن روزبهان باثبات آن برای ائمه اثنا عشر، سوای جناب امیر المؤمنین و امام حسن علیهما السلام، راضی نشده، ثابت می سازند، و فاضل رشید بذکر این قول شنیع و جسارت فظیع سر

ص:255


1- ایضاح لطافة المقال ص 322 .

طعن و تشنیع دارد، که چرا مخاطب او ذکر این قول نکرده، و اقتصار، بر خلافت آن نموده.

و ظاهر است که در مراد این بعض از پنج کس منصور، و هارون، و مأمون بالضرور داخلند، که اکابر و اساطین ائمه سنیه این سه کس را بنسبت دیگر بنی العباس زیاده تر مدح می نمایند.

و نیز تبشیر بخلافت منصور بالخصوص بر زبان جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم برتافته اند، پس ممکن نیست که از صلحاء خلفاء بنی العباس منصور و مثل او خارج شوند و غیر ایشان داخل.

اما آنچه فاضل رشید گفته:

پس مقام حیرت است که مأمون و دیگر قاتلین اهل بیت از شیعه باشند(1) پس مقام حیرت است که مأمون و دیگر قاتلین اهل بیت نزد سنیه خلفاء بر حق و ائمه بالصدق باشند، و ائمه سنیه ایشان را بامیر المؤمنین مخاطب سازنده، و اطاعت و انقیاد ایشان را عین فخر و سعادت دارین پندارند، و مخالفت ایشان را خلاف دین و ایمان انکارند، و فاضل رشید اظهار حیرت بر این امور محیرۀ عقول نکند، بلکه غفول و ذهول از آن اختیار نماید، و بر محض نسبت صاحب «مجالس» تشیع بایشان حیرت آغاز نهد، و تشنیع عظیم بر پا کند، و نداند که بمحض نسبت تشیع عام بکسی نجات و حقیت او لازم نمی آید، و خود صاحب «مجالس» در این کتاب کما سبق ضلال و کفر و عناد و مخالفت و عداوت متغلبین بنی عباس باهل بیت علیهم السلام مکررا و مؤکدا بیان فرموده.

و نیز صاحب «مجالس» در کتاب «مصائب النواصب» که فاضل رشید

ص:256


1- ایضاح لطافة المقال ص 28

اظهار تفحص آن هم در همین کتاب «ایضاح» و غیر آن می نماید، ضلال و هلاک بنی عباس بایضاح تمام بیان فرموده، چنانچه در اوائل آن گفته» :

المقدمة الخامسة فی بیان القدح الاجمالی علی احادیثهم.

احادیث صحاح غالبا اسم بی مسمی هستند

لا یخفی ان اکثر الاحادیث المذکورة فی کتبهم الموسومة بالصحاح من قبیل تسمیة الشیء باسم ضده، و انما هی من موضوعات عهد بنی أمیّة و بنی العباس، الذین هم من اضل الناس.

بیان ذلک ان بنی أمیّة قد منعوا الناس فی ایام خلافتهم من نقل ما لا یوافق غرضهم من الاحادیث النبویة و السیرة المرضیة، و امروا بوضع الاحادیث فی مناقبهم، و علی وفق مطالبهم، سیما ابو هریرة، و عمرو بن العاص، اللذان کان لهما بدسومة طعام معاویة زیادة الاختصاص، فالذین نشأوا فی دار النبی المختار و اخذوا معالم الاسلام منه او من صحابته الاخیار قتلوا و طردوا، او شردوا، او اتقوا تقیة الابرار، و اما البلاد البعیدة التی فتحت فی زمانهم او قریبا من أوانهم فقد حرم اهلها بالکلیة عن تحقیق سنة خیر البریة، و کان یقتدون فی اعمالهم بتعلیم عمالهم، کمروان، و زیاد، و امثالهم، ممن اشتهر قبائح افعالهم و مساوی أقوالهم.

الی ان قال: و اما بنو العباس فلانه قد اجتمع فی عهد المنصور علی مولانا جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام اربعة آلاف راو، یأخذون عنه المعارف الالهیة، و یروون عنه الاحادیث النبویة، منهم ابو حنیفة الکوفی، و مالک بن انس، فلما رأی المنصور اجتماع الناس علیه، خاف میل الناس إلیه، و اخذ الملک من بین یدیه، فاحتال لذلک بأن طلب ابا حنیفة و مالک، فادرکهما بأنواع العطف و الاحسان و الماع الفضل و الامتنان، و امرهما باعتزالهما صادقا، و احداث ما یکون بخلاف مذهبه ناطقا، اهانة لشأنه العظیم، و صیانة للملک العقیم، و قرر

ص:257

لهما و لمن تابعهما و قرأ علیهما ادارات، و بنی لهم مدارس و عمارات، و وقف علیهم قطائع و عقارات، و ابناء الدنیا عبید لجیفتها، بعید عن تذکر العقبی و خیفتها تابعون لاوامر الحکام و سلوکهم، و الناس علی دین ملوکهم، فاعتزل ابو حنیفة لشدة حبه فی تلک الجیفة، و التذاذه بطعام الخلیفة، و احدث فی فتواه لیطیب قلب الخلیفة الجابر العباسی، و حفظا لنظام خلافته الفاسدة، بأن کل فاسق جائر قابل للامامة، و لا یشترط العدالة کما رآها السلف من الصحابة، فضلا عن العصمة کما اشترطها علماء اهل البیت علیهم السلام و شیعتهم، و کذا افتی لهؤلاء الجائرین بأن تقدیم المفضول جائز، و ان البیعة و اختیار بعض الناس کاف فی ثبوت الامامة، و لا یختص بالائمة الاثنی عشر، الی غیر ذلک مما اشتهر من مذاهبه السخیفة، التی استهزأ بها ارباب الاذهان اللطیفة، فانه بنی اساسه علی ما سنه الشیطان، و زینه له الاحسان من القیاس و الرای و الاستحسان، لیتسع له الامور فی جواب کل سؤال، من غیر تکلیف الاستنباط من الکتاب و السنة و الاستدلال لئلا یفتضح لدی الامثال عند إرادة الاستنباط و الاستدلال بظهور قصوره عن تلک الدرجة المتعالیة، و یتأتی له ما امر به من المقابلة الطاهرة من سلالة العترة الطاهرة.

و هکذا الحال فی مالک، و من بعده من الشافعی، و الحنبلی، فی خوض المهالک.

فاستقرت مذاهب الجمهور فی الفروع علی هذه المذاهب الاربعة الحادثة ایام المنصور و من تلاه من اهل الجمهور و الزور، و بقیت الشیعة الامامیة علی ما کان علیه الرسول، و عترته العلیة، و صحابته المرضیة، قبل احداث تلک المذاهب التی عمت بها البلیة لعامة البریة.

و هؤلاء کانوا فی ذلک مقتدین بالخلفاء الثلثة سیما عمر، فانه کان اشد اهتماما فی اندراس سنن النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم، و احداث سنن من عند نفسه.

ص:258

قال بعض العلماء: ان سبب اندراس سنن نبیهم التی غیرها عمر، و ظهور سنن عمر تعصب کثیر منهم علی اهل بیت نبیهم، و کون کثیر من البلاد فتح فی خلافة عمر، و تلقی اصحاب تلک البلاد سنن عمر فی خلافته من نوابه رغبة و رهبة کما تلقوا شهادة ان لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه، فنشأ علیها الصغیر و مات علیها الکبیر، و لم یعتقد اصحاب البلاد التی فتحت ان عمر یقدم علی تغییر شیء من سنن نبیهم، و لا ان احدا من المسلمین یوافقه علی ذلک، فأضل عمر نوابه التابعین له، و اضل نوابه من تبعهم، فما اقرب و صفهم یوم القیامة مما تضمنه کتابهم: إِذْ تَبَرَّأَ اَلَّذِینَ اُتُّبِعُوا مِنَ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوا وَ رَأَوُا اَلْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اَلْأَسْبابُ* وَ قالَ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَما تَبَرَّؤُا مِنّا کَذلِکَ یُرِیهِمُ اَللّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ اَلنّارِ(1)

منع کتاب پیغمبر صلی الله علیه و سلم از اصول بیدادگریها است

ثم أی تغییر و خلاف اعظم من منع عمر الکتاب الذی أراد النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم ان یکتبه، و حث علیه، و کان مراده صلی اللّه علیه و آله و سلم ان یکتب وصیة لاهل بیته، خصوصا امیر المؤمنین، و الذین اهتضموا من بعده و منعوا عن حقوقهم، و شردوا عن اوطانهم، حتی قتل الحسین علیه السلام و اولاده و اصحابه، و شهر حریم الرسول بین البر و الفاجر.

و جری هذا الظلم و الاهتضام الی آخر الزمان، و اصل جمیع هذه المفاسد الممتدة الرواق، و الفتن المشیدة النطاق المنتشرة فی الآفاق القائمة باهلها علی ساق تلک البیعة التی عقدها عمر بن الخطاب لابی بکر الخیاط الحطاب، و ذلک الحائل الذی حال بین المسلمین و بین ان یکتب النبی صلی اللّه علیه و سلم للمسلمین ذلک الکتاب المستطاب و لهذا ادعت الحکمة الالهیة الی ظهور المهدی من اهل بیته

ص:259


1- البقرة 166 - 167 .

برفع الظلم و العدوان الخ(1).

«بالجمله کفر و ضلال متغلبین بنی عباس ناحق شناس، نزد اهل حق از قطعیات و اجماعیات است، و خود صاحب «مجالس» جابجا بآن مصرح است، و غرض صاحب «مجالس» از ذکر بنی عباس در «مجالس» و نسبت تشیع عام بایشان، اثبات حقیت خلافت بی فاصله جناب امیر المؤمنین علیه السلام، و نفی خلافه ثلاثه، بر زبان کسانی است که اساطین سنیه ایشان را خلفاء بر حق می دانستند، و حلقه اطاعت و امتثال شان در گوش می انداختند، و بامیر المؤمنین ایشان را ملقب می ساختند، پس نسبت تشیع بایشان، مثل اثبات خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بقول اول و ثانی و احزاب ایشان، و مثل احتجاج و استناد بر عقائد حقه و مسائل صحیحه، باقوال ائمه و اساطین سنیه است، و ظاهر است که مقبولیت اول و ثانی، و دیگر مقتدایان سنیه نزد اهل حق بسبب این احتجاج و استناد، نزد هیچ عاقلی لازم نمی آید، گو فاضل رشید بمدح الزامی هم در باب تفتازانی و جاحظ دست اندازد، و کمال حسن فهم و نهایت مهارت خود، در مناظره و تمییز تحقیق از الزام ظاهر سازد.

و نیز اثبات تشیع عباسیه و دیگر سلاطین، که در «مجالس» ایشان را ذکر کرده، مبطل مجازفت و اغراق ائمه سنیه، در نفی اعتقاد بطلان خلافت ثلاثه از سلاطین سابقین است.

مگر نمی بینی که میرزا مخدوم شریفی در «نواقص» گفته» :

لو کان الامر کما ابتدعه الرافضة الغالیة لم لم یصرح به علی رضی اللّه عنه فی زمان خلافته؟ و قد مر مثل ذلک فلا نطول، و لم لم تناد به فاطمة رضی اللّه

ص:260


1- مصائب النواصب أوائل الکتاب .

عنها؟ و أی تقیة تتصور فی شأنها و هی ممن کانت تخاف؟ و لمن کان علیها سبیل؟ و خصوصا قد بشرها النبی صلی اللّه علیه و سلم بأنک ستلحقین بی، و هی کانت تعلم قرب الموت بخبر ابیها الصادق علیه السلام، و یزول الخوف عن کل ذی جبن بعد تحقق الموت، فضلا عن مثلها التی لم یکن قلبها ضعیفا، و مثل ذلک نقول فی کل ائمة اهل البیت، و لا سیما فی زمان بنی العباس، و هم کانوا من بنی هاشم لا من بنی تیم و بنی عدی، حتی یتعصبوا للشیخین علی الباطل، بل لم ینص الخلفاء العباسیون علی بطلان خلافة الثلثة؟ و کان فیه تقویة لبنی هاشم و ان الخلافة حقهم، و ملخص الکلام ان البدعة و الرفض فی تلک الازمنة کانت ضعیفة، لقوة الاسلام و قرب الوحی، و کثرة العلماء و العارفین المخلصین الذابین عن حریم الدین، و لذلک لم یوجد سلطان رافضی الی قرب زماننا هذا، مع کثرة الدواعی الشیطانیة الشهوانیة علی ذلک، و لما بعد الوحی و قل العلم، و غلب حب الدنیا علی اهلها، قد صار الامر کما تری، نعوذ باللّه من شروره العاجلة و الاجلة، و ما یقال من رفض آل بویه فلیس کما یقال، بل کان رفضهم الحکم بأن الخلافة کانت حق علی لا ابی بکر، و لکن لم یکونوا ینالون من الصحابة بل یرضون عنهم الخ-النواقض-الدلیل التاسع من ادلة خلافة الثلثة.

«از این عبارت ظاهر است که صاحب «نواقض» اعتقاد بطلان خلافت ثلاثه را از بنی عباس بصراحت تمام نفی می نماید، و ایشان را از بدعت و رفض بر می گرداند، و افاده می نماید که در زمانشان قوت اسلام و قرب وحی، و کثرت عالمین عارفین مخلصین ذابین از حریم دین محقق بود که بسبب آن بدعت و رفض ضعیف بود.

و نیز تصریح می نماید که تا قرب زمان او سلطان رافضی یافت نشد، بلکه بسبب کمال اختلال دماغ، رفض آل بویه را هم نفی می نماید، و زبان

ص:261

را بچنین بهتان و هذیان سراسر بطلان، که کتب تواریخ برای تکذیب آن وافی و کافی(1) است می آلاید.

پس صاحب «مجالس» برای ابطال چنین کذب صریح، و اغراق فضیح تشیع بنی عباس و دیگر سلاطین را، و لو کان عاما ثابت کرده، کمال انهماک اکابر حضرات سنیّه در کذب و مباهته و مجادله و مکابره واضح ساخته.

اما آنچه فرموده: و جاحظ معتزلی بیچاره با وجود مجاهر بودن او بحب أمیر المؤمنین بتألیف رساله غرّا(2).

پس عجب است که فاضل رشید بر جاحظ معتزلی این همه رأفت و شفقت و لطف دادند، و از شدت عداوت و ناصبیت او خبری بر نمی دارند، و از خرافات و هفوات او را در توجیه مطاعن بنفس رسول قطع نظر می سازند و نمی دانند که بناصبی او جناب شاهصاحب تصریح کرده اند، پس این همه تشنیعات و استهزاءات فاضل رشید، متوجه بساحت علیای جناب شاهصاحب خواهد شد.

رساله غراء جاحظ اساس مذهب حامیانش را ویران می کند

و تألیف رسالۀ غرّا جاحظ را وقتی مفید می افتاد، که بر خلاف آن مرتکب تعصبات فاحشه، در توجیه مطاعن بجناب امیر المؤمنین علیه

ص:262


1- خود شاهصاحب در اواخر باب اول تصریح فرموده اند به آنکه خاندان آل بویه از غلات اثنا عشریه بودند ، چنانچه در ذکر آل بویه گفته : و این خاندان همه از غلات اثنا عشریه بودند ، و به همین سبب در این بلاد که مذکور شد اثنا عشریه فراهم آمدند و آذربیجان و خراسان و جرجان و مازندران و جیلان و جبال دیلم که آخرها در قلمرو دیالمه آمده بود موجب غلبه این مذهب شد ، و علماء این مذهب بسیار شدند ، و تصانیف و تألیف کثیره پرداختند . تحفه ص 21 .
2- ایضاح لطافة المقال ص 28 .

السلام نمی گردید.

و عجب آنست که فاضل رشید بار بار بکمال افتخار، احتجاج و استدلال برساله جاحظ که در مناقب جناب أمیر المؤمنین علیه السلام نوشته می نماید و نمی داند که این رساله بنیان مذهب حضرات أهل سنت را از بیخ می کند زیرا که از آن افضلیت جناب أمیر المؤمنین علیه السلام، و حضرات أهل بیت علیهم السلام کمال ظهور و وضوح پیداست، حال آنکه أئمه سنیه، أفضلیت جناب أمیر علیه السلام را معاذ اللّه عین بدعت و ضلال می دانند و آن را مخالف آیات و روایات بسیار می پندارند، و بر معتقدین آن نهایت طعن و تشنیع می زنند، چنانچه از صدر «تحفه» و دیگر مقامات آن و غیر آن توان دریافت، پس غالب است که بعد ظهور حقیقت حال، این همه استبشار و افتخار فاضل رشید برسالۀ جاحظ، مبدل بکمال انزعاج و انضجار خواهد شد، و هر چند جواب تشبّث رشید برسالۀ جاحظ برای دفع ناصبیت، بوجوه عدیده قاطعه و ادلۀ متینه ساطعه گذشته، لکن در این جا جواب آن بوجهی جدید، که موجب مزید احتراق و انزعاج و اختلاج حضرات باشد می نویسم.

پس باید دانست که شمس الائمه محمد بن عبد الستار الکردری العمادی که از اکابر أئمه حنفیین، و أجله اساطین دین ایشان است، و علامه عبد القادر بن محمد بن محمد بن نصر اللّه بن سالم محیی الدین أبو محمد بن أبی الوفا القرشی، که مناقب و محامد او از «حسن المحاضره»(1)

ترجمه کردری از اعاظم علمای حنفیه است

سیوطی و کتائب «اعلام الاخیار» محمود بن سلیمان کفوی ظاهر است در کتاب «الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة» بترجمۀ او گفته» :

ص:263


1- حسن المحاضرة ج 1 ص 268 .

محمد بن عبد الستار بن محمد العمادی الکردری نسبة الی الجد المنتسب إلیه البرایقینی، من أهل برایقین، قصبة من قصبات کردر، من أعمال جرجانیة خوارزم، المنعوت شمس الدین کنیته أبو الوجد، کان استاذ الائمة علی الاطلاق و الموفود إلیه من الآفاق.

قرأ بخوارزم علی الشیخ برهان الدین ناصر بن أبی المکارم عبد السید بن علی المظهری صاحب «المغرب» .

ثم رحل الی ما وراء النهر، و تفقه بسمرقند علی شیخ الاسلام برهان الدین أبی الحسن علی بن أبی بکر بن عبد الجلیل المرغینانی صاحب «الهدایة» و الشیخ مجد الدین المهاری السمرقندی المعروف بامام زاده، و سمع الحدیث منهم.

و تفقه ببخاری علی العلامة بدر الدین عمر بن عبد الکریم، و الشیخ شرف الدین أبی محمد عمر بن محمد بن عمر العقیلی، و القاضی عماد الدین أبی العلاء عمر ابن أبی بکر بن محمد الزرنجری، و الزاهد زین الدین أبی القاسم أحمد بن محمد العتابی، و الشیخ نور الدین أبی محمد أحمد بن محمود الصابونی البخاریین، و الامام فخر الدین أبی المحاسن الحسن بن منصور قاضی خان، و الشیخ قطب الدین أبی الفتح محمد بن محمد بن عثمان السرخسی، و الشیخ عماد الدین أبی المحامد محمود بن أحمد بن احمد بن الحسن الفارنامی و الشیخ شمس الدین أبی الفضل اسماعیل بن محمد بن سلیمان السلفی، و غیرهم و سمع التفسیر و الحدیث منهم.

و برع فی معرفة المذاهب، و احیاء علم اصول الفقه، بعد اندراسه من زمان القاضی أبی زید الدبوسی، و شمس الائمة السرخسی.

تفقه علیه خلق کثیر منهم العلامة بدر الدین محمد بن محمود بن عبد الکریم الکردی عرف بخواهرزاده و هو ابن اخته، و شیخ الشیوخ سیف الدین ابی

ص:264

المعالی سعید بن المظهر بن سعید الباخرزی، و الشیخ سراج الدین محمد بن احمد القرنی، و الشیخ سراج الدین محمد بن أحمد بن الزاهدی، و الشیخ حمید الدین علی بن محمد بن محمد بن علی الراشی الضریر، و الامام حافظ الدین أبو الفضل محمد بن محمد بن نصر.

مات ببخاری یوم الجمعة تاسع محرم سنة اثنتین و اربعین و ستمائه، و دفن بسبذمون عند قبر الاستاذ أبی محمد عبد اللّه بن محمد بن یعقوب السبذمونی، علی نصف فرسخ من البلد، و کان مولده ببرایقین فی ثامن عشر ذی القعدة سنة تسع و خمسین و خمسمائة(1) «و محمود بن سلیمان کفوی در «کتائب اعلام الاخیار» گفته» :

الشیخ الامام الموفود إلیه من الآفاق، مرضی الشمائل، جامع مکارم الاخلاق، بدر الامة، شمس الائمة، محمد بن عبد الستار بن محمد العمادی الکردری البرایقینی، بفتح الباء ثانی الحروف، و الراء المهملة و الالف و الیاء آخر الحروف ثم بکسر القاف و الیاء و النون، قصبة من قصبات کردر کجعفر، ناحیة من أعمال جرجانیة خوارزم.

و فی القاموس: و کردر کجعفر ناحیة بالعجم، و المضبوط فی نسختی من القاموس تراتقین بالتاء ثالث الحروف ثم بالراء و الالف و التاء أیضا، هی قریة ببلاد العجم و هی قصبة کردر.

ولد فیها سنة تسع و تسعین و خمسمائة، و نشأ بخوارزم، و قرأ الادب علی الشیخ برهان الدین ناصر بن أبی المکارم صاحب «المغرب» تلمیذ العلاّمة الزمخشری.

ص:265


1- الجواهر المضیئة ص 232 باب من اسمه محمد من حرف المیم .

ثم طلب العلم و اجلولی(1)، و اجتهد فی تحصیل العز و العلی، فصرف عنان عنه الی مجالس الفضلاء، و أخذ عن کبار الفقهاء و أعلام العلماء، حتی قرن اللّه مساعیه بالنجاح، و جعل صیته الطیار موفور الجناح، أخذ عن جمع کثیر لا یحیط بها الحد، و لا یضبطها العد.

کان قد وصل الی خدمة الرجال من أصحاب الکتیبة التاسعة، و العاشرة، و الحادیة عشر، و أخذ عنهم، و سمع التفسیر و الحدیث، و برع فی معرفة المذاهب، و کان استاذ الائمة علی الاطلاق، و کانت الطلبة ترحل إلیه من الآفاق، رحل فی اول مرة فی حال صغره الی سمرقند، و قرأ من الفروع علی الشیخ الامام رکن الاسلام المفتی امام زاده صاحب کتاب «الشریعة» ، و سمع الحدیث منه، ثم قدم بخارا، و أخذ عن القاضی عماد الدین عمر بن أبی بکر الزرنجری.

الی أن قال: مات ببخاری یوم الجمعة تاسع المحرم سنة اثنتین و أربعین و ستمائة(2).

«در کتاب «رد مطاعن أبی حنیفة» از کتاب «منخول» غزالی گفته» :

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ و الصلوة علی سید المرسلین محمد و آله العالمین العاملین.

و بعد فانی ما کنت اسمع شفعویا یذم امام الائمة و سراج الامة أبا حنیفة رضی اللّه عنه، و یطعن فیه، و یسییء القول به، و یلعنه، بل أراهم یتقربون الی أتباعه و یتوددون الی أشیاعه الا المعتزلة منهم، فانهم کانوا یبغضون لبدعتهم، و یعادون لعداوتهم، حتی دخلت حلب طهرها اللّه سبحانه عن البدع، فسمعت

ص:266


1- اجلولی الرجل : خرج من بلد الی بلد
2- کتائب اعلام الاخبار ص 163 من الکتیبة الثانیة عشر

بعد مدة ان علام المدرسین من الشفعویة لعن أبا حنیفة رحمه اللّه، فأنکرت علی الناقل و کذبته.

ثم توالی علی سمعی من سکان مدارس الشفعویة من المتفقّهة منهم، أنهم یسیئون القول فی الحنفیین و یبغضونهم، و فی أیدیهم کتاب مکتوب فیه مناظرة الشافعی رحمه اللّه تعالی مع محمد بن الحسن الشیبانی، یذکر فیه ان الشافعی رحمه اللّه ناظره فنظره عند هارون الرشید و کفّره، و هم یعتقدون صحة ذلک و یدرسونه، فقلت، سبحان اللّه الشافعی کان تلمیذ محمد بن الحسن و استفاد منه علم أبی حنیفة رحمه اللّه، و أثنی علیه، فکیف یتجرأ أن یناظره و ینظره، و یحاجه و یحجه فضلا عن أن ینظره و یکفّره، مع علمه قبح ذلک فی الشریعة المطهرة، فطلبت ذلک المکتوب فأخفوه، و الان وقعت فی یدی جزازة مکتوب فیها أن أبا محمد الغزالی الطوسی أحد رؤساء الشفعویة ذکر فی آخر کتابه الموسوم «بالمنخول فی الاصول» بابا قدم فیه مذهب الشافعی علی سائر المذاهب، و فضله علی سائر أصحاب المناصب، مثل أبی حنیفة، و أحمد، و مالک، رحمهم اللّه، و سلک لتصحیح دعواه ثلاث مسالک، و طعن فیه، و خص أبا حنیفة رحمه اللّه بالتشنیع العظیم، و التقبیح العمیم، و وصفه بما یشیر الی انه کان ملحدا لا مؤمنا، نحو قوله:

فأمّا أبو حنیفة فقد قلّب الشریعة ظهرا لبطن، و شوّش مسلکها، و خرم نظامها، و سنذکر تمامه فی موضعه من هذا الکتاب انشاء اللّه تعالی.

فقلت لنفسی: لا اتیقن هذا ما لم أطلع علی الموسوم «بالمنخول» فتوسلت بطریقة الی تحصیله، فوجدته بعد جهد جهید فی زمان مدید، فوجدته کما نسخ فی هذه الجزازة، فأورد فی قلبی وجدا و حزازة، فبان لی أن تقربهم فی بلاد العجم الی اصحاب الامام المعظم کان تقیة، لما یرون من تقدمهم و قربهم،

ص:267

و تعصبا لامرائهم، و أن تبغضهم بهم فی هذه و ازرائهم علیهم لقربهم من السلطان و میله إلیهم، و لاح لی بدلالة واضحة و أمارة لائحة، أن القوم یعرفون أن أبا حنیفة رحمه اللّه هو الامام المقدم، و الحبر المعظّم، و العالم التقی، و الزاهد النقی لکن یظهرون خلاف ما یضمرون، طلبا للرئاسة الکلیة، و الشهوات النفسانیة و الحظوظ الدنیویة، و مصداق هذه الدعوی و برهانها أن خیارهم یأخذون الشفعة بالجوار، و أنه غصب و عدوان عندهم، و یتطهرون بماء الحمام و یغتسلون به، و هو نجس عندهم، و الصلاة بتلک الطهارة باطلة عندهم، بناء علی أن رماد النجاسة المحرقة نجس عندهم.

و قد خلط بالکابس فی الحمام و ببلیطه، و أن النجاسة تحترق فی الاتون و أن أجزاء رمادها تقع فی مجری الحوض، فیجری علیها الماء فیتنجس، و یتعاملون فی السوق بالاخذ و العطاء بدون قولهم: بعت و اشتریت فی المطعوم و المشروب و الملبوس و أنه باطل عندهم، و المقبوض بناء علی ذلک کالمقبوض بالغصب.

و کذا یبیعون و یشترون علی أیدی صبیانهم، و تصرفاتهم عندهم باطلة، و یزارعون و المزارعة عندهم فاسدة، و یتزوجون بتزویج أولیاء فساق و تزویجهم فی مذهبهم باطل.

و کذلک أنکحتهم بحضرة الفسّاق فاسدة، فیظهر بهذا أن أنکحتهم فی الاکثر باطلة، و وطئهم بناء علی تلک الانکحة زناء، و أولادهم أولاد زناء، و ما یأکلون و یشربون و یلبسون حرام.

و کذا ما یجمعون بتلک الطرق، فان قالوا أخذنا فی هذه المسائل بمذهب أبی حنیفة رحمه اللّه و أنه حق، فما بالهم یطعنون علیه و یلعنون؟ و ان قالوا مذهبه

ص:268

باطل و مذهبنا حق فما بالهم یلابسون المحظورات؟ و یفارقون المنهیّات، و یبارزون بالمعاصی لمالک الاوامر و النواهی و هم یعلمون ذلک، و لا یتناهون عنه و لا یرجعون، بل یتعاونون علی ذلک و یتظافرون، و علی ذلک یموتون و لا یتوبون عن ذلک و لا یتذکرون.

و مما یؤید هذا و یوضحه انک تری أعلمهم و أزهدهم إذا تمکن من أمیر أو وزیر یعتقد أنه ظالم غاشم یجری معه فی هواه، و یوافقه فیما یهواه، فیمدحه فی وجهه بما لیس فیه حتی یصمّه و یعمیه، و مذهبه أنه لا ولایة لهذا الامیر و الوزیر علی أولاده الصغار تزویجا، و علی أموالهم بیعا و شراء، و علی تزویج بنته البکر البالغة، فضلا عن أن یثبت له ولایة علی العموم و أموال الایتام و الاوقاف و أموال بیت المال، و أن تولیته لا تصح، و أن الانکحة بحضرة أمثاله لا تنعقد، و مع ذلک یتقلد منه القضاء، و النظر فی الاوقاف و أموال الیتامی، مع اعتقاده أن تولیته باطلة، و تقلّده فاسد، و هو فی مدحه ایّاه و اعانته ظالم آثم.

ثم ربما تعدی من ذلک الی الوزارة، و جمع المال بالطرق المحرمة، و یظهر له انه ناصح امین، و شفیق مسکین، و هو فی الحقیقة خائن مبین، فیتلهی بالرجل حتی یصل الی اغراض فاسدة من التقدم علی بالعوام و جمع الحطام و تخریب المدارس و الرباطات معنی، بتولیته من لا یصلح لها إذا علم انه یدخل معه فی هواه، و یوافقه فیما یهواه، و ترک الصالح للتدریس و الفتیا، و عدم تمکینه من ذلک خوفا من ان یأمر بالمعروف و ینهی عن المنکر، و ینکر علیه افعاله، و لا یحسن احواله.

فلینظر العاقل المنصف ان من هذه صفاته هل یصلح ان یعتمد علیه فی امور الدین و الدنیا، و یؤتمن علیه فی المصالح، و یفوض إلیه تدبیر المملکة، فمن هذه صنعته لا یبعد منه أن یعتقد حقیة مذهب الامام أبی حنیفة رحمه اللّه، ثم یظهر

ص:269

خلافه لیحصل له الریاسة الکلیة(1).

«از ملاحظه این عبارت ظاهر است که شمس الائمه کردری در حلب مرة بعد اولی و کرة بعد اخری، استماع نمود که حضرات متفقهین شافعیه، که سکان مدارس می باشند، حنفیین را بد می گویند، و ایشان را دشمن می دارند، و نیز در دست خود کتابی دارند، که در آن مناظره شافعی با محمد بن الحسن مکتوب است، و در آن مذکور است که شافعی مناظره کرد با محمد بن الحسن، پس غالب آمد شافعی بر محمد ابن الحسن، و تکفیر کرد شافعی محمد بن الحسن را، و حضرات متفقهین شافعیه اعتقاد صحت این کتاب دارند، و آن را درس می دهند.

و نیز شمس الائمه مطلع گردید بر جزئی که در آن نوشته بود که ابو محمد غزالی طوسی، که یکی از رؤساء شافعیه است، یعنی حجة الاسلام سنیان صاحب «احیاء العلوم» ذکر کرده در آخر کتاب خود که موسوم است «بمنخول فی الاصول» بابی را که تقدیم کرده در آن مذهب شافعی را بر سائر مذاهب، و تفضیل داده شافعی را بر سائر اصحاب مناصب، مثل أبی حنیفه، و مالک، و احمد، و سلوک کرده برای تصحیح دعوای خود سه مسلک، و طعن کرده در این کتاب، و خاص نموده أبی حنیفه را بتشنیع عظیم و تقبیح عمیم، و وصف کرده ابو حنیفه را بآنچه اشاره می کند بآنکه ابو حنیفه ملحد بود نه مؤمن، مثل قول او: لکن ابو حنیفه پس بدرستی که او قلب کرده شریعت را ظهر آن را بسوی بطن آن، و مشوش ساخته مسلک شریعت را، و قطع کرد نظام آن را.

و هر گاه شمس الائمه این جزء را ملاحظه کرد بنفس خود گفت که تیقن

ص:270


1- السیف المسلول فی الرد علی صاحب المنخول - اوائل الکتاب .

این معنی نمی کنم، تا وقتی که مطلع نشوم بر اصل «منخول» پس آخر توسل کرد بطریقه بسوی تحصیل کتاب «منخول» و بعد جهد جهید و کدّ شدید در زمان مدید اصل «منخول» را یافت، و هر گاه آن را ملاحظه ساخت، در آن نقل این جزء مطابق واقع یافت، و این مطابقت التهاب و سوزش در قلب شمس الائمه انداخت.

پس هر گاه این سر مکتوب مکشوف گردید، شمس الائمه یقین کرد.

بآنکه تقرب حضرات شافعیه در بلاد عجم بسوی اصحاب امام اعظم تقیه بوده، یعنی شافعیه چون در بلاد عجم تقدم و قوت حضرات حنفیه دیدند.

پس سالک مسالک تعظیم و تبجیل ایشان برای خوش آمد امر ایشان گردیدند، و در حلب بر سر حلب ضروع خلاف و بغض و تحقیر و ازراء رسیدند، که سلطان حلب بحضرات شافعیه میل دارد، و ایشان مقربان اویند.

پس هر گاه تقرب حضرات شافعیه بسوی حضرات حنیفه، محمول بر مصلحت و تقیه، و مقبول ارباب عقول و ائمه فحول سنیه نگردد، تصنیف جاحظ رساله مناقب را، با وصف ظهور ناصبیت و عداوت شدیدۀ او از دیگر کلمات او، چگونه او را از زمره هالکۀ نواصب برارد.

و نیز از قول او: «و لاح لی بدلالة واضحة» الخ ظاهر است که بدلالت واضحه برای شمس الائمة ظاهر گردید که حضرات شافعیه می دانند، که ابو حنیفه امام مقدم، و حبر معظم، و عالم تقی، و زاهد نقی است، لکن اظهار می کنند حضرات شافعیه خلاف چیزی را که اعتقاد می کنند، برای ریاست کلیه، و شهوات نفسانیه، و حظوظ دنیویه.

پس هم چنین اگر جاحظ هم اظهار خلاف اعتقاد خود کرده باشد،

ص:271

کدام مقام استغراب است؟ عجب است که شمس الائمة را علم بضمائر حضرات شافعیه بهم رسد و بر خلاف اظهارشان حکم کند که ایشان ابو حنیفه را امام مقدم، و حبر معظم، و عالم تقی، و زاهد نقی، می دانند، و حضرت رشید اظهار قول را بخلافت عباس دلیل عداوت جاحظ نگرداند، و گمان برد که عداوت امر قلبی است، اطلاع بر آن بدلالت قول نمی تواند شد، ان هذا لشیء عجاب.

و نیز آن ظاهر است که خیار حضرات شافعیه شفعه جوار می گیرند، حال آنکه اخذ شفعه جوار غصب و عدوان است نزد ایشان، و طهارت می کنند بماء حمام، و غسل می نمایند بآن و آن نجس است نزد ایشان، و نماز باین طهارت نزدشان باطل است، و معامله می کنند در بازار باخذ و عطاء مطعومات و مشروبات و ملبوسات بدون قول بعت و اشتریت، حال آنکه این معامله نزد شافعیه باطل است، و مقبوض باین معامله نزدشان مثل مغصوب است، و نیز شافعیه می فروشند و اشتراء می کنند بر دست صبیان خود و تصرفات صبیان نزدشان باطل است، و مزارعت می کنند و مزارعت نزدشان باطل است، و تزویج می کنند بتزویج اولیاء فساق، و تزویج فساق در مذهبشان باطل است، و نیز انکحه شان بحضرت فساق فاسد است، پس انکحه حضرات شافعیه در اکثر اوقات حسب مذهب خودشان حظی از صحت ندارد، و وطیشان بنابر این انکحه عین وطی بی نکاح است، و اولاد اینها اولاد حلال است، و نمی توانم آنکه لفظ زنا و حرام مثل علامه کردری بر زبان آرم، که می ترسم که سنیه معاصرین بدامنم آویزند، و غبار مخاصمت و عناد انگیزند، گو حقیر را در این حکایت پر نکایت جرمی

ص:272

و قصوری، و در نقل قول از قائل ان (کائنا من کان) چه جا از چنین قائل ممدوح جلیل الشأن، لومی و محذوری نیست، فوا فضیحتاه و وا سوأتاه که حقیقت حال انکحه اکثر حضرات شافعیه، و اقدام و جسارتشان مدت عمر بر وطی حلال، و بودن ازدواج عفیفه شان موطوآت قهر، و مفروشات عهد، و بودن اولاد امجادشان اولاد حلال، بر زبان حقایق ترجمان علامه جلیل الشأن و مدقق رفیع المکان، و محقق دوران، و مستند اوان خود، حضرت شمس الائمه کردری ظاهر و باهر گردید.

و نیز از این عبارت ظاهر است که مآکل و مشارب و ملابس حضرات شافعیه هم حرام محض است، و شمس الائمه بسبب مزید سوزش، تاب ضبط درد جگر نیافته، بر اظهار این همه فضائل و مناقب شافعیه اکتفا و اقتصار نکرده، افاده فروده آنچه حاصلش این است که: تأیید می کند بیان سابق را و ایضاح می نماید آنرا این واقعه هائله، که می بینی تو اعلم شافعیه و ازهد ایشان را، که هر گاه متمکن می شود از امیری یا وزیری، که بالیقین او را ظالم غاشم می داند، جاری می شود با او در هوای او، و موافقت می کند با آن ظالم در آنچه خواهش می کند، پس مدح می کند این اعلم شافعیه و ازهد ایشان، در روی آن ظالم غاشم بآنچه نیست در او، تا آنکه کر و کور می سازد او را، حال آنکه مذهب این اعلم شافعیه و ازهد شان این است که، برای این امیر و وزیر ولایت بر اولاد صغار او نیست، نه در باب تزویجشان، و نه در باب بیع اموالشان، و نه شرای چیزی بر ایشان، و نه او را ولایت است بر تزویج بنت بکر بالغه چه جا که ثابت شود برای او ولایت بر عوام، و اموال ایتام و اوقاف، و اموال بیت المال و نیز مذهب این حضرات آنست که تولیت این امیر و وزیر صحیح نیست

ص:273

و انکحه که بحضرت امثال او واقع می شود منعقد نمی گردد، و با این همه اعلم شافعیه و ازهدشان تقلد می کند، از این امیر و وزیر قضا و نظر را در اوقاف و اموال ایتام، با وصف آنکه اعتقاد او آنست که تولیت این امیر و وزیر باطل است، و تقلد خودش از این امیر و وزیر فاسد است، و خود این کس در مدح و اعانت این مبطل غاشم و جائر ظالم و عاصی آثم است، و این اعلم شافعیه و ازهدشان بر این همه حیف و جور و تناقض و تهافت اکتفاء نکرده، پا را فراتر از آن می نهد، و داد انهماک در هوای نفس می دهد، که ایثار او زار و زارت می نماید، و جمع مال بطرق محرمه می فرماید و ظاهر کند برای آن امیر و وزیر غاشم که این کس ناصح امین و شفیق مسکین است، حال آنکه او در حقیقت خائن مبین است.

پس این اعلم شافعیه و ازهدشان تلهی می نماید بآن امیر و وزیر تا که برسد باغراض فاسده، از تقدم بر عوام و جمع حطام و تخریب مدارس و رباطات و تضییع حقوق مصونات، باین طور که متولی این مدارس و رباطات می سازد کسی را که لائق آن نیست، هر گاه می بیند که این غیر لایق در هوی و هوس او داخل، و در جور و حیف او موافق و شامل خواهد شد، و ترک می کند این اعلم شافعیه و ازهدشان کسی را که لائق تدریس و فتیا است، و متمکن نمی سازد آن لائق صالح را از منصب خودش، بسبب آنکه می ترسد که این شخص ثقه و صالح امر بمعروف و نهی عن المنکر خواهد کرد، و انکار خواهد کرد بر این اعلم شافعیه و ازهدشان، افعال قبیحه او را و تحسین اعمال شنیعۀ او نخواهد نمود.

و شمس الائمة بعد این همه وکد(1) وکد، و جهد و جد بی حد، و کشش

ص:274


1- الوکد بضم الواو و سکون الکاف : السعی و الجهد

و کوشش و جوش و خروش در ثنا خوانی حضرات شافعیه، می فرماید:

که پس باید که نظر کند عاقل منصف که، بدرستی که کسی که این قبائح صفات او باشد، آیا لائق این است که اعتماد کرده شود بر او در امور دین و دنیا، و ایتمان کرده شود بر او در مصالح، و تفویض کرده شود بسوی او تدبیر مملکت.

و نیز شمس الائمه می فرماید: که کسی که این صنعت او باشد بعید نیست از او که اعتقاد کند مذهب امام أبی حنیفه، بعد از آن اظهار خلاف آن کند، تا که حاصل بشود برای او ریاست کلیه.

پس هم چنین بعید نیست از جاحظ جاحد، که با وصف علم بحقیت جناب أمیر المؤمنین علیه السلام، و اقرار بفضائل و محامد آن جناب، روی خود بتصنیف کتابی در توجیه مطاعن بآنجناب سیاه سازد، و ابراز شدت عداوت و ناصبیت نماید» .

ثم قال شمس الائمة بعد العبارة السابقة: فسألنی بعض أصحابی و أحبابی أن اکشف عن تزویر هذا الطاعن، و عن منصب الانصاف طاعن، و ابین بطلان ما ادعی، و هذا لکیلا یغتر به الغر الغبی، فیضل عن الصراط السوی، فرأیت اجابته الی ذلک واجبا و حتما لازما، فشرعت فی ذلک، طالبا من اللّه التوفیق للصواب و العصمة عن الزلل و ما یوجب العقاب، و جعلته علی ستة فصول: فصل فی ذکر طعنه و بیان بطلانه، و فصل فیما یفضی إلیه طعنه من الرذائل، و فصل فی دعواه و ما یبطلها، و فصل فی بطلان مسالکه الثلاثة، و فصل فیما یلزم المجتهد و غیره، و فصل فی مناقب الامام أبی حنیفة رحمه اللّه، فنقول و باللّه التوفیق علی سواء الطریق:

الفصل الاول فی ذکر طعنه و بیان بطلانه، اما طعنه فانه قال فی المسلک

ص:275

الاول من مسالکه الثلثة: فابو حنیفة نزق(1) حمام ذهنه فی تصویر المسائل و تعقید المذاهب، فکثر خبطه لذلک، و لهذا استنکف أبو یوسف و محمد عن اتباعه فی ثلثی مذهبه، لما رأوا فیه من کثرة التخبیط و التخلیط و التورط فی المناقضات.

و قال فی المسلک الثالث: فاما أبو حنیفة فقد قلب الشریعة ظهرا لبطن، و شوش مسلکها، و خرم(2) نظامها.

و قال بعد هذا فی اثناء کلامه: و لا یخفی فساد مذهب أبی حنیفة فی تفاصیل الصلوة، و القول فی تفاصیلها یطول، و ثمرة خبطه بین فیما عاد إلیه أقل الصلوة عنده، و إذا عرض أقل صلاته علی کل عامی جلف لکاع(3) و امتنع عن اتباعه، فان من انغمس فی مستنقع نبیذ، و خرج فی جلد کلب مدبوغ، و لم ینو، و احرم للصلوة، مبدلا صیغة التکبیر بترجمته ترکیا أو هندیا، فاقتصر من القراءة علی ترجمة قوله تعالی: مُدْهامَّتانِ(4).

ثم یترک الرکوع، و ینقر نقرتین، لا قعود بینهما، و لا یقرأ التشهد، ثم یحدث عمدا فی آخر صلاته بدلا من التسلیم، و لو سبقه حدث یعید الوضوء فی اثناء الصلوة، و یحدث بعد عمدا، لانه لم یک قاصدا فی حدثه الاول، فیحل من صلاته علی الصحة.

و الذی ینبغی ان یقطع به کل ذی دین، ان مثل هذه الصلوة لم یبعث بها نبی و لا بعث محمد بن عبد اللّه صلی اللّه علیه و سلم بدعاء الناس إلیها، و قد زعم ان هذا القدر کل الواجب، و هی الصلوة النبی بعث بها النبی محمد صلی اللّه علیه

ص:276


1- نزق : یقال : نزق الفرس أی ضربه و حثه للوثوب و العدو
2- الخرم : الشق ، و الثقب ، و النقص ، و القطع
3- کاع عنه : جبن عنه و هابه
4- سورة الرحمن : 64

و سلم، و ما عداها سنن و آداب.

و اما الصوم فقد استأصل رکنه، و رده الی نصفه، حیث لم یشترط تقدیم النیة.

و اما الزکاة فقد قضی أنها علی المتراخی فیجوز تأخیرها، و ان کانت الحاجات إلیها ماسة، و اعین المساکین إلیها ممتدة، ثم تسقط بموته قبل ادائها، و قد کان جاز له التأخیر، و هل هذا الابطال غرض الشارع من مراعات غرض المساکین.

ثم عکس هذا فی الحج الذی لا یرتبط به حاجة مسلم، و زعم انه علی الفور فهذا صنیعه فی العبادات.

و اما العقوبات فقد ابطل مقاصدها، و خرم أصولها و قواعدها، فان الذی أم الشرع من العقوبات عصمة الدماء و الفروج و الاموال، فقد هدم قاعدة القصاص بالقتل بالمثقل، فهذا التغریق، و التحریق، و التحنیق و القتل بأنواع المثقلات ذریعة الی درء القصاص، ثم زاد علیه حتی ناکر(1) الحس و البداهة، فقال: لم یقصد قتله و هو شبه عمد، و لیت شعری کیف یجد العاقل من نفسه أن یعتقد مثل هذا تقلیدا، لولا فرط الغباوة و شدة الخذلان.

و أما الفروج فانه مهد قواعد أسقط الحد بها، مثل الاجارة، و نکاح الامهات و زعم أنها دارئة للحدود، و من یبغ البغاء بمومسة(2)کیف یعجز عن استیجارها ثم دقق نظره فأوجب الحد فی مسئلة شهود الزوایا، زاعما أنی تفطنت بدقیقة و هو انزحافهم علی الزوایا، ثم قال: لو شهد أربعة عدول بالزنا ثم أقر المشهود علیه بالزنا مرة واحدة سقط عنه الحد، ثم أوجب حد الشبهة إذا صادف أجنبیة علی فراشه فظنها امرأته و واقعها، و أقل موجبات العقوبات ما تمخض تحریمه،

ص:277


1- ناکر الحس : حاربه و خالفه
2- المومسة : المرأة الفاجرة .

و الذاهل المخطیء لا یوصف فعله بالتحریم.

و أما الاموال فانه زعم أن الغصب فیها مع أدنی تغییر یملکه، فلیغصب الحنطة و لیطحنها، و أخذ یتکایس مفرقا بین غاصب المندیل یشقه طولا أو عرضا، و لم یوجب الحد بسرقة الاموال الرطبة، و فیما ینضم إلیها و ان لم یکن رطبة، حتی قال: لو سرق اناء ذهب فیه قطرة ماء فلا حد فیه، و من یشهد علیه حسه ان هذه الواقعة لو رفعت الی الصحابة لکانوا لا یرون الحد بسبب قطرة من الماء فی الاناء فالیأس من حسه و عقله.

و هذا صنیعه فی العقوبات، ثم دقق نظره منعکسا علی الاحتیاط زاعما انه لو شهد واحد بسرقة بقرة بیضاء، و آخر بسرقة بقرة سوداء یقطع یده، لاحتمال أن تکون البقرة مبرقشة اللون من بیاض و سواد فی نصفیها.

ثم أردف جمیع قواعد الشریعة بأصل هدم به شرع محمد علیه الصلوة و السلام قطعا حیث قال: شهود الزور إذا شهدوا کاذبین علی نکاح زوجة الغیر، و قضی به القاضی، مخطئا حلت للمشهود له، و ان کان عالما بالتزویر، و حرمت علی الاول فیما بینه و بین اللّه تعالی.

فلو لا شدة الغباوة، و قلة الدرایة، و تدرب القلوب علی اتباع التقلید المألوف لما اتبع هذا المتصرف فی الشرع من سلم حسه، فضلا عمن یشتد نظره و عقله و من هذا اشتد المطعن و المغمز بما سلف من الائمة الی أن اتهموه بروم خرم الشرع، و هو الذی قطع به القاضی، لقوله فی مسئلة المثقل من زعم أن القاتل لم یتعمد به القتل ان لم یعلم نقیضه فلیس من العقلاء، و ان علمه فقد رام خرم الدین.

فقد جمعت ما تبدد من طعنه فی امام الامة و سراج الائمة الامام أبی حنیفة رحمه اللّه تعالی فی مسلکه فی تقدیم مذهب الشافعی علی سائر المذاهب، و تفضیله

ص:278

علی أرباب المناصب، من فقهاء المسلمین و علماء الدین، لیتأمل فی مجموعها العاقل المنصب فیظهر له أنه أراد بذلک تفسیقه أو تکفیره، لانه نص علی أن أبا حنیفة رحمه اللّه قلب الشریعة ظهرا لبطن، و شوش مسلکها، و خرم نظامها، و أردف جمیع قواعد الشریعة بأصل هدم به شرع محمد المصطفی علیه الصلوة و السلام و من فعل شیئا من هذا مستحلا فقد کفر، و من فعل غیر مستحل فسق، و تصدیقه القاضی فی قوله: من زعم أن القاتل بالمثقل لم یتعمد قتله به ان لم یعلم نقیضه فلیس هو من العقلاء و ان علم فقد خرم الدین، فقد ردد أمر أبی حنیفة رحمه اللّه بین أن یکون جاهلا و مجنونا و بین کونه کافرا زندیقا، فان من یروم خرم الدین لا یکون الا کافرا مخلدا.

فهذا اعتقادهم فی امام الائمة و سراج الامة، فکیف فی أتباعه و مقلدی مذهبه من الامراء و السلاطین، و قواعد عساکر المسلمین، و الفقهاء و القضاة منهم و المدرسین، و اعتقادهم فی أتباعه ما نص علیه من وصفهم به من شدة الغباوة و قلة الدرایة و شدة الخذلان، فان حواسهم فاسدة غیر سلیمة، و عقولهم و أنظارهم غیر سدیدة، ثم لا یستحیون و یظهرون فی وجوه أتباعه من الامراء و القضاة و الولاة، من الاطراء ما یزید علی مدح الصدیق و عمر الفاروق، هذه طریقتهم و سیرتهم، فلیتأمّل العاقل فیها حتی یعلم دیانتهم و أمانتهم و صیانتهم و عقلهم.

ثم ان اللّه تعالی عز و جل أظهر کرامة أبی حنیفة رحمه اللّه، بأن سلط علی هذا الطاعن فیه رؤساء مذهبه و علمائهم، فقابلوه علی طعنه بأن شهدوا علیه بالالحاد و الزندقة و التزویر و المخرقة عند السلطان سنجر، و أفتوا باباحة دمه و وجوب قتله، فأنکر ذلک، فاحتجوا علیه بکلمات التقطوها من تصانیفه و جمعوه فقال السلطان سنجر: أنا رجل عامی لا أعرف أحکام الشریعة فأشاروا فیه الی

ص:279

القاضی فخر الدین الرضا بندی فشاوره فلم یستصوب قتله(1).

«از این عبارت سراسر بشارت، بنهایت وضوح و غایت ظهور لائح است، که شمس الائمة اولا بسبب مزید اشتعال فوائد لهب، و کمال فلق و اضطراب و غضب، حجة الاسلام سنیان غزالی را بطاعن از منصب تعبیر کرده، و نسبت تزویر باو کرده، و دعوی او را سبب اغترار اغبیای نا تجربه کار، و ضلال از صراط سوی هدایت شعار وانموده.

و بعد این زور و شود افادات حجة الاسلام در تفضیح و تضلیل امام اعظم نبیل، که قلوب حضرات حنیفه را علی الخصوص کسانی که اعتقاد جلالت و عظمت غزالی هم دارند، پاره پاره می گرداند، و بملاحظۀ آن خون ناب حسرت از چشمهای ایشان می بارد نقل کرده.

و بعد آن افاده کرده آنچه حاصلش این است، که باید که تأمل کند در مجموع آن عاقل منصب، پس ظاهر شود برای او که بدرستی که غزالی اراده کرده باین طعن و تشنیع و تفسیق ابو حنیفه، یا تکفیر او را، زیرا که غزالی نقل کرده بر آنکه ابو حنیفه قلب کرده است شریعت را ظهر آن را به پشت آن، و مشوش ساخته است مسلک شریعت را، و قطع کرده است نظام آن را، و ارداف کرده جمیع قواعد شریعت را باصلی که، هدم کرد بآن شرع محمد مصطفی صلی اللّه علیه و آله را.

شمس الائمة می فرماید که هر کسی که بکند چیزی را از این امور که غزالی نسبت آن بابی حنیفه نموده، در حالی که مستحل آن باشد پس او کافر می شود، و کسی که بکند بعض این امور را بحالی که غیر مستحل آن باشد او فاسق می گردد.

ص:280


1- السیف المسلول علی کتاب المنخول أوائل الکتاب

و نیز شمس الائمة افاده می کند: که غزالی تصدیق کرده است قاضی را در قول خود: که هر کسی که گمان کند که قاتل بمثقل تعمد نکرده است قتل مقتول را بمثقل، اگر نداند نقیض حکم خود را پس او از زمرۀ عقلا نیست و اگر می داند نقیض حکم خود را پس بدرستی که او قصد کرده است قطع دین را.

شمس الائمه می فرماید پس مردد ساخته است قاضی امر ابی حنیفه را، در میان بودن ابو حنیفه جاهل و مجنون، و در میان بودن او کافر زندیق، زیرا که کسی که قصد قطع دین کند نمی باشد مگر کافر مخلد فی النار.

شمس الائمه افاده می کند: که این است اعتقاد ایشان یعنی شافعیّه در امام الائمه و سراج الامة یعنی ابو حنیفه، پس چگونه خواهد بود اعتقادشان در باب اتباع ابو حنیفه و مقلدین مذهب او، از امراء و سلاطین و قواعد عساکر مسلمین، و فقها و قضات و مدرسین، یعنی هر گاه اعتقاد حضرات شافعیه، که امام غزالی از جمله اکابر و رؤساء ایشانست، باین مثابه باشد که شنیدی، اعتقادشان در باب اتباع و مقلدین مذهب أبی حنیفه افحش و اشنع افظع خواهد بود، که کسی که از تفصیح و تقبیح و تجهیل و تضلیل امام اعظم و مقتدای افخم نمی هراسد، مقلدین و اتباع و اشیاع نزد او در چه حسابند.

و شمس الائمة بر این اجمال و اثبات افحشیت اعتقاد حضرات شافعیه در باب حنفیه اکتفاء نکرده، بلکه بمقتضای بلاغت، اولا تحریف و تهویل بتعظیم شأن این تشنیع باجمال و اثبات آن باولویت نموده، باز بر سر تفصیل رسیده افاده کرده: که اعتقاد شافعیه در حق اتباع ابو حنیفه چیزی است که نص کرده است بر آن غزالی، یعنی وصف اتباع ابو حنیفه

ص:281

بشدت غباوت و قلت درایت و شدت خذلان، پس بدرستی که حواس ایشان فاسد و غیر سلیم، و عقول ایشان و انظار ایشان غیر سدید است.

و شمس الائمة بعد این همه زار نالی، از دست حاوی مکارم معالی، امام غزالی، و اتباع آن امام ملک شیرین مقالی، افاده می فرماید آنچه حاصلش این است: که بعد از این طعن و تشنیع بر امام اعظم و اشیاع او شرم نمی کنند حضرات شافعیه، و اظهار می کنند روبروی اتباع ابو حنیفه از امراء و قضاة و ولاة، از اطراء آنچه زیاده می باشد بر مدح صدیق و عمر فاروق، و این طریقه ایشان است و سیرت ایشان، و صیانت ایشان و عقل ایشان.

پس هر گاه حضرات شافعیه با وصف اعتقاد این همه فضائح و قبائح فضیحه، و فظائع قبیحه، و معایب و مثالب عظیمه، و مطاعن و مخازی فخیمه، در حق ابو حنیفه و اتباع و اشیاع او، حسب افاده شمس الائمه، ترک حیا و آزرم کرده، بحدی مبالغه در مدح و اطراء، و تعظیم و ثنای قضاة و ولاة و امرای حنیفه نمایند، که ایشان را بپایۀ بالاتر از خلیفه اول و خلیفه ثانی نشانند، و صدیق و فاروق سنیان را پست تر از حنیفه که نزد خودشان، موصوف بشدت غباوت، و قلت درایت، و شدت خذلان و فساد حواس، و عدم سلامت آن، و غیر سدید بودن عقول و انظار هستند گردانند، و عقل و دیانت و امانت و صیانت خود را باقصی المرتبه رسانند، پس صدور خلاف اعتقاد از جاحظ شدید العناد کدام مقام استعجاب علمای امجاد است.

بقول کردری غزالی بر اثر کرامت ابی حنفیه مطرود و تکفیر شد

و نیز می بینی که شمس الائمه، شهادت رؤساء شافعیه را، بالحاد و زندقه و تزویر و مخرقه غزالی، نزد سلطان سنجر، و افتاء باباحت دم

ص:282

غزالی، و وجوب قتل او، و احتجاج و استدلال برای افحام و اسکات او بکلمات ملتقطه از تصانیف او، بکمال ابتهاج و افتخار و نهایت سرور و استبشار ذکر می فرماید، که افاده می نماید که حق تعالی اظهار کرامت أبی حنیفه کرد، باین طور که مسلط کرد بر این طاعن یعنی غزالی رؤساء مذهب او و علماء ایشان را.

پس مقابله کردند طعن او را، باین که شهادت دادند بر غزالی بالحاد و زندقه و تزویر و مخرقه نزد سلطان سنجر، و فتوی دادند باباحت دم غزالی، و وجوب قتل او، و هر گاه انکار کرد غزالی، احتجاج کردند رؤساء مذهب غزالی و علمائشان بر غزالی، به کلماتی که التقاط کردند و جمع نمودند آنرا از تصانیف غزالی» .

ثم قال شمس الائمة بعد العبارة السابقة بغیر فاصلة.

و أمّا بیان بطلان طعنه فان جمیع ما صدر منه من التشنیع و الکلام الفظیع فی حقه لاجل انّه خالف مذهب الشافعی باجتهاده، و عنده و عند الشافعی کل مجتهد مصیب فی اجتهاد و فیما أدی إلیه اجتهاده، و انه حکم اللّه تعالی فی حق کل مجتهد و فی حق من یقلد، و المجتهدان القائلان بحیثیتین متضادتین بمنزلة رسولین جائا بشریعتین مختلفتین، فکلتاهما حق، فکذا هذا و أبو حنیفة رحمه اللّه، لا شک فی کونه مجتهدا فصار مصوبا ایاه بعموم قوله: کل مجتهد مصیب، ثم فی تخطئته صار مناقضا فی فتواه مخالفا مذهبه و مقتداه.

فان قال: أنا لا اخطّئه دفعا للتناقض فقد صوّبه، لانه لا یخلو امّا أن یری مذهبه حقا و صوابا أو خطاء و باطلا، فان رآه صوابا فهو فی طعنه کاذب، و عن طریق الحق ناکب، و فی تشنیعه ملابس عدوانا و ظلما، محتقب أوزارا و اثما، قال اللّه تعالی: وَ اَلَّذِینَ یُؤْذُونَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اِکْتَسَبُوا

ص:283

فَقَدِ اِحْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً.(1) و ان رآه خطاء فهو مناقض فی دعواه مخالف مذهبه و فتواه، و خارج لاجماع الامة فی دعواه قطعا، لان الامة مجمعة علی أنه لا قطع فی المجتهدات و لا فی مستندها، فان حد الحکم المجتهد فیه کل حکم شرعی لم یقم علیه دلیل قطعی، و کل ما لم یقم علیه دلیل قطعی لیس بقطعی بل هو ظنی، و لهذا لم یجز التکفیر و التضلیل فی المسائل الاجتهادیة و جاز فی المسائل الاعتقادیة.

فان قال: ما ادّعیت القطع فیه فقد نادی علیه مقالته فانه قال فی المسلک الثالث: ان تستبن مذاهب الائمة تتبین علی القطع تقدم مذهب الشافعی، فاذا تقدم مذهبه علی القطع تبین تأخر مذهب أبی حنیفة رحمه اللّه علی القطع، فاذا تبیّن تأخره علی القطع تبیّن خطاؤه، إذ لا معنی لتقدیمه الاّ وجوب العمل به و لتأخره الا حرمة العمل به و انه تفسیر الخطأ.

و یؤیّد هذا قوله فی المسلک الثالث: ثم أردف جمیع قواعد الشریعة بأصل هدم به شرع محمد علیه الصلاة و السلام قطعا، و کذا قوله: لا یخفی فساد مذهبه فیما یرجع الی تفاصیل الصلاة و کذا قوله: فینبغی أن یقطع به کل ذی دین أنه لم یبعث بمثل هذه الصلاة نبیّ، فبجملة ما ذکرنا ظهر أنه هو الخابط المتناقض فی دعواه، المخالف مذهبه و مقتداه، و خارق اجماع الامة لا أبو حنیفة رحمه اللّه، و قد قال اللّه فی کتابه العزیز: وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ اَلْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ(2) و

قال علیه الصلاة و السلام: «من فارق الجماعة قدر شبر فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه» .

و بهذا بان صدق دعوی أنهم یعتقدون أن أبا حنیفة رحمه اللّه محق و مذهبه

ص:


1- الاحزاب : 58
2- النساء : 115

حق، لکنّهم یظهرون خلاف ما یضمرون طلبا للرئاسة و الشهوات الحاضرة و ایثارا للدنیا علی الآخرة، فاذا ثبت ما ذکرنا ثبت کونه مبطلا فی طعنه و تشنیعه، و دعواه تقدیم مذهب الشافعی رحمه اللّه علی غیره، و ظهر أنّ ما سلکه فی المسلک الثالث لتصحیح دعواه الباطلة باطل، لاستحالة أن یقوم دلیل علی الباطل.

و لهذا ان مدعی الالوهیة لا یسمع منه الدلیل، لانه مستحیل، و ان ظهرت خوارق العادة عقیب دعواه لا یلتفت الی ذلک، قال اللّه تعالی: وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اَللّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ ، و کذا مدّعی النبّوة فی هذا الزمان عرفنا بطلان دعواه بدلیل قطعی، و هو قوله تعالی: وَ خاتَمَ اَلنَّبِیِّینَ(1) و هذا القدر یکفی للعاقل فی ابطال دعاویه کلها و رفع تشنیعاته(2) .

«از این عبارت واضح است که شمس الائمه اولا تشمیر ذیل در ابطال تشنیعات بلیغۀ حجة الاسلام سنیان بر امام اعظمشان نموده، و در ضمن این بیان نهایت تضلیل و تجهیل و تحمیق و تسفیه غزالی نبیه بکار برده، و در آخر آن گفته آنچه حاصلش این است: باین بیان ظاهر شد صدق دعوی این معنی، که شافعیه اعتقاد می کنند که ابو حنیفه محق است و مذهب او حق است، لکن ایشان اظهار می کنند خلاف چیزی که اضمار آن می نماید، برای طلب ریاست و شهوات حاضره، و ایثار دنیا بر آخرت.

پس هر گاه بنابر افاده شمس الائمه کردری حجة الاسلام سنیان و دیگر حضرات شافعیّه، بسبب انهماک در حب ریاست و شهوات نفسانیه،

ص:285


1- الاحزاب : 40
2- السیف المسلول فی الرد علی المنخول اوائل الکتاب

و ارتباک در وساوس، و تخدیعات شیطانیه، و ایثار دنیای فانیه بر عقبای باقیه، در تناقض و تهافت بیفتند، و بخلاف اجماع امّت بنصّ الهی مستوجب جهنم، و بنص نبوی خالع ربقۀ اسلام کردند، و خلاف اعتقاد خود ظاهر سازند.

پس صدور تناقض و تهافت و مخالفت اعتقاد خود از جاحظ، که بی مبالاتی او طشتی است از بام افتاده، کدام مقام استعجاب است، و چرا فاضل رشید آن را داخل مستحیلات و ممتنعات می پندارد، و بر حال پر اختلال ائمۀ با کمال خود نظری نمی افکند.

و نیز از قول او: «لاستحالة أن یقوم دلیل علی الباطل» الخ این هم ظاهر گشت که هر گاه امری قطعا ثابت باشد، دلیلی که بر خلاف آن اقامت کنند قابل التفات نیست، تا آنکه دلیلی از مدعی الوهیت با وصف ظهور خوارق بر دست او مسموع نمی گردد.

جمع تالیف رساله غراء و رساله عثمانیه از جاحظ محال نیست

پس هم چنین هر گاه ناصبیت جاحظ قطعا و حتما از تصریح شاهصاحب و تصریحات خود جاحظ ثابت گردید، حالا شبهات فاضل رشید مثل دعاوی و دلائل مدعیان الوهیت غیر خدا، و هفوات و شبهات مدعیان نبوت بعد جناب خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله اجمعین، قابل آن نیست که مسموع گردد، و حاجت برد و ابطال آن باشد، لاستحالة أن یقوم دلیل علی الباطل.

اما آنچه گفته: محض بزعم جریان ارث در خلافت که بآن زعم هم علی ما صرح به القاضی بنابر ارضای بعض ملوک شیعه زبانش آلوده شده باشد، از اعادی حضرت امیر المؤمنین باشد(1)» پس مخدوش است

ص:286


1- ایضاح لطافة المقال ص 28

بچند وجه:

اول آنکه این کلام فاضل رشید بدان می ماند، که کسی تعجب و حیرت از نسبت عداوت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم، بمنکرین نبوت آن حضرت آغاز نهد، و بگوید که مقام حیرت است که، این کفار با وصف اعتراف بفضائل و محامد سرور اخیار، محض بزعم بطلان نبوت آن حضرت که بآن زعم هم، علی ما صرح به اهل الاسلام، بنابر عصبیت مذهب آبائی زبانشان آلوده شده، از اعادی آن حضرت باشند، الجواب الجواب.

دوم آنکه از اغرب امور بلکه عجائب شرور آنست که، حضرات اهل سنت بکمال جسارت و جلادت، معاذ اللّه بحضرت أبی طالب نسبت کفر می نمایند، و خرافات غریبه و اکاذیب شنیعه در این باب بر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر تافته، و شیخین هم بعض آن را در «صحیحین» ذکر ساخته، بلکه طریقه آنست که بسبب قائل بودن اهل حق باسلام آن حضرت، طعن و تشنیع معکوس بر ایشان یاد می کنند، و بنای آزرم و حیا می کنند، پس مقام انصاف است که نسبت کفر بحضرت أبی طالب با وصف ظهور آن همه موازرت و مساعدت و تأیید و معاونت حضرت أبی طالب برای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم، و کمال اهتمام در ترویج امر آن جناب، و صیانت و کلاءت و حفظ از شرور کفار اوشاب، و نظم اشعار درربار در این باب، و کمال مدح و بیان فضائل جلیلۀ آن عالی قباب، معاذ اللّه داخل زمرۀ کفار و مشرکین، و قرین اعدا و معاندین جناب خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله اجمعین گردد، و اصلا این واقعۀ هائله حیرتی برای فاضل رشید نینگیزد، و هیچ عجبی از آن

ص:287

بر نخیزد، و نسبت عداوت بجاحظ، که تسوید وجه بتألیف کتابی خاص در توجیه مطاعن بنفس رسول کرده، سبب این همه حیرت و سراسیمگی و از خود رفتگی برای فاضل رشید گردد!

قول جاحظ بخلافت عباس دلیل ناصبیت او است

سوم آنکه زعم جریان ارث در خلافت، دلیل صریح کمال ناصبیت و عداوت است زیرا که هر گاه ارث در خلافت جاری شد، و وارث خلافت عباس شد، و بعد عباس اولاد او، خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام العیاذ باللّه در مرتبۀ رابعه هم صحیح نباشد، و پناه بخدا جمیع تصرفات آن حضرت (زبانم بسوزد) بر خلاف حق گردد، و این ناصبیت شدیده و عداوت صریحه است.

عجب است که فاضل رشید چنین امر ظاهر را در نمی یابد، یا در می یابد لکن ابراز مکنونات خاطر والا مآثر باین حیله می سازد.

و نیز پر ظاهر است که هر گاه ارث در خلافت جاری شد، و وارث جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم عباس شد، بعد عباس، عباسیه وارث خلافت خواهند بود، پس خلافت عباسیه عین حق و صواب خواهد بود و چون نزد فاضل رشید محض نسبت تشیع بعباسیه، دلیل ناصبیت و انحراف از ولای اهل بیت علیهم السلام است، اثبات خلافت ایشان بهزار اولویت دلیل ناصبیت و معادات اهل بیت علیهم السلام خواهد بود، پس ثبوت عداوت جاحظ بزعم جریان ارث در خلافت حسب افاده خود رشید هم ظاهر و واضح است (و للّه الحمد علی ذلک حمدا جزیلا) .

ص:288

حمایت از جاحظ ناصبی دلیل نصب است

بلکه در حقیقت کمال ولای خود فاضل رشید هم، که نفی قبح از چنین امر قبیح و شنیع، یعنی زعم جریان ارث در خلافت می نماید، بکمال وضوح و ظهور می رسد، چه این حمایت فاضل رشید مماثل بآن است که، کسی حمایت خوارج و نواصب نماید، و برای اعتقادات ایشان تأویلات پیدا سازد، و بگوید که نفی ایشان حقیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را، و توجیه مطاعن عظیمه بآنحضرت، حتی جسارت بر تکفیر هم (العیاذ باللّه) هرگز مثبت ناصبیت نواصب و معادات خوارج نیست، و هر کسی که حمایت نواصب و خوارج و آن هم باین مرتبه بنماید، بلا ریب اهل اسلام حکم بناصبیت و عداوت او خواهد کرد، و خواهند گفت که هر گاه این شخص نفی قبح از عقائد و نواصب و خوارج کرد، و داد حمایت اینها داد، پس لا ریب این کس خود ناصبی و خارج است.

پس هم چنین هر گاه فاضل رشید تشمیر ذیل در حمایت جاحظ کرده، و زعم او جریان ارث را در خلافت، شنیع و فظیع نمی انگارد، و تأویل آن می نمایند، کمال ولای خود ثابت می فرماید.

اما اینکه زبان جاحظ باین زعم بنابر ارضای بعضی از ملوک شیعه آلوده شد، پس ظاهر است که مراد فاضل رشید از بعض ملوک شیعه مأمون است، و چون دریافتی که ائمه و اساطین سنیه در تبجیل و تعظیم و مدح و ستایش او انهماک تمام دارند، و خلافت نبویه برای او ثابت می سازند، پس مأمون از خلفاء سنیه باشد، نه از ملوک شیعه.

آری صاحب «مجالس» بنابر تکذیب تفتازانی و صاحب «نواقض»

ص:289

و امثالشان، تشیع مأمون از افادۀ ابن کثیر ثابت ساخته، و در «مجالس» ذکر کرده، پس بسبب نسبت تشیع عام، و آن هم برای افحام و الزام خصام حمایت مأمون و عدم شناعت امریکه برای ارضاء او از کسی صادر شود لازم نیاید.

و نیز از اثبات تشیع مأمون و امثال او، حقیقت خلافت بی فاصله جناب امیر المؤمنین علیه السلام، و افضلیت آن حضرت، و بطلان خلافت ثلاثه، و قوت مطاعن ایشان بر زبان چنین کسانی ثابت می شود، که اساطین سنیه خلافت نبویه برای ایشان ثابت می سازند، و اغراقات عظیمه در تعظیم و تکریم و ثنا و اطرایشان دارند، پس غرض از نسبت تشیع بمأمون و امثال او، تخجیل و الزام مخالفین و منکرین حق و صواب است، نه حمایت و رعایت عباسیه اقشاب(1)، که باجماع اهل حق مخالفت ایشان با اهل بیت علیهم السلام نهایت واضح و ظاهر.

و عجب آنست که فاضل رشید بر ذکر هارون و مأمون و امثال او در کتاب «مجالس» با وصف اظهار قبائح و افعالشان بسیار بر خود می پیچد، و آن را در کمال شناعت و فظاعت می داند، و نمی داند که اکابر ائمه و اساطین دین او بعض کفار مشرکین را در صحابه ذکر کرده اند، کما یظهر من ترجمة أمیّة بن أبی الصلت من «الاصابة» و غیرها، پس ذکر عباسیه در «مجالس» با وصف بیان هلاک و ضلالشان، اهون و اسهل است بمراتب بسیار، از ذکر مشرکین کفار در صحابه اخیار، که حضرات اهل سنت چها مناقب جلیله و محامد جمیله، که برای ایشان عموما در قرآن و سنت ثابت نمی

ص:290


1- الاقشاب بفتح الهمزة جمع القشب بفتح القاف و کسرها : السموم ، الاخساء الذین لا خیر فیهم .

سازند، تا آنکه مبغض ایشان را کافر می گردانند.

اما آنچه گفته: فاعتبروا یا اولی الالباب ان هذا لشیء عجاب!» أقول: اعتبرنا أیها المتحذلق العاز فی الخطاب، فعلمنا أن ثرثرتک شیء عجاب، و أن تطاولک و مبالغتک فی التشنیع علی أهل الحق الاطیاب، عائد بالوبال و النکال علی ائمتک الانجاب فاعتبروا یا اولی الالباب إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ !

ادعاء مودت جاحظ بعلی علیه السلام تکذیب صاحب

تحفه است)

«اما آنچه گفته: «و اگر چه وجه بسط کلام در این مقام، بذکر حال مودت جاحظ معتزلی، و خدمت او نسبت بکلام امیر المؤمنین علی در نظر جلیّ غیر جلی» الخ(1).

پس مدفوع است بآنکه اثبات مودت جاحظ ناصب، در حقیقت علم تکذیب جناب شاهصاحب افراختن، و بر ملازمان عالیشأنشان رد شنیع نمودن است، که جنابشان مصرحند بناصبیت جاحظ، و تصریح می فرمایند بآنکه او کتابی تصنیف کرده، که در آن مطاعن جناب امیر المؤمنین علیه السلام درج کرده، پس این بسط کلام در حقیقت بسط کلام است در ردّ مقتدی و استاذ و امام خود.

و نیز چون ناصبیت جاحظ از افادات اسکافی ثابت است، و هم از کتاب او کالشمس فی رابعة النهار هویدا است، پس بسط کلام در اثبات مودت جاحظ، در حقیقت اثبات کمال دیانت و امانت خود است، پس وجه این بسط کلام در نظر دقیق هم، غیر جلی است چه جای نظر جلی.

ص:291


1- ایضاح لطافة المقال ص 28

و عجب تر آنست که فاضل رشید، خدمت جاحظ را نسبت بکلام جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم، مانع از نسبت ناصبیت باو می گرداند، و کمال خدمت علمای اهل حق را، به نسبت کلام جناب امیر المؤمنین علیه السلام، و سائر اهل بیت کرام علیهم آلاف التحیة من الملک العلام که افضلیت و ارجحیت اهل حق در این باب ظاهر است، کالشمس فی رابعة النهار، و از مزید وضوح مسلّم موافق و مخالف شدید الانکار، مانع نفی ولاء از ایشان، کما اجترأ علیه صاحب «التحفة» ، و قلده فی ذلک الرشید فی «الایضاح» و «الشوکة» نمی سازد.

اما آنچه گفته: «لکن فائده بس عمده در ضمن آن مطوی» الخ(1).

پس آری فائده بس عمده در ضمن آن مطوی، و نهایت غرابت و لطافت آن هم غیر مخفی، زیرا که در این بسط کلام، نهایت طعن و تشنیع بر استاد والا مقام، یعنی جناب شاهصاحب رئیس اعلام است، زیرا که جنابشان تصریح بناصبیت جاحظ فرموده اند، پس هر تشنیعی که بر آن می زنند، و هر مثالی که برای تقبیح آن می آرند، بساحت علیای استاد والا نژاد شما می کشد، از این داهیۀ عظمی و مصیبت کبری خبردار باید بود، و زیاده تصریح و توضیح شاید سبب اساءت ادب، و مورث هیجان مزید غیظ و غضب باشد، لهذا طی کشح از آن اولی، و العاقل یکفیه الاشاره، و الجاهل لا یجدیه الف عبارة.

اما آنچه گفته: «شرحش آنکه مثل جاحظ را که «رسالۀ غرا» در فضائل حضرت امیر دارد، و مثل شریف رضی او را دلیل خود در شناخت

ص:292


1- ایضاح لطافة المقال ص 28

کلام امیر المؤمنین، و ناقد این جوهر ثمین می گوید» الخ(1).

پس کاش این شرح را در ضمن اجمال مطوی می داشتند، و خامۀ بدایع نگار را بتحریر آن در تعب نمی انداختند، چه هیچ فائده جدیده ای از این بیان جز اعادۀ استعجاب و استغراب منهدم البنیان ظاهر نشده، آری در تکرار طعن و تشنیع، و اکثار استهزاء و تقبیح، بر نسبت ناصبیت بجاحظ مراتب اساءت ادب جناب شاهصاحب ترقی می گیرد، و مضاعف می شود هو المسک ما کررته یتضوع.

احتجاج سید رضی بکلام جاحظ برای الزام است

و نیز در این شرح اعاده دعوی بی دلیل، بلکه ایجاد کذب و بهت غیر قابل التعویل فرموده اند، یعنی تصریح فرموده به اینکه شریف رضی جاحظ را دلیل خود در شناخت کلام امیر المؤمنین می گوید، حال آنکه هرگز کلام جناب سید رضی دلالت بر این معنی ندارد، که آن جناب جاحظ را دلیل خود در امری از امور گفته باشد، چه جا دلیل خود در شناخت کلام حضرت امیر المؤمنین علیه السلام گفته باشد.

و از لطائف امور این است که، فاضل رشید ذکر حاصل کلام جناب سید رضی درباره جاحظ در این عبارت مختصر، که یک ورق متوسط بیش نیست، سه بار نموده، و در هر بار لباسی جدید آن را پوشانیده، و رنگی تازه برای آن ریخته.

چه اولا بعد نقل کلام سید رضی گفته: و این کلام شریف رضی نص است در دلیل ماهر و ناقد بودن عمرو بن بحر جاحظ بکلام حضرت امیر

ص:293


1- ایضاح لطافة المقال ص 28

المؤمنین علیه السلام.

و ثانیا بعد یک نیم سطر از این کلام گفته: پس شخصی را که در نقد کلام حضرت امیر المؤمنین مرضی رضی بل دلیل او باشد الخ(1).

و در این کلام که آن تفریع است بر بیان مدلول کلام سید رضی، و گویا متصل بآن است، غفلت و تغافل از اصل کلام سید رضی و بیان خود فرموده، دعوی این معنی آغاز نهاده، که جاحظ دلیل جناب سید رضی است، حال آنکه دلیل بودن جاحظ برای سید رضی، نه از کلام آن جناب ظاهر است، و نه خود رشید در بیان مدلول آن در قول خود: «و این کلام شریف رضی نص است در دلیل ماهر و ناقد بودن عمرو بن بحر جاحظ» الخ، ذکر فرموده، و هر چند در این کلام ثانی دعوی این معنی آغاز نهاده، که عمرو بن بحر جاحظ دلیل سید رضی است، لکن از نسبت گفتن این معنی بسید رضی طاب ثراه شرم کرده.

لکن ثالثا بتصریح صریح ادعای این کذب فضیح نموده، یعنی افاده کرده که سید رضی جاحظ را دلیل خود در شناخت کلام جناب امیر المؤمنین می گوید، و حال آنکه گفتن سید رضی جاحظ را دلیل خود در شناخت کلام جناب أمیر المؤمنین علیه السلام، نه از کلام سید رضی طاب ثراه ظاهر است، و نه خود رشید در بیان مدلول کلام سید رضی آنرا ذکر کرده، و نه ادعای آن در تفریع بر بیان این مدلول نموده.

پس این تخالف و تهافت فاضل رشید، در بیان امری جزئی در یک مقام، با وصف عدم تخلل فواصل، از غرائب محیره عقول ارباب فضائل است.

ص:294


1- ایضاح لطافة المقال ص 28

و دانستی که استناد و احتجاج سید رضی بکلام جاحظ، برای الزام و افحام منکرین لئام است، مع هذا اگر بنابر تحقیق هم استناد بکلام او در امر حق کرده شود عیبی ندارد، که بسبب قرینه انتفای تهمت در این باب که مخالف مرضی نصاب اقشاب است، صدق او در این تحقیق ظاهر است، و این استناد مثل استناد علمای نقاد است باشعار کفار، و اعتماد بر مسائل طبیه مأخوذه از ارباب الحاد و انکار.

جلال الدین سیوطی در «تدریب الراوی بشرح تقریب النواوی» گفته» :

و قال عز الدین ابن عبد السلام(1) فی جواب سؤال کتبه إلیه أبو محمد بن عبد الحمید: و أما الاعتماد علی کتب الفقه الصحیحة الموثوق بها فقد اتفق العلماء فی هذا العصر علی جواز الاعتماد علیها، و الاستناد إلیها، لان الثقة قد حصلت بها کما تحصل بالروایة، و لذلک اعتمد الناس علی الکتب المشهورة فی النحو، و اللغة، و الطب، و سائر العلوم، لحصول الثقة بها و بعد التدلیس، و من زعم أن الناس انفقوا علی الخطاء فی ذلک، فهو أولی بالخطاء منهم.

و لو لا جواز الاعتماد علی ذلک، لتعطل کثیر من المصالح المتعلقة بها، و قد رجع الشارع الی قول الاطباء فی صور، و لیست کتبهم مأخوذة فی الاصل الا عن قول الکفار، و لکن لما بعد التدلیس فیها أعتمد علیها، کما أعتمد فی اللغة علی اشعار العرب و هم کفار، لبعد التدلیس انتهی.(2) «از این عبارت ظاهر است که، شارع رجوع فرموده بقول اطباء در

ص:295


1- هو عز الدین شیخ الاسلام و سلطان العلماء ابو محمد عبد العزیز بن عبد السلام الدمشقی المصری الشافعی المتوفی سنة 66
2- تدریب الراوی ج 1 ص 152

مقامات عدیده، حال آنکه کتب ایشان در اصل مأخوذ نیست مگر از قول کفار، و لیکن چونکه بعید است تدلیس در این باب، اعتماد کرده شد بر آن، چنانچه اعتماد کرده شد در لغت بر اشعار عرب، حال آنکه ایشان کفارند، و این اعتماد بر اشعار عرب کفار، بسبب بعد تدلیس است در این اشعار.

بالجمله وصف سید رضی جاحظ را بخرّیت و ناقد و ما ماثله در مقام الزام و افحام است، و شائع و ذائع است که، در مقام الزام کسانی را که استناد بکلامشان می کند مدح می کنند، و تبجیل و تعظیمشان موافق مزعومات جانب مخالف می نمایند، و کسی جز فاضل رشید، این مدح الزامی و ثنای افحامی را حجت و دلیل بر مادح ملزم نمی گرداند، بلکه هر قدر مدح و ثناء در این مقام زیاده می باشد، همان قدر پایه الزام و افحام بلند می گردد، و رنگ جانب مخالف باین مدح و ثنا متغیر می گردد، تا آنکه بی باکان در صدد تحقیر و تعییر اساطین مشاهیر خود بر می آیند، کما لا یخفی علی ناظر «منهاج» ابن تیمیه، و کتاب ابن روزبهان «و الصواقع» و «التحفة» و أمثالها، حیث قدحوا فی اعلامهم الامجاد، و جرحوهم بالسنة حداد» .

مدح سید رضی از جاحظ بلفظ خریت و دلیل مانند مدح

از خوارج است

«و قطع نظر از این، در حدیث مدح و تعظیم صلاة و صوم خوارج وارد شده است، و آن دلیل محض اسلام خوارج هم نمی شود، بلکه همراه همین تعظیم خروج ایشان از دین مذکور است.

ص:296

پس وصف جاحظ بخرّیت و ناقد و ما ماثله، و ان سلم کونه علی سبیل التحقیق، چگونه او را از مغاک ناصبیت و الحاد برارد.

محمد بن اسماعیل بخاری در «صحیح» خود در باب علامات النبوة گفته» :

حدثنا أبو الیمان(1) أخبرنا شعیب(2)، عن الزهری، أخبرنی أبو سلمة بن عبد الرحمن، ان أبا سعید الخدری.

قال: بینما نحن عند رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و هو یقسم قسما، أتاه ذو الخویصرة، و هو رجل من بنی تمیم، فقال: یا رسول اللّه اعدل، فقال: ویلک و من یعدل إذا لم أعدل، قد خبت و خسرت ان لم اکن أعدل.

فقال عمر: یا رسول اللّه ائذن لی فیه اضرب عنقه، فقال له: دعه، فان له اصحابا یحقر أحدکم صلاته مع صلواتهم، و صیامه مع صیامهم، یقرءون القرآن لا یجاوز تراقیهم، یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة(3) ، ینظر الی نصله(4) ، فلا یوجد فیه شیء.

ثم ینظر الی رصافه، فلا یوجد فیه شیء، ثم ینظر الی نضیه و هو قدحه، فلا یوجد فیه شیء، ثم ینظر الی قذذه فلا یوجد فیه شیء، قد سبق الفرث و الدم، آیتهم رجل أسود احدی عضدیه مثل ثدی المرأة أو مثل البضعة تدردر یخرجون

ص:297


1- ابو الیمان : الحکم بن نافع الحمصی ، من اکابر المحدثین ، ولد سنة 138 ، و توفی 221
2- شعیب : بن أبی حمزة الحمصی الحافظ : کان کاتبا لهشام بن عبد الملک ، توفی 162
3- الرمیة : الصید یرمی ، یقال : مرق السهم من الرمیة : نفذ فیها و خرج منها
4- النصل : حدیدة الرمح و السهم و السکین

علی حین فرقة من الناس.

قال أبو سعید: فأشهد انی سمعت هذا الحدیث من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و أشهد أن علی بن أبی طالب قاتلهم و أنا معه، فأمر بذلک الرجل فالتمس فاتی به حتی نظرت إلیه علی نعت النبی صلی اللّه علیه و سلم.(1) «و نیز بخاری در «صحیح» خود در کتاب الادب گفته» :

حدثنا عبد الرحمن بن ابراهیم، قال: حدثنا الولید، عن الاوزاعی، عن الزهری، عن أبی سلمة، و الضحاک، عن أبی سعید الخدری، قال: بینا النبی صلی اللّه علیه و سلم یقسم ذات یوم قسما، فقال ذو الخویصرة، رجل من بنی تمیم، یا رسول اللّه اعدل، فقال: ویلک من یعدل إذا لم أعدل؟ فقال عمر: ائذن لی فاضرب عنقه، قال: لا، ان له أصحابا یحقر أحدکم صلاته مع صلاتهم، و صیامه مع صیامهم، یمرقون من الدین کمروق السهم من الرمیة، ینظر الی نصله فلا یوجد فیه شیء، ثم ینظر الی رصافه، فلا یوجد فیه شیء، قد سبق الفرث و الدم، یخرجون علی حین فرقة من الناس، آیتهم رجل احدی یدیه مثل ثدی المرأة، أو مثل البضعة تدردر(2).

قال أبو سعید: أشهد لسمعته من النبی صلی اللّه علیه و سلم، و أشهد أنی کنت مع علی حین قاتلهم، فالتمس فی القتلی، فأتی به علی النعت الذی نعت النبی صلی اللّه علیه و سلم(3).

ص:298


1- صحیح البخاری ج 2 ص 226
2- تدردر بفتح التاء و الدالین المهملتین بینهما راء ساکنة أی تتحرک ، أصله تتدردر .
3- صحیح البخاری ج 4 ص 63

«از این روایت صحیحه بخاری ظاهر است که، جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم، نهایت جلالت و عظمت صلاة و صوم خوارج بیان فرموده، یعنی بخطاب این خطاب ارشاد کرده که، تحقیر خواهد کرد یکی از شما نماز خود را با نماز ایشان، و صیام خود را با صیام ایشان، پس هر گاه صلاة و صوم خوارج باین مرتبه باشد، که صحابه کرام که افاضل افاضل امّت جناب سید انام علیه و آله آلاف التحیة و السلام بودند، صلاة و صوم خود را بمقابله صلاة و صومشان تحقیر کنند کمال عظمت و جلالت صلاة و صوم خوارج، و نهایت انهماکشان در این هر دو امر، که از اصول عبادات و رأس سعادات و اعظم مهمات است، ظاهر شد.

پس بمبالغۀ تمام مدح و تعظیم عبادت خوارج، و نهایت تعبد و تهجد ایشان ثابت شد، لکن هرگز این مدح مفید ایمان، و مقبولیت ایشان، نمی شود، بلکه همراه همین مدح مروق ایشان از دین مذکور است» .

فالتشبث بمدح الجاحظ الشقی المذکور فی کلام السید الرضی، ان سلمنا کونه علی سبیل التحقیق دون الالزام، من غایة الوهن علی طرف التمام.

«و نیز بخاری در کتاب استتابة المرتدین گفته» :

حدثنا محمد بن المثنی، قال: حدثنا عبد الوهاب، قال: سمعت یحیی بن سعید، قال: أخبرنی محمد بن ابراهیم، عن أبی سلمة، و عطاء بن یسار، انهما أتیا أبا سعید الخدری، فسألاه عن الحروریة، أ سمعت النبی صلی اللّه علیه و سلم؟ قال: لا أدری ما الحروریة، سمعت النبی صلی اللّه علیه و سلم یقول: یخرج فی هذه الامة (و لم یقل منها) قوم تحقّرون صلاتکم مع صلاتهم، یقرءون القرآن، لا یجاوز حلوقهم أو حناجرهم، یمرقون من الدین کمروق السهم من الرمیّة،

ص:299

فینظر الرامی الی سهمه الی نصله الی رصافه، فیتماری فی الفوقة(1) هل علق بها من الدم شیء(2).

«از این روایت ظاهر است، که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بصحابه خطاب بصیغۀ جمع نموده ارشاد فرموده: که خارج خواهد شد در این امت قومی، که تحقیر خواهید کرد صلاة خود را با صلاة ایشان.

و مسلم بن الحجاج در «صحیح» خود گفته» :

حدثنا عبد بن حمید، قال: أخبرنا عبد الرزاق بن همام، قال: أخبرنا عبد الملک ابن أبی سلیمان، قال أخبرنا سلمة بن کهیل، قال: حدثنی زید بن وهب(3) الجهنی أنه کان فی الجیش الذین کانوا مع علی، الذین ساروا الی الخوارج، فقال علی أیها الناس انی سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: یخرج قوم من امتی یقرءون القرآن، لیس قراءتکم الی قراءتهم بشیء، و لا صلاتکم الی صلاتهم بشیء، و لا صیامکم الی صیامهم بشیء، یقرءون القرآن یحسبون أنه لهم و هو علیهم، لا تجاوز صلاتهم تراقیهم، یمرقون من الاسلام کما یمرق السهم من الرمیة لو یعلم الجیش الذین یصیبونهم ما قضی لهم علی لسان نبیهم صلی اللّه علیه و سلم لا تکلوا علی العمل، و آیة ذلک أن فیهم رجلا له عضد و لیس له ذراع، علی رأس عضده مثل حلمة الثدی، علیه شعرات بیض، فتذهبون الی معاویة و أهل الشام، و تترکون هؤلاء یخلفونکم فی ذراریکم و أموالکم، و اللّه انی لأرجو أن یکونوا هؤلاء القوم، فانهم قد سفکوا الدم الحرام، و أغاروا فی سرح الناس فسیروا علی اسم اللّه.

ص:300


1- الفوقة بضم الفاء و فتح القاف : موضع الوتر من السهم
2- صحیح بخاری ج 4 ص 161 باب قتل الخوارج
3- زید بن وهب الجهنی الکوفی من التابعین المحدثین ، توفی قبل سنة 90 - ه
خوارج با کثرت عبادت از نواصب و گمراهان بودند

قال سلمة بن کهیل: فنزلنی زید بن وهب منزلا، حتی قال: مررنا علی قنطرة، فلما التقینا و علی الخوارج یومئذ عبد اللّه(1) بن وهب الراسبی، فقال لهم ألقوا الرماح و سلوا سیوفکم من جفونها، فانی أخاف أن یناشدوکم کما ناشدوکم یوم حروراء، فرجعوا فوحّشوا برماحهم، و سلوا السیوف، و شجرهم الناس برماحهم.

قال: و قتل بعضهم علی بعض، و ما اصیب من الناس یومئذ الا رجلان.

فقال علی رضی اللّه عنه: التمسوا فیهم المخدج، فالتمسوه فلم یجدوه، فقام علی رضی اللّه عنه بنفسه حتی أتی أناسا قد قتل بعضهم علی بعض، قال:

أخروهم فوجدوه مما یلی الارض فکبر، ثم قال: صدق اللّه و بلغ رسوله.

قال: فقام إلیه عبیدة السلمانی، فقال: یا أمیر المؤمنین اللّه الذی لا اله الا هو لسمعت هذا الحدیث من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ فقال: أی و اللّه الذی لا اله الا هو حتی استحلفه ثلاثا و هو یحلف له(2).

قال النووی فی شرحه علی صحیح مسلم فی ذیل الحدیث:

قوله: (فنزلنی زید بن وهب منزلا حتی قال مررنا علی قنطرة) هکذا هو فی معظم النسخ مرة واحدة، و فی نادر منها منزلا منزلا مرتین.

و کذا ذکره الحمیدیّ فی الجمع بین الصحیحین، و هو وجه الکلام، أی ذکر لی مراحلهم بالجیش منزلا منزلا حتی بلغ القنطرة التی کان القتال عندها

ص:301


1- عبد اللَّه بن وهب الراسبی : من الخوارج ، ادرک النبی ( ص ) ، و کان مع امیر المؤمنین ( ع ) و لکن بعد التحکیم انکره و صار امیرا علی الخوارج ، و قتل بالنهروان سنة 38 - ه
2- صحیح مسلم بشرح النووی ج 7 ص 171 ط بیروت بدار الفکر سنة 1392 کتاب الزکاة

و هی قنطرة الدبرجان.

و قوله: (فوحشوا برماحهم) أی رموا بها عن بعد.

و قوله: (و شجرهم الناس برماحهم) هو بفتح الشین المعجمة و الجیم المخففة أی مددوها إلیهم و طاعنوهم بها، و منه التشاجر فی الخصومة.

و قوله: (و ما اصیب من الناس یومئذ الا رجلان) یعنی من أصحاب علی، و أما الخوارج فقتلوا بعضهم علی بعض(1).

«از این روایت ظاهر است، که حسب ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم، قراءت صحابه بمقابله قرائت خوارج چیزی نیست، و صلاة صحابه هم بمقابله صلاة خوارج چیزی نیست، و صیام صحابه هم بمقابلۀ صیام خوارج چیزی نیست، و این نهایت مدح و تعظیم قراءت و صلاة و صوم خوارج است، که بمقابله آن قراءت و صلاة و صوم صحابۀ کبار هیچ و لا شیء محض گردیده.

و مسلم روایت ابو سعید را که بخاری ذکر کرده نیز اخراج کرده» .

حیث

قال فی «صحیحه» : حدثنا محمد(2) بن المثنی، حدثنا عبد(3) الوهاب قال: سمعت یحیی بن سعید، یقول: أخبرنی محمد بن ابراهیم، عن أبی سلمة و عطاء بن یسار، أنهما أتیا أبا سعید الخدری فسألاه عن الحروریة ، هل سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یذکرها؟ قال: لا أدری من الحروریة، و لکنی

ص:302


1- صحیح مسلم بشرح النووی ج 7 ص 171 ط بیروت ، کتاب الزکاة باب اعطاء المؤلفة
2- محمد بن المثنی : بن عبید العنزی الحافظ البصری المعروف بالزمن ، توفی سنة 252 .
3- عبد الوهاب : بن عبد المجید بن الصلت ، الحافظ البصری ، توفی سنة 194 .

سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: یخرج فی هذه الامة (و لم یقل منها) قوم تحقرون صلاتکم مع صلاتهم، فیقرءون القرآن لا یجاوز حلوقهم أو حناجرهم یمرقون من الدین مروق السهم من الرمیة، فینظر الرامی الی سهمه الی نصله الی رصافه، فیتماری فی الفوقة هل علق بها من الدم شیء.

حدثنی أبو الطاهر، أخبرنا عبد اللّه بن وهب، أخبرنی، یونس عن ابن شهاب أخبرنی أبو سلمة بن عبد الرحمن، عن أبی سعید الخدری.

(ح) و حدثنی حرملة من یحیی، و أحمد بن عبد الرحمن الفهری، قالا:

أخبرنا ابن وهب، أخبرنی یونس، عن ابن شهاب، أخبرنی أبو سلمة بن عبد الرحمن، و الضحاک الهمدانی، أن أبا سعید الخدری قال: بینا نحن عند رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هو یقسم قسما أتاه ذو الخویصرة، و هو رجل من بنی تمیم فقال: یا رسول اللّه اعدل.

قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: ویلک و من یعدل ان لم اعدل؟ قد خبت(1) و خسرت ان لم اعدل.

فقال عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه یا رسول اللّه ائذن لی فیه اضرب عنقه، قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم دعه، فان له أصحابا یحقر احدکم صلاته مع صلاتهم و صیامه مع صیامهم، یقرءون القرآن لا یجاوز تراقیهم، یمرقون من الاسلام کما یمرق السهم من الرمیة، ینظر الی نصله فلا یوجد فیه شیء، ثم ینظر الی رصافه فلا یوجد فیه شیء، ثم ینظر علی نضیه فلا یوجد فیه شیء و هو القدح ثم ینظر الی قذذه فلا یوجد فیه شیء سبق الفرث و الدم: آیتهم رجل أسود احدی

ص:303


1- قوله : قد خبت و خسرت روی بفتح التاء و ضمها فیهما ، و معنی الفم ظاهر ، و اما علی الفتح فلعل معناه خبت ایها التابع إذا کنت لا أعدل لکونک تابعا و معتدیا به من لا یعدل و الفتح اشهر .

عضدیه مثل ثدی المرأة، أو مثل البضعة تدردر، یخرجون علی حین فرقة من الناس.

قال أبو سعید: فاشهد انی سمعت هذا من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و اشهد أن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه قاتلهم و أنا معه، فأمر بذلک الرجل، فالتمس فوجد فأتی به حتی نظرت إلیه علی نعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الذی نعت(1).

«و نیز این روایت را از بخاری و مسلم علامه سیوطی هم در «جمع الجوامع» نقل کرده، چنانچه شیخ علاء الدین علی بن حسام الدین الهندی الشهیر بالمتقی در «کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال» تبویب «جمع الجوامع» سیوطی می آرد:

(دعه فان له أصحابا یحقر أحدکم صلاته مع صلاتهم، و صیامه مع صیامهم یقرءون القرآن لا یجاوز تراقیهم، یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة، ینظر الی نصله فلا یوجد فیه شیء، ثم ینظر الی نضیه و هو قدحه فلا یوجد فیه شیء، ثم ینظر الی قذذه فلا یوجد فیه شیء قد سبق الفرث و الدم و آیتهم رجل أسود احدی عضدیه مثل ثدی المرأة، أو مثل البضعة تدردر، یخرجون علی حین فرقة من الناس) (خ م عن أبی سعید)(2).

«و أبو عبد اللّه محمد بن یزید بن ماجة القزوینی در «سنن» خود گفته» .

حدثنا أبو بکر ابن أبی شیبة، حدثنا یزید بن هارون، أنبأنا محمد بن عمرو عن أبی سلمة، قال قلت لابی سعید الخدری: هل سمعت رسول اللّه صلی اللّه

ص:304


1- صحیح مسلم بشرح النواوی ج 7 ص 164 الی ص 167 ط بیروت دار الفکر سنة 1392 .
2- کنز العمال ج 11 ص 202 ح ( 31232 ) .

علیه و سلم یذکر فی الحروریة شیئا؟ فقال: (سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یذکر قوما یتعبدون، یحقر أحدکم صلاته مع صلاتهم، و صومه مع صومهم، یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة، اخذ سهمه فنظر فی نصله فلم یر شیئا، فنظر فی رصافه فلم یر شیئا، فنظر فی قدحه فلم یر شیئا، فنظر فی القذذ فتماری هل یری شیئا أم لا)(1).

«و عماد الدین اسماعیل بن عمر الدمشقی المعروف بابن کثیر الشافعی در «تاریخ» خود گفته» :

قال احمد: حدثنا یزید، أنبأنا محمد بن عمرو عن أبی سلمة، قال: جاء رجل الی ابی سعید فقال: هل سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یذکر فی الحروریة شیئا؟ قال: سمعته یذکر قوما (متعمقین فی الدین یحقر أحدکم صلاته عند صلاتهم و صومه عند صومهم، یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة، أخذ سهمه فنظر فی نصله فلم یر شیئا، ثم نظر فی رصافه فلم یر شیئا، ثم نظر فی القذذ فتماری هل یری شیئا أم لا) .

و رواه ابن ماجة عن أبی بکر بن أبی شیبة عن یزید بن هارون(2) و نیز در «کنز العمال» مسطور است:

ان فیکم قوما یعبدون و یدأبون حتی یعجبوا الناس و تعجبهم أنفسهم، یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة.

حم عن أنس قال: ذکر أن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال و لم اسمعه منه.

«از این روایت هم مدح عبادت خوارج ظاهر است، چه از آن واضح است که حسب ارشاد جناح رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله، خوارج چندان انهماک

ص:305


1- سنن ابن ماجة ج 1 ص 60 المقدمة ، باب 12 حدیث 169 .
2- کنز العمال ج 11 ص 201 ح ( 31226 ) .

در عبادت خواهند کرد، و کوشش در آن خواهند نمود، که مردم را بعجب خواهند آورد، ظاهر است که این مدح اصلا نفعی بایشان نمی رساند، بلکه شناعت حالشان دو بالا می گرداند.

و هم چنین وصف جاحظ بخرّیت و ناقد و ما ماثله، با وصف ظهور ناصبیت او، نفعی باو نمی دهد، و وزنی، برای او نمی نهد.

و نیز در «کنز العمال» مسطور است» :

یخرج قوم أحداء اشداء، ذلقة السنتهم بالقرآن یقرءونه، ینثرونه نثر الدقل لا یجاوز تراقیهم، فاذا رأیتموهم فاقتلوهم و الماجور من قتله هؤلاء. (حم طب، ق عن ابن أبی بکرة)(1).

«از این روایت که آن را ابن حجر عسقلانی هم در «فتح الباری» از طبری نقل کرده، واضح است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم خوارج را به احداء و اشداء وصف کرده و ظاهر است که لفظ اشداء از الفاظ نهایت مدح است که در قرآن شریف در حق صحابه وارد شده، قال اللّه تعالی: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّهِ وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی اَلْکُفّارِ الآیة(2).

و نیز در این روایت وصف ایشان بذلاقت لسانشان بقرآن واقع است و پر ظاهر است که این اوصاف ثلثة هرگز دلیل برائت خوارج از عیوب نمی شود.

پس هم چنین اوصاف ثلثۀ جاحظ اعنی خریت، و ناقد، و بصیر، دلیل برائت او را از نصب و عداوت نیست، کما هو ظاهر مستنیر وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ .

ص:306


1- کنز العمال ج 11 ص 206 ح ( 31247 ) .
2- الفتح 29

و ابن حجر عسقلانی در «فتح الباری» در شرح حدیث أبی سعید که در کتاب استتابة المرتدین مذکور است گفته» .

قوله: (تحقرون) بفتح اوله أی تستقلون.

قوله: (صلاتکم مع صلاتهم) زاد فی روایة الزهری عن أبی سلمة کما فی الباب بعده:

(و صیامکم مع صیامهم)

و فی روایة عاصم(1) بن شمیخ، عن أبی سعید (تحقرون اعمالکم مع اعمالهم) و وصف عاصم اصحاب نجدة الحروری بأنهم یصومون النهار، و یقومون اللیل، و یأخذون الصدقات علی السنة.

أخرجه الطبری، و مثله عنده من روایة یحیی بن أبی کثیر، عن أبی سلمة.

و فی روایة محمد بن عمرو، عن أبی سلمة عنده: (یتعبدون، یحقر احدکم صلاته و صیامه مع صلاتهم و صیامهم) .

و مثله من روایة انس عن أبی سعید.

و زاد فی روایة الاسود بن العلاء عن أبی سلمة: (و اعمالکم مع اعمالهم) .

و فی روایة سلمة بن کهیل، عن زید بن وهب، عن علی: (لیست قراءتکم الی قراءتهم شیئا، و لا صلاتکم الی صلاتهم شیئا) .

أخرجه مسلم و الطبری، و عنده من طریق سلیمان التیمی، عن انس، ذکر لی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: (ان فیکم قوما یدأبون و یعملون حتی یعجبوا الناس و تعجبهم أنفسهم) .

و من طریق حفص بن اخی انس عن عمه بلفظ (یتعمقون فی الدین) .

و فی حدیث ابن عباس، عند الطبرانی فی قصة مناظرته للخوارج قال:

فأتیتهم فدخلت علی قوم لم أو أشد اجتهادا منهم، ایدیهم کأنها ثفن الابل،

ص:307


1- عاصم بن شمیخ ( مصغرا ) یروی عن أبی سعید و روی عنه عکرمة بن عمار ، وثقه العجلی .

و وجوههم معلمة من آثار السجود.

و أخرج ابن أبی شیبة عن ابن عباس انه ذکر عنده الخوارج و اجتهادهم فی العبادة، فقال: لیسوا أشد اجتهادا من الرهبان(1).

«از این عبارت ظاهر است، که عاصم در وصف اصحاب نجده حروری گفته: که ایشان روزه می دارند بروز، و قیام می کنند بشب، و اخذ می نمایند صدقات را بر سنت، و این هم مدح صریح و ثنای عظیم است.

و نیز از این عبارت ظاهر است، که در روایت اسود بن العلاء از أبی سلمة لفظ اعمالکم مع اعمالهم هم مذکور است، و چون لفظ اعمالکم جمع مضاف است، مفید عموم خواهد شد، علی ما صرح به علماء الاصول، و اعترف به الرشید عمدة الفحول، کما سبق.

پس از این روایت ثابت شد، که صحابه جمیع اعمال خود را تحقیر خواهند کرد بمقابله اعمال خوارج، و هر چند بعد ثبوت تحقیر صلاة و صوم صحابه، تحقیر دیگر اعمالشان باولویت ثابت می شد، لکن از این روایت هم باولویت و هم بمنطوق عموم ثابت می شود، پس معلوم شد که جمیع اعمال خوارج، بالاتر از اعمال صحابه بود، و این نهایت مدح و تعظیم است.

و این روایت را که در آن أعمالکم مع أعمالهم هم مذکور است، مالک بن انس نیز در «موطأ» آورده است.

چنانچه ابو السعادات مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری در «جامع الاصول لاحادیث الرسول» بعد ذکر احادیث عدیده در باب خوارج گفته:» .

ص:308


1- فتح الباری فی شرح البخاری ج 12 ص 243 ط بیروت .

و اخرج الموطأ الروایة الاولی من افراد البخاری، و قال: تحقرون صلاتکم مع صلاتهم، و صیامکم مع صیامهم، و اعمالکم مع اعمالهم (1) .

«و نیز از این عبارت «فتح الباری» واضح است، که ابن عباس در حق خوارج گفته: که ندیدم کسی را که شدیدتر باشد از روی اجتهاد از ایشان، که دستهایشان مثل ثفن بود، و روهایشان نشان کرده شده بود از آثار سجود، و این هم نهایت مدح و تعظیم خوارج است، لکن پر ظاهر است که اصلا نفعی بایشان نمی رساند، و هرگز ایشان را از مغاک ضلال و هلاک برنمی آرد.

و نیز در حدیث در حق خوارج وارد است، که تلاوت خواهند کرد کتاب خدا را در حالی که تازه باشد، و این هم مدح صریح است.

مسلم در «صحیح» خود گفته:» .

حدثنا قتیبة بن سعید، قال: اخبرنا عبد الواحد، عن عمارة بن القعقاع، قال: اخبرنا عبد الرحمن بن أبی نعم، قال: سمعت ابا سعید الخدری یقول:

بعث علی بن أبی طالب الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من الیمن بذهبة فی ادیم مقروظ لم تحصل من ترابها، قال: فقسمها بین اربعة نفر: بین عیینة بن حصن، و الاقرع بن حابس، و زید الخیل، و الرابع اما علقمة بن علائة، و اما عامر بن الطفیل.

فقال رجل من اصحابه: کنا نحن احق بهذا من هؤلاء، قال: فبلغ ذلک النبی صلی اللّه علیه و سلم، فقال: الا تأمنونی و انا أمین من فی السماء یأتینی خبر السماء صباحا و مساء؟

ص:309

قال: فقام رجل غائر العینین(1)، مشرف الوجنتین، ناشز الجبهة، کث(2) اللحیة، محلوق الرأس، مشمر الازار، فقال: یا رسول اللّه اتق اللّه فقال: ویلک اولست أحق أهل الارض أن یتقی اللّه؟ قال: ثم ولّی الرجل.

فقال خالد بن الولید: یا رسول اللّه الا أضرب عنقه؟ فقال: لا لعله أن یکون یصلی.

قال خالد و کم من مصل یقول بلسانه ما لیس فی قلبه، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: انی لم أومر أن انقب عن قلوب الناس و لا أشق بطونهم قال:

ثم نظر إلیه و هو مقف، فقال: انه یخرج من ضئضئ(3)هذا قوم یتلون کتاب اللّه رطبا، لا یجاوز حناجرهم، یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة، قال:

أظنه قال: لان ادرکتهم لاقتلنهم قتل ثمود.

و حدثنا عثمان بن أبی شیبة، حدثنا جریر، عن عمارة بن القعقاع بهذا الاسناد قال، و علقمة بن علاثة، و لم یذکر عامر بن الطفیل، و قال: نأتی الجبهة و لم یقل: ناشز و زاد: فقام إلیه عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه، فقال: یا رسول اللّه الا أضرب عنقه؟ قال: لا، قال: ثم ادبر، فقام إلیه خالد سیف اللّه، فقال:

یا رسول اللّه الا اضرب عنقه؟ قال: لا، فقال: انه سیخرج من ضئضئ هذا قوم یتلون کتاب اللّه لینا رطبا، و قال: قال عمارة حسبته قال: لئن ادرکتهم لاقتلنهم قتل ثمود(4).

«و ابو العباس احمد بن عمر بن ابراهیم القرطبی در «مفهم لما اشکل

ص:310


1- الغائر العینین : الذی دخلت عینه فی رأسه و انخسفت .
2- الکث : الکثیف
3- الضئضئ : الاصل و المعدن
4- صحیح مسلم ج 7 ص 163 الی ص 164 ط بیروت دار الفکر سنة 1392 .

من تلخیص کتاب مسلم» گفته» :

قوله: یتلون کتاب اللّه رطبا فیه ثلثة أقوال:

أحدها أنه الحذق بالتلاوة، و المعنی أنهم یأتون به علی أحسن أحواله.

و الثانی یواظبون علی تلاوته فلا تزال ألسنتهم رطبة به.

و الثالث أن یکون کنایة عن حسن الصوت بالقرائة(1).

«و ابن حجر عسقلانی در «فتح الباری» گفت» :

و وقع فی روایة المسلم (یقرءون القرآن رطبا) قیل: المراد الحذق فی التلاوة أی یأتون به علی أحسن أحواله.

و قیل: المراد انهم یواظبون علی تلاوته، فلا تزال ألسنتهم رطبة به.

و قیل: هو کنایة عن حسن الصوت به حکاها القرطبی.

و یرجح الاول ما وقع فی روایة أبی الوداک(2)، عن أبی سعید عند مسدد:

یقرءون القرآن کأحسن ما یقرؤه الناس.

و یؤید الآخر قوله فی روایة مسلم، عن أبی بکرة، عن أبیه: قوم أشداء أحداء، ذلقة ألسنتهم بالقرآن، أخرجه الطبرانی الخ(3).

«از این هر دو عبارت ظاهر است که، بعض شراح حدیث در تفسیر فقرۀ(یتلون کتاب اللّه رطبا) افاده کرده اند که مراد از آن حذق در تلاوت است، و این بعض بر مجرد اثبات حذق در تلاوت اکتفا نکرده، بلکه در تفسیر آن گفته: یعنی بجا خواهند آورد خوارج کتاب خدا را بر

ص:311


1- المفهم لما أشکل من تلخیص مسلم ج 2 ص 104 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .
2- أبو الوداک : جبر بن نوف الکوفی ، صاحب أبی سعید الخدری .
3- فتح الباری ج 12 ص 247

احسن احوال آن» .

و فی هذا من المدح العظیم و الثناء الجلیل ما لا یخفی وقعه علی المتدرب النبیل.

مدح از جاحظ مانند مدح از شعر امیه است

«و نیز وصف جاحظ بخرّیت و ناقد و مثل آن، ان سلم کونه علی سبیل التحقیق، مثل وصف شعر امیه بن أبی الصلت بایمان است، چه از «اصابه» و غیر آن کما سیجیء انشاء اللّه تعالی ظاهر است که، جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در حق امیه فرموده:

(آمن شعره و کفر قلبه) .

پس هر گاه وصف جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم شعر امیه(1) بن أبی الصلت را بایمان، موجب نجات امیه بن أبی الصلت، و مثبت اسلام او نگردید، بلکه همراه همان وصف تصریح بکفر قلب او وارد باشد، اثبات دلالت و نقد و بصارت جاحظ، بسبب اعتراف او بامر حق در تحقیق خطبۀ جناب امیر المؤمنین علیه السلام، چگونه او را مبری و منزه از ناصبیت و عداوت خواهد کرد، بلکه جاحظ مصداق

(آمن کلامه و کفر قلبه) خواهد شد، هذا بالنظر الی کلامه الحق، و أما نظرا الی کلامه الباطل، فکفره ظاهر مثل کفر قلبه.

مدح سید رضی از جاحظ مانند مدح از فصاحت ابن الزبعری است

«و محمد بن یوسف شامی در کتاب «سبل الهدی و الرشاد فی سیرة

ص:312


1- امیه بن أبی الصلت : شاعر جاهلی حکیم ، من أهل الطائف ، و هو ممن حرموا علی انفسهم الخمر ، و نبذوا عبادة الاوثان فی الجاهلیة ، و لکن ما اسلم ، مات سنة 5

خیر العباد» گفته» :

قال ابن اسحاق: و جلس رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوما فیما بلغنی الولید بن المغیرة فی المسجد، فجاء النضر بن الحارث حتی جلس معهم، و فی المجلس غیر واحد من قریش، فتکلم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فعرض له النضر، فکلمه رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم حتی أفحمه ثم تلا علیه و علیهم: (انکم) یا اهل مکة وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّهِ من الاوثان حَصَبُ جَهَنَّمَ وقودها أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ داخلون فیها و لَوْ کانَ هؤلاءالاوثان «الهة» کما زعمتم «ما وردوها» دخلوها «و کل» من العابدین و المعبودین فِیها خالِدُونَ لا خلاص لهم عنها «لهم» للعابدین فِیها زَفِیرٌ صیاح وَ هُمْ فِیها لا یَسْمَعُونَ(1) ، ثم قام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم.

و اقبل عبد اللّه بن الزبعری(2) (بزای فباء موحدة مکسورتین فعین مهملة ساکنة فراء فألف مقصورة) و أسلم بعد ذلک حتی جلس إلیهم، فقال الولید بن المغیرة لعبد اللّه بن الزبعری: و اللّه ما قام النضر بن الحارث لابن عبد المطلب آنفا و ما قعد، و قد زعم محمد أنّا و ما نعبد من آلهتنا هذه حصب جهنم، فقال عبد اللّه أما و اللّه لو وجدته لخصمته، فسلوا محمدا أ کل ما یعبدون من دون اللّه فی جهنم مع من عبده؟ فنحن نعبد الملئکة، و الیهود تعبد عزیرا، و النصاری تعبد عیسی بن مریم، فعجب الولید و من کان معه فی المجلس من قول عبد اللّه، و رأوا أنه قد احتج و خاصم.

فذکر ذلک لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه

ص:313


1- سورة الانبیاء : 100
2- ابن الزبعری : شاعر قریش فی الجاهلیة ، و کان شدیدا علی النبی و المسلمین و فی العاقبة اسلم توفی نحوه ( 15 )

و سلم: کل من أحب أن یعبد من دون اللّه فهو مع من عبده، انهم انما یعبدون الشیاطین و من امرتهم بعبادته فأنزل اللّه تعالی: إِنَّ اَلَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا المنزلة «الحسنی» و هی السعادة أو التوفیق للطاعة أو البشری بالجنة و منهم من ذکر أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ لانهم یرفعون الی أعلی علیین لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَها صوتها وَ هُمْ فِی مَا اِشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ من النعیم «خالدون» دائمون، لا یَحْزُنُهُمُ اَلْفَزَعُ اَلْأَکْبَرُ و هو أن یؤمر بالعبد الی النار «وَ تَتَلَقّاهُمُ» یستقبلهم الملئکة عند خروجهم من القبور و یقولون لهم هذا یَوْمُکُمُ اَلَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ(1) فی الدنیا.

تنبیه، قال السهیلی(2) : لو تأمل ابن الزبعری و غیره من کفار قریش الآیة، لرأی أن اعتراضه غیر لازم من وجهین:

أحدهما أنه خطاب متوجه علی الخصوص لقریش و عبدة الاصنام، و قوله:

انا نعبد الملئکة حیدة، و انما وقع الخطاب و المحاجة فی اللات و العزی و هبل، و غیر ذلک من أصنامهم.

و الثانی أنّ لفظ التلاوة: إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ ، و لم یقل: و من تعبدون، فکیف یلزم اعتراضه بالمسیح و عزیر و الملائکة و هم یعقلون، و الاصنام لا تعقل، و من ثم جاءت الآیة بلفظ ما الواقعة علی ما لا یعقل انتهی.

و قال بعض العلماء: ان ابن الزبعری من فصحاء العرب لا یخفی علیه موضع من من ما، و انما ایراده من جهة القیاس و العموم المعنوی، الذی یعم الحکم فیه لعموم علته، أی ان کان کونه معبودا یوجب أن یکون حصب جهنم، فهذا المعنی موجود فی الملائکة و المسیح و عزیر.

ص:314


1- سورة الانبیاء : 101 - 102 - 103
2- السهیلی : عبد الرحمن بن عبد اللَّه المؤرخ الحافظ اللغوی الضریر المالقی المتوفی ( 581 )

و اجیب بالفارق من وجوه:

الاول الآیة المتقدمة لان عزیرا و المسیح ممن سبقت لهم الحسنی، فالتسویة بین الملئکة و الانبیاء و بین الاصنام و الشیاطین من جنس التسویة بین البیع و الربا و هو شأن أهل الباطل، یسوون بین ما فرق الشرع و العقل و الفطرة بینه، و یفرقون بین ما سوی اللّه و رسوله بینه.

الثانی الاوثان حجارة غیر مکلفة و لا ناطقه، فاذا حصب بها جهنم اهانة لها و لعابدیها، لم یکن فی ذلک تعذیب من یستحق العذاب.

الثالث أن من عبد هولاء بزعمه فانهم لم یدعوا الی أنفسهم، و انما عبد المشرکون الشیاطین و توهموا أن العبادة لهؤلاء، و قد برّأ اللّه تعالی الملائکة و المسیح و عزیرا من ذلک فما عبدوا الا الشیاطین، و هذه کلها منتزعة من قوله:

تعالی إِنَّ اَلَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا اَلْحُسْنی و إذا تأمل قوله وَقُودُهَا اَلنّاسُ وَ اَلْحِجارَةُ خرج من خلله أن معبودهم معذبهم المشتعل علیهم، و هو ابلغ فی النکال و قطع الآمال(1).

«از این عبارت واضح است که، بعض علماء کلام سهیلی را که بافادۀ عدم تأمل و فقدان تدبر ابن الزبعری کافر، طریق تهجین و تشنیع بر او پیموده رد نموده، و در صدد حمایت ابن الزبعری، و مدح و ثنای او، بلا غرض اثبات امری حق، بر آمده، و در حقیقت نقد و تحقیق، و ثقوب نظر، وحدت خاطر و واقفیت او، بمدرک قیاس عقلی و عموم معنوی، که از مباحث غامضۀ اصول است، ثابت کرده، و بتصریح تمام افاده کرده:

که ابن الزبعری از فصحاء عرب است، و مخفی نمی ماند بر او موضع ما از من، و پر ظاهر است که این همه مدح و ثنا، و حمایت در مقام تحقیق

ص:315


1- سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 195 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .

و مقام، تأیید رد او بر قرآن و بر حضرت سید الانس و الجان صلی اللّه علیه و آله و سلم است.

پس اگر مدح جاحظ در مقام الزام و مقام تأیید او حق را کرده شود، کدام مقام تعجب است، و هر گاه مدح ابن الزبعری و این همه تأیید او دلیل اسلام او نباشد، چگونه مدح جاحظ (و لو کان علی سبیل التحقیق) دلیل برائت او از ناصبیت گردد.

و نیز محمد بن یوسف شامی در «سبل الهدی و الرشاد» گفته» :

روی الحاکم، و البیهقی، و أبو نعیم، و قاسم بن ثابت، عن علی رضی اللّه عنه، قال: لما امر اللّه عز و جل نبیه صلی اللّه علیه و سلم ان یعرض نفسه علی قبائل العرب، خرج و انا معه.

فذکر الحدیث الی ان قال: ثم دفعنا الی مجلس آخر علیهم السکینة و الوقار، فقدم ابو بکر فسلّم فقال: من القوم قالوا من شیبان بن ثعلبة، فالتفت ابو بکر الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و قال: بأبی و امی هؤلاء غرر الناس، و فیهم مفروق بن عمرو، و هانی بن قبیصة، و المثنی بن حارثة، و النعمان بن شریک، و کان مفروق قد غلبهم لسانا و جمالا و کانت له غدیرتان(1)تسقطان علی تریبته(2)، و کان ادنی القوم مجلسا من ابی بکر فقال ابو بکر: کیف العدد فیکم؟ فقال مفروق انا لنزید علی الالف، و لن تغلب الف من قلة.

فقال ابو بکر: و کیف المنعة فیکم؟ فقال مفروق: انا لاشد ما نکون غضبا حین نلقی، و اشد ما نکون لقاء حین نغضب، و انا لنؤثر الجیاد علی الاولاد، و السلاح علی اللقاح، و النصر من عند اللّه یدیلنا مرة، و یدیل مرة، و یدیل علینا

ص:316


1- الغدیرة : المضفور من الشعر .
2- التریبة : عظم الصدر ، اعلی الصدر .

اخری، لعلک اخو قریش، فقال ابو بکر: ان کان بلغکم أنه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فها هو ذا، فقال مفروق: الی ما تدعوا یا اخا قریش؟ فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: ادعوکم الی شهادة ان لا اله الا اللّه وحده لا شریک له، و انی عبد اللّه و رسوله، و الی أن تؤونی و تنصرونی، فان قریشا قد تظاهرت علی اللّه، و کذّبت رسوله، و استغنت بالباطل عن الحق، و اللّه هو الغنی الحمید، فقال مفروق: و الی ما تدعوا أیضا یا اخا قریش؟ فو اللّه ما سمعت کلاما احسن من هذا، فتلی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا اَلْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا اَلنَّفْسَ اَلَّتِی حَرَّمَ اَللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ(1)

کفار قریش با اعتراف بعظمت پیغمبر صلی الله علیه وآله و سلم بر کفر خود ماندند

فقال «مفروق» : دعوت و اللّه الی مکارم الاخلاق و محاسن الاعمال، و لقد افک قوم کذّبوک، و ظاهروا علیک ثم رد الامر الی هانی بن قبیصة، فقال: و هذا هانی شیخنا و صاحب دیننا فقال هانی: قد سمعت مقالتک یا اخا قریش، و انی اری ترکنا دیننا و اتباعنا دینک، لمجلس جلسته إلینا لا اول له و لا آخر لذل فی الرأی، و قلة نظر فی العاقبة ان الزلة مع العجلة، و انا نکره أن نعقد علی من وراءنا عقدا، و لکن نرجع و ننظر ثم کأنه احب أن یشرکه المثنی بن حارثة، فقال: و هذا المثنی شیخنا و صاحب حزبنا.

فقال المثنی و اسلم بعد ذلک: قد سمعت مقالتک یا اخا قریش، و الجواب فیه جواب هانی بن قبیصة فی ترکنا دیننا و متابعتنا دینک، و انا انما نزلنا بین صریین

ص:317


1- سورة الانعام : 151

احدهما الیمامة و الآخر السمامة.

فقال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: ما هذان الصریان؟ قال: أنهار کسری و میاه العرب، فأما ما کان من أنهار کسری فذنب، صاحبه غیر مغفور، و عذره غیر مقبول، و انا انما نزلنا علی عهد اخذه علینا کسری أن لا نحدث حدثا و لا نؤوی محدثا، و أنی أری هذا الامر الذی تدعونا إلیه یا اخا قریش مما تکرهه الملوک، فان احببت ان نؤویک و ننصرک مما یلی میاه العرب فعلنا، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: ما أسأتم فی الرد، إذ افصحتم بالصدق، و ان دین اللّه عز و جل لمن ینصره و من حاطه من جمیع جوانبه، أ رأیتم ان لم تلبثوا الاّ قلیلا حتّی یورثکم اللّه تعالی أرضهم، و دیارهم، و أموالهم، و یفرشکم نسائهم، أ تسبحون اللّه تعالی و تقدسونه؟ ، فقال النعمان: اللّهمّ فلک ذاک، فتلا علیهم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: یا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً وَ داعِیاً إِلَی اَللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً(1) ثم نهض رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم(2).

تبصرة فی شرح بعض المفردات فی القصة. قال فی سبل الهدی و الرشاد:

الصریین بصاد مهملة، فراء مفتوحتین، فمثناتین تحتیتین، الاولی مفتوحة مشددة، و الثانیة ساکنة، تثنیة صری، و فی بعض نسخ العیون صیرین بکسر الصاد.

قال فی المصباح و التقریب: الماء صری من باب تعب: طال مکثه و تغیر، و یقال: طال استنقاعه فهو صری وصف بالمصدر.

و قال فی النهایة، الصیر الماء الذی یحضره الناس، و قد صار القوم یصیرون إذا حضروا الماء.

ص:318


1- الاحزاب : 45
2- سبل الهدی ج 1 ص 193 الباب 33 فی عرض النبی ( ص ) نفسه الکریمة علی القبائل ، مخطوط فی مکتبة المؤلف

الیمامة بفتح المثناة التحیة: مدینة من الیمن، علی مرحلتین من الطائف، و أربع من مکة.

السمامة بکسر السین المهملتین و میمین مفتوحتین: لم أر لها ذکرا فی «معجم البکری» و لا فی «معجم البلدان لیاقوت» ، و لا فی کتاب الزمخشری فی «الاماکن» و لا فی کتاب نصر، و لا فی القاموس الذی وقفت علیه(1).

«از این روایت ظاهر است که، حضرت عتیق در حق کفار و مشرکین فرمود: که اینها غرر ناس اند، و ظاهر است که این مدح صریح و تعظیم جلیل است.

پس هر گاه بودن این قوم غرر ناس، و مخرجشان از کفر و شرک نگردید ناقد و خریت و بصیر بودن جاحظ، چگونه او را از نصب و عداوت بدر آورد! «و نیز از این روایت واضح است که هانی بن(2) قبیصة، بجواب دعوت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بسوی اسلام، بتأکید و اهتمام «العیاذ باللّه» قبح قبول دعوت آن حضرت ظاهر کرده، که ترک دین خود، و اتباع دین آن حضرت را بسبب مجلس سراپا برکت آن حضرت، که آن را بکلمۀ لا اول و لا آخر اهانت نموده، ذل فی الرأی، و قلّت نظر در عاقبت قرار داده، و عجلت قبول اسلام را سبب زلّت گمان برده، و همین جواب سراسر ناصواب را، مثنی بن حارثه پسندیده و گفته» :

و الجواب فیه جواب هانی بن قبیصة فی ترکنا دیننا و متابعتنا دینک.

ص:319


1- سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 194
2- هانی بن قبیصة : الشیبانی ، احد الشجعان الفصحاء فی الجاهلیة ، و سید بنی شیبان .

«و عذر اخذ کسری عهد را از اینها بر آن افزوده، و بسبب کراهت ملوک دین آن حضرت را، استنکاف خود از قبول آن ظاهر کرده، و با این همّه استبداد، و اصرار این کفار بر شرک و انکار، جناب سرور کائنات، علیه و آله الاطهار آلاف التحیات من الملک الجبار، نفی اساءت از ایشان در رد دعوت آن حضرت فرموده، و ایشان را بافصاح بصدق وصف فرموده.

پس هر گاه وصف کفار، و مشرکین لئام، و عبدۀ اصنام، بافصاح بالصدق، و نفی اساءت، در رد دعوت جناب سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام جائز گردد، در وصف جاحظ بخرّیت و ناقد بصیر، کدام مقام استعجاب و نکیر است.

و نیز پر ظاهر است که نفی اساءت از کفار اشرار، در رد دعوت سرور مختار صلی اللّه علیه و آله الاطهار، و هم وصف ایشان بصدق گفتار، در اظهار اعتذار از مخالفت و انکار آن سرور اخیار، بمراتب شتی اهون است از ذکر عباسیه بدکردار در کتاب «مجالس» و نسبت تشیع عام بایشان، که اصلا مثبت نجات نیست، و اگر بالفرض اهون نیست، اقلا بلا شک و ریب، دافع اعتراض و عیب است.

و نیز از این روایت فائده دیگر بس عمده واضح می گردد، و بیانش آنکه از آن ظاهر است که جناب امیر المؤمنین علیه السلام اثبات سکینه و وقار برای این کفار فرموده، حیث قال: ثم دفعنا الی مجلس آخر علیهم السکینة و الوقار.

پس هر گاه اثبات سکینه و وقار برای مشرکین و کفار جائز گردد، اگر

ص:320

بالفرض در آیۀ فَأَنْزَلَ اَللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ الآیة(1) مرجع ضمیر حضرت عتیق با توقیر باشد، کدام مقام افتخار و استیثار برای مثیرین شر مستطیر است.

و بملاحظه این ارشاد هم بنای تمسک فاضل رشید بوصف جاحظ بخرّیت و ناقد بآب رسیده است.

خریت و دلیل بودن جاحظ مانند بلیغ و عاقل بودن

حسن صباح است

و از غرائب امور آنست، که جناب شاهصاحب بعض نزاریه را که ولد الزنا بودن او، و انهماک او در زندقه و کفر، و اسقاط جمیع تکالیف شرعیه، و تحلیل جمیع محرمات، و کذب و افتراء بر خالق کائنات، بارسال امر غیب باین شناعات، ثابت فرموده اند، بمدح بلیغ ستوده، یعنی فرموده که خیلی مرد عاقل و بلیغ، و حاضر جواب و خوش محاوره بود، چنانچه در باب اول همین کتاب خود یعنی «تحفه» می فرمایند:

و نزاریه را صباحیه و حمیریه نیز گویند، و عن قریب وجه این تسمیه معلوم شود.

و نیز نزاریه را مسقطیه، و سقطیه نیز گویند، زیرا که مذهب ایشان آنست که امام مکلف بفروع نیست، و او را می رسد که بعض تکالیف، یا جمیع تکالیف را از مردم ساقط کند.

و از خرافات ایشان آنست که حسن بن صباح حمیری در مصر آمد و با بعضی از زنان نزار که در دست برادر زاده خود محبوس بود ملاقی

ص:321


1- التوبة 40

شد، و یک طفل صغیر را از نزد آن زن بدست آورد، و گفت که این طفل پسر نزار است، او را گرفته بشهری رسانید، و او را هادی نام کردند، و بنام او دعوت آغاز نهاد، و مردم گرد او فراهم آمدند، و انبوه بسیار شد، و بر قلعه الموت و دیگر قلاع طبرستان مستولی شد، و اهل و عیال و اموال خود را در قلعۀ الموت همراه هادی نگاه می داشت، تا آنکه مرگ او را در رسید، و هنوز هادی طفل بود، کیا نام شخصی را خلیفه خود ساخت، و او را بتربیت هادی و اکرام و توقیر او وصیت بالغه نمود، چون کیا را دم واپسین شد.

پسر خود را که محمد بن کیا نام داشت، نائب خود ساخت، و او را بدستور حسن صباح، بخدمت و توقیر هادی اهتمام تمام کرد، روزی این هادی را شبق و نعوظ غلبه کرده بود، زوجه ابن کیا را طلبیده، وطی کرد، زیرا که بزعم انها جمیع محرمات برای امام حلالند، و او را می رسد که هر چه خواهد بکند، لا یسأل عما یفعل شأن او است، اتفاقا زوجۀ ابن کیا از آن وطی بار دار شد، و پسری آورد که او را حسن نام کردند، و هادی در این اثنا در گذشته بود.

این همه اظهار زوجۀ ابن کیا است، اکثر اتباع هادی این را قبول داشتند.

و طائفه شک نمودند، و گفتند که موطوءه هادی زن دیگر بود، و زوجۀ ابن کیا نیز مقارن این حال از شوهر خود باردار شده بود، اتفاق ولادت هر دو زن در یک ساعت شد، زوجۀ ابن کیا پسر آن زن را که نطفۀ هادی بود به پسر خود بدل کرد، و او را حسن نام نهاد.

علی أی حال بعد از مردن ابن کیا، حسن خود را از اولاد نزار وانمود،

ص:322

و پسر هادی قرار داد، و دعوی امامت آغاز نهاد، و خیلی مرد عاقل و بلیغ و حاضر جواب، و خوش محاوره بود، خطب بسیار می گفت، و در آن خطب همین مضمون را بتأکید و تقریر بیان می کرد، که امام را می رسد که هر چه خواهد بکند، و اسقاط تکالیف شرعیه نماید، و مرا امر الهی چنین از غیب می رسد، که از شما جمیع تکالیف شرعیه ساقط کنم، و جمیع محرمات را مباح سازم، و هر چه خواهید کرده باشید، بشرطی که با هم تقاتل و تنازع نکنید، و از اطاعت امام خود بیرون نروید انتهی.(1) از این عبارت سراسر بلاغت در کمال ظهور و وضوح ثابت است که جناب شاهصاحب تولد این ناکس از زناء هادی مضل، که با زن محمد بن کیا که محسن و مربی او بوده، بافحش طرق واقع ساخته ثابت فرموده اند، و باز کفر و عناد، و زندقه و الحاد، و انهماک او در اسقاط تکالیف شرعیه واجبات، و تحلیل محرمات، و اباحت منهیات ثابت فرموده، و مع ذلک او را خیلی عاقل گفته، بر مجرد اثبات عقل برای او اکتفاء نکرده، کمال عقل برای او ثابت فرموده، و بدان هم اکتفاء ننموده، بلاغت و حاضر جوابی و خوش محاور بدون این ولد الزنا هم بیان کرده اند و هر گاه این همه مدح و ثنای جمیل این ولد الزنا، که کافر ملحد و زندیق بحت بوده، روا باشد و مانع از تکفیر و تضلیل، و اثبات حرام زادگی او نگردد، اوصاف جاحظ چرا او را از ناصبیت و الحاد بدر آرد.

و باید دانست که صفت عقل از عمدۀ صفات جلیله، و اجل محامد جمیله است، که باثبات مجرد عقل برای حضرت ثانی، فاضل رشید در «شوکت» می نازد، و آن را مانع از حمل کلام حضرتش بر تهافت و تناقض می گرداند،

ص:323


1- تحفه اثنی عشریه ص 16 ط پیشاور

پس شاهصاحب این ولد الزنا را باثبات کمال عقل برای او، بمرتبۀ بالاتر از خلافت مآب نشانیدند، و بدرجه عالیه تفضیل و ترجیح رسانیدند.

فاضل رشید در کتاب «شوکت عمریة» بجواب این قول وجه چهارم روایتی است که شاه ولی اللّه محدث دهلوی والد فاضل معاصر شاه عبد العزیز دهلوی در کتاب «ازاله الخفا» آورده و هذه عبارته علی ما نقل عنه بعض الثقات: أحمد بن حنبل، عن جابر بن عبد اللّه، تمتعنا مع رسول اللّه و مع أبی بکر، فلما ولی عمر بن الخطاب الناس قال: ان القرآن هو القرآن و ان الرسول هو الرسول، کانتا متعتان علی عهد رسول اللّه: أحدهما متعة الحج، و الاخری متعه النساء، معناه لیستا بعده انتهی.(1) خلاصه اش آنکه من منکر قرآن و رسول نیستم، لیکن رأی من مقتضی تحریم متعه است، و ظاهر این کلام و صریح قول او: (و لیستا بعده) دلالت دارد بر آنکه در زمان آن حضرت منسوخ نشده انتهی گفته: و عجب تر آنکه صاحب رساله خود در ترجمه قول حضرت عمر گفته که من منکر قرآن و رسول نیستم، و بعد از آن در ترجمۀ جمله (لیستا بعده) افاده فرموده.

که: لیکن رأی من مقتضی تحریم متعه است انتهی.

و این ترجمه مستلزم تناقض و تهافت در کلام است، چه منطوق کلام اول عدم انکار قرآن و رسول است، و تحریم متعه بمقتضای رأی خود، بی آنکه خدا و رسول حرام کرده باشند، ادعای منصب تشریع برای خود، و آن مستلزم انکار قرآن منزل و خاتم الرسل است.

پس ترجمۀ که صاحب رساله بیان نموده، بجهت استلزام تناقض و تهافت

ص:324


1- ازالة الخفا ص 222 کتاب الحج من فقهیات عمر

در کلام عاقل، در نظر اولی الابصار ساقط از درجه اعتبار انتهی.(1) از این عبارت ظاهر است که فاضل رشید، بسبب آنکه حضرت ثانی را عاقل قرار داده، بلا اثبات این وصف برای او نزد اهل حق، زبان اعتراض می گشاید، و اظهار عجب از ذکر ترجمه که مثبت تناقض و تهافت در کلام عمری باشد آغاز می نهد، و شأن خلافت مآب را بسبب ادعای عاقل بودن حضرتش، بالاتر از ارتکاب تناقض و تهافت، و جسارت بر امری که مستلزم انکار قرآن، و انکار جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم باشد گردانیده.

و شاهصاحب این ولد الزنا را خیلی عاقل گفته اند، و ظاهر است که لفظ خیلی عاقل ابلغ است از لفظ محض عاقل، که فاضل رشید آن را برای خلافت مآب ثابت کرده.

پس هر گاه محض عاقل باین مرتبه جلیل و عظیم باشد، از کمال جلالت و عظمت خیلی عاقل چه می پرسی؟ و کمال عجب آنست که فاضل رشید با این همه قرب اختصاص با شاه صاحب، و ذب حریمشان، و حمایت افادات «تحفه» باب اول آن را هم تفحص نفرمودند، که بادعای محض عاقلیت خلیفۀ ثانی، رفع نقیصۀ تناقض از کلامشان، و صیانتشان از تحریم حلال الهی خواستند، و ندانستند که محض عاقلیت در چه حساب است.

کمال عقل این ولد الزنا نزد شاهصاحب، مانع از اثبات الحاد و کفر و زندقه و جسارت او بر تحلیل جمیع محرمات و اسقاط کل واجبات نیست، پس صرف عقل خلیفۀ ثانی چگونه مانع از جسارت او بر تحریم

ص:325


1- شوکت عمریه

حلال می تواند شد.

علم و بلاغت جاحظ مانند عقل و سیاست هرقل است

و ابو العباس احمد بن عمرو القرطبی در «مفهم، شرح صحیح مسلم» در شرح حدیث سؤال هرقل ملک روم از، ابو سفیان، حالات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم را، که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور می شود، گفته» :

إذا تأملت هذا الحدیث علمت فطنة هذا الرجل، و جودة قریحته، و حسن فکره و سیاسته، و تثبته، و انه علم صحة نبوة نبینا محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم و صدقه، غیر انه ظهر منه بعد هذا ما یدل علی انه لم یؤمن، و لم ینتفع بذلک العلم الذی حصل له، فانه هو الذی جیش الجیوش علی اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، و قاتلهم، و الب علیهم، و لم یقصر فی تجهیز الجیوش علیهم، و ارساله إلیهم المجموع العظیمة من الروم و غیرهم، الکرة بعد الکرة، فیهزمهم اللّه، و یهلکهم، و لا یرجع إلیهم منهم الا اقلهم، و استمر علی ذلک الی ان مات، و قد فتح اللّه علی المسلمین اکثر بلاد الشام، ثم ولی ولده بعده و علیه فتحت جمیع البلاد الشامیة، و بهلاکه هلکت المملکة الرومیه(1).

«از این عبارت ظاهر است که، قرطبی برای هرقل کافر، فطنت، و جودت قریحت، و حسن فکر، و سیاست، و تثبت، ثابت کرده.

پس هم چنین اثبات دلالت، و نقد، و بصارت، برای جاحظ بسبب اعتراف او بامر حق، دلیل برائت او از نصب نمی تواند شد.

ص:326


1- المفهم فی شرح صحیح مسلم ج 2 ص 274 باب کتاب النبی ص الی هرقل من کتاب الجهاد - مخطوط فی مکتبة المؤلف .

و نیز قرطبی در «مفهم» در شرح قول هرقل که بترجمان خود بعد طلب ابو سفیان و اصحاب او نزد خود گفته» :

«قل لهم انی سائل هذا عن الرجل الذی یزعم انه نبی، فان کذبنی فکذبوه» گفته:

کذبنی بفتح الذال و تخفیفها و بالنون، یعنی انه ان کذب لی فاظهروا کذبه، و هو قد یتعدی بحرف الجر و بغیره، یقال: کذبته و کذبت له.

و کذبوه مشدد الذال، أی عرفونی بکذبه، و اظهروا کذبه، و لذلک اجلس اصحابه خلقه، و انما سأل عن اقربهم نسبا منه، لانه اعلم بدخلة أمر صاحبه فی غالب الحال، و هذه کلها التفاتات من هرقل تدل علی قوة عقله(1).

«از این عبارت واضح است که، این همه التفاتات هرقل، دلائل قوت عقل او است، پس هرقل با آن کفر و شرک عاقل، بلکه قوی العقل باشد، و وصفی که فاضل رشید برای خلیفه ثانی ثابت می سازد، و بسبب آن تبرئه او از تهافت و تناقض می نماید، برای هرقل بقوت ثابت باشد.

پس در اثبات نقد، و بصیرت، و دلالت، برای جاحظ بسبب تحقیق کلام جناب امیر المؤمنین علیه السلام، با وصف ناصبیت و کفر او، چه جای عجب است؟ و از عبارت «سیر النبلاء» که در ما بعد مذکور خواهد شد ظاهر است که، علامه ذهبی با وصف تفضیح و تقبیح جاحظ، و اظهار بدع و ضلالات او، و اثبات کذب اختلاق، و اقتراء و مجازفت او، او را یک بار بعلامه ذو فنون وصف کرده، و مرة اخری تصریح کرده بآنکه او اخباری علامه صاحب فنون و ادب باهر، و ذکاء بیّن است.

ص:327


1- المفهم فی شرط صحیح مسلم ج 2 ص 273 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو

پس هر گاه اثبات این مدائح عالیه، در مقام تحقیق برای جاحظ، مانع از تضلیل و تکذیب او نباشد، وصف سید رضی طاب ثراه جاحظ را بخرّیت و مثل آن (ان سلم کونه علی سبیل التحقیق) چگونه موجب ابتهاج و استبشار حضرت رشید گردد، و جاحظ را از مغاک ضلالت و بدع ناصبیت برآرد؟ اندک انصاف باید کرد، و از حق نباید گذشت، و جواب تشبث فاضل رشید، بتألیف جاحظ رساله فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام مکررا گذشته، و باز در این مقام می گویم: که تألیف جاحظ رساله را در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام، مثل تألیف جمعی از اهل کتاب است کتب عدیده در حمایت اهل اسلام، و اعتراف بفضائل جناب خیر الانام علیه و آله آلاف التحیة و السلام، و بعض تراجم این کتب در این زمان شائع است» .

حال جاحظ مغرور مانند حال ابلیس مدحور است

«و نیز حال جاحظ مغرور مماثل است با حال ابلیس مدحور، که او حسب افادات ائمه سنیه از اشرف ملائکه از ارباب اجنحه أربعه بود، و از اشد ملائکه از روی اجتهاد، و اکثر ایشان از روی علم بود.

علامه سیوطی در تفسیر «در منثور» گفته» :

أخرج ابن أبی(1) الدنیا فی «مکاید الشیطان» و ابن أبی حاتم، و ابن الانباری، فی کتاب «الاضداد» و البیهقی فی «الشعب» عن ابن عباس قال:

ص:328


1- ابن أبی الدنیا : عبد اللَّه بن محمد بن عبید الاموی البغدادی الحافظ ، توفی ببغداد ( 281 )

کان ابلیس اسمه عزازیل، و کان من أشرف الملئکة من ذوی الاجنحة الاربعة، ثم إبلیس بعد(1).

«و نیز در تفسیر «در منثور» مذکور است» :

و أخرج ابن اسحاق فی «المبتدأ» و ابن جریر، و ابن الانباری، عن ابن عباس قال: کان ابلیس قبل أن یرتکب المعصیة من الملائکة، اسمه غزازیل، و کان من سکان الارض، و کان من اشد الملائکة اجتهادا، و اکثرهم علما، فذلک دعاه الی الکبر، و کان من حی یسمون جنا.(2) «و نیز در «در منثور» مذکور است» :

و أخرج وکیع، و ابن المنذر، و البیهقی فی «الشعب» عن ابن عباس، قال:

کان ابلیس من خزان الجنة، و کان یدبر أمر سماء الدنیا (3).

و أخرج ابن جریر، و ابن أبی(4) حاتم، عن سعید بن المسیب، قال: کان ابلیس رئیس ملائکة سماء الدنیا، و أخرج ابن المنذر، عن ابن عباس، قال: کان ابلیس من أشرف الملائکة، من أکثرهم قبیلة، و کان خازن الجنان، و کان له سلطان سماء الدنیا و سلطان الارض، فرأی أن ذلک له عظمة و سلطانا علی أهل السموات، فاضمر فی قلبه من ذلک کبرا لم یعلمه الا اللّه، فلما أمر اللّه الملائکة بالسجود لآدم، خرج کبره الذی کان یسره(5).

«و ظاهر است که ابلیس با این همه اشرفیت و سلطنت و علم و اجتهاد، اباء و استکبار و اصرار بر انکار از امتثال پروردگار ورزید، و ملعون ابدی

ص:329


1- الدر المنثور فی التفسیر بالماثور ج 1 ص 50
2- الدر المنثور فی التفسیر بالماثور ج 1 ص 50
3- الدر المنثور فی التفسیر بالماثور ج 1 ص 50
4- ابن أبی حاتم : عبد الرحمن بن محمد الرازی الحافظ ، توفی سنة 327
5- الدر المنثور ج 1 ص 50

و مدحور سرمدی گردید.

پس جاحظ هم گو در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام رساله نوشته، لکن چون روی خود بتألیف کتابی، در ایراد مطاعن و مناقص هم سیاه کرده، نفعی باو نرسد، چنانچه شرف و جلالت و عظمت، و کثرت علم و عبادت، ابلیس را نافع نشد، بسبب اباء و استکبار آن بد کردار.

و نیز شیطان بخطاب حضرت موسی، اعتراف بفضائل آن حضرت نموده، یعنی تصریح به باصطفای حق تعالی آن حضرت را برسالات خود، و کلام نمودن با آن حضرت بوقت نبی ساختن آن حضرت کرده، و در خواست شفاعت خود نموده.

و نیز اقرار کرده بآنکه آن حضرت را بر او احسان است، و باز طریق نصح با آن حضرت پیموده، و تحذیر از اهلاک خود در سه حال کرده.

سیوطی در تفسیر «در منثور» گفته» :

أخرج ابن أبی الدنیا فی «مکاید الشیطان» عن ابن عمر، قال: لقی ابلیس موسی، فقال له: یا موسی أنت الذی اصطفاک اللّه برسالته، و کلمک تکلیما إذ نبئت، و أنا ارید أن أتوب فاشفع لی الی ربی أن یتوب علی، قال موسی: نعم، فدعا موسی ربه، فقیل: یا موسی قد قضیت حاجتک، فلقی موسی ابلیس و قال:

قد امرت أن تسجد لقبر آدم و یتاب علیک، فاستکبر و غضب، و قال: لم أسجد له حیا اسجد له میتا.

ثم قال ابلیس: یا موسی ان لک علی حقا بما شفعت لی الی ربک فاذکرنی عند ثلاث لا اهلکک فیهن، و اذکرنی حین تغضب، فانی أجری منک مجری الدم، و اذکرنی حین تلقی الزحف، فانی آتی ابن آدم حین یلقی الزحف، فأذکره ولده و زوجته حتی یولی، و ایاک أن تجالس امرأة لیست بمحرم منک، فانی رسولها

ص:330

إلیک و رسولک إلیها(1).

«و ظاهر است که ابلیس با این همه اعتراف بفضائل حضرت موسی و اظهار فصح آن جناب از اعدای آن حضرت بود.

پس هم چنین جاحظ هم با وصف ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام، چون توجیه مطاعن معاذ اللّه بآنحضرت خواسته از اعدای آن حضرت باشد.

و نیز حال جاحظ تعصب شعار مماثل است با حال جمعی از مشرکین کفار و ملاحدۀ اشرار، که با وصف اعتراف و اقرار بفضائل عالیه جناب سرور مختار صلی اللّه علیه و آله الاطهار، انهماک تمام در رد و انکار و عداوت و بغض ناهنجار داشتند.

حال جاحظ مانند حال عتبة بن ربیعه است

از آن جمله است عتبه بن ربیعه، که با آن همه کفر و تعصب و عناد، مدح و ثنای جناب سرور انبیای امجاد صلی اللّه علیه و آله و سلم بیان کرده.

نور الدین علی بن برهان الدین الحلبی در «انسان العیون فی سیرة الامین المأمون» گفته» :

باب عرض قریش علیه صلی اللّه علیه و سلم أشیاء من خوارق العادات و غیر العادات لیکف عنهم، لما رأوا المسلمین یزیدون و یکثرون، و سؤالهم له أشیاء من خوارق العادات، مغیبات و غیر مغیبات، و بعثهم الی أحبار یهود بالمدینة یسألونهم عن صفة النبی صلی اللّه علیه و سلم و عما جاء به، و حدیث الزبیدی، و حدیث المستهزئین به صلی اللّه علیه و سلم، و من حدیثهم حدیث الاراشی و من قصد أذیته صلی اللّه علیه و آله فرد خائبا.

ص:331


1- الدر المنثور ج 1 ص 51

حدث محمد بن کعب القرظی، قال: حدثت أن عتبة بن ربیعة، و کان سیدا مطاعا فی قریش، قال یوما و هو جالس فی نادی قریش أی متحدثهم، و النبی صلی اللّه علیه و سلم جالس فی المسجد وحده: یا معشر قریش أ لا أقوم لمحمد و اکلمه، و أعرض علیه امورا، لعله یقبل بعضها، فنعطیه ایاها و یکف عنا؟ قالوا یا أبا الولید فقم إلیه فکلمه.

قال: و فی روایة أن نفرا من قریش اجتمعوا، و فی اخری أشراف قریش من کل قبیلة اجتمعوا، و قالوا: ابعثوا الی محمد حتی تعذروا فیه، فقالوا انظروا أعلمکم بالسحر، و الکهانة، و الشعر، فلیأت هذا الرجل الذی فرق جماعتنا، و شتت أمرنا، و عاب دیننا، فلیکلمه، و لینظر ما ذا یرید؟ فقالوا: لا نعلم أحدا غیر عتبة بن ربیعة (انتهی) .

فقام عتبة حتی جلس الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فقال له: یا بن أخی انک منا حیث قد علمت من البسطة فی العشیرة و المکان فی النسب من الوسط، أی الخیار حسبا و نسبا، و انک قد أتیت قومک بأمر عظیم، فرقت به جماعتهم، و سفهت به أحلامهم، و عبت به آلهتهم و دینهم، و کفرت به من مضی آبائهم.

قال: زاد بعضهم أنه قال أیضا: أنت خیر أم عبد اللّه؟ أنت خیر أم عبد المطلب؟ (أی)(1) فسکت، ان کنت تزعم أن هؤلاء خیر منک فقد عبدوا الالهة التی عبت و ان کنت تزعم أنک خیر منهم فقل نسمع لقولک، لقد أفضحتنا فی العرب حتی

ص:332


1- قال الحلبی فی أوائل الکتاب : و الزیادة التی أخذتها من « سیرة الشمس الشامی علی سیرة أبی الفتح بن سید الناس الموسومة « بعیون الاثر » ان کثرت میزتها بقولی فی أولها ( قال ) و فی آخرها ( انتهی ) ، و ان قلت أتیت بلفظة ( أی ) و جعلت فی آخر القولة دائرة هکذا ( 5 ) .

طار فیهم أن فی قریش ساحرا، و أن فی قریش کاهنا، ما ترید الا أن یقوم بعضنا لبعض بالسیوف حتی نتفانی (انتهی) فاسمع منی، أعرض علیک امورا تنظر فیها لعلک تقبل منها بعضها، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: قل: یا أبا الولید أسمع، فقال: یا بن أخی ان کنت انما ترید بما جئت من هذا الامر ما لا جمعنا لک من أموالنا، حتی تکون أکثرنا مالا، و ان کنت ترید شرفا سودناک علینا، حتی لا نقطع أمرا دونک، و ان کنت ترید ملکا ملکناک علینا، أی فیصیر لک الامر و النهی، و ان کان هذا الذی یأتیک رئیا من الجن تراه، لا تستطیع رده عن نفسک طلبنا لک الطب، و بذلنا فیه أموالنا حتی نبرئک منه، فانه ربما غلب التابع علی الرجل حتی یداوی، حتی إذا فرغ عتبة و رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یسمع منه، قال. لقد فرغت یا أبا الولید قال نعم، قال: فاسمع منی، قال أفعل قال: بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ حم تَنْزِیلٌ مِنَ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ* بَشِیراً وَ نَذِیراً فَأَعْرَضَ أَکْثَرُهُمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ(1). ثم مضی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فیها فقرأها علیه، و قد أنصت عتبة لها، و ألقی یدیه خلف ظهره معتمدا علیها یسمع منه، ثم انتهی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الی قوله تعالی: فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ(2) فأمسک عتبة علی فیه صلی اللّه علیه و سلم و ناشده الرحم أن یکف عن ذلک، ثم انتهی الی السجدة فیها فسجد، ثم قال صلی اللّه علیه و سلم: قد سمعت یا أبا الولید ما سمعت فأنت و ذاک.

فقام عتبة الی أصحابه، فقال بعضهم لبعض: نحلف لقد جاءکم أبو الولید بغیر الوجه الذی ذهب به، فلما جلس إلیهم قالوا له ما ورائک یا أبا الولید؟ قال:

ص:333


1- السجدة 1 - 2 - 3 - 4
2- السجدة 13

ورائی أنی سمعت قولا و اللّه ما سمعت مثله قط، و اللّه ما هو بالشعر و لا بالسحر و لا بالکهانة، یا معشر قریش أطیعونی فاجعلوها لی، خلوا بین هذا الرجل و بین ما هو فیه فاعتزلوه، فو اللّه لیکونن لقوله الذی سمعت منه نبأ، فان تصبه العرب فقد کفیتموه بغیرکم، و ان یظهر علی العرب فملکه ملککم و عزه عزکم و کنتم أسعد الناس به، قالوا: سحرک و اللّه یا أبا الولید بلسانه، قال: هذا رأیی فیه فاصنعوا ما بدا لکم.

قال: و فی روایة ان عتبة لما قام من عند النبی صلی اللّه علیه و سلم أبعد عنهم و لم یعد إلیهم، فقال أبو جهل: و اللّه یا معشر قریش ما نری عتبة الا قد صبا الی محمد و أعجبه کلامه، فانطلقوا بنا إلیه فأتوه، فقال أبو جهل: و اللّه یا عتبة ما جئناک الا أنک قد صبوت الی محمد صلی اللّه علیه و سلم و أعجبک أمره، فقص علیهم القصة، و قال: و اللّه الذی نصبها بنیة یعنی الکعبة، ما فهمت شیئا مما قال غیر أنه أنذرکم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود فأمسکت بفیه، فأنشدته الرحم أن یکف و قد علمت أن محمدا صلی اللّه علیه و سلم إذا قال شیئا لم یکذب، فخفت أن ینزل علیکم العذاب، فقالوا له ویلک یکلمک الرجل بالعربیة لا تدری ما قال! قال: و اللّه ما سمعت مثله، و اللّه ما هو بالشعر، الی آخر ما تقدم، فقالوا و اللّه سحرک یا أبا الولید، قال: هذا رأیی فیکم فاصنعوا ما بدا لکم انتهی(1).

«و علامه محمد بن یوسف شامی در کتاب «سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد» گفته» :

روی أبو یعلی بسند جید عن جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنهما قال: اجتمعت قریش للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم یوما، فقالوا انظروا أیکم أعلم بالسحر و الکهانة و الشعر، فلیأت هذا الرجل الذی فرق جماعتنا، و شتت أمرنا، و عاب دیننا، فلینظر

ص:334


1- انسان العیون فی سیرة الامین و المأمون ج ص 302 ط بیروت .

إلیه فلیکلمه، و لینظر ما یرد علیه، قالوا ما نعلم أحدا غیر عتبة بن ربیعة، فقالوا أنت یا أبا الولید، فقام عتبة حتی جلس الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فقال: یا ابن أخی انک منا حیث قد علمت من البسطة فی العشیرة و المکان فی النسب و انک قد أتیت قومک بامر عظیم فرقت جماعتهم، و سفهت أحلامهم، و عبت آلهتهم و دینهم، و کفرت من مضی من آبائهم، یا محمد أنت خیر أم عبد اللّه؟ فسکت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، قال: فان کنت تزعم أن هؤلاء خیر منک فقد عبدوا الالهة، و ان کنت تزعم انک خیر منهم فتکلم نسمع قولک، انا و اللّه ما رأینا سخلة قط أشأم علی قومه منک، فرقت جماعتنا، و استشتت أمرنا، و عبت دیننا، و فضحتنا فی العرب، حتی طار فیهم أن فی قریش ساحرا، و ان فی قریش کاهنا، و اللّه ما ننظر الا مثل صبیحة الحبلی أن یقوم بعضنا بعضا إلیک بالسیوف حتی نتفانی، أیها الرجل فاسمع منی أعرض علیک امورا تنظر فیها لعلک تقبل منا بعضها.

فقال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، قل أبا الولید أسمع، قال: یا ابن أخی ان کنت انما ترید بما جئت به من هذا الامر مالا جمعناه لک من أموالنا حتی تکون أکثرنا مالا، و ان کنت ترید به الشرف سوّدناک علینا حتی لا نقطع أمرا دونک، و ان کنت ترید ملکا ملّکناک علینا، و ان کان هذا الذی یأتیک رئیّا(1) لا تستطیع رده عن نفسک طلبنا لک الطب، و بذلنا فیه أموالنا حتی نبرئک منها، فانه ربما غلب التابع علی الرجل حتی یداوی منه، أو کما قال له، حتی إذا فرغ عتبة و رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یسمع منه قال له: أ قد فرغت أبا الولید؟ قال:

نعم، قال: فاسمع منی، قال افعل.

قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ حم اللّه

ص:335


1- الرئی بفتح الراء و کسرها و تشدید الیاء : الجنی یری فیحب

اعلم بمراده به تَنْزِیلٌ مِنَ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ مبتدأ «کتاب» خبره «فُصِّلَتْ آیاتُهُ» بیّنت بالاحکام و القصص و المواعظ قُرْآناً عَرَبِیًّا حال من الکتاب أو صفته «لِقَوْمٍ» یتعلق بفصلت «یَعْلَمُونَ» یفهمون ذلک و هم العرب أو أهل العلم و النظر و هو صفة اخری لقرانا «بَشِیراً» للعالمین به «وَ نَذِیراً» للمخالفین له «فَأَعْرَضَ أَکْثَرُهُمْ» عن تدبره و قبوله «فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ» سماع تأمل و طاعة «وَ قالُوا» للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ مِمّا تَدْعُونا إِلَیْهِ اغطیة جمع کنان وَ فِی آذانِنا وَقْرٌ صمم، و أصله الثقل، «وَ مِنْ بَیْنِنا وَ بَیْنِکَ حِجابٌ» خلاف فی الدین «فَاعْمَلْ» علی دینک إِنَّنا عامِلُونَ(1) علی دیننا، و مضی رسول اللّه صلی اللّه و علیه و سلم فیها یقرؤها علیه فلما سمعه عتبة أنصف لها، و القی یدیه خلف ظهره معتمدا علیها، فسمع منه الی أن بلغ «فَإِنْ أَعْرَضُوا» أی کفار مکة عن هؤلاء بعد هذا البیان فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ خوفتکم صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ(2) منع من الصرف للعلمیة و التأنیث، لانه ارید به القبیلة أی عذابا و لکم مثل ما أهلکهم، فامسک عتبة علی فیه، و ناشده الرحم أن یکف عنه، ثم انتهی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الی السجدة منها فسجد، ثم قال قد سمعت أبا الولید ما سمعت فانت و ذلک، فقال ما عندک غیر هذا، فقام عتبة و لم یعد الی اصحابه، و احتبس عنهم، فقال أبو جهل: و اللّه یا معشر قریش ما نری عتبة الا قد صبا الی محمد و اعجبه طعامه، و ذاک الا من حاجة أصابته فانطلقوا بنا إلیه، فأتوه، فقال أبو جهل: و اللّه یا عتبة ما جئناک الا انک قد صبوت الی محمد و اعجبک أمره، فان کان لک حاجة جمعنا لک من أموالنا ما یغنیک من طعام محمد، فغضب و أقسم ألا یکلم محمدا أبدا، و قال: لقد علمت انی من أکثر قریش مالا، و لکنی

ص:336


1- السجدة 1 الی 5
2- السجدة 13

اتیته فقص علیهم القصة، قالوا: فما أجابک؟ قال: و اللّه الذی نصبها بنیة ما فهمت شیئا مما قال، غیر انه انذرکم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود، فامسکت بفیه، و ناشدته الرحم أن یکف، و قد علمتم أن محمدا إذا قال شیئا لم یکذب، فخفت أن ینزل علیکم العذاب، قالوا: ویلک یکلمک الرجل بالعربیة لا تدری ما قال! قال: و اللّه ما سمعت مثله، و اللّه ما هو بالشعر و لا بالسحر و لا بالکهانة، یا معشر قریش أطیعونی و اجعلوها لی، و خلو بین الرجل و بین ما هو فیه فاعتزلوه، فو اللّه لیکونن لقوله الذی سمعت نبأ، فان تصبه العرب فقد کفیتموه بغیرکم، و ان یظهر علی العرب فملکه ملککم، و عزّه عزکم، و کنتم أسعد الناس، یا قوم اطیعونی فی هذا الامر و اعصونی بعده، فو اللّه لقد سمعت من هذا الرجل کلاما ما سمعت اذنای کلاما مثله، ما دریت ما أرد علیه، قالوا: سحرک و اللّه یا أبا الولید، قال: هذا رأیی فیه فاصنعوا ما بدا لکم(1).

جاحظ چون عتبه بن ربیعه است که با وصف کفرش مادح پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بود

(از این روایت ظاهر است، که عتبة بن ربیعة با وصف ابتلاء بفضائح شنیعه و قبائح فظیعۀ شرک و کفر، مدح جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله نموده، که بلندی و ارجمندی مرتبۀ آن حضرت در عشیره و علوّ نسب آن حضرت بیان کرده.

و نیز عتبه بخطاب کفار بتصریح گفته: که بدرستی که دانسته اید شما که محمد هر گاه می گوید چیزی را دروغ نمی گوید، و باین بیان صدق آن حضرت در تهدید کفار بنزول عذاب ظاهر کرده.

و نیز عتبه در باب قرآن گفته: که قسم بخدا نشنیدم مثل آن، قسم بخدا که نیست آن شعر و نه سحر و نه کهانت.

و نیز قریش را حکم کرده بتخلیۀ جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله، و اعتزال

ص:337


1- سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 169 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .

آن حضرت یعنی ترک ایذاء و معاندت آن حضرت.

و نیز گفته: که قسم بخدا هر آینه خواهد بود برای قول او یعنی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله که شنیدم آن را خبری.

الحاصل عتبه چندان مدح و ثنای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و تأیید آن حضرت ظاهر کرد، که کفار در حق او گفتند: که سحر کرد ترا قسم بخدا أی أبو الولید.

و ظاهر است که عتبه، با این همه بیان فضل و شرف جناب رسالت مآب، و تأیید و تصدیق آن جناب، اصرار بر کفر و شرک داشت، و هرگز ایمان نیاورد، تا آنکه بر حال کفر و انکار بدار البوار شتافت.

حال جاحظ مانند حال نضر بن الحارث است

و از آن جمله است نضر بن الحارث، که او هم با وصف و شرک، مدح و ثنای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله نموده.

و علامه محمد بن یوسف شامی در «سبل المهدی» در ابواب امور کائنه بعد بعثت آن حضرت گفته» :

الباب الحادیعشر فی امتحانهم ایاه باشیاء لا یعرفها الا نبی.

قال ابن اسحاق: ان «النضر بن الحارث» کان من شیاطین قریش، و کان ممن یؤذی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و الصواب انه هلک ببدر و هو مشرک علی ید علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه، فقال: یا معشر قریش و اللّه لقد نزل بکم أمر ما أتیتم له بحیلة بعد، قد کان محمد فیکم غلاما حدثا أرضاکم فیکم و أصدقکم حدیثا، و أعظمکم أمانة، حتی إذا رأیتم الشیب فی صاغیه، و جاءکم بما جاءکم به، قلتم ساحر، لا و اللّه ما هو بساحر، قد رأینا السحرة و نفثهم و عقدهم و قلتم کاهن، لا و اللّه ما هو بکاهن، قد رأینا الکهنة و تخالجهم و سمعنا سجعهم،

ص:338

و قلتم شاعر، لا و اللّه ما هو بشاعر، لقد روینا الشعر، و سمعنا اصنافه کلها هزجه و رجزه، و قلتم مجنون، لا و اللّه ما هو بمجنون، لقد رأینا الجنون فما هو بخنقة و لا وسوسة و لا تخلیطة، یا معشر قریش انظروا فی شأنکم، فانه و اللّه لقد نزل بکم أمر عظیم.

و کان النضر قد قدم الحیرة، و تعلّم بها أحادیث ملوک الفرس، و کان إذا جلس رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مجلسا، فذکر فیه باللّه، و حذر قومه ما أصاب من قبلهم من الامم من نقمة اللّه عز و جل، خلفه فی مجلسه إذا قام، ثم قال: أنا و اللّه یا معشر قریش أحسن حدیثا منه، فهلم الیّ فأنا احدثکم أحسن من حدیثه، ثم یحدثهم عن ملوک فارس، ثم یقول: بما ذا محمد احسن حدیثا منی؟ و ما حدیثه الا أساطیر الاولین اکتتبها کما اکتتبها.

قال ابن هشام: و هو الذی قال فیما بلغنی سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اَللّهُ(1).

قال ابن اسحاق: و کان ابن عباس یقول فیما بلغنی أنه انزل فیه ثمانی آیات من القرآن: قوله تعالی: إِذا تُتْلی عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ(2) و کل ما ذکر فیه الاساطیر من القرآن، فلما قال لهم ذلک النضر بن الحارث، بعثوه و بعثوا معه عقبة بن أبی معیط الی أحبار یهود بالمدینة و قالوا لهما: اسألاهم عن محمد، وصفا لهم صفته، و أخبراهم بقوله، فانهم أهل الکتاب الاول، و عندهم علم ما لیس عندنا من علم الانبیاء، فخرجا حتی قدما المدینة، فسألا أحبار یهود من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و وصفا لهم أمره، و أخبراهم ببعض قوله، و قالا: انکم أهل التوریة، و قد أتیناکم لتخبرونا عن صاحبنا هذا.

فقال لهم أحبار یهود: سلوه عن ثلث نأمرکم بهن، فان أخبرکم بهن فهو

ص:339


1- الانعام 93
2- القلم 15 - المطففین 13 .

نبی مرسل، و ان لم یفعل فالرجل متقوّل، فارأوا فیه رأیکم، سلوه عن فتیة ذهبوا فی الدهر الاول ما کان أمرهم، فانه قد کان لهم حدیث عجیب، و سلوه عن رجل طواف قد بلغ مشارق الارض و مغاربها ما کان نبأه؟ و سلوه عن الروح ما هی فاذا أخبرکم بذلک فاتبعوه فانه نبی، و ان لم یفعل فهو رجل متقول، فاصنعوا فی أمره ما بدا لکم، فأقبل النضر بن الحارث، و عقبة بن أبی معیط، حتی قدما مکة علی قریش، فقالا: قد جئناکم بفصل ما بینکم و بین محمد، قد أمرنا أحبار یهود أن نسأله عن أشیاء أمرونا بها، فان أخبرکم عنها فهو نبی، و ان لم یفعل فالرجل متقول، فارأوا فیه رأیکم، فجاءوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فسألوه فی تلک الاشیاء فقال لهم اخبرکم بما سألتم عنه غدا و لم یستثن فانصرفوا عنه الخ(1) «از این عبارت ظاهر است، که «نضر بن الحارث» که از شیاطین قریش بود، و جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم را ایذا می داد و روز بدر در حال شرک و کفر هلاک گردید، بخطاب قریش نهایت مدح و ثنای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بیان کرده، و رد مطاعن آن حضرت کرده، یعنی گفت بدرستی که محمد بود در شما بحالی که غلام حدث بود پسندیده ترین شما، و اصدق شما از روی حدیث، و اعظم شما از روی امانت، تا آنکه دیدید شیب را در صدغین او، و آورد برای شما چیزیکه آورد، گفتید که او ساحر است قسم بخدا نیست او ساحر، بدرستی که دیدیم ما ساحران را و نفث و عقد ایشان را، و گفتید شما که کاهن است، قسم بخدا نیست او کاهن، بدرستی که دیده ایم کاهنان را و تخالج ایشان را، و شنیدیم سجع ایشان را، و گفتید که او شاعر است، قسم بخدا نیست او شاعر، بدرستی که روایت کردیم شعر را، و شنیدیم اصناف آنرا همه هزج آنرا و رجز آنرا، و گفتید

ص:340


1- سبل الهدی ج 1 ص 171 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .

که او مجنون است، قسم بخدا نیست او مجنون، بدرستی که دیدیم جنون را، پس نیست آن خنقه و نه وسوسه و نه تخلیطه، أی معشر قریش بنگرید در شان خودها، پس بدرستی که نازل شد بشما امری عظیم.

و «نضر بن الحارث» با این همه اعتراف حق و اقرار صدق، اصرار و اهتمام در رد و انکار داشت، و اسلام نیاورد.

حال جاحظ مانند حال مفروق است

از آن جمله است «مفروق» که او هم کما ظهر من روایة الحاکم، و البیهقی، و أبی نعیم، و قاسم بن ثابت، المنقولة من «سبل الهدی» بجواب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله گفته: قسم بخدا نشنیدم کلامی بهتر از این.

و نیز هر گاه آن جناب آیۀ( فَقُلْ تَعالَوْا الخ) تلاوت فرموده «مفروق» بجواب آن حضرت گفته: که دعوت کردی قسم بخدا بسوی مکارم اخلاق و محاسن اعمال، و هر آینه مرتکب افک گردیدند قومی که تکذیب تو کردند، و مظاهرت بر تو ورزیدند، و با این اعتراف و اقرار بفضل و حقیقت جناب سرور اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار، اسلام ناورد، و دست از شرک و کفر نه برداشت.

فلیس بین حال الجاحظ، و حال مفروق، فرق فارق کما لا یخفی علی من له تامل صادق.

حال جاحظ مانند حال ابو عامر است

و از آن جمله است «أبو عامر» که با یهود مدینه الف داشت، و ایشان را از دین اسلام سئوال می کرد، و یهود مدینه او را اخبار از صفات سرور

ص:341

اخیار صلی اللّه علیه و آله می نمودند، و بیان می کردند که مدینه دار هجرت آن حضرت است، بعد از آن أبو عامر بسوی یهود تیماء رفت، اوشان هم بمثل اخبار یهود مدینه خبر دادند، بعد از آن بسوی شام رفت، و نصاری را سئوال کرد، اوشان هم اخبار بصفت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله کردند، و بیان نمودند که جای هجرت آن حضرت یثرب است، پس ابو عامر بعد از این همه تحقیق و استفسار از رهبان و احبار برگشت، وی گفت که من بر دین حنیفیه ام و بحال ترهب اقامت ورزید، و پلاس پوشید، و ظاهر کرد که او بر دین حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام، و انظار خروج جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله می کشد، و با این همه اعتراف و اقرار و اظهار انتظار هر گاه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطهار مدینه را بقدوم میمنت لزوم خود مشرف فرمود، ابو عامر حسد و بغی و نفاق آغاز ساخت و اعلام کفر و شرک و عناد و لداد برافراشت.

علامه ابو نعیم أحمد بن عبد اللّه الاصبهانی در کتاب «دلائل النبوة» بعد ذکر حدیثی باین سند.

حدثنا عمر بن محمد بن جعفر، حدثنا ابراهیم السندی، حدثنا نصر بن سلمة الخ گفته» :

و به قال: حدثنا النضر بن سلمة، حدثنا عبد الجبار بن سعید، عن ابی بکر بن عبد اللّه العامری، عن مسلم بن یسار، عن عمارة بن خزیمة بن ثابت، قال:

ما کان فی الاوس و الخزرج رجل واحد اوصف لمحمد صلی اللّه علیه و سلم منه، یعنی عن ابی عامر، کان یألف الیهود، و یسائلهم عن الدین، و یخبرونه بصفة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و ان هذه الدار هجرته، ثم خرج الی یهود

ص:342

تیماء فاخبروه بمثل ذلک، ثم خرج الی الشام فسأل النصاری، فاخبروه بصفة النبی صلی اللّه علیه و سلم و ان مهاجره یثرب، فرجع ابو عامر و هو یقول: انا علی دین الحنفیة، فاقام مترهبا، و لبس المسوح، و زعم انه علی دین ابراهیم، و انه ینتظر خروج النبی صلی اللّه علیه و سلم، فلما ظهر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بمکة، لم یخرج إلیه، و اقام علی ما کان علیه، فلما قدم النبی صلی اللّه علیه و سلم المدینة، حسد، و بغی، و نافق، فاتی النبی صلی اللّه علیه و سلم، فقال:

یا محمد بم بعثت؟ فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم بالحنیفیة، فقال: تخلطها بغیرها، فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم: اتیت بها بیضاء، و ما کان یخبرک الاحبار من الیهود و النصاری من صفتی، فقال: لست بالذی وصفوا، فقال رسول اللّه صلی علیه و سلم کذبت، فقال ما کذبت فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: الکاذب اماته اللّه وحیدا طریدا، قال: آمین، ثم رجع الی مکة، فکان مع قریش یتبع دینهم، و ترک ما کان علیه.

مماثلت جاحظ با أمیّة بن ابو الصلت

«و از آن جمله است (أمیّة بن ابی الصلت) که با وصف آنکه در کتب مقدسه سابقه نظر کرده، و قرائت آن نموده، و پلاس پوشیده، و تعبد نموده، و ذکر حضرت ابراهیم و اسماعیل و ملت حنیفه آغاز نهاده، و تحریم خمر خود کرده، و از عبادت اوثان، و مشارکت ارباب کفر و عدوان، اجتناب نموده، لکن هر گاه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم مبعوث شد، حسد آن حضرت کرد، و اسلام نیاورد، و در باب قتلای بدر، که همه کفار اشرار بودند، مرثیه گفت.

حافظ شهاب الدین ابو الفضل احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی در «اصابه فی تمییز الصحابة» گفته» :

أمیّة بن ابی الصلت الثقفی الشاعر المشهور، ذکره ابن السکن فی صحابة،

ص:343

و قال: لم یدرکه الاسلام، و قد صدقه النبی صلی اللّه علیه و سلم فی بعض شعره، وقال: قد کاد أمیّة ان یسلم.

ثم قص قصة موته من طریق محمد بن اسماعیل بن طریح بن اسماعیل الثقفی، عن ابیه، عن جده، ثم

اخرج حدیث عکرمة، عن ابن عباس ان النبی صلی اللّه علیه و سلم انشد قول امیه:

زحل و ثور تحت رجل یمینه و النسر للاخری و لیث یرصد

فقال: صدق، هکذا صفة حملة العرش.

قلت: و صح عن الشرید بن عمرو ان النبی صلی اللّه علیه و سلم استنشده، من شعره فقال: کاد أن یسلم.

و فی البخاری عن أبی هریرة مرفوعا فی حدیث: و کاد أمیّة بن أبی الصلت أن یسلم.

و أم أمیّة رقیة بنت عبد شمس بن عباد بن مناف، فلذلک رثی أمیّة بن أبی الصلت قتلی بدر بقصیدته المشهورة، لانه کان من رؤس من قتل بها عتبة و شیبة ابنی ربیعة بن عبد شمس، و هما ابنا خاله.

و کان أبو الصلت والد أمیّة شاعرا، و کذا ابنه القاسم بن أمیّة، و سیأتی أن له صحبة.

و قال أبو عبیدة: اتفقت العرب علی أن أمیّة أشعر ثقیف.

و قال الزبیر بن بکار: حدثنی عمی، قال کان أمیّة فی الجاهلیة نظر الکتب و قرأها، و لبس المسوح، و تعبد أولا بذکر ابراهیم و اسماعیل و الحنیفیة، و حرم الخمر، و تجنب الاوثان، و طمع فی النبوة، لانه قرأ فی الکتب أن نبیا یبعث فی الحجاز، فرجی أن یکون هو، فلما بعث النبی صلی اللّه علیه و سلم حسده فلم یسلم و هو الذی رثی قتلی بدر بالقصیدة التی أولها:

ص:344

ما ذا ببدر و العقنقل من مرازبة جحاجح

و ذکر صاحب «المرآة» فی ترجمته عن ابن هشام، قال: کان أمیّة آمن بالنبی صلی اللّه علیه و سلم، فقدم الحجاز لیأخذ ماله من الطائف و یهاجر، فلما نزل بدرا، قیل له: الی این یا أبا عثمان؟ فقال: ارید أن اتبع محمدا، فقیل له:

هل تدری ما فی هذا القلیب؟ قال: لا، قیل: فیه شیبة و ربیعة ابنا خالد، و فلان و فلان، فجدع أنف ناقته، و شق ثوبه، و بکی، و ذهب الی الطائف، فمات بها.

ذکر ذلک فی حوادث السنة الثانیة، و المعروف أنه مات فی التاسعة، و لم یختلف أصحاب الاخبار انه مات کافرا، و صح انه عاش حتی رثی اهل بدر.

و قیل: انه الذی نزل فیه قوله تعالی: ( اَلَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها )(1).

و قیل: انه مات سنة تسع من الهجرة بالطائف کافرا، قبل ان یسلم الثقفیون.

و قال المرزبانی: اسم ابی الصلت عبد اللّه بن ربیعة بن عون بن عبدة بن غیرة بن عوف بن ثقیف، و یقال: هو ابو الصلت بن وهب بن علاج بن أبی سلمة یکنی ابا عثمان، و یقال: ابا القاسم، مات ایام حصار الطائف بعد حنین.

و فی الطبرانی الکبیر عن أبی سفیان بن حرب، قال: خرجت تاجرا فی رفقة فیهم أمیّة بن أبی الصلت، فذکر قصة منها أن أمیّة قال: ان نبیا یبعث بالحجاز من قریش، و أنه کان یظن انه هو الی ان تبین له انه من قریش، و أنه یبعث علی رأس الاربعین، و أنه سأله عن عتبة بن ربیعة فقال: انه جاوزها،

قال: فلما رجعت الی مکة، فوجدت النبی صلی اللّه علیه و سلم قد بعث فلقیت أمیّة، فقال لی: اتبعه و انه علی الحق، قلت فأنت؟ قال: لو لا الاستحیاء من نسیات(2) ثقیف أنی کنت احدثهم

ص:345


1- الاعراف : 175
2- النسیات بضم النون و فتح السین و الیاء المشددة : تصغیر نسوة

انی هو ثم یریننی تابعا لغلام من بنی عبد مناف.

و من شعر أمیّة من قصیدة:

کل دین یوم القیامة عند اللّه الاّ دین الحنیفیّة زور

و من قصیدة اخری:

یا رب لا تجعلنی کافرا ابدا و اجعل سریرة قلبی الدهر ایمانا

مثل هذا فی شعره کثیر، و لذلک

قال صلی اللّه علیه و سلم: آمن شعره و کفر قلبه.

و ذکر ابن الاعرابی فی «النوادر» : ان أمیّة خرج فی سفرته فذکر قصة أنه رأی شیخا من الجن، فقال له انک متبوع(1)، فمن أین یأتیک صاحبک؟ قال من قبل اذنی الیسری قال: فما یأمرک ان تلبس؟ قال: السواد، قال هذا خطیب الجن کدت ان تکون نبیا فلم تکن، أن النبی یأتیه صاحبه من قبل الاذن الیمنی، و یأمره بلبس البیاض.

و ذکر عمر ابن شبة بسند له عن الزهری، قال: دخل أمیّة علی اخته، فقام علی سریر لها، فاذا طائران فوقع أحدهما علی صدره فشقّه فأخرج قلبه فقال له الآخر: أوعی؟ قال: نعم، قال: فقبل؟ قال: أبی أبی، فرد قلبه مکانه، ثم نهض، فأتبعه أمیّة طرفة، فقال: لبیکما لبیکما هلا ما ذا لدیکما؟ فعادا ففعلا مثل ذلک ثلث مرات، ثم ذهبا، و زاد فی الثالثة:

ان تغفر اللّهمّ تغفر جما و أی عبد لک لا ألمّا

ثم انطبق السقف، و قام أمیّة یمسح صدره، فقلت له: یا أخی ما ذا تجد؟ قال لا شیء الا أنی اجد حرارة فی صدری.

ص:346


1- قد سقط بعد قوله : ( متبوع ) شیء فیه ذکر قائل ( فمن یأتیک ) و لکن کذا فی نسختین من « الاصابة »

و عن الزبیری، عن عمه مصعب بن عثمان، عن ثابت بن الزبیر، قال: لما مرض أمیّة مرض الموت جعل یقول: قد دنا أجلی، و أنا أعلم ان الحنیفیة حق، و لکنی الشک یداخلنی فی محمد، قال: و لما دنت وفاته اغمی علیه قلیلا، ثم أفاق و هو یقول: لبیکما لبیکما فذکر نحو ما تقدم، و فیه ثم قضی نحبه، و لم یؤمن بالنبی صلی اللّه علیه و سلم(1).

«و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی در کتاب «دلائل النبوة» که بحمد اللّه نسخۀ عتیقه آن از حدیده وقت رجوع از حج خریدم گفته» :

حدثنا سلیمان حدثنا بکر بن احمد بن مقبل، حدثنا عبد اللّه بن شبیب، حدثنا یعقوب بن محمد الزهری، حدثنا مجاشع بن عمر الاسدی، حدثنا لیث بن سعد، عن أبی الاسود محمد بن عبد الرحمن، عن عروة بن الزبیر، عن معاویة، عن أبیه أن أمیة بن أبی الصلت کان بغزة، أو قال: بایلیاء فلما قفلنا، قال أمیّة: یا أبا سفیان هل لک ان تقدم عن الرفقة فتحدث، قلت: نعم، قال: ففعلنا، فقال لی: یا أبا سفیان إیه(2) عن عتبة بن ربیعة، قال: کریم الطرفین، و یجتنب المظالم و المحارم؟ قلت نعم.

قال: و شریف مسن؟ قلت: و شریف مسن، قال: السن و الشرف أزریا به، فقلت له: کذبت ما ازداد سنا الا ازداد شرفا، قال: یا أبا سفیان انها لکلمة ما سمعت احدا یقول لی منذ تنصرت، لا تعجل علی حتی اخبرک قال: هات قال: انی کنت اجد فی کتبی نبیا یبعث من حرتنا هذه، فکنت أظن بل کنت لا اشک انی هو،

ص:347


1- الاصابة فی معرفة الصحابة ج 1 ص 129 - 130 ط بغداد
2- إیه بکسر الهمزة و سکون الیاء و کسر الهاء : اسم فعل امر للاستزادة من حدیث او فعل .

فلما دارست اهل العلم إذا هو من بنی عبد مناف، فنظرت فی بنی عبد مناف، فلم أجد أحدا یصلح لهذا الامر غیر عتبة بن ربیعة، فلما أخبرتنی بسّنه عرفت انّه لیس به حین جاوز الاربعین ما یوحی إلیه.

قال ابو سفیان: فضرب الدهر من ضربه، و اوحی الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و خرجت فی رکب من قریش ارید الیمن فی تجارة، فمررت بامیة فقلت له کالمستهزئ به یا أمیّة، قد خرج النبی الذی کنت تتّبعه، قال أما انه حق فاتّبعه فقلت: ما یمنعک من اتّباعه؟ قال: ما یمنعنی الا الاستحیاء من نسیات ثقیف، انی کنت احدثهن أنی هو ثم یریننی تابعا لغلام من بنی عبد مناف.

ثم قال أمیّة: و کأنی بک یا أبا سفیان ان خالفته قد ربطت کما یربط الجدی، حتی یؤتی بک إلیه، فیحکم فیک ما یرید(1).

«از این روایت ظاهر است، که امیّه بن أبی الصلت بخطاب ابو سفیان که بطریق استهزاء ذکر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم کرده بود، و گفته: که بدرستی که خارج شد آن نبیّ که تتبع او می کردی اعتراف بحقیقت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نموده، و ابو سفیان را امر باتباع آن حضرت کرده، و هر گاه ابو سفیان اعتراف و اقرار امیّه به حقیقت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم، و امر باتباع آن حضرت شنید، از او سبب عدم اتّباع خودش آن حضرت را پرسید، امیّه بجواب او عذر بدتر از گناه، یعنی استحیاء از نسوان ثقیفیه بیان کرد، که امیّه بایشان بیان می کرد که (معاذ اللّه) نبی مبعوث او است.

ص:348


1- دلائل النبوة ج 1 ص 66 من الفصل الخامس من فصول الکتاب مخطوط فی مکتبة المؤلف

پس شرم کرد که زنان ثقیف او را باین لاف و گزاف، تابع غصن باسق دوحه بنی عبد مناف به بینند.

و باید دانست که کلام امیه: «ثم یریننی تابعا لغلام من بنی عبد مناف» که از آن استحقار سرور اخیار صلی اللّه علیه و آله و سلم بحداثت سن ظاهر است، مثل استحقار جاحظ جناب حیدر کرار را هست پس معلوم شد که جاحظ در این باب تابع و مقتدی امیه، و دیگر کفار اشرار است، «و ناهیک بها شناعة یا لها من شناعة» .

مشابهت جاحظ با مغیرة بن شعبة

و از آن جمله است (مغیرة بن شعبه) که او هم در حال کفر و شرک فضائل و محامد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بیان کرده.

ابو نعیم در «دلائل النبوة» گفته» :

حدثنا محمد بن أحمد بن الحسن، حدثنا الحسن بن جهم، حدثنا الحسین بن الفرج، حدثنا محمد بن عمر الواقدی، حدثنی محمد بن سعید الثقفی، و عبد الرحمن ابن عبد العزیز بن عبد اللّه بن عثمان بن سهل بن حنیف، و عبد الملک بن عیسی الثقفی و عبد اللّه بن عبد الرحمن بن یعلی بن کعب الثقفی، و محمد بن یعقوب بن عتبة، عن أبیه، و غیرهم، کل قد حدثنی من هذا الحدیث بطائفة، قال: قال المغیرة بن شعبة رضی اللّه عنه، فی خروجه الی المقوقس مع بنی ملک: و أنهم لمّا دخلوا علی المقوقس قال لهم: کیف خلصتم الی من طائفکم، و محمد و أصحابه بینی و بینکم؟ قالوا: لصقنا بالبحر و قد خفناه علی ذلک.

قال: فکیف صنعتم فیما دعاکم إلیه؟ قالوا: ما تبعه منا رجل واحد.

قال: و لم ذاک؟ قالوا: جاءنا بدین مجدد لا یدین به الاباء، و لا یدین به الملک و نحن علی ما کان علیه آباؤنا.

قال: کیف صنع قومه؟ قالوا: تبعه أحداثهم و قد لاقاه من خالفه من قومه

ص:349

و غیرهم من العرب فی مواطن، مرة یکون علیهم الدین و مرة یکون له.

قال: أ لا تخبروننی و تصدقوننی الی ما ذا یدعو؟ قالوا: یدعو الی أن نعبد اللّه وحده لا شریک له، و نخلع ما کان یعبد الاباء، و یدعو الی الصلاة و الزکاة.

قال: و ما الصلاة و الزکاة، أ لهما وقت یعرف و عدد ینتهی إلیه؟ قال: یصلون فی الیوم و اللیلة خمس صلوات کلها لمواقیت و عدد قد سمّوه له، و یؤدون من کل ما بلغ عشرین مثقالا، و إبل بلغت خمسا شاة، قال: ثم أخبروه بصدقة الاموال کلّها.

قال: أ فرأیتم ان أخذها أین یضعها؟ قال: یردّها علی فقرائهم، و یأمر بصلة الرحم، و وفاء العهد، و تحریم الزنا، و الربا و الخمر، و لا یأکل ما ذبح لغیر اللّه.

قال: هو نبی مرسل الی الناس کافة، و لو أصاب القبط و الروم تبعوه، و قد أمرهم بذلک عیسی بن مریم، و هذا الذی تصفون منه بعثت به الانبیاء من قبله، و سیکون له العاقبة حتی لا ینازعه أحد، و یظهر دینه الی منتهی الخف و الحافر، و منقطع البحر، و یوشک قومه یدافعونه بالراح.

قال: فقلنا لو دخل الناس کلّهم معه ما دخلنا، قال: فانغض رأسه و قال: أنتم فی اللعب.

ثم قال: کیف نسبه فی قومه؟ قلنا: هو أوسطهم نسبا، قال: کذلک المسیح و الانبیاء علیهم السلام تبعث فی نسب قومها.

قال: فکیف صدق حدیثه؟ قال قلنا: ما یسمّی الاّ الامین من صدقه، قال:

انظروا فی أمرکم ترونه یصدق فیما بینکم و بینه و یکذب علی اللّه تعالی.

قال: فمن اتّبعه؟ قلنا: الاحداث، قال: هم و المسیح أتباع الانبیاء قبله.

قال: فما فعلت یهود یثرب فهم أهل التوراة؟ قلنا: خالفوه، فأوقع بهم فقتلهم، و سباهم، و تفرّقوا فی کل وجه، قال: هم قوم حسّد حسدوه، أما انهم یعرفون

ص:350

من أمره مثل ما نعرف.

قال المغیرة: فقمنا من عنده و قد سمعنا کلاما ذللنا لمحمد و خضعّنا، و قلنا:

ملوک العجم یصدّقونه و یخافونه فی بعد أرحامهم منه، و نحن أقرباؤه و جیرانه لم ندخل معه، و قد جاءنا داعیا الی منازلنا.

قال المغیرة: فرجعنا الی منزلنا، فأقمت بالاسکندریة لا أدع کنیسة الا دخلتها و سألت أساقفها من قبطها و رومها عما یجدون من صفة محمد صلی اللّه علیه و سلم و کان اسقف من القبط هو رأس کنیسة أبی یحنس، کانوا یأتونه بمرضاهم، فیدعو لهم لم ار أحدا قط یصلی الصلوة الخمس أشد اجتهادا منه.

فقلت: أخبرنی هل بقی أحد من الانبیاء؟ قال: نعم، و هو آخر الانبیاء لیس بینه و بین عیسی أحد و هو نبی قد أمرنا عیسی باتباعه، و هو النبی الامی العربی اسمه أحمد، لیس بالطویل و لا بالقصیر، فی عینیه حمزة، و لیس بالابیض و لا بالآدم، یعفی شعره، و یلبس ما غلظ من الثیاب، و یجتزئ بما لقی من الطعام سیفه علی عاتقه، و لا یبالی من لا فی، یباشر القتال بنفسه و معه أصحابه، یفدونه بأنفسهم، هم لهم أشد حبا من أولادهم و آبائهم، یخرج من أرض القرظ، و من حرم یأتی الی حرم، یهاجر الی أرض سباخ و نخل، یدین بدین ابراهیم.

قال المغیرة بن شعبة: زدنی فی صفته، قال: یأتزر علی وسطه، و یغسل أطرافه، و یخص بما لا یخص به الانبیاء قبله، کان النبی یبعث الی قومه، و یبعث الی الناس کافة، و جعلت له الارض مسجدا و طهورا، أینما أدرکته الصلوة تیمم و صلی، و من کان قبله مشددا علیهم، لا یصلون الا فی الکنائس و البیع.

قال المغیرة: فوعیت ذلک کله، من قوله، و قول غیره، و ما سمعت من ذلک.

فذکر الواقدی حدیثا طویلا فی رجوعه من عند المقوقس و یجیئه الی النبی

ص:351

صلی اللّه علیه و سلم، و قال: فأسلمت ثم أخبرته بما قال الملک، و بما قالت الاساقفة الذین کنت اسائلهم و أسمع منهم من رؤساء القبط و الروم، فأعجب ذلک رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و أحب أن یسمعه أصحابه و کنت احدثهم ذلک فی الیومین و الثلاثة.

و مثله ما ذکره ابراهیم بن محمد بن عبد اللّه البغدادی، حدثنا ابن شقیر النحوی، حدثنا أحمد بن عبید بن ناصح، حدثنا محمد بن عمر الواقدی(1).

مشابهت جاحظ با ابو سفیان بن حرب بن أمیّة

«و از آن جمله است (ابو سفیان) کثیر العدوان، که او هم در حال کفر ظاهری، روبروی هرقل ملک روم، بیان فضائل باهره و مآثر فاخره جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نموده.

محمد بن اسماعیل بخاری در «صحیح» خود گفته» :

حدثنا أبو الیمان الحکم بن نافع، قال: أخبرنا شعیب عن الزهری، قال أخبرنی عبید اللّه بن عبد اللّه بن عتبة بن مسعود، أن عبد اللّه بن عباس أخبره، أن أبا سفیان بن حرب، أخبره أن هرقل أرسل إلیه فی رکب من قریش، و کانوا تجارا بالشام، فی المدة التی کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ماد(2) فیها أبا سفیان و کفار قریش، فأتوه و هم بایلیاء، فدعاهم فی مجلسه، و حوله عظماء الروم، ثم دعاهم و دعا ترجمانه.

فقال: أیکم أقرب نسبا بهذا الرجل الذی یزعم أنه نبی؟ قال أبو سفیان:

فقلت أنا أقربهم نسبا، فقال: أدنوه منی، و قربوا أصحابه، فاجعلوهم عند ظهره.

ثم قال لترجمانه: قل لهم: انی سائل هذا عن هذا الرجل، فان کذبنی فکذبوه، فو اللّه لو لا الحیاء من أن یأثروا علی کذبا، لکذبت عنه.

ص:352


1- دلائل النبوة ص 49 الفصل الخامس فی ذکر اشتهار خبره ( ص ) عند ملوک الیمن
2- ماد الفریقان : اتفقا علی أجل الدین

ثم کان أول ما سألنی عنه أن قال: کیف نسبه فیکم؟ قلت: هو فینا ذو نسب.

قال: فهل قال هذا القول منکم أحد قط قبله؟ قلت: لا.

قال: فهل کان من آبائه من ملک؟ قلت: لا.

قال: فأشراف الناس اتبعوه أم ضعفائهم؟ قلت: بل ضعفائهم.

قال: أ یزیدون أم ینقصون؟ قلت: بل یزیدون.

قال: فهل یرتد أحد منهم سخطة لدینه بعد أن یدخل فیه، قلت: لا.

قال: فهل کنتم تتهمونه بالکذب قبل أن یقول ما قال؟ قلت: لا.

قال: فهل یغدر؟ قلت: لا، و نحن منه فی مدة لا ندری ما هو فاعل فیها قال:

و لم تمکنی کلمة ادخل فیها شیئا غیر هذه الکلمة.

قال: فهل قاتلتموه؟ قلت: نعم.

قال: فکیف کان قتالکم ایاه؟ قلت: الحرب بیننا و بینه سجال ینال منا و ننال منه.

قال: ما ذا یأمرکم؟ قلت: یقول: اعبدوا اللّه وحده، و لا نشرکوا به شیئا و اترکوا ما یقول آباؤکم، و یأمرنا بالصلاة، و الصدق، و العفاف، و الصلة.

فقال للترجمان: قل له: سألتک عن نسبه فذکرت أنه فیکم ذو نسب، و کذلک الرسل تبعث فی نسب قومها.

و سألتک هل قال أحد منکم هذا القول؟ فذکرت أن لا، قلت: لو کان أحد قال هذا القول قبله لقلت رجل یأتسی بقول قیل قبله.

و سألتک هل کان من آبائه من ملک فذکرت أن لا، فقلت: فلو کان من آبائه من ملک قلت رجل یطلب ملک أبیه.

و سألتک هل کنتم تتهمونه بالکذب قبل أن یقول ما قال، فذکرت أن لا، فقد أعرف أنه لم یکن لیذر الکذب علی الناس و یکذب علی اللّه.

ص:353

و سألتک أشراف الناس اتبعوه أم ضعفاؤهم؟ فذکرت أن ضعفائهم اتبعوه، و هم أتباع الرسل.

و سألتک أ یزیدون أم ینقصون؟ فذکرت أنهم یزیدون، و کذلک أمر الایمان حتی یتم.

و سألتک أ یرتد أحد سخطة لدینه بعد أن یدخل فیه؟ فذکرت أن لا، و کذلک الایمان حین تخالط بشاشته القلوب.

و سألتک هل یغدر؟ فذکرت أن لا، و کذلک الرسل لا تغدر.

و سألتک بما یأمرکم؟ فذکرت أنه یأمرکم أن تعبدوا اللّه، و لا تشرکوا به شیئا، و ینهاکم عن عبادة الاوثان، و یأمرکم بالصلاة، و الصدق، و العفاف، فان کان ما تقول حقا، فیملک موضع قدمی هاتین، و قد کنت أعلم أنه خارج، و لم أکن أظن أنه منکم، فلو أنی أعلم انی أخلص إلیه لتجشمت لقائه، و لو کنت عنده لغسلت عن قدمیه.

ثم دعا بکتاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الذی بعث به مع دحیة الکلبی الی عظیم بصری، فدفعه عظیم بصری الی هرقل فقرأه فاذا فیه: بسم الله الرحمن الرحیم من محمد عبد اللّه و رسوله الی هرقل عظیم الروم، السلام علی من اتبع الهدی، أما بعد فانی أدعوک بدعایة الاسلام، أسلم تسلم، یؤتک اللّه أجرک مرتین فان تولیت فان علیک اثم الاریسیین(1).

و

ص:354


1- الیریسیین و الاریسیین بفتح الیاء و کسر الراء و سکون الیاء جمع الیریس علی و زن فعیل و قد یقلب الیاء الاولی همزة و روی أیضا بیائین بعد السین جمع یریسی و المراد الزارعون .

یا أَهْلَ اَلْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اَللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اَللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اِشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ(1).

قال أبو سفیان: فلما قال ما قال، و فرغ من قراءة الکتاب، کثر عنده الصخب(2)فارتفعت الاصوات، و اخرجنا، فقلت لاصحابی حین اخرجنا: لقد أمر أمر ابن أبی کبشة أنه یخافه ملک بنی الاصفر، فما زلت موقنا أنه سیظهر حتی أدخل اللّه علی الاسلام، و کان ابن الناطور صاحب ایلیاء و هرقل سقف علی نصاری الشام یحدث أن هرقل حین قدم ایلیاء أصبح یوما خبیث النفس، فقال بعض بطارقته:

قد استنکرنا هیئتک، قال ابن الناطور: و کان هرقل حزاء(3) ینظر فی النجوم، فقال لهم حین سألوه: انی رأیت اللیلة حین نظرت فی النجوم ملک الختان قد ظهر، فمن یختتن من هذه الامة، قالوا: لیس یختتن الا الیهود فلا یهمنک شأنهم و اکتب الی مدائن ملکک فلیقتلوا من فیهم من الیهود، فبیناهم علی أمره اتی هرقل برجل أرسل به ملک غسان، یخبر عن خبر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فلما استخبره هرقل قال: اذهبوا فانظروا أ مختتن هو أم لا، فنظروا إلیه فحدثوه أنه مختتن، و سأله عن العرب فقال: هم یختتنون، فقال هرقل: هذا ملک هذه الامة قد ظهر، ثم کتب هرقل الی صاحب له برومیة، و کان نظیره فی العلم و صار هرقل الی حمص، فلم یرم(4) حمص حتی أتاه کتاب من صاحبه، یوافق رأی هرقل علی خروج النبی صلی اللّه علیه و سلم، و أنه نبی، فأذن هرقل لعظماء الروم فی دسکرة(5) له بحمص ثم أمر بأبوابها، فغلقت، ثم أطلع، فقال: یا

ص:355


1- آل عمران 64 .
2- الصخب بفتح الصاد و الخاء : اختلاط الاصوات
3- الحزاء : الکاهن
4- لم ترم : أی لم یفارق من رام یریم المکان : فارقه
5- الدسکرة بضم الدال : بناء کالقصر حوله بیوت

معشر الروم هل لکم فی الفلاح و الرشد، و أن یثبت ملککم؟ فتبایعوا هذا النبی فحاصوا(1)حیصة حمر الوحش الی الابواب، فوجدوها قد غلقت فلما رأی هرقل نفرتهم، و أیس من الایمان، قال ردوهم علی، و قال انی قلت مقالتی آنفا أختبر بها شدتکم علی دینکم، فقد رأیت فسجدوا له و رضوا عنه، فکان ذلک آخر شأن هرقل.

قال أبو عبد اللّه رواه صالح بن کیسان و یونس و معمر عن الزهری(2).

«و مسلم بن الحجاج در «صحیح» خود گفته» :

حدثنا اسحاق بن ابراهیم الحنظلی، و ابن أبی عمر، و محمد بن رافع، و عبد بن حمید، (و اللفظ لابن رافع) قال ابن رافع، و ابن أبی عمر حدثنا، و قال الآخران: اخبرنا عبد الرزاق، قال: أخبرنا معمر، عن الزهری، عن عبیداللّه بن عبد اللّه بن عتبة، عن ابن عباس، أن أبا سفیان أخبره من فیه الی فیه، قال: انطلقت فی المدة التی کانت بینی و بین رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، قال: فبینا أنا بالشام، إذ جیء بکتاب من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الی هرقل، قال: و کان دحیة الکلبی جاء به، فدفعه الی عظیم بصری، فدفعه عظیم بصری الی هرقل، فقال هرقل: هل هیهنا أحد من قوم هذا الرجل الذی یزعم أنه نبی؟ قالوا: نعم.

قال: فدعیت فی نفر من قریش، فدخلنا علی هرقل، و جلسنا بین یدیه، فقال ایکم اقرب نسبا من هذا الرجل الذی یزعم انه نبی، فقال ابو سفیان: فقلت:

انا فاجلسونی بین یدیه، و اجلسوا اصحابی خلفی، ثم دعا بترجمانه فقال له قل لهم انی سائل هذا عن الرجل یزعم انه نبی، فال کذبنی فکذبوه، قال فقال ابو سفیان: و ایم اللّه لو لا مخافة ان یؤثر علی الکذب لکذبت.

ص:356


1- حاصوا : عدلوا و حادوا و فروا
2- صحیح البخاری ج 1 ص 5

ثم قال لترجمانه: سله کیف حسبه فیکم؟ قال: قلت فینا ذو حسب.

قال: فهل کان من آبائه ملک؟ قلت: لا.

قال: فهل کنتم تتهمونه بالکذب قبل ان یقول ما قال؟ قلت: لا.

قال: و من یتبعه، اشراف الناس أم ضعفاؤهم؟ قال: قلت: بل ضعفاؤهم.

قال: أ یزیدون أم ینقصون؟ قال: قلت: لا، بل یزیدون.

قال: هل یرتد احد منهم عن دینه بعد ان یدخل فیه سخطة له؟ قال قلت: لا قال: فهل قاتلتموه؟ قلت: نعم.

قال: فکیف کان قتالکم ایاه؟ قال قلت: یکون الحرب بیننا و بینه سبحا لا(1) یصیب منا و نصیب منه.

قال: فهل یغدر؟ قلت: لا و نحن منه فی مدة لا ندری ما هو صانع فیها، قال فو اللّه ما امکننی من کلمة ادخل فیها شیئا غیر هذه.

قال: فهل قال هذا القول احد قبله؟ قال قلت: لا.

قال لترجمانه: قل له: انی سألتک عن حسبه، فزعمت انه فیکم ذو حسب، و کذلک الرسول تبعث فی احساب قومها.

و سألتک هل کان فی آبائه ملک، فزعمت ان لا، فقلت: لو کان فی آبائه ملک قلت: رجل یطلب ملک آبائه.

و سألتک عن اتباعه أ ضعفاؤهم أم اشرافهم؟ فقلت: بل ضعفاؤهم و هم اتباع الرسول.

و سألتک هل کنتم تتهمونه بالکذب قبل ان یقول ما قال؟ فزعمت ان لا، فقد عرفت انه لم یکن لیدع الکذب علی الناس، ثم یذهب فیکذب علی اللّه.

و سألتک هل یرتد احد منهم عن دینه بعد ان یدخله سخطة له؟ فزعمت ان لا،

ص:357


1- یقال الحرب سجال بینهم أی تارة لهم و تارة علیهم

و کذلک الایمان إذا خالط بشاشة القلوب.

و سألتک هل یزیدون او ینقصون؟ فزعمت انکم یزیدون، و کذلک الایمان حتی یتم.

و سألتک هل قاتلتموه؟ فزعمت انکم قد قاتلتموه، فیکون الحرب بینکم و بینه سجالا ینال منکم و تنالون منه، و کذلک الرسول تبتلی، ثم تکون لهم العاقبة.

و سألتک هل یغدر؟ فزعمت انه لا یغدر، و کذلک الرسول لا تغدر.

و سألتک هل قال هذا القول احد قبله؟ فزعمت ان لا، فقلت لو قال هذا القول احد قبله قلت رجل ائتم بقول قیل قبله.

قال، ثم قال: بم یأمرکم؟ قلت: یأمرنا بالصلاة و الزکاة و الصلة و العفاف، قال: ان یکن ما تقول فیه حقا فانه نبی، و قد کنت اعلم انه خارج و لم اکن اظنه انه منکم، و لو انی اعلم انی اخلص إلیه لاحببت لقاءه، و لو کنت عنده لغسلت عن قدمیه، و لیبلغن ملکه ما تحت قدمی.

قال: ثم دعا بکتاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقرأه فإذا فیه: «بسم الله الرحمن الرحیم، من محمد رسول اللّه (صلی اللّه علیه و سلم) الی هرقل عظیم الروم، سلام علی من اتبع الهدی اما بعد فانی ادعوک بدعایة الاسلام اسلم تسلم، و اسلم یؤتک اللّه اجرک مرتین، و ان تولیت فان علیک اثم الاریسیین، و یا أَهْلَ اَلْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اَللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً الی قوله: فَقُولُوا اِشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ(1) فلما فرغ من قراءة الکتاب، ارتفعت الاصوات عنده و کثر اللغط، و امر بنا فاخرجنا، قال: فقلت لاصحابه حین خرجنا: لقد امر امر ابن ابی کبشة انه لیخافه ملک بنی

ص:358


1- آل عمران 64

الاصفر، قال: فما زلت موقنا بامر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انه سیظهر حتی ادخل اللّه علی الاسلام(1).

«و ابو العباس احمد بن عمرو القرطبی در «مفهم» در شرح این حدیث گفته» :

قوله: لو لا أن یؤثر علی الکذب لکذبت علیه، یعنی لولا أن یتحدث و ینقل عنه الکذب، و انما وقع له هذا فی ذلک الوقت لشدة عداوته له و حسده و حرصه علی اطفاء نوره، و یأبی اللّه الا أن یتم نوره، و فیه ما یدل علی أن الکذب مذموم فی الجاهلیة و الاسلام، و انه لیس من خلق الکرام.

و الحسب الشرف، و الحسیب من الرجال هو الذی یحسب لنفسه آباء أشرافا، و مآثر جمیلة، و هو من الحساب و هو العدد.

و السجال مصدر ساجله یساجله سجالا: إذا ناوبه و قاومه، و أصله من السجل و هو الدلو العظیم التی لا یستقل واحد برفعها من البئر، و قد فسر معناه بقوله:

یصیب منا و نصیب منه(2).

«و نیز قرطبی در «مفهم» گفته» :

قوله: و اللّه ما أمکننی من کلمة ادخل فیها شیئا غیر هذه الکلمة، یعنی أنه کان یعلم من خلق رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الوفاء و الصدق و أنه یفی بما عاقدهم علیه، لکن لمّا کان المستقبل غیر حاصل فی وقته ذلک لبّس بطریق الاحتمال تمویها بما یعلم خلافه(3).

ص:359


1- صحیح مسلم ج 5 ص 163 الی ص 166 ط بیروت
2- المفهم ج 2 ص 104 مخطوط فی مکتبة المؤلف باب کتابة النبی ( ص ) الی هرقل
3- المفهم ج 2 ص 104 مخطوط فی مکتبة المؤلف
مماثلت جاحظ با ابو سفیان کثیر العدوان

«و محمد بن عمر واقدی در کتاب «المغازی» بعد ذکر مقاتلۀ حلفاء بنی امیه از کنانه ها و حلفاء جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از خزاعه و سؤال آنها اعانت را از آن حضرت گفته» :

فبلغ أبا سفیان الخبر و هو عند هرقل فی تجارة له، فقال هرقل: یا أبا سفیان لقد کان یسرّنی أن ألقی رجلا من اهل بلدک یخبرنی عن هذا الرجل الذی خرج فیکم، فقال أبو سفیان علی الخبیر سقطت، سلنی عما شئت من أمره.

فقال هرقل: حدثنی عنه أ نبیّ هو أم کذاب؟ فقال ابو سفیان: هو کذاب.

فقال هرقل: کیف یظهر علیکم إذا قاتلکم؟ قال: و اللّه ما ظهر علینا قط الاّ مرة واحدة وقعة بدر، و أنا یومئذ غائب، ثم غزوته بعد مرتین، فأما مرة فاقتتلنا محمدا و قد کسرنا فاه و وجهه، و أمّا الثانیة فامتنع منا بخندق خندقه علیه و علی اصحابه.

قال هرقل: یا أبا سفیان ان هذا لیس بکذاب، ان الکذاب إذا خرج انما هو کهیئة الحریق لا یظهر علیه أحد حتی یهلکه اللّه بمرة واحدة، و اسمع هذا یظهر علیکم مرة، و تظهرون علیه اخری.

یا أبا سفیان ما الذی یأمرکم به؟ و ما الذی ینهاکم عنه؟ قال: یأمرنا أن نحنی طرفی النهار کما تحنی النساء.

قال هرقل: هذه الصلاة، و ما خیر قوم لا یصلون، قال: و یأمرنا أن نعطیه خراجا من أموالنا کل عام.

قال هرقل: یا أبا سفیان هذه الزکاة، قد أمرنا أن نأخذ بها و نعطیها، قال:

و ینهانا عن المیتة و الدم.

قال هرقل: و ما خیر المیتة و الدم أ و لیس قولکم أن تقذّروهما و لو لم ینهکم عنها.

ص:360

قال هرقل: هذا رجل صالح یا أبا سفیان اتبعوه، و لا تقابلوه، و لا تستنوا بسنة الیهود، فانهم أفعل الناس لذلک أن یقاتلوا انبیائهم.

و لکن اخبرنی هل یغدر إذا واثق؟ قال: لا و اللّه ما غدر قط فیما مضی، و انی لخائف ان یغدر هذه المرة.

قال هرقل: کیف یا أبا سفیان؟ قال: وادعناه سنتین بعضنا لبعض أمن، فبلغنی و أنا عندک أن حلفائی قاتلوا حلفاءه فأعانت عشیرتی حلفاءنا علی حلفائه، فبلغنی أن حلفاءه سألوه النصر، فهو یرید أن یعین حلفاءه علی قومه.

قال هرقل: یا أبا سفیان ان یکن الحدیث کما حدثتنی فأنتم اولی بالغدر منه، أنتم استحللتم قتال حلفائه و لکن أخبرنی یا أبا سفیان کیف موضعه فیکم؟ قال: هو و اللّه فی الذروة منا فضحک هرقل و قال: ما أراک الا تخبرنی بحقیقة امره، و لقد وجدت فیما نتحدث أن اللّه لم یبعث نبیا بعد لوط الا فی ثروة قومه و ذروتهم، قال ابو سفیان عند ذلک لهرقل: ما أرانی الا راجعا فمضی لخبر قومه الخ(1).

تم الجزء الرابع علی حسب تجزئتنا و یلیه الجزء الخامس انشاء اللّه الموفق

ص:361


1- ما وجدت القصة فی « المغازی » للواقدی المطبوع فی بیروت

جلد 5

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 5/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص :1

ادامه حدیث غدیر قسمت سند

تقریظ آیة اللّه حاج میرزا حسین نوری قدس سره بر کتب میر حامد حسین طاب ثراه

تقریظ آیة اللّه حاج میرزا حسین(1) نوری قدس سره بر کتب میر حامد حسین طاب ثراه

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الذی خصنا بین الفرق بالفلج، و ایدنا دونهم باوضح الحجج، و الصلوة علی من اصطفاه لدین قیم غیر ذی عوج، و علی آله الذین نشروا لواء الحق و لو بسفک المهج، و ادحضوا حجج الباطل و لو بخوض اللجج عجل اللّه لهم النصر و الفرج. و صلی اللّه علیهم ما مدحت الثغور بالفلج، و وصفت الحواجب بالزجج.

و بعد فان العلم مشرع(2) سلسال(3) ، لکن علی ارجائه(4) ضلال، و روض

ص:2


1- المحدث البصیر و العالم الخبیر ، و العلامة النحریر الشیخ المیرزا حسین ابن المیرزا محمد تقی النوری الطبرسی کان رحمه اللَّه من أئمة الحدیث و الرجال فی الاعصار المتأخرة و من اعاظم علماء الشیعة و کبار رجال الاسلام فی القرن الرابع عشر ، ولد فی 18 شوال 1254 ، و توفی لثلاث بقین من جمادی الثانیة 1320 و دفن بالنجف الاشرف قدس اللَّه سره .
2- المشرع : و بفتح المیم و الراء و سکون الشین مورد الشاربة
3- السلسال بفتح السین و سکون اللام : الماء العذب - الخمر اللینة
4- الارجاء : جمع الرجاء بفتح الراء أی الناحیة

مسلوف(1) ، لکن دونه قلل الجبال و دونهن حتوف، و ان من اجل من اقتحم موارده، و ارتاد(2) أنسه و اشارده، و عاف(3) فی طلابه الراحة و رأی فی اجتلاء انواره روحه و راحه، حتی فاز منه بالخصل(4)، بتل و ادرک الفرع منه و الاصل السید السدید، و الرکن الشدید، سیاح عیالم(5) التحقیق، خادم حدیث أهل البیت و من لا یشق(6) غباره الاعوجی الکمیت، و لا یحکم علیه لو و لا لیت، سابق الفضل و قائده، و امیر الحدیث و رائده، ناشر الویة الکلام، و عامر اندیة الاسلام، منار الشیعة، مدار الشریعة، باقعة(7) المتکلمین، و خاتمة المحدثین، وجه العصابة و ثبتها، و سید الطائفة و ثقتها، المعروف بطنطنة الفضل بین لابتی(8) المشرقین، سیدنا الاجل میر حامد حسین. لا زالت الرواد تحدث من صحاح مفاخره بالاسانید، ما تواتر من مستفیض فضله المسلسل کل معتبر عالی الاسانید، و لعمری لقد وفی حق العلم بحق براعته، و نشر حدیث الاسلام بصدق لسان یراعته(9)، و بذل من جهده فی اقامة الاولاد و ابانة الرشد ما یقصر دونه العیوق، فانی یدرک شأوه

ص:3


1- المسلوف : المسوی ، یقال : أرض الجنة مسلوفة أی مسواة
2- ارتاد الشیء : طلبه
3- عاف الراحة : کرهها
4- الخصل بضم الخاء و فتح الصاد جمع الخصلة : اطراف الشجر المتدلیة .
5- العیالم بفتح العین و کسر اللام جمع العیلم بفتح العین و اللام : البحار
6- من لا یشق غباره : مثل یضرب للسابق المبرز و یراد انه لا غبار له فیشق و ذلک لسرعة عدوه و خفة وطئه
7- الباقعة : الرجل الذکی العارف الذی لا یدهی
8- اللابة : الحرة من الارض و هی أرض ذات حجارة نخرة سود کأنها احرقت بالنار و أصلها فی المدینة ثم استعیرت فی کل بلدة
9- الیراعة : القلم

المسح السابح السبوق، فتلک کتبه قد جلت الظلام، و جلت الایام، و زینت الصدور، و اخجلت البدور، ففیها: عبقات انوار الیقین، و استقصاء شاف فی تقریر نزهة المؤمنین، و ظرائف طرق فی ایضاح خصائص الارشاد، هی غایة المرام من مقتضب الارکان، و عمدة وافیة فی ابانة نهج الحق، لمسترشد الصراط المستقیم الی عماد الاسلام و نهج الایمان، و صوارم فی استیفاء احقاق الحق هی مصائب النواصب، و منهاج کرامة کم له فی اثبات الوصیة بولایة الانصاف من مستدرک مناقب، و لوامع کافیة لبصائر الانس فی شرح الاخبار تلوح منه انوار الملکوت، و ریاض مونقه فی کفایة الخصام من انوارها المزریة بالدر النظیم تفوح نفحات اللاهوت، فجزاه اللّه عن آبائه الاماجد، خیر ما جزی به ولدا عن والد، و اید اللّه اقلامه فی رفع الاستار عن وجه الحق و الصواب و اعلی ذکره فی الدین ما شهد ببارع فضله القلم و الکتاب، و ملأت بفضائله صدور المهارق(1) و بطون الدفاتر، و نطقت بمکارمه السنة الاقلام و افواه المحابر.

آمین آمین لا ارضی بواحدة حتی اضیف إلیها الف آمینا.

و صلی اللّه علی سیدنا محمد و المیامین من عترته و سلم تسلیما.

و کتب بیمناه الداثرة الخاثرة(2) العبد المذنب المسییء حسین بن محمد تقی النور الطبرسی فی لیلة الثانی عشر من شهر الصیام فی الناحیة المقدسة سر من رای سنة 1303 حامدا و مصلیا.

قصیدة هائیة فی رثاء صاحب العبقات انشأها الادیب البارع الشیخ

محمد سعید بن الشیخ محمود النجفی المتوفی 1319

من للعلوم الغر هد عمادها و اماد ارکان الهدی فابادها

ص:4


1- المهارق جمع المهرق بضم المیم و سکون الهاء و فتح الراء و هی الصحیفة
2- الخاثر : غیر طیب و لا نشیط

و اسال من عین العلی انسانها

فابتزّ منها نورها و رقادها

قل للحوادث إذ المّت ویحها

کم ذات شن غوارها و طرادها

ما زال بطرق صرفها حتی رمت

لذوی العلوم عمیدها و عمادها

اصمت حشا حامد حسین و انما

اصمت بذاک من العلوم فؤادها

قد غیضت للعلم بحرا زاخرا

منه الذواخر تستمد مدادها

قد کوّرت للدین شمس هدایة

فیها یصیب ذوو الرشاد رشادها

شرقت بغصتها الشوارق بعده

حزنا و قد لبست علیه حدادها

للّه من قدسیّ نفس لم یکن

لسوی ید التقوی تبیح قیادها

لم تتخذ الا التقا زادا لها

و ذوو التقا اتخذت تقاها زادها

ما کان اجهد فی الشریعه جهدها

و اشد فی الدین الحنیف جهادها

کم جاهدت أهل العناد فاصلحت

عصبا اطالت فی اللجاج عنادها

ما نضنضت(1) افعی الیراع بکفها

الا لینهش(2) نابها اکبادها

فتری الیراعة افعوانا(3) إذ تری

سم الافاعی القاتلات مدادها

للّه آیة حرقة زند(4) الاسی(5)

اوری(6) باحشاء الهدی ایقادها

و لئن بکت عین العلوم فانها

نبکی بمحمر الدموع سوادها

حلت بقطر الهند وقعتها و قد

رذت(7) علی قطر العراق دمائها

ص:5


1- نضنض لسانه : حرکه - و النضناض من الحیات : التی اخرجت لسانها تحرکه
2- نهش ینهشه : تناوله بفمه لیعضه فیؤثر فیه و لا یجرحه
3- الافعوان بضم الهمزة و العین و سکون الفاء : ذکر الافعی
4- الزند بفتح الزاء و سکون النون : العود الاعلی الذی یقتدح به النار .
5- الاسی بفتح الهمزة و السین و الالف المقصورة : الحزن
6- اوری الزند : اخرج ناره
7- رذت السماء : امطرت الرذاذ أی المطر الضعیف

بل عین دهر بالاسی سکبت دما

ملأ البسیطة حزنها(1)و زهادها(2)

هو کعبة الافضال و الفضل التی

کم ارفدت ارفادها(3) و رفادها

ما ان رأت أهل الزهادة زهده

الا و راق بزهده زهادها

لکما العزا یا أیها العلمان فی

فقماء اورت فی القلوب زنادها

لسلالة العلیاء لاکرم والد

آباه اورثت العلی اولادها

ناصر حسین فتی المعالی من هوی

نصب الفخار طریقها و تلادها

ان قام فینا عن أبیه خلیفة

فالشبل یخلف فی الشری أسادها

و شقیقه ذاکر حسین المقتفی

لذوی العلوم رشادها و سدادها

فرع زکی من دوحة العلم التی

منحت جنی ثمارها روادها

هی اسرة الشرف التی أم العلی

قد وطدت فوق السماک مهادها

انی تدانیها الملوک و ان سمت

شرفا فما هی فی العلاء اندادها

مدت علی الجواز سرادق عزة

ضربت علی هام السما أوتادها

أ هداة هذا الخلق صبرا انما

برشادکم تقفوا الانام رشادها

لو کان ینفعنا التأسف فارقت

لفقیدنا أرواحنا أجسادها

ان قام مأتمنا علیه فانما

حور الجنان رأت به أعیادها

و إلیکم غراء نظم لم یکن

لیمل من أصغی لها انشادها

و یود سامعها إذا ما انشدت

لو ان منشدها علیه اعادها-القصائد المشکلة فی المراثی المثکلة-

ص:6


1- الحزن بفتح الحاء و سکون الزاء : ما غلظ من الارض
2- الزهاد کسحاب : التلاع و الشعاب
3- الارفاد جمع الرفد بکسر الراء : العطاء

ادامه جواب مؤلف از کلمات مزیفه رازی

ادامه بررسی جاحظ
حال جاحظ در اعتراف بحق و انحراف از آن حال یهود است

(و نیز حال جاحظ کنود مماثل است با حال جمعی از یهود عنود، که ایشان هم با وصف اعتراف بحقیقت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم، و علم بفضائل و مناقب آن حضرت، و اظهار سرور و استبشار بظهور آن عالی تبار، و استفتاح ببعثت آن حضرت بر کفار اشرار، هر گاه آن حضرت مبعوث شد، راه حسد و عداوت سپردند، و طریق انکار و خلاف پیمودند) .

احبار یهود تبع را از اوصاف پیغمبر صلی الله علیه و آله خبر دادند

(ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی در «دلائل النبوة» گفته) :

حدثنا عمر بن محمد بن جعفر، حدثنا ابراهیم بن السندی، حدثنا النضر(1) بن سلمة، حدثنا یحیی بن ابراهیم بن أبی قتیلة، عن أبی القاسم بن الزناد، عن ابن أبی حبیبة، عن داود بن الحصین، عن عکرمة، عن ابن عباس، عن ابی بن کعب، قال مامول الیهودی لتبّع، و هو یومئذ أعلمهم: أیها الملک، ان هذا بلد یکون

ص:1


1- النضر بن سلمة : شاذان المروزی ، سکن مکة

إلیه مهاجر نبی مولده مکة، و اسمه أحمد، و هذه دار هجرته.

و قال عکرمة عن ابن عباس، قال: کانت یهود قریظة، و النظیر، و فدک و خیبر یجدون صفة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عندهم، قبل أن یبعث، و أن دار هجرته المدینة، فلما ولد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، قالت أحبار یهود: ولد أحمد اللیلة، هذا الکوکب قد طلع، فلما تنبأ، قالوا: قد تنبأ أحمد کانوا یعرفون ذلک و یقرّون به و یصفونه.

رواه ابو بکر(1) بن شقیر النحوی، حدثنا أحمد بن عبید بن ناصح، حدثنا محمد بن عمر الواقدی، حدثنی سلیمان بن داود بن الحصین، عن أبیه عن عکرمة، عن ابن عباس، عن ابی بن کعب، نحو قصة تبع و زاد: فقال تبع: ما الی هذه البلدة سبیل، و ما کان لیکون خرابها علی یدی، فخرج تبع منصرفا الی الیمن، و خرجت معه أحبار یهود عشرة.

حدثنا عمر بن محمد بن جعفر، حدثنا ابراهیم بن السندی، حدثنا النضر بن سلمة، حدثنی یحیی بن ابراهیم بن قتیلة، عن صالح بن محمد بن صالح عن أبیه، عن عاصم بن عمر بن قتادة، عن نملة بن أبی نملة، عن أبیه أبی نملة، قال:

کان یهود بنی قریظة یدرسون ذکر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی کتبهم، و یعلمون الولدان بصفته، و اسمه، و مهاجره إلینا المدینة، فلمّا ظهر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حسدوا و بغوا و أنکروا.

حدثنا عمر بن محمد بن جعفر، حدثنا ابراهیم بن السندی، حدثنا النضر بن سلمة، حدثنی عبد الجبار بن سعید المساحقی، عن أبی بکر بن عبد اللّه العامری، عن سلیمان بن سحیم، و ربیح بن عبد الرحمن بن أبی سعید الخدری،(2) عن أبیه،

ص:2


1- ابو بکر بن شقیر النحوی : احمد بن الحسن بن الفرج البغدادی ، توفی سنة 317
2- ربیح بن عبد الرحمن بن أبی سعید الخدری ، قال احمد بن حنبل : لیس بمعروف ، و قال ابن عدی : ارجو انه لا بأس به ، روی عن ابیه عن جده

قال: سمعت أبی سعد بن مالک ابن سنان عن ابیه یقول: جئت بنی عبد الاشهل یوما لا تحدث فیهم و نحن یومئذ فی هدنة من الحرب، فسمعت یوشع الیهودی، یقول: أظل خروج نبی یقال له أحمد، یخرج من الحرم، فقال له خلیفة بن ثعلبة الاشهلی کالمستهزئ به: ما صفته؟ قال: رجل لیس بالقصیر و لا بالطویل، فی عینیه حمرة یلبس الشملة، و یرکب الحمار، سیفه علی عاتقه، و هذا البلد مهاجره.

قال: فرجعت الی قومی بنی خدرة، و أنا یومئذ أتعجب مما یقول یوشع، فأسمع رجلا منا یقول و یوشع لا یقول هذا وحده، کل یهود یثرب تقول هکذا، قال أبی مالک ابن سنان: فخرجت حتی جئت بنی قریظة فأخذوا جمیعا فتذاکروا النبی صلی اللّه علیه و سلم فقال الزبیر بن باطا: قد طلع الکواکب الاحمر الذی لم یطلع الا بخروج نبی و ظهوره، و لم یبق أحد الا أحمد، و هذه مهاجره.

قال أبو سعید: فلمّا قدم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم المدینة أخبره أبی هذا الخبر، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: لو أسلم الزبیر و ذووه من رؤساء یهود کلها انما هم له تبع.

حدثنا عمر بن محمد، حدثنا ابراهیم بن السندی، حدثنا النضر بن سلمة، حدثنا یحیی بن ابراهیم بن أبی قتیلة، عن صالح بن محمد بن صالح، عن أبیه، عن عاصم(1) بن عمر بن قتادة، عن محمود بن لبید، عن محمد بن مسلمة، قال: لم یکن فی بنی عبد الاشهل الا یهودی واحد یقال له یوشع، فسمعته و هو یقول و انی لغلام فی ازار: قد أظلکم خروج نبی یبعث من نحو هذا البیت، ثم أشار بیده الی بیت اللّه، فمن أدرکه فلیصدّقه، فبعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فأسلمنا و هو بین أظهرنا و لم یسلم حسدا و بغیا.

ص:3


1- عاصم بن عمر : بن قتادة المدنی ، احد علماء التابعین ، وثقه ابن معین و ابو زرعة

حدثنا عمر بن جعفر، حدثنا ابراهیم بن السندی، حدثنا النضر بن سلمة، حدثنا یحیی بن ابراهیم بن أبی قتیلة، عن أبی القاسم بن أبی الزناد، عن اسحاق بن حازم، عن عبید اللّه ابن مقسم، عن یوسف بن عبد اللّه بن سلام، عن أبیه عبد اللّه بن سلام، قال: لم یمت تبّع حتی صدّق بالنبی صلی اللّه علیه و سلم أحمد، لما کان یهود یثرب یخبرونه أن تبعا مات مسلما.

و حدثنا عمر بن محمد، حدثنا ابراهیم بن السندی، حدثنا النضر بن سلمة، حدثنا اسماعیل بن قیس بن سلیمان بن زید بن ثابت، عن ابراهیم بن یحیی بن زید ابن ثابت، عن أم سعد بنت سعد بن الربیع، قال: سمعت زید بن ثابت رضی اللّه عنه یقول: کان أحبار یهود بنی قریظة و النظیر یذکرون صفة النبی صلی اللّه علیه و سلم.

فلما طلع الکوکب الاحمر أخبروا أنه نبی، و انه لا نبی بعده، اسمه أحمد مهاجره الی یثرب، فلما قدم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم المدینة و نزلها أنکروه و حسدوا و بغوا.

حدثنا النضر بن سلمة، حدثنا أبو عزیة محمد بن موسی، عن القاسم بن زرعة ابن عبد اللّه بن زیاد بن لبید، عن أبیه، عن جده، عن زیاد بن لبید رضی اللّه عنه، أنه حدث بأنه کان علی اطم من آطام المدینة، فسمع یا أهل یثرب یا أهل یثرب، ففزعنا و فزع الناس، قد ذهب و اللّه نبوة بنی اسرائیل، هذا نجم طلع بمولد أحمد و هو نبی آخر الانبیاء و مهاجره الی یثرب.

و به حدثنا أبو عزیة محمد بن موسی، عن أبی حبیبة، عن داود بن الحصین عن عبد الرحمن بن عبد الرحمن، عن الحارث بن حزمة رضی اللّه عنه، قال کان یهود المدینة و یهود خیبر و یهود فدک یخبرون بصفة النبی صلی اللّه علیه و سلم، و أنه خارج، و أن مهاجره الی یثرب، و اسمه أحمد، و أنه یقتلهم قتل الذر حتی

ص:4

یدخلهم فی دینه، و أنه ینزل علیه کتاب اللّه کما نزل علی موسی التوریة، و کانوا یخبرون، فلما نزل النبی صلی اللّه علیه و سلم أنکروه و حسدوه(1).

(و نیز در «دلائل النبوة» ابو نعیم مسطور است) :

قال الشیخ: و نعوته و صفاته صلی اللّه علیه و سلم فی الکتب المنزلة و عند الرهابنة و الاساقفة و الاحبار من أهل الکتابین مستفیض، و کانوا یرجعون فی أمر بعثته و ارساله الی علم متیقن کالضروری، لتبشیر الانبیاء صلوات اللّه علیهم به و بارساله، و ایصائهم امتهم بتصدیقه ان أدرکوه، و ما کانت فی أیدیهم من الکتب و العهود المتقدمة المتوارثة عن آبائهم و أسلافهم(2).

(و نیز ابو نعیم در «دلائل النبوة» بعد ذکر روایتی باین اسناد) :

حدثنا حبیب، حدثنا محمد، حدثنا أحمد، حدثنا ابراهیم بن سعد عن محمد ابن اسحاق الخ گفته:

و به عن محمد ابن اسحاق أنه قال: بلغنی عن عکرمة مولی ابن عباس، أو عن سعید بن جبیر، عن بن عباس أن یهود کانوا یستفتحون علی الاوس و الخزرج برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قبل مبعثه، فلما بعثه اللّه من العرب، کفروا به و جحدوا ما کانوا یقولون فیه، فقال لهم معاذ بن جبل، و بشر بن البراء بن معرور أخو بنی سلمة: یا معشر الیهود اتقوا اللّه و أسلموا، قد کنتم تستفتحون علینا بمحمد صلی اللّه علیه و سلم و انا أهل شرک، و تخبروننا بأنه مبعوث، و تصفونه لنا بصفته، فقال سلام بن مشکم: ما هو بالذی کنا نذکر لکم، ما جائنا بشیء نعرفه، فأنزل اللّه تعالی فی ذلک من قولهم:

ص:5


1- دلائل النبوة لابی نعیم ج 1 ص 43 الفصل الخامس من فصول الکتاب .
2- دلائل النبوة لابی نعیم ج 1 ص 50 الفصل الخامس فی ذکر اشتهار خبره عند ملوک الیمن .

(وَ لَمّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اَللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ(1) الآیة(2).

حال جاحظ مانند حال هرقل ملک روم است

(و نیز حال جاحظ مماثل است با حال هرقل ملک روم، که او اثبات علامات و دلائل نبوت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم، از بیان ابو سفیان نموده، و علم بحقیت آن حضرت داشته، چنانچه از روایت بخاری، و مسلم، و واقدی که آنفا گذشته معلوم، و از عبارت سابقۀ «مفهم» هم مفهوم، و معهذا اسلام نیاورد، بلکه ارسال جیوش و عساکر، برای حرب سید الاوائل و الاواخر علیه و آله الاطاهر السلام الازکی الفاخر نموده، کما سبق.

(و ابو نعیم در «دلائل النبوة» گفته) :

قال ابراهیم(3)، عن محمد بن اسحاق، عن بعض أهل العلم: أن هرقل قال لدحیة الکلبی، حین قدم علیه بکتاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: و یحک انی لا علم أن صاحبک لنبی مرسل، و أنه الذی کنا ننتظره و نجده فی کتبنا، و لکنی أخاف الروم علی نفسی، و لو لا ذاک لاتبعته، فاذهبا الی ضغاطر الاسقف فاذکر له أمره، فهو و اللّه فی الروم أعظم منی، و أجوز عندهم قولا منی، فانظر ما ذا یقول.

ص:6


1- البقرة 89
2- دلائل النبوة ج 1 ص 46 فی ذکر اشتهار خبر النبی ( ص ) عند ملوک الیمن .
3- ابراهیم : بن سعد بن ابراهیم بن عبد الرحمن بن عوف الزهری المدنی ، احد الاعلام المحدثین ، و کان قاضیا بالمدینة و کان عنده عن ابن اسحاق نحو 17000 حدیث ، توفی 183 .

قال فجاءه دحیة الکلبی فأخبره بما جاء به من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الی هرقل و الی ما یدعو إلیه، قال: فقال ضغاطر: صاحبک و اللّه نبی مرسل، فعرفه بصفته، و نجده فی کتابنا باسمه.

قال: ثم دخل فألقی ثیابا کانت علیه سودا، و لبس ثیابا بیضا، ثم أخذ عصاه فخرج علی الروم و هم فی الکنیسة، فقال: یا معشر الروم انه قد جاءنا کتاب من أحمد صلی اللّه علیه و سلم یدعونا فیه الی اللّه، و انی أشهد أن لا اله الا اللّه و أن أحمد عبده و رسوله، قال: فوثبوا علیه وثبة رجل واحد، فضربوه حتی قتلوه، فلما رجع دحیة الی هرقل أخبره الخبر، قال قد قلت لک انا نخافهم علی أنفسنا فضغاطر و اللّه کان أعظم عندهم و أجوز قولا منی(1).

(و نیز ابو نعیم در «دلائل النبوة» گفته) :

حدثنا أبو محمد بن حبان، حدثنا أبو بکر بن أبی عاصم، حدثنا وهب بن بقیة، حدثنا خالد، عن محمد بن عمرو، عن أبی سلمة، و یحیی بن عبد الرحمن ابن خاطب، عن أسامة بن زید، قال قال: زید بن عمرو بن نفیل، قال لی حبر من أحبار الشام: و قد خرج فی بلدک نبی أو هو خارج قد خرج نجمه، فارجع فصدقه و اتبعه و آمن به.

حدثنا جعفر بن محمد بن عمرو، حدثنا أبو حصین محمد بن الحسین، حدثنا یحیی بن عبد الحمید، حدثنا یحیی بن سلمة بن کهیل، عن أبیه، عن عبد اللّه ابن شدّاد بن الهاد، عن دحیة الکلبی، قال بعثنی النبی صلی اللّه علیه و سلم الی قیصر صاحب الروم بکتاب، فاستأذنت فقلت استأذنوا لرسول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فاتی قیصر، فقیل: ان علی الباب رجلا یزعم أنه رسول رسول اللّه،

ص:7


1- دلائل النبوة لابی نعیم ج 1 ص 62 الفصل الخامس .

ففزعوا لذلک، فقال: أدخلوه فادخلت علیه و عنده بطارقته، فأعطیته الکتاب، فقرئ علیه فاذا فیه: بسم اللّه الرحمن الرحیم من محمد رسول اللّه الی قیصر صاحب الروم.

فنخر ابن أخ له أحمر أزرق سبط الشعر، فقال: لا تقرأ الکتاب الیوم لانه بدأ بنفسه، و کتب صاحب الروم، و لم یکتب ملک الروم، فقرأ الکتاب حتی فرغ منه، ثم أمرهم قیصر فخرجوا من عنده، ثم بعث الیّ فدخلت إلیه، فسألنی فأخبرته، فبعث الی الاسقف، فدخل علیه، و کان صاحب أمرهم یصدرون عن قوله، فلما قرأ الکتاب، قال الاسقف: هو و اللّه الذی بشرنا به عیسی و موسی، هو و اللّه الذی کنا ننتظره، قال قیصر: فما تأمرنی؟ قال الاسقف: أما أنا فانی مصدقه و متّبعه، فقال قیصر: انی أعرف أنه کذلک، و لکن لا أستطیع أن أفعل، ان فعلت ذهب ملکی و قتلتنی الروم(1).

(و علامه یحیی بن شرف النووی در «منهاج» شرح «صحیح» مسلم بن حجاج در شرح روایت سابقه متضمن ارسال جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم کتاب را بهرقل گفته) :

قوله: لو أعلم أنی أخلص إلیه لاحببت لقاءه، هکذا هو فی «مسلم» و وقع فی «البخاری» لتجشمت لقائه، و هو الاصح فی المعنی، و معناه لتکلفت الوصول إلیه، و ارتکبت المشقة فی ذلک، و لکن أخاف أن اقتطع دونه، و لا عذر له فی هذا، لانه قد عرف صدق النبی صلی اللّه علیه و سلم، و انما شح فی الملک و رغب فی الریاسة فآثرها علی(2) نفسه، و قد جاء ذلک مصرحا به فی «صحیح البخاری»

ص:8


1- دلائل النبوة ج 1 ص 53 الفصل الخامس من فصول الکتاب .
2- فی المرجع الذی راجعنا فالیه : ( فآثرها علی الاسلام ) .

و لو أراد اللّه هدایته لو فقه، کما وفق النجاشی، و ما زالت عنه الریاسة، و نسأل اللّه توفیقه(1).

حال جاحظ در معرفت حقیقت و انحراف از آن حال معاویه است

(و نیز حال جاحظ مماثل است با حال معاویه، که او هم با وصف نهایت عداوت و بغض و عناد جناب أمیر المؤمنین علیه السلام، اعتراف بفضائل آن حضرت می کرد کما سمعت سابقا.

و نیز معاویه بعد وفات آن حضرت بر آن حضرت گریسته، و هر گاه زوجه او تعجب از گریستن چنین عدو معاند و ملال چنین بغیض حاقد آغاز نهاد بجوابش هم کمال فضل آن حضرت بیان کرد.

حافظ عماد الدین اسماعیل بن عمر الدمشقی در «تاریخ» خود گفته) :

و قال جریر بن عبد الحمید، عن مغیرة، قال لما جاء خبر قتل علی الی معاویة جعل یبکیه، فقالت له امرأته أ تبکیه و قد قاتلته: فقال: ویحک انک لا تدرین ما فقد الناس من الفضل و الفقه و العلم، و فی روایة أنها قالت له بالامس تقاتله و الیوم تبکیه.

جاحظ در توصیف علی علیه السلام با عداوتش مانند عمرو بن عاص است

(و نیز حال جاحظ مماثل است با حال عمرو عاص، که با وصف کمال انهماک آن ناحق شناس در عداوت، و بغض وصی خیر الناس صلی اللّه علیه و آله الکرام، اشعار بلاغت شعار در نهایت مدح و ثنای آن حضرت

ص:9


1- شرح النووی فی ذیل صحیح مسلم ط مصر ج 12 ص 107 .

گفته، و جواهر زواهر گفتار بمثقب بیان سفته، و معاویه با آن همه مجانست و موافقت، ضبط نفس نتوانسته، بسماع آن شعر و ملیحة شهدت لها ضراتها و الفضل ما شهدت به الاعداء

خوانده، که از آن ظاهر است که فضل آن حضرت چندان بمرتبه ظهور و وضوح رسیده، که عمرو عاص با وصف عداوت جناب أمیر المؤمنین علیه السلام، شهادت بفضل آن حضرت داده، و فضل کامل همین است که اعداء بآن شهادت می دهند.

جمال الدین محدث در «تحفة الاحباء» گفته:

در بعضی کتب از تواریخ هست که چون خبر شهادت یافتن أمیر المؤمنین علیه السلام بشام رسید، معاویه گفت: الان انقطع العداوة.

و در مجلسی که خواصّ و اشراف شام حاضر بودند، و یک بدرۀ زر پیش خود داشت، گفت: هر که برخی از صفات و فضائل، و چندی از خواص و مزایای علی بن أبی طالب در این محفل بیان کند، مر اوراست این بدرۀ زر، عمرو عاص خود را از مکابره و معانده گذرانیده، بمقتضای «ان الکذوب قد یصدق» این ابیات را بدیهة بر منصه عرض جلوه داد «و طمعا فی البدرة الموعودة المشار إلیها» زبان بحق و صدق و راستی گشاد) :

بآل محمد عرف الصواب و فی أبیاتهم نزل الکتاب

هم حجج الاله علی البرایا بهم و بجدهم لا یستراب

و لا سیما أبا حسن علیا له فی الحرب مرتبة تهاب

إذا نادت صوارمه نفوسا فلیس لها سواهنّ جواب

طعام المشرفیّ مهج الاعادی و فیض دم الرقاب لها شراب

ص:10

و من لم ینأ من أعدا علی فلیس له النجاة و لا ثواب

أمیر المؤمنین علیّ ذخری شفیع لی إذا قام الحساب

هو الفردوس لا یخفی علیکم هو الساقی علی الحوض الشراب

هو النبأ العظیم و فلک نوح و باب اللّه إذا انقطع الخطاب

(معاویه گفت) :

و ملیحة شهدت لها ضرّاتها و الفضل ما شهدت به الاعداء

جاحظ در عداوت و اعتراف بحق مانند یزید بن معاویه است

(و نیز حال جاحظ مماثل است بحال یزید، که آن عنید مرید با وصف جسارت بر قتل جناب امام حسین علیه السلام الملک المجید، در اشعاری چند که بمقام عذر بدتر از گناه باهل مدینه نوشته، مدح و ثنای حضرت فاطمه علیها السّلام نموده.

عماد الدین ادریس بن علی بن عبد اللّه در «کنز الاخیار» در سنة تسع و ستین و مائة گفته) :

و فیها ظهر الحسین بن علی بن الحسن بن الحسن بن الحسن بن علی بن ابی طالب رضی اللّه عنهم بالمدینة، و دعا الی نفسه، فغلب علی المدینة، و سار فی ثلاثمائة عشر رجلا عدة أهل بدر، فوافی الموسم و قد حج من بنی العباس تلک السنة العباس بن محمد، و موسی بن عیسی، و محمد بن سلیمان، و سلیمان بن أبی جعفر، و غیرهم فی حشمهم و موالیهم فهم فی عدد کثیر، و بسبب حضورهم امتنع کثیر ممن کان تابع الحسین من الخروج معه، فکان من خبره و مقتله بفخ، و ما ورد فیه من الاثر النّبویّ ما ذکرناه فی الباب الاول فی أخبار أهل البیت.

و عن بعضهم أنه دخل علی موسی بن عیسی، عند منصرفه من فخّ، فوجده

ص:11

خائفا یلتمس عذرا من قتل من قتل، فقال: أصلح اللّه الامیر انشدک شعرا کتب به یزید بن معاویة یعتذر فیه الی أهل المدینة من قتل الحسین؟ قال: انشدنی فأنشده:

یا أیها الراکب الغادی لطیّبة علی عذافره(1) فی سیرها قحم(2)

ابلغ قریشا علی شحط المزار بها بینی و بین حسین اللّه و الرحم

و موقف بفناء البیت انشده عهد الاله و ما یرعی به الذمم

عنفتم قومکم فخرا بامّکم أمّ حصان لعمری برة کرم

هی التی لا یدانی فضلها أحد بنت الرسول و خیر الناس قد علموا

و فضلها لکم فضل و غیرکم من قومکم لهم من فضلها قسم

انی لاعلم أو ظنّا کعالمه و الظن یصدق أحیانا و ینتظم

أن سوف یترککم ما تطلبون بها قتلی بها ذاکم العقبان و الرخم

یا قومنا لا تشبوا لحرب إذ خمدت و مسکوا بحبال السلم و اعتصموا

قال: فسری(3) عن موسی بعض ما کان فیه(4).

جاحظ در اعترافش بحقیقت و عداوتش مانند خوارج است

(و نیز حال جاحظ مماثل است با خوارج که ایشان نهایت انهماک در عبادت داشتند، تا آنکه صلاة و صومشان، که از اصول عبادات و سرمایه

ص:12


1- العذافرة بضم العین و کسر الفاء : الشدید من الابل
2- قحم فی الامر قحوما کنصر : رمی بنفسه فیه فجأة بلا رویة ، و قحم المفاوز کمنع طواها .
3- سری عنه : زال عنه
4- کنز الاخیار ج 2 ص 89 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو

سعادات و عمده مبرات و زبدۀ خیرات است، از صلاة و صیام صحابه عظام بالاتر بود، که حسب ارشاد نبوی، صحابه تحقیر صلاة و صیام خود بمقابله صلاة و صومشان می کردند.

و نیز از حدیث ادآب و اتعاب خوارج نفوس خود را در عبادت و حدّت و شدتشان و ذلاقت ایشان در قرائت قرآن، و اهتمام در آن و سؤال از آن ظاهر است، و با این همه عداوت ایشان با کتاب خدا هم، در حدیث نبوی دارد کما سمعت سابقا.

و ملا علی متقی در کتاب «کنز العمال» گفته) :

ویلک و من یعدل إذا لم أعدل، و عند من یلتمس العدل بعدی، و یوشک أن یأتی قوم مثل هذا، یسألون بکتاب اللّه و هم أعدائه، و یقرءون کتاب اللّه محلقة رءوسهم، فاذا خرجوا فاضربوا رقابهم.

(طب عن ابن عمر)(1) (پس بنابر مزعوم فاضل رشید و حسب تشدق و تعمق او در حمایت جاحظ، ملحدی را می رسد که بگوید خوارج را با وصف انهماکشان در عبادت ایزد منعام، باین حد و کد و جد، که عبادت صحابه عظام را پستتر گردانیدند، و چنین طائفه جلیلة الشأن و زمره با دین و ایمان را، در جملۀ قاصرین یا مقصرین گنجانیدند، و هم حدت و شدت در دین داشتند، و هم بذلاقت قرآن شریف را می خواندند، و هم سؤال آن می کردند، از اعدای کتاب الهی، و خارجین و مارقین از دین جناب رسالت پناهی قرار دادن، اصطلاح بدیع اهل اسلام است) .

ص:13


1- کنز العمال ج 11 ص 200 ح ( 31223 )
حال جاحظ مانند حال حسن صباح است

(و نیز حال جاحظ مماثل است با حال حسن صبّاح حمیری، که حسب افاده جناب شاهصاحب بریاضات شاقه مشغول شد، و کمال زهد و ورع بمردم وانمود، تا اکثر مردم قزوین و طبریة و کوهستان فریب خورده، معتقد او شدند، و بعد از آن مذهب نزاریه، که سراسر الحاق و زندقه است آشکار ساخت.

شاهصاحب در باب اول همین کتاب «تحفه» می فرمایند: تا آنکه حسن صبّاح حمیری، بوسیلۀ نسبت پسر نزار، که ادّعا نمود از کوهستان طبرستان و جبل خروج کرده، در حصن الموت قرار گرفت، و این قصه در حدود سنه چهارصد و هشتاد و سه بوقوع آمد، بعد از تسلّط بیرون حصن الموت صومعه ساخت، و در آن بریاضات شاقّه مشغول شد، و کمال زهد و ورع بمردم وانمود، تا اکثر مردم قزوین و طبریه و کوهستان فریب خورده معتقد او شدند، بعد از آن مذهب نزاریه آشکارا ساخت، و در پی ایذاء مسلمین اهل سنت و جماعت اوفتاد(1)) .

حال جاحظ مانند قدماء مهدویه و حمیریه است

(و نیز حال جاحظ مماثل است با حال قدماء مهدویه و حمیریه، که حسب افادۀ جناب شاهصاحب در باطن الحاد و زندقه داشتند، و بظاهر مبالغه در زهد و کثرت طاعات و اجراء احکام شریعت می نمودند، که قلوب مردم را استمالت نمایند، و تکثیر سواد جیوش خود کنند، و بهمین

ص:14


1- تحفه اثنا عشریه ص 31 ط لکهنو مورخ 1302

اسلوب حمیریه نیز بعمل می آوردند، اظهار زندقه و الحاد اول قرامطه احداث نمودند، و بر مقتدر عباسی خروج کردند) .

مماثلت جاحظ با عباد و زهادی که حدیث جعل می کردند

(و نیز حال جاحظ مماثل است با حال جمعی از صلحاء و عباد سنّیه، که حسبة للّه وضع احادیث می کردند، حال آنکه وضع احادیث از اکبر کبائر و افحش فواحش است:

از آن جمله است ابو عصمة نوح بن أبی مریم جامع، که حسب افاده ابن حبان، جامع جمیع فضائل، و حائز کل مناقب بود، مگر آنکه بهره از صدق نداشت، و همت بوضع احادیث و اخبار بر سرور اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار می گماشت.

جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین سیوطی در تدریب الراوی بشرح تقریب النواوی گفته) :

و من أمثلة من وضع حسبة ما رواه الحاکم بسنده الی أبی عامر(1) المروزی أنه قیل لابی عصمة نوح بن أبی مریم: من أین ذلک عن عکرمة عن ابن عباس فی فضائل القرآن سورة سورة و لیس عند اصحاب عکرمة هذا؟ فقال: انی رأیت الناس أعرضوا عن القرآن، و اشتغلوا بفقه أبی حنیفة، و مغازی ابن اسحاق، فوضعت هذا الحدیث حسبة، و کان یقال لابی عصمة هذا: نوح الجامع.

قال ابن حبان: جمع کل شیء الا الصدق(2).

ص:15


1- فی النسخة التی راجعنا إلیها و هی المطبوعة بالقاهرة : الی أبی عمار المروزی
2- تدریب الراوی ج 1 ص 282

(و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در «میزان الاعتدال» گفته) :

نوح بن أبی مریم یزید بن عبد اللّه أبو عصمة المروزی، عالم أهل مرو، و هو نوح الجامع، لانه أخذ الفقه عن أبی حنیفة، و ابن أبی لیلی، و الحدیث عن حجاج ابن أرطاة، و التفسیر عن الکلبی و مقاتل، و المغازی عن ابن اسحاق، و روی عن الزهری، و ابن المنکدر.

و عنه نعیم بن حماد، و سعید بن نصیر، و حبان بن موسی المراوزة، و آخرون، و ولی قضاء مرو فی خلافة المنصور، و امتدت حیاته.

قال نعیم: سئل ابن المبارک عنه فقال: هو یقول لا إِلهَ إِلاَّ اَللّهُ .

و قال أحمد: لم یکن بذاک فی الحدیث، و کان شدیدا علی الجهمیة.

و قال مسلم و غیره: متروک الحدیث.

و قال الحاکم: وضع أبو عصمة حدیث فضائل القرآن الطویل.

و قال البخاری: منکر الحدیث.

و قال ابن عدیّ: عامّة ما اوردت له لا یتابع علیه، و هو مع ضعفه یکتب حدیثه(1).

(و از ان جمله است غلام خلیل که اهتمام او در عبادت پروردگار و هجر شهوات دنیای ناپایدار، بغایت قصوی رسیده، و اسواق بغداد بسبب موت او بند گردیده، لکن با این جلالت و عظمت وضع حدیث می کرد:

سیوطی در «تدریب» گفته) :

و کان غلام خلیل یتزهد، و یهجر شهوات الدنیا، و غلّقت اسواق بغداد لموته و مع ذلک کان یضع الحدیث(2).

ص:16


1- میزان الاعتدال ج 4 ص 279
2- تدریب الراوی بشرح تقریب النواوی ج 1 ص 283

(و علامه ذهبی در «میزان الاعتدال» گفته) :

أحمد بن محمد بن غالب الباهلی غلام خلیل، عن اسماعیل بن أبی اویس، و شیبان، و قرة بن حبیب.

و عنه ابن کامل و ابن السماک و طائفة، و کان من کبار الزهاد ببغداد.

قال ابن عدی: سمعت أبا عبد اللّه النهاوندی یقول: قلت لغلام خلیل: ما هذه الرقائق التی تحدث بها؟ قال: وضعناها لنرقق بها قلوب العامة.

و قال أبو داود: أخشی أن یکون دجال بغداد.

و قال الدارقطنی: متروک.

و قال الخطیب: مات فی رجب سنة خمس و سبعین و مائتین، و حمل فی تابوت الی البصرة، و بنیت علیه قبة، و کان یحفظ علما کثیرا، و یخضب بالحناء، و یقتات بالباقلاء صرفا. قال ابن عدی: أمره بین(1).

(و از آن جمله است ابو بشر احمد بن محمد مروزی، که هم بمرتبۀ جلیلۀ فقاهت فائز بود، و هم مبالغه در ذب حریم سنت نبویه و طلب آن داشت، و در قمع مخالفین و معاندین سنت اهتمام بلیغ می ساخت، و با این همه فضائل جلیله و مناقب جمیله، دست از وضع احادیث بر نمی داشت.

سیوطی در «تدریب» گفته) :

قال ابن حبّان: و کان أبو بشر أحمد بن محمد الفقیه المروزی من أصلب أهل زمانه فی السنة، و أذبّهم عنها، و أقمعهم لمن خالفها، و کان مع هذا یضع الحدیث(2).

ص:17


1- میزان الاعتدال ج 1 ص 141
2- تدریب الراوی ج 1 ص 283

(و از آن جمله است ابو داود نخعی، که حسب افاده ابن حبان، اطول ناس از روی قیام لیل، و اکثرشان از روی صیام نهار بود، و مع ذلک وضع حدیث می کرد.

سیوطی در «تدریب» گفته) :

قال ابن حبان: و کان أبو داود النخعی أطول الناس قیاما بلیل، و أکثرهم صیاما بنهار، و کان یضع(1).

(و ذهبی در «میزان الاعتدال» گفته) :

قال أبو معمر: أخذ بشر المریسی رأی جهم عن أبی داود النخعی.

و قال الحاکم: لست أشک فی وضعه الحدیث علی تقشفه، و کثرة عبادته.

و قال أبو الولید: سمعت شریکا یقول: ما لقینا من ابن عمنا یعنی سلیمان بن عمرو یکذب علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم(2).

(و از آن جمله است وهب بن حفص که حسب افاده ابن عدی از صالحین بود، و صلاح و زهد او بمرتبۀ رسید، که تا بیست سال با احدی کلام نکرد لکن مع ذلک مرتکب کذب فاحش می گردید.

سیوطی در «تدریب» گفته) :

و قال ابن عدی: کان وهب بن حفص من الصالحین مکث عشرین سنة لا یکلم أحدا، و کان یکذب کذبا فاحشا(3).

ص:18


1- تدریب الراوی ج 1 ص 141
2- میزان الاعتدال ج 2 ص 218
3- تدریب الراوی ج 1 ص 141
قول فاضل رشید که جاحظ را از اعظم اعدای ولایت فرض کردن

از اصطلاح بدیع امامیه است و جواب ان

(اما آنچه گفته: از اعظم اعدای جناب ولایت مآب فرض کردن، اصطلاح بدیع امامیه است، مثل آنکه أهل لغت، صحرای مهلک را مفازه نامند، و اهل عرف عام اعمی را بصیر خوانند الخ.

پس بحمد اللّه از مباحث سابقه، دانستی، که ناصبیت جاحظ بمثابۀ ظاهر و واضح است، که استاد و مولی و آقای فاضل رشید، أعنی جناب شاهصاحب، بآن معترفند، و نیز بتصنیف او کتابی را، که در آن مطاعن حضرت أمیر المؤمنین علیه السلام درج کرده، مصرح اند.

پس هر گاه شاهصاحب این اصطلاح بدیع را مرتکب شوند، نسبت آن باهل حق، و فسوس و سخریه بر آن، تیشه بر پای خود زدن، و جد و جهد در رد امام و استاد خود بکار بردن است، وَ لا یَحِیقُ اَلْمَکْرُ اَلسَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ .

و عجب آنست که فاضل رشید در این مقام، در صدد تقبیح و تشنیع این اصطلاح بودند، و باز آن را مماثل ساختند باطلاق أهل لغت و أهل عرف عام، پس بنا بر این یا این تمثیل درست نباشد، و یا أهل لغت و أهل عرف عام هم مورد طعن و تشنیع خواهند بود، و استهزاء و سخریه بایشان هم متوجه خواهد شد.

جاحظ باعتراف فاضل رشید در ایضاح از سفهاء و حمقاء است،

و للّه الحمد که بودن جاحظ از سفهای ناس و حمقای حق ناشناس، از افاده خود فاضل رشید هم ظاهر است، زیرا که جناب او در «ایضاح» فرموده:

ص:19

برای خدا از تعصب در گذشته، انصاف فرمایند، که آیا مثالب متنازع فیه در حق شیخین رضی اللّه عنهما، که آنرا جناب مخاطب متواتر المعنی قرار داده اند، زیاده تر بر مجموعۀ مثالبی که سفهای ناس، و حمقای حق ناشناس، در حق انبیاء کبار و ائمه اطهار بآن تفوه نموده اند، و شریف مرتضی در «تنزیه الانبیاء و الائمة» از علمای شیعه و صاحب «تحفه» در کتاب خود، و ابن حزم در کتاب «التفصیل» و عامه مفسرین و شراح حدیث و اکثر متکلمین در مؤلفات خود، بدفع آن پرداخته اند هست یا نه انتهی.

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که کسانی که آن مثالب را ذکر کرده اند که سید مرتضی در «تنزیه الانبیاء و الائمة» و صاحب «تحفه» در کتاب خود دفع آن نموده اند از سفهای ناس، و حمقای ناحق شناسند، و پر ظاهر است که این مثالب را که جناب سید مرتضی در مقام تنزیه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بدفع آن پرداخته، و صاحب تحفه در آخر باب امامت ذکر کرده، جاحظ ذکر کرده، و از شیخ خود نظام بی نظام نقل نموده.

پس بنص رشید ثابت شد، که جاحظ از سفهای ناس و حمقای حق ناشناس است.

و اعتذار به اینکه فاضل رشید نمی دانست که جاحظ این مثالب را ذکر کرده پس باین سبب اطالۀ لسان در حق ذاکرین آن نموده، ضحکه بیش نیست، زیرا که از کلام رشید سفه و حمق و ناحق شناسی ذاکر مطاعن «کان من کان» ظاهر است، اطلاع و عدم اطلاع رشید را در این باب دخلی نیست.

و حیرت مرا بسوی خود می کشد، که فاضل رشید تا کجا زحمت حمایت جاحظ جاحد خواهد کشید که اکابر ائمه سنیه و افاخم محققین شان، علاوه

ص:20

بر ناصبیت او که شاهصاحب ثابت کرده اند، و علامه اسکافی بابلغ وجوه ظاهر کرده، و حاجت اظهار چیست که خرافات او ابلغ شاهد و اجلی برهان بر این عدوان است، الحاد جاحظ بصراحت تمام، بلا دخل تعویض و التزام ثابت کرده اند، و طریقه کشف اسرار و هتک استار او پیموده.

محمد طاهر کجراتی صاحب «مجمع البحار» که از اجله کبار و اعاظم عالی فخار است، و یحیی الدین عبد القادر بن شیخ العیدروس در کتاب «النور السافر عن اخبار القرن العاشر» در وقائع سنة ست و ثمانین و تسعمائة بمدح او گفته) :

استشهد الرجل الصالح العلامة جمال الدین محمد طاهر، الملقب بملک المحدثین الهندی رحمه اللّه آمین علی یدی المبتدعة من فرقتی الرافضة السبابة و المهدویة القتالة.

و سببه انه کان یناقرهم و یناظرهم، و یریدهم یرجعون الی الحق، و یترکون ما هم علیه من الضلالة و الزندقة، و کان هذا دأبه أبدا، و جری له معهم وقائع کثیرة، و قهرهم فی مجالس عدیدة، و أظهر فضائحهم، و کشف خزعبلاتهم، و ردعهم و ادحض حجتهم و ابطلها، و بالغ فی الرد علیهم، و التحذیر عنهم حتی قال: بکفرهم، و جزم بخروجهم من الدین و المنهج القویم، و ضلالهم عن الصراط المستقیم، و أراد اعدام هذا المذهب القبیح رأسا، و سعی فی ذلک سعیا بلیغا، و أراد التوصل الی سلطان الزمان لذلک، فاحتالوا علیه، حتی قتلوه قبل أن یصل الی ذلک، و لا حول و لا قوة الا باللّه، و هو الذی أشار إلیه النبی صلی اللّه علیه و سلم بالمزیة فی الرؤیا التی رآها الشیخ علی المتقی السابقة، و ناهیک بها من منقبة علیة، و کان علی قدم من الصلاح و الورع و التبحر فی العلم،

ص:21

و کانت ولادته سنة ثلث عشر و تسعمائة، و حفظ القرآن، و هو لم یبلغ الحنث، وجد فی العلم و مکث کذلک نحو خمس عشر سنة، و برع فی فنون عدیدة و فاق الاقران، حتی لم یعلم أن أحدا من علماء کجرات بلغ مبلغه فی فن الحدیث کذا قاله بعض مشایخنا.

و له تصانیف نافعة منها «مجمع بحار الانوار فی غرائب التنزیل و لطائف الاخبار» و شیوخه کثیرون، لما حج أخذ عن الشیخ حسن البکری، و الشیخ ابن الحجر الهیتمی، و الشیخ علی بن عراق، و الشیخ علی المتقی الهندی المکی، و الشیخ جار اللّه ابن فهد، و أخذ عن جدی السید عبد اللّه العیدروس فی التصوف بعدن، ورث عن أبیه مالا جزیلا، فانفقه علی طلبة العلم الشریف، و کان یرسل الی معلم الصبیان و یقول: أی صبی حسن ذکائه و جید فهمه أرسله الیّ، فیرسل إلیه فیقول له: کیف حالک؟ فان کان غنیا یقول له: تعلم، و ان کان فقیرا یقول له تعلم و لا تهم من جهة معاشک، انا أتعهد أمرک و جمیع عیالک علی قدر کفایتهم فکن فارغ البال، و اجتهد فی تحصیل العلم فکان یفعل ذلک بجمیع من یأتیه من الضعفاء و الفقراء و یعطیهم قدر ما وظفه لهم، حتی صار منهم جماعة کثیرة علماء ذوی فنون کثیرة، فانفق جمیع ماله فی ذلک.

و حکی انه فی أیام تحصیله. قاسی من الطلبة و غیرهم شدائد، فنذر ان رزقه اللّه علما لیقومن بنشره ابتغاء لمرضات اللّه، فلما تم له ذلک فعل کذلک، و قام به احتسابا للّه فانتفع بتدریسه عوالم لا تحصی رحمه اللّه، و أعاد علینا من برکاته آمین انتهی(1).

(در «تذکرة الموضوعات» می فرماید) :

فی المقاصد اختلاف امتی رحمة، البیهقی، عن الضحاک، عن ابن عباس

ص:22


1- النور السافر عن اخبار القرن العاشر فی وقایع سنة 986

رفعه فی

حدیث طویل بلفظ «و اختلاف أصحابی لکم رحمة» و کذا الطبرانی، و الدیلمی، و الضحاک، عن ابن عباس منقطع:

و قال العراقی: مرسل ضعیف:

علامه خطابی جاحظ را بعنوان ملحد یاد کرده

و قال شیخنا: ان هذا الحدیث مشهور علی الالسنة، و قد أورده ابن الحاجب فی المختصر فی القیاس، و کثر السؤال عنه، فزعم کثیر من الائمة أنه لا أصل له لکن ذکره الخطابی، و قال اعترض علی الحدیث رجلان أحدهما ما جن و الآخر ملحد و هما اسحاق الموصلی و الجاحظ، و قالا: لو کان الاختلاف رحمة لکان الانفاق عذابا، ثم رد الخطابی علیهما انتهی(1).

(از این عبارت محمد طاهر بصراحت تمام واضح گشت، که خطابی جاحظ را ملحد بامر حق تصریح نموده، فللّه درّه و علیه أجره.

وا عجباه که علامه خطابی جاحظ را بسبب اعتراض بر

حدیث «اختلاف امتی رحمة» مقارن فاسق ماجن، اعنی اسحاق فاقد الخلاق سازد، بلکه او را برتبه تقدم و استباق اندازد، یعنی مقام او را از فسق و مجون درگذراند، و بمحل عالی الحاد رساند، و این جا هرگز فاضل رشید، و اسلاف و اخلاف او، حرف استعجاب و استغراب بمیان نارند، بلکه گردن اطاعت گذارند.

و اگر علاّمه حلی طاب ثراه، ناصبیت و عداوت جاحظ، که طشتی است از بام افتاده، و عجوز شوهاء است نقاب احتجاب از رخ گشاده، ذکر فرماید سرکه بجبین مالد، و زار زار نالد، و دست تأسف بر هم ساید، و از جا درآید، و مضامین حیرت آگین بر زبان گهرفشان آرد، و از

ص:23


1- تذکرة الموضوعات کجراتی باب فضل امة النبی ( ص ) و اجماعهم و تجدید دینهم فی کل مائة

تکذیب جناب شاهصاحب، و دفع صراحت و معاندت بداهت هم باکی برندارد.

و اگر فاضل رشید را نظر انداختن بر «تذکرۀ» محمد طاهر کجراتی، بسبب قلّت ممارست بکتب حدیث و متعلقات آن، و مزید مشغولی بعلوم رسمیه نصیب نشده بود، کاش «بصواقع» کابلی که مأخذ کتاب استادشان است، و با وصف اشتغال بعلم کلام، و اهتمام بمناظره خصام، عدم عثور و عبور بر آن از غرائب دهور است، بنظر بصیرت می دیدند، دامن از چنین تساهل و تغافل و ادلال و املال برمی چیدند.

چه خواجه نصر اللّه کابلی که پسر او ابو الحسن المدعو بعبید اللّه الملقب بعلاء الدین در «سواطع مشرقه» شرح «صواقع محرقه» بمدح او گفته) :

العارف الاکمل الاتم، البحر الخضم، و الطود الاشم، السیّد السند الجحجاح الهمام، أفضل العلماء و العرفاء الکرام، مجدد المائة الثانیة من بعد الالف، بقیة السلف فی احیاء الدین و سنن سید المرسلین، الشیخ الامام الامجد الوالد، قدوة الافاضل و الاماجد، قرة عیون الانام، خاتمة الفحول الاعلام، الذی یشهد بوفور فضائله و کماله کتابه الذی لم ینسج ناسج علی منواله، فرید الدهر و وحید العصر، المدعو بالکلمة الثانیة من سورة النصر، المخاطب من الحق بناصر الحق.

أعنی أبا النصر نصر الدین محمد المشتهر بخواجه نصر اللّه، أنزل اللّه علیه شآبیب الرحمة و سجائیل الغفران، و ألبس اللّه له أنوار التجلیات الذاتیة و الایمان و أسکنه اللّه تعالی فی أعلی فرادیس الجنان، ابن السید القمقام، و الیلمعی اللوذعی الهمام، امام أهل السنة و الجماعة، قاطع البدع و الشناعة، کشاف أسرار

ص:24

الظواهر و البواطن، مدقق غوامض عوائص العلوم المعارف و المعاین، استاذ الجزء و الکل، أبو عبد اللّه خواجه محمد سمیع، المشتهر بالعالم الربانی، ابن خواجه محمد باقی الحسنی الصدیقی النقشبندی، بردّ اللّه مضجعهم المنیع.

(و سناء اللّه پانی پتی در «سیف مسلول» گفته:

در این باب عالم اجل، و عارف اکمل، فرید الدهر، وحید العصر، ابو النصر نصیر الدین محمد المشتهر بخواجه نصر اللّه الحسنی المکی المدنی اصلا، و الکابلی وطنا، کتابی نوشته است در غایت حسن و جمال و براعت و کمال، و آن بزرگ کتب روافض را از تفسیر، و حدیث، و عقائد، و فقه، و تاریخ، بسیار ملاحظه فرموده، و عمر عزیز خود در آن صرف نموده، اکثر ادلّه در کتاب خود جهت ابطال مذهب خصم، و اثبات مذهب خود، از کتب معتبره عند الروافض آورده است، این فقیر هم بحکم-ع-: «و للارض من کأس الکرام نصیب» روایات کتب روافض را از آن کتاب اخذ نموده و المسئول من اللّه العصمة و السداد انتهی(1).

کابلی در صواقع تصریح خطابی را به الحاد جاحظ نقل کرده

در صواقع افاده خطابی را بابتهاج و استبشار نقل می کند، و بدل و جان قبولش می نماید، و از براهین ساطعه مذهب اهل سنت، و دلائل قاطعه ابطال مذهب روافض می گرداند، چنانچه در ذکر احادیث دالّه بر اینکه مذهب اهل سنت حق است، و ما عدای آن باطل می گوید) :

الثامن ما

رواه البیهقی فی «المدخل» عن ابن عباس رضی اللّه عنه أنه قال:

اختلاف أصحابی رحمة.

قال شیخ الاسلام شهاب الدین بن حجر العسقلانی: هو حدیث مشهور

ص:25


1- سیف مسلول ص 3 اوائل کتاب

علی الالسنة، و قال الخطابی فی غریب الحدیث: اعترض علی هذا الحدیث رجلان أحدهما ماجن و الآخر ملحد، و هما اسحاق الموصلی، و عمرو بن بحر الجاحظ، و قالا جمیعا: لو کان الاختلاف رحمة لکان الاتفاق عذابا الخ(1).

(و شیخ محیی الدین یحیی بن شرف بن مری بن حسن الشافعی النووی، در شرح حدیث قرطاس، که هادم اساس مذهب أتباع «أول من قاس» ، و سبب انتباه عقلاء ناس است، از خطابی تقریری مشتمل بر کمال تزویق و تزویر نقل کرده، که در آن برای استصواب مخالفت عمر با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم، متمسک

بحدیث اختلاف امتی رحمة گردیده، و بعد از آن بجوش و خروش آمده، در هتک ناموس و ثلب و عیب عمرو بن الجاحظ، و اسحاق موصلی، که اعتراض بر این روایت کرده اند، مبالغه فرموده) :

قال النووی فی «المنهاج شرح صحیح مسلم بن الحجاج» :

قال الخطابی: و لا یجوز أن یحمل قول عمر علی أنّه توهم الغلط علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، أو ظن به غیر ذلک مما لا یلیق به بحال، لکنه لما رأی ما غلب علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من الوجع و قرب الوفاة، مع ما اعتراه من الکرب، خاف أن یکون ذاک القول مما یقوله المریض، مما لا عزیمة له فیه، فیجد المنافقون بذلک سبیلا الی الکلام فی الدین، و قد کان أصحابه صلی اللّه علیه و سلم یراجعونه فی بعض الامور، قبل أن یجزم فیها بتحتیم، کما راجعوه یوم الحدیبیة فی الحلاق، و فی کتاب الصلح بینه و بین قریش، فأما إذا أمر بالشیء أمر عزیمة فلا یراجعه فیه أحد منهم.

قال و أکثر العلماء علی انه یجوز علیه الخطأ فیما لم ینزل علیه (ص) وحی،

ص:26


1- الصواقع ص 389 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو

و أجمعوا کلهم علی انه لا یقر علیه قال: و معلوم انه صلی اللّه علیه و سلم و ان کان اللّه تعالی قد رفع درجته فوق الخلق کلهم، فلم ینزهه من سمات الحدث و العوارض البشریة، و قد سها فی الصلوة، فلا ینکر أن یظن به حدوث بعض هذه الامور فی مرضه، فیتوقف فی مثل هذا الحال حتی یتبین حقیقته، فلهذه المعانی و شبهها راجعه عمر رضی اللّه عنه.

قال الخطّابی رحمه اللّه: و قد روی عن النبی صلی اللّه علیه و سلم أنه قال:

اختلاف امتی رحمة ، فاستصوب عمر ما قاله، و قد اعترض علی

حدیث اختلاف امتی رحمة رجلان: أحدهما مغموص علیه فی دینه، و هو عمرو بن بحر الجاحظ، و الآخر معروف بالسخف و الخلاعة، و هو اسحاق بن ابراهیم الموصلی، فانه لما وضع کتابه فی الاغانی، و أمعن فی تلک الاباطیل لم یرض بما تزود من اثمها، حتی صدر کتابه بذم أصحاب الحدیث، و زعم أنهم یروون ما لا یدرون، و قال هو و الجاحظ: لو کان الاختلاف رحمة لکان الاتفاق عذابا، ثم زعم أنّه انما کان اختلاف الامة رحمة فی زمن النبی صلی اللّه علیه و سلم خاصة، فاذا اختلفوا سألوه فبین لهم، و الجواب عن هذا الاعتراض الفاسد أنه لا یلزم من کون الشیء رحمة أن یکون ضده عذابا، و لا یلزم هذا و لا یذکره الا جاهل أو متجاهل و قد قال اللّه تعالی: (وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اَللَّیْلَ وَ اَلنَّهارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ)(1)فسمی اللیل رحمة، و لم یلزم من ذلک أن یکون النهار عذابا، و هو ظاهر لا شک فیه.

قال الخطابی رحمه اللّه: و الاختلاف فی الدین ثلثة أقسام: أحدها فی اثبات الصانع و وحدانیته، و انکار ذلک کفر، و الثانی فی صفاته و مشیته، و انکار ذلک بدعة، و الثالث فی أحکام الفروع و نحوها فهذا جعله اللّه رحمة و کرامة للعلماء،

ص:27


1- القصص : 73

و هو المراد بحدیث اختلاف امتی رحمة، و هذا آخر کلام الخطابی(1).

(از این عبارت ظاهر است که خطابی تصریح فرموده، بآنکه جاحظ مغموص علیه در دین خود بوده، یعنی ائمه نقّاد بر دین او طعن کرده اند و از اهل ایقان و ایمان برآورده، بزمرۀ مخالفین دین انداخته.

و نیز از آن ظاهر است که کلام جاحظ که متحد است با کلام اسحاق بن ابراهیم موصلی، کلامی است که ذکر نمی کند آنرا مگر جاهل یا متجاهل، و کلامی است مخالف قرآن، و موجب و مثبت اعتراض بر ایزد منان.

علامه خطابی از اکابر اهل سنت است

و فضائل و محامد و مناقب و مدائح علامه خطابی، که الحاد و زندقه عمرو ابن بحر جاحظ، و بی دینی و جهل یا تجاهل، و مخالفت او با قرآن ظاهر کرده، خود معروف و مشهور، و مسلم اکابر ائمه صدور است، لکن بنابر تنبیه ناواقفین، و سد باب تشکیک معاندین، بعض عبارات ناصه بر جلائل فضائل او نوشته می شود.

حافظ ابو سعد عبد الکریم بن محمد المروزی الشافعی در «انساب» گفته) :

أبو سلیمان احمد بن محمد بن ابراهیم بن الخطاب البستی الخطابی، امام فاضل کبیر الشأن، جلیل القدر، صاحب التصانیف الحسنة مثل «أعلام الحدیث» فی شرح «صحیح البخاری» ، و «معالم السنن» فی شرح الاحادیث التی فی السنن، و کتاب «غریب الحدیث» و «العزلة» و غیرها.

سمع أبا سعید بن الاعرابی بمکة، و أبا بکر محمد بن بکر بن داسة التمار بالبصرة، و اسماعیل بن محمد الصفار ببغداد، و غیرهم.

ص:28


1- شرح صحیح مسلم للنووی بهامش ارشاد الساری ج 7 ص 97 ط بیروت .

روی عنه الحاکم أبو عبد اللّه الحفظ، و أبو الحسین عبد الغافر بن محمد الفارسی و جماعة کثیرة.

و ذکره الحاکم أبو عبد اللّه فی «التاریخ» فقال: الفقیه الادیب البستی أبو سلیمان الخطابی، أقام عندنا بنیسابور سنین، و حدّث بها، و کثرت الفوائد من علومه، و توفی فی سنة ثمان و ثمانین و ثلاثمائة ببست(1).

(و قاضی شمس الدین أبو العباس أحمد بن محمد المعروف بابن خلکان البرمکی الاربلی الشافعی در «وفیات الأعیان فی انباء ابناء الزمان» گفته) :

أبو سلیمان أحمد بن محمد بن ابراهیم ابن الخطاب الخطابی البستی، کان فقیها، أدیبا، محدثا، له التصانیف البدیعة منها «غریب الحدیث» و «معالم السنن» فی شرح سنن أبی داود، و «أعلام السنن» فی شرح البخاری، و کتاب «السجاح» و کتاب «شأن الدعاء» ، و کتاب «اصلاح غلط المحدثین» و غیر ذلک.

سمع بالعراق أبا علی الصفار، و أبا جعفر البزار، و غیرهما.

و روی عنه الحاکم أبو عبد اللّه بن البیّع النیسابوریّ، و عبد الغافر الفارسی.

و أبو القاسم عبد الوهاب ابن أبی سهل الخطابی، و غیرهم، الی أن قال: و کان یشبه فی عصره بأبی عبید القاسم بن سلام، علما، و أدبا، و زهدا، و ورعا، و تدریسا و تألیفا الخ(2).

(و حافظ شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در «عبر فی خبر من غبر» در وقائع سنة ثمان و ثمانین و ثلاثمائة گفته) :

أبو سلیمان الخطابی أحمد بن محمد بن ابراهیم بن خطاب البستی الفقیه الادیب، صاحب «معالم السنن» و «غریب الحدیث» و «الغنیة عن الکلام» و «شرح

ص:29


1- الانساب ص 202 منشور المستشرق د . س . مرجلیوث .
2- وفیات الأعیان ج 1 ص 453 .

الاسماء الحسنی» و غیر ذلک رحل.

و سمع أبا سعید بن الاعرابی، و اسماعیل الصفار، و الاصم، و طبقتهم، و سکن بنیسابور مدة، توفی ببست فی ربیع الآخر و کان علامة محققا (1).

(و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی المعروف بالیافعی در «مرآت الجنان» در وقائع سنة ثمان و ثمانین و ثلاثمائة گفته) :

الامام الکبیر الحبر الشهیر أبو سلیمان الخطابی أحمد بن محمد بن ابراهیم ابن الخطاب البستی الشافعی، کان فقیها، أدیبا، محدثا، و له التصانیف البدیعة منها «اعلام السنن فی شرح البخاری» و «معالم السنن» فی شرح «سنن أبی داود» و «غریب الحدیث» و کتاب «اصطلاح غلط المحدثین» و کتاب «السجاح» ، و کتاب «بیان الدعاء» ، و غیر ذلک.

سمع بالعراق أبا علی الصفار، و أبا جعفر الرزاز، و غیرهما.

و روی عنه الحاکم أبو عبد اللّه بن البیع النیسابوریّ، و عبد الغفار بن محمد الفارسی، و أبو القاسم عبد الوهاب بن أبی سهل الخطابی الخ(2).

(و صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در «وافی بالوفیات» گفته) :

أحمد بن محمد بن ابراهیم بن الخطاب الخطابی، أبو سلیمان من ولد زید ابن الخطاب.

قال السلفی: و ذکر الجم الغفیر و العدد الکثیر: أن اسمه حمد، و هو الصواب و علیه الاعتماد، و ذکره یاقوت فی «معجم الادباء» فی باب أحمد، و قال: ان الثعالبی، و أبا عبید الهروی، کانا معاصریه و تلمیذیه، سمیاه أحمد، و قد سماه

ص:30


1- عبر فی خبر من غبر ج 3 ص 39 ط کویت
2- مرآت الجنان ج 2 ص 435 ط حیدرآباد الدکن سنة 1338

الحاکم ابن البیع فی کتاب «نیسابور» حمدا و جعله فی باب من اسمه حمد، و ذکر أبو سعید السمعانی فی کتاب «مرو» ، سئل أبو سلیمان عن اسمه، فقال الذی سمیت به حمد، لکن الناس کتبوه أحمد، فترکته علیه، الی أن قال بعد ذکر مرثیته:

قال السمعانی: کان الخطابی حجة صدوقا، رحل الی العراق و الحجاز، و جال فی خراسان، و خرج الی ما وراء النهر، و کان یتّجر و ینفق علی الصلحاء من اخوانه.

و قال الثعالبی: کان یشبه فی زماننا بأبی عبید القاسم بن سلام، و قد طوف، و ألف فی فنون من العلم، و أخذ الفقه عن أبی بکر القفال الشاشی، و أبی علی بن أبی هریرة، و نظرائهما من أصحاب الشافعی، و من تصانیفه «معالم السنن» شرح السنن لابی داود، «کتاب غریب الحدیث» ، و فیه ما لم یذکره ابن قتیبة و لا أبو عبید فی کتابیهما، و هو کتاب ممتع، «کتاب تفسیر أسماء الرب عز و جل» ، کتاب «شرح الادعیة المأثورة» ، کتاب «شرح البخاری» ، کتاب «العزلة» ، کتاب «اصلاح الغلط» کتاب «العروس» ، کتاب «أعلام الحدیث» ، کتاب «الغنیة عن الکلام» ، کتاب «شرح دعوات» لابن خزیمة الخ(1).

(و جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی در «طبقات شافعیه» گفته) :

أبو سلیمان حمد بفتح الحاء و سکون المیم بن محمد بن ابراهیم بن خطاب البستی، المعروف بالخطابی، کان فقیها رأسا فی علم العربیة و الادب و غیر ذلک، و أخذ الفقه عن القفال الشاشی، و ابن أبی هریرة، و غیرهما، و صنف التصانیف النافعة المشهورة، و له شعر حسن(2).

ص:31


1- وافی بالوفیات صفدی مخطوط ج 6 ص 124 - 125
2- طبقات شافعیة اسنوی ج 1 ص 467 ط بغداد

(و تقی الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبة الدمشقی الاسدی در «طبقات فقهای شافعیة» گفته) :

حمد بفتح الحاء و سکون المیم، و قیل: اسمه أحمد بن محمد بن ابراهیم بن الخطاب أبو سلیمان البستی المعروف بالخطابی.

قیل: انه من ولد زید بن الخطاب بن نفیل العدوی، قال الذهبی: و لم یثبت.

کان رأسا فی علم العربیة، و الفقه و الادب، و غیر ذلک.

أخذ الفقه عن أبی علی بن أبی هریرة، و أبی بکر القفال، و غیرهما، و أخذ اللغة عن أبی عمر الزاهد.

و صنف التصانیف النافعة المشهورة، منها: (معالم السنن) تکلم فیها علی سنن أبی داود، و (أعلام البخاری) ، و (غریب الحدیث) ، و (شرح أسماء اللّه الحسنی) ، و (کتاب الغنیة عن الکلام و أهله) ، و (کتاب العزلة) .

و له شعر حسن، نقل عنه النووی فی «التهذیب» أشیاء فی اللغة، ثم قال:

و محله من العلم مطلقا، و من اللغة خصوصا، الغایة العلیاء، توفی ببست فی ربیع الآخر سنة ثمان و ثمانین و ثلاثمائة(1).

(و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در «طبقات الحفاظ» ذهبی ملخص نموده گفته) :

الخطابی الامام العلامة المفید المحدث الرحال أبو سلیمان حمد بن محمد ابن ابراهیم بن خطاب البستی، صاحب التصانیف.

سمع أبا سعید بن الاعرابی، و أبا بکر بن داسة، و الاصم، و عنه الحاکم.

و صنف «شرح البخاری» ، و «معالم السنن» ، و «غریب الحدیث» ، و «شرح

ص:32


1- طبقات الفقهاء الشافعیة لابن شهبة ج 1 ص 233

الاسماء الحسنی» ، و «العزلة» و غیر ذلک.

و کان ثقة ثبتا من أوعیة العلم، أخذ اللغة عن أبی عمر الزاهد، و الفقه عن القفال، و ابن أبی هریرة، و وهم من سماه أحمد، و له شعر جید، مات ببست فی ربیع الآخر سنة 388(1).

(و نیز جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة» گفته) :

حمد بن محمد بن ابراهیم بن الخطاب أبو سلیمان الخطابی، من ولد زید بن الخطاب.

قال السلفی: ذکر الجم الغفیر أن اسمه حمد بفتح الحاء و هو الصواب، و قیل: اسمه أحمد.

و قال السمعانی: سئل عن اسمه فقال: هو حمد، لکن الناس کتبوه أحمد، فترکته علیه.

قال الثعالبی فی «الیتیمة» : کان یشبه فی زمانه أبا عبید القاسم بن سلام.

قال السمعانی: کان حجة صدوقا، رحل الی العراق، و الحجاز، و جال خراسان و خرج الی ما وراء النهر، و تفقه بالقفال الشاشی، و غیره، و أخذ الادب عن أبی عمر الزاهد، و اسماعیل الصفار، و ألف فی فنون، و روی عنه أبو عبد اللّه الحاکم و خلق، و له من التصانیف «غریب الحدیث» ، «شرح البخاری» ، «شرح أبی داود» «العزلة» ، و غیر ذلک.

مولده فی رجب سنة تسع عشرة و ثلاثمائة، و مات سنة ثمان و ثمانین، و قیل:

یوم السبت سادس ربیع الآخر سنة ست و ثمانین، و وقع فی «المنتظم» لابن

ص:33


1- طبقات الحفاظ للسیوطی ص 403

الجوزی سنة تسع و أربعین و هو غلط(1).

(و محمد بن محمد بن احمد السنهوری الشافعی در «حاشیۀ فتح المغیث شرح الفیة الحدیث» تصنیف حافظ زین الدین عبد الرحیم بن الحسین العراقی گفته) :

قوله: قال الخطابی هو العلامة الحافظ أبو سلیمان حمد بن محمد بن ابراهیم ابن خطاب البستی، و وهم من سماه أحمد، و کان صاحب فقه، و حدیث، و معان، و غیرها، توفی فی شهر ربیع الآخر سنة ثمان و ثمانین و ثلاثمائة(2).

(و عبد الحق دهلوی در «رجال مشکاة» گفته) :

الخطابی هو أبو سلیمان أحمد بن محمد بن ابراهیم بن الخطاب بن طهمان ابن عبد الرحمن الخطابی البستی المشار إلیه فی عصره و العلامة فرید دهره فی الفقه، و الحدیث، و الادب، و معرفة الغریب، له التصانیف المشهورة، و التألیفات العجیبة مثل «معالم السنن» و «غریب الحدیث» و غیر ذلک، مات سنة ثمان و ثمانین و ثلاثمائة(3).

(و جناب شاهصاحب در «رساله اصول حدیث» افاده فرموده اند:

این قدر باید دانست، که در شرح و توجیه احادیث، کلام گوناگون، و رطب و یابس بسیار بوقوع آمده، حالا اشخاصی که در این باب محل اعتمادند باید شناخت، و از کتب و تصانیف اینها بهره باید برداشت، امام نووی، و محیی السنة البغوی، و ابو سلیمان خطابی، از جمله علماء شافعیه خیلی معتمد علیه، و سخن ایشان متین و مضبوط واقع است(4).

ص:34


1- بغیة الوعاة للسیوطی ج 1 ص 546
2- حاشیة فتح المغیث ص 4 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو
3- رجال مشکاة ص 384
4- رساله اصول حدیث ص 23 آخر فصل اول

و خواجه نصر اللّه کابلی بجواب طعن منع عمر از مغالات مهر گفته) :

لان عمر انما نهی عن المغالاة، لان النبی صلی اللّه علیه و سلم أمر بتیسیر الصداق.

روی الحافظ الخطابی فی «غریب الحدیث» : أن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: تیاسروا فی الصداق فان الرجل لیعطی المرأة حتی یبقی فی نفسه حسیکة الخ(1) (و شاهصاحب بجواب این طعنه گفته اند:

جواب از این طعن آنکه سکوت عمر از جواب آن زن نه بنابر عجز او است از جواب با صواب، تا ثبوت خطأ او فی الواقع لازم آید، بلکه بنابر کمال ادب است با کتاب اللّه، که در مقابله آن چون و چرا نمودن، و فنون دانشمندی و توجیه خرج کردن، مناسب حال اعاظم اهل ایمان نیست، و ایشان را غیر از تسلیم و انقیاد بظاهر الفاظ، هیچ راست نمی آید و الا اگر مقصود آن زن از تلاوت این آیه، اثبات رضای الهی بمغالات مهور بود، پس صریح خلاف فهم پیغمبر است، زیرا که در احادیث صحیحه نهی واقع است از آن) .

روی الخطابی فی غریب الحدیث عن النبی: تیاسروا فی الصداق فان الرجل لیعطی المرأة حتی یبقی فی نفسه حسیکة الخ(2).

(و فاضل معاصر حیدر علی در «منتهی الکلام» گفته:

در این ایام خجسته آغاز فرخنده انجام چندی دیگر از مجلدات شروح «صحیح بخاری» که در صحت و اعتبار آن هرگز ریبی پیرامون خواطر

ص:35


1- الصواقع ص 265 الطعن الخامس المطلب السابع فی جواب مطاعن عمر من المصه الرابع
2- تحفه اثنا عشریه ص 474 ط لکهنو مورخ 1302

محدثین نمی گردد، خاصه مجلدی از «شرح کرمانی» بمحض تأیید آسمانی بهم رسید، که از نظر شارح مؤلف (جزاه اللّه خیر الجزاء و اوصله الی احسن ما تمناه) گذشته، و بسیاری از محدثین ثقات، بر آن علامات توثیق نوشته اند، هر گاه بمطالعۀ آن مشرّف شدم، معلوم شد که شارح کرمانی در شرح این حدیث، جابجا تحقیق علامه خطابی را که شرح او مسمی «بأعلام السنن» و بتصریح صاحب «کشف الظنون» بر دیگر شروح مقدم است، و وفاتش در سنۀ سیصد و هشتاد و هشت اتفاق افتاده، مطمح نظر دارد، و در مقامات متعدده عبارت او را بطور سند می آرد انتهی(1).

و نیز جای دیگر در «منتهی الکلام» می گوید:

اما قول به اینکه یقین بتأیید دخول ایشان در جهنم نیست، بلکه امید رحمت برای ایشان می توان داشت.

پس مؤید علامه خطابی، و فاضل کرمانی، و مانند ایشان است انتهی(2).

و از لطائف امور این است که خود فخر رازی هم خطابی را بنهایت مدح و ستایش و تعظیم و تبجیل و ثنا و اطراء نواخته است، چنانچه در رساله «مناقب شافعی» گفته) :

و أما المتأخرون من المحدثین فاکثرهم علما، و اقواهم قوة، و اشدهم تحقیقا فی علم الحدیث، هؤلاء: و هم ابو الحسن الدار قطنی، و الحاکم ابو عبد اللّه الحافظ، و الشیخ ابو نعیم الاصفهانی، و الحافظ ابو بکر البیهقی، و الامام ابو بکر عبد اللّه بن محمد بن الجوزقی، صاحب کتاب «المتفق» و الامام الخطیب

ص:36


1- منتهی الکلام ص 275 المسلک الاول
2- منتهی الکلام ص 538 المسلک الاول

صاحب «تاریخ بغداد» ، و الامام ابو سلیمان الخطابی، الذی کان بحرا فی علم الحدیث و اللغة، و قیل فی وصفه: جعل الحدیث لابی سلیمان کما جعل الحدید لابی سلیمان یعنون داود النبی صلی اللّه علیه و سلم، حیث قال تعالی فیه: وَ أَلَنّا لَهُ اَلْحَدِیدَ(1) فهؤلاء العلماء صدور هذا العلم بعد الشیخین، و هم باسره متفقون علی تعظیم الشافعی، و المبالغة فی الثناء علیه، و لکل واحد منهم تصنیف مفرد، فی مناقبه، و فضائله، و مآثره، و کل ما ذکرناه یدل علی ان علماء الحدیث قدیما و حدیثا کانوا معظمین للشافعی و معترفین بتقدمه و تفرده(2).

کمال عجب است که رازی، با آن همه جلالت شأن و تبجح و ابتهاج بتدقیق و تشقیق و مو شکافی، بر الحاد جاحظ، که حسب افاده علامه خطابی که خودش بمدح و ثنای او رطب اللسان است، نظری نمی افکند، و خود را و اتباع خود را از تفضیح فضیح، بتمسک بقدح و جرح چنین ملحد باز نمی دارد.

و بعد سماع این همه نصوص و افادات مصرحه بناصبیت و الحاد جاحظ از کتب متکلمین و محدثین، رجوع باید آورد بکتب رجال، و از آنجا باید دریافت، که ائمه فن چه قسم حق خدمت گزاری جاحظ ادا نموده اند، و بچها فضائح، و قوادح، و قبائح، و شنائع، او را موصوف نموده.

قوادح جاحظ در کتب رجال

(حافظ شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد بن عثمان الذهبی در (مغنی» گفته) :

ص:37


1- السبأ : 10
2- رساله مناقب الشافعی ص 65 الحجة الثالثة من الباب الرابع من القسم الثانی من الکتاب

عمرو بن بحر الجاحظ المتکلم صاحب الکتب، قال ثعلب: لیس بثقة و لا مأمون(1).

از ملاحظه این عبارت ظاهر است، که ثعلب بتصریح تمام نفی وثوق و امانت از جاحظ نموده، و هر چند این عبارت مغنی برای تفضیح جاحظ و تقبیح تمسک رازی، و توهین حمایت رشید، و امثال آن مغنی است،

ذهبی در میزان الاعتدال جاحظ را از پیشوایان بدع قرار داده

لکن باید دانست که علامه ذهبی در کتاب «میزان الاعتدال» بعد نقل افادۀ ثعلب، خود هم تصریح کرده بآنکه جاحظ از ائمه بدع بوده چنانچه گفته) :

عمرو بن بحر الجاحظ صاحب التصانیف، روی عنه ابو بکر بن ابی داود فیما قیل، قال ثعلب: لیس بثقة و لا مأمون، قلت: و کان من ائمة البدع(2).

(پس کاش فاضل رشید، و دیگر اتباع رازی، این عبارت «میزان الاعتدال» را بمیزان اعتدال می سنجیدند، و بامعان نظر آنرا می دیدند، و غرق عرق انفعال و ندامت، و مبتلای کمال تشویر و خجالت می گردیدند، حیرانم که رازی چگونه هوس احتجاج بقول چنین مبغض ناصب، و معاند کاذب که در توجیه مطاعن بجناب امیر علیه السلام، و حمایت معادیان آن جناب، کتابی تصنیف کرده، و ملحد و زندیق بحت بوده، وثقه و مأمون هم نبوده، در سر کرده، و آنرا بمقابلۀ شیعه پیش نموده، ظاهرا به صورت تعصب و غلیان ماده عناد هوس و حواس باخته، بی تدبر جوانب و اطراف آنچه خواسته نگاشته.

ص:38


1- المغنی للذهبی ص 259 حرف العین
2- میزان الاعتدال ج 3 ص 247
ثعلب که جاحظ را جرح کرده از اکابر ائمه ادب و حدیث است
اشاره

و مخفی نماند که ثعلب قادح و جارح جاحظ از اکابر اعلام مشهورین، و اجله فخام معروفین، و با وصف تبحر و تمهر و امامت و ریاست، در فنون عربیت، و لغت، و نحو، و غریب، و غیر آن، در علم حدیث هم بارع و کامل بود، و از عبید اللّه بن عمر قواریری(1) صد هزار حدیث شنیده و بهمین سبب او را در حفاظ حدیث ذکر می کنند، و خطیب لبیب تصریح فرموده: بآنکه او ثقة، و ثبت، و حجت، و صالح، و مشهور بالحفظ بوده.

ترجمه ثعلب بگفتار سیوطی در طبقات الحفاظ

شیخ جلال الدین عبد الرحمن بن ابی بکر السیوطی در «طبقات الحفاظ» که مختصر از «طبقات الحفاظ» ذهبی است گفته) :

ثعلب الامام المحدث شیخ اللغة و العربیة ابو العباس احمد بن یحیی بن زید الشیبانی، مولاهم البغدادی المقدم فی نحو الکوفیین، ولد سنة 200، و ابتدأ الطلب سنة 16، حتی برع فی علم الحدیث، و انما اخرجته فی هذا الکتاب، لانه قال: سمعت من عبید اللّه بن عمر القواریری مائة الف حدیث.

و قال الخطیب: کان ثقة، ثبتا حجة، صالحا، مشهورا بالحفظ، مات فی جمادی الآخرة سنة 291.(2)

ترجمه ثعلب بگفتار سیوطی در بغیة الوعاة

(و نیز شیخ جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة» گفته) :

أحمد بن یحیی بن یسار الشیبانی مولاهم البغدادی الامام أبو العباس ثعلب، امام الکوفیین فی النحو و اللغة، ولد سنة مائتین، و ابتدأ النظر فی العربیة و الشعر

ص:39


1- عبید اللَّه بن عمر : بن میسرة القواریری البصری الحافظ المتوفی 235 .
2- طبقات الحفاظ للسیوطی ص 290 .

و اللغة سنة ست عشرة، و حفظ کتب الفراء، فلم یفته منها حرف، و عنی بالنحو أکثر من غیره، فلما اتقنه اکب علی الشعر و المعانی و الغریب، و لازم ابن الاعرابی(1) بضع عشرة سنة.

و سمع من محمد بن سلام الجمحی، و علی بن المغیرة الاثرم، و سلمة بن عاصم، و عبید اللّه ابن عمر القواریری، و خلف.

و روی عنه محمد بن العباس الیزیدی، و الأخفش الاصغر، و نفطویه و أبو عمر الزاهد، و جمع.

قال بعضهم: انما فضل أبو العباس أهل عصره بالحفظ للعلوم التی تضیق عنها الصدور.

قال ثعلب: کنت أسیر الی الریاشی لأسمع، فقال لی یوما، و قد قرئ علیه:

ما تنقم الحرب العوان منی بازل عامین صغیر سن

کیف تقول: باذل أو باذل؟ فقلت: أ تقول لی هذا فی العربیة؟ انما أقصدک لغیر هذا، یروی بالرفع علی الاستئناف، و النصب علی الحال، و الخفض علی الاتباع فاستحیی و أمسک.

قال: کان محمد بن عبد اللّه بن طاهر یکتب الف درهم واحدة بالهاء، فاذا مرّ به الف درهم واحد، أصلحه واحدة، و کان کتّابه یهابون ان یکلموه فی ذلک، فقال لی یوما: أ تدری لم عمل الفراء «کتاب الهاء» ؟ قلت: لا، قال: لعبد اللّه بن أبی بکر بأمر طاهر جدّی، قلت له: انه قد عمل له کتبا منها کتاب المذکّر و المؤنث قال: و ما فیه؟ قلت: مثل الف درهم واحد، و لا یجوز واحدة، فتنبّه و امتنع.

قال ابو الطیب اللغوی: کان ثعلب یعتمد علی ابن الاعرابی فی اللغة، و علی

ص:40


1- ابن الاعرابی : محمد بن زیاد الادیب البغوی الکوفی المتوفی سنة 231

سلمة بن عاصم فی النحو.

و یروی عن ابن مجدة کتب أبی زید، و عن الاثرم کتب أبی عبیدة، و عن أبی نصر کتب الاصمعی، و عن عمرو بن أبی عمرو کتب ابیه، و کان ثقة متقنا یستغنی بشهرته عن نعته. . .(1) الی ان قال (السیوطی) و قال ابو بکر(2) بن مجاهد: قال لی ثعلب: یا أبا بکر اشتغل اصحاب القرآن بالقرآن ففازوا، و أصحاب الحدیث بالحدیث ففازوا، و اصحاب الفقه بالفقه ففازوا، و اشتغلت أنا بزید و عمرو فلیت شعری ما ذا یکون حالی،

فانصرفت من عنده فرأیت النبی صلی اللّه علیه و سلم تلک اللیلة، فقال لی اقرأ ابا العباس منی السلام و قل له: انت صاحب العلم المستطیل.

و قال ابو عمر الزاهد(3) : سئل ثعلب عن شیء فقال: لا ادری، فقال السائل:

تقول لا ادری، و إلیک تضرب اکباد الابل من کل بلد؟ فقال: لو کان لامک بعدد ما لا ادری بعر لاستغنت.

صنف (المصون) فی النحو «اختلاف النحویین» «معانی القرآن» «معانی الشعر» «القراءات» «التصغیر» «الوقف و الابتداء» «الهجاء» «الامالی» «غریب القرآن» «الفصیح» و قیل: هو للحسن بن داود الرقی، و قیل: لیعقوب بن السکیت، و له اشیاء أخر.

و ثقل سمعه بآخره ثم صم، فانصرف یوم الجمعة من الجامع بعد العصر،

ص:41


1- بغیة الوعاة ص 172 ط بیروت دار المعرفة
2- ابو بکر بن مجاهد : احمد بن موسی التمیمی کبیر العلماء بالقراءات فی بغداد توفی 324
3- ابو عمر الزاهد : محمد بن عبد الواحد الحافظ البغدادی ، غلام ثعلب ، توفی 345 .

و إذا بدابّة فلم یسمع صوت حافرها، فصدمت، فسقط علی رأسه فی هوّة من الطریق، فلم یقدر علی القیام، فحمل الی منزله، و مات منه یوم السبت لعشر خلون.

و قیل: لثلاث عشرة بقیت من جمادی الاولی سنة احدی و تسعین و مائتین و خلّف کتبا تساوی ألفی دینار و أحد و عشرین الف درهم، و دکاکین تساوی ثلاثة آلاف دینار، فرد ماله الی بنته و رثاه بعضهم بقوله:

مات ابن یحیی و ماتت دولة الادب و مات احمد أنحی العجم و العرب

فان تولی أبو العباس مفتقدا فلم یمت ذکره فی الناس و الکتب

و ذکره الدانی فی «طبقات القراء» فقال: روی القراءة عن سلمة بن عاصم، عن أبی الحارث، عن الکسائی، و عن الفراء، و له کتاب حسن فیه.

روی القراءة عنه ابن مجاهد، و ابن الانباری، و غیرهما(1).

ترجمه ثعلب بنقل ابن خلکان در وفیات الأعیان

(و قاضی شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد المعروف بابن خلّکان البرمکی الاربلی الشافعی در «وفیات الأعیان فی انباء ابناء الزمان» گفته) :

ابو العباس احمد بن یحیی بن زید بن سیار النحوی الشیبانی بالولاء المعروف بثعلب، ولائه لمعن بن(2) زائدة الشیبانی الاتی ذکره انشاء اللّه تعالی فی حرف المیم، کان امام الکوفیین فی النحو و اللغة، سمع ابن الاعرابی، و الزبیر بن بکار(3) روی عنه الاخفش(4) الاصغر، و ابو بکر ابن الانباری، و ابو عمر الزاهدی و غیرهم.

ص:42


1- بغیة الوعاة ص 173 ط بیروت دار المعرفة
2- معن بن زائدة : بن عبد اللَّه من أشهر اجواد العرب ، قتل غیلة فی سجستان سنة 151 .
3- الزبیر بن به کار : بن عبد اللَّه المکی من علماء الانساب توفی سنة 256
4- الاخفش الاصغر : علی بن سلیمان بن الفضل النحوی البغدادی ، توفی سنة 315

و کان ثقة حجة، صالحا، مشهورا بالحفظ، و صدق اللهجة، و المعرفة بالعربیة، و روایة الشعر القدیم، مقدما عند الشیوخ، منذ هو حدث فکان ابن الاعرابی إذا شک فی شیء، قال له ما تقول یا ابا العباس فی هذا؟ ثقة بغزارة حفظه، و کان یقول: ابتدأت فی طلب العربیة و اللغة فی سنة ست عشرة و مائتین، و نظرت فی حدود الفراء و سنی ثمانی عشرة سنة، و بلغت خمسا و عشرین سنة و ما بقی علی مسئلة للفراء الا و أنا أحفظها، و قال ابو بکر بن مجاهد المقرئ، قال لی ثعلب: یا ابا بکر اشتغل اصحاب القرآن بالقرآن ففازوا، و اشتغل اصحاب الفقه بالفقه ففازوا، و اشتغلت انا بزید و عمرو، فلیت شعری ما ذا یکون حالی فی الآخرة؟ فانصرفت من عنده، فرأیت النبی صلی اللّه علیه و سلم تلک اللیلة فی المنام، فقال لی: اقرأ أبا العباس عنی السلام و قل له انت صاحب العلم المستطیل.

قال ابو عبد اللّه الروذباری العبد الصالح أراد ان الکلام به یکمل و الخطاب یجمل، و ان جمیع العلوم مفتقرة إلیه.

و قال ابو عمر الزاهد المعروف بالمطرز: کنت فی مجلس أبی العباس ثعلب فسأله سائل عن شیء فقال له: لا أدری، فقال له: تقول لا أدری و إلیک تضرب اکباد الابل و إلیک الرحلة من کل بلد؟ فقال له ابو العباس: لو کان لامک بعدد ما لا أدری بعر لاستغنت.

و صنف کتاب «الفصیح» و هو صغیر الحجم، کثیر الفائدة، و کان له شعر.

و قال ابو بکر بن القاسم الانباری فی بعض أمالیه: أنشدنی ثعلب و لا ادری هل هی له أو لغیره:

إذا کنت قوت النفس ثم هجرتها فلم تلبث النفس التی انت قوتها

ص:43

ستبقی بقاء الضب فی الماء أو کما یبقی لدی دیمومة البیت حوتها(1)

ترجمه ثعلب بگفتار یافعی در مرآة الجنان

(و شیخ ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی المعروف بالیافعی در «مرآت الجنان و عبرة الیقظان» در سنة احدی و تسعین و مائتین گفته) :

و فی السنة المذکورة توفی الامام علاّمة الادب، ابو العباس المشهور بثعلب احمد بن یحیی الشیبانی مولاهم الکوفی النحوی، صاحب التصانیف المفیدة، انتهت إلیه ریاسة الادب فی زمانه.

قال ابن خلکان فی تاریخه: قال ابو بکر بن المجاهد المقرئ قال لی ثعلب:

یا ابا بکر اشتغل اصحاب القرآن بالقرآن ففازوا، و اشتغل اصحاب الحدیث بالحدیث، و اشتغل اصحاب الفقه بالفقه ففازوا، و اشتغلت انا بزید و عمرو، فلیت شعری ما ذا یکون حالی فی الآخرة؟ قال: فانصرفت من عنده فرأیت النبی صلی اللّه علیه و سلم فی تلک اللیلة فی المنام، فقال لی: اقرأ ابا العباس عنّی السلام، و قل له: انت صاحب العلم المستطیل.

و قال العبد الصالح ابو عبد اللّه الروذباری: أراد ان الکلام به یکمل و الخطاب به یجمل، و ان جمیع العلوم مفتقرة إلیه.

صنف-کتاب «الفصحاء» -و هو صغیر الحجم کثیر الفائدة، و-کتاب «اعراب القرآن» -و- «کتاب القراءات» و- «کتاب حد النحو» و- «کتاب معانی الشعر» و غیر ذلک و هی بضعة عشر مصنفا، و کان امام الکوفیین فی النحو و اللغة، سمع من ابن الاعرابی و الزبیر بن بکار، و روی عنه الاخفش الاصغر، و ابن الانباری(2)، و ابو عمرو الزاهد و غیرهم.

ص:44


1- وفیات الأعیان ج 1 ص 84 ط القاهرة
2- ابن الانباری : محمد بن القاسم بن محمد احد اعلام الادب ، قیل : کان یحفظ ثلاثمائة الف شاهد فی القرآن ، ولد فی الانبار علی الفرات سنة 271 و توفی ببغداد 328

و کان ثقة، صالحا، مشهورا بالحفظ، و صدق اللهجة، و المعرفة بالعربیة و روایة الشعر القدیم، مقدما عند الشیوخ منذ هو حدّث، و کان ابن الاعرابی إذا شک فی شیء قال له ما تقول یا ابا العباس فی هذا؟ لغزارة حفظه.

قال ابن الاعرابی: أنشدنی ثعلب:

إذا کنت قوت النفس ثم هجرتها فلم تلبث النفس التی انت قوتها

سیبقی بقاء الضب فی الماء أو کما یعیش لدی دیمومة البیت حوتها

قلت: هکذا حکاه عنه ابن خلکان، و الذی نعرفه: أو کما یعیش ببیداء المفاوز حوتها.

و کان سبب وفاته أنه خرج یوم الجمعة من الجامع بعد العصر، و کان قد لحقه صمم لا یسمع الا بعد تعب شدید، فکان فی یده کتاب ینظر فیه فی الطریق فصدمته فرس فألقته فی هوة فأخرج منها و هو کالمختلط، فحمل الی منزله و هو علی تلک الحال، و هو یتأوه من رأسه، فمات ثانی یوم، و (الشیبانی) نسبة الی شیبان حی من بنی بکر بن وائل(1).

ترجمه ثعلبی بگفتار بقول ذهبی در عبر فی خبر من غبر

(و حافظ شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در «عبر فی خبر من غبر» در سنۀ احدی و تسعین و مائتین گفته) :

و فیها توفی ثعلب العلامة ابو العباس احمد بن یحیی الشیبانی مولاهم الکوفی النحوی، صاحب «التصریف» فی جمادی الاولی ببغداد و له احدی و تسعون سنة قرأ العربیة علی ابن الاعرابی و غیره، و سمع من عبید اللّه القواریری و طائفة، و انتهت إلیه ریاسة الادب فی زمانه(2).

(و عمر بن مظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس بن علی زین الدین

ص:45


1- مرآت الجنان ج 2 ص 218 ط حیدرآباد الدکن سنة 1338
2- عبر فی خبر من غبر ج 2 ص 88
ترجمه ثعلب بگفتار ابن الوردی در تتمة المختصر

ابو جعفر المعری الحلبی الشهیر بابن الوردی در «تتمة المختصر فی اخبار البشر» در وقایع سنة احدی و تسعین و مائتین گفته) :

و فیها ببغداد توفی ابو العباس احمد بن یحیی بن زید المعروف بثعلب امام الکوفیین فی النحو و اللغة، ثقة حجة صالح، و مولده اول سنة مائتین.

قلت: قال ابو بکر بن مجاهد(1) المقرئ قال لی ثعلب: یا ابا بکر اشتغل اصحاب القرآن بالقرآن ففازوا، و أصحاب الحدیث بالحدیث ففازوا و اشتغل اصحاب الفقه بالفقه ففازوا، و اشتغلت أنا بزید و عمرو، فلیت شعری ما ذا یکون حالی فی الآخرة فانصرفت من عنده فرأیت النبی صلی اللّه علیه و سلم تلک اللیلة فی المنام، فقال: اقرأ ابا العباس عنّی السلام و قل له: انت صاحب العلم المستطیل.

قال أبو عبد اللّه الروذباری العبد الصالح: أراد صلی اللّه علیه و سلم أن الکلام به یکمل، و الخطاب به یجمل، و ان جمیع العلوم مفتقرة إلیه، و اللّه أعلم(2).

ترجمه ثعلب بنقل نووی در تهذیب الاسماء

(و محیی الدین ابو زکریا یحیی بن شرف بن مری النووی در «تهذیب الاسماء و اللغات» گفته) :

ثعلب مذکور فی باب الوقف من «المهذب» و «الوسیط» هو الامام المجمع علی امامته و کثرة علومه و جلالته، أبو العباس أحمد بن یحیی بن زید ابن سیار الشامی مولاهم امام الکوفیین فی عصره لغة و نحوا، و ثعلب لقب له.

قال الامام أبو منصور الازهری فی خطبة کتابه «تهذیب اللغة» : أجمع أهل هذه الصناعة من العراقیین أنه لم یکن فی زمن أبی العباس أحمد بن یحیی ثعلب

ص:46


1- ابو بکر بن مجاهد : احمد بن موسی کبیر العلماء بالقراءات فی عصره توفی ( 324 )
2- تتمة المختصر ج 1 ص 342 ط النجف .

و أبی العباس محمد بن یزید المبرد مثلهما، و کان أحمد بن یحیی أعلم الرجلین و أورعهما، و أرویهما للغات و الغریب، و أوجزهما کلاما، و أقلهما فضولا، و کان محمد بن یزید أعذب الرجلین بیانا، و أحفظهما للشعر المحدث، و الاخبار الفصیحة و أعلمهما بمذاهب البصریین فی النحو و مقاییسه، و کان أحمد بن یحیی حافظا لمذاهب العراقیین، أعنی الکسائی و الفراء و الاحمر، و کان متقدما فی صناعته، عفیفا عن الاطماع الدنیة، ورعا عن المکاسب الخبیثة.

قال غیر الازهری: سمع ثعلب ابن الاعرابی، و الاثرم، و الزبیر بن بکار، و أخذ عنه ابن الانباری، و أبو عمر الزاهد، و غیرهما، و کان ثقة، دینا، صالحا ورعا.

حکی عن صاحبه أبی عمر الزاهد، قال: کنت فی مجلس أبی العباس ثعلب فسأله سائل عن شیء، فقال: لا أدری، فقال: أ تقول لا أدری و إلیک تضرب أکباد الابل، و إلیک الرحلة من کل بلد؟ فقال له ثعلب: لو کان لامک بعدد ما لا أدری بعر لاستغنت.

ولد ثعلب رحمه اللّه سنة مائتین، و توفی ببغداد یوم السبت لثلاث عشرة بقیت من جمادی الاولی سنة احدی و تسعین و مائتین.

قال الخطیب البغدادی: و دفن بمقبرة باب الشام رحمه اللّه تعالی(1).

علامه ذهبی در تقبیح و تفضیح جاحظ داد سخن داده است
اشاره

(و علامه ذهبی در کتاب «سیر النبلاء» بنسبت «میزان الاعتدال» زیاده تر اهتمام در تفضیح و تقبیح جاحظ، و نقل معایب و مثالب او نموده بر اهل حق و ایقان بار نهایت امتنان گذاشته، و رازی و اتباع او را که تشبث بخرافات جاحظ می کنند، بسان کباب گداخته، ارباب باطل را در مضیق افتضاح و تعب ندامت انداخته، و بکمال انزعاج و قلق مبتلا

ص:47


1- تهذیب الاسماء للنووی ج 2 من القسم الاول ص 275 .

ساخته، یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ ) .

فضایح جاحظ بگفتار ذهبی در سیر النبلاء

قال الذهبی فی «سیر النبلاء» :

الجاحظ: العلامة المتبحر، ذو الفنون، أبو عثمان عمرو بن بحر بن محبوب البصری المعتزلی، صاحب التصانیف أخذ عن النظام.

و روی عن أبی یوسف القاضی، و ثمامة بن أشرس.

روی عنه أبو العیناء، و یموت بن المزرع ابن اخته.

و کان أحد الاذکیاء، قال ثعلب: ما هو بثقة، و قال یموت: کان جده جمالا أسود.

و عن الجاحظ: نسیت نسبی ثلاثة أیام حتی عرفنی أهلی.

قلت: کان ماجنا(1) قلیل الدین له نوادر.

قال المبرد: دخلت علیه فقلت: کیف أنت؟ قال: کیف من نصفه مفلوج، و نصفه الآخر منقرس(2) ، لو طار علیه ذباب لالمه؟ و الآفة فی هذا أنی جزت التسعین.

و قیل: طلبه المتوکل: فقال: و ما یصنع أمیر المؤمنین بشق مائل و لعاب سائل؟ .

قال ابن زبیر: مات سنة خمسین و مائتین، و قال الصولی: مات سنة خمس و خمسین و مائتین.

قلت: کان من بحور العلم و تصانیفه کثیرة جدا، قیل: لم یقع بیده کتاب قط الا استوفی قراءته، حتی أنه کان یکتری دکاکین الکتبیین و یبیت فیها للمطالعة

ص:48


1- الماجن : قلیل الحیاء ، صلب الوجه .
2- المنقرس : الذی أصابه القرس أی البرد الشدید فصار یابسا .

و کان باقعة(1) فی قوة الحفظ.

و قیل: کان الجاحظ ینوب عن ابراهیم بن العباس الصولی مدة فی دیوان الرسائل.

و قال فی مرضه للطبیب: اصطلحت الاضداد علی جسدی، ان أکلت باردا أخذ برجلی، و ان أکلت حارا أخذ برأسی.

و من کلام الجاحظ الی محمد بن عبد الملک: المنفعة توجب المحبة، و المضرة توجب لبغضته، و المضادة عداوة، و الامانة طمأنینة، و خلاف الهوی یوجب الاستثقال، و متابعته یوجب الالفة، العدل یوجب اجتماع القلوب، و الجود یوجب الفرقة، حسن الخلق انس، و الانقباض وحشة، التکبر مقة، و التواضع مقة، الجود یوجب الحمد، و البخل یوجب الذم، التوانی یوجب الحسرة، و الحزم یوجب السرور، و التعزیر ندامة، و لکل واحدة من هذه افراط و تقصیر، و انما یصح نتائجها إذا اقیمت حدودها، فان الافراط فی الجود تبذیر، و الافراط فی التواضع مذلة، و الافراط فی العذر یدعو الی أن لا یثق بأحد، و الافراط فی المؤانسة یجلب خلطاء السوء.

و له: -و ما کان حقی و أنا واضع هذین الکتابین فی خلق القرآن، و هو المعنی الذی یکثره أمیر المؤمنین و یعزه، و فی فضل ما بین بنی هاشم و عبد شمس و مخزوم-الا أن أقعد فوق السماکین(2) بل فوق العیوق، أو اتجر فی الکبریت

ص:49


1- الباقعة أی الداهیة ، یقال : ما فلان الا باقعة من البواقع ، سمی باقعة لحلوله بقاع الارض و کثرة تنقیبه فی البلاد ، و معرفته بها ، فشبه الرجل البصیر بالامور ، و الهاء للمبالغة کالعلامة و النسابة .
2- السماکان : کوکبان نیران ، یقال لاحدهما : السماک الرامح ، لان امامه کوکبا صغیرا یقال له : رایة السماک و رمحه ، و للاخر : السماک الاعزل لان لیس امامه شیء .

الاحمر، و أقود العنقاء بزمام الی الملک الاکبر.

و له کتاب «الحیوان» سبع مجلدات، و أضاف إلیه کتاب «النساء» ، و هو فرق ما بین الذکر و الانثی، و کتاب «البغال» و قد اضیف إلیه کتاب سموه کتاب «الجمال» لیس من کلام الجاحظ و لا یقاربه.

قال رجل للجاحظ: أ لک بالبصرة ضیعة؟ قال: فتبسم و قال: انما أنا و جاریة، و من یخدمها، و حمار، و خادم، أهدیت کتاب «الحیوان» الی ابن الزیّات فأعطانی ألفی دینار، و أهدیت الی فلان فذکر نحوا من ذلک، یعنی أنه فی خیر و ثروة.

قال یموت بن المزرّع: سمعت خالی یقول: أملیت علی انسان مرة:

أنبا عمرو، فاستملی أنبا بشر و کتب: أخبرنا زید.

قلت: یظهر من شمائل الجاحظ أنه یخلق.

قال اسماعیل(1) الصفار: أخبرنا أبو العیناء قال: أنا و الجاحظ وضعنا حدیث فدک، فأدخلناه علی الشیوخ ببغداد، فقبلوه الا ابن شیبة العلوی، فانه قال: لا یشبه آخر هذا الحدیث أوله، ثم قال الصفار کان أبو العیناء(2) یحدث بهذا بعد ما تاب.

قیل للجاحظ: کیف حالک؟ قال: یتکلم الوزیر برأیی، و صلات الخلیفة متواترة الیّ، و آکل من الطیر أسمنها، و ألبس من الثیاب ألینها، و أنا صابر حتی یأتی اللّه بالفرج قیل: بل الفرج ما أنت فیه، قال: بل احب أن الی الخلافة، و یختلف الیّ محمد بن عبد الملک، یعنی الوزیر، و هو القائل:

سقام الحرص لیس له دواء و داء الجهل لیس له طبیب

و قال: أهدیت الی محمد بن عبد الملک کتاب «الحیوان» فأعطانی خمسة

ص:50


1- اسماعیل الصفار : بن محمد البغدادی النحوی المتوفی 341 .
2- ابو العیناء : محمد بن القاسم بن خلاد الاهوازی البصری من ظرفاء العالم ، توفی 283 .

آلاف دینار، و أهدیت کتاب «البیان و التبیین» الی أحمد بن أبی(1) داود فأعطانی کذلک، و أهدیت کتاب «الزرع و النخل» الی ابراهیم الصولی فأعطانی مثلها، فرجعت الی البصرة و معی ضیعة لا تحتاج الی تحدید و لا الی تسمید، و قد روی عنه ابن أبی داود حدیثا واحدا.

و تصانیف الجاحظ کثیرة جدا منها: «الرد علی أصحاب الاوهام» و «الرد علی المشبّهة» و «الرد علی النصاری» و «الطفیلیة» و «فضائل الترک» و «الرد علی الیهود» و «الوعید» و «الحجة» و «النبوة» و «المعلمین» و «البلدان» و «حانوت عطار» و «ذم الزنا» ، و أشیاء.

أخبرنا أحمد بن سلامة کتابة، عن أحمد بن طارق، أنبأنا السلفی، أنبا المبارک ابن الطیوری أنبا محمد بن علی الصوری املاء، أنبا خلف بن محمد الحافظ بصور، أنبا أبو سلیمان بن(2) زبیر، حدثنا أبو بکر بن أبی داود، قال: أتیت الجاحظ فاستأذنت علیه، فأطلع علیّ من کوّة فی داره، فقال: من أنت؟ فقلت: رجل من أصحاب الحدیث، فقال: أو ما علمت أنی لا أقول بالحشویة؟ فقلت: انی ابن أبی داود، فقال: مرحبا بک و أبیک ادخل، فلما دخلت، قال لی ما ترید؟ ، فقلت: تحدثنی بحدیث واحد، فقال: اکتب أنبا حجاج بن المنهال،

أنبا حماد ابن سلمة، عن ثابت، عن أنس، أن النبی صلی اللّه علیه و سلم صلی علی طنفسة(3) فقلت: زدنی حدیثا آخر، فقال: ما ینبغی لابن أبی داود أن یکذب.

ص:51


1- أحمد بن أبی داود بن جریر الایادی المعتزلی قاضی القضاة فی بغداد و توفی بها مفلوجا 240 .
2- أبو سلیمان ابن زبیر : الحافظ المصنف محمد بن عبد اللَّه بن أحمد الدمشقی المتوفی 379
3- الطنفسة به سکون النون و الطاء و الفاء المثلثة : البساط - الحصیر - الثوب .

قلت: کفانا الجاحظ المؤنة، فما روی من الحدیث الا النزر الیسیر، و لا هو بمتّهم فی الحدیث، بلی فی النفس من حکایاته و لهجته، فربما جازف، و تلطخه بغیر بدعة أمر واضح، و لکنه أخباری علامة، صاحب فنون و أدب باهر، و ذکاء بیّن، عفی اللّه تعالی عنه(1).

(از ملاحظه این عبارت ظاهر است که علامه ذهبی از ثعلب نقل کرده که او در حق جاحظ گفته: که او ثقة نیست، و خود ذهبی در حق او فرموده، که او ماجن یعنی بی باک بود، و نیز تصریح کرده به اینکه او قلیل الدین بود.

و نیز ذهبی بعد ذکر حکایات از جاحظ تصریح فرموده، بآنکه ظاهر می شود از شمائل جاحظ بدرستی که او اختلاق می کند، یعنی وضع اکذوبات و افتعال مفتریات می نماید.

و نیز از حکایتی که ذهبی از احمد بن سلامة نقل کرده واضح است، که هر گاه ابن أبی داود نزد جاحظ رفت و استیذان بر او نمود، جاحظ سر از دریچه برآورد و گفت که تو کیستی؟ ابن أبی داود عرض نمود که من مردی ام از اصحاب حدیث، جاحظ بجواب ابن أبی داود گفت که آیا ندانستی بدرستی که من قائل نیستم بحشویه؟ و این کلام دلالت صریحه دارد بر آنکه جاحظ ارباب حدیث را حشویه می دانست، و توهین و تهجینشان می کرد.

و نیز علامه ذهبی تقلیل جاحظ را در روایت حدیث، و اکتفای او بر نزر یسیر، عین منت و احسان او می داند، که آنرا بکفایت مؤنت تعبیر می کند و این صریح است در آنکه اگر جاحظ اکثار نقل روایات و اخبار

ص:52


1- سیر النبلاء ج 11 ص 526 بیروت

می ساخت، اهل اسلام را در بلاد آفت می انداخت.

و نیز ذهبی بقول خود: «بلی فی النفس من حکایاته و لهجته» افاده کرده بآنکه ذهبی او را در لهجه و سرد حکایات معتمد و معتبر نمی داند، و بقول خود: «فربما جازف» تصریح فرموده بآنکه جاحظ مجازفت می نمود.

و نیز از قول ذهبی: «و تلطخه بغیر بدعة أمر واضح» واضح است که جاحظ ببدعات متعدده متلطخ و بدنس ضلالات متنوعه متوسخ بوده.

ابن حجر عسقلانی در قدح جاحظ در لسان المیزان فروگذار نکرده

و شیخ شهاب الدین ابو الفضل احمد بن علی بن محمد بن محمد بن علی بن احمد الکنانی العسقلانی المعروف بابن حجر در کتاب «لسان المیزان» که نسخۀ آن بعنایت رب منّان بدست این کثیر العصیان بعد مساعی فراوان افتاده گفته) :

عمرو بن بحر الجاحظ صاحب التصانیف روی عنه أبو بکر بن أبی داود فیما قیل، قال ثعلب: لیس بثقة و لا مأمون، قلت: و کان من أئمة البدع انتهی.

قال الجاحظ فی کتاب «البیان» : لما قرأ المأمون کتبی فی الامة فوجدها علی ما أخبروا به، و صرت إلیه، و قد أمر البریدی بالنظر فیها لیخبره عنها، قال لی قد کان بعض من یرتضی و یصدق خبره خبرنا عن هذه الکتب باحکام الصنعة و کثرة الفائدة، فقلنا قد یربی الصفة علی العیان، فلما رأیتها رأیت العیان، قد أربی علی الصفة، فلما فلیتها(1) أربی الفلی علی العیان، و هذا کتاب لا یحتاج الی حضور صاحبه، و لا یفتقر الی المحتجین، و قد جمع استقصاء المعانی، و استیفاء جمیع الحقوق، مع اللفظ الجزل، و المخرج السهل فهو سوقی، ملوکی، و عامی، خاصی.

ص:53


1- فلی یفلی الامر بفتح اللام فی الماضی و کسرها فی المضارع : تأمل وجوهه و تدبره .

قلت: و هذه و اللّه صفة کتب الجاحظ کلها، فسبحان من أصله علی علم.

قال المسعودی: و فی سنة خمس و خمسین، و قیل: ست و خمسین مات الجاحظ بالبصرة، و لا یعلم أحد من الرواة و أهل العلم اکثر کتبا منه.

و حکی یموت(1) بن المزرع عن الجاحظ، و کان خاله انه دخل إلیه ناس، و هو علیل، فسألوه عن حاله، فقال: علیل من مکانین: من الافلاس و الدین ثم قال: انا فی علل متناقضة یتخوف من بعضها التلف، و اعظمها علی نیف و تسعون یعنی عمره.

قال أبو العیناء: قال الجاحظ: کان الاصمعی(2) منانیا، فقال له العباس بن رستم: لا و اللّه ما کان منانیا، و لکن تذکر حین جلست إلیه تسأله، فجعل یأخذ نعله بیده و هی مخصوفة عن یده، و یقول: نعم متاع القدری، نعم متاع الفدری، فعلمت انه یعنیک فقمت و ترکته.

و روی الجاحظ عن حجاج الاعور، و أبی یوسف القاضی، و خلق کثیر، و روایة عنهم فی أثناء کتابه فی «الحیوان» .

و حکی ابن خزیمة انه دخل علیه هو، و ابراهیم بن محمود، و ذکر قصة، و حکی الخطیب بسند له انه کان لا یصلی.

و قال الصولی: مات سنة خمسین و مائتین.

و قال اسماعیل بن محمد الصفار: سمعت أبا العیناء یقول: انا و الجاحظ وضعنا حدیث فدک، و ادخلناه علی الشیوخ ببغداد، فقبلوه الا ابن شیبة العلوی فانه أباه، و قال هذا کذب، سمعها الحاکم من عبد العزیز بن عبد الملک الاعور.

ص:54


1- یموت بن المزرع العبدی البصری من مشایخ العلم و الادب ، توفی 304 .
2- الاصمعی : عبد الملک بن قریب الباهلی البصری ، روایة العرب ، توفی بالبصرة 216 .

قلت: ما علمت ما أراد بحدیث فدک.

و قال الخطابی: هو مغموص فی دینه.

و ذکر أبو الفرج الاصبهانی انه کان یرمی بالزندقة، و انشد فی ذلک أشعارا.

و قد وقفت علی روایة ابن أبی داود عنه، ذکرتها فی غیر هذا الموضع و هو فی الطیوریات.

قال ابن قتیبة فی «اختلاف الحدیث» : ثم نصیر الی الجاحظ، و هو احسنهم للحجة استنادا، و اشدهم تلطفا لتعظیم الصغیر حتی یعظم، و تصغیر العظیم حتی یصغر، و یکمل الشیء و ینقصه فنجده مرة یحتج للعثمانیة علی الرافضة، و مرة للزندقة علی أهل السنة، و مرة یفضل علیا، و مرة یؤخره، و یقول: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کذا و یتبعه أقوال المجان، و یذکر من الفواحش ما یجل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أن یذکر فی کتاب ذکر احد منهم فیه فکیف فی ورقة أو بعد سطرین، و یعمل کتابا یذکر فیه حجج النصاری علی المسلمین، فصار الی الرد علیهم تجوز الحجة، کأنه انما أراد تنبیههم علی ما لا یعرفون، و تشکیک الضعفة، و یستهزئ بالحدیث استهزاء لا یخفی علی أهل العلم، و ذکر الحجر الاسود، و انه کان أبیض فسوده المشرکون قال: و قد کان یجب أن یبیضه المسلمون حین استلموه، و اشیاء من أحادیث أهل الکتاب، و هو مع هذا اکذب الامة، و أوضعهم للحدیث، و انصرهم للباطل.

و قال ابن الندیم: قال المبرد: ما رأیت أحرص علی العلم من ثلثة: الجاحظ و اسماعیل القاضی، و الفتح بن خاقان.

و قال ابن الندیم (لما حکی قول الجاحظ لما قرأ المأمون کتبی قال: هی کتب لا یحتاج الی تحضیر صاحبها) :

عندی أن الجاحظ حسن هذا اللفظ تعظیما لنفسه، و تفخیما لتألیفه، و الا فالمأمون لا یقول ذلک.

ص:55

و حکی عن میمون بن هارون انه قال لی الجاحظ: أهدیت کتاب «الحیوان» لابن الزیات فأعطانی خمسة آلاف دینار، و أهدیت کتاب «البیان و التبیین» لابن أبی داود فاعطانی خمسة آلاف دینار، و اهدیت کتاب «النخل و الزرع» لابراهیم الصولی فقبله و أعطانی خمسة آلاف دینار، قال: فلست أحتاج الی شراء ضیعة و لا غیرها.

و سرد ابن الندیم کتبه، و هی مائة و نیف و سبعون کتابا فی فنون مختلفة.

و قال ابن حزم فی «الملل و النحل» : کان (الجاحظ) أحد المجان الضلال غلب علیه قول الهزل، و مع ذلک فانا ما رأینا له فی کتبه تعمد کذبة یوردها مثبتا لها، و ان کان کثیر الایراد لکذب غیره.

و قال أبو منصور الازهری فی مقدمة «تهذیب اللغة» : و من تکلم فی اللغات بما حصده لسانه، و روی عن الثقات ما لیس من کلامهم، الجاحظ و کان أوتی بسطة فی القول و بیانا عذبا فی الخطاب، و مجالا فی الفنون غیر ان أهل العلم ذموه، و عن الصدق دفعوه و قال ثعلب: کان کذابا، علی اللّه و علی رسوله و علی الناس»(1).

(از ملاحظۀ از این عبارت سراپا نکایت (کالنور علی قلل الطور) در کمال وضوح و ظهور است، که حاوی ملکات انسانی، علامه نحریر معدوم النظیر حضرت عسقلانی، در قدح و جرح و عیب و لوم جاحظ، قصبات سبق ربوده، آن ناصبی بغیض، و ملحد معاند را، ضحکه عالم نموده، که بعد نقل عبارت «میزان الاعتدال» مشتمل بر قدح و جرح آن اسود أهل ضلال از ثعلب با کمال، و تصریح خود ذهبی بآنکه او از ائمه بدع بوده، در کتاب «لسان المیزان» اهل عدوان را مقطوع، و تشکیکات أهل شنآن را رأسا مردوع و مدفوع ساخته.

ص:56


1- لسان المیزان ج 4 ص 355

از خطیب لبیب آورده، که او بسند خود نقل کرده: که جاحظ نماز نمی خواند.

پس هر گاه جسارت و اقدام جاحظ رئیس اللام بر ترک صلاة، که اجماع أهل اسلام بر وجوب آن متحقق، و ترک آن از افحش کبائر و اعظم جرائر است، ثابت شد، انتهاک دیگر محارم، و ارتکاب دیگر عظائم را چه ذکر است.

و از اسماعیل بن محمد صفار آورده: که او از ابو العیناء نقل کرده که او گفته: ما و جاحظ وضع کردیم حدیث فدک را، و از خطابی نقل فرموده که او تصریح فرموده بآنکه جاحظ مغموص است در دین خود، یعنی مطعون است.

و از أبو الفرج اصفهانی نقل کرده، که او تصریح کرده بآنکه جاحظ رمی کرده می شد بزندقه، و انشاد کرده ابو الفرج اصفهانی در رمی جاحظ بزندقه چند شعر را.

ابن قتیبه نیز جاحظ را جرح و قدح نموده

و از ابن قتیبه نقل کرده که او در کتاب «اختلاف حدیث» جاحظ را در زمره کسانی که طاعن بر حدیثند ذکر کرده، و افاده کرده که او مبالغه می کند در تعظیم صغیر تا که عظیم شود، و مبالغه می نماید در تصغیر عظیم تا که صغیر شود، و نیز افاده کرده که جاحظ یک شیء را گاهی کامل می کند، و گاهی نقص آن می نماید.

و این اثبات قلت مبالات أو بصدق و ورع، و انهماک او در غایت مجون و تهافت و تناقض است.

و ابن قتیبه بر این اجمال اکتفا نکرده شاهد آن بیان فرموده یعنی افاده کرده: که می یابی جاحظ را که گاهی احتجاج می کند برای عثمانیه بر رافضه، و گاهی احتجاج می کند برای زندقه بر أهل سنت، و گاهی

ص:57

تفضیل می کند علی علیه السّلام را، و گاهی تأخیر می کند آن حضرت را.

و محتجب نماند که مراد از عثمانیه طاعنین و مبغضین جناب امیر المؤمنین علیه السلام اند.

شهاب الدین ابو الفضل احمد بن علی بن حجر العسقلانی در «فتح الباری» در شرح حدیث) «حدثنا عبد العزیز(1) بن عبد اللّه، حدثنا سلیمان(2) عن یحیی بن سعید، عن نافع، عن ابن عمر، قال: کنا نخیر بین الناس فی زمان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فنخیر ابا بکر، ثم عمر بن الخطاب، ثم عثمان بن عفان گفته) :

قد طعن فیه ابن عبد البر، و استند الی ما حکاه عن هارون بن اسحاق، قال:

سمعت ابن معین یقول: من قال: ابو بکر و عمر و عثمان و علی، و عرف لعلی سابقته و فضله فهو صاحب سنة، قال: فذکرت له من یقول: ابو بکر و عمر و عثمان، و یسکتون، فتکلم فیهم بکلام غلیظ، و تعقب بأن ابن معین انکر رأی قوم، و هم العثمانیة الذین یغلون فی حب عثمان و ینقصون علیا، و لا شک فی ان من اقتصر علی ذلک، و لم یعرف لعلی فضله فهو مذموم(3).

احتجاج جاحظ در رساله عثمانیة دلیل ناصبیت او است

(پس احتجاج جاحظ برای عثمانیه دلیل صریح بر ناصبیت او است و اشاره ابن قتیبة باحتجاج او برای عثمانیه بکتاب عثمانیه جاحظ است که در آن داد اهانت و ازراء و ناصبیت داده، و اسکافی جواب آن نوشته.

و هر گاه از این افاده ابن قتیبه ظاهر شد، که جاحظ گاهی تقدیم می کند جناب امیر المؤمنین علیه السلام را، و گاهی تأخیر می کند آن حضرت را

ص:58


1- عبد العزیز بن عبد اللَّه الاویسی : المدنی ، شیخ البخاری المتوفی ( 256 )
2- سلیمان : بن بلال المدنی الحافظ البصری المتوفی ( 172 )
3- فتح الباری فی شرح صحیح البخاری ج 7 ص 13 ط القاهرة

پس استعجاب و استغراب رشید عالی نصاب، از نسبت ناصبیت بجاحظ دگر باره بکمال وضوح مندفع شد، و تشبث او برساله جاحظ برای دفع ناصبیت از او ساقط گردید، چه ظاهر است که جاحظ تقدیم جناب امیر المؤمنین علیه السلام در این رساله که فاضل رشید تشبث بآن می نماید نموده است، پس هر گاه بر خلاف این رساله جسارت بر تأخیر آن حضرت هم کرده باشد، ارتباک جاحظ در تناقض و تهافت واضح گردید، و مساغی برای دفع ناصبیت او برسالۀ مذکور نماند.

و نیز ابن قتیبة افاده کرده که جاحظ می گوید: (قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم) و بعد نقل قول جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم، اتباع آن بذکر اقوال اهل خلاعت و مجون می نماید، و چنان اهل مجون و فحش را ذکر می کند، که شأن جناب سرور انس و جان صلی اللّه علیه و آله و سلم بالاتر از آن است که آن حضرت را ذکر کنند در کتابی که ذکر یکی از این اهل مجون و فحش در آن کرده شود، چه جا که در یک ورق، یا بعد یک سطر یا ده سطر از ذکر سرور انبیای اخیار، ذکر این فساق فجار و ماجنین اشرار کرده شود.

و نیز از افادۀ ابن قتیبه ظاهر است که جاحظ می سازد کتابی را، که ذکر می کند در آن حجج نصاری بر مسلمین، و هر گاه می رسد بمقام رد بر نصاری براه اقتصار و اختصار می رود، و گویا اراده نکرده مگر تنبیه نصاری بر آنچه نمی شناختند، و نخواسته است مگر تشکیک ضعفاء اهل اسلام.

و نیز از ارشاد ابن قتیبه ظاهر است، که جاحظ استهزاء می کند بحدیث استهزائی که مخفی نیست بر اهل علم، و از شواهد این دعوی آنست که ذکر کرد حدیث وارد در باب حجر اسود، که حاصلش این است که

ص:59

حجر اسود سفید بود، پس سیاه کردند آنرا مشرکین، و بعد ذکر این مضمون صدق مشحون، که ارشاد جناب امین مأمون صلی اللّه علیه و آله و سلم است، جاحظ گفته: و بدرستی که واجب بود که سفید می کردند مسلمین حجر اسود را هر گاه استلام آن کردند.

و غرض او از این کلام شآمت نظام، استهزاء و سخریه و فسوس، بر ارشاد سرور اهل خصوص، ورد، و اعتراض، و ابطال، حدیث خیر اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار است.

و نیز از افادۀ ابن قتیبه ظاهر است که، جاحظ علاوۀ طعن بر حدیث حجر اسود، اشیای دیگر از احادیث اهل کتاب ذکر می کند، یعنی اشیای مخالفه اعتقادات اهل اسلام، و الا ذکر این معنی در مقام قدح و جرح جاحظ مصرفی نداشت.

و نیز ابن قتیبه فرموده: که جاحظ با این، یعنی با این همه فضائح و قبائح که مذکور شد، اکذب امت و اوضعشان برای حدیث، و انصرشان برای باطل است.

و بعد سماع این اوصاف ثلاثه، که از عمده اوصاف و رأس محامد آن کثیر الجزاف است، احتیاج بنشر دگر فضائل و مناقب او نیست.

و ابن ندیم هم کذب و افترای جاحظ در دعوی او، که هر گاه خواند مأمون کتب مرا، گفت که این کتبی است که احتیاج نیست باحضار صاحب آن نزد من، ظاهر کرده، که ارشاد کرده که جاحظ تحسین کرده این لفظ را برای تعظیم نفس خود، و تفخیم تألیف خود، ورنه مأمون نمی گوید این را.

و از افاده ابن حزم در «ملل و نحل» ظاهر است، که جاحظ یکی از

ص:60

مجان ضلال بود، که غالب بود بر او قول هزل.

و نیز ابن حزم با وصف تبرئه جاحظ از تعمد کذب، که مبطل آن افادات دیگر حضرات است، کثرت ایراد اکاذیب دیگر مردم در کتب خود، برای جاحظ ثابت کرده، و آن هم برای تفضیح او کافی است.

ابو منصور ازهری نیز جاحظ را مجروح و مقدوح دانسته
اشاره

و ابو منصور ازهری در نصرت حق زاهر، و ذم و لوم و ثلب جاحظ جائر، سعی جمیل بکار برده، بقدم کد و جد، طریق تفضیح آن معاند حائر سپرده، که در مقدمه «تهذیب اللغة» تکلم جاحظ بخرافات در لغات، و روایت او اکاذیب مفتریات و موضوعات مختلقات، از اعلام ثقات و فخام اثبات ثابت کرده، نهایت جسارت و خسارت، و غایت وقاحت و خلاعت او ظاهر نموده.

و نیز ازهری ارشاد کرده، که اهل علم ذم جاحظ کرده اند، و از صدق او را دفع نموده اند.

و ثعلب رئیس المنقدین از جملۀ قادحین و جارحین گوی مسابقت ربوده، تصریح فرموده بآنکه، جاحظ کذاب بود بر خدا و بر رسول او و بر مردم.

و محتجب نماند که محامد فاخره، و مناقب زاهره ازهری، ظاهرتر از آن است که محتاج بیان باشد، لکن بعض عبارات مشتمله بر مدح و ثنا و تبجیل و تعظیم او در این جا باید شنید:

ترجمه ازهری بگفتار ابن خلکان در وفیات الأعیان

شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد بن ابراهیم بن أبی بکر بن خلکان الشافعی در (وفیات الأعیان و انباء ابناء الزمان) گفته) : أبو منصور محمد بن أحمد بن الازهر بن طلحة بن نوح بن ازهر الازهری الهروی اللغوی الامام المشهور فی اللغة.

کان فقیها شافعی المذهب، غلبت علیه اللغة فاشتهر بها، و کان متفقا علی فضله

ص:61

و ثقته و درایته و ورعه.

و روی عن أبی الفضل محمد بن جعفر المنذری اللغوی، عن أبی العباس ثعلب، و غیره.

و دخل بغداد، و أدرک بها أبا بکر بن درید، و لم یرو عنه شیئا، و اخذ عن أبی عبد اللّه ابراهیم بن عرفة الملقب نفطویه المقدم ذکره، و عن أبی بکر محمد بن السری المعروف بابن السراج النحوی، و سیأتی ذکره انشاء اللّه تعالی.

و قیل: انه لم یأخذ عنه شیئا، و کان قد رحل و طاف فی ارض العرب فی طلب اللغة.

و حکی بعض الافاضل انه رأی بخطه قال: امتحنت بالاسر سنة عارضت القرامطة الحاج بالهبیر، و کان القوم الذین وقعت فی سهمهم عربا نشئوا فی البادیة، یتتبعون مساقط الغیث ایام النجع، و یرجعون الی اعداد المیاه فی محاضرهم زمان القیظ، و یرعون النعم و یعیشون بألبانها، و یتکلمون بطباعهم البدویة، و لا یکاد یوجد فی منطقهم لحن او خطأ فاحش، فبقیت فی أسرهم دهرا طویلا، و کنا نشتی بالدهناء و نربع بالصمّان، و نقیّظ بالستارین، و استفدت من محاورتهم و مخاطبة بعضهم بعضا الفاظا جمّة، و نوادر کثیرة اوقعت اکثرها فی کتابی یعنی «التهذیب» و ستراها فی مواضعها و ذکر فی تضاعیف کلامه أنه أقام بالصمان شتوتین.

و کان ابو منصور المذکور جامعا لشتات اللغات، مطّلعا علی أسرارها و دقائقها، و صنف فی اللغة کتاب «التهذیب» و هو من الکتب المختارة، و یکون اکثر من عشر مجلدات.

و له تصنیف فی غریب الالفاظ التی تستعملها الفقهاء فی مجلد واحد، و هو عمدة الفقهاء فی تفسیر ما یشکل علیهم من اللغة المتعلقة بالفقه، و کتاب التفسیر.

ص:62

و کان ولادته سنة اثنتین و ثمانین و مائتین، و توفی سنة سبعین و ثلاثمائة فی أواخرها، و قیل: سنة احدی و سبعین بمدینة هراة رحمه اللّه تعالی، و الازهری بفتح الهمزة و سکون الزاء و فتح الهاء و بعدها راء هذه النسبة الی جده المذکور الخ(1).

ترجمه ازهری بقول سبکی در طبقات شافعیه

(و عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی بن علی بن تمام السبکی ابو نصر تاج الدین بن تقی الدین در (طبقات شافعیه) گفته) :

محمد بن احمد الازهر بن طلحة ابو منصور الازهری الهروی اللغوی صاحب «تهذیب اللغة» .

ولد سنة اثنتین و ثمانین و مائتین، و سمع بهراة من الحسین بن ادریس، و محمد بن عبد الرحمن الشامی، و طائفة، ثم رحل الی بغداد، فسمع ابا القاسم البغوی، و ابا بکر بن أبی داود، و ابراهیم بن عرفة، و نفطویه، و ابن السراج، و أبا الفضل المنذری، و عبد اللّه بن عروة، و غیرهم.

روی عنه أبو یعقوب الفرات، و أبو ذر عبد بن احمد، و أبو عثمان سعید القرشی و الحسین، و علی بن احمد بن حمدویه و غیرهم.

و کان اماما فی اللغة، بصیرا بالفقه، عارفا بالمذهب، عالی الاسناد، ثخین الورع، کثیر العبادة و المراقبة، شدید الانتصار لالفاظ الشافعی، متحرّیا فی دینه.

ادرک ابن درید، و امتنع ان یأخذ عنه اللغة، و قد حمل اللغة عن الازهری جماعة، منهم ابو عبید الهروی صاحب «الغریب» .

و من مصنفات الازهری: «التهذیب عشر مجلدات» و «کتاب الغریب» فی التفسیر، و «کتاب تفسیر الفاظ المزنی» و «کتاب علل القراءة» و «کتاب الروح

ص:63


1- وفیات الأعیان ج 3 ص 458 ط القاهرة 1367 بتحقیق محمد محیی الدین

و ما ورد فیها من الکتاب و السنّة» و «کتاب تفسیر الاسماء الحسنی» و «تفسیر اصلاح المنطق» و «تفسیر السبع المطول» و «تفسیر دیوان أبی تمام» .

و أسر مرة أسرته القرامطة فحکی عن نفسه: انه وقع فی اسر عرب نشأوا فی البادیة یتّبعون مساقط الغیث ایام النجع، و یرجعون الی أعداد المیاه فی محاضرهم زمن القیظ، و یتکلّمون بطباعهم البدویّة، و لا یکاد یوجد فی منطقهم لحن او خطأ فاحش، قال فبقیت فی أسرهم دهرا طویلا، و استفدت منهم الفاظا جمة.

توفی فی شهر ربیع الآخر سنة سبعین و ثلاثمائة(1).

ترجمه ازهری بگفتار ذهبی در عبر فی خبر من غبر

(و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در «عبر فی خبر من غبر» گفته) :

و الازهری العلامة ابو منصور محمد بن احمد بن الازهر الهروی اللغوی النحوی الشافعی صاحب «تهذیب اللغة» و غیره من المصنفات الکبار الجلیلة المقدار، بهراة فی ربیع الآخر، و له ثمان و ثمانون سنة.

روی عن البغوی، و نفطویه، و أبی بکر بن السراج، و ترک الاخذ عن ابن درید تورعا، لانه رآه سکران، و قد بقی الازهری فی أسر القرامطة مدة طویلة(2).

ترجمه ازهری بگفته یافعی در مرآت الجنان

(و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی الیافعی الشافعی در «مرآة الجنان و عبرة الیقظان» در سنه سبعین و ثلاثمائة گفته) :

و فیها توفی الامام العلامة، صاحب المصنفات الکبار الجلیلة المقدار، کتهذیب اللغة و غیره، اللغوی النحوی الشافعی ابو منصور محمد بن احمد بن

ص:64


1- طبقات السبکی ج 3 ص 63 ط القاهرة 1324
2- عبر فی خبر من غبر ج 2 ص 356

الازهر الهروی الازهری، بقی فی أسر القرامطة مدة طویلة، و کان متفقا علی فضله و ثقته و درایته و ورعه، و روی عن أبی العباس ثعلب و غیره، و أدرک ابن درید و لم یرو عنه شیئا، و أخذ عن نفطویه، و عن ابن السراج النحوی.

و کان قد رحل و طاف فی ارض العرب، و طلب اللغة، فخالط قوما یتکلمون بطباعهم البدویة، و لا یکاد یوجد فی منطقهم لحن أو خطأ فاحش، فاستفاد من مجاورتهم، و مخاطبة بعضهم بعضا ألفاظا و نوادر کثیرة، أوقع أکثرها فی کتابه التهذیب، و سبب مخالطته لهم أنه کان قد أسرته القرامطة، و کان القوم الذین وقع فی سهمهم عربا، نشأوا فی البادیة، یتّبعون مساقط الغیث، و یرعون النعم و یعیشون بألبانها.

و کان جامعا لاشتات اللغات مطّلعا علی أسرارها و دقائقها، و تهذیبه المذکور أکثر من عشر مجلدات الخ(1).

ترجمه ازهری بگفتار سیوطی در بغیة الوعاة

(و شیخ جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین أبی بکر السیوطی در «بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة» گفته) :

محمد بن احمد الازهر بن طلحة بن نوح الازهری اللغوی الادیب الهروی الشافعی ابو منصور.

ولد سنة اثنتین و ثمانین و مائتین، و أخذ عن الربیع بن سلیمان، و نفطویه، و ابن السراج، و أدرک ابن درید، و لم یرو عنه.

و ورد بغداد، و أسرته القرامطة، فبقی فیهم دهرا طویلا، و کان رأسا فی اللغة أخذ عنه الهروی صاحب الغریبین.

و له من التصانیف «التهذیب» فی اللغة «تفسیر ألفاظ مختصر المزنی» ، «التقریب فی التفسیر» «شرح شعر أبی تمّام» ، «الادوات» و غیر ذلک.

ص:65


1- مرآت الجنان ج 2 ص 395 ط حیدرآباد الدکن سنة 1338

و کان عارفا عالما بالحدیث، عالی الاسناد، کثیر الورع، مات فی ربیع الآخر سنة سبعین و ثلاثمائة(1).

برهان حلبی جاحظ را از واضعین احادیث معرفی کرده

(و شیخ ابو الوفاء ابراهیم بن محمد بن خلیل الطرابلسی سبط ابن العجمی المعروف بالبرهان الحلبی، که از اجلّۀ محدثین حفاظ، و اکابر منقدین ایقاظ سنّیه است، و شیخ جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در «طبقات الحفاظ» بمدح او گفته) :

البرهان الحلبی الحافظ ابو الوفاء ابراهیم بن محمد بن خلیل الطرابلسی الشافعی سبط ابن العجمی و یعرف بابن القوف.

ولد سنة 753 و سمع جماعة من أصحاب الفخر و غیرهم، و تخرج فی الفن بالحافظ أبی الفضل العراقی، و صار شیخ البلاد الحلبیة بلا مدافع، و خرّج له صاحبنا الحافظ أبو القاسم عمر بن فهد معجما، و له تصانیف منها «شرح البخاری» و «شرح الشفاء» مات سنة 841(2).

(و سخاوی در «ضوء لامع» ترجمۀ مبسوط در چهار ورق طولانی برای او ذکر کرده، جاحظ را در جملۀ واضعین حدیث ذکر کرده، و حکایت ابو العیناء را نقلا عن کتاب ابن الجوزی سند آورده، چنانچه در کتاب «الکشف الحثیث عمن رمی بوضع الحدیث» که سخاوی در «ضوء لامع» آنرا از مصنفات سبط ابن العجمی شمرده و بالطاف نامتناهیه الهیه نسخه عتیقه آن که مزین است باجازۀ مصنف حیث کتب فی آخره) :

بلغ الشیخ المحدث الفاضل نجم الدین محمد المدعو عمر بن الشیخ الامام

ص:66


1- بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة ص 8 ط بیروت دار المعارف
2- طبقات الحفاظ للسیوطی ص 545

الفاضل تقی الدین محمد بن فهد الهاشمی المکی، رده اللّه الی بلده بخیر و عافیة قراءة علی من أول هذا المؤلف الی آخره، و مع عبد اللّه ابنی، من قولی حرف الدال المهملة الی أول حرف الطاء المهملة، و قد أجزت لهما ما یجوز لی و عنی روایته، و صح ذلک و ثبت فی مجالس آخرها یوم الجمعة الرابع من صفر النازل من سنة ثمان و ثلاثین و ثمانمائة، بالمدرسة الشرقیة بحلب و أجزت أیضا لهما جمیع ما رویته و ألفته، قاله ابراهیم بن محمد بن خلیل سبط ابن العجمی الحلبی و صلی اللّه علی سیدنا محمد و آله و صحبه و سلم.

(بحمد اللّه پیش فقیر حقیر حاضر است گفته) :

عمرو بن بحر الجاحظ، ذکره الذهبی فی «میزانه» و لم یذکره بالوضع و قد رأیت فی خطبة الموضوعات لابن الجوزی، ذکر باسناده عن المحاملی، قال: سمعت أبا العیناء یقول: أنا و الجاحظ وضعنا حدیث فدک، و أدخلناه علی الشیوخ ببغداد، فقبلوه الا ابن شیبة العلوی الی آخر کلامه، و فیه قال اسماعیل یعنی ابن محمد النحوی المذکور فی سند ابن الجوزی: هذا عن المحاملی، و کان أبو العیناء یحدث بهذا بعد ما تاب انتهی(1) .

(و علامه جلال الدین عبد الرحمن سیوطی در «تدریب الراوی شرح تقریب النواوی» گفته) :

و قال الحاکم: کان محمد بن القاسم الطایکانی من رؤس المرجئة، و کان یضع الاحادیث علی مذهبهم، ثم روی بسنده عن المحاملی، قال: سمعت أبا العیناء یقول: أنا و الجاحظ وضعنا حدیث فدک، و أدخلناه علی الشیوخ ببغداد فقبلوه الا ابن شیبة العلوی، فانه قال: لا یشبه آخر هذا الحدیث أوله و أبی أن یقبله(2).

ص:67


1- الضوء اللامع للسخاوی و ج 1 ص 138 .
2- تدریب الراوی للسیوطی ج 1 ص 285
ابن اثیر در جامع الاصول جاحظ را از واضعین حدیث ذکر نموده

(و ابو السعادات مبارک بن محمد المعروف بابن اثیر الجزری در «جامع الاصول لاحادیث الرسول» در ذکر واضعین حدیث گفته) :

و منهم قوم وضعوا الحدیث لهوی یدعون الناس إلیه فمنهم من تاب عنه و أقر علی نفسه.

قال شیخ من شیوخ الخوارج بعد أن تاب ان هذه الاحادیث دین، فانظروا ممن تأخذون دینکم، فانا کنا إذا هوینا أمرا صیرناه حدیثا.

و قال أبو العیناء: وضعت أنا و الجاحظ حدیث فدک، و أدخلناه علی الشیوخ ببغداد فقبلوه الا ابن شیبة العلوی، فانه قال: لا یشبه آخر هذا الحدیث أوله و أبی أن یقبل(1).

صفدی در وافی بالوفیات جاحظ را از واضعین حدیث یاد کرده

(و صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در «وافی بالوفیات» گفته) :

محمد بن القاسم بن خلاد بن یاسر الیمانی الهاشمی مولی المنصور البصری الاخباری أبو العیناء، مولده سنة احدی و تسعین و مائة، و توفی سنة اثنتین و ثمانین و مائتین و کان قبل العمی أحول.

قال یاقوت: قرأت فی تاریخ دمشق، قرأت علی زاهد بن طاهر، عن أبی بکر البیهقی، حدثنا أبو عبد اللّه الحافظ، سمعت عبد العزیز بن عبد الملک الاموی یقول: سمعت اسماعیل بن محمد النحوی یقول: سمعت أبا العیناء یقول: أنا و الجاحظ وضعنا حدیث فدک و أدخلناه علی الشیوخ ببغداد فقبلوه الا ابن شیبة العلوی قال: لا یشبه آخر هذا الحدیث أوله فأبی أن یقبله، و کان أبو العیناء یحدث بهذا بعد ما تاب(2).

ص:68


1- جامع الاصول لابن الاثیر ج 1 ص 75
2- الوافی بالوفیات ج 4 ص 341 - 344 .
ابن حجر عسقلانی نیز واضع بودن جاحظ را در لسان المیزان یاد کرده

(و ابن حجر عسقلانی بترجمه ابو العیناء در «لسان المیزان» گفته) :

قال الحاکم: سمعت عبد العزیز بن عبد الملک الاموی یقول: سمعت اسماعیل ابن محمد النحوی، یقول: سمعت المحامی یقول: سمعت أبا العیناء یقول:

أنا و الجاحظ وضعنا حدیث فدک، قال اسماعیل: و کان أبو العیناء یحدث بذلک بعد ما مات الجاحظ(1).

(و مولوی حیدر علی فیض آبادی صاحب «منتهی الکلام» که معاصرین سنیه بر افادات بدیعه اش بسیار می نازند، و بر خود می بالند، بلکه بملاحظه آن برقص و طرب می آیند، نیز عبارت «جامع الاصول» متضمن وضع جاحظ حدیث فدک را در «ازالة الغین» نقل کرده، در تفضیح حضرت رازی، که بقول چنین کاذب مفتری، تشبث می کند کوشیده، و هم ملازمان فاضل رشید را، که حمایت جاحظ در سر دارد، کما ینبغی تخجیل نموده، و عجب که با وصف آنکه از افادۀ ابن حجر عسقلانی در «لسان» کما سمعت ظاهر است که، حضرت او ندانسته که مراد از حدیث فدک، که جاحظ و ابو العیناء وضع آن کردند، چیست، باز حدیث فدک را که ذکر آن در عبارت «جامع الاصول» آمده بر حدیث مروی در «صحیحین» فرود آورده، هتک ناموس «صحیحین» نموده طریقۀ روافض که اهانت صحاح سنیه است، پیش گرفته، اندراج خبر مکذوب و موضوع جاحظ ملحد، و ابو العیناء، در صحیحین و دیگر صحاح سنیه ثابت ساخته، و کمال اغفال مشایخ بخاری، و مسلم، و دیگر ائمه که حدیث مکذوب جاحظ را قبول کردند، در اکناف عالم مشهور ساخته.

و علامه ابو الفتح محمد بن عبد الکریم الشهرستانی در کتاب «ملل

ص:69


1- لسان المیزان ج 5 ص 346

و نحل» گفته) :

و مذهب الجاحظ هو بعینه مذهب الفلاسفة الا أن المیل منه و من أصحابه الی الطبیعیین منهم أکثر منه الی الالهیین(1).

(و علامه عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی هم بکثرت هزل جاحظ تصریح کرده چنانچه در کتاب «تتمة المختصر فی أخبار البشر» در سنۀ خمس و خمسین و مائتین گفته) :

و فیها أبو عثمان عمرو بن بحر الجاحظ العینین کثیر التصانیف کثیر الهزل، نادر النادرة، نادم الخلفاء و أخذ العلم عن النظام المتکلم(2).

جاحظ سماع غنا می کرد

و علاوه بر این همه فضائح و قبائح و قوادح فاحشه، جاحظ سماع غنا و طنبور، که از افضح فسق و فجور و اشنع لهو و زور است می نمود، و بمزید وقاحت و صفاقت، و نهایت بی باکی و خلاعت، خود آن را نقل می کرد.

قاضی شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد بن ابراهیم بن أبی بکر بن خلکان الشافعی در «وفیات الأعیان» بترجمۀ عمرو بن بحر الجاحظ گفته) :

و من جملة أخباره أنه قال: ذکرت للمتوکل لتأدیب بعض ولده، فلما رآنی استبشع منظری، فأمر لی بعشرة آلاف درهم و صرفنی، فخرجت من عنده، فلقیت محمد بن ابراهیم، و هو یرید الانصراف الی مدینة السلام، فعرض علی الخروج معه، و الانحدار فی حراقة، و کان بسرمن رأی، فرکبنا فی الحراقة،

ص:70


1- الملل و النحل ج 1 ص 76 ط بیروت .
2- تتمة المختصر ج 1 ص 321 ط النجف الاشرف .

فلما انتهینا الی فم نهر القاطول نصب ستارة و أمر بالغناء، فاندفعت عوادة فغنت:

کل یوم قطیعة و عتاب ینقضی دهرنا و نحن غضاب

لیت شعری أنا خصصت بهذا دون ذا الخلق أم کذا الاحباب

و سکتت، فأمر الطنبوریة فغنت:

وا رحمتا للعاشقینا ما ان أری لهم معینا

کم یهجرون و یصرمون و یقطعون و یصبرونا

قال فقالت لها العوادة: فیصنعون ما ذا؟ قالت: هکذا یصنعون، و ضربت بیدها الی الستارة، فهتکتها و برزت کأنها فلقة القمر، فألقت نفسها فی الماء، و علی رأس محمد غلام یضاهیها فی الجمال، و بیده مذبة، فأتی الموضع و نظر إلیها و هی تمر بین الماء، فأنشد:

أنت التی عرفتنی بعد القضاء لو تعلمینا

فألقی نفسه فی أثرها، فأدار الملاح الحراقة، فاذا بهما معتنقان ثم غاضا فلم یریا، فاستعظم محمد ذلک و هاله امره.

ثم قال: یا عمرو لتحدثنی حدیثا یسلّینی عن فعل هذین و الا ألحقتک بهما، قال فحضرنی حدیث یزید ابن عبد الملک، و قد قعد للمظالم، و عرضت علیه القصص، فمرت به قصة فیها ان رأی امیر المؤمنین ان یخرج الیّ جاریته فلانة حتی تغنینی ثلثة اصوات فعل، فاغتاظ یزید من ذلک، و أمر من یخرج إلیه، و یأتیه برأسه.

ثم أتبع الرسول برسول آخر، یأمره ان یدخل إلیه الرجل، فأدخله فلمّا وقف بین یدیه قال له: ما الذی حملک علی ما صنعت؟ قال: الثقة بحلمک و الاتکال علی عفوک.

قال: فأمره بالجلوس، حتی لم یبق أحد من بنی أمیّة الا خرج، ثم أمر

ص:71

فاخرجت الجاریة و معها عودها فقال لها الفتی غنی من الطویل:

أ فاطم مهلا بعض هذا التدلل و ان کنت قد أزمعت صرمی فأجملی

فغنّته، فقال له یزید قل، قال غنیّ من البسیط:

تألق البرق نجدیا فقلت له یا أیها البرق انی عنک مشغول

فغنته، فقال له یزید: قل، قال تأمر لی برطل شراب، فأمر به فما استتم شرابه، حتی وثب و صعد علی أعلی قبة لیزید، فرمی نفسه علی دماغه فمات، فقال یزید إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ، أ تراه الاحمق الجاهل ظن أنی اخرج إلیه جاریتی، و أردّها الی ملکی، یا غلمان خذوها بیدها، و احملوها الی اهله ان کان له أهل، و الاّ فبیعوها و تصدّقوا بثمنها عنه، فانطلقوا بها الی اهله، فلمّا توسطت الدار نظرت الی حفیرة فی وسط دار یزید قد اعدّت للمطر، فجذبت نفسها من أیدیهم و قالت:

من مات عشقا فلیمت هکذا لا خیر فی عشق بلا موت

و ألقت نفسها فی الحفیرة علی دماغها فماتت، فسری عن محمد و أجزل صلتی الخ(1).

(و عبد اللّه بن اسعد الیافعی بترجمۀ جاحظ گفته) :

و من جملة أخباره أنه قال: ذکرت للمتوکل لتأدیب بعض ولده، فلما رآنی استشبع منظری، فأمر لی بعشرة آلاف درهم، و صرفنی، فخرجت من عنده، و لقیت محمد بن ابراهیم، یعنی ابراهیم بن المهدی، و هو یرید الانصراف الی مدینة السلام، فعرض علیّ الخروج معه و الانحدار فی حراقته، و کان بسرّمن رأی ، فرکبنا فی الحراقة، فلما انتهینا الی فم نهر القاطول نصب ستارة، و أمر بالغناء فاندفعت عوادة فغنّت:

ص:72


1- وفیات الأعیان ج 3 ص 141 .

کل یوم قطیعة و عتاب ینقضی دهرنا و نحن غضاب

لیت شعری أنا خصصت بهذا دون ذا الخلق أم کذا الاحباب

و سکتت، فأمر الطنبوریة فغنت:

وا رحمتا للعاشقینا ما ان أری لهم معینا

کم یهجرون و یصرمونا و یقطعون و یضربونا

فقالت لها العوادة: فیصنعون ما ذا؟ قالت: هکذا یصنعون، و ضربت بیدها الی الستارة، فهتکتها و برزت کأنها فلقة قمر، فألقت نفسها فی الماء، و علی رأس محمد غلام یضاهیها فی الجمال، و بیده مذبة، فأتی الموضع و نظر إلیها، و هی تمر بین الماء فأنشد:

أنت التی عرفتنی بعد القضاء لو تعلمینا

و ألقی نفسه فی الماء فی أثرها، فأدار الملاح الحراقة فاذا بهما معتنقین، ثم غاصا فلم یریا، فاستعظم محمد ذلک و هاله أمره، ثم قال: یا عمرو لتحدثنی ما یسلینی عن فعل هذین و الا ألحقتک بهما، قال: فحضرنی حدیث یزید بن عبد الملک، و قد قعد للمظالم، و عرضت علیه القصص، فمرت به قصة فیها ان رأی أمیر المؤمنین أن یخرج الی جاریته حتی تغنینی ثلثة أصوات فعل، فاغتاظ یزید من ذلک، و أمر من یخرج إلیه و یأتیه برأسه، ثم اتبع الرسول رسولا آخر یأمره أن یدخل إلیه الرجل فأدخله، فلما وقف بین یدیه، قال له: ما الذی حملک علی ما صنعت؟ قال: الثقة بحلمک، و الاتکال علی عفوک، فأمره بالجلوس حتی لم یبق أحد من بنی أمیّة الا خرج، ثم أمر بالجاریة فاخرجت و معها عودها، فقال لها الفتی:

غنینی:

أ فاطم مهلا بعض هذا التدلل و ان کنت قد أزمعت صرمی فأجملی

فغنته، فقال له یزید قل، قال: غنی:

ص:73

تألق البرق نجدیا فقلت له یا أیها البرق انی عنک مشغول

فغنته، فقال له یزید: قل، قال: تأمر لی برطل شراب، فأمر له به فما استتم شرابه، حتی وثب و صعد علی أعلی قبة لیزید، فرمی نفسه علی دماغه فمات، فقال یزید: إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ، أ تراه الاحمق الجاهل ظن أنی اخرج إلیه جاریتی و أردها الی ملکی، یا غلمان خذوا بیدها و احملوها الی أهله ان کان له أهل، و الا فبیعوها و تصدقوا بثمنها عنه، فانطلقوا بها الی أهله، فلما توسطت الدار نظرت الی حفیرة فی وسط دار یزید قد اعدت للمطر، فجذبت نفسها من أیدیهم و أنشدت:

من مات عشقا فلیمت هکذا لا خیر فی عشق بلا موت

فألقت نفسها فی الحفیرة علی دماغها فماتت، فسری عن محمد و أجزل صلتی الخ(1).

(از این هر دو عبارت واضح است که جاحظ سماع غنا، و آن هم از زن اجنبیه، و آن هم با عود و طنبور، که کمال شناعت و قبح آن نهایت ظاهر و مشهور نموده، و از غایت جسارت و قلت مبالات خود آن را نقل فرموده، و بطریق انموزج بعض معایب غنا در این جا نقل می شود:

رساله ابن حجر هیثمی در حرمت موسیقی
اشاره

أبو العباس شهاب الدین احمد بن حجر الانصاری الهیتمی المکی در شروع رساله «تشنیف الاسماع بحکم السماع» گفته) :

الحمد للّه الذی خطر مواطن اللهو علی عباده، و خلّص من ریبه و شبهه المصطفین لقربه و وداده، لما امتن به علیهم فعرفهم دسائس النفوس من فهم حکمه و مراده، و کشف لهم عن تسویلات الشیطان، لا سیما علی قوم زعموا التصوف و العرفان، و غفلوا عن قول أعظم الصدیقین، بعد الانبیاء و المرسلین، المزامیر

ص:74


1- مرآة الجنان ج 2 ص 162 ط حیدرآباد الدکن سنة 1338 .

من الشیطان فی بیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و شرف و کرم، لما غلب علیهم من الشهوات، و محبة البطالات، و السعی فی جلب فسقة العامة الی مجالسهم، لینالوا من حطامهم و خسائسهم الجالبة لهم الی القطیعة، لعدم علمهم بما قاله أئمة الحقیقة و الشریعة، فحمدا لک اللّهمّ أن وفقتنا لرد سقطاتهم الشنیعة و تقوّلاتهم الفظیعة، و اشهد أن لا إِلهَ إِلاَّ اَللّهُ ، وحده لا شریک له، شهادة أنجو بها من مکاید الشیطان و موالاته، و من حمل أحد من الخاصة أو العامة علی سماع مزامیره، الموجب لسروره و ظفره منهم بغایة مراداته، و أشهد أن سیدنا محمدا عبده، و رسوله، و صفیّه، و خلیله الذی أرسله اللّه قاصما لاعدائه، بواضح براهینه و بیّناته، صلی اللّه علیه و سلم و علی آله و أصحابه و تابعیهم المبرئین من سفساف أهل الحظوظ و الشهوات، و الموفقین لصرف جمیع الاوقات فی مهمات العبادات، لا سیّما نفع المسلمین بتمهید قواعد الدین، و الرد علی المبطلین، الذین ضلّوا سواء السبیل، و اتخذوا مزامیر الشیطان شفاء للعلیل، زاعمین زیادة معارفهم بذلک، و ما أدری الاشقیاء ان اقدامهم زلت عن سنن المسالک، و اقلامهم سجّلت علیهم باعظم المهالک، لانهم سنّوا سننا سیئة مصحوبة بالالحاد و العناد، فباءوا بوزرها و وزر من یعمل بها الی یوم یرون جزاء ذلک علی رؤس الاشهاد، أعاذنا اللّه من أمثال هذه القواطع، و جعلنا ممن ذب عن شریعته الغرّاء الواضحة البیضاء بالبراهین القواطع، و أدام علینا رضاه فی هذه الدار الی أن نلقاه، انه الجواد الکریم الرؤوف الرحیم.

أما بعد فانی أثناء شهر ربیع سنة ثمان و خمسین و تسعمائة، دعیت الی نسیکة لبعض الاصدقاء، فوقع السؤال عن فروع تتعلق بالسماع، فأغلظت فی الجواب عنها و فی الرد علی من زل فهمه أو قلمه فیها، فقیل لی عن کتاب لبعض المصریین بلدا، التونسیین محتدا، المالکیین معتقدا، المتصوفین ملتحدا، بالغ فی حل

ص:75

ذلک بتألیف سماه «فرح الاسماع برخص السماع» فبالغت فی الرد علیه فی ذلک المجلس، فبعد مدة أرسل لی بعض رؤساء مکة الکتاب، و طلب منی کتابة علیه، حتی یتبین ما فیه، و یظهر زیغه الذی اشتمل علیه قوادمه و خوافیه، و أکد فی ذلک، فعزمت علی اجابته لا فوز بأجر هذا الامر و مثوبته، لعلمی أن أبناء الزمان الذین غلب علیهم الخسار و الهوان عکفوا علی کتابة ذلک الکتاب، و اتخذوه لسماع تلک المحرمات أعظم الاسباب، و ظنوا أنه الحق الواضح، و أن مؤلفه المرشد الناصح، جهلا منهم بالحقائق، و اصغاء لکل ناعق و ناهق، فتجاهروا بها بین الملا، فضلا عن السر و الخلاء، حتی کسرت من آلامهم بیدی عدة عدیدة، و لزمت ذلک معهم مدة مدیدة، و رفعت أقواما منهم الی حکام الشریعة قادة و السیاسة اخری بحسب جزاء الفاعلین الموجبة لخزیهم فی الدنیا و الاخری، و شددت علیهم الی أن عاقبوهم بما یناسب جرائمهم، و أشهروا تعزیرهم فی الاسواق، لتعلم سرائرهم فخمدوا بحمد اللّه تعالی عن ذلک، و لزموا التحفظ عن أن یحوموا حوم تلک المسالک فتمادی بی الاشتغال فی هذه السنة بشرح «المنهاج» عن أکثر المهمات لظنی أنه الاهم، و أن کل شافعی إلیه محتاج، الی ثالث یوم من شهر رجب، شهر اللّه الاصب، فسمعت أن سلطان الاسلام و المسلمین و سلالة الملوک، و ملوک العلماء العاملین، و خلیفتهم فی اسباغ ضوافی العدل علی رعایاه، و اجماع أهل الحل و العقد علی کثرة مآثره و مزایاه، مولانا الملک المظفر محمود شاه، أدام اللّه علیه غرر الفضائل و اسباغ الفواضل، و لا زال ممنوحا من ربه، بدوام الظفر و الفتح المبین، و قطع دابر الکفرة و الملحدین، و موفّقا لما لم یوفق إلیه سلطان من تلک الجهات غیره، حتی عم أهل الحرمین بره و میره و خیره، فأعلنوا له بالادعیة الصالحة فی مواطن القبول، و أمّلوا من ربهم أن یحقق له ببرکة أدعیتهم کل مأمول و مسئول آمین.

ص:76

وقع بین وزرائه العلماء الاماثل و المحققین الافاضل مسائل فی حکم السماع فی مجلسه السامی، و بحر علمه وجوده الطّامی، فأجاب بالحرمة فیها مولانا عبد العزیز آصفخان القرشی العمری، أعظم وزرائه علوما و قدرا، و أعرفهم بمصالح المسلمین دنیا و اخری، و أکملهم أدبا و عبادة، کما شاهدناه منه بحرم اللّه ممّا نرجو له به الحسنی، و زیادة، بل لم نر أحدا قدم علینا الی مکة المطهرة من سائر الاقطار یحاکیه، أو یقاربه، أو یدانیه، فی افراغ الوسع فی العبادات، و ملازمة الجماعات، و افادات العلوم العدیدة، و الاحسان العام فی تلک المدة المدیدة، لا یمل من شیء من ذلک، بل لا یزداد الا ترقّیا باهرا فی تلک الکمالات و المسالک فهنیئا لمولانا السلطان إذا استأثره علی ثقه السلاطین، و قلّده قلائد مملکیة لیتصرف فیها بطبق ما علمه من أحول الخلفاء الراشدین، لما أنه جمع بین العلوم و العمل و کرم الحسب و النسب و قصر الامل، فجزاه اللّه عن المسلمین خیر ما یرتضیه، و أدام علیه عواطف معالیه، و أعطاه من فضله کل ما یبتغیه آمین.

فحینئذ سمعت عنه ذلک، حرکنی الی أن اجیب ما طلبه ذلک الرئیس، بتألیف کتاب منقّح نفیس، یرد ما فی ذلک الکتاب، مما حاد عن جادة الصواب، و یبین ما فیه من الزلل و الخطاء و الخطل، و یکشف القناع، و یحقق مواطن الخلاف و الجماع، و یرد کل فارة الی مثلها، وفادة الی محلها، و سمیته «تشنیف الاسماع بحکم السماع» و انا أسأل اللّه ان یعین علی اتمامه و اکماله، و ان یدیم علی سوابغ افضاله، و ان ییسر لی فیه توخی الصواب، و ایضاح الاحکام و الادلة مع الاستیعاب، انه بکل خیر کفیل، و هو حی و نعم الوکیل، و رتبته علی مقدمة و اقسام.

اما المقدمة ففی ذم المعازف و الغناء و المزامیر و الاوتار

عن ابی امامة رضی اللّه عنه، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: ان اللّه عز و جل بعثنی هدی و رحمة للعالمین، و امرنی بمحق المعارف، و المزامیر،

ص:77

و الاوتار، و الصلیب، و امر الجاهلیة، و حلف ربی بعزته و جلاله لا یشرب عبد من عبادی جرعة من خمر متعمدا فی الدنیا، الا اسقیته مکانها من الصدید یوم القیامة، مغفورا له أو معذبا، و لا یترکها من مخافتی إلا سقیته ایاها فی حظیرة القدس، لا یحل بیعهن و لا شراؤهن و لا التجارة فیهن و ثمنهن حرام.

رواه ابو داود و الطلیالسی و اللفظ له.

و احمد بن حنبل و الحارث بن ابی أسامة بلفظ: ان اللّه عز و جل بعثنی رحمة و هدی للعالمین و امرنی ان امحق المزامیر، و المعازف، و الخمور، و الاوثان التی تعبد فی الجاهلیة، و اقسم ربی بعزته لا یشرب عبد الخمر فی الدنیا إلا سقیته من حمیم جهنم، معذبا او مغفورا له، و لا یدعها عبد من عبیدی تحرجا عنها، الا اسقیتها ایاه فی حظیرة القدس.

و قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: لکل شیء اقبال و ادبار، و ان من اقبال هذا الدین ما بعثنی اللّه به، حتی ان القبیلة لتتفقه کلها من عند آخرها، حتی لا یبقی الا الفاسق و الفاسقان، فهما مقهوران مقموعان ذلیلان، ان تکلما او نطقا قمعا و قهرا و اضطهدا.

ثم ذکر صلی اللّه علیه و سلم من ادبار هذا الدین ان تجفوا لقبیلة کلها من عند آخرها، حتی لا یبقی فیها الا الفقیه او الفقیهان، فهما مقهوران مقموعان ذلیلان، ان تکلما او نطقا قمعا او قهرا و اضطهدا، و قیل لها: أ تطغیان علینا، حتی یشرب الخمر فی نادیهم و مجالسهم و اسواقهم، و تنحل الخمر غیر اسمها حتی یلعن آخر هذه الامامة اولها الا حلّت علیهم اللعنة، و یقولون لا بأس بهذا الشرب، یشرب الرجل منهم ما بدا له، ثم یکف عنه حتی تمر المرأة، فیقوم إلیها بعضهم، فیرفع ذیلها فینکحها، و هم ینظرون کما یرفع ذنب النعجة، و کما ارفع ثوبی هذا، و رفع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ثوبا علیه من هذه السحولیّة، فیقول القائل

ص:78

منهم لو نحیتمونا عن الطریق فذاک فیهم کابی بکر و عمر، فمن ادرک ذلک الزمان و امر بالمعروف، و نهی عن المنکر، فله اجر خمسین ممّن صحبنی و آمن بی و صدّقنی.

و مدار حدیث ابی امامة هذا علی یزید الالهانی، و هو ضعیف، لکن له شاهد من حدیث ابن مسعود و غیره.

و منه عن ابن عباس رضی اللّه عنهما قال: الکوبة حرام، و الدّف حرام، و المعازف حرام، و المزامیر حرام.

رواه مسدّد و البیهقی فی سننه الکبری موقوفا.

و رواه البزار مرفوعا، و لفظه عن ابن عباس، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم:

انه حرم المیتة، و المیسر، و الکوبة، یعنی الطبل، و قال: کل مسکر حرام.

و عن ابی هریرة رضی اللّه عنه ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: یمسخ قوم من امتی فی آخر الزمان قردة و خنازیر، قالوا یا رسول اللّه: أ مسلمون هم؟ قال: نعم یشهدون ان لا اله الا اللّه و انی رسول اللّه. و یصومون، و یصلون قالوا فما بالهم یا رسول اللّه؟ قال اتخذوا المعازف، و القینات، و الدفوف، و شربوا هذه الاشربة، فماتوا علی شرابهم و لهوهم، فأصبحوا و قد مسخوا.

رواه مسدد، و ابن حبّان، و لفظه: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:

لا تقوم الساعة حتی یکون.

و عن سهل بن سعد رضی اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:

یکون فی هذه الامة خسف، و مسخ، و قذف، قیل: و متی ذلک یا رسول اللّه؟ قال: إذا ظهرت القینات، و المعازف، و استحلت الخمر.

رواه عبد بن حمید و اللفظ له، و ابن ماجة مختصرا، و مدار مسانیدهما علی عبد الرحمن بن زید بن أسلم و هو ضعیف، و صح من طرق خلافا لما و هم فیه

ص:79

ابن حزم، فقد علّقه البخاری، و وصله الاسماعیلی، و أحمد، و ابن ماجة، و أبو نعیم، و أبو داود، بأسانید صحیحة لا مطعن فیها، و صححه جماعة آخرون من الائمة، کما

قاله بعض الحفاظ أنه صلی اللّه علیه و سلم قال: لیکونن فی امتی أقوام یستحلون الخزّ، و الحریر، و الخمر، و المعازف.

و هذا ظاهر فی تحریم جمیع آلات اللهو المطربة.

و عن علی رضی اللّه عنه أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: إذا فعلت امتی خمسة عشر خصلة حل بها البلاء: إذا کان المغنم دولا، و الامانة مغنما، و الزکاة مغرما، و أطاع الرجل زوجته، و عقّ امه، و بر صدیقه، و جفا أباه، و ارتفعت الاصوات فی المساجد، و کان زعیم القوم أرذلهم، و اکرم الرجل مخافة شره، و شربت الخمر، و لبس الحریر، و اتخذت القینات و المعازف، و لعن آخر هذه الامة أولها، فارتقبوا عند ذلک ریحا أحمرا و خسفا أو مسخا. رواه الترمذی.

و عن ابن عباس رضی اللّه عنهما أن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: امرت بهدم الطبل، و المزمار. أخرجه الدیلمی.

و عن ابن مسعود رضی اللّه عنهما أن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: الغناء ینبت النفاق فی القلب، کما ینبت الماء الزرع.

رواه البیهقی، و ابن أبی الدنیا، و کذا أبو داود، لکن بدون التشبیه أیضا موقوفا، و فی الباب عن أبی هریرة أیضا، رواه ابن عدی.

و اعلم أن بعض الصوفیة الذین لا یعرفون مواقع الالفاظ و مدلولاتها، قال:

المراد بالغناء هنا غنی المال.

و کأنه لم یفرّق بین الغناء الممدود و المقصور، إذا الروایة انما هی الغناء بالمد، و اما غنی المال فهو مقصور لا غیر، ذکره الائمة.

و استدل له شیخ الاسلام الحافظ العسقلانی بحدیث ابن مسعود الموقوف،

ص:80

فان فیه و الذکر ینبت الایمان فی القلب، کما ینبت الماء البقل.

أ لا تراه جعل ذکر اللّه مقابلا للغناء لکونه ذکر الشیطان کما قابل الایمان بالنفاق انتهی.

و سیأتی أن ذلک حدیث مرفوع أیضا، و لعل الحافظ لم یستحضره وقت کتابته ذلک.

و عن أبی هریرة رضی اللّه عنه أن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: حب الغناء ینبت النفاق فی القلب، کما ینبت الماء العشب. أخرجه الدیلمی.

و عن ابن مسعود رضی اللّه عنه أن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: ایاکم و استماع المعازف و الغناء، فانهما ینبتان النفاق فی القلب کما ینبت الماء البقل رواه ابن صصری فی «أمالیه» .

و أخرج الدیلمی أنه صلی اللّه علیه و سلم قال: الغناء و اللهو ینبتان النفاق فی القلب، کما ینبت الماء العشب، و الذی نفسی بیده ان القرآن و الذکر لینبتان الایمان فی القلب کما ینبت الماء العشب.

و عن جابر رضی اللّه عنه أن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: الغناء ینبت النفاق فی القلب کما ینبت الماء الزرع.

و عن أبی موسی رضی اللّه عنه أن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: من استمع الی صوت غناء لم یؤذن له أن یستمع الی صوت الروحانیین فی الجنة. رواه الحکیم الترمذی.

و عن أنس و عائشة رضی اللّه عنهما عن النبی صلی اللّه علیه و سلم أنه قال: صوتان ملعونان فی الدنیا و الآخرة: مزمار عند نغمة، ورنة عند مصیبة. رواه البزار و ابن مردویه و البیهقی.

و عن ابن عمر رضی اللّه عنهما أن النبی صلی اللّه علیه و سلم نهی عن الغناء

ص:81

و الاستماع الی الغناء، و عن الغیبة، و الاستماع الی الغیبة، و نهی عن النمیمة، و الاستماع الی النمیمة. رواه الطبرانی و الخطابی.

و عن ابن مسعود رضی اللّه عنه أنه سئل عن قوله تعالی: وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ اَلْحَدِیثِ(1) قال: الغناء، و الذی لا اله غیره. رواه ابن أبی الدنیا باسناد صحیح، و أخرجه الحاکم و صححه البیهقی.

و عن علی کرم اللّه وجهه أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عن ضرب الدف، و کعب الصنج، و ضرب الزمارة، و أخرجه الخطابی.

و عن أنس رضی اللّه عنه أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: من قعد الی قینة لیستمع منها صب اللّه فی اذنیه الآنک یوم القیامة. رواه ابن صصری فی «أمالیه» و ابن عساکر فی تاریخه.

و عن صفوان بن أمیّة أن عمرو بن قرة قال: یا رسول اللّه کتبت علی الشقوة فلا أری ارزق الا من دنا، فتأذن لی فی الغناء من غیر فاحشة؟ فقال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: لا آذن لک و لا کرامة، و لا نعمة عین، کذبت أی عدو اللّه، لقد رزقک اللّه حلالا طیبا، و اخترت ما حرم اللّه علیک من رزقه مکان ما أحل اللّه لک من حلاله، و لو کنت تقدمت إلیک أی بالنهی قبل الان لفعلت بک قم عنی و تب الی اللّه، أما انک لو فعلت بعد التقدمة شیئا أی لو فعلت ما نهیتک عنه بعد الان ضربتک ضربا وجیعا، و جعلت رأسک مثلة، و نفیتک عن أهلک، و أحلک سلبک نهبه لفتیان المدینة، هؤلاء العصاة، أی الذین یفعلون مثل فعل عمرو هذا، من مات منهم بغیر توبة حشره اللّه تعالی یوم القیامة کما کان فی الدنیا مختتئا عریانا، لا یستتر من الناس بهدبة کلما قام صرع.

رواه البیهقی، و الطبرانی، و رواه الدیلمی الی قوله: و تب الی اللّه، و أوسع

ص:82


1- لقمان 6

علی نفسک، و عیالک حلالا، فان ذلک جهاد فی سبیل اللّه، و اعلم أن عون اللّه مع صالحی التجار.

و عن علی رضی اللّه عنه أن النبی صلی اللّه علیه و سلم، قال: من مات و له قینة فلا تصلوا علیه.

رواه الحاکم فی تاریخه، و الدیلمی، و سنده ضعیف.

و عن السائب بن یزید أن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال لعائشة ، و قد دخلت إلیها قینة مغنیة: یا عائشة تعرفین هذه؟ هذه قینة بنی فلان، أ تحبین أن تغنیک؟ قالت نعم، فغنتها، فقال: لقد نفخ الشیطان فی منخریها. و رواه أحمد و الطبرانی.

و عن ابن عباس رضی اللّه عنهما أن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: ان اللّه حرم علی امتی الخمر، و المیسر، و الکوبة فی أشیاء عددها.

رواه أحمد، و أبو داود، و ابن حبان، و زاد البیهقی: و رأی الکوبة الطبل و رواه أبو داود من حدیث ابن عمر و زاد: و الغبیراء(1)، و زاد أحمد فیه:

و المزر(2).

و رواه أحمد أیضا من حدیث قیس ابن سعد بن عبادة رضی اللّه عنهما.

(و نیز در رسالۀ «تشنیف الاسماع» مذکور است) .

و عن ابن عباس رضی اللّه عنهما أن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: إذا کان یوم القیامة قال اللّه عز و جل: أین الذین کانوا ینزهون أسماعهم و أبصارهم عن مزامیر الشیطان میزوهم، فیمیزونهم فی کتب المسک و العنبر، ثم یقول للملائکة:

أسمعوهم تسبیحی و تحمیدی، فیسمعون بأصوات لم یسمع السامعون بمثلها، أخرجه الدیلمی.

ص:83


1- الغبیراء بضم الغین و فتح الباء و سکون الیاء : شراب یتخذ من الذرة .
2- المزر : شراب یتخذ من الشعیر .
جاحظ از محدثین نیست تا کلامش قابل استناد در حدیث باشد

(الحال ما خود حضرات اهل سنت را حکم کردیم، که بعد ملاحظه افادات ائمه خود در حق جاحظ، آنچه خواهند، دربارۀ استناد رازی بقول واهی چنین ناصبی مارق و زندیق فاسق، حکم فرمایند، که ما هم بآن رضا خواهیم داد، و قطع نظر از این همه فضائح و مثالب، جاحظ بلا شبهه از محدثین نیست، پس استناد رازی بکلام او در باب حدیث و آن هم بر خلاف تحقیقات و افادات ائمه محدثین، از غرائب امور و عجائب دهور است.

علامه أمیر أبو عبد اللّه محمد بن ابراهیم بن علی بن المرتضی بن الهادی بن یحیی بن الحسین بن القاسم ابن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن الحسن بن الحسن بن علی بن ابی طالب الحسنی الیمانی الصنعانی، که از اکابر و اجلۀ علمای محققین سنیه است، و علامه شمس الدین محمد بن عبد الرحمن السخاوی در «ضوء لامع» بترجمۀ او گفته) :

محمد بن ابراهیم بن علی بن المرتضی ابن الهادی بن یحیی بن الحسین بن القاسم بن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن الحسن ابن الحسن بن علی بن أبی طالب، العز أبو عبد اللّه الحسنی الیمانی الصنعانی أخو الهادی الاتی.

ولد تقریبا سنة خمس و ستین و سبعمائة، و تعانی النظم فبرع فیه، و صنف لا فی الرد علی الزیدیة «العواصم و القواصم فی الذب عن سنة أبی القاسم» ، و اختصره فی «الروض الباسم عن سنة أبی القاسم» و غیره، ذکره التقی بن فهد فی «معجمه» ، و أنشد عنه قوله:

العلم میراث النبی کذا اتی فی النص و العلماء هم وراثه

فاذا أردت حقیقة تدری لمن ورائه فکیف ما میراثه

ص:84

ما ورث المختار غیر حدیثه فینا و ذاک متاعه و اثاثه

فلنا الحدیث وراثة نبویة و لکل محدث بدعة احداثه

و کان لقیة بمنزلة من صنعاء سنة ستة(1) عشر، و مات فی المحرم سنة أربعین بصنعاء الیمن، و له ذکر فی أخیه الهادی من أبناء شیخنا، فانه قال و له أخ یقال له محمد، مقبل علی الاشتغال بالحدیث، شدید المحال الی السنة، بخلاف أهل بیته رحمه اللّه(2).

(در کتاب «روض باسم فی الذب عن سنة أبی القاسم» که در آن رد بر رساله علی بن محمد ابن أبی القاسم الهادوی الزیدی نموده، و تشمیر ذیل در حمایت کتب حدیث در آن فرموده، و نسخۀ عتیقۀ آن که در سنه ست و خمسین و ثمانمائة نوشته شده، و از نظر علماء گذشته، و بتصحیحشان مزین است، این حقیر در حدیده بزمان مراجعت از حج خریدم گفته) :

قال: و الذی یذهب علماؤنا و یجری علی أصولهم أن فی أخبار هذه الکتب الصحیح، و المعلول، و المردود، و المقبول.

فأقول: الجواب أن حدیث هذه الکتب ینقسم الی أقسام:

أحدها ما بیّنوا أنّه صحیح و أجمعوا علی صحّته، و هذا القسم العمل بمقتضاه واجب بلا خلاف بینهم، و انما اختلفوا فی أنه هل یفید العلم القاطع، أو الظن الراجح علی ما مضی، و من نازع الاجماع، فلمدعی الاجماع أن یجیب عنه بأحد تلک الوجوه المتقدمة، و هذا القسم هو أرفع أقسام الصحیح السبعة، علی ما بینه العلماء فی کتب علوم الحدیث.

ص:85


1- فی النسخة المطبوعة بیروت سنة عشر به غیر لفظ ستة .
2- الضوء اللامع ج 6 ص 272 .

القسم الثانی ما اختلفوا فی صحته من أحادیث هذه الکتب، فیرجع فیه الی کتب الجرح و التعدیل، ثم یوزن عند التعارض بمیزان الترجیح.

القسم الثالث ما نص علماء الحدیث أو أحدهم علی ضعفه، و لم یعارضهم من یقول بصحته، فهذا لا یؤخذ به فی الاحکام، و یؤخذ به فی الفضائل، فلا یخلو المعترض اما أن یرید أن المردود و المعلول فی القسمین الآخرین، فذلک مسلّم و لا خلاف فیه، أو یرید أنه فی القسم الاول، فذلک ممنوع، لان المخالف اما أن یقر بورود التعبد بأخبار الآحاد اولا، ان لم یقر بذلک فلیس ینبغی أن یراجع فی هذا المقام، لانه فرع لذلک الاصل، و من جحد الاصل لم یراجع فی الفرع، و ان أقر بورود التعبد بأخبار الآحاد و العمل فیها بأقوی الظنون، فلا یخلو اما أن یقر أن اهل کل فن أعرف به، و أن المرجع فی کل فن الی أهله أولا، ان لم یعترف بذلک فهو معاند غیر مستحق المناظرة، لان المعلوم من الفرق الاسلامیة علی اختلاف طبقاتهم الاحتجاج فی کل فن بکلام أهله، و لو لم یرجعوا الی ذلک لبطلت العلوم، لان غیر أهل الفن اما أن لا یتکلموا فیه بشیء البتة، أو یتکلموا فیه بما لا یکفی و لا یشفی.

أ لا تری أنک لو رجعت فی تفسیر غریب القرآن و السّنة الی القراء، و فی القراءات الی اهل اللغة، و فی المعانی و البیان و النحو الی اهل الحدیث، و فی علم الاسناد و علل الحدیث الی المتکلّمین، و أمثال ذلک لبطلت العلوم، و انطمست منها المعالم و الرسوم، و عکسنا المعقول، و خالفنا ما علیه أهل الاسلام(1).

(از این عبارت ظاهر است که فرق اسلامیه با وصف اختلاف طبقات،

ص:86


1- الروض الباسم فی الذب عن سنة أبی القاسم ص 32 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو

و افتراق درجات، اجماع دارند بر آنکه، احتجاج در هر فن بکلام اهل آن فن باید کرد، و اگر عکس موضوع و قلب مشروع نمایند، علوم دینیه باطل و مندرس، و معالم و رسوم یقینیه مضمحل و منطمس کرده، و مضادت عقول و افهام، و مخالفت اهل اسلام روشن گردد.

استناد رازی بکلام جاحظ در رد حدیث غدیر غلط است

پس حضرت رازی هم، در احتجاج بکلام جاحظ در رد حدیث غدیر، ابطال علوم دینیه، و طمس معالم و رسوم حقه قصد کرده، و غایت مخالفت عقول، و مضادت فحول، و معاندت اهل اسلام، و مشاقت علمای کرام آغاز نهاده (و للّه الحمد علی اتمام الحجة و ایضاح الحجة) .

و محتجب نماند که علاوه بر ظهور کمال حذق و تحقیق، و نهایت مهارت و اطلاع، و طول باع فخر رازی، بسبب استناد و احتجاج بکلام جاحظ، و ظهور جلالت شأن ابن روزبهان و فاضل رشید، بسبب حمایت جاحظ، و انکار و ردّ ناصبیت او، اشکالی بس عظیم ممتنع الجواب و الانحلال، و اعضالی نهایت فخیم، غیر ممکن التفصی و الانفصال، بر سر حضرات اهل سنت بر پا می شود، که موجب ابتلایشان بشدت غیظ و غضب، و اقتحام مهاوی عطب و شجب، و مثیر توحش و تغیر و اضطراب، و مهیّج نوائر احتراق و اشتعال و التهاب، و باعث انسداد ابواب سرور، و اقتحام در مضایق ثبور، و سبب ارتعاد فرائص و اضطرام صدور، و زیادت بلبال بال، و توجه اصناف نکال و وبال و انفتاق جراحات مهلکات.

و انسکاب عیون و انهمار دماء دموع، و انشقاق جیوب، و ظهور عیوب و وضوح فضائح، و فشو قبائح، و بدو فظائع، و انکشاف شنایع، و انهتاک اسرار، و نضوب قرائح، و جمود غرائز، و رکود زعازع تصلفات

ص:87

و خمود قعاقع تعسفات، و انقطاع سلاسل استکبار، و انبتات ذرائع استبشار، و انهدام اساس افتخار، و انجذام اصول تصاول، و انخرام حبل تطاول، و فرار از مضمار مقابله و نزال، و انحیاز از حلبات مناظره و جدال و ظهور اصل مکاید.

و وضوح راس مصاید، و انحلال عقده هر تزویر، و انغماس در گرداب تشویر، برای حضرات اهل سنت گردد، و قطعا و حتما بملاحظۀ آن، داد دیوانگی و آوارگی، و بی خودی و سراسیمگی، خواهند داد، و بمزید انزعاج و اختلاج.

رو بقفار و صحاری، و جبال و براری، خواهند داد، و روهای نازنین خود را بلطم شدید خواهند خراشید، و نمک شور بر جراحتهای مزمنۀ خود خواهند پاشید.

و نعره های وا ویلاه و وا ثبوراه و وا فضیحتاه، و وا سوأتاه خواهند برداشت و مدة العمر، با وصف استغاثه های فراوان، خلاص از آن نخواهند یافت، خون ناب حسرت از مژگان حیرت خواهند بارید، و روز روشن در انظارشان تیره و تاریک خواهد گردید، و داهیۀ دهیا، و سانحه شوهاء، و مصیبت عظمی، بل قیامت کبری، بر ایشان قائم خواهد شد.

بیانش آنکه ابراهیم ابن سیار نظام، که استاذ و ملاذ، و ملجأ و مأوی، و متبوع و مقتدای همین جاحظ است، که فاضل رشید اتعاب نفس شریف در حمایت او می فرماید، و بر نسبت ناصبیت باو و قدح و جرح او می خروشد، و تشنیعات شنیعه، و استهزاءات فظیعه، بر اهانت او می انگیزد، و رنگ کمال تزویق و تنمیق، و اقصای تحدیق و تدقیق، که مفضی بچه ها خرابیها که نگردیده، در ردّ عداوت و ناصبیت او می ریزد، و فضل بن

ص:88

روزبهان هم، مبالغه در حمایت او کرده، و اثبات محبت او با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده.

با وصف آن همه تعصب بی قیاس، و تصلب و وسواس، و انهماک تمام در عناد، و ولوع بی انتهاء بجحود و لداد، بالجای حق تصریح صریح بواقعۀ هائله اسقاط ملازمان ثانی حضرت محسن را نموده) .

تصریح نظام باسقاط حضرت محسن

(چنانچه صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در «وافی بالوفیات» گفته) :

ابراهیم بن سیّار بن هانی البصری المعروف بالنظّام (بالظاء المعجمة المشددة) .

قالت المعتزلة: انما لقب بذلک لحسن کلامه نظما و نثرا، و قال غیرهم:

انما سمی بذلک، لانه کان ینظم الخرز بسوق البصرة و یبیعها، و کان ابن اخت أبی الهذیل العلاف، شیخ المعتزلة، و کان ابراهیم هذا شدید الذکاء.

حکی انه أتی أبو الهذیل العلاف الی صالح بن عبدوس، و قد مات له ولد، و هو شدید التحرق علیه، و معه النظام و هو حدث، فقال له أبو الهذیل: لا أعرف لتحرقک وجها، إذا کان الناس عندک کالزرع، فقال: انما أجزع علیه، لانه لم یقرأ کتاب «الشکوک» فقال: و ما هو؟ قال: کتاب وضعته، من قرأه شک فیما کان، حتی یتوهم فیما کان أنه لم یکن، و فیما لم یکن حتی یظن أنه کان.

فقال النظام: فشک أنت فی موت ابنک، و اعمل علی أنه لم یمت، أو أنّه عاش و قرأ هذا الکتاب و لم یمت الا بعد ذلک، فبهت صالح و حصر.

و یحکی عنه أیضا أنه اتی به الخلیل بن أحمد فیما أظن لیتعلم البلاغة فقال

ص:89

له: ذم هذه النخلة، فذمها بأحسن کلام، فقال: امدحها فمدحها بأحسن کلام فقال:

اذهب فمالک الی التعلیم من حاجة.

الی أن قال فی ذکر مقالاته: و منها أنّ القرآن لیس اعجازه من جهة فصاحته، و انما اعجازه بالنظر الی الاخبار عن الامور الماضیة و المستقبلة.

قلت: و هذا لیس بشیء لان اللّه تعالی أمره أن یتحدی العرب بسورة من مثله و غالب السور لیس فیها اخبار عن ماض و لا مستقبل، فدل علی أن العجز کان عن الفصاحة.

و منها أنه قال: الاجماع لیس بحجة فی الشرع، و کذلک القیاس لیس بحجة و انما الحجة قول الامام المعصوم.

و منها میله الی الرفض، و وقوعه فی أکابر الصحابة رضی اللّه عنهم، و قال:

نص النبی صلی اللّه علیه و سلم علی أن الامام علی و عیّنه، و عرفت الصحابة ذلک، و لکن کتمه عمر لاجل أبی بکر رضی اللّه عنهما.

و قال: انّ عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتی ألقت المحسن من بطنها.

و وقع فی جمیع الصحابة فیما حکموا فیه بالاجتهاد، فقال: لا یخلو امّا أن جهلوا فلا یحل لهم، أو أنهم أرادوا أن یکونوا أرباب مذاهب فهو نفاق.

و عنده: الجاهل بأحکام الدین کافر، و المنافق فاسق أو کافر، و کلاهما یوجب الخلود فی النار الخ(1).

فاضل رشید از تعصب گفتار نظام را شنیع دانسته

(و از اغرب غرائب و اعجب عجائب آنست که، فاضل رشید با این همه عرق ریزی، و جان فشانی، و صرف همت و اهتمام، در حمایت جاحظ رئیس النواصب اللئام، بسبب نهایت تهافت در شبهات دور از کار، بر

ص:90


1- الوافی بالوفیات ج 6 ص 14 ط بیروت

بعض مقامات «ذو الفقار» بر ذکر افادۀ نظام استاد جاحظ، نهایت استهزاء و سخریه آغاز نهاده، و آنرا در کمال شناعت و فظاعت پنداشته.

عجب است که فاضل رشید، بسبب ذکر قول نظّام متضمن اسقاط حضرت محسن، داد بی خودی و سراسیمگی دهد، و چند برکه سرکه بر جبین مبین مالد، و از جا درآید، و بهم آید، و بآنچه نشاید زبان حقائق ترجمان آلاید.

حال آنکه نهایت ظاهر و واضح، و بغایت مشهور و معروف است، که نظام معتزلی استاد و شیخ جاحظ است، و جاحظ تلمیذ و تابع و سرائر بر طریق ابراهیم بن سیار نظام است، پس با وصف حمایت و ذب حریم جاحظ، باین مثابه طعن و تشنیع و استهزاء و سخریه بر ذکر مقالۀ نظام، از غرائب محیره افهام است، و تتلمذ جاحظ از نظام، از عبارت علامه ابن خلکان، و یافعی، و ابن الوردی، ظاهر است.

و از افاده جناب شاهصاحب، در حاشیۀ دلیل ششم، از دلائل عقلیه امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام، که سابقا مذکور شد، ظاهر است که، اکثر روایت جاحظ در کتابی که در آن (معاذ اللّه) ایراد مطاعن بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده از نظام است.

پس ثابت شد که جاحظ در ایراد مطاعن بر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام اعتبار و اعتماد بر نظام استاد کرده است، پس با این همه حمایت جاحظ، افاده نظام را در باب اسقاط، ساقط از اعتبار کردن موجب تحیّر افکار است، چه این افاده بر جاحظ حجت است، که شیخ و استاذ و ملاذ و مأوای او، که بخرافاتش در ایراد مطاعن بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام متمسک و متشبث است، معتقد بآن است، و چون فاضل رشید حمایت

ص:91

جاحظ بتقلید ابن روزبهان، بدرجۀ قصوی نموده اند، افاده استاد محمی و مرعیشان، که داد حمایت و ذب حریم او داده اند، و او را مورد نهایت شفقت و رأفت، و تعطف و تلطف خود گردانیده، بر فاضل رشید حجت باشد و دلیل (و ما لهم بحمد اللّه الی الخلاص من هذا الاشکال سبیل) .

و نیز هر گاه رازی بمزید گاوتازی بمقابلۀ أهل حق، احتجاج بقول جاحظ نماید، و قدح و جرح او را در حدیث غدیر، بکمال جسارت پیش سازد، پس اگر اهل حق برای اسکات و افحام رازی و اتباع او، قول استاد جاحظ را پیش نمایند، چرا گریه و زاری و فزع و بی قراری آغاز می نهند، و مثل مشهور: که خود کرده را درمانی نیست، بیاد نمی آرند چه هر گاه رازی قول جاحظ را، با این همه فضائح و قبائح، روبروی اهل حق پیش کند، حال آنکه قول جاحظ قابل ذکر بمقابله أهل حق نبود، اگر چه جاحظ نزد سنیّه از همه معایب سالم و مصون، و بهمۀ مناقب و مدائح متصف و مقرون بودی، پس احتجاج و استدلال أهل حق بقول استاد جاحظ، بصد اولویت ازو صمت بطلان سلیم، بلکه بغایت متین و مستقیم باشد.

نظام مورد اعتماد ابن حزم و شاهصاحب است

و نیز جناب شاهصاحب، بتقلید ابن حزم ناصبی، ببعض اکاذیب صریحه و افتراءات واضحه، که جاحظ از استاد خود نظام و بشر بن خالد نقل کرده، احتجاج و استدلال نموده اند، و آن را مثبت کذب بر مؤمن الطاق رضی اللّه عنه گردانیده، چنانچه در حاشیۀ هفوۀ پانزدهم از هفوات خود که در باب یازدهم «تحفه» وارد کرده اند می فرمایند) :

ذکر عمرو بن بحر الجاحظ أخبرنی أبو اسحاق النظام و بشر بن خالد، انهما قالا لمحمد بن جعفر الرافضی المعروف بشیطان الطاق: ویحک أ ما استحییت؟

ص:92

أ ما اتقیت اللّه؟ ان تقول فی کتابک فی «الامامة» : ان اللّه تعالی لم یقل قط فی القرآن ثانِیَ اِثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی اَلْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اَللّهَ مَعَنا(1) قالا: فضحک و اللّه شیطان الطاق ضحکا طویلا حتی کاننا نحن الذین افتریناه(2).

-ملل و نحل ابن حزم- (از این عبارت ظاهر است که ابن حزم بر این کذب و بهتان صریح الوهن و الهوان، که جاحظ از شیخ خود نظام، و بشر بن خالد غیر راشد نقل کرده، دست می اندازد، و بر آن اعتماد و اعتبار می کند، و جناب شاه صاحب هم آن را بابتهاج و استبشار نقل می نمایند، و از اتجاه اعضالات عظیمه، که سیلاب فنا بمذهب سنیه سر می دهد، و ظهور رکاکت آن از افاده خودشان در حاشیۀ باب امامت، که سابقا گذشته، و از آن ناصبیت جاحظ و نظام هر دو واضح است، پروای ندارند.

و هر گاه نظام معتمد علیه و مستند مثل ابن حزم باشد، و باین استناد ابن حزم جناب شاه صاحب هم استناد سازند، و دل خوش کنند، پس اگر در کتاب «ذو الفقار» بجواب جناب شاه صاحب استناد بافادۀ نظام کرده شود، عین حق و صواب است، و سبب اتجاه طعن و تشنیع رشید عالی نصاب.

و هر گاه فاضل رشید جاحظ را، بسبب احتجاج سید رضی بکلام او در تحقیق کلام جناب امیر المؤمنین، بمقام رد بر منکرین و جاحدین لئام که قرینه صریحه بر الزام است، مرضی رضی بلکه دلیل آن جناب گرداند، بلا ریب نظام مرضی ابن حزم و جناب شاه صاحب، بلکه دلیل

ص:93


1- التوبة : 40
2- تحفه اثنا عشریة ص 725

ایشان بصد اولویت باشد، که احتجاج شاه صاحب و ابن حزم محمول بر الزام نمی تواند شد، فللّه الحمد که قصۀ اسقاط بتصریح مرضی جناب شاه صاحب و ابن حزم و دلیل ایشان ثابت شد (فما ذا بعد الحق الاّ الضلال) .

و نیز علامه شهاب الدین ابو الفضل احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی، در هتک ناموس حضرت أبی یوسف، که تلمیذ رشید امام اعظم سنیه حضرت أبی حنیفه است، و حنیفه جانهای نازنین خود در حمایت او می بازند، و انواع فضائل جمیله و مناقب جلیله برای او اختراع می سازند، باشعار بلاغت نظام نظّام دست انداخته، و آن را در زمرۀ افادات دیگر اساطین، در جرح و قدح این امام با تمکین ذکر ساخته چنانچه در «لسان المیزان» گفته) :

یعقوب بن ابراهیم القاضی، عن عطاء بن السائب، و هشام بن عروة.

و قال الفلاس(1): صدوق کثیر الخطاء.

و قال البخاری: ترکوه.

و قال عمرو الناقد(2): صاحب سنّة.

و قال أبو حاتم: یکتب حدیثه.

و قال المزنی(3): هو واسع الحدیث، و فی نسخة: هو اتبع القوم للحدیث و قال محمود بن غیلان: قلت لیزید بن هارون: ما تقول فی أبی یوسف؟ فقال:

أنا أروی عنه.

ص:94


1- الفلاس : عمرو بن علی بن بحر الحافظ البصری المتوفی 249
2- عمرو الناقد : بن محمد بن بکیر الحافظ البغدادی المتوفی 232
3- المزنی : اسماعیل بن یحیی بن اسماعیل المصری الشافعی المتوفی ( 264 ) .

و قال ابن راهویه(1): حدثنا یحیی بن آدم قال: شهد أبو یوسف عند شریک، فردّه، و قال: لا أقبل من یزعم أن الصلاة لیست من الایمان.

و قد روی عن ابن معین تلیین أبی یوسف.

و أما الطحاوی فقال: سمعت ابراهیم بن أبی داود البراسی، یقول سمعت یحیی بن معین، یقول: لیس فی أصحاب الرأی أکثر حدیثا و لا أثبت من أبی یوسف.

و قال ابن عدی: لیس فی أصحاب الرأی أکثر حدیثا منه، الا أنه یروی عن الضعفاء، مثل الحسن بن عمارة و غیره، و کثیرا ما یخالف أصحابه و یتّبع الاثر، و إذا روی عنه ثقة، و روی هو عن ثقة، فلا بأس به انتهی.

و قال النسائی فی کتاب الضعفاء لما ذکر أصحاب أبی حنیفة: أبو یوسف ثقة.

و ذکره ابن حبان فی کتاب الثقات، و قال: کان شیخا، متقنا، لم یسلک مسلک صاحبیه الا فی الفروع، و کان یباینهما فی الایمان و القرآن.

و نقل عن محمد بن الصباح(2) : کان أبو یوسف یسلک مسلک صاحبیه فی الفروع، و کان رجلا صالحا، و کان یسرد الصوم.

و ذکر العقیلی(3) بسند صحیح عن ابن المبارک: أنه وهّاه.

و عن یزید بن هارون: لا تحل الروایة عنه، کان یعطی أموال الیتامی مضاربة، و یجعل الربح لنفسه، یعنی أنه کان یقترضها علی ذمته.

و عن الفضل بن عیاض و قبل له ما تقول فی علم أبی یوسف؟ قال: أی علم هو.

ص:95


1- ابن راهویه : اسحاق بن ابراهیم الحنظلی المروزی الحافظ المتوفی ( 238 )
2- محمد بن الصباح : ابو جعفر المزنی الدولابی الحافظ المتوفی ( 227 )
3- العقیلی بضم العین : محمد بن عمرو بن موسی الحافظ المکی المتوفی ( 322 )
نظام قاضی ابو یوسف را مذمت و قدح کرده است

و قال الشیرازی فی «الالقاب» : سمعت عبد الملک بن محمد السوائی یقول: لما دفن أبو یوسف وقف النظام علی قبره فقال:

سقی جدثا به یعقوب أمسی من الوسمی منبجس رکام

تلطف فی القیاس لنا فاضخت حلالا بعد حرمتها المدام

و لو لا أنّ مدّته تقضّت و عاجله بمنیته الحمام

لا عمل فی القیاس الفکر حتی یحل لنا الخریدة و الغلام(1)

و لا یخفی علی اولی الافهام ما فی هذه الاشعار اللطیفة النظام، من غایة الذم و الملام، علی هذا الامام الهمام، و الجهبذ القمقام، بحیث عزی النظام فیها الی أبی یوسف تحلیل المدام، و رجا منه لو طالت حیاته تحلیل الزنا بالخرائد الناعمات الاجسام، و لواطة الصباح الملاح، رغما لاهل الاسلام، و هل هذا الا اخراج له من المتدینین الکرام، و اقحام له فی الملاحدة الطغام، و الزنادقة الاغشام، و من اللّه التوفیق و به الاعتصام، و هو الصائن الحافظ من زلل الاقدام و عثرة الافهام.

(و اگر غیر متدبری بجواب مقالۀ نظّام، دست اندازد بفضائح و قبائح آن رئیس الاقزام(2) ، و افادات علمای اعلام، در تفضیح و تضلیل و تکفیر آن قدوة اللئام.

پس جوابش آنست که این تمسک وقتی دوامی بود، که اکابر شما رکون بخرافاتش نمی کردند، و احتجاج و استدلال بهفواتش نمی نمودند و داد حمایت جاحظ، که تلمیذ نارشید آن زندیق عنید است، و عیاذا باللّه مطاعن عظیمه، و قوادح صریحه، در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام

ص:96


1- لسان المیزان ج 6 ص 300
2- الاقزام جمع قزم بفتح قاف و سکون زاء ، یعنی مرد پست فطرت و لئیم

از او نقل کرده نمی دادند، و معهذا هر قدر در تفضیح و تقبیح و تضلیل و تکفیر نظام خواهند کوشید، هم آن وبال و نکال برای رازی، و ابن روزبهان و صاحب «تحفه» و فاضل رشید خواهد شد، و لهذا ما خود بعض فضائح نظام در این مقام نقل می کنیم.

فضایح نظام بگفتار ارباب تراجم و رجال اهل سنت

پس باید دانست که حافظ ابو سعد عبد الکریم ابن محمد المروزی الشافعی در «انساب» گفته) :

النظامی بفتح النون و تشدید الظاء المعجمة و فی آخرها المیم، هذه النسبة الی النظام، طائفة من المعتزلة یقال لهم النظامیة، و هم أصحاب ابراهیم بن سیار المعروف بالنظام.

و ما فی القدریة أجمع منه لانواع الکفر، و کان عاشر فی شبابه قوما من الثنویة، و قوما من الدهریة القائلین بتکافؤ الادلة، و شرذمة من الفلاسفة، فأخذ قوله بالجزء الذی لا یتجزأ من ملاحدة الفلاسفة.

و قوله بأن فاعل العدل لا یقدر علی الظلم من الثنویة، و أخذ قوله بأن الالوان و الطعوم و الروائح و الاصواب أجسام من الهشامیة، و دلّس مذاهب الثنویة و الفلاسفة فی دین المسلمین، و مع زیغه و ضلالته کان أفسق خلق اللّه، یشرب الخمر، یغدو و یروح علی السکر، و لذلک قال فی شعر له:

ما زلت أخدم روح الزق فی لطف و أستبیح دما من غیر مجروح

حتی أشیب ولی روحان فی جسدی و الزق مطروح جسم بلا روح(1)

ترجمه نظام بقول ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان

(و حافظ شهاب الدین ابو الفضل احمد بن علی بن حجر العسقلانی در «لسان المیزان» گفته) :

ابراهیم بن سیار بن هانی النظام، أبو اسحاق البصری، مولی بنی بحیر

ص:97


1- الانساب ص 564 منشور المستشرق مرجلیوث .

ابن الحرث بن عباد الضبعی، من رؤس المعتزلة، متهم بالزندقة، و کان شاعرا أدیبا، و له کتب کثیرة فی الاعتزال و الفلسفة ذکرها الندیم.

قال ابن قتیبة فی «اختلاف الحدیث» له:

کان شاطرا من الشطار، مشهورا بالفسق، ثم ذکر من مفرداته: أنه کان یزعم أن اللّه یحدث الدنیا و ما فیها کل حین من غیر أن یفنیها، و جوز أن یجتمع المسلمون علی الخطاء، و أن النبی صلی اللّه علیه و سلم لم یختص بأنه بعث الی الناس، بل کل نبی قبله بعث الی جمیع الخلائق، لان معجزة النبی صلی اللّه علیه و سلم تبلغ آفاق الارض، فیجب علی کل من سمعها تصدیقه و اتباعه، و أن جمیع کنایات الطلاق لا یقع بها طلاق، سواء نوی أو لم ینو، و أن النوم لا ینقض الوضوء، و أن السبب فی اطباق الناس علی وجوب الوضوء علی النائم أن العادة جرت أن نائم اللیل إذا قام بادر الی التخلی، و ربما کان بعینه رمص، فلما رأوا أوائلهم إذا انتبهوا توضئوا، ظنوا أن ذلک لاجل النوم، و عاب علی أبی بکر، و عمر، و علی، و ابن مسعود، الفتوی بالرأی، مع ثبوت النقل عنهم فی ذم القول بالرأی.

و قال عبد الجبار المعتزلی فی «طبقات المعتزلة» کان أمّیّا لا یکتب.

و قال أبو العباس ابن القاص فی کتاب «الانتصار» : کان أشد الناس ازراء علی أهل الحدیث الخ(1).

فضایح نظام بگفتار صفدی در وافی بالوفیات

(و صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در «وافی بالوفیات» بترجمۀ نظام بعد ذکر مقالات او گفته)(2):

نعوذ باللّه من هوی مقبل، و عقل یؤدی الی التدین بهذه العقائد الفاسدة.

ص:98


1- الشاطر - ج شطار ککافر و کفار : المتصف بالدهاء و الخباثة .
2- لسان المیزان ج 1 ص 67 .

و ذهب جماعة من العلماء الی أن النظام کان فی الباطن علی مذهب البراهمة الذین ینکرون النبوة، و أنه لم یظهر ذلک خوفا من السیف، فکفره معظم العلماء و کفره جماعة من المعتزلة حتی أبو الهذیل، و الاسکافی، و جعفر بن حرب، کل منهم صنف کتابا فی تکفیره، و کان مع ذلک فاسقا مدمنا علی الخمر، و کان آخر کلامه إذ القدح کان فی یده و هو سکران فقال و هو فی علیة له یشرب فیها:

اشرب علی طرب و قل لمهدد هون علیک یکون ما هو کائن

فلما فرغ من کلامه سقط من العلیة فمات من ساعته فی سنة ثلاثین و مائتین تقریبا(1).

اهل سنت در بسیاری از موارد بمقالات معتزله متمسک شده اند
اشاره

(اما تشبث فاضل رشید در شبهات خود بر بعض افادات «ذو الفقار» و تمسک صاحب «ازالة الغین» بتقلید او در رد مقاله نظام، بآنکه او معتزلی بود، پس ضحکه بیش نیست، زیرا که خود ائمه سنیه بافادات معتزله جابجا متمسک می شوند، و در مباحث اصول فقه، اساطین حضرات سنیه مقلد معتزله، و کاسه لیس ایشانند، و از افاده شاه ولی اللّه، والد ماجد شاهصاحب، که حسب اعترافشان در صدر همین باب امامت، آیتی از آیات الهی، و معجزه از معجزات جناب رسالت پناهی می باشد، ظاهر است که این محاورات جدلیه، که در «مبسوط» سرخسی و «هدایة» و «تبیین» و غیر آن مذکور و مبین است، از ایجادات معتزله است، که ایشان مرتکب اظهار آن در متقدمین سنیه گردیدند، و متاخرین آن را توسعا و تشحیذا لاذهان الطالبین، یا غیر آن پسندیدند، و بسمع قبول شنیدند، حال آنکه بنای مذهب بر آن نیست، گو بعض سنیه بسبب عدم ادراک حقیقت حال، این گمان بی اصل دارند، و این محاورات جدلیه را عین

ص:99


1- الوافی بالوفیات ج 5 ص 37 - 39 مخطوط

تحقیقات نفیسه پندارند) .

قال ولی اللّه فی رسالة «الانصاف فی بیان سبب الاختلاف» : وجدت بعضهم یزعم أن بناء المذهب علی هذه المحاورات الجدلیة المذکورة فی «مبسوط» السرخسی و «الهدایة» و «التبیین» و نحو ذلک، و لا یعلم أن أول من أظهر ذلک منهم المعتزلة، و لیس علیه بناء مذهبهم، ثم استطاب ذلک المتأخرون، توسعا و تشحیذا لاذهان الطالبین، أو لغیر ذلک، و اللّه أعلم(1).

(هر گاه اکابر و اساطین ائمه مثل سرخسی صاحب «مبسوط» و صاحب «هدایه» و مؤلف «تبیین» حسب افادۀ جناب شاه ولی اللّه، اتباع و کاسه لیسی معتزله اختیار سازند، و طرق تقلید غیر سدیدشان را، در اعناق ضخیمه خود اندازند، و این محاورات جدلیه و تعلیلات عقلیه، که آن را معتقدین این مؤلفین، از اجل مآثر و افضل مفاخر می پندارند، و آن را عین تحقیقات ناصعه، و تدقیقات بارعه می شمارند، و داد افتخار و استبشار بر آن می دهند، و آن را در اعلی مرتبه حذق و مهارت، و کمال تحدیق و بصارت می نهند، ماخوذ از معتزله باشد، اگر اهل حق باقوال معتزله بر این حضرات احتجاج و استدلال نمایند، چگونه این استدلال جای قیل و قال باشد! و صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در «وافی بالوفیات» گفته) :

محمد بن علی بن الطیب أبو الحسین البصری المعتزلی، صاحب المصنفات کان من فحول المعتزلة، فصیحا متفننا، حلو العبارة، بلیغا، صنف «المعتمد» فی اصول الفقه و هو کبیر، و کتاب «صلح الادلة» فی مجلدین، و «غرر الادلة» فی مجلد، و «شرح الاصول الخمسة» و کتاب «الامامة» و کتابا فی «اصول

ص:100


1- الانصاف فی بیان سبب الاختلاف ص 12 .

الدین» اعتزالا، و تنبه الفضلاء بکتبه و اعترفوا بحذقه و ذکائه.

قال الخطیب: کان یروی حدیثا واحدا حدثنیه من حفظه،

قال: أنبأنا هلال ابن محمد، أخبرنا الغلابی، و أبو مسلم الکجی، و محمد بن أحمد بن خالد الزریقی، و محمد بن حبان المازنی، و أبو خلیفة، قالوا حدثنا القعنبی حدیث إذا لم تستحی فاصنع ما شئت.

قلت: و هذا الحدیث کأنه من خواص المعتزلة، فان جماعة من کبارهم لم یکن عندهم روایة حدیث غیره، و قد تقدم منهم.

و قال ابن خلکان: ان الامام فخر الدین أخذ فی کتابه «المحصول» فی اصول الفقه من کتاب «المعتمد» لابی الحسین.

قلت: و قد سمعت الشیخ الامام العلامة تقی الدین أحمد بن تیمیة غیر مرة یقول: اصول فقه المعتزلة خیر من اصول فقه الاشاعرة، و اصول دین الاشاعرة خیر من اصول دین المعتزلة.

و توفی سنة ست و ثلثین و أربعمائة، و صلی علیه القاضی أبو عبد اللّه الصیمری و دفن فی مقبرة الشونیزی(1).

(از این عبارت واضح است که امام فخر الدین رازی کتاب «محصول» خود را که در مبحث عظیم از مباحث دینیه است از کتاب «معتمد» ابو الحسین معتزلی اخذ کرده، پس هر گاه جلالت معتزله باین مثابه باشد که کتاب مذهبشان را امام رازی مأخذ خود گرداند، و کاسه لیس آن اختیار نماید، و اساس کتاب «محصول» که مایۀ فخار این حضرات است بر آن گذارد، چگونه اهل حق را استدلال بافادات معتزله بر اهل سنت روا نباشد.

ص:101


1- الوافی بالوفیات صفدی ج 4 ص 125 .

و نیز از این عبارت ظاهر است، که حسب افاده ابن تیمیه، اصول فقه معتزله بهتر است از اصول فقه اشاعره.

پس اگر اهل حق استناد و استدلال نمایند بافادات معتزله، که افضل و ارجح اند از حضرات اشاعره در علم اصول فقه، که از اجل علوم دینیه و از افضل مباحث شرعیه است، چرا مورد طعن و تشنیع و استهزاء کردند.

اهل سنت نه تنها در فروع و اصول فقه بلکه در اصول دین هم مقلد معتزله اند

و گمان مبر که حضرات اهل سنت در محض فروع و اصول فقه، کاسه لیسی معتزله می نمایند، بلکه در اصول دین هم طریقه تقلیدشان می پیمایند.

شیخ تقی الدین احمد بن عبد الحلیم المعروف بابن تیمیه در «منهاج السنه» بعد نقل دلیل نافین جسم از حق تعالی می گوید) :

و هذا الکلام و ان کان أصله من المعتزلة فقد دخل فی کلام المثبتین للصفات حتی فی کلام المنتسبین الی السنة الخاصة المنتسبین الی الحدیث و السنة، و هو موجود فی کلام کثیر من أصحاب مالک، و الشافعی، و أحمد، و أبی حنیفة، و غیرهم و هذا من الکلام الذی بقی علی الاشعری من بقایا کلام المعتزلة فانه خالف المعتزلة لما رجع عن مذهبهم فی اصولهم التی اشتهروا فیها بمخالفة السنة، کاثبات الصفات و الرؤیة و أن القرآن غیر مخلوق، و اثبات القدر، و غیر ذلک من مقالات أهل السنة و الحدیث.

و ذکر فی کتابه «المقالات» انه یقول بما ذکره عن أهل السنة و الحدیث.

و ذکر فی «الابانة» أنه یأتم بقول الامام أحمد و قال: قاله الامام الکامل، و الرئیس الفاضل الذی أبان اللّه به الحق، و أوضح به المنهاج، و قمع به بدع المبتدعین، و زیغ الزائغین، و شک الشاکین.

ص:102

و قال: ان قال قائل: قد أنکرتم قول الجهمیة و المعتزلة و المرجئة، و احتج فی ضمن ذلک بمقدمات یسلمها المعتزلة مثل هذا الکلام، فصارت المعتزلة و غیرهم من أهل الکلام یقولون انه متناقض فی ذلک، و کذلک سائر أهل السنة و الحدیث یقولون ان هذا تناقض، و ان هذا بقیة بقیت علیه من کلام المعتزلة، و أصل ذلک هو هذا الکلام، و هو موجود فی کلام کثیر من أصحاب أحمد، و الشافعی و مالک، و کثیر من هؤلاء یخالف الاشعری فی مسائل، و قد وافقه علی الاصل الذی یرجع إلیه تلک المسائل، فیقول الناس فی تناقضه کما قالوه فی تناقض الاشعری، و کما قالوه فی تناقض المعتزلة، و تناقض الفلاسفة، فما من طائفة فیها نوع یسیر من مخالفة السنة المحضة و الحدیث، الا و یوجد فی کلامها من التناقض بحسب ذلک، و أعظمهم تناقضا أبعدهم عن السنة کالفلاسفة، ثم المعتزلة، و الرافضة، فلما اعتقد هؤلاء أنهم أثبتوا بهذا الدلیل حدوث الجسم لزم انتفاء ذلک عن اللّه تعالی، لان اللّه عز و جل قدیم لیس بمحدث، فقالت المعتزلة: إذا قامت به الصفات فهو جسم، لان الصفات أعراض، و العرض لا تقوم الا بجسم، فنفت الصفات، و نفت أیضا قیام الافعال الاختیاریة به لانها اعراض و لانها حوادث، فقالت: القرآن مخلوق، لان القرآن کلام و هو عرض، و لانه یفتقر الی الحرکة و هی حادثة، فلا تقوم الا بجسم.

و قالت: أیضا: أنه لا یری فی الآخرة، لان العین لا تری الا جسما أو قائما بجسم، و قالت: لیس هو فوق العالم، لان ذلک مکان، و المکان لا یکون به الا جسم أو ما یقوم بجسم، و هذا هو المذهب الذی ذکره هذا الامامی(1).

از این عبارت واضح است که بسیاری از اصحاب ائمه اربعه، در استدلال بر نفی جسم از حق تعالی، تقلید و اتباع معتزله می نمایند.

ص:103


1- منهاج السنة ج 1 ص 205

و مژده باد حضرات اشاعره را، که امام اعظم سنیه، یعنی ابن تیمیه، در پوستین امام الاشاعره ابو الحسن اشعری هم فتاده، زبان به توهین و تهجین او گشاده، و تناقض و تهافت و مخالفت سنت محضه و حدیث بر فتراک او نهاده، او را هم از اتباع و مقلدین و کاسه لیسان معتزله قرار داده فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً(1).

و هر گاه ابو الحسن اشعری و دیگر اتباع ائمه اربعه، در اصل دین اتباع و تقلید معتزله نمایند، اگر اهل حق احتجاج و استدلال بافادات معتزله در کشف حقیقت حال اصحاب باکمال نمایند، چرا مقام انکار و انضجار برای این حضرات عالی تبار باشد! و خود جناب شاهصاحب در باب دوم همین کتاب «تحفه» فرموده اند:

کید چهل و پنجم آنکه در میان ایشان شائع و ذائع، و در کتب ایشان مسطور و محرر است، که سبب خلفاء راشدین، و ازواج مطهرات سید المرسلین، که عائشه صدیقه و حفصه معظمه اند، افضل العبادات و اکمل القربات است، و سب عمر افضل است من ذکر اللّه الاکبر، و سفهاء و حمقایشان با این عقیده خود فریب خورده، بسیاری از عبادات مفروضه را ترک دهند، و بر این افضل العبادات مداومت نمایند، و لعن ابلیس را در هیچ شریعتی و ملتی قربت نگفته اند، و از عبادات نشمرده، چه جا آنانکه سالها حق صحبت خیر البشر دارند، و علاقه های نازک از مصاهرت و قرابت با آن جناب ایشان را مستحکم است، و جمعی کثیر از مسلمین که اهل سنت و جماعت اند، بلکه غیر ایشان از فرق اسلامیه نیز، مثل معتزله و کرامیه و نجاریه، همیشه تعظیم و توقیر این بزرگواران نموده اند

ص:104


1- سورة التوبة : 82

و حال اهل سنت معلوم است که ایشان همیشه اکثر فرق اسلامیه بوده اند و در زمرۀ ایشان جماعتی گذشته نقاد احوال رجال، و مجاهرین بمدح ممدوح و قدح مقدوح، و محتاط در نقل احادیث نبویه، و اذهان ثاقبه و افهام سلیمه ایشان ضرب المثل است، چنانچه شاهد آن خوض ایشان است در فلسفیات، و مسائل ریاضیات، و طبیعیات، و الهیات، بوجهی که اگر واضعین این علوم مو شکافی های ایشان می دیدند، منت ها بر خود می کشیدند، و علوم بسیاری مثل علوم اصول و فنون ادبیه همه مخترع و مستخرج ایشان است، این قسم جماعت که در مدح اشخاص چند و در تعظیم و توقیر آنها اجماع نمایند، لا اقل شبهه در طعن و قدح ایشان پیدا می شود، و جرأت بر امر ذی جهتین کار عاقل نیست انتهی(1).

از این عبارت ظاهر است، که جناب شاهصاحب بتعظیم و توقیر معتزله خلفای ثلاثه را احتجاج و استدلال می نمایند، بلکه ذکر معتزله در مقام ترقی از ذکر اهل سنت می فرمایند.

پس هر گاه شاهصاحب تشبث و تمسک بتعظیم و توقیر معتزله این بزرگواران را نمایند، اهل حق را تمسک و تشبث باقوال معتزله در کشف حقیقت حال این بزرگواران چرا روا نباشد!

رساله جاحظ در تفضیل اهل البیت ع

و نیز باید دانست که جاحظ با این همه تعصب و تصلب و ناصبیت، رساله در تفضیل بنی هاشم بر غیر ایشان تصنیف کرده، که از آن بکمال

ص:105


1- تحفه اثنا عشریه ص 79 - 80 ط لکهنو 1302

صراحت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام، و بطلان جمیع خرافات و هفوات خودش که در کتاب «عثمانیه» وارد کرده ظاهر و واضح است، و این همان رساله است که فاضل رشید بسبب آن تبرئه جاحظ از نصب و عداوت خواسته، و ابن روزبهان هم بآن تمسک کرده.

پس نهایت طریف است که رازی استدلال بقول جاحظ در قدح و جرح حدیث غدیر، با وصف اتصاف او باین فضائح و قبائح کثیر، و انهتاک ستر دین او نزد هر کبیر و صغیر، می نماید، و بملاحظه کلمات حقه جاحظ که بالجاء حق و انطاق منطق کل شیء بر زبان آورده، همت نمی گمارد و اعتناء بآن نمی کند و خود را از مبالغه و اغراق در تفضیل حضرات ثلاثه بر نفس رسول باز نمی دارد.

میرزا محمد بن معتمدخان بدخشی که حسب افاده فاضل رشید در «ایضاح لطافة المقال» از عظمای اهل سنت است در کتاب «مفتاح النجا فی مناقب آل العبا» گفته:) و قد طالعت رسالة فی مناقب أهل البیت من کلام أبی عثمان عمرو بن بحر الجاحظ فی بعض الکتب، فانقلها هیهنا قبل الشروع بالمقصد باختصار بعض الفاظها و هی هذه:

اعلم ان اللّه تعالی لو أراد أن یسری بین بنی هاشم و بین الناس لما أبان منهم ذوی القربی و لما قال: (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ) (1) و قال تعالی:

(وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ) (2) و إذا کان لقومه فی ذلک ما لیس لغیرهم، فکل من کان أقرب کان أرفع، و لو سواهم بالناس لما حرم علیهم الصدقة، و ما هذا التحریم الا لاکرامهم.

و لذلک

قال للعباس حین طلب ولایة الصدقات: لا أولئک غسالات خطایا

ص:106

الناس و اوزارهم، بل أولئک سقایة الحج و الانفاق علی زوار اللّه، و لهذا کان رباه أول ربا وضع، و دم ابن ربیعة بن الحارث أول دم هدر، لانهما القدوة فی النفس و المال.

و لهذا

قال علی علی منبر الجماعة: نحن أهل بیت لا یقاس بنا أحد من الناس.

و صدق کرم اللّه وجهه، کیف یقاس بقوم منهم رسول اللّه علیه و سلم، و الاطیبان علی و فاطمة، و السبطان الحسن و الحسین، و الشهیدان أسد اللّه حمزة و ذو الجناحین، و سید الوادی عبد المطلب، و ساقی الحجیج العباس، و النجدة و الخیر فیهم، و الانصار انصارهم، و المهاجر من هاجر إلیهم و معهم، و الصدین من صدقهم، و الفارق من فرق بین الحق و الباطل فیهم، و الحواری حواریهم، و ذو الشهادتین لانه شهد لهم، و لا خیر الا فیهم و لهم و منهم و معهم.

و قال: انی تارک فیکم الخلیفتین: أحدهما أکبر من الآخر، کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الی الارض، و عترتی أهل بیتی، نبأنی اللطیف الخبیر انهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض.

و لو کانوا کغیرهم لما قال عمر حین طلب مصاهرته:

انی سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: کل سبب و نسب منقطع یوم القیامة الا سببی و نسبی، و لما کتبوا الدواوین و قدموا ذکره أنکر ذلک.

و قال: ابدءوا بطرفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، وضعوا آل أبی الخطاب حیث وضعهم اللّه، قالوا: فأنت أمیر المؤمنین، فأبی الا تقدیم بنی هاشم و تأخیر نفسه، فلم ینکر علیه منکر، و صوبوا رأیه، و عد ذلک من مناقبه.

فالحمد للّه الذی جعلنا لا نفرق بین انبیائنا و رسلنا، نحکم لجمیع المرسلین بالتصدیق، و لجمیع السلف بالولایة، و نخص بنی هاشم بالمحبة، و نعطی کل امرئ

ص:107

قسطه من المنزلة.

فأما علی بن أبی طالب فلو افردنا لایامه الشریفة و مقاماته الکریمة و مناقبه السنیة لافنینا فی ذلک الطوامیر الطوال، العرق صحیح، و المنشأ کریم، و الشأن عظیم، و العمل جسیم و العلم کثیر، و الشأن عجیب، و اللسان خطیب، و الصدر رحیب، فاخلاقه وفق اعراقه، و حدیثه یشهد تقدیمه، و لیس التدبیر فی وصف مثله الا ذکر جمل قدره، و اما استقصاء جمیع حقه فاذا کان کتابنا لا یحتمل تفسیر امره، ففی هذه الجملة بلاغ لمن أراد معرفة فضله.

و أما الحسن و الحسین رضی اللّه عنهما، فمثلهما مثل الشمس و القمر، فمن أعطی ما فی الشمس و القمر من المنافع العامة، و النعم التامة، و لو لم یکونا ابنی علی من فاطمة، و رفعت عن وهمک کل روایة و کل سبب توجبه القرابة، لکنت لا تقرن بهما أحدا من جملة أولاد المهاجرین و الصحابة، الا اراک(1) فیهما بالانصاف من تصدیق

قول النبی صلّی اللّه علیه و آله: انهما سیدا شباب أهل الجنة، و جمیع من هما سادته سادة، و الجنة لا تدخل الا بالصدق و الصبر، و الا بالعلم و الحلم، و الا بالطهارة و الزهد، و الا بالطاعة الکثیرة، و الاعمال الشریفة، و الاجتهاد و الاثرة، و الاخلاص فی النیة.

فدل علی ان حظهما فی الاعمال المرضیة، و للمذاهب الزکیة فوق کل ذی حظ.

و أما محمد بن الحنفیة رضی اللّه عنه فقد أقر الصادر و الوارد و الحاضر و البادی، انه کان واحد دهره، و رجل مصره، و کان اتم الناس تماما و کمالا.

و أما علی بن الحسین رضی اللّه عنه، فالناس علی اختلاف مذاهبهم مجمعون

ص:108


1- و فی کشف الغمة : الا اراک فیهما الانصاف الخ فعلی هذا الانصاف فاعل اراک و المفعول الاول هو الضمیر المتصل به و المفعول الثانی انهما سیدا شباب اهل الجنة .

علیه، لا یمتری أحد فی تدبیره، و لا یشک أحد فی تقدیمه.

و کان أهل الحجاز یقولون: لم نر ثلثة فی دهر یرجعون الی أب قریب، کلهم یسمی علیا، و کلهم یصلح للخلافة، لتکامل خصال الخیر فیهم، یعنون علی بن الحسین بن علی، و علی بن عبد اللّه بن جعفر، و علی بن عبد اللّه بن العباس رضی اللّه عنهما، و لو غزونا بکتابنا هذا ترتیبهم لذکرنا، رجال أولاد علی لصلبه، و ولد الحسین و علی ابن الحسین، و محمد بن علی بن عبد اللّه بن جعفر، و محمد بن علی بن عبد اللّه بن العباس، الا انا ذکرنا جملة من القول فیهم، فاقتصرنا من الکثیر علی القلیل.

فأما النجدة فقد علم أصحاب الاخبار و حمال الاثار انهم لم یسمعوا بمثل نجدة علی بن أبی طالب و حمزة، و لا بصبر جعفر الطیار رض، و لیس فی الارض قوم أثبت جنانا، و لا أکثر مقتولا تحت ضلال السیوف من بنی هاشم، و لذلک قال دغفل(1) حین وصفهم: انجاد امجاد، ذو السنة حداد.

و لذلک

قال علی رضی اللّه علیه حین سئل عن بنی هاشم و بنی أمیّة: نحن انجد، و امجد، و اجود، و هم انکر، و امکر، و اغدر،

و قال أیضا: نحن اطعم للطعام، و اضرب للهام.

و قد عرفت جفاء المکیین و طیش المدنیین، و اعراق بنی هاشم مکیة و منابتهم مدنیة، ثم لیس فی الارض أحسن اخلاقا، و لا أطهر بشرا، و لا ادوم دماثة(2)، و لا ألین عریکة(3) ، و لا أطیب عشرة، و لا أبعد من کبر منهم.

فعلم انهم أتم الناس فضلا، و اقلهم نقصانا، و حسن الخلق فی البخیل أسرع،

ص:109


1- هو دغفل بن حنظلة النسابة احد بنی شیبان .
2- الدماثة بفتح الدال سهولة الخلق .
3- العریکة بفتح العین : النفس ، یقال فلان لین العریکة أی سلس الخلق .

و فی الذلیل أوجد، و فیهم، مع فرط جودهم، و ظهور عزهم، من البشر الحسن و الاحتمال و کرم التفاضل مالا یوجد مع البخیل الموسر، و الذلیل المکثر، الذین یجعلان البشر وقایة دون المال، و لیست فی الارض خصلة تدعوا الی الطغیان و التهاون بالامور، و تفسد العقول، و تورث السکر الا و هی تعتریهم دون غیرهم، إذ قد جمعوا مع الشرف العالی و العرش الکریم، العز و المنعة مع ابقاء الناس علیهم، و هم فی کل أوقاتهم و جمیع اعصارهم فوق من هم مثل میلادهم فی الهیئة الحسنة، و المروة الطاهرة، و الاخلاق المرضیة.

ثم لا تجد عند أفسدهم شیئا من المنکر، الا رأیت فی غیره من الناس أکثر منه من مشایخ القبائل و جمهور العشائر، و إذا کان فاضلهم فوق کل فاضل، و ناقصهم أنقص نقصانا من کل ناقص، فأی دلیل و أی برهان أوضح مما قلنا، و قد علمت ان الرجل منهم ینعت بالتعظیم و الروایة فی دخول الجنة بغیر حساب، و یتأول القرآن له، و یزاد فی طمعه بکل حیلة و ینقص من خوفه، و یحتج له بأن النار لا تمسه، و أنه لیشفع من مثل ربیعة و مضر، و أنت تجد لهم مع ذلک العدد الکثیر من الصوام، و المصلین، و التالین، لا یجاریهم أحد و لا یقاربهم.

کان أبو سفیان بن الحارث بن عبد المطلب یصلی فی کل لیلة ألف رکعة، و کذا علی بن الحسین بن علی، و علی بن عبد اللّه بن جعفر، و علی بن عبد اللّه بن العباس رضی اللّه علیه مع الحلم، و العلم، و کظم الغیظ، و الصفح الجمیل، و الاجتهاد المبرز.

فلو أن خصلة من هذه الخصال، أو داعیة من هذه الدواعی عرضت لغیرهم لهلک و أهلک.

و اعلم انهم لم یمتحنوا بهذه المحن، و لم یحملوا هذه البلوی الا قدموا من العزائم التامة، و لم یکن اللّه لیزیدهم فی المحنة الا و هم یزدادون علی شدة المحن صبرا.

ص:110

و جملة أخری مما لعلی بن أبی طالب خاصة، الاب أبو طالب بن عبد المطلب بن هاشم، و الام فاطمة بنت أسد بن هاشم، و الزوجة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، سیدة نساء أهل الجنة، و الولد الحسن و الحسین سیدا شباب أهل الجنة، و الاخ جعفر الطیار فی الجنة، و العم حمزة سید الشهداء، و العمة صفیة بنت عبد المطلب، و ابن العم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، و کان ولد أبی طالب أول هاشمی بین هاشمیین.

و الاعمال التی یستحق بها الخیر أربعة: التقدم فی الاسلام، و الذب عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و عن الدین، و الفقه فی الحلال و الحرام، و الزهد فی الدنیا، و هی مجتمعة فی علی بن أبی طالب، متفرقة فی الصحابة.

و أما الجود فلیس علی ظهر الارض جواد جاهلی، و لا اسلامی، و لا عربی، و لا عجمی، الا وجوده یکاد یصیر بخلا إذا ذکر جود علی بن أبی طالب، و عبد اللّه بن جعفر، و عبید اللّه بن العباس رضی اللّه علیه، و المذکورون بالجود منهم کثیر لکنا اقتصرنا.

ثم لیس فی الارض قوم أنطق خطیبا، و لا أکثر بلیغا من غیر تکلف و لا تکسب من بنی هاشم، و قال أبو سفیان بن الحارث:

لقد علمت قریش غیر فخر بأنا نحن أجودهم حصانا

و أکثرهم دروعا(1) سابغات و أمضاهم إذا طعنوا سنانا

و أدفعهم عن الضراء فیهم و أثبتهم إذا نطقوا لسانا

و مما أنظم الی جملة القول فی فضل علی بن أبی طالب انه أطاع اللّه قبلهم و معهم و بعدهم، و امتحن بما لم یمتحن ذو عزم، و ابتلی بما لم یبتل ذو صبر.

و أما المنطق و الخطب فقد علم الناس کیف کان علی بن أبی طالب عند التفکیر

ص:111


1- الدروع السابغة : أی الدروع الواسعة .

و التجیر، و عند الارتجال و البدیهة، و عند الاطناب و الایجاز فی وقتیهما، و کیف کان کلامه قاعدا و قائما و فی الجماعات و منفردا، مع الخبرة بالاحکام و العلم بالحلال و الحرام، و کیف کان عبد اللّه بن عباس الذی یقال له البحر و الحبر، و مثل عمر بن الخطاب یقول له: غص یا غواص، و لو لم یکن لجماعتهم الا لسان زید بن علی بن الحسین، و معاویة بن عبد اللّه بن جعفر لفزعوا بهما جمیع البلغاء، و لذلک قالوا:

أجواد، أمجاد ذو السنة حداد، و قد القیت إلیک جملا من ذکر آل الرسول صلی اللّه علیه و سلم، لتستدل بالقلیل علی الکثیر، و بالبعض علی الکل.

و البغیة فی ذکرهم أنک متی عرفت منازلهم، و منازل طاعاتهم، و مراتب أعمالهم، و أقدار أفعالهم، و شدة محبتهم، و أضفت ذلک الی حق القرابة، کان أدنی ما یجب علینا و علیک الاحتجاج لهم و الرد علی من أضاف إلیهم مالا یلیق بهم.

تمت رسالة أبی عثمان الجاحظ، ثم رأیت بعد فی کتاب کشف الغمة هذه الرسالة باختلاف یسیر و تقدیم و تأخیر.(1) (للّه الحمد و المنة) که از این رسالة افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و سائر اهل بیت، از دیگر مردم بنهایت وضوح ظاهر است.

و نیز بوجوه عدیده از آن بطلان هفوات و خرافات خود جاحظ که در کتاب «عثمانیة» سراییده روشن و مبرهن.

پس هر گاه فخر رازی بکلام جاحظ احتجاج نمود، و نیز ابن روزبهان، و فاضل رشید، باین رساله تمسک نمودند در تبرئه جاحظ از نصب و عداوت بحمد اللّه و حسن توفیقه نهایت متانت احتجاج و استدلال اهل حق باین رساله، بر افضلیت اهل بیت و جناب امیر المؤمنین علیه السلام از سائر ناس واضح شد.

ص:112


1- مفتاح النجا فی مناقب آل العبا ص 12 مقدمة الکتاب .

و نیز کمال انهماک حضرت رازی و ابن روزبهان در انصاف و مراعات حق ظاهر گردید، که چرا باین افادات رشیقه جاحظ ایمان نمی آرند، حال آنکه رازی خودش بکلام جاحظ که در مقام رد حق سرزده استناد می کند، و ابن روزبهان بالخصوص بهمین رساله تمسک و استناد می نماید.

اهل سنت بعلت تعصب بافادات جاحظ در رساله غراء اعتناء نمی کنند

و زیاده تر عجب از فاضل رشید است، که این رساله را رساله غرّا می نامد، و نهایت استعجاب از اعمال اغماض از تصنیف این رساله ظاهر می سازد، و باز خودش اعمال اغماض از آن می نماید، که بر خلاف آن قلاده اعتقاد و تعظیم و تبجیل مفضّلین اغیار بر صاحب ذو الفقار در گردن می اندازد.

و نیز باید دانست که فاضل رشید در مقامات دیگر نیز باین رساله جاحظ احتجاج و استناد نموده، در حقیقت منت عظیم بر اهل حق گذاشته، که متانت احتجاج و استدلال ایشان باین رساله ظاهر ساخته.

پس بدانکه فاضل رشید در «ایضاح» در بیان قسم دوم از قسم دوم فضیلت مبدأ نسب گفته:

قسم دوم از این فضیلت آنکه در هر فرد از افراد متصفه بآن مشابه افراد سابقه یافته شود، باین طریق که فضیلت واقعیه ابوین محدث فضیلت واقعیه در ابناء شود، (أعم من أن یکون الفضیلة التالیة تساوی الفضیلة السابقة أو تزید علیها أو تنقص منها) ، مثل آنکه در بعضی اقوام فصاحت لسان و جرأت جنان، و در بعضی دیگر خلاف آن، و همچنین در بعضی حمیت و عزت فراوان، (کما قال صاحب «النواقض» : و فی الهاشمیة توجد أشد الحمیة و العزة) ، و در بعضی آخر عکس آن، (و قس علیها غیرها من الصفات) متوارث است.

ص:113

پس این قسم فضیلت واقعیه آباء محدث فضیلت واقعیه در ابناء می شود، و همین فضیلت را نزد اولی الابصار، در شرف نسبی عموما عقلا و عرفا اعتبار.

و لذا یقال: الاخلاق متوارثة.

و قال أبو عثمان الجاحظ فی «رسالة مناقب أمیر المؤمنین علیه السلام» :

فأخلاقه وفق أعراقه، و حدیثه یشهد لقدیمه.

و قال السید محمد بارسا فی «فصل الخطاب» : فبرّز ولد اسماعیل علیه الصلوة و السلام و هم العرب علی سائر الناس، بما منحهم اللّه تعالی من أخلاقه.

و قال کعب بن زهیر صاحب «قصیدة بانت سعاد» فی قصیدة مدح فیها الانصار الامجاد:

ورثوا المکارم کابرا عن کابر ان الخیار هم بنو الاخیار

و کذا یقال: أفعال من تلد الکرام کریمة.

و کذا یقال: عادات السادات سادات العادات.

و کذا یدل علیه المثل السائر علی السنة الاکابر: تمیمی مرة، و قیسی اخری(1) (و نیز در «ایضاح» گفته: قوله: (و آن این که فضیلت آباء که در ابناء محدث فضیلت می افتد دو قسم است الخ) .

اقول: اگر چه ابطال واقعیت فضیلت حادثه در ابناء بجهت فضل مختص بالآباء، در اوائل این رساله و مواضع دیگر مفصلا گذشته، لیکن بساط این مقام را نیز از نگار مطالب آبدار، و مآرب معجبه انظار معری نمی دارد و بمعرض عرض می آرد، که ارشاد جناب جودت آثار، بوجوه بسیار مقام استعجاب اولی الابصار است، از آن جمله آنکه حصر حدوث فضیلت

ص:114


1- ایضاح لطافة المقال ص 13 .

در ابناء بجهت فضل مختص بالآباء در این دو قسم فضیلت، (دون غیرهما من أقسامه التی تشارکها فی الاختصاص بذی الفضیلة) ترجیح بلا مرجح و ادعای محض است، و تعجب که جناب مخاطب در قول تالی این قول، عدم حصول فضیلت ذاتی را بمجتهدزاده بجهت اجتهاد پدر، که نزد عقلاء در کمال ظهور و انجلاء است، و مع هذا تنویرش در قول آتی جلوه آرا ادعای محض فرموده اند، و خود ادعای حدوث فضیلت در ابناء باین دو قسم فضل آباء (دون غیرهما من أقسامه التی تشارک فی الاختصاص بذی الفضیلة) که هوش ربای اذکیاء است فرموده اند، و تلفظ بشبیه استدلال هم بر این مطلب موهوم ننموده اند، (فضلا عن اقامة حجة ینظر إلیها النظار) شاید آن را از قبیل (قضایا قیاساتها معها) انگاشته، متصدی دعوی مجرد گشته در گذشته اند.

و از آن جمله است آنکه نفس شرافت نسبیه سوای ذاتیه خلقیه نیست، بلکه از متعلقات صفات خلقیه است (کما بیّناه فی أوائل هذه الرسالة و أشرنا إلیه آنفا) .

و همچنین از صفات ذاتیه نسبیه که محل ترتب اثرش غیر باشد لزوما نیست، بلکه محل ترتب اثرش لزوما ذات شریف است، پس بجهت عدم لزوم بودن شرافت از صفات ذاتیه نسبیه که محل ترتب اثرش غیر باشد، می باید که فضل آباء محدث فضل در ابناء نیفتد.

و از آن جمله است آنکه در آثار ائمه هدایت آثار، و اقوال علمای مشتهر فی الاقطار، نسبت افتخار بطرف اشخاص عالی تبار، بجهت انتسابشان بسوی بعضی کبار، باعتبار اتصافشان بفضائل مغایره هر دو قسم فضیلت ذکر کرده جناب و الا واقعی است، مثل آنکه این شیر

ص:115

خدا در بیشه کربلا، بوقت مزاحمت کلاب کلابة عذاب مخلد، و طعمۀ نار مؤبد، در رجزی که انشاد نموده اند فرموده اند) :

و عمی یدعی ذا الجناحین جعفر الخ.

(و ابو عثمان جاحظ در رسالۀ مناقب حضرت امیر المؤمنین علیه السلام می گوید) :

و الاخ جعفر الطیار فی الجنة، و العم حمزة سید الشهداء انتهی(1).

(و مخفی نماند که هر گاه افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از افادات جاحظ مبرهن گردید، قدح و جرح او در حدیث غدیر، که در کتاب «مروانیه» بحمایت عثمانیه جسارت بر آن نموده، نیز باطل گردید، چه هر کسی که قائل بافضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام قائل است بصحت حدیث غدیر، و منکر صحت آن نیست، مگر بعض منکرین افضلیت آن حضرت، و هر گاه افضلیت آن حضرت از تصریحات جاحظ ثابت شد، صحت حدیث غدیر کفلق النهار محقق شد، و الا خرق اجماع مرکب اهل اسلام که مورد کمال طعن و تشنیع و ملام است لازم آید، فللّه الحمد که صحت حدیث غدیر بکلام خود جاحظ شریر روشن و مستنیر گشت.

جاحظ رساله دیگر نیز در تفضیل اهل البیت ع تصنیف کرده

و نیز جاحظ رسالۀ دیگر در تفضیل جناب امیر المؤمنین علیه السلام تصنیف کرده، که در آن زیاده تر توضیح و تفصیل در تفضیل نموده، و نیز در آن باحقیت آن حضرت بامامت تصریح کرده، و بکتاب و سنت و اجماع امت استدلال بر آن کرده، چنانچه عالم نحریر و وزیر کبیر علی بن عیسی الاربلی طاب ثراه که محمد بن شاکر بن احمد الخازن المتوفی سنة 764

ص:116


1- ایضاح لطافة المقال ص 83 القسم الاول من الاقسام الثلثة من الکتاب .

در «فوات الوفیات» در مدح و ستایش آن جناب گفته) :

علی بن عیسی بن أبی الفتح الصاحب بهاء الدین بن الامیر فخر الدین الاربلی المنشی الکاتب البارع، له شعر و ترسل، کان رئیسا کتب لمتولی اربل ابن صلایا، ثم خدم ببغداد فی دیوان الانشاء، أیام علاء الدین صاحب الدیوان ثم انه فتر شوقه فی دولة الیهود، ثم تراجع بعدهم و سلم و لم ینکب الی أن مات سنة اثنتین و تسعین و ستمائة، و کان صاحب تجمل و حشمة و مکارم، و فیه تشیع، و کان أبوه والیا بأربل.

و لبهاء الدین مصنفات أدبیة مثل «المقامات الاربع» ، و «رسالة الطیف» المشهورة، و غیر ذلک، و خلف لما مات ترکة عظیمة بنحو ألفی ألف درهم تسلمها ابنه أبو الفتح و محقها و مات صعلوکا(1).

(در «کشف الغمه فی معرفه الائمه» بعد نقل رساله سابقه فرموده) :

و وقع الی رسالة اخری من کلامه أیضا فی التفضیل اثبتها أیضا مختصرا ألفاظها، و ترجمتها.

رسالة أبی عثمان عمرو بن بحر الجاحظ فی الترجیح و التفضیل، نسخ من مجموع للامیر أبی محمد الحسن بن عیسی بن المقتدر باللّه، قال:

هذا کتاب من اعتزل الشک و الظن و الدعوی و الاهواء، و أخذ بالیقین و الثقة بالآراء من طاعة اللّه و طاعة رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، و باجماع الامة بعد نبیها علیه السلام مما تضمنه الکتاب و السنة، و ترک القول بالآراء، فانها تخطئ و تصیب، لان الامة أجمعت أن النبی صلی اللّه علیه و آله شاور أصحابه فی الاسری ببدر، و اتفق رأیهم علی قبول الفداء منهم فأنزل اللّه تعالی:

ص:117


1- فوات الوفیات ج 3 ص 57 ط بیروت .

ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْری حَتّی یُثْخِنَ فِی اَلْأَرْضِ(1) الآیة.

فقد بان لک أن الرأی یخطئ و یصیب و لا یعطی الیقین، و انما الحجة للّه و لرسوله، و ما أجمعت علیه من کتاب اللّه و سنة نبیها، و نحن لم ندرک النبی و لا أحدا من اصحابه الذین اختلف الامة فی احقهم، فنعلم ایهم اولی فنکون معهم کما قال اللّه تعالی: وَ کُونُوا مَعَ اَلصّادِقِینَ(2) و نعلم ایهم علی الباطل فنجتنبهم کما قال تعالی: وَ اَللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً(3)حتی ادرکنا العلم، فطلبنا معرفة الدین و اهله و اهل الصدق، فوجدنا الناس مختلفین، یبرا بعضهم من بعض، و یجمعهم فی حال اختلافهم فریقان:

أحدهما قالوا: أن النبی علیه السلام مات و لم یستخلف أحدا، و جعل ذلک الی المسلمین یختارونه فاختاروا أبا بکر.

و الآخرون قالوا: النبی صلی اللّه علیه و آله استخلف علیا، فجعله للمسلمین بعده.

و ادعی کل فریق منهم الحق، فلما رأینا ذلک وقفنا الفریقین، لنبحث و نعلم المحق من المبطل.

فسألناهم جمیعا هل للناس بد من وال یقیم أعیادهم، و یجبی زکاتهم و یفرقها علی مستحقها، و یقضی بینهم، و یأخذ لضعیفهم من قویهم، و یقیم حدودهم؟ فقالوا: لا بد من ذلک.

فقلنا: هل لاحد أن یختار أحدا فیولیه بغیر نظر فی کتاب اللّه و سنة نبیه؟ فقالوا: لا یجوز ذلک الا بالنظر.

ص:118


1- الانفال - 67 .
2- التوبة - 119
3- النحل - 78 .

فسألناهم جمیعا عن الاسلام الذی أمر اللّه به.

فقالوا: انه شهادتان، و الاقرار بما جاء به من عند اللّه، و الصلوة، و الصوم و الحج بشرط الاستطاعة، و العمل بالقرآن یحل حلاله و یحرم حرامه، فقبلنا ذلک منهم.

ثم سألناهم هل للّه خیرة من خلقه اصطفاهم و اختارهم؟ فقالوا: نعم.

فقلنا ما برهانکم؟ فقالوا: قوله تعالی: (وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ)(1).

فسألناهم من الخیرة؟ فقالوا: هم المتقون.

فقلنا: ما برهانکم؟ فقالوا: قوله تعالی: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاکُمْ)(2).

فقلنا: هل للّه خیرة من المتقین؟ فقالوا: نعم المجاهدون، بدلیل قوله تعالی: (فَضَّلَ اَللّهُ اَلْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَی اَلْقاعِدِینَ دَرَجَةً)(3).

فقلنا: هل للّه خیرة من المجاهدین؟ قالوا جمیعا: نعم السابقون من المهاجرین الی الجهاد، بدلیل قوله: (لا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ اَلْفَتْحِ وَ قاتَلَ)(4) الآیة:

فقبلنا ذلک منهم، لاجماعهم علیه، و علمنا أن خیرة اللّه من خلقه المجاهدون السابقون الی الجهاد.

ثم قلنا: هل للّه خیرة منهم؟ قالوا: نعم، قلنا: من هم؟ قالوا: أکثرهم عناءا فی الجهاد، و طعنا، و ضربا، و قتلا فی سبیل اللّه، بدلیل قوله تعالی:

ص:119


1- القصص - 68 .
2- الحجرات - 13 .
3- النساء - 95 .
4- الحدید - 10

(فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ)(1) (وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اَللّهِ)(2).

فقبلنا ذلک، و علمناه، و عرفنا أن خیرة الخیرة أکثرهم فی الجهاد عناءا، و أبذلهم لنفسه فی طاعة اللّه، و أقتلهم لعدوه.

فسألناهم عن هذین الرجلین علی بن أبی طالب علیه السلام، و أبی بکر، أیهما أکثر عناءا فی الحرب، و أحسن بلاء فی سبیل اللّه، فأجمع الفریقان علی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام، انه کان أکثر طعنا، و ضربا، و أشد قتالا، و أذب عن دین اللّه و رسوله صلی اللّه علیه و آله.

فثبت بما ذکرناه من اجماع الفریقین، و دلالة الکتاب و السنة، أن علیا علیه السلام أفضل.

و سألناهم ثانیا عن خیرته من المتقین، فقالوا: هم الخاشون بدلیل قوله تعالی: (وَ أُزْلِفَتِ اَلْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ)(3) ، . . الی قوله: (مَنْ خَشِیَ اَلرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ)(4)، و قال تعالی: (وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ اَلَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ)(5).

ثم سألناهم جمیعا من أعلم الناس؟ قالوا: أعلمهم بالعدل، و أهداهم الی الحق، و أحقهم أن یکون متبوعا، و لا یکون تابعا بدلیل قوله تعالی: (یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ)(6) فجعل الحکومة الی أهل العدل، فقبلنا ذلک منهم.

ثم سألناهم عن أعلم الناس بالعدل من هو؟ قالوا: أدلهم علیه.

ص:120


1- الزلزال - 7
2- البقرة - 110
3- ق - 31 .
4- ق - 33
5- الانبیاء - 48 - 49
6- المائدة - 95

قلنا: من أدل الناس علیه؟ قالوا: أهداهم الی الحق، و أحقهم أن یکون متبوعا، و لا یکون تابعا، بدلیل قوله تعالی: (أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی اَلْحَقِّ) الآیة (1).

فدل کتاب اللّه، و سنة نبیه علیه السلام، و الاجماع، ان أفضل الامة بعد نبیها أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام، لانه کان اکثرهم جهادا، و إذا کان اکثرهم جهادا کان اتقاهم، و إذا کان اتقاهم کان اخشاهم، و إذا کان اخشاهم کان اعلمهم، و إذا کان اعلم کان ادل علی العدل، و إذا کان ادل کان اهدی الامة الی الحق، و إذا کان اهدی کان اولی ان یکون متبوعا، و ان یکون حاکما، لا تابعا، و لا محکوما علیه.

و اجتمعت الامة بعد نبیها انه خلف کتاب اللّه تعالی ذکره، و امرهم بالرجوع إلیه إذا نابهم امر، و الی سنة نبیه صلی اللّه علیه و آله و سلم، فیتدبرونهما، و یستنبطون منهما ما یزول به الاشتباه، و إذا قرء قارئهم: (وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ)(2).

فیقال له: اثبتها، ثم یقرأ: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاکُمْ)(3) و فی قراءة ابن مسعود: ان خیرکم عند اللّه أتقاکم، ثم یقرأ: (وَ أُزْلِفَتِ اَلْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ) (هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوّابٍ حَفِیظٍ) (مَنْ خَشِیَ اَلرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ)(4) فدلت الآیة علی ان المتقین هم الخاشون.

ثم یقرأ حتی إذا بلغ الی قوله تعالی: (إِنَّما یَخْشَی اَللّهَ مِنْ عِبادِهِ اَلْعُلَماءُ)(5) فیقال: اقرا حتی ننظر، هل العلماء افضل من غیرهم أم لا؟ حتی إذا بلغ الی

ص:121


1- یونس - 35
2- القصص - 48
3- الحجرات - 13
4- ق - 31 - 32 - 33
5- فاطر - 28

قوله تعالی: (قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ)(1) علم ان العلماء افضل من غیرهم.

ثم یقال: اقرا فاذا بلغ الی قوله تعالی: (یَرْفَعِ اَللّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ دَرَجاتٍ)(2) قیل قد دلت هذه الآیة علی ان اللّه قد اختار العلماء و فضلهم و رفعهم درجات.

و قد اجمعت الامة علی ان العلماء من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله الذین یؤخذ منهم العلم کانوا اربعة: علی بن ابی طالب علیه السلام، و عبد اللّه ابن عباس، و ابن مسعود، و زید بن ثابت رحمهم اللّه.

و قالت طائفة: عمر بن الخطاب.

فسألنا الامة من أولی بالتقدم إذا حضرت الصلاة؟

فقالوا: ان النبی صلی اللّه علیه و آله قال: یؤم بالقوم أقرأهم ، ثم أجمعوا علی أن الاربعة کانوا أقرأ لکتاب اللّه تعالی من عمر، فسقط.

ثم سألنا الامة أی هؤلاء الاربعة أقرأ لکتاب اللّه و أفقه لدینه؟ فاختلفوا، فوقفناهم حتی نعلم أیهم أولی بالامامة، فأجمعوا علی

ان النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم قال: الائمة من قریش، فسقط ابن مسعود، و زید بن ثابت، و بقی علی ابن ابی طالب، و ابن عباس.

فسألنا أیهما أولی بالامامة؟

فقالوا: ان النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم قال:

إذا کانا عالمین فقیهین قرشیین فأکبرهما سنا، و أقدمهما هجرة فسقط عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنه، و بقی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب صلوات اللّه علیه أحق بالامامة لما أجمعت علیه الامة، و لدلالة الکتاب و السنة علیه، هذا آخر رسالة

ص:122


1- الزمر - 9
2- المجادلة - 11

أبی عثمان عمرو بن بحر الجاحظ(1).

جاحظ در رساله عباسیه اساس اعتقادات اهل سنت را قلع کرده

(و محتجب نماند که جاحظ بر محض اظهار حق در افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام اکتفاء و اقتصار نکرده، بلکه در کتاب «عباسیه» در اظهار کمال عدل و انصاف حضرت أبی بکر در منع فدک و موافقت آن امام رشید با قرآن مجید هم سعی بلیغ نموده، قلع اساس مذهب حضرات سنیه کما ینبغی نموده، تزویقاتشان را در این باب بآب رسانیده، و با خاک سیاه برابر ساخته.

کمال عجب است که رازی بعناد جاحظ در قدح حدیث غدیر دست اندازد، و از افادات متینه او در هتک ستر حضرت أبی بکر غض بصر و قطع نظر سازد.

جناب سید مرتضی طاب ثراه که بعض فضائل جمیله و مناقب جلیله او بر زبان ائمه قوم آنفا شنیدی و فاضل رشید هم تعظیم و تبجیل جناب او می نماید در کتاب «شافی» فرموده) :

فان قیل إذا کان ابو بکر قد حکم بخطاء فی دفع فاطمة علیها السلام عن المیراث و احتج بخبر لا حجة فیه، فما بال الامة أقرّته علی هذا الحکم، و لم تنکر علیه، و فی رضائها و امساکها دلیل علی صوابه.

قلنا: قد مضی ان ترک النکیر لا یکون دلیل الرضا، الا فی الموضع الذی لا یکون له وجه سوی الرضا، و بیّنا فی الکلام علی امامة ابی بکر هذا الموضع بیانا شافیا(2).

ص:123


1- کشف الغمة فی معرفة الائمة ج 1 ص 36 - 39 ط تبریز
2- فی المطبوعة بالنجف جملة و بینا فی الکلام الخ هکذا : علی انا قد بینا ما یدل علی ان النکیر کان واقعا من فاطمة ( ع ) بما ذکرناه من خطبتها و هجرانها له الی أن ماتت راجع ص 144 من الجزء الثالث

و قد أجاب ابو عثمان الجاحظ فی کتاب «العباسیة» عن هذا السؤال جوابا جید المعنی و اللفظ نحن نذکره علی وجهه لیقابل بینه و بین کلامه فی «العثمانیة» و غیرها.

قال: و قد زعم أناس ان الدلیل علی صدق خبرهما، یعنی ابا بکر و عمر فی منع المیراث و براءة ساحتهما، ترک اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم النکیر علیهما.

ثم قال: فیقال لهم: لئن کان ترک النکیر دلیلا علی صدقهما، لیکونن ترک النکیر علی المتظلمین منهما، و المحتجین علیهما، و المطالبین لهما دلیلا علی صدق دعوتهم، و استحسان مقالتهم، لا سیما و قد طالت به المناجاة، و کثرت المراجعة و الملاحاة، و ظهرت الشکیة، و اشتدت الموجدة، و قد بلغ ذلک من فاطمة حتی انها أوصت ان لا یصلی علیها ابو بکر، و

لقد کانت قالت له حین أتته طالبة حقها و محتجة برهطها: من یرثک یا ابا بکر إذا مت؟ قال: أهلی و ولدی، قالت: فما بالنا لا نرث النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم، فلما منعها میراثها، و بخسها حقها، و اعتل علیها، و جلح فی امرها، و عاینت التهضم، و أیست من النزوع، و وجدت مس الضعف، و قلة الناصر.

قالت: و اللّه لادعون اللّه علیک، قال: و اللّه لادعون اللّه لک، قالت: و اللّه لا اکلمک ابدا، قال: و اللّه لا أهجرک ابدا.

فان یکن ترک النکیر علی أبی بکر دلیلا علی صواب منعه، ان فی ترک النکیر علی فاطمة دلیلا علی صواب طلبها، و أدنی ما کان یجب علیهم فی ذلک، تعریفها ما جهلت، و تذکیرها ما نسیت، و صرفها عن الخطاء، و رفع قدرها عن البذاء، و ان تقول هجرا، و تجورا(1) عادلا، و تقطع و اصلا.

ص:124


1- هذا علی زعم المصوبین لابی بکر ، و الا هی علیها السلام معصومة عن وصمة الخطاء ، مفطومة عن زلل الاهواء ، تبتلت عن دنس الطبیعة ، فیا لها من رتبة رفیعة

فاذا لم نجدهم أنکروا علی الخصمین جمیعا، فقد تکافأت الامور، و استوت الاسباب، و الرجوع الی أصل حکم اللّه فی المواریث أولی بنا و بکم و أوجب علینا و علیکم.

و ان قالوا: کیف یظن بأبی بکر ظلمها، و التعدی علیها، و کلما ازدادت فاطمة علیه غلظة ازداد لها لینا و دقة، حیث

تقول: و اللّه لا اکلمک ابدا ، فیقول: و اللّه لا أهجرک ابدا، ثم

تقول: و اللّه لأدعون اللّه علیک، فیقول: و اللّه لأدعونّ اللّه لک.

و لو کان کذلک لم یحتمل هذا الکلام الغیظ و القول الشدید فی دار الخلافة بحضرة قریش و الصحابة، مع حاجة الخلافة الی البهاء و الرفعة، و ما یجب لها من التنزیه و الهیبة، ثم لم یمنعه ذلک أن قال معتذرا و متقربا کلام المعظم لحقها المکرم لمقامها، و الصائن لوجهها، و المتحنن علیها: ما أحد أعز علی منک فقرا، و لا أحب الی منک غنی، و لکن

سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: انّا معشر الانبیاء لا نرث و لا نورث ما ترکناه صدقة.

قیل لهم: لیس ذلک بدلیل علی البراءة من الظلم و السلامة من العمد، و قد یبلغ من مکر الظالم و دهاء الماکر، إذا کان ادیبا، و للخصومة معتادا، أن یظهر کلام المظلوم، و ذلّة المنتصف، و حدب الوامق، و مقة المحق.

و کیف جعلتم ترک النکیر حجة قاطعة و دلالة واضحة، و قد زعمتم ان عمر قال علی منبره: متعتان کانتا علی عهد رسول اللّه: متعة النساء و متعة الحج، و أنا أنهی عنهما، و اعاقب علیهما(1) ، فما وجدتم أحدا أنکر قوله، و لا استشنع مخرج

ص:125


1- قول عمر بهذا اللفظ - تقریبا - مذکور فی کتب الصحاح و الحدیث کالبیان و التبیین ج 2 ص 223 و أحکام القرآن للجصاص ج 1 ص 342 - و تفسیر القرطبی ج 2 ص 37 و زاد المعاد ج 1 ص 444

نهیه، و لا خطأه فی معناه، و لا تعجب منه، و لا استفهمه.

و کیف تقضون بترک النکیر، و قد شهد عمر یوم السقیفة و بعد ذلک

أن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: الائمة من قریش، ثم قال فی شکایة: لو کان سالم حیا ما تخالجنی فیه شک، حین اظهر الشک فی استحقاق کل واحد من الستة الذین جعلهم شوری، و سالم عبد لامرأة من الانصار، و هی أعتقته، و حازت میراثه، ثم لم ینکر ذلک من قوله منکر، و لا قابل انسان بین خبریه و لا تعجب منه، و انما یکون ترک النکیر علی من لا رغبة له، و لا رهبة عنده، دلیلا علی صدق قوله و صواب عمله.

فأما ترک النکیر علی من یملک الضعة، و الرفعة، و الامر، و النهی، و القتل، و الاستحیاء، و الحبس، و الطلاق، فلیس بحجة تفی، و لا دلالة تضیء.

قال و قال بعضهم: بل الدلیل علی صدق قولهما و صواب عملهما امساک الصحابة عن خلعهما و الخروج علیهما، و هم الذین وثبوا علی عثمان فی أیسر من جحد التنزیل و رد النصوص، و لو کانا کما یقولون و ما یصفون، ما کان سبیل الامة فیهما الا کسبیلهم فیه، و عثمان کان أعز نفرا، و أشرف رهطا، و اکثر عددا و ثروة، و أقوی عدة.

قلنا: انهما لم یجحدا التنزیل، و لم ینکر المنصوص، و لکنهما بعد اقرارهما بحکم المیراث، و ما علیه الظاهر من الشریعة، ادعیا روایة، و تحدثا بحدیث لم یکن مجال کذبه، و لا یمتنع فی حجج العقول مجیئه، و شهد لهما علیه من علته مثل علتهما فیه، و لعل بعضهم کان یری تصدیق الرجل إذا کان عدلا فی رهطه، مأمونا فی ظاهره، و لم یکن قبل ذلک عرفه بفجرة، و لا جرب علیه غدرة فیکون تصدیقه له علی جهة حسن الظن و تعدیل الشاهد، و لانه لم یکن کثیر منهم یعرف حقائق الحجج، و الذی یقطع بشهادته علی المغیب، و کان ذلک شبهة علی أکثرهم،

ص:126

فلذلک قل النکیر، و تواکل الناس، و اشتبه الامر، فصار لا یتخلص الی معرفة حق ذلک من باطله الا العالم المتقدم، و المؤبد المسترشد، و لانه لم یکن فی عثمان فی صدور العوام و فی قلوب السفلة و الطغام ما کان لهما من الهیبة و المحبة، و لانّهما کانا أقل استیثارا بالفیء، و أقلّ تفکّها بمال اللّه منه، و من شأن الناس اهمال السلطان ما وفر علیهم أموالهم، و لم یستأثر بخراجهم، و لم یعطل ثغورهم.

و لان الذی صنع أبو بکر من منع العترة حقها، و العمومة میراثها، قد کان موافقا لجلة القریش و کبراء العرب، و لان عثمان أیضا کان مضعوفا فی نفسه، و مستخفا لقدره، لا یمنع ضیما، و لا یقمع عدوا، و لقد وثب ناس علی عثمان بالشتم و القدح و القذف بالتشنیع و النکیر لامور، لو اتی عمر أضعافها و بلغ أقصاها لما اجترءوا علی اغتیابه، فضلا عن مباداته و الاغراء به و مواجهته، کما أغلظ عیینة ابن حصین له فقال له: اما انه لو کان عمر لقمعک و منعک، فقال عیینة: ان عمر کان خیرا لی منک أرهبنی فأنقانی.

ثم قال: و العجب انا وجدنا جمیع من خالفنا فی المیراث، علی اختلافهم فی التشبیه و القدر و الوعید، یرد کل صنف منهم من أحادیث مخالفیه و خصومه ما هو أقرب اسنادا و أصح رجالا و أحسن اتصالا، حتی إذا صاروا الی القول فی میراث النبی، نسخوا الکتاب و خصوا الخبر العام بما لا یدانی بعض ما رووه و أکذبوا ناقلیه، و ذلک أن کل انسان منهم انما یجری الی هواه، و یصدق ما وافق رضاه(1) مضی ما أردنا حکایته من کلام الجاحظ(2).

(از ملاحظه این عبارت بلیغه، و مقالۀ فصیحه، و افادۀ رشیقه، و ابانۀ

ص:127


1- راجع ص 300 - 303 من رسائل الجاحظ ط مصر
2- تلخیص الشافی ج 3 ص 150 - 155 - ط النجف

أنیقه، و تمهید بارع، و تبیین ناصع، و خطاب فاصل، و جواب فاضل، و کلام متین، و مقال زین و بیان رصین، و تبیان مستبین، و توضیح وافی، و تشریح کافی، و تدقیق صافی، و تحقیق شافی، بر ارباب زاکیه، و اصحاب عقول صافیه، و اذهان وقّاده، و خواطر نقّاده، و قرائح متنوره، و غرائر متألقه، واضح و روشن، و لائح و مبرهن است، که همین جاحظ، که فخر رازی بمزید گاوتازی، و سقیفه سازی، بقدح و جرح او در حدیث دست می اندازد، و او را صدر المتبوعین خود می سازد، و کشف قناع، و هتک استار، و کشف اسرار، و ابداء عوار، از قضیۀ نامرضیه غصب حق اطهار، و تصاول و تطاول شیخین عالی مقدار، بر بتول زهراء فلذه کبد سرور مختار صلی اللّه علیه و آله الابرار، می نماید (و کالشمس فی رابعة النهار، و الصبح المشرق البادی الاسفار) هویدا و آشکار می سازد، که جناب شیخین در خبر خود در نفی میراث، از مرتبۀ صدق مرتفع، و در دیده افترا و کذب مستنقع بودند، و حضرات اهل بیت اخیار از ایشان متظلم بودند، و بر ایشان احتجاج و استدلال می کردند، و مطالبۀ حق خود از ایشان می نمودند، و باطالۀ مناجات و اکثار مراجعت و ملاحات پرداختند، و شکوی و شکایت و غضب و نکایت ایشان شدید گردید، و غضب حضرت فاطمه علیها السلام بمرتبۀ رسید، که وصیت فرمود که ابو بکر بر آن حضرت نماز نخواند، و از قول جاحظ: فلما منعها حقها الخ ظاهر است که اولین وساده آرای خلافت منع میراث حضرت فاطمه علیها السّلام فرموده، و منع حق آن حضرت و بخس حق آن حضرت نمود و اعتلال کرد بر آن حضرت، و تحلیج در امر آن حضرت بکار برد، و حضرت فاطمه علیها السّلام از خلافت مآب معاینه تهضم نمودند، و آن حضرت را یأس از رجوع و نزوع خلافت مآب، از اصرار بر اضرار اهل بیت اطهار

ص:128

علیهم السلام حاصل شد، و مس ضعف و قلت ناصر را ادراک فرموده، و بخطاب خلیفۀ اول فرموده: که قسم بخدا دعا خواهم کرد خدا را بر تو و نیز آن حضرت ارشاد فرمود: که قسم بخدا که کلام نخواهم کرد تو را همیشه.

و نیز از قول او: (و ان قالوا کیف یظن بأبی بکر ظلمها) الخ، بکمال وضوح ظاهر است که حضرت أبی بکر دست عدل و انصاف بر حضرت فاطمه علیها السلام دراز، و باب مراعات حق و احسان و صلۀ آن جناب باز فرموده، و قول او: (و قیل لهم لیس ذلک بدلیل علی البراءة من الظلم) الخ صریح است در آنکه در اظهار حضرت أبی بکر لین مقال، و رقت بال، و شفقت و تحنن و تعطف، و رأفت و تحدب و تلطف، دلیلی نیست بر برائت ساحت علیایشان از صفت عدل و سلامت از تعمد انصاف، چه بسا است که بعض ظلمه ماکرین، و دهات خادعین، و عقلای باللداد، و معتادین محاجّت و عناد، اظهار کلام مظلوم، و ذلت منتصف، و حدب وامق، ومقه محق می نمایند.

و از این افاده هم اتصاف حضرت أبی بکر باوصاف جمیله و محامد جلیله ظاهر می شود، و همچنین از بقیۀ افاداتش حال کمال فضل و اجلال حضرت شیخین بنهایت وضوح و ظهور می رسد، و عاقل یلمعی را می باید، که در منافات صریحه این کلام جاحظ، با خرافاتش در تعظیم و تبجیل أبی بکر، و تقدیم و ترجیح و تفضیل او که در کتاب «عثمانیه» وارد کرده امعان بلیغ نماید، که چسان هر دو کلام بکمال صراحت متناقض و متهافت و متضاد و متدافع است.

پس همچنین صدور اعتراف بمدائح و مناقب جناب أمیر المؤمنین علیه السلام

ص:129

از جاحظ با وصف عداوت انحضرت عجیب نیست.

و نیز جاحظ شعری لطیف انشاد کرده، که در آن وصف طلحه و زبیر باشقین و تشبیه بس لطیف در حق حضرت عائشه، یعنی تمثیل حضرت او بهرّۀ که اراده کند اکل اولاد خود را مذکور است.

و از لطائف آن است که این شعر طریف را علامه جلال الدین سیوطی، که مجدد دین سنیه در مائة تاسعه است هم نقل فرموده، چنانچه در کتاب «دیوان(1) الحیوان» که نسخۀ عتیقۀ آن بخط عرب پیش این کثیر العصیان بعنایت رب منان حاضر است، در لغت هرّه گفته:

و إذا جاعت الهرة أکلت أولادها، و قیل: تفعل ذلک لمحبتها، أنشد الجاحظ:

جاءت مع الاشقین فی هودج تزجی الی البصرة أجنادها(2)

کأنها فی فعلها هرة ترید أن تأکل أولادها

امری عجیب تر از این کمتر بگوش کسی خورده باشد، که رازی جاحظ را در قدح حدیث غدیر مقتدی و متبوع خود سازد، و هم ذکر ادعای جاحظ دلالت حدیث منزلت را بر نفی خلافت جناب أمیر المؤمنین علیه السلام بکمال جسارت روبروی اهل حق نماید، بلکه بتقلید جاحظ ازراء(3)

ص:130


1- قال الکاتب الچلبی فی کشف الظنون بعد ذکر حیاة الحیوان : و مختصر الشیخ جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی المتوفی سنة احدی عشرة و تسعمائة ، اوله : الحمد للّه خالق الحیوان الخ ذکر فیه انه حذف من حشوه کثیرا و عوض منه أمرین : أحدهما زیادة فائدة فی الحیوان الذی ذکره ، و الثانی ذکر ما فاته من الحیوان ملتقطا من کتب اللغة ممیزا فی أولها بقلت و انتهی ، سماه دیوان الحیوان ، و القسم الثانی مرتب علی الحروف سماه ذیل الحیوان و فرغ منه فی ذی القعدة سنة احدی و تسعمائة .
2- دیوان الحیوان ص 152 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .
3- قال الرازی فی نهایة العقول : و اما الذی ذکروه من اجتماع خصال الفضل فی علی رضی اللَّه عنه فهی معارضة بما یذکره أصحابنا من ان أبا بکر رضی اللَّه عنه انتقل الی الاسلام بالدلیل ، و ان علیا کان فی ذلک الوقت صبیا و لو انه کان بلیغا و لکن لا شک ان أبا بکر رضی اللَّه عنه کان شیخا ، و انتقال الشیخ عن دینه اشق علیه من انتقال من یقرب سنه من الصبا .

اسلام جناب أمیر المؤمنین علیه السلام نیز نماید، و نداند که ذکر این هفوات شنیعه، و خرافات فظیعه، و ترّهات منحوسه، و خزعبلات مرکوسه(1) که خلاف افادات اعلام فخام، و مضاد تحقیقات محققین اهل اسلام است، جز تفضیح و هتک ستر، و اظهار حقیقت دعاوی و لای اهل بیت علیهم السلام فائده ندارد، و از ذکر نام جاحظ بمقابله اهل حق شرم باید کرد، که ائمه و اساطین سنیه دنبال او گرفته، بواجبی هتک حرمت او کرده اند، و با این جسارت از افادات و تحقیقات جاحظ، که بقدرت الهی از قلم او در تأیید حق ریخته اعتنای نمی کنند و بملاحظۀ آن دم بخود نمی کشند، و کاش ابن روزبهان، و فاضل رشید، که اهتمام تمام در حمایت جاحظ دارند، این افادات جاحظ بنظر بصیرت می نگریستند، و زار زار بر تعصبات ائمه کبار خود، که خلاف این افادات صریحة الاعتبار است، می گریستند، و للّه الحمد و المنة که صحت احتجاج اهل حق، و کمال متانت و رزانت استنادشان بکلام جاحظ و نظام که استاد جاحظ است، بوجوه عدیده و اسباب سدیده ظاهر است.

وجوه عدیده در صحت احتجاج شیعه بکلام جاحظ

اول آنکه فخر رازی بقدح و جرح جاحظ در حدیث غدیر احتجاج نموده، پس هر گاه در باب قدح و جرح چنین حدیث شریف متواتر، و مستفیض و شائع و مشهور، قول جاحظ بمقابلۀ اهل حق حجیت گیرد، و فخر رازی

ص:131


1- مرکوس مشتق است از رکس یعنی برگردانیدن و بر حالت نخستین بردن .

از مزید تبحر و تدین دست بر آن اندازد، افادات او در باب احقاق حق بکشف حقیقت حال مزید انصاف و تدین شیخین در منع فدک، و اظهار افضلیت جناب امیر المؤمنین، و انشاد تمثیل لطیف در حق حضرت عائشه، و هم افاده نظام در باب اسقاط حضرت محسن، و امثال آن بصد اولویت حجت و دلیل باشد، چه پر ظاهر است که قول جاحظ بر اهل حق بهیچ وجه حجت نمی تواند شد، گو بفرض غیر واقع باجماع سنیه مقبول و ممدوح بودی.

پس هر گاه جلالت شأن و عظمت مرتبه جاحظ نزد رازی بمرتبه رسیده باشد، که قول جاحظ را بمقابلۀ اهل حق ذکر کند، و آن هم دربارۀ چنین حدیث متواتر، حجیت قول جاحظ و استاد او نظام بر اهل سنت بصد اولویت ثابت خواهد شد.

دوم آنکه فخر رازی بقول جاحظ، در ادعای دلالت حدیث منزلت بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم تمسک نموده، و آنرا بلا محابا و بی خوف از دار و گیر اهل اسلام بمقابلۀ اهل حق ذکر کرده کما ستطلع علیه فیما بعد.

پس هر گاه چنین قول شنیع جاحظ روبروی اهل حق مذکور گردد، چگونه افادات حقه جاحظ و تحقیقات بارعۀ نظام استاد جاحظ بمقابله اهل سنت مسطور نشود، و کدام حیله و تدبیر برای دفع آن باقی است، که دست بآن توانند زد، که حضرت رازی مرة بعد اخری، سد ذرائع و قطع حیل، و جزم وسائل و خرم علل، و قمع اعذار و دفع توجیهات دور از کار فرموده است، و در پردۀ رد و نقض اهل حق، بنای مذهب حضرات سنیه بآب رسانیده.

ص:132

سوم آنکه فاضل ابن روزبهان هم بر اهانت جاحظ و نسبت ناصبیت باو دمغ شده و از جارفته، و محبت او برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت ساخته، و بر نسبت بغض آن حضرت باو، استهزاء و سخریه آغاز نهاده.

پس هر گاه ابن روزبهان در حمایت جاحظ کوشیده باشد، چگونه افادات جاحظ و استاد او بر ابن روزبهان حجت نگردد، خصوصا افادات جاحظ در مدح جناب امیر المؤمنین علیه السلام، که تصدیق آن ابن روزبهان بتصریح هم نموده.

حیث قال فی العبارة التی سبق نقلها: «ما ذکر من کلام الجاحظ صحیح لا شک فیه و فضائل علی أکثر من أن تحصی» لکن تأمل در آن نکرده، که از این افادات جاحظ افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بکمال صراحت واضح است، و ثبوت افضلیت آن حضرت خلافت خلفا را از بیخ برمیکند، و خرافات سنیه هم هباء منبثا می گردد.

چهارم آنکه حضرت رشید وحید بسبب کمال رشادت، اطناب و اسهاب در این باب، اعنی حمایت جاحظ رأس الاوشاب بکار برده.

و نیز مکررا استناد برساله جاحظ در مدح جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده.

پس احتجاج و استناد اهل حق بافادات جاحظ مطلقا، و افادات او در این «رساله» بالخصوص، و هم افادات نظام استاد جاحظ، بر فاضل رشید حجت باشد، و هیچ چاره و حیله و تزویر و تدبیر، در جواب از آن در دست این حضرات نیست.

پنجم آنکه دانستی که جناب شاهصاحب در حاشیۀ باب هفتم «تحفه»

ص:133

بنقل جاحظ از نظام کذب واضح را تمسک می نمایند، و داد انصاف و تعمق می دهند، پس چگونه بر جنابشان افادات جاحظ و نظام حجت نباشد.

ششم آنکه بافادات جاحظ دیگر اکابر و اساطین اهل سنت هم احتجاج می نمایند.

چنانچه شیخ تقی الدین احمد بن عبد الحلیم المعروف بابن تیمیه در کتاب «منهاج السنة» گفته) :

و أیضا فالمعانی الصحیحة التی توجد فی کلام علی موجودة فی کلام غیره و لکن صاحب «نهج البلاغة» و أمثاله أخذوا کثیرا من کلام الناس، فجعلوه من کلام علی.

و منه ما یحکی عن علی أنه تکلم به، و منه ما هو کلام حق یلیق أن یتکلم به، لکن هو فی نفس الامر من کلام غیره لا من کلامه، و منه ما لا یجوز نسبته الی علی، بل هو من أبرأ الناس من لفظه و معناه، و لهذا یوجد فی «البیان و التبیین» للجاحظ و غیره من الکتب کلام منقول عن غیر علی، و صاحب «نهج البلاغة» یجعله عن علی، و هذه الخطب المنقولة فی کتاب «نهج البلاغة» لو کانت کلها عن علی من کلامه، لکانت موجودة قبل هذا المصنف، منقولة عن علی بالاسانید أو بغیر الاسانید، فاذا عرف من له خبرة بالمنقولات أن کثیرا منها بل أکثرها لا یعرف قبل هذا، علم أن هذا کذب، و الا فلیبین الناقل لها عن علی فی أی کتاب ذکره ذلک، و من الذی نقل ذلک عن علی، و ما اسناده، و الا فالدعوی لا یعجز عنها أحد، و من کان له خبرة بمعرفة طریقة أهل الحدیث، و معرفة الاثار و المنقول بالاسانید، و تمییز صدقها من کذبها، علم أن هؤلاء الذین ینقلون مثل هذا عن علی من أبعد

ص:134

الناس عن معرفة المنقولات و التمییز بین صدقها و کذبها(1).

(از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است، که ابن تیمیه بسبب نقل جاحظ در کتاب «بیان و تبیین» بعض کلمات را که در «نهج البلاغة» مذکور است، از غیر جناب امیر المؤمنین علیه السلام، احتجاج و استدلال می کند بر آنکه، نسبت این کلمات بجناب امیر المؤمنین علیه السلام جائز نیست، و آن جناب از آن بری است.

پس هر گاه جلالت و عظمت جاحظ در تحقیق و تنقید باین مثابه نزد شیخ الاسلام سنیه باشد، که بسبب نسبت او احتجاج و استدلال بر تکذیب نسبت «نهج البلاغة» نماید، چگونه افادات جاحظ و استاد او بر ابن تیمیه و احزاب او حجت نباشد.

هفتم آنکه جمعی از ائمه سنیه جاحظ را بمدح و ثنا یاد کرده اند:

جمعی از اکابر اهل سنت جاحظ را بعظمت یاد کرده اند

ابو سعد عبد الکریم بن محمد المروزی الشافعی در «انساب سمعانی» گفته) :

الجاحظی بفتح الجیم بعدها الالف و کسر الحاء المهملة و فی آخرها الظاء المعجمة، هذه النسبة الی فرقة من المعتزلة یقال لهم الجاحظیة، و هم أصحاب أبی عثمان عمرو بن بحر بن محبوب الجاحظ، صاحب التصانیف الحسنة، و کان من أهل البصرة، و أخذ عن شیوخ المعتزلة، و کان حدث بشیء یسیر عن حجاج ابن محمد، عن حماد بن سلمة و أبی یوسف القاضی، و غیرهما، روی عنه أبو بکر عبد اللّه بن أبی داود السجستانی(2).

(و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در «عبر فی خبر

ص:135


1- منهاج السنة ج 4 ص 159 ط بولاق مصر
2- الانساب ص 118 منشور المستشرق د - س مرجلیوث

من غبر» در سنه خمسین و مائتین گفته) :

و فیها توفی عمرو بن بحر الجاحظ، ابو عثمان البصری، صاحب التصانیف الکثیرة فی الفنون.

کان بحرا من بحور العلم، راسا فی الکلام و الاعتزال.

و عاش تسعین سنة، و قیل: بقی الی سنة خمس و خمسین، اخذ عن القاضی ابی یوسف، و ثمامة بن الأشرس، و ابی اسحاق النظام(1).

(و قاضی شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد بن ابراهیم بن أبی بکر بن خلکان الشافعی در «وفیات الأعیان فی انباء ابناء الزمان» گفته) :

ابو عثمان عمرو بن بحر بن محبوب الکنانی اللیثی، المعروف بالجاحظ البصری، العالم المشهور، صاحب التصانیف فی کل فن، له مقالة فی اصول الدین، و إلیه تنسب الفرقة المعروفة بالجاحظیة من المعتزلة، و کان تلمیذ ابی اسحاق ابراهیم بن سیار البلخی المعروف بالنظام المتکلم المشهور، و هو خال یموت بن المزرع الاتی ذکره فی حرف الیاء انشاء اللّه تعالی، و من احسن تصانیفه و امتعها «کتاب الحیوان» فلقد جمع فیه کل غریبة، و کذلک کتاب «البیان و التبیین» و هی کثیرة جدا، و کان مع فضائله مشوه الخلق، و انما قیل له الجاحظ، لان عینیه کانتا جاحظتین، و الجحوظ النتو، و کان یقال له ایضا:

الحدقی لذلک الخ(2).

(و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی المعروف بالیافعی در «مرآت الجنان» در وقائع سنه خمس و خمسین و مائتین گفته) :

توفی فیها ذو النوادر و الغرائب و الطرف و العجائب من حوادث الزمان

ص:136


1- عبر فی خبر من غبر ج 1 ص 456 ط الکویت .
2- وفیات الأعیان ج 1 ص 490 - 492 .

العوارض، ابو عثمان عمرو بن بحر المعروف بالجاحظ الکنانی اللیثی المعتزلی البصری، العالم المشهور، صاحب التصانیف المفیدة، فی فنون عدیدة، له مقالة فی اصول الدین، و إلیه ینسب الفرقة المعروفة بالجاحظیة من المعتزلة، و هو تلمیذ ابراهیم بن سیار البلخی المتکلم المشهور، و من احسن تصانیفه و اوسعها «کتاب الحیوان» لقد جمع فیه کل غریبة، و کذلک کتاب «البیان و التبیین» و کان مع فضائله مشوه الخلق الخ (1).

نسبت قدح حدیث غدیر بابن أبی داود مخدوش است
اشاره

(اما نسبت رازی قدح حدیث غدیر را بابن أبی داود، پس مخدوش است و مردود بچند وجه:

اول آنکه دلیلی بر این نسبت وارد نکرده، و محض ادعاء و آن هم بمقابلۀ اهل حق، و آن هم در چنین مقام، چگونه قابل اعتناء و لائق اصغاء تواند شد.

دوم آنکه از افاده جناب سید مرتضی طاب ثراه، که اکابر ائمه و اساطین سنیه مادح آن جناب می باشند، واضح است که بعض علماء گفته اند: که ابن أبی داود انکار حدیث غدیر نکرده، و از نسبت محمد ابن جریر طبری این انکار را باو تبری آغاز نهاده.

در «شافی» بعد ذکر تواتر حدیث غدیر فرموده) :

فان قیل: أ لیس قد حکی عن ابن ابی داود السجستانی فی دفع الخبر، و حکی عن الخوارج مثله، و طعن الجاحظ فی کتاب العثمانیة فیه؟ قیل له: اول ما نقوله ان لا یعتبر فی باب الاجماع بشذوذ کل شاذ عنه، بل

ص:137


1- مرآة الجنان ج 2 ص 162 ط حیدرآباد الدکن سنة 1338 .

الواجب ان یعلم ان الذی خرج عنه ممن یعتبر قول مثله فی الاجماع، ثم یعلم ان الاجماع لم یتقدم خلافه، فان ابن ابی داود و الجاحظ لو صرحا بالخلاف لسقط خلافهما، بما ذکرناه من الاجماع، خصوصا بالذی لا شبهة فیه من تقدم الاجماع و فقد الخلاف و قد سبقهما ثم تأخر عنهما، علی انه قد قیل: ان ابن ابی داود لم ینکر الخبر، و انما انکر کون المسجد الذی بغدیر خم متقدما، و قد حکی عنه التنصل من القدح فی الخبر، و التبری مما قرفه(1) به محمد بن جریر الطبری، و اما الجاحظ فلم یتجاسر ایضا علی التصریح بدفع الخبر، و انما طعن علی بعض رواته و ادعی اختلاف ما نقل من لفظه، و لو صرح الجاحظ و السجستانی و امثالهما بالخلاف لم یکن قادحا لما قدمناه(2).

(سوم آنکه اگر ابن أبی داود، واقعا قدح در حدیث غدیر کرده باشد و تبری از قدح آن هم ظاهر ننموده باشد، باز هم چگونه قول او را بمقابله اهل حق ذکر توان کرد، و قول اهل نحله خود را بمقابله خصم ذکر کردن، داد اظهار کمال دانشمندی و رعایت قانون مناظره دادن است و ابواب مؤاخذه و ملام اعلام بر روی خود گشادن، و اگر اقوال همشهریان و هم مذهبان خود بر خصم حجت گردد، چه خرابیها که پیش نیاید و چه مصائب که برپا نشود.

چهارم آنکه اگر قول ابن أبی داود لائق تمسک گردد، چرا اقوال و تصریحات اکابر اعلام و اساطین اهل حق حجت نباشد، که ایشان خلفا عن سلف تصریحات صریحه بتواتر و صحت حدیث غدیر می نمایند، و اجماع و اتفاق بر آن دارند.

ص:138


1- قرف فلانا بکذا من باب ضرب : اتهمه
2- تلخیص الشافی ج 2 ص 170 - 172 ط النجف

پنجم آنکه عدم جواز احتجاج بقول ابن أبی داود و امثال او، از افاده جناب شاه صاحب هم ظاهر است که در صدر «تحفه» فرموده اند:

و در این رساله التزام کرده شد، که در نقل مذهب شیعه و بیان اصول ایشان، و الزاماتی که عائد بایشان می شود، غیر از کتب معتبرۀ ایشان منقول عنه نباشد، و الزاماتی که عائد باهل سنت می شود، می باید که موافق روایات اهل سنت باشد، و الا هر یک را از طرفین تهمت و تعصب و عناد لاحق است، و با یکدیگر اعتماد و وثوق غیر واقع(1).

ششم آنکه عدم جواز احتجاج بقول ابن أبی داود و امثال او، از افادۀ متینه جناب شاه ولی اللّه، والد ماجد جناب مخاطب، هم در غایت ظهور و وضوح است، که در کتاب «قرة العینین» بعد اتعاب نفس در اثبات افضلیت شیخین بوهمیات و افتراءات گفته:

این است تقریر آنچه در این رساله از دلیل نقلی و عقلی بر تفضیل شیخین اقامت نموده ایم، بقیة الکلام دفع شبهات مخالفین است، و ما را در این رساله بأجوبه امامیه و زیدیه کار نیست، مناظرۀ ایشان بطور دیگر می باید، نه باحادیث صحیحین و مانند آن انتهی(2) هر گاه در مناظره امامیه بلکه زیدیه هم، احادیث «صحیحین» و مانند آن بجوی نیرزد، تعصبات و هفوات ابن أبی داود و امثال او بکار می آید، و تخلیص اعناق حضرات از الزام بروایاتشان می نماید! هفتم آنکه اگر رازی بهرۀ از انصاف و تدبر، و قسطی از تثبت و تأمل می داشت، بعلم الیقین می دریافت، که قدح حدیث غدیر متواتر، در حقیقت

ص:139


1- تحفه اثنا عشریه ص 3
2- قرة العینین ص 120 آخر مقدمه سابعة .

قدح دین و ایمان، و جرح معرفت و ایقان خود است، و شناعت و فظاعت آن نهایت ظاهر و واضح.

پس اگر کسی از متعصبین جسارت بر آن کرده باشد، آنرا در زوایای ستر و اخفاء باید انداخت، نه آنکه بکمال جلادت و جسارت آن را شایع نموده، مزید تعصب و تصلب خود در رد حق، در اکناف و اطراف عالم ذائع باید ساخت.

هشتم آنکه تصریحات و افادات ائمه اکابر، و اساطین ذوی المفاخر، و محققین اوائل و اواخر سنیه، که اسمای متبرکه جمعی از ایشان شنیدی، رد و ابطال این خرافت بکمال صراحت می کند، که از آن تواتر این حدیث شریف واضح است.

نهم آنکه نصوص جمعی دیگر از منقدین نحاریر، و محققین مشاهیر، و اماثل اعلام، و اجلۀ فخام سنیه، که از آن صحت این حدیث واضح است، نیز بکمال ظهور و وضوح، ابطال این هفوه فظیعۀ، و قلع اساس این خرافت شنیعه می کند.

دهم آنکه از غرائب الطاف الهیه، و عجائب عنایات ربانیه، آنست که والد ماجد این بزرگ، یعنی حضرت ابو داود، این حدیث شریف را روایت کرده، و بر نواصی منکرین و جاحدین، نیل تفضیح و تقبیح گذاشته.

پس هر گاه حدیث شریف بروایت والد ماجد این بزرگ ثابت باشد، اگر این خلف رشید عقوق والد ماجد خود اختیار کرده، قدح و جرح در این حدیث شریف نماید، چگونه متدینی و منصفی بآن اعتناء تواند کرد.

ص:140

اما روایت کردن ابو داود حدیث غدیر را.

پس بملاحظه کتاب «خصائص» احمد بن علی بن شعیب بن علی بن سنان بن بحر نسائی، که جناب شاه صاحب آنرا در باب دوم مباهاتا ذکر کرده اند (حیث قال: نسائی که از عمدۀ محدثین اهل سنت است بجهت تحریر «رسالۀ مناقب أمیر المؤمنین» از دست اهل شام شربت شهادت چشید انتهی) واضح است) .

قال النّسائی فی «الخصائص» : أخبرنی أبو داود، قال حدثنا أبو نعیم، قال حدثنا عبد الملک ابن أبی عیینة، قال أخبرنا الحکم، عن سعید بن جبیر، عن ابن عباس، عن بریدة، قال: خرجت مع علی رضی اللّه عنه الی الیمن، فرأیت منه جفوة، فقدمت علی النبی صلی اللّه علیه و سلم، فذکرت علیا رضی اللّه عنه فتنقصته، فجعل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یتغیر وجهه، فقال: یا بریدة: أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ ، قلت: بلی یا رسول اللّه، قال: من کنت مولاه فعلی مولاه.(1) و أیضا

قال فی «الخصائص» : أخبرنی هارون بن عبد اللّه البغدادی الحبال، قال: حدثنا مصعب بن المقدام، قال حدثنا فطر بن خلیفة(2) عن أبی الطفیل، و أخبرنا أبو داود، قال، حدثنا محمد بن سلیمان، قال حدثنا فطر، عن أبی الطفیل عامر بن وائلة، قال: جمع علی الناس فی الرحبة، فقال: أنشد اللّه کل امرء سمع من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال یوم غدیر: أ لستم تعلمون أنی أولی بالمؤمنین من انفسهم؟ و هو قائم.

ثم أخذ بید علی فقال: من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه،

ص:141


1- خصائص امیر المؤمنین ( ع ) للنسائی ص 16 ط مصر المورخ 1308
2- فطر بن خلیفة : الکوفی المحدث الحناط المتوفی ( 155 )

قال أبو الطفیل: فخرجت و فی نفسی منه شیء، فلقیت زید بن أرقم و أخبرته، فقال: تشک و أنا سمعته من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و اللفظ لابی داود.(1) (و عجب که جمعی از مغفلین بلا تأمل و تدبر، و بغیر تحقیق و مراجعت، بی محابا بتقلید رازی، نسبت قدح این حدیث بابو داود سجستانی کرده اند، و از حقیقت حال خبری برنداشته، چنانچه ابن حجر مکی در «صواعق» ، و جهرمی در «براهین قاطعه» ترجمۀ «صواعق» ، و نور الدین علی بن برهان الدین حلبی در «انسان العیون» ، و شیخ عبد الحق در «شرح مشکاة» ، و مولوی حسام الدین در «مرافض السنه» خود را باین نسبت بی اصل آلوده اند، و بالفرض اگر ابو داود سجستانی، مثل فرزند ارجمند خود، جسارت بر قدح و جرح حدیث غدیر کرده باشد، این قدح و جرح دلیل قدح و جرح خود آن رئیس المحدثین الانجاب، و انهماک در موافقت طریقۀ مبغضین نصاب، و مبطلین فضائل جناب ولایتمآب است.

و علاوه بر این همه، حال ابن أبی داود هم قریب بحال جاحظ عنود است، و چسان چنین نباشد، که او تلمیذ جاحظ، و خوشه چین از خرمن او بوده، و قدح و جرح او از افادات والد ماجد این بزرگ، یعنی ابو داود سجستانی صاحب «سنن» مشهور، و یحیی بن صاعد، و ابراهیم اصبهانی، و ابو القاسم بغوی، و محمد بن الضحاک بن عمرو بن أبی عاصم، و محمد بن یحیی بن مندة، و محمد بن العباس الاخرم، و احمد بن علی الجارود، و محمد بن عبد اللّه القطان، و محمد بن جریر طبری، و ابن الفرات رئیس بغداد، و عیسی بن علی الوزیر، و غیر ایشان ظاهر است.

ص:142


1- خصائص امیر المؤمنین ( ع ) للنسائی ص 17 ط مصر

و رأس قوادح و فضائح او آن آنست که، او هم مثل جاحظ استاد، مبتلای بغض و عناد جناب امام الائمة الامجاد، صلوات اللّه و سلامه علیه الی یوم التناد بوده.

شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد ذهبی در کتاب «سیر النبلاء» که بعنایت حق تعالی بعض مجلدات آن عاریة از بعض فضلاء بدست این اقل العباد علما و عملا و اکثر زللا افتاده گفته) :

أبو بکر عبد اللّه بن سلیمان بن الاشعث الامام العلامة الحافظ شیخ بغداد أبو بکر السجستانی، صاحب التصانیف.

ولد بسجستان فی سنة ثلاثین و مائتین، و سافر به أبوه و هو صبی، فکان یقول:

رأیت جنازة اسحاق بن راهویه، قلت: و کانت فی سنة ثمان و ثلثین و مائتین فی شعبان، فأول شیخ سمع منه محمد بن أسلم الطوسی، و سر أبوه بذلک لجلالة محمد بن أسلم.

روی عن أبیه، و عمه، و عیسی بن حماد رغبة، و أحمد بن صالح، و محمد بن یحیی الرمانی، و أبی الطاهر بن السرح، و علی بن خشرم، و محمد بن بشار، و نصر بن علی، و عمرو بن عثمان الحمصی، و کثیر بن عبید، و موسی بن عامر الموسی، و محمود بن خالد، و محمد بن سلمة المرادی، و هارون بن اسحاق، و محمد بن یعمر البحرانی، و أبی سعید الاشج، و هارون بن سعید الایلی، و محمد بن مصفی، و اسحاق الکوسج، و الحسن بن أحمد ابن أبی شعیب، و عمرو بن علی الفلاس، و هشام بن خالد الدمشقی، و الحسن ابن محمد الزعفرانی، و زیاد بن ایوب، و الحسن بن عرفة، و محمد بن یحیی الذهلی، و اسحاق بن ابراهیم شاذان، و یوسف ابن موسی القطان، و عباد بن یعقوب الرواجنی، و خلق کثیر، بخراسان، و الحجاز، و العراق، و مصر، و الشام، و اصبهان، و فارس.

ص:143

و کان من بحور العلم بحیث ان بعضهم فضله علی أبیه.

صنف «السنن» ، و «المصاحف» و «شریعة القاری» ، و «الناسخ و المنسوخ» و «البعث» و أشیاء.

حدث عنه خلق کثیر: منهم ابن حبان، و أبو أحمد الحاکم، و أبو عمر بن حیویه، و ابن المظفر، و أبو حفص بن شاهین، و أبو الحسن الدارقطنی، و عیسی بن علی الوزیر، و ابن المقری، و أبو القاسم بن حبابة، و أبو طاهر المخلص، و محمد بن عمر بن زنبور الوراق، و أبو مسلم محمد بن أحمد الکاتب، و آخرون.

و کان یقول دخلت جنة و معی درهم واحد، فأخذت به ثلاثین مدا باقلی، فکنت آکل منه، و اکتب عن ابی سعید الاشج، فما فرغ الباقلی حتی کتبت عنه ثلاثین ألف حدیث ما بین مقطوع و مرسل.

قال أبو بکر بن شاذان: قدم أبو بکر بن أبی داود سجستان، فسألوه أن یحدثهم، فقال: ما معی أصل، فقالوا: ابن أبی داود و أصل.

قال: فأثارونی فأملیت علیهم من حفظی ثلثین ألف حدیث فلما قدمت بغداد، قال البغدادیون: نمضی الی سجستان لنکتب لهم النسخة، فکتبت و جیء بها، و عرضت علی الحفاظ، فخطأونی فی ستة أحادیث منها، ثلاثة أحادیث کما حدثت، و ثلاثة أخطأت فیها، هکذا رواها أبو القاسم الازهری عن ابن شاذان، و رواها غیره فذکر ان ذلک کان باصبهان، و کذا روی أبو علی النیسابوریّ الحافظ عن ابن أبی داود فالازهری واهم.

قال الحاکم أبو عبد اللّه: سمعت أبا علی الحافظ، سمعت ابن أبی داود یقول:

حدثت من حفظی باصفهان بستة و ثلاثین ألفا، الزمونی الوهم فیها فی سبعة أحادیث، فلما انصرفت وجدت فی کتابی خمسة منها علی ما کنت حدثتهم به.

قال الحافظ أبو محمد الخلال: کان ابن أبی داود امام أهل العراق، و من نصب

ص:144

له السلطان المنبر، و قد کان فی وقته بالعراق مشایخ أسند منه: و لم یبلغوا فی الآلة و الاتقان ما بلغ هو.

أبو ذر الهروی، أنبا أبو حفص بن شاهین، قال: أملی علینا ابن أبی داود و ما رأیت بیده کتابا، انما کان یملی حفظا، فکان یقعد علی المنبر بعد ما عمی، و یقعد دونه بدرجة ابنه أبو یعمر بیده کتاب، فیقول له حدیث کذا، فیسرده من حفظه حتی یأتی علی المجلس، قرأ علینا یوما حدیث الفنون من حفظه، فقام أبو تمام النرسی و قال: للّه درک، ما رأیت مثلک الا أن یکون ابراهیم الحربی، فقال: کلما کان یحفظ ابراهیم فأنا أحفظه، و أنا أعرف النجوم و ما کان هو یعرفها.

أنبأنا مسلم بن محمد و غیره، سمعوا أبا الیمن الکندی، أنبا أبو منصور الشیبانی، أنبا أبو بکر الخطیب، قال عبد اللّه بن أبی داود: رحل به أبوه من سجستان یطوف به شرفا و غربا بخراسان، و الجبال، و اصبهان، و فارس، و البصرة، و بغداد، و الکوفة، و مکة، و المدینة، و الشام، و مصر، و الجزیرة، و الثغور، یسمع و یکتب و استوطن بغداد، و صنف «المسند» ، و «السنن» ، و «التفسیر» ، و «القراءات» ، و «الناسخ و المنسوخ» و غیر ذلک، و کان فقیها، عالما، حافظا، قلت: و کان رئیسا عزیز النفس، مدلا بنفسه سامحه اللّه.

قال أبو حفص بن شاهین: أراد الوزیر علی بن عیسی أن یصلح بین ابن أبی داود و ابن صاعد فجمعهما، و حضر أبو عمر القاضی فقال الوزیر یا أبا بکر أبو محمد أکبر منک فلو قمت إلیه، فقال: لا أفعل، فقال الوزیر: أنت شیخ زیف، فقال: الشیخ الزیف الکذاب علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فقال:

الوزیر: من الکذاب؟ قال: هذا ثم قام، و قال: تتوهم انی أذل لک لاجل رزقی و أنه یصل علی یدک، و اللّه لا آخذ من یدک شیئا، قال فکان الخلیفة المقتدر یزن رزقه بیده، و یبعث به فی طبق علی ید الخادم.

ص:145

و قال أبو أحمد الحاکم: سمعت أبا بکر یقول: قلت لابی زرعة الرازی:

ألق علی حدیثا غریبا من حدیث مالک، فألقی علی حدیث وهب بن کیسان، عن أسماء لا تحص فیحصی علیک، رواه عن عبد الرحمن بن شیبة، و هو ضعیف فقلت نحب أن نکتبه عن أحمد بن صالح، عن عبد اللّه بن نافع، عن مالک، فغضب أبو زرعة، و شکانی الی أبی و قال انظر ما یقول لی أبو بکر.

و یروی باسناد منقطع أن أحمد بن صالح کان یمنع المرد من حضور مجلسه فأحب أبو داود أن یسمع ابنه منه، فشد علی وجهه لحیة و حضر فعرف الشیخ، فقال: أ مثلی یعمل معه هذا؟ فقال أبو داود: لا تنکر علی و اجمع ابنی مع الکبار فان لم یقاومهم بالمعرفة فاحرمه السماع.

حدث بها أبو القاسم بن السمرقندی، حدثنا یوسف بن الحسن التفکری، سمعت الحسن بن علی بن بندار الزنجانی، قال: کان أحمد بن صالح یمنع المرد من التحدیث تنزها فذکرها، و زاد فاجتمع طائفة فغلبهم الابن بفهمه، و لم یرو له أحمد بعدها شیئا، و حصل له الجزء الاول فأنا أرویه، قلت: بل أکثر عنه.

قال أبو عبد الرحمن السلمی: سألت الدار قطنی عن ابن أبی داود، فقال:

ثقة کثیر الخطأ فی الکلام علی الحدیث.

و قد ذکر أبو أحمد بن عدی أبا بکر فی «کامله» و قال: لولا انا شرطنا ان کل من تکلم فیه ذکرناه لما ذکرت ابن أبی داود.

ابن أبی داود بگفتار پدرش کذاب بوده است

قال: و قد تکلم فیه أبوه، و ابراهیم بن اورمة، و نسب فی الابتداء الی شیء من النصب، و نفاه ابن الفرات من بغداد الی واسط، ثم رده الوزیر علی بن عیسی، فحدث و أظهر فضائل علی رضی اللّه عنه، ثم تحنبل فصار شیخا فیهم، و هو مقبول عند أصحاب الحدیث، و أما کلام أبیه فیه فلا أدری أی شیء تبین له منه، و سمعت عبدان یقول: سمعت أبا داود یقول: من البلاء ان عبد اللّه یطلب القضاء.

ص:146

ابن عدی، أنبا علی بن عبد اللّه الداهری، سمعت أحمد بن محمد بن عمرو کرکره، سمعت علی بن الحسین بن الجنید، سمعت أبا داود، یقول: ابنی عبد اللّه کذاب.

قال ابن صاعد: کفانا ما قال فیه أبوه.

ابن عدی، سمعت موسی بن القاسم بن الاسلت، یقول: حدثنی أبو بکر سمعت ابراهیم الاصبهانی، یقول: أبو بکر بن أبی داود کذاب.

ابن عدی، سمعت أبا القاسم البغوی، و قد کتب إلیه أبو بکر بن أبی داود رقعة یسأله عن لفظ حدیث لجده، فلما قرأ رقعته، قال: أنت عندی و اللّه منسلخ من العلم.

قال: و سمعت محمد بن الضحاک بن عمرو بن أبی عاصم، یقول: أشهد علی محمد بن یحیی بن منده بین یدی اللّه تعالی أنه قال: أشهد علی أبی بکر ابن أبی داود بین یدی اللّه أنه قال: روی الزهری عن عروة قال حفیت أظافیر فلان من کثرة ما کان یتسلق علی أزواج النبی صلی اللّه علیه و سلم، قلت: هذا باطل و افک مبین، و أین اسناده الی الزهری، ثم هو مرسل، ثم لا یسمع قول العدو فی عدوه، و ما أعتقد أن هذا صدر من عروة أصلا.

و ابن أبی داود ان کان حکی هذا فهو خفیف الرأس، و لقد بقی بینه و بین ضرب العنق شبر، لکونه تفوه بمثل هذا البهتان، فقام معه و شد متنه رئیس اصبهان، محمد بن عبد اللّه بن حفص الهمدانی الذکوانی، و خلصه من ابن أبی لیلی أمیر اصبهان، و کان انتدب له بعض العلویة خصما، و نسب الی أبی بکر المقالة و أقام علیه الشهادة محمد بن(1) یحیی بن مندة الحافظ، و محمد بن العباس

ص:147


1- محمد بن یحیی بن مندة : المورخ الحافظ الاصبهانی المتوفی ( 301 )

الاخرم(1)، و أحمد بن علی بن الجارود(2) ، و اشتد الخطب، و أمر أبو لیلی بقتله فوثب الذکوانی، و جرح الشهود مع جلالتهم، فنسب ابن مندة الی العقوق، و نسب أحمد الی أنه یأکل الربا، و تکلم فی الآخر، و کان الهمدانی الذکوانی کبیر الشأن، فقام و أخذ بید أبی بکر و خرج به من الموت، فکان أبو بکر یدعو له طول حیاته، و یدعو علی اولئک الشهود.

حکاها أبو نعیم الحافظ، ثم قال: فاستجیب له فیهم، منهم من احترق، و منهم من خولط و فقد عقله.

قال أحمد بن یوسف الازرق: سمعت أبا بکر بن أبی داود یقول: کل الناس منی فی حل الا من رمانی ببغض علی رضی اللّه عنه.

قال الحافظ ابن عدی: کان فی الابتداء ینسب الی شیء من النصب، فنفاه ابن الفرات من بغداد، فرده ابن عیسی، فحدث و أظهر فضائل من تحنبل، فصار شیخا فیهم.

ابن ابی داود بگفتار ذهبی در سیر النبلاء متصف بصفات مهلکه بوده

قلت: کان شهما قوی النفس، وقع بینه و بین ابن جریر و ابن صاعد، و بین الوزیر بن عیسی الذی قربه(3).

(از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که ذهبی تصریح فرموده بآنکه ابن أبی داود مدل بنفسه بود، یعنی ناز بنفس امارۀ خود می نمود، و طریق عجب و خود پسندی می پیمود، و ذهبی بنابر استشهاد بر این دعوی خود، حکایت قصه پر غصه او با این صاعد، که صاعد معارج فضل و کمال، و عارج معارج علو و اجلال است، نقل کرده، که از آن ظاهر

ص:148


1- محمد بن العباس المعروف بابن الاحزم المحدث الحافظ الاصفهانی المتوفی ( 301 )
2- احمد بن علی بن محمد المعروف بابن الجارود الحافظ الاصفهانی المتوفی ( 299 )
3- سیر النبلاء للذهبی ج 7 ص 615 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو

که وزیر علی بن عیسی اراده کرد، که اصلاح کند در میان ابن أبی داود و ابن صاعد، پس جمع کرد هر دو را و قاضی ابو عمر هم حاضر شد، پس وزیر بابو بکر گفت: که أی ابو بکر ابو محمد یعنی ابن صاعد بزرگتر است، پس اگر برمیخواستی بسوی او، پس ابو بکر بسبب مزید کبر و خود پسندی، ابا از قیام و استنکاف از تواضع برای ابن صاعد عمدة الفخام نمود، تا آنکه وزیر نحریر از این کبر و تصلف و تمطی و تعسف بدل رنجید، و بکلمۀ بلیغۀ أنت شیخ زیف متکلم گردید، پس ابو بکر بن أبی داود، بجواب ارشاد باسداد وزیر کبیر گفت: که شیخ زیف کسی است که کذاب است بر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و هر گاه وزیر پرسید که کیست کذاب؟ گفت: که این است یعنی ابن صاعد، و بعد از این ابن أبی داود برخاست.

پس از این افاده تحقق چند صفت مهلکه در ابن أبی داود ظاهر گشت:

یکی از آن عجب و ادلال، دوم کبر و تعلی و نخوت جهال، سوم حسد و عداوت و بغض بعض ائمه باکمال، چهارم جسارت بر کذب عظیم، و ادعای بودن یحیی بن صاعد کذاب بر خدای ذو الجلال، و ظاهر است که کذب، و کبر، و حسد، و بغض، و عجب، و ادلال، محض زیغ و ضلال، و مخالفت ارشادات رسول خدای متعال، و مورث انواع وبال و نکال، و موجب نهایت بعد از درجه اهل فضل و کمال، و انحطاط از مرتبۀ ائمه متورعین اقیال است، و فضایح و شنایع این صفات مهلکات، بالاتر از آن است که استیعاب توان کرد.

اما قبایح عجب پس حجة الاسلام سنیان حضرت ابو حامد محمد بن محمد غزالی در «احیاء العلوم» در کتاب ذم الکبر و العجب از ربع مهلکات گفته) :

ص:149

السطر الثانی من الکتاب فی العجب، و فیه بیان ذم العجب و آفاته، و بیان حقیقة العجب و الادلال و حدهما، و بیان علاج العجب علی الجملة، و بیان أقسام ما به العجب، و تفصیل علاجه.

ذم عجب و آفات آن
اشاره

بیان ذم العجب و آفاته.

اعلم أن العجب مذموم فی کتاب اللّه تعالی و سنة رسوله صلی اللّه علیه و سلم.

قال تعالی: (وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً)(1) ذکر ذلک فی معرض الانکار، و قال عز و جل: (وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اَللّهِ فَأَتاهُمُ اَللّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا)(2) فرد علی الکفار فی اعجابهم بحصونهم و شوکتهم، و قال تعالی: (وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً)(3)و هذا أیضا یرجع الی العجب بالعمل، و قد یعجب الانسان بعمل هو مخطئ فیه کما یعجب بعمل هو مصیب فیه.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: «ثلاث مهلکات: شحّ مطاع، و هوی متبع، و اعجاب المرء بنفسه» .

و قال لابی ثعلبة حیث ذکر آخر هذه الامة فقال: إذا رأیت شحا مطاعا، و هوی متبعا، و اعجاب کل ذی رأی برأیه، فعلیک نفسک» .

و قال ابن مسعود: «الهلاک فی اثنین: القنوط و العجب» .

و انما جمع بینهما لان السعادة لا تنال الا بالسعی، و الطلب، و الجد و التشمر، و القانط لا یسعی و لا یطلب، و المعجب یعتقد انه قد سعد و قد ظفر بمراده، فلا یسعی،

ص:150


1- التوبة 25
2- الحشر 2
3- الکهف 104

فالموجود لا یطلب، و المحال لا یطلب، و السعادة موجودة فی اعتقاد المعجب حاصلة له، و مستحیلة فی اعتقاد القانط، فمن هیهنا بینهما و قد قال تعالی: (فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ)(1).

قال ابن جریح: معناه إذا عملت خیرا فلا تقل عملت.

و قال زید بن أرقم: لا تبروها أی لا تعتقدوا أنها بارة، و هو معنی العجب.

و وقی طلحة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم أحد بنفسه، فأکب علیه حتی أصیبت کفه، فکأنه أعجبه فعله العظیم، إذ فداه بروحه حتی جرح، فتفرس ذلک عمر فیه، فقال ما زال یعرف فی طلحة بأو(2) منذ اصیبت اصبعه مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و البأو هو العجب فی اللغة، الا انه لم ینقل فیه انه اظهره و احتقر مسلما، و لما کان وقت الثوری قال ابن عباس: این أنت من طلحة؟ قال ذلک رجل فیه نحوه.

فاذا کان لا یتخلص من العجب أمثالهم، فکیف یتخلص الضعفاء ان لم یأخذوا حذرهم.

و قال مطرف(3) : لان أبیت نائما و أصبح نادما أحب الی من أن أبیت قائما و أصبح معجبا.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: لو لم تذنبوا لخشیت علیکم ما هو اکبر من ذلک العجب العجب فجعل العجب أکبر من الذنوب.

و کان بشر بن منصور من الذین إذا رأوا ذکر اللّه تعالی و الدار الآخرة

ص:151


1- النجم 32
2- البأو بفتح الباء مصدر بأی یبأی کمنع یمنع بأوا علیهم : فخر و تکبر
3- مطرف : بن عبد اللَّه المعروف بابن الشخیر ، من الزهاد الکبیر ، توفی بالبصرة ( 87 )

لمواظبته علی العبادة، فأطال الصلوة یوما و رجل خلفه ینظر، ففطن له بشر، فلما انصرف عن الصلوة، قال: لا یعجبنک ما رأیت منی فان إبلیس لعنه اللّه قد عبد اللّه تعالی مع الملئکة مدة طویلة، ثم صار الی ما صار إلیه.

و قیل لعائشة رضی اللّه عنها: متی یکون الرجل مسیئا؟ قالت: إذا ظن انه محسن.

و قال تعالی: (لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ اَلْأَذی)(1) و المن نتیجة استعظام الصدقة، و استعظام العمل هو العجب، فظهر بهذا أن العجب مذموم جدا.(2) و نیز در «احیاء العلوم» گفته:

بیان آفة العجب.

اعلم ان آفات العجب کثیرة، فان العجب یدعو لی الکبر، لانه أحد اسبابه کما ذکرناه، فیتولد من العجب الکبر، و من الکبر الآفات الکثیرة التی لا تخفی، هذا مع العباد.

و أما مع اللّه تعالی فالعجب یدعو الی نسیان الذنوب و اهمالها، فبعض ذنوبه لا یذکرها و لا یتفقدها، لظنه انه مستغن عن تفقدها فینساها، و ما یتذکر منها فیستصغرها و لا یستعظمها، فلا یجتهد فی تدارکها و تلافیها، بل یظن انها تغفر له.

و أما العبادات و الاعمال فانه یستعظمها و یتبجح بها، و یمن علی اللّه بفعلها، و ینسی نعمة اللّه علیه بالتوفیق و التمکین منها، ثم إذا اعجب بها عمی عن آفاتها.

و من لم یتفقد آفات الاعمال کان أکثر سعیه ضائعا، فان الاعمال الظاهرة إذا لم تکن خالصة نقیة عن الشوائب قلما تنفع، و انما یتفقد من یغلب علیه الاشفاق و الخوف دون المعجب، و المعجب یغتر بنفسه و بربه، و یأمن مکر اللّه و عذابه، و یظن انه عند

ص:152


1- البقرة 264
2- احیاء العلوم ج 3 ص 369 - 370 ط دار المعروفة بیروت

اللّه بمکان، و ان له عند اللّه منة و حقا بأعماله التی هی نعمة من نعمه و عطیة من عطایاه، و یخرجه العجب الی أن یثنی علی نفسه و یحمدها و یزکیها.

و ان أعجب برأیه و عمله و عقله، منع ذلک من الاستفادة و من الاستشارة و السؤال، فیستبد بنفسه و رأیه، و یستنکف من سؤال من هو أعلم منه، و ربما یعجب بالرأی الخطأ الذی خطر له، فیفرح بکونه من خواطره، و لا یفرح بخاطر غیره فیصر علیه، و لا یسمع نصح ناصح و لا وعظ واعظ، بل ینظر الی غیره بعین الاستجهال و یصیر علی خطئه، فان کان رأیه فی أمر دنیوی فیخفق(1) فیه، و ان کان فی أمر دینی لا سیما فیما یتعلق باصول العقائد فیهلک به.

و لو اتهم نفسه و لم یثق برأیه، و استضاء بنور القرآن، و استعان بعلماء الدین، و واظب علی مدارسة العلم، و تابع سؤال أهل البصیرة لکان ذلک یوصله الی الحق.

فهذا و أمثاله من آفات العجب، فلذلک کان من المهلکات، و من أعظم آفاته أن یفتر فی السعی، لظنه انه قد فاز و انه قد استغنی، و هو الهلاک الصریح الذی لا شبهة فیه.

نسأل اللّه تعالی العظیم حسن التوفیق لطاعته.(2)

شنایع تکبر

أما شنائع کبر پس آن هم از ملاحظۀ افادات غزالی ظاهر است در «احیاء العلوم» گفته) :

بیان ذم الکبر.

قد ذم اللّه الکبر فی مواضع من کتابه، و ذم کل جبار متکبر.

ص:153


1- اخفق : طلب حاجة فلم یدرکها - خاب
2- احیاء العلوم ج 3 ص 370

فقال تعالی: (سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ اَلَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی اَلْأَرْضِ بِغَیْرِ اَلْحَقِّ)(1).

و قال عز و جل: (کَذلِکَ یَطْبَعُ اَللّهُ عَلی کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبّارٍ)(2).

و قال تعالی: (وَ اِسْتَفْتَحُوا وَ خابَ کُلُّ جَبّارٍ عَنِیدٍ)(3).

و قال تعالی: (إِنَّهُ لا یُحِبُّ اَلْمُسْتَکْبِرِینَ)(4).

و قال تعالی: (لَقَدِ اِسْتَکْبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا کَبِیراً)(5).

و قال تعالی: (إِنَّ اَلَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ)(6).

و ذم الکبر فی القرآن کثیر.

و قد قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: لا یدخل الجنة من کان فی قلبه مثقال حبة من خردل من کبر، و لا یدخل النار من کان فی قلبه مثقال حبة من خردل من ایمان.

و قال أبو هریرة رضی اللّه تعالی عنه: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: یقول اللّه تعالی: «الکبریاء ردائی، و العظمة إزاری، فمن نازعنی واحدا منهما القیته فی جهنم و لا أبالی» .

و عن أبی سلمة بن عبد الرحمن(7)، قال التقی عبد اللّه بن عمرو (8)، و عبد اللّه بن عمر(9) علی المروة، فتواقفا، فمضی ابن عمرو، و أقام ابن عمر یبکی، فقالوا:

ص:154


1- الاعراف 146
2- غافر 35
3- ابراهیم 15
4- النحل 23
5- الفرقان 21
6- غافر 60
7- ابو سلمة بن عبد الرحمن بن عوف الزهری المدنی المحدث المتوفی ( 94 )
8- عبد اللَّه بن عمرو : بن العاص الصحابی ، شهد صفین مع معاویة و توفی ( 65 )
9- عبد اللَّه بن عمر : بن الخطاب الصحابی المتوفی بمکة ( 73 )

ما یبکیک یا أبا عبد الرحمن فقال: هذا یعنی عبد اللّه بن عمرو زعم انه سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کان فی قلبه مثقال حبة من خردل من کبر اکبه اللّه فی النار علی وجهه» .

و قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «لا یزال الرجل یذهب بنفسه حتی یکتب فی الجبارین فیصیبه ما أصابهم من العذاب» .

و قال سلیمان بن داود علیهما السّلام یوما للطیر و الانس و الجن و البهائم: اخرجوا فخرجوا فی مائتی ألف من الانس، و مائتی ألف من الجن، فرفع حتی سمع رجل الملائکة بالتسبیح فی السموات، ثم خفض حتی مست أقدامه البحر، فسمع صوتا: لو کان فی قلب صاحبکم مثقال ذرة من کبر لخسفت به أبعد مما رفعته.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: یخرج من النار عنق له أذنان تسمعان، و عینان تبصران، و لسان ینطق یقول: وکلت بثلاثة: بکل جبار عنید، و بکل من دعا مع اللّه الها آخر، و بالمصورین.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: لا یدخل الجنة بخیل، و لا جبار، و لا سیئ الملکة.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: تحاجت الجنة و النار، فقالت النار: أوثرت بالمتکبرین و المتجبرین، و قالت الجنة: ما لی لا یدخلنی إلا ضعفاء الناس، و سقاطهم، و عجزتهم؟ فقال اللّه للجنة: انما أنت رحمتی، أرحم بک من أشاء من عبادی، و قال للنار: انما انت عذابی، أعذب بک من أشاء، و لکل واحدة منکما ملئوها.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: بئس العبد عبد تجبر و اعتدی، و نسی الجبار الاعلی، بئس العبد عبد تجبر و اختال، و نسی الکبیر المتعال، بئس العبد عبد سها و لها، و نسی المقابر و البلی، بئس العبد عبد عتا و بغی، و نسی المبدء و المنتهی.

و عن ثابت انه قال: بلغنا انه قیل یا رسول اللّه ما اعظم کبر فلان! فقال: أ لیس بعده الموت؟ .

ص:155

و قال عبد اللّه بن عمرو: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: ان نوحا علیه السلام لما حضرته الوفاة دعا ابنیه و قال: انی آمرکما باثنتین و انهیکما عن اثنتین: انها کما عن الشرک و الکبر، و آمرکما بلا اله الا اللّه، فان السموات و الارضین و ما فیهن لو وضعت فی کفة المیزان، وضعت لا اله الا اللّه فی الکفة الاخری، کانت أرجح منهما، و لو أن السموات و الارضین و ما فیهن کانتا حلقة، فوضعت لا اله الا اللّه علیها لقصمتها، و آمرکما بسبحان اللّه و بحمده، فانها صلاة کل شیء و بها یرزق کل شیء.

و قال المسیح علیه السّلام: طوبی لمن علمه اللّه کتابه ثم لم یمت جبارا.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: أهل النار کل جعظری(1) ، جواظ(2)، مستکبر، جماع، مناع، و أهل الجنة الضعفاء المقلون.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: ان أحبکم إلینا، و اقربکم منا فی الآخرة أحاسنکم أخلاقا، و ان أبغضکم إلینا و ابعدکم منا الثرثارون(3) المتشدقون(4) المتفیقهون، قالوا: یا رسول اللّه قد علمنا الثرثارین و المتشدقین، فما المتفیقهون؟ قال:

المتکبرون.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: یحشر المتکبرون یوم القیامة ذرا فی مثل صور الرجال، تطأهم الناس، یعلوهم کل شیء من الصغار، ثم یساقون الی سجن فی جهنم یقال لهم(5) بولس یعلوهم نار الانیار، یسقون من طین الخبال عصارة أهل النار.

ص:156


1- الجعظری : الفظ الغلیظ المتکبر
2- الجواظ : المختال - الجافی الغلیظ - الاکول - القصیر البطین
3- الثرثار : الذی یکثر کلامه فی تردد و تلخیط
4- المتشدق : المتوسع فی الکلام من غیر احتراز و احتیاط
5- بولس بضم الباء و فتح اللام : سجن فی جهنم . ( - منتهی الادب - )

و قال ابو هریرة: قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: یحشر الجبارون و المتکبرون یوم القیامة فی صور الذر، تطؤهم الناس لهوانهم علی اللّه تعالی.

و عن محمد بن واسع قال: دخلت علی بلال بن أبی بردة، فقلت یا بلال: ان أباک حدثنی عن أبیه، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم، انه قال: ان فی جهنم وادیا یقال له هبهب(1) حق علی اللّه أن یسکنه کل جبار، فایاک یا بلال أن تکون ممن یسکنه.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: ان فی النار قصرا یجعل فیه المتکبرون و یطبق علیهم.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: اللّهمّ أعوذ بک من نفخة الکبریاء.

و قال: من فارق روحه جسده و هو بریء من ثلاث دخل الجنة: الکبر، و الدین، و الغلول(2).

الاثار. قال أبو بکر الصدیق رضی اللّه عنه: لا یحقرن احد احدا من المسلمین فان صغیر المسلمین عند اللّه کبیر.

و قال وهب: لما خلق اللّه جنة عدن نظر إلیها، فقال: أنت حرام علی کل متکبر.

و کان الاحنف بن قیس یجلس مع مصعب بن الزبیر علی سریره فجاء یوما و مصعب ماد رجلیه فلم یقبضهما، و قعد الاحنف فزحمه بعض الزحمة، فرأی أثر ذلک فی وجهه، فقال: عجبا لابن آدم یتکبر و قد خرج من مجری البول مرتین.

و قال الحسن: العجب من ابن آدم یغسل الخراء(3) بیده کل یوم مرة أو مرتین ثم یتکبر و یعارض جبار السموات و الارض، و قد قیل: (وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ) : هو سبیل الغائط و البول.

ص:157


1- یقال : هبهب الرجل : اسرع - انتبه من النوم - هبهب الکبش : ذبحه .
2- الغلول بضم الغین : الخیانة .
3- الخراء بکسر الخاء : العذرة .

و قال محمد بن الحسین بن علی: ما دخل قلب امرئ شیء من الکبر قط الا نقص من عقله بقدر ما دخل من ذلک قل أو کثر.

و سئل سلمان عن السیئة التی لا تنفع معها حسنة، فقال: الکبر.

و قال النعمان بن بشیر علی المنبر: ان للشیطان مصالی(1)و فخوخا(2) و ان من مصالی الشیطان و فخوخه البطر بأنعم اللّه، و الفجر باعطاء اللّه، و الکبر علی عباد اللّه، و اتباع الهوی فی غیر ذات اللّه.

نسأل اللّه تعالی العفو و العافیة فی الدنیا و الآخرة بمنه و کرمه(3).

(در «احیاء العلوم» گفته:) بیان المتکبر علیه و درجاته و أقسامه و ثمرات الکبر فیه.

اعلم ان المتکبر علیه هو اللّه تعالی أو رسله أو سائر خلقه، و قد خلق الانسان ظلوما جهولا، فتارة یتکبر علی الخلق، و تارة یتکبر علی الخالق، فاذا التکبر باعتبار المتکبر علیه ثلثة أقسام:

الاول التکبر علی اللّه، و ذلک افحش أنواع الکبر، و لا مثار له الا الجهل المحض و الطغیان، مثل ما کان من نمرود، فانه کان یحدث نفسه بان یقاتل رب السماء، و کما یحکی عن جماعة من الجهلة، بل ما یحکی عن کل من ادعی الربوبیة، مثل فرعون و غیره، فانه لتکبره، قال: انا ربکم الاعلی، إذا استنکف أن یکون عبدا للّه.

و لذلک قال تعالی:

ص:158


1- المصالی : جمع المصلی بکسر المیم و سکون الصاد و فتح اللام : شرک ینصب للصید .
2- الفخوخ بضم الفاء و الخاء جمع الفخ بفتح الفاء و تشدید الخاء : آلة یصاد بها
3- احیاء العلوم ج 3 ص 336 - 339 ط بیروت .

(إِنَّ اَلَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ)(1) و قال تعالی: (لَنْ یَسْتَنْکِفَ اَلْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلّهِ وَ لاَ اَلْمَلائِکَةُ اَلْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ یَسْتَکْبِرْ)(2) الآیة و قال تعالی: (وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اُسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا اَلرَّحْمنُ أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا وَ زادَهُمْ نُفُوراً)(3).

القسم الثانی التکبر علی الرسل، من حیث تعزز النفس و ترفعها عن الانقیاد لبشر مثل سائر الناس، و ذلک تارة یصرف عن الفکر و الاستبصار، فیبقی فی ظلمة الجهل بکبره، فیمتنع عن الانقیاد و هو ظان انه محق فیه، و تارة یمتنع مع المعرفة، و لکن لا تطاوعه نفسه للانقیاد للحق و التواضع للرسل، کما حکی اللّه عن قولهم: (أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا)(4) و قولهم: (إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا)(5) (وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ)(6) (وَ قالَ اَلَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا اَلْمَلائِکَةُ أَوْ نَری رَبَّنا لَقَدِ اِسْتَکْبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ)(7) (وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ)(8) و قال فرعون فیما أخبر اللّه عنه: (أَوْ جاءَ مَعَهُ اَلْمَلائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ)(9) و قال اللّه تعالی: (وَ اِسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی اَلْأَرْضِ بِغَیْرِ اَلْحَقِّ)(10) فتکبر هو علی اللّه و علی رسوله جمیعا.

ص:159


1- غافر : 60
2- النساء 172
3- الفرقان 60
4- المؤمنین 47
5- ابراهیم 10
6- المؤمنون 34
7- الفرقان 21
8- الانعام 8
9- الزخرف 53
10- القصص 39

قال وهب: قال له موسی علیه السلام: آمن و لک ملکک، قال: حتی اشاور هامان فشاور هامان، فقال هامان: بینما أنت رب تعبد إذ صرت عبدا تعبد، فاستنکف عن عبودیة اللّه و عن اتباع موسی علیه السلام.

و قالت قریش فیما اخبر اللّه تعالی عنهم: (لَوْ لا نُزِّلَ هذَا اَلْقُرْآنُ عَلی رَجُلٍ مِنَ اَلْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ)(1) قال قتادة: هو الولید بن المغیرة و أبو مسعود الثقفی طلبوا من هو أعظم ریاسة من النبی صلی اللّه علیه و سلم، إذ قالوا: غلام یتیم، کیف بعثه اللّه إلینا! فقال تعالی: (أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ)(2)و قال اللّه تعالی: (لِیَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اَللّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا)(3) أی استحقارا لهم و استبعادا لتقدمهم، و قالت قریش لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: کیف نجلس إلیک و عندک هؤلاء؟ أشاروا الی فقراء المسلمین، فازدروهم بأعینهم، و تکبروا عن مجالستهم فأنزل اللّه تعالی:

(وَ لا تَطْرُدِ اَلَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ اَلْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ)(4) (وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ اَلْحَیاةِ اَلدُّنْیا)(5).

ثم أخبر اللّه تعالی عن تعجبهم حین دخلوا جهنم إذ لم یرو الذین ازدروهم «وَ قالُوا ما لَنا لا نَری رِجالاً کُنّا نَعُدُّهُمْ مِنَ اَلْأَشْرارِ»(6) قیل: یعنون عمارا و بلالا و صهیبا و المقداد رضی اللّه عنهم، ثم کان منهم من منعه الکبر عن الفکر و المعرفة فجهل کونه صلی اللّه علیه محقا، و منهم من عرف و منعه الکبر عن الاعتراف،

ص:160


1- الزخرف 31
2- الزخرف 32
3- الانعام 53
4- الانعام 52
5- الکهف 28
6- ص 61

قال اللّه تعالی مخبرا عنهم، (فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ)(1) و قال: (وَ جَحَدُوا بِها وَ اِسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا)(2) و هذا الکبر قریب من التکبّر علی اللّه عز و جل، و ان کان دونه، و لکنه تکبر علی قبول أمر اللّه و التواضع لرسوله.

القسم الثالث التکبر علی العباد، و ذلک بان یستعظم نفسه و یستحقر غیره فتأبی نفسه عن الانقیاد لهم، و تدعوه الی الترفع علیهم، فیزدریهم و یستصغرهم و یأنف عن مساواتهم.

هذا و ان کان دون الاول و الثانی، فهو أیضا عظیم من وجهین: أحدهما أن الکبر و العز و العظمة و العلاء لا یلیق الا بالملک القادر، فأما العبد المملوک و الضعیف العاجز الذی لا یقدر علی شیء فمن أین یلیق بحاله الکبر فمهما تکبر العبد فقد نازع اللّه تعالی فی صفة لا تلیق الا بجلاله، و مثاله أن یأخذ الغلام قلنسوة الملک، فیضعها علی رأسه، و یجلس علی سریره، فما أعظم استحقاقه للمقت، و ما أعظم تهدفه للخزی و النکال و ما أشد استجراءه علی مولاه، و ما أقبح ما تعاطاه و الی هذا المعنی الاشاره بقوله تعالی:

«العظمة ازاری، و الکبریاء ردائی، فمن نازعنی فیهما قصمته» أی انه خاض صفتی، و لا یلیق الابی و المنازع فیه منازع فی صفة من صفاتی، و إذا کان الکبر علی عباده لا یلیق الا به، فمن تکبر علی عباده فقد جنی علیه، إذ الذی یسترذل خواص غلمان الملک و یستخدمهم و یترفع علیهم، و یستأثر بما حق الملک أن یستأثر به منهم فهو منازع له فی بعض أمره، و ان لم تبلغ درجته درجة من أراد الجلوس علی سریره، و الاستبداد بملکه فالحق کلهم عباد اللّه، و له العظمة و الکبریاء علیهم، فمن تکبر علی عبد من عباد اللّه فقد نازع اللّه فی حقه.

ص:161


1- البقرة 89
2- النمل 14

نعم الفرق بین هذه المنازعة و بین منازعة نمرود و فرعون ما هو الفرق بین منازعة الملک فی استصغار بعض عبیده و استخدامهم و بین منازعته فی أصل الملک.

الوجه الثانی الذی تعظم به رذیلة الکبر أنه یدعو الی مخالفة اللّه تعالی فی أوامره، لان المتکبر إذا سمع الحق من عبد من عباد اللّه استنکف عن قبوله، و تشمر لجحده.

و لذلک تری المناظرین فی مسائل الدین یزعمون أنهم یتباحثون عن أسرار الدین، ثم أنهم یتجاحدون تجاحد المتکبرین، و مهما اتضح الحق علی لسان واحد منهم أنف الآخر من قبوله، و تشمر لجحده، و احتال لدفعه بما یقدر علیه من التلبیس، و ذلک من أخلاق الکافرین و المنافقین، إذ وصفهم اللّه تعالی فقال:

«وَ قالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا اَلْقُرْآنِ وَ اِلْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ»(1) فکل من یناظر للغلبة و الافحام، لا لیغتنم الحق إذا ظفر به، فقد شارکهم فی هذا الخلق و کذلک یحمل ذلک علی الانفة من قبول الوعظ کما قال اللّه تعالی (وَ إِذا قِیلَ لَهُ اِتَّقِ اَللّهَ أَخَذَتْهُ اَلْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ)(2).

و روی عن عمر رضی اللّه عنه أنه قرأها فقال: إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ، و قام رجل فأمر بالمعروف فقتل، فقام آخر، فقال: تقتلون الذین یأمرون بالقسط من الناس، فقتل المتکبر الذی خالفه و الذی أمره کبرا.

و قال ابن مسعود: کفی بالرجل اثما إذا قیل له اتق اللّه قال علیک نفسک.

و قال صلی اللّه علیه و سلم لرجل: کل بیمینک، قال: لا استطیع، فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم، لا استطعت فما منعه الا الکبر، قال فما رفعها بعد ذلک أی

ص:162


1- فصلت 26
2- البقرة 206

اعتلت یده.

فاذا تکبره علی الخلق عظیم، لانه سیدعوه الی التکبر علی أمر اللّه، و انما ضرب ابلیس مثلا لهذا، و ما حکاه من أحواله الا لیعتبر به، فانه قال: أنا خیر منه، و هذا الکبر بالنسب لانه (قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ)(1) فحمله ذلک علی أن یمتنع من السجود الذی أمره اللّه تعالی به، و کان مبدؤه الکبر علی آدم و الحسد له، فجره ذلک الی التکبر علی أمر اللّه تعالی، فکان ذلک سبب هلاکه أبد الآباد.

فهذه آفة من آفات الکبر علی العباد عظیمة، و لذلک شرح رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الکبر بهاتین الآفتین إذ

سأله ثابت بن قیس بن الشماس، فقال: یا رسول اللّه انی امرؤ حبب الی من الجمال ما تری أ فمن الکبر هو؟ فقال صلی اللّه علیه و سلم: لا، و لکن الکبر من بطر(2) الحق و غمص الناس و فی حدیث آخر من سفه الحق.

و قوله: (و غمص الناس) أی ازدراهم و استحقرهم، و هم عباد اللّه أمثاله أو خیر منه، و هذه الآفة الاولی.

و قوله: (سفه الحق) هو رده، و هی الآفة الثانیة.

فکل من رأی أنه خیر من أخیه، و احتقر أخاه و ازدراه، و نظر إلیه بعین الاستصغار أو رد الحق و هو یعرفه، فقد تکبر فیما بینه و بین الخلق، و من أنف أن یخضع للّه تعالی و یتواضع للّه بطاعته و اتباع رسله، فقد تکبر فیما بینه و بین اللّه تعالی و رسله(3).

ص:163


1- الاعراف 12
2- بطر الحق : تکبر عنه و لم یقبله
3- احیاء العلوم ج 3 ص 345 - 347

(و ملا علی متقی در «کنز العمال» گفته) :

ان اللّه یبغض البذخین الفرحین المرحین.

(الدیلمی فی «الفردوس» عن معاذ بن جبل)(1).

ان اللّه یبغض ابن سبعین فی أهله ابن عشرین فی مشیته و منظره.

(الطبرانی فی «المعجم الاوسط» عن أنس)(2).

ان اللّه یحب ابن عشرین إذا کان شبه ابن الثمانین، و یبغض ابن الستین إذا کان شبه ابن عشرین.

(الدیلمی فی «الفردوس» عن عثمان)(3).

ایاکم و الکبر، فان ابلیس حمله الکبر علی أن لا یسجد لآدم، و ایاکم و الحرص فان آدم حمله الحرص علی أن أکل من الشجرة، و ایاکم و الحسد، فان ابنی آدم انما قتل أحدهما صاحبه حسدا، فهن أصل کل خطیئة (ابن عساکر عن ابن مسعود)(4).

ایاکم و الکبر، فان الکبر یکون فی الرجل و ان علیه العباءة (الطبرانی فی المعجم الاوسط عن ابن عمرو)(5).

(و نیز در آن مسطور است) :

براءة من الکبر لبس الصوف، و مجالسة فقراء المؤمنین، و رکوب الحمار و اعتقال البعیر(6).

ص:164


1- کنز العمال ج 3 ص 525 حدیث ( 7730 )
2- کنز العمال ج 3 ص 525 حدیث ( 7731 )
3- کنز العمال ج 3 ص 525 حدیث ( 7732 )
4- کنز العمال ج 3 ص 525 حدیث ( 7734 )
5- کنز العمال ج 3 ص 526 حدیث ( 7735 )
6- کنز العمال ج 3 ص 526 حدیث ( 7736 ) و فی نسخة راجعتها : و اعتقال العنز

(أبو نعیم فی «الحلیة» ، و البیهقی فی شعب الایمان عن أبی هریرة) .

من حمل سلعته فقد برأ من الکبر.

(البیهقی عن أبی امامة)(1).

سیصیب امتی داء الامم: الاشر، و البطر، و التکاثر، و التشاجر فی الدنیا، و التباغض، و التحاسد، حتی یکون البغی.

(الحاکم فی «المستدرک» عن أبی هریرة)(2).

الفخر و الخیلاء فی أهل الابل، و السکینة و الوقار فی أهل الغنم.

(أحمد بن حنبل فی «المسند عن أبی سعید)(3).

قال اللّه تعالی: الکبریاء ردائی و العظمة ازاری فمن نازعنی واحدا قذفته فی النار. (کنز ج 3 ص 526 حدیث (7740)

و عن أبی داود فی السنن عن أبی هریرة عن ابن عباس قال اللّه تعالی: الکبریاء ردائی و العز ازاری من نازعنی فی شیء منهما عذبته. (کنز ج 3 ص 527 ح (7742) .

(سمویه عن أبی سعید، و أبی هریرة) .

کلکم بنو آدم و آدم خلق من تراب، لینتهین قوم یفتخرون بآبائهم أو لیکونن أهون علی اللّه من الجعلان(4) (کنز ج 3 ص 527) .

(البزار عن حذیفة) من انتسب الی تسعة آباء کفار یرید بهم عزا و کرما کان عاشرهم فی النار.

ص:165


1- کنز العمال ج 3 ص 526 حدیث ( 7737 )
2- کنز العمال ج 3 ص 526 حدیث ( 7738 )
3- کنز العمال ج 3 ص 526 حدیث ( 7739 )
4- الجعل بضم الجیم و فتح العین : ضرب من الخنافس و هی دویبة سوداء تدیر الخراء .

أحمد بن حنبل عن أبی ریحانة:

ان اللّه قد أذهب عنکم عیبة الجاهلیة، و فخرها بالآباء، مؤمن تقی، و فاجر شقی، أنتم بنو آدم و آدم من تراب، لیدعن رجال فخرهم بأقوام انما هم فحم من فحوم جهنم، أو لیکونن أهون علی اللّه من الجعلان(1) التی تدفع بأنفها النتن(2).

أحمد بن حنبل، عن أبی داود، عن أبی هریرة:

لینتهین أقوام یفتخرون بآبائهم الذین ماتوا انما هم فحم جهنم أو لیکوننّ أهون علی اللّه من الجعل الذی یدهده(3) الخراء بأنفه، ان اللّه تعالی أذهب عنکم عیبة الجاهلیة و فخرها بالآباء، انما هو مؤمن تقی، و فاجر شقی، الناس کلهم بنو آدم و آدم خلق من تراب.

الترمذی عن أبی هریرة(4).

(و نیز در «کنز العمال» مسطور است) :

ما من رجل یتعاظم فی نفسه و یختال فی مشیته الا لقی اللّه تعالی و هو علیه غضبان.

(أحمد بن حنبل، البخاری فی الادب، ک عن ابن عمر)(5).

لا یدخل الجنة من کان فی قلبه مثقال ذرة من کبر، قیل: ان الرجل یحب أن یکون ثوبه حسنا و نعله حسنة قال: ان اللّه جمیل یحب الجمال، الکبر بطر الحق و غبط الناس.

(مسلم فی صحیحه عن ابن مسعود)(6).

ص:166


1- الجعلان بکسر الجیم و سکون العین جمع الجعل .
2- النتن بفتح النون و کسر التاء : ما خبثت رائحته .
3- دهده الحجر : دحرجه .
4- کنز العمال ج 3 .
5- کنز العمال ج 3 ص 536 ح 7784 .
6- کنز العمال ج 3 ص 527 ح 7747

لا یدخل الجنة أحد فی قلبه مثقال حبة من خردل من کبریاء.

(م د ت ه عن ابن مسعود)(1).

لا یزال الرجل یتکبر و یذهب بنفسه حتی یکتب فی الجبارین فیصیبه ما أصابهم (ت عن سلمة بن الاکوع) کنز العمال ج 3 ص 528 ح 7749 (و نیز در آن مسطور است) :

بینما رجل یجتر ازاره من الخیلاء إذ خسف اللّه به فهو یتجلجل(2) فی الارض الی یوم القیامة -کنز العمال ج 3 ص 529 ح 7754.

حم خ ن عن ابن عمر بینما رجل یمشی فی حلّة تعجبه نفسه مرجّل(3) جمّته(4) إذ خسف اللّه به الارض فهو یتجلجل فیها الی یوم القیامة-کنز العمال ج 3 ص 529.

(حم ق عن ابی هریرة) .

لا ینظر اللّه الی من جر ثوبه خیلاء- کنز العمال ج 3 ص 530

(ق ن عن ابن عمر) من جر ثوبه خیلاء لم ینظر اللّه إلیه یوم القیامة-کنز ج 3 ص 530

(حم ق عن ابن عمر) من وطئ علی ازار خیلاء وطئه فی النار- کنز ج 3 ص 530

(حم عن هبیب) ان الناس لا یرفعون شیئا الا وضعه اللّه.

(هب عن سعید بن المسیب مرسلا) کنز العمال ج 3 ص 530 ح 7762

ص:167


1- کنز العمال ج 3 ص 528 حدیث 7748 .
2- تجلجل فی الارض : دخل فیها
3- المرجل : الشعر المسرح
4- الجمة بضم الجیم و تشدید المیم : مجتمع شعر الرأس

(و نیز در آن مسطور است) :

ما علی الارض من رجل یموت و فی قلبه من الکبر مثقال حبة من خردل الا جعله اللّه فی النار، فقال رجل: یا رسول اللّه انی احب أن اتجمل بحمالة(1) سیفی و بغسل ثیابی من الدرن و بحسن الشراک و النعلین، فقال: لیس ذاک أعنی، الکبر من سفه الحق و غمص الناس، قیل: یا رسول اللّه ما سفه الحق و غمص الناس؟ قال: هو الذی یجیء شامخا بأنفه فاذا رأی ضعفاء الناس و فقرائهم لم یسلم علیهم محقرة لهم فذاک الذی یغمص الناس، من رقع الثوب، و خصف النعل، و رکب الحمار، و عاد المملوک، و حلب الشاة، فقد برأ من العظمة.

(ابن صیصری فی أمالیه عن ابن عباس)(2).

من کان فی قلبه مثقال حبة من خردل من کبر کبّه اللّه فی النار علی وجهه (قط فی الافراد و ابن النجار عن ابن عمران)(3).

ان للّه عز و جل ثلاثة أثواب، اتزر العزة، و تسربل الرحمة، و ارتدی الکبریاء فمن تعزز بغیر ما أعزه اللّه فذاک الذی یقال له: (ذق انک انت العزیز الکریم) (1)

و من رحم الناس رحمه اللّه، فذاک الذی تسربل بسرباله الذی ینبغی له، و من تکبر فقد نازع اللّه رداءه الذی ینبغی له، فان اللّه تعالی یقول: لا ینبغی لمن نازعنی أن ادخله الجنة کنز العمال ج 3 ص 534 ح 7778 (ک و الدیلمی عن أبی هریرة)

إذا جمع الناس فی صعید واحد یوم القیامة أقبلت النار یرکب بعضها بعضا و خزنتها یکفونها، و هی تقول: «و عزة ربی لتخلن بینی و بین أزواجی أو لاغشین

ص:168


1- حمالة السیف بکسر الحاء و تخفیف المیم : علاقة السیف
2- کنز العمال ج 3 ص 532 ح 7768
3- کنز العمال ج 3 ص 534 ح 7773

الناس عنقا(1) واحدا، فیقولون و من أزواجک؟ فتقول: کل متکبر جبار، فتخرج لسانها فتلقطهم(2) به من بین ظهرانی(3) الناس فتقذفهم فی جوفها، ثم تستأخر ثم تقبل و یرکب بعضها بعضا، و خزنتها یکفونها، و هی تقول: و عزة ربی لتخلن بینی و بین أزواجی أو لاغشین الناس عنقا واحدا، فیقولون: و من أزواجک؟ فتقول:

کل فخور فتلقطهم بلسانها من بین ظهرانی الناس فتقذفهم فی جوفها ثم تستأخر و یقضی اللّه بین العباد کنز العمال ج 3 ص 535 ح 7782 (ع ص عن أبی سعید)

ویح ابن آدم کیف یزهو و انما هو جیفة تؤذی من مر به ابن آدم من التراب خلق و إلیه یصیر. کنز العمال ج 3 ص 536 ح 7783 (الدیلمی عن أبی هریرة)

من جر ثوبه خیلاء لم ینظر اللّه إلیه فی حلال و لا فی حرام.

(طب عن ابن مسعود)(4)

ایاکم و الغلو فی الزهو، فان بنی اسرائیل قد غلا کثیر منهم حتی کانت المرأة القصیرة تتخذ خفین من خشب فتحشوهما ثم تولج فیهما رجلیها، ثم تقوم الی جنب المرأة الطویلة فتمشی معها و إذا هی قد تساوت بها و کانت اطول منها کنز العمال ج 3 ص 537 ح 7790 (بز طب عن سمرة)

من أحب أن یمثل له الرجال قیاما وجبت له النار. ابن جریر عن معاویة(5)

ص:169


1- العنق بضم العین و النون : الجماعة
2- تلقطهم : تأخذهم بلا تعب
3- ظهرانی الناس بفتح الظاء و سکون الهاء : وسطهم و معظمهم
4- کنز العمال ج 3 ص 536 ح 7785
5- کنز العمال ج 3 ص 537 ح 7791

(و نیز در آن مسطور است) :

من لبس الصوف و انتعل المخصوف و رکب حماره و حلب شاته و أکل معه عیاله فقد نحی اللّه عنه الکبر. کنز العمال ج 3 ص 538 ح 7797

انا عبد بن عبد: أجلس جلسة العبد، و آکل أکل العبد، انی قد اوحی الیّ أن تواضعوا، و لا یبغی أحد علی أحد، ان ید اللّه مبسوطة فی خلقه، فمن رفع نفسه وضعه اللّه، و من وضع نفسه رفعه اللّه، و لا یمشی امرء علی الارض شبرا یبتغی به سلطان اللّه الا کبّه اللّه. کنز العمال ج 3 ص 539 ح 7797 (ابن عساکر عن ابن عمر)

انتسب رجلان من بنی اسرائیل علی عهد موسی: مسلم و الآخر مشرک، فانتسب المشرک فقال: أنا فلان بن فلان حتی عد تسعة آباء، ثم قال لصاحبه:

انتسب لا أم لک، فقال: أنا فلان بن فلان و أنا بریء مما وراء ذلک، فنادی موسی فی الناس و جمعهم، ثم قال قد قضی بینکما اما انت الذی انتسبت الی تسعة آباء فأنت توفیهم العاشر فی النار، و أما انت الذی انتسبت الی أبویک فأنت امرء من أهل الاسلام.

طب عن معاذ(1).

قبایح حسد

(امّا قبایح حسد پس نبذی از انهم بر زبان غزالی باید شنید در «احیاء العلوم» گفته) :

القول فی ذم الحسد، و فی حقیقته، و أسبابه، و معالجته، و غایة الواجب فی ازالته.

ص:170


1- کنز العمال ج 3 ص 539

بیان ذم الحسد.

اعلم ان الحسد أیضا من نتائج الحقد، و الحقد من نتائج الغضب، فهو فرع فرعه، و الغضب أصل أصله، ثم للحسد من الفروع الذمیمة ما لا یکاد یحصی و قد ورد فی ذم الحسد خاصة أخبار کثیرة:

قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: الحسد یأکل الحسنات کما تأکل النار الحطب.

و قال صلی اللّه علیه و سلم فی النهی عن الحسد و أسبابه و ثمراته: لا تحاسدوا و لا تقاطعوا و لا تباغضوا و لا تدابروا و کونوا عباد اللّه اخوانا.

و قال أنس: کنا یوما جلوسا عند رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فقال:

یطلع علیکم الان من هذا الفج رجل من اهل الجنة، قال: فطلع رجل من الانصار تنطف(1) لحیته من وضوئه، قد علق نعلیه فی یده الشمال فسلم، فلما کان الغد قال صلی اللّه علیه و سلم مثل ذلک فطلع ذلک الرجل، و قاله فی الیوم الثالث فطلع ذلک الرجل، فلما قام النبی صلی اللّه علیه و سلم تبعه عبد اللّه بن عمرو بن العاص فقال: انی لاحیت(2) ابی فأقسمت ان لا أدخل علیه ثلاثا، فان رأیت ان تؤوینی إلیک حتی تمضی الثلاث فعلت، فقال: نعم، فبات عنده ثلاث لیال، فلم یره یقوم من اللیل شیئا، غیر انه إذا تقلب علی فراشه ذکر اللّه تعالی، و لم یقم حتی یقوم لصلاة الفجر، قال غیر انی ما سمعت یقول الا خیرا، فلما مضت الثلاث و کدت أن احتقر عمله.

قلت یا عبد اللّه لم یکن بینی و بین والدی غضب و لا هجرة، و لکنی سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: کذا و کذا، فأردت أن اعرف عملک، فلم

ص:171


1- نطف الماء ینطف بفتح الطاء فی الماضی و ضمها أو فتحها : سال قلیلا قلیلا
2- لاحی لحاء و ملاحاة الرجل : نازعه ، و منه المثل من لاحاک فقد عاداک

أرک تعمل عملا کثیرا، فما الذی بلغ بک ذلک؟ فقال: ما هو الا ما رأیت، فلما ولیت دعانی فقال ما هو الا ما رأیت غیر انی لا أجد علی احد من المسلمین فی نفسی غشا، و لا حسدا علی خیر أعطاه اللّه ایاه، قال عبد اللّه فقلت له هی التی بلغت بک و هی التی لا نطیق.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: ثلث لا ینجو منهن أحد: الظن، و الطیرة و الحسد و سأحدثکم بالمخرج من ذلک، إذا ظننت فلا تحقق، و إذا تطیرت فامض، و إذا حسدت فلا تبغ.

و فی روایة ثلاثة لا ینجو منهن أحد، و قلّ من ینجو منهن، فأثبت فی هذه الروایة امکان النجاة

وقال صلی اللّه علیه و سلم: دب إلیکم داء الامم قبلکم الحسد و البغضاء، و البغضة هی الحالقة، لا أقول حالقة الشعر، و لکن حالقة الدین، و الذی نفس محمد بیده لا تدخلون الجنة حتی تؤمنوا، و لن تؤمنوا حتی تحابوا، أ لا أنبئکم بما یثبت ذلک لکم؟ أفشوا السلام بینکم.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: کاد الفقر أن یکون کفرا، و کاد الحسد أن یغلب القدر.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: انه سیصیب امتی داء الامم، قالوا: و ما داء الامم؟ قال: البشر، و البطر، و التکاثر، و التنافس، فی الدنیا، و التباعد، و التحاسد حتی یکون البغی ثم یکون الهرج.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: لا تظهر الشماتة لاخیک فیعافیه اللّه و یبتلیک.

و روی أن موسی علیه السلام لما تعجل الی ربه تعالی رأی فی ظل العرش رجلا فغبطه بمکانه، فقال: ان هذا الکریم علی ربه، فسأل ربه تعالی أن یخبره باسمه فلم یخبره باسمه، و قال: احدثک عن عمله بثلاث: کان لا یحسد الناس

ص:172

علی ما آتاهم اللّه من فضله، و کان لا یعق والدیه، و لا یمشی بالنمیمة.

و قال زکریا علیه السلام: قال اللّه تعالی: الحاسد عدو لنعمتی، متسخط لقضائی، غیر راض بقسمتی التی قسمت بین عبادی.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: أخوف ما أخاف علی امتی أن یکثر لهم المال فیتحاسدون و یقتتلون.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: استعینوا علی قضاء الحوائج بالکتمان، فان کل ذی نعمة محسود.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: ان لنعم اللّه أعداء، فقیل: و من هم؟ فقال:

الذین یحسدون الناس علی ما آتاهم اللّه من فضله.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: ستة یدخلون النار قبل الحساب بستة، قیل:

یا رسول اللّه و من هم؟ قال: الامراء بالجور، و العرب بالعصبیة، و الدهاقین(1) بالتکبر، و التجار بالخیانة، و أهل الرستاق(2) بالجهالة، و العلماء بالحسد.

الاثار: قال بعض السلف: ان أول خطیئة کانت هی الحسد، حسد ابلیس آدم علیه السلام علی رتبته، فأبی أن یسجد له، فحمله الحسد علی المعصیة.

و حکی أن عون بن عبد اللّه دخل علی الفضل بن المهلب، و کان یومئذ علی واسط فقال: انی ارید أن أعظک بشیء، فقال: و ما هو؟ قال: ایاک و الکبر، فانه أول ذنب عصی اللّه به، ثم قرأ: (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ)(3) الآیة.

ص:173


1- الدهقان بضم الدال و کسرها و جمعه الدهاقنة : رئیس الاقلیم .
2- الرستاق بضم الراء و سکون السین معرب روستا و هی القری و ما یحیط بها من الاراضی .
3- البقرة 34 .

و ایاک و الحرص، فانه أخرج آدم من الجنة، أمکنه اللّه سبحانه من جنة عرضها السموات و الارض، یأکل منها الا شجرة واحدة نهاه اللّه عنها، فأکل منها فأخرجه اللّه تعالی منها، ثم قرأ (اِهْبِطُوا مِنْها)(1) الی آخر الآیة.

و ایاک و الحسد فانه قتل ابن آدم أخاه حین حسده ثم قرأ: (وَ اُتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ اِبْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ)(2) الایات، و إذا ذکر أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فاسکت، و إذا ذکرت النجوم فاسکت.

و قال بکر بن عبد اللّه: کان رجل یغشی(3) بعض الملوک، فیقوم بحذاء الملک فیقول: أحسن الی المحسن باحسانه، فان المسیء سیکفیکه إساءته، فحسده رجل علی ذلک المقام و الکلام، فسعی به الی الملک، فقال: ان هذا الذی یقوم بحذائک و یقول ما یقول، زعم أن الملک أبخر(4).

فقال له: انصرف حتی أنظر، فخرج من عند الملک، فدعا الرجل الی منزله فأطعمه طعاما فیه ثوم، فخرج الرجل من عنده، و قام بحذاء الملک علی عادته، فقال: أحسن الی المحسن باحسانه فان المسیء سیکفیکه إساءته، فقال له الملک:

ادن منی، فدنا منه فوضع یده علی فیه، مخافة أن یشم الملک منه رائحة الثوم، فقال الملک فی نفسه: ما أری فلانا الا قد صدق.

قال و کان الملک لا یکتب بخطه الا بجائزة أو صلة، فکتب له کتابا بخطه

ص:174


1- البقرة 38 .
2- المائدة 27
3- غشی یغشی فلانا من باب علم یعلم : أتاه
4- الابخر : الذی أنتن ریح فمه

الی عامل من عماله: إذا أتاک حامل کتابی هذا فاذبحه، و اسلخه، و احش جلده تبنا، و ابعث به الی.

فأخذ الکتاب و خرج، فلقیه الرجل الذی سعی به فقال: ما هذا الکتاب؟ قال خط الملک أمر لی بصلة، فقال: هبه لی فقال: هو لک.

فأخذه و مضی به الی العامل، فقال العامل: فی کتابک أن أذبحک و أسلخک قال: ان الکتاب لیس هو لی، فاللّه اللّه فی أمری حتی اراجع الملک، فقال لیس لکتاب الملک مراجعة، فذبحه و سلخه و حشا جلده تبنا و بعث به، ثم عاد الرجل الی الملک کعادته، و قال مثل قوله، فعجب الملک و قال ما فعل الکتاب؟ فقال لقینی فلان فاستوهبه منی فوهبته له، قال الملک انه ذکر لی انک تزعم أنی أبخر، قال ما قلت ذلک، قال: فلم وضعت یدک علی أنفک، قال: کان أطعمنی طعاما فیه ثوم فکرهت أن تشمه، قال صدقت ارجع الی مکانک فقد کفاک المسیء اساءته.

و قال ابن سیرین رحمه اللّه: ما حسدت أحدا علی شیء من أمر الدنیا، لانه ان کان من أهل الجنة فکیف أحسده علی الدنیا و هی حقیرة فی الجنة، و ان کان من أهل النار فکیف أحسده علی أمر الدنیا و هو یصیر الی النار.

و قال رجل للحسن: هل یحسد المؤمن؟ قال: ما أنساک بنی یعقوب، نعم و لکن غمه(1) فی صدرک، فانه لا یضرک ما لم تعدیه یدا و لا لسانا.

و قال أبو الدرداء: ما أکثر عبد ذکر الموت الا قل فرحه و قل حسده.

و قال معاویة: کل الناس أقدر علی رضاه الا حاسد نعمة، فانه لا یرضیه الا زوالها، و لذلک قیل:

کل العداوة قد ترجی اماتتها الا عداوة من عاداک من حسد

ص:175


1- غمه : غطه

و قال بعض الحکماء:

الحسد جرح لا یبرأ و حسب الحسود ما یلقی

و قال اعرابی: ما رأیت ظالما أشبه بمظلوم من حاسد، انه یری النعمة علیک نقمة علیه.

و قال الحسن: یا بن آدم لم تحسد أخاک؟ فان کان الذی أعطاه اللّه لکرامته علیه فلم تحسد من أکرمه اللّه؟ و ان کان غیر ذلک فلم تحسد من مصیره الی النار؟ و قال بعضهم: الحاسد لا ینال من المجالس الا مذمة و ذلا، و لا ینال من الملئکة الا لعنة و بغضا، و لا ینال من الخلق الا جزعا و غما، و لا ینال عند النزع الا شدة و هولا، و لا ینال عند الموقف الا فضیحة و نکالا(1).

فی ذم البغض و العداوة

(و اما فضائح بغض و عداوت پس در «کنز العمال» مسطور است) :

الحقد و الشحناء(2) و الاحنة(3).

ان اللّه تعالی یطّلع علی عباده فی لیلة النصف من شعبان، فیغفر للمستغفرین و یرحم المسترحمین، و یؤخر اهل الحقد کما هم علیه.

(هب، عن عائشة)(4) إذا کان لیلة النصف من شعبان أطلع اللّه الی خلقه، فیغفر للمؤمنین، و یملی

ص:176


1- احیاء العلوم ج 3 ص 186 - 189
2- الشحناء : العداوة امتلأت منها النفس
3- الاحنة بکسر الهمزة و سکون الحاء : الحقد
4- کنز العمال ج 3 ص 464

للکافرین، و یدع اهل الحقد بحقدهم حتی یدعوه.

(هب، عن أبی ثعلبة الخشنی)(1).

تعرض اعمال الناس فی کل جمعة مرتین: یوم الاثنین و یوم الخمیس فیغفر لکل عبد مؤمن الا عبدا بینه و بین اخیه شحناء، فیقال: اترکوا هذین حتی یفیئا.

(م عن أبی هریرة)(2)

تفتح أبواب الجنة یوم الاثنین و یوم الخمیس، فیغفر فیها لکل عبد لا یشرک شیئا، الا رجلا کانت بینه و بین أخیه شحناء، فیقال: أنظروا هذین حتی یصطلحا.

خد م د ت(3).

(و نیز در آن مسطور است) :

ینزل اللّه تعالی الی السماء الدنیا لیلة النصف من شعبان، فیغفر لکل بشر الا رجلا مشرکا، أو رجلا فی قلبه شحناء.

(ابن زنجویه، و البزار، و حسنه قط عد هب، عن القاسم بن محمد بن أبی بکر الصدیق عن أبیه و عن عمه عن جده)(4) (و نیز در آن مسطور است) :

عن أبی هریرة قال: ینسخ دیوان أهل الارض فی دیوان أهل السماء کل یوم اثنین و خمیس، ثم یغفر لکل عبد لا یشرک باللّه الا عبدا بینه و بین اخیه احنة.

ابن زنجویه(5).

ص:177


1- کنز العمال ج 3 ص 464
2- کنز العمال ج 3 ص 464 ح 7452
3- کنز العمال ج 3 ص 464 ح 7454
4- کنز العمال ج 3 ص 466 ح 7462
5- کنز العمال ج 3 ص 811 ح 8835
فی ذم الکذب

(اما بیان شنایع کذب پس در «احیاء العلوم» در ذکر آفات لسان گفته) :

الآفة الرابعة عشر: الکذب فی القول و الیمین.

و هو من قبایح الذنوب، و فواحش العیوب.

قال اسماعیل بن واسط: سمعت أبا بکر الصدیق رضی اللّه عنه یخطب بعد وفاة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال: قام فینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مقامی هذا عام اول، ثم بکی و قال: ایاکم و الکذب فانه مع الفجور و هما فی النار.

و قال أبو امامة قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: ان الکذب باب من أبواب النفاق.

و قال الحسن: کان یقال ان من النفاق اختلاف السر و العلانیة، و القول و العمل و المدخل و المخرج، و أن الاصل الذی یبنی علیه النفاق الکذب.

و قال علیه السلام: کبرت خیانة أن تحدث أخاک هو لک به مصدّق، و أنت له به کاذب.

و قال ابن مسعود: قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: لا یزال العبد یکذب و یتحری الکذب حتی یکتب عند اللّه کذابا.

و مر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم برجلین یتبایعان شاة و یتحالفان، یقول أحدهما و اللّه لا أنقصک من کذا و کذا، و یقول الآخر: و اللّه لا أزیدک علی کذا و کذا، فمر بالشاة و قد اشتراها أحدهما، فقال أوجب أحدهما بالاثم و الکفارة.

و قال علیه السلام: الکذب ینقص الرزق.

ص:178

و قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: ان التجار هم الفجار، فقیل: یا رسول اللّه: أ لیس قد أحل اللّه البیع؟ قال: نعم و لکنهم یحلفون فیأثمون، و یحدّثون فیکذبون.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: ثلثة نفر لا یکلمهم اللّه یوم القیامة و لا ینظر إلیهم:

المنان بعطیته، و المنفق سلعته بالحلف الفاجر، و المسبل ازاره.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: ما حلف حالف باللّه فادخل فیها مثل جناح بعوضة الا کانت نکتة فی قلبه الی یوم القیامة.

و قال أبو ذر قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: ثلثة یحبهم اللّه:

رجل کان فی فئة فنصب نحره حتی یقتل أو یفتح اللّه علیه و علی أصحابه.

و رجل کان له جار سوء یؤذیه فصبر علی أذاه حتی یفرّق بینهما موت أو ظعن.

و رجل کان معه قوم فی سفر أو سریة فأطالوا السری حتی أعجبهم أن یمسوا الارض فنزلوا فتنحی یصلی حتی یوقظ أصحابه للرحیل.

و ثلثة یشنؤهم اللّه التاجر أو البیّاع الحلاّف، و الفقیر المختال، و البخیل المنان.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: ویل للذی یحدّث فیکذب لیضحک به القوم ویل له ویل له.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: رأیت کأن رجلا جائنی فقال لی قم، فقمت معه، فاذا أنا برجلین: أحدهما قائم و الآخر جالس، بید القائم کلّوب(1) من حدید،

ص:179


1- الکلوب بفتح الکاف و ضم اللام المشددة : حدیدة معطوفة الرأس یجر بها الجمر

یلقمه فی شدق(1) الجالس فیجذبه حتی یبلغ کاهله(2)، ثم یجذبه فیلقمه الجانب الآخر فیمده، فاذا مده رجع الآخر کما کان، فقلت للذی أقامنی: ما هذا؟ فقال:

رجل کذاب یعذب فی قبره الی یوم القیامة.

و عن عبد اللّه بن جراد قال: سألت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقلت:

یا رسول اللّه هل یزنی المؤمن؟ قال: قد یکون ذلک، قلت: یا نبی اللّه هل یکذب المؤمن؟ قال: لا ثم أتبعها صلی اللّه علیه و سلم هذه الکلمة (إِنَّما یَفْتَرِی اَلْکَذِبَ اَلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اَللّهِ) .

و قال أبو سعید الخدری: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یدعو فیقول فی دعائه: اللّهمّ طهر قلبی من النفاق، و فرجی من الزنا، و لسانی من الکذب.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: ثلثة لا یکلمهم اللّه و لا ینظر إلیهم و لا یزکیهم و لهم عذاب ألیم: شیخ زان، و ملک کذاب، و عامل مستکبر.

و قال عبد اللّه بن عامر: جاء رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الی بیتنا و أنا صبی صغیر فذهبت لالعب، فقالت امی یا عبد اللّه تعال حتی اعطیک فقال صلی اللّه علیه و سلم: ما أردت أن تعطیه؟ قالت تمرا، فقال: اما انک لو لم تفعلی لکتبت علیک کذبة.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: لو أفاء اللّه علی نعما عدد هذا الحصی لقسمتها بینکم ثم لا تجدونی بخیلا و لا کذابا و لا جبانا.

و قال صلی اللّه علیه و سلم و کان متکئا: أ لا انبئکم بأکبر الکبائر؟ الاشراک باللّه، و عقوق الوالدین، ثم قعد و قال: ألا و قول الزور.

و قال ابن عمر: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: ان العبد لیکذب الکذبة

ص:180


1- الشدق بکسر الشین : زاویة الفم من باطن الخدین
2- الکاهل : أعلی الظهر مما یلی العنق

فیتباعد الملک عنه مسیرة میل من نتن ما جاء به.

و قال أنس: قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: تقبلوا لی بست أتقبل لکم بالجنة، قالوا: و ما هن؟ قال: إذا حدث أحدکم فلا یکذب، و إذا وعد فلا یخلف، و إذا ائتمن فلا یخون، و غضوا أبصارکم و کفوا أیدیکم، و احفظوا فروجکم.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: ان للشیطان کحلا و لعوقا(1) و نشوقا(2) ، أما لعوقه فالکذب، و أما نشوقه فالغضب، و أما کحله فالنوم.

و خطب عمر رضی اللّه عنه یوما فقال: قام فینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کقیامی هذا فیکم فقال: احسنوا الی أصحابی، ثم الذین یلونهم، ثم یفشو الکذب حتی یحلف الرجل علی الیمین و لم یستحلف، و یشهد و لم یستشهد.

و قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: من حدث عنی بحدیث و هو یری انه کذب فهو أحد الکاذبین.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: من حلف علی یمین باثم لیقتطع بها مال امرئ مسلم بغیر حق لقی اللّه عز و جل و هو علیه غضبان.

و روی عن النبی صلی اللّه علیه و سلم: أنه رد شهادة رجل فی کذبة کذبها.

و قال صلی اللّه علیه و سلم: کل خصلة یطبع أو یطوی علیها المؤمن الا الخیانه و الکذب.

و قالت عائشة رضی اللّه عنها: ما کان من خلق أشد علی أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من الکذب، و لقد کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یطلع علی الرجل من أصحابه علی الکذبة فما ینحل من صدره حتی یعلم أنه قد أحدث توبة للّه عز و جل منها.

ص:181


1- اللعوق بفتح اللام : کل ما یعلق و یلحس کالعسل .
2- النشوق بفتح النون : السعوط و کل ما ینشق

و

قال موسی علیه السلام: یا رب أی عبادک خیر لک عملا؟ قال: من لا یکذب لسانه و لا یفجر قلبه و لا یزنی فرجه.

و قال لقمان لابنه: ایاک و الکذب، فانه شهی کلحم العصفور عما قلیل یقلاه صاحبه.

و قال علیه السلام: أربع إذا کن فیک فلا یضرک ما فاتک من الدنیا: صدق حدیث، و حفظ أمانة، و حسن خلق، و عفة طعمة.

و قال أبو بکر رضی اللّه عنه فی خطبته بعد وفاة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: قام فینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مثل مقامی هذا عام أول ثم بکی، و قال: علیکم بالصدق فانه مع البر، و هما فی الجنة.

و قال معاذ قال لی صلی اللّه علیه و سلم: اوصیک بتقوی اللّه، و صدق الحدیث و اداء الامانة، و الوفاء بالعهد، و بذل الطعام، و خفض الجناح.

و أما الاثار

فقد قال علی رضی اللّه عنه: أعظم الخطایا عند اللّه اللسان الکذوب و شر الندامة ندامة یوم القیامة.

و قال عمر بن عبد العزیز رحمه اللّه علیه: ما کذبت کذبة منذ شددت علی ازاری.

و قال عمر رضی اللّه عنه: أحبکم إلینا ما لم نرکم أحسنکم اسما، فاذا رأیناکم فأحبکم إلینا أحسنکم خلقا، فاذا اختبرناکم فأحبکم إلینا أصدقکم حدیثا و أعظمکم أمانة.

و عن میمون بن أبی شبیب قال: کتبت یوما کتابا، فأتیت علی حرف ان أنا کتبت زینت الکتاب و کنت قد کذبت، فعزمت علی ترکه، فنودیت من جانب البیت: (یُثَبِّتُ اَللّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ اَلثّابِتِ فِی اَلْحَیاةِ اَلدُّنْیا وَ فِی اَلْآخِرَةِ) .

و قال الشعبی: ما أدری أیهما أبعد غورا فی النار الکذب أو البخل.

ص:182

و قال ابن السماک: ما أرانی اوجر علی ترک الکذب، لانی انما أدعه أنفة.

و قیل لخالد بن صبیح: أ یسمی الرجل کاذبا بکذبة واحدة؟ قال: نعم.

و قال مالک بن دینار: قرأت فی بعض الکتب: ما من خطیب الا و تعرض خطبته علی عمله فان کان صادقا صدق، و ان کان کاذبا قرضت شفتاه بمقاریض من نار، کلما قرضتا نبتتا.

و قال مالک بن دینار: الصدق و الکذب یعترکان فی القلب حتی یخرج أحدهما صاحبه.

و کلم عمر بن عبد العزیز الولید بن عبد الملک فی شیء، فقال له: کذبت، فقال عمر: و اللّه ما کذبت منذ علمت أن الکذب یشین صاحبه (1).

قصه ابن أبی داود با ابن صاعد در کتب اهل سنت مذکور است

(و محتجب نماند که حکایت قصه ابن أبی داود را با ابن صاعد علامه سیوطی هم در «تاریخ الخلفاء» برای اثبات فضل مقتدر ذکر کرده چنانکه گفته) :

و من محاسن المقتدر ما حکاه ابن شاهین: ان وزیره علی بن عیسی أراد أن یصلح بین ابن صاعد، و بین أبی بکر بن أبی داود السجستانی، فقال الوزیر:

یا أبا بکر أبو محمد أکبر منک، فلو قمت إلیه، قال: لا أفعل، فقال الوزیر: أنت شیخ زیف، فقال ابن أبی داود: الشیخ الزیف الکذاب علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، قال الوزیر: من الکذاب؟ فقال: هذا، ثم قام ابن أبی داود و قال: تتوهم أنی أذل لک لاجل أن رزقی یصل الی علی یدک و اللّه لا أخذت من یدک شیئا أبدا، فبلغ المقتدر ذلک فصار یزن رزقه بیده و یبعث به فی طبق علی ید الخادم(2).

ص:183


1- احیاء العلوم ج 3 ص 133 - 137
2- تاریخ الخلفاء ص 356 ط القاهرة

(و نیز سیوطی در طبقات الحفاظ بترجمه ابن أبی داود گفته) :

أراد علی بن عیسی الوزیر أن یصلح بینه و بین ابن صاعد فجمعهما، فقال له یا أبا بکر أبو محمد أکبر منک فلو قمت إلیه، فقال لا أفعل، فقال الوزیر: أنت شیخ زیف، فقال: الشیخ الزیف الکذاب علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، قال الوزیر: من الکذاب؟ قال: هذا، ثم قام و قال: تتوهم أنی أذل لک لاجل رزقی و أنه یصل علی یدک؟ و اللّه لا أخذت من یدک شیئا، فکان المقتدر یزن رزقه بیدیه و یبعث به فی طبق علی ید الخادم(1).

(و چنانچه ابن أبی داود با یحیی بن صاعد عداوت و بغض داشت، و بمزید حقد و عناد او را شیخ زیف و کذاب علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم نام می گذاشت، همچنان علم بغض و عداوت محمد بن جریر طبری می افراشت، و آن امام جلیل و رکن نبیل را هم کذبا و بهتانا ببدعت منسوب می ساخت.

علامه ذهبی در «میزان الاعتدال» بترجمه ابن أبی داود گفته) :

قد قام ابن أبی داود و اصحابه و کانوا خلقا کثیرا علی ابن جریر و نسبوه الی بدعة اللفظ، فصنف الرجل معتقدا حسنا سمعناه یتنصل فیه مما قیل عنه و تألم لذلک.(2) (از این عبارت ظاهر است که ابن أبی داود و اصحاب او که خلقی کثیر بودند برای عداوت و بغض محمد بن جریر طبری برخاستند، و او را ببدعت لفظ منسوب ساختند.

پس ابن جریر طبری معتقدی موصوف بحسن تألیف کرد، و برائت

ص:184


1- طبقات الحفاظ ص 323
2- میزان الاعتدال للذهبی ج 2 ص 433

خود و کذب ابن أبی داود و اصحاب او در این نسبت بی اصل و تألم خود از عدوان و طغیانشان در این کذب و هزل ظاهر ساخت.

پس هر گاه مبالغه و افراط ابن أبی داود در کذب و افتراء و بغض و عناد و عداوت و لداد اساطین امجاد و اراکین نقاد باین مثابه رسد، که یحیی بن صاعد را بکذب و تهمت و دروغ بی فروغ شیخ زیف نام گذارد، و بر آن اکتفاء نکرده او را کذاب علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم قرار دهد، و بمحمد بن جریر طبری مجازفة و عدوانا و کذبا و بهتانا بدعت منسوب سازد، و خلقی کثیر را از همج رعاع که اتباع و اشیاع او بودند نیز بر کذب و بهتان و بغض و شنآن طبری والا شأن بردارد، فسق و فجور و کذب و زور آن رئیس الصدور ظاهر شد بغایت وضوح و ظهور (وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ) .

و عجب که امام رازی، و بتقلید او دیگر اساطین سنیه، بقدح و جرح چنین کاذب و مفتری در حدیث غدیر، بمقابله اهل حق تمسک می نمایند، و اصلا مبالات نمی کنند که آخر اهل انصاف، بملاحظه چنین تغافل و تساهل، در حق این حضرات چه خواهند گفت.

و از ارشاد رئیس المحدثین دارقطنی که ذهبی در «سیر النبلاء» نقل کرده ظاهر است که او تصریح کرده: بآنکه ابن أبی داود کثیر الخطاء است در کلام بر حدیث.

پس کلام ابن أبی داود در باب حدیث غدیر هم از همین باب کثرت خطاء، و بعید از صواب و غیر قابل التفات و اصغاء باشد، و ذهبی در «میزان الاعتدال» هم تصریح دارقطنی بکثرت خطاء ابن ابی داود ذکر کرده چنانچه گفته) :

ص:185

عبد اللّه بن سلیمان بن الاشعث السجستانی أبو بکر الحافظ الثقة صاحب التصانیف، وثقه الدارقطنی فقال: ثقة الا انه کثیر الخطاء فی الکلام علی الحدیث.(1) (و نیز از عبارت ذهبی در «سیر النبلاء» ظاهر است که ابو احمد بن عدی ابن أبی داود را در کتاب «کامل» ذکر کرده و افاده کرده: که اگر ما شرط نمی کردیم که ذکر کنیم هر کسی را که تکلم کرده اند در او ذکر نمی کردیم او را یعنی ابن أبی داود را، و بعد او تمهید این اعتذار معجب اولی الابصار، طریق کشف اسرار و هتک استار و اظهار عوار آن عمدة الکبار پیموده، و تصریح نموده بآنکه تکلم کرده است در او پدر او یعنی ابو داود صاحب «سنن» .

و نیز از کلامش ظاهر است که تکلم کرده است در ابن أبی داود پدرش و ابراهیم ابن اورمه.

و نیز افاده کرده: که منسوب شده ابن أبی داود در ابتدا بچیزی از نصب، یعنی بغض و عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که افحش ضلالات و اقبح جهالات است.

و نیز از افادۀ صاحب کامل ظاهر است که ابن الفرات نفی و اجلا کرده ابن أبی داود را از بغداد، یعنی ابن الفرات چون مطلع بر خبث عقیدت و فساد سریرت او گردیده، او را لائق اقامت دار اسلام و بلد علمای کرام ندانسته، از دار اسلام بغداد اجلاء کرد، و در ایذاء و ایلام و اهانت آن رئیس النواصب و حمایت جانب أطایب کوشید.

و نیز ابن عدی از عبدان نقل کرده که او گفته: که من شنیدم ابو داود را که می گفت: از بلاء آنست که عبد اللّه طلب می کند قضا را.

ص:186


1- میزان الاعتدال ج 2 ص 433

و نیز ابن عدی باسناد متصل خود از علی بن الحسین بن الجنید نقل کرده که او گفته: شنیدم من ابو داود را که می گفت: که پسر من عبد اللّه کذاب است.

و ابن صاعد ارشاد کرده که کافی است ما را آنچه گفته است در باب او پدر او.

ابن صاعد دارای فضائل و مناقب باهره بوده

و فضائل زاهره، و مناقب باهره، و معالی مفاخر، و عوالی محامد یحیی بن صاعد مشهورتر از آن است که محتاج تبیین باشد.

علامه سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته) :

یحیی بن محمد بن صاعد بن کاتب مولی أبی جعفر المنصور الحافظ الامام الثقة أبو محمد الهاشمی البغدادی.

ولد سنة 228، و سمع ابن منیع، و منه الدارقطنی، و أبو القاسم البغوی.

قال الدارقطنی: ثقة ثبت حافظ.

و قال أحمد بن عبدان الشیرازی: هو أکثر حدیثا من الباغندی، و لا یتقدمه أحد فی الروایة.

و قال أبو علی النیسابوریّ: لم یکن بالعراق من أقرانه فی فهمه أحد، و الفهم عندنا أجل من الحفظ، و هو فوق ابن أبی داود فی الفهم و الحفظ.

و سئل محمد بن عمر الجعابی: هل کان ابن صاعد یحفظ؟ فتبسم و قال: یقال لابی محمد یحفظ و کان یدری.

و له کلام متین فی الرجال و العلل یدل علی تبحره، و له تصانیف فی السنن و الاحکام مات فی ذی القعدة سنة 318.(1) (و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در «عبر فی خبر من

ص:187


1- طبقات الحفاظ للسیوطی ص 325

غبر» در وقایع سنه ثمان عشر و ثلاثمائة گفته) :

و فیها یحیی بن محمد بن صاعد الحافظ الحجة أبو محمد البغدادی مولی بنی هاشم فی ذی القعدة و له تسعون سنة، عنی بالاثر و جمع و صنف، و ارتحل الی الشام و العراق و مصر و الحجاز، و روی عن لوین و طبقته.

قال أبو علی النیشابوری: لم یکن بالعراق فی أقران ابن صاعد أحد فی فهمه، و الفهم عندنا أجل من الحفظ، و هو فوق أبی بکر بن أبی داود فی الفهم و الحفظ.(1) (و نیز ذهبی در «دول الاسلام» در وقایع سنه ثمانعشر و ثلاثمائة گفته) :

و حافظ بغداد یحیی بن محمد بن صاعد، و له تسعون سنة.

قال أبو علی النیسابوریّ: هو عندنا فوق ابن أبی داود فی الفهم و الحفظ.(2) (و أبو محمد عبد اللّه بن أسعد الیافعی الیمنی در «مرآة الجنان» در وقایع سنة ثمان عشر و ثلاثمائة گفته) :

فیها توفی الحافظ الحجة محمد بن یحیی بن صاعد البغدادی مولی بنی هاشم.

قال أبو علی النیسابوریّ: لم یکن بالعراق فی أقران ابن صاعد أحد أجل فی الفهم و الحفظ من ابن صاعد و هو فوق أبی بکر بن أبی داود فهما.(3)

ابن اورمه اصفهانی نیز ابن أبی داود را کذاب دانسته

(و ابراهیم اصبهانی هم حسب نقل سند صاحب «کامل» بموافقت آثار نصفت شعار والد بزرگوار این فرزند ارجمند، تصریح بکذاب بودن او فرموده.

ص:188


1- عبر فی خبر من غبر ج 2 ص 173
2- دول الاسلام ص 126 مخطوط فی مکتبة المؤلف - و ج 1 ط حیدرآباد 1337 ه
3- مرآت الجنان ج 2 ص 277 ط حیدرآباد الدکن

و ابراهیم اصبهانی هم از اجلۀ اکابر و اساطین ذوی المآثر است.

ابن اورمه اصفهانی در کتب رجال اهل سنت بعظمت یاد شده

حافظ ابو سعد عبد الکریم بن محمد المروزی الشافعی در «انساب» گفته) :

أما أبو اسحاق ابراهیم بن أورمة بن ساوس بن فروخ الحافظ الاصبهانی من أهل أصبهان، کان حافظا مکثرا من الحدیث، و کان یتعبد ببغداد الی ان قال:

روی عنه أبو داود سلیمان بن الاشعث السجستانی، و اسماعیل بن أحمد بن أصیب، و محمد بن یحیی، و غیرهم.

و توفی ببغداد سنة احدی و سبعین و مائتین.(1) (و ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در «عبر» در وقائع سنة ست و ستین و مائتین گفته) :

و فیها مات ابراهیم بن أورمة أبو اسحاق الاصبهانی الحافظ احد اذکیاء المحدثین فی ذی الحجة ببغداد، روی عن عباس العنبری و طبقته، و مات قبل أوان الروایة.(2) (و نیز علامه ذهبی در «سیر النبلاء» گفته) :

ابراهیم بن اورمة الامام الحافظ البارع ابو اسحاق الاصبهانی مفید الجماعة ببغداد، حدث عن محمد بن بکار بن الریان، و صالح بن حاتم بن وردان، و عاصم بن النضر، و عبید اللّه بن معاذ، و عباس العنبری، و عمرو بن العلاء الفلاس، و طبقتهم.

روی عنه ابو بکر بن أبی الدنیا، و محمد بن یحیی ابن مندة، و ابو بکر بن الباغندی، و آخرون.

قال الدارقطنی: هو ثقة حافظ نبیل.

ص:189


1- عبر فی خبر من غبر ج 2 ص 33
2- عبر فی خبر من غبر ج 2 ص 33

و قال ابو الحسن بن المنادی: ما رأینا فی معناه مثله مرض و کان ینتخب علی عباس الدوری.

قال أبو نعیم الحافظ: فاق ابراهیم بن أورمة أهل عصره فی المعرفة و الحفظ، و اقام بالعراق یکتبون مدة بقائه، قلت: لم ینتشر حدیثه لانه مات قبل محل الروایة، عاش خمسا و خمسین سنة.

قال ابن المنادی: مات فی آخر سنة ست و ستین و مائتین رحمه اللّه تعالی.

أخبرنا عمر بن المنعم، أنا ابن الحرستانی، أنا ابن المسلم، أنا ابن الطلاب أنا ابن جمیع، ثنا طاهر بن محمد بالبصرة، ثنا أبی شعبة، عن عبد العزیز بن صهیب، عن أنس رضی اللّه عنه: أن النبی صلی اللّه علیه و سلم نهی عن الوصال(1).

(و علامه جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین أبی بکر سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته) :

ابراهیم بن اورمة الحافظ البارع أبو اسحاق الاصبهانی فقیه بغداد فی زمانه.

قال الدار قطنی: ثقة حافظ نبیل.

و قال ابن المنادی: ما رأینا فی معناه مثله.

و قال أبو نعیم: فاق أهل عصره فی المعرفة و الحفظ التام، مات سنة 266 عن 55(2).

(و أبو محمد عبد اللّه بن أسعد الیافعی الیمنی در «مرآة الجنان» در وقایع سنة ست و ستین و مائتین گفته) :

فیها توفی الحافظ أحد أذکیاء المحدثین أبو اسحاق ابراهیم بن اورمة الاصبهانی(3)

ص:190


1- سیر النبلاء ج 7 ص 585 - مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .
2- طبقات الحفاظ ص 277 .
3- مرآة الجنان ج 2 ص 180 ط حیدرآباد الدکن .

(و أبو القاسم بغوی هر گاه رقعۀ که ابو بکر بن أبی داود باو نوشته، و از بعض الفاظ حدیث جدّ او سؤال کرده خواند ارشاد کرد: که تو قسم بخدا نزد من منسلخ هستی از علم.

ترجمه بغوی بگفته سمعانی در انساب

و ابو القاسم بغوی از اعاظم محدثین نقّاد و اماثل محققین امجاد اهل سنت است، و ابو سعد عبد الکریم بن محمد المروزی در «انساب» گفته) :

ابو القاسم عبد اللّه بن محمد بن عبد العزیز بن المرزبان بن سابور بن شاهنشاه البغوی ابن بنت احمد بن منیع البغوی، و انما قیل له البغوی لان جده احمد بن منیع اصله من بغ، و هو ولد ببغداد و بها نشأ، و کان محدث العراق فی عصره، عمر العمر الطویل حتّی رحل الناس إلیه، و کتب عنه الاجداد و الاحفاد و الاباء و الاولاد، و کان ثقة مکثرا فهما عارفا بالحدیث، و کان یورق اولا.

ثم جمع و صنف المعجم الکبیر للصحابة، و جمع حدیث علی بن الجعد و غیره، سمع احمد بن حنبل، و علی بن المدینی، و علی بن الجعد، و خلف بن هشام، و محمد بن عبد الوهاب الحارثی، و ابا النصر التمار، و داود بن عمرو الضبی، و داود ابن رشد، و شیبان بن فروخ، و أبا بکر بن ابی شیبة، و یحیی بن عبد الحمید الحمانی، و خلقا یطول ذکرهم من شیوخ البخاری و مسلم سوی هؤلاء.

روی عنه یحیی بن محمد بن صاعد، و علی بن اسحاق البحری المادرائی، و عبد الباقی بن قانع، و حبیب بن الحسن القراز و أبو بکر محمد بن عمر الجعابی، و أبو حاتم بن حبان البستی، و ابو احمد بن عدی الحافظ، و ابو بکر الاسماعیلی و ابو القاسم سلیمان بن احمد الطبرانی، و ابو بکر ابن المقری، و ابو الحسن الدارقطنی و محمد ابن المظفر، و خلق کثیر سوی هؤلاء.

و حکی احمد بن عبدان الشیرازی، قال اجتاز ابو القاسم البغوی بنهر طابق علی باب مسجد فسمع صوت مستمل، فقال: من هذا؟ فقالوا: ابن صاعد، فقال:

ص:191

ذاک الصبی؟ فقالوا: نعم، قال: و اللّه لا ابرح من موضعی حتی املی هیهنا، قال:

فصعد الدکة و جلس فرآه اصحاب الحدیث، فقاموا و ترکوا ابن صاعد، ثم قال:

حدثنا ابو عبد اللّه احمد بن حنبل الشیبانی قبل ان یولد المحدّثون، و حدثنا طالوت ابن عباد قبل ان یولد المحدّثون، حدثنا ابو نصر التمار قبل ان یولد المحدثون، فأملی ستة عشر حدیثا عن ستة عشر شیخا ما کان فی الدنیا من یروی عنهم غیره.

قال ابو الحسن الدارقطنی: کان أبو القاسم بن منیع قل ما یتکلم علی الحدیث فاذا تکلم کان کلامه کالمسمار فی الساج.

و کانت ولادته سنة ثلاث عشر و مائتین، و مات فی لیلة الفطر من سنة سبع عشر و ثلاثمائة(1).

ترجمه بغوی بگفتار ذهبی در عبر فی خبر من غبر

(و حافظ شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در «عبر» در وقائع سنه سبع عشرة و ثلاثمائة گفته) :

و فیها البغوی ابو القاسم عبد اللّه بن محمد بن عبد العزیز لیلة عید الفطر ببغداد و له مائة و ثلث سنین و شهر.

و کان محدثا حافظا مجودا مصنفا، انتهی إلیه علو الاسناد فی الدنیا، فانه سمع فی الصغر بعتابة جده لامه احمد بن منیع، و عمه علی بن عبد العزیز، و حضر مجلس عاصم بن علی، و روی الکثیر عن علی بن الجعد، و یحیی الحمانی، و ابی نصر التمار، و علی بن المدینی، و خلق، و اول ما کتب الحدیث سنة خمس و عشرین و مائتین، و کان ناسخا ملیح الخط، نسخ الکثیر لنفسه و لجده و عمه و کان یبیع اصول نفسه(2).

ص:192


1- انساب السمعانی ص 87 منشور المستشرق د س مرجلیوث
2- عبر فی خبر من غبر ج 2 ص 170
ترجمه بغوی بنقل ذهبی در دول الاسلام و قول سیوطی در طبقات الحفاظ

(و نیز ذهبی در «دول الاسلام» در سنة سبع عشرة و ثلاثمائة گفته:) و فیها مات مسند الدنیا المعمر الحافظ المصنّف أبو القاسم عبد اللّه بن محمد البغوی ببغداد لیلة الفطر و عمّر مائة و اربع سنین(1).

(و علامه جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین أبی بکر سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته) :

البغوی الحافظ الکبیر الثقة مسند العالم أبو القاسم عبد اللّه بن محمد بن عبد العزیز ابن المرزبان البغوی الاصل البغدادی ابن بنت أحمد بن منیع، ولد فی رمضان سنة 214، و سمع ابن الجعد، و أحمد، و ابن المدینی، و خلقا، و صنّف «معجم الصحابة» و «الجعدیات» ، و طال عمره، و تفرد فی الدنیا.

قال ابن أبی حاتم: أبو القاسم: یدخل فی الصحیح.

و قال الدارقطنی: کان قل أن یتکلم علی الحدیث، فاذا تکلّم کان کلامه کالمسمار فی الساج، ثقة جلیل امام، أقلّ المشایخ حظا.

و قال الخطیب: حافظ عارف توفی لیلة عید الفطر سنة 317 عن مائة و ثلث سنین(2).

(و محمد بن ضحاک بن عمرو بن أبی عاصم بتأکید و تشدید لازم یعنی ادای شهادت بر محمد ابن یحیی بن منده روبروی حق تعالی نقل کرده، که او هم همین تاکید و تشدید و مبالغه یعنی ادای شهادت بر أبی بکر بن أبی داود روبروی حق تعالی نقل کرده، که ابو بکر بن أبی داود گفته: که زهری از عروه روایت کرده که او گفته: (حفیت أظافیر فلان من کثرة ما کان یتسلق علی أزواج النبی صلی اللّه علیه و سلم) .

ص:193


1- دول الاسلام ص 126
2- طبقات الحفاظ ص 312

و مراد آن ناصبی معاند و مبغض حاقد از فلان العیاذ باللّه جناب أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام است.

و ذهبی بعد نقل این مقاله شنیعه نهایت فظاعت آن ظاهر کرده، که آنرا حتما باطل و افک مبین نامیده.

و نیز ارشاد کرده که ابن أبی داود اگر حکایت کرده باشد این را، پس او خفیف الرأس است، یعنی کم عقل و سبک مغز و بی تمییز و فاقد التثبت بوده.

و نیز ذهبی تصریح کرده بآنکه بدرستی که باقی مانده بود در میان ابن أبی داود و در میان ضرب عنق یک شبر، یعنی فاصله یک شبر در گردن زدن او باقی بود، بسبب آنکه تفوّه کرده بود ابن أبی داود بمثل این بهتان.

و نیز از آن ظاهر است که بعض علویه مخاصمت ابن أبی داود در این باب کرده بود، یعنی بحمایت و نصرت باب مدینۀ علم و اب الائمة الکرام برخواسته، و نسبت این مقالۀ شنیعه بابن أبی داود کرده، انتقام از آن رئیس النواصب اللئام خواسته، و محمد بن یحیی ابن منده حافظ، و محمد ابن العباس الاخرم، و احمد بن علی بن الجارود اقامت شهادت بر تفوّه ابن أبی داود باین مقاله نمودند، و اشتداد خطب رو داد.

و هر چند تصریح علامه ذهبی بجلالت این شهود شاهد متین است، لکن باید دانست که محمد بن یحیی بن منده جد حافظ کبیر محمد بن اسحاق بن منده است، و محدث جلیل الشأن ابو الشیخ عمدة الأعیان تصریح کرده: بآنکه او استاد شیوخ و امامشان بوده، و از افادات دیگر ائمه ظاهر است که او از ثقات معظّمین و حفاظ متقنین است.

علامه ذهبی در «عبر» در سنة احدی و ثلاثمائة گفته:

ص:194

و فیها محمد بن یحیی بن مندة الحافظ الامام أبو عبد اللّه الاصبهانی، جد الحافظ الکبیر، محمد بن اسحاق بن مندة.

روی عن لوین، و أبی کریب، و خلق.

قال أبو الشیخ: کان استاذ شیوخنا و امامهم.

و قیل: انه کان یجاری أحمد بن الفرات الرازی و ینازعه(1).

جلالت ابن منده در کتب تراجم و رجال اهل سنت

(و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیافعی در کتاب «مرآة الجنان» در سنة احدی و ثلاثمائة گفته) :

و فیها توفی الحافظ محمد بن یحیی بن مندة الاصبهانی، جد الحافظ الکبیر محمد بن اسحاق بن مندة(2).

(و صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در «وافی بالوفیات» گفته) :

محمد بن یحیی بن مندة، الحافظ المشهور أبو عبد اللّه صاحب «تاریخ اصبهان.

کان أحد الحفاظ الثقات، و هو من أهل بیت کبیر، خرج منهم جماعة من العلماء لم یکونوا عبدیین، و انما أم الحافظ أبی عبد اللّه المذکور کانت من بنی عبدیالیل، و اسمها برة بنت محمد، فنسب الحافظ الی أخواله، ذکر ذلک الحافظ أبو موسی الاصبهانی فی کتاب «زیادات الانساب» .

توفی الحافظ أبو عبد اللّه بن مندة سنة احدی و ثلاثمائة.(3) (و شیخ جلال الدین عبد الرحمن ابن أبی بکر السیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته) :

ابن مندة الحافظ الرحال أبو عبد اللّه محمد بن یحیی بن مندة، و اسمه ابراهیم

ص:195


1- عبر فی خبر من غبر ج 2 ص 126 .
2- مرآة الجنان ج 2 ص 238 ط حیدرآباد الدکن
3- الوافی بالوفیات ص 118

بن الولید بن مندة بن بطة العبدی مولاهم الاصبهانی.

قال أبو الشیخ: استاذ شیوخنا و امامهم.

مات فی رجب سنة 301.(1) (و محمد بن العباس بن الاخرم نیز از اجلۀ حفاظ، و اکابر ثقات ایقاظ، و اعاظم ائمه عالی شأن، و افاخم محدثین اعیان است.

علامه جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر کمال الدین سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته) :

ابن الاخرم الحافظ الامام أبو جعفر محمد بن العباس بن أیوب الاصبهانی، ثقة محدث حافظ مات فی سنة 301.(2) (و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد ذهبی در کتاب «العبر فی خبر من غبر» در سنة احدی و ثلاثمائة گفته) :

و فیها الحافظ أبو جعفر محمد بن العباس بن الاخرم الاصبهانی الفقیه، روی عن أبی کریب و خلق.(3) (و چنانچه ناصبیت ابن أبی داود از افادات این حضرات ظاهر است، همچنان ناصبیت او از افادۀ ابن جریر طبری واضح است، چنانچه ذهبی در «میزان الاعتدال» گفته) :

ابن جریر طبری ابن أبی داود را در ذکر فضائل امیر المؤمنین ع مزور و مدلس دانسته

و قال محمد بن عبد اللّه القطان: کنت عند محمد بن جریر فقال رجل: ابن أبی داود یقرأ علی الناس فضائل علی رضی اللّه عنه، فقال ابن جریر: تکبیرة من حارس انتهی.(4)

ص:196


1- طبقات الحفاظ ص 313
2- طبقات الحفاظ للسیوطی ص 315
3- عبر فی خبر من غبر ج 2 ص 126
4- میزان الاعتدال للذهبی ج 2 ص 435

(از این عبارت ظاهر است که ابن جریر طبری خواندن ابن أبی داود فضائل و مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بر مردم از باب مکر و تزویر و تدلیس و تخدیع و تلمیع دانسته، و بکلمۀ بلیغۀ خود نفاق آن سراسر شقاق، و ناصبیت و بغض او با امام آفاق ثابت کرده، و واضح ساخته که او بدل معتقد فضائل آن حضرت نیست، بلکه بسبب مزید بغض و لداد، و نهایت انهماک در عناد، اعتقاد فضائل آن حضرت ندارد، و آنرا صحیح و واقعی نمی انگارد، آری برای جلب حطام، و تخدیع عوام، و تزویر و مکر، و تلبیس و تدلیس امر بر سفهاء الاحلام قرائت فضائل می کند، تا از دست ایشان خلاص یابد، و از دنیایشان حظ بردارد.

و علامۀ ذهبی این افادۀ جریریه را در «سیر النبلاء» هم نقل کرده، لکن بر خلاف «میزان الاعتدال» بعد نقل آن حرکت مذبوحی بعمل آورده، اظهار غیر مسموع بودن این افاده متینه نموده چنانچه گفته) :

قال محمد بن عبد اللّه القطان: کنت عند ابن جریر، فقیل أن ابن أبی داود یقرأ علی الناس فضائل الامام علی، فقال ابن جریر: تکبیرة من حارس، قلت:

لا یسمع هذا من ابن جریر للعداوة الواقعة بین الشیخین.(1)

ابن جریر طبری از اجله اساطین اهل سنت است

(محتجب نماند که ابن جریر طبری از اجله اساطین دین، و اعاظم معتمدین حضرات متسننین است، تا آنکه ابن تیمیة بمزید جسارت معاذ اللّه او را بر حضرت عسکرین علیهما السلام ترجیح داده (کما سمعت سابقا) .

پس استدلال و احتجاج اهل حق بافادۀ ابن جریر طبری نهایت متین و وزین است، و بعد ثبوت ثقت و ارتفاع، وقوع عداوت و نزاع موجب

ص:197


1- سیر النبلاء ج 7 ص 615 مخطوط فی مکتبة بلکهنو .

عدم سماع نمی تواند شد، و مع هذا خود علامه ذهبی بکلام همین ابن جریر طبری، و یحیی بن صاعد، در باب نفی ولادت حضرت صاحب الزمان احتجاج و استدلال نموده، چنانچه در «سیر النبلاء» گفته) :

فأما محمد بن الحسن هذا فنقل أبو محمد بن خرم أن الحسن مات عن غیر عقب، قال: و ثبت جمهور الرافضة علی أن للحسن ابنا أخفاه، و قیل: بل ولد له بعد موته من أمة اسمها نرجس، أو سوسن، و الاظهر عندهم انها صقیل، و ادعت الحمل بعد سیدها، فأوقف میراثه لذلک سبع سنین، و نازعها فی ذلک أخوه جعفر ابن علی، فتعصب لها جماعة و له آخرون، ثم فتش ذلک الحمل و بطل، فأخذ میراث الحسن أخوه جعفر و أخ له، و کان موت الحسن سنة ستین و مائتین.

الی أن قال: و زادت فتنة الرافضة بصقیل و بدعواها الی أن حبسها المعتضد بعد نیف و عشرین سنة من موت سیدها، و جعلت فی قصره الی أن ماتت فی دولة المقتدر.

قلت: و یزعمون أن محمدا دخل سردابا فی بیت أبیه و أمه تنظر إلیه، فلم یخرج الی الساعة منه و کان ابن تسع سنین، و قیل: دون ذلک.

و قال ابن خلکان: و قیل بل دخل و له سبع عشرة سنة فی سنة خمس و سبعین و مائتین، و قیل: بل فی سنة خمس و سبعین و مائتین، و قیل: بل فی سنة خمس و ستین و أنه حی.

نعوذ باللّه من زوال العقل، و لو فرضنا وقوع ذلک فی سالف الدهر فمن ذا الذی رآه؟ و من الذی یعتمد علیه فی أخباره بحیاته؟ و من الذی نص لنا علی عصمته، و أنه یعلم کل شیء، هذا هو من بین ان سلطناه علی العقول ضلت و تحیرت، بل جوزت کل باطل اعاذنا اللّه و إیاکم من الاحتجاج بالمحال و الکذب ورد الحق الصحیح کما هو دیدن الامامیة.

ص:198

و ممن قال: الحسن العسکری لم یعقب محمد بن جریر الطبری، و یحیی بن صاعد، و ناهیک بهما معرفة و ثقة.(1) (از این عبارت ظاهر است که ذهبی بقول ابن جریر طبری، و یحیی بن صاعد در نفی عقب گذاشتن حضرت امام حسن عسکری علیه السلام احتجاج نموده، و از روی معرفت و ثقت ایشان را کافی دانسته، و ظاهر است که قدح و جرح ابن أبی داود از کلام همین هر دو بزرگ حسب اعتراف خود ذهبی ثابت و متحقق است.

کمال عجب است که ذهبی کلام ابن جریر، و یحیی بن صاعد را در نفی ولادت حضرت صاحب العصر علق نفیس انگارد، و حجت و دلیل پندارد، و صرف هذیانشان را، با آنکه شهادت علی النفی است، و آن هم بمقابلۀ تواتر اهل حق، و شهادت مثبته جمعی از ثقات اساطین سنیه، کافی و وافی برای اضلال همج رعاع گرداند، و در قدح و جرح ابن أبی داود کلام این هر دو بزرگ را بسمع اصغا جا ندهد، و لائق استماع نینگارد! و بر خلاف افاداتشان سر تبرئه و تنزیه چنین ناصبی کاذب و عنید مارق دارد، تا آنکه کلام پدر بزرگوار او را، که یحیی بن صاعد آنرا کافی دانسته، مأول کردن خواهد، چنانچه در «سیر النبلاء» بعد عبارت سابقه گفته) :

قال أبو بکر الخطیب: سمعت الحافظ أبا محمد الخلال یقول: کان أبو بکر أحفظ من أبیه أبی داود، و روی الامام أبو بکر النقاش المفسر، و لیس بمعتمد، انه سمع أبا بکر ابن أبی داود یقول: ان فی تفسیره مائه الف و عشرین الف حدیث.

قال صالح بن أحمد الهمدانی الحافظ: کان ابن أبی داود امام العراق، و کان فی وقته ببغداد مشایخ أسند منه و لم یبلغوا فی الآلة و الاتقان ما بلغ.

ص:199


1- سیر النبلاء ج 7 ص 576 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .

قلت: لعل قول أبیه فیه ان صح، أراد الکذب فی لهجته لا فی الحدیث، فانه حجة فیما ینقله، أو کان یکذب و یوری فی کلامه، و من زعم انه لا یکذب أبدا فهو أرعن(1)، نسأل اللّه تعالی السلامة من عشرة السیئات، ثم انه شاخ و ارعوی و لزم الصدق و التقی.

قال محمد بن عبید اللّه الشخیر: کان ابن أبی داود زاهدا ناسکا، صلی علیه یوم مات نحو من ثلاثمائة ألف انسان و اکثر.

قال: و مات فی ذی الحجة سنة ست عشرة و ثلاثمائة، و خلف ثلاثه بنین: عبد الاعلی، و محمدا، و أبا یعمر عبید اللّه، و خمس بنات، و عاش سبعا و ثمانین سنة و صلی علیه ثمانین مرة، نقل هذا ابو بکر الخطیب.(2)

دلیل ذهبی در تبرئه ابن أبی داود علیل است

(مستتر نماند که تشکیک علامه ذهبی در ثبوت قول ابو داود در حق پسرش مدفوع است بآنکه از افادۀ خود ذهبی در «میزان الاعتدال» ظاهر است که ابن عدی این قول را قطعا و حتما ثابت می داند، و همچنین ابن صاعد) .

قال فی المیزان: عبد اللّه بن سلیمان بن الاشعث السجستانی ابو بکر الحافظ الثقة صاحب التصانیف، وثقه الدارقطنی فقال: ثقة الا انه کثیر الخطاء فی الکلام علی الحدیث.

و ذکره ابن عدی و قال: لو لا ما شرطنا لما ذکرته الی ان قال: و هو معروف بالطلب، و عامة ما کتب مع ابیه مقبول عند اصحاب الحدیث، و اما کلام ابیه فیه فلا ادری أی شیء تبین له عنه؟ حدثنا علی بن عبد اللّه الداهری، سمعت احمد بن عمرو کرکره، سمعت علی

ص:200


1- الارعن : الاحمق - المهوج فی الکلام
2- سیر النبلاء ج 7 ص 576 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .

ابن الحسین بن الجنید، سمعت ابا داود یقول: ابنی عبد اللّه کذاب.

قال ابن صاعد: کفانا ما قال ابوه فیه.(1) (از این عبارت ظاهر است که حضرت ابن عدی قطعا و جزما نسبت این کلام حق نظام بحضرت ابو داود نموده که اولا گفته: (و اما کلام ابیه فیه فلا ادری ایش تبین له منه) و بعد از آن همین افاده ابو داود متضمن اثبات کذابیت ابن أبی داود نقل کرده، و یحیی بن صاعد هم قطعا و حتما این افاده ابو داود را ثابت دانسته و فرموده: (و کفانا ما قال ابوه فیه) .

پس هر گاه بشهادت مثل ابن عدی، و ابن صاعد قول ابو داود در حق پسر خودش قطعا و حتما ثابت باشد، تشکیک ذهبی قابل اصغاء و لائق اعتناء نخواهد بود.

اما اینکه شاید اراده کرده باشد ابو داود (کذب فی اللهجة لا فی الحدیث) پس قطع نظر آنکه برای ارادۀ معنی قرینه و سندی در کار است، ثبوت کثرت کذب در لهجه هم برای جرح و قدح کافی است، چه کسی که کذاب و بسیار دروغ گو در غیر حدیث باشد، در فسق و فجور او ریبی نیست، و فاسق و فاجر خود مردود القول است.

اما اینکه ابن أبی داود دروغ می گفت و توریه می کرد.

پس اگر مراد از توریه توریۀ جائز است.

پس تعبیر از آن بکذابیت در کلام ابو داود وجهی ندارد، که مرتکب امر جائز را کذاب گفتن خود کذب واضح است.

و نیز ذهبی هم چرا تعبیر از آن بکذب کرده، و اگر مراد از توریه توریۀ غیر جائز است.

ص:201


1- میزان الاعتدال ج 2 ص 433

پس این تأویل اصلا فائده بحال ابن أبی داود نمی رساند، که غرض قدح و جرح ابن أبی داود است، و آن در صورت صدور امر غیر جائز از او و آن هم بکثرت ظاهر، خواه آنرا بکذب مسمی سازند، و خواه بتوریه، و خواه بتقیه، و خواه بنفاق و سخریه (إذ لا مشاحة فی الاصطلاح) .

و از طرائف امور آنست که علامه ذهبی بعد ذکر این همه تأویلات علیله و تسویلات غیر جمیله، سر بدامن خجالت و اعتراف فروبرده، کلمه حق و انصاف بر زبان گهرفشان آورده، یعنی افاده کرده: که کسی که گمان کند که ابن أبی داود دروغ نمی گوید گاهی پس او احمق است.

و این افاده متینه و مقاله رزینه صریح است در آنکه بلا ریب و ارتیاب قطعا و حتما ابن أبی داود مرتکب کذب و افتراء می گردید، و ثبوت کذب و افترای ابن أبی داود بحدی ظاهر و باهر است، که کسی که نفی آن علی الاطلاق نماید آن کس خارج از زمرۀ عقلاء، و داخل جماعت حمقاء او سفهاء است (و کل الصید فی جوف الفرا) .

اما اینکه ابن أبی داود شیخ شد و باز آمد، یعنی از کذب، و ملازم شد صدق و تقی را.

پس اولا این کلام هم دلالت صریحه دارد بر آنکه ابن أبی داود اولا مرتکب کذب می شد، و در حالت شیخوخت از آن باز آمد، و ملازمت صدق و تقوی ورزید، پس این افاده هم مثل افاده سابقه مفید ثبوت کذب ابن أبی داود، و مزیل تشکیک مردود است.

و ثانیا ثبوت کذب ابن أبی داود قبل از شیخوخت و آن هم بکثرت، خود مسقط احتجاج و استناد باقوال او که زمان صدور آن معلوم نباشد خواهد بود، و چون معلوم نیست که قدح و جرح حدیث غدیر در حال

ص:202

شیخوخت نموده یا قبل از آن، پس لائق ذکر نباشد.

و ثالثا لزوم صدق در حال شیخوخت از کجا ثابت گردد، که شخصی که در حالت عنفوان شباب، و حصول برکت خدمت والد عمدة الاطیاب و استفاده از برکات انفاس آن عالی جناب، مرتکب کذب بکثرت گردد بحدی که والد ماجدش او را ملقب بکذاب سازد، و ابراهیم اصبهانی هم تصریح بکذاب بودنش نماید، و نیز کذب و افتراء او بر یحیی بن صاعد و محمد بن جریر طبری ثابت باشد، چگونه مجرد دعوی ذهبی که او بعد شیخوخت ملازمت صدق و تقوی اختیار کرده مقبول گردد.

و برای رد جمیع تأویلات و تسویلات ذهبی، قول یحیی بن صاعد که صاحب «کامل» بعد ذکر تصریح ابو داود بکذابیت پسرش نقل کرده (أعنی کفانا ما قال أبوه فیه) کافی و وافی است، چه اگر این تأویلات را مساغی می بود کفایت این ارشاد برهم می خورد (فکفانا ما قال یحیی بن صاعد من کفایة قول أبیه فیه) .

ترجمه ابن أبی داود در میزان الاعتدال تصنیف ذهبی

و چون سخافت این توجیهات غیر وجیهه، و رکاکت این تأویلات کریهه نهایت ظاهر و واضح بود، علامه ذهبی از ذکر آن در کتاب «میزان الاعتدال» با وصف آنکه موضوعش نقد رجال است استحیا کرده چنانچه تمام عبارت او این است) :

عبد اللّه بن سلیمان بن الاشعث السجستانی أبو بکر الحافظ الثقة، صاحب التصانیف، وثقه الدارقطنی فقال: ثقة الا أنه کثیر الخطاء فی الکلام علی الحدیث.

و ذکره ابن عدی و قال: لو لا ما شرطنا و الا لما ذکرته الی أن قال: و هو معروف بالطلب و عامة ما کتب مع أبیه، و هو مقبول عند أصحاب الحدیث، و أما کلام أبیه فیه فلا أدری ایش تبین له منه.

ص:203

ثنا علی بن عبد اللّه الداهری، سمعت أحمد بن محمد بن عمرو کرکره، سمعت علی بن الحسین بن الجنید، سمعت أبا داود یقول: ابنی عبد اللّه کذاب.

قال ابن صاعد: کفانا ما قال أبوه فیه.

ثم قال ابن عدی: سمعت موسی بن القاسم بن الاشیب، یقول: حدثنی أبو بکر یقول: سمعت ابراهیم الاصبهانی یقول: أبو بکر بن أبی داود کذاب.

و سمعت أبا القاسم البغوی و قد کتب إلیه أبو بکر بن أبی داود یسأله عن لفظ حدیث لجده، فلما قرأ رقعته قال: أنت و اللّه عندی منسلخ من العلم.

و سمعت عبدان، سمعت أبا داود السجستانی یقول: من البلاء أن عبد اللّه یطلب القضاء.

و سمعت محمد بن الضحاک بن عمرو بن أبی عاصم یقول: أشهد علی محمد بن یحیی بن مندة بین یدی اللّه سبحانه، أنه قال أشهد علی أبی بکر بن أبی داود بین یدی اللّه تعالی أنه قال روی الزهری عن عروة قال: حفیت أظافیر فلان من کثرة ما کان یتسلق علی أزواج النبی صلی اللّه علیه و سلم.

قلت: هذا لم یسنده أبو بکر الی الزهری فهو منقطع، ثم لا یسمع قول الاعداء بعضهم فی بعض، و لقد کاد أن یضرب عنق عبد اللّه لکونه حکی عنه هذا فشد متنه محمد بن عبد اللّه بن حفص الهمدانی، و خلصه من أمیر اصبهان أبی لیلی، و کان انتدب له بعض العلویة خصما، و نسب الی عبد اللّه المقالة و أقام الشهادة علیه ابن مندة المذکور، و محمد بن العباس الاخرم، و أحمد بن علی بن الجارود، فأمر أبو لیلی بقتله، فأتی الهمدانی و جرح الشهود، فنسب ابن مندة الی العقوق. و نسب أحمد الی أنه یأکل الربا، و تکلم فی الآخر، و کان ذا جلالة عظیمة، ثم قام و أخذ بید عبد اللّه و خرج به من فک الاسد، فکان یدعو له طول حیاته و یدعو علی الشهود.

ص:204

حکاها أبو نعیم الحافظ قال: فاستجیب له فیهم، منهم من احترق و منهم من خلط و فقد عقله.

و قال أحمد بن یوسف الازرق: سمعت ابن أبی داود یقول: کل الناس فی حل الا من رمانی ببغض علی رضی اللّه عنه.

قال ابن عدی: کان فی الابتداء نسب الی شیء من النصب، فنفاه ابن الفرات من بغداد، فرده علی بن عیسی، فحدث فأظهر فضائل من تحنبل فصار شیخا فیهم.

قلت: کان قوی النفس وقع بینه و بین ابن صاعد و بین ابن جریر نسأل اللّه العافیة.

قال ابن شاهین: أراد الوزیر علی بن عیسی أن یصلح بین أبی بکر بن داود و ابن صاعد، فجمعهما و حضر القاضی أبو عمر، فقال الوزیر لابی بکر: أبو محمد بن صاعد أکبر منک فلو قمت إلیه فقال: لا أفعل، فقال: أنت شیخ زیف قال أبو بکر: الشیخ الزیف الکذاب علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فقال الوزیر: من الکذاب علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ قال أبو بکر: هذا ثم قال: أ تظن انی اذل لاجل رزق یصل الی علی یدک؟ و اللّه لا اخذت من یدک شیئا ابدا، و علی مائة بدنة ان اخذت منک، فکان المقتدر بعد یزن رزقه بیده و یبعثه علی ید خادم.

و قال محمد بن عبد اللّه القطان: کنت عند محمد بن جریر فقال رجل: ابن ابی داود یقرأ علی الناس فضائل علی رضی اللّه عنه، فقال ابن جریر: تکبیرة من حارس.

قلت: و قد قام ابن ابی داود و أصحابه و کانوا خلقا کثیرا علی ابن جریر و نسبوه

ص:205

الی بدعة اللفظ، فصنف الرجل معتقدا حسنا سمعناه تنصل(1) فیه مما قیل عنه و تألم لذلک.

و قد کان ابو بکر من کبار الحفاظ و الائمة الاعلام حتی قال الخطیب: سمعت الحافظ ابا محمد الخلال یقول: کان ابو بکر احفظ من ابیه ابی داود.

و روی ابن شاهین عن ابی بکر: انه کتب فی شهر عن ابی سعید الاشج ثلاثین ألفا.

و قال ابو بکر النقاش و العهدة علیه: سمعت ابا بکر بن ابی داود یقول: ان تفسیره فیه مائة الف و عشرون الف حدیث.

قلت: ولد سنة ثلاثین و مائتین، و رحل به أبوه فلقی الکبار، و سمع عیسی بن حماد صاحب اللیث بن سعد، و طبقته، و انفرد عن طائفة.

قال ابو بکر احمد بن ابراهیم بن شاذان: ذهب ابو بکر الی سجستان فاجتمعوا علیه و سألوا أن یحدثهم، فقال: لیس معی کتاب، فقالوا ابن داود و کتاب، قال:

فأثارونی فأملیت علیهم من حفظی ثلثین الف حدیث، فلما قدمت قال البغدادیون لعب بأهل سجستان ثم فیجوا فیجا(2) اکتروه بستة دنانیر لیکتب لهم النسخة فکتبت و جیء بها فعرضت علی الحفاظ فخطأونی فی ستة أحادیث منها ثلثة رویتها کما سمعت.

و قال الحافظ ابو علی النیسابوریّ: سمعت ابن ابی داود یقول: حدثت باصبهان من حفظی ستة و ثلثین ألف حدیث ألزمونی الوهم فی سبعة أحادیث، فلما رجعت وجدت فی کتابی منها خمسة علی ما حدثتهم.

قال صالح بن احمد: الحافظ ابو بکر بن ابی داود امام اهل العراق، کان فی

ص:206


1- تنصل الی فلان من الجنایة : خرج و تبرأ عنده منها
2- الفیج فارسی معرب : الذی یسعی علی رجلیه ، او الذی یسعی بالکتب او المسرع فی مشیه الذی یحمل الاخبار من بلد الی بلد

وقته ببغداد مشایخ أسند منه و لم یبلغوا فی الآلة و الاتقان ما بلغ.

و قال ابن شاهین: أملی علینا ابو بکر سنین و ما رأیت بیده کتابا، و بعد ما عمی کان ابنه ابو معمر یقعد تحته بدرجة و بیده کتاب، فیقول له حدیث کذا فیقول من حفظه حتی یأتی علی المجلس، و لقد قام ابو تمام الزینبی فقال: للّه درک ما رأیت مثلک الا أن یکون ابراهیم الحربی، فقال أبو بکر: کلما کان یحفظه ابراهیم فأنا أحفظه، و أنا أعرف الطب و النجوم و ما کان یعرف، رواها أبو ذرّ عن ابن شاهین.

أخبرنا أبو المعالی العراقی، انا أکمل بن أبی الازهر، انا سعید بن البناء، انا محمد بن محمد الهاشمی، انا محمد بن عمر الوراق من أصله، ثنا عبد اللّه بن أبی داود، ثنا عیسی بن حماد، ثنا اللیث عن سعید المقبری، عن أبیه، عن أبی هریرة، عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: ان فی الجنة شجرة یسیر الراکب فی ظلها مائة سنة.

أخرجه مسلم و النسائی عن قتیبة عن اللیث.

مات ابو بکر فی آخر سنة ست عشرة و ثلاثمائة، و صلی علیه زهاء ثلاثمائة ألف نفس، و صلّوا علیه ثمانین مرّة، و خلّف ثمانیة اولاد و ما ذکرته الاّ لانزّهه(1).

ترجمه ابن أبی داود بگفتار ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان

(و علامه ابن حجر عسقلانی در «لسان المیزان» گفته) :

عبد اللّه بن سلیمان بن اشعث السجستانی ابو بکر بن ابی داود الحافظ الثقة صاحب التصانیف.

و ذکره ابن عدی و قال: لو لا ما شرطنا لما ذکرته الی ان قال: و هو معروف بالطلب و عامّة ما کتب مع أبیه مقبول عند أصحاب الحدیث، و أمّا کلام أبیه

ص:207


1- میزان الاعتدال ج 2 من ص 433 الی ص 436

فما أدری أی شیء تبین له منه، حدثنا علی بن عبد اللّه الداهری، سمعت أحمد بن محمد بن عمر بن کرکرة، سمعت علی بن الحسین بن الجنید، سمعت أبا داود، یقول:

ابنی عبد اللّه کذاب.

قال ابن صاعد: کفانا ما قال أبوه فیه.

ثم قال ابن عدی: سمعت موسی بن القاسم بن الاشیب، یقول حدثنی ابو بکر، سمعت ابراهیم الاصبهانی یقول: ابو بکر بن ابی داود کذاب.

و سمعت ابا القاسم البغوی، و قد کتب إلیه ابو بکر بن أبی داود رقعة یسأل عن لفظ حدیث لجده فلما قرأ رقعته، قال انت و اللّه منسلخ من العلم.

و سمعت عبدان یقول سمعت ابا داود السجستانی یقول: و من البلاء أن عبد اللّه یطلب القضاء.

و سمعت محمد بن الضحاک بن عمرو بن أبی عاصم یقول: اشهد علی محمد ابن یحیی بن مندة بین یدی اللّه انه قال: اشهد علی أبی بکر بن أبی داود بین یدی اللّه انه قال: روی الزهری عن عروة قال: حفیت اظافیر فلان من کثرة ما کان یتسلق علی ازواج النبی صلی اللّه علیه و سلم.

قلت: و هذا لم یسنده أبو بکر الی الزهری فهو منقطع، ثم لا یسمع قول الاعداء بعضهم فی بعض، و لقد کاد أن یضرب عنق عبد اللّه لکونه حکی هذا، فشد متنه محمد بن عبد اللّه بن حفص الهمدانی، و خلصه من امیر اصبهان أبی لیلی، و کان انتدب له بعض العلویة خصما و نسب الی عبد اللّه المقالة، و اقام الشهادة علیه ابن مندة المذکور، و محمد بن العباس الاخرم، و احمد بن علی بن الجارود، فأمر أبو لیلی بقتله، فأتی الهمدانی و جرح الشهود، و نسب ابن مندة الی العقوق، و نسب احمد الی انه یأکل الربا، و تکلم فی الآخر یعنی ابن حفص، و کان ذا جلالة عظیمة، ثم قام و أخذ بید عبد اللّه و خرج به من فک الاسد، فکان یدعو له طول

ص:208

حیاته و یدعو علی الشهود.

حکاها أبو نعیم الحافظ قال فاستجیب له فیهم، منهم من احترق، و منهم من خلط و فقد عقله.

قال احمد بن یوسف الازرق: سمعت ابن أبی داود یقول: کل الناس فی حل الا من رمانی ببغض علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه.

قال ابن عدی: کان فی الابتداء نسب الی شیء من النصب، فنفاه ابن الفرات من بغداد، فرده علی بن عیسی فحدث و أظهر فضائل علی، ثم تحنبل و صار شیخا فیهم.

قلت: کان قوی النفس، وقع بینه و بین ابن صاعد و بین ابن جریر نسئل اللّه العافیة.

و قال ابن شاهین: أراد الوزیر علی بن عیسی أن یصلح بین أبی بکر ابن أبی داود و ابن صاعد، فجمعهما و حضر القاضی أبو عمر، فقال الوزیر لابی بکر: ابو محمد بن صاعد اکبر منک فلو قمت إلیه، فقال: لا افعل، فقال له: انت شیخ زیف قال أبو بکر: الشیخ الزیف الکذاب علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال الوزیر: من الکذاب علی رسول اللّه؟ قال أبو بکر: هذا، ثم قال: أ تظن انی اذل لاجل رزق یصل الیّ علی یدک؟ و اللّه لا أخذت من یدک شیئا أبدا، و علی مائة بدنة ان أخذت منک، فکان المقتدر بعد یزن رزقه بیده و یبعثه علی ید خادم.

و قال محمد بن عبد اللّه القطان: کنت عند محمد بن جریر فقال رجل: ابن أبی داود یقرأ علی الناس فضائل علی رضی اللّه عنه. فقال ابن جریر: تکبیرة من حارس.

قلت: و قد قام ابن أبی داود و أصحابه و کانوا خلقا کثیرا علی ابن جریر

ص:209

و نسبوه الی بدعة اللفظ، فصنف الرجل معتقدا حسنا سمعناه یناضل(1) عنه مما قیل فیه و تألم لذلک.

و قد کان أبو بکر من کبار الحفاظ، و الائمة الاعلام، حتی قال الخطیب:

سمعت الحافظ أبا محمد الخلال: کان أبو بکر احفظ من أبیه أبی داود.

و روی ابن شاهین عن أبی بکر انه کتب فی شهر عن أبی سعید الاشج ثلاثین ألفا.

و قال أبو بکر النقاش و العهدة علیه: سمعت أبا بکر بن أبی داود یقول: ان تفسیره فیه مائة الف و عشرون الف حدیث.

قلت: ولد سنة 235 و رحل به أبوه فلقی الکبار، و سمع من عیسی بن حماد صاحب اللیث بن سعد، و طبقته، و انفرد عن طائفة.

قال أبو بکر أحمد بن ابراهیم بن شاذان، ذهب أبو بکر الی سجستان فاجتمعوا علیه و سألوه أن یحدثهم فقال: لیس معی کتاب فقالوا: أنت ابن أبی داود و کتاب قال: فاثارونی فاملیت علیهم من حفظی ثلاثین ألف حدیث، فلما قدمت قال البغدادیون: لعب بأهل سجستان ثم فیجوا فیجا(2) اکتروه بستة دنانیر لیکتب لهم النسخة فکتبت و جیء بها، فعرضت علی الحفاظ فخطأونی فی ستة احادیث منها ثلثة رویتها کما سمعت.

و قال الحافظ أبو علی النیسابوریّ: سمعت ابن أبی داود و یقول: حدثت باصبهان من حفظی بستة و ثلاثین الف حدیث الزمونی الوهم فی سبعة احادیث فلما رجعت وجدت فی کتابی خمسة منها علی ما حدثتهم.

قال صالح ابن أحمد: الحافظ أبو بکر امام العراق کان فی وقته ببغداد مشایخ

ص:210


1- یناضل عنه : یدافع
2- الفیج : معرب پیک : الذی یحمل الاخبار من بلد الی بلد

أسند منه و لم یبلغوا فی الاصابة و الاتقان ما بلغ.

و قال ابن شاهین: أملی علینا أبو بکر سنین و ما رأیت بیده کتابا، و بعد ما عمی کان ابنه أبو یعمر یقعد تحته بدرجة و بیده کتاب فیقول: حدیث کذا فیقول من حفظه حتی یأتی علی المجلس، و لقد قام أبو تمام الزینبی فقال له: للّه درک ما رأیت مثلک الا ان یکون ابراهیم الحربی، فقال أبو بکر: کلما کان یحفظ ابراهیم فأنا أحفظه، و أنا اعرف الطب و النجوم و ما کان یعرفهما.

رواها أبو ذر عن ابن شاهین.

أخبرنا ابو المعالی العراقی، انا أکمل بن أبی الازهر، انا سعید بن البناء، انا محمد بن محمد الهاشمی، انا محمد بن عمر الوراق من اصله، ثنا عبد اللّه ابن أبی داود، ثنا عیسی بن حماد، ثنا اللیث عن سعید المقری، عن ابیه، عن ابی هریرة، عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: ان فی الجنة شجرة یسیر الراکب فی ظلها مائة سنة.

اخرجه مسلم و النّسائی عن قتیبة، عن اللیث.

مات ابو بکر فی آخر سنة 316 و صلی علیه زهاء ثلاثمائة الف نفس، و صلوا علیه ثمانین مرة، و خلف ثمانیة أولاد، و انما ذکرته لانزهه انتهی.

و قال الخلیلی: حافظ امام وقته، عالم متفق علیه، احتج به من صنف الصحیح:

ابو علی النیسابوریّ، و ابن حمزة الاصبهانی، و کان یقال ائمة ثلاثة فی زمن واحد:

ابن أبی داود، و ابن خزیمة، و ابن أبی حاتم انتهی.(1) (و از لطائف امور این است که علامه ذهبی گو در این عبارت سیر النبلاء برای تبرئه و تنزیه و حمایت ابن أبی داود تشمیر ذیل آغاز نهاده، و داد

ص:211


1- لسان المیزان ج 3 ص 293 الی ص 297

اختراع مهملات داده، لکن بعد از آن در همین کتاب «سیر النبلاء» در اواخر ترجمۀ ابن أبی داود بعد نقل بعض هفواتش دست از تأیید و تصویب و حمایت او برداشته، ناچار اعتراف بشناعت خرافت او ساخته.

خرافات ابن أبی داود در حدیث طیر

پس باید دانست که از تعصبات فاحشه و اغراقات شنیعه ابن أبی داود، که دلالت صریحه دارد، بر کثرت مجازفت و عدوان، و فقدان تثبت و عدم مراعات دأب اسلام و ایمان، و انحراف او از جاده سویه اعتراف بفضائل علویه، و بعد او از مقام نقد و تحقیق احادیث نبویه، آن است که بجواب علی بن عبد اللّه الداهری که سؤال از حدیث طیر کرده گفته: که اگر صحیح باشد حدیث طیر پس نبوت نبی صلی اللّه علیه و آله و سلم باطل است، زیرا که راوی حدیث طیر حکایت کرده از حاجب نبی خیانت را، و حاجب نبی خائن نمی باشد، و شناعت و فظاعت این تهجس و تهور، و کمال سماجت این تقول و تکبر نهایت ظاهر و باهر است.

و علامه ذهبی بعد ذکر این خرافت افاده کرده، که این عبارت ردیه و کلام نحس است، چنانچه در «سیر النبلاء» گفته) :

قال ابو محمد بن عدی: سمعت علی بن عبد اللّه الداهری یقول: سألت ابن ابی داود عن حدیث الطیر فقال: ان صح حدیث الطیر فنبوة النبی صلی اللّه علیه و سلم باطل، لانه حکی عن حاجب النبی صلی اللّه علیه و سلم خیانة، یعنی انسا، و حاجب النبی صلی اللّه علیه و سلم لا یکون خائنا.

قلت هذه عبارة ردیة و کلام نحس، بل نبوة محمد صلی اللّه علیه و سلم حق قطعی ان صح خبر الطیر و ان لم یصح، و ما وجه الارتباط، هذا انس قد خدم النبی صلی اللّه علیه و سلم قبل ان یحتلم، و قبل جریان القلم، فیجوز ان یکون قصة

ص:212

الطائر فی تلک المدة، فرضنا انه کان محتلما ما هو بمعصوم من الخیانة، بل فعل هذه الخیانة الخفیفة متأولا، ثم انه حبس علیا عن الدخول کما قیل فکان ما ذا و الدعوة النبویة قد نفذت و استجیبت، فلو حبسه أورده مرات ما بقی یتصور ان یدخل و یأکل مع المصطفی سواه، اللّهمّ الا ان یکون النبی صلی اللّه علیه و سلم قصد بقوله: ائتنی باحب خلقک إلیک یأکل معی عددا من الخیار، یصدق علی مجموعهم انهم احب الناس الی اللّه کما یصح قولنا أحب الخلق الی اللّه الصالحون، فیقال: فمن احبهم الی اللّه فنقول: الصدیقون و الانبیاء، فیقال فمن احب الانبیاء کلهم الی اللّه تعالی فنقول محمد و ابراهیم و موسی، و الخطب فی ذلک یسیر، و ابو لبابة مع جلالته بدت منه خیانة، حیث اشار لبنی قریظة الی خیانة، و تاب اللّه علیه، و حاطب بدت منه خیانة فکاتب قریشا بامر یخفی به نبی اللّه صلی اللّه علیه و سلم من غزوهم، و غفر اللّه لحاطب مع عظم فعله رضی اللّه عنه، و حدیث الطیر علی ضعفه فله طرق جمة و قد افردتها فی جزء و لم یثبت، و لا انا بالمعتقد بطلانه، و قد اخطأ ابن ابی داود فی عبارته و قوله و له علی خطائه اجر واحد و لیس من شرط الثقة ان لا یخطئ و لا یغلط و لا یسهو، و الرجل فمن کبار علماء الاسلام و من اوثق الحفاظ رحمه اللّه تعالی.

قال ابنه عبد الاعلی: توفی ابی و له ست و ثمانون سنة و اشهر.(1) (و از افادات دگر ائمه کبار حضرات سنیه هم بوضوح می پیوندد، که ابن أبی داود از جملۀ کاذبان و مفتریان بر سرور انس و جان (علیه و آله آلاف التحیات من الرب المنان) بوده (و آیة داهیة اطم من ذلک) .

تفصیلش آنکه ابن الجوزی افاده کرده که ابن أبی داود حدیث

ص:213


1- سیر النبلاء ج 7 ص 620

موضوع را که در فضائل سور مروی است در کتاب «فضائل قرآن» تفریق کرده، و در اول هر سوره فضیلت آن از این حدیث موضوع و مکذوب آورده، با وصفی که می دانست که این حدیث دروغ و بهتان است، لیکن عادت جمهور همین است که تنفیق احادیث خود می کنند، اگر چه به اکاذیب و اباطیل باشد، و این معنی قبیح است، زیرا که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم فرموده است: که هر که روایت کند از من حدیثی که او دانسته باشد که آن کذب است پس او یکی از کاذبین است) .

قال ابن الجوزی فی کتاب الموضوعات بعد ذکره الحدیث الطویل فی فضائل سور القرآن: و انما عجبت من ابی بکر بن ابی داود کیف فرقه (یعنی هذا الحدیث) علی کتابه الذی صنفه فی فضائل القرآن و هو یعلم انه حدیث محال، و لکن شره بذلک جمهور المحدثین، فان من عادتهم تنفیق حدیثهم و لو بالبواطیل، و هذا قبیح منهم، لانه قد صح

من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انه قال: من حدث عنی بحدیث یری انه کذب فهو احد الکاذبین انتهی.(1) (و عبد الرحمن بن کمال الدین سیوطی هم در «لآلی مصنوعه» حاصل عبارت ابن الجوزی وارد کرده لیکن از غایت استحیا و قصد حفظ ناموس ائمه خویش، عبارت اخیر را ساقط نموده، که آن مصرح است به اینکه جمهور محدثین بهمین بلیه گرفتارند، یعنی تنفیق احادیث خود بأباطیل و اکاذیب می کنند، و این فعل ایشان بغایت قبیح است، که موجب دخول ایشان در زمره ارباب کذب و افتراء است، (کما هو منطوق الحدیث) عبارت سیوطی در «لآلی مصنوعه» نقلا عن ابن الجوزی این است) .

و انما عجبت من ابی بکر بن أبی داود کیف أورده فی کتابه الذی صنفه فی

ص:214


1- الموضوعات لابی الفرج ابن الجوزی ج 1 ص 240 ط المدینة المنورة

فضائل القرآن و هو یعلم انه حدیث محال مصنوع بلا شک، و لکن انما حمله علی ذلک الشره انتهی(1).

و گو سیوطی آخر عبارت ابن الجوزی را، که مشتمل بر تفضیح و تقبیح شان جمهور محدثین است، و منطوی است بر تصریح به اینکه روایت نمودن ایشان موضوعات را موجب دخول ایشان در زمرۀ مفتریان است حذف کرده، لیکن هر قدر که آورده آن هم در قدح و جرح ابن أبی داود کافی است، زیرا که از آن این قدر ثابت می شود که ابن أبی داود با وصف علم بوضع و اختلاق این حدیث روایت آن کرده، و در کتاب خود آن را متفرق ساخته، و شناعت این فعل بر ادنی متتبعی مستور نیست، احتیاج بتصریح ابن الجوزی و اخفای سیوطی نیست، در بسیاری از احادیث مذمت و شناعت روایت اکذوبات وارد گردیده، و علماء بآن تصریح کرده اند:

مسلم در «صحیح» خود گفته) :

و دلت السنة علی نفی روایة المنکر من الاخبار کنحو دلالة القرآن علی نفی خبر الفاسق، و هو الاثر المشهور

عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: من حدث عنی بحدیث یری انه کذب فهو احد الکاذبین.(2) و أیضا

فیه عن أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: کفی بالمرء کذبا ان یحدث بکل ما سمع.(3) انتهی.

ص:215


1- اللآلی المصنوعة فی الاحادیث الموضوعة ج 1 ص 228 ط دار المعرفة - بیروت
2- صحیح مسلم ج 1 ص 7 ط بیروت
3- صحیح مسلم ج 1 ص 8 ط بیروت

(و یحیی بن شرف نووی در «منهاج شرح صحیح مسلم بن الحجاج» در بیان فوائد

(من کذب علی متعمدا فلیتبوّأ مقعده من النار) گفته) :

فیه تحریم روایة الحدیث الموضوع علی من عرف کونه موضوعا أو غلب علی ظنه وضعه، فمن روی حدیثا علم أو ظن وضعه و لم یبین حال روایة أو وضعه، فهو داخل فی هذا الوعید، مندرج فی جملة الکاذبین علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم. و یدل علیه ایضا

الحدیث السابق: من حدث عنی بحدیث یری انه کذب فهو أحد الکاذبین(1). . .

جواب نسبة قدح حدیث الغدیر الی أبی حاتم الرازی
اشاره

أما عزو قدح حدیث الغدیر الی أبی حاتم، فان ثبت ذلک بدلیل حاتم و برهان جازم، فهو دلیل علی أن أبا حاتم فی جنب اللّه آثم، و هو لاصل الحق خارم(2)، و لاس الورع جازم(3)، و لحبل التقی جاذم(4)، و لآثار النقد و الانصاف راسم(5)، و فی فیافی(6) العصبیة و العضیهة(7) هائم، و فی غیاهب(8) العناد و اللجاج نائم، و علی الانکار و البغض دائم، و لاشاعة الکذب و البهت رائم(9).

ص:216


1- شرح صحیح مسلم للنووی ج 1 ص 8
2- الخارم : القاطع - المهلک .
3- الجازم : القاطع .
4- الجاذم : القاطع بالسرعة .
5- الراسم : المعفی و الماحی .
6- الفیافی : جمع الفیفاء و هی المفازة التی لا ماء فیها .
7- العضیهة بفتح العین : البهتان و کلام قبیح .
8- الغیاهب : جمع الغیهب أی الظلمة .
9- الرائم : المرید و القاصد .

(و علاوه بر این افراط، و تعنت، و مبالغه، و تشدد، و تعمق أبی حاتم، در جرح و قدح رجال معروف و مشهور، و مسلّم اکابر محققین و اجلّه صدور است.

چنانچه علامه ذهبی که تقی الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه(1) در «طبقات شافعیه» بترجمۀ او گفته) :

محمد بن أحمد بن عثمان بن قایماز الامام العلامة الحافظ المقرئ المؤرخ شیخ الاسلام أبو عبد اللّه الترکمانی الفارقی الدمشقی المعروف بالذهبی.

ولد فی ربیع الآخر سنة ثلث و سبعین بتقدیم السین و ستمائة، و أجاز له طائفة، و طلب و له ثمان عشرة سنة، و سمع ببلاد کثیرة من خلائق یزیدون علی ألف و مائتین، و أخذ الفقه عن المشایخ کمال الدین الزملکانی، و برهان الدین الفزاری، و کمال الدین قاضی شهبة و غیرهم، و قرأ القراءات و أتقنها، و شارک فی بقیة العلوم، و أقبل علی صناعة الحدیث فأتقنها، و تخرج به حفاظ العصر،

ص:217


1- حاجی خلیفه عبد اللَّه الکاتب الچلبی در « کشف الظنون » در ذکر مصنفین « طبقات شافعیة » گفته : و القاضی تقی الدین ابو بکر بن احمد بن شهبة الدمشقی الاسدی المتوفی سنة 851 اوله : الحمد للّه الذی رفع قدر العلماء ، و جعلهم بمنزلة النجوم من السماء الخ . و ذکر فیه من شاع اسمه و احتاج الطالب الی معرفته ، و رتب علی تسعة و عشرین طبقة . و قاضی عبد الرحمن مجیر الدین در کتاب « الانس الجلیل بتاریخ القدس و الخلیل » در ترجمهء طاهر بن نصر اللَّه بن جمیل بطبقات تقی الدین ابن شهبة تمسک نموده چنانچه گفته : قال العلامة قاضی القضاة تقی الدین بن شهبة فی ترجمته فی « طبقات الشافعیة » الخ و هو اول من درس بالمدرسة الصلاحیة بالقدس الشریف .

و صنف التصانیف الکثیرة المشهورة، مع الدین المتین، و الورع، و الزهد، و باشر مشیخة أم الصالح و غیرها، و أراد أن یلی بعد موت المزی دار الحدیث الاشرفیة، فلم یمکن من ذلک لفقد شرط الواقف فی اعتقاد الشیخ فیه.

قال السبکی: محدث العصر، و خاتم الحفاظ، القائم بأعباء هذه الصناعة، و حامل رایة أهل السنة و الجماعة، امام أهل عصره حفظا و اتقانا، و فرد الدهر الذی یذعن له أهل عصره، و یقولون: لا ننکر انک أحفظنا و أتقانا و شیخنا و استاذنا و مخرّجنا، و هو علی الخصوص سیدی و معتمدی، و له علی من الجمیل ما أجمل وجهی و ملا یدی، جزاه اللّه عنی أفضل الجزاء، و جعل حظه من غرفات الجنان موفر الجزاء، توفی فی ذی القعدة سنة ثمان و أربعین و سبعمائة 748 و دفن بباب الصغیر(1).

ابو حاتم رازی بگفتار ذهبی در سیر النبلاء در قدح رجال مفرط است

(در کتاب سیر النبلاء بترجمه ابو حاتم گفته) :

إذا وثق أبو حاتم رجلا فتمسک بقوله: فانه لا یوثق الا رجلا صحیح الحدیث و إذا لیّن رجلا أو قال فیه: لا یحتج به، فتوقف حتی تری ما قال غیره فیه، فان وثقه أحد فلا تبن علی تجریح أبی حاتم، فانه متعنت فی الرجال، قد قال فی طائفة من رجال الصحیح: لیس بحجة، لیس بقوی، أو نحو ذلک(2).

(از این عبارت ظاهر است که تلیین، و تضعیف، و قدح، و جرح ابو حاتم قابل اعتبار و اعتماد، و لائق رکون و استناد نیست، که حضرت او متعنت فی الرجال، و مفرط و مبالغ در قدح ارباب کمال است، که لسان طعن در طائفه از رجال صحاح گشوده، و در حقیقت خود را نزد اهل تحقیق و تنقید مطعون نموده.

ص:218


1- طبقات الشافعیة تألیف ابن شهبة ص 94 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .
2- سیر النبلاء للذهبی ج 7 ص 632 مخطوط فی مکتبة المؤلف .

و نیز ذهبی اکتفا بر اظهار بعد أبی حاتم از تحقیق و تنقید، و حرمان از توفیق و تسدید، و ابتلای او بتعنت و تشدید، بذکر این عبارت در ترجمۀ آن محدث وحید نکرده، در مقام دیگر هم از همین کتاب اسقاط آن عمدة الاحبار از اعتماد و اعتبار نموده.

چنانچه در «سیر النبلاء» بترجمه ابو زرعه رازی گفته) :

یعجبنی کثیرا کلام أبی زرعة فی الجرح و التعدیل یبین علیه الورع و الخبرة، بخلاف رفیقه أبی حاتم فانه جرّاح(1).

(از این عبارت واضح است که ذهبی أبی حاتم را در جرح و تعدیل بخلاف عدیل او أبی زرعه را می نماید، و کلام ابو حاتم در این باب پسند نمی کند، و قابل قبول و لائق الثقات نمی داند، بلکه آن را از پایه ورع و خبرت هابط می گرداند، و تصریح می نماید که ابو حاتم جراح است، یعنی کثیر الجراح است بلا دلیل.

و نیز ذهبی در «میزان الاعتدال» گفته) :

ابراهیم بن خالد أبو ثور الکلبی أحد الفقهاء الاعلام، وثقه النسائی و الناس و أما أبو حاتم فمتعنت، و قال یتکلم بالرأی فیخطئ و یصیب، لیس محله محل المستمعین فی الحدیث، فهذا غلو من أبی حاتم سامحه اللّه، و قد سمع أبو ثور من سفیان بن عیینة، و تفقه علی الشافعی و غیره، و قد روی عن أحمد بن حنبل قال: هو عندی فی مسلاخ(2) السفیان الثوری.

ص:219


1- سیر النبلاء للذهبی ج 7 ص 559 مخطوط فی مکتبة المؤلف .
2- المسلاخ بکسر المیم قشر الحیة التی تسلخ منه . و فی حدیث عائشة : ما رأیت امرأة أحب الی من ان أکون فی مسلاخها من سودة ، کانها تمنت أن تکون فی مثل هدیها و طریقتها .

قلت: مات سنة أربعین و مائتین ببغداد و قد شاخ(1).

ابو حاتم بخاری را بقدح و جرح نواخته

(و سابقا شنیدی که حضرت ابو حاتم بخاری را بقدح و جرح فضیح نواخته است، و او را از جملۀ ثقات و معتمدین، و علماء متدینین خارج ساخته.

پس کمال عجب است که حضرت رازی قدح ابو حاتم را در حدیث غدیر بکمال افتخار و ابتهاج روبروی اهل حق پیش می کند، و قدح او را در بخاری بخیال آورده، از ذکر بخاری بمقابلۀ اهل حق استحیاء نمی نماید، و نزد معتقدین بخاری قدح و جرح او، و اساءت ادب او، از اکبر کبائر فاحشه، و افحش شنایع عظیمه است، تا آنکه ابو عمرو احمد خفاف، بمزید اهانت و استخفاف بر کسی که چیزی در حق بخاری گوید، هزار لعنت چه جا یک لعنت روان ساخته، قادح و جارح بخاری را بزمره ملاحده و کفار، حسب افادات ائمه کبار سنیه انداخته.

عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی بن علی بن تمام السبکی ابو نصر تاج الدین بن تقی الدین در «طبقات شافعیه» گفته) :

و قال أبو عمرو أحمد بن نصر الخفاف: محمد بن اسماعیل أعلم بالحدیث من اسحاق بن راهویه، و أحمد بن حنبل، و غیرهما بعشرین درجة، و من قال فیه شیئا فمنی علیه ألف لعنة.

ثم قال: ثنا محمد بن اسماعیل التقی النقی العالم الذی لم أر مثله(2).

ابو حاتم کتاب تاریخ بخاری را بخودش نسبت داده

(و نیز ابو حاتم جسارت بر سرقت شنیعه و خیانت فضیحه نموده، کتاب «تاریخ بخاری» را بطرف خود منسوب ساخته.

ص:220


1- میزان الاعتدال ج 1 ص 29 .
2- طبقات الشافعیة للسبکی ج 2 ص 2 .

چنانچه علامه تاج الدین سبکی در «طبقات شافعیه» گفته) :

و قال أبو حامد الحاکم فی الکنی: عبد اللّه بن الدیلمی أبو یسر.

و قال البخاری و مسلم: أبو بشر بشین معجمة.

قال الحاکم: و کلاهما أخطئا فی علمی انما هو أبو یسر، و خلیق أن یکون محمد بن اسماعیل مع جلالته و معرفته بالحدیث اشتبه علیه، فلما نقله مسلم من کتابه تابعه علی زلته، و من تأمل «کتاب مسلم» فی الاسماء و الکنی، علم انه منقول من کتاب محمد بن اسماعیل حذو القذة بالقذة، حتی لا یزید علیه فیه الا ما یسهل عده، و تجلد فی نفله حق الجلادة إذ لم ینسبه الی قائله، و کتاب محمد ابن اسماعیل فی التاریخ کتاب لم یسبق إلیه، و من ألف بعده شیئا من التاریخ أو الاسماء أو الکنی لم یستغن عنه، فمنهم من نسبه الی نفسه، مثل أبی زرعة، و أبی حاتم، و مسلم، و منهم من حکاه عنه فاللّه یرحمه فانه الذی أصل الاصول(1).

(و ظاهر است که سرقت و خیانت، و اخفای فضل محسن و معلم خیر، نهایت قبیح و شنیع، و اثم عظیم و جرم فخیم است.

علامه سالم بن محمد السنهوری، که از اجله محدثین اعلام، و اماثل فقهای فخام سنیه است، و فضائل و محامد او از کتاب «اسانید» علامه ابو مهدی عیسی بن محمد المالکی، و «خلاصة الاثر» محمد امین ابن فضل اللّه محبی(2) ظاهر است، در کتاب «تیسیر الملک الجلیل لجمع الشروح و حواشی الشیخ خلیل» که نسخۀ آن بخط عرب پیش عبد ذلیل حاضر است گفته) :

و الزم العزو غالبا الا فیما أنقله من شروح الشیخ بهرام، و «التوضیح» ،

ص:221


1- طبقات الشافعیة للسبکی ج 2 ص 2 .
2- خلاصة الاثر ج 2 ص 204 .

و ابن عبد السلام، و ابن عرفة، فلا أعزو لها غالبا الا ما کان غریبا، أو ذکره فی غیر موضعه، أو لغرض من الاغراض.

و قد ذکر ابن جماعة الشافعی فی منسکه الکبیر: انه صح عن سفیان الثوری انه قال: ان نسبة الفائدة الی مفیدها من الصدق فی العلم و شکره، فان السکوت عن ذلک من الکذب فی العلم و کفره(1).

(از این عبارت سراسر افادت واضح است، که حسب ارشاد سفیان ثوری، نسبت فائده بمفید آن از جمله صدق در علم و شکر آنست، و سکوت از نسبت فائده بمفید آن از جملۀ کذب در علم و کفر علم است.

پس هر گاه سکوت از نسبت فائده واحده هم بمفید آن کذب در علم و کفر آن باشد، استراق و انتحال تمام کتاب، و نسبت آن بخود، در افضح مراتب کذب و کفر باشد.

و نیز باید دانست که سیوطی در «اشباه و نظائر» ذکر کرده که عضد الدین استفتائی بخدمت علمای عصر خود نوشته که صورتش این است) :

یا أدلاء الهدی و مصابیح الدجی، حیاکم اللّه و بیاکم(2)، و ألهمنا الحق بتحقیقه و ایاکم، ها أنا من نورکم مقتبس، و بضوء نارکم للهدی ملتمس، ممتحن بالقصور، لا ممتحن ذو غرور، ینشد بأطلق لسان و أرق جنان.

ألا قل لسکان وادی الحمی هنیئا لکم فی الجنان الخلود

أفیضوا علینا من الماء فیضا فنحن عطاش و أنتم ورود

ص:222


1- تیسیر الملک ص 3 شرح الخطبة .
2- بیاک اللَّه : بواک ، أی ملکک أو رفع مقامک .

قد أثبتهم قول صاحب الکشاف، افیضت علیه سجال الالطاف: «مِنْ مِثْلِهِ»(1) متعلق بسورة صفة لها أی بسورة کائنة من مثله، و الضمیر لما نزلنا أو لعبدنا، و یجوز أن یتعلق بقوله: «فَأْتُوا» و الضمیر للعبد، حیث جوّز فی الوجه الاول کون الضمیر لما نزلنا تصریحا و حظّره فی الوجه الثانی تلویحا، فلیت شعری ما الفرق بین فأتوا بسورة کائنة من مثل ما نزلنا، و فأتوا من مثل ما نزلنا بسورة و هل ثم حکمة خفیة، أو نکتة معنویة، أو هو تحکم بحت، و هذا مستبعد من مثله، فان رأیتم کشف الریبة و اماطة الشبهة و الانعام بالجواب اثبتم بأجزل الاجور و الثواب(2).

(و فخر الدین جاربردی جوابی معقد برای آن نوشته و عضد الدین بجواب آن گفته) :

أقول: و أعوذ باللّه من الخطاء و الخطل، و أستعفیه عن العثار و الزلل، الکلام علی هذا الجواب من وجوه:

الاول أنه کلام تمجه الاسماع، و تنفر عنه الطباع، ککلمات المبرسم غیر منظوم، و کهذیان المحموم لیس له مفهوم، کم عرض علی ذی طبع سلیم و ذهن مستقیم فلم یفهم معناه و لم یعلم مؤداه، و کفی دلیلا بینی و بینک کل من له حظ من العربیة و ذکاء ما مع الممارسة لشطر من فنون الادبیة.

الثانی لما أجمل الاستفهام لشدة الابهام، فسره بما لا یدل علیه بمطابقة و لا بتضمن و لا بالتزام، و حاصله أن ثبوت أحد الامرین هیهنا محقق، و انما التردد فی التعیین فحقیق بأن یسأل بالهمزة مع أم، دون هل مع أو، فانه سؤال عن أصل الثبوت.

ص:223


1- البقرة : 23
2- الاشباه و النظائر ج 3 ص 248 ط حیدرآباد الدکن .

(و ابراهیم ولد فخر الدین جار بردی رساله بجواب عضد الدین نوشته که در آن گفته) :

ثم ان قولک: حاصله ان ثبوت أحد الامرین هیهنا متحقق و انما التردد فی التعیین، فحقیق ان یسأل فیه بالهمزة مع أم، دون هل مع أو، فانه سؤال عن اصل الثبوت، یوهم أنک الذی استنبطت هذا المعنی من کلامه و فهمته منه، و لیس کذلک، بل لما بلغک هذا الجواب فبقیت حائرا ملیا، لا تفهم مراده و لا تعرف معناه، و کنت تعرضه علی من زعمت أنهم کانوا ذا طبع سلیم و فهم مستقیم فما فهموا معناه و ما عثروا علی مراده، فصرت ضحکة للضاحکین و سخرة للساخرین فلما حال الحول و انتشر القول جاء ذاک الامام الالمعی اعنی الشیخ امین الدین حجی ددا و تمثل بین یدی والدی و قال کما قلت:

أفیضوا علینا من الماء فیضا فنحن عطاش و أنتم ورود

فقرأ علیه قراءة تحقیق و اتقان و تدقیق، فلما کشف الوالد له الغطاء ظهر له أن کلامک کسراب بقیعة یحسبه الظمآن ماء، فجاء إلیک و أفرغ فی صماخیک و أقر عینیک، فکان من الواجب علیک ان تقول: حاصله کذا، علی ما فهمته من بعض تلامذته، لئلا یکون انتحالا فان ذلک خیانة و اَللّهَ لا یُحِبُّ اَلْخائِنِینَ ، فان کابرت و جعلتنی من المدّعین فقلت: فَأْتِ بِهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ اَلصّادِقِینَ ، فقلت:

أما بالنسبة الی الآخرة فَکَفی بِاللّهِ شَهِیداً بیننا و بینکم، و اما بالنسبة الی الدنیا ففضلاء التبریزیین، فانهم عالمون بالحال عارفون بالامر علی هذا المنوال.

و لهذا ما وسعک ان تکتب هذه الهذیانات و أنت فی تبریز مخافة ان تصیر هزأة للساخرین و ضحکة للناظرین، بل لما انتقلت الی أهل بلد لا یدرون ما الصحیح تکلمت بکل قبیح لکن وقعت فیما خفت منه(1).

ص:224


1- الاشباه و النظائر ج 3 ص 249 .

(از این عبارت واضح است که پسر جاربردی بندای جهوری جار زده، بآنکه بر عضد الدین واجب بود که در ذکر حاصل کلام جار بردی حواله آن ببعض تلامذه او می کرد، و عدم نسبت عضد الدین این حواله را انتحال مذموم و خیانت ملوم، و موجب دخول در زمرۀ خائنین غیر محبوبین، و ولوج در جماعت مردودین درگاه رب العالمین است.

پس هر گاه عضد الدین بمحض آنکه در ذکر حاصل کلام جار بردی نسبت آن بمفید آن ننموده، مستحق این تشنیع شنیع و اهانت فضیع باشد، بلا ریب ابو حاتم بسبب انتحال تمام کتاب بخاری و اصل اسفل درکات سعیر، و مستحق کمال تشنیع و تغییر باشد.

و علاوه بر این همه عبد الرحمن پسر ابو حاتم که از اجله اساطین و اکابر محققین و منقدین است، و نبذی از فضائل عظیمه و مناقب فخیمه او سابقا شنیدی، روایت کرده که آیه (بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ)(1)، روز غدیر خم در باب جناب علی بن أبی طالب علیه السلام نازل شده، پس اگر ابو حاتم بالفرض جسارت بر رد و قدح حدیث غدیر کرده باشد، خرافت او بافادۀ فرزند ارجمندش مردود و نامقبول، و مورد طعن و تشنیع ارباب عقول خواهد بود، و هر گاه این خرافتش را سلیل نبیل ابو حاتم بسمع اصغاء جا نداده باشد، دیگری چگونه بآن التفات نماید.

علامه عبد الرحمن بن کمال الدین سیوطی در «در منثور» گفته) :

أخرج ابن أبی حاتم، و ابن مردویه، و ابن عساکر، عن أبی سعید الخدری قال: نزلت هذه الآیة «یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ»(2) علی رسول اللّه

ص:225


1- المائدة : 67 .
2- المائدة : 67 .

صلی اللّه علیه و آله یوم غدیر خم فی علی بن أبی طالب(1).

(پس از غرائب الطاف الهیه و تأییدات ربانیه آنست که چنانچه قدح و جرح جاحظ، و ابن أبی داود، و ابو حاتم از افادات اساطین سنیه ثابت گردانیدم، همچنان بطلان قدح و جرح اینها در حدیث غدیر (ان ثبت عنهم) یا از خود بعض ایشان، و یا از پدر بعض ایشان، و یا از پسر بعض ایشان مبرهن نمودم (و للّه الحمد علی ذلک حمدا جمیلا) .

و از این هم لطیف تر آن است که رازی بعد این جد و جهد و کد و کاوش در رد این حدیث شریف (من حیث لا یشعر) خرافات سابقه خود را باطل نموده، که اعتراف کرده بآنکه مخالفین شیعه احتجاج بحدیث غدیر بر فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السلام می نمایند) .

حیث قال فی «نهایة العقول» :

ثم ان سلمنا صحة أصل الحدیث و لکن لا نسلم صحة تلک المقدمة و هی

قوله علیه السلام: (أولی بکم من أنفسکم) .

بیانه أن الطرق التی ذکرتموها فی تصحیح أصل الحدیث لم یوجد فیها هذه المقدمة، فان أکثر من یروی أصل الحدیث لم یرو تلک المقدمة، فلا یمکن دعوی التواتر فیها، و لا یمکن أیضا دعوی اطباق الامة علی قبولها، لان من خالف الشیعة انما یروون أصل الحدیث للاحتجاج به علی فضیلة علی رضی اللّه عنه، و لا یروون هذه المقدمة(2).

(از این عبارت ظاهر است که مخالفین شیعه اصل حدیث غدیر را برای احتجاج بر فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السلام روایت

ص:226


1- الدر المنثور ج 1 ص 523 سورة المائدة .
2- نهایة العقول ص 263 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .

می کنند، پس اعتماد مخالفین شیعه، که مراد از آن حضرات اهل سنت اند، بر حدیث غدیر، و احتجاج و استدلالشان باین حدیث شریف بر فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السلام، باعتراف خود رازی، ثابت گردید، و واضح شد که رد و ابطال این حدیث شریف، که از ثلثۀ منحوسه نقل کرده، حسب افاده خود رازی هم، نزد اهل سنت باطل و واهی است (و للّه الحمد علی ذلک) .

اصل حدیث غدیر باعتراف فخر رازی از احادیث صحیحه است
اشاره

و نیز رازی در «نهایة العقول» در ذکر حدیث غدیر گفته:) و تارة یصححونه من وجهین:

الاول ان الامة أجمعت علی صحة هذا الحدیث فیکون صحیحا، و انما قلنا ان الامة أجمعت علی صحته، لان الشیعة یثبتون به امامته، و سائر الفرق یثبتون به فضیلته، و لیس فی الامة أحد أنکره أو رده، و إذا أثبته الامة بأسرها وجب أن یکون صحیحا(1).

(و در مقام جواب از این وجه گفته) :

و أما الوجه الاول مما استدلوا به فنقول: الامة أجمعت علی جعله من أخبار الآحاد أو أخبار التواتر، و جعله من أخبار التواتر ممنوع فلم قلتم ان ذلک یدل علی القطع بصحته، بیانه أن اکثر الامة یجعلونه من أخبار الآحاد، و المعنی بجعله من أخبار الآحاد أنهم یعتقدون ان صحته مظنونة لا معلومة، و لیس کل ما لا تکون صحته یقینیة للامة فانهم لا یقبلونها، بل أکثر الاخبار التی قبلوها و عملوا بها و اجتهدوا فی معرفة معانیها غیر مقطوعة الصحة(2).

(از این عبارت واضح است که اکثر امت حدیث غدیر را قبول کرده اند

ص:227


1- نهایة العقول ص 261
2- نهایة العقول ص 262

و اعتقاد می کنند صحت آن را، گو این صحت مظنونه باشد.

و نیز این خبر مثل اکثر اخبار است که امت آن را قبول کرده و عمل بآن نموده، و اجتهاد در معرفت آن بکار برده.

پس بحمد اللّه حسب افادۀ خود رازی، که نهایت قریب است باین قدح و جرح، و فاصلۀ معتد بها ندارد، قدح و جرح ثلاثه مردود و باطل و از حیلۀ صحت عاطل باشد، که خلاف اعتقاد اکثر امت، و اتباع غیر سبیل مؤمنین، و عین بدعت است.

باعتراف فخر رازی حدیث غدیر مقبول اجماع امت است

و نیز فخر رازی در «اربعین فی اصول الدین» گفته) :

و أما الشبهة الثانیة عشر و هی التمسک

بقوله علیه السلام: («من کنت مولاه فعلی مولاه») فجوابها من وجوه:

الاول أنه خبر واحد، قوله: الامة اتفقت علی صحته، لان منهم من تمسک به فی فضل علی، و منهم من تمسک به فی امامته.

قلنا: تدعی أن کل الامة قبلوه قبول القطع أو قبول الظن؟ الاول ممنوع، و هو نفس المطلوب، و الثانی مسلم، و لا ینفعکم فی مطلوبکم (1).

(از این عبارت واضح است که فخر رازی قبول کردن امت بالاتفاق و الاجماع حدیث غدیر را، و لو کان القبول قبول ظن، قبول کرده و تسلیم نموده، پس قدح و جرح این حدیث شریف، که بر ذکر آن در «نهایة العقول» از مزید غفول و ذهول جسارت کرده، حسب این افاده «اربعین» و هم افاده مکرره «نهایة العقول» که قریب بهمین قدح و جرح در مبحث واحد وارد کرده، مردود و مقدوح باشد.

فخر رازی در تفسیر کبیرش حدیث غدیر را از ابن عباس، و براء بن عازب، و محمد بن نقل کرده

و نیز بعنایت الهی بطلان این قدح و جرح از افاده خود رازی نحریر

ص:228


1- الاربعین للفخر الرازی ص 462 ط حیدرآباد الدکن

در «تفسیر کبیر» ظاهر است که نزول آیة «یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ»(1) در فضل جناب امیر المؤمنین علیه السلام، و ارشاد فرمودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حدیث غدیر را بعد نزول این ابن کریمه، و تهنیت حضرت ابن خطاب جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بمولائیت آن حضرت او را و هر مؤمن و مؤمنه را نقل کرده و تصریح فرموده: که این قول ابن عباس، و براء بن عازب، و محمد بن علی، یعنی حضرت امام محمد باقر علیه السلام است) .

و هذه عبارة الرازی فی تعدید الاقوال فی شأن نزول الآیة (یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ)(2) الآیة:

العاشر نزلت هذه الآیة فی فضل علی رضی اللّه عنه، و لما نزلت هذه الآیة أخذ بیده، و

قال: (من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه) ، فلقیه عمر رضی اللّه عنه فقال: هنیئا لک یا بن أبی طالب، أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة، و هو قول ابن عباس، و البراء بن عازب، و محمد بن علی(3).

(هر گاه حسب افاده رازی بقول ابن عباس، و براء بن عازب، و ارشاد حضرت امام محمد باقر علیه السلام حدیث غدیر ثابت گردد، بلکه نزول آیه کریمه هم در این باب نزد این حضرات محقق باشد، و تهنیت خلافت مآب بمولائیت آن حضرت، که هم مثبت اصل حدیث، و هم کاشف حجاب شبهات منکرین دلالت حدیث بر مطلوب است، با آن ضمیمه

ص:229


1- المائدة 67
2- المائدة 67
3- تفسیر مفاتیح الغیب ج 12 ص 49 .

گردد، کمال شناعت و فظاعت جسارت و خسارت رازی در ایراد این قدح و جرح ثابت شود (یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی اَلْمُؤْمِنِینَ)(1).

و از قدح و جرح حدیث غدیر عجیب تر است آنچه رازی در ذکر استدلال بر ابطال آن از قادحین مقدوحین نقل کرده، کاش صرف بر نقل قدح و جرح اکتفا می فرمود، که ناظرین غیر ماهرین را حقیقت حال منکشف نمی شد، و گمان می کردند که شاید در دست قادحین مقدوحین صورت دلیلی باشد، که بسبب آن بر ابطال این حدیث شریف جسارت کرده باشند.

جواب مؤلف از خرافات فخر رازی در قدح حدیث غدیر

لیکن از نقل وجه ابطال پرده از روی کار افتاد، و زیاده تر دانشمندی قادحین حدیث شریف ظاهر گردید، که با وصف تعصب و حق کشی، از زمرۀ فضلاء و علماء بل عقلاء هم خارج اند، و از دیگران چندان تعجب نیست، که کار این حضرات است که بجای خویش هفوات غریب می زنند و خرافات عجیب سر می دهند، لیکن کمال عجب از رازی است، که بآن تبحر و امعان، و علو مقام و رفعت شأن، چنین هفوات واهیه در مقابل شیعه ذکر می کند، و بآن دم مباهات می زند.

امّا قدح اول پس بغایت لغو و واهی است، و ناشی از سر عناد و گمراهی.

اولا این حدیث مروی بطریق اهل سنت بر شیعه چه قسم حجت خواهد شد، می باید که اولا روایت نمودن شیعه این حدیث را، بطریقی که لائق التفات باشد، ثابت کنند، بعد آن باستدلال از آن دست زنند.

و ثانیا آنفا شنیدی که از افادۀ جناب شاهصاحب در صدر «تحفه»

ص:230


1- الحشر 2

ظاهر است، که هر یک را از طرفین یعنی سنی و شیعه تهمت و تعصب و عناد لاحق است، و با یکدیگر اعتماد و وثوق غیر واقع، و شیعه را برای اسکات سنیه نقل از کتب سنیه باید کرد، و سنیه را از کتب شیعه، پس عدم جواز احتجاج باین خبر واهی از افادۀ جناب شاهصاحب محقق و مبرهن است، گو جناب شاهصاحب خود هم جابجا بر خلاف این افاده، که در صدر کتاب آنرا از قبیل اصول موضوعه قرار دادنده اند، رفته باشند.

و ثالثا عدم جواز احتجاج باین روایت واهیه بمقابله شیعه از افادۀ سدیدۀ شاه ولی اللّه هم ظاهر است، زیرا که سابقا شنیدی که از افاده شان در «قرة العینین» واضح است، که آن همه تمویهات و تسویلاتشان که در «قرة العینین» بتلفیق و تزویق آن مبادرت نموده اند، بمقابله امامیه بلکه زیدیه هم بکار نمی آید، که مناظره ایشان بطور دیگر می باید، نه باحادیث صحیحین و مانند آن.

و رابعا همان قدحی که رازی و اتباع او در حدیث غدیر پیش کرده بودند دنبال این حدیث نمی گزارد، زیرا که این حدیث را هم بسیاری از اکابر ناقدین و عظمای محققین روایت نکرده اند، بلکه سائر ارباب صحاح سته هم بر اخراج آن اتفاق ندارند، بلکه مخصوص بشیخین یعنی بخاری و مسلم است، که در «جامع الاصول» صرف بایشان منسوب ساخته، و اگر دیگر ارباب صحاح روایت آن می کردند بر حسب دأب خود بایشان هم نسبت می کرد.

و خامسا این روایت که از اخبار آحاد است بلکه در «صحیحین» سوای أبی هریره از دیگری مروی نگردیده، با چنین حدیث شریف که

ص:231

زیاده از صد صحابه روایت آن کرده باشند، و خود أبی هریره هم راوی آن باشند، چگونه معارض و مقابل می تواند شد، چه جا که قدح در آن کند و ابطال آن نماید، اندک تأمل باید کرد و گونۀ واقفیت بفن اصول حدیث، بلکه پارۀ از عقل و لو بالاستعارة بدست باید آورد.

باز باید گفت که این چنین روایت در چنین حدیث چگونه قادح می تواند شد، اگر پنجاه صحابه هم مثلا راوی این روایت می بودند معارض حدیث غدیر نمی شد، چه جا که حالش آنست که دانستی.

و سادسا حدیث غدیر باعتراف و اقرار خود ابو هریره ثابت و محقق است، که هر گاه اصبغ بن نباته از ابو هریره پرسید که آیا شنیدی رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم را که می گفت روز غدیر خم در حق امیر المؤمنین:

(من کنت مولاه فعلی مولاه) ؟ ابو هریره ملجأ شده گفت أی و اللّه بتحقیق که شنیدم انحضرت را که می گفت این را.

ابو هریره خود اعتراف بحدیث غدیر کرده
اشاره

ابو المؤید موفق بن احمد المکی الخوارزمی که فضائل عالیه و مناقب سامیه او انشاء اللّه تعالی از ما بعد خواهی شنید در «کتاب مناقب» جناب امیر المؤمنین علیه السلام که بعنایت ربانی یک نسخه آن در عراق دیدم و بیک نسخه آن بعد مساعی جمیله در هند وارسیدم گفته) :

قال الاصبغ: دخلت علی معاویه و هو جالس علی نطع من الادم، و متکئا علی وسادتین خضراوتین، عن یمینه عمرو بن العاص، و حوشب و ذو الکلاع، و عن یساره أخوه عتبة، و ابن عامر، و ابن کریز، و الولید بن عقبة، و عبد الرحمن ابن خالد بن الولید، و شرحبیل بن السمط، و بین یدیه ابو هریرة، و أبو الدرداء، و النعمان بن بشر، و أبو امامة الباهلی.

فلما قرأ الکتاب قال: ان علیا لا یدفع إلینا قتلة عثمان، فقلت له: یا معاویة

ص:232

لا تعتل بدم عثمان، فانک تطلب الملک و السلطان، و لو کنت أردت نصرته حیا، و لکنک تربصت به لتجعل ذلک سببا الی وصولک الی الملک.

فغضب فأردت أن یزید غضبه، فقلت لابی هریرة: یا صاحب رسول اللّه انی أحلفک باللّه الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهادة، و بحق حبیبه المصطفی علیه السلام الا أخبرتنی أ شهدت غدیر خم؟ قال: بلی شهدته، قال فما سمعته یقول فی علی؟

قال: سمعت یقول (من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله) قلت له: فاذن أنت والیت عدوه و عادیت ولیه، فتنفس ابو هریرة صعداء، و قال إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ .

فتغیر معاویة عن حاله و غضب، و قال: کف عن کلامک، فلا تستطیع أن تخدع أهل الشام بالکلام عن طلب دم عثمان، فانه قتل مظلوما فی حرم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و عند صاحبک قتلته أغراهم به حتی قتلوه فهم أنصاره و یده و عضده، و ما کان عثمان یهدر دمه الخ(1).

(و شمس الدین ابو المظفر یوسف بن قزاوغلی سبط بن الجوزی در «تذکرة خواص الامة فی معرفة الائمة» در ذکر واقعۀ صفین از اصبغ بن نباته نقل کرده) :

فقدمت علی معاویة فدخلت علیه و عمرو بن العاص عن یمینه، و ذو الکلاع، و حوشب عن یساره، و الی جانبه أخوه عتبة، و ابن عامر، و الولید بن عقبة، و عبد الرحمن بن خالد بن الولید، و شرحبیل بن السمط، و أبو هریرة، و أبو الدرداء، و النعمان بن بشیر، و أبو امامة الباهلی، فدفعت إلیه الکتاب، فلما قرأه قال ان علیا لا یدفع إلینا قتلة عثمان.

ص:233


1- المناقب للخوارزمی ص 134 ط طهران

قال أصبغ: فقلت له یا معاویة لا تعتل بقتلة عثمان، فانک لا تطلب الاّ الملک و السلطنة، و لو أردت نصرته حیا لفعلت، و لکنک تربصت به، و تقاعدت عنه لتجعل ذلک سببا الی الدنیا، فغضب فأردت أن أزیده، فقلت: یا أبا هریرة أنت صاحب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، اقسم علیک باللّه الذی لا اله الا هو و بحق رسوله هل

سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم فی حق أمیر المؤمنین: (من کنت مولاه فعلی مولاه ؟ فقال: أی و اللّه لقد سمعته یقول ذلک، فقلت: إذا أنت یا أبا هریرة والیت عدوّه، و عادیت ولیّه، فتنفس أبو هریرة و قال: إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ، فتغیّر وجه معاویة، و قال: یا هذا کفّ عن کلامک فلا تستطیع أن تخدع أهل الشام عن الطلب بدم عثمان فانّه قتل مظلوما(1).

(و هر گاه ابو هریره حدیث غدیر را بمقابله خصم خود روبروی معاویه غاویه، و جمعی از معاندین لئام بتأکید تمام، اعنی یمین و أقسام بنام رب منعام ثابت ساخته، پس بمقتضای قاعده («اقرار العقلاء علی أنفسهم مقبول و علی غیرهم مردود») اگر ابو هریره بهمین اهتمام روایت

(لیس لهم مولی دون اللّه و رسوله) نقل می کرد قابل التفات و اصغاء نبود چه جا که شائبه از این اهتمام ندارد.

و سابعا حضرت ابو هریره اگر چه بزعم ارباب تعصب و غفول، و اصحاب عناد و ذهول، بغایت مرتبه ممدوح و مقبول، و داخل اجلّه أساطین عدول است، تا آنکه برای اثبات مزید فضل او می آرند، که ابو أیوب صحابی وامی نمود که تحدیث از ابو هریره نزد او أحب بود از تحدیث از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم کما فی

ص:234


1- تذکرة خواص الامة ص 48 ط طهران

«المستدرک») .

قال الحاکم: حدثنا ابراهیم بن بسطام الزعفرانی، ثنا سعید بن سفیان الجحدری ثنا شعبة عن أشعث بن أبی الشعثاء، قال: سمعت أبی یحدّث قال: قدمت المدینة فاذا أبو أیّوب یحدث عن أبی هریرة رضی اللّه عنه، فقلت: تحدث عن أبی هریرة و أنت صاحب منزلة عند رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فقال:

لان احدّث عن أبی هریرة أحبّ الی من أن احدث عن النبی صلی اللّه علیه و سلم(1).

فسق و خیانت و دروغ ابو هریره بافادات اکابر اهل سنت واضح است

(لکن بحمد اللّه و حسن توفیقه از افادات ائمه بارعین و مشایخ محققین حضرات سنیه، فسق و فجور و کذب و زور آن عمدۀ صدور، و رئیس أهل شرور، در غایت وضوح و ظهور است، چنانچه أعلام کرام در مصنفات خود شرح داده اند، و گو احاطه و احصای قوادح حضرت أبی هریره دشوار است، لکن بطریق انموزج در این جا بر بعض آن اکتفاء می رود.

پس از فحش قوادح او آنست، که منحرف از جادۀ مستقیمه اطاعت و ولای جناب امیر المؤمنین علیه السلام، و دشمن آن حضرت و موالی عدو سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات بوده، و هر گاه اصبغ بن نباته که از اصحاب جناب امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام بود تنبیه ابو هریره بر این معنی کرد تنفس صعداء نمود و (إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ)(2) که مشعر از عظمت مصیبت، و مزید شناعت فعل او است خواند، چنانچه آنفا شنیدی، و هر گاه عداوت او با حضرت امیر المؤمنین

ص:235


1- المستدرک ج 3 ص 512 .
2- البقرة 156

علیه السلام ثابت گردید، در کفر و نفاق و وصول او بأسفل درکات جحیم ریبی نماند، که بدلالت آیات و آثار نبویه، و اجماع اهل اسلام عداوت آن حضرت سبب هلاک ابدی و بوار سرمدی است.

و نیز ابو هریره شطرنج می باخت، و بقماربازی اشتغال می داشت، و دین و دیانت خود می باخت، و ورع و امانت را ضایع می ساخت.

ابو هریره بگفتار دمیری در حیاة الحیوان از قماربازان بود

محمد بن عیسی الدمیری در «حیاة الحیوان» در لغت عقرب می فرماید) :

و روی الصعلوکی تجویزه أی الشطرنج عن عمر بن الخطاب، و أبی الیسر و أبی هریرة، و الحسن البصری، و القاسم بن محمد، و أبی قلابة، و أبی مجلز، و عطاء و الزهری، و ربیعة بن عبد الرحمن، و أبی الزناد، رحمهم اللّه، و المروی عن أبی هریرة رضی اللّه عنهم من اللعب به مشهود فی کتب الفقه انتهی(1).

(و در «نهایة» ابو السعادات مبارک بن أبی الکرم المعروف بابن اثیر الجزری مسطور است) :

و فی حدیث بعضهم قال: رأیت ابا هریرة یلعب السدر، السدر لعبة یقامر بها و تکسر سینها و تضم، و هی فارسیة معربة عن سه در یعنی ثلاثة أبواب انتهی(2).

(و در «مجمع البحار» محمد طاهر کجراتی مسطور است) :

و حدیث رأیت ابا هریرة یلعب السدر لعبة یقامر بها، تکسر سینها و تضم الخ.

(حالا بعض تصریحات بر حرمت شطرنج و قمار، که کار این زبده اخیار بود باید شنید، و بحقیقت تقدس و ورع و عدالت ائمه خویش

ص:236


1- حیاة الحیوان للدمیری ج 2 ص 144 ط مصر
2- نهایة ابن الاثیر ج 2 ص 354

باید رسید، و اگر پای انصاف در میان است دست از لاف و گزاف دربارۀ این بزرگان باید کشید.

حرمت شطرنج و قمار بتصریح اکابر اهل سنت

شیخ تقی الدین احمد بن عبد الحلیم المعروف بابن تیمیة الحنبلی در «منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة و القدریة» می گوید) :

مذهب جمهور العلماء ان الشطرنج حرام، و قد ثبت عن علی بن ابی طالب مر بقوم یلعبون الشطرنج، فقال: (ما هذِهِ اَلتَّماثِیلُ اَلَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ)(1).

و کذلک النهی عنها معروف عن أبی موسی، و ابن عباس، و ابن عمر، و غیرهم من الصحابة، و تنازعوا فی ان أیهما أشد تحریما الشطرنج و النرد:

فقال مالک: الشطرنج أشد من النرد، و هذا منقول عن ابن عمر، و هذا لانها تشغل القلب بالفکر الذی یصد عن ذکر اللّه و عن الصلوة اکثر من النرد.

و قال ابو حنیفة و أحمد: النرد أشد(2).

(و ابو النصر نصیر الدین محمد الشهیر بخواجه نصر اللّه بن محمد سمیع بن محمد باقی، با آن جسارتی که دارد چاره از اقرار بحرمت شطرنج نمی بیند، و راه اثبات حرمت آن بأقوال ائمه خود می گزیند، و بورود روایات و آثار بحرمت آن جار می زند، و در حقیقت بنیان غیر مرصوص عدالت و جلالت ائمه لصوص خود می کند.

چنانچه در «صواقع» در ذکر مکاید گفته) :

الثلاثون و مائة طعن اهل السنة بأنهم یجوزون اللعب بالشطرنج، فانه ینخدع به المرقعان(3) و هو افتراء، فان اللعب بالشطرنج حرام عند أبی حنیفة، و مالک،

ص:237


1- الانبیاء : 52
2- منهاج السنة ج 2 ص 98 ط بولاق مصر .
3- المرقعان بفتح المیم و القاف : القلیل الحیاء

و أحمد علی الصحیح، و ورد فی حرمته أحادیث و آثار الخ(1).

(و حضرات صحابه عدول و ائمه فحول سنیان بر ابو هریرة اعتماد نداشتند، و همت برد و انکار بر او می گماشتند، و حضرت او را متهم بوضع و افترا می ساختند، و روایات او را از اوج قبول بحضیض طرح می انداختند، و حضرت عائشه در رد و انکار بر آن عمدة الاحبار، از دیگر صحابه اخیار پا را فراتر می نهاد، و داد توهین و تخجیل آن حبر نبیل و صحابی جلیل می داد، تا آنکه زمانه رد و انکار آن علامه روزگار دراز، و ابواب انفعال و ندامت آن گربه مسکین خوش اطوار بازگردید و غلغه این تفضیح و تقبیح بمسامع مؤالف و مخالف و دوست و دشمن رسید.

بگفتار ابن قتیبه عمر و علی و عثمان و عائشه ابو هریره را تکذیب می کردند

علامه عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه در کتاب «الرد علی من قال بتناقض الحدیث» علی ما نقل بجواب بعض طاعنین گفته) :

فاما طعنه علی أبی هریرة بتکذیب عمر و عثمان و علی و عائشة، فان أبا هریرة صحب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نحوا من ثلث سنین، و أکثر الروایة عنه، و عمّر بعده نحوا من خمسین سنة، و کانت وفاته سنة تسع و خمسین، و فیها توفیت أم سلمة زوجة النبی صلی اللّه علیه و سلم، و توفیت عائشة قبلها بسنة، فلما أتی من الروایة عنه صلی اللّه علیه و سلم بما لم یأت بمثله من صحبه من أجلة أصحابه و السابقین الاولین إلیه اتهموه و أنکروا علیه، و قالوا: کیف سمعت هذا وحدک و من سمعه معک؟ و کانت عائشة أشدهم انکارا علیه حتی تطاول الایام بها و به، و کان عمر شدیدا علی من أکثر الروایة.

(و مؤیدات افاده ابن قتیبه در دیگر کتب معتبره حضرات سنیه نیز

ص:238


1- الصواقع - مخطوط فی مکتبة المؤلف

بسیار است. علامه شمس الدین محمد بن مظفر الدین خلخالی در «مفاتیح شرح مصابیح» گفته) :

قوله: (انکم تقولون) الخطاب للصحابة.

(أکثر أبو هریرة عن النبی) أی أکثر الروایة عنه علیه السلام.

(و اللّه الموعد) أی لقاء اللّه موعدنا، یعنی مرجعنا، یعنی به یوم القیامة، فیظهر عنده صدق الصادق و کذب الکاذب لا محالة، لان الاسرار تنکشف هنا لک(1).

(از این عبارت پیدا است که صحابه نسبت اکثار روایت بابو هریره می کردند، و ظاهر است که مراد از این اکثار نه اکثار روایت صحیحه است، زیرا که این اکثار موجب اکثار مدح و ستایش است، نه موجب ذم و نکوهش، و اگر این اکثار مراد بودی ابو هریره تنگدل نمی شد بلکه خوشدل می شد، و قول او: (و اللّه الموعد) دلیل واضح است بر آنکه مراد حضرات صحابه ذم و ملام و تکذیب ابو هریره بود، که بجواب قولشان گفت: که خدا موعد ما است، یعنی مرجع ما روز قیامت است، پس ظاهر خواهد شد نزد خدای تعالی صدق صادق و کذب و کاذب لا محاله، زیرا که اسرار آنجا منکشف خواهد شد.

و بعض شراح چون در توجیه خطاب (انکم تقولون) بحضرات صحابه مزید تنقیص ابو هریرة یافته اند، از آن سر تافته بحضرات تابعین این خطابه متوجه ساخته.

شیخ نور الدین علی بن سلطان محمد الهروی المعروف بالقاری در «مرقاة شرح مشکاة» گفته) :

(و عنه) أی عن أبی هریرة قال: (انکم) أی معشر التابعین، و قیل: الخطاب

ص:239


1- المفاتیح شر المصابیح ص 223 فی المعجزات من باب علامات النبوة .

مع الصحابة المتأخرین.

(تقولون أکثر أبو هریرة) أی الروایة عن النبی صلی اللّه علیه و سلم.

(و اللّه الموعد) أی موعدنا، فیظهر عنده صدق الصادق و کذب الکاذب، لان الاسرار تنکشف هنا لک.

و قال الطیبی: أی لقاء اللّه الموعد، أی موعدنا یعنی به یوم القیامة، فهو یحاسبنی علی ما أزید أو أنقص، لا سیما علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و

قد قال من کذب علی معتمدا فلیتبوّأ مقعده من النار.

(مخفی نماند که شاهصاحب در باب دوم همین کتاب «تحفه» تصریح فرموده اند بآنکه صدق و صلاح تابعین بارشاد حضرت خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله اجمعین ثابت شده، و افادات دیگر اکابر سنیه نیز مصدق آنست، پس تکذیب حضرات تابعین صادقین هم مثل تکذیب حضرات صحابه عادلین کافی است(1).

و از افادۀ طیبه طیبی که قاری نقل کرده نیز ظاهر است که مراد از این اکثار ذم و نکوهش و تکذیب ابو هریره است، که ابو هریره بجواب آن گفت: که لقاء خدا موعد ما است پس او تعالی حساب من خواهد کرد بر آنچه زیاده می کنم، لا سیما جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و حال آنکه آن حضرت ارشاد فرموده: که

(من کذب علی معتمدا فلیتبوّأ مقعده من النار) .

و مسلم در «صحیح» خود (علی ما أورده أبو عبد محمد بن أبی نصر فی الجمع بین الصحیحین) از أبی زرین روایت کرده قال:

خرج إلینا أبو هریرة فضرب بیده علی جبهته فقال: الا انکم تحدثون انی

ص:240


1- تحفه اثنا عشریه ص 126 .

اکذب علی رسول اللّه لتهتدوا و أضل الخ(1).

و فی هذا دلیل واضح و برهان قاطع علی أن ابا هریرة کان عند أبی رزین و من معه مفتریا علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و کاذبا، و عن طریق الهدایة ضالا، و عن نهج الاستقامة ناکبا.

(و اما رد و انکار حضرت عائشة بر ابو هریره که زمانه آن بنابر افادۀ ابن قتیبه نبیل طویل گردید، پس جابجا در کتب حدیث حضرات سنیّه مذکور و مسطور است:

از جمله آنکه هر گاه ابو هریره روایت کرد که حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود که:

(من لم یوتّر فلا صلاة له) ، و جناب عائشه آن را شنید بابطال آن پرداخت، و فرمود که کدام کس شنید این را از حضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نه عهد آن جناب بعید شده و نه ما نسیان کردیم.

انکار عائشه بر أبی هریره را سیوطی در عین الاصابة یاد کرده

علامه جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین سیوطی در «رسالۀ عین الاصابة فیما استدرکته عائشة علی الصحابة» گفته) :

أخرج الطبرانی فی الاوسط عن أبی هریرة أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: من لم یوتر فلا صلاة له، فبلغ ذلک عائشة فقالت: و من سمع هذا من أبی القاسم؟ ما بعد العهد و ما نسینا، انما قال ابو القاسم: من جاء بالصلوات الخمس یوم القیامة حافظا علی وضوئها و مواقیتها و رکوعها و سجودها لم ینتقص منه شیئا کان له عهد أن لا یعذبه، و من جاء و قد انتقص منهن شیئا فلیس له عهد عند اللّه انشاء رحمه و انشاء عذبه.

(و نیز حضرت عائشه ابطال

حدیث (إذا استیقظ أحدکم من نومه

ص:241


1- صحیح مسلم ج 6 ص 20 ط بیروت

فلا یغمس یده فی الاناء) که از مرویات ابو هریره است فرموده، دلیل عقلی بر بطلان آن قائم ساخته، و ابن عباس هم در این ابطال و استدلال اتباع جناب او اختیار نموده، سالک این مسلک، و ناهج این منهج گردیده و یا امر بالعکس بوده باشد.

انکار عائشه و ابن عباس را بر أبی هریره عضد الدین ایجی نقل کرده

عضد الدین عبد الرحمن بن احمد الایجی در «شرح مختصر ابن الحاجب» بعد ذکر عدم جواز تقدیم قیاس بر خبر گفته) :

فان قیل: هذا معارض بأن ابن عباس خالف خبر ابی هریرة و هو قوله:

«توضئوا مما مسته النار» بالقیاس فقال: الاّ نتوضأ بماء الحمیم فکیف نتوضأ بما عنه نتوضأ.

و بأنّ ابن عباس و عائشة خالفا خبره، و هو

أنه قال قال علیه السلام: إذا استیقظ احدکم من نومه فلا یغمس یده فی الاناء، فانّه لا یدری این باتت یده، بالقیاس فقالا: کیف نصنع بالمهراس(1)؟ أی إذا کان فیه ماء و لم یدخل فیه الید فکیف نتوضأ؟ الجواب أنهما لم یخالفاه للقیاس، بل لاستبعادهما له لظهور خلافه، و لذلک صرحا بما یدل علی ظهور خلافه فقالا: کیف نصنع بالمهراس؟(2).

عائشه حدیث المرأة تقطع الصلوة را از أبی هریره تکذیب می کرد

(و نیز حضرت عائشه بر حکم أبی هریرة به اینکه مرآة قطع صلاة می کند رد کرده، و مخالفت این حکم با فعل حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم ظاهر نموده. چنانچه سیوطی در «عین الاصابة» گفته) :

أخرج ابو القاسم عبد اللّه بن محمد البغوی من طریق ابی القاسم بن محمد:

بلغ عائشة أن أبا هریرة یقول: ان المرأة تقطع الصلوة، فقالت کان رسول اللّه

ص:242


1- المهراس : الهاون .
2- شرح مختصر ابن الحاجب ص 65 فی ذکر عدم جواز تقدیم القیاس علی الخبر .

صلی اللّه علیه و سلم یصلی فتقع رجلی بین یدیه أو بحذائه، فیصرفها فأقبضها.

و أصله فی الصحیح(1).

عائشه حدیث ان امرأة عذبت فی هرة را از أبی هریره رد می کرد

(و از جملۀ مرویات أبی هریرة که حضرت عائشه رد و انکار آن نموده حدیث ان امرأة عذبت فی هرة است.

سیوطی در «عین الاصابة» گفته) :

أخرج البزار عن علقمة، قال: قیل لعائشة: ان أبا هریرة یروی عن النبی صلی اللّه علیه و سلم: ان امرأة عذبت فی هرة، فقالت عائشة: ان المرأة کانت کافرة ، قال و لا نعلم روی علقمة عن أبی هریرة الا هذا الحدیث(2).

(و نیز سیوطی در «عین الاصابة» گفته) :

أخرج قاسم بن ثابت السرقسطی فی «غریب الحدیث» عن علقمة بن قیس، قال: کنا عند عائشة و معنا ابو هریرة، فقالت: یا أبا هریرة انت الذی تحدث عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ان امرأة عذبت من جزاء هرة لا هی أطعمتها و لا سقتها و لا هی ترکتها تأکل من حشائش الارض حتی ماتت؟ قال أبو هریرة سمعت من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، قالت عائشة: المؤمن أکرم عند اللّه من أن یعذبه من جزاء هرة أما ان المرأة مع ذلک کانت کافرة، یا أبا هریرة إذا حدثت عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فانظر کیف تحدّث (3).

عائشه حدیث ولد الزنا شر الثلاثة را از أبی هریره انکار می کرد

(و نیز ابو هریرة از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم روایت کرده

(ولد الزنا شر الثلاثة) .

حال آنکه نزد صاحب «منتهی الکلام» هم از راه اطلاع بر کتب دین

ص:243


1- عین الاصابة ص 5
2- عین الاصابة .
3- عین الاصابة ص 50 .

و ایمان خویش، این حدیث و امثال آن افترای بحت و کذب صریح است، و حضرت عائشة هم بر بطلان آن استدلال بآیه قرآنی فرموده.

چنانچه شمس الائمه محمد بن احمد السرخسی الحنفی در کتاب «الاصول علی ما نقل بعض الفحول» گفته) :

و لما

سمعت (أی عائشة) أبا هریرة یروی ان ولد الزنا شر الثلاثة قالت: کیف یصح هذا و قد قال اللّه تعالی: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری(1)؟

ابن عمر بر خلاف أبی هریره می گفت: ولد الزنا خیر الثلاثة

(و حضرت ابن عمر هم سر ابطال این حدیث داشتند، که علی رغم انف أبی هریرة ارشاد می ساختند که

(ولد الزنا خیر الثلاثة) غالبا در این تشمیر ذیل و کد و کاوش و کوشش و کشش رعایت نکند بس دقیق ملحوظ نظر افادت اثر بوده باشد، یعنی صیانت والد ماجد خود و دیگر اکابر صحابه که حائز این فضیلت بودند از دخول در مصداق شر الثلاثة بخاطر دقت ماثر جا داشت در «کنز العمال» ملا علی مذکور است) :

عن میمون بن مهران أنه شهد ابن عمر صلی علی ولد الزنا، فقیل له: ان ابا هریرة لم یصل علیه و قال: هو شر الثلاثة، فقال ابن عمر هو خیر الثلاثة(2).

(و از جملۀ مرویات ابو هریرة که حضرت عائشه رد آن می فرمود حدیث مرغوب بودن ذراع حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم راست.

جلال الدین در «عین الاصابة» گفته) :

أخرج الائمة الستة الا أبا داود، عن أبی هریرة قال: اتی النبی صلی اللّه علیه و سلم بلحم فرفع إلیه الذراع و کانت تعجبه.

ص:244


1- اصول السرخسی ج 1 ص 341 ط بیروت
2- کنز العمال ج 5 ص 461 حدیث ( 13617 ) .
عائشه حدیث الذراع احب الی النبی ص را از أبی هریره تکذیب می کرد

و أخرج الترمذی عن عائشة قالت: ما کان الذراع أحب الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و لکن کان لا یجد اللحم الا غبّا، فکان یعجّل إلیه لأنّه أعجلها نضجا(1).

عائشه از کثرت روایات أبی هریره تعجب می کرد

(و عائشه کذب بسیاری از احادیث ابو هریره ظاهر ساخته، بابن اخت خود ارشاد فرمود که آیا تعجب نمی کنی از کثرت روایت این مرد، حال آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ارشاد فرمود احادیثی که اگر کسی شمار آن کند احصای آن می تواند کرد.

چنانچه در کتاب «اصول شمس الائمة» بعد عبارت سابقه علی ما نقل مذکور است) :

روی أن عائشة قالت لابن اختها: أ لا تعجب من کثرة روایة هذا الرجل، و رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حدث بأحادیث لو عده عاد لاحصاها(2).

(و ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه حاکم در «مستدرک» گفته) :

حدثنا علی بن حمشاذ العدل، ثنا الحسن بن علی بن شبیب المعمری، ثنا عبد اللّه بن صالح الازدی، ثنا خالد بن سعید بن عمرو بن سعید بن العاص عن أبیه، عن عائشة انها دعت أبا هریرة، فقالت له: یا أبا هریرة: ما هذه الاحادیث التی یبلغنا انک تحدث بها عن النبی صلی اللّه علیه و سلم، هل سمعت الا ما سمعنا، و هل رأیت الا ما رأینا؟ قال: یا أمّاه انه کان یشغلک عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم المرآة، و المکحلة، و التصنع لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و انی و اللّه ما کان یشغلنی عنه شیء.

ص:245


1- عین الاصابة .
2- اصول السرخسی ج 1 ص 341 ط دار المعرفة بیروت .

و هذا حدیث صحیح الاسناد لم یخرجاه(1).

عائشه حدیث لا یمش احدکم فی نعل واحدة را از أبی هریره انکار می کرد

(و نیز حضرت عائشه بر ابو هریره در روایت نهی از مشی در نعل واحد رد بلیغ می فرمود، تا آنکه برای مزید اهانت و اخافت ابو هریره به هیأت منکرۀ فظیعه که حسب افادۀ شاه ولی اللّه در «حجة اللّه البالغة» از افعال شنیعۀ شیاطین است، که هر گاه انسان مرتکب آن می شود قلوب مردم از آن اشمئزاز می کند، و جلود ایشان را قشعریره درمیگیرد، و السنۀ ایشان بطعن و لعن منطلق می گردد متلبس می شد، یعنی در یک نعل رفتار می کرد، و می فرمود که هرآینه خواهم ترسانید ابو هریره را.

چنانچه حافظ ابو زرعه ولی الدین احمد بن عبد الرحیم عراقی در «شرح احکام» والد خود گفته) .

و روی ابن أبی شیبة عن ابن عیینة، عن عبد الرحمن بن القاسم، عن أبیه، ان عائشة کانت تمشی فی خف واحد، و تقول: لاخیفن أبا هریرة.

(و چون ابو هریره تصریح کرده به اینکه او از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیده که او نهی از مشی در نعل واحد می کرد، پس رد حضرت عائشه بر آن جز تکذیب محملی دیگر ندارد.

اما امر اول پس از ملاحظه کتب حدیث ظاهر، در «جمع بین الصحیحین» حمیدی مذکور است) :

عن أبی هریرة أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: لا یمش أحدکم فی نعل واحدة، لینعلهما جمیعا أو لیخلعهما جمیعا.

و فی روایة القعنبی: لیحفهما جمیعا، أو لینعلهما جمیعا.

و أخرجه مسلم من حدیث الاعمش عن أبی رزین قال: خرج إلینا أبو

ص:246


1- المستدرک ج 3 ص 509 کتاب معرفة الصحابة فی ترجمة أبی هریره .

هریرة فضرب بیده الی جبهته فقال: الا انکم تحدثون انی اکذب علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لتهتدوا و أضل، ألا و انی أشهد لسمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: إذا انقطع شسع أحدکم فلا یمشی فی الاخری حتی یصلحها(1).

(و جلال الدین سیوطی در «عین الاصابة» گفته) :

أخرج ابن أبی شیبة عن أبی رزین قال: خرج إلینا أبو هریرة یضرب بیده علی جبهته ثم قال: انکم تحدثون أنی أکذب علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أشهد لسمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: إذا انقطع شسع أحدکم فلا یمشی فی الاخری حتی یصلحها.

(اما اینکه رد بر مدعی سماع تکذیب است، پس از افادات علامه نحریر و محقق شهیر محمد بن أبی بکر المعروف بابن القیم واضح است که او در کتاب «زاد المعاد فی هدی خیر العباد» گفته) :

و معلوم قطعا أن تطرق الوهم و الغلط الی من أخبر عما فهمه هو من فعله صلی اللّه علیه و سلم و ظنه کذلک أولی من تطرق التکذیب الی من قال سمعته صلی اللّه علیه و سلم یقول کذا و کذا و أنه لم یسمعه، فان هذا لا یتطرق إلیه الا التکذیب بخلاف خبر من خبر عما ظنه من فعله و کان واهما فانه لا ینسب الی الکذب، و لقد نزه اللّه علیا، و أنسا، و البراء، و حفصة عن أن یقولوا: سمعناه یقول کذا و کذا و لم یسمعوه انتهی(2).

و لیکن هذه الافادة منک علی ذکر فانها تفید فائدة عظیمة فی موانع شتی ثبت فیها رد بعض الصحابة علی بعض فیما رووه من الاحادیث و ادعوا سماعها

ص:247


1- الحدیث ( 166 ) من مسند أبی هریرة
2- زاد المعاد فی هدی خیر العباد ج 1 ص 185 ط بیروت

عن النبی صلی اللّه علیه و سلم.

عائشه حدیث الشؤم فی ثلث: الفرس و المرأة و الدار را از أبی هریره رد می کرد

(و جناب عائشه در تفضیح و تقبیح و هتک ناموس ابو هریره، و اخراج او از جملۀ صحابه و ثقات دیندار، که از ارتکاب کذب و افتراء بر حضرت خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم احتراز دارند، اهتمام تمام فرموده، نهایت خسارت و جسارت و حرمان او از خداترسی و تدین و تورع ظاهر کرده، و کما ینبغی او را رسوا ساخته، که هر گاه بگوش حق نیوش او رسید که ابو هریره

حدیث (الشؤم فی ثلث: الفرس و المرأة و الدار) روایت می کند، چندان غیظ و غضب بر جناب او مستولی گردید، که یک پارۀ اقدس او بآسمان پرید، و یک پاره بقعر زمین رسید و بعد از آن بزبان حق ترجمان ارشاد کرد: که دروغ گفته است یعنی ابو هریره، و اکتفاء بر این تکذیب نکرده آن را بقسم ایزد ذو الجلال مؤکد و بنیان تفضیح ابو هریره را زیادتر مشید ساخت.

حافظ ابو زرعه ولی الدین احمد بن الحافظ زین الدین عبد الرحیم العراقی در «شرح أحکام» والد خود در شرح

حدیث (الشؤم فی ثلث:

الفرس و المرأة و الدار) می گوید) :

اختلف الناس فی هذا الحدیث علی اقوال: احدها انکاره و انه علیه الصلوة و السلام انما حکاه عن معتقد اهل الجاهلیة، رواه ابن عبد البر فی «التمهید» عن عائشة رضی اللّه عنها انها اخبرت ان ابا هریرة رضی اللّه عنه یحدث بذلک عن النبی صلی اللّه علیه و سلم، فطارت شقة منها فی السماء و شقة فی الارض، ثم قالت:

کذب و الذی انزل الفرقان علی ابی القاسم من حدث عنه بهذا، و لکن

رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کان یقول کان اهل الجاهلیة یقولون: الطیرة فی المرأة و الدار و الدابة، ثم قرأت عائشة: (ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ

ص:248

إِلاّ فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اَللّهِ یَسِیرٌ)(1).

فانظروا معاشر المتسننین، صانکم اللّه عن التعصب المهین، الی امکم الصدیقة التی تروون ان خاتم النبیین صلوات اللّه و سلامه علیه و آله اجمعین قد امر صحابته، فضلا عن غیرهم، بأن یأخذوا عنها شطر الدین و تزعمون ان الغاض منها و المعرض عنها و الطاعن علیها من الهالکین المعاندین، و الخاسرین الجاحدین کیف القت جلباب الاستتار و الخفاء عن انهماک ابی هریرة فی الکذب و الافتراء حیث ابانت انه قد افتری علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم حدیث اهل الجاهلیة الفجار، و عزی إلیه صلی اللّه علیه و آله و سلم ما هو من مقولات الکفار، و ترهات الاشرار، و صرحت رافعة عقیرتها(2) بأنه کذب، و هل بعد ذلک التصریح الصریح مجال لریبة مرتاب؟ و فسحة لتأویل معاند کذاب؟ لا بل لو طاروا الی السماء، و غاروا فی الغبراء، و قاموا و قعدوا، و تغیروا و تربدوا لما وجدوا حیلة، و لما ألفوا الی الخلاص وسیلة، و ما زادهم التعمق الا انزعاجا، و ما اورثهم الجد و الجهد فی التبرئة الا اختلاجا(3).

(و تکذیب حضرت عائشه ابو هریره را در این باب علامه عبد اللّه ابن مسلم بن قتیبه هم روایت کرده چنانچه در کتاب «الرد علی من قال بتناقض الحدیث» علی ما نقل گفته) :

حدثنی محمد بن یحیی القطیعی، قال حدثنا عبد الاعلی بن سعید، عن قتادة عن أبی حسان الاعرج: ان رجلین دخلا علی عائشة رضی اللّه عنها فقالا: ان ابا هریرة یحدث عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انه قال: انما الطیرة فی المرأة

ص:249


1- الحدید 22
2- العقیرة : صوت المغنی و الباکی ، یقال : رفع عقیرتها أی صوتها .
3- شرح الاحکام ص 356 .

و الدابة و الدار، فطارت شققا، ثم قالت: کذب و الذی انزل القرآن علی أبی القاسم من حدث بهذا عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، کان اهل الجاهلیة یقولون: ان الطیرة فی الدابة و الدار و المرأة، ثم قرأت (ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلاّ فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها)(1).

(و از طرائف روزگار این است که ابن عبد البر غیر بار، بعد روایت تکذیب حضرت عائشه، ابو هریره را در کتاب «التمهید» تمهید کذب شدید و توطئه تعصب غیر سدید نموده، یعنی تأویل عجیب برای این تکذیب اختراع کرده) .

ابن عبد البر با تاویل علیل خود از تکذیب عائشه حمایت از أبی هریره نموده

قال ابو زرعة فی «شرح الاحکام» بعد العبارة السابقة: قال ابن عبد البر:

و کذب فی کلامها بمعنی غلط انتهی.

(مخفی نماند که تأویل کذب بغلط، غیر صریح بلکه کذب فضیح است و اختلال آن بچند وجه ظاهر:

اول آنکه برای این توجیه غیر وجیه و تأویل علیل، شاهدی از قرآن یا حدیث، یا استعمال عرب عربا، یا تصریح ائمه موثوقین فی اللغة ذکر نکرده، پس مجرد ادعا کفایت نمی کند.

عجب که مجیء مولی را بمعنی اولی با آنکه حسب افادات و تصریحات اکابر و اعاظم محققین لغویین و اجلۀ مفسرین ثابت است (کما سینکشف فیما بعد انشاء اللّه تعالی) رازی، و کابلی، و شاهصاحب، و امثالشان انکار کنند، بلکه سخریه بر آن زنند، و در مقام صیانت امام ائمه خود بلا شاهد و دلیل، اختراع معنای صریح الغلط برای کذب نمایند، و داد تهوّر و تهجس دهند، پس حسب افادات این حضرات اگر مجیء

ص:250


1- سورة الحدید : 22

کذب بمعنی غلط بمثل دلائل مجیء مولی بمعنی اولی هم ثابت می بود، قابل قبول و لائق اصغاء نبود، بلکه مستحقّ ردّ و ابطال، و سزای سخریه و استهزاء بود، چه جا که اصلا دلیلی قابل اعتناء برای ان متحقق نباشد.

دوم آنکه یقینی است که معنی حقیقی لفظ کذب دروغ است، و متبادر از اطلاق آن همین معنی است، پس اگر بالفرض مجیء کذب بمعنی غلط ثابت هم شود، از معانی مجازیه خواهد بود، و ترک حقیقت و ایثار مجاز بی قرینه و دلیل غیر مجاز، و چون قرینه بر این معنی در این روایت موجود نیست، تأویل بآن سمتی از جواز ندارد.

سوم آنکه سیاق و سباق روایت مذکوره دلیل ساطع است بر آنکه لفظ کذب در آن محمول بر معنای حقیقی است، نه آنکه مراد از آن غلط است، زیرا غلط و خطاء مجتهدین معفو و موجب یک اجر و ثواب است پس مخطئ استحقاق غضب و سخط ندارد، و حضرت عائشه بسماع روایت أبی هریره غضب شدید فرموده (کما یدل علیه قوله: طارت شقة منها فی السماء و شقة فی الارض) ، و این غیظ و غضب شدید دلیل ارتکاب کذب است، چه از خطاء و غلط و ذهول خود حضرت عائشه هم بری نبودند پس این همه غیظ و غضب بر آن یعنی چه.

و از روایات امام احمد بن حنبل، و ابن خزیمه، و حاکم هم ظاهر است، که هر گاه حضرت عائشه شنید که ابو هریره

حدیث (الطیرة فی الفرس و المرأة و الدار) روایت می کند غضب شدید فرمود، و گفت که: جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم این را نگفته، بلکه فرموده که اهل جاهلیت تطیّر از اشیاء مذکوره می کردند.

ص:251

ابن حجر عسقلانی در «فتح الباری» گفته) :

روی احمد، و ابن خزیمه، و الحاکم من طریق قتادة، عن أبی حسان: أن رجلین من بنی عامر دخلا علی عائشة فقالا: ان ابا هریرة قال: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: الطیرة فی الفرس و المرأة و الدار، فغضبت غضبا شدیدا، و قالت ما قاله، و انما قال ان أهل الجاهلیة کانوا یتطیرون من ذلک انتهی(1).

(و در «صحیح مسلم» مسطور است) :

حدثنا قتیبة بن مسلم بن سعید، عن مالک بن أنس فیما قرء علیه، عن عبد اللّه ابن أبی بکر، عن أبیه، عن عمرة بنت عبد الرحمن أنّها أخبرته أنّها سمعت عائشة، و ذکر لها أن عبد اللّه بن عمر، یقول: ان المیّت لیعذب ببکاء الحی،

فقالت عائشة: یغفر اللّه لابی عبد الرحمن أما انه لم یکذب، و لکنه نسی أو أخطأ المام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی یهودیة یبکی علیها فقال: انهم لیبکون علیها و انها لیعذب فی قبرها(2).

(از این عبارت ظاهر است که حضرت عائشه در مقام اظهار خطای حضرت ابن عمر اصلا غیظ و غضب نفرموده، بلکه اولا برای تطییب خاطر و تسلیته تمهید و توطیر بدعای مغفرت بر ایشان فرموده، و باز نفی کذب از جناب او نموده، و باز احتمال نسیان یا خطا را بر زبان آورده.

و این دلالت صریحه دارد بر آنکه نزد حضرت عائشه خاطئ لائق غیظ و غضب و نکایت نبود، بلکه مستحق شفقت و رأفت و عنایت، و نیز جنابشان بر خطا اطلاق کذب نمی فرمودند، بلکه نفی کذب از خاطئ

ص:252


1- فتح الباری ج 6 ص 47 ط بیروت
2- صحیح مسلم ج 3 ص 45 باب ان المیت لیعذب ببکاء أهله .

می کردند، پس اگر ابو هریرة هم مثل حضرت ابن عمر خاطئ و غالط می بود، نه متجاسر و عامد، حضرت عائشه چگونه این همه غیظ و غضب روا می داشتند، و چسان اثبات کذب او بتأکید یمین می فرمودند.

چهارم آنکه شاهصاحب در باب چهارم گفته اند، باید دانست که آنچه پیشوایان این گروه از حضرات ائمه روایت کرده اند، و آنرا تمسک (بأقوال العترة الطاهرة و أفعالهم) قرار داده، آنرا فرزندان ائمه و برادران ایشان و بنی اعمام ایشان رد و تکذیب نموده اند، و بر عاقل پوشیده نیست که اقوال و افعال شخص بر فرزندان و برادران و اقارب و عشائر او قسمی که مکشوف می باشند بر دیگری که گاه گاه بصحبت او رسد چرا خواهد بود، علی الخصوص که فرزندان و اقارب هممشرب و مناسبت در آئین و طریق هم باشند، و این رد و تکذیب در کتب ایشان بروایات صحیحه موجود است، برای نمونه یک دو مسئله ذکر کنیم تا دلیل واضح باشد بر کذب روایات ایشان:

زید شهید علیه الرحمة که از جمله فرزندان حضرت امام سجاد علیه السلام بزهد و تقوی و علم و بزرگی معروف و ممتاز است، یاران امام سجاد را در روایات بسیار تکذیب فرموده، و در مسائل بسیار تضلیل نموده، مثل مسئله تفضیل ائمه بر انبیاء علیهم السلام، و مسئله سب خلفاء ثلثة، و تبرّی از ایشان.

اما در اینجا مسئله امامت که رأس المسائل این فرقه است بیان نماییم زیرا که این مسئله نزد ایشان از متواترات و اجماعیات اهل بیت است، و می باید که علم این مسئله هر کسی را از این خاندان عالی شأن بوجه اتم

ص:253

حاصل باشد) .

روی الکلینی عن ابان، قال أخبرنی الاحول: أن زید بن علی بن الحسین علیهما السلام بعث إلیه و هو مستخف، قال فأتیته، فقال لی یا أبا جعفر ما تقول ان طرقک طارق منا أ تخرج معه؟ قال فقلت له: ان کان أباک أو أخاک خرجت معه، قال فقال لی: فأنا ارید أن أخرج اجاهد هؤلاء القوم فاخرج معی، قال قلت:

لا ما أفعل جعلت فداک، قال: أ ترغب بنفسک عنی؟ قال قلت له: انما هی نفس واحدة، فان کان للّه فی الارض حجة فالمتخلف عنک ناج و الخارج معک هالک و ان لا تکن للّه حجة فی الارض فالمتخلف عنک و الخارج معک سواء، قال فقال لی: یا أبا جعفر کنت اجلس مع أبی علی الخوان فلیقمنی البضعة السمنیة، و یبرد لی اللقمة الحارة حتی تبرد، شفقة علی، و لم یشفق علی من حر النار إذا أخبرک بالدین و لم یخبرنی به، فقلت له: جعلت فداک من شفقته علیک من حر النار لم یخبرک خاف علیک أن لا تقبله فتدخل النار، و أخبرنی أنا فان قبلت نجوت و ان لم اقبل لم یبال ان أدخل النار الخ(1).

(این روایت دلیل صریح است بر آنکه حضرت زید شهید احول را در تعیّن امامت محمد باقر تکذیب نموده(2)انتهی.

از این عبارت واضح است که شاهصاحب اعتراض زید شهید را که مؤمن الطاق دفع آن کرده، و باز دفع آن دفع در این روایت منقول نیست، دلیل صریح تکذیب مؤمن الطاق قرار داده اند.

پس بنا بر این رد حضرت عائشه بر

حدیث (شؤم الاشیاء ثلثة) اگر بی

ص:254


1- الاصول من الکافی - کتاب الحجة - باب الاضطرار الی الحجة الحدیث الخامس .
2- تحفة اثنا عشریة ص 207 ط لکهنو 1302

تصریح بکذب أبی هریرة هم مروی می شد، دلیل صریح کذب او می بود، چه جا که لفظ کذب صراحة مذکور باشد.

پنجم آنکه علامه سیوطی که نبذی از جلائل مفاخر و محاسن مآثر او سابقا دریافتی در رسالۀ «طراز العمامة فی الفرق بین الغمامة و القمامة» بجواب بعض مخالفین خود گفته) :

و قولک سمعت أن اعتمادک فیها أنه علیه السلام یسوءه ان یقال عنه ان أبویه فی النار.

جوابه اما أن الاعتماد علی ما تقدم من مسالک الاخیار المعتمدة علی الایات القرآنیة و الاخبار، و اما هذه العلة فذکرها السهیلی، و ابن العربی، حیث حکما علی قائل ذلک بالاختطار.

و قولک: فیلزمک من هذا انّه یسرّه أن واحدا من امّته یرتکب کبیرة الکذب.

جوابه أن هذا الزام من مختل العقل مضطرب، أما أولا فلانه یتضمن أن الائمة الذین قالوا ذلک کذابون مرتکبون الکبیرة، و حاشاهم من ذلک، اللّه اکبر من هذه الاقوال السقیمة المبیرة، و أما ثانیا فلان المسئلة الخلافیة لا یقال فی أحد قولیها انه کذب لانه قول ناش عن دلیل، و لا یطلق الکذب علی قول له دلیل أو تأویل، و أما ثالثا فلان الکذب مخالفة الخبر للواقع و الواقع الی الان لم یعلم لانه غیب، و الادلة فی ذلک متناقضة و الاحادیث متعارضة، و لم یصح من أحادیث ذلک الجانب الا القلیل، و طرقه احتمال النسخ و التأویل، فکیف یطلق علی القول المقابل لفظ الکذب أو التبدیل، ما قال هذا المقال المهمل أحد قبلک، و لا فهم هذا الفهم السقیم أحد مثلک، و قد أخبر علیه الصلوة و السلام فی أحادیث الصحاح و الموطّأ ان المجتهد إذا اخطأ له اجر، فلم یسمّه فی حال خطائه کذابا و لا

ص:255

مرتکبا کبیرة، و لا رتّب علیه اثم المعصیة المبیرة، بل سمّاه مجتهدا و وعده أجرا متحدا، و قد قال ابن الزبیر فی النهایة قولا منضبطا: الاجتهاد لا یدخله الکذب و انما یدخله الخطاء(1).

(از این عبارت بکمال وضوح ظاهر است، که اطلاق کذب بر خطاء و غلط، در نهایت شناعت و فظاعت، و غایت قبح و سماجت است، و بطلان آن نهایت صریح است، که مخالف احادیث صحاح و افادات علمای اعلام است، و کسی که اطلاق کذب بر امر اجتهادی نماید، آن کس مختل العقل، و فاقد النبل، و عدیم الحیاء، و مثیر فتنۀ عظیم البلاء است، و قول او قول مهمل و سقیم، و رأی او ذمیم، و حکم او موجب هلاک و بوار و انجرار طعن و تشنیع عظیم بسوی اعلام کبار است.

زبیر نیز مشافهتا ابو هریره را تکذیب نموده

و حضرت ابن زبیر هم کذب ابو هریره، و آن هم بمشافهۀ او بتکرار اظهار فرموده.

علامه نحریر و محدث شهیر عماد الدین ابو الفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر العبسی البصروی الشافعی در «تاریخ» خود که در این زمان جلد ثالث آن بعنایت بی نهایت ربانی عاریة از بعض فضلای طرف ثانی بدست این هائم فیافی هیچ مدانی افتاده گفته) :

قال ابن ابی خیثمه: ثنا هارون بن معروف، ثنا محمد بن أبی سلمة، ثنا محمد ابن اسحاق، عن عمر، أو عثمان بن عروة، عن أبیه، یعنی عروة بن الزبیر بن العوام قال قال لی ابی الزبیر: أدننی من هذا یعنی أبا هریرة، فانه یکثر الحدیث عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، قال: فأدنیته منه، فجعل أبو هریرة یحدث و جعل الزبیر یقول: صدق کذب، صدق کذب.

ص:256


1- طراز العمامة فی الفرق بین الغمامة و القمامة ص 10

قال قلت: یا أبت ما قولک: صدق کذب؟ قال: یا بنی أما أن یکون سمع هذه الاحادیث من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فلا أشک، و لکن منها ما وضعه علی مواضعه، و منها ما وضعه علی غیر مواضعه(1).

(از این عبارت واضح است که حضرت زبیر از اکثار ابو هریره حدیث را منغص و مکدر بوده، تا آنکه برای امتحان و اختبار این اکثار بفرزند ارجمند امر بادنی و تقریب بسوی آن محدث لبیب نمود، پس سلیل نبیل ممتثل امر جلیل گردید، و نوبت بمدانات و مؤاخاة رسید و هر گاه ابو هریره بمعرض امتحان ذکر احادیث از سرور انس و جان (صلی اللّه علیه و آله الکرام ما اختلف الملوان) شروع کرد، زبیر حسیب حکم بتصدیق و تکذیب آن علامه اریب آغاز ساخت، و هر گاه عروة المتسننین استفسار از وجه این ارشاد باسداد، که در آن تکذیب ابو هریره عمدة النقاد بود نمود، تکذیب ابو هریره را معلل بحمل او بعض احادیث را بر غیر مواضع آن کرده، و این قدر هم برای قدح و جرح کافی و وافی است.

و نیز جناب خلیفۀ ثانی از کثرت اکاذیب أبی هریره بر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم جان بتنگ آمده، تهدیدش فرمودند و وعیدش نمودند، و فرمودند که ترک روایت از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بکن و الا ترا بجبال دوس می رسانم، یعنی باجلاء و اخراج تو از مدینه منوره عبرت عالمت می گردانم) .

ففی کتاب «الاصول» لشمس الائمة السرخسی علی ما نقل:

و لما بلغ عمر ان ابا هریره یروی بعض ما لا یعرف قال: لتکفّن عن هذا أو

ص:257


1- تاریخ ابن کثیر ج 8 ص 109 ط مصر .

لألحقنّک بأرض القردة.

کر(1)-(2).

عمر بن الخطاب ابو هریره را از ذکر حدیث منع کرد

(اسماعیل بن عمر بن کثیر شافعی در «تاریخ» خود گفته) :

و قال ابو زرعة الدمشقی: حدثنی محمد بن زرعة الرعینی، ثنا مروان بن محمد، ثنا سعید بن عبد العزیز، عن اسماعیل بن عبد اللّه، عن السائب بن یزید، قال: سمعت عمر بن الخطاب یقول لابی هریرة: لتترکن الحدیث عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أو لالحقنک بأرض دوس.

و قال لکعب الاحبار: لتترکنّ الحدیث عن الاول أو لالحقنّک بأرض القردة.

قال ابو زرعة: سمعت أبا مسهر یذکره عن سعید بن عبد العزیز نحوا منه و لم یسنده(3).

(در نهایت ظهور و انجلا است که امر فرمودن جناب خلیفۀ ثانی ابو هریره را بترک روایت احادیث از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم، و تهدید و وعید بتعذیب شدید، اعنی اجلاء و اخراج از مدینۀ طیّبه و الحاق بجبال دوس، که اهانت صریح و ایذاء عظیم و ایلام فظیع است، دلیل صریح است بر آنکه ابو هریره روایات باطل، و احادیث کذب و دروغ شایع می ساخت، و الا بکمال جور و ظلم و جفا، و نهایت غلظت و فظاظت و اعتدای جناب خلیفۀ ثانی قائل باید شد، که چنین صحابی جلیل را که بحکم

حدیث (أصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم)

ص:258


1- أی رواه ابن عساکر
2- اصول السرخسی ج 1 ص 341 ط دار المعرفة ببیروت
3- تاریخ ابن کثیر ج 8 ص 106 ط مصر

مأمور بالاقتداء، و بنص آیات و روایات دیگر (علی زعمهم) صادق و راستگو و قابل اتباع و اقتفاء باشد، بچنین تهدید شدید ذلیل و رسوا نمودند، و باتباع تلبیس ابلیس لعین، مانع از ترویج امر دین، و اشاعت احادیث جناب خاتم النبیین صلوات اللّه علیه و آله اجمعین گردیدند (فهذا هو الهرب من المطر و الوقوف تحت المیزاب کما لا یخفی علی اولی الافهام و الالباب) .

و محتجب نماند که علامه ابن کثیر بعد ایراد این روایت تأویل عجیب و غریب برای آن بیان کرده که موجب حیرت افهام و دلیل صریح بر تعصب تام است) .

حیث قال فی التاریخ: و هذا محمول من عمر علی انه خشی من الاحادیث التی یضعها الناس علی غیر مواضعها، و انهم یتکلّمون علی ما فیها من احادیث الرخص، و ان الرجل إذا أکثر من الحدیث ربما وقع فی احادیثه بعض الغلط أو الخطاء فیحملها الناس عنه أو نحو ذلک (1).

(پر ظاهر است که منع از نقل روایات و احادیث جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم شخصی را که معتبر و معتمد، بلکه بحکم حدیث نبوی قابل اقتداء و أخذ باشد، و وعید و تهدید بر آن، مثل آن است که شخصی علماء و فضلاء را از تکلم بکلمۀ شهادتین، و اظهار سائر اصول و فروع و بث و نشر آن در اقطار و امصار منع کند، و تهدید و وعید بر آن نماید، و بایشان بگوید: که اگر امری از امور دینیّه بر زبان خواهید آورید شما را از شهر بیرون خواهم کرد، پس بلا شبه این منع را عقلا و اهل دین نهایت شنیع و فظیع، و خلاف دین خواهند دانست، و احدی

ص:259


1- تاریخ ابن کثیر ج 8 ص 106 ط مصر

از ایشان راضی نخواهد شد بتأویل این منع بآنکه غرض از آن منع از اظهار امور دینیه بر خلاف مصلحت است، و عجب که جناب شاهصاحب در باب چهارم همین کتاب خود منع را از تحدیث زنان باحتلام ایشان که قلیل الوقوع و نادر الوجود است، و هم تعلیل این منع در حدیث باتخاذ زنان آن را علت وارد شده است، تعبیر بمنع مردم از تعلیمات واجبات دین کرده اند، و آن را در کمال شناعت و فظاعت دانسته، بلکه معاذ اللّه آن را عین کفر قرار داده اند، و از جملۀ قبایح و عیوب و کفریات شمرده(1).

پس هر گاه منع از تحدیث حکم واحد قلیل الواقع باین مثابه شنیع و فضیع باشد، منع از تحدیث مطلق در چه حساب خواهد بود.

و نیز ابن کثیر بعد ذکر این تأویل علیل توجیهی دیگر آورده، یعنی دعوی اذن حضرت عمر ابو هریره را در تحدیث بعد منع آغاز نهاده) :

قال فی التاریخ بعد ما سبق: و قد جاء أن عمر اذن له بعد ذلک فقال: مسدد ثنا خالد الطحان، ثنا یحیی بن عبید اللّه، عن أبیه، عن أبی هریرة، قال: بلغ عمر حدیثی فأرسل الی فقال: کنت معنا یوم کنّا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی بیت فلان؟ قال: قلت نعم، و قد علمت لم سألتنی عن ذاک، قال: و لم سألتک؟ قلت: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال یومئذ: من کذب علی متعمدا فلیتبوّأ مقعده من النار، قال: أما إذا فاذهب فحدث(2).

(و این روایت بعد تسلیم، هرگز دلالت ندارد بر آنکه اذن عمر ابو هریره

ص:260


1- تحفه اثنا عشریه ص 205
2- تاریخ ابن کثیر ج 8 ص 107 ط مصر

را در تحدیث بعد منع از آن و وعید و تهدید بر آن بوده، و ادعای دلالت بر اذن متأخر کذب صریح و بهت بحت است، بلکه جائز است که این اذن قبل این وعید و تهدید باشد، بلکه ظاهر همین است که اولا خلافت مآب ابو هریره را بعد تذکیر او بسماع تهدید بر کذب از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اجازت تحدیث دادند، و بعد از آن هر گاه احادیث بی اصل از او شنیدند منع او و تأکید آن بتهدید و وعید فرمودند، و اگر این منع و تهدید و وعید متقدم باشد و این قصه متأخر، لازم آید تخطئه جناب خلافت مآب در تهدید و وعید ابو هریره، که چرا همین معامله با ابو هریره اولا بجا نیاوردند، و چرا باستفسار سماع حدیث (من کذب علی) از ابو هریره اذن تحدیث باو ندادند، و چرا باین وعید و تهدید شدید تفضیح او کردند، و مع هذا مکذب روایت اذن هم بحمد اللّه خود ابن کثیر نقل کرده (حیث قال فی التاریخ) :

ابو هریره در زمان عمر بن الخطاب قدرت حدیث گفتن نداشت

و قال صالح ابن أبی الاخضر، عن أبی سلمة: سمعت أبا هریرة یقول: ما کنا نستطیع أن نقول: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حتی قبض عمر(1).

(از این روایت ظاهر است که ابو هریره ارشاد کرده که ما قدرت نداشتیم که بگوئیم (قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم) تا که قبض کرده شد عمر، پس معلوم شد که روایت اذن عمر در تحدیث کذب خبیث است، و هم از این روایت بطلان حمل منع بر صورت خاص ظاهر است، و هم از این تأیید و تصدیق اصل منع عمر ابو هریره را از نقل روایات و احادیث از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در کمال وضوح است.

ص:261


1- تاریخ ابن کثیر ج 8 ص 107 ط مصر
عمر بن الخطاب ابو هریره را بواسطه خیانتش از حکومت بحرین عزل کرد

و نیز حضرت ابن خطاب، که اهل سنت دل دادۀ اعتقاد حقیت و صواب جناب او در هر بابند، بوادید خیانت أبی هریره او را از عاملی بحرین معزول کردند، و در هتک ناموس و تفضیح و تذلیل او بنهایت مرتبه کوشیدند و چندان در اظهار حق جوشیدند، که بمشافهه او بزبان حق ترجمان راندند: که تو دشمن خدا و رسول او هستی که سرقت کردی از مال خدا و هر چند ابو هریره بجواب این ارشاد دست و پا زده، و حیله و حواله پیش آورد، لیکن هرگز سخن سازی و دروغ پردازی او جایگزین خاطر اقدس خلافت مآب نگردید، و تبری او را از سرقت محض کذب و دروغ دانستند، و ده هزار درهم بطور مصادره و اغرام از او گرفتند و آن را در بیت المال انداختند.

عزل ابو هریره را از بحرین ابن عبد ربه اندلسی در العقد الفرید آورده

علامه احمد بن محمد بن عبد ربه الاندلسی القرطبی که از علمای مشاهیر و ائمه نحاریر است، و مدایح جلیله و محامد جمیله او از «اکمال» ابن ماکولا، و «وفیات الأعیان» ابن خلکان، و «عبر ذهبی» ، و «مرآة الجنان» یافعی، و «مدینة العلم» ازنیقی ظاهر است، و بالاتر از همه آن است که ابو العباس احمد بن محمد المقری که جلالت و نبالت و ریاست و امامت و حذاقت او مشهور است، و فضائل و محامد او از «ریحانة الالباء» شیخ احمد بن محمد بن عمر قاضی القضاة ملقب بشهاب الدین الخفاجی المصری، و «خلاصة الاثر» محمد بن فضل اللّه بن محب اللّه المحبی واضح است، در «نفح الطیب عن غصن الاندلس الرطیب» گفته) :

و قال یعنی لسان الدین فی ترجمة صاحب «العقد» : الفقیه العالم أبی عمر أحمد بن عبد ربه، عالم ساد بالعلم، و رأس و اقتبس به من الحظوة ما اقتبس،

ص:262

و شهر بالاندلس حتی سار الی المشرق ذکره، و استطار بشرر الذکاء فکره، و کانت له عنایة بالعلم، و ثقة و روایة له متسقة، و أما الادب فهو کان حجته، و به غمرت الافهام لجته، مع صیانة و ورع و دیانة، ورد ماءها فکرع، و له التألیف المشهور الذی سماه «بالعقد» و حماه عن عثرات النقد، لانه أبرزه مثقف القناة مرهف الشباة، تقصر عنه ثواقب الالباب، و تبصر السحر منه فی کل باب، و له شعر انتهی منتهاه، و تجاوز سماک الاحسان سماه الخ(1).

(در کتاب «العقد» که بتصریح ابن خلکان و ازنیقی از کتب ممتعه است، و کمال مدح و اطراء آن از لسان لسان الدین شنیدی، که حسب افاده او محفوظ است از عثرات نقد، که مصنفش آن را مثقف(2) القناة و مرهف الشباة(3)ظاهر کرده، و قاصر است از آن ثواقب الباب، و ملاحظه می شود از آن سحر در هر باب، (علی ما نقل بعض الاصحاب) می گوید) :

دعا عمر بن الخطاب أبا هریرة، فقال له: هل علمت انی استعملتک علی البحرین و أنت بلا نعلین، ثم بلغنی انک ابتعت أفراسا بألف دینار و ستمائة دینار قال: کانت لنا أفراس تناتجت، و عطایا تلاحقت، قال: قد حسبت لک مؤنتک هذا فضل فأده، قال: لیس ذلک لک، قال: بلی و اللّه اوجع ظهرک ثم قام إلیه بالدرة حتی أدماه، ثم قال ائت بها قال: أحتسبها عند اللّه، قال ذلک لو أخذتها من حلال أو أدیتها طائعا أجبیت من أقصی حجر بالبحرین یجبی الناس لک لا للّه و لا للمسلمین، ما رحبت بک امیمة الا راعیة الحمر، و امیمة أم أبی هریرة.

ص:263


1- نفح الطیب ج 4 ص 217 .
2- مثقف القناة : رمح مقوم مسوی
3- مرهف الشباة : فرس ضامر دقیق

و فی حدیث أبی هریرة قال: لما عزلنی عمر بن الخطاب عن البحرین قال:

یا عدو اللّه و عدو کتابه سرقت مال اللّه.

قال قلت: لست بعدو اللّه و عدو کتابه، و لکنی عدو من عاداهما.

قال: فمن أین اجتمعت لک عشرة آلاف: قال: خیل تناتجت، و عطایا تلاحقت، و سهام تتابعت.

قال: فقبضها منی فلما صلیت الصبح استغفرت لامیر المؤمنین فقال لی بعد ذلک:

أ لا تعمل؟ قلت: لا، قال: قد عمل من هو خیر منک یوسف علیه السلام، قال:

قلت: ان یوسف نبی، و انا ابن امیمة أخشی أن یشتم عرضی، و یضرب ظهری و ینزع مالی(1).

لطائفی که مؤلف عبقات از عبارات العقد الفرید استفاده کرده

(از این عبارت سراسر بشارت، و مقالت سراپا افادت، لطائف عدیده و طرائف سدیده، که موجب کمال ابتهاج و سرور اهل ایمان، و باعث نهایت انزعاج ارباب اعوجاج و عدوان، واضح می شود:

اول آنکه خلافت مآب بخطاب ابو هریره ارشاد فرمودند که آیا می دانی که من عامل کردم ترا بر بحرین و تو بغیر نعلین بودی، یعنی مبتلای بلای نهایت فقر و افلاس بودی، بعد از آن خبر بمن رسید که خریدی تو فرسها بهزار دینار و ششصد دینار.

و در این کلام تقریع نظام بصراحت تمام، اثبات خیانت و استراق آن امام آفاق، و بنهایت مرتبه اهانت و تفضیح آن رئیس الحذاق است.

دوم آنکه هر گاه ابو هریره دعوی حصول این مال بتناتج افراس و تلاحق عطایا نمود، خلافت مآب این عذر بی اصل را، که بدتر از گناه (و ضغث(2)

ص:264


1- العقد الفرید ج 1 ص 44 ط بیروت
2- الضغث بکسر الضاد و سکون الغین : قبضة حشیش مختلط فیها الرطب و الیابس و الابالة بکسر الهمزة و تشدید الباء : الحزمة من الحشیش ، یقال ضغث علی ابالة أی بلیة علی بلیة

علی ابالة) بود، بسمع اصغاء جانداد، و باز حکم بادای فاضل از مؤنت فرمود.

و این صریح است در آن که این عذر محض کذب بی اصل و صریح افتراء و هزل بود.

پس معلوم شد که ابو هریره بر محض خیانت و سرقت اموال مسلمین اکتفا نفرموده، کذب و افتراء و احتیال با سرقت اموال جمع فرموده، و ظاهر است که این کذب نهایت شنیع و فضیع بود، چه ارتکاب کذب مطلقا مذموم و ملوم است، چه جا ارتکاب کذب در اتلاف حقوق مسلمین، و آن هم روبروی حضرت خلافت مآب که صریح اساءت ادب آن عالی جناب هم هست، و نیز جامع دو کذب است یکی انکار سرقت اموال مسلمین، دوم ادعای آنکه اموال مسروقه اموال مملوکه او است.

سوم آنکه کمال تهور و جلادت و نهایت جسارت و رقاعت ابو هریره این است که، با آنکه حضرت خلافت مآب بارشاد مکرره سرقت او ثابت فرمودند، و تنبیه او بر انابت و اقلاع از این خیانت عظیمة الاستشناع نمودند، لکن او از خواب غفلت بیدار، و از سکر حب مال هشیار نشد، بلکه استبداد و اصرار بر جحود و انکار ورزید، و بار دیگر مرتکب کذب گردید، که با ساءت ادب خلافت مآب کلمۀ: (لیس ذلک لک) بر زبان آورد.

چهارم آنکه خلافت مآب هر گاه ملاحظه کرد که ابو هریره بمزید وقاحت و رقاعت، با وصف الزام مکرر خلافت مآب بسرقت و خیانت اعتراف بآن

ص:265

نمی کند، بلکه مکررا مرتکب کذب می گردد، بمزید غیظ و غضب و التهاب قسم برب الارباب یاد کرده فرمود: که من ایجاع خواهم کرد ظهر ترا.

و این صریح است در آنکه ابو هریره لائق اهانت و ضرب و ایلام بود، نه مستحق تعظیم و اجلال و اکرام.

پنجم آنکه خلافت مآب بر محض وعید و تهدید بضرب و ایجاع ظهر آن امام عالی قدر اکتفاء نفرموده، قول را مطابق عمل نموده، یعنی بعد اشتعال و اضطرام نار غضب، ترک احترام و ادب فرموده، برپا ایستاده بنفس نفیس مرتکب ضرب و ایجاع آن سارق خسیس گردیدند، یعنی او را زیر تازیانه تأدیب کشیدند، تا آنکه پشت او را خونین ساختند، و پرده از روی کار برانداختند.

ششم آنکه خلافت مآب بر این ایجاع و ادما اقتصار و اکتفاء نفرموده، باز همان سخن مطالبه و مصادره مطلوب آغاز نهادند، و ارشاد کردند که بیار آن اموال را.

و این هم صراحة دلالت دارد بر آنکه ابو هریره نزد خلافت مآب سارق و خائن، و در انکار سرقة کاذب و مائن بود.

هفتم آنکه از آن ظاهر است که ابو هریره هر گاه مبتلای ضرب و ایجاع گردید، چاره جز آن ندید که بکلمۀ(أحتسبها عند اللّه) ظلم و جور خلافت مآب ظاهر کرد.

و این جسارت بزعم سنیه کفر صریح، و ضلال قبیح، و نهایت خسارت است، که بر سرقت اموال و خیانت و کذب و افترای مزور، و آن هم در بارگاه خلافت و سرکار جلالت اکتفاء نکرده، هر گاه نمونه سزای سرقت اموال و جزای شنایع افعال خود می یابد، اجر آن را از خدای

ص:266

ذو الجلال می خواهد، و اظهار جور و ظلم حضرت ابن خطاب، که وحی بر رأی فیض پیر ایشان نازل می شد آغاز می نهد، و داد رفض و الحاد حسب زعم اهل عناد می دهد.

هشتم آنکه هر گاه ابو هریره بر این جسارت فضیحه و وقاحت قبیحه اقدام کرد، حضرت ابن خطاب رد آن بابلغ وجوه فرمودند، یعنی ارشاد کردند آنچه حاصلش این است که، اجرا این ضرب وقتی خدا می داد که این اموال را از حلال می گرفتی، یا ادا می کردی آن را بطوع و رغبت.

و از این ارشاد بلیغ ظاهر است که ابو هریره این اموال را از حلال نگرفته، بلکه بحرام جمع کرده.

و نیز از آن ظاهر است که ابو هریره در حبس آن، و عدم ادای آن بطوع و رغبت، مذموم و ملوم، و خودش جائر و ظالم بود نه مقهور و مظلوم، پس توقع اجر و احتساب از رب الارباب، محض نقش بر آب و خدع سراب، بلکه کذب و فاحش محیر اولی الالباب است، و این جزع و زاری و فریاد و فغان مصداق (کالقوس ترمی الصمایا و هی مرنان) .

نهم آنکه خلافت مآب بر این همه تفضیح و تقبیح ابو هریره اکتفاء نکرده بکلمۀ(أجبیت) الخ مکررا سرقت و خیانت ابو هریره ببلاغت تامه و نهایت حسن بیان ظاهر فرمودند.

دهم آنکه خلافت مآب بر این همه تفضیح و هتک استار اکتفا و اقتصار نکرده، از طعن و تشنیع عالمانه در گذشته، حسب افاده رشیدیه در «شوکت عمریه» بلکه باولویت تمام از آن زبان را بسب و شتم جاهلانه هم گشودند، یعنی ذکر ما در ابو هریره و آن هم بعیب و ذم بر زبان گهربار آوردند، و دعای بد در حق او نمودند.

ص:267

و از روایت آخرین ظاهر است که خلافت مآب ابو هریره را عزل کرده، و او را بلقب عدو اللّه و عدو کتاب اللّه ملقب فرموده، و شهادت صادقه بسرقت او مال خدا را اداء نموده، و ابو هریره خود این را حاکی، و از تطاول آن فظ غلیظ شاکی است.

و نیز از آن ظاهر است که خلافت مآب عذر ابو هریره را که مشتمل است بر ادعای اجتماع این مال خطیر و مبلغ کثیر از نتاج خیل و تلاحق عطایا و تتابع سهام، کذب محض، و بهت بحت، و رمی سهام فی الظلام دانسته، و هرگز قبول نفرموده، بلکه این مال فساد مآل، و این مبلغ بلیغ النکال و الوبال را از ابو هریره بگرفت، و بقبض آن انبساط خاطر ابو هریره را مبدل بانقباض ساخت، و حسب روایت «فائق» کما سیجیء در بیت المال انداخت.

و نیز از آن واضح است که ابو هریره در مقام عذر از ابا و استنکاف از قبول عمل، که خلافت مآب بعد این همه تفضیح و تقبیح، و سب و شتم، و هزل و عزل، و ایلام و اغرام، و افجاع و ایجاع، دعوت بآن فرمودند، و وجهش حسب حال خلافت مآب با کمال امتحان و اختبار آن عمدة الاحبار بود، خوف شتم عرض و ضرب ظهر و أخذ مال خود بیان کرد.

و این دلالت صریحه دارد بر آنکه ابو هریره قبل از این صدمات شتم عرض و ضرب ظهر و أخذ مال کشیده، پس بمفاد (من جرب المجرب حلت به الندامة) بار دوم از قبول عمل خلافت مآب دم در کشیده، و عقوبات ثلثۀ سابقه را برای انزجار از اغترار بدعوت آن مقتدای صغار و کبار کافی و وافی دید.

ص:268

و هر گاه مثل حضرت ابو هریره، که از اکابر صحابه و اجله و اعاظم و اماثل و افاخم ایشان است، و فضائل جلیله و مناقب عظیمه او کمتر از دیگر صحابه کبار نیست، بلکه بالاتر از جمعی بسیار است، بتصریح جناب خلافت مآب، عدو خدا و عدو قرآن یا عدو اهل اسلام و ایمان باشد، و هم سرقت اموال که اکثر اوباش انذال از آن استنکاف دارند نماید، و هم مرتکب کذبات مکرر و افتراءات مزور گردد، پس در مطاعن دیگر اصحاب کدام مقام استبعاد و ارتیاب، و چه جای انزعاج و اضطراب است.

و نیز از این جا بطلان اغراقات و مبالغات این حضرات، در اثبات مناقب و محامد عامه و خاصه صحابه، بتمسک آیات و روایات، بنهایت وضوح می رسد.

عمر بن الخطاب ابو هریره را بدشمن خدا و رسول خطاب کرد

و علامه ابو القاسم محمود بن عمر الزمخشری در کتاب «فائق» که ائمه سنیه(1) تحقیقات و افادات آن را بر سر چشم می نهند، و فتوی باتباع و تقلید آن می دهند، و مصنفش را امام جلیل و محقق نبیل می دانند گفته) :

أبو هریرة استعمله عمر علی البحرین فلما قدم علیه قال: یا عدو اللّه و عدو

ص:269


1- سیوطی در « تدریب الراوی » بعد ذکر مهمات یعنی اصول کتب غریب الحدیث گفته : ثم ألف بعدها کتب کثیرة فیها زوائد و فوائد کثیرة لا یقلد منها الا ما کان مصنفوها أئمة أجلة « کمجمع الغرائب » لعبد الغافر الفارسی ، و « غریب الحدیث » لقاسم السرقسطی و « الفائق » للزمخشری و « الغریبین » للهروی ، و « ذیله » للحافظ أبی موسی المدینی ثم « النهایة » لابن الاثیر ، و قد ذیل علیه الصفی الارموی بذیل لم نقف علیه و قد شرعت فی تلخیصها حسنا مع زیادات جمة ، و اللَّه أسأل الاعانة علی اتمامه .

رسوله سرقت من مال اللّه، فقال: لست بعدو اللّه و لا عدو رسوله، و لکنی عدو من عاداهما، و ما سرقت، و لکنها سهام اجتمعت، و نتایج خیل، فأخذ منه عشرة آلاف درهم، فألقاها فی بیت المال، ثم دعاه الی العمل فأبی فقال عمر: فان یوسف قد سأل العمل فقال: ان یوسف منی بریء، و أنا منه براء، و أخاف ثلاثا و اثنتین قال: أ فلا تقول خمسا، قال: أخاف أن أقول بغیر حکم و أقضی بغیر علم و أخاف أن یضرب ظهری و یشتم عرضی و أن یؤخذ مالی.

البراء: البریء، و المراد بالبرائة بعده عنه فی المقایسة، لقوة یوسف علی الاستقلال باعباء الولایة، و ضعفه عنه، و أراد بالثلاث و الاثنتین الخلال المذکورة، و انما جعلها قسمین لکون الثنتین و بالا علیه فی الآخرة، و الثلاث بلاء و ضررا فی الدنیا.

(از این روایت هم واضح است که ابو هریره نزد حضرت خلیفه ثانی مستحق عزل و مصادره و اغرام، و مستوجب اهانت و تذلیل و ایلام، و عدو خدا و رسول، و ظالم جائر جهول، و لص سارق، و فاجر فاسق، و معاند مارق، مرتکب غش و خیانت، و تارک دیانت و امانت بوده.

پس محل انصاف است و جای تدبر، که کسی را که جناب خلافت مآب حضرت عمر بن الخطاب عدو خدا و رسول گویند، و شهادت صادقه که مفید یقین است (علی ما فی باب المطاعن من «التحفة») بر سرقت او از مال خدا ادا نمایند، و مصادرۀ ده هزار درهم از او گیرند، آیا چنین کسی بلکه ناکسی قابل اعتقاد و اعتماد است.

وا عجباه که حضرات سنیه کلام صدق نظام جناب خلیفه ثانی هم بگوش اصغاء نمی شنوند، و در تبجیل و تعظیم ابو هریره دست از اتباع و اقتدای جناب خلافت مآب بر می دارند، و با وصف ثبوت غایت خیانت

ص:270

و بی دینی او، که عدو خدا و رسول بوده، او را از اجله اهل ایمان، بلکه مقتدای اهل ایمان می پندارند.

آری حضرات سنیه را همچنین مقتدایان کبارند، و این طائفه سنیه را چنین امامان اشرار (أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی اَلنّارِ) .

داستان نامبرده به نقل یاقوت حموی در معجم البلدان

و شیخ ابو عبد اللّه یاقوت بن عبد اللّه الحموی البغدادی الرومی، که نبذی از فضائل و محامد آن عمدة الکبار، بر زبان ابن النجار سابقا شنیدی، هم این روایت پر نکایت و این حکایت سراسر شکایت، که پرده از روی کار تابع و متبوع می گیرد، نقل کرده چنانچه در کتاب «معجم البلدان» که بعنایت رب منان نسخۀ عتیقۀ آن، بعد مساعی فراوان، بدست این کثیر العصیان افتاده گفته) :

روی محمد بن سیرین، عن أبی هریرة، قال استعملنی عمر بن الخطاب علی البحرین، فاجتمعت الی اثنا عشر ألفا، فلما قدمت علی عمر قال لی: یا عدو اللّه و المسلمین، أو قال: و عدو کتابه سرقت مال اللّه، قال: قلت: لست بعدو اللّه و لا للمسلمین، أو قال لکتابه، و لکنی عدو من عاداهما، قال: فمن أین اجتمعت لک هذه الاموال؟ قلت: خیل لی تناتجت و سهام اجتمعت قال: فأخذ منی اثنی عشر ألفا فلما صلیت الغداة قلت: اللّهمّ اغفر لعمر، قال: و کان یأخذ منهم و یعطیهم أفضل من ذلک، حتی إذا کان بعد ذلک قال: أ لا تعمل یا أبا هریرة؟ قلت: لا، قال: و لم؟ و قد عمل من هو خیر منک: یوسف، (قالَ اِجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ اَلْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ)(1)، قلت: یوسف نبی ابن نبی و أنا أبو هریرة ابن امیمة و أخاف منکم ثلثا و اثنتین، فقال: هلا قلت خمسا؟ قلت: أخشی ان تضربوا ظهری و تشتموا عرضی و تأخذوا مالی و أکره أن أقول بغیر حکم و افتی

ص:271


1- سورة یوسف : 55

بغیر علم(1).

(این روایت هم در دلالت بر مطلوب مثل روایت سابق است، بلکه آخر آن در عدول از صیغ مجهول بصیغ خطاب بر آن هم فائق.

داستان مصادره اموال أبی هریره به نقل ابن کثیر در تاریخ

و از عجائب عنایات لطیف خبیر، و غرائب تأییدات ایزد قدیر، آنست که علامه نحریر، و ناقد بصیر، و محقق شهیر، حضرت ابن کثیر، با آن همه تعصب کثیر، بلکه جحود کبیر، نیز روایت تصریح خلافت مآب باستیثار ابو هریره باموال خطیر، و تلقیب آن صحابی مکثر الحدیث معدوم النظیر، بلقب عدو اللّه و عدو کتابه که محیر عقل هر صغیر و کبیر، و موجب مزید استبصار و اعتبار عاقل غیر غریر است، باسناد متصل متسق، که ارباب صحاح سته بر تصحیح(2) آن متفق اند، از ابن سیرین بلا رد و نکیر، بلکه در مقام احتجاج و استدلال بآن بر مطلوب خود نقل فرموده، چنانچه در «تاریخ» خود در ذکر ابو هریره گفته) :

و قد استعمله عمر بن الخطاب علیها، أی علی البحرین، فی أیام امارته، و قاسمه مع جملة العمال.

قال عبد الرزاق ثنا معمر، عن أیوب، عن ابن سیرین، أن عمر استعمل أبا

ص:272


1- معجم البلدان ج 1 ص 348 .
2- أبو عبد اللَّه الحاکم در مستدرک گفته : أخبرنی أبو بکر محمد بن أحمد المزکی بمرو ، ثنا عبد اللَّه بن روح المدائنی ، ثنا یزید بن هارون ، أنبا هارون ، أنبا هشام بن حسان عن محمد بن سیرین عن أبی هریرة ، قال قال لی عمر : یا عدو اللَّه و عدو الاسلام جبیت مال اللَّه ، قال قلت لست عدو اللَّه و لا عدو الاسلام و لکنی عدو من عاداهما و لم آخذ مال اللَّه و لکنها أثمان ابل و سهام اجتمعت قال فأعادها فأعدت علیه هذا الکلام ، قال فغرمنی . . الخ . - المستدرک ج 1 ص 402

هریرة علی البحرین، فقدم بعشرة آلاف.

فقال عمر: استأثرت بهذه الاموال، أی عدو اللّه و عدو کتابه.

فقال أبو هریرة: لست بعدو اللّه و لا عدو کتابه، و لکنی عدو من عاداهما.

فقال: من أین هی لک؟ قال: خیل نتجت، و غلة و رقیق عطیة تتابعت علی فنظروا فوجدوه کما قال، فلما کان ذلک دعاه عمر لیستعمله، فأبی أن یعمل له، فقال له: تکره العمل و قد طلبه من کان خیرا منک؟ طلبه یوسف علیه السلام، فقال: ان یوسف نبی ابن نبی ابن نبی ابن نبی، و أنا أبو هریرة بن امیمة، و أخشی ثلثا و اثنین، قال عمر: فهلا قلت خمسة؟ قال: أخشی أن أقول بغیر علم و أقضی بغیر حکم، أو یضرب ظهری، و ینتزع مالی، و یشتم عرضی.

و ذکر غیره أن عمر أغرمه فی العمالة الاولی اثنی عشر ألف، فلهذا امتنع فی الثانیة(1).

(از این روایت ظاهر است که هر گاه ابو هریره با ده هزار تشریف فرما شد، خلافت مآب این مال را مال مسروق، و زائد از حد و قدر آن مرتکب عقوق و مروق دانستند، که بقطع و بت و یقین بخطاب آن سارق مهین فرمودند: که تو استیثار کردی باین اموال، و بر این هم اکتفا نفرموده فرمودند: که أی عدو خدا و عدو کتاب او.

و هر گاه سرقت اموال مسلمین و عداوت خدا و کتاب مبین در حق أبی هریره بارشاد باسداد جناب ابن خطاب ثابت گردد، دگر چه حالت منتظره باقی است، و که را تاب و طاقت است که علی رغم جنابه، سر توثیق و تعدیل و تعظیم و تبجیل ابو هریره برارد، و او را از حضیض نکیر و تعییر، باوج قبول و توقیر بردارد.

ص:273


1- تاریخ ابن کثیر ج 8 ص 113 ط مصر .

اما فقره (فوجدوه کما قال) پس آن صریح الوضع و الافتعال است کما لا یخفی علی اهل الکمال و کافی است برای رد آن روایت سابقه که از آن بطلان این دعوی حسب رد و ابطال حضرت خلافت مآب ظاهر است و ذکر اعزام که خود ابن کثیر در آخر عبارت غوره هم مکذب این ادعا است و قطع نظر از آن اگر این تصدیق صحیح و قرین تحقیق باشد.

لازم آید که خلافت مآب، در نسبت استیثار بآن عمدة الاحبار، و هم تصریح بعداوت او با خدا و کتاب جبار قهار، کاذب و دروغ زن، و جافی و جائر و رامی بوهم و ظن باشد، و بنای جلالت و عدالت تقدیری حضرتشان هم بآب رسد، و چون این مرام اقصی و مطلوب اسنی است، پس ما بقبول آن راضییم، و قدح و جرح ابو هریره باین سبب ثابت نمی کنیم، گو بعد ثبوت جرح و قدح خلافت مآب، ابو هریره در چه حساب است، قدح و جرح اکثر اصحاب خود بخود، هم بجهت استلزام بوجوه کثیره، و هم بجهت اجماع مرکب، ظاهر خواهد شد، و هم اصل مطلوب، که امامت بی فاصلۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، و بطلان خلافت متغلبین است، بر این تقدیر بلا کلفت تقریر واضح و مستنیر می گردد.

عمر بن الخطاب ابو هریره را استیثارگر معرفی کرد

و از غرائب امور بلکه عجائب شرور آن است که، حضرت ابن حجر عسقلانی، با آن همۀ جلالت و امامت و ریاست و نبالت و حذاقت و تبحر و تمهر، در اخفای تفضیح و تقبیح و هتک عرض ابو هریره، ورع و امانت و صدق و دیانت خود را بر اقدام ابو هریره نثار کرده، همین روایت عبد الرزاق را، که ابن کثیر نقل کرده، تحریف ساخته، که تصریح خلافت مآب را بعداوت ابو هریره با خدا و کتاب خدا از میان انداخته) .

قال فی «الاصابة بتمییز الصحابة» : قال عبد الرزاق: أنا معمر، عن أیوب

ص:274

عن ابن سیرین ان عمر استعمل ابا هریرة علی البحرین فقدم بعشرة آلاف فقال له عمر استاثرت بهذه الاموال، ضمن این لک؟ قال: خیل نتجت و عطیة تتابعت و خراج و رقیق لی، فنظر فوجدها کما قال ثم دعاه لیستعمله فأبی، فقال قد طلب العمل من کان خیرا منک، قال: ان یوسف نبی اللّه ابن نبی اللّه و انا أبو هریرة ابن امیمة و اخشی ثلاثا و اثنتین ان اقول بغیر علم او اقضی بغیر حکم و یضرب ظهری و یشتم عرضی و ینزع مالی.(1) (و هر چند در این روایت تصریح خلافت مآب بعداوت ابو هریره با خدا و کتاب اسقاط کرده، لکن تصریح خلافت مآب باستیثار اموال از آن هم ظاهر است.

و نیز بیان ابو هریره خوف شتم عرض و ضرب ظهر و نزع مال در آخر آن مذکور است، و این دلیل صریح است بر آنکه این امور قبل این از خلافت مآب در حق آن مقهور واقع شده، که خوف آن بار دگر داشته و بفرض بعید اگر خوف شتم عرض بوقوع آن از دیگر مردم برگردانند ظاهر است که عامل خلیفه را وجهی برای خوف ضرب ظهر و نزع مال از دیگر رعایا نیست، که آحاد رعایا، خصوصا در سلطنت فظ غلیظ، طاقت ارتکاب این جسارت عظیمه، و آن هم در حق عامل و حاکم و صحابی عظیم الشأن نداشتند، آری خود خلیفه اگر ضرب ظهر و نزع مال عاملین خود کند می تواند، پس قطعا این خوف از خود خلافت مآب بود، و اگر بار اول خلافت مآب مرتکب آن نشده باشند، خوف آن از حضرتشان هم بر سوء ظن و مخالفت ادب و انهماک در خبث باطن است.

و بعض روات بر ذکر صرف نزع ابو هریره، و اغرام اثنی عشر او را

ص:275


1- الاصابة ج 4 ص 210 ط بغداد .

و ذکر او خوف ضرب ظهر و شتم عرض و اخذ مال، بجواب دعوت خلافت مآب او را بسوی عمل، اکتفا کرده اند.

و شاه ولی اللّه هم، با وصف آن همه کف لسان، و ولوع و غرام بحمایت اصحاب اعیان، ذکر این ماجرای محیر اذهان، بغرض اثبات فضیلت خلیفۀ و الا شأن می نماید.

چنانچه در «ازالة الخفا» گفته) :

عن أبی هریرة قال: استعملنی عمر علی البحرین ثم نزعنی و غرمنی اثنی عشر ألفا، ثم دعانی بعد الی العمل، فأبیت فقال: لم و قد سأل یوسف العمل و کان خیرا منک؟ فقلت: ان یوسف ابن نبی ابن نبی و أنا ابن امیمة و أنا أخاف أن أقول بغیر علم و أن یضرب ظهری و یشتم عرضی و یؤخذ مالی(1).

(و بعض روات از ذکر عزل ابو هریره و ایلام آن والا مقام باخذ مال و اغرام هم استحیا کرده اند، لکن در ذکر خوف ابو هریره از ضرب ظهر و نزع و شتم عرض، که آن هم کاشف حقیقت حال و مضیق مجال قیل و قال است، چه خوف ضرب ظهر و اخذ مال در استقبال، بغیر وقوع آن در سابق حال، از عاقل گویا محال، و دلیل صریح بر اغتباط و اختلال است، اطلاق عنان نموده و کف لسان از آن نفرموده.

علامه ابن کثیر در تاریخ خود گفته) :

و روی الطبرانی عن ابن سیرین، عن أبی هریرة أن عمر بن الخطاب دعاه یستعمله فأبی أن یعمل له، قال: أنکره العمل و قد عمل من هو خیر منک؟ أو قال: قد طلبه من هو خیر منک، قال: من؟ قال: یوسف علیه السلام فقال أبو هریره: یوسف نبی ابن نبی، و أنا أبو هریرة ابن امیمة فأخشی ثلثا و اثنتین، فقال

ص:276


1- ازالة الخفا ج 1 ص 455 .

عمر: أ فلا قلت خمسا؟ قال: أخشی أن أقول بغیر علم و أقضی بغیر حکم و أن یضرب ظهری و ینزع مالی و یشتم عرضی(1).

(و نیز ابن کثیر در تاریخ خود می فرماید) :

و قال مسلم بن الحجاج: ثنا عبد اللّه بن عبد الرحمن الدارمی، ثنا مروان الدمشقی، عن اللیث بن سعد، حدثنی بکیر بن الاشج، قال: قال لنا بشر بن سعید:

اتقوا اللّه و تحفظوا من الحدیث، فو اللّه لقد رأیتنا نجالس أبا هریرة فیحدث حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم عن کعب، و حدیث کعب عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و فی روایة یجعل ما قاله کعب، عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و ما قاله رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عن کعب، فاتقوا اللّه و تحفظوا فی الحدیث(2).

(از این عبارت واضح است که بشر بن سعید ارشاد کرده که ابو هریره حدیث جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم را از کعب نقل می کرد و حدیث کعب را معاذ اللّه بر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله می بست) .

و ذلک اسقاط له عن درجة الاعتماد، و حط له عن أوج الاستناد، و صریح فی أنه کان هائما فی وادی الاختباط راکبا متن الاختلاط.

ابو هریره در احادیث مرتکب تدلیس می شد

(و نیز حضرت شعبه که برای ذکر شعبۀ از فضائل فاخره و محامد زاهره او دفاتر طوال می یابد و تصریح فرموده بآنکه ابو هریره تدلیس می کرد) .

قال ابن کثیر فی تاریخه: سمعت شعبة یقول: أبو هریرة کان یدلس أی یروی ما سمعه من کعب، و ما سمعه من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و لا یبین

ص:277


1- تاریخ ابن کثیر ج 8 ص 111 ط مصر
2- تاریخ ابن کثیر ج 8 ص 109 ط مصر .

هذا من هذا ذکر ابن عساکر، و کان شعبه بهذا یشیر الی حدیثه: من اصبح جنبا فلا صیام له، فانه لما حوقق علیه قال أخبرنیه مخبر و لم اسمعه من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم(1)

رجال و اکابر تنها ببعض احادیث أبی هریره اعتناء می کردند

و ابراهیم نخعی که از اجله اساطین و اعاظم ائمه معروفین است نیز قدح و جرح أبی هریرة افاده کرده که ترک اصحاب خود حدیث أبی هریره را ذکر فرموده، و نیز ارشاد کرده که اخذ نمی کردند از هر حدیث أبی هریرة، و نیز افاده کرد که نمی دیدند در احادیث أبی هریره چیزی، یعنی احادیث او را معتمد و معتبر نمی دانستند و اخذ نمی کردند از حدیث أبی هریره مگر آنچه می بود از حدیث صفت جنت یا نار یا حث بر عمل صالح یا نهی از چیزی که قرآن آن را آورده باشد.

قال ابن کثیر فی التاریخ: و قال شریک عن مفیدة، عن ابراهیم، قال:

کان اصحابنا یدعون من حدیث أبی هریرة و روی الاعمش عن ابراهیم قال: ما کانوا یاخذون من کل حدیث أبی هریرة.

قال الثوری عن منصور، عن ابراهیم قال: کانوا یرون فی احادیث أبی هریره شیئا، و ما کانوا یاخذون من حدیثه الا ما کان من حدیث صفة جنت او نار او حث علی عمل صالح: و نهی عن شیء جاء القرآن به(2).

و نیز ابن کثیر در «تاریخ» خود بعد عبارت سابقه گفته:

و قد انتصر ابن عساکر لابی هریرة و رد هذا الذی قاله ابراهیم النخعی، و قد قال ما قاله ابراهیم طائفة من الکوفیین، و الجمهور علی خلافهم، و قد کان

ص:278


1- تاریخ ابن کثیر ج 8 ص 109 ط مصر
2- تاریخ ابن کثیر ج 8 ص 109 ط مصر

ابو هریرة من الصدق و الحفظ و الدیانة و العبادة و الزهادة و العمل الصالح علی جانب عظیم.(1) از این عبارت که ابن کثیر بغرض حمایت و صیانت ابو هریره ارشاد کرده (ضغث علی اباله) ظاهر می گردد، چه از آن واضع است که مثل ارشاد ابراهیم نخعی از طائفه کوفیین هم ارشاد کرده اند، یعنی بر جرح و قدح حضرت أبی هریره اقدام نموده.

ابو هریره کارهای کودکانه انجام می داد

و عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه در کتاب «المعارف» گفته:

روی عفان، عن حماد بن سلمة، عن ثابت، عن أبی رافع، قال کان مروان ربما استخلف ابا هریرة علی المدنیة، فیرکب حمارا قد شدّ علیه بردعة و فی راسه حبل من لیف، فیسیر فیلقی الرجل فیقول: الطریق الطریق قد جاء الامیر، و ربما اتی الصبیان و هم یلعبون باللیل لعبة الغراب فلا یشعرون حتی یلقی نفسه بینهم و یضرب برجلیه، فیفزع الصبیان فیتفرقون و ربما دعانی الی العشاءة باللیل فیقول: ادع العراق للامیر فانظر فاذا هو ثرید بزیت(2) (و ابن کثیر در تاریخ خود فرموده) و قال حماد بن سلمة، عن ثابت بن أبی رافع، کان مروان ربما استخلف ابا هریرة علی المدنیة، فیرکب الحمار و یلقی الرجل فیقول: الطریق الطریق قد جاء الامیر یعنی نفسه و کان یمر بالصبیان و هم یلعبون باللیل لعبة الغراب و هو امیر فلا یشعرون به الا و قد القی نفسه بینهم و یضرب برجلیه کانه مجنون، یرید بذلک ان یضحکهم فیفزع الصبیان منه و یفرون عنه هاهنا و هیهنا فیتضاحکون(3)

ص:279


1- تاریخ ابن کثیر ج 8 ص 109 ط مصر
2- المعارف لابن قتیبة ص 278 ط دار المعارف بمصر .
3- تاریخ ابن کثیر ج 8 ص 413

(از این عبارت ظاهر است که حضرت ابو هریره در اوقات امارت خود هر گاه بر صبیان می گذشت، و ایشان بشب ببازی غراب مشغول می بودند، خود را بحالی که صبیان شاعر نباشد در زمرۀ ایشان می افکند، و پاهای خود را می زد گویا که حضرت او مجنون است، و غرض از اظهار این حرکات مجنونانه وضعت متخبطانه اضحاک صبیان و تطییب قلوب آن زمرۀ والا شان بود، پس خود را ضحکه صبیان و لعبۀ نسوان می ساخت، و اصلا حیای از جلالت إمارت و ریاست و صدارت ارباب نبالت نداشت.

و پر ظاهر است که هر چند مجرد مزاح و مطایبه مذموم و ملوم نیست لکن بلا شبهه اقدام و جسارت بر حرکات مجنونانه، و ارتکاب چنین ملاعب طفلانه، قادح مروت و جارح عدالت است.

و نیز شکم پرستی و چیره دستی حضرت ابو هریره بمرتبۀ رسیده که چون مضیره حضرت او را نهایت مرغوب و محبوب بود، برای خوردن آن حاضر خوان معاویه خوّان می گردید، برای اظهار تورع و خداپرستی ادای صلاة خلف جناب امیر المؤمنین علیه السلام می کرد، و هر گاه مردم برای استعجاب و استغراب سئوال از وجه جمع بین الضدین می نمودند بلا محابا و بلا مبالات باز اظهار جریره شره و قرم خود بمضیرۀ آن خبیث الظاهر و السریرة می نمود، و می فرمود که مضیره معاویه ادسم و اطیب است و صلاة خلف علی افضل است، پس مردم بسبب اعتراف خود آن با انصاف، او را بشیخ المضیره موسوم، و بعیب شره و قرم اکل او را موسوم ساختند.

علامه ابو القاسم محمود بن عمر جار اللّه الزمخشری در کتاب «ربیع الابرار و نصوص الاخبار» گفته) :

ص:280

عن أبی رافع: کان ابو هریرة ربما دعانی الی عشائه(1) فیقول: ادع العراق للامیر فانظر فاذا هو ثرید بزیت، و کان یقول: التمر امان من القولنج، و شرب العسل علی الریق امان من الفالج، و اکل السفرجل یحسن اللون و الولد، و اکل الرمان یصلح الکبد، و الزبیب یشد العصب، و یذهب الوصب(2) و النصب(3)، و الکرفس یقوی المعدة، و یطیب النکهة، و العدس یرق القلب، و یذرف الدمعة، و القرع یزید فی اللب و یرق البشر، و اطیب اللحم الکتف و حواشی فقار الظهر.

و کان یدیم الهریسة، و الفالوذجة، و یقول: هما مادة الولد، و کان تعجبه المضیرة جدا فیأکلها مع معاویة، و إذا حضرت الصلوة صلی خلف علی رضی اللّه عنه، فاذا قیل له، قال: مضیرة معاویة ادسم و اطیب، و الصلوة خلف علی افضل، فکان یقال له شیخ المضیرة(4).

ابو هریره از خداوند دندان برنده و شکم هضم کننده می خواست

(و نیز علامه زمخشری در کتاب «ربیع الابرار» گفته) :

کان ابو هریرة یقول: اللّهمّ ارزقنی ضرسا طحونا، و معدة هضوما، و دبرا نثورا (5) .

(قطع نظر از سؤال ضرس طحون و معده هضوم، که دلیل صریح بر شدت شره و قرم آن رئیس القروم است، پر ظاهر است که سؤال دبر نثور از ایزد غفور، بمراتب قاصیه از ادب دور، و دلیل کمال جسارت و خلاعت و استهزای سراپا قصور است.

ص:281


1- العشاء بفتح العین : طعام العشی .
2- الوصب بفتح الواو و الصاد : المرض و الوجع .
3- النصب بضم النون و سکون الصادر : البلاء و الداء .
4- ربیع الابرار ص 217 الباب الرابع و الاربعون فی الطعام .

و نیز از لطائف و طرائف تأییدات خالق ارض و سماوات آنست که امام اعظم سنیه حضرت ابو حنیفه هم ابو هریرة را مطعون می دانست، و تقلید روافض در این باب کرده از تقلید او دست بر می داشت و تحاشی خود از آن ظاهر می ساخت.

علامه علی بن یحیی زندویستی در کتاب «روضة العلماء» که دو نسخۀ عتیقه آن بنظر ابن کثیر الخطاء رسیده گفته:

و اختلفوا ان تقلید قول الصحابة یجوز أم لا، قال علمائنا رحمهم اللّه: فی ظاهر الاصل ان اقاویل جمیع الصحابة حجة تقبل بغیر معرفة المعنی و یعمل به، حتی روی عن أبی حنیفة رضی اللّه تعالی عنه انه سئل، فقیل له: إذا قلت قولا و کتاب اللّه تعالی یخالف قولک؟ قال: اترک قولی بکتاب اللّه فقیل له إذ کان الصحابی یخالف قولک؟ قال اترک قولی بقول الصحابی.

فقیل له: إذا کان قول التابعی یخالف قولک؟ قال لا تترک قولی بقوله، قال: إذا کان التابعی رجلا فانا رجل.

ثم قال: اترک قولی بجمیع قول الصحابة الا ثلاثة منهم ابو هریرة، و انس ابن مالک، و سمرة بن جندب.

قال رحمه اللّه: قال الفقیه ابو جعفر الهندوانی رحمه اللّه العالم یترک قوله لقول هؤلاء الثلاثه لانهم مطعونون، اما

ابو هریرة فانه روی عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انه قال: من اصبح جنبا فلا صوم له، قالت عائشه رضی اللّه تعالی عنها: اخطأ ابو هریرة کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یصبح جنبا من غیر احتلام ثم یتم صومه و ذلک فی رمضان، قال ابو هریرة رضی اللّه تعالی عنه، هی اعلم، کنت سمعته عن الفضل بن عباس و الفضل کان یومئذ میتا، فقد أحال خبره الی المیت فصار مطعونا الخ(1)

ص:282


1- روضة العلماء ص 294 باب فضل الصحابة من آخر الکتاب .

و محمود بن سلیمان کفوی در کتاب «اعلام الاخیار عن فقهاء، مذهب نعمان المختار گفته:

ابو حنیفه ابو هریره را قدح و جرح کرده

قال الصدر الشهید(1) ایضا عن أبی حنیفه روایتان:

الاول انه قال: اقتد من کان من القضاء المفتین من الصحابة رضی اللّه عنهم

لقوله صلی اللّه علیه و سلم: اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر و عمر رضی اللّه عنهما و قد اجتمع فی فقههما القضاء و الفتوی، فمن کان بمثابتهما مثل عثمان و علی و العبادلة الثلاثة و زید بن ثابت و معاذ بن جبل، و غیرهم ممن کان فی معناهم فاقلدهم و لا استجیز خلافهم برأی، و خرج عن هذا جماعة منهم ابو امامة، و سهل بن سعد الساعدی، و ابو حمید الساعدی، و البراء بن عازب و غیرهم، الثانی قال: اقلد جمیع الصحابة و لا استجیز خلافهم برأی الا ثلاثه نفر:

أنس بن مالک، و ابو هریرة، و سهرة بن جندب.

فقیل له فی ذلک فقال: اما انس فقد بلغنی انه اختلط عقله فی آخر عمره، و کان یستفتی من علقمة، و انا لا اقلد علقمة فکیف اقلد من یستفتی من علقمة؟ و اما ابو هریرة فکان یروی کل ما بلغه و سمع من غیر تأمل فی المعنی.

ص:283


1- در « جواهر مضیئه » گفته : عمر بن عبد العزیز بن عمر بن مازو ، برهان الائمة ابو محمد المعروف الشهید الامام بن الامام ، و البحر بن البحر ، تفقه علی والده و له الفتاوی الصغری و الفتاوی الکبری و من تصانیفه « الجامع الصغیر المطول » استاد صاحب « المحیط » ، سمع منه و تفقه علیه العلامة ابو محمد عمر بن محمد بن العقیلی ، و یاتی والده محمد بن عمر بن عبد العزیز فی بابه ، و تقدم ابوه عبد العزیز و استشهد فی سنة 536 و ولد فی صفر سنة 483 ذکره صاحب الهدایة فی معجم شیوخه و قال : تلقفت منه النظر و الفقه ، و اقتبست من غزیر فوائده فی محافل النظر ، و کان یکره فی غایة الاکرام و یجعلنی فی خواص تلامذته ، لکن لم یتفق لی الاجازه منه فی الروایة ، و اخبرنی عنه غیر واحد من المشایخ .

و أما سمرة فما وجدت فی نسختی.

ثم فی «روضة» الزندوبستی فی الباب السابع و التسعین فی فضل الصحابة قال فیه: اختلفوا أن تقلید الصحابة یجوز أم لا، قال علماؤنا: فی ظاهر الاصول یجوز، و أقاویل جمیع الصحابة حجة بغیر معرفة المعنی و نعمل بها.

حتی روی عن أبی حنیفة أنه سئل فقیل له: إذا قلت قولا و کتاب اللّه یخالف قولک؟ قال: اترک قولی بکتاب اللّه و قول الرسول.

فقیل: إذا کان قول الصحابة یخالف قولک؟ قال: اترک قولی بقول الصحابة.

فقیل: إذا کان قول التابعین یخالف قولک؟ قال: هم رجال و نحن رجال، ثم قال أبو حنیفة: اترک قولی بقول الصحابة الا بقول ثلثة منهم: أبو هریرة، و أنس ابن مالک، و سمرة بن جندب.

قال الفقیه أبو جعفر الهندوانی: انما لم یترک یعنی أبا حنیفة قوله بقول هؤلاء الثلثة لانهم مطعونون.

عائشه حدیث من اصبح جنبا فلا صوم له را از أبی هریره انکار می کرد

أما

أبو هریرة فانه روی عن النبی صلی اللّه علیه و سلم أنه قال: من أصبح جنبا فلا صوم له، قالت عائشة رضی اللّه عنها: أخطأ أبو هریرة، کان نبی اللّه صلی اللّه علیه و سلم یصبح جنبا من غیر احتلام، ثم یتم صوم یومه ذلک و ذلک فی رمضان فقال أبو هریرة: هی أعلم، کنت سمعته من الفضل بن عباس و کان الفضل میتا، فصار مطعونا الخ.

(و احمد بن علی ابو بکر جصاص در کتاب «احکام القرآن» گفته) :

قد روی ابو هریرة خبرا عن النبی قال: من اصبح جنبا فلا یصومن یومه ذلک، الا أنه لما اخبر بروایة عائشة و أم سلمة عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال:

لا علم لی بهذا، اخبرنی به الفضل بن العباس، و هذا مما یوهن خبره، لانه قال

ص:284

بدیّا ما انا قلت و رب الکعبة: من اصبح جنبا فقد أفطر، محمد قال ذلک و رب الکعبة، و أفتی السائل عن ذلک بالافطار، فلما اخبر بروایة عائشة و أم سلمة تبرّأ من عهدته، و قال لا علم لی بهذا انما أخبرنی به الفضل.

و قد روی عن ابی هریرة الرجوع عن فتیاه بذلک، حدثنا عبد الباقی، قال حدثنا اسماعیل بن الفضل، قال حدثنا ابن شبابه ان ابا هریرة رجع عن الذی کان یفتی من اصبح جنبا فلا یصوم(1).

عیسی بن ابان حنفی ابا هریره را قدح و جرح کرده

(و عیسی بن ابان که از اجله ائمه اعیان و اکابر اساطین والا شأن حنفیان است، هم از تقلید ابو هریره سر تافته، او را بزمرۀ متروکین انداخته، چنانچه زندویستی در «روضة العلماء» گفته) :

قال عیسی بن ابان: اقلد اقاویل جمیع الصحابة الا ثلثة منهم: ابو هریرة، و واصبة بن معبد، و أبو سنابل بن بعکک انتهی.

(در حیرتم که حضرات حنفیه این زمان چرا از اقتدای جناب امام اعظم و مرشد افخم دست برمیدارند، و این مطعون و مردود را ملوم و مذموم نمی دانند، غالبا باعث آن عدم عثور بر متروک و مطعون ساختن جناب امام اعظم او را باشد، و الاّ بسی مستبعد که دیده و دانسته با این همه خیرخواهی و جان نثاری گوش بر حرف امام خود ننهند، و بر خلاف رأی جنابش رای حسن عقیدت بخدمت أبی هریره زنند، آری حنفیه متقدمین اتباع امام اعظم می نمودند، و در اظهار امر حق استحیاء نمی فرمودند، و بصراحت تمام ابو هریره را بلوم و جرح و طعن و عیب تناول می کردند، و تکذیب او می نمودند.

ص:285


1- احکام القرآن ص 114 فی مبحث الصوم باب الغلام یبلغ و الکافر یسلم فی بعض رمضان .

ابن حزم که بعض فضائل حمیده اش سابقا شنیدی، و فاضل معاصر هم در مسلک اول منتهی بافاده او استناد کرده، در «محلی» در مسئلۀ خیار می گوید) :

اما احتجاج ابی حنیفة بحدیث المصراة فطامّة من طوام الدهر، و هو أول مخالف له و زار علیه، و طاعن فیه مخالف کل ما فیه، فمرة یجعله ذو التورّع منهم منسوخا بتحریم الربا، و کذبوا فی ذلک ما للربا هنا مدخل، و مرة یجعلونه کذبا و یعرّضون بأبی هریرة رضی اللّه عنه، و اللّه تعالی یجزیهم بذلک فی الدنیا و الاحری، و هم أهل الکذب لا الفاضل المبرأ أبو هریرة رضی اللّه عنه و عن جمیع الصحابة، و کبّ الطاعن علی احد منهم لوجهه(1) انتهی نقلا عن نسخة عتیقة.

(از این عبارت واضح است که علاوه بر آنکه حضرت امام اعظم بر حدیث مصرّاة که ابو هریره راوی آنست ازراء فرموده، و مخالفت تمام بآن کرده، و طعن بر آن نموده، و قصب السبق بر دیگر طاعنین و جاحدین ربوده، حضرات حنفیه این حدیث را کذب و دروغ می گردانند، و تعریض بابی هریره می کنند، یعنی او را کاذب و مفتری این حدیث می دانند.

و از این جا است که ابن حزم در پوستین این حضرات افتاده، زبان حقائق ترجمان بطعن و تشنیع و تکذیب ایشان گشاده، و بتضرع و زاری از جناب باری خواسته، که این ائمه سنیه را در دنیا و آخرت جزا دهد، و پاداش کردار ایشان در کنارشان نهد، یعنی در دنیا بکمال عیب و فضیحت و عار و شنار رسوا سازد، و در آخرت مکبین علی وجوههم و مناخرهم در جحیم

ص:286


1- المحلی لابن حزم ج 8 ط بیروت ص 372 .

شرربار اندازد.

اتباع ابو حنیفه نیز ابو هریره را مجروح کرده اند

و از افادات فخر الدین رازی هم ظاهر است، که حضرات حنفیّه ابو هریره را بطعن و ملام تناول کرده، مجروح و مقدوح ساخته اند، و یتساهل در روایت او را معیوب و مذموم نموده، خبر او را ساقط از اعتبار و اعتماد دانسته) .

قال الرازی فی «رسالة فضائل الشافعی» : و أما أصحاب الرأی فان أمرهم فی باب الخبر و القیاس عجیب، فتارة یرجّحون القیاس علی الخبر، و تارة بالعکس، اما الاول فهو أن مذهبنا أن التصریة سبب مثبت للرد، و عندهم لیس کذلک، و دلیلنا ما

اخرج فی «الصحیحین» عن أبی هریرة أن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: لا تصروا الابل و الغنم فمن ابتاعها فهو یخیر النظرین بعد أن یحلبها ثلثا ان رضیها أمسکها، و ان سخطها ردها و رد معها صاعا من تمر.

و اعلم أن الخصوم لما لم یجدوا لهذا الخبر تأویلا البتّة بسبب أنه مفسر فی محل الخلاف، اضطروا الی ان یطعنوا فی ابی هریرة، و قالوا انه کان متساهلا فی الروایة و ما کان فقیها، و القیاس علی خلاف هذا الخبر، لانه یقتضی تقدیر خیار العیب بالثلاث، و یقتضی تقویم اللبن بصاع من تمر من غیر زیادة و لا نقصان، و یقتضی اثبات عوض فی مقابلة لبن حادث بعد العقد، و هذه الاحکام مخالفة للاصول فوجب رد ذلک الخبر لاجل القیاس الخ(1).

(و ابن حجر عسقلانی هم طعن حضرات حنفیه در روایت مصرّاة بسبب آنکه از روایت ابو هریره است ذکر کرده، بمقام جواب بجوش و خروش آمده، و خذلان و بدعت و ضلالت این حضرات ثابت فرموده، چنانچه در «فتح الباری» در کتاب البیوع گفته) :

ص:287


1- فضائل الشافعی ص 118 الفصل السابع من القسم الثالث .

قال الحنابلة: و اعتذر الحنفیة عن الاخذ بحدیث المصراة بأعذار، فمنهم من طعن فی الحدیث لکونه من روایة أبی هریرة، و لم یکن کابن مسعود و غیره من فقهاء الصحابة، فلا یؤخذ بما رواه مخالفا للقیاس الجلی، و هو کلام آذی به قائله نفسه، و فی حکایته غنی عن تکلف الرد علیه، و قد ترک ابو حنیفة القیاس الجلی لروایة ابی هریرة، و أمثاله کما فی الوضوء بنبیذ التمر، و من القهقهة فی الصلوة و غیر ذلک، و أظن أن لهذه النکتة أورد البخاری حدیث ابن مسعود عقب حدیث أبی هریرة اشاره منه الی أن ابن مسعود قد أفتی بوفق حدیث أبی هریرة، فلو لا أن خبر أبی هریرة فی ذلک ثابت لما خالف ابن مسعود القیاس الجلیّ فی ذلک.

و قال ابن السمعانی فی «الاصطلام» : التعرض الی جانب الصحابة علامة علی خذلان فاعله بل هو بدعة و ضلالة.

و قد اختص ابو هریرة بمزید الحفظ لدعاء رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم له، یعنی المتقدم فی کتاب العلم و فی أول البیوع(1).

محمد بن الحسن ابو هریره را قدح کرده

(و محمد بن الحسن تلمیذ رشید امام اعظم، که شافعی، بنابر دعاوی قوم، دروغ بر گردن ایشان، مبالغه تمام در مدح او داشته، تا آنکه بر طبق نقل صاحب «منتهی» در مسلک اول گفته: که اگر اهل کتاب از یهود و نصاری تصانیف امام محمد را بینند بی اختیار ایمان آرند، و نیز از غایت بی اندامی بر نقل ایشان می گفت: که اگر بخواهم بگویم که قرآن شریف العیاذ باللّه بر لغت محمد بن الحسن نازل شده می توانم گفت

ص:288


1- فتح الباری ج 4 ص 290 ط بیروت

بجهت فصاحت او.

شیخ عبد الحق دهلوی در «رجال مشکاة» بترجمۀ محمد بن الحسن گفته) :

کان اماما مجتهدا من الاذکیاء الفصحاء، و کفاه منقبة قول الامام الشافعی:

لو أشاء أن أقول نزل القرآن بلغة محمد بن الحسن لقلت لفصاحته، و قد حملت عنه وقر بعیر.

و نقل أنه قال: الحمد للّه الذی أسعدنی فی الفقه بمحمد بن الحسن.

محمد بن الحسن تلمیذ امام اعظم نیز ابو هریره را مطعون دانسته

و ذکر الامام النووی نقلا عن الخطیب البغدادی أن الامام الشافعی روی عن محمد بن الحسن، و قال ما نظرت سمینا أولی من محمد بن الحسن، انتهی(1).

(ابو هریره را مطعون و مجروح و مقدوح می دانست، و روایت او را قابل اعتماد و اعتبار نمی گرفت.

ابن حزم در «محلی» در مسئلۀ احقیت بایع بمتاع المبتاع إذا أفلس که حنفیین در آن خلاف کرده اند گفته) :

روینا من طریق ابی عبید انه ناظر فی هذه المسئلة محمد بن الحسن فلم یجد عنده اکثر من ان قال: هذا من حدیث ابی هریرة.

قال أبو محمد: نعم و اللّه من حدیث أبی هریرة البر الصادق، لا من حدیث مثل محمد بن الحسن، الذی قیل لعبد اللّه بن المبارک: من أفقه ابو یوسف أو محمد ابن الحسن؟ فقال: أیهما أکذب انتهی(2).

(از این عبارت مثل فلق صبح می درخشد، که محمد بن الحسن ابو هریره را مقدوح و مجروح می دانست، و حدیث او را از پایه اعتماد هابط، و از

ص:289


1- رجال مشکاة ص 396 .
2- المحلی ج 8 ص 178 ط بیروت .

درجه احتجاج ساقط می نمود.

الحال بر حضرات حنفیه، که میان جان را بر مدح محمد بن الحسن چست بسته اند، لازم و واجب است که ابو هریره را مقدوح و مجروح سازند، و دست از روایات و خرافات او بردارند، و بر مساعی غیر مشکوره خویش در تبرئه ساحت او از طعن و لوم ندامت بردارند، و حرف تعدیل و توثیق او بمقابله اهل حق مدت عمر بر زبان نیارند.

بخاری و مسلم حدیث مذکور أبی هریره را از سفیان ثوری نقل کرده اند

و ثامنا آنکه بخاری و مسلم حدیث ابو هریره را از سفیان ثوری نقل کرده اند. بخاری در «صحیح» خود گفته) :

حدثنا ابو نعیم قال: حدثنا سفیان، عن سعد بن ابراهیم، عن عبد الرحمن بن هرمز، عن أبی هریرة، قال قال النبی صلی اللّه علیه و سلم قریش و الانصار و جهینة و مزینة و أسلم و غفار و أشجع موالی لیس لهم مولی دون اللّه و رسوله(1).

(و مسلم در «صحیح» خود می فرماید) :

حدثنا محمد بن عبد اللّه بن نمیر، حدثنا أبی، حدثنا سفیان، عن سعد بن ابراهیم، عن عبد الرحمن بن هرمز الاعرج، عن أبی هریرة، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: قریش و الانصار و مزینة و جهینة و أسلم و غفار و أشجع موالی لیس لهم مولی دون اللّه و رسوله(2).

(و هر چند سفیان نزد این حضرات از ائمه اعیان و اجلۀ والا شأن است لکن بحمد اللّه حقیر قدح و جرح او بمثابه ثابت می سازم، که قفل سکوت بر لبهای حامیان سفیان زند، و بیخ جلالت و عدالت او نزد همکنان بر کند.

ص:290


1- صحیح بخاری ج 2 ص 215
2- صحیح مسلم ج 2 ص 306 باب فضائل غفار و أسلم من کتاب الفضائل .

پس باید دانست که سفیان ثوری با أهل بیت کرام علیهم آلاف التحیة و السلام، که مودت ایشان بنص کتاب و سنت جناب خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الکرام، از فروض عینیه و واجبات یقینیه است، و مبغض این حضرات بلا شبهه هالک و خاسر است، اخلاصی نداشت، بلکه همت نالائق را بر اعتراض و ایراد بر این حضرات می گماشت، و افعال ایشان را مورد طعن و ملام می انگاشت، با وصفی که خود مرتکب طریقه خدع و تلبیس و فریب و تدلیس بوده، و قصب السبق در ریا و سمعه و تخدیع و تلمیع ربوده، چنانچه این معنی از افادات خود حضرات اهل سنت ظاهر و باهر است:

اعتراض ثوری بر حضرت صادق ع بنقل شعرانی شافعی

شیخ ابو المواهب عبد الوهاب بن احمد الشعرانی الشافعی که از مشایخ اجازۀ شاهصاحب و والد ماجدشان است در کتاب «لواقح الانوار فی طبقات السادة الاخیار» که بعنایت پروردگار، سه نسخه عتیقه آن بخط عرب، علاوه بر نسخه مطبوعه مصر، نزد این خاکسار حاضر است، بترجمۀ حضرت ابو عبد اللّه جعفر صادق علیه السلام بعد نقل بعض جوامع کلم آن حضرت گفته) :

و دخل علیه أی علی الصادق علیه السلام الثوری رضی اللّه عنه، فرأی علیه جبة من خز، فقال له انکم من بیت نبوة تلبسون هذا؟ فقال ما تدری ادخل یدک، فاذا تحته مسح من شعر خشن، ثم قال: یا ثوری أرنی ما تحت جبّتک، فوجد تحتها قمیصا أرقّ من بیاض البیض، فخجل سفیان، ثم قال: یا ثوری لا تکثر

ص:291

الدخول علینا تضرنا و نضرک(1).

(از این عبارت ظاهر است که سفیان ثوری، مثل ثور لا یعقل، بجهت ظاهربینی و بی یقینی و کینه وری و تیره بختی، بر حضرت امام جعفر صادق علیه السلام زبان اعتراض بگشود، و پوشیدن آن حضرت بعض ألبسه ناعمه را، که مبنی بر مصالح کثیره و حکم عدیده بوده، منکر و معیوب دانست، و آن را منافی و مناقض صفات اهل بیت نبوت پنداشت، و از حقیقت حال خبری برنداشت، و آخر کار حضرت امام جعفر صادق علیه السلام حقیقت امر را ظاهر فرمود، که بملاحظۀ آن تیره باطن درآورد، که گو ظاهر لباس آن جناب نازک و ناعم بود، لیکن اندرون آن درشت و خشن و غلیظ بوده.

و قربان بر اعجاز نمائی آن حضرت، که باظهار حال آن دجّال، که بغرض تخدیع عوام و جهّال، و رهزنی نسوان و اطفال، ظاهر را با باطن مخالف کرده، که در اندرون قمیص نازکتر از بیاض بیض پوشیده، و در ظاهر لباس خشن ببر نموده، پرداخت، و فضیحت آن معترض بی باک، و معادی خاندان مورد لولاک ظاهر ساخت، که آخرها شرمانده و خجل، و مثل خر در گل گردید، و از منع فرمودن آن امام بر حق، آن معادی مطلق را از حضور در خدمت سراپا برکت خویش هم، صراحة واضح است که آن تیره باطن، لیاقت ادراک شرف حضور مجلس فیض مواطن آن جناب نداشت، و مع هذا قول آن جناب: «تضرنا و نضرک» صریح است در آنکه، آن ناصبی بی یقین از معادیان، و موذیان ائمه معصومین، و ضرر رسانندگان بأهل بیت طاهرین، صلوات اللّه علیهم اجمعین،

ص:292


1- لواقح الانوار فی طبقات الاخیار ج 1 ص 32 ط القاهرة .

و مستحق عتاب و عقاب از جانب آن اطیاب بوده) .

و هل بعد مثل هذه التصریحات مجال لریب المرتاب، و اللّه الهادی الی الصواب فی کل باب.

(و حکایت اعتراض سفیان ثوری بر حضرت صادق علیه السلام، دیگر ائمه معتمدین و اجلۀ اساطین سنیه نیز روایت کرده اند) .

اعتراض ثوری بر حضرت صادق ع بنقل أبو نعیم

(حافظ ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی در کتاب «حلیة الاولیاء» در ترجمۀ حضرت ابو عبد اللّه جعفر بن محمد الصادق علیه السلام گفته) :

حدثنا أبو أحمد محمد بن أحمد الغطریفی، ثنا محمد بن أحمد بن مکر الضبی ثنا علی بن عبد الحمید، ثنا موسی بن مسعود، ثنا سفیان الثوری، قال: دخلت علی جعفر بن محمد، و علیه جبة خز و کساء خز اندجانی، فجعلت أنظر إلیه تعجبا، فقال: یا ثوری ما لک تنظر إلینا؟ لعلک تعجبت مما تری، قال قلت: یا ابن رسول اللّه لیس هذا من لباسک و لا لباس آبائک، فقال لی: یا ثوری کان ذلک زمانا مقفرا مقترا، و کانوا یعملون علی قدر اقفاره و اقتاره، و هذا قد أسبل کل شیء فیه عزالیه(1)، ثم حسر عن ردن(2) جبته، فاذا تحتها جبة صوف بیضاء یقصر الذیل عن الذیل و الردن عن الردن، فقال لی: یا ثوری لبسنا هذا للّه و هذا لکم فما کان للّه تعالی أخفیناه، و ما کان لکم أبدیناه(3).

ص:293


1- العزالی بفتح العین و اللام أو کسر اللام جمع العزلاء کصحراء و هی : الاشت و مصب القربة ، یقال : أنزلت السماء عزالیها کنایة عن شدة وقوع المطر .
2- الردن بضم الراء و سکون الدال : الکم ، و بالفارسیة : آستین .
3- حلیة الاولیاء ج 3 ص 192 .
اعتراض ثوری بر حضرت صادق ع بنقل ذهبی در تذهیب التهذیب

(و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در «تذهیب التهذیب» گفته) :

قال موسی بن مسعود: ثنا سفیان الثوری، قال: دخلت علی جعفر بن محمد و علیه جبة خز دکناء، و کساء خز اندجانی، فجعلت أنظر إلیه تعجبا، فقال: یا ثوری ما لک تنظر إلینا؟ لعلک تعجبت مما تری، قال قلت: یا بن رسول اللّه لیس هذا من لباسک و لا لباس آبائک، قال: کان ذلک زمانا مقترا مقفرا، و کانوا یعملون علی قدر اقتاره و اقفاره، و هذا زمان قد أسبل فیه عزالیه ثم حسر عن ردن جبته، فاذا فیها جبة صوف قصیرة، فقال: یا ثوری لبسنا هذا للّه و هذا لکم، فما کان للّه أخفیناه، و ما کان لکم أبدیناه(1).

(و ابو سالم محمد بن طلحه بن محمد القرشی النصیبی الملقب بکمال الدین در «مطالب السؤل فی مناقب آل الرسول» گفته) :

و قال سفیان: دخلت علی جعفر بن محمد، و علیه جبة خز دکناء و کساء خز فجعلت أنظر إلیه تعجبا فقال لی: یا ثوری ما لک تنظر إلینا لعلک تعجب مما تری؟ قال فقلت له: یا بن رسول؟ ؟ ؟ لیس هذا من لباسک و لا لباس آبائک، قال: یا ثوری کان ذلک زمان افتقار و اقتار، و کانوا یعملون علی قدر اقتاره و افتقاره، و هذا زمان قد أسبل کل شیء عزالیه، ثم حسر ردن جبته، فاذا تحته جبة صوف بیضاء یقصر الذیل عن الذیل و الردن عن الردن، و قال: یا ثوری لبسنا هذا للّه و هذا لکم فما کان للّه أخفیناه و ما کان لکم أبدیناه(2).

ص:294


1- تذهیب التهذیب ج 1 ص 88 فی ترجمة الامام الصادق علیه السلام .
2- مطالب السؤل ص 137 الباب السادس فی ترجمة أبی عبد اللَّه الصادق علیه السلام .
حضرت صادق علیه السلام از ارشاد حدیث بثوری کراهت داشت

(و نیز ابو نعیم در «حلیة الاولیاء» گفته) :

حدثنا عبد اللّه بن محمد بن جعفر، ثنا محمد بن العباس حدثنی محمد بن عبد الرحمن بن غزوان، حدثنی مالک بن أنس، عن جعفر بن محمد بن علی ابن الحسین قال لما قال له سفیان الثوری: لا أقوم حتی تحدثنی، قال جعفر:

أما انی احدثک و ما کثرة الحدیث لک بخیر یا سفیان إذا أنعم اللّه علیک بنعمة فأحببت بقاءها و دوامها فأکثر من الحمد و الشکر علیها فان اللّه عز و جل قال فی کتابه «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» الخ(1).(2).

(از این روایت ظاهر است که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام از ارشاد احادیث بسفیان ثوری کراهت داشت، و هر گاه سفیان عرض کرد: که من نخواهم برخواست تا آنکه تحدیث کنی مرا، آن حضرت ارشاد فرمود: که کثرت حدیث برای تو بهتر نیست.

و این ارشاد دلالت صریحه دارد بر آنکه سفیان قابل و لائق اخذ احادیث آن حضرت نبود.

و شمس الدین ابو المظفر یوسف بن قزاغلی سبط ابن الجوزی در «تذکرة خواص الامة» گفته) :

و ذکر أبو نعیم أیضا عن سفیان الثوری، قال قال جعفر بن محمد: یا سفیان إذا أنعم اللّه علیک بنعمة فأحببت بقاءها و دوامها، فأکثر من الحمد للّه و الشکر للّه علیها، فان اللّه تعالی یقول: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» و إذا استبطأت الرزق فأکثر من الاستغفار، فان اللّه تعالی یقول:

ص:295


1- ابراهیم 7
2- حلیة الاولیاء ج 3 ص 192

«اِسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّاراً. یُرْسِلِ اَلسَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً، وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ، وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً»(1) یا سفیان إذا أحزنک أمر من سلطان أو غیره، فأکثر من قول لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم، فانها مفتاح الفرج و کنز من کنوز الجنة.

و قد روی هذا المعنی مرفوعا، أخبرنا أبو الیمن اللغوی، أنبا القزاز، أنبا الخطیب، أنبا أبو بکر البرقانی، أنبا أحمد بن ابراهیم الاسماعیلی، عن محمد بن أبی القاسم السمنانی، عن الخلیل بن محمد الثقفی، عن عیسی بن جعفر القاضی، عن أبی حازم المدنی، قال: کنت عند جعفر بن محمد، فجاء سفیان الثوری، فقال له جعفر: أنت رجل یطلبک السلطان و أنا أتقی السلطان فقال سفیان: حدثنی حتی أقوم، فقال: حدثنی أبی، عن جدی، عن أبیه، عن علی قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: من أنعم اللّه علیه بنعمة فلیحمد اللّه و من حزنه أمر فلیقل: لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم(2).

حضرت صادق علیه السلام از حضور ثوری در محضرش کراهت داشت

(و علی بن محمد بن احمد بن عبد اللّه نور الدین الاسفاقسی الغزی المکی المالکی الشهیر بابن الصباغ در «فصول مهمه لمعرفة الائمه» گفته) :

قال ابن أبی حازم: کنت عند جعفر الصادق إذ جاء الاذن، فقال: سفیان الثوری بالباب، فقال: ائذن له فدخل، فقال له جعفر: یا سفیان انک رجل یطلبک السلطان فی أکثر الاحیان و تحضر عنده، و أنا أتقی السلطان فاخرج عنی غیر مطرود، فقال سفیان: حدثنی بحدیث أسمعه منک و أقوم، فقال جعفر: حدثنی أبی، عن جدی، عن أبیه، أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: من أنعم اللّه علیه فلیحمد اللّه، و من استبطأ الرزق فلیستغفر، و من أحزنه أمر فلیقل:

لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم، فلما قام سفیان قال جعفر: خذها یا سفیان

ص:296


1- نوح 10 - 11 - 12
2- تذکرة الخواص لسبط ابن الجوزی ص 342 ط النجف 1383

ثلاثا و أی ثلث(1).

(و شیخ بن عبد اللّه بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس در کتاب «العقد النّبویّ و السر المصطفوی» گفته) :

قال ابن ابی حازم(2): کنت عند جعفر الصادق یوما إذ اقبل سفیان الثوری بالباب، فقال ائذن له فدخل، فقال جعفر: یا سفیان انک رجل یطلبک السلطان فی اکثر الاحیان و تحضر عنده و انا اتقی السلطان فأخرج عنی غیر مطرود.

فقال سفیان: حدثنی بحدیث اسمعه منک و اقوم فقال: حدثنی ابی عن جدی عن ابیه ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال:

من انعم اللّه علیه نعمة فلیحمد اللّه، و من استبطأ الرزق فلیستغفر اللّه، و من احزنه امر فلیقل: لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم.

فلما قام سفیان قال جعفر: خذها یا سفیان ثلاثا و أی ثلث(3).

(از این روایت واضح است که حضرت صادق علیه السلام بحضور سفیان ثوری در خدمت سراپا برکت خود راضی نبود، و از حضور او نزد سلطان و مطلوب بودن او برای ملک زمان منغص بود، که آن حضرت ذکر این معنی و خوف خود از سلطان زمان خود بسفیان ثوری فرمود، و او را امر بخروج از خانه فیض کاشانه نمود.

و نیز سفیان ثوری در روایت احادیث تدلیس از ضعفاء می کرد، یعنی

ص:297


1- الفصول المهمة لمعرفة الائمة ص 213 الفصل السادس فی ترجمة الصادق علیه السلام .
2- ابن أبی حازم : عبد العزیز بن سلمة بن دینار المدنی الفقیه المحدث المتوفی ( 184 ) .
3- العقد النّبویّ ص 72

روایات را از ضعفاء نقل می کرد، و در اخفاء اسماء ایشان بغرض باطل ترویج احادیث خود سعی می نمود.

سفیان ثوری در حدیث تدلیس می کرد

علامه شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد ذهبی، که حسب افاده شاه صاحب امام اهل حدیث در کتاب «میزان الاعتدال» گفته) :

سفیان بن سعید الحجة الثبت المتفق علیه، مع انه کان یدلس عن الضعفاء و لکن کان له نقد و ذوق، و لا عبرة بقول من قال: کان یدلس و یکتب عن الکذابین انتهی(1).

(و شهاب الدین ابو الفضل احمد بن علی بن حجر العسقلانی در «تهذیب التهذیب» در ترجمۀ سفیان ثوری گفته) :

و قال ابن المبارک: حدثته یعنی الثوری بحدیث فجئته و هو یدلسه فلما رآنی استحیا و قال: نرویه عنک(2).

(و نیز ابن حجر در «تقریب التهذیب» گفته) :

سفیان بن سعید بن مسروق الثوری، ابو عبد اللّه الکوفی، ثقة، حافظ، فقیه، عابد، امام، حجة، من رؤس الطبقة السابعة، و کان ربما دلس، مات سنة احدی و ستین و له اربع و ستون(3).

(و ابراهیم بن محمد بن خلیل سبط ابن العجمی المکی الحلبی در کتاب «التبیین لاسماء المدلسین» تصریح کرده بآنکه سفیان ثوری مشهور است بتدلیس) .

حیث قال: سفیان الثوری مشهور به أی بالتدلیس.

ص:298


1- میزان الاعتدال ج 2 ص 169
2- تهذیب التهذیب ج 4 ص 115 رقم 199
3- تقریب التهذیب ج 1 ص 311 رقم 312 .
شناعت تدلیس خصوصا تدلیس از ضعفاء

(و شناعت تدلیس خصوصا تدلیس از ضعفاء، حسب افادات ائمه این حضرات بغایت مرتبه ظاهر و واضح است.

شیخ ابو الفرج عبد الرحمن بن علی المعروف بابن الجوزی در کتاب «تلبیس ابلیس» گفته) :

و من تلبیس ابلیس علی علماء المحدثین روایة الحدیث الموضوع من غیر ان یبینوا انه موضوع، و هذا خیانة منهم علی الشرع، و مقصودهم تنفیق احادیثهم و کثرة روایاتهم، و

قد قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: من روی عنی حدیثا یری انه کذب فهو احد الکاذبین.

و من هذا الفن تدلیسهم فی الروایة، فتارة یقول احدهم: فلان عن فلان، او قال: فلان عن فلان، یوهم انه سمع منه و لم یسمع، و هذا قبیح، لأنه یجعل المنقطع فی مرتبة المتصل.

و منهم من یروی عن الضعیف و الکذاب، فیعمی اسمه، فربما سماه، و ربما کناه، و ربما نسبه الی جده لئلا یعرف، و هذه خیانة للشرع المطهر، لانه یثبت حکما بما لا یثبت به(1).

(و نیز ابن الجوزی در کتاب «الموضوعات» که بعنایت خالق کائنات نسخۀ عتیقۀ آن بعد مساعی جمیله بدست این اضعف البریات افتاده در ذکر تدلیس گفته) :

و القسم الثانی ان یکون الراوی شرها بتسمیع الحدیث من بعض الضعفاء و الکذابین عن شیخ قد عاصره او سمع منه، فیسقط اسم الذی سمعه منه، و یدلس بذکر الشیخ.

ص:299


1- تلبیس ابلیس ص 52 الباب السادس تلبیسه علی العلماء .

و قد کان جماعة یفعلون هذا، منهم بقیة بن الولید(1).

قال ابو حاتم بن حبان: و کانت تلامذة بقیة یسوون حدیثه، و یسقطون الضعفاء منه.

و ربما أوهم المدلس السماع من شخص، فقال: عن فلان و یکون بینهما کذاب او ضعیف، مثل

حدیث رواه عبد اللّه بن عطا، عن عقبة بن عامر، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم: قال: من توضأ فأحسن الوضوء دخل من أی ابواب الجنة شاء، فقال رجل لعبد اللّه حدثنا به، فقال: عقبة بن عامر، فقیل: سمعته منه؟ فقال: لا، حدثنی سعید بن ابراهیم، فقیل لسعید: فقال: حدثنی زیاد بن مهران، فقیل لزیاد، فقال: حدثنی شهر بن حوشب، ؟ ؟ ؟ ن ابی ریحانة.

و مثل هذا انما یقع فی العنعنة، و هو شر بهرجة(2) المدلسین، و هو من اعظم الخیانات علی الشریعة(3).

اقسام تدلیس

(و ابو زکریا یحیی بن شرف النووی در «منهاج شرح صحیح مسلم» گفته) :

التدلیس قسمان: أحدهما ان یروی عمن عاصره ما لم یسمع منه موهما سماعه قائلا: قال فلان، و عن فلان، أو نحوه.

و ربّما لم یسقط شیخه و أسقط غیره، ضعیفا او صغیرا، تحسینا لصورة الحدیث، و هذا القسم مکروه جدا ذمّه اکثر العلماء، و کان شعبة من أشدهم ذما له، و ظاهر کلامه انه حرام.

و تحریمه ظاهر، فانه یوهم الاحتجاج بما لا یجوز الاحتجاج به، و یتسبّب

ص:300


1- بقیة بن الولید : بن صائد الحمیری کان محدث الشام فی عصره ، توفی ( 197 ) .
2- البهرجة : العدول عن الجادة ، و البهرج : الباطل ، الردی .
3- الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 101 .

ایضا الی اسقاط العمل بروایات نفسه، مع ما فیه من الغرور ثم ان مفسدته دائمة و بعض هذا یکفی فی التحریم، فکیف باجتماع هذه الامور(1).

(و دگر ائمه سنیه تصریح کرده اند: به اینکه تدلیس از ضعفاء افحش انواع تدلیس و بدترین آنست، و کسی که مرتکب آن شود او مقدوح است.

و عراقی، و ابن حجر عسقلانی هم افاده نموده اند: که این تدلیس موجب قدح و جرح است.

یحیی بن شرف نووی در «تقریب» گفته) :

النوع الثامن عشر فی التدلیس، و هو قسمان:

الاول تدلیس الاسناد، یروی عمن عاصره ما لم یسمعه منه موهما سماعه، قائلا: قال فلان، أو عن فلان، و نحوه، و ربما لم یسقط شیخه، و أسقط غیره، ضعیفا أو صغیرا تحسینا للحدیث.

(و سیوطی در «تدریب الراوی» شرح «تقریب النواوی» در شرح قوله: «و ربما لم یسقط الخ» گفته) :

و هذا من زوائد المصنف علی بن الصلاح، و هو قسم آخر من التدلیس یسمی تدلیس التسویة، سماه بذلک ابن القطان، و هو شر أقسامه، لان الثقة الاول قد لا یکون معروفا بالتدلیس، و یجده الواقف علی المسند کذلک بعد التسویة قد رواه عن ثقة آخر فیحکم له بالصحة، و فیه غرور شدید.

الی أن قال بعد ذکر ارتکاب بقیّة بن الولید، و ولید بن مسلم(2) ، هذا التدلیس

ص:301


1- منهاج النووی ج 1 فی شروع الکتاب
2- ولید بن مسلم : الحافظ الاموی الدمشقی المتوفی « 195 » .

قال الخطیب: و کان الاعمش و سفیان الثوری یفعلون مثل هذا، قال العلائی(1):

و بالجملة فهذا النوع أفحش أنواع التدلیس مطلقا و شرها، قال العراقی: و هو قادح فیمن تعمد فعله، و قال شیخ الاسلام: لا شک أنه جرح و ان وصف به الثوری و الاعمش فلا اعتذار أنهما لا یفعلانه الا فی حق من یکون ثقة عندهما ضعیفا عند غیرهما(2).

(از این عبارت ظاهر است که تدلیس از ضعفاء بدترین اقسام تدلیس است، و در آن خدع شدید است، و بنص عراقی، و شیخ الاسلام قادح و جارح است، و بنص علائی افحش انواع تدلیس و بدترین آنست، و سفیان ثوری، بتصریح خطیب، مرتکب آن می شد، و عذری که ابن حجر برای ثوری و اعمش ذکر کرده از معاذیر رکیکه است، چه اگر ثوری این روات را ثقه می دانست، حاجت تدلیس و اخفای اسمای ایشان چه بود و معهذا لازم می آید که ارتکاب این تدلیس در حق هیچ کس موجب جرح و قدح نشود، زیرا که هر کسی که مرتکب آن شود، محتمل است که ضعیفی که تدلیس در او کرده نزد او ثقه باشد.

و در «شرح الشرح نخبة الفکر» ملا علی قاری مذکور است) :

قال الشیخ شمس الدین محمد الجزری: التدلیس قسمان: تدلیس الاسناد، و تدلیس الشیوخ، أما تدلیس الاسناد فهو أن یروی عمن لقیه، أو عاصره، ما لم یسمعه منه، موهما أنه سمعه منه، و لا یقول: أخبرنا، و ما فی معناه، بل یقول:

قال فلان، أو عن فلان، أو أن فلانا قال، و ما أشبه ذلک، ثم قد یکون بینهما واحد، و قد یکون أکثر.

ص:302


1- العلائی : خلیل بن کیکلدی الدمشقی البحاث الرحال المتوفی « 761 » .
2- تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی ج 1 ص 225

و ربما لم یسقط المدلس شیخه، لکن یسقط من بعده رجلا ضعیفا أو صغیر السن، یحسن الحدیث بذلک، و کان الاعمش، و الثوری، و ابن عیینة و ابن اسحاق و غیرهم یفعلون هذا النوع.

و من ذلک ما حکی ابن خشرم: کنا یوما عند سفیان بن عیینة، فقال عن الزهری فقیل له: حدثک الزهری؟ فسکت ثم قال: قال الزهری، فقیل له: سمعته من الزهری؟ فقال: حدثنی عبد الرزاق، عن معمر عن الزهری.

(و حضرت شعبه سالک شعب تنقید و درایت و حامل لوای اهل سنت و جماعت، چندان در ذم و نکوهش و تهجین و تقبیح تدلیس مبالغه فرموده که آنرا بدتر از زنا و برادر کذب و افتراء گردانیده.

علامه سیوطی در «تدریب» بعد بیان تقسیم تدلیس گفته) :

أما القسم الاول فمکروه جدا، ذمّه اکثر العلماء و بالغ شعبة فی ذمّه فقال لان أزین أحب الی من ان ادلس و قال: التدلیس اخو الکذب (1).

(و اما ارشاد حضرت ابن صلاح، که این قول شعبه افراط است و محمول بر زجر و تنفیر کما نقله السیوطی النحریر، پس اگر غرض از آن این این ست که قول شعبه مثبت تحریم تدلیس نیست، بلکه غرض از آن محض زجر است و تنفیر، فهو محض الکذب و التزویر، زیرا که الفاظ شعبه دلالت صریحه بر تحریم دارد، چه هر گاه تدلیس بدتر از زنا و برادر کذب باشد، ریبی در تحریم آن نمی ماند، بار إلها مگر آنکه زنا و کذب را حرام ندانند، و منع آنرا هم محمول بر مجرد زجر و تنفیر سازند! و مع هذا برای صرف کلام از مدلول آن دلیلی می باید، و لیس إلیه من سبیل.

ص:303


1- تدریب الراوی ج 1 ص 228

و آنفا دانستی که علاّمه ابن الجوزی سبب تدلیس را تلبیس ابلیس دانسته، و تصریح بقبیح بودنش نموده، و نیز تدلیس ضعیف یا کذاب را خیانت شرع مطهر نام گذاشته.

و رئیس المحققین ایشان حضرت نووی ارشاد نموده، که تحریم تدلیس ظاهر است، و مفاسد آن بیان کرده.

و نیز نزد جمعی از فقهای محدثین اهل سنت ارتکاب تدلیس و لو کان مرّة واحدة موجب جرح و قدح است، و روایت مرتکب آن مردود است) .

کما فی «الایضاح لشرح نخبة الفکر» ، قال فریق من المحدثین و الفقهاء:

من عرف بارتکاب التدلیس و لو مرة صار مجروحا مردود الروایة، و ان بیّن السماع و أتی بصیغة صریحة فی هذا الحدیث او فی غیره من احادیثه.

(و محمد اکرم بن عبد الرحمن در «امعان النظر فی توضیح نخبة الفکر» گفته) :

قال فریق من المحدّثین و الفقهاء: من عرف بارتکاب التدلیس و لو مرة صار مجروحا مردودا و ان بیّن السماع و أتی بصیغة صریحة فی هذا الحدیث أو فی غیره من احادیثه.

(و سیوطی در «تدریب» گفته) :

«ثم قال فریق منهم» من اهل الحدیث و الفقهاء «من عرف به» یعنی بتدلیس الاسناد «صار مجروحا» مردود الروایة «مطلقا» و ان بیّن السماع(1).

(و محمد بن ابراهیم بن سعد اللّه بن جماعة الکنانی در «منهل الروی فی علم اصول حدیث النبی» گفته) :

ص:304


1- تدریب الراوی ج 1 ص 229

النوع الرابع التدلیس و هو قسمان: تدلیس الاسناد، و تدلیس الشیوخ، الاول تدلیس الاسناد و هو ان یرویه عمن لقیه أو عاصره ما لم یسمعه منه موهما أنه سمعه منه، و لا یقول: اخبرنا و ما فی معناه و نحوه، بل یقول: قال فلان أو عن فلان، أو ان فلانا قال، و شبه ذلک، ثم قد یکون بینهما واحد و یکون أکثر.

و هذا القسم من التدلیس مکروه جدا، و فاعله مذموم عند اکثر العلماء، و من عرف به مجروح عند قوم لا یقبل روایته بیّن السماع أو لم یبیّنه(1).

سفیان ثوری نزد جمعی از نقاد اهل سنت مقدوح و مجروح است

(و در «شرح نزهة النظر بشرح نخبة الفکر» تصنیف ملا علی قاری بعد عبارتی که آنفا گذشته مذکور است) :

و هذا القسم من التدلیس مکروه جدا، فاعله مذموم عند اکثر العلماء، و من عرف به فهو مجروح عند جماعة لا تقبل روایته بیّن السماع أو لم یبیّنه.

(از اینجا واضح و لائح می شود که نزد جمعی از فقهاء و محدثین اهل سنت سفیان ثوری ساقط الاعتبار و مقدوح و مجروح و مردود الروایة بوده، و نزد اکثر علمای ایشان مذموم و مطعون.

و از طرائف آن است که حضرت شاه صاحب نسبت خبر مسموع را از شخصی بپدر یا جدّ او عین کذب و افتراء می دانند، چنانچه در باب چهارم «تحفه» می فرمایند:

و نیز اطلاق کنند یعنی صحیح را بر خبر کاذب الاسناد که راوی سماع آن خبر از شخصی دارد و نسبت می کند او را به پدر او یا جدّ او انتهی(2).

بعد ملاحظه این افاده و ظهور تدلیس سفیان ثوری در کاذب و مجروح و مقدوح بودن او نزد شاهصاحب هم ریبی باقی نمی ماند، و کذب جمعی

ص:305


1- المنهل الروی ص 25
2- تحفه اثنا عشریه ص 175

از اکابر ائمه سنیۀ مدلسین، که اسمای شان به هیأت اجتماعی از کتاب «التبیین لاسماء المدلسین» واضح، و مقدوح و مجروح و بی اعتبار بودنشان، هم بنا بر این افاده ثابت می گردد، و للّه الحمد علی ذلک حمدا جمیلا.

و محتجب نماند که بخاری روایت سفیان ثوری را به یعقوب بن ابراهیم نسبت کرده چنانچه در «صحیح» خود گفته) :

حدثنا ابو نعیم، قال حدثنا سفیان عن سعد ح قال ابو عبد اللّه و قال یعقوب بن ابراهیم: حدثنا أبی عن ابیه، قال حدثنی عبد الرحمن بن هرمز الاعرج، عن ابی هریرة، قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: قریش و الانصار و جهینة و مزینة و أسلم و أشجع، و غفار موالی لیس لهم مولی دون اللّه و رسوله(1).

(و علامه جلیل الشأن و نحریر رفیع المکان ابو مسعود ابراهیم بن محمد ابن عبد الحافظ الدمشقی که از اکابر و اجله محققین و اعاظم و افاخم منقدین است، این نسبت را قبول نکرده و ردّ بر آن نموده چنانچه در «کتاب اطراف الصحیحین» علی ما نقل افاده کرده که روایت یعقوب مخالف روایت سفیان است، زیرا که یعقوب جز این نیست که روایت می کند آنرا از پدر خود، از صالح بن کیسان(2)، از اعرج(3)، از أبی هریره بلفظ غفار و أسلم و مزینة و من کان من جهینة خیر عند اللّه من أسد و طی و غطفان، کذا أخرجه مسلم.

و علاوه بر این، ابراهیم بن سعد والد یعقوب مقدوح و مجروح است،

ص:306


1- صحیح البخاری ج 2 ص 215
2- صالح بن کیسان المدنی الفقیه المؤدب لابناء عمر بن عبد العزیز توفی « 140 » .
3- الاعرج : عبد الرحمن بن هرمز ، الحافظ القاری المدنی المتوفی « 117 » .

که سماع غنا را بعود تجویز می کرد، و شنایع و فظایع غنا سابقا شنیدی، و یحیی بن سعید هم ذکر ابراهیم بطور تضعیف می نموده.

علامه ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» بترجمۀ ابراهیم بن سعد گفته) :

و ذکر ابن عبدی فی الکامل عن عبد اللّه بن احمد، سمعت ابا یعقوب، یقول ذکر عند یحیی بن سعید عقیل، و ابراهیم بن سعد، فجعل کأنه یضعفهما، یقول عقیل و ابراهیم، ثم قال أبی ایش ینفع هذا هؤلاء ثقات لم یخبرهما یحیی.

و عن أبی داود السجستانی: سمعت احمد سئل عن حدیث ابراهیم بن سعد عن ابیه، عن أنس مرفوعا: الائمة من قریش، فقال: لیس هذا فی کتب ابراهیم ابن سعد لا ینبغی ان یکون له اصل.

قلت رواه جماعة عن ابراهیم.

و نقل الخطیب ان ابراهیم کان یجیز الغناء بالعود، و ولی قضاء المدینة.

و قال ابن عیینة: کنت عند ابن شهاب فجاء ابراهیم بن سعد، فرفعه و أکرمه، و قال: ان سعدا أوصانی بابنه و سعد و سعد.

و قال ابن عدی: هو من ثقات المسلمین، حدث عنه جماعة من الائمة، و لم یختلف احد فی الکنابة عنه، و قول من تکلم فیه تحامل، و له احادیث صالحة مستقیمة عن الزهری و غیره(1).

(و سعد والد ابراهیم در نسب امام مالک، که نجم الائمه سنیان، و یکی از ارکان اربعۀ اسلام ایشان است، قدح کرده، پس حضرت مالک بر او غضبناک شد، و ترک روایت از او کرده.

پس کسی که حضرت مالک تارک روایات او باشد، و او را مورد غضب

ص:307


1- تهذیب التهذیب ج 1 ص 122 رقم 216 ط حیدرآباد الدکن .

و عتاب خود نماید، حضرات سنیه بکدام رو روایت او بمقابلۀ اهل حق پیش توانند کرد.

(علامه ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» بترجمۀ سعد بن ابراهیم گفته) :

و قال الساجی: ثقة، أجمع اهل العلم علی صدقه و الروایة عنه الا مالکا، و قد روی مالک عن عبید اللّه بن ادریس عن سعید، عن سعد بن ابراهیم، فصح باتفاقهم انه حجة.

و یقال: ان سعدا وعظ مالکا فوجد علیه فلم یرو عنه، حدثنی احمد بن محمد سمعت احمد بن حنبل یقول: سعد ثقة، رجل صالح.

ثنا احمد بن محمد، سمعت المعطی یقول لابن معین: کان مالک یتکلم فی سعد من سادات قریش، و یروی عن ثور، و داود بن الحصین خارجیین خسیسین.

قال الساجی: و مالک انما ترک الروایة عنه، فاما ان یکون یتکلم فیه فلا احفظه و قد روی عنه الثقات و اللّه و کان دیّنا عفیفا.

و قال احمد بن البرقی: سألت یحیی عن قول بعض الناس فی سعد أنه کان یری القدر، و ترک مالک الروایة عنه، فقال لم یکن یری القدر و انما ترک مالک الروایة عنه لأنّه تکلّم فی نسب مالک، فکان مالک لا یروی عنه، و هو ثبت لا شک فیه(1).

(تاسعا آنکه شهاب الدین احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی المکی در «صواعق محرقه» گفته) :

و أما

روایة ابن بریدة عنه: لا تقع بریدة فی علی فان علیا منی و أنا منه و هو ولیکم بعدی» .

ص:308


1- تهذیب التهذیب ج 3 ص 464 رقم 866 .

ففی سندها الاجلح، و هو و ان وثقه ابن معین لکن ضعفه غیره، علی انه شیعی، و علی تقدیر الصحة فیحتمل انه رواه بالمعنی بحسب عقیدته، و علی فرض انه رواه بلفظه، فیتعین تأویله علی ولایة خاصة، نظیر

قوله صلی اللّه علیه و سلم: اقضاکم علی الخ(1).

(از این عبارت ظاهر است که ابن حجر بجواب روایت خبر

«و هو ولیّکم بعدی» احتمال روایت کردن اجلح آنرا بالمعنی ذکر کرده، و هر گاه ابن حجر را بلا شاهد و بیّنه، و بلا ذکر سند و قرینه، بمحض تهجس و تخیل و بحت و تهور و تقوّل، روا شد که احتمال روایت کردن اجلح این حدیث را بالمعنی ذکر کند، و تخلیص گلوی خود از خناق الزام و احتجاج اهل حق نماید، پس چگونه جائز نباشد که اهل حق احتمال مروی بودن این روایت بالمعنی ذکر کنند، پس جائز است که در اصل الفاظ لفظ مفید حصر نباشد، لکن چون راوی از آن خبر حصر بزعم خود فهمیده، الفاظ حصر در نقل بالمعنی آورده.

خلاصه هر تقریری که در نقل خبر

«هو ولیّکم بعدی» بالمعنی خواهند کرد، همان تقریر بعینه در این جا جاری است، و بر متتبعین مخفی نیست که این خبر بطریق دیگر بلا الفاظ حصر منقول است.

مسلم در «صحیح» خود گفته) :

حدثنی زهیر بن حرب، حدثنا یزید، و هو ابن هارون، أنا أبو مالک الاشجعی عن موسی بن طلحة، عن أبی أیوب، قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:

الانصار، و مزینة، و جهینة، و غفار، و أشجع، و من کان من بنی عبد اللّه موالی

ص:309


1- الصواعق المحرقة ص 44 ط القاهرة 1385 .

دون الناس و اللّه و رسوله مولاهم(1).

(در این روایت

(و اللّه و رسوله مولاهم) مذکور است، و لفظی دالّ بر حصر مذکور نیست، پس جائز است که در این روایت خود ابو هریره بسبب عدم تدبر، که عادت قدیمه و شنشنه ذمیمه او بوده، یا بعض روات دیگر فقره (و اللّه و رسوله مولاهم) را دلیل اختصاص گردانیده، آنرا بطریق حصر نقل کرده باشند، و این را تحریف نقل بالمعنی گمان کرده، حال آنکه در واقع چنان نیست، و هر گاه حمل روایت

(ولیکم بعدی) بر نقل بالمعنی بمحض هواجس نفسانی جائز باشد، ذکر احتمال نقل این روایت بالمعنی بقرینۀ روایت أبی ایوب چرا جائز نباشد؟ و نیز سابقا دانستی که حضرت شاهصاحب بجواب تفسیر قربی در آیه «لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی» بجناب امیر المؤمنین علیه السلام و حضرت فاطمة و حسنین علیهم السلام، که اکابر و اعاظم اساطین سنیه مثل امام احمد بن حنبل، و ابن أبی حاتم، و حاکم، و طبرانی، و ثعلبی، و واحدی، و غیر ایشان آنرا روایت کرده اند، و الفاظش این است) :

تقولات شاهصاحب در تفسیر القربی و جواب مؤلف

اشاره

عن ابن عباس: لما نزلت «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی»(2) قالوا: یا رسول اللّه من قرابتک هؤلاء الذین وجبت علینا مودتهم؟ قال: علی و فاطمة و ابناهما» .

(گفته: و در سند این روایت بعضی شیعه غالی واقع اند، و کسی که از محدثین آن شیعه غالی را وصف بصدق نموده، بنابر ظاهر حال او نموده، و از عقیده باطن او خبر نداشته، و ظن غالب آنست که آن

ص:310


1- صحیح مسلم ج 7 ص 178 ط القاهرة
2- الشوری 23

شیعه هم دروغ نگفته، بلکه روایت بالمعنی نموده، لفظ حدیث اهل بیتی خواهد بود، آن شیعی اهل بیت را در همین چهار کس حصر نموده، چنانکه بخاری از ابن عباس این روایت را من و عن آورده، و در آن این واقع است که القربی من بینه و بین النبی قرابة، انتهی (1).

هر گاه نزد شاهصاحب، بمحض وهم و تخمین، و تخرص و تهجس، و رمی السهام فی الظلام، جائز شد که این روایت را بر نقل با معنی حمل سازند، و افاده نمایند که راوی آن بجای لفظ اهل بیتی لفظ علی و فاطمه و ابناهما آورده باشد، حال آنکه این تصرف از نقل بالمعنی بمراحل قاصیه بعید و دور، بلکه بر تقدیر عدم ارشاد آن معاذ اللّه بمحض کذب و زور برمیگردد، و حمل روایت

(لیس لهم مولی دون اللّه و رسوله) بر نقل بالمعنی، بقرینه روایت أبی ایوب، که مسلم ذکر کرده، چگونه جائز نباشد، بلکه باولویت تمام این حمل جائز خواهد شد، زیرا که تغییری که بر تقدیر این حمل در روایت ابو هریره لازم می آید، کم است از این تغییر کثیر که شاهصاحب تجویز آن کرده اند، و این آهنگ خلاف قانون که شاهصاحب ذو فنون سراییده اند، مأخوذ از نغمۀ طنبور کابلی مغرور پر زور است، که او در «صواقع» در ذکر آیات داله بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته) :

الثالث قوله تعالی: «لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی»(2) فانها لمّا نزلت قالوا: یا رسول اللّه من قرابتک الذین وجبت علینا مودتهم؟ قال: «علی و فاطمة و ابناها» . و غیر علی من الصحابة لا یجب مودتهم، و وجوب المحبة یستلزم وجوب

ص:311


1- تحفه اثنا عشریه ص 424 عقیده ششم از باب هفتم در امامت .
2- سورة الشوری : 23 .

الطاعة فیکون هو الامام.

و هو باطل، لان الروایات اختلفت فی المراد من الآیة، فاخرج أحمد، و الطبرانی عن ابن عباس نحو ما ذکر، و هو ضعیف، لان السورة بأسرها مکیة، و لم یکن ثمة الحسن و الحسین، و الاستثناء لم یثبت، و لان فی سنده شیعیا غالیا، و ان قیل: انه صدوق، و لعل من وصفه بالصدق لم یعثر علی غلوه فی دینه، و انه من اهل البدعة، و یحتمل انه نقل الحدیث بالمعنی، و کان لفظ الحدیث أهل بیتی، و ظن أن أهل البیت هؤلاء الجلة(1).

(پس حسب افادۀ این ائمه ثلاثه اعنی صاحب «صواقع» ، و مؤلف «صواعق» و حضرت مخاطب استدلال قادحین بروایت ابو هریره هباء منثورا می گردد، و هرگز بنابر تطرق احتمال روایت بالمعنی، حصر مولائیت در خدا و رسول ثابت نمی گردد.

بزعم اهل سنت در وقت استعمال حصر باید نزاع محقق باشد

و عاشرا حسب زعم حضرات أئمه سنیه، که در ابطال دلائل اهل حق و ایقان، از حقائق علوم ایشان هم غافل و ذاهل شده، قواعد عجیب.

و غریب می تراشند، در استعمال حصر لازم است که وقت استعمال تردد و نزاع قطعا و حتما متحقق الوقوع باشد، و جائی که تردد و نزاع حتما و آن هم باتصال ثابت نشود، استعمال حصر در آنجا وجهی از صحت ندارد، بلکه خلاف قاعده و محاوره است.

تفتازانی در وجوه احتجاج اهل حق بآیۀ «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ»(2) الآیة در «شرح مقاصد» گفته) :

و منها ان الحصر انما یکون نفیا لما وقع فیه تردد و نزاع، و لا خفاء فی ان ذلک عند نزول الآیة لم یکن فی امامة الائمة الثلثة.

ص:312


1- الصواقع ص 241 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .
2- المائدة 55

(و قوشجی بتقلید تفتازانی در «شرح تجرید» در جواب این احتجاج می گوید) :

علی ان الحصر انما یکون نفیا لما وقع فیه تردد و نزاع، و لا خفاء فی ان ذلک عند نزول الآیة لم یکن فی امامة الائمة الثلثة.(1) (و شاهصاحب در جواب این آیه گفته:

دوم آنکه لفظ ولی مشترک است در معانی بسیار: المحب، و الناصر، و الصدیق، و المتصرف فی الامر، و از لفظ مشترک یک معنی معین مراد نمی تواند شد مگر بقرینه خارجیه، و قرینه سباق یعنی ما سبق مؤید معنی ناصر است. زیرا که کلام در تقویت قلوب و تسلیۀ مؤمنین و ازالۀ خوف ایشان از مرتدین است، و قرینۀ سیاق یعنی ما بعد معین محب و صدیق است و هو قوله: «یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا اَلَّذِینَ اِتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ اَلْکُفّارَ أَوْلِیاءَ»(2).

زیرا که یهود و نصاری و دیگر کافران را کسی امام خود نمی گرفت، و نه با همدیگر بعض را امام می گرفتند، و کلمه انما که مفید حصر است نیز همین معانی را می خواهد، زیرا که حصر در جائی می شود که نزاعی و ترددی و اعتقاد شرکتی در آن بوده باشد، و بالاجماع وقت نزول آیه ترددی و نزاعی در امامت و ولایت تصرف نبوده، بلکه در نصرت و محبت بود، انتهی.(3) مخفی نماند که بهر دلیلی که نفی تردد و نزاع در خلافت و امامت وقت نزول آیه کریمه ثابت خواهند کرد، بمثل آن دلیل یا بهتر از آن نفی تردد

ص:313


1- شرح تجرید القوشجی ص 367
2- المائدة 57
3- تحفه اثنا عشریه ص 413

و نزاع در مولائیت خدا و رسول برای این قبائل ثابت خواهد شد، پس حسب افادات این حضرات حصری که در این روایت مذکور است بی محل و خلاف قاعده و محاوره باشد، و ناهیک لهذا ردعا و قمعا لهذا الحصر المنحصر فی روایة امامهم الجلی الفخر.

حادی عشر آنکه هر گاه این وجوه عشره که مصداق تلک عشرة کاملة می باشد، و بحمد اللّه هر یکی از آن برای قلع بنیان احتجاج صریح الاختلال اهل لجاج بحدیث أبی هریره بر ابطال حدیث غدیر کافی و وافی است شنیدی.

بگفتار فخر رازی کلمات انما، و ما، و الا افاده حصر نمی کنند

پس الحال سخنی دیگر باید شنید، که زیاده تر سرمه بگلوی خصام ریزد، و بلای تازه بر سر ایشان انگیزد، بیانش آنکه فخر الدین رازی در تفسیر بجواب احتجاج اهل حق بآیۀ «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ» الآیة گفته) :

اما الوجه الذی عولوا علیه و هو ان الولایة المذکورة فی الآیة غیر عامة، و الولایة بمعنی النصرة عامة فجوابه من وجهین:

الاول لا نسلم ان الولایة المذکورة فی الآیة غیر عامة، و لا نسلم ان کلمة انما للحصر، و الدلیل علیه قوله تعالی: «إِنَّما مَثَلُ اَلْحَیاةِ اَلدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ اَلسَّماءِ»(1) و لا شک ان الحیاة الدنیا لها امثال اخری سوی هذا المثل، و قال تعالی:

«إِنَّمَا اَلْحَیاةُ اَلدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ»(2) و لا شک ان اللعب و اللهو قد یحصل فی غیرها.(3) (از این عبارت ظاهر است که فخر رازی ابطال دلالت (انما) بر حصر باین

ص:314


1- سورة یونس : 24
2- سورة محمد : 36
3- تفسیر مفاتیح الغیب ج 12 ص 30

سبب نموده که در قرآن شریف مذکور است: «إِنَّمَا اَلْحَیاةُ اَلدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ»(1) و حال آنکه لعب و لهو حاصل می شود در غیر دنیا، پس بعین همین وجه لازم آید که کلمۀ «ما» و «الا» هم مفید حصر نباشد زیرا که در قرآن شریف در سورۀ انعام مذکور است: «وَ مَا اَلْحَیاةُ اَلدُّنْیا إِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ»(2) و در سورۀ عنکبوت وارد است: «وَ ما هذِهِ اَلْحَیاةُ اَلدُّنْیا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ»(3).

پس حسب هفوۀ رازیه که بجواب احتجاج اهل حق کی لسان بآن نموده بالبداهة لازم می آید که «ما» و «الا» هم افادۀ حصر نمی کند، و هر گاه ما و الا مفید حصر نباشد لیس و دون هم که در روایت لیس لهم مولی دون اللّه و رسوله مذکور است مفید حصر نخواهد شد، و هر گاه این ترکیب مفید حصر نباشد ابطال حدیث غدیر بان غیر ممکن، فلیضحک الرازی قلیلا و لیبک کثیرا فانه ما کان بما یخرج من فیه خبیرا.

ثانیعشر آنکه اگر تبرعا و تفضلا روایت ابو هریره قبول هم کنیم، و براه مساهله و مجامله رویم، و در دلالت آن بر حصر هفوۀ رازیه را مانع هم نگردانیم، باز هم بحمد اللّه و حسن توفیقه ضرری بما نمی رسد، زیرا که بر فرض صحت این حدیث و قابلیت آن برای معارضه حدیث غدیر، که محض فرض باطل است، این روایت وقتی مبطل حدیث غدیر باشد، که منافات در میان هر دو ثابت شود. و لیس الامر کذلک، و چه عجب است که بهمین وجه رازی اشاره هم بوجه دلالت این حدیث بر بطلان حدیث غدیر نکرده، فضلا عن ذکره صریحا.

ص:315


1- محمد 36
2- الانعام 32
3- عنکبوت 64

و ظاهر است که فقرۀ اول اصلا دلیل ابطالش نیست، که بودن این قبائل موالی حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم بهر معنی که باشد، منافی مولی بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام نیست، باقی ماند فقرۀ اخیر که ظاهرا بهمین سبب زعم ابطال حدیث کرده اند، که چون حصر مولائیت این قبائل در خدا و رسول ثابت شد، دیگری مولایشان نباشد، پس اینهم ظاهر البطلان است، زیرا که می پرسیم که مراد از مولائیت خدا و رسول چیست؟ اگر ورای معنای مرادف یا مستلزم امامت و تولی امور گرفته اند.

پس تناقض بین الحدیثین ثابت نباشد، چه در حدیث غدیر مولی بمعنی اولی بالتصرف یا متصرف فی الامور است، و شما حصر مولائیت در خدا و رسول بمعنی دیگر می سازید، و ابن حصر در واقع صحیح باشد یا غلط، لیکن با حدیث غدیر منافات ندارد، و اگر غرض آنست که مولی بمعنی اولی بالتصرف یا متصرف فی الامور منحصر است در خدا و رسول صلی اللّه علیه و سلم.

پس جناب امیر المؤمنین علیه السلام مولی نباشد، و بر این تقدیر اگر چه ظاهر می شود که در حدیث غدیر لفظ مولی نزد قادحین متعین است برای معنای که مفید امامت است و فیه المطلوب، لیکن لازم می آید که جناب امیر علیه السلام گاهی امام و متصرف فی الامور نباشد و لو بعد عثمان و هو ظاهر البطلان، و از جاحظ معاند که ناصبیت او در کمال وضوح و ظهور است کما سبق، و ابن أبی داود و من ضاهاه چندان عجب نیست، که در رد و ابطال حدیث غدیر استدلال کنند، بطوری که مستلزم نفی خلافت مطلقۀ جناب امیر المؤمنین علیه السلام باشد، لکن کمال حیرت است که

ص:316

راوی با آن همه اظهار سنیت، چگونه باین استدلال صریح الاختلال، و احتجاج واضح الاعوجاج، رضا داده، خلاف اجماع اهل اسلام را ظاهر کرده، ناصبیت و عداوت خود برملا افکنده، و قطع نظر از آنکه این استدلال واهی مستلزم نفی خلافت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السلام است، مصیبت عظمی و داهیۀ فقما و قیامت کبری بر سر حضرات اهل سنت بسبب این استدلال برپا می شود، یعنی بنا بر این لازم می آید که خلفای ثلثه هم امام و متصرف امور مسلمین نباشند.

پس اگر از این حدیث نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت خواهد شد، بطلان خلافت ثلثه هم واضح خواهد گردید، فیکون ضرره علی السنیة اکبر من نفعه، و یفتق علیهم من ذلک ما لا یقدرون علی رقعه.

و حل تحقیقی این روایت بر تقدیر تسلیم این است که محتمل است که مراد از آن نفی مولائیت دیگری در حیات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم باشد، و مولائیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام که از حدیث غدیر ثابت است محمول بر ما بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم خواهد شد کما سیجیء شرحه فیما بعد ذلک انشاء اللّه تعالی، پس منافات این روایت با حدیث غدیر هرگز متحقق نگردد تا احدی از ارباب عقل و فهم بسبب این روایت توهم ابطال حدیث غدیر تواند کرد.

عجب که رازی بجواب احتجاجات متینۀ اهل حق خرافات واهیه و احتمالات رکیکه ذکر کرده، تخلیص خود از مضیق الزام خواهد، و در این جا بچنین احتمال ظاهر الصحة، که اصلا اشکالی پیرامون ان نمی گردد، التفات نکند، و بلا تدبر و تأمل زعم منافات و تناقض و اختلاف در خبر ممکن الاجتماع و الائتلاف نماید، و خود را ضحکۀ ارباب تحقیق و نظر

ص:317

سازد.

اما قدح دوم پس بالاتر از اول است، و چنین کلام لغو و بیهوده نه سزای آنست که احدی از فضلای اعلام و علمای والا مقام و لو بالنقل و الحکایة زبان خود را بآن آلاید، فضلا عن الاعقاد علیه و الرکون إلیه، نه آنکه چنین عالم جلیل که ملقب بامام باشد و از مجددین دین نبوی محسوب کما فی «تذکرة الموضوعات» للکجراتی بچنین کذب صراح و دروغ بی فروغ متفوّه شود، و آنرا در مقابله خصم ذکر سازد و بچنین مطالب واهیه دم مباهات و مبارات زند، از اینجا بتعصبات و حمیات جاهلیت این حضرات پی می توان برد، که در ابطال حدیث غدیر که آنرا نص قاطع بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام می بینند چه قسم جد و جهد باطل و سعی لا طائل می کنند «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اَللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکافِرُونَ»(1) این هفوۀ باطله را که قادحین و جارحین بآن متفوه شده اند می بایست مثل خرق حیض مستور داشتن که فضیحت اعلام و اساطین ثابت نشود، نه آنکه آنرا بی محابا بمقابله خصم ذکر کردن، و از دلائل ابطال مطلوب او شمردن.

ورود امیر المؤمنین علیه السلام از یمن بمکه نزد اهل سنت مسلم است

بالجمله رجوع جناب امیر علیه السلام از یمن، و بودن آن جناب همراه رکاب عالی قباب حضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب باحادیث صحیحه اهل سنت ثابت و متحقق گشته.

در «صحیح» ابو ع بد اللّه محمد بن اسماعیل البخاری مذکور است:)

حدثنا الحسن بن علی الخلاّل الهذلی(2) ، قال حدثنا عبد الصمد، قال:

ص:318


1- الصف 8
2- الحسن بن علی الخلال الهذلی المتوفی ( 242 )

حدثنا سلیم بن حیان، قال: سمعت مروان الاصفر(1)، عن أنس بن مالک قال:

قدم علی علی النبی صلی اللّه علیه و سلم من الیمن، فقال: بما أهللت؟ قال: بما أهل به النبی صلی اللّه علیه و سلم، فقال: لو لا أن معی الهدی لاحللت(2).

(و نیز در «صحیح بخاری» مذکور است) :

حدثنی محمد بن المثنی، حدثنا عبد الوهاب بن عبد المجید، عن حبیب المعلم، عن عطاء، ثنی جابر بن عبد اللّه: ان النبی صلی اللّه علیه و سلم أهلّ و أصحابه بالحج و لیس مع أحد منهم هدی غیر النبی صلی اللّه علیه و سلم و طلحة، و کان علی قدم من الیمن و معه الهدی(3).

(و نیز در «صحیح بخاری» مذکور است) :

حدثنا مسدد، قال: حدثنا بشر بن المفضل، عن حمید الطویل، قال:

حدثنا بکر، أنه ذکر لابن عمر أن أنسا حدثهم أن النبی صلی اللّه علیه و سلم أهل بعمرة و حجة، فقال: أهل النبی صلی اللّه علیه و سلم بالحج، و أهللنا به معه فلما قدمنا مکة قال من لم یکن معه هدی فلیجعلها عمرة، و کان مع النبی صلی اللّه علیه و سلم هدی فقدم علینا علی بن أبی طالب من الیمن حاجا، فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم بما أهللت؟ فان معنا أهلک فقال: أهللت بما أهل به النبی صلی اللّه علیه و سلم، قال علیه السلام: فأمسک فان معنا هدیا(4).

(و در «صحیح» حافظ ابو الحسن مسلم بن الحجاج القشیری النیسابوریّ در روایتی طویل متضمن صفة حجة الوداع مذکور است) :

ص:319


1- مروان الاصفر : أبو خلیفة البصری ابن خاقان ، أو سالم .
2- صحیح البخاری ج 1 ص 104
3- صحیح البخاری ج 1 ص 216
4- صحیح البخاری ج 3 ص 62

و

قدم علی من الیمن ببدن للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم، فوجد فاطمة ممن حل و لبست ثیابا صبیغا و اکتحلت، فأفکر ذلک علیها، فقالت: ان أبی أمرنی بهذا، قال: و کان علی یقول بالعراق، فذهبت الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم محرّشا علی فاطمة للذی صنعت مستفتیا لرسول اللّه فیما ذکرت عنه فأخبرته أنی أنکرت ذلک علیها، فقال: صدقت صدقت ما ذا قلت حین فرضت الحج؟ قال:

قلت: اللّهمّ انی اهل بما أهل به رسولک قال قال: فان معی الهدی فلا تحل، قال:

فکان جماعة الهدی الذی قدم به علی من الیمن، و الذی أتی به النبی صلی اللّه علیه و سلم مائة، قال: فحل الناس کلهم و قصّروا الا النبی صلی اللّه علیه و سلم، و من کان معه هدی فلما کان یوم الترویة توجهوا الی منی فأهلوا بالحج، و رکب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فصلی بها الظهر و العصر و المغرب الخ(1).

(و در «سنن» ابو عبد اللّه محمد بن یزید بن ماجة القزوینی در ضمن روایتی طویل مسطور است) :

و قدم علی ببدن النبی صلی اللّه علیه و سلم فوجد فاطمة ممن حل و لبست صبیغا الخ(2).

(و در «سنن» ابو داود سلیمان بن اشعث السجستانی در ضمن روایت طویل مرقوم است) :

و قدم علی رض من الیمن ببدن النبی صلی اللّه علیه و سلم، فوجد فاطمة ممن حل، و لبست ثیابا صبیغا الخ(3).

(و در صحیح حافظ ابو عیسی محمد بن عیسی الترمذی مذکور است:

ص:320


1- صحیح مسلم ج 4 ص 40 ط القاهرة
2- سنن ابن ماجة ج 2 ص 1024 - الحدیث 3074
3- سنن أبی داود ج 2 ص 184 الحدیث 1905

مالک ان علیا قدم علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من الیمن فقال: بما اهللت؟ قال: اهللت بما اهل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، قال: لو لا ان معی هدیا لاهللت.(1) (و در «صحیح» حافظ ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی مذکور است) :

أخبرنا أحمد بن محمد بن جعفر، قال: حدثنی یحیی بن معین، قال: حدثنا حجاج، قال: حدثنا یونس بن اسحاق، عن أبی اسحاق عن البراء، قال: کنت مع علی حین أمّره النبی صلی اللّه علیه و سلم علی الیمن فاصبت معه أواقی فلما قدم علی علی النبی صلی اللّه علیه و سلم قال وجدت فاطمة قد نضحت البیت الخ.(2) (از ملاحظۀ این عبارات ظاهر است که روایات صحاح ستة متفق است بر افادۀ این معنی، که جناب امیر المؤمنین علیه السلام از یمن رجوع نموده، و در حجة الوداع شریک گردید، پس الحال سخافت شبه واهیه قادحین و کذب و بهتان ایشان بر کافه عالم ظاهر گردید.

و از اینجا است که مقلدین این قادحین، با وصف رسوخ قدم در تعصب، و میل باطنی بمقالات و خرافات ایشان، مجال تصدیق این هذیان نیافته، ناچار برد آن پرداخته اند، و ضعف عقل و سخافت رأی ائمه خود واضح ساخته.

ابن حجر که از متعصبین اهل سنت است در «صواعق محرقه» در بیان

ص:321


1- صحیح ترمذی ج 3 ص 290
2- سنن النّسائی ج 5 ص 157

حدیث غدیر می فرماید) :

و لا التفات لمن قدح فی صحته و لا لمن رده بان علیا کان بالیمن لثبوت رجوعه منها و ادراکه الحج مع النبی صلی اللّه علیه و سلم انتهی.(1) (و علی قاری در «مرقاة» در شرح حدیث غدیر گفته) :

و ابعد من رده بان علیا کان بالیمن لثبوت رجوعه منها و ادراکه الحج مع النبی صلی اللّه علیه و سلم، و لعل سبب قول هذا القائل انه وهم انه قال هذا القول عند وصوله من المدینة الی غدیر خم(2).

(از اینجا تعصب حضرات اهل سنت باید دریافت، که بهوس ابطال حدیث غدیر، چها اکاذیب و شنائع را التزام کرده اند! با وصفی که صحاح سته خویش را از امهات کتب حدیث دانند، و در عقائد و اعمال اعتماد و اعتبار بر آن دارند، و در هر باب رجوع بآن می آرند، خصوصا «صحیح بخاری و مسلم» را که اصح الکتب بر هر دو اطلاق کنند، در اینجا حدیث «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» و «صحیح ابن ماجه» ، و «صحیح ابو داود» و «صحیح ترمذی» و «صحیح نسائی» را بصراحت تکذیب کنند.

و زیاده تر حیرت دامنم می کشد از غفول و ذهول رازی، که با وصفی که خود در حدیث غدیر بعدم اخراج بخاری و مسلم آن را قدح نموده، باز رجوع جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را از یمن، و حضور در حجة الوداع، که در صحیحین مذکور است، و دیگر ارباب صحاح بر اخراج آن اتفاق دارند، و ارباب سیر هم قدیما و حدیثا آنرا ذکر کرده اند، برملا تکذیب کرده، که

ص:322


1- الصواعق لابن حجر ص 42 ط القاهرة 1385
2- المرقاة ج 2 ص 486

مخالف آن را در مقام رد اهل حق ذکر نموده.

و بالفرض اگر رجوع جناب امیر المؤمنین در این روایات مروی نمی گشت، لیکن چون حضور آن جناب روز غدیر خم باحادیث متکثرۀ غدیر ثابت بود، و مدعی دعوی (لم یکن علی علیه السلام مع النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم فی ذلک الوقت) صورت دلیلی هم، چه جا دلیلی قابل قبول، بر این دعوی کاذبه اقامت نکرده، لهذا قدح او قابلیت التفات نداشت.

و محتجب نماند که اگر فرض کنیم که جناب امیر المؤمنین علیه السلام از یمن رجوع نفرموده، و در وقت ارشاد نمودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حدیث غدیر را حاضر نبوده، پس این مدح قدح نمی کند در اصل حدیث غدیر، آری منافی آن طریق خواهد بود، که در آن حضور جناب امیر المؤمنین علیه السلام، و برداشتن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم آن حضرت را، و همراه خود ایستاده کردن منقول است، و اصل حدیث غدیر، که بطرق متعدده منقول است، و در بسیاری از آن این مضمون غیر وارد، آنها بحال خود سالم از طعن و قدح خواهد بود.

و بعدم قدح این معنی در اصل حدیث غدیر بعض اساطین محققین سنیه تصریح کرده اند) :

سید شریف علی بن محمد الجرجانی در «شرح مواقف» بجواب حدیث غدیر گفته:

الجواب منع صحة الحدیث، و دعوی الضرورة فی العلم بصحته لکونه متواترا مکابرة، کیف و لم بنقله اکثر اصحاب الحدیث کالبخاری و مسلم و اضرابهما، و قد طعن بعضهم فیه کابی داود السجستانی، و أبی حاتم الرازی، و غیرهما من ائمة

ص:323

الحدیث، و لان علیا لم یکن یوم الغدیر مع النبی صلی اللّه علیه و سلم، فانه کان بالیمن، و رد هذا بان غیبته لا تنافی صحة الحدیث، الا ان یروی هکذا: أخذ بید علی أو استحضره الخ.(1) (پس از اینجا مزید سخافت عقل قادحین و جارحین مقدوحین مجروحین که متمسک باین خرافت گردیده اند واضحتر گردید، که در همچو حدیث متواتر قطعی بامری قدح کردن می خواهند، که کذب و بهتان محض است، و بر تقدیم تسلیم آن هم قدح در اصل حدیث نمی کند.

و باید دانست که بعض معاندین جاحدین، چون کمال بطلان این وجه واهی که مخالف صحاح ستة است دریافتند، و خود را از ابطال حق باز نداشتند، بوجهی دیگر تشکیک رکیک آغاز نهاده اند، که حاصلش که رسیدن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بجحفة بتاریخ ثامن عشر ممکن نیست.

و علامه محمد بن اسماعیل الامیر در «روضۀ ندیه شرح تحفۀ علویه» در رد این عناد قبیح و کذب ظاهر سعی بلیغ و اهتمام وافر بکار برده) .

حیث قال: تنبیه، اعتراض بعض من قصر نظره عن بلوغ مرتبة التحقیق فی حدیث الغدیر الذی رواه زید بن ارقم رضی اللّه عنه مشککا ذلک المعترض بقوله:

ان فی الروایة انه صلی اللّه علیه و سلم خطب بالجحفه یوم ثامن عشر فی شهر ذی الحجة، و انه لا یمکن بلوغ الجحفة لمن خرج بعد الحج من مکة فی ذلک الیوم، و جعله قادحا فی الحدیث.

و أقول: هذا تشکیک بلا دلیل و خبط جبان خال عن عدة الادلة ذلیل، فقد ثبت انه علیه السلام خرج من مکة یوم الخمیس خامس عشر ذی الحجة، راجعا

ص:324


1- شرح مواقف ص 533 .

الی المدینة، و ثبت ان الجحفة علی اثنین و ثمانین میلا من مکة، کما صرح به مجد الدین فی القاموس رحمه اللّه و ثبت ان المرحلة العربیة أربعة برد، کمن حدة الی مکة، کما اخرجه البخاری تعلیقا من حدیث ابن عباس و ابن عمر انهما کانا یقصران من مکة الی العرفات، و ثبت تقدیر الاربعة البرد بالمرحلة، بما رواه الشافعی بسند صحیح انه قیل لابن عباس: أ تقصر من مکة الی العرفات؟ قال: لا، و لکن الی عسفان، و الی حدة، و الی الطائف، و کل جهة من هذه مرحلة الی مکة، فاذا کانت المرحلة أربعة برد، و البرید اثنی عشر میلا یکون المرحلة ثمانیة و اربعین میلا، إذا عرفت هذا عرفت ان من مکة الی الجحفة لا یکون الا دون المرحلتین الکاملتین، لانهما اثنان و ثمانین میلا، و إذا عرفت ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خرج من مکة یوم خامس عشر من ذی الحجة، فیوم ثامن عشر رابع أیام سفره، فعلم انه بات لیلة ثامن عشر فی الجحفة و صلی بها الظهر، و خطب بعد الصلوة فیا للعجب ممن قصر نظره عن البحث، کیف یقدح فیما صح باتفاق الکل بامر یرجع الی المحسوس المشاهد، لقد نادی علی نفسه بالبلاهة و سوء الظن و عدم الدرایة! و لا یقال: انه باعتبار هذه الازمنة لا یمکن لانا نقول: ان أرید اسفار أهل الرفاهة و المترفین و المرضی و الزمنی فلا اعتبار به، و ان أرید أسفار العرب ففی هذا الزمن یبلغ من مکة الی المدینة علی الرکاب فی أربع، و أهل المدینة یسافرون الحج فی زمننا هذا یوم خامس أو رابع ذی الحجة، و یقفون عرفات، و أما أهل الرفاهة فلا اعتبار بهم، و قد کان صلی اللّه علیه و سلم علی نهج العرب، و قد کان بلغ فی دخوله مکة فی تلک الحجة فی سبعة ایام أو ثمانیة علی اختلاف الروایة، و بالجملة فالتشکیک بهذا نوع من الهذیان، فقد عرفت بما قدمنا ان الحدیث متواتر، و الاسفار تختلف، و لیس محالا عادة و لا عرفا، ثم حدیث الموالاة قد ثبت باتفاق الفریقین، فلا یسمع

ص:325

هذا التشکیک من قائله، و اللّه الموفق.(1) (و محتجب نماند که چون تعصب رازی، در رد حق و حمایت باطل، این مثابه رسیده که از رد و ابطال حدیث غدیر هم خود را باز نداشته، و جسارت بر این شنیعه عظیمه روا داشته، جزا و سزای آن هم از شدید الانتقام کما ینبغی یافته، یعنی علاوه بر عذاب ناصب و عقاب واصب، که حق تعالی در آخرت برای منکرین و جاحدین اعداد فرموده، در دنیا هم کما ینبغی رسوا شده، یعنی اکابر ائمه و اساطین و اجله منقدین و محققین سنیه که هم مذهب اویند، مبالغه و اهتمام در اضاعت ناموس و کشف عوار و هتک اسرار آن امام عالی مقدار فرموده اند، و اصلا مبالاتی بجلالت و نبالت و ریاست و امامت و عظمت و شهرت او، که بمحض تلمیح و تخدیع و تلبیس و تدلیس حاصل کرده نفرمودند، فللّه درّهم و علیه اجرهم، حیث کشفوا عن ساق الجد و الاجتهاد فی الغض عن امام أهل العناد، و فضحوه علی رؤس الملا، و علی اعین العباد، و جعلوه ضحکة و مثلة فی البلاد، و أخرجوه من أئمة السداد، و اصحاب الرشاد، و افحموه فی الهالکین الزائغین الاوغاد، و المبطلین الرائغین الموصوفین باللداد.

(شمس الدین محمد بن احمد ذهبی، که پایۀ تحقیق و تنقید او در رجال بس بلند است، و بتصریح شاهصاحب بجواب حدیث طیر امام اهل حدیث است، رازی را بکمال تهجین و تنقیص و لوم و جرح و ذم و قدح یاد کرده، یعنی او را معیوب بایراد شبهات بر دین اسلام که مورث حیرت خواص و عوام است، و تصنیف کتابی در سحر که ضلال و حرام است نموده، و اسم شریفش را هم بکمال بی ادبی یاد فرموده) .

ص:326


1- الروضة الندیة فی شرح التحفة العلویة ص 70

قال فی میزان الاعتدال: الفخر بن الخطیب صاحب التصانیف، رأس فی الذکاء و العقلیات، لکنه عری من الاثار، و له تشکیکات علی مسائل من دعائم الدین تورث حیرة، نسأل اللّه ان یثبت الایمان فی قلوبنا، و له کتاب السر المکتوم فی مخاطبة النجوم، سحر صریح، فلعله تاب من تألیفه انشاء اللّه.(1) (و ابن تیمیه که امام ائمه و مفتی امت، و عالم ربانی، و فاضل حقانی و شیخ اسلام، و قدوۀ انام، و آخر مجتهدین، و قامع مبتدعین است، کما فی «فوات الوفیات» و غیره امام رازی را از جبریۀ که فرقۀ هالکۀ ضاله است شمار کرده، و اگر باورت نمی آید «بمنهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة و القدریة» رو آر، و قدرت حق تماشا کن، که در آن می فرماید) :

ثم المثبتون للصفات، منهم من یثبت الصفات المعلومة بالسمع کما یثبت الصفات المعلومة بالعقل، و هذا قول أهل السنة الخاصة أهل الحدیث و من وافقهم و هو قول أئمة الفقهاء، و قول أئمة الکلام من أهل الاثبات، کأبی محمد بن کلاب، و أبی العباس القلانسی، و أبی الحسن الاشعری، و أبی عبد اللّه بن مجاهد و أبی الحسن الطبری، و القاضی أبی بکر بن الباقلانی، و لم یختلف فی ذلک قول الاشعری و قدماء أصحابه، لکن المتأخرین من أتباعه، کأبی المعالی، و غیره لا یثبتون الا الصفات العقلیة، و أما الجبریة فمنهم من یتوقف فیها کالرازی، و الآمدی، و غیرهما، و نفاة الصفات الجبریة منهم من یتأول نصوصها، و منهم من یفوض معناها الی اللّه تعالی (1) .

(و شیخ عبد الوهاب شعرانی در «ارشاد الطالبین الی مراتب العلماء العاملین» که در اول آن گفته) :

ص:327


1- منهاج السنة ج 1 ص 204 ط بولاق مصر

الحمد للّه رب العالمین و الصلوة و السلام علی أشرف المرسلین محمد و آله و صحبه أجمعین، و أشهد أن لا اله الا اللّه، و أشهد أن محمدا رسول اللّه، و بعد فهذه رسالة مشتملة علی امور نفیسة ینبغی لطالب العلم أن لا یهمل علم شیء منها لخصتها من کلام العارفین أصحاب الدوائر الکبری رضی اللّه عنهم أجمعین علی ما استخرج بعض الافاضل الکرام. می فرماید:

و قد طلب الشیخ فخر الدین الرازی الطریق الی اللّه فقال له الشیخ نجم الدین الکبری: لا تطیق مفارقة صنمک الذی هو علمک، فقال: یا سیدی لا بد ان شاء اللّه تعالی، فأدخله الشیخ الخلوة و سلبه جمیع ما معه من العلوم، فصاح فی الخلوة بأعلی صوته: لا نطیق فأخرجه، و قال: أعجبنی صدقک و عدم نفاقک.

(و مولوی عبد العلی که از اجله علمای این دیار و اعاظم مشهورین و افاخم کبار است، و حافظ غلام محمد بن الشیخ عمر المدعو باسلمی در «ترجمۀ تحفه اثنا عشریه» که مسمی است «بترجمۀ عبقریه» او را بمدائح عظیمه و محاسن فخیمه یاد کرده حیث قال:) .

فجاء بعون اللّه و فضله أحسن من أصله، و ان کنت لقلة البضاعة و علة الاستطاعة أنوص(1)، و فی التأمل أغوص، مع أن تشتت الحال و تفجع البال من افول شمس الشموس، طبیب النفوس، علامة الوری، علم الهدی، سراج الامة، برهان الائمة، حجة الاسلام، بهجة الانام، حیاة العلوم و المعارف، روح البر و العوارف شیخنا الامجد أبی العباس عبد العلی محمد بن مولانا نظام الملة و الدین محمد الانصاری قدس اللّه الباری مثواهما فی دار القرار، و نفسهما فی منازل الابرار، قد أنهض علی جنود الاحزان، و رکض الی خیول الحرمان، فصدنی عما کنت أقتبس من أنواره، و مدنی الی ما لغبت باضراره، و عوقنی عن الخیر، و سوقنی

ص:328


1- ناص ینوص : فر یفر ، و تنحی یتنحی

الی الضیر(1).

(در «فواتح الرحموت شرح مسلم الثبوت» در ذکر اجماع گفته) :

و استدل ثانیا

بقوله صلی اللّه علیه و سلم: (لا یجتمع امتی علی الضلالة) فانه یفید عصمة الامة عن الخطاء، فانه متواتر المعنی، فانه قد ورد بألفاظ مختلفة یفید کلها العصمة، و بلغت رواة تلک الالفاظ حد التواتر، و تلک نحو

(ما رآه المسلمون حسنا فهو عند اللّه حسن) ، و نحو

(من فارق الجماعة شبرا فقد خلع ربقة الاسلام) ، و نحو

(علیکم بالجماعة) ، و نحو

(التزموا الجماعة) و نحو

(من فارق الجماعة مات میتة الجاهلیة) ، و نحو

(علیکم بالسواد الاعظم) ، و نحو

(لا تجتمع امتی علی الخطاء) ، و غیر ذلک من الالفاظ التی یطول الکلام بذکرها.

و استحسنه ابن الحاجب فانه دلیل لا خفاء فیه بوجه و لا مساغ للارتیاب فیه.

و استبعد الامام الرازی صاحب «المحصول» کما هو دأبه من التشکیکات فی الامور الظاهرة، التواتر المعنوی علی حجیته، و قال: لا نسلم بلوغ مجموع هذه الآحاد حد التواتر المعنوی، فان الرواة العشرین أو الالف لا یبلغ حد التواتر و لا یکفی للتواتر المعنوی، فانه لیس بمستبعد فی العرف اقدام عشرین علی الکذب فی واقعة معینة بعبارات مختلفة، و لو سلم فتواتره بالمعنی غیر مسلم، فان القدر المشترک هو أن الاجماع حجة، أو ما یلزم هو منه، فقد ادعیتم أن حجیة الاجماع متواترة من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و یلزم أن یکون کغزوة بدر و هو باطل فانه لو کان کذلک لم یقع الخلاف فیه، و ان لم یعد تصحیح المتن یوردون علی دلالته علی حجیة الاجماع الاسئلة و الاجوبة، و لو کان متواترا لافاد العلم و لغت تلک الاسئلة و الاجوبة، و ان ادعیتم أن هذه الاخبار تدل علی عصمة الامة، و هی

ص:329


1- الترجمة البقریة ص 2 فی شروع الکتاب

بعینه حجیة الاجماع، و قرر هذا بعبارات مطنبة کما هو دأبه.

و هذا الاستبعاد فی بعد بعید کبرت کلمة خرجت من فیه، فان القدر المشترک المفهوم من هذه الاخبار قطعا هو عصمة الامة عن الخطاء، و لا شک و اجتماع عشرین من العدول الخیار بل أزید علی الکذب علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مما لا یتوهم.

و أما قوله: لو کان لکان کغزوة بدر، قلنا نعم انه کغزوة بدر، کیف و قد عرفت سابقا أنه تواتر فی کل عصر من لدن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الی هذا الان تخطئة المخالف للاجماع قطعا، و هل هذا الا تواتر الحجیة.

و أیضا یجوز أن تکون المتواترات مختلفة بحیث قوم دون قوم، فهذا متواتر عند من طالع کثرة الوقایع و الاخبار.

و ما قیل انه لو کان متواترا لما وقع الخلاف فیه، قلنا: التواتر لا یوجب أن یکون الکل عالمین به، أ لا تری أن أکثر العوام لا یعلمون غزوة البدر أصلا، بل المتواتر انما یکون متواترا عند من وصل إلیه اخبار تلک الجماعة، و ذلک بمطالعة الوقایع و الاخبار و المخالفون لم یطالعوا.

و أیضا الحق أن مخالفتهم کمخالفة السوفسطائیة فی القضایا الضروریة الاولیة، فکما أن مخالفتهم لا تضر کونها أولیة، فکذا مخالفة المخالفین لا یضر التواتر (1) .

(از این عبارت ظاهر است که دأب فخر رازی آن است که ایراد تشکیکات در امور ظاهره می کند.

و نیز از قول او واضح است که او در رد حجیت اجماع عبارات مطنبه وارد نموده، یعنی در رد حق و تأیید باطل محض اطناب و اسهاب بی کار بکار برده، و اختصاصی باین مقام ندارد، بلکه دأب و عادت ذمیمۀ او همین است.

ص:330

و نیز از آن واضح است که این استبعاد رازی نهایت بعید و بغایت غیر سدید است، که آخرها عنان تاب و طاقت را از کف بحر اجاج ربوده، که بمزید غیظ و غضب در حق رازی کلمه (کبرت کلمة خرجت من فیه) بر زبان گهرفشان آورده، تشریک رازی در تفوّه هفوات، و تقوّل باطلات، با جماعت کفار و ملاحدۀ اشرار ثابت کرده، باقتباس از آیه که در حق کفار وارد است، این کلمه بلیغه در حق رازی ارشاد کرده، و هر چند از اطلاق کذب صراحة بر او کف لسان و کبح(1) عنان فرموده، لکن چون در آخر آیه إِنْ یَقُولُونَ إِلاّ کَذِباً هم مسطور است، پس ایراد اقتباس صدر آیه در حق رازی، کاشف است از استحقاق او برای این معنی، که ذیل آیه کریمه هم در حق او خوانده شود.

و ابن حجر عسقلانی در «لسان المیزان» گفته) :

الفخر بن الخطیب صاحب التصانیف رأس فی الذکاء و العقلیات، لکنه عری من الاثار، و له تشکیکات علی مسائل من دعائم الدین تورث حیرة، نسأل اللّه أن یثبّت الایمان فی قلوبنا، و له کتاب «السر المکتوم فی مخاطبة النجوم»(2) سحر صریح، فلعله تاب من تألیفه انشاء اللّه تعالی، انتهی و قد عاب التاج السبکی علی المصنّف ذکره هذا الرجل فی هذا الکتاب، و قال: انه لیس من الرواة و قد تبرأ المصنف من الهوی و العصبیة فی هذا الکتاب، فکیف ذکر هذا و أمثاله ممن لا روایة لهم کالسیف الآمدیّ، ثم اعتذر عنه، بأنه یری أن القدح فی هؤلاء

ص:331


1- الکبح : الجذب ، یقال : کبح الدابة باللجام ، أی جذبها به لتقف عن الحرکة .
2- نسبة « السر المکتوم » الی الرازی غیر ثابتة ، و قیل : ان الرازی نفسه تبرأ من هذا الکتاب فی بعض مصنفاته و رد علی هذا الکتاب زین الدین الملطی المتوفی ( 788 ) و سماه انقضاض البازی فی القصاص الرازی .

من الدیانة، و هذا بعینه التعصب فی المعتقد، و الفخر کان من أئمة الاصول و کتبه فی الاصلین شهیرة سائرة، و له ما یقبل و ما یرد.

و قد ترجم له جماعة من الکبار بما ملخصه أن مولده سنة 543 فی رمضان و اشتغل علی والده، و کان من تلامذة البغوی، ثم اشتغل علی الکمال السمنانی و تمهر فی عدة علوم و عقد مجلس الوعظ، و کان إذا وعظ یحصل له وجد زائد، ثم أقبل علی التصنیف، فصنف «التفسیر الکبیر» و «المحصول فی اصول الفقه» و «المعالم» ، و «المطالب العالیة» و «الاربعین» و «الخمسین» و «الملخص» و «المباحث المشرقیة» ، و «طریقة فی الخلاف» ، و «مناقب الشافعی» .

و کان فی أول أمره فقیرا، ثم اتفق انه صاهر تاجرا متمولا، و له ولدان فزوجهما ابنتیه، و مات التاجر فتقلب الفخر فی ذلک المال، و صار من رؤساء ذلک الزمان، یقوم علی رأسه خمسون مملوکا بمناطق الذهب و حلل الوشی.

قال ابن الربیب فی تاریخه: و کان قال للسلطان یوما: نحن فی ظل سیفک، فقال له السلطان: و نحن فی شمس علمک.

قال: و کانت له أوراد من صلاة و صیام لا یخل بها، و کان مع تبحره فی الاصول یقول: من التزم دین العجائز فهو الفائز.

و کان یعاب بایراد الشبه الشدیدة و یقصر فی حلها حتی قال بعض المغاربة:

یورد الشبهة نقدا و یحلها نسیئة.

و قد ذکره ابن دحیة، فمدح و ذم. و ذکره أبو شامة فحکی عنه أشیاء ردیة.

و کانت وفاته بهراة یوم عید الفطر سنة 606.

و رأیت فی «الاکسیر فی علم التفسیر» للنجم الطوفی ما ملخصه، ما رأیت فی التفاسیر أجمع لغالب علم التفسیر من القرطبی، و من تفسیر الامام فخر الدین،

ص:332

الا أنه کثیر العیوب، فحدثنی شرف الدین النصیبی، عن شیخه سراج الدین السرماجی المغربی، أنه صنف کتاب «المأخذ» فی مجلدین بین فیهما ما فی تفسیر الفخر من الزیف و البهرج(1) و کان ینقم علیه کثیرا و یقول: یورد شبه المخالفین فی المذهب و الدین علی غایة ما یکون من التحقیق، ثم یورد مذهب أهل السنة و الحق علی غایة من الوهی.

قال الطوفی(2) : و لعمری أن هذا دأبه فی کتابه الکلامیة حتی اتهمه بعض الناس، و لکنه خلاف ظاهر حاله، لانه لو کان اختار قولا أو مذهبا ما کان عنده من یخاف عنه حتی یستتر عنه.

و لعل سببه أنه کان یستفرغ قواه فی تقریر دلیل الخصم. فاذا انتهی الی تقریر دلیل نفسه لا یبقی عنده شیء من القوی، و لا شک أن القوی النفسانیة تابعة للقوی البدنیة، و قد صرح فی مقدمة «نهایة العقول» أنه یقرر مذهب خصمه تقریرا، لو أراد خصمه أن یقرره لم یقدر علی الزیادة علی ذلک.

و ذکر ابن خلیل السکونی(3) فی کتاب «الرد علی الکشاف» أن ابن الخطیب قال فی کتبه فی الاصول أن مذهب الجبر هو المذهب الصحیح، و قال بصحة بقاء الاعراض، و بنفی صفات اللّه الحقیقیة، و زعم أنها مجرد نسب و اضافات، کقول الفلاسفة، و سلک طریق أرسطو فی دلیل التمانع.

و نقل عن تلمیذه التاج الارموی أنه نظر کلامه، فهجره الی مصر، و هموا به فاستتر، و نقلوا عنه أنه قال: عندی کذا و کذا مائة شبهة علی القول بحدوث

ص:333


1- البهرج بفتح الباء و الراء : الباطل ، و الردی
2- الطوفی : سلیمان بن عبد القوی البغدادی الحنبلی الفقیه الاصولی المتوفی بالخلیل ( 716 ) .
3- ابن خلیل السکونی : محمد بن خلیل التونسی المتکلم المتوفی ( 716 ) .

العالم، و منها ما قاله شیخه ابن الخطیب فی آخر «الاربعین» و المتکلم یستدل علی القدم بوجوب تأخر الفعل و لزوم أولیته، و الفیلسوف یستدل علی قدمه باستحالة تعطل الفاعل عن أفعاله.

و قال فی «شرح الاسماء الحسنی» : ان من أخر عقاب الجانی مع علمه بأنه سیعاقبه فهو الحقود، و قد تعقب بأن الحقود من أخر مع العجز، أما مع القدرة فهو الحکیم، و الحقود انما یعقل فی حق المخلوق دون الخالق بالاجماع.

ثم أسند عن ابن الطباخ أن الفخر کان شیعیا یقدم محبة أهل البیت کمحبة الشیعة حتی قال فی بعض تصانیفه: و کان علی شجاعا بخلاف غیره، و عاب علیه تسمیته لتفسیره «مفاتیح الغیب» ، و لمختصره فی المنطق «الایات البینات» ، و تقریره لتلامذته فی وصفه بأنه الامام المجتبی، استاذ الدنیا، أفضل العالم، فخر بنی آدم، حجة اللّه علی الخلق، صدر صدور العرب و العجم، هذا آخر کلامه.

و قد مات الفخر یوم الاثنین سنة ست و ستمائة بمدینة هراة، و اسمه محمد ابن عمر بن الحسین، و أوصی بوصیة تدل علی أنه حسن اعتقاده، انتهی(1).

(از این عبارت سراپا هدایت، و مقالت واضحة البشارة، علاوه بر ما سبق من «المیزان» فوائد عدیده و مطالب سدیده واضح و عیان است، که بر بعض آن تنبیه می شود:

پس از آن جمله آنست که فخر رازی عیب کرده می شود بایراد شبهات شدیده بر عقائد سدیده، و قاصر می شود در حل آن، تا آنکه بعض مغاربه استغراب و استعجاب را بغایت رسانیده، و افاده کرده، که وارد می کند رازی شبه را نقدا، و حل می کند آنرا نسیة.

ص:334


1- لسان المیزان ج 4 ص 426 - 429

و ابن دحیه(1) که داحی بساط تحقیق و ارشاد، و ماحی آثار تشکیک و عناد، حسب زعم ارباب لداد است، با وصف مدح رازی خود را از قدح و ذم او هم باز نداشته، و ابو شامه(2) شآمت فخر رازی کما ینبغی ظاهر کرده که اشیاء ردیه از او حکایت کرده و نجم طوفی که نجم فضلاء و بدر علماء سنیه است، برای طائفین بیت هدایت اقامت علمی منیر نموده، یعنی ارشاد کرده که تفسیر فخر رازی کثیر العیوب است.

و شیخ سراج الدین سرمساجی کتاب «مأخذ» را در دو جلد تصنیف کرده، و در آن زیوف کاسده و مقالات فاسده را که در تفسیر رازی یافته می شود بیان کرده.

و نیز شیخ سراج الدین ارشاد می کرد آنچه حاصلش این است: که فخر رازی وارد می کند: شبهات مخالفین مذهب و معاندین دین را بغایت تحقیق و نهایت تدقیق، و بعد از آن وارد می کند: مذهب اهل سنت را بر غایت ضعف و وهن.

و ابن خلیل سکونی هم براه خلت و نصیحت مستفیدین رفته، برای سکون قلبشان از انزعاج، و دفع تمویهات ارباب لجاج در کتاب «رد کشاف» انهماک رازی در تصحیح مذهب جبر افاده کرده، او را از هالکین و ضالین وانموده.

و نیز تقلید او فلاسفه را ظاهر کرده.

و نیز ابن خلیل نبیل از تاج ارموی(3) که تلمیذ رازی است نقل کرده

ص:335


1- ابن دحیة : عمر بن الحسن بن علی بن محمد الاندلسی الحافظ المورخ المتوفی ( 633 )
2- ابو شامة : عبد الرحمن بن اسماعیل الدمشقی المورخ المحدث المتوفی ( 665 )
3- تاج الدین الارموی : محمد بن الحسین الفقیه الاصولی المتوفی ببغداد ( 651 )

که هر گاه او نظر کرد کلام رازی را هجران او اختیار کرد، و بمصر تشریف برد، یعنی رازی را بسبب مزید شناعت و فظاعت خرافات، و سماجت کلمات او لائق ملاقات، و قابل موافات ندید، و از اقامت در شهری که رازی در آن باشد کراهت ورزید، که از شرور آن مغرور در امان، و از فتنه و فساد اتباع و اشیاع او با اطمینان باشد.

و نیز حضرت رازی در «شرح اسماء حسنی» بمزید جسارت بر حق تعالی زبان اعتراض گشوده، یعنی معاذ اللّه رب ودود را حقود، بسبب تأخیر عقاب جانی با وصف علم خود بآنکه عقاب او خواهد کرد، گمان کرده، کمال ایمان خود ظاهر کرده) .

و فی بعض ذلک کفایة لاولی الدرایة، و اللّه ولی التوفیق و الهدایة، و الصائن عن شرور الغوایة.

ص:336

جلد 6

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 6/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص :1

اشاره

عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 6

تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی

تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

ص :2

حدیث غدیر قسم دلالت

المقدمة

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الذی اکمل لنا الدین، و اتم علینا النعمة، و صاننا عن الاقتحام فی مهوی الهوان، و امتطاء(1) صهوة(2) النقمة.

و الصلاة و السلام علی نبی الرحمة، و شفیع الامة، و آله الهداة الائمة، الکاشفین لکل غمة، الحافظین کل عهد و ذمة.

و بعد فیقول العبد القاصر حامد حسین بن المولی العلامة السید محمد قلی الموسوی، کان اللّه له، و جعل الی کل خیر مآله:

ان هذا هو الجزء الثانی من المجلد الاول، من مجلدات المنهج الثانی، من کتاب «عبقات الانوار فی امامة الائمة الاطهار» و اللّه اسأل بالخضوع و الاخبات(3) التام، ان یفیض علیّ لطفه العام، و کرمه الذی لیس له انفصام، و یردع عنی

ص:3


1- الامتطاء : الرکوب
2- الصهوة : مقعد الفارس من الفرس
3- الاخبات : التخشع

حواجز الایام، و یقمع نواجم(1) الصوارف المقبلة بالآلام و یبلغنی سریعاً ذریعا(2) وحیا(3) الی اقصی المرام، و قضاء الوطر بالاکمال و الاتمام، بحق محمد المعتام(4) و آله الکرام، علیه و علیهم آلاف الصلاة و السلام.

(هر گاه بحمد اللّه و حسن توفیقه، در ما سبق بتصریحات اکابر محققین و افاخم منقدین، و اعاظم ماهرین، و اماثل بارعین سنیه، تواتر حدیث غدیر شنیدی، و باستیصال شبهات و شکوک فخر رازی، که بکمال جسارت و تهور، اقدام بر قدح و جرح این حدیث شریف نموده، و ابطال غرایب ایرادات، و طرایف اعتراضات او بابلغ وجوه و اکمل طرق وا رسیدک

مقلدین رازی تقلیدا در حدیث غدیر و تواتر آن قدح کرده اند

اشاره

حالا باید دانست که جمعی از متأخرین مقلدین، که از قانون مناظره و کلام، و آداب مقابله خصام، بیگانه افتاده اند، چون در کتب کلامیه بمقام امامت رسیده، و مبتلا شده اند بگفتگو در این مبحث جلیل، به تقلید رازی، که او را امام المتکلمین می دانند، و کلمات غرابت آیات او را علق(5) نفیس می انگارند، یکی در پی دیگری خلیع (6) العذار و گسسته مهار رفته، کلمات عجیبه گفته اند، و بقدح و جرح در تواتر و صحت حدیث غدیر برخاسته اند، و همت والا نهمت(7) خود را باطفای

ص:4


1- النواجم : الاصول
2- الذریع : السریع
3- الوحی : السریع
4- المعتام : المختار
5- العلق ( بکسر العین و سکون اللام ) : النفیس من کل شیء لتعلق القلب به .
6- الخلیع العذار : الذی اتبع هواه و انهمک فی الغی کأنه کالدابة بلا رسن .
7- النهمة ( بفتح النون و سکون الهاء ) : بلوغ الهمة و الشهوة فی الشیء ، یقال « قضی منه نهمته » أی شهوته

چنین نور روشن گماشته اند، «مطالع الانظار شرح طوالع الانوار» و «مواقف» ، و «شرح مقاصد» ، و «شرح مواقف» ، و «شرح تجرید» و امثال آن را مطالعه باید فرمود، و بر مزید انصاف و نهایت تحقیق این حضرات حیرتها باید نمود.

علامه فخر الاقاصی و الادانی شمس الدین محمود بن عبد الرحمن اصفهانی(1) با آن همه جلالت و نبالت و همه دانی، زمام قلم را بقاید هوی سپرده، و طریق تقلید و ترک تنقید سپرده، حظی وافر از مجانبت انصاف و مصادمت بداهت برده.

چنانچه در «تشیید القواعد شرح تجرید العقائد» بجواب حدیث غدیر گفته:) [و عن الرابع ان هذا الحدیث من باب الآحاد، فلا یکون حجة فی هذا الباب.

و قوله: ان الامة مجمعة علی صحة هذا الحدیث.

قلنا: لا نسلم ان الامة مجمعة علی صحته فانه قد طعن فیه ابن أبی داود، و ابو حاتم الرازی، و غیرهما من ائمة الحدیث، و لئن سلم اجماع الامة علی صحته لکن لا نسلم انه من جهة القطع، بل من جهة الظن]-الخ(2).

(و نیز اصفهانی در «مطالع الانظار شرح طوالع الانوار» بیضاوی می گوید) :

ص:5


1- محمود بن عبد الرحمن : ابو الثناء ، شمس الدین المتوفی بالطاعون فی القاهرة سنة 749
2- تشیید القواعد فی شرح تجرید العقائد مخطوط فی مکتبة آیة اللَّه العظمی المرعشی النجفی مد ظله رقم 3613

و اما

قوله صلّی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه فعلی مولاه» فهو من باب الآحاد، و قد طعن فیه ابن أبی داود، و أبو حاتم الرازی، و غیرهما من ائمة الحدیث(1).

(و عضد الدین عبد الرحمن بن أحمد الایجی(2) قاضی در «مواقف» بجواب حدیث غدیر گفته:) [الجواب منع صحة الحدیث، و دعوی الضرورة مکابرة، کیف و لم ینقله أکثر أصحاب الحدیث؟ ! الخ].(3) (و سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانی(4) در «شرح مقاصد» بعد ذکر استدلال اهل حق بحدیث غدیر گفته:) [و الجواب منع تواتر الخبر، فان ذلک من مکابرات الشیعة، کیف و قد قدح فی صحته کثیر من ائمة الحدیث، و لم ینقله المحققون منهم کالبخاری و مسلم، و الواقدی؟ !](5).

(و سید شریف علی بن محمد الجرجانی(6) در «شرح مواقف» کما سمعت سابقا گفته:) [الجواب منع صحة الحدیث، و دعوی الضرورة فی صحته لکونه متواترا

ص:6


1- مطالع الانظار ص 588 ط القاهرة المورخ 1311 ه
2- الایجی : عضد الدین عبد الرحمن الادیب الاصولی المتوفی بقلعة کرمان مسجونا سنة 756
3- المواقف ج 3 ص 272 ط القاهرة
4- التفتازانی : مسعود بن عمر الادیب المنطقی المتوفی بسمرقند سنة 793 .
5- شرح المقاصد ص 290
6- الجرجانی : علی بن محمد بن علی الادیب الفیلسوف المتوفی بشیراز سنة 816 .

مکابرة، کیف و لم ینقله أکثر أصحاب الحدیث کالبخاری، و مسلم، و اضرابهما و قد طعن بعضهم فیه کابن ابی داود السجستانی، و أبو حاتم الرازی، و غیرهما من ائمة الحدیث؟]الخ.(1) (و علاء الدین علی بن محمد القوشجی(2) در «شرح تجرید» بجواب حدیث غدیر گفته:) [و اجیب بأنه غیر متواتر، بل هو خبر واحد فی مقابلة الاجماع، کیف و قد قدح فی صحته کثیر من أهل الحدیث، و لم ینقله المحققون منهم کالبخاری و مسلم و الواقدی؟ !]الخ(3).

(از این عبارات و امثال آن حقیقت تبحر و تمهر اصفهانی، و تفتازانی و ایجی، و قوشجی توان دریافت، که به چنین خزعبلات که ادانی طلبه علوم، تفوه را بآن موجب صد گونه ننگ و عار، و باعث نهایت افتضاح و احتقار می دانند، السنه خود می آلایند، و قصب مسابقت در مضمار جسارت می ربایند، و چنین غرایب تقولات را جواب الزامات اهل حق تصور می نمایند، فاعوذ باللّه من تسلط الخذلان، و الایغال(4) فی تیه العدوان.

و شیخ شهاب الدین أحمد بن حجر الهیتمی(5) المکی هم بجواب حدیث غدیر، داد انصاف و ارشاد داده، در قدح و جرح آن طرفه رقص

ص:7


1- شرح المواقف للجرجانی ج 3 ص 272 ط القاهرة 1311
2- القوشجی : علی بن محمد الفلکی الریاضی الفقیه الحنفی السمرقندی المتوفی سنة 879 .
3- شرح التجرید للقوشجی ص 369
4- الایغال : الادخال
5- الهیتمی : احمد بن محمد بن علی بن حجر الفقیه الباحث المصری المتوفی بمکة المکرمة سنة 974 .

جملی بر روی کار آورده، که قابل تماشای اولی الابصار، و مایه حیرت أصحاب افکار است، چنانچه در «صواعق» در وجوه رد تمسک باین حدیث گفته:) [احدها ان فرق الشیعة اتفقوا علی اعتبار التواتر فیما یستدلّ به علی الامامة، و قد علم نفیه، لمّا مرّ من الخلاف فی صحة هذا الحدیث، بل الطاعنون فی صحته جماعة من أئمة الحدیث و عدوله المرجوع إلیهم فیه، کابی داود السجستانی، و أبی حاتم الرازی، و غیرهم.

فهذا الحدیث مع کونه آحادا مختلف فی صحته، فکیف ساغ لهم أن یخالفوا ما اتفقوا علیه من اشتراط التواتر فی احادیث الامامة و یحتجون بذلک، ما هذا الا تناقض قبیح، و تحکم لم یعتضد بشیء من اسباب الترجیح!](1).

(ناظر را باید که در این کلام حیرت نظام تأمّل فرماید، و دریابد که چه قسم حسن حفظ را با کمال انصاف، و مزید تأمل را با مجانبت اعتساف جمع نموده، معجونی ظریف بهم ساخته، مگر نمی بینی که درین افادات محیّره به مقابلة أهل حق، قدح حدیث غدیر ذکر نموده و طاعتین این حدیث شریف را به مدح و ثنا یاد کرده، تقویت قول شان که بزعم خود کرده، حال آنکه خود قبل این عبارات به دو سه سطر، بعد ذکر استدلال اهل حق به این حدیث، گفته) :

[و جواب هذه الشبهة التی هی اقوی شبههم یحتاج الی مقدمة، و هی بیان الحدیث و مخرّجیه.

ص:8


1- الصواعق المحرقة : ص 25

بیانه انه حدیث صحیح لا مریة فیه، و قد اخرجه جماعة کالترمذی(1)، و النسائی(2)، و احمد (3) فطرقه کثیرة جدا، و من ثم رواه ستة عشر صحابیا.

و فی روایة لاحمد انه سمعه من النبی صلّی اللّه علیه و سلم ثلاثون صحابیا، و شهدوا به لعلیّ لمّا نوزع أیام خلافته کما مرّ و سیأتی، و کثیر من اسانیدها صحاح و حسان، و لا التفات لمن قدح فی صحته، و لا لمن رده بان علیا کان بالیمن، لثبوت رجوعه منها، و ادراکه الحج مع النبی صلی اللّه علیه.

و قول بعضهم: ان زیادة

«اللّهم وال من والاه» الی آخره موضوعة، مردود فقد ورد ذلک من طرق صحح الذهبی کثیرا منها](4).

نسبت قدح حدیث غدیر به أبی داود دروغ است

(و نسبت قدح این حدیث به ابو داود، که ابن حجر بر آن جسارت نموده، از اکاذیب بی اصل، و مجازفات صریحة الهزل است.

اما ادعای عدم تواتر آن، پس آن هم از عجایب افادات، و غرایب مزعومات است، خصوصا دعوای عدم تواتر آن نزد شیعه، «کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلاّ کَذِباً»(5).

نمی دانم که هر گاه حدیثی که از یکصد صحابی، بلکه زیاده مرویّ باشد، و جمعی از علمای محققین و اساطین معتبرین، در اثبات آن بطرق

ص:9


1- الترمذی : محمد بن عیسی بن سورة البوغی من اکابر الحفاظ ، توفی بترمذ سنة 279 .
2- النّسائی : احمد بن علی بن شعیب الخراسانی الحافظ المتوفی مضروبا سنة 303 .
3- احمد : بن محمد بن حنبل ، امام الحنابلة اصله من مرو ، و ولد ببغداد سنة 164 و توفی سنة 241
4- الصواعق المحرقة ص 26 - 27 .
5- سورة الکهف : 5 .

کثیره کتب عدیده تصنیف کرده باشند، باز کدام عاقل متفوه باین هفوه باطله خواهد شد.

و للّه الحمد که شیعه متفرد در دعوای تواتر آن نیستند، بلکه اکابر حفّاظ أهل سنت هم تصریح به تواتر آن می نمایند.

و از جمله ایشان علامه ذهبی(1)است که به تصحیح او خود ابن حجر در همین مقام احتجاج و استدلال نموده، حیث قال: «فقد ورد ذلک من طرق صحح الذهبی کثیرا منها»(2).

پس حیرت است که هر گاه به تصحیح ذهبی تمسک می کند، به تصریح او به تواتر حدیث شریف چرا گوش نمی دهد، و خود را مصداق «فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ»(3) می گرداند! .

و از همه لطیف تر آنست که خود ابن حجر، در مبحث فضایل ابی بکر، بجهت ادعای روایت هشت کس از صحابه امامت أبی بکر را در صلاة، دعوی تواتر آن نموده، و حال آنکه نزد اهل حق، هرگز این روایت ثابت نیست، و حدیث غدیر را که زیاده از یکصد صحابه روایت کرده اند، لا اقل آنکه به اعتراف خود ابن حجر شانزده، بلکه سی صحابی روایت نموده اند، غیر متواتر می گوید، هل هذا الا تناقض قبیح، و تحکّم لم یعتضد بشیء من اسباب الترجیح؟ !

ص:10


1- الذهبی : شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان الدمشقی الشافعی الحافظ المورخ المتوفی 748 .
2- الصواعق المحرقة ص 25
3- سوره فصلت : 44

و نور الدین علی بن ابراهیم(1) در «انسان العیون» بجواب حدیث غدیر گفته) :

[و قد رد علیهم فی ذلک بما بسطته فی کتابی المسمّی «بالقول المطاع فی رد اهل الابتداع» لخّصت فیه «الصواعق» للعلامة ابن حجر الهیتمی، و ذکرت ان الرد علیهم فی ذلک من وجوه:

احدها ان هؤلاء الشیعة و الرافضة اتفقوا علی اعتبار التواتر فیما یستدلّون به علی الامامة من الاحادیث، و هذا الحدیث مع کونه آحادا، طعن فی صحته جماعة من ائمة الحدیث، کأبی داود، و أبی حاتم الرازی، کما تقدم، فهذا منهم مناقضة]!(2).

قدح حلبی در تواتر غدیر و جواب آن

(و این همان آهنگ حجری است که حلبی آن را سراییده، و از سماجت و شناعت آن باکی نکرده، و ندانسته که:

أولا: نفی تواتر حدیث غدیر، دفع بداهت و مصادمت صراحت است و ائمه کبار سنیه به تواتر آن مصرح اند، کما سبق.

و ثانیا: تواتر آن نزد اهل حق کافی است.

و ثالثا: در احتجاج الزامی، تواتر ضرورت ندارد، که نزد اهل سنت احتجاج و استدلال در امامت باخبار آحادهم رواست.

و رابعا: ذکر طعن ائمه خود، در این حدیث شریف، در حقیقت اثبات طعن این ائمه متعصبین است.

و خامسا: نسبت طعن آن به أبی داود، کذب صریح، و تهمت

ص:11


1- نور الدین علی بن ابراهیم : بن احمد الحلبی المورخ الادبی المتوفی سنة 1044 بمصر .
2- انسان العیون المعروف بالسیرة الحلبیة ج 3 ص 275 ط بیروت .

واهیه است، کما دریت سابقا.

و شیخ نور الدین علی بن سلطان محمد الهروی القاری الحنفی، در شرح حدیث غدیر دست و پا گم کرده، کلمات متهافته بر زبان رانده، و انصاف و حق کشی را بغایت قصوی رسانیده، چنانچه در «مرقاة» جایی که این حدیث بروایت براء بن عازب، و زید بن ارقم مذکور است می فرماید) :

[ثم هذا الحدیث مع کونه آحادا مختلف فی صحته، و کیف ساغ للشیعة ان یخالفوا ما اتفقوا علیه من اشتراط التواتر فی احادیث الامامة، ما هذا الا تناقض صریح و تعارض قبیح](1).

(سبحان اللّه در این جا دعوی آحاد بودن این حدیث بالجزم و القطع می فرماید، و به نقل اختلاف در صحت آن گردن می افرازد، حال آنکه خود قبل از این به دو ورق در شرح این حدیث که صرف بروایت زید بن ارقم مسطور است بعد ذکر تعدد مخرجین آن گفته) :

[و الحاصل ان هذا حدیث صحیح لا مریة فیه، بل بعض الحفاظ عده متواترا، إذ فی روایة لاحمد انه سمعه من النبی صلّی اللّه علیه و سلم ثلاثون صحابیا، و شهدوا به لعلّی لمّا توزع ایام خلافته(2).

(پس حدیثی که بروایت سی صحابی به اعترافش مرویّ باشد، و بعض حفاظ اهل سنت آن را متواتر گفته باشد، باز آن را حتما از آحاد گفتن غایت انصاف و تحقیق و راست گویی است، و مزید جسارت قاری ملاحظه باید کرد، که اکتفا به نفی تواتر این حدیث شریف نکرده،

ص:12


1- المرقاة فی شرح المشکاة ج 5 ص 564 .
2- المرقاة فی شرح المشکاة ج 5 ص 568 .

بمزید حیا و آزرم ذکر اختلاف در صحت آن نموده، توهین آن می خواند حال آنکه خود گفته) :

[هذا حدیث صحیح لا مریة فیه].

(و نیز در مرقاة گفته) :

[رواه احمد فی مسنده، و اقل مرتبته ان یکون حسنا، فلا التفات لمن قدح فی ثبوت هذا الحدیث]انتهی(1).

علی قاری حنفی در غدیر گرفتار تهافت شده

(بار خدایا این چه تحقیق و حسن ضبط است که در یک کتاب، بل در یک مبحث، گاهی یک حدیث را بلا شک و شبهه صحیح می گوید، و تواتر آن از بعضی حفاظ نقل می نماید بلا رد و نکیر، بل ایراد دلیل مستنیر، و قادح آن را قابل التفات نمی داند، و باز خود نفی تواتر بالجزم و القطع می سازد، و بر محتجّین به آن زبان طعن و تشنیع می گشاید، بل کلام و گفتگو در صحت آن بذکر قدحش می نماید، ما هذا الا تناقض صریح و تعارض قبیح؟ ! و اگر بالفرض این حدیث نزد اهل سنت متواتر نمی بود، باز هم استدلال اهل حق بلا ریب صحیح و متین، و بری از توجیه و ساوس جاحدین می بود بدو وجه:

اول: آنکه نزد خود اهل حق متواتر است و قرینه تعاضد آن بروایات مخالفین مفید یقین.

و ثانیا: نزد اهل سنت احتجاج باخبار آحاد صحیح است، پس برای الزام و افحام خصام، احتجاج و استناد به حدیث غدیر بهر تقدیر

ص:13


1- المرقاة فی شرح المشکاة ج 5 ص 584

صحیح خواهد بود.

و میرزا مخدوم(1) بن عبد الباقی در «نواقض الروافض» گفته) :

[و ما ادری ما الذی یورث فی طبائعهم المنحرفة الجزم بدلالة ما

نقل عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم فی غیر الکتب الصحاح انه قال بغدیر خم: «من کنت مولاه» علی امامة المرتضی]؟ ! (در این عبارت سراسر جسارت، توهین و تضعیف این حدیث شریف بمرتبه قصوی نموده، یعنی نقل آن را به کتب غیر صحاح منسوب ساخته و این کذب صریح و عدوان فضیح است، چه منقول بودن آن در کتب صحاح، بتصریح ابن روزبهان(2) کما سیجیء، ثابت است، و نیز مطالعه «صحیح ترمذی» و «صحیح ابن ماجه» و «مستدرک حاکم» و «صحیح ابن حبّان» و «مختاره ضیاء مقدسی» و ما ماثلها مکذب آن، و نیز تصریحات ائمه و اساطین سنیه به صحت این حدیث شریف، کما سبق نموذجه، قمع این هفوه واهیه می کند.

و بالاتر از همه آنست که خود این بزرگ، بالجاء حق بعد این عبارت در مقام دیگر، تصریح به تواتر این حدیث شریف نموده، کمال شناعت و فظاعت و سماجت تعصب و اعتساف خود باعتراف خود ثابت ساخته، و عبارت او که مصرّح به تواتر حدیث غدیر است سابقا شنیدی.

و اسحاق هروی سبط میرزا مخدوم صاحب «نواقض» در «سهام

ص:14


1- میرزا مخدوم : میر معین الدین محمد بن عبد الباقی الشیرازی الرومی الشافعی المتوفی بمکة سنة 995
2- ابن روزبهان : فضل اللَّه بن روزبهان بن فضل اللَّه الخنجی الشیرازی الاصفهانی القاسانی الشافعی العارف الصوفی المحدث المتوفی بعد سنة 909 .

ثاقبه»(1) بجواب حدیث غدیر گفته) :

[قلنا اولا لا نسلم تواتر الخبر، و کیف و لم یذکره الثقات من المحدثین، کالبخاری(2) ، و مسلم(3) ، و الواقدی(4)، و قد قدح فی صحة الحدیث کثیر من ائمة الحدیث، کأبی داود(5)، و الواقدی، و ابن خزیمة(6)، و غیرهم من الثقات و من رواه لم یرو أول الحدیث، أی

قوله «أ لست اولی بکم من انفسکم» و هو القرینة علی کون المولی بمعنی اولی].

اسحاق هروی در غدیر مانند جدش گرفتار عناد شده

(عجیب است که هروی کثیر الهرا بمزید مکابره دعوی می کند:

که این حدیث شریف را ثقات محدثین ذکر نکرده اند، و معاذ اللّه باین بهتان و عدوان جمعی کثیر و جمّی غفیر را از اجله اساطین و ارکان محدثین سنیه، که اسماءشان در ما بعد می شنوی و از جمله شان امام احمد بن حنبل، و نسائی، و ترمذی، و ابن ماجه(7) ، و امثال ایشان

ص:15


1- السهام الثاقبة : قال اسماعیل باشا فی ایضاح المکنون ج 2 ص 31 : السهام الثاقبة : فی الکلام تاریخ کتابة النسخة سنة 1186
2- البخاری : محمد بن اسماعیل بن ابراهیم الحافظ صاحب « الجامع الصحیح » المتوفی سنة 256
3- مسلم : بن الحجاج بن مسلم القشیری النیسابوریّ الحافظ المتوفی سنة 261 .
4- الواقدی : محمد بن عمر بن واقد السهمی المدنی المورخ الحافظ المتوفی سنة 207 .
5- ابو داود : سلیمان بن الاشعث بن اسحاق السجستانی المحدث المتوفی بالبصرة سنة 275 .
6- ابن خزیمة : محمد بن اسحاق بن خزیمة المحدث النیسابوریّ المتوفی سنة 311 .
7- ابن ماجة : محمد بن یزید الرابعی القزوینی من ائمة الحدیث المتوفی سنة 273

می باشند، از ثقات محدثین خارج ساخته، قیامت عظمی بر سر حضرات سنیّه انداخته.

و نیز هروی بمفاد کاسه گرمتر از آش، از دیگر قادحین و طاعنین بالاتر رفته، نسبت قدح حدیث غدیر به واقدی، و ابن خزیمة هم نموده حال آنکه متبوعین او که سیاق این عبارتش مأخوذ از خرافاتشان است بر این تهمت باطله جسارت نکرده بودند، این بزرگ، بمزید غلیان عناد و ثوران لداد بر کلماتشان اکتفا نکرده، نسبت قدح هم بواقدی نمود، و بر آن هم اکتفا نکرده، به نسبت قدح باین خزیمه، خرم دین و دیانت خود فرموده.

و للّه الحمد که برای تکذیب و تخجیل او در این مکابرات و مباهتات صرف، افاده جد متعصب او، یعنی میرزا مخدوم، کافی و وافی است، که او تصریح صریح به تواتر آن کرده، در تسوید وجوه منکرین و جاحدین، که از جمله شان خودش نیز در مقام دیگر است، مبالغه بکار برده.

عبد الحق دهلوی تعصبا در غدیر قدح نموده

و شیخ عبد الحق(1) هم، با وصف اتصاف بسلامت طبع و استقامت ذهن، و مهارتی الی غیره من کبارهم، در شرح حدیث غدیر، چون ابطال حق خواسته، به تشویش غریب گرفتار شده، یعنی هم بخرافات قادحین، مثل رازی و من شابهه، متمسک گردیده، و هم بصحت حدیث

ص:16


1- شیخ عبد الحق : بن سیف الدین الدهلوی الحنفی المحدث الصوفی المتوفی سنة 1052

حتما قائل شده، چنانچه در «شرح مشکاة»(1) گفته:

و این حدیث صحیح هست، بی شک روایت کرده اند آن را جماعتی مانند ترمذی، و نسائی، و احمد، و طرق وی کثیر است، روایت کرده اند آن را شانزده صحابی، و در روایتی مر احمد را آمده که شنیده است آن را از حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم سی صحابی، و گواهی دادند بدان علی را در وقتی که نزاع و خلاف کرده شد با وی در ایام خلافت وی، و بسیاری از اسانید آن صحاح و حسان است، و التفات نیست بقول کسی که سخن کرده است در صحت وی، و نه بقول بعضی که گفته اند که زیادة

«اللّهمّ وال من والاه» موضوع است، زیرا که وارد شده است از طرق متعدده که تصحیح کرده است اکثر آن را ذهبی، کذا قال الشیخ ابن حجر فی «الصواعق المحرقة» .

و لیکن ما گوییم به شیعه بطریق الزام، که ایشان اتفاق کرده اند بر اعتبار تواتر در دلیل امامت، و گفته اند که تا حدیث متواتر نباشد، بدان استدلال صحت امامت نتوان کرد، و یقین است این حدیث متواتر نیست، با وجود خلاف در آن، اگر چه آن خلاف مردودست، بلکه طعن کننده در آن بعضی از ائمه حدیث و عدول ایشان اند، که رجوع است بایشان در این امر، کأبی داود سجستانی، و أبی حاتم رازی (2)،

ص:17


1- شرح المشکاة : فارسی من تالیفات الدهلوی ، و هو شرح لکتاب « مشکاة المصابیح » تألیف الشیخ ولی الدین محمد بن عبد اللَّه الخطیب العمری التبریزی فرغ منها سنة 737 ، و هی تکمیل لکتاب « المصابیح » للحسین بن مسعود البغوی الشافعی المتوفی سنة 516
2- ابو حاتم الرازی : محمد بن ادریس بن المنذر الحنظلی الحافظ المتوفی ببغداد سنة 277 .

و جز ایشان، و روایت نکرده اند آن را اهل حفظ و اتقان، که در طلب حدیث، طواف بلاد و سیر امصار کرده اند، مثل بخاری، و مسلم، و واقدی و جز ایشان از اکابر اهل حدیث، و این اگر چه مخل نیست بصحت حدیث، لیکن دعوای تواتر در مثل این از اعجب و عجایب است انتهی.

در این عبارت اولا نقلا عن ابن حجر صحت حدیث بلا شبهه و کثرت طرق آن به تأکید و تکرار ثابت کرده، احراق قلوب منکرین و جاحدین بابلغ وجوه نموده، لکن در آخر پی سپر مضمار پر خار جحود و انکار گردیده، در ابطال تواتر آن دست و پا زده.

سخنان دهلوی در قدح غدیر مسخره است

و بر متدبر منصف مخفی نیست، که هفواتی که در نفی تواتر سراییده ضحکه ای بیش نیست، زیرا که تواتر این حدیث به کثرت روات آن که از افاده خودش ظاهر است، ثابت و متحقق، حیث قال فیما حکی عن ابن حجر، : و طرق وی کثیر است، روایت کرده اند آن را شانزده صحابی.

پس هر گاه شانزده صحابی آن را روایت کرده باشند، و اکثر طرق آن صحاح و حسان باشد، در تواتر آن چه ریب است؟ ، و نزد سینه بکمتر از این عدد تواتر حاصل می شود، یعنی بروایت هشت کس هم تواتر را محقق می دانند، کما فی «الصواعق» پس بروایت شانزده کس چگونه تواتر متحقق نخواهد شد؟ ! و نیز حسب نقل او بنابر روایت احمد سی صحابه گواهی بآن دادند

ص:18

و این همه بر حسب نقل اوست، و الا دانستی که زیاده از صد صحابه روایت آن کرده اند.

و ابو محمد علی بن احمد بن سعید بن حزم(1) در «محلی» در مسئله عدم جواز بیع ماء بعد نقل روایات منع بیع ماء از چهار صحابه گفته) :

[فهؤلاء اربعة من الصحابة رضی اللّه عنهم، فهو نقل تواتر لا تحل مخالفته](2).

(از این عبارت ظاهر است که نقل چهار صحابه نقل تواتر است کمال عجب که از نقل چهار صحابه تواتر حاصل شود، و از نقل شانزده یا سی یا زیاده تواتر در حدیث غدیر حاصل نشود! ، هل هذا الا تحکم قبیح و تعصب فضیح؟ ! و علاوه بر این سابقا دانستی که ائمۀ محققین و اساطین منتقدین سنیه، و منهم الذهبی الذی استند إلیه ابن حجر کما ذکره عبد الحق فی هذه العبارة، تصریح به تواتر حدیث غدیر کرده اند، پس منشأ قدح در تواتر و جزم به بطلان آن، جز اختلال حواس امری دیگر متخیل نمی شود.

و از عجایب آنست که عبد الحق نفی تواتر این حدیث بوجود خلاف در آن کرده، و بطلان آن در کمال وضوح و عیانست، زیرا که این خلاف باعتراف خودش مردود است، و هر گاه خلاف در این حدیث شریف مردود است، تمسک باین خلاف مردود در قدح تواتر خود مردود است، چه امریکه مردود باشد قابلیت اعتنا ندارد.

ص:19


1- ابن حزم : علی بن احمد بن سعید بن حزم الظاهری ، عالم الاندلس فی عصره المتوفی سنة 456 .
2- المحلی ج 9 ص 7 ط بیروت

و عجب آنست که با وصفی که خود به مردود بودن این خلاف تصریح کرده، باز بجهت ضربان عرق تعصب، قادحین مقدوحین را به مدح و ثنا نواخته.

بالجمله این کلام بحدی واهی و بی ربط و مختل و فاقد الضبط است، که بطلان آن در خودش و کلامش ظاهر، و تشویش و اضطرابشان ادل دلیل بر شناعت آنست، که اولا بقدح قادحین تمسک می نماید، و آن را قادح در تواتر حدیث شریف می پندارد، و باز به مردود بودن این خلاف نص صریح می فرماید، و باز به مدح و ثنای قادحین یعنی حکم بعدالت و امامت ایشان، و مرجوع إلیهم بودنشان در امر حدیث، اشعار به متانت قدح ایشان و اعتماد و اعتبار آن می خواند، و اگر امثال این خلافهای واهی، و تعصبات باطل، کل پیروان و مقلدان قادحین هم از قبول آن سر می تابند، قدح در متواترات بکند، لازم آید که قدح مخالفین اسلام و انکار و ردّ ایشان نیز، در تواتر معجزات حضرت خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم قادح باشد، چه این هر دو قدح در بطلان و فساد و مردودیت برابر است، و فرق بر آوردن در قادحین، که در اینجا ائمۀ عدول اند، و در آنجا ملحدین جهول، لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ ، که اولا همۀ قادحین نزد اهل حق از قسم واحداند، ثانیا تسلیم کردیم فرق را مگر چون کلام قادحین حدیث غدیر فی نفسه باطل و مردودست، مثل قدح و انکار معجزات آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد، و فرق در هر دو جماعت مفید نشود، با این همه مناط و تواتر بر تحقق شروط آنست، هر گاه آن شروط یافته شود حکم بآن باید کرد، و عدم قدح قادحین را ارباب اصول در شروط تواتر ذکر نکرده اند، و نه دلیلی

ص:20

حاکم اعتبار آن، بلکه هر گاه در امری شروط تواتر یافته شود، منکرین آن اگر چه از ائمه مهمترین و فضلای متبحرین باشند خود مطعون خواهند شد، و قدح شان ضرری به تواتر آن نخواهد رسانید، مثلا اگر همین أبی حاتم و امثال او وجوب صوم و صلاة را انکار می کردند، این معنی موجب قدح در تواتر وجوب صوم و صلاة می شد یا در خود ایشان قدح می نمود؟

ابو داود قادح حدیث غدیر نیست

و نسبت عبد الحق قدح حدیث غدیر را به ابو داود، خود کذب واهی و تهمت مردودست، و سابقا دانستی که ابو داود روایت این حدیث شریف نموده است، پس نسبت قدح آن به أبی داود عجب کذب بی اصل است، این نهایت تعصب فاحش است، که بکذب و بهتان ذیل بیچاره ابو داود را آلوده، او را قادح حدیث شریف می گرداند، و با وجود اعتراف به مردودیت این قدح، تمسک بآن در نفی تواتر حدیث غدیر بر خلاف تصریحات محققین و منقدین، و بر خلاف کثرت طرق که خودش ذکر کرده می نماید.

در امر متواتر قدح قادح اثر ندارد

و علاوه بر این همه، حسب افادات ائمه محققین سنیه باجماع مسلمین سوره فاتحه و معوذتین از قرآن شریف اند، و متواتر، و جاحد و منکر آن کافر.

ص:21

شیخ علامه عبد الرحمن سیوطی(1) در «اتقان فی علوم القرآن» گفته) :

[قال النووی(2) فی «شرح المهذب» : اجمع المسلمون علی ان المعوّذتین و الفاتحة من القرآن، و ان من جحد منها شیئا کفر](3).

(و بر متتبعین کتب اخبار هویدا و آشکار است که ابن مسعود(4) که از اعاظم اصحاب اعیان و اکابر این جماعت والا شأن بوده، انکار قرآنیت معوذتین می کرد، بلکه أم القرآن را هم از مصحف خود ساقط کرده بود.

راغب اصفهانی(5) که جلالت شأن او بر ناظر «بغیه» سیوطی و غیر آن مخفی نیست، در «محاضرات» گفته: [و اسقط ابن مسعود من مصحفه أم القرآن و المعوذتین](6).

و سیوطی در «در منثور» گفته:) [اخرج عبد بن حمید، و محمد بن نصر المروزی فی کتاب «الصلوة» ،

ص:22


1- السیوطی : عبد الرحمن بن أبی بکر بن محمد الحافظ المورخ الادیب المتوفی سنة 911 .
2- النووی : یحیی بن شرف ، ابو زکریا الشافعی المحدث الفقیه المتوفی بنو امن قری سوریة سنة 676
3- الاتقان فی علوم القرآن ج 1 ص 271
4- ابن مسعود : عبد اللَّه بن مسعود بن غافل الهذلی الصحابی المتوفی بالمدینة سنة 32 .
5- الراغب الاصفهانی : الحسین بن محمد بن المفضل الساکن فی بغداد الادیب الحکیم المتوفی 502 .
6- محاضرات الادباء ج 2 ص 434

و ابن الانباری فی «المصاحف» عن محمد بن سیرین ان أبی بن کعب کان یکتب فاتحة الکتاب و المعوذتین، و اللّهمّ ایاک نعبد، و اللّهمّ انا نستعینک(1) ، و لم یکتب ابن مسعود شیئا من هذا، و کتب عثمان بن عفان فاتحة الکتاب و المعوذتین](2). (و نیز در «در منثور» مذکور است) :

[اخرج عبد بن حمید عن ابراهیم قال: کان عبد اللّه لا یکتب فاتحة الکتاب فی المصحف، و قال لو کتبتها لکتبت فی اول کل شیء](3).

(و نیز در «در منثور» مذکور است) :

[اخرج احمد و البزّار، و الطبرانی، و ابن مردویه، من طرق صحیحة عن ابن عباس عن ابن مسعود، انه کان یحک المعوذتین، و کان ابن مسعود لا یقرأ بهما، قال البزار لم یتابع ابن مسعود احد من الصحابة، و قد صح عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قراءتهما فی الصلوة و اثبتهما فی المصحف](4).

(و نیز در «درّ منثور» مسطور است) :

ص:23


1- قال جمع من اهل السنة : ان فی مصحف أبی بن کعب سورتین لم توجدا فی غیره : الاولی سورة الخلع و هی هذه : بسم الله الرحمن الرحیم انا نستعینک و نستغفرک ، و نثنی علیک و لا نکفرک ، و نخلع و نترک من یفجرک . الثانیة : سورة الحفد ، و هی هذه : بسم الله الرحمن الرحیم ، اللَّهمّ ایاک نعبد ، و لک نصلی و نسجد ، و إلیک نسعی و نحفد ، نرجو رحمتک ، و نخشی عذابک ، ان عذابک بالکفار ملحق .
2- الدر المنثور ج 1 ص 1 .
3- نفس المصدر ج 1 ص 1
4- الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور ج 6 فی تفسیر سورة العلق ص 416 ، و الاتقان ج 1 ص 271

[اخرج احمد، و البخاری، و النّسائی، و ابن الضریس، و ابن الانباری، و ابن حبّان، و ابن مردویه، عن زر بن حبیش قال: اتیت المدینة، فلقیت أبی بن کعب فقلت له: یا ابا المنذر انی رأیت ابن مسعود لا یکتب المعوذتین فی مصحفه فقال: اما و الذی بعث محمدا بالحق لقد سئلت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عنهما، و ما سألنی عنهما أحد منذ سألته غیرک، قال: قیل لی: قل، فقلت:

فقولوا فنحن نقول کما قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم](1).

(و نیز سیوطی در «اتقان» گفته) :

[اخرج ابو عبید(2) عن ابن سیرین(3) قال: کتب أبی بن کعب فی مصحفه فاتحة الکتاب و المعوذتین، و اللّهمّ انا نستعینک، و اللّهمّ ایاک نعبد، و ترکهن ابن مسعود و کتب عثمان منهن فاتحة الکتاب و المعوذتین(4).

(و محب الدین احمد بن عبد اللّه بن محمد الطبر(5) الشافعی المکی در «ریاض النضرة» در مطاعن عثمان گفته) :

[و اما الخامسة عشر و هی احراق مصحف ابن مسعود فلیس ذلک مما یعتذر عنه، بل هو من اکبر المصالح، فانه لو بقی فی ایدی الناس لکان ادّی ذلک الی الفتنة الکبیرة فی الدین، لکثرة ما فیه من الشذوذ المنکرة عند اهل العلم بالقرآن

ص:24


1- الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور ج 6 ص 416
2- ابو عبید : احمد بن محمد بن عبد الرحمن الهروی صاحب « الغریبین » توفی سنة 401 .
3- ابن سیرین : محمد بن سیرین البصری الانصاری التابعی المعبر ، توفی سنة 110 .
4- الاتقان فی علوم القرآن ج 1 ص 226
5- محب الدین الطبری : احمد بن عبد اللَّه الحافظ الفقیه الشافعی توفی بمکة المکرمة ستة 694

و لحذفه المعوذتین من مصحفه مع الشهرة عند الصحابة انهما من القرآن، و قال عثمان لما عوقب فی ذلک: خشیت الفتنة فی القرآن](1).

(و حسین بن محمد بن الحسن دیاربکری(2) در «تاریخ خمیس» گفته) :

[اما احراق مصحف ابن مسعود فلیس ذلک مما یعتذر عنه بل هو من اکبر المصالح، فانه لو بقی فی ایدی الناس لادی ذلک الی فتنة کبیرة فی الدین، لکثرة ما فیه من الشذوذ المنکرة عند اهل العلم بالقرآن، و لحذفه المعوذتین من مصحفه، مع الشهرة عند الصحابة انهما من القرآن](3).

(و ملا محسن کشمیری در کتاب «نجاة المؤمنین» بجواب طعن عثمان بسبب ضرب ابن مسعود گفته) :

[و اسقط أی (ابن مسعود) عنه، أی عن المصحف، المعوذتین و الفاتحة، و بالغ فی انها لیست من القرآن، مع ان الفاتحة امه].

(و در مسند احمد بن حنبل مسطور است) :

[عن عبد الرحمن بن یزید قال: کان عبد اللّه یحک المعوذتین من مصاحفه، و یقول: انهما لیستا من کتاب اللّه تبارک و تعالی](4).

(و نیز در «مسند» احمد بن حنبل بعد ذکر روایت زر(5) قال:

ص:25


1- ریاض النضرة فی مناقب العشرة ص 150 ط مطبعة الحسینیة بمصر .
2- الدیاربکری : حسین بن محمد بن الحسن المورخ ، توفی بمکة المکرمة سنة 966 .
3- تاریخ الخمیس فی احوال انفس نفیس ج 2 ص 273 .
4- مسند ابن حنبل ج 5 ص 129 ط القاهرة .
5- زر بن حبیش : ابن حباشة الاسدی الکوفی التابعی عاش مائة و عشرین سنة و توفی بوقعة بدیر الجماجم سنة 83 .

[قلت لابی: ان أخاک یحکهما من المصحف](1).

(و بیان این معنی که ضمیر در یحکهما برای معوذتین است مسطور است) :

[و لقد کان ابن مسعود یری رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یعوّذ بهما الحسن و الحسین، و لم یسمعه یقرأ بهما فی شیء من صلاته، فظن انهما عوذتان و اصر علی ظنه](2).

(و در «صحیح بخاری» مسطور است) :

[حدثنا علی بن عبد اللّه(3)، قال: حدثنا سفیان، قال: حدثنا عبدة بن أبی لبابة، عن زر قال: سألت أبی بن کعب قلت: یا ابا المنذر ان اخاک ابن مسعود یقول کذا و کذا، فقال ابی: سألت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال لی: قل فقلت فنحن نقول کما قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم](4).

(و ابن حجر عسقلانی در «فتح الباری»(5) در شرح این حدیث گفته) :

[قوله: یقول کذا و کذا هکذا وقع هذا اللفظ مبهما، و کان بعض الرواة ابهمه

ص:26


1- مسند ابن حنبل ج 5 ص 130 ط القاهرة 1313 .
2- نفس المصدر ج 5 ص 130
3- علی بن عبد اللَّه : هو ابن المدینی البصری المحدث الحافظ المتوفی بسامراء سنة 234 یحدث عن سفیان بن عیینة الکوفی محدث الحرم المتوفی بمکة 198 .
4- صحیح البخاری ج 6 ص 223
5- ابن حجر العسقلانی : احمد بن علی بن محمد الحافظ المورخ ، توفی بالقاهرة سنة 852 .

استعظاما له، و اظن ذلک من سفیان، فان الاسماعیلی(1) اخرجه من طریق عبد الجبار بن العلاء(2) ، عن سفیان کذلک علی الابهام، و کنت اظنّ اولا ان الذی ابهمه البخاری لاننی رأیت التصریح به فی روایة احمد عن سفیان، و لفظه: قلت لابی: ان اخاک یحکهما من المصحف، و کذا اخرجه الحمیدی(3) عن سفیان، و من طریقی ابو نعیم فی «المستخرج» ، و کان سفیان تارة یصرّح بذلک، و تارة یبهمه، و قد اخرجه احمد ایضا، و ابن حبّان(4) من روایة حماد بن سلمة، عن عاصم، بلفظ «ان ابن مسعود کان لا یکتب المعوذتین فی مصحفه» ، و اخرج احمد، عن أبی بکر بن عیاش، عن عاصم، بلفظ «ان عبد اللّه یقول فی المعوذتین» ، و هذا ایضا فیه ابهام].

ابن مسعود معوذتین را در مصحف خود ننوشت

[و قد اخرجه عبد اللّه بن احمد فی زیادات المسند، و الطبرانی، و ابن مردویه من طریق الاعمش، عن ابی اسحاق، عن عبد الرحمن بن یزید النخعی، قال:

کان ابن مسعود یحک المعوذتین من مصاحفه و یقول: انهما لیستا من کتاب اللّه.

ص:27


1- الاسماعیلی : هو محمد بن اسماعیل بن مهران النیسابوریّ الحافظ المتوفی سنة 295 .
2- عبد الجبار بن العلاء : بن عبد الجبار ، البصری المکی العطار المتوفی سنة 248 .
3- الحمیدی : عبد اللَّه بن الزبیر الاسدی ، احد ائمة الحدیث المتوفی بمکة سنة 219 .
4- ابن حبان : محمد بن حبان بن احمد بن حبان البستی الشافعی الحافظ المتوفی 354

قال الاعمش(1) : و حدثنا عاصم(2)، عن زر، عن أبی بن کعب(3)، فذکر نحو حدیث قتیبة(4) الذی فی الباب الماضی، و قد اخرجه البزار(5) و فی آخره یقول: انما امر النبی صلّی اللّه علیه و سلم ان نتعوّذ بهما، قال البزار: یتابع ابن مسعود علی ذلک احد من الصحابة، و قد صح

عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم انه قرأهما فی الصلوة.

قلت: هو فی «صحیح» مسلم عن عقبة بن عامر، و زاد فیه ابن حبان من وجه آخر عن عقبة بن عامر: فان استطعت ان لا تفوتک قراءتهما فی صلاة فافعل.

و اخرج احمد من طریق أبی العلاء بن الشخیر، عن رجل من الصحابة ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم اقرأه المعوذتین، و قال له: إذا انت صلّیت فاقرأ بهما و اسناده صحیح، و

لسعد بن مسعود من حدیث معاذ بن جبل ان النبی صلی اللّه علیه و سلم صلی الصبح فقرأ فیها المعوذتین.

چرا ابن مسعود معوذتین را در مصحف خود ننوشت

و قد تاوّل القاضی ابو بکر الباقلانی فی کتاب «الانتصار» و تبعه عیاض، و غیره، ما حکی عن ابن مسعود، فقال: لم ینکر ابن مسعود کونهما من القرآن، و انما انکر اثباتهما فی المصحف، فانه کان یری ان لا یکتب فی المصحف شیئا

ص:28


1- الاعمش : سلیمان بن مهران التابعی الرازی الکوفی المحدث الجلیل توفی بالکوفة 148 .
2- عاصم : بن أبی النجود بهدلة الکوفی التابعی احد القراء السبعة ، توفی بالکوفة 127 .
3- أبی بن کعب : بن قیس الصحابی الخزرجی ، من کتاب الوحی ، توفی بالمدینة سنة 21 .
4- قتیبة : هو ابن سعید بن جمیل البغلانی المحدث سکن العراق ، و توفی سنة 240 .
5- البزار : احمد بن عمرو بن عبد الخالق البصری الحافظ ، توفی بالرملة سنة 292

الا ان کان النبی صلّی اللّه علیه و سلم اذن فی کتابته فیه، و کأنه لم یبلغه الاذن فی ذلک، قال فهذا تأویل منه، و لیس جحدا لکونهما قرآنا.

و هو تأویل حسن، الا ان الروایة الصحیحة الصریحة التی ذکرتها تدفع ذلک، حیث جاء فیها: و یقول: «انهما لیستا من کتاب اللّه» .

نعم یمکن حمل لفظ کتاب اللّه علی المصحف فیمشی التأویل المذکور.

و قال غیر القاضی: لم یکن اختلاف ابن مسعود مع غیره فی قرآنیتهما، و انما کان فی صفة من صفاتهما انتهی.

و غایة ما فی هذا انه ابهم ما بینه القاضی(1) و من تأمل سیاق الطرق التی أوردتها للحدیث، استبعد هذا الجمع.

و أما قول النووی فی «شرح المهذب»(2) : اجمع المسلمون علی ان المعوذتین و الفاتحة من القرآن، و ان من جحد شیئا منها کفر، و ما نقل عن ابن مسعود باطل، لیس بصحیح، ففیه نظر، و قد سبقه لذلک أبو محمد بن حزم، قال فی اوائل «المحلی»(3): ما نقل عن ابن مسعود من انکار قرآنیة المعوذتین فهو کذب باطل، و کذا قال الفخر(4)الرازی فی أوائل تفسیره: الاغلب علی الظن ان هذا

ص:29


1- القاضی : ابو بکر الباقلانی محمد بن الطیب المتکلم الاشعری البصری توفی ببغداد 403 .
2- المهذب : فی الفروع الفقهیة علی مذهب الشافعی لابی اسحاق ابراهیم بن محمد الشیرازی الشافعی المتوفی سنة 476 ، و شرح الکتاب جمع من الفقهاء منهم ابو زکریا یحیی بن شرف النووی المتوفی 676
3- المحلی : ( بضم المیم و فتح الحاء و اللام المشددة ) کتاب فقهی فی الخلاف فی فروع الشافعیة لابی محمد علی بن حزم الظاهری المتوفی سنة 456 .
4- الفخر الرازی : محمد بن عمر بن الحسن المتکلم المفسر الفقیه الاصولی الشافعی المتوفی بهراة سنة 606

النقل عن ابن مسعود کذب باطل، و الطعن فی الروایات الصحیحة بغیر سند لا یقبل، بل الروایة صحیحة، و التأویل محتمل.

و الاجماع الذی نقله ان أراد شموله لکل عصر فهو مخدوش، و ان أراد استقراره فهو مقبول، و قد قال ابن الصباغ(1) فی الکلام علی مانعی الزکاة: و انما قاتلهم أبو بکر علی منع الزکاة، و لم یقل انهم کفروا بذلک، و انما لم یکفروا لان الاجماع لم یکن استقر، قال و نحن الان نکفر من جحدها، قال و کذلک ما نقل عن ابن مسعود فی المعوذتین، یعنی انه لم یثبت عنده القطع بذلک ثم حصل الاتفاق بعد ذلک.

و قد استشکل هذا الموضع الفخر الرازی فقال: ان قلنا ان کونهما من القرآن کان متواترا فی عصر ابن مسعود لزم تکفیر من أنکرهما، و ان قلنا انه لم یکن متواترا لزم ان بعض القرآن لم یتواتر، قال: و هذه عقدة صعبة، و اجیب باحتمال انه کان متواترا فی عصر ابن مسعود، و لکن لم یتواتر عند ابن مسعود فانحلت العقدة بعون اللّه تعالی](2).

(و علامه سیوطی در کتاب «اتقان فی علوم القرآن» بعد ذکر احادیث عدیده در باب جزئیت بسمله از هر سوره گفته:) [فهذه الاحادیث تعطی التواتر المعنوی بکونها قرآنا منزلا فی اوائل السور و من المشکل علی هذا الاصل ما ذکره الامام فخر الدین، قال: نقل فی بعض الکتب القدیمة ان ابن مسعود کان ینکر کون سورة الفاتحة و المعوذتین من القرآن و هو فی غایة الصعوبة لانا ان قلنا: ان النقل المتواتر کان حاصلا فی عصر الصحابة بکون ذلک من القرآن، فانکاره یوجب الکفر، و ان قلنا: لم یکن حاصلا فی

ص:30


1- ابن الصباغ : عبد السید بن محمد الفقیه الشافعی البغدادی توفی سنة 487 .
2- فتح الباری ج 8 ص 603 - 604 - ط میدان الجامع الازهر بمصر سنة 1348

ذلک الزمان فیلزم ان القرآن لیس بمتواتر فی الاصل، قال: و الاغلب علی الظن ان نقل هذا المذهب عن ابن مسعود نقل باطل، و به یحصل الخلاص عن هذه العقدة، و کذا قال القاضی أبو بکر: لم یصح عنه انها لیست بقرآن، و لا حفظ عنه انما حکها و أسقطها من مصحفه انکارا لکتابتها لا جحدا لکونها قرآنا، لانه کانت السنة عنده أن لا یکتب فی المصحف الا ما أمره النبی صلّی اللّه علیه و سلم باثباته فیه و لم یجده کتب ذلک و لا سمعه أمر به.

و قال النووی فی «شرح المهذب» : اجمع المسلمون علی ان المعوذتین و الفاتحة من القرآن، و ان من جحد منها شیئا کفر، و ما نقل عن ابن مسعود باطل لیس بصحیح، و قال ابن حزم فی «المحلی» : هذا کذب علی ابن مسعود موضوع و انما صح عنه قراءة عاصم عن زر عنه و فیها المعوذتان و الفاتحة.

و قال ابن حجر فی «شرح البخاری» قد صح عن ابن مسعود انکار ذلک، فاخرج أحمد و ابن حبان عنه انه کان لا یکتب المعوذتین فی مصحفه، و اخرج عبد اللّه(1) بن أحمد فی زیادات المسند، و الطبرانی(2) ، و ابن مردویه(3) من طریق الاعمش، عن أبی اسحاق، عن عبد الرحمان بن یزید النخعی، قال: کان عبد اللّه بن مسعود یحک المعوذتین من مصاحفه، و یقول: انهما لیستا من کتاب اللّه، و أخرج الطبرانی، و البزار من وجه آخر عنه، انه کان یحک المعوذتین من

ص:31


1- عبد اللَّه بن احمد : بن محمد بن حنبل البغدادی الحافظ المتوفی سنة 290 زاد علی مسند ابیه نحو عشرة آلاف حدیث .
2- الطبرانی : سلیمان بن احمد بن ایوب المحدث الشامی المتوفی باصبهان سنة 360 .
3- ابن مردویة : احمد بن موسی بن مردویة الاصبهانی الحافظ المورخ المفسر المتوفی سنة 410 .

المصحف، و یقول: انما أمر النبی صلّی اللّه علیه و سلم ان نتعوذ بهما، و کان عبد اللّه لا یقرأ بهما، أسانیدها صحیحة، قال البزار: لم یتابع ابن مسعود علی ذلک أحد من الصحابة، و قد صح انه صلّی اللّه علیه و سلم قرأ بهما فی الصلوة، قال ابن حجر: فقول من قال انه کذب علیه مردود، و الطعن فی الروایات الصحیحة بغیر مستند لا یقبل، بل الروایة صحیحة و التأویل محتمل، قال: و قد اوله القاضی و غیره علی انکار الکتابة کما سبق، قال و هو تأویل حسن، الا ان الروایة الصریحة التی ذکرتها تدفع ذلک، حیث جاء فیها و

یقول: انهما لیستا من کتاب اللّه، قال و یمکن حمل لفظ کتاب اللّه علی المصحف فیتم التأویل المذکور، قال:

لکن من تأمل سیاق الطرق المذکورة استبعد هذا الجمع قال: و قد أجاب ابن الصباغ بأنه لم یستقر عنده القطع بذلک ثم حصل الاتفاق بعد ذلک، و حاصله انهما کانتا متواترتین فی عصره، لکن لم یتواترا عنده انتهی.

و قال ابن قتیبة(1) فی «مشکل القرآن» : ظن ابن مسعود رضی اللّه تعالی عنه ان المعوذتین لیستا من القرآن، لانه رأی النبی صلّی اللّه علیه و سلم یعوذ بهما الحسن و الحسین، فأقام علی ظنه، و لا نقول انه أصاب فی ذلک، و اخطأ المهاجرون و الانصار.

قال: و أما اسقاطه الفاتحة من مصحفه، فلیس لظنه انها لیست من القرآن معاذ اللّه، و لکنه ذهب الی ان القرآن انما کتب و جمع بین اللوحین مخافة الشک و النسیان و الزیادة و النقصان، و رأی ان ذلک مأمون فی سورة الحمد لقصرها و وجوب تعلمها علی کل أحد (2) . قلت: و اسقاطه الفاتحة من مصحفه أخرجه أبو عبید

ص:32


1- ابن قتیبة : عبد اللَّه بن مسلم الدینوری الادیب المتوفی ببغداد سنة 276 .
2- مشکل القرآن ص 33 - 34 مع تصرف فی العبارة و اختصار .

بسند صحیح، کما تقدم فی اوائل النوع التاسع عشر](1).

(پس هر گاه انکار ابن مسعود معوذتین را قادح در تواتر آن نباشد، قدح مثل أبو حاتم و غیر او در حدیث غدیر چگونه قدح در تواتر آن می توان کرد، که ابو حاتم و احزاب او به خاک پای ابن مسعود هم نمی رسند بلکه غبار انف فرس أبی مسعود بهتر بود از مثل ابو حاتم و غیر او علی حسب ما نقله ابن حجر فی «الصواعق» فی تفضیل معاویة علی عمر ابن عبد العزیز.

انشقاق قمر متواتر است و قدح قادحین در آن اثر ندارد

و نیز بنابر توهم قادحین تواتر حدیث غدیر به قدح ابو حاتم و غیر او، لازم می آید که معجزه انشقاق قمر که از اعظم معجزات و افضل کرامات آن سرور است نیز متواتر نباشد، زیرا که از ملاحظه «نهایة العقول» رازی، واضح است که حلیمی(2) منکر انشقاق قمر بوده، و حلیمی از اعاظم اکابر ائمۀ سنیه است، و فضائل عظیمه و مناقب فخیمه او بر ناظر «انساب» سمعانی، و تاریخ « وفیات الأعیان» ابن خلکان و «مرآة الجنان» یافعی و «طبقات شافعیه اسنوی» و «طبقات ابو بکر اسدی» و امثال آن مخفی نیست.

اما تواتر معجزۀ انشقاق قمر، پس شهاب الدین احمد بن محمد الخطیب

ص:33


1- الاتقان فی علوم القرآن ج 1 ص 270 - 273 .
2- الحلیمی : هو الحسین بن الحسن بن محمد البخاری الشافعی المتوفی ببخاری سنة 403 .

القسطلانی المصری الشافعی(1) در کتاب «المواهب اللدنیه فی السیرة النبویّة» گفته:

[و قال ابن عبد البر: قد روی هذا الحدیث یعنی حدیث، انشقاق القمر، عن جماعة کثیرة من الصحابة، و روی ذلک عنهم أمثالهم من التابعین، ثم نقله الجم الغفیر الی ان انتهی إلینا، و تأید بالآیة الکریمة-انتهی.

و قال العلامة ابن السبکی فی «شرحه لمختصر ابن الحاجب» : الصحیح عندی ان انشقاق القمر متواتر، منصوص علیه فی القرآن، مروی فی الصحیحین، و غیرهما من طرق من حدیث شعبة، عن سلیمان، عن ابراهیم، عن أبی معمر، عن ابن مسعود، ثم قال: و له طرق آخر شتی بحیث لا یمتری فی تواتره(2)]-انتهی.

و علامه سیوطی در کتاب «اتمام الدرایه لقراء النقایة» گفته:

[الخبر بمعنی الحدیث، و قیل اعم منه، ان تعددت طرقه بلا حصر، بان احالت العادة تواطؤهم علی الکذب او وقوعه منهم اتفاقا بلا قصد، و اتصف بذلک فی کل طبقاته فهو متواتر، أی یسمی بذلک، و سیاتی فی اصول الفقه انه یوجب العلم الیقینی، فلا یحتاج الی البحث عن حال رجاله: قال ابن الصلاح: و مثاله علی التفسیر المذکور یعز وجوده، الا ان یدعی ذلک فی

حدیث من کذب علی متعمدا فقد رواه من الصحابة نحو المائة، و قیل: المائتین.

و تعقب علیه الحافظ ابو الفضل العراقی(3) بحدیث مسح الخف، فقد رواه

ص:34


1- القسطلانی : احمد بن محمد بن أبی بکر المصری المحدث المتوفی بالقاهرة سنة 923 .
2- المواهب اللدنیة للقسطلانی ج 1 ص 466 ط مصر المورخ سنة 1281 .
3- الحافظ العراقی : هو عبد الرحیم بن الحسین بن عبد الرحمن المتوفی بالقاهرة سنة 806 .

سبعون من الصحابة، و حدیث رفع الیدین فی الصلوة و قد رواه نحو خمسین منهم.

و قال شیخ الاسلام ابو الفضل ابن حجر(1) : ما ادعاه ابن الصلاح(2) من العزة و غیره من العدم ممنوع، لان ذلک نشأ عن قلة الاطلاع علی کثرة الطرق و احوال الرجال و صفاتهم المقتضیه لابعاد العادة ان یتواطئوا علی الکذب او یحصل منهم اتفاقا، و من احسن ما یقرر به کون المتواتر موجودا وجود کثرة فی الاحادیث، ان الکتب المشهورة المتداولة بایدی اهل العلم شرقا و غربا المقطوع عندهم بصحة نسبتها الی مصنفیها، إذا اجتمعت علی اخراج حدیث، و تعددت طرقه تعددا تحیل العادة تواطؤهم علی الکذب، افاد العلم الیقینی بصحة نسبته الی قائله و مثل ذلک فی الکتب المشهورة کثیر.

قلت: صدق شیخ الاسلام و برّ، و ما قاله هو الصواب، إذ لا یمتری فیه من له ممارسة بالحدیث و الاطلاع، فقد وصف جماعة من المتقدمین و المتأخرین أحادیث کثیرة بالتواتر، منها حدیث نزل القرآن علی سبعة أحرف، و حدیث الحوض، و انشقاق القمر، و أحادیث الهرج و الفتن فی آخر الزمان، و قد جمعت جزءا فی حدیث رفع الیدین فی الدعاء، فوقع لی من طرق تبلغ العشرین، و عزمت علی جمع کتاب فی الاحادیث المتواترة، یسر اللّه ذلک بمنه امین](3).

انکار حلیمی بتواتر انشقاق قمر ضرر نمی زند

اما انکار حلیمی انشقاق قمر را: پس سابقا از عبارت فخر رازی

ص:35


1- ابو الفضل ابن حجر : هو احمد بن علی بن محمد الکنانی العسقلانی المتوفی بالقاهرة سنة 852
2- ابن الصلاح : هو عثمان بن عبد الرحمن الشهرزوری المتوفی بدمشق سنة 643 .
3- اتمام الدرایة لقراء النقایة ص 54 ط مصر بهامش مفتاح العلوم .

دریافتی، و باز در اینجا مذکور می شود، پس باید دانست که فخر رازی در «نهایة العقول» اولا: اعتراض بر تقریر طریقه اولی از طرق ابطال نص بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باین طور ذکر کرده) :

[ثم نقول: لا نزاع فی شیء من المقدمات الا فی قولکم: «الامر العظیم الواقع بمشهد الخلق العظیم لا بد و ان یتواتر» فانا نقول: لیس الامر کذلک، فان انشقاق القمر، و فتح مکة انه کان بالصلح او بالقهر؟ ، و کون بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ هل هو من کل سورة أم لا؟ و کون الاقامة مثنی او فرادی؟ مع مشاهدة الصحابة لذلک مدة حیاة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم کل یوم خمس مرات، و کذلک احکام الصلوة و الزکاة، مع مشاهدتهم هذه الامور من النبی علیه السلام مدة حیاته کل ذلک امور عظیمة وقعت بمشهد اکثر الامة و لم ینتشر شیء منها].

(و در مقام جواب از این تقریر گفته:) [أما الانشقاق فقد منع الحلیمی وقوعه بحمل (وَ اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ) علی انه سینشق و ان سلمنا وقوعه، فلعل المشاهدین کانوا فی حد التواتر لانه آیة لیلیة، و أکثر الناس کانوا تحت السقوف فلذلک لم ینتشر]-الخ.

(و هر گاه قدح حلیمی با آن همه عظمت و جلالت و کمال نبالت، و علو شأن و سمو منزلت قابل اعتناء و لایق التفات نباشد، و قدح در تواتر معجزۀ شق قمر نکند، هم چنین قدح بعض متعصبین در حدیث غدیر قابل اعتناء نیست، و هرگز قدحی در تواتر حدیث نخواهد کرد.

و از غرائب امور آن است که حضرت شاه ولی اللّه(1) والد ماجد مخاطب هم انکار معجزه شق قمر فرموده، شق قلوب اهل ایمان و تأیید

ص:36


1- شاه ولی اللَّه : احمد بن عبد الرحیم الفاروقی الدهلوی الحنفی المحدث المتوفی سنة 1176 .

خرافات اهل عدوان، و تقویت ظهور اصحاب شنآن نموده اند.) قال فی «التفهیمات الالهیة» التی هی حقیقة بأن تسمی بالوساوس الظلمانیة و الهواجس النفسانیة:

[أما شق القمر فعندنا لیس من المعجزات، انما هی من آیات القیامة کما قال اللّه تعالی: «اِقْتَرَبَتِ اَلسّاعَةُ وَ اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ» لکنه صلّی اللّه علیه و سلم اخبر عنه قبل وجوده، فکان معجزة من هذا السبیل]-انتهی.

عدم روایت بخاری و مسلم بتواتر غدیر ضرر ندارد

(اما قدحی دیگر که عبد الحق در حدیث غدیر کرده، اعنی عدم روایت بخاری، و مسلم، و واقدی این حدیث شریف را، پس جواب آن ببسط تمام در رد رازی سابقا گذشته، علاوه بر آن عدم اخراج اینها، باعتراف خود عبد الحق در همین عبارت، قدح در صحت حدیث نمی کند، و هر گاه قدح در صحت حدیث نمی کند، قدح در تواتر چگونه خواهد کرد؟ ! بالجملة دعوای عدم تواتر در مثل این حدیث به چنین هفوات از اعجب عجاب است! و لنعم ما قال ابن حجر العسقلانی فی «فتح الباری» فی شرح حدیث انشقاق القمر:) [و اما من سأل عن السبب فی کون أهل التنجیم لم یذکروه، فجوابه انه لم ینقل عن احد منهم انه نفاه، و هذا کاف، فان الحجة فیمن أثبت، لا فیمن لم یوجد منه صریح النفی، حتی ان من وجد منه صریح النفی، یقدم علیه من وجد منه صریح الاثبات].(1)

ص:37


1- فتح الباری ج 7 ص 147
برزنجی نیز قدح غدیر را به أبی داود نسبت داده

(و محمد بن عبد الرسول برزنجی(1) هم، با وصف ادعای سیادت و انتساب بدوحۀ علویه، در مغاک هلاک افتاده، که با آنکه خود تصریح بصحت این حدیث شریف نموده، لکن خود را از ذکر طعن ائمه خود در این حدیث، بجهت مزید تعصب، باز نداشته، و به مدح و ثنای طاعنین، ستم بر خامه و قرطاس روا داشته، و بسبب ابتلاء به تقلید و اتباع بعض همج رعاع، نسبت قدح این حدیث شریف به ابو داود بیچاره، که بمراحل از این نسبت واهیه دورتر است نموده، چنانچه در «نواقض» گفته:) [و الخلاف فی صحته ینفی تواتره، بل یخرجه عن کونه صحیحا متفقا علیه، و الطاعنون جمع من ائمة الحدیث أجلاء، کأبی داود السجستانی، و أبی حاتم، و غیرهم]-الخ.

سهارنپوری نیز در اخفای حقیقت کوشیده است

(و حسام الدین بن شیخ محمد با یزید بن شیخ بدیع الزمان سهارنپوری در «مرافض الروافض» گفته:) [اما تحقیق تلقی امت در حدیث مذکور مسلم نیست، زیرا که جمعی از ائمۀ عدول و ثقات محدثان، که در این امر شریف رجوع بایشان است، مانند أبو داود سجستانی، و ابو حاتم رازی، و غیرهما در آن حدیث طعن کرده اند، و در صحت آن سخن نموده اند، چنانچه شیخ ابن

ص:38


1- البرزنجی : محمد بن عبد الرسول بن عبد السید الحسینی الفقیه الشافعی المتوفی بالمدینة سنة 1103 .

ابن حجر رحمه اللّه در «صواعق» و میر علی قوشجی در «شرح تجرید» بدان تصریح نموده اند، و جمعی از اهل حق و ایقان، و اکابر محدثان مثل امام بخاری، و مسلم، و واقدی، و غیر ایشان که از اعاظم علماء اهل سنت و جماعتند، و اکابر اصحاب حدیث و اخبار خیر البریة علیه الصلاة و التحیة، و در طلب احادیث و آثار، سیر بلاد و امصار، و گشت بلدان و دیار نموده در این علم شریف باقصی غایت و آخرین پایه کمال و نهایت ارتقا فرموده اند بروایت آن حدیث لب نگشوده اند، چنانچه شیخ عبد الحق رحمه اللّه بدان تصریح نموده، پس دعوای تلقی جمیع امت در حدیثی که مطعون سران محدثان، و غیر مروی ثقات ایشان باشد، باطل است. . .] الی ان قال: [و اثبات تواتر با وجود طعن ائمه محدثین و عدول ایشان بس مشکل](1).

این بزرگ هر چند این خرافات را از ابن حجر و شیخ عبد الحق أخذ کرده، چنانچه طعن ابو داود، و ابو حاتم را حواله به ابن حجر نموده و عدم روایت جمعی از محدثان حواله به عبد الحق کرده، لکن پر ظاهر است که در اخفای حق و ترویج باطل، گوی مسابقت بر ایشان ربوده، و در تعصب و تصلب بالاتر از ایشان شتافته، زیرا که ابن حجر و عبد الحق قبل ذکر این قدح صحت حدیث شریف بلا ریب، و کثرت طرق آن، روایت شانزده صحابی آن را، و شهادت سی صحابی بآن، بنابر روایت احمد بن حنبل،(2) و صحت و حسن بسیاری از طرق آن هم

ص:39


1- نواقض الروافض ص 4 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .
2- مرافض الروافض ص 158 دلیل دوم از فصل سوم از باب ثالث - مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو

ثابت کرده اند، و عبد الحق بعد ذکر این قدح، تصریح به مردودیت این قدح هم نموده، و صاحب «مرافض الروافض» کلمات حقۀ ابن حجر و عبد الحق را کتمان نموده، و اقتصار بر أخذ خرافات تعصب آیات از ایشان کرده، و بذکر این هر دو در این مقام اوشان را روبروی محققین اعلام کما ینبغی رسوا ساخته، که محض حمایت باطل بر ذمه ایشان ثابت نمود، حال آنکه ایشان چنانچه در حمایت باطل تشمیر ذیل کرده اند، هم چنان بالجای حق کلمات حق هم بر زبان آورده اند.

بالجملة کمال تعصب حسام بی نظام باید دید که بمزید جسارت و عداوت امام انام علیه آلاف التحیة و السلام، بر خلاف تصریحات اکابر منقدین اعلام، و افادات محققین فخام، انهماک تمام در قدح و جرح حدیث غدیر دارد، که بلا خوف و هراس از تفضیح اهل اسلام می سراید که: [جمعی از ائمه و عدول و ثقات محدثان که در این امر شریف رجوع به ایشان است در این حدیث طعن کرده اند، و در صحت آن سخن نموده اند].

و از ظهور کذب و بهتان خود بنسبت قدح این حدیث بابی داود بیچاره، که از راویان و مثبتان این حدیث شریف است، استحیاء نمی کند، لکن چون مقلد در مقلد است، او را از این خزی و شنار، چه باک و عار! ؟ و طرفه آن است که صاحب «مرافض» قبل از این حدیث غدیر را از احمد بن حنبل در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده، و اینجا این همه شورش و جفا بر پا نموده» .

ص:40

ابن تیمیه تعصبا حدیث غدیر را از صحاح خارج کرده

(و ابن تیمیه در «منهاج السنة»(1) می گوید:) [أما

قوله: «من کنت مولاه فعلی مولاه» فلیس فی الصحاح، لکن هو مما رواه العلماء، و تنازع الناس فی صحته، فنقل عن البخاری، و ابراهیم الحربی،(2) و طائفة من اهل العلم بالحدیث انهم طعنوا فیه، و ضعفوه.

و نقل عن احمد بن حنبل انه حسنه، کما حسنه الترمذی، و قد صنف أبو العباس ابن عقدة(3) مصنفا فی جمع طرقه](4)-انتهی.

(و برای تکذیب این بانگ بی هنگام ابن تیمیه، که در آن نفی این حدیث از صحاح کرده، قول سناء اللّه در «سیف مسلول» کافی است که در آن تصریح نموده: که جمهور این حدیث را در صحاح و سنن و مسانید روایت کرده اند، و قد سبق فیما مضی فلیتذکر(5).

و نیز مطالعه «صحیح ترمذی» و «صحیح ابن ماجه» و «صحیح

ص:41


1- ابن تیمیه : احمد بن عبد الحلیم الحرانی الدمشقی الحنبلی المتوفی معتقلا بدمشق سنة 728
2- ابراهیم الحربی : بن اسحاق البغدادی الحافظ الفقیه المتوفی ببغداد سنة 285
3- ابن عقدة : احمد بن محمد بن سعید الکوفی الزیدی الجارودی الحافظ المتوفی بالکوفة 332
4- منهاج السنة ج 2 ص 86
5- سیف مسلول ص 108 مقاله سوم بحث امامت - مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .

ابن حبان» و «مستدرک حاکم»(1) و «مختاره ضیاء مقدسی»(2)، که این همه کتب از صحاح اهل سنت است، و در آنها این حدیث شریف مروی گردیده، برای تکذیب او دلیل وافی و شافی است.

و ابن روزبهان با آن همه عصبیت نیز تکذیب این امام خود کرده است که اعتراف نموده به اینکه حدیث غدیر در صحاح ثابت شده، (کما سیجیء انشاء اللّه تعالی) .

و اهل حق از بخاری، بجهت عدم اخراج این حدیث، که اضعاف مضاعفۀ شروط تواتر در آن موجود است، حیرتها داشتند.

از کلام ابن تیمیه گل دیگر شکفت، که از آن ظاهر می شود که بخاری عاری از خوف باری، بر این قدر اکتفا نفرموده، بر قدح و طعن این حدیث شریف هم اقدام نموده.

و بعد استماع چنین تعصبات، بچه طور بر قول این حضرات، مسلمانی اعتماد می تواند کرد.

قدح بخاری در غدیر و تواتر آن مضر نیست

و بعض فضائح و قوادح بخاری نزد ائمة قوم سابقا شنیدی، و بعض افادات این حضرات در هتک ناموس او در ما بعد (انشاء اللّه) مذکور خواهد شد.

ص:42


1- الحاکم : محمد بن عبد اللَّه بن حمدویه النیسابوریّ الحافظ المعروف بابن البیع توفی بنیسابور 405
2- الضیاء المقدسی : محمد بن عبد الواحد المقدسی الحنبلی الدمشقی المحدث المورخ المتوفی 643

و از افحش قوادح او آن است که آتش بغض و عناد در گلخن ضمیر نصب تخمیرش چنان سر کشیده، که از خدا و جناب رسول و ارواح طیبۀ جناب امیر المؤمنین و حضرت بتول، علی جمیعهم افضل الصلوات و التحیات، شرم و آزرم نکرده، در جناب امام بحق ناطق حضرت جعفر صادق علیه الصلاة و السلام، شک و ریب ورزیده، یعنی العیاذ باللّه آن حضرت را قابل قبول حدیث ندانسته، از اخراج روایات آن حضرت دست کشیده، و کلام یحیی بن سعید(1) القطان (جعله اللّه قاطنا فی درکات النیران و اذاقه مرارة الذل و الهوان) ، بسمع اصغاء شنیده.

نه بینی که ابن تیمیه از غلاف بر آمده، علم ناصبیت می افرازد، و بعد انکار أخذ ائمۀ اربعۀ طائفۀ سنیه قواعد فقه را از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام، رو به تهجین و توهین اعدای آن جناب می آرد، و ریب و شک بخاری مرتاب رئیس النصاب در آن جناب عالی قباب، علیه آلاف تحیات الملک الوهاب، و عدم اخراج حدیث آن حضرت بجهت کلام یحیی بن سعید غیر سعید، در آن جناب ذکر می کند، و دیگر راویان بخاری را، که جمعی از آنها نواصب و خوارج و مطعونین اند، بر آن حضرت (معاذ اللّه) ترجیح می دهد) .

قال فی «المنهاج» :

[و بالجملة فهؤلاء الائمة الاربعة(2) لیس منهم من اخذ عن جعفر شیئا من قواعد

ص:43


1- یحیی بن سعید : بن فروخ القطان ، ابو سعید الاحول البصری ، کان من اصحاب سفیان الثوری و یفتی بقول أبی حنیفة مات سنة 198
2- الائمة الاربعة : ابو حنیفة ، و مالک بن انس ، و محمد بن ادریس الشافعی ، و احمد بن حنبل

الفقه، لکن رووا عنه أحادیث، کما رووا عن غیره، و أحادیث غیره اضعاف أحادیثه، و لیس بین حدیث الزهری(1) و حدیثه نسبة لا فی القوة، و لا فی الکثرة، و قد استراب البخاری فی بعض أحادیثه لما بلغه عن یحیی بن سعید القطان فیه کلام، فلم یخرّج له، و یمتنع(2) ان یکون حفظه للحدیث کحفظ من یحتج بهم البخاری](3).

قدح ابراهیم حربی که خود مقدوح است در غدیر اثر ندارد

(اما نسبت قدح حدیث غدیر به ابراهیم حربی، پس از قطع نظر از وجوه دیگر، که سابقا برای رد قدح ابن أبی داود و غیر او مذکور شده، کافی است برای رد آن، که حضرت او با آن همه جلالت و عظمت شأن، استحسان و استملاح عشق ملاح می کرد.

صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الخازن(4) در «فوات الوفیات» گفته) :

[و قال یاقوت(5): حدثنی صدیقنا الحافظ، أبو عبد اللّه محمد بن محمود بن

ص:44


1- الزهری : محمد بن مسلم القرشی الحافظ التابعی المدنی المتوفی 124
2- هذه الجملة : « و یمتنع » الی آخرها لیست موجودة فی النسخة التی عندی و هی المطبوعة بمصر سنة 1322
3- منهاج السنة ج 4 ص 143 ط بولاق مصر سنة 1322 من الهجرة .
4- ابن شاکر : محمد بن شاکر الدمشقی الادیب المورخ المتوفی بدمشق سنة 726 .
5- یاقوت : بن عبد اللَّه الرومی الحموی الادیب المؤرخ من ائمة الجغرافیین المتوفی 626 .

النجار(1)، قال: حدثنی احمد بن سعید الصباغ(2)، یرفعه الی أبی نعیم(3)، قال کان یحضر مجلس ابراهیم الحربی جماعة من الشبان للقراءة علیه، ففقد أحدهم ایاما، فسأل عنه من حضر، فقالوا: هو مشغول، ثم سأل یوما آخر، فقالوا:

هو مشغول، و کان قد ابتلی بمحبة شخص شغله عن الحضور، و عظموا ابراهیم الحربی ان یخبروه بجلیة الحال، فلما تکرر السؤال عنه، و هم لا یزیدونه علی انه مشغول، قال: یا قوم ان کان مریضا فقوموا بنا لنعوده، و ان کان مدیونا اجتهدنا فی مساعدته، أو محبوسا سعینا فی خلاصه، فخبرونی عن جلیة حاله، فقالوا: نجلک عن ذلک، فقال: لا بد ان تخبرونی، فقالوا: انه ابتلی بعشق صبی، فوجم(4) ابراهیم ساعة، ثم قال: هذا الصبی الذی ابتلی بعشقه هو ملیح او قبیح؟ فعجب القوم من سئواله عن مثل ذلک مع جلالته فی أنفسهم، و قالوا ایها الشیخ مثلک یسأل عن مثل هذا؟ ! ، فقال: انه بلغنی ان الانسان إذا ابتلی بمحبة صورة قبیحة کان بلاء یجب الاستعاذة من مثله، و ان کان ملیحا کان ابتلاء یجب الصبر علیه و احتمال المشقة فیه، قال: فعجبنا مما اتی به](5).

ص:45


1- ابن الجار : محب الدین محمد بن محمود بن الحسن البغدادی الحافظ المتوفی سنة 643 .
2- فی معجم الادباء ج 1 ص 126 : حدثنی ابو بکر احمد بن سعید بن احمد الصباغ الاصبهانی بها قال : حدثنا احمد بن عمر بن الفضل الحافظ الاصبهانی و یعرف بجنک املاء ، قال اخبرنا الحسین بن احمد المقرئ یعنی ابا علی الحداد قال : اظنه عن أبی نعیم .
3- ابو نعیم : احمد بن عبد اللَّه بن احمد الاصبهانی الحافظ المورخ المتوفی باصبهان سنة 430 .
4- وجم یجم وجوما : سکت عن غیظ ، او سکت و عجز عن التکلم من کثرة الغم .
5- فوات الوفیات ج 1 ص 3

(از این حکایت ظاهر است که هر گاه ابراهیم حربی حال ابتلای تلمیذ شابّ خود بعشق بعض صبیان شنید، استفسار کرد که این صبی معشوق ملیح است یا قبیح؟ و مردم از این سئوال صریح الاختلال تعجب کردند، و آن را منافی جلالت شأن و سموّ مکان آن عمدة الأعیان دانستند، که این بیچاره ها از ذکر اصل عشق، در خدمت با جلالتش استحیاء داشتند، و ذکر آن را منافی ادب می دانستند، این چه بلا زد که حضرت او اصلا ذکر عشق بازی و سخن سازی را در این باب انکار نمی کند، بلکه طالب تفصیل و توضیح حال معشوق ملیح الوصال می باشد.

و از فقرۀ(مثلک یسئل عن مثله) ظاهر است که حضار مجلس ابراهیم حربی سئوال او را از قبح و حسن معشوق قبیح دانستند، و لکن حضرت او اصلا التفات باین انکار و تعییر و تعریض و تحقیر نفرموده، بلا محابا قاعدۀ کلیه ارشاد کرد که از آن استحسان عشق صور ملاح ظاهر است، و مردم از بیان این قاعده متعجب شدند، و کیف لا که عشق اما رد ملاحا کانوا او قباحا نهایت قبیح و شنیع و بغایت فضیح و فضیع است.

و شیخ محمد حیات سندی(1)، که از اکابر علمای متبحرین، و اجله محدثین مشهورین سنیه است، در تقبیح و توهین عشق صور أمارد و نسوان، رساله ای نوشته، و بعض کلمات او را، مولوی صدیق حسن معاصر، بترجمۀ شیخ محمد حیات ذکر کرده، و در اینجا نقل تمام عبارت ترجمه شیخ مذکور از این کتاب مناسب می نماید که از آن، جلالت شأن و علوّ منزلت او هم واضح خواهد شد.

ص:46


1- محمد حیاة بن ابراهیم السندی الحنفی المحدث الفقیه الاصولی الصوفی ؟ ؟ ؟ ؟ المدینة المتوفی سنة 1163

پس باید دانست که مولوی صدیق حسن(1) در «اتحاف النبلاء» گفته:

[شیخ محمد حیات سندی مدنی از علمای ربانییّن، و عظمای محدثین بود، نام والدش ملا فلاریه است از قبیلۀ چاچر، ساکن اطراف عادلپور، و چاچر بر وزن ساغر قومی از کشور سند و عادلپور است از توابع بهگر، مولد و منشأ شیخ محمد حیات سند است و در عنفوان شباب توفیق زیارت حرمین شریفین یافت، در مدینه منور توطن و تأهل کرد، و کمر به تحصیل علم بر بست، و با وجود فقدان وجه معاش استقامت را کار فرمود، و نزد علماء حرمین شریفین سیّما شیخ ابو الحسن سندی(2) نزیل مدینه منوره کسب کمالات نمود، و برخی پیش شیخ عبد اللّه بن سالم بصری(3) ، و شیخ أبی المکارم محمد بن احمد تتلمذ کرد، و تمام عمر در خدمت حدیث شریف صرف ساخت، و تبحری عظیم در این فن شریف اندوخت و همیشه ناشر علوم لطیفه، و عامر اوقات شریفه بود، خواص و عوام حرمین مکرمین، و مصر، و روم، و شام، اعتقاد و اخلاص خاص به او داشتند، و از آن ذات همایون کسب برکات می نمودند.

میر آزاد(4) در «مآثر الکرام» نوشته: وقتی که فقیر از مدینۀ منوره

ص:47


1- محمد صدیق خان بن حسن بن علی بن لطف اللَّه البخاری الهندی القنوچی المتوفی سنة 1307
2- الشیخ ابو الحسن السندی : بن عبد الهادی المحدث المتوفی بالمدینة سنة 1136
3- الشیخ عبد اللَّه البصری : بن سالم بن محمد المکی المحدث المتوفی بمکة المکرمة سنة 1134
4- میر آزاد : غلام علی الحسینی الواسطی البلکرامی المورخ الادیب الموی باورنک آباد 1194

به مکۀ معظمه معاودت نمود، شیخ قدس سره مکتوبی نامزد فقیر نمود، و اسم فقیر سید علی بن اضافت غلام تحریر فرمود، از جهت آنکه در حدیث شریف آمده که همه کس عباد اللّه اند، اطلاق عبودیت نسبت به مخلوق نباید کرد.

فقیر در جواب نوشت: مسلم روایت می کند از

أبی هریره(1) رضی اللّه عنه: ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: «لا یقولن أحدکم عبدی و امتی، کلکم عباد اللّه، و کل نسائکم إماء اللّه، و لیقل فتای و غلامی»(2).

و نیز قلمی ساختم که اگر واضع اسم غلام را بمعنی عبد اراده کرده باشد، و دیگری بمعنی فرزند تلفظ نماید او را می رسد،

لکل امرء مانوی.

شیخ بعد وصول خط، داد انصاف داده و بعد از این اسم فقیر، غلام علی تحریر نمود، و چه خوب واقع شد آنچه ابن نجار در «تاریخ بغداد» در ذکر احمد غزالی(3) آورده: که نوبتی قاری در مجلس او این آیه بخواند: «قُلْ یا عِبادِیَ اَلَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ»(4) فقال: شرفهم بیاء الاضافة الی نفسه بقوله: «یا عِبادِیَ» ثم انشد:

و هان علیّ اللوم فی جنب حبّها و قول الاعادی انه الخلیع

اصمّ إذا نودیت باسمی و اننی إذا قیل لی یا عبدها لسمیع

ص:48


1- ابو هریرة : عبد الرحمن بن صخر الدوسی اسلم سنة 7 و روی عنه 5374 حدیثا توفی 59
2- مختصر صحیح مسلم للمنذری ج 2 ص 133 حدیث 1413 - ط الکویت .
3- احمد غزالی : بن محمد بن محمد الطوسی الواعظ المتوفی بقزوین سنة 520 .
4- سورة الزمر : 53

شیخ محمد حیات در تاریخ بیست و ششم صفر، روز چهار شنبه، سنۀ ثلث و ستین و مائة و الف ودیعت حیات سپرد، و در بقعه مبارکۀ بقیع مدفون گردید «رحلة شیخی» تاریخ یافتم، تای رحلة پنج عدد محسوب است زیرا که معتبر در قاعده جمل صورت کتابت باشد نه تلفظ.

انتهی کلامه.

محرّر سطور گوید: تلامذۀ شیخ محمد حیات جمعی از علماء است: منهم الشیخ احمد بن عبد الرحمن الشامی، و الشیخ محمد سعید صفر، و الشیخ عبد القادر خلیل کدک(1) ، و السید عبد القادر بن احمد بن عبد القادر(2) ، و السید غلام علی بن نوح البلکرامی، و الشیخ محمد فاخر المتخلص بزائر الإله آبادی(3).

و هر یکی از ایشان فرید عصر، و وحید دهر، و شیخ سلاسل حدیث، و جز آن بود در وقت خود. و شیخ محمد حیات رتبۀ اجتهاد داشت، تقلید هیچ کس نمی کرد.

زائر در مدح او گفته است:

باد بر روی صفحۀ دوران محفل آرای حلقۀ انسان

شیخ الاسلام عصر علامه در فنون حدیث فهامه

مو شکاف دقائق ایمان راز دار حقایق ایقان

ص:49


1- عبد القادر خلیل کدک : بن خلیل الحنفی المدنی الحافظ الادیب المورخ المتوفی 1189 .
2- عبد القادر بن احمد : الحسینی الیمنی الفقیه الکوکبانی المتوفی بصنعاء سنة 1207
3- زائر الإله آبادی : محمد فاخر بن محمد یحیی المتوفی ببرهان پور سنة 1164

رسته از حبس ربقه تقلید بسته بر اجتهاد رأی مزید

درس فرمای مسجد نبوی بطریق رشیق مصطفوی

آن محمد حیات بخت بلند بحدیث نبی قوی پیوند

متع اللّه زمرة الأعیان بافاداته الی الازمان

سر من خاک پای او بادا جان من در رضای او بادا

انتهی کلامه من المثنوی.

او را تصانیف است: منها «رسالة فی رد بدعة التعزیة» و «رسالة فی رد التقلید» سماها تحفة الانام فی العمل بحدیث النبی علیه الصلوة و السلام. و دروی گفته:

[ان المنسوخ من السنة فی غایة القلة، و قد جمعه ابن الجوزی فی ورقات و قال: افرد فیها قدر ما صح نسخه او احتمل، و اعرض عما لا وجه لنسخه و لا احتمال و قال: فمن سمع بحدیث یدعی فیه النسخ و لیس فیها فهاتیک دعوی و قد تدبرته، فاذا هو احد و عشرون حدیثا، و ان الانتقال من مذهب الی مذهب ما کان ملوما فی الصدر الاول، و قد انتقل کبار العلماء من مذهب الی مذهب.

و هکذا کان من کان من الصحابة و التابعین و الائمة الاربعة ینتقلون من قول الی قول، و الحاصل ان العمل بالحدیث بحسب ما بدی لصاحب الفهم المستقیم من المصلحة الدینیة هو المذهب عند الکل، و کثیر منهم من یدعی عدم فهم الحدیث إذا قیل له: لم لا تعمل بالحدیث؟ مع ادعائه الفضیلة و تعلیمه و تعلمه و استدلاله لمن قلده، و هذا من اغرب الغرائب.

قال فی «البحر الرائق» : یجوز تقلید من شاء من المجتهدین و ان دونت المذاهب کالیوم و له الانتقال من مذهبه]انتهی.

و «رسالة فی النهی من عشق صور المرد و النسوان» و در وی نوشته:

ص:50

[تلک لعمرو اللّه الفتنة الکبری، و البلیة العظمی، استعبدت النفوس لغیر خلاقها، و ملکت القلوب لمن یسومها الهوان من عشاقها، و القت الحرب بین العشق و التوحید، و دعت الی موالاة کل شیطان مرید]. . . الی قوله:

[و انما حکی اللّه العشق عن کفرة قوم لوط، و امرأة العزیز، و کانت إذ ذاک مشرکة، و الفتنة بعشق الصور تنافی ان یکون دین العبد کله للّه بل ینقص من دینه بحسب ما حصل له من فتنة العشق، و ربما اخرجت صاحبه من ان یبقی معه شیء من الدین، و المفتون بالصور مخالف لقوله تعالی: قُلْ: لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکی لَهُمْ(1) » و المبتلی بها لیس بغاض بصره، بل یلتذ بالنظر الحرام، و ربما یقع فی الزنا]. . الی قوله:

[فان تعبد القلب للمعشوق شرک، و قد اثبت النبی صلّی اللّه علیه و سلم اسم التعبد علی المحبة لغیر اللّه تعالی فی قوله الصحیح: تعس عبد الدینار و عبد الدرهم] -الخ. . . و «الایقاف علی سبب الاختلاف» .

و بعض این رسائل را فقیر از مکۀ معظمه آورده، و للّه الحمد.

نهی از عشق به صور زنان و کودکان

از این عبارت ظاهر است که عشق صور، فتنۀ کبری، و بلیه عظمی است، که نفوس را عابد غیر خلاق رحمان، و قلوب را مملوک سائمین هوان می گرداند، و این فتنه کبری و بلیّه عظمی سبب حرب با توحید، و داعی موالات هر شیطان مرید است، و عشق از خصال ذمیمۀ کفار است، که حق تعالی آن را از کفره قوم لوط و امرأة عزیز نقل فرموده، و امرأة عزیز وقت عشق مشرکه بود، و فتنۀ عشق صور منافات دارد بآنکه دین عبد کلیة برای خدای تعالی باشد، بلکه کم می نماید از دین مفتون به مقداری که او را فتنۀ عشق حاصل است، بلکه گاه است که این فتنه مفتون را کلیّة

ص:51


1- سوره النور : 30

از دین خارج می سازد و مفتون بصور مخالف قول خداوند تعالی است که غض بصر نمی کند و التذاذ بحرام می نماید و تعبد قلب برای معشوق شرک است و جناب رسالت مآب برای محبت غیر خدای اسم تعبد ثابت فرموده.

و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در «سیر النبلاء» گفته:

[قال المسعودی(1) : کانت وفاة الحربی المحدث الفقیه فی الجانب الغربی و له نیّف و ثمانون(2) سنة و کان صدوقا عالما فصیحا جوادا عفیفا زاهدا ناسکا و کان مع ذلک ضاحک السن ظریف الطبع و لم یکن معه تکبر و لا تجبر یمازح مع اصدقائه بما یستحیی(3) منه و یستقبح من غیره](4).

از این عبارت ظاهر است که ابراهیم حربی مزاح با اصدقای خود بنوعی می کرد که مردم از آن استحیاء کنند و صدور آن را از غیر او قبیح شمارند.

و نیز در «سیر النبلاء» مسطور است:

[و یروی ان ابراهیم لما صنّف «غریب الحدیث» و هو کتاب نفیس کامل

ص:52


1- المسعودی : علی بن الحسین بن علی المورخ من ذریّة عبد اللَّه بن مسعود : کان بغدادیا و توفی بمصر 346 .
2- فی النسخة التی عندی من « مروج الذهب » : ( و له خمس و ثمانون سنة ) .
3- فی مروج الذهب : ( و ربما مزح مع اصدقائه بما یستحسن منه و یستقبح من غیره .
4- مروج الذهب للمسعودی ج 4 ص 172 ط بیروت دار الاندلس - سیر النبلاء ج 13 ص 365 .

فی معناه قال ثعلب(1): ما لابراهیم و غرائب الحدیث! رجل محدث ثم حضر مجلسه فلما حضر المجلس سجد ثعلب و قال: ما ظننت ان علی وجه الارض مثل هذا الرجل](2).

ابراهیم حربی از سجده کردن در مقابلش منع نمی کرد

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که ثعلب هر گاه حاضر مجلس ابراهیم حربی گردید سجده نمود و انکاری بر این فعل نقل نکرده اند، پس ابراهیم هم مجوّز سجدۀ مجلس خود باشد و کمال شناعت سجده برای غیر خالق از افادات شاه صاحب در اوائل باب نهم همین کتاب «تحفه» ظاهر است حیث قال:

و هر چند اهل سنت هم در مسائل فقهیه با هم مختلف شده اند، لکن هر یک متمسک بقرآن و احادیث و آثار است طرق متنوعه در فهم معانی و علل شرایع موجب اختلاف اینها گردیده بخلاف این گروه که اصلا شرایع مختصه ایشان با اسلوب قرآن و حدیث مانند نیست گویا شریعت یهودیت یا نصرانیت است یا بیدانت و شاستر هنود است یا دساتیر صابئین است.

و چون این مبحث بغایت تطویل می خواهد ناچار نمونه از خرواری و اندکی از بسیاری در اینجا ذکر می نمائیم که العاقل تکفیه الاشاره]. . .

الی ان قال: هفتم تجویز سجود برای سلاطین ظلمه که آخوند باقر مجلسی و دیگر علمای ایشان نموده اند-که صریح مخالف قواعد کلیات شریعت است.

ص:53


1- ثعلب : احمد بن یحیی بن زید امام الکوفیین فی النحو و اللغة توفی ببغداد 291 .
2- سیر النبلاء ج 13 ص 361 ط بیروت

قوله تعالی: لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اُسْجُدُوا لِلّهِ اَلَّذِی خَلَقَهُنَّ إِنْ کُنْتُمْ إِیّاهُ تَعْبُدُونَ(1).

و قوله تعالی: أَلاّ یَسْجُدُوا لِلّهِ اَلَّذِی یُخْرِجُ اَلْخَبْءَ فِی اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ(2).

و دیگر آیات بسیار دلالت بر انحصار سجده می کند در حق خالق توانا که دانای پنهان و آشکار است، خصوصا در شریعت مصطفوی و تمسک بسجده ملائکه برای آدم علیه السّلام در این مقام نهایت بی جا است که احکام آدمی را بر احکام ملائکه قیاس نتوان کرد، و هم چنین تمسک بسجود اخوۀ یوسف برای یوسف که اول سجود مصطلح نبود دوم تمسک بشرایع من قبلنا وقتی درست می شود که در شریعت نسخ آن نیامده باشد و این حکم بلا شبهه در شریعت منسوخ است و الا احق و اولی به این تعظیم حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و حضرت امیر علیه السّلام و سبطین علیهما السلام و دیگر ائمه شدند نه شاه عباس و شاه طهماسب]-انتهی (3) سبحان اللّه! شاه صاحب بکذب و بهتان بلا ذکر شاهد و برهان نسبت تجویز سجود برای سلاطین ظلمه باهل حق می نمایند و بنای کمال تشنیع بر آن می گذارند و از این سجود ثعلب که از اکابر ائمه سنیّه است و عدم انکار حربی و امثال آن کما لا یخفی علی ناظر النزهة خبری بر نمی دارند.

ص:54


1- سوره فصلت : 37
2- سوره النمل : 25
3- تحفه اثنا عشریه ص 395 - 396
ابراهیم حربی ابن المدینی استاد بخاری را قدح کرده است

و نیز تعنت ابراهیم بمرتبۀ رسیده بود که علی بن المدینی استاد حضرت بخاری را معتمد و معتبر نمی دانست و قدح و جرح او می کرد و می فرمود: که نزد من از علی بن المدینی قمطری هست (یعنی از احادیث) و تحدیث نمی کنم از او بچیزی.

ذهبی در «سیر اعلام النبلاء» گفته:

[قال أبو بکر الشافعی(1) : سمعت ابراهیم الحربی یقول: عندی عن علی بن المدینی قمطر و لا احدث عنه بشیء لانه رأیته المغرب و بیده نعله مبادرا فقلت: الی أین؟ قال: ألحق الصلوة مع أبی عبد اللّه فظننته یعنی أحمد بن حنبل ثم قلت: من أبو عبد اللّه؟ قال: ابن أبی داود(2)](3).

(هر گاه ابراهیم حربی ترک روایات علی بن المدینی استاد و ملاذ حضرت بخاری نماید و او را مقدوح و مجروح گرداند، اگر او قدح حدیث غدیر نماید به کلامش چه التفات و احتفال است؟ حالا نبذی از جلائل فضائل و عوالی محامد و محاسن مفاخر و غرر مآثر علی بن المدینی هم بر زبان اکابر قوم باید شنید تا سقوط کلام ابراهیم حربی از اعتبار و انهماک او در تعنت و تعصب ناهنجار نزد اساطین کبار ظاهر گردد.

ص:55


1- أبو بکر الشافعی : محمد بن عبد اللَّه بن ابراهیم الحافظ البغدادی المتوفی 354
2- ابن أبی داود : احمد بن أبی داود بن جریر القاضی المعتزلی المتوفی مفلوجا ببغداد 240
3- سیر أعلام النبلاء ج 13 ص 369 ط بیروت
فضائل ابن المدینی بگفتار نووی

یحیی بن شرف نووی در «تهذیب الاسماء و اللغات» گفته:

[علی بن المدینی الامام هو ابو الحسن علی بن عبد اللّه بن جعفر بن نجیح السعدی مولاهم المدینی مولی عروة بن عطیة السعدی، من بنی سعد بن بکر.

قال البخاری فی تاریخه و ابن ابی(1) حاتم: اصله من المدینة.

قال البخاری: و هو بصری.

و کان علی احد ائمة الاسلام المبرزین فی الحدیث صنف فیه مائتی مصنف لم یسبق الی معظمها و لم یلحق فی کثیر منها.

سمع اباه و حماد بن زید(2)، و سفیان بن عیینة(3)، و یحیی القطان(4) ، و خلائق.

و روی عنه معاذ بن معاذ(5)، و احمد بن حنبل و البخاری و خلائق من الائمة و اجمعوا علی جلالته و امامته و براعته فی هذا الشأن، و تقدمه علی غیره.

ص:56


1- ابن أبی حاتم : عبد الرحمن بن محمد أبی حاتم الرازی من کبار الحفاظ توفی سنة 327 .
2- حماد بن زید : بن درهم البصری الحافظ المتوفی بالبصرة سنة 179
3- سفیان بن عیینة : بن میمون الهلالی الکوفی المحدث المتوفی بمکة المکرمة 198 .
4- یحیی القطان : بن سعید بن فروخ الحافظ البصری المتوفی 198
5- معاذ بن معاذ : بن نصر العنبری القاضی البصری المتوفی 196

قال عبد الغنی بن سعید المصری(1) : احسن الناس کلاما علی حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ثلاثة: علی بن المدینی فی وقته و موسی بن هارون(2) فی وقته و الدار قطنی(3) فی وقته.

و قال سفیان بن عیینة و هو احد شیوخ علی بن المدینی: حدثنی علی بن المدینی و تلوموننی علی حب علی و اللّه لقد کنت اتعلم منه اکثر مما یتعلم منی و کان سفیان یسمیه حیة الوادی و کان إذا سئل عن شیء یقول: لو کان حیة الوادی.

و قال حفص بن محبوب(4): کنت عند ابن عیینة و معنا علی بن المدینی و ابن الشاذکونی(5) فلما قام ابن المدنی قال سفیان: إذا قامت الخیل لم نجلس مع الرجالة.

و قال محمد بن یحیی(6): رأیت لعلی بن المدینی کتابا علی ظهره مکتوب المائة و النیف و الستون من علل الحدیث.

و قال عباس العنبری(7): کانوا یکتبون قیام ابن المدینی و قعوده و لباسه و کل شیء یقول و یفعل او نحو هذا و کان ابن المدینی إذا قدم بغداد تصدر

ص:57


1- عبد الغنی بن سعید : الحافظ المصری المتوفی بالقاهرة سنة 409
2- موسی بن هارون : بن عبد اللَّه الحافظ البغدادی المتوفی ( 294 )
3- الدار قطنی : علی بن عمر المحدث الشافعی المتوفی ببغداد ( 385 )
4- حفص بن محبوب : ما وجدته فی کتب التراجم و الرجال
5- الشاذکونی : سلیمان بن داود المنقری البصری المتوفی ( 234 )
6- محمد بن یحیی : الذهلی الحافظ النیسابوریّ المتوفی 258
7- العباس العنبری : بن عبد العظیم الحافظ البصری المتوفی ( 246 )

بالحلقة، و جاء احمد، و یحیی(1) و خلف(2)، و المعیطی و الناس یتناظرون فاذا اختلفوا فی شیء تکلم فیه علی.

و قال الاعین(3): رأیت ابن المدینی مستلقیا و احمد بن حنبل عن یمینه و یحیی بن(4) معین عن یساره و هو یملی علیهما.

و قال البخاری: ما استصغرت نفسی عند احد قط إلا عند علی بن المدینی.

و قال یحیی القطان: نحن نستفید من ابن المدینی اکثر مما یستفید منا.

و قال عبد الرحمن بن المهدی(5): علی بن المدینی أعلم الناس بحدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و خاصة بحدیث ابن عیینة.

و قال أبو حاتم: کان ابن المدینی علما فی الناس فی معرفة الحدیث و العلل.

و کان احمد بن حنبل لا یسمیه بل یکنیه ابا الحسن تبجیلا و ما سمعت أحمد سماه قط.

قال البخاری: توفی ابن المدینی لیومین بقیا من ذی القعدة سنة اربع و ثلاثین و مائتین بالعسکر](6).

و ذهبی در «کاشف» گفته:

[خ د ت س](7)

ص:58


1- یحیی : هو ابن سعید القطان الحافظ البصری المتوفی ( 198 )
2- خلف : بن سالم ابو محمد السندی الحافظ البغدادی المتوفی ( 231 )
3- الاعین : محمد بن أبی عتاب ابو بکر الحافظ البغدادی المتوفی ( 240 )
4- یحیی بن معین : ابو زکریا الحافظ البغدادی المتوفی ( 233 )
5- عبد الرحمن بن مهدی : بن حسان الحافظ البصری المتوفی ( 198 )
6- تهذیب الاسماء للنووی ج 1 ص 350 - 351
7- خ د ت س : رموز اخراج صحیح البخاری و سنن أبی داود و الترمذی و النّسائی

[علی بن عبد اللّه بن جعفر بن المدینی الحافظ ابو الحسن عن ابیه و حماد بن زید و جعفر بن سلیمان(1) و الطبقة.

و عنه خ-د(2) و البغوی و ابو یعلی.

قال شیخه ابن مهدی: علی بن المدینی اعلم الناس بحدیث رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) و خاصة بحدیث ابن عیینة.

و قال ابن عیینة: تلوموننی علی حب ابن المدینی و اللّه اتعلم منه اکثر مما تعلم منی و کذا قال یحیی القطان فیه.

و قال البخاری: ما استصغرت نفسی الا بین علی.

و قال النسائی: کان اللّه خلقه لهذا الشأن].

هذیان ابن حزم در حدیث غدیر

و نیز باید دانست که ابن تیمیه در عبارتی که می آید از ابن حزم نقل کرده:

[و اما

«من کنت مولاه فعلی مولاه» فلا یصح من طریق الثقات اصلا]-انتهی(3) (فاعوذ باللّه من الکذب و البهتان و التفوه بمثل هذا الهذر و الهذیان کسی از عقلاء چنین کلام را درباره همچو حدیث متواتر که بسیاری از طرق آن بنص أئمه قوم صحیح است بر زبان نمی توان آورد حیرانم که نزد ابن حزم ناصبی معنای (ثقات) چیست؟ ! غالبا مراد او از ثقات نواصب کاذبین و خوارج مفترین بوده باشند.

ص:59


1- جعفر بن سلیمان : الضبعی المحدث الشیعی البصری المتوفی ( 178 )
2- خ - د : رمزان لصحیح البخاری و سنن أبی داود
3- منهاج السنة ج 4 ص 86

و عجب که ابن تیمیه هم مثل این کلام خرافت نظام نقل می کند، و به تأیید آن می پردازد کما سیظهر انشاء اللّه تعالی و لکن الکفر ملة واحدة.

و للّه الحمد که علمای اعلام و محققین فخام در قدح و جرح و هتک ناموس ابن حزم و خرم انف اوسعی بلیغ فرموده اند، و جزای تعصبات فاحشۀ او بکنارش نهاده و ناصبیت او ظاهر کرده.

قدح ابن حجر در ابن حزم

علامه نحریر احمد بن علی العسقلانی المعروف بابن حجر در «لسان المیزان» گفته:) [علی بن احمد بن سعید بن حزم بن یزید الفارسی أبو محمد القرطبی اللبلی (بفتح اللام و سکون الموحدة ثم اللام) الفقیه الحافظ الظاهری صاحب التصانیف.

ولد بقرطبة سنه 384 و نشأ فی نعمة و ریاسة و کان ابوه من الوزراء و ولی هو وزارة بعض الخلفاء من بنی أمیّة بالاندلس ثم ترک و اشتغل فی صباه بالادب و المنطق و العربیة و قال الشعر و ترسل ثم أقبل علی العلم فقرء «الموطأ»(1) و غیره ثم تحول شافعیا فمضی علی ذلک وقت ثم انتقل الی مذهب الظاهریة و تعصب له(2) و صنف فیه ورد علی مخالفیه و کان واسع الحفظ جدا الا انه لثقته بحافظته کان یهجم علی القول فی التعدیل و التجریح و تبیین اسماء الرواة

ص:60


1- الموطأ : فی الحدیث لمالک بن انس المتوفی ( 179 ) شرحه جمع من الاعلام
2- الظاهریة : مذهب فی الفقه انشأه داود بن علی الاصفهانی المتوفی ( 270 ) و سمیت بالظاهریة لانهم یأخذون به ظاهر الکتاب و السنة و یعرضون عن التأویل و القیاس

فیقع له من ذلک أوهام شنیعة و قد تتبع کثیرا منها الحافظ قطب(1) الدین الحلبی ثم المصری من «المحلی» خاصة(2) و سأذکر منها اشیاء.

سمع ابن حزم من أبی عمر بن الجسور(3) و یحیی بن مسعود بن وجه الجنة(4) و یونس بن عبد اللّه بن مغیث(5) و حمام بن احمد(6) و محمد بن سعید بن سنان(7) و عبد اللّه بن الربیع(8) و عبد اللّه بن یوسف ابن نامی(9) و تلمذ له و نشر ذکره بالمشرق ولده ابو رافع الفضل (10) و آخرون.

و روی عنه بالاجازة شریح(11) بن محمد بن شریح المقری فکان خاتمة من روی عنه.

و کان اول سماعه فی سنة اربعمائة.

قال صاعد بن احمد(12): کان ابن حزم أجمع أهل الاندلس کلهم لعلوم الاسلام

ص:61


1- قطب الدین الحلبی : عبد الکریم بن عبد النور الحافظ المتوفی بمصر ( 735 )
2- اسم کتاب القطب هو ( القدح المعلی فی الکلام علی بعض احادیث المحلی )
3- أبی عمر بن الجسور : احمد بن محمد القرطبی المتوفی ( 401 )
4- ابن وجه الجنة : یحیی بن عبد الرحمن بن مسعود القرطبی المتوفی ( 402 )
5- یونس : بن عبد اللَّه بن محمد بن مغیث القاضی القرطبی المتوفی ( 429 )
6- حمام بن احمد : ابو بکر القاضی القرطبی المتوفی ( 421 )
7- محمد بن سعید بن سنان : لا ادری من هو و اختلف فی اسم جده هل هو « سنان » کما ضبط هنا او « بیان » کما فی لسان المیزان او « نبات » کما فی تذکرة الذهبی.
8- عبد اللَّه بن ربیع : ما وجدت ترجمته فیما عندی
9- ابن نامی : هو مجهول عندی کصاحبه
10- ابو رافع الفضل : بن أبی محمد ابن الحزم قتل سنة ( 479 )
11- شریح : ابو الحسن الرعینی الاشبیلی المتوفی ( 539 )
12- صاعد : بن احمد الاندلسی المورخ المتوفی ( 462 )

و أوسعهم معرفة و له مع ذلک توسع فی علم البیان و حظ من البلاغة و معرفة بالسیر و الانساب.

أخبرنی ولده: انه اجتمع عنده بخط أبیه من تآلیفه أربعمائة مجلد یحتوی علی نحو ثمانین ألف ورقة.

و کان أبوه وزیرا للمنصور بن أبی عامر(1) ثم للمظفر بن المنصور (2) ثم وزر هو للمستظهر بن(3) المؤید ثم ترک.

و قال الحمیدی(4) : کان حافظا للحدیث مستنبطا للاحکام من الکتاب و السنة متفننا فی علوم جمة عاملا بعلمه ما رأینا مثله فیما اجتمع له من الذکاء و سرعة الحفظ و التدین و کرم النفس و کان له فی الاثر باع واسع و ما رأیت من یقول الشعر أسرع منه و قد جمعت شعره علی حروف المعجم.

و قد تتبع أغلاطه فی الاستدلال و النظر عبد الحق(5) بن عبد اللّه الانصاری فی کتاب سماه «الرد علی المحلی» .

و قال الیسع(6) المورخ الغافغی: کان محفوظة البحر العجاج و لقد حفظ علی المسلمین علومهم و اربی(7) علی اهل کل دین و ألف «الملل و النحل» .

ص:62


1- المنصور : محمد بن عبد اللَّه بن عامر امیر الاندلس المتوفی ( 392 )
2- المظفر : عبد الملک بن محمد العامری امیر الاندلس توفی ( 399 )
3- المستظهر : عبد الرحمن بن هشام الاموی امیر قرطبة المقتول ( 414 )
4- الحمیدی : محمد بن أبی نصر فتوح الاندلسی الحافظ المتوفی ( 488 )
5- عبد الحق بن عبد اللَّه القاضی المتوفی بمراکش ( 631 )
6- الغافغی : الیسع بن عیسی الجیانی المورخ المتوفی بالقاهرة ( 575 )
7- اربی : فی نسخة من « لسان المیزان » عندی ط حیدرآباد ( 1330 ) بدل کلمة « اربی علی اهل » رادا علی اهل

حدثنی عمر بن واجب(1) : قال کنا باشبیلیة ندرس الفقه فدخل أبو محمد فسمع ثم سأل عن شیء من الفقه فأجبت فاعترض فقیل له: لیس هذا من منتحلاتک(2) فقام و قعد و دخل منزله و حلف فلما کان بعد اشهر قریبة قصدنا الی ذلک الموضع فناظر احسن مناظرة.

قلت: و کان ذلک جری له بعد القصة التی ذکرها عبد اللّه بن محمد بن العربی والد القاضی أبی بکر(3) فانه حکی ان ابن حزم ذکر له انه شهد جنازة فدخل المسجد فجلس قبل ان یصلی فقیل له: قم فصل تحیة المسجد ففعل ثم حضر اخری فبدأ بالصلاة فقیل له: اجلس لیس هذا وقت صلاة و کان بعد العصر فحصل له خزی فقال للذی رباه دلنی علی دار الفقیه فقصده و قرأ علیه «الموطا» ثم جد فی طلب العلم بعد ذلک الی أن صار منه ما صار و لم یزل مستظهرا الی ان قدم أبو الولید الباجی(4) من العراق و قد توسع فی علوم النظر و لقی الائمة فناظر ابن حزم فانتصف منه و لهما مناظرات مدونة فی جزء ثم تعصب علیه فقهاء المالکیة بأمراء تلک الدیار فمقتوه و آذوه و طردوه و حرقوا کتبه علانیة-ولد فی ذلک:

فان تحرقوا القرطاس لا تحرقوا اللذی تضمنه القرطاس بل هو فی صدری

قال: و هذا القدر لا یعرف لاحد من علماء الاسلام الا لابن جریر الطبری.

و قال مورخ الاندلس أبو مروان(5) بن حیان: کان ابن حزم حامل فنون

ص:63


1- عمر بن واجب : ما وجدت له ترجمة فی کتب التراجم
2- منتحلاتک : فی « لسان المیزان » الذی « مستجلاتک »
3- القاضی ابو بکر : محمد بن عبد اللَّه الاشبیلی المالکی المتوفی ( 543 )
4- الباجی : سلیمان بن خلف القرطبی المالکی المتوفی ( 474 )
5- ابو مروان : حیان بن خلف المورخ القرطبی المتوفی ( 469 )

من حدیث و فقه و نسب و ادب مع المشارکة فی أنواع التعالیم القدیمة و کان لا یخلوا فی فنونه من غلط لجرأته علی التسور علی کل فن و مال أولا الی قول الشافعی و ناضل عنه حتی نسب الی الشذوذ و استهدف لکثیر من فقهاء عصره ثم عدل الی الظاهر(1) فجادل عنه و لم یکن یلطف فی صدعه(2) بما عنده بتعریض و لا تدریج بل یصک به معارضه صک الجندل(3) و ینشق فی انفه انشاق(4) الخردل فتمالا(5) علیه فقهاء عصره و أجمعوا علی تضلیله و شنعوا علیه و حذرها اکابرهم من فتنته و نهوا عوامهم عن الاقتراب منه فطفقوا یعضونه و هو مصر علی طریقته حتی کمل له من تصانیفه وقر بعیر لم یتجاوز أکثرها عتبة بابه لزهد العلماء فیها حتی لقد احرق بعضها باشبیلیة و مزقت علانیة و لم یکن مع ذلک سالما من اضطراب رأیه و کان لا یظهر علیه أثر علمه حتی یسأل فینفجر منه علم لا تکدره الدلاء و کان مما یزید فی بغض الناس تعصبه لبنی أمیّة ماضیهم و باقیهم و اعتقاده بصحة امامتهم حتی نسب الی النصب.

و کان لابن حزم ابن عم یقال له: عبد الوهاب بن علاء بن سعید بن حزم یکنی ابا العلاء و کان من الوزراء و بینهما منافسة و مخالفة فوقف علی شیء من تآلیف أبی محمد فکتب إلیه رسالة بلیغة یعیب ذلک المؤلف قد ساقها ابن بسّام(6) فی

ص:64


1- الظاهر : مذهب داود بن علی الظاهری الذی مر ذکره
2- الصدع : الکشف و الاظهار
3- الجندل : علی وزن جعفر أی الحجر
4- الانشاق فی الانف : الصب فیها
5- تمالأ القوم علی الامر : اجتمعوا و تعاونوا علیه
6- ابن بسام : علی ابو الحسن الاندلسی المتوفی ( 542 )

«الذخیرة»(1).

قال: فکتب ابو محمد له الجواب و نصه: سمعت و اطعت لقول اللّه: (وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْجاهِلِینَ)(2) و سلمت و انقدت

لقول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: (صل من قطعک و اعف عمن ظلمک) و رضیت بقول الحکیم: کفاک انتصارا ممن آذاک اعراضک عنه و انشد بعدها ابیاتا منها:

کفانی ذکر الناس لی و لما تری و مالک فیهم یا بن عمی ذاکر

و مالک فیهم من صدیق فتشتفی و مالک فیهم من عدو تناکر

و قولی مسموع له و مصدق و قولک منبث مع الریح طائر

و قال القاضی ابو بکر بن العربی: ابتدأ ابن حزم أولا فتعلق بمذهب الشافعی ثم انتسب الی داود ثم خلع الکل و استقل و زعم انه امام الائمة یضع و یرفع و یحکم و یشرع و اتفق کونه بین اقوام لا بصر لهم الا بالمسائل فیطالبهم بالدلیل و یتضاحک لهم و ذکر بقیة الحط علیه فی کتاب «العواصم و القواصم» .

و مما یعاب علی ابن حزم وقوعه فی الائمة الکبار بأفحش عبارة و أشنع رد و قد وقعت بینه و بین أبی الولید الباجی مناظرات و منافرات.

و قال أبو العباس(3) بن العریف الصالح الزاهد: لسان ابن حزم و سیف الحجاج شقیقان.

و قال الغزالی(4) فی «شرح الاسماء الحسنی» : وجدت لابی محمد بن حزم

ص:65


1- الذخیرة : فی محاسن اهل الجزیرة و هو فی 8 مجلدات تشمل ( 154 ) ترجمة للادباء السیاسیین
2- الاعراف : 199
3- ابن العریف : احمد بن محمد المتوفی بمراکش ( 536 )
4- الغزالی : محمد بن محمد حجة الاسلام المتوفی ( 505 )

کلاما فی الاسماء یدل علی عظم حفظه و سیلان ذهنه.

و قال عز الدین بن عبد السلام(1) : ما رأیت فی کتب الاسلام مثل «المحلی» لابن حزم و «المغنی» للشیخ الموفق(2).

ذکر نبذة من اغلاطه فی وصف الرواة

قال فی الکلام علی حدیث «لا صلاة بعد طلوع الفجر الا رکعتی الفجر» :

الروایة فی هذا الباب ساقطة مطرحة مکذوبة.

فذکر منها طریق یسار مولی ابن عمر عن کعب بن مرة قال: و یسار مجهول و مدلس و کعب لا یدری من هو(3).

قال ابو زرعة(4) : یسار مدنی ثقة.

و قال ابن حزم فی حدیث عایشه «قلت: یا رسول اللّه قصّرت و اتممت و صمت و افطرت، قال: احسنت یا عائشة» : انفرد به العلاء بن زهیر(5) و هو مجهول.

قال القطب: أخرج الحدیث النّسائی، و الدار قطنی(6) و روی عن العلاء وکیع(7) و ابو نعیم(8) و الفریابی(9) و غیرهم.

ص:66


1- عز الدین : عبد العزیز الدمشقی الشافعی المتوفی ( 660 )
2- الموفق : ابن قدامة عبد اللَّه بن احمد الدمشقی الحنبلی المتوفی ( 620 )
3- کعب : بن مرة البهزی الصحابی المتوفی بالاردن ( 59 )
4- ابو زرعة : عبد الرحمن بن عمرو المحدث المتوفی بدمشق ( 280 )
5- العلاء : الازدی وثقه یحیی بن معین المتوفی ( 233 )
6- الدار قطنی : علی بن عمر المحدث الشافعی المتوفی ببغداد ( 385 )
7- وکیع : بن الجراح الحافظ الکوفی المتوفی ( 197 )
8- ابو نعیم : عبد الرحمن بن هانی النخعی المتوفی ( 216 )
9- الفریابی : محمد بن یوسف الحافظ المتوفی ( 212 )

و قال ابن معین: ثقة.

قال ابن حزم: حدیث أم سلمة: «کنت البس اوضاحا(1) من ذهب» الحدیث عتاب مجهول.

قال القطب: اخرج الحدیث ابو داود عن محمد بن عیسی بن الطباع(2) عن عتاب، و هو ابن بشیر، عن ثابت بن عجلان(3)، عن عطا، عنها، و عتاب هو ابن بشیر المخزومی الجزری(4)، روی عنه اسحاق بن راهویه(5) و محمد بن سلام البیکندری(6) و غیرهما، و أخرج الحدیث المذکور الحاکم فی «المستدرک» ، و قال ابن معین: ثقة.

قال ابن حزم فی الحدیث الذی أخرجه النسائی من طریق المرقع(7) بن صیفی عن جده رباح بن الربیع(8) ، «کنا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، فقال لرجل:

ادرک خالدا فقال له: لا تقتل ذریة، و لا عسیفا»(9) : المرقع مجهول.

قال القطب: روی عنه ولده عمر، و یحیی بن سعید(10) الانصاری، و یونس (11)

ص:67


1- الاوضاح : جمع الوضح أی الحلی و الخلخال
2- محمد بن عیسی الحافظ المتوفی ( 224 )
3- ثابت : بن عجلان الانصاری الحمصی
4- عتاب : بن بشیر المخزومی الجزری المتوفی ( 190 )
5- ابن راهویه : اسحاق بن ابراهیم الحافظ المروزی المتوفی ( 238 )
6- البیکندی : محمد بن سلام الحافظ البخاری المتوفی ( 225 )
7- مرقع : بن صیفی التمیمی الحنظلی الاسیدی الکوفی
8- رباح : بن ربیع الصحابی المدنی نزیل البصرة
9- العسیف : الاجیر
10- یحیی بن سعید الانصاری : المحدث المدنی المتوفی ( 143 )
11- یونس : بن أبی اسحاق السبیعی المتوفی ( 159 )

بن أبی اسحاق، و أبو الزناد(1)، و موسی بن عقبة(2)، و ذکره ابن حبان فی الثقات، فلیس بمجهول، و له من ذلک شیء کثیر، و اللّه الموفق.

مات أبو محمد سنة ست و خمسین-و قیل: فی التی بعدها.

ذکرته لان الذهبی اخل به و هو علی شرطه فقد ذکر من انظاره و ممن هو فوقه جماعة کثیرة منهم امام أهل الظاهر داود بن علی، و ذکر علی أولی من ذکر داود-و اللّه أعلم](3).

ترجمۀ ابن حزم بگفتار ذهبی

و علامه شمس الدین محمد بن احمد ذهبی در «سیر النبلاء» گفته:

[قال أبو مروان بن حیان: کان ابن حزم رحمة اللّه حامل فنون من حدیث و فقه و جدل و نسب، و ما یتعلق بأذیال الادب، مع المشارکة فی أنواع التعالیم القدیمة من المنطق و الفلسفة، و له کتب کثیرة لم یخل فیها من غلط لجراءته فی التسور علی الفنون لا سیما المنطق، فأنهم زعموا انه زل هناک، و ضل فی سلوک المسالک، و خالف ارسطاطالیس(4)واضع الفن مخالفة من لم یفهم غرضه و لا ارتاض، و مال أولا الی النظر علی رأی الشافعی، و ناضل عن مذهبه حتی و سم به، فاستهدف بذلک لکثیر من الفقهاء، و عیب بالشذوذ، ثم عدل الی قول أصحاب الظاهر فنقحه و جادل عنه و ثبت علیه الی ان مات، و کان یحمل علمه هذا، و یجادل عنه من خالف علی استرسال فی طباعه و مذل(5) بأسراره، و استناد الی العهد الذی أخذه اللّه

ص:68


1- ابو الزناد : عبد اللَّه بن ذکوان المدنی المتوفی 131
2- موسی بن عقبة : المحدث المتوفی بالمدینة 141
3- لسان المیزان - ج 4 - ص 198 - 202
4- ارسطاطالیس : فیلسوف یونانی توفی ( 322 ق م )
5- مذل : یقال : مذل بسره ، أی ضجر و قلق حتی افشاه

علی العلماء لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ(1) ، فلم یک یلطف فی صدعه بما عنده بتعریض و لا بتدریج، بل یصک به من عارضه صک الجندل، و ینشقه انشاق الخردل، فتنفر عنه القلوب، و یوقع به الندوب حتی استهدف لفقهاء وقته، فتمالئوا علیه، و أجمعوا علی تضلیله، و شنّعوا علیه، و حذروا سلاطینهم من فتنته، و نهوا عوامهم من الدنو منه، فطفق الملوک یقصونه عن قربهم، و یسیّرونه عن بلادهم، الی ان انتهوا به منقطع أثره بلدة من بادیة لبلة(2) ، و هو فی ذلک غیر مرتدع و لا راجع، یبثّ علمه فیمن ینتابه(3) من بادیة بلده، من عامة المقتبسین من أصاغر الطلبة الذین لا یخشون فیه الملامة، یحدثهم و یفقههم و یدارسهم، حتی کمل من مصنفاته وقر بعیر لم یعد أکثرها بادیته لزهد الفقهاء فیها، حتی أحرق بعضها باشبیلیة(4)، و مزقت علانیة، و أکبر معایبه زعموا عند المصنف جهله بسیاسة العلم التی أعوص الاشیاء، و تخلفه عن ذلک علی قوة سبحه فی غماره، و علی ذلک فلم یکن بالسلیم من اضطراب رأیه و مغیب شاهد علمه عنه عند لقائه الی أن یحرک بالسؤال، فینفجر منه بحر علم لا تکدره الدلاء، و کان مما یزید فی شنآنه تشیّعه لامراء بنی أمیة، ماضیهم و باقیهم، و اعتقاده بصحة امامتهم، حتی نسب الی النصب.

قلت: و من تآلیفه کتاب «تبدیل الیهود و النصاری للتوراة و الانجیل» ، و قد أخذ المنطق أبعده اللّه من علم عن محمد بن الحسن المذحجی(5) الزبیدی و أمعن

ص:69


1- سورة آل عمران : 187
2- لبلة : بفتح اللامین و بینهما باء موحدة ساکنة بلدة فی الاندلس
3- انتاب ینتاب زید عمروا : قصده
4- مدینة اشبیلیة من مدن اسبانیا
5- المذحجی : المعروف بابن الکتانی المتوفی بعد ( 400 )

فیه فزلزله فی أشیاء](1)-انتهی.

ابن حزم از ابن ملجم دفاع کرده است

و از دلائل باهره بر ناصبیت ابن حزم آنست که او با کمال جسارت و تهور، و غایت عناد و تعصب، حکم باجتهاد ابن ملجم در قتل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده (فألجمه اللّه بلجام من نار، و جزاه شرّ جزاء الاشرار) ، در «محلی» که نسخۀ عتیقۀ آن پیش حقیر حاضر است، گفته:

[مسئلة: مقتول کان فی أولیائه غائب، أو صغیر، أو مجنون.

اختلف الناس فی هذا:

فقال أبو حنیفة: إذا کان للمقتول بنون و فیهم واحد کبیر و غیرهم صغار، أنّ للکبیر أن یقتل و لا ینتظر بلوغ الصغار.

قال: فان کان فیهم غائب لم یکن للحاضر ان یقتل حتی یقدم الغائب، و هو قول اللیث(2) ابن سعد، و به یقول حماد بن أبی سلیمان(3) .

و قال مالک(4) مثل ذلک سواء سواء، و زاد: ان المقتول ان کان له ولد صغیر و أخ کبیر أو اخت کبیرة، فللاخ و للاخت أن یقتلا فورا و لا ینتظر بلوغ الصغیر، و کذلک للعصبة أیضا، و هو قول الاوزاعی(5) و رأی مالک للعصبة إذا کان الولد

ص:70


1- سیر النبلاء - ج 18 - ص 200
2- اللیث : بن سعد الفقیه المصری المتوفی بالقاهرة ( 175 )
3- حماد : الکوفی الفقیه المتوفی ( 120 )
4- مالک : بن انس المدنی امام المالکیة توفی ( 179 )
5- الاوزاعی : عبد الرحمن بن عمرو الفقیه المتوفی ببیروت ( 157 )

صغیرا ان یصالحوا علی الدیة و ینفذ حکمهم.

و قال ابن أبی لیلی(1) و الحسن بن حی(2) و أبو یوسف(3) و الشافعی و محمد: لا یستفید الکبیر من البنین حتی یبلغ الصغیر، و روی هذا القول عن عمر بن عبد العزیز(4)، قال أبو محمد: الظاهر من قولهم: ان المجنون کالصغیر، فلمّا اختلفوا کما ذکرنا وجب أن ننظر فیما احتجت به کلّ طائفة لنعلم الحق فنتبعه، فنظرنا قول أبی حنیفة، فوجدناه ظاهر التناقض، إذ فرّق بین الغائب و الصغیر، و وجدنا حجتهم فی هذا ان الغائب لا یولی علیه، قالوا: و کما کان أحد الاولیاء یزوج، إذا کان هنا لک صغیر من الاولیاء فکذلک یقتل.

و قالوا: قد قتل الحسن بن علی رضی اللّه عنه عبد الرحمن بن ملجم و لعلی بنون صغار و هم بحضرة الصحابة رضی اللّه عنهم من دون مخالف یعرف له منهم. . .]-الی أن قال:

[و کان من اعتراض الشافعیین أن قالوا: ان الحسن بن علی رضی اللّه عنهما کان اماما فنظر فی ذلک بحق الامامة و قتله بالمحاربة، لا قودا.

و هذا لیس بشیء، لان عبد الرحمن بن ملجم لم یحارب و لا أخاف السبیل و لیس للامام عند الشافعیین و لا للوصی أن یأخذ القود بصغیر، حتی یبلغ، فبطل شغبهم.

و هذه القصة عائدة علی الحنفیین بمثل ما شنعوا علی الشافعیین سواء سواء، لانهم و المالکیین لا یختلفون فی ان من قتل آخر علی تأویل فلا قود فی ذلک، و لا

ص:71


1- ابن ابی لیلی : محمد بن عبد الرحمن القاضی الکوفی المتوفی ( 148 )
2- الحسن بن صالح بن حی : الزیدی الفقیه المتوفی ( 168 )
3- ابو یوسف : یعقوب بن ابراهیم القاضی البغدادی المتوفی ( 182 )
4- عمر بن عبد العزیز : الخلیفة الاموی المتوفی ( 101 )

خلاف بین أحد من الامة فی ان عبد الرحمن بن ملجم لم یقتل علیّا رضی اللّه عنه الا متأولا مجتهدا، مقدرا علی انّه صواب، و فی هذا یقول عمران بن حطان(1) شاعر الصفریة:

یا ضربة من تقی ما أراد بها الا لیبلغ من ذی العرش رضوانا

انی لاذکره حینا فأحسبه أو فی البریة عند اللّه میزانا

فقد حصل الحنفیّون فی خلاف الحسن بن علی علی مثل ما شنعوا به علی الشافعیّین و ما ینفکّون أبدا من رجوع سهامهم علیهم و من الوقوع فیما حضروه، فظهر تناقض الحنفییّن و المالکیّین فی الفرق بین الغائب و الصغیر](2).

و علامۀ نحریر محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر(3) در کتاب «روضۀ ندیه شرح تحفۀ علویّه» گفته:

قال النواصب قد أخطأ معاویة فی الاجتهاد و أخطأ فیه صاحبه

و العفو فی ذاک مرجو لفاعله و فی أعالی جنان الخلد راکبه

قلنا کذبتم فلم قال النبی لنا فی النار قاتل عمار و سالبه

و ما دعوی الاجتهاد لمعاویة فی قتاله الاّ کدعوی ابن حزم انّ ابن ملجم أشقی الآخرین مجتهد فی قتله لعلی علیه السّلام، کما حکاه عنه الحافظ ابن حجر فی «تلخیص» به و إذا کان من ارتکب هواه و لفق باطلا یروج به ما یراه اجتهادا لم یبق فی الدنیا مبطل إذ لا یأتی أحد منکرا الاّ و قد أهب له عذرا، و هؤلاء عبدة الاوثان، قالوا: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اَللّهِ زُلْفی(4) -الخ.

ص:72


1- عمران : خطیب الصفریة من الخوارج الهالک ( 84 )
2- المحلی : ج 10 - ص 483 - 484 - ط بیروت
3- الامیر الصنعانی : محمد بن اسماعیل المتوفی بصنعاء ( 1182 )
4- سورة الزمر : 3

بالجملة از این بیان ظاهر گردید که جمعی از علمای حضرات سنیّه، جسارت بر رد و قدح حدیث غدیر نموده اند، و شناعت رد این حدیث صحیح، و دلالت آن بر تعصب و جحود و ناصبیت، و قصد اطفای انوار فضائل علویه، بر أدنی عاقل پوشیده نیست، لیکن چون ارتکاب این تعصب شنیع از حضرات اهل سنت، در مقامات بسیار و مواضع بیشمار واقع شده، لهذا بانکار شناعت آن هم می پردازند و می گویند که این رد و قدح، بنا بر نقد و تحقیق است، نه بجهت تعصب.

حال آنکه بدیهی است که اگر کسی فضائل صحیحۀ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم، و معجزات آن جناب را انکار کند و مشارکت یهود و نصاری در این معنی اختیار نماید و هفوات و خرافاتشان را نقل کرده، بکلماتشان احتجاج و استدلال کند، اهل اسلام در حق او چه خواهند گفت؟ ! ، آیا او را ملحد و کافر و منکر اسلام خواهند گفت، یا ناقد و محقق و فاضل مدقق؟ !

فخر رازی و اتباعش در پردۀ تسنن داد ناصبیت داده اند

پس چون رازی بردّ حدیث غدیر، فضیلت عظیمۀ واقعیۀ صحیحۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را انکار کرده و مشارکت نواصب را در ابطال حدیث غدیر اختیار نموده و قول جاحظ(1) ناصبی را، که در کتاب «مطاعن و نقائص اعدای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام» وارد کرده، حجت گردانیده، و افتخارا و مباهاتا روبروی اهل حق پیش نموده و آن را معتبر و معتمد دانسته، چگونه ناصبی و مبغض نباشد؟ !

ص:73


1- الجاحظ : عمرو بن بحر الادیب البصری المتوفی ( 255 )

الحاصل عاقل منصف ریبی ندارد که رازی و دیگر ائمۀ قوم که در انکار حدیث غدیر، داد هرزه سرای داده اند، نواصب جاحدین و معاندین دینند، که در پردۀ تسنن، داد ناصبیّت داده اند.

و معهذا اگر حضرات اهل سنت در بعض احادیث فضائل مختصۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، قدحی و جرحی می کردند، حماتشان احتمال تحقیق و تنقید را در آن می گنجانیدند.

این را چه توان کرد که متعصبین این حضرات را، آن چنان غیظ و حنق دامن گیر شده، که با وصف آنکه امام الائمه شان حضرت احمد ابن حنبل افاده کرده که در حق هیچ کس از اصحاب بأسانید حسان، آن قدر فضائل مروی نشده که در حق علی علیه السّلام وارد شده کما فی «الصواعق» و غیره، باز احادیث سخیفۀ فضائل ثلاثه را، تا آنجا که احادیثی که أئمۀ ایشان آن را از موضوعات أخبار و خرافات أسمار وانموده اند، ثابت کنند بلکه بمذهب بکریه گرایند و نصوص جلیّه بر خلافت ثلاثه، از وعید «من کذب علیّ متعمدا» باکی نکرده، بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم منسوب نمایند و بمقابلۀ اهل حق، فضائل مختصۀ جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را کلیه انکار نمایند و یک فضیلتی هم که مختص بجناب أمیر المؤمنین علیه السّلام باشد، از قدح سالم نگذارند.

ابن تیمیه از عناد جمیع فضائل امیر المؤمنین علیه السلام را رد کرده است

اگر چه صدق این دعوی بر متتبع اسفار ایشان واضح است، لیکن در اینجا بر نقل کلام ابن تیمیه اکتفا می کنم که او بچند کلمۀ موجزه، جمیع فضائل مختصۀ جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را ردّ ساخته، در «منهاج السنة»

ص:74

متصل بعبارتی که آنفا گذشته، می گوید:

[قال أبو محمد بن حزم: الذی صح فی فضائل علی فهو قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: (أنت منی بمنزلة هارون من موسی، الا انه لا نبی بعدی)

و قوله:

(لاعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله) ، و هذه صفة واجبة لکل مسلم و مؤمن و فاضل، و عهده صلّی اللّه علیه و سلم:

(ان علیا لا یحبّه الاّ مؤمن و لا یبغضه الا منافق) ، و قد صح مثل هذا فی الانصار رضی اللّه عنهم:

(انه لا یبغضهم من یؤمن باللّه و الیوم الآخر) ، و أما

(من کنت مولاه فعلی مولاه) فلا یصح من طریق الثقات أصلا.

و أما سائر الاحادیث التی تتعلق بها الروافض، فموضوعة یعرف ذلک من له أدنی علم بالاخبار و نقلتها.

فان قیل: فلم لم یذکر

ابن حزم فی «الصحیحین» من قوله: (انک منی و أنا منک) ، و حدیث المباهلة، و الکساء.

قیل: مقصود ابن حزم الذی فی «الصحیحین» من الحدیث الذی لا یذکر فیه الاّ علی، و أما تلک ففیها ذکر غیره](1).

از این کلام وقاحت نظام ابن حزم که ابن تیمیه (که نزد حضرات سنیّه: شیخ الاسلام و عمدۀ علمای أعلام و مقتدای أنام و مرجع خواص و عوام است) ذکر کرده و تأیید آن نموده، واضح گردید که جز این احادیث ثلاثه، اصلا حدیثی دیگر در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام صحیح نشده، و حال این احادیث هم از کتب همین حضرات باید جست که آن را اصلا دالّ بر فضیلتی معتدّ بها ندانند.

أما «الحدیث المنزلة» : پس گویند که مراد از آن این است که جناب

ص:75


1- منهاج السنة : ج 4 - ص 86 - ط بولاق مصر

امیر المؤمنین علیه السّلام در این استخلاف خاص، که بقول ابن تیمیه (کما سیظهر فیما بعد) : أضعف و أوهن استخلافات نبویه بود و بهتر از آن استخلاف، بدیگران مثل ابن أم مکتوم(1) و محمد بن مسلمة(2)، حاصل شده، جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمنزلۀ حضرت هارون از موسی، نسبت بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله بود، نه در دیگر فضائل و کمالات.

پس بمقتضای هفوات ایشان، لازم می آید که این حدیث دلالت بر مساوات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با ابن أم مکتوم و محمد بن مسلمة، که معاذ اللّه افضل از این استخلاف نصیبشان شده، هم نداشته باشد، بلکه حدیث منزلت حسب مزعوم شوم یوسف أعور(3)، (کما سیجیء فیما بعد)(4) ، معاذ اللّه دلالت بر ذم و نقص و حط مرتبت دارد، و حال حدیث خیبر را خود ابن حزم بیان کرده که: این صفت برای هر مسلم، که عوام حائکان، و هر فاسق و فاجر هم تحت مفهوم آن داخل، ثابت و متحقق است، و در حدیث ثالث خود تصریح کرده که مثل آن در شأن انصار وارد شده. و بسماع شنایع افعال جمعی از انصار مو بر تن می خیزد! کما لا یخفی علی المتتبع لاسفارهم و المتفحص لاخبارهم.

ملا یعقوب لاهوری در «خیر جاری» در شرح

حدیث: «آیة الایمان حب الانصار و آیة النفاق بغض الانصار» از «کتاب الایمان» گفته:

[و الحاصل انّ حبهم من حیث انهم أنصار الرسول آیة الایمان، و بغضهم

ص:76


1- ابن أم مکتوم : عمرو بن قیس الصحابی الضریر المتوفی ( 23 )
2- محمد بن مسلمة : الانصاری الصحابی المتوفی بالمدینة ( 43 )
3- یوسف أعور : الجمال الواسطی المتوفی فی القرن التاسع
4- سیجیء کلام الاعور و رده فی حدیث المنزلة

بتلک الحیثیة آیة النفاق، و أما بغضهم و محبتهم لا من تلک الحیثیة، فلا یوجب شیئا].

و بنابر این می باید که معنای این حدیث آن باشد که بغض آن جناب من حیث الایمان، نفاق است و هم چنین محبت آن جناب من حیث الایمان، علامت ایمان است و این صفت هم برای هر کسی که مؤمن باشد و گو بر انواع فسق و فجور اقدام کند، ثابت است.

پس از هر دو حدیث آخرین هم، اصلا فضیلتی برای آن جناب ثابت نمی شود، و محض مثل سائر مسلمین این هر دو صفت در آن جناب (معاذ اللّه من ذلک) متحقق خواهد بود و «حدیث منزلت» را، خود بخیال رفع منزلت شیخین (معاذ اللّه) از قبیل مهملات قرار داده اند که دلالت آن را بر محض استخلاف خاص مقصور سازند و آن امری است که بقول نواصب هر کس قابلیت آن را دارد، بلکه (معاذ اللّه) بزعم أعور «حدیث منزلت» دلیل نقص و عیب و ذم است.

پس بنابر این خرافات، هیچ حدیثی که دلالت کند بر فضیلت مختصه برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت نباشد. فأیّ عناد أبلغ من ذلک؟

رد احادیث پیغمبر صلی الله علیه و آله از اعمال شنیعۀ ارباب جحود است

و باید دانست که ذمّ رد احادیث و اخبار، و شناعت و فظاعت ارباب جحود، و انکار ارشادات سرور اخیار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار در کلام علماء کبار و منقدین آثار، بسیار از بسیار است.

نور الدین علی بن عبد اللّه بن احمد سمهودی(1) در «جواهر العقدین»

ص:77


1- السمهودی : ابو الحسن المؤرخ الشافعی المتوفی ( 911 )

گفته:

[اخرج البیهقی(1) ، عن عطاء بن یسار(2): انّ معاویة بن أبی سفیان باع سقایة من ذهب أو ورق بأکثر من وزنها، فقال له أبو الدرداء(3) رضی اللّه عنه: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم نهی عن مثل هذا الاّ مثلا بمثل، فقال له معاویة: ما أری بأسا، فقال أبو الدرداء: من یعذرنی من معاویة، اخبره عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و یخبرنی عن رأیه، لا أساکنک بأرض أنت بها.

قال البیهقی: قال الشافعی: فرأی أبو الدرداء الحجة تقوم بخبره، و لما لم یر معاویة ذلک فارق أبو الدرداء الأرض التی هو بها اعظاما لان ترک خبرا عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم.

قال الشافعی: و اخبرنا انّ أبا سعید الخدری(4) لقی رجلا فأخبره عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، فخالفه: فقال ابو سعید: و اللّه لا آوانی و ایاک سقف بیت ابدا](5).

از این عبارت ظاهر است که ابو الدرداء از نهایت درد دین بسبب آنکه معاویه ابداء رأی بمقابلۀ خبر او نمود، غضبناک شد، بحدی که از مساکنت با معاویة در یک زمین احتراز نمود، و حضرت شافعی هم این هجران و عتاب و غضب و التهاب را پسندیده که وجه آن بیان کرده.

و نیز شافعی حکایت غضب و هجران ابو سعید خدری شخصی را که

ص:78


1- البیهقی : احمد بن الحسین المحدث المتوفی بنیسابور ( 458 )
2- عطاء : الفقیه المدنی المتوفی ( 103 )
3- ابو الدرداء : عویمر بن مالک الصحابی المتوفی بالشام ( 32 )
4- الخدری : سعد بن مالک الصحابی المتوفی بالمدینة ( 74 )
5- جواهر العقدین ص 33 - مخطوط فی مکتبة آیة اللَّه العظمی المرعشی النجفی بقم .

مخالفت خبر ابو سعید خدری بیان نموده، این مضمون را مؤکد و مشیّد ساخت.

پس هر گاه اعراض از خبر واحد باین مثابه شنیع و فظیع باشد، انکار چنین خبر متواتر در أقصای مراتب شناعت و فظاعت، و أبلغ مدارج قبح و سماجت خواهد بود.

و حافظ شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در «سیر النبلاء» گفته:

[قال احمد بن محمد بن اسماعیل الادمی(1) : حدثنا الفضل بن زیاد(2):

سمعت احمد بن حنبل یقول: «من ردّ حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فهو علی شفا هلکة»](3).

منکرین حدیث غدیر بر شفیر هلاکت می باشند

از این عبارت ظاهر است که امام احمد بن حنبل ارشاد فرموده که:

هر که ردّ حدیث حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم نماید، پس او بر کنار هلاکت است.

فظهر بحمد اللّه و لاح انّ المنکرین لحدیث الغدیر، الذی أخرجه جمع من الائمة المشاهیر، و منهم هذا الامام النحریر من الهلاک علی شفیر.

و جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین أبی بکر سیوطی در «تاریخ الخلفاء» گفته:

[قال ابو معاویة الضریر(4) : ما ذکرت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم بین یدی الرشید الاّ قال: صلی اللّه علی سیّدی، و حدثته بحدیثه صلّی اللّه علیه و سلم:

ص:79


1- الادمی : ابو بکر شیخ القراء المتوفی ( 327 )
2- الفضل بن زیاد : القطان کان ممن اکثر الروایة عن ابن حنبل
3- سیر النبلاء - ج 11 - ص 297 - ط بیروت
4- ابو معاویة : محمد بن معاویة الحافظ الکوفی المتوفی ( 195 )

(وددت انی اقاتل فی سبیل اللّه فأقتل) ، فبکی حتی انتحب.

و حدثته یوما حدیث «احتج آدم و موسی» و عنده رجل من وجوه قریش، فقال القرشی: فأین لقیه؟ فغضب الرشید و قال: النطع و السیف، زندیق.

قال ابو معاویة: فما زلت اسکنه و أقول: یا امیر المؤمنین کانت منه بادرة حتی سکن](1).

از این عبارت ظاهر است که علامۀ نحریر ابو معاویه ضریر در مقام اثبات فضل و تدیّن رشید نقل کرده، که حضرت او نزد رشید، حدیث احتجاج حضرت آدم و حضرت موسی علیهما السلام را نقل کرده و مردی از وجوه قریش گفت که: کجا ملاقات کرد آدم موسی را، و یا موسی آدم را؟ بمجرد این کلام استفهام، رشید بنهایت مرتبه غضبناک شد، تا آنکه طلب نطع و سیف کرد و ارادۀ قتل قائل کلمۀ(أین لقیه) کرد و تصریح نمود بآنکه این شخص زندیق است که طعن می کند در حدیث نبی صلّی اللّه علیه و آله.

هر گاه مجرد کلمۀ(أین لقیه) موجب زندقه و کفر، و سبب اباحت قتل، و موجب اهلاک و افناء باشد، انکار صریح حدیث غدیر، و اهتمام تمام در ابطال و افساد آن، که از رازی و اتباع و اشیاع او سرزده، بالاولی موجب کفر و نفاق و مبیح قتل و ازهاق باشد.

و نیز ذهبی در «تذهیب التهذیب» گفته:

[و قال الفضل بن زیاد، عن احمد بن حنبل قال: بلغ ابن أبی ذئب(2) انّ مالکا(3) لا یأخذ بحدیث

«البیّعان بالخیار» ، فقال: یستتاب، فان تاب، و الاّ ضربت

ص:80


1- تاریخ الخلفاء ص 265
2- ابن أبی ذئب : محمد بن عبد الرحمن الفقیه المدنی المتوفی ( 159 )
3- مالک : بن أنس رئیس المالکیة ، توفی بالمدینة ( 179 )

عنقه، قال احمد: و مالک لم یردّ الحدیث لکن تأوله].

از این عبارت ظاهر است که هر گاه به ابن أبی ذئب خبر رسید که مالک عمل نمی کند بحدیث

«البیّعان بالخیار» ، ارشاد نمود که: استتابت کرده شود مالک، پس اگر توبه کند، وگرنه گردن زده شود.

و امام احمد بن حنبل در تخلیص گلوی امام مالک و حمایت او افاده کرده که: مالک رد حدیث نکرده، لکن تأویل آن نموده.

پس، از این افاده ظاهر است که امام احمد بن حنبل هم، حکم را باستتابت و ضرب عنق در صورت عدم توبه، اگر رد حدیث از مالک واقع می شد، انکار نتوانست کرد.

اعراض از حدیث غدیر مساوق کفر است

و هر گاه اعراض از حدیث

«البیعان بالخیار» باین مثابه شنیع و فظیع باشد که ابن أبی ذئب بر مالک، با آن همه عظمت و جلالت، حکم استتابت و ضرب عنق در صورت عدم توبه جاری سازد، و احمد بن حنبل هم انکار این حکم ابن أبی ذئب در صورت رد خبر نکند، پس رد و انکار خبر غدیر، که بمراتب بی نهایت بالاتر از حدیث

«البیعان بالخیار» می باشد، بصد اولویت موجب ضرب عنق در صورت عدم توبه خواهد بود.

و محمد بن أبی بکر المعروف بابن القیم الجوزیة الحنبلی(1) در «زاد المعاد فی هدی خیر العباد» بعد ذکر حدیث طویل از عبد اللّه بن احمد در ذکر قدوم وفد بنی المنتفق(2) گفته:

[هذا حدیث کبیر جلیل تنادی جلالته و فخامته و عظمته علی انه قد خرج من

ص:81


1- ابن القیم : شمس الدین الدمشقی المتوفی ( 751 )
2- المنتفق : بن عامر بن عقیل : جد جاهلی

مشکاة النبوة لا یعرف الاّ من حدیث عبد الرحمن بن المغیرة بن عبد الرحمن المدنی(1) ، رواه عنه ابراهیم بن حمزة الزبیری(2) ، و هما من کبار اهل المدینة، ثقتان یحتج بهما فی «الصحیح» ، احتج بهما امام أهل الحدیث محمد بن اسماعیل البخاری. . .] الی أن قال:

[و قال ابن مندة(3) : روی هذا الحدیث محمد بن اسحاق الصغانی(4) و عبد اللّه بن احمد ابن حنبل و غیرهما. و قد رواه بالعراق بمجمع من العلماء و اهل الدین جماعة من الائمة منهم: ابو زرعة الرازی(5) و ابو حاتم، و ابو عبد اللّه محمد بن اسماعیل، و لا ینکره أحد و لم یتکلم فی أسناده، بل رووه علی سبیل القبول و التسلیم، و لا ینکر هذا الحدیث، الاّ جاهد جاهل، أو مخالف للکتاب و السنة. هذا کلام أبی عبد اللّه ابن مندة رحمه اللّه].(6)

منکر حدیث غدیر مخالف کتاب و سنت است

از این عبارت ظاهر است که ابن مندة ارشاد کرده که: انکار نمی کند این خبر را، مگر جاحد جاهل، یا مخالف سنت و کتاب. حال آنکه روایت این خبر در عبد الرحمن منحصر است، که خود ابن القیم تصریح کرده بآنکه: شناخته نمی شود، مگر از حدیث عبد الرحمن بن المغیرة.

پس هر گاه منکر این خبر که از یک کس هم تجاوز نکرده، جاحد جاهل، یا مخالف کتاب و سنت باشد، منکر حدیث غدیر که تواتر آن

ص:82


1- عبد الرحمن : ابو القاسم ، روی عن أبیه المغیرة المتوفی ( 186 )
2- الزبیری : ابراهیم المدنی الحافظ المتوفی ( 230 )
3- ابن مندة : محمد بن یحیی الحافظ الاصفهانی المتوفی ( 301 )
4- الصغانی : محمد بن اسحاق بن جعفر الحافظ البغدادی المتوفی ( 270 )
5- ابو زرعة : عبید اللَّه بن عبد الکریم الحافظ المتوفی ( 264 )
6- زاد المعاد - ج 2 - ص 56

سابقا شنیدی، بأولویت بسیار جاحد جاهل، یا مخالف کتاب و سنت باشد، و للّه الحمد علی ذلک.

و ابو طالب محمد بن علی بن عطیة المکی، که ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی(1) در «مرآت الجنان» در وقایع سنة ست و ثمانین و ثلاثمائة بترجمۀ او گفته:

[فیها توفی شیخ الاسلام، قدوة الاولیاء الکرام، ابو طالب المکی، صاحب «قوت القلوب» محمد بن علی بن عطیة الحارثی، نشأ بمکة، و تزهد، و لقی الصوفیة، و صنّف، و وعظ، و کان فی البدایة صاحب ریاسة و مجاهدة فی النهایة صاحب أسرار و مشاهدة](2).

در کتاب «قوت القلوب» گفته:

[و فی رد اخبار الصفات بطلان شرایع الاسلام(3) ، فالعدل مقبول القول فی کلّ ما نقلوه، و ان کانوا کذبوا فیما نقلوا من اخبار الصفات، فالکذاب مردود القول فی کل ما جاء به، و الکذب علی اللّه تعالی کفر، فکیف تقبل شهادة کافر؟ ، و إذا جاز ان یجترموا علی اللّه سبحانه بأن یزیدوا فی صفاته ما لم یسمعوه عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، فهم ان یکذبوا علی الرسول فیما نقلوا من الاحکام اولی، ففی ذلک ابطال الشرع و تکفیر النقلة من الصحابة و التابعین باحسان،

ص:83


1- الیافعی : عبد اللَّه بن اسعد بن علی الیمنی الشافعی المؤرخ المتصوف المتوفی بمکة المکرمة سنة 768
2- مرآة الجنان - ج 2 - ص 430 - ط حیدرآباد دکن
3- فی النسخة المطبوعة التی بأیدینا بین کلمة « الاسلام » و کلمة « فالعدل » یکون هکذا : من قبل ان الناقلین إلینا ذلک هم ناقلوا شرایع الدین و احکام الایمان ، فان کانوا عدولا فیما نقلوه من الشریعة . . .

فلذلک کفّر اهل الحدیث من نفی أخبار الصفات](1).

از این عبارت ظاهر است که رد اخبار صفات موجب ابطال شرایع اسلام، و سبب دخول در زمرۀ کفرۀ لئام است، و ظاهر است که خبر غدیر هرگز کم از اخبار صفات نیست، پس رد آن هم مثل رد اخبار صفات باعث نهایت لوم و ملام، و موجب تکفیر و خروج از اسلام خواهد شد.

و حافظ ابو سعد عبد الکریم بن محمد المروزی الشافعی السمعانی در «انساب» گفته:

[«البتری» بفتح الباء الموحدة و سکون التاء ثالث الحروف و فی آخرها الراء: هذه النسبة لجماعة من الشیعة من الفرقة الزیدیة، و هی احدی الفرق الثلث من الزیدیة، و هم الجارودیة، و السلیمانیة، و البتریّة.

و أمّا البتریة: هم اصحاب کثیر النووی، و الحسن بن صالح بن حی، و قولهم کقول السلیمانیة، غیر انّهم توقفوا فی عثمان و أمره و حاله، و اضللنا هذه الطائفة، لأنّهم شکوا فی ایمان عثمان و أجازوا کونه کافرا من اهل النار، و من شک فی ایمان من اخبر النبی علیه السّلام انّه من اهل الجنة فقد شک فی صحة خبره و الشاک فی خبره کافر.

و هذه الفرق الثلاثة من الزیدیة یکفّر بعضهم بعضا لأنّ الجارودیّة اکفرت ابا بکر و عمر، و السلیمانیّة و البتریّة اکفرت من اکفرهما](2).

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که حضرت سمعانی تصریح می فرماید: که شاکّ در خبر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم کافر است.

ص:84


1- قوت القلوب فی معاملة المحبوب - ج 2 - ص 124 ط مصر
2- أنساب السمعانی ص 65 ط الافست ببغداد 1970 - م .
منکر خبر متواتر کافر است

پس هر گاه شاک در خبر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم کافر باشد، منکر خبر آن حضرت، و خصوصا چنین خبر متواتر، که نهایت مشهور و معروف است، بالاولی کافر باشد.

و اعجباه که حکم بکفر متوقفین در بارۀ عثمان صحیح و مسلم باشد، حال آنکه هرگز ثابت نیست که نزد این متوقفین و اهل مذهبشان خبر جنتی بودن عثمان صحیح باشد، چه جا که متواتر باشد و معهذا منکرین حدیث غدیر که اهل مذهبشان طبقه بعد طبقه روایت آن می کنند و ائمّه و اساطینشان معترف و مصرح بتواتر آن می باشند، کافر و ضال نباشند، بلکه موصوف بتعصب و تعنت و مخالفت، انصاف هم نکردند.

ما هذا الاّ جور صریح و حیف فضیح! و ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در کتاب «هدایة السعداء» گفته:

[و فی «المضمرات» فی کتاب الشهادات: و من انکر الخبر الواحد و القیاس و قال: انّه لیس بحجة فانّه یصیر کافرا، و لو قال: هذا الخبر غیر صحیح و هذا القیاس غیر ثابت لا یصیر کافرا و لکن یصیر فاسقا].

از این عبارت ظاهر است که حسب افادۀ صاحب «مضمرات» انکار صحت خبر واحد موجب فسق و فجور و دخول در ارباب مجون و زور است.

پس فسق منکرین خبر حدیث غدیر، بر تقدیری که از اخبار آحاد می بود، نیز حسب افادۀ صاحب «مضمرات» مظهر بود، چه جا که حدیث غدیر متواتر باشد که در این صورت مرتبۀ بالاتر از فسق هم برای این حضرات ثابت می شود.

ص:85

و مولوی عبد الحلیم که از اکابر معاصرین علماء سنیّه است، در رسالۀ «نظم الدرر فی سلک شق القمر» گفته:

[اعلم انّه قد تقدّم انّ حدیث شق القمر خبر مشهور، أو متواتر، فعلی الاول منکره یضلل و علی الثانی یکفّر.

قال علی القاری فی شرح «الفقه الاکبر» و فی «المحیط» : من انکر الاخبار المتواترة فی الشریعة کفر، مثل حرمة لبس الحریر علی الرجال، و من انکر اصل الوتر و اصل الاضحیة کفر-انتهی.

و لا یخفی انّ قیده بقوله: «فی الشریعة» لأنّه لو انکر متواتر فی غیر الشریعة کانکار جود حاتم و شجاعة علی علیه السّلام و غیرهما لا یکفر.

ثم اعلم انه أراد بالتواتر هیهنا التواتر المعنوی لا اللفظی، لعدم ثبوت تحریم لبس الحریر و أصل الوتر و الاضحیة بالتواتر المصطلح، فان الاخبار المرویة عنه صلی اللّه علیه و سلم علی ثلاث مراتب کما بیّنته فی «شرح النخبة» و نخبته هیهنا انه اما متواتر و هو ما رواه جماعة عن جماعة لا یتصور تواطؤهم علی الکذب، فمن انکره کفر، و مشهور، و هو ما رواه واحد، ثم جمع عن جمع لا یتصور توافقهم علی الکذب، فمن انکره کفر عند الکل الاّ عیسی بن ابان، فانّ عنده یضلل و لا یکفر و هو الصحیح، أو خبر الواحد، و هو ان یرویه واحد عن واحد، فلا یکفر جاحده، غیر انه یأثم بترک القبول إذا کان صحیحا أو حسنا.

و فی «الخلاصة» : من ردّ حدیثا، قال بعض مشایخنا: یکفر، و قال المتأخرون:

ان کان متواترا کفر.

أقول: هذا هو الصحیح الاّ إذا کان ردّ حدیث الآحاد من الاخیار علی وجه الاستخفاف و الاستحقار و الانکار]-انتهی.

از این عبارت ظاهر است که انکار خبر مشهور موجب تضلیل است،

ص:86

و انکار خبر متواتر سبب تکفیر.

پس چون تواتر خبر غدیر سابقا بتصریحات محققین سنّیه دریافتی، منکرین آن ملاحده و کفار خواهند بود، و اگر از تواتر تنزل کنیم و اقتصار بر وصف خبر غدیر بمحض شهرت نمائیم، باز هم در تضلیل منکرین ریبی نیست.

و علی بن سلطان محمد الهروی المعروف بالقاری در رساله ای که بجواب امام الحرمین ابو المعالی عبد الملک بن عبد اللّه بن یوسف الجوینی، که در آن مطاعن ابو حنیفه نوشته، تصنیف کرده، گفته:

[و منها:

قوله: «ان من توضّأ بنبیذ التمر، فقد جعل نفسه شهرة للعالمین و نکالا للخلق أجمعین» . و نسب مثل هذا القول الی القفال، زعما منه انّه من العاقلین الکاملین، مع انّ هذا موجب لکفر الطاعنین و القائلین، فانّ الامام أبا حنیفة رضی اللّه عنه لم یذهب الی هذا القول برأیه، بل بما ثبت عنده من الاحادیث المرویة عن سید المرسلین بواسطة اجلاء أصحابه رضی اللّه عنهم أجمعین، و لیس منفردا به أیضا بین المجتهدین، إذ ذهب إلیه سفیان الثوری، و عکرمة أیضا من التابعین، و

قد ورد من طرق عن ابن عباس رضی اللّه عنهم:

انّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم خطب ذات لیلة، ثم قال: لیقم معی من لم یکن فی قلبه مثقال ذرّة من کبر، فقام عبد اللّه بن مسعود، فحمله رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مع نفسه، فقال ابن مسعود: خرجنا من مکة، فخطّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حولی خطا، و قال: «لا تخرج عن هذا الخط، فانک ان خرجت عنه لم تلقنی الی یوم القیامة» ، ثم ذهب یدعو الجنّ الی الایمان و یقرأ القرآن حتی طلع الفجر، ثم رجع بعد طلوع الفجر، و قال لی: «هل معک ماء أتوضأ به؟» قلت: لا، الاّ نبیذ التمر فی ادواة، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: «تمرة

ص:87

طیبة و ماء طهور» ، و أخذه و توضأ به صلّی اللّه علیه و سلم.

و روی أبو داود، و الترمذی، و ابن ماجه، و الدار قطنی، عن عبد اللّه بن مسعود: انه صلّی اللّه علیه و سلم قال لیلة الجن: «ما فی ادواتک؟» ، قلت: نبیذ تمر، قال: «تمرة طیبة و ماء طهور» ، و فی روایة: فتوضأ منه.

و رواه ابن أبی شیبة مطولا، و فیه: «هل معک من وضوء؟» ، قلت: لا، قال صلّی اللّه علیه و سلم: «فما فی ادواتک؟» ، قلت: نبیذ تمر، قال صلی اللّه علیه و سلم «تمرة حلوة و ماء طیب» ، ثم توضأ و اقام الصلوة.

و روی الطحاوی: انّ ابن مسعود کان مع النبی صلّی اللّه علیه و سلم، لیلة الجن، و انه صلّی اللّه علیه و سلم احتاج الی ماء یتوضأ به هذا. و البخاری أثبت کونه مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم باثنی عشر وجها، فلا یلتفت الی ما روی عن بعضهم انه قال: لم أکن معه صلّی اللّه علیه و سلم، علی انّ الاثبات مقدم علی النفی عند الاثبات، أو یعنی بذلک حال خطابه الجن، مع انّ لیلة الجن کانت ست مرّات، و اللّه أعلم].

از این عبارت ظاهر است که علی قاری طعن را بر وضوء به نبیذ موجب کفر طاعنین وانموده به ادعای ثبوت این حکم از احادیث.

پس هر گاه طعن بر وضوء به نبیذ بسبب مروی بودن آن موجب کفر باشد، طعن بر چنین حدیث مشهور و متواتر، چگونه موجب کفر طاعنین و قادحین نباشد؟ للّه انصاف باید داد که آیا حدیث غدیر مثل روایت وضوء به نبیذ تمر هم نیست؟ ، که طاعنین بر وضوء به نبیذ تمر که اکابر ائمۀ سنیه اند، مثل قفال با کمال، و حاوی جلائل مفاخر و معالی حضرت امام الحرمین ابو المعالی، (معاذ اللّه) کافر باشند، و منکرین حدیث غدیر، با آن همه

ص:88

استفاضه و تواتر و اشتهار طبقة بعد طبقة، و اتفاق و اجماع امت بر آن، از علماء محققین و اکابر اساطین محسوب گردند؟ !

منکرین حدیث غدیر نشانه الحاد و نفاق است

و شاه ولی اللّه در کتاب «تفهیمات الهیّه» گفته:

[تفهیم: من کان مقلدا لواحد من الائمة، و بلغه عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ما یخالف قوله فی مسئلة، و غلب علی ظنه ان ذلک نقل صحیح، فلیس له عذر فی ان یترک حدیثه علیه السّلام الی قول غیره، و ما ذلک شأن المسلمین، و یخشی علیه النفاق ان فعل ذلک].

از این عبارت بلیغه و افادات متینه ظاهر است که اگر یکی از مقلدین ائمۀ اربعه را حدیثی از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله برسد که مخالف قول او باشد و غالب شود بر ظن او صحت نقل آن، پس برای او عذری نیست در ترک حدیث و رجوع بقول دیگری، و نیست این معنی شأن مسلمین، و هر گاه کسی چنین کاری کند، خوف کرده شود بر او نفاق.

پس هر گاه مجرد ترک حدیث مظنون الصحة، خلاف شأن مسلمین، و طریقۀ ملحدین و منافقین، و موجب طعن و تشنیع بلیغ در حق مقلدین ائمۀ أربعۀ متسننین باشد، رد و انکار چنین حدیث متواتر و معروف بالاولی سبب اتّجاه این ذمائم شنیعه، و باعث اتصاف باین قبائح فظیعه خواهد بود.

و اگر این فضایح و قبایح مخالفت با احادیث، و ردّ و انکار آن، موجب تخجیل منکرین، و سبب انکسار قلوب محامینشان نشود، اینک بحمد اللّه بالخصوص ذم انکار فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از زبان عمدة المتکلمین سنیه بعرض می رسانم.

پس باید دانست که فضل بن روزبهان بجواب «نهج الحق» جائی که

ص:89

علامۀ حلی طاب ثراه فرموده:

[روی الجمهور انه علیه السّلام لمّا برز الی عمرو بن عبدود العامری فی غزوة الخندق، و قد عجز عنه المسلمون، قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم: «برز الایمان کله الی الکفر کله»]، گفته:

[أقول: انه صح هذا أیضا فی الخبر، و هذا أیضا من مناقبه و فضائله التی لا ینکرها الاّ سقیم الرأی، ضعیف الایمان، و لکن الکلام فی اثبات النص، و هذا لا یثبته]-انتهی.

از این عبارت ابن روزبهان بکمال وضوح و ظهور عیان است که حدیث

«برز الایمان کله الی الکفر کله» از جملۀ مناقب جناب أمیر المؤمنین و فضائل آن حضرت است که انکار نمی کند آن را مگر کسی که سقیم الرأی و ضعیف الایمان باشد.

و نیز ظاهر است که حدیث غدیر بمراتب بی انتهاء در ثبوت و تحقق بالاتر است از

حدیث «برز الایمان کله الی الکفر کله» .

پس هر گاه منکر این حدیث شریف سقیم الرأی و ضعیف الایمان باشد، منکر حدیث غدیر بالاولی، حسب افادۀ ابن روزبهان، مستحق زیادت طعن و تشنیع، و قطعا و حتما هابط از مقام رفیع، و واصل درکات سقم رأی و ضعف ایمان، و داخل زمرۀ ارباب جحود و عدوان خواهد بود.

و اگر ناظر را شغفی بسماع نص واضح بر تعصب و بی اعتباری رادّ و قادح حدیث غدیر از زبان اکابر اهل سنت باشد، اینک بحمد اللّه باثبات می رسانم که بعض ثقات اعلام ایشان فرموده اند: که قدح در حدیث غدیر نکرده است، مگر متعصب جاحد، که اعتباری نیست بقول او.

تضعیف حدیث غدیر علامت تعصب و عناد است

میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی که بنص فاضل رشید در «ایضاح»

ص:90

از عظمای اهل سنت است، در «نزل الابرار» بعد ذکر حدیث غدیر فرموده:

[هذا حدیث صحیح مشهور، و لم یتکلم فی صحته الاّ متعصب جاحد لا اعتبار بقوله، فانّ الحدیث کثیر الطرق جدا، و قد استوعبها ابن عقدة فی کتاب «مفرد» ، و قد نص الذهبی علی کثیر من طرقه بالصحة، و رواه من الصحابة عدد کثیر](1).

از این کلام میرزا محمد بن معتمدخان ثابت گردید که کسانی که از راه لداد و فرط بغض و عناد کلام در صحت این حدیث کرده اند کالبخاری، و أبی حاتم الرازی، و ابن أبی داود، و ابراهیم الحربی، و ابن حزم، و الفخر الرازی، و أمثالهم، از جملۀ متعصبین جاحدینند که بقولشان اعتباری نیست، و للّه الحمد علی ذلک حمدا جزیلا.

و سابقا شنیدی که علامه شمس الدین محمد بن محمد الجزری در کتاب «اسنی المطالب فی مناقب علیّ بن أبی طالب» بعد تصریح به تواتر حدیث غدیر گفته:

[و لا عبرة بمن حاول تضعیفه ممن لا اطلاع له فی هذا العلم](2).

از این عبارت ظاهر است که کسی که قصد تضعیف حدیث غدیر نموده، او فاقد الاطلاع و قصیر الباع و غافل است.

و شاهصاحب در حاشیه بجواب حدیث غدیر گفته:

[قالت النواصب خذلهم اللّه: هذا الخبر علی تقدیر فرض صحته منسوخ بما صح عندکم

فی الصحاح انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال: «انّ آل أبی طالب لیسوا لی بأولیاء، انّما ولیی اللّه و صالح المؤمنین» . و اجاب أهل السنة انّ اسم

ص:91


1- نزل الابرار ص 21
2- أسنی المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب ص 4

أبی طالب لیس فی صحاحنا، و انما لفظ

الحدیث: «انّ آل أبی فلان» فلعله أراد أبا لهب، و هو مذهب اکثر أهل السنة حیث خصصوا الخمس بما عدا أولاده، و ان ذکره بعض النواصب فی روایته فلا یکون حجة علینا.

قالوا: قد صح عن عمرو بن العاص انّه ذکر أبا طالب.

قلنا: لم یصح عندنا، و انما صح عندکم، و لو فرض صحته، فالمراد من لم یکن حینئذ مؤمنا کأبی طالب و بنیه، لا سیدنا و مولانا علی و أخواه جعفر و عقیل، حتی یصح دعوی نسخ

قوله: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» .

و أیضا دعوی النسخ انما یمکن إذا علم التاریخ.

و اجاب بعض أهل السنة بانّ الخبرین من باب الاخبار، و الاخبار لا یحتمل النسخ، و ردّه النواصب انّ الخبر متی تضمن حکما کقوله تعالی:

(کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ اَلْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً اَلْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ اَلْأَقْرَبِینَ)(1)، و نحوه صح نسخه، و

قوله: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» علی تقدیر فرض صحته من هذا القبیل، فانّه یتضمن ایجاب محبته].

از این عبارت ظاهر است که نواصب گفته اند: که این حدیث صنیع نیز بر تقدیر صحت آن منسوخ گردیده. پس ثابت شد که رد این حدیث صنیع نواصب است، پس رازی و مقلدین او که اهتمام بلیغ در رد و ابطال حدیث غدیر می کنند، از اتباع و اشیاع نواصب، و مؤیدین مقالات آن اشقیای کواذب باشند.

بلکه در این تقریر که شاهصاحب از نواصب نقل کرده اند، تصریح بابطال و افساد اصل حدیث غیر واقع، و صرف تشکیک در صحت از آن

ص:92


1- سورة البقرة : 180

واضح، و بر تقدیر صحت آن دعوی نسخ آن مذکور.

پس رازی و دیگر طاعنین از نواصب هم بالاتر رفتند که بصراحت تمام ابطال و تکذیب آن کردند.

کشمیری در انکار غدیر داد وقاحت را داده است

و محمد حسن کشمیری صاحب «مواهب علیه» حاشیۀ «شرح عقائد عضدی» در قدح و جرح حدیث غدیر از اوائل و أواخر خود هم گوی مسابقت ربوده، و داد وقاحت و عدم استحیاء، و خبط و غلط و کذب و بهت داده، روح مسیلمۀ کذاب و امثال او را شاد فرموده، در «نجاة المؤمنین» بجواب حدیث غدیر گفته:

[و أما عن الحدیث فبوجوه: أما أولا فبأن المهرة کأبی داود، و أبی حاتم الرازی قد ضعفوا هذا الحدیث، و ما أخرجه الا أحمد بن حنبل فی مسنده، و هو مشتمل علی الصحیح و الضعیف، و لیس من الصحاح، کما صرح به مهرة فن الحدیث، فهو خبر واحد ضعیف، فلا یصح للحجیة فی الاصول، سیّما فی أصل الدین، و لم یخرّج غیره من الثقات الاّ الجزء الاخیر من

قوله: «اللّهمّ وال من والاه»].

شناعت این هفوات سماجت آیات پر ظاهر است بوجوه عدیده:

اول: آنکه دانستی که نسبت تضعیف این حدیث به أبی داود کذب محض و بهتان بحت است، آری نسبت قدح این حدیث به ابن أبی داود که فضایح و قبایح او سابقا شنیدی، تا آنکه کذاب بودن او بتصریح والد ماجدش دریافتی، می کنند.

پس کشمیری بتقلید بعض مغفلین، بجای پسر کذاب، پدر عالی جناب را گذاشته و اعلام تفضیح و تقبیح خود افراخته.

دوم: آنکه جواب از ادعای قدح أبی حاتم و امثال او در حدیث غدیر

ص:93

سابقا شنیدی و سخافت خرافتی که بآن متمسک گردیده اند بمیزان عقل سنجیدی.

حیرت آن است که ائمۀ این حضرات که تصحیح و تحسین این حدیث کرده اند، چسان از مهره خارج گردیدند؟ ! بار إلها مگر اینکه مهارت منحصر در قادحین و جارحین و منکرین فضائل امیر المؤمنین علیه السّلام باشد.

بالجملة ذکر این کشمیری قدح ائمه خود در حدیث غدیر، و یاد کردن خرافتشان بمقابلۀ اهل حق چندان عجب نیست، که هر گاه رازی، و ایجی و تفتازانی، و قوشچی، و امثالهم با وصف آن همه جلالت و امامت و ذکاء و فهم از ذکر این هفوات دست نکشیدند، و از افتضاح خود و ائمه خود نترسیدند، بیچاره کشمیری که آب در دیده ندارد، و کذب و بهت و بی باکی از ادانی صفات او است چگونه دست از آن کشد و بشناخت آن وارسد.

سوم: آنکه این کشمیری، بسبب کمال انهماک در عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، و انکار فضائل وصی حضرت بشیر و نذیر سراییده:

که این حدیث را اخراج نکرده مگر احمد بن حنبل در «مسند» خود.

و این عجب کذب و بهت و هذیان و بهتان است که در بیان نمی گنجد! اسلاف بی انصاف این بزرگ همین می سراییدند که این حدیث را واقدی و بخاری، و مسلم، و ابن اسحاق روایت نکرده اند، و بعض اهل حدیث در آن قدح کرده اند، چون دل کشمیری بر این هذیان سیر نشد ناچار قدمی فراتر از ایشان نهاد، و انکار مطلق از مثل چنین حدیث شریف نموده، و آن را صرف در روایت احمد بن حنبل منحصر ساخت، این بدان ماند که کسی بگوید: که وجوب صلاة و زکاة را مهرۀ فن حدیث مثل هنود

ص:94

و یهود، و نصاری تضعیف کرده اند و روایت نکرده آن را مگر احمد بن حنبل در مسند خویش.

چهارم: آنکه ادعای اشتمال «مسند» احمد بن حنبل بر صحیح و ضعیف حسب افادات محققین این حضرات مثل سبکی(1) و غیر او کما سیجیء فیما بعد انشاء اللّه، ممنوع است.

پنجم: آنکه صحت بسیاری از طرق این حدیث شریف بتصریحات ائمه فن کما سمعت سابقا ثابت است.

ششم: آنکه قول او: که این خبر واحد ضعیف است، عجب کذب واهی و سخیف است که تواتر آن و صحت آن بحمد اللّه تعالی، حسب افادات ائمه محققین و اساطین منقدین سنیه سابقا بیان کردیم.

هفتم: آنکه محسن کشمیری از کمال وقاحت اکتفاء بر این اکاذیب واهیه نکرده، در آخر عبارت کذبی عجیب تر از اکاذیب سابقه بر زبان آورده، یعنی چنان سراییده: که اخراج نکرده غیر او، یعنی احمد بن حنبل از ثقات مگر جزء آخر از قول آن حضرت:

«اللّهمّ وال من والاه» و این اعاده همان کذب سابق است بزیادت حصر اخراج ثقات در جزء اخیر، و هو مما یحیر عقل کل ناقد بصیر.

بالجمله گمان ندارم که احدی از مسلمین و متدینین که نام تدین و اسلام را و لو باللسان بر خود بسته باشد، بر مثل این کذب صریح و دروغ فضیح که شناعت آن بر عوام هم ظاهر است فضلا عن الخواص جسارت کند، و خود را نزد اهل نحلۀ خویش هم بابلغ وجوه رسوا نماید. و اگر چه بعد ثبوت تواتر این حدیث باعتراف ائمۀ سنیه و روایت کردن بسیاری

ص:95


1- السبکی : عبد الوهاب بن علی المورخ المتوفی بالطاعون فی دمشق ( 771 )

از صحابه آن را و صحت اکثر طرق آن، حاجت بدفع هذیان کشمیری نیست. لیکن برای مزید تفضیح و تقبیح این دریده دهر و تکذیب امثال او کابن اسحاق الهروی و ابن حزم و غیرهما اسماء جملۀ از اعیان که روایت این حدیث شریف کرده اند در اینجا ذکر می کنیم.

ناقلین حدیث غدیر از قرن دوم تا سیزدهم هجری

اشاره

پس باید دانست که مخرجین و ناقلین حدیث غدیر جمعی کثیر و جمی غفیر از ائمه اعلام و اساطین فخام و شیوخ اسلام، و منقدین والا مقام، و محققین عظام، و محدثین اثبات و معتمدین ثقات، و صدور حفاظ و مهره ایقاظ و متبحرین نقاد و متمهرین امجاد، و جهابذۀ مشاهیر و اساتذۀ نحاریر، و علمای حذاق و معروفین آفاق، و حاویان مفاخر و حائزان مآثر و مجامع فضائل و محاسن زاهره و ینابیع مناقب و محامد باهره و حاملین ألویۀ صناعت و سابقین حلبات براعت و بارعین بافضل و کمال و محققین فن حدیث و رجال و حمات ذمار درایت و اصول و اکابر صدور و اعاظم فحولند مثل:

المائة الثانیة

1-محمد بن اسحاق المتوفی سنة 151 و قیل:152.

2-معمر بن راشد، ابو عروة الازدی المتوفی سنة 153 و قیل:154.

3-اسرائیل بن یونس السبیعی ابو یوسف الکوفی المتوفی سنة 160 و قیل:162.

4-شریک بن عبد القاضی المتوفی سنة 177.

ص:96

5-محمد بن جعفر المدنی المعروف بغندر المتوفی سنة 193.

6-الوکیع بن الجراح بن ملیح الرواسی المتوفی سنة 197.

7-عبد اللّه بن نمیر الهمدانی المتوفی سنة 199.

المائة الثالثة

8-محمد بن عبد اللّه ابو احمد الزبیری الحبال المتوفی سنة 200.

9-یحیی بن آدم بن سلیمان الاموی المتوفی سنة 203.

10-محمد بن ادریس الشافعی المتوفی سنة 204.

11-اسود بن عامر شاذان الشامی المتوفی سنة 208.

12-عبد الرزاق بن همام الصنعانی المتوفی سنة 211.

13-حسین بن محمد المروزی المتوفی سنة 213.

14-الفضل بن دکین ابو نعیم الکوفی المتوفی سنة 218 أو 219.

15-عفان بن مسلم الصفار المتوفی سنة 220.

16-سعید بن منصور الخراسانی المتوفی سنة 227.

17-ابراهیم بن الحجاج الشامی المتوفی سنة 231 او 232.

18-علی بن حکیم الاودی المتوفی سنة 231.

19-علی بن محمد الطنافسی المتوفی سنة 233.

20-هدیة بن خالد البصری المتوفی سنة 235 أو 236.

21-عبد اللّه بن محمد بن أبی شیبة العبسی المتوفی سنة 235.

22-عبید اللّه بن عمر القواریری المتوفی سنة 235.

23-اسحاق بن ابراهیم الحنظلی المعروف بابن راهویه المتوفی سنة 238.

ص:97

24-عثمان بن محمد، ابو الحسن بن أبی شیبة المتوفی سنة 239.

25-قتیبة بن سعید البلخی المتوفی سنة 240.

26-احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی المتوفی سنة 241.

27-هارون بن عبد اللّه، ابو موسی الحمال المتوفی سنة 243.

28-محمد بن بشار العبدی المتوفی سنة 252.

29-محمد بن المثنی، ابو موسی العنزی المتوفی سنة 252.

30-الحسن بن عرفة العبدی المتوفی سنة 257.

31-محمد بن یحیی الذهلی المتوفی سنة 258.

32-حجاج بن یوسف، الشاعر البغدادی المتوفی سنة 259.

33-اسماعیل بن عبد اللّه الاصفهانی، الملقب بسمویه المتوفی 267.

34-حسن بن علی بن عفان العامری المتوفی سنة 270.

35-محمد بن یزید بن ماجة القزوینی المتوفی سنة 273.

36-احمد بن یحیی البلاذری المتوفی سنة 279.

37-عبد اللّه بن مسلم الدینوری، المعروف بابن قتیبة المتوفی سنة 276.

38-محمد بن عیسی بن سورة الترمذی المتوفی سنة 279.

39-احمد بن عمرو الشیبانی، المعروف بابن أبی عاصم المتوفی سنة 287.

40-زکریا بن یحیی السجزی(1) الخیاط المتوفی سنة 289.

41-عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی المتوفی سنة 290.

42-علی بن محمد المصیصی(2).

ص:98


1- السجز : بالسین المهملة المکسورة و سکون الجیم اسم لسجستان .
2- المصیصی : بفتح المیم و تشدید الصاد ، کان من شیوخ النّسائی

43-ابراهیم بن یونس البغدادی، الملقب بحرمی.

44-احمد بن عمرو بن عبد الخالق البزار المتوفی سنة 292.

المائة الرابعة

45-احمد بن شعیب النّسائی المتوفی سنة 303.

46-حسن بن سفیان النسوی المتوفی سنة 303.

47-احمد بن علی، ابو یعلی الموصلی المتوفی سنة 307.

48-محمد بن جریر الطبری المتوفی سنة 310.

49-عبد اللّه بن محمد، ابو القاسم البغوی المتوفی سنة 317.

50-محمد بن علی بن الحسین بن بشیر، ابو عبد اللّه الزاهد الحکیم الترمذی(1) 51-احمد بن سلامة الطحاوی المتوفی سنة 321.

52-احمد بن محمد بن عبد ربه، ابو عمرو القرطبی المتوفی سنة 328.

53-حسین بن اسماعیل المحاملی المتوفی 330.

54-احمد بن محمد بن سعید، ابو العباس المعروف بابن عقدة المتوفی سنة 332.

55-یحیی بن محمد بن عبد اللّه العنبری المتوفی سنة 344.

56-دعلج بن احمد الحافظ السجزی المتوفی سنة 351.

57-محمد بن عبد اللّه البزار الشافعی المتوفی سنة 354.

58-محمد بن حبان البستی المتوفی 354.

59-سلیمان بن احمد الطبرانی المتوفی سنة 360.

ص:99


1- الحکیم الترمذی : کان حیا فی سنة ( 318 )

60-احمد بن جعفر القطیعی المتوفی سنة 368.

61-علی بن عمر الدار قطنی المتوفی سنة 385.

62-عبید اللّه بن عبد اللّه، المعروف بابن بطة المتوفی سنة 387.

63-محمد بن عبد الرحمن، المخلص الذهبی المتوفی سنة 393.

المائة الخامسة

64-محمد بن عبد اللّه، ابو عبد اللّه الحاکم المتوفی سنة 405.

65-عبد الملک بن محمد بن ابراهیم الخرکوشی المتوفی سنة 407.

66-احمد بن عبد الرحمن بن احمد الفارسی الشیرازی المتوفی سنة 407.

67-احمد بن موسی بن مردویة الاصبهانی المتوفی سنة 410.

68-احمد بن محمد بن یعقوب، ابو علی مسکویه المتوفی سنة 421 69-احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی المتوفی سنة 427.

70-احمد بن عبد اللّه، ابو نعیم الاصبهانی المتوفی سنة 430.

71-اسماعیل بن علی بن الحسین بن زنجویه الرازی، المعروف بابن السمان المتوفی سنة 445.

72-احمد بن الحسین بن علی البیهقی المتوفی سنة 458.

73-یوسف بن عبد اللّه، المعروف بابن عبد البر النمری القرطبی المتوفی سنة 463.

74-احمد بن علی المعروف بالخطیب البغدادی المتوفی سنة 463.

75-علی بن احمد، ابو الحسن الواحدی المتوفی سنة 468.

76-مسعود بن ناصر السجستانی المتوفی سنة 477.

ص:100

77-علی بن محمد الجلابی، المعروف بابن المغازلی المتوفی سنة 483.

78-عبید اللّه بن عبد اللّه، ابو القاسم الحسکانی المتوفی بعد 490.

79-علی بن الحسن بن الحسین الخلعی المتوفی سنة 492.

المائة السادسة

80-محمد بن محمد، ابو حامد الغزالی المتوفی سنة 505.

81-الحسین بن مسعود البغوی المتوفی سنة 516.

82-رزین معاویة العبدری المتوفی سنة 535.

83-احمد بن محمد العاصمی.

84-محمود بن عمر الزمخشری المتوفی سنة 338.

85-محمد بن علی بن ابراهیم، ابو الفتح النطنزی(1).

86-عبد الکریم بن محمد، ابو سعد المروزی السمعانی المتوفی سنة 562.

87-موفق بن احمد، ابو المؤید المعروف باخطب خوارزم المتوفی سنة 568.

88-عمر بن محمد بن خضر الاردبیلی المعروف بالملا.

89-علی بن الحسن بن هبة اللّه، المعروف بابن عساکر الدمشقی المتوفی سنة 571.

90-محمد بن عمر بن احمد، ابو موسی المدینی الاصبهانی المتوفی سنة 581.

ص:101


1- النطنزی المولود ( 480 ) و لم یوجد تاریخ وفاته

91-فضل اللّه بن أبی سعید الحسن بن الحسن التوربشتی.

92-اسعد بن محمود بن خلف، ابو الفتح العجلی المتوفی سنة 600.

المائة السابعة

93-محمد بن عمر الرازی المتوفی سنة 606.

94-مبارک بن محمد، ابو السعادات المعروف بابن الاثیر الجزری المتوفی 606.

95-علی بن محمد بن محمد بن عبد الکریم الجزری، ابو الحسن المعروف بابن الاثیر المتوفی 630.

96-محمد بن عبد الواحد المقدسی الحنبلی المتوفی سنة 643.

97-محمد بن طلحة النصیبی المتوفی سنة 652.

98-یوسف بن محمد ابو الحجاج البلوی المعروف بابن الشیخ(1).

99-یوسف بن قزاوغلی سبط ابن الجوزی المتوفی سنة 654.

100-محمد ابن یوسف الگنجی الشافعی المتوفی 658.

101-عبد الرزاق بن رزق اللّه الرسعنی المتوفی سنة 661.

102-یحیی بن شرف النووی المتوفی سنة 676.

103-احمد بن عبد اللّه، محب الدین الطبری المکی المتوفی سنة 694.

104-ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی.

105-محمد بن احمد الفرغانی المتوفی سنة 699.

ص:102


1- ابن الشیخ المتوفی حدود ( 605 )
المائة الثامنة

106-ابراهیم بن محمد الجوینی المتوفی سنة 742.

107-احمد بن محمد بن احمد، علاء الدولة السمنانی المتوفی 736.

108-یوسف بن عبد الرحمن المزی المتوفی سنة 742.

109-محمد بن احمد الذهبی المتوفی سنة 748.

110-حسن بن حسین، نظام الدین الاعرج النیسابوریّ 111-محمد بن عبد اللّه، ولی الدین الخطیب.

112-عمر بن مظفر بن عمر، ابو حفص المعری الحلبی الشهیر بابن الوردی المتوفی 749.

113-احمد بن عبد القادر بن مکتوم، تاج الدین القیسی النحوی المتوفی 749.

114-محمد بن یوسف الزرندی المتوفی سنة بضع و خمسین و سبعمائة.

115-محمد بن مسعود الکازرونی المتوفی سنة 758.

116-عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی الیافعی المتوفی سنة 768.

117-اسماعیل بن عمر الدمشقی، المعروف بابن کثیر المتوفی سنة 774.

118-عمر بن الحسن، ابو حفص المراغی المتوفی سنة 778.

119-علی بن شهاب الدین الهمدانی المتوفی سنة 786.

120-محمد بن عبد اللّه بن احمد المقدسی المتوفی سنة 789.

ص:103

المائة التاسعة

121-محمد بن محمد، المعروف بخواجه پارسا المتوفی سنة 822.

122-محمد بن محمد، شمس الدین الجزری المتوفی سنة 833.

123-احمد بن علی بن القادر المقریزی المتوفی سنة 845.

124-شهاب الدین بن شمس الدین الدولت آبادی المتوفی 849.

125-احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی المتوفی سنة 852.

126-علی بن محمد بن احمد المعروف بابن الصباغ المالکی المکی المتوفی سنة 855.

127-محمود بن احمد العینی الحنفی المتوفی سنة 855.

128-حسین بن معین الدین الیزدی المیبذی(1) المتوفی سنة 870.

129-عبد اللّه بن عبد الرحمن المشهور باصیل الدین المحدث المتوفی سنة 883.

130-فضل اللّه بن روزبهان بن فضل اللّه الخنجی الشیرازی(2)

ص:104


1- قال العلامة الامینی فی « الغدیر » ج 1 ص 133 : المیبذی ، شارح الدیوان المنسوب الی امیر المؤمنین ( ع ) شرحه سنة ( 890 ) و الف کتابا فی الحکمة و الفلسفة بشیراز سنة ( 897 ) و له شرح حدیث الفه سنة ( 980 ) - فما فی بعض المعاجم من انه توفی سنة ( 870 ) لیس فی محله .
2- ترجمه السخاوی فی الضوء اللامع ج 6 ص 171 و قال : بلغنی فی سنة سبع و تسعین و ثمانمائة انه کان کاتبا فی دیوان السلطان یعقوب . . .
المائة العاشرة

131-علی بن عبد اللّه نور الدین السمهودی المتوفی سنة 911.

132-عبد الرحمن بن أبی بکر المعروف بجلال الدین السیوطی المتوفی سنة 911.

133-عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث(1).

134-عبد الوهاب بن محمد بن رفیع الدین احمد المتوفی فی سنة 932.

135-احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی المکی المتوفی سنة 973.

136-علی بن حسام الدین المتقی المتوفی سنة 975.

137-محمد طاهر الفتنی المتوفی سنة 981.

138-میرزا مخدوم بن عبد الباقی المتوفی فی حدود سنة 995.

المائة الحادیة عشر

139-علی بن سلطان محمد الهروی المعروف بالقاری المتوفی سنة 1014.

140-محمد عبد الرؤف بن تاج العارفین المنادی المتوفی سنة 1031 141-شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی المتوفی سنة 1041.

142-محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی(2).

143-علی بن ابراهیم بن احمد بن علی نور الدین الحلبی المتوفی سنة 1044.

ص:105


1- توفی سنة ( 1000 )
2- مؤلف « الصراط السوی فی مناقب آل النبی »

144-احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی المتوفی سنة 1047.

145-عبد الحق بن سیف الدین البخاری الدهلوی المتوفی سنة 1052.

146-محمد بن محمد المصری(1).

147-محمد بن صفی الدین جعفر الملقب بمحبوب عالم(2).

المائة الثانیة عشر

148-ابراهیم بن مرعی بن عطیة الشبرخیتی المالکی، المتوفی سنة 1106.

149-صالح بن مهدی المقبلی(3).

150-محمد بن عبد الرسول البرزنجی المدنی المتوفی سنة 1130.

151-حسام الدین بن محمد بایزید السهارنبوری(4).

152-میرزا محمد بن معتمد خان البدخشانی(5).

153-محمد صدر عالم صاحب «معارج العلی»(6).

154-ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم الدهلوی المتوفی سنة 1176.

155-محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی الصنعانی المتوفی سنة 1182.

ص:106


1- مؤلف « الدرر العوال بحل الفاظ بدء المآل »
2- مؤلف التفسیر الشهیر ب « تفسیر شاهی »
3- المقبلی المکی البارع فی جمیع العلوم الاسلامیة المتوفی سنة 1108 .
4- حسام الدین : صاحب « مرافض الروافض »
5- البدخشانی : مؤلف « مفتاح النجا » و « نزل الابرار » توفی بعد 1126 .
6- « معارج العلاء فی مناقب المرتضی » الفه سنة 1146
المائة الثالثة عشر

156-محمد بن علی الصبان.

157-احمد بن عبد القادر العجیلی.

158-رشید الدین خان الدهلوی تلمیذ المخاطب.

159-المولوی محمد مبین اللکهنوی.

160-محمد سالم البخاری الدهلوی.

161-المولوی ولی اللّه اللکهنوی.

162-المولوی حیدر علی الفیض آبادی المعاصر.

حدیث غدیر بروایت محمد بن اسحاق

اشاره

اما روایت محمد بن اسحاق حدیث غدیر را:

پس سابقا افادات علمای اعلام و مستندین فخام سنیه مثل ابن کثیر شامی، و ابن حجر مکی و محمد بن عبد الرسول برزنجی، و مولوی حسام الدین سهارنبوری، که از آن روایت محمد بن اسحاق حدیث غدیر را ثابت است، شنیدی، و علاوه بر این همه، شاهصاحب هم ثابت می فرمایند که ابن اسحاق حدیث غدیر را روایت کرده و ناهیک به.

و جمعی کثیر از اساطین حذاق و مهرۀ سباق بمبالغه و اغراق در مدح و ثنای ابن اسحاق کوشیده اند تا آنکه شعبه از غایت بی اندامی معاذ اللّه او را بلقب «امیر المؤمنین فی الحدیث» ستوده و أی تبجیل ابلغ من ذلک؟ ! علامه شمس الدین محمد بن احمد ذهبی در کتاب «دول الاسلام» که بفضل اللّه المنعام بعد جد و جهد تمام بدست این اقل الانام آمده،

ص:107

در وقایع سنة احدی و خمسین و مائة گفته:

[و فیها مات محمد بن اسحاق بن یسار المدنی صاحب السیرة الذی یقول فیه شعبة: کان ابن اسحاق امیر المؤمنین فی الحدیث].

و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی الیمنی در تاریخ «مرآة الجنان» در وقایع سنة احدی و خمسین و مائة گفته:

[و الامام محمد بن اسحاق بن یسار المطلبی مولاهم المدنی صاحب السیرة، و کان بحرا من بحور العلم، ذکیا، حافظا، طلابة للعلم، اخباریا، نسابة، ثبتا فی الحدیث عند اکثر العلماء، و اما فی المغازی و السیر فلا یجهل امامته.

قال ابن شهاب الزهری: من أراد المغازی فعلیه بابن اسحاق، ذکره البخاری فی تاریخه.

و روی عن الشافعی انه قال: من أراد ان یتبحر فی المغازی فهو عیال علی محمد بن اسحاق.

و قال سفیان بن عیینة: ما ادرکت أحدا یتهم ابن اسحاق فی حدیثه.

و قال شعبة بن الحجاج: محمد بن اسحاق امیر المؤمنین یعنی فی الحدیث.

و حکی عن یحیی بن معین، و احمد بن حنبل، و یحیی بن سعید القطان انهم وثقوا محمد بن اسحاق و احتجوا بحدیثه.

و انما لم یخرج البخاری عنه و قد وثقه، و کذلک مسلم بن الحجاج لم یخرج عنه الا حدیثا واحدا فی الرجم، من اجل طعن مالک بن انس فیه، و انما طعن فیه مالک، لانه بلغه عنه انه قال: هاتوا حدیث مالک فانا طبیب لعلته.

و توفی ببغداد رحمه اللّه و دفن فی مقبرة الخیزران بالجانب الشرقی، و هو منسوبة الی الخیزران(1) أم هارون الرشید و اخیه الهادی و انما نسبت إلیها لانها

ص:108


1- الخیزران : زوجة المهدی العباسی ، الحازمة المتفقهة ، توفیت ببغداد 173 .

مدفونة فیها، و هی اقدم المقابر التی فی الجانب الشرقی.

و من کتب ابن اسحاق المذکور اخذ عبد الملک بن هاشم سیرة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و کذلک کل من تکلم فی هذا الباب فعلیه اعتماده و إلیه اسناده](1).

فضائل محمد بن اسحاق در کتب رجال

و علامه ابو الفتح محمد بن محمد الاندلسی المعروف بابن سید الناس در شروع کتاب «عیون الاثر فی فنون المغازی و السیر» می فرماید:

[و عمدتنا فیما نورد من ذلک علی محمد بن اسحاق، إذ هو العمدة فی هذا الباب لنا و لغیرنا، غیر انی قد أجد الخبر عنده مرسلا و هو عند غیره مسند فأذکره من حیث هو مسند ترجیحا لمحل الاسناد، و ان کانت فی مرسل ابن اسحاق زیادة اتبعته بها، و لم أتتبع اسناد مراسیله و انما کتبت ذلک بحسب ما وقع لی، و کثیرا ما أنقل عن الواقدی من طریق محمد بن سعد و غیره أخبارا، و لعل کثیرا منها لا یوجد عند غیره فالی محمد بن عمر انتهی ذلک أیضا فی زمانه، و ان کان قد وقع لاهل العلم کلام فی محمد بن اسحاق، و کلام فی محمد بن عمر الواقدی أشد منه فنذکر نبذة مما انتهی الی من الکلام فیهما جرحا و تعدیلا، فاذا انتهی ما نقله من ذلک أخذت فی الاجوبة عن الجرح فصلا فصلا، بحسب ما یقتضیه النظر و یؤدی إلیه الاجتهاد و اللّه الموفق.

فأما ابن اسحاق فهو محمد بن اسحاق بن یسار بن خیار، و یقال ابن یسار ابن کوتان المدینی، مولی قیس بن مخرمة بن المطلب بن عبد مناف، أبو بکر و قیل: أبو عبد اللّه.

رأی أنس بن مالک، و سعید بن المسیب، و سمع القاسم بن محمد بن أبی بکر الصدیق، و أبان بن عثمان بن عفان، و محمد بن علی بن الحسین بن علی ابن أبی طالب، و أبا سلمة بن عبد الرحمن بن عوف، و عبد الرحمن بن هرمز

ص:109


1- مرآة الجنان ج 1 ص 313 - 314

الاعرج، و نافعا مولی ابن عمر، و الزهری و غیرهم.

و حدث عنه أئمة العلماء منهم یحیی بن سعید الانصاری، و سفیان الثوری، و ابن جریح، و شعبة، و الحمادان(1)، و ابراهیم بن سعد، و شریک بن عبد اللّه النخعی و سفیان بن عیینة، و من بعدهم.

ذکر ابن المدینی عن سفیان بن عیینة انه سمع ابن شهاب یقول لا یزال بالمدینة علم ما بقی هذا یعنی ابن اسحاق.

و روی ابن أبی ذئب عن الزهری انه رآه مقبلا فقال: لا یزال بالحجاز علم مادام بها ذاک الاحول-یرید محمد بن اسحاق-.

و قال ابن عیینة: سمعت شعبة یقول: محمد بن اسحاق صدوق فی الحدیث.

و من روایة یونس بن بکیر عن شعبة: محمد بن اسحاق أمیر المحدثین، فقیل له: لم؟ قال: لحفظه.

و قال ابن أبی خیثمة: نا ابن المنذر عن ابن عیینة انه قال: ما یقول أصحابک فی محمد بن اسحاق؟ قال: قلت: یقولون: انه کذاب، قال: لا تقل ذلک.

و قال ابن المدینی: سمعت سفیان بن عیینة و سئل عن محمد بن اسحاق فقیل له: و لم یرو أهل المدینة عنه، قال: جالسته منذ بضع و سبعین سنة و ما یتهمه أهل المدینة، و لا یقولون فیه شیئا.

و سئل أبو زرعة عنه، فقال: من تکلم فی محمد بن اسحاق هو صدوق.

و قال أبو حاتم: یکتب حدیثه.

و قال ابن المدینی: مدار حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ستة، فذکرهم، قال: و صار علم الستة عند اثنی عشر أحدهم ابن اسحاق.

ص:110


1- الحمادان : هما حماد بن سلمة البصری المتوفی ( 167 ) و حماد بن زید بن درهم البصری المتوفی ( 179 )

و سئل ابن شهاب عن المغازی، فقال: هذا أعلم الناس بها، یعنی ابن اسحاق.

و قال الشافعی: من أراد أن یتبحر فی المغازی فهو عیال علی ابن اسحاق.

و قال أحمد بن زهیر: سألت یحیی بن معین عنه، فقال: قال عاصم بن عمر بن قتادة: لا یزال فی الناس علم ما عاش محمد بن اسحاق.

و قال ابن أبی خیثمة: نا هارون بن معروف(1) ، قال: سمعت أبا معاویة یقول: کان ابن اسحاق من أحفظ الناس، فکان إذا کان عند الرجل خمسة أحادیث أو أکثر جاء فاستودعها محمد بن اسحاق، فقال: احفظها، فان نسیتها کنت قد حفظتها علیّ.

و روی الخطیب بأسناد له الی ابن نفیل، نا عبد اللّه بن فائد، قال: کنا إذا جلسنا الی محمد بن اسحاق فأخذ فی فن من العلم قضی مجلسه فی ذلک الفن.

و قال أبو زرعة عبد الرحمن بن عمر و النصری: و محمد بن اسحاق قد أجمع الکبراء، من أهل العلم علی الاخذ عنه، منهم: سفیان، و شعبة، و ابن عیینة، و الحمادان، و ابن المبارک، و ابراهیم بن سعد.

و روی عنه من الاکابر یزید بن أبی حبیب، و قد اختبره أهل الحدیث فرأوا صدقا و خیرا مع مدحة ابن شهاب له.

و قد ذاکرت دحیما قول مالک، یعنی فیه، فرأی ان ذلک لیس للحدیث انما هو لانه اتهمه بالقدر.

و قال ابراهیم بن یعقوب الجوزجانی: الناس یشتهون حدیثه و کان یرمی بغیر نوع من البدع.

و قال ابن نمیر: کان یرمی بالقدر و کان أبعد الناس منه.

و قال البخاری: ینبغی أن یکون له ألف حدیث ینفرد بها الا یشارکه فیها أحد

ص:111


1- هارون : أبو علی الخزاز المروزی المتوفی ( 231 )

و قال عن ابن المدینی عن سفیان: ما رأیت أحدا یتهم محمد بن اسحاق.

و قال أبو سعید الجعفی: کان ابن ادریس معجبا بابن اسحاق کثیر الذکر له ینسبه الی العلم و المعرفة و الحفظ.

و قال ابراهیم الحربی: حدثنی مصعب، قال: کانوا یطعنون علیه بشیء من غیر جنس الحدیث.

و قال یزید بن هارون: لو سود احد فی الحدیث لسود محمد بن اسحاق.

و قال شعبة فیه: امیر المؤمنین فی الحدیث.

و روی یحیی بن آدم، نا ابو شهاب، قال: قال لی شعبة بن الحجاج: علیک بالحجاج بن ارطاة، و محمد بن اسحاق.

و قال ابن علیة: قال شعبة: سألت ابن المدینی کیف حدیث محمد بن اسحاق صحیح؟ قال: نعم حدیثه عندی صحیح، قلت له فکلام مالک فیه؟ قال: لم یجالسه و لم یعرفه ثم قال علی: ابن اسحاق أی شیء حدث بالمدینة؟ قلت له فهشام بن عروة قد تکلم فیه، فقال علی: الذی قال هشام لیس بحجة، لعله دخل علی امرأته و هو غلام، فسمع منها.

و سمعت علیا یقول: ان حدیث محمد بن اسحاق لیتبین فیه الصدق، یروی مرة حدثنی ابو الزناد، و مرة ذکر ابو الزناد.

و روی عن رجل، عمن سمع منه، یقول: حدثنی سفیان بن سعید، عن سالم أبی النضر، عن عمر صوم یوم عرفة.

و هو من اروی الناس عن أبی النضر، و یقول حدثنی الحسن بن دینار، عن ایوب، عن عمرو بن شعیب فی سلف و بیع، و هو من اروی الناس عن عمرو بن شعیب.

ص:112

و قال علی: لم أجد لابن اسحاق الا حدیثین منکرین]، الی ان قال بعد ذکر هذین الحدیثین: [و قال مرة: وقع الی من حدیثه شیء فما انکرت منه الا أربعة احادیث ظننت ان بعضه منه و بعضه لیس منه.

و قال البخاری: رأیت علی بن المدینی یحتج بحدیثه فقال لی: نظرت فی کتابه فما وجدت علیه الا حدیثین، و یمکن ان یکونا صحیحین.

و قال العجلی: ثقة.

و روی المفضل بن غسان، عن یحیی بن معین: ثبت فی الحدیث.

و قال یعقوب بن شیبة: سألت ابن معین: عنه فی نفسک شیء من صدقه؟ قال: لا، هو صدوق.

و روی ابن أبی خیثمة عن یحیی: لیس به بأس.

و قال ابن المدینی: قلت لسفیان: کان ابن اسحاق جالس فاطمة بنت المنذر؟ فقال: اخبرنی انها حدثته، و انه دخل علیها.

فاطمة هذه هی زوج هشام بن عروة، و کان هشام ینکر علی ابن اسحاق روایته عنها، و یقول: لقد دخلت بها و هی بنت تسع سنین و ما رآها مخلوق حتی لحقت باللّه.

و قال الاثرم: سألت احمد بن حنبل عنه، قال: هو حسن الحدیث](1)-الخ.

و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در «کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون» در ذکر علم سیر گفته:

[اول من صنف فیه الامام المعروف بمحمد بن اسحاق رئیس اهل المغازی، المتوفی سنة احدی و خمسین و مائة](2).

ص:113


1- عیون الاثر فی فنون المغازی و السیر ج 1 ص 10 - 17
2- کشف الظنون ج 2 ص 1012

حدیث غدیر بروایت معمر بن راشد

اشاره

اما روایت معمر بن راشد حدیث غدیر را:

پس حافظ عماد الدین اسماعیل بن عمر الدمشقی الشهیر بابن کثیر در تاریخ خود در بیان طرق حدیث غدیر گفته:

[قال عبد الرزاق: انا معمر، عن علی بن زید بن جدعان، عن عدی بن ثابت عن البراء بن عازب قال: نزلنا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عند غدیر خم، فبعث منادیا ینادی، فلما اجتمعنا، قال: «أ لست اولی بکم من آبائکم؟» ، قلنا بلی یا رسول اللّه، قال: «أ لست أ لست؟» ، قلنا: بلی یا رسول اللّه، قال: «من کنت مولاه، فان علیا بعدی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» .

فقال عمر بن الخطاب: هنیئا لک یا ابن أبی طالب اصبحت الیوم ولی کل مؤمن](1).

فضائل معمر در کتب اهل سنت

و مستتر نماند که معمر بن راشد، شیخ راشد و عالم زاهد، و محدث ناقد است و فضائل جلیله و محامد جمیله و مناقب فاخره، و مدایح زاهرۀ او در کتب ائمه قوم مذکور و مسطور.

محمد بن حبان البستی در کتاب «الثقات» گفته:

[معمر بن راشد مولی عبد السلام بن عبد القدوس اخو صالح بن عبد القدوس و قد قیل: انه مولی المهلب بن أبی صفرة، و هو معمر بن أبی عمرو من اهل البصرة سکن الیمن.

ص:114


1- البدایة و النهایة ج 7 ص 349

یروی عن قتادة، و الزهری.

و عبد الرزاق شامی یروی عن عمیر بن هانی العبسی انه کان یسجد کل یوم الف سجدة، و یسبح مائة الف تسبیحة، روی عنه علی بن حجر السعدی].

و عبد الکریم بن محمد سمعانی در «انساب» در نسبت مهلبی گفته:

[و من القدماء ابو عمرة معمر بن راشد البصری المهلبی مولی الازد من اهل البصرة سکن الیمن، و هو معمر بن أبی عمرو، کان من ثقات العلماء، یروی عن الزهری، و قتادة، و یحیی بن أبی کثیر، و أبی اسحاق الهمدانی، و الاعمش.

روی عنه: الثوری و شعبة، و ابن أبی عروبة، و ابن عیینة، و ابن المبارک، و اسماعیل بن علیة، و مروان الفزاری، و رباح الصنعانی، و محمد بن فوز، و عبد الرزاق بن همام.

قال ابن جریح: علیکم بهذا الرجل، یعنی معمرا، فانه لم یبق من اهل زمانه اعلم منه.

و سئل ابن جریح عن شیء من التفسیر، فأجابنی(1) فقلت له: معمر قال:

کذا و کذا، قال: ان معمرا شرب من العلم فانقع.

قال معمر: جلست الی قتادة و انا ابن اربع عشرة سنة، فما سمعت منه حدیثا الا کأنه منقوش فی صدری.

و قال معمر: خرجت مع الصبیان و انا غلام الی جنازة الحسن، و طلبت العلم سنة مات الحسن.

قال علی بن المدینی: نظرت فاذا الاسناد یدور علی ستة فلاهل البصرة: شعبة و سعید بن أبی عروبة، و حماد بن سلمة، و معمر بن راشد و یکنی ابا عروة مولی حمدان

ص:115


1- لا یظهر من هذه الحکایة اسم قائل فاجابنی ، و کان ینبغی ان یذکر اسم القائل بان یقول : قال فلان : سألت ابن جریح عن شیء من التفسیر فاجابنی

و مات بالیمن سنة اربع و خمسین و مائة.

قال ابو حاتم الرازی: انتهی الاسناد الی ستة نفر، ادرکهم معمر و کتب عنهم لا أعلم اجتمع لاحد غیر معمر، من الحجاز: الزهری، و عمرو بن دینار، و من الکوفة: ابو اسحاق، و الاعمش، و من البصرة: قتادة، و من الیمامة: یحیی بن أبی کثیر.

قال احمد بن حنبل: لا یضم احد الی معمر الا وجدت معمرا اطلب للعلم منه].

و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در «عبر» در وقائع سنة ثلاث و خمسین و مائة گفته:

[و فی رمضان معمر بن راشد الازدی مولاهم البصری الحافظ ابو عروة صاحب الزهری کهلا.

روی عن أبی اسحاق و طبقته، و شهد جنازة الحسن، و اقدم شیوخه موتا قتادة.

قال احمد: لیس یضم معمر الی احد الا وجدته فوقه.

و قال غیره: کان معمر، صالحا خیّرا و هو اول من ارتحل الی الیمن فی طلب الحدیث، فلقی بها همام بن منبه صاحب أبی هریرة.](1) و نیز ذهبی در «دول الاسلام» در وقائع سنة ثلاث و خمسین و مائة گفته:

[و شیخ الیمن، معمر بن راشد الازدی البصری، و کان من اوعیة العلم و صنف التصانیف].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته:

[معمر بن راشد، ابو عروة، مولاهم عالم الیمن عن الزهری، و همام،

ص:116


1- العبر فی خبر من غبر ج 1 ص 220 ط الکویت

و عنه غندر، و ابن المبارک، و عبد الرزاق.

قال معمر: طلبت العلم سنة مات الحسن و لی اربع عشرة سنة.

و قال احمد: لا تضم معمرا الی أحد الا وجدته یتقدمه، کان اطلب اهل زمانه للعلم.

و قال عبد الرزاق: سمعت منه عشرة آلاف، و توفی فی رمضان 153.](1).

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقایع سنه ثلاث و خمسین و مائة گفته:

[و فی رمضان منها معمر بن راشد الازدی مولاهم البصری الحافظ.

قال احمد: لیس یضم معمر الی احد الا وجدته فوقه، و قال غیره: کان صالحا خیّرا، و هو اول من ارتحل فی طلب الحدیث الی الیمن، فلقی بها همام بن منبه الیمنی، فسمع منه، و من الزهری، و هشام بن عروة و ارتحل إلیه الثوری و ابن عیینة، و غندر، و هشام بن یوسف قاضی صنعاء، و اخذ عنه عبد الرزاق فقیه الیمن و محدث صنعاء](2).

و جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین سیوطی در «طبقات الحافظ» گفته:

[معمر بن راشد الازدی الحرانی البصری نزیل الیمن ابو عروة بن أبی عمرو و روی عن الاعمش، و محمد بن المنکدر، و قتادة، و الزهری، و خلق.

و عنه ایوب، و عمرو بن دینار، و ابو اسحاق السبیعی، و هم من شیوخه، و شعبة، و السفیانان(3)، و عدة.

ص:117


1- الکاشف ج 3 ص 164
2- مرآة الجنان ج 1 ص 323
3- السفیانان : السفیان الثوری ، و ابن عیینة

قال ابن حبان: کان فقیها، حافظا، ورعا(1).

حدیث غدیر بروایت اسرائیل السبیعی

اشاره

اما روایت اسرائیل بن یونس: پس اسماعیل بن عمر الشهیر بابن کثیر در تاریخ خود گفته:

[و روی عبد الرزاق، عن اسرائیل، عن أبی اسحاق، عن سعید بن وهب و عبد خیر(2) ، قالا: سمعنا علیا یقول برحبة الکوفة، یقول: انشد اللّه من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه» فقام عدة من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول ذلک](3).

ترجمه اسرائیل سبیعی راوی غدیر

و اسرائیل محدث جلیل و حافظ نبیل است.

محمد بن حبان در کتاب «الثقات» گفته:

[اسرائیل بن یونس بن اسحاق السبیعی الهمدانی من اهل الکوفة، اخو عیسی بن یونس، یروی عن أبی اسحاق، و سماک.

روی عنه اهل العراق، ولد سنة مائة، و مات سنة ستین و مائة، و قد قیل:

سنة اثنتین و ستین، و کنیته ابو یوسف.

ص:118


1- طبقات الحفاظ للسیوطی ص 51
2- عبد خیر : مشترک احدهما : ابن یزید الخیرانی الصحابی المعمر الی ( 120 ) . سنة ، و الثانی : ابن ناجد ، ابو صادق الازدی من اصحاب امیر المؤمنین علیه السّلام و حاله غیر معلوم ، و الراوی للحدیث هو الاول .
3- البدایة و النهایة ج 7 ص 347

سمعت ابن خزیمة یقول: سمعت الدورقی یقول: سمعت ابن مهدی یقول:

قال عیسی بن یونس: قال اسرائیل: کنت أحفظ حدیث یونس بن أبی اسحاق کما أحفظ السورة من القرآن].

و جلال سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[اسرائیل بن یونس بن أبی اسحاق الهمدانی السبیعی، ابو یوسف الکوفی.

روی عن الاعمش و سماک بن حرب، و یوسف بن أبی بردة، و عاصم الاحول.

و عنه عبد الرزاق، و ابو داود الطیالسی، و احمد بن أبی ایاس، و ابن مهدی و ابو نعیم، و الفریابی(1) ، و وکیع.

قال یحیی القطان: اسرائیل فوق أبی بکر بن عیاش، و کان احمد یتعجب من حفظه.

و قال احمد: اسرائیل أصح حدیثا من شریک الا فی أبی اسحاق، فان شریکا اضبط، مات سنة 162](2).

حدیث غدیر بروایت شریک نخعی

اما روایت شریک بن عبد اللّه النخعی:

پس ابن کثیر شامی در تاریخ خود در ذکر طرق حدیث غدیر گفته:

[و رواه ابن أبی شیبة، عن شریک، عن حنش، عن رباح بن الحارث، قال بینما نحن جلوس فی الرحبة مع علی إذ جاء رجل علیه اثر السفر، فقال:

السلام علیک یا مولانا، فقلنا: من هذا؟ فقال: هذا ابو ایوب، فقال: سمعت

ص:119


1- الفریابی : جعفر بن محمد الحافظ الترکی المتوفی ( 301 ) و لا یخفی ان روایة الفریابی عن اسرائیل لا یصح لانه ولد بعد وفاته بسبع و اربعین سنة .
2- طبقات الحفاظ سیوطی ص 90

رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه»](1).

و بر متتبعین کتب و اسفار اساطین کبار، جلالت شأن و عظمت مرتبه و سمو قدر و علو فخر شریک، که شریک اعیان و ارکان سنیه در حفظ و اتقان است، محتجب نیست.

عمر بن أبی المظفر عمر بن محمد الشهیر بابن الوردی در «تتمة المختصر فی اخبار البشر» در سنة سبع و سبعین و مائة گفته:

[فیها توفی بالکوفة ابو عبد اللّه شریک بن عبد اللّه بن أبی شریک، تولی القضاء ایام المهدی(2) ثم عزله الهادی(3) و کان عالما عادلا کثیر الصواب، حاضر الجواب، ذکر عنده معاویة(4) بالحلم، فقال: لیس بحلیم من سفه الحق و قاتل علیا، ولد ببخاری سنة خمس و تسعین].

و ذهبی در «دول الاسلام» در وقایع سنة سبع و سبعین و مائة گفته:

[و قاضی الکوفة و مفتیها شریک بن عبد اللّه النخعی عن نیف و ثمانین سنة] و عبد اللّه بن اسعد الیافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة سبع و سبعین و مائة گفته:

[و فیها شریک بن عبد اللّه النخعی الکوفی أحد الاعلام، و له نیف و ثمانون سنة](5).

و جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

ص:120


1- البدایة و النهایة ج 7 ص 350
2- المهدی : محمد بن عبد اللَّه المنصور الخلیفة العباسی الهالک ( 169 )
3- الهادی : موسی بن محمد بن المنصور الخلیفة العباسی المقتول ( 170 )
4- معاویة : بن أبی سفیان الاموی الهالک سنة ( 60 )
5- مرآة الجنان ج 1 ص 370

[شریک النخعی بن عبد اللّه بن أبی شریک العاصمی النخعی، ابو عبد اللّه الکوفی احد الاعلام.

روی عن زیاد بن علاقة، و بیان بن بشر، و حبیب بن أبی ثابت و أبی اسحاق السبیعی، و خلق.

و عنه عباد بن العوام و ابن المبارک و علی بن حجر، و ابو بکر بن أبی شیبة، و خلق.

قال ابن معین: صدوق ثقة، الا انه إذا خالف فغیره أحب إلینا منه.

ولد سنة خمس و تسعین، و مات سنة سبع و سبعین و مائة](1).

حدیث غدیر بروایت غندر

اشاره

اما روایت محمد بن جعفر المدنی المعروف بغندر:

پس در «مسند» احمد بن حنبل مذکور است:

[حدثنا عبد اللّه حدثنی أبی، ثنا محمد بن جعفر، ثنا شعبة، عن ابی اسحاق قال: سمعت سعید بن وهب قال: نشد علی الناس؟ فقام خمسة أو ستة من أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فشهدوا ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه»](2).

جلالت غندر بصری در کتب اهل سنت

و فضل و جلالت و علو و نبالت و عظمت شأن و حفظ و اتقان محمد بن جعفر اظهر و اشهر از آنست که محتاج بیان باشد.

ص:121


1- طبقات الحفاظ سیوطی ص 98
2- مسند ابن حنبل ج 1 ص 118

شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در «عبر» در وقائع سنة ثلث و تسعین و مائة بعد ذکر وفات اسماعیل بن علیة گفته:

[و توفی بعده بایام محمد بن جعفر غندر الحافظ، أبو عبد اللّه البصری، صاحب شعبة.

و قد روی عن حسین المعلم و طائفة و قال: لزمت شعبة عشرین سنة.

قال ابن معین: کان من أصح الناس کتابا.

و قال آخر: مکث غندر خمسین سنة یصوم یوما و یفطر یوما](1).

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته:

[محمد بن جعفر الهذلی مولاهم البصری الحافظ غندر ابو عبد اللّه.

عن حسین المعلم و شعبة و هو زوج امه.

و عنه احمد و الفلاس و بندار.

و قال ابن معین: أراد بعضهم ان یخطئه فلم یقدر و کان من اصح الناس کتابا بقی یصوم یوما و یفطر یوما خمسین عاما مات 193 فی ذی القعدة رحمه اللّه].

و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة ثلث و تسعین و مائة بعد ذکر وفات اسماعیل بن علیة گفته:

[و توفی بعده(2) بایام الحافظ محمد بن محمد بن جعفر المعروف بغندر، قال ابن معین: کان من أصح الناس کتابا.

و قال غیره: مکث خمسین سنة یصوم یوما و یفطر یوما](3).

و میرزا محمد بن معتمدخان بدخشی در «تراجم الحفاظ» گفته:

ص:122


1- العبر فی خبر من غیر ج 1 ص 311 ط الکویت
2- بعده : أی بعد وفاة اسماعیل بن علیة الحافظ البصری
3- مرآة الجنان ج 1 ص 443 ط حیدرآباد الدکن

[محمد بن جعفر الهذلی مولاهم البصری، ابو عبد اللّه الملقب بغندر احد الائمة و هو ربیب شعبة و صاحبه.

ذکره فی غندر فقال: غندر بضم الغین المعجمة و سکون النون و فتح الدال و الراء المهملتین، هذه کلمة اسم رجل من المحدثین یقال له غندر، و روی عنه صاحب «الصحیح» الامام محمد بن اسماعیل البخاری.

قلت: غندر الذی فی رجال «صحیح البخاری» هو صاحب الترجمة و لکن لیس من شیوخ البخاری، بل هو شیخ شیوخه و هو من کبار الحفاظ.

قال ابن معین: أراد بعضهم ان یخطئه فلم یقدر، و کان من أصح الناس کتابا، مات فی ذی القعدة سنة ثلث و تسعین و مائة.

و قد روی عن شعبة فاکثر، و حسین المعلم، و عوف الاعرابی، و معمر بن راشد، و ابن جریح، و السفیانین، و سعید بن أبی عروبة، و عثمان بن غیاث، و عبد اللّه بن أبی هند، و غیرهم.

و روی عنه، احمد بن حنبل و علی بن المدینی و یحیی بن معین و ابو بکر، و عثمان ابنا أبی شیبة و اسحاق بن راهویه و مسدد و عبید اللّه بن عمر القواریری، و محمد بن المثنی و محمد بن بشار، و عمرو بن علی الفلاس، و خلق.

ذکره الذهبی و ابن ناصر الدین فی طبقات الحفاظ].

حدیث غدیر بروایت وکیع

اما روایت وکیع:

پس در «مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام» تصنیف احمد بن حنبل علی ما نقل مذکور است:

[حدثنا وکیع قال: حدثنا الاعمش عن سعد بن عبیدة، عن ابن بریدة، عن

ص:123

ابیه قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه فعلی مولاه»].

و وکیع صاحب فضل رفیع و مجد منیع و شأن بدیع است.

محمد بن حبان بستی در کتاب «الثقات» گفته:

[وکیع بن الجراح بن ملیح بن عدی بن فرس بن حمحمة بن سفیان بن عمرو بن الحرث بن عمرو بن عبید بن اوس الرواسی من اهل الکوفة، کنیته ابو سفیان، یروی عن اسماعیل بن ابی خالد و الکوفیین روی عنه: احمد بن حنبل، و اهل العراق، و کان حافظا، متقنا.

سمعت محمد بن احمد بن أبی عون یقول: سمعت فیاض بن زهیر یقول:

ما رأینا بید وکیع کتابا قط کان یقرأ کتبه من حفظه.

قال ابو حاتم: کان مولد وکیع سنة تسع و عشرین و مائة، و مات سنة ست أو سبع و تسعین و مائة بفید فی طریق مکة].

و محیی الدین ابو زکریا یحیی بن شرف النووی در «تهذیب الاسماء و اللغات» گفته:

[وکیع بن الجراح بن ملیح بن عدی بن فرس بن حمحمة، و قیل: بن فرس بن سفیان بن الحارث بن عمرو بن عبید بن رؤاس (بهمزة بعد الراء) بن کلاب بن ربیعة بن عامر بن صعصعة ابو سفیان الرؤاسی الکوفی الامام فی الحدیث و غیره، و هو من تابعی التابعین.

سمع اسماعیل بن أبی خالد و الاعمش و هشام بن عروة و عبد اللّه بن عون و عزرة بن ثابت و حنظلة بن أبی سفیان و مالک بن مغول و کهمس بن الحسن و ابن جریح و زکریا بن اسحاق و فضیل بن غزوان، و شریک بن عبد اللّه و الاوزاعی، و السفیانین و خلائق من الکبار.

روی عنه ابن المبارک و یحیی بن آدم و یزید بن هارون و قتیبة و ابن مهدی،

ص:124

و احمد بن حنبل و ابن راهویه و الحمیدی و مسدد و ابن المدینی و ابن معین و ابنا أبی شیبة(1) و ابناه ملیح و سفیان ابنا وکیع، و احمد بن أبی الحواری و یحیی بن یحیی و خلائق.

و اجمعوا علی جلالته و وفور علمه و حفظه و اتقانه و ورعه و صلاحه و عبادته، و توثیقه و اعتماده.

قال احمد بن حنبل: ما رأیت اوعی للعلم و لا احفظ من وکیع، ما رأیته شک فی حدیث الا یوما واحدا، و لا رأیت معه کتابا و لا رقعة قط.

و قال احمد أیضا: حدثنی من لم تر عیناک مثله: وکیع بن الجراح.

و قال احمد: هو احب الیّ من یحیی بن سعید، فقیل له: کیف فضلت وکیعا؟ فقال: کان وکیع صدیقا لحفص بن غیاث، فلما ولی القضاء هجره وکیع و کان یحیی بن سعید صدیقا لمعاذ بن معاذ، فولی القضاء معاذ و لم یهجره یحیی.

و قال احمد: ما رأیت رجلا قط مثل وکیع فی العلم، و الحفظ، و الاسناد و الابواب و یحفظ الحدیث جیدا و یذاکر بالفقه مع ورع و اجتهاد و لا یتکلم فی أحد.

و قال ابن معین: ما رأیت أحدا یحدث للّه غیر وکیع بن الجراح و هو أحب الی سفیان من ابن مهدی، و أحب الیّ من أبی نعیم، و ما رأیت رجلا قط احفظ من وکیع، و وکیع فی زمانه کالاوزاعی فی زمانه.

و قال أحمد بن عبد اللّه: وکیع کوفی ثقة، عابد، صالح، من حفاظ الحدیث کان یفتی.

و قال ابن عمار: ما کان بالکوفة فی زمن وکیع أفقه و لا أعلم بالحدیث من وکیع کان جهبذا.

ص:125


1- ابنا أبی شیبة : أبو بکر و عثمان اللذان سبق ذکرهما

قال محمد بن سعد: توفی وکیع بفید(1) منصرفا من الحج سنة سبع و تسعین و مائة، و کذا قال ابن نمیر، و الترمذی، و قال أحمد بن حنبل: ولد وکیع سنة تسع و عشرین و مائة](2).

و محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی در «کاشف» گفته:

[وکیع بن الجراح أبو سفیان الرؤاسی، أحد الاعلام، عن الاعمش، و هشام بن عروة، و عنه: أحمد، و اسحاق، و ابراهیم بن عبد اللّه القصار، ولد سنة 128.

قال أحمد: ما رأیت أوعی للعلم منه و لا أحفظ، کان احفظ من ابن مهدی.

و قال حماد بن زید: لو شئت لقلت انه أرجح من سفیان.

و قال أحمد: لما ولی حفص بن غیاث القضاء هجره وکیع، مات بقید یوم عاشورا 197](3).

حدیث غدیر بروایت عبد اللّه بن نمیر

اشاره

اما روایت عبد اللّه بن نمیر:

پس در «مسند» احمد مذکور است:

[حدثنا عبد اللّه قال: حدثنی أبی قال: ثنا ابن نمیر، ثنا عبد الملک، عن أبی عبد الرحیم الکندی، عن زاذان ابن عمر، قال: سمعت علیا فی الرحبة و هو ینشد الناس من شهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر، و هو یقول ما قال فقام ثلثة عشر رجلا، فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول:

ص:126


1- فید بفتح فسکون : بلیدة فی نصف طریق مکة من الکوفة .
2- تهذیب الاسماء ج 2 ص 144
3- الکاشف ج 3 ص 227

«من کنت مولاه، فعلی مولاه»](1).

و نیز در «مسند» احمد بن حنبل مسطور است:

[حدثنا عبد اللّه، حدثنی أبی، حدثنا ابن نمیر، حدثنا عبد الملک یعنی ابن أبی سلیمان، عن عطیة العوفی، قال: أتیت زید بن أرقم، فقلت له: ان ختنا لی حدثنی عنک بحدیث فی شأن علی یوم غدیر خم، فأنا أحب أن أسمعه منک، فقال: انکم معشر أهل العراق فیکم ما فیکم، فقلت له: لیس علیک منی بأس، فقال: نعم کنا بالجحفة فخرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم إلینا ظهرا و هو آخذ بعضد علی، فقال: «أیها الناس أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» قالوا: بلی، قال: «فمن کنت مولاه فعلی مولاه» قال فقلت هل قال صلی اللّه علیه و سلم: «اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» ؟ قال: انما اخبرک کما سمعت](2).

و مناقب عالیه، و مدائح سامیه، و محامد سنیه، و محاسن بهیه عبد اللّه ابن نمیر بملاحظة کتب رجالیه قوم ظاهر و روشن است.

عبد الغنی بن عبد الواحد المقدسی الحنبلی در کتاب «الکمال فی معرفة الرجال» گفته:

[عبد اللّه بن نمیر أبو هشام الخارفی الکوفی سمع هشام بن عروة، و اسماعیل ابن أبی خالد، و عبد اللّه بن عمرو العمری، و الاعمش، و أبا حیان التیمی، و عبد الملک بن أبی سلیمان و موسی الجهنی، و مالک بن مغول، و عبد اللّه بن عطا، و مسعر بن کدام، و زکریا بن أبی زائدة، و سفیان الثوری، و الاوزاعی، و سیف ابن سلیمان المکی، و هشام بن حسان، و عبد العزیز بن عمر بن عبد العزیز، و فضیل بن غزوان، و عثمان بن حکیم، و عبد اللّه بن حبیب بن أبی ثابت، و بدر بن عثمان

ص:127


1- مسند ابن حنبل ج 1 ص 84
2- مسند ابن حنبل ج 4 ص 368

و سعد بن سعید الانصاری، و أشعث بن سوار، و عمارة بن زاذان، و الحجاج بن ارطاة، و حنظلة بن أبی سفیان.

روی عنه: ابنه محمد، و أحمد بن حنبل، و یحیی بن معین، و علی بن المدینی، و أبو خیثمة، و أبو بکر، و عثمان ابنا أبی شیبة، و أبو مسعود أحمد بن الفرات الرازی، و علی بن حرب الطائی، و أبو قدامة السرخسی، و زکریا بن یحیی، و علی بن مسلم الطوسی، و یحیی بن عبد الحمید الحمانی، و یحیی بن سلیمان الجعفی، و عبد العزیز بن عبد اللّه الاویسی، و اسحاق بن محمد الفروی، و أبو کریب الهمدانی، و محمد بن المثنی.

قال أبو نعیم: سئل یحیی بن معین عن أبی خالد الاحمر، فقال: نعم الرجل عبد اللّه بن نمیر.

و قال عثمان بن سعد: قلت لیحیی بن معین ابن ادریس أحب إلیک فی الاعمش أو ابن نمیر؟ فقال: کلاهما ثقتان.

و قال أبو حاتم: کان عبد اللّه بن نمیر مستقیم الامر.

و قال أبو بکر الخطیب: عبد اللّه بن نمیر حدث عنه محمد بن بشر العبدی، و الحسن بن علی بن عفان العامری، و بین وفاتیهما سبع و ستون سنة]الخ.

و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در «کاشف» گفته:

[عبد اللّه بن نمیر الهمدانی أبو هشام، عن هشام بن عروة و الاعمش.

و عنه: ابنه محمد، و ابن معین، حجة توفی 199].

و شهاب الدین أبو الفضل أحمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته:

[عبد اللّه بن نمیر الهمدانی الخارفی أبو هشام الکوفی، روی عن: اسماعیل ابن أبی خالد، و الاعمش، و یحیی بن سعید، و هشام بن عروة، و عبید اللّه بن

ص:128

عمر و موسی الجهنی، و زکریا بن أبی زائدة، و سعد بن سعید الانصاری، و حنظلة بن أبی سفیان، و سیف بن سلیمان، و الاوزاعی، و عثمان بن حکیم، و الثوری، و عمرو ابن عثمان بن موهب، و مجالد بن سعید، و ابن أبی ذئب، و عبد العزیز بن سفیان و مالک بن مغول، و فضیل بن غزوان، و طائفة.

و عنه: ابنه محمد، و أحمد، و أبو خیثمة، و یحیی بن یحیی، و علی بن المدینی، و أبو بکر، و عثمان ابنا أبی شیبة، و أبو قدامة السرخسی، و أبو کریب و أبو موسی، و أبو سعید الاشج، و هناد بن السری، و أبو مسعود الرازی، و علی بن حرب الطائی، و الحسن بن علی بن عفان، و غیرهم.

قال أبو نعیم: سئل سفیان عن أبی خالد الاحمر، فقال: نعم الرجل عبد اللّه بن نمیر.

و قال عثمان الدارمی: قلت لیحیی بن معین: ابن ادریس أحب إلیک فی الاعمش أو ابن نمیر، فقال: کلاهما ثقة.

و قال أبو حاتم: کان مستقیم الامر، قال ابنه محمد و غیره: مات سنة تسع و تسعین، و قیل: انه ولد فی سنة خمس عشر و مائة، قلت: و ذکره ابن حبان فی الثقات، و قال العجلی: ثقة صالح الحدیث صاحب سنة، و قال ابن سعد: کان ثقة کثیر الحدیث صدوقا](1).

فضائل عبد اللّه بن نمیر در کتب رجال اهل سنت

و نیز ابن حجر عسقلانی در «تقریب التهذیب» گفته:

[عبد اللّه بن نمیر بنون مصغرا، الهمدانی أبو هشام الکوفی، ثقة، صاحب حدیث من أهل السنة من کبار التاسعة، مات سنة تسع و تسعین].

ص:129


1- تهذیب التهذیب ج 6 ص 57 ط حیدرآباد

حدیث غدیر بروایت أبی احمد زبیری

اما روایت محمد بن عبد اللّه ابو احمد الزبیری الکوفی الحبال: ؟ پس در «مسند» احمد بن حنبل مذکور است:

[حدثنا عبد اللّه قال: حدثنی أبی قال: ثنا محمد بن عبد اللّه، قال: ثنا الربیع یعنی ابن أبی صالح الاسلمی، قال: حدثنی زیاد بن أبی زیاد الاسلمی، قال:

سمعت علیا ینشد الناس، فقال: أنشد اللّه رجلا مسلما سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم ما قال؟ قال: فقام اثنا عشر بدریا فشهدوا](1).

و اعتبار و اعتماد و وثوق و جلالت و نبالت محمد بن عبد اللّه بر أدنی ممارسی مخفی نیست.

شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن أحمد الذهبی در «کاشف» گفته:

[محمد بن عبد اللّه أبو أحمد الزبیری الکوفی الحبال(2) عن فطر و مسعر و خلق.

و عنه أحمد، و محمود بن غیلان، و أحمد بن الفرات.

قال بندار: ما رأیت أحفظ منه. و قال آخر: کان یصوم الدهر، مات 203](3).

و عبد اللّه بن اسعد الیافعی الیمنی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة ثلث و مائتین گفته:

[و فیها توفی أبو أحمد الزبیری محمد بن عبد اللّه بن الزبیر الاسدی مولاهم الکوفی.

قال أبو حاتم: کان ثقة، حافظا، عابدا، مجتهدا](4).

ص:130


1- مسند ابن حنبل ج 1 ص 88
2- فی المصدر الذی رأیناه : « الخباز »
3- الکاشف ج 3 ص 60
4- مرآة الجنان ج 2 ص 8

حدیث غدیر بروایت یحیی بن آدم

اشاره

اما روایت یحیی بن آدم بن سلیمان: پس در «مسند» احمد بن حنبل مذکور است:

[حدثنا عبد اللّه، ثنی أبی، ثنا یحیی بن آدم، ثنا حنش بن الحارث بن لقیط النخعی الاشجعی، عن رباح بن الحارث، قال: جاء رهط الی علی بالرحبة فقالوا: السلام علیک یا مولانا، فقال: کیف أکون مولاکم و أنتم قوم عرب؟ قالوا: سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم یقول: «من کنت مولاه فان هذا مولاه» .

قال رباح: فلما مضوا اتبعتهم، فسألت من هؤلاء؟ قالوا: نفر من الانصار فیهم أبو أیوب الانصاری](1).

جلالت یحیی بن آدم در کتب رجال اهل سنت

و یحیی بن آدم بن سلیمان از ائمة جلیل الشأن، و اصحاب حفظ و فقه و اتقان است.

شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در «تهذیب التهذیب» گفته:

[یحیی بن آدم بن سلیمان القرشی الاموی مولی خالد بن عقبة بن أبی معیط أبو زکریا الکوفی أحد الاعلام لم یدرک الاخذ عن أبیه، و روی عن فطر ابن خلیفة، و مالک بن مغول، و مسعر و الثوری، و عیسی بن طهمان، و یونس بن أبی اسحاق، و أبی بکر النهشلی، و مفضل بن مهلهل، و طبقتهم.

و عنه أحمد، و اسحاق، و ابن المدینی، و ابن معین، و أبو بکر بن أبی شیبة

ص:131


1- مسند ابن حنبل ج 1 ص 584 .

و أبو کریب، و محمد بن رافع، و عبد، و الحسن بن علی بن عفان، و خلق.

و ثقه ابن معین، و النّسائی.

و سئل أبو داود عنه؟ فقال: یحیی واحد الناس.

و قال یعقوب بن شیبة: ثقة کثیر الحدیث، فقیه البدن، لم یکن له سن متقدم سمعت ابن المدینی یقول: رحمه اللّه أی، علم کان عنده.

و قال ابو أسامة: ما رأیت یحیی بن آدم الا ذکرت الشعبی.

و قال محمد بن غیلان: سمعت ابا أسامة یقول: کان عمر بن الخطاب فی زمانه رأس الناس، و هو جامع، و بعده ابن عباس فی زمانه، و بعده الشعبی، و بعده الثوری، و کان بعد الثوری یحیی بن آدم.

قال ابن سعد و غیره: مات بفم الصلح(1) فی نصف ربیع الاول سنة ثلاث و مائتین، و صلی علیه الحسن بن سهل.

قلت: و کان اماما فی القرآن و السنة و الفقه، ضبط حروف عاصم عن أبی بکر بن عیاش، و راجعه فیها مدة، و حررها و دارت قراءة أبی بکر علیه، اخذها شعیب بن ایوب الصریفینی(2)، و ابو حمدون الطبیب بن اسماعیل، و خلف البزار، و ابو هشام الرفاعی، و احمد بن عمر الوکیعی.

قال الرفاعی: سمعته یقول: سألت ابا بکر بن عیاش عن حروف عاصم التی فی هذه الکراسة اربعین سنة و حدثنی بها حرفا حرفا].

و نیز ذهبی در «عبر فی خبر من غبر» در وقائع سنة ثلث و مائتین گفته:

[و فیها الامام الحبر ابو زکریا یحیی بن آدم الکوفی المقری الحافظ الفقیه.

اخذ القراءة عن أبی بکر بن عیاش، و سمع من یونس بن أبی اسحاق، و فطر

ص:132


1- فم الصلح : نهر کبیر فوق واسط کما فی معجم البلدان
2- الصریفین : بفتح الصاد و کسر الراء قریة من اعمال واسط .

ابن خلیفة، و هذه الطبقة و صنف التصانیف.

قال ابو أسامة: کان بعد الثوری فی زمانه یحیی بن آدم.

و قال ابو داود: یحیی بن آدم واحد الناس.

و ذکره ابن المدینی فقال: رحمه اللّه أی علم کان عنده!](1).

و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی الیمنی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة ثلث و مائتین گفته:

[و فیها الامام الحبر ابو زکریا یحیی بن آدم الکوفی المقری الحافظ الفقیه، صاحب التصانیف](2).

و جلال الدین عبد الرحمان بن أبی بکر السیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[یحیی بن آدم بن سلیمان الکوفی الاموی مولاهم ابو زکریا.

روی عن اسرائیل، و حماد بن سلمة، و السفیانین، و خلق.

و عنه احمد، و یحیی، و اسحاق، و ابنا أبی شیبة، و عدة مات سنة 203](3).

حدیث غدیر بروایت ابن ادریس شافعی

اشاره

اما ذکر ابو عبد اللّه محمد بن ادریس الشافعی حدیث غدیر را: پس شیخ عز الدین ابو الحسن علی بن محمد بن عبد الکریم الجزری (4)

ص:133


1- العبر فی خبر من غیر ج 1 ص 343 ط الکویت
2- مرآة الجنان ج 2 ص 10
3- طبقات الحفاظ ص 152
4- ابن الاثیر الجزری صاحب « النهایة » هو المبارک بن محمد بن محمد المحدث اللغوی المتوفی 606 و اما ابو الحسن علی بن محمد الجزری المتوفی 630 فهو صاحب « اسد الغابة » لا « النهایة » فعلی هذا نسبة « النهایة » الی الثانی سهو من قلمه الشریف .

المعروف بابن الاثیر در «نهایة اللغة» در لغت ولی گفته:

[و قد تکرر ذکر المولی فی الحدیث، و هو اسم یقع علی جماعة کثیرة، و هو الرب، و المالک، و السید، و المنعم و المعتق، و الناصر، و المحب، و التابع، و الجار، و ابن العم، و الحلیف، و العقید و الصهر، و العبد و المعتق، و المنعم علیه.

و اکثرها قد جاءت فی الحدیث، فیضاف کل واحد الی ما یقتضیه الحدیث الوارد فیه.

و کل من ولی امرا او قام به فهو مولاه و ولیه.

و قد یختلف مصادر هذه الاسماء، فالولایة بالفتح فی النسب و النصرة و المعتق، و الولایة بالکسر فی الامارة و الولاء فی المعتق، و الموالاة من والی القوم.

و منه

الحدیث: «من کنت مولاه فعلی مولاه» و یحمل علی اکثر الاسماء المذکورة.

و قال الشافعی: یعنی بذلک ولاء الاسلام، کقوله تعالی: ذلِکَ بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ اَلْکافِرِینَ لا مَوْلی لَهُمْ(1) ]الخ(2) و محمد طاهر الصدیقی الفتنی الکجراتی هم قول شافعی را که در عبارت «نهایة» مذکور است در «مجمع البحار» ذکر نموده.

و شمس الدین محمد بن مظفر الخلخالی در «مفاتیح شرح مصابیح» گفته:

[قوله: «من کنت مولاه» قیل: معناه من کنت اتولاه فعلی یتولاه، من الولی ضد العدو، یعنی من کنت احبه فعلی محبه، و قیل: معناه من یتولانی فعلی

ص:134


1- سورة محمد ( ص ) : 11
2- النهایة فی غریب الحدیث و الاثر ج 5 ص 228

یتولاه، و قیل: کان سبب ذلک،

ان أسامة بن زید قال لعلی: لست مولای، انما مولای رسول اللّه صلی اللّه علیه، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه: «من کنت مولاه فعلی مولاه» .

و نقل عن الشافعی رضی اللّه عنه انه قال: أراد بذلک ولاء الاسلام، قال اللّه تعالی: ذلِکَ بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا(1) أی ولیهم و ناصرهم]الخ.

و ابو عبد اللّه فضل اللّه بن تاج الدین أبی سعید الحسن بن الحسن بن یوسف التورپشتی در «معتمد فی المعتقد» گفته:

[از جمله آنچه بدان استدلال می کنند در خلافت علی بعد از رسول این حدیث است که

«من کنت مولاه فعلی مولاه» می گویند: این حدیث دلیل است بر آنکه امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه اولی تر مردمان است بخلافت.

جواب آنست که این تاویل مستقیم نیست، زیرا که بفاء تعقیب ولایت علی را بر ولایت خود عطف کرد، و با فاء تعقیب تراخی نتواند بود، یعنی باید که چون ولایت پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم ثابت شد، ولایت علی بر عقب این ثابت شود، و از آنجا لازم آید که ولایت علی در زمان رسول صلی اللّه علیه و آله قائم بوده باشد، و آن روا نباشد که وی با رسول صلی اللّه علیه و سلم در حکم ولایت مشارک باشد، و چون مقتضای این صیغه در حیات رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم در حکم این تاویل ثابت نشود بدانچه بعد از وفات است در این حدیث شما را متمسک نباشد، پس مراد از این موالات دین است، و مفهوم این حدیث آنست که هر که من دوست و یاور ویم، علی دوست و یار وی است.

و شافعی علیه الرحمة گفت که مراد ازین حدیث موالاة اسلام است].

ص:135


1- سورة محمد ( ص ) : 11

و فضائل فاخره، و مکارم ظاهره، و مناقب باهره، و محامد زاهره، و محاسن جلیله، و مدائح جمیله، و مفاخر أصیله، و ماثر اثیله شافعی بالاتر از آنست که کسی احاطه آن نماید، و بالاختصار بعض عبارات نوشته می شود.

فضائل و مناقب شافعی

محیی الدین یحیی بن شرف النووی در «تهذیب الاسماء و اللغات» گفته:

[امامنا رضی اللّه عنه هو ابو عبد اللّه محمد بن ادریس بن العباس بن عثمان بن شافع بن السائب بن عبید بن عبد یزید بن هاشم بن المطلب بن عبد المناف بن قصی القرشی المطلبی الشافعی الحجازی المکی ابن عم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یلتقی معه فی عبد مناف.

و قد اکثر العلماء رح من المصنفات فی مناقب الشافعی و احواله من المتقدمین و المتأخرین کداود الظاهری، و الساجی، و خلائق من المتقدمین.

و اما المتأخرون کالدارقطنی، و الاجری، و الرازی، و الصاحب بن عباد، و البیهقی، و المقدسی و خلائق لا یحصون.

فکتبهم فی مناقبه مشهورة، و من احسنها و اتقنها کتاب البیهقی، و هو مجلدتان ضخمتان مشتملتان علی نفائس من کل فن، استوعب فیها معظم احواله و مناقبه بالاسانید الصحیحة و الدلائل الصریحة.

و کتابنا هذا مبنی علی الاختصار فلا یلیق به البسط بالتطویل و الاکثار، فاقتصر فیه، ان شاء اللّه تعالی، علی الاشاره الی نبذ من تلک المقاصد، و الرمز الی جمل تلک الکلیات و المعاقد.

فاقول مستعینا باللّه متوکلا علیه مفوضا امری إلیه].

ص:136

الی ان قال النووی: [«فصل فی تلخیص جملة احوال الشافعی» اعلم انه رح کان من انواع المحاسن بالمحل الاعلی و المقام الاسنی، لما جمعة اللّه الکریم له من الخیرات و وفقه له من جمیل الصفات، و سهله علیه من انواع المکرمات.

فمن ذلک شرف النسب الطاهر و العنصر الباهر، و اجتماعه هو و رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی النسب، و ذلک غایة الشرف و نهایة الحسب.

و من ذلک شرف المولد و المنشأ، فانه ولد بالارض المقدسة و نشأ بمکة.

و من ذلک انه جاء بعد ان مهدت الکتب و صنف و قررت الاحکام و نقحت، فنظر فی مذاهب المتقدمین، و اخذ عن الائمة المبرزین، و ناظر الحذاق و المتقنین، فبحث مذاهبهم و سبرها و تحققها و خبرها، فلخص منها طریقة جامعة للکتاب و السنة و الاجماع و القیاس، و لم یقتصر علی بعض ذلک کما وقع لغیره.

و تفرغ للاختیار و التکمیل و التنقیح مع کمال قوته و علو همته و براعته فی جمیع انواع الفنون، و اضطلاعه منها اشد اضطلاع، و هو المبرز فی الاستنباط من الکتاب و السنة، البارع فی معرفة الناسخ و المنسوخ و المجمل و المبین و الخاص و العام و غیرها من تقاسیم الخطاب، فلم یسبقه احد الی فتح هذا الباب، لانه اول من صنف اصول الفقه بلا اختلاف و لا ارتیاب، و هو الذی لا یساوی بل لا یدانی فی معرفة کتاب اللّه تعالی و سنة رسوله صلی اللّه علیه و سلم ورد بعضها الی بعض].

الی ان قال النووی: [و من ذلک شدة اجتهاده فی نصرة الحدیث و اتباع السنة و جمعه فی مذهبه بین اطراف الادلة مع الاتقان و التحقیق و العرض التام علی المعانی و التدقیق حتی لقب حین قدم العراق بناصر الحدیث، و غلب فی عرف العلماء المتقدمین و الفقهاء الخراسانیین علی متبعی مذهبه لقب اصحاب الحدیث فی القدیم و الحدیث.

و قد روینا عن امام الائمة أبی بکر محمد بن اسحاق بن خزیمة، و کان من

ص:137

حفظ الحدیث و معرفة السنة بالغایة العالیة، انه سئل هل من سنة صحیحة لم یودعها الشافعی کتبه، قال: لا].

ثم قال النووی: [فصل فی شهادات علماء الاسلام المتقدمین فمن بعدهم للشافعی بالتقدم فی العلم، و اعترافهم له به، و حسن ثنائهم علیه، و جمیل دعائهم له، و وصفهم له بالصفات الجمیلة و الخلال الحمیدة، و هذا الباب ربما اتسع جدا لکن نرمز الی احرف منه تنبیها بها علی ما سواها، و اسانیدها کلها موجودة مشهورة لکن نحذفها اختصارا.

قال له شیخه مالک بن انس رض: ان اللّه عز و جل قد القی علی قلبک نورا فلا تطفئه بالمعصیة.

و قال الشافعی رح: لما رحلت الی مالک فسمع کلامی نظر الی ساعة و کانت لمالک فراسة قال: ما اسمک؟ قلت: محمد، قال: یا محمد اتق اللّه و اجتنب المعاصی فانه سیکون لک شأن، فقلت: نعم و کرامة، فقال: إذا کان غدا تجیء و یجیء من یقرأ لک الموطا، فقلت: انی اقرأه ظاهرا، فغدوت إلیه و ابتدأت، فکلما تهیبت مالکا و اردت ان اقطع اعجبته قراءتی و اعرابی(1) فیقول: یافتی زد، حتی قرأته علیه فی ایام یسیرة، ثم اقمت بالمدینة الی ان توفی مالک رض، ثم ذکر خروجه الی الیمن.

و فی روایة فقرأت علیه فربما، قال: لی فی شیء قد مر اعد حدیث کذا، فاعیده حفظا و کان اعجبه، فقال: انت تحب ان تکون قاضیا، و فی هذه الروایة اتیته و انا ابن ثلث عشر سنة.

و قال شیخه سفیان بن عیینة و قد قرئ علیه حدیث فی الرقائق فغشی علی الشافعی فقیل: قد مات الشافعی، فقال سفیان: ان کان قد مات فقد مات افضل اهل زمانه.

ص:138


1- اعرابی : أی افصاحی مع عدم اللحن فی الاعراب

و قال احمد بن محمد بن بدر(1) الشافعی: سمعت أبی و عمی یقولان: کان ابن عیینة إذا جاءه شیء من التفسیر و الفتیا التفت الی الشافعی، و قال: سلوا هذا.

و قال علی بن المدینی: کان الشافعی عند ابن عیینة یعظمه و یجله و فسر الشافعی بحضرة سفیان بن عیینة حدیثا اشکل علی سفیان فقال له سفیان: جزاک اللّه خیرا ما یجیئنا منک الا ما نحب.

و قال الحمیدی صاحب سفیان: کان سفیان بن عیینة، و مسلم بن خالد، و سعید بن سالم و عبد الحمید بن عبد العزیز، و شیوخ مکة یصفون الشافعی و یعرفونه من صغره مقدما عندهم بالذکاء و العقل و الصیانة، و یقولون: لم نعرف له صبوة.

و قال الحمیدی: سمعت مسلم بن خالد یقول للشافعی رح قد و اللّه آن لک ان تفتی و الشافعی ابن خمس عشرة سنة.

و قال یحیی بن سعید القطان امام المحدثین فی زمنه انا ادعو اللّه تعالی للشافعی فی صلاتی منذ اربع سنین.

و قال القطان حین عرض علیه کتاب الرسالة للشافعی: ما رأیت اعقل او افقه منه.

و قال ابو سعید عبد الرحمن بن مهدی المقدم فی عصره فی علمی الحدیث و الفقه حین جاءته رسالة الشافعی، و کان طلب من الشافعی ان یصنف کتاب الرسالة، فاثنی علیه ثناء جمیلا و اعجب بالرسالة اعجابا کثیرا و قال: ما أصلی صلاة الا ادعو للشافعی فیها.

و بعث ابو یوسف القاضی الی الشافعی حین خرج من عند هارون الرشید یقرئه السلام و یقول صنف الکتب فانک اولی من یصنف فی هذا الزمان.

و قال ابو حسان الرازی: ما رأیت محمد بن الحسن یعظم احدا من اهل العلم

ص:139


1- فی المصدر الذی طبع ببیروت : « بنت الشافعی » و لعل البدر کان مصحف بنت .

تعظیمه للشافعی.

و قال ایوب بن سویدا الرملی، و هو احد شیوخ الشافعی و مات قبل الشافعی باحدی عشرة سنة: ما ظننت انی اعیش حتی اری مثل الشافعی.

و قال البویطی: قال یحیی بن حسان: ما رأیت مثل الشافعی و کان شدید المحبة للشافعی قدم مصر، و قال: انما جئت للسلام علی الشافعی.

و قال محمد بن علی المدینی: قال لی أبی: لا تترک للشافعی حرفا الا اکتبه.

و قال یحیی بن معین: و قد سئل عمن یکتب کتب الشافعی؟ فقال عن الربیع.

و قال قتیبة بن سعید: مات الثوری و مات الورع، و مات الشافعی و ماتت السنن، و بموت احمد بن حنبل یظهر البدع.

و قال قتیبة: لو وصلتنی کتب الشافعی لکتبتها ما رأت عینای اکیس منه] الخ(1).

و عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی بن علی بن تمام السبکی أبو نصر تاج الدین بن تقی الدین در «طبقات شافعیه» گفته:

[و قد کان عن لنا أن نعقد لمناقب الامام الاعظم المطلبی و العالم الاقوم ابن عم النبی صلی اللّه علیه و سلم بابا یقدم التراجم، فانه عالم قریش الذی ملأ اللّه به طباق الارض علما، و رفع من طباقها الی طباق السماء بذاته الطاهرة من هو أعلی من نجومها و أسمی، و أثبت باسمه فی طباق اجرامها اسم من یسمع آذانا صما، و من لو قالت بنو آدم علمه اللّه الاسماء لقیل کما أبرز منه لکم أبا و من تصانیفه اما، و الحبر الذی اسس بعد الصحابة قواعد بیته بیت النبوة و اقامها، و شید مبانی الاسلام بعد ما جهل الناس حلالها و حرامها، و أید دعائم الدین منه بمن سهر فی محو لیالی الشبهات إذا سهر غیره اللیالی فی الشهوات أو نامها، و لکنا

ص:140


1- تهذیب الاسماء و اللغات - ج 1 - ص 44 الی ص 60

رأینا الخطب فی ذلک عظیما، و الامر یستدعی مجلدات و لا ینهض بمعشار ما یحاوله من اوتی بسطة فی العلم و الجسم إذا کان علیما جسیما، ثم رأینا الائمة قبلنا الی هذا المقصد قد سبقوا و تنوعوا فیما فعلوه، و أکثروا القول و صدقوا، و أول من بلغنی صنف فی مناقب الشافعی الامام داود بن علی الاصفهانی امام أهل الظاهر له مصنفات فی ذلک، ثم صنف زکریا بن یحیی الساجی، و عبد الرحمن بن أبی حاتم، ثم صنف الحافظ محمد بن الحسین بن ابراهیم الا بری کتابا حافلا رتبه علی أربعة و سبعین بابا، ثم ألف الحاکم أبو عبد اللّه بن البیع الحافظ مصنفا جامعا، و صنف أیضا فی عصره، أبو علی الحسن بن الحسین بن حمکان الاصبهانی مختصرا فی هذا النوع.

ثم صنف أبو عبد اللّه بن أبی شاکر القطان مختصره المشهور.

ثم صنف الامام الزاهد اسماعیل بن محمد السرخسی القرّاب مجموعا، حافلا، رتبه علی مائة و ستة عشر بابا.

ثم صنف الاستاد الجلیل أبو منصور عبد القاهر بن طاهر البغدادی کتابین.

أحدهما کبیر حافل مختص بالمناقب، و الآخر مختصر محقق یختص بالرد علی الجرجانی الحنفی الذی تعرض لجناب هذا الامام.

ثم صنف الحافظ الکبیر أبو بکر البیهقی کتابه فی المناقب المشهور الحسن الجامع المحقق، و کتبا أخر فی هذا النوع مثل بیان خطاء من خطاء الشافعی و غیره.

ثم صنف الحافظ الکبیر أبو بکر الخطیب مجموعا فی المناقب و مختصرا فی الاحتجاج بالشافعی.

ثم صنف الامام فخر الدین الرازی کتابه المشهور المرتب علی أبواب و تقاسیم.

و صنف الحافظ أبو عبد اللّه محمد بن محمد بن أبی زید الاصبهانی المعروف

ص:141

بابن المقری کتابین: أحدهما سماه «شفاء الصدور فی محاسن صدر الصدور» و الآخر مجلد کبیر و هو مختصر من شفاء الصدور سماه الکتاب الذی أعده شافعی فی مناقب الامام الشافعی.

و صنف الحافظ أبو الحسن بن أبی القاسم البیهقی المعروف بابن فندق کتابا کبیرا فی المناقب.

و صنف امام الحرمین أبو المعالی الجوینی کتابا یختص بمسألة ترجیح مذهبه علی سائر المذاهب، و تعیین انه الذی یجب علی کل مخلوق الاعتزاء إلیه و تقلیده ما لم یکن مجتهدا.

فلما رأیت التصانیف فی هذا الباب کثیرة، و عیون أولیاء اللّه بما یسره علی السابقین قریرة، و عیون الناس یکتفون بما سبق لانهم أهل بصیرة، عدلت عن ذلک و شرعت فی مقصود هذا المجموع](1).

و أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه الاصفهانی در «حلیة الاولیاء» گفته:

[و منهم الامام الکامل العالم العامل، ذو الشرف المنیف و الخلق الظریف، له السخاء و الکرم، و هو الضیاء فی الظلم، أوضح المشکلات، و أفصح عن المعضلات، المنتشر علمه شرقا و غربا، المستفیض مذهبه برا و بحرا، المتبع للسنن و الاثار، و المقتدی بما اجتمع علیه المهاجرون و الانصار، اقتبس عن الائمة الاخیار، فحدث عنه الائمة الاحبار، الحجازی المطلبی، أبو عبد اللّه محمد بن ادریس الشافعی، حاز المرتبة العالیة، و فاز بالمنقبة السامیة، إذا المناقب و المراتب یستحقها من له الدین و الحسب، و قد ظفر الشافعی رحمة اللّه علیه بهما جمیعا، لشرف العلم و العمل به و شرف الحسب قربة من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و شرفه فی العلم ما خصه اللّه تعالی به بصرفه فی وجوه العلم و ببسطه فی فنون الحکم،

ص:142


1- طبقات الشافعیة الکبری للسبکی ج 1 ص 185 ط بیروت

فاستنبط خفیات المعانی، و شرح بفهمه الاصول و المبانی، و نال ذلک بما خص اللّه به قریشا من نبل الرأی الخ](1).

حدیث غدیر بروایت اسود بن عامر

اما روایة اسود بن عامر: پس در «مسند» احمد بن حنبل مذکور است:

[حدثنا عبد اللّه حدثنی ابی حدثنا أسود بن عامر، انبأ أبو اسرائیل، عن الحکم، عن أبی سلیمان، عن زید بن أرقم قال: استشهد علی الناس فقال أنشد اللّه رجلا سمع النبی صلی اللّه علیه و سلم یقول: «اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» ؟ قال: فقام ستة عشر رجلا فشهدوا](2).

و اسود بن عامر عامر ربوع فضل ظاهر، و حائز شرف فاخر، و شأن باهر، و مجد زاهر، و ممدوح اساطین اکابر، و محققین عالی مآثر است.

شیخ شهاب الدین أبو الفضل احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته:

[الاسود بن عامر شاذان ابو عبد الرحمن الشامی نزیل بغداد.

روی عن شعبة، و الحمادین، و الثوری، و الحسن بن صالح، و جریر بن حازم، و جماعة.

و عنه احمد بن حنبل، و ابنا أبی شیبة، و علی بن المدینی، و ابو ثور، و عمرو الناقد، و ابو کریب، و الصغانی، و الدارمی، و الحارث بن أبی أسامة خاتمة اصحابه و غیرهم، و روی عنه بقیة، و هو اکبر منه.

ص:143


1- حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء ج 9 ص 63 ط بیروت
2- مسند ابن حنبل ج 5 ص 370

قال ابن معین: لا باس به، و قال ابن المدینی: ثقة، و قال ابو حاتم:

صدوق صالح.

و قال ابن سعد: صالح الحدیث، مات سنة 208، قلت: و ذکره ابن حبان فی الثقات و قال: مات اول سنة ثمان](1).

و ابن حبان در «ثقات» گفته:

[الاسود بن عامر ابو عبد الرحمن، و لقبه شاذان اصله من الشام، سکن بغداد، یروی عن حماد بن زید، و شریک، روی عنه ابن أبی شیبة و اهل العراق مات ببغداد اول سنة ثمان و مائتین].

حدیث غدیر بروایت عبد الرزاق

اشاره

اما روایت عبد الرزاق بن همام حدیث غدیر را:

پس از عبارت ابن کثیر که در ذکر روایت معمر و اسرائیل مذکور شده واضح است، و در مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام تصنیف احمد بن حنبل مسطور است:

[حدثنا عبد اللّه بن أحمد بن حنبل قال: حدثنی أبی قال: حدثنا عبد الرزاق قال: حدثنی معمر عن طاووس عن أبیه قال: بعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علیا الی الیمن علینا و خرج بریدة الاسلمی، فبعث علی فی بعض السبی فشکاه بریدة الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:

«من کنت مولاه فعلی مولاه»].

ص:144


1- تهذیب التهذیب ج 1 ص 340
جلالت عبد الرزاق بگفتار اهل سنت

و عبد الرزاق از اکابر اساطین حذاق، و اجله اعیان سباق، و اعاظم مشاهیر فی الآفاق، و افاخم ائمه علی الاطلاق است.

حافظ عبد الغنی بن عبد الواحد حنبلی در کتاب «الکمال فی معرفة الرجال» بترجمۀ عبد الرزاق از محمد بن اسماعیل الضراری(1) نقل کرده که او گفته:

[بلغنا، و نحن بصنعاء عند عبد الرزاق، ان یحیی بن معین، و أحمد بن حنبل و غیرهما ترکوا حدیث عبد الرزاق و کرهوه، فدخلنا من ذلک غم شدید، فقلنا:

قد أنفقنا و تعبنا و آخر ذلک سقط حدیثه، فلم أزل فی غم من ذلک الی وقت الحج فخرجت من صنعاء الی مکة، فرافقت بها یحیی بن معین، فقلت: یا أبا زکریا ما الذی بلغنا عنکم فی عبد الرزاق؟ فقال: ما هو؟ فقلنا: بلغنا انکم ترکتم حدیثه و رغبتم عنه، فقال: یا أبا صالح، لو ارتد عن الاسلام عبد الرزاق ما ترکنا حدیثه.

و روینا عن عبد الرزاق انه قال: قدمت مکة، فمکثت ثلثة أیام لا یجیئنی أصحاب الحدیث، فمضیت و طفت و تعلقت بأستار الکعبة، فقلت: یا رب ما لی أ کذاب أ مدلس أنا؟ فرجعت الی البیت فجاءونی.

قال ابن أبی خیثمة: سئل یحیی بن معین عن أصحاب الثوری، فقال: أما عبد الرزاق، و الفریابی، و عبید اللّه بن موسی، و أبو أحمد الزبیری، و أبو عاصم و طبقتهم کلهم فی سفیان قریب بعضهم من بعض، و هم دون یحیی بن سعید، و عبد الرحمن بن مهدی، و وکیع، و أبی نعیم.

و قال أحمد بن صالح: قلت لاحمد بن حنبل: رأیت أحدا أحسن حدیثا من

ص:145


1- الضراری : بن أبی ضرار ، أبو صالح الرازی ، صدقه أبو حاتم الرازی کما فی « الجرح و التعدیل » لابنه ج 7 ص 190

عبد الرزاق، قال: لا.

و قال أبو زرعة: عبد الرزاق أحد من ثبت حدیثه.

قال البخاری: مات سنة احدی عشرة و مائتین، روی له الجماعة](1).

و ابو سعد عبد الکریم بن محمد المروزی السمعانی در «انساب» گفته:

[أبو بکر عبد الرزاق بن همام الصنعانی قیل: ما رحل الی أحد بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مثل ما رحل إلیه].

و حافظ شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن أحمد الذهبی در «دول الاسلام» در وقائع سنة احدی عشرة و مائتین گفته:

[و فیها مات محدث الیمن عبد الرزاق بن همام الصنعانی صاحب التصانیف](2).

و ابو محمد عبد اللّه یافعی در وقائع سنه مذکوره در «مرآة الجنان» گفته:

[و فی السنة المذکورة توفی الحافظ العلامة المرتحل إلیه من الآفاق، الشیخ الامام عبد الرزاق بن همام الیمنی الصنعانی الحمیری صاحب المصنفات عن ست و ثمانین سنة.

روی عن معمر، و ابن جریح، و الاوزاعی، و طبقتهم.

و رحل إلیه الائمة الی الیمن، قیل: ما رحل الناس الی أحد بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مثل ما رحلوا إلیه.

روی عنه خلائق من أئمة الاسلام، منهم الامام سفیان بن عیینة، و الامام احمد، و یحیی بن معین، و اسحاق بن راهویه، و علی بن المدینی، و محمود بن

ص:146


1- تهذیب التهذیب ج 2 ص 367
2- مختصر دول الاسلام ج 1 ص 100

غیلان](1).

حدیث غدیر بروایت ابن بهرام

اشاره

اما روایت حسین بن محمد بن بهرام: پس در «مسند» احمد مذکور است:

[حدثنا عبد اللّه، حدثنی أبی، ثنا حسین بن محمد، و أبو نعیم، قالا: ثنا فطر، عن أبی الطفیل، قال: جمع علی الناس فی الرحبة، ثم قال لهم: أنشد اللّه کل امرئ مسلم، سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم ما سمع لمّا قام؟ فقام ثلثون من الناس.

قال أبو نعیم: فقام ناس کثیر، فشهدوا حین أخذه بیده، فقال: «أ تعلمون انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» قالوا: نعم یا رسول اللّه، قال: «من کنت مولاه فهذا مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» . قال: فخرجت و کان فی نفسی شیء فلقیت زید بن أرقم فقلت له: انی سمعت علیا رضی اللّه عنه یقول: کذا و کذا، قال: فما تنکر؟ قد سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول ذلک له](2).

ترجمه حسین بن محمد بن بهرام در کتب رجال

و حسین بن محمد بن بهرام از اساطین فخام، و ارکان عظام، و اعیان عالی مقام، و مهره حفاظ اعلام است.

شیخ شهاب الدین ابو الفضل احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته:

ص:147


1- مرآة الجنان ج 2 ص 52
2- مسند ابن حنبل ج 4 ص 370

[الحسین بن محمد بن بهرام التمیمی أبو أحمد و یقال أبو علی المؤدب المروذی سکن بغداد. روی عن اسرائیل، و جریر بن حازم، و أبی غسان محمد ابن مطرف، و شیبان النحوی، و ابن أبی ذئب، و مبارک بن فضالة، و أیوب بن عتبة، و خلف بن خلیفة، و شریک النخعی، و أبی اویس المدنی، و غیرهم.

و عنه أحمد بن حنبل، و أحمد بن منیع، و ابراهیم بن سعید الجوهری، و أبو خیثمة، و محمد بن رافع، و یحیی، و ابن أبی شیبة، و الذهلی، و ابراهیم، و اسحاق الحربیان، و عباس الدوری، و جماعة.

و حدث عنه عبد الرحمن بن مهدی و مات قبله.

قال ابن سعد: ثقة، مات فی آخر خلافة المأمون.

و قال النّسائی: لیس به بأس.

و قال معاویة بن صالح قال لی أحمد: اکتبوا عنه.

و ذکره ابن حبان فی الثقات. و قال حنبل بن اسحاق: مات سنة 213، و قال مطین: سنة 14. قلت: قال أبو حاتم فی حسین بن محمد المروزی أتیته مرات بعد فراغه من تفسیر شیبان و سألته أن یعید علیّ بعض المجلس فقال بکّر بکّر و لم أسمع منه شیئا.

ثم ذکر ابن أبی حاتم حسین بن محمد بن بهرام، و حکی عن أبیه انه مجهول فکأنه ظن انه غیر المروزی و قال ابن قانع: مات سنة 15 و هو ثقة.

و قال ابن وضاح: سمعت محمد بن مسعود یقول: حسین بن محمد ثقة، و سمعت ابن نمیر یقول: حسین بن محمد بن بهرام صدوق. و قال العجلی:

بصری، ثقة].

و نیز ابن حجر العسقلانی در «تقریب التهذیب» گفته:

[الحسین بن محمد بن بهرام التمیمی، ابو احمد، او ابو علی المروذی

ص:148

بتشدید الراء و بذال معجمة نزیل بغداد، ثقة من التاسعة، مات سنة ثلث عشرة و بعدها بسنة أو سنتین].

و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در «کاشف» گفته:

[الحسین بن محمد ابو احمد المؤدب المروزی ببغداد عن ابن أبی ذئب، و شیبان.

و عنه احمد، و عباس الدوری، و اسحاق الحربی، توفی 213 و کان یحفظ].

حدیث غدیر بروایت ابن دکین

اشاره

اما روایت ابو نعیم فضل بن دکین که شیخ بخاری است:

پس در «مسند» احمد بن حنبل مسطور است:

[حدثنا عبد اللّه حدثنی أبی، حدثنا الفضل بن دکین ثنا ابن عیینة، عن الحکم و سعید بن جبیر، عن ابن عباس عن بریدة قال: غزوت مع علی بالیمن فرأیت منه جفوة، فلما قدمت علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ذکرت علیا فتنقصته، فرأیت وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یتغیر فقال: «یا بریدة أ لست اولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» قلت: بلی یا رسول اللّه، قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه»](1).

و نیز در «مناقب» احمد بن حنبل علی ما نقل مذکور است:

[حدثنا الفضل بن دکین، قال: حدثنا ابن أبی عیینة، عن الحکم، عن سعید ابن جبیر، عن ابن عباس، عن بریدة، قال: غزوت مع علی بالیمن، فرأیت منه جفوة، فلما قدمت علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، ذکرت علیا فتنقصته، فرأیت وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یتغیر فقال: «یا بریدة أ لست أولی

ص:149


1- مسند ابن حنبل ج 5 ص 347 .

بالمؤمنین من انفسهم؟» قلت: بلی یا رسول اللّه، فقال: «من کنت مولاه فعلی مولاه»](1).

جلالت فضل بن دکین از نظر اهل سنت

و فضل بن دکین صاحب فضل جلیل، و حائز مجد اثیل است، و حفظ و اتقان، و جلالت و علو شأن او مسلم علمای اعیان، و چسان چنین نباشد که از اکابر مشایخ بخاری می باشد.

حافظ ابو سعد عبد الکریم بن محمد المروزی در «انساب» بنسبت ملائی می فرماید:

[و ابو نعیم الفضل بن دکین، و دکین لقب، و اسمه عمرو بن حماد بن زهیر ابن درهم الاحول الملائی، مولی آل طلحة بن عبید اللّه القرشی.

من اهل الکوفة و ائمتها، و کان شریک عبد السلم بن حرب فی دکان واحد یبیعان الملاء(2) ، و کان من الرواة عنه، و عنده عنه الوف.

یروی عن الاعمش، و مسعر بن کدام، و زکریا بن أبی زائدة، و الثوری، و مالک، و شعبة، و فطر بن خلیفة، و غیرهم.

روی عنه محمد بن اسماعیل البخاری، و احمد بن حنبل، و ابو بکر، و عثمان، ابنا أبی شیبة، و ابو زرعة، و ابو حاتم الرازیان، و اسحاق بن راهویه، و عالم.

و کان مولده سنة ثلاثین و مائة، و مات سنة ثمان او تسع عشرة و مائتین.

و کان اصغر من وکیع بسنة. و کان فیه دعابة و مزاح و لکن کان ثقة اماما].

ص:150


1- حدیث بریدة موجود فی « مستدرک الحاکم » ج 3 ص 110 - و « حلیة الاولیاء » ج 4 ص 473 و الاستیعاب لابن عبد البر ج 2 ص 473 و الجامع الصغیر ج 2 ص 555 و کنز العمال ج 6 ص 397 .
2- الملاء : بضم المیم جمع الملائة و هی ثوب یلبس علی الفخذین .

و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در «تراجم الحفاظ» گفته:

[الفضل بن دکین الکوفی ابو نعیم، احد الائمة، ذکره فی نسبة الملائی ثم ذکر عبارة «الانساب» .

و قال: قلت: قال المزی فی «تهذیب الکمال» : قال یعقوب بن شیبة:

سمعت احمد بن حنبل یقول: هو أثبت من وکیع.

و قال ابو زرعة الدمشقی: سمعت یحیی بن معین یقول: ما رأیت أثبت من رجلین: أبی نعیم، و عفان.

و قال یعقوب بن سفیان: اجمع اصحابنا ان ابا نعیم کان غایة فی الاتقان.

و ذکره الذهبی، و ابن ناصر الدین فی «طبقات الحفاظ»].

و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی الیمنی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة تسع عشرة و مائتین گفته:

[و فیها الامام ابو نعیم الفضل بن دکین محدث الکوفة الحافظ.

قال ابن معین: ما رأیت اثبت من أبی نعیم و عفان.

و قال احمد: کان یقظان فی الحدیث، عارفا، و قام فی امر الامتحان، بما لم یقم به غیره، و کان اعلم من وکیع بالرجال و انسابهم، و وکیع افقه منه.

و قال غیره: لما امتحنوه، قال: و اللّه عنقی اهون من زری هذا، ثم قطع زره و رمی به](1).

و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[ابو نعیم الفضل بن دکین و هو لقب، و اسمه عمرو بن حماد الملائی الکوفی

ص:151


1- مرآة الجنان ج 2 ص 79 ط حیدرآباد

أحد الاعلام.

روی عن الاعمش، و زکریا بن أبی زائدة، و أبی حنیفة، و السفیانین، و مالک، و الحمادین، و خلق.

و عنه احمد، و یحیی و اسحاق، و البخاری، و الدارمی، و عبد(1) و ابو زرعة، و خلق.

قال احمد: ثقة موضع للحجة یزاحم به ابن عیینة.

و قال ابو حاتم: کان ثقة، حافظا، متقنا، مات سنة 218](2).

و عبد الحق در «رجال مشکاة» گفته:

[ابو نعیم اسمه الفضل بن دکین (بضم الدال و فتح الکاف و سکون التحتانیة) التیمی الملائی (بضم میم و خفة لام و بالمد و التحتانیة) نسبة الی بیع الملاء نوع من الثیاب، من أهل الکوفة مولی آل طلحة، و دکین لقب، و اسمه عمرو بن حماد.

قال أحمد: صدوق، ثقة.

و قال العجلی: ثقة، ثبت فی الحدیث. و قال أبو حاتم: ثقة.

سمع سلیمان الاعمش، و سفیان الثوری، و مالک بن انس، و سفیان بن عیینة و امما.

و سمع منه عبد اللّه بن المبارک، و احمد بن حنبل، و اسحاق بن راهویه، و محمد بن اسماعیل البخاری، و خلق کثیر من الائمة.

قدم بغداد، و حدث بها، و کان مزاحا ذا دعابة مع فقهه، و دینه، و امانته، و کان غایة فی الاتقان، و الحفظ و هو حجة.

ص:152


1- عبد : هو ابن حمید بن نصر الکسی ( بکسر الکاف ) الحافظ المتوفی ( 249 )
2- طبقات الحفاظ تألیف السیوطی ص 159 ط القاهرة

ولد سنة تسع و عشرین و مائة، و قیل: سنة ثلثین.

و مات فی سنة ثمانی عشرة و مائتین فی آخرها، و قیل سنة تسع عشرة فی سلخ شعبان بالکوفة فی ایام المعتصم بن الرشید، و روی له الجماعة].

حدیث غدیر بروایت عفان بن مسلم

اشاره

اما روایت عفان بن مسلم:

پس در «مسند» احمد مذکور است:

[حدثنا عبد اللّه، حدثنی أبی، ثنا عفان، ثنا ابو عوانة، عن المغیرة، عن أبی عبید، عن میمون أبی عبد اللّه، قال: قال زید بن ارقم و انا اسمع: نزلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بواد، یقال له: وادی خم، فأمر بالصلاة، فصلاها بهجیر، قال فخطبنا و ظلل لرسول اللّه بثوب علی شجرة سمرة من الشمس، فقال:

«أ لستم تعلمون، او لستم تشهدون انی اولی بکل مؤمن من نفسه؟» قالوا: بلی، قال: «فمن کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»](1).

و نیز در «مناقب» احمد بن حنبل علی ما نقل مذکور است:

[حدثنا عفان، قال حدثنا حماد بن سلمة، عن علی بن زید، عن عدی بن ثابت، عن البراء بن عازب:

قال: کنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی سفر، فنزلنا بغدیر خم، و نودی فینا الصلوة جامعة، و کسح لرسول اللّه بین شجرتین (2) ، فصلی الظهر،

ص:153


1- المسند ج 4 ص 372 ، و لا یخفی ان المؤلف قدس سره سهی قلمه الشریف فی نسبة الحدیث من هذا الطریق الی عفان ، لان الحدیث فی المسند هکذا : حدثنا أبی ، ثنا سفیان ، ثنا أبو عوانة . . . الخ ، و سفیان هو ابن عیینة المتوفی ( 198 ) نعم الحدیث التالی هو المروی عن عفان .
2- فی المسند المطبوع بمصر : ( تحت شجرتین )

و اخذ بید علی، فقال: «أ لستم تعلمون انی اولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» قالوا:

بلی، قال «أ لستم تعلمون انی اولی بکل مؤمن من نفسه؟» ، قالوا: بلی، فاخذ بید علی فقال: «اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» .

و قال: فلقیه عمر بعد ذلک فقال له: هنیئا لک یا ابن أبی طالب، اصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة](1).

ترجمه عفان بن مسلم راوی حدیث غدیر

و ابو عثمان عفان هم از اکابر مشایخ بخاری والا شأن، و اجله اساطین اعیان، و نحاریر مهره ارکان است.

محمد بن احمد ذهبی در «کاشف» گفته:

[عفان بن مسلم الصفار ابو عثمان الحافظ، عن هشام الدستوائی، و همام، و الطبقة.

و عنه خ، و ابراهیم الحربی، و ابو زرعة، و امم و کان ثبتا من حکام الجرح و التعدیل، مات (219) .

و جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[عفان بن مسلم بن عبد اللّه الصفار ابو عثمان البصری احد الاعلام، نزل بغداد و روی عن شعبة، و الحمادین، و همام، و خلق.

و عنه احمد، و یحیی، و اسحاق، و ابن المدینی، و ابو زرعة، و ابو حاتم، و خلق.

قال العجلی: ثقة ثبت صاحب سنة.

ص:154


1- المسند ج 4 ص 281

و قال ابو حاتم: امام، ثقة، متقن، متین، مات سنة 219].

حدیث غدیر بروایت سعید بن منصور

اشاره

اما روایت سعید بن منصور:

پس در «کنز العمال» مذکور است:

[«من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» .

طب(1)، عن ابن عمر(2).

ش(3) ، عن أبی هریرة، و اثنی عشر من الصحابة.

حم(4) ، طب، ص(5) ، عن أبی ایوب، و جمع من الصحابة.

ک(6) عن علی، و طلحة.

حم، طب، ص، عن علی، و زید بن ارقم، و ثلثین رجلا من الصحابة.

ابو نعیم فی «فضائل الصحابة» عن سعد.

الخطیب عن انس](7).

سعید بن منصور از ثقات رجال است

و سعید بن منصور از افاخم صدور است.

سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

ص:155


1- طب رمز للطبرانی فی « المعجم الکبیر »
2- ابن عمر : عبد اللَّه بن الخطاب المتوفی ( 73 )
3- ش : رمز لابن أبی شیبة عبد اللَّه المتوفی ( 235 )
4- حم : رمز لاحمد بن حنبل فی المسند
5- ص : رمز لسعید بن منصور فی السنن
6- ک : رمز لمستدرک الحاکم
7- کنز العمال ج 6 ص 154

[سعید بن منصور بن شعبة الخراسانی.

الحافظ أحد الاعلام، صاحب کتاب «السنن و الزهد» .

روی عن مالک و اللیث، و فلیح، و ابو عوانة، و ابن عیینة، و حماد بن زید و خلق.

و عنه احمد، و مسلم، و ابو داود، و ابو ثور، و ابو بکر الاثرم، و الکدیمی، و أبو زرعة، و أبو حاتم، و خلق.

قال أحمد: من أهل الفضل و الصدق.

و قال أبو حاتم: من المتقنین الاثبات ممن جمع و صنف.

مات بمکة سنة سبع و عشرین و مائتین](1).

و حافظ شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن أحمد الذهبی در «عبر» در وقائع سنة سبع و عشرین و مائتین گفته:

[و فیها ابو عثمان سعید بن منصور الخراسانی الحافظ صاحب «السنن» .

روی عن فلیح بن سلیمان، و شریک، و طبقتهما.

و جاور بمکة، و بها مات فی رمضان، و قد روی البخاری عن رجل عنه].(2) و نیز ذهبی در «کاشف» گفته:

[سعید بن منصور الخراسانی الحافظ، صاحب «السنن» بمکة عن فلیح، و اللیث، و عنه م د(3)، و بهلول بن اسحاق، و ابو شعیب الحرانی، مات 227].

و احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی در «تقریب التهذیب» گفته:

ص:156


1- طبقات الحفاظ ص 179
2- العبر فی خبر من غبر ج 1 ص 299
3- م د : رمزان لمسلم بن الحجاج و أبی داود

[سعید بن منصور بن شعبة ابو عثمان الخراسانی، نزیل مکة، ثقة مصنف، و کان لا یرجع عما فی کتابه لشدة وثوقه به.

مات سنة سبع و عشرین و قیل بعدها من العاشرة](1).

حدیث غدیر بروایت ابراهیم بن الحجاج

اشاره

اما روایت ابراهیم بن الحجاج حدیث غدیر را:

پس اسماعیل بن عمر المعروف بابن کثیر الشامی در تاریخ خود بعد ذکر روایت عبد الرزاق حدیث غدیر را از معمر که سابقا منقول شد گفته:

[و رواه ابو یعلی الموصلی، عن هدیة بن خالد، و ابراهیم بن الحجاج الشامی الخ].

ترجمه ابراهیم بن الحجاج

و ابراهیم بن الحجاج از اکابر حفاظ و اساطین اهل لجاج است.

ذهبی در «تذهیب التهذیب» گفته:

[ابراهیم بن الحجاج بن زید الشامی الناجی البصری ابو اسحاق، أحد علماء الحدیث.

عن الحمادین، و أبان العطار، و وهیب بن خالد، و عبد المؤمن بن عبید اللّه السدوسی، و قزعة بن سوید، و طائفة.

و عنه عثمان بن خرزاد، و الحسن بن سفیان، و احمد بن علی بن سعید المروزی، و أبو یعلی الموصلی، و جماعة کثیرة.

قال ابن حبان فی «الثقات» : مات سنة 231].

و احمد بن علی بن حجر العسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته:

ص:157


1- تقریب التهذیب ص 94

[ابراهیم بن الحجاج بن زید الشامی الناجی أبو اسحاق البصری.

روی عن حماد بن سلمة، و وهیب بن خالد، و أبان بن یزید، و غیرهم.

و عنه أبو بکر بن علی المروزی، و أبو زرعة، و موسی بن هارون الحمال، و عبد اللّه بن أحمد، و أبو یعلی، و الحسن بن سفیان.

قال موسی: مات سنة 231، قلت: بقیة کلام ابن حبان أو سنة اثنتین.

و قال الدار قطنی فی «الجرح و التعدیل» : ثقة. و قال ابن قانع: صالح](1).

حدیث غدیر بروایت علی بن حکیم

اشاره

اما روایت علی بن حکیم الاودی:

پس در «مسند» احمد بن حنبل مذکور است:

[حدثنا عبد اللّه قال: حدثنی أبی قال: حدثنا علی بن حکیم الاودی قال:

أخبرنا شریک، عن أبی اسحاق، عن سعید بن وهب، و عن زید بن یثیع قال:

نشد علی الناس فی الرحبة من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم إلا قام؟ فقام من قبل سعد ستة، و من قبل زید ستة، فشهدوا أنهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول لعلی یوم غدیر خم: «أ لیس رسول اللّه أولی بالمؤمنین؟» قالوا: بلی، قال: «اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»](2).

ترجمه علی بن حکیم الاودی

و علی بن حکیم اودی از مشایخ بخاری و مسلم، و صلاح، و وثاقت و عظمت و جلالت او از افادات منقدین ظاهر است.

ص:158


1- تهذیب التهذیب ج 1 ص 113
2- مسند ابن حنبل ج 1 ص 118

ابو الفضل احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته:

[علی بن حکیم بن ذبیان الاودی أبو الحسن الکوفی، روی عن ابن ادریس و ابن المبارک، و حمید بن عبد الرحمن الرواسی، و شریک بن عبد اللّه النخعی، و أبی زبید عبثر بن القاسم، و شهاب بن عباد، و ابن عیینة، و علی بن مسهر، و مصعب ابن المقدام، و جماعة.

روی عنه البخاری فی «الادب» ، و مسلم، و روی النسائی عن عثمان بن خرزاد عنه، و أبو الصلت عبد السلام بن صالح الهروی، و هو من أقرانه، و ابن أخیه أحمد بن عثمان بن حکیم، و یعقوب بن سفیان، و محمد بن عبد اللّه سلیمان الحضرمی، و جعفر الفریابی، و عبد اللّه بن أحمد بن حنبل، و عبدان بن أحمد الاهوازی، و أحمد بن علی الابار، و أحمد بن حازم بن أبی غرزة، و عبید بن غنام و الفضل بن محمد بن المسیب الشعرانی، و موسی بن اسحاق الانصاری، و جماعة.

و قال ابن الجنید عن ابن معین: ثقة لیس به بأس.

و قال أبو حاتم: صدوق.

و قال الاجری عن أبی داود: صدوق خرج مع أبی السرایا.

و قال النسائی و محمد بن عبد اللّه الحضرمی: ثقة.

مات سنة احدی و ثلاثین و مائتین.

قلت: و فیها أرخه ابن قانع و زاد: فی رمضان، و کان ثقة صالحا و فی الزهرة روی عنه م حدیثین](1).

حدیث غدیر بروایت علی بن محمد بن الطنافسی

اشاره

اما روایت علی بن محمد بن الطنافسی:

ص:159


1- تهذیب التهذیب ج 7 ص 311

پس در سنن ابن ماجه مذکور است:

[حدثنا علی بن محمد، ثنا أبو معاویة، ثنا موسی بن مسلم، عن ابن سابط و هو عبد الرحمن، عن سعد بن أبی وقاص، قال: قدم معاویة فی بعض حجاته، فدخل علیه سعد، فذکروا علیا فنال منه، فغضب سعد، و قال: تقول هذا لرجل:

سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، و سمعته یقول: «أنت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی» ، و سمعته یقول: «لاعطین الرایة الیوم رجلا یحب اللّه و رسوله»](1).

ترجمه طنافسی

و علی بن محمد طنافسی از اجله ثقات، و اکابر اثبات است، تا آن که ابو حاتم او را بر ابو بکر بن أبی شیبة در فضل و صلاح ترجیح داد.

شهاب الدین أبو الفضل علی بن احمد بن حجر العسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته:

[علی بن محمد بن اسحاق بن أبی شداد و یقال باسقاط اسحاق، و یقال اسم جده شروی، و یقال عبد الرحمن، و یقال نباتة، أبو الحسن الطنافسی الکوفی مولی آل الخطاب، سکن الری و قزوین.

روی عن خالیه محمد و یعلی ابنی عبید الطنافسی، و ابن ادریس، و حفص ابن غیاث، و أبی معاویة، و وکیع، و ابن عیینة، و ابن نمیر، و المحاربی، و ابراهیم ابن عیینة، و جعفر بن عون، و أبی أسامة، و ابن فضیل، و الولید بن مسلم، و أبی بکر بن عیاش، و أبی سعید مولی بنی هاشم، و عمرو بن محمد العنقزی، و عبید ابن سعید الاموی و طائفة.

ص:160


1- سنن ابن ماجه ج 1 ص 45 حدیث 121

و عنه ابن ماجه، و روی النسائی فی «مسند» علی، عن زیاد بن ایوب الطوسی عنه، و أبو زرعة، و أبو حاتم، و ابن وارة، و ابنه الحسین بن علی بن محمد الطنافسی قاضی قزوین، و علی بن سعید بن بشیر، و محمد بن ایوب الضریس و یحیی بن عبید القزوینی، و یعقوب بن یوسف، و آخرون.

قال أبو حاتم: کان ثقة، صدوقا، و هو أحب الیّ من أبی بکر بن أبی شیبة فی الفضل و الصلاح، و أبو بکر أکثر حدیثا و أفهم.

قال الخلیلی: أقام هو و أخوه الحسن بقزوین و لهما محل عظیم و ارتحل إلیهما الکبار، توفی الحسن سنة 222 و علی سنة 232.

قلت: و ذکره ابن حبان فی «الثقات» و قال: مات سنة 35 أو قبلها بقلیل، أو بعدها بقلیل](1).

و نیز ابن حجر العسقلانی در «تقریب التهذیب» گفته:

[علی بن محمد بن اسحاق الطنافسی (بفتح المهملة و تخفیف النون و بعد الالف فاء ثم مهملة) ثقة، عابد من العاشرة، مات سنة ثلث و قیل: خمس و ثلثین](2).

و ذهبی در «کاشف» گفته:

[علی بن محمد بن اسحاق الطنافسی أبو الحسن الکوفی الحافظ، نزیل قزوین، عن خالیه محمد، و یعلی ابنی عبید، و ابن عیینة، و ابن وهب، و الطبقة.

و عنه ق(3) و أبو زرعة، و علی بن الجنید، و خلق.

قال أبو حاتم: هو أحب الیّ من أبی بکر بن أبی شیبة فی الفضل و الصلاح و هو ثقة مات 233].

ص:161


1- تهذیب التهذیب ج 7 ص 379
2- تقریب التهذیب ص 186
3- ق : اشارة الی ابن ماجة القزوینی

و نیز ذهبی در «تذکرة الحفاظ» ، که بعنایت رب الارباب درین زمان بدست افتاده، گفته:

[علی بن محمد بن اسحاق بن أبی شداد و قیل: بدل اسحاق شروی و قیل:

نباته، و قیل: عبد الرحمن الحافظ الثبت أبو الحسن الطنافسی الکوفی، محدث قزوین و عالمها.

یروی عن أخواله(1) یعلی بن عبید، و محمد بن عبید، و أبی معاویة، و ابن عیینة، و ابن وهب و طبقتهم.

و عنه ابن ماجة، و أبو زرعة، و أبو حاتم، و محمد بن أیوب الرازیون، و خلق.

و قد روی النسائی عن زیاد بن أیوب عنه فی «مسند» علی.

قال أبو حاتم: ثقة، صدوق، هو أحب الیّ من أبی بکر بن أبی شیبة فی الفضل و الصلاح، و أبو بکر أکثر حدیثا منه و أفهم.

قال أبو یعلی الخلیلی: أقام علی و أخوه بقزوین، و ارتحل إلیهما الکبار و لهما محل عظیم. قال: و توفی علی فی سنة ثلث و ثلثین و مائتین](2).

و ابو الفضل عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم بن الفضل بن الحسن ابن الحسین بن رافع الرافعی القزوینی در کتاب «التدوین فی ذکر أهل العلم بقزوین» که بالطاف نامتناهیه الهیه، در این أوان بشارت نشان، بدست این کثیر العصیان آمده، گفته:

[علی بن محمد بن اسحاق بن شروی أبو الحسن الطنافسی ابن اخت یعلی و محمد و عمر بنی عبید الطنافسی.

ذکر الخلیلی الحافظ: انه خرج من الکوفة مع أخیه الحسن بن محمد الی

ص:162


1- أخواله : الصحیح ( خالیه ) الا أن یکون الجمع منطقیا و هو بعید .
2- تذکرة الحفاظ للذهبی ج 2 ص 445

قزوین سنة اثنین و مائتین، و هو من الائمة الثقات.

روی عن أبی بکر بن عیاش، و وکیع، و الولید بن مسلم، و حفص بن غیاث، و أبی معاویة الضریر.

و روی عنه زیاد بن أیوب البغدادی، و أبو زرعة، و أبو حاتم، و أبو عبد اللّه ابن ماجة، و ابنه الحسین بن علی الطنافسی.

و قال ابن أبی حاتم: سمعت أبی یقول: الطنافسی ثقة، صدوق و هو أحب الی من أبی بکر بن أبی شیبة]-الخ.

و مخفی نماند که رافعی صاحب «تدوین» از اجله ارکان و مهرۀ اعیان بوده.

ابو بکر اسدی در «طبقات فقهای شافعیه» گفته:

[الرافعی عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم بن الفضل بن الحسین بن الحسن الامام العلامة امام الدین أبو القاسم القزوینی الرافعی صاحب «الشرح المشهور کالعلم المنشور» و إلیه یرجع عامة الفقهاء من أصحابنا فی هذه الاعصار فی غالب الاقالیم و الامصار، و لقد برز فیه علی کثیر ممن تقدمه، و حاز قصب السبق فلا یدرک شاوه الا من وضع یدیه حیث وضع قدمه.

تفقه علی والده و غیره، و سمع الحدیث من جماعة.

و قال ابن الصلاح: أظن انی لم أر فی بلاد العجم مثله، کان ذا فنون، حسن السیرة، جمیل الامر، صنف «شرح الوجیز» فی بضعة عشر مجلدا لم یشرح «الوجیز» بمثله.

و قال النووی: انه کان من الصالحین المتمکنین، و کانت له کرامات کثیرة ظاهرة.

و قال أبو عبد اللّه محمد بن محمد الاسفراینی فی «الاربعین» تألیفه: هو

ص:163

شیخنا امام الدین، و ناصر السنة صدقا، کان أوحد عصره فی العلوم الدینیة اصولا و فروعا، و مجتهد زمانه فی المذهب، و فرید وقته فی التفسیر، و کان له مجلس بقزوین للتفسیر و تسمیع الحدیث، صنف شرحا لمسند الشافعی و أسمعه، و صنف شرحا للوجیز، ثم صنف أوجز منه، و کان زاهدا، ورعا، متواضعا، سمع الکثیر.

و قال الذهبی: و یظهر علیه اعتناء قوی بالحدیث و فنونه فی شرح «المسند» و قیل انه لم یجد زیتا للمطالعة فی قریة بات بها، فتألم فاضاء له عرق کرمه، فجلس یطالع و یکتب علیه]-الخ.

حدیث غدیر بروایت هدبة بن خالد

اما روایت هدبة بن خالد، حدیث غدیر را:

پس از عبارت ابن کثیر که بعض آن سابقا گذشته، واضحست.

حیث قال فی ذکر حدیث الغدیر:

[و رواه ابو یعلی الموصلی عن هدبة بن خالد، و ابراهیم بن الحجاج الشامی عن حماد بن سلمة، عن أبی زید،(1) و أبی هارون العبدی، عن عدی بن ثابت، عن البراء به](2).

و هدبة بن خالد محدث زاهد، و ثقه، و عابد، و شیخ بخاری و مسلم و ابو داود است.

عبد الکریم سمعانی در «انساب» گفته:

[و ابو خالد هدبة بن خالد القیسی من اهل البصرة، یروی عن همام بن یحیی

ص:164


1- ابو زید : سعید بن اوس الانصاری المتوفی ( 215 ) و لا یخفی ان کلمة أبی زید خطاء و سهو و الصحیح علی بن زید بن جاعان .
2- البدایة و النهایة ج 5 ص 209 - 210

روی عنه البخاری، و مسلم، و جماعة آخر هم ابو القاسم البغوی].

و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در «تراجم الحفاظ» گفته:

[هدبة بن خالد القیسی احد الائمة و قال بعد ذکر ما ذکر السمعانی قلت: مات سنة خمس و ثلثین و مائتین، ارخها غیر واحد و کان یلقب هداب.

و قد روی ایضا عن حماد بن زید، و حماد بن سلمة، و مبارک بن فضالة، و ابان بن یزید العطار و جریر بن حازم و غیرهم.

و روی عنه ابو داود السجستانی، و ابو بکر بن أبی عاصم، و ابو بکر البزار، و الفضل بن العباس المروزی المعروف بفضلک، و محمد بن جابر المروزی، و احمد بن النضر بن عبد الوهاب النیسابوریّ، و عمران بن موسی الجرجانی، و زکریا الساجی، و ابو یعلی الموصلی، و الحسن بن الطیب البلخی، و خلق.

و ذکره الذهبی، و ابن ناصر الدین فی «طبقات الحفاظ» .

و محمد بن احمد ذهبی در «کاشف» گفته:

[هدبة بن خالد القیسی البصری ابو خالد الحافظ المسند یقال له هداب عن حماد بن سلمة، و جریر بن حازم و عنه خ، م، د،(1) و ابو یعلی، و البغوی، صدوق.

قال ابن عدی: لا اعرف له حدیثا منکرا، توفی 235].(2) و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنة ست و ثلاثین و مائتین گفته:

[و فیها هدبة بن خالد القیسی البصری ابو خالد الحافظ، سمع حماد بن سلمة و مبارک بن فضالة، و الکبار فاکثر.

قال عبدان الاهوازی: کنا لا نصلی خلف هدبة مما یطول، کان یسبح فی

ص:165


1- خ - م - د : رموز البخاری و مسلم و أبی داود
2- الکاشف ج 3 ص 218 .

الرکوع و السجود نحو نیفا و ثلاثین تسبیحة.

و کان من اشبه خلق اللّه بهشام بن عمار، لحیته و وجهه، و کل شیء منه، حتی صلاته](1).

و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی الیافعی در «مرآة الجنان» گفته:

[و فی سنة ست و ثلثین أیضا هدبة بالموحدة ابن خالد القیسی البصری الحافظ.

قال عبدان: کنا لا نصلی خلف هدبة، مما یطول کان یسبح فی الرکوع و السجود نیفا و ثلاثین تسبیحة](2).

حدیث غدیر بروایت عبد اللّه بن أبی شیبه

اما روایت عبد اللّه بن محمد بن أبی شیبه:

پس در «کنز العمال» مسطور است:

[مسند البراء بن عازب کنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی سفر، فنزلنا بغدیر خم، فنودی الصلوة جامعة، و کسح لرسول اللّه صلی اللّه علیه و آله تحت الشجرة، فصلی الظهر، فقال: «أ لستم تعلمون انی ولی لکل مؤمن؟» قالوا: بلی، فاخذ بید علی و قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» .

فلقیه عمر بعد ذلک، فقال: هنیئا لک یا بن أبی طالب، اصبحت و امسیت

ص:166


1- العبر فی خبر غبر ج 1 ص 423
2- مرآة الجنان ج 2 ص 117

مولی کل مؤمن و مؤمنة ش(1)](2).

و نیز در «کنز العمال» مذکور است:

[عن بریدة: من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه.

طب(3) عن ابن عمر.

ش عن أبی هریرة، و اثنی عشر من الصحابة.

حم(4) ، طب، ص(5) ، عن ابی ایوب و جمع من الصحابة.

ک(6) عن علی و طلحة.

حم، طب، ص، عن علی، و زید بن ارقم، و ثلاثین رجلا من الصحابة.

ابو نعیم فی «فضائل الصحابة» عن سعد، الخطیب عن انس].(7) و نیز در «کنز العمال» مذکور است:

[عن بریدة بن الحصیب، قال: مررت مع علی الی الیمن، فرأیت منه جفوة، فلما قدمت علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، ذکرت علیا، فنقصته، فجعل وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یتغیر، فقال: «یا بریدة، أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟» قلت: بلی یا رسول اللّه، قال: «من کنت مولاه، فعلی

ص:167


1- ش : اشارة الی ابن أبی شیبة
2- کنز العمال ج 6 ص 397
3- طب : رمز للطبرانی سلیمان بن احمد المتوفی ( 360 )
4- حم : اشارة الی مسند ابن حنبل
5- ص : رمز لسعید بن منصور الخراسانی سبق ذکره
6- ک : رمز لمستدرک الحاکم
7- کنز العمال ج 6 ص 154

مولاه» ، ش و ابن جریر، و ابو نعیم](1).

و فضائل عالیه، و مناقب سامیۀ ابن أبی شیبة انشاء اللّه تعالی در حدیث سوم مذکور خواهد شد. بعض عبارات مدح او در این جا هم مذکور می شود.

محمد بن ذهبی در «عبر» در سنة خمس و ثلثین و مائتین گفته:

[و فیها ابو بکر بن أبی شیبة و هو الامام احد الاعلام عبد اللّه بن محمد بن أبی شیبة ابراهیم بن عثمان العبسی الکوفی، صاحب التصانیف الکبار.

توفی فی المحرم و له بضع و سبعون سنة، سمع من شریک فمن بعده.

قال ابو زرعة: ما رأیت احفظ منه.

و قال ابو عبید: انتهی علم الحدیث الی اربعة: أبی بکر بن أبی شیبة و هو اسردهم، و ابن معین، و هو اجمعهم، و ابن المدینی، و هو اعلمهم، و أحمد بن حنبل، و هو افقههم فیه.

و قال صالح جزرة: احفظ من رأیت عند المذاکرة ابو بکر بن أبی شیبة.

و قال نفطویه: لما قدم ابو بکر بن أبی شیبة بغداد فی ایام المتوکل، حرزوا مجلسه بثلثین الفا(2).

و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی الیمنی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة خمس و ثلثین و مائتین گفته:

[و فیها الامام، احد الاعلام ابو بکر بن أبی شیبة، صاحب التصانیف الکبار.

قال ابو زرعة: ما رأیت احفظ منه.

و قال ابو عبید: انتهی علم الحدیث الی اربعة: أبی بکر بن أبی شیبة و هو

ص:168


1- کنز العمال ج 6 ص 397
2- العبر فی خبر من غبر ج 1 ص 421

اسردهم له، و ابن معین و هو اجمعهم له، و ابن المدینی و هو اعلمهم به، و احمد بن حنبل و هو افقههم فیه.

و قال نفطویه: لما قدم ابو بکر بن أبی شیبة بغداد فی ایام المتوکل، حرزوا مجلسه بثلثین الفا](1).

حدیث غدیر بروایت عبید اللّه بن عمر قواریری

اما روایت عبید اللّه بن عمر قواریری:

پس در «تاریخ» ابن کثیر مذکور است:

[قال ابو یعلی، و عبد اللّه بن احمد فی «مسند» ابیه: ثنا القواریری، ثنا یونس بن ارقم، ثنا یزید بن أبی زیاد، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی، قال: شهدت علیا فی الرحبة، یناشد الناس انشد اللّه من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول یوم غدیر خم:

«من کنت مولاه فعلی مولاه لما قام فشهد» ؟ قال عبد الرحمن: فقام اثنا عشر بدریا، کانی انظر الی أحدهم علیه سراویل قالوا: نشهد أنا سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، قال یوم غدیر خم: «أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم و أزواجی امهاتهم؟» ، قلنا: بلی یا رسول اللّه، قال:

«فمن کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»](2).

و در «مسند» احمد بن حنبل مذکور است:

[حدثنا عبد اللّه، قال: حدثنی عبید اللّه بن عمر القواریری، قال: حدثنا یونس بن ارقم، قال: ثنا یزید بن أبی زیاد، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی، قال:

ص:169


1- مرآة الجنان ج 2 ص 1168 حیدرآباد
2- البدایة و النهایة ج 5 ص 211

شهدت علیا فی الرحبة، ینشد الناس انشد اللّه، من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: من کنت مولاه فعلی مولاه، لما قام فشهد؟ قال عبد الرحمن:

فقام اثنا عشر بدریا کانی انظر الی احدهم(1) فقالوا: نشهد انا سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یقول یوم غدیر خم: «أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم و ازواجی امهاتهم؟» فقلنا: بلی یا رسول اللّه، قال: «فمن کنت مولاه، فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»](2).

و فضائل و مناقب و محامد و محاسن قواریری نحریر، محتاج بتقریر نیست و او از مشایخ بخاری، و مسلم، و ابو داود است.

حافظ عبد الکریم بن محمد سمعانی در نسبت قواریری در «انساب» گفته:

[ابو سعید عبید اللّه بن عمر بن میسرة الجشمی، مولاهم المعروف بالقواریری من اهل البصرة، سکن بغداد، و کان ثقة، صدوقا، مکثرا من الحدیث.

سمع حماد بن زید، و ابا عوانة الوضاح، و عبد الوارث بن سعید، و مسلم بن خالد و سفیان بن عیینة، و هشیم بن بشیر، و معتمر بن سلیمان، و یحیی بن سعید القطان، و عبد الرحمن بن مهدی و غیرهم.

روی عنه ابو قدامة السرخسی، و محمد بن اسحاق الصغانی، و ابو داود السجستانی و ابو زرعة و ابو حاتم الرازیان، و احمد بن أبی خیثمة، و ابو القاسم البغوی و ابو یعلی الموصلی و غیرهم.

و کان احمد بن سیار المروزی یقول: لم ار فی جمیع من رأیت مثل مسدد بالبصرة، و القواریری ببغداد، و صدقة بمرو، و ثقه یحیی بن معین و غیره.

ص:170


1- فی اللفظ سقط راجع الحدیث السابق
2- مسند ابن حنبل ج 1 ص 191

قال ابو علی جزرة الحافظ: القواریری اثبت من الزهرانی، و اشهر، و اعلم بحدیث البصرة و ما رأیت احدا اعلم بحدیث البصرة منه، و توفی فی ذی الحجة سنة خمس و ثلثین و مائتین.

و حکی حفص بن عمرو الربالی یقول: رأیت عبید اللّه بن عمر القواریری فی المنام، فقلت: ما صنع اللّه بک؟ قال: فقال لی: غفر لی و عاتبنی، و قال:

یا عبید اللّه أخذت من هؤلاء القوم، قال: قلت: یا رب أنت أحوجتنی إلیهم، و ان لم تحوجنی لم آخذ، قال: فقال: إذا قدموا علینا کافیناهم عنک، قال: ثم قال لی: أ ما ترضی ان کتبت فی أم الکتاب سعیدا].

و محمد بن احمد ذهبی در «دول الاسلام» در وقائع سنة خمس و ثلثین و مائتین گفته:

[و فی ذی الحجة مات محدث البصرة عبد اللّه بن عمر القواریری الحافظ.

قال صالح بن محمد: هو أعلم من رأیت بحدیث بلده].

و احمد بن علی بن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته:

[عبید اللّه بن عمر بن میسرة الجشمی مولاهم القواریری ابو سعید البصری نزیل بغداد، روی عن حماد بن زید، و عبد الوارث بن سعید البصری، ابن عیینة و خالد بن الحارث، و أبی عوانة، و حرمی بن عمارة، و عبد الوهاب الثقفی، و فضیل بن سلیمان، و معاذ بن هشام، و عبد الاعلی بن عبد الاعلی، و یوسف بن یعقوب بن الماجشون، و یزید بن زریع، و عبد الرحمن بن مهدی، و معاذ بن معاذ العنبری و محمد بن جعفر غندر، و یحیی القطان، و أبی أحمد الزبیری، و طائفة.

و عنه البخاری و مسلم، و أبو داود.

و روی النّسائی عن أبی بکر بن علی المروزی عنه، و أبو بکر بن أبی خیثمة و أبو هاشم، و أبو زرعة، و الصغانی، و صالح جزرة، و عبد اللّه بن أحمد، و ابن

ص:171

أبی الدنیا، و بقی بن مخلد، و محمد بن عبید اللّه بن المنادی، و جعفر بن محمد الفریابی، و الحارث بن أبی أسامة، و آخرون من آخرهم أبو یعلی الموصلی.

و کتب عنه أحمد و یحیی بن معین، و ابن سعد، و أبو قدامة السرخسی و غیرهم.

قال ابن معین، و العجلی، و النّسائی: ثقة:

و قال صالح جزرة: ثقة صدوق، قال: و هو أثبت من الزهرانی، و أشهر و أعلم بحدیث البصرة.

قال ابن سعد: ثقة کثیر الحدیث.

و قال أبو حاتم: صدوق.

و قال أحمد بن سیار: لم أر فی جمیع من رأیت مثل مسدد بالبصرة و القواریری ببغداد، و صدقة بمرو.

قال أبو بکر بن الانباری: سمعت أحمد بن یحیی یعنی ثعلب، یقول:

سمعت من عبید اللّه القواریری مائة ألف حدیث.

و قال أبو القاسم البغوی، و الحسین بن فهم: مات فی ذی الحجة خمس و ثلاثین و مائتین و فیها أرخه غیر واحد.

قلت: منهم مطین، و ابن قانع و قال: ثقة، ثبت.

و الفرات، و ابن أبی خیثمة، و ذکر: انه ولد فی سنة أربع و ثلثین الی احدی و ثمانین.

و قال ابن عساکر ولد سنة خمسین و مائة.

و ذکره ابن حبان فی «الثقات» و قال حدثنا عنه الحسن بن سفیان و غیره، مات سنة ثلث و ثلثین کذا قال.

و قال مسلمة بن قاسم: ثقة، و فی الزهرة روی عنه البخاری خمسة و مسلم أربعین](1).

ص:172


1- تهذیب التهذیب ج 7 ص 40 - 41

حدیث غدیر بروایت ابن راهویه المروزی

اشاره

اما روایت ابن راهویه اسحاق بن ابراهیم المروزی: پس ملا علی متقی در «کنز العمال» گفته:

[عن علی ان النبی (صلی الله علیه و آله) أخذ بیده یوم غدیر خم، فقال: «اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه» قال: فزاد الناس بعده «اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» ابن راهویه و ابن جریر](1).

و اسحاق ابن راهویه که شیخ، بخاری، و مسلم، و ترمذی است، از اکابر حفاظ متقنین، و اجله ائمه معتمدین، و افاخم شیوخ مستندین، و اعاظم منقدین می باشد.

ترجمه ابن راهویه در کتب رجال اهل سنت

محمد بن حبان در کتاب «الثقات» گفته:

[اسحاق بن ابراهیم بن مخلد بن ابراهیم الحنظلی أبو یعقوب المروزی الذی یقال له: راهویه.

یروی عن ابن عیینة، مات بنیسابور لیلة السبت لاربع عشرة خلت من شهر شعبان سنة ثمان و ثلاثین و مائتین و هو ابن سبع و سبعین، و قبره مشهور یزار.

و کان اسحاق من سادات أهل زمانه فقها، و علما، و حفظا، و نظرا ممن صنف الکتب و فرع الفروع علی السنن، و ذب عنها و قمع من خالفها].

و محمد بن احمد ذهبی در «عبر فی خبر من غبر» در سنة ثمان و ثلثین و مائتین گفته:

ص:173


1- کنز العمال ج 6 ص 406

[و فیها توفی اسحاق بن راهویه، و هو الامام عالم الشرق أبو یعقوب اسحاق ابن ابراهیم بن مخلد الحنظلی المروزی ثم النیسابوریّ الحافظ صاحب التصانیف.

سمع عبد العزیز الدراوردی، و بقیة، و طبقتهما، و عاش سبعا و سبعین سنة.

و قد سمع من ابن المبارک و هو صغیر، فترک الروایة عنه لصغره.

قال أحمد بن حنبل: لا أعلم بالعراق له نظیرا و ما عبر الجسر مثل اسحاق.

قال محمد بن أسلم: ما أعلم أحدا أخشی للّه من اسحاق، و لو کان سفیان حیا لا أحتاج الی اسحاق.

و قال أحمد بن سلمة أملی علی اسحاق التفسیر عن ظهر قلبه.

و جاء من غیر وجه، ان اسحاق کان یحفظ سبعین ألف حدیث.

و قال أبو زرعة: ما روی أحد أحفظ من اسحاق.

توفی لیلة نصف شعبان بنیسابور](1).

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته:

[اسحاق بن ابراهیم بن مخلد الامام أبو یعقوب المروزی ابن راهویه، عالم خراسان. عن جریر، و الدراوردی، و معتمر.

و عنه خ م د ت س(2) ، و بقیة شیخه، و أبو العباس السراج.

أملی المسند من حفظه.

مات 238، و عاش سبعا و سبعین سنة](3).

و عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة ثمان و ثلثین و مائتین گفته:

ص:174


1- العبر فی خبر من غبر ج 1 ص 426 ط الکویت
2- خ . . . الخ : رموز البخاری ، و مسلم ، و الترمذی ، و أبو داود ، و النّسائی
3- الکاشف ج 1 ص 106

[و فیها الامام عالم المشرق، المحدث اسحاق بن راهویه الحنظلی المروزی النیسابوریّ الحافظ.

روی انه کان یحفظ سبعین ألف حدیث، و یذاکر بمائة ألف ألف حدیث.

و قال: ما سمعت شیئا قط الا حفظته و لا حفظت فنسیته، و جمع بین الحدیث و الفقه، و الورع.

و ذکره الدار قطنی فیمن روی عن الشافعی.

و عده البیهقی فی أصحاب الشافعی، و قد ناظر الشافعی فی جواز بیع دور مکة، و قد استوفی فخر الدین الرازی صوره ذلک المجلس فی کتابه «مناقب الشافعی» فلما عرف اسحاق فضله نسخ کتبه، و جمع مصنفاته بمصر.

و قال الامام أحمد: اسحاق عندنا من أئمة المسلمین، و کان قد رحل الی الحجاز، و العراق، و الیمن، و الشام، و سمع من سفیان بن عیینة و طبقته، و منه سمع البخاری و مسلم و الترمذی، و عمر قریبا من ثمانین سنة، و لقب أبوه براهویه لانه ولد فی طریق مکة و الطریق بالفارسیة: راه و (ویه) معناه و جده فکانه و جد فی الطریق](1).

و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[ابن راهویه اسحاق بن ابراهیم بن مخلد بن ابراهیم بن مطر الحنظلی أبو یعقوب المروزی.

نزیل نیسابور، أحد أئمة المسلمین و علماء الدین، اجتمع له الحدیث، و الفقه و الحفظ، و الصدق، و الورع، و الزهد.

و رحل الی العراق، و الحجاز، و الیمن، و الشام، و عاد الی خراسان.

ص:175


1- مرآة الجنان ج 2 ص 121

روی عن ابن علیة، و روح بن عبادة، و سلیمان بن حرب و ابن عیینة، و زکریا بن عدی، و ابن مهدی، و عبد الرزاق، و خلائق.

و عنه الجماعة سوی ابن ماجة، و أبو العباس السراج و هو آخر من حدث عنه.

مولده سنة 166.

قال وهب بن جریر: جزی اللّه اسحاق، و صدقة، و یعمر عن الاسلام خیرا أحیوا السنة بأرض المشرق.

و قال أحمد: لا أعلم لاسحاق بالعراق نظیرا.

و قال الدارمی: سأل(1) اسحاق أهل المشرق و المغرب لصدقه.

و قال الذهلی: اجتمع فی الرصافة أعلام أصحاب الحدیث، منهم أحمد، و ابن معین و غیرهما، فکان صدر المجلس لاسحاق، و هو الخطیب.

و قال أحمد: اسحاق امام من أئمة المسلمین.

و قال ابن خزیمة: لو کان اسحاق فی التابعین لاقروا له بحفظه، و علمه، و فقهه.

قال أحمد: إذا حدثک أبو یعقوب أمیر المؤمنین فتمسک به.

و قال اسحاق: ما سمعت شیئا الا حفظته و لا حفظته فنسیته، و کانی أنظر الی سبعین ألف حدیث فی کیس.

و قال: أعرف مکان مائة ألف حدیث، کانی أنظر إلیها، و أحفظ سبعین ألف حدیث عن ظهر قلبی، و أحفظ أربعة آلاف حدیث مزورة.

فقیل له: ما معنی حفظ المزورة؟ قال: إذا قرئ منها حدیث فی الاحادیث الصحیحة، فلیته منها فلیا(2).

ص:176


1- سأل : فی النسخة المطبوعة بالقاهرة ( ساد )
2- فلیته : یقال : فلی الشعر : تدبره و استخرج معایبه و غرائبه ، و فلی رأسه أو ثوبه نقاهما من القمل

أملی المسند و التفسیر من حفظه، و ما کان یحدث الا حفظا.

مات لیلة نصف شعبان سنة 238](1).

حدیث غدیر بروایت عثمان بن أبی شیبة

اما روایت عثمان بن محمد ابو الحسن بن أبی شیبة، حدیث غدیر را:

پس در کتاب «الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء» تصنیف ابراهیم بن عبد اللّه وصابی یمنی مسطور است:

[و عن ابن عمر رضی اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» أخرجه أبو زید عثمان بن أبی شیبة فی سننه، و أخرجه ابن أبی عاصم، و سعید بن منصور فی سنتهما عن سعد بن أبی وقاص].

و ابن أبی شیبة از اجله محدثین مشاهیر، و اکابر اساطین نحاریر، و شیخ بخاری، و مسلم، و ابو داود، و ابن ماجه است.

ذهبی در «کاشف» گفته:

[عثمان بن أبی شیبة أبو الحسن العبسی مولاهم الکوفی الحافظ، عن شریک و جریر، و أبی الاحوص.

و عنه خ م د ن(2)، و ابنه محمد، و أبو یعلی، و البغوی، مات فی محرم 239].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنة تسع و ثلثین و مائتین گفته:

[و فیها عثمان بن محمد بن أبی شیبة العبسی الکوفی الحافظ، و کان أکبر من أخیه أبی بکر، رحل، و طوف، و صنف التفسیر و المسند، و حضر مجلسه

ص:177


1- تذکرة الحفاظ ص 188 ط القاهرة
2- خ م د ن : اشارات الی البخاری ، و مسلم ، و أبی داود ، و النّسائی

ثلاثون ألفا.

روی عن شریک، و أبی الاحوص، و خلق](1).

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة تسع و ثلثین و مائتین گفته:

[و فیها الحافظ عثمان بن أبی شیبة العبسی الکوفی و کان أسن من أخیه أبی بکر، رحل، و طوف، و صنف التفسیر، و حضر مجلسه ثلثون ألفا](2).

حدیث غدیر بروایت قتیبة بن سعید

اشاره

اما روایت قتیبة بن سعید:

پس در «خصائص نسائی» مذکور است:

[أنبأنا قتیبة بن سعید، قال ثنا ابن أبی عدی، عن عوف، عن میمون أبی عبد اللّه قال: قال زید بن أرقم: قام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثم قال: «أ لستم تعلمون أنی أولی بکل مؤمن و مؤمنة من نفسه؟» قالوا: بلی، نشهد لانت أولی بکل مؤمن من نفسه، قال صلی اللّه علیه و سلم:

«فانی من کنت مولاه فهذا مولاه» و أخذ بید علی](3).

جلالت قتیبه بن سعید در کتب رجال

و قتیبه بن سعید حافظ جلیل و حمید، و محدث نبیل و رشید، و مقتدای فخیم و سعید، و شیخ بخاری، و مسلم، و ابو داود، و ترمذی و نسائی است.

عبد الکریم سمعانی در «انساب» در نسبت بغلانی گفته:

[و اشتهر بهذه النسبة أبو رجا قتیبة بن سعید بن جمیل بن طریف بن عبد اللّه

ص:178


1- العبر فی خبر من غبر ج 1 ص 430 .
2- مرآة الجنان ج 2 ص 122
3- الخصائص للنسائی ص 16

البغلانی المحدث فی الشرق و الغرب، له رحلة الی العراق و الحجاز و الشام و دیار مصر و عمر العمر الطویل، حتی کتب عنه البطون، و رحل إلیه أئمة الدنیا من الامصار.

سمع مالک بن أنس، و اللیث بن سعد، و أقرانهما.

و روی عنه الائمة الخمسة، البخاری، و مسلم، و أبو داود، و أبو عیسی، و أبو عبد الرحمن، و من لا یحصی کثرة.

و توفی ببغلان مستهل شعبان سنة أربعین و مائتین عن اثنتین و تسعین سنة، لان ولادته کانت فی رجب سنة ثمان و أربعین و مائة](1).

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب» بترجمۀ قتیبه گفته:

[قال الاثرم عن أحمد: انه ذکر قتیبة فأثنی علیه و قال: هو آخر من سمع من ابن لهیعة.

و قال ابن معین و أبو حاتم و النّسائی: ثقة، زاد النّسائی: صدوق.

و قال أحمد بن محمد بن زیاد الکربیسی(2) : قال لی قتیبة بن سعید: ما رأیت فی کتابی من علامة الحمرة فهو علامة أحمد، و من علامة الخضرة فهی علامة یحیی بن معین.

و قال محمد بن حمید بن فروة: سمعت قتیبة، انحدرت الی العراق أول خروجی سنة اثنتین و سبعین و مائة، و کنت یومئذ ابن ثلث و عشرین سنة.

قال البرسانی: قتیبة صدوق، لیس أحد من الکبار الا و قد حمل عنه بالعراق و قال: و سمعت عمرو بن علی یقول: مررت بمنی علی قتیبة فجزته و لم أحمل عنه فندمت].

الی أن قال:

ص:179


1- الانساب للسمعانی ج 2 ص 276 ط حیدرآباد الدکن .
2- فی النسخة المطبوعة بحیدرآباد ( الکرمینی )

[و قال ابن حبان فی «الثقات» : مات قتیبة یوم الاربعاء مستهل شعبان سنة أربعین.

و قال مسلمة بن قاسم: خراسانی ثقة، مات سنة احدی و أربعین.

و قال ابن القطان الفاسی: لا یعرف له تدلیس، و فی الزهرة، روی عنه البخاری ثلاثمائة و ثمانیة أحادیث، و مسلم ستمائة و ثمانیة و ستین](1).

ذهبی در «کاشف» گفته:

[قتیبة بن سعید أبو رجا البلخی عن مالک، و اللیث، و عنه الجماعة، لکن ق بواسطة و الفریابی، و السراج، مات عن اثنتین و تسعین سنة فی شعبان 240](2).

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنة اربعین و مائتین گفته:

[و فیها محدث خراسان أبو رجا قتیبة بن سعید الثقفی مولاهم البلخی ثم البغدادی الحافظ و اسمه یحیی، و قیل: علیّ، و لقبه قتیبة.

سمع مالکا و اللیث و الکبار، و رحل العلماء إلیه من الاقطار، و کان من الاغنیاء السادة ببغداد](3).

و ابن حجر عسقلانی در «تقریب» گفته:

[قتیبة بن سعید بن جمیل بفتح الجیم ابن طریف الثقفی أبو رجاء البغلانی بفتح الموحدة و سکون المعجمة، یقال اسمه یحیی، و قیل: علیّ ثقة ثبت من العاشرة، مات سنة أربعین عن تسعین سنة](4).

و سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[قتیبة بن سعید بن جمیل بن طریف البلخی أبو رجا الثقفی أحد أئمة الحدیث.

ص:180


1- تهذیب التهذیب ج 8 ص 358
2- الکاشف ج 2 ص 397
3- العبر فی خبر من غبر ج 1 ص 433 ط الکویت
4- تقریب التهذیب ج 2 ص 123

روی عن مالک، و اللیث، و ابن لهیعة، و أبی عوانة و خلق.

و عنه الائمة الخمسة، و عبد اللّه بن أحمد، و آخرون أثنی علیه أحمد، و قال:

آخر من سمع من أبی لهیعة مات سنة 240 عن نحو 90 سنة](1).

حدیث غدیر بروایت احمد بن حنبل

اشاره

اما روایت احمد بن حنبل حدیث غدیر را:

پس از عبارات سابقه ظاهر است که او در «مسند» خویش این حدیث شریف را بطرق متعدده و اسانید متنوعه از مشایخ خود روایت کرده و در اینجا هم بعض عبارات از «مسند» او که بعنایات ربانی و تأییدات یزدانی این کتاب در مجلدات عدیده، نزد آثم خاکسار حاضر است، مذکور می شود:

ففی «المسند» :

[حدثنا عبد اللّه حدثنی أبی ثنا عفان ثنا أبو عوانة عن المغیرة، عن أبی عبید عن میمون أبی عبد اللّه، قال قال زید بن أرقم: و أنا أسمع نزلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بواد، یقال له وادی خم، فأمر بالصلوات، فصلاها بهجیر، قال فخطبنا، و ظلل لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بثوب علی شجرة سمرة من الشمس، فقال: «أ لستم تعلمون؟ أو لستم تشهدون أنی أولی بکل مؤمن من نفسه؟» قالوا: بلی قال: «فمن کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه»](2).

و أیضا فی «المسند» :

ص:181


1- طبقات الحفاظ ص 195
2- مسند ابن حنبل ج 4 ص 372

حدثنا عبد اللّه، حدثنی أبی، ثنا محمد بن جعفر، ثنا شعبة، عن میمون أبی عبد اللّه، قال: کنت عند زید بن أرقم، فجاء رجل من أقصی الفسطاط، فسأل عن ذا، فقال: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، قال: «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» قالوا: بلی، قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه» .

قال میمون: فحدثنی بعض القوم عن زید، ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: «اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه»](1).

و نیز احمد بن حنبل حدیث غدیر را باسانید کثیره در «مناقب جناب امیر المؤمنین» علیه السّلام روایت کرده، چنانچه علی ما نقل عنه در آن گفته:

[حدثنا عفان، قال: حدثنا حماد بن سلمة، قال: حدثنا علی بن زید، عن عدی بن ثابت، عن البراء بن عازب، قال: کنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی سفر، فنزلنا بغدیر خم، و نودی فینا الصلوة، جامعة، و کسح لرسول اللّه (صلی الله علیه و آله) بین شجرتین، فصلی الظهر، و أخذ بید علیّ، فقال: «أ لستم تعلمون، انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» قالوا: بلی، قال «أ لستم تعلمون انی أولی بکل مؤمن من نفسه؟» قالوا: بلی، فأخذ بید علیّ، فقال (صلی الله علیه و آله) : «من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» .

قال: فلقیه عمر بعد ذلک فقال: هنیئا لک یا ابن أبی طالب، أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة(2).

و أیضا

عنه حدثنا عفان، قال: حدثنا أبو عوانة، عن المغیرة، قال: حدثنا أبو عبید، عن میمون أبی عبد اللّه، قال: قال زید بن أرقم ، و أنا أسمع نزلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بواد، یقال له وادی، خم فأمر بالصلاة فصلی

ص:182


1- مسند ابن حنبل ج 4 ص 372 ط مصر
2- مسند ابن حنبل ج 4 ص 281

قال فخطبنا و ظلل لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بثوب علی شجرة من الشمس فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم:

«أو لستم تعملون؟ أرسلتم تشهدون انی أولی بکل مؤمن من نفسه؟» .

قالوا: بلی قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»(1).

و عنه ایضا:

[حدثنا حسین بن محمد و أبو نعیم قالا: حدثنا فطر عن أبی الطفیل قال:

جمع علی الناس فی الرحبة ثم قال: أنشد اللّه کل امرئ مسلم سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم ما سمع لما قام؟ فقام ثلثون من الناس قال أبو نعیم: فقام ناس کثیر فشهدوا حین أخذ بیده فقال للناس: «أ تعلمون انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» قالوا: نعم یا رسول اللّه قال: «من کنت مولاه فهذا مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»](2).

و عنه أیضا:

[حدثنا محمد بن جعفر قال: حدثنا شعبة عن سلمة بن کهیل قال: سمعت أبا الطفیل یحدث عن أبی السریحة أو زید بن أرقم شعبة الشاک عن النبی صلی اللّه علیه و سلم أنه قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه» .

قال سعید بن جبیر: و أنا قد سمعت مثل هذا عن ابن عباس قال: أظنه قال: و کتمته](3).

و عنه أیضا:

ص:183


1- المسند ج 4 ص 372
2- مسند ابن حنبل ج 4 ص 370
3- البدایة و النهایة لابن کثیر ج 7 ص 29 عن طریق أحمد

[حدثنا یحیی بن آدم قال: حدثنا حنش بن الحارث بن لقیط النخعی عن ریاح بن الحارث قال: جاء رهط الی علیّ بالرحبة فقالوا: السلام علیک یا مولانا قال: و کیف أکون مولاکم و أنتم قوم عرب؟ قالوا: سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «من کنت مولاه فهذا مولاه» .

قال ریاح: فلما مضوا اتبعتهم و سألت من هم؟ قالوا: نفر من الانصار فیهم أبو أیوب الانصاری](1).

و عنه أیضا:

[حدثنا عبد الملک عن أبی عبد الرحیم الکندی عن زاذان بن عمر قال:

سمعت علیا فی الرحبة و هو ینشد الناس من شهد رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) و هو یقول ما قال؟ فقام ثلثة عشر رجلا فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»](2).

و عنه أیضا:

حدثنا ابن نمیر قال: حدثنا عبد الملک عن عطیة العوفی قال: أتیت زید ابن أرقم فقلت له: ان ختنا لی حدثنی عنک بحدیث فی شأن علیّ یوم غدیر خم فأنا أحب أن أسمعه منک فقال: انکم معشر أهل العراق فیکم ما فیکم فقلت له: لیس علیک منی بأس قال: نعم کنا بالجحفة فخرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم إلینا ظهرا و هو آخذ بعضد علی فقال: «أیها الناس أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» قالوا: بلی قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه» قال: فقلت له: هل قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم «اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه؟» قال: انما اخبرک ما سمعت(3).

ص:184


1- مسند أحمد بن حنبل ج 5 ص 419
2- مسند أحمد بن حنبل ج 1 ص 84
3- مسند أحمد بن حنبل ج 4 ص 368 و ذکره المتقی أیضا فی کنز العمال ج 6 ص 390 .

و عنه أیضا:

حدثنا محمد بن جعفر قال: حدثنا شعبة عن أبی اسحاق قال: سمعت سعید بن وهب قال: نشد علی الناس فقام خمسة أو ستة من أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم فشهدوا ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه»(1).

و عنه أیضا:

حدثنا محمد بن جعفر قال: حدثنا شعبة عن أبی اسحاق سمعت عمرو زاد فیه ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: «اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و أحب من أحبه و ابغض من أبغضه» .

و عنه أیضا حدثنا الفضل بن دکین قال: حدثنا ابن أبی عیینة(2) عن الحکم عن سعید بن جبیر عن ابن عباس عن بریدة قال: غزوت مع علیّ الیمن فرأیت منه جفوة فلما قدمت علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ذکرت علیا فتنقصته فرأیت وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یتغیر فقال: یا بریدة «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» قلت: بلی یا رسول اللّه فقال: «من کنت مولاه فعلی مولاه»].

جلالت احمد بن حنبل از کتب رجال

و نبذی از مناقب بارعه و فضائل ناصعه و محامد شامخه و مدائح

ص:185


1- مسند أحمد بن حنبل ج 5 ص 366 و رواه النّسائی أیضا فی خصائصه ص 22 .
2- کذا فی المسند لابن حنبل ج 5 ص 347 و فی مستدرک الحاکم ج 3 ص 110 ( ابن أبی غنیة ) ، و فی الحلیه لابی نعیم : ( ابن عیینة ) و فی هامش الغدیر ج 1 ص 20 : ( ابن أبی عتبة ) و فی بعضها : ( ابن عیینة ) و یقال : الصحیح ( ابن أبی غنیة ) کما فی المستدرک

باذخه احمد بن حنبل انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد لکن برای رفع انتظار بعض عبارات مذکور می شود.

عبد الحق در «رجال مشکاة» گفته:

[الامام أحمد بن حنبل هو الامام أبو عبد اللّه أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشیبانی منسوب الی شیبان الاصغر ابن أخی شیبان بن ثعلبة المروزی و ینتهی نسبه الی ربیعة بن نزار بن معد بن عدنان الی اسماعیل بن ابراهیم الخلیل علیهما السلام کان طوالا أسمر شدید السمرة.

ولد ببغداد فی ربیع الاول سنة أربع و ستین و مائة و مات بها سنة احدی و أربعین و مائتین یوم الجمعة وقت الضحی و دفن بعد العصر و له سبع و سبعون سنة.

کان اماما فی الفقه و الحدیث و الزهد و الورع و العبادة و به یعرف الصحیح من السقیم و المجروح و المعدل.

نشأ ببغداد و طلب العلم و سمع من شیوخها فلما فرغ من سماع الحدیث من مشایخ تلک الناحیة ارتحل الی الکوفة و البصرة و مکة و المدینة و الیمن و الشام و الجزیرة.

و سمع الحدیث و کتب عن علماء ذلک العصر مثل اسماعیل بن علیة و هشیم بن بشیر و یزید بن هارون و یحیی بن سعید القطان و عبد الرحمن بن مهدی و أبو داود الطیالسی و وکیع بن الجراح و سفیان بن عیینة و محمد بن ادریس الشافعی و عبد الرزاق بن همام و خلق کثیر سواهم.

و روی عنه ابناه صالح و عبد اللّه و ابن عمه حنبل بن اسحاق و محمد بن اسماعیل البخاری و مسلم بن الحجاج النیسابوریّ و أبو زرعة و أبو حاتم و أبو داود السجستانی و خلق سواهم کثیر.

ص:186

و فضائله کثیرة و مناقبه جمة و مآثره فی الاسلام مشهورة و مقاماته فی الدین مذکورة انتشر ذکره فی الآفاق و سری حمده فی الارفاق.

و هو أحد المجتهدین المعمول بقوله و رأیه و مذهبه فی کثیر من البلاد.

و أثنی علیه الائمة الاعلام و العلماء العظام کثیرا من مشایخه و غیرهم.

قال اسحاق بن راهویه: أحمد بن حنبل حجة بین اللّه و بین عباده فی أرضه.

و قال الشافعی: خرجت من بغداد و ما خلقت فیها أتقی و لا أورع و لا أفقه و لا أعلم من أحمد بن حنبل.

و قال أحمد بن سعید الدارمی: ما رأیت أسود الرأس أحفظ لحدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و لا أعلم بفقهه و معانیه من أبی عبد اللّه أحمد بن حنبل.

و قال یحیی بن القیطان: ما قدم علیّ مثل أحمد بن حنبل.

و عن وکیع: ما قدم الکوفة مثل أحمد بن حنبل.

و عن ابن علیة انه غضب و قال تضحکون و عندی أحمد بن حنبل.

و قال أحمد بن سنان: ما رأیت یزید بن هارون لاحد أشد تعظیما منه لاحمد و کان یعقده الی جنبه.

و قال عبد الرزاق: ما رأیت أفقه من أحمد بن حنبل و لا أورع.

و قال ابن قتیبة: لو لا أحمد بن حنبل لاحدثوا فی الدین.

و قال أیضا: هو امام الدنیا.

و قال ابن عیینة: انتهی علم الحدیث الی أربعة و کان أحمد بن حنبل أفقههم فیه و کان ابن المدینی أعلمهم به و کان ابن معین أجمعهم و کان أبو بکر بن أبی شیبة أحفظهم.

و قال نصر بن علی الجهضمی: أحمد بن حنبل أفضل أهل زمانه.

و قال هلال بن العلاء: منّ اللّه علی الناس بأحمد ثبت فی المحنة و لو لا

ص:187

ذلک لکفر الناس.

قال ابن معین: ما رأیت خیرا من أحمد قط ما افتخر علینا بالعربیة قط و لا ذکرها بغیر السنة.

و قال الکدیمی: سمعت أبا عاصم یقول: لیس ببغداد الا ذاک الرجل یعنی أحمد.

و قال ابن راهویه: سمعت یحیی بن آدم یقول: امامنا.

و قال الحسن بن أبی الربیع: ما شبهت أحمد الا بابن المبارک فی سمته و هدیه و هیبته.

و قال ابن راهویه: لو لا أحمد و بذل نفسه لما بذلها له لذهب الاسلام.

و قال ابن المدینی: لیس فی أصحابنا أحفظ من أحمد.

و قال المیمونی: قال لی ابن المدینی بالبصرة بعد المحنة یا میمونی: ما قام أحد فی الاسلام مثل ما قام أحمد فعجبت من هذا و أبو بکر قد قام فی الردة قلت:

بأی شیء؟ قال: ان أبا بکر وجد أنصارا و ان أحمد لم یجد ناصرا.

و عن ابن معین انه قال: أرادوا منا أن نکون مثل أحمد لا و اللّه ما نقوی علی طریقه.

و قال الحارث بن عباس: قلت لابی مسهر: تعرف أحدا یحفظ علی هذه الامة أمر دینها؟ قال: لا أعلمه الا شابا بالمشرق یعنی ابن حنبل.

و قال الاثرم: قلت یوما و نحن عند أبی عبید فی مسئلة شیئا فقال بعض من حضر: من قال هذا؟ قلت: من لیس فی شرق الارض و لا غربها أصدق منه.

و قال أبو داود السجستانی: أدرکت مائتی شیخ من کبار مشایخ الحدیث فما رأیت أحدا مثل أحمد بن حنبل.

و قال أیضا: مجلس أحمد مجلس الآخرة و کان لا یذکر الدنیا فی مجلسه قط.

ص:188

و قال أبو زرعة: ما رأیت عینای مثل أحمد بن حنبل قالوا: فی العلم؟ قال:

فی العلم و الزهد و الفقه و فی کل خیر.

و قال أبو زرعة: کان أحمد یحفظ ألف ألف حدیث فقیل له: ما یدریک؟ قال: ذاکرته فأخذت علیه الامارات]الخ.

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة احدی و أربعین و مائتین گفته:

[و فیها توفی امام المحدثین فی عصره السید الکبیر فرید دهره ذو العلم و العمل و الحق و التحقیق و الزهد الصادق و الورع الدقیق المعظم المبجل أحمد بن حنبل الشیبانی المروزی الاصل رضی اللّه عنه.

سمع من جماعة من الکبار و رحل الی الیمن و سمع من الامام الحافظ عبد الرزاق فی صنعاء و الامام ابراهیم بن الحکم فی عدن و غیرهما من شیوخ الیمن.

و قیل کان یحفظ ألف ألف حدیث.

و کان من أصحاب الامام الشافعی و خواصه و المحبین له و المعتقدین فضله و المعظمین قدره و المبجلین محله.

و قد تقدم فی ترجمة الشافعی الاشاره الی تفخیم الامام أحمد له و کذلک کان الشافعی یفخمه و لما ارتحل الی مصر قال فی حقه: خرجت من بغداد و ما خلفت بها أتقی و لا أفقه من ابن حنبل.

الی أن قال: و حکی ان ابراهیم الحربی قال: رأیت بشر بن الحارث الحافی فی المنام کانه خرج من مسجد الرصافة و فی کمه شیء یتحرک فقلت: ما فعل اللّه بک؟ فقال: غفر لی اللّه و أکرمنی فقلت: ما هذا الذی فی کمک؟ فقال:

و قدم علینا روح أحمد بن حنبل فنثر علیه الدر و الیاقوت و هذا مما التقطت.

ص:189

قلت: فما فعل یحیی بن معین و فلان سماه من أئمة الحدیث؟ قال: ترکتهما و قد زارا رب العالمین و وضعت لهما الموائد.

قلت: فلم لم تأکل معهما أنت؟ قال: قد عرفت هو ان الطعام علیّ فأباحنی النظر الی وجهه الکریم.

و کان رضی اللّه عنه حسن الوجه ربعة یخضب بالحناء خضابا لیس بالقانی(1) و فی لحیته شعرات سود قد جاوز سبعا و سبعین سنة.

و قد جمع ابن الجوزی أخباره فی مجلد و کذلک البیهقی و الهروی.

و من مناقبه أیضا ما ذکر بعض العلماء فی مناقب الامام الشافعی عن الربیع قال: لما خرج الشافعی الی مصر و أنا معه کتب کتابا و قال: یا ربیع خذ کتابی هذا و امض به الی أبی عبد اللّه أحمد بن حنبل و ائتنی بالجواب.

قال الربیع: فدخلت بغداد و معی الکتاب فلقیت أحمد بن حنبل فی صلاة الصبح فصلیت معه فلما انتقل من المحراب سلمت إلیه الکتاب و قلت:

هذا کتاب الشافعی من مصر فقال أحمد: نظرت فیه؟ قلت: لا فکسر الختم و قرأ الکتاب فتغرغرت عیناه بالدموع فقلت له: أیش فیه؟

قال: یذکر انه رأی النبی صلی اللّه علیه و سلم فقال له: اکتب الی أبی عبد اللّه أحمد بن حنبل و اقرأ منی السلام و قل له: انک ستمتحن و تدعی للقول بخلق القرآن فلا تجبهم فسترفع لک علم الی یوم القیمة.

قال الربیع: فقلت البشارة فخلع قمیصه الذی یلی جلده و دفعه الیّ و أخذت جواب الکتاب و خرجت الی مصر فسلمت الکتاب للشافعی فقال:

یا ربیع ایش الذی دفع إلیک قلت: القمیص الذی یلی جلده فقال الشافعی

ص:190


1- القانی : شدید الحمرة

لا نفجعک به و لکن بلّه و ادفع الیّ الماء حتی اکون شریکا لک فیه»(1).

حدیث غدیر بروایت هارون بن عبد اللّه البغدادی

اشاره

اما روایت هارون بن عبد اللّه البغدادی:

پس در خصائص نسائی مذکور است:

[اخبرنی هارون بن عبد اللّه البغدادی الحمال قال: حدثنا مصعب بن المقدام قال: حدثنا فطر بن خلیفة عن أبی الطفیل.

و أخبرنا ابو داود قال: حدثنا محمد بن سلیمان قال: حدثنا فطر عن أبی الطفیل عامر بن واثلة قال: جمع علی الناس فی الرحبة فقال: انشد باللّه کل امرئ سمع من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال یوم غدیر: «أ لستم تعلمون انی اولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» و هو قائم ثم أخذ بید علی فقال: «من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» .

قال أبو الطفیل: فخرجت و فی نفسی منه شیء فلقیت زید بن ارقم و اخبرته فقال: ما تشک؟ انا سمعته من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و اللفظ لابی داود](2).

و هارون حافظی است موثوق به و مأمون و از غوائل قدح و جرح مصون و کتب اساطین قوم بمناقب و مدائح او مشحون و او شیخ مسلم ابن الحجاج و ابو داود و نسائی و ترمذی و ابن ماجه است.

هارون بغدادی و جلالت او از نظر اهل سنت

ذهبی در «تذهیب التهذیب» گفته:

ص:191


1- مرآة الجنان ج 2 ص 134 ط حیدرآباد الدکن
2- خصائص النّسائی ص 100 .

[هارون بن عبد اللّه بن مروان البغدادی ابو موسی البزاز الحافظ المعروف بالحمال عن سفیان بن عیینة و عبد اللّه بن نمیر و معن بن عیسی و ابن أبی فدیک و حسین الجعفی و أبی أسامة و أبی داود الحفری و خلق کثیر.

و عنه م 4(1) و ابراهیم الحربی و ابن أبی الدنیا و ابنه موسی بن هارون الحمال الحافظ و البغوی و ابن صاعد و آخرون.

قال المروزی: سألت ابا عبد اللّه اکتب عن هارون الحمال؟ قال: أی و اللّه و قال ابراهیم الحربی: صدوق لو کان الکذب حلالا لترکه تنزها.

و قال النّسائی: ثقة.

و قال الدار قطنی: و انما سمی الحمال لانه حمل رجلا فی طریق مکة علی ظهره فانقطع به فیما یقال.

و قال ابنه موسی: ولد سنة احدی أو اثنتین و سبعین و مائة و مات فی تاسع شوال سنة ثلث و أربعین و مائتین و قال بعضهم: ستة و أربعین و هو غلط].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته:

[هارون بن عبد اللّه بن مروان البغدادی البزاز الحافظ الحمال عن ابن عیینة و معن بن عیسی.

و عنه م 4 و ابنه موسی الحافظ و ابن صاعد. ثقة حمل رجلا علی ظهره انقطع بطریق مکة مات 243](2).

و ابن حجر عسقلانی در «تقریب» گفته:

[هارون بن عبد اللّه بن مروان البغدادی أبو موسی الحمال بالمهملة البزاز

ص:192


1- م 4 : اشارة الی مسلم و الاربعة أی ابا داود و النّسائی و الترمذی و ابن ماجة
2- الکاشف ج 3 ص 214

ثقة من العاشرة مات سنة ثلث و أربعین و قد ناهز الثمانین](1).

و عبد الکریم سمعانی در «انساب» در نسبت حمال گفته:

[و المشهور بهذه النسبة من المحدثین أبو موسی هارون بن عبد اللّه بن مروان الحمال و ابنه موسی بن هارون الحمال و هارون کان بزازا فتزهد فصار یحمل الاشیاء بالاجرة و یأکل منها.

و قیل: انه لقب بالحمال لکثرة ما حمل من العلم و بقی علی ابنه الحافظ الکبیر موسی بن هارون.

سمع سفیان بن عیینة و سیار بن حاتم و معن بن عیسی و روح بن عبادة و أبا عاصم النبیل و أبا عامر العقدی و عبد اللّه بن نمیر و أبا أسامة الکوفیین.

روی عنه ابنه موسی و مسلم بن الحجاج و ابراهیم الحربی و أبو عبد الرحمن النسائی و أبو زرعة و أبو حاتم الرازیان.

روی عنه الحسن بن سفیان ذکر هارون الحمال قال: جاءنی أحمد بن حنبل باللیل فدق الباب فقلت: من هذا؟ : فقال أحمد فبادرت ان خرجت إلیه فمساتی و مسیته قلت: حاجة أبا عبد اللّه؟ قال: نعم شغلت الیوم قلت: بما ذا یا أبا عبد اللّه؟ قال: جزت علیک الیوم و أنت قاعد تحدث الناس فی الفیء و الناس فی الشمس بأیدیهم الاقلام و الدفاتر لا تفعل مرة اخری إذا قعدت مع الناس.

و کان ابراهیم الحربی: یقول: کان هارون بن عبد اللّه صدوقا لو کان الکذب حلالا لترکه تنزها و مات سنة ثلث و أربعین و مائتین](2).

ص:193


1- التقریب ج 2 ص 312
2- أنساب السمعانی ج 4 ص 228 ط حیدرآباد

حدیث غدیر بروایت محمد بن بشار

اشاره

اما روایت محمد بن بشار:

پس در «صحیح» ترمذی مذکور است:

[حدثنا محمد بن بشار نا محمد بن جعفر نا شعبة عن سلمة بن کهیل قال: سمعت أبا الطفیل یحدث عن أبی سریحة أو زید بن أرقم شک شعبة عن النبی (صلی الله علیه و آله) قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه» و هذا حدیث حسن غریب و روی شعبة هذا الحدیث عن میمون أبی عبد اللّه عن زید بن أرقم عن النبی صلی اللّه علیه و سلم نحوه و أبو سریحة هو حذیفة بن أسید الغفاری صاحب النبی (صلی الله علیه و آله)](1).

جلالت بندار در کتب رجال

و محمد بن بشار بندار از حفاظ کبار و اعلام عالی فخار و اساطین جلیل الاعتبار و شیخ بخاری و مسلم و ابو داود و ترمذی و نسائی و ابن ماجه است.

ذهبی در «عبر» در وقائع سنة اثنتین و خمسین و مائتین گفته:

[و فیها بندار(2) محمد بن بشار البصری أبو بکر الحافظ فی رجب سمع معتمر بن سلیمان و غندرا (3) و طبقتهما.

ص:194


1- صحیح الترمذی ج 5 ص 633 ط بیروت
2- بندار فی الاصل : من فی یده القانون و هو أصل دیوان الخراج و انما قیل له بندار لانه کان بندارا فی الحدیث جمع حدیث بلده ( تهذیب التهذیب ج 9 ص 70 ) .
3- غندر : بضم الغین المعجمعة و سکون النون و فتح الدال المهملة و قد تضم ( تهذیب التهذیب ج 9 ص 96 )

قال أبو داود: کتبت عنه خمسین ألف حدیث](1).

ابن حجر عسقلانی در «تقریب» گفته:

[محمد بن بشار بن عثمان العبدی البصری أبو بکر بندار ثقة من العاشرة مات سنة اثنتین و خمسین و له بضع و ثمانون سنة](2).

حدیث غدیر بروایت محمد بن المثنی

اشاره

اما روایت محمد بن المثنی پس نسائی در خصائص خود آورده:

[أنبأنا محمد بن المثنی قال: ثنا شعبة عن أبی اسحاق قال: سمعت سعید بن وهب قال: قام خمسة أو ستة من أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم فشهدوا ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه»](3).

مناقب محمد بن المثنی از کتب رجال

و محمد بن المثنی از اکابر مهره اعیان و أعاظم أصحاب حفظ و اتقان و افاخم حذاق والا شأن و او و ابن بشار هر دو مثل فرسی رهان و او هم شیخ ائمه سته یعنی بخاری و مسلم و أبو داود و ترمذی و نسائی و ابن ماجه است.

عبد الکریم بن محمد سمعانی در «انساب» بنسبت عنزی گفته:

[و أبو موسی محمد بن المثنی العنزی من أهل البصرة یروی عن غندر روی عنه البخاری و الناس].

و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در «تراجم الحفاظ» گفته:

ص:195


1- العبر فی خبر من غبر ج 2 ص 10 ط الکویت
2- تقریب ج 2 ص 147
3- الخصائص ص 22

[محمد بن المثنی العنزی البصری أبو موسی الزمن أحد الائمة ذکره فی نسبة العنزی الی أن قال فقال: أبو موسی محمد بن المثنی العنزی من أهل البصرة.

یروی عن غندر روی عنه البخاری و الناس.

قلت: مات سنة اثنتین و خمسین و مائتین أرخها غیر واحد و کان له یوم مات خمس و ثمانون سنة.

و کان هو و أبو بکر محمد بن بشار العبدی البصری الملقب ببندار فرسی رهان فی الحفظ و الاتقان و ولدا فی سنة واحدة و هی السنة التی مات فیها حماد بن سلمة سنة سبع و ستین و مائة و ماتا فی سنة واحدة.

و سمع من کل منهما الائمة الستة البخاری و مسلم و أبو داود و الترمذی و النسائی و ابن ماجه و هذا من عجیب الاتفاق! و قد ذکرهما الذهبی و ابن ناصر الدین فی «طبقات الحفاظ»].

و ذهبی در «عبر» در وقائع سنة اثنتین و خمسین و مائتین گفته:

[و فیها محمد بن المثنی الحافظ ابو موسی العنزی البصری الزمن فی ذی القعدة و مولده عام توفی حماد بن سلمة سمع معتمر بن سلیمان و سفیان بن عیینة و طبقتهما](1).

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته:

[محمد بن المثنی ابو موسی العنزی الحافظ عن ابن عیینة و عبد العزیز العمی و عنه ع و ابو عروبة و المحاملی ثقة ورع مات 252](2).

و ابن حجر عسقلانی در «تقریب» گفته:

[محمد بن المثنی بن عبید العنزی بفتح الفنون و الزای ابو موسی البصری

ص:196


1- العبر فی خبر من غبر ج 2 ص 10 ط الکویت
2- الکاشف ج 3 ص 93

المعروف بالزمن مشهور بکنیته و باسمه، ثقة، ثبت من العاشرة، و کان هو و بندار فرسی رهان، و ماتا فی سنة واحدة](1).

حدیث غدیر بروایت حسن بن عرفه

اشاره

اما روایت ابو علی الحسن بن عرفة بن یزید العبدی:

پس در تاریخ ابن کثیر مذکور است:

[و قال الحسن بن عرفة العبدی: ثنا محمد بن خازم ابو معاویة الضریر، عن موسی بن مسلم الشیبانی، عن عبد الرحمن بن سابط، عن سعد بن أبی وقاص، قال: قدم معاویة فی بعض حجاته، فدخل علیه سعد، فذکروا علیا، فقال سعد:

سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول له: ثلث خصال، لئن یکون لی واحدة منهن، احب الی من الدنیا و ما فیها، سمعته، یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، و سمعته، یقول: «لاعطین الرایة رجلا یحب اللّه و رسوله» ، و سمعته یقول: «انت منی بمنزلة هارون من موسی، الا انه لا نبی بعدی» ، اسناده حسن و لم یخرجوه](2).

مناقب حسن بن عرفه در کتب رجال

و جلائل مدائح و مناقب و فضائل، و عوالی محامد و مکارم و محاسن حسن بن عرفه بالاتر از آنست که احصا کرده شود.

ذهبی در «سیر اعلام النبلاء» گفته:

ص:197


1- تقریب ابن حجر ج 2 ص 204
2- البدایة و النهایة ج 7 ص 341 و لکن فیه هکذا : فقال سعد : له ثلث خصال لئن تکون لی واحدة منهن احب الی من الدنیا و ما فیها ، سمعت رسول اللَّه ( ص ) یقول : من کنت مولاه . . . الخ

[الحسن بن عرفة بن یزید الامام المحدث الثقة، مسند وقته، ابو علی العبدی البغدادی المؤدب.

ولد سنة خمسین و مائة، و سمع من هشیم بن بشیر، و اسماعیل بن عیاش، و ابراهیم بن أبی یحیی، و خلف بن خلیفة، و المبارک بن سعید اخی سفیان الثوری، و عبد اللّه بن المبارک، و زیاد البکائی، و عباد بن عباد المهلبی، و عبد السلام بن حرب، و جریر بن عبد الحمید، و أبی بکر بن عیاش، و عیسی بن یونس، و الحکم بن ظهیر، و مرحوم بن عبد العزیز العطار، و قرآن بن تمام، و معمار بن محمد الثوری، و علی بن ثابت الجزری، و عبد العزیز بن عبد الصمد العمی، و معتمرین سلیمان التیمی، و حفص بن غیاث، و اسماعیل بن علیة، و عبد اللّه بن ادریس، و عمر بن عبد الرحمن الابار، و عبد الرحمن بن محمد المحاربی، و عباد بن العوام، و أبی معاویة، و مروان بن شجاع، و بشر بن المفضل و طبقتهم.

و کان من علماء الحدیث، حدث عنه الترمذی، و ابن ماجة، و ابن أبی الدنیا، و زکریا خیاط السنة، و عبد اللّه بن احمد، و ابو یعلی، و قاسم المطرز، و ابن صاعد، و المحاملی].

الی ان قال: [قال عبد اللّه بن احمد: قال لی ابن معین: کتبت عن ذاک المعلم الذی فی المربعة؟ قلت: نعم، أ هو الحسن بن عرفة؟ قال: نعم. یروی عن مبارک بن سعید و هو ثقة. قال عبد اللّه: و کان یختلف الی أبی.

و روی عبد اللّه بن الدورقی، عن ابن معین، قال: لیس به باس، اذهب إلیه.

و قال ابن أبی حاتم: صدوق، سمعت منه مع أبی بسامراء، و سئل عنه أبی، فقال: صدوق.

و قال النّسائی: لا باس به. و قد روی النّسائی عن رجل عنه.

و قال محمد بن المسیب الارغیانی: سمعت الحسن بن عرفة، یقول: کتب

ص:198

عنی خمسة قرون.

قلت: یعنی خمس طبقات، فالطبقة الاولی: ابن أبی حاتم، الثانیة: ابن أبی الدنیا، و الثالثة: طبقة ابن خزیمة، الرابعة: طبقة المحاملی، الخامسة: الصفار.

قال ابن أبی حاتم: عاش الحسن بن عرفة مائة و عشر سنین، و کان له اولاد سماهم باسامی العشرة(1) رضی اللّه عنهم.

اخبرنا المسلم بن علان، و مؤمل بن محمد إجازة، قالا: اخبرنا ابو الیمن الکندی، اخبرنا ابو منصور الشیبانی، اخبرنا احمد بن علی الحافظ، قال:

اجاز لی محمد بن مکی المصری، و حدثنی عنه نصر بن ابراهیم الفقیه، اخبرنا احمد بن عبد اللّه بن رزیق، اخبرنا الحسن بن رشیق، حدثنا احمد بن محمد بن حکیم الصدفی، سمعت الحسن بن عرفة، و سئل کم تعد من السنین؟ قال:

مائة سنة و عشر سنین، لم یبلغ احد من اهل العلم هذا السن غیری.

قلت: قد بلغ ایضا هذا السن حسان بن ثابت، و حکیم بن حزام، و غیرهما من الصحابة، و سوید بن غفلة، و جماعة من التابعین، و ممن شارکه فی السن ابو العباس الحجار.

قال الحسن بن محمد الخلال الحافظ: ولد فی سنة خمسین و مائة: الشافعی، و بشر الحافی، و خلف البزار، و الحسن بن عرفة].

الی ان قال:

[و کان رحمه اللّه تعالی، صاحب سنة و اتباع.

قال البغوی: مات بسامراء فی سنة سبع و خمسین و مائتین.

و قیل: مات لاربع بقین من ذی الحجة منها.

ص:199


1- العشرة : الخلفاء الاربعة ، و طلحة ، و الزبیر ، و سعد بن أبی وقاص ، و عبد الرحمن بن عوف ، و ابو عبیدة بن الجراح ، و سعید بن زید

و یقال: سنة ثمان و هو وهم.(1) و ابن حجر در «تقریب» گفته:

[الحسن بن عرفة بن یزید العبدی ابو علی البغدادی، صدوق من العاشرة، مات سنة سبع و خمسین و مائتین و قد جاوز المائة](2).

و نیز ابن حجر در «تهذیب» گفته:

[الحسن بن عرفة بن یزید ابو علی العبدی البغدادی المؤدب.

روی عن عمار بن محمد ابن اخت الثوری، عیسی بن یونس، و هشیم، و ابن المبارک، و أبی بکر بن عیاش، و ابن ادریس، و اسماعیل بن عیاش، و ابن علیة، و عبد الرحمن(3) الابار، و خلف بن خلیفة، و المبارک بن سعید الثوری، و ابی معاویة بن هشام، و محمد بن السائب الکلبی، و یزید بن هارون و جماعة.

و عنه الترمذی، و ابن ماجة.

و روی النسائی له بواسطة زکریا الساجی، و ابو بکر بن ابی الدنیا، و ابو یعلی، و اسماعیل بن العباس الوراق، و صالح جزرة، و ابن أبی حاتم، و محمد بن اسحاق الصغانی، و ابو بکر بن الباغندی، و ابن صاعد، و البغوی، و المحاملی، و الحسین بن یحیی القطان، و محمد بن مخلد، و اسماعیل الصفار، و علی بن الفضل الستوری خاتمة اصحابه و غیرهم.

قال عبد اللّه بن احمد عن یحیی بن معین: ثقة. قال: و کان یختلف الی ابی.

و قال عبد اللّه بن الدورقی عن ابن معین: لیس به باس و اثنی علیه خیرا.

ص:200


1- سیر النبلاء ج 11 ص 547 - 551 - ط بیروت مؤسسة الرسالة .
2- تقریب ابن حجر 1 ص 168
3- یحتمل ان الصحیح : عمر بن عبد الرحمن الابار کما مر عن الذهبی فی « سیر النبلاء »

و قال ابن ابی حاتم: سمعت منه مع ابی و هو صدوق. و قال ابی: هو صدوق.

و قال النسائی: لا باس به.

و قال محمد بن المسیب الارغیانی: سمعت الحسن بن عرفة، یقول: کتب عنی خمسة قرون.

و قال ابن ابی حاتم: عاش الحسن بن عرفة مائة و عشر سنین.

و قال البغوی: مات سنة 257.

و قال الدار قطنی: لا باس به.

و ذکره ابن حبان فی «الثقات» .

و ذکره ابن علی الحیانی فی شیوخ ابی داود، قال: روی عنه فی کتاب الزهد.

و قال مسلمة بن قاسم: انا عنه غیر واحد و کان ثقة](1).

حدیث غدیر بروایت محمد بن یحیی بن عبد اللّه نیسابوری

اشاره

پس در «خصائص» نسائی مذکور است:

[أنبأنا محمد بن یحیی بن عبد اللّه النیسابوریّ، و احمد بن عثمان بن حکیم، قالا: ثنا عبید اللّه بن موسی، قال: اخبرنا هانی بن ایوب، عن طلحة الایامی، قال: ثنا عمیرة بن سعد، انه سمع علیا و هو ینشد فی الرحبة من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فقام بضعة عشر فشهدوا](2).

ص:201


1- تهذیب التهذیب ج 2 ص 293
2- خصائص نسائی ص 16
محامد ذهلی محمد بن یحیی از کتب رجال اهل سنت

و شرف و جلالت، و تصدر و ریاست، و حذاقت و مهارت، و نبالت و نباهت، و دیانت و امانت محمد بن یحیی، که از اجله شیوخ بخاری، و ابو داود، و ترمذی، و نسائی، و ابن ماجه است بر متتبع کتب رجالیه ظاهر است، و سابقا نبذی از محامد او مذکور شده، در این جا بعض عبارات باز نوشته می شود.

حافظ ابو سعد عبد الکریم بن محمد سمعانی در «انساب» در نسبت زهری گفته:

و اما الامام ابو عبد اللّه محمد بن یحیی بن خالد الذهلی امام اهل نیسابور فی عصره و رئیس العلماء و مقدمهم، لقب بالزهری لجمعه الزهریات، و هو احادیث محمد بن مسلم بن شهاب الزهری](1).

و میرزا محمد در «تراجم الحفاظ» گفته:

[محمد بن یحیی بن عبد اللّه بن خالد الذهلی النیسابوریّ احد الائمة، ذکره فی نسبة الزهری فذکر عبارة «الانساب» ثم قال: قلت: کانت وفاته فی سنة ثمان و خمسین و مائتین، ارخها غیر واحد، و کان له یوم مات ست و ثمانون سنة، و هو من کبار الحفاظ الثقات الاثبات، و اجلة شیوخ البخاری، و أبی داود، و الترمذی، و النّسائی، و ابن ماجة، و قد لقی عبد الرحمن بن مهدی، و ابا داود الطیالسی، و عبد الرزاق، و عفان، و من بعدهم فسمع منهم، و انما اقتصر ابو سعد من ترجمته علی هذا القدر لشهرتها، و قد ذکره الذهبی، و ابن ناصر الدین فی «طبقات الحفاظ»].

و ذهبی در «کاشف» گفته:

ص:202


1- انساب سمعانی ج 6 ص 329

[محمد بن یحیی بن عبد اللّه بن خالد بن فارس الذهلی ابو عبد اللّه النیسابوریّ الحافظ عن ابن مهدی، و عبد الرزاق، و احمد، و اسحاق.

و عنه خ(1) و الاربعة(2)، و ابن خزیمة، و ابو عوانة، و ابو علی المیدانی، و لا یکاد البخاری یفصح باسمه لما وقع بینهما.

قال ابن أبی داود: ثنا محمد بن یحیی و کان امیر المؤمنین فی الحدیث.

و قال ابو حاتم: هو امام اهل زمانه، توفی 258 و له ست و ثمانون](3).

و ابن حجر العسقلانی در «تقریب» گفته:

[محمد بن یحیی بن عبد اللّه بن خالد بن فارس بن ذویب الذهلی النیسابوریّ، ثقة، حافظ جلیل من الحادیة عشرة.

مات سنة ثمان و خمسین علی الصحیح و له ست و ثمانون](4).

حدیث غدیر بروایت حجاج بن یوسف ابن شاعر الثقفی

اشاره

اما روایت حجاج بن یوسف شاعر: پس عبد اللّه بن احمد در «مسند» والد خود گفته:

[حدثنی حجاج بن الشاعر، قال: حدثنا شبابة، قال: حدثنی نعیم بن حکیم، قال: حدثنی ابو مریم، و رجل من جلسائه عن علی، ان النبی صلی اللّه علیه و سلم، قال یوم غدیر خم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، قال: فزاد الناس(5) بعد «وال من والاه و عاد من عاداه»](6).

ص:203


1- خ : رمز البخاری
2- الاربعة : ابو داود ، و الترمذی ، و النّسائی ، و ابن ماجه
3- الکاشف للذهبی ج 3 ، ص 107
4- تقریب ابن حجر ج 2 ص 217
5- الحکم بالزیادة مردود و باطل
6- مسند ابن حنبل ج 1 ص 152

و حجاج بن شاعر از اجله شیوخ اکابر، و افاخم اساطین والا مفاخر، و نحاریر معتمدین عالی مآثر، و شیخ مسلم و ابو داودست.

ترجمه و محامد ابن الشاعر از کتب رجال اهل سنت

سمعانی در «انساب» در نسبت شاعر بترجمه حجاج گفته:

[و کان ثقة فهما حافظ.

قال ابن أبی حاتم: کتبت عنه و هو ثقة من الحفاظ ممن یحسن الحدیث، و سئل أبی عنه، فقال: صدوق]الی ان قال: [و سئل ابو داود السجستانی، ایما احب إلیک الرمادی أو حجاج بن الشاعر؟ ، فقال: حجاج خیر من مائة مثل الرمادی.

و قال النسائی: حجاج بن یوسف یقال له ابن الشاعر، بغدادی، ثقة](1).

و ابن حجر در العسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته:

[حجاج بن یوسف بن حجاج الثقفی ابو محمد ابن أبی یعقوب البغدادی المعروف بابن الشاعر، و کان یوسف شاعرا صحب ابا نواس و کان یلقب لقوة.

روی حجاج عن روح بن عبادة، و حجاج بن محمد، و الا شیب، و أبی علی الحنفی، و شبابة، و عثمان بن عمر، و یزید بن هارون، و ابی احمد الزبیری و عبد الرزاق، و أبی داود الطیالسی، و ابی عامر العقدی، و جماعة.

و عنه مسلم، و ابو داود، و ابن ابی حاتم، و ابوه و ابن خراش، و صالح جزرة، و غیرهم و الحسین المحاملی، و هو آخر من حدث عنه.

قال ابو حاتم: صدوق.

و قال ابن أبی حاتم: ثقة من الحفاظ ممن یحسن الحدیث.

ص:204


1- انساب السمعانی ج 8 ص 20 ط حیدرآباد

و قال ابو داود: خیر من مائة مثل الرمادی.

و قال النّسائی: ثقة، و ذکره ابن حبان فی الثقات.

و قال ابن قانع: مات فی رجب سنة 259 قال: و قیل سنة 257](1).

و نیز ابن حجر عسقلانی در «تقریب» گفته:

[حجاج بن أبی یعقوب یوسف بن حجاج الثقفی البغدادی المعروف بابن الشاعر، ثقة، حافظ من الحادیة عشرة، مات سنة تسع و خمسین](2).

و سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[الحجاج بن شاعر، هو ابن یوسف بن حجاج الثقفی، ابو محمد البغدادی.

کان ابوه شاعرا صحب ابا نواس، و اما ابنه هذا فاحد الائمة الحدیث.

روی عن الحسن بن موسی الاشیب، و روح بن عبادة، و زکریا بن عدی، و ابی عاصم النبیل، و غیرهم.

روی عنه مسلم، و ابو داود، و ابو یعلی، و بقی بن مخلد، و صالح جزرة، و ابو حاتم، و ابنه عبد الرحمن، و ابن ابی الدنیا، و الحسین بن اسماعیل المحاملی، و هو آخر من روی عنه.

قال ابن أبی حاتم: ثقة من الحفاظ، ممن یحسن الحدیث. مات فی رجب سنة 259](3).

حدیث غدیر بروایت اسماعیل بن عبد اللّه العبدی الملقب بسمویه

اما روایت اسماعیل بن عبد اللّه العبدی الملقب بسمویه: پس میرزا محمد بن معتمد خان در «مفتاح النجا فی مناقب آل العبا» گفته:

ص:205


1- تهذیب التهذیب ج 2 ص 210
2- تقریب ابن حجر ج 1 ص 154
3- طبقات الحفاظ للسیوطی ص 244

[و لاحمد

فی روایة اخری، و لابن حبان، و الحاکم، و الحافظ أبی بشر اسماعیل ابن عبد اللّه العبدی الاصبهانی المشهور بسمویه، عن ابن عباس، عن بریدة رضی اللّه عنهما بلفظ یا بریدة «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ من کنت مولاه فعلی مولاه»](1).

و سابقا دانستی که در «کنز العمال» ملا علی متقی مذکور است:

[«یا بریدة، أ لست أولی بالمؤمنین؟ من کنت مولاه فعلی مولاه» حم طب و سمویه ک ص(2)](3).

و مدائح و محاسن عالیه، و مفاخر و مکارم سامیه سمویه، و جلالت و نباهت، و مهارت و حذاقت او بملاحظة کتب رجالیه ظاهر است.

حافظ أبو سعد عبد الکریم بن محمد سمعانی در «أنساب» در نسبت سموئی می فرماید:

[و اشتهر بهذه أبو البشر اسماعیل بن عبد اللّه بن مسعود العبدی السمّوئی الاصبهانی المعروف بسمویه.

یروی عن الحسین بن الحفص، و سعید بن عبد الحمید بن جعفر، و بکر بن بکار، و الفضل بن دکین، و عثمان بن الهیثم المؤذن، و علی بن عیاش، و یحیی ابن یعلی المحاربی، و عمر بن عبد الوهاب الریاحی، و أبی مسهر عبد الاعلی بن مسهر.

قال ابن أبی حاتم: سمعنا منه و هو ثقة صدوق](4).

ص:206


1- نزل الابرار ص 21
2- حم و طب ، و ک : و ص ، رموز لمسند أحمد ، و الطبرانی ، و الحاکم ، و سعید بن منصور .
3- کنز العمال ج 6 ص 397
4- انساب سمعانی ج 7 ص 151

و ذهبی در «عبر» در وقائع سنة سبع و ستین و مائتین گفته:

[و فیها توفی اسماعیل بن عبد اللّه الحافظ، أبو البشر العبدی الاصفهانی سمویه.

سمع بکر بن بکار، و أبا مسهر، و خلقا من هذه الطبقة.

قال أبو الشیخ: کان حافظا متقنا یذاکر بالحدیث](1).

و نیز ذهبی در «دول الاسلام» در وقائع سنة سبع و ستین و مائتین گفته:

[و فیها مات اسماعیل بن عبد اللّه سمویه الحافظ باصبهان و محدث مصر].

و جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[سمویه الحافظ المتقن الطواف، أبو بشر اسماعیل بن عبد اللّه بن مسعود العبدی الاصبهانی. سمع بکر بن بکار، و أبا نعیم، و سعید بن أبی مریم، و الطبقة.

و کان من الحفاظ و الفقهاء، حافظا متقنا، یذاکر بالحدیث، و من تأمل «فوائده المرویة» علم اعتناءه بهذا الشأن.

قال ابن أبی حاتم: ثقة صدوق.

مات سنة سبع و ستین و مائتین](2).

حدیث غدیر بروایت حسن بن علی بن عفان

اشاره

اما روایت حسن بن علی بن عفان: پس اسماعیل بن عمر المعروف بابن کثیر الدمشقی در «تاریخ» خود در ذکر طرق حدیث غدیر گفته:

[و قال الطبرانی ثنا أحمد بن ابراهیم بن عبد اللّه بن کیسان المدینی سنة تسعین و مائتین، حدثنا اسماعیل بن عمرو البجلی، حدثنا مسعر، عن طلحة بن المصرف

ص:207


1- العبر فی خبر من غبر ج 2 ص 41 ط الکویت
2- طبقات الحفاظ للسیوطی ص 243

عن عمیرة بن سعد، قال: شهدت علیا علی المنبر یناشد أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم الا قام فشهد؟ فقام اثنا عشر رجلا، منهم أبو هریرة، و أبو سعید، و أنس بن مالک فشهدوا انهم سمعوه «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» .

و رواه ابو العباس بن عقدة الحافظ الشیعی عن الحسن بن علی بن عفان العامری عن عبید اللّه بن موسی، عن فطر، عن أبی اسحاق، عن عمرو بن مرة، و سعید ابن وهب، و عن زید بن یثیع، قالوا: سمعنا علیا یقول فی الرحبة، فذکر الحدیث

وفیه: فقام ثلثة عشر رجلا فشهدوا ان رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، و أحب من أحبه و ابغض من أبغضه، و انصر من نصره و اخذل من خذله» .

قال أبو اسحاق حین فرغ من الحدیث: یا أبا بکر أی أشیاخ هم](1).

محامد حسن بن علی بن عفان از کتب رجال اهل سنت

و حسن بن علی بن عفان از اکابر اساطین جلیل الشأن، و اجله حذاق اعیان است.

محمد بن حبان در کتاب «الثقات» گفته:

[الحسن بن علی بن عفان العامری من أهل الکوفة. یروی عن معاویة بن هشام، و أبی نعیم، و الکوفیین.

حدثنا عنه زکریا بن یحیی الساجی و غیره، و کان کنیته أبو محمد].

ذهبی در «کاشف» گفته:

[حسن بن علی بن عفان، عن اسباط، و ابن نمیر، و عنه ابن ماجة القزوینی

ص:208


1- البدایة و النهایة لابن کثیر ج 7 ص 347

و الصفار، و ابن الزبیر القرشی.

قال أبو حاتم: صدوق](1).

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته:

[الحسن بن علی بن عفان العامری أبو محمد الکوفی.

روی عن عبد اللّه بن نمیر، و أبی أسامة، و زید بن الحباب، و معاویة بن هشام، و یحیی بن آدم، و عمران بن عیینة، و محاضر بن المورع(2)، و جعفر بن عون، و غیرهم.

و عنه ابن ماجة، و أبو حامد الاحمسی(3) و ابن أبی حاتم، و السراج، و محمد ابن المنذر شکر، و اسماعیل الصفار، و علی بن محمد بن الزبیر القرشی الکوفی و غیرهم.

قال ابن أبی حاتم: صدوق و ذکره ابن حبان فی «الثقات» .

قال ابن عقدة: مات لیلة خلت من صفر سنة 270.

و ذکر صاحب النبل ان أبا داود روی عنه أیضا. و شبهته فی ذلک ان أبا داود روی فی کتاب «الخاتم» عن الحسن بن علی، عن یزید بن هارون، و أبی عاصم عن أبی الاشهب حدیثا، هکذا قاله عنه عامة الرواة، و انفرد ابن داسة فیه عن أبی داود بقوله الحسن بن علی بن عفان، قلت و قال صاحب النبل فی کتاب الاطراف فی هذا الحدیث عندی انه الخلال. و قال الدار قطنی: الحسن و أخوه محمد

ص:209


1- الکاشف ج 1 ص 224
2- محاضر بضم المیم و کسر الضاد ، و المورع بضم المیم و فتح الواو و تشدید الراء المکسورة بعدها عین مهملة - تهذیب التهذیب ج 10 ص 51 - .
3- الاحمسی : ما وجدته فی کتب الرجال و یحتمل انه تصحیف الاعمشی و هو ابو حامد الاعمشی احمد بن حمدون النیسابوریّ الحافظ المتوفی ( 321 )

ثقتان. و قال مسلمة بن قاسم: کوفی، ثقة، حدثنا عنه ابن الاعرابی](1).

و نیز ابن حجر عسقلانی در «تقریب» گفته:

[الحسن بن علی بن عفان العامری، أبو محمد الکوفی، صدوق من المائة الحادیة عشرة مات سنة سبعین و قیل: ان أبا داود روی عنه](2).

حدیث غدیر بروایت ابن ماجة القزوینی

اشاره

اما روایت ابو عبد اللّه محمد بن یزید بن ماجة القزوینی حدیث غدیر را:

پس از عبارت سابقه که در ذکر روایت علی بن محمد الطنافسی مذکور شده ظاهر است.

و نیز ابن ماجه در «سنن» خود گفته:

حدثنا علی بن محمد، حدثنا ابو الحسین، أخبرنی حماد بن سلمة، عن علی ابن زید بن جدعان، عن عدی بن ثابت، عن البراء بن عازب رضی اللّه عنه، قال: اقبلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی حجته التی حج، فنزل فی بعض الطریق، فأمر الصلوة، جامعة(3) ، فأخذ بید علی رضی اللّه عنه، فقال: «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» قالوا: بلی، قال: «أ لست أولی بکل مؤمن من نفسه؟» قالوا: بلی، قال: «فهذا ولی من أنا مولاه، اللّهمّ وال من والاه، اللّهمّ عاد من عاداه»](4).

و محامد و مفاخر زاهره، و مناقب و مآثر باهره ابن ماجه بالاتر از

ص:210


1- تهذیب التهذیب ج 2 ص 302
2- تقریب ابن حجر ج 1 ص 168
3- الصلاة جامعة : کلاهما بالنصب . الصلاة مفعول ، و جامعة حال
4- سنن ابن ماجة ج 1 ص 43

آنست که استیعاب آن توان نمود، بنابر انموذج بر بعض عبارات اکتفا می رود.

مناقب و فضائل ابن ماجه قزوینی در کتب اهل سنت

ابو محمد عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة ثلث و سبعین و مائتین گفته:

[الحافظ الکبیر محمد بن یزید بن ماجة القزوینی صاحب «السنن» و «التاریخ» کان اماما فی الحدیث، عارفا بعلومه و جمیع ما یتعلق به، ارتحل الی العراق، و البصرة، و الکوفة، و بغداد، و مکة، و الشام، و مصر، و الری لکتب الحدیث، و کتابه فی الحدیث أحد الکتب الستة التی هی اصول الحدیث و امهاته.

قلت: هکذا قال الذهبی، و هو مذهب بعض المحدثین.

و مذهب بعضهم، و به قال الشیخ محی الدین النواوی رحمه اللّه: ان امهات الحدیث خمسة صحیحا: «البخاری» و «مسلم» و «سنن أبی داود» و «الترمذی» و «النّسائی» و الذین قالوا: هی ستة، اختلفوا فبعضهم یقول: السادس هی «سنن ابن ماجة» المذکور، و بعضهم یقول: هو الموطا](1).

و ابن حجر عسقلانی در «تقریب» گفته:

[محمد بن یزید الربعی (بفتح الراء و الموحدة) القزوینی أبو عبد اللّه ابن ماجة (بتخفیف الجیم) صاحب «السنن» أحد الائمة حافظ، صنف السنن، و التفسیر، و التاریخ، مات سنة ثلث و سبعین و له أربع و ستون](2).

و جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

ص:211


1- مرآة الجنان ج 2 ص 188
2- التقریب ج 2 ص 220

[ابن ماجة أبو عبد اللّه محمد بن یزید الربعی مولاهم القزوینی الحافظ، صاحب کتاب «السنن» و «التفسیر» .

سمع بخراسان، و العراق، و الحجاز، و مصر، و الشام، و غیرها.

روی عنه خلق: منهم أبو الطیب البغدادی، و اسحاق بن محمد القزوینی، و علی بن سعید العسکری، و أبو الحسن علی بن ابراهیم القطان.

قال الخلیلی: ثقة کبیر، متفق علیه، محتج به، له معرفة بالحدیث و حفظ، و مصنفات فی السنن و التفسیر و التاریخ، و کان عارفا بهذا الشأن]-الخ(1).

حدیث غدیر بروایت احمد بن یحیی البلاذری

اما روایت احمد بن یحیی البلاذری حدیث غدیر را پس در ادله دلالت حدیث غدیر بر امامت، عبارت او انشاء اللّه تعالی نقل خواهد شد.

و نیز همانجا جلالت و عظمت شأن بلاذری عمدة الأعیان انشاء اللّه المستعان روشن و عیان خواهد شد.

حدیث غدیر بروایت ابن قتیبة

اما روایت عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة حدیث غدیر را:

پس از ملاحظۀ کتاب «الامامة و السیاسة» تصنیف او ظاهر است، حیث

قال فیه:

[وقوع عمرو فی علی رضی اللّه عنه، و ذکروا ان رجلا من همدان یقال له برد قدم علی معاویة فسمع عمروا یقع فی علی، فقال له: یا عمرو ان أشیاخنا سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه» فحق ذلک أم باطل؟

ص:212


1- طبقات الحفاظ للسیوطی ص 278

قال عمرو: حق، و أنا ازیدک: انه لیس أحد من صحابة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم له مناقب مثل مناقب علی، ففرغ الفتی، فقال عمرو: یا بن أخی انه أفسدها بأمره فی عثمان.

قال برد: هل أمر أو قتل؟ قال: لا و لکنه آوی و منع.

قال: فهل بایعه الناس علیها؟ قال: نعم.

قال: فما أخرجک من بیعته؟ قال: اتهامی ایاه فی عثمان، قال: و أنت أیضا قد اتهمت، قال: صدقت فیها، خرجت الی فلسطین.

فرجع الفتی الی قومه، فقال: انا أتینا قوما، فأخذنا بالحجة علیهم من أفواههم علی علی الحق](1).

و عبد اللّه بن مسلم، عالمی است مسلم، و حبری است معظم، کما سیظهر فیما بعد انشاء اللّه تعالی.

و کتاب «الامامة و السیاسة» کتابی است معروف و مشهور و در «تفسیر شاهی» نقلها از آن مذکور، و یوسف بن محمد البلوی هم از آن نقل می نماید، چنانچه در کتاب «الف باء» گفته:

[ذکر ابن قتیبة فی «الامامة و السیاسة» : انه لما قدم علی الحجاج سعید بن جبیر، قال له: ما اسمک؟ قال: أنا سعید بن جبیر، فقال الحجاج: بل أنت شقی ابن کسیر، قال سعید: امی أعلم باسمی و اسم أبی شقیت و شقیت امک](2) -الخ.

و عمر بن محمد بن محمد بن أبی الخیر محمد بن عبد اللّه بن فهد مکی هم از آن نقل می کند و آن را بتصریح تمام بعبد اللّه بن مسلم بن قتیبة

ص:213


1- الامامة و السیاسة ص 93
2- ألف باء لیوسف البلوی ص 478 - ط القاهرة - و هو کتاب بدیع فی المحاضرات جمع فیه المؤلف لابنه عبد الرحیم فوائد کثیرة من العلوم المتنوعة

نسبت می نماید.

حیث قال فی «الاتحاف الوری بأخبار أم القری» :

[و قال أبو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة فی کتاب «الامامة و السیاسة» :

کان مسلمة بن عبد الملک بن مروان والیا علی أهل مکة، فبینا هو یخطب علی المنبر إذ أقبل خالد بن عبد اللّه القسری من الشام والیا علیها، فدخل المسجد فلما قضی مسلمة خطبته، صعد خالد المنبر فلما ارتقی فی الدرجة الثالثة تحت مسلمة أخرج طومارا ففضه، ثم قرأه علی الناس](1)-الخ.

حدیث غدیر بروایت ابو عیسی الترمذی

اشاره

اما روایت ابو عیسی محمد بن عیسی الترمذی حدیث غدیر را:

پس از عبارت سابقه او که در ذکر روایت محمد بن بشار مذکور شد ظاهر است، و دیگر علمای اعلام سنیه هم حدیث غدیر را از ترمذی نقل می نماید.

سیوطی در «جامع صغیر» گفته:

[«من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، (حم) عن البراء (حم) عن بریدة (ت ن)(2) و الضیاء عن زید بن أرقم](3).

و مدائح عظیمه، و مناقب فخیمه، و محاسن جلیله، و محامد جمیله ترمذی انشاء اللّه تعالی در حدیث طیر مفصلا مذکور خواهد شد، لکن در این مقام هم بعض عبارات ذکر می شود.

ص:214


1- الامامة و السیاسة ج 2 ص 42
2- حم - ت - ن : رموز لاحمد فی المسند ، و الترمذی ، و النّسائی .
3- الجامع الصغیر ص 181 ط بیروت
مناقب ترمذی از کتب رجال

ذهبی در «تذهیب التهذیب» گفته:

[محمد بن عیسی بن سورة بن موسی بن الضحاک، و قیل: محمد بن عیسی ابن یزید بن سورة بن السکن السلمی أبو عیسی الترمذی الحافظ الضریر أحد الائمة الاعلام و صاحب «الجامع» و غیره من التصانیف].

الی أن قال:

[و قد سمع منه أبو عبد اللّه البخاری شیخه.

قال ابن حبان فی «الثقات» : کان ممن جمع و صنف و حفظ و ذاکر.

قال جعفر بن محمد المستغفری الحافظ: مات أبو عیسی بالترمذ، لیلة الاثنین لثلاث عشر مضت من رجب سنة تسع و سبعین و مائتین].

و عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة تسع و سبعین و مائتین گفته:

[و فیها الامام الحافظ، مصنف «الجامع فی السنن» أبو عیسی محمد بن عیسی بن سورة السلمی الترمذی، أحد الائمة المقتدی بهم فی علم الحدیث، و کان یضرب به المثل، و هو تلمیذ محمد بن اسماعیل البخاری، و شارکه فی بعض شیوخه، و کان ضریرا قیل: ولد اکمه رحمه اللّه](1).

حدیث غدیر بروایت احمد الشیبانی

اما روایت احمد بن عمرو بن أبی عاصم الشیبانی حدیث غدیر را:

پس در «کتاب السنة» که مصطفی بن عبد اللّه الکاتب الچلبی در

ص:215


1- مرآة الجنان ج 2 ص 193

«کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون» در ذکر آن گفته:

[«کتاب السنة» لابن أبی عاصم الحافظ الکبیر أحمد بن عمرو بن أبی عاصم الشیبانی المتوفی سنة سبع و ثمانین و مائتین](1).

حدیث غدیر را ذکر کرده، چنانچه ملا علی متقی در «کنز العمال» گفته:

[عن زاذان بن عمر، قال: سمعت علیا فی الرحبة و هو ینشد الناس من شهد رسول اللّه یوم غدیر خم و هو یقول ما قال؟ فقام ثلثة عشر رجلا فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» حم، و ابن أبی عاصم فی «السنة»](2).

و ابن أبی عاصم امام عالم، و فقیه حازم، و حافظ جلیل المکارم است.

محمد ذهبی در «عبر» در وقائع سنة سبع و ثمانین و مائتین گفته:

[و فیها توفی الامام أبو بکر أحمد بن عمرو بن أبی عاصم الضحاک بن مخلد الشیبانی البصری الحافظ، قاضی اصبهان و صاحب المصنفات، و هو فی عشر التسعین، فی ربیع الآخر.

سمع من جده لامه موسی بن اسماعیل، و أبی الولید الطیالسی، و طبقتهما.

و کان اماما، فقیها، ظاهریا صالحا ورعا، کبیر القدر، صاحب مناقب](3).

و عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در سنۀ مذکوره گفته:

[و فیها توفی الامام الحافظ أبو بکر بن أبی عاصم الضحاک الشیبانی البصری

ص:216


1- کشف الظنون ج 2 ص 1425
2- کنز العمال ج 6 ص 407
3- العبر فی خبر من غبر ج 2 ص 85 ط الکویت

قاضی اصبهان صاحب المصنفات](1).

و سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[ابن أبی عاصم الحافظ الکبیر الامام أبو بکر أحمد بن عمر بن النبیل أبی عاصم الشیبانی الزاهد قاضی اصبهان، له الرحلة الواسعة و التصانیف النافعة.

قال ابن أبی حاتم: ذهبت کتبه بالبصرة فی فتنة الزنج(2)، فأعاد من حفظه خمسین ألف حدیث.

و قال ابن الاعرابی: کان من حفاظ الحدیث و الفقه، ظاهری(3) المذهب مات فی ربیع الآخر سنة 287](4).

حدیث غدیر بروایت زکریا بن یحیی السجزی

اما روایت زکریا بن یحیی السجزی:

پس در «خصائص» نسائی مذکور است:

[أخبرنی زکریا بن یحیی قال: حدثنا نصر بن علی، قال: حدثنا عبد اللّه بن داود، عن عبد الواحد بن أیمن، عن أبیه، ان سعدا قال: قال رسول اللّه صلی اللّه

ص:217


1- مرآة الجنان ج 2 ص 215
2- فتنة الزنج هذه کانت سنة 255 ه ، حین خرج العلوی قائد الزنج بالبصرة فعسکر و دعا الی نفسه ، فبادر الی دعوته عبید أهالی البصرة و السودان ، و من ثم قیل : الزنج ، فهزم جیوش الخلیفة ، و استباح البصرة و غیرها الی أن قتل سنة 270 . - تاریخ الطبری ج 9 ص 410
3- الظاهری : نسبة الی أصحاب الظاهر ، و هم طائفة من الفقهاء ینتحلون مذهب داود بن علی الاصفهانی المتوفی 270 و هم یجرون النصوص علی ظواهرها - اللباب ج 2 ص 99 .
4- طبقات الحفاظ ص 380

علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»](1).

و زکریا بن یحیی خیاط، ثقۀ محتاط است و فضل و جلالت و عظمت و مهارت او بمرتبه ای رسیده که او را بخیاط السنه ملقب ساخته اند.

ذهبی در «کاشف» گفته:

[زکریا بن یحیی السجزی الحافظ أبو عبد الرحمن خیاط السنة.

عن شیبان، و قتیبة، و عنه رفیقه (س)(2) و الطبرانی ثقة، ولد 195 و مات 289](3).

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنة سبع و ثمانین و مائتین گفته:

[زکریا بن یحیی السجزی الحافظ أبو عبد الرحمن خیاط السنة بدمشق، و قد نیف علی التسعین.

روی عن شیبان بن فروخ و طبقته، و کان من علماء الاثر و قیل: توفی سنة تسع و ثمانین](4).

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته:

[زکریا بن یحیی بن إیاس بن سلمة السجزی، أبو عبد الرحمن، المعروف بخیاط السنة(5)، سکن دمشق.

روی عن اسحاق بن راهویه، و بشر بن الحکم، و ابراهیم بن سعید الجوهری و داود بن رشید، و أبی معمر القطیعی، و صفوان بن صالح، و بنی أبی شیبة،

ص:218


1- الخصائص ص 95
2- ( س ) : رمز للنسائی
3- الکاشف ج 1 ص 324
4- العبر فی خبر من غبر ج 2 ص 85
5- فی « الخلاصة » : کان یخیط أکفان أهل السنة

و دحیم، و عبید اللّه بن معاذ، و محمد بن یحیی بن أبی عمر العدنی، و أبی موسی و بندار، و الفلاس، و أبی کامل الجحدری، و هارون الحمال، و هدبة بن خالد و غیرهم.

و روی عنه النسائی و هو من أقرانه، و ابن صاعد، و أبو الحسن بن جوصا و اسحاق بن ابراهیم المنجنیقی، و أبو القسم الطبرانی، و أبو القسم بن أبی العقب و أبو المیمون البجلی و غیرهم.

قال النسائی: ثقة.

و قال عبد الغنی بن سعید: حافظ ثقة.

و قال ابن یونس: قدم مصر و کتب عنه و خرج، و توفی بدمشق بعد الثمانین و مائتین.

و قال أبو علی بن هارون: کان مولده سنة 195 و کانت وفاته سنة 289](1).

و نیز ابن حجر در «تقریب التهذیب» گفته:

[زکریا بن یحیی بن إیاس بن سلمة السجزی (بکسر المهملة و سکون الجیم بعدها زاء) أبو عبد الرحمن، نزیل دمشق، یعرف بخیاط السنة، ثقة حافظ، من الثانیة عشرة.

مات سنة تسع و ثمانین و مائتین، و له أربع و تسعون](2).

حدیث غدیر بروایت عبد اللّه بن حنبل الشیبانی

اما روایت عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی حدیث غدیر را:

پس بعض عبارات او سابقا گذشته و بعض عبارات را در اینجا ذکر

ص:219


1- تهذیب التهذیب ج 3 ص 334
2- التقریب ج 1 ص 262

می کنیم، در «مسند» احمد بن حنبل والد خود گفته:

[حدثنا العباس بن الفضل الاسقاطی، ثنا الحسین بن علی، ثنا عمران بن أبان، حدثنی مالک بن الحسین بن مالک بن الحویرث، حدثنی أبی عن جدی قال: رقی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم المنبر، فقال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»](1).

و در «کنز العمال» ملا علی متقی مسطور است:

[عبد الرحمن بن أبی لیلی، قال: شهدت علیا فی الرحبة ینشد الناس:

أنشد اللّه من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول یوم غدیر خم: «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم، و أزواجی امهاتهم؟» فقلنا: بلی، فقال: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» عم ع ابن جریر خط س(2)](3).

و ابن کثیر شامی در تاریخ خود گفته:

[قال أبو یعلی، و عبد اللّه بن أحمد فی «مسند» أبیه، ثنا القواریری، ثنا یونس بن أرقم، ثنا یزید بن أبی زیاد، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی، قال:

ص:220


1- مجمع الزوائد للهیثمی ج 9 ص 108 من طریق الطبرانی
2- ( عم ) رمز لعبد اللَّه بن أحمد ، و ( ع ) رمز لابی یعلی فی مسنده ، و ( خط ) رمز للخطیب البغدادی و ( س ) رمز للنسائی
3- کنز العمال ج 13 ص 170 - و لا یخفی ان فی الروایة سقطا ، و الصحیح کما فی « اسد الغابة » ج 4 ص 28 هکذا : قال : شهدت علیا فی الرحبة یناشد الناس : أنشد اللَّه من سمع رسول اللَّه ( ص ) یقول یوم غدیر خم : « من کنت مولاه فعلی مولاه » لما قام ؟ قال عبد الرحمن : فقام اثنا عشر به دریا کانی أنظر الی أحدهم علیه سراویل فقالوا : نشهد انا سمعنا رسول اللَّه ( ص ) یقول یوم غدیر خم : أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم و أزواجی امهاتهم ؟ قلنا : بلی یا رسول اللَّه فقال : « من کنت مولاه فعلی مولاه اللَّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه » و کما فی تاریخ ابن کثیر ج 7 ص 346 و نقله المؤلف قدس سره

شهدت علیا فی الرحبة یناشد الناس أنشد اللّه: من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول یوم غدیر خم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه؟» .

قال عبد الرحمن: فقام اثنا عشر بدریا کأنی أنظر الی أحدهم علیه سراویل، قالوا: نشهد انا سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم، قال: «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم و أزواجی امهاتهم؟» قلنا: بلی یا رسول اللّه، قال:

«فمن کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه»](1).

و نیز عبد اللّه بن احمد در «مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام» تصنیف والد خود، علی ما نقل عنه گفته:

[حدثنا حجاج(2)، قال: حدثنا حماد(3)، عن علی بن زید، عن عدی بن ثابت عن البراء و هو ابن عازب، قال: أقبلنا مع النبی صلی اللّه علیه و سلم فی حجة الوداع حتی کنا بغدیر خم، فنودی فینا الصلوة الجامعة، و کسح لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بین شجرتین، و أخذ بید علی، فقال: «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» ، قالوا: بلی یا رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) ، قال: «أ لست أولی بکل مؤمن من نفسه؟» قالوا: بلی یا رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) ، قال: «هذا مولی من أنا مولاه اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» . فلقیه عمر فقال: هنیئا لک یا ابن أبی طالب أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة](4).

و عنه أیضا: [حدثنا علی بن الحسن، قال: حدثنا ابراهیم بن اسماعیل عن أبیه

ص:221


1- البدایة و النهایة ج 7 ص 346
2- حجاج : هو ابن منهال السلمی البصری المتوفی ( 217 )
3- حماد : هو ابن سلمة بن دینار البصری المتوفی ( 167 )
4- الفضائل المعزو الی ابن حنبل ص 126 مخطوط یظن کتابته فی المائة السادسة کما قال آیة اللَّه العظمی النجفی المرعشی دام ظله فی مستدرکات حدیث الغدیر فی « احقاق الحق » ج 3 ص 323

عن سلمة بن کهیل، عن أبی لیلی الکندی انه حدثه، قال: سمعت زید بن أرقم یقول: و نحن ننتظر جنازة، فسأله رجل من القوم، فقال: یا أبا عامر، أ سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم، یقول لعلی: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ؟ قال: نعم قال أبو لیلی: فقلت لزید بن أرقم، قالها رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ قال: نعم، قالها أربع مرات](1).

و عنه أیضا: [حدثنا عبد اللّه بن الصقر سنة تسع و سبعین و مائتین، قال:

حدثنا یعقوب بن حمید بن کاسب، قال: حدثنا سفیان(2)، عن ابن أبی نجیح، عن أبیه، و ربیعة الجرشی انه ذکر علی عند رجل، و عنده سعد بن أبی وقاص، فقال له سعد: أ تذکر علیا؟ ان له مناقب أربعا لان تکون لی واجدة منهن أحب الی من کذا و کذا، و ذکر حمر النعم: قوله: «لاعطین الرایة» و قوله: «أنت منی بمنزلة هارون من موسی» و قوله: «من کنت مولاه فعلی مولاه» و نسی سفیان واحدة](3).

و عبد اللّه فرزند ارجمند امام احمد از اکابر ائمه ماهرین، و اجله اساطین حاذقین، و افاخم محدثین منقدین، و اعاظم شیوخ محققین است.

علامه حافظ عبد الغنی بن عبد الواحد حنبلی مقدسی در «کمال فی معرفة الرجال» گفته:

[عبد اللّه بن أحمد بن حنبل أبو عبد الرحمن الشیبانی البغدادی. سمع أباه و یحیی بن معین، و أبا بکر، و عثمان ابنی أبی شیبة، و أبا خیثمة].

الی أن قال:

ص:222


1- الفضائل ، النسخة المذکورة ص 133
2- سفیان : هو ابن عیینة الکوفی المتوفی ( 198 )
3- رواه ابن بطریق فی « العمدة » ص 48

قال أبو بکر الخطیب: کان ثقة ثبتا فهما.

و قال بدر بن أبی بدر البغدادی: عبد اللّه بن أحمد جهبذ ابن جهبذ.

و قال أبو الحسین بن المنادی: لم یکن فی الدنیا أروی عن أبیه منه، لانه سمع المسند و هو ثلثون ألفا، و التفسیر و هو مائة و عشرون ألفا، سمع منها ثمانین ألفا، و الباقی و جادة و «الناسخ و المنسوخ» و التاریخ، و حدیث شعبة، و المقدم و الموخر فی کتاب اللّه تعالی، و الجوابات فی القرآن، و المناسک الکبیر و الصغیر و حدیث الشیوخ و غیر ذلک.

قال: و ما زلنا نری اکابر شیوخنا، یشهدون له بمعرفة الرجال و علل الحدیث و الأسماء و الکنی، و المواظبة علی طلب الحدیث فی العراق و غیرها، و یذکرون عن أسلافهم الاقرار له بذلک حتی ان بعضهم لیسرف فی تقریظه ایاه بالمعرفة و زیادة السماع للحدیث علی أبیه.

اخبرنا ابو الیمن الکندی، أنبا ابو منصور، أنبا ابو بکر الخطیب، حدثنی ابو یعلی محمد بن الحسین الفرا، قال: وجدت علی ظهر کتاب رواه ابو الحسین السوسنجردی، عن اسماعیل الخطبی، قال: بلغنی عن أبی زرعة(1) انه قال: قال لی احمد بن حنبل: ابنی عبد اللّه محفوظ من علم الحدیث أو من حفظ الحدیث، لا یکاد یذاکرنی الا بما احفظ.

و به انبأ الخطیب، حدثنی محمد بن علی الصوری، أنبا عبد الرحمن بن عمر المصری، ثنا محمد بن اسحاق الملحمی، حدثنی ابراهیم بن محمد، قال:

سمعت عباسا الدوری، یقول: کنت یوما عند أبی عبد اللّه احمد بن حنبل، فدخل علیه ابنه عبد اللّه، فقال لی احمد: یا عباس، ان ابا عبد الرحمن قد وعی علما کثیرا.

و قال عبد الرحمن بن أبی حاتم: سمعت معه من ابراهیم بن مالک و کتب

ص:223


1- ابو زرعة هو الرازی عبید اللَّه الحافظ المتوفی ( 264 )

الیّ بمسائل أبیه و بعلل الحدیث.

و قال ابو احمد بن عدی: عبد اللّه بن أحمد بن حنبل ابو عبد الرحمن، نبل بأبیه، و له فی نفسه محل فی العلم، فأحیا علم أبیه من مسنده الذی قرأه علیه ابوه خصوصا فلم یقرأه علی غیره، و مما سأل اباه عن رواة الحدیث فاخبره به ما لم یسأله غیره و لم یکتب عن أحد الا من أمره ابوه ان یکتب عنه.

و قال ابو علی بن الصوّاف: ولد عبد اللّه بن احمد سنة ثلث عشرة و مائتین و مات سنة تسعین و مائتین.

و قال اسماعیل الخطبی: صلی علیه زهیر بن صالح ابن اخیه، و دفن فی مقابر «باب التین» و کان الجمع کثیرا فوق المقدار].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته:

[عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد الشیبانی ابو عبد الرحمن البغدادی.

روی عن أبیه، و ابراهیم بن الحجاج الشامی، و احمد بن منیع البغوی، و أبی ابراهیم اسماعیل بن ابراهیم الترجمانی، و الحسن بن حماد سجادة، و الحکم ابن موسی، و داود بن رشید، و أبی الربیع الزهرانی، و داود بن عمرو الضبی، و عبد الاعلی بن حماد النرسی، و عبید اللّه بن معاذ العنبری، و سریج بن یونس و أبی بکر بن أبی شیبة، و کامل بن طلحة الجحدری، و الهیثم بن خارجة، و یحیی ابن عبدویه مولی ابن المهدی، و منصور بن أبی مزاحم، و محمد بن جعفر الورکانی، و محمد بن الصباح الدولابی، و یحیی بن معین و خلق کثیر.

روی عنه النّسائی، حدیثین، و ابو بکر بن زیاد، و ابو بکر النجاد، و احمد بن کامل، و المحاملی(1)، و ابو القاسم البغوی، و یحیی بن صاعد، و محمد بن مخلد

ص:224


1- المحاملی : مشترک بین القاسم بن اسماعیل المتوفی ( 323 ) و بین الحسین بن - اسماعیل البغدادی المتوفی ( 330 ) .

و دعلج بن احمد، و ابو بکر الشافعی، و ابو سهل بن زیاد القطان، و ابو الحسین ابن المنادی، و ابو القاسم الطبرانی، و ابو احمد العسال الاصبهانی، و ابو عوانة الاسفراینی، و ابو علیّ الصواف، و ابو بکر القطیعی و جماعة.

قال عباس الدوری: سمعت احمد، یقول: قد وعی عبد اللّه علما کثیرا.

و قال الخطبی: بلغنی عن أبی زرعة، قال: قال لی احمد: ابنی عبد اللّه محظوظ من علم الحدیث، لا یکاد یذاکر الا بما لا أحفظ.

و قال ابو علی الصواف: قال عبد اللّه بن احمد: کل شیء أقول: قال أبی، فقد سمعته مرتین أو ثلثة.

و قال ابن أبی حاتم: کتب الیّ بمسائل أبیه و بعلل الحدیث.

و قال ابو الحسین بن المنادی: لم یکن فی الدنیا أحد أروی عن أبیه منه، لانه سمع منه «المسند» و هو ثلثون ألفا، و التفسیر و هو مائة و عشرون ألفا، سمع منه ثمانین ألفا، و الباقی و جادة، و الناسخ و المنسوخ و التاریخ و حدیث شعبة، و جوابات القرآن، و المناسک، و غیر ذلک من التصانیف و حدیث الشیوخ.

قال: و ما زلنا نری أکابر شیوخنا یشهدون له بمعرفة الرجال و علل الحدیث و الاسماء و الکنی و المواظبة علی الطلب، حتی ان بعضهم اسرف فی تقریظه ایاه بالمعرفة و زیادة السماع علی أبیه.

و قال ابن عدی: نبل بأبیه، و له فی نفسه محل فی العلم و لم یکتب عن أحد الا من أمره أبوه أن یکتب عنه.

و قال بدر ابن أبی بدر البغدادی: عبد اللّه بن احمد جهبذ ابن جهبذ.

و قال الخطیب: کان ثقة، ثبتا فهما.

و قال ابو علی الصواف: ولد سنة 213 و مات سنة 290.

ص:225

و کذا أرخه اسماعیل الخطبی و زاد فی جمادی الآخرة.

قلت: و قال النّسائی: ثقة. و قال السلمی: سألت الدار قطنی عن عبد اللّه بن احمد، و حنبل بن اسحاق، فقال: ثقتان نبیلان.

و قال ابو بکر الخلال: کان عبد اللّه رجلا صالحا، صادق اللهجة کثیر الحیاء](1).

و ذهبی در «عبر» در وقائع سنة تسعین و مائتین گفته:

[و فیها توفی الحافظ ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل الذهلی الشیبانی ببغداد، فی جمادی الآخرة، و له سبع و سبعون سنة کأبیه، و کان اماما خبیرا بالحدیث و علله مقدما فیه، و کان من أروی الناس عن أبیه، و قد سمع من صغار شیوخ أبیه و هو الذی رتب «مسند» والده](2).

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة تسعین و مائتین گفته:

[و فی السنة المذکورة الحافظ ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن احمد بن حنبل الشیبانی، کان اماما خبیرا بالحدیث و علله مقدما فیه](3).

و سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[عبد اللّه بن احمد بن حنبل البغدادی الحافظ، روی عن أبیه، و ابن معین و خلق. و عنه النّسائی، و ابن صاعد، و ابو عوانة، و الطبرانی، و ابو بکر النجاد و القطیعی، و ابو بکر الشافعی و خلق.

قال ابو زرعة: قال لی احمد بن حنبل: ابنی عبد اللّه محظوظ من علم الحدیث لا یکاد یذاکرنی الا بما لا احفظ.

و قال ابن عدی: نبل بأبیه و له فی نفسه محل فی العلم، فاحیی علم أبیه و لم

ص:226


1- تهذیب التهذیب ج 5 ص 141 - 143
2- العبر فی خبر من غبر ج 2 ص 92 ط الکویت
3- مرآة الجنان ج 2 ص 218

یکتب عن احد الا عمن أمره أبوه أن یکتب. و قال الخطیب: کان ثقة، ثبتا فهما ولد سنة ثلث عشرة و مائتین، و مات سنة تسعین و مائتین](1).

حدیث غدیر بروایت علی بن محمد مصیصی

اشاره

اما روایت علی بن محمد مصیصی: پس در «خصائص» نسائی مذکور است:

[اخبرنا علی بن محمد بن علی قاضی المصیصة قال: حدثنا خلف(2)، قال:

حدثنا اسرائیل، عن أبی اسحاق(3) ، قال: حدثنی سعید بن وهب: انه قام مما یلیه ستة، و قال زید بن یثیع: و قام مما یلینی ستة، فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»](4).

و علی بن محمد مصیصی از افاخم محدثین ثقات، و اجلۀ مشایخ اثبات و صدور قضات عالی درجات است.

ترجمه مصیصی از کتب رجال

ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته:

[علی بن محمد بن علی بن أبی المضاء المصیصی قاضیها.

روی عن خلف بن تمیم، و سعید بن المغیرة الصیاد، و نجدة بن المبارک الکوفی، و داود بن منصور النّسائی، و داود بن معاذ العتکی، و اسحاق بن عیسی ابن الطباع، و الحسن بن الربیع البورانی، و محمد بن کثیر المصیصی، و الهیثم

ص:227


1- طبقات الحفاظ للسیوطی ص 288
2- خلف : هو خلف بن تمیم البجلی الحافظ الکوفی المتوفی ( 206 )
3- ابو اسحاق : هو عمرو بن عبد اللَّه السبیعی الهمدانی المتوفی ( 129 )
4- « الخصائص » للنسائی ص 22

ابن الجمیل و غیرهم.

و عنه النّسائی، و مطین، و ابو بکر بن صدقة البغدادی، و سعید بن عمرو البرذعی(1) ، و ابو طالب بن سوادة، و ابو الطیب الربیعی(2)، و محمد بن المنذر بن سعید شکر، و محمد بن عبد اللّه بن عبد السلام بن ایوب، مکحول البیروتی.

قال النّسائی: ثقة، و ذکره ابن حبان فی «الثقات» .

قلت: و ذکره مسلمة بن قاسم و قال: ثقة.

و قال النّسائی فی مشیخته: نعم الشیخ کان](3).

حدیث غدیر بروایت ابراهیم بن یونس الملقب بحرمی

اشاره

اما روایت ابراهیم بن یونس الملقب بحرمی حدیث غدیر را:

پس در «خصائص» نسائی مذکور است:

[اخبرنا حرمی بن یونس بن محمد الطرسوسی قال: اخبرنا ابو غسان(4) قال:

اخبرنا عبد السلام، عن موسی الصغیر، عن عبد الرحمن بن سابط، عن سعد، قال:

کنت جالسا فتنقصوا علی بن أبی طالب (رض) فقلت: لقد سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «خصال ثلث لان یکون لی واحدة منهن أحب الیّ من حمر النعم، سمعته یقول: «انه منی بمنزلة هارون من موسی، الا انه لا نبی بعدی» ، و سمعته یقول: «لاعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله» و سمعته یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»](5).

ص:228


1- البرذع بلد من اعمال آذربیجان - تذکرة الحفاظ للذهبی ج 2 ص 743 .
2- فی المصدر الذی راجعنا : الرسعنی
3- تهذیب التهذیب ج 7 ص 380
4- ابو غسان : هو مالک بن اسماعیل الحافظ الکوفی المتوفی ( 219 )
5- الخصائص للنسائی ص 4
ترجمه حرمی از کتب رجال اهل سنت

و ابراهیم حرمی از اکابر ثقات محترمین، و اعاظم اثبات معظمین است.

ذهبی در «کاشف» گفته:

[ابراهیم بن یونس بن محمد المؤدب، عن أبیه، و عثمان بن عمر. و عنه (س) و جماعة، ثقة](1).

و ابن حجر عسقلانی در «تقریب التهذیب» گفته:

[ابراهیم بن یونس بن محمد البغدادی، نزیل طرسوس، لقبه حرمی بمهملتین صدوق من الحادیة عشرة](2).

و نیز ابن حجر در «تهذیب التهذیب» گفته:

[ابراهیم بن یونس بن محمد البغدادی، نزیل طرسوس یعرف بحرمی.

روی عن أبیه یونس المؤدب، و عبید اللّه بن موسی، و أبی نعیم(3)، و غیرهم.

و عنه النّسائی، و محمد بن جمیع الاسوانی، و محمد بن احمد بن الولید الثقفی.

قال النّسائی: صدوق. قلت و قال فی اسامی شیوخه: البأس به.

و قال ابن حبان فی «الثقات» : یغرب.

و قال ابن عساکر: ان أبا داود روی عنه](4).

ص:229


1- الکاشف ج 1 ص 97
2- التقریب ج 1 ص 47
3- ابو نعیم : هو الفضل بن دکین الکوفی المتوفی ( 218 )
4- تهذیب التهذیب ج 1 ص 185

حدیث غدیر بروایت احمد بن عمرو بن عبد الخالق البزاز

اما روایت احمد بن عمرو بن عبد الخالق البزار حدیث غدیر را:

پس ملا علی متقی در «کنز العمال» گفته:

[عن أبی اسحاق، عن عمرو بن مرة، و سعید بن وهب، و زید بن یثیع، قالوا: سمعنا علیا یقول: نشدت اللّه رجلا سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم ما قال لما قام؟ فقام ثلثة عشر رجلا، فشهدوا ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» قالوا: بلی یا رسول اللّه فأخذ بید علی فقال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و أحب من أحبه، و أبغض من أبغضه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» .

البزار، و ابن جریر، و الخلعی فی الخلعیات، قال الهیتمی: رجال إسناده ثقات. قال ابن حجر: و لکنهم شیعة](1).

و احمد بن عمر بزار از محدثین کبار، و منقدین عالی فخار، و اساطین والا تبار، و بسبب کمال علم و عظمت در غایت اشتهارست.

جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[البزار الحافظ العلامة الشهیر ابو بکر احمد بن عمرو بن عبد الخالق البصری صاحب المسند الکبیر المعلل، رحل بآخر عمره الی اصفهان و الشام ینشر علمه مات بالرملة سنة 292](2).

ص:230


1- کنز العمال ج 6 ص 403
2- طبقات الحفاظ للسیوطی ص 285

حدیث غدیر بروایت ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب نسائی

اما روایت ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب نسائی حدیث غدیر را:

پس از عبارت سابقه او که در ذکر روایات مشایخ او گذشته ظاهر است که او این حدیث شریف را بطریق متعدده و اسانید متنوعه روایت کرده و بعض عبارات او در این جا هم نوشته می شود:

قال فی خصائص علی علیه السّلام:

[أنبأنا علی بن محمد بن علی قال: حدثنا خلف بن تمیم، قال: حدثنا اسرائیل قال: حدثنا ابو اسحاق، عن عمرو بن مرة قال: شهدت علیا فی الرحبة، ینشد اصحاب محمد صلی اللّه علیه و سلم: ایکم سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول یوم غدیر خم ما قال؟ فقام أناس فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و أحب من أحبه، و أبغض من أبغضه، و انصر من نصره](1).

و نیز در «خصائص» مسطور است:

[أنبأنا ابو داود(2) قال: ثنا ابو نعیم قال: ثنا عبد الملک بن أبی عیینة، قال:

ثنا الحکم(3)، عن سعید بن جبیر، عن ابن عباس رضی اللّه عنهما، قال: ثنی بریدة قال: بعث النبی صلی اللّه علیه و سلم علیا علی الیمن، فذکرت علیا فنقصته فجعل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یتغیر وجهه و قال: «یا بریدة، أ لست اولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» قلت: بلی یا رسول اللّه، قال: «من کنت مولاه، فعلی

ص:231


1- الخصائص ص 19 و فی طبعة ص 26
2- ابو داود : هو سلیمان بن سیف الحرانی المتوفی ( 272 )
3- الحکم : هو ابن عتیبة الکوفی الکندی المتوفی ( 114 / 115 )

مولاه»](1).

و دیگر ائمه اعلام سنیه نیز روایت حدیث غدیر را از نسائی نقل کرده اند.

ابن کثیر شامی در «تاریخ» خود گفته:

[قال احمد: ثنا حسین بن محمد(2) ، و ابو نعیم قالا: ثنا فطر، عن أبی الطفیل قال: جمع علی الناس فی الرحبة، ثم قال: انشد اللّه کل امرء مسلم سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول یوم غدیر خم، ما سمع لما قام؟ فقام جمع کثیر من الناس.

قال ابو نعیم: فقام ناس کثیر، فشهدوا حین اخذ بیده، فقال للناس: «أ تعلمون انی اولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» قالوا: نعم، قال: «من کنت مولاه فهذا مولاه اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» قال: فخرجت و کان فی نفسه شیء، فلقیت زید بن ارقم، فقلت له: انی سمعت علیا یقول کذا و کذا، قال: فما تنکر لقد سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول ذلک له.

رواه النّسائی من حدیث ابن أبی ثابت، عن أبی الطفیل عنه](3).

و سیوطی در «جامع صغیر» گفته:

[«من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، (حم) عن البراء (حم) عن بریدة (ت) (ن)(4) و الضیاء عن زید بن أرقم](5).

و نیز سیوطی در «تفسیر در منثور» در ذیل قوله تعالی:

ص:232


1- الخصائص للنسائی ص 21 ط مصر
2- حسین بن محمد : هو ابن بهرام المروزی المتوفی ( 213 )
3- البدآیة و النهایة ج 5 ص 208
4- حم ، ت ، ن : رموز أحمد بن حنبل ، و الترمذی ، و النّسائی
5- جامع الصغیر ج 2 ص 555 - الحدیث : 9000 - ط مصر مصطفی محمد .

اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ(1) گفته:

[و أخرج ابن أبی شیبة، و أحمد، و النّسائی، عن بریدة رضی اللّه عنه، قال: غزوت مع علی الیمن، فرأیت منه جفوة، فلما قدمت علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، ذکرت علیا، فتنقصته، فرأیت وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تغیر و قال: «یا بریدة، أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» قلت: بلی یا رسول اللّه قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»](2).

و نبذی از فضائل کثیره، و محامد غزیره، و مناقب اثیره، و مدائح شهیرۀ نسائی انشاء اللّه تعالی در ما بعد ذکر خواهد شد. بعض عبارات در این جا هم باید شنید.

ذهبی در «عبر» در وقائع سنة ثلث و ثلاثمائة گفته:

[و فیها توفی الامام أحد الاعلام، صاحب التصانیف، أبو عبد الرحمن أحمد ابن شعیب بن علی النسائی(3) فی ثالث عشر صفر، و له ثمان و ثمانون سنة.

سمع قتیبة، و اسحاق(4) ، و طبقتهما، بخراسان و الحجاز، و الشام، و العراق و مصر و الجزیرة.

و کان رئیسا نبیلا، حسن البزة، کبیر القدر، له أربع زوجات یقسم لهن، و لا یخلو من سریة، لنهمته فی التمتع، و مع ذلک فکان یصوم صوم داود(5) و یجتهد.

ص:233


1- سورة الاحزاب : 6
2- الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور ج 5 ص 182 ط مصر .
3- النّسائی : بفتح النون و السین و بعد الالف همزة و یاء النسبة ، نسبة الی مدینة بخراسان یقال لها « نساء » . اللباب ج 3 ص 223
4- اسحاق : هو ابن راهویه المروزی المتوفی ( 238 )
5- جاء فی حدیث : أحب الصیام الی اللَّه تعالی صیام داود ، کان یصوم یوما و یفطر یوما - الخ . - کشف الخفا ج 1 ص 52

قال ابن المظفر الحافظ: سمعتهم بمصر یصفون اجتهاد النسائی فی العبادة باللیل و النهار، و انه خرج الی الغزاة مع أمیر مصر فوصف من شهامته، و اقامته السنن فی فداء المسلمین و احترازه عن مجالس الامیر.

و قال الدار قطنی: خرج حاجا، فامتحن بدمشق و أدرک الشهادة، فقال:

احملونی الی مکة فحمل، و توفی بها فی شعبان.

قال: و کان أفقه مشایخ مصر فی عصره و اعلمهم بالحدیث](1).

و ابن حجر عسقلانی در «تقریب» گفته:

[أحمد بن شعیب بن علی بن سنان بن بحر بن دینار، أبو عبد الرحمن النسائی الحافظ صاحب السنن، مات سنة ثلث و ثلاثمائة، و له ثمان و ثمانون سنة](2).

حدیث غدیر بروایت ابو العباس حسن بن سفیان بن عامر

اشاره

اما روایت ابو العباس حسن بن سفیان بن عامر: پس ابن کثیر در «تاریخ» در ذیل ذکر حجة الوداع گفته:

[و قال الحافظ أبو یعلی الموصلی و الحسن بن سفیان: حدثنا هدبة، ثنا حماد ابن سلمة، عن علی بن زید، و أبی هارون، عن عدی بن ثابت، عن البراء، قال: کنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی حجة الوداع، فلما أتینا غدیر خم کسح لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تحت شجرتین، و نودی فی الناس الصلوة جامعة، و دعا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علیا و أخذ بیده، فأقامه عن یمینه، فقال: «أ لست أولی بکل امرئ مؤمن من نفسه؟» قالوا: بلی، قال: «فان هذا مولی من أنا مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» فلقیه عمر بن

ص:234


1- عبر فی خبر من غبر ج 2 ص 129 .
2- التقریب ج 1 ص 16

الخطاب، فقال: هنیئا لک، أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة](1).

ترجمه حسن بن سفیان از کتب رجال اهل سنت

و حسن بن سفیان بن عامر، شیخ و مقتدای اساطین اکابر، و معتمد علیه، و معول فحول عالی مآثر، و مرجع و ملاذ اسلاف و الا مفاخر، و حاوی فضل زاهر، و حائز نبل باهر است.

عبد الکریم بن محمد سمعانی در «انساب» بذکر نسبت بالوزی گفته:

[البالوزی بفتح الباء الموحدة بعدها الالف و اللام و الواو و فی آخرها الزای هذه النسبة الی بالوز، و هی قریة من قری نسا، علی ثلث أو أربع فراسخ منها.

خرجت إلیها لزیارة قبر أبی العباس الحسن بن سفیان بن عامر بن عبد العزیز ابن النعمان بن عطاء الشیبانی البالوزی النسوی من قریة بالوز.

کان محدث خراسان فی عصره، و کان مقدما فی الفقه و العلم و الادب، و له الرحلة الی العراق، و الشام، و مصر.

تفقه علی أبی ثور ابراهیم بن خالد الکلبی، و کان یفتی علی مذهبه.

سمع بمرو حبان بن موسی، و بنیسابور اسحاق بن ابراهیم الحنظلی، و ببلخ قتیبة بن سعید، و ببغداد أحمد بن حنبل، و یحیی بن معین، و ببصرة ابراهیم بن الحجاج الشامی، و هدبة بن خالد، و بالکوفة أبا بکر بن أبی شیبة، و أبا کریب محمد بن العلاء، و بمکة ابراهیم بن المنذر الحزامی(2)، و بالمدینة أبا مصعب الزهری و بمصر حرملة بن یحیی، و محمد بن رمح، و بدمشق هشام بن عمار.

ص:235


1- البدایة و النهایة ج 5 ص 209
2- الحزامی : بکسر الحاء و بالزای و بالمیم بعد الالف نسبة الی جده الاعلی حزام ابن خویلد . - اللباب ج 1 ص 296

و صنف «المسند الکبیر» و «الجامع» و «المعجم» .

و هو الروایة بخراسان لمصنفات الائمة و کتب الامهات بالکوفة عن آخرها من أبی بکر بن أبی شیبة، و مصنفات ابن المبارک، عن حبان بن موسی الکشمیهنی(1) و «الموطا الکبیر» من حرملة بن یحیی، و «السنن» من المسیب بن واضح و «التفسیر» من محمد بن أبی بکر المقدمی، و کانت إلیه الرحلة بخراسان من أقطار الارض.

سمع منه أبو حاتم محمد بن حبان البستی، و أبو بکر أحمد بن ابراهیم الإسماعیلی، و أبو أحمد عبد اللّه بن عدی الحافظ، و امام الائمة أبو بکر محمد بن اسحاق بن خزیمة (و کان من أقرانه) و أبو حامد أحمد بن محمد بن الشرقی(2) ، و أبو عمرو محمد بن أحمد بن حمدان الحیری.

و کان قرأ الادب علی النضر(3) بن شمیل، و کناه علی بن حجر بأبی العباس و قرأ الحدیث بین یدیه.

و مات فی سنة ثلث و ثلاثمائة، و قبره بقریة بالوز مشهور یزار زرته](4).

و ذهبی در «عبر» در وقائع سنة ثلث و ثلاثمائة گفته:

[و فیها الحافظ الکبیر أبو العباس الحسن بن سفیان الشیبانی النسوی صاحب «المسند» تفقه علی أبی ثور، و کان یفتی بمذهبه.

ص:236


1- الکشمیهنی : بالضم ثم السکون و فتح المیم و کسر الهاء منسوب الی قریة من قری مرو . معجم البلدان ج 4 ص 413
2- الشرقی : بفتح الشین المعجمة و سکون الراء و فی آخرها قاف ، نسبة الی الجانب الشرقی من نیسابور
3- لا یخفی انه لا یصح قراءة الحسن علی نضر لان الحسن ولد بعده بعشر سنین فی سنة ( 213 )
4- أنساب السمعانی ج 2 ص 60 ط حیدرآباد الدکن

و سمع من أحمد بن حنبل، و یحیی بن معین، و الکبار، و کان ثقة حجة، واسع الرحلة.

قال الحاکم: کان محدث خراسان فی عصره، مقدما فی التثبت و الکثرة و الفهم و الادب و الفقه. توفی فی رمضان](1).

و جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[الحسن بن سفیان بن عامر الحافظ الامام شیخ خراسان أبو العباس الشیبانی النسوی، صاحب «المسند الکبیر» و «الاربعین» .

لقی اسحاق، و ابن معین، و تفقه علی أبی ثور و کان یفتی بمذهبه.

قال الحاکم: کان محدث خراسان فی عصره، مقدما فی التثبت، و الکثرة و الفهم، و الادب. لیس له فی الدنیا نظیر.

دخل علیه ابن خزیمة، و أبو عمرو الحیری، و أحمد بن علی الرازی، فقال له الرازی: کتبت هذا من حدیثک، قال: هات فقرأ ثم أدخل اسنادا فی اسناد فرده ثم بعد قلیل فعل ذلک فرده، فلما کان فی الثالثة قال له: قد احتملتک مرتین و أنا ابن تسعین سنة، فاتق اللّه فی المشایخ، فربما استجیبت فیک دعوة، فقال له ابن خزیمة: لا تؤذ الشیخ، قال: انما أردت أن تعلم انه یعرف حدیثه، مات فی رمضان سنة 303](2).

و قاضی تقی الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبة الدمشقی الاسدی در «طبقات فقهای شافعیه» گفته:

[الحسن بن سفیان بن عامر بن عبد العزیز بن النعمان الشیبانی النسوی أبو العباس الحافظ، مصنف «المسند» .

ص:237


1- العبر فی خبر من غبر ج 2 ص 130 ط الکویت
2- طبقات الحفاظ ص 305

تفقه علی أبی ثور و کان یفتی بمذهبه. و سمع من أحمد بن حنبل، و اسحاق ابن راهویه و خلق.

قال الحاکم: کان محدث خراسان فی عصره، مقدما فی التثبت، و الکثرة و الفهم، و الفقه و الادب.

روی عنه ابن حبان فأکثر، و ذکره فی «الثقات» . مات فی شهر رمضان سنة ثلث و ثلاثمائة جاوز السبعین.

قال الحسن: سمعت حرملة، یقول: سمعت الشافعی، یقول: فی رجل فی فمه تمرة، فقال لزوجته: ان أکلت هذه التمرة فأنت طالق، و ان طرحتها فأنت طالق، قال: تأکل نصفها و تطرح نصفها.

قال الحسن: سمع منی ابن شریح هذه المسئلة، و بنی علیها مسائل الطلاق].

حدیث غدیر بروایت ابو یعلی احمد بن علی الموصلی

اشاره

اما روایت ابو یعلی احمد بن علی الموصلی حدیث غدیر را: پس از عبارت سابقه ابن کثیر ظاهر است.

و ملا علی متقی در «کنز العمال» گفته:

[عن عبد الرحمن بن أبی لیلی، قال: شهدت علیا فی الرحبة ینشد الناس أنشد اللّه من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول یوم غدیر خم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه؟» فشهد اثنا عشر بدریا، قالوا: نشهد انا شهدنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم، و أزواجی امهاتهم؟» فقلنا: بلی، فقال: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ

ص:238

وال من والاه، و عاد من عاداه» (عم) (علیه السلام) ابن جریر (خط) (ض)(1)](2).

و مناقب سامیه، و محامد عالیه ابو یعلی انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد، در اینجا هم بعض عبارات ذکر می شود.

ترجمۀ أبی یعلی الموصلی از رجال اهل سنت

ذهبی در «عبر» در وقائع سنة سبع و ثلاثمائة گفته:

[و فیها أبو یعلی الموصلی، أحمد بن علی بن المثنی بن یحیی التمیمی الحافظ، صاحب «المسند» .

روی عن علی بن الجعد، و غسان بن الربیع، و الکبار.

و صنف التصانیف، و کان ثقة صالحا، متقنا یحفظ حدیثه. توفی و له سبع و تسعون سنة](3).

و ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی الجعفری المالکی در کتاب «اسانید» خود گفته:

[قال الذهبی: هو الامام الحافظ الثقة محدث الجزیرة أبو یعلی أحمد بن علی بن المثنی بن یحیی بن عیسی بن هلال التمیمی الموصلی صاحب «المسند الکبیر» و «المعجم» . سمع علی بن الجعد، و یحیی بن معین، و شیبان بن فروخ، و امما سواهم. حدث عنه أبو حاتم بن حبان، و أبو علی النیسابوریّ، و أبو بکر الاسماعیلی، و ابن حمدان، و ابن المقری و خلق سواهم.

قال یزید بن محمد الازدی: کان أبو یعلی من أهل الصدق و الامانة، و الدین

ص:239


1- عم - ع - خط - ض : اشارات الی عبد اللَّه بن حنبل ، و أبی یعلی الموصلی و الخطیب البغدادی ، و الضیاء المقدسی
2- کنز العمال ج 6 ص 407
3- العبر فی خبر من غبر ج 2 ص 140 ط الکویت

و الحلم، غلقت أکثر الاسواق یوم موته، و حضر جنازته من الخلق أمر عظیم.

و قال أبو عمرو الحیری: و ذکر أبا یعلی ففضله علی الحسن بن سفیان، فقیل له:

کیف تفضله علیه و مسند الحسن أکبر و شیوخه أعلی؟ قال: ان أبا یعلی کان یحدث احتسابا، و الحسن کان یحدث اکتسابا.

و وثقه ابن حبان و وصفه بالاتقان و الدین، ثم قال: و بینه و بین النبی صلی اللّه علیه و سلم ثلثة أنفس.

و قال الحاکم: ثقة مأمون.

قال السمعانی: سمعت اسماعیل بن محمد بن الفضل الحافظ، یقول: قرأت المسانید، کمسند العدنی و «مسند ابن منیع» و هی کالانهار، و «مسند أبی یعلی» کالبحر.

و کان مولده فی شوال سنة عشر و مائتین، و ارتحل و هو ابن خمس عشرة سنة و عمر و تفرد و رحل الناس إلیه، مات سنة سبع و ثلاثمائة](1).

و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی المشهور بحاجی خلیفه در «ذکر مسانید» گفته:

[و لابی یعلی أحمد بن علی الموصلی المتوفی سنة سبع و ثلاثمائة، قال اسماعیل ابن محمد التمیمی: المسانید کلها کالانهار، و «مسند أبی یعلی» کالبحر فیکون مجمع الانهار](2).

حدیث غدیر بروایت محمد بن جریر الطبری شافعی

اما روایت محمد بن جریر الطبری شافعی حدیث غدیر را: پس از

ص:240


1- تذکرة الحفاظ للذهبی ج 2 ص 707
2- کشف الظنون ج 2 ص 1679

عبارت سابقه «کنز العمال» دریافتی.

و نیز ملا علی متقی در «کنز العمال» گفته:

[عن أبی الطفیل عامر بن واثلة، قال: لما رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع، فنزل غدیر خم، أمر بدوحات فقممن، ثم قام، فقال: «کأن قد دعیت فأجبت، انی قد ترکت فیکم الثقلین، أحدهما أکبر من الآخر: کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الی الارض، و عترتی أهل بیتی، فانظروا کیف تخلفونی فیهما، فانهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض» ثم قال: «ان اللّه مولای و أنا ولی کل مؤمن» ثم أخذ بید علی، فقال: «من کنت ولیه، فعلی ولیه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» . فقلت لزید: أنت سمعته من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال: ما کان فی الدوحات أحد الا قدر رآه بعینیه و سمعه باذنیه. ابن جریر(1).

أیضا عن عطیة العوفی عن أبی سعید الخدری مثل ذلک ابن جریر(2).

أیضا عن میمون أبی عبد اللّه، قال: کنت عند زید بن ارقم، فجاء رجل فسأل عن علی فقال: کنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی سفر بین مکة و المدینة فنزلنا مکانا یقال له غدیر خم، فاذن الصلوة جامعة، فاجتمع الناس فحمد اللّه و اثنی علیه، ثم قال: «یا أیها الناس أ لست أولی بکل مؤمن من نفسه؟» قلنا: بلی یا رسول اللّه نحن نشهد انک أولی بکل مؤمن من نفسه، قال: «فانی من کنت مولاه، فهذا مولاه» فأخذ بید علی و لا اعلمه الا قال: «اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» . ابن جریر(3).

أیضا عن عطیة العوفی، عن زید بن أرقم: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه

ص:241


1- کنز العمال ج 6 ص 390
2- کنز العمال ج 6 ص 390
3- کنز العمال ج 6 ص 390

و سلم أخذ بعضدی علی یوم غدیر خم بأرض الجحفة، ثم قال: «أیها الناس أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» قالوا: بلی یا رسول اللّه، قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ابن جریر](1).

و نیز در «کنز العمال» مسطور است:

[عن سعد، قال: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول لعلی ثلث خصال، لان یکون لی واحدة منها، أحب الی من الدنیا و ما فیها، سمعته یقول:

«أنت منی بمنزلة هارون من موسی، الا انه لا نبی بعدی» و سمعته یقول: « لأعطینّ الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله، لیس بفرار» و سمعته یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ابن جریر](2).

و سابقا روایت ابن جریر حدیث غدیر را، و تصنیف او کتابی خاص در طرق این حدیث، از اقوال محدثین بارعین، و محققین کاملین مثل ابو عبد اللّه یاقوت بن عبد اللّه الرومی الحموی البغدادی در «معجم البلدان» و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد بن عثمان الذهبی بنابر نقل محمد بن اسماعیل در «روضة ندیه» ، و اسماعیل بن عمر الدمشقی الشافعی در «تاریخ» خود شنیدی، و نبذی از مناقب سدیده، و اوصاف حمیدۀ طبری، و کمال ثقت و اعتماد او انشاء اللّه تعالی در ما بعد بتفصیل مذکور خواهد شد و نموذج آن سابقا گذشته، بعض عبارات مدح و ثنا و تبجیل و اطرای او در اینجا هم ذکر می شود.

ذهبی در «عبر» در وقائع سنة عشر و ثلاثمائة گفته:

[و فیها الحبر البحر أبو جعفر محمد بن جریر الطبری، صاحب التفسیر،

ص:242


1- کنز العمال ج 6 ص 390
2- کنز العمال ج 6 ص 405

و التاریخ، و المصنفات الکثیرة. سمع اسحاق بن أبی اسرائیل، و محمد بن حمید الرازی و طبقتهما.

و کان مجتهدا لا یقلد أحدا.

قال امام الائمة ابن خزیمة: ما أعلم علی الارض أعلم من محمد بن جریر، و لقد ظلمته الحنابلة.

قال أبو حامد الاسفراینی الفقیه: لو سافر رجل الی الصین حتی یحصل تفسیر محمد بن جریر، لم یکن کثیرا.

قلت: و مولده بآمل طبرستان سنة أربع عشرة و مائتین، و توفی لیومین بقیا من شوال، و کان ذا زهد و قناعة، توفی ببغداد](1).

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة عشر و ثلاثمائة گفته:

[فیها توفی ببغداد الحبر النحریر الامام أحد العلماء الاعلام صاحب التفسیر الکبیر، و التاریخ الشهیر، و المصنفات العدیدة، و الاوصاف الحمیدة، أبو جعفر محمد بن جریر الطبری، کان مجتهدا لا یقلد أحدا.

قال امام الائمة المعروف بابن خزیمة: ما أعلم علی وجه الارض أعلم من محمد بن جریر، و لقد ظلمته الحنابلة.

و قال الفقیه الامام مفتی الانام أبو حامد الاسفراینی: لو سافر رجل الی الصین حتی یحصل تفسیر محمد بن جریر، لم یکن کثیرا.

قلت: و ناهیک بهذا الثناء العظیم، و المدح الکریم من هذین الامامین النبیلین.

و مولده بطبرستان سنة أربع و عشرین و مائتین، و کان ذا زهد و قناعة.

توفی فی أواخر شوال من السنة المذکورة، و کان اماما فی فنون کثیرة منها التفسیر، و الحدیث، و الفقه، و التاریخ و غیر ذلک و له مصنفات ملیحة فی فنون

ص:243


1- العبر فی خبر من غبر 2 ص 152

عدیدة یدل علی سعة علمه و غزارة فضله، و کان ثقة فی نقله و تاریخه، قیل: تاریخه أصح التواریخ و أثبتها، و ذکره الشیخ أبو اسحاق فی طبقات الفقهاء من جملة المجتهدین](1).

حدیث غدیر بروایت ابو القاسم عبد اللّه بن محمد البغوی

اما روایت ابو القاسم عبد اللّه بن محمد البغوی حدیث غدیر را: پس در «ریاض النضرة فی مناقب العشرة» گفته:

[

و عن ریاح بن الحارث، قال: جاء رهط الی علی بالرحبة، فقالوا:

السلام علیک یا مولانا، قال: کیف أکون مولاکم و أنتم عرب؟ قالوا: سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول یوم غدیر خم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» . قال ریاح: فلما مضوا تبعتهم، فسألت من هؤلاء؟ قالوا: نفر من الانصار فیهم أبو أیوب الانصاری، خرجه أحمد(2).

و عنه قال: بینما علی جالس، إذ جاء رجل فدخل و علیه أثر السفر، فقال:

السلام علیک یا مولای، قال: من هذا؟ فقال: أبو أیوب الانصاری، قال علی:

أفرجوا له، ففرجوا، فقال أبو أیوب: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» .

خرجه البغوی فی معجمه](3).

و محامد سنیه، و مناقب علیه، و مفاخر بهیۀ بغوی سابقا در مقام قدح ابن أبی داود از «انساب» سمعانی، و «عبر» ذهبی، و «طبقات»

ص:244


1- مرآة الجنان ج 2 ص 261
2- الریاض النضرة ج 2 ص 169
3- الریاض النضرة ج 2 ص 169

سیوطی و غیر آن شنیدی، بعض عبارات در این مقام باز باید شنفت.

ذهبی در «عبر» در وقائع سنة سبع عشرة و ثلاثمائة گفته:

[و فیها البغوی(1) أبو القاسم عبد اللّه بن محمد بن عبد العزیز، لیلة عید الفطر ببغداد و له مائة و ثلث سنین و شهر.

و کان محدثا، حافظا، مجودا، مصنفا، انتهی إلیه علو الاسناد فی الدنیا، فانه سمع فی الصغر بعنایة جده لامه: أحمد بن منیع، و عمه علی بن عبد العزیز و حضر مجلس عاصم بن علی، و روی الکثیر عن علی بن الجعد، و یحیی الحمانی و أبی نصر التمار، و علی بن المدینی و خلق.

و أول ما کتب الحدیث، سنة خمس و عشرین و مائتین، و کان ناسخا ملیح الخط نسخ الکثیر لنفسه و لجده و عمه، و کان ببیع اصول نفسه](2).

حدیث غدیر بروایت محمد بن علی بن الحسین المعروف

«بالحکیم الترمذی»

اما روایت محمد بن علی بن الحسین المعروف بالحکیم الترمذی:

پس عالم جلیل الشأن میرزا محمد بن معتمد خان که حسب افاده حسب افاده فاضل رشید در «ایضاح لطافة المقال» از عظمای اهل سنت است در کتاب «مفتاح النجا فی مناقب آل العبا» گفته:

[أخرج الحکیم فی «نوادر الاصول» ، و الطبرانی بسند صحیح فی «الکبیر» عن أبی الطفیل، عن حذیفة بن أسید رضی اللّه عنهما، ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خطب بغدیر خم تحت شجرة، فقال: «یا أیها الناس انی قد

ص:245


1- البغوی : نسبة الی بلد من بلاد خراسان بین مرو و هراة یقال له : بغ و بغشور .
2- عبر فی خبر من غبر ج 2 ص 176 ط الکویت

نبأنی اللطیف الخبیر انه لم یعمر نبی الا نصف عمر الذی یلیه من قبله و انی قد یوشک أن ادعی فاجیب و انی مسئول و انکم مسئولون، فما ذا أنتم قائلون؟» قالوا: نشهد انک قد بلغت، و جهدت، و نصحت، فجزاک اللّه خیرا، فقال:

«أ لستم تشهدون أن لا اله الا اللّه و ان محمدا عبده و رسوله و ان جنته حق، و ان ناره حق و ان الموت حق، و ان الساعة آتیة لا ریب فیها، و ان اللّه یبعث من فی القبور؟» قالوا: بلی نشهد بذلک، قال: «اللّهمّ اشهد» ، ثم قال: «یا أیها الناس ان اللّه مولای، و أنا مولی المؤمنین، و أنا أولی بهم من أنفسهم، فمن کنت مولاه، فهذا علی مولاه اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» ، ثم قال: «یا أیها الناس انی فرطکم و انکم واردون علیّ الحوض، حوض أعرض مما بین بصری الی صنعاء فیه آنیة عدد النجوم، قدحان من فضة، و انی سائلکم حین تردون علیّ عن الثقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما الثقل الاکبر کتاب اللّه عز و جل، سبب طرفه بید اللّه و طرف بأیدیکم، فاستمسکوا به، لا تضلوا و لا تبدلوا، و الثقل الاصغر: عترتی أهل بیتی، و انه قد نبأنی اللطیف الخبیر: انهما لن ینقضیا حتی یردا علیّ الحوض»(1)].

و حکیم ترمذی از اکابر ائمه و عرفا، و اعاظم مشایخ و نبلا، و اجله محدثین معروفین، و ثقات محققین مشهورین ایشان است.

فرید الدین عطار در «تذکرة الاولیاء» گفته:

[ذکر محمد بن علی ترمذی رحمة اللّه علیه، آن سلیم سنت، آن عظیم ملت، آن مجتهد اولیاء، آن منفرد اصفیا، آن محرم حرم ایزدی شیخ وقت محمد بن علی ترمذی رحمة اللّه علیه، از محتشمان شیوخ، و از محترمان اهل ولایت بود، و بهمۀ زبانها ستوده، و آیتی بود در شرح معانی، و در احادیث و روایات اخبار ثقة بود، و در بیان معارف

ص:246


1- نوادر الاصول للحکیم الترمذی ج 5 ص 209 و ج 7 ص 348

و حقائق اعجوبه بود، قبولی بکمال، و حلمی شگرف و شفقتی وافر، و خلقی عظیم داشت، و او را ریاضات و کرامات بسیار است، و در فنون علم کامل، و در شریعت و طریقت مجتهد، و ترمذیان جماعتی انداز متصوفه که به وی اقتدا کنند، و مذهب او بر علم بوده است، که عالم ربانی بود و صاحب کشف و اسرار بود، و حکمتی بغایت داشت، چنانکه او را حکیم الاولیاء خوانند.

و صحبت ابو تراب، و احمد خضرویه، و ابن جلا را دریافته بود، و با یحیی بن معاذ سخن گفته چنانکه گفت: یک روز سخنی می گفتم در مناظره ای، امیر یحیی متحیر شد در آن سخن.

و او را تصانیف بسیار است همه مشهور و مذکور، و در وقت او در ترمذ کسی نبود که سخن او فهم کردی، و از اهل شهر مجبور بودی.

و دو ابتدا با دو کس از طالب علم راست شد که بطلب علم روند، چون عزم درست شد مادرش گفت: أی جان مادر، من ضعیفم و بیکس و تو متولی کار من، مرا به که می گذاری؟ از این سخن دردی به دل او فرود آمد، و ترک سفر کرد، و آن دو رفیق او به طلب علم رفتند، چون پنج ماه بر آمد، روزی در گورستان نشسته بود و می گریست، که مهمل و جاهل ماندم، و یاران من فردا بازآیند علم حاصل کرده، ناگاه پیری نورانی پدید آمد، مرا گفت: چرا می گریی؟ من حال بگفتم، گفت:

می خواهی تا من ترا هر روز سبقی بگویم؟ گفتم: شاید، پس هر روز آنجا می آمد، و مرا سبقی می گفت، تا سه سال بر آمد، بعد از آن مرا معلوم شد که او خضر بود علیه السّلام، و این دولت برضای مادر یافتم. ابو بکر وراق می گوید: هر یکشنبه خضر علیه السّلام پیش محمد بن علی حکیم ترمذی آمدی

ص:247

و با یکدیگر سخن گفتند](1).

و عبد الرؤف بن تاج الدین العارفین المناوی در «فیض القدیر» گفته:

[الحکیم محمد بن علی الترمذی المؤذن الصوفی الشافعی صاحب التصانیف سمع الکثیر من الحدیث بالعراق و نحوه، و حدث عن قتیبة بن سعید و غیره، و هو من القرن الثالث من طبقة البخاری.

قال السلمی: نفوه من ترمذ و شهدوا علیه بالکفر بسبب تفضیله الولایة علی النبوة، و انما مراده ولایة النبی صلی اللّه علیه و سلم.

و قال ابن عطاء اللّه: کان العارفان: الشاذلی، و المرسی یعظمانه جدا، و لکلامه عندهما الحظوة التامة، و یقولان: هو أحد الاوتاد الاربعة.

و قال ابن أبی جمرة(2) فی کتاب «المختارة»(3) ، و ابن القیم فی کتاب «اللمحة فی الرد علی ابن طلحة» : انه لم یکن من أهل الحدیث و رواته، و لا علم له بطرقه و صناعته، و انما فنه الکلام علی اشارات الصوفیة، حتی خرج عن قاعدة الفقهاء، و استحق الطعن علیه، و طعن علیه أئمة الفقهاء و الصوفیة، و قالوا:

ادخل فی الشریعة ما فارق به الجماعة، و ملأ کتبه الفظیعة بالاحادیث الموضوعة و حشاها بأخبار لا مرویة و لا مسموعة. . . الی آخر ما قالا من الهذیان و البهتان! کما لا یخفی علی أهل هذا الشأن.

کیف و قد قال الحافظ ابن النجار فی تاریخه: کان اماما من أئمة المسلمین له المصنفات الکبار فی اصول الدین و معانی الحدیث، لقی الائمة الکبار، و أخذ

ص:248


1- تذکرة الاولیاء ج 2 ص 77 از چاپ نیکلسون
2- ابن أبی جمرة : مشترک بین محمد بن أحمد الاموی الفقیه المالکی المتوفی ( 599 ) و بین عبد اللَّه بن سعد الاندلسی المحدث المالکی المتوفی ( 695 ) .
3- فی المصدر المطبوع بالقاهرة الذی راجعناه « الختان » بدل « المختارة »

عنهم، و فی شیوخه کثرة، ثم أطال فی بیانه.

و قال السلمی فی «الطبقات» : له اللسان العالی و الکتب المشهورة.

و قال الفشیری فی «الرسالة» : هو من کبار الشیوخ، و أطال فی الثناء علیه.

و قال الحافظ أبو نعیم فی «الحلیة» : له التصانیف الکثیرة فی الحدیث و هو مستقیم الطریقة، تابع للاثر یرد علی المرجئة و غیرهم، و له حکم علیة الشأن، منها قوله: کفی بالمرء عیبا أن یسره ما یضره، و قوله: و قد سئل عن الخلق ضعف ظاهر و دعوی عریضة.

و قال الکلاباذی فی «التعرف» : هو من أئمة الصوفیة.

الی غیر ذلک من الکلام فی شأن هذا الامام، و انما أطلت فیه دفعا لذلک الافتراء فلا تکن من أهل المراء](1).

حدیث غدیر بروایت احمد بن محمد بن سلامة الطحاوی

اما روایت احمد بن محمد بن سلامه الطحاوی: پس در «شرح مشکلات الاثار» علی ما نقل عنه گفته:

[ثنا أبو أمیّة أی الطرسوسی صاحب «المسند» ثنا سهل بن عامر البجلی، ثنا عیسی بن عبد الرحمن، أخبرنی أبو اسحاق السبیعی، عن عمرو، فذکره به و زاد: «و أحب من أحبه، و ابغض من أبغضه، و أعن من أعانه، و انصر من نصره و اخذل من خذله»](2).

و طحاوی از اساطین محدثین نقاد، و نحاریر فقهای جلیل الاعتماد است.

یافعی در «مرآة الجنان» در سنة احدی و عشرین و ثلاثمائة گفته:

ص:249


1- فیض القدیر شرح الجامع الصغیر ج 1 ص 116 ط القاهرة
2- مشکل الاثار ج 2 ص 307 ط حیدرآباد

[و فیها أبو جعفر أحمد بن محمد بن سلامة الازدی الطحاوی الفقیه الحنفی المصری، برع فی الفقه و الحدیث، و صنف التصانیف المفیدة.

قال الشیخ أبو اسحاق: انتهت إلیه ریاسة الحنفیة بمصر.

و قال غیره: کان شافعی المذهب، یقرأ علی المزنی، فقال له یوما: و اللّه لا جاء منک شیء، فغضب أبو جعفر من ذلک، و انتقل الی أبی جعفر بن أبی عمران الحنفی و اشتغل علیه، و لما صنف مختصره، قال: رحم اللّه أبا ابراهیم، یعنی المزنی، لو کان حیا لکفر عن یمینه.

و ذکر أبو یعلی الخلیلی فی کتاب «الارشاد»(1) فی ترجمة المزنی: ان الطحاوی المذکور کان ابن اخت المزنی، و ان أحمد بن محمد الشروطی، قال:

قلت للطحاوی: لم خالفت خالک و اخترت مذهب أبی حنیفة، فقال: کنت أری خالی یدیم النظر فی کتب أبی حنیفة، فلذلک انتقلت إلیه، و صنف کتبا مفیدة، منها: «أحکام القرآن» و «اختلاف العلماء» و «معانی الاثار» و «الشروط» و له: «تاریخ کبیر» و غیر ذلک، و نسبته الی «طحا» و هی قریة بصعید مصر، و الی «الازد» و هی قبیلة کبیرة مشهورة من قبائل الیمن](2).

حدیث غدیر بروایت ابو عمر احمد بن محمد بن عبد ربه

اما روایت ابو عمر أحمد بن محمد بن عبد ربه: پس در کتاب

ص:250


1- الارشاد : فی علماء البلاد ، ذکر فیه المحدثین و غیرهم من العلماء علی ترتیب البلاد الی زمانه . - کشف الظنون
2- مرآة الجنان ج 2 ص 281 - و للطحاوی ترجمة فی « البدایة و النهایة » ج 11 ص 174 و « تذکرة الحفاظ » للذهبی ج 3 ص 808 ، و « حسن المحاضرة » ج 1 ص 350 و « تذکرة الحفاظ » للسیوطی ص 337 - و « طبقات الشیرازی » ص 142 ، و « العبر » ج 2 ص 192 - و « لسان المیزان » ج 1 ص 274 - و « وفیات الأعیان » ج 1 ص 71 .

«عقد» علی ما نقل مذکور است:

[أسلم علی و هو ابن خمس عشرة سنة و هو أول من شهد ان لا اله الا اللّه، و ان محمدا رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) ، و

قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، و أدر الحق معه حیث دار» .

و قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: «أ ما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی، غیر انه لا نبی بعدی»]- الخ(1).

و بعض فضائل فاخره ابن عبد ربه سابقا در جزء اول این جلد از لسان لسان الدین شنیدی(2)، در اینجا هم تبجیل و تعظیم او بر زبان ابن خلکان باید شنید، در «وفیات الأعیان» گفته:

[أبو عمر أحمد بن محمد بن عبد ربه بن حبیب بن حدیر بن سالم القرطبی مولی هشام بن عبد الرحمن بن معاویة بن هشام بن عبد الملک بن مروان بن الحکم الاموی.

کان من العلماء المکثرین من المحفوظات، و الاطلاع علی أخبار الناس، و صنف کتابه «العقد» و هو من الکتب الممتعة حوی من کل شیء، و له دیوان جید. . .] الی أن قال بعد ذکر نبذ من أشعاره: [و له غیر ذلک کل معنی ملیح.

و کانت ولادته فی عاشر شهر رمضان سنة ست و أربعین و مائتین.

و توفی یوم الاحد ثامن عشر جمادی الاولی سنة ثمان و عشرین و ثلاثمائة، و دفن یوم الاثنین فی مقبرة بنی العباس بقرطبة، و کان قد أصابه الفالج قبل ذلک

ص:251


1- عقد الفرید ج 5 ص 61 ط بیروت ، و لکن لیس فی هذه النسخة جملتا : « و انصر من نصره و اخذل من خذله » و کذلک جملة : « و أدر الحق معه حیث دار » .
2- به ج 5 « عبقات الانوار » یعنی همین طبع ص 262 مراجعه شود .

بأعوام رحمة اللّه تعالی](1).

حدیث غدیر بروایت حسین بن اسماعیل المحاملی

اشاره

اما روایت حسین بن اسماعیل المحاملی حدیث غدیر را: پس سیوطی در «جامع صغیر» گفته:

[علی بن أبی طالب مولی من کنت مولاه، المحاملی فی أمالیه عن ابن عباس](2).

و در «کنز العمال» ملا علی متقی مذکور است:

[علی بن أبی طالب مولی من کنت مولاه، المحاملی فی أمالیه عن ابن عباس](3).

و نیز در «کنز العمال» مسطور است:

[عن علی ان النبی صلی اللّه علیه و سلم حضر الشجرة بخم، ثم خرج آخذا بید علی، فقال: «أیها الناس، أ لستم تشهدون ان اللّه و رسوله أولی بکم من أنفسکم و ان اللّه و رسوله مولاکم؟» قالوا: بلی، قال: «فمن کان اللّه و رسوله مولاه، فان هذا مولاه، و قد ترکت فیکم ما ان أخذتم به لن تضلوا بعده، کتاب اللّه سببه بیده و سببه بأیدیکم، و أهل بیتی» و ابن جریر، و ابن أبی عاصم، و المحاملی فی

ص:252


1- وفیات الأعیان ج 1 ص 110 و یوجد ترجمته أیضا فی « معجم الادباء » ج 4 ص 211 و « البدایة و النهایة » ج 11 ص 193 - و « یتیمة الدهر » ج 2 ص 74 - 100 و « بغیة الوعاة » ص 161 - و نفح الطیب ج 4 ص 217 - و « شذرات الذهب » ج 2 ج 2 ص 312 و « المختصر فی أخبار البشر » ج 2 ص 92 - و « النجوم الزاهرة » ج 3 ص 266 .
2- الجامع الصغیر فی حرف العین ص 66 .
3- کنز العمال ج 6 ص 153

أمالیه](1).

و در «مرقاة شرح مشکاة» تصنیف ملا علی قاری در شرح حدیث غدیر بعد قول مصنف: رواه احمد و الترمذی مسطور است:

و فی «الجامع» رواه أحمد و ابن ماجة، عن البراء، و أحمد عن بریدة، و الترمذی و النسائی و الضیاء عن زید بن أرقم، ففی اسناد المصنف الحدیث عن زید بن أرقم الی أحمد و الترمذی مسامحة لا تخفی.

و فی روایة لاحمد و النّسائی و الحاکم عن بریدة بلفظ «من کنت ولیه، فعلی ولیه» .

و روی المحاملی فی أمالیه عن ابن عباس و لفظه «علی بن أبی طالب مولی من کنت مولاه»](2).

و محاملی از افاخم حاملین لواء صناعت: و اعاظم اصحاب درایت و براعت است.

جلالت محاملی در کتب رجال عامه

حافظ عبد الکریم بن محمد سمعانی در «انساب» بنسبت محاملی گفته:

[أبو عبد اللّه حسین بن اسماعیل بن سعید بن أبان الضبی المحاملی، کان فاضلا، صادقا، دینا، ثقة، صدوقا و أول سماعه الحدیث فی سنة أربع و أربعین و مائتین و له عشر سنین و شهد عند القضاة و له عشرون سنة، ولی قضاء الکوفة ستین سنة. سمع یوسف بن موسی القطان، و أبا هشام الرفاعی، و یعقوب بن ابراهیم الدورقی، و الحسن بن الصباح البزاز، و عمرو بن علی الفلاس، و محمد

ص:253


1- کنز العمال ج 6 ص 399
2- المرقاة شرح المشکاة ج 5 ص 568 .

ابن المثنی العنزی(1) و أبا الاشعث أحمد بن المقدام العجلی، و محمد بن اسماعیل البخاری، و خلقا من هذه الطبقة و من بعدهم.

روی عنه دعلج بن أحمد السجزی، و أبو بکر الجعابی، و محمد بن المظفر و أبو القاسم الطبرانی، و أبو بکر بن المقری، و أبو الحسن الدار قطنی، و أبو حفص بن شاهین.

و آخر من روی عنه أبو عمر بن مهدی، و أبو محمد عبد اللّه بن عبید اللّه بن البیع.

و کان یحضر مجلس املائه عشرة آلاف رجل.

و کانت ولادته فی سنة خمس، أو ست و ثلاثین و مائتین.

و مات فی شهر ربیع الآخر سنة ثلثین و ثلاثمائة](2) .

و محمد بن احمد ذهبی در «عبر» در وقائع سنة ثلثین و ثلاثمائة گفته:

[و فیها المحاملی القاضی أبو عبد اللّه الحسین بن اسماعیل الضبی البغدادی فی ربیع الآخر، و له خمس و تسعون سنة.

و أول سماعه سنة أربع و أربعین من أبی هشام الرفاعی، و أقدم شیخ له أحمد بن اسماعیل السهمی صاحب مالک.

قال أبو بکر الداودی: کان یحضر مجلس المحاملی عشرة آلاف رجل](3).

و عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در ذکر وقائع سنة ثلثین و ثلاثمائة گفته:

[و فیها الامام الکبیر القاضی أبو عبد اللّه المحاملی الشهیر الحسین بن اسماعیل

ص:254


1- فی المصدر الذی راجعناه : العنبری
2- أنساب السمعانی ، حرف المیم ، المحاملی
3- العبر فی خبر من غبر ج 2 ص 228

الضبی البغدادی، عاش خمسا و تسعین سنة.

قال أبو بکر الداودی: کان یحضر مجلس المحاملی عشرة آلاف رجل](1).

و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[القاضی الامام العلامة الحافظ شیخ بغداد و محدثها أبو عبد اللّه الحسین ابن اسماعیل بن محمد الضبی البغدادی.

ولد سنة 235، و سمع الفلاس و الزبیر بن البکار، و أحمد بن اسماعیل السهمی صاحب مالک، و صنف و جمع.

روی عنه دعلج، و الدار قطنی. و کان فاضلا، دینا، صدوقا.

ولی قضاء الکوفة سنتین، ثم استعفی. و کان یحضر مجلسه عشرة آلاف رجل.

مات فی ربیع الآخر سنة 330](2).

و در «مفتاح کنز درایة المجموع» بعد ذکر سند «أمالی» محاملی و اول آن مذکور است:

[لمع من تعریفه قال الذهبی: هو العلامة الحافظ شیخ بغداد و محدثها أبو عبد اللّه الحسین بن اسماعیل بن محمد الضبی البغدادی.

ولد فی أول سنة خمس و ثلثین و مائتین، و أول سماعه فی سنة أربع و أربعین.

سمع أبا حذاقة أحمد بن اسماعیل السهمی صاحب مالک، و عمرو بن علی الفلاس، و أحمد بن المقدام العجلی، و یعقوب بن ابراهیم الدورقی، و محمد بن المثنی العنزی، و الزبیر بن بکار، و طبقتهم و من بعدهم فأکثر و صنف و جمع.

ص:255


1- مرآة الجنان ج 2 ص 297
2- تذکرة الحفاظ للسیوطی ص 343

روی عنه دعلج، و الدار قطنی، و ابن جمیع، و ابن خرشید(1) قوله و آخرون، قال الخطیب: کان فاضلا، دینا، صادقا، شهد عند القضاة و له عشرون سنة ولی قضاء الکوفة ستین سنة.

و قال ابن جمیع الغسانی: عند المحاملی سبعون نفسا من أصحاب سفیان ابن عیینة.

و قال أبو بکر الداودی: کان یحضر مجلس المحاملی عشرة آلاف رجل و استعفی عن القضاء أخیرا و کان محمودا فی ولایته عقد بالکوفة سنة سبعین و مائتین فی داره مجلسا للفقه فلم یزل أهل العلم و النظر یختلفون إلیه.

قال محمد بن الحسین: رأیت فی النوم کأن قائلا یقول: ان اللّه لیدفع عن أهل بغداد البلاء بالمحاملی.

و قال أبو حفص بن شاهین: حضر معنا ابن المظفر مجلس المحاملی، فقال لی: یا أبا حفص ما عدمنا من أبی محمد بن صاعد الا غیبته یرید ان الحاملی نظیر ابن صاعد فی العلو و الثقة.

أملی المحاملی مجلسا کعادته فی ثانی ربیع الآخر من سنة ثلثین و ثلاثمائة، ثم مرض، و مات بعد أحد عشر یوما، رحمة اللّه علیه](2).

و شاهصاحب در «بستان المحدثین» بانتحال این عبارت فرموده:

[محاملی هم از محدثان بغداد، و مشایخ آن مبارک بنیاد است، کنیت او ابو عبد اللّه، و نام او حسین بن اسماعیل بن محمد ضبی بغدادی است و او را

ص:256


1- قوله : قال الفیروزآبادی فی القاموس : قوله بضم القاف لقب لابن خرشید شیخ أبی القاسم القشیری
2- تذکرة الحفاظ للذهبی ج 3 ص 824

قاضی حسین نیز گویند، زیرا که بر قضای کوفه تا مدت شصت سال ماند.

تولد او در اول سال دو صد و سی و پنج ست، و ابتدای طلب او در سال چهل و چهار، از ابو حذاقه سهمی که صاحب نسخه «موطا» و از شاگردان امام مالک است اخذ این علم کرده و از عمرو بن علی فلاس، و احمد بن المقدام، و یعقوب بن ابراهیم الدورقی، و محمد بن مثنی عنزی و زبیر بن بکار، و دیگر علمای آن طبقه روایت کرده.

و دار قطنی، و ابن جمیع، و دعلج، و دیگر محدثان عمده از او اقتباس نموده اند، و او را قریب هفتاد کس از اصحاب سفیان بن عیینة شیخ علم حدیث بوده اند، در مجلس املای او قریب ده هزار کس حاضر می شدند و آخرها از قضاء استعفاء نمود و مادام که خدمت قضا بود محمود خلائق بود، هیچکس انگشت اعتراض و اتهام بر وی ننهاده، و در کوفه خانۀ خود را مجمع اهل علم ساخته بود، هر روز مردم برای شغل این علم شریف در خانۀ او جمع می شدند و فائده ها می گرفتند.

محمد بن الحسین که یکی از بزرگان آن عهد بود، گفته است که من بخواب دیدم که گویا گوینده ای می گوید: که حق تعالی از اهل بغداد ببرکت محاملی بلا را دفع می کند، در دوم ربیع الثانی سال سه صد و سی بعد فراغ از مجلس درس حدیث موافق عادت خود برخاست و مریض شد و بعد از پانزده روز وفات یافت](1).

ص:257


1- و یوجد ترجمة المحاملی ایضا فی اعلام الزرکلی ج 2 ص 251 - و هدیة العارفین ج 1 ص 305 - و تاریخ بغداد ج 8 ص 19 - و معجم المؤلفین ج 3 ص 315 - و الفهرست لابن الندیم ج 1 ص 233 - و کشف الظنون ص 588 - 1417 - 1418 - و سهی حاجی خلیفة فی الکشف حیث ارخ وفاة المحاملی سنة ( 373 )

حدیث غدیر بروایت ابو العباس المعروف بابن عقدة

اما روایت ابو العباس احمد بن محمد بن سعید بن عبد الرحمن الکوفی المعروف بابن عقده حدیث غدیر را: پس سابقا در جزء اول این جلد دریافتی که ابن عقده کتابی مفرد در جمع طرق این حدیث شریف تصنیف نموده، و افاخم مشایخ، و اعاظم و اکابر ماهرین، و افاضل معتمدین سنیه، مثل احمد بن عبد الحلیم المعروف بابن تیمیه در «منهاج السنه» و شیخ احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی در «فتح الباری» ، و محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری در «صراط سوی» ، و سید نور الدین ابو الحسن علی بن عبد اللّه السمهودی در «جواهر العقدین» و عبد الرءوف مناوی در «فیض القدیر شرح جامع صغیر» ، و میرزا محمد ابن معتمد خان بدخشی در «مفتاح النجا» ذکر آن کرده اند، در این جا بعض روایات ابن عقده نوشته می شود.

نور الدین ابو الحسن علی بن عبد اللّه السمهودی در «جواهر العقدین» گفته:

[عن أبی الطفیل، ان علیا رضی اللّه عنه قام فحمد اللّه و اثنی علیه، ثم قال:

انشد اللّه من شهد یوم غدیر خم الا قام؟ و لا یقوم رجل، یقول: انی نبئت او بلغنی الا رجل سمعت اذناه و وعاه قلبه، فقام سبعة عشر رجلا منهم: خزیمة بن ثابت، و سهل بن سعد، و عدی بن حاتم، و عقبة بن عامر، و ابو ایوب الانصاری، و ابو سعید الخدری، و ابو شریح الخزاعی، و ابو قدامة الانصاری، و ابو لیلی(1) و ابو الهیثم بن التیهان و رجال من قریش، فقال علی رضی اللّه عنه و عنهم: هاتوا ما سمعتم

ص:258


1- فی بعض الالفاظ : ابو یعلی الانصاری و هو شداد بن اوس المتوفی ( 58 ) .

فقالوا: نشهد انا اقبلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع حتی إذا کان الظهر خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فأمر بشجرات فشذبن و القی علیهن ثوب، ثم نادی بالصلاة، فخرجنا فصلینا.

ثم قام فحمد اللّه و اثنی علیه، ثم قال: «ایها الناس ما انتم قائلون؟» ، قالوا:

قد بلغت، قال: «اللّهمّ اشهد» ثلث مرات، قال: «انی اوشک ان ادعی فاجیب و انی مسئول و انتم مسئولون» .

ثم قال: «ألا ان دماءکم و اموالکم حرام کحرمة یومکم هذا و حرمة شهرکم هذا، اوصیکم بالنساء، اوصیکم بالجار، اوصیکم بالممالیک، اوصیکم بالعدل و الاحسان» .

ثم قال: «أیها الناس انی تارک فیکم الثقلین، کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی، فانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض، نبأنی بذلک العلیم الخبیر» .

ثم قال: «ان اللّه مولای و انا مولی المؤمنین، أ لستم تعملون انی اولی بکم من انفسکم؟» قالوا: بلی ذلک، ثلاثا، ثم اخذ بیدک فرفعها و قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه» فقال: «علی صدقتم و انا علی ذلک من الشاهدین» .

اخرجه ابن عقدة من طریق محمد بن کثیر عن فطر، و أبی الجارود کلیهما عن أبی الطفیل](1).

و نیز در آن مذکورست:

[عن ضمیرة الاسلمی رضی اللّه عنه، قال: لما انصرف رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع، امر بشجرات فقممن بوادی خم، و هجر، فخطب الناس فقال: «اما بعد ایها الناس، فانی مقبوض او شک ان ادعی فاجیب فما انتم قائلون؟»

ص:259


1- حکاه القندوزی الحنفی فی ینابیع المودة ص 38 عن السمهودی نقلا عن أبی نعیم فی « الحلیة »

قالوا: نشهد انک قد بلغت و نصحت و ادیت.

قال: «انی تارک فیکم ما ان تمسکتم به لن تضلوا: کتاب اللّه، و عترتی اهل بیتی، ألا و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما» .

اخرجه ابن عقدة فی الموالاة](1).

و ابن عقده عاقد معاقد فضل و مهارت، و قاطن معاهد حذق و براعت است، و نبذی از فضائل فاخره و مدائح باهرۀ او سابقا شنیدی، فلا حاجة الی الاعادة (2).

حدیث غدیر بروایت ابو زکریا یحیی بن عبد اللّه العنبری

اما روایت ابو زکریا یحیی بن عبد اللّه العنبری حدیث غدیر را: پس در «مستدرک» حاکم مذکورست:

[و اما ما ذکر من اعتزال سعد بن أبی وقاص عن القتال فحدثناه ابو زکریا یحیی بن محمد العنبری، ثنا ابراهیم بن أبی طالب، ثنا علی بن المنذر، ثنا بن فضیل، ثنا مسلم الملائی، عن خیثمة بن عبد الرحمن، قال: سمعت سعد بن مالک و قال له رجل: ان علیا یقع فیک انک تخلفت عنه.

فقال سعد: و اللّه انه لرأی رأیته، و اخطأ رأیی، ان علی بن أبی طالب اعطی ثلاثا لان اکون اعطیت احداهن احب الی من الدنیا و ما فیها، لقد قال له رسول

ص:260


1- ذکر الحدیث المصنف قدس سره فی حدیث الثقلین عن العلامة السخاوی فی « استجلاب ارتقاء الغرف » عن کتاب « الموالاة » لابن عقدة عن ابراهیم بن محمد الاسلمی عن حسین ابن عبد اللَّه بن ضمیرة ، عن ابیه ، عن جده . . .
2- ترجم لابن عقدة جمع من اکابر الفریقین منهم : الذهبی فی « تذکرة الحفاظ » ج 3 ص 839 ، و الخطیب فی « تاریخ بغداد » ج 5 ص 14 و السیوطی فی « التذکرة » ص 348 - و السید محسن الامین فی « الأعیان » ج 9 ص 428

اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم بعد حمد اللّه و الثناء علیه: «هل تعلمون انی اولی بالمؤمنین؟» ، قلنا: بلی، قال: «اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه، وال من والاه، و عاد من عاداه» .

و جیء به یوم خیبر و هو أرمد ما یبصر، فقال: یا رسول اللّه انی أرمد، فتفل فی عینیه و دعا له، فلم یرمد حتی قتل، و فتح علیه خیبر، و اخرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عمه العباس و غیره من المسجد، فقال له العباس: تخرجنا و نحن عصبتک و عمومتک و تسکن علیا؟ فقال: ما انا اخرجکم و اسکنه، و لکن اللّه اخرجکم و اسکنه!](1).

و یحیی بن محمد عنبری از اعیان ماهرین و افاضل سابقین است، و هو ممن لا یشق غباره و لا یجاری آثاره.

عبد الکریم سمعانی در نسبت بغیانی از کتاب «انساب» گفته:

[ابو زکریا یحیی بن محمد بن عبد اللّه بن العنبر بن عطا بن صلح بن محمد ابن عبد اللّه بن محمد بن بغیان العنبری البغیانی مولی أبی خرقاء السلمی من اهل نیسابور.

کان ادیبا فاضلا، عارفا بالتفسیر و اللغة.

و کان ابو علی الحافظ، یقول: الناس یتعجبون من حفظنا لهذه الاسانید، و ابو زکریا العنبری یحفظ من العلوم، ما لو کلفنا حفظ شیء منها لعجزنا عنه، و ما اعلم انی رأیت مثله.

و کان القاضی عبد الحمید بن عبد الرحمن، یقول: ذهبت الفوائد من مجالسنا بعزلة أبی زکریا العنبری و ذلک ان ابا زکریا اعتزل الناس و قعد عن حضور المحافل بضع عشرة سنة.

ص:261


1- المستدرک للحاکم ج 3 ص 116

سمع ابا علی محمد بن عمرو الحرشی، و الحسین بن محمد زیاد القبانی، و احمد بن سلمة، و ابراهیم بن أبی طالب، و اکثر عنهما.

روی عنه ابو بکر بن عبوس المفسر، و ابو علی الحسین بن علی الحافظ، و ابو الحسین محمد بن محمد الحجاجی، و المشایخ.

و حکی عن أبی زکریا انه قال: دخلت مع والدی علی أبی عبد اللّه البوشنجی فقال لابی: یا ابا عبد اللّه بلغنی ان ابنک هذا قد تأدب، قال: نعم، قال: ایش علمته من الکتب، قال: قد قرأ جملة من الکتب فالتفت الی، فقال: یا بنی ما العقرب؟ قلت: عقرب المیزان، قال: ما العقرب؟ ، قلت: دابة یلذع، قال: ما العقرب؟ قلت: عقرب الصدغین، فقال: احسنت.

توفی ابو زکریا فی شوال سنة اربع و اربعین و ثلاثمائة و هو ابن ست و سبعین](1).

و ذهبی در «عبر» در وقائع سنة اربع و اربعین و ثلاثمائة گفته:

[و فیها ابو زکریا یحیی بن محمد العنبری(2) النیسابوریّ العدل الحافظ الادیب المفسر.

روی عن محمد بن ابراهیم البوشنجی(3)، و طبقته و لم یرحل، و عاش ستا و سبعین سنة.

قال الحافظ ابو علی النیسابوریّ: ابو زکریا یحفظ ما نعجز عنه، و ما اعلم انی رأیت مثله](4).

ص:262


1- انساب السمعانی ج 2 ص 277 - 278
2- العنبری : نسبة الی العنبر بن تمیم و یقال لهم : بلعنبر ایضا - اللباب -
3- البوشنجی : بضم الباء و فتح الشین المعجمة نسبة الی بوشنج ، هی بلدة علی سبعة فراسخ من هراة - اللباب - .
4- العبر فی خبر من غبر ج 2 ص 271 ط الکویت .

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنۀ مذکوره گفته:

[و فیها الحافظ الادیب المفسر ابو زکریا یحیی بن محمد العنبری النیسابوریّ].(1)

حدیث غدیر بروایت دعلج بن احمد السجزی

اشاره

اما روایت دعلج بن احمد السجزی: پس در «مستدرک» حاکم بعد ذکر حدیث «من کنت ولیه، فهذا ولیه» بروایت زید بن ارقم مذکورست:

[حدثناه ابو بکر بن اسحاق، و دعلج بن احمد السجزی، قالا: انبا محمد بن ایوب، ثنا الازرق بن علی، ثنا حسان بن ابراهیم الکرمانی، ثنا محمد بن سلمة ابن کهیل، عن ابیه، عن أبی الطفیل عامر بن واثلة، انه سمع زید بن ارقم رضی اللّه عنه، یقول: نزل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بین مکة و المدینة عند سمرات(2).

خمس دوحات عظام، فکنس الناس ما تحت السمرات، ثم راح رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عشیة، فصلی، ثم قام خطیبا فحمد اللّه و اثنی علیه و ذکر و وعظ، فقال: ما شاء اللّه ان یقول، ثم قال: «ایها الناس انی تارک فیکم أمرین لن تضلوا ان اتبعتموهما، و هما کتاب اللّه و اهل بیتی عترتی» ، ثم قال: «أ تعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟» ثلث مرات، قالوا: نعم، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»](3).

فضائل دعلج از کتب رجال و تراجم عامه

و دعلج صاحب فضل ابلج، از مشاهیر محدثین و نحاریر منقدین است.

ص:263


1- مرآة الجنان ج 2 ص 337 .
2- سمرات : جمع السمرة بضم المیم و هی ضرب من شجر الطلح .
3- المستدرک للحاکم ج 3 ص 109 .

ذهبی در «عبر» در وقائع سنة احدی و خمسین و ثلاثمائة گفته:

[و فیها دعلج بن احمد بن دعلج، ابو محمد السجزی المعدل، و له نیف و تسعون سنة.

رحل و طوف و اکثر، و سمع من هشام السیرافی، و علی البغوی و طبقتهما.

قال الحاکم: اخذ عن ابن خزیمة مصنفاته، و کان یفتی بمذهبه.

و قال الدار قطنی: لم أر فی مشایخنا اثبت من دعلج.

و قال الحاکم: یقال: لم یکن فی الدنیا ایسر منه، اشتری بمکة دار العباسیة بثلثین الف دینار.

و قیل: کان الذهب فی داره بالقفاف، و کان کثیر المعروف و الصلات. توفی فی جمادی الآخرة](1).

و یافعی در «مرآة الجنان» گفته:

[دعلج ابو محمد السجزی، قال الحاکم: اخذ عن ابن خزیمة مصنفاته، و کان یفتی بمذهبه.

و قال الدار قطنی: لم أر فی مشایخنا اثبت من دعلج و قال الحاکم: لم یکن فی الدنیا ایسر منه، اشتری بمکة دار العباس بثلثین الف دینار.

و قیل: کان الذهب فی داره بالقاف(2)، و کان کثیر المعروف و الصلات](3).

و سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[دعلج بن احمد بن دعلج الامام الفقیه، محدث بغداد ابو محمد السجزی المعدل، ولد سنة ستین و مائتین. و سمع البغوی، و منه الدار قطنی، و الحاکم.

ص:264


1- العبر فی خبر من غبر ج 2 ص 297 .
2- القفاف ککتاب : جمع القف و هو ما ارتفع من الارض دون الجبل .
3- مرآة الجنان ج 2 ص 347 .

و کان من اوعیة العلم و بحور الروایة، و شیخ اهل الحدیث، صنف «المسند» الکبیر.

و مات فی جمادی الآخرة سنة 351، و خلف ثلاثمائة الف دینار](1).

حدیث غدیر بروایت محمد بن عبد اللّه البزار الشافعی

اشاره

اما روایت محمد بن عبد اللّه البزار الشافعی حدیث غدیر را: پس عبارت آن از اصل «فوائد» او انشاء اللّه تعالی در ما بعد ذکر خواهم کرد، درین جا بر زبان علامه ابن کثیر باید شنید که او در «تاریخ» خود گفته:

[

قال ابو بکر الشافعی: ثنا محمد بن سلیمان بن الحارث، ثنا عبید اللّه بن موسی، ثنا ابو اسرائیل الملائی، عن الحکم(2)، عن أبی سلیمان المؤذن، عن زید بن ارقم، انّ علیا استنشد الناس: من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» ؟ ، فقام ستة عشر رجلا، فشهدوا بذلک و کنت فیهم](3).

جلالت أبی بکر شافعی از نظر اهل سنت

و مزید وثوق و اعتماد، و نهایت جلالت و اعتبار ابو بکر شافعی انشاء اللّه تعالی در ما بعد ظاهر خواهد شد، لکن درین جا هم مدح و اطرای او بر زبان سیوطی عمدة الأعیان باید شنید که در «طبقات الحفاظ» گفته:

ص:265


1- تذکرة الحفاظ للسیوطی ص 360 - و له ترجمة ایضا فی تذکرة الحفاظ للذهبی ج 3 ص 881 و تاریخ بغداد ج 8 ص 387 - و الاعلام للزرکلی ج 3 ص 18 .
2- الحکم : هو ابن عتیبة ، ابو محمد الکندی الکوفی المتوفی ( 113 ) / 14 / 15 .
3- البدایة و النهایة ج 7 ص 346

[ابو بکر الشافعی الامام الحجة المفید، محدث العراق محمد بن عبد اللّه بن ابراهیم بن عبدویه البغدادی البزار ولد سنة 260.

و سمع موسی بن سهل الوشّاء(1) ، خاتمة اصحاب بن علیة، و محمد بن شداد المسمعی خاتمة اصحاب یحیی القطان.

حدث عنه الدار قطنی، و ابن شاهین، و ابن شاذان.

قال الخطیب: ثقة ثبت، حسن التصنیف، جمع ابوابا و شیوخا، و املی فی حیاة ابن صاعد.

مات فی ذی الحجة سنة اربع و خمسین و ثلاثمائة](2).

حدیث غدیر بروایت ابو حاتم محمد بن حبان البستی

اشاره

اما روایت ابو حاتم محمد بن حبان البستی حدیث غدیر را: پس محب الدین احمد بن عبد اللّه بن محمد الطبری در کتاب «ریاض النضرة» گفته:

[عن أبی الطفیل، قال: قال علی: انشد اللّه کل امرئ سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول یوم غدیر خم، لما قام؟ فقام ناس فشهدوا انهم سمعوه، یقول: «أ لستم تعلمون انی اولی الناس بالمؤمنین من انفسهم؟» ، قالوا: بلی یا رسول اللّه، قال: «من کنت مولاه، فان هذا مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» . فخرجت و فی نفسی من ریبة شیء، فلقیت زید بن ارقم، فذکرت له ذلک، فقال: قد سمعناه من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول له ذلک.

ص:266


1- الوشّاء : بفتح الواو و تشدید الشین المعجمة نسبة الی بیع الوشی ، و هو نوع من الثیاب المعمولة من الابریسم - اللباب ج 3 ص 274 .
2- طبقات الحفاظ للسیوطی ص 360 .

قال ابو نعیم: قلت لفطر یعنی الذی

روی عنه الحدیث: کم بین القول و بین موته؟ ، قال: مائة یوم. خرجه أبو حاتم. و قال: یرید موت علی بن أبی طالب و خرجه أحمد](1).

و میرزا محمد بن معتمدخان بدخشانی در «مفتاح النجا فی مناقب آل العباء» گفته:

[

و فی روایة اخری عند ابن حبان، و الحاکم، و الحافظ أبی بشر اسماعیل بن عبد اللّه الاصبهانی المشهور بسمویه، عن ابن عباس، عن بریدة، بلفظ:

«یا بریدة! أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ من کنت مولاه، فعلی مولاه»](2).

جلالت ابن حبان از نظر اهل سنت

و مخفی نماند که ابن حبان از اکابر و اجله اعیان، و اعاظم منقدین والا شأنست.

ذهبی در «عبر» در وقائع سنة اربع و خمسین و ثلاثمائة گفته:

[و فیها الحبر العلامة ابو حاتم محمد بن حبان بن أحمد بن حبان بن معاذ التمیمی البستی الحافظ، صاحب التصانیف.

سمع أبا خلیفة الجمحی و طبقته، بخراسان، و الشام، و العراق، و مصر، و الجزیرة.

و کان من اوعیة العلم فی الحدیث، و الفقه، و اللغة، و الوعظ و غیر ذلک الخ](3).

ص:267


1- الریاض النضرة ج 2 ص 169 .
2- مفتاح النجا ، و نزل الابرار ص 21
3- العبر فی خبر من غبر ج 2 ص 306 ط الکویت ، و له ترجمة ایضا فی البدایة و النهایة ج 11 - ص 295 و طبقات الحفاظ ص 374 - و تذکرة الحفاظ ج 3 ص 920 و شذرات الذهب ج 3 ص 16 و طبقات السبکی ج 3 ص 131 - و لسان المیزان ج 5 ص 112 و میزان الاعتدال ج 3 ص 506 - و النجوم الزاهرة ج 3 ص 342 - .

حدیث غدیر بروایت ابو القاسم سلیمان بن احمد طبرانی

اشاره

اما روایت ابو القاسم سلیمان بن احمد طبرانی حدیث غدیر را:

پس در «کنز العمال» مسطورست:

[«من کنت مولاه، فعلی مولاه: اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اعن من اعانه» طب، عن عمرو بن مرة، و زید بن ارقم معا](1).

و نیز در آن مسطورست:

[«اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه، وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اعن من اعانه» ، طب، عن حبشی بن جنادة](2).

و نیز در آن مسطورست:

[عن عمیرة بن سعد، قال: شهدت علیا علی المنبر ناشدا اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم یقول ما قال؟ فقام اثنا عشر رجلا منهم أبو هریرة، و أبو سعید، و انس بن مالک فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» . طس](3).

و نیز در آن مسطورست:

ص:268


1- کنز العمال للمتقی الهندی ج 6 ص 154 .
2- کنز العمال ج 6 ص 154 .
3- کنز العمال ج 6 ص 403

[عن عمیره بن سعد، ان علیا جمع الناس فی الرحبة، و انا شاهد، فقال:

انشد اللّه رجلا سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول: «من کنت مولاه» ؟ فقام ثمانیة عشر رجلا، فشهدوا انهم سمعوا النبی صلی اللّه علیه و سلم، یقول ذلک.

طس(1)](2).

و نیز در آن مسطورست:

[عن زید بن ارقم، قال: نشد علی الناس، من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول یوم غدیر خم: «أ لستم تعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟» قالوا: بلی قال: «فمن کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» ؟ ، فقام اثنا عشر رجلا، فشهدوا بذلک. طس](3).

و نیز طبرانی در «معجم صغیر» که بعنایت رب قدیر پیش این فقیر حاضر گفته:

[حدثنا أحمد بن ابراهیم بن عبد اللّه بن کیسان الثقفی المدنی الاصبهانی سنة تسعین و مائتین.

حدثنا اسماعیل بن عمرو، حدثنا مسعر، عن طلحة بن مصرف، عن عمیرة ابن سعد، قال: شهدت علیا علی المنبر یناشد اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم، یقول ما قال یقوم فیشهد؟ فقام اثنا عشر رجلا منهم ابو هریره، و أبو سعید، و انس(4) بن مالک، فشهدوا

ص:269


1- طب : رمز للمعجم الکبیر للطبرانی ، و طس : رمز لمعجمه الاوسط .
2- کنز العمال ج 6 ص 403 .
3- کنز العمال ج 6 ص 403 .
4- ان انسا کان ممن حول المنبر لا من شهود الحدیث و هو الذی اصابته دعوة الامام علیه السلام کما فی الاحادیث ، ففی هذا المتن کما اشار إلیه العلامة الامینی قدس سره فی الغدیر ج 1 ص 182 فی الذیل تحریف واضح .

انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» . لم یروه عن مسعر الا اسماعیل](1).

و نیز در «معجم صغیر» گفته:

[حدثنا أحمد بن اسماعیل بن یوسف العابد الاصبهانی، حدثنا أحمد بن الفرات الرازی، حدثنا عبد الرزاق، اخبرنا سفیان(2) بن عیینة، عن عمرو بن دینار عن طاوس، عن بریدة بن الحصیب، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم، قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» . لم یروه عن سفیان بن عیینة الا عبد الرزاق تفرد به أحمد بن الفرات](3).

و علامه عماد الدین أبو الفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر الشافعی الدمشقی هم روایت طبرانی ذکر کرده، چنانچه در «تاریخ» خود گفته:

[قال الطبرانی: ثنا أحمد بن ابراهیم، عن عبد اللّه بن کیسان المدنی، سنة تسعین و مائتین، ثنا اسماعیل بن عمر البجلی، ثنا مسعر، عن طلحة بن مصرف، عن عمیرة، قال: شهدت علیا علی المنبر، یناشد أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول یوم غدیر خم إلا قام فشهد؟ فقام اثنا عشر رجلا منهم أبو هریرة، و أبو سعید، و انس بن مالک، فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه

ص:270


1- البدایة و النهایة ج 7 ص 347 - و المعجم الصغیر ص 33 مطبعة الانصاری بالهند .
2- یظهر من هذا السند ان سفیان بن عیینة اخذ الحدیث من مشایخه و لم یبلغ العشرة من عمره إذ ابن عیینة ولد سنة سبع بعد المائة و توفی عمرو بن دینار سنة ( 115 ) / 116 - الغدیر ج 1 ص 56
3- المعجم الصغیر للطبرانی ص 37 ط الانصاری بالهند .

اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه](1).

جلالت طبرانی از کتب رجال اهل سنت

و سلیمان طبرانی از افاخم محدثین، و اعاظم اساطین طرف ثانی است و فضل و جلالت، و نقد و براعت، و ثقت و امانت، و اعتماد و دیانت، و رزانت و متانت او از افادات محققین این حضرات ظاهر و باهر.

عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة ستین و ثلاثمائة گفته:

[و فیها توفی الحافظ العلم، مسند العصر، ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایوب اللخمی الطبرانی، فی ذی القعدة باصبهان، و له مائة سنة و عشرة اشهر.

کان ثقة صدوقا، واسع الحفظ، بصیرا بالعلل و الرجال و الابواب، کثیر التصانیف.

و اول سماعاته بطبریة، ثم رحل الی القدس، ثم الی حمص، و جبلة، و مدائن الشام، و حج، و دخل الیمن، و ورد الی مصر، ثم رحل الی العراق و اصفهان و فارس]الخ(2).

ص:271


1- البدایة و النهایة ج 7 ص 347
2- مرآة الجنان ج 2 ص 372 - و له ترجمة ایضا فی البدایة و النهایة ج 11 ص 270 و تاریخ اصبهان ج 2 ص 335 - و طبقات الحفاظ ص 372 - و تذکرة الحفاظ ج 3 ص 912 و شذرات الذهب ج 3 ص 30 - طبقات الحنابلة ج 2 ص 49 - و المنتظم ج 7 ص 54 و العبر ج 2 ص 321 - و لسان المیزان ج 3 ص 73 - و میزان الاعتدال ج 2 ص 195 و النجوم الزاهرة ج 4 ص 59 - و وفیات الأعیان ج 1 ص 215 .

حدیث غدیر بروایت احمد قطیعی

اما روایت احمد قطیعی: پس در «مستدرک» حاکم مذکور است:

[اخبرنا ابو بکر احمد بن جعفر بن حمدان القطیعی ببغداد، من اصل کتابه، ثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل، حدثنی أبی، ثنا یحیی بن حماد، ثنا ابو عوانة، ثنا ابو بلج، ثنا عمر بن میمون، قال: انی لجالس عند ابن عباس إذ اتاه تسعة رهط، فقالوا: یا ابن عباس، اما ان تقوم معنا، و اما ان تخلو بنا من بین هؤلاء فقال ابن عباس بل انا اقوم معکم، قال: و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی، قال:

فانتدوا(1)، فتحدثوا فلا ندری، ما قالوا؟ ، قال: فجاء ینفض ثوبه و یقول: اف و تف(2)، وقعوا فی رجل له بضع عشر فضائل، لیست لاحد غیره، وقعوا فی رجل قال له النبی صلی اللّه علیه و سلم: لأبعثن رجلا لا یخزیه اللّه ابدا، یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله، فاستشرف لها مستشرف، فقال: این علی؟ ، فقالوا: انه فی الرحی یطحن، قال: و ما کان احد لیطحن، قال: فجاء و هو ارمد لا یکاد ان یبصر، قال: فنفث فی عینه، ثم هز الرایة ثلاثا فاعطاها ایاه، فجاء علی بصفیة بنت حی.

قال ابن عباس: ثم بعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فلانا بسورة التوبة، فبعث علیّا خلفه، فاخذها منه و قال: لا یذهب بها الا رجل هو منی و انا منه.

فقال ابن عباس: و قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: لبنی عمه ایکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فأبوا، قال: و علی جالس معهم فقال علی: انا او إلیک فی الدنیا فی و الآخرة، قال: فترکه معهم: و اقبل علی رجل رجل منهم، فقال: ایکم یوالینی

ص:272


1- انتدوا جلسوا فی النادی
2- اف و تف له : أی قذر له ، و کلمة اف بضم الهمزة و تشدید الفاء ، و فیها ست لغات بکسر الفاء و الضم و الفتح مع التنوین و بدونها .

فی الدنیا و الآخرة؟ فأبوا فقال علی: انا او إلیک فی الدنیا و الآخرة، فقال لعلی:

انت ولیی فی الدنیا و الآخرة.

قال ابن عباس: و کان علی اول من آمن من الناس بعد خدیجة رضی اللّه عنها.

قال: و اخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ثوبه فوضعه علی علی و فاطمة و حسن و حسین، و قال: (إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً(1)) .

قال ابن عباس: و شری علی نفسه، فلبس ثوب النبی صلی اللّه علیه و سلم، ثم نام مکانه.

قال ابن عباس: و کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فجاء ابو بکر و علی نائم، قال: و ابو بکر یحسب انه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال:

فقال: یا نبی اللّه فقال له علی: ان نبی اللّه صلی اللّه علیه و سلم قد انطلق نحو بئر میمون(2) قال: فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار، قال: و جعل علی علیه السّلام یرمی بالحجارة کما کان یرمی نبی اللّه و هو یتضور و قد لف رأسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح، ثم کشف عن رأسه، فقالوا: انک للئیم، و کان صاحبک لا یتضور و نحن نرمیه، و انت تتضور و قد استنکرنا ذلک.

فقال ابن عباس: و خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی غزوة تبوک و خرج الناس معه، قال: فقال له علی: اخرج معک؟ قال: فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم:

لا، فبکی علی، فقال له: «اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی، الا انه لیس بعدی نبی، انه لا ینبغی ان اذهب، الا و انت خلیفتی» .

قال ابن عباس: و قال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «أنت ولی کل

ص:273


1- سورة الاحزاب : 33
2- بئر میمون : کانت آخر بئر حفرت فی الجاهلیة ، حفرها میمون الحضرمی عبد اللَّه ابن عماد .

مؤمن بعدی و مؤمنة» .

قال ابن عباس: و سد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ابواب المسجد غیر باب علی، فکان یدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره.

قال ابن عباس: و قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فان مولاه علی» .

قال ابن عباس: و قد اخبرنا اللّه عز و جل فی القرآن: انه رضی عن اصحاب الشجرة، فعلم ما فی قلوبهم، فهل اخبرنا انه سخط علیهم بعد ذلک؟ .

قال ابن عباس: و قال نبی اللّه صلی اللّه علیه و سلم لعمر، حین قال: ائذن لی فاضرب عنقه، قال: و کنت فاعلا و ما یدریک، لعل اللّه قد اطلع الی اهل بدر فقال: اعملوا ما شئتم. هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه بهذه السیاقة](1).

و احمد بن جعفر بن حمدان از اکابر و اجله اعیان، و صلحای مشایخ جلیل الشأن است.

عبد الکریم سمعانی در «انساب» بنسبت قطیعی گفته:

[المحدث المشهور ابو بکر احمد بن جعفر بن حمدان بن مالک بن شبیب القطیعی من قطیعة الدقیق محلة فی اعلی غری بغداد.

یروی عن اسحاق، و ابراهیم الحربیین، و الکدیمی، و أبی مسلم الکجی فکان یروی عن عبد اللّه بن احمد بن حنبل المسند عن ابیه و کان مکثرا.

یروی عنه ابو عبد اللّه الحافظ ابن البیع، و ابو نعیم الحافظ الاصفهانی فی جماعة کثیرة، آخرهم ابو محمد الحسن بن علی الجوهری.

و مات فی ذی الحجة سنة ثمان و ستین و ثلاثمائة](2).

ص:274


1- المستدرک للحاکم ج 3 ص 132 .
2- انساب السمعانی ج 10 ص 465 ط حیدرآباد الدکن .

و محمد بن احمد ذهبی در «عبر» در وقائع سنة ثمان و ستین و ثلاثمائة گفته:

[و فیها توفی القطیعی، ابو بکر احمد بن جعفر بن حمدان بن مالک البغدادی مسند العراق، و کان یسکن بقطیعة الدقیق.

روی عن عبد اللّه بن الامام احمد «المسند» ، و سمع من الکدیمی، و ابراهیم الحربی، و الکبار.

توفی فی ذی الحجة، و له خمس و تسعون، و کان شیخا صالحا](1).

حدیث غدیر بروایت عبید اللّه بن محمد المعروف بابن بطة

اما روایت عبید اللّه بن محمد المعروف بابن بطة: پس در بحار الانوار نقلا عن «مناقب» ابن شهرآشوب طاب ثراه مذکور است:

[فضائل احمد و احادیث أبی بکر بن مالک، و ابانة ابن بطة، و کشف الثعلبی عن البراء، قال: لما اقبلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی حجة الوداع کنا بغدیر خم، فنادی ان الصلوة جامعة، و کسح للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم تحت شجرتین، فاخذ بید علی، فقال: «أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟» قالوا:

بلی یا رسول اللّه، فقال: «أو لست اولی من کل مؤمن بنفسه؟» ، قالوا: بلی، قال: «هذا مولی من انا مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» . فقال:

فلقیه عمر بن الخطاب، فقال له: هنیئا لک یا بن أبی طالب، اصبحت مولی کل مؤمن و مؤمنة](2).

ص:275


1- العبر فی خبر من غیر ج 2 ص 352 - و ترجمه أیضا الخطیب فی تاریخ بغداد ج 4 ص 74 - و ابن حجر فی لسان المیزان ج 1 ص 145 - و ابن الاثیر فی اللباب ج 2 ص 273 - و الزرکلی فی الاعلام ج 1 ص 103 - و الکحالة فی معجم المؤلفین ج 1 ص 182
2- بحار الانوار ج 37 ص 159 ط الحدیث ببیروت .

و ابن بطة از اکابر محدثین جلیل الاعتماد، و مشاهیر صلحاء و زهاد است عبد الکریم سمعانی در «انساب» در نسبت بطی گفته:

[ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمد بن محمد بن حمدان بن بطة العکبری البطی من اهل عکبرا، کان اماما فاضلا، عالما بالحدیث، و فقهه اکثر من الحدیث.

و سمع جماعة من أهل العراق، و کان من فقهاء الحنابلة.

صنف التصانیف الحسنة المفیدة]-الخ(1).

و نیز سمعانی در «انساب» بنسبت حنبلی گفته:

[و اشتهر بهذه النسبة جماعة، منهم ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمد بن محمد ابن حمدان بن بطة العکبری الحنبلی من أهل عکبرا.

صنف التصانیف، و کان فاضلا زاهدا.

حدث عن أبی القاسم البغوی، و أبی بکر ابن أبی داود.

روی عنه ابو محمد الحسن بن علی الجوهری و ابو اسحاق ابراهیم ابن احمد البرمکی، و غیرهما. زرت قبره بعکبرا](2).

حدیث غدیر بروایت ابو الحسن علی بن عمر دار قطنی

اشاره

اما روایت ابو الحسن علی بن عمر دار قطنی: پس در «کنز العمال» مسطور است:

[عن عبد الرحمن أبی لیلی، قال: خطب علی، فقال: انشد اللّه امرأ نشدة

ص:276


1- انساب السمعانی ج 2 ص 261 .
2- انساب السمعانی ج 4 ص 281 - و له ایضا ترجمة فی طبقات الحنابلة ج 2 ص 144 - 153 - و الاعلام ج 4 ص 354 - و البدایة ج 11 ص 321 - و اللباب ج 1 ص 324 - و شذرات الذهب ج 3 ص 122 - و ایضاح المکنون ج 1 ص 8 - و معجم المؤلفین ج 6 ص 245 .

الاسلام سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم اخذ بیدی، یقول:

«أ لست اولی بکم یا معشر المسلمین من انفسکم؟» قالوا: بلی یا رسول اللّه، قال:

«من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» ، الا قام فشهد؟ .

فقام بضعة عشر رجلا، فشهدوا، و کتم قوم فما فنوا من الدنیا حتی عموا و برصوا. قط فی الافراد](1).

فضائل دار قطنی در کتب رجال عامه

و دار قطنی دار فضل و براعت، و عامر ربع عظمت و جلالت است و فضائل بهیه، و مناقب سنیه، و مدائح علیه، و محامد وضیئة او نهایت مشهور، و بر افواه اکابر و صدور مذکور.

ذهبی در «عبر» در وقائع سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة گفته:

[الدار قطنی، ابو الحسن علی بن عمر بن احمد البغدادی، الحافظ المشهور، صاحب التصانیف، فی ذی القعدة و له ثمانون سنة. روی عن البغوی و طبقته.

ذکره الحاکم، فقال: صار اوحد عصره فی الحفظ، و الفهم، و الورع، و اماما فی القراء و النحاة، صادفته فوق ما وصف لی، و له مصنفات یطول ذکرها.

و قال الخطیب: کان فرید عصره، و قریع دهره، و نسیج وحده، و امام وقته انتهی إلیه علم الاثر، و المعرفة بالعلل، و اسماء الرجال، مع الصدق، و صحة الاعتقاد و الاضطلاع من علوم، سوی علم الحدیث منها القراءات، و قد صنف فیها مصنفه، و منها المعرفة بمذاهب الفقهاء، و بلغنی انه درس فقه الشافعی علی أبی سعید الاصطخری، و منها المعرفة بالادب و الشعر، فقیل: انه کان یحفظ دواوین جماعة.

ص:277


1- کنز العمال ج 6 ص 397

و قال ابو ذر الهروی: قلت للحاکم: هل رأیت مثل الدار قطنی؟ فقال: هو امام لم یر مثل نفسه، فکیف انا.

و قال البرقانی: کان الدار قطنی یملی علیّ العلل من حفظه.

و قال القاضی ابو الطیب الطبری: الدار قطنی امیر المؤمنین فی الحدیث](1).

روایت أبی طاهر محمد بن عبد الرحمن المخلص الذهبی

اما روایت أبی طاهر محمد بن عبد الرحمن المخلص الذهبی: پس محب طبری در «ریاض النضرة» بعد روایت ریاح، و براء گفته:

[عن زید بن ارقم، مثله خرجهما احمد فی «مسنده» و خرج الاول ابن السمان، و خرج احمد فی کتاب «المناقب» معناه، عن عمر، و زاد بعد قوله:

«و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و احب من احبه» .

قال شعبة: أو قال «ابغض من ابغضه» .

و خرج ابن السمان، عن عمر منه «من کنت مولاه، فعلی مولاه» .

و خرجه المخلص الذهبی، عن حبشی بن جنادة و قال: بعد «و انصر من نصره و اعن من اعانه» . و لم یذکر ما بعده](2).

و جلائل فضائل ناصعه، و عوالی مناقب خالصه مخلص ذهبی از افادات محققین عالی درجات ظاهر است.

عبد الکریم بن محمد سمعانی در «انساب» گفته:

ص:278


1- العبر فی خبر من غبر ج 3 ص 28 - و له ترجمة ایضا فی وفیات الأعیان ج 1 ص 331 - و تاریخ بغداد ج 12 ص 34 - و طبقات الشافعیة ج 2 ص 310 - و البدایة ج 11 ص 317 و اللباب ج 1 ص 404 - و المنتظم ج 7 ص 183 - و النجوم الزاهرة ج 4 ص 172 و تذکرة الحفاظ ج 3 ص 991 - و طبقات الحفاظ ص 393 .
2- الریاض النضرة ج 2 ص 169 .

[المخلص بضم المیم و فتح الخاء و کسر اللام و فی آخرها الصاد، هذا الاسم لمن یخلص الذهب من الغش، و یفصل بینهما، و اشتهر به ابو طاهر محمد بن عبد الرحمن بن العباس بن عبد الرحمن بن زکریا المخلص من اهل بغداد، و کان ثقة صدوقا، صالحا مکثرا من الحدیث.

سمع ابا بکر عبد اللّه بن أبی داود السجستانی، و ابا القاسم عبد اللّه بن محمد البغوی، و ابا محمد یحیی بن محمد بن صاعد، و احمد بن سلیمان الطوسی، و عبید اللّه بن عبد الرحمن السکری، و رضوان بن احمد الصیدلانی، و جماعة من امثالهم.

روی عنه ابو بکر البرقانی، و ابو القاسم الازهری، و ابو محمد الخلال و هبة اللّه بن الحسن اللالکائی، و ابو القاسم التنوخی، و ابو الحسین بن النقور، فی جماعة کثیرة من المتقدمین و المتأخرین آخرهم الشریف ابو نصر محمد بن محمد بن علی الزینبی الصوفی.

و کانت ولادته فی شوال سنة خمس و ثلاثمائة، و اول سماعه فی ذی القعدة سنة اثنی عشرة و ثلاثمائة، من ابن بنت(1) احمد بن منیع البغوی.

و مات فی شهر رمضان سنة ثلث و تسعین و ثلاثمائة و له ثمان و ثمانون](2).

حدیث غدیر بروایت محمد بن عبد اللّه الحاکم

اشاره

اما روایت محمد بن عبد اللّه الحاکم: پس در «مستدرک» بعد ذکر

ص:279


1- ابن بنت منیع البغوی : هو ابو القاسم البغوی عبد اللَّه بن محمد المتوفی ( 317 ) و ابن منیع البغوی هو الحافظ الکبیر
2- انساب السمعانی ج 12 ص 141 ط حیدرآباد الدکن - و له ترجمة ایضا فی تاریخ بغداد ج 2 ص 322 - و اللباب ج 3 ص 111 - و الاعلام ج 7 ص 63 - و هدیة العارفین ج 2 ص 57 - و معجم المؤلفین ج 10 ص 140 .

روایت سلمة بن کهیل که سابقا در ذکر روایت دعلج گذشته، گفته:

[حدثنی محمد بن صالح بن هانی، ثنا احمد بن نصر، و اخبرنا محمد بن علی الشیبانی بالکوفة، ثنا احمد بن حازم الغفاری، و ثنا محمد بن عبد اللّه العمری ثنا محمد بن اسحاق(1)، ثنا محمد بن یحیی(2) ، و احمد بن یوسف، قالوا: ثنا ابو نعیم، ثنا ابن أبی عتبة(3) ، عن الحکم، عن سعید بن جبیر، عن ابن عباس، عن بریدة الاسلمی رضی اللّه عنه، قال: غزوت مع علی الی الیمن، فرأیت منه جفوة و قدمت علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فذکرت علیا فتنقصته، فرأیت وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یتغیر، فقال: «یا بریدة، أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟» قلت: بلی یا رسول اللّه، فقال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» .

و ذکر الحدیث هذا حدیث صحیح علی شرط مسلم و لم یخرجاه](4).

و نیز در «مستدرک» مسطور است:

[حدثنا ابو الحسین محمد بن احمد بن تمیم الحنظلی ببغداد، ثنا ابو قلابة عبد الملک بن محمد الرقاشی، ثنا یحیی بن حماد، و حدثنی ابو بکر محمد بن احمد بن بالویه و ابو بکر احمد بن جعفر البزار، قالا: ثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدثنی أبی، ثنا یحیی بن حماد، و ثنا ابو نصر احمد بن سهل الفقیه ببخاری، ثنا صالح بن محمد الحافظ البغدادی، ثنا خلف بن سالم المخرمی، ثنا یحیی بن حماد ثنا ابو عوانة، عن سلیمان الاعمش، قال: ثنا جبیب بن أبی ثابت، عن أبی الطفیل عن زید بن ارقم رضی اللّه عنه، قال: لما رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من

ص:280


1- محمد بن اسحاق : هو ابن خزیمة النیسابوریّ المتوفی ( 311 ) .
2- محمد بن یحیی : هو الذهلی النیسابوریّ المتوفی ( 258 ) .
3- فی بعض النسخ : ابن عیینة ، و فی « الحلیة » لابی نعیم : ابن عیینة . و قال الامینی قدس سره : فی « الغدیر » ج 1 ص 20 : و یقال الصحیح : ابن أبی غنیة ، کما فی المستدرک
4- مستدرک الحاکم ج 3 ص 110 .

حجة الوداع، و نزل غدیر خم، امر بدوحات، فقممن قال: «کأنی قد دعیت فاجبت، انی قد ترکت فیکم الثقلین، احدهما اکبر من الآخر، کتاب اللّه تعالی، و عترتی، فانظروا کیف تخلفونی فیهما، فانهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض» ثم قال: «اللّه عز و جل مولای، و انا ولی کل مؤمن» ، ثم اخذ بید علی رضی اللّه عنه، فقال: «من کنت ولیه، فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه» .

و ذکر الحدیث بطوله هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین و لم یخرجاه بطوله شاهده حدیث سلمة بن کهیل عن أبی الطفیل أیضا صحیح علی شرطهما، ثم ذکر حدیث سلمة بن کهیل الذی سبق فی ذکر روایة دعلج](1).

و نیز در «مستدرک» در مناقب زید بن ارقم مذکور است:

[اخبرنی محمد بن علی الشیبانی بالکوفة، حدثنا أحمد بن حازم الغفاری، حدثنا أبو نعیم، حدثنا کامل أبو العلاء، قال: سمعت حبیب بن أبی ثابت، یخبر عن یحیی بن جعدة عن زید بن ارقم رضی اللّه عنه، قال: خرجنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه (و آله) و سلم حتی انتهینا الی غدیر خم، فأمر بدوح، فکسح فی یوم ما اتی علینا یوم کان اشد حرا منه، فحمد اللّه و اثنی علیه، و قال: «یا ایها الناس انه لم یبعث نبی قط الا ما عاش نصف ما عاش الذی کان قبله، و انی اوشک ان أدعی فاجیب، و انی تارک فیکم ما لن تضلوا بعده: کتاب اللّه عز و جل» ثم قام فاخذ بید علی رضی اللّه عنه، فقال: «یا أیها الناس من اولی بکم من انفسکم؟» قالوا: اللّه و رسوله اعلم، قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» . هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه](2).

و نیز در «مستدرک» مذکور است:

ص:281


1- مستدرک الحاکم ج 3 ص 109 .
2- مستدرک الحاکم ج 3 ص 533 .

[اخبرنی الولید، و أبو بکر بن قریش، ثنا الحسن بن سفیان، ثنا محمد بن عبدة، ثنا الحسن بن الحسین(1)، ثنا رفاعة بن ایاس الضبی، عن أبیه، عن جده، قال: کنا مع علی یوم الجمل، فبعث الی طلحة بن عبید اللّه ان القنی فاتاه طلحة، فقال: نشدتک اللّه، هل سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» ؟ ، قال: نعم، قال: فلم تقاتلنی، قال: لم اذکر، قال: فانصرف طلحة](2).

فضائل حاکم در کتب رجال اهل سنت

و حاکم امام کبیر، و حافظ شهیر، و حائز فضل غزیر، و حاوی نبل اثیر است.

یافعی در وقائع سنة خمس و اربعمائة گفته:

[و فیها الامام الکبیر الحافظ الشهیر: أبو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه، المعروف بالحاکم بن البیع النیسابوریّ، امام أهل الحدیث فی وقته، کتب عن نحو الفی شیخ، و برع فی معرفة الحدیث و فنونه، و صنف التصانیف.

و تفقه علی الامام أبی سهل الصعلوکی الفقیه الشافعی، و لازمه الدار قطنی، و سمع منه الامام أبو بکر القفال الشاشی،(3) و غیره من الائمة](4).

ص:282


1- قال الامینی قدس سره فی « الغدیر » ج 1 ص 186 فی ذیل الصفحة : کذا فی النسخ ، و الصحیح به مکان رفاعة : حسین بن حسن الاشقر الفزاری الکوفی المتوفی ( 208 ) .
2- المستدرک ج 3 ص 371 .
3- الشاش : مدینة وراء نهر سیحون . - اللباب - .
4- مرآت الجنان ج 3 ص 14 - و له ترجمة ایضا فی تذکرة الحفاظ للذهبی ج 3 ص 1039 و عبر فی خبر من غیر ج 3 ص 91 - و طبقات السبکی ج 3 ص 64 - و غایة النهایة ج 2 ص 184 و میزان الاعتدال ج 3 ص 85 - و لسان المیزان ج 5 ص 232 - و تاریخ بغداد ج 5 ص 473 و الوافی بالوفیات ج 3 ص 320 .

حدیث غدیر بروایت عبد الملک بن محمد ابو سعد خرکوشی

اشاره

اما روایت عبد الملک بن محمد ابو سعد خرکوشی: پس ابن شهرآشوب طاب ثراه در کتاب «مناقب» در ذکر حدیث غدیر کما فی «البحار» فرموده:

[الخرکوشی فی «شرف المصطفی» ، عن البراء بن عازب فی «خبر» ، فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم: «اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» ، فلقیه عمر بعد ذلک، فقال: هنیئا لک یا ابن أبی طالب، اصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة](1).

ترجمۀ خرکوشی در کتب رجال عامه

و مناقب حمیده، و فضائل سدیدۀ ابو سعد بر متتبع کتب رجالیه مخفی نیست.

ذهبی در «عبر» در سنة سبع و اربعمائة گفته:

[عبد الملک بن أبی عثمان، أبو سعد النیسابوریّ، الواعظ القدوة، المعروف بالخرکوشی(2) صنف کتاب «الزهد» ، و کتاب «دلائل النبوة» و غیر ذلک.

قال الحاکم: لم أر اجمع منه علما، و زهدا، و تواضعا، و ارشادا الی اللّه، زاده اللّه توفیقا، و اسعدنا بایامه.

ص:283


1- بحار الانوار ج 37 ص 159 ط بیروت ، و مناقب ابن شهرآشوب ج 3 ص 36 ط قم .
2- الخرکوشی : بفتح الخاء و ضم الکاف و آخره شین ، نسبة الی سکة بنیسابور - اللباب - .

قلت: روی عن حامد الرفاء و طبقته، و توفی فی جمادی الاولی](1).

حدیث غدیر بروایت ابو بکر احمد بن عبد الرحمن بن احمد الشیرازی

اما روایت ابو بکر احمد بن عبد الرحمن بن احمد الشیرازی، پس در ما بعد در دلیل اول از ادله دلالت حدیث غدیر بر امامت، عبارت او انشاء اللّه تعالی خواهی شنید، و خواهی دریافت که شیرازی صاحب کتاب «القاب» ، از ائمۀ عالی القاب، و محدثین والا نصاب است(2).

حدیث غدیر بروایت احمد بن موسی بن مردویه اصبهانی

اما روایت احمد بن موسی بن مردویه اصبهانی: پس میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی در «مفتاح النجا فی مناقب آل العبا» گفته:

[اخرج ابن مردویه عن ابن عباس مرفوعا، «اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و اخذل من خذله، و ابغض من ابغضه»](3).

و مدائح جلیله، و مناقب جمیله و مفاخر بهیه، و مآثر سنیه ابن مردویه که حافظ جلیل الشأن کثیر الاطلاع است، بر متتبع ظاهر و باهر است.

جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

ص:284


1- عبر فی خبر من غبر ج 3 ص 96 ط الکویت و له ترجمة أیضا فی انساب السمعانی ج 5 ص 101 - و تبیین کذب المفتری ص 233 - و شذرات الذهب ج 3 ص 184 - و الاعلام ج 4 ص 310 و طبقات السبکی ج 3 ص 282 .
2- ترجمة أبی بکر الشیرازی توجد فی شذرات الذهب ج 3 ص 184 - الاعلام ج 1 ص 142 و مرآة الجنان ج 3 ص 20 - تذکرة الحفاظ ج 3 ص 1065 - معجم المؤلفین ج 2 ص 246 .
3- تفسیر المنار ج 6 ص 463 ط مصر .

[ابن مردویه الحافظ الکبیر العلامة أبو بکر أحمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی، صاحب «التفسیر» و «التاریخ» و «المستخرج علی البخاری» .

سمع أبا سهل بن زیاد القطان، و خلقا.

و کان قیما بهذا الشأن، بصیرا بالرجال، طویل الباع، ملیح التصانیف ولد سنة 333، و مات لست بقین من رمضان سنة 410](1).

حدیث غدیر بروایت احمد بن محمد بن یعقوب ابو علی مسکویه

اشاره

اما ذکر احمد بن محمد بن یعقوب ابو علی مسکویه حدیث غدیر را: پس در کتاب «ندیم الفرید» ، که مصطفی بن عبد اللّه در «کشف الظنون» بذکر آن گفته:

[ندیم الفرید لابی علی بن مسکویه، أحمد بن محمد بن یعقوب المتوفی سنة 421 احدی و عشرین و اربعمائة](2).

در کتابی که مأمون بجواب بنی هاشم نوشته، علی ما نقل مذکور است:

[فلم یقم مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أحد من المهاجرین کقیام علی بن أبی طالب فانه آزره، و وقاه بنفسه، و نام فی مضجعه، ثم لم یزل بعد متمسکا باطراف الثغور، ینازل الابطال، و لا ینکل عن قرن، و لا یولی عن جیش، منیع القلب، یؤمر علی الجمیع، و لا یؤمر علیه أحد، اشد الناس وطأة علی المشرکین، و اعظمهم جهادا فی اللّه، و افقههم فی دین اللّه، و اقرأهم لکتاب اللّه، و اعرفهم بالحلال و الحرام، و هو صاحب الولایة فی حدیث غدیر خم، و صاحب

قوله صلی اللّه علیه و سلم: «انت

ص:285


1- طبقات الحفاظ ص 412 - و له أیضا ترجمة فی تاریخ اصبهان ج 1 ص 168 و تذکرة الحفاظ ج 3 ص 1050 - و شذرات الذهب ج 3 ص 190 - و العبر ج 3 ص 102 - و النجوم الزاهرة ج 4 ص 254 - و الاعلام ج 1 ص 246 .
2- کشف الظنون ج 2 ص 1937 .

منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی» الخ](1).

جلالت ابن مسکویه در کتب اهل سنت

و طیب فضائل و محامد مسکویه ضائع، و جلالت و عظمت شان او شائع است.

ابو منصور عبد الملک بن محمد الثعالبی النیسابوریّ در «یتیمة الدهر فی محاسن اهل العصر» گفته:

[ابو علی مسکویه الخازن کان فی الذروة العلیاء من الفضل و الادب، و البلاغة و الشعر، و کان فی ریعان شبابه متصلا بابن العمید مختصا به.

الی ان قال: ثم تنقلت به أحوال جلیلة فی خدمة بنی بویه، و الاختصاص ببهاء الدولة، و عظم شانه، و ارتفع مقداره، فترفع عن خدمة الصاحب](2).

و موفق الدین احمد بن قاسم الخزرجی الطبیب المعروف بابن اصیبعة در «عیون الانباء فی طبقات الاطباء» گفته:

[مسکویه فاضل فی العلوم الحکمیة، متمیز فیها، خبیر بصناعة الطب، جید فی اصولها و فروعها، و لمسکویه من الکتب: «کتاب الاشربة» ، «کتاب البطیخ» کتاب «تهذیب الاخلاق»](3).

ص:286


1- ینابیع المودة ص 484 الباب الثانی و التسعون
2- معجم الادباء ج 5 ص 7 نقلا عن أبی منصور الثعالبی .
3- عیون الانباء فی طبقات الاطباء ج 1 ص 245 - و له ترجمة ایضا فی ارشاد الاریب ج 2 ص 49 و الامتاع و المؤانسة ج 1 ص 32 و ص 136 - و آداب اللغة ج 2 ص 317 - و الذریعة ج 4 ص 66 - و هدیة العارفین ج 1 ص 73 و هو فیه « ابن مسکویه » کما فی دائرة المعارف الاسلامیة ج 1 ص 277 .

حدیث غدیر بروایت احمد بن محمد ثعلبی

اشاره

اما روایت احمد بن محمد ثعلبی: پس در تفسیر او مسمی «بالکشف و البیان» که بعنایت رب منان نسخۀ عتیقه آن مزین باجازات علمای اعیان نزد این کثیر العصیان حاضر است، گفته:

[أخبرنا أبو القاسم یعقوب بن أحمد بن السری، انا أبو بکر محمد بن عبد اللّه ابن محمد، حدثنا ابو مسلم ابراهیم بن عبد اللّه الکجی، نا حجاج بن منهال، نا حماد(1) عن علی بن زید، عن عدی بن ثابت، عن البراء، قال: لما نزلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی حجة الوداع کنا بغدیر خم، فنادی ان الصلوة جامعة، و کسح للنّبیّ تحت شجرتین، فاخذ بید علی، فقال: «أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟» ، قالوا: بلی یا رسول اللّه، قال: «أ لست اولی بکل مؤمن من نفسه؟» ، قالوا: بلی، قال: «هذا مولی من انا مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» . قال: فلقیه عمر، فقال: هنیئا لک یا ابن أبی طالب، اصبحت مولی کل مؤمن و مؤمنة](2).

فضائل و مناقب ثعلبی در کتب تراجم

و جلائل فضائل، و عوالی محامد ثعلبی بتفصیل در ما بعد انشاء اللّه تعالی خواهی شنید، در اینجا بر عبارت قاضی شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد المعروف بابن خلکان البرمکی الاربلی الشافعی اکتفا می رود.

قال فی «وفیات الأعیان فی انباء ابناء الزمان» :

ص:287


1- حماد : هو ابن سلمة بن دینار الحافظ البصری المتوفی ( 167 )
2- الکشف و البیان - مخطوط حدود المائة السابعة فی مکتبة آیة اللَّه النجفی المرعشی ، کما حکی عنه فی مستدرکات حدیث الغدیر فی ذیل « احقاق الحق » ج 3 ص 325 .

[أبو اسحاق أحمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی النیسابوریّ المفسر المشهور کان اوحد زمانه فی علم التفسیر، و صنف «التفسیر الکبیر» الذی فاق غیره من التفاسیر، و له کتاب «العرائس» فی قصص الانبیاء صلوات اللّه علیهم و غیر ذلک.

ذکره السمعانی و قال: یقال له الثعلبی، و الثعالبی و هو لقب له و لیس بنسب قاله بعض العلماء.

و قال أبو القاسم القشیری: رأیت رب العزة عز و جل فی المنام و هو یخاطبنی و اخاطبه، فکان فی اثناء ذلک ان قال الرب تعالی اسمه: اقبل الرجل الصالح فالتفت فاذا أحمد الثعلبی مقبل.

و ذکره عبد الغافر بن اسماعیل الفارسی فی کتاب «سیاق تاریخ نیسابور» و اثنی علیه و قال: هو صحیح النقل، موثوق به.

حدث عن أبی طاهر بن خزیمة، و الامام أبی بکر بن مهران المقری، و کان کثیر الحدیث کثیر الشیوخ.

توفی فی سنة سبع و عشرین و اربعمائة.

و قال غیره: توفی فی المحرم سنة سبع و عشرین و اربعمائة.

و قال غیره: توفی یوم الاربعاء لسبع بقین من المحرم سنة سبع و ثلثین و اربعمائة رحمه اللّه تعالی](1).

ص:288


1- وفیات الأعیان ج 1 ص 79 ، و توجد ترجمته ایضا فی طبقات السبکی ج 3 ص 23 - و معجم الادباء ج 5 ص 36 - و انباه الرواة ج 1 ص 119 - و اللباب ج 1 ص 119 و بغیة الوعاة ص 154 - و غایة النهایة ج 1 ص 100 - و العبر ج 3 ص 161 - و الشذرات ج 3 ص 230 - و النجوم الزاهرة ج 4 ص 283 - و تاریخ نیسابور ص 109 - و البدایة و النهایة ج 12 ص 40 - و تذکرة الحفاظ ج 3 ص 1090 .

حدیث غدیر بروایت حافظ ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی

اشاره

اما روایت حافظ ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی: پس در «کنز العمال» ملا علی متقی مذکور است.

[«الا ان اللّه ولیی و انا ولی کل مؤمن، من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» .

(طب) عن ابن عمر (ش) عن أبی هریرة و اثنی عشر من الصحابة (حم) (طب) عن أبی ایوب و جمع من الصحابة (ک) عن علی و طلحة (حم) (طب) (صلی الله علیه و آله) عن علی و زید بن ارقم و ثلثین رجلا من الصحابة، أبو نعیم فی «فضائل الصحابة» عن سعد، الخطیب عن انس](1).

فضائل أبی نعیم اصفهانی در کتب تراجم

و ابو نعیم اصفهانی از اماثل اعلام محدثین، و افاضل فخام متبحرین، و اعاظم حفاظ منقدین، و اکابر ایقاظ معتمدین است.

ذهبی در «عبر» در سنة ثلثین و اربعمائة گفته:

[و فیها توفی أبو نعیم الاصبهانی، أحمد بن عبد اللّه بن أحمد بن اسحاق الحافظ الصوفی الاحول، سبط الزاهد محمد بن یوسف بن البناء، باصبهان، فی المحرم و له أربع و تسعون سنة.

اعتنی به ابوه و سمعه فی سنة أربع و اربعین و ثلاثمائة، و بعدها استجاز له خیثمة الاطرابلسی، و الاصم، و طبقتهما، و تفرد فی الدنیا بعلو الاسناد مع الحفظ و الاستبحار من الحدیث و فنونه.

ص:289


1- کنز العمال ج 6 ص 154 .

روی عن ابن فارس، و العسال، و احمد بن معبد السمسار، و أبی علی بن الصواف، و أبی بکر بن خلاد و طبقتهم، بالعراق و الحجاز و خراسان.

و صنف التصانیف الکبار المشهورة فی الاقطار](1).

و عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در سنة ثلثین و اربعمائة گفته:

[فیها توفی الحافظ الشیخ العارف ابو نعیم الاصفهانی أحمد بن عبد اللّه الاصفهانی الصوفی صاحب کتاب «حلیة الاولیاء» کان من اعلام المحدثین، و اکابر الحفاظ المفیدین، اخذ عن الافاضل و اخذوا عنه و انتفعوا به و کتاب «الحلیة» من احسن الکتب. قلت: اما طعن ابن الجوزی فیها و تنقیصه لها، فهو من باب قولی:

لئن ذمها جاراتها و ضرائر و عبن جمالا فی حلاها و فی الحلی

فما سلمت حسناء من ذم حاسد و صاحب حق من عداوة مبطل

مع ابیات اخری فی مدح الامام أبی حامد الغزالی.

و تصانیفه و کلامه العالی، و له کتاب «تاریخ اصفهان» ، تفرد فی الدنیا بعلو الاسناد مع الحفظ.

روی عن المشایخ بالعراق و الحجاز و الخراسان، و صنف التصانیف المشهورة فی الاقطار](2).

ص:290


1- عبر فی خبر من عبر ج 3 ص 170 ط الکویت .
2- مرآة الجنان ج 3 ص 52 و له ترجمة ایضا فی وفیات الأعیان ج 1 ص 26 - و میزان الاعتدال ج 1 ص 201 - و طبقات الشافعیة ج 3 ص 7 و المنتظم ج 8 ص 100 - و البدایة ج 12 ص 45 - و تذکرة الحفاظ ج 3 ص 1092 و طبقات الحفاظ ص 423 - و لسان المیزان ج 1 ص 201 - و معجم البلدان ج 1 ص 298 و النجوم الزاهرة ج 5 ص 30 - و شذرات الذهب ج 3 ص 245 .

حدیث غدیر بروایت ابن السمان الرازی

اشاره

اما روایت اسماعیل بن علی بن حسین بن زنجویه الرازی المعروف بابن السمان: پس در «ریاض النضرة» بعد ذکر روایت ریاح مذکور است:

[و عنه قال بینما علی جالس إذ جاء رجل، فدخل و علیه اثر السفر، فقال:

السلام علیک یا مولای، قال: من هذا؟ فقال: ابو ایوب الانصاری، قال علی:

افرجوا له، ففرجوا، فقال ابو ایوب: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» . خرجه البغوی فی معجمه.

و عن البراء بن عازب، قال: کنا عند النبی صلی اللّه علیه و سلم فی سفر، فنزلنا بغدیر خم، فنودی فینا الصلوة جامعة، و کسح لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تحت شجرة، فصلی الظهر و اخذ بید علی و قال: «أ لستم تعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟» قالوا: بلی، فاخذ بید علی و قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» قال: فلقیه عمر بعد ذلک، فقال: هنیئا لک یا ابن أبی طالب، اصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة. و عن زید بن ارقم مثله، خرجهما أحمد فی «مسنده» ، و خرج الاول ابن السمان، و خرج أحمد فی کتاب «المناقب» معناه](1).

و نیز در آن مذکور است:

[

و خرج ابن السمان عن عمر منه «من کنت مولاه، فعلی مولاه» . و خرجه المخلص الذهبی](2).

و نیز در آن مسطور است:

ص:291


1- الریاض النضرة ج 2 ص 169 .
2- الریاض النضرة ج 2 ص 161 .

[و عن عمر انه قال: علی مولی من کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مولاه.

و عن سالم قیل لعمر: انک تصنع بعلی شیئا ما تصنعه باحد من أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، قال: انه مولای(1).

و عن عمرو قد جاء الاعرابیان یختصمان، فقال لعلی: اقض بینهما یا ابا الحسن فقضی علی بینهما، فقال احدهما: أ هذا یقضی بیننا؟ فوثب إلیه عمر، و اخذ بتلبیبه، و قال: ویحک، ما تدری من هذا؟ هذا مولای و مولی کل مؤمن و من لم یکن علی مولاه، فلیس بمؤمن(2).

و عنه و قد نازعه رجل فی مسئلة، فقال بینی و بینک هذا الجالس، و اشار الی علی بن أبی طالب، فقال الرجل: هذا الابطن؟ فنهض عمر عن مجلسه، و اخذ بتلبیبه حتی شاله من الارض، ثم قال: أ تدری من صغرت؟ انه مولای و مولی کل مؤمن. خرجهن ابن السمان](3).

فضائل ابن سمان در کتب تراجم

و مخفی نماند که ابن سمان ممدوح اکابر اعیان، و از حفاظ کبار، و محدثین عالی شأن است.

ابو الفضل عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم بن الفضل بن الحسن بن الحسین بن رافع الرافعی در «تدوین فی اهل العلم بقزوین» گفته:

[اسماعیل بن علی بن الحسین السمان ابو سعد الرازی حافظ مکثر، سمع و جمع و کتب و طاف الکثیر، و معجم شیوخه و «معجم البلدان» من جمعه یوضحان سعة رحلته و طلبه و سماعه، و ورد قزوین و تفحص عن شیوخها حین ورد، و سمع

ص:292


1- الریاض النضرة ج 2 ص 170 .
2- ذخائر العقبی للمحب الطبری ص 68
3- الریاض النضرة ج 2 ص 170 ط الاتحاد المصری الطبعة الاولی .

من المشهورین و الحاملین، و تتبع طبقات السماع علی الاصول و معجم شیوخه علی ما حکاه العاد یشتمل علی الف و اربعمائة و اربعة و ثلثین شیخا.

و سمع منه ابو طاهر عبد الرحمن بن محمد بن الحسن بن الفضلکان، و ابو سعد اسماعیل بن احمد بن العباس الوکیل الرازی و غیرهما].

و محمد بن احمد ذهبی در «عبر» در ذکر وقائع سنة خمس و اربعین و اربعمائة گفته:

[ابو سعد السمان اسماعیل بن علی الرازی الحافظ، سمع بالعراق و مکة و مصر و الشام، و روی عن المخلص و طبقته. قال الکنانی: کان من الحفاظ الکبار زاهدا عابدا، یذهب الی الاعتزال. قلت: کان متبحرا فی العلوم، و هو القائل من لم یکتب الحدیث لم یتغرغر بحلاوة الاسلام، و له تصانیف کثیرة. یقال: انه سمع من ثلثة آلاف شیخ، و کان رأسا فی القراءة، و الحدیث، و الفقه، بصیرا بمذهبی أبی حنیفة و الشافعی، لکنه من رؤس المعتزله و کان یقال انه ما رأی مثل نفسه](1).

و عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در ذکر حوادث سنة خمس و اربعین و اربعمائة گفته:

[الحافظ ابو سعد السمان اسماعیل بن علی الرازی.

قال الکنانی: کان من الحفاظ الکبار، زاهدا، عابدا و یقال: انه سمع من ثلثة آلاف شیخ.

و کان رأسا فی القراءة، و الحدیث، و الفقه. بصیرا بمذهبی أبی حنیفة و الشافعی لکنه من رؤس المعتزلة.

قلت: و ما سمعت ان احدا له من الشیوخ مثل هذا المذکور الا الحافظ ابا

ص:293


1- العبر فی خبر من غبر ج 3 ص 209 ط الکویت .

سعید السمعانی، فان شیوخه یزیدون علی اربعة آلاف شیخ](1).

و جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[السمان الحافظ الکبیر المتقن ابو سعد اسماعیل بن علی بن الحسین بن زنجویه الرازی.

سمع ابا طاهر المخلص و الطبقة، و کان من الحفاظ الکبار، اماما بلا مدافعة فی القرآن، و الحدیث، و الرجال، و الفرائض، و الشروط، و فقه أبی حنیفة، و الخلاف زاهدا، ورعا، معتزلیا و مع ذلک. قال من لم یکتب بالحدیث، لم یتغرغر(2) بحلاوة الاسلام، صنف کثیرا، و مات فی شعبان سنة 445](3).

و در «کشف الظنون» گفته:

[«الموافقة بین اهل البیت و الصحابة و ما رواه کل فریق فی حق الآخر» للحافظ أبی سعد اسماعیل بن علی بن زنجویه الرازی السمان، المتوفی سنة 445 خمس و اربعین و اربعمائة، اختصره العلامة جار اللّه ابو القاسم محمود بن عمر الزمخشری المتوفی سنة ثمان و ثلثین و خمسمائة بحذف الاسانید و التکرار و اقتصر علی نصوص الاخبار](4).

حدیث غدیر بروایت بیهقی

اشاره

اما روایت ابو بکر احمد بن الحسین بن علی البیهقی، پس شیخ

ص:294


1- مرآة الجنان ج 3 ص 63 ط دائرة المعارف حیدرآباد
2- تغرغر بالماء : رددها فی حلقه
3- طبقات الحفاظ ص 430 - و ترجمته توجد ایضا فی تذکرة الحفاظ ج 3 ص 1121 و شذرات الذهب ج 3 ص 273 - و لسان المیزان ج 1 ص 421 - و میزان الاعتدال ج 1 ص 239 و النجوم الزاهرة ج 5 ص 51 - و الجواهر المضیئة ج 1 ص 156 .
4- کشف الظنون ج 2 ص 1890 .

نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصباغ المالکی المکی در «فصول مهمه» گفته:

[و روی الامام احمد بن حنبل فی «مسنده» عن البراء بن عازب، انه قال:

کنا فی سفر، فنزلنا بغدیر خم، فنودی فینا الصلوة جامعة، و کسح لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تحت شجرتین، فصلی الظهر و اخذ بید علی (علیه السلام) ، فقال:

«أ لستم تعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟» قالوا: بلی، قال: «أ لستم تعلمون انی اولی بکل مؤمن من نفسه؟» قالوا: بلی، فقال: «اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» .

فلقیه عمر بن الخطاب بعد ذلک، فقال له: هنیئا لک یا ابن أبی طالب، اصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة.

و روی الحافظ ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی رحمة اللّه تعالی ایضا هذا الحدیث بلفظه مرفوعا الی البراء بن عازب](1).

و اخطب خوارزم هم روایات عدیده از بیهقی نقل کرده و جمال الدین محمد بن یوسف الزرندی هم در «نظم درر السمطین»(2) روایت بیهقی ذکر کرده کما ستسمع فیما بعد انشاء اللّه تعالی.

و علو منزلت، و سمو مرتبت، و تبحر و تمهر، و ریاست و تصدر، و نقد و تحقیق و براعت و حفظ، و اتقان و مهارت، و عظمت و جلالت شأن بیهقی حاجت بیان ندارد.

مکانت بیهقی در کتب تراجم

جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی، در «طبقات الحفاظ»

ص:295


1- الفصول المهمة ص 25 .
2- نظم درر السمطین ص 109 ط طهران بتحقیق الدکتور هادی الامینی .

گفته:

[البیهقی الامام الحافظ العلامة شیخ خراسان، ابو بکر احمد بن الحسین بن علی بن موسی الخسروجردی صاحب التصانیف.

ولد سنة 384 فی شعبان، و لزم الحاکم، و تخرج به و اکثر منه جدا و هو من کبار اصحابه، بل زاد علیه بانواع من العلوم.

کتب الحدیث و حفظه من صباه و برع، و اخذ فی الاصول، و انفرد بالاتقان و الضبط و الحفظ و رحل، و لم یکن عنده «سنن النّسائی» و لا «جامع الترمذی» و لا «سنن ابن ماجة» و عمل کتبا لم یسبق إلیها «کالسنن الکبری» و «الصغری» و «شعب الایمان» و «الاسماء و الصفات» و «دلائل النبوة» و «و البعث» و «الآداب» و «الدعوات» و «المدخل» و «المعرفة» و «الترغیب و الترهیب» و «الخلافیات» و «الزهد» و «المعتقد» و غیر ذلک مما یقارب الف جزء.

و بورک له فی علمه لحسن قصده، و قوة فهمه و حفظه، و کان علی سیرة العلماء قانعا بالیسیر.

مات فی عاشر جمادی الاولی سنة 458 بنیسابور و نقل فی تابوت الی بیهق مسیرة یومین](1).

حدیث غدیر بروایت قرطبی

اشاره

اما روایت ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر النمری

ص:296


1- طبقات الحفاظ ص 433 - و توجد ترجمة البیهقی ایضا فی الانساب ج 2 ص 412 و البدایة و النهایة ج 12 ص 94 - و تبیین کذب المفتری ص 265 - و تذکرة الحفاظ ج 3 ص 1132 و شذرات الذهب ج 3 ص 304 - و طبقات السبکی ج 4 ص 8 و العبر ج 3 ص 242 و اللباب ج 1 ص 165 - و معجم البلدان ج 1 ص 804 - و المنتظم ج 8 ص 242 و النجوم الزاهرة ج 5 ص 77 - و وفیات الأعیان ج 1 ص 20 .

القرطبی حدیث غدیر را: پس در «استیعاب فی معرفة الاصحاب» که نسخ عدیدۀ آن بعنایت رب الارباب بنظر خادم الطلاب رسیده، و بتصریح کاتب جلبی در «کشف الظنون» کتاب جلیل القدر است گفته:

[و روی بریدة و ابو هریرة، و جابر، و البراء بن عازب، و زید بن ارقم کل واحد منهم عن النبی صلی اللّه علیه و سلم انه قال یوم غدیر خم: «من کنت مولاه فعلی مولاه»](1).

و محاسن و مدائح، و مفاخر و جلائل، و مکارم و مأثر ابن عبد البر صاحب «استیعاب» در بر و بحر معروف و مشهور، و بر السنه اکابر و صدور مذکور و استیعاب آن مفضی بتطویل و اطناب.

فضائل ابن عبد البر قرطبی در کتب تراجم

عبد اللّه بن اسد یافعی در «مرآة الجنان» در ذکر وقائع سنة ثلث و ستین و اربعمائة گفته:

[الحافظ ابو عمر بن عبد البر القرطبی، احد الاعلام، و صاحب التصانیف و عمره خمس و تسعون سنة و خمسة ایام.

قیل و لیس لاهل المغرب احفظ منه مع الثقة، و الدین، و النزاهة، و التبحر فی الفقه و العربیة و الاخبار].

الی ان قال: [و کان له بسطة کبیرة فی علم النسب مع ما تقدم من الفقه و الاخبار و العربیة](2).

ص:297


1- الاستیعاب ج 2 ص 473 .
2- مرآة الجنان ج 3 ص 89 - و توجد ترجمة ایضا فی تذکرة الحفاظ ج 3 ص 1128 و طبقات الحفاظ ص 432 - و شذرات الذهب ج 3 ص 314 - و العبر ج 3 ص 255 و وفیات الأعیان ج 2 ص 348 - و الاعلام ج 9 ص 316 .

حدیث غدیر بروایت خطیب بغدادی

اما روایت احمد بن علی الخطیب البغدادی: پس از عبارت سابقۀ «کنز العمال» ظاهر است.

و هی هذه:

[عن عبد الرحمن قال: شهدت علیا فی الرحبة ینشد الناس انشد اللّه، من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول یوم غدیر خم: «من کنت مولاه فعلی مولاه» لما قام فشهد؟ قال عبد الرحمن: فقام اثنی عشر بدریا کانی انظر الی احدهم، فقالوا: نشهد انا سمعنا رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) یقول: «أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم، و ازواجی امهاتهم؟» فقلنا: بلی، فقال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» . عم (علیه السلام) ابن جریر خط(1)(صلی الله علیه و آله)](2).

و ابو بکر خطیب محدث لبیب، و حافظ اریب، و فاقد حسیب، و صاحب شأن عجیب، و حائز فضل غریب است.

عبد اللّه بن اسد یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة ثلث و ستین و اربعمائة گفته:

[و الحافظ احد الائمة الاعلام، صاحب التوالیف المنتشرة فی الاسلام، أبو بکر الخطیب أحمد بن علی بن ثابت البغدادی.

روی عن أبی عمر بن مهدی، و ابن الصلت الاهوازی و طبقتهما.

و رحل الی البصرة و نیسابور و اصبهان و دمشق و الکوفة و الری.

و صنف قریبا من مائة مصنف، و فضله اشهر من ان یوصف.

ص:298


1- ( عم ) و ( ع ) و ( خط ) و ( ص ) رموز لعبد اللَّه بن احمد ، و أبی یعلی ، و الخطیب البغدادی ، و سعید بن منصور .
2- کنز العمال ج 6 ص 397

و اخذ الفقه عن أبی الحسن المحاملی، و القاضی أبی الطیب الطبری.

و کان فقیها یغلب علیه الحدیث و التاریخ. توفی یوم الاثنین سابع ذی الحجة، و قال السمعانی فی شوال، و کان الشیخ أبو اسحاق الشیرازی من جملة من حمل نعشة و کان یراجعه فی تصانیفه. قلت: لعله یعنی فیما یتعلق بالحدیث.

و ذکر محب الدین ابن النجار بسنده ان أبا بکر بن زهیرا الصوفی کان قد أعد لنفسه قبرا الی جانب قبر بشر الحافی، و کان یمضی إلیه فی کل اسبوع مرة و ینام فیه و یقرأ فیه القرآن کله، فلما مات الخطیب و کان قد اوصی ان یدفن الی جانب قبر بشر، جاء أصحاب الخطیب الی ابن زهیر او سألوه ان یدفن الخطیب فی القبر الذی اعده لنفسه و ان یؤثر به، فامتنع من ذلک امتناعا شدیدا، و قال:

اعددته لنفسی منذ سنین یؤخذ منی، فلما رأوا ذلک، جاؤا الی الشیخ أبی سعد الصوفی، و ذکروا له ذلک فاستحضره، و قال له: أنا لا اقول اعطهم القبر و لکن اقول لک: لو ان بشر الحافی فی الاحیاء و انت الی جانبه، فجاء أبو بکر الخطیب و یقعد دونک أ کان یحسن بک ان تقعد اعلی منه؟ قال: لا بل کنت اقوم اجلسه فی مکانی، قال: فهکذا ینبغی ان یکون الان، قال: فطاب قلبه و اذن لهم فی دفنه فی القبر المذکور فی باب حرب.

و کان الخطیب قد تصدق بجمیع ماله و هو مائتا دینار و فرقها علی ارباب الحدیث و الفقهاء و الفقهاء فی مرضه، و أوصی ان یتصدق عنه بجمیع ما علیه من الثیاب، و وقف جمیع کتبه علی المسلمین، و لم یکن له عقب، و رئیت له منامات صالحة بعد موته، و کان قد انتهی إلیه علم الحدیث و حفظه.

قال ابن ماکولا: لم یکن للبغدادیین بعد الدار قطنی مثل الخطیب](1).

و تقی الدین ابو بکر احمد بن محمد بن عمر بن محمد الدمشقی

ص:299


1- مرآة الجنان ج 3 ص 87 .

الاسدی در «طبقات فقهای شافعیه» گفته:

[أحمد بن علی بن ثابت بن أحمد بن مهدی، الحافظ أبو بکر الخطیب البغدادی، أحد حفاظ الحدیث و ضابطیه المتقنین.

ولد فی جمادی الآخر سنة اثنتین و تسعین و ثلاثمائة.

و تفقه علی القاضی أبی الطیب الطبری، و أبی الحسن المحاملی، و استفاد من الشیخ أبی اسحاق الشیرازی، و أبی نصر بن الصباغ.

و شهرته فی الحدیث تغنی عن الاطناب فی ذکر مشایخه فیه، و تعداد البلدان التی رحل إلیها و سمع فیها، و ذکر مصنفاته فی ذلک، فانها تزید علی ستین مصنفا، منها «تاریخ بغداد» .

قال ابن ماکولا: کان آخر الأعیان ممن شاهدناه معرفة و حفظا، و اتقانا، و ضبطا لحدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و تفننا فی علله و اسانیده، و علما بصحیحه و غریبه و فرده و منکره. و قال: و لم یکن للبغدادیین بعد الدار قطنی مثله.

و قال الشیخ أبو اسحاق الشیرازی: کان أبو بکر الخطیب یشبه بالدار قطنی، و نظرائه فی معرفة الحدیث و حفظه.

و قال ابن السمعانی: کان مهیبا، وقورا، ثقة، متحریا، حجة حسن الخط، کثیر الضبط، فصیحا، ختم به الحفاظ.

و قال غیره: کان یتلو فی کل یوم و لیلة ختمة، و کان حسن القراءة، جهوری الصوت.

توفی فی ذی الحجة سنة ثلث و ستین و اربعمائة، و دفن الی جانب بشر الحافی.

و قال ابن خلکان: سمعت ان الشیخ أبا اسحاق ممن حمل جنازته لانه انتفع به کثیرا و کان یراجعه فی الاحادیث التی یودعها کتبه تکرر النقل عنه فی اوائل القضاء

ص:300

من الروضة](1).

حدیث غدیر بروایت واحدی

اما روایت ابو الحسن علی بن احمد الواحدی: پس عبارت او در ادله دلالت حدیث غدیر انشاء اللّه القدیر ذکر خواهم کرد(2).

و واحدی از اجله مفسرین، و اعاظم متقدمین، و استاد زمانه، و متفرد و یگانه در نحو و تفسیر بوده، و سعادت در تصانیف برای او حاصل شده و مردمان بر حسن تصانیفش اجماع کردند، و مدرسین در مدارس خود بتدریس آن پرداختند.

قاضی شمس الدین احمد بن محمد المعروف بابن خلکان الاربلی الشافعی در «وفیات الأعیان» گفته:

[علی بن أحمد بن محمد بن علی بن متویه الواحدی صاحب التفاسیر المشهورة.

کان استاد عصره فی النحو و التفسیر و رزق السعادة فی تصانیفه، و اجمع الناس علی حسنها، و ذکرها المدرسون فی تدریسهم، منها «البسیط فی تفسیر القرآن الکریم» و کذلک «الوسیط» و کذلک الوجیز، و منه اخذ أبو حامد الغزالی

ص:301


1- ترجمة الخطیب توجد فی غیر واحد من کتب التراجم و إلیک بعضها : منها وفیات الأعیان ج 1 ص 32 و معجم الادباء ج 4 ص 13 - المنتظم ج 8 ص 265 - طبقات السبکی ج 3 ص 12 - و تذکرة الحفاظ ج 3 ص 312 - و شذرات الذهب ج 3 ص 1312 - و العبر ج 3 ص 253 و اللباب ج 1 ص 191 - و النجوم الزاهرة ج 5 ص 87 - و البدایة ج 12 ص 101 .
2- ذکر الواحدی فی اسباب النزول ص 150 بأسناده نزول آیة التبلیغ یوم غدیر خم فی امیر المؤمنین علیه السلام .

اسماء کتبه الثلثة، و له کتاب «اسباب النزول» و «التحبیر فی شرح اسماء اللّه تعالی الحسنی»].

الی ان قال:

[و کان الواحدی المذکور تلمیذ الثعلبی، صاحب التفسیر، المقدم ذکره فی حرف الهمزة، و عنه اخذ علم التفسیر و أربی علیه.

و توفی عن مرض طویل فی جمادی الآخر سنة ثمان و ستین و اربعمائة بمدینة نیسابور، رحمة اللّه](1).

حدیث غدیر بروایت ابو سعید مسعود بن ناصر السجستانی

اما روایت ابو سعید مسعود بن ناصر السجستانی: پس سابقا ظاهر گردید که او هم کتابی مفرد، که مجلدات آن بهفده مجلد می رسد، در جمع طرق حدیث غدیر تصنیف نموده، و آن را بکتاب «درایه فی حدیث الولایة» موسوم ساخته، درین مقام بعض روایات او باید شنید.

پس باید دانست که مسعود سجستانی در کتاب مذکور از عبد اللّه بن عباس علی ما نقل روایت کرده:

[قال لما خرج النبی صلی اللّه علیه و سلم الی حجة الوداع نزل بالجحفة، فاتاه جبرئیل علیه السلام، فأمره ان یقوم بعلی، فقال صلی اللّه علیه و سلم: «أیها الناس، أ لستم تزعمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟» قالوا: بلی یا رسول اللّه، قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و انصر من نصره، و اعز من اعزه، و اعن

ص:302


1- وفیات الأعیان ج 3 ص 303 - و توجد ترجمة الواحدی أیضا فی انباه الرواة ج 2 ص 223 و النجوم الزاهرة ج 5 ص 104 - و طبقات السبکی ج 3 ص 289 - و الاعلام ج 5 ص 59 .

من اعانه» .

قال ابن عباس: وجبت و اللّه فی اعناق القوم](1).

و مسعود بن ناصر صاحب فضل زاهر، و نبل باهر، و مجد فاخر است و مدح و ثنای او سابقا بر زبان اعلام اکابر شنیدی فلیتذکر(2).

حدیث غدیر بروایت ابن مغازلی شافعی

اما روایت ابو الحسن علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی:

پس در کتاب «مناقب علی بن أبی طالب علیه السلام» تصنیف او مذکور است:

[حدثنا أبو الحسن محمد بن أحمد بن عمارة العطار فی سنة ثمانی عشر و ثلاثمائة(3) قال: حدثنا الحسین بن علی بن الاسود العجلی، قال: حدثنا محمد بن الصلت، قال: حدثنا شریک عن داود هو ابن یزید الاودی، عن أبیه، عن أبی هریرة، قال: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه»](4).

ص:303


1- نقله العلامة المجلسی قدس سره فی « البحار » ج 37 ص 180 - ط بیروت ، عن « الطرائف » عن السجستانی .
2- العبقات ج 1 ص 153 - 155 - من هذا الطبع - و ترجمته توجد أیضا فی طبقات الحفاظ ص 447 و تذکرة الحفاظ ج 4 ص 1216 - و شذرات الذهب ج 3 ص 357 - و الاعلام ج 8 ص 117 - و معجم المؤلفین ج 12 ص 231 .
3- حدث ابن المغازلی هذا الحدیث من أبی نصر أحمد بن محمد بن صاعد المتوفی ( 482 ) ، عن السید أبی طالب حمزة بن محمد الجعفری الفقیه الامامی ، عن أبی الحسین أحمد بن الحسن الکلابی محدث دمشق المعروف باخی تبوک المتوفی ( 396 ) ، عن أبی الحسن العطار المتوفی ( 323 ) .
4- مناقب علی بن أبی طالب ( ع ) لابن المغازلی الشافعی ( ص 443 ) .

و ابن المغازلی در صدر کتاب «مناقب» حدیث غدیر را بطرق کثیره، و اسانید عدیده روایت کرده.

چنانچه شیخ ابو الحسن یحیی بن الحسن الاسدی الحلبی الربعی المعروف بابن بطریق قدس اللّه نفسه الزکیة در کتاب «عمده» بعد ذکر روایات عدیده که انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد گفته:

[و قد ذکر ابن المغازلی من احادیث یوم الغدیر ما قدمنا ذکره من طرق احمد ابن حنبل، نشیر الی اول راو، و الی من یرفع الخبر إلیه، کراهیة التطویل من غیر اثارة نفع زائد.

فمن ذلک انه روی احد ذلک عن أبی طالب محمد بن احمد بن عثمان، یرفعه الی أبی الضحی الی زید بن ارقم (1).

و الثانی یرویه عن أبی طاهر محمد بن علی البیع، عن احمد بن صلت الاهوازی(2)، یرفعه الی عطیة، عن أبی سعید الخدری (3).

الثالث

عن أبی طالب محمد بن احمد بن عثمان، عن محمد بن المظفر بن موسی بن عیسی الحافظ البغدادی، یرفعه الی حبة العرنی یذکر یوم الغدیر، فقام اثنا عشر رجلا من اهل بدر منهم زید بن ارقم، فقالوا: نشهد انا سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه»(4).

الرابع

عن احمد بن عبد الوهاب، عن الحسین بن محمد العدل العلوی

ص:304


1- المناقب ص 20 - الحدیث ( 25 ) .
2- هو ابو الحسن احمد بن محمد بن احمد بن موسی بن الصلت الاهوازی البغدادی المتوفی ( 409 ) .
3- المناقب ص 20 - الحدیث ( 26 ) .
4- المناقب ص 21 - الحدیث ( 27 )

الواسطی، یرفعه الی بریدة یذکر خروجه مع علی الی الیمن، و شکایته علیا و قول النبی صلی اللّه علیه و سلم له عند ذلک «من کنت مولاه، فعلی مولاه، و من کنت ولیه، فعلی ولیه» . و قد تقدمت سیاقة الخبر(1).

الخامس

یرویه عن أبی الفضل محمد بن الحسین بن عبد اللّه البرجی الاصفهانی یرفعه الی أبی جعفر محمد بن علی بن الحسین عن ابیه علی، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه»(2).

السادس

یرویه عن احمد بن محمد البزاز، قال: حدثنی الحسین بن محمد العدل یرفعه الی ریاح بن الحارث، قال: کنا مع علی فی الرحبة، إذ جاء رکب من الانصار، فقالوا: السلام علیک یا مولانا، قال: کیف ذا و انتم قوم من العرب؟ قالوا: سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم، یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ثم انصرفوا، فقلت: من القوم؟ فقالوا: قوم من الانصار و فینا ابو ایوب الانصاری(3).

السابع

قال: اخبرنا احمد بن محمد قال: حدثنی الحسین بن محمد العدل قال: حدثنی اسماعیل بن أبی الحکم الحواری (4)، قال: حدثنی یحیی الصوفی(5) قال: حدثنی اسماعیل بن أبی الحکم الثقفی، قال: حدثنی شاذان، عن عمران بن

ص:305


1- المناقب ص 21 - الحدیث ( 28 )
2- مناقب ابن المغازلی ص 21 - الحدیث ( 29 ) .
3- المناقب ص 22 - الحدیث ( 30 )
4- فی المناقب الذی حققه البهبودی : « الجواربی » من غیر ذکر الاسم ، و لعله محمد بن صالح بن خلف البغدادی المتوفی ( 321 ) .
5- فی المصدر السابق : احمد بن یحیی الصوفی ، و یحتمل انه احمد بن یحیی بن زکریا الازدی الصوفی المتوفی ( 264 ) .

مسلم، عن سوید(1) بن أبی صالح، عن ابیه عن أبی هریرة، عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لعلی: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»(2).

الثامن

قال: اخبرنا ابو طالب محمد بن عثمان، یرفعه الی الاعمش، عن ابراهیم(3) عن علقمة، عن عبد اللّه، یعنی ابن مسعود، ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»(4).

ثم ذکر بعد ذلک عن ابن المغازلی اربع اخبار أخر، سنذکر انشاء اللّه ثلثة منها فیما بعد، و الرابع حدیث بریدة].

حدیث غدیر بروایت حسکانی

اما روایت عبید اللّه بن عبد اللّه الحسکانی: پس سابقا در جزء اول(5) این جلد شنیدی که او کتاب خاص در طرق حدیث غدیر تصنیف نموده و آن را «دعاء الهداة الی اداء حق الموالاة» نام نهاده.

حدیث غدیر بروایت علی بن الحسن الخلعی

اما روایت علی بن حسن بن حسین الخلعی حدیث غدیر را: پس ملا علی متقی در «کنز العمال» گفته:

[عن أبی اسحاق، عن عمر و ذی مر، و سعید بن وهب، و زید بن یثیع، قالوا:

ص:306


1- سوید : اظن انه تصحیف ، و الصحیح سهیل بن أبی صالح ، و هو ابو یزید السمان المدنی المتوفی ( 138 )
2- مناقب ابن المغازلی ص 22 - الحدیث ( 31 ) .
3- ابراهیم : هو ابن یزید بن قیس بن الاسود الفقیه الکوفی المتوفی ( 95 )
4- مناقب ابن المغازلی ص 23 - الحدیث ( 32 ) - العمدة لابن بطریق ص 53 - 54 .
5- عبقات الانوار ج 1 ص 137

سمعنا علیا یقول: نشدت اللّه رجلا سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول یوم غدیر خم ما قال: لما قام؟ فقام ثلثة عشر رجلا، فشهدوا ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، قال: «أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟» قالوا: بلی یا رسول اللّه، فأخذ بید علی، فقال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» . البزار، و ابن جریر و الخلعی فی «الخلعیات» ، قال الهیتمی: رجال اسناده ثقات. قال ابن حجر: و لکنهم شیعة](1).

و خلعی از أصحاب کشف و کرامت، و اکابر و اعیان اهل سنت و جماعت و اجله حاملین لواء صناعت، و اعاظم حائزین کمال و براعت، و بعیدتر از اوهام ارباب خلاعت است.

محمد بن احمد بن عثمان ذهبی در «سیر النبلاء» گفته:

[الخلعی الشیخ الامام الفقیه القدوة، مسند الدیار المصریة، القاضی أبو الحسن علی بن الحسن بن الحسین بن محمد الموصلی الاصل المصری الشافعی الخلعی، صاحب «الفوائد العشرین» : و راوی السیرة النبویة، مولده بمصر فی اول سنة خمس و اربعمائة.

و سمع أبا محمد بن عبد الرحمن بن عمر بن النحاس، و أبا العباس بن الحاج، و أبا سعد أحمد بن محمد المالینی، و أبا العباس منیر بن أحمد الخشاب(2) و اسماعیل ابن رجاء الادیب، و الحسن بن جعفر المکللی(3) ، و أبا عبد اللّه بن نظیف، و الحصیب ابن عبد اللّه القاضی، و شعیب بن عبد اللّه بن المنهال، و أبا نعمان تراب بن عمر،

ص:307


1- کنز العمال ج 6 ص 403 .
2- أبو العباس : منیر بن أحمد الخشاب بن الحسن المصری المعدل المتوفی ( 412 ) .
3- فی المصدر المطبوع الذی راجعناه : الکللی

و أحمد بن الحسین العطار، و أبا حازم محمد بن الحسین، و اسماعیل بن بکران، و عبد الوهاب بن أبی الکرام، و غیرهم.

و کان آخر من حدث عن جماعة کابن النحاس، و المالینی.

حدث عنه أبو علی الصدفی، و محمد بن طاهر، و أبو الفتح سلطان بن ابراهیم الفقیه، و سلیمان بن محمد بن أبی داود الفارسی، و علی بن محمد بن سلامة الروحانی، و عبد الکریم بن سوار التککی، و عبد الحق بن أحمد البانیاسی، و محمد ابن حمزة الغرقی اللغوی، و القاضی أبو بکر بن العربی، و عبد اللّه بن رفاعة السعدی و آخرون.

قال ابن سکرة: هو فقیه، له تصانیف، ولی القضاء و حکم یوما واحدا و استعفی، و انزوی بالقرافة(1)، و کان مسند مصر بعد الحبال. و قال أبو بکر بن العربی: شیخ معتزل فی القرافة، و له علو فی الروایة، و عنده «فوائد» ، و قد حدث عنه الحمیدی، و عبر عنه بالقرافی.

و قال آخر: کان یبیع الخلع لملوک مصر.

و قال الحافظ اسماعیل بن الانماطی: سمعت أبا صادق عبد الحق بن هبة اللّه القضاعی المحدث، سمعت العالم أبا الحسن علی بن ابراهیم بن بنت أبی سعد یقول: کان القاضی الخلعی یحکم بین الجن، و انهم أبطئوا علیه قدر جمعة، ثم اتوه، قالوا: کان فی بیتک اترج، و نحن لا ندخل مکانا یکون فیه.

قال أبو المیمون بن وردان: نا أبی الفضل، نا بعض المشایخ، عن أبی الفضل الجوهری الواعظ، قال: کنت اتردد الی الخلعی، فقمت فی لیلة مقمرة، ظننت الصبح، فاذا علی باب مسجده فرس حسنة، فصعدت: فوجدت بین یدیه شابا لم

ص:308


1- القرافة : بفتح القاف و الراء المخففة قرافتان : الکبری و هی التی به ظاهر مصر و الصغری و هی به ظاهر القاهرة و بها قبر الشافعی .

أر احسن منه یقرأ القرآن، فجلست استمع الی ان قرأ جزءا، ثم قال للشیخ:

آجرک اللّه قال: نفعک اللّه، ثم نزل، فنزلت خلفه، فلما استوی علی الفرس طارت به، فغشی علی، و القاضی یصیح بی اصعد یا أبا الفضل، فصعدت، فقال: هذا من مؤمنی الجن یأتی فی الاسبوع مرة یقرأ جزءا و یمضی.

قال الانماطی: قبر الخلعی بالقرافة یعرف بقبر قاضی الجن و الانس یعرف باجابة الدعاء عنده.

قال: و سألت شجاعا المدلجی، و غیره، عن الخلعی النسبة الی أی شیء فما أخبرنی أحد بشیء.

و سألت السدید الربعی و کان عارفا بأخبار المصریین عدلا، فقال: کان أبوه بزازا، و کانت امراء المصریین من أهل العصر یشترون الخلع من عنده، و کان یتصدق بثلث مکسبه. . .

الی ان قال: قال ابو الحسن علی بن احمد العابد: سمعت الشیخ بن بختشاه قال: کنا ندخل علی القاضی أبی الحسن الخلعی فی مجلسه، فنجده فی الشتاء و الصیف علیه قمیص واحد، و وجهه فی غایة الحسن، لا یتغیر من البرد و لا من الحر فسألته عن ذلک، فتغیر وجهه و دمعت عیناه، ثم قال: أ تکتم علی ما اقول؟ قلت:

نعم، قال: غشیتنی حماة یوما، فنمت فی تلک اللیلة، فهتف هاتف فنادانی باسمی فقلت: لبیک داعی اللّه، فقال: قل لبیک ربی اللّه، ما تجد من الالم؟ قلت: الهی و سیدی قد اخذت اللیلة منی الحمی ما قد علمت، فقال: قد أمرتها ان تقلع عنک فقلت: الهی و البرد ایضا، فقال: قد امرت البرد ایضا ان یقلع عنک فلا تجد الم البرد و لا الحر، فقال: و اللّه ما أحس بما انتم فیه من الحر و لا من البرد.

قال هبة اللّه بن الاکفانی: مات الخلعی بمصر فی السادس و العشرین من ذی

ص:309

الحجة سنة اثنتین و تسعین و اربعمائة](1).

و نیز ذهبی در «عبر فی خبر من غبر» در سنة اثنتین و تسعین و اربعمائة گفته:

[و الخلعی، القاضی، ابو الحسن علی بن الحسن المصری، الفقیه الشافعی، و له ثمان و ثمانون سنة.

سمع عبد الرحمن بن عمر النحاس، و ابا سعد المالینی و طائفة، و انتهی إلیه علو الاسناد بمصر.

قال ابن سکرة: فقیه له تصانیف ولی القضاء و حکم یوما و استعفی، و انزوی بالقرافة، توفی فی ذی الحجة، قلت: و کان یوصف بدین و عبادة](2).

و شیخ جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی در «طبقات شافعیة» گفته:

[القاضی ابو الحسن علی بن حسن بن الحسین الموصلی الاصل الخلعی نسبة الی بیع الخلع، لانه کان یبیعها لملوک مصر.

ولد بمصر فی المحرم من السنة الخامسة بعد اربعمائة، و کان فقیها صالحا له کرامات و تصانیف و روایات متسعة، و کان اعلی اهل مصر اسنادا جمع له ابو نصر احمد بن الحسن الشیرازی عشرین جزء خرجها عنه و سماها الخلعیات.

تولی قضاء الدیار المصریة فاقام فیه یوما واحدا، ثم استعفی، توفی بمصر فی ذی الحجة سنة اثنتین و تسعین و اربعمائة و له ثمان و ثمانون سنة.

قال فی «العبر» و ابن خلکان فی تاریخه: و کان والده ایضا فقیها شافعیا، توفی

ص:310


1- سیر النبلاء ج 19 ص 74
2- العبر فی خبر من غبر ج 3 ص 334 ط الکویت

بمصر فی شوال سنة ثمان و اربعین و اربعمائة](1).

حدیث غدیر بروایت ابو حامد غزالی

اما ذکر ابو حامد محمد بن محمد غزالی حدیث غدیر را: پس از عبارت کتاب او مسمی ب «سر العالمین و کشف ما فی الدارین» که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد، واضح و لائح می گردد(2) و مدائح و محاسن و مآثر و معالی غزالی هم، در ما بعد بسمع تو خواهد رسید، فکن من المتربصین.

حدیث غدیر بروایت حسین بن مسعود

اما روایت حسین بن مسعود، پس در کتاب او «مصابیح السنة» مذکور است:

[عن زید بن ارقم عن النبی علیه السّلام قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»](3).

و بغوی از اعاظم حفاظ معتمدین، و اجله محیین دین متسننین است.

جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[محیی السنة البغوی، الامام الفقیه الحافظ المجتهد، ابو محمد الحسین بن مسعود بن محمد الفراء الشافعی، و یلقب ایضا رکن الدین صاحب «معالم التنزیل»

ص:311


1- طبقات الاسنوی ج 1 ص 479 ط بغداد - و ترجمة الخلعی توجد ایضا فی طبقات السبکی ج 5 ص 253 - و وفیات الأعیان ج 3 ص 317 - و النجوم الزاهرة ج 5 ص 164 و الشذرات ج 3 ص 398 - و حسن المحاضرة ج 1 ص 228 - و مرآة الجنان ج 3 ص 255 و کشف الظنون ج 1 ص 722 - و انساب السمعانی ج 5 ص 178 - و الاعلام ج 5 ص 82 .
2- سر العالمین و کشف ما فی الدارین ص 9 .
3- مصابیح السنة ج 2 ص 199 .

و «شرح السنة» و «التهذیب» و «المصابیح» و غیر ذلک.

تفقه علی القاضی حسین و حدث عنه، و عن أبی عمر عبد الواحد الملیحی.

و بورک له فی تصانیفه، لقصده الصالح، فانه کان من العلماء الربانیین، ذا تعبد و نسک و قناعة بالیسیر.

و آخر من روی عنه بالاجازة ابو المکارم فضل اللّه بن محمد البرقانی الذی اجاز للفخر بن البخاری.

مات بمروالروذ فی شوال سنة ست عشرة و خمسمائة، عن ثمانین](1).

حدیث غدیر بروایت رزین بن معاویة العبدری

اما روایت رزین بن معاویة العبدری حدیث غدیر را: پس در کتاب «جمع بین الصحاح الستة» علی ما نقل عنه گفته:

[عن أبی سریحة، او زید بن ارقم ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال:

«من کنت مولاه، فعلی مولاه»].

و رزین عالم رزین و شهیر، و محدث متین و کبیر است.

محمد بن احمد ذهبی در «عبر» در وقائع سنة خمس و ثلثین و خمس مائة گفته:

[و رزین بن معاویة ابو الحسن العبدری الاندلسی السر قسطی مصنف «تجرید الصحاح» روی «کتاب البخاری» عن أبی مکتوم بن أبی ذر و «کتاب مسلم»

ص:312


1- طبقات الحفاظ ص 457 - و ترجمته ایضا توجد فی البدایة و النهایة ج 12 ص 193 و تذکرة الحفاظ ج 4 ص 1257 - و شذرات الذهب ج 4 ص 48 - و العبر ج 4 ص 37 و طبقات السبکی ج 7 ص 75 - و مرآة الجنان ج 3 ص 213 - و معجم البلدان ج 1 ص 695 و النجوم الزاهرة ج 5 ص 223 - و وفیات الأعیان ج 1 ص 145 .

عن الحسین الطبری، و جاور بمکة دهرا، و توفی فی المحرم](1).

حدیث غدیر بروایت احمد بن محمد العاصی

اما روایت احمد بن محمد العاصی پس در «زین الفتی فی شرح سورة هل اتی»(2) گفته:

[اما بعد فقد سألنی بعض من اوجبت فی اللّه سبحانه حقه و ذمامه، و الزمت نفسی اتحافه و اکرامه، لما انفق فی الاختلاف إلینا ایامه، ان اذکر له نکتا من شرح سورة الانسان، و اجعل ذلک إلیه من غرر الصنائع و الاحسان، بعد ما رآنی لخصت بعض فوائد سورة الرحمن، و استخرجت اصولا فی علوم القرآن، ثم راجعنی فیه مرة بعد اخری، لیکون ذلک له عظة و ذکری، فرأیت الاشتغال باسعافه اولی و احری، مراعاة لحقوقه و حقوق اسلافه، و مباداة الی انعامه و اتحافه، و محاماة علی اولیائه و اخلافه، فابتدأت بعد الاستخارة، معتصما باللّه سبحانه، فانه نعم المولی و نعم النصیر، و راغبا إلیه فیما و عد من الاجر، فان ذلک علیه یسیر، و هو علی ما یشاء قدیر، و لقد کان من اوکد ما دعانی إلیه، و اشد ما حدانی علیه، بعد الذی قدمت ذکره، و بینت امره، ظن بعض الجهلة الاغثام، و الغفلة الذین هم فی بلادة الاغنام بنا معاشر آل الکرام، و جماعة اهل السنة و الجماعة الاحکام، انا نستجیز الوقیعة فی المرتضی، رضوان اللّه علیه، و حباه خیر ما لدیه و فی اولاده، ثم فی شیعته و احفاده، و کیف نستجیز ذلک، و هو الذی قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: «من

ص:313


1- العبر فی خبر من غبر ج 4 ص 95 ط الکویت - و توجد ترجمته ایضا فی شذرات الذهب ج 4 ص 106 - و الرسالة المستطرفة ص 130 - و الاعلام ج 3 ص 46 و هدیة العارفین ج 1 ص 367 و ارخ وفاته سنة ( 524 ) .
2- قال الامینی رضوان اللَّه علیه : هذا الکتاب من انفس کتب العامة - فیه آیات العلم و بینات العبقریة .

کنت مولاه فعلی مولاه» .

و هذا حدیث تلقته الامة بالقبول، و هو موافق للاصول.

اخبرنا الشیخ الزاهد جدی أبو عبد اللّه أحمد بن المهاجرین الولید رضی اللّه عنه و ارضاه.

قال: اخبرنا الشیخ الزاهد أبو علی الهروی الادیب، عن عبد اللّه بن عروة:

قال: حدثنا یوسف بن موسی القطان، عن مالک بن اسماعیل، قال: حدثنا جعفر بن زیاد الاحمر، عن یزید بن أبی زیاد، و عن مسلم بن سالم، قالا أخبرنا عبد الرحمن ابن أبی لیلی، قال: سمعت علیا کرم اللّه وجهه ینشد الناس یقول انشد کل امرئ مسلم سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم یقول الا قام؟ فقام اثنا عشر بدریا، فقالوا اخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بید علی فرفعها ثم قال: «ایها الناس أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟» قالوا: بلی یا رسول اللّه، قال: «اللّهمّ من کنت مولاه فهذا مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» .

و أخبرنی الصالح أبو بکر محمد بن أحمد الجلاب رحمه اللّه قال: أخبرنا أبو سعید عبد اللّه بن محمد بن عبد الوهاب الرازی الصوفی فی شهر رمضان سنة خمس و سبعین و ثلاثمائة قال: أخبرنا أبو أحمد بن منة النیسابوریّ السمسار، قال: أخبرنا أبو جعفر الحضرمی، قال: حدثنا علی بن سعید الکندی، قال: حدثنا جریر بن السری بن اسماعیل الهمدانی، قال: حدثنا أبی، عن سعید بن وهب الهمدانی. قال: نشد أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه الناس بالرحبة فقال: انشد اللّه رجلا سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» . فقام اثنا عشر رجلا فشهدوا.

و أخبرنی شیخی محمد بن أحمد الجلاب رحمه اللّه. قال: أخبرنا أبو

ص:314

أحمد الهمدانی، قال: حدثنا أبو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الصفار، قال: حدثنا أحمد بن مهران، قال: حدثنا علی بن قادم، قال حدثنا فطر. قال حدثنا أبو الطفیل.

قال شهد علیا فی الرحبة. قال انشد اللّه رجلا، یوم غدیر خم یقول ما قال الا قام؟ قال فقام قوم فشهدوا أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم. قال یوم غدیر خم:

«من کنت مولاه، فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» .

فقمت، و کان فی نفسی شیء، فلقیت زید بن ارقم فأخبرته بما قال علی، فقال:

و ما تنکر سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقوله.

و لهذا الحدیث طرق سوی ما ذکرناه یاتیک فی الفصل الخامس من هذا الکتاب ان شاء اللّه عز و جل].

و نیز در «زین الفتی» مذکور است:

[و من ذلک

قوله صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم: «من کنت مولاه فعلی مولاه» .

أخبرنی شیخی محمد بن أحمد رحمه اللّه، قال أخبرنا أبو أحمد الهمدانی، قال حدثنا أبو جعفر محمد بن ابراهیم بن محمد بن عبد اللّه بن جبالة القهستانی، قال حدثنا أبو قریش محمد بن جمعة بن فلف القائنی، قال حدثنا أبو یحیی محمد بن عبد اللّه بن یزید المقری قال: حدثنا أبی، قال: حدثنا حماد بن سلمة، عن علی بن زید بن جدعان، عن عدی بن ثابت عن البراء بن عازب قال لما قال رسول اللّه صلی اللّه علیه: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» قال عمر: هنیئا لک یا أبا الحسن اصبحت مولی کل مسلم.

و أخبرنی شیخی محمد بن أحمد رحمه اللّه، قال: أخبرنا أبو سعید الرازی، قال: قرئ علی أبی الحسن علی بن محمد بن مهرویه القزوینی بها و أنا أسمع،

قال: حدثنا داود بن سلیمان بن وهب، قال: حدثنا علی بن موسی الرضا (علیه السلام) ،

ص:315

قال: حدثنی أبی موسی بن جعفر، عن أبیه جعفر بن محمد عن ابیه محمد بن علی عن أبیه علی بن الحسین عن أبیه الحسین بن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه، عن أبیه علی بن أبی طالب رضی اللّه عنهم، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و اخذل من خذله و انصر من نصره»].

و نیز در «زین الفتی» گفته:

[و أخبرنی الشیخ أحمد بن محمد اسحاق بن جمع، قال اخبرنا علی بن الحسین بن علی الدرسکی الرامی، عن محمد بن الحسین بن القاسم، عن الامام أبی عبد اللّه محمد بن کرام رضی اللّه عنه، عن علی بن اسحاق، قال حدثنا حبیب بن حبیب اخو حمزة الزیات، عن أبی اسحاق الهمدانی، عن عمرو(1) ، عن زید بن ارقم ان نبی اللّه صلی اللّه علیه اتی غدیر خم فخطب الناس فحمد اللّه و اثنی علیه حتی إذا فرغ من خطبته اخذ بید علی و بعضده حتی رئی بیاض ابطه، فقال: «ایها الناس من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اعن من اعانه و احب من احبه» . ثم قال لعلی: «یا علی الا اعلمک کلمات تدعو بهن لو کانت ذنوبک مثل عدد الذر لغفر لک مع انک مغفور؟ قل اللّهمّ لا اله الا أنت تبارکت سبحانک رب العرش العظیم»].

و نیز در «زین الفتی» در ذکر مشابهة جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم گفته:

[و أما المولی و الولایة،

فان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه» .

أخبرنا محمد بن أبی زکریا رحمه اللّه، قال: أخبرنا أبو بکر العدل، قال:

ص:316


1- عمرو : یحتمل انه عمرو بن مرة الکوفی الهمدانی المتوفی ( 116 ) .

أخبرنا عبد اللّه بن محمد السیرافی قال: حدثنا محمد بن الهیاج قال: حدثنا اسماعیل بن زکریا، عن یزید(1) عن عبد الرحمن بن أبی لیلی، قال: نشد علی الناس ان من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه یقول: «من کنت مولاه فان علیا مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» ؟ فقام اثنا عشر بدریا، فقالوا: نشهد انا سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه یقول:

«أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟» .

قال: فقلنا: بلی، قال: «اللّهمّ من کنت مولاه فهذا مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» .

مذکور فی ترجمة عبد الرحمن بن أبی لیلی عن علی.

و أخبرنا محمد بن أبی زکریا رحمه اللّه، قال: اخبرنا أبو حفص بن عمر، من اصل سماعه، قال: اخبرنا أبو محمد بن عبد اللّه بن اسحاق بن ابراهیم الخراسانی فی صفر سنة احدی و اربعین و ثلاثمائة، قال: حدثنا أحمد بن الهیثم، قال: حدثنا أبو نعیم، قال: قلت لفطر: کم بین قول رسول اللّه صلی اللّه علیه لعلی: «من کنت مولاه فعلی مولاه» الی وفاته صلی اللّه علیه؟ قال: مائة یوم فطر لعله ابن خلیفة(2).

و اخبرنا محمد بن أبی زکریا رحمه اللّه، قال: أخبرنا أبو الحسن محمد بن علی بن الحسین بن الحسن بن القاسم بن محمد بن القاسم بن الحسن بن زید بن الحسن بن علی بن أبی طالب الهمذانی الوصیّ.

قدم علینا من بخارا سنة أربع و ثمانین و ثلاثمائة، قال: حدثنا أحمد بن علی بن مهدی، هو ابن صدقة الرقی، بالرملة، قال: حدثنا أبی، قال: حدثنا علی بن

ص:317


1- یزید : هو یزید بن أبی زیاد الکوفی المتوفی ( 136 ) .
2- فطر : بن خلیفة الحناط الکوفی المتوفی ( 153 ) .

موسی الرضا علیه السّلام، قال: حدثنا أبی، عن أبیه جعفر بن محمد الصادق، قال:

حدثنی أبی، عن أبیه علی بن الحسین، عن أبیه، عن جده علی بن أبی طالب قال:

قال رسول اللّه صلی اللّه علیه: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله» .

و أخبرنا محمد بن أبی زکریا رحمه اللّه، قال: أخبرنا أبو الحسن محمد بن عمر بن بهتة البزاز بقراءة، أبی الفتح ابن أبی الفوارس الحافظ علیه ببغداد فأقر به قال: أخبرنا أبو العباس أحمد بن محمد بن سعید بن عبد الرحمن بن عقدة الهمدانی مولی بنی هاشم قراءة علیه من أصل کتابه سنة ثلثین و ثلاثمائة قدم علینا بغداد.

قال: حدثنا ابراهیم بن الولید بن حماد، قال: اخبرنا أبی، قال: اخبرنا یحیی ابن یعلی، عن حرب بن صبیح، عن ابن اخت حمید الطویل، عن ابن جدعان(1) عن سعید بن المسیب، قال: قلت لسعد بن أبی وقاص: انی ارید ان اسألک عن شیء و انی اتقیک، قال: سل عما بدا لک، فانما انا عمک، قال: قلت: مقام رسول اللّه صلی اللّه علیه فیکم یوم غدیر خم قال: نعم، قام فینا بالظهیرة، فأخذ بید علی بن أبی طالب و قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» .

فقال أبو بکر و عمر امسیت یا ابن أبی طالب مولی کل مؤمن و مؤمنة.

و اخبرنا محمد بن أبی زکریا رحمه اللّه، قال: اخبرنا أبو الحسن محمد بن أبی اسماعیل العلوی الرضی الهمدانی بنیسابور، قال: حدثنا محمد بن عمر البزاز قال: حدثنا عبد اللّه بن زیاد المقبری، قال: حدثنا أبی، قال: حدثنا حفص بن عمر العمری، قال: حدثنا غیاث بن ابراهیم، عن طلحة بن یحیی، عن عمه عیسی(2)

ص:318


1- ابن جدعان : علی بن زید بن جدعان البصری المتوفی ( 129 ) .
2- عیسی : هو ابن طلحة بن عبید اللَّه التمیمی المدنی المتوفی ( 100 ) أو ( 101 ) .

عن طلحة بن عبید اللّه، ان النبی صلی اللّه علیه قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه»].

و نیز در آن گفته:

[و اخبرنی شیخی محمد بن أحمد رحمه اللّه، قال: أخبرنا علی بن ابراهیم بن علی الهمدانی، قال: حدثنا محمد بن عبد اللّه بن دینار، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن نصر اللباد، قال: حدثنا أبو نعیم، قال: حدثنا فطر، عن أبی الطفیل، قال: جمع علی الناس فی الرحبة، فقال: أنشد اللّه کل امرئ سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه یوم غدیر خم، و هو آخذ بیدی، و هو یقول: أ لست اولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ لما قام فشهد؟ فقام ناس کثیر فشهدوا أن النبی صلی اللّه علیه قال: «من کنت مولاه فهذا مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» . فقال أبو الطفیل: فخرجت و فی نفسی شیء فلقیت زید بن ارقم فقلت سمعت علیا یقول کذا و کذا قال: فلم تنکر ذلک فقد سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه یقول ذلک].

حدیث غدیر بروایت زمخشری

اما ذکر محمود بن عمر زمخشری حدیث غدیر را: پس در کتاب «ربیع الابرار و نصوص الاخبار» که بعنایت پروردگار نسخ عدیده آن از نظر این خاکسار گذشته در باب حادی و اربعون گفته:

[حج معاویة فطلب امرأة یقال لها: دارمیة الحجونیة من شیعة علی علیه السّلام، و کانت سوداء ضخمة، فقال: کیف حالک یا بنت حام؟ فقالت: بخیر و لست بحام انما أنا امرأة من کنانة، فقال: صدقت، هل تعلمین لم دعوتک قالت: یا سبحان اللّه و انی لم أعلم الغیب، قال: لا لأسألک لم اجبت علیا و ابغضتنی، و والیته و عادیتنی؟ قالت: أ و تعفینی؟ قال: لا، قالت: اما إذا ابیت فأنی اجبت علیا علی عدله فی

ص:319

الرعیة، و قسمه بالسویة، ابغضتک علی قتال من هو اولی بالامر منک، و طلبک ما لیس لک، و والیت علیا علی ما عقد له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من الولایة یوم خم بمشهد منک، و حبه للمساکین، و اعظامه لاهل الدین. . . إلخ].

و نیز در «ربیع الابرار» مذکور است:

[لیلة الغدیر معظمة عند الشیعة، محیاة عندهم بالتهجد، و هی اللیلة التی خطب فیها رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بغدیر خم علی اقتاب الجمال، و

قال فی خطبته: «من کنت مولاه فعلی مولاه»].

و فضل و جلالت و کمال و براعت زمخشری عمدة الاحبار، شائع در اقطار و امصار، و مسلم علمای کبار است.

محیی الدین عبد القادر بن أبی الوفا محمد القرشی الحنفی در «جواهر مضیئه» گفته:

[محمود بن عمر بن محمد بن عمر الزمخشری، الامام الکبیر، المضروب به المثل فی علم الادب، لقی الفضلاء، و صنف التصانیف: التفسیر، و غریب الحدیث و غیرهما، و له دیوان شعر، و شهرته تغنی عن الاطناب بذکره.

ولد بزمخشر، قریة من قری خوارزم، فی رجب سنة سبع و ستین و اربعمائة و توفی رحمه اللّه تعالی بجرجانیة خوارزم، لیلة عرفة سنة سبع و ثلثین و خمسمائة و اجاز للحافظ السلفی](1).

ص:320


1- الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة ج 2 ص 160 و یوجد ترجمته أیضا فی وفیات الأعیان ج 2 ص 81 - و ارشاد الاریب ج 7 ص 147 - و لسان المیزان ج 6 ص 4 - و الاعلام ج 8 ص 55 - و نزهة الالباء ص 469 - و آداب اللغة ج 3 ص 46 .

حدیث غدیر بروایت نطنزی

اما روایت ابو الفتح محمد بن علی بن ابراهیم النطنزی حدیث غدیر را: پس عبارت او از کتاب «خصائص» در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد.

حدیث غدیر بروایت سمعانی

اما روایت عبد الکریم بن محمد المروزی السمعانی الحافظ حدیث غدیر را پس علامه هاشم بن سلیمان بن اسماعیل بن عبد الجواد الحسینی البحرانی رحمه اللّه تعالی در «غایة المرام» از «فضائل الصحابة» سمعانی نقل کرده:

[عن البراء بن عازب، قال: اقبلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی حجة الوداع حتی إذا کنا بغدیر خم نودی فینا الصلوة جامعة و کسح لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تحت شجرتین فاخذ النبی صلی اللّه علیه بید علی فقال: «أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟» ثم قال رسول اللّه: «فان هذا مولی من أنا مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» . قال: فلقیه عمر بن الخطاب بعد ذلک، فقال: هنیئا یا ابن أبی طالب اصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة](1).

و نیز در «غایة المرام» از «فضائل الصحابة» سمعانی منقول است:

[عن أبی هریرة عن عمر بن الخطاب ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: من کنت مولاه فعلی مولاه].

و نیز در «غایة المرام» از «فضائل صحابه» سمعانی منقول است.

ص:321


1- غایة المرام ص 85 .

[عن البراء ان النبی صلی اللّه علیه و سلم نزل بغدیر خم، و امر فکسح بین شجرتین و صیح بین الناس، فاجتمعوا، فحمد اللّه و اثنی علیه، ثم قال: «أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟» قالوا: بلی، قال: «أ لست اولی بالمؤمنین من آبائهم؟» قالوا بلی، فدعا علیا فاخذ بعضده ثم قال: «هذا ولیکم من بعدی اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» فقام عمر الی علی، فقال: لیهنئک یا ابن أبی طالب اصبحت او قال: امسیت مولی کل مؤمن].

و نیز در آن از «فضائل صحابه» نقل کرده:

[عن سالم بن أبی الجعد قال: قیل لعمر: انک تصنع بعلی ما لا تصنعه باحد من صحابة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، قال: لانه مولای].

و نیز در «غایة المرام» مذکور است:

[و من کتاب «الفضائل» لابی المظفر السمعانی، ایضا باسناده، قال: قدم ابو هریرة و دخل المسجد، فاجتمعنا حوله، و قام رجل و قال: انشدک الی اسألک ان حدیثا سمعته من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» قال: نعم، قال: فانی رایتک والیت اعدائه و عادیت اولیائه].

و سمعانی از اکابر محدثین، و اماثل منقدین، و افاخم متبحرین، و اعاظم محققین است کما سیظهر فیما بعد انشاء اللّه.

حدیث غدیر بروایت اخطب خوارزم

اما روایت موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم: پس در کتاب «مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام» تصنیف او، که بعنایت رب منعام، دو تا نسخۀ آن بنظر این عبد مستهام رسیده مذکور است:

ص:322

[و بهذا الاسناد عن احمد بن الحسین(1) هذا قال: اخبرنا بهذا علی بن احمد ابن حمدان، قال: اخبرنا احمد بن عبید، قال: حدثنا احمد بن سلیمان المؤدب قال: حدثنا عثمان(2)، قال: حدثنا زید بن الحباب، قال: حدثنا حماد بن سلمة، عن علی بن زید بن جدعان، عن عدی بن ثابت، عن البراء قال: اقبلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی حجته، حتی إذا کنا بین مکة و المدینة نزل، فامر منادیا بالصلاة جامعة، قال: فاخذ بید علی، ثم قال: «أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟» قالوا: بلی، قال: «أ لست اولی بکم بکل مؤمن من نفسه؟» قالوا:

بلی، قال: «فهذا ولی من انا ولیه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، من کنت مولاه فعلی مولاه» .

فلقیه عمر بن الخطاب بعد ذلک، فقال: هنیئا لک یا ابن أبی طالب، اصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة](3).

و نیز اخطب خوارزم در کتاب «مناقب» در ضمن کتاب عمرو بن عاص بسوی معاویه نقل کرده:

[و اما ما نسبت ابا الحسن اخا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و وصیه الی الحسد و البغی علی عثمان، و سمیت الصحابة فسقة، و زعمت انه اشلاهم علی قتله، فهذا کذب و غوایة، ویحک یا معاویة اما علمت ان ابا حسن بذل نفسه بین یدی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و بات علی فراشه، و هو صاحب السبق الی الاسلام و الهجرة و قد قال فیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «هو منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی» .

ص:323


1- احمد بن الحسین : هو ابو بکر الحافظ البیهقی المتوفی ( 458 ) .
2- عثمان : هو عثمان بن محمد بن أبی شیبة الحافظ الکوفی المتوفی ( 239 ) .
3- مناقب الخوارزمی ص 94 .

و قد قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم: «الا من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله»][1].

و نیز در «مناقب» اخطب از اصبغ بن نباته منقول است که او گفته:

قلت لابی هریرة: یا صاحب رسول اللّه انی احلفک باللّه الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهادة، و بحق حبیبة المصطفی علیه السّلام الا اخبرتنی اشهدت غدیر خم؟ قال: بلی شهدته، قلت: فما سمعته یقول فی علی؟ قال: سمعته یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره و اخذل من خذله» قلت له فأذن انت والیت عدوه و عادیت ولیه، فتنفس ابو هریرة صعداء و قال: إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ][2].

حدیث غدیر بروایت عمر بن محمد الاردبیلی

اما روایت عمر بن محمد، پس در «وسیلة المتعبدین» علی ما نقل عنه الحسن بن محمد بن علی المهلبی الحلی طاب ثراه فی کتاب «الانوار البدریة لکشف شبه النواصب القدریة» آورده:

[عن البراء قال: اقبلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی حجة الوداع حتی إذا کنا بغدیر خم نودی فینا الصلوة جامعة، و کسح لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تحت شجرتین، فاخذ النبی صلی اللّه علیه و سلم بید علی، ثم قال: أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قالوا: بلی، قال: أ لست اولی بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلی، قال: أ لیس ازواجی امهاتکم؟ قالوا: بلی، قال: فان هذا مولی من انا مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، فلقیه بعد ذلک عمر، فقال له:

ص:324

هنیئا لک یا ابن أبی طالب، اصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة](1).

حدیث غدیر بروایت ابن عساکر

اشاره

اما روایت علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر الدمشقی پس ابن کثیر در «تاریخ» خود در ذکر حدیث غدیر گفته:

[و قد رواه معروف بن خربوذ المکی، عن أبی الطفیل عامر بن واثلة، عن حذیفة بن اسید الغفاری، و قال: لما قفل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع، امر اصحابه ان ینزلوا عند شجرات متقاربات بالبطحاء، فنزلوا حولهن ثم امر فقم ما تحتهن من الشوک و شذبن بمقدار الرؤس، ثم بعث إلیهم فصلی تحتهن، ثم قام.

فقال: ایها الناس، لقد نبأنی اللطیف الخبیر انه لم یعمر نبی الا مثل نصف عمر الذی قبله، و انی لاظن انه یوشک ان ادعی، فاجیب و انی مسئول و انتم مسئولون فما ذا انتم قائلون؟ قالوا: نشهد انک قد بلغت و نصحت و جهدت فجزاک اللّه خیرا.

قال: «أ لستم تشهدون ان لا اله الا اللّه و محمد عبده و رسوله و ان الجنة حق و ان النار حق و ان الموت حق و ان البعث حق بعد الموت و ان الساعة آتیة لا ریب فیها و ان اللّه یبعث من فی القبور» ؟ قالوا: بلی، نشهد بذلک.

قال: «اللّهمّ اشهد، ثم قال: ایها الناس ان اللّه مولای و انا مولی المؤمنین و انا اولی بهم من کنت مولاه، فهذا مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» .

ثم قال: «ایها الناس، انی فرطکم و انکم واردون علی الحوض، حوض اعرض مما بین بصری و صنعاء، فیه آنیة عدد النجوم قدحان من ذهب، و قدحان من فضة، و انی سائلکم حین تردون علی من الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی فیهما:

ص:325


1- مناقب الخوارزمی ص 124 .

الثقل الاکبر کتاب اللّه سبب طرف بید اللّه، و طرف بایدیکم، فاستمسکوا به و لا تضلوا و لا تبدلوا، و عترتی اهل بیتی، فانی نبأنی اللطیف الخبیر انهما لم یفترقا حتی یردا علی الحوض» .

رواه ابن عساکر بطوله من طریق معروف کما ذکرنا](1).

و در «کنز العمال» ملا علی متقی مسطور است:

[عن رفاعة بن ایاس الضبی عن أبیه، عن جده(2) قال: کنت مع علی فی الجمل فبعث الی طلحة ان القنی فلقیه، فقال: انشدک اللّه سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: من کنت مولاه، فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، قال: نعم قال: فلم تقاتلنی. کر].

و ابن عساکر حاوی معالی مآثر، و حائز محاسن مفاخر، و ممدوح اساطین اکابر است.

ترجمه ابن عساکر در کتب رجال اهل سنت

قاضی تقی الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبة الاسدی در «طبقات شافعیه» گفته:

[علی بن الحسن بن هبة اللّه بن عبد اللّه بن الحسین، الحافظ الکبیر، ثقة الدین أبو القاسم بن عساکر، فخر الشافعیة، و امام أهل الحدیث فی زمانه، و حامل لوائهم صاحب «تاریخ دمشق» و غیر ذلک من المصنفات المفیدة المشهورة.

مولده فی مستهل سنة تسع و تسعین و اربعمائة، و رحل الی بلاد کثیرة، و سمع الکثیر من نحو ألف و ثلاثمائة شیخ و ثمانین امرأة، و تفقه بدمشق و بغداد

ص:326


1- البدایة و النهایة ج 5 ص 209 - و ج 7 ص 348 .
2- هو نذیر ( بالتصغیر ) الضبی الکوفی من کبار التابعین .

و کان دینا خیرا، یختم فی کل جمعة، و أما فی رمضان ففی کل یوم، معرضا عن المناصب بعد عرضها علیه، کثیر الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، قلیل الالتفات الی الامراء و ابناء الدنیا.

قال الحافظ أبو سعد السمعانی فی تاریخه: هو کثیر العلم، غزیر الفضل، حافظ، ثقة، متقن، دین خیر، حسن السمت، جمع بین معرفة المتون و الاسانید، صحیح القراءة، متثبت محتاط، رحل و بالغ فی الطلب، الی أن جمع ما لم یجمع غیره، و أربی علی اقرانه، و صنف التصانیف، و خرج التخاریج، و شرع فی تاریخ لدمشق.

و قال أبو محمد عبد القادر الرهاوی: رأیت الحافظ السلفی، و الحافظ أبا العلاء الهمدانی، و الحافظ أبا موسی المدینی، ما رأیت فیهم مثل ابن عساکر.

توفی فی رجب سنة احدی و سبعین و خمسمائة، و دفن بمقبرة باب الصغیر شرقی الحجرة الی فیها قبر معاویة رضی اللّه عنه، و من تصانیفه المشهورة «التاریخ الکبیر» ثمان مائة جزء فی ثمانین مجلدة، «الموافقات» اثنان و سبعون جزء، «الاطراف للسنن الاربعة» ثمانیة و اربعون، «معجم شیوخه» اثنا عشر جزء، «مناقب الشبان» خمسة عشر جزء، «فضل اصحاب الحدیث» احد عشر جزء «تبیین کذب المفتری علی الشیخ أبی الحسن الاشعری» مجلد](1).

ص:327


1- طبقات الشافعی للسبکی ج 4 ص 273 و توجد ترجمته أیضا فی تذکرة الحفاظ للسیوطی ص 474 و تذکرة الحفاظ للذهبی ج 4 ص 1328 - و البدایة و النهایة ج 12 ص 294 - و العبر فی خبر من غبر ج 4 ص 212 - و شذرات الذهب ج 4 ص 239 و مرآة الجنان ج 3 ص 393 - و المنتظم ج 10 ص 261 - و النجوم الزاهرة ج 6 ص 77 .

حدیث غدیر بروایت ابو موسی المدینی

اشاره

اما روایت ابو موسی المدینی محمد بن أبی بکر عمر بن أبی عیسی احمد بن عمر الاصفهانی، پس در «جواهر العقدین» سید علی سمهودی مذکور است:

[و عن عامر بن لیلی بن ضمرة، و حذیفة بن أسید الغفاری، رضی اللّه عنهما قال: لما صدر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع و لم یحج غیرها، اقبل حتی إذا کان بالجحفة، نهی عن شجرات بالبطحاء متقاربات ان لا ینزلوا تحتهن حتی إذا نزل القوم و أخذوا منازلهم سواهن، ارسل إلیهن فقم ما تحتهن فشذ بن عن رؤس القوم، حتی إذا نودی للصلاة غدا إلیهن فصلی تحتهن ثم انصرف الی الناس و ذلک یوم غدیر خم، و خم من الجحفة و له بها مسجد معروف، فقال: «یا أیها الناس انه قد نبأنی اللطیف الخبیر انه لم یعمر نبی الا نصف عمر الذی یلیه من قبله، و انی لاظن ان ادعی فأجیب، و انی مسئول و انهم مسئولون، هل بلغت؟ فما أنتم قائلون» ؟ قالوا: نقول: قد بلغت، و جهدت، و نصحت فجزاک اللّه خیرا قال:

«أ لستم تشهدون أن لا اله الا اللّه، و أن محمدا عبده و رسوله، و ان جنته حق و ان ناره حق، و البعث بعد الموت حق» ؟ قالوا: بلی، قال: «اللّهمّ اشهد» ، ثم قال: «یا أیها الناس أ لا تسمعون؟ ألا فان اللّه مولای و أنا اولی بکم من أنفسکم، ألا و من کنت مولاه فهذا علی مولاه» ، و أخذ بید علی فعرفها حتی عرفه القوم أجمعون، ثم قال: اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» ، ثم قال: «أیها الناس أنی فرطکم و أنتم واردون علیّ الحوض، حوض اعرض مما بین بصری و صنعاء فیه عدد نجوم السماء قدحان من فضة، الاوانی سائلکم حین تردون علی عن الثقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما حین تلقونی» .

ص:328

قالوا: و ما الثقلان یا رسول اللّه؟ قال: الثقل الاکبر: کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرف بأیدیکم فاستمسکوا به، لا تضلوا بعدی و لا تبدلوا، و الثقل الاصغر:

عترتی، قد نبأنی الخبیر أن لا یتفرقا حتی یلقیانی، و سألت اللّه ربی لهم ذلک فأعطانی، فلا تسبقوهم فتهلکوا، و لا تعلموهم فهم أعلم منکم.

أخرجه ابن عقدة فی «الموالاة» من طریق عبد اللّه بن سنان، عن أبی الطفیل عنهما به، و من طریق ابن عقدة أورده أبو موسی المدینی فی «فضائل الصحابة» و قال: انه غریب جدا، و الحافظ أبو الفتوح العجلی فی کتابه «الموجز فی فضائل الخلفاء»](1).

و علی بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری در «اسد الغابة فی معرفة الصحابة» گفته:

[عبد اللّه بن یامیل: أورده ابن عقدة وحده، روی جعفر بن محمد، عن أبیه، و ایمن بن نائل، عن عبد اللّه بن یامیل، قال: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» . أخرجه أبو موسی](2).

و در «اسد الغابة» روایات دیگر نیز از ابو موسی نقل کرده کما سیظهر عن قریب انشاء اللّه تعالی.

جلالت ابو موسی المدینی راوی حدیث غدیر

و ابو موسی از حائزین فضل اسنی، و حاوین نبل ابهی، و صاحبین کمال اسمی، و فائزین مقام اعلی است.

محمد بن احمد ذهبی در «عبر» در وقائع سنة احدی و ثمانین و خمسمائة گفته:

[و أبو موسی المدینی محمد بن أبی بکر عمر بن أحمد الحافظ، صاحب

ص:329


1- ینابیع المودة ص 38 - و الاصابة ج 2 ص 257 - و أسد الغابة ج 3 ص 92 .
2- اسد الغابة ج 3 ص 274

التصانیف، و له ثمانون سنة.

سمع من غانم البرجی، و جماعة من أصحاب أبی نعیم(1) ، و لم یخلف بعده مثله.

مات فی جمادی الاولی، و کان مع براعته فی الحفظ و الرجال صاحب ورع و عبادة و جلالة و تقی](2).

و شیخ جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الشافعی در «طبقات شافعیه» گفته:

[أبو موسی محمد بن عمر بن أحمد المدینی الاصبهانی الامام الحافظ.

ولد لیلة الاربعاء تاسع عشر ذی القعدة سنة احدی و خمسمائة، و تخرج بالامام اسماعیل بن محمد التیمی، و أخذ عنه المذهب و علوم الحدیث، و سمع من خلائق کثیرین، و صنف التصانیف المشهورة النافعة، و کان ورعا زاهدا، متواضعا متعففا عما فی أیدی الناس لا یقبل لاحد شیئا قط مع الهرب من الناس.

قال ابن الدبیثی: و عاش حتی صار أوحد وقته و شیخ زمانه، توفی منتصف یوم الاربعاء تاسع جمادی الاولی سنة احدی و ثمانین و خمسمائة ذکره فی «العبر» قال: لم یخلف بعده مثله](3).

و تقی الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبة در «طبقات شافعیه» گفته:

[محمد بن عمر بن محمد الحافظ الکبیر أبو موسی المدینی الاصبهانی، أحد الاعلام.

ص:330


1- أبو نعیم : هو أبو نعیم الحافظ الاصفهانی المتوفی ( 430 ) .
2- العبر فی خبر من غبر ج 4 ص 246 .
3- طبقات الشافعیة للأسنوی ج 2 ص 162 .

ولد فی ذی القعدة سنة احدی و خمسمائة، و تخرج بالامام اسماعیل بن محمد التیمی، و أخذ عنه المذهب و علوم الحدیث، و سمع الکثیر، و صنف التصانیف الملیحة المفیدة المشهورة، منها «تتمة معرفة الصحابة» ذیل به علی کتاب أبی نعیم الحافظ و کتاب «تتمة الغریبین» و کتاب «عوالی التابعین» و غیر ذلک، و کان حافظا، واسع الدائرة، جم العلوم.

قال أبو سعد السمعانی: کتبت عنه و سمعت منه و هو ثقة صدوق.

و قال ابن الدبیثی: عاش حتی صار أوحد وقته و شیخ زمانه اسنادا و حفظا.

روی عنه جماعة کثیرون: منهم الحفاظ الاربعة: أبو بکر الحازمی، و عبد الغنی المقدسی، و به تخرج و انتفع، و عبد القادر الرهاوی، و محمد بن مکی.

توفی فی جمادی الآخر سنة احدی و ثمانین و خمسمائة و قد افردت ترجمته بالتصنیف].

حدیث غدیر بروایت فضل اللّه التوربشتی

اما حکم فضل اللّه التوربشتی باعتبار و شهرت حدیث غدیر: پس در کتاب «المعتمد فی المعتقد» که در «کشف الظنون» در ذکر آن گفته:

[«معتمد فی المعتقد» للامام شهاب الدین فضل اللّه التوربشتی ذکره الحسین الواعظ فی تحفة الصلوة](1).

بعد ذکر حدیث منزلت و حدیث غدیر، و جواب از هر دو گفته:

[و از احادیث معتبر، که این دو طائفه بدان تمسک می سازند، مشهور و معتبر این دو حدیث است، که وجه آن یاد کردیم، و آنچه غیر این است اما ضعیف است که حجت را نشاید، و اما موضوع که تلفظ بدان روا

ص:331


1- کشف الظنون ج 2 ص 1733 .

نباشد، فکیف استدلال]الخ.

و فضل اللّه توربشتی صاحب فضل جلیل، و حاوی مجد اثیل است.

تقی الدین ابو بکر اسدی در «طبقات شافعیه» گفته:

[فضل اللّه التوربشتی، قال السبکی فی «الطبقات الکبری» فقیه محدث من أهل شیراز، شرح «مصابیح البغوی» شرحا حسنا، و لعله کان فی حدود الستین و الستمائة.

و توربشت بضم التاء المثناة من فوق، بعدها واو ساکنة، ثم راء مکسورة، ثم باء موحدة مکسورة، ثم شین معجمة ساکنة، ثم تاء مثناة من فوق].

حدیث غدیر بروایت ابو الفتوح عجلی

اشاره

اما روایت ابو الفتوح اسعد بن محمود بن خلف العجلی الاصفهانی الشافعی: پس شیخ نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصباغ در «فصول مهمه» گفته:

[و روی الحافظ أبو الفتوح اسعد بن أبی الفضائل بن خلف العجلی فی کتابه «الموجز فی فضل الخلفاء الاربعة» یرفعه بسنده الی حذیفة بن أسید الغفاری و عامر بن لیلی بن ضمرة قالا: لما صدر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع و لم یحج غیرها اقبل حتی إذا کان بالجحفة، نهی عن سمرات متقاربات بالبطحاء أن لا ینزل تحتهن أحد، حتی إذا أخذ القوم منازلهم ارسل فقم ما تحتهن حتی إذا نودی بالصلاة صلاة الظهر عمد إلیهن فصلی بالناس تحتهن، و ذلک یوم غدیر خم، ثم بعد فراغه من الصلاة قال:

«أیها الناس انه قد نبأنی اللطیف الخبیر انه لم یعمر نبی الا نصف عمر النبی الذی کان قبله، و انی لاظن بأنی أدعی فأجیب و أنی مسئول، هل بلغت؟ فما انتم قائلون؟» ، قالوا: نقول قد بلغت و و جهدت و نصحت، فجزاک اللّه خیرا.

ص:332

قال: «أ لستم تشهدون أن لا اله الا اللّه، و ان محمدا عبده و رسوله، و ان جنته حق، و ان ناره حق، و البعث بعد الموت حق؟» .

قالوا: بلی نشهد، قال: «اللهم اشهد» ، ثم قال:

«أیها الناس أ لا تسمعون؟ ألا فان اللّه مولای و أنا أولی بکم من أنفسکم، ألا من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، و أخذ بید علی فعرفه(1) حتی نظره القوم، ثم قال:

اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه»](2).

و نور الدین سمهودی نیز ذکر کرده: که این روایت را عجلی وارد کرده، چنانچه از عبارت او که در ذکر روایت ابو موسی مدینی نقل کردم واضح است.

و محامد فاخره، و محاسن باهرۀ ابو الفتوح بر ناظر کتب ائمه محققین مفتوح است.

محامد ابو الفتوح عجلی راوی حدیث غدیر

علامۀ ذهبی در «عبر» در وقائع سنة ستمائة گفته:

[و فیها توفی العلامة أبو الفتوح العجلی منتجب الدین أسعد بن أبی الفضائل محمود بن خلف الاصفهانی الشافعی الواعظ، شیخ الشافعیة. عاش خمسا و ثمانین سنة. و روی عن فاطمة الجوزدانیة و جماعة. و کان یقتنع و ینسخ. له کتاب «مشکلات الوجیز» و کتاب «تتمة التتمة» . و ترک الوعظ و ألف کتاب «آفات الوعظ»](3).

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة ستمائة گفته:

[و فیها توفی الامام العلامة أبو الفتوح العجلی منتجب الدین اسعد بن أبی

ص:333


1- فی المصدر المطبوع بالنجف الاشرف فی مطبعة العدل : فرفعها حتی نظره القوم .
2- الفصول المهمة ص 41 ط النجف الاشرف .
3- العبر فی خبر من غبر ج 4 ص 311

الفضائل محمود بن خلف الاصفهانی الشافعی الواعظ، شیخ الشافعیة.

کان من الفقهاء الفضلاء الموصوفین بالعلم و الزهد، مشهورا بالعبادة و النسک و القناعة، لا یأکل الا من کسب یدیه، و کان یورق و یبیع ما یتقوت به، و کان واعظا ثم ترک الوعظ، و ألف کتاب «آفات الوعاظ» سمع ببلده الحدیث علی جماعة منهم الحافظ اسماعیل بن محمد بن الفضل، و أبو الوفا غانم بن أحمد الجلودی، و أبو الفضل عبد الرحیم بن أحمد البغدادی، و أبو المطهر قاسم بن الفضل الصیدلانی.

و قدم بغداد و سمع بها من أبی الفتح محمد بن عبد الباقی، و له إجازة حدیث بها عن أبی القاسم زاهر بن طاهر، و أبی الفتح اسماعیل بن الفضل الاخشیدی، و أبی المبارک عبد العزیز الازدی، و غیرهم، و عاد الی بلده، و تبحر و تمهر و اشتهر و صنف عدة تصانیف، فمن ذلک کتاب «شرح مشکلات الوسیط و الوجیز» للغزّالی تکلم فی المواضع المشکلة من الکتابین و نقل من الکتب المبسوطة علیها و له کتاب «تتمة التتمة» للمتولی، و علیه کان الاعتماد فی الفتوی باصبهان، و العجلی بکسر العین المهملة و سکون الجیم نسبة الی عجل بن لجیم بضم اللام و فتح الجیم](1).

و تقی الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته:

[أسعد بن محمود بن خلف بن أحمد بن منتجب الدین(2) أبو الفتوح العجلی الاصبهانی، مصنف «التعلیق علی الوسیط و الوجیز» و هو جز آن و «تتمه التتمة» .

ولد باصبهان فی احدی الربیعین فی سنة خمس عشر و خمسمائة، و کان فقیها مکثرا من الروایة زاهدا ورعا، یأکل من کسب یده، یکسب و یبیع ما یتقوت به لا غیر و کان علیه المعتمد باصبهان فی الفتوی، و کان یعظ، ثم ترک الوعظ، و صنف فی

ص:334


1- مرآة الجنان ج 3 ص 499 .
2- فی طبقات السبکی ج 5 ص 50 : منتخب الدین بالخاء المعجمة .

ذلک کتابا سماه «آفات الوعاظ» .

قال ابن الدبیثی: کان زاهدا له معرفة بالمذهب، توفی فی صفر سنة ستمائة باصبهان.

نقل عنه الرافعی فی المسئلة الشریحیة، و لم ینقل عن أحد أقرب زمان إلیه فیه، فان الرافعی اکمل کتابه بعد وفاة العجلی بثنتی عشرة سنة].

انتهی الجزء السادس من عبقات الانوار فی حدیث الغدیر حسب تجزئتنا و یلیه انشاء اللّه الجزء السابع

ص:335

جلد 7

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 7/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص: 1

اشاره

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 7

تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی

تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

ص :2

ادامه حدیث غدیر (قسمت دلالت)

«حدیث غدیر بگفتار فخر رازی»

اشاره

(اما اثبات فخر الدین محمد بن عمر رازی، اجماع امت را بر حدیث غدیر.

پس در جزء اول این جلد بیان کردیم که او در کتاب «اربعین فی اصول الدین» گفته:) و أما الشبهة الثانیة عشر(1) و هی التمسک

بقوله صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت

ص:3


1- قال فی الاربعین ص 449 ط حیدرآباد فی بحث الامامة : الشبهة الثانیة عشر التمسک بقوله صلی اللَّه علیه و سلم : « من کنت مولاه فعلی مولاه » ، و الکلام فی التمسک بهذا الخبر مبنی علی مقامین : الاول تصحیح اصل الخبر ، و اقوی ما قیل فیه ان الامة فی هذا الخبر علی قولین : منهم من تمسک به فی اثبات فضیلة علی علیه السّلام . و منهم من تمسک به فی اثبات امامته ، و ذلک یقتضی اتفاقهم علی قبوله ، و کل خبر اجمعت الامة علی قبوله وجب القطع بصحته . و اما المقام الثانی و هو التمسک به علی الامامة فهو من وجهین : . . . الخ .

مولاه فعلی مولاه» فجوابها من وجوه:

الاول انه خبر واحد، قوله: الامة اتفقت علی صحته، لان منهم من تمسک به فی فضل علی علیه السّلام، و منهم من تمسک به فی امامته.

قلنا: تدعی ان کل الامة قبلوه قبول القطع أو قبول الظن، الاول ممنوع، و هو نفس المطلوب، و الثانی مسلم و لا ینفعکم فی مطلوبکم(1).

رازی در «نهایة العقول» و «مفاتیح الغیب» بحدیث غدیر اعتراف کرده

(و نیز سابقا دانستی که رازی در «نهایة العقول» اگر چه اولا اتعاب نفس در رد و قدح حدیث غدیر نموده.

لکن بعد این اعتساف اعتراف کرده بآنکه مخالفین شیعه روایت اصل حدیث غدیر برای احتجاج بر فضیلت حضرت علی بن أبی طالب علیه السّلام می نمایند.

و نیز رازی در «مفاتیح الغیب» قول را بنزول «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ»(2) الآیة در واقعۀ غدیر حتما و جزما به ابن عباس، و براء بن عازب، و حضرت امام محمد باقر علیه السّلام نسبت کرده کما علمت و ستعلم انشاء اللّه تعالی(3).

ص:4


1- الاربعون ص 462 ط حیدرآباد الدکن دائرة المعارف العثمانیة فی سنة 1353 ه .
2- المائدة : 67 .
3- ذکر الحدیث فی تفسیره الکبیر ج 13 ص 50 ط القاهرة ، و هذا لفظه : العاشر : نزلت الآیة فی فضل علی علیه السّلام ، و لما نزلت هذه الآیة اخذ بیده ، و قال : من کنت مولاه فعلی مولاه ، اللَّهمّ وال من والاه ، و عاد من عاداه ، فلقیه عمر رض فقال : هنیئا لک یا بن ابی طالب ! أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة ، و هو قول ابن عباس ، و البراء بن عازب ، و محمد بن علی .
فضائل فخر رازی در کتب تراجم و رجال اهل سنت

(و فضائل جمیله و مناقب کثیره، و محامد عظیمه، و مدائح باهره، و مناقب فاخره فخر رازی بالاتر از آنست که استیفای آن توان نمود، بنابر انموذج بر بعض عبارات اکتفا می رود:

یافعی در «مرآة الجنان» در ذکر وقائع سنة ست و ستمائة گفته:) [و فیها توفی الامام الکبیر، العلامة النحریر، الاصولی، المتکلم، المناظر المفسر، صاحب التصانیف المشهورة فی الآفاق، الحظیة فی سوق الافادة بالنفاق(1) ، الامام فخر الدین الرازی أبو عبد اللّه محمد بن عمر بن حسین القرشی التیمی البکری، الملقب بالامام عند علماء الاصول، المقرر لشبه مذاهب الفرق المخالفین، و المبطل لها باقامة البراهین، الطبرستانی الاصل، الرازی المولد، المعروف، الشافعی المذهب، فرید عصره، و نسیج دهره، الذی قال فیه بعض العلماء:

خصه اللّه برأی هو للعیب طلیعة فیری الحق بعین دونها حد الطبیعة

و مدحه الامام سراج الدین یوسف بن أبی بکر ابن محمد السکاکی الخوارزمی بقوله:

اعلمن علما یقینا ان رب العالمینا

لو قضی فی عالمیهم خدمة للاعلمینا

اخدم الرازی فخرا خدمة العبد ابن سینا

(2)

ص:5


1- النفاق بفتح النون : الرواج .
2- هذه الابیات تکون جوابا للادیب الاخسیکثی احمد بن محمد بن القاسم المتوفی ( 528 ) حیث قال :ان بالمشرق فینا * جبل العلم ابن سینا فدع المغرب و یذکر * ذرة من طور سینا و قیل ایضا فی جواب الاخسیکثی و مدحا للرازی :قد ترکنا قد نسینا * حکمة الشیخ ابن سینا حین شاهدنا عیانا * حکمة الرازی فینا نحن قد بعنا حصاة * و اشترینا طور سیناو قیل ایضا فی جوابه :نحن بالجهل ابتلینا * نحن بالحمق رمینا نحن قضینا زمانا * فی تصانیف ابن سینا ثم صرنا آمنینا * عن مقال الطاعنینا حین طالعنا کلاما * یشبه الدر الثمینا صاغه الرازی فینا * کاملا فخما مبینا رب فاجعله به حال * یشبه الروح الامینا

فاق أهل زمانه فی الأصلین، و المعقولات، و علم الاوائل.

صنف التصانیف المفیدة فی فنون عدیدة:

منها: «تفسیر القرآن الکبیر» جمع فیه من الغرائب و العجائب ما یطرب کل طالب، و هو کبیر جدا، لکنه لم یکمله(1)، و «شرح سورة الفاتحة» فی مجلد.

ص:6


1- قال فی اول « مفاتیح الغیب » : اعلم انه مر علی لسانی فی بعض الاوقات ان سورة الفاتحة یمکن ان یستنبط من فوائدها و نفائسها عشرة آلاف مسئلة ، فاستبعد هذا بعض الحساد ، فشرعت فی تصنیف هذا الکتاب ، و قدمت مقدمة لتصیر کالبینة علی ان ما ذکرناه امر ممکن الحصول . . الخ . قال ابن خلکان : جمع فیه کل غریب لکنه لم یکمله . قال فی کشف الظنون : کمل ما نقص منه قاضی القضاة شهاب الدین بن خلیل الدمشقی المتوفی ( 639 ) ، و صنف الشیخ نجم الدین احمد بن محمد القمولی تکملة له ، و اختصره برهان الدین محمد بن محمد النسفی المتوفی سنة ( 687 ) ، و لخصه ایضا محمد بن القاضی بایاثلوغ .

و منها فی علم الکلام: «المطالب العالیة»، و «نهایة العقول»، و «کتاب الاربعین»، و «المحصل»، و «کتاب «البیان و البرهان فی الرد علی أهل الزیغ و الطغیان»، و کتاب «المباحث المشرقیة» و کتاب «المباحث العمادیة فی المطالب المعادیة»، و کتاب «تهذیب الدلائل و عیون المسائل»، و کتاب «ارشاد النظار الی لطائف الاسرار»، و کتاب «أجوبة المسائل البخاریة»، و کتاب «تحصیل الحق»، و کتاب «الزبدة» و «المعالم» و غیر ذلک.

و فی اصول الفقه: «المحصول»، و «المعالم».

و فی الحکمة: «الملخص»، و «شرح الاشارات» لابن سینا، و «شرح عیون الحکمة» و غیر ذلک.

و فی الطلسمات: «السر المکتوم»(1)، و «شرح اسماء اللّه الحسنی».

یقال: ان له «شرح المفصل فی النحو» للزمخشری، و «شرح الوجیز فی الفقه» للغزّالی، و «شرح سقط الزند» للمعری.

ص:7


1- السر المکتوم فی مخاطبة الشمس و القمر و النجوم . قال الذهبی : ان له کتاب اسرار النجوم ، سحر صریح . قال السبکی : لم یصح انه له ، و قیل انه مختلق علیه و بتقدیر صحة نسبته إلیه لیس بسحر . قال فی کشف الظنون : قد رأیت فی کتاب انه للحوالی ابی الحسن علی بن أحمد المغربی ، و علیه رد للشیخ زین الدین سریجا ابن محمد الملطی المتوفی ( 788 ) و سماه انقضاض البازی فی انفضاض الرازی .

و له «مختصر فی الاعجاز»، و «مؤاخذات جیدة علی النحاة»، و له «طریقه فی الخلاف».

و له فی الطب «شرح الکلیات» للقانون، و صنف فی علم الفراسة، و له مصنف فی مناقب الشافعی.

و کل کتبه مفیدة، و انتشرت تصانیفه فی البلاد، و رزق فیها سعادة عظیمة بین العباد، فان الناس اشتغلوا بها، و هو أول من اخترع هذا الترتیب فی کتبه، و اتی فیها بما لم یسبق إلیه.

و له فی الوعظ الید البیضاء، و یعظ باللسانین: العربی و العجمی، و کان یلحقه الوجد حال الوعظ و یکثر البکاء، و کان یحضر مجلسه بمدینة هراة أرباب المذاهب و المقالات و یسألونه، و هو یجیب کل سائل بأحسن الاجوبة و المجادلات و یحضره الناس علی اختلاف أصنافهم و مذاهبهم، و یجیء الی مجلسه الاکابر و الامراء و الملوک.

و کان صاحب وقار و حشمة، و ممالیک و ثروة، و بزة حسنة و هیئة جمیلة، إذا رکب مشی معه نحو ثلاثمائة مشتغل علی اختلاف مطالبهم فی التفسیر و الفقه و الکلام و الاصول و الطب و غیر ذلک.

و رجع بسببه خلق کثیر من الکرامیة و غیرهم الی مذهب أهل السنة.

کان یلقب بهراة شیخ الاسلام، و کان مبدء اشتغاله علی والده الی أن مات] الخ (1).

ص:8


1- مرآة الجنان ج 4 ص 7 - 9 ط حیدرآباد الدکن ، و له ترجمة فی غیر واحد من کتب التراجم منها : لسان المیزان ج 4 ص 426 - و البدایة و النهایة ج 13 ص 55 و الاعلام ج 7 ص 203 - طبقات السبکی ج 5 ص 33 - 40 - و الوافی بالوفیات ج 4 ص 248 - 259 - وفیات الأعیان ج 1 ص 600 - 602 - میزان الاعتدال ج 2 ص 324 - المختصر فی تاریخ البشر ج 3 ص 118 - شذرات الذهب ج 5 ص 21 - 22 - النجوم الزاهرة ج 6 ص 197 - طبقات المفسرین ص 39 .

«حدیث غدیر بروایت ابن الاثیر الجزری»

اشاره

(اما روایت ابو السعادات مبارک بن محمد بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری حدیث غدیر را.

پس در «جامع الاصول فی احادیث الرسول» مذکورست:) [زید بن ارقم، أو أبو سریحة، شک شعبة

ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه» أخرجه الترمذی](1).

(و صاحب «جامع الاصول» از ائمه نقاد فحول، و اکابر محققین فروع و اصول ست.

عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در ذکر وقائع سنة ست و ستمائه گفته:) [و فیها توفی العلامة مجد الدین ابو السعادات المبارک بن ابی الکرم محمد ابن محمد المعروف بابن الاثیر الشیبانی الجزری، ثم الموصلی الکاتب.

قال ابو البرکات ابن المستوفی فی حقه:

اشهر العلماء ذکرا، و اکبر النبلاء قدرا، و احد الافاضل المشار إلیهم، و فرد الاماثل المعتمد فی الامور علیهم.

ص:9


1- جامع الاصول ج 9 ص 468 ط مصر المورخ 1371 . و رواه ایضا فی « النهایة » ج 4 ص 246 المطبعة الخیریة بالقاهرة .

اخذ النحو عن شیخه ابی محمد اسماعیل(1) بن المبارک، و سمع الحدیث متأخرا و لم یتقدم له روایة.

و له المصنفات البدیعة و الرسائل الوسیعة: منها «جامع الاصول فی احادیث الرسول» جمع فیه بین الصحاح الستة، و هو علی وضع کتاب رزین(2)، الا ان فیه زیادات کثیرة و منها کتاب «النهایة فی غریب الحدیث» فی خمس مجلدات، و کتاب «الانصاف فی الجمع بین الکشف و الکشاف» فی تفسیر القرآن، اخذه من تفسیر الثعلبی و الزمخشری، و له کتاب «المصطفی و المختار فی الادعیة و الاذکار» «و کتاب لطیف فی صنعة الکتابة» و کتاب «البدیع فی شرح الفصول فی النحو» لابن الدهان، و «دیوان رسائل»، و کتاب «الشافی فی شرح مسند الامام الشافعی»، و غیر ذلک من التصانیف.

ترجمه صاحب الموصل مسعود بن مودود زنکی

ولی دیوان الانشاء لصاحب الموصل مسعود(3) ابن مودود ارسلان شاه،

ص:10


1- اسماعیل : خطاء ، و الصحیح کما فی ابن خلکان هو ابو محمد سعید بن المبارک ، و هو المعروف بابن الدهان البغدادی المتوفی ( 569 ) .
2- رزین : هو ابن معاویة بن عمار العبری الاندلسی المتوفی ( 535 ) و کتابه « تجرید الصحاح » .
3- مسعود بن مودود : بن عماد الدین زنکی بن آق سنقر ، صاحب الموصل و سنجار فی ایام السلطان صلاح الدین الایوبی . ولد و نشأ بالموصل ، و عین مقدما للجیوش بها فی حیاة صاحبها اخیه سیف الدین غازی ، ثم آل إلیه امرها بعد وفاة غازی ( سنة 576 ) و استولی علی حلب بعد وفاة صاحبها الملک الصالح اسماعیل بن نور الدین ( سنة 577 ) و نمی الی السلطان صلاح الدین ان عز الدین مسعود بن زنکی اتصل بالفرنج و حرضهم علی قاله ، فاقبل من دمشق و استولی علی حلب و سنجار ، و حاصر الموصل مدة ، ثم انعقد الصلح بینهما بعد ذلک ، فاطمأن مسعود بقیة حیاته ، حتی توفی بالموصل سنة 589 .

و حظی عنده و توفرت حرمته لدیه، و کتب له مدة، ثم عرض له مرض الفالج، فکف یده من الکتابة، و رجلیه من الحرکة، فاقام فی داره یغشاه الاکابر و العلماء.

و انشأ رباطا و وقف املاکه علی رباطه المذکور، و علی داره التی سکنها.

قال ابن خلکان: و بلغنی انه صنف کتبه کلها فی مدة تعطله، فانه تفرغ لها، و کان عنده جماعة یعینونه علیها فی الاختیار و الکتابة الخ](1).

«حدیث غدیر بروایت علی بن الاثیر الجزری»

اشاره

اما روایت علی بن محمد بن عبد الکریم الجزری المعروف بابن الاثیر.

پس در «اسد الغابه فی معرفة الصحابة» که یک نسخۀ قلمیۀ کاملۀ آن در زمان سابق بعاریت از کتب بعض علمای سنیه بدست آمده بود، و درین ایام برکت انجام، نسخۀ مطبوعۀ آن بمصر، بعض احباب کرام برای عبد مستهام از مکۀ معظمه خریده آوردند، گفته:

[عامر بن لیلی بن ضمرة، آورده ابو العباس بن عقدة، روی عبد اللّه بن

ص:11


1- مرآة الجنان ج 4 ص 11 و له ترجمة فی بغیة الوعاة ص 385 - و وفیات الأعیان ج 1 ص 441 و الاعلام ج 6 ص 152 - الکامل لاخیه ابن الاثیر ج 12 ص 120 - و ارشاد الاریب ج 6 ص 238 - و طبقات الشافعیة ج 5 ص 153 - البدایة و النهایة ج 13 ص 54 - معجم الادباء ج 17 ص 71 - 77 - النجوم الزاهرة ج 6 ص 198 المختصر فی تاریخ البشر ج 3 ص 118 .

سنان، عن أبی الطفیل عامر بن واثلة، عن حذیفة بن اسید الغفاری، و عامر بن لیلی بن ضمرة، قالا: لما صدر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع و لم یحج غیرها، اقبل حتی إذا کان بالجحفة، و ذلک یوم غدیر خم من الجحفة و له بها مسجد معروف.

فقال «ایها الناس، انه قد نبأنی اللطیف الخبیر انه لم یعمر نبی الا نصف عمر الذی قبله، و انی یوشک ان ادعی فاجیب.

ثم ذکر الحدیث الی ان قال: «من کنت مولاه، فهذا مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»، و ذکر الحدیث.

قال ابو موسی: هذا حدیث غریب جدا.

لا اعلم انی کتبته الا من روایة ابن سعید، اخرجه ابو موسی](1).

و نیز در «اسد الغابه» کما علمت آنفا مذکورست:

[عبد اللّه بن یامیل، آورده ابن عقدة وحده.

روی جعفر بن محمد، عن ابیه، و ایمن بن نابل، عن عبد اللّه بن یامیل، قال: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه».

اخرجه ابو موسی](2).

ص:12


1- اسد الغابة ج 3 ص 92 . و قال ابن حجر فی الاصابة ج 2 ص 257 : عن کتاب الموالاة لابن عقدة من طریق عبد اللَّه بن سنان ، عن أبی الطفیل عن حذیفة بن اسید و عامر بن لیلی قال : لما صدر رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله . . الحدیث .
2- اسد الغابة ج 3 ص 274 . و قال ابن حجر فی الاصابة ج 2 ص 382 : عبد اللَّه بن یامیل ( آخره لام ) . . رأیته مجودا به خط الصریفینی ، ذکره ابو العباس بن عقدة فی جمع طرق حدیث ( من کنت مولاه فعلی مولاه ) . اخرج بسند له الی ابراهیم بن محمد ، اظنه ابن أبی یحیی ، عن جعفر بن محمد ، عن ابیه و ایمن بن نابل ( بنون و موحدة ) ابن عبد اللَّه بن یامیل ، قال : سمعت رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و إله یقول : من کنت مولاه . . . الحدیث . و استدرکه ابو موسی .

و نیز در آن مذکورست.

[ابو سریحة الغفاری، اسمه حذیفة بن اسید بن خالد بن الاغوس بن الوقیعة ابن حزام بن غفار بن ملیل قاله خلیفة.

و قال ابن الکلبی: حذیفة بن اسید بن الاغوز بن واقعة بن حزام بن غفار.

فقال: خلیفة: الاغوس بالغین المعجمة و السین.

و قال ابن الکلبی: مثله، الا انه جعل عوض السین زاء، و قال عوض وقیعة:

واقعة.

و کان ممن بایع تحت الشجرة بیعة الرضوان یعد فی الکوفیین.

روی عنه الاسود بن یزید قصته مع سبیعة الاسلمیة.

اخبرنا ابراهیم(1)، و اسماعیل(2)، و غیرهما باسنادهم، عن أبی عیسی(3)، قال: حدثنا محمد بن بشار، اخبرنا محمد بن جعفر، اخبرنا شعبة، عن سلمة بن کهیل، قال: سمعت ابا الطفیل یحدث عن أبی سریحة، او زید بن ارقم،

ص:13


1- ابراهیم : هو ابو اسحاق بن محمد بن مهران الشافعی المتوفی ( 577 ) .
2- اسماعیل : هو ابو الفداء اسماعیل بن علی بن عبید الواعظ الموصلی
3- ابو عیسی : هو محمد بن عیسی الحافظ الترمذی المتوفی ( 279 ) .

شک شعبة عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» اخرجه ابو عمر، و ابو نعیم، و ابو موسی](1).

و بر متتبع خبیر، و ناقد بصیر، روشن و مستنیرست که ابو الحسن ابن الاثیر عالم نحریر، و صدر کبیر، و حبر شهیر است.

ترجمه علی بن محمد ابن الاثیر الجزری

عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة ثلثین و ستمائة گفته:

[و فیها توفی الامام الحافظ ابن الاثیر ابو الحسن علی بن محمد الجزری(2) صاحب «التاریخ» و «معرفة الصحابة» و غیر ذلک.

کان صدرا معظما، کثیر الفضائل، کان بیته مجمع الفضل لاهل الموصل، و حافظا للتاریخ و خبیرا لانساب العرب و اخبارهم و ایامهم و وقائعهم.

صنف فی التاریخ کتابا کبیرا، و اختصر کتاب «الانساب» لابن السمعانی، و استدرک علیه فی مواضع، و نبه علی اغلاط، و زاد اشیاء اهملها و هو مفید جدا فی ثلث مجلدات، و الاصل فی ثمان.

قال ابن خلکان: و الموجود الیوم فی ایدی الناس هو هذا المختصر.

ص:14


1- اسد الغابة ج 5 ص 208 .
2- الجزری : نسبة الی جزیرة ابن عمر ، و هی بلدة فوق الموصل بینهما ثلاثة ایام کانت تحیط بها دجلة الا من ناحیة . قال یاقوت : ان اول من عمرها الحسن بن عمر ابن الخطاب التغلبی . و قیل : انها منسوبة الی یوسف بن عمر الثقفی ، امیر العراقین . و قیل : ان رجلا من اهل برقعید من اعمال الموصل بناها ، و اسمه عبد العزیز بن عمر ، کما یأتی عن الیافعی .

و له کتاب اخبار الصحابة فی ست مجلدات کبار.

و کان قد تنقل فی بلدان کثیرة، سمع بها من الشیوخ منها الموصل، و بغداد، و الشام، و القدس.

و الجزری نسبته الی جزیرة ابن عمر، رجل من اهل برقعید من اعمال موصل، و هو عبد العزیز ابن عمر](1).

«حدیث غدیر بروایت ضیاء الدین المقدسی»

اشاره

اما روایت ضیاء الدین محمد بن عبد الواحد المقدسی الحنبلی حدیث غدیر را.

پس در کتاب «مختاره» که التزام ایراد احادیث صحیحه در آن نموده، ذکر آن کرده.

چنانچه در «جواهر العقدین» تصنیف علی سمهودی مسطورست:

[عن حذیفة بن الاسید الغفاری، او زید بن ارقم، قال: لما صدر(2) رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عن حجة الوداع نهی اصحابه عن شجرات بالبطحاء متقاربات ان ینزلوا تحتهن، ثم بعث إلیهن فقم(3) ما تحتهن من الشوک، و عمد(4) إلیهن

ص:15


1- مرآة الجنان ج 4 ص 70 - و ترجمته توجد ایضا فی وفیات الأعیان ج 1 ص 347 و الاعلام ج 5 ص 153 - و تذکرة الحفاظ ج 4 ص 191 - و طبقات السبکی ج 5 ص 127 و آداب اللغة ج 3 ص 80 - و البدایة و النهایة ج 13 ص 139 - و شذرات الذهب لابن العماد ج 5 ص 137 - و مختصر دول الاسلام ج 2 ص 102 .
2- صدر عن المکان : رجع عنه .
3- قم البیت یقمه : کنسه .
4- عمد الی الشیء یعمده بفتح المیم فی الماضی و کسرها فی المضارع : قصده .

فصلی تحتهن، ثم قام.

فقال: یا ایها الناس انی قد نبأنی اللطیف الخبیر انه لم یعمر نبی الا نصف عمر الذی یلیه من قبله، و انی لاظن ان یوشک ان ادعی فاجیب، و انی مسئول و انکم مسئولون، فما انتم قائلون؟، قالوا: نشهد انک قد بلغت و جهدت و نصحت، فجزاک اللّه خیرا.

فقال: أ لستم تشهدون ان لا اله الا اللّه، و ان محمدا عبده و رسوله، و ان جنته حق، و ناره حق، و ان الموت حق، و ان البعث حق بعد الموت، و ان الساعة آتیة لا ریب فیها، و ان اللّه یبعث من فی القبور؟، قالوا: بلی نشهد بذلک، قال:

اللّهمّ اشهد.

ثم قال: یا ایها الناس، ان اللّه مولای، و انا ولی المؤمنین، و انا اولی بهم من انفسهم، فمن کنت مولاه، فهذا مولاه، یعنی علیا، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه.

ثم قال: یا ایها الناس، انی فرطکم و انکم واردون علی الحوض، حوض اعرض مما بین بصری الی صنعاء، فیه عدد النجوم قدحان من فضة، و انی سائلکم حین تردون علی عن الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی، فیهما:

الثقل الاکبر کتاب اللّه عز و جل سبب طرفه بید اللّه و طرفه بایدیکم، فاستمسکوا به لا تضلوا و لا تبدلوا.

و عترتی اهل بیتی، فانه قد نبأنی اللطیف الخبیر: انهما لن ینقضیا حتی یردا علی الحوض. اخرجه الطبرانی فی «الکبیر» و الضیاء فی «المختارة»(1) من

ص:16


1- المختارة : قال فی کشف الظنون : المختارة فی الحدیث للحافظ ضیاء الدین محمد بن عبد الواحد المقدسی الحنبلی المتوفی ( 643 ) التزم فیه الصحة ، فصحح فیه احادیث لم یسبق الی تصحیحها ، قال ابن کثیر : و هذا الکتاب لم یتم ، و کان بعض الحفاظ یرجحه علی مستدرک الحاکم .

طریق سلمة بن کهیل، عن ابی الطفیل، و هما من رجال الصحیح](1).

و در «جامع صغیر سیوطی» مذکور است:

[من کنت مولاه، فعلی مولاه.

حم عن البراء، (حم) عن بریدة، (ت) (ن)(2) و الضیاء عن زید بن ارقم](3).

و ضیاء فضائل زاهره، و مناقب باهرۀ ضیاء مقدسی، عالمی را فرا گرفته است.

«مناقب ضیاء مقدسی در کتب اهل سنت»
ترجمه ضیاء الدین المقدسی بقول ذهبی در «تذکرة الحفاظ» و «عبر»

1 - شمس الدین محمد بن احمد ذهبی در «تذکرة الحفاظ» گفته:

[الضیاء الامام العالم الحافظ الحجة، محدث الشام، شیخ السنة، ضیاء الدین ابو عبد اللّه محمد بن عبد الواحد بن احمد بن عبد الرحمن السعدی المقدسی، ثم الدمشقی الصالحی الحنبلی، صاحب التصانیف النافعة.

ولد سنة تسع و ستین و خمسمائة، و اجاز له السلفی، و شهدة(4)، و سمع من

ص:17


1- ینابیع المودة ص 38 نقلا عن جواهر العقدین للسمهودی .
2- حم - ت - ن - : رموز لمسند ابن حنبل ، و الترمذی ، و النسائی .
3- جامع الصغیر ج 2 ص 555 .
4- شهدة : بنت ابی نصر أحمد بن الفرج الدینوریة ، کانت عالمة ، فاضلة ، و کاتبة مجیدة . ولدت ببغداد سنة 482 - ، و سمعت من علماء عصرها امثال أبی الخطاب نصر بن أحمد المحدث ، و الحسین بن أحمد النعالی ، و طلحة بن محمد الزینبی ، و ثابت بن بندار ، و غیرهم . و سمع علیها خلق کثیر ، و طار صیتها ، و تزوج بها ثقة الدولة ابن الانباری ، و توفی عنها سنة 549 ، و عرفت بالکاتبة لجودة خطها ، و توفیت سنة 574 .

أبی المعالی ابن صابر، و أبی المجد البانیاسی، و احمد بن الموازینی، و عمر بن علی الجوینی، و یحیی الثقفی، و طبقتهم بدمشق، و أبی القاسم البوصیری، و طبقته بمصر، و المبارک بن المعطوش، و ابن الجوزی، و طبقتهما ببغداد، و أبی جعفر الصیدلانی، و طبقته باصبهان، و عبد الباقی بن عثمان بهمذان، و المؤید الطوسی و طبقته بنیسابور، و عبد المعز بن محمد(1) البزاز بهراة، و أبی المظفر بن السمعانی بمرو.

و رحل مرتین الی اصبهان، و سمع بها ما لا یوصف کثرة، و حصل اصولا کثیرة و نسخ، و صنف، و صحح، و لین، و جرح، و عدل، و کان المرجوع إلیه فی هذا الشأن.

قال تلمیذه عمر بن الحاجب(2): شیخنا ابو عبد اللّه، شیخ وقته، و نسیج وحده علما و حفظا، و ثقة و دینا، من العلماء الربانیین، و هو اکبر من ان یدل علیه مثل کان شدید التحریر فی الروایة، مجتهدا فی العبادة، کثیر الذکر، منقطعا متواضعا سهل العاریة.

رأیت جماعة من المحدثین ذکروه، فاطنبوا فی حقه و مدحوه بالحفظ و الزهد.

ص:18


1- فی العبر ج 5 ص 74 : عبد المعز بن أحمد البزاز الهروی المتوفی ( 618 ) .
2- عمر بن محمد بن منصور الدمشقی المعروف بابن الحاجب ، محدث ، حافظ ، مورخ ، عالم بتقویم البلدان ، ولد بدمشق سنة 593 و سمع بالاسکندریة و اربل ، و الموصل ، و حلب ، و الحرمین ، و توفی فی 28 شعبان سنة 630 و من آثاره معجم الشیوخ فیه الف و مائة و ثمانون شیخا .

سألت الزکی البرزالی(1) عنه؟، فقال: ثقة جبل، حافظ دین.

و قال ابن النجار: حافظ متقن، حجة، عالم بالرجال، ورع تقی، ما رأیت مثله فی نزاهته و عفته و حسن طریقته.

و قال الشرف بن النابلسی(2): ما رأیت مثل شیخنا الضیاء.

قلت: ثنا عنه القاضی تقی الدین، و ابن الموازینی، و ابن الفخر، و النجم الشعراوی، و ابن الخباز، و التقی بن مؤمن، و عثمان النساخ، و ابن الخلال، و الدشتی، و ابو بکر بن عبد الدائم، و عیسی السمسار، و سالم القاضی، و آخرون.

و قد استوفیت سیرته، و توالیفه فی التاریخ الکبیر، عاش اربعا و سبعین سنة و توفی الی رضوان اللّه فی جمادی الآخرة سنة ثلث و اربعین و ستمائة](3).

و نیز ذهبی در «عبر» در ذکر وقائع سنة ثلث و اربعین و ستمائه گفته:

[و الشیخ الضیاء ابو عبد اللّه محمد بن عبد الواحد بن احمد المقدسی الحنبلی الحافظ احد الاعلام.

ولد سنة تسع و ستین و خمسمائة.

ص:19


1- الزکی البرزالی : زکی الدین محمد بن یوسف بن محمد الاشبیلی البرزالی محدث ، حافظ ، جوال سمع بالحجاز ، و مصر ، و الشام ، و العراق ، و اصبهان ، و خراسان ، و الجزیرة فاکثر ، و اخذ من جماعة ، کعین الشمس الثقفیه ، و منصور الفراوی ، ولد سنة 577 - و توفی سنة 636 .
2- الشرف بن النابلسی : أحمد بن أحمد بن نعمة ، فقیه ، اصولی ، ولی القضاء نیابة بدمشق و خطب فیها - و توفی فی 17 رمضان سنة 694 .
3- تذکرة الحفاظ ج 4 ص 1405 .

و سمع من الخضر بن طاوس(1) و طبقته بدمشق، و من ابن المعطوش(2) و طبقته ببغداد، و من البوصیری و طبقته بمصر، و من أبی جعفر الصیدلانی، و طبقته باصبهان و من أبی روح المؤید، و طبقتهما بخراسان.

و افنی عمره فی هذا الشأن، مع الدین المتین و الورع و الفضیلة التامة، و الثقة و الاتقان.

و انتفع الناس بتصانیفه و المحدثون بکتبه. فاللّه یرحمه و یرضی عنه.

توفی فی السادس و العشرین من جمادی الآخرة](3).

ترجمه ضیاء الدین المقدسی بگفتار سیوطی در «طبقات الحفاظ»

2 - و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[الضیاء المقدسی هو الامام العالم الحافظ الحجة، محدث الشام، شیخ السنة ضیاء الدین ابو عبد اللّه محمد بن عبد الواحد بن احمد بن عبد الرحمن السعدی الحنبلی، و صاحب التصانیف.

ولد سنة 569، و اجاز له السلفی، و سمع ابن الجوزی، و ابا جعفر الصیدلانی و خلقا.

و رحل و صنف و صحح و لین و جرح و عدل، و کان المرجوع إلیه فی هذا الشأن، جیدا، ثقة دینا، زاهدا ورعا.

حدث عنه التقی سلیمان، و آخرون.

ص:20


1- الخضر بن طاوس : أبو طالب الخضر بن هبة اللَّه بن أحمد بن طاوس الدمشقی المقرئ المتوفی ( 578 ) بدمشق .
2- ابن المعطوش : ابو طاهر المبارک بن المبارک الحریمی العطار البغدادی المتوفی 599 .
3- العبر فی خبر من غبر ج 5 ص 179 ط الکویت .

مات فی جمادی الاولی سنة 643](1).

«حدیث غدیر بروایت ابن الشیخ»

اما روایت ابو الحجاج یوسف بن محمد البلوی الشهیر بابن الشیخ حدیث غدیر را.

پس در کتاب «الف با»، که بحمد اللّه سابقا یک نسخۀ قلمیۀ آن از حدیده خریده بودم، و در این ایام نسخۀ مطبوعۀ آن، بعض احباب برای حقیر از مکه معظمه زادها اللّه شرفا و تعظیما آوردند.

و مصطفی بن عبد اللّه در «کشف الظنون» بذکر آن گفته:

[«ألف با» فی المحاضرات للشیخ أبی الحجاج(2) یوسف بن محمد البلوی

ص:21


1- طبقات الحفاظ ص 494 و له ترجمة أیضا فی شذرات الذهب ج 5 ص 224 و ذیل طبقات الحنابلة ج 2 ص 236 - و فوات الوفیات ج 2 ص 238 و الاعلام ج 7 ص 134 - و الوافی بالوفیات ج 4 ص 65 - و النجوم الزاهرة ج 6 ص 354 و البدایة و النهایة ج 13 ص 169 و کشف الظنون صفحات 22 و - 1274 - و 1277 - 1298 - 1468 - 1624 - 1889 - 2013 - و ایضاح المکنون ج 2 ص 33 .
2- ابو الحجاج البلوی : یوسف بن محمد بن عبد اللَّه بن یحیی بن غالب المالقی الاندلسی المالکی و یقال له ابن الشیخ ، کان أدیبا لغویا ، ولد بمالقة سنة 529 - کان احد الزهاد المشهورین یقال : انه بنی بمالقة نحو اثنی عشر مسجدا بیده ، و قیل بنی خمسة و عشرین مسجدا من صمیم ماله ، و حفر بیده آبارا أزید من خمسین بئرا ، و کان یلبس الخشن من الثیاب ، و غزا عدة غزوات مع المنصور بالمغرب و مع صلاح الدین بالشام و توفی بمالقة سنة 604 .

الاندلسی المعروف بابن الشیخ، و هو مجلد ضخم.

اوله ان افصح کلام سمع و اعجز حمد اللّه تعالی نفسه إلخ.

ذکر فیه أنه جمع فوائد بدائع العلوم لابنه عبد الرحیم لیقرأه بعد موته، إذ لم یلحق بعد لصغره الی درجة النبلاء، و سمی ما جمعه لهذا الطفل المربا بکتاب «ألف با» و من نظمه فی اوله.

ثم ذکر الاشعار، الی ان قال: ثم ذکر تسعة و عشرین بیتا علی عدد الحروف المعجمة و شرحه کلمة کلمة مع مقلوبه و معکوسه، و اورد فی اول الشعر ثمانیة ابواب، و فی آخرها أربعا من الکلمات المزدوجات المتشابهات الحروف، و هو تألیف غریب، لکن فیه فوائد کثیرة](1)، مذکورست:

[و اما علی رضی اللّه عنه فمکانه علی، و شرفه سنی.

اول من دخل فی الاسلام، و زوج فاطمة علیها السّلام بنت النبی صلی اللّه علیه و سلم و قد نظم فی ابیات مفاخره و ذکر فیها مآثره حین فاخره بعض عداه ممن لم یبلغ مداه.

فقال رضی اللّه عنه، یفخر بحمزة عمه، و بجعفر ابن امه رضی اللّه عن جمیعهم:

محمد النبی اخی و صهری و حمزة سید الشهداء عمی

و بنت محمد سکنی و عرسی منوط لحمها بدمی و لحمی

و سبطا أحمد ولدای منها فایکم له سهم کسهمی

و جعفر الذی یمسی و یضحی یطیر مع الملائکة ابن امی

سبقتکم الی الاسلام طفلا صغیرا ما بلغت أوان حلمی

(2)

ص:22


1- کشف الظنون ج 1 ص 150 .
2- فی روایة ابن أبی الحدید و ابن حجر و ابن شهرآشوب : غلاما ما بلغت اوان حلمی .

و اوجب لی ولایته علیکم رسول اللّه یوم غدیر خم

(1) یرید بذلک

قوله علیه السّلام: من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه](2).

«حدیث غدیر بروایت ابن طلحه شافعی»

اما روایت ابو سالم محمد بن طلحة القرشی النصیبی(3).

پس در کتاب «مطالب السؤال فی مناقب آل الرسول» گفته:

[و أما مؤاخاة رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله ایاه و امتزاجه به، و تنزیله ایاه منزلة نفسه، و میله إلیه، و ایثاره ایاه، فهذا بیانه.

فانه قد روی الامام الترمذی فی «صحیحه»(4) بسنده عن زید بن ارقم رض انه

ص:23


1- ذکر الدکتور أحمد رفاعی فی تعلیقه علی معجم الادباء - ط مصر 1357 ه ج 14 ص 48 بیت الولایة بهذه الصورة :و أوصانی النبی علی اختیار * ببیعته غداة غدیر خم
2- الف باء ج 1 ص 439 .
3- أبو سالم النصیبی : محمد بن طلحة بن محمد بن الحسن کمال الدین القرشی العدوی الشافعی ، کان من الوزراء الادباء الکتاب ، ولد بالعمریة من قری نصیبین سنة 582 و رحل الی نیشابور ، و ولی الوزارة بدمشق ، ثم ترکها و تزهد ، و توفی بحلب سنة 652 .
4- صحیح الترمذی ج 5 ص 636 بسنده عن ابن عمر ، لا عن زید بن أرقم ، و قال بعد ذکر الحدیث : هذا حدیث حسن غریب ، و فی الباب عن زید بن أبی أوفی .

قال:

لما آخی رسول اللّه بین اصحابه، جاءه علی تدمع عیناه، فقال: یا رسول اللّه آخیت بین اصحابک، و لم تواخ بینی و بین أحد؟ قال: فسمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یقول: انت أخی فی الدنیا و الآخرة.

و روی بسنده أیضا ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: من کنت مولاه، فعلی مولاه(1).

و هذا اللفظ بمجرده رواه الترمذی و لم یزد علیه.

و زاد غیره، ذکر الیوم و الموضع، فذکر الزمان، و هو عند عود رسول اللّه من حجة الوداع من الیوم الثامن عشر من ذی الحجة، و ذکر المکان، و هو ما بین مکة و المدینة یسمی خما فی غدیر هناک، فسمی ذلک الیوم غدیر خم، و قد ذکره علیه السّلام فی شعره الذی تقدم.

و صار ذلک الیوم عیدا و موسما، لکونه کان وقتا خص رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله علیا بهذه المنزلة العلیة، و شرفه بها دون الناس کلهم.

و نقل عن زاذان قال: سمعت علیا فی الرحبة و هو ینشد الناس، من شهد منکم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: من کنت مولاه، فعلی مولاه؟](2).

«حدیث غدیر بروایت سبط ابن الجوزی»

اما روایت یوسف بن قزاغلی سبط ابن الجوزی.

ص:24


1- صحیح الترمذی ج 5 ص 633 ط بیروت ، و قال فی ذیل الحدیث : هذا حدیث حسن صحیح ، و قد روی شعبة هذا الحدیث عن میمون أبی عبد اللَّه ، عن زید بن أرقم .
2- مطالب السؤال ص 16 .

پس در کتاب «تذکرة خواص الامة فی معرفة الائمة» گفته:

[حدیث فی قوله علیه الصلوة: من کنت مولاه، فعلی مولاه:

قال احمد بن حنبل فی «المسند»: ثنا ابن نمیر، ثنا عبد الملک عن أبی عبد الرحیم الکندی، عن زاذان، قال: سمعت علی بن أبی طالب یقول فی الرحبة و هو ینشد الناس، یقول: انشد اللّه رجلا سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول فی یوم غدیر خم: من کنت مولاه، فعلی مولاه؟ فقام ثلثة عشر رجلا من الصحابة، فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول ذلک(1).

و اخرجه الترمذی ایضا فی کتاب «السنن» قال: حدیث حسن، و زاد فیه:

اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و ادر الحق معه کیف ما دار و حیث دار(2).

و خرجه احمد ایضا فی «الفضائل» فقال: حدثنا وکیع، عن الاعمش، عن سعد بن عبیدة، عن ابن بریدة، عن ابیه، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلممن کنت مولاه او ولیه، فعلی ولیه(3).

و فی روایة لما نشد علی الناس فی الرحبة، قام خلق کثیر، فشهدوا له بذلک

ص:25


1- مسند أحمد بن حنبل ج 1 ص 84 و لعل ما نقله السبط عن المسند نقل بالمعنی ، لان ما رواه ابن حنبل فی المسند هذا نصه : عن زاذان بن عمر قال : سمعت علیا فی الرحبة و هو ینشد الناس : من شهد رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلم یوم غدیر خم و هو ما قال ؟ فقام ثلاثة عشر رجلا فشهدوا انهم سمعوا رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلم و هو یقول : من کنت مولاه فعلی مولاه .
2- صحیح الترمذی ج 5 ص 633 و لکنه مجرد عن زیادة جملة ( اللَّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه . . . الخ .
3- خرجه السیوطی أیضا عن أحمد بن حنبل فی الجامع الصغیر .

و فی لفظ فقام له ثلثون رجلا، فشهدوا(1).

و قال احمد فی «الفضائل»: حدثنا یحیی بن آدم(2)، ثنا حنش(3) بن الحارث بن لقیط النخعی، عن ریاح بن الحارث، قال: جاء رهط الی علی، فقالوا السلام علیک یا مولانا، و کان بالرحبة.

فقال: کیف اکون مولاکم و انتم قوم عرب؟، قالوا: سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: من کنت مولاه، فعلی مولاه.

قال ریاح: فقلت: من هؤلاء؟ فقیل: نفر من الانصار، فیهم ابو ایوب الانصاری صاحب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم.

و قال احمد فی «الفضائل»: ثنا ابن نمیر، عن عبد الملک، عن عطیة العوفی قال: اتیت زید بن ارقم، فقلت له: ان ختنا لی حدثنی عنک بحدیث فی شأن علی بن أبی طالب یوم الغدیر و انا احب ان اسمعه منک.

فقال: انکم معشر اهل العراق فیکم ما فیکم، فقلت له: لیس له علیک من بأس.

فقال: نعم کنا بالجحفة، فخرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علینا ظهرا

ص:26


1- قد نص أحمد بن حنبل علی ان عدة الشهود لامیر المؤمنین علیه السلام فی الرحبة کانت ثلثین ، و فی لفظ أبی نعیم فضل بن دکین : فقام ناس کثیر .
2- یحیی بن آدم : بن سلیمان القرشی الاموی الحافظ أبو زکریا الکوفی المتوفی 203 ، وثقه ابن معین .
3- حنش بن الحرث ( الحارث ) بن لقیط النخعی الکوفی ، وثقه أبو نعیم و الهیتمی ، قال ابن أبی حاتم فی الجرح و التعدیل ج 3 ص 291 : قال والدی : حنش ابن الحارث ، صالح الحدیث ما به بأس .

و هو آخذ بعضد علی بن أبی طالب، فقال: یا ایها الناس، أ لستم تعلمون؟، انی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟، فقالوا: بلی، فقال: من کنت مولاه، فعلی مولاه قالها اربع مرات(1).

و قال احمد فی «الفضائل»: ثنا عفان، ثنا حماد بن سلمة، ثنا علی بن زید عن عدی بن ثابت، عن البراء بن عازب، قال: کنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فنزلنا بغدیر خم، فنودی فینا الصلوة جامعة، و کسح لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بین شجرتین، فصلی الظهر و اخذ بید علی و قال: اللّهمّ من کنت مولاه، فهذا مولاه.

قال: فلقیه عمر بن الخطاب بعد ذلک، فقال: هنیئا لک یا ابن أبی طالب اصبحت و امسیت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة(2).

و فی روایة: اللّهمّ فانصر من نصره، و اخذل من خذله، و احب من احبه و ابغض من ابغضه].(3)(4).

ص:27


1- المسند لابن حنبل ج 4 ص 368 ، من غیر جملة ( قالها أربع مرات ) و زاد قال : فقلت له : هل قال : اللَّهمّ وال من والاه ، و عاد من عاداه ؟ قال : انما اخبرک کما سمعت .
2- المسند ج 4 ص 281 .
3- روی هذه الزیادة غیر واحد من المحدثین منهم الحافظ الزرقانی المالکی فی شرح المواهب ج 7 ص 13 .
4- تذکرة خواص الامة ص 18 - و لا یخفی ان صاحب تذکرة خواص الامة من أکابر الحفاظ و المحدثین ، و کان فقیها ، مفسرا ، واعظا ، مؤرخا ، ولد ببغداد سنة ( 581 ) و نشأ بها تحت کنف جده لامه أبی الفرج بن الجوزی ، و قدم دمشق فوعظ بها ، و حصل له القبول العظیم للطف شمائله و عذوبة وعظه ، و درس و أفتی و کان وافر الحرمة عند الملوک حتی توفی بدمشق فی 20 ذی الحجة سنة ( 654 ) و دفن هناک ، و حضر دفنه سلطان الشام ، من تصانیفه الکثیرة : « تفسیر القرآن » فی 29 مجلدا ، و « مرآة الزمان فی وفیات الفضلاء و الأعیان » و غیرهما ، و یوجد ترجمته فی غیر واحد من کتب التراجم منها : النجوم الزاهرة ج 7 ص 39 - المختصر فی اخبار البشر ، و البدایة و النهایة ج 13 ص 194 ، و مرآة الجنان ج 4 ص 136 - و شذرات الذهب ج 5 ص 266 - و الجواهر المضیئة ج 2 ص 231 و غیرها .

«حدیث غدیر بروایت گنجی شافعی»

اما روایت ابو عبد اللّه محمد بن یوسف(1) الکنجی الشافعی.

پس از ملاحظۀ «کفایة الطالب» ظاهر است(2).

ص:28


1- محمد بن یوسف الگنجی أبو عبد اللَّه الشافعی ، محدث فاضل من آثاره « البیان فی أخبار صاحب الزمان » و « کفایة الطالب فی مناقب الامام علی بن أبی طالب علیه السّلام » قال الامینی قدس سره فی « الغدیر » ج 1 ص 120 : کتاب کفایة الطالب طبع بمصر فی 160 صحیفة محذوف الاسانید ، و فی النجف الاشرف مسندا علی ما هو فی الاصل ، و الکتاب یعرب عن تقدم مؤلفه فی الحدیث و عن علمه الجم ، و فضله الکثیر و کثرة اعتناءه بشأن الحدیث و فنونه ، ینقل عنه ابن الصباغ المالکی فی فصوله المهمة ، معبرا عن المؤلف بالامام الحافظ توفی الگنجی سنة 658 من الهجرة ، و ترجمته توجد فی غیر واحد من کتب التراجم منها : الوافی بالوفیات للصفدی ج 5 ص 140 مخطوط ، و کشف الظنون صفحات 263 - و 1497 - و 1844 - و معجم المؤلفین ج 12 ص 1844 - و هدیة العارفین ج 2 ص 127 .
2- روی حدیث الغدیر فی کفایة الطالب ص 14 عن عد بن ثابت عن براء بن عازب الانصاری و فی ص 16 عن جابر بن عبد اللَّه الانصاری - و فی ص 15 بعد ذکره الحدیث عن طرق ثلثة عن أحمد قال : هکذا أخرجه فی مسنده و ناهیک به راویا بسند واحد و کیف و قد جمع طرقه مثل هذا الامام ، ثم روی عن مشایخه الحفاظ الاربعة و هم : شیخ الاسلام أبو محمد عبد اللَّه بن أبی الوفاء محمد الباذرائی و القاضی أبو الفضائل عبد الکریم بن عبد الصمد الانباری ، و أبو الغیث فرج اللَّه بن عبد اللَّه القرطبی ، و أبو الفتح نصر اللَّه بن أبی بکر بن أبی الیاس ، بأسانیدهم الی جامع الترمذی باسناده عن سلمة بن کهیل ، عن أبی الطفیل عن زید بن أرقم . و روی فی ص 16 بطریق الحافظین : یوسف بن خلیل الدمشقی ، و أبی الغنائم محمد بن علی النرسی باسنادهما عن ابن جدعان عن سعید بن المسیب ، عن سعد ابن أبی وقاص حدیث الغدیر و هکذا ذکر الحدیث عن سعد مفصلا فی ص 151 و قال : هذا حدیث حسن و اطرافه صحیحة . . .

عبارتش متضمن دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد.

«حدیث غدیر بروایت رسعنی حنبلی»

اما روایت عبد الرزاق(1) بن رزق اللّه الرسعنی.

پس عبارات او هم در ما بعد انشاء اللّه المستعان از «مفتاح النجا»

ص:29


1- عبد الرزاق بن رزق اللَّه بن أبی بکر بن خلف ، أبو محمد ، عز الدین الرسعنی الحنبلی ، ( و الرسعنی بفتح الراء المهملة و سکون السین و فتح العین المهملة ثم النون نسبة الی مدینة رأس عین بدیار بکر یخرج منها ماء دجلة ) هو من فقهاء الحنابلة ، ولد برأس عین سنة ( 589 ) ، و رحل الی بغداد و دمشق و حلب ، فی طلب الحدیث ، و ولی مشیخة دار الحدیث بالموصل ، و توفی بسنحار سنة ( 661 ) ، ذکره الذهبی فی تذکرة الحفاظ ج 4 ص 1452 . و قال : الامام المحدث الرحال الحافظ المفسر ، عالم الجزیرة عز الدین أبو محمد عبد الرزاق ابن رزق اللَّه . . . سمع ببغداد من عبد العزیز بن منینا و طبقته ، و بدمشق من أبی الیمین الکندی و طبقته ، و ببلده من أبی المجد القزوینی ، و عنی بهذا العلم ، و جمع و صنف تفسیرا حسنا رأیته یروی فیه باسانیده ، و صنف کتاب مقتل الشهید الحسین علیه السّلام - و کان اماما متقنا ذا فنون و أدب ، روی عنه ولده العدل شمس الدین محمد ، و الدمیاطی و غیر واحد . و له شعر رائق ، و کان من أوعیة العلم و الخیر .

میرزا محمد بن معتمد خان منقول خواهد شد(1).

«حدیث غدیر بروایت نووی»

اشاره

اما ذکر یحیی بن شرف نووی حدیث غدیر را پس در کتاب «تهذیب الاسماء» گفته:

و فی کتاب الترمذی، عن أبی سریحة الصحابی، او زید بن ارقم، شک شعبة، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه».

رواه الترمذی، و قال: حدیث حسن، و الشک فی عین الصحابی لا یقدح

ص:30


1- روی الرسعنی فی تفسیره الذی مر الثناء علیه من الذهبی عن ابن عباس رضی اللَّه عنه قال : لما نزلت هذه الآیة أخذ النبی بید علی علیه السّلام فقال : من کنت مولاه فعلی مولاه ، اللَّهمّ وال من والاه ، و عاد من عاداه ، نقله عنه البدخشانی فی ( مفتاح النجا فی مناقب آل العبا ) و زمیله الاربلی فی ( کشف الغمة ) مرفوعا الی ابن عباس و محمد بن علی الباقر علیهما السّلام ، ثم قال : کان صدیقنا و کنا نعرفه و کان حنبلی المذهب ، و کان رجلا فاضلا أدیبا حسن المعاشرة ، حلو الحدیث . . . الخ .

فی صحة الحدیث لانهم کلهم عدول(1).

و مزید عظمت و جلالت، و نهایت سنا و شرف یحیی بن شرف، مسلم سلف و خلف اهل صلف است.

ترجمه نووی شافعی بقول ابن شهبه در «طبقات الشافعیة»

1 - تقی الدین ابو بکر احمد بن قاضی شهبه(2) در «طبقات شافعیه» گفته:

[یحیی بن شرف بن مری بن حسن بن حسین بن محمد بن جمعة بن حزام الفقیه، الحافظ، الزاهد، احد الاعلام، شیخ الاسلام، محیی الدین، ابو زکریا الحزامی النووی بحذف الالف، و یجوز اثباتها، الدمشقی.

ولد فی المحرم سنة احدی و ثلثین و ستمائة].

الی ان قال:

[قال القاضی عز الدین ابن الصائغ: لو ادرک القشیری النووی، و شیخه کمال الدین اسحاق، لما قدم علیهما فی ذکره لمشایخها (یعنی الرسالة) احدا، لما جمع فیهما من العلم و العمل، و الزهد و الورع، و النطق بالحکمة.

و قال ابن العطار(3): ذکر لی شیخنا: انه کان لا یضیع له وقتا فی لیلته و لا نهاره

ص:31


1- تهذیب الاسماء و اللغات ج 1 ص 247 ط بیروت .
2- تقی الدین أبو بکر بن أحمد بن محمد الاسدی الدمشقی الشافعی المعروف بابن قاضی شهبة ، فقیه ، مورخ ، مفسر ، ولد بدمشق سنة ( 779 ) ، و أخذ عن جماعة کالسراج البلقینی ، و ابن حجی ، و العزی ، و تصدی للافتاء و التدریس ، و حدث ببلده و بیت المقدس ، و سمع منه الفضلاء ، و ناب فی القضاء بدمشق ، و توفی بها فی سنة ( 851 ) ، من آثاره « طبقات الفقهاء الشافعیة » و ذیل علی تاریخ الاسلام للذهبی ، و شرح منهاج الطالبین للنووی فی فروع الفقه الشافعی ، و طبقات النحاة و اللغویین .
3- ابن العطار : علی بن ابراهیم بن داود بن سلمان الدمشقی ، کان أبوه عطارا و جده طبیبا ، باشر مشیخة المدرسه النوریة مدة 30 سنة و فلج سنة ( 701 ) فکان یحمل فی محفة ، و کتب بشماله مدة ، له مصنفات ، ولد سنة 654 ، و سمع علی أحمد بن عبد الدائم ، و اسماعیل ابن أبی الیسر ، و الکمال ابن عبد ، و ابن أبی الخیر و جمال الدین ابن مالک ، و الکمال بن فارس ، و سمع بالحرمین و نابلس و القاهرة من عدة أشیاخ یزیدون علی المائتین و صحب الشیخ محیی الدین النووی و اشتغل علیه ، و حفظ « التنبیه » بین یدیه ، توفی فی مستهل ذی الحجة سنة ( 724 ) .

الا فی وظیفة من الاشتغال بالعلم، حتی فی ذهابه فی الطریق یکرر أو یطالع، و انه بقی علی هذا ست سنین، ثم اشتغل بالتصنیف و الاشتغال و النصح للمسلمین و ولاتهم، مع ما هو علیه من المجاهدة لنفسه، و العمل بدقائق الفقه، و الحرص علی الخروج من خلاف العلماء، و المراقبة لاعمال القلوب، و تصفیتها من الشوائب، یحاسب نفسه علی الخطوة بعد الخطوة.

و کان محققا فی علمه و فنونه، و مدققا فی عمله و شئونه، حافظا لحدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، عارفا بانواعه من صحیحه و سقیمه، و غریب الفاظه و استنباط فقهه، حافظا للمذهب و قواعده و اصوله، و اقوال الصحابة و التابعین، و اختلاف العلماء و وفاقهم، سالکا فی ذلک طریقة السلف.

قد صرف اوقاته کلها فی انواع العلوم و العمل بالعلم.

و کان لا یأکل فی الیوم و اللیلة الا اکلة بعد عشاء الآخرة، و لا یشرب إلا شربة واحدة عند السحر، و لم یتزوج.

و قد ولی دار الحدیث الاشرفیة بعد موت أبی شامة(1) سنة خمس و ستین الی

ص:32


1- أبو شامة : عبد الرحمن بن اسماعیل بن ابراهیم المقدسی الدمشقی ، شهاب الدین ، مورخ ، محدث ، ولد فی دمشق سنة 599 - و توفی بها سنة ( 665 ) قیل : انه ولی دار الحدیث الاشرفیة بدمشق ، فدخل علیه اثنان یوما فی صورة مستفتیین فضرباه فمرض و مات ، و لقب أبا شامة لشامة کبیرة کانت فوق حاجبه الایسر .

ان توفی و لم یأخذ لنفسه شیئا من معلومها.

و ترجمته طویلة افردها تلمیذه ابن العطار بالتصنیف.

مات ببلده. نوی، بعد ما زار القدس، و الخلیل، فی رجب سنة سبع و سبعین و ستمائة] - الخ(1).

2 - و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[النووی الامام الفقیه الحافظ، الاوحد القدوة، شیخ الاسلام، علم الاولیاء محیی الدین أبو زکریا یحیی بن شرف بن مری الحزامی الحورانی الشافعیّ، ولد فی محرم سنة 631، و قدم دمشق سنة 49، و حج مرتین، و سمع من الرضی بن البرهان، و النعمان بن أبی الیسر، و الطبقة.

و صنف التصانیف النافعة فی الحدیث و الفقه و غیرها «کشرح المسلم» و «الروضة» و «شرح المهذب» و «المنهاج» و «التحقیق» و «الاذکار» و «ریاض الصالحین» و «الارشاد» و «التقریب» کلاهما فی علوم الحدیث و «تهذیب الاسماء و اللغات» و «مختصر اسد الغابة فی الصحابة» و «المبهمات» و غیر ذلک.

و کان اماما بارعا، حافظا متقنا اتقن علوما شتی و بارک اللّه فی علمه و تصانیفه لحسن قصده.

و کان شدید الورع و الزهد، آمرا بالمعروف، ناهیا عن المنکر، تهابه الملوک

ص:33


1- طبقات الشافعیة لابن قاضی شهبة ج 2 ص 153 - 157 ط علیکره ( الهند ) .

تارکا لجمیع ملاذ الدنیا، و لم یتزوج.

و ولی مشیخة دار الحدیث الاشرفیة بعد أبی شامة، فلم یتناول منها درهما.

مات فی رابع عشری رجب سنة 676.

قلت: اخرت ترجمته بالتألیف.

قال الذهبی: و هو سید الطبقة الاتیة و انما ذکر هنا لتقدم موته](1).

«حدیث غدیر بروایت محب الطبری»

اما روایت محب الدین احمد بن عبد اللّه الطبری حدیث غدیر را.

پس بعض عبارات او سابقا گذشته، در اینجا عبارت او به هیأت مجموعیه نوشته می شود.

در کتاب «ریاض النضرة فی فضائل العشرة» گفته:

ذکر اختصاصه بانه مولی النبی صلی اللّه علیه و سلم.

عن ریاح بن الحرث قال: جاء رهط الی علی علیه السّلام بالرحبة، فقالوا: السّلام علیک یا مولانا، قال علیه السّلام: کیف اکون مولاکم و انتم عرب؟! قالوا: سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «من کنت مولاه فعلی مولاه».

قال ریاح: فلما مضوا تبعتهم، فسألت: من هؤلاء؟ قالوا: نفر من الانصار

ص:34


1- طبقات الحفاظ ص 510 و توجد ترجمته أیضا فی طبقات الشافعیة للسبکی ج 5 ص 165 و النجوم الزاهرة ج 7 ص 278 - و آداب اللغة ج 3 ص 242 - و الاعلام للزرکلی ج 9 ص 184 - و البدایة و النهایة ج 13 ص 278 - و شذرات الذهب ج 5 ص 345 - و العبر فی خبر من غبر ج 5 ص 312 - و الدارس فی أخبار المدارس ج 1 ص 24 - و مفتاح السعادة ج 2 ص 146 .

منهم أبو أیوب، خرجه أحمد(1).

و عنه قال: بینما علی علیه السّلام جالس إذ جاء رجل، فدخل و علیه اثر السفر، فقال السّلام علیک یا مولای، قال: من هذا؟، فقال: أبو ایوب الانصاری، قال علی علیه السّلام:

افرجوا له، ففرجوا.

فقال أبو أیوب: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: من کنت مولاه فعلی مولاه.

خرجه البغوی فی «معجمه»(2).

و عن البراء بن عازب قال: کنا عند النبی صلی اللّه علیه و سلم فی سفر، فنزلنا

ص:35


1- الریاض النضرة ج 3 ص 126 ط بیروت . قال الچلبی فی کشف الظنون ج 1 ص 937 : « الریاض النضرة فی فضائل العشرة » ( أی فضائل أبی بکر بن أبی قحافة ، و عمر بن الخطاب ، و عثمان بن عفان ، و علی بن أبی طالب ، و طلحة بن عبید اللَّه ، و الزبیر بن العوام ، و سعد بن أبی وقاص ، و سعید بن زید ، و عبد الرحمن بن عوف ، و أبو عبیدة عامر بن الجراح ) لمحب الدین أبی جعفر أحمد بن محمد الطبری المکی الشافعی المتوفی ( 694 ) ، جمع ما روی فی العشرة بحذف الاسانید من کتب عدیدة ، و شرح غریب الحدیث فی خلاله عازیا کل حدیث الی کتاب و قدم مقدمة فی أسماء و کنی ، و ذکر أولا الاحادیث الجامعة ، ثم ما اختص بالاربعة ، ثم بما زاد علی واحد ، ثم بما ورد فی فضائل کل واحد واحد و أدرج جملة ذلک فی قسمین : الاول فی مناقب الاعداد ، و الثانی فی مناقب الآحاد ، و منه انتقی الشیخ زین الدین عمر بن أحمد الشماع الحلبی المتوفی ( 936 ) کتابه المسمی بالدر الملتقط .
2- الریاض النضرة ج 3 ص 126 .

بغدیر خم، فنودی فینا الصلاة جامعة، و کسح لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تحت شجرة، فصلی الظهر و اخذ بید علی و قال: أ لستم تعلمون أنی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟، قالوا: بلی، قال: اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.

قال: فلقیه عمر بعد ذلک، فقال: هنیئا لک یا بن أبی طالب، اصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة(1).

و عن زید بن ارقم مثله، خرجهما أحمد فی «مسنده»، و خرج الاول ابن السمان، و خرج فی کتاب «المناقب» معناه عن عمر، و زاد بعد قوله: و عاد من عاداه: و انصر من نصره، و احب من احبه(2).

قال السعید: أو قال: ابغض من ابغضه.

و خرج ابن السمان، عن عمر منه: من کنت مولاه، فعلی مولاه.

و خرجه المخلص الذهبی، عن حبشی(3) بن جنادة، و قال بعد و انصر من نصره:

ص:36


1- الریاض النضرة ج 3 ص 126 .
2- الریاض النضرة ج 3 ص 127 .
3- حبشی ( بضم الحاء ) ابن جنادة بن نصر بن أسامة بن الحارث الکوفی ، أبو الجنوب الصحابی ، روی عنه الشعبی عامر بن شراحیل المتوفی ( 103 ) و أبو اسحاق السبیعی المتوفی ( 129 ) ، قال المامقانی فی التنقیح ج 1 ص 250 : حبشی ابن جنادة قد عده ابن عبد البر ، و ابن منده و أبو نعیم و ابن الاثیر من الصحابة و لم استثبت حاله ، و قال التستری فی القاموس ج 3 ص 48 : ذکره حبشی فی حفید حفیده حصین بن المخارق و قال : روی عن النبی ص ثلاثة أحادیث أحدها علی منی و أنا منه .

و اعن من اعانه(1)، و لم یذکر ما بعده.

و عن أبی الطفیل قال: قال علی: انشد اللّه کل امرء سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم، لما قام؟، فقام ناس، فشهدوا انهم سمعوه یقول:

«أ لستم تعلمون انی اولی الناس بالمؤمنین من انفسهم؟»، قالوا: بلی یا رسول اللّه قال: من کنت مولاه، فان هذا مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، فخرجت و فی نفسی من ریبة شیء، فلقیت زید بن ارقم فذکرت ذلک، فقال:

سمعناه من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول له ذلک.

قال أبو نعیم: قلت لفطر یعنی الذی

روی عنه الحدیث: کم من بین القول و بین موته؟، قال: مائة یوم.

خرجه أبو حاتم و قال: یرید موت(2) علی بن أبی طالب.

و خرجه احمد، عن سعید بن وهب و لفظه: قال: انشد علی، فقام خمسة أو سنة من أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فشهدوا ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: من کنت مولاه(3).

ص:37


1- الریاض النضرة ج 2 ص 169 .
2- قال العلامة الامینی قدس سره فی ذیل الغدیر ج 1 ص 175 : و فی لفظ العاصمی : کم بین قول رسول اللَّه ص الی وفاته . و هذا التقدیر لا یلائم أیا من وفاة النبی ص و أمیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه أما الثانی فلان المناشدة کانت فی أوائل خلافته الصوریة سنة ( 35 ) و قد عاش بعدها ما یقرب من خمسة أعوام ، و أما رسول اللَّه ص فتوفی بعد الغدیر بسبعین یوما لکنه الی التقریب أقرب .
3- مسند ابن حنبل ج 1 ص 118 .

و عن زید بن ارقم قال: استنشد علی الناس، فقال: انشد اللّه رجلا سمع النبی صلی اللّه علیه و سلم من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه؟ فقام ستة عشر رجلا، فشهدوا(1).

و عن زیاد بن أبی زیاد قال: سمعت علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه ینشد الناس، فقال: انشد اللّه رجلا مسلما سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم ما قال؟ فقام اثنا عشر رجلا بدریا، فشهدوا(2).

و عن بریدة قال: غزوت مع علی الیمن، فرأیت منه جفوة، فلما قدمت علی النبی صلی اللّه علیه و سلم ذکرت علیا فتنقصته، فرأیت وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یتغیر و قال: یا بریدة! أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قلت: بلی یا رسول اللّه، قال: من کنت مولاه، فعلی مولاه.

خرجه احمد(3).

ص:38


1- مجمع الزوائد من طریق أحمد ج 9 ص 107 .
2- مجمع الزوائد ج 9 ص 106 من طریق أحمد - و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 8 ص 348 - و الریاض النضرة ج 2 ص 170 - و ذخائر العقبی ص 67 .
3- الریاض النضرة للطبری ج 2 ص 170 - ط مصر بمطبعة محمد أمین الخانجی ، - و مسند أحمد بن حنبل ج 5 ص 347 - قال الامینی قدس سره بعد ذکر الحدیث عن المسند : کان راوی هذه القصة أراد تصغیرا من صورة الامر فصبها فی قالب قضیة شخصیة ، و نحن لا یهمنا ثبوت ذلک بعد ما أثبتنا حدیث الغدیر بطرقه المربیة علی التواتر .

و عن عمر انه قال: علی مولی من کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مولاه.

و عن سالم، قیل لعمر: انک تصنعه بعلی شیئا ما تصنعه باحد من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم! قال: انه مولای.

و عن عمر: و قد جاءه اعرابیان یختصمان، فقال لعلی: اقض بینهما یا ابا الحسن فقضی علی بینهما، فقال احدهما: هذا یقضی بیننا! فوثب إلیه عمر و اخذ بتلبیبه و قال: ویحک، ما تدری من هذا؟ هذا مولای و مولی کل مؤمن و من لم یکن مولاه، فلیس بمؤمن(1).

و عنه: و قد نازعه رجل فی مسألة، فقال: بینی و بینک هذا الجالس، و اشار الی علی بن أبی طالب، فقال الرجل: هذا الابطن؟ فنهض عمر عن مجلسه و اخذ بتلبیبه حتی شاله من الارض، ثم قال: أ تدری من صغرت؟ هذا مولای و مولی کل مسلم.

خرجهن ابن السمان](2).

حدیث غدیر بروایت محب الدین الطبری در «ذخائر العقبی»

اشاره

و نیز محب طبری در «ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی» می فرماید.

[ذکر انه من کان النبی صلی اللّه علیه و سلم مولاه، فعلی مولاه.

عن البراء بن عازب رض قال: کنا عند النبی (صلی الله علیه و آله) فی سفر، فنزلنا بغدیر خم، فنودی فینا الصلوة جامعة، و کسح لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تحت شجرة، فصلی الظهر، و اخذ بید علی، فقال: أ لستم تعلمون انی اولی بالمؤمنین.

ص:39


1- الریاض النضرة ج 2 ص 170 - و ذخائر العقبی ص 68 - و مناقب الخوارزمی ص 97 - و الصواعق ص 107 .
2- الریاض ج 2 ص 171 .

من انفسهم؟، قالوا: بلی، فاخذ بید علی و قال: اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.

قال: فلقیه عمر بعد ذلک و قال: هنیئا لک یا ابن أبی طالب، اصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة.

اخرجه احمد فی «مسنده»(1).

و اخرجه فی «المناقب» من حدیث عمر و زاد بعد قوله: «و عاد من عاداه:

و انصر من نصره، و احب من احبه».

قال شعبة: او قال: و ابغض من ابغضه(2).

و عن زید بن ارقم قال: استنشد علی بن أبی طالب الناس، فقال: انشد اللّه رجلا سمع النبی صلی اللّه علیه و سلم یقول: من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه؟ فقام ستة عشر رجلا، فشهدوا(3).

و عن زیاد بن أبی زیاد قال: سمعت علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه ینشد الناس، فقال: انشد اللّه رجلا مسلما سمع النبی صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم ما قال؟

ص:40


1- مسند أحمد بن حنبل ج 4 ص 281 و لکن لیست فیه کلمة ( اللَّهمّ ) الاولی و ذخائر العقبی ص 68 .
2- الریاض النضرة ج 2 ص 161 .
3- ذخائر العقبی ص 68 ط مکتبة القدسی بالقاهرة - و مجمع الزوائد ج 9 ص 107 - و کنز العمال ج 6 ص 403 نقلا عن المعجم الاوسط للطبرانی و فیه : فقام اثنا عشر رجلا .

فقام اثنا عشر رجلا بدریا، فشهدوا(1).

و عن عمر رض و قد جاءه اعرابیان یختصمان: فقال لعلی: اقض بینهما یا ابا الحسن، فقضی علی بینهما، فقال أحدهما للاخر: هذا یقضی بیننا؟! فوثب إلیه عمر رض، و اخذ بتلبیبه و قال: ویحک ما تدری من هذا؟، هذا مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة، و من لم یکن علی مولاه فلیس بمؤمن.

اخرجه ابن السمان فی الموافقة](2).

«ترجمه محب طبری در کتب تراجم اهل سنت»

و جلالت قدر و عظمت فخر محب طبری بر ناظر کتب رجال و متفحص اقوال ارباب کمال مخفی نیست.

شیخ جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الشافعی در «طبقات شافعیه» گفته:

[محب الدین أبو العباس احمد بن عبد اللّه بن محمد الطبری ثم المکی.

شیخ الحجاز، کان عالما عاملا، جلیل القدر، عالما بالآثار و الفقه، اشتغل بقوص علی الشیخ مجد الدین القشیری، و شرح «التنبیه»، و الف کتابا فی المناسک و کتابا فی الالغاز، و کتابا نفیسا فی احادیث الاحکام.

ولد یوم الخمیس سابع عشری جمادی الآخرة، سنة خمس عشرة و ستمائة.

ص:41


1- مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 88 - و مجمع الزوائد ج 9 ص 106 - البدایة و النهایة ج 7 ص 348 - ذخائر العقبی ص 67 - و الریاض النضرة ج 2 ص 170 .
2- ذخائر العقبی ص 68 - و مناقب الخوارزمی ص 69 - و الصواعق ص 107 .

و توفی فی سنة اربع و تسعین، قیل: فی ذی القعدة، و قیل: غیر ذلک](1).

«حدیث غدیر بروایت ابراهیم وصابی»

اما روایت ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی.

پس در کتاب «الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء»(2) بعد ذکر دو روایت از بریده گفته:

[و عنه رضی اللّه عنه قال: خرجت مع علی الی الیمن، فرأیت منه جفوة، فلما قدمت علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، ذکرت علیا فنقصته، فجعل وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یتغیر، قال: یا بریدة، أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟، قلت: بلی یا رسول اللّه، قال: من کنت مولاه، فعلی مولاه.

اخرجه أبو زید عثمان بن أبی شیبة فی سننه، و ابن جریر فی «تهذیب الاثار»(3) و أبو نعیم فی «فضائل الصحابة»].

و نیز در «اکتفا» مذکورست:

[و عن حبشی بن جنادة رضی اللّه عنه قال: اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی

ص:42


1- طبقات الاسنوی ج 2 ص 179 ط بغداد ، و له أیضا ترجمة فی طبقات الحفاظ ص 510 و البدایة و النهایة ج 13 ص 340 - و تذکرة الحفاظ ج 4 ص 1474 و العبر ج 5 ص 382 و شذرات الذهب ج 5 ص 425 - طبقات السبکی ج 5 ص 9 و النجوم الزاهرة ج 8 ص 74 .
2- قال اسماعیل باشا فی ایضاح المکنون ج 1 ص 115 : الاکتفاء للعلامة ابراهیم بن عبد اللَّه الوصابی الیمنی فرغ منها سنة سبع و ستین و تسعمائة ( 967 ) .
3- تهذیب الاثار ، قال فی کشف الظنون ج 1 ص 514 : تهذیب الاثار لابی جعفر محمد بن جریر الطبری المتوفی ( 310 ) و هو کتاب تفرد فی بابه بلا مشارک

مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اعن من اعانه، یعنی علیا. أخرجه الطبرانی فی «الکبیر»](1).

و نیز در «اکتفا» بعد ذکر روایتی از ابن عباس مسطورست:

[و عنه رضی اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: علی بن أبی طالب مولی من کنت مولاه. اخرجه المحاملی فی «امالیه»](2).

و نیز در «اکتفا» مسطورست:

[و عن زید بن ارقم رضی اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:

من کنت مولاه، فعلی مولاه.

أخرجه الطبرانی فی «الکبیر»(3) و اخرجه أبو نعیم فی «فضائل الصحابة» و اخرجه الترمذی فی «جامعه» عن زید بن ارقم.

و عن أبی ایوب الانصاری رضی اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:

من کنت مولاه، فعلی مولاه.

اخرجه النسائی فی «سننه» و الطبرانی فی «الکبیر»(4).

و أخرجه أبو نعیم فی «فضائل الصحابة» عن مالک بن الحویرث(5).

و عن ابن عمر رضی اللّه عنهما قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: من

ص:43


1- مجمع الزوائد ج 9 ص 106 - و تاریخ الخلفاء ص 114 .
2- الجامع الصغیر ص 141 ط مصطفی محمد بمصر .
3- مجمع الزوائد ج 9 ص 104 من طریق أحمد و الطبرانی عن زید بن أرقم .
4- أرجح المطالب ص 564 ط لاهور .
5- مجمع الزوائد ج 9 ص 106 - ط القاهرة - و أرجح المطالب ص 564 .

کنت مولاه، فعلی مولاه.

أخرجه أبو زید عثمان بن أبی شیبة فی «سننه» و أخرجه ابن ابن عاصم، و سعید بن منصور فی «سننهما» عن سعد بن أبی وقاص(1).

و عن علی رضی اللّه عنه ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: من کنت مولاه فعلی مولاه.

أخرجه ابن عقدة فی کتابه «الموالاة» و اخرجه الامام أحمد فی «مسنده»(2) عن علی و ثلثة عشر رجلا من الصحابة.

و أخرجه ابن أبی شیبة فی «مصنفه» عن جابر بن عبد اللّه الانصاری].

و نیز در «اکتفا» مذکورست:

[و عن ابن عمر رضی اللّه عنهما قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه.

أخرجه الطبرانی(3) فی «الکبیر».

و عن أبی هریرة و اثنی عشر رجلا من الصحابة، ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه(4).

اخرجه الامام أحمد فی «مسنده» و الطبرانی فی «الکبیر» و الضیاء فی

ص:44


1- أرجح المطالب للعلامة الامر تسری ص 565 ط لاهور .
2- مسند أحمد بن حنبل ج 1 ص 152 .
3- مجمع الزوائد للحافظ نور الدین علی بن أبی بکر ج 9 ص 106 ط القاهرة عن الطبرانی .
4- کنز العمال للمتقی الهندی ج 6 ص 154 بطریق ابن أبی شیبة عن أبی هریرة و اثنی عشر صحابیا .

«المختارة».

و أخرجه أیضا عن زید بن ارقم و ثلثین رجلا من الصحابة(1).

و أخرجه أبو نعیم فی «فضائل الصحابة» عن سعد بن أبی وقاص(2) و أخرجه الخطیب فی «المتفق و المتفرق» عن انس، و عن عمرو بن مرة، ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اعن من اعانه -(3).

أخرجه الطبرانی فی «الکبیر»(4).

و عن علی و طلحة معه رضی اللّه عنهما، ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال:

من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه(5).

أخرجه الحاکم فی «المستدرک»(6).

و عن بریدة قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: یا بریدة، أ لست أولی بالمؤمنین من انفسهم؟، قلت: بلی یا رسول اللّه، قال: من کنت مولاه، فعلی مولاه.

ص:45


1- کنز العمال ج 6 ص 154 عن أحمد و الطبرانی و الضیاء المقدسی عن زید و ثلاثین صحابیا .
2- حلیة الاولیاء ج 4 ص 356 .
3- تاریخ بغداد ج 7 ص 277 ط القاهرة روی الحدیث عن أنس .
4- أرجح المطالب ص 564 قال : أخرجه الطبرانی فی الکبیر .
5- الاعتقاد علی مذهب السلف للحافظ البیهقی ص 195 - و الکاف الشاف للحافظ العسقلانی ط مصر ص 95 .
6- مستدرک الحاکم ج 3 ص 371 .

اخرجه الامام أحمد فی «مسنده»، و سمویه فی «فوائده»](1).

و نیز در «اکتفا» مذکورست:

[و عن رفاعة بن ایاس الضبی، عن أبیه، عن جده قال: کنت مع علی فی الجمل، فبعث الی طلحة ان القنی فلقیه، فقال: انشدک اللّه، أ سمعت رسول اللّه یقول: من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه؟ قال:

نعم، قال: فلم تقاتلنی؟ أخرجه ابن عساکر فی «تاریخه»(2).

و عن جابر بن عبد اللّه الانصاری رضی اللّه عنه قال: کنا بالجحفة بغدیر خم، إذ خرج علینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فاخذ بید علی بن أبی طالب، فقال:

من کنت مولاه، فعلی مولاه.

اخرجه عثمان بن أبی شیبة فی سننه(3).

و عنه رضی اللّه عنه فی أخری، قال: کنا بالجحفة بغدیر خم، و ثمة ناس من جهینة، و مزینة، و غفار، فخرج علینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من خباء أو فسطاط، فأشار بیده ثلثا، فأخذ بید علی، فقال: من کنت مولاه، فعلی مولاه(4).

ص:46


1- فتح البیان للسید حسن خان الحنفی ج 7 ص 251 ط بولاق مصر ، عن مناقب أحمد .
2- تاریخ دمشق لابن عساکر ج 7 ص 83 .
3- أرجح المطالب ص 563 ط لاهور ، رواه من طریق عثمان بن أبی شیبة .
4- فرائد السمطین ج 1 ص 62 - و کفایة الطالب ص 16 - و تاریخ دمشق ج 2 ص 60 بتحقیق المحمودی - و کنز العمال ج 15 ص 120 - و البدایة و النهایة ج 5 ص 213 . و قال ابن کثیر فی البدایة بعد روایة الحدیث : قال شیخنا الذهبی : هذا حدیث حسن ، و قد رواه ابن لهیعة ، عن بکر بن سوادة و غیره ، عن أبی سلمة بن عبد الرحمن عن جابر .

اخرجه النّسائی فی سننه].

«حدیث غدیر بروایت فرغانی»

اما ذکر سعید الدین محمد بن احمد الفرغانی(1) حدیث غدیر را.

پس عبارت او از شرح قصیدۀ تائیه ابن فارض در ما بعد انشاء اللّه مذکور خواهد شد(2).

ص:47


1- الفرغانی : سعید الدین محمد بن أحمد : کان جامعا للعلوم الشرعیة و الحقیقیة و کان لسان عصره و برهان دهره ، توفی ( 699 ) و هو أول من شرح « تائیة ابن الفارض » بعد ما قرأها علی جلال الدین الرومی المولوی ، شرحها فارسیا ثم عربیا و سماه منتهی المدارک ، و توجد ترجمته فی العبر ج 5 ص 298 و کشف الظنون ج 1 ص 209 - و معجم المؤلفین ج 8 ص 307 .
2- قال فی شرح قول ابن الفارض :« و أوضح بالتأویل ما کان مشکلا * علی بعلم ناله بالوصیة :بیان علی کرم اللَّه وجهه و ایضاحه بتأویل ما کان مشکلا من الکتاب و السنة بوساطة علم ناله بأن جعله النبی ص وصیه ، و قائما مقام نفسه بقوله : من کنت مولاه فعلی مولاه ، و ذلک کان یوم غدیر خم علی ما قاله کرم اللَّه وجهه فی جملة أبیات منها قوله :و أوصانی النبی علی اختیاری * لامته رضی منه بحکمی و أوجب لی ولایته علیکم * رسول اللَّه یوم غدیر خم

«حدیث غدیر بروایت ابراهیم بن محمد بن حمویه»

اما روایت ابراهیم بن محمد بن المؤید بن عبد اللّه بن علی بن محمد بن حمویه که مناقب و محامد، و فضائل و مآثر او بملاحظۀ «معجم مختص ذهبی» توان دریافت.

پس در کتاب خود «فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین» علی ما نقل گفته:

[اخبرنی الشیخ مجد الدین عبد اللّه بن محمود بن مودود الحنفی بقراءتی علیه ببغداد ثالث رجب سنة اثنتین و سبعین و ستمائة.

قال: اخبرنی الشیخ ابو بکر المسمار بن عمر بن العویس البغدادی سماعا علیه.

قال: انبأنا أبو الفتح محمد بن عبد الباقی المعروف بابن البطی سماعا علیه حیلولة:

و اخبرنا الامام الفقیه کمال الدین أبو غالب هبة اللّه بن أبی القاسم بن أبی غالب السامری بقراءتی علیه بجامع القصر ببغداد لیلة الاحد السابع و العشرین من شهر رمضان سنة اثنتین و ثمانین و ستمائة.

قال: انبأنا الشیخ محاسن بن عمر بن رضوان الحرائنی سماعا علیه فی الحادی و العشرین من المحرم سنة اثنتین و عشرین و ستمائة.

قال: انبأنا أبو بکر محمد بن عبد اللّه بن نصر بن الزعفرانی سماعا علیه فی السادس عشر من شهر رجب من سنة خمسین و خمسمائة.

ص:48

قال: انبأنا ابو عبد اللّه مالک بن احمد بن علی بن ابراهیم الفراء البانیاسی(1) سماعا علیه.

قال: انبأنا ابن الزاغونی فی شهر شعبان سنة ثلث و ستین و اربعمائة.

قال: انبأنا ابو الحسن احمد بن محمد بن موسی بن القاسم بن الصلت قراءة علیه و انا اسمع، فی رجب فی ثالث عشر من سنة خمس و اربعمائة.

قال: انبأنا ابراهیم بن عبد الصمد الهاشمی المکنی بابی اسحاق(2).

قال: انبأنا ابو سعید(3) الاشج، قال: انبأنا المطلب بن زیاد، عن عبد اللّه ابن محمد بن عقیل، قال: کنت عند جابر بن عبد اللّه فی بیته، و علی بن الحسین علیهما السلام، و محمد بن الحنفیة، و ابو جعفر علیه السّلام، فدخل رجل من اهل العراق، فقال: انشدک اللّه [یا جابر] الا حدثتنی بما رأیت، و ما سمعت من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ فقال: کنا بالجحفة بغدیر خم، و ثم ناس کثیر من جهینة، و مزینة، و غفار، فخرج علینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من خباء أو فسطاط، فاشار بیده

ص:49


1- أبو عبد اللَّه البانیاسی : مالک بن أحمد بن علی بن ابراهیم الفراء البغدادی ، کان من المحدثین فی القرن الخامس ، و هو آخر من حدث عن أبی الحسن بن الصلت المجبر أحمد بن محمد بن موسی البغدادی المتوفی سنة ( 405 ) ، و سمع البانیاسی من جماعة ، و فی سنة ( 485 ) حدث حریق عظیم ببغداد ، فاحترق من الناس عدد کثیر منهم البانیاسی المترجم .
2- ابراهیم بن عبد الصمد بن موسی بن محمد بن ابراهیم بن محمد بن علی ، الامیر أبو اسحاق الهاشمی هو آخر من روی « الموطا » عن أبی مصعب ، توفی فی المحرم سنة 325 .
3- أبو سعید الاشج : عبد اللَّه بن سعید بن الحصین الکندی الحافظ الکوفی المتوفی فی ربیع الاول سنة ( 257 ) .

ثلثا، فاخذ بید علی، فقال: من کنت مولاه، فعلی مولاه](1).

و نیز در «فرائد السمطین» علی ما نقل عنه مسطور است:

[اخبرنا الامام الزاهد وحید الدین محمد بن أبی بکر بن أبی یزید الجوینی بقراءتی علیه بخیرآباد(2) فی جمادی الاولی سنة ثلث و ستین و ستمائة، قال:

انبأنا الامام سراج الدین محمد بن أبی الفتوح الیعقوبی سماعا، قال: انبأنا والدی الامام فخر الدین ابو الفتوح بن أبی عبد اللّه محمد بن عمر بن یعقوب، قال: انبأنا الشیخ الامام محمد بن علی بن الفضل القاری.

و اخبرنی السید الامام الاطهر فخر الدین المرتضی بن محمود الحسنی الاشتری إجازة، فی سنة احدی و سبعین و ستمائة، بروایته عن والده، قال: اخبرنی الامام مجد الدین ابو القاسم عبد اللّه بن محمد(3) القزوینی، قال: انبأنا جمال السنة ابو عبد اللّه محمد بن حمویه بن محمد الجوینی قال: انبأنا جمال الاسلام ابو المحاسن(4) علی بن شیخ الاسلام الفضل بن محمد الفارمذی(5)، قال: انبأنا شیخ الاسلام صدر الدین ابو علی الفضل بن محمد الفارمذی رضی اللّه عنه، قال: انبأنا الامام عبد اللّه بن علی شیخ وقته المشار إلیه فی الطریقة و مقدم اهل الاسلام فی الشریعة

ص:50


1- فرائد السمطین ج 1 ص 62 - 63 ط بیروت بتحقیق المحمودی .
2- فی المصدر السابق ص 64 : بحرآباد .
3- فی المصدر الذی راجعناه و هو المطبوع بتحقیق المحمودی ببیروت : عبد اللَّه بن حیدر القزوینی .
4- اظن ان ( أبا المحاسن ) تصحیف و الصواب ( أبو الحسن ) کما صرح به عبد الغافر الفارسی فی تاریخ نیسابور ص 600 ط قم المقدسة .
5- الفارمذی : بفتح الفاء و الراء و المیم و آخرها ذال معجمة ، نسبة الی فارمذ قریة من قری طوس - اللباب - .

قال: نبأنا ابو الحسن علی بن محمد بن بندار القزوینی بمکة، نبأنا علی بن عمر ابن محمد الحیری قراءة علیه، نبأنا محمد بن عبیدة القاضی، نبأنا ابراهیم بن الحجاج، نبأنا حماد، عن علی بن زید، و أبی هارون العبدی، عن عدی بن ثابت عن البراء بن عازب قال: اقبلنا مع النبی صلی اللّه علیه و سلم فی حجة الوداع حتی إذا کنا بغدیر خم، فنادی فینا الصلوة جامعة و کسح للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم تحت شجرتین، فأخذ النبی صلی اللّه علیه و سلم بید علی و قال: أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟، قالوا: بلی، قال: أ لست اولی بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا:

بلی، قال: أ لیس ازواجی امهاتهم؟، قالوا: بلی فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: فان هذا مولی من انا مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه.

و لقیه عمر بن الخطاب بعد ذلک، فقال له: هنیئا لک یا ابن أبی طالب اصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة.

آورده الامام الحافظ شیخ السنة ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی بتفاوت فی فضائل امیر المؤمنین علی، و نقلته من خطه المبارک](1).

و نیز در «فرائد السمطین» علی ما نقل مسطور است:

[انبأنی ابو عبد اللّه بن یعقوب الحنبلی، انبأنا عبد الرحمن بن عبد السمیع انبأنا شاذان(2) بن جبرئیل قراءة علیه، انبأنا محمد بن عبد العزیز بن أبی طالب(3) انبأنا ابو عبد اللّه محمد بن احمد بن علی النطنزی، قال: انبأنا الحسن بن احمد

ص:51


1- فرائد السمطین ج 1 ص 64 ط بیروت .
2- شاذان بن جبریل : بن اسماعیل بن أبی طالب القمی ، سدید الدین ، أبو الفضل الفقیه الامامی جاور المدینة المنورة ، و کان حیا فی حدود سنة ( 650 ) .
3- محمد بن عبد العزیز بن أبی طالب : القمی ، کان من فقهاء الامامیة الورعین کما قاله منتجب الدین فی « الفهرست » .

ابن الحسن ابو علی(1) الحداد، انبأنا ابو نعیم الحافظ، قال: أنبأنا أبو بکر محمد بن ابراهیم بن سختویه التستری، قال: حدثنا یعقوب بن ابراهیم، قال نبأنا عمر بن(2) شبة، عن عیسی بن عبد اللّه بن محمد بن عمر بن علی بن أبی طالب، قال: حدثنی یزید بن عمر بن مورق، قال: کنت بالشام، و عمر بن عبد العزیز یعطی الناس، فتقدمت إلیه، فقال: ممن انت؟، فقلت: من قریش، قال: من أی قریش انت؟، قلت: من بنی هاشم، قال: من أی بنی هاشم؟ فسکت فوضع یده علی صدره فقال: انا و اللّه مولی علی بن أبی طالب، ثم قال: حدثنی عدة: انهم سمعوا النبی صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه».

ثم قال: یا مزاحم، کم تعطی امثاله؟، قال: مائة و مائتی درهم، قال: اعطه خمسین دینارا لولایة علی بن أبی طالب، ثم قال: الحق ببلدک فسیأتیک مثل ما یأتی نظرائک(3).

ص:52


1- الحداد : الحسن بن أحمد بن الحسن بن محمد بن علی بن مهرة الاصفهانی ، أبو علی ، مقرئ محدث ، ولد فی شعبان سنة ( 419 ) و خرج لنفسه معجما ، و توفی فی ذی الحجة باصبهان سنة ( 515 ) .
2- عمر بن شبة : أبو زید النمیری البصری ، الحافظ العلامة الاخباری ، صاحب التصانیف کان أدیبا ، نحویا لغویا ، فقیها ، ولد سنة ( 175 ) و نشأ بالبصرة ، و توفی بسرّمن رأی فی جمادی الآخرة سنة ( 262 ) .
3- فرائد السمطین ج 1 ص 66 ط بیروت بتحقیق العلامة الشیخ المحمودی . و لا یخفی ان صاحب « فرائد السمطین » من أعلام القرن السابع و الثامن و ترجمه غیر واحد من أرباب التراجم ، و إلیک نص بعضهم : قال الذهبی فی خاتمة تذکرة الحفاظ ج 4 ص 1505 عند تعداد شیوخه الذین سمع منهم : و سمعت من الامام المحدث الاوحد الاکمل ، فخر الاسلام صدر الدین ابراهیم بن محمد بن المؤید بن حمویه الخراسانی الجوینی شیخ الصوفیة . قدم علینا طالب حدیث ، و روی لنا عن رجلین من أصحاب المؤید الطوسی ، و کان شدید الاعتناء بالروایة و تحصیل الاجزاء ، حسن القراءة ملیح الشکل ، مهیبا دینا صالحا ، و علی یده أسلم غازان الملک ، مات سنة ( 722 ) و له ثمان و سبعون سنة . و قال الذهبی أیضا فی المعجم المختص : ابراهیم بن محمد بن المؤید بن عبد اللَّه بن علی بن محمد بن حمویه الامام الکبیر المحدث شیخ المشایخ صدر الدین أبو المجامع الخراسانی الجوینی الصوفی ولد سنة ( 644 ) و سمع بخراسان و بغداد و الشام و الحجاز . . . الی ان قال : قرأنا علی أبی المجامع سنة ( 695 ) . و قال ابن حجر فی الدرر الکامنة ج 1 ص 69 : ابراهیم بن محمد بن المؤید . . . ولد سنة ( 644 ) و سمع من عثمان بن الموفق صاحب المؤید الطوسی ، و سمع علی علی بن انجب ، و عبد الصمد بن أبی الجیش . . . و أکثر عن جماعة بالعراق و الشام و الحجاز ، و خرّج لنفسه تساعیات ، و سمع بالحلة و تبریز ، و بآمل طبرستان و القدس ، و کربلاء ، و قزوین ، و مشهد علی علیه السّلام و بغداد ، و له رحلة واسعة ، و عنی بهذا الشأن و کتب و حصل ، و کان دینا وقورا ملیح الشکل ، جید القراءة ، و قدم دمشق و اسمع الحدیث بها فی سنة ( 195 ) ، ثم حج سنة ( 721 ) و اجتمع به العلائی . . .

«حدیث غدیر بروایت جمال الدین المزی»

اما روایت جمال الدین یوسف بن عبد الرحمن المزی، پس در کتاب او

ص:53

«تحفة الاشراف بمعرفة الاطراف» مذکور است:

عامر بن وائلة ابو الطفیل اللیثی الکنانی، و له روایة عن زید بن ارقم حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» (ت)(1) فی «المناقب» عن محمد بن بشار عن غندر، عن شعبة، عن سلمة بن کهیل، قال: سمعت ابا الطفیل، یحدث عن أبی سریحة، او زید بن ارقم، شک شعبة، فذکره و قال: حسن غریب(2) (س)(3)

فیه عن محمد بن مثنی، عن یحیی بن حماد، عن أبی عوانة، عن سلیمان(4) عن حبیب بن أبی ثابت، عن أبی الطفیل، عن زید بن ارقم بلفظ اتم من الاول: لما رجع النبی صلی اللّه علیه (و آله) و سلم من حجة الوداع و نزل غدیر خم، امر بدوحات فقممن، ثم قال: کأنی دعیت فاجبت، و انی تارک فیکم الثقلین احدهما الاکبر من الآخر: کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی، فانظروا کیف تخلفونی فیهما فانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض، ثم قال: ان اللّه مولای، و انا ولی کل مؤمن، ثم انه اخذ بید علی رضی اللّه عنه فقال: من کنت ولیه فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه.

فقلت لزید: سمعته من رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله؟ فقال: و انه ما کان فی الدوحات احد الا رآه بعینیه و سمعه باذنیه(5).

ص:54


1- ت : رمز للترمذی .
2- و لقد أجاد فیما أفاد المجاهد الامینی قدس سره حیث قال فی الغدیر ج 1 ص 298 : لا اعرف للحدیث غرابة إلا کونه فی فضل أمیر المؤمنین علیه السّلام .
3- س : رمز للنسائی .
4- سلیمان : هو ابن مهران الاعمش الکوفی المتوفی ( 148 ) .
5- الخصائص للنسائی ص 15 .

و نیز در آن مسطور است:

عبد الرحمن بن عبد اللّه بن سابط الجمحی(1) المکی، عن سعد(2) حدیثا قال: قدم معاویة فی بعض حجاته، فدخل علیه سعد، فذکروا علیا، الحدیث.

(ق) فی «السنة» عن علی بن محمد(3)، عن أبی معاویة(4)، عن موسی بن مسلم(5)، عن ابن سابط به(6) (7).

ص:55


1- عبد الرحمن بن عبد اللَّه بن سابط الجمحی المکی وثقه ابن حجر فی « التقریب » وعده من الطبقة الوسطی من التابعین ، توفی سنة ( 118 ) .
2- سعد : هو أبو اسحاق سعد بن أبی وقاص المتوفی ( 58 ) .
3- علی بن محمد : هو ابن اسحاق بن أبی شداد أبو الحسن الطنافسی الحافظ الکوفی محدث قزوین و عالمها ، توفی سنة ( 233 ) .
4- أبو معاویة : هو محمد بن خازم الضریر الحافظ الکوفی ، وثقه ابن معین و العجلی ، و النسائی ، و الدارقطنی ، توفی سنة ( 195 ) .
5- موسی بن مسلم : أبو عیسی الشیبانی الکوفی الطحان المعروف بموسی الصغیر ، وثقه ابن معین .
6- سنن ابن ماجة القزوینی ج 1 ص 45 رقم الحدیث ( 121 ) .
7- و لا یخفی ان جمال الدین المزی من أکابر المحدثین فی عصره ، و هو ابو الحجاج یوسف بن عبد الرحمن بن یوسف ، محدث الدیار الشامیة ، ولد به ظاهر حلب و نشأ بالمزة من ضواحی دمشق و توفی بها سنة ( 742 ) ، کان ماهرا فی اللغة و الحدیث و الرجال ، و صنف کتبا منها : « تهذیب الکمال فی أسماء الرجال » اثنا عشر مجلدا ، و « تحفة الاشراف بمعرفة الاطراف » فی خمسة أجزاء ، ترجمه غیر واحد من أرباب التراجم منهم : ابن حجر فی الدرر الکامنة ج 4 ص 457 - و ابن تغری فی النجوم الزاهرة ج 10 ص 76 - و الذهبی فی تذکرة الحفاظ ج 4 ص 280 - و ابن العماد فی شذرات الذهب ج 6 ص 136 و الشوکانی فی البدر الطالع ج 2 ص 353 - و طاش کبری فی مفتاح السعادة ج 2 ص 224 .

حدیث غدیر بروایت شمس الدین الذهبی

اما روایت شمس الدین محمد بن احمد الذهبی حدیث غدیر را، پس در «تذکرة الحفاظ» تصنیف او در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مسطور است:

و شهد له النبی صلی اللّه علیه و سلم بالجنة، و

قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه»

و قال له: «انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی» و قال: «لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق».

و مناقب هذا الامام جمة افردتها فی مجلدة و سمیتها «بفتح الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه»(1).

و نیز ذهبی در «تذکرة الحفاظ» در ترجمۀ حاکم گفته:

اما حدیث الطیر فله طرق کثیرة جدا قد افردتها بمصنف، و مجموعها یوجب ان یکون الحدیث له اصل.

و اما

حدیث «من کنت مولاه» فله طرق جیدة و قد افردت ذلک ایضا(2).

ص:56


1- تذکرة الحفاظ ج 1 ص 12 ط الهند .
2- تذکرة الحفاظ ج 3 ص 1043 - و الذهبی صاحب « التذکرة » من أکابر الحفاظ و أرباب التراجم ، و أثنی علیه غیر واحد ، نکتفی بقول الجزری فی حقه ، قال فی « طبقات القراء » ج 2 ص 71 : محمد بن أحمد بن عثمان بن قیماز أبو عبد اللَّه الذهبی الحافظ ، استاذ ثقة کبیر ، ولد سنة ( 673 ) و عنی بالقراءات من صغره ( الی أن قال ) : و کتب کثیرا ، و ألف ، و جمع و أحسن فی تألیف طبقات القراء ،و اشتغل بالحدیث و اسماء رجاله فبلغت شیوخه فی الحدیث و غیره الفا ، توفی فی ذی القعدة سنة ( 748 ) بدمشق .

«حدیث غدیر بروایت حسن نیسابوری و احمد سمنانی»

اما روایت حسن بن محمد بن حسین نیسابوری(1)، اما روایت احمد بن محمد سمنانی « الدرر الکامنة » ج 1 ص 250 و قال : تفقه و طلب الحدیث و شارک فی الفضائل ، و برع فی العلم ، قال الذهبی : کان اماما جامعا کثیر التلاوة و له وقع فی النفوس ، و ذکر ان مصنفاته تزید علی ثلاثمائة . و توفی سنة ( 736 ) .

(2) حدیث غدیر را، پس عبارت هر دو انشاء اللّه در ما

ص:57


1- حسن بن محمد النیسابوریّ : کان من أعاظم المفسرین و ترجمه غیر واحد من أرباب التراجم مثل اسماعیل باشا البغدادی فی « هدیة العارفین » ج 1 ص 283 - و خیر الدین الزرکلی فی « الاعلام » ج 2 ص 234 - و عمر رضا کحالة فی « معجم المؤلفین » ج 3 ص 281 - و السید محمد باقر الخوانساری فی « روضات الجنات » ج 3 ص 102 و هذا نصه : امام المفسرین ، و عصام المتبحرین ، نظام الملة و الدین ، حسن بن محمد بن الحسین الخراسانی المعروف بالنظام الاعرج النیسابوریّ ، صاحب التفسیر الکبیر المشهور ( الی ان قال ) : و بالجملة فامره فی الفضل و الادب و التبحر و التحقیق ، و جودة القریحة ، فی متأخری علماء العامة ، اشهر من أن یذکر و ابین من أن یسطر ، و کان من کبراء الحفاظ و المفسرین ، و تفسیره المقدم إلیه الاشارة من أحسن شروح کتاب اللَّه المجید ، و أجمعها للفرائد اللفظیة و المعنویة و احوزها للعوائد القشریة و اللبیة . . . و کان من علماء رأس المائة التاسعة . و لا یخفی ما فی الجملة الاخیرة من السهو ، فان من تصانیفه شرحا علی « تذکرة » الخواجه نصیر الدین الطوسی و قد فرغ منه سنة ( 711 ) ، و قال جمع : ان تاریخ وفاته کان سنة ( 728 ) .
2- أحمد بن محمد السمنانی : علاء الدین ، أبو المکارم ، ترجمه ابن حجر فی

ما بعد مذکور خواهد شد(1).

«حدیث غدیر بروایت خطیب تبریزی»

اما روایت ولی الدین محمد بن عبد اللّه الخطیب، پس در «مشکاة المصابیح» گفته:

و عن زید بن ارقم ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه».

رواه احمد، و الترمذی(2).

و نیز در آن مذکور است:

و عن البراء بن العازب، و زید بن ارقم، ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لما نزل بغدیر خم، اخذ بید علی رضی اللّه عنه، فقال: أ لستم تعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قالوا: بلی، قال: أ لستم تعلمون انی اولی بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلی، فقال: اللّهمّ من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، فلقیه عمر رضی اللّه بعد ذلک فقال له: یا بن أبی طالب اصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة.

ص:58


1- روی النیسابوریّ حدیث الغدیر عن براء بن عازب و أبی سعید الخدری فی تفسیره ج 6 ص 170 و ص 194 و ذکر حدیث الغدیر أبو المکارم السمنانی فی « العروة الوثقی » و قال : هذا حدیث متفق علی صحته .
2- مشکاة المصابیح ص 557 .

رواه احمد(1).

«حدیث غدیر بروایت ابن الوردی»

اما روایت عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی حدیث غدیر را، پس بملاحظۀ کتاب او «تتمة المختصر فی اخبار البشر» که نسخۀ آن که در مصر چاپ شده پیش حقیر موجود، واضح می شود:

و هذه عبارته: فی ذکر علی علیه السّلام و شیء من فضائله:

من ذلک مشاهده مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و اخوة رسول اللّه له، و سبق اسلامه.

و قوله صلی اللّه علیه و سلم یوم خیبر: «لاعطین الرایة رجلا یحب اللّه و رسوله»

ص:59


1- مشکاة المصابیح ص 557 . و لیعلم ان الخطیب التبریزی صاحب « المشکاة » هو محمد بن عبد اللَّه الخطیب العمری ، أبو عبد اللَّه ولی الدین من أعلام المحدثین فی القرن الثامن ، و کان وفاته بعد سنة ( 737 ) و کتابه المشکاة مکمل لمصابیح السنة للحسین بن مسعود البغوی الشافعی المتوفی ( 516 ) . قال الحلبی فی کشف الظنون ج 2 ص 1699 بعد ذکر المصابیح و جملة من شروحه : ثم ان الشیخ ولی الدین أبا عبد اللَّه محمد بن عبد اللَّه الخطیب کمل المصابیح و ذیل أبوابه فذکر الصحابی الذی روی الحدیث عنه و ذکر الکتاب الذی أخرجه منه ، و زاد علی کل باب من صحاحه و حسانه الا نادرا فصلا ثالثا و سماه مشکاة المصابیح فصار کتابا کاملا فرغ من جمعه آخر یوم الجمعة من رمضان سنة ( 737 ) .

الحدیث.

و قوله صلی اللّه علیه و آله: «من کنت مولاه فعلی مولاه».

و قوله صلی اللّه علیه و سلم «اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی»

و قوله: اقضاکم علی(1).

و ابن الوردی از اکابر واردین موارد فضل و براعت، و اجله ائمه سنت و جماعت است.

ابو بکر اسدی در «طبقات» خود گفته:

عمر بن المظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس بن علی الامام العلامة الادیب المورخ، زین الدین ابو حفص المعری الحلبی الشهیر بابن الوردی، فقیه حلب و مورخها و ادیبها.

تفقه علی الشیخ شرف الدین البارزی(2)، له مصنفات جلیلة نظما و نثرا، (الی ان قال): و کان ملازما للاشتغال و التصنیف، شاع ذکره، و اشتهر بالفضل اسمه، ذکر له الصلاح الصفدی فی تاریخه ترجمة طویلة(3).

ص:60


1- تتمة المختصر ج 1 ص 221 .
2- شرف الدین البارزی : هبة اللَّه بن عبد الرحیم الشافعی الحموی المفسر المقرئ المحدث الفقیه الاصولی توفی بحماة فی 24 ذی القعدة سنة ( 738 ) .
3- ترجمة ابن الوردی توجد فی غیر واحد من کتب التراجم مثل الدرر الکامنة ج 3 ص 95 - و طبقات السبکی ج 6 ص 243 - و النجوم الزاهرة ج 1 ص 240 و شذرات الذهب ج 6 ص 161 و ترجمه أیضا السیوطی فی بغیة الوعاة ص 365 و قال : کان اماما بارعا فی الفقه و النحو و الادب مفننا فی العلم و نظمه فی الذررة العلیاء و الطبقة القصوی ، و له فضائل مشهورة ، توفی بحلب سنة ( 749 ) .

«حدیث غدیر بروایت تاج الدین القبسی»

اما ذکر تاج الدین احمد بن عبد القادر بن مکتوم القبسی حدیث غدیر را، پس از عبارت «تذکره» او که جلال الدین سیوطی در رساله مسمی «بالازهار فیما عقده الشعراء من الاثار» ذکر نموده(1)، کما سیجیء فیما بعد انشاء اللّه تعالی واضح می شود، و فضائل و مناقب و محامد ابن مکتوم بر متفحص کتب قوم غیر مکتوم کما سیجیء فیما بعد انشاء اللّه تعالی(2).

ص:61


1- ذکر فی کتابه التذکرة التی سماها « قید الاوابد » ابیات حسان بن ثابت ابن المنذر شاعر النبی صلی اللَّه علیه و آله و سلم الذی عاش ( 120 ) سنة و توفی ( سنة 50 ) ؟ ؟ ؟ من الهجرة ، و ابیاته أول ما عرف من الشعر القصصی فی روایة هذا النبأ العظیم کما اجاد فیما افاد العلامة المجاهد الامینی قدس سره و الابیات هذه :ینادیهم یوم الغدیر نبیهم * بخم و اسمع بالرسول منادیا فقال : فمن مولاکم و نبیکم * فقالوا و لم یبدوا هناک التعادیا الهک مولانا و أنت نبینا * و لم تلق منا فی الولایة عاصیا فقال له : قم یا علی فاننی * رضیتک من بعدی اماما و هادیا فمن کنت مولاه فهذا ولیه * فکونوا له اتباع صدق موالیا هناک دعا اللَّهمّ وال ولیه * و کن للذی عادی علیا معادیا
2- أحمد بن عبد القادر بن أحمد بن مکتوم القیسی أبو محمد تاج الدین کان من علماء التراجم لغویا ، نحویا ، مفسرا ، فقیها حنفیا ، ولد بالقاهرة فی ذی الحجة سنة ( 682 ) و توفی بها سنة ( 749 ) ، و له مؤلفات فی النحو ، و التفسیر ، و الفقه و غیرها منها التذکرة المسماة بقید الاوابد فی ثلاث مجلدات ، و ترجمته توجد فی کثیر من کتب التراجم منها : الدرر الکامنة ج 1 ص 175 - بغیة الوعاة ص 140 شذرات الذهب ج 6 ص 159 - حسن المحاضرة ج 1 ص 268 - الجواهر المضیئة ج 1 ص 75 - کشف الظنون ج 1 ص 226 المکتبة الازهریة ج 1 ص 227 - روضات الجنات ج 1 ص 309 .

«حدیث غدیر بروایت جمال الدین الزرندی»

اما روایت جمال الدین محمد بن یوسف الزرندی، پس در کتاب «نظم درر السمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السبطین» می فرماید:

و روی الامام الحافظ ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی رحمه اللّه بسنده الی البراء ابن عازب رضی اللّه عنه، قال: اقبلنا مع النبی صلی اللّه علیه و سلم فی حجة الوداع حتی إذا کنا بغدیر خم یوم الخمیس ثامن عشر من ذی الحجة، فنودی فینا: الصلوة جامعة، و کسح للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم تحت شجرتین، فاخذ النبی صلی اللّه علیه و سلم بید علی علیه السّلام ثم قال: «أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم»؟ قالوا: بلی، قال: «أ لست اولی بکل مؤمن من نفسه» قالوا:

بلی، قال: «أ لیس ازواجی أمهاتکم»؟ فقالوا: بلی، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه.

فلقیه عمر بن الخطاب (رض) بعد ذلک فقال له: هنیئا لک یا بن أبی طالب، اصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة.

هذه احدی روایاته.

و فی روایة له: قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ أعنه و اعن به، و ارحمه و ارحم به، و انصره و انتصر به، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه».

قال الامام ابو الحسن الواحدی رحمه اللّه: هذه الولایة التی اثبتها النبی

ص:62

صلی اللّه علیه و سلم لعلی رضی اللّه عنه مسئول عنها یوم القیامة.

و روی فی قوله تعالی: «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ »(1) أی عن ولایة علی رضی اللّه عنه، و المعنی انهم یسألون هل والوه حق الموالاة کما اوصاهم النبی صلی اللّه علیه و سلم أم اضاعوها و اهملوها؟(2).

ص:63


1- سورة الصافات : 24 .
2- نظم درر السمطین ص 109 ط طهران بتحقیق الدکتور محمد هادی الامینی و هذا الکتاب کما أفاد المحقق من الکتب القیمة التی لها قیمة تاریخیة و مادة علمیة حتی اتخذه المؤلفون قدیما و حدیثا منذ تألیفه مصدرا وثیقا و حجة قویمة لمؤلفاتهم و منبعا غزیرا یستقون منه لما یضم بین دفتیه من ثروة علمیة اسلامیة ، فرغ المؤلف من تألیفه عام ( 747 ) و لقد اجاد فیما أفاد فی حق الکتاب :دراری صدق ضمها درر العلی * و لیس یولی مثلها ید مسند نضایر انس فی حظائر قدست * بذکر هداة الدین من بعد أحمد فصوص نصوص فی ذوی الفضل و التقی * شموس علا خرت لاشرف محتد لهم فی سماء المجد اشرف موضع * و هم فی عراص الدین اکرم مرصدو أما المؤلف فهو شمس الدین محمد بن عز الدین ابی المظفر یوسف بن الحسن محمد بن محمود بن الحسن الانصاری الحنفی الزرندی ، ولد فی المدینة سنة ( 693 ) و نشأ و درس بها فی کنف ابیه و أصبح عالما و محدثا بها ، و ترأس بعد وفاة ابیه ، ثم انتقل الی شیراز بدعوة من سلطان وقته الشیخ ابی اسحاق بن الملک الشهید شرف الدین محمود شاه الانصاری و تصدی منصب القضاء بها الی ان توفی عام ( 750 ) من الهجرة النبویة و دفن بها . و قد بسط القول فی ترجمته سیدنا الحجة الفذ صاحب « العبقات » فی ج 8 ص 169 و اثنی علیه بقوله : عالم زرند ، صاحب المقام الاعلی ، و المحدث الجلیل ذو الصیت و الفضل و الجلالة و الشرف و النبالة ، و مؤلفاته فی الرعیل الاول من مصادر کتب رجال التحقیق و اساطین العامة . و توجد ترجمة المؤلف فی کثیر من کتب التراجم منها : الدرر الکامنة ص 295 شد الازار ص 411 الاعلام ج 7 ص 26 - معجم المؤلفین ج 12 ص 174 - هدیة العارفین ج 2 ص 107 کشف الظنون ص 250 - ص 747 .

حدیث غدیر بروایت یافعی

اما ذکر عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی الیافعی حدیث غدیر را، پس در «مرآة الجنان و عبرة الیقظان» در وقایع سنه اربعین در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

و من مناقبه رضی اللّه عنه قوله صلی اللّه علیه و سلم یوم خیبر: «لاعطین هذه الرایة غدا رجلا یفتح اللّه علی یدیه، یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله» الحدیث الصحیح.

و قوله صلی اللّه علیه و سلم له: «اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر انه لا نبی بعدی؟» الحدیث الصحیح.

و فیه: خلف رسول اللّه صلی اللّه علیه (و آله) و سلم علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال: یا رسول اللّه أ تخلفنی فی النساء و الصبیان؟ فقال: اما ترضی؟ الحدیث.

و قوله صلی اللّه علیه (و آله) و سلم: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من

ص:64

والاه، و عاد من عاداه» رواه الامام احمد(1).

«حدیث غدیر بنقل سعید الدین الگازرونی»

اما ذکر سعید الدین محمد بن مسعود الکازرونی حدیث غدیر را، پس در کتاب «المنتقی فی سیرة المصطفی» که نسخه عتیقۀ آن بخط عرب نزد حقیر حاضر است گفته:

ص:65


1- مرآة الجنان و عبرة الیقظان ج 1 ص 109 - ط حیدرآباد . و ترجمة الیافعی توجد فی کثیر من کتب التراجم منها : طبقات السبکی ج 6 ص 103 - و شذرات الذهب ج 6 ص 210 - و النجوم الزاهرة ج 11 ص 93 - و البدر الطالع ج 1 ص 378 - و روضات الجنات ص 457 - و الدرر الکامنة ج 2 ص 247 و غیرها و اثنی علیه أربابها بالصلاح و التصانیف الکثیرة ، قال ابن حجر فی الدرر : عبد اللَّه بن اسعد بن علی بن سلیمان بن فلاح الیافعی الشافعی الیمنی ثم المکی ، عفیف الدین أبو السعادات ، و أبو عبد الرحمن ولد قبل السبعمأة بسنتین أو ثلاث و ذکر انه بلغ الحلم سنة ( 711 ) - و اخذ بالیمن عن العلامة أبی عبد اللَّه محمد بن أحمد الذهینی المعروف بالبصال ، و عن شرف الدین أحمد بن علی الحرازی قاضی عدن و مفتیها ، و نشأ علی خیر و صلاح و انقطاع ، و لم یکن فی صباه یشتغل بشیء غیر القرآن و العلم ، و حج سنة ( 712 ) و صحب الشیخ علیا الطواشی ، و حفظ « الحاوی » و « الجمل » ثم جاور بمکة سنة ( 718 ) و تزوج بها و لازم مشایخ العلم . . . ( الی أن قال ) : اثنی علیه الاسنوی فی الطبقات و قال : کان کثیر التصانیف ، و له قصیدة تشتمل علی عشرین علما و ازید ، و کان کثیر الایثار للفقراء کثیر التواضع ، مترفعا علی الاغنیاء ، معرضا عما بأیدیهم ، و اشتهر ذکره ، و بعد صیته ، و صنف فی التصوف ، و فی أصول الدین ، و کان یتعصب للاشعری ، و له کلام فی ذم ابن تیمیة و کانت وفاته فی العشرین من جمادی الآخرة سنة ( 768 ) .

و قال صلی اللّه علیه و سلم فی علی: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه»(1).

ص:66


1- « المنتقی فی سیرة المصطفی » کتاب تاریخی فی حیاة النبی صلی اللَّه علیه و آله و سلم رتب علی أربعة أقسام و خاتمة : القسم الاول فیما کان من أول خلق نوره الی زمان ولادته و فیه ثمانیة أبواب ، القسم الثانی فیما کان من أول ولادته الی نبوته و فیه تسعة أبواب ، الثالث فیما کان من نبوته مدة اقامته بمکة المکرمة الی هجرته ، و فیه أیضا تسعة أبواب ، الرابع فیما کان فی سنی هجرته الی وفاته ، و فیه احد عشر بابا ، و الخاتمة فی انواع شتی ، و الکل یعود الی تعظیم النبی صلی اللَّه علیه و آله و سلم ، و قد عربه ولده المحدث المسند عفیف الدین . و ترجم الاصل أیضا المولی عبد العزیز بن قره چلبیزاده المتوفی سنة ( 1068 ) . و أما المؤلف فهو محمد بن مسعود بن محمد بن خواجه مسعود بن محمد بن علی بن أحمد بن عمر بن اسماعیل بن الشیخ ابی علی الدقاق البلیانی الکازرونی سعید الدین ، أبو المحمدین ، کان من المحدثین و الفقهاء من تلامذة ابن الحمویة المتوفی ( 722 ) صنف تصانیف : منها « مطالع الانوار فی شرح مشارق الانوار » الذی أصله لرضی الدین حسن بن محمد الصغانی المتوفی ( 650 ) جمع فیه من الاحادیث الصحاح ( 2246 ) حدیثا علی تعداد الشارح الکازرونی . - و « شفاء الصدور » یشتمل علی أحادیث فی فضائل الاعمال ، - و « المسلسلات » و « روضة الرائض فی علم الفرائض » - و « المنتقی فی سیرة المصطفی » و غیرها - توفی فی جمادی الآخرة سنة ( 758 ) - و ترجمته توجد فی کثیر من کتب التراجم منها الدرر الکامنة ج 4 ص 256 - و شد الازار ص 61 و کشف الظنون ص 1689 - و ص 1851 و معجم المؤلفین ج 12 ص 20 - فهرس نسخه های خطی کتابخانه مرعشی ج 9 ص 233 .

«حدیث غدیر بروایت ابن کثیر الدمشقی»

اما روایت اسماعیل بن عمر المعروف بابن کثیر الدمشقی الشافعی، پس در تاریخ او که بجزء اول و جزء ثانی آن سابقا بعنایت الهی برخورده بودم، و جزء ثالث آن در این ایام بدست این مستهام(1) بفضل رب منعام(2) افتاده، و در ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مذکور است:

حدیث غدیر خم.

قال احمد(3): حدثنا حسین بن محمد(4) و ابو نعیم

(5) المعنی قالا: حدثنا

ص:67


1- المستهام : الذی خلب عقله من الحب أو غیره .
2- المنعام بکسر المیم : المفضال .
3- أحمد : المراد أحمد بن محمد بن حنبل امام الحنابلة المتوفی ( 241 ) .
4- الحسین بن محمد : بن بهرام المروزی ابو احمد التمیمی المؤدب کان من حفاظ المحدثین روی عن اسرائیل بن یونس بن أبی اسحاق الحافظ الکوفی المتوفی ( 162 ) ، و جریر بن حازم ابی النضر المحدث البصری المتوفی ( 170 ) و شریک بن عبد اللَّه النخعی الکوفی القاضی المتوفی ( 177 ) ، و شیبان بن عبد الرحمن ابی معاویة البصری المتوفی ( 164 ) . و روی عنه احمد بن حنبل ، و ابن معین یحیی الحافظ البغدادی المتوفی ( 233 ) و ابو خیثمة زهیر بن الحرب الحافظ البغدادی المتوفی ( 234 ) ، و ابن أبی شیبة أبو بکر عبد اللَّه بن محمد الحافظ الکوفی المتوفی ( 235 ) ، و محمد بن یحیی الذهلی الحافظ النیسابوریّ المتوفی ( 258 ) . توفی الحسین بن محمد سنة ( 213 ) ( 214 ) .
5- ابو نعیم : هو الفضل بن دکین ( و دکین لقب و اسمه عمرو ) بن حماد الملائی الکوفی کان من أکابر الحفاظ الموثقین الحجج ، عده جماعة من جهابذة العلماء من رجال الشیعة و قد احتج به أصحاب الصحاح الستة ، و کان من شیوخ البخاری و مسلم ، توفی سنة ( 219 ) .

فطر(1)، عن أبی الطفیل قال: جمع علی علیه السّلام الناس فی الرحبة، ثم قال: «انشد اللّه کل امرء مسلم سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: ما سمع لما قام؟ فقام جمع کثیر من الناس.

قال ابو نعیم: فقام ناس کثیر، فشهدوا حین اخذ بیده، فقال للناس: «أ تعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم»؟ قالوا: نعم، قال: «من کنت مولاه فهذا مولاه اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه».

قال: فخرجت و کان فی نفسی شیء، فلقیت زید بن ارقم، فقلت له: انی سمعت علیا یقول کذا و کذا، قال: فما تنکر؟ لقد سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول ذلک له.

و رواه النّسائی من حدیث الاعمش(2)، عن حبیب بن(3) أبی ثابت، عن أبی

ص:68


1- فطر : أبو بکر بن خلیفة الحناط الکوفی ، کان من أکابر المحدثین التابعین الموثقین وثقه أحمد ، و ابن معین ، و العجلی ، و ابن سعد ، توفی سنة ( 153 ) .
2- الاعمش : سلیمان بن مهران الکاهلی الکوفی ، أحد شیوخ الشیعة و اثبات المحدثین ، عده فی رجال الشیعة جماعة من جهابذة أهل السنة ، کالامام ابن قتیبة فی « المعارف » و الشهرستانی فی « الملل و النحل » و قال ابن خلکان فی ترجمته : کان ثقة عالما فاضلا و اتفقت الکلمة علی صدقه و عدالته و ورعه ، و احتج به أصحاب الصحاح الستة و غیرهم ، ولد الاعمش سنة ( 61 ) و توفی سنة ( 148 ) .
3- حبیب بن أبی ثابت : الحافظ الفقیه الکوفی . اثنی علیه علماء التراجم و وثقوه ، قال العجلی : تابعی ، ثقة ، مفتی الکوفة ، و قال أبو بکر بن عیاش : کان بالکوفة ثلاثة لیس لهم رابع : حبیب ، و الحکم ، و حماد أصحاب الفتیا ، توفی حبیب سنة ( 119 ) و قیل : ( 112 ) .

الطفیل(1)، عنه(2).

و قال ابو بکر الشافعی(3): حدثنا محمد بن سلیمان بن الحارث(4) حدثنا عبید اللّه

ص:69


1- ابو الطفیل : عامر بن وائلة بن الاسمع الکنانی اللیثی الصحابی ، قال الذهبی فی العبر ج 1 ص 118 : هو آخر من رأی النبی صلی اللَّه علیه و سلم فی الدنیا ، توفی بمکة سنة ( 100 ) و قیل : سنة ( 110 ) .
2- الخصائص للنسائی ص 15 .
3- أبو بکر الشافعی : محمد بن عبد اللَّه بن ابراهیم بن عبدویه البغدادی البزاز ، کان من الحفاظ الثقات الاثبات ، و ترجمة الذهبی فی « تذکرة الحفاظ » ج 3 ص 880 و قال فی حقه : الامام الحجة المفید ، محدث العراق ، و فی « العبر » ج 2 ص 291 ، و السیوطی فی طبقات الحفاظ ص 360 . ولد سنة ( 260 ) - و توفی فی ذی الحجة سنة ( 354 ) .
4- محمد بن سلیمان الحارث : أبو بکر الباغندی ( بفتح الغین و سکون النون ) ، من مشاهیر المحدثین فی القرن الثالث ، ترجمه الذهبی فی العبر ج 2 ص 77 و قال : محدث واسط ، مشهور ، نزل بغداد ، و حدث عن الانصاری و عبید اللَّه بن موسی ، و کان صدوقا ، و هو والد الحافظ محمد بن محمد ، توفی سنة ( 283 ) .

بن موسی(1) حدثنا ابو اسرائیل الملائی(2)، عن الحکم(3)، عن أبی سلیمان المؤذن، عن زید بن ارقم: ان علیا استنشد الناس من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه»؟ فقام ستة عشر رجلا فشهدوا بذلک و کنت فیهم(4)(5).

ص:70


1- عبید اللَّه بن موسی : العبسی الکوفی ، شیخ البخاری فی صحیحه ، و قد احتج الستة و غیرهم بعبید اللَّه ، ذکره الذهبی فی « میزان الاعتدال » و نقل عن أحمد بن عبد اللَّه العجلی انه قال : کان عبید اللَّه بن موسی عالما بالقرآن رأسا فیه ، ما رأیته رافعا رأسه ، و ما رئی ضاحکا قط ، و قال الذهبی أیضا فی « العبر » ج 1 ص 364 : عبید اللَّه بن موسی العبسی الکوفی الحافظ ، قرأ القرآن علی حمزة ، و کان اماما فی الحدیث و الفقه و القرآن موصوفا بالعبادة و الصلاح ، لکنه من رؤس الشیعة ، توفی سنة ( 213 ) .
2- أبو اسرائیل الملائی : اسماعیل بن خلیفة المتوفی ( 169 ) ، وثقه الحافظ الهیثمی فی معجمه و صحح حدیثه .
3- الحکم : بن عتیبة أبو محمد الفقیه الکوفی ، من الثقات الاثبات ، توفی سنة ( 115 ) .
4- المراد من قوله : ( و کنت فیهم ) انه کان فی المخاطبین المقصودین بالمناشدة لا فی الشهود منهم لان زیدا کان ممن کتم و دعا علیه امیر المؤمنین علیه السّلام فذهب بصره ، فما یؤثر عنه من روایته للحدیث فهو بعد اصابة الدعوة ، أو قبل ان تخالجه الهواجس المردیة ذیل الغدیر ج 1 ص 170 .
5- البدایة و النهایة ج 7 ص 346 .

و قال ابو یعلی(1)، و عبد اللّه بن احمد(2) فی مسند ابیه: حدثنا القواریری(3) حدثنا یونس بن ارقم، حدثنا یزید(4) بن أبی زیاد، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی قال: شهدت علیا فی الرحبة یناشد الناس: انشد اللّه من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «من کنت مولاه فعلی مولاه» لما قام فشهد؟ قال عبد الرحمن: فقام اثنا عشر بدریا کأنی انظر الی احدهم علیه سراویل، قالوا: نشهد انا سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم، قال: «أ لست

ص:71


1- أبو یعلی : احمد بن علی بن المثنی بن یحیی بن عیسی بن هلال التمیمی الموصلی صاحب المسندین : الکبیر و الصغیر ، کان من أکابر المحدثین الحفاظ ، وصفه الذهبی بمحدث الموصل ، عمر طویلا حتی ناهز المائة و تفرد و رحل الناس إلیه و توفی بالموصل سنة ( 307 ) قال ابن کثیر فی تاریخه ج 11 ص 130 : کان ابو یعلی حافظا خبیرا حسن التصنیف عدلا فیما یرویه ضابطا لما یحدث به .
2- عبد اللَّه بن أحمد : بن محمد بن حنبل أبو عبد الرحمن الشیبانی . من المحدثین الحفاظ ، ولد سنة ( 213 ) و توفی سنة ( 290 ) و زاد علی مسند ابیه نحو عشرة آلاف حدیث - قال الذهبی فی التذکرة ج 2 ص 665 : الامام الحافظ الحجة أبو عبد الرحمن محدث العراق ، ( الی ان قال ) : و ما زلنا نری أکابر شیوخنا یشهدون لعبد اللَّه بمعرفة الرجال و معرفة علل الحدیث و الاسماء و المواظبة علی الطلب حتی افرط بعضهم و قدمه علی أبیه فی الکثرة و المعرفة .
3- القواریری : عبید اللَّه بن عمر بن میسرة أبو سعید الحافظ الشهیر البصری روی عنه أبو زرعة ، و البخاری ، و ابو داود ، و مسلم ، و أبو یعلی ، و البغوی ، توفی سنة ( 235 ) .
4- یزید بن أبی زیاد : احد ائمة الحدیث فی الکوفة ، ولد حدود سنة 46 و توفی سنة ( 136 ) .

اولی بالمؤمنین من انفسهم و ازواجی امهاتهم»؟ قلنا: بلی یا رسول اللّه، قال: «فمن کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه»(1).

و بعد نقل روایت احمد بن عمر وکیعی(2) از عبد اللّه بن احمد گفته:

و قال الطبرانی(3): حدثنا احمد بن ابراهیم(4) بن عبد اللّه بن کیسان المدنی، سنة تسعین و مائتین، حدثنا اسماعیل بن عمرو البجلی(5)، حدثنا مسعر(6)، عن طلحة

ص:72


1- البدایة و النهایة ج 5 ص 211 - و ج 7 ص 346 .
2- أحمد بن عمر الوکیعی : أبو جعفر الجلاب الکوفی الحافظ نزیل بغداد المتوفی ( 236 ) . قال العلامة الامینی فی « الغدیر » ج 1 ص 89 : وثقه ابن معین ، و عبد اللَّه بن أحمد ، و محمد بن عبدوس کما فی تاریخ الخطیب ج 4 ص 284 .
3- الطبرانی : الحافظ سلیمان بن أحمد بن ایوب اللخمی أبو القاسم المولود ( 260 ) و المتوفی ( 260 ) قال الذهبی فی ترجمته فی « تذکرة الحفاظ » ج 3 ص 26 الامام العلامة الحجة ، مسند الدنیا ، حدث عن ألف شیخ و یزیدون ، و کان من فرسان هذا الشأن مع الصدق و الامانة .
4- أحمد بن ابراهیم بن عبد اللَّه بن کیسان أبو بکر الثقفی الاصفهانی المشهور بابن شاذونة من محدثی القوم ، توفی سنة ( 291 ) .
5- اسماعیل بن عمرو البجلی : بن سعید بن العاص الاموی أبو محمد الاشدقی التابعی الکوفی المتوفی ( 228 ) و ذکره ابن حجر فی « تهذیبه » ج 1 ص 320 . و قال : ما أظنه الا تصحیفا من اسماعیل بن عمر الواسطی الذی توفی بعد المائتین .
6- مسعر : بن کدام ( بکسر الکاف ) بن ظهیر الهلالی الرواسی ( بفتح الراء ) الکوفی المتوفی ( 153 ) .

بن مصرف(1)، عن عمیرة بن سعد(2)، قال: شهدت علیا علی المنبر یناشد اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم ما قال إلا قام فشهد؟ فقام اثنا عشر رجلا منهم: ابو هریرة، و ابو سعید، و انس بن مالک(3)، فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول:

«من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه»(4).

و رواه ابو العباس بن عقدة الحافظ الشیعی(5)، عن الحسن بن علی بن عفان

ص:73


1- طلحة بن مصرف : الایامی « الیمامی » الکوفی ، قال ابن حجر : ثقة قارئ فاضل توفی ( 112 ) .
2- عمیرة بن سعد : الهمدانی الکوفی التابعی ، قال العلامة الامینی قدس سره فی « الغدیر » ج 1 ص 69 : وثقه بن حبان ، و قال ابن حجر فی التقریب ص 291 مقبول .
3- انس بن مالک : أبو حمزة الانصاری خادم النبی صلی اللَّه علیه و إله ، توفی سنة ( 93 ) و لا یخفی ان فی المتن تحریفا واضحا ، لان انسا کان من الکاتمین للشهادة .
4- البدایة و النهایة ج 5 ص 211 و ج 7 ص 347 .
5- الحافظ أبو العباس أحمد بن محمد بن سعید ، کان من أکابر الحفاظ و ترجمه و اثنی علیه غیر واحد من أرباب التراجم ، قال الذهبی فی « تذکرة الحفاظ » ج 2 ص 839 : حافظ العصر و المحدث البحر ، کان أبوه صالحا نحویا یلقب بعقدة . . . الی أن قال : و کان إلیه المنتهی فی قوة الحفظ و کثرة الحدیث ولد فی سنة ( 249 ) و مات سنة ( 332 ) .

العامری(1)، عن عبید اللّه بن موسی(2)، عن فطر(3)، عن أبی اسحاق(4)، عن عمرو بن مرة(5)، و سعید ابن وهب(6)، و عن زید بن یثیع(7)، قالوا سمعنا علیا یقول فی الرحبة، فذکر نحوه، و فیه: فقام ثلثة عشر رجلا، فشهدوا: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه (و آله) و سلم قال: من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، واجب من احبه، و ابغض من ابغضه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله. قال ابو اسحاق حین فرغ من هذا الحدیث: یا ابا بکر أی اشیاخ هم؟(8)

ص:74


1- الحسن بن علی بن عفان أبو محمد العامری ، محدث الکوفة ، توفی سنة ( 270 ) کان من مشایخ الحافظ الکبیر ابن ماجة القزوینی و نظراءه .
2- عبید اللَّه بن موسی : ابو محمد الحافظ العبسی الکوفی صاحب « المسند » توفی سنة ( 212 ) - کان من موثقی الحفاظ ، ترجمه الذهبی فی « التذکرة » ج 1 ص 324 و ابن حجر فی « التهذیب » ج 7 ص 53 و قد مر ترجمته قبیل هذا .
3- فطر : بن خلیفة أبو بکر المخزومی مولاهم الحناط ، قال الامینی قدس سره : ثقة صدوق وثقه أحمد ، و ابن معین ، و العجلی و ابن سعد ، توفی سنة ( 150 ) ( 153 ) ، أو أکثر .
4- أبو اسحاق : عمرو بن عبد اللَّه السبیعی الهمدانی الحافظ الکوفی أحد الاعلام التابعین توفی سنة ( 127 ) .
5- عمرو بن مرة : أبو عبد اللَّه الکوفی الهمدانی المتوفی ( 116 ) و یقال علیه أیضا : ذو مرة .
6- سعید بن وهب : الهمدانی الکوفی المتوفی ( 76 ) .
7- زید بن یثیع الهمدانی الکوفی المتوفی ( 136 ) .
8- البدایة و النهایة ج 7 ص 347 .

و کذلک رواه عبد اللّه بن احمد، عن علی بن حکیم الاودی(1) عن اسرائیل(2)

ص:75


1- لی بن حکیم الاودی : بن ذبیان ( بضم المعجمة بعدها الباء الموحدة ) الحافظ الکوفی المتوفی سنة ( 231 ) - قال العلامة الامینی قدس سره فی « الغدیر » ج 1 ص 88 : وثقه ابن معین ، و النسائی ، و محمد بن عبد اللَّه الحضرمی ، و ابن قانع ، کما فی « خلاصة » الخزرجی « و تهذیب » ابن حجر ج 7 ص 311 .
2- اسرائیل : بن یونس بن أبی اسحاق الهمدانی السبیعی الکوفی ، أبو یوسف ، کان احد الاعلام و الائمة الحفاظ . ترجمه و اثنی علیه غیر واحد من أکابر ارباب التراجم مثل الذهبی فی « تذکرة الحفاظ » ج 1 ص 214 - و ابن حجر فی « تهذیب التهذیب » ج 1 ص 261 و ابن سعد فی « الطبقات » ج 6 ص 260 ، و ابن اثیر فی « اللباب » ج 1 ص 531 و الذهبی أیضا فی « میزان الاعتدال » ج 1 ص 208 . و وثقه أحمد بن حنبل ، و ابن معین . قال الذهبی فی « التذکرة » : کان حافظا ، حجة ، صالحا ، خاشعا ، من أوعیة العلم و لا عبرة بقول من لینه فقد احتج به الشیخان توفی سنة ( 162 ) - و قیل : ( 161 ) . و قال فی « المیزان » : قال أبو حاتم : صدوق من اتقن اصحاب ابی اسحاق . و قال یعقوب بن شیبة : صالح الحدیث ، فی حدیثه لین . و قال ابن سعد : منهم من یستضعفه . و قال ابن حزم الظاهری : ضعیف . و قال النّسائی : لیس به بأس . قلت : اسرائیل اعتمده البخاری و مسلم فی الاصول ، و هو فی الثبت کالاسطوانة فلا یلتفت الی تضعیف من ضعفه .

عن أبی اسحاق، فذکر نحوه(1).

و روی عبد الرزاق(2)، عن اسرائیل، عن أبی اسحاق، عن سعید بن وهب، و عبد خیر(3)، قالا: سمعنا علیا یقول برحبة الکوفة، یقول: انشد اللّه من سمع رسول اللّه

ص:76


1- البدایة و النهایة ج 5 ص 210 و مسند ابن حنبل ج 1 ص 118 ، و لا یخفی انه لعل السند مخدوش ، فان علی بن حکیم الاودی حدث الروایة عن شریک النخعی لا عن اسرائیل علی ما تفحصت ، فتأمل .
2- عبد الرزاق : بن همام بن نافع الحمیری مولاهم الصنعانی ، الحافظ الکبیر ، ولد سنة ( 126 ) و توفی فی نصف شوال سنة ( 211 ) ، و له ترجمة فی غیر واحد من کتب التراجم و إلیک بعضها : « البدایة و النهایة » ج 10 ص 265 - و « تذکرة الحفاظ » ج 1 ص 264 - و « تهذیب الاسماء و اللغات » ج 1 ص 119 - و « تهذیب التهذیب » ج 6 ص 310 و « خلاصة تذهیب الکمال » ص 201 - و « الرسالة المستطرفة » ص 40 - و « شذرات الذهب » ج 1 ص 17 - و « طبقات ابن سعد » ج 5 ص 399 - و « طبقات المفسرین للداودی ج 1 ص 199 ؟ ؟ ؟ - و « عبر فی خبر من غبر » ج 1 ص 360 - و « الفهرست لابن الندیم » ص 228 - و « میزان الاعتدال » ج 2 ص 609 و « النجوم الزاهرة » ج 2 ص 202 و « نکت الهمیان » ص 191 - و « وفیات الأعیان » ج 1 ص 303 و « طبقات الحنابلة » ج 1 ص 209 . قال ابن خلکان فی « الوفیات » قال أبو سعید ابن السمعانی : قیل ما رحل الناس الی احد بعد رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلم مثل ما رحلوا إلیه . و قال الذهبی فی التذکرة : وثقه غیر واحد ، و حدیثه مخرج فی الصحاح و له ما ینفرد به ، و نقموا علیه بالتشیع ، و ما کان یغلو فیه بل کان یحب علیا رضی اللَّه عنه و یبغض من قاتله .
3- عبد خیر : ابو عمارة ابن یزید الهمدانی الکوفی المخضرمی ، قال العلامة الامینی قدس سره فی « الغدیر » ج 1 ص 67 : وثقه ابن معین ، و العجلی ، کما فی « الخلاصة » ص 269 و وثقه ابن حجر فی « التقریب » ص 225 .

صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه»؟ فقام عدة من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: ذلک(1).

و قال احمد(2): حدثنا محمد بن جعفر(3)، حدثنا شعبة(4)، عن أبی اسحاق،

ص:77


1- « البدایة و النهایة » ج 5 ص 209 .
2- احمد : بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد الشیبانی ، ابو عبد اللَّه المروزی البغدادی ولد فی بغداد فی ربیع الاول سنة ( 164 ) و توفی بها سنة ( 241 ) ، کان من أکابر الحفاظ عن أبی زرعة الرازی نقل انه قال : کان احمد یحفظ الف الف حدیث ، قیل و ما یدریک ؟ قال : ذاکرته فاخذت علیه الابواب . و له ترجمة فی غیر واحد من کتب التراجم : منها « تاریخ بغداد ج 4 ص 412 مطولة ، و تذکرة الحفاظ ج 2 ص 431 - و « تهذیب التهذیب » ج 1 ص 72 - و « حلیة الاولیاء » ج 9 ص 161 - و « خلاصة تهذیب الکمال » ص 10 - و « العبر » ج 1 ص 435 و « طبقات الحنابلة ج 1 ص 4 - و « مرآت الجنان » ج 2 ص 132 - و « النجوم الزاهرة » ج 2 ص 304 - و « وفیات الأعیان » ج 1 ص 17 و غیرها .
3- محمد بن جعفر : ابو عبد اللَّه الحافظ المدنی البصری الملقب بغندر کان من الحفاظ المتقنین المجودین ، ترجمه غیر واحد من ارباب التراجم و اثنوا علیه مثل ابن سعد فی « الطبقات » ج 7 ص 49 - و الذهبی فی « میزان الاعتدال » ج 3 ص 502 و « العبر » ج 1 ص 311 - و « تذکرة الحفاظ » ج 1 ص 300 و قال فی الاخیر : قال یحیی بن معین : کان غندر اصح الناس کتابا ، أراد بعض الناس ان یخطئه فلم یقدر ، توفی غندر فی اول ذی القعدة سنة ( 193 ) .
4- شعبة : ابن الحجاج بن الورد ، ابو بسطام العتکی الواسطی الحافظ الاعلام ولد سنة ( 82 ) سنة ( 160 ) له ترجمة فی غیر واحد من کتب التراجم منها : « تاریخ بغداد » 255 - « و تهذیب الاسماء » ج 1 ص 244 و « تذکرة الحفاظ » ج 1 ص 193 قال الذهبی التذکرة : کان الثوری یقول : شعبة أمیر المؤمنین فی الحدیث ، و قال الشافعی شعبة لما عرف الحدیث بالعراق .

سمعت سعید بن وهب یقول: سمعت علیا علیه السّلام ینشد الناس، فقام خمسة او ستة من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فشهدوا ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه»(1).

و قال احمد: حدثنا یحیی بن آدم، حدثنا حنش بن الحرث (الحارث) بن لقیط الاشجعی، عن ریاح(2) بن الحارث، قال: جاء رهط الی علی علیه السّلام بالرحبة، فقالوا: السلام علیک یا مولانا، فقال علیه السّلام: کیف اکون مولاکم و انتم قوم عرب؟ قالوا: سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یوم غدیر خم، یقول: «من کنت مولاه فان هذا مولاه».

فلما مضوا تبعتهم، فسألت من هؤلاء؟ قالوا: نفر من الانصار

ص:78


1- مسئله ابن حنبل ج 6 ص 366 - و البدایة و النهایة ج الحارث : ابن المثنی النخعی الکوفی ، و ثقه ابن فی
2- و حکی ثقته عن العجلی و ابن حبان فی التهذیب الحرج و التعدیل ج 3 ص 511 بن یاسر ، و أبی

منهم ابو ایوب الانصاری(1)(2).

ص:79


1- ابو ایوب الانصاری خالد بن زید بن کلیب بن ثعلبة ، من بنی النجار صحابی ، مدنی شهد العقبة ، و بدرا ، واحدا ، و الخندق ، و سائر المشاهد ، و کان شجاعا صابرا تقیا محبا للغزو و الجهاد ، و کان من شیعة امیر المؤمنین علیه السّلام ، قوی الیقین ، صلب الایمان ، و علیه نزل النبی صلی اللَّه علیه و إله لما خرج من بنی عمرو بن عوف حین قدم المدینة مهاجرا من مکة ، فلم یزل عنده حتی بنی مسجده و مساکنه ثم انتقل إلیها . قال فی « الاستیعاب » : ان ابا ایوب شهد مع علی علیه السّلام مشاهده ، یوم الجمل و صفین ، و کان علی مقدمته یوم النهروان . عاش الی ایام بنی أمیّة ، و کان یسکن المدینة ، فرحل الی الشام ، و لما خرج الی حرب القسطنطنیة فی خلافة ابیه معاویة صحبه ابو ایوب ، فحضر الوقایع و مرض و مات سنة ( 52 ) و دفن فی اصل حصن قسطنطینیة . و نقم بعض أصحابنا علیه قتاله مع معاویة و یزید و دخوله تحت رایتهما ، و اجیب بانه عمل عملا لنفسه قاصدا تقویة الاسلام و لیس علیه من معاویة و یزید شیء کانا او لم یکونا و لکن السید الطباطبائی بعد نقل هذا الجواب قال : و هو کما تری و الاولی ان یقال : ان الخطاء فی الاجتهاد لا ینافی سلامة الاصول ، قال المامقانی فی التنقیح اشار بقوله : کما تری الی ان القتال مع غیر امام الحق غیر مشروع حتی لتقویة الاسلام و الامر کما اشار إلیه .
2- البدایة و النهایة ج 5 ص 209 .

و رواه ابن أبی شیبة(1)، عن شریک(2)، عن حنش، عن ریاح بن الحارث قال: بینما نحن جلوس فی الرحبة مع علی علیه السّلام إذ جاء رجل علیه اثر السفر، فقال:

السلام علیک یا مولای، قالوا: من هذا؟ فقال ابو ایوب: سمعت رسول اللّه (صلی الله علیه و آله)

ص:80


1- ابن أبی شیبة : ابو بکر عبد اللَّه بن محمد بن ابراهیم بن عثمان الکوفی الحافظ ولد سنة ( 159 ) و توفی سنة ( 235 ) ، قال الذهبی فی « عبر فی خبر من غبر » ج 1 ص 421 : هو الامام أحد الاعلام ، قال ابو عبید : انتهی علم الحدیث الی اربعة : ابو بکر بن أبی شیبة و هو أسردهم له ، و ابن معین و هو احفظهم له و ابن المدینی و هو اعلمهم به ، و احمد بن حنبل و هو افقههم فیه . و ثقه العجلی ، و ابو حاتم ، و ابن خراش . و قال ابن حبان : کان متقنا حافظا دینا .
2- شریک : بن عبد اللَّه بن الحارث النخعی الکوفی ، ابو عبد اللَّه ، کان من المحدثین الحفاظ ، کان مشهورا بقوة الذکاء و سرعة البدیهة ، استقضاه المنصور العباسی علی الکوفة سنة 153 ه ، ثم عزله ، و اعاده المهدی ، فعزله موسی الهادی مولده کان فی بخاری سنة ( 95 ) و توفی بالکوفة سنة ( 177 ) . وثقه یحیی بن معین ، و قد استشهد به البخاری . قال الذهبی فی « تذکرة الحفاظ » ج 1 ص 232 : شریک بن عبد اللَّه . . . احد الائمة الاعلام . . . ذکر اسحاق الازرق انه اخذ عنه تسعة آلاف حدیث ، و قال ابن المبارک : هو اعلم بحدیث أهل بلده من سفیان ، و قال عیسی بن یونس : ما رأیت احدا قط اورع فی علمه من شریک . قلت : کان شریک حسن الحدیث اماما فقیها و محدثا مکثرا . . . و عده محی الدین ابن أبی الوفاء فی « الجواهر المضیئة » ج 1 ص 256 من الحنفیة .

یقول: من کنت مولاه فعلی مولاه(1).

و قال احمد: حدثنا محمد بن عبد اللّه(2)، حدثنا الربیع، یعنی ابن أبی صالح الاسلمی(3)، حدثنی زیاد بن أبی زیاد الاسلمی(4)، سمعت علیا ینشد الناس یقول: انشد اللّه(5) رجلا مسلما سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم ما قال؟ فقام اثنا عشر بدریا فشهدوا(6).

ص:81


1- البدایة و النهایة ج 8 ص 348 .
2- محمد بن عبد اللَّه : ابو عبد اللَّه بن المثنی بن عبد اللَّه بن انس بن مالک الاوسی الانصاری کان من الفقهاء العارفین بالحدیث ، روی عنه البخاری ، و احمد ، و یحیی و بندار و ابو حاتم ، و خلق کثیر . وثقه ابن معین و غیره ، ولی قضاء البصرة ثم قضاء بغداد ولد سنة ( 118 ) - و توفی بالبصرة سنة ( 215 ) .
3- ربیع بن أبی صالح : البکری مولی اسلم ، کان من المحدثین الموثقین وثقه یحیی بن معین کما قال ابن أبی حاتم الرازی عن والده فی « الجرح و التعدیل » ج 3 ص 465 .
4- زیاد بن أبی زیاد الاسلمی : قال العلامة الامینی قدس سره فی « الغدیر » ج 1 ص 64 : وثقه الحافظ الهیثمی فی مجمعه ، و ابن حجر فی التقریب .
5- انشد اللَّه « من بابی نصر و ضرب » أی استحلفه و اسأله و اقسم علیه باللّه .
6- مسند ابن حنبل ج 1 ص 88 و رواه الحافظ الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 106 من طریق احمد و قال : رجاله ثقات ، و ابن کثیر فی « البدایة و النهایة » ج 7 ص 348 و الحافظ محب الدین الطبری فی « الریاض النضرة » ص 170 و « ذخائر العقبی » ص 67 .

و قال احمد: حدثنا ابن نمیر(1)، حدثنا عبد الملک(2)، عن أبی عبد الرحیم(3) الکندی، عن زاذان بن عمر(4)، قال: سمعت علیا فی الرحبة و هو ینشد الناس:

ص:82


1- ابن نمیر : عبد اللَّه ابو هشام الهمدانی الخارفی الکوفی ، کان من کبار اصحاب الحدیث ، ترجمه الذهبی فی « تذکرة الحفاظ » ج 1 ص 327 و قال : حدث عن هشام بن عروة ، و الاعمش ، و اشعث بن سوار . . و عدة ، و عنه احمد ، و ابن معین ، و ابن المدینی ، و اسحاق الکوسج ، و احمد بن الفرات ، و الحسن بن علی بن عفان و خلق ، وثقه یحیی بن معین و غیره ، توفی سنة ( 199 ) و له ( 84 ) سنة .
2- عبد الملک : بن أبی سلیمان العرزمی الکوفی ، ترجمه الذهبی فی « التذکرة » ج 1 ص 155 و قال : الحافظ الکبیر ، حدث عن انس بن مالک ، و سعید بن جبیر ، و عطاء بن أبی ریاح و طائفة ، . . . و کان من الحفاظ الاثبات ، قال احمد بن حنبل : ثقة و کذا وثقه النّسائی توفی سنة ( 145 ) .
3- ابو عبدالرحیم الکندی : خالد بن زید الجمحی المصری المتوفی سنة ( 139 ) . قال العلامة الامینی قدس سره فی « الغدیر » ج 1 ص 74 : کان فقیها مفتیا ، وثقه ابو زرعة ، و العجلی ، و یعقوب بن سفیان ، و النّسائی ، و ذکره ابن حبان فی الثقات ، ترجم فی « تهذیب التهذیب » ج 3 ص 129 .
4- زاذان بن عمر : ابو عمر الکوفی الکندی مولاهم البزار « او البزاز » . قال الذهبی فی « میزان الاعتدال » ج 2 ص 63 : قال ابن معین : ثقة ، و ذکره ابن عدی فی « الکامل » و قال : احادیثه لا بأس بها . و قال ابن ابی حاتم الرازی فی « الجرح و التعدیل » ج 3 ص 614 : روی عن علی « علیه السّلام » و ابن مسعود ، و البراء بن عازب ، و ابن عمر ، و روی عنه عمرو بن مرة ، و المنهال بن عمرو ، و حبیب بن ابی ثابت ، و ذکر ان ابو صالح ، و عطاء ابن السائب . و حکی ابن حجر فی « التهذیب » ج 3 ص 303 عن غیر واحد ثقته ، توفی سنة ( 82 ) .

من شهد رسول اللّه یوم غدیر خم و هو یقول ما قال؟ فقام ثلثة عشر رجلا، فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه»(1)

و رواه احمد، عن علی علیه السّلام نفسه ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه»(2).

ص:83


1- مسند ابن حنبل ج 1 ص 84 و رواه عن زاذان من طریق احمد ابن کثیر فی « البدایة ج 5 ص 210 و ج 7 ص 348 - و الحافظ الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 107 .
2- رواه احمد فی « المسند » ج 1 ص 152 عن حجاج ابن الشاعر ، ( و هو حجاج بن یوسف الثقفی البغدادی ابو محمد الشهیر بابن الشاعر المتوفی ( 259 ) قال ابن أبی حاتم الرازی فی « الجرح و التعدیل » ج 3 ص 167 : روی عنه ابی و کتبت عنه و هو ثقة ، کان من الحفاظ ممن یحسن الحدیث ) ، عن شبابة ، ( و هو ابو عمرو بن سوار الفزاری المدائنی الحافظ المتوفی ( 206 ) و ثقه ابن معین و غیره عن نعیم بن حکیم ( و هو المحدث المدائنی المتوفی ( 148 ) و یروی عنه الحافظان ابو عوانة و القطان ، ترجمه الذهبی فی « میزان الاعتدال » ج 4 ص 267 و قال : وثقه ابن معین و غیره ) قال : حدثنی ابو مریم ( و هو قیس الثقفی المدائنی و یقال : الکوفی وثقه النّسائی کما قال الذهبی فی « میزان الاعتدال » . و روی هذا الحدیث من طریق احمد جمع من الاکابر منهم : الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 107 و قال : رجاله ثقات ، و السیوطی فی « جمع الجوامع » و « تاریخ الخلفاء » ص 114 و ابن حجر فی » تهذیب التهذیب » ج 7 ص 337 ، و البدخشانی فی « نزل الابرار » ص 30 .

قال: فزاد الناس بعد: اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه(1).

و قد روی هذا من طرق متعددة عن علی علیه السّلام(2).

و له طرق متعددة ایضا عن زید (3) بن ارقم.

ص:84


1- نسبة الجملات الدعائیة : اللَّهمّ وال من والاه . . . الخ الی الناس نسبة واهیة لانها مما ثبت صدورها عن النبی صلی اللَّه علیه و إله و اذعن بصدورها عنه صلی اللَّه علیه و إله المسلمون الا من عاند الحق . قال الشیخ عبد الحق الدهلوی البخاری المتوفی ( 1052 ) فی « شرح المشکاة » ما تعریبه علی ما حکاه العلامة الامینی قدس سره : هذا الحدیث صحیح بلا شک رواه جمع مثل الترمذی ، و النّسائی ، و احمد ، و طرقه کثیرة رواه ستة عشر صحابیا و فی روایة : سمعه عن النبی صلی اللَّه علیه و إله ثلاثون صحابیا و شهدوا به لعلی لما نوزع فی خلافته ، و کثیر من اسانیده صحاح و حسان ، و لا یلتفت الی قول من تکلم فی صحته ، و لا الی قول بعضهم : ان زیادة « اللَّهمّ وال من والاه » موضوع ، لانها رویت بطرق شتی صحح أکثرها الذهبی . و قال الشیخ نور الدین الهروی الحنفی المتوفی ( 1014 ) فی « المرقاة شرح المشکاة » ج 5 ص 568 بعد روایة الحدیث بطرق شتی : و الحاصل ان هذا حدیث صحیح لا مریة فیه بل بعض الحفاظ عده متواترا . . . الخ و قال فی ص 584 : ثم قول بعضهم : ان زیادة « اللَّهمّ وال من والاه » موضوعة مردود فقد ورد من طرق صحح الذهبی کثیرا منها .
2- البدایة و النهایة ج 2 ص 348 .
3- زید بن أرقم : ابو عمرو الانصاری الخزرجی ، صحابی غزا مع النبی صلی اللَّه علیه و آله و سلم سبع عشرة غزوة ، و سکن الکوفة حتی توفی بها سنة ( 68 ) له فی کتب حدیث القوم ( 70 ) حدیثا . قال ابن حجر العسقلانی المتوفی ( 852 ) فی « الاصابة فی تمییز الصحابة » ص 560 : زید بن أرقم بن زید بن قیس . . . الی ان قال : و له قصة فی نزول سورة المنافقین فی الصحیح ، و مشهد صفین مع علی ( علیه السّلام ) .

قال غندر(1): عن شعبة(2)، عن سلمة بن کهیل(3): سمعت ابا الطفیل، یحدث عن أبی سریحة او زید بن ارقم (شعبة الشاک) قال: قال رسول اللّه (صلی الله علیه و آله): «من کنت مولاه فعلی مولاه».

ص:85


1- غندر : ( بضم الغین و سکون النون و فتح الدال ) ابو عبد اللَّه محمد بن جعفر البصری کان من الحفاظ المتقنین ، ترجمه الذهبی فی « تذکرة الحفاظ » ج 1 ص 300 و قال : الحافظ المتقن المجّود . سمع حسینا المعلم ، و عبد اللَّه بن سعید بن ابی هند ، و عوفا الاعرابی ، و معمر بن راشد ، و سعید بن عروة ، و لزم شعبة عشرین سنة ، فاکثر عنه جدا . حدث عنه احمد ، و علی بن المدینی ، و اسحاق بن راهویه ، و یحیی بن معین و ابو خیثمة ، و قتیبة . . . و آخرون ، توفی غندر فی أول ذی القعدة سنة ( 193 ) .
2- شعبة : بن الحجاج بن الورد الواسطی شیخ البصرة ، وصفوه بالعلم و الزهد و القناعة و الخیر و العربیة و الشعر . و عن الشافعی انه قال : لو لا شعبة ما عرف الحدیث بالعراق ، توفی لثلاث بقین من جمادی الآخرة سنة ( 160 ) .
3- سلمة بن کهیل : ابو یحیی الحضرمی الکوفی المتوفی ( 121 ) ، و ثقه احمد ، و العجلی ، کما حکی العلامة الامینی قدس سره فی « الغدیر » عن « خلاصة التهذیب » ص 136 و « التقریب » ص 154 .

قال سعید بن جبیر(1): و انا سمعته قبل هذا من ابن عباس(2) رواه الترمذی عن بندار(3)، عن غندر، و قال حسن غریب(4).

و قال احمد: حدثنا عفان(5)، حدثنا ابو عوانة(6)، عن المغیرة(7)، عن أبی

ص:86


1- سعید بن جبیر : الکوفی التابعی و هو حبشی الاصل . ترجمه الذهبی فی « التذکرة » ج 1 ص 65 و بالغ فی الثناء علیه ، و عن ابن مهران : مات سعید و ما علی الارض أحد الا و هو محتاج الی علمه . و کذا عن ابن حنبل ، قتله الحجاج لعنة اللَّه علیه بواسط فی سنة ( 95 ) .
2- ابن عباس : عبد اللَّه القرشی ، حبر الامة الصحابی الجلیل ، ولد بمکة ( 3 ق ه ) و نشأ فی بدء عصر النبوة فلازم النبی صلی اللَّه علیه و إله و روی عنه الاحادیث التی بلغت الی ( 1660 ) حدیثا ، و شهد مع امیر المؤمنین علیه السّلام الجمل و الصفین و کف بصره فی آخر عمره فسکن الطائف حتی توفی بها سنة ( 68 ) .
3- بندار : محمد بن بشار الحافظ البصری المتقن المجود المتوفی سنة ( 252 ) .
4- البدایة و النهایة ج 7 ص 348 ط مصر .
5- عفان : بن مسلم ابو عثمان الصفار البصری الحافظ الثبت المتوفی ( 219 ) ترجمه الذهبی فی « التذکرة » ج 1 ص 279 ؟ ؟ ؟ و قال : قال العجلی : عفان ثقة ثبت صاحب سنة کان علی مسائل معاذ بن معاذ القاضی فجعل له عشرة آلاف دینار علی ان یقف عن تعدیل رجل و عن جرحه فأبی و قال : لا ابطل حقا من الحقوق . و قال ابو حاتم : عفان ثقة متقن متین .
6- بو عوانة : الوضاح بن خالد الواسطی البزاز ، کان من الحفاظ الثقات اجمعوا علی حجیته فیما حدث ، توفی سنة ( 175 ) أو ( 176 ) .
7- مغیرة : بن مقسم أبو هشام الکوفی الاعمی ( ولد أعمی ) و کان عجبا فی الذکاء ، وثقه العجلی ، توفی سنة ( 133 ) .

عبید، عن میمون أبی عبد اللّه(1) قال: قال زید بن ارقم، و انا اسمع: نزلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، بواد یقال له: وادی خم، فأمرنا بالصلاة، فصلاها بهجیر(2)، قال: فخطبنا، و ظلل علیه بثوب علی شجرة سمرة(3) من الشمس، فقال (صلی الله علیه و آله): «أ لستم تعلمون، أ و لستم تشهدون انی اولی بکل مؤمن من نفسه»؟ قالوا: بلی، قال (صلی الله علیه و آله): «فمن کنت مولاه فان علیا مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه».

و کذا رواه احمد عن غندر، عن شعبة، عن میمون أبی عبد اللّه، عن زید بن ارقم(4).

و قد رواه معروف(5) بن خربوذ المکی، عن أبی الطفیل عامر بن واثلة،

ص:87


1- أبو عبد اللَّه میمون : البصری مولی عبد الرحمن بن سمرة . قال العلامة الامینی فی « الغدیر » ج 1 ص 71 : وثقه ابن حیان کما فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 111 . و قال ابن حجر فی « القول المسدد » ص 117 : میمون وثقه غیر واحد ، و تکلم بعضهم فی حفظه ، و قد صحح له الترمذی حدیثا .
2- الهجیر : ( بفتح الهاء و کسر الجیم و سکون الیاء ) : شدة الحر .
3- السمر : ( بفتح السین و ضم المیم واحدتها سمرة ) شجر من العضاه و لیس فی العضاه اجود خشبا منه ، و العضاه بکسر العین کل شجر یعظم و له شوک .
4- مسند ابن حنبل ج 4 ص 372 - البدایة و النهایة ج 7 ص 348 .
5- معروف بن خربوذ المکی : مولی لقریش ، مدحه الفریقان ، وثقه ابن حبان ، ترجمه ابن ابی حاتم فی « الجرح و التعدیل » ج 7 ص 321 و قال : روی عن أبی الطفیل ، و روی عنه أبو بکر بن عیاش ، و وکیع ، و محمد بن مهزم ، و زید بن الحسن ، و أبو عاصم النبیل ، و عبید اللَّه بن موسی ، سمعت أبی یقول : ان الناس أخذوا شعر هذیل منه ، و یکتب حدیثه . و ترجمه الذهبی فی « میزان الاعتدال » ج 4 ص 144 و قال : صدوق شیعی . و قال الکشی : انه ممن اجتمعت العصابة علی تصدیقهم من أصحاب أبی جعفر ، و أبی عبد اللَّه علیهما السّلام ، و انقادوا لهم بالفقه فقالوا : انهم أفقه الاولین . قال العلامة المامقانی فی « تنقیح المقال » ج 3 ص 227 : و بعد هذا الاجماع تبقی الاخبار المادحة مؤیدة و الاخبار القادحة مطروحة حالها حال الاخبار الواردة فی ذم زراره و أشباهه . و أما ضبط خربوذ ( فهو بفتح الخاء و الراء المشددة المهملة و الباء الموحدة المضمومة ) . قال المامقانی : هو معرب خربوذ به سکون الراء و معناه بالفارسیة الخفاش الکبیر ، و عادة العجم علی ان یلقبوا من لم یبصر فی النهار بخربوذ لشباهته به و استعمله العرب و لما لم تکن صیغة فعلول فی کلامهم فعادتهم فی مثل هذا تغییر الصفة اما بضم الفاء أو بتشدید العین و هنا اختاروا الثانی .

عن حذیفة(1) بن اسید الغفاری، قال: لما قفل(2) رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم

ص:88


1- حذیفة بن أسید الغفاری : أبو سریحة ( تصغیر سرحة و هی فی الاصل الشجرة الطویلة لا شوک فیها یشبه بها قوام المرأة و تسمی بها ) کان من أصحاب الشجرة لانه بایع رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و إله تحت الشجرة و أول مشهد شهد مع رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله الحدیبیة ، نزل الکوفة و توفی بها سنة ( 42 ) و فی الحدیث العاد للحواریین عد من حواری الحسن علیه السّلام .
2- قفل یقفل ( بفتح الفاء فی الماضی و ضمها أو کسرها فی المضارع ) : رجع من السفر خاصة .

من حجة الوداع امر اصحابه ان ینزلوا عند شجرات متقاربات بالبطحاء، فنزلوا حولهن، ثم امر فقم(1) ما تحتهن من الشوک، و شذبن(2) بمقدار الرؤس، ثم بعث إلیهم فصلی تحتهن، ثم قام، فقال: (ایها الناس، لقد نبأنی اللطیف الخبیر انه لم یعمر نبی الامثل نصف عمر الذی قبله، و انی لاظن انه یوشک ان أدعی فاجیب، و انی مسئول و انتم مسئولون، فما ذا انتم قائلون؟).

قالوا: نشهد انک قد بلغت و نصحت و جهدت، فجزاک اللّه خیرا.

قال: (أ لستم تشهدون ان لا اله الا اللّه و ان محمدا عبده و رسوله و ان جنته حق، و ان ناره حق، و ان الموت حق، و ان الساعة آتیة لا ریب فیها، و ان اللّه یبعث من فی القبور؟)، قالوا: بلی نشهد بذلک، قال: (اللّهمّ اشهد).

ثم قال: (ایها الناس ان اللّه مولای، و انا مولی المؤمنین، و انا اولی بهم من انفسهم، فمن کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه.

ثم

قال (صلی الله علیه و آله): ایها الناس انّی فرطکم(3)، و انکم واردون علی الحوض، حوضی اعرض مما بین بصری(4) و صنعاء(5)، فیه آنیة عدد النجوم: قدحان من

ص:89


1- قم : البیت کنسه .
2- شذبن : ( بضم الشین و کسر الذال ) قطعن .
3- الفرط ( بفتح الفاء و الراء ) : المتقدم قومه الی الماء ، و یستوی فیه الواحد و الجمع .
4- بصری ( بضم الباء و سکون الصاد و فتح الراء ) : بلدة من بلاد الشام و کانت أول مدینة فیها فتحها العرب .
5- صنعاء ( بفتح الصاد و سکون النون ) عاصمة الیمن ، و قیل : ان اسمها قدیما کان ( أو زال ) فلما وافتها الحبشة و رأتها حصینة قالوا : صنعاء و معناها حصینة فسمیت صنعاء و النسبة إلیها الصنعانی بزیادة النون علی غیر القیاس .

ذهب، و قدحان من فضة، و انی سائلکم حین تردون علیّ عن الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی فیهما: الثقل الاکبر: کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه عز و جل، و طرف بایدیکم فاستمسکوا به و لا تضلوا و لا تبدلوا، و الثقل الاصغر: عترتی اهل بیتی، فانه قد نبأنی اللطیف الخبیر: انهما لن یتفرقا حتی یردا علیّ الحوض.

رواه ابن عساکر بطوله من طریق معروف کما ذکرناه(1).

ص:90


1- البدایة و النهایة ج 5 ص 209 و ج 7 ص 348 - و تاریخ دمشق لابن عساکر ترجمة علی ابن أبی طالب ج 2 ص 45 . و قال الطبرانی فی مسند حذیفة بن اسید من « المعجم الکبیر » ج 1 - الورق 149 : حدثنا محمد بن عبد اللَّه الحضرمی ، و زکریا بن یحیی الساجی ، قالا : حدثنا نصر بن عبد الرحمن الوشّاء ، و أحمد بن القاسم بن مساور الجوهری ، حدثنا سعید بن سلیمان الواسطی ، قالا : حدثنا زید بن الحسن الانماطی ، حدثنا معروف بن خربوذ ، عن أبی الطفیل ، عن حذیفة أسید الغفاری قال : لما صدر رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلم من حجة الوداع ، نهی أصحابه عن شجرات متقاربات ان ینزلوا تحتهن ، ثم بعث إلیهن فقم ما تحتهن من الشوک ، و عمد إلیهن فصلی تحتهن ، ثم قام فقال : یا أیها الناس انی قد نبأنی اللطیف الخبیر انه لم یعمر نبی إلا نصف عمر الذی یلیه من قبله ، و انی لاظن انی موشک ان أدعی فاجیب ، و انی مسئول و انکم مسئولون ، فما ذا أنتم قائلون ؟ قالوا : نشهد انک قد بلغت و جهدت و نصحت ، فجزاک اللَّه خیرا ، فقال : أ لیس تشهدون ان لا إله الا اللَّه ، و ان محمدا عبده و رسوله ، و ان جنته حق ، و ناره حق ، و ان الموت حق ، و ان البعث حق بعد الموت ، و ان الساعة آتیة لا ریب فیها ، و ان اللَّه یبعث من فی القبور ؟ قالوا : بلی نشهد بذلک ، قال : اللَّهمّ اشهد ، ثم قال : ایها الناس ان اللَّه مولای و أنا مولی المؤمنین و انا اولی بهم من أنفسهم ، فمن کنت مولاه فهذا مولاه - یعنی علیا رضی اللَّه عنه - اللَّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه ، ثم قال : ایها الناس انی فرطکم و انکم واردون علی الحوض ، حوض اعرض ما بین بصری و صنعاء فیه عدد النجوم قدحان من فضة ، و انی سائلکم حین تردون علی عن الثقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما : الثقل الاکبر کتاب اللَّه عز و جل سبب طرفه بید اللَّه و طرفه بایدیکم فاستمسکوا به و لا تضلوا و لا تبدلوا ، و عترتی أهل بیتی فانه قد نبأنی اللطیف الخبیر انهما لن ینقضیا حتی یردا علی الحوض .

و قال عبد الرزاق: انا معمر(1)، عن علی بن زید بن جدعان(2)، عن عدی

ص:91


1- معمر : بن راشد أبو عروة الازدی البصری من کبار الحفاظ ، ترجمه الذهبی فی « التذکرة » ج 1 ص 190 و قال : الامام الحجة ، أحد الاعلام و عالم الیمن ، قال أحمد : لیس تضم معمرا الی أحد الا وجدته فوقه ، و قال عبد الرزاق : کتبت عن معمر عشرة آلاف حدیث ، توفی سنة ( 153 ) .
2- علی بن زید بن جدعان : البصری التابعی المتوفی ( 129 ) / 31 ، وثقه ابن أبی شیبة و اثنی علیه الذهبی فی « التذکرة » ج 1 ص 140 و قال : الامام أبو الحسن التیمی القرشی البصری الاعمی عالم البصرة ، ولد أعمی ، و هو من أوعیة العلم و فیه تشیع ، و قال الترمذی : صدوق .

بن ثابت(1)، عن البراء بن عازب(2) قال: نزلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عند غدیر خم، فبعث منادیا ینادی، فلما اجتمعنا، قال: (أ لست اولی بکم من آبائکم؟)، قلنا: بلی یا رسول اللّه، قال: (أ لست؟، أ لست؟)، قلنا: بلی یا رسول اللّه، قال: (من کنت مولاه، فان علیا بعدی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه)، فقال عمر بن الخطاب: هنیئا لک یا ابن أبی طالب، اصبحت الیوم ولی کل مؤمن(3).

و کذا رواه ابن ماجة(4) من حدیث حماد(5) بن سلمة، عن علی بن زید بن

ص:92


1- عدی بن ثابت : الانصاری الکوفی الخطمی المتوفی ( 116 ) قال الذهبی فی « میزان الاعتدال » ج 3 ص 61 : عدی بن ابان بن ثابت بن قیس بن الخطیم الانصاری الظفری ، منسوب الی جده ، عالم الشیعة و صادقهم و قاصهم و امام مسجدهم و لو کانت الشیعة مثله لقل شرهم .
2- البراء بن عازب : بن الحارث بن عدی الاوسی الانصاری ، أبو عمارة قائد صحابی ، أسلم صغیرا و غزا مع النبی صلی اللَّه علیه و إله خمس عشرة غزوة ، أولها غزوة الخندق . و لما ولی عثمان الخلافة جعله أمیرا علی الری سنة ( 24 ) فغزا أبهر ( غربی قزوین ) و فتحها ، ثم قزوین فملکها ، و انتقل الی زنجان فافتتحها عنوة ، و عاش الی أیام مصعب بن الزبیر فسکن الکوفة و اعتزل الاعمال و توفی سنة ( 71 ) .
3- البدایة و النهایة ج 7 ص 349 .
4- ابن ماجة : محمد بن یزید الربعی القزوینی ، احد الائمة فی علم الحدیث ، الی رحل البصرة و بغداد و الشام و مصر و الحجاز و الری فی طلب الحدیث و من آثاره « السنن » . ولد سنة ( 209 ) و توفی سنة ( 273 ) .
5- حماد بن سلمة : بن دینار البصری ، مفتی البصرة ، واحد رجال الحدیث و النحاة ، و کان من الحفاظ الموثقین ، نقل الذهبی فی « میزان الاعتدال » ج 1 ص 592 : ان حماد بن سلمة کان اماما فی العربیة فقیها و فصیحا مفوها مقرئا شدیدا علی المبتدعة ، قال الیزیدی :یا طالب النحو ألا فابکه * بعد أبی عمرو و حمادو قال ابن ناصر الدین : هو اول من صنف التصانیف المرضیة ، توفی سنة ( 167 ) .

جدعان.

و رواه ابو یعلی الموصلی، عن هدبة(1) بن خالد، و ابراهیم بن الحجاج(2) السامی، عن حماد بن سلمة، عن ابن زید، و ابی هارون(3) العبدی، عن عدی بن ثابت، عن البراء به(4).

و کذا رواه موسی(5) بن عثمان الحضرمی عن ابی اسحاق، عن البراء.

ص:93


1- هدبة بن خالد : بن اسود بن هدبة ابو خالد البصری المتوفی ( 235 ) ، ترجمه الذهبی فی « التذکرة » ج 1 ص 465 و قال : الحافظ الصدوق ، روی عنه الشیخان ، و ابو داود ، و ابن أبی عاصم ، و ابو یعلی ، و الحسن بن سفیان ، و عبدان و البغوی ، و خلق کثیر . وثقه ابن معین . و وثقه ایضا ابن حبان ، و مسلمة بن قاسم ، و ابو یعلی .
2- ابراهیم بن الحجاج السامی ( بالمهملة ) : بن زید البصری المتوفی ( 233 ) وثقه ابن حجر فی « التقریب » ص 12 و حکی ثقته عن الدارقطنی ، و صلاحه عن ابن قانع فی « التهذیب » ج 1 ص 113 .
3- ابو هارون العبدی : عمارة بن جوین التابعی المتوفی ( 134 ) .
4- البدایة و النهایة ج 7 ص 349 .
5- موسی بن عثمان الحضرمی : الکوفی ، یحدث عن ابی اسحاق السبیعی ، و الحکم بن عتیبة ، و الاعمش ، و روی عنه عباد بن یعقوب ، و عبد الرحمن بن صالح الازدی ترجمه الذهبی فی « میزان الاعتدال » ج 4 ص 214 و ابن حجر العسقلانی فی « لسان المیزان » ج 6 ص 125 .

و قد روی هذا الحدیث، عن سعد، و طلحة بن عبید اللّه(1)، و جابر بن عبد اللّه(2) و له طرق عنه، و ابی سعید(3)، و حبشی بن جنادة، و جریر(4) بن عبد اللّه،

ص:94


1- طلحة بن عبید اللَّه : التمیمی المقتول یوم الجمل سنة ( 26 ) روی شهادته لامیر المؤمنین علیه السّلام یوم الجمل بحدیث الغدیر جمع من الاعلام کالمسعودی فی « مروج الذهب » ج 2 ص 11 و الحاکم فی « المستدرک » ج 3 ص 171 و الحافظ الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 107 و السیوطی فی « جمع الجوامع » و غیرهم .
2- جابر بن عبد اللَّه : بن عمرو الخزرجی الانصاری الصحابی الجلیل من المکثرین فی الروایة عن النبی صلی اللَّه علیه و إله روی عنه البخاری ، و مسلم ، و غیرهما من العامة ( 1540 ) حدیثا ، و غزا تسع عشرة غزوة ، و کانت له فی اواخر أیامه حلقة فی المسجد النبی ( ص ) یؤخذ عنه العلم ، ولد سنة ( 16 ) قبل الهجرة و توفی سنة ( 78 ) .
3- ابو سعید : سعد بن مالک الانصاری الخدری الصحابی ، ولد سنة ( 10 ق ه ) و توفی بالمدینة سنة ( 74 ) کان من ملازمی النبی ( ص ) و غزا اثنتی عشرة غزوة و روی عنه احادیث کثیرة تتجاوز عن ( 1170 ) حدیثا .
4- جریر بن عبد اللَّه : بن جابر بن مالک البجلی الصحابی المتوفی ( 51 ) / 54 اختلف فی وقت اسلامه ، جزم ابن عبد البر انه اسلم قبل وفاة النبی ( ص ) باربعین یوما ، و جزم الواقدی بانه وفد علی النبی ( ص ) فی شهر رمضان سنة ( 10 ) و قال ابن حجر العسقلانی : الخبر الذی حدثه جریر بأن النبی ( ص ) قال لنا : « ان اخاکم النجاشی قد مات » یدل علی ان اسلام جریر کان قبل سنة عشر لان النجاشی مات قبل ذلک .

و عمر بن الخطاب(1)، و ابی هریرة(2) - الخ].(3).

و نیز ابن کثیر در «تاریخ» خود در ذیل حجة الوداع گفته:

[

و قال المطلب(4) بن زیاد، عن عبد اللّه بن محمد بن عقیل(5)، سمع جابر بن عبد اللّه یقول: کنا بالجحفة بغدیر خم، فخرج علینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من خباء او فسطاط، فاخذ بید علی، فقال: (من کنت مولاه، فعلی مولاه(6)).

ص:95


1- عمر بن الخطاب المقتول ( 23 ) ، اخرج روایته فی الغدیر جمع من الاکابر کالسمعانی ، و ابن المغازلی ، و محب الدین الطبری ، و الجزری شمس الدین ، و غیرهم
2- ابو هریرة الدوسی : عبد الرحمن بن صخر المتوفی ( 57 ) و حدیثه فی الغدیر موجود فی تاریخ الخطیب البغدادی ج 8 ص 290 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 327 و مناقب الخوارزمی ص 130 و غیرها .
3- البدایة و النهایة ج 7 ص 349 .
4- المطلب بن زیاد : بن أبی زهیر الکوفی ، أبو طالب المتوفی [ 185 ] ترجمه الذهبی فی « المیزان » ج 4 ص 128 و قال : عن زیاد بن علاقة ، و أبی اسحاق و عنه أحمد ، و اسحاق ، و خلق ، وثقه ابن معین و غیره ، و قال أبو داود : هو عندی صالح .
5- عبد اللَّه بن محمد بن عقیل : بن أبی طالب ، أبو محمد المدنی المتوفی [ 142 ] ، کان فقیها محدثا جلیلا ، جزم الترمذی فی جامعه به صدقه و وثاقته کما صرح به ابن حجر فی « التقریب » قال ابن عبد البر : هو أوثق من کل من تکلم فیه .
6- اسقط ابن کثیر من الحدیث شطرا فیه الجمع الحضور عند جابر و مناشدة العراقی ایاه ، و أصل الحدیث کما فی « تاریخ دمشق » لابن عساکر و « کفایة الطالب » للکنجی الشافعی ، و « فرائد السمطین فی الباب التاسع ، و غیرها هکذا : عن عبد اللَّه بن محمد بن عقیل ، قال : کنت عند جابر بن عبد اللَّه فی بیته و علی بن الحسین و محمد بن الحنفیة ، و أبو جعفر ، فدخل رجل من أهل العراق : فقال : باللّه الا ما حدثتنی ما رأیت و ما سمعت من رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و إله فقال : کنا بالجحفة . . . الخ

قال شیخنا الذهبی: هذا حدیث حسن.

و قد رواه ابن لهیعة(1)، عن بکر بن سوادة(2)، و غیره، عن أبی سلمة(3) بن عبد الرحمن، عن جابر بنحوه](4) و نیز ابن کثیر در «تاریخ» خود در ذیل حجة الوداع گفته:

و قال الحافظ ابو یعلی الموصلی، حدثنا ابو بکر ابن أبی شیبة، انبأنا شریک

ص:96


1- ابن لهیعة : عبد اللَّه بن لهیعة بن عقبة بن فرعان المصری المتوفی [ 174 ] ترجمه الذهبی فی « التذکرة » ج 1 ص 237 و قال : الامام الکبیر قاضی الدیار المصریة و عالمها و محدثها ابن لهیعة ، قال أحمد بن حنبل : ما کان محدث مصر الا ابن لهیعة ، ولی قضاء مصر سنة [ 155 ] مدة تسعة أشهر .
2- بکر بن سوادة : بن تمامة البصری المتوفی [ 128 ] أحد الفقهاء و الائمة وثقه ابن معین ، و ابن سعد ، و النسائی .
3- أبو سلمة بن عبد الرحمن : بن عوف الزهری الحافظ المدنی المتوفی [ 94 ] / 104 - و کان من کبار الحفاظ ، قال الذهبی فی « التذکرة » ج 1 ص 63 : کان من کبار أئمة التابعین ، غزیر العلم ، ثقة عالما ، و کان یتفقه و یناظر ابن عباس و یراجعه .
4- البدایة و النهایة ج 5 ص 209 .

عن أبی یزید داود(1) الاودی، عن ابیه یزید(2) الاودی، قال: دخل ابو هریرة المسجد، فاجتمع الناس إلیه، فقام إلیه شاب فقال: انشدک باللّه سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه؟ قال: فقال: انی اشهد انی سمعت رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه».

و رواه ابن جریر(3)، عن أبی کریب(4)، عن شاذان، عن شریک، عن ادریس(5)

ص:97


1- أبو یزید داود الاودی : بن یزید الاعرج الکوفی . روی عن أبیه ، و ابراهیم النخعی ، و الشعبی ، و أبی وائل ، و الحکم . و روی عنه شعبة ، و أبو نعیم ، و خلاد ابن یحیی ، و ابن عیینة ، و وکیع ، و محمد ابن عبید ، توفی سنة ( 151 ) .
2- یزید الاودی : بن عبد الرحمن الکوفی ، وثقه ابن حبان کما فی « خلاصة الخزرجی » ص 372 . روی عن علی علیه السّلام ، و جعدة بن هبیرة ، و أبی هریرة . و روی عنه یحیی بن أبی الهیثم و ابناه ادریس ، و داود .
3- ابن جریر : محمد بن جریر بن یزید أبو جعفر الطبری المورخ المفسر ولد فی آمل طبرستان سنة ( 224 ) و استوطن بغداد و توفی بها سنة ( 310 ) .
4- أبو کریب : محمد بن العلاء الهمدانی الکوفی الحافظ الثقة محدث الکوفة المتوفی سنة ( 248 ) ترجمه الذهبی فی « التذکرة » ج 2 ص 497 و وثقه .
5- ادریس : بن یزید الاودی أبو عبد اللَّه الکوفی ، وثقه النّسائی ، و ابن معین . روی عن أبیه ، و الفضیل بن عمرو ، و أبی اسحاق ، و أبی حصین . و روی عنه الثوری ، و ابن أبی زائدة و عبد اللَّه ابنه ، و ضمرة بن ربیعة ، و أبو أسامة ، و یعلی ، و محمد ، و أیوب بن سویده .

الاودی، و اخیه داود، عن ابیهما یزید الاودی(1).

حدیث غدیر بروایت ابو حفص المراغی

اشاره

اما روایت ابو حفص عمر بن الحسن المراغی، پس شمس الدین(2) محمد جزری در کتاب «اسنی المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب» گفته:

[اخبرنا «ابو حفص عمر بن الحسن المراغی فیما شافهنی به، عن أبی الفتح

ص:98


1- البدایة و النهایة ج 5 ص 213 . قال ابن أبی شیبة فی « المصنف » ج حدثنا شریک ، عن أبی یزید الاودی ، عن أبیه ، قال : دخل أبو هریرة المسجد فاجتمعنا إلیه ، فقام إلیه . شاب فقال : انشدک باللّه أ سمعت رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله یقول : « من کنت مولاه فعلی مولاه ، اللَّهمّ وال من والاه ، و عاد من عاداه » ؟ فقال : نعم ، فقال الشاب : انا منک بریء ، اشهد انک قد عادیت والاه ، و والیت من عاداه ! قال : فحصبه الناس بالحصباء ! !
2- الجزری : أبو الخیر شمس الدین محمد بن محمد بن محمد الجزری الشافعی المتوفی ( 833 ) ترجمه ابن حجر العسقلانی فی « أنباء الغمر بابناء العمر » ج 3 ص 467 و قال : انتهت إلیه رئاسة علم القراءات فی الممالک . . فجمع ذیل طبقات القراء للذهبی و اجاد فیه ، و بالجملة فانه کان عدیم النظیر ، طائر الصیت انتفع الناس بکتبه ، و سارت فی الآفاق مسیر الشمس .

یوسف بن یعقوب الشیبانی(1)، اخبرنا ابو الیمن زید(2) بن الحسن الکندی، اخبرنا ابو منصور القزاز(3)، اخبرنا الامام ابو بکر(4) بن ثابت الحافظ، اخبرنا محمد(5) بن عمر بن بکیر، اخبرنا ابو عمر الاخباری(6)، حدثنا ابو جعفر

ص:99


1- أبو الفتح یوسف بن یعقوب الشیبانی : بن محمد بن علی ، نجم الدین الدمشقی الکاتب ، ترجمه الذهبی فی « عبر فی خبر من غبر » ج 5 ص 370 و قال ولد سنة ( 601 ) و سمع الکندی ، و عبد الجلیل بن مندویه و جماعة ، و تفرد بروایة « تاریخ بغداد » عن الکندی ، توفی فی الثامن و العشرین من ذی القعدة سنة ( 690 ) .
2- أبو الیمن الکندی : تاج الدین زید بن الحسن بن زید بن الحسن البغدادی المتوفی ( 613 ) کان نحویا ، لغویا ، مقرئا ، و شیخ الحنفیة بالشام ، و مسند العصر .
3- أبو منصور القزاز : عبد الرحمن محمد بن عبد الواحد الشیبانی البغدادی المتوفی ( 535 ) کان صالحا کثیر الروایة .
4- أبو بکر بن ثابت : أحمد بن علی بن ثابت الخطیب البغدادی الحافظ الکبیر المتوفی ( 463 ) محدث الشام و العراق .
5- محمد بن عمر بن بکیر : أبو بکر النجار البغدادی المقری المتوفی سنة ( 432 ) عن ( 86 ) سنة ، کان شیخا مستورا ثقة ، روی عن أبی بحر البربهاری و ابن خلاد النصیبی ، و طائفة ، و کتب عنه الخطیب البغدادی .
6- أبو عمر الاخباری : یحیی بن محمد بن عمر بن عبد اللَّه الکاتب من محدثی القرن الرابع فی بغداد ، توفی بعد سنة ( 363 ) أو فیها ، فانه حدث الحدیث فی تلک السنة علی ما فی « تاریخ بغداد » ج 14 ص 236 ، ترجمه الخطیب و قال حدث عن أحمد بن محمد الضبعی ، و محمد بن محمد الباغندی و نصر بن القاسم الفرائضی ، و محمد بن هارون المجدد ، و یعقوب بن یوسف بن خازم الطحان و عبد الرحیم ابن محمد بن أحمد بن بکر الوراق .

احمد(1) بن محمد الضبعی، حدثنا الاشج(2)، حدثنا العلاء بن سالم(3)، عن یزید بن ابی زیاد، عن عبد(4) الرحمن بن أبی لیلی قال: سمعت علیا رضی اللّه عنه بالرحبة ینشد الناس: من سمع النبی صلی اللّه علیه و سلم یقول: من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه؟، فقام اثنا عشر بدریا فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول ذلک. هذا حدیث حسن من هذا الوجه صحیح من وجوه کثیرة - الخ](5).

ص:100


1- أبو جعفر أحمد بن محمد الضبعی : بن أحمد بن موسی البغدادی الاحول المتوفی ( 311 ) .
2- الاشج : أبو سعید عبد اللَّه بن سعید بن حصین الکندی الکوفی المتوفی ( 257 ) کان من الحفاظ الثقات ، ترجمه الذهبی فی « عبر فی خبر من غبر » ج 2 ص 21 و نقل عن أبی حاتم انه قال : الاشج امام أهل زمانه .
3- العلاء بن سالم : العطار الکوفی ، ما وجدنا ترجمة له فیما تفحصنا .
4- عبد الرحمن بن أبی لیلی : أبو عیسی الانصاری الکوفی المتوفی سنة ( 82 ) / 3 / 6 ترجمه الذهبی فی « المیزان » ج 2 ص 115 و وصفه بانه من ائمة التابعین و ثقاتهم و اثنی علیه فی « تذکرة الحفاظ » ج 1 ص 58 بالامامة و الفقه ، و حکی ان الحجاج استعمل عبد الرحمن بن أبی لیلی علی القضاء ، ثم عزله ثم ضربه لیسب علیا رضی اللَّه عنه و کان یوری و لا یصرح .
5- اسنی المطالب فی مناقب سیدنا علی بن أبی طالب ط طهران بتحقیق الدکتور محمد هادی الامینی ص 47 .
«ترجمه ابو حفص المراغی که از رواة غدیر است»

و عمر بن الحسن المراغی از اکابر مشاهیر، و افاخم نحاریر است.

ابن الجزری در «طبقات القراء» گفته:

[عمر بن الحسن بن مزید بن أمیلة بن جمعة ابو حفص، المراغی الاصل، الحلبی المحتد، الدمشقی المزی المولد، رحلة زمانه فی علو الاسناد.

ولد فیما کان یخبرنا به فی شعبان سنة ثمانین و ستمائة، ثم وجدنا حضوره فی صفر منها فعلمنا انه قبل سنة ثمانین بیقین.

قرأت علیه کثیرا من کتب القراءات باجازته من شیخیه: ابن البخاری(1)،

ص:101


1- ابن البخاری : علی بن أحمد بن عبد الواحد ، أبو الحسن المقدسی مسند زمان امام ثقة . روی الحروف من کتاب « الایجاز » لسبط الخیاط ، و سماعا من أبی الیمن الکندی . سمعه منه الحافظ القاسم ابن محمد البرزالی و المقرئ محمد بن أحمد الرقی و الاستاذ محمد بن اسرائیل القصاع ، و الشیخ أحمد الحرانی . و روی القراءات عنه بالاجازة الاستاذ أبو حیان - غایة النهایة ج 1 ص 520 .

و الفاروثی(1) من ذلک: کتاب «الارشاد» و کتاب «الکفایة» لابی العز القلانسی(2)

ص:102


1- الفاروثی : أحمد بن ابراهیم بن عمر بن الفرج أبو العباس الواسطی الشافعی خطیب دمشق ، ترجمه الجزری فی « غایة النهایة » ج 1 ص 35 و قال : ولد سنة ( 614 ) بواسط ، و قرأ العشر علی والده من « الارشاد » ، و علی الحسین ابن أبی الحسن بن ثابت الطیبی ، و أبی عمرو عثمان بن الحسین السلامی عن ابن الباقلانی . و سمع الحروف من « غایة » ابن مهران علی الحافظ أبی عبد اللَّه محمد بن محمود ابن النحاس . و سمع الحروف من « الکفایة » من عثمان بن حسین . و روی القراءات بالاجازة عن محمد بن سالم بن الغزال ، و عن القاسم بن الاشقر ، عن عبد اللَّه بن الجوهری . و سمع الشیخ شهاب الدین السهروردی و لبس منه الخرقة ، توفی سنة ( 694 ) بواسط .
2- أبو العز القلانسی : محمد بن الحسین بن بندار الواسطی شیخ العراق و مقری القراء بواسط . ترجمه الجزری فی « غایة النهایة » ج 2 ص 128 و قال : ولد بواسط سنة ( 435 ) و قرأ علی غلام الهراس و رحل الی أبی القاسم الهذلی فقرأ علیه بالکامل ، و قرأ ببغداد لعاصم علی محمد بن العباس الاوانی ، و سمع من أبی جعفر ابن المسلمة و ابن المأمون ، و تصدر للاقراء بواسط و رحل إلیه من الاقطار ، و کان بصیرا بالقراءات و عللها و غوامضها ، و الف « الارشاد » فی العشر و « الکفایة » توفی بواسط سنة ( 521 ) .

باجازته منهما، و کذلک کتاب «الغایة» لابن مهران(1) و قرأت علیه کتاب «السبعة» لابن مجاهد(2)، عن ابن البخاری، عن الکندی، و کتاب «المصباح» لابی الکرم(3)، عن ابن البخاری، عن شیوخه، عن المؤلف سماعا و تلاوة.

و اخبرنا انه قرأ الفاتحة علی الفاروثی، فقرأناها علیه.

و کان خیرا دینا، ثقة صالحا، انفرد باکثر مسموعاته.

و توفی فی یوم الاثنین ثامن ربیع الآخر سنة ثمان و سبعین و سبعمائة، و دفن بالمزة ظاهر دمشق](4).

ص:103


1- ابن مهران : احمد بن الحسین بن مهران النیسابوریّ : امام عصره فی القراءات ، اصله من اصبهان و سکن نیسابور ، و له تآلیف و تصانیف فی القراءات و غیرها منها : « الغایة » فی العشر ، و « طبقات القراء » و « المدات » . ترجمه الجزری فی « غایة النهایة » ج 1 ص 49 ، و قال : ضابط ، محقق ، ثقة صالح ، و قد وقع لی به حمد اللَّه روایة کتابه عالیا ، ولد سنة ( 295 ) و توفی سنة ( 381 ) .
2- ابن مجاهد : احمد بن موسی بن العباس بن مجاهد البغدادی ، کبیر العلماء بالقراءات فی عصره و له مصنفات قیمة فی القراءات ، ولد سنة ( 245 ) ببغداد ، و توفی سنة ( 224 ) .
3- ابو الکرم : المبارک بن الحسن بن احمد الشهرزوری ، عالم بالقراءات مجود لها ، صنف فیها « المصباح الزاهر فی القراءات العشر البواهر » رواه من نحو خمسمائة طریق . ولد سنة ( 462 ) و توفی ببغداد سنة ( 550 ) .
4- غایة النهایة فی طبقات القراء ج 1 ص 590 ط بیروت .

و فضل بن روزبهان در شرح شمائل ترمذی گفته:

[ابو حفص عمر بن حسن بن مزید بن أمیلة المراغی، ضبطنا مزید «بفتح المیم» و «کسر الزاء المعجمة» علی وزن کبیر، و أمیلة «بفتح الالف» و «کسر المیم» و بعده «یاء تحتانیة» و «فتح اللام» و آخره «تاء»، و المراغی، کما ذکر السمعانی(1)، «بفتح المیم و الراء» و فی آخرها «الغین المعجمة» نسبة الی القبیلة و البلد، اما القبیلة فهو المراغ حی من الازد، ذکره ابو علی الغسانی(2) فی «تقیید المهمل».

ص:104


1- السمعانی : ابو سعد عبد الکریم بن محمد بن منصور التمیمی المروزی کان من الحفاظ و المورخین ولد بمرو سنة ( 506 ) و توفی بها أیضا سنة ( 562 ) رحل الی بلاد کثیرة ، و اخذ عن علمائها و عدد شیوخه یزید علی اربعة آلاف ، بل قال ابن النجار : سمعت من یذکران عدد شیوخه سبعة آلاف شیخ . و قد جمع هو تراجم شیوخه فی معاجمه « کالتحبیر فی المعجم الکبیر » ترجمه غیر واحد من ارباب التراجم و اثنوا علیه کالذهبی فی التذکرة ج 4 ص 107 قال : الحافظ البارع العلامة . . . و کان ذکیا فهما سریع الکتابة ملیحها ، درس و افتی و وعظ و املی ، و کان ثقة حافظا حجة واسع الرحلة عدلا دینا ، جمیل السیرة ، و حسن الصحبة کثیر المحفوظ .
2- ابو علی الغسانی : الحسین بن محمد بن احمد الجیانی الاندلسی ، محدث کان یتصدر للتدریس فی جامع قرطبة . و هو من اهلها ، له من المصنفات « تقیید المهمل » ضبط فیه کل ما یقع فیه اللبس من رجال الصحیحین ، ولد سنة ( 427 ) و توفی بجیان سنة ( 498 ) ، قال ابن خلکان فی « وفیات الأعیان » ج 2 ص 180 بتحقیق دکتور احسان عباس : کان ابو علی الجیانی من جهابذة المحدثین ، و کبار العلماء المسندین ، و کان حسن الخط ، جید الضبط ، و کان له معرفة بالغریب و الشعر و الانساب .

و قیل: انه المراغ بالکسر، و المشهور الفتح.

و اما البلد فمراغة بلد من بلاد آذربایجان خرج منها جماعة من الائمة و المحدثین، و الظاهر ان الشیخ المذکور منسوب الی البلدة، و اللّه اعلم.

و له نسبتان اخریان ذکرهما الشیخ الجزری: احدهما المزی، و الثانی الحلبی، و الاول نسبة الی مزة من قری دمشق: و قد کان یسکنها، و الثانی الی حلب بلدة مشهورة من بلاد الشام.

کان الشیخ المذکور ابن أمیلة ثقة متقنا، رحلة(1) یرحل إلیه الناس فی زمانه، و کان یسکن بمزة من الشام، و هو شیخ للشیخ أبی الخیر محمد بن الجزری، و إلیه ینتهی اسناده و غیره من اکابر المشایخ و اجلة الاصحاب، توفی أری بدمشق، رحمه اللّه تعالی.

روی عنه ابن الجزری، و سارة(2) بنت جماعة، و إلیها ینتهی اسانید اجلة المشایخ بالشام و العراق]،

ص:105


1- الرحلة ( بضم الراء و سکون الحاء المهملة ) الجهة التی یقصده الناس و یرحلون إلیه .
2- سارة بنت جماعة : بنت عمر بن عبد العزیز بن محمد المعروفة بابنة جماعة المصریة ، کانت محدثة ذات دین و صلاح ، ولدت بعد سنة ( 760 ) و اجاز لها جمع من اصحاب الفخر ابن البخاری و غیره کالصلاح بن أبی عمرو ، و ابن الهبل ، و ابن أمیلة ، و ابن السوقی ، و احمد ابن عبد الکریم البعلی ، و ابن النجم و ابن القاری و غیرهم . و حدثت بالکثیر ، و حمل عنها السخاوی ما یفوق الوصف ، توفیت سنة ( 855 ) - اعلام النساء ج 2 ص 139 - .

«حدیث غدیر بروایت شهاب الدین همدانی»

اما روایت علی بن شهاب الدین همدانی(1) حدیث غدیر را، پس در کتاب «مودة القربی» گفته:

[عن أبی عبد اللّه الشیبانی(2) رض قال: بینما انا جالس عند زید بن ارقم فی

ص:106


1- علی بن شهاب الدین حسن بن محمد الحسینی المسعودی الهمدانی المعروف بابن الشهاب . کان من الادباء المتصوفة من اهل خراسان ، سافر الی الهند و اشتهر بها و استقر فی کشمیر ، و اسلم علی یده اکثر اهلها - و توفی بتیراه من ارض یاغستان ، و دفن فی « ختلان » من اعمال « بدخشان » بالهند سنة ( 786 ) . و کانت ولادته سنة ( 714 ) ، له تصانیف بالعربیة و الفارسیة ، اثنی علیه و علی تآلیفه و مقاماته و کراماته غیر واحد من الاعلام : منهم احمد بن محمد بن یونس القشاشی الیمنی المتوفی ( 1071 ) فی کتابه « السمط المجید فی تلقین الذکر لاهل التوحید » قال : شجرة خلافة المشایخ الهمدانیة اتباع الشیخ سیدی علی الهمدانی الموحد الفردانی قدس اللَّه اسرارهم ، و اخذ السید عن الشیخ شرف الدین محمود ابن عبد اللَّه المزدقانی و ساح بامر شیخه هذا الربع المسکون ثلاث مرات ، و صحب الفا و أربعمائة ولی علی ما فی « نفحات الانس » للجامی .
2- قال الامینی قدس سره فی « الغدیر » ج 1 ص 204 فی ذیل الصفحة : کذا فی النسخ ، و لعل الصحیح ابو عمرو الشیبانی ، و هو التابعی الکبیر من بنی شیبان بن ثعلبة الکوفی المتوفی ( 98 ) . و ترجمه الذهبی فی « التذکرة » ج 1 ص 68 و قال : اسمه سعد بن ایاس . و عاش ( 120 ) سنة .

مجلس الارقم، إذ جاء رجل، فقال: ایکم زید بن ارقم؟، فقال القوم: هذا زید، فقال: انا انشدک بالذی لا اله الا هو سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: (من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه؟)، قال: نعم(1).

و عن أبی هریرة رض قال: من صام یوم الثامن عشر من ذی الحجة کان له کصیام ستین شهرا، و هو الیوم الذی اخذ فیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بید علی فی غدیر خم، فقال علیه الصلوة و السلام: (من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله)(2).

و عن الامام الباقر، عن آبائه علیهم السّلام مثل ذلک، بل روی عن کثیر من الصحابة فی اماکن مختلفة هذا الخبر.

عن عمر بن الخطاب رض قال: نصب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علیا، علما فقال: (من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و اخذل من خذله و انصر من نصره، اللّهمّ انت شهیدی علیهم).

قال: و کان فی جنبی شاب حسن الوجه، طیب الریح، فقال لی: یا عمر لقد عقد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عقدا لا یحله الا منافق، فاحذر أن تحله.

قال عمر: فقلت: یا رسول اللّه انک حیث قلت فی علی، کان فی جنبی شاب حسن الوجه، طیب الریح، قال: کذا و کذا، قال: نعم یا عمر انه لیس من ولد

ص:107


1- ینابیع المودة ص 249 عن کتاب « مودة القربی » و قال : هذا الکتاب للمولی الکامل و صاحب الکشف و الکرامات ، زبدة السادات ، و قدة العارفین ، مولانا و مقتدانا میر سید علی بن شهاب الهمدانی قدس اللَّه اسراره و وهب لنا برکاته و انواره .
2- ینابیع المودة نقلا عن مودة القربی ص 249 .

آدم لکنه جبرئیل أراد ان یؤکد علیکم ما قلته فی علی(1).

و عن البراء بن عازب رضی اللّه عنه قال: اقبلت مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی حجة الوداع، فلما کان بغدیر خم نودی: الصلوة جامعة، فجلس رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تحت شجرة، و اخذ بید علی و قال: «أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟»، قالوا: بلی یا رسول اللّه، فقال: (ألا من انا مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه).

فلقیه عمر رض فقال: هنیئا لک یا علی بن أبی طالب، اصبحت مولی کل مؤمن و مؤمنة! و فیه نزلت: یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ(2) - الآیة](3).

ص:108


1- ینابیع المودة نقلا عن مودة القربی ص 249 .
2- سورة المائدة : 67 .
3- ینابیع المودة نقلا عن مودة القربی ص 249 - اعلم ان نزول الآیة الکریمة فی قصة الغدیر مما اتفق علیه الامامیة و اعترف به غیر واحد من غیرهم ، و إلیک جمعا منهم : ابو جعفر الطبری المتوفی ( 310 ) فی کتاب « الولایة » اخرجه عن زید بن أرقم و ابن ابی حاتم الرازی المتوفی ( 327 ) باسناده عن أبی سعید الخدری ، و ابو عبد اللَّه المحاملی المتوفی ( 330 ) فی امالیه عن ابن عباس ، و ابو بکر الفارسی الشیرازی المتوفی ( 407 ) عن ابن عباس ، و الحافظ ابن مردویة المتوفی ( 416 ) عن أبی سعید الخدری ، و ابن عباس ، و زید بن علی . و أبو اسحاق الثعلبی المتوفی ( 427 ) عن الامام الباقر علیه السّلام . و ابن عباس ، و ابو نعیم الاصفهانی المتوفی ( 430 ) عن عطیة ، و الواحدی النیسابوریّ المتوفی ( 468 ) فی « اسباب النزول » عن ابی سعید الخدری ، و الحافظ ابو سعید السجستانی المتوفی ( 477 ) ، و الحافظ الحسکانی المتوفی بعد ( 490 ) فی شواهد التنزیل . و الحافظ ابن عساکر الشافعی المتوفی ( 571 ) و ابو الفتح النطنزی المولود ( 480 ) و الفخر الرازی المتوفی ( 606 ) فی مفاتیح الغیب ، و غیرهم الی اکابر القرن الرابع عشر و من أراد التفصیل فلیرجع الی الغدیر ج 1 من ص 214 - الی ص 223 .

«حدیث غدیر بروایت محمد بن عبد اللّه بن احمد المقدسی»

اشاره

اما روایت محمد بن عبد اللّه بن احمد المقدسی حدیث غدیر را، پس شمس الدین محمد بن محمد جزری در «اسنی المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب» گفته:

[و الطف طریق وقع لهذا الحدیث و اغربه ما حدثنا به شیخنا خاتمة الحفاظ ابو بکر محمد بن عبد اللّه بن المحب المقدسی مشافهة، اخبرتنا الشیخة أم محمد(1)

ص:109


1- أم محمد زینب بنت احمد بن عبد الرحیم بن عبد الواحد بن احمد المقدسیة المعروفة ببنت الکمال ، کانت محدثة جلیلة من محدثات القرن السابع و الثامن ، ولدت سنة ( 646 ) ه ، و احضرت فی سنة ( 48 ) علی حبیبة بنت أبی عمر ، و سمعت من محمد بن عبد الهادی ، و ابراهیم بن خلیل ، و أبی فهم الیلدانی ، و احمد بن عبد الدائم . و اجاز لها ابراهیم بن محمود بن الخیر ، و ابو نصر بن العلیق ، و عجیبة الباقداریة و ابن السیدی و غیرهم . قال الذهبی : تفردت به قدر وقر بعیر من الاجزاء بالاجازة و کانت دینة خیرة ، روت الکثیر ، و تزاحم علیها الطلبة و قرءوا علیها الکتب الکبار ، و کانت قانعة متعففة و لم تتزوج ، توفیت سنة ( 740 ) و قد جاوزت التسعین . - الدرر الکامنة ج 2 ص 117 - اعلام النساء ج 2 ص 46 .

زینب ابنة احمد بن عبد الرحیم المقدسیة، عن أبی المظفر محمد بن فتیان بن المثنی(1)، اخبرنا ابو موسی(2) محمد بن أبی بکر الحافظ اخبرنا ابن عمة والدی، القاضی ابو القاسم عبد الواحد بن محمد بن عبد الواحد المدینی بقراءتی علیه، اخبرنا ظفر بن(3) داعی العلوی باسترآباد اخبرنا والدی، و ابو احمد بن مطرف المطرفی، قالا: حدثنا ابو سعد الادریسی(4) إجازة فیما اخرجه فی «تاریخ استراباد».

حدثنی محمد بن محمد بن الحسن أبو العباس الرشیدی، من ولد هارون

ص:110


1- فی النسخة المطبوعة من اسنی المناقب بتحقیق الدکتور محمد هادی الامینی : المسینی .
2- ابو موسی محمد بن ابی بکر عمر بن ابی عیسی المدینی ( نسبة الی مدینة اصبهان ) الشافعی المولود ( 501 ) و المتوفی ( 581 ) باصبهان من اکابر الحفاظ . ترجمه غیر واحد من ارباب التراجم و اثنوا علیه و قالوا : کان امام عصره فی الحفظ و المعرفة ، انتهی إلیه التقدم فی الحدیث مع علو الاسناد ، قال السبکی : فضائله کثیرة ، و قد صنف فیها غیر واحد ، و قال السمعانی : سمعت منه و کتب عنی و هو ثقة صدوق . - وفیات الأعیان ج 1 ص 486 - طبقات الشافعیة ج 4 ص 90
3- ظفر بن الداعی بن مهدی العلوی ابو الفضل الأسترآبادی . فقیه ، ثقة صالح قرأ علی الشیخ ابی الفتح الکراجکی المتوفی ( 449 ) - تنقیح المقال ج 2 ص 112 - جامع الرواة ج 1 ص 424 .
4- ابو سعد الادریسی : عبد الرحمن بن محمد بن محمد بن عبد اللَّه بن ادریس الأسترآبادی السمرقندی المحدث ، المورخ ، توفی بسمرقند سنة ( 405 ) - النجوم الزاهرة ج 4 ص 237

الرشید بسمرقند، و ما کتبناه الا عنه.

حدثنا أبو الحسن محمد بن جعفر الحلوانی، حدثنا علی بن محمد بن جعفر الاهوازی مولی الرشید، حدثنا بکر بن(1) أحمد القصری، حدثتنا فاطمة بنت علی ابن موسی الرضا، حدثتنی فاطمة، و زینب، و أم کلثوم بنات موسی بن جعفر قلن:

حدثتنا فاطمة بنت جعفر بن محمد الصادق، حدثتنی فاطمة بنت محمد بن علی، حدثتنی فاطمة بنت علی بن الحسین، حدثتنی فاطمة، و سکینة ابنتا الحسین بن علی، عن أم کلثوم بنت فاطمة بنت النبی علیه السّلام، عن فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و رضی عنها، قالت: أ نسیتم قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»؟ و قوله صلی اللّه علیه و سلم: «أنت منی بمنزلة هارون من موسی علیهم السّلام»؟ هکذا أخرجه الحافظ الکبیر أبو موسی المدینی فی کتابه «المسلسل بالاسماء»و قال: هذا الحدیث مسلسل من وجه آخر، و هو ان کل واحدة من الفواطم تروی عن عمة لها.

فهو روایة خمس بنات أخ، کل واحدة منهن عن عمتها](2).

ص:111


1- بکر بن احمد القصری : بن ابراهیم بن زیاد الاشج ابو محمد ، روی عن ابی جعفر الثانی علیه السّلام ، و یروی عنه ابو الحسن علی بن محمد بن جعفر بن رویدة العسکری الحداد ، و له کتب . . . - جامع الرواة ج 1 ص 126 - تنقیح المقال ج 1 ص 177 - فهرست الشیخ ص 68
2- اسنی المطالب فی مناقب سیدنا علی بن أبی طالب بتحقیق الدکتور محمد هادی الامینی ص 49 ، و اسمی المناقب فی تهذیب اسنی المطالب بتهذیب المحمودی ص 32 .
«ترجمه و جلالت مقدسی در کتب رجال»

و محمد بن عبد اللّه مقدسی از اکابر مهره حفاظ و اجلّه ثقات ایقاظ است:

1 - شمس الدین محمد بن محمد جزری در «طبقات القراء» گفته:

[محمد بن عبد اللّه بن أحمد بن محمد بن ابراهیم بن أحمد المقدسی الصالحی الحنبلی شیخنا، و امامنا، و مبرزنا، الحافظ الکبیر شمس الدین أبو بکر بن الحافظ محب الدین أبی محمد، الشهیر بابن المحب الصامت.

ولد یوم الجمعة أول رمضان سنة اثنتی عشرة و سبعمائة، فبادر به أبوه فأحضره علی سلیمان (1)، و محمد بن یوسف بن المهتار(2) ، و اسماعیل بن مکتوم(3)،

ص:112


1- سلیمان : هو تقی الدین بن حمزة بن أحمد بن عمر بن محمد بن أحمد بن قدامة المقدسی الدمشقی الحنبلی ، کان مسند الشام فی وقته ، ولد فی رجب سنة ( 628 ) بدمشق و توفی بها سنة ( 715 ) . - الدرر الکامنة ج 2 ص 146 - و الاعلام للزرکلی ج 3 ص 185
2- محمد بن یوسف : بن محمد بن عبد اللَّه بن عبد الرحمن المصری الاصل ابن المهتار الدمشقی ناصر الدین ، کان من محدثی القرن السابع و الثامن . ولد فی رجب سنة ( 637 ) ، و سمع من ابن الصلاح ، و مکی بن علان ، و ابن خطیب القرافة و طائفة و أجاد له السخاوی ، و ابن الصابونی ، و ابن حمویه و غیرهم و عمل نیابة الحکم لجلال الدین القزوینی ، توفی فی 26 ذی الحجة سنة ( 715 ) - الدرر الکامنة ج 4 ص 313
3- اسماعیل : بن یوسف بن مکتوم بن أحمد بن محمد بن سلیم السویدی الدمشقی صدر الدین ولد سنة ( 623 ) ، و سمع من مکرم بن أبی الصقر ، و تفرد بسماع « الموطأ » منه بدمشق - و اسماعیل بن ظفر ، و السخاوی ، و غیرهم ، و حج سنة ( 711 ) فحدّث بالحرم ، و توفی فی شوال سنة ( 716 ) . - الدرر الکامنة ج 1 ص 384 -

و وزیرة(1)، ثم سمع الکثیر بإفادة والده، ثم قرأ بنفسه فسمع ما لا یحد و لا یوصف من الکتب و الاجزاء، و خرج و أفاد، و سمع منه الطلبة و الحفاظ، و ذیل علی کتاب «المختارة» للحافظ الضیاء، فأکمله، و رتب «مسند»(2) الامام أحمد علی الصحابة فأحسن فیه ما شاء، و سمع کثیرا من کتب القراءات، منها کتاب «المستنیر»(3) علی

ص:113


1- وزیرة : ست الوزراء بنت عمر بن أسعد التنوخیة الدمشقیة ، کانت محدثة ذات أخلاق فاضلة ، ولدت سنة ( 624 ) و سمعت من والدها جزءین ، و من أبی عبد اللَّه الحسین الزبیدی « مسند » الشافعی و « صحیح » البخاری ، و حدّثت بدمشق و مصر ، و حدث عنها جمع من العلماء ، توفیت فی شعبان فجأة سنة ( 716 ) . - أعلام النساء ج 2 ص 173
2- المسند لابن حنبل المتوفی ( 241 ) یشتمل علی ثلاثین الف حدیث . و قیل : ان المؤلف شرط فیه ان لا یخرج الا حدیثا صحیحا عنده . و کتابه هذا من اعظم المسانید عند القوم ، و کان موردا لاعتنائهم ، جمع غریبه ابو عمر محمد بن عبد الواحد المتوفی ( 345 ) - و اختصره ابن الملقن سراج الدین عمر بن علی الشافعی المتوفی ( 508 ) و علیه تعلیقة للسیوطی المتوفی ( 911 ) فی اعرابه سماها « عقود الزبرجد » و شرح « المسند » ابو الحسن ابن عبد الهادی المتوفی ( 1139 ) . - کشف الظنون ج 2 ص 1680 -
3- المستنیر فی القراءات العشر البواهر لابی طاهر ابن سوار احمد بن علی المقری البغدادی المتوفی ( 499 ) .

الحجار(1)، و کتاب «التجرید»(2) علی ابن خروف(3).

أخذته عنه قراءة، و حدثنی بکثیر من مسموعاته، و قرأت علیه کثیرا و سمعت و کان لا یکلم أحدا فلذلک قیل له: الصامت، و کان صالحا قانتا قانعا بالیسیر متقشفا لا یألف لاحد غیری ربما جاءنی الی منزلی فأسمعنی و أسمع أهلی و أولادی، و انتهی إلیه الحفظ فی زمانه رجالا، و متنا، و معرفة الاجزاء و رواتها.

توفی لیلة الاحد الخامس من شوال سنة تسع و ثمانین و سبعمائة (789)، و دفن من الغد بسفح قاسیون(4)، و لم یخلف بعده مثله.

و من نظمی فیه:

ص:114


1- الحجار : احمد بن أبی طالب بن أبی النعم نعمة بن حسن بن علی بن بیان الصالحی ابو العباس ولد نحو سنة 624 ، و توفی سنة ( 730 ) . و کان دینا ملازما للصلوة و الصیام حتی قالوا : انه صام و هو ابن مائة سنة رمضان و اتبعه بعد الفطر بست من شوال ، و کان حینئذ یغتسل بالماء البارد و لا یترک غشیان الزوجة . - الدرر الکامنة ج 1 ص 142 -
2- التجرید کتاب لابن الفحام محمد بن احمد بن خلف الدمشقی المتوفی ( 399 ) .
3- ابن خروف : محمد بن علی بن أبی القاسم بن أبی العز الموصلی الحنبلی المقرئ المحقق المجود ولد فی حدود ( 640 ) و رحل الی بغداد و دمشق و سمع و اسمع ، ثم عاد الی بلده الموصل و توفی بها سنة ( 727 ) .
4- قاسیون ( بالسین المهملة المکسورة و الیاء التحتانیة المضمومة ) : جبل مشرف علی مدینة دمشق و فیها آثار الانبیاء و کهوف و مغاور منها مغارة الدم یقال بها قتل قابیل اخاه هابیل ، و فیها مغارة الجوع یزعمون ان مات بها اربعون نبیا - معجم البلدان ج 4 ص 295

شیخی امام حافظ حجة ذو ورع، حبر رضی قانت

محدّث الآفاق مع صمته فأعجب لهذا المخبر الصامت(1) و جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

ابو بکر بن المحب. الحافظ شمس الدین محمد بن عبد اللّه بن أحمد بن عبد اللّه ابن أحمد بن محمد بن ابراهیم المقدسی الحنبلی.

و یعرف بالصامت لطول سکوته، ولد سنة اثنتی عشرة و سبعمائة (712)، و حضر علی التقی سلیمان، و غیره، و سمع القاسم(2) بن عساکر، و خلقا.

و کان مکثرا شیوخا و سماعا، و قرأ الکثیر و أجاد، و خرّج و أفاد، و کان عالما متقنا فقیها، أفتی و درس.

مات خامس شوال سنة تسع و ثمانین و سبعمائة (789) رحمه اللّه تعالی(3).

ص:115


1- طبقات القراء ج 2 ص 175 .
2- القاسم : ابن الحافظ أبی القاسم علی بن الحسن المحدث ابو محمد ابن عساکر الدمشقی ، قال الذهبی فی « عبر فی خبر من غبر » ج 4 ص 314 . کان محدثا فهما حسن المعرفة شدید الورع ، صاحب مزاح و فکاهة ، ولد سنة ( 527 ) و توفی سنة ( 600 ) ، و لا یخفی ان سماع الصامت عن القاسم ابن عساکر من دون واسطة غیر ممکن ، لان ولادة الصامت کانت بعد وفاة ابن عساکر اکثر من مائة سنة فالصحیح عبارة ابن حجر فی « الدرر الکامنة ج 3 ص 465 قال : اسمعه ( أی ابوه ) الکثیر من عیسی المطعم . . . و القاسم بن عساکر . . . الخ .
3- طبقات الحفاظ ص 535 .

«حدیث غدیر بروایت خواجه محمد پارسا»

اما روایت محمد بن محمد الحافظی که مشهور است بخواجه پارسا(1)،

ص:116


1- خواجه پارسا : محمد بن محمد بن محمود بن محمد بن محمد بن مودود ، شمس الدین الجعفری الحافظی البخاری الحنفی ، کان فقیها ، مفسرا ، محدثا ، صوفیا من النقشبندیة . و له تحقیقات و تصنیفات بالفارسیة و العربیة ، منها : تفسیر سور من جزئی الملک و النبأ ، و شرح فصوص الحکم ، و الفصول الستة فی الحدیث ، و مناسک الحج ، و مناقب الشیخ بهاء الدین النقشبندی ، و تفسیر القرآن العظیم فی مائة مجلد ، و فصل الخطاب لوصل الاحباب فی التصوف و المحاضرات . ترجمه غیر واحد من ارباب التراجم و اثنوا علیه کالسخاوی فی « الضوء اللامع » ج 10 ص 20 - و طاشکبری زاده فی « الشقایق » ج 1 ص 286 - و اسماعیل باشا البغدادی فی « هدیة العارفین » ج 2 ص 183 - و ابو الحسنات فی « الفوائد البهیة » ص 199 قال : قرأ علی علماء عصره ، و مهر علی اقرائه ، و حصل الفروع و الاصول . و برع فی المعقول و المنقول ، اخذ الفقه عن أبی الطاهر محمد . . . و له تصانیف منها فصل الخطاب و هو تصنیف لطیف شریف حافل لحقائق العلم اللدنی ، و کافل لدقائق الطریق النقشبندی . و قال حاجی خلیفة فی « کشف الظنون » ج 2 ص 1260 : فصل الخطاب فی المحاضرات للحافظ الزاهد محمد بن محمد من اولاد عبید اللَّه النقشبندی البخاری المعروف بخواجه پارسا . . . و ترجمته لابی الفضل موسی بن الحاج حسین الازنیقی باشارة امور بک بن تیمور تاش باشا ، و تعریب فصل الخطاب لامیر پادشاه محمد البخاری نزیل مکة فرغ منه فی 7 رجب سنة ( 987 ) . ولد المترجم ( خواجه پارسا ) سنة ( 756 ) و توفی بالمدینة المنورة سنة ( 822 )

پس در کتاب «فصل الخطاب» گفته:

و عن عمر رضی اللّه عنه: ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال لعلی رضی اللّه عنه: «من کنت مولاه فعلی مولاه»(1).

«حدیث غدیر بروایت شمس الدین محمد بن محمد الجزری»

اشاره

اما روایت شمس الدین محمد بن محمد الجزری حدیث غدیر را، پس از ما سبق ظاهر است، و در اینجا تمام عبارت او متعلق بذکر طرق حدیث غدیر مذکور می شود:

[قال فی «اسنی المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب» و عندی منه نسختان بعنایة الرب الجلیل المواهب:

أخبرنا أبو حفص عمر بن الحسن المراغی فیما شافهنی به، عن أبی الفتح یوسف بن یعقوب الشیبانی، أخبرنا أبو الیمن زید بن الحسن الکندی، أخبرنا أبو منصور القزاز، أخبرنا الامام ابو بکر بن ثابت الحافظ، أخبرنا محمد بن عمر بن بکیر، أخبرنا أبو عمر الاخباری، حدثنا أبو جعفر أحمد بن محمد الضبعی، حدثنا الاشج حدثنا العلاء بن سالم، عن یزید بن أبی زیاد، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی قال:

سمعت علیا رضی اللّه عنه بالرحبة ینشد الناس: من سمع النبی صلی اللّه علیه و سلم یقول: (من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه)؟ فقام اثنا عشر بدریا، فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم

ص:117


1- اورد الشیخ سلیمان النقشبندی حدیث الغدیر فی « الینابیع » نقلا عن فصل الخطاب فی ص 271 بروایة حذیفة بن اسید أو زید بن ارقم ، لا بروایة عمر .

یقول ذلک.

هذا حدیث حسن من هذا الوجه، صحیح من وجوه کثیرة، تواتر عن أمیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه و هو متواتر(1) أیضا عن النبی صلی اللّه علیه و سلم.

رواه الجم الغفیر، عن الجم الغفیر، و لا عبرة بمن حاول تضعیفه ممن لا اطلاع له فی هذا العلم.

ص:118


1- قد تصدی جماعة من الحفاظ لاثبات تواتر حدیث الغدیر فافردوه بالتألیف و بحثوا عنه سندا و دلالة . قال العلامة المحقق المحمودی : من افخم تلک التألیفات کتاب « دعاء الهداة الی اداء حق الموالاة » فی عشرة اجزاء ، تألیف الحافظ الکبیر الحاکم الحسکانی عبید اللَّه بن عبد اللَّه بن احمد الحذاء مؤلف کتاب « شواهد التنزیل » من اعلام القرن الخامس و منها کتاب « الدرایة فی حدیث الولایة » تألیف الحافظ مسعود السجستانی و قد روی الحدیث عن الف و ثلاثمائة طریق فی سبعة عشر جزءا . و منها کتاب « الغدیر » تألیف العلامة الامینی رفع اللَّه مقامه ، و لیلا حظ عنوان : « المؤلفون فی حدیث الغدیر » من الغدیر ج 1 ص 152 فقد ذکر من المؤلفین فیه نحو ( 26 ) مؤلفا .

فقد ورد مرفوعا عن أبی بکر(1) الصدیق و عمر بن الخطاب(2) ، و طلحة بن(3)

ص:119


1- ابو بکر : عبد اللَّه بن ابی قحافة عثمان بن عامر بن کعب التیمی القرشی ، ولد بمکة سنة ( 51 ه ق ) و قام بالخلافة سنة ( 11 ) و افتتحت فی ایامه بلاد الشام و قسم کبیر من العراق ، و مدة خلافته سنتان و ثلاثة اشهر و نصف شهر ، و مات سنة ( 13 ) بالمدینة ، نقلوا عنه فی کتب الحدیث ( 142 ) حدیثا . و قد روی حدیث الغدیر عنه ابن عقدة فی کتاب « الولایة » و ابو بکر الجعابی فی « النخب » و المنصور الرازی فی کتابه فی حدیث الغدیر . هکذا ذکره العلامة الامینی فی کتاب « الغدیر » ج 1 ص 16 ط بیروت .
2- و قد روی حدیث الغدیر عن عمر بن الخطاب جمع من الاعاظم منهم : ابن المغازلی الشافعی فی « المناقب » ص 22 و محب الدین الطبری فی « الریاض النضرة » ج 2 ص 161 نقلا عن مناقب احمد و ابن السمان ، و فی « ذخائر العقبی » ص 67 و ابن کثیر فی « البدایة و النهایة » ج 5 ص 213 و ابن عساکر فی تاریخ دمشق ج 2 ص 72 ، بتحقیق المحمودی - و القندوزی الحنفی فی « ینابیع المودة » ص 249 .
3- طلحة بن عبید اللَّه : بن عثمان التیمی القرشی المدنی الصحابی ، ولد سنة ( 28 ه ق ) و کان من دهاة قریش و کان منحرفا عن امیر المؤمنین علیه السّلام فخرج مع عائشة علیه یوم الجمل فقتل سنة ( 36 ) - روی حدیث الغدیر عن طلحة جمع من الأکابر منهم : المسعودی فی « مروج الذهب ج 2 ص 11 - و الحاکم فی « المستدرک » ج 3 ص 171 و الخوارزمی فی « المناقب » ص 112 - و ابن عساکر فی « تاریخ دمشق ج 25 ص 441 و الحافظ الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 107 - و ابن حجر فی « تهذیب التهذیب » ج 1 ص 391 و غیرهم .

عبید اللّه، و الزبیر(1) بن العوام، و سعد(2) بن أبی وقاص، و عبد الرحمن(3) بن عوف،

ص:120


1- الزبیر بن العوام : بن خویلد الاسدی القرشی الصحابی الشجاع ، ابن عمة النبی ( ص ) ، اسلم و له ( 12 ) سنة ، و شهد بدرا واحدا و غیرهما ، و جعله عمر من الستة الذین عینهم للخلافة بعده ، و اضله ابنه عبد اللَّه حتی خرج علی امیر المؤمنین علیه السّلام یوم الجمل ، و قتله ابن جرموز غیلة بوادع السباع ( علی 7 فراسخ من البصرة ) سنة ( 36 ) روی حدیث الغدیر عنه کما قال العلامة الامینی قدس سره فی « الغدیر » ج 1 ص 29 ابن عقدة فی کتاب الولایة ، و الجعابی فی نخبه ، و المنصور الرازی فی کتاب الغدیر .
2- سعد بن أبی وقاص : مالک بن اهیب بن عبد مناف القرشی ، مرت ترجمته من قبل ، روی حدیث الغدیر عنه غیر واحد من الاعاظم منهم : النسائی فی « الخصائص » ص 3 - و 4 و 18 - و ابن ماجة فی « السنن ج 1 ص 30 - و الحاکم فی « المستدرک » ج 3 ص 116 - و ابو نعیم فی « حلیة الاولیاء » ج 4 ص 356 .
3- عبد الرحمن بن عوف : بن عبد عوف الزهری القرشی الصحابی ، کان من الستة اصحاب الشوری الذین جعل عمر الخلافة فیهم ، ولد بعد الفیل بعشر سنین سنة ( 44 ه ق ) ، اسلم و شهد المشاهد ، و کان ذا ثروة عظیمة ، توفی بالمدینة سنة ( 32 ) - روی حدیث الغدیر عنه ابن عقدة فی حدیث الولایة ، و المنصور الرازی فی کتاب الغدیر ، و عده ابن المغازلی و الجزری ممن روی الحدیث الشریف .

و العباس(1) بن عبد المطلب، و زید(2) بن أرقم، و البراء(3) بن عازب، و بریدة بن

ص:121


1- العباس بن عبد المطلب : بن هاشم بن عبد مناف ، أبو الفضل ، عم النبی صلی اللَّه علیه و آله ، کان من اکابر قریش فی الجاهلیة و الاسلام ، و کانت له سقایة الحاج ، اسلم قبل الهجرة و کتم اسلامه ، و اقام بمکة یکتب الی النبی ( ص ) اخبار المشرکین ، ثم هاجر الی المدینة و شهد وقعة حنین و فتح مکة ، و عمی فی آخر عمره و احصی ولده فی عصر المأمون سنة ( 200 ) فبلغوا ( 33000 ) توفی بالمدینة سنة ( 32 ) و کانت ولادته فی مکة سنة ( 51 ق ه ) . اخرج حدیث الغدیر عنه ابن عقده فی کتاب الولایة وعده الجزری من رواته .
2- زید بن أرقم : الانصاری الخزرجی المتوفی ( 66 ) و قد مرت ترجمته ، اخرج حدیثه فی الغدیر أحمد بن حنبل فی « المسند » ج 4 ص 368 و ص 372 - و النسائی فی « الخصائص » ص 15 - و ص 16 - و الدولابی فی « الکنی و الاسماء » ج 2 ص 61 - و مسلم فی « الصحیح » ج 2 ص 325 - و البغوی فی « مصابیح السنة » ج 2 ص 199 - و الترمذی فی « الصحیح » ج 2 ص 298 - و الحاکم فی « المستدرک » ج 3 ص 109 و ابن طلحة الشافعی فی « مطالب السؤل » ص 16 و الحافظ الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 104 و غیرهم ممن یطول و من أراد التفصیل فلیراجع « الغدیر » ج 1 من ص 29 - الی ص 37 .
3- البراء بن عازب : الانصاری الاوسی نزیل الکوفة المتوفی ( 72 ) و قد مرت ترجمته أورد حدیثه فی الغدیر غیر واحد من اساطین الحدیث منهم : أحمد بن حنبل فی « المسند » ج 4 ص 281 - و ابن ماجة فی « السنن » ج 1 ص 28 و ص 29 - و النسائی فی « الخصائص » ص 16 - و الخطیب البغدادی فی « تاریخ بغداد » ج 14 ص 236 - و الطبری فی « التفسیر » ج 3 ص 428 و ابن عبد البر فی « الاستیعاب » ج 2 ص 473 - و محب الدین الطبری فی « الریاض النضرة » ج 2 ص 169 و الخطیب الخوارزمی فی « المناقب » ص 94 - و ابن الصباغ المالکی فی « الفصول المهمة » ص 25 .

الحصیب(1)، و أبی هریرة(2)، و أبی سعید(3) الخدری،

ص:122


1- بریدة بن الحصیب : بن عبد اللَّه بن الحارث الاسلمی ، أبو سهل المتوفی ( 64 ) صحابی ، اسلم قبل بدر و لم یشهدها ، و شهد خیبر و فتح مکة ، و استعمله النبی صلی اللَّه علیه و آله علی صدقات قومه ، و سکن المدینة ثم انتقل الی البصرة ، ثم الی مرو ، فمات بها ، أورد حدیثه فی الغدیر الحاکم فی « المستدرک » ج 3 ص 110 و ابو نعیم فی « حلیة الاولیاء » ج 4 ص 23 و ابن عبد البر فی « الاستیعاب » ج 2 ص 473 و السیوطی فی « تاریخ الخلفاء » ص 114 و فی « الجامع الصغیر » ج 2 ص 555 - و المتقی فی « کنز العمال » ج 6 ص 397 - و غیرهم .
2- أبو هریرة : عبد الرحمن بن صخر الدوسی المتوفی ( 59 ) و قد مرت ترجمته ، یوجد حدیثه فی الغدیر فی « تاریخ بغداد » ج 8 ص 290 - و « تهذیب التهذیب » ج 7 ص 327 - و مناقب الخوارزمی ص 130 - و « الدر المنثور » ج 2 ص 259 و « تاریخ الخلفاء » ص 114 و « کنز العمال » ج 6 ص 154 و ص 403 - و « الاستیعاب » ج 7 ص 473 - و « البدایة و النهایة » ج 5 ص 214 و « نزل الابرار » ص 20 و غیرها
3- أبو سعید الخدری : سعد بن مالک بن سنان الانصاری الخزرجی ، صحابی کان من ملازمی النبی ص و روی عنه احادیث کثیرة تبلغ فی کتب القوم ( 1170 ) حدیثا ، غزا اثنتی عشرة غزوة توفی بالمدینة سنة ( 74 ) روی حدیث الغدیر عنه النیسابوریّ فی تفسیره ج 6 ص 194 ، و الخوارزمی فی « المناقب » ص 80 ، و ابن الصباغ المالکی فی « الفصول المهمة » ص 27 و الحافظ الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 108 و ابن کثیر فی تفسیره ج 2 ص 14 و فی « البدایة و النهایة » ج 7 ص 349 و 350 - و السیوطی فی « تاریخ الخلفاء » ص 114 و « الدر المنثور » ج 2 ص 259 .

و جابر(1) بن عبد اللّه، و عبد اللّه(2) ابن عباس، و حبشی(3) بن جنادة، و عبد اللّه(4)

ص:123


1- جابر بن عبد اللَّه : الانصاری المتوفی بالمدینة سنة ( 78 ) و قد مرت ترجمته روی حدیث الغدیر عنه ابن عقدة فی کتاب « الولایة » و أبو بکر الجعابی فی نخبه و ابن عبد البر فی « الاستیعاب » ج 2 ص 473 و ابن حجر فی « تهذیب التهذیب » ج 7 ص 337 و ابن کثیر فی « البدایة و النهایة » ج 5 ص 209 و غیرهم
2- عبد اللَّه بن عباس : بن عبد المطلب المتوفی ( 68 ) و قد مرت ترجمته و اخرج حدیثه فی الغدیر الحافظ النسائی فی « الخصائص » ص 7 ، و أحمد بن حنبل فی « المسند » ج 1 ص 331 ، و الحاکم فی « المستدرک » ج 3 ص 132 ، و الخوارزمی فی « المناقب » ص 75 ، و محب الطبری فی « الریاض » ج 2 ص 203 و فی « ذخائر العقبی » ص 87 ، و ابن کثیر فی « البدایة و النهایة » ج 7 ص 337 ، و الحافظ الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 108 و غیرهم
3- حبشی بن جنادة : السلولی نزیل الکوفة روی شهادته لعلی علیه السّلام یوم المناشدة ابن عقدة فی حدیث الولایة ، و ابن الاثیر فی « اسد الغابة » ج 3 ص 307 و ج 5 ص 205 و محب الطبری فی « الریاض » ج 2 ص 169 و المتقی الهندی فی « کنز العمال » ج 6 ص 154 ، و ابن کثیر فی « البدایة و النهایة » ج 5 ص 211 و ج 7 ص 349 .
4- عبد اللَّه بن مسعود : بن غافل بن حبیب الهذلی أبو عبد الرحمن من الصحابة و هو من أهل مکة و من السابقین الی الاسلام ، و أول من جهر بقراءة القرآن بمکة و کان خادم رسول اللَّه ص ، و ولی بعد النبی ص بیت مال الکوفة ، ثم قدم المدینة فی خلافة عثمان فتوفی فیها عن نحو ستین عاما سنة ( 32 ) و کان قصیرا جدا یکاد الجلوس یوارونه ، له فی کتب القوم ( 847 ) حدیثا منها حدیث الغدیر و آیة التبلیغ اخرجه عنه الحافظ ابن مردویة ، و رواه عنه السیوطی فی « الدر المنثور » ج 2 ص 298 ، و الشوکانی فی تفسیره ج 2 ص 57 ، و الآلوسی البغدادی فی « روح المعانی » ج 2 ص 348 .

بن مسعود، و عمران(1) بن حصین، و عبد اللّه(2) بن عمر، و عمار(3) بن یاسر،

ص:124


1- مران بن حصین : بن عبید ، أبو نجید الخزاعی ، کان من علماء الصحابة ، أسلم عام خیبر سنة ( 7 ه ) و کانت معه رایة خزاعة یوم فتح مکة ، و بعثه عمر الی أهل البصرة لیفقههم ، و ولاه زیاد قضائها و توفی بها سنة ( 52 ) له فی کتب حدیث القوم ( 130 ) حدیثا منها حدیث الغدیر ، أخرجه عنه ابن عقدة فی الولایة ، و المولوی محمد سالم البخاری نقلا عن الحافظ الترمذی کما فی « الغدیر » ج 1 ص 57 .
2- عبد اللَّه بن عمر : بن الخطاب أبو عبد الرحمن ولد سنة ( 10 ق ه ) بمکة و هاجر مع أبیه الی المدینة و کف بصره فی آخر حیاته ، و توفی سنة ( 73 ) و هو آخر من توفی بمکة من الصحابة و له فی کتب الحدیث ( 2630 ) حدیثا منها حدیث الغدیر ، أخرجه عنه الحافظ الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 106 و الحافظ ابن أبی شیبة فی سننه و نقله عنه الوصابی الشافعی فی « الاکتفاء » کما فی « الغدیر » ج 1 ص 53 ، و السیوطی فی « تاریخ الخلفاء » ص 114 ، و المتقی الهندی فی « کنز العمال » ج 6 ص 154 ، و غیرهم .
3- عمار بن یاسر : بن عامر الکنانی المذحجی ، أبو الیقظان ، الصحابی الشجاع و هو أحد السابقین الی الاسلام و المعذبین فی سبیله ، هاجر الی المدینة ، و شهد بدرا و أحدا ، و الخندق ، و بیعة الرضوان ، و کان النبی ( ص ) یلقبه « الطیب المطیب » وفی الحدیث : « ما خیر عمار بین أمرین الا اختار أرشدهما » و هو أول من بنی مسجدا فی الاسلام ، بناه فی المدینة و سماه قباء ، و شهد الجمل و صفین مع أمیر المؤمنین علیه السّلام و استشهد فی الثانی سنة ( 37 ) و عمره ( 93 ) سنة أورد القوم له فی کتبهم ( 62 ) حدیثا منها حدیث الغدیر و احتجاجه به علی عمرو بن العاص ، رواه فی شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید ج 2 ص 273 و روی الغدیر عنه ابراهیم الحمونی الجوئینی الشافعی فی « فرائد السمطین » ص 195 ط بیروت بتحقیق المحمودی و هو من الرکبان الشهود لعلی علیه السّلام بحدیث الغدیر .

و أبی ذر الغفاری(1)، و سلمان الفارسی(2)،

ص:125


1- أبو ذر الغفاری : جندب بن جنادة بن سفیان بن عبید الکنانی من کبار الصحابة ، أسلم بعد أربعة نفر یضرب به المثل فی الصدق ، و هو أول من حیی رسول اللَّه ( ص ) بتحیة الاسلام ، هاجر بعد وفاة النبی ( ص ) الی بادیة الشام ، ثم سکن دمشق فشکاه معاویة الی عثمان فاستقدمه عثمان الی المدینة و أخرجه الی الربذة حتی توفی سنة ( 32 ) روی له البخاری و مسلم ( 281 ) حدیثا و روی ، حدیث الغدیر عنه ابن عقدة و الجعابی و الحموئی و غیرهم .
2- سلمان الفارسی : من مقدمی الصحابة ، و کان یسمی نفسه سلمان الاسلام و عاش عمرا طویلا . قیل : انه نشأ فی قریة جی من قری اصبهان و رحل الی الشام ، و الموصل ، و نصیبین ، و عموریة ، و قرأ کتب الفرس و الروم و الیهود ، و قصد بلاد العرب ، فلقیه رکب من بنی کلب فاستخدموه ، ثم استبعدوه و باعوه ، فاشتراه رجل من قریظة فجاء به الی المدینة ، و علم سلمان بخبر الاسلام فقصد النبی ( ص ) بقباء و سمع کلامه و لازمه أیاما ، و أعانه النبی ( ص ) علی شراء نفسه من صاحبه ، فأظهر اسلامه و کان قوی الجسم ، صحیح الرأی ، عالما بالشرائع و غیرها ، و سئل عنه أمیر المؤمنین علیه السّلام ، فقال : امرؤ منا و إلینا أهل البیت ، من لکم به مثل لقمان الحکیم ، علم العلم الاول و العلم الآخر ، و قرأ الکتاب الاول و الکتاب الآخر ، و کان بحرا لا ینزف و جعل أمیرا علی المدائن ، فأقام فیها الی ان توفی سنة ( 36 ) . و له فی کتب القوم ( 60 ) حدیثا ، أخرج حدیث الغدیر عنه ابن عقدة و الجعابی و الحمویة الجوینی فی « فرائد السمطین » ج 1 ص 315 . - الاعلام ج 3 ص 169 - الغدیر ج 1 ص 44 .

و أسعد(1) بن زرارة، و خزیمة(2) بن ثابت، و أبی أیوب(3) الانصاری، و سهل بن

ص:126


1- أسعد بن زرارة : بن عدس النجاری الخزرجی ، أحد الشجعان الاشراف فی الجاهلیة و الاسلام فی المدینة قدم مکة فی عصر النبوة و معه ذکوان بن عبد قیس ، فأسلما و عادا الی المدینة ، فکانا أول من قدمها بالاسلام و هو أحد النقباء الاثنی عشر ، و توفی سنة ( 1 ) قبل وقعة بدر ، أخرج حدیثه فی الغدیر ابن عقدة و الجعابی و أبو مسعود السجستانی
2- خزیمة بن ثابت : بن الفاکه بن ثعلبة الانصاری الصحابی الملقب بذی الشهادتین ، کان من أشراف الاوس فی الجاهلیة و الاسلام و من سکان المدینة و عاش الی خلافة أمیر المؤمنین علیه السّلام و شهد معه صفین و استشهد فیها سنة ( 37 ) و البخاری و مسلم و غیرهما رووا له ( 38 ) حدیثا ، أخرج حدیث الغدیر عنه ابن عقدة و الجعابی و السمهودی فی « جواهر العقدین » و ابن الاثیر فی « أسد الغابة » ج 3 ص 307 .
3- أبو أیوب الانصاری : خالد بن زید بن کلیب من بنی النجار ، صحابی شهد العقبة ، و بدرا واحدا و الخندق و سائر المشاهد ، و کان شجاعا صابرا تقیا محبا للجهاد ، عاش الی أیام بنی أمیة ، و کان یسکن المدینة ، فرحل الی الشام ، و ذهب غازیا الی قسطنطنیة ، و مرض فأوصی أن یوغل فی أرض العدو و توفی سنة ( 52 ) و دفن فی أصل حصن القسطنطنیة له ( 155 ) حدیثا فی کتب القوم . أخرج حدیثه فی الغدیر ابن عقدة و الجعابی و محب الطبری فی الریاض النضرة ج 2 ص 169 و ابن الاثیر فی « أسد الغابة » ج 5 ص 6 و ص 205 ، و ج 3 ص 307 و ابن کثیر فی « البدایة و النهایة » ج 5 ص 209 ، و السیوطی فی « تاریخ الخلفاء » ص 114 و المتقی الهندی فی « کنز العمال » ج 2 ص 154 ، و ابن حجر العسقلانی فی تهذیب التهذیب ج 7 ص 780 و البدخشی فی « نزل الابرار » ص 20 و غیرهم .

حنیف(1)، و حذیفة(2) بن الیمان، و سمرة(3) بن جندب،

ص:127


1- سهل بن حنیف : بن وهب الانصاری الاوسی ، أبو سعد الصحابی ، شهد بدرا و ثبت یوم أحد ، و شهد المشاهد کلها ، و استخلفه أمیر المؤمنین علیه السّلام علی البصرة بعد وقعة الجمل ثم شهد معه صفین . و توفی بالکوفة فصلی علیه علی علیه السّلام ، له فی کتب الحدیث ( 40 ) حدیثا و اخرج حدیثه فی الغدیر الحافظ ابن عقدة و الجعابی ، و عده ابن الاثیر فی « أسد الغابة » ج 3 ص 307 ممن شهد لعلی علیه السّلام یوم الرحبة .
2- حذیفة بن الیمان : حسل بن جابر العیسی ، و الیمان لقب حسل ، صحابی جلیل من الولاة الشجعان و کان صاحب سر النبی ( ص ) فی المنافقین ، لما ولی عمر سأله : أ فی عمالی أحد من المنافقین ؟ فقال : نعم ، واحد ، قال : من هو ؟ قال : لا أذکره . و کان عمر إذا مات میت یسئل عن حذیفة ، فان حضر الصلاة علیه صلی علیه عمر ، و الا لم یصل علیه ، توفی بالمدائن سنة ( 36 ) له فی کتب الحدیث ( 225 ) حدیثا ، أخرج حدیث الغدیر عنه الحافظ ابن عقدة ، و أبو بکر الجعابی ، و الحاکم الحسکانی فی « دعاة الهداة الی اداء حق الموالاة » .
3- سمرة بن جندب : بن هلال الفزاری الصحابی نشأ فی المدینة ، و نزل البصرة ، فکان زیاد یستخلفه علیها إذا سار الی الکوفة ، و لما هلک زیاد أقره معاویة عاما ، ثم عزله ، مات بالکوفة أو البصرة سنة ( 60 ) روی حدیث الغدیر عنه ابن عقدة فی حدیث الولایة ، و الجعابی فی نخب المناقب .

و زید(1) بن ثابت، و أنس(2) بن مالک، و غیرهم من الصحابة(3) رضوان اللّه علیهم،

ص:128


1- زید بن ثابت : بن الضحاک الانصاری الخزرجی أبو خارجة الصحابی کان من کتاب الوحی ، ولد بالمدینة سنة ( 11 ق ه ) و نشأ بمکة و قتل أبوه و هو ابن ست سنین و هاجر مع النبی ( ص ) و هو ابن ( 11 ) سنة ، و تعلم و تفقه فی الدین . و کان أحد الذین جمعوا القرآن فی عهد النبی ( ص ) و عرضه علیه ، روی القوم عنه فی کتب الحدیث ( 92 ) حدیثا ، و توفی سنة ( 45 ) أو ( 48 ) ، روی حدیث الغدیر عنه الحافظ ابن عقدة فی حدیث الولایة ، و الجعابی فی « نخب المناقب » کما قال فی « الغدیر » ج 1 ص 37 .
2- أنس بن مالک : أبو حمزة الانصاری الخزرجی نزیل الکوفة المتوفی سنة ( 72 ) تقدمت ترجمته ، روی حدیث الغدیر عنه الخطیب البغدادی فی ترجمة الحسن بن علی بن سهل تحت الرقم : ( 3905 ) من تاریخ بغداد ج 7 ص 377 و ابن قتیبة الدینوری فی المعارف ص 291 ، و ابن عقدة ، و الجعابی ، و ابن عساکر فی تاریخ دمشق فی الحدیث المرقم بالرقم : ( 583 ) فی ترجمة أمیر المؤمنین علیه السّلام ج 2 ص 81 ، و السیوطی فی « تاریخ الخلفاء » ص 114 ، و المتقی الهندی فی « کنز العمال » ج 6 ص 154 و ص 403 و البدخشی فی « نزل الابرار » ص 20 .
3- و قد روی حدیث الغدیر عن ( 110 ) رجل و امرأة من الصحابة و الصحابیات و إلیک أسماء بعضهم سوی ما ذکره الجزری : أبو لیلی الانصاری المقتول بصفین سنة ( 37 ) ، و أبو زینب بن عوف الانصاری و أبو فضالة الانصاری ، و أبو قدامة الانصاری ، و أبو عمرة بن عمرو بن محصن الانصاری بشیر المازنی ، و عبد اللَّه بن ثابت الانصاری ، و عبد اللَّه بن جعفر الهاشمی المتوفی ( 80 ) و عبد اللَّه بن حنطب المخزومی ، و عبد اللَّه بن ربیعة ، و عبد اللَّه بن یامیل . و عثمان بن عفان المقتول ( 35 ) ، و عبید بن عازب الانصاری و عدی بن حاتم المتوفی ( 68 ) ، و عطیة بن بسر المازنی ، و عقبة بن عامر الجهنی ، و عمارة الخزرجی و عمر بن أبی سلمة .

ص:129

و صح عن جماعة منهم ممن یحصل القطع بخبرهم.

و ثبت أیضا ان هذا القول کان منه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم، و ذلک فی خطبة خطبها النبی صلی اللّه علیه و سلم فی حقه ذلک الیوم، و هو الثامن عشر من شهر ذی الحجة سنة احدی عشرة لما رجع صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع و لذلک سبب سنذکره قریبا و اللّه أعلم.

کما أخبرنا شیخنا أبو عمر محمد(1) بن أحمد بن قدامة المقدسی، قراءة علیه،

ص:130


1- ابو عمر محمد بن احمد : ( ابو عمر ) مصحف و الصحیح ابن ابی عمر محمد بن احمد بن ابراهیم بن عبد اللَّه بن ابی عمر محمد بن احمد بن قدامة المقدسی ، ابو عبد اللَّه صلاح الدین الصالحی الحنبلی ولد سنة ( 684 ) و سمع من الفخر علی بن البخاری و تفرد بالسماع منه مشیخته ، و اکثر « مسند » احمد بن حنبل و « الشمائل » للترمذی و السادس و السابع من « امالی » الجوهری ، و مشیخة الجوهری الصغری ، و سمع من التقی ابراهیم بن علی الواسطی ، و من اخیه محمد ، و من شمس الدین محمد بن الکمال عبد الرحیم ، و احمد بن عبد المؤمن الصوری ، و آخرین . و اجاز له ابو الفتح ابن المجاور ، و زینب بنت مکی ، و عبد الرحمن ابن الزین احمد ابن عبد الملک ، و زینب بنت المعلم و غیرهم . و ولی الامامة بمدرسة جده أبی عمر ، و حدث باکثر مسموعاته ، فرحل الناس إلیه و تزاحموا علیه و أکثروا عنه ، و عمر دهرا طویلا حتی صار مسند عصره توفی فی 24 من شوال سنة ( 780 ) . - « الدرر الکامنة » ج 3 ص 304 - و « شذرات الذهب » ج 6 ص 267

أخبرنا الامام فخر الدین علی بن أحمد المقدسی(1)، أنبأنا أبو علی حنبل(2) بن عبد اللّه الرصافی، أخبرنا أبو القاسم(3) الشیبانی، أبو علی بن المذهب(4)، أخبرنا

ص:131


1- فخر الدین علی : أبو الحسن بن أحمد بن عبد الواحد بن أحمد بن عبد الرحمن السعدی المقدسی الصالحی الحنبلی المعروف بابن البخاری . ولد فی آخر سنة خمس و تسعین بعد خمسمائة ، و سمع من حنبل و ابن طبرزد ، و الکندی ، و أجاز له أبو المکارم اللبان ، و ابن الجوزی ، و طال عمره و رحل الطلبة إلیه من البلاد ، و صار مسند الدنیا فی عصره ، توفی فی ثانی ربیع الآخر سنة ( 690 ) - العبر فی خبر من غبر - ج 5 ص 368 -
2- أبو علی حنبل بن عبد اللَّه بن الفرج البغدادی الرصافی راوی مسند ابن حنبل بکماله عن ابن الحصین و کان دلالا فی الاملاک ، توفی فی رابع عشر المحرم بعد عوده من دمشق سنة ( 604 ) .
3- أبو القاسم الشیبانی : هبة اللَّه بن محمد بن عبد الواحد بن أحمد بن العباس ابن الحصین المتوفی سنة ( 525 ) فی بغداد ، و کانت ولادته سنة ( 432 ) ، سمع این غیلان ، و ابن المذهب ، و الحسن ابن المقتدر ، و التنوخی ، و هو آخر من حدث عنهم ، و کان فی عصره مسند العراق . - العبر فی خبر من غبر ج 4 ص 66 -
4- أبو علی بن المذهب : الحسن بن علی بن محمد التمیمی البغدادی الواعظ ، قال الخطیب : کان سماعه لمسند أحمد بن حنبل من القطیعی صحیحا الا فی أجزاء ، فانه الحق اسمه فیها ، و عاش تسعا و ثمانین سنة ، توفی فی تاسع عشری ربیع الآخر سنة ( 444 ) - العبر فی خبر من غبر ج 3 ص 205

أحمد بن جعفر(1)، حدثنا عبد اللّه بن الامام أحمد، حدثنا علی بن حکیم الاودی، أخبرنا شریک، عن أبی اسحاق، عن سعید بن وهب، و عن زید بن یثیع، قال: نشد علی رضی اللّه عنه فی الرحبة: من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم ما قال الا قام؟ قال: فقام من قبل سعید ستة و من قبل زید ستة، فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول لعلی یوم غدیر خم: (أ لیس اللّه أولی بالمؤمنین؟) قالوا: بلی، قال: (اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه).

و به(2) قال(3): حدثنا علی بن حکیم الاودی، أخبرنا شریک (4)، عن أبی اسحاق(5)

ص:132


1- أحمد بن جعفر : هو الشیخ أبو بکر أحمد بن جعفر بن حمدان بن مالک بن شبیب بن عبد اللَّه القطیعی ( نسبة الی قطیعة الدقیق ببغداد ) کان یسکن تلک المحلة روی عن عبد اللَّه بن أحمد المسند ، و سمع من الکدیمی ، و ابراهیم الحربی ، توفی فی ذی الحجة سنة ( 367 ) أو ( 368 ) عن تسع و ثمانین سنة . - الشذرات ج 3 ص 65 و العبر فی خبر من غبر ج 2 ص 352 - . و اللباب ج 3 ص 48 و طبقات الحفاظ ص 259 .
2- و به : أی بالسند السالف آنفا .
3- قال : أی عبد اللَّه بن أحمد بن حنبل .
4- شریک : بن عبد اللَّه القاضی النخعی الکوفی المتوفی ( 177 ) تقدمت ترجمته .
5- أبو اسحاق : عمرو بن عبد اللَّه السبیعی الهمدانی التابعی المتوفی ( 127 ) مرت ترجمته .

عن عمرو ذی مر(1)، بمثل حدیث ابی اسحاق، یعنی عن سعید(2)، و زید(3)، و زاد فیه: «و انصر من نصره و اخذل من خذله»(4).

هکذا رویناه فی «مسند الامام أحمد» من حدیث ابنه(5).

و ألطف طریق وقع لهذا الحدیث و أغربه ما حدثنا به شیخنا خاتمة الحفاظ

أبو بکر محمد بن عبد اللّه بن المحب المقدسی مشافهة، أخبرتنا الشیخة أم محمد زینب ابنة أحمد بن عبد الرحیم المقدسیة، عن أبی المظفر محمد بن فتیان بن المسینی أخبرنا أبو موسی محمد بن أبی بکر الحافظ، أخبرنا ابن عمة والدی القاضی أبو القاسم

ص:133


1- عمرو ذو مر : هو عمرو بن مرة أبو عبد اللَّه الکوفی الهمدانی المتوفی ( 116 ) و قد سبقت ترجمته . و لا یخفی أنه قد وقع اشتباه فی معاجم کثیرة بینه و بین عمرو بن مرة الصحابی الجهنی المکنی بأبی طلحة أو أبی مریم .
2- سعید : بن وهب الهمدانی النابعی الکوفی المتوفی ( 76 ) المترجم من قبل .
3- زید : بن یثیع ( بالیاء المضمومة و الثاء المثلثة المفتوحة ) الکوفی الهمدانی التابعی المتوفی ( 136 ) .
4- مسند أحمد بن حنبل ج 1 ص 118 و الحدیث من زیادات عبد اللَّه بن أحمد علی کتاب المسند رواه فی آخر مسند علی علیه السّلام تحت الرقم ( 950 ) .
5- اسنی المطالب فی مناقب سیدنا علی بن أبی طالب بتحقیق الدکتور محمد هادی الامینی ص 49 و اسمی المناقب فی تهذیب اسنی المطالب بتهذیب الشیخ محمد باقر المحمودی . و ذکره الهیثمی فی مجمع الزوائد ج 9 ص 107 و المتقی الهندی فی کنز العمال ج 6 ص 403 و النسائی فی الخصائص ص 22 و 23 .

عبد الواحد بن محمد بن عبد الواحد المدنی بقراءتی علیه، أخبرنا ظفر بن داعی العلوی باسترآباد، أخبرنا والدی، و أبو أحمد بن مطرف المطرفی قالا: حدثنا أبو سعد الادریسی إجازة فیما أخرجه فی «تاریخ استراباد»، حدثنی محمد بن محمد بن الحسن أبو العباس الرشیدی من ولد هارون الرشید بسمرقند، و ما کتبناه الا عنه، حدثنا أبو الحسن محمد بن جعفر الحلوانی، حدثنا علی بن محمد بن جعفر الاهوازی مولی الرشید، حدثنا بکر بن أحمد القصری، حدثتنا فاطمة بنت علی بن موسی الرضا(1) علیه السّلام.

ص:134


1- فاطمة بنت علی بن موسی الرضا علیهما السّلام : یظهر لمن تتبع کتب الانساب و الحدیث أن للامام علی بن موسی الرضا علیهما السّلام بنتا تسمی فاطمة ، و کانت زوجة لمحمد بن جعفر بن قاسم بن اسحاق بن عبد اللَّه بن جعفر بن أبی طالب . و روی المحدثون عنها أحادیث کحدیث الغدیر الذی رواه باسناده عنها الجزری ، و مثل ما روی ابن بابویه صدوق المحدثین القمی المتوفی ( 81 ) فی « العیون » ج 2 ص 70 الحدیث المرقم بالرقم ( 327 ) . قال : حدثنا محمد بن أحمد بن الحسین ابن یوسف البغدادی ، قال : حدثنا علی بن محمد بن عیینة ( عنبسة ) قال : حدثنی أبو الحسن بکر بن أحمد بن محمد ابن ابراهیم بن زیاد بن موسی بن مالک الاشج العصری ، قال : حدثتنا فاطمة بنت علی بن موسی ، قالت : سمعت أبی علیا یحدث عن أبیه ، عن جعفر بن محمد ، عن أبیه و عمه زید ، عن أبیهما علی بن الحسین ، عن أبیه و عمه ، عن علی بن أبی طالب علیهم الصلاة و السلام قال : لا یحل لمسلم أن یروع مسلما . و بهذا الاسناد عن النبی ص قال : من کف غضبه کف اللَّه عنه عذابه ، و من حسن خلقه بلغه اللَّه درجة الصائم القائم . و قد ذکر الشبلنجی فی « نور الابصار » لها کرامة .

حدثتنی فاطمة(1) و زینب و أم کلثوم بنات موسی بن جعفر علیه السّلام، قلن: حدثتنا فاطمة بنت جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام، حدثتنی فاطمة بنت محمد بن علی علیه السّلام،

ص:135


1- فاطمة بنت موسی بن جعفر علیهما السّلام : روی صاحب « تاریخ قم » لما أخرج المأمون علی بن موسی الرضا علیهما السّلام من المدینة الی المرو فی سنة مائتین خرجت فاطمة أخته فی سنة احدی و مائتین تطلبه ، فلما وصلت الی ساوة مرضت فسألت کم بینی و بین قم ؟ قالوا : عشرة فراسخ ، فامرت خادمها ان یذهب بها الی قم . و الاصح انه لما وصل الخبر الی آل سعد اتفقوا و خرجوا إلیها ان یطلبوا منها النزول الی بلدة قم فخرج من بینهم موسی بن خزرج بن سعد ، فلما وصل إلیها أخذ بزمام ناقتها و انزلها فی داره بقم فکانت فیها ست عشر یوما ثم مضت الی رحمة اللَّه و رضوانه فدفنها موسی فی ارض له ، و هی التی الان مزارها ، و بنی علی قبرها سقفا من البواری الی ان بنت زینب بنت الجواد علیه السّلام علیها قبة . روی القاضی نور اللَّه التستری عن الصادق علیه السّلام قال : ان للّه حرما و هو مکة ، الا ان لرسول اللَّه حرما و هو المدینة ، الا و ان لامیر المؤمنین حرما و هو الکوفة ، الا و ان قم الکوفة الصغیرة ، الا ان للجنة ثمانیة أبواب ثلثة منها الی قم ، تقبض فیها امرأة من ولدی اسمها فاطمة بنت موسی علیه السّلام و تدخل بشافعتها شیعتی الجنة باجمعهم .

حدثتنی فاطمة بنت علی بن الحسین علیه السّلام، حدثتنی فاطمة(1) و سکینة(2) ابنتا الحسین بن علی علیهما السّلام، عن أم کلثوم(3) بنت فاطمة بنت النبی (صلی الله علیه و آله)، عن فاطمة(4)

ص:136


1- فاطمة بنت الحسین علیه السّلام : کانت تقیة نقیة زکیة عالمة من المحدثات ، روت عن جدتها فاطمة علیهما السّلام بواسطة أبیها و عمتها : و عن اسماء بنت عمیس ، و عایشة ، و بلال المؤذن ، و عبد اللَّه بن عباس ، و علی بن الحسین علیهما السّلام و حدث عنها جمع من المحدثات و المحدثین . تزوجها الحسن بن الحسن بن علی علیهما السّلام و لما مات الحسن تزوجها عبد اللَّه بن عمرو بن عثمان بن عفان ، توفیت سنة ( 110 ) .
2- سکینة بنت الحسین علیه السّلام : کانت من أفضل النساء عقلا و علما و عفة و خلقا و ادبا ، و قد تزوجت ابن عمها عبد اللَّه بن الحسن بن علی علیهما السّلام ، فلما استشهد عبد اللَّه فی کربلاء ، تزوجت مصعب بن الزبیر ، و لما قتل مصعب ، تزوجت عبد اللَّه ابن عثمان بن عبد اللَّه الحزامی ، توفیت بالمدینة لخمس خلون من ربیع الاول سنة ( 117 ) .
3- أم کلثوم بنت فاطمة علیهما السّلام : قال العلامة المامقانی فی « تنقیح المقال » : أم کلثوم کنیة لزینب الصغری ، و قد کانت مع أخیها الحسین بکربلاء ، و کانت مع السجاد الی الشام ، ثم الی المدینة ، و هی جلیلة القدر فهمة بلیغة . . . إلخ . توفیت بالمدینة سنة ( 62 ) .
4- فاطمة بنت رسول اللَّه ( ص ) : سیدة نساء العالمین . معصومة عن وصمة الخطاء . مفطومة عن زلل الاهواء . و کانت أحب الناس الی النبی ( ص ) . و زوجها من علی علیه السّلام و هی بنت تسع سنین ، و بقیت عنده تسع سنین ، و ولدت له حسنا و حسینا و زینبا و أم کلثوم و اسقطت محسنا ، و توفیت بعد أبیها به خمس و تسعین یوما ثالث جمادی الثانیة علی الاظهر سنة ( 11 )

بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و رضی عنها، قالت: أ نسیتم قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم: «من کنت مولاه فعلی مولاه»، و قوله (صلی الله علیه و آله):

«أنت منی بمنزلة هارون من موسی علیهما السّلام»؟ هکذا أخرجه الحافظ الکبیر أبو موسی المدینی فی کتابه «المسلسل بالاسماء»و قال: هذا حدیث مسلسل من وجه، و هو ان کل واحدة من الفواطم تروی عن عمة لها فهو روایة خمس بنات أخ، کل واحدة منهن عن عمتها(1).

«ترجمه شمس الدین جزری»

و بعض فضائل و محامد فاخره، و مناقب و مدائح باهرۀ جزری سابقا شنیدی، و بعض آن در این مقام بر زبان بعض ائمه اعلام باید شنید.

قاضی مجیر الدین ابو الیمین(2) عبد الرحمن العلیمی در کتاب «الانس الجلیل بتاریخ القدس و الخلیل» گفته:

ص:137


1- اسنی المطالب ص 49 - 51 - و اسمی المناقب ص 32 - 33 .
2- أبو الیمن العلیمی : عبد الرحمن بن محمد بن عبد الرحمن الحنبلی مجیر الدین المؤرخ الباحث ، کان من أهل القدس ، نسبته الی علی بن علیم المقدسی و کان قاضی قضاة القدس . ولد فیها سنة ( 860 ) و توفی بها سنة ( 928 ) و له تألیفات منها : « الانس الجلیل فی تاریخ القدس و الخلیل » مجلدان جمع فیه خلاصة تواریخ القدس ، و أضاف إلیه نبذة من الحوادث و الوفیات ، و کان شروعه فی ذی الحجة سنة ( 900 ) و فرغ بعد أربعة أشهر . - آداب اللغة ج 3 ص 183 - کشف الظنون ج 1 ص 177

[شیخ الاسلام شمس الدین أبو الخیر محمد بن محمد الجزری الدمشقی المقری الشافعی.

مولده فی لیلة السبت سادس عشر رمضان سنة احدی و خمسین و سبعمائة، اعتنی بالقراءات فأتقنها و مهر فیها، و له مصنفات جلیلة منها: کتاب «النشر فی القراءات العشر»، و «نظم العشرة»، و ذیل علی «طبقات القراء» للذهبی و «الحصن الحصین فی الادعیة و الاذکار»، و «التوضیح فی شرح المصابیح» و غیر ذلک. و جمیع مصنفاته مفیدة نافعة.

و عین لقضاء الشام، فلم یتم له ذلک، ولی تدریس الصلاحیة بعد الشیخ نجم(1) الدین بن جماعة المتقدم ذکره، و أقام بها نحو السنة(2)، ثم توجه من القدس

ص:138


1- الشیخ نجم الدین بن جماعة : محمد بن شیخ الاسلام زین الدین عبد الرحمن بن الخطیب برهان الدین ابراهیم بن زین الدین أبی الفرج عبد الرحمن بن برهان الدین ابراهیم بن سعد اللَّه بن جماعة الکتانی الشافعی ، ولد بحماة سنة ( 725 ) . و کان نائبا عن ابن عمه قاضی القضاة برهان الدین بن جماعة فی الخطابة و تدریس الصلاحیة مدة طویلة و فوض إلیه نظرها و تدریسها ، و کان صالحا ناسکا کثیر العبادة ، کان یخرج فی اللیل من دار الخطابة هو و زوجته فیصلیان بجامع النساء طول اللیل ، توفی بالقاهرة سنة ( 795 ) . - الانس الجلیل ج 2 ص 108 ط النجف
2- قال السخاوی فی « الضوء اللامع » ج 1 ص 255 : ولی تدریس الصلاحیة القدسیة فی سنة خمس و تسعین عوضا عن المحب بن برهان بن جماعة فدام فیها الی ابتداء سنة سبع و تسعین .

الی بلاد الروم، ثم سار الی بلاد فارس، و ولی قضاء شیراز، و حضر الی القاهرة سنة سبع و عشرین و ثمانمائة، ثم سافر رسولا من سلطان مصر الی سلطان شیراز فی السنة المذکورة.

و توفی بشیراز نهار عید الاضحی سنة ثلث و ثلثین و ثمانمائة رضی اللّه عنه و رحمه](1).

و فضل بن(2) روزبهان در «شرح شمائل(3) ترمذی» گفته:

ص:139


1- الانس الجلیل بتاریخ القدس و الخلیل ج 2 ص 109 ط النجف .
2- فضل بن روزبهان : هو فضل اللَّه بن روزبهان بن فضل اللَّه الخنجی الشیرازی الاصفهانی کان من اعاظم علماء الشافعیة فی عصره ، حکیما عارفا صوفیا محدثا شاعرا ادیبا ، له تآلیف و تصانیف اشهرها « الرد علی نهج الحق » فرغ من تصنیفه سنة ( 909 ) فی مدینة قاسان بما وراء النهر کما صرح به فی آخر الکتاب و سماه « ابطال نهج الباطل » ، و هو الذی رد علیه القاضی نور اللَّه التستری الشهید سنة ( 1019 ) فی کتابه الموسوم باحقاق الحق و هو من احسن الکتب المصنفة فی الکلام . اخذ ابن روزبهان عن عمید الدین الشیرازی العلوم العقلیة و النقلیة ، و تسلک بالشیخ جمال الدین الاردستانی و تجرد معه فاخذ عنه العرفان و التصوف ، و اخذ ایضا عن بعض تلامیذ المحقق الشریف الجرجانی و غیرهم . و سافر الی المدینة المنورة فجاور بها اشهرا من سنة ( 887 ) و لقی بها شمس الدین السخاوی المصری و استجاز منه فاجازه . و کان فی سنة ( 897 ) کاتبا فی دیوان السلطان یعقوب .
3- شمائل ترمذی : شمائل النبی ( ص ) لابی عیسی محمد بن سورة الترمذی المتوفی ( 279 ) شرحها جمع من العلماء منهم : المولی محمد الحنفی و فرغ منه سنة ( 926 ) ، و السیوطی جلال الدین المتوفی ( 911 ) و علی بن سلطان محمد القاری المتوفی سنة ( 1016 ) و سماه جمع الوسائل فرغ منه بمکة المکرمة سنة ( 1008 ) ، و محمد عاشق بن عمر الحنفی فرغ منه سنة ( 1011 ) ، و الحافظ ابن حجر المکی الهیثمی المتوفی ( 973 ) فرغ منه سنة ( 949 ) و غیرهم ممن یطول بذکرهم ، و من أراد التفصیل فلیراجع کشف الظنون ج 2 ص 1059 و ذیله ج 2 ص 54 و لکن ما وجدت من اشار الی شرح لابن روزبهان و اللَّه العالم .

[أبو الخیر محمد بن محمد بن الجزری رحمه اللّه تعالی، شیخ مشایخ الاسلام و قاضی القضاة بین الانام، الجامع لاقسام العلوم الشرعیة و الحاوی للمعارف الاصلیة و الفرعیة، کان متوحدا فی زمانه فی علو الشأن فی العلوم سیما فی القراءة.

فقد وصف الشیخ الامام الاجل أبو الفضل العسقلانی الشهیر بابن حجر(1):

انه المتفرد الوحید فی القراءة، و المشارک فی الحدیث، و صاحب الفقه، اشتهر فی زمانه بعلو الاسناد، سافر البلاد و لاقی المشایخ و صحبهم.

و کان أصله من دمشق، و مسکنه بعقبة الکتان، و له هناک مدرسة، و سافر الی مصر و حدث بها، و حضر مجلس ختمه «للصحیح البخاری» مولانا شیخ الاسلام، قاضی القضاة بالدیار المصریة و أمیر المؤمنین فی الحدیث أبو الفضل

ص:140


1- ابن حجر العسقلانی : احمد بن علی بن محمد ، ابو الفضل شهاب الدین اصله من عسقلان بفلسطین و مولده و وفاته بالقاهرة ، ولد سنة ( 773 ) ، ولع بالادب و الشعر ثم اقبل علی الحدیث . و رحل الی الیمن و الحجاز و غیرهما لسماع الشیوخ ، و علت له شهرة فقصده الناس للاخذ عنه ، و اصبح حافظ الاسلام فی عصره و انتشرت مصنفاته فی حیاته و تهادته الملوک و کتبها الاکابر ، توفی سنة ( 852 ) .

أحمد بن علی العسقلانی الشهیر بابن حجر، و عظمه و ذکره فی «شرح البخاری» فقال: صاحبنا الشیخ محمد الجزری.

ثم سافر الی الروم، و حدث بها و نقله السلطان تیمور(1) بعد تسخیره لبلاد الروم الی خراسان و ما وراء النهر، فاقام بالبلاد المذکورة زمانا طویلا، یحدث و یصنف، و صنف فی خراسان شرحه علی «المصابیح» المسمی «بتصحیح المصابیح» و ذکر فیه أنه لم یکن معه ورقة من کتبه، ثم سافر الی شیراز و تولی قضاءه للقضاة الشافعیة، و کان جلیلا جزیلا مبجلا الی ان توفی بها سنة نیف و ثلثین و ثمانمائة، و قد ادرکت کثیرا من تلامذته کما فصلته فی کتاب «الحبل المتین»].

ص:141


1- السلطان تیمور : هو المعروف بتیمور لنک ، بن تاراغای و الی کش من اعمال ماوراء النهر ، ولد سنة ( 736 ) و عرف بالذکاء و الشجاعة ، و خدم بادئ الامر الامیر قازغان و الی البلاد فعلا شأنه یوما فیوما و ابدی من ضروب الشجاعة ما رغب الفاتحین فی استمالته إلیهم فولوه علی بلده . و حارب مع الامراء فقتلهم او هزمهم حتی اعتلی العرش فی عام ( 771 ) و تلقب بخلیفة جغتای و سلیل جنکیز ، و قرب إلیه رجال الدین و اصحاب الطریقة النقشبندیة و کان یصطحب فی حروبه حاشیة کبیرة من العلماء و الادباء . و فی عام ( 782 ) غزا بلاد فارس بدأ بخراسان ، ثم فتح جرجان و مازندران و سجستان الواحدة بعد الاخری . و غزا فی عامی ( 788 ) و ( 789 ) فارس و العراق و لرستان و آذربیجان . و قضی الشتاء فی تبریز ، و فرض غرامة کبیرة علی اصفهان و قتل ( 700000 ) من اهلها و اقام من جماجمهم ابراجا ، و توفی بعد ان حکم ستا و ثلاثین سنة فی عام ( 807 ه ) .

«حدیث غدیر بروایت مقریزی»

اما روایت احمد بن علی بن عبد القادر المقریزی(1)، پس در کتاب خود مسمی به «المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الاثار» گفته:

[عبد الغدیر، اعلم ان عید الغدیر لم یکن عیدا مشروعا و لا عمله احد من سالف الامة المقتدی بهم، و اول ما عرف فی الاسلام بالعراق أیام معز الدولة علی بن

ص:142


1- المقریزی : احمد بن علی بن عبد القادر ، ابو العباس الحسینی العبیدی ، تقی الدین اصله من بعلبک ، ولد فی القاهرة سنة ( 766 ) ، کان مورخ الدیار المصریه ، و ولی بالقاهرة الحسبة و الخطابة و الامامة مرات ، و اتصل بالملک الظاهر برقوق ، فدخل دمشق مع ولده الناصر سنة ( 810 ) ه و عرض علیه قضائها فأبی و عاد الی مصر و اقام فیها الی ان توفی سنة ( 845 ) . و له تصانیف زادت علی ( 200 ) مجلد کبار منها « المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الاثار » المعروف بخطط المقریزی ، و خطط جمع خطه بمعنی المحلة او البلد ، و لهذا الکتاب ترجمة بالترکیة عملها بعض العلماء للامیر ابراهیم الدفتری سنة ( 969 ) . - آداب اللغة ج 3 ص 175 - کشف الظنون ج 1 ص 716 -

بویه(1)، فانه احدثه(2) فی سنة اثنتین و خمسین و ثلاثمائة، فاتخذه الشیعة من حینئذ

ص:143


1- الصواب معز الدولة احمد بن بویه ، لا علی بن بویه لانه کان ملقبا بعماد الدولة و توفی عام ( 338 ) . و اما معز الدولة فهو احمد بن بویه بن فناخسرو بن تمام من سلالة سابور ذی الاکتاف الساسانی ، کان من ملوک بنی بویه فی العراق . و کان فی اول امره یحمل الحطب علی رأسه و کان ابوه صیاد السمک ، ثم ملک هو و اخواه : « عماد الدولة علی » و « رکن الدولة الحسن » البلاد ، و کان احمد اصغر سنا منهما و یقال له الاقطع لان یده الیسری قطعت فی معرکة مع الاکراد . تولی فی صباه کرمان و سجستان و الاهواز تبعا لاخیه عماد الدولة ، ثم امتلک بغداد سنة ( 334 ) فی خلافة المستکفی ، و دام ملکه فی العراق ( 22 ) سنة الا شهرا و توفی ببغداد سنة ( 356 ) .
2- عید الغدیر من الاعیاد العظیمة الاسلامیة المعروفة من الوقت الذی نص فیه النبی ص علی ولایة امیر المؤمنین علیه السّلام ، فقد عده البیرونی فی « الاثار الباقیة » ص 334 مما استعمله اهل الاسلام من الاعیاد ، وعد لیلة الغدیر الثعالبی فی « ثمار القلوب » ص 511 من اللیالی المضافات المشهورة عند الامة . و قال : و هی اللیلة التی خطب النبی ص فی غدها بغدیر خم علی اقتاب الابل فقال فی خطبته : من کنت مولاه فعلی مولاه ، اللَّهمّ وال من والاه ، و عاد من عاداه ، و انصر من نصره و اخذل من خذله ، فالشیعة یعظمون هذه اللیلة و یحیونها . . . الخ . فهذا العید یمتد الی امد قدیم متواصل بالدور النّبویّ ، فقول المقریزی : « عید الغدیر لم یکن عیدا مشروعا . . الی قوله : و احدثه معز الدولة فی سنة ( 352 ) قول نشأ من التعصب و العناد و کتمان الحق . و کذا قول النویری فی « نهایة الارب » ج 1 ص 177 : « عید الغدیر عید ابتدعته الشیعة » قول عری عن الصواب . و من أراد وضوح بطلان قولهما فلیراجع « الغدیر » تألیف العلامة البحاثة الامینی ج 1 ص 267 الی ص 289 تحت عنوان عید الغدیر فی الاسلام .

عیدا.

و اصلهم فیه ما خرجه الامام أحمد فی «مسنده» الکبیر من حدیث البراء بن عازب رضی اللّه عنه، قال: کنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی سفر لنا، فنزلنا بغدیر خم و نودی: الصلاة جامعة، و کسح لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تحت شجرتین، فصلی الظهر و اخذ بید علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه، فقال:

(أ لستم تعلمون أنی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟)، قالوا: بلی، قال: (أ لستم تعلمون أنی اولی بکل مؤمن من نفسه؟)، قالوا: بلی، فقال: (من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه).

قال: فلقیه عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه فقال: هنیئا لک یا ابن أبی طالب اصبحت مولی کل مؤمن و مؤمنة](1).

ص:144


1- الخطط للمقریزی ج 2 ص 222 - مسند ابن حنبل ج 4 ص 281 . حدیث تهنئة الشیخین رواه جمع کثیر من رجال السنة تنتهی اسانیده الی غیر واحد من الصحابة کابن عباس ، و أبی هریرة ، و البراء بن عازب ، و زید بن أرقم ، و إلیک أسماء بعضهم : الحافظ ابن أبی شیبة أبو بکر عبد اللَّه المتوفی ( 235 ) فی « المصنف » و ابن حنبل فی « المسند » و الحافظ أبو یعلی الموصلی المتوفی ( 307 ) فی « المسند » و الحافظ المرزبانی البغدادی المتوفی ( 384 ) فی « سرقات الشعر » و الحافظ الدارقطنی المتوفی ( 385 ) و الحافظ ابن بطة الحنبلی المتوفی ( 387 ) فی « الابانة » و القاضی أبو بکر الباقلانی المتوفی ( 403 ) فی « التمهید فی اصول الدین » و الحافظ أبو سعید الخرکوشی النیسابوریّ المتوفی ( 407 ) فی « شرف المصطفی » و أبو اسحاق الثعلبی ( 427 ) فی « الکشف و البیان » و غیرهم .

«حدیث غدیر بروایت دولت آبادی»

اما روایت شهاب(1) الدین بن شمس الدین دولت آبادی حدیث غدیر را، پس در «هدایة السعداء» گفته:

[و فی «التشریح» قال أبو القاسم رح: من قال: ان علیا افضل من عثمان، فلا شیء علیه، لانه قال به أبو حنیفة(2) رضی اللّه عنه.

و قال ابن(3) مبارک: من قال: ان علیا افضل العالمین أو افضل الناس و اکبر الکبراء فلا شیء علیه، لان المراد منه افضل الناس فی عصره و زمان خلافته،

ص:145


1- شهاب الدین احمد بن شمس الدین عمر الزاولی الدولت آبادی الهندی الحنفی ، مفسر ، نحوی عارف بالبلاغة ، تولی القضاء ، ولد بدولت آباد دهلی و توفی لخمس بقین من رجب سنة ( 849 ) . و من تصانیفه : « ارشاد الطالبین » فی النحو ، و « بدایع المیزان » فی البلاغة و « البحر المواج و السراج الوهاج » فی تفسیر القرآن ، و « حواش علی الکافیة » و و « شرح البزدوی » فی اصول الفقه ، و « شرح قصیدة بانت سعاد » و « المعافیة » فی شرح الکافیة ، و « اسباب الفقر و الغنی » و « مناقب السادات » و « هدایة السعداء » .
2- ابو حنیفة : النعمان بن ثابت الکوفی ، امام الحنفیة ، احد الائمة الاربعة عند اهل السنة ، قیل اصله من ابناء فارس ، ولد سنة ( 80 ) بالکوفة ، و کان یبیع الخز و یطلب العلم فی صباه ، ثم انقطع للافتاء و التدریس ، توفی سنة ( 150 ) .
3- ابن المبارک : عبد اللَّه بن المارک بن واضح المروزی ، الحافظ افنی عمره فی الاسفار حاجا و مجاهدا و تاجرا ، و جمع الحدیث و الفقه ، و العربیة ، توفی بهیت علی الفرات منصرفا من غزو الروم سنة ( 181 )

کقوله صلی اللّه علیه و سلم (من کنت مولاه، فعلی مولاه) أی فی زمان خلافته] - الخ(1).

«حدیث غدیر بروایت ابن حجر عسقلانی»

اما روایت احمد بن علی بن محمد بن علی المعروف بابن حجر حدیث غدیر را، پس در «تهذیب التهذیب» گفته:

[و روی بریدة، و ابو هریرة، و جابر، و البراء بن عازب، و زید بن ارقم، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم انه قال یوم غدیر خم: (من کنت مولاه، فعلی مولاه)](2).

و نیز در «تهذیب» بعد ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

ص:146


1- و قال شهاب الدین الدین الحنفی الدولةآبادی ایضا فی « هدایة السعداء » فی الجلوة الثانیة من الهدایة الثامنة علی ما حکی العلامة الامینی فی « الغدیر » ج 1 ص 243 : ان رسول اللَّه ( ص ) قال یوما : « من کنت مولاه فعلی مولاه اللَّهمّ وال من والاه ، و عاد من عاداه و انصر من نصره ، و اخذل من خذله ، فسمع ذلک واحد من الکفرة من جملة الخوارج ( المراد من الخوارج المعنی الاعم من محارب لحجة وقته او مجابهه برد نبیا کان او خلیفة ) فجاء الی النبی ( ص ) فقال : یا محمد هذا من عندک او من عند اللَّه ؟ فقال ( ص ) : هذا من عند اللَّه ، فخرج الکافر من المسجد ، و قام علی عتبة الباب و قال : ان کان ما یقوله محمد حقا فانزل علی حجرا من السماء ، قال : فنزل حجر و رضخ رأسه فنزلت : « سأل سائل » .
2- روی ابن حجر حدیث الغدیر فی « تهذیب التهذیب » ج 1 ص 491 عن طلحة بن عبید اللَّه ، و ج 7 ص 327 عن ابی هریرة ، و ص 337 عن علی بن أبی طالب علیه السّلام و جابر بن عبد اللَّه الانصاری ، و زید بن ارقم

[قلت: لم یجاوز المؤلف(1) ما ذکر ابن عبد البر(2)، و فیه مقنع، و لکنه ذکر حدیث الموالاة عن نفر سماهم فقط، و قد جمعه ابن جریر الطبری فی مؤلف فیه اضعاف من ذکر و صححه، و اعتنی بجمع طرقه ابو العباس ابن عقدة، فاخرجه من حدیث سبعین صحابیا او اکثر](3).

ص:147


1- المراد بالمؤلف هو الحافظ جمال الدین المزی یوسف بن عبد الرحمن بن یوسف ، ابو الحجاج محدث الدیار الشامیة فی عصره ، ولد به ظاهر حلب سنة ( 654 ) و نشأ بالمزة ( من ضواحی دمشق ) و توفی بدمشق سنة ( 742 ) . کان ماهرا فی اللغة و الحدیث و الرجال و صنف کتبا منها « تهذیب الکمال فی اسماء الرجال » اثنا عشر مجلدا و هو مهذب کتاب « الکمال فی معرفة الرجال » تالیف عبد الغنی بن عبد الواحد المقدسی الحنبلی المتوفی سنة ( 600 ) ، ثم هذب ابن حجر تهذیب المزی و سماه « تهذیب التهذیب » . و قال : ان کتاب الکمال الذی الفه الحافظ عبد الغنی و هذبه المزی من اجل المصنفات و لا سیما التهذیب بید انه اطال فقصرت الهمم عن تحصیله لطوله . . . الخ .
2- ابن عبد البر : یوسف بن عبد اللَّه بن محمد بن عبد البر القرطبی المالکی کان من کبار حفاظ الحدیث ، مؤرخ ، ادیب ، بحاثة ، یقال له : حافظ المغرب . ولد بقرطبة سنة ( 368 ) و توفی بشاطبة سنة ( 463 ) له مصنفات منها « الاستیعاب » روی حدیث الغدیر فیه عن جمع من الصحابة فی ج 2 ص 473 عن براء بن عازب الانصاری ، و عن بریدة بن الحصیب الاسلمی ، و عن جابر بن عبد اللَّه الانصاری و عن زید بن ارقم .
3- تهذیب التهذیب ج 7 ص 339

و در «الاصابة(1) فی تمییز الصحابة» و «فتح الباری(2) شرح صحیح بخاری» هم حدیث غدیر را ذکر نموده، کما علمت سابقا(3).

ص:148


1- « الاصابة فی تمییز الصحابة » کتاب فی معرفة أصحاب النبی ( ص ) جمع فیه المؤلف ما فی « الاستیعاب » و ذیله ، و « أسد الغابة » و استدرک علیهم کثیرا ، و اختصره الشیخ جلال الدین السیوطی و سماه « عین الاصابة » . ذکر حدیث الغدیر فی « الاصابة » أکثر من مرة ، فی ج 3 ص 408 عن الاصبغ بن نباته ، و ج 4 ص 80 عن حدیث الولایة لابن عقدة من طریق علی بن الحسن العبدی ، عن سعد الاسکاف ، عن الاصبغ ، و فی ج 1 ص 305 عن قیس بن ثابت و حبیب بن بدیل بن ورقاء ، و فی ص 567 عن زید بن شراحیل الانصاری ، و فی ج 3 ص 542 عن ناجیة بن عمرو الخزاعی .
2- فتح الباری : من أعظم شروح « البخاری » شهرته و انفراده بما یشتمل علیه من الفوائد الحدیثیة و النکات الادبیة و الفرائد الفقهیة تغنی عن وصفه شرع فی تألیفه سنة ( 817 ) علی طریق الاملاء بعد ان کملت مقدمته فی مجلد ضخم سنة ( 813 ) و فرغ منه سنة ( 842 ) و لما تم عمل ولیمة عظیمة فی ثانی شعبان سنة ( 842 ) و صرف فیها نحو ( 500 ) دینار ، فطلبه الملوک بالاستکتاب و اشتری نحو ( 300 ) دینار و انتشر فی الآفاق . ذکر حدیث الغدیر ابن حجر فی هذا الکتاب ج 7 ص 61 فقال : و أما حدیث « من کنت مولاه فعلی مولاه » فقد أخرجه الترمذی ، و النسائی ، و هو کثیر الطرق جدا ، و قد استوعبها ابن عقدة فی کتاب مفرد ، و کثیر من أسانیدها صحاح و حسان .
3- عبقات الانوار ج 1 ص 40 ط قم مطبعة سید الشهداء علیه السّلام .

«حدیث غدیر بروایت ابن صباغ مالکی»

اما روایت نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصباغ(1) المالکی المکی، پس در «فصول مهمه فی معرفة الائمه» گفته:

[و روی الترمذی(2) أیضا، عن زید بن ارقم قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: (من کنت مولاه، فعلی مولاه).

هذا اللفظ بمجرده، رواه الترمذی، و لم یزد علیه، و زاد غیره، و هو

ص:149


1- ابن الصباغ : علی بن محمد بن أحمد نور الدین المالکی الفقیه الغزی الاصل المولود بمکة فی سنة ( 784 ) و المتوفی بها سنة ( 855 ) ، یروی عنه السخاوی بالاجازة و ترجمه فی « الضوء اللامع » ج 5 ص 283 و ذکر مشایخه فی الفقه و غیره ، ثم قال : له مؤلفات منها « الفصول المهمة لمعرفة الائمة » و هم : اثنا عشر ، و « العبر فیمن شفه النظر » . قال العلامة الامینی فی « الغدیر » ج 1 ص 131 : ینقل عن فصوله المهمة الصفوری فی « نزهة المجالس » ، و الشیخ أحمد بن عبد القادر الشافعی فی « ذخیرة المآل » و الشبلنجی فی « نور الابصار » .
2- الترمذی : محمد بن عیسی بن سورة السلمی ، من أئمة علماء الحدیث و حفاظه ، تتلمذ للبخاری ، و شارکه فی بعض شیوخه ، و قام برحلة الی خراسان ، و العراق ، و الحجاز ، و عمی فی آخر عمره ، و کان یضرب به المثل فی الحفظ . ولد سنة ( 209 ) و توفی بترمذ ( علی نهر جیحون ) سنة ( 279 ) ، من تصانیفه « الجامع الکبیر » و هو ثالث الکتب الستة فی الحدیث عند العامة و له شروح و مختصرات . ذکر حدیث الغدیر الترمذی فی جامعه هذا ج 2 ص 298 عن سلمة بن کهیل .

الزهری(1): ذکر الیوم، و الزمان و المکان.

فقال: لما حج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حجة الوداع و عاد قاصدا المدینة، قام بغدیر خم، و هو ما بین مکة و المدینة، و ذلک فی الیوم الثامن عشر من ذی الحجة الحرام وقت الهاجرة.

فقال: «أیها الناس، أنی مسئول، و انتم مسئولون، هل بلغت؟»، قالوا:

نشهد انک قد بلغت و نصحت، قال: «و أنا أشهد انی قد بلغت و نصحت».

ثم قال: «أیها الناس، «أ لیس تشهدون أن لا اله الا اللّه و أنی رسول اللّه؟»، قالوا: نشهد ان لا اله الا اللّه و انک رسول اللّه، قال: و أنا أشهد مثل ما شهدتم» ثم قال: «یا أیها الناس، قد خلفت فیکم ما أن تمسکتم به لن تضلوا بعدی:

کتاب اللّه و أهل بیتی، الا و أن اللطیف الخبیر أخبرنی: أنهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض، وسعة حوضی ما بین بصری و صنعاء، عدد آنیته عدد النجوم، ان اللّه سائلکم کیف خلفتمونی فی کتابه و فی أهل بیتی؟».

ثم قال: «أیها الناس، من أولی الناس بالمؤمنین؟»، قالوا: اللّه و رسوله أعلم، قال ص: أولی الناس بالمؤمنین أهل بیتی - یقول ذلک ثلث مرات.

ثم قال فی الرابعة و أخذ بید علی: (من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه)، یقولها ثلث مرات الا فلیبلغ الشاهد الغائب(2).

ص:150


1- الزهری : أبو بکر محمد بن مسلم بن عبید اللَّه القرشی المتولد سنة ( 58 ) و المتوفی بشغب ( آخر حد الحجاز و أول حد فلسطین ) سنة ( 124 ) کان أحد أکابر الحفاظ و الفقهاء ، من أهل المدینة ، کان یحفظ ( 1200 ) حدیث نصفها مسند ، و معه الالواح و الصحف و یکتب کل ما یسمع ، نزل الشام و استقر بها . - حلیة الاولیاء ج 3 ص 360 - تهذیب التهذیب ج 9 ص 445
2- الفصول المهمة ص 24 ، و رواه ابن طلحة الشافعی فی « مطالب السئول » ص 16 نقلا عن الترمذی عن زید ، و الحافظ أبو بکر الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 104 من طریق أحمد ، و الطبرانی ، و البزار باسنادهم عن زید .

و روی الامام أحمد بن حنبل فی «مسنده» عن البراء بن عازب، قال: کنا مع النبی صلی اللّه علیه و سلم فی سفر، فنزلنا بغدیر خم، فنودی فینا الصلاة جامعة، و کسح لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تحت شجرتین، فصلی الظهر و أخذ بید علی رضی اللّه تعالی عنه فقال: (أ لستم تعلمون، أنی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟) قالوا: بلی، قال صلی اللّه علیه و اله: أ لستم تعلمون أنی أولی بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلی.

قال: فأخذ بید علی فقال ص: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه».

قال: فلقیه عمر بعد ذلک فقال له: هنیئا لک یا بن أبی طالب أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة [1].

و روی الحافظ أبو بکر أحمد بن الحسین البیهقی [2] رحمة اللّه تعالی علیه أیضا

ص:151

هذا الحدیث بلفظه مرفوعا الی البراء بن عازب(1).

و روی الحافظ أبو الفتوح(2) اسعد بن أبی الفضائل بن خلف العجلی فی

ص:152


1- الفصول المهمة ص 25 .
2- أبو الفتوح العجلی : أسعد بن أبی الفضائل محمود بن خلف بن احمد بن محمد الاصبهانی الملقب منتجب الدین الفقیه الشافعی الواعظ ، ولد سنة ( 515 ) و توفی سنة ( 600 ) ، ترجمه السبکی فی « طبقات الشافعیة » ج 5 ص 50 و أثنی علیه و أکثر وعد تآلیفه ، و ابن کثیر فی « البدایة و النهایة » ج 13 ص 40 و قال سمع الحدیث و تفقه و برع و صنف ، کان زاهدا عابدا . و قال ابن خلکان فی « وفیات الأعیان » ج 1 ص 208 : منتجب الدین العجلی أبو الفتوح . . . کان من الفقهاء الفضلاء الموصوفین بالعلم و الزهد ، مشهورا بالعبادة و النسک و القناعة ، لا یأکل الّا من کسب یده ، و کان یورق و یبیع ما یتقوت به . و سمع ببلده الحدیث علی أم ابراهیم فاطمة بنت عبد اللَّه الجوزدانیة ، و الحافظ أبی القاسم اسماعیل بن محمد بن الفضل ، و أبی الوفاء غانم بن أحمد بن الحسن الجلودی ، و أبی الفضل عبد الرحیم بن أحمد بن محمد البغدادی ، و أبی المطهر القاسم بن الفضل بن عبد الواحد الصیدلانی ، و غیرهم و قدم بغداد و سمع بها من أبی الفتح محمد بن عبد الباقی بن سلمان المعروف بابن البطی فی سنة ( 557 ) ، و له إجازة حدث بها من أبی القاسم زاهر بن طاهر الشحامی ، و أبی الفتح اسماعیل ابن الفضل الاخشید ، و أبی المبارک عبد العزیز بن محمد الازدی و غیرهم ، و عاد الی بلده و تبحر و مهر و اشتهر ، و صنف عدة تصانیف .

کتابه «الموجز فی فضل الخلفاء الاربعة» یرفعه بسنده الی حذیفة(1) بن أسید الغفاری و عامر بن لیلی بن ضمرة قالا: لما صدر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع و لم یحج غیرها أقبل حتی إذا کان بالجحفة نهی عن سمرات(2) متقاربات بالبطحاء(3)، ان لا ینزل تحتهن أحد، حتی إذا أخذ القوم منازلهم، ارسل فقم(4) ما تحتهن حتی إذا نودی بالصلاة صلاة الظهر، عمد النبی صلی اللّه علیه و سلم إلیهن، فصلی بالناس تحتهن، و ذلک یوم غدیر خم.

ثم بعد فراغه من الصلاة، قال: (أیها الناس، أنه قد نبأنی اللطیف الخبیر انه لن یعمر نبی الا نصف عمر النبی الذی کان قبله، و أنی لاظن بأنی ادعی فاجیب، و أنی مسئول و انتم مسئولون، هل بلغت؟، فما أنتم قائلون؟).

قالوا: نقول: قد بلغت، و جهدت، و نصحت، فجزاک اللّه خیرا.

ص:153


1- حذیفة بن أسید : أبو سریحة ( بفتح السین ) الغفاری من أصحاب الشجرة توفی ( 40 / 42 ) . قال ابن حجر العسقلانی فی الاصابة ج 1 ص 317 : حذیفة بن أسید بفتح الهمزة یقال : أمیّة بن أسید بن خالد بن الاعور . . . شهد الحدیبیة ، و ذکر فیمن بایع تحت الشجرة ، ثم نزل الکوفة و روی أحادیث أخرج له مسلم و أصحاب السنن . . . توفی فصلی علیه زید بن أرقم ، و قال ابن حبان : مات سنة ( 42 )
2- السمرات : جمع السمرة ( بفتح السین و ضم المیم ) شجر من العضاه ( بکسر العین کل شجر یعظم و له شوک ) و لیس فی العضاه أجود خشبا منه .
3- البطحاء ( بفتح الباء و سکون الطاء ) : المسیل الواسع فیه رمل و دقاق الحصی .
4- قم : یقم قما ( کمد یمد مدا ) البیت : کنسه .

قال: (أ لستم تشهدون ان لا اله الا اللّه، و ان محمدا عبده و رسوله، و ان جنته حق، و أن ناره حق، و أن البعث بعد الموت حق؟)، قالوا: بلی نشهد، قال:

(اللّهمّ أشهد).

ثم قال: (أیها الناس، الا تسمعون؟ الا فان اللّه مولای، و أنا أولی بکم من انفسکم، الا و من کنت مولاه فعلی مولاه)، و أخذ بید علی فرفعها حتی نظره القوم ثم قال: اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه(1).

«حدیث غدیر بروایت میبذی»

اما روایت حسین میبذی(2) حدیث غدیر را پس در «فواتح شرح

ص:154


1- الفصول المهمة ص 25 .
2- میبذی : القاضی أمیر حسین بن معین الدین المیبذی الترمذی ، کان من أکابر علماء عصر الشاه اسماعیل الصفوی ، نسبته الی « میبذ » ( یفتح المیم و سکون الیاء المثناة التحتانیة و کسر الباء الموحدة و ضمها و الذال المعجمة المبدلة من المهملة فی أغلب مواضع التعریب ) بلدة قرب یزد علی رأس عشرة فراسخ ، و المترجم کان حکیما ، أدیبا ، صوفیا . له مصنفات منها : « مختصر مقاصد حکمة فلاسفة العرب » ، « جام گیتی نما » فارسی فی الحکمة و الفلسفة القدیمة فرغ من تألیفه سنة ( 897 ) ، « شرح الکافیة فی النحو » سماه « مرضی الرضی » ، « شرح حدیث صعدنا الی ذری الحقایق » المروی عن الامام العسکری علیه السّلام ، « شرح الهدایة الاثیریة » فی الحکمة فرغ من تألیفه سنة ( 880 ) ، و طبع فی الآستانة سنة ( 1263 ) و فی الهند سنة ( 1178 ) « شرح دیوان أمیر المؤمنین علیه السّلام » ذکر فی أوله سبع فواتح یذکر فیها قواعد المتصوفه ، و یشیر الی عقائدهم و رسومهم و آدابهم و حکایات أحوالهم و مراتب ترقیات النفوس و الانسان الکبیر و الصغیر . و اودع السابعة شطرا وافیا من مناقب أمیر المؤمنین علیه السّلام و فضائله الباهرة فرغ منه سنة ( 890 ) ، طبع بلکهنو فی سنة ( 1293 ) و لکن اسقطت منه الفواتح السبع التی فی أوله . توفی المیبدی کما قال آیتی فی « آتشکده یزدان ص 333 » فی سنة ( 911 ) المطابق لکلمة « قاضی » . و اختلف فی مذهبه فقال العلامة الخوانساری فی « الروضات » ج 3 ص 263 : کان من أعاظم متأخری فضلاء العامة و متکلمیهم البارعین و صوفیتهم المتشرعین صاحب مصنفات کثیرة فی فنون شتی . و أدرج شیخنا فی الاجازة العلامة آقا بزرک الطهرانی بعض مصنفاته فی « الذریعة » ج 6 ص 138 - و ج 13 ص 266 و ج 14 ص 174 . و قال السید المجاهد المحسن الامین قدس سره فی « أعیان الشیعة » یمکن أن یستأنس لتشیعه بقوله فی أول شرحه علی کافیة ابن الحاجب : انه اقتبس فی سایر المواضع المهمة من شرح نجم الائمة الشیخ الامام الرضی حشره اللَّه مع النبی و الولی . أقول : و یمکن أیضا أن یستدل علی تشیعه بما قال فی حق أمیر المؤمنین علیه السّلام بالفارسیة :من خود چه کسم که در شماری باشم * یا در صف اهل دل سواری باشم مقصود همین است که در شأن علی * گویم سخنی چند و بکاری باشمو ما قال أیضا فی حقه علیه الصلاة و السّلام بالفارسیة : بسکه تابد مهر حیدر هر دم از سیمای من * آسمان را سرفرازی باشد از بالای من چون سخن گویم ز معراجش که آن دوش نبی است * پای در دامن کشد فکر فلک پیمان من بهر وصافی او سر تا قدم گشتم زبان * تا نگردد غیر مدحش ظاهر از اجزای من طبع من تا گشت چون دریا ز فیض مرتضی * ابر گوهربار جوید فیض از دریای من گر نبودی ذو الفقار مهر او در دست دل * لقمه ای کردی مرا این نفس از درهای من خاک راهش در دو چشم من بجای سرمه است * نیک دیدم آفرین بر دیده بینای من نی نه من تنها بمهرش سر فرازی میکنم * غیر از این هرگز کسی نشنید از آبای من أی صبا در گردنت خاکم ببر سوی نجف * بعد مردن چون فرو ریزد ز هم اعضای منو ما قال أیضا فی أواخر شرحه علی الدیوان المبارک انشادا :ان النبی محمدا و وصیه * و ابنیه و ابنته البتول الطاهرة أهل العباء و اننی بولائهم * أرجو السلامة و النجا فی الآخرة و أری محبة من یقول بفضلهم * سببا یجیر من السبیل الجائرة أرجو بذاک رضی المهیمن وحده * یوم الوقوف علی ظهور الساهرةو ما أنشأ ، أو أنشد أیضا بعد الابیات السابقة :للّه درکم یا آل یاسینا * یا انجم الخلق أعلام الهدی فینا لا یقبل اللَّه الا فی محبتکم * أعمال عبد و لا یرضی له دینا أرجو النجاة بکم یوم المعاد و ان * جنت یدای من الذنب الا فانینا بلی اخفف أعباء الذنوب بکم * بلی اثقّل فی الحشر الموازینا من لم یوالکم فی اللَّه لم یر من * قیح اللظی و عذاب القبر تسکینا لاجل جدکم الافلاک قد خلقت * لولاه ما اقتضت الاقدار تکویناو ما أنشأ أیضا بالفارسیة فی وصف کلام أمیر المؤمنین علیه السّلام :شاهی که مهش غلام و مهر است کنیز * ناطق بکمال او است قرآن عزیز گر قدر کلام او رفیع است چه دور * در خانه بکدخدای ماند همه چیزقال العلامة الخوانساری فی الروضات : و أنت خبیر بأنه لا دلالة فی امثال ذلک علی شیعة الرجل ، بل برائته من النصب و العداوة کما لم یدعهما فیه أیضا أحد من الاصحاب ، و لو سلم فیعارضها ما هو صریح فی تسننه و هو أکثر من کل ذلک بکثیر ، منها : ما ذکره فی باب اختلافات الامة فی مسائلهم الشرعیة بعد وفاة النبی صلی اللَّه علیه و سلم من انها کانت تتسع دائرتها و یتزاید المجتهدون الی أن استقر الامر علی مذاهب الائمة الاربعة . . . الی أن قال : و أما مذاهب الشیعة فهی من جهة مطاعن أراذلها فی شأن الصحابة و لعن سفلتهم علیهم مردودة ، و آثارهن من بین الجمهور من المسلمین مفقودة . و قال ابن الاثیر فی کتاب النبوة من « جامع الاصول » : المذاهب المشهورة فی الاسلام التی علیها مدار المسلمین فی أقطار الارض مذهب الشافعی ، و أبی حنیفة ، و مالک ، و أحمد ، و مذهب الامامیة . و عین أیضا مجدد مذهب هؤلاء علی رأس المائة الثانیة هو علی بن موسی الرضا علیهما السّلام و ذلک لظنه ان حدیث من یجدد لم یختص به شخص واحد ، و لکل من المذاهب علی رأس کل مائة سنة من یجدد ، و اعدل طوائف الشیعة هم أصحاب زید بن علی بن الحسین علیهما السّلام ، فانهم قالوا : علی أفضل الصحابة الا ان الخلافة فوضت الی أبی بکر لمصلحة رأوها و قاعدة دینیة راعوها من تسکین نائرة الفتنة ، و تطییب قلوب عامة الخلق ، انتهی . تذنیب : لا یخفی انه اختلف فی ان الاشعار التی نسبت الی أمیر المؤمنین علیه السّلام هل هی له أو لا ؟ قال بعض : ما تکلم أمیر المؤمنین علیه السّلام بشیء من الشعر الا بیتین . قال الفیروزآبادی فی « القاموس » فی کلمة « ودق » : و ذات ودقین : الداهیة کانها ذات وجهین ، و منه قول علی بن ابی طالب رضی اللَّه تعالی عنه :تلکم قریش تمنانی لتقتلنی * فلا و ربک ما بروا و لا ظفروا فان هلکت فرهن ذمتی لهم * بذات ودقین لا یعفو لها اثرقال المازنی : لم یصح انه تکلم بشیء من الشعر غیر هذین البیتین ، و صوّبه الزمخشری ، انتهی . و لکن هذا القول خال عن التحقیق فان المحدثین البارعین و المؤرخین المحققین نقلوا عنه علیه السّلام اشعارا کثیرة ، و جمع غیر واحد من العلماء الاشعار التی نقلت عنه صلوات اللَّه و تحیاته علیه . قال صاحب الذریعة : لقد عددت الذین قاموا به عمل حول دیوان علی علیه السّلام فی « فهرست کتابخانه دانشگاه طهران » ج 2 ص 116 - 125 - سبعة عشر شخصا منهم من جمع الدیوان و منهم من شرحها . و قال فی ج 3 ص 205 من « الذریعة » : « تاج الاشعار » أو صلاة الشیعة فی أشعار أمیر المؤمنین علیه السّلام للشیخ أبی الحسن علی بن أحمد بن محمد بن الفنجگردی ( فنجگرد من قری نیسابور ) توفی سنة ( 512 ) ، و هو من مصادر کتاب « أنوار العقول » فی أشعار وصی الرسول لقطب الدین الکیدری . و قال فی ج 2 ص 431 من « الذریعة » : « انوار العقول » من اشعار وصی الرسول هو دیوان اشعار منسوبة الی امیر المؤمنین علیه السّلام مرتبة قوافیها ترتیب حروف الهجاء ، من جمع قطب الدین أبی الحسن محمد بن الحسین بن الحسن البیهقی الکیدری النیسابوریّ ممن أخذ عن الامام المفسر أبی علی الفضل بن الحسن الطبرسی المتوفی ( 548 ) . ذکر فی اوله أنه جمع اولا خصوص اشعاره المشتملة علی الآداب و الحکم و المواعظ و العبر ، و سماه « الحدیقة الانیقة » ، ثم جمع اشعاره علیه السّلام جمعا عاما وافیا فی هذا الکتاب الذی سماه « انوار العقول » و ذلک بعد الجد فی الطلب و الفحص فی الکتب التی منها الدواوین الثلثة المجموعة فیها اشعاره علیه السّلام : أحدها ما جمعه الشیخ ابو الحسن علی بن أحمد بن محمد الفنجگردی النیسابوریّ شیخ الافاضل المتوفی ( 513 ) 1 و ( 512 ) کما ارخه السیوطی فی « بغیة « بغیة الوعاة » و هو فی مائتی بیت ، و اسمه سلوة الشیعة أو تاج الاشعار . و ثانیها ما جمعه بعض الاعلام و هو ابسط من جمع الفنجگردی ، بعض اشعاره مستخرج من کتاب محمد بن اسحاق صاحب « السیرة » و بعضها ملتقط من متون الکتب منسوبا إلیه علیه السّلام . و ثالثها ما جمعه السید ابو البرکات هبة اللَّه بن محمد الحسینی المعروف بابن الشجری المتوفی ( 543 ) ، و غیر هذه الدواوین الثلثة من کتب السیر و التواریخ المعتمدة ، مصرحا بأن ما یذکره لا یدعی فیه القطع و الیقین بانه علیه السّلام ناظمه و منشیه لتعذر الحکم بالیقین فی مثله ، بل انما اخذ فیه بالظن الحاصل من نقل الرواة ، و کذا لا یدعی احاطته بجمیع اشعاره بل مجوز ان یکون ما ظفر به دون ما صفرت عنه یداه ، فیذکر فی جل الاشعار مآخذها من کتب الاعلام المشاهیر . . . الی ان قال : و فی آخره ( قال : هذا ما اکدی إلیه کدی و أدی إلیه جهدی من التقاط هذه الدرر الفریدة و ارتباط أوابدها الشریدة . . . و لا تذهلن عن قولی فیه :خیر الدواوین تحویه و تحفظه * دیوان شعر أمیر المؤمنین علی فیه المعالی و فیه الفضل مجتمعا * کفضل صاحبه فی العالمین علیو یظهر من کیفیة تألیفه شدة تورعه و احتیاطه فی النقل و النسبة . و النسخة المعروفة بدیوان أمیر المؤمنین علیه السّلام المطبوعة قریب من هذا الکتاب فی الترتیب ، لکنه اسقط فیها الاسانید . و قد طبع الدیوان المعروف مکررا فی ایران و مصر و لیدن و بولاق و غیرها . و من الدواوین المنسوبة الی أمیر المؤمنین علیه السّلام دیوان جمعه العلامة المجاهد السید محسن الامین المتوفی ( 1281 ) دونه و جمعه علی الروایات الصحیحة سنة ( 1360 ) و طبع فی دمشق سنة ( 1366 ) . فتبین مما ذکرنا أن قول المازنی : « لم یصح أنه علیه السّلام ما تکلم بشعر غیر البیتین » غیر صحیح ، نقل الزبیدی فی « تاج العروس » مثل قول المازنی عن المرزبانی فی « تاریخ النحاة » عن یونس ، ثم قال : و قال شیخنا : و لعل سند ذلک قوی لدیهم ، و الا فقد ورد عنه : « انا الذی سمتنی امی حیدرة » الابیات ، و تواتر عنه : « محمد النبی اخی و صهری . و حمزة سید الشهداء عمی » الابیات ، و غیر ذلک مما کثر و شاع بحیث ان النفوس لا تطمئن الی انه لم یقل غیر البیتین ، لا سیما و قد قال الشعبی : کان ابو بکر شاعرا ، و کان عمر شاعرا و کان عثمان شاعرا ، و کان علی اشعر من الثلثة . نعم صحة خصوص الدیوان المطبوع المعروف بجمیع ابیاته ما ثبتت . قال العلامة المجلسی قدس سره فی فهرس البحار : کتاب الدیوان : انتسابه إلیه صلوات اللَّه علیه مشهور ، و کثیر من الاشعار المذکورة فیه مرویة فی سائر الکتب ، و یشکل الحکم بصحة جمیعها ، و یستفاد من « معالم العلماء » لابن شهرآشوب انه تألیف علی بن أحمد الادیب النیسابوریّ من علمائنا ، و النجاشی عد من کتب عبد العزیز بن یحیی الجلودی کتاب شعر علی علیه السّلام . انتهی . قال المتتبع الخبیر المیرزا عبد اللَّه الافندی الاصبهانی فی « ریاض العلماء و حیاض الفضلاء » بعد نقل کلام استاذه المجلسی قدس سرهما : أقول : فلعل کل واحد منهما ( علی بن أحمد و الجلودی ) قد جمع دیوانا فی اشعاره علیه السّلام . ثم ان الجلودی من المتقدمین علی المفید و المرتضی و الذی رأینا من نسخ الدیوان المشهور قد یحکی فیه عن المفید و المرتضی ، بل عن المتأخرین عنهما أیضا ، فهو تألیف الفنجگردی هذا فلاحظ .

ص:155

ص:156

ص:157

ص:158

ص:159

ص:160

دیوان» گفته:

[حکایت: امام احمد از براء بن عازب، و زید بن ارقم روایت کند:

ص:161

که چون حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه، در وقت مراجعت از حج، بغدیر خم نزول فرمود، دست مرتضی علی علیه السّلام بگرفت و گفت:

(أ لستم تعلمون، أنی أولی بالمؤمنین من انفسهم؟)، گفتند. آری، فرمود:

(أ لستم تعلمون، أنی أولی بکل مؤمن من نفسه؟) گفتند: آری، گفت:

(اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه)، پس عمر او را دید و گفت: هنیئا لک یا ابن أبی طالب، اصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة](1).

«حدیث غدیر بروایت محمود بن احمد عینی»

اما روایت محمود(2) بن احمد العینی حدیث غدیر را، پس انشاء اللّه

ص:162


1- فواتح الاسرار فی شرح الدیوان المعزو الی أمیر المؤمنین علیه السّلام ص 406 . و روی المیبدی أیضا فی شرح الدیوان نزول آیة التبلیغ قبل ما قاله النبی ص فی غدیر خم ، و قال فی ص 415 : روی الثعلبی ان رسول اللَّه ص قال ما قال فی غدیر خم بعد ما نزل علیه قوله تعالی :« یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ »و لا یخفی علی أهل التوفیق ان قوله تعالی :« النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ »یلائم حدیث الغدیر ، و اللَّه العالم .
2- العینی : أبو محمد بدر الدین محمود بن أحمد بن موسی بن أحمد بن الحسین بن یوسف بن محمود الحلبی الاصل العیتابی المولد و المنشأ ، ثم القاهری الدار و الوفاة المعروف بالبدر العینی الحنفی . ولد فی ( 17 ) من رمضان سنة ( 762 ) و نشأ و ترعرع و اشتغل بالعلوم و برع ، و تفقه علی والده و غیره من شیوخ العلم فی بلده حتی ناب عن والده فی القضاء مدة ، و باشره مباشرة جیدة و ارتحل الی شواسع البلاد قبل وفاة والده و بعدها لطلب العلوم و حضر عند اکابر العلماء ، و تلقی منهم العلوم ، و ارتحل الی حلب سنة ( 783 ) و اخذ عن اجلة شیوخها ، ثم عاد الی بلده . و له مشایخ کثیرة فی العلوم و قد قام هو باستیفاء تراجم شیوخه فی مجلد سماه « معجم الشیوخ » . فمن اجلهم الحافظ زین الدین العراقی عبد الرحیم ، سمع علیه « صحیح البخاری » بقراءة الشهاب أحمد بن محمد بن منصور الاشمونی بقلعة الحبل بالقاهرة سنة ( 788 ) ، و بقراءة غیره « الالمام فی احادیث الاحکام » للحافظ ابن دقیق العید ، بروایته عن الشهاب أحمد بن أبی الفرج بن البابا عنه . و من مشایخه أیضا الحافظ سراج الدین البلقینی ، سمع علیه مصنفه « محاسن الاصطلاح و تضمین مقدمة ابن الصلاح » بقراءة السراج قارئ الهدایة . و منهم مسند الدیار المصریه تقی الدین محمد بن محمد بن عبد الرحمن الدجوی سمع علیه « صحیح البخاری » و مسلم ، و « سنن أبی داود » ، و الترمذی ، و ابن ماجة ، و النسائی ، الاصول الستة باسرها ، و « مسند الدارمی » و « مسند عبد بن حمید » و الثلث الاول من مسند أحمد . و غیرهم ممن یطول . و کل من ترجم العینی وصفه بسعة العلم و البراعة و الحفظ و الکتابة . قال السیوطی فی ترجمته فی « بغیة الوعاة » ص 386 : کان اماما عالما علامة عارفا بالعربیة و التصریف و غیرهما . و قال السخاوی فی ترجمته فی « الضوء اللامع » ج 10 ص 131 - ص 135 : حدث و افتی و درس و اخذ عنه الائمة من کل مذهب طبقة بعد اخری ، بل اخذ عنه اهل الطبقة الثالث ، و کنت ممن قرأ علیه اشیاء . و مات و هو ابن ( 93 ) سنة فی عام ( 855 ) رابع ذی الحجة بالقاهرة ، و دفن بمدرسته . و أما مؤلفاته بحیث لا یقاربه أحد من أهل عصره الا ابن حجر کما قال السخاوی و من اجلها « عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری » فی ( 21 ) مجلدة علی تجزئة المصنف و هو أوسع شروحه نقلا و تحقیقا و اجمعها للفوائد بحثا و تمحیصا ، ینتهج منهج اتمام سیاق الحدیث حیث اختصر البخاری ، و یسلک مسکک تعیین مواضع تخریجه من الکتاب إذا تعددت طرقه و تکرر تخریجه فی الابواب ، و فیهما اکبر عون للفاحص . و یذکر اختلاف رواة الکتاب إذا کان هناک اختلاف ، و یوفی حق الکلام فی الرجال و ضبط الاسماء و الانساب بحیث یغنی عن تطلب ذلک فی شتی الکتب المؤلفة فی هذا الباب ، و یبین اللغات و الاعراب اتم تبیان و یتعرض باسلوب بدیع لوجوه المعانی و البیان ، و یذکر لطائف الاسناد من علو و نزول و مدنی و شامی و نحوها ، و یبسط فی المسائل الخلافیة تخریج الاحادیث المتعلقة بها علی مذاهب فقهاء الامصار ، و یقارن بین الادلة و یحاکم بینها ، و یسرد تحت عنوان الاسئلة و الاجوبة مواضع الاخذ و الرد من فقه الحدیث ، و ینتقی من شروح من تقدمه مواطن العلم و الفوائد اجمل انتقاء ، مستقصیا فی ذلک اکمل استقصاء . و الحاصل أنه شرح الاحادیث من جمیع مناحیها ، و وفی حق ایضاحها من کل نواحیها ، فمن أراد ما یتعلق بالمنقول ظفر فی شرحه بآماله ، و من ارتاد ما یمس بالمعقول فاز بکماله ، و قد جعل کل ذلک تحت عناوین خاصة لیسهل الکشف عنها و ابتدأ فی شرحه سنة ( 821 ) و اتمه سنة ( 847 ) . و أما ذکره حدیث الغدیر فهو فی هذا الکتاب : ( عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری ) ج 18 ص 206 ط دار الفکر فی بیروت ، قال فی باب« یا أَیُّهَا الرَّسُولُ * بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ» : ذکر الواحدی من حدیث الحسن بن حماد « بن کسیب أبو علی سجادة البغدادی المتوفی 241 » قال : حدثنا علی بن عابس ( الازرق الاسدی الکوفی ) ، عن الاعمش « سلیمان بن مهران المتوفی سنة 148 » و أبی الحجاف « بن أبی عوف البرجمی الکوفی من اصحاب الصادق علیه السّلام » عن عطیة ( بن سعد بن جنادة العوفی الکوفی التابعی المتوفی سنة « 111 » - ) ، عن أبی سعید ( سعد بن مالک الانصاری الخدری ) قال : نزلت هذه الآیة یوم غدیر خم فی علی بن أبی طالب رضی اللَّه تعالی عنه . ثم حکی عن مقاتل ( بن سلیمان بن بشیر البلخی المتوفی « 150 » ) ، و الزمخشری ( محمود بن عمر المتوفی « 538 » ) بعض الوجوه الاخری المذکورة فی سبب نزول الآیة فقال : قال أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین ( علیهم السّلام ) : معناهبَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَفی فضل علی بن أبی طالب رضی اللَّه تعالی عنه ، فلما نزلت هذه الآیة اخذ بید علی و قال : « من کنت مولاه فعلی مولاه » .

ص:163

ص:164

در ما بعد مذکور خواهد شد.

«حدیث غدیر بروایت اصیل الدین الواعظ الهروی الشافعی»

اشاره

اما روایت عبد اللّه بن عبد الرحمن الحسینی المشتهر باصیل الدین الواعظ حدیث غدیر را، پس در کتاب او «درج(1) الدرر و درج الغرر فی میلاد سید البشر» مذکور است:

بدانکه از جمله امور کلیه که در حین بازگشتن از حجة الوداع واقع شد آن بود، که چون لشگر اسلام در ملازمت سید انام بغدیر خم، که از

ص:165


1- الدرج : ( بضم الدال و سکون الراء ، سفیط صغیر تدخر المرأة فیه طیبها و ادواتها .

نواحی جحفه(1) است، رسیدند، در گرمگاه روز حضرت رسالت نصرت حشم فیروز، با أصحاب نماز بگذارد، و آنگاه رو سوی یاران آورد و فرمود:

أی زمرۀ دوستداران، می دانید و اعتقاد دارید که من بمؤمنان اولی ام از نفوس ایشان، و زنان من امهات مؤمنامند؟).

همه گفتند: بلی یا رسول اللّه همچنین است که می فرمائی، و سر حقه تحقیق می گشائی.

بعد از آن گفت: (هر که من مولای اویم، علی بن أبی طالب مولای او است، خدایا دوست دار هر که او را دوست دارد، و دشمن دار هر که ویرا دشمن دارد، و یاری ده هر که او را یاری دهد، و خوار ساز هر که

ص:166


1- الجحفه : ( بضم الجیم و سکون الحاء ) : کانت قریة فی طریق الساحل الشمالی من الحجاز . قال الحموی فی معجم البلدان ج 2 ص 111 : الجحفة کانت قریة کبیرة ذات منبر علی طریق المدینة من مکة علی اربع مراحل ، و هی میقات أهل مصر و الشام ان لم یمروا علی المدینة ، و بینها و بین المدینة ست مراحل ، و بینها و بین غدیر خم میلان . و قال الطریحی فی مجمع البحرین فی کتاب الفاء باب ما اوله الجیم : فی الحدیث : « وقت لاهل الشام الجحفة » . هی مکان بین مکة و المدینة محاذیة لذی الحلیفة من الجانب الشامی قریب من رابغ بین بدر و خلیص سمیت بذلک لان السیل اجتحف باهلها أی ذهب بهم ، و کان اسمها قبل ذلک « مهیعة » و یسمی ذلک السیل الجحاف ( بضم الجیم ) ، یقال : سیل جحاف إذا اجرف کل شیء و ذهب به .

او را خوار کند).

و در بعضی از طرق این حدیث وارد است که عمر بن الخطاب گفت:

أی امیر المؤمنین علی بن أبی طالب، بامداد کردی و مولای جمیع مؤمنانی(1).

ص:167


1- قد مر ان تهنئة الشیخین لیست مما صرح به بعض الطرق فقط ، بل هی مرویة من کثیر من ائمة الحدیث و التفسیر و التاریخ بطرق کثیرة تنتهی الی غیر واحد من الصحابة کابن عباس ، و أبی هریرة ، و البراء بن عازب ، و زید بن ارقم ، و إلیک اسماء بعض المخرجین باسنادهم : الحافظ أبو بکر عبد اللَّه بن محمد بن أبی شیبة المتوفی ( 235 ) ، اخرجه فی المصنف عن البراء بن عازب . و أحمد بن محمد بن حنبل المتوفی ( 241 ) فی « المسند » ج 4 ص 281 باسناده عن البراء . و الحافظ أبو العباس الشیبانی المتوفی ( 303 ) باسناده عن البراء . و الحافظ أبو یعلی الموصلی المتوفی ( 307 ) فی « المسند » باسناده عن البراء . و الحافظ أبو جعفر محمد بن جریر الطبری المتوفی ( 310 ) فی « التفسیر ج 3 ص 428 . و الحافظ أحمد بن عقدة الکوفی المتوفی ( 333 ) عن سعد بن أبی وقاص . و الحافظ أبو عبد اللَّه المرزبانی البغدادی المتوفی ( 384 ) باسناده عن أبی سعید الخدری . و الحافظ الدارقطنی البغدادی المتوفی ( 385 ) باسناده . و غیرهم ممن یطول ، و من أراد التفصیل فلیرجع « الغدیر » ج 1 ص 272 - ص 283 .

و از فحوای این خبر معلوم می شود: که دوستی مهر سپهر لا فتی، علی مرتضی علیه السّلام، در کمال ایمان دخلی تمام دارد، و بغض او شخص را در سلسلۀ هلکی(1) می شمارد و لعمری نظم:

هر که را هست با علی کینه

در سخن حاجت درازی نیست

نیست در دستش آستین پدر

دامن آن دگر نمازی نیست

«فضائل اصیل الدین در کتب تراجم و رجال»

و اصیل الدین محدث از اکابر مشهورین و اجله و اعاظم معروفین و از مشایخ اجازۀ شاه صاحب است، کما لا یخفی علی ناظر رسالته فی اصول الحدیث.

ص:168


1- الهلکی : ( بفتح الهاء و سکون اللام و آخره الالف المقصورة ) جمع الهالک .

و غیاث(1) الدین بن همام الدین المدعو بخواند(2) امیر در «حبیب(3)

ص:169


1- غیاث الدین بن همام الدین : محمد بن جلال الدین بن برهان الدین محمد الشیرازی الاصل ، الهروی المنشأ ، ولد بهراة حدود سنة ( 880 ) و نشأ و ربی فی حجر جده الامی ( میر خواند مؤلف « روضة الصفا » ) علما و ادبا حتی صار موجها عند الاکابر مثل السلطان حسین بایقرا ، و وزیره الادیب أمیر علی شیر النوائی و لما توفی السلطان حسین فی سنة ( 912 ) صار من خواص ولده ( بدیع الزمان میرزا ) و طال اقامته فی هراة الی سنة ( 934 ) و فی تلک السنة رحل الی الهند و اتصل فی بلد ( آگره ) بالسلطان ( بابرشاه ) و لما توفی السلطان صار من مقربی ولده ( همایون شاه ) فی سنة ( 927 ) و ألف باسمه کتابه ( همایون نامه ) ، و له مؤلفات . منها : « خلاصة الاخبار » ، و « اخبار الاخیار » و « منتخب تاریخ الوصاف » و « مکارم الاخلاق » و « مآثر الملوک » و « دستور الوزراء » و « قانون همایونی » أو « همایون نامه » و « حبیب السیر » ، توفی علی اصح الاقوال سنة ( 942 ) بالهند و دفن حسب وصیته فی مزار خواجه نظام الدین أولیاء قرب الامیر خسرو الدهلوی .
2- خواند امیر : مرکب من کلمتین : اولیهما فارسیة مشتقة من لفظة ( خواندن ) بالواو المعدولة و لها معنیان : الدعوة ، و القراءة ، فکلمة خواند امیر اما بمعنی المدعو سیدا و أما بمعنی السید القاری ، کما ان کلمة ( آخوند ) مخففة من ( آقا خواند ) و تطلق علی کل من کان له حظ من القراءة و الکتابة . کما کانت تطلق قدیما بالمعنی الاول علی بعض الاعاظم مثل آخوند الاردبیلی و آخوند ملا صدرا ، و آخوند مجلسی ، و آخوند فیض ، و آخوند الخراسانی و غیرهم .
3- حبیب السیر فی أخبار افراد البشر : تاریخ فارسی کبیر فی ثلث مجلدات لغیاث الدین بدأ بتألیفه فی ( 927 ) و کان الشروع فیه بامر الامیر غیاث الدین الحسینی و لکن بعد فراغه من المجلد الاول توفی الامیر فوقف جواد قلمه عن السیر مدة الی ان فوضت الایالة فی خراسان الی معین السلطنة أبی منصور درمشخان ، و الصدارة و الوزارة لکریم الدین الخواجه حبیب اللَّه ، فصدر الامر الاکید من الخواجه حبیب إلیه با تمام هذا التاریخ ، فامتثل امره و الحق به المجلد الثانی المخصوص جزؤه الاول بذکر الائمة الاثنی عشر المعصومین علیهم السّلام ، و ذکر مناقبهم . و الجزء الثانی لبنی أمیّة ، و الثالث لبنی العباس ، و الرابع لسائر الملوک المعاصرین لهؤلاء ثم المجلد الثالث فی تواریخ سائر الملوک الی انتهاء دولة الشاه اسماعیل الصفوی و فرغ من تألیفه سنة ( 930 ) و نظم تاریخ الفراغ بقوله :چون خامه کرد قصهء اهل جهان بیان * شد سال اختتام ( خبر از جهانیان ) - 930

السیر فی اخبار افراد البشر» گفته:

[امیر سید اصیل الدین عبد اللّه الحسینی، بصفت اصالت، و وفور جلالت، و نباهت شأن، و قدم دودمان موصوف، و معروف بود بوفور تقوی و دین داری، و غایت دیانت و پرهیزکاری، از اکثر علمای عالم و سادات بنی آدم ممتاز و پیشی می نمود، زبان گهرافشانش مفسر حقایق صحف آسمانی، و بیان بلاغت نشانش مبین دقایق کتب سبحانی، باطن خجسته میامنش مظهر آثار ولایت و رشاد، و خواطر فرخنده مآثرش مهبط انوار هدایت و ارشاد، و بی شائبه مدح گستری، آن مهر سپهر شریعت پروری، در علم تفسیر، و حدیث، و انشاء، و تألیف، شبیه و نظیر نداشت، و در زمان سلطنت سلطان سعید(1)، از دار الملک شیراز، که وطن اصلی

ص:170


1- سلطان سعید : هو السلطان أبو سعید بن السلطان محمد بن میرانشاه بن امیر تیمور الکورکانی المعروف بتیمور لنک . جلس علی سریر الملک فی بلاد ما وراء النهر بعد قتل السلطان المیرزا عبد اللَّه بن ابراهیم بن شاهرخ بن الامیر تیمور الذی قتله أبو سعید فی سنة ( 855 ) و استولی بعده علی الملک بما وراء النهر و ترکستان ، ثم وقع الهرج و المرج فی خراسان مملکة المیرزا بایر بن بایسنقر بن شاهرخ ، و توجه أبو سعید لفتح خراسان فوصل هراة فی سنة ( 861 ) و قتل گوهرشاد بیگم ، و زوجة شاهرخ ، ثم ترک خراسان بسبب أخبار موحشة جاءته من وراء النهر ، و خرج من هراة و عاد الی بلخ . ثم ان المیرزا جهان شاه جاء به قصد فتح خراسان و وصل الی حدود استرآباد و تحارب مع المیرزا ابراهیم بن شاهرخ فکسره و وصل الی هراة سنة ( 862 ) فجمع أبو سعید عساکره و خرج من بلخ بعسکر عظیم لقتاله حتی وصل الی مرغاب فتوسط الناس فی الصلح بینهما و سلم جهان شاه خراسان . الی أبی سعید و رجع الی العراق ، وصفت لابی سعید خراسان و بدخشان و غزنة و کابل و سیستان . و فی سنة ( 872 ) خرج بعساکره و توجه نحو العراق و آذربایجان و قد فتح العراق امراؤه قبل وصوله إلیه فعبر منها حتی وصل الی ( میانه ) و حارب حسن بیک و وقع قحط فی عسکره فانجر أمره الی أن قبضه عسکر حسن بیک و سلموه الی یادگار محمد بن بنت گوهرشاد بیگم التی قتلها أبو سعید فقتله أخذا بثار گوهرشاد سنة ( 873 ) . - أعیان الشیعة ج 2 ص 356 ط بیروت.

آن جناب است، بهرات تشریف آورده، رایت اقامت برافراشت، هفته یک نوبت در مدرسه عالیه مهد علیا گوهرشاد آقا(1)، بوعظ و نصیحت

ص:171


1- گوهرشاد آغا : بیگم زوجة المیرزا شاهرخ بن الامیر تیمور ، و هی التی بنت مسجد گوهرشاد العظیم الباقی الی الیوم بجنب الحضرة الشریفة الرضویة و عمرت الحضرة و زینتها ، و قامت هی و زوجها مدة فی المشهد الرضوی و سکنا هناک . و هذا المسجد مسجد غایة فی حسن البناء و أحکامه و الزینة ، قل ان یری نظیره بنی فی تاریخ سنة ( 820 ) . و فی وسط صحن هذا المسجد مکان مربع یعرف به مسجد العجوز یقال : ان عجوزا کان لها دار هناک لم ترض ببیعها و عملتها مسجدا . و بقی الی سنة ( 1364 ) فجعلوه حوضا و جعلوا له سقفا ، و مسجد گوهرشاد فی الحقیقة کانه صحن جنوبی للحرم المطهر ، و کله مبنی بالکاشی المعرق و غیر المعرق . و فیه من بدایع الصنعة شیء کثیر ، و سعة قضاء المسجد قریب ( 53 ) ذراعا و عرضه قریب ( 48 ) ذراعا و له أربعة أواوین من أربع جهات ، و له قبة عالیة الی الغایة ، و فم الایوان اثنا عشر ذراعا و نصف و طوله ( 34 ) ذراعا . قتلت گوهرشاد فی هراة سنة ( 861 ) بأمر السلطان أبی سعید بن محمد بن میرانشاه بن تیمور لنک و لم یتبین سبب قتلها .

خلائق می پرداخت، و در هر ماه ربیع الاول بر بیان میلاد با اسعاد حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم مواظبت نموده، طوائف انام را محظوظ و بهره ور ور می ساخت.

از مؤلفات آن سید ستوده صفات کتاب افادت اثر «درج الدرر» که محتویست بر سیر سنیه خیر البشر، و رساله «مزارات هرات» در میان افاضل اقطار جهان مشهور است، و صحت روایت و بلاغت عبارت آن نسخه بر السنه و افواه خلائق مذکور.

انتقال امیر سید اصیل الدین از جهان محنت آئین، بریاض بهشت برین در هفدهم ربیع الآخر سنة ثلث و ثمانین و ثمانمائة روی نمود] (1) الخ.

ص:172


1- حبیب السیر فی أخبار أفراد البشر ج 4 ص 334 و له ترجمة فی « طبقات اعلام الشیعة فی القرن التاسع » ص 78 . قال العلامة شیخنا فی الاجازة الروائیة ، الآقا بزرک الطهرانی : السید میر اصیل الدین الواعظ عبد اللَّه بن عبد الرحمن الحسینی الدشتکی الهروی المتوفی ( 883 ) ، صاحب « الغرفة الحصن الحصین » فی ترجمة « الحصن الحصین » للشیخ شمس الدین الجزری المتوفی ( 833 ) بالفارسیة ، فرغ من الترجمة فی جمادی الاولی سنة ( 837 ) ببلدة هراة ، و له أیضا « درج الدرر فی میلاد سید البشر » و « المجتبی » و « مزارات هرات » و « معراج الاعمال » . و هو عم السید جمال الدین عطاء اللَّه بن فضل اللَّه بن عبد الرحمن الشهیر بمیر جمال الدین المحدث الهروی الذی هو من علماء عصر الشاه اسماعیل الفاتح الصفوی . ذکر الحلبی وفاته فی ( 884 ) ، و فی « شمس التواریخ » جاء وفاته سنة ( 803 ) و هو خطاء جزما .
«اثبات فضل اللّه بن روزبهان حدیث غدیر را»

اما اثبات فضل اللّه بن روزبهان بن فضل اللّه الخنجی الشیرازی حدیث غدیر را، پس در جواب «نهج الحق»(1) که آن را مسمی ساخته به «ابطال

ص:173


1- نهج الحق : و کشف الصدق ، أو کشف الحق و نهج الصدق تألیف العلامة الحلی الحسن بن یوسف المتوفی ( 726 ) ، ألفه للسلطان محمد خدابنده مرتبا علی مسائل فی التوحید و العدل و النبّوة و الامامة و المعاد و المسائل الفرعیة التی خالف فیها أهل السنة . و قد قام فضل بن روزبهان بن فضل اللَّه الخنجی الشیرازی الاصفهانی القاسانی الشافعی الصوفی المتوفی بعد سنة ( 909 ) بنقض الکتاب بعد خروجه من أصفهان و نزوله کاشان و فرغ من النقض فی ( 3 ) من جمادی الثانیة سنة ( 909 ) و سماه « ابطال الباطل و اهمال کشف العاطل » و أورد فیه جمیع « نهج الحق » بالفاظه غیر خطبته ، و لکن ترک سلوک الادب فی التألیف ، و اتخذ بدله بذائة اللسان ، و خشونة الکلام ، و التفوه بما یوجب سخط الرب و لوم العقلاء . فقام القاضی نور اللَّه المجاهد الشهید فی سنة ( 1019 ) بآکره من بلاد الهند فی عهد جهانگیر بنقض کتاب ابن روزبهان بکتابه « احقاق الحق » و هو من أحسن الکتب المصنفة فی اثبات الحق ، و لکن لما أطلع علیه العامة استعملوا السباط بدل القلم فی جوابه و قتلوه .

الباطل» گفته:

[و أما ما روی من ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ذکره یوم غدیر خم حین أخذ بید علی و قال: (أ لست أولی)، فقد ثبت هذا فی «الصحاح» و قد ذکرنا سر هذا فی ترجمة کتاب «کشف الغمة فی معرفة الائمة»](1) - الخ.

ص:174


1- احقاق الحق ج 2 ص 482 نقلا عن الناصب . ثم ذکر السر بقوله : و مجمله ان واقعة غدیر خم کان فی مرجع رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلم عام حجة الوداع ، و غدیر خم محل افتراق قبایل العرب و کان النبی صلی اللَّه علیه و إله یعلم أنه آخر عمره ، و انه لا یجتمع العرب بعد هذا عنده مثل هذا الاجتماع ، فاراد أن یوصی العرب بحفظ محبه أهل بیته و قبیلته ، و لا شک ان علیا علیه السّلام کان بعد رسول اللَّه سید بنی هاشم ، و أبر أهل البیت ، فذکر فضائله ، و ساواه بنفسه فی وجوب الولایة و النصرة و المحبة معه لیأخذه العرب ، سیدا و یعرفوا فضله و کماله . . . الخ . و قال الشهید المجاهد القاضی نور اللَّه فی رد هذا السیر : ان ما سرده فی بیان سره الذی زعم کونه قادحا فی دعوی نصوصیة الحدیث مدفوع بان فضل علی علیه السلام و کماله و علمه وجوده و شجاعته و قربه من النبی صلی اللَّه علیه و إله بکونه صهره و ابن عمه و کاشف غمه کان ظاهرا علی کافة العرب سیما قریش الذین کان الوصیة إلیهم أهم . و قد نطق القرآن بوجوب محبتهم قبل ذلک بقوله تعالی :قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی ». و قال النبی صلی اللَّه علیه و إله : « انی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی أهل بیتی . . . ( الی ان قال ) : فبدیهة العقل حاکمة بان نزول النبی صلی اللَّه علیه و إله فی زمان و مکان لم یکن نزول المسافر متعارفا فیهما ، حیث کان الهواء علی ما روی فی غایة الحرارة حتی کان الرجل یستظل بدابته ، و یضع الرداء تحت قدمیه من شدة الرمضاء و المکان مملوء من الاشواک ، ثم صعوده علی الاقتاب و الدعاء لعلی علیه السّلام علی وجه یناسب لشأن الملوک و الخلفاء و ولاة العهد لم یکن الا لنزول الوحی الایجابی الفوری المذکور لاستدراک أمر عظیم الشأن یختص بخصوص علی علیه السّلام دون سائر أهل البیت کنصبه للامامة و الخلافة . . . الخ

«حدیث غدیر بروایت سمهودی»

اما روایت نور الدین علی بن عبد اللّه سمهودی(1)، پس بعض عبارات او

ص:175


1- السمهودی : أبو الحسن علی بن القاضی عفیف الدین عبد اللَّه بن أحمد ( ینتهی نسبه الی الحسن المثنی بن الامام الحسن المجتبی علیه السّلام ، کان نزیل المدینة المنورة ، و عالمها ، و مفتیها ، و مدرسها و مؤرخها فی عصره ، و کان شافعی المذهب . ولد فی صفر الخیر من سنة ( 844 ) فی ( سمهود ) بصعید مصر ، و نشأ بها و حفظ القرآن الکریم و « المنهاج الفرعی » و غیره . و لازم والده حتی قرأ علیه « المنهاج » بحثا مع شرحه لجلال الدین المحلی و « شرح البهجة » و « جمع الجوامع » و قدم القاهرة معه غیر مرة و لازم الشمس الجوجری فی الفقه و الاصول و العربیة . و قرأ علی الجلال المحلی بعض شرحیه علی « المنهاج » و « جمع الجوامع » . و لازم الشریف المناوی ، و قرأ علیه الکثیر ، و ألبسه خرقة التصوف . و قرأ علی النجم بن قاضی عجلون تصحیحه للمنهاج . و علی الشیخ زکریا فی الفقه و الفرائض . و علی السعد الدیری و اذن له فی التدریس هو ، و الیامی ، و الجوجری ، و قرأ علی من لا یحصی ما لا یحصی . قطن بالمدینة المنورة من سنة ( 73 ) و لازم فیها الا بشیطی ، و قرأ علیه تصانیفه و غیرها و أذن له فی التدریس . و أکثر من السماع هناک علی أبی الفرج المراغی . و سمع بمکة من کمالیة بنت النجم المرجانی ، و شقیقها الکمال ، و النجم عمر ابن فهد . انتفع به جماعة الطلبة فی الحرمین الشریفین ، و ألف عدة تآلیف منها : « جواهر العقدین فی فضل الشرفین » و « الوفاء باخبار دار المصطفی » و « خلاصة الوفاء بأخبار دار المصطفی » و غیرها . زار بیت المقدس ، ثم عاد الی المدینة المنورة مستوطنا ، و تزوج بها عدة زوجات ، ثم اقتصر علی السراری ، و ملک الدور و عمرها . توفی بالمدینة المنورة یوم الخمیس ثامن من عشر ذی القعدة من عام ( 911 ) . - شذرات الذهب ج 8 ص 50 - و الضوء اللامع ج 5 ص 245

از «جواهر العقدین»(1) سابقا گذشته(2).

ص:176


1- ینابیع المودة من ص 36 الی ص 41 نقلا عن جواهر العقدین .
2- عبقات الانوار ج 6 ص 258 و 259 ط قم مطبعة سید الشهداء بتحقیق مولانا البروجردی .

و نیز در «جواهر العقدین» مسطور است:

عن یزید بن عمر بن مورق، قال: کنت بالشام و عمر(1) بن عبد العزیز یعطی

ص:177


1- عمر بن عبد العزیز : بن مروان بن الحکم الأموی ، أبو حفص ، و هو من ملوک الدولة المروانیة بالشام . ولد بالمدینة او حلوان مصر سنة ( 61 ) و نشأ بها ، و ولی امارتها للولید ، ثم استوزره سلیمان بن عبد الملک بالشام ، و ولی الخلافة بعهد من سلیمان سنة ( 99 ) فبویع فی مسجد دمشق ، فمنع الناس من سب علی بن أبی طالب علیه السّلام ( و کان من تقدمه من الامویین یسبونه علی المنابر ) و لم تطل مدته ، قیل : دس له السم و هو بدیر سمعان فتوفی به سنة ( 101 ) و مدة خلافته کانت سنتین و خمسة أشهر و خمسة ایام ، و کان یدعی « اشج بنی أمیّة » رمته دابة و هو غلام فشجته . قیل : لما شجته الدابة کان أبوه یمسح الدم و یقول : انت کنت اشج بنی مروان انک لسعید ، و ذلک لما روی عن النبی ص انه قال : « الناقص و الاشج اعدلا بنی أمیّة » . قال المورخون : الناقص هو یزید بن الولید بن عبد الملک . قال السیوطی فی « الخلفاء » ص 213 : سئل محمد بن علی بن الحسین علیهم السّلام عن عمر بن عبد العزیز ، فقال : هو نجیب بنی أمیّة ، و انه یبعث یوم القیامة امة واحدة . و نقل عن اللیث قال : لما ولی عمر بن عبد العزیز بدأ بلحمته و أهل بیته فاخذ ما بأیدیهم ، و سمی أموالهم مظالم . و قال لامرأته فاطمة بنت عبد الملک ، و کان عندها جوهر أمر لها أبوها لم یر مثله : اختاری اما ان تردی حلیتک الی بیت المال ، و اما ان تأذنی لی فی فراقک فانی اکره ان اکون انا و انت و هو فی بیت واحد ، قالت : لا بل اختارک علیه و علی اضعافه ، فامر به فوضع فی بیت مال المسلمین ، فلما مات عمر ، و استخلف یزید قال لفاطمة : ان شئت رددته إلیک ، قالت : لا و اللَّه لا اطیب به نفسا فی حیاته و ارجع فیه بعد موته . و له مع الخوارج و بنی امیه اخبار و مراسلات و مناظرات کثیرة فمن أراد التفصیل فلیراجع « فوات الوفیات » ج 2 ص 105 - و « تهذیب التهذیب » ج 7 ص 475 و « حلیة الاولیاء » ج 5 ص 253 - ص 353 - و « الکامل » ج 5 ص 22 - و « تاریخ الامم و الملوک » ج 8 ص 137 - .

الناس العطاء، فتقدمت إلیه، فقال: ممن أنت؟، فقلت: من قریش، قال: من أی قریش؟، قلت: من بنی هاشم، فقال: من أی بنی هاشم؟، قلت: مولی علی، قال:

من علی؟، فسکت فوضع یده علی صدره، ثم قال: أنا و اللّه مولی علی بن أبی طالب، ثم قال: حدثنی عدة: انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول:

(من کنت مولاه، فعلی مولاه).

ثم قال: یا مزاحم، کم تعطی أمثاله؟ قال: مائة و مائتی درهم، قال: أعطه خمسین دینارا لولایة علی علیه السّلام، ثم قال: الحق ببلدک، فسیأتیک مثل ما یأتی نظرائک](1).

ص:178


1- روی الاحتجاج المذکور عن عمر بن عبد العزیز غیر واحد من اکابر المحدثین . منهم : الحافظ أبو نعیم الاصفهانی المتوفی ( 430 ) فی « حلیة الاولیاء » ج 5 ص 364 ، رواه عن أبی بکر محمد بن أحمد بن ابراهیم بن سختویه التستری ، عن یعقوب بن ابراهیم ، و رواه أیضا عن عمر بن محمد بن السری ، عن عبد اللَّه بن أبی داود ، قالا : حدثنا عمر بن شبة ، حدثنی عیسی بن عبد اللَّه بن محمد بن عمر ابن علی بن أبی طالب علیه السّلام ، قال : حدثنی یزید بن عمر بن مورق ، قال : کنت بالشام . . . الخ . و جمال الدین محمد بن یوسف بن الحسن بن محمد الزرندی الحنفی المدنی المتوفی ( 750 ) فی « نظم درر السمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السبطین » ص 113 . و المحدث الکبیر ابراهیم بن المؤید بن عبد اللَّه بن علی بن محمد الحموئی الجوینی الخراسانی المتوفی ( 730 ) فی « فرائد السمطین » ص 66 عن شیخه أبی عبد اللَّه بن یعقوب الحنبلی ، عن عبد الرحمن بن عبد المسیح ، عن شاذان بن جبرائیل عن محمد بن عبد العزیز بن أبی طالب ، عن أبی عبد اللَّه محمد بن أحمد بن علی النطنزی ، عن الحسن بن أحمد بن الحسن أبی علی الحداد ، عن الحافظ أبی نعیم الاصفهانی باسناد المذکور . و أخرجه أبو الفرج الاصفهانی المتوفی ( 356 ) فی « الاغانی » ج 9 ص 263 ط بیروت احیاء التراث العربی ، و قال : اخبرنا محمد بن العباس الیزیدی ، قال : حدثنا عمر بن شبة ، قال : حدثنا عیسی بن عبد اللَّه بن محمد بن عمر بن علی ، قال : اخبرنی یزید بن عیسی بن مورق ، قال : کنت بالشام زمنا ولی عمر بن عبد العزیز ، و کان « بخناصرة » ( بلیدة من اعمال حلب ) ، و کان یعطی الغرباء مائتی درهم ، قال : فجئته فوجدته متکأ علی ازار و کساء من صوف ، فقال لی : ممن أنت ؟ قلت : من أهل الحجاز ، قال : من ایهم ؟ قلت : من أهل المدینة ، قال : من ایهم ؟ قلت : من قریش ، قال : من أی قریش ؟ قلت : من بنی هاشم قال : من أی بنی هاشم قلت : مولی علی ( علیه السّلام ) قال : من علی ؟ فسکت ، قال : من ؟ فقلت : ابن أبی طالب فجلس و طرح الکساء ، ثم وضع یده علی صدره و قال : و أنا و اللَّه مولی علی ، ثم قال : اشهد علی عدد ممن ادرک النبی ص یقول : قال رسول اللَّه ص : « من کنت مولاه فعلی مولاه » . ثم قال : یا مزاحم کم تعطی مثله ؟ قال : مائتی درهم ، قال : اعطه خمسین دینارا لولائه من علی ( علیه السّلام ) .

ص:179

و نیز سید سمهودی در «وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی» گفته:

[و فی مسند أحمد، عن البراء بن عازب قال: کنا عند النبی صلی اللّه علیه و سلم، فنزلنا بغدیر خم، فنودی فینا الصلوة جامعة، و کسح لرسول اللّه (صلی الله علیه و آله) تحت شجرة، فصلی الظهر و أخذ بید علی و قال: (اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه).

قال: فلقیه عمر بعد ذلک، فقال: هنیئا لک یا ابن أبی طالب، أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة.

و عن زید بن أرقم مثله](1).

ص:180


1- وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی ج 3 ص 1018 فی ذیل مسجد غدیر خم . اعلم ان العلامة السید نور الدین السمهودی صنف فی تاریخ المدینة المنورة ثلاثة کتب : أولها : کتاب مفصل ذکر فیه ما أمکنه الوقوف علیه من تواریخ المدینة المنورة و ما عاینه من امور لم یظفر بها أحد من مؤرخیها ، و سلک فیه طریقة الاستیعاب ، و جمع ما افترق من معانی تلک الابواب ، و تلخیص مقاصد جمیع تواریخ المدینة التی وقف علیها ، و اضافة ما اقتضی الحال أن یضاف إلیها و سماه « اقتضاء الوفا بأخبار دار المصطفی » ترک المؤلف هذا الکتاب فی المسجد النّبویّ و سافر الی مکة المکرمة فاحترق الکتاب فیما احترق بحریق أماکن من المسجد الشریف . و ثانیها : کتاب وسیط ، صنفه استجابة لمن طاعته غنم و مخالفته غرم ، و قصد به أن یختصر کتابه الاول ، مع توسط غیر مفرط ، و مع ما رأی فی ذلک من الاتحاف بامور لا توجد فی غیره من المختصرات بل و لا المبسوطات ، سیما فیما یتعلق باخبار الحجرة الشریفة ، و معالمها المنیفة ، فقد استفاد ذلک عیانا ، و علم اخبارها ایقانا و هذا هو الذی سماه « وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی » . و ثالثها : کتاب مختصر فی نحو تصف « وفاء الوفاء » مع جمع مقاصده و سماه « خلاصة الوفاء » و هذان الکتابان طبعا مرارا .

«حدیث غدیر بروایت سیوطی»

اما روایت شیخ جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی(1)،

ص:181


1- الحافظ جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین ابی بکر بن محمد بن سابق الدین الخضیری السیوطی الشافعی . ولد سنة ( 849 ) و توفی سنة ( 911 ) ، کان من الحفاظ الاجلاء ، ادیبا اریبا . محدثا ، مفسرا ، مورخا ، ترجمه غیر واحد من ارباب التراجم و اثنوا علیه . قال عبد الحی فی « الشذرات » ج 8 ص 51 : المسند المحقق المدقق ، صاحب المؤلفات الفائقة النافعة . نشأ فی القاهرة یتیما ( مات والده و عمره خمس سنوات ) و لما بلغ اربعین سنة اعتزل الناس ، و خلا بنفسه فی روضة المقیاس ، علی النیل منزویا عن اصحابه جمیعا کانه لا یعرف احدا منهم ، فالف کتبا تزهو نحو 600 مصنف . و کان الاغنیاء یزورونه و یعرضون علیه الاموال و الهدایا فیردها ، و طلبه السلطان مرارا فلم یحضر إلیه ، و ارسل إلیه هدایا فردها ، و بقی علی ذلک الی ان توفی . اورد نفسه ترجمة أحواله فی « حسن المحاضرة » ج 1 ص 188 و قال : کان مولدی بعد المغرب لیلة الاحد ، مستهل رجب سنة ( 849 ) و حملت فی حیاة ابی الی الشیخ أبی محمد المجذوب ، فبارک علی ، و نشأت یتیما ، فحفظت القرآن ولی دون ثمان سنین ، ثم حفظت « العمدة » و « منهاج الفقه » و النحو علی جماعة من الشیوخ . و اخذت الفرائض عن العلامة الشیخ شهاب الشارمساحی ، قرأت علیه شرحه و أجزت بتدریس العربیة فی مستهل سنة ( 866 ) و قد الفت فی هذه السن ، فکان اول شیء الفته « شرح الاستعاذة و البسملة » و اوقفت علیه شیخنا علم الدین البلقینی ، فکتب علیه تقریظا ، و لازمته فی الفقه الی ان مات . فلزمت ولده ، و قرأت علیه من اول « التدریب » لوالده الی الوکالة ، و سمعت من اول « الحاوی الصغیر » الی العدد ، و من اول « المنهاج » الی الزکاة ، و من اول « التنبیه » الی الزکاة ، و قطعة من « الروضة » من باب القضاء ، و قطعة من « تکملة شرح المنهاج » للزرکشی ، و اجاز لی بالتدریس و الافتاء من سنة ( 876 ) . و لما توفی سنة ( 878 ) لزمت شیخ الاسلام المناوی شرف الدین ، فقرأت علیه قطعة من « المنهاج » و سمعت علیه دروسا من « شرح البهجة » و من « تفسیر البیضاوی » و لزمت فی الحدیث و العربیة العلامة تقی الدین الشبلی الحنفی ، فواظبته اربع سنین الی ان مات . و لزمت شیخی محی الدین الکافیجی اربع عشرة سنین فاخذت عنه الفنون من التفسیر و الاصول و العربیة و المعانی و غیر ذلک ، و کتب لی إجازة عظیمة . و حضرت عند الشیخ سیف الدین الحنفی دروسا جدیدة فی « الکشاف » و « التوضیح » و « حاشیة علیه » و « تلخیص المفتاح » . و سافرت به حمد اللَّه تعالی الی بلاد الشام و الحجاز و الیمن و الهند و المغرب ، و لما حججت شربت من ماء زمزم لامور : منها ان اصل فی الفقه الی رتبة الحافظ ابن حجر ، و عقدت مجالس املاء الحدیث من مستهل سنة ( 872 ) . و رزقت التبحر فی سبعة علوم : التفسیر و الحدیث ، و الفقه ، و النحو ، و المعانی و البدیع ، و البیان علی طریق العرب و البلغاء ، لا علی طریق العجم و اهل الفلسفة . و الذی اعتقده ان الذی وصلت إلیه من هذه العلوم السبعة سوی الفقه و النقول التی اطلعت علیها لم یصل إلیها احد من اشیاخی فضلا عمن دونهم ، و اما الفقه فلا اقول فیه ذلک ، بل شیخی فیه اوسع نظرا و اطول باعا . . . الخ .

ص:182

پس عبارت او که مصرح بتواتر این حدیث شریف است، سابقا شنیدی(1).

و نیز سیوطی در «تاریخ الخلفاء» گفته:

[و أخرج الترمذی، عن أبی سریحة أو زید بن أرقم، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: (من کنت مولاه، فعلی مولاه).

و أخرجه أحمد، عن علی علیه السّلام، و أبی أیوب الانصاری، و زید بن أرقم و عمرو ذی مرة.

و أبو یعلی، عن أبی هریرة.

ص:183


1- عبقات الانوار - حدیث الغدیر - ج 1 ص 203 ط قم مطبعة سید الشهدا بتحقیق غلام رضا مولانا البروجردی .

و الطبرانی(1)، عن ابن عمر، و مالک بن الحویرث(2)، و حبشی بن جنادة، و جریر (3)، و سعد بن أبی وقاص، و أبی سعید الخدری، و أنس.

و البزار(4)، عن ابن عباس، و عمارة(5)، و بریدة، و فی أکثرها زیادة: (اللّهمّ

ص:184


1- الطبرانی : سلیمان بن أحمد بن ایوب بن مطیر اللخمی الشامی ، أبو القاسم ، کان من کبار المحدثین ، و اصله من طبریة الشام ، و إلیها نسبته . ولد بعکا سنة ( 260 ) و رحل الی الحجاز و الیمن ، و مصر ، و العراق ، و فارس و الجزیرة ، و توفی باصبهان سنة ( 360 ) و له ترجمة فی « وفیات الأعیان » ج 1 ص 215 و « النجوم الزاهرة » ج 4 ص 59 ، و « الاعلام » ج 3 ص 181 .
2- مالک بن الحویرث : بن اشیم اللیثی یکنی أبا سلیمان البصری ، قدم علی النبی صلی اللَّه علیه و إله فی ستة من قومه فاقاموا معه نحو عشرین لیلة ، فعلمهم الصلاة و امرهم بتعلیم قومهم إذا رجعوا إلیهم . روی عنه أبو قلابة ، و نصر بن عاصم ، و سوار الجرمی . توفی بالبصرة سنة ( 96 ) . - اسد الغابة فی معرفة الصحابة ج 4 ص 277
3- جریر : هو جریر بن عبد اللَّه بن جابر البجلی المتوفی ( 51 ) / ( 54 ) .
4- البزار : الحافظ احمد بن عمرو بن عبد الخالق ابو بکر البصری . حدث فی آخر عمره باصبهان و بغداد و الشام و توفی بالرطبة سنة ( 292 ) و له مسندان : کبیر ، و صغیر ، و سمی الکبیر « البحر الزاخر » . قال الخطیب فی « تاریخ بغداد » ج 4 ص 334 : کان البزار ثقة حافظا ، صنف « المسند » و تکلم علی الاحادیث و بین عللها .
5- عمارة : بن حزم بن زید بن لوذان بن عمرو بن عبد بن عوف بن غنم ابن مالک بن النجار الانصاری الخزرجی . کان من السبعین الذین بایعوا رسول اللَّه ص لیلة العقبة ، و آخی النبی ص بینه و بین محرز بن نضلة . شهد بدرا ، واحدا ، و الخندق ، و المشاهد کلها مع رسول اللَّه ص ، و کانت معه رایة بنی مالک بن النجار یوم الفتح ، و شهد قتال أهل الردة ، و قتل یوم الیمامة شهیدا عام ( 13 ) .

وال من والاه و عاد من عاداه).

و لاحمد، عن أبی الطفیل قال: جمع علی الناس سنة خمس و ثلاثین فی الرحبة، ثم قال لهم: (انشد باللّه کل امرء مسلم سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم ما قال لما قام؟ فقام إلیه ثلاثون من الناس، فشهدوا ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال:

من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه)](1).

حدیث غدیر بروایت عطاء اللّه شافعی در «اربعین»

اما روایت عطاء اللّه(2) بن فضل اللّه المعروف بجمال الدین، پس در

ص:185


1- تاریخ الخلفاء ص 158 ط بیروت .
2- عطاء اللَّه : السید الفاضل المحدث جمال الدین بن الامیر فضل اللَّه الشیرازی الدشتکی الملقب بجمال الحسینی ، کان من اکابر المحدثین فی القرن العاشر . قال خواند امیر فی « حبیب السیر » ج 4 ص 358 بالفارسیة : امیر جمال الدین عطاء اللَّه سلمه اللَّه و ابقاه سدهء سنیه اش ملاذ طوائف اکابر و اشراف انام است ، و عتبه علیه اش مجمع اعاظم أولاد امجاد خیر الانام ، لوح ضمیر مهر تنویرش مطرح اشعهء انوار اسرار کتب الهی ، و صحیفهء خاطر عالی مآثرش مهبط لوامع حقایق اخبار حضرت رسالت پناهی ، گنجینهء سینه اش بجواهر زواهر علوم مشحون ، و عقود درر کلمات در مخزن باطن خجسته میامنش مخزون ، نیر شمایل نبوی از مشارق جمال خجسته مآلش طالع ، و شعشعهء آثار فضائل مرتضوی از مطالع خصایص علم و کمالاتش لامع ، رأی عالم آرایش کشاف اسرار معالم تنزیل ، و طبع مشکل گشایش حلال معضلات مواقف تأویل ، نظم :زبانش مظهر اسرار تحقیق * ضمیرش مظهر انوار توفیق جمال دین مزین ز اهتمامش * علوم شرع واضح از کلامش ز توضیح بیانش گشته روشن * بر اهل علم هر مشکل زهر فنو آن حضرت مانند عم بزرگوار خویش امیر سید اصیل الدین در علم حدیث بینظیر آفاق گشته اند ، و در سایر اقسام علوم دینیه ، و انواع فنون یقینیه از محدثان باستحقاق در گذشته اند . چند سال در مدرسهء شریفه سلطانیه در گنبدی که حالا مقبرهء حضرت خاقان منصور است ، و در خانقاه اخلاصیه بدرس و افاده اشتغال داشتند ، و در هفته یک نوبت ، در مسجد جامعدار السلطنهء هرات ، بقلم هدایت ازلی نقش ارشاد و نصیحت بر الواح خواطر اعاظم اشراف و اکابر مینگاشتند . أما حالا بنابر حب عزلت و گوشه نشینی بامثال این امور التفات نمینمایند ، و تمامی اوقات خجسته ساعات را مستغرق طاعات و عبادات ساخته باذخار مثوبات اخروی مشغولی میفرمایند سلاطین انام و حکام اسلام باقدام ارادت و اعتقاد ملازمت آن حضرت را بهر ذمه همت واجب میدانند . از مؤلفات فصاحت صفات حضرت نقابت منقبت « روضة الاحباب فی سیرة النبی و الآل و الاصحاب » در اقطار آفاق اشتهار تمام دارد ولی شائبه شبهه عقل دراک نظیر آن کتاب افادت مآب را در آئینهء خیال امر محال میشمارد . عین العلامة الامینی فی الغدیر ج 1 ص 137 تاریخ وفاته فی سنة ( 1000 ) و لکن لعله سهی قلمه الشریف ، فان فراغه من تألیف « روضة الاحباب » کان فی عام ( 888 ) علی ما قال فی « الذریعة » ج 11 ص 285 فیبعد أن یکون تاریخ وفاته سنة ( 1000 ) - و لعل الصحیح فی وفاته ما قال صاحب « هدیة العارفین » ج 1 ص 664 انه توفی سنة ( 926 ) و اللَّه العالم .

ص:186

«اربعین فضائل» که نسخۀ عتیقه آن پیش حقیر حاضر است، بعد ذکر روایت حدیث غدیر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام و نزول آیه (سَأَلَ سائِلٌ) در حق حارث گفته:

[أصل هذا الحدیث سوی قصة الحارث، تواتر عن أمیر المؤمنین علیه السّلام، و هو متواتر عن النبی صلی اللّه علیه و اله أیضا.

رواه جمع کثیر و جم غفیر من الصحابة، فرواه ابن عباس و لفظه: قال: لما أمر النبی صلی اللّه علیه و اله ان یقوم بعلی بن أبی طالب المقام الذی قام به، فانطلق النبی صلی اللّه علیه و اله الی مکة، فقال: رأیت الناس حدیثی عهد بکفر بجاهلیة، و متی أفعل هذا به یقولوا:

صنع هذا بابن عمه.

ثم مضی حتی قضی حجة الوداع، ثم رجع حتی إذا کان بغدیر خم، أنزل اللّه عز و جل:(یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ)(1) - الآیة - فقام مناد فنادی الصلوة جامعة، ثم قام و أخذ بید علی علیه السّلام فقال: «من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه»(2).

ص:187


1- سورة المائدة : 62 .
2- فی کون نزول آیة التبلیغ فی سورة المائدة لاجل ولایة أمیر المؤمنین علیه السّلام و امامته علی الناس روایات کثیرة فی کتب العامة فضلا عن الخاصة ، و إلیک بعضها : 1 - ما روی عن حبر الامة عبد اللَّه بن العباس ، رواه جمع منهم : الحافظ أبو عبد اللَّه المحاملی المتوفی ( 330 ) کما قال العلامة الامینی فی « الغدیر » ج 1 ص 216 ، اخرجه فی امالیه باسناده عن ابن عباس بلفظ رواه عطاء اللَّه فی الاربعین کما ذکر ، و قال فی ص 51 : اخرجه المحاملی فی امالیه علی ما نقله عنه الشیخ ابراهیم الوصابی الشافعی فی کتاب « الاکتفاء » . و المتقی الهندی فی « کنز العمال » ج 6 ص 153 . و الحافظ أبو بکر الفارسی الشیرازی المتوفی ( 407 ) فی « ما نزل من القرآن فی أمیر المؤمنین » باسناده عن ابن عباس . و الحافظ ابن مردویه المتوفی ( 416 ) رواه باسناده عن ابن عباس . و أبو اسحاق الثعلبی المتوفی ( 427 ) فی « الکشف و البیان » رواه باسناده عن ابن عباس کما رواه عن الثعلبی ابن بطریق فی « العمدة » ص 49 ، و الاربلی فی « کشف الغمه » ص 94 ، و الطبرسی فی « مجمع البیان » ج 2 ص 223 . و الحافظ أبو سعید السجستانی المتوفی ( 477 ) فی کتابه « الولایة » باسناده عن ابن عباس . و الحاکم الحسکانی أبو القاسم النیسابوریّ المتوفی بعد ( 490 ) فی « شواهد التنزیل » باسناده عن ابن عباس . الحافظ عز الدین الرسعنی الموصلی الحنبلی المتوفی ( 661 ) رواه فی تفسیره عن ابن عباس . و شهاب الدین الآلوسی الشافعی البغدادی المتوفی ( 1270 ) عن ابن عباس . 2 - ما روی عن غیر عبد اللَّه بن العباس ، رواه غیر واحد ، و إلیک بعضهم : ابن جریر الطبری المتوفی ( 310 ) اخرج فی کتاب « الولایة » باسناده عن زید بن ارقم . و الحافظ ابن أبی حاتم الرازی المتوفی ( 327 ) اخرجه باسناده عن أبی سعید الخدری . و الحافظ ابن مردویه عن ابن مسعود ، و عن زید بن علی . و الثعلبی اخرجه عن أبی جعفر محمد بن علی ( علیهما السّلام ) . و الحافظ أبو نعیم الاصفهانی المتوفی ( 430 ) فی « ما نزل من القرآن فی علی » عن عطیة . و الواحدی النیسابوریّ المتوفی ( 468 ) رواه فی « اسباب النزول » عن أبی سعید الخدری .

ص:188

و رواه حذیفة بن أسید(1) الغفاری قال: لما صدر(2) رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله عن حجة الوداع، نهی أصحابه عن شجرات بالبطحاء(3) متقاربات، أن ینزلوا تحتهن، ثم بعث إلیهن، فقم(4) ما تحتهن من الشوک» ثم عمد(5) إلیهن فصلی تحتهن، قام.

فقال: (أیها الناس قد نبأنی اللطیف الخبیر، انه لم یعمر نبی الا مثل نصف

ص:189


1- حذیفة بن اسید : بن خالد بن الاغوز بن واقعة بن حرام بن غفار بن ملیل ، ابو سریحة ( بفتح السین ) الغفاری المتوفی ( 40 ) او ( 42 ) بالکوفة ، کان من اصحاب النبی ص ممن بایع تحت الشجرة ، روی عنه ابو الطفیل ، و حبیب بن حماز . و هو بکنیته ( أبی سریحة ) اشهر .
2- صدر : عن المکان ( من بابی نصر و ضرب ) رجع عنه
3- البطحاء ( بفتح الباء و سکون الطاء ) : الارض المنبسطة ، المسیل الواسع فیه رمل دقاق .
4- قم ( من باب مد ) البیت : کنسه .
5- عمد إلیهن : قصدهن ، یقال : عمد الی الشیء و للشیء : قصده .

عمر الذی یلیه من قبله، و انی لاظن أن یوشک ان ادعی فأجیب، و انی مسئول و انکم مسئولون، فما ذا أنتم قائلون؟).

قالوا: نشهد انک قد بلغت و جهدت و نصحت، فجزاک اللّه خیرا.

فقال: (أ لستم تشهدون أن لا اله الا اللّه، و ان محمدا عبده و رسوله، و ان جنته حق و ناره حق، و ان الموت حق، و ان البعث بعد الموت حق، و ان الساعة آتیة لا ریب فیها، و ان اللّه یبعث من فی القبور؟) ثم قال: «أیها الناس، ان اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین، و أنا أولی بهم من أنفسهم، فمن کنت مولاه فهذا مولاه، یعنی علیا، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» ثم قال: أیها الناس انی فرطکم(1)، و أنتم واردون علی الحوض، حوضی

ص:190


1- الفرط ( بفتح الفاء و الراء ) : المتقدم ، قال الجزری فی « النهایة » : فی الحدیث « انا فرطکم علی الحوض » أی متقدمکم إلیه ، یقال : فرط یفرط ( بفتح العین فی الماضی و کسرها فی المضارع ) فهو فارط و فرط ، إذا تقدم و سبق القوم لیرتاد لهم الماء ، و یهیئ لهم الدلاء و الارشیة . و منه الدعاء للطفل المیت : « اللَّهمّ اجعله لنا فرطا » أی اجرا یتقدمنا ، یقال : افترط فلان ابنا له صغیرا ، إذا مات قبله . و منه الحدیث : « انا و النبیون فراط القاصفین » أی متقدمون الی الشفاعة ، و القاصفون : المزدحمون .

أعرض مما بین بصری(1) و صنعاء(2)، فیه عدد النجوم قدحان(3) من فضة، و انی

ص:191


1- بصری : ( بضم الباء و سکون الصاد و آخرها الالف المقصورة ) تطلق علی موضعین : احداهما و هی المشهورة قدیما و حدیثا عند العرب موضع بالشام من اعمال دمشق ، قال الحموی فی « معجم البلدان » ج 1 ص 441 : هی قصبة کورة حوران افتتحها المسلمون سنة ( 13 ) . و الثانیة : من قری بغداد قرب عکبرا ، و إلیها ینسب ابو الحسن محمد بن محمد بن احمد بن خلف البصروی الشاعر المتوفی سنة ( 443 ) .
2- صنعاء ( بفتح الصاد و سکون النون و آخرها الالف الممدودة ) : قال الحموی فی معجم البلدان : منسوبة الی جودة الصنعة فی ذاتها کقولهم : امرأة حسناء و عجزاء و شهلاء ، و النسبة إلیها صنعانی علی غیر قیاس کالنسبة الی بهراء بهرانی و صنعاء : موضعان : احدهما بالیمن قیل : سمیت باسم بانیها و هو صنعاء بن ازال بن عبیر بن عابر بن شالخ ، و هی من الاعتدال من الهواء بحیث لا یتحول الانسان من مکان طول عمره صیفا و لا شتاء . و الموضع الثانی قریة علی باب دمشق دون المزة ، خربت الان و قد نسب إلیها جماعة من المحدثین .
3- القدحان : الظاهر انه جمع القدح ( بفتح القاف و الدال ) و هی اناء یشرب فیها ، او اناء واسع و لا یقال قدح الا إذا کان فارغا فاذا کان فیه شراب قیل له : کأس ، و لکن ما وجدت فی المعاجم القدحان جاء جمعا للقدح ( بفتح القاف و الدال ) و انما هو جمع للقدح ( بکسر القاف و سکون الدال ) أی السهم قبل ان ینصل و یراش ، و اما جمع القدح ( بفتح القاف و الدال ) فهو الاقداح کسبب و اسباب . و اللَّه العالم .

سائلکم حین تردون علی عن الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی فیهما: الثقل الاکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم، فاستمسکوا به لا تضلوا و لا تبدلوا و عترتی أهل بیتی فانه قد نبأنی اللطیف الخبیر: انهما لن یفترقا(1) حتی یردا علی الحوض(2).

و رواه زر بن حبیش(3) فقال: خرج علی علیه السّلام من القصر، فاستقبله رکبان

ص:192


1- فی تاریخ دمشق لابن عساکر فی ترجمة الامام علی علیه السّلام : « لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض » و فی « المعجم الکبیر » للطبرانی ج 1 : « انهما لن ینقضیا حتی یردا علی الحوض » .
2- روی حدیث الغدیر عن حذیفة بن اسید غیر واحد و إلیک بعضهم : ابن عساکر فی تاریخ دمشق بتحقیق المحمودی ج 2 ص 45 - و ابن حجر فی « الاصابة » ج 2 ص 257 ، و ابن کثیر فی « البدایة و النهایة » ج 5 ص 209 و ج 7 ص 348 و ابن الصباغ المالکی فی « الفصول المهمة » ص 25 و ابن حجر الهیتمی فی « الصواعق » ص 25 ، و الحلبی فی « السیرة » ج 3 ص 301 .
3- زر ( بکسر الزاء المعجمة و شد الراء المهملة ) بن حبیش ( مصغرا ) ابو مریم الاسدی الکوفی عاش مائة و عشرین سنة ، توفی سنة ( 81 ) او ( 82 ) او ( 83 ) ، و لکن ما لقی رسول اللَّه ص . قدم المدینة و لزم أبی بن کعب ، و عبد الرحمن بن عوف ، و سمع من صفوان ابن عسال ، و حدث عن امیر المؤمنین علیه السّلام ، و عمر بن الخطاب و عبد اللَّه بن مسعود ، و حذیفة بن الیمان ، و أبی ذر الغفاری . و روی عنه عاصم بن بهدلة ، و همام ، و یزید بن أبی سلیمان ، و عدی بن ثابت ، و المنهال بن عمرو ، و الشیبانی سلیمان بن فیروز ، و عباس بن أبی لبابة ، و سلیمان ابن مهران الاعمش ، و عثمان بن جهم ، و عبد الرحمن بن مرزوق . ترجمه ارباب التراجم و اثنوا علیه . قال الذهبی فی « تذکرة الحفاظ » ج 1 ص 57 : زر بن حبیش ، الامام القدوة ، ابو مریم الاسدی الکوفی عاش ( 120 ) سنة ، . . . و عنه عاصم بن بهدلة ، و قرأ علیه القرآن و اثنی علیه و قال : کان زر من اعراب الناس ، کان ابن مسعود یسأله عن العربیة ، و روی عنه ایضا عبدة بن أبی لبابة ، و ابن أبی خالد ، و عدی بن ثابت ، و ابو اسحاق الشیبانی ، و الاعمش ، و عدة ، مات سنة اثنین و ثمانین . و عقد له ابو نعیم الاصفهانی فی « حلیة الاولیاء » ج 4 ص 181 - 191 ترجمة ضافیة و قال : و منهم الوافد الغادی ، الذاکر فی النادی ، و قد لیتعلم ، و غزی لیغنم ، زر بن حبیش ابو مریم ، تحمل الکلال ، طلبا للکمال ، فحفظ من الملال ، و ثبت فی الوصال . ثم حکی ان زر بن حبیش کتب الی عبد الملک بن مروان کتابا یعظه و کان فی آخره : لا یطعمک فی طول الحیاة ما یظهر من صحتک فانت اعلم بنفسک ، و اذکر ما تکلم به الاولون :إذا الرجال ولدت اولادها * و بلیت من کبر اجسادها و جعلت اسقامها تعتادها * تلک زروع قد دنی حصادهافلما قرأ عبد الملک الکتاب بکی حتی بل طرف ثوبه ، ثم قال : صدق زر ، لو کتب إلینا به غیر هذا کان ارفق .

متقلدی السیوف، علیهم العمائم، حدیثی عهد بسفر، فقالوا: السّلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته، السّلام علیک یا مولانا.

فقال علی علیه السّلام بعد ما رد السّلام: من ههنا من أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ فقام اثنا عشر رجلا منهم خالد بن زید أبو أیوب الانصاری، و خزیمة

ص:193

ابن ثابت ذو الشهادتین، و ثابت بن قیس بن شماس(1)، و عمار بن یاسر(2)، و أبو الهیثم

ص:194


1- ثابت بن قیس بن شماس : بن زهیر بن مالک بن امرئ القیس بن مالک ابن ثعلبة بن کعب بن الخزرج الانصاری یکنی ابا محمد و ابا عبد الرحمن . کان خطیب الانصار ، و خطیب النبی ص کما کان حسان شاعره . خطب مقدم رسول اللَّه ص المدینة و قال : نمنعک مما نمنع منه انفسنا و اولادنا فمالنا ؟ قال ص : الجنة ، قال : رضینا . و لم یذکره اصحاب المغازی فی البدریین ، و قالوا : اول مشاهده « احد » و شهد ما بعدها . روی الجزری فی « اسد الغابة » ج 1 ص 229 و ابن حجر العسقلانی فی « الاصابة » ج 1 ص 195 عن انس بن مالک ، قال : لما انکشف الناس یوم الیمامة قلت لثابت ابن قیس : الا تری یا عم ؟ و وجدته یتحنط ، فقال : ما هکذا کنا نقاتل مع رسول اللَّه صلی اللَّه علیه ( و آله ) و سلم بئس ما عودتم اقرانکم ، اللَّهمّ انی ابرأ إلیک مما جاء به هؤلاء ، و مما صنع هؤلاء ، ثم قاتل حتی قتل . و لا یخفی ان کون ثابت بن قیس بن شماس من جملة الشهود لا یساعده التاریخ لان الاستشهاد و المناشدة کان بالکوفة : سنة ( 35 ) من الهجرة ، و الحال ان ثابت بن قیس کما ذکر قتل فی حرب الیمامة فی سنة ( 12 ) .
2- عمار بن یاسر : بن عامر الکنانی المذحجی ، ابو الیقظان ، الصحابی الجلیل ، من السابقین المعذبین فی الاسلام ، و کان من الولاة الشجعان ذوی الرأی . هاجر الی المدینة ، و شهد بدرا واحدا ، و الخندق و بیعة الرضوان ، و کان النبی یلقبه « الطیب المطیب » و قال ص فی حقه : « ما خیر عمار بین امرین الا اختار ارشدهما » . و هو اول من بنی مسجدا فی الاسلام ، و شهد الجمل و صفین مع امیر المؤمنین علیه السّلام و صار شهیدا فی الثانیة سنة ( 37 ) و کان عمره ( 93 ) سنة .

ابن التیهان(1)، و هاشم(2) بن عتبة، و سعد بن أبی وقاص، و حبیب بن بدیل بن ورقاء فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله یوم غدیر خم، یقول: (من کنت مولاه، فعلی مولاه) الحدیث.

فقال علی لانس بن مالک، و البراء بن عازب: ما منعکما أن تقوما فتشهدا، فقد سمعتما کما سمع القوم، فقال: اللّهمّ ان کانا کتماها معاندة فأبلهما، فأما البراء فعمی فکان یسأل عن منزله، فیقول: کیف یرشد من أدرکته الدعوة، و أما أنس فقد برصت قدماه.

و قیل: لما استشهده علی علیه السّلام علی قول النبی صلی اللّه علیه و اله: (من کنت مولاه، فعلی مولاه)، و اعتذر بالنسیان، فقال: (اللّهمّ ان کان کاذبا، فاضربه ببیاض لا تواریه العمامة فبرص وجهه فسدل بعد ذلک برقعا علی وجهه)] الخ(3).(4).

ص:195


1- ابو الهیثم : مالک بن التیهان الانصاری الصحابی ، کان یکره الاصنام فی الجاهلیة ، و یقول بالتوحید هو و اسعد بن زرارة ، و کانا اول من اسلم من الانصار بمکة ، و هو احد النقباء الاثنی عشر ، شهد بدرا واحدا و المشاهد کلها ، و کان فی صفین مع امیر المؤمنین علیه السّلام فقاتل حتی صار شهیدا ( 37 ) .
2- هاشم بن عتبة : بن ابی وقاص الملقب بالمرقال صحابی ، اسلم یوم فتح مکة و نزل الشام بعد فتحها ، و شهد القادسیة مع عمه سعد بن ابی وقاص ، و أصیبت عینه یوم الیرموک ، و کان مع امیر المؤمنین علیه السّلام فی صفین ، و تولی قیادة الرجالة و قاتل حتی صار شهیدا ( 37 ) .
3- أربعین مناقب ص 11 و 12 - مخطوط فی مکتبة الناصریة بلکهنو .
4- روی حدیث المناشدة عن زر بن حبیش جمع من العلماء البارعین و إلیک بعضهم : الحافظ أبو عبد اللَّه الزرقانی المالکی فی « شرح المواهب » ج 7 ص 13 . و عز الدین علی بن محمد الجزری المعروف بابن الاثیر فی « أسد الغابة » ج 1 ص 368 فی ترجمة حبیب بن بدیل . و الحافظ شهاب الدین أحمد بن علی بن حجر العسقلانی فی « الاصابة فی تمییز الصحابة » ج 1 ص 305 . و العلامة أبو عمرو الکشی فی رجاله ص 30 . تذنیب : لا یخفی علی الناظر فی أحادیث الغدیر ان قوما من الصحابة الحضور فی یوم غدیر خم قد کتموا شهادتهم لامیر المؤمنین علیه السّلام بالحدیث فدعا علیهم ، فأخذتهم الدعوة ، و هم : أبو حمزة أنس بن مالک المتوفی ( 90 ) / 91 / 93 . براء بن عازب الانصاری المتوفی ( 71 ) / 2 . جریر بن عبد اللَّه البجلی المتوفی ( 51 ) / 54 . زید بن أرقم الخزرجی المتوفی ( 66 ) / 68 . عبد الرحمن بن مدلج ، و یزید بن ودیعة . قال العلامة المجاهد الامینی فی « الغدیر » ج 1 ص 192 بعد ذکر المصابین بالدعوة ربما یقف فی صدر القارئ الاختلاف بین الاحادیث الناصة بأن انسا قد أصابته الدعوة بکتمان الشهادة ، و ما جاء موهما بشهادته ، لکن عرفت ان الفریق الاخیر منهما محرف المتن فیه تصحیف ، و علی تقدیر سلامته لا یقاوم الاول کثرة و صحة و صراحة . و کذلک نری فی « أسد الغابة » ج 3 ص 321 ان قوما کتموا الشهادة لامیر المؤمنین علیه السلام فما خرجوا من الدنیا حتی عموا و أصابتهم آفة منهم : یزید بن ودیعة و عبد الرحمن بن مدلج . و من جانب آخر نری فی « الاصابة » ج 2 ص 421 فی ترجمة عبد الرحمن بن مدلج أنه کان من الشاهدین لامیر المؤمنین علیه السّلام ، فما هذا التناقض إلا من الذین حرفوا الحقایق ، و لنعم ما قال الامینی قدس سره بعد ذکر ما فی « أسد الغابة » و « الاصابة » : و أنت تری کیف لعب ابن حجر بالحدیث سندا و متنا فقلبه ظهرا لبطن باسقاط أسماء رواته الاربعة المذکورین فی « أسد الغابة » ، و حذف قصة الکاتمین و اصابة الدعوة علیهم ، وعد عبد الرحمن بن مدلج الکاتم للحدیث راویا له ، و عدم ذکر یزید بن ودیعة رأسا ( حیا اللَّه الامانة فی النقل ) و کم لابن حجر نظیر ذلک فی خصوص « الاصابة » .

ص:196

و نیز جمال الدین محدث در «روضة الاحباب فی سیر النبی و الآل و الاصحاب» گفته:

[و در اثناء مراجعت، چون بمنزل غدیر خم که از نواحی جحفه است رسیده نماز پیشین را در أول وقت گذارد، و بعد از آن رو بسوی یاران کرد و فرمود:

(أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟) ، یعنی آیا نیستم من اولی بمؤمنان از نفسهای ایشان؟ و روایتی آنکه فرمود: گوییا مرا بعالم بقا خواندند و من اجابت نمودم بدانید که من در میان شما دو امر عظیم می گذارم، و یکی از دیگری بزرگ تر است: قرآن و أهل البیت، ببینید و احتیاط کنید که بعد از من با آن دو امر چگونه سلوک خواهید نمود، و رعایت حقوق آنها بچه کیفیت خواهید کرد، و آن دو امر از یکدیگر هرگز جدا نخواهند شد تا در لب حوض کوثر بمن رسند.

ص:197

آنگاه فرمود: (بدرستی که خداوند تعالی مولای من است، و من مولای جمیع مؤمنانم).

بعد از آن دست علی را بگرفت و فرمود:

(من کنت مولاه، فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و اخذل من خذله، و انصر من نصره و أدر الحق معه حیث کان).

و مرویست که قدوۀ اصحاب عمر بن خطاب رضی اللّه عنه گفت: أی علی، بامداد کردی و مولای هر مؤمن و مؤمنه ای.

رو از برای سر دین خویش تاجی ساز

ز خاک پای جوان مرد وال من والاه

ز دل عداوت او دور دار تا نخوری

ز تیغ لفظ نبی زخم عاد من عاداه

گواه پاکی اصلت ولای میری دان

که بر کمال معالیش هل اتی است گواه

«حدیث غدیر بنقل عبد الوهاب بخاری»

أما ذکر عبد الوهاب(1) بن محمد بن رفیع الدین احمد حدیث غدیر را

ص:198


1- السید الحاج عبد الوهاب بن محمد بن رفیع الدین أحمد بن جلال الدین شریف اللَّه البخاری الملتانی الهندی الحنفی الصوفی . ولد فی سنة ( 869 ) المطابق مع ( یا خیرا ولیا ) و ینتهی نسبه الی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و سلم مع ( 26 ) واسطة ، کما قال صاحب « تذکرة الابرار » هکذا : عبد الوهاب بن محمد بن رفیع الدین أحمد بن محمد بن عبد الوهاب بن محمد بن أبی الکرم حسین بن محمد غوث بن جلال الدین الاعظم . . . الخ . صحب المشایخ الکبار و استفاد منهم حتی انتهی مرحلة الافادة . کان فی أوائل أمره متوطنا بالملتان ، و سافر الی المدینة و تشرف بزیارة أشرف عالم الامکان علیه و علی آله المیامین صلوات اللَّه العلی المنان ، ثم عاد الی موطنه و بعد مدة هاجر الی الدهلی ، و صار معظما لدی سلطانه اسکندر ، ثم تشرف مرة ثانیة بزیارة الحرمین الشریفین ( مکة المعظمة و المدینة المنورة ) و تزوج بالمدینة فاطمة بنت عبد اللَّه الذی کان من أبناء ملوک الروم ، فترک الملک و السلطنة و سکن المدینة ، فولدت له ولدین سمی احدهما بالمزمل و الآخر بالمدثر . توفی بالدهلی سنة ( 932 ) المطابق مع ( شیخ حاجی ) . و من مصنفاته تفسیر للقرآن الکریم سماه « تفسیر الانوری » . ترجم المترجم جمع من أرباب التراجم کالشیخ عبد الحق الدهلوی فی « اخبار الاخیار » ص 206 ، و السید محمد بن السید جلال ماه عالم فی « تذکرة الابرار » ، و صاحب « نزهة الخواطر » فیها ص 223 ج 4 ، و اسماعیل باشا فی « هدیة العارفین » ج 1 ص 640 .

پس عبارت او انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد(1).

ص:199


1- سیذکر انشاء اللَّه تعالی فی نزول آیة التبلیغ أن السید عبد الوهاب البخاری قال فی تفسیره عند قوله تعالی :« قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی »( شوری : 23 ) : عن البراء بن عازب رضی اللَّه عنه قال فی قوله تعالی :« یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ »( المائدة : 67 ) أی بلغ من فضایل علی . نزلت فی غدیر خم ، فخطب رسول اللَّه صلی اللَّه علیه ( و آله ) و سلم ، ثم قال « من کنت مولاه فهذا علی مولاه » . فقال عمر رضی اللَّه عنه : بخ بخ یا علی ! أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة . رواه أبو نعیم و ذکره أیضا الثعالبی فی کتابه .

«حدیث غدیر بروایت ابن حجر مکی»

اما روایت شیخ أحمد بن محمد بن علی بن حجر المکی(1) حدیث غدیر را پس در «منح مکیه شرح قصیده(2) همزیه» که نسخ عدیدۀ آن از نظر

ص:200


1- ابن حجر المکی : أحمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی السعدی الانصاری الشافعی ، أبو العباس فقیه باحث مصری . ولد فی محلة أبی الهیتم ( من إقلیم الغربیة بمصر ) و إلیها نسبته ، فی سنة ( 909 ) . و السعدی نسبة الی بنی سعد من عرب الشرقیة ( بمصر ) ، تلقی العلم فی الازهر . ترجمه غیر واحد من أرباب التراجم و اثنوا علیه . قال ابن العیدروس فی « النور السافر » ص 287 - الی ص 292 فی ترجمته المبسوطة : الشیخ الامام شیخ الاسلام ، خاتمة أهل الفتیا و التدریس ، کان بحرا فی علم الفقه و تحقیقه لا تدرکه الدلاء ، إمام الحرمین کما أجمع علی ذلک العارفون و انعقدت علیه خناصر الملاء ، امام اقتدت به الائمة ، و همام صار فی إقلیم الحجاز امة ، مصنفاته فی العصر آیة یعجز عن الاتیان بمثلها المعاصرون ، فهم عنها قاصرون . و توجد ترجمته فی « البدر الطالع » ج 1 ص 109 ، و « الاعلام » ج 1 ص 223 و « آداب اللغة » ج 3 ص 334 ، و « دائرة المعارف الاسلامیة » ج 1 ص 133 ، و « خلاصة الاثر » ج 2 ص 166 ، و غیرها . توفی بمکة المکرمة سنة ( 974 ) .
2- « المنح المکیة فی شرح القصیدة الهمزیة » : أصل القصیدة الهمزیة لصاحب « البردة » الشیخ شرف الدین أبی عبد اللَّه محمد بن سعید البوصیری المتوفی ( 696 ) شرح القصیدة الهمزیة فی المدائح النبویة التی سمیت بام القری جمع من العلماء و الادباء منهم : شمس الدین محمد بن عبد المنعم المتوفی ( 889 ) ، و الشیخ ابو الفضل المالکی ، و خمسها شیخ الاسلام أسعد محمد بن اسماعیل المتوفی ( 1166 ) و شرحها مع تخمیسها عثمان بن عبد اللَّه العریانی نزیل المدینة المنورة ، و شرحها أیضا ابن حجر المترجم بشرح سماه « المنح المکیة » ثم سماه « أفضل القری فی شرح أم القری » .

فقیر گذشته و دو تا نسخه آن، که یکی از آن مقابله شده با اصل نسخه شارح، نزد حقیر موجود است، در ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

[و انه قال: (من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه).

رواه ثلثون صحابیا](1).

ص:201


1- قال ابن حجر المکی فی « شرح همزیة البوصیری » ص 221 فی شرح قوله :و علی صنو النبی و من * دین فؤادی و داده و الولاءأی مناصر به و الذب عنه و الرد علی من نازع فی خلافته ، و لم یبال بوقوع الاجماع علیها و علی من خرجوا علیه ، و نازعوه الامر ، و رموه بما هو بریء منه و ذلک عملا بما صح عنه صلی اللَّه علیه و إله و هو : « اللَّهمّ وال من والاه ، و عاد من عاداه ، ان علیا منی و أنا منه ، و هو ولی کل مؤمن بعدی » . و لتأکید الذب عنه لکثرة أعدائه من بنی أمیّة و الخوارج الذین بالغوا فی سبه و تنقیصه مدة ألف شهر حتی علی المنابر خصه الناظم بذلک ، و لهذا اشتغل جهابذة الحفاظ ببث فضائله رضی اللَّه عنه نصحا للامة و نصرة للحق ، و من ثم قال أحمد : ما جاء لاحد من الفضائل ما جاء لعلی . و قال اسماعیل القاضی و النّسائی ، و أبو علی النیسابوریّ : لم یرد فی حق أحد من الصحابة باسانید الصحاح الحسان أکثر مما ورد فی حق علی . فمن ذلک ما صح : « ان اللَّه تعالی یحبه و ان رسول اللَّه یحبه » . بل روی الترمذی : انه کان أحب الناس الی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و إله . . . الی أن قال : و ان آیة المباهلة ( سورة آل عمران : 60 ) لما نزلت دعا علیا و فاطمة و ابنیهما و قال : « اللَّهمّ هؤلاء اهلی » و انه قال صلی اللَّه علیه و إله : أنا سید ولد آدم و علی سید العرب . لکن اعترض تصحیح الحاکم لهذا ، و انه صلی اللَّه علیه و إله قال : « من کنت مولاه فعلی مولاه اللَّهمّ وال من والاه ، و عاد من عاداه » . رواه ثلاثون صحابیا . . . الخ

و نیز ابن حجر در «صواعق محرقه»(1) بجواب حدیث غدیر گفته:

[و جواب هذه الشبهة التی هی أقوی شبههم یحتاج الی مقدمة، و هی بیان الحدیث و مخرجیه.

و بیانه انه حدیث صحیح لا مریة فیه، و قد أخرجه جماعة کالترمذی(2)،

ص:202


1- الصواعق المحرقة : فی الرد علی الشیعة الفه ابن حجر المکی فی سنة ( 950 ) و رتبه علی مقدمات و عشرة أبواب ، و رد علی هذا الکتاب العلامة المجاهد القاضی نور اللَّه الشهید فی عام ( 1019 ) بکتاب سماه « الصوارم المهرقة فی جواب الصواعق المحرقة » و کلاهما مطبوعان .
2- الترمذی : هو محمد بن عیسی بن سورة السلمی ، الحافظ المتوفی ( 279 ) .

و النسائی(1)، و أحمد (2).

فطرقه کثیرة جدا و من ثم رواه ستة عشر صحابیا.

و فی روایة لاحمد: انه سمعه من النبی صلی اللّه علیه و سلم ثلاثون صحابیا، و شهدوا به لعلی لما نوزع أیام خلافته، کما مر و سیأتی، و کثیر من أسانیدها صحاح و حسان.

و لا التفات لمن قدح فی صحته، و لا لمن رده، بان علیا کان بالیمن، لثبوت رجوعه منها و ادراکه الحج مع النبی صلی اللّه علیه و سلم.

و قول بعضهم ان زیادة

اللّهمّ وال من والاه، الی آخره موضوعة مردود، فقد ورد ذلک من طرق صحح الذهبی کثیرا منها](3).

و نیز ابن حجر مکی در «صواعق محرقه» گفته:

[قال صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم: (من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه).

ص:203


1- النّسائی : أحمد بن علی بن شعیب ، ابو عبد الرحمن الحافظ ، أصله من نسا ( بفتح النون ) من قری خراسان ، و جال فی البلاد و استوطن مصر فحسده مشایخها ، فخرج الی الرملة بفلسطین ، فسئل عن فضائل معاویة فأمسک عنه فضربوه فی الجامع و أخرج علیلا ، فمات و دفن ببیت المقدس ، و قیل : خرج حاجا فمات بمکة سنة ( 303 ) . - وفیات الأعیان ج 1 ص 21
2- احمد : هو احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی الوائلی ، إمام المذهب الحنبلی أصله من مرو ، و کان أبوه والی سرخس ، و ولد ببغداد سنة ( 164 ) ، و توفی سنة ( 241 ) .
3- الصواعق المحرقة ص 25 .

و قد مر فی حادی عشر الشبه انه رواه عن النبی صلی اللّه علیه و سلم ثلاثون صحابیا، و ان کثیرا من طرقه صحیحة أو حسن، و مر الکلام ثم علی معناه مستوفی](1).(2).

ص:204


1- الصواعق المحرقة ص 73 .
2- قال فی ص 25 بعد اعترافه بان حدیث الغدیر صحیح لا مریة فیه ، و اخرجه جماعة کالترمذی و النّسائی و احمد بن حنبل ، و ان طرقه کثیرة جدا ، و رواه ثلثون صحابیا ، و ان کثیرا من اسانیده صحاح أو حسان ، و صحح الذهبی کثیرا من طرقه : الغرض من التنصیص علی موالاته اجتناب بغضه ، لان التنصیص علیه اوفی بمزید شرفه ، و صدره بألست اولی بکم من انفسکم ثلاثا لیکون ابعث علی قبولهم ، و کذا بالدعاء لاجل ذلک ایضا . و یرشد لما ذکرناه حثه صلی اللَّه علیه و سلم فی هذه الخطبة علی أهل بیته عموما و علی علی خصوصا ، و یرشد إلیه ایضا ما ابتدأ به هذا الحدیث . و لفظه عند الطبرانی و غیره بسند صحیح انه صلی اللَّه علیه و سلم خطب بغدیر خم تحت شجرات فقال : « ایها الناس انه قد نبأنی اللطیف الخبیر . . . الی آخر الحدیث الذی مر عن ابن کثیر فی « البدایة و النهایة » ج 5 ص 209 و ج 7 ص 348 بلفظه . و قال : و ایضا سبب ذلک کما نقله الحافظ شمس الدین الجزری عن ابن اسحاق ان علیا تکلم فیه بعض من کان معه فی الیمن ، فلما قضی النبی ص حجه خطبها تنبیها علی قدره وردا علی من تکلم فیه کبریدة کما فی البخاری انه کان یبغضه . و سبب ذلک ما صححه الذهبی انه خرج معه الی الیمن فرأی منه جفوة ، فنقصه للنّبیّ ص فجعل یتغیر وجهه و یقول : یا بریدة أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم ؟ قال : بلی یا رسول اللَّه ، قال : من کنت مولاه فعلی مولاه . و اما روایة ابن بریدة عنه « لا تقع یا بریدة فی علی فان علیا منی و أنا منه ، و هو ولیکم بعدی » ففی سندها « الاصلح » و هو و ان وثقه ابن معین لکن ضعفه غیره علی انه شیعی ، و علی تقدیر الصحة فیحتمل انه رواه بالمعنی بحسب عقیدته . . . الخ هذه الکلمات التی ذکرها لصرف الحدیث عما هو صریح فی الدلالة علیه من اولویة التصرف ، هی مراده من قوله : « مر الکلام ثم علی معناه مستوفی » . و لنعم ما اجاب الشهید المجاهد القاضی نور اللَّه مرقده فی « الصوارم المهرقة » عن هذه الترهات و التمویهات ، و من أراد الاطلاع علی ما اجاب فلیراجع الکتاب ص 182 - ص 186 ط طهران بتصحیح السید جلال الدین المحدث .

«روایت علی بن حسام الدین الشهیر بالمتقی»

اما روایت علی بن حسام الدین الشهیر بالمتقی(1) حدیث غدیر را

ص:205


1- المتقی : علی بن حسام الدین بن عبد الملک بن قاضی خان الهندی علاء الدین ، فاضل فقیه ، محدث ، واعظ ، متصوف ، اصله من « جونفور » و مولده فی « برهان فور » من بلاد الدکن بالهند سنة ( 885 ) / 888 ، و سکن المدینة ، و اقام بمکة المکرمة مدة طویلة ، و توفی بها سنة ( 985 ) ترجمه غیر واحد من ارباب الرجال و التراجم و بالغوا فی الثناء علیه و افرد العلامة عبد القادر بن احمد الفاکهی المکی المتوفی ( 982 ) المعاصر للمترجم مناقبه و فضائله فی تألیف لطیف سماه « القول النقی فی مناقب المتقی » ذکر فیه من سیرته الحمیدة و ریاضاته العظیمة و مجاهداته الشاقة ما یبهر العقول . و قال الشیخ عبد القادر بن شیخ عبد اللَّه العیدروس المتوفی ( 1038 ) فی « النور السافر عن اخبار القرن العاشر » فی ترجمة ضافیة للمتقی الهندی ص 315 : کان من العلماء العاملین و عباد اللَّه الصالحین ، علی جانب عظیم من الورع و التقوی و الاجتهاد فی العبادة و رفض السوی ، مؤلفاته کثیرة نحو مائة مؤلف ما بین صغیر و کبیر ، و محاسنه حجة و مناقبه ضخمة . . . الی ان قال : و بالجملة فما کان هذا الرجل الا من حسنات الدهر و خاتمة اهل الورع و مفاخر الهند ، و شهرته تغنی عن ترجمته ، و تعظیمه فی القلوب یغنی عن مدحه .

پس عبارات او از «کنز العمال»(1) سابقا در مقامات متعدده مذکور شده(2).

ص:206


1- کنز العمال : فی سنن الاقوال و الافعال هو مرتب کتاب « جمع الجوامع فی الحدیث » و هو من مؤلفات جلال الدین السیوطی المتوفی ( 911 ) قصد استیعاب الاحادیث » النبویة و قسمه قسمین : الاول ساق فیه لفظ الحدیث بنصه یذکر من خرجه و من رواه من واحد الی عشرة او اکثر یعرف منه حال الحدیث مرتبا ترتیب اللغة علی حروف المعجم ، و الثانی الاحادیث الفعلیة المحضة او المشتملة علی قول و فعل او سبب او مراجعة و نحو ذلک مرتبا علی مسانید الصحابة ، قدم العشرة ، ثم بدأ بالباقی علی حروف المعجم فی الاسماء و الکنی و المبهمات و النساء و المراسیل ، ثم ان العلامة المتقی الهندی رتب هذا الکتاب الکبیر کما رتب الجامع الصغیر و سماه « کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال » و فرغ من تألیفه سنة ( 957 ) . - کشف الظنون ج 1 ص 597 و ج 2 ص 1518 .
2- روی المتقی الهندی حدیث الغدیر فی کنز العمال ج 6 ص 153 عن عبد اللَّه ابن عباس . و فی ص 154 عن امیر المؤمنین ع و انس بن مالک ، و أبی هریرة ، و جریر بن عبد اللَّه البجلی ، و حبشی بن جنادة ، و ابی ایوب الانصاری ، و سعد بن ابی وقاص ، و عمرو بن مرة . و فی ص 390 عن ابی الطفیل ، و فی ص 397 عن بریدة بن الحصیب .

«حدیث غدیر به نقل محمد طاهر فتنی»

اما ذکر محمد(1) طاهر الفتنی حدیث غدیر را، پس در کتاب «مجمع

ص:207


1- محمد طاهر الفتنی : الحافظ الصدیقی الهندی ، جمال الدین ، عالم بالحدیث و رجاله ، کان یلقب بملک المحدثین . نسبته الی « فتن » ( بفتح الفاء و التاء المثناة المشددة بلدة من بلاد کجرات بالهند ) ولد فیها سنة ( 910 ) / 914 ، و توفی بها عام ( 986 ) ، زار الحرمین و التقی بکثیر من العلماء و عاد فانقطع للعلم ، و دعا الی مناوأة البواهیر ( طائفة فی کجرات بالهند ، تتسمی بالاسلام ، اسلم اسلافها علی ید « اعلی علی » فی القرن السابع للهجرة ، و دخلتها بدع القرامطة ، و « بیوهار » باللغة الهندیة : التجارة و هم ذوو تجارات ) و کانوا قوم المترجم ، فانکر علیهم بدعهم فانفردوا به فقتلوه من « اجین » بضم الهمزة ، و دفن فی « فتن » . له مصنفات منها « مجمع بحار الانوار فی غرائب التنزیل و لطائف الاخبار » مطبوع اربعة اجزاء و « تذکرة الموضوعات » فی الاحادیث الموضوعة مطبوع ، و « المغنی » فی ضبط اسماء الرجال مطبوع فی هامش « التقریب » لابن حجر . ترجمه العیدروس فی « النور السافر » ص 361 و علی ما حکی الامینی قدس سره اثنی علیه و اکثر و بالغ ، و عد جمعا من مشایخه کابن حجر الهیتمی و الشیخ علی المتقی الهندی . و قال : برع فی فنون عدیدة ، و فاق الاقران ، حتی لم یعلم ان احدا من علماء کجرات بلغ مبلغه فی فن الحدیث . و ترجمه ایضا عبد الحی فی « الشذرات » ج 8 ص 410 و ذکر مشایخه و قال : کان عالما عاملا متضلعا متبحرا ورعا . و توجد ترجمته ایضا فی « الاعلام » للزرکلی ج 7 ص 42 ، و « ابجد العلوم » ص 895 ، و « معجم المطبوعات » ص 1670 و « و هدیة العارفین » ج 2 ص 255 ، و غیرها .

البحار فی غرائب التنزیل و لطائف الاخبار» نقلا عن «النهایة» مذکور است:

[اسم المولی یقع علی الرب، و المالک، و السید، و المنعم، و المعتق، و الناصر و المحب، و التابع، و الجار، و ابن العم، و الحلیف، و العقید، و الصهر، و العبد، و المعتق، و المنعم علیه. و اکثرها جاءت فی الحدیث: و کل من ولی أمرا و قام به فهو مولاه و ولیه، و قد یختلف مصادرها فالولایة «بالفتح» فی النسب، و النصرة، و العتق، و «بالکسر» فی الامارة، و الولاء فی المعتق، و الموالاة من والی القوم، و منه

(من کنت مولاه، فعلی مولاه)، یحمل علی أکثر الاسماء المذکورة] - الخ(1).

«تواتر حدیث غدیر باعتراف میرزا مخدوم شافعی»

اما ذکر میرزا مخدوم(2) بن عبد الباقی حدیث غدیر را، پس سابقا

ص:208


1- النهایة ج 5 ص 228 ط بیروت باب الواو مع اللام .
2- میرزا مخدوم : میر معین الدین محمد بن عبد الباقی الشیرازی الرومی الشافعی الملقب بمیرزا مخدوم ، المتخلص باشرف من احفاد السید شریف علی بن محمد الجرجانی المتوفی ( 816 ) ، سافر الی القسطنطنیة ، تولی نقابة الاشراف ، و صار شیخ الحرم ، و قاضی مکة المکرمة ، و توفی بها سنة ( 995 ) ، له مصنفات منها : « دیوان شعره » بالفارسیة ، و « ذخیرة العقبی فی ذم الدنیا » و « شرح رسالة المنطق » للسید شریف الجرجانی ، و « مفتاح الذخیرة » و « النواقض » فی الرد علی الروافض ، و قد نقض هذا الکتاب القاضی المجاهد نور اللَّه التستری المستشهد سنة ( 1019 ) ، بکتاب سماه « مصائب النواصب » کتبه فی سبعة عشر یوما بلیالیها فی شهر رجب سنة ( 995 ) و هی سنة موت المیرزا مخدوم ، و اهداه الی الشاه عباس الصفوی ( 996 - 1037 ) فوقفه الشاه علی الخزانة الرضویة ، و رتب هذا الکتاب علی ثمانیه مقدمات جیاد ، و ستة جنود شداد ، و ترجم « مصائب النواصب » بالفارسیة المیرزا محمد علی المدرس الچهاردهی المتوفی ( 1334 ) و طبع فی سنة ( 1369 ) . و کتب ایضا فی الرد علی النواقض الشیخ ابو علی محمد بن اسماعیل بن عبد الجبار الحائری المتوفی ( 1216 ) ، و سمی نقضه « العذاب الواصب » فی معایب النواصب . و لخص کتاب « النواقض » البرزنجی الکردی محمد بن عبد الرسول المتوفی ( 1103 ) و سماه « النواقض للروافض » و قال بعد خطبته : لخصتها من رسالة مولانا السید العلامة القاضی بالحرمین الشریفین المحترمین معین الدین اشرف ، الشهیر بمیرزا مخدوم الحسینی الحسنی . . . صاحب المؤلفات العدیدة و التحقیقات المفیدة . الخ .

دریافتی که او تصریح به تواتر حدیث غدیر کرده، و با آن همه تصلب و تعصب بامر حق اعتراف نموده(1).

ص:209


1- قد مر نقل کلامه فی « عبقات الانوار » ج 1 ص 217 ط قم مطبعة سید الشهداء بتحقیق العبد الفقیر غلام رضا مولانا البروجردی . و کان من جملة کلامه : أ فلا تنظرون الی هذه الجماعة التی یؤولون امثال هذه النصوص الجلیة بما لا یقبله عقل عاقل ، بل لا یحسنه طبع جاهل ، و مع ذلک یشنعون علینا لتجویزنا عدم دلالة حدیث الغدیر علی نفی خلافة أبی بکر ، و ثبوت خلافة علی بلا واسطة احد ، بل یقولون : انه نص جلی ، منکره کافر ! فان تسئلنی عن الحدیث المتواتر أذکر لک الملخص الذی ذکره مفیدهم . . . الخ . و لنعم ما قال القاضی نور اللَّه مرقده فی وجوه جواب کلامه : و اما رابعا فلان قوله : « ان تسئلنی عن حدیث الغدیر المتواتر اذکر لک » متضمن للاعراف بنقیض ما هو بصدده من تضییع الحق ، و ترویج المحال ، حیث اجری اللَّه تعالی علی لسان قلمه ما هو الحق ، فوصف حدیث الغدیر بالمتواتر ، من غیر ان یکون سیاق کلامه مقتضیا لذکر هذا الوصف بوجه من الوجوه .

«حدیث غدیر بروایت علی الهروی القاری»

اما روایت علی بن سلطان محمد الهروی(1) القاری حدیث غدیر را،

ص:210


1- الهروی القاری : علی بن محمد سلطان الهروی الحنفی نور الدین المعروف بملا علی القاری ، کان من صدور العلم فی عصره ، مشارکا فی انواع من العلوم . ولد فی هراة مکة المکرمة و توفی بها عام ( 1014 ) . قیل : یکتب فی کل عام مصحفا و علیه طرر من القراءات و التفسیر فیبیعه فیکفیه قوته من العام الی العام . ترجمه المحبی محمد امین بن فضل اللَّه الحموی الدمشقی الحنفی المتوفی ( 1111 ) فی « خلاصة الاثر فی تراجم اعیان القرن الحادی عشر » ج 4 ص 185 و قال : احد صدور العلم ، فرد عصره ، الباهر السمت فی التحقیق تنقیح العبارات ، و شهرته کافیة عن الاطراء فی وصفه ، ولد بهراة ، و رحل الی مکة و اخذ بها عن الاستاذ أبی الحسن البکری ، و زکریا الحسینی ، و ابن حجر الهیتمی ، و الشیخ احمد المصری ، و الشیخ عبد اللَّه السندی ، و العلامة قطب الدین المکی و غیرهم ، و اشتهر ذکره ، و طار صیته ، و الف التآلیف الکثیرة اللطیفة علی الفوائد الجلیلة منها شرحه علی المشکاة فی مجلدات سماه « المرقاة » ، و هو اکبرها و اجلها .

پس در «مرقاة شرح مشکاة(1)» کما علمت سابقا(2)، در شرح حدیث غدیر، در شرح قول مصنف: «رواه احمد و الترمذی» گفته:

[و فی «الجامع» رواه أحمد، و ابن ماجة، عن البراء.

ص:211


1- شرح المشکاة : قال حاجی خلیفة فی « کشف الظنون ج 2 ص 1698 : « مصابیح السنة » للامام حسین بن مسعود الفراء البغوی الشافعی المتوفی ( 516 ) . قیل : عدد احادیثه ( 4719 ) حدیثا ( 325 ) حدیثا منها مختص بالبخاری ، و ( 875 ) حدیثا منها مختص بمسلم ، و ( 1051 ) حدیثا منها متفق علیها ، و الباقی من کتب اخری . اعتنی بشأن « المصابیح العلماء بالقراءة و التعلیق و شرحه جمع . منهم : الشیخ ولی الدین ابو عبد اللَّه محمد بن عبد اللَّه الخطیب التبریزی المتوفی بعد ( 737 ) اکمل المصابیح ، و ذیل ابوابه فذکر الصحابی الذی روی الحدیث عنه ، و ذکر الکتاب الذی اخرجه منه ، و زاد علی کل باب من صحاحه و حسانه إلا نادرا فصلا ثالثا ، و سماه « مشکاة المصابیح » فصار کتابا کاملا ، و فرغ من تألیفه آخر یوم الجمعة من رمضان سنة ( 737 ) . و منهم الشیخ نور الدین علی « المترجم » فانه شرح « المصابیح » شرحا عظیما ممزوجا بالمشکاة و سماه « المرقاة » فی اربعة مجلدات ، جمع فیه جمیع الشروح و الحواشی .
2- مر کلامه فی « العبقات » ج 1 ص 226 ط قم مطبعة سید الشهداء .

و احمد، عن بریدة.

و الترمذی، و النسائی، و الضیاء، عن زید بن أرقم.

ففی اسناد المصنف الحدیث، عن زید بن أرقم الی أحمد و الترمذی مسامحة لا تخفی.

و فی روایة لاحمد، و النسائی و الحاکم(1)، عن بریدة، بلفظ: (من کنت ولیه

ص:212


1- الحاکم : محمد بن عبد اللَّه بن حمدویه بن نعیم الضبی الطهمانی النیسابوریّ ابو عبد اللَّه المعروف بابن البیع ، کان من أکابر حفاظ الحدیث و المصنفین فیه . ولد فی نیسابور عام ( 321 ) طلب الحدیث من صغره ، فسمع سنة ( 330 ) رحل الی العراق سنة ( 341 ) ، و حج ، و جال فی بلاد خراسان و ما وراء النهر و أخذ عن نحو الفی شیخ ، و ولی قضاء نیسابور سنة ( 359 ) ، ثم قلد قضاء جرجان فامتنع ، و کان ینفذ فی الرسائل الی ملوک بتی بویه فیحسن السفارة بینهم و بین السامانیین . و هو من أعلم الناس بصحیح الحدیث و تمییزه عن سقیمه . قال السبکی فی « الطبقات » ج 3 ص 64 : من مصنفاته « تاریخ نیسابور » و هو عندی من أعود التواریخ علی الفقهاء بفائده ، و من نظره عرف تفنن الرجل فی العلوم جمیعها . قال الذهبی فی « تذکرة الحفاظ » : قال عبد الغافر بن اسماعیل : أبو عبد اللَّه الحاکم هو امام اهل الحدیث فی عصره العارف به حق معرفته ، و بیته بیت الصلاح و الورع و التأذین فی الاسلام . قال الحافظ أبو حازم العبدوی : سمعت الحاکم یقول - و کان إمام أهل الحدیث فی عصره - : شربت ماء زمزم و سألت اللَّه أن یرزقنی حسن التصنیف . قال أبو عبد الرحمن السلمی : سألت الدار قطنی : أیهما أفضل ؟ ابن منده أو ابن البیع ؟ فقال : ابن البیع اتقن حفظا . توفی الحاکم فی صفر عام ( 405 ) قیل : انه دخل الحمام و اغتسل و خرج فقال : آه فقبض روحه و هو متزر لم یلبس قمیصه بعد .

فعلی ولیه).

و روی المحاملی(1) فی «امالیه»، عن ابن عباس و لفظه: (علی بن أبی طالب مولی من کنت مولاه)](2).

«حدیث غدیر بروایت مناوی شافعی»

اما روایت شمس الدین محمد المدعو بعبد الرؤف المناوی(3) الشافعی

ص:213


1- المحاملی : الحسین بن اسماعیل بن محمد بن اسماعیل المحاملی الضبی أبو عبد اللَّه البغدادی قاض ، من الفقهاء المکثرین من الحدیث ، ولی قضاء الکوفة و فارس ستین سنة و کان محمود السیرة فی القضاء ، ثم استعفی فأعفی . ولد سنة ( 235 ) ، و توفی عام ( 330 ) ، و من مصنفاته « الاجزاء المحاملیات » فی الحدیث ستة عشر جزءا و یقال لها : « أمالی المحاملی »
2- المرقاة فی شرح المشکاة ج 5 ص 568 .
3- المناوی : محمد عبد الرؤوف بن تاج العارفین بن علی بن زین العابدین الحدادی القاهری . کان من کبار العلماء بالدین و الفنون ، انزوی للبحث و التصنیف ، و کان قلیل الطعام کثیر السهر ، فمرض و ضعفت اطرافه ، فجعل ولده تاج الدین محمد یستملی منه تألیفه . ولد سنة ( 952 ) ، و عاش فی القاهرة و توفی بها عام ( 1031 ) . و له مصنفات منها : « کنوز الحقایق » فی الحدیث مطبوع ، و « فیض القدیر » فی شرح الجامع الصغیر مطبوع ، و « شرح الشمائل » للترمذی مطبوع ، و « الروض الباسم فی شمائل المصطفی أبی القاسم » ، و « الکواکب الدریة فی تراجم السادة الصوفیة » و غیره . ترجمه المحبی فی « خلاصة الاثر » ج 2 ص 412 و قال : الامام الکبیر الحجة الثبت القدوة ، صاحب التصانیف السائرة ، أجل أهل عصره من غیر ارتیاب و کان اماما فاضلا زاهدا عابدا قانتا للّه ، خاشعا له کثیر النفع ، و کان متقربا بحسن العمل ، مثابرا علی التسبیح و الاذکار ، صابرا صادقا ، و کان یقتصر یومه و لیله علی أکلة واحدة من الطعام ، و قد جمع من العلوم و المعارف علی اختلاف أنواعها و تباین أقسامها ما لم یجتمع فی أحد ممن عاصره . ثم ذکر مشایخه فی الفقه و الاصول و التفسیر و الحدیث و الادب و الطریقة و الخلوة ، و عد تآلیفه الکثیرة و اثنی علیها و أکثر . و توجد ترجمته فی غیر واحد من کتب التراجم منها : الاعلام للزرکلی ج 7 ص 75 و آداب اللغة ج 3 ص 332 ، و خلاصة الاثر ج 2 ص 412 الی ص 416 ، و هدیة العارفین ج 1 ص 510 ، و معجم المؤلفین ج 5 ص 220 ، و البدر الطالع ج 1 ص 357 .

پس در «کنوز الحقائق فی حدیث خیر الخلائق» گفته:

«من کنت مولاه فعلی مولاه، حم(1).(2)».

و در «فیض القدیر» در شرح

حدیث (من کنت مولاه، فعلی مولاه) علی ما نقل گفته:

[قال ابن حجر: حدیث کثیر الطرق، قد استوعبها ابن عقدة فی کتاب مفرد

ص:214


1- حم : رمز لمسند أحمد بن محمد بن حنبل
2- کنوز الحقایق فی حدیث خیر الخلائق ص 147 .

منها صحاح و منها حسان، و فی بعضها قال: ذلک یوم غدیر خم.

و زاد البزار(1) فی روایته: (اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من أبغضه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله).

و لما

سمع أبو بکر و عمر ذلک قالا: أمسیت یا بن أبی طالب مولی کل مؤمن و مؤمنة.

خرجه الدارقطنی، و أخرج أیضا: قیل لعمر: انک تصنع بعلی شیئا لا تصنعه بأحد من الصحابة، قال: انه مولای](2).

و فی تفسیر الثعلبی عن ابن عیینة ان النبی «ص» لما قال ذلک طار فی الآفاق فبلغ الحارث بن النعمان فأتی رسول اللّه «ص» فقال: یا محمد أمرتنا عن اللّه بالشهادتین فقبلنا و بالصلاة و الزکاة و الصیام و الحج فقبلنا، ثم لم ترض حتی رفعت بضبعی ابن عمک تفضله علینا، فهذا شیء منک أم من اللّه.

فقال «ص»: و الذی لا اله الا هو انه من اللّه.

فولی و هو یقول: اللّهمّ ان کان ما یقوله محمد «ص» حقا فأمطر علینا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب ألیم، فما وصل لراحلته حتی رماه اللّه بحجر فسقط علی

ص:215


1- فی ذیل « الغدیر » ج 1 ص 303 : اضافة هذه الزیادة الی البزار فحسب تحکم باطل و قد أخرجها زرافات من الحفاظ کما أوقفناک علیه .
2- فیض القدیر ج 6 ص 218 قال المناوی فی نفس المصدر : من الغریب ما ذکره فی لسان المیزان فی ترجمة اسفندیار بن الموفق الواعظ ، عن ابن الجوزی انه حکی لی بعض العدول انه حضر مجلسه فقال لما قال رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلم : من کنت مولاه فعلی مولاه تغیر وجه أبی بکر و عمر و نزلت « فلما رواه زلفة سیئت وجوه الذین کفروا » الآیة ، هکذا ذکره الحافظ فی اللسان و لم أذکره الا للتعجب من هذا الضلال و استغفر اللَّه .

هامته فخرج من دبره فقتله.

(حم عن البراء) بن عازب (حم عن بریدة) بن الحصیب (ت ن و الضیاء) المقدسی (عن زید بن أرقم).

قال الهیثمی: رجال أحمد ثقات، و قال فی موضع آخر: رجاله رجال الصحیح.

و قال المصنف (السیوطی): حدیث متواتر.

«حدیث غدیر بروایت عیدروس»

اما روایت شیخ بن عبد اللّه العیدروس(1) حدیث غدیر را، پس عبارت او

ص:216


1- شیخ ابن عبد اللَّه بن شیخ بن عبد اللَّه بن شیخ بن عبد اللَّه العیدروس الحسینی التریمی الیمنی الصوفی : محدث ، فقیه ، اصولی ، ولد فی تریم ) من بلاد حضرموت ) سنة ( 933 ) و دخل الهند سنة ( 958 ) فأقام بها ، و توفی فی أحمدآباد بالهند عام ( 1041 ) . و له مصنفات : منها « العقد النّبویّ و السر المصطفوی » و « السلسلة المنیعة فی الخرقة الشریفة » ، و « تحفة المرید » قصیدة فی علم التوحید ، و « حقائق التوحید الکبیر » و « سراج التوحید » و « مولدان » و « المعراج النّبویّ » و « دیوان شعر » و « نفحات الحکم علی لامیة العجم » بلسان أهل التصوف ، لم یکمله . ترجمه المحبی محمد أمین بن فضل اللَّه الحموی الدمشقی الحنفی المتوفی ( 1111 ) فی « خلاصة الاثر فی تراجم أعیان القرن الحادیعشر » ج 2 ص 235 ، و اثنی علیه بالاستاذ الکبیر المحدث الصوفی الفقیه ، و عد مشایخه فی القراءة بالیمن و الحرمین و الهند . و اثنی علیه السید محمود القادری المدنی فی کتابه « الصراط السوی » عند النقل عن تألیف المترجم « العقد النّبویّ و السر المصطفوی » بقوله : الشیخ الامام ، و الغوث الهمام ، بحر الحقایق و المعارف السید السند و الفرد الامجد . و لا یخفی ان کلمات أرباب التراجم و الرجال فی تاریخ ولادة المترجم و وفاته مضطربة من بعضها یستفاد انه کان من علماء القرن العاشر ، و من بعضها یستفاد انه کان من القرن الحادی عشر و الذی نقلناه من قبل هو الذی نقله العلامة المجاهد الامینی قدس سره فی « الغدیر » ج 1 ص 138 . و قال الزرکلی فی « الاعلام » ج 3 ص 266 : ولادته کانت فی ( 919 ) و وفاته فی ( 990 ) . و ذکر اسماعیل باشا البغدادی فی « هدیة العارفین » ج 1 ص 419 : توفی بالهند سنة ( 990 ) تسعین و تسعمائة . و أرخ عمر رضا کحالة فی « معجم المؤلفین » ج 4 ص 311 ولادته فی عام ( 993 ) و وفاته فی سنة ( 1041 ) . و اللَّه العالم .

انشاء اللّه تعالی در ما بعد خواهی شنید(1).

«حدیث غدیر بروایت محمود شیخانی قادری»

اشاره

اما روایت محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی، پس در «صراط سوی فی مناقب آل النبی» که نسخه عتیقه آن بخط عرب، پیش حقیر حاضر است گفته:

[و من تلک الاحادیث الواردة الصحیحة، قوله صلی اللّه علیه و سلم لعلی

ص:217


1- یأتی عن تألیفه « العقد النّبویّ و السر المصطفوی » نزول آیة« سَأَلَ سائِلٌ »حول واقعة الغدیر .

رضی اللّه عنه: (من کنت مولاه، فعلی مولاه).

أخرجه الترمذی، و النسائی، و الامام أحمد، و غیرهم ، و کم حدیث صحیح ما أخرجه الشیخان.

و عن سعید بن وهب قال: قال علی رضی اللّه عنه فی الرحبة: أنشد اللّه من سمع رسول اللّه یوم غدیر خم، یقول: «ان اللّه ولی المؤمنین، و من کنت ولیه، فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره.

قال سعید: فقام الی جنبی ستة.

أخرجه النسائی فی کتاب «الخصائص».

قال الحافظ الذهبی: هذا حدیث صحیح.

و أخرج الامام أحمد فی «مسنده» عن أبی الطفیل قال: جمع علی رضی اللّه عنه الناس فی الرحبة، ثم قال: انشد اللّه کل من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم ما سمع لما قام؟ فقام ناس کثیر فشهدوا حین أخذ بیده، فقال للناس: أ تعلمون، انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟، قالوا: نعم یا رسول اللّه، قال: من کنت مولاه، فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه.

و هذا الحدیث مروی أیضا عن زید بن أرقم.

قال الحافظ الذهبی: هذا الحدیث صحیح غریب.

و أخرج أبو عوانة عن أبی الطفیل، عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه، قال:

لما رجع رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) من حجة الوداع، و نزل غدیر خم، فأمر بدوحات فقممن.

ثم قال صلی اللّه علیه و اله: کانی قد دعیت فأجبت، و انی قد ترکت فیکم الثقلین: کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، فانظروا کیف تخلفونی فیهما، فانهما لن یفترقا حتی یردا

ص:218

علی الحوض.

ثم قال: ان اللّه مولای و أنا ولی کل مؤمن، ثم أخذ بید علی رضی اللّه عنه، فقال: من کنت مولاه، فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه.

فقلت لزید: سمعته من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ قال: ما کان فی الدوحات أحد الا رآه بعینه و سمعه بأذنه.

قال الحافظ الذهبی: هذا حدیث صحیح.

و أخرج أبو یعلی، و الحسن(1) بن سفیان فی «مسندیهما»، عن البراء رضی اللّه عنه، قال: کنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی حجة الوداع، فلما أتینا غدیر خم کسح لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تحت شجرتین، و نودی فی الناس الصلوة جامعة، و دعا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علیا رضی اللّه عنه و أخذ بیده فأقامه علی یمینه، فقال: (أ لست أولی بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلی.

قال: فان هذا مولی من أنا مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه).

فلقیه عمر رضی اللّه عنه، فقال: هنیئا لک، أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة.

قال الحافظ الذهبی هذا حدیث حسن.

اتفق علی ما ذکرنا جمهور أهل السنة.

و أما ما انفرد به أهل البدع من الاسماعیلیة ببلاد الیمن، و خالف فیه أهل الجمعة و الجماعة و السنن.

ص:219


1- الحسن بن سفیان : بن عامر ، ابو العباس الشیبانی النسوی البالوزی ، صاحب « المسند الکبیر » فی الحدیث ، کان محدث خراسان فی عصره ، مقدما فی الفقه و الادب ، ولد فی سنة ( 213 ) و توفی فی بالوذ ( قریة من قری نسا من مدن خراسان ) فی عام ( 303 ) .

فانهم قالوا فی قوله صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم، أی مرجعه من حجة الوداع بعد أن جمع أصحابه و کرر علیهم

قوله: «أ لست أولی بکم من أنفسکم» ثلثا، و هم یجیبونه بالتصدیق و الاعتراف، ثم رفع ید علی رضی اللّه عنه و قال:

(من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و اخذل من خذله، و انصر من نصره، و أدر الحق معه حیث دار): معنی المولی فی هذا الحدیث الاولی، لا الناصر، و غیرهما من المعانی المشترکة.

قال المدعی من الاسماعیلیة: و انما أراد النبی صلی اللّه علیه و سلم ان لعلی رضی اللّه عنه ما لرسول اللّه من الولاء علیهم، و جعل قوله أولا:

(أ لست أولی بکم من أنفسکم) سندا.

و قال المدعی أیضا: و لا یکون هذا الدعاء، الا لامام معصوم مفترض الطاعة بعده، و بدلیل جعله الحق تابعا لعلی لا متبوعا له، و لا یکون ذلک الا لمن وجبت طاعته و عصمته.

و قال المدعی: فصح بهذا ان علیا رضی اللّه عنه هو الوصیّ، و انه نص من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و ان خلافة من تقدمه معصیة انتهی افتراء المدعی.

أقول: و قد مر الاحادیث الصحاح و الحسان، و لیس فیها جمیع ما ذکره المدعی بل الصحیح مما ذکرنا:

(من کنت مولاه، فعلی مولاه).

و الصحیح مما ذکرنا أیضا:

اللّهمّ وال من والاه و الصحیح مما ذکرنا أیضا

ان اللّه ولی المؤمنین و من کنت ولیه، فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره).

و الصحیح مما

ذکرنا أیضا: قوله صلی اللّه علیه و سلم للناس: (أ تعلمون انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟)، قالوا: نعم یا رسول اللّه، قال: (من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه).

ص:220

و الصحیح مما ذکرنا أیضا:

قوله صلی اللّه علیه و سلم: (کأنی قد دعیت فأجبت و انی قد ترکت فیکم الثقلین: کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، فانظروا کیف تخلفونی فیهما، لن یفترقا حتی یردا علی الحوض).

ثم قال: (ان اللّه مولای و أنا ولی کل مؤمن).

ثم أخذ بید علی، فقال: (من کنت مولاه، فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه).

و الصحیح مما ذکرنا أیضا:

قوله صلی اللّه علیه و سلم: (أ لست أولی بکل مؤمن من نفسه؟)، قالوا: بلی، قال: (فان هذا مولی، من أنا مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه).

فلقیه عمر رضی اللّه عنه، فقال: هنیئا لک أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة.

انتهی. ما هو الصحیح و الحسان، و لیس فی ذلک مخترعات المدعی و مفتریاته و قد استوعب طرق الاحادیث المذکورة، و غیرها ابن عقدة فی کتاب مفرد.

و ذکر أیضا بعضها الشیخ نور الدین السید الجلیل علی بن جمال الدین عبد اللّه ابن أحمد الحسنی السمهودی الشافعی فی کتابه المسمی «أنجح المساعی فی رد شبه الداعی»، فاکتفینا برده علی المدعی البدعی] - الخ(1).

روایت نور الدین علی بن ابراهیم بن علی الحلبی الشافعی

اما روایت نور الدین علی بن ابراهیم بن أحمد بن علی الحلبی(2)

ص:221


1- الصراط السوی ص 4 - 5 مخطوط فی مکتبة الناصریة بلکهنو .
2- نور الدین الحلبی : علی بن ابراهیم بن احمد بن علی بن عمر الحلبی ، ابو الفرج ، القاهری الشافعی ، مورخ ، ادیب اصله من حلب ، و ولد بمصر عام ( 975 ) و توفی بها سنة ( 1044 ) و له تصانیف کثیرة منها « انسان العیون فی سیرة الامین المأمون » یعرف بالسیرة الحلبیة فی ثلاث مجلدات ، و « انقاذ المهج فی مختصر الفرج » و « تحریر المقال فی بیان ان « وحده » من نحولا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ *وحده من أی أنواع الحال » و « الجامع الازهر لما تفرق من لمح الشیخ الاکبر » و « حسنات الوجنات النواضر من الوجوه و النظائر » و « حسن التبیین لما وقع فی معراج الشیخ نجم الدین » و « حسن الوصول الی لطائف حکم الفصول » و « خیر الکلام علی شرح البسملة و الحمدلة لشیخ الاسلام » و « زهر المزهر » اختصر به مزهر السیوطی ، و « مطالع البدور » فی قواعد العربیة و « غایة الاحسان فی من لقیته من ابناء الزمان » و « فرائد العقود العلویة فی حل الفاظ شرح الازهریة » و « عقد المرجان فیما یتعلق بالجان » و « النصیحة العلویة فی بیان حسن طریقه السادة الاحمدیة » و غیرها . ترجمه غیر واحد من ارباب التراجم و الرجال منهم : المحبی فی « خلاصة الاثر فی تراجم اعیان القرن الحادیعشر » ج 3 ص 122 قال : الامام الکبیر اجل اعلام المشایخ و علامة الزمان ، کان جبلا من جبال العلم و بحرا لا ساحل له واسع الحلم ، علامة جلیل المقدار ، جامعا لا شتات العلی ، صارفا نقد عمره فی بث العلم النافع و نشره ، و حظی فیه حظوة لم یحضها احد مثله ، فکان درسه مجمع الفضلاء ، و محط رحال النبلاء ، و کان غایة فی التحقیق ، حاد الفهم ، قوی الفکرة ، متحریا فی الفتاوی ، جامعا بین العلم و العمل ، صاحب جد و اجتهاد ، عم نفعه الناس فکانوا یأتونه لاخذ العلم عنه من البلاد . . . الخ

الشافعی، پس در کتاب «انسان العیون فی سیرة الامین المأمون»، که در سه جلد در مصر مطبوع شده و از مکه معظمه خریده بودم، و نسخه کامله قلمیه آن هم بنظر خاکسار رسیده، گفته:

ص:222

[أی و لما وصل صلی اللّه علیه و سلم الی محل بین مکة و المدینة یقال له:

غدیر خم بقرب رابغ(1)، جمع الصحابة و خطبهم، خطبة بین فیها فضل علی کرم اللّه وجهه، و براءة عرضه مما تکلم فیه بعض من کان معه بأرض الیمن بسبب ما کان صدر منه إلیهم من المعدلة التی ظنها بعضهم جورا و بخلا، و الصواب کان معه کرم اللّه وجهه فی ذلک.

فقال صلی اللّه علیه و سلم: (أیها الناس انما أنا بشر مثلکم، یوشک أن یأتینی رسول ربی، فأجیب).

و فی لفظ فی الطبرانی، قال: (یا أیها الناس انه قد نبأنی اللطیف الخبیر: انه لم یعمر نبی الا نصف عمر الذی یلیه من قبله، و انی لاظن أن یوشک أن ادعی، فأجیب، و انی مسئول و انکم مسئولون، فما أنتم قائلون؟).

قالوا: نشهد انک بلغت و جهدت و نصحت، فجزاک اللّه خیرا.

فقال صلی اللّه علیه و سلم: (أ لیس تشهدون، أن لا اله الا اللّه و ان محمدا عبده و رسوله، و ان جنته حق، و ناره حق، و ان الموت حق، و ان البعث حق بعد الموت و ان الساعة آتیة لا ریب فیها، و ان اللّه یبعث من فی القبور؟)، قالوا: بلی نشهد بذلک، قال: (اللّهمّ اشهد) الحدیث.

ثم حض علی التمسک بکتاب اللّه و وصی بأهل بیته، أی فقال: (انی تارک فیکم الثقلین: کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، و لن یفترقا حتی یردا علی الحوض)

ص:223


1- رابغ ( بکسر الباء الموحدة ) کما قال الحموی فی معجم البلدان ج 3 ص 11 واد یقطعه الحاج بین البزواء و الجحفة دون عزور . و قال ابن السکیت : رابغ بین الجحفة و ودان . و قال الحازمی : بطن رابغ واد من الجحفة له ذکر فی المغازی و فی ایام العرب و قال الواقدی : هو علی عشرة أمیال من الجحفة فیما بینها و بین الأبواء . قال کثیر :و نحن منعنا یوم مرو رابغ * من الناس ان یغزی و ان یتکنفا

و قال فی حق علی کرم اللّه وجهه لما کرر علیهم: (أ لست أولی بکم من أنفسکم؟) ثلاثا، و هم یجیبونه صلی اللّه علیه و سلم بالتصدیق و الاعتراف، و رفع صلی اللّه علیه و سلم ید علی کرم اللّه وجهه و قال: (من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و أحب من أحبه، و أبغض من أبغضه، و انصر من نصره، و أعن من أعانه، و اخذل من خذله، و أدر الحق معه حیث دار).

و هذا أقوی ما تمسکت به الشیعة و الامامیة و الرافضة علی ان علیا کرم اللّه وجهه أولی بالامامة من کل أحد، و قالوا: هذا نص صریح علی خلافته. سمعه ثلاثون صحابیا و شهدوا به، قالوا: فعلی علیهم من الولاء، ما کان له صلی اللّه علیه و سلم علیهم بدلیل

قوله صلی اللّه علیه و سلم: (أ لست أولی بکم؟).

و هذا حدیث صحیح ورد بأسانید صحاح و حسان، و لا التفات لمن قدح فی صحته، کأبی داود(1)، و أبی حاتم الرازی.

ص:224


1- أبو داود : سلیمان بن الاشعث بن اسحاق بن بشیر بن شداد بن عمرو الازدی السجستانی ، امام أهل الحدیث عند أهل السنة فی زمانه ، أصله من سجستان ، رحل رحلة کبیرة ، ولد سنة ( 202 ) و توفی بالبصرة سنة ( 275 ) ، و له السنن و هو أحد الکتب الستة ، جمع فیه ( 4800 ) حدیث انتخبها من ( 000 / 500 ) حدیث . ترجمه غیر واحد من أرباب التراجم و أثنوا علیه . قال الحافظ الذهبی فی « تذکرة الحفاظ » ج 2 ص 591 : الامام الثبت سید الحفاظ سلیمان بن الاشعث . . . صاحب « السنن » . قال أبو عبید الاجری : سمعته یقول : ولدت سنة اثنتین و مائتین ، و صلیت علی عفان ببغداد سنة عشرین . سمع أبا عمر الضریر ، و مسلم بن ابراهیم ، و القعنبی ، و عبد اللَّه بن رجاء ، و أبا الولید الطیالسی ، و أحمد بن یونس ، و أبا جعفر النقیلی ، و أبا توبة الحلبی ، و سلیمان ابن حرب ، و خلقا کثیرا بالحجاز و الشام و مصر و العراق ، و الجزیرة ، و الثغر و خراسان . و حدث عنه الترمذی ، و النّسائی ، و ابنه أبو بکر بن أبی داود ، و أبو عوانة ، و أبو بشر الدولابی ، و علی بن الحسن بن العبد ، و أبو أسامة محمد بن عبد الملک ، و أبو سعید بن الاعرابی ، و أبو علی اللؤلؤی ، و أبو بکر بن داسة ، و أبو سالم محمد بن سعید الجلودی ، و أبو عمرو أحمد بن علی ، فهؤلاء السبعة رووا عنه سننه . و حدث أیضا عنه محمد بن یحیی الصولی ، و أبو بکر النجاد ، و محمد بن أحمد ابن یعقوب المتولی ، و غیرهم . قال الحاکم أبو عبد اللَّه : أبو داود امام أهل الحدیث فی عصره بلا مدافعة . و عن أبی داود قال : کتبت عن النبی « ص » خمس مائة ألف حدیث انتخبت منه هذا السنن ، فیه أربعة آلاف و ثمانی مائة حدیث . و توجد ترجمته أیضا فی « تهذیب » ابن عساکر ج 6 ص 244 و « طبقات الحنابلة » ص 118 ، و « تاریخ بغدادی ج 9 ص 55 ، و « وفیات الأعیان » ج 1 ص 214 و « الاعلام » ج 3 ص 182 . و لا یخفی ان نسبة قدح حدیث الغدیر الی أبی داود السجستانی نسبة موهومة لا حقیقة لها ، کما سبق تحقیقه مبسوطا فی العبقات ج 5 ص 142 من هذا الطبع ، و ان نسب القدح إلیه جمع من المغفلین عنادا أو تقلیدا بلا تأمل ، کالفخر الرازی ، و ابن حجر المکی فی « الصواعق المحرقة » ، و الجهرمی فی « البراهین القاطعة » ، و الحلبی فی « انسان العیون » کما سمعت ، و شیخ عبد الحق فی « شرح المشکوة » ، و المولوی حسام الدین فی « مرافض السنة » . بل روی حدیث الغدیر أبو داود کما حدث عنه النسائی فی « الخصائص » و قد مر فراجع المصدر الذی ذکرناه من قبل .

ص:225

و قول بعضهم ان زیادة:

(اللّهمّ وال من والاه) - الی آخره موضوعة مردود فقد ورد ذلک من طرق صحح الذهبی کثیرا منها.

و قد جاء ان علیا کرم اللّه وجهه، قام خطیبا، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثم قال:

(انشد اللّه من شهد یوم غدیر خم الا قام؟)، و لا یقوم رجل، یقول: (نبئت أو بلغنی الا رجل سمعت اذناه و وعی قلبه).

فقام سبعة عشر صحابیا(1)، و فی روایة ثلاثون صحابیا(2)، و فی «المعجم

ص:226


1- فقام سبعة عشر : کما فی روایة رواها ابن الاثیر الجزری فی « أسد الغابة » ج 5 ص 276 عن شیخه أبی موسی ، عن الشریف أبی محمد حمزة العلوی ، عن أحمد الباطرقانی ، عن أبی مسلم بن شهدل ، عن أبی العباس بن عقدة ، عن محمد الاشعری ، عن رجاء بن عبد اللَّه ، عن محمد بن کثیر ، عن فطر ، و ابن الجارود ، عن أبی الطفیل قال : کنا عند علی رضی اللَّه عنه فقال : انشد اللَّه تعالی من شهد یوم غدیر خم الّا قام ؟ فقام سبعة عشر رجلا منهم : أبو قدامة الانصاری ، فقالوا : نشهد . . . الخ . و کما فی روایة رواها السمهودی فی « جواهر العقدین » نقلا عن الحافظ أبی نعیم الاصفهانی فی « حلیة الاولیاء » عن أبی الطفیل .
2- فقام ثلثون : کما فی روایة رواها أحمد بن محمد بن حنبل فی « المسند » باسناده عن فطر عن أبی الطفیل .

الکبیر»: ستة عشر(1) و فی روایة اثنا عشر(2).

فقال: هاتوا ما سمعتم، فذکروا الحدیث و من جملته: (من کنت مولاه، فعلی مولاه)، و فی روایة: (فهذا مولاه).

و عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه: و کنت ممن کتم، فذهب اللّه ببصری، و کان علی کرم اللّه وجهه دعا علی من کتم(3).

روایت شیخ احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی الشافعی

اما روایت شیخ أحمد بن الفضل بن محمد بالکثیر(4) المکی الشافعی،

ص:227


1- کما فی روایة رواها محب الدین الطبری فی « ذخائر العقبی » ص 67 عن زید . و کذلک رواها الهیثمی فی « المجمع » ص 107 من طریق أحمد . و رواها السیوطی کما فی « کنز العمال » ج 6 ص 403 نقلا عن « المعجم الاوسط » للطبرانی .
2- و فی روایة اثنا عشر : کما فی حدیث رواه ابن المغازلی الشافعی فی « المناقب » باسناده عن حبة العرنی . و کذلک رواه الحافظ أبو عبد اللَّه الزرقانی المالکی فی « شرح المواهب » ج 7 ص 407 عن زر بن حبیش . و رواه أحمد بن حنبل فی « المسند » ج 1 ص 88 عن زیاد بن أبی زیاد . و رواه الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 106 عن زید بن أرقم .
3- السیرة الحلبیة ج 3 ص 274 ط بیروت
4- أحمد باکثیر : احمد بن الفضل بن محمد باکثیر الحضرمی المکی الشافعی ، کان أدیبا ، و له معرفة فی العلوم الفلکیة ، و علم الاوفاق و الزایرجات توفی بمکة المکرمة سنة ( 1047 ) له ترجمة فی « معجم المؤلفین » للکحالة ج 2 ص 46 ، و « هدیة العارفین » ج 1 ص 159 ، و « ایضاح المکنون فی ذیل کشف الظنون » ج 1 ص 405 ، و ج ص 708 ، و « خلاصة الاثر » ج 1 ص 271 . قال المحبی فی « الخلاصة : کان أحمد بن الفضل بن محمد باکثیر من ادباء الحجاز و فضلائها المتمکنین ، کان فاضلا أدیبا له مقدار علی و فضل جلی ، و کان له فی العلوم الفلکیة و علم الاوفاق و الزایرجات ید عالیة ، و کان له عند اشراف مکة منزلة و شهرة . . . الی أن قال : و من مؤلفاته : « حسن المآل فی مناقب الآل » جعله باسم الشریف ادریس أمیر مکة المکرمة . ثم ذکر له قصیدة یمدح بها الشریف الحسنی علی بن برکات .

پس در کتاب «وسیلة المآل فی عد مناقب الآل» که نسخه عتیقه آن بخط عرب، در مکه معظمه، عاریه از بعض احباب، بدست حقیر افتاده، گفته:

[عن عامر بن(1) لیلی بن ضمرة، و حذیفة بن أسید(2) رضی اللّه عنهما، قالا: لما

ص:228


1- عامر بن لیلی بن ضمرة : صحابی ، أورده ابن الاثیر الجزری فی « أسد الغابة » ج 3 ص 93 و ابن حجر العسقلانی فی « الاصابة فی تمییز الصحابة » ج 2 ص 257 و قالا : أورده أبو العباس بن عقدة اخرج باسناده عن عبد اللَّه بن سنان عن أبی الطفیل عامر بن وائلة عن حذیفة بن أسید الغفاری ، و عامر بن لیلی بن ضمرة قالا : لما صدر رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و إله . الحدیث .
2- حذیفة بن أسید : أبو سریحة ( بفتح السین ) الغفاری من أصحاب الشجرة توفی سنة ( 40 ) أو ( 42 ) .

صدر(1) رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عن حجة الوداع و لم یحج غیرها أقبل حتی إذا کان بالجحفة، نهی عن سمرات(2) بالبطحاء المتقاربات ان لا تنزلوا تحتهن حتی إذا نزل القوم و أخذوا منازلهم سواهن أرسل إلیهن، فقم ما تحتهن، و شذبن(3) عن رؤس القوم، حتی إذا نودی للصلوة غدا إلیهن، فصلی تحتهن، ثم انصرف الی الناس، و ذلک یوم غدیر خم، و خم من الجحفة(4)، و له بها مسجد معروف.

و فی بعض الروایات انه کان یوما شدید الحر، و کان ثامن عشر ذی الحجة، و أقبل علیهم.

ص:229


1- صدر عن حجة الوداع : رجع عنها
2- سمرات : جمع السمرة ( بفتح السین و ضم المیم ) شجر من العضاه و لیس فی العضاه أجود خشبا منه و العضاه کل شجر یعظم و له شوک .
3- شذبن : قطعن و اسقط ما علیها من الاغصان
4- الجحفة ( بضم الجیم و سکون الحاء ) : قریة بین مکة و المدینة ، سمیت بذلک لان السیول أجحفتها ، و هی علی أربع مراحل من مکة ، و هی میقات أهل الشام من بعض طرقها و أهل مصر و المغرب . قال یاقوت الحموی فی « معجم البلدان » ج 2 ص 111 : الجحفة بالضم ثم السکون ، و الفاء : کانت قریة کبیرة ذات منبر علی طریق المدینة من مکة علی أربع مراحل ، و هی میقات أهل مصر و الشام ان لم یمروا علی المدینة و الا فمیقاتهم ذو الحلیفة . قال الکلبی : ان العمالیق اخرجوا بنی عقیل ، و هم إخوة عاد بن رب ، فنزلوا الجحفة ، و کان اسمها یومئذ مهیعة ، فجاءهم سیل و اجتحفهم ، فسمیت الجحفة و لما قدم النبی صلی اللَّه علیه و إله المدینة حم أصحابه فقال : اللَّهمّ حبب إلینا المدینة کما حببت إلینا مکة و بارک لنا فی صاعها و مدها و انقل حماها الی الجحفة .

فقال: (أیها الناس، انه قد نبأنی اللطیف الخبیر: انه لن یعمر نبی الا نصف عمر الذی یلیه من قبله، و انی لاظن ان ادعی، فأجیب، و انی مسئول و أنتم مسئولون هل بلغت؟ فما أنتم قائلون)؟ قالوا: نقول: قد بلغت و جهدت و نصحت، فجزاک اللّه خیرا.

قال: (أ لستم تشهدون، أن لا اله الا اللّه و ان محمدا عبده و رسوله، و ان جنته حق، و ان ناره حق، و البعث بعد الموت حق؟).

قالوا: بلی، نشهد، قال: (اللّهمّ اشهد).

ثم قال: (أیها الناس، أ لا تسمعون، ألا فان اللّه مولای و أنا أولی بکم من أنفسکم، ألا من کنت مولاه، فهذا مولاه).

و أخذ بید علی فرفعها حتی عرفه القوم أجمعون، ثم قال: (اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه).

ثم قال: (أیها الناس، أنا فرطکم، و انکم واردون علی الحوض، أعرض مما بین بصری و صنعاء، فیه عدد نجوم السماء قد حان من فضة، ألا و انی سائلکم حین تردون علی عن الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی فیهما؟).

قالوا: و ما الثقلان یا رسول اللّه؟، قال: (الثقل الاکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم، فاستمسکوا به لا تضلوا و لا تبدلوا، و عترتی، فانی قد نبأنی اللطیف الخبیر أن لا یفترقا(1) حتی یلقیانی و سألت اللّه ربهم لهم ذلک، فأعطانی فلا تسبقوهم فتهلکوا، و لا تعلموهم فهم أعلم منکم).

أخرجه ابن عقدة فی «الموالاة» و من طریق ابن عقدة أورده أبو موسی فی «الصحابة» و قال: انه غریب.

ص:230


1- فی تاریخ دمشق لابن عساکر فی ترجمة أمیر المؤمنین علیه السّلام ج 2 ص 46 لن یتفرقا حتی یردا علی حوضی .

و الحافظ أبو الفتوح العجلی فی «فضائل الصحابة»](1).

و نیز شیخ احمد بن الفضل در وسیلة المآل بعد ذکر روایت حذیفة ابن اسید و زید بن أرقم که سابقا از «جوهر العقدین»، در ذکر روایت ضیاء مقدسی مذکور شده، گفته:

[و عن البراء بن عازب رضی اللّه عنه، قال: کان النبی صلی اللّه علیه و سلم فی سفر، و نزلنا بغدیر خم، فنودی فینا الصلوة جامعة، و کسح لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تحت شجرة، فصلی الظهر.

فقال: (أ لستم تعلمون، انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟) قالوا: بلی.

قال: فأخذ بید علی، و قال: (اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه، و وال من والاه و عاد من عاداه).

فلقیه عمر بعد ذلک، فقال له: هنیئا لک یا ابن أبی طالب، أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة.

أخرجه أحمد فی «مسنده»(2).

ص:231


1- رواه فی « البدایة و النهایة » ج 5 ص 209 و ج 7 ص 348 عن ابن عساکر . و رواه أیضا مع تفاوت یسیر ابن صباغ المالکی فی « الفصول المهمة » ص 510 من طریق الزهری .
2- مسند أحمد بن حنبل ج 4 ص 281 قال : حدثنا عفان ، حدثنا حماد ابن سلمة ، أنبأنا علی بن زید ، عن عدی بن ثابت ، عن البراء بن عازب قال : کنا مع رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و إله فی سفر فنزلنا بغدیر خم ، فنودی فینا : الصلاة جامعة و کسح لرسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلم تحت شجرتین ، فصلی الظهر ، و أخذ بید علی رضی اللَّه عنه فقال : أ لستم تعلمون انی اولی بالمؤمنین من أنفسهم ؟ قالوا : بلی ، قال : أ لستم تعلمون أنی أولی بکل مؤمن من نفسه ؟ قالوا : بلی . قال : فأخذ بید علی فقال : من کنت مولاه فعلی مولاه ، اللَّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه . قال : فلقیه عمر بعد ذلک فقال له : هنیئا لک یا بن أبی طالب أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة .

و فی روایة عقب قوله: (عاد من عاداه): (و أحب من أحبه).

أخرج هذه الروایة البزار برجال الصحیح عن فطر بن خلیفة و هو ثقة.

و عن أم سلمة(1) رضی اللّه عنها، قالت: أخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی غدیر خم بید علی رضی اللّه عنه، حتی رأینا بیاض إبطه، فقال: (من کنت مولاه فعلی مولاه)(2) - الحدیث.

و فیه ثم قال: یا أیها الناس، انی مخلف فیکم الثقلین: کتاب اللّه و عترتی، و لن یفترقا(3) حتی یردا علی الحوض.

أخرجه ابن عقدة، و أخرجه محمد بن جعفر الرزاز، عنها بلفظ: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی مرضه الذی قبض فیه، و قد امتلأت الحجرة من

ص:232


1- أم سلمة : هند بنت سهیل ، من زوجات النبی صلی اللَّه علیه و إله ، تزوجها فی السنة الرابعة للهجرة ، و کانت من أکمل النساء عقلا و خلقا ، و هی قدیمة الاسلام هاجرت مع زوجها الاول ( أبی سلمة بن عبد الاسد بن المغیرة ) الی الحبشة و ولدت له ابنه « سلمة » و رجعا الی مکة ، ثم هاجرا الی المدینة ، فولدت له أیضا بنتین و ابنا ، و مات أبو سلمة فی المدینة من أثر جرح فخطبها أبو بکر فلم تتزوجه ، و خطبها النبی ( ص ) و تزوجها ، ولدت ( 28 ) قبل الهجرة و توفیت سنة ( 62 ) .
2- ینابیع المودة ص 40 نقلا عن « جواهر العقدین » للسمهودی .
3- فی « الغدیر » ج 1 ص 71 نقلا عن الینابیع ص 40 نقلا عن السمهودی « و لن یتفرقا . . . الخ

أصحابه، قال: (أیها الناس، یوشک ان اقبض، قبضا سریعا، فینطلق بی و قد قدمت القول معذرة إلیکم، ألا انی مخلف فیکم کتاب اللّه عز و جل، و عترتی أهل بیتی، ثم أخذ بید علی، فقال: (هذا علی مع القرآن، و القرآن مع علی، لا یفترقان حتی یردا علی الحوض، فاسألهما ما خلفت فیهما؟).

أخرجه الدارقطنی(1).

و أخرج أیضا عن سالم بن أبی جعد(2) قال: قیل لعمر بن الخطاب رضی اللّه عنه: انک تصنع بعلی شیئا لا تصنعه بأحد من أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم! فقال: انه مولای.

و عن سعد بن أبی وقاص رضی اللّه عنه ان أبا بکر و عمر رضی اللّه عنهما، قالا:

أمسیت یا ابن أبی طالب مولی کل مؤمن و مؤمنة.

و أخرجه الدارقطنی فی «الفضائل» عن معقل(3) بن یسار رضی اللّه عنه، قال:

ص:233


1- الدارقطنی : هو الحافظ علی بن عمر بن أحمد المتوفی ( 385 ) ، کان فرید عصره و قریع دهره ، و نسیج وحده ، و امام وقته ، انتهی إلیه علم الاثر و المعرفة بعلل الحدیث و أسماء الرجال و أحوال الرواة مع الصدق و الامانة و الفقه و العدالة و قبول الشهادة و صحة الاعتقاد و سلامة المذهب و الاضطلاع بعلوم سوی علم الحدیث . - تاریخ بغداد ج 12 ص 34
2- سالم بن أبی جعد : الکوفی التابعی المتوفی ( 100 ) کان من مشاهیر المحدثین .
3- معقل بن یسار : بن عبد اللَّه بن معبر بن حراق بن لای بن کعب بن عبد بن ثور المزنی ، ابو عبد اللَّه ، صحابی ، اسلم قبل الحدیبیة ، و شهد بیعة الرضوان ، سکن البصرة و إلیه ینسب « نهر معقل » الذی بالبصرة . روی عنه عمرو بن میمون الاودی ، و ابو عثمان النهدی ، و الحسن البصری ، و له احادیث . توفی نحو سنة ( 65 ) ، و قیل : توفی بالبصرة آخر خلافة معاویة بن ابی سفیان . ترجمه ابن الاثیر الجزری فی « اسد الغابة فی معرفة الصحابة » ج 4 ص 298 وقال : اخبرنا عبید اللَّه بن احمد بن عبد القاهر الخطیب ، اخبرنا ابو محمد جعفر بن احمد القاری ، اخبرنا عبید اللَّه بن عمر بن شاهین ، اخبرنا عبد اللَّه بن ابراهیم بن ماشی ، اخبرنا محمد بن عبدوس ، حدثنا علی بن الجعد ، حدثنا ابو الاشهب ، عن الحسن ، قال : عاد عبید اللَّه بن زیاد معقل بن یسار فی مرضه الذی قبض فیه ، فقال له معقل : انی محدثک حدیثا لو علمت لی حیاة ما حدثتک ، سمعت رسول اللَّه ص یقول : ما من عبد یسترعیه اللَّه رعیة یموت یوم یموت غاشا لرعیته الا حرم اللَّه علیه الجنة .

سمعت أبا بکر رضی اللّه عنه یقول: علی بن أبی طالب عترة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، أی الذین حث النبی صلی اللّه علیه و سلم علی التمسک بهم و الاخذ بهدیهم فانهم نجوم الهدی، من اقتدی بهم اهتدی.

و خصه أبو بکر بذلک رضی اللّه عنه، لانه الامام فی هذا الشأن، و باب مدینة العلم و العرفان، فهو امام الائمة و عالم الامة، و کأنه أخذ ذلک من تخصیصه صلی اللّه علیه و سلم من بینهم یوم غدیر خم بما سبق.

و هذا حدیث صحیح لا مریة فیه و لا شک ینافیه، و روی عن الجم الغفیر من الصحابة، و شاع و اشتهر، و ناهیک بمجمع حجة الوداع.

قال شیخ الاسلام الحافظ شهاب الدین أحمد بن حجر العسقلانی رحمه اللّه تعالی: حدیث (من کنت مولاه، فعلی مولاه) - أخرجه الترمذی و النسائی، و هو

ص:234

کثیر الطرق جدا، و قد استوعبها ابن عقدة فی کتاب «مفرد» و کثیر من أسانیدها صحاح و حسان.

و یدل علی ذلک ما

روی أبو الطفیل رضی اللّه عنه ان علیا رضی اللّه عنه و کرم وجهه، جمع الناس و هو خلیفة، فی الرحبة موضع بالعراق، ثم قام فحمد اللّه و أثنی علیه.

ثم قال: انشد اللّه من شهد یوم غدیر خم إلا قام، و لا یقوم رجل، یقول: نبئت أو بلغنی الا رجل سمعت اذناه و وعاه قلبه.

فقام سبعة عشر رجلا منهم خزیمة بن ثابت، و سهل بن(1) سعد، و عدی بن

ص:235


1- سهل بن سعد : بن مالک بن خالد بن ثعلبة بن حارثة بن عمرو بن الحرث بن ساعدة بن کعب بن الخزرج الساعدی الانصاری ، ابو العباس ، صحابی من مشاهیرهم ، من اهل المدینة ، عاش نحو مائة سنة و له فی کتب حدیث القوم نحو ( 188 ) حدیثا ، منها حدیث الغدیر الذی شهد به لامیر المؤمنین علیه السّلام ، و رواه السمهودی عنه فی « جواهر العقدین » من طریق ابن عقدة ، و القندوزی الحنفی عن السمهودی فی « ینابیع المودة » ص 38 ، و عده فی « تاریخ آل محمد ( ص ) » ص 67 من رواة الغدیر . توفی سنة ( 88 ) و له ست و تسعون سنة ، و قیل : توفی سنة ( 91 ) و قد بلغ مائة سنة . ترجمه غیر واحد من ارباب التراجم قال ابن الاثیر الجزری فی « اسد الغابة » ج 2 ص 366 : کان اسمه حزنا فسماه رسول اللَّه ( ص ) سهلا . قال الزهری : رای سهل بن سعد النبی ( ص ) و سمع منه و ذکر انه کان له یوم توفی النبی ( ص ) خمس عشرة سنة ، و عاش سهل و طال عمره حتی ادرک الحجاج ابن یوسف . ارسل الحجاج إلیه فی سنة ( 74 ) و قال : ما منعک من نصر عثمان بن عفان ؟ قال : فعلته ، قال : کذبت ، ثم اصر به فختم فی عنقه ، و ختم ایضا فی عنق انس ابن مالک حتی ورد علیه کتاب عبد الملک بن مروان فیه . روی عن سهل ابو هریرة ، و سعید بن المسیب ، و الزهری ، و ابو حازم ، و ابنه عباس بن سهل . قیل : انه آخر من بقی من اصحاب النبی ( ص ) بالمدینة . - الاعلام ج 3 ص 210 و الاستیعاب فی معرفة الاصحاب فی هامش الاصابة ج 2 ص 95 .

حاتم(1)، و عقبة بن(2) عامر، و أبو أیوب الانصاری، و أبو سعید الخدری، و أبو شریح

ص:236


1- عدی بن حاتم : بن عبد اللَّه بن سعد بن الحشر ج الطائی ، ابو وهب و ابو طریف ، صحابی ، و کان رئیس طیئ فی الجاهلیة و الاسلام ، کان اسلامه فی سنة ( 9 ) من الهجرة ، و شهد فتح العراق ، ثم سکن الکوفة و شهد الجمل و صفین و نهروان مع امیر المؤمنین علیه السّلام و فقئت عینه یوم صفین ، و مات بالکوفة سنة ( 68 ) و قد بلغ اکثر من مائة سنة ، و هو ابن حاتم الطائی الذی یضرب بجوده المثل . روی عنه المحدثون فی کتبهم ( 66 ) حدیثا ، منها حدیث الغدیر الذی اخرجه ابن عقدة ، و السمهودی فی « جواهر العقدین » و القندوزی الحنفی فی « الینابیع » ص 38 ، و عده القاضی فی « تاریخ آل محمد ( ص ) ممن روی حدیث الغدیر . - حسن الصحابة ص 38 - الاعلام ج 5 ص 8 - خزانة البغدادی ج 1 ص 139 الروض الانف ج 2 ص 343 .
2- عقبة بن عامر : بن عبس بن مالک الجهنی ، صحابی ، شهد صفین مع معاویة ، و حضر فتح مصر مع عمرو بن العاص ، و ولی مصر سنة ( 44 ) و عزل عنها سنة ( 47 ) و مات بمصر سنة ( 58 ) ، و کان شجاعا شاعرا قارئا ، و هو احد من جمع القرآن . قال ابن یونس : و مصحفه بمصر الی الان ( أی الی عصر ابن یونس ) بخطه علی غیر تألیف مصحف عثمان ، و فی آخره : و کتبه عقبة بن عامر بیده ، و فی القاهرة « مسجد عقبة بن عامر » بجوار قبره . له فی کتب القوم ( 55 ) حدیثا ، منها : حدیث الغدیر الذی شهد به لامیر المؤمنین علیه السلام رواه الحافظ ابن عقدة ، و نقله عنه السمهودی فی « جواهر العقدین » و عنه القندوزی الحنفی فی « ینابیع المودة » ص 38 و عد فی « تاریخ آل محمد ( ص ) » ص 67 من رواة حدیث الغدیر . - الاعلام ج 5 ص 37 - دول الاسلام ج 1 ص 29 - حلیة الاولیاء ج 2 ص 8 .

الخزاعی(1)، و أبو قدامة(2) الانصاری،

ص:237


1- ابو شریح الخزاعی : خویلد بن عمرو بن صخر بن عبد العزی ، اختلف فی اسمه ، فقیل : کعب بن عمرو ، و قیل : عمرو بن خویلد ، و قیل : هانئ ، و الاکثر خویلد بن عمرو . نزل المدینة و اسلم قبل الفتح ، و توفی بالمدینة سنة ( 68 ) ، روی شهادته بحدیث الغدیر لامیر المؤمنین علیه السّلام السمهودی فی « جواهر العقدین » نقلا عن الحافظ الی نعیم الاصفهانی فی « حلیة الاولیاء » و عنه القندوزی فی « ینابیع المودة »
2- ابو قدامة الانصاری : قال ابن الاثیر الجزری فی « اسد الغابة » بعد ما روی عن ابن عقدة حدیث الغدیر عن أبی الطفیل و شهادة سبعة عشر رجلا منهم ابو قدامة الانصاری : قال العدوی : ابو قدامة بن الحارث من بنی عبد مناة بن کنانة شهد احدا و له فیها اثر حسن ، و بقی حتی قتل بصفین مع علی علیه السّلام و قد انقرض عقبه ، قال : و یقال : هو ابو قدامة بن سهل بن حارث بن جعدبة بن ثعلبة بن سالم بن مالک ابن واقف . اخرجه ابو موسی . و قال ابن حجر فی « الاصابة » بعد ما نقل عن العدوی : قلت : هذا الثانی ( ابو قدامة بن سهل بن الحارث ) من الانصار ، لا یجتمع مع بنی کنانة فهو غیره و لعله المذکور قبله .

و أبو لیلی(1)، و أبو الهیثم(2) بن التیهان، و رجال من قریش.

ص:238


1- ابو لیلی : الانصاری اختلف فی اسمه فقیل : یسار بن نمیر ، و قیل : اوس ابن خولی ، و قیل : داود بن بلال ، و قیل : بلال بن بلیل ( بالتصغیر ) بن احیحة بن الجلاح . صحب النبی ص ، و شهد معه احدا و ما بعدها من المشاهد ، ثم انتقل الی الکوفة و شهد هو و ابنه عبد الرحمن مع علی بن أبی طالب علیه السّلام مشاهده کلها ، یقال : انه قتل بصفین سنة ( 37 ) . روی عنه حدیث الغدیر الحافظ ابن عقدة ، و السیوطی فی « تاریخ الخلفاء » ص 114 ، و السمهودی فی « جواهر العقدین » و لا یخفی ان القندوزی الحنفی فی « ینابیع المودة » جعل مکان « ابی لیلی » ابا یعلی ، و هو ، علی ما فی ذیل « الغدیر » ج 1 ص 176 « شداد بن اوس » المتوفی ( 58 )
2- ابو الهیثم بن التیهان : بن مالک بن عتیک بن عمرو بن عبد الاعلم بن عامر بن زعور الانصاری الاوسی ، و اسمه مالک و هو مشهور بکنیته . صحابی ، و کان نقیب بنی عبد الاشهل اسید بن خضیر ، و ابو الهیثم ، و آخی النبی ص بینه و بین عثمان بن مظعون ، و شهد المشاهد کلها ، و کان اول من بایع فی العقبة ، شهد مع امیر المؤمنین علیه السّلام صفین و قتل بها سنة ( 37 ) ، و قیل : غیر ذلک . و روی حدیث الغدیر عنه الحافظ ابن عقدة ، و الجعابی فی « نخب المناقب » و الخوارزمی فی « المقتل » و السمهودی فی « جواهر العقدین » و عده القاضی بهلول فی « تاریخ آل محمد ص » ص 67 من رواة حدیث الغدیر . - الاصابة ج 4 ص 212 - اسد الغابة ج 5 ص 318 -

فقال علی کرم اللّه وجهه و رضی عنه و عنهم: هاتوا ما سمعتم، فقالوا: نشهد انا اقبلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع، حتی إذا کان الظهر خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فأمر بشجرات، فشذبن و القی علیهن ثوب، ثم نادی بالصلاة، فخرجنا و صلینا.

ثم قام فحمد اللّه و أثنی علیه، ثم قال: أیها الناس، ما أنتم قائلون؟، قالوا: قد بلغت، قال: اللّهمّ اشهد ثلاث مرات.

ثم قال: اوشک ان ادعی فأجیب، و انی مسئول و أنتم مسئولون.

ثم قال: ألا، ان دماءکم و أموالکم حرام، کحرمة یومکم هذا و شهرکم هذا، اوصیکم بالنساء، اوصیکم بالجار، اوصیکم بالممالیک، اوصیکم بالعدل و الاحسان.

ثم قال: ایها الناس، انی تارک فیکم الثقلین: کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، فانهما لن یفترقا، حتی یردا علی الحوض، نبأنی بذلک اللطیف الخبیر.

ثم قال: ان اللّه مولای، و أنا مولی المؤمنین، أ لستم تعلمون انی أولی بکم من أنفسکم؟ قالوا: بلی ذلک ثلاثا، ثم اخذ بیدک یا امیر المؤمنین فرفعها، و قال:

من کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه.

فقال علی علیه السّلام: صدقتم، و أنا علی ذلک من الشاهدین.

أخرجه ابن عقدة من طریق محمد بن کثیر(1).

ص:239


1- محمد بن کثیر : ابو عبد اللَّه العبدی البصری ، من محدثی القرن الثالث . ترجمه غیر واحد من ارباب الرجال و التراجم ، و وصفوه بالصدق و الفضل و الوثوق . قال الذهبی فی « میزان الاعتدال » ج 4 ص 18 : محمد بن کثیر العبدی البصری عن اخیه سلیمان ( المتوفی 163 ) و شعبة ( بن الحجاج بن الورد الحافظ المؤرخ المتوفی 160 ) و الثوری ( سفیان بن سعید المتوفی 161 ) . و عنه البخاری ( محمد بن اسماعیل المتوفی 256 ) و ابو داود ( سلیمان بن الاشعث السجستانی المتوفی 275 ) و یوسف القاضی ( بن یعقوب الیمانی قاضی صنعاء ) و خلق . قال ابو حاتم : صدوق . و قال الذهبی ایضا فی « عبر فی خبر من غبر » ج 1 ص 388 : و فیها ( سنة 223 توفی ) ابو عبد اللَّه محمد بن کثیر العیدی البصری المحدث ، روی عن سعید و سفیان و جماعة . و قال ابن حجر فی « تقریب التهذیب ج 2 ص 203 : ثقة لم یصب من ضعفه ، من کبار العاشرة مات سنة ( 223 ) و له تسعون سنة . و قال الخزرجی فی ( خلاصة التذهیب ) ص 357 : محمد بن کثیر العبدی البصری عنه : خ - د - و الذهلی . قال ابن حبان : کان ثقة فاضلا ، مات سنة ( 223 ) عن مائة سنة ، حدثنا عنه ابو خلیفة ( محدث البصرة الفضل بن حباب المتوفی سنة 305 ) .

عن فطر، و أبی الجارود(1)، و کلاهما عن أبی الطفیل.

و عن زید بن أرقم، قال: استنشد علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه، الناس،

ص:240


1- ابو الجارود : زیاد بن المنذر الهمذانی الخراسانی الکوفی الاعمی ، کان رأس الجارودیة من الزیدیة و یکنی ابا لنجم ایضا ، توفی بعد سنة ( 150 ) . و لا یخفی ان فی کثیر من المصادر ( ابن الجارود ) مکان أبی الجارود کما فی « اسد الغابة » ج 5 ص 276 ، و هو غیر زیاد بن المنذر .

فقال: انشد اللّه رجلا سمع النبی (صلی الله علیه و آله) یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه؟ فقام ستة عشر رجلا، فشهدوا(1).

و عن زیاد بن(2) أبی زیاد، قال: سمعت علی بن ابی طالب کرم اللّه وجهه،

ص:241


1- البدایة و النهایة لابن کثیر ج 7 ص 346 .
2- زیاد بن أبی زیاد : قال العلامة الامینی فی « الغدیر » ج 1 ص 64 : وثقه الحافظ الهیثمی فی مجمعه ، و ابن حجر فی « التقریب » . روی حدیث مناشدة الرحبة عنه ابن کثیر الدمشقی فی « البدایة و النهایة » ج 7 ص 348 عن احمد . و الحافظ محب الدین الطبری فی « الریاض النضرة » ج 2 ص 170 و فی « ذخائر العقبی » ص 67 . و الحافظ الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 106 بن طریق احمد . اخرج احمد بن محمد بن حنبل فی « المسند » ج 1 ص 88 قال : حدثنا محمد ابن عبد اللَّه ( بن نمیر المتوفی 234 ) حدثنا الربیع بن أبی صالح الاسلمی . حدثنا زیاد بن أبی زیاد ، سمعت علی بن أبی طالب رضی اللَّه عنه ینشد الناس فقال : انشد اللَّه رجلا مسلما سمع رسول اللَّه « ص » یقول یوم غدیر خم ، قال ؟ قال : فقام اثنا عشر به دریا فشهدوا . قال الهیثمی بعد ما روی الحدیث فی « مجمع الزوائد » : رواه احمد و رجاله ثقات . و رواه الطباطبائی ( کما قال المحمودی فی تحقیقه علی تاریخ دمشق للحافظ الکبیر ابن عساکر ج 2 ص 24 ) عن أبی علی الصواف محمد بن احمد المتوفی ( 349 ) فی الجزء الثالث من فوائده الموجود فی المجموعة : ( 105 ) من المکتبة الظاهریة عن عبد اللَّه بن احمد . و رواه ایضا الدولابی محمد بن احمد الرازی المتوفی ( 310 ) فی کتاب « الکنی و الاسماء » ج 2 ص 88 . و رواه ایضا ابن عساکر فی تاریخ دمشق و قال : اخبرنا ابو علی بن السبط انبأنا ابو محمد الجوهری . [ حیلولة ] و اخبرنا ابو القاسم ابن الحصین ، انبأنا ابو علی بن المذهب ، قال : انبأنا احمد بن جعفر ، انبأنا عبد اللَّه بن احمد ، حدثنی ابی ، انبأنا محمد بن عبد اللَّه ، انبأنا الربیع - یعنی ابن أبی صالح الاسلمی ، حدثنی زیاد بن أبی زیاد ، قال سمعت علی بن أبی طالب علیه السّلام . . . الحدیث .

ینشد الناس، فقال: انشد اللّه رجلا سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول یوم غدیر خم ما قال، قال: فقام اثنا عشر بدریا فشهدوا.

و عن عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه، و قد جاءه اعرابیان یختصمان، فقال لعلی کرم اللّه وجه: اقض بینهما یا أبا الحسن، فقضی علی رضی اللّه عنه بینهما.

فقال أحدهما للاخر کالمستهزئ: هذا یقضی بیننا؟! فوثب إلیه عمر و أخذ بتلبیبه(1) و قال: ویحک(2)، تدری من هذا؟ هذا مولای

ص:242


1- بتلبیبه : التلبیب هو ما فی موضع اللبب ( بفتح اللام و الباء الموحده موضع القلادة من الصدر ، من الثیاب و یعرف بالطوق ، یقال : اخذ بتلابیبه أی امسکه متمکنا منه .
2- ویحک : ( بفتح الواو و سکون الیاء ) کویس کلمة ترحم و توجع ، و قد تأتی بمعنی المدح و التعجب . و قیل : انها بمعنی الویل و الهلاک ، تقول : ویح لزید و ویحا له و ویحه ، فالرفع علی الابتداء ، و النصب علی اضمار الفعل تقدیره : الزمه اللَّه ویحا ، و هذا إذا لم تضف ، فاما إذا اضیفت فلیس الا النصب .

و مولی کل مؤمن، و من لم یکن مولاه، فلیس بمؤمن(1).

اخرجه ابن السمان(2) فی کتاب «الموافقة»].

ص:243


1- رواه ابن حجر المکی فی « الصواعق » ص 107 عن الحافظ الدارقطنی و الخوارزمی فی « المناقب » ص 97 و المحب الطبری فی « الریاض النضرة » ج 2 ص 170 و « ذخائر العقبی » ص 68 ، عن الحافظ ابن السمان . و فی الفتوحات الاسلامیة ج 2 ص 307 : حکم علی علیه السّلام مرة علی اعرابی به حکم فلم یرض بحکمه ، فتلبیه عمر بن الخطاب و قال له : و بلک أنه مولاک و مولی کل مؤمن و مؤمنة ، و اخرج الطبرانی انه قیل لعمر : انک تصنع بعلی ( أی من التعظیم شیئا لا تصنع مع احد من اصحاب النبی ص ؟ ! فقال : انه مولای . و ذکره الزرقانی المالکی فی « شرح المواهب » ص 13 عن الدارقطنی .
2- ابن السمان : الحافظ اسماعیل بن علی بن الحسین بن زنجویه الرازی کان من حفاظ الحدیث . ترجمه الذهبی فی « تذکرة الحفاظ » ج 2 ص 1121 : و قال : الحافظ الکبیر المتقن ابو سعد اسماعیل . . . سمع عبد الرحمن بن محمد بن فضالة ، و ابا طاهر المخلص ، و احمد بن ابراهیم بن فراس المکی ، و عبد الرحمن بن أبی نصر الدمشقی و ابا محمد بن النحاس المصری ، و طبقتهم . روی عنه ابو بکر الخطیب ، و عبد العزیز الکتانی ، و ابن اخیه طاهر بن الحسین و ابو علی الحداد ، و آخرون . و ترجمه ایضا ابن عساکر فی « تاریخ دمشق » ج 3 ص 35 و قال : سمع الحدیث من نحو أربعمائة شیخ ، و کان امام المعتزلة فی وقته ، و کان من الحفاظ الکبار ، و کان فیه زهد و ورع . و قال عمر الکلبی : کان ابن السمان شیخ العدلیة ( أی المعتزلة ) و عالمهم و فقیههم و متکلمهم و محدثهم ، و کان اماما بلا مدافعة فی القراءات و الحدیث و معرفة الرجال و الانساب و الفرائض ، و الحساب ، و الشروط ، و المقدورات ، و کان اماما ایضا فی فقه أبی حنیفة . . توفی فی شعبان سنة ( 445 ) ، و له مصنفات منها « الموافقة بین اهل البیت و الصحابة و ما رواه کل فریق فی حق الآخر » .
روایت عبد الحق بن سیف الدین الدهلوی البخاری

اما روایت عبد الحق(1) بن سیف الدین الدهلوی البخاری حدیث غدیر

ص:244


1- عبد الحق الدهلوی : بن سیف الدین ، فقیه حنفی ، کان محدث الهند فی عصره ، ولد فی سنة ( 958 ) و توفی عام ( 1052 ) . قیل : بلغت مصنفاته مائة مجلد بالعربیة و الفارسیة ، منها : « اللمعات فی شرح المشکاة » و « رجال المشکاة » و « ترجمة فصل الخطاب » ، و « جذب القلوب » و « اخبار الاخیار » و « مدارج النبوة » و غیرها . ترجمه غلام علی آزاد فی « سبحة المرجان » ص 52 و قال : مولانا الشیخ عبد الحق الدهلوی ، هو المتضلع من الکمال الصوری و المعنوی ، و العاشق الصادق من عشاق الجمال النّبویّ رزق من الشهرة قسطا جزیلا ، و اثبت المورخون ذکره اجمالا و تفصیلا . و فی قبة مزاره بدهلی لوح من الحجر نقشت علیه فذلکه من احواله بالفارسیة و انا اترجمها بالعربیة : هو من مبادی الشعور شد نطاقه علی طاعة الحق و طلب العلم و قریبا من اوان البلوغ تناول الاکثر من العلوم الدینیة ، و فرغ من تحصیلها کلها ، و له اثنان و عشرون سنة ، و حفظ القرآن ، و جلس علی مسند الافادة ، و فی عنفوان الشباب اخذته جذبة الهیه فقطع علاقة محبته عن الخلان و الاوطان ، و توجه الی الحرمین الشریفین ، و اقام بتلک الاماکن مدة ، و صحب بها اقطاب الزمان و الاولیاء الکبار ، و اختص معهم بودائع ثمینة و رخصة الارشاد للطالبین ، و کمل فی فن الحدیث ، ثم عاد الی الوطن المألوف مع برکات وافرة ، و استقربه اثنین و خمسین سنة فی جمعیة الظاهر و الباطن ، و اشتغل بتکمیل الاولاد و الطالبین و نشر العلوم لا سیما الحدیث الشریف ، بحیث لم یتیسر مثله لاحد من العلماء السابقین و اللاحقین فی دیار الهند ، و صنف فی العلوم خصوصا فی الحدیث کتبا معتبرة اعتنی بها علماء الزمان و جعلوها دستورا لعملهم ، و تصانیفه من الکبار و الصغار بلغت مائة مجلد . ولد فی المحرم سنة ( 958 ) و توفی سنة ( 1052 ) و وجد بعضهم تاریخ وفاته ( علماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل ) و همزة علماء و انبیاء محسوبتان فی التاریخ ( و لکن لیس بصحیح فتأمل ) و ترجمه ایضا السید محمد البخاری فی « تذکرة الابرار » و شاه نوازخان فی « مرآت آفتاب نما » و تاج الدین الدهان فی « کفایة المتطلع » و ولی اللَّه الدهلوی فی « المقدمة السنیة » و القنوجی فی « اتحاف النبلاء » .

را، پس در «رجال مشکاة» گفته:

[و قد جاء بروایات کثیرة و طرق متعددة قوله صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه فعلی مولاه».

رواه کثیر من الصحابة و فی أکثرها زیادة:

اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه.

و قد هنأه عمر رضی اللّه عنه صبیحة یوم غدیر: هنیئا لک یا ابن أبی طالب، أصبحت مولی للمسلمین].

و نیز عبد الحق در رساله «مناقب ائمه اثنی عشر علیهم السّلام» که از «فصل الخطاب» ترجمه کرده، در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

[و احادیث صحیحه که در فضل وی وارد شده، بسیار است.

و ترمذی در کتاب خود از أبی سریحه صحابی، یا زید بن ارقم، شعبه که راوی این حدیث است، شک دارد که کدام از این دو صحابی از رسول خدا علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود:

من کنت مولاه، فعلی مولاه

ص:245

و ترمذی گفته که این حدیث حسن است، و شک در خصوص صحابی که کدام یکی است، قدح در صحت حدیث ندارد، زیرا که صحابه پیغمبر همه عدلند، از هر کدام که روایت کنند صحیحست].

و نیز در «لمعات شرح مشکاة» گفته:

[و هذا حدیث صحیح لا مریة فیه، و قد أخرجه جماعة کالترمذی و النسائی و أحمد.

و طرقه کثیرة جدا، رواه ستة عشر صحابیا.

و فی روایة لاحمد انه سمعه من النبی صلی اللّه علیه و سلم ثلثون صحابیا، و شهدوا به لعلی رضی اللّه عنه لما نوزع أیام خلافته.

و کثیر من أسانیده صحاح و حسان.

و لا التفات لمن قدح فی صحته، و لا الی قول بعضهم ان زیادة

«اللّهمّ وال من والاه» الی آخره موضوع، فقد ورد ذلک من طرق صحح الذهبی کثیرا منها کذا.

قال الشیخ ابن حجر فی الصواعق المحرقة].

و نیز در «مدارج النبوة» گفته:

و در اثنای طریق مراجعت، چون بمنزل غدیر خم رسید (که از نواحی جحفه در میان مکه معظمه و مدینه مطهره است)، روی مبارک سوی یاران کرد و فرمود:

«أ لستم تعلمون، انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟»، آیا نمی دانید شما که من نزدیکتر و دوسترم بمؤمنان از ذاتهای ایشان؟ چنانکه در قرآن مجید هم مذکور است:«اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»(1).

ص:246


1- سورة الاحزاب : 6

و در روایتی آمده است که سه بار فرمود این لفظ را، و معنی آنست که من امر نمی کنم مؤمنان را، مگر بآنچه صلاح و نجات و خیریت دنیا و آخرت ایشان در آن باشد، بخلاف نفوس ایشان که گاهی به شر و فساد نیز می خواند، «قالوا: بلی»، گفتند صحابه: آری تو نزدیکترین و دوسترین بمؤمنان هستی از نفوس ایشان.

و در روایتی آمده است که فرمود: گویا مرا بآن عالم خواندند و من اجابت نمودم، بدانید که من در میان شما، دو امر عظیم می گذارم، و یکی از دیگری بزرگتر است: قرآن و اهلبیت من ببینید و احتیاط کنید که بعد از من باین دو امر چگونه سلوک خواهید کرد، و رعایت حقوق آنها بچه کیفیت خواهید نمود، و آن دو امر بعد از من از یکدیگر هرگز جدا نخواهند شد تا در لب حوض کوثر بمن رسند.

آنگاه فرمود: خدا مولای من است، و من مولای جمیع مؤمنانم.

بعد از آن دست علی را بگرفت و فرمود:

«اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه»، خداوندا کسی که من مولای اویم، پس علی مولای او است،

«اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»، خداوندا دوست دار کسی را که دوست دارد علی را و دشمن دار کسی را که دشمن دارد علی را.

و در روایتی این زیادت آمده:

«و انصر من نصره، و اخذل من خذله» یاری ده کسی را که یاری دهد علی را، و گذار و یاری مده کسی را که فرو گذارد و یاری ندهد علی را،

«و أدر الحق معه حیث دار»، و بگردان حق را با علی بهر سو که بگردد.

و آمده است که ملاقات کرد علی را عمر رضی اللّه عنه، بعد از این حکایت و گفت: گوارنده باش و شاد باش أی پسر أبی طالب، که صبح کردی و شام

ص:247

کردی و گشتی مولای هر مؤمن مرد و زن.

روایت کرده است این حدیث را احمد، از براء بن عازب و زید بن أرقم کذا فی «المشکوة»](1).

حدیث غدیر بنقل محمد مصری

اما ذکر محمد بن محمد بن محمد المصری حدیث غدیر را پس در کتاب «الدرر(2) العوال بحل الفاظ بدء المآل» در ذکر جناب امیر المؤمنین

ص:248


1- مدارج النبوة ج 2 ص 401 .
2- ما وجدت بعد الجد و التتبع فی کتب التراجم و الفهارس التی ظفرت بها ، اثرا من هذا الکتاب و لا من مؤلفه ، نعم یوجد کتاب مشابه لهذا الکتاب تقریبا بحسب الاسم و هو « الدرر الغوالی لحل بدء الامالی » للشریشی الاموی . قال عمر رضا کحالة فی « معجم المؤلفین » ج 11 ص 176 : محمد بن محمد ابن ابراهیم الاموی الشریشی الخراز ابو عبد اللَّه ، مقرئ من اهل فارس ، اصله من شریش ( مدینة بالعدوة الاندلسیة ) من تصانیفه : « مورد الظمآن فی رسم احرف القرآن » و هی ارجوزة ، « القصد النافع لبغیة الناشیء » و « البارع فی شرح الدرر اللوامع فی قراءة نافع » و « عمدة البیان فی الرسم » و « الدرر الغوالی لحل بدء الامالی » توفی سنة ( 718 ) . و قال اسماعیل باشا البغدادی فی « ایضاح المکنون فی الذیل علی کشف الظنون » ج 1 ص 467 « الدرر الغوالی لحل بدء الامالی » للشیخ محمد بن محمد بن ابراهیم الاموی المتوفی . . . اولها : الحمد للّه ذی الجلال و الاکرام لمنته علینا . . . الخ . و لکن یبعد ان یکون الذی نقل عنه صاحب « العبقات » قدس سره حدیث الغدیر هو هذا الکتاب ، لان مؤلف هذا الکتاب « محمد بن محمد بن ابراهیم » لا محمد بن محمد بن محمد ، مضافا الی أن مؤلف هذا الکتاب من علماء القرن الثامن فان وفاته علی ما صرح به الکحالة فی « معجم المؤلفین » و الزرکلی فی « الاعلام » ج 7 ص 262 کان فی سنة ( 718 ) و ذکره الجزری المتوفی سنة ( 833 ) فی کتابه « غایة النهایة » ج 2 ص 237 فی زمرة المقرئین ، و الحال ان الذی نقل عنه المصنف حدیث الغدیر کان ظاهرا من العلماء القرن الحادی عشر کما ان مؤلف « الغدیر » العلامة الامینی قدس سره ایضا ذکره فی جملة رواة الغدیر فی ذلک القرن و اللَّه یعلم .

علیه السّلام گفته:

و ورد فی فضله احادیث کثیرة منها قوله صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه».

نقلا من نسخة عتیقة بخط العرب.

«حدیث غدیر بروایت محمد محبوب عالم»

اما روایت محمد محبوب عالم بن صفی الدین جعفر بدر عالم، پس عبارت او در ما بعد انشاء اللّه تعالی ذکر خواهد شد(1).

ص:249


1- سیأتی فی مبحث وجوه دلالة حدیث الغدیر علی امامة امیر المؤمنین علیه السّلام ان من الوجوه نزول آیة التبلیغ یوم الغدیر ، و هی :« یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ». و قد روی نزولها فیه جماعة من کبار ائمة اهل السنة و مشاهیر اعیان علمائهم منهم : محمد محبوب العالم بن صفی الدین جعفر المعروف ببدر العالم ، فانه بعد نقل الآیة الکریمة و ترجمتها فی تفسیره المشهور بتفسیر شاهی نقل روایة عن امیر المؤمنین علیه السّلام فی معنی العصمة ثم قال : و فی النیسابوریّ ( اسباب النزول لابی الحسن الواحدی النیسابوریّ المتوفی 477 ) عن أبی سعید الخدری قال : هذه الآیة نزلت فی فضل علی بن أبی طالب رضی اللَّه عنه یوم غدیر خم ، فاخذ رسول اللَّه ( ص ) بیده و قال : « من کنت مولاه فعلی مولاه ، اللَّهمّ وال من والاه ، و عاد من عاداه » . فلقیه عمر و قال : هنیئا لک یا بن أبی طالب ، اصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة و هو قول ابن عباس ، و البراء بن عازب ، و محمد بن علی رضی اللَّه تعالی عنهم . و سیأتی ایضا انشاء اللَّه ان من الوجوه الدالة و الدلائل الباهرة علی دلالة حدیث الغدیر علی امامة امیر المؤمنین علیه السّلام نزول قوله تعالی :« سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ »فی حق الحارث بن نعمان فی یوم الغدیر ، و قد روی نزول الآیة المبارکة فی هذا الشأن غیر واحد من اکابر اعلام اهل السنة . و منهم : محمد محبوب العالم الذی هو من اکابرهم و عرفائهم فی القرن الحادی عشر فی ( تفسیر شاهی ) فانه روی نزوله فی ما ذکر عن کتاب « العقد النّبویّ و السر المصطفوی » للشیخ بن عبد اللَّه العیدروس الیمنی المتوفی ( 1041 ) ، عن أبی اسحاق الثعلبی النیسابوریّ المتوفی ( 427 ) فی تفسیره « الکشف و البیان » . و لا یخفی ان تفسیر شاهی من التفاسیر التی نص عبد العزیز الدهلوی علی اعتباره فی « التحفة الاثنا عشریة » الباب الثالث ، و وصف الروایات الواردة فیه عن ائمة اهل البیت علیهم السّلام بانها مضبوطة و کذلک تلمیذ عبد العزیز ، أی محمد رشید خان الدهلوی یذکر تفسیر شاهی مع تفسیر الفخر الرازی فی التفاسیر التی ملیئة بالروایات المأثورة عن الامام علی بن موسی الرضا علیهما السّلام . فتفسیر شاهی من التفاسیر المشهورة المعتبرة عند اهل السنة .

ص:250

«حدیث غدیر بنقل ضیاء الدین مقبلی»

اما اثبات علامه ضیاء الدین صالح بن مهدی المقبلی(1) حدیث غدیر را

ص:251


1- ضیاء الدین المقبلی : صالح بن المهدی بن علی بن عبد اللَّه بن سلیمان ابن محمد بن عبد اللَّه بن سلیمان بن اسعد الیمنی ، کان من اعیان الفقهاء و المجتهدین فی القرنین : ( الحادیعشر و الثانیعشر ) ولد فی قریة مقبل ( فی جهة لاعة ، من بلاد کوکبان بالیمن ، فی الشمال الغربی من صنعاء ) فی سنة ( 1047 ) ، و کان علی مذهب زید الشهید ، فنبذ التقلید ، و ناظره بعض المشایخ بصنعاء ، فادت المناظرة الی المنافرة ، فعاف المقام بالیمن ، فرحل باهله الی مکة المکرمة سنة ( 1080 ) فاشتهر و کتب فیها مؤلفاته و توفی بها سنة ( 1108 ) . ترجمته توجد فی غیر واحد من کتب التراجم منها : « البدر الطالع للشوکانی » ج 1 ص 288 - ص 292 قال الشوکانی : هو ممن برع فی جمیع علوم الکتاب و السنة و حقق الاصولین ، و العربیة و المعانی و البیان و الحدیث و التفسیر ، و فاق فی جمیع ذلک ، و له مؤلفات مقبولة ، کلها عند العلماء محبوبة ، إلیهم یتنافسون فیها و یحتجون بترجیحاته و هو حقیق بذلک . له مؤلفات منها : « العلم الشامخ فی ایثار الحق علی الاباء و المشایخ » و « المنار فی المختار من جواهر البحر الزخار » و « الاتحاف لطلبة الکشاف » انتقد فیه کشاف الزمخشری ، و « نجاح الطالب علی مختصر ابن الحاجب » و « الابحاث المسددة فی الفنون المتعددة » . و کان المقبلی کثیر الحط علی المعتزلة فی بعض المسائل الکلامیة ، و علی الاشعریة فی بعض آخر ، و علی الصوفیة فی غالب مسائلهم ، و علی المحدثین فی نواحی غلوهم ، و لا یبالی به من یخالفه ، حین یجد الدلیل کائنا من کان . - الاعلام ج 3 ص 283 - و معجم المؤلفین ج 5 ص 14 - و معجم المطبوعات ص 1772

پس از عبارت کتاب «ابحاث مسددة فی فنون متعددة» که سابقا در اثبات تواتر حدیث غدیر مذکور شده واضح است(1).

و نیز مقبلی در احادیث متواتره خود، که بحمد اللّه نسخه عتیقه آن بخط عرب، نزد این قلیل البضاعة حاضر، و در خطبه آن گفته:

[الحمد للّه، و سلام علی عباده الذین اصطفی، هذه احادیث متواترة معنی أی أصل الباب، لا کل لفظ من الحدیث، جمعتها لتکفی صاحبها مؤمنة البحث فی ذلک، و لم استقص و لم اتحرز عن التکرار، لان ذلک غیر ضار، و قد یقول من لم یتضلع من البحث و لم یرزق معرفة مواقع النظر: روایات هذا الباب ضعیفة، فکیف تفید علما؟ و ذلک لغفلته عن محل الاعتبار، و هو حصول العلم بمقصود الباب کسائر المتواترات المتوقفة علی البحث کالبلدان و القصص، و من لم یحط بذلک فمن تقصیره اتی، و لیس له انکار ما خرج عن یدیه، فان فضل اللّه تعالی أوسع یخص به من یشاء و له الحمد و الشکر، فبنعمته تتم الصالحات، نعم قد یفید الحدیث العلم لقرائن تحف به فهو معنی المتواتر، و ان اختلف الطرق و بعض ما ذکرنا من ذلک القبیل] - الخ.

گفته:

ص:252


1- العبقات ج 1 ص 229 ط قم مطبعة سید الشهداء نقلا عن الابحاث المسددة ص 122 .

[من کذب علی متعمدا فلیتبوّأ مقعده من النار، من کنت مولاه، فعلی مولاه، من لم یجد نعلین فلیلبس خفین، و من لم یجد ازارا فلیلبس سراویل]- الخ.

و نباهت و جلالت، و ریاست و امامت، و عظمت و قبولی مقبلی عمدة الفحول، سابقا دریافتی(1).

و حسین بن الحسن الاخفش(2) در «أعلام الاعلام باشکال محاجة آدم و موسی علیهما السّلام» (که نسخه مصححه آن پیش این مستهام حاضر است)، در ذکر اجوبه حدیث محاجه(3) حضرت آدم و حضرت موسی علی نبینا

ص:253


1- العبقات حدیث الغدیر ج 1 ص 232 . . ص 236 ط قم مطبعة سید الشهداء
2- الحسین الاخفش : بن الحسن بن علی بن محمد بن الحسن الشامی الکوکبانی ، کان من فضلاء القرن الحادیعشر ، ترجمه عمر رضا کحالة فی « معجم المؤلفین » ج 3 ص 320 و قال : الحسین الاخفش . . . توفی بعد ( 1100 ) بکوکبان فاضل ، من مؤلفاته : « اعلام الاعلام باشکال محاجة آدم و موسی علیهما السّلام » فی جزء ، و رسالة فی قراءة الفاتحة خلف الامام . و ترجمته توجد أیضا فی « نشر العرف » ج 1 ص 543 - 545 .
3- اصل الحدیث مروی فی کتب العامة و الخاصة : رواه البخاری باسناده عن أبی هریرة عن النبی « ص » انه قال : احتج آدم و موسی علیهما السّلام ، فقال له موسی : یا آدم أنت أبونا خیبتنا و أخرجتنا من الجنة ، قال له آدم : یا موسی اصطفاک اللَّه بکلامه و خط لک بیده أ تلومنی علی امر قدره اللَّه علی قبل ان یخلقنی باربعین سنة ؟ فحج آدم موسی ( أی غلب علیه فی الحجة ) . قال العینی فی « شرح البخاری » ج 23 ص 159 : فان قلت : متی کان ملاقاة آدم و موسی ؟ قلت : یحتمل انه احیاه اللَّه فی زمن موسی ، أو کشف له عن قبره او أراه اللَّه فی المنام ، أرکان ذلک بعد وفاة موسی فی البرزخ ، أو غیر ذلک و روی المجلسی قدس سره فی « البحار » ج 11 ص 163 عن تفسیر علی ابن ابراهیم باسناده عن الصادق علیه السّلام انه قال : ان موسی سأل ربه ان یجمع بینه و بین آدم « ع » فجمع فقال له موسی : یا أبا أ لم یخلقک اللَّه بیده و نفخ فیک من روحه و اسجد لک ملائکته ، و أمرک ان لا تأکل من الشجرة فلم عصیته ؟ قال : یا موسی بکم وجدت خطیئتی قبل خلقی فی التوراة ؟ قال : بثلاثین ألف سنة ، قال : فهو ذلک قال الصادق علیه السّلام : فحج آدم موسی علیهما السّلام .

و آله و علیهما السلام، گفته:

الجواب الثانی: ما جری علیه السید الامام النحریر محمد بن ابراهیم بن الوزیر(1) و من وافقه کابن تیمیة(2)

ص:254


1- محمد بن ابراهیم الوزیر : بن علی بن المرتضی بن المفضل الحسنی القاسمی أبو عبد اللَّه عز الدین من آل الوزیر ، کان مجتهدا باحثا من أعیان الیمن ، ولد فی هجرة الظهران من الیمن سنة ( 775 ) و تعلم بصنعاء و صعدة و مکة ، و أقبل فی اواخر أیامه علی العبادة و مات بصنعاء فی عام ( 840 ) و له مؤلفات منها : « ایثار الحق علی الخلق » و « تنقیح الانظار فی علوم الاثار » فی مصطلح الحدیث و « قبول البشری بالتیسیر للیسری » و « العواصم فی الذب عن سنة أبی القاسم » و غیرها . - الاعلام ج 6 ص 191 و البدر الطالع ج 2 ص 81 - 93
2- ابن تیمیة : أحمد بن عبد الحلیم بن عبد السلام بن عبد اللَّه الحرانی الدمشقی الحنبلی ، أبو العباس ولد فی حران سنة ( 661 ) و تحول به أبوه الی دمشق فنبغ و اشتهر و طلب الی مصر من أجل فتوی افتی بها فقصدها ، و سجن مدة ، و نقل الی الاسکندریة ثم أطلق فسافر الی دمشق سنة ( 712 ) و اعتقل بها عام ( 720 ) و أطلق ثم أعید حتی مات معتقلا بقلعة دمشق فی عام ( 728 ) . و مؤلفاته کثیرة تبلغ ( 300 ) مجلد ، و ترجمه غیر واحد من أرباب التراجم کابن حجر فی « الدرر الکامنة » ج 1 ص 144 و ابن کثیر فی « البدایة و النهایة » ج 14 ص 135 - و الزرکلی فی الاعلام ج 1 ص 140 -

و السید ابراهیم بن محمد(1) صاحب «الفصول» و سیدنا الفقیه العلامة صالح بن مهدی المقبلی عافاه اللّه، و لنقتصر علی ملخص کلامه «العلم الشامخ»(2)، ثم نتبعه بکلام السید الامام الراسخ فنقول: قال فی «العلم»:

اعلم ان المعتزلة(3)

ص:255


1- السید ابراهیم بن محمد : بن عبد اللَّه بن الهادی بن ابراهیم ، الوزیری کان من مجتهدی الزیدیة بالیمن ، و کان له اشتغال بالتاریخ فنظم قصیدة عارض بها البسامة ، ضمنها طرفا من أخبار الصحابة و استوفی جمیع الدعاة من الفاطمیین ، ولد فی سنة ( 834 ) و توفی بصنعاء فی عام ( 914 ) ، و له مؤلفات منها : « الفصول اللؤلؤیة » فی الاصول ، و « الهدایة » فی الفقه ، و غیرهما ، و توجد ترجمته فی « البدر الطالع » ج 1 ص 31 و « اعلام الزرکلی » ج 1 ص 63 .
2- « العلم الشامخ فی ایثار الحق علی الاباء و المشایخ » مطبوع فرغ منها المصنف سنة وفاته : ( 1108 ) .
3- المعتزلة : هم اتباع أبی حذیفة و اصل بن عطاء الغزال المتوفی ( 131 ) کان تلمیذا للحسن البصری المتوفی ( 110 ) یقرأ علیه العلوم و الاخبار ، و اعتزال المعتزلة یدور علی اربع قواعد : القاعدة الاولی : القول بنفی صفات الباری تعالی من العلم و القدرة و الارادة و الحیاة و قالوا : انها ترجع الی صفة واحدة و هی العالمیة . و الثانیة : القول بالقدر ، و سلکوا فی ذلک مسلک معبد الجهنی المتوفی ( 80 ) و غیلان الدمشقی المتوفی بعد ( 15 ) و قالوا : ان الحکیم عادل لا یجوز ان یضاف إلیه شر و لا ظلم ، و العبد هو الفاعل للخیر و الشر . و الثالثة : القول بالمنزلة بین المنزلتین و قالوا : صاحب الکبیرة لا مؤمن مطلق و لا کافر مطلق ، بل هو فی منزلة بین المنزلتین . الرابعة : قولهم فی الفریقین من اصحاب الجمل و اصحاب صفین : ان احدهما مخطئ لا بعینه ، و کذلک قولهم فی عثمان و قاتلیه و خاذلیه ان احد الفریقین فاسق لا محالة - الملل و النحل للشهرستانی ج 1 ص 46 -

و الاشاعرة(1) فهموا ان المحاجة کانت فی سبب الخروج لا فی الخروج نفسه، فعدوا هذه المحاجة عین مسئلتهم التی قضوا فیها الاعمار، و ملئوا من الشجار فیها الاسفار، فافترقوا عند ذلک.

فأما المعتزلة فیردون الحدیث الصحیح.

و أما الاشعریة فحین الخصام یتبجحون و یقولون: هذا نص فی مذهبنا، و إذا خلوا، قالوا: هذا مشکل، یؤدی الی سقوط العمل مع القدر، فیسقط کل تکلیف فما المخلص؟ فما یزالون یتخبطون و یجیبون بأجوبة لا یرضاها عقل.

و الحق ان المحاجة انما وقعت فی الاخراج، و هو صریح فی الحدیث لو صادف اذنا واعیة و بصیرة من العصبیة خالیة.

ص:256


1- الاشاعرة : هم اصحاب أبی الحسن علی بن اسماعیل الاشعری المتوفی ( 324 ) المنتسب الی أبی موسی الاشعری : و الاشاعرة قالوا : صفات الباری تعالی زائدة علی ذاته و قائمة بذاته و هی قدیمة کما ان ذاته تعالی قدیم ، و کلامه قدیم ازلی ، و العبارات و الالفاظ المنزلة علی لسان الملائکة الی الانبیاء علیهم السّلام دلالات علی الکلام الازلی ، و الدلالة مخلوقة محدثة ، و المدلول قدیم ازلی . - الملل و النحل للشهرستانی ج 1 ص 94

و جواب آدم علیه السّلام فی غایة الجلاء، و معناه ان اللّه کتب خروجنا من الجنة فی هذه الدار، فلو لم یقع منی ما وقع لوقع الخروج بسبب آخر، أو بمجرد اختیار الحق سبحانه، و إذا تأملت فالقرآن الکریم دال علی ما قال آدم، قال تعالی:«وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»(1)، فکیف یطمع فی البقاء فی الجنة متصلا بابتداء خلقه فیها من خلق لخلافة الارض؟ هذا یفهمه کل موفق، و العجب من عدم التنبه لما ذکر مع وضوحه، فان کان قد ذکره غیری فلقصوری، لکن هؤلاء المشاهیر ما رأیت فی کتبهم الا ما ذکرت لک.

نعم وقفت علی کلام لبعض فضلاء المتأخرین، و هو السید محمد بن ابراهیم ابن الوزیر فی «ایثار الحق علی الخلق»، و قد أخرج محل النزاع عما ذکر باعتبار، و لا احفظ الان، هل هو عین ما ذکرت أو غیره، و لا احفظ صحته من سقمه، فان حمل الکلام علی معنی و ان کان صحیحا لا بد فیه من مساعدة نظم الکلام.

ثم رأیت هذا المعنی الذی ذکرناه، قد ذکره ابن تیمیة فی بعض رسائله، و اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ - انتهی کلامه.

قلت: هذه عین ما فی «الایثار»، فانه قال فی حدیث المحاجة: هو من اثبت الاحادیث(2)، و أصح ما قیل فی معناه ان لوم موسی لآدم کان علی الخروج من الجنة، و اخراجه ذریته منها علی جهة الاسف علی فوات هذه النعمة، و ذلک فی

ص:257


1- سورة البقرة : 30 .
2- حدیث محاجة موسی مع آدم علیهما السّلام کما قلنا آنفا حدیث معروف بین الفریقین و لکن لا یخلو من اشکالات ، قال غواص بحار أخبار الابرار فی بحار الانوار ج 5 ص 89 بعد ذکر الحدیث : بیان : من أصحابنا من حمل هذا الخبر علی التقیة ، إذ قد ورد فی کتبهم بطرق کثیرة ، و قد رواه السید فی « الطرائف » من طرقهم و رده .

الحقیقة مصیبة من فعل اللّه قدرها بسبب ذنب آدم لحکمته فی ذلک، و ما قد علمه و قضاه من خلافة آدم فی الارض، و الا فذنب آدم متغیر، لانه نبی معصوم عن الکبائر، و قد تاب أیضا، و المذنب التائب لا تجب علیه العقوبة بالخروج من داره و لا بغیره، فاحتج آدم بسبق القضاء فی الخروج الحسن، و لم یحتج به علی حسن ذنبه، و هو الذی قال:«رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ»(1) و قد أجمع أهل الاسلام علی ان القدر یتعزی به أهل المصائب، و لا یحتج به أهل المعائب.

فهذا معنی الحدیث و وجهه و قد بسط فی موضعه](2).

از این عبارت، نهایت علو مرتبت و سمو منزلت مقبلی ظاهر است که حسین اخفش او را بفقیه علامه ستوده.

«حدیث غدیر بروایت برزنجی»

اما ذکر محمد بن عبد الرسول البرزنجی(3) حدیث غدیر را و تصریح

ص:258


1- سورة الاعراف : 23 .
2- « اعلام الاعلام باشکال محاجة آدم و موسی علیهما السّلام » مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .
3- البرزنجی : محمد بن عبد الرسول بن عبد السید بن عبد الرسول بن قلندر المتصل النسب بالحسن بن علی بن أبی طالب علیهما السّلام من الفقهاء الشافعیة و مفسریهم فی القرن الحادیعشر و الثانیعشر . ولد بشهرزور سنة ( 1040 ) و تعلم بها ، و رحل الی همذان ، و بغداد ، و دمشق و القسطنطنیة ، و مصر ، و استقر فی المدینة ، فتصدر للتدریس و توفی بها فی عام ( 1103 ) . - و له مصنفات منها : « الاشاعة فی اشراط الساعة » و « انهار السلسبیل » فی شرح تفسیر البیضاوی ، و « النواقض للروافض » و « شرح الفیة المصطلح » و « خالص التلخیص » مختصر تلخیص المفتاح . ترجمه المرادی فی « سلک الدرر » ج 4 ص 65 و قال : المحقق المدقق النحریر الاوحد الهمام . ولد بشهرزور لیلة الجمعة ثانی عشر ربیع الاول سنة ( 1040 ) و نشأ بها و قرأ القرآن وجوده علی والده ، و به تخرج فی بقیة العلوم . و قرأ فی بلاده علی جماعة منهم : الملا محمد شریف الکورانی ، و لازم خاتمة المحققین ابراهیم بن حسن الکورانی ، و انتفع بصحبته ، و سلک طریق القوم علی ید الصفی أحمد القشاشی . و أخذ بماردین عن أحمد السلاحی ، و جلب عن أبی الوفاء العرضی ، و محمد الکوکبی . و بدمشق عن عبد الباقی الحنبلی ، و عبد القادر الصفوری . و ببغداد عن الشیخ مدلج ، و بمصر عن محمد البابلی ، و علی الشبراملسی و سلطان المزاحی ، و محمد العنانی ، و أحمد العجمی . و بالحرمین عن الوافدین إلیهما الشیخ اسحاق بن جعمان الزبیدی ، و علی الربیعی ، و علی العقیبی التغری ، و عیسی الجعفری ، و عبد الملک السجلماسی و غیرهم . ثم توطن المدینة الشریفة ، و تصدر للتدریس ، و صار من سراة رؤسائها . و کانت له قوة اقتدار علی الاجوبة عن المسائل المشکلة فی أسرع وقت و اعذب لفظ و أسهله و أوجزه و أکمله و بالجملة فقد کان من أفراد العالم علما و عملا ، و کانت وفاته فی غرة محرم سنة ( 1103 ) و دفن بالمدینة .

ص:259

بصحت و کثرت طرق آن، پس در «نواقض» بجواب حدیث غدیر گفته:

[اعلم ان الشیعة یدعون ان هذا الحدیث نص جلی فی امامة علی رضی اللّه عنه، و هو أقوی شبههم، و القدر الذی ذکرناه و هو «من کنت مولاه فعلی مولاه» من دون تلک الزیادة من الحدیث صحیح، و روی من طرق کثیرة] - الخ(1).

ص:260


1- مر غیر مرة ان الحفاظ المتقنین قد نصوا علی صحة صدر الحدیث و ذیله و انهما قویا الاسناد و قد سبق ان ابن حجر الهیتمی المکی المتوفی ( 974 ) قال فی « الصواعق المحرقة » ص 25 : قول بعضهم : ان زیادة اللَّهمّ وال من والاه الی آخره موضوعة مردود ، فقد ورد ذلک من طرق صحح الذهبی کثیرا منها . و إلیک بعض أسماء الذین رووا زیادة « اللَّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه » حتی یتبین ما فی قول البرزنجی : 1 - ابن ماجة القزوینی المتوفی ( 273 ) فی « السنن » ج 1 ص 28 و ص 29 باسناده عن البراء . 2 - ابن کثیر الدمشقی المتوفی ( 774 ) فی « البدایة و النهایة » ج 5 ص 209 و ج 7 ص 349 ، عن البراء 3 - ابن عساکر الشافعی الدمشقی المتوفی ( 571 ) فی « تاریخ دمشق » ج 2 ص 46 فی ترجمة أمیر المؤمنین ( ع ) . 4 - البلاذری أحمد بن یحیی المتوفی ( 279 ) فی « انساب الاشراف » ج 2 ص 108 عن البراء 5 - الحافظ الحسن بن سفیان الشیبانی النسوی المتوفی ( 303 ) عن البراء بن عازب 6 - الحافظ الذهبی المتوفی ( 748 ) فی « تاریخ الاسلام » رواه عنه فی ذیل احقاق الحق ج 6 ص 247 عن سعد بن أبی وقاص 7 - الحافظ أحمد بن شعیب النسائی المتوفی ( 303 ) فی « الخصائص » ص 100 باسناده عن سعد 8 - ابن المغازلی الشافعی المتوفی ( 483 ) فی المناقب ص 25 باسناده عن جابر بن عبد اللَّه 9 - الحاکم الحسکانی الحافظ النیسابوریّ المتوفی بعد ( 490 ) فی « شواهد التنزیل » ج 1 ص 157 باسناده عن أبی سعید الخدری . 10 - الحافظ السیوطی جلال الدین المتوفی ( 911 ) فی « جمع الجوامع » من طریق الطبرانی عن حبشی بن جنادة السلولی 11 - الحافظ ابن حجر العسقلانی المتوفی ( 852 ) فی « الکاف الشاف » باسناده عن حبشی 12 - الحافظ المتقی الهندی المتوفی ( 975 ) فی « کنز العمال » ج 6 ص 154 و ص 399 باسناده عن جریر بن عبد اللَّه البجلی .

«روایت حسام الدین بن محمد بایزید سهارنپوری»

اما روایت حسام الدین بن محمد بایزید سهارنپوری، پس در کتاب «مرافض» گفته:

[عن البراء بن عازب، و زید بن أرقم، ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لما نزل بغدیر خم أخذ بید علی.

فقال: «أ لستم تعلمون، انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟»، قالوا: بلی.

قال: «أ لستم تعلمون، انی أولی بکل مؤمن من نفسه؟»، قالوا: بلی.

ص:261

فقال: «اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه».

فلقیه عمر بعد ذلک، فقال له: «هنیئا یا ابن أبی طالب، أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة».

رواه أحمد](1).

«روایت میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی»

اما روایت میرزا محمد(2) بن معتمد خان بدخشانی حدیث غدیر را،

ص:262


1- مرافض الروافض مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .
2- میرزا محمد بن معتمد خان البدخشی : کان من اعاظم المحدثین بالهند و له مصنفات قیمة . قال المحقق الفاضل الدکتور محمد هادی الامینی فی مقدمة « نزل الابرار » ص 16 ما هذا لفظه : لم تکن مع الاسف الکثیر فی طیات المعاجم ، ترجمة وافیة أو یسیرة تکشف عن حیاة المؤلف ، هذا الذی اکتنفه الغموض و النسیان ، لذلک لم یعرف عنه غیر انه محدث حافظ عاش فی أواخر القرن الحادی عشر ، و بدایة القرن الثانی عشر الهجریین فی الهند ، و عمل فی حقل الحدیث الی أن توفی ، و ترک کتبا قیمة فی اختصاصه ، و فی نطاق فنه و تضلعه و تبحره . غیر اننا نجد کلمات الثناء و التبجیل ، و عبارات التقدیر و التکریم تتری علیه من قبل الحفاظ و أئمة الحدیث و الرجال و التاریخ و الادب و جهابذة العلم و التحقیق و التتبع بالنسبة الی تصانیفه و مؤلفاته بصورة عامة و لا غرابة فی ذلک لان الدیار الهندیة . . اخرجت المئات من الحفاظ و المحدثین و الفقهاء و العباقرة . . . ان الحافظ البدخشانی عرف فی الاوساط العلمیة و المجامع الفکریة بتصانیفه الممتعة و حیاته العلمیة ، و قدرته و تضلعه و تبحره و مهارته فی الحدیث . . . و إلیک ما جاء فی حقه من کلمات الثناء و التبجیل فی طوایا الموسوعات و المؤلفات : قال فقیه المحدثین و إمام الحفاظ السید میر حامد حسین الموسوی الهندی المتوفی ( 1306 ) فی کتابه ( العبقات ) مجلد حدیث « أنا مدینة العلم و علی بابها » ج 1 ص 447 ما لفظه : فهذا البدخشی ، کابرهم النبیل ، و جهبذهم المتلقی التنویه و التبجیل ، قد روی هذا الحدیث الحسن الجمیل ، و هذا الحدیث الجلیل ، فارغم بافاداته انوف أهل التلمیع و التسویل ، و غیر بتصریحاته وجوه ذوی التخدیع و التضلیل ، فلا ینکب عن منهجه الا من أخطأ لعدوانه سواء السبیل ، و لا یحید عن فجه الا من اقتحم لطغیانه درک النکال الالیم و العذاب الوبیل . و قال العلامة المجاهد الحجة الثبت الشیخ عبد الحسین الامینی قدس سره فی کتابه « الغدیر » ج 1 ص 143 : میرزا محمد بن معتمد خان البدخشی مؤلف « مفتاح النجا فی مناقب آل العباء » و « نزل الابرار » بما صح من مناقب أهل البیت الاطهار ، و الکتابان ینمان عن طول باع مؤلفه فی علم الحدیث و فنونه و التضلع فی مسانیده .

پس در کتاب «مفتاح النجا فی مناقب آل العبا» گفته:

[أخرج الحکیم(1) فی «نوادر الاصول»، و الطبرانی بسند صحیح فی

ص:263


1- الحکیم : محمد بن علی بن الحسن بن بشر الترمذی أبو عبد اللَّه الحافظ کان من المحدثین و العلماء باصول الدین ، من أهل ترمذ نفی منها بسبب تصنیفه کتابا خالف فیه ما علیه أهلها ، فشهدوا علیه بالکفر . و قیل : اتهم باتباع طریقة الصوفیة فی الاشارات و دعوی الکشف . و قیل : فضل الولایة علی النبوة ، ورد بعض العلماء هذه التهمة عنه . و قیل : کان یقول : للاولیاء خاتم کما ان للانبیاء خاتما . فجاء الی بلخ بعد اخراجه من ترمذ ، فقبلوه لموافقته ایاهم علی المذهب ، و کان عمره نحو تسعین سنة ، و اضطرب المورخون فی تاریخ وفاته فمنهم من قال : توفی سنة ( 255 ) و منهم من قال : سنة ( 285 ) ، و ینقض الاول ان السبکی یذکر فی ترجمته انه حدث بنیسابور سنة ( 285 ) کما ینقض الثانی ان ابن حجر فی « لسان المیزان » لما قال : ان الانباری سمع منه سنة ( 318 ) . قال الذهبی فی « تذکرة الحفاظ » ج 2 ص 645 : الامام أبو عبد اللَّه محمد بن علی بن الحسن بن بشر الزاهد الحافظ المؤذن ، صاحب التصانیف . روی عن ابیه ، و قتیبة بن سعد ، و الحسن بن عمر بن شقیق ، و صالح بن عبد اللَّه الترمذی ، و یحیی بن موسی ، و عتبة بن عبد اللَّه المروزی ، و عباد بن یعقوب الرواجنی ، و طبقتهم ، و عنی بهذا الشأن و رحل فیه . روی عنه یحیی بن منصور القاضی ، و الحسن بن علی و علماء نیسابور ، فانه قدمها فی سنة ( 285 ) . قال السلمی : نفوه من ترمذ بسبب تألیفه کتاب « ختم الولایة » و کتاب « علل الشریعة » فجاء الی بلخ فاکرموه لموافقته ایاهم فی المذهب . قلت : عاش نحوا من ثمانین سنة . له مصنفات : « الفروق » یفرق فیه بین المداراة و المداهنة ، و المحاجة و المجادلة و المناظرة و المغالبة ، و الانتصار و الانتقام ، و امثالها ، و هو فرید فی بابه ، و « غرس الموحدین » و « الاکیاس و المغترین » فی التصوف ، و « بیان الفرق بین الصدر و القلب و الفؤاد و اللب » و « النقل و الهوی » و « نوادر الاصول فی معرفة اخبار الرسول » مطبوع . قال الچلبی فی « کشف الظنون » ج 2 ص 1979 : « نوادر الاصول فی معرفة اخبار الرسول » لابی عبد اللَّه محمد بن علی بن الحسن . المؤذن الحکیم الترمذی المتوفی شهیدا سنة ( 255 ) و علیه زوائد لجلال الدین السیوطی المتوفی سنة ( 911 ) و قد ذکر الترمذی ثلاثمائة أصل الا اثنی عشر و هو الملقب « بسلوة العارفین و بستان الموحدین »

ص:264

«الکبیر» عن أبی الطفیل، عن حذیفة بن أسید رضی اللّه عنهما، ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خطب بغدیر خم تحت شجرة، فقال: «یا أیها الناس، انی قد نبأنی اللطیف الخبیر انه لم یعمر نبی الا نصف عمر الذی یلیه من قبله، و انی قد یوشک ان أدعی فأجیب، و انی مسئول و انکم مسئولون، فما ذا أنتم قائلون؟».

قالوا: «نشهد انک قد بلغت و جهدت و نصحت، فجزاک اللّه خیرا».

فقال: «أ لیس تشهدون أن لا اله الا اللّه، و ان محمدا عبده و رسوله، و ان جنته حق، و ناره حق، و ان الموت حق، و ان البعث حق بعد الموت، وَ أَنَّ السّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها ، و ان اللّه یبعث من فی القبور؟»، قالوا: «بلی نشهد بذلک».

قال: «اللّهمّ اشهد»، ثم قال: «یا أیها الناس ان اللّه مولای، و أنا مولی المؤمنین، و أنا أولی بهم من أنفسهم، فمن کنت مولاه، فهذا علی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه».

ثم قال: «یا أیها الناس، انی فرطکم و انکم واردون علی الحوض، حوض أعرض مما بین بصری الی صنعاء، فیه عدد النجوم قدحان من فضة، و انی سائلکم حین تردون علی عن الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی فیهما: الثقل الاکبر کتاب اللّه عز و جل، سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم، فاستمسکوا به لا تضلّوا و لا تبدلوا، و عترتی أهل بیتی فانه قد نبأنی اللطیف الخبیر انهما لن ینقضیا حتی یردا

ص:265

علی الحوض»(1).

و أخرج أحمد عن البراء بن عازب، و زید بن أرقم رضی اللّه عنهما ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لما نزل بغدیر خم أخذ بید علی، فقال: «أ لستم تعلمون، انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟»، قالوا: بلی.

قال: «أ لستم تعلمون، انی أولی بکل مؤمن من نفسه؟»، قالوا: بلی.

فقال: «اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه».

فلقیه عمر بعد ذلک، فقال له: «هنیئا یا ابن أبی طالب، أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة» (2).

و أخرج هو، عن علی، و أبی أیوب الانصاری، و عمرو بن مرة(3).

و أبو یعلی، عن أبی هریرة(4).

و ابن أبی شیبة، عنه، و عن اثنی عشر من الصحابة(5).

ص:266


1- مفتاح النجا فی مناقب آل العبا ، و نزل الابرار ص 18 ، و کنز العمال ج 1 ص 48 . و فیه : رواه الطبرانی فی « الکبیر » عن أبی الطفیل ، عن حذیفة بن اسید أخرجه الحکیم الترمذی فی نوادر الاصول .
2- مسند أحمد بن حنبل ج 4 ص 281 ، و ذکره المتقی عن أحمد فی کنز العمال ج 6 ص 397
3- مسند أحمد بن حنبل ج 1 ص 152 و ص 330 و ج 5 ص 347 و ص 366 .
4- البدایة و النهایة ج 5 ص 214 نقلا عن الحافظ أبی یعلی باسناده عن أبی هریرة ، و « تاریخ الخلفاء للسیوطی ص 114 نقلا عن أبی یعلی الموصلی .
5- کنز العمال ج 6 ص 154 بطریق ابن أبی شیبة عن أبی هریرة و عن اثنی عشر من الصحابة .

و البزار، عن ابن عباس و عمارة، و بریدة(1).

و الطبرانی، عن ابن عمر، و مالک بن الحویرث، و أبی أیوب، و جریر، و سعد ابن أبی وقاص، و أبی سعید الخدری، و أنس(2).

و الحاکم، عن علی، و طلحة(3).

و أبو نعیم فی «فضائل الصحابة»، عن سعد(4)، و الخطیب(5)، عن أنس رضی اللّه عنهم ان رسول اللّه «ص» قال بغدیر خم: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه(6).

ص:267


1- تاریخ الخلفاء ص 114 من طریق البزار عن بریدة بن الحصیب .
2- تاریخ الخلفاء ص 114 بطریق الطبرانی عن أنس ، و جریر ، و سعد ، و کنز العمال ج 2 ص 154 بطریق الطبرانی فی المعجم الکبیر عن أبی أیوب ، و مجمع الزوائد ج 9 ص 108 من طریق الطبرانی فی « الاوسط » عن أبی سعید الخدری .
3- مستدرک الحاکم ج 3 ص 171 عن طلحة بن عبید اللَّه ، و کنز العمال ج 6 ص 154 عن الحاکم فی المستدرک عن أمیر المؤمنین ( ع ) .
4- حلیة الاولیاء ج 4 ص 356 باسناده عن سعد بن أبی وقاص .
5- الخطیب : هو أحمد بن علی بن ثابت البغدادی المتوفی ( 463 ) و قد مرت ترجمته .
6- تاریخ بغداد ج 7 ص 377 باسناده عن أبی الفتح محمد بن الحسین العطار عن محمد بن أحمد بن عبد الرحمن المعدل باصبهان ، عن محمد بن عمر التمیمی الحافظ ، عن الحسن بن علی بن سهل العاقولی ، عن حفص بن عبید اللَّه بن عمر عن سفیان الثوری ، عن علی بن زید ، عن أنس بن مالک خادم النبی « ص » . و روی الحدیث عن الخطیب الحافظ ابن عساکر المتوفی ( 571 ) فی « تاریخ دمشق » فی ترجمة أمیر المؤمنین علیه السّلام ج 2 ص 81 بتحقیق المحمودی قال : أخبرنا أبو النجم بدر بن عبد اللَّه الشیحی التاجر ، انبأنا أبو بکر الخطیب ، انبأنا أبو الفتح محمد بن الحسین العطار . . . الخ .

و فی روایة اخری للطبرانی، عن عمرو بن مرة، و زید بن أرقم، و حبشی بن جنادة رضی اللّه عنهم مرفوعا بلفظ «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و أعن من أعانه(1).

و عند ابن مردویه، عن ابن عباس رضی اللّه عنهما مرفوعا: «اللّهمّ من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه و اخذل من خذله، و انصر من نصره، و أحب من أحبه، و أبغض من أبغضه(2).

و فی روایة اخری لابی نعیم فی «فضائل الصحابة»، عن زید بن أرقم، و البراء بن عازب معا مرفوعا: «الا ان اللّه ولیی، و أنا ولی کل مؤمن، من کنت

ص:268


1- المعجم الکبیر للطبرانی : ج 1 / الورق 170 : حدثنا الحسین بن اسحاق التستری ، حدثنا علی بن الفضل ، حدثنا سلمة بن الفضل ، عن سلیمان بن قرم الضبی ، عن أبی اسحاق الهمدانی ، قال : سمعت حبشی بن جنادة یقول : سمعت رسول اللَّه « ص » یقول یوم غدیر خم : اللَّهمّ من کنت مولاه فعلی مولاه . . الخ . و روی الحدیث عن الطبرانی باسناده عن زید بن أرقم الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 105 قال : و فیه حبیب بن خلاد الانصاری ، و لم أعرفه ، و بقیة رجاله ثقاة ، و رواه البزار اتم منه . و روی الحدیث عن الطبرانی المتقی فی « کنز العمال » ج 6 ص 154 عن عمرو بن مرة الجهنی .
2- کنز العمال ج 6 ص 403 باسناده عن ابن مردویه عن ابن عباس ، ثم قال قال الهیثمی : رجال اسناده ثقات .

مولاه، فعلی مولاه»(1).

و لاحمد فی روایة أخری(2)، و لابن حبان(3)، و الحاکم، و الحافظ أبی بشر اسماعیل بن عبد اللّه العبدی الاصبهانی المشهور بسمویه(4)، عن ابن عباس، عن

ص:269


1- کنز العمال ج 6 ص 403 ، ثم قال اخرجه أبو نعیم فی فضائل الصحابة .
2- مسند ابن حنبل ج 5 ص 347 : حدثنا عبد اللَّه ، حدثنی أبی ، حدثنا الفضل بن دکین ، حدثنا ابن أبی عیینة ، عن الحسن ، عن سعید بن جبیر ، عن ابن عباس ، عن بریدة ، قال : غزوت مع علی الیمن فرأیت منه جفوة ، فلما قدمت علی رسول اللَّه ( ص ) ذکرت علیا فتنقصته ، فرأیت وجه رسول اللَّه ص یتغیر فقال : یا بریدة أ لست اولی بالمؤمنین من أنفسهم ؟ قلت : بلی یا رسول اللَّه ، قال : من کنت مولاه فعلی مولاه .
3- ابن حبان : أبو حاتم محمد بن حبان بن أحمد بن حبان بن معاذ البستی مؤرخ ، علامة ، جغرافی ، محدث . ولد فی بست من بلاد سجستان و تنقل فی الاقطار ، فرحل الی خراسان و الشام و مصر ، و العراق ، و الجزیرة ، و تولی قضاء سمرقند مدة ، ثم عاد الی نیسابور و منها الی بلده . توفی فی عشر الثمانین من عمره سنة ( 354 ) . قال یاقوت الحموی فی « معجم البلدان ج 2 ص 171 : اخرج ابن حبان من علوم الحدیث ، عجز عنه غیره و کانت الرحلة فی خراسان الی مصنفاته ، من کتبه « المسند الصحیح » فی الحدیث ، قیل : انه أصح من سنن ابن ماجة . توجد ترجمته فی غیر واحد من کتب التراجم و إلیک بعضها : الاعلام ج 6 ص 306 - شذرات الذهب ج 3 ص 16 - تذکرة الحفاظ ج 3 ص 125 - میزان الاعتدال ج 3 ص 39 - طبقات السبکی ج 2 ص 141 .
4- سمویه : اسماعیل بن عبد اللَّه بن مسعود العبدی الاصبهانی أبو بشر ، کان من الحفاظ المتقنین رحل فی طلب الحدیث رحلة واسعة ، و من مصنفاته : « الفوائد » فی الحدیث ، ثمانیة اجزاء توفی عام ( 267 ) .

بریدة رضی اللّه عنهما بلفظ: «یا بریدة! أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم، من کنت مولاه، فعلی مولاه».

و للطبرانی فی روایة أخری عن أبی الطفیل، عن زید بن أرقم رضی اللّه عنهما بلفظ: «من کنت أولی به من نفسه، فعلی ولیه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»(1).

و عند الترمذی، و الحاکم، عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه «من کنت مولاه فعلی مولاه»(2).

أقول: هذا حدیث صحیح مشهور نص الحافظ أبو عبد اللّه محمد بن أحمد بن

ص:270


1- صحیح الترمذی ج 2 ص 298 - و مستدرک الصحیحین ج 3 ص 109 عن الطبرانی - و مجمع الزوائد ج 9 ص 119 قال رواه أحمد و الطبرانی فی الکبیر و الاوسط .
2- صحیح الترمذی ج 5 ص 633 عن محمد بن بشار ، عن محمد بن جعفر عن شعبة عن سلمة بن کهیل ، قال : سمعت أبا الطفیل یحدث عن أبی السریحة أو زید بن أرقم - شعبة الشاک - عن النبی « ص » انه قال : « من کنت مولاه فعلی مولاه » . و روی الحاکم فی المستدرک ج 3 ص 533 عن محمد بن علی الشیبانی بالکوفة عن أحمد بن حازم الغفاری ، عن أبی نعیم ، عن کامل أبی العلاء ، عن حبیب بن أبی ثابت ، عن یحیی بن جعدة ، عن زید بن أرقم . . . الحدیث . ثم قال الحاکم : هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه .

عثمان الذهبی الترکمانی الفارقی ثم الدمشقی علی کثیر من طرقه بالصحة و هو کثیر الطرق جدا، و قد استوعبها الحافظ أبو العباس أحمد بن محمد بن سعید الکوفی المعروف بابن عقدة فی کتاب مفرد.

و أخرج أحمد، عن أبی الطفیل قال: جمع علی کرم اللّه وجه الناس فی الرحبة، ثم قال: «انشد باللّه کل امرئ مسلم سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم ما قال لما قام»؟ فقام إلیه ثلثون من الناس، فشهدوا ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه»](1).

و نیز در «نزل الابرار بما صح فی مناقب اهلبیت الاطهار»(2) گفته:

ص:271


1- رواه أحمد فی الحدیث ( 290 ) من باب فضائل علی من کتاب الفضائل و فی مسند زید بن أرقم من « المسند » ج 4 ص 370 ، و رواه عنه ابن کثیر فی « البدایة و النهایة » ج 5 ص 211 ، و رواه عنه أیضا الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 104 ثم قال : و رجاله رجال الصحیح غیر فطر بن خلیفة و هو ثقة .
2- نزل الابرار بما صح من مناقب اهل البیت الاطهار : یحتوی علی مناقب الامام امیر المؤمنین علیه السّلام و الصدیقة الطاهرة و السبطین الحسن و الحسین علیهم السّلام ، فذکر فی کل فصل بعض الاحادیث الواردة فیهم مع بعض الترجمة عن حیاتهم بصورة موجزة ، معتمدا علی امهات المصادر من الصحاح أ لست و کتب السنن ، و معاجم السیر و التاریخ . طبع الکتاب للمرة الاولی فی الهند بقطع الربع ( 107 ) صحیفة مشحونا بالاغلاط المطبعیة و الکتابیة بحیث شوهت المتون و العبارات ، فقام بتحقیقه و تهذیبه المحقق الفاضل الدکتور محمد هادی الامینی دامت افاداته و طبعه فی طهران سنة ( 1403 ) و قال : لاهمیة الکتاب و مناعته من ناحیة الحدیث ، و کونه مرجعا و مصدرا هاما تقدمت الی تحقیقه و تهذیبه بحول اللَّه و قوته . . . و الذی اعتمدته من نسخ الکتاب النسخة المطبوعة فی الهند ، و فیها اغلاط واضحة و اغلاط مشکلة ، و نقص و تحریف فی الاسانید و الرواة فاتبعت فی تصحیح الکتاب هذا اصح قواعد التصحیح و ادقها ، و اجتهدت فی اخراج نصه صحیحا کاملا علی ما فی الاصول التی وصفت من اضطراب و اختلاف ، و علی انه لم یقع لاحد منه نسخة یصح ان تسمی اصلا به حق ، فلم اکتب فیه حرفا واحدا الا عن ثبت و یقین ، و بعد بحث و اطمئنان . . .

[أخرج الحکیم الترمذی فی «نوادر الاصول»، و الطبرانی فی «الکبیر» کلاهما عن أبی الطفیل، عن حذیفة بن أسید رضی اللّه عنهما ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خطب بغدیر خم تحت شجرات، فقال: «یا أیها الناس، انی قد نبأنی اللطیف الخبیر، انه لم یعمر نبی الا نصف عمر الذی یلیه من قبله، و انی قد یوشک ان أدعی فأجیب، و انی مسئول و انکم مسئولون، فما ذا أنتم قائلون؟».

قالوا: «نشهد انک قد بلغت و جهدت و نصحت، فجزاک اللّه خیرا».

فقال: «أ لیس تشهدون أن لا اله الا اللّه، و ان محمدا عبده و رسوله، و ان جنته حق و ناره حق، و ان الموت حق، و ان البعث حق بعد الموت، وَ أَنَّ السّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها ، و ان اللّه یبعث من فی القبور؟»، قالوا: بلی نشهد بذلک.

قال: «اللّهمّ اشهد» ثم قال: «یا أیها الناس، ان اللّه مولای، و أنا مولی المؤمنین، و أنا أولی بهم من أنفسهم، فمن کنت مولاه، فهذا مولاه یعنی علیا، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه».

ثم قال: «یا أیها الناس انی فرطکم و انکم واردون علی الحوض، حوض أعرض مما بین بصری الی صنعاء، فیه عدد النجوم قدحان من فضة، و انی سائلکم حین تردون علی عن الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی فیهما: الثقل الاکبر کتاب اللّه عز و جل

ص:272

سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم، فاستمسکوا به لا تضلوا و لا تبدلوا، و عترتی أهل بیتی، فانه قد نبأنی اللطیف الخبیر انهما لن ینقضیا حتی یردا علی الحوض»(1)

و أخرج أحمد، عن البراء بن عازب، و زید بن أرقم رضی اللّه عنهما ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لما نزل بغدیر خم أخذ بید علی، فقال: «أ لستم تعلمون، انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟»، قالوا: بلی.

قال: «أ لستم تعلمون، انی أولی بکل مؤمن من نفسه؟»، قالوا: بلی.

فقال: «اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه».

فلقیه عمر بعد ذلک، فقال: «هنیئا یا ابن أبی طالب، أصبحت و أمسیت مولی

ص:273


1- رواه الحموئی باختصار فی المتن من طریق الحکیم الترمذی فی الحدیث ( 539 ) فی الباب ( 55 ) من السمط الثانی من « فرائد السمطین » ص 274 ج 2 ط بیروت بتحقیق المحمودی . و رواه الطبرانی فی مسند حذیفة من « المعجم الکبیر » ج 1 / الورق 149 . و للحدیث مصادر کثیرة و إلیک بعضها : « منتخب کنز العمال » بهامش « مسند » احمد ج 2 ص 390 نقلا عن ابن جریر ، و « اسد الغابة » ج 3 ص 92 ، و « الاصابة » ج 2 ص 257 فی ترجمة عامر بن لیلی بن ضمرة ، نقلا عن کتاب « الموالاة » لابن عقدة ، و « البدایة و النهایة » ج 5 ص 209 و ج 7 ص 348 نقلا عن ابن عساکر ، و « الفصول المهمة » ص 510 من طریق الزهری کما فی « احقاق الحق » ج 6 ص 301 و « تاریخ دمشق » لابن عساکر فی ترجمة امیر المؤمنین علیه السّلام ج 2 ص 45 ط بیروت بتحقیق المحمودی ، و « مجمع الزوائد » ج 9 ص 164 و قال : رواه الطبرانی و فیه زید بن الحسن الانماطی ، وثقه ابن حبان .

کل مؤمن و مؤمنة»(1).

و أخرج أحمد، عن علی، و أبی أیوب الانصاری و عمرو بن مرة و زید بن أرقم و ثلاثین رجلا من الصحابة(2).

ص:274


1- مسند احمد بن حنبل ج 4 ص 281 باسناده عن عفان ، عن حماد بن سلمة عن علی بن زید ، عن عدی بن ثابت عن البراء بن عازب الانصاری . و رواه عن احمد ابن الصباغ المالکی فی « الفصول المهمة » ص 25 ، و السیوطی فی « الجامع الصغیر » ج 2 ص 555 ، و المتقی الهندی فی « کنز العمال » ج 6 ص 152 و رواه احمد فی المسند ج 4 ص 372 عن سفیان عن أبی عوانة ، عن المغیرة عن ابی عبید ، عن میمون ابی عبد اللَّه ، عن زید بن ارقم . و رواه عن احمد الحافظ ابو بکر الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 104 و الحافظ الکنجی الشافعی فی « کفایة الطالب » ص 14 و قال بعد ذکر الفاظ الحدیث بطرق ثلثة لاحمد بن حنبل : هکذا اخرجه فی مسنده و ناهیک به راویا بسند واحد و کیف و قد جمع طرقه مثل هذا الامام .
2- مسند ابن حنبل ج 1 ص 152 عن حجاج الشاعر ، عن شبابة ، عن نعیم بن حکیم ، عن ابی مریم و رجل من جلساء علی علیه السّلام عن امیر المؤمنین . . . الخ و رواه عن احمد الحافظ ابن کثیر فی « البدایة و النهایة » ج 2 ص 348 ثم قال و قد روی هذا من طرق متعددة عن علی رضی اللَّه عنه . و رواه ایضا فی « البدایة » ج 5 ص 209 عن احمد بن حنبل ، عن ابن آدم ، عن الاشجعی ، عن ریاح بن الحارث عن ابی ایوب الانصاری . و روی الحدیث احمد بن حنبل عن عمرو بن مرة فی « المسند » ج 1 ص 118 و فی ج 4 ص 70 عن حسین بن محمد ، و أبی نعیم المعنی قالا : حدثنا فطر ، عن ابی الطفیل قال : جمع علی رضی اللَّه عنه الناس فی الرحبة ثم قال لهم : انشد اللَّه کل امرء مسلم سمع رسول اللَّه یقول یوم غدیر خم ما سمع لما قام ؟ فقام ثلثون من الناس . . . الخ .

و البزار، عن ابن عباس، و عمارة، و بریدة(1).

و أبو یعلی، عن أبی هریرة(2).

و ابن أبی شیبة عنه، و عن اثنی عشر من الصحابة(3).

و الطبرانی، عن سعد بن أبی وقاص، و عبد اللّه بن عمر، و أبی أیوب الانصاری، و أبی سعید الخدری، و أنس بن مالک و مالک بن الحویرث(4).

ص:275


1- روی الحافظ الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 108 حدیث الغدیر عن ابن عباس فقال : رواه البزار فی اثناء حدیث و رجاله ثقات . و رواه فی ج 9 ص 107 من عمارة الخزرجی الانصاری عن طریق البزار . و رواه السیوطی فی « تاریخ الخلفاء » ص 114 عن بریدة بن الحصیب من طریق البزار .
2- روی حدیث الغدیر من طریق أبی یعلی الموصلی باسناده عن أبی هریرة ابن کثیر الدمشقی فی « البدایة و النهایة » ج 5 ص 215 و السیوطی فی « تاریخ الخلفاء » ص 114 .
3- روی حدیث الغدیر من طریق ابن أبی شیبة باسناده عن أبی هریرة و اثنی عشر من الصحابة المتقی الهندی فی « کنز العمال » ج 6 ص 154 .
4- رواه من طریق الطبرانی السیوطی فی « تاریخ الخلفاء » ص 114 عن سعد ابن أبی وقاص ، و عبد اللَّه بن عمر ، و انس بن مالک . و المتقی الهندی فی « کنز العمال » ج 6 ص 154 عن عبد اللَّه بن عمر ، و أبی ایوب الانصاری ، و الحافظ الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 108 عن أبی سعید الخدری ، و مالک بن الحویرث .

و الحاکم، عن علی و طلحة(1).

و أبو نعیم فی «فضائل الصحابة» عن سعد(2) و الخطیب عن أنس رضی اللّه عنهم ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال بغدیر خم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه»(3).

و فی روایة اخری للطبرانی عن عمرو بن مرة، و زید بن أرقم، و حبشی بن جنادة رضی اللّه عنهم بلفظ: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره و أعن من أعانه»(4).

ص:276


1- رواه عن مستدرک الحاکم ، المتقی الهندی فی « کنز العمال » ج 6 ص 154 عن امیر المؤمنین علیه السّلام . و اخرجه الحاکم فی ترجمة طلحة من کتاب معرفة الصحابة من « المستدرک » ج 3 ص 371 قال : اخبرنی الولید و ابو بکر بن قریش قالا : حدثنا الحسن بن سفیان ، حدثنا محمد بن عبدة ، حدثنا الحسن بن الحسین ، حدثنا رفاعة بن ایاس الضبی ، عن ابیه ، عن جده ، قال : کنا مع علی علیه السّلام یوم الجمل فبعث الی طلحة ابن عبید اللَّه : ان القنی ، فأتاه طلحة ، فقال له : نشدتک اللَّه هل سمعت رسول اللَّه ( ص ) یقول : « من کنت مولاه فعلی مولاه ، اللَّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه ؟ قال : نعم . قال : فلم تقاتلنی ؟ قال : لم اذکر ! ! قال فانصرف طلحة .
2- رواه عن فضائل الصحابة المتقی الهندی فی « کنز العمال » ج 6 ص 154 .
3- تاریخ بغداد ج 7 ص 377 .
4- کنز العمال ج 6 ص 154 عن الطبرانی .

و عند ابن مردویه(1)، عن ابن عباس رضی اللّه عنهما، «اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه و أعن من أعانه، و اخذل من خذله و انصر من نصره، و أحب من أحبه، و أبغض من أبغضه»(2).

و فی روایة اخری لابی نعیم فی «فضائل الصحابة» عن زید بن أرقم، و البراء

ص:277


1- ابن مردویه : احمد بن موسی بن مردویه الاصفهانی ، و یقال له : ابن مردویه الکبیر . کان حافظا ، مورخا ، مفسرا ، قال الحافظ الذهبی فی « تذکرة الحفاظ » ج 3 ص 1050 : الحافظ الثبت العلامة أبو بکر أحمد بن موسی بن مردویه صاحب التفسیر و التاریخ . روی عن سهل بن زیاد القطان ، و میمون بن اسحاق الخراسانی ، و محمد بن عبد اللَّه بن علم الصفار ، و اسماعیل الخطبی ، و محمد بن علی بن دحیم الشیبانی ، و أحمد بن عبد اللَّه بن دلیل ، و اسحاق بن محمد بن علی الکوفی ، و محمد بن أحمد ابن علی الاسواری ، و أحمد بن عیسی الخفاف ، و أحمد بن محمد بن عاصم الکرانی ، و طبقتهم . و روی عنه أبو القاسم عبد الرحمان بن مندة ، و عبد الوهاب بن مندة ، و أبو الخیر محمد بن أحمد بن درا ، و أبو منصور محمد بن شکرویه ، و أبو بکر محمد بن الحسن بن محمد بن سلیم ، و أبو عبد اللَّه الثقفی الرئیس ، و أبو مطیع محمد بن عبد الواحد المصری . و عمل المستخرج علی « صحیح البخاری » و کان قیما بمعرفة هذا الشأن ، بصیرا بالرجال ، طویل الباع ، ملیح التصانیف . ولد سنة ( 323 ) و مات لست بقین من رمضان سنة ( 410 ) .
2- رواه السیوطی عن ابن مردویه فی « الدرر المنثور » ج 2 ص 298 .

ابن عازب رضی اللّه عنهما لفظه: «ان اللّه ولیی، و أنا ولی کل مؤمن، من کنت مولاه فعلی مولاه(1).

و لاحمد فی روایة اخری، و ابن حبان، و الحاکم، و سمویه، عن ابن عباس عن بریدة رضی اللّه عنه بلفظ: «یا بریدة أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ من کنت مولاه فعلی مولاه»(2).

و عند الطبرانی فی روایة اخری عن أبی الطفیل، عن زید بن أرقم رضی اللّه عنهما بلفظ: «من کنت أولی به من نفسه، فعلی ولیه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»(3).

و اقتصر الترمذی، و

الحاکم فی روایتهما عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه علی

ص:278


1- کنز العمال ج 6 ص 154
2- مسند أحمد بن حنبل ج 5 ص 347 : فقال : یا بریدة أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم ؟ قلت : بلی یا رسول اللَّه ، قال : من کنت مولاه فعلی مولاه . و الریاض النضرة ج 2 ص 172 ، و فیض القدیر ج 6 ص 218 و قال : أخرجه أحمد و النسائی و الحاکم عن بریدة . و قال فی الشرح : قال الهیثمی فی موضع : رجاله موثوقون ، و فی آخر : رجاله رجال الصحیح .
3- مرقاة المصابیح ج 5 ص 568 - و مستدرک الصحیحین ج 3 ص 109 و فیه : للطبرانی فی « الکبیر » عن أبی الطفیل ، عن زید بن أرقم - و مجمع الزوائد ج 9 ص 104 ثم قال : أخرجه الطبرانی ، و أحمد عن زید وحده ، و البزار ، و قال فی ص 119 : رواه أحمد و الطبرانی فی « الکبیر » و « الاوسط » باختصار - و کنز العمال ج 6 ص 403 و قال : أخرجه الطبرانی فی « الاوسط » .

«من کنت مولاه فعلی مولاه»(1).

و هذا حدیث صحیح مشهور، و لم یتکلم فی صحته الا متعصب جاحد لا اعتبار بقوله(2)، فان الحدیث کثیر الطرق جدا، و قد استوعبها ابن عقدة(3) فی کتاب «مفرد»

ص:279


1- الجامع الصحیح ج 5 ص 633 حدیث ( 3213 ) عن محمد بن بشار ، عن محمد بن جعفر ، عن شعبة ، عن سلمة بن کهیل ، عن أبی الطفیل ، عن زید بن أرقم . . . ثم قال : هذا حدیث حسن صحیح - و مستدرک الصحیحین ج 3 ص 11 ؟ ؟ ؟ و فیه : هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین و لم یخرجاه .
2- مثل المعاند الذی أنکر صحة صدور الحدیث معللا بأن علیا علیه السّلام کان بالیمن ، و ما کان مع النبی « ص » فی حجته ، نقل انکاره الحافظ أبو جعفر الطحاوی المتوفی ( 279 ) فی « مشکل الاثار » ج 2 ص 308 و أجاب عنه ، و مثل التفتازانی فی « المقاصد » ص 290 أنکر صحة صدر الحدیث ، و مثل ابن تیمیة فی « منهاج السنة » ج 4 ص 85 ضعف ذیل الحدیث ، و مثل ابن حزم فی « المفاضلة بین الصحابة » قال : لم یروه علمائنا ، و نقل عنه ابن تیمیة فی « منهاج السنة » انه قال : لا یصح من طریق الثقات ، و قلده فی هذه المقالة الهروی سبط میرزا مخدوم بن عبد الباقی فی « السهام الثاقبة » ، و مثل محمد محسن الکشمیری قال فی « نجاة المؤمنین » : ما أخرجه الا أحمد فی مسنده و هو مشتمل علی الصحیح و الضعیف ، و غیرهم .
3- أبو العباس أحمد بن محمد بن سعید الهمدانی المتوفی ( 333 ) .

و قد نص الذهبی علی کثیر من طرقه بالصحة(1)، و رواه من الصحابة عدد کثیر(2).

فقد أخرج أحمد، عن أبی الطفیل قال: جمع علی کرم اللّه وجهه الناس فی الرحبة، ثم قال: «انشد باللّه کل امرئ مسلم سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم ما قال: لما قام»؟ فقام إلیه ثلاثون من الناس، فشهدوا ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه»(3).

«روایت محمد صدر عالم»

اما روایت محمد صدر(4) عالم، پس در کتاب «معارج العلی فی مناقب

ص:280


1- قال الذهبی فی « تذکرة الحفاظ » ج 3 ص 1042 فی ترجمة الحاکم : و أما حدیث الطیر فله طرق کثیرة جدا قد أفردتها بمصنف ، و مجموعها هو یوجب أن یکون الحدیث له أصل ، و أما حدیث : « من کنت مولاه » فله طرق جیدة ، و قد أفردت ذلک أیضا .
2- بلغ رواة الحدیث من الصحابة ( 110 ) من أعاظمهم .
3- مسند أحمد بن حنبل ج 4 ص 370 - مجمع الزوائد ج 9 ص 104 - البدایة و النهایة ج 5 ص 211 - أسد الغابة ج 5 ص 276 - الاصابة ج 4 ص 159 .
4- محمد صدر العالم : کان من کبار محدثی أهل السنة فی القرن الثانی عشر ببلاد الهند ترجم له صاحب « نزهة الخواطر » ج 6 ص 113 قائلا : الشیخ الفاضل أحد العلماء العالمین ، و عباد اللَّه الصالحین . . . ثم ذکر مصنفاته و منها « معارج العلی » و ذکر کلمة الشیخ ولی اللَّه الدهلوی و قصیدته التی أنشأها فی تقریظ کتابه المذکور . لما ألف « معارج العلی » أرسل نسخة منه الی شاه ولی اللَّه الدهلوی المتوفی ( 1176 ) فلما طالع الکتاب انشأ ابیاتا فی تقریظه و هی هذه : رعاک اللَّه یا صدر العوالی و طول الدهر کان لک البقاء لقد اوتیت فی الاباء فخرا و بالابناء یرتفع العلاء وجدک آیة لا ریب فیها و بحر لا تکدره الدلاء و فی کشف المعارف کان فردا و ما فی القوم کان له کفاء لقد کوشفت ما کوشفت حقا و فضل اللَّه لیس له انتهاء أتاک الثلج و الایقان لما رأیت الشق و انکشف اللواء و إذ ادناک سیدنا علی باکرام و علم ما یشاء تؤلف فی مناقبه کتابا و عند اللَّه فی ذاک الجزاء و مکثر مدح مولانا علی مقل لا یکون له وفاء فما من مشهد الا و فیه له فخر کبیر و ازدهاء و ما من منهل الا و فیه له شرب عظیم و ارتواء و للقرآن تنزیل و ظهر یقاتلهم علیه الانبیاء و للقرآن تأویل و بطن یخاصمهم علیه الاوصیاء قبول الناس للتنزیل فیه سیاسات له منها نماء

المرتضی» گفته:

[ثم اعلم ان حدیث الموالاة، متواتر عند السیوطی رحمه اللّه کما ذکره فی «قطف الازهار» فاردت ان اسوق طرقه لیتضح التواتر، فاقول:

اخرج احمد، و الحاکم، عن ابن عباس.

و ابن أبی شیبة و احمد عنه، عن بریدة و احمد و ابن ماجة، عن البراء.

و الطبرانی، عن جریر.

ص:281

و ابو نعیم، عن جندع(1) الانصاری.

و ابن قانع(2) عن حبشی بن جنادة.

و الترمذی، و قال: حسن غریب(3)، و النّسائی(4)، و الطبرانی(5) و الضیاء المقدسی(6)، عن أبی الطفیل، عن زید بن ارقم او حذیفة بن اسید الغفاری.

و ابن أبی شیبة، و الطبرانی، عن أبی ایوب(7).

و ابن أبی شیبة و ابن أبی عاصم و الضیاء، عن سعد بن أبی وقاص.

و الشیرازی فی «الالقاب»، عن عمر.

ص:282


1- جندع الانصاری : أبو جنیدة بن عمرو بن مازن ، الصحابی .
2- ابن قانع : عبد الباقی بن قانع بن مرزوق بن واثق الاموی بالولاء البغدادی أبو الحسین کان من حفاظ الحدیث و من أصحاب الرأی ، له کتاب « معجم الصحابة » بالاسناد . ولد سنة ( 266 ) و توفی سنة ( 351 ) .
3- صحیح الترمذی ج 2 ص 298 باسناده عن سلمة بن کهیل ، عن أبی الطفیل عن حذیفة بن أسید
4- الخصائص للنسائی ص 51 باسناده عن أبی الطفیل ، عن زید بن أرقم .
5- المعجم الکبیر ج 1 / الورق 149 باسناده عن أبی الطفیل عن حذیفة بن أسید .
6- المختارة للضیاء المقدسی . روی عنه السمهودی فی « جواهر العقدین » نقله عنه القندوزی الحنفی فی « ینابیع المودة » ص 38 .
7- کنز العمال ج 2 ص 154 بطریق الطبرانی فی « المعجم الکبیر » باسناده عن أبی أیوب .

و الطبرانی، عن مالک بن الحویرث.

و ابو نعیم فی «فضائل الصحابة»، عن یحیی بن جعدة(1)، عن زید بن ارقم.

و ابن عقدة فی کتاب «الموالاة»، عن حبیب بن بدیل بن ورقاء، و قیس بن ثابت، و زید بن شراحیل الانصاری.

و احمد، عن علی، و ثلثة عشر رجلا(2).

و ابن أبی شیبة، عن جابر(3)، قالوا: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه».

و اخرج احمد، و ابن أبی عاصم(4) فی «السنة» عن زاذان بن عمر قال:

ص:283


1- یحیی بن جعدة : بن هبیرة المخزومی ، کان من التابعین ، قال ابن حجر فی « التقریب » : ثقة من الثالثة .
2- مسند أحمد بن حنبل ج 1 ص 84 .
3- جابر : هو جابر بن سمرة بن جنادة أبو سلیمان السوائی نزیل الکوفة و المتوفی بها سنة ( 74 ) . روی حدیث الغدیر عنه المتقی الهندی فی کنز العمال ج 6 ص 398 نقلا عن الحافظ ابن أبی شیبة .
4- ابن أبی عاصم : أحمد بن عمرو بن النبیل أبی عاصم الشیبانی ، أبو بکر و یقال له : ابن النبل أیضا کان من أکابر الحفاظ فی القرن الثالث ، من أهل البصرة زاهدا ، رحالة ، ولی قضاء أصبهان فی سنة ( 269 ) الی سنة ( 282 ) و له نحو ( 300 ) مصنف منها « المسند الکبیر » نحو ( 50000 ) حدیث ، و « الآحاد و المثانی » و « کتاب السنة » ، و « الاوائل » . قیل : ذهبت کتبه بالبصرة فی فتنة الزنج فاعاد من حفظه خمسین ألف حدیث . ولد سنة ( 206 ) و توفی عام ( 287 ) . ترجمه الذهبی فی « التذکرة » ج 2 ص 640 و قال : ابن أبی عاصم الحافظ الکبیر الامام أبو بکر أحمد بن عمرو بن النبیل أبی عاصم الشیبانی الزاهد قاضی أصبهان . سمع جده لامه أبا سلمة التبوذکی ، و أبا الولید ، و هدبة بن خالد ، و هشام بن عمار ، و الازرق بن علی ، و خلقا کثیرا . و له الرحلة الواسعة ، و التصانیف النافعة . روی عنه أحمد بن بندار الشعار ، و أحمد بن معبد السمسار ، و أبو محمد ابن حیان الحافظ ، و أبو أحمد العسال ، و محمد بن أحمد الکسائی ، و عبد الرحمن ابن محمد بن سیاه ، و خلق من الاصبهانیین . قد ولی قضاء أصبهان ( 16 ) سنة و عزل لشیء وقع بینه و بین علی بن متویة . و قال ابن الاعرابی فی « طبقات النساک » : فاما ابن أبی عاصم فسمعت من یذکر انه کان یحفظ لشقیق البلخی ألف مسئلة ، و کان من حفاظ الحدیث و الفقه و کان مذهبه القول بالظاهر و ترک القیاس .

سمعت علیا علیه السّلام فی الرحبة و هو ینشد الناس: «من شهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه(1)»؟.

و اخرج احمد، عن البراء بن عازب و زید بن ارقم ان رسول اللّه صلی اللّه

ص:284


1- مسند أحمد بن حنبل ج 1 ص 84 قال : حدثنا ابن نمیر ، حدثنا عبد الملک عن أبی عبد الرحیم الکندی عن زاذان بن عمر . . . و کنز العمال ج 6 ص 407 عن ابن أبی عاصم فی « السنة » .

علیه و سلم لما نزل بغدیر خم اخذ بید علی رضی اللّه عنه، فقال:

أ لستم تعلمون، انی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟» قالوا: بلی.

قال: «أ لستم تعلمون، انی اولی بکل مؤمن من نفسه؟»، قالوا: بلی.

قال: «اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه».

فلقیه عمر بعد ذلک، فقال: هنیئا لک یا ابن أبی طالب، اصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة (1).

و اخرج الطبرانی، عن ابن عمر(2).

و ابن أبی شیبة، عن أبی هریرة، و اثنی عشر من الصحابة(3).

و احمد، و الطبرانی، و الضیاء، عن أبی ایوب، و جمع من الصحابة(4).

ص:285


1- مسند ابن حنبل ج 4 ص 281 عن عفان ، عن حماد بن سلمة ، عن علی ابن زید ، عن عدی بن ثابت ، عن البراء بن عازب . . و فی ص 368 عن ابن نمیر ، عن عبد الملک بن أبی سلیمان ، عن عطیة العوفی عن زید بن أرقم . و فی ص 372 ، عن سفیان ، عن أبی عوانة ، عن المغیرة ، عن أبی عبید عن میمون أبی عبد اللَّه ، عن زید بن أرقم . .
2- أخرج الحافظ الهیثمی حدیث الغدیر فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 106 من طریق الطبرانی ، عن عبد اللَّه بن عمر . . .
3- کنز العمال ج 6 ص 154 بطریق ابن أبی شیبة ، عن أبی هریرة ، و اثنی عشر من الصحابة .
4- کنز العمال ج 6 ص 154 بطریق أحمد و الطبرانی فی « المعجم الکبیر » و الضیاء المقدسی ، عن أبی أیوب خالد بن زید الانصاری ، و جمع من الصحابة .

و الحاکم، عن علی، و طلحة(1).

و احمد، و الطبرانی، و الضیاء، عن علی، و زید بن ارقم، و ثلاثین رجلا من الصحابة(2).

و ابو نعیم فی «فضائل الصحابة»، عن سعد(3).

و الخطیب، عن انس(4)، قالوا: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت

ص:286


1- مستدرک الحاکم ج 3 ص 171 - و کنز العمال ج 6 ص 154 نقلا عن مستدرک الحاکم .
2- رواه المتقی الهندی فی کنز العمال ج 6 ص 154 عن أحمد ، و الطبرانی فی « المعجم الکبیر » و الضیاء المقدسی عن أمیر المؤمنین علیه السّلام . و فی ص 403 ط ( 1 ) نقلا عن أوسط الطبرانی عن زید بن أرقم . و رواه الهیثمی أیضا فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 106 عن الطبرانی فی « المعجم الکبیر » عن زید بن أرقم . و روی أحمد فی « المسند » ج 4 ص 370 عن حسین بن محمد ، و أبی نعیم المعنی ، قالا : حدثنا فطر ، عن أبی الطفیل قال : جمع علی رضی اللَّه عنه الناس فی الرحبة ، ثم قال لهم : انشد اللَّه کل امرء مسلم سمع رسول اللَّه ( ص ) یقول یوم غدیر خم ما سمع لما قام ؟ فقام ثلاثون من الناس .
3- حلیة الاولیاء لابی نعیم الاصبهانی ج 4 ص 356 قال : حدثنا محمد بن المظفر حدثنا زید بن محمد ، حدثنا أحمد بن محمد بن الجهم ، حدثنا رجاء بن الجارود أبو المنذر ، حدثنا سلیمان بن محمد المبارکی ، حدثنا محمد بن جریر الصنعانی ، حدثنا شعبة ، عن الحکم ، عن ابن أبی لیلی ، عن سعد بن أبی وقاص ، قال : قال رسول اللَّه « ص » فی علی بن أبی طالب ثلاث خلال : « لاعطین الرایة غدا رجلا یحب اللَّه و رسوله » و حدیث الطیر ، و حدیث غدیر خم » .
4- تاریخ بغداد ج 7 ص 377 رواه فی ترجمة الحسن بن علی بن سهل العاقولی تحت الرقم ( 3905 ) .

مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه».

و اخرج عبد اللّه بن احمد، و ابو یعلی، و ابن جریر، و الخطیب، و الضیاء، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی، قال:

شهدت علیا فی الرحبة، ینشد الناس، انشد اللّه من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»، لما قام فشهد؟ فقام اثنا عشر بدریا و قالوا: نشهد انا سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم و ازواجی امهاتهم؟»، فقلنا: بلی، قال: «فمن کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه(1)».

ص:287


1- هذا هو الحدیث ( 961 ) من مسند أمیر المؤمنین علیه السّلام من مسند ابن حنبل ج 1 ص 119 ط ( 1 ) و رواه فی الحدیث ( 430 ) من کنز العمال ج 15 ص 151 عن أبی یعلی ، و ابن جریر ، و الخطیب ، و الضیاء المقدسی . و رواه أیضا أبو یعلی الموصلی فی « مسند علی » علیه السّلام ، الموجود بترکیة - الورق 45 ب / أو 39 / أ ، و رواه عنه فی مجمع الزوائد ج 9 ص 105 و قال : و رجاله وثقوا ، و رواه أیضا فی « أسد الغابة » ج 4 ص 28 قال : انبأنا ابو الفضل بن عبید اللَّه الفقیه ، باسناده الی أبی یعلی أحمد بن علی ، أنبأنا القواریری ، حدثنا یونس بن أرقم حدثنا یونس بن أرقم ، حدثنا یزید بن أبی زیاد ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، قال : شهدت علیا « علیه السّلام » فی الرحبة . . . و رواه عن ابن جریر الطبری فی کتابه « تهذیب الاثار » ابن کثیر الدمشقی فی « البدایة و النهایة » ج 6 ص 407 - و المتقی الهندی فی کنز العمال ج 15 ص 151 . و رواه أیضا الخطیب البغدادی فی ترجمة یحیی بن محمد أبی عمر الاخباری تحت الرقم ( 7545 ) من « تاریخ بغداد » ج 14 ص 236 قال : اخبرنا محمد بن عمر ابن بکیر المقری ، أخبرنا أبو عمر یحیی بن محمد بن عمر بن عبد اللَّه بن عمر بن حفص ابن بیان بن دینار الاخباری فی سنة ( 363 ) ، حدثنا أبو جعفر أحمد بن محمد الضبعی حدثنا عبد اللَّه بن سعید الکندی أبو سعید الاشج ، حدثنا العلاء بن سالم العطار ، عن یزید بن أبی زیاد ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی قال : سمعت علیا ( علیه السّلام ) بالرحبة . . . و رواه عن الضیاء المقدسی فی « المختارة » المتقی الهندی فی کنز العمال ج 15 ص 151 - و فی ج 6 ص 407 .

و اخرج الطبرانی، عن عمرو بن مرة، و زید بن ارقم معا قالا: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اعن من اعانه»(1).

و اخرج الطبرانی، و الحاکم، عن أبی الطفیل، عن زید بن ارقم قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «کأنی قد دعیت، فاجبت، و انی تارک فیکم الثقلین احدهما اکبر من الآخر، کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی، فانظروا کیف تخلفونی فیهما، فانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض، اللّه مولای، و انا ولی کل مؤمن

ص:288


1- نقله عن الطبرانی المتقی الهندی فی « کنز العمال » ج 6 ص 154 ، و البدخشانی فی « مفتاح النجاة » و « نزل الابرار » ، و الشیخ ابراهیم الوصابی الشافعی فی « الاکتفاء » . و رواه أیضا عن الطبرانی ، الحافظ الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 104 .

من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»(1).

و اخرج الحکیم الترمذی، و الطبرانی بسند صحیح، عن أبی الطفیل، عن حذیفة بن اسید قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:

ص:289


1- رواه عن الطبرانی الحافظ أبو بکر الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 104 باسناده عن زید بن أرقم ، ثم قال : و فیه حبیب بن خلاد الانصاری و لم أعرفه و بقیة رجاله ثقاة . و رواه أیضا الحاکم فی ترجمة أمیر المؤمنین علیه السّلام من کتاب « معرفة الصحابة » من « المستدرک ، » ج 3 ص 109 قال : حدثنا أبو الحسین محمد بن أحمد بن تمیم الحنظلی ببغداد ، حدثنا أبو قلابة عبد الملک بن محمد الرقاشی ، حدثنا یحیی بن حماد . و حدثنی أبو بکر محمد بن أحمد بن بالویه ، و أبو بکر أحمد بن جعفر البزار ، قالا : حدثنا عبد اللَّه بن أحمد بن حنبل ، حدثنی أبی ، حدثنا یحیی بن حماد . و حدثنا أبو نصر أحمد بن سهل الفقیه ببخاری ، حدثنا صالح بن محمد الحافظ البغدادی ، حدثنا خلف بن صالح المخرمی ، حدثنا یحیی بن حماد ، حدثنا أبو عوانة عن سلیمان الاعمش ، قال : حدثنا حبیب بن أبی ثابت ، عن أبی الطفیل ، عن زید ابن أرقم رضی اللَّه عنه قال : لما رجع رسول اللَّه ص من حجة الوداع ، و نزل غدیر خم بدوحات ، فقممن تحتهن فقام خطیبا فقال : کأنی قد دعیت فأجبت ، و انی قد ترکت فیکم الثقلین - أحدهما أکبر من الآخر : کتاب اللَّه و عترتی ، فانظروا کیف تخلفونی فیهما ، فانهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض ، ثم قال : ان اللَّه عز و جل مولای ، و أنا مولی کل مؤمن ، ثم أخذ بید علی رضی اللَّه عنه فقال صلی اللَّه علیه و سلم : « من کنت مولاه فهذا ولیه ، اللَّهمّ وال من والاه ، و عاد من عاداه .

«یا ایها الناس، انی قد نبأنی اللطیف الخبیر انه لم یعمر نبی الا نصف عمر الذی یلیه من قبله، و انی یوشک ان ادعی فاجیب، و انی مسئول و انکم مسئولون فما ذا انتم قائلون؟».

قالوا: نشهد انک قد بلغت و جهدت و نصحت.

فقال: «أ لیس تشهدون ان لا اله الا اللّه و ان محمدا عبده و رسوله، و ان جنته حق، و ناره حق، و ان الموت حق و ان البعث حق بعد الموت، و ان الساعة آتیة لا ریب فیها، و ان اللّه یبعث من فی القبور؟؟».

«یا ایها الناس ان اللّه مولای و انا مولی المؤمنین، و انا اولی بهم من انفسهم فمن کنت مولاه، فهذا مولاه، یعنی علیا، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه.

یا ایها الناس، انی فرطکم، و انکم واردون علی الحوض، حوض اعرض مما بین بصری الی صنعاء، فیه عدد النجوم قدحان من فضة، و انی سائلکم حین تردون علی عن الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی فیهما: الثقل الاکبر کتاب اللّه عز و جل سبب طرفه بید اللّه و طرفه بایدیکم، فاستمسکوا به لا تضلوا و لا تبدلوا، و عترتی اهل بیتی، فانه قد نبأنی اللطیف الخبیر: انهما لن ینقضیا حتی یردا علی الحوض (1)».

ص:290


1- نقل الحدیث عن الترمذی الحکیم فی « نوادر الاصول » الحافظ البدخشانی فی « نزل الابرار » ص 50 ط الطهران بتحقیق الدکتور محمد هادی الامینی ، - و فی کنز العمال ج 1 ص 48 . و رواه أیضا الطبرانی فی « مسند حذیفة بن أسید من « المعجم الکبیر » ج 1 / ص 149 / ب / قال : حدثنا محمد بن عبد اللَّه الحضرمی ، و زکریا بن یحیی الساجی ، قالا : حدثنا نصر اللَّه بن عبد الرحمن الوشّاء . و حدثنا أحمد بن القاسم بن مساور الجوهری ، حدثنا سعید بن سلیمان الواسطی قالا : حدثنا زید بن الحسن الانماطی ، حدثنا معروف بن خربوذ ، عن أبی الطفیل عن حذیفة بن أسید الغفاری ، قال : لما صدر رسول اللَّه « ص » من حجة الوداع نهی أصحابه عن شجرات بالبطحاء متقاربات أن ینزلوا تحتهن ، ثم بعث إلیهن فقم تحتهن من الشوک ، و عمد إلیهن ، فصلی تحتهن ثم قام فقال : یا أیها الناس . . . الحدیث

و اخرج احمد، و ابن حبان، و سمویه، و الحاکم، و الضیاء، عن ابن عباس عن بریدة قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: یا بریدة، «أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟، من کنت مولاه، فعلی مولاه (1)».

و اخرج ابن أبی شیبة، و ابن جریر، و ابو نعیم، عن بریدة قال: مررت مع علی الی الیمن، فرأیت منه جفوة، فلما قدمت علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ذکرت علیا، فتنقصته.

ص:291


1- مسند أحمد بن حنبل ج 5 ص 347 قال : حدثنا عبد اللَّه ، حدثنی أبی ، حدثنا الفضل بن دکین حدثنا ابن أبی عیینة ، عن الحسن ، عن سعید بن جبیر ، عن ابن عباس ، عن بریدة ، قال : غزوت مع علی « علیه السّلام » الیمن ، فرأیت منه جفوة ، فلما قدمت علی رسول اللَّه ص فتنقصته ، فرأیت وجه رسول اللَّه « ص » یتغیر ، فقال : یا بریدة أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم ؟ قلت : بلی یا رسول اللَّه قال : من کنت مولاه فعلی مولاه . و رواه عن ابن حبان و الحافظ أبی بشر اسماعیل الاصبهانی المعروف بسمویه العلامة البدخشی فی « مفتاح النجا » ص 58 مخطوط ، و فی نزل الابرار ص 52 ط طهران ، و رواه عنه أیضا العلامة الامر تسری فی « أرجح المطالب » ص 559 ط لاهور . و رواه الحاکم النیشابوری فی « المستدرک » ج 3 ص 110 ط حیدرآباد الدکن .

فجعل وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یتغیر، و قال: «یا بریدة أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟».

قلت: بلی یا رسول اللّه، قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه(1).

و اخرج الطبرانی، عن جریر، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:

«من یکن اللّه و رسوله مولاه، فان هذا مولاه، یعنی علیا، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، اللّهمّ من احبه من الناس فکن له حبیبا، و من ابغضه من الناس فکن له بغیضا، اللّهمّ انی لا أجد احدا استودعه فی الأرض بعد العبدین الصالحین

ص:292


1- کنز العمال ج 6 ص 397 روی الحدیث نقلا عن الحافظ ابن أبی شیبة و ابن جریر و أبی نعیم باسنادهم عن بریدة . فتح البیان ج 7 ص 251 ط بولاق مصر للعلامة السید حسن خان الحنفی رواه من طریق ابن أبی شیبة باسناده عن بریدة . و لا یخفی ان الحدیث المروی عن بریدة بن الحصیب لا تنحصر رواته فیمن تقدم بل رواه جماعة من الاعلام غیر ما ذکرنا ، فمنهم العلامة النسائی فی « الخصائص » ص 22 ط التقدم بمصر . و العلامة أخطب خطباء خوارزم فی « المناقب » ص 79 ط تبریز . و العلامة الحافظ الذهبی فی « تلخیص المستدرک » المطبوع بذیل المستدرک ج 3 ص 110 ط حیدرآباد الدکن . و فی « میزان الاعتدال » ج 2 ص 142 ط القاهرة و العلامة العسقلانی فی « لسان المیزان » ج 4 ص 42 ط حیدرآباد . و العلامة ابن کثیر الدمشقی فی « البدایة و النهایة » ج 5 ص 209 و ج 7 ص 243 ط القاهرة . و العلامة القندوزی فی « ینابیع المودة » ص 32 ط اسلامبول .

غیرک، فاقض فیه بالحسنی(1).

و اخرج الطبرانی، عن حبشی بن جنادة قال: قال رسول اللّه (صلی الله علیه و آله): اللّهمّ من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره و اعن من اعانه(2).

و نیز در آن مسطور است:

و اخرج ابو نعیم فی «فضائل الصحابة» عن زید بن ارقم، و البراء بن عازب

ص:293


1- روی حدیث جریر فی الغدیر جماعة من الاعلام : منهم الحافظ نور الدین علی بن أبی بکر فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 106 ط مکتبة القدسی فی القاهرة روی الحدیث نقلا عن « المعجم الکبیر » للطبرانی . و منهم العلامة المولی علی حسام الدین الهندی فی « منتخب کنز العمال » ج 5 ص 32 بهامش المسند ط المیمنیة بمصر ، و منهم العلامة الامر تسری فی « ارجح المطالب » ص 527 ط لاهور ، روی الحدیث من طریق الطبرانی عن جریر کما فی « تعلیقات احقاق الحق » ج 6 ص 27 للعلامة الحجة آیة اللَّه العظمی المرعشی مد ظله
2- روی حدیث حبشی بن جنادة فی الغدیر جماعة من اعلام القوم : فمنهم عماد الدین ابن کثیر الدمشقی فی « البدایة و النهایة » ج 5 ص 213 ط القاهرة . و منهم العلامة الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 106 ط مکتبة القدسی بالقاهرة و قال : رواه الطبرانی ، و رجاله وثقوا . و منهم العلامة البدخشی فی « مفتاح النجا » ص 58 مخطوط . و منهم الحافظ العسقلانی فی « الکاف الشاف » ج 26 ص 29 ط مصر . و منهم العلامة الامر تسری فی « ارجح المطالب » ص 572 ط لاهور ، قال : روی الحدیث عن طریق الطبرانی ، و ابن قانع عن حبشی بن جنادة . کما نبه علیها فی « تعلیقات احقاق الحق » ج 6 ص 245 .

قالا: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «الا ان اللّه ولیی، و انا ولی کل مؤمن، من کنت مولاه، فعلی مولاه».

و اخرج الدارقطنی انه قیل لعمر: انک تصنع بعلی شیئا لا تصنعه باحد من اصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم! فقال: انه مولای.

و نیز در آن مذکور است:

[و اخرج ابن جریر، عن الحارث بن مالک، قال: خرجت الی مکة، فلقیت سعد بن مالک، فقلت له: هل سمعت لعلی منقبة؟، قال: قد شهدت له اربعا لان تکون له إحداهن احب الی من الدنیا أعمر فیها ما عمر نوح.

ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بعث ابا بکر ببراءة الی مشرکی قریش، فسار بها یوما و لیلة ثم قال لعلی: الحق ابا بکر فخذها منه، فبلغها، فرد علی ابا بکر، فرجع ابو بکر فقال: یا رسول اللّه صلی اللّه علیک، هل نزل فی شیء؟ قال: لا الا خیر انه لا یبلغ عنی الا انا او رجل منی، او قال: من اهل بیتی.

قال: و کنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فنودی فینا لیلا: لیخرج من فی المسجد الا آل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و آل علی، فخرجنا نحن، فلما اصبحنا، اتی العباس رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فقال: اخرجت اعمامک و اصحابک و اسکنت هذا الغلام، قال: ما انا امرت باخراجکم و لا اسکان هذا الغلام ان اللّه هو امر به.

و الثالثة

ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بعث عمر و سعدا الی خیبر، فجرح سعد و رجع عمر، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «لاعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله فی ثناء کثیر اخشی ان اخطی فی بعضه».

و الرابعة:

یوم غدیر خم قام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، ثم قال: «ایها

ص:294

الناس أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟» ثلاث مرات، قالوا: بلی، قال: ادن یا علی، فرفع یده رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ثلاث مرات.

قال و الخامسة:

من مناقبه ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم غدا علی ناقته الحمراء و خلف علیا، فسبب بذلک قریش علیه، و قالوا: ان رسول اللّه استثقله و کره صحبته، فبلغ ذلک علیا، فجاء حتی اخذ بغرز الناقة و قال: یا رسول اللّه لاتبعتک او قال: انی لتابعک، زعمت قریش انک انما خلفتنی لانک استثقلتنی و کرهت صحبتی و بکی علی.

فنادی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی الناس، فاجتمعوا علیه فقال: «ایها الناس، ما منکم من احد الا و له خابة اما ترضی یا بن ابی طالب انک منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی؟» فقال علی: رضیت عن اللّه و عن رسوله(1).

ص:295


1- حدیث سعد بن ابی وقاص فی الغدیر مروی عن جماعة من الاعلام و إلیک بعضهم : الحافظ ابن ماجة القزوینی فی « سنن المصطفی » ج 1 ص 58 ط مصر . و الحافظ النسائی فی « الخصائص » ص 4 ط التقدم بمصر . و العلامة الذهبی فی تاریخ الاسلام ج 2 . و الحافظ ابن کثیر الدمشقی فی « البدایة و النهایة » ج 7 ص 340 ط حیدرآباد الدکن و الحاکم النیسابوریّ فی « المستدرک » ج 3 ص 116 . و الحافظ ابو نعیم فی « حلیة الاولیاء » ج 4 ص 356 . و الحافظ الکنجی الشافعی فی « کفایة الطالب » ص 16 بطریق الحافظین یوسف بن خلیل الدمشقی ، و ابی الغنائم محمد بن علی النرسی و روی فی ص 151 باسناده عن عبد اللَّه بن عمر بن حمویه بدمشق ، عن الحافظ أبی القاسم علی بن الحسن بن هبة اللَّه الشافعی ، عن أبی الفضل الفضیلی ، عن احمد بن شداد الترمذی ، عن علی بن قادم ، عن اسرائیل ، عن عبد اللَّه بن شریک ، عن الحرث بن مالک ، قال اتیت مکة . . . الحدیث ، به عین ما تقدم فی المتن عن صاحب « معارج العلی » مع تفاوت لا یضر بالمقصود . و الحافظ علی بن أبی بکر بن سلیمان الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 107 من طریق البزار عن سعد بن أبی وقاص . و رواه المتقی الهندی فی « کنز العمال » ج 6 ص 154 عن ابن جریر الطبری

«حدیث غدیر بنقل شاه ولی اللّه دهلوی»

اما روایت ولی اللّه(1) احمد بن عبد الرحیم والد ماجد ملازمان مخاطب

ص:296


1- شاه ولی اللَّه : ابو عبد العزیز احمد بن عبد الرحیم العمری الدهلوی ، کان من فقهاء الحنفیة و محدثیهم ، ولد سنة ( 1110 ) و توفی سنة ( 1176 ) . کان احد المؤلفین المکثرین ، طبع من تآلیفه « الانصاف فی بیان سبب الاختلاف » و « تنویر العینین » و « حجة اللَّه البالغة فی اسرار الاحادیث و علل الاحکام » و « شرح تراجم ابواب صحیح البخاری » و « عقد الجید فی الاجتهاد و التقلید » ، و فتح الخیبر بما لا بد من حفظه فی علم التفسیر » ، و « الفوز الکبیر مع فتح الخبیر فی اصول التفسیر » و « القول الجمیل فی التصوف » و « الارشاد الی مهمات الاسناد » و « ازالة الخفاء عن خلافة الخلفاء » . و من کتبه المخطوطة « قرة العینین » . ترجمه غیر واحد من ارباب التراجم و بالغوا فی الثناء علیه ، قال المولوی صدیق حسن خان فی « ابجد العلوم » ص 912 : مسند الوقت الشیخ الاجل شاه ولی اللَّه احمد بن عبد الرحیم المحدث الدهلوی له رسالة سماها « الجزء اللطیف فی ترجمة العبد الضعیف » ذکر فیها ترجمته بالفارسیة مفصلة ، حاصلها انه ولد یوم الاربعاء رابع شوال فی سنة ( 1110 ) الهجریة تاریخه ( عظیم الدین ) و رأی جماعة من العلماء منهم والده الماجد ، و اکتسب فی صغر سنه الکتب الفارسیة و المختصرات من العربیة ، و شرح فی قراءة « شرح الجامی » و هو ابن عشرة سنة ، و تزوج و هو ابن اربع عشرة سنة . و استسعد ببیعة والده فی الخامس عشر من عمره ، و اشتغل باشغال المشایخ النقشبندیة و لبس خرقة الصوفیة . و قرأ البیضاوی ، و اجیز بالدرس ، و فرغ من تحصیل العلم ، و قرأ طرفا من « المشکاة » و « الصحیح البخاری » و « الشمائل » للترمذی و « المدارک » و من اصول الفقه « الحسامی » و طرفا صالحا من « التوضیح » و « التلویح » و من الفقه « شرح الوقایة و الهدایة » و من المنطق « شرح الشمسیة » و قسطا من « شرح المطالع » و من الکلام « شرح العقائد » و « شرح المواقف » و من الطب « موجز القانون » و من الحکمة « شرح الهدایة » و من المعانی « المختصر و المطول » . و برع فی هذه کلها ، و اشتغل بالتدریس نحو اثنتی عشرة سنة ، و حصل له فتح عظیم فی التوحید ، و الجانب الواسع فی السلوک ، و نزل علی قلبه العلوم الوجدانیة فوجا فوجا ، و خاض فی بحار المذاهب الاربعة و اصول فقههم خوضا بلیغا و ارتضی من طریق بینها الفقهاء المحدثین ، و اشتاق الی زیارة الحرمین الشریفین فرحل إلیهما فی سنة ( 1143 ) و اقام هناک عامین کاملین و تلمذ علی الشیخ أبی الطاهر المدنی و غیره من مشایخ الحرمین ثم عاد الی الهند فی سنة ( 1145 ) ، و له مؤلفات جلیلة ممتعة یجل تعدادها . . . الخ .

حدیث غدیر را، پس در «قرة العینین» گفته:

[عن البراء بن عازب و زید بن ارقم ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لما نزل بغدیر خم، اخذ بید علی فقال: «أ لستم تعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟»

ص:297

قالوا: بلی.

قال: «أ لستم تعلمون انی اولی بکل مؤمن من نفسه؟»، قالوا: بلی.

فقال: «اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه».

فلقیه عمر بعد ذلک فقال له: هنیئا یا بن أبی طالب، اصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة.

اخرجه احمد(1).

ص:298


1- روی حدیث الغدیر عن البراء بن عازب غیر واحد من الاعلام : منهم أحمد بن حنبل فی « المسند » ج 4 ص 281 باسناده عن عفان ، عن حماد ابن سلمة ، عن علی بن زید ، عن عدی بن ثابت ، عن البراء . و منهم ابن ماجة القزوینی فی « السنن » ج 1 ص 28 و 29 . و منهم الحافظ النسائی فی « الخصائص » ص 16 عن أبی اسحاق عنه . و منهم الحافظ الخطیب البغدادی فی « تاریخ بغداد » ج 8 ص 290 ط القاهرة و ج 14 ص 236 . و الحافظ ابن جریر الطبری فی « التفسیر » ج 3 ص 428 . و العلامة الدولابی فی « الکنی و الاسماء » ج 1 ص 160 ط حیدرآباد الدکن و ابن عبد البر فی « الاستیعاب » ج 2 ص 473 . و الحافظ السمعانی النیسابوریّ فی « فضائل الصحابة » مخطوط . و العلامة أخطب خطباء خوارزم فی « المناقب » ص 93 ط تبریز . و محب الدین الطبری فی « ذخائر العقبی » ص 67 ط مکتبة القدسی بمصر و العلامة المحدث الکبیر الحموئی الجوینی فی « فرائد السمطین » ج 1 ص 71 ط بیروت بتحقیق المحقق المحمودی . و العلامة الحافظ الذهبی فی « تاریخ الاسلام » ج 2 ص 197 ط مصر و الحافظ جمال الدین محمد بن یوسف الزرندی الحنفی فی « نظم درر السمطین » ص 109 ط طهران بتحقیق الدکتور محمد هادی الامینی . و العلامة الخطیب التبریزی فی « مشکاة المصابیح » ص 565 ط الدهلی . و ابن کثیر الدمشقی فی « البدایة و النهایة » ج 5 ص 219 ط مصر . و کذلک حدیث الغدیر المروی عن زید بن أرقم رواه جماعة من القوم : منهم الحافظ أحمد بن حنبل فی « المسند » ج 4 ص 368 و 372 . و الحافظ النسائی فی « الخصائص » ص 15 . و الحافظ الدولابی فی « الکنی و الاسماء » ج 2 ص 61 ط حیدرآباد . و الحافظ البغوی فی « مصابیح السنة » ج 2 ص 199 . و الحافظ الترمذی فی « الصحیح » ج 13 ص 165 ط العباوی بمصر . و الحافظ أبو نعیم الاصفهانی فی « أخبار اصفهان » ج 1 ص 235 ط لیدن . و العلامة الذهبی فی « تاریخ الاسلام » ج 2 ص 196 ط مصر .

و نیز ولی اللّه در «ازالة الخفا» گفته:

[و از لوازم خلافت خاصه آنست که آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم با خلیفه معامله نماید مرات بسیار و کرات بیشمار، چنانکه امیر با منتظر الامارة معامله می کند قولا و فعلا، و این معنی بچند وجه تواند بود:

یکی آنکه استحقاق خلافت او بیان فرماید، و فضائل او باعتبار معامله با امت ذکر کند.

دوم آنکه اظهار فرماید قرائن بسیار، چندانکه فقهای صحابه بدانند که لو کان مستخلفا لاستخلف فلانا، و بدانند که احب الناس الی رسول اللّه فلان، و بگویند توفی رسول اللّه و هو عنهم راض، و آنچه از این باب

ص:299

باشد.

سوم آنکه در حیات خود، این شخص را بکارهایی که متعلق بنفس مبارک آن حضرت است من حیث النبوة امر فرماید، و این معنی در خلافت خاصه، از آن جهت مطلوب باشد که وثوق بخلافت خلیفه از جهت شرع بهم رسد].

و بعد فاصلۀ یسیره گفته:

[اما بیان کردن آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم حال خلفا را به اوصافی که حسن خلافت بآن حاصل گردد، پس مستفیض شده است در بیان مناقب جماعتی از افاضل صحابه، و تنها تنها نیز.

و این بیان آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم بمنزلۀ اجازۀ روایت حدیث و اجازۀ تدریس علم و فتاوی است، چنانکه الیوم علماء جمعی را بخلافت خود می گزینند، و نص می نمایند باستحقاق آن اشخاص، آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم این منزلت را بفضلاء صحابه و کبراء ایشان تنویه فرموده اند].

و بعد ذکر مناقب موضوعۀ ثلاثه گفته:

[و قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه».

اخرجه جماعة](1).

و نیز در «ازالة الخفا» گفته:

[اخرج الحاکم من طریق سلیمان الاعمش، عن حبیب بن ثابت، عن

ص:300


1- أخرج حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه عن مائة و عشرة من أعاظم الصحابة ، و عن ثمانین و أربعة من التابعین جم غفیر من اساطین الحافظ و أکابر المحدثین ، و من أراد الاطلاع فلیراجع « الغدیر » ج 1 من ص 14 الی ص 151

أبی الطفیل، عن زید بن ارقم، قال: لما رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع و نزل غدیر خم امر بدوحات، فقممن ثم قام فقال: «کأنی قد دعیت فاجبت، و انی قد ترکت فیکم الثقلین، احدهما اکبر من الآخر، کتاب اللّه و عترتی، فانظروا کیف تخلفونی فیهما، فانهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض.

ثم قال: «ان اللّه عز و جل مولای و انا ولی کل مؤمن»، ثم اخذ بید علی رضی اللّه عنه، فقال: «من کنت ولیه، فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه».

و ذکر الحدیث بطوله، و قال: و اقره الذهبی: هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین، و لم یخرجاه بطوله.(1).

و اخرج الحاکم من طریق سلمة بن کهیل، عن ابیه، عن أبی الطفیل انه سمع زید بن ارقم یقول:

ص:301


1- المستدرک ج 3 ص 109 ط حیدرآباد الدکن قال : حدثنا أبو الحسین محمد بن أحمد بن تمیم الحنظلی ببغداد ، حدثنا أبو قلابة عبد الملک بن محمد الرقاشی ، حدثنا یحیی بن حماد . و حدثنی أبو بکر محمد بن أحمد بن بالویه ، و أبو بکر أحمد بن جعفر البزار ، قالا : حدثنا عبد اللَّه بن أحمد بن حنبل ، حدثنی أبی ، حدثنا یحیی بن حماد . و حدثنا أبو نصر أحمد بن سهل الفقیه ببخاری ، حدثنا صالح بن محمد الحافظ البغدادی ، حدثنا خلف بن صالح المخرمی ، حدثنا یحیی بن حماد ، حدثنا أبو عوانة عن سلیمان الاعمش ، قال : حدثنا حبیب بن أبی ثابت ، عن أبی الطفیل ، عن زید بن أرقم رضی اللَّه عنه قال : لما رجع رسول اللَّه ص . . . الخ .

نزل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بین مکة و المدینة، عند سمرات خمس دوحات عظام، فکنس الناس ما تحت السمرات، ثم راح رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عشیة، فصلی، ثم قام خطیبا، فحمد اللّه و اثنی علیه و ذکر و وعظ فقال: ما شاء اللّه ان یقول.

ثم قال: «یا ایها الناس انی تارک فیکم امرین لن تضلوا ان اتبعتموهما: و هما کتاب اللّه و اهل بیتی عترتی».

ثم قال: «أ تعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟» ثلاث مرات، قالوا: نعم، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه(1)».

و اخرج الحاکم، عن بریدة الاسلمی قال: غزوت مع علی الی الیمن، فرأیت منه جفوة، و قدمت علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فذکرت علیا فنقصته، و وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یتغیر.

فقال (صلی الله علیه و آله): «یا بریدة أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟»، قلت: بلی یا رسول اللّه، فقال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه (2)».

ص:302


1- المستدرک ج 3 ص 109 قال بعد روایة الحدیث السابق : و شاهده حدیث سلمة بن کهیل ، عن أبی الطفیل أیضا صحیح علی شرطهما ، حدثناه أبو بکر بن اسحاق ، و دعلج بن أحمد السجزی ، قالا : أنبأنا محمد بن أیوب ، حدثنا الازرق ابن علی ، حدثنا حسان بن ابراهیم الکرمانی ، حدثنا محمد بن سلمة بن کهیل ، عن أبیه عامر بن وائلة ، انه سمع زید بن أرقم یقول : نزل رسول اللَّه ص . . . الخ
2- المستدرک ج 3 ص 110 ط حیدرآباد الدکن قال : عن محمد بن صالح بن هانی ، قال : حدثنا أحمد بن نصر ، و أخبرنا محمد بن علی الشیبانی بالکوفة ، حدثنا أحمد بن حازم الغفاری ، حدثنا محمد بن عبد اللَّه العمری ، حدثنا محمد بن اسحاق حدثنا محمد بن یحیی و أحمد بن یوسف ، قالوا : حدثنا أبو نعیم ، حدثنا ابن ابی غنیة ، عن الحکم ، عن سعید بن جبیر ، عن ابن عباس عن بریدة الاسلمی قال : غزوت مع علی علیه السّلام الی الیمن . . . الخ . رواه مضافا الی الحاکم ، الحافظ أحمد بن حنبل فی « المناقب » مخطوط . و الحافظ النسائی فی « الخصائص » ص 22 ط التقدم بمصر قال : أخبرنا أبو داود قال : حدثنا أبو نعیم ( الفضل بن دکین ) قال : حدثنا عبد الملک بن أبی عیینة . . الخ و الخطیب العلامة أخطب خطباء خوارزم فی « المناقب » ص 79 ط تبریز ، باسناده عن أحمد بن الحسین ، عن أبی عبید اللَّه الحافظ عن أبی جعفر محمد بن علی الشیبانی ، عن أحمد بن حازم الغفاری ، عن أبی نعیم ( الفضل بن دکین ) . . الخ و العلامة الحافظ الذهبی فی « تلخیص المستدرک » المطبوع بذیل المستدرک ج 3 ص 110 ط حیدرآباد الدکن . و العلامة ابن کثیر الدمشقی فی « البدایة و النهایة » ج 5 ص 209 ط القاهرة .

«حدیث غدیر بروایت شبرخیتی مالکی»

اما ذکر ابراهیم بن مرعی بن عطیة الشبرخیتی المالکی(1) حدیث

ص:303


1- الشبرخیتی : ابراهیم بن مرعی بن عطیة المالکی ، برهان الدین ، کان من فقهاء المالکیة و محدثیهم فی القرنین ( الحادیعشر و الثانیعشر ) ، نزل بمصر ، و توفی غریقا فی النیل سنة ( 1106 ) و هو متوجه الی رشید ( بلدة من نواحی مصر علی ساحل الاسکندریة من الثغر ) ، و له مصنفات منها : « الفتوحات الوهبیة فی شرح الاربعین النوویة » . و « شرح مختصر خلیل » [ و هو خلیل بن اسحاق الجندی المالکی المتوفی ( 767 ) و المختصر کتاب فقهی فی الفروع علی مذهب مالک بن أنس المتوفی ( 179 ) ] . و « شرح الفیة العراقی » فی اصول الحدیث ( و العراقی هو الحافظ زین الدین عبد الرحیم بن الحسین المتوفی ( 806 ) و ألفیته منظومة لخص فیها « علوم الحدیث » لابن الصلاح أبی عمرو عثمان بن عبد الرحمن الشهرزوری الشافعی المتوفی ( 643 ) . و « الموارد الشهیة فی حل ألفاظ العشماویة » و العشماویة کتاب فقهی لابی العباس عبد الباری المالکی نزیل القاهرة ، منسوب الی ( عشما بفتح العین و سکون الشین ) قریة فی مصر .

غدیر را، پس در کتاب «الفتوحات الوهبیة بشرح الاربعین النوویه» در حدیث حادی عشر که عبارتش این است:

[عن أبی محمد الحسن(1) بن علی بن أبی طالب سبط رسول اللّه صلی اللّه علیه

ص:304


1- أبو محمد الحسن بن علی بن أبی طالب علیهما السّلام . ریحانة الرسول الاطهر ، و ثانی الائمة الاثنی عشر ، علیهم صلوات اللَّه العلی الاکبر . ولد فی المدینة المنورة عن الصدیقة الکبری فاطمة الزهراء علیها سلام اللَّه و هو اکبر اولادها و اولهم فی سنه ( 2 ) او ( 3 ) من الهجرة النبویة ، و بایعه اهل العراق بعد شهادة ابیه سنة ( 40 ) و أراد ان یحارب معاویة و جهز الجیش و لکن لم یوف العراقیون بعهودهم و مواثیقهم ، و ذهبوا الی من عنده الذهب ، و ترکوا الشرف و الدین و المذهب ، فرأی الامام علیه السّلام المصلحة فی المصالحة ، و شرط فیها شروطا و لکن الطلیق بن الطلیق لم یوف حتی بواحدة منها ، و انصرف الامام علیه السّلام بعد ذلک الی المدینة ، و اقام فیها الی ان سمته جعدة بنت الاشعث بامر معاویة فمضی شهیدا الی روح اللَّه و رضوانه فی سنة ( 50 ) .

و سلم و ریحانته رضی اللّه عنه، قال: حفظت من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم «دع ما یریبک الی ما لا یریبک]» الخ.

بعد لفظ علی بن أبی طالب گفته:

[القائل فیه المصطفی صلی اللّه علیه و سلم «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» و یکنی ابا الحسن و ابا تراب، کناه بذلک النبی صلی اللّه علیه و سلم لما وجده نائما و قد علاه التراب].

«حدیث غدیر بروایت محمد بن اسماعیل صنعانی»

اما روایت محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی الصنعانی(1) حدیث

ص:305


1- محمد بن اسماعیل بن صلاح بن محمد . ( ینتهی نسبه الی ابراهیم بن الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب ( ع ) أبو ابراهیم الکحلانی الصنعانی المعروف کاسلافه بالامیر . کان من بیت الامامة فی الیمن یلقب « المؤید باللّه » ابن المتوکل علی اللَّه ، اصیب بمحن کثیرة من الجهلاء و العوام ، له نحو مائة مؤلف . قال الشوکانی فی « البدر الطالع » ج 2 ص 133 : ولد الصنعانی المعروف بالامیر ، الامام الکبیر ، المجتهد المطلق لیلة الجمعة نصف جمادی الآخرة سنة ( 1099 ) بکحلان . ثم انتقل مع والده الی مدینة صنعاء سنة 1107 و أخذ عن علمائها کالسید العلامة زید بن الحسن ، و السید العلامة صلاح بن الحسین الاخفش ، و السید العلامة عبد اللَّه بن علی الوزیر ، و القاضی العلامة علی بن محمد العبسی . و رحل الی مکة و قرأ الحدیث علی أکابر علمائها و علماء المدینة ، و برع فی جمیع العلوم ، و فاق الاقران ، و تفرد بریاسة العلم فی صنعاء و تظهر بالاجتهاد و عمل بالادلة ، و نفر عن التقلید ، و زیف ما لا دلیل علیه من الآراء الفقهیة ، و جرت له مع أهل عصره خطوب و محن . . . الی ان قال : و له مصنفات جلیله حافلة منها : « سبل السلام » فی شرح بلوغ المرام من ادلة الاحکام لابن حجر العسقلانی ( ط ) و « شرح الجامع الصغیر » للسیوطی فی أربع مجلدات ، شرحه قبل ان یقف علی شرح المناوی ، و « شرح التنقیح » فی علوم الحدیث للسید الامام محمد بن ابراهیم الوزیر ، سماه « التوضیح » ، و بالجملة هو من الائمة المجددین لمعالم الدین ، توفی سنة ( 1182 ) . و قد رأیته فی المنام فی سنة ( 1206 ) و هو یمشی راجلا و انا راکب فی جماعة معی فلما رأیته نزلت فسلمت علیه ، فدار بینی و بینه کلام حفظت منه انه قال لی : دقق الاسناد و تأنق فی تفسیر کلام رسول اللَّه ( ص ) فخطر ببالی عند ذلک انه یشیر الی ما اصنعه فی قراءة « البخاری » فی الجامع ، و کان یحضر تلک القراءة جماعة من العلماء و یجتمع من العوام عالم لا یحصون ، فکنت فی بعض الاوقات افسر الالفاظ الحدیثیة بما یفهمه اولئک العوام الحاضرون ، فاردت ان اقول له : انه یحضر جماعة لا یفهمون بعض الالفاظ العربیة ، فبادر و قال قبل ان اتکلم : قد علمت انه یقرأ علیک جماعة و فیهم عامة و لکن دقق الاسناد و تأنق فی تفسیر کلام رسول اللَّه ( ص ) . ثم سألته عنه ذلک عن أهل الحدیث ما لهم فی الآخرة ؟ فقال : بلغوا بحدیثهم الجنة ، أو بلغوا بحدیثهم بین یدی الرحمن ( الشک منی ) ثم بکی بکاء عالیا و ضمنی إلیه ، فقصصت ذلک علی بعض من له ید فی التعبیر . و سألته عن تعبیر البکاء و الضم فقال : لا بد ان یجری لک شیء مما جری له من الامتحان ، فوقع من ذلک بعد تلک الرؤیا عجائب و غرائب کفی اللَّه شرها .

غدیر را، پس در کتاب «روضۀ ندیه شرح التحفة العلویة» گفته:

[قوله:

ص:306

و بخم قام فیهم خاطبا تحت اشجار بها کان یفیأ

قائلا من کنت مولاه فقد صار مولاه کما کنت علیا

خم بالخاء المعجمة المضمومة موضع بالجحفة یقال له: غدیر خم، و یقال فیه:

خم بحذف صدره.

قال فی «القاموس»: غدیر خم موضع بالجحفة بین الحرمین.

و ضمیر قام عائد الی الرسول صلی اللّه علیه و سلم.

و ضمیر فیهم الی الصحابة و ان لم یتقدم لهم ذکر، لکن السیاق قرینة علی إرادة ذلک.

و خاطبا حال من فاعل قام، و یصح ان یکون من فاعل خاطبا، علی التداخل او الترادف.

و قوله: «من کنت» هو مقول القول، و هو اشاره الی الحدیث الاتی.

و البیتان اشاره الی الفضیلة التی هی من اعظم الفضائل و التکرمة من اللّه و رسوله لوصیه، التی نقص عنها الافاضل.

و حدیث الغدیر متواتر عند اکثر ائمة الحدیث.

قال الحافظ الذهبی فی «تذکرة الحفاظ» فی ترجمة الطبری: «من کنت مولاه» الف محمد بن جریر فیه کتابا.

قال الذهبی: وقفت علیه فاندهشت لکثرة طرقه انتهی(1).

ص:307


1- قال الذهبی فی « تذکرة الحفاظ » ج 2 ص 254 : لما بلغ محمد بن جریر الطبری ان ابن ابی داود تکلم فی حدیث غدیر خم عمل کتاب الفضائل و تکلم فی تصحیح الحدیث ، ثم قال : قلت : رأیت مجلدا من طرق الحدیث لابن جریر فاندهشت له و لکثرة تلک الطرق . قال الحموی فی « معجم الادباء » ج 18 ص 80 فی ترجمة الطبری : له کتاب فضائل علی بن أبی طالب رضی اللَّه عنه ، تکلم فی اوله بصحة الاخبار الواردة فی غدیر خم ، ثم تلاه بالفضائل ، و لم یتم . و قال فی ص 74 : و کان إذا عرف من انسان بدعة ابعده و اطرحه ، و کان قد قال بعض الشیوخ ببغداد بتکذیب غدیر خم و قال هذا الانسان فی قصیدة مزدوجة یصف فیها بلدا بلدا و منزلا منزلا ابیاتا یلوح فیها الی معنی حدیث غدیر خم فقال : ثم مررنا بغدیر خم . کم قائل فیه بزورجم . علی علی و النبی الامی . و بلغ ابا جعفر ذلک ، فابتدأ بالکلام فی فضائل علی بن أبی طالب علیه السّلام و ذکر طرق حدیث خم فکثر الناس لاستماع ذلک و استمع قوم من الروافض من بسط لسانه بما لا یصلح فی الصحابة رضی اللَّه عنهم فابتدأ بفضائل ابی بکر و عمر . . . و قال ابن کثیر فی « البدایة و النهایة » فی ترجمة الطبری : انی رأیت له کتابا جمع فیه احادیث غدیر خم فی مجلدین ضخمین ، و کتابا جمع فیه طرق حدیث الطیر و ذکره له شیخ الطائفة ابو جعفر الطوسی المتوفی سنة ( 460 ) فی فهرسته و قال اخبرنا به احمد بن عبدون ، عن أبی بکر الدوری ، عن ابن کامل : و قال السید ابن طاوس فی « الاقبال » و عن ذلک ، رواه محمد بن جریر الطبری صاحب « التاریخ الکبیر » صنفه و سماه « کتاب الرد علی الحرقوصیة » روی فیه حدیث یوم الغدیر و روی ذلک من خمس و سبعین طریقا .

و قال الذهبی فی ترجمة الحاکم أبی عبد اللّه بن البیع: و اما

حدیث «من کنت مولاه» فله طرق جیدة افردتها بمصنف انتهی(1).

ص:308


1- تذکرة الحفاظ ج 3 ص 231 ، قال : اما حدیث الطیر فله طرق کثیرة جدا قد افردتها بمصنف ، و مجموعها یوجب ان یکون الحدیث له اصل . و اما حدیث « من کنت مولاه فله طرق جیدة و قد افردت ذلک ایضا .

قلت: عده الشیخ المجتهد نزیل حرم اللّه، ضیاء الدین صالح بن مهدی المقبلی فی الاحادیث المتواترة التی جمعها فی ابحاثه اعنی لفظ

«من کنت مولاه فعلی مولاه(1)».

و هو من ائمة العلم و التقوی و الانصاف.

و مع انصاف الائمة بتواتره فلا یمل بایراد طرقه، بل یتبرک ببعض منها:

قال المحب الطبری رحمه اللّه: عن البراء من عازب رضی اللّه عنه قال:

کنا عند النبی صلی اللّه علیه و سلم فی سفر، فنزلنا بغدیر خم، فنودی فینا:

الصلوة جامعة، و کسح لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تحت شجرة، فصلی الظهر و اخذ بید علی، و قال:

«أ لستم تعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟»، قالوا: بلی.

قال: فاخذ بید علی و قال: «اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال

ص:309


1- قال العلامة المجاهد الامینی قدس سره فی « الغدیر » ج 1 ص 306 : و فی « تعلیق هدایة العقول » ج 2 ص ؟ ؟ ؟ 3 نقل العلامة السید عبد اللَّه بن علی الوزیر فی « طبق الحلوی » تاریخه المعروف عن السید محمد ابراهیم : ان حدیث « من کنت مولاه » له مائة و خمسون طریقا ، لکن لم یعرف کل ذلک من حفاظ الحدیث الا الافراد . و قال السید العلامة محمد بن اسماعیل الامیر رحمه اللَّه : ان له مائة و خمسین طریقا . قال العلامة المقبلی المترجم ( ص 142 ) من « الغدیر » بعد سرده لبعض طرق هذا الحدیث : فان لم یکن هذا معلوما فما فی الدین معلوم ، و جعل هذا فی الفصول من المتواتر لفظا ، و کذلک حدیث المنزلة ، و اقر الجلال کلام الفصول فی تواتر حدیث الغدیر و لم یسلمه فی حدیث المنزلة ، قال : و انما هو ( یعنی حدیث المنزلة ) صحیح مشهور لا متواتر .

من والاه، و عاد من عاداه».

قال: فلقیه عمر بعد ذلک، فقال: هنیئا لک یا بن ابی طالب، اصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة(1).

اخرجه احمد فی «مسنده»(2) و اخرجه فی «المناقب» من حدیث عمر و زاد بعد قوله: «و عاد من عاداه: و انصر من نصره، و احب من احبه».

قال شعبة: او قال: «و ابغض من ابغضه(3)».

و عن زید بن ارقم قال: نشد علی بن ابی طالب الناس، فقال: انشد اللّه رجلا سمع النبی صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه؟».

قال: فقام ستة عشر رجلا، فشهدوا بذلک(4).

و عن زیاد بن أبی زیاد قال: سمعت علی بن ابی طالب ینشد الناس، فقال:

ص:310


1- ذخائر العقبی ص 67 ط مکتبة القدسی بمصر .
2- مسند احمد بن حنبل ج 4 ص 281 عن عفان ، عن حماد بن سلمة ، عن علی بن زید ، عن عدی بن ثابت ، عن البراء بن عازب قال : کنا مع رسول اللَّه ( ص ) . . . الخ .
3- الریاض النضرة لمحب الدین الطبری ج 2 ص 161 نقلا عن مناقب احمد و ابن السمان و ذخائر العقبی ص 67 .
4- ذخائر العقبی ص 67 - و مجمع الزوائد ج 9 ص 107 قال : و فیه ابو سلیمان لم اعرفه الا ان یکون بشیر بن سلیمان فان کان هو فهو ثقة ، و بقیة رجاله ثقات ، و قال فی هامشه : ابو سلیمان هو زید بن وهب کما وقع عند الطبرانی - و کنز العمال ج 6 ص 403 نقلا عن « المعجم الاوسط » للطبرانی ، و فیه : فقام اثنی عشر رجلا فشهدوا بذلک .

انشد اللّه رجلا مسلما سمع النبی صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم ما قال؟ فقام اثنا عشر رجلا بدریا، فشهدوا(1).

و عن عمر، و قد جاءه اعرابیان یختصمان، فقال لعلی: اقض بینهما یا ابا الحسن فقضی علی بینهما فقال احدهما: هذا یقضی بیننا؟ فوثب عمر إلیه و اخذ بتلبیبه و قال:

ویحک ما تدری من هذا؟ هذا مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة و من لم یکن مولاه، فلیس بمؤمن.

اخرجه ابن السمان فی کتاب «الموافقة»(2).

ص:311


1- مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 88 قال : حدثنا محمد بن عبد اللَّه ، حدثنا الربیع ، یعنی ابن أبی صالح الاسلمی ، حدثنا زیاد بن أبی زیاد : سمعت علی بن أبی طالب علیه السّلام - الحدیث . و رواه الحافظ الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 106 من طریق احمد ، و قال : رجاله ثقات . و رواه ایضا ابن کثیر فی « البدایة » ج 7 ص 348 .
2- ذخائر العقبی ص 67 ط مکتبة القدسی بمصر . و مناقب الخطیب الخوارزمی ص 97 ط تبریز ، قال : و بهذا الاسناد عن أبی سعد هذا ، أخبرنی طاهر بن محمد بن سمعان الجوالقی بعسکر مکرم بقراءتی علیه ، حدثنی ابو طاهر عبد الرحمن بن عبد الوارث بن ابراهیم العسکری ، حدثنی أبی ، حدثنی عمرو ، حدثنی ابراهیم بن محمد بن اسماعیل الزبیدی ، عن ابراهیم بن حسان ، عن أبی جعفر قال : جاء اعرابیان . . الحدیث . و « ارجح المطالب » ص 573 ط لاهور للعلامة الامر تسری ، روی الحدیث من ابن السمان ، و محب الدین الطبری . و « روض الازهر » ص 366 ط حیدرآباد ، للعلامة المولوی السید شاه تقی علی العلوی القلندر ، من طریق الدارقطنی .

و اخرج عبد اللّه بن احمد، عن ابیه من حدیث زید بن ارقم قال:

نزلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بواد یقال له: وادی خم، فامر بالصلاة فصلاها.

قال: فخطبنا، و ظلل لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بثوب علی شجرة من الشمس، فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم: «أ و لستم تعلمون أ و لستم تشهدون انی اولی بکل مؤمن و مؤمنة؟»، قالوا: بلی یا رسول اللّه.

قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه(1)».

و قال(2) بعد روایة تعذیب الحارث(3) التی سیجیء ان شاء اللّه فیما بعد:

و فی «الجامع الکبیر» للحافظ السیوطی فی «مسند» سعد ابن ابی وقاص فی حدیث طویل منه: فرفع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یدیه حتی نظرت بیاض ابطیهما، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ثلاث مرات. اخرجه سعید بن منصور(4).

ص:312


1- المسند ج 4 ص 372 عن سفیان ( أو عفان ) ، عن أبی عوانة ، عن المغیرة ، عن أبی عبید ، عن میمون أبی عبد اللَّه قال : قال زید بن أرقم و أنا أسمع : نزلنا مع رسول اللَّه ( ص ) . . الخ
2- أی و قال محمد بن اسماعیل بن صلاح الصنعانی فی « الروضة » .
3- الحارث بن نعمان الفهری الذی سأل العذاب لنفسه لما سمع ان النبی ص نصب أمیر المؤمنین علیه السّلام للخلافة و جعله مولی للمؤمنین ، فعذبه اللَّه القاهر .
4- سعید بن منصور : بن شعبة ، کان من أکابر حفاظ الحدیث فی القرن الثالث . ترجمه الذهبی فی « التذکرة » ج 2 ص 416 و قال : الحافظ الامام الحجة أبو عثمان المروزی ، سعید بن منصور بن شعبة ، و یقال : الطالقانی ، ثم البلخی المجاور صاحب « السنن » . سمع مالکا ، و فلیح بن سلیمان ، و للیث بن سعد ، و عبید اللَّه بن ایاد ، و أبا معشر ، و أبا عوانة و طبقتهم . و عنه أحمد ، و أبو بکر الاثرم ، و مسلم ، و أبو داود ، و بشر بن موسی ، و أبو شعیب الحرانی ، و محمد بن علی الصائغ و خلق . قال سلمة بن شعیب : ذکرت سعید بن منصور لاحمد بن حنبل ، فأحسن الثناء علیه و فخم اصره . و قال أبو حاتم : ثقة من المتقنین الاثبات ممن جمع و صنف . و قال حرب الکرمانی : أملی علینا نحوا من عشرة آلاف حدیث من حفظه ، مات سعید بمکة فی رمضان سنة ( 227 ) و هو فی عشر التسعین .

و ذکر الخطبة بطولها الفقیه العلامة الحمید المحلی(1) فی «محاسن الازهار»

ص:313


1- الحمید المحلی : بن أحمد بن محمد بن أحمد بن عبد الواحد النهمی ، الوادعی ، الهمدانی . کان من متکلمی شیوخ الزیدیة فی الیمن ، قتل فی سنة ( 652 ) و له مصنفات مشهورة منها « العمدة » فی مجلدین ، و « العقد الفرید » و « الحسام الوسیط » و « عقیدة الآل » و « الحدائق الوردیة فی مناقب الائمة الزیدیة » ذکر فیه تراجم أئمتهم مفصل ، و بدأ بأمیر المؤمنین علیه السّلام ، ثم الحسن السبط ، ثم الحسین الشهید ، ثم الحسن المثنی ، ثم زید الشهید ، ثم ابنه یحیی ، ثم النفس الزکیة ، و هکذا الی متمم الثلاثین من أئمتهم ، و هو الامام المنصور باللّه الذی تأتی ترجمته انشاء اللَّه تعالی و فی خاتمة الکتاب أورد جملة من مناقب أهل البیت .

فی شرح قول الامام المنصور(1) باللّه: «أیهما نص بهما أجمل له علی المکی و الیثربی»

ص:314


1- الامام المنصور باللّه مشترک . بین أبی محمد المنصور باللّه الامام الحسن بن محمد بن یحیی بن یحیی بن یحیی الهادی الی الحق الیمنی أحد أئمة الزیدیة فی الدیار الیمنیة ، المولود سنة ( 596 ) و المتوفی عام ( 670 ) و کان معاصرا للعلامة الحمید المحلی ، و کان شاعرا له ارجوزة فی الامامة تشتمل علی ( 708 ) بیتا ، منها :الامر من بعد النبی المرسل * من غیر فصل لابن عمه علی کان بنص الواحد الفرد العلی * و حکمه علی العدو و الولی و ربنا شق اسمه من اسمه * فمن له سهم کمثل سهمه و هو اختیار اللَّه دون خصمه * و هو اذان ربنا فی حکمه بلغ عن رب السما براءة * و اختیر للتبلیغ و القراءة اختار ذو العرش علیا نفسه * جهرا و خلّی جنه و انسهو بین أبی الحسن المنصور باللّه عبد اللَّه بن حمزة بن سلیمان بن حمزة بن علی ابن حمزة . . ینتهی نسبه الی اسماعیل بن ابراهیم طباطبا بن الحسن بن الحسن ابن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیهما السّلام . کان أحد أئمة الزیدیة فی دیار الیمن ، و من علمائهم و زمرائهم ، بویع له سنة ( 593 ) و استولی علی صنعاء و ذمار ، و توفی سنة ( 614 ) و له مصنفات ممتعة فی الفقه و الاصول و الکلام و الحدیث و المذهب و الادب ، و توجد له ترجمة ضافیة فی « الحدائق الوردیة » التی ذکرت سابقا للعلامة الحمید المحلی فی نحو ( 60 ) صحیفة تحتوی جملة من کتاباته و خطاباته فی دعایاته و جهاداته و شیئا کثیرا من مناقبه و کراماته و مقاماته و شطرا وافرا من شعره فی مواضیع متنوعة ، و من قصائده قصیدته الغدیریة التی أوردها العلامة المجاهد الامینی قدس سره فی « الغدیر » ج 5 ص 396 .

بسنده الی زید بن أرقم قال:

أقبل النبی صلی اللّه علیه و سلم فی حجة الوداع حتی نزل بغدیر الجحفة بین مکة و المدینة، فأمر بالدوحات، فقم ما تحتهن من شوک.

ثم نادی: الصلوة جامعة، فخرجنا الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی یوم شدید الحر، و ان منا من یضع بعض ردائه علی رأسه و بعضه علی قدمه من شدة الرمضاء، حتی أتینا الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم.

فصلی بنا الظهر، ثم انصرف إلینا، فقال: «الحمد للّه نحمده و نستعینه، و نؤمن به و نتوکل علیه، و نعوذ باللّه من شرور أنفسنا و من سیئات أعمالنا، الذی لا هادی لمن أضل، و لا مضل لمن هدی، و أشهد أن لا اله الا اللّه، و ان محمدا عبده و رسوله أما بعد، أیها الناس فانه لم یکن لنبی من العمر الا النصف من عمر الذی قبله، و ان عیسی بن مریم لبث فی قومه أربعین سنة، و انی شرعت فی العشرین، الا و انی یوشک أن أفارقکم، ألا و إنی مسئول و أنتم مسئولون، فهل بلغتکم؟، فما ذا أنتم قائلون؟».

فقام من کل ناحیة من القوم مجیب، یقولون: نشهد انک عبد اللّه و رسوله، قد بلغت رسالته، و جاهدت فی سبیله، و صدعت بامره، و عبدته حتی أتاک الیقین جزاک اللّه عنا خیر ما جزی نبیا عن امته.

فقال: «أ لستم تشهدون أن لا اله الا اللّه، و ان محمدا عبده و رسوله، و ان الجنة حق، و ان النار حق، و تؤمنون بالکتاب کله؟»، قالوا: بلی.

قال: «فانی أشهد أن قد صدقتکم و صدقتمونی، ألا و انی فرطکم و أنتم تبعی توشکون ان تردوا علی الحوض، فاسألکم حین تلقونی عن الثقلین، کیف خلفتمونی فیهما؟».

ص:315

قال: فاعتل علینا ما ندری ما الثقلان، حتی قام رجل من المهاجرین، فقال:

بأبی و امی أنت یا رسول اللّه، ما الثقلان؟ قال: «الاکبر منهما کتاب اللّه سبب طرف بید اللّه و طرف بأیدیکم، تمسکوا به و لا تولوا و لا تضلوا، و الاصغر منهما عترتی، من استقبل قبلتی، و أجاب دعوتی فلا تقتلوهم، و لا تقهروهم، و لا تقصروا عنهم فانی قد سألت لهم اللطیف الخبیر فأعطانی و ناصرهما لی ناصر، و خاذلهما لی خاذل، و ولیهما لی ولی، و عدوهما لی عدو.

ألا فانها لن تهلک امة قبلکم حتی تدین باهوائها، و تظاهر علی نبوتها، و تقتل من قام بالقسط».

ثم أخذ بید علی بن أبی طالب و رفعها، و قال: «من کنت مولاه، فهذا مولاه، و من کنت ولیه، فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»(1)، هذا آخر

ص:316


1- الروضة الندیة فی شرح التحفة العلویة ج 2 ص 236 . و اخرجه بهذا اللفظ و السند الفقیه الحافظ ابن المغازلی الشافعی المتوفی ( 483 ) فی « المناقب » ص 16 و قال : اخبرنا ابو یعلی علی بن عبید اللَّه بن العلاف البزار إذنا قال : اخبرنا عبد السّلام بن عبد الملک بن حبیب البزاز ، قال : اخبرنا عبد اللَّه بن محمد بن عثمان ، قال حدثنا محمد بن بکر بن عبد الرزاق ، حدثنا ابو حاتم مغیرة بن محمد المهلبی ، قال : حدثنی مسلم بن ابراهیم ، حدثنا نوح بن قیس المدانی حدثنا الولید بن صالح عن امرأة زید بن ارقم ، قالت : اقبل نبی اللَّه ص من مکة . . الحدیث . و فی « البحار » نقلا عن « العمدة » لابن بطریق المتوفی ( 600 ) ص 51 : ابن امرأة زید بن ارقم ، و هکذا اخرجه فی « الغدیر » ج 1 ص 37 و هو الصحیح کما فی « الجرح و التعدیل » ج 9 ص 7 قال الحافظ ابن ابی حاتم الرازی المتوفی ( 327 ) فی حرف الواو من الکتاب باب الصاد من ( الولید ) : الولید بن صالح روی عن ابن امرأة زید بن ارقم ، روی عنه نوح بن قیس المدانی ، سمعت ابی یقول ذلک

الحدیث.

«حدیث غدیر بروایت صبان شافعی»

اما روایت محمد بن علی صبان(1) حدیث غدیر را، پس در کتاب «اسعاف الراغبین فی سیرة المصطفی و فضائل أهل بیته الطاهرین» که شیخ حسن العدوی الحمزاوی در «مشارق الانوار فی فوز أهل الاعتبار» از آن نقلها نموده، گفته:

ص:317


1- محمد الصبان : ابو العرفان الشیخ محمد بن علی المصری الشافعی المتوفی بمصر القاهرة سنة ( 1206 ) کان عالما ، ادیبا مشارکا فی اللغة و النحو ، و البلاغة ، و العروض ، و المنطق ، و السیرة ، و الحدیث و مصطلحه ، و الهیئه ، و غیرها نشأ بمصر و تخرج علی علمائها حتی برع فی العلوم العقلیة و النقلیة و اشتهر بالتحقیق و التدقیق ، و شاع ذکره فی مصر و الشام ، و الف تألیف کثیرة ممتعة ، طبع منها ما یربو علی عشرة منها : « اسعاف الراغبین فی سیرة المصطفی و فضائل اهل بیته الطاهرین » الفه فی سنة ( 1185 ) و « الرسالة الکبری فی البسملة » و « ارجوزة فی العروض » مع شرحها ، و « الکافیة ، و الشافیة فی علمی العروض و القافیة » منظومة ، و « حاشیة علی شرح الاشمونی علی الفیة ابن مالک » فی النحو ، و « حاشیة علی شرح الملوی علی السلم » فی المنطق و « حاشیة علی شرح الرسالة العضدیة » و « حاشیة علی شرح العصام علی السمرقندیة » فی البلاغة ، و « حاشیة علی السعد » فی المعانی و البیان .

[و قال صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من أحبه، و أبغض من أبغضه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، و أدر الحق معه حیث دار».

رواه عن النبی صلی اللّه علیه و سلم ثلاثون صحابیا و کثیر من طرقه صحیح و حسن. انتهی نقلا عن نسخة طبعت بمصر(1).

«حدیث غدیر بنقل احمد عجیلی»

اما روایت أحمد بن عبد القادر بن بکری العجیلی(2)، پس در کتاب «ذخیرة الاعمال فی شرح عقد جواهر اللآل» که نسخه آن بخط عرب، نزد این متشتت البال حاضر است گفته:

فاحذر و لا تنقب لشد مارب و کن مع حزب الاله الغالب

و اقرأ حدیث انما ولیکم و اسمع حدیثا جاء فی غدیر خم

ص:318


1- اسعاف الراغبین بهامش نور الابصار ص 152 .
2- العجیلی : احمد بن عبد القادر بن بکری الحفظی العسری الشافعی ، الرجالی ( بضم الراء قریة ) کان من الادباء الشعراء فی القرن الثانی عشر . ولد سنة ( 1140 ) ، و توفی بقریة رجال فی سنة ( 1228 ) قال القنوجی فی « التاج المکلل ص 509 : الشیخ العلامة المشهور عالم الحجاز علی الحقیقة ، أحمد بن عبد القادر بن بکری العجلی ، لم یزل مجتهدا فی نیل المعالی و کم سهر فی طلبها اللیالی ، حتی فاز من ذلک بالقدح المعلی ، و صلی فی محرابها و جلی ، اخذ العلوم عن آبائه الکرام ، و عن غیرهم من الاعلام ، و له مؤلفات منها : « ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآل » و فی « ایضاح المکنون » ج 1 ص 540 : « ذخیرة الآمال فی شرح عقد جواهر اللآل » و فی معجم المؤلفین ج 1 ص 279 : « قصیدة عقد جواهر اللآل فی مدح الآل » و « الصفحة القدسیة فی وظائف العبودیة » .

هو بضم الخاء و تشدید المیم مع التنوین، اسم لغیضة علی ثلاثة أمیال من الجحفة عندها غدیر مشهور یقال له: غدیر خم.

و لما حج صلی اللّه علیه و آله و سلم، و عاد قاصدا المدینة، خطب فی ذلک الموضع فی الیوم الثامن عشر من ذی الحجة، بعد ان جمع الصحابة رضی اللّه عنهم و کرر علیهم: «أ لست أولی بکم من أنفسکم» ثلاثا، و هم مجیبون بالتصدیق و الاعتراف.

ثم رفع ید علی حتی رآها القوم، ثم قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من أحبه، و أبغض من أبغضه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، و أدر الحق معه حیث دار».

هذا صحیح لا مریة فیه.

أخرجه الترمذی، و النسائی، و أحمد، و طرقه کثیرة.

قال الامام أحمد رحمه اللّه تعالی: و شهد به لعلی ثلاثون صحابیا لما نوزع فی أیام خلافته(1).

و لفظه عند الطبرانی: انه صلی اللّه علیه و سلم نزل بغدیر خم تحت شجرة، فقال:

«أیها الناس، قد نبأنی اللطیف الخبیر: انه لم یعمر نبی الا کنصف عمر الذی یلیه من قبله.

و انی لاظن أن ادعی فأجیب، و انی مسئول و انکم مسئولون، فما ذا أنتم قائلون؟».

قالوا: نشهد انک بلغت و جاهدت و نصحت فجزاک اللّه خیرا.

فقال: «أ لیس تشهدون أن لا اله الا اللّه، و أن محمدا عبده و رسوله، و ان جنته

ص:319


1- مسند ابن حنبل ج 4 ص 370

حق، و ناره حق، و ان الموت حق، و ان البعث حق، و ان الساعة آتیة لا ریب فیها، و ان اللّه یبعث من فی القبور؟».

قالوا: بلی نشهد بذلک، قال: «اللّهمّ اشهد».

ثم قال: «یا أیها الناس، ان اللّه مولای، و أنا مولی المؤمنین، و أنا أولی بهم من أنفسهم، فمن کنت مولاه، فهذا مولاه یعنی علیا، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» ثم قال: «یا أیها الناس، انی فرطکم، و انکم واردون علی الحوض، حوض أعرض مما بین بصری الی صنعاء، فیه عدد النجوم قدحان من فضة، و انی سائلکم حین تردون علی عن الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی فیهما: الثقل الاکبر کتاب اللّه سبب طرفه بأیدیکم، فاستمسکوا به، و لا تضلوا و لا تبدلوا، و عترتی أهل بیتی فانه قد نبأنی العلیم الخبیر، انهما لن ینقضیا حتی یردا علی الحوض»](1).

ص:320


1- المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 / الورقة 149 ، قال : حدثنا محمد بن عبد اللَّه الحضرمی ، و زکریا بن یحیی الساجی ، قالا : حدثنا نصر بن عبد الرحمن الوشّاء و حدثنا احمد بن القاسم بن مساور الجوهری ، حدثنا سعید بن سلیمان الواسطی ، قالا : حدثنا زید بن الحسن الانماطی ، حدثنا معروف بن خربوذ ، عن أبی الطفیل ، عن حذیفة بن اسید الغفاری ، قال لما صدر رسول اللَّه ص من حجة الوداع . . . الحدیث . و رواه عن الطبرانی الحافظ الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 164

«روایت غدیر بنقل رشید خان دهلوی»

اما روایت فاضل رشید الدین خان(1) تلمیذ مخاطب وحید زمان

ص:321


1- رشید الدین خان الدهلوی کان من اعاظم أهل السنة و مؤلفیهم فی الهند و من تلامذة المولوی عبد العزیز الدهلوی المتوفی ( 1239 ) ، و قد اشتهر بالرد علی الشیعة الامامیة کشیخه ، و له فی ذلک مؤلفات . و اثنی علیه معاصروه و وصفوه بالفضل ، و العلم ، و الکلام و الذب عن حمی أهل السنة . قال المولوی صدیق حسن خان القنوجی المتوفی ( 1307 ) فی « ابجد العلوم » فی ذکر تلامذة عبد العزیز الدهلوی : و منهم الشیخ رشید الدین خان الدهلوی ، کان فاضلا جامعا بین کثیر من العلوم الدرسیة ، و کان حسن العبارة ، دأبه الذب عن حمی أهل السنة و الجماعة ، و النکایة فی الرافضة المشائیم ، صنف فی الرد علیهم کتابه « الشوکة العمریة » و غیرها مما یعظم موقعه عند الجدلیین من أهل النظر ، و نجاره کشمیری انتهی . و من مؤلفاته : « عزة الراشدین و ذلة الضالین » ، و « الکرة الصفدریة » و « الشوکة العمریة » و « الفتح المبین فی فضائل أهل بیت سید المرسلین . و غیرها . و استشهد بما کتبه معاصروه و من بعده . قال المولوی حیدر علی فی « منتهی الکلام » بعد نقل عبارة بالفارسیة : ما هذا لفظه : « و مولانا رشید المتکلمین اعلی اللَّه مقامه فی أعلی علیین نیز عبارت این مقام را در کتاب « عزة الراشدین » به قدر ضرورت آورده . انتهی . و قال أیضا : « مولانا رشید المتکلمین أعلی اللَّه مقامه فی علیین در « کرهء صفدریه » میفرماید : که نوبت مناظره و منازعه در میان حضرت عمر و حضرت عثمان در مسائل به جائی میرسید که ناظر گمان مینمود که ایشان گاهی با هم متفق نخواهند شد الخ . و قال أیضا فی « ازالة الغین » فی ذکر لاعنی یزید بن معاویة و مکفریه بالفارسیة : « از ان جمله است حجة اللَّه علی البریة صاحب « تحفهء اثنا عشریه » که در زمان متأخر بنیاد مناظره شیعه و سنی بعنوانی که قلوب مخالفین بکنهش نمیرسد نهاده او است ، و از آن جمله است ارشد تلامذهء او رشید المتکلمین مولانا رشید الدین قدس اللَّه أسرارهم و زاد اللَّه أنوارهم ، انتهی .

حدیث غدیر را، پس در رساله ای که مسمی ساخته آن را به «فتح مبین فی فضائل اهلبیت سید المرسلین» گفته:

[و صاحب «مفتاح النجا» در فصل خامس عشر از باب ثالث می گوید:

أخرج الطبرانی، عن ابن عمر، و غیره ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال بغدیر خم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»](1).

«روایت مولوی محمد مبین لکهنوی»

اما روایت مولوی محمد مبین(2) لکهنوی حدیث غدیر را، پس در

ص:322


1- کنز العمال ج 6 ص 154 بطریق الطبرانی فی « المعجم الکبیر » و بطریقه رواه البدخشانی فی مفتاح النجا و « نزل الابرار » ص 20 .
2- مولوی محمد مبین : بن ملا محب اللَّه بن ملا أحمد عبد الحق بن ملا سعید بن قطب الدین السهالی اللکهنوی الهندی الحنفی . کان من فقهاء الحنفیة فی أوائل القرن الثالث عشر ، ترجم له صاحب « نزهة الخواطر » ج 7 ص 403 بقوله : الشیخ الفاضل الکبیر مبین بن محب اللکهنوی احد الفقهاء الحنفیة ، ثم ذکر کتابه ، و أرخ وفاته بسنة ( 1225 ) . و له مؤلفات ممتعة منها : « وسیلة النجاة فی مناقب السادات » جمعها من الکتب المعتبرة و أعرض عن المتروکات ، و تمسک بذیل العدل و الانصاف ، و تجنب عن مذهب البغی و الاعتساف کما قال فی صدر الکتاب : حدانی صدق النیة « و انا أضعف الخلیفة بل لا شیء فی الحقیقة خادم العلماء الراسخین ، و تراب اقدام العرفاء و الکالمین المدعو بمحمد مبین نور اللَّه قلبه بنور الصدق و الیقین ، و رزقه شفاعة سید المرسلین ، و آله الطیبین الطاهرین علیهم الصلاة و السلام من رب العالمین » علی ان اؤلف رسالة مشتملة علی الایات النازلة و الاحادیث الواردة فی مودة القربی متضمنة لبیان الشمائل و الخصائل التی کانت لهم فی الدنیا و ما ثبت بالآیات القرآنیة و الاحادیث النبویة من مقاماتهم و درجاتهم الرفیعة فی العقبی ، و قد شح به المحدثون صحائفهم ، و الاولیاء تصانیفهم ، و العلماء کتبهم فاستخرجت من الصحاح بعد کتاب اللَّه « صحیح البخاری » و « صحیح مسلم » و « صحیح الترمذی » ، و الکتب الموثوقة « کجامع الاصول » لابن الاثیر ، و « الصواعق المحرقة » لشهاب الدین ابن حجر المکی ، و « الاشاعة فی اشراط الساعة » للعلوی الموسوی المدنی ، و « فصل الخطاب » لقدوة العرفاء خواجه محمد پارسا النقشبندی ، و « ازالة الخفاء » لرئیس العلماء و عمدة الفضلاء شاه ولی اللَّه المحدث الدهلوی ، و « مدارج النبوة » للشیخ الکامل عبد الحق المحدث الدهلوی ، و « شواهد النبوة » لعبد الرحمن الجامی ، و غیرها من الکتب المعتبرة فی الاحادیث الشریفة ، و القصص الصحیحة ، و جمعتها فی هذه الرسالة و اعرضت عن الضعاف المتروکة ، و الموضوعات المطروحة ، و تمسکت بذیل العدل و الانصاف ، و تجنبت عن مذهب البغی و الاعتساف فیما جری بین أصحاب النبی ( ص ) و عملت بحدیث « ایاکم و ما شجر بین اصحابی » و اقتصرت علی ما کان ثابتا و حقا ، و ما التفت الی ما کان باطلا و ضعیفا و أوردت ما کان فی کتب المحدثین من تحقیق الواجبات ، و رفضت ما کان فی کتب المورخین من الواهیات و سمیتها « بوسیلة النجاة فی مناقب الحضراة » من استمسک بها فقد استمسک بالعروة الوثقی ، و من شک فقد ضل و غوی ، أن هی الا تذکرة لمن اتقی و سیذکر من یخشی ، و ارجو ان تکون بضاعتی للشفاعة و المغفرة فی العقبی ، و وسیلتی للنجاة و الفوز بالدرجات العلی .

ص:323

«وسیلة النجاة» گفته:

أخرج الحاکم، و أبو عمر(1)، و غیرهما، و هذا لفظ الحاکم عن زید بن أرقم

ص:324


1- أبو عمر : هو یوسف بن عبد اللَّه بن محمد بن عبد البر النمری القرطبی المولود ( 368 ) و المتوفی ( 463 ) صاحب « الاستیعاب » . قال الذهبی فی « تذکرة الحفاظ » ج 3 ص 1128 : الامام شیخ الاسلام حافظ المغرب أبو عمر . حدث عن خلف بن القاسم ، و عبد الوارث بن سفیان ، و عبد اللَّه بن محمد ابن عبد المؤمن ، و محمد بن عبد الملک بن صیفون ، و عبد اللَّه بن محمد بن اسد الجهنی ، و یحیی بن وجه الجنة و أحمد بن فتح الرسان ، و سعید بن نصر ، و الحسین ابن یعقوب البجانی ، و أبی عمر أحمد بن الحسور ، و عدة . و أجاز له من مصر أبو الفتح بن سیبخت ، و الحافظ عبد الغنی ، و من مکة المکرمة أبو القاسم عبید اللَّه بن السقطی . و ساد أهل الزمان فی الحفظ و الاتقان . قال أبو الولید الباجی : لم یکن بالاندلس مثل أبی عمر فی الحدیث . و قال ابن حزم : « التمهید » لصاحبنا أبی عمر لا أعلم فی الکلام علی فقه الحدیث مثله أصلا فکیف أحسن منه ، و « کتاب الاستذکار » و هو اختصار التمهید . و له تآلیف لا مثل لها فی جمع معانیها ، منها « الکافی » علی مذهب مالک ( 15 ) مجلدا ، و منها « الاستیعاب » فی الصحابة لیس لاحد مثله ، و منها « جامع بیان العلم و فضله » و « الاکتفاء فی قراءة نافع و أبی عمرو و « بهجة المجالس » نوادر و شعر ، و « التفصی لحدیث الموطأ » و « الانباه علی قبائل الرواة » و « البیان فی تلاوة القرآن » و « الانصاف فی اسماء اللَّه » و « القصد و الامم فی انساب العرب و العجم » . داب فی طلب الحدیث و افتن به ، و برع براعة فاق بها من تقدمه من رجال الاندلس . و کان مع تقدمه فی علم الاثر ، و بصره بالفقه و المعانی له بسطة کبیرة فی علم النسب و الاخبار . و کان دینا ، صینا ، ثقة ، حجة ، صاحب سنة و اتباع . و کان اولا ظاهریا اثریا ، ثم صار مالکیا مع میل کثیر الی فقه الشافعی ، انتهی . روی ابو عمر ابن عبد البر حدیث الغدیر عن زید بن ارقم ، فی « الاستیعاب » ج 2 ص 473 .

لما رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله من حجة الوداع و نزل غدیر خم، أمر بدوحات(1) فقممن(2).

فقال: «کأنی دعیت فأجبت، انی قد ترکت فیکم الثقلین، أحدهما أکبر من الآخر: کتاب اللّه تعالی و عترتی، فانظروا کیف تخلفونی فیهما، و انهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض».

ص:325


1- الدوحة ( بفتح الدال و سکون الواو ) : شجرة عظیمة متسعة ، جمعها الدوح به غیر التاء .
2- قم البیت یقمه ( کمد یمد ) : کنسه .

ثم قال: «ان اللّه عز و جل مولای، و أنا ولی کل مؤمن».

ثم أخذ بید علی، فقال: «من کنت ولیه، فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه»(1).

و فی «مسند» أحمد، و «مستدرک الحاکم، عن ابن عباس: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»(2).

و عن زید بن أرقم: «یا أیها الناس، ان اللّه مولای، و أنا مولی المؤمنین، و أنا أولی بهم من أنفسهم، فمن کنت مولاه، فهذا مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد

ص:326


1- المستدرک ج 3 ص 109 من کتاب معرفة الصحابة : قال حدثنا ابو الحسین محمد بن احمد بن تمیم الحنظلی ببغداد ، حدثنا ابو قلابة عبد الملک بن محمد الرقاشی ، حدثنا یحیی بن حماد . و حدثنی ابو بکر محمد بن احمد بن بالویه ، و ابو بکر احمد بن جعفر البزار ، قالا : حدثنا عبد اللَّه بن احمد بن حنبل ، حدثنی أبی ، حدثنا یحیی بن حماد . و حدثنا ابو نصر احمد بن سهل الفقیه ببخاری ، حدثنا صالح بن محمد الحافظ البغدادی ، حدثنا خلف بن صالح المخرمی ، حدثنا یحیی بن حماد ، حدثنا ابو عوانة عن سلیمان الاعمش قال : حدثنا حبیب بن أبی ثابت ، عن أبی الطفیل ، عن زید بن ارقم . . . الخ .
2- مسند ابن حنبل ج 1 ص 331 ، عن یحیی بن حماد ، عن أبی عوانة ، عن أبی بلج ، عن عمرو بن میمون ، عن ابن عباس . و مستدرک الحاکم ج 3 ص 132 ، و قال : هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه بهذه السیاقة .

من عاداه»(1).

الطبرانی فی «الکبیر» بسند صحیح عن أبی الطفیل، عن حذیفة بن اسید و هذه الخطبة طویلة و فیها: «أ لستم تعلمون انی أولی المؤمنین من أنفسهم؟، أ لستم تعلمون انی أولی بکل مؤمن من نفسه؟، اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» (2).

و فی «مسند» أحمد، عن البراء بن عازب و زید بن أرقم: «یا بریدة، أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟، من کنت مولاه، فعلی مولاه» (3).

و أحمد، و ابن حیان، و الحاکم، عن ابن عباس، عن بریدة: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه»(4).

ص:327


1- مسند ابن حنبل ج 1 ص 118 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 109 .
2- المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 / الورق 149 / ب / ، و لکن لیس فیها جملتا : « أ لستم تعلمون » الخ نعم هاتان الجملتان فی الحدیث الذی رواه ابو الطفیل عن زید بن ارقم موجودتان .
3- مسند ابن حنبل ج 5 ص 347 : حدثنا عبد اللَّه ، حدثنی ابی ، حدثنا الفضل ابن دکین ، حدثنا ابن أبی عیینة ، عن الحسن ، عن سعید بن جبیر ، عن ابن عباس عن بریدة ، قال : غزوت مع علی ( علیه السّلام ) الیمن ، فرأیت منه جفوة ، فلما قدمت علی رسول اللَّه ( ص ) ذکرت علیا فتنقصته ، فرأیت وجه رسول اللَّه ( ص ) یتغیر ، فقال : یا بریدة أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم ؟ قلت : بلی یا رسول اللَّه ، قال : من کنت مولاه فعلی مولاه . و لا یخفی ان حدیث بریدة لیس مرویا عن البراء بن عازب و زید بن ارقم ، بل هو مروی عن ابن عباس کما رواه ابن حنبل و غیره .
4- مستدرک الحاکم ج 3 ص 110 .

و أحمد، و الطبرانی، عن أبی أیوب، و جمع من الصحابة، و عن علی، و زید ابن أرقم و ثلاثین رجلا من الصحابة(1).

و الطبرانی فی «الکبیر»، عن أبی الطفیل، عن زید بن أرقم: «الا ان اللّه ولیی و أنا ولی کل مؤمن، من کنت مولاه، فعلی مولاه»(2).

و فی «المشکوة»، عن البراء بن عازب و زید بن أرقم ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله لما نزل بغدیر خم أخذ بید علی صلوات اللّه علی نبینا و علیه، فقال: «أ لستم تعلمون انی أولی بکل مؤمن من نفسه؟»، قالوا: بلی، فقال: «اللّهمّ من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه».

فلقیه عمر رضی اللّه عنه بعد ذلک، فقال له: هنیئا یا بن أبی طالب أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة.

رواه أحمد(3).

و عن زید بن أرقم ان النبی صلی اللّه علیه و اله قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه».

رواه أحمد و الترمذی(4).

و فی «الصواعق»:، قال صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه».

ص:328


1- کنز العمال ج 6 ص 154 بطریق احمد و الطبرانی فی « المعجم الکبیر » . و معجم الزوائد ج 9 ص 104 و فیه : رواه احمد ، و رجاله رجال الصحیح .
2- کنز العمال ج 6 ص 154 - و « مفتاح النجا » للبدخشی ص 58 مخطوط - و « نزل الابرار » للبدخشی ص 52 ط طهران .
3- مشکاة المصابیح للخطیب التبریزی ص 565 ط الدهلی .
4- مسند ابن حنبل ج 4 ص 368 - و الفصول المهمة عن الترمذی .

الحدیث رواه ثلاثون صحابیا و ان کثیرا من طرقه صحیح و حسن(1).

«حدیث غدیر بروایت محمد سالم دهلوی»

اما ذکر مولوی محمد سالم(2) دهلوی بخاری حدیث غدیر را، پس در رساله «اصول الایمان» گفته:

از عمران بن حصین(3) رضی اللّه عنه بدرستی که فرمود آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم که: «علی از منست و من از علی، و او ولی هر مؤمن بعد

ص:329


1- الصواعق ص 25 عن الطبرانی و غیره بسند صحیح عنده .
2- محمد سالم دهلوی البخاری : بن محمد بن شیخ الاسلام ، بن حافظ فخر الدین بن محب اللَّه بن نور الدین بن نور الحق بن شیخ عبد الحق بن سیف الدین . کان من اکابر علماء الدهلی فی القرن الثالث عشر و کان من احفاد عبد الحق الدهلوی الحنفی المتوفی ( 1052 ) ، و من مؤلفاته « اصول الایمان فی بیان حب النبی و آله من اهل السعادة و الایقان » بالفارسیة ، رتبها علی مقدمة و خمسة فصول و المقدمة فی بیان اسماء مصادر الکتاب ، و الفصل الثالث فی فضیلة علی بن أبی طالب ( علیه السّلام ) و محبته ، و ذکر الاحادیث التی ثبتت عند العلماء ، و طبع هذا الکتاب فی حیاة المصنف فی دهلی سنة ( 1259 ) .
3- عمران بن الحصین : بن عبید ، ابو نجید الخزاعی ، صحابی ، اسلم عام خیبر ( سنة 7 ) و کانت معه رایة خزاعة یوم فتح مکة ، و بعثه عمر بن الخطاب الی اهل البصرة لیفقههم ، و ولاه زیاد بن ابیه قضاءها ، و هو ممن اعتزل حرب صفین ، له فی کتب حدیث اهل السنة ( 130 ) حدیثا ، منها الحدیث الذی رواه محمد سالم عن الترمذی عنه فی الولایة .

منست»، رواه الترمذی(1).

و نیز وارد است:

«من کنت مولاه، فعلی مولاه»، کسی که مائیم صاحب وی، پس علی صاحب وی است.

و در بعضی روایات

«اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» بار خدایا دوست دار کسی را که دوست دارد او را، و دشمن دار کسی را که دشمنی دارد با او، رواه أحمد، عن براء بن عازب و زید بن أرقم رضی اللّه عنهم(2).

بدرستی که تهنیت داد عمر بروز غدیر خم، مبارک باد أی علی که تو صبح کردی بولایت مسلمین و مسلمات(3).

ص:330


1- الجامع الصحیح للترمذی ج 5 ص 632 - باب مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام قال : حدثنا قتیبة ، حدثنا جعفر بن سلیمان الضعبی ، عن یزید الرشک ، عن مطرف بن عبد اللَّه ، عن عمران بن حصین . . . الحدیث ، قال ابو عیسی الترمذی : هذا حدیث حسن غریب لا نعرفه الا من حدیث جعفر بن سلیمان .
2- مسند ابن حنبل ج 4 ص 281 باسناده عن البراء ، و ج 4 ص 372 باسناده عن زید بن ارقم .
3- تهنئة عمر بن الخطاب مرویة عن جماعة من اعلام القوم و إلیک بعضهم : الحافظ الخطیب البغدادی فی « تاریخ بغداد » ج 8 ص 290 ط القاهرة . و الحافظ العلامة ابن المغازلی فی « المناقب » ص 19 ط طهران . و العلامة خطیب خوارزم فی « المناقب » ص 93 ط تبریز باسناده عن البراء ، و ص 93 باسناده عن أبی هریرة . و العلامة محب الدین الطبری فی « ذخائر العقبی » ص 67 ط مکتبة القدسی بمصر . و العلامة الزرندی الحنفی فی « نظم درر السمطین » ص 109 ط مطبعة القضاء ، و ط طهران بتحقیق الدکتور محمد هادی الامینی . و العلامة الخطیب التبریزی فی « مشکاة المصابیح » ص 565 ط الدهلی . و العلامة المقریزی فی « الخطط و الاثار » ص 230 ط نوادر الاحیاء لبنان . و العلامة ابن الصباغ المالکی فی « الفصول المهمة » ص 23 ط الغری . و الحافظ السیوطی فی « الحاوی للفتاوی » ص 79 ط القاهرة . و « العلامة المحقق الکرخی فی « نفحات اللاهوت » ص 27 و ص 92 . و العلامة الشیخ محمد طاهر بن علی الصدیقی فی « مجمع بحار الانوار » ج 3 ص 465 ط لکهنو بالهند ، و غیرهم ، و من أراد الاطلاع اکثر من هذا فلیراجع « تعلیقات احقاق الحق » ج 6 ص 361 الی ص 367 .

و بود عمر رضی اللّه عنه بوقتی که می گفتند: که تو تقدیم و تکریم وی زیاده از دیگران می کنی،! می فرمود: کیف لا أفعل و هو مولای؟، یعنی چگونه تعظیم نکنم و این فعل را بجا نیارم، که علی صاحب منست(1).

ص:331


1- تاریخ دمشق لابن عساکر ، ترجمة امیر المؤمنین علیه السّلام ج 2 ص 82 قال : اخبرنا ابو عبد اللَّه محمد بن ابراهیم المقرئ ، انبأنا ابو الفضل بن الکریدی ، انبأنا ابو الحسن العتیقی ، انبأنا ابو الحسن الدارقطنی ، انبأنا احمد بن علی المرهبی بالکوفة ، انبأنا الحسن بن علی بن محمد بن هاشم الاسدی ، انبأنا سعید ابن محمد الاسدی ، انبأنا حسین الاشقر ، عن قیس ، عن عمار الدهنی ، عن سالم ابن أبی الجعد . قال : قیل لعمر : انک تصنع بعلی شیئا لا تصنعه باحد من اصحاب النبی ( ص ) ! ! قال : انه مولای ! ! . و قال : اخبرنا ابو بکر محمد بن عبد الباقی ، و ابو المواهب احمد بن عبد الملک ، قالا : انبأنا ابو محمد الجوهری ، انبأنا ابو الحسین بن المظفر ، انبأنا محمد بن محمد الباغندی ، انبأنا احمد بن عثمان بن حکیم الاودی ، انبأنا شریح بن مسلمة ، انبأنا ابراهیم بن یوسف ، عن عبد الجبار بن العباس الشامی ، عن عمار الدهنی ، عن أبی فاخته . قال : اقبل علی ، و عمر جالس فی مجلسه فلما رآه عمر تضعضع و تواضع و توسع له فی المجلس ، فلما قام علی ( علیه السّلام ) قال بعض القوم : یا امیر المؤمنین انک تصنع بعلی صنیعا ما تصنعه بأحد من اصحاب محمد ( ص ) ! قال عمر : و ما رأیتنی اصنع به ؟ قال : رأیتک کل ما رأیته تضعضعت و تواضعت و اوسعت حتی یجلس ، قال : و ما یمنعنی ، و اللَّه انه لمولای و مولی کل مؤمن ! ! .

«روایت مولوی ولی اللّه لکهنوی»

اما روایت مولوی ولی اللّه(1) لکهنوی حدیث غدیر را، پس در «مرآة

ص:332


1- مولوی ولی اللَّه : بن حبیب اللَّه بن محب اللَّه بن ملا احمد عبد الحق بن ملا محمد سعید بن قطب الدین السهالی اللکهنوئی کان من العلماء المؤلفین بالهند فی القرن الثالث عشر ، له مؤلفات منها : « عمدة الوسائل » و « الاغصان الاربعة للشجرة الطیبة » و « مرآت المؤمنین » فی مناقب آل سید المرسلین ، و اقتصر فی ذلک الکتاب علی الاحادیث المتواترة ، أو المشتهرة او الحسان ، و اعرض عن الروایات الضعیفة ، کما صرح فی صدر الکتاب بقوله : و بعد فهذه احادیث مشتملة علی مناقب اهل البیت النبویة ، و العترة الطاهرة المصطفویة من الکتب المعتبرة من الصحاح و التواریخ منبها علی اسامی الکتب معرضا عن الضعاف المتروکة ، عند علماء الحدیث ، مقتصرا علی ما تواتر من الاحادیث او اشتهر او من الحسان ، و جعلته وسیلة الوصول الی جناب الرسول صلی اللَّه علیه و سلم بوساطة اهل بیته ، و الانسلاک فی سلک محبیهم المبشرین بالدخول فی الجنان منه صلی اللَّه علیه و سلم فیه وسیلة النجاة ، و به مناط الشفاعة ، و سمیناه بمرآة المؤمنین فی مناقب آل سید المرسلین ، ربنا تقبل منا و اجعلنا من زمرة المتمسکین بحبل التوفیق و الهدایة ، انک انت المجیب ، و بیدک التوفیق ، فعلیک التوکل و بک الاعتصام و نرجو منک خیر الاختتام بحرمة النبی و آله الغر الکرام . ترجمه ولده المولوی محمد انعام اللَّه فی ضمیمة « الاغصان الاربعة » و قال بالفارسیة : ذات با برکاتشان جامع علوم معقول و منقول ، و حاوی فروع و اصول ، صاحب تصانیف کثیره بود ، چنانچه « شرح مسلم الثبوت » مسمی « بنفائس الملکوت » و تفسیر « معدن الجواهر » بکمال شرح و بسط ، و « حاشیه هدایة الفقه » بر عبادات و معاملات ، و « حاشیه » بر حاشیه کمالیه شرح عقائد جلالی ، و « حاشیه صدرا » و « شرح غایة العلوم » و « معارج العلوم » و « تذکرة المیزان » و « تکمله شرح مسلم » مولوی عبد الحق ، و « تکمله شرح مسلم » ملا حسن مغفور ، و « رساله تشکیک » و « کشف الاسرار فی خصائص سید الابرار » و « مرآة المؤمنین » و « آداب السلاطین » و « عمدة الوسائل » و « اغصان اربعة » یادگار در عالم دارد . المختصر ، جمله عمر عزیز خویش به تصانیف و درس طلبهء علم بسر برده ، و از علم او عالمی فیض یاب گردید ، شاگردانش نامی و گرامی ، و از علمای متبحر شمرده میشوند ، و در نظر ارباب و حاکمان اوده معزز و ممتاز مانده بر مناصب جلیله فائز گشته محسود گشت ، بعمر هشتاد و هشت سال در ماه صفر بتاریخ دهم کلمه گویان بجوار رحمت ایزد منان طرح اقامت افکند ، سنین وفاتش از تاریخی که حکیم ظهیر الدین جواد فتحپوری گفته مؤید می گردد: ( 1 ) رکن دین مولوی ولی اللَّه * آن بفضل و کمال علم اکمل دعوتی را بجان اجابت کرد * که شنیده است از زبان اجل بتفرد که در صفاتش بود * از عطای خدای عز و جل میتوان گفت سال تاریخش * بیتکلف بری ز نقص و علل کز وفاتش شدند بی سر و پا * ورع و شرع و فضل و علم و عملانتهی ما فی الضمیمة ، و لا یخفی ما فی هذا النظم من المبالغة الذمیمة . - العبقات حدیث التشبیه ص 456 - و لا یخفی التاریخ علی المتأمل ، فانا إذا حذفنا الصدر و الذیل من کلمات : ورع - و شرع - و فضل - و علم - و عمل و اخذنا منها الحرف الوسط ینطبق به حساب الجمل مع عدد ( 1270 ) .

ص:333

المؤمنین فی مناقب اهلبیت سید المرسلین» گفته:

[چون آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم از حجة الوداع مراجعت فرموده، در غدیر خم فرود آمد، جمله همراهیان رکاب اقدس را جمع فرموده خطبه طویله خواند، بعد از آن، علی را مولای خود و مولای جمیع مؤمنان بیان فرمود.

فی «الصواعق المحرقة»، عن الطبرانی، و غیره بسند صحیح أنه صلی اللّه علیه و سلم خطب بغدیر خم تحت شجرات.

فقال: «أیها الناس، انه قد نبأنی اللطیف الخبیر انه لم یعمر نبی الا نصف عمر الذی یلیه من قبله، و انی لاظن انی یوشک ان ادعی فأجیب، و انی مسئول، و انکم مسئولون، فما ذا أنتم قائلون؟».

قالوا: نشهد انک قد بلغت و جهدت و نصحت فجزاک اللّه خیرا.

فقال: «أ لستم تشهدون ان لا اله الا اللّه، و ان محمدا عبده و رسوله، و ان جنته

ص:334

حق، و ناره حق، و ان الموت حق، و ان البعث حق بعد الموت، و ان الساعة آتیة لا ریب فیها، و ان اللّه یبعث من فی القبور؟».

قالوا: بلی نشهد بذلک، قال: «اللّهمّ اشهد بذلک».

ثم قال: «یا أیها الناس ان اللّه مولای، و أنا مولی المؤمنین، و أنا أولی بهم من أنفسهم، فمن کنت مولاه، فهذا مولاه (یعنی علیا)، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه».

ثم قال: «أیها الناس، انی فرطکم، و انکم واردون علی الحوض، حوض أعرض مما بین بصری و صنعاء، فیه عدد النجوم قدحان من فضة، و انی سائلکم حین تردون علی عن الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی فیهما: الثقل الاکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه تعالی، و طرفه بأیدیکم، فاستمسکوا به لا تضلوا و لا تبدلوا، و عترتی أهل بیتی، فانه قد نبأنی اللطیف الخبیر: انهما لن ینقضیا حتی یردا علی الحوض» (1).

و باعث وقوع این حدیث، چنانچه نسائی در «خصائص» آورده، و در «صواعق» از ابن اسحاق(2) نقل کرده، آن بود که آن حضرت

ص:335


1- الصواعق المحرقة ص 25 رواه عن الطبرانی و غیره بسند صحیح عنده - و السیرة الحلبیة ج 3 ص 301 نقلا عن الطبرانی فی « المعجم الکبیر » بسند صحیح - و مجمع الزوائد ج 9 ص 165 من طریق الطبرانی ، و قال : رجال احد الاسنادین ثقات .
2- ابن اسحاق : محمد بن اسحاق بن یسار المطلبی بالولاء ، المدنی من اقدم مؤرخی العرب ، له « السیرة النبویة » رواها عنه ابن هشام الحمیری المتوفی ( 213 ) ، و کان ابن اسحاق من حفاظ الحدیث ، و من اهل المدینة ، زار الاسکندریة سنة ( 119 ) ، و سکن بغداد فمات فیها سنة ( 151 ) ، و دفن بمقبرة الخیزران أم الرشید . - ارشاد الاریب ج 6 ص 399

صلی اللّه علیه و سلم علی مرتضی را بسوی یمن با گروهی چند فرستاده بود، پس بعضی از اینها بعد مراجعت آمده پیش آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم گله حضرتشان نمودند، پس آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم خطبه فرمود برای تبیین قدر و منزلت وی علیه السّلام ردا علی من تکلم علیه.

فی «الخصائص»، عن ابن عباس قال: حدثنی بریدة، قال: بعث النبی صلی اللّه علیه و سلم علیا علی الیمن، فرأیت منه جفوة، فذکرت علیا فنقصته، فجعل وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یتغیر وجهه و قال: «یا بریدة، أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟»، قلت: بلی یا رسول اللّه، قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»(1).

و فی روایة: «یا بریدة، لا تقع فی علی، فان علیا منی و أنا منه، و هو ولیکم بعدی».

و أخرج النسائی، عن مطرف بن عبد اللّه(2)، عن عمران بن حصین قال: بعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم جیشا، و استعمل علیهم علی بن أبی طالب، فمضی

ص:336


1- الخصائص للنسائی ص 22 ط التقدم بمصر به عین ما ذکر فی المتن ، و فی ص 21 به عین ما ذکر فی المتن الا انه اسقط قوله : فجعل وجه رسول اللَّه ( ص ) یتغیر .
2- مطرف بن عبد اللَّه : بن الشخیر الحرشی العاملی البصری ، ابو عبد اللَّه ، توفی فی اول ولایة الحجاج . روی عن عثمان بن عفان ، و امیر المؤمنین علیه السّلام ، و عمران بن حصین . و روی عنه قتادة ، و ثابت البنانی ، و سعید بن أبی هند ، و ابو مسلمة سعید بن یزید . - الجرح و التعدیل لابن أبی حاتم الرازی ج 8 ص 312 -

فی السریة، فأصاب جاریة، فأنکروا علیه، و تعاقد اربعة من أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فقالوا: إذا لقینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فنشکوا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم.

فلما قدمت السریة سلموا علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فقام أحد الاربعة فقال: یا رسول اللّه أ لم تر ان علی بن أبی طالب فعل کذا و کذا، فأعرض عنه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، ثم قام الثانی فقال مثل مقالته، فأعرض عنه، ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا.

فأقبل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و الغضب یعرف فی وجهه، فقال:

«ما تریدون من علی؟ ان علیا منی و أنا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی»(1).

ص:337


1- الخصائص ص 33 ط التقدم بمصر ، قال : اخبرنا شعیب ، قال : اخبرنا قتیبة ، حدثنا جعفر بن سلیمان الضعبی ، عن یزید الرشک ، عن مطرف بن عبد اللَّه عن عمران بن حصین ، قال : بعث رسول اللَّه ص . . . الحدیث . و اخرجه الحافظ ابو یعلی الموصلی ، عن عبد اللَّه بن عمر القواریری ، و الحسن بن عمر الحمری ، و المعلی بن مهدی ، کلهم عن جعفر بن سلیمان . و اخرجه ابن أبی شیبة ، و ابن جریر الطبری و صححه ، و ابو نعیم الاصفهانی ، فی « حلیة الاولیاء » ج 6 ص 294 ، و محب الدین الطبری فی « الریاض النضرة » ج 2 ص 171 ، و البغوی فی « المصابیح » ج 2 ص 275 ، و ابن کثیر فی « البدایة و النهایة » ج 7 ص 344 ، و المتقی الهندی فی « کنز العمال » ج 6 ص 154 ، و البدخشانی فی « نزل الابرار » ص 22 و الترمذی فی « الجامع الصحیح » ج 2 ص 222 ، باسناد صحیح رجاله کلهم ثقات و الحاکم النیسابوریّ فی « المستدرک » ج 3 ص 111 ، و ابن حجر فی « الاصابة » ج 2 ص 509 و قال : اسناد قوی ، و العلامة الخوارزمی فی « المناقب » ص 92 ط تبریز ، و ابن الاثیر فی « جامع الاصول » ج 9 ص 470 ط مصر ، و السبط ابن الجوزی فی « التذکرة » ص 42 ط الفری ، و العلامة الذهبی فی « تلخیص المستدرک » ج 3 ص 110 ط حیدرآباد الدکن ، و فی « تاریخ الاسلام » ج 2 ص 196 ط الازهریة بمصر .

و أخرج النسائی أیضا عن بریدة، انه قال: بعثنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الی الیمن مع خالد بن الولید(1) و بعث علیا علی آخر و قال: ان التقیتما فعلی علی الناس، و ان تفرقتما فکل واحدة منکما علی جنده، فلقینا بنی زبید من أهل

ص:338


1- خالد بن الولید : بن المغیرة بن عبد اللَّه بن عمر بن مخزوم ، ابو سلیمان اسلم هو و عمرو بن العاص سنة ( 7 ) ه ، و لما ولی ابو بکر وجهه لقتال مسیلمة ، ثم سیره الی العراق سنة ( 12 ) ففتح الحیرة ، و حوله الی الشام و جعله امیر من فیها من الامراء ، و لما ولی عمر عزله عن قیادة الجیوش بالشام و ولی ابا عبیدة بن الجراح مات بحمص سنة ( 21 ) و قیل : بالمدینة . و هو الذی لما بعثه ابو بکر الی بنی سلیم جمع رجالا منهم فی الحظائر ثم احرقها علیهم بالنار ، فبلغ ذلک عمر فاتی ابا بکر فقال : تدع رجلا یعذب به عذاب اللَّه عز و جل ؟ فقال ابو بکر : و اللَّه لا اشیم سیفا سله اللَّه علی عدوه حتی یکون هو الذی یشیمه . و هو الذی امر ضرارا بضرب عنق مالک بن نویرة ، فالتفت مالک الی زوجته و کانت جمیلة حسناء و قال لخالد : هذه التی قتلتنی ، فقال خالد : بل قتلک رجوعک عن الاسلام ، فقال مالک : انا مسلم ، فقال خالد : یا ضرار اضرب عنقه ، فضرب عنقه . و من أراد الاطلاع الواسع علی جرائمه الکبیرة فلیراجع تاریخ الطبری ج 3 ص 241 و تاریخ ابن الاثیر ج 3 ص 149 ، و « اسد الغابة » ج 4 ص 295 و « تاریخ ابن عساکر » ج 5 ص 105 و « البدایة و النهایة » ج 6 ص 321 و « تاریخ الخمیس » ج 2 ص 233 و « الاصابة ج 1 ص 414 و ج 3 ص 357 .

الیمن و ظهر المسلمون علی المشرکین، فقاتلنا المقاتلة، فسبینا الذریة، فاصطفی علی علیه السّلام جاریة لنفسه من السبی، فکتب بذلک خالد بن الولید الی النبی صلی اللّه علیه و سلم و أمرنی ان أنال منه، قال: فدفعت الکتاب إلیه صلی اللّه علیه و سلم، و نلت من علی، فتغیر وجهه أی النبی صلی اللّه علیه و سلم، فقلت: هذا مکان العائذ بعثتنی مع رجل و الزمتنی بطاعته، فبلغت ما ارسلت به، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لی: «الا تقعن یا بریدة فی علی، فان علیا منی و أنا منه، و هو ولیکم بعدی»(1).

و فیه عن عامر بن سعد(2)، عن أبیه، ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خطب، فقال: «أما بعد أیها الناس، فانی ولیکم»، قالوا: صدقت، ثم أخذ بید علی

ص:339


1- الخصائص للنسائی ص 33 ط التقدم بمصر . و اخرجه احمد بن حنبل فی « المسند » ج 5 ص 356 ط المیمنیة بمصر ، به عین ما ذکر الا انه ذکر بدل کلمة ( بنی زبید ) : بنی زید .
2- عامر بن سعد : بن أبی وقاص التابعی ، وثقه العامة . ترجمه ابن أبی حاتم الرازی فی « الجرح و التعدیل » ج 6 ص 321 و قال : سمع اباه ، سمعت أبی یقول ذلک . قال ابو محمد : روی عنه سعید بن المسیب ، و مجاهد ، و الزهری ، و سعد بن ابراهیم ، و ابنه داود ، و ابن اخیه اسماعیل بن محمد بن سعد ، و اشعث بن اسحاق ، و سالم ابو النضر ، و شریک بن عبد اللَّه بن أبی نمر ، و هاشم بن هاشم بن عتبة ، و الحسن بن عثمان ، و ابو طوالة ، و عبد اللَّه بن أبی سلمة ، و بکیر بن عبد اللَّه الاشج ، و محمد بن مسلم بن عائذ ، و المنهال بن عمرو ، و موسی بن عقبة ، و بکیر بن مسمار ، و یحیی بن النضر ، و اسحاق بن الحارث ، و عثمان بن حکیم الانصاری ، و عبد الاعلی ابن عبد اللَّه بن أبی فروة .

فرفعها، ثم قال: «هذا ولیی و المودی عنی، وال اللّهمّ من والاه، و عاد اللّهمّ من عاداه»(1).

و فیه عن عائشة بنت سعد عن أبیها قال: أخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بید علی، فخطب فحمد اللّه تعالی و أثنی علیه، ثم قال: «أ لستم تعلمون، انی أولی بکم من أنفسکم؟»، قالوا: صدقت یا رسول اللّه، ثم أخذ بید علی فرفعها، فقال: «من کنت مولاه، فهذا ولیه، و ان اللّه یوالی من والاه، و یعادی من عاداه»(2).

و فیه عنها أیضا عن سعد قال: کنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بطریق مکة، و هو متوجه إلیها، فلما بلغ غدیر خم، وقف الناس ثم رد من مضی و لحقه من تخلف، فلما اجتمع الناس إلیه، قال: «أیها الناس هل بلغت؟»، قالوا: نعم،

ص:340


1- الخصائص ص 18 علی ما نقل عنه العلامة الامینی قدس سره فی « الغدیر » ج 1 ص 38 . و قال المحمودی فی تعلیقاته علی تاریخ دمشق ج 32 فی ترجمة أمیر المؤمنین علیه السلام ص 54 ط بیروت : و رواه ایضا النسائی - فی الحدیث ( 90 ) و توالیه من الخصائص ص 100 قال : اخبرنا ابو عبد الرحمان زکریا بن یحیی السجستانی قال : حدثنی محمد بن عبد الرحیم ، قال : اخبرنا ابراهیم ، قال : حدثنا معن ، قال : حدثنی موسی بن یعقوب ، عن بن المهاجر بن مسمار ، عن عائشة بنت سعد ، و عامر بن سعد ، عن سعد قال : ان رسول اللَّه ( ص ) خطب . . الحدیث .
2- الخصائص ص 100 قال : اخبرنا احمد بن عثمان البصری ابو الجوزاء ، قال : حدثنا ابن عثمة - و هو محمد بن خالد البصری - حدثنا موسی بن یعقوب ، عن المهاجرین مسمار البصری ، عن عائشة بنت سعد ، عن سعد قال : اخذ رسول اللَّه ( ص ) بید علی ( علیه السّلام ) فخطب . . . الحدیث .

قال: «اللّهمّ» (ثلاث مرات) یقولها، ثم قال: «أیها الناس من ولیکم؟»، قالوا:

اللّه و رسوله (ثلاثا).

ثم أخذ بید علی، فقال: من کان اللّه ولیه فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه(1).

و فیه عن ابن بریدة، عن أبیه قال: بعثنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی سریة و استعمل علیا، فلما رجعنا سألنا: کیف رأیتم صحبة صاحبکم؟ فإما شکوته أنا و إما شکاه غیری، فرفعت رأسی و کنت رجلا مکبابا، فاذا وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قد احمر، فقال: «من کنت ولیه، فعلی ولیه»(2).

باید دانست که این حدیث صحیح است، و له طرق متعددة، و آنچه بعضی در صحت این حدیث کلام کرده اند جماعتی از صحابه و گواهی دادند وقتی که نزاع کرده شد در ایام خلافت حضرت مرتضی علیه السّلام.

فی «الخصائص»، عن زید بن یثیع قال: سمعت علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه یقول علی منبر الکوفة: انی منشد اللّه رجلا و لا یشهد الا أصحاب محمد سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم، یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه».

ص:341


1- الخصائص ص 100 قال : اخبرنا زکریا بن یحیی قال : حدثنا یعقوب بن جعفر بن أبی کثیر ، عن مهاجرین مسمار ، قال : اخبرتنی عائشة بنت سعد ، عن سعد ، قال : کنا مع رسول اللَّه ( ص ) بطریق مکة . . الحدیث . رواه ایضا فی « البدایة و النهایة » ج 5 ص 212 .
2- رواه فی تعلیقات « احقاق الحق » ج 6 ص 263 عن العلامة محمد بن عثمان البغدادی فی « المنتخب من صحیحی البخاری و مسلم » ص 217 مخطوط ، قال : عن بریدة ، قال : بعثنا رسول اللَّه ( ص ) . . الحدیث .

فقام ستة من جانب المنبر، و ستة من جانب آخر، فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول ذلک(1).

و در «شواهد» آورده که شخصی از تعلل سکوت کرد، حضرت امیر پرسید که: أی فلان تو چرا گواهی ندادی با وجودی که تو هم بسمع خود از زبان آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم شنیده ای؟ گفت که من پیر شده ام و فراموش کردم، در حال علی مرتضی دعا فرمود که خداوندا اگر این شخص دروغ می گوید، سفیدی بر بشرۀ او ظاهر گردان که عمامه او را نپوشاند. راوی گوید و اللّه آن شخص را دیدم که سفیدی میان دو چشم او

ص:342


1- الخصائص ص 23 ط التقدم بمصر ، قال : اخبرنا ابو داود ، قال : حدثنا عمران بن ابان ، قال : حدثنا شریک ، قال : حدثنا ابو اسحاق ، عن زید بن یثیع قال : سمعت علی بن ابی طالب رضی اللَّه عنه یقول علی منبر الکوفة . . . الی آخر الحدیث . ثم قال : قال شریک : فقلت لابی اسحاق : هل سمعت البراء بن عازب یحدث بهذا عن رسول اللَّه ( ص ) ؟ قال : نعم . روی حدیث المناشدة عن زید بن یثیع مضافا الی النّسائی جماعة من اکابر المحدثین . منهم اسماعیل بن کثیر الدمشقی فی « البدایة و النهایة » ج 5 ص 210 ط القاهرة . و منهم الحافظ الهیثمی فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 107 ط مکتبة القدسی فی القاهرة . و منهم العلامة الشیخ یوسف النبهانی فی « الشرف المؤید » ص 113 . و منهم العلامة الامر تسری فی « ارجح المطالب » ص 574 .

آمده بود(1).

و فی «الخصائص»، عن أبی الطفیل عامر بن واثلة قال: جمع علی الناس فی الرحبة، فقال: انشد باللّه کل امرئ سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول فی غدیر خم ما سمع لما قام؟ فقام أناس فشهدوا ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال یوم غدیر خم:

«أ لستم تعلمون، انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» و هو قائم.

ثم أخذ بید علی فقال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه،

ص:343


1- اخرج الحافظ ابو نعیم الاصفهانی فی « حلیة الاولیاء » ج 5 ص 26 . قال : حدثنا سلیمان بن احمد ( الطبرانی ) ، حدثنا احمد بن ابراهیم بن کیسان ، حدثنا اسماعیل بن عمرو البجلی ، حدثنا مسعر بن کدام ، عن طلحة بن مصرف ، عن عمیرة بن سعد ، قال : شهدت علیا علی المنبر ناشدا اصحاب رسول اللَّه ( ص ) و فیهم : ابو سعید ، و ابو هریرة ، و انس بن مالک ، و هم حول المنبر ، و علی علی المنبر ، و حول المنبر اثنی عشر رجلا هؤلاء منهم ، فقال علی علیه السّلام : نشدتکم باللّه هل سمعتم رسول اللَّه ( ص ) یقول : « من کنت مولاه فعلی مولاه » فقاموا کلهم ، فقالوا : اللَّهمّ نعم . و قعد رجل ، فقال : ما منعک ان تقوم ؟ قال : یا امیر المؤمنین کبرت و نسیت ، فقال : اللَّهمّ ان کان کاذبا فاضربه ببلاء حسن ( لفظة حسن من زیادة الرواة او النساخ ) . قال ( عمیرة ) : فما مات حتی رأینا بین عینیه نکتة بیضاء لا تواریها العمامة . قال أبو نعیم : هذا غریب من حدیث طلحة ، تفرد به مسعر عنه مطولا ، و رواه ابن عائشة عن إسماعیل مثله ، و رواه الاجلح ( یحیی بن عبد اللَّه بن حجیة الکوفی المتوفی 140 / 145 ) و هانی بن ایوب ، عن طلحة مختصرا .

و عاد من عاداه».

قال أبو الطفیل: فخرجت و فی نفسی منه شیء، فلقیت زید بن أرقم فأخبرته، فقال: و ما تنکر، أنا سمعته من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم.

و اللفظ لابی داود(1).

و فی «الصواعق»: انه حدیث صحیح لا مریة فیه، و قد أخرجه جماعة کالترمذی، و النسائی و أحمد، و طرقه کثیرة جدا، و من ثم رواه ستة عشر صحابیا، و فی روایة لاحمد انه سمعه من النبی «ص» ثلاثون صحابیا، و شهدوا به لعلی علیه السّلام لمّا نوزع ایّام خلافته کما مر و سیأتی، و کثیر من أسانیده صحاح

ص:344


1- الخصائص ص 35 ط القاهرة . رواه مضافا الی النّسائی جماعة من الاعلام منهم العلامة یوسف بن موسی الحنفی فی « المعتصر من المختصر » ج 2 ص 301 ط حیدرآباد . و منهم العلامة الذهبی فی « تاریخ الاسلام » ج 2 ص 196 . و منهم الحافظ اسماعیل بن عمر بن کثیر فی « البدایة و النهایة » ج 7 ص 346 و ج 5 ص 211 ط مصر . و منهم الحافظ نور الدین علی بن أبی بکر فی « مجمع الزوائد » ج 9 ص 104 ط مکتبة القدسی فی القاهرة . و منهم العلامة السیوطی فی « تاریخ الخلفاء » ص 169 ط السعادة بمصر . و منهم العلامة البدخشی فی « مفتاح النجا » ص 58 مخطوط . و منهم العلامة الامر تسری فی « ارجح المطالب » ص 557 ط لاهور روی الحدیث من طریق ابن أبی حاتم ، و النّسائی ، و ابن حبان ، و ابن عقدة عن أبی الطفیل .

و حسان.

و لا التفات لمن قدح فی صحته، و لا لمن رده بأن علیا کان بالیمن، لثبوت رجوعه منها، و ادراکه الحج مع النبی صلی اللّه علیه و سلم.

و قول بعضهم: ان زیادة

«اللّهمّ وال من والاه»- الخ، موضوعة مردود، فقد ورد ذلک من طرق صحح الذهبی کثیرا منها انتهی(1).

و در «مشکاة» آورده که ملاقات کرد علی مرتضی را بعد از این حکایت عمر بن الخطاب، و گفت: گوارنده باش، و شاد باش أی پسر أبی طالب، که صبح کردی و شام کردی و گشتی مولای هر مؤمن مرد و زن.

فلقیه عمر بعد ذلک، فقال له: هنیئا یا ابن أبی طالب، أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة رواه أحمد(2).

و فی روایة: بخ بخ لک یا علی، أصبحت و أمسیت - الخ(3).

و بالجمله چون این حدیث در غدیر خم واقع شده، هر صحابی که از حضرت امیر ملاقات می کرد مبارکباد می داد.

و نیز در «صواعق» آورده از عمر بن الخطاب که روزی قدوم نمود حضرت مرتضی، پس مردی برخاست برای تعظیم و چادر خود را فرش نمود بر زمین، و گفت بحضرت امیر: بنشین بر این چادر، حضرت امیر عذر نمود و توقف ساخت، گفت عمر رضی اللّه عنه: تو احق ترین

ص:345


1- الصواعق المحرقة : ص 25 .
2- مشکاة المصابیح للعلامة الخطیب التبریزی ص 565 ط الدهلی .
3- ینابیع المودة ص 206 و ص 249 ط اسلامبول ، و ذخایر المواریث للعلامة النابلسی ج 1 ص 57 و ارجح المطالب ص 67 ط لاهور و ص 567 الطبع المذکور .

این امری، و مولای من و جمیع مسلمانان هستی، بشارت داد ترا رسول صلی اللّه علیه و سلم بغدیر خم، و خطاب کرد با جمیع حاضران مجلس، پس تصدیق کردند. و العلم عند اللّه.

اما ذکر مولوی حیدر(1) علی حدیث غدیر را، پس در «منتهی الکلام» گفته: مخفی نماند که حضرت أم المؤمنین عائشه، بسیاری از مناقب حضرت امیر و بتول زهراء و ذریت طاهرۀ ایشان، بارها بر زبان آورده، چنانچه بر محدثین محتجب نمی ماند، در این مقام ناگزیر بر بعضی از احادیث اکتفا می رود، از آن جمله روایت امام احمد در «مسند» خویش است از أم المؤمنین مذکور که «من کنت مولاه، فعلی مولاه».

و ابن ماجۀ قزوینی نیز این حدیث را روایت کرده - الخ(2).

انتهی الجزء السابع من عبقات الانوار فی حدیث الغدیر حسب تجزئتنا و یلیه انشاء اللّه الجزء الثامن فی دلالة حدیث الغدیر

ص:346


1- حیدر علی بن محمد الفیض آبادی الهندی الحنفی ، کان من متکلمی و فقهائهم فی القرن الثالث عشر ، و من آثاره « منتهی الکلام » فی مجلدین فی الرد علی الشیعة ، فرغ منه سنة ( 1250 ) .
2- السنن لابن ماجة القزوینی ج 1 ص 30 . انتهی الجزء السابع من عبقات الانوار فی حدیث الغدیر حسب تجزئتنا و یلیه انشاء اللَّه الجزء الثامن فی دلالة حدیث الغدیر

جلد 8

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 8/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص: 1

اشاره

عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 8

تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی

تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

ص :2

ادامه حدیث غدیر (قسمت دلالت)

«نقض ورد مصنف بر هفوات دهلوی»

بسم اللّه الرحمن الرحیم

و هر گاه بحمد اللّه و حسن توفیقه، عبارات ائمۀ سنیه متضمن طرق حدیث غدیر شنیدی، و بر اسماء جمعی از ناقلین و مخرجین آن مطلع شدی، پس حالا متوکلا علی الالطاف الالهیة، و معتمدا علی التوفیقات الربانیة الغیر المتناهیة شروع می نمائیم در نقض ورد فقرات عبارت مخاطب نحریر که در جزء اول آن را بالتمام وارد کرده ایم.

قوله: اول: حدیث غدیر که بطمطراق بسیار در کتب ایشان مذکور می شود و آن را نص قطعی در این مدعی می انگارند»(1).

اقول: مخاطب حمید الاخلاق زکی الاعراق، بسبب کمال مجانبت از عناد و شقاق، و نهایت انهماک در ارعاد و ابراق، و ازعاج و اقلاق، بایراد لفظ طمطراق مبالغه و اغراق در استهزاء و ستم ظریفی، و چشمک زنی بر تمسک اهل حق و وفاق فرموده، و معتقدین و جان نثاران بلاغت و فصاحت خود را بطرب و رقص در آورده، جامۀ انسانیت از ایشان برکنده، و لکن اگر اندک تأمل و تدبر می کردند، می دانستند که این اهانت و توهین

ص:3


1- تحفهء اثنا عشریه ص 208 ط پیشاور .

و استهزاء سراسر مجازفت و خطا است، چه اهتمام اهل حق در اثبات تواتر حدیث غدیر، و ذکر کثرت طرق آن، و بیان وجه دلالت آن بر امامت باثبات مجیء «مولی» بمعنی اولی از تصریحات ائمۀ عربیت، و ذکر شواهد و براهین داله بر اراده امامت است، پس شناعت استهزاء و سخریه، و لمز و رمز، و غمز و همز بر ذکر کثرت طرق و اثبات تواتر این حدیث شریف خود ظاهر است که اهتمام اهل حق و وفاق در این باب برای شق قلوب اهل شقاق است، که منکرین تواتر این حدیث شریف اند بلکه نعوذ باللّه وقاحت(1) و صفاقت و خلاعت را بغایت قصوی رسانیده، قدح در صحت آن آغاز می نهند.

و فظاعت استهزاء و تشنیع بر اثبات مجیء «مولی» بمعنی اولی نیز نهایت واضح است، که چون متعصبین جاحدین که شاهصاحب هم تقلیدشان نگذاشته اند، خود را از انکار سراسر خسار باز نداشته اند، این اهتمام اهل حقّ برای قلع و قمع، و استیصال و ابطال انکار و جحود ناقضین عهود است، و قبح استهزاء و تمسخر بر ذکر دلائل و شواهد و قرائن دلالت حدیث شریف بر امامت نیز بکمال مرتبه لائح، زیرا که این مطلب اقصی، و مرام اهم و اسنی است.

و للّه الحمد و المنة که حقیر باقتفای آثار اعلام کرام، ادلۀ قاهره، و شواهد باهره، و دلائل زاهره، و حجج ظاهره، و قرائن رزینۀ لائحه، و امارات متینۀ واضحه بر دلالت این حدیث شریف بر امامت ذکر می نمایم، و امر حق را روشن تر از صبح مسفر می گردانم، و ألسنۀ جاحدین و منکرین را لال، و شبهات و تشکیکات مشککین را، بابلغ وجوه استیصال

ص:4


1- الوقاحة و الصفاقة و الخلاعة : التهتک و ترک الحیاء .

می نمایم.

و از طرائف الطاف جلیه الهیه آنست که دلالت این حدیث شریف بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، حسب تصریح حسان بن ثابت، ثابت و قطعیت صحت آن بتقریر حضرت بشیر و نذیر و جناب امیر صلوات اللّه و سلامه علیهما و آلهما، ما نفح المسک و العبیر ظاهر و مستنیر.

پس این استهزاء و سخریه، العیاذ باللّه متوجه بر این انشاد و تقریر است نه بر تقریر اهل حق، که مقتفیان آثار سرور مختار و آل اطهار و صحابه کبارند، و للّه الحجة البالغة.

«دهلوی حدیث غدیر را فقط به بریده نسبت داده»

قوله: [حاصلش آنکه بریدة(1) بن الحصیب الاسلمی روایت کند که آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم در غدیر خم که هنگام مراجعت از حجة الوداع میان مکه و مدینه بآن موضع رسید، جماعة مسلمین را که در رکاب آن جناب بودند حاضر فرموده، خطاب کرد که:

«یا معشر المسلمین، أ لست أولی بکم من أنفسکم؟» ، قالوا: بلی، قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»](2).

ص:5


1- بریدة بن الحصیب ( بضم الباء و الحاء ) بن عبد اللَّه بن الحارث الاسلمی : صحابی أسلم قبل بدر ، و لم یشهدها ، و شهد خیبر و فتح مکة ، و استعمله النبی ( ص ) علی صدقات قومه ، و سکن المدینة ، و انتقل الی البصرة ، ثم الی مرو فمات بها ، له فی کتب القوم ( 167 ) حدیثا ، منها حدیث الغدیر توفی سنة ( 63 ) . - الاعلام ج 2 ص 22 - تهذیب التهذیب ج 1 ص 432
2- تحفهء اثنا عشریة ص 208 ط پیشاور .

أقول: از عبارات سابقه در این جزء و جزء أول، بحمد اللّه و حسن توفیقه، یقین حاصل می شود بآنکه بریده تنها راوی این حدیث شریف نیست بلکه بسیاری از صحابه، روایت آن نموده اند، تا آنکه عدد صحابه که روات این حدیث شریف اند از صد کس هم متجاوز شده(1).

پس چنین حدیث کثیر الطرق متنوع الاسانید را، که اساطین محققین و اعلام مدققین، حکم بتواتر آن نموده اند، صرف ببریده منسوب ساختن، و باز بذکر لفظ (طمطراق تمام) ، داد استهزاء و ستم ظریفی دادن، ماجرائی بس عجیب و غریب است.

و نیز پر ظاهر است که عبارت حدیث غدیر که مخاطب نحریر در تقریر آورده، نهایت مختصر و وجیز است، و از عبارات سابقۀ حدیث، که جمعی از ائمۀ اعلام و اساطین فخام نقل کرده اند، ظاهر است که حضرت بشیر و نذیر صلّی اللّه علیه و آله در تمهید و تقریر حدیث غدیر، بسیاری از مطالب ذکر فرموده که در روایت منقولۀ مخاطب، مذکور نیست، پس بملاحظۀ این عبارات، اولیای مخاطب آیا لفظ (طمطراق تمام) بمزید ایقان و وفاق در حق ارشادات حضرت خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله هم بر زبان خواهند آورد؟ ، یاسر بدامن شرمساری افکنده، فظاعت این تمسخر و استهزاء خواهند دریافت.

قوله: [گویند که «مولی» بمعنی اولی بتصرف است، و اولی بتصرف

ص:6


1- قال العلامة المجاهد الامینی قدس سره بعد ذکر مائة و عشر من رواة الغدیر من الصحابة : هؤلاء مائة و عشر من أعاظم الصحابة الذین وجدنا روایتهم لحدیث الغدیر ، و لعل فیما ذهب علینا اکثر من ذلک بکثیر ، و طبع الحال یستدعی ان تکون رواة الحدیث اضعاف المذکورین ، لان السامعین الوعاة له کانوا مائة ألف أو یزیدون . . .

بودن عین امامت است](1).

اقول: جناب شاهصاحب بمزید بلاغت، داد ایجاز و اختصار داده، تقریر شیعه را در وجه دلالت این حدیث شریف بر امامت، در کمتر از یک سطر نقل فرموده اند، و قبل از این بذکر لفظ (طمطراق تمام) استهزاء و سخریه و بر تقریرات أهل حق نموده، پس کاش برای اثبات مزعوم خود، تقریری از تقریرات مبسوطۀ أهل حق، و لا اقل بعض تقاریر متوسطۀ أهل حق در شروع کلام نقل کرده، رد آن می نمودند.

«دهلوی معنای اولویت را از مولی انکار کرده»

قوله: [اول غلط در این استدلال آنست که اهل عربیت قاطبة انکار کرده اند که «مولی» بمعنی اولی آمده باشد]-الخ(2).

اقول: اول اختلال در این مقال آنست که شاهصاحب بمزید ورع و دیانت، و نهایت صدق و امانت، ادعا فرموده اند: که اهل عربیت قاطبة انکار کرده اند که «مولی» بمعنی اولی آمده باشد، حال آنکه اهل عربیت، هرگز انکار نکرده اند که «مولی» بمعنی اولی آمده باشد، و ادعای انکار ایشان، کذب و بهت بحت است، و انکار احدی از اهل عربیت هم ثابت نیست، چه جا انکار جمیع اهل عربیت، و این کذبی است فاحش و بس شنیع، که بسماع آن مو بر تن می خیزد! .

و کلام شاهصاحب مانا(3) است بآنکه کسی بگوید که «قول» بمعنی گفتن،

ص:7


1- تحفهء اثنا عشریه ص 208 ط پیشاور .
2- تحفهء اثنا عشریة ص 208 ط پیشاور .
3- مانا است : شبیه است .

هرگز در استعمال عرب نیامده، و اهل عربیت قاطبة انکار کرده اند که «قول» بمعنی گفتن آمده باشد! .

«استعمال مولی در معنای اولی در قرآن و حدیث و اشعار عرب»

اشاره

الحاصل استعمال «مولی» بمعنی اولی، در کتاب و سنت و اشعار عرب، شائع و ذائع است، و از ائمۀ فن عربیت و لغت و تفسیر، تصریحات بر اینکه «مولی» بمعنی اولی است واقع.

اسماء جمعی از علماء، که اثبات مجیء «مولی» بمعنی اولی کرده اند، در اینجا ذکر می کنم، تا تخجیل منکرین بأبلغ وجوه متحقق گردد.

پس باید دانست که از جمله، اینهااند:

1-محمد بن سائب کلبی بن بشر بن عمرو بن الحارث الکوفی المتوفی سنة (146) 2-أبو زید سعید بن أوس بن ثابت الانصاری اللغوی البصری المتوفی سنة (215) 3-أبو عبیدة معمر بن المثنی البصری النحوی المتوفی سنة (209) 4-أبو الحسن سعید بن مسعدة الاخفش الاوسط المجاشعی البلخی المتوفی سنة (215) 5-أحمد بن یحیی بن زید بن سیار أبو العباس المعروف بثعلب الکوفی المتوفی (291) 6-أبو العباس محمد بن یزید الازدی البصری المعروف بالمبرد المتوفی (286) 7-أبو اسحاق ابراهیم بن محمد السری الزجاج النحوی اللغوی المتوفی

ص:8

ببغداد سنة (311) 8-أبو بکر محمد بن القاسم المعروف بابن الانباری المتوفی ببغداد سنة (328) 9-محمد بن عزیز السجستانی العزیزی المقیم ببغداد المتوفی سنة (330) 10-أبو الحسن علی بن عیسی بن علی بن عبد اللّه الرمانی المتوفی ببغداد سنة (384) 11-أبو النصر اسماعیل بن حماد الفارابی الجوهری المتوفی بنیسابور سنة (393) 12-أبو اسحاق أحمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی النیسابوریّ المتوفی (427) 13-أبو الحسن علی بن أحمد الواحدی المفسر المتوفی بنیسابور سنة (468) 14-أبو الحجاج یوسف بن سلیمان بن عیسی الشمنتری المتوفی سنة (476) 15-قاضی أبو عبد اللّه الحسین بن أحمد الزوزنی المتوفی سنة (486) 16-أبو زکریا یحیی بن علی بن محمد الشیبانی التبریزی المتوفی (502) 17-حسین بن مسعود الفراء البغوی المتوفی سنة (510) 18-جار اللّه محمود بن عمر الزمخشری الادیب المفسر المتوفی سنة (538) 19-أبو الفرج عبد الرحمن بن علی المعروف بابن الجوزی البغدادی المتوفی (597) 20-أحمد بن الحسن بن أحمد الزاهد الدرواجکی 21-نظام الدین حسن بن محمد القمی النیسابوریّ المتوفی سنة (728)

ص:9

22-أبو سالم محمد بن طلحة القرشی النصیبی المتوفی (652) 23-شمس الدین أبو المظفر یوسف بن قزاغلی سبط ابن الجوزی المتوفی (654) 24-قاضی ناصر الدین عبد اللّه بن عمر البیضاوی المتوفی سنة (685) 25-أحمد بن یوسف بن عبد الدائم الحلبی المعروف بالسمین المتوفی (756) 26-محمد بن أبی بکر بن عبد القادر الرازی المتوفی بعد (668) 27-تاج الدین أحمد الخجندی بن محمود الصرفی النحوی المتوفی سنة (700) 28-عبد اللّه بن أحمد النسفی أبو البرکات المتوفی بایذح اصبهان سنة (710) 29-عمر بن عبد الرحمن القزوینی الفارسی سراج الدین المتوفی سنة (745) 30-شیخ نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصباغ المالکی المتوفی (855) 31-جلال الدین محمد بن أحمد المحلی الشافعی المتوفی بالقاهرة سنة (864) 32-حسین بن علی الواعظ الکاشفی البیهقی السبزواری المتوفی (910) 33-أبو السعود محمد بن محمد العمادی الحنفی المفسر المتوفی بالقسطنطینیة سنة (982) 34-سعدی چلبی سعد اللّه بن عیسی مفتی الدیار الرومیة المتوفی سنة (945) 35-شیخ شهاب الدین أحمد بن محمد بن عمر الخفاجی المصری المتوفی

ص:10

(1069) 36-شیخ سلیمان الجمل بن عمر بن منصور العجیلی المصری الشافعی المتوفی (1204) 37-ملا جار اللّه إله آبادی 38-محب الدین افندی محمد بن أبی بکر بن داود بن عبد الرحمن الحموی الدمشقی الحنفی المتوفی (1016) 39-محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی المتوفی سنة (1182) 40-عبد الرحیم بن عبد الکریم 41-رشید النبی بن حبیب النبی 42-سید مؤمن بن حسن مؤمن شبلنجی المصری المتوفی بعد (1308)

1- «تفسیر محمد بن سائب کلبی»
اشاره

اما تفسیر محمد بن سائب کلبی مولی را بأولی، پس محمد بن یوسف أبو حیان که از أکابر ائمۀ عالی شأن و اجله مهرۀ اعیانست، و صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی(1) در «وافی بالوفیات» بمدح او گفته:

ترجمۀ محمد بن سائب کلبی از «وافی بالوفیات» صفدی

[محمد بن یوسف بن علی بن یوسف بن حیان الشیخ الامام الحافظ، العلامة فرید العصر، و شیخ الزمان، و امام النحاة، اثیر الدین أبو حیان الغرناطی.

ص:11


1- الصفدی : خلیل بن ایبک بن عبد اللَّه صلاح الدین الادیب المتوفی سنة ( 764 ) ولد فی صفد ( بفلسطین ) سنة ( 696 ) .

قرأ القرآن بالروایات، و سمع الحدیث بجزیرة الاندلس، و بلاد الافریقیة، و ثغر الاسکندریة، و دیار مصر، و الحجاز، و حصل الاجازات من الشام و العراق و غیر ذلک، و اجتهد، و طلب، و حصل، و کتب، و قید، و لم أر فی أشیاخی أکثر اشتغالا منه، لانی لم أره الا یسمع، أو یشغل، أو یکتب، و لم أره علی غیر ذلک، و له اقبال علی الطلبة الاذکیاء، و عنده تعظیم لهم.

نظم و نثر، و له الموشحات البدیعة، و هو ثبت فیما ینقله، محرر لما یقوله، عارف باللغة، ضابط لالفاظها، و اما النحو و التصریف فهو امام الدنیا فیهما، لم یذکر معه فی اقطار الارض غیره فی العربیة، و له الید الطولی فی التفسیر، و الحدیث، و الشروط، و الفروع، و تراجم الناس و طبقاتهم، و تواریخهم و حوادثهم، خصوصا المغاربة، و تقیید اسمائهم علی ما یتلفظون به من امالة، و ترخیم، و ترقیق، و تفخیم، لانهم مجاورو بلاد الفرنج، و اسماؤهم قریبة، و القابهم کذلک، کل ذلک قد جوده، و قیده، و حرره.

و الشیخ شمس الدین الذهبی(1) له سؤالات، سأله عنها فیما یتعلق بالمغاربة و أجابه عنها.

و له التصانیف التی سارت و طارت و انتشرت و ما انتثرت و قرئت و درست و نسخت و ما نسخت أخملت کتب الاقدمین، و الهت المقیمین بمصره و القادمین، و قرأ الناس علیه و صاروا ائمة و أشیاخا فی حیاته، و هو الذی حث الناس علی مصنفات الشیخ جمال الدین ابن(2) مالک رحمه اللّه و رغبهم فی قراءتها و شرح لهم غامضها و خاض بهم لججها و فتح لهم مقفلها](3) الخ.

ص:12


1- شمس الدین الذهبی : محمد بن أحمد الدمشقی الشافعی المتوفی سنة ( 748 ) .
2- ابن مالک جمال الدین : محمد بن عبد اللَّه بن مالک الطائی الجیانی النحوی المتوفی بدمشق ( 672 ) .
3- الوافی بالوفیات ج 5 ص 267

و نیز در آن گفته:

[و کتبت له استدعی اجازته بما صورته: المسئول من احسان سیدنا الشیخ الامام العامل العلامة، لسان العرب، ترجمان الادب، جامع الفضائل، عمدة وسائل السائل، حجة المقلدین، زین المقلدین، قطب المؤلفین، افضل الآخرین وارث علوم الاولین، صاحب الید الطولی فی کل مقام ضیق، و التصانیف التی تأخذ بمجامع القلوب، فکل ذی لب إلیها شیق، و المباحث التی أنارت الادلة الراجحة من مکامن اماکنها، و قنصت أوابدها الجامحة من بواطن مواطنها، کشاف معضلات الاوائل، سباق غایات قصر عن شأوها(1) سحبان وائل(2)، فارع(3) هضبات(4) البلاغة فی اجتلاء اجتلابها و هی فی مرقی مرقدها، و سالب تیجان الفصاحة فی اقتضاء اقتضا بها من فرق فرقدها، حتی ابرز کلامه جنان فضل جنان، و من بعده عن الدخول إلیها جبان، و أتی ببراهین وجوه حورها، لم یطمثهن انس قبلهم و لا جان، و ابدع خمائل(5) نظم و نثر لا تصل الی افنان فنونها ید جان، اثیر الدین أبی حیان محمد.

لا زال بیت العلم یحییه و لا عجب لذلک من أبی حیان

حتی تنال بنو العلوم مرامهم و تحلهم دار المنی بأمان

إجازة کاتب هذه الحروف ما رواه، فسح اللّه فی مدته، من المسانید،

ص:13


1- الشأو ( بفتح الشین و سکون الهمزة ) : السبق - الامد - الغایة .
2- سحبان وائل : بن زفر بن ایاس خطیب یضرب به المثل فی الفصاحة توفی سنة ( 54 ) .
3- الفارع : الذی یصعد الجبل .
4- الهضبات : جمع الهضبه ( بفتح الهاء و سکون الضاد ) و هی الجبل المنبسط علی وجه الارض .
5- الخمائل : جمع الخمیلة و هی الشجر الکثیر الملتف .

و المصنفات، و السنن، و المجامیع الحدیثیة، و التصانیف الادبیة نظما و نثرا](1) -الخ.

در «بحر محیط» در تفسیر آیة قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلاّ ما کَتَبَ اَللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَی اَللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ(2) گفته:

[هو مولانا، أی ناصرنا و حافظنا، قاله الجمهور.

و قال الکلبی: اولی بنا من انفسنا فی الموت و الحیوة، و قیل: مالکنا و سیدنا، فلهذا یتصرف کیف شاء، فیجب الرضا بما یصدر من جهته، و قال ذلک بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ اَلْکافِرِینَ لا مَوْلی لَهُمْ ، فهو مولانا الذی یتولانا و نتولاه](3).

و قمولی(4) هم از کلبی نقل کرده که او مولی را بأولی تفسیر کرده، کما سیجیء فیما بعد انشاء اللّه تعالی.

و مخفی نماند که ائمۀ بارعین، و حفاظ ماهرین، و جهابذۀ اعلام، و علمای فخام، و معتمدین ثقات، و منقدین اثبات سنیه، بمدح و ثنا، و وصف و اطراء محمد بن سائب کلبی، رطب اللسان و عذب البیان اند، و از اجل مادحین او أبو أحمد عبد اللّه بن محمد المعروف بابن عدی است که از مهرۀ حفاظ و اثبات ایقاظ است.

ص:14


1- الوافی بالوفیات ج 5 / 276 - 277 .
2- التوبة : 51 .
3- البحر المحیط ج 5 ص 52 ط بیروت .
4- القمولی : أحمد بن محمد بن أبی الحزم القرشی المخزومی الشافعی المصری المتوفی بالقاهرة سنة ( 727 ) .
ترجمه ابن القطان مادح کلبی بگفتار سمعانی در «انساب»

حافظ أبو سعد عبد الکریم بن محمد سمعانی(1) در «انساب» در نسبت جرجانی گفته:

[أبو أحمد عبد اللّه بن عدی بن عبد اللّه بن محمد الجرجانی المعروف بابن القطان الحافظ، من أهل جرجان، کان حافظ عصره، رحل ما بین الاسکندریة الی سمرقند و دخل البلاد، و أدرک الشیوخ.

سمع أبا عبد الرحمن أحمد بن شعیب النسائی(2)، و علی بن سعید الرازی(3) و القاسم بن عبد اللّه الاخمیمی(4) ، و القاسم بن زکریا المطرز(5)، و خلقا یطول ذکرهم.

روی عنه الحاکم أبو عبد اللّه الحافظ(6)، و أبو القاسم حمزة بن یوسف السهمی(7)، و أبو بکر أحمد بن الحسن الحیری(8)، و غیرهم.

و أول ما کتب الحدیث بجرجان فی سنة تسعین و مائتین، عن أحمد بن(9) حفص و غیره.

ص:15


1- السمعانی : عبد الکریم بن محمد بن منصور المروزی أبو سعد الحافظ المتوفی ( 562 ) .
2- النّسائی : أحمد بن علی بن شعیب بن علی الحافظ المتوفی برملة فلسطین سنة ( 303 ) .
3- علی بن سعید بن بشیر بن مهران الحافظ الرازی نزیل مصر المتوفی ( 297 ) .
4- القاسم بن عبد اللَّه بن مهدی الاخمیمی الحافظ المتوفی سنة ( 304 ) .
5- القاسم بن زکریا المطرز : بن یحیی أبو بکر البغدادی المتوفی سنة ( 305 ) .
6- الحاکم أبو عبد اللَّه الحافظ : محمد بن عبد اللَّه بن حمدویه النیسابوریّ المتوفی ( 405 ) .
7- حمزة بن یوسف بن ابراهیم السهمی الحافظ الجرجانی المتوفی سنة ( 427 ) .
8- أبو بکر أحمد بن الحسن الحیری بن أحمد الشافعی النیسابوریّ المتوفی ( 421 ) .
9- أحمد بن حفص : بن یزید أبو بکر المعافری المتوفی سنة ( 311 ) .

و رحل الی العراق، و الشام، و مصر فی سنة سبع و تسعین.

و صنف فی معرفة ضعفاء المحدثین کتابا مقدار ستین جزءا سماه «الکامل» و کان جمع أحادیث مالک بن أنس(1)، و الاوزاعی(2)، و سفیان الثوری(3)، و شعبة(4)، و اسماعیل بن أبی خالد(5)، و جماعة من المقلین.

و صنف علی کتاب المزنی(6) کتابا و سماه «الانتصار» .

و کان حافظا متقنا، لم یکن فی زمانه مثله، تفرد بالاحادیث، و قد کان وهب أحادیث له یتفرد بها لبنیه: عدی(7)، و أبی زرعة، و منصور، تفردوا بروایتها، عن أبیهم.

و ابنه عدی، سکن سجستان الی أن مات بها و حدث بها.

قال حمزة بن یوسف السهمی: سألت الدارقطنی(8) ان یصنف کتابا فی ضعفاء المحدثین، فقال: أ لیس عندک کتاب ابن عدی؟ ، قلت: نعم، قال: فیه کفایة لا یزاد علیه.

و کانت ولادته یوم السبت غرة ذی القعدة سنة سبع و سبعین و مائتین، و هی السنة التی مات فیها أبو حاتم(9) الرازی.

ص:16


1- مالک بن انس : بن مالک الاصبحی امام المالکیة المدنی المتوفی سنة ( 179 ) .
2- الاوزاعی : عبد الرحمن بن عمرو بن یحمد الشامی المتوفی ببیروت سنة ( 157 ) .
3- سفیان الثوری : بن سعید بن مسروق الکوفی المتوفی بالبصرة سنة ( 161 ) .
4- شعبة بن الحجاج بن الورد الواسطی المتوفی بالبصرة سنة ( 160 ) .
5- اسماعیل بن أبی خالد : الکوفی الحافظ المتوفی ( 145 ) / 146 .
6- المزنی : اسماعیل بن یحیی بن اسماعیل المصری الشافعی المتوفی ( 264 ) .
7- عدی : بن عبد اللَّه بن عدی أبو محمد الجرجانی المتوفی بسجستان سنة .
8- الدار قطنی : علی بن عمر بن أحمد الشافعی المتوفی ببغداد سنة ( 385 ) .
9- أبو حاتم الرازی : محمد بن ادریس بن المنذر بن داود بن مهران الحنظلی الحافظ المتوفی ( 277 ) .

و توفی غرة جمادی الآخرة سنة خمس و ستین و ثلاثمائة بجرجان، و صلی علیه أبو بکر الإسماعیلی(1)، و دفن بجنب مسجد کرز بن وبرة، عن یمین القبلة، و زرت قبره(2).

ترجمه ابن القطان بگفتار یاقوت حموی در «معجم البلدان»

و شیخ نحریر أبو عبد اللّه یاقوت بن عبد اللّه الحموی الرومی البغدادی(3) در «معجم البلدان» در ذکر جرجان گفته:

[و منها أبو أحمد عبد اللّه بن عدی بن عبد اللّه بن محمد بن المبارک الجرجانی الحافظ المعروف بابن القطان، أحد ائمة أصحاب الحدیث، و المکثرین منه، و الجامعین له، و الرحال فیه.

رحل الی دمشق و مصر الرحلتین: اولیهما فی سنة سبع و تسعین و مائتین، و الثانیة فی سنة خمس و ثلاثمائة.

سمع الحدیث بدمشق من محمد بن خریم(4) ، و عبد الصمد بن عبد اللّه بن أبی زید، و ابراهیم بن دحیم، و أحمد بن عمیر بن جوص(5) و غیرهم.

و سمع بحمص حنبل(6) بن محمد، و أحمد بن أبی الاخیل، و یزید(7) بن

ص:17


1- أبو بکر الاسماعیلی : أحمد بن ابراهیم بن اسماعیل الحافظ الجرجانی المتوفی ( 371 ) .
2- انساب السمعانی ج 3 ص 238 ط حیدرآباد الدکن .
3- یاقوت بن عبد اللَّه الحموی الرومی البغدادی المتوفی ( 626 ) .
4- محمد بن خریم ( بالخاء المعجمة و الراء المهملة ) أبو بکر العقیلی محدث دمشق المتوفی ( 316 ) .
5- أحمد بن عمیر بن یوسف بن موسی بن جوصا أبو الحسن الحافظ محدث الشام المتوفی سنة ( 320 ) .
6- فی المصدر المطبوع ببیروت : هبیل بن محمد ، و علی أی حال ما وجدت له و لتالییه ترجمة فی کتب التراجم .
7- فی المصدر : زید بن عبد اللَّه المهرانی .

عبد اللّه البهرانی.

و بمصر أبا یعقوب اسحاق المنجنیقی(1).

و بصیدا محمد المعافی بن أبی کریمة.

و بصور أحمد بن بشیر بن حبیب الصوری.

و بالکوفة أبا العباس بن عقدة(2)، و محمد بن الحصین بن حفص.

و بالبصرة أبا خلیفة الجمحی(3)، و بالعسکر عبدان الاهوازی(4).

و ببغداد أبا القاسم البغوی(5)، و أبا محمد بن صاعد(6).

و ببعلبک أبا جعفر أحمد بن هاشم، و خلقا من هذه الطبقة کثیرا.

و روی عنه أبو العباس بن عقدة و هو من شیوخه، و حمزة بن یوسف السهمی و أبو سعد المالینی (7) و خلق فی طبقتهم.

و کان مصنفا حافظا ثقة، علی لحن کان فیه.

ص:18


1- أبو یعقوب اسحاق المنجنیقی : بن ابراهیم الحافظ البغدادی نزیل مصر المتوفی ( 304 ) .
2- أبو العباس أحمد بن محمد بن سعید بن عقدة الحافظ الکوفی المتوفی سنة ( 332 ) / 333 .
3- أبو خلیفة الجمحی : الفضل بن حباب البصری المحدث مسند عصره المتوفی سنة ( 305 ) .
4- عبدان الاهوازی : أبو محمد عبدان بن أحمد بن موسی الجوالیقی الحافظ المتوفی سنة ( 306 ) .
5- أبو القاسم البغوی : عبد اللَّه بن محمد بن عبد العزیز الحافظ المتوفی ببغداد سنة ( 311 ) .
6- أبو محمد ابن الصاعد : یحیی بن محمد بن صاعد البغدادی المتوفی سنة ( 318 ) .
7- أبو سعد المالینی : أحمد بن محمد بن أحمد بن عبد اللَّه الهروی الحافظ المتوفی ( 412 ) .

و قال حمزة: کتب أبو أحمد بن عدی الحدیث بجرجان فی سنة تسعین و مائتین عن أحمد بن حفص السعدی و غیره، ثم رحل الی الشام و مصر، و صنف فی معرفة ضعفاء المحدثین کتابا فی مقدار ستین(1) جزءا سماه «الکامل» .

قال: و سألت الدار قطنی أبا الحسن ان یصنف کتابا فی ضعفاء المحدثین، فقال: أ لیس عندکم کتاب ابن عدی؟ ، قلت: بلی، قال: فیه کفایة لا یزاد علیه.

و کان ابن عدی جمع أحادیث مالک بن أنس، و الاوزاعی، و سفیان الثوری و شعبة، و اسماعیل بن أبی خالد، و جماعة من المقلین(2).

و صنف علی کتاب المزنی کتابا سماه «الانتصار»(3).

و کان أبو أحمد حافظا متقنا لم یکن فی زمانه مثله، تفرد بأحادیث، کان قد وهب أحادیث له یتفرد بها لبنیه عدی، و أبی زرعة، و أبی منصور، تفردوا بروایتها عن أبیهم، و ابنه عدی، سکن سجستان و حدث بها.

قال ابن عدی: سمع منی أبو العباس بن عقدة کتاب «الجعفریة» ، عن أبی الاشعث، و حدث به عنی، فقال: حدثنی عبد اللّه بن عبد اللّه.

و کان مولده فی ذی القعدة سنة سبع و سبعین و مائتین، و مات غرة جمادی الآخرة سنة خمس و ستین و ثلاثمائة لیلة السبت، فصلی علیه أبو بکر الإسماعیلی، و دفن بجنب مسجد کرز بن(4) وبرة عن یمین القبلة مما یلی صحن المسجد بجرجان(5).

ترجمه ابن القطان بگفتار ذهبی در «تذکرة الحفاظ»

و محمد بن أحمد ذهبی در «تذکرة الحفاظ» گفته:

ص:19


1- فی المصدر المطبوع : فی مقدار مائتی جزء .
2- فی المصدر : و جماعة من المتقدمین .
3- فی المصدر : سماه « الابصار » .
4- فی المصدر المطبوع ببیروت : مسجد کوزین و قبره عن یمین القبلة .
5- معجم البلدان ج 2 - ص 121 .

[ابن عدی الامام الحافظ الکبیر أبو أحمد عبد اللّه بن عدی بن عبد اللّه بن محمد بن مبارک الجرجانی، و یعرف أیضا بابن القطان، صاحب کتاب «الکامل» فی الجرح و التعدیل، کان أحد الاعلام.

ولد سنة سبع و سبعین و مائتین، و سمع سنة تسعین، و ارتحل اولا سنة سبع و تسعین، و سمع بهلول بن اسحاق الانباری(1) ، و محمد بن عثمان بن أبی سوید(2) و محمد بن یحیی المروزی(3)، و عبد الرحمن بن القاسم بن الرواس الدمشقی(4)، و أنس بن السلم(5)، و أبا خلیفة الجمحی، و الحسن بن سفیان(6)، و أبا عبد الرحمن النسائی، و عمران بن مجاشع (7)، و عبدان الاهوازی، و أبا یعلی الموصلی(8)، و الحسن بن محمد المدنی، صاحب یحیی بن بکیر (9)، و الحسن بن الفرج الغزی(10) ، و خلائق.

ص:20


1- بهلول بن اسحاق بن بهلول بن حسان التنوخی أبو محمد قاضی الانبار المتوفی سنة ( 298 ) .
2- محمد بن عثمان بن أبی سوید : الذراع البصری المعمر ، له ترجمة فی المیزان و لسان المیزان و لم یؤرخا وفاته .
3- محمد بن یحیی بن سلیمان أبو بکر المروزی المتوفی ببغداد سنة ( 298 ) .
4- عبد الرحمن بن القاسم بن الرواس الهاشمی مسند دمشق المتوفی سنة ( 297 ) .
5- انس بن السلم الدمشقی المتوفی ( 289 ) .
6- الحسن بن سفیان : أبو العباس الشیبانی النسوی صاحب « المسند » المتوفی سنة ( 303 ) .
7- عمران بن موسی بن مجاشع الجرجانی السختیانی الحافظ المتوفی سنة ( 305 ) .
8- أبو یعلی الموصلی : أحمد بن علی بن المثنی بن یحیی الحافظ صاحب « المسند » المتوفی سنة ( 307 ) .
9- یحیی بن عبد اللَّه بن بکیر الحافظ أبو زکریا المصری المتوفی ( 231 ) .
10- الحسن بن الفرج الغزی أبو علی صاحب یحیی بن بکیر توفی بعد سنة ( 300 ) .

و عنه أبو العباس بن عقدة شیخه، و أبو سعد المالینی، و الحسن بن رامین(1) و محمد بن عبد اللّه بن عبید اللّه باکویه(2)، و حمزة بن یوسف السهمی، و أبو الحسین أحمد بن العالی، و آخرون.

و هو المصنف فی الکلام علی الرجال عارفا بالعلل.

قال أبو القاسم بن(3) عساکر: کان ثقة علی لحن فیه.

قال حمزة السهمی: سألت الدارقطنی ان یصنف کتابا فی الضعفاء، فقال:

أ لیس عندک کتاب ابن عدی؟ ، فقلت: بلی، قال: فیه کفایة لا یزاد علیه.

قلت و قد صنف ابن عدی علی أبواب مختصر المزنی کتابا سماه «الانتصار» قال حمزة السهمی: کان حافظا متقنا لم یکن فی زمانه أحد مثله، تفرد بروایة أحادیث وهب منها لابنیه: عدی و أبی زرعة و تفردا بها عنه.

قال الخلیلی(4) : کان عدیم النظیر حفظا و جلالة، سألت عبد اللّه(5) بن محمد الحافظ: أیهما أحفظ؟ ابن عدی أو ابن قانع، فقال: رز قمیص ابن عدی أحفظ من عبد الباقی بن قانع(6).

ص:21


1- الحسن بن الحسین بن رامین القاضی أبو محمد الأسترآبادی المتوفی ( 412 ) ببغداد .
2- ابن باکویه : محمد بن عبد اللَّه بن عبید اللَّه الشیرازی الصوفی المتوفی سنة ( 428 ) .
3- ابن عساکر : أبو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللَّه الدمشقی المتوفی سنة ( 571 ) .
4- الخلیلی : الحافظ أبو یعلی الخلیل بن عبد اللَّه بن أحمد القزوینی المتوفی ( 446 ) .
5- عبد اللَّه بن محمد الحافظ : بن یوسف بن نصر القرطبی المتوفی ( 403 ) .
6- عبد الباقی بن قانع : بن مرزوق بن واثق الحافظ أبو الحسین البغدادی المتوفی ( 351 ) .

قال الخلیلی: و سمعت أحمد بن مسلم(1) الحافظ یقول: لم أر أحدا مثل أبی أحمد بن عدی و کیف فوقه فی الحفظ، و کان أحمد قد لفی الطبرانی(2) و أبا أحمد الحاکم(3) ، و قد قال لی: کان حفظ هؤلاء تکلفا، و حفظ ابن عدی طبعا، زاد معجمه علی ألف شیخ(4).

ترجمه ابن القطان بقول ذهبی در «عبر» و «دول الاسلام»

و نیز ذهبی در «عبر فی خبر من غبر» در وقائع سنة خمس و ستین و ثلاثمائة گفته:

ابن عدی الحافظ الکبیر أبو أحمد عبد اللّه بن عدی بن عبد اللّه بن محمد و یعرف بابن القطان الجرجانی، مصنف «الکامل» فی الجرح، و له ثمان و ثمانون سنة، کتب الکثیر سنة تسعین و مائتین، و رحل فی سنة سبع و تسعین.

و سمع أبا خلیفة، و عبد الرحمن بن أبو الرواس، و بهلول بن اسحاق، و طبقتهم.

قال ابن عساکر: کان ثقة علی لحن فیه.

و قال حمزة السهمی(5): کان حافظا متقنا، لم یکن فی زمانه مثله، توفی فی جمادی الآخرة(6).

و نیز ذهبی در «دول الاسلام» در وقائع سنة خمس و ستین و ثلاثمائة گفته:

و فیها مات حافظ العصر أبو أحمد عبد اللّه بن عدی الجرجانی و له ثمان

ص:22


1- فی المصدر : أحمد بن أبی مسلم الحافظ ، و علی أی حال ما وجدت ترجمته .
2- الطبرانی : سلیمان بن أحمد بن أیوب الحافظ المتوفی باصفهان سنة ( 360 ) .
3- أبو أحمد الحاکم : الحافظ محمد بن محمد بن أحمد النیسابوریّ المتوفی ( 378 ) .
4- تذکرة الحفاظ للذهبی ج 3 ص 940 .
5- تاریخ جرجان للسهمی ص 225 .
6- العبر فی خبر من غبر ج 2 ص 343 .

و ثمانون سنة.

و شیخ جمال الدین عبد الرحیم بن حسن الاسنوی(1) در «طبقات شافعیه» گفته: الحافظ أبو أحمد بن عدی بن محمد الجرجانی الامام المشهور، صاحب «الکامل» فی الضعفاء.

ولد سنة سبع و سبعین و مائتین، و صنف علی مختصر المزنی کتابا سماه «الانتصار» .

و توفی فی جمادی الآخرة سنة ستین و ثلاثمائة. ذکره الذهبی فی «العبر»(2).

ترجمه ابن القطان بگفتار اسنوی در «طبقات شافعیه»

و قاضی تقی الدین أبو بکر بن أحمد بن محمد الدمشقی الاسدی(3) در «طبقات فقهای شافعیه» گفته:

عبد اللّه بن عدی بن محمد بن مبارک أبو أحمد الجرجانی الحافظ الکبیر یعرف بابن القطان.

أحد الائمة الاعلام و أرکان الاسلام، طوف البلاد فی طلب العلم، و سمع الکبار، له کتاب «الانتصار» علی «مختصر المزنی» و کتاب «الکامل» فی معرفة الضعفاء و المتروکین، و هو کامل فی بابه کما سمی.

قال ابن عساکر: کان ثقة علی لحن فیه.

و قال الذهبی: کان لا یعرف العربیة مع عجمة فیه، و أما فی العلل و الرجال فحافظ لا یجاری.

ولد سنة سبع و سبعین و مائتین، مات فی جمادی الآخرة سنة خمس و ستین و ثلاثمائة(4).

ص:23


1- الاسنوی : عبد الرحیم بن الحسن بن علی الشافعی المتوفی بالقاهرة سنة ( 772 ) .
2- طبقات الشافعیة للأسنوی ج 2 ص 206 .
3- تقی الدین أبو بکر بن أحمد بن محمد الاسدی : ابن عمر بن محمد المعروف بابن قاضی شبهة الدمشقی المتوفی ( 851 ) .
4- طبقات الشافعیة لابن قاضی شهبة ج 1 / 140 .
ترجمه ابن القطان بگفتار سیوطی در «طبقات الحفاظ»

و جلال الدین عبد الرحمان بن أبی بکر سیوطی(1) در «طبقات الحفاظ» گفته:

ابن عدی الامام الحافظ الکبیر أبو أحمد عبد اللّه بن عدی بن عبد اللّه بن محمد بن مبارک الجرجانی، و یعرف أیضا بابن القطان، صاحب «الکامل فی الجرح و التعدیل» ، أحد الاعلام، ولد سنة 277، و سمع منه 290.

روی عن محمد بن عثمان بن أبی شیبة(2) ، و النّسائی، و أبی یعلی، و منه ابن عقدة، و هو شیخه، و المالینی، و حمزة السهمی، و هو عارف بالعلل، مصنف فی الکلام علی الرجال، لم یکن فی زمانه مثله.

قال الخلیلی: کان عدیم النظیر حفظا و جلالة، مات فی جمادی الآخرة سنة (360)(3).

و عبد الرؤوف بن تاج العارفین بن علی بن زین الدین الحدادی ثم

ترجمه ابن القطان بگفتار مناوی در «فیض القدیر»

المناوی القاهری الشافعی(4)، در «فیض القدیر شرح جامع صغیر» گفته:

(عد لابن عدی) هو أبو أحمد عبد اللّه الجرجانی أحد الحفاظ الأعیان و أحد الجهابذة الذین طافوا البلاد، و هجروا الوساد، و واصلوا السهاد، و قطعوا المعتاد طالبین للعلم لا یعتری هممهم قصور، و لا یثنی عزمهم عظائم الامور، روی عنه

ص:24


1- السیوطی عبد الرحمن بن أبی بکر جلال الدین الشافعی المتوفی ( 911 ) .
2- محمد بن عثمان بن أبی شیبة : أبو جعفر الکوفی المتوفی سنة ( 297 ) .
3- طبقات الحفاظ للسیوطی ص 380 .
4- عبد الرؤوف بن علی المناوی القاهری الشافعی المتوفی ( 1031 ) .

الجمحی، و غیره، و عنه أبو حامد الاسفراینی(1)، و أبو سعد المالینی.

قال البیهقی(2): حافظ متقن، لم یکن فی زمنه مثله.

و قال ابن عساکر: ثقة علی لحن فیه.

مات سنة خمس و ستین و ثلاثمائة عن ثمان و ثمانین سنة، فی کتاب «الکامل» الذی ألفه فی معرفة الضعفاء، و هو أصل من الاصول المعول علیها و المرجوع إلیها، طابق اسمه معناه، و وافق لفظه فحواه، من عینه انتجع المنتجعون، و بشهادته حکم الحاکمون، و الی ما قاله رجع المتقدمون و المتأخرون(3).

و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی(4) در «کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون» گفته:

«الکامل» فی معرفة الضعفاء و المتروکین من الرواة، لابی أحمد عبد اللّه بن محمد المعروف بابن عدی الجرجانی المتوفی سنة خمس و ستین و ثلاثمائة، فی «ستین جزء» ، و هو أکمل کتب الجرح و التعدیل و علیه اعتماد الائمة.

قال السبکی(5): طابق اسمه معناه، و وافق لفظه فحواه، بصحته حکم الحاکمون و بما یقول رضی المتقدمون و المتأخرون.

و قال حمزة السهمی: سألت الدار قطنی ان یصنف کتابا فی الضعفاء فقال:

أ لیس عندک کتاب ابن عدی؟ قلت: نعم، قال: فیه کفایة لا یزاد علیه.

و قال الحافظ ابن عساکر: ابن عدی ثقة علی لحن فیه.

ص:25


1- أبو حامد الاسفرائینی : أحمد بن محمد بن أحمد الشافعی المتوفی ( 406 ) .
2- البیهقی : أحمد بن الحسین بن علی المحدث المتوفی بنیسابور سنة ( 458 ) .
3- فیض القدیر ج 1 ص 28 .
4- مصطفی بن عبد اللَّه الجلبی القسطنطینی المتوفی ( 1067 ) .
5- السبکی : عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی المتوفی بدمشق سنة ( 771 ) .

و قال الذهبی: کان لا یعرف العربیة مع عجمة فیه، و اما فی العلل و الرجال فحافظ لا یجاری (1).

هر گاه نبذی از محاسن فاخره، و محامد زاهره، و مناقب باهره ابن عدی بر زبان أکابر حذاق ماهرین، و أجلۀ نقاد معتمدین شنیدی.

پس باید دانست که همین ابن عدی در مدح و تبجیل کلبی نبیل کوشیده.

علامه شمس الدین محمد بن أحمد ذهبی در «تذهیب التهذیب» بترجمۀ محمد بن سائب کلبی گفته:

و قال ابن عدی: هو معروف بالتفسیر، و لیس لاحد تفسیر اطول و لا أشبع منه و بعده مقاتل(2) ، الا ان الکلبی یفضل علی مقاتل، لما قیل فی مقاتل من المذاهب الردیة، و حدث عن الکلبی شعبة، و الثوری، و هشیم(3) و الثقات، و رضوه فی التفسیر-الخ(4).

در حاشیۀ کاشف ذهبی مسطور است:

قال أبو أحمد بن عدی: و للکلبی غیر ما ذکرت أحادیث صالحة خاصة عن أبی صالح(5) ، و هو معروف بالتفسیر، و لیس لاحد تفسیر أطول منه و لا أشبع، و بعده مقاتل بن سلیمان، الا ان الکلبی یفضل علی مقاتل بن سلیمان، لما قیل فی مقاتل من المذاهب الردیة(6).

ص:26


1- کشف الظنون ج 2 ص 1382 .
2- مقاتل : بن سلیمان بن بشیر البلخی المفسر المتوفی بالبصرة سنة ( 150 ) .
3- هشیم : بن بشیر بن أبی خازم قاسم بن دینار أبو معاویة الواسطی المتوفی ( 183 ) .
4- تذهیب التهذیب ج 8 / 19 .
5- أبو صالح : باذام التابعی الراوی عن مولاته أم هانی بنت أبی طالب .
6- ضعف العامة و الخاصة مقاتل بن سلیمان و قالوا : کان دجالا جسورا وضاعا کذابا یأخذ عن الیهود و النصاری علم القرآن الذی یوافق کتبهم .

و حدث عن الکلبی الثوری، و شعبة، و ان کانا حدثا عنه بالشیء الیسیر غیر المسند.

تفسیر کلبی بگفتار ابن القطان اطول و اشبع تفاسیر است

و حدث عنه ابن عیینة(1)، و حماد بن سلمة(2)، و هشیم، و غیرهم من ثقات الناس و رضوه فی التفسیر-الخ.

از این عبارت ظاهر است که حسب افادۀ ابن عدی، محمد بن سائب معروف است بتفسیر، و هیچ کس تفسیری أطول و أشبع از تفسیر او ندارد، و مقاتل بعد کلبی است، و کلبی بر مقاتل مقدم و فاضل است، زیرا که در مقاتل مذاهب ردیه گفته شده.

و از این افاده، صراحة ظاهر می شود که محمد بن سائب، از عیب عائب مبری است، و از لوث نسبت مذاهب ردیه معری.

و نیز از آن واضح است که تحدیث کرده اند از کلبی ابن عیینة، و حماد بن سلمة، و هشیم، و غیر ایشان از ثقات ناس، و پسندیده اند او را در تفسیر و هر گاه تحدیث این حضرات ثلاثة و دیگر ثقات از کلبی، و پسندیدنشان او را در تفسیر ثابت شد، وثوق و اعتماد و جلالت و عظمت کلبی بغایت قصوی و مرتبۀ اسنی رسید، زیرا که این حضرات ثلاثة از اکابر أئمۀ حذاق و أعاظم اساطین سباق اند.

اما سفیان بن عیینة، پس بعض عیون فاخرۀ فضائل، و فنون باهرۀ مناقب او، در ما بعد انشاء اللّه تعالی بتصریحات ثقات محققین سنیه، خواهی دریافت.

اما مناقب عظیمه و محامد فخیمۀ حماد بن سلمه، پس مسلم و مقبول فحول

ص:27


1- ابن عیینة : سفیان بن عیینة الکوفی المتوفی بمکة سنة ( 198 ) .
2- حماد بن سلمة : بن دینار أبو سلمة الحافظ البصری المتوفی سنة ( 167 ) .

منقدین است.

ترجمه حماد بن سلمة که از رواة و محدثین از کلبی است در «تهذیب التهذیب»

ابن حجر(1) عسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته:

حماد بن سلمة بن دینار البصری، أبو سلمة مولی تمیم، و یقال: مولی قریش و قیل: غیر ذلک.

روی عن ثابت البنانی(2) ، و قتادة(3) ، و خاله حمید الطویل(4)، و اسحاق بن عبد اللّه بن أبی طلحة(5) ، و أنس بن سیرین(6)، و ثمامة بن عبد اللّه بن أنس(7) و محمد بن زیاد القرشی(8) ، و أبی الزبیر المکی(9) ، و عبد الملک بن عمیر(10)، و عبد العزیز بن صهیب(11) ، و أبی عمران الجونی(12)، و عمرو بن دینار(13)، و هشام بن زید بن

ص:28


1- ابن حجر العسقلانی : أحمد بن علی شهاب الدین المتوفی سنة ( 852 ) .
2- ثابت البنانی : بن أسلم أبو محمد البصری المتوفی سنة ( 123 ) - و قیل : سنة ( 127 ) .
3- قتادة : بن دعامة بن قتادة بن عزیر المفسر البصری الضریر الاکمه المتوفی ( 118 ) .
4- حمید الطویل : بن أبی حمید تیرویه التابعی البصری المتوفی ( 143 ) .
5- اسحاق بن عبد اللَّه بن أبی طلحة زید بن سهل الانصاری المدنی المتوفی سنة ( 132 ) .
6- انس بن سیرین أبو موسی الانصاری التابعی المتوفی سنة ( 118 ) .
7- ثمامة بن عبد اللَّه بن أنس بن مالک الانصاری المتوفی بعد سنة ( 110 ) .
8- محمد بن زیاد : أبو الحارث القرشی الجمحی البصری سمع أبا هریرة ، و کان مولی عثمان بن مظعون .
9- أبو الزبیر المکی : محمد بن مسلم بن تدرس الحافظ المکی المتوفی سنة ( 128 ) .
10- عبد الملک بن عمیر : المعروف بعبد الملک القبطی المتوفی سنة ( 136 ) .
11- عبد العزیز بن صهیب : البنانی البصری سمع انس بن مالک .
12- أبو عمران الجونی : عبد الملک بن حبیب الکندی البصری المتوفی ( 138 ) .
13- عمرو بن دینار : أبو محمد الاثرم المکی المتوفی سنة ( 125 ) / 126 / 129 .

أنس(1)، و هشام بن عروة(2)، و یحیی بن سعید الانصاری(3) ، و أیوب السختیانی(4) و خالد الحذاء(5)، و داود بن أبی هند(6)، و سلیمان التیمی (7) ، و سماک بن حرب(8) و خلق کثیر من التابعین فمن بعدهم.

و عنه ابن جریح(9) و الثوری و شعبة و هم أکبر منه و ابن المبارک(10) و ابن مهدی(11) و القطان(12) ، و أبو داود(13)، و أبو الولید(14) الطیالسیان، و أبو سلمة التبوذکی(15)

ص:29


1- هشام بن زید بن انس : بن مالک الانصاری سمع جده انسا .
2- هشام بن عروة : بن الزبیر بن العوام المدنی المتوفی سنة ( 146 ) / 147 .
3- یحیی بن سعید الانصاری : بن قیس المدنی المتوفی ( 143 ) / 144 / 146 .
4- أیوب السختیانی : بن أبی تمیمة کیسان البصری المتوفی سنة ( 131 ) .
5- خالد الحذاء : بن مهران الحافظ البصری المتوفی سنة ( 141 ) / 142 .
6- داود بن أبی هند : أبو محمد البصری المتوفی سنة ( 140 ) .
7- سلیمان التیمی : بن طرخان أبو المعتبر المتوفی سنة ( 143 ) .
8- سماک بن حرب : بن اوس بن خالد الذهلی الکوفی المتوفی سنة ( 123 ) .
9- ابن جریح : عبد الملک بن عبد العزیز بن جریح الرومی المکی المتوفی ( 150 ) .
10- ابن المبارک : عبد اللَّه أبو عبد الرحمن بن المبارک الحنظلی الحافظ المروزی المتوفی ( 181 ) .
11- ابن مهدی : عبد الرحمن بن مهدی أبو سعید الحافظ البصری المتوفی ( 198 ) .
12- القطان : یحیی بن سعید بن فروخ أبو سعید الحافظ البصری المتوفی ( 198 ) .
13- أبو داود الطیالسی : سلیمان بن داود الحافظ البصری المتوفی ( 204 ) .
14- أبو الولید الطیالسی : هشام بن عبد الملک الحافظ البصری المتوفی ( 227 ) .
15- أبو سلمة التبوذکی : موسی بن اسماعیل المنقری الحافظ البصری المتوفی ( 223 ) .

و آدم بن أبی ایاس(1)، و الاشیب(2)، و أسود بن عامر شاذان(3) ، و بشر بن السری(4) و بهز بن أسد(5) ، و سلیمان بن حرب(6)، و أبو نصر التمار(7) ، و هدبة بن خالد(8) و شیبان بن فروخ(9)، و عبید اللّه العیشی(10) ، و آخرون.

قال أحمد: حماد بن سلمة أثبت فی ثابت(11) من معمر(12) ، و قال أیضا فی الحمادین(13): ما منهما إلا ثقة.

و قال حنبل(14) عن أحمد(15): اسند حماد بن سلمة، عن أیوب أحادیث لا یسندها الناس عنه.

ص:30


1- آدم بن أبی ایاس : أبو الحسن الخراسانی المروزی المحدث المتوفی ( 220 ) .
2- الاشیب : الحسن بن موسی أبو علی الحافظ البغدادی المتوفی ( 209 ) .
3- الاسود شاذان : بن عامر أبو عبد الرحمن المتوفی ببغداد ( 208 ) .
4- بشر بن السری : الافوه نزیل مکة المتوفی ( 195 ) .
5- بهز بن أسد : أبو الاسود الحافظ البصری المتوفی ( 197 ) .
6- سلیمان بن حرب : أبو أیوب الواشحی الحافظ البصری المتوفی ( 224 ) .
7- أبو نصر التمار : عبد الملک بن عبد العزیز المتوفی ببغداد ( 228 ) .
8- هدبة بن خالد : أبو خالد القیسی الحافظ البصری المتوفی ( 236 ) .
9- شیبان بن فروخ : بن أبی شیبة الابلی المتوفی ( 235 ) .
10- عبید اللَّه العیشی : بن محمد البصری الاخباری المتوفی ( 228 ) .
11- ثابت البنائی : بن أسلم أبو محمد البصری المتوفی ( 127 ) - و قیل : 123 .
12- معمر : بن راشد : أبو عروة الحافظ البصری المتوفی ( 153 ) .
13- الحمادان : أحدهما ابن سلمة ، و الآخر : ابن زید بن درهم البصری المتوفی ( 179 ) .
14- حنبل : بن اسحاق بن حنبل المتوفی بواسط سنة ( 273 ) .
15- أحمد : بن محمد بن حنبل امام الحنابلة المتوفی سنة ( 241 ) .

و قال أبو طالب(1): حماد بن سلمة اعلم الناس بحدیث حمید، و أصح حدیثا.

و قال فی موضع آخر: هو أثبت الناس فی حمید الطویل، سمع منه قدیما یخالف الناس فی حدیثه.

و قال اسحاق بن منصور(2)، عن ابن معین(3): ثقة.

و قال الدوری(4) عن ابن معین: من خالف حماد بن سلمة فی ثابت، فالقول قول حماد.

و قال جعفر الطیالسی(5) عنه: من سمع حماد بن سلمة الاصناف ففیها اختلاف و من سمع منه نسخا فهو صحیح.

و قال ابن المدینی(6) : لم یکن فی أصحاب ثابت، أثبت من حماد بن سلمة.

و قال الاصمعی(7) عن عبد الرحمن بن مهدی(8): حماد بن سلمة صحیح السماع حسن اللقاء، أدرک الناس، لم یتهم بلون من الالوان، و لم یلتبس بشیء، أحسن ملکة نفسه و لسانه، و لم یطلقه علی أحد فسلم حتی مات.

و قال ابن المبارک: دخلت البصرة، فما رأیت أحدا أشبه بمسالک الاول من

ص:31


1- أبو طالب زید بن اخزم الطائی النبهانی الحافظ البصری المقتول سنة ( 257 ) .
2- اسحاق بن منصور : بن بهرام الکوسج المروزی المتوفی ( 251 ) .
3- ابن معین : یحیی بن معین بن عون البغدادی المتوفی ( 203 ) .
4- الدوری : عباس بن محمد بن حاتم الدوری الحافظ البغدادی المتوفی سنة ( 271 ) .
5- جعفر الطیالسی : بن محمد بن أبی عثمان الحافظ البغدادی المتوفی ( 282 ) .
6- ابن المدینی : علی بن عبد اللَّه بن جعفر الحافظ البصری المتوفی ( 234 ) .
7- الاصمعی : عبد الملک بن قریب بن علی الباهلی البصری المتوفی ( 216 ) .
8- عبد الرحمن بن مهدی الحافظ البصری المتوفی سنة ( 198 ) .

حماد بن سلمة.

و قال أبو عمرو الجرمی(1): ما رأیت فقیها أفصح من عبد الوارث(2)، و کان حماد بن سلمة أفصح منه.

و قال شهاب بن معمر(3) البلخی: کان حماد بن سلمة یعد من الابدال و علامة الابدال، ان لا یولد لهم، تزوج سبعین امرأة، فلم یولد له.

و قال عفان(4) : قد رأیت من هو أعبد من حماد بن سلمة، و لکن ما رأیت أشد مواظبة علی الخیر و قراءة القرآن و العمل للّه من حماد بن سملة.

و قال ابن مهدی: لو قیل لحماد بن سلمة: انک تموت غدا، ما قدر أن یزید فی العمل شیئا.

و قال ابن حبان(5) : کان من العباد المجابین الدعوة فی الاوقات، و لم ینصف من جانب حدیثه و احتج فی کتابه بأبی بکر بن عیاش(6) ، فان کان ترکه ایاه لما کان یخطئ فغیره من أقرانه مثل الثوری، و شعبة، کانوا یخطئون، فان زعم ان خطاءه قد کثر حتی تغیر، فقد کان ذلک فی أبی بکر بن عیاش موجودا، و لم یکن من أقران حماد بن سلمة بالبصرة مثله فی الفضل و الدین و النسک و العلم و الکتبة و الجمع و الصلابة فی السنة و القمع لاهل البدع.

ص:32


1- أبو عمرو الجرمی : صالح بن اسحاق النحوی المتوفی سنة ( 225 ) .
2- عبد الوارث : بن سعید أبو عبید التنوری الحافظ البصری المتوفی ( 180 ) .
3- شهاب بن المعمر بن یزید بن بلال العوفی أبو الازهر البلخی ، روی عنه البخاری فی الادب .
4- عفان : بن مسلم أبو عثمان الصفار البصری المتوفی سنة ( 220 ) .
5- ابن حبان : أبو حاتم محمد بن حبان بن أحمد بن حبان الحافظ البستی المتوفی ( 354 ) .
6- أبو بکر بن عیاش : المقری الکوفی و اختلف فی اسمه ، توفی سنة ( 193 ) .

قال سلیمان بن حرب و غیره: مات سنة 167.

زاد ابن حبان فی ذی الحجة.

استشهد به البخاری(1)، و قیل: أنه روی له حدیثا واحدا عن أبی الولید، عن ثابت.

قلت: الحدیث المذکور فی «مسند» أبی(2) بن کعب من روایة ثابت، عن انس(3) ، عنه و قد ذکره المزی(4) فی «الاطراف» و لفظه: قال لنا أبو الولید، فذکره، و قد عرض ابن حبان بالبخاری لمجانبته حدیث حماد بن سلمة حیث یقول: لم ینصف من عدل عن الاحتجاج به الی الاحتجاج بفلیح(5)، و عبد الرحمن بن عبد اللّه بن دینار(6).

و اعتذر أبو الفضل بن طاهر(7) عن ذلک لما ذکر ان مسلما(8) أخرج أحادیث أقوام ترک البخاری حدیثهم، قال: و کذلک حماد بن سلمة امام کبیر، مدحه الائمة، و اطنبوا، و لما تکلم بعض منتحلی المعرفة ان بعض الکذبة أدخل فی حدیثه ما لیس منه لم یخرج عنه البخاری معتمدا علیه، بل استشهد به فی مواضع لیبین

ص:33


1- البخاری : محمد بن اسماعیل بن المغیرة الحافظ صاحب « الجامع الصحیح » توفی ( 256 )
2- أبی بن کعب : بن قیس الصحابی الخزرجی المتوفی بالمدینة ( 21 ) .
3- انس بن مالک : بن النضر الخزرجی خادم النبی ( ص ) المتوفی بالبصرة سنة ( 93 ) .
4- المزی : یوسف بن عبد الرحمن أبو الحجاج الدمشقی المتوفی ( 742 ) .
5- فلیح : بن سلیمان المدنی المتوفی سنة ( 168 )
6- عبد الرحمن بن عبد اللَّه بن دینار : مولی عبد اللَّه بن عمر المدنی .
7- أبو الفضل بن طاهر : محمد بن طاهر بن علی المقدسی المعروف یا بن القیسرانی المتوفی ( 705 ) .
8- مسلم : بن الحجاج بن مسلم القشیری الحافظ النیسابوریّ المتوفی ( 261 ) .

أنه ثقة، و اخرج أحادیثه التی یرویها من حدیث أقرانه کشعبة، و حماد بن زید، و أبی عوانة(1) ، و غیرهم، و مسلم اعتمد علیه، لانه رأی جماعة من أصحابه القدماء و المتأخرین لم یختلفوا فیه، و شاهد مسلم منهم جماعة، و أخذ عنهم، ثم عدالة الرجل فی نفسه و اجماع أهل النقل علی ثقته و امانته انتهی.

و قال الحاکم: لم یخرج مسلم لحماد بن سلمة فی الاصول الا من حدیثه عن ثابت، و قد خرج له فی الشواهد عن طائفة.

و قال البیهقی: هو أحد الائمة المسلمین الا أنه لما کبر ساء حفظه، فلذا ترکه البخاری، و اما مسلم فاجتهد، و أخرج من حدیثه عن ثابت ما سمع منه قبل تغیره، و ما سوی حدیثه عن ثابت لا یبلغ اثنی عشر حدیثا اخرجها فی الشواهد.

و قال عفان: اختلف أصحابنا فی سعید بن أبی عروبة(2) ، و حماد بن سلمة، فصرنا الی خالد بن الحارث(3) فسألناه، فقال: حماد أحسنهما حدیثا و اثبتهما لزوما للسنة، فرجعنا الی یحیی القطان، فقال: أ قال لکم: و احفظهما؟ قلنا: لا.

و قال القطان: حماد عن زیاد(4) الاعلم، و قیس(5) بن سعد لیس بذاک.

و قال عبد اللّه(6) عن أبیه، أو یحیی القطان: ان کان ما یروی حماد عن قیس بن سعد فهو کذا.

قال عبد اللّه: قلت لابی: لای شیء؟ ، قال: لانه روی عنه أحادیث رفعها.

و قال أحمد بن حنبل: اثبتهم فی ثابت حماد بن سلمة.

ص:34


1- أبو عوانة : وضاح مولی أبی خالد الواسطی المتوفی ( 176 ) - 177 .
2- سعید بن أبی عروبة : مهران أبو النضر البصری المتوفی ( 156 ) .
3- خالد بن الحارث : أبو عثمان الحجیمی البصری المتوفی سنة ( 186 ) / 187 .
4- زیاد الاعلم : زیاد بن حسان بن قرة الباهلی البصری الراوی عن انس بن مالک .
5- قیس بن سعد : مفتی أهل مکة بعد عطاء ، توفی سنة ( 119 ) .
6- عبد اللَّه : بن أحمد بن محمد بن حنبل البغدادی المتوفی ( 290 ) .

و قال الدولابی(1) : ثنا محمد بن(2) شجاع ابن الثلجی، حدثنی ابراهیم بن عبد الرحمن بن مهدی(3) ، قال: کان حماد بن سلمة لا یعرف بهذه الاحادیث التی فی الصفات، حتی خرج مرة الی عبادان، فجاء و هو یرویها، فسمعت عباد بن صهیب(4) یقول: ان حمادا کان لا یحفظ و کانوا یقولون: انها دست فی کتبه، و قد قیل: ان ابن أبی العوجاء(5) کان ربیبة، فکان یدس فی کتبه.

قرأت بخط الذهبی: ابن الثلجی، لیس بمصدق علی حماد و امثاله و قد اتهم.

قلت: و عباد أیضا لیس بشیء، و قد قال أبو داود: لم یکن لحماد بن سلمة کتاب غیر کتاب قیس بن سعد، یعنی کان یحفظ علمه.

و قال عبد اللّه بن أحمد، عن أبیه: ضاع کتاب حماد عن قیس بن سعد، و کان یحدثهم من حفظه.

و اورد له ابن عدی فی «الکامل» عدة أحادیث مما یتفرد به متنا أو اسنادا، قال: و حماد من اجلة المسلمین و هو مفتی البصرة، و قد حدث عنه من هو أکبر منه سنا، و له أحادیث کثیرة و اصناف کثیرة و مشایخ، و هو کما قال ابن المدینی: من تکلم فی حماد بن سلمة فاتهموه فی الدین.

ص:35


1- الدولابی : محمد بن أحمد بن حماد الرازی الحافظ المورخ المتوفی ( 310 ) .
2- محمد بن شجاع ابن الثلجی البغدادی المتوفی ( 266 ) .
3- ابراهیم بن عبد الرحمن بن مهدی : البصری المحدث فی القرن الثالث .
4- عباد بن صهیب : البصری یروی عن الاعمش توفی حدود سنة ( 212 ) .
5- ابن أبی العوجاء : عبد الکریم کان من الزنادقة قتله المهدی العباسی بعد سنة ( 160 )

و قال الساجی(1): کان حافظا ثقة مأمونا.

و قال ابن سعد(2): کان ثقة کثیر الحدیث و ربما حدث بالحدیث المنکر.

و قال العجلی(3) : ثقة رجل صالح، حسن الحدیث، قال: ان عنده ألف حدیث حسن، لیس عند غیره.

و حکی أبو الولید الباجی(4) فی «رجال البخاری» : ان النسائی سئل عنه، فقال: ثقة.

قال الحاکم بن مسعدة: فکلمته فیه، فقال: و من یجترئ یتکلم فیه، لم یکن عند القطان هناک، ثم جعل النسائی یذکر الاحادیث التی انفرد بها فی الصفات، کانه خاف ان یقول الناس: تکلم فی حماد من طریقها.

و قال ابن المدینی: أثبت أصحاب ثابت حماد، ثم سلیمان(5)، ثم حماد بن زید، و هی صحاح(6).

اما هشیم بن بشیر، پس محدث نحریر، و ثقۀ کبیر، و حافظ شهیر، و صاحب فضل کثیر است.

شمس الدین محمد بن أحمد ذهبی در تذهیب التهذیب گفته:

هشیم بن بشیر بن القاسم بن دینار أبو معاویة ابن أبی حازم السلمی الواسطی نزیل بغداد، أحد الحفاظ الاعلام، الی أن قال:

ص:36


1- الساجی : أبو یحیی زکریا بن یحیی محدث البصرة المتوفی ( 307 ) .
2- ابن سعد : محمد بن سعد بن منیع البصری الحافظ المورخ المتوفی ( 230 ) .
3- العجلی : أبو الحسن أحمد بن عبد اللَّه بن صالح الکوفی المتوفی سنة ( 261 ) .
4- أبو الولید الباجی : سلیمان بن خلف بن سعید القرطبی الذهبی المتوفی ( 474 ) .
5- سلیمان : بن المغیرة أبو سعید البصری المتوفی سنة ( 156 ) .
6- تهذیب التهذیب ج 3 / 11 - الی 16 .

قال یعقوب الدورقی(1): کان عند هشیم عشرون ألف حدیث.

و قال أحمد: کتب هشیم، عن الزهری(2) بمکة.

و قال عمرو بن(3) عون: سمعت هشیما یقول: سمعت من الزهری نحوا من مائة حدیث فلم اکتبها، و سمعت من أبی الزبیر ثمانیة.

و قال ابراهیم الهروی(4): کتب هشیم عن الزهری نحوا من ثلاثمائة حدیث، فکتب فی صحیفة، و انما سمع منه بمکة، فکان یظن ان الصحیفة فی المحمل، فجاءت الریح، فرمت الصحیفة، فلم یجدها، و سمع هشیم منها تسعة أحادیث.

و قال أحمد(5) بن منیع: روی عن هشیم من القدماء شعبة، و سفیان، و مالک.

و عن هشیم قال: کان جدی القاسم و والد شعبة شریکین فی بناء قصر الحجاج(6) یعنی بواسط.

و قال حماد بن زید: ما رأیت فی المحدثین بانبل من هشیم.

و قال محمد بن عیسی بن الطباع(7) : قال عبد الرحمن بن مهدی: کان هشیم احفظ للحدیث من سفیان الثوری، کان یقوی من الحدیث علی شیء لم یکن یقوی

ص:37


1- یعقوب الدورقی : بن ابراهیم بن کثیر أبو یوسف محدث العراق المتوفی ( 252 ) .
2- الزهری : أبو بکر محمد بن مسلم المدنی الحافظ المتوفی سنة ( 124 )
3- عمرو بن عون : أبو عثمان الحافظ الواسطی البزاز المتوفی سنة ( 225 )
4- ابراهیم الهروی : أبو اسحاق بن عبد اللَّه الحافظ نزیل بغداد المتوفی ( 144 )
5- أحمد بن منیع : أبو جعفر البغوی البغدادی الحافظ صاحب « المسند » توفی ( 244 )
6- الحجاج : بن یوسف بن الحکم الثقفی السفاک الهالک سنة ( 95 )
7- محمد بن عیسی بن الطباع الحافظ أبو جعفر البغدادی المتوفی سنة ( 224 )

علیه سفیان، و سمعت وکیعا(1) یقول نحوا عنی هشیما، و هاتوا من شئتم، یعنی فی المذاکرة.

و قال ابن مهدی: هشیم فی حصین(2)أثبت من سفیان، و شعبة.

و قال علی بن حجر(3): هشیم بن بشیر مثل ابن عیینة فی الزهری.

و قال عیینة بن سعید عن ابن المبارک: قال: من غیر الدهر حفظه، فلم یغیر حفظ هشیم.

و قال العجلی: هشیم ثقة یدلس، و سئل أبو حاتم، عن هشیم، و یزید بن هارون(4) ، فقال: هشیم أحفظ منه، و من أبی عوانة-الخ(5).

و أبو اسحاق أحمد بن محمد بن ابراهیم ثعلبی(6)، که کمال جلالت و فضل، و ثقت و اعتماد او، در ما بعد انشاء اللّه تعالی واضح خواهد شد، کلبی راهپیمایۀ مجاهد(7) و سدی(8) گرفته و از مشایخ سلف ماضین و علمای سابقین دانسته، و از أهل حق قرار داده، غرض او را محمود، و سعی او را مشکور گفته، چنانچه در دیباچۀ تفسیر خود گفته:

و فرقة جردوا التفسیر دون الاحکام و بیان الحلال و الحرام، و الحل عن العویصات المشکلات، و الرد علی أهل الزیغ و الشبهات، کمشایخ السلف الماضین،

ص:38


1- وکیع : بن الجراح بن ملیح الحافظ محدث العراق المتوفی ( 197 ) .
2- حصین : بن عبد الرحمن السلمی أبو الهذیل الکوفی المتوفی ( 136 )
3- علی بن حجر : بن ایاس الحافظ المروزی المتوفی ( 244 )
4- یزید بن هارون : بن زاذی أبو خالد الحافظ الواسطی المتوفی سنة ( 206 )
5- تذهیب التهذیب .
6- أحمد بن محمد بن ابراهیم أبو اسحاق الثعلبی النیسابوریّ المتوفی ( 427 ) .
7- مجاهد : بن جبر أبو الحجاج المکی التابعی المفسر المتوفی ( 104 ) .
8- السدی : اسماعیل بن عبد الرحمن التابعی الکوفی المتوفی ( 128 ) .

و العلماء السابقین من التابعین و اتباعهم، مثل مجاهد، و مقاتل، و الکلبی، و السدی، رضی اللّه عنهم أجمعین، و لکل من أهل الحق منهم فیه غرض محمود و سعی مشکور.

و یحیی بن عیسی بن علی بن جزله(1) در «مختصر تاریخ بغداد» گفته:

قال الحسن بن عثمان القاضی(2): وجدت العلم بالعراق و الحجاز ثلثة: علم أبی حنیفة(3) و تفسیر الکلبی، و مغازی محمد بن اسحاق(4).

از این عبارت واضح است که حسن بن عثمان قاضی علم را در عراق و حجاز در سه چیز منحصر ساخته: علم أبی حنیفة، و تفسیر کلبی، و مغازی محمد بن اسحاق.

پس ظاهر شد که کلبی از مماثلین و مساهمین امام اعظم حضرت أبو حنیفه می باشد، و ناهیک به تعظیما عظیما، و تبجیلا جلیلا.

و قاضی أبو عبد اللّه محمد بن علی العامری در کتاب «ناسخ و منسوخ» می فرماید:

قد خرجت هذا من التفاسیر التی سمعتها من الائمة رحمهم اللّه، منها ما سمعت من الاستاذ أبی اسحاق ابراهیم بن محمد الاسفرایینی(5) رحمة اللّه مثل تفسیر مقاتل ابن سلیمان، و الحلبی و الکلبی و غیرهما. . . الی أن قال: و لم أعتمد الا بما صح

ص:39


1- یحیی بن عیسی جزلة : أبو علی البغدادی کان نصرانیا فأسلم سنة ( 466 ) و توفی سنة ( 493 ) .
2- الحسن بن عثمان القاضی : أبو حسان الزیادی المتوفی ببغداد سنة ( 242 ) .
3- أبو حنیفة : النعمان بن ثابت الکوفی امام الحنفیین المتوفی سنة ( 150 ) .
4- محمد بن اسحاق بن یسار المتوفی سنة ( 151 ) / 152
5- أبو اسحاق ابراهیم بن محمد : بن ابراهیم الاسفرایینی المتوفی سنة ( 418 )

عندی بتواتر و استفاضة أو روی فی الصحاح بغیر طعن الطاعن، و اللّه الموفق لذلک.

از این عبارت ظاهر است که قاضی مذکور در امر ناسخ و منسوخ که مدار احکام اسلام و مناط استنباط مسائل حلال و حرام است، بر تفسیر کلبی اعتماد نموده و أحادیث آن را از احد القسمین دانسته، یا مروی بتواتر و استفاضه، یا مروی فی الصحاح بغیر طعن طاعن.

ترجمه محمد بن سائب کلبی بگفتار ابن قتیبه در «معارف»

و أبو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة(1) الکاتب الدینوری در کتاب «المعارف» گفته:

الکلبی صاحب التفسیر و هو محمد بن السائب بن بشر الکلبی، و یکنی أبا النصر، و کان جده بشر بن عمر، و بنوه: السائب، و عبید، و عبد الرحمن، شهدوا الجمل و صفین مع علی بن أبی طالب رضوان اللّه علیه، و قتل السائب مع مصعب بن الزبیر(2) ، و شهد محمد بن السائب الکلبی الجماجم مع ابن الاشعث(3)، و کان نسابا، عالما بالتفسیر، و توفی بالکوفة سنة ست و أربعین و مائة و ابن الکلبی هشام بن محمد بن السائب کان أعلم الناس بالانساب(4).

و حسین بن مسعود بغوی(5) در «معالم التنزیل» گفته:

و ما ثقلت فیه من التفسیر عن عبد اللّه بن عباس(6) رضی اللّه عنهما حبر

ص:40


1- أبو محمد عبد اللَّه بن مسلم بن قتیبة الدینوری البغدادی الکوفی المتوفی ( 276 ) .
2- مصعب بن الزبیر بن العوام بن خویلد الاسدی القرشی المقتول سنة ( 71 ) .
3- ابن الاشعث : عبد الرحمن بن محمد بن الاشعث بن قیس الکندی المقتول سنة ( 85 ) .
4- المعارف / 535 - 536 .
5- بغوی : الحسین بن مسعود بن محمد الفراء المفسر الفقیه الشافعی المتوفی ( 510 ) .
6- عبد اللَّه بن عباس : بن عبد المطلب الصحابی المتوفی سنة ( 68 ) .

هذه الامة، و من بعده من التابعین، ائمة السلف مثل: مجاهد، و عکرمة(1)، و عطاء بن أبی رباح(2) ، و الحسن البصری(3) رضی اللّه عنه، و قتادة، و أبی العالیة(4) ، و محمد بن کعب القرظی(5) ، و زید بن أسلم(6)، و الکلبی، و الضحاک(7)، و مقاتل بن حیان(8) ، و مقاتل بن سلیمان، و السدی، و غیرهم، فاکثره مما أخبرنی الشیخ أبو سعید أحمد بن محمد الشریحی الخوارزمی-الخ(9).

از این عبارت ظاهر است که کلبی مثل دیگر ائمه، و اساطین سنیه، و ارکان و اعیان ذوی المراتب العلیة، از تابعین صحابه، و ائمۀ سلف است، و بغوی بر تفسیر او مثل تفسیرات دیگر اعاظم، اعتبار و اعتماد نموده، و او را قرین و نظیر مجاهد، و عکرمة، و عطاء، و حسن بصری، و قتادة، و أبو العالیة، و محمد بن کعب قرظی، و زید بن أسلم گردانیده، و در ذکر تقدیم بر ضحاک و مقاتل ابن حیان، و مقاتل بن سلیمان، و سدی، بخشیده.

و نیز در «معالم التنزیل» گفته:

و أما تفسیر الکلبی فقد قرأت بمرو علی الشیخ أبی عبد اللّه بن الحسن المروزی،

ص:41


1- عکرمة : بن عبد اللَّه البربری المدنی المفسر المتوفی سنة ( 105 ) .
2- عطاء بن أبی رباح أسلم بن صفوان التابعی الفقیه المتوفی ( 114 ) .
3- الحسن البصری : بن یسار أبو سعید التابعی المتوفی ( 110 ) .
4- أبو العالیة : رفیع بن مهران الریاحی البصری المتوفی ( 93 ) .
5- محمد بن کعب : بن سلیم بن عمرو القرضی التابعی المفسر المتوفی سنة ( 108 ) .
6- زید بن أسلم : أبو أسامة المدنی المتوفی سنة ( 136 ) .
7- الضحاک : ابن مزاحم الخراسانی التابعی المتوفی سنة ( 105 ) .
8- مقاتل بن حیان : أبو بسطام البلخی المتوفی قبل سنة ( 150 ) .
9- معالم التنزیل ج 1 ص 3 هامش تفسیر الخازن

فی شهر سنة خمسین و أربعمائة، قال: انا أبو اسحاق بن ابراهیم بن أحمد بن معروف الهرموزی، ثنا محمد بن علی الانصاری المفسر، ثنا علی بن اسحاق، و صالح ابن محمد السمرقندی قالا: ثنا محمد بن مروان(1)، عن محمد بن السائب الکلبی أبی نضر، عن أبی صالح باذام(2) مولی أم هانی بنت أبی طالب عن ابن عباس (3).

و مولوی صدیق حسن(4) معاصر در «فتح البیان فی مقاصد القرآن» گفته:

و جمعته جمعا حسنا بعبارة سهلة و ألفاظ یسیرة، مع تعرض للترجیح بین التفاسیر المتعارضة فی مواضع کثیرة، و بیان المعنی العربی و الاعرابی و اللغوی مع حرص علی ایراد صفوة ما ثبت من التفسیر النّبویّ، و عن عظماء الصحابة، و علماء التابعین، و من دونهم من سلف الامة و أئمتها المعتبرین، کابن عباس حبر هذه الأمة، و من بعده من الائمة، مثل مجاهد، و عکرمة، و عطاء، و الحسن، و قتادة، و أبی العالیة، و القرظی، و الکلبی، و الضحاک، و مقاتل، و السدی، و غیرهم من علماء اللغة و النحو کالفراء(5)، و الزجاج(6) ، و سیبویه(7)، و المبرد(8)،

ص:42


1- محمد بن مروان : بن عبد اللَّه بن اسماعیل السدی الصغیر المتوفی ( 186 ) .
2- أبو صالح باذام التابعی الراوی عن مولاته أم هانی و أخیها أمیر المؤمنین علیه السلام .
3- معالم التنزیل ج 1 / 29 .
4- صدیق حسن خان : بن حسن بن علی بن لطف اللَّه الحسینی البخاری القنوجی المتوفی ( 1307 ) .
5- الفراء : یحیی بن زیاد بن عبد اللَّه الکوفی النحوی المتوفی ( 207 ) .
6- الزجاج : ابراهیم بن السری بن سهل أبو اسحاق البغدادی النحوی اللغوی المتوفی ( 311 ) .
7- سیبویه : عمرو بن عثمان بن قنبر النحوی الشیرازی المتوفی ( 180 ) .
8- المبرد : محمد بن یزید بن عبد الاکبر البغدادی النحوی المتوفی ( 286 ) .

و الخلیل(1)، و النحاس(2)، -الخ(3).

از این عبارت ظاهر است که کلبی مثل، مجاهد، و عکرمه، و عطاء، و حسن، و قتادة، و أبو العالیة، و قرظی، و ضحاک، و مقاتل، و سدی، از سلف امت و ائمۀ معتبرین است.

و علی بن محمد البزدوی(4) در کتاب «اصول فقه» گفته:

لیس من اتهم بوجه ما یسقط به کل حدیثه مثل الکلبی و أمثاله و مثل سفیان الثوری، و أصحابه مع جلالة قدره، و تقدمه فی العلم و الورع(5).

و علاء الدین عبد العزیز بن أحمد البخاری(6) در «کشف الاسرار» شرح اصول بزدوی، در حمایت کلبی بمرتبۀ قصوی کوشیده، او را همپایۀ عبد اللّه بن لهیعه(7) و حسن بن عماره(8) و سفیان ثوری گرفته.

و افاده کرده: که او و امثالش اگر چه در هر یکی از ایشان طعن بوجهی کرده اند، لیکن علو درجۀ ایشان در دین، و تقدم رتبه شان در علم و ورع، مانع است از قبول این طعن ورد حدیث ایشان.

و بصراحت تمام باز، گفته: که اگر حدیث کلبی و امثال او مردود شود

ص:43


1- الخلیل : بن أحمد بن عمرو الفراهیدی اللغوی العروضی المتوفی ( 170 ) .
2- النحاس : أحمد بن محمد بن اسماعیل المصری المفسر الادیب المتوفی ( 338 ) .
3- فتح البیان فی مقاصد القرآن ج 1 / 17 .
4- علی بن محمد البزدوی : بن الحسین أبو الحسن فخر الاسلام المتوفی ( 482 ) .
5- أصول الفقه ج 3 / 72 بشرح عبد العزیز البخاری .
6- عبد العزیز بن أحمد البخاری : بن محمد علاء الدین الفقیه الحنفی الاصولی المتوفی ( 730 ) .
7- عبد اللَّه بن لهیعة : بن فرعان الحضرمی المصری القاضی المتوفی ( 174 ) .
8- الحسن بن عمارة : أبو محمد الفقیه الکوفی قاضی بغداد المتوفی سنة ( 153 ) .

انقطاع روایت و اندراس اخبار لازم آید، زیرا که بعد انبیاء علیهم السّلام، کسی یافت نشده مگر اینکه ادنی چیزیکه موجب جرح باشد در او یافته شود الا من شاء اللّه.

و هذه عبارته: قوله: مثل الکلبی، هو أبو سعید محمد بن السائب الکلبی صاحب التفسیر، و یقال له: أبو النضر أیضا، طعنوا فیه بانه یروی تفسیر کل آیة عن النبی صلّی اللّه علیه و آله، و یسمی زوائد الکلبی، و بانه روی حدیثا عند الحجاج، فسأل عمن یرویه؟ ، فقال: عن الحسن بن علی رضی اللّه عنهما(1)، فلما خرج قیل له: هل سمعت ذلک من الحسن؟ ، فقال: لا، و لکنی رویت عن الحسن غیظا له.

و ذکر فی «لانساب» ان الثوری، و محمد بن اسحاق(2) یرویان عنه و یقولان:

حدثنا أبو النضر حتی لا یعرف.

قال: و کان الکلبی سبائیا من اصحاب عبد اللّه بن سبا(3) من اولئک الذین یقولون: ان علیا لم یمت، و انه راجع الی الدنیا قبل قیام الساعة، و یملؤها عدلا کما ملئت جورا و إذا رأوا سحابة قالوا: أمیر المؤمنین فیها، و الرعد صوته، و البرق سوطه، حتی تبرأ واحد منهم و قال:

و من قوم إذا ذکروا علیا یصلون الصلاة علی السحاب مات الکلبی سنة ست و اربعین و مائة.

ص:44


1- الحسن بن علی بن أبی طالب علیهما سلام اللَّه المولود سنة ( 3 ) بالمدینة و الشهید فی سنة ( 50 )
2- محمد بن اسحاق : بن یسار المدنی المورخ صاحب « السیرة النبویة » توفی ببغداد سنة ( 151 ) .
3- عبد اللَّه بن سبا : رأس الطائفة السبأیة و أصله کان من الیمن ، کان یهودیا فاظهر الاسلام ثم ضل فأضل و اظهر الغلو فنفاه أمیر المؤمنین علیه السلام الی ساباط المدائن ، و لکنه ما ترک الضلال حتی أحرق بالنار علی ما قیل فی حدود سنة ( 40 ) .

و امثاله مثل عطاء بن السائب(1)، و الربیعة(2) ، و عبد الرحمن(3)، و سعید بن أبی عروبة(4) غیرهم، اختلطت عقولهم فلم یقبل روایاتهم التی بعد الاختلاط، و قبلت الروایات التی قبله.

فان قیل: ما نقل عن الکلبی، یوجب الطعن عاما، فینبغی ان لا یقبل روایاته جمیعا.

قلنا: انما یوجب ذلک إذا ثبت ما نقلوا عنه بطریق القطع، فاما إذا اتهم به فلا یثبت حکمه فی غیر موضع التهمة، و ینبغی أن لا یثبت فی موضع التهمة أیضا، الا أن ذلک یورث شبهة فی الثبوت و بالشبهة ترد الحجة، و ینتفی ترجح الصدق فی الخبر، فلذلک لم یثبت، و معناه لیس کل من اتهم بوجه ساقط الحدیث مثل الکلبی، و عبد اللّه بن لهیعة، و الحسن بن عمارة، و سفیان الثوری و غیرهم، فانه قد طعن فی کل واحد منهم بوجه، و لکن علو درجتهم فی الدین و تقدم رتبتهم فی العلم و الورع منع من قبول ذلک الطعن فی حقهم، و من رد حدیثهم به؟ إذ لو رد حدیث أمثال هؤلاء بطعن کل واحد انقطع الروایة و اندرس الاخبار، إذا لم یوجد بعد الانبیاء علیهم السّلام من لا یوجد فیه ادنی شیء مما یجرح الا من شاء اللّه تعالی، فلذلک لم یلتفت الی مثل هذا الطعن، فیحمل علی احسن الوجوه و هو قصد الصیانة(5).

و عبد العزیز بخاری از افاخم ائمۀ کبار، و در فقه و اصول آن بحر زخار

ص:45


1- عطاء بن السائب : أبو زید الثقفی الکوفی المتوفی سنة ( 136 ) .
2- ربیعة بن أبی عبد الرحمن فروخ المدنی الفقیه المعروف بربیعة الرای توفی سنة ( 136 ) .
3- عبد الرحمن : بن ثابت بن ثوبان الدمشقی الزاهد المتوفی سنة ( 165 ) و له ( 90 ) سنة .
4- سعید بن أبی عروبة مهران امام أهل البصرة فی زمانه ، توفی سنة ( 156 ) .
5- کشف الاسرار فی شرح اصول الفقه ج 3 / 72

و صاحب تصانیف مقبوله مشتهره بین الاساطین الاحبار است.

عبد القادر(1) بن محمد در «جواهر مضیئه فی طبقات الخفیه» گفته:

عبد العزیز بن أحمد بن محمد البخاری الامام البحر فی الفقه، و الاصل، تفقه علی عمه الامام محمد المایمرغی، من تصانیفه «شرح أصول الفقه» للبزدوی، و شرح «أصول» الاخسیکثی(2) ، وضع کتابا علی الهدایة لسؤال قوام الدین الکاکی(3) ، له حین اجتمع به بترمذ، و تفقه علیه علی ما یأتی فی ترجمة قوام الدین، و وصل فیه الی النکاح و اخترمته المنیة(4).

و محمود بن سلیمان کفوی(5) در «کتائب اعلام الاخیار» گفته:

الشیخ الامام العلامة فی الفروع و الاصول عبد العزیز بن أحمد البخاری، تفقه علی عمه العلامة محمد المایمرغی تلمیذ شمس الائمة الکردری(6) ، و أخذ عن الشیخ الامام حافظ الدین الکبیر، عن شمس الائمة الکردری، عن صاحب «الهدایة» ، عن نجم الدین عمر النسفی(7)، عن صدر الاسلام أبی الیسر البزدوی(8)

ص:46


1- عبد القادر بن محمد : بن نصر اللَّه القرشی أبو محمد محیی الدین الحنفی المتوفی بالقاهرة ( 775 ) .
2- الاخسیکثی : محمد بن محمد بن عمر حسام الدین الفقیه الحنفی المتوفی ( 644 ) .
3- قوام الدین الکاکی : محمد بن محمد بن أحمد السنجاری الفقیه الحنفی المتوفی سنة ( 749 )
4- الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة ج 1 ص 317
5- الکفوی : محمود بن سلیمان القسطنطینی الرومی الحنفی القاضی المتوفی ( 990 ) .
6- الکردری : محمد بن محمد بن عبد الستار شمس الائمة الفقیه الحنفی المتوفی ( 642 ) .
7- النسفی : نجم الدین عمر بن محمد بن أحمد السمرقندی المتوفی ( 537 ) .
8- أبو الیسر البزدوی : محمد بن محمد الحنفی الملقب بالقاضی الصدر المتوفی ببخاری سنة ( 493 ) .

عن اسماعیل بن عبد الصادق، عن عبد الکریم البزدوی، عن أبی منصور الماتریدی(1) عن أبی بکر الجوزجانی، عن أبی سلیمان الجوزجانی(2) ، عن محمد، عن أبی حنیفة رحمهم اللّه تعالی.

و لصاحب «الهدایة» شیوخ کثیرة و عنعنات متعددة تقدم ذکرها فی ذکره، و تفقه علیه الامام جلال الدین أبو محمد عمر بن محمد الخبازی(3)شارح «الهدایة» و الشیخ الامام محمد السنجاری المعروف بقوام الدین الکاکی، استاذ الشیخ أکمل الدین(4) ، و له تصانیف مقبولة منها: «شرح أصول البزدوی» المسمی «کشف الاسرار» فی مجلدین ضخیمین و «شرح أصول الاخسیکثی» .

و در کشف الظنون در ذکر شراح أصول بزودی گفته:

و الشیخ الامام علاء الدین عبد العزیز بن أحمد البخاری الحفی، المتوفی سنة ثلثین و سبعمائة، و شرحه أعظم الشروح و أکثرها افادة و بیانا و سماه «کشف الاسرار»(5).

و جمال الدین عطاء اللّه بن غیاث الدین فضل اللّه بن عبد الرحمن، محدث(6) کلبی را از أکابر مفسران می داند، چنانچه در «روضة الاحباب» در حال حضرت اسماعیل می فرماید: که نوبتی وعده کرد با مردی که در موضعی معین باشند تا آن مرد بنزد وی آید، سه روز در آن موضع توقف

ص:47


1- أبو منصور الماتریدی : محمد بن محمد بن محمود السمرقندی المتوفی ( 333 ) .
2- أبو سلیمان الجوزجانی : موسی بن سلیمان البغدادی الحنفی المتوفی ( 200 ) .
3- الخبازی : عمر بن محمد بن عمر الخجندی الحنفی المتوفی ( 691 ) .
4- اکمل الدین محمد بن محمود الحنفی البابرتی من شراح اصول البزودی توفی سنة ( 786 ) .
5- کشف الظنون ج 1 ص 112 .
6- جمال الدین عطاء اللَّه الشافعی المتوفی سنة ( 926 )

کرد تا از به نزد وی آمد، و در تفسیر «معالم التنزیل» از کلبی که از اکابر مفسران است نقل کرده: که یکسال در آن موضع توقف نمود.

و ابو الولید محمد بن عبد اللّه بن أحمد الازرقی(1) در «تاریخ مکه» گفته:

قال عثمان(2): و أخبرنا محمد بن السائب الکلبی قال: کانت بنو نصر، و جشم و سعد بن بکر، و هم عجز هوازن، یعبدون العزی.

قال الکلبی: و کانت اللات و العزی و مناة فی کل واحدة منهن شیطانة تکلمهم وترا أی للسدنة (و هم الحجبة) و ذلک من صنع ابلیس و أمره(3).

2- «تفسیر فراء نحوی»
اشاره

اما تفسیر یحیی بن زیاد الفراء، مولی را به أولی، پس در تفسیر «مفاتیح الغیب» که مشهور بتفسیر کبیر مذکور است:

مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ(4) ، و فی لفظ المولی ههنا أقوال:

ص:48


1- الازرقی : محمد بن عبد اللَّه بن أحمد بن محمد بن الولید بن عقبة بن الازرق المکی المتوفی حدود ( 250 ) .
2- عثمان : بن ساج ، أو عثمان بن عمرو بن ساج من المحدثین فی القرن الثانی یحدث عن محمد بن اسحاق و عن الکلبی ، و سهیل بن أبی صالح ، ذکره الذهبی فی میزان الاعتدال ج 3 ص 49 و قال : قال أبو حاتم : لا یحتج به ، روی عنه اهل الجزیرة ، و له ترجمة فی « تهذیب الکمال » .
3- تاریخ مکة للازرقی ج 1 ص 127
4- سورة الحدید : 15 .

أحدها: قال ابن عباس: مولاکم أی مصیرکم، و تحقیقه ان المولی موضع الولی و هو القرب، فالمعنی: ان النار هی موضعکم الذی تقربون منه و تصلون إلیه.

و الثانی: قال الکلبی: یعنی أولی بکم، و هو قول الزجاج، و الفراء، و أبی عبیدة(1).(2) الی آخر ما سیجیء فیما بعد مع رده و نقضه انشاء اللّه تعالی.

و فرا از اکابر بارعین کملا، و اعاظم ماهرین نبلاء، و افاخم حذاق أجلاء و اماثل سباق فضلاء است.

ترجمه فراء بگفتار ابن خلکان در «وفیات الأعیان»

قاضی شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد المعروف بابن خلکان(3) البرمکی الاربلی الشافعی در «وفیات الأعیان فی أنباء ابناء الزمان» گفته:

أبو زکریا یحیی بن زیاد بن عبد اللّه بن منظور الاسلمی المعروف بالفراء الدیلمی الکوفی مولی بنی أسد، و قیل مولی بنی منقر، کان أبرع الکوفیین و اعلمهم بالنحو و اللغة و فنون الادب.

حکی عن أبی العباس ثعلب(4) أنه قال: لو لا الفراء لما کانت العربیة، لانه خلصها و ضبطها، و لو لا الفراء لسقطت العربیة، لانها کانت تتنازع و یدعیها کل من أراد و یتکلم الناس فیها علی مقادیر عقولهم و قرائحهم، فتذهب.

و أخذ النحو عن أبی الحسن الکسائی(5) ، و هو و الاحمر(6) (المقدم ذکره)

ص:49


1- أبو عبیدة : معمر بن المثنی النحوی البصری اللغوی المتوفی سنة ( 209 ) .
2- مفاتیح الغیب ج 29 / 227 .
3- ابن خلکان : أحمد بن محمد بن ابراهیم بن أبی بکر البرمکی الاربلی المورخ المتوفی سنة ( 681 )
4- ثعلب : أحمد بن یحیی بن زید بن سیار الشیبانی أبو العباس الکوفی النحوی اللغوی المتوفی ( 291 )
5- الکسائی : علی بن حمزة بن عبد اللَّه الاسدی الکوفی النحوی اللغوی المتوفی ( 189 ) .
6- الاحمر : علی بن الحسن ( او المبارک ) مؤدب المأمون العباسی توفی سنة ( 194 ) .

من أشهر أصحابه و أخصهم به.

و لما عزم الفراء علی الاتصال بالمأمون کان یتردد الی الباب فبینما هو ذات یوم علی الباب إذ جاء أبو بشر ثمامة بن الاشرس النمیری المعتزلی(1)، و کان خصیصا بالمأمون، قال ثمامة: فرأیت ابهة أدیب، فجلست إلیه، ففاتشته عن اللغة فوجدته بحرا، ففاتشته عن النحو فوجدته نسیج وحده، و عن الفقه فوجدته رجلا فقیها عارفا باختلاف القوم، و بالنجوم ماهرا، و بالطب خبیرا، و بایام العرب و أشعارها حاذقا.

فقلت: من تکون و ما اظنک الا الفراء؟ ، قال: انا هو، فدخلت فاعلمت أمیر المؤمنین المأمون(2) ، فأمر باحضاره لوقته و کان سبب اتصاله به.

و قال قطرب(3) : دخل الفراء علی الرشید(4)، فتکلم بکلام لحن فیه مرات.

فقال جعفر بن یحیی البرمکی(5) : أنه قد لحن یا أمیر المؤمنین، فقال الرشید للفراء:

أ تلحن؟ فقال الفراء: یا أمیر المؤمنین أن طباع أهل البدو الاعراب و طباع أهل الحضر اللحن، فاذا تحفظت لم الحن، و إذا رجعت الی الطبع لحنت، فاستحسن الرشید قوله.

ملاقات فراء با مامون به نقل خطیب در «تاریخ بغداد»

و قال الخطیب(6) فی «تاریخ بغداد» : ان الفراء لما اتصل بالمأمون أمره أن

ص:50


1- ثمامة بن اشرس النمیری المعتزلی کان من البلغاء توفی سنة ( 213 ) .
2- المأمون العباسی : عبد اللَّه بن هارون بن محمد المهدی سابع الخلفاء العباسیین مات سنة ( 218 ) .
3- قطرب : محمد بن المستنیر بن أحمد أبو علی النحوی البصری المتوفی سنة ( 206 ) .
4- الرشید : هارون بن محمد سادس العباسیین مات سنة ( 193 ) .
5- جعفر بن یحیی البرمکی : بن خالد أبو الفضل وزیر الرشید و المقتول بأمره سنة ( 187 ) .
6- الخطیب : أحمد بن علی بن ثابت البغدادی الحافظ المورخ المتوفی ( 463 ) .

یؤلف ما یجمع به أصول النحو و ما سمع من العربیة، و أمر أن یفرد فی حجرة من حجر الدار، و وکل به جواری و خدما یقمن بما یحتاج إلیه، حتی لا یتعلق قلبه و لا تتشوق نفسه الی شیء، حتی أنهم کانوا یؤذنونه بأوقات الصلاة و صیر له الوارقین، و ألزمه الامناء و المنفقین، فکان یملی و الوراقون یکتبون حتی صنف «الحدود» فی سنتین، و أمر المأمون بکتبه فی الخزائن و بعد أن فرغ من ذلک، خرج الی الناس و ابتدأ فی کتاب «المعانی» .

و قال الراوی: و أردنا أن نعد الناس الذین اجتمعوا لاملاء کتاب «المعانی» فلم نضبطهم، فعددنا القضاة، فکانوا ثمانین قاضیا، فلم یزل یملیه حتی اتمه، و لما فرغ من کتاب «المعانی» ، خزنه الوراقون عن الناس لیکسبوا به و قالوا:

لا نخرجه الی أحد الا لمن أراد أن ننسخه له علی خمس أوراق بدرهم، فشکا الناس الی الفراء، فدعا الوراقین و قال لهم فی ذلک، فقالوا له: انما نحن صحبناک لننتفع بک، و کل ما صنفته فلیس بالناس إلیه من الحاجة ما بهم الی هذا الکتاب، فدعنا نعیش به، فقال: فقاربوهم تنتفعوا و ینتفعوا، فأبوا علیه، فقال: سأریکم، و قال للناس: انی أرید أن أملی کتاب «معان» أتم شرحا و أبسط قولا من الذی أملیت، فجلس یملی فأملی «الحمد» فی مائة ورقة، فجاء الوراقون إلیه و قالوا:

نحن نبلغ الناس ما یحبون، فنسخوا کل عشرة أوراق بدرهم.

و کان سبب املائه کتاب «المعانی» أن أحد أصحابه و هو عمر بن بکیر کان یصحب الحسن بن سهل(1) (المقدم ذکره) ، فکتب الی الفراء أن الامیر الحسن لا یزال یسألنی عن أشیاء من القرآن لا یحضرنی عنها جواب، فان رأیت أن تجمع لی اصولا و تجعل فی ذلک کتابا یرجع إلیه فعلت، فلما قرأ الکتاب، قال لاصحابه:

ص:51


1- الحسن بن سهل : بن عبد اللَّه السرخسی أبو محمد وزیر المأمون العباسی المتوفی ( 236 ) .

اجتمعوا حتی أملی علیکم فی القرآن، و جعل لهم یوما، فلما حضروا خرج إلیهم و کان فی المسجد رجل یؤذن فیه و کان من القراء، فقال له: اقرأ، فقرأ «فاتحة الکتاب» ففسرها حتی مر فی القرآن کله علی ذلک، یقرأ الرجل و الفراء یفسره.

و کتابه هذا نحو ألف ورقة، و هو کتاب لم یعمل مثله، و لا یمکن لاحد أن یزید علیه.

و کان المأمون قد وکل الفراء یلقن ابنیه النحو، فلما کان یوما أراد الفراء أن ینهض الی بعض حوائجه، فابتدرا الی نعل الفراء یقدمانه له فتنازعا أیهما یقدمه له، فاصطلحا علی أن یقدم کل واحد منهما فردا فقدماها، و کان المأمون له علی کل شیء صاحب خبر، فرفع ذلک الخبر إلیه، فوجه الی الفراء، فاستدعاه، فلما دخل علیه قال: من أعز الناس؟ ، قال: ما أعرف اعز من أمیر المؤمنین؟ ، قال:

بلی من إذا نهض یقاتل علی تقدیم نعلیه ولیا عهد المسلمین حتی رضی کل واحد منهما أن یقدم له فردا.

قال: یا أمیر المؤمنین لقد أردت منعهما عن ذلک، و لکن خشیت أن ادفعهما عن مکرمة سبقا إلیها و أکسر نفوسهما عن شریعة حرصا علیها، و قد روی عن ابن عباس أنه أمسک للحسن و الحسین رکابیهما حین خرجا من عنده، فقال له بعض من حضر: أ تمسک لهذین الحدثین رکابیهما و أنت اسن منهما؟ فقال له: اسکت یا جاهل لا یعرف الفضل لاهل الفضل الا ذوو الفضل.

فقال له المأمون: لو منعتهما عن ذلک لا وجعتک لوما و عتبا و الزمنک ذنبا، و ما وضع ما فعلاه من شرفهما، بل رفع من قدرهما و بین عن جوهرهما، و لقد ظهرت لی مخیلة الفراسة بفعلهما، فلیس یکسر الرجل و ان کان کبیرا عن ثلث:

عن تواضعه لسلطانه، و والده، و معلمه العلم، و قد عوضتهما عما فعلاه عشرین ألف دینار، و لک عشرة آلاف درهم علی حسن أدبک لهما.

ص:52

و قال الخطیب أیضا: کان الفقیه محمد بن الحسن(1) بن خالة الفراء، و کان الفراء یوما جالسا عنده، فقال له الفراء: قل رجل أنعم النظر فی باب من العلم فأراد غیره الاسهل علیه، فقال له محمد: یا أبا زکریا قد أنعمت النظر فی العربیة فأسألک عن باب من أبواب الفقه؟ فقال: هات علی برکة اللّه تعالی، قال: ما تقول فی رجل صلی فسهی، فسجد سجدتین للسهو فسهی فیهما، ففکر الفراء فیهما ساعة، ثم قال: لا شیء علیه، فقال له محمد: و لم؟ قال: لان التصغیر عندنا لا تصغیر له و انما السجدتان تمام الصلاة و لیس للتمام تمام، فقال محمد: ما ظننت آدمیا یلد مثلک.

و قد سبقت هذه الحکایة فی ترجمة الکسائی و نبهت علیها، ثم ذکرته ههنا.

و کان الفراء لا یمیل الی الاعتزال. و حکی سلمة بن عاصم(2) عن الفراء، قال:

کنت أنا و بشر(3) المریسی یعنی «المقدم ذکره» فی بیت واحد عشرین سنة ما تعلم منی شیئا و لا تعلمت منه شیئا.

و قال الجاحظ(4) : دخلت بغداد حین قدمها المأمون فی سنة أربع و مائتین و کان الفراء یجیئنی و انا اشتهی أن یتعلم شیئا من علم الکلام، فلم یکن له فیه طبع.

و قال أبو العباس ثعلب: کان الفراء یجلس للناس فی مسجد الی جانب منزله و کان یتفلسف فی تصانیفه حتی یسلک فی ألفاظه کلام الفلاسفة.

و قال سلمة بن عاصم: انی لاعجب من الفراء کیف کان یعظم الکسائی و هو أعلم بالنحو منه.

ص:53


1- محمد بن الحسن : بن فرقد الشیبانی الواسطی الکوفی الفقیه المتوفی ( 189 ) .
2- سلمة بن عاصم : أبو محمد النحوی الکوفی المتوفی سنة ( 310 ) .
3- بشر المریسی : بن غیاث بن أبی کریمة عبد الرحمن الفقیه المعتزلی المتوفی ( 218 ) .
4- الجاحظ : عمرو بن بحر بن محبوب اللیثی أبو عثمان المتوفی ( 255 ) .

و قال الفراء: أموت و فی نفسی شیء من «حتی» لانها ترفع، و تنصب، و تخفض.

و لم ینقل من شعره غیر هذه الابیات، و قد رواها أبو حنیفة الدینوری(1) عن أبی بکر الطوال و هی:

یا أمیرا علی جریب من الار ض له تسعة من الحجاب

جالسا فی الخراب یحجب فیه ما سمعنا بحاجب فی خراب

لن ترانی لک العیون بباب لیس مثلی یطیق رد الحجاب

ثم وجدت هذه الابیات لابن موسی المکفوف و اللّه أعلم.

و مولد الفراء بالکوفة، و انتقل الی بغداد، و جعل أکثر مقامه بها، و کان شدید طلب المعاش لا یستریح فی بیته، و کان یجمع طول السنة، فاذا کان فی آخرها خرج الی الکوفة، فاقام بها أربعین یوما فی أهله یفرق علیهم ما جمعه و یبرهم.

و له من التصانیف الکتابان المقدم ذکرهما، و هما: «الحدود» و «المعانی» و کتابان فی «المشکل» أحدهما أکبر من الآخر، و کتاب «البهی» و هو صغیر الحجم وقفت علیه بعد أن کتبت هذه الترجمة، و رأیت فیه أکثر الالفاظ التی استعملها أبو العباس ثعلب فی کتاب «الفصیح» و هو فی حجم «الفصیح» غیر انه غیره و رتبه علی صورة اخری، و علی الحقیقة لیس لثعلب فی «الفصیح» سوی الترتیب و زیادة یسیرة، و فی کتاب «البهی» أیضا ألفاظ لیست فی «الفصیح» ، لکنها قلیلة، و لیس فی الکتابین اختلاف الا فی شیء قلیل لا غیر، و له کتاب «اللغات» و کتاب «المصادر فی القرآن» و کتاب «الجمع و التثنیة فی القرآن» و کتاب «الوقف و الابتداء» و کتاب «الفاخر» و کتاب «آلة الکتاب» و کتاب «النوادر» و کتاب «الواو» و غیر ذلک من الکتب.

ص:54


1- أبو حنیفة الدینوری : أحمد بن داود المهندس المورخ المتوفی ( 282 ) .

و قال سلمة بن عاصم: املی الفراء کتبه کلها حفظا، لم یأخذ بیده نسخة الا فی کتابین: کتاب «ملازم» و کتاب «یافع و یفعة» .

قال أبو بکر الانباری(1) : و مقدار الکتابین خمسون ورقة، و مقدار کتب الفراء ثلثة آلاف ورقة.

و قد مدحه محمد بن الجهم(2) بقصیدة علی روی الواو الموصولة بالهاء المکسورة، أ ضربت عن ذکرها خوف الاطالة.

و توفی الفراء سنة سبع و مائتین فی طریق مکة، و عمره ثلثة و ستون سنة- رحمه اللّه تعالی. و الفراء بفتح الفاء و تشدید الراء و بعدها ألف ممدودة، و انما قیل له الفراء و لم یکن یعمل الفراء و لا یبیعها، لانه کان یفری الکلام، ذکر ذلک الحافظ السمعانی فی کتاب «الانساب» و عزاه الی کتاب «الالقاب» .

و ذکر أبو عبید اللّه المرزبانی(3) فی کتابه ان زیادا والد الفراء کان أقطع، لانه حضر وقعة الحسین بن علی رضی اللّه عنهما، فقطعت یده فی تلک الحرب.

و هذا عندی فیه نظر، لان الفراء عاش ثلثا و ستین سنة، فتکون ولادته سنة اربع و أربعین و مائة، و حرب الحسین کانت سنة احدی و ستین للهجرة، فبین حرب الحسین و ولادته أربع و ثمانون سنة، فکم قد عاش أبوه؟ فان کان الاقطع جده، فیمکن و اللّه أعلم.

و منظور بفتح المیم و سکون النون و ضم الظاء المعجمة و سکون الواو و بعدها راء.

ص:55


1- أبو بکر الانباری : محمد بن القاسم بن محمد بن بشار الادیب اللغوی المتوفی ( 328 ) .
2- محمد بن الجهم : بن هارون أبو عبد اللَّه السمری الکاتب المتوفی سنة ( 277 ) .
3- أبو عبید اللَّه المرزبانی : محمد بن عمران بن موسی الادیب المورخ البغدادی المتوفی ( 384 ) .

و قد تقدم الکلام علی الدیلمی و بنی أسد.

و اما بنو منقر فهو بکسر المیم و سکون النون و فتح القاف و بعدها راء، و هو منقر بن عبید بن مقاعس، و اسمه الحارث بن عمرو بن کعب بن سعد بن زید مناة ابن تمیم بن مرة، و هی قبیلة کبیرة ینسب إلیها خلق کثیر من الصحابة رضوان اللّه علیهم و غیرهم، و منها خالد بن صفوان(1)، و شبیب بن شیبة(2)، و صفوان و عیینة ابنا عبد اللّه بن عمرو بن الاهتم المنقری، و هما اعنی خالدا و شبیبا المشهور ان بالفصاحة و البلاغة و الخطابة، و لخالد مجالس مشهورة مع أمیر المؤمنین السفاح(3) و لشبیب مع المنصور(4) و المهدی(5) و غیرهما، و قد تقدم ذکر خالد و شبیب فی ترجمة البحتری(6) فی حرف الواو(7).

ترجمه فراء بگفتار یافعی در «مرآة الجنان»

و أبو محمد عبد اللّه بن اسعد یافعی(8) یمنی در «مرآة الجنان» در وقائع

ص:56


1- خالد بن صفوان : بن عبد اللَّه بن عمرو بن الاهتم من فصحاء العرب و کان بصریا توفی نحو سنة ( 133 )
2- شبیب بن شیبة : بن عبد اللَّه التمیمی المنقری أبو معمر البصری ادیب الملوک المتوفی نحو ( 170 )
3- السفاح : أبو العباس عبد اللَّه بن محمد بن علی بن عبد اللَّه بن العباس اول الخلفاء العباسی المتوفی بالانبار ( 136 ) .
4- المنصور العباسی : عبد اللَّه بن محمد بن علی ثانی خلفاء بنی العباس مات سنة ( 158 )
5- المهدی العباسی : محمد بن عبد اللَّه المنصور ثالث خلفاء بنی العباس مات بماسبذان سنة ( 169 ) .
6- البحتری : الولید بن عبید بن یحیی الطائی الشاعر الکبیر المتوفی بالشام سنة ( 284 ) .
7- وفیات الأعیان ج 6 ط القاهرة ص 176 - ص 182
8- الیافعی : عبد اللَّه بن اسعد بن علی الشافعی المورخ المتوفی ( 768 ) .

سنة سبع و مائتین گفته:

و فیها توفی الامام البارع النحوی، یحیی بن زیاد الفراء الکوفی، أجل أصحاب الکسائی، کان رأسا فی النحو، و اللغة، أبرع الکوفیین و اعلمهم بفنون الادب علی ما ذکر بعض المورخین.

و حکی عن أبی العباس ثعلب انه قال: لو لا الفراء لما کانت العربیة، لانه خلصها و ضبطها، و لولاه لسقطت العربیة، لانها کانت تتنازع و یدعیها کل واحد.

أخذ الفراء النحو عن أبی الحسن الکسائی، و هو و الاحمر من أشهر أصحابه و أخصهم به.

و حکی عن ثمامة بن الاشرس النمیری المعتزلی و کان خصیصا بالمأمون:

أنه صادف الفراء علی باب المأمون یروم الدخول علیه، قال: فرأیت ابهة ادیب، فجلست إلیه ففاتشته عن اللغة، فوجدته بحرا، و فاتشته عن النحو فشاهدته نسیج وحده، و عن الفقه فوجدته رجلا فقیها عارفا باختلاف القوم، و بالنجوم ماهرا، و بالطب خبیرا، و بایام العرب و أشعارها حاذقا، فقلت: من تکون و ما أظنک الا الفراء؟ ، قال:

انا، فدخلت فاعلمت أمیر المؤمنین المأمون، فأمر باحضاره لوقته و کان ذلک سبب اتصاله به.

و قال قطرب: دخل الفراء علی الرشید، فتکلم بکلام لحن فیه مرات، فقال جعفر بن یحیی البرمکی: انه قد لحن یا أمیر المؤمنین، فقال الرشید: أ تلحن، فقال الفراء: یا أمیر المؤمنین ان طباع أهل البدو الاعراب، و طباع أهل الحضر اللحن، فاذا تحفظت لم ألحن، و إذا رجعت الی الطبع الحنت، فاستحسن الرشید قوله.

قلت: و أیضا فان عادة المنتهین فی النحو لا یتشدقون(1) بالمحافظة علی اعراب

ص:57


1- تشدق : لوی شدقه للتفصح ، و الشدق ( بکسر الشین أو فتحها ) هی زاویة الفم من باطن الخدین .

کل کلمة عند کل أحد، بل قد یتکلمون بالکلام الملحون تعمدا علی جاری عادة الناس، و انما یبالغ فی التحرز و التحفظ عن اللحن فی سائر الاحوال المبتدون اظهارا لمعرفتهم بالنحو، و کذلک یکثرون البحث و التکلم بما هم مترسمون به من بعض فنون العلم، و یضرب لهم فی ذلک مثل، فیقال: الاناء إذا کان ملآن کان عند حمله ساکنا، و إذا کان ناقصا اضطرب و تخضخض(1) بما فیه.

و حکی الخطیب ان المأمون أمر الفراء ان یؤلف ما یجمع أصول النحو و ما سمع من العربیة، و أمر أن یفرد فی حجرة من حجر الدار، و ان یوصل إلیه کل ما یحتاج إلیه، فاخذ فی جمع ذلک و الوراقون یکتبون، حتی فرغ من ذلک فی سنتین و سماه کتاب «الحدود» و أمر المأمون بکتبه فی الخزائن، و بعد الفراغ من ذلک خرج الی الناس و ابتدأ بکتاب «المعانی» .

قال الراوی: فأردنا ان نعد الناس الذین اجتمعوا لاملاء کتاب «المعانی» ، فلم یضبطهم عدد، فعددنا القضاة، فکانوا ثمانین قاضیا، و لم یزل یملیه الی أن اتمه، و لما فرغ من کتاب «المعانی» خزنته الوراقون عن الناس لیکتسبوا، و قالوا: لا نخرجه الا لمن أراد ان ینسخه علی خمسة أوراق بدرهم، فشکا الناس الی الفراء، فدعا الوراقین، فقال لهم فی ذلک، فقالوا: انا صحبناک لننتفع بک، و کل ما صنفته فلیس بالناس إلیه من الحاجة ما بهم الی هذا الکتاب، فدعنا نعیش به، قال: فقاربوهم ینتفعوا و تنتفعوا، فأبوا علیه فاراد أن ینشئ للناس کتابا أحسن من ذلک، فجاء الوراقون إلیه و رضوا بان یکتبوا للناس کل عشرة أوراق بدرهم.

و قال لاصحابه: اجتمعوا حتی أملی علیکم کتابا فی القرآن، فلما حضروا أمر قاریا أن یقرأ فاتحة الکتاب، فقرأها ففسرها، حتی مر فی القرآن کله علی ذلک، و کتابه المذکور نحو ألف ورقة، و هو کتاب لم یعمل مثله.

ص:58


1- تخضخض : تحرک .

و کان المأمون قد وکله بتلقین ابنیه النحو، فلما کان یوما أراد النهوض لبعض حوائجه، فابتدرا الی نعلیه، أیهما یسبق بتقدیم النعلین إلیه، فتنازعا، ثم اصطلحا علی أن یقدم کل واحد منهما نعل احدی رجلیه، و کان للمأمون علی کل شیء صاحب خبر یرفع الخبر إلیه، فاعلم بذلک فاستدعی بالفراء و قال له:

من اعز الناس؟ قال: ما أعز من أمیر المؤمنین؟ قال: بلی، من إذا نهض یقاتل علی تقدیم نعلیه ولیا عهد المسلمین، قال: یا أمیر المؤمنین لقد أردت منعهما من ذلک، و لکن خشیت ان أدفعهما عن مکرمة سبقا إلیها و أکسر نفوسهما عن شریعة حرصا علیها، و قد روی عن ابن عباس انه أمسک للحسن و الحسین رضی اللّه عنهم رکابیهما حین خرجا من عنده، فقیل له فی ذلک، فقال: لا یعرف الفضل الا أهل الفضل.

فقال المأمون: لو منعتهما عن ذلک لاوجعتک لوما و عتبا، و ألزمتک ذنبا، و ما وضع ما فعلاه من شرفهما، بل رفع من قدرهما و بین عن جوهرهما، فلیس یکسر الرجل و ان کان کبیرا عن ثلث: عن تواضعه لسلطانه، و والده، و معلمه، و قد عوضتهما عما فعلاه عشرین ألف دینار، و لک عشرة آلاف درهم علی حسن تأدیبک لهما.

و قال الخطیب: و کان محمد بن الحسن الفقیه ابن خالة الفراء، فقال الفراء یوما له: قل رجل أمعن النظر فی باب من العلم، فأراد غیره الا سهل علیه، فقال له محمد: یا أبا زکریا قد أمعنت النظر فی العربیة، فنسألک فی باب من الفقه؟ فقال: هات علی برکة اللّه، قال: ما تقول فی رجل سها فی السجود السهو؟ ، لفکر الفراء ساعة، ثم قال: لا شیء علیه، فقال له: و لم؟ فقال: لان المصغر لا یصغر ثانیا، و انما السجدتان تمام الصلوة، فلیس للتمام تمام، فقال محمد: ما ظننت آدمیا یلد مثلک.

ص:59

قلت: و هذه الحکایة مذکورة فی ترجمة الکسائی، و انه هو صاحب هذا الجواب و اللّه تعالی أعلم.

و قال سلمة بن عاصم: انی لا عجب من الفراء، کیف کان یعظم الکسائی و هو أعلم بالنحو منه.

و قال الفراء: أموت و فی نفسی شیء من «حتی» لانها تخفض و ترفع و تنصب.

و له من التصانیف کتاب «الحدود» و کتاب «المعانی» و کتابان فی «المشکل» و کتاب «اللغات» و کتاب «المصادر فی القرآن» و کتاب «الوقف و الابتداء» و کتاب «النوادر» و کتب أخری.

و قال سلمة بن عاصم: املا الفراء کتبه کلها حفظا لم یأخذ بیده نسخة الا فی کتابین: کتاب «ملازم» و کتاب یافع.

و انما قیل له: الفراء و لم یکن یعمل الفراء و لا یبیعها، لانه کان یفری الکلام، ذکر ذلک الحافظ السمعانی فی کتاب «الانساب» و ذکر أبو عبید اللّه المرزبانی ان والد الفراء کان أقطع لانه حضر وقعة حسین بن علی رضی اللّه عنهما، فقطعت یده فی تلک الحرب(1).

و ذهبی در «تذکرة الحفاظ» گفته:

الفراء اخباری علامة نحوی، کان رأسا فی قوة الحفظ: أملی تصانیفه کلها حفظا.

مات بطریق مکة سنة سبع و مائتین عن ثلث و ستین سنة. اسمه یحیی بن زیاد(2).

ص:60


1- مرآة الجنان ج 2 ص 38 - 41 .
2- تذکرة الحفاظ للذهبی ج 1 ص 372 ط حیدرآباد الدکن .
ترجمه فراء بگفته ذهبی و ابن الوردی

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنة سبع و مائتین گفته:

الفراء یحیی بن زیاد الکوفی النحوی، نزل بغداد و حدث فی مصنفاته عن قیس بن الربیع(1)، و أبی الاحوص(2)، و هو أجل أصحاب الکسائی، و کان رأسا فی النحو و اللغة(3).

و عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی(4) در «تتمة المختصر فی احوال البشر» در وقائع سنة سبع و مائتین گفته:

و فیها مات أبو زکریا یحیی بن زیاد بن عبد اللّه الدیلمی المعروف بالفراء الکوفی، أبرع الکوفیین نحوا و لغة و أدبا، و له کتاب «الحدود» و کتاب «المعانی» و کتابان فی «المشکل» و کتاب النهی، و غیر ذلک.

توفی بطریق مکة، و عمره نحو ثلاث و ستین، کان یفری الکلام، فلقب بذلک(5).

3- أبو زید سعید بن اوس الانصاری
ابو زید سعید بن الاوس نیز «مولی» را به اولی تفسیر کرده

اما اینکه أبو زید سعید بن اوس الانصاری قائل است بمجیء مولی

ص:61


1- قیس بن الربیع : أبو محمد الاسد الکوفی الحافظ المتوفی سنة ( 168 ) .
2- أبو الاحوص : سلام بن سلیم الحافظ الکوفی المتوفی سنة ( 179 ) .
3- العبر فی خبر من غبر ج 1 ص 354 ط الکویت .
4- ابن الوردی : عمر بن مظفر بن عمر بن محمد أبو حفص المعری المورخ المتوفی ( 749 ) .
5- تتمة المختصر فی حوادث ( 207 ) .

بمعنی أولی، پس از ارشاد خود شاهصاحب(1) واضح است.

و غلام محمد بن محیی الدین بن عمر الاسلمی(2) در ترجمۀ «عبقریه» که ترجمۀ «تحفۀ اثنا عشریة» است بجواب حدیث غدیر گفته:

و لا یخفی ان اول الغلط فی هذا الاستدلال هو انکار أهل العربیة قاطبة ثبوت ورود المولی بمعنی الاولی، بل قالوا: لم یجئ قط المفعل بمعنی افعل فی موضع و مادة أصلا، فضلا عن هذه المادة بالخصوص، الا ان أبا زید اللغوی جوز هذا متمسکا فیه بقول أبی عبیدة فی تفسیر «هی مولاکم» أی أولی بکم-الخ.

و عنقریب می دانی که أبو زید(3) از اکابر ائمۀ عربیت، و افاخم معتمدین و مشاهیر و اعاظم محققین است.

4- أبو عبیده معمر بن المثنی البصری
اشاره

اما تفسیر أبو عبیده معمر بن المثنی البصری مولی را بأولی، پس از عبارت فخر رازی در «نهایة العقول» که عنقریب مذکور می شود واضح است، و از عبارت «مفاتیح الغیب» که آنفا نقل شده، نیز ظاهر است،

ص:62


1- شاهصاحب : عبد العزیز الدهلوی صاحب « التحقه الاثنا عشریة » توفی سنة ( 1239 ) .
2- غلام محمد الاسلمی من علماء القرن الثالث عشر فی الهند ترجم التحفة فی سنة ( 1227 ) بالمدارس .
3- أبو زید : سعید بن اوس بن ثابت الانصاری البصری أحد أئمة اللغة و الادب توفی سنة ( 215 ) .

و علامۀ نحریر ابن جوزی(1) هم تفسیر مولی بأولی از أبو عبیده در «زاد المسیر» نقل نموده، و خود شاهصاحب هم اعتراف کرده اند بآنکه أبو عبیده در تفسیر «هی مولاکم» گفته: أی أولی بکم، و کذا صرح به الاسلمی فی الترجمة العبقریة.

ترجمه أبی عبیده

و أبو عبیده از مهره حذاق، و مشاهیر آفاق، و حائز مناقب غزیره، و جامع مناقب شهیره، و مصنف تصنیفات کثیره است.

محمد بن أحمد ذهبی در «تذکرة الحفاظ» گفته:

أبو عبیده معمر بن المثنی التیمی البصری اللغوی الحافظ، صاحب التصانیف.

روی عن هشام بن عروة(2) ، و أبی عمرو بن العلاء(3) . روی عنه علی ابن المدینی(4) ، و عمر بن شبة(5) ، و أبو عثمان المازنی (6)، و أبو العیناء(7)، و خلق.

ص:63


1- ابن الجوزی : عبد الرحمن بن علی بن محمد البغدادی أبو الفرج المتوفی ( 597 ) .
2- هشام بن عروة بن الزبیر بن العوام الحافظ المدنی المتوفی ( 146 ) ببغداد .
3- أبو عمرو بن العلاء : المازنی مقرئ البصرة احد السبعة توفی سنة ( 154 ) .
4- علی بن المدینی : أبو الحسن علی بن عبد اللَّه بن جعفر بن نجیح السعدی الحافظ البصری المتوفی ( 234 ) .
5- عمر بن شبة : بن عبیدة النمیری الحافظ البصری نزیل بغداد المتوفی سنة ( 262 ) .
6- أبو عثمان المازنی : بکر بن محمد بن حبیب بن بقیة النحوی البصری المتوفی ( 249 ) .
7- أبو العیناء : محمد بن القاسم بن خلاد بن یاسر الهاشمی بالولاء الادیب الفصیح المتوفی بالبصرة ( 283 ) .

قال الجاحظ: لم یکن فی الارض خارجی و لا جماعی أعلم بجمیع العلوم من أبی عبیدة.

و ذکره ابن المدینی، فصحح روایاته.

مات أبو عبیدة سنة عشر و مائتین، و قیل: سنة تسع(1).

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنة عشر و مائتین گفته:

أبو عبیدة معمر بن المثنی التیمی البصری اللغوی العلامة الاخباری، صاحب التصانیف، روی عن هشام بن عروة، و أبی عمر بن العلاء، و کان أحد أوعیة العلم و قیل: توفی سنة احدی عشرة (2).

و جزری(3) در «نهایه» گفته:

أما بعد فلا خلاف بین أولی الالباب و العقول، و لا ارتیاب عند ذوی المعارف و المحصول، أن علم الحدیث و الاثار من أشرف العلوم الاسلامیة قدرا، و احسنها ذکرا، و أکملها نفعا، و أعظمها اجرا.

و أنه أحد أقطاب الاسلام التی یدور علیها، و معاقده التی أضیف إلیها، و أنه فرض من فروض الکفایات یجب التزامه، و حق من حقوق الدین یتعین أحکامه و اعتزامه. . . .

الی أن قال: و قد عرفت ایدک اللّه و ایانا بلطفه و توفیقه أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کان أفصح العرب لسانا و اوضحهم بیانا و اعذبهم نطفا، و اسدهم لفظا، و ابینهم لهجة، و أقومهم حجة، و أعرفهم بمعرفة الخطاب، و اهداهم الی طرق الصواب، تأییدا الهیا، و لطفا سماویا و عنایة ربانیة، و رعایة روحانیة، حتی لقد قال له علی بن

ص:64


1- تذکرة الحفاظ للذهبی ج 1 / 371
2- العبر فی خبر من غبر ج 1 / 359 ط الکویت
3- الجزری : ابن الاثیر المبارک بن محمد بن محمد المتوفی سنة ( 606 ) .

أبی طالب کرم اللّه وجهه، و

سمعه یخاطب وفد بنی نهد: یا رسول اللّه نحن بنو أب واحد، و نحن نراک تکلم وفود العرب بما لانفسهم أکثره، فقال: «أدبنی ربی، فأحسن تأدیبی و ربیت فی بنی سعد» ، فکان صلی اللّه علیه و سلم یخاطب العرب علی اختلاف شعوبهم و قبائلهم، و تباین بطونهم و افخاذهم و فصائلهم کلا منهم بما یفهمون، و یحادثهم بما یعلمون، و لذلک قال صدق اللّه قوله: «أمرت أن أخاطب الناس علی قدر عقولهم» فکان اللّه عز و جل قد أعلمه ما لم یکن یعلمه غیره من بنی أبیه، و جمع فیه من المعارف ما تفرق و لم یوجد فی قاصی العرب و دانیه، و کان أصحابه رضی اللّه عنهم و من یفد علیه من العرب یعرفون أکثر ما یقوله، و ما جهلوه سألوه عنه فیوضحه لهم.

و استمر عصره صلّی اللّه علیه و سلّم الی حین وفاته علی هذا السنن المستقیم، و جاء العصر الثانی، و هو عصر الصحابة، جاریا علی هذا النمط، سالکا هذا المنهج، فکان اللسان العربی عندهم صحیحا محروسا لا یتداخله الخلل، و لا یتطرق إلیه الزلل، الی أن فتحت الامصار، و خالط العرب غیر جنسهم، من الروم و الفرس و الحبش و النبط، و غیرهم من أنواع الامم الذین فتح اللّه علی المسلمین بلادهم، و أفاء علیهم أموالهم و رقابهم، فاختلطت الفرق و امتزجت الالسن، و تداخلت اللغات و نشأ بینهم الاولاد، فتعلموا من اللسان العربی ما لا بد لهم فی الخطاب منه، و حفظوا من اللغة مالا غنی لهم فی المحاورة عنه، و ترکوا ما عداه لعدم الحاجة إلیه، و أهملوه لقلة الرغبة فی الباعث علیه، فصار بعد کونه من أهم المعارف مطرحا مهجورا، و بعد فرضیته اللازمة کأن لم یکن شیئا مذکورا، و تمادت الایام و الحالة هذه علی ما فیها من التماسک و الثبات، و استمرت علی سنن من الاستقامة و الصلاح الی أن انقرض عصر الصحابة و الشأن قریب، و القائم بواجب هذا الامر لقلته غریب، و جاء التابعون لهم باحسان، فسلکوا سبیلهم، لکنهم قلوا فی الانفان

ص:65

عددا، و ان کانوا مدوا فی البیان یدا، فما انقضی زمانهم علی احسانهم الا و اللسان العربی قد استحال أعجمیا أو کاد، فلا تری المستقل به و المحافظ علیه الا الآحاد.

هذا و العصر ذلک العصر القدیم، و العهد ذلک العهد الکریم، فجهل الناس من هذا المهم ما کان یلزمهم معرفته، و أخروا منه ما کان یجب علیه تقدمته، و اتخذوه وراءهم ظهریا، فصار نسیا منسیا، و المشتغل به عندهم بعیدا قصیا، فلما أعضل الداء و عز الدواء الهم اللّه عز و جل جماعة من اولی المعارف و النهی و ذوی البصائر و الحجی، ان صرفوا الی هذا الشأن طرفا من عنایتهم، و جانبا من رعایتهم، فشرعوا فیه للناس موارد، و مهدوا فیه لهم معاهد، حراسة لهذا العلم الشریف من الضیاع، و حفظا لهذا المهم العزیز من الاختلال.

معمر بن المثنی اول کسی است که «غریب الحدیث» نوشته

فقیل: ان أول من جمع فی هذا الفن شیئا، و الفه أبو عبیدة معمر بن المثنی التمیمی، فجمع من الفاظ غریب الحدیث و الاثر کتابا صغیرا ذا أوراق معدودات و لم تکن قلته لجهله بغیره من غریب الحدیث، و انما ذلک لامرین: أحدهما ان کل مبتدء بشیء لم یسبق إلیه، و مبتدع أمرا لم یتقدم فیه علیه، فانه یکون قلیلا ثم یکثر، و صغیرا. ثم یکبر، و الثانی ان الناس کان یومئذ فیهم بقیة و عندهم معرفة، فلم یکن الجهل قد عم، و لا الخطب قد طم(1).

از این عبارت می توان دریافت که أبو عبیده، صدرنشین این حضرات است که حسب افادۀ جزری، ارباب معارف و نهی، و اصحاب بصائر و حجابند که بالهام ربانی، و تأیید فوقانی، صرف عنایت، و عطف رعایت خود بسوی این مهم لازم المعرفه و امر عظیم واجب التقدمة، که در بیان عظمت و جلالت آن، ابن اثیر اهتمام تمام فرموده، نمودند،

ص:66


1- النهایة فی غریب الحدیث و الاثر ج 1 / 1 - 5 .

و برای مردم تشریع موارد و تمهید معاهد کردند، تا حراست این علم شریف از ضیاع، و حفظ این مهم عزیز، از اختلال نمایند، و ناهیک به تفخیما و تبجیلا.

و جلال الدین سیوطی در کتاب «مزهر» نقلا عن أبی الطیب(1) اللغوی بعد ذکر خلیل گفته:

[و کان فی هذا العصر ثلثة، هم أئمة الناس فی اللغة و الشعر و علوم العرب لم یر قبلهم و لا بعدهم مثلهم، منهم أخذ جل ما فی أیدی الناس من هذا العلم بل کله، و هم: أبو زید، و أبو عبیدة، و الاصمعی(2) ، و کلهم أخذوا عن أبی عمرو(3) اللغة و النحو و الشعر، و رووا عنه القراءة، ثم أخذوا بعد أبی عمرو عن عیسی بن عمر(4) ، و أبی الخطاب الاخفش(5) ، و یونس بن حبیب(6) ، و عن جماعة من ثقات الاعراب و علمائهم، مثل أبی مهدیة، و أبی طفیلة، و أبی البیداء(7) ، و أبی حیوة ابن لقیط، و أبی مالک عمرو(8) بن کرکرة، صاحب «النوادر» من بنی نمیر، و أبی الدقیس الاعرابی، و کان أفضح الناس و لیس الذین ذکرنا دونه، و قد أخذ

ص:67


1- أبو الطیب اللغوی : عبد الواحد بن علی الحلبی المقتول بحلب سنة ( 351 ) .
2- الاصمعی : عبد الملک بن قریب بن علی الباهلی البصری المتوفی سنة ( 216 ) .
3- أبو عمرو : هو ابن العلاء البصری السابق ذکره
4- عیسی بن عمر : أبو عمر الثقفی النحوی المقری البصری المتوفی سنة ( 149 ) .
5- أبو الخطاب : الاخفش الاکبر عبد الحمید بن عبد المجید کان استاذا لجمع من الادباء منهم سیبویه توفی سنة ( 177 )
6- یونس بن حبیب : أبو عبد الرحمن البصری النحوی المتوفی ( 183 ) .
7- أبو البیداء : أسعد بن عصمة الریاحی اعرابی شاعر نزل البصرة و یعلم الصبیان بالاجرة ، و کان زوج أم أبی مالک عمرو بن کرکرة .
8- عمرو بن کرکرة أبو مالک الاعرابی ، کان معلما بالبادیة ، راویة أبی البیداء ، حافظا للغة العرب .

الخلیل أیضا عن هؤلاء و اختلف إلیهم.

و کان أبو زید احفظ الناس للغة بعد أبی مالک و أوسعهم روایة و أکثرهم أخذا عن البادیة.

و قال ابن مناذر(1) : کان الاصمعی یجیب فی ثلث اللغة، و کان أبو عبیدة یجیب فی نصفها، و کان أبو زید یجیب فی ثلثیها، و کان أبو مالک یجیب فیها کلها.

و انما عنی ابن مناذر توسعهم فی الروایه و الفتیا، لان الاصمعی کان یضیق و لا یجوز الا أصح اللغات و یلح فی ذلک و یمحک(2) ، و کان مع ذلک لا یجیب فی القرآن و لا فی الحدیث، فعلی هذا یزید بعضهم علی بعض، و أبو زید من الانصار و هو من رواة الحدیث، ثقة عندهم مأمون، و کذلک حاله فی اللغة، و قد أخذ عنه اللغة أکابر الناس منهم سیبویه(3) و حسبک.

قال أبو حاتم عن أبی زید: کان سیبویه یأتی مجلسی، و له ذؤابتان، قال:

فاذا سمعته یقول: و حدثنی من أثق بعربیته فانما یریدنی، و کبر سن أبی زید حتی اختل حفظه و لم یختل عقله.

و من جلالة أبی زید فی اللغة ما حدثنا به جعفر بن محمد، حدثنا محمد بن الحسن الازدی (4) عن أبی حاتم، عن أبی زید قال: کتب رجل من أهل رامهرمز الی الخلیل یسأله کیف یقال: ما أوقفک ههنا و من أوقفک؟ فکتب إلیه: هما واحد، قال أبو زید:

ص:68


1- ابن مناذر : محمد أبو جعفر الادیب الشاعر البصری المتوفی بمکة سنة ( 198 ) .
2- یمحک : ( بکسر الحاء المهملة فی الماضی و فتحها فی المضارع ) ینازع فی الکلام و یتمادی فی اللجاج .
3- سیبویه : عمرو بن عثمان بن قنبر الشیرازی امام النحویین المتوفی بالاهواز سنة ( 180 )
4- محمد بن الحسن الازدی : بن درید الادیب اللغوی البصری المتوفی ببغداد سنة ( 321 ) .

ثم لقینی الخلیل، فقال لی فی ذلک، فقلت له: انما یقال من وقفک و ما أوقفک، قال: فرجع الی قولی.

و أما أبو عبیدة فانه کان أعلم الثلثة بأیام العرب و أخبارهم، و أجمعهم لعلومهم و کان اکمل القوم.

قال عمر بن شبه: کان ابو عبیدة یقول: ما التقی فرسان فی جاهلیة و لا اسلام الا عرفتهما و عرفت فارسیهما، و هو اول من الف غریب الحدیث.

حدثنا علی بن ابراهیم البغدادی، سمعت عبد اللّه بن سلیمان(1) یقول:

سمعت ابا حاتم السجستانی(2) یقول: جاء رجل الی أبی عبیدة یسأله کتابا وسیلة الی بعض الملوک، فقال لی: یا ابا حاتم اکتب عنی و الحن فی الکتاب، فان النحو مجدود أی محروم صاحبه](3).

و نیز در «مزهر» نقلا عن أبی الطیب اللغوی مسطور است:

[اخبرنا جعفر بن محمد، اخبرنا علی بن سهیل، اخبرنا ابو عثمان الاشناندانی(4) ، اخبرنا التوزی(5) ، قال: خرجت الی بغداد، فحضرت حلقة الفراء، فلما آنس بی، قال: ما فعل ابو زید؟ ، قلت: ملازم لبیته و مسجده و قد اسن، فقال: ذاک اعلم الناس باللغة و احفظهم لها، ما فعل ابو عبیدة؟ قلت: ملازم لبیته و مسجده علی سوء خلقه، فقال: اما انه اکمل القوم و اعلمهم بأیام العرب و مذاهبها، ما فعل الاصمعی؟ ، قلت: ملازم لبیته و مسجده، قال: ذاک اعلمهم

ص:69


1- عبد اللَّه بن سلیمان : بن الاشعث الازدی ابو بکر بن أبی داود السجستانی الحافظ المتوفی ( 316 ) .
2- ابو حاتم السجستانی : سهل بن محمد بن عثمان اللغوی البصری المتوفی سنة ( 248 ) .
3- المزهر : ج 2 / 401 .
4- ابو عثمان الاشناندانی : سعید بن هارون اللغوی البغدادی المتوفی سنة ( 288 ) .
5- التوزی : عبد اللَّه بن محمد بن هارون ابو محمد اللغوی المتوفی سنة ( 233 ) .

بالشعر و أتقنهم للغة و احضرهم حفظا، ما فعل الاخفش(1) یعنی سعید بن مسعدة؟ ، قلت: معافی ترکته عازما علی الخروج الی الری، قال: اما انه ان کان خرج فقد خرج معه النحو کله و العلم باصوله و فروعه](2).

و نیز در «مزهر» نقلا عن أبی الطیب مذکور است:

[اخبرنا جعفر بن محمد، اخبرنا ابراهیم بن حمید(3) قال: قال ابو حاتم:

إذا فسرت حروف القرآن المختلف فیها، و حکیت عن العرب شیئا، فانما احکیه عن الثقات منهم، مثل أبی زید، و الاصمعی، و أبی عبیدة، و یونس، و ثقات من فصحاء الاعراب و حملة العلم، و لا التفت الی روایة الکسائی، و الاحمر، و الاموی، و الفراء، و نحوهم](4) .

و نیز در «مزهر» نقلا عن أبی الطیب اللغوی مسطور است:

[و اما ابو عبید القاسم بن سلام(5) ، فانه مصنف حسن التألیف، الا انه قلیل الروایة، یقتطعه عن اللغة علوم افتن فیها، فاما کتابه «الغریب المصنف» ، فانه اعتمد فیه علی کتاب عمله رجل من بنی هاشم، جمعه لنفسه، و اخذ کتب الاصمعی فبوب ما فیها، و اضاف إلیها شیئا من علم أبی زید، و روایات عن الکوفیین، و اما کتابه فی «غریب الحدیث» فانه اعتمد فیه علی کتاب أبی عبیدة معمر بن المثنی فی «غریب الحدیث» ، و کذلک کتابه فی «غریب القرآن» ، منتزع من کتاب أبی

ص:70


1- الاخفش سعید بن مسعدة : المعروف بالاخفش الاوسط البصری المتوفی ( 210 ) 215 / 221 .
2- المزهر فی اللغة ج 2 ص 249 .
3- ابراهیم بن حمید ( محمد ) : ابو اسحاق الکلابزی النحوی المتوفی ( 316 ) / 312 .
4- المزهر : ج 2 / 410 .
5- ابو عبید القاسم بن سلام : الهروی الخراسانی البغدادی المتوفی سنة ( 224 ) .

عبیدة، و کان مع هذا ثقة ورعا، لا بأس به. و قد روی عن الاصمعی و ابی عبیدة، و لا نعلمه سمع من أبی زید شیئا](1).

و ابو الطیب اللغوی که مدائح جلیله، و فضائل سنیۀ ابو عبیده ذکر کرده از اکابر ائمۀ متوحدین، و اجلۀ مبرزین متقنین است.

سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته:

[عبد الواحد بن علی ابو الطیب اللغوی الحلبی الامام الاوحد.

قال فی «البلغة» : له التصانیف الجلیلة، منها: «مراتب النحویین» ، «لطیف الاتباع» ، «الابدال» ، «شجر الدرر» .

و قد ضاع اکثر مؤلفاته، و کان بینه و بین ابن خالویه(2) منافسة مات بعد الخمسین و ثلاثمائة.

و قال الصفدی: احد العلماء المبرزین المتقنین لعلمی اللغة و العربیة، اخذ عن أبی عمر الزاهد (3) ، و محمد بن یحیی(4) الصولی، و اصله من عسکر مکرم(5) قدم حلب و اقام بها الی ان قتل فی دخوله دمشق سنة احدی و خمسین](6).

ص:71


1- المزهر : ج 2 / 411 .
2- ابن خالویه : الحسین بن احمد بن خالویه الهمذانی النحوی اللغوی المتوفی سنة ( 370 ) .
3- ابو عمر الزاهد : محمد بن عبد الواحد بن أبی هاشم المطرز اللغوی المتوفی ببغداد سنة ( 345 ) .
4- محمد بن یحیی الصولی : ابو بکر الادیب البغدادی المتوفی سنة ( 335 ) .
5- عسکر مکرم ( بضم المیم و سکون الکاف و فتح الراء ) بلد من نواحی خوزستان منسوب الی مکرم بن معزاء الحارث - معجم البلدان ج 4 ص 123 .
6- بغیة الوعاة ص 317 ط بیروت
5- الاخفش الاوسط
اشاره

اما حکم ابو الحسن سعید بن مسعدة المجاشعی المعروف بالاخفش، بمجیء «مولی» بمعنی اولی، پس فخر الدین محمد بن عمر الرازی(1) در «نهایة العقول فی الکلام فی درایة الاصول» گفته:

[ان ابا عبیدة و ان قال فی قوله تعالی: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(2)، معناه هی اولی بکم.

و ذکر هذا ایضا الاخفش، و الزجاج، و علی بن عیسی(3) ، و استشهدوا ببیت لبید(4) الی آخر ما سیجیء].

از این عبارت ظاهر است که اخفش، بلکه زجاج، و علی بن عیسی هم در تفسیر (هی مولاکم) ذکر کرده اند که معنای آن (هی اولی بکم) است، و بر محض این تفسیر اکتفا و اقتصار ننموده اند، بلکه به بیت لبید بر این تفسیر، استشهاد هم نموده اند.

و فضائل سنیه، و مفاخر وضیه، و مآثر علیه، و محامد جلیۀ اخفش، مشهور و معروف است.

ترجمه اخفش اوسط در «وفیات الأعیان»

قاضی شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد المعروف بابن خلکان

ص:72


1- فخر الدین محمد بن عمر الرازی : المفسر و یقال له : ابن خطیب الری ، توفی سنة ( 606 )
2- سورة الحدید : 15 .
3- علی بن عیسی : بن علی بن عبد اللَّه ابو الحسن الرمانی المتوفی ( 384 ) .
4- لبید : بن ربیعة بن مالک ابو عقیل العامری الصحابی المتوفی ( 41 ) .

در «وفیات الأعیان» گفته:

[ابو الحسن سعید بن مسعدة المجاشعی بالولاء، النحوی البلخی المعروف بالاخفش الاوسط، احد نحاة البصرة، و الاخفش الاکبر ابو الخطاب، و کان نحویا ایضا و هو من اهل هجر من موالیهم، و اسمه عبد الحمید بن عبد المجید، و قد اخذ عنه ابو عبیدة، و سیبویه و غیرهما.

و کان الاخفش الاوسط المذکور من ائمة العربیة، و اخذ النحو عن سیبویه، و کان اکبر منه، و کان یقول ما وضع سیبویه فی کتابه شیئا الا و عرضه علی، و کان یری انه اعلم به منی، و انا الیوم اعلم به منه.

و حکی ابو العباس ثعلب، عن آل سعید بن سالم، قالوا: دخل الفراء علی سعید المذکور، فقال لنا: قد جاءکم سید اهل اللغة و سید اهل العربیة، فقال الفراء: اما ما دام الاخفش یعیش فلا.

و هذا الاخفش هو الذی زاد فی العروض بحر الخیب، کما سبق فی حرف الخاء فی ترجمة الخلیل(1).

و له من الکتب المصنفة کتاب «الاوسط» فی النحو، و کتاب «تفسیر معانی القرآن» و کتاب «المقابیس» فی النحو، و کتاب «الاشتقاق» و کتاب «القوافی» و کتاب «معانی الشعر» و کتاب «الملوک» و کتاب «الاصوات» و کتاب «المسائل الکبیر» و کتاب «المسائل الصغیر» ، و غیر ذلک.

و کان اجلع، و الاجلع الذی لا ینضم شفتاه علی اسنانه، و الاخفش: الصغیر العینین مع سوء بصرهما.

ص:73


1- قال فی الوفیات ج 2 ص 244 فی حرف الخاء فی ضمن ترجمه الخلیل : هو الذی استنبط علم العروض و اخرجه الی الوجود و حصر اقسامه فی خمس دوائر یستخرج منها خمسة عشر بحرا ، ثم زاد الاخفش بحرا آخر و سماه الخبب .

و کانت وفاته سنة خمس عشره و مائتین، و قیل سنة احدی و عشرین و مائتین رحمه اللّه تعالی. و کان یقال له الاخفش الاصغر، فلما ظهر علی بن سلیمان المعروف بالاخفش(1) ایضا صار هذا وسطا.

و مسعده «بفتح المیم» و «سکون السین» و «فتح العین و الدال المهملات» و بعدهم «هاء ساکنه» ، و المجاشعی «بضم المیم» و «فتح الجیم» و بعد الالف «شین مثلثه مکسوره» و بعدها «عین مهمله» ، هذه النسبه الی مجاشع بن دارم بطن من تمیم(2).

ترجمه اخفش اوسط بقول یافعی در «مرآة الجنان»

و عبد اللّه بن اسعد یافعی یمنی در «مرآة الجنان» در ذکر وقائع سنة خمس عشره و مائتین گفته:

[و فیها توفی الاخفش الاوسط، امام العربیة ابو الحسن سعید بن مسعده النحوی البلخی المجاشعی احد نحاه البصره. . .].

الی ان قال: و الاوسط المذکور کان من ائمه العربیة، اخذ النحو عن سیبویه و کان یقول: ما وضع سیبویه فی کتابه شیئا الا و عرضه علی و کان یری انه اعلم به منی و انا الیوم اعلم به منه.

و هذا الاخفش المذکور هو الذی زاد فی العروض، واحدا من البحور علی ما وضعه الخلیل المشهور.

و حکی ابو العباس ثعلب، عن أبی سعید بن سلمه(3) قال: دخل الفراء علی سعید بن مسعدة المذکور، فقال: جاءکم سید اهل العربیة، فقال الفراء: اما ما دام

ص:74


1- علی بن سلیمان : بن الفضل ابو الحسن النحوی الاخفش الاصغر المتوفی ببغداد سنة ( 315 ) .
2- وفیات الأعیان ج 2 ص 380 / 381
3- فی وفیات الأعیان ج 2 ص 381 : عن آل سعید بن سالم قالوا : - الخ .

الاخفش یعیش فلا.

و للاخفش المذکور عدة تصانیف منها: کتاب «الاوسط» فی النحو، و کتاب «تفسیر معانی القرآن» و کتاب «الاشتقاق» و کتاب «المقاییس» و کتاب «العروض» و کتاب «القوافی» و کتاب «معانی الشعر» و کتاب «الملوک» و کتاب «الاصوات» و کتاب «المسائل الکبیر» و کتاب «المسائل الصغیر» و غیر ذلک]-الخ(1).

ترجمه اخفش اوسط بگفتار سیوطی در «بغیة الوعاة»

و جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته:

[سعید بن مسعدة ابو الحسن الاخفش الاوسط، و هو احد الاخافش الثلثة المشهورین، و رابع الاخافش المذکورین فی هذا الکتاب.

کان مولی بنی مجاشع بن دارم من اهل بلخ، سکن البصرة.

و کان اجلع لا تنطبق شفتاه علی اسنانه، قرأ النحو علی سیبویه، و کان اسن منه و لم یأخذ عن الخلیل، و کان معتزلیا، حدث عن الکلبی، و النخعی(2) ، و هشام بن عروة.

و روی عنه ابو حاتم السجستانی، و دخل بغداد و اقام بها مدة، و روی و صنف بها و قال: و لما ناظر سیبویه الکسائی و رجع وجه الی، فعرفنی خبره و مضی الی الاهواز و ودعنی، فوردت بغداد، فرایت مسجد الکسائی، فصلیت خلفه الغداة، فلما انفتل من صلاته و قعد، و بین یدیه الفراء، و الاحمر، و ابن سعدان(3) ، سلمت علیه و سألته عن مائة مسألة، فاجاب بجوابات خطأته فی جمیعها، فاراد اصحابه الوثوب علی، فمنعهم عنی، و لم یقطعنی ما رایتهم علیه مما کنت فیه، و لما فرغت، قال لی: باللّه انت ابو الحسن سعید بن مسعدة، فقلت: نعم، فقام الی و عانقنی

ص:75


1- مرآة الجنان ج 2 ص 61 ط حیدرآباد الدکن
2- النخعی : شریک بن عبد اللَّه القاضی الکوفی المتوفی سنة ( 177 ) .
3- ابن سعدان : الضریر الکوفی النحوی المقری ابو جعفر المتوفی ( 231 ) .

و اجلسنی الی جنبه، ثم قال: لی أولاد أحب أن یتأدبوا بک و یتخرجوا علیک، و تکون معی غیر مفارق لی، فاجبته الی ذلک، فلما اتصلت الایام بالاجتماع، سألنی ان أؤلف له کتابا فی «معانی القرآن» ، فألفت کتابا فی المعانی فجعله أمامه و عمل علیه کتابا فی المعانی، و عمل الفراء فی ذلک کتابا علیهما، و قرأ علیه الکسائی کتاب سیبویه سرا، و وهب له سبعین دینارا.

و قال المبرد: احفظ من أخذ عن سیبویه الاخفش، ثم الفاشی(1) ، ثم قطرب.

قال: و کان الاخفش أعلم الناس بالکلام، و أحذقهم بالجدل، صنف «الاوساط» فی النحو، «معانی القرآن» ، «المقاییس» فی النحو، «الاشتقاق» ، «المسائل الکبیر» «الصغیر» ، «العروض» ، «القوافی» ، «الاصوات» و غیر ذلک، و مات سنة عشر، و قیل: احدی و عشرین و مائتین](2).

6- أبو العباس ثعلب
اشاره

اما تفسیر أبو العباس ثعلب احمد بن یحیی الشیبانی البغدادی، مولی را بأولی، پس حسین بن أحمد زوزنی(3) در «شرح سبع معلقه» گفته:

فغدت کلا الفرجین تحسب انه مولی المخافة خلفها و امامها

الفرج موضع المخافة، و الفرج ما بین قوائم الدواب، فما بین الیدین فرج، و ما بین الرجلین فرج، و الجمع فروج.

و قال ثعلب: ان المولی فی هذا البیت بمعنی الاولی بالشیء کقوله تعالی:

ص:76


1- الفاشی : و فی المصدر ، و معجم الادباء : الناشی بالنون ، و علی أی حال ما وجدت ترجمة له .
2- بغیة الوعاة ص 258 .
3- الزوزنی : حسین بن أحمد بن حسین ، أبو عبد اللَّه الادیب المتوفی سنة ( 486 ) .

مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(1) أی هی الاولی بکم]-الخ(2).

و فضائل شامخه و مناقب باذخۀ ثعلب، سابقا در جزء اول این جلد، از زبان اعیان، مثل ابن خلکان در «وفیات الأعیان»(3) و نووی در «تهذیب الاسماء و اللغات»(4) و یافعی در «مرآة الجنان»(5) و ذهبی در «عبر»(6) و ابن الوردی در «تتمة المختصر»(7) شنیدی.

ترجمه ثعلب بگفتار ذهبی در «تذکرة الحافظ»

و نیز ذهبی در «تذکرة الحفاظ» گفته:

[ثعلب العلامة المحدث شیخ اللغة و العربیة أبو العباس أحمد بن یحیی بن یزید الشیبانی مولاهم البغدادی المقدم فی الکوفیین.

سمع ابراهیم بن المنذر الحزامی(8)، و محمد بن سلام الجمحی(9)، و عبید اللّه ابن عمر القواریری(10)، و محمد بن الاعرابی(11) ، و طائفة سواهم.

حدث عنه نفطویه(12)، و محمد بن العباس الیزیدی(13)، و علی الاخفش، و أحمد

ص:77


1- الحدید : 15
2- شرح المعلقات للزوزنی / : 91
3- وفیات الأعیان ج 1 : 36 .
4- تهذیب الاسماء ج 2 : 275 .
5- مرآة الجنان ج 2 : 218 .
6- العبر فی خبر من غبر ج 2 : 94 .
7- تتمة المختصر فی حوادث سنة ( 291 ) .
8- ابراهیم بن المنذر بن عبد اللَّه الحزامی أبو اسحاق المدنی المتوفی ( 236 ) .
9- محمد بن سلام الجمحی : بن عبد اللَّه البصری المتوفی ( 231 ) .
10- القواریری : عبید اللَّه بن عمر الحافظ البصری المتوفی ( 235 ) .
11- ابن الاعرابی : أبو عبد اللَّه محمد بن زیاد اللغوی المتوفی بسامراء سنة ( 231 ) .
12- نفطویه : ابراهیم بن محمد بن عرفة الازدی النحوی الواسطی المتوفی ( 323 ) .
13- الیزیدی : محمد بن العباس بن محمد أبو عبد اللَّه البغدادی المتوفی ( 310 ) .

ابن کامل(1)، و أبو عمر الزاهد، و محمد بن مقسم(2) ، و آخرون.

مولده سنة مائتین، و ابتدأ بالطلب سنة ست عشرة، حتی برع فی علم الادب و لو سمع اذ ذاک لسمع من عفان(3)، و ذویه، و انما أخرجته فی هذا الکتاب، لانه قال: سمعت من القواریری مائة ألف حدیث.

و قال الخطیب(4): کان ثعلب ثقة حجة، دینا صالحا، مشهورا بالحفظ. . .

الی أن قال: قال المبرد: اعلم الکوفیین ثعلب، فذکر له الفراء فقال: لا یعشره] -الخ(5).

از این عبارت ظاهر است که، ثعلب، علامه، و محدث، و شیخ لغت، و عربیت، و مقدم در نحو کوفیین است، و چون که از قواریری صد هزار حدیث شنیده، ذهبی او را از حفاظ حدیث شمرده، و خطیب تصریح کرده بآنکه ثعلب ثقة و حجت، و دین و صالح، و مشهور بالحفظ بوده، و مبرد گفته که او را علم کوفیین است، و هر گاه کسی ذکر فراء بمقابلۀ ثعلب کرد، مبرد افاده کرد که فراء بیک دهم مرتبۀ ثعلب نمی رسد.

7- أبو العباس محمد بن یزید المبرد
ابو العباس مبرد نیز لفظ «مولی» را به اولی تفسیر کرده

اما حکم أبو العباس محمد بن یزید المبرد بمجیء مولی بمعنی أولی،

ص:78


1- أحمد بن کامل : بن خلف بن شجرة أبو بکر القاضی الکوفی المتوفی ( 350 )
2- محمد بن مقسم : محمد بن الحسن بن یعقوب البغدادی المقرئ النحوی المتوفی ( 354 )
3- عفان : بن مسلم الحافظ البصری المتوفی سنة ( 220 ) .
4- الخطیب : أحمد بن علی بن ثابت البغدادی المتوفی سنة ( 463 ) .
5- تذکرة الحفاظ ج 2 / 666

پس جناب سید مرتضی(1) رضی اللّه تعالی عنه و أرضاه در «شافی» فرموده:

قال أبو العباس المبرد فی کتابه المترجم بالعبارة عن صفات اللّه تعالی:

تأویل (الولی) : الذی هو أولی: أی أحق، و مثله (المولی)(2).

از این عبارت ظاهر است که ولی بمعنی اولی و احق است، و مولی مثل ولی است، پس آن هم بمعنی اولی و احق باشد.

و مبرد از مشاهیر اساطین جلیل الشأن، و نحاریر مهرۀ اعیان است، و عوالی محامد، و جلائل محاسن او، سابقا در جزء اول این جلد، از تصریحات ائمۀ بارعین، و نقاد ماهرین، مثل ابن خلکان، و ذهبی، و صفدی، و یافعی، و سیوطی شنیدی(3) ، بعض عبارات سابقه در اینجا هم ذکر می شود.

ترجمه مبرد بگفتار سیوطی در «بغیة الوعاة» و «المزهر»

جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة» گفته:

محمد بن یزید بن عبد الاکبر الازدی البصری أبو العباس المبرد، امام العربیة ببغداد فی زمانه، أخذ عن المازنی(4)، و أبی حاتم السجستانی(5).

و روی عنه اسماعیل الصفار(6)، و نفطویه، و الصولی(7)، و کان فصیحا بلیغا،

ص:79


1- سید العلماء ذو المجدین الشریف المرتضی علم الهدی المتوفی ببغداد سنة ( 436 ) .
2- تلخیص الشافی تألیف الشیخ الطوسی ج 2 / 15 ط النجف الاشرف
3- ترجمة المبرد توجد فی وفیات الأعیان ج 4 / 313 - و العبر فی خبر من غبر ج 2 / 80 .
4- بکر بن محمد بن حبیب بن بقیة أبو عثمان المازنی النحوی البصری المتوفی ( 294 ) .
5- أبو حاتم السجستانی : سهل بن محمد بن عثمان اللغوی ساکن البصرة المتوفی حدود ( 250 ) .
6- اسماعیل الصفار : بن محمد بن اسماعیل أبو علی اللغوی النحوی المتوفی ( 301 ) .
7- الصولی : محمد بن یحیی بن عبد اللَّه المتوفی سنة ( 335 ) .

مفوها ثقة، اخباریا، علامة، صاحب «نوادر» و «ظرافة» ، و کان جمیلا لا سیما فی صباه.

قال السیرافی(1) فی «طبقات النحاة البصریین» : و هو من ثمالة قبیلة من الازد و فیه یقول عبد الصمد بن المعذل(2) :

سألنا عن ثمالة کل حی فقال القائلون و من ثمالة

فقلت محمد بن یزید منهم فقالوا زدتنا بهم جهالة

قال: و کان الناس بالبصرة یقولون: ما رأی المبرد مثل نفسه، و لما صنف المازنی کتاب «الالف و اللام» سأل المبرد عن دقیقه و عویصه، فاجابه باحسن جواب فقال له: فانت المبرد «بکسر الراء» .

قال نفطویه: ما رأیت احفظ للاخبار بغیر أسانید منه، و له من التصانیف:

«معانی القرآن» ، «الکامل» ، و «المقتضب» ، «الروضة» ، «المقصور و الممدود» ، «الاشتقاق» ، «القوافی» ، «اعراب القرآن» ، «نسب عدنان و قحطان» ، «الرد علی سیبویه» ، «شرح شواهد» ، الکتاب «ضرورة الشعر» ، «العروض» «ما اتفق لفظه و اختلف معناه» «طبقات النحاة البصریین» و غیر ذلک.

قال السیرافی: و کان بینه و بین ثعلب من المنافرة مالا خفاء فیه، و اکثر اهل التحصیل یفضلونه]-الخ(3).

و نیز سیوطی در «مزهر» نقلا عن أبی الطیب آورده:

و أخذ النحو عن المازنی و الجرمی جماعة، برع منهم أبو العباس المبرد، .

ص:80


1- السیرافی : الحسن بن عبد اللّه بن المرزبان أبو سعید النحوی المتوفی ( 368 ) .
2- عبد الصمد بن المعذل : بن غیلان بن الحکم العبدی الشاعر البصری الهجاء المتوفی نحو ( 240 )
3- بغیة الوعاة / 116 ط بیروت .

فلم یکن فی وقته و لا بعده مثله.

و عنه اخذ أبو اسحاق الزجاج، و أبو بکر بن السراج(1) ، و مبرمان(2)، و اکابر من لقینا من الشیوخ].

سید مرتضی که ناقل قول مبرد است مورد تعظیم علماء تاریخ و رجال است

و از آنجا که بواسطۀ جناب سید مرتضی طاب ثراه، عبارت مبرد نقل کرده شد، محتمل است که متعصبی بملاحظة آن، ماروار بر خود بپیچد، و گردن کبر و غرور بر دارد، و حرف تشکیک و تمریض بر زبان آرد، پس برای تنکیس رأس، و ازاحۀ وسواس او، تذکیرش بدرر و غرر فضائل باهره، و جواهر زواهر مناقب فاخرۀ آن جناب، که ائمه و اساطین و اعیان محققین سنیه، بالجاء حق ذکر کرده اند، و سابقا در جزء اول این جلد ذکر کردیم، کافی و وافی است، بیانش آنکه از عبارت ابن خلکان در «وفیات الأعیان»(3) ظاهر است که جناب سید مرتضی، نقیب طالبین بوده، و امام بود در علم کلام و ادب و شعر، و کتاب «غرر و درر» آن جناب نهایت جلیل الشأن و عظیم المرتبه است، که در حق آن گفته: که آن کتابی است ممتع که دلالت می کند بر فضل کثیر و توسع در اطلاع بر علوم.

و نیز ابن خلکان تصریح نموده بکثرت فضائل و ملح آن جناب.

و نیز از آن ظاهر است که ابن بسام(4) ، جناب سید مرتضی را در کتاب «ذخیره» ذکر کرده، و بمدح و ثنای آن جناب، ذخیرۀ شرف اندوخته، و گفته آنچه حاصلش این است: که این شریف، امام ائمۀ عراق است

ص:81


1- أبو بکر بن السراج : محمد بن السری البغدادی النحوی المتوفی ( 316 ) .
2- مبرمان : محمد بن علی بن اسماعیل أبو بکر العسکری النحوی المتوفی ( 354 ) .
3- وفیات الأعیان ج 3 / 313 .
4- ابن بسام : أبو الحسن علی بن بسام الاندلسی المتوفی ( 542 ) .

در اختلاف و اتفاق، و بسوی آن جناب پناه آورده اند علماء عراق، و نیز از آن جناب اخذ کرده اند علمای عراق، و آن جناب صاحب مدارس عراق است، و جامع شارد و آنس آن است، و اخبار آن جناب دائر و سائر، و اشعارش معروف و مشهور، و مآثر و آثار آن جناب در راه خدا محمود و تآلیف آن جناب در دین، و تصانیفش در أحکام مسلمین از آن قبیل است که شهادت می دهد بر آنکه آن جناب فرع این اصول، و از اهل این بیت جلیل است.

و عبد اللّه بن اسعد یافعی که فضائل سنیه و مناقب علیه او از زبان اساطین قوم شنیدی، نیز مثل ابن خلکان در تعظیم و تبجیل، و مدح و ثناء سید مرتضی طاب ثراه کوشیده است، یعنی تصریح کرده بآنکه آن جناب نقیب طالبین و امام در علم کلام و ادب و شعر بوده، و در مدح کتاب «غرر و درر» آن جناب گفته: که آن مشتمل است بر فنون از معانی ادب، و تکلم کرده در آن بر نحو و لغت و غیر آن، و آن کتابی است که دلالت می کند بر فضل کبیر، و توسع در اطلاع بر علوم.

و بعد این وصف و ثنا، مدح عظیم، و تبجیل جلیل آن جناب از ابن بسام که ابن خلکان آورده، ذکر کرده، و در آخر تصریح نموده، به آنکه ملح شریف مرتضی و فضائل آن جناب بسیار است(1).

و محتجب نماند که ابن بسام، مادح جناب سید مرتضی، از اکابر فضلای اعلام، و اجله مهرۀ فخام است، و أبو عبد اللّه محمد بن أبی الخصال(2) ، که

ص:82


1- مرآة الجنان ج 3 / 55 ط حیدرآباد الدکن
2- ابن أبی الخصال : محمد بن مسعود بن طیب بن فرج بن ابی الخصال الاندلسی المقتول ( 540 ) .

حائز انواع خصال فضل و کمال است، او را بنهایت مدح و ثنا ستوده، و قصب مسابقت در تعظیم و تبجیل او ربوده، چنانچه محیی الدین ابو محمد عبد الواحد بن علی التمیمی المراکشی(1) در کتاب «المعجب فی تلخیص اخبار المغرب» گفته:

[لم یزل امیر المسلمین یعنی علی بن یوسف بن تاشفین(2) من اول امارته یستدعی اعیان الکتاب من جزیرة الاندلس، و صرف عنایته الی ذلک، حتی اجتمع له منهم ما لم یجتمع لملک، کابی القاسم بن الجد المعروف بالاجدب(3)، أحد رجال البلاغة، و ابی بکر محمد بن محمد المعروف بابن القبطرنة، و ابی عبد اللّه محمد بن أبی الخصال، و أخیه أبی مروان(4)، و أبی محمد عبد المجید بن عبدون(5) المذکور آنفا فی جماعة یکثر ذکرهم.

و کان من انبههم عنده، و أکبرهم مکانة لدیه، أبو عبد اللّه محمد بن أبی الخصال و حق له ذلک، إذ هو آخر الکتاب، واحد من انتهی إلیه علم الآداب، و له مع ذلک فی علم القرآن و الحدیث و الاثر و ما یتعلق بهذه العلوم الباع(6) الارحب، و الید الطولی، فمما اختار له رحمة اللّه فصول من رسالة کتب بها مراجعا لبعض اخوانه عن رسالة وردت علیه منه، یستدعی فیها منه شیئا من کلامه، و هذا الرجل صاحب الرسالة هو أبو الحسن علی بن بسام صاحب کتاب «الذخیرة» وصل من

ص:83


1- المراکشی : عبد الواحد بن علی المورخ المتوفی سنة ( 642 ) .
2- علی بن یوسف بن تاشفین اللمتونی أبو الحسن من أمراء مراکش المتوفی سنة ( 537 ) .
3- ابن الجد : أبو القاسم محمد بن عبد اللَّه الفهری الاندلسی المتوفی سنة ( 515 ) .
4- أبو مروان : عبد الملک بن مسعود أبی الخصال القرطبی المتوفی سنة ( 539 ) .
5- عبد المجید بن عبد اللَّه بن عبدون الفهری الاندلسی المتوفی سنة ( 527 ) .
6- الباع الارحب : الباع : قدر مد الیدین و هی کنایة عن الاقتدار الوسیع .

السید المسترق و المالک المستحق وصل اللّه انعامه لدیه، کما قصر الفضل علیه، کتابه البلیغ، و استدراجه المریغ(1)، فلو لا ان یصلد زند اقتداحه، و یرقد طرف افتتاحه، و تنقبض ید انبساطه، و تغبن صفقة اغتباطه، للزمت معه مرکز قدری، و صنت سریرة صدری، لکنه بنفثات سحره یسمع الصم، و یستنزل العصم(2)، و یقتاد الصعب فیصحب، و یستدر الصخور فتحلب، و لما فجأنی ابتداؤه، و قرع سمعی نداوة، فزعت الی الفکر، و خفق القلب بین الامن و الحذر، فطاردت من الفقر أوابد قفر، و شوارد عفر، تغبر فی وجه سائقها، و لا یتوجه اللحاق لوجیهها و لاحقها، فعلمت انها الاهابة و المهابة و الاسترابة حتی أیأستنی الخواطر، و اخلفتنی المواطر، الا زبرجا یعقب جوادا، و بهرجا لا یحتمل انتقادا، و انی لمثلی و القریحة مرجاة، و البضاعة مزجاة، ببراعة الخطاب و بزاعة الکتاب، و لو لا دروس معالم البیان، و استیلاء العفاء علی هذا الشأن، لما فاز لمثلی فیه قدح، و لا تحصل لی فی سوقه ربح، لکنه جو خال و مضمار جهال، و هی حکمة اللّه فی الخلق، و قسمته للرزق، و انا أعزک اللّه اربأ بقدر الذخیرة عن هذه النتف الاخیرة، و أری انها قد بلغت مداها، و استوفت حلاها و انا أخشی القدح فی اختیارک، و الاخلال بمختارک، و علی ذلک فو اللّه ما من عادتی أن اثبت ما أکتب فی رسم ینقل و لا فی وضع المراتب عندنا مخاطب، نحتفز له و نحتفل، و انما هو عفو فکر و یسیر ذکر، و عذرا أعزک اللّه، فانی خططت ما خططته و النوم مغازل، و القر منازل، و الریح تلعب بالسراج و تصول علیه صولة الحجاج]-الخ(3).

و ابن حجر عسقلانی که جلالت شأن، و عظمت مرتبة، و کمال تحقیق

ص:84


1- المریغ : المرید و الطالب علی وجه المکر .
2- العصم ( بضم العین و سکون الصاد أو ضمها أیضا ) بقیة کل شیء .
3- المعجب ص 123 .

و تنقید او، مستغنی از بیان، در «لسان المیزان» نهایت مدح و ثنای آن جناب ذکر کرده، یعنی از ابن أبی طی(1) نقل نموده آنچه حاصلش این است:

که سید مرتضی اول کسی است که دار خود را دار علم گردانیده، و برای مناظره آن را مقرر ساخته، و فتوی داده قبل از آنکه بسن بیست سال رسد و حاصل بود برای آن جناب ریاست دنیا و علم با عمل کثیر در سر، و مواظبت تلاوت قرآن شریف، و قیام لیل، و افادۀ علم، و شوق و محبت علم بمرتبة داشت که بر علم چیزی را اختیار نمی ساخت، و علم بلاغت و فصاحت لهجه می افراشت.

فضائل سید مرتضی بگفتار ابو اسحاق شیرازی

و شیخ أبو اسحاق شیرازی، بکمال تبجیل و تعظیم و تفخیم، جناب سید مرتضی را ذکر کرده، یعنی گفته آنچه حاصلش این است که: شریف مرتضی ثابت الجأش بود، و کلام می کرد بزبان معرفت، و وارد می کرد کلمة مسددة را، پس می گذشت مثل گذشتن تیر در نشانه، و هر گاه شروع می کردند مردم کلام را، آن جناب در یک جانب می بود، و مردم دیگر در جانب دیگر، حاصل آنکه آن جناب تنها مقابل و مزاحم سائر علماء و فضلا می شد و دیگر اکابر و اجله بمرتبۀ او نمی رسیدند(2).

و جلالت شأن و علو مکان أبو اسحاق شیرازی، هر چند سابقا دریافتی، لیکن در این جا از لسان عمدة الأعیان سنیان، حضرت یحیی بن شرف نووی(3)، بعض فضائل عالیه و مناقب حالیۀ او باید شنید، در «تهذیب

ص:85


1- ابن أبی طی : یحیی بن حمیدة بن ظافر بن علی بن عبد اللَّه الغسانی المورخ الحلبی المتوفی سنة ( 630 ) .
2- لسان المیزان ج 4 / 223 ط حیدرآباد الدکن .
3- النووی : یحیی بن مشرف بن مری بن حسن الحزامی الشافعی أبو زکریا المتوفی سنة ( 676 )

الاسماء» گفته:

أبو اسحاق الشیرازی صاحب «المهذب» و «التنبیه» و «تکرر فی الروضة» هو الامام أبو اسحاق ابراهیم بن علی بن یوسف بن عبد اللّه الشیرازی الفیروزآبادی منسوب الی فیروزآباد (بفتح الفاء) و اصله بالفارسیة (الکسر) ، و هی بلیدة من بلاد فارس، و هو الامام المحقق المتقن و المدقق، ذو الفنون من العلوم المتکاثرات، و التصانیف النافعة المستجادات، الزاهد العابد الورع، المعرض عن الدنیا، المقبل بقلبه علی الآخرة، الباذل نفسه فی نصر دین اللّه تعالی، المجانب للهوی، أحد العلماء الصالحین، و عباد اللّه العارفین، الجامعین بین العلم و العبادة، و الورع و الزهادة المواظبین علی وظائف الدین، المتبعین هدی سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم.

ولد سنة ثلث و تسعین و ثلاثمائة، و تفقه بفارس علی أبی الفرج ابن البیضاوی و بالبصرة علی الجزری، ثم دخل بغداد سنة خمس عشرة و أربعمائة، و تفقه علی شیخه القاضی الامام الجلیل أبی الطیب(1) الطبری طاهر بن عبد اللّه، و جماعات من مشایخه المعروفین، و سمع الحدیث من الامام الحافظ أبی بکر البرقانی(2)، (بفتح الباء) البرقانی و (بکسرها) و أبی علی بن شاذان(3)، و غیرهما من الائمة المشهورین.

رأی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی المنام، فقال له: یا شیخ، فکان یفرح بذلک، و یقول سمانی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم شیخا، و قال: کنت أعید کل درس مائة مرة، و إذا کانت فی المسئلة بیت شعر یستشهد به، حفظت القصیدة

ص:86


1- أبو الطیب الطبری : ظاهر بن عبد اللَّه بن طاهر بن عمر المتوفی سنة ( 450 ) .
2- أبو بکر البرقانی : أحمد بن محمد بن أحمد بن غالب الخوارزمی الشافعی البغدادی المتوفی ( 425 ) .
3- أبو علی بن شاذان : الحسن بن أبی بکر أحمد بن ابراهیم بن محمد بن شاذان البغدادی المتوفی سنة ( 425 )

کلها من أجله.

و کان عاملا بعلمه، صابرا علی خشونة العیش، معظما للعلم، مراعیا للعمل بدقائقه و بالاحتیاط.

کان یوما یمشی و معه بعض أصحابه فعرض فی الطریق کلب فجره صاحبه، فنهاه الشیخ، و قال: أ ما علمت ان الطریق بینی و بینه مشترک؟ .

و دخل یوما مسجدا لیأکل فیه شیئا علی عادته، فنسی فیه دینارا، فذکره فی الطریق، فرجع فوجده، فترکه و لم یمسه و قال: ربما وقع من غیری و لا یکون دیناری.

قال الحافظ أبو سعد السمعانی: کان الشیخ أبو اسحاق امام الشافعیة و المدرسین ببغداد فی النظامیة، شیخ الدهر و امام العصر، رحل إلیه الناس من الاقطار، و قصدوه من کل النواحی و الامصار، و کان یجری مجری. أبی العباس بن سریج(1).

قال: و کان زاهدا ورعا، متواضعا ظریفا، کریما سخیا جوادا، طلق الوجه، دائم البشر، حسن المجالسة، ملیح المحاورة، و کان یحکی الحکایات الحسنة، و الاشعار الملیحة، و کان یحفظ منها کثیرا، و کان یضرب به المثل فی الفصاحة.

و قال السمعانی أیضا فی موضع آخر: تفرد الامام أبو اسحاق الشیرازی بالعلم الوافر کالبحر الزاخر، مع السیرة الجمیلة، و الطریقة المرضیة، جاءته الدنیا صاغرة، فأبی لها و أطرحها و قلاها.

قال: و کان عامة المدرسین بالعراق و الجبال تلامیذه و أصحابه، صنف فی الاصول و الفروع، و الخلاف، و الجدل، کتبا اضحت للدین أنجما و شهبا.

قال: و کان یکثر مباسطة أصحابه، و یکرمهم، و یطعمهم، و یشتری طعاما کثیرا

ص:87


1- ابن سریج : أبو العباس أحمد بن عمر البغدادی الفقیه الشافعی المتوفی سنة ( 306 )

فیدخل بعض المساجد فیأکل منه مع أصحابه، و ما فضل ترکوه لمن یرغب فیه، و کان طارحا للتکلف.

قال القاضی أبو بکر محمد بن عبد الباقی(1) الانصاری: حملت إلیه فتوی، فرأیته فی الطریق، فمضی الی دکان خباز، أو بقال، و أخذ قلبه و دواته، و کتب جوابه، و مسح القلم فی ثوبه، و کان ذا نصیب وافر من مراقبة اللّه عز و جل، و الاخلاص و إرادة اظهار الحق و نصح الخلق.

قال أبو الوفا بن عقیل(2) : شاهدت شیخنا ابا اسحاق لا یخرج شیئا الی فقیر الا احضر النیة، و لا یتکلم فی مسئلة الا قدم الاستعاذة باللّه تعالی، و أخلص القصد فی نصرة الحق، و لا صنف شیئا الا بعد ما صلی رکعات، فلا جرم شاع اسمه، و انتشرت تصانیفه شرقا و غربا لبرکة اخلاصه، قالوا: و کان مستجاب الدعاء.

قال القاضی محمد بن محمد الماهانی: امامان لم یتفق لهما الحج: الشیخ أبو اسحاق الشیرازی، و القاضی أبو عبد اللّه الدامغانی(3).

انشد السمعانی، و غیره للرئیس أبی الخطاب علی بن عبد الرحمن بن هارون ابن الجراح(4):

سقیا لمن صنف «التنبیه» مختصرا الفاظه الغر و استقصی معانیه

ص:88


1- محمد بن عبد الباقی بن محمد القاضی أبو بکر البغدادی الحنبلی البزاز المتوفی سنة ( 535 ) .
2- أبو الوفاء : علی بن عقیل بن محمد بن عقیل البغدادی الحنبلی المتوفی سنة ( 513 ) .
3- أبو عبد اللَّه الدامغانی : قاضی القضاة محمد بن علی بن محمد الحنفی المتوفی سنة ( 478 ) .
4- أبو الخطاب بن الجراح : علی بن عبد الرحمن بن هارون البغدادی الشافعی المتوفی ( 497 ) .

ان الامام أبا اسحاق صنفه للّه و الدین، لا للکبر و التیه

رأی علوما عن الافهام شاردة فحازها ابن علی کلها فیه

بقیت للشرع ابراهیم منتصرا تذود عنه اعادیه و تحمیه

قوله مختصرا بکسر الصاد، و الفاظه منصوب به.

و لابی الخطاب أیضا:

اضحت بفضل أبی اسحاق ناطقه صحائف شهدت بالعلم و الورع

بها المعانی کسلک العقد کامنة و اللفظ کالدر سهل حد ممتنع

رأی العلوم و کانت قبل شاردة فحازها الالمعی الندب فی اللمع

لا زال علمک ممدودا سرادقه علی الشریعة منصورا علی البدع

و لابی الحسن القابسی(1) :

ان شئت لشرع رسول اللّه مجتهدا یفتی و یعلم حقا کلما شرعا

فاقصد هدیت أبا اسحاق مغتنما و ادرس تصانیفه ثم احفظ «اللمعا»

و نقل عنه انه قال: بدأت فی تصنیف «المهذب» سنة خمس و خمسین و أربع مائة، و فرغت منه یوم الاحد آخر رجب سنة تسع و ستین و أربع مائة.

توفی رحمه اللّه ببغداد یوم الاحد، و قیل: لیلة الاحد الحادی و العشرین من جمادی الآخرة، و قیل: الاولی، سنة ثنتین و سبعین و اربعمائة، و دفن بباب البرز و صلی علیه من الخلائق من لا یعلمهم الا اللّه، و روی فی النوم، و علیه ثیاب بیض، فقیل: ما هذا؟ فقال: عز العلم](2).

ص:89


1- أبو الحسن القابسی : الحافظ علی بن محمد بن خلف المعافری القروی المتوفی ( 403 ) و لا یخفی ان نسبة البیتین الی أبی الحسن القابسی المذکور غیر صحیح الا أن یکون رجلا سمیه و لا نعرفه .
2- تهذیب الاسماء و اللغات ج 1 / 172 - 174

و از افادۀ ابو الحسن علی بن الحسن الباخرزی(1) در «دمیة القصر» ظاهر است که جناب سید مرتضی، ثمر دوحۀ سیادت، و فلک ریاست، و علم آن جناب مثل سیف منتضی است، و برای آن جناب محاسن اشعار و محامد آثار است (2).

مناقب سید مرتضی بگفتار ذهبی در «عبر فی خبر من غبر»

و از عبارت ذهبی در «عبر(3)» ظاهر است: که جناب سید مرتضی امام بود در کلام و شعر و بلاغت، و کثیر التصانیف و متبحر بود در فنون علم.

و از عبارت سیوطی در «بغیة الوعاة(4)» واضح است: که یاقوت حموی مدح عظیم و ثناء جلیل جناب سید مرتضی نقل کرده که از آن ثابت است که آن جناب، متوحد بود در علوم کثیره مثل کلام و فقه و اصول فقه و ادب از نحو و شعر و معانی آن و لغت و غیر آن، و اجماع بر فضل آن جناب واقع شده.

و نیز سیوطی کتاب «غرر و درر» سید مرتضی را از مآخذ کتاب خود «اتقان فی علوم القرآن» گردانیده، مثل افادات و تحقیقات دیگر ائمه و اساطین عالی درجات خود تمسک بآن نموده، در صدر «اتقان» بعد ذکر انواع علوم قرآن گفته:

[و غالب هذه الانواع فیها تصانیف مفردة، وقفت علی کثیر منها، و من المصنفات فی مثل هذا النمط، و لیس فی الحقیقة مثله و لا قریبا منه، و انما هی طائفة یسیرة و نبذة قصیرة، : «فنون الافنان فی علوم القرآن» لابن الجوزی،

ص:90


1- أبو الحسن الباخرزی : علی بن الحسن بن علی بن أبی الطیب الادیب النیسابوریّ المتوفی ( 467 )
2- دمیة القصر ج 1 / 215 ط الکویت
3- العبر فی خبر من غبر ج 3 / 186
4- بغیة الوعاة : 335 .

و «جمال القراء» للشیخ علم الدین السخاوی(1) ، و «المرشد الوجیز فی علوم تتعلق بالقرآن العزیز» لابی شامة(2) ، و «البرهان فی مشکلات القرآن» لابی المعالی(3) عزیزی بن عبد الملک المعروف بشیذلة و کلها بالنسبة الی نوع من هذا الکتاب، کحبة رمل فی جنب رمل عالج، و نقطة قطر فی حیال بحر زاخر، فهذه اسماء الکتب التی نظرتها علی هذا الکتاب و لخصته منها فمن الکتب المتعلقة بالتفسیر:

«تفسیر ابن جریر(4)» و ابن أبی حاتم(5).

الی أن قال: و من الکتب الجامعة «بدائع الفوائد» لابن القیم(6)، «کنز الفوائد» للشیخ عز الدین ابن عبد السلام(7)، «الغرر و الدرر» للشریف المرتضی، «تذکرة» للبدر بن الصاحب، «جامع الفنون» لابن شبیب الحنبلی(8)، «النفیس»

ص:91


1- السخاوی : علم الدین علی بن محمد بن عبد الصمد الهمدانی المصری الشافعی المتوفی ( 643 ) .
2- أبو شامة : عبد الرحمن بن اسماعیل بن ابراهیم المقدسی الدمشقی المتوفی سنة ( 665 ) .
3- أبو المعالی المعروف بشیذلة : عزیزی بن عبد الملک بن منصور الجیلی الشافعی المتوفی ( 494 )
4- ابن جریر : محمد بن جریر بن یزید الطبری أبو جعفر المورخ المتوفی سنة ( 310 ) .
5- ابن أبی حاتم : عبد الرحمن بن محمد أبی حاتم بن ادریس الرازی الحافظ المتوفی ( 327 ) .
6- ابن القیم : محمد بن أبی بکر بن ایوب الدمشقی أبو عبد اللَّه المتوفی ( 751 ) .
7- ابن عبد السلام : أحمد بن محمد بن محمد المنوفی المصری المتوفی سنة ( 931 ) .
8- ابن شبیب الحرانی : أحمد بن حمدان بن شبیب الحنبلی المتوفی سنة ( 695 ) .

لابن الجوزی، «البستان» لابی اللیث السمرقندی(1)](2).

از این عبارت ظاهر است که سیوطی «غرر و درر» جناب سید مرتضی را از مآخذ کتاب خود که مصنفات جلیلۀ دیگر ائمۀ کبار را بمقابله نوعی از آن مثل حبه رمل بمقابلۀ رمل عالج، و نقطه قطر در حیال بحر زاخر می داند، گردانیده.

و نیز سیوطی در «اتقان» در ذکر انواع اقامة صیغۀ مقام أخری گفته:

[و منها تذکیر المؤنث علی تأویله بمذکر، نحو: فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ(3) أی وعظ، وَ أَحْیَیْنا بِهِ بَلْدَةً مَیْتا(4) علی تأویل البلدة بالمکان فَلَمّا رَأَی اَلشَّمْسَ بازِغَةً، قالَ هذا رَبِّی(5)، أی الشخص أو الطالع إِنَّ رَحْمَتَ اَللّهِ قَرِیبٌ مِنَ اَلْمُحْسِنِینَ(6).

قال الجوهری: ذکرت علی معنی الاحسان.

و قال الشریف المرتضی فی قوله: وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ إِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ(7): ان الاشاره للرحمة، و انما لم یقل: و لتلک، لان تأنیثها غیر حقیقی، و لانه یجوز أن یکون فی تأویل «أن یرحم»](8).

ص:92


1- ابو اللیث نصر بن محمد السمرقندی المتوفی سنة ( 355 ) .
2- الاتقان ج 1 / 35
3- البقرة 275
4- ق 11 .
5- الانعام 78 .
6- الاعراف 56 .
7- هود 118 - 119
8- الاتقان

و ابن الشجری(1) که از اکابر علمای مشهورین، و اعاظم ائمۀ نحویین و لغویین است، چنانچه ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته:

[الشریف أبو السعادات هبة اللّه بن علی بن محمد بن حمزة العلوی الحسینی المعروف بابن الشجری البغدادی، کان اماما فی النحو و اللغة و أشعار العرب و أیامها و أحوالها، کامل الفضائل، متضلعا من الآداب، صنف فیها عدة تصانیف فمن ذلک کتاب «الامالی» و هو أکبر تآلیفه و أکثرها إفادة، أملاه فی أربعة و ثمانین مجلسا، و هو یشتمل علی فوائد جمة من فنون الادب، و ختمه بمجلس قصره علی أبیات من شعر أبی الطیب المتنبی(2) تکلم علیها، و ذکر ما قاله الشراح فیها، و زاد من عنده ما سنح له و هو من الکتب الممتعة]الخ(3).

در «أمالی» خود از جناب سید مرتضی نقل می نماید:

شهاب الدین أحمد خفاجی(4) در «ریحانة الالباء و زهرة الحیاة الدنیا» بترجمۀ عبد الحق(5)شامی، بعد ذکر اشعار عدیده که از قصیدۀ طویله نقل کرده، و از جمله آن این اشعار است:

کأن دموع المزن و هی سواکب دموع محب فارقته الحبائب

فذاک الحیاء لا زال فی أربع الحمی مرئیا به منها الزلال الخضارب(6)

فتصبح منه الارض مخضرة الربی مجللة بالریط منها الاهاضب

ص:93


1- ابن الشجری ابو السعادات هبة اللَّه بن علی البغدادی المتوفی سنة ( 542 ) .
2- ابو الطیب المتنبی : احمد بن الحسین بن الحسن الکوفی الشاعر المتوفی ( 354 ) .
3- وفیات الأعیان ج 6 / 45 .
4- الشهاب الخفاجی : احمد بن محمد بن عمر المصری قاضی القضاة المتوفی سنة ( 1069 )
5- عبد الحق : بن محمد زین الدین المتوفی بدمشق سنة ( 1020 ) .
6- ماء خضارب : یموج بعضه فی بعض

و یصبح منثورا بها ریق الحیاء کما نثرت من جیدها السمط کاعب

خمائل فیها للظباء مسارح و فیها لأذیال الریاح مساحب

و فیها لاطراف الغصون و نورها عیون علت من فوقهن حواجب

گفته:

[و قوله: «و فیها لاطراف الغصون» البیت کقول ابن نباتة(1) السعدی من قصیدة له مطلعها:

رضینا و لم ترض السیوف القواضب نجاذبها عن هامهم و تجاذب

و منها:

خلقنا باطراف القنا فی ظهورهم عیونا لها وقع السیوف حواجب

و تابعه أبو اسحاق ابراهیم الغزی(2) ، فقال:

خلقنا لهم فی کل عین و حاجب بسمر القنا و البیض عینا و حاجبا

و هنا لنا فائدة نفیسة: و هی ان من أهل المعانی من أدعی ان بیت الغزی ابدع لما

ص:94


1- ابن نباتة السعدی : عبد العزیز بن عمر بن محمد بن نباتة ابو نصر الشاعر المتوفی ببغداد ( 405 ) .
2- الغزی : ابراهیم بن عثمان بن محمد الکلبی ابو اسحاق الشاعر المتوفی بخراسان سنة ( 524 )

فیه من الطباع(1) بین السمر و البیض، ورد العجز(2) علی الصدر، و اللف(3) و النشر، و مراعاة النظیر (4).

و ادعی انه یجوز أن یراد بالعین فیه الرئیس، و بالحاجب من یتبعه و حجابه، و المعنی أن رماحنا و سیوفنا نالت الحاجب و المحجوب، و الرئیس و المرءوس، مع اشتماله علی التوریة، و الاستعارة، و هو جمیعه مما خلا عنه البیت الاول، مع ما فیه من الافتخار بقتال الاعداء الثابتین دون المنهزمین، فانه لا یفتخر بمثله.

و بهذا عیب البیت النباتی أیضا، و ان ذکر صاحب «ایضاح المعانی» انه ابلغ، لاشتماله علی زیادة معنی، و هو الاشاره الی انهزامهم(5)، و أطال(6) فیه،

ص:95


1- الطباع : اصطلاح بدیعی و هو ان یجمع بین معنیین متقابلین بای تقابل کان و لو کان فی الجملة
2- رد العجز علی الصدر : هو أیضا اصطلاح بدیعی و هو فی النظم ان یتکرر لفظ فی البیت احدهما فی آخر البیت و الآخر فی المصراع الاول سواء کان فی صدره او حشوه او آخره .
3- اللف و النشر فی البدیع هو ان یلف شیئان مثلا اولا ثم یردفا بتفسیرهما او بما یناسبهما فی الجملة و هو علی قسمین : مرتب و مشوش ، مثاله فی الفارسی قول الفردوسی :بروز نبرد آن یل ارجمند * بشمشیر و خنجر بگرز و کمند درید و برید و شکست و به بست * یلان را سر و سینه و پای و دست
4- مراعاة النظیر عبارة عن جمع امر و ما یناسبه نحو قوله تعالی :الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ.
5- ذکر الخطیب القزوینی هذا فی آخر کتابه « ایضاح المعانی » فی الباب الذی عقده للسرقات . انظر شروح التلخیص ج 4 / 486
6- الضمیر فی « اطال » غیر راجع الی الخطیب القزوینی ، و لعله راجع الی المترجم .

و أسهب، و بعد، و قرب.

و الحق ما ذهب إلیه خطیب المعانی، فان الفضل للمتقدم، و بیت النباتی احلی لما فیه من التشبیه البدیع، بجعل أثر الطعنة المستدیرة من الرمح عینا، و شطبة السیف فوقها حاجبا، و الاغراب بجعل الظهر محل العین و الحاجب.

و أما انهزامهم فلا یدل علی عدم شجاعتهم حتی یخل بالفخر، فان الشجاع ینهزم ممن هو أشجع منه، و لهذا قالوا: الفرار مما لا یطاق من سنن المرسلین کما فر موسی حین هم به القبط(1) ، و ما ذکره من معنی العین و الحاجب سخیف و تخیل ضعیف، مع أن جعل الضرب فی العین و الحاجب من العجائب(2).

و قد مر لی ما نحوت فیه ابن نباته بعینه و حاجبه و هو:

و تنظره فی قلبی الصب أعین علیها لمحنی الضلوع حواجب

و ما ذکر من النقد علیه نقله ابن الشجری فی «امالیه»(3)عن الشریف المرتضی و قال: انه عاب علیه قوله: «بظهورهم» و قال: لو قال: «بصدورهم» لکان أمدح، لان الطعن و الضرب فی الصدور ادل علی الاقدام و الشجاعة للطاعن و الضارب و المطعون و المضروب، لان الرجل إذا وصف قرنه بالاقدام مع ظهوره علیه، کان أمدح من وصفه بالانهزام کما قال أبو تمام(4):

ص:96


1- یعنی قوم فرعون ، و قد ذکرهم النویری باسم القبط فی نهایة الارب ج 13 / 183 .
2- وردت العبارة فی خلاصة الاثر ج 2 / 315 نقلا عن الخفاجی هکذا : « علی ان جعل العین و الحاجب بمعنی الرئیس و المرءوس فمن العجائب » .
3- امالی ابن الشجری ج 2 / 187 .
4- ابو تمام : حبیب بن اوس بن الحارث الشاعر الادیب المقدم علی اقرائه المتوفی بالموصل سنة ( 231 ) .

حرام علی أرماحنا طعن مدبر و تندق فی أعلی الصدور صدورها]

(1).(2) از این عبارت ظاهر است که نقدی که بعض اهل معانی بر بیت ابن نباته وارد کرده، موجد و مخترع آن جناب سید مرتضی است، و ابن شجری آن را در «امالی» خود از آن جناب نقل کرده.

پس از این جا نهایت جلالت مرتبه و عظمت شأن جناب سید مرتضی، و غایت مهارت و حذق و جودت نظر آن جناب ظاهر است، که بر بیت ابن نباته که از اکابر بلغا و اجله فصحا است، نقدی وارد فرموده که دیگران اقتفای اثر و تقلید آن جناب در ذکر آن اختیار کرده اند، و ابن الشجری، که از افاخم و اعاظم مهره و حذاق است، آن را در «امالی» خود از آن جناب نقل کرده.

فضائل سید مرتضی در قصیده ابو العلاء معری

و نیز سابقا شنیدی که ابو العلاء معری(3) که علو مرتبۀ او در علوم عربیه دریافتی، و شنیدی که در علم ادب کتابی تصنیف کرده که زیاده از یکصد جلد است، و قاضی ابو الطیب الطبری نظیر او را در جمیع مردم عزیز دانسته، و او را سابق الفضل و مکمل گفته، و ارشاد کرده: که قلب او کتب جمیع علوم است، و خاطر او در حدت نار مشعل است، و متساوی است برای او سر معانی و جهر آن، و معضل معانی ظاهر است نزد او و مفصل است.

و نیز از «ارشاد» او ظاهر است که ابو العلاء نظم در باسراع نموده،

ص:97


1- دیوان أبی تمام بشرح التبریزی ج 2 / 222
2- ریحانة الالباء ج 1 / 264 - 267
3- ابو العلاء : احمد بن عبد اللَّه بن سلیمان المعری الشاعر الفیلسوف المتوفی سنة ( 449 ) .

و بلندی مرتبۀ این در بمثابه است که کواکب هم پست تر است از آن(1) الی غیر ذلک مما سمعت.

جناب سید مرتضی و سید رضی را بمالکی سرح القریض وصف نموده جلالت شأن و تقدم و تبریز ایشان در فن شعر ظاهر ساخته، و قصیدۀ بدیعۀ خود را، که ابن خلکان نهایت مدح آن نموده(2)، و صفدی هم بعض اشعار آن را بکمال مرتبه استحسان کرده(3)، (کمترین بهاره از روی حسن که اهداء کرده شود بسوی احسن روضۀ مونقه که با وصف حسن رعی نکرده شود)(4)، وا نموده.

و نیز مدح این هر دو جناب را سبب تشرف خود دانسته(5).

و نیز از مدح او با ملاحظۀ عبارت شرح ظاهر است که این هر دو جناب در رفعت مکان و شهرت فضائل، مثل دو کوکب اند که مخفی نمی شود ضوء آن، بلکه آن هر دو روشن اند در ظلمت لیل و بیاض صبح، و مرتقی نمی شود بسوی ایشان حوادث دهر، پس اخفایشان بکند(6).

و نیز ظاهر است که ایشان متأنق اند، و مرتع در ریاض مکارم، و متألق اند

ص:98


1- راجع الی عبقات الانوار ج 3 / 227 ط قم بتحقیق الفقیر
2- وفیات الأعیان ج 4 / 420 .
3- الوافی بالوفیات ج 2 / 374 - 379 .
4- قال فی القصیدة کما سبقت مع شرحها فی ج 3 / 314 :و أنا الذی اهدی اقل بهارة * حسنا لاحسن روضة میناف
5- قال :اوضعت فی طرق التشرف سامیا * بکما و لم اسلک طریق العافی
6- قال :ابقیت فینا کوکبین سناهما * فی الصبح و الظلماء لیس بخاف

بسؤدد و عفاف، و مثل قمراند در ظلمات، و فصاحت کلام ایشان بمرتبه ایست که هر گاه گویا می شوند اهل نجد نزدشان، مثل نبطند در رکاکت وعی(1).

و نیز از آن هویدا است که سید مرتضی و سید رضی هر دو متساوی اند در فضل، و قسمت کرده اند در میان خود مکارم را بتناصف و تصافی(2).

و نیز از آن روشن است که سید مرتضی و سید رضی سبقت کرده اند در حلبۀ مکارم وجود، و اطهر خلف افخر جناب سید مرتضی تالی ایشان است، و تبریز این هر سه بزرگان در فضائل، بمثابه ایست که حکم کرده مردم را بآنکه قضاء عجب کنند از این احلاف ندی وجود، که معاهدۀ آن کردند و وفا بمقتضای آن نمودند(3).

و نیز ابو العلاء بخطاب اینها گفته: که شما صاحبان نسب قصیر هستید،

ص:99


1- قال :متأنقین و فی المکارم ارتعا * متألقین بسؤدد و عفاف قدرین فی الارداء بل مطرین فی * الاجداء بل قمرین فی الاسداف رزقا العلاء فأهل نجد کلما * نطقا الفصاحة مثل أهل دیاف
2- قال :ساوی الرضی المرتضی و تقاسما * خطط العلاء بتناصف و تصاف
3- قال :حلفا ندی سبقا و صلی الاطهر * المرضی فیا لثلاثة احلافقال صدر الافاضل فی شرح هذا البیت کما سبق فی ج 3 / 308 : الحلف بمعنی الحلیف ، أی انهما عاهدا الجود و عقدا معه الحلف و هو العهد أن لا یخالفا الندی و قد سبقا فی حلبة المکارم و الجود ، و صلی الاطهر و هو ابن للمرتضی ، أی صار بمنزلة المصلی للسابق و هو الذی یجیء تالیا للسابق فی حلبة المسابقة ، أی ان الاطهر قال لابیه فی الفضل . . . الخ .

پس شرف شما ظاهر است بر کبراء و اشراف، و نیز کمال جلالت بیت رفیع ایشان بقول خود: ما زاغ-الخ،(1) ظاهر ساخته.

و از قول او: «و الشمس دائمة البقاء» واضح است که شرف بیت ایشان مثل شرف شمس دائم و غیر زائل است(2).

و از قول او: سطعت-الخ واضح است که نار قری که آن را رضیین کریمین و سید اطهر روشن کرده، عظیم و مرتفع است که زحل هم، اطفاء آن نمی تواند کرد و روشنی این نار روشنی نور حق است که همیشه زیادت در سطوع دارد و منطفی نمی شود(3).

و فاضل رشید تلمیذ مخاطب وحید در رساله «تأویل حدیث صحیح مسلم» مثبت کذب و غدر و خیانت فلان و فلان خود را معتقد علم و فضل و بلاغت جناب سید مرتضی وا نموده و آن جناب را بلقب علم الهدی یاد ساخته.

ص:100


1- قال :انتم ذووا النسب القصیر فطولکم * باد علی الکبراء و الاشراف و الراح ان قیل ابنة العنب اکتفت * بأب عن الاسماء و الاوصاف ما زاغ بیتکم الرفیع و انما * بالوجد ادرکه خفی زحاف
2- قال :و الشمس دائمة البقاء و ان تنل * بالشکو فهی سریعة الاخطاف
3- قال :سطعت فما یسطیع اطفاء لها * زحل و نور الحق لیس بطاف
8- ابو اسحاق الزجاج
اشاره

اما حکم ابراهیم بن محمد ابو اسحاق الزجاج، بمجیء مولی بمعنی أولی، پس از عبارت فخر الدین رازی در «نهایة العقول» که آنفا در ذکر حکم اخفش منقول شده، واضحست.

و مستتر نماند که زجاج نجم و هاج سماء فضل و براعت، بلکه بدر منیر فلک اتقان صناعت است، و اجله و اعاظم ارباب نقد و اتقان، و اساطین والا شأن بمدح او رطب اللسان اند.

حافظ ابو سعد عبد الکریم بن محمد سمعانی در «انساب» بنسبت زجاج گفته:

[و المشهور بهذه النسبة ابو اسحاق ابراهیم السری بن سهل النحوی الزجاج صاحب کتاب «معانی القرآن» ، کان من أهل الفضل و الدین، حسن الاعتقاد، حمید المذهب، و له مصنفات حسان فی الادب]-الخ(1).

ترجمه ابو اسحاق زجاج در «تهذیب الاسماء» نووی

و یحیی بن شرف نووی در «تهذیب الاسماء و اللغات» گفته:

[ابو اسحاق الزجاج الامام فی العربیة، مذکور فی «الروضة» فی الشرط فی الطلاق فیمن علق طلاقها بأول ولد، و هو ابو اسحاق ابراهیم بن السری بن سهل البصری النحوی صاحب کتاب «معانی القرآن» .

قال الخطیب فی تاریخ(2) بغداد: کان ابو اسحاق الزجاج هذا من أهل الفضل و الدین، حسن الاعتقاد، حسن المذهب، له مصنفات حسان فی الادب. روی عنه

ص:101


1- انساب السمعانی ج 3 / 141 .
2- تاریخ بغداد ج 6 / 89 .

علی بن عبد اللّه بن المغیرة و غیره]-الخ(1).

ترجمه زجاج در «وفیات الأعیان» و «مرآة الجنان»

و قاضی شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد المعروف بابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته:

[ابو اسحاق ابراهیم بن محمد السری بن سهل الزجاج النحوی، کان من أهل العلم بالادب و الدین]-الخ(2).

و یافعی در «مرآة الجنان» در سنة عشر و ثلاثمائة گفته:

[و فیها و قیل: فی احدی عشرة، و قیل: فی ست عشرة و ثلاثمائة توفی ابو اسحاق الزجاج ابراهیم بن محمد النحوی.

کان من أهل العلم بالادب و الدین المتین، و له من التصانیف فی معانی القرآن و علوم الادب، و العربیة و النوادر و غیر ذلک بضع عشرة مصنفا.

أخذ الادب عن المبرد، و ثعلب، و کان یخرط الزجاج، ثم ترکه، و اشتغل بالادب و نسب إلیه، و عنه أخذ أبو علی الفارسی النحوی(3) ، و إلیه ینسب أبو القاسم عبد الرحمن الزجاجی(4) صاحب کتاب «الجمل»](5).

9- ابن الانباری
ابن الانباری نیز کلمه «مولی» را به اولی تفسیر کرده

اما تصریح محمد بن القاسم الانباری به اینکه أولی بمعنی مولی می آید

ص:102


1- تهذیب الاسماء و اللغات ج 2 / 170 .
2- وفیات الأعیان ج 1 / 49
3- الفارسی : ابو علی الحسن بن أحمد بن عبد الغفار المتوفی ببغداد سنة ( 377 ) .
4- ابو القاسم الزجاجی : عبد الرحمن بن اسحاق المتوفی بطبریة سنة ( 339 ) .
5- مرآة الجنان ج 2 / 262

پس جناب سید مرتضی رضی اللّه تعالی عنه و أرضاه، و جعل الجنة مثواه در «شافی» فرموده:

[و قال ابو بکر محمد بن القاسم الانباری فی کتابه فی القرآن المعروف «بالمشکل» : و المولی فی اللغة ینقسم الی ثمانیة أقسام: أولهن المولی المنعم المعتق، ثم المنعم علیه المعتق، و المولی الولی، و المولی الاولی بالشیء، و ذکر شاهدا علیه الآیة التی قدمنا ذکرها، و بیت لبید(1)، و المولی الجار، و المولی ابن العم، و المولی الصهر، و المولی الحلیف، و استشهد علی کل واحد من أقسام مولی بشیء من الشعر، لم نذکره لان غرضنا سواه](2).

و مخفی نماند که ابن الانباری از حفاظ بارعین، و اجله مهرۀ کاملین، و اکابر مشاهیر، و افاخم نحاریر است.

ترجمه ابن الانباری بگفتار سمعانی در «انساب»

حافظ ابو سعد عبد الکریم بن محمد سمعانی در «انساب» گفته:

[ابو بکر محمد بن القاسم بن محمد بن بشار بن الحسن بن بیان بن سماعة ابن فروة بن قطن بن دعامة الانباری النحوی صاحب التصانیف.

کان من أعلم الناس بالنحو و الادب، و أکثرهم حفظا.

سمع اسماعیل بن اسحاق القاضی(3)، و أحمد بن الهیثم بن خالد البزاز(4)،

ص:103


1- لبید : بن ربیعة بن مالک ابو عقیل العامری الشاعر الصحابی المتوفی سنة ( 40 ) .
2- الشافی فی الامامة : 134 .
3- اسماعیل بن اسحاق بن اسماعیل بن حماد البصری المالکی النحوی اللغوی المتوفی سنة ( 282 )
4- احمد بن الهیثم بن خالد : ابو جعفر البزاز العسکری من أهل سر من رأی المتوفی ( 280 ) .

و محمد بن یونس الکدیمی(1) ، و أبا العباس أحمد بن یحیی ثعلب النحوی، و محمد ابن أحمد بن النضر(2)، و أباه القاسم بن محمد بن بشار(3)الانباری و غیرهم.

روی عنه أبو الحسن الدارقطنی، و أبو عمر بن حیویه(4) الخزاز، و أبو الحسین ابن البواب، و طبقتهم، و کان صدوقا، فاضلا، دینا، برا، خیرا من أهل السنة، و صنف کتبا کثیرة فی علم القرآن، و غریب الحدیث و «المشکل» و «الوقف» و «الابتداء» و الرد علی من خالف مصحف العامة.

و کان یملی و أبوه حی، یملی هو فی ناحیة من المسجد، و أبوه فی ناحیة أخری، و کان یحفظ ثلاثمائة ألف بیت شاهد فی القرآن، و کان یملی من حفظه، و ما کتب عنه الاملاء قط الا من حفظه.

و کانت ولادته فی رجب سنة احدی و سبعین و مائتین، و توفی لیلة النحر من ذی الحجة سنة ثمان و عشرین و ثلاثمائة](5).

و مبارک بن محمد ابی الکریم المعروف بابن الاثیر در «خطبه نهایه» گفته:

ثم صنف الناس غیر من ذکرنا فی هذا الفن تصانیف کثیرة، منهم شمر بن

ص:104


1- الکدیمی : ابو العباس محمد بن یونس بن موسی القرشی البصری الحافظ المتوفی سنة ( 286 ) .
2- محمد بن احمد بن النضر : بن عبد اللَّه بن مصعب الازدی الکوفی البغدادی المتوفی ( 291 ) .
3- القاسم بن محمد بن بشار ابو محمد الانباری المتوفی سنة ( 305 ) .
4- ابو عمر بن حیویه : محمد بن العباس بن محمد بن زکریا البغدادی الخزاز المتوفی سنة ( 382 ) .
5- انساب السمعانی ج 1 / 212 .

حمدویه(1)، و أبو العباس أحمد بن یحیی اللغوی المعروف بثعلب، و أبو العباس محمد بن یزید الثمالی المعروف بالمبرد، و أبو بکر محمد بن القاسم الانباری، و أحمد بن الحسن الکندی(2) ، و أبو عمرو محمد بن عبد الواحد الزاهد(3)، صاحب ثعلب، و غیر هؤلاء من ائمة اللغة و النحو و الفقه و الحدیث، و لم یخل زمان و عصر ممن جمع فی هذا الفن شیئا، و انفرد فیه بتألیف، و استبد فیه بتصنیف](4).

ترجمه ابن الانباری بقول ابن خلکان در «وفیات الأعیان»

و احمد بن محمد المعروف بابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته:

[ابو بکر محمد بن ابی محمد القاسم بن محمد بن بشار بن الحسن بن بیان ابن سماعة بن فروة بن قطن بن دعامة الانباری النحوی صاحب التصانیف المشهورة فی النحو و الادب، کان علامة وقته فی الادب، و أکثر الناس حفظا لها، و کان صدوقا ثقة، دینا خیرا من أهل السنة، و صنف کتبا کثیرة فی علوم القرآن و غریب الحدیث و «المشکل» و «الوقف» و «الابتداء» و «الرد علی من خالف مصحف العامة» و کتاب «الزاهر» ذکره الخطیب فی «تاریخ بغداد»(5) و أثنی علیه و قال: بلغنی انه کتب عنه و ابوه حی، و کان یملی فی ناحیة من المسجد، و أبوه فی ناحیة أخری.

و کان أبوه عالما بالادب، موثقا فی الروایة، صدوقا أمینا، سکن بغداد، و روی عنه جماعة من العلماء، و روی عنه ولده المذکور، و له تصانیف، فمن

ص:105


1- شمر بن حمدویه الهروی ابو عمرو اللغوی الادیب المتوفی سنة ( 255 ) .
2- احمد بن الحسن الکندی : بن اسماعیل بن صبیح الکوفی کان حیا قبل سنة ( 291 ) .
3- محمد بن عبد الواحد بن أبی هاشم ابو عمر المطرز الباوردی المعروف بغلام ثعلب توفی سنة ( 345 ) .
4- النهایة فی غریب الحدیث و الاثر ج 1 / 7 .
5- تاریخ بغداد ج 3 / 181

ذلک کتاب «خلق الانسان» و کتاب «خلق الفرس» و کتاب «الامثال» و کتاب «المقصور و الممدود» و کتاب «المذکر و المؤنث» و کتاب «غریب الحدیث» .

و قال ابو علی القالی(1) : کان ابو بکر الانباری یحفظ فیما ذکر ثلاثمائة ألف بیت شاهد فی القرآن الکریم.

و قیل له: قد أکثر الناس فی محفوظاتک فکم تحفظ؟ فقال: احفظ ثلثة عشر صندوقا، و قیل: انه کان یحفظ مائة و عشرین تفسیرا للقرآن باسانیدها]-الخ(2).

ترجمه ابن الانباری بگفتار ذهبی در «تذکرة الحفاظ»

و ذهبی در «تذکرة الحفاظ» گفته:

[ابن الانباری الحافظ العلامة شیخ الادب أبو بکر محمد بن القاسم بن محمد ابن بشار النحوی.

سمع أبا العباس الکدیمی، و اسماعیل القاضی، و أحمد بن الهیثم البزاز، و ثعلبا، و طبقتهم، صنف تصانیف کثیرة، و یروی بأسانیده، و یملی من حفظه، و کان من أفراد الدهر فی سعة الحفظ مع الصدق و الدین.

قال الخطیب: کان صدوقا دینا من أهل السنة، صنف فی القراءات و «الغریب» و «المشکل» و «الوقف» و «الابتداء» .

حدث عنه أبو عمر بن حیویه، و أحمد بن نصر الشذائی(3)، و عبد الواحد بن

ص:106


1- أبو علی القالی : اسماعیل بن القاسم بن عیذون الادیب اللغوی المتوفی سنة ( 356 )
2- وفیات الأعیان ج 4 / 341
3- الشذائی : أبو بکر أحمد بن نصر البصری المقری المتوفی سنة ( 373 ) ، و الشذائی ( بفتح الشین و الذال المعجمة ، و بعد الالف یاء مثناة من تحتها ) نسبة الی شذا ، و هی قریة بالبصرة ( اللباب ) .

أبی هاشم(1)، و الدارقطنی، و محمد بن أخی میمی(2) ، و أحمد بن الجراح (3) و آخرون.

قال أبو علی القالی: کان شیخنا أبو بکر یحفظ فیما قیل ثلاثمائة ألف بیت شاهدا فی القرآن.

و قال أبو علی التنوخی(4): کان ابن الانباری یملی من حفظه، و ما أملی من دفتر قط.

و قال حمزة بن محمد بن طاهر(5): کان ابن الانباری زاهدا متواضعا، حکی الدارقطنی انه حضره فصحف فی اسم، قال: فاعظمت له أن یحمل عنه وهم، و هبته، فعرفت مستملیه، فلما حضرت الجمعة الاخری، قال ابن الانباری: انا صحفنا الاسم الفلانی و نبهنا علیه ذلک الشاب علی الصواب.

قال محمد بن جعفر التمیمی(6): ما رأیت أحدا أحفظ من ابن الانباری، و لا أغزر من علمه، و حدثونی عنه انه قال: احفظ ثلثة عشر صندوقا، و قیل: کان یأکل القلیة و یقول: ابقی علی حفظی، قیل: کان ممن یحفظ عشرین و مائة تفسیر بأسانیدها.

ص:107


1- عبد الواحد بن عمر بن محمد بن أبی هاشم أبو طاهر البغدادی المقرئ النحوی المتوفی ( 349 ) .
2- محمد بن عبد اللَّه بن اخی میمی أبو الحسین الدقاق المتوفی ببغداد سنة ( 390 ) .
3- احمد بن الجراح : هو الحافظ أبو العباس أحمد بن محمد عیسی بن الجراح ابن النحاس المصری المتوفی ( 376 )
4- أبو علی التنوخی : المحسن بن علی بن محمد بن أبی الفهم داود البصری الادیب المتوفی ( 384 ) .
5- حمزة بن محمد بن طاهر : الحافظ أبو طاهر الدقاق المتوفی سنة ( 424 ) .
6- محمد بن جعفر التمیمی : أبو الحسن ابن النجار الکوفی النحوی المقری المتوفی ( 402 )

و قیل: انه کان یتردد الی أولاد الراضی(1) باللّه یعلمهم، فسألته جاریة عن تعبیر رؤیا؟ ، فقال: أنا حاقن(2)، ثم عاد من الغد و قد صار عابرا، درس کتاب الکرمانی.

و قیل: انه أملی «غریب الحدیث» فی خمسة و أربعین ألف ورقة، و له کتاب «الامداد» کبیر جدا، و کتاب «شرح الکافی» فی ألف ورقة و کتاب «الجاهلیات» فی سبعمائة ورقة، و کان رأسا فی نحو الکوفیین]-الخ(3).

ترجمه ابن الانباری به قول ذهبی در «عبر فی خبر من غبر»

و نیز ذهبی در «عبر فی خبر من غبر» در وقائع سنة ثمان و عشرین و ثلاثمائة گفته:

و فیها ابن الانباری أبو بکر محمد بن القاسم بن محمد بن بشار النحوی اللغوی العلامة، صاحب المصنفات، و له سبع و خمسون سنة، سمع فی صغره من الکدیمی و اسماعیل القاضی، و أخذ عن أبیه، و ثعلب، و طائفة.

قال أبو علی القالی: کان شیخنا أبو بکر، یحفظ فیما قیل ثلاثمائة الف بیت شاهد فی القرآن.

و قال محمد بن جعفر التمیمی: ما رأینا احفظ من ابن الانباری، و لا أغزر بحرا، حدثونی عنه، انه قال: احفظ ثلثة عشر صندوقا.

قال: و حدثت انه کان یحفظ مائة و عشرین تفسیرا](4).

ص:108


1- الراضی باللّه : أبو اسحاق محمد بن المقتدر باللّه جعفر الخلیفة المتوفی سنة ( 329 ) .
2- الحاقن : الذی حبس بوله .
3- تذکرة الحفاظ للذهبی ج 3 / 842
4- العبر فی خبر من غبر ج 2 / 220 ط الکویت
ترجمه ابن الانباری در «وافی بالوفیات» صفدی و «مرآة الجنان» یافعی

و خلیل بن ایبک الصفدی در «وافی بالوفیات» گفته:

[محمد بن القاسم بن محمد بن بشار أبو بکر ابن الانباری النحوی اللغوی العلامة، ولد سنة احدی و سبعین.

قال أبو علی القالی تلمیذه: کان یحفظ فیما قیل ثلاثمائة الف بیت شعر شاهد فی القرآن، و کان یملی من حفظه، و ما أملی من دفتر، و کان زاهدا متواضعا. .

الی ان قال:

و روی عنه: انه قال: احفظ ثلثة عشر صندوقا.

قال التمیمی: و حدثت انه کان یحفظ عشرین و مائة تفسیر بأسانیدها.

کان یتردد الی اولاد الراضی باللّه، فسألته جاریة عن تعبیر رؤیا، فقال: أنا حاقن، و مضی، فلما عاد من الغد عاد و قد صار عابرا، مضی من یومه، فدرس کتاب الکرمانی.

کان اماما فی نحو الکوفیین، و أملی کتاب «غریب الحدیث» فی خمسة و أربعین ورقة]-الخ(1).

و عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در سنة ثمان و عشرین و ثلاثمائة گفته:

و فیها توفی العلامة امام اللغة، صاحب المصنفات، أبو بکر محمد بن الانباری النحوی اللغوی، عمر سبعا و خمسین سنة، سمع فی صغره من الکدیمی، (بضم الکاف) و اسماعیل القاضی، و أخذ عن أبیه، و ثعلب، و طائفة.

قال أبو علی القالی: کان شیخنا أبو بکر یحفظ فیما قیل ثلاثمائة الف بیت شاهد فی القرآن.

و قال محمد بن جعفر التمیمی: ما رأیت احفظ من ابن الانباری، و لا أغزر

ص:109


1- الوافی بالوفیات ج 4 / 344 .

بحرا منه.

و روی عنه: انه قال: احفظ ثلثة عشر صندوقا.

قال: و حدثت انه کان یحفظ مائة و عشرین تفسیرا للقرآن العظیم بأسانیدها.

و قیل: انه املا «غریب الحدیث» فی خمسة و أربعین الف ورقة، و کان علامة وقته فی الآداب، و أکثر الناس حفظا لها، و کان صدوقا ثقة، دینا خیرا من أهل السنة، و صنف کتبا کثیرة فی علوم القرآن، و «غریب الحدیث» و «المشکل» ، و کان یملی فی ناحیة من المسجد و أبوه فی ناحیة أخری](1).

ترجمه ابن الانباری در «طبقات القراء» جزری

و شیخ محمد بن محمد الجزری(2) در «طبقات القرا» گفته:

[محمد بن القاسم بن محمد بن بشار بن الحسن أبو بکر بن الانباری البغدادی الامام الکبیر و الاستاد الشهیر. . . الی أن قال:

قال أبو علی القالی: کان ابن الانباری یحفظ ثلاثمائة الف بیت شاهدا فی القرآن، و کان ثقة صدوقا، و کان احفظ من تقدم من الکوفیین.

و قال حمزة بن محمد بن طاهر: کان زاهدا متواضعا.

و قال الدانی(3) فیه: امام فی صناعته مع براعة فهمه، و سعة علمه، و صدق لهجته.

و قال أبو علی التنوخی: کان ابن الانباری یملی من حفظه، ما أملی قط من دفتر. . . الی أن قال:

قال محمد بن جعفر التمیمی: ما رأینا احفظ من ابن الانباری و لا أغزر من علمه حدثونی عنه انه قال: احفظ ثلثة عشر صندوقا.

ص:110


1- مرآة الجنان ج 2 / 294 ط حیدرآباد الدکن .
2- الجزری : محمد بن محمد بن محمد أبو الخیر شمس الدین الدمشقی المتوفی سنة 833 .
3- الدانی : أبو عمرو عثمان بن سعید بن عثمان بن سعید القرطبی المتوفی سنة ( 444 ) .

قال التمیمی: و هذا ما لا یحفظ لاحد قبله، و حدثت عنه: انه کان یحفظ مائة و عشرین تفسیرا بأسانیدها.

و قال لی أبو الحسن العروضی(1) : کان ابن الانباری یتردد الی أولاد الراضی باللّه، فسألته جاریة عن تعبیر رؤیا، فقال: أنا حاقن، و مضی، و جاء من الغد و قد صار عابرا مضی من یومه فدرس کتاب الکرمانی.

قلت: و کتابه فی «الوقف و الابتداء» أول ما ألف فیه و احسن.

قال الدانی: سمعت بعض أصحابنا یقول عن شیخ له: ان ابن الانباری لما صنف کتابه فی «الوقف و الابتداء» جیء به الی ابن مجاهد (2) فنظر فیه، و قال:

لقد کان فی نفسی ان أعمل فی هذا المعنی کتابا، و ما ترک هذا الشاب لمصنف ما یصنف.

و حکی جعفر بن معاذ انه کان عنده فی الجامع، فسأله انسان عن معنی آیة، فقال: فیها عشرة أوجه، فقال: هات ما حضر منها، فقال: کلها حاضرة. . . الی أن قال:

توفی فی یوم الاضحی سنة ثمان و عشرین و ثلاثمائة ببغداد فی داره، و قیل:

سنة سبع و عشرین و له ثمان و ستون سنة](3).

ترجمه ابن الانباری در «بغیة الوعاة» و «طبقات الحفاظ» سیوطی

و جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته:

[محمد بن القاسم بن محمد بن بشار بن الحسین بن بیان بن سماعة بن فروة ابن قطن بن دعامة الامام أبو بکر بن الانباری النحوی اللغوی.

ص:111


1- أبو الحسن العروضی : احمد بن محمد بن احمد کان معلما لاولاد الراضی باللّه ، توفی سنة ( 242 ) .
2- ابن مجاهد : احمد بن موسی بن العباس بن مجاهد التمیمی الحافظ البغدادی المتوفی سنة ( 324 ) .
3- غایة النهایة ج 2 / 230

قال الزبیدی(1) : کان من اعظم الناس علما بالنحو و الادب، و أکثرهم حفظا.

سمع من ثعلب و خلق، و کان صدوقا فاضلا، دینا خیرا من أهل السنة.

روی عنه الدارقطنی، و جماعة، و کان یملی فی ناحیة و أبوه مقابله، و کان یحفظ ثلاثمائة الف بیت شاهدا فی القرآن، و کان یملی من حفظه لا من کتاب.

و مرض یوما، فعاده أصحابه، فرأوا من انزعاج والده علیه أمرا عظیما فطیبوا نفسه، فقال: کیف لا انزعج؟ ! و هو یحفظ جمیع ما ترون، و أشار الی خزانة مملوة کتبا و کان مع حفظه زاهدا متواضعا]-الخ(2).

و نیز سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[ابن الانباری الحافظ العلامة شیخ الادب أبو بکر محمد بن القاسم بن محمد ابن بشار النحوی صاحب ثعلب.

صنف التصانیف الکثیرة، و أملی من حفظه، و کان من أفراد الدهر فی سعة الحفظ مع الدین و الصدق من أهل السنة، و کان یحفظ ثلاثمائة الف بیت شاهد فی القرآن، و عنه: احفظ ثلثة عشر صندوقا، مات لیلة النحر ببغداد سنة 328](3).

و نیز سیوطی در «اتقان» گفته:

[قال ابن الصلاح(4): و حیث رأیت فی کتب التفسیر: قال أهل المعانی،

ص:112


1- الزبیدی : محمد بن الحسن بن عبد اللَّه بن مذحج النحوی الاشبیلی المتوفی ( 379 ) .
2- بغیة الوعاة : 91 .
3- طبقات الحفاظ : 349 .
4- ابن الصلاح : أبو عمرو عثمان بن عبد الرحمن بن موسی الشهرزوری المتوفی بدمشق سنة ( 643 ) .

فالمراد به مصنفو الکتب فی معانی القرآن، کالزجاج، و الفراء، و الاخفش(1) ، و ابن الانباری](2) .

10- محمد بن عزیز السجستانی
اشاره

اما تصریح محمد بن عزیز السجستانی العزیزی بمجیء مولی بمعنی أولی، پس در تفسیر خود مسمی به «نزهة القلوب» که اول آن این ست:

[اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ و الصلوة علی محمد و آله و سلم تسلیما، هذا تفسیر غریب القرآن الف علی حروف المعجم لیقرب تناوله و یسهل حفظه علی من أراده و باللّه التوفیق و العون].

و قاضی محمد بن علی شوکانی(3) در «اتحاف الاکابر باسناد الدفاتر» در ذکر روایت آن گفته:

[تفسیر السجستانی المسمی «نزهة القلوب» ارویه بالاسناد السابق الی الشماخی(4) أیضا عن أحمد بن عباس السامری، عن محمد بن(5) علی الموذن،

ص:113


1- الاخفش : سعید بن مسعدة البلخی البصری المعروف بالاخفش الاوسط توفی سنة ( 215 ) .
2- الاتقان فی علوم القرآن ج 2 / 3 .
3- الشوکانی : محمد بن علی بن محمد بن عبد اللَّه الیمنی المتوفی سنة ( 1250 ) .
4- الشماخی : احمد بن سعید بن عبد الواحد المورخ المغربی المتوفی سنة ( 928 ) .
5- محمد بن علی المؤذن : بن احمد بن محاسن الدمشقی المتوفی ( 776 ) .

عن عبد اللّه بن محمد بن دحمان، عن محمد بن أحمد المعروف بابن الحطاب(1) عن أبی الحسن عبد الباقی بن فارس المقری(2)، عن عبد اللّه بن الحسین بن حسنون المقری(3) ، عن المؤلف](4).

گفته: [مولانا أی: ولینا، و المولی علی ثمانیة اوجه: المعتق، و المعتق و الولی، و الاولی بالشیء، و ابن العم، و الصهر، و الجار، و الحلیف].

و عزیزی ماهر عزیز القدر، و حاذق جلیل الفخر است.

ترجمه محمد بن عزیز سجستانی در «بغیة الوعاة» سیوطی

جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته:

[محمد بن عزیز أبو بکر العزیزی السجستانی (بزائین معجمتین) کما ذکره الدارقطنی، و ابن ماکولا(5)، و غیرهما، و قیل: الثانیة مهملة نسبة لبنی عزرة ورد بان القیاس فیه العزری لا العزیری.

کان ادیبا فاضلا، متواضعا، اخذ عن أبی بکر الانباری، و صنف غریب القرآن المشهور، فجوده و یقال: انه صنفه فی خمس عشرة سنة، و کان یقرأه علی شیخه الانباری یصلح فیه مواضع. رواه عنه ابن حسنون، و غیره. مات سنة ثلث و ثلاثمائة.

ص:114


1- ابن الحطاب ( بالحاء المهملة ) : مسند مصر محمد بن احمد بن ابراهیم بن احمد المتوفی سنة ( 525 ) .
2- عبد الباقی بن فارس المقرئ : بن احمد أبو الحسن الحمصی المصری المتوفی حدود سنة ( 450 ) .
3- عبد اللَّه بن الحسین بن حسنون : أبو أحمد السامری المقرئ المتوفی بمصر سنة ( 386 ) .
4- اتحاف الاکابر باسناد الدفاتر : 25 .
5- ابن ماکولا : علی بن هبة اللَّه بن علی بن جعفر أبو نصر المورخ المقتول بخوزستان سنة ( 486 )

و قال ابن النجار(1) فی ترجمته: کان عبدا صالحا، روی عنه «غریب القرآن» أبو عبد اللّه عبید اللّه بن محمد بن محمد بن حمدان المعروف بابن بطة(2) الکبری و أبو عمرو عثمان بن أحمد بن سمعان الرزاز(3) ، و أبو أحمد عبد اللّه بن حسنون المقری و غیرهم.

قال: و الصحیح فی اسم أبیه عزیر آخره راء هکذا رأیته بخط ابن ناصر(4) الحافظ، و ذکر أنه شاهده بخط یده، و بخط غیر واحد من الذین کتبوا کتابه عنه و کانوا متقنین.

و ذکر لی شیخنا أبو محمد ابن الاخضر(5) انه رأی نسخة بغریب القرآن بخط مصنفه و فی آخرها کتبه محمد بن عزیر (بالراء المهملة)](6).

و نیز جلال سیوطی در «اتقان فی علوم القرآن» گفته:

[النوع السادس و الثلاثون فی معرفة غریبه، افرده بالتصنیف خلائق لا یحصون:

ص:115


1- ابن النجار : محمد بن محمود بن الحسن بن هبة اللَّه الحافظ المورخ البغدادی المتوفی سنة ( 643 ) .
2- ابن بطة : عبید اللَّه بن محمد بن محمد بن حمدان الحنبلی العکبری المتوفی سنة ( 387 ) .
3- أبو عمرو الرزاز : عثمان بن أحمد بن سمعان البغدادی المتوفی سنة ( 367 ) .
4- ابن ناصر : محمد بن ناصر بن محمد بن علی الحافظ محدث العراق المتوفی سنة ( 550 ) .
5- أبو محمد بن الاخضر : عبد العزیز بن محمود بن المبارک بن محمود البغدادی الحافظ المتوفی ( 611 ) .
6- بغیة الوعاة : 72 - 73 .

منهم أبو عبیدة، و أبو عمر الزاهد، و ابن درید(1) ، و من أشهرها کتاب العزیری، فقد أقام فی تألیفه خمس عشرة سنة، یحرره هو و شیخه أبو بکر بن الانباری](2).

ترجمه عزیزی سجستانی در «انساب» سمعانی

و عبد الکریم بن محمد سمعانی در «انساب» گفته:

[و کتاب «غرائب القرآن» للعزیری، و هو محمد بن عزیر السجستانی المعروف بالعزیری، لانه من بنی عزرة، هکذا ذکره القاضی أبو الفرج محمد بن عبید اللّه ابن أبی البقاء القاضی(3)، و روی الکتاب عن أبی موسی الاندلسی، عن أبی الفتح ابن أبی الفوارس الحافظ(4)، عن أبی عمرو عثمان بن أحمد بن سمعان الرزاز، عن محمد بن عزیر العزیری، و من قال بالزائین فقد اخطأ](5).

11- علی بن عیسی الرمانی
اشاره

اما تفسیر علی بن عیسی الرمانی، مولی را بأولی، پس از عبارت فخر الدین رازی که سابقا مذکور شد ظاهر است.

و ثقت و جلالت، و نبالت و ریاست، و مهارت و براعت رمانی در نحو

ص:116


1- ابن درید : محمد بن الحسن بن درید الازدی البصری اللغوی الادیب المتوفی سنة ( 447 ) .
2- الاتقان ج 2 / 3 .
3- ابن أبی البقاء القاضی : محمد بن عبید اللَّه بن الحسن بن الحسین البصری أبو الفرج قاضی البصرة المتوفی ( 499 ) .
4- أبو الفتح بن أبی الفوارس : محمد بن أحمد بن فارس بن سهل الحافظ البغدادی المتوفی ( 412 ) .
5- انساب السمعانی ج 4 / 188 .

و لغت و فقه و قرآن و کلام و دیگر علوم کثیره بملاحظۀ کتب رجالیه، ظاهر و باهر است.

ترجمه رمانی در «انساب» سمعانی و «وفیات الأعیان» ابن خلکان

عبد الکریم بن محمد سمعانی در «انساب» بنسبت رمانی گفته:

[أبو الحسن علی بن عیسی بن علی بن عبد اللّه الرمانی النحوی المتکلم، صاحب التصانیف.

یروی عن أبی بکر بن درید، و أبی بکر السراج، و غیرهما.

روی عنه أبو القاسم التنوخی(1)، و أبو محمد الجوهری(2).

و کان من أهل المعرفة، متقنا فی علوم کثیرة من الفقه، و القرآن، و النحو، و اللغة و الکلام علی مذهب المعتزلة.

و کانت ولادته فی سنة ست و تسعین و مائتین، و وفاته فی جمادی الاولی سنة أربع و ثمانین و ثلاثمائة](3).

و ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته:

[أبو الحسن علی بن عیسی بن علی بن عبد اللّه الرمانی النحوی المتکلم، احد الائمة المشاهیر، جمع بین علم الکلام و العربیة، و له تفسیر القرآن الکریم.

أخذ الادب عن أبی بکر بن درید، و أبی بکر بن السراج(4) ، و روی عنه أبو القاسم التنوخی و أبو محمد الجوهری و غیرهما.

و کانت ولادته ببغداد سنة ست و تسعین و مائتین، و توفی لیلة الاحد حادی عشر

ص:117


1- أبو القاسم التنوخی : علی بن المحسن بن علی القاضی المعتزلی المتوفی سنة ( 447 ) .
2- أبو محمد الجوهری : الحسن بن علی الشیرازی البغدادی المقنعی المتوفی سنة ( 454 )
3- انساب السمعانی ج 3 / 89 .
4- أبو بکر بن السراج : محمد بن السری النحوی البغدادی المتوفی سنة ( 316 ) .

جمادی الاولی سنة أربع و ثمانین، و قیل: اثنتین و ثمانین و ثلاثمائة، رحمه اللّه تعالی و أصله من سر من رأی.

و الرمانی (بضم الراء) و (تشدید المیم) و بعد الالف (نون) ، هذه النسبة یجوز ان تکون الی الرمان و بیعه، و یمکن ان تکون الی قصر الرمان، و هو قصر بواسط معروف، و قد نسب الی هذا و هذا خلق کثیر، و لم یذکر السمعانی ان نسبة أبی الحسن المذکور الی أیهما و اللّه أعلم](1).

ترجمه رمانی در «عبر» ذهبی و «بغیة الوعاة» سیوطی

و ذهبی در «عبر» در وقائع سنة أربع و ثمانین و ثلاثمائة گفته:

[و الرمانی شیخ العربیة، أبو الحسن علی بن عیسی النحوی، ببغداد و له ثمان و ثمانون سنة، له قریب من مائة مصنف، أخذ عن ابن درید و أبی بکر بن السراج و کان متقنا فی علوم کثیرة من القرآن و الفقه و النحو و الکلام علی مذهب المعتزلة، و التفسیر و اللغة](2).

و جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته:

[علی بن عیسی بن علی بن عبد اللّه أبو الحسن الرمانی کان یعرف أیضا بالاخشیدی و بالوراق، و هو بالرمانی أشهر.

کان اماما فی العربیة، علامة فی الادب، فی طبقة الفارسی، و السیرافی، معتزلیا.

ولد سنة ست و سبعین و مائتین، و أخذ من الزجاج، و ابن السراج، و ابن درید.

قال أبو حیان التوحیدی(3) : لم یر مثله قط علما بالنحو، و غزارة بالکلام،

ص:118


1- وفیات الأعیان ج 3 / 299
2- العبر فی خبر من غبر ج 3 / 25 ط الکویت .
3- أبو حیان التوحیدی : علی بن محمد بن العباس الفیلسوف المتصوف المتوفی نحو سنة ( 400 )

و بصرا بالمقالات، و استخراجا للعویص، و ایضاحا للمشکل، مع تأله، و تنزه، و دین، و فصاحة، و عفافة، و نظافة]-الخ(1).

12- أبو نصر الجوهری
اشاره

اما تفسیر أبو نصر اسماعیل بن حماد فارابی جوهری، مولی را بأولی، پس در کتاب «صحاح اللغة» که در شروع آن تصریح کرده بآنکه در آن لغت صحیحه ذکر کرده، و تحصیل آن بعراق روایة و اتقان آن درایة نموده، و مشافهه کرده بآن عرب عاربه را در دیارشان ببادیه، و قصور نکرده در آن از روی نصح، و ادخار نکرده وسع را، حیث قال:

[اما بعد فانی قد اودعت هذا الکتاب ما صح عندی من هذه اللغة التی شرف اللّه منزلتها، و جعل علم الدین و الدنیا منوطا بمعرفتها، علی ترتیب لم اسبق إلیه و تهذیب لم أغلب علیه، فی ثمانیة و عشرین بابا، و کل باب منها ثمانیة و عشرون فصلا، علی عدد حروف المعجم، و ترتیبها، الا ان یهمل من الابواب جنس من الفصول، بعد تحصیلها بالعراق روایة و اتقانها درایة، و مشافهتی بها العرب العاربة فی دیارهم بالبادیة و لم آل فی ذلک نصحا و لا ادخرت وسعا].

در لغت «ولی» می فرماید:

[و أما قول لبید(2):

فغدت کلا الفرجین تحسب انه مولی المخافة خلفها و أمامها

فیرید انه أولی موضع ان یکون فیه الخوف].

ص:119


1- بغیة الوعاة : 344 .
2- لبید : بن ربیعة بن مالک أبو عقیل العامری الشاعر المتوفی سنة ( 41 ) .

و نفائس عرائس محامد سنیه، و جواهر زواهر مدائح بهیۀ جوهری از افادات اکابر و اعاظم سنیه ظاهر است، که او را از أفاضل و أجله أعلام و أماثل فخام، و منقدین لغات، و محققین أثبات، و أعیان ائمۀ ادب و لغت، و فرسان کلام و اصول، و أساطین فحول، و در علم و ذکا و فطنت، از اعاجیب زمان می دانند.

ترجمه جوهری در «یتیمة الدهر» ثعالبی

أبو منصور عبد الملک بن احمد بن اسماعیل الثعالبی اللغوی در «یتیمة الدهر فی محاسن اهل العصر» علی ما فی «مزهر» السیوطی گفته:

[کان الجوهری من اعاجیب الزمان(1)، و هو امام فی اللغة(2) ، و له کتاب «الصحاح» و فیه یقول أبو محمد اسماعیل بن محمد بن عبدوس النیسابوریّ:

هذا کتاب الصحاح سید ما صنف قبل الصحاح فی الادب

یشمل انواعه و یجمع ما فرق فی غیره من الکتب]

(3) و محمد بن احمد ذهبی در «عبر فی خبر من غبر» در وقائع سنة ثلث و تسعین و ثلاثمائة گفته:

[و الجوهری، صاحب «الصحاح» أبو نصر اسماعیل بن حماد الترکی اللغوی احد ائمة اللسان، و کان فی جودة الخط فی طبقة ابن مقلة(4) ، و مهلهل، اکثر الترحال، ثم سکن بنیسابور]-الخ(5).

ترجمه جوهری بگفتار ذهبی، و ابن الوردی، و یافعی، سیوطی

و نیز ذهبی در «دول الاسلام» در وقائع سنة ثلث و تسعین و ثلاثمائة

ص:120


1- فی المصدر : من اعاجیب الدنیا .
2- فی المصدر : و هو امام فی لغة العرب
3- یتیمة الدهر للثعالبی ج 4 / 406 .
4- ابن مقلة : محمد بن علی بن الحسین بن مقلة الوزیر الخطاط المتوفی بالسجن فی بغداد سنة ( 328 )
5- العبر فی خبر من غبر ج 3 / 55 .

گفته:

[فیها مات الامام فی اللغة و صاحب الصحاح أبو نصر اسماعیل بن حماد الجوهری الترکی]-الخ.

و عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی در «تتمة المختصر فی احوال البشر» در وقائع سنة ثمان و تسعین و ثلاثمائة گفته:

[و فیها توفی أبو نصر اسماعیل بن حماد الجوهری صاحب الصحاح و هو من فاراب من مدن الترک، و تسمی الیوم اطرار، و له خط منسوب عال و قدم نیسابور فتوفی بها، و کتابه «الصحاح» یصف فضله].

و عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة ثلث و تسعین و ثلاثمائة گفته:

[و فیها توفی الامام أبو نصر صاحب الصحاح الجوهری اسماعیل بن حماد الترکی اللغوی، أحد أرکان اللغة]-الخ(1).

و جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته:

[اسماعیل بن حماد الجوهری صاحب «الصحاح» الامام أبو نصر الفارابی.

قال یاقوت: کان من أعاجیب الزمان ذکاء، و فطنة، و علما، و اصله من فاراب من بلاد الترک، و کان اماما فی الادب و اللغة، و خطه یضرب به المثل، لا یکاد یفرق بینه و بین خط ابن مقلة، و هو مع ذلک من فرسان الکلام و الاصول، و کان یؤثر السفر علی الحضر، و یطوف الآفاق، و دخل العراق، فقرأ العربیة علی ابی علی الفارسی، و السیرافی، و سافر الی الحجاز، و شافه باللغة العرب العاربة، و طاف بلاد ربیعة، و مضر، ثم عاد الی خراسان، و نزل الدامغان عند أبی الحسن بن علی أحد أعیان الکتاب و الفضلاء، ثم أقام بنیسابور ملازما للتدریس و التألیف، و تعلم

ص:121


1- مرآة الجنان ج 2 / 446

الخط و کتابة المصاحف و الدفاتر، حتی مضی لسبیله عن آثار جمیلة، و صنف کتابا فی العروض، و مقدمة فی النحو، و «الصحاح» فی اللغة، و هو کتاب الذی بأیدی الناس الیوم، و علیه اعتمادهم، احسن تصنیفه، وجود تألیفه، و فیه یقول اسماعیل بن عبدوس النیسابوریّ(1):

هذا کتاب الصحاح سید ما صنف قبل الصحاح فی الادب

یشمل ابوابه و یجمع ما فرق فی غیره من الکتب](2) و نیز سیوطی در «مزهر» گفته:

[اعظم کتاب ألف فی اللغة بعد عصر «الصحاح» کتاب «المحکم و المحیط الاعظم» لابی الحسن علی بن سیدة الاندلسی الضریر(3)، ثم کتاب «العباب» للرضی الصغانی(4) و وصل فیه الی فصل بکم، حتی قال القائل:

ان الصغانی الذی حاز العلوم و الحکم

کان قصاری أمره أن انتهی الی بکم

ثم کتاب «القاموس» للامام مجد الدین محمد بن یعقوب(5) الفیروزآبادی شیخ شیوخنا، و لم یصل واحد من هذه الثلثة فی کثرة التداول الی ما وصل إلیه «الصحاح» ، و لا نقصت رتبة «الصحاح» و لا شهرته بوجود هذه، و ذلک لالتزامه ما صح فهو فی کتب اللغة نظیر «صحیح البخاری» فی کتب الحدیث و لیس المدار فی الاعتماد علی کثرة الجمع، بل علی شرط الصحة](6).

ص:122


1- اسماعیل بن محمد بن عبدوس الدهان النیسابوریّ الادیب کان من تلامذة الجوهری .
2- بغیة الوعاة : 195 .
3- ابو الحسن علی بن اسماعیل الاندلسی المعروف بابن سیدة المتوفی سنة ( 458 ) .
4- الرضی الصغانی : الحسن بن محمد المتوفی سنة ( 650 ) .
5- الفیروزآبادی : محمد بن یعقوب اللغوی الشیرازی المتوفی سنة ( 817 ) .
6- المزهر فی اللغة ج 1 / 62

و ملا علی قاری(1) در رساله ای که بجواب رسالۀ امام الحرمین ابو المعالی جوینی(2) در ذم مذهب ابو حنیفه(3) نوشته، می گوید:

[و قال الکردری(4) : لیس الشافعی(5) بصاحب مذهب، بل هو متصرف فی مذهب غیره انتهی.

و هذا نظیر من صنف کتابه فی ثلثین سنة، فجاء بعده شخص فهذبه و بوبه و أوجزه فی ثلث سنین، و أراد أن یفتخر بأن صنفه فی زمان قلیل أحسن ممن قبله فقیل له: انما صنفت أنت فی ثلث و ثلثین، و من هذا القبیل «تفسیر البیضاوی» بالنسبة الی «کشاف الزمخشری» و کتاب «القاموس» بالاضافة الی کتاب الجوهری و نحو ذلک].

و نیز ملا علی قاری در این رساله گفته:

[من القواعد المقررة و الامور المسلمة ان الفضل للمتقدم، و انهم لولاهم لکان أصحاب الزمن الاخیر فی مقام الجهل کالحمیر، فاعترض صاحب «القاموس» بانه لغوی(6) ، مع انه لغوی فأخذ عن الجوهری، جواهر اللغة و وهمه فی مواضع تقلیدا لبعض الائمة، و أکثرها قابل أن یدفع، و عن محل الوهم یرفع]-الخ.

ص:123


1- الملا علی القاری : بن محمد سلطان الهروی المتوفی سنة ( 1014 ) .
2- الجوینی ابو المعالی : عبد الملک بن عبد اللَّه امام الحرمین الشافعی المتوفی سنة ( 478 ) .
3- ابو حنیفة : النعمان بن ثابت الکوفی امام الحنفیة المتوفی سنة ( 150 ) .
4- الکردری : محمد بن محمد بن عبد الستار الحنفی البخاری المتوفی سنة ( 642 ) .
5- الشافعی : محمد بن ادریس القرشی المتوفی بمصر سنة ( 204 ) .
6- اللغوی ( بفتح اللام و سکون الغین المعجمة ) منسوب الی اللغو و هو ما لا یعتد من الکلام و غیره .
13- ابو اسحاق الثعلبی

اما تفسیر ابو اسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی، مولی را بأولی پس در تفسیر خود مسمی به «الکشف و البیان» گفته:

[أنت مولانا، أی: ناصرنا و حافظنا و ولینا و أولی بنا](1).

و نیز ثعلبی در تفسیر خود گفته:

[مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ](2)، أی صاحبتکم و أولی بکم و أحق بأن تکون ممکنا لکم، قال لبید:

فغدت کلا الفرجین تحسب انه مولی المخافة خلفها و امامها]

14- ابو الحسن علی بن احمد الواحدی

اما تفسیر ابو الحسن علی بن احمد الواحدی(3)، مولی را بأولی، پس در «تفسیر وسیط» که نسخۀ عتیقۀ آن بخط عرب نزد این حقیر بعنایت رب قدیر، حاضر است گفته:

[مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ] ، هی أولی بکم لما أسلفتم من الذنوب،

ص:124


1- الکشف و البیان للثعلبی مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .
2- سورة الحدید : 15
3- الواحدی : علی بن أحمد بن محمد بن علی بن متویة ابو الحسن المفسر الادیب النیسابوریّ نعته الذهبی به امام علماء التأویل ، توفی سنة ( 468 ) .

و المعنی انها هی التی تلی علیکم لانها قد ملکت أمرکم فهی أولی بکم من کل شیء](1).

15- تفسیر أبو الحجاج یوسف بن سلیمان الشنتمری

اما تفسیر أبو الحجاج یوسف بن سلیمان الشنتمری، مولی را بأولی پس در کتاب «تحصیل عین الذهب من معدن جوهر الادب فی علم مجازات العرب» ، که در آن شرح ابیات کتاب سیبویه نموده، و املای آن در سنۀ ست و خمسین و اربعمائة، برای معتضد باللّه أبی عمرو عباد بن محمد بن عباد(2) ، نموده، و نسخۀ عتیقۀ آن که ابراهیم بن علی مغازلی برای خود نوشته، چنانچه در آخر آن مذکور است:

[و کان فراغ هذه النسخة فی شهر صفر من سنة تسع عشرة و خمسمائة، و کتب ابراهیم بن علی المغازلی(3) لنفسه بیده بمدینة فاس، واَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ] پیش حقیر حاضر گفته:

[فغدت کلا الفرجین تحسب أنه مولی المخافة خلفها و أمامها

الشاهد فیه رفع خلفها و أمامها، اتساعا و مجازا، و المستعمل فیهما الظرف و رفعهما علی البدل من کلا، و التقدیر: فغدت خلفها و أمامها تحسبهما مولی المخافة و کلا فی موضع رفع بالابتداء، و تحسب مع ما بعدها فی موضع الخبر، و الهاء

ص:125


1- التفسیر الوسیط للواحدی مخطوط فی مکتبة الناصریة بلکهنو .
2- المعتضد باللّه أبو عمرو عباد بن القاضی محمد بن اسماعیل بن عباد اللخمی صاحب اشبیلیة توفی سنة ( 464 ) .
3- ابراهیم بن علی المغازلی الفاسی کان حیا فی سنة ( 519 ) .

من انه عائدة علی کلا، لانه اسم واحد فی معنی التثنیة فحمل ضمیره علی لفظه، و مولی المخافة خبر، لان معناه موضع المخافة و مستقرها من قول اللّه عز و جل:

مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(1) ، أی هی مستقرکم الاولی بکم.

وصف بقرة فقدت ولدها، او أحست بصائد، فهی خائفة حذرة، تحسب کلا طریقها من خلفها و أمامها مکمنا له یغترها منه، و الفرج ههنا موضع المخافة و هم مثل الثغر، و ثناه لانه أراد ما تخاف منه خلفها و أمامها].

و أبو الحجاج یوسف از اکابر محققین ثقات، و اعاظم، منقدین اثبات است.

علامۀ ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته:

[أبو الحجاج یوسف بن سلیمان بن عیسی النحوی، المعروف بالاعلم من أهل شنتمریة الغرب، رحل الی قرطبة فی سنة ثلث و ثلثین و اربعمائة و أقام بها مدة، و اخذ عن أبی القاسم ابراهیم بن محمد بن زکریا الا الأفلیلی(2) ، و أبی سهل الحرانی، و أبی بکر مسلم بن احمد الادیب(3).

کان عالما بالعربیة، و اللغة، و معانی الاشعار، حافظا لجمیعها، کثیر العنایة بها حسن الضبط لها، مشهورا بمعرفتها و اتقانها، اخذ الناس عنه کثیرا، و کانت الرحلة فی وقته إلیه، و قد اخذ عنه أبو علی الحسین بن محمد بن احمد الغسانی

ص:126


1- سورة الحدید : 15 .
2- ابن الافلیلی : ابراهیم بن محمد بن زکریا الزهری اللغوی الوزیر الاندلسی المتوفی سنة ( 441 ) .
3- أبو بکر مسلم بن احمد الادیب بن افلح النحوی القرطبی ، ولد سنة ( 376 ) و توفی لثمان خلون من شعبان سنة ( 433 ) - انباه الرواة ج 3 / 261 .

الجیانی(1) المقدم ذکره، و غیره.

و کف بصره فی آخر عمره، و شرح کتاب «الجمل فی النحو» لابی القاسم الزجاجی، و «شرح ابیات الجمل» فی کتاب «مفرد» و ساعد شیخه ابن الافلیلی المذکور علی شرح «دیوان المتنبی» ، و غالب ظنی انه «شرح الحماسة» ، فقد کان عندی «شرح الحماسة» للشنتمری فی خمس مجلدات و قد غاب عن ظنی الان من کان مصنفه و اظنه هو، و اللّه اعلم، و قد اجاد فیه، و توفی سنة ست و سبعین و اربعمائة بمدینة اشبیلیة من جزیرة الاندلس، و کانت ولادته فی سنة عشر و اربعمائة رحمه اللّه تعالی.

و رأیت بخط الرجل الصالح العالم محمد بن الخیر المقری الاندلسی(2) رحمه اللّه تعالی: ان ابا الحجاج المذکور انما قیل له «الاعلم» لانه کان مشقوق الشفة العلیاء شقا فاحشا]-الخ(3).

و یافعی در «مرآة الجنان» گفته:

[أبو الحجاج یوسف بن سلیمان المعروف بالاعلم النحوی، رحل الی قرطبة و اقام بها مدة، و اخذ الادب عن جماعة، و کان عالما بالعربیة و اللغة و معانی الاشعار حافظا لها، کثیر العنایة بها، حسن الضبط لها، مشهورا بمعرفتها و اتقانها، اخذ الناس عنه کثیرا، و کانت الرحلة فی وقته إلیه، و قد اخذ عنه أبو علی الحسین ابن محمد الغسانی الجیانی، و شرح کتاب «الجمل» للزجاجی، و شرح أبیاته فی کتاب «مفرد»]-الخ(4).

ص:127


1- أبو علی الجیانی : الحسین بن محمد بن احمد الغسانی الاندلسی المتوفی سنة ( 498 ) .
2- محمد بن الخیر الاندلسی : بن عمر أبو بکر الحافظ المقرئ الاشبیلی المتوفی سنة ( 575 ) .
3- وفیات الأعیان ج 7 / 81 - 82 .
4- مرآة الجنان ج 3 / 159 و أرخ وفاته فی سنة ( 496 ) خلافا لغیره .

و ابن قاضی شهبه در «طبقات النحاة» علی ما نقل گفته:

[یوسف بن سلیمان بن عیسی أبو الحجاج الاعلم الاندلسی الضریر الشنتمری (بفتح الشین المعجمة، ثم (نون ساکنة) ، ثم (مثناة من فوق مفتوحة) ، ثم (میم) ، ثم (راء) ، النحوی اللغوی، شارح ابیات کتاب سیبویه، ولد سنة عشر و اربعمائة، اخذ عن أبی القاسم ابراهیم بن الافلیلی، و أبی سهل الحرانی، و مسلم بن احمد الادیب، و کانت الرحلة فی وقته إلیه، و کان واسع الحفظ، جید الضبط، کثیر العنایة بهذا الشأن، اخذ عنه أبو علی الغسانی الحافظ و طائفة کثیرة، و کف بصره و کان مشقوق الشفه العلیاء کثیرا، و شرح «جمل» الزجاجی و شرح ابیاته فی کتاب «مفرد» و ساعد شیخه الافلیلی علی شرح «دیوان المتنبی» و «شرح الحماسة» شرحا مطولا، و رتبها علی حروف المعجم، توفی باشبیلیة سنة ست و سبعین بتقدیم السین و اربعمائة].

[و جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته:

[یوسف بن سلیمان بن عیسی النحوی الشنتمری المعروف بالاعلم، کان عالما بالعربیة و اللغة و معانی الاشعار، و حافظا لجمیعها، کثیر العنایة بها، حسن الضبط، مشهورا باتقانها، رحل الی قرطبة، و اخذ عن ابراهیم الافلیلی، و سارت إلیه الرحلة فی زمانه، ولد فی سنة عشر و اربعمائة، و مات سنة ست و سبعین و أربعمائة](1).

16- تفسیر حسین بن أحمد زوزنی

اما تفسیر حسین بن احمد زوزنی، مولی را بأولی، پس در شرح

ص:128


1- بغیة الوعاة / 422

او بر «سبع معلقه» مذکور است:

[فغدت کلا الفرجین تحسب انه مولی المخافة خلفها و أمامها

الفرج موضع المخافة، و الفرج ما بین قوائم الدواب، فما بین الیدین فرج، و ما بین الرجلین فرج، و الجمع فروج.

و قال ثعلب: ان المولی فی هذا البیت بمعنی الاولی بالشیء، کقوله تعالی:

مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(1) ، أی هی الاولی بکم، یقول: فغدت البقرة و هی تحسب ان کلا فرجیها مولی المخافة أی موضعها و صاحبها، أو تحسب ان کل فرج من فرجیها هو الاولی بالمخافة]-الخ(2).

و زوزنی از أکابر مشهورین، و اعاظم معروفین، و أفاخم ائمۀ نحو و عربیة، و أماثل محققین علوم ادبیه است.

جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته:

[الحسین بن احمد الزوزنی القاضی أبو عبد اللّه، قال عبد الغافر: امام عصره فی النحو و اللغة و العربیة، مات سنة ست و ثمانین و اربعمائة](3).

و در «کشف الظنون» در ذکر «معلقات سبع» گفته:

[و شرحها القاضی الامام المحقق أبو عبد اللّه الحسین بن أحمد بن الحسین الزوزنی، المتوفی سنة ست و ثمانین و أربعمائة](4) .

و فاضل رشید(5) در «ایضاح لطافة المقال» گفته:

قاضی امام سید أبو عبد اللّه الحسین زوزنی در «شرح سبعۀ معلقه» در

ص:129


1- سورة الحدید : 15 .
2- شرح المعلقات / 91 .
3- بغیة الوعاة / 232 .
4- کشف الظنون ج 2 / 1741 .
5- الفاضل رشید خان الدهلوی المتوفی سنة 1243 .

شرح شعر مشعشه کان الحص(1) فیها إذا ما الماء خالطها سخینا

می فرماید: شعشعت الشراب إذا مزجته بالماء انتهی].

17- الخطیب التبریزی

أما تصریح یحیی بن علی أبو زکریا بن الخطیب التبریزی، بمجیء مولی بمعنی أولی، پس در «شرح دیوان حماسه»(2) در آخر شرح شعر:

أ لهفی بقری سحبل حین أجلبت علینا الولایا و العدو المباسل

گفته: و المولی علی وجوه: هو العبد، و السید، و ابن العم، و الصهر، و الجار، و الحلیف، و الولی، و الاولی بالشیء].

و تبریزی از أجلۀ ائمۀ مبرزین، و أماثل اساطین محققین، و صاحب تصانیف مفیده، و حائز مناقب حمیده است.

عبد الکریم سمعانی در «أنساب» گفته:

[أبو زکریا یحیی بن علی بن محمد بن الحسن بن بسطام الشیبانی التبریزی.

قاطن بغداد، أحد أئمة اللغة، و کانت له معرفة تامة بالادب و النحو.

قرأ علی أبی العلاء أحمد بن عبد اللّه بن سلیمان المعری(3) ، و غیره من الشامیین

ص:130


1- الحص ( بضم الحاء و تشدید الصاد ) : اللؤلؤة - الزعفران .
2- الحماسة لابی تمام حبیب بن اوس الطائی المتوفی سنة ( 231 ) .
3- ابو العلاء المعری : احمد بن عبد اللَّه بن سلیمان التنوخی الشاعر الادیب الفیلسوف المتوفی سنة ( 449 ) .

و سمع بالشام أبا الفتح سلیم بن أیوب الرازی(1) ، و أبا القاسم عبید اللّه بن علی الرقی(2) ، و أبا القاسم عبد الکریم بن محمد السیاری(3).

و حدث عنه الامام أبو بکر أحمد بن علی بن ثابت الخطیب، و غیره.

روی لنا عنه أبو الفضل محمد بن ناصر السلامی(4) ، و أبو منصور موهوب ابن أحمد بن الجوالیقی (5) ، و أبو الحسن سعد الخیر بن محمد بن سهل الاندلسی(6) ببغداد، و أبو طاهر محمد بن محمد بن عبد اللّه السنجی(7) بمرو.

و مات فی جمادی الآخرة سنة اثنتین و خمسمائة ببغداد، و دفن بتبریز](8).

و ذهبی در «عبر» در وقائع سنة اثنتین و خمسمائة گفته:

[أبو زکریا التبریزی الخطیب صاحب اللغة یحیی بن علی بن محمد الشیبانی،

ص:131


1- أبو الفتح سلیم بن ایوب الرازی الشافعی المفسر المتوفی سنة ( 447 ) .
2- أبو القاسم عبید اللَّه بن علی الرقی : بن عبید اللَّه بن زنین البغدادی المتوفی سنة ( 450 ) .
3- أبو القاسم عبد الکریم بن محمد : بن عبد اللَّه بن یوسف الدلال السیاری البغدادی کتب عنه الخطیب البغدادی و سأل عن مولده فقال : فی رجب سنة ( 449 ) - تاریخ بغداد ج 11 / 81 .
4- أبو الفضل محمد بن ناصر السلامی ( منسوب الی مدینة السلام بغداد ) الحافظ المتوفی ( 550 ) .
5- أبو منصور بن الجوالیقی : موهوب بن أحمد بن محمد بن الخضر البغدادی النحوی اللغوی المتوفی ( 540 ) .
6- سعد الخیر بن محمد بن سهل الاندلسی : الانصاری البلنسی المحدث المتوفی سنة ( 541 ) .
7- أبو طاهر السنجی : محمد بن محمد بن عبد اللَّه المروزی الحافظ المتوفی سنة ( 548 ) .
8- أنساب السمعانی ج 1 / 446

صاحب التصانیف، أخذ اللغة عن أبی العلاء المعری، و سمع من سلیم بن أیوب بصور(1) ، و کان شیخ بغداد فی الادب، توفی فی جمادی الآخرة عن احدی و ثمانین سنة](2).

و نیز ذهبی در «دول الاسلام» در وقائع سنة اثنتین و خمسمائة گفته:

[و فیها مات امام اللغة ببغداد أبو زکریا یحیی بن علی التبریزی الخطیب، صاحب التصانیف].

و یافعی در «مرآة الجنان» گفته:

[أبو زکریا التبریزی الخطیب صاحب اللغة یحیی بن علی بن محمد الشیبانی صاحب التصانیف.

أخذ اللغة عن أبی العلاء المعری، و سمع من سلیمان بن أیوب(3)، بصور و کان شیخ بغداد فی الادب، و سمع الحدیث بمدینة صور من الفقیه أبی الفتح سلیم بن أیوب الرازی، و جماعة.

و روی عنه الخطیب الحافظ أبو بکر، و غیره من أعیان الائمة، و تخرج عنه خلق کثیر و تلمذوا له، و صنف فی الادب کتبا مفیدة منها: «شرح الحماسة» و «شرح دیوان المتنبی» و «شرح المعلقات السبع» ، و له «تهذیب غریب الحدیث» و «تهذیب اصلاح المنطق» و «مقدمات حسنة فی النحو» و کتاب «الکافی فی علم العروض» و «القوافی» و «شرح سقط الزند» للمعری، و له «الملخص فی إعراب القرآن» فی أربع مجلدات، و درس الادب فی نظامیة بغداد، و دخل مصر فقرأ علیه ابن

ص:132


1- صور : مدینة فی جنوب صیدا ، بلبنان علی البحر الابیض .
2- العبر فی خبر من غبر ج 4 / 5 .
3- سلیمان بن أیوب : أظن أنه أبو الفتح سلیم بن أیوب الذی تقدم و یأتی ، لیس غیر فالعبارة مکررة ، و الصواب سلیم ، لا سلیمان .

بابشاذ(1) شیئا من اللغة(2).

و ازنیقی تلمیذ محمود بن محمد بن قاضی زاده الرومی(3) ابن بنت علی بن محمد القوشجی(4) در «مدینة العلوم» گفته:

[و من الکتب النافعة «عروض» الخطیب التبریزی، یحیی بن علی بن محمد ابن الحسن بن محمد بن موسی بن بسطام الشیبانی أبو زکریا بن الخطیب التبریزی.

قال یاقوت: و ربما یقال له: الخطیب، و هو وهم، و کان احد الائمة فی النحو و اللغة و الادب، حجة، صدوقا، ثبتا، هاجر الی أبی العلاء المعری، و اخذ عنه، و عن عبید اللّه الرقی، و الحسن بن رجا بن الدهان(5) ، و ابن البرهان(6)، و عبد القاهر الجرجانی(7)، و غیرهم، و سمع الحدیث و کتب الادب علی خلق، منهم:

القاضی أبو الطیب الطبری(8)، و أبو القاسم التنوخی، و الخطیب البغدادی،

ص:133


1- ابن بابشاذ : طاهر بن أحمد المصری النحوی المتوفی سنة ( 469 ) .
2- مرآة الجنان ج 3 / 172
3- محمود بن محمد بن قاضی زاده الرومی : الحنفی القاضی بعسکر آناطولی المتوفی سنة ( 931 )
4- القوشجی : علی بن محمد علاء الدین الحنفی السمرقندی المتوفی سنة ( 879 ) .
5- ابن الدهان : الحسن بن محمد بن علی بن رجاء أبو محمد اللغوی المتوفی سنة ( 447 ) .
6- ابن البرهان : ( بفتح الباء ) عبد الواحد بن علی أبو القاسم الاسدی المتوفی سنة ( 456 ) .
7- عبد القاهر الجرجانی : بن عبد الرحمن النحوی الشافعی المتوفی سنة ( 474 ) .
8- أبو الطیب الطبری : طاهر بن عبد اللَّه بن طاهر الشافعی القاضی المتوفی سنة ( 450 ) .

و أخذ عنه العلم موهوب الجوالیقی، و غیره. و روی عنه السلفی(1) ، و أبو الفضل ابن ناصر، و ولی تدریس الادب بالنظامیة، و خزانة الکتب بها، و انتهت إلیه الریاسة فی فنه، و شاع ذکره فی الاقطار، و کانوا یقرءون علیه تصانیفه، و صنف «شرح القصائد العشر» و «تفسیر القرآن» و «الاعراب» و «شرح اللمع» و «الکافی فی العروض» و «القوافی» و «ثلثة شروح علی الحماسه» و «شرح شعر المتنبی» و «شرح ابی تمام» و «شرح الدریدیة» و «شرح سقط الزند» و «شرح المفضلیات» و «تهذیب الاصلاح» لابن السکیت و غیر ذلک.

ولد سنة احدی و عشرین و أربعمائة، و مات فی جمادی الاولی سنة اثنتین و خمسمائة].

18- تفسیر حسین بن مسعود الفراء البغوی

اما تفسیر حسین بن مسعود الفراء البغوی، مولی را بأولی، پس در تفسیر «معالم التنزیل» گفته:

[ مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(2) صاحبتکم و أولی بکم، لما أسلفتم من الذنوب].

و بغوی از ثقات محدثین، و اثبات معتمدین، و أجلۀ منقدین، و کملای مفسرین است، و بعض مدائح و محامد، و فضائل و مفاخر او سابقا از

ص:134


1- السلفی : أبو طاهر احمد بن محمد بن سلفه ( بفتح اللام و کسر السین ) الحافظ الاصفهانی المتوفی ( 576 ) .
2- سورة الحدید : 15

«طبقات الحفاظ» سیوطی منقول شد، بعض مناقب عظیمۀ او در این جا هم باید شنید.

ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته:

[أبو محمد الحسین بن مسعود بن محمد المعروف بالفراء البغوی الفقیه الشافعی المحدث المفسر، کان بحرا فی العلوم، و أخذ الفقه عن القاضی حسین بن محمد(1) ، کما تقدم فی ترجمته، و صنف فی تفسیر کلام اللّه تعالی و اوضح المشکلات من قول النبی صلی اللّه علیه و سلم، و روی الحدیث و درس، و کان لا یلقی الدرس الاعلی الطهارة، و صنف کتبا کثیرة منها: کتاب «التهذیب» فی الفقه و کتاب «شرح السنة» فی الحدیث و «معالم التنزیل» فی تفسیر القرآن الکریم و کتاب «المصابیح» و «الجمع بین الصحیحین» و غیر ذلک.

توفی فی شوال سنة عشر و خمسمائة بمروروذ، و دفن عند شیخه القاضی حسین بمقبرة الطالقان، و قبره مشهور هنالک رحمه اللّه تعالی.

و رأیت فی کتاب «الفوائد السفریة» التی جمعها الشیخ الحافظ زکی الدین عبد العظیم المنذری (2)انه توفی سنة ست عشر و خمسمائة، و من خطه نقلت هذا و اللّه أعلم.

و نقلت أیضا عنه: انه ماتت له زوجة فلم یأخذ من میراثها شیئا، و انه کان یأکل الخبز البحت فعذل فی ذلک فصار یأکل الخبز مع الزبیب.

و الفراء نسبة الی عمل الفراء و بیعها.

و البغوی (بفتح الباء الموحدة) و (الغین المعجمة) و بعدها (واو) هذه النسبة الی .

ص:135


1- القاضی حسین بن محمد : ابن أحمد أبو علی الشافعی المروروذی المتوفی سنة ( 462 ) .
2- الحافظ المنذر : عبد العظیم بن عبد القوی المصری المتوفی سنة ( 656 )

بلدة بخراسان بین مرو و هراة یقال لها: بغ و بغشور (بفتح الباء الموحدة) و (سکون الغین المعجمة) و (ضم الشین المعجمة) و بعدها (واو ساکنة) ثم (راء) .

و هذه النسبة شاذة علی خلاف الاصل، هکذا قال السمعانی فی کتاب «الانساب»](1).

19- أبو القاسم الزمخشری

اما تصریح علامه أبو القاسم محمود بن عمر الزمخشری، بمجیء «مولی» بمعنی أولی، پس در «اساس اللغة» که نسخۀ عتیقة آن بعنایت رب منعام، پیش این اقل الانام حاضر، و در «کشف الظنون» در ذکر آن گفته:

[«أساس البلاغة» للعلامة جار اللّه ابی القاسم محمود بن عمر الزمخشری، المتوفی سنة ثمان و ثلثین و خمسمائة، و هو کتاب کبیر الحجم، عظیم الفحوی، من ارکان علم الادب بل هو أساسه، ذکر فیه المجازات اللغویة، و المزایا الادبیة، و تعبیرات البلغاء علی ترتیب مؤداها «کالمغرب»(2) أوله خیر منطوق به امام کل کلام](3).

و محمد عابد سندی(4) در «حصر الشارد» در ذکر روایت آن گفته:

ص:136


1- وفیات الأعیان ج 4 / 136
2- المغرب فی شرح المعرب فی لغة الفقه للمطرزی ناصر بن عبد السید الخوارزمی المتوفی سنة ( 616 ) .
3- کشف الظنون ج 1 / 74 .
4- محمد عابد سندی : بن احمد بن علی بن یعقوب الانصاری الحنفی المتوفی سنة ( 1257 ) .

[و أما «الاساس» للزمخشری، فأرویه أیضا بالسند المتقدم الی الحافظ ابن حجر(1) ، عن محمد بن حیان بن محمد بن یوسف بن حیان(2) ، و ابی اسحاق التنوخی(3) ، عن أبی الحسن علی بن أحمد بن عبد الواحد المعروف بابن الغازی عن أبی طاهر الخشوعی(4)، عن أبی القاسم محمود بن عمر بن محمد بن عمر الزمخشری مؤلفه، می فرماید:

[و مولای: سیدی، و عبدی، و مولی بین الولایة، ناصر، و هو أولی به](5).

و نیز زمخشری در «کشاف» گفته:

[هی مولاکم]قیل: هی أولی بکم، و أنشد بیت لبید:

فغدت کلا الفرجین تحسب انه مولی المخافة خلفها و امامها

و حقیقة مولاکم: محریکم و مقمنکم: أی مکانکم الذی یقال فیه: هو أولی بکم، کما قیل: هو مئنة للکرم: أی مکان لقول القائل: انه لکریم، و یجوز أن یراد هی ناصرکم: أی لا ناصر لکم غیرها، و المراد نفی الناصر علی البتات، و نحوه قولهم: قد اصیب فلان بکذا فاستنصر الجزع، و منه قوله تعالی: یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ(6) ، و قیل: تتولیکم کما تولیتم فی الدنیا أعمال أهل النار](7).

ص:137


1- ابن حجر : أحمد بن علی بن محمد العسقلانی المتوفی بالقاهرة سنة ( 852 ) .
2- محمد بن حیان : حفید أبی حیان محمد بن یوسف المتوفی سنة ( 745 ) .
3- ابو اسحاق التنوخی : ابراهیم بن أحمد بن عبد الواحد بن عبد المؤمن بن سعید ابن کامل بن علوان الدمشقی نزیل القاهرة ابن القاضی شهاب الدین الجریری توفی سنة ( 800 ) .
4- ابو طاهر الخشوعی : برکات بن ابراهیم بن طاهر الدمشقی الانماطی المتوفی ( 598 ) .
5- اساس البلاغة : 689 - حرف الواو بعدها اللام
6- سورة الکهف : 29 .
7- الکشاف عن حقائق التنزیل ج 4 ص 64

و مدائح بازغۀ زمخشری، بتفصیل در ما بعد انشاء اللّه تعالی خواهی شنید، و عبارت «جواهر مضیئه» سابقا شنیدی(1)، بعض عبارات اینجا هم ذکر می شود.

محمود بن سلیمان کفوی در کتائب «اعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار» گفته:

[الشیخ الامام الفهامة جار اللّه العلامة أبو القاسم محمود بن عمر بن مجد الدین الزمخشری، امام عصره بلا مدافعة.

کان نحویا ذکیا، خبیرا بالمعانی و البیان، فقیها مناظرا، متکلما نظارا، أدیبا شاعرا، محدثا مفسرا، استاد زمانه فی الادب، و مجتهد اوانه فی المذهب، له فی العلوم آثار ما لیس لغیره من أهل عصره، و کان من الفصاحة و البلاغة بالمحل الاعلی الذی تشهد به تصنیفاته، سیما «الکشاف» فی التفسیر بما فیه من اعجاز البیان، و بیان اعجاز القرآن، و حسن التألیف، و لطف الترصیف، و رشاقة التعبیر و لطافة التحریر.

ان التفاسیر فی الدنیا بلا عدد و لیس فیها لعمری مثل کشاف

ان کنت تبغی الهدی فألزم قراءته فالجهل کالداء و الکشاف کالشافی]

و مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری در «جامع الاصول» گفته:

أبو القاسم محمود بن عمر الزمخشری الخوارزمی، الحنفی مذهبا، صاحب التصانیف العجیبة، و التألیفات الغریبة مثل: «الفائق فی غریب الحدیث» و «الکشاف فی تفسیر القرآن» و «الامثال» و «المفصل فی النحو» .

ص:138


1- قد مر نقل ترجمة الزمخشری من الجواهر المضیئة فی المجلد السادس من العبقات فی الغدیر ص 320 .

و له الید الباسطة، و اللسان الفصیح فی علوم الادب: لغتها، و نحوها، و شعرها و رسائلها، و علم البیان، إلیه انتهت هذه الفضائل و به ختمت، و أقام بمکة دهرا حتی صار یعرف بجار اللّه].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة و ثمان و ثلثین و خمسمائة گفته:

[و فیها العلامة النحوی اللغوی المفسر المعتزلی، أبو القاسم محمود بن عمر الزمخشری الخوارزمی، صاحب «الکشاف» و «المفصل» .

عاش احدی و سبعین سنة، کان متقنا فی التفسیر، و الحدیث، و النحو، و اللغة و علم البیان، امام عصره فی فنونه.

و له التصانیف البدیعة الکثیرة الممدوحة الشهیرة، عدد بعضهم منها نحو ثلثین مصنفا فی التفسیر، و الحدیث، و الرواة، و علم الفرائض، و النحو، و الفقه، و اللغة، و الامثال، و الاصول، و العروض، و الشعر]-الخ(1).

20- ابن الجوزی

اما ذکر أبو الفرج عبد الرحمن بن علی المعروف بابن الجوزی، تفسیر مولی را بأولی، پس در تفسیر «زاد المسیر» که در آخر آن گفته:

[فهذا آخر «زاد المسیر» و الحمد للّه علی الانعام الغزیر، و إذ قد بلغنا بحمد اللّه مرادنا مما املنا، فلا یعتقدن من رأی اختصارنا انا أقللنا، فقد اشرنا بما ذکرنا الی ما ترکنا و دللنا، فلیکن الناظر فی کتابنا متیقظا لما أغفلنا، فانا ضمنا الاختصار

ص:139


1- مرآة الجنان ج 3 / 269 ط حیدرآباد الدکن .

مع نیل المراد و قد فعلنا، و من أراد زیادة بسط فی التفسیر، فعلیه بکتابنا المسمی «بالمغنی فی التفسیر» ، فان أراد مختصرا فعلیه بکتابنا المسمی «بتذکرة الاریب فی تفسیر الغریب» .

و الحمد اولا و آخرا، و باطنا، و ظاهرا، و صلاته علی سیدنا محمد النبی و آله اجمعین و سلامه].

در تفسیر سورۀ حدید می فرماید:

[قوله تعالی: مَوْلاکُمْ(1) ] ، قال أبو عبیدة: أی أولی بکم](2).

و ابن جوزی را أکابر اعیان، و أعاظم مهره، بمدائح عظیمه، و مناقب جمیله ستوده اند.

ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته:

[ابو الفرج عبد الرحمن بن أبی الحسن علی بن محمد بن علی بن عبید اللّه ابن عبد اللّه بن حمادی بن أحمد بن محمد بن جعفر الجوزی بن عبد اللّه بن القاسم بن النضر بن القاسم بن محمد بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن القاسم بن محمد بن أبی بکر الصدیق رضی اللّه عنه، و بقیة النسب معروف، القرشی التیمی البغدادی الفقیه الحنبلی الواعظ الملقب جمال الدین الحافظ.

کان علامة عصره، و امام وقته فی الحدیث، و صناعة الوعظ.

صنف فی فنون عدیدة منها: «زاد المسیر فی علم التفسیر» اربعة اجزاء أتی فیه بأشیاء غریبة، و له فی الحدیث تصانیف کثیرة، و له «المنتظم فی التاریخ» و هو کبیر، و له «الموضوعات» فی اربعة اجزاء، ذکر فیها کل حدیث موضوع

ص:140


1- سورة الحدید : 15
2- زاد المسیر فی التفسیر ج 8 / 167 .

و له «تلقیح فهوم الاثر» علی وضع کتاب «المعارف» لابن قتیبة(1) ، و بالجملة فکتبه اکثر من أن تعد، و کتب بخطه شیئا کثیرا، و الناس یغالون فی ذلک حتی یقولوا:

انه جمعت الکراریس التی کتبها و حسبت مدة عمره و قسمت الکراریس علی المدة فکان ما خص به کل یوم تسع کراریس، و هذا شیء عظیم لا یکاد یقبله العقل و یقال:

انه جمعت برایة(2) اقلامه التی کتب بها حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فحصل منها شیء کثیر، و أوصی أن یسخن بها الماء الذی یغسل به بعد موته، ففعل ذلک، فکفت و فضل منها، و له اشعار لطیفة انشدنی له بعض الفضلاء یخاطب اهل بغداد:

عذیری من فتیة بالعراق* قلوبهم بالجفا قلب

یرون العجیب کلام الغریب* و قول القریب فلا یعجب

میازیبهم ان تندت بخیر* الی غیر جیرانهم تقلب

و عذرهم عند توبیخهم* مغنیة الحی ما تطرب

و له اشعار کثیرة، و کانت له فی مجالس الوعظ اجوبة نادرة، فمن احسن ما یحکی عنه: انه وقع النزاع ببغداد بین اهل السنة و الشیعة فی المفاضلة بین أبی بکر و علی رضی اللّه عنهما، فرضی الکل بما یجیب به الشیخ أبو الفرج، فاقاموا شخصا سأله عن ذلک، و هو علی الکرسی فی مجلس وعظه، فقال: افضلهما من کانت ابنته تحته، و نزل فی الحال حتی لا یراجع فی ذلک، فقالت السنیة:

هو أبو بکر، لان ابنته عائشة رضی اللّه عنها تحته، و قالت الشیعة: هو علی لان فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تحته، و هذا من لطائف الاجوبة و لو حصل

ص:141


1- ابن قتیبة : عبد اللَّه بن مسلم بن قتیبة الدینوری أبو محمد الادیب البغدادی الکوفی ولد ببغداد سنة ( 213 ) و توفی بها سنة ( 276 ) .
2- البرایة ( بضم الباء ) نحاتة القلم و ما ینحت منه .

بعد الفکر التام و امعان النظر، کان فی غایة الحسن، فضلا عن البدیهة، و له محاسن کثیرة یطول شرحها.

و کانت ولادته بطریق التقریب سنة ثمان، و قیل: عشر و خمسمائة، و توفی لیلة الجمعة ثانی عشر شهر رمضان سنة سبع و تسعین و خمسمائة ببغداد و دفن بباب حرب](1).

و ذهبی در «عبر» در وقائع سنة سبع و تسعین و خمسمائة گفته:

[و أبو الفرج ابن الجوزی عبد الرحمن بن علی بن محمد بن علی الحافظ الکبیر جمال الدین التیمی البکری البغدادی الحنبلی الواعظ المتفنن صاحب التصانیف الکثیرة الشهیرة فی انواع العلم: من التفسیر، و الحدیث، و الفقه، و الزهد، و الوعظ، و الاخبار، و التاریخ، و الطب، و غیر ذلک.

ولد سنة عشر و خمسمائة أو قبلها، و سمع من علی بن عبد الواحد الدینوری(2) و ابن الحصین(3)، و أبی عبد اللّه البارع(4)، و تتمة سبعة و ثمانین نفسا.

و وعظ من صغره، و فاق فیه الاقران و نظم الشعر الملیح، و کتب بخطه ما لا یوصف، و رأی من القبول و الاحترام ما لا مزید علیه، و حکی غیر مرة ان مجلسه حزر بمائة ألف، و حضر مجلسه الخلیفة مرات من وراء الستر، توفی فی ثالث عشر رمضان](5).

ص:142


1- وفیات الأعیان ج 3 / 140 - 142 .
2- علی بن عبد الواحد الدینوری أبو الحسن المتوفی سنة ( 521 ) .
3- ابن الحصین : أبو القاسم بن الحصین هبة اللَّه بن محمد بن عبد الواحد الشیبانی البغدادی المتوفی ( 525 ) .
4- أبو عبد اللَّه البارع : الحسین بن محمد بن عبد الوهاب البغدادی المقری الادیب المتوفی سنة ( 524 ) .
5- العبر فی خبر من غبر : ج 4 / 297 .

و سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[ابن الجوزی الامام العلامة الحافظ، عالم العراق، و واعظ الآفاق، جمال الدین، أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن عبد الرحمن بن علی بن علی بن عبد اللّه القرشی البکری الصدیقی البغدادی الحنبلی الواعظ، صاحب التصانیف السائرة فی فنون، و عرف(1) بالجوزی لجوزة کانت فی دارهم لم یکن بواسط سواها.

ولد سنة 510، أو قبلها، و سمع فی سنة 19 من ابن الحصین، و أبی غالب بن البناء(2) ، و خلق عدتهم سبعة و ثمانون نفسا، و کتب بخطه الکثیر جدا، و وعظ من سنة عشرین الی أن مات.

حدث عنه بالاجازة القزغلی(3)، و غیره، و له «زاد المسیر فی التفسیر» و «جامع المسانید» و «المغنی فی علوم القرآن» و «تذکرة الاریب فی اللغة» و «الوجوه و النظائر» و «مشکل الصحاح» و «الموضوعات» و «الواهیات» و «الضعفاء» و «تلقیح فهو الاثر» و «المنتظم فی التاریخ» و أشیاء یطول شرحها، و ما علمت احدا من العلماء صنف ما صنف، و حصل له من الحظوة فی الوعظ ما لم یحصل لاحد قط، قیل: انه حضره فی بعض المجالس مائة ألف، و حضره ملوک و وزراء خلق،

ص:143


1- فی تذکرة الحفاظ للذهبی ج 4 / 1342 : و عرف جدهم بالجوزی .
2- أبو غالب بن البناء : أحمد بن أبی علی الحسن بن أحمد بن عبد اللَّه البغدادی الحنبلی المتوفی سنة ( 527 ) .
3- القزغلی - أو قزاوغلی ( بکسر القاف و سکون الزای ثم همزة مضمومة و غین ساکنة و لام مکسورة ) لفظ ترکی معناه ابن البنت ، و المراد به هنا سبط أبی الفرج ابن الجوزی و هو یوسف بن عبد اللَّه أبو المظفر المورخ المتوفی سنة ( 654 ) . و فی المصدر : حدث عنه بالاجازة الفخر علی و المراد به هو ابن البخاری أبو لحسن علی بن أحمد بن عبد الواحد بن أحمد بن عبد الرحمن السعدی المقدسی الحنبلی المتوفی سنة ( 690 ) .

و قال: کتبت باصبعی ألف مجلد، و تاب علی یدی مائة ألف، و أسلم علی یدی عشرون ألفا.

مات یوم الجمعة ثالث عشر رمضان سنة 597.

قلت: قال الذهبی فی «التاریخ الکبیر» : لا یوصف ابن الجوزی بالحفظ عندنا باعتبار الصنعة، بل باعتبار کثرة اطلاعه و جمعه](1).

21- ابو نصر الدرواجکی

اما تفسیر أحمد بن الحسن بن أحمد الزاهد الدرواجکی، مولی را بأولی، پس در تفسیر خود که مشهور است «بتفسیر زاهدی» و در اول آن در نسخۀ حاضر مذکور است:

[الحمد للّه الذی أنزل الفرقان نورا مضیئا، و جعل اتباعه دینا رضیا، و وعد المؤتمرین و العباد المعتدین لتکلیف المحجوجین، و الصلوة علی رسوله محمد و آله أجمعین.

قال الشیخ الامام الاجل العالم الزاهد المجاهد سیف الملة و الدین، مقتدی الاسلام و المسلمین، ناصر السنة، قامع البدعة، فخر الائمة جمال الاسلام، تاج المفسرین، أبو نصر أحمد بن الحسن بن أحمد الدرواجکی فی تفسیر کلام اللّه، املاء ببخاری فی الیوم التاسع من شوال سنة تسع و خمسمائة، سقاه اللّه صوب غفرانه و کساه ثوب رضوانه و انه تعالی علی ما یشاء قدیر، ابتدا کردیم بتفسیر قرآن

ص:144


1- طبقات الحفاظ : 477 .

و شرح معانی وی، و بیان مجمل و مفسر وی، و ناسخ و منسوخ وی، و محکم و متشابه وی، و وعد و وعید و بیان امر و دلیل وی، و بیان نهی و نزول و قصص و نظم بر سبیل اختصار، و اللّه الموفق للصواب و السداد، و الهادی الی الرشاد].

می فرماید: قوله تعالی: بَلِ اَللّهُ مَوْلاکُمْ(1)-الآیة-أی اللّه أولی أن یطاع، خدا ناصر و معین شما است، و بهترین نصرت کنندگان است، هر کرا وی نصرت کرد، کس ویرا غلبه نکند].

و أحمد زاهد، از اکابر اساطین، و اعاظم محققین، و افاخم مهرۀ حذاق و اماثل مشاهیر آفاق است.

شیخ محی الدین عبد القادر بن أبی الوفا محمد القرشی المصری الحنفی(2) در «جواهر مضیئه فی طبقات الحنفیة» گفته:

[أحمد بن الحسن بن أحمد أبو نصر الدرواجکی الزاهد عرف بفخر الاسلام، استاد العقیلی، و لم یذکر السمعانی هذه النسبة](3).

از این عبارت، مثل سفیدۀ صبح، هویدا و آشکار است که أحمد بن الحسن الزاهد، معروف است بفخر الاسلام، و استاد عقیلی است.

و عقیلی از اعیان اعلام، و نحاریر فخام، و ائمۀ کبار، و مشایخ عالی فخار، و اساطین فقهاء حنفیین، و اجلۀ معتمدین و محققین است.

شیخ عبد القادر در «جواهر مضیئه فی طبقات الحنفیه» گفته:

[عمر بن محمد بن عمر بن محمد بن أحمد شرف الدین أبو حفص العقیلی الانصاری، جد شمس الدین أحمد بن محمد، و قد تقدم.

ص:145


1- سورة آل عمران : 150 .
2- عبد القادر القرشی : بن محمد بن نصر اللَّه أبو محمد محیی الدین المصری الحنفی المتوفی سنة ( 775 ) .
3- الجواهر المضیئة ج 1 / 63 ط حیدرآباد الدکن .

قال الذهبی: العلامة شرف الدین کان من کبار حنفیة بخارا، و علمائها، قدم بغداد حاجا فی سنة ثمان و ثمانین و خمسمائة، و حج، ثم رجع و حدث.

روی عن الصدر الشهید حسام الدین أبی المفاخر برهان الائمة(1) عمر بن الصدر الماضی عبد العزیز بن عمر بن مازة و قد تقدما(2).

قال الذهبی: روی عن الفراوی(3)، روی عن سبطه أحمد بن محمد بن أحمد تقدم(4) ، و العلامة محمد بن عبد الستار الکردری (5)، توفی ببخاری وقت صلاة الفجر من یوم الثلاثا الخامس من جمادی الاولی سنة ست و تسعین و خمسمائة، و دفن عند القضاة السبعة. و العقیلی (بفتح العین) کذا رأیته بخط شیخنا عبد الکریم(6) ، قلت: نسبته الی عقیل بن أبی طالب، و ذکره ابن النجار فی تاریخه](7) .

و محمود بن سلیمان کفوی(8)در کتاب «اعلام الاخیار» گفته:

[الشیخ الامام شرف الدین أبو حفص عمر بن محمد بن عمر بن محمد بن محمد بن أحمد العقیلی الانصاری، کان من کبار الائمة الحنفیة، و اعیان فقهاء الملة

ص:146


1- الصدر الشهید عمر بن عبد العزیز بن عمر بن مازة أبو محمد حسام الدین المقتول ( 536 ) .
2- الجواهر المضیئة ج 1 / 391 .
3- الفراوی : أبو البرکات عبد اللَّه بن محمد بن الفضل النیسابوریّ المتوفی ( 549 ) .
4- أحمد بن محمد بن أحمد العقیلی الانصاری البخاری المتوفی سنة ( 657 ) .
5- محمد بن عبد الستار بن محمد بن الهادی الکردری البرانیقی المتوفی سنة ( 642 ) .
6- عبد الکریم بن المبارک بن محمد بن عبد الکریم البلدی أبو الفضل الفقیه الحنفی المتوفی سنة ( 596 ) .
7- الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة ج 1 / 397 .
8- محمود بن سلیمان الکفوی القاضی الرومی الحنفی المتوفی سنة ( 990 ) .

الحنفیة، و له الید الباسطة فی المذهب و الخلاف، و کان علی احسن طریقة سلکها الاشراف، و له تصانیف حسنة منها: «المنهاج» . . . .

الی أن قال: قدم بغداد حاجا فی سنة ثمان و ثمانین و خمسمائة و حج، ثم رجع و حدث، و روی عن الصدر الشهید، و مات سنة ست و تسعین و خمسمائة، و دفن عند القضاة السبعة، و العقیلی (بفتح العین) نسبة الی عقیل(1) بن أبی طالب، ذکره ابن النجار فی تاریخه].

و نیز باید دانست که «تفسیر زاهدی» از مآخذ کتاب «ترغیب الصلوة» می باشد، چنانچه در «کشف الظنون» گفته:

[«تفسیر الزاهدی» ذکره صاحب «ترغیب الصلوة»](2).

و کتاب «ترغیب الصلوة» تصنیف محمد بن أحمد علاء زاهد است، چنانچه در «کشف الظنون» گفته:

[«ترغیب الصلوة» فارسی لمحمد بن أحمد الزاهد، جمعه من نحو مائة کتاب و رتبه علی ثلثة اقسام: الاول: فی فرضیة الصلوة، و الثانی: فی الطهارة، و الثالث فی نواقض الوضوء](3).

و علاء زاهد از اکابر فقهای حنفیین، و مشاهیر نحاریر بارعین است.

عبد الکریم سمعانی در «انساب» در نسبت علائی گفته:

[و من المتأخرین الامام الزاهد محمد بن عبد الرحمن العلائی واعظ من أهل بخارا، و مفسرهم، و کان فصیحا حسن الاداء، مقبولا عند الخاص و العام،

ص:147


1- عقیل بن أبی طالب : بن عبد المطلب الهاشمی العلامة النسابة اخو امیر المؤمنین علیه السلام و جعفر لابیهما و کان اسن منهما ، توفی سنة ( 60 ) .
2- کشف الظنون ج 1 / 448 .
3- کشف الظنون ج 1 / 399 .

حدث و سمع منه، و ما أدرکته حیا ببخاری].

و عبد القادر بن محمد در «جواهر مضیئة» گفته:

[محمد بن عبد الرحمن بن أحمد أبو عبد اللّه البخاری الملقب بالزاهد العلاء تفقه علی أبی نصر أحمد بن عبد الرحمن الریغدمونی(1) ، و حدث عنه و تقدم.

قال السمعانی: و کان فقیها، فاضلا، متقنا، مذاکرا، اصولیا، متکلما.

قیل: انه صنف فی التفسیر کتابا أکثر من ألف جزء، و أملی فی آخر عمره کتب الی بالاجازة و لم ألحقه ببخاری، لانه توفی لیلة الثانی عشر من جمادی الآخرة سنة ست و أربعین و خمسمائة.

و محمد بن عبد الرحمن هذا من مشایخ صاحب(2) «الهدایة» و قد ذکره فی مشیخته و قال: اجاز لی جمیع ما صح من مسموعاته و من مستجازاته و مصنفاته إجازة مطلقة مشافهة و کتب بخط یده](3).

و محمود بن سلیمان کفوی در «کتائب اعلام الاخیار» گفته:

[الامام الزاهد علاء الدین محمد بن عبد الرحمن البخاری المفسر المعروف بالعلاء الزاهد، له «تفسیر کبیر» مشتمل علی مجلدات ضخام، تفقه علیه شرف الدین عمر بن محمد العقیلی.

ص:148


1- أحمد بن محمد بن أحمد بن عبد الرحمن بن اسحاق أبو نصر جمال الدین الحنفی الریغدمونی .
2- صاحب « الهدایة » هو برهان الدین علی بن أبی بکر المرغینانی الحنفی المتوفی سنة ( 593 ) و الهدایة فی فروع الفقه الحنفی شرح علی متن لنفسه سماه « بدایة المبتدی »
3- الجواهر المضیئة ج 2 / 76 .

و فی باب السلمة و الوکالة فیه من «القنیة(1)» عازیا الی برهان(2) الدین صاحب «المحیط» ، عن علاء الدین الزاهد: الوکیل یقبض المسلم فیه قبضا ردیا أو نصیبا معینا، لا یلزم الموکل الا أن یرضی به.

و فی فتاوی حافظ الدین ابن البزازی(3) فی کتاب «الالفاظ تکون کفرا» فی النوع التاسع من الفصل الثالث، یحکی عن الصدر الشهید لما قدم خراسان، و قد لقب برهان الدین، استقبله الخاص و العام و قرأ قارئ: یا أَیُّهَا اَلنّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ(4)، قال الامام المعروف بزاهد علاء: هم کفروا برب العزة، و قال: یا ایها الناس هو لیس ذلک البرهان المذکور فی القرآن].

22- نظام الدین النیسابوری

اما ذکر علامة نظام الدین حسن بن محمد القمی النیسابوریّ، مجیء مولی بمعنی أولی، پس در تفسیر خود مسمی «بغرائب القرآن و رغائب الفرقان» گفته:

ص:149


1- القنیة : هی قنیة المنیة علی مذهب أبی حنیفة تألیف أبی الرجاء مختار بن محمود الزاهدی الحنفی المتوفی سنة ( 658 ) .
2- برهان الدین محمود بن تاج الدین أحمد بن الصدر الشهید البخاری الحنفی المتوفی سنة 616 و کتابه فی الفقه الحنفی المسمی « بالمحیط البرهانی فی الفقه النعمانی » .
3- حافظ الدین بن محمد بن محمد الکردری المشهور بابن البزازی المتوفی سنة ( 816 ) .
4- سورة النساء : 174

[ هِیَ مَوْلاکُمْ(1) قیل: المراد انها تتولی امورکم کما تولیتم فی الدنیا اعمال اهل النار، و قیل: أراد هی أولی بکم.

قال جار اللّه: حقیقته هی محراکم و مقمنکم، أی مکانکم الذی یقال فیه:

هو أولی بکم، کما قیل: هو مئنة للکرم، أی مکان لقول القائل: انه لکریم الی آخر ما سیجیء فیما بعد](2).

و نیز در «تفسیر نیسابوری» مسطور است:

[ وَ اَللّهُ مَوْلاکُمْ(3) متولی امورکم، و قیل: أولی بکم من انفسکم، و نصیحته انفع لکم من نصائحکم لانفسکم](4).

23- ابن طلحه شافعی

اما ذکر أبو سالم محمد بن طلحة القرشی النصیبی، مجیء مولی بمعنی أولی، پس در «مطالب السؤل فی مناقب آل الرسول» گفته:

[و اشتمل (أی حدیث الغدیر) علی لفظة «المولی» و هی لفظة مستعملة بازاء معان متعددة. قد ورد القرآن الکریم بها، فتارة تکون بمعنی أولی، قال اللّه تعالی فی حق المنافقین: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(5) معناه هی أولی بکم]-الخ(6).

ص:150


1- سورة الحدید : 15 .
2- غرائب القرآن و رغائب الفرقان بهامش تفسیر الطبری ج 27 / 131 .
3- سورة التحریم : 2 .
4- غرائب القرآن بهامش تفسیر الطبری ج 28 / 101 .
5- سورة الحدید : 15 .
6- مطالب السئول فی مناقب آل الرسول : 16 .

و جلائل فضائل، و عوالی مناقب، و محاسن مفاخر بارعه، و مکارم مآثر صالحۀ ابن طلحه در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد.

24- سبط ابن الجوزی

اما ذکر شمس الدین أبو المظفر یوسف بن قزغلی سبط ابن الجوزی، مجیء مولی بمعنی أولی، پس در کتاب «تذکرة خواص الامة فی معرفة الائمة» در ذکر معانی مولی، نقلا عن علماء العربیة گفته:

[و العاشر: بمعنی الاولی قال اللّه تعالی: «فَالْیَوْمَ لا یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَ لا مِنَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ» ، أی أولی بکم](1)]-الخ(2).

و کمال فضل و اعتلا، و نهایت عظمت و سناء ابن الجوزی، انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور می شود.

25- ناصر الدین البیضاوی

اما تفسیر قاضی ناصر الدین عبد اللّه بن عمر البیضاوی، مولی را بأولی، پس در «انوار التنزیل» گفته:

[مولاکم هی أولی بکم، کقول لبید:

فغدت کلا الفرجین تحسب انه مولی المخافة خلفها و امامها

ص:151


1- سورة الحدید : 15
2- تذکرة خواص الامة : 19

و حقیقته محراکم، أی مکانکم الذی یقال فیه أولی بکم](1).

و علامۀ بیضاوی از اجلۀ مشاهیر مفسرین أماثل، و أکابر حائزین زواهر فضائل، و افاخم صدور، و غنائم دهور است و محاسن فاخره، و مدائح زاهرۀ او بر زبان اعیان قوم، انشاء اللّه در ما بعد خواهی شنید، بعض عبارات در اینجا هم مذکور می شود.

عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة اثنتین و تسعین و ستمائة گفته:

[و فیها الامام، اعلم العلماء الاعلام، ذو التصانیف المفیدة المحققة، و المباحث الحمیدة المدققة، قاضی القضاة ناصر الدین عبد اللّه بن الشیخ الامام قاضی القضاة ناصر الدین عمر بن العلامة قاضی القضاة فخر الدین محمد بن الامام صدر الدین علی القدوة الشافعی البیضاوی، تفقه بابیه، و تفقه والده بالعلامة مجیر(2) الدین محمود بن المبارک البغدادی الشافعی، و تفقه مجیر الدین بالامام معین الدین أبی منصور بن الرزاز سعید(3) بن محمد بن عمر البغدادی و تفقه هو بالامام زین الدین حجة الاسلام ابی حامد الغزالی(4).

قلت: و نسبته الغزالی فی الفقه الی الشافعی معروفة، و کذلک نسبته و نسبة اخیه

ص:152


1- انوار التنزیل : 716
2- المجیر ابو القاسم محمود بن المبارک الواسطی ثم البغدادی الشافعی المتوفی سنة ( 592 )
3- ابو منصور بن الرزاز سعید بن محمد بن عمر البغدادی شیخ الشافعیة المتوفی سنة ( 539 )
4- ابو حامد الغزالی : محمد بن محمد بن احمد الطوسی الشافعی المتوفی سنة ( 505 ) .

الشیخ الامام احمد(1) الغزالی فی التصوف معروفتان، و قد ذکرت شیوخ الخرقة فی کتاب «نشر الریحان فی فضل المتحابین فی اللّه الاخوان» .

و للقاضی ناصر الدین المذکور مصنفات عدیدة و مؤلفات مفیدة منها: «الغایة القصوی فی الفقه علی مذهب الشافعی» و له «شرح المصابیح» و «تفسیر القرآن» و «المنهاج فی اصول الفقه» و «الطوالع فی اصول الدین» و کذلک المصباح، و له «المطالع فی المنطق» و غیر ذلک مما شاع فی البلدان، و سارت به الرکبان، و تخرج به ائمة کبار رحمة اللّه تعالی رحمة الابرار](2).

و ملا عبد الحکیم بن شمس الدین سیالکوتی(3) در حاشیۀ «تفسیر بیضاوی» گفته:

[ان التفسیر العتیق، و البحر العمیق، المسمی «بانوار التنزیل» للامام الهمام قدوة علماء الاسلام، سلطان المحققین، و برهان المدققین، القاضی ناصر الدین عبد اللّه البیضاوی، قد استهتر(4) العلماء بحل مشکلاته، و اسهر الاذکیاء احداقهم بفتح مغلقاته، الا انه لوجازة العبارات و احتوائه علی الاشارات جل عن ان یکون شریعة لکل وارد، و ان یطلع علیه الا واحد بعد واحد]-الخ.

ص:153


1- الغزالی : احمد بن محمد بن محمد الطوسی ابو الفتوح الصوفی المتوفی سنة ( 520 ) .
2- مرآة الجنان ج 4 / 220
3- السیالکوتی : عبد الحکیم بن شمس الدین محمد السیالکوتی البنجابی الهندی الحنفی المتوفی سنة ( 1067 )
4- استهتر الرجل بکذا ( مجهولا ) أی صار مولعا به لا یتحدث بغیره و لا یفعل غیره .
26- أحمد بن سمین

اما تصریح أحمد بن یوسف بن عبد الدائم الحلبی المعروف بابن سمین بمجیء «مولی» بمعنی أولی، پس در تفسیر «در مصون فی علم الکتاب المکنون» گفته:

[قوله: هِیَ مَوْلاکُمْ»(1) یجوز أن یکون مصدرا، أی ولایتکم، أی ذات ولایتکم، و ان یکون مکانا، أی مکان ولایتکم، و أن یکون أولی بکم، کقولک:

هو مولاه]. انتهی نقلا عن نسخة بخط العرب.

و ابن سمین صاحب فضل متین، و نبل رزین، و از اکابر مفسرین، و اجلۀ فقهاء بارعین، و اعاظم ائمۀ مبرزین، و افاخم شیوخ محققین است.

ابن حجر عسقلانی در «درر کامنه» گفته:

[أحمد بن یوسف بن عبد الدائم بن محمد الحلبی شهاب الدین المقری النحوی، نزیل القاهرة.

تعانی النحو فمهر فیه، و لازم أبا حیان(2) الی ان فاق أقرانه، و أخذ القراءات عن التقی الصائغ (3) و مهر فیها، و سمع الحدیث من یونس الدبوسی(4) و غیره

ص:154


1- سورة الحدید : 15
2- أبو حیان : محمد بن یوسف بن علی بن یوسف بن حیان الاندلسی النحوی المقرئ المتوفی ( 745 )
3- التقی الصائغ : محمد بن أحمد بن عبد الخالق بن علی بن سالم المصری الشافعی المتوفی سنة ( 725 )
4- یونس بن ابراهیم بن عبد القوی بن قاسم بن داود الکنانی الدبابیسی العسقلانی المتوفی ( 729 )

و ولی تدریس القراءات بجامع ابن طولون(1) ، و أعاد بالشافعی، و ناب فی الحکم، و ولی نظر الاوقاف.

و له «تفسیر القرآن» فی عشرین مجلدة، رأیته بخطه، و الاعراب سماه «الدر المصون» فی ثلثة اسفار بخطه، صنفه فی حیاة شیخه، و ناقشه فیه مناقشات کثیرة غالبها جیدة، و جمع کتابا فی احکام القرآن و «شرح التسهیل» و «الشاطبیة» .

قال الاسنوی(2) فی «الطبقات» : کان فقیها بارعا فی النحو و القراءات، و یتکلم فی الاصول خیرا أدیبا، مات فی جمادی الآخرة و قیل: فی شعبان سنة 756](3).

و أبو بکر اسدی(4) در «طبقات فقهای شافعیه» گفته:

[أحمد بن یوسف بن محمد و قیل: عبد الدائم، العلامة شهاب الدین أبو العباس الحلبی ثم المصری النحوی المقری الفقیه المعروف بابن السمین، قرأ النحو علی أبی حیان، و القراءات علی ابن الصائغ، و سمع و ولی تدریس إقراء النحو بالجامع الطولونی، و اعاد بالشافعی، و ناب فی الحکم بالقاهرة، و ولی نظر الاوقاف بها، و صنف تصانیف حسنة، منها: «تفسیر القرآن» مطول و قد بقی منه اوراق قلائل.

ص:155


1- ابن طولون : أحمد أبو العباس مؤسس الدولة الطولونیة فی مصر المتوفی سنة ( 270 ) .
2- الاسنوی : عبد الرحیم بن الحسن بن علی الشافعی المتوفی سنة ( 772 ) .
3- الدرر الکامنة فی اعیان المائة الثامنة ج 1 / 339
4- أبو بکر الاسدی : القاضی تقی الدین أبو بکر بن أحمد بن شهبة الدمشقی المتوفی سنة ( 851 )

قال الحسینی(1) : فی عشرین سفرا، و اعراب القرآن سماه «الدر المصون» فی أربعة أجزاء، و مادته فیه من تفسیر شیخه أبی حیان الا انه زاد علیه، و ناقشه فی مواضع مناقشة حسنة، و «احکام القرآن» و «شرح التسهیل» شرحا مختصرا من شرح أبی حیان و «شرح الشاطبیة» .

قال الاسنوی(2) : کان فقیها بارعا فی النحو و التفسیر، و علم القراءات، و یتکلم فی الاصول، خیرا دینا، توفی فی جمادی الآخرة و قیل: فی شعبان سنة ست و خمسین و سبعمائة بالقاهرة](3).

و جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة» گفته:

[أحمد بن یوسف بن عبد الدائم بن محمد بن مسعود بن ابراهیم الحلبی شهاب الدین المقری النحوی نزیل القاهرة المعروف بالسمین، قال فی «الدرر الکامنة» : تعانی النحو فمهر فیه، و لازم أبا حیان الی ان فاق أقرانه، و أخذ القراءات عن التقی الصائغ، و مهر فیها، و سمع الحدیث من یونس الدبوسی، و ولی تدریس القراءات بجامع ابن طولون، و الاعادة بالشافعی، و نظر الاوقاف و ناب فی الحکم، و له «تفسیر القرآن» و «الاعراب» ألفه فی حیاة شیخه أبی حیان، و ناقشه فیه کثیرا و «شرح التسهیل» و «شرح الشاطبیة» و غیر ذلک.

و قال الاسنوی فی «طبقات الشافعیة» : کان فقیها بارعا فی النحو و القرآن

ص:156


1- الحسینی : محمد بن علی بن الحسن بن حمزة أبو عبد اللَّه الدمشقی المولود سنة ( 715 ) و المتوفی ( 765 )
2- طبقات الشافعیة للأسنوی ص 474 - و الاسنوی هو سلیمان بن جعفر محیی الدین أبو الربیع المصری المولود فی حدود سنة ( 700 ) و المتوفی سنة ( 756 ) .
3- طبقات الشافعیة لابن قاضی شهبة ج 3 / 18 - 19 ط بیروت .

و تکلم فی الاصول أدیبا، مات فی جمادی الآخرة سنة ست و خمسین و سبعمائة](1).

و نیز سیوطی در «حسن المحاضرة» گفته:

[السمین صاحب «الاعراب» المشهور شهاب الدین أحمد بن یوسف بن عبد الدائم الحلبی نزیل القاهرة.

قال الحافظ ابن حجر: تعانی النحو فمهر فیه، و لازم أبا حیان الی أن فاق أقرانه، و أخذ القراءات عن التقی الصائغ و مهر فیها، و ولی تدریس القراءات بجامع ابن طولون و الاعادة بالشافعی، و ناب فی الحکم، و له «تفسیر القرآن» و «الاعراب» و «شرح التسهیل» و «شرح الشاطبیة» ، مات فی جمادی الاولی سنة ست و خمسین و سبعمائة](2).

و تاج الدین دهان در «کفایة المتطلع» گفته:

[کتاب «التفسیر» للامام شهاب الدین ابی العباس أحمد بن یوسف بن محمد و قیل: عبد الدائم الحلبی المصری الشهیر بالسمین رحمه اللّه، و هو مطول قد بقی منه أوراق قلائل.

قال الحسینی: فی عشرین سفرا.

اخبر(3) به، عن الامام نجم الدین(4) محمد بن البدر محمد الغزی، عن أبیه

ص:157


1- بغیة الوعاة : 175
2- حسن المحاضرة ج 1 / 536
3- اخبر به : أی الحسن العجیمی بن علی بن یحیی بن عمر الیمنی المکی الحنفی المتوفی سنة ( 1113 )
4- نجم الدین الغزی : محمد بن محمد بن محمد بن محمد بن أحمد الدمشقی الشافعی المتوفی سنة ( 1061 )

العلامة بدر الدین محمد بن الرضی الغزی(1) ، عن العلامة شیخ الاسلام زکریا ابن محمد الانصاری(2) ، و الحافظ جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی عن الحافظ شهاب الدین أحمد بن حجر العسقلانی، عن الحافظ عبد الرحیم بن الحسین العراقی(3)، عن مؤلفه الامام أبی العباس أحمد بن یوسف المعروف بالسمین].

27- محمد بن أبی بکر الرازی

اما تصریح محمد بن أبی بکر الرازی، بمجیء مولی بمعنی أولی، و تفسیر او مولی را بأولی، پس در کتاب «غریب القرآن» ، که نسخۀ عتیقۀ آن بعنایت رب منان، بدست این کثیر العصیان افتاده، و یک نسخۀ آن نزد بعض احباب افاضل موجود، و در خطبۀ آن مسطور است:

[الحمد للّه بجمیع محامده علی جمیع نعمه، و صلاته علی نبیه المبعوث بجوامع أحکامه و لوامع حکمه، و علی آله و صحبه المهتدین باخلاقه و شیمه.

قال الامام الاجل الافضل العلامة ملک المفسرین، شیخ العرب و العجم محمد بن أبی بکر الرازی رحمه اللّه و عفا عنه: سألنی بعض اخوانی من

ص:158


1- بدر الدین محمد بن رضی الدین محمد بن محمد بن أحمد الغزی الشافعی المتوفی سنة ( 984 )
2- زکریا الانصاری : بن محمد بن أحمد القاهری الازهری الشافعی المتوفی سنة ( 926 ) .
3- الحافظ العراقی : عبد الرحیم بن الحسین بن عبد الرحمن الکردی المصری الشافعی المتوفی ( 806 )

طلبة العلم و حملة القرآن العظیم أن اجمع لهم تفسیر «غرائب القرآن» جمعا یشتمل علی حسن الترتیب و سهولته، و علی استیعاب کل الالفاظ العربیة التی فی الکتاب العزیز، و یعری عن تکرار تفسیر الالفاظ و اعادتها، فاجبتهم الی ذلک، و جمعت هذا المختصر، متمیزا عن کل ما صنف فی هذا الفن بهذه الفوائد الثلث و جمیع ما أودعته فیه انما نقلته عن الائمة المجمع علی درایتهم و صحة روایتهم، کالزجاج، و الفراء، و الازهری(1)، و الزمخشری، و العزیزی(2) ، و الهروی(3) ، و من شابههم، و ضمنت فی بعض المواضع الی تفسیر اللغة شیئا من فوائد الاعراب و المعانی، لئلا یکون حافظه جامدا علی مجرد الالفاظ].

و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در «کشف الظنون» در ذکر مصنفین «غریب القرآن» گفته:

[و أبو عمرو الزاهد الامام زین الدین محمد بن أبی بکر بن عبد القادر الرازی صاحب «مختار الصحاح» أوله الحمد للّه بجمیع محامده-الخ-ذکر فیه أن طلبة العلم و حملة القرآن سألوه أن یجمع لهم تفسیر «غریب القرآن» ، فأجاب و رتب ترتیب الجوهری ضم فیه شیئا من الاعراب و المعانی، و فرغ من تعلیقه فی سنة ثمان و ستین و ستمائة](4).

می فرماید: [و المولی الذی هو أولی بالشیء، و منه قوله تعالی:

ص:159


1- الازهری : محمد بن محمد بن الازهر بن طلحة بن نوح اللغوی الادیب الهروی الشافعی المتوفی ( 370 )
2- العزیزی : محمد بن عزیز أبو بکر السجستانی المتوفی سنة ( 330 ) .
3- الهروی : أحمد بن محمد بن عبد الرحمن الباشانی أبو عبید صاحب « الغریبین » توفی سنة ( 401 )
4- کشف الظنون ج 2 / 1208

«مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ»(1) ، أی هی أولی بکم، و المولی فی اللغة علی ثمانیة أوجه:

المعتق، و ابن العم، و الناصر، و الجار، و الحلیف، و یقال: العقید، و الصهر، و الاولی بالشیء].

و محمد بن أبی بکر بن عبد القادر «مختصر صحاح» هم تصنیف کرده، که مشهور و متداول است، چنانچه ذکر اجمالی آن، از عبارت «کشف الظنون» ظاهر است، و بتفصیل آن را در «کشف الظنون» در جای دیگر ذکر کرده، چنانچه در ذکر «صحاح جوهری» گفته:

[و اختصره الشیخ الامام محمد بن أبی بکر بن عبد القادر الرازی المتوفی بعد سنة، و سماه «مختار الصحاح» و اقتصر فیه علی ما لا بد منه فی الاستعمال و ضم إلیه کثیرا من «تهذیب» الازهری و غیره، و صدر فوائده بقلت، و کل ما اهمله الجوهری من الاوزان ذکره بالنص علی حرکاته، أو برده الی واحد من الاوزان العشرین التی ذکرها فی کتابه، و هو مشهور متداول بین الناس، أوله الحمد للّه بجمیع المحامد علی جمیع النعم-الخ-و فی آخره وافق فراغه عشیة یوم الخمیس غرة شهر رمضان سنة ستین و ستمائة](2).

28- جلال الدین أحمد الخجندی

اما تصریح جلال الدین أحمد الخجندی، بمجیء مولی بمعنی أولی، پس شهاب الدین أحمد در «توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل»

ص:160


1- سورة الحدید : 15
2- کشف الظنون ج 2 / 1073

گفته:

[قال الشیخ الامام جلال الدین أحمد الخجندی قدس سره: المولی یطلق علی معان منها: الناصر، و منها: الجار بمعنی المجیر لا المجار، و منها: السید المطاع، و منها: الاولی «هِیَ مَوْلاکُمْ» أی أولی بکم].

و جلالت و عظمت و امامت خجندی، اگر چه از همین عبارت ظاهر است، لیکن در ما بعد انشاء اللّه تعالی، دیگر فضائل زاهره، و مناقب باهرۀ او هم بگوش تو خواهد خورد، فکن من المتربصین.

29- حافظ الدین عبد اللّه بن أحمد النسفی

اما تفسیر حافظ الدین عبد اللّه بن أحمد النسفی، مولی را بأولی، پس در تفسیر «مدارک التنزیل و حقائق التأویل» که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در «کشف الظنون» در ذکر آن گفته:

[«مدارک التنزیل و حقائق التأویل» للامام حافظ الدین عبد اللّه بن أحمد النسفی المتوفی سنة احدی و سبعمائة، و قیل: عشرة و سبعمائة، أوله الحمد للّه المتفرد بذاته عن اشاره الاوهام-الخ-و هو کتاب «وسط فی التأویلات» جامع لوجوه الاعراب و القراءات، متضمن لدقائق علم البدیع و الاشارات، موشح بأقاویل اهل السنة و الجماعة، خال عن أباطیل اهل البدع و الضلالة، لیس بالطویل

ص:161

الممل، و لا بالقصیر المخل](1) می فرماید: [ هِیَ مَوْلاکُمْ(2) ، هی أولی بکم حقیقة مولاکم محراکم، أی مکانکم الذی یقال فیه أولی بکم](3).

و نسفی از اکابر و اجله مشایخ عالی مآثر، و افاخم اساطین و الا مفاخر است، مدح و ثنای تفسیر او که بر زبان چلپی شنیدی، بعضی از مناقب جمیلۀ او هم استماع باید نمود.

شیخ محیی الدین عبد القادر بن محمد الحنفی در «جواهر مضیئه فی طبقات الحنفیه» گفته:

[عبد اللّه بن أحمد بن محمود حافظ الدین أبو البرکات النسفی، احد الزهاد المتأخرین، صاحب التصانیف المفیدة فی الفقه و الاصول، و له «المستصفی» فی شرح المنظومه، و له شرح النافع سماه «بالمنافع» ، و له «الکافی» فی شرح الوافی، و «الوافی» تصنیفه ایضا، و له «کنز الدقائق» ، و له «المنار» فی اصول الفقه، و له «العمدة» فی اصول الدین، تفقه علی شمس الائمة الکردری(4)، روی «الزیادات»(5) عن أحمد بن محمد العتابی(6) ، سمع منه الصغناقی](7).(8).

و محمود بن سلیمان الکفوی در «کتائب أعلام» گفته:

ص:162


1- کشف الظنون ج 2 / 1640
2- سورة الحدید : 15
3- مدارک التنزیل ج 4 / 226
4- محمد بن عبد الستار بن محمد شمس الائمة الکردری المتوفی ببخاری سنة ( 642 ) .
5- الزیادات کتاب فی فروع الحنفیة لمحمد بن الحسن الشیبانی المتوفی سنة ( 189 ) .
6- العتابی : أحمد بن محمد بن عمر أبو القاسم المتوفی سنة ( 586 ) .
7- الصغناقی : الحسین بن علی بن الحجاج بن علی الفقیه الحنفی المتوفی بحلب سنة ( 711 )
8- الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة ج 1 / 270

[علم الهدی علامة الوری، مفتی الدهر، قدوة ماوراء النهر، أبو البرکات، حافظ الملة و الدین، ناصر الاسلام و المسلمین، ناصح الملوک و السلاطین، عبد اللّه ابن أحمد بن محمود النسفی نسبة الی مدینة نسف من بلاد السفد، فی بلاد ماوراء النهر، قریب من سمرقند.

و قیل: خیار الارض اربع: سغد سمرقند، و غوطة الشام، و جزیرة عبادان، و شذ عنی الرابع، و قیل: نسف (بکسر السین) و فی النسبة بفتح کما یقال فی نسبة صدف: صدفی (بالفتح) ، کان اماما کاملا، عدیم النظیر فی زمانه، و رأسا فقید المثل فی الاصول و الفروع فی أوانه، بارعا فی الحدیث و معانیه، ماهرا فی فنون الادب و مبانیه، و له مقامات سنیة فی العلوم النقلیة، و مقالات بهیة فی الفنون العقلیة، و له التوسع فی الکلام، و الفصاحة فی الجدل و الخصام، کثیر العلم، مرتفع المکان بدائعه تجل عن البیان، لسان العصر، فیاض البنان، فرید ماله فی الفضل مبار، له فی العلوم آثار ما لیس لغیره من اهل عصره، اخذ العلوم من افواه الرجال حتی صار مضرب الامثال. . .

الی ان قال: و له تصانیف معتبرة مشهورة مفیدة فی الفروع و الاصول منها:

«الوافی» و هو متن فی الفروع، و «الکافی» شرح «الوافی» ، و «کنز الدقائق» و هو متن فی الفقه، و «المستصفی» فی شرح «المنظومة» ، و «المستقصی» فی شرح «المنار» فی اصول الفقه، و «العمدة» فی اصول الدین، و «الکشف» فی شرح «المنار» ، و «الاعتماد» فی شرح «العمدة»].

30- عمر بن عبد الرحمن الفارسی القزوینی

اما تفسیر عمر بن عبد الرحمن الفارسی القزوینی، مولی را بأولی،

ص:163

پس در «کشف کشاف» گفته:

[قوله:

فغدت کلا الفرجین تحسب انه مولی المخافة خلفها و أمامها

یصف بقرة وحشیة، نفرت من توجس رکز الصائد فزعة، لا تدری أقدامها الصائد أم خلفها، یقول: فغدت البقرة کلا جانبیها الخلف و الامام تحسب انه أولی و أحری بأن یکون فیه الخوف، و «الفرج» اما بمعنی موضع المخافه، أی کلا الموضعین الذین یخاف منهما فی الجمله، او بمعنی ما بین قوائم الدابة، فما بین الیدین فرج، و ما بین الرجلین فرج، و هو بمعنی السعة و الانفراج، و فسره بالقدام و الخلف توسعا، أو بمعنی الجانب و الطریق، فعل بمعنی مفعول، لانه مفروج مکشوف، و الضمیر فی انه راجع الی کلا باعتبار اللفظ، و خلفها و أمامها اما بدل من کلا، و اما خبر مبتدأ محذوف، أی هما خلفها و أمامها، و فیه وجوه أخر لا تخلو عن ضعف معنی أو لفظا].

و عمر قزوینی از اجلۀ اعلام و اکابر فخام است.

مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در «کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون» بعد ذکر بعض حواشی «کشاف» گفته:

[و ممن کتب أیضا، غیر ما ذکره السیوطی، الامام العلامة عمر بن عبد الرحمن الفارسی القزوینی حاشیة فی مجلد سماها «الکشف» ، و توفی سنة خمس و أربعین و سبعمائة، أولها الحمد للّه الذی أنار الأعیان بنور الوجود-الخ-ذکر انه اشار الی تألیفها من أمره مطاع، فشرع و کتب فیها ما تلقفه من الائمة الماضین، أو استنبطه بمیامن انوارهم و لیس فیه التسمیة، و انما قال: أشار الی أن احرر فی «الکشف» عن مشکلات «الکشاف»](1).

ص:164


1- کشف الظنون ج 2 / 1480
31- ابن الصباغ

اما ذکر شیخ نور الدین علی المعروف بابن الصباغ المالکی، مجیء مولی بمعنی أولی، پس در «فصول مهمه فی معرفة الائمه» گفته:

قال العلماء: لفظة المولی مستعملة بازاء معان متعددة، و قد ورد القرآن العظیم بها، فتارة تکون بمعنی أولی، قال اللّه تعالی فی حق المنافقین: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ (1) معناه أولی بکم]-الخ.

و ابن الصباغ از اکابر علمای مالکیه، و اجلۀ فقهای ذوی المراتب السنیه و المناصب العلیة است، و اعتماد و اشتهار او از افادات اعلام کبار، در ما بعد انشاء اللّه المستعان خواهی دریافت.

32- جلال الدین محمد بن أحمد المحلی الشافعی

اما تفسیر جلال الدین محمد بن أحمد المحلی الشافعی، مولی را بأولی، پس در تفسیر مختصر خود که اول آن را سیوطی نوشته، و مجموع مشهور است به «تفسیر جلالین» گفته: [ مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(2) أولی

ص:165


1- سورة الحدید : 15
2- سورة الحدید : 15

بکم](1) -انتهی.

و «تفسیر جلالین» از مشاهیر تفاسیر است، و در اجازات اکابر علماء داخل.

تاج الدین دهان در «کفایة المتطلع» که در ذکر مرویات شیخ حسن عجیمی نوشته، گفته:

[التفسیر المعروف «بالجلالین» للعلامتین الامام المحقق جلال الدین أبی عبد اللّه محمد بن أحمد بن محمد المحلی الاخباری، و الحافظ العمدة جلال الدین أبی الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی: و «الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور» للحافظ السیوطی، و قد شرح الجلال المحلی من سورة مریم الی آخر الکتاب العزیز، ثم شرع فی التفسیر النصف الاول، فمات بعد التفسیر الفاتحة، فأتمه الحافظ السیوطی من أول سورة البقرة الی آخر سورة الکهف.

أخبر(2) بها عن الشیخ محمد بن علاء الدین البابلی(3) سماعا، بقراءة شیخه أبی مهدی عیسی بن محمد الثعالبی الجعفری المغربی(4) من اول سورة البقرة الی «المفلحون» من تفسیر الجلال السیوطی، و تفسیر الفاتحة من تفسیر الجلال المحلی و إجازة لسائره.

و «بالدر المنثور» عن أبی النجا سالم بن محمد السنهوری(5) ، عن الشمس

ص:166


1- تفسیر الجلالین : 716
2- فاعل اخبر کما سبق هو الشیخ الحسن العجیمی المتوفی ( 1113 ) .
3- البابلی : أبو عبد اللَّه محمد بن علاء الدین الشافعی القاهری المتوفی سنة ( 1077 ) .
4- عیسی المغربی : بن محمد بن محمد بن أحمد الهاشمی الجعفری الثعالبی المتوفی بمکة سنة ( 1080 )
5- السنهوری : سالم بن محمد عز الدین بن محمد ناصر الدین أبو النجا المصری المالکی المتوفی سنة ( 1015 )

محمد بن عبد الرحمن العلقمی(1) ، عن الحافظ السیوطی، عن شیخه الجلال أبی عبد اللّه محمد بن أحمد المحلی فی تفسیره، و عن الحافظ السیوطی فی تکملته، و فی «الدر المنثور» .

ح و أخبر بهما عن الامام صفی الدین أحمد بن محمد القشاشی(2) المدنی، و مفتی الشافعیة بمکة المشرفة الشیخ المعمر عبد العزیز بن محمد الزمزمی(3)، بروایة الاول عن الشیخ عبد الرحمن بن الشیخ عبد القادر بن فهد، عن عمه الرحلة السند الشیخ محمد جار اللّه(4) بن الحافظ عبد العزیز بن فهد.

و روایة الثانی عن جده لامه العلامة شهاب الدین أحمد بن محمد بن حجر الهیتمی (5)المکی.

قال هو و جار اللّه بن فهد: أنا قاضی القضاة برهان الدین إبراهیم بن محمد ابن أبی شریف(6) ، عن العلامتین الامام جلال الدین المحلی، و الحافظ جلال الدین السیوطی بها لهما].

ص:167


1- العلقمی : محمد بن عبد الرحمن بن علی شمس الدین القاهری الشافعی المتوفی سنة ( 963 )
2- القشاشی : أحمد بن محمد بن یونس الدجانی الحسینی الانصاری المدنی الیمنی المالکی المتوفی ( 1071 )
3- الزمزمی : عبد العزیز بن محمد بن عبد العزیز البیضاوی الشیرازی المکی المتوفی سنة ( 1072 )
4- جار اللَّه : بن عبد العزیز بن عمر المکی ، ابن فهد الحافظ المورخ المتوفی سنة ( 954 ) .
5- ابن حجر الهیتمی : شهاب الدین أحمد بن محمد المصری المتوفی سنة ( 974 ) .
6- ابن أبی شریف : إبراهیم بن محمد بن أبی بکر بن علی بن أیوب الشافعی المصری المتوفی ( 932 )

و محامد جمیله، و مناقب أصیله، و مفاخر جلیلۀ جلال الدین محلی، حاجت تجلیه و تحلیه ندارد.

شمس الدین محمد بن عبد الرحمن سخاوی در کتاب «ضوء لا مع لاهل القرن التاسع» که بحمد اللّه و حسن توفیقه نسخۀ آن، که مزین است بخط سخاوی و تصحیح و اجازۀ او، و بعض احباب کرام أسعده اللّه بنجح کل مرام، برای این مستهام، از دیار عرب آوردند، می فرماید:

[محمد بن أحمد بن محمد بن ابراهیم بن أحمد بن هاشم الجلال أبو عبد اللّه ابن الشهاب أبی العباس بن الکمال الانصاری، المحلی الاصل، نسبة للمحلة الکبری من الغریبة، القاهری الشافعی، الماضی أبوه، وجده، و یعرف بالجلال المحلی.

ولد، کما رأیته بخطه، فی مستهل شوال سنة احدی و تسعین و سبعمائة بالقاهرة، و نشأ بها، فقرأ القرآن و کتبا، و اشتغل فی فنون، فأخذ الفقه و اصوله و العربیة عن الشمس البرماوی(1) ، و کان مقیما بالبیبرسیة، فکثر انتفاعه به لذلک، و الفقه أیضا عن البیجوری(2)، و الجلال البلقینی (3)، و الولی العراقی(4)، و الاصول أیضا عن

ص:168


1- شمس الدین البرماوی : محمد بن عبد الدائم بن موسی العسقلانی القاهری الشافعی المتوفی ( 831 )
2- البیجوری : ابراهیم بن أحمد بن عیسی بن سلیمان بن سلیم المصری المتوفی سنة ( 825 ) .
3- الجلال البلقینی : عبد الرحمن بن عمر بن رسلان القاهری الشافعی المتوفی سنة ( 824 ) .
4- الولی العراقی : احمد بن عبد الرحیم بن الحسین الکردی المصری ولی الدین ابن العراقی المتوفی ( 826 ) .

العز ابن جماعة(1) ، و النحو أیضا عن الشهاب العجیمی(2) سبط ابن هشام(3) ، و الشمس الشطنوفی (4) ، و الفرائض و الحساب عن ناصر الدین بن أنس المصری الحنفی، و المنطق و الجدل و المعانی و البیان و العروض، و کذا اصول الفقه، عن البدر الاقصرائی(5)، و لازم البساطی(6) فی التفسیر و اصول الدین و غیرهما و انتفع به کثیرا، و العلاء البخاری(7) ، فیما کان یقرأ علیه، و کان العلاء یزید فی تعظیمه، لکونه مع علمه لا یتسبب بحیث یجلسه فوق الکمال ابن البارزی(8)، سیما و قد بلغه انه فرق ما ارسل به إلیه، و هو ثلاثون شاشا(9) مما ارسل به صاحب

ص:169


1- ابن جماعة : عز الدین محمد بن أبی بکر بن عبد العزیز المصری الشافعی المتوفی سنة ( 819 )
2- احمد بن عبید اللَّه العجیمی شهاب الدین الحنبلی النحوی المتوفی سنة ( 809 ) .
3- ابن هشام : عبد اللَّه بن یوسف بن أحمد بن عبد اللَّه بن هشام الانصاری الحنبلی النحوی صاحب « المغنی » توفی سنة ( 761 ) .
4- الشطنوفی : علی بن یوسف بن حریز بن معضاد اللخمی المقری المتوفی بالقاهرة سنة ( 713 )
5- بدر الدین الاقصرائی : محمود بن محمد المتوفی سنة ( 826 ) .
6- البساطی : محمد بن أحمد بن عثمان بن نعیم الطائی المالکی قاضی القضاة المتوفی ( 842 )
7- البخاری : علاء الدین علی بن محمد صاحب « نزهة النظر فی الفرق بین الانشاء و الخبر » کتبها سنة ( 823 )
8- الکمال ابن البارزی : محمد بن محمد بن محمد بن عثمان بن محمد بن عبد الرحیم أبو المعالی المتوفی سنة ( 856 )
9- شاش : العمامة ، کما فی هامش العبقات

الهند الی الشیخ، و حضر دروس النظام الصیرامی(1) و الشمس ابن الدیری (2) ، و غیرهما من الحنفیة، و المجد البرماوی(3)، و الشمس الغراقی(4) ، و غیرهما من الشافعیة، و الشهاب احمد المغراوی(5) المالکی، بل بلغنی انه حضر مجلس الکمال الدمیری(6) ، و الشهاب ابن العماد(7) ، و البدر الطنبذی(8) ، و غیرهم، و أخذ علوم الحدیث عن الولی العراقی، و شیخنا(9)، و به انتفع، فأنه قرأ علیه جمیع شرح «الفیة» العراقی بعد أن کتبه بخطه فی سنة تسع عشرة، و اذن له فی اقرائه و کان أحد طلبة المؤیدیة عنده، بل کان کلما یشکل علیه فی الحدیث، و غیره،

ص:170


1- الصیرامی نظام الدین : یحیی بن یوسف بن محمد بن عیسی کان من أدباء القرن التاسع
2- ابن الدیری : شمس الدین محمد بن عبد اللَّه بن سعد المقدسی الحنفی المتوفی سنة ( 827 )
3- البرماوی : مجد الدین اسماعیل بن أبی الحسن بن علی بن عبد اللَّه الشافعی المصری المتوفی ( 834 )
4- الغراقی ( بفتح الغین المعجمة و تشدید الراء ) محمد بن أحمد بن خلیل الشافعی المتوفی ( 816 )
5- المغراوی : الشهاب أحمد بن محمد بن موسی بن محمد الابشیهی القاهری .
6- الدمیری : کمال الدین محمد بن موسی بن عیسی المصری الشافعی المتوفی ( 808 )
7- الشهاب بن عماد : أحمد بن عماد بن محمد الافقهسی المصری الشافعی المتوفی ( 808 )
8- البدر الطنبذی : أحمد بن عمر بن محمد بدر الدین الشافعی القاهری المتوفی ( 809 )
9- لعل المراد به هو ابن حجر العسقلانی أحمد بن علی بن محمد المصری الشافعی المتوفی سنة ( 852 )

یراجعه فیه، مما اثبت ما اجتمع لی منه فی موضع آخر، و سمع علیه، و علی الجمال عبد اللّه بن فضل اللّه، و الشرف بن الکویک(1)، و الفوی(2) ، و ابن الجزری(3) فی آخرین، و لکنه لم یکثر.

و قیل: انه روی عن البلقینی(4) ، و ابن الملقن(5) ، و الابناسی(6) ، و العراقی، فاللّه اعلم.

و مهر و تقدم علی غالب أقرانه، و تفنن فی العلوم العقلیة و النقلیة، و کان أولا یتولی بیع البز فی بعض الحوانیت، ثم أقام شخصا عوضه فیه مع مشارفته له احیانا، و تصدی هو للتصنیف و التدریس و الاقراء، فشرح کلا من «جمع الجوامع» و «الورقات» و «المنهاج الفرعی» و «البردة» ، و اتقنها ما شاء مع الاختصار و الاعتناء بالذب عنها، و کذا عمل منسکا، و تفسیرا لم یکمل، و غیرهما مما لم ینتشر، و المتداول بالایدی مما انتفع به ما اثبته، و رغب الائمة فی تحصیل تصانیفه و قراءتها و اقرائها حتی ان الشمس البامی(7) کان یقرأ علی

ص:171


1- الشرف ابن الکویک : محمد بن محمد بن عبد اللطیف بن أحمد بن محمود القاهری الشافعی المتوفی ( 821 )
2- الفوی : عبد اللطیف بن أحمد المصری الحلبی سراج الدین المقتول فی خان غباغب سنة ( 801 )
3- ابن الجزری : محمد بن محمد بن محمد بن علی بن یوسف أبو الخیر المقری المتوفی ( 833 )
4- البلقینی : عمر بن رسلان بن نصیر القاهری الشافعی المتوفی سنة ( 805 ) .
5- ابن الملقن : عمر بن علی بن احمد بن محمد بن عبد اللَّه ابو حفص المصری الشافعی المتوفی ( 804 )
6- الابناسی : ابراهیم بن موسی بن ایوب برهان الدین ابو اسحاق القاهری الشافعی المتوفی ( 802 )
7- الشمس البامی : محمد بن أحمد بن محمد القاهری الشافعی المتوفی سنة ( 885 ) .

الونائی(1) فی أولها، بل حمله معه الی الشام، فکان أول من أدخله إلیها و نوه به و أمر الطالبة بکتابته، فکتبوه و قرءوه.

و کذا بلغنی عن القایاتی(2) انه أقرأ فیه، و اما أنا فحضرت دروسا منه عند شیخنا ابن خضر(3) بقراءة غیری، و کان یکثر وصفه بالمتانة و التحقیق، و قرأ علیه من لا یحصی کثرة، و ارتحل الفضلاء للاخذ عنه، و تخرج به جماعة درسوا فی حیاته، و لکنه صار بآخره یستروح فی اقرائه لغلبة الملل و السأمة علیه و کثرة المخبطین، و لا یصغی الا لمن علم تحریره و تحرزه، خصوصا و هو حاد المزاج لا سیما فی الحر، و إذا ظهر له الصواب علی لسان من کان، رجع إلیه مع شدة التحرز، و حدث بالیسیر. سمع منه الفضلاء، اخذت عنه، و قرض لی غیر تصنیف و بالغ فی التنویه بی حسب ما اثبته فی موضع آخر، و قد ولی تدریس الفقه «بالبرقوقیة» عوض الشهاب الکورانی حین لقیه فی سنة اربع و اربعین، حتی کان ذلک سببا لتعقبه علیه فی شرحه «جمع الجوامع» بما ینازع فی اکثره، و ربما تعرض بعض الآخذین عن الشیخ لانتقاده و اظهار فساده، و «بالمؤیدیة» بعد موت شیخنا، بل عرض علیه القضاء، فأبی و شافه الظاهر بالعجز عنه، بل کان یقول لاصحابه: انه لا طاقة لی علی النار.

و کان اماما علامة محققا نظارا، مفرط الذکاء، صحیح الذهن، بحیث کان یقول بعض المعتبرین: ان ذهنه یثقب الالماس، و کان یقول عن نفسه: أن فهمی

ص:172


1- الونائی ( بالنون نسبة الی قریة بصعید مصر ) هو محمد بن اسماعیل بن محمد القاهری الشافعی المتوفی ( 849 )
2- القایاتی : محمد بن علی بن محمد القاهری الشافعی شمس الدین المتوفی سنة ( 850 ) .
3- ابن خضر : ابراهیم بن خضر بن احمد بن عثمان القاهری الشافعی المتوفی سنة ( 852 ) .

لا یقبل الخطاء، حاد القریحة، قوی المباحثة.

حتی حکی لی امام الکاملیة(1) انه رأی الونائی معه فی البحث کالطفل مع المعلم، معظما بین الخاصة و العامة مهابا وقورا علیه سیماء الخیر، اشتهر ذکره، و بعد صیته، و قصد بالفتاوی من الاماکن النائیة، و هرع إلیه غیر واحد من الأعیان بقصد الزیارة و التبرک، بل رغب الجمالی ناظر الخاص فی معاونته له علی بر الفقراء و المستحقین، فما خالف مع مخالفته بعده لغیره فیه، و أسندت إلیه عدة وصایا، فحمد فیها، و عمر من ثلث بعضها میضاة بجوار جامع الفکاهین، انتفع بها دهرا و الامر وراء هذا و لم أکن اقصر به عن درجة الولایة، و ترجمته تحتمل کراریس مع انی قد اطلتها فی معجمی، و قد حج مرارا، و مات بعد أن تعلل بالاسهال من نصف رمضان فی صبیحة یوم السبت مستهل سنة اربع و ستین، و صلی علیه بمصلی باب النصر فی مشهد حافل جدا، ثم دفن عند آبائه بتربته التی انشأها تجاه جوشن، و تأسف الناس علیه کثیرا، و أثنوا علیه جمیلا، و لم یخلف بعده فی مجموعه مثله، ورثاه بعض الطلبة، بل مدحه فی حیاته جماعة من الأعیان، و مما کتبه هو علی شرحه لجمع الجوامع، مضمنا لشعر شیخنا:

یا سیدا طالعه أن فاق بحسنه فعد

ثم اتئد فی فهمه و خذ جواهر وجد

و قد نال منه، و من العلاء القلقشندی، و غیرهما، من الائمة المتفق علی جلالتهم البقاعی(2) مع تلمذه لکثیر منهم بما لا یقبل من مثله، نسأل اللّه السلامة، و کلمة الحق

ص:173


1- امام الکاملیة : محمد بن محمد بن عبد الرحمن القاهری الشافعی المتوفی سنة ( 864 ) .
2- البقاعی : ابراهیم بن عمر بن حسن الرباط ( بضم الراء و تخفیف الباء ) المتوفی بدمشق ( 885 ) .

فی السخط و الرضی](1).

و شیخ سلیمان(2) جمل در حاشیۀ «تفسیر جلالین» مسمی «بالفتوحات الالهیة بتوضیح تفسیر الجلالین للدقائق الخفیة» گفته:

[و فی الکرخی ما نصه و اعلم ان المدرسین و ان تباینت مراتبهم فی العلم و تفاوتت منازلهم فی الفهم اصناف ثلاثة لا رابع لها:

الاول: من إذا درس آیة اقتصر علی ما فیها من المنقول و اقوال المفسرین و اسباب النزول و المناسبة و وجوه الاعراب و معانی الحروف و نحو ذلک، و هذا لا حظ له عند المحققین، و لا نصیب له بین فرسان الفهوم.

و الثانی: من یأخذ فی وجوه الاستنباط منها و یستعمل فکره بمقدار ما آتاه اللّه تعالی من الفهم، و لا یشتغل باقوال السابقین و تصرفات الماضین علما منه ان ذلک أمر موجود فی بطون الاوراق لا معنی لاعادته.

و الثالث: من یری الجمع بین الامرین و التحلی بالوصفین و لا یخفی انه أرفع الاصناف و من هذه الصنف الجلال المحلی، و الجلال السیوطی کصاحب «الکشاف» و الکواشی(3) ، و القاضی(4) ، و الفخر الرازی(5) رضی اللّه تعالی

ص:174


1- الضوء اللامع ج 7 / 39 - 41 .
2- سلیمان الجمل : بن عمر بن منصور العجیلی المصری الشافعی المتوفی سنة ( 1204 ) .
3- الکواشی : احمد بن یوسف بن الحسن الشیبانی الموصلی الشافعی المتوفی سنة ( 680 ) .
4- القاضی : عبد اللَّه بن عمر بن محمد بن علی البیضاوی الشافعی المتوفی سنة ( 685 ) .
5- فخر الدین الرازی : محمد بن عمر بن الحسن بن الحسین الشافعی المتوفی سنة ( 606 ) .

عنهم]-الخ.

33- حسین بن علی الواعظ الکاشفی

اما تفسیر حسین بن علی الواعظ الکاشفی، مولی را بأولی، پس در تفسیر «مواهب علیه» که مشهور است «بتفسیر حسینی» گفته: [ مَأْواکُمُ اَلنّارُ(1) جای شما و ایشان دوزخ بود، «هِیَ مَوْلاکُمْ» آتش دوزخ سزاوارتر است بشما].

و تفسیر حسینی از تفاسیر مشهورۀ معتمده، و اسفار معروفۀ معتبره است، و شیخ أحمد بن أبی سعید بن عبد اللّه بن عبد الرزاق الحنفی الصالحی که معروف است بملاجیون(2)، و فضائل جلیله، و مناقب جمیلۀ او از «سبحة المرجان» غلام علی آزاد بلگرامی ظاهر است، در تفسیر آیات احکام که مشهور است به «تفسیر أحمدی» گفته:

[و قد کنت قدیما أسمع من أفواه الرجال الکرام ان الامام الغزالی(3) الذی هو من أجلة علماء الاسلام قد جمع آیات الاحکام بحسب الطاقة و الامکان، حتی بلغت خمسمائة بلا زیادة و لا نقصان، و کنت علی ذلک برهة من الزمان و مدة من الاکوان، حتی وقفت علی کتب الاصول للعلماء الفحول ذکروا فیها تلک القصة

ص:175


1- سورة الحدید : 15 .
2- ملاجیون : أحمد بن أبی سعید بن عبد اللَّه بن عبد الرزاق الحنفی المکی الصالی المتوفی سنة ( 1130 ) .
3- الغزلی : حجة اسلام محمد بن محمد بن محمد بن أحمد الطوسی الشافعی المتوفی سنة ( 505 ) .

البدیعة، و اوردوا هناک هاتا الحکایة العجیبة، فلما زدت ایمانا و کملت ایقانا، طفقت اتفحص تلک الایات اتجسسها فی القعدة و القیامات، فلم اجد علیها ظفرا، و لم أقف منها علی اثر، فأمرت بلسان الالهام، لا کوهم من الاوهام، ان استنبطها بعون اللّه تعالی و توفیقه، و استخرجها بهدایة طریقة، فأخذت اجمع الایات التی استنبطت عنها الاحکام الفقهیة و القواعد الاصولیة و المسائل الکلامیة بالترتیب القرآنیة، ثم فسرتها بأحسن وجه من التفسیر، و شرحتها بأکمل جهة من التحریر، آخذا من الکتب المتداولة لفحول العلماء و الزبر المتعاورة(1) بین الائمة و الصلحاء، و ما ذلک من فن و شعب، بل من فنون مختلفة و شعب کثیرة، فمن کتب التفاسیر «انوار التنزیل و مدارک التأویل» ، و کذا الکتاب الجلیل الشأن، باهر البرهان، الموسوم «بالاتقان فی علوم القرآن» ، و تفسیر شیخ الرئیس الولی المعروف بظهیر الشریعة الغوری، و تفسیر الشیخ الکبیر العلی الحسین الواعظ الکاشفی، و تفسیر الشیخ الاجل الزاهد الفهامة، و کذا الثقة المعروف بجار اللّه العلامة]-الخ.

از این عبارت ظاهر است که ملاجیون اولا ذکر کرده که آیات مذکورة این تفسیر را تفسیر کرده بأحسن وجه از تفسیر، و شرح نموده بأکمل جهت از تحریر، و اخذ نموده آن را از کتب متداوله برای فحول علما، و زبر متعاوره در میان أئمه و صلحا، و از جملۀ آن، تفسیر حسین واعظ کاشفی را شمرده، و خود او را بشیخ کبیر علی وصف نموده.

و مولوی تراب علی در آخر کتاب «التدقیقات الراسخات فی شرح التحقیقات الشامخات الملقب بسبیل النجاح الی تحصیل الفلاح» گفته:

مخفی مباد که روایات این شرح از صحف موثوقه، و زبر أنیقه مانند

ص:176


1- المتعاورة : المتداولة

«تفسیر کبیر» و «تفسیر مدارک» و «حسینی» و «نیشابوری» و «معالم التنزیل» تصنیف امام بغوی، و «تفسیر احمدی» و «موضح القرآن، و فتح الرحمن» ، و «تفسیر بیضاوی» و «مشکاة المصابیح» الی أن قال بعد ذکر عدة کتب أخر:

استخراج نموده، بقلم حواله نمودیم انتهی.

از این عبارت ظاهر است که «تفسیر حسینی» از صحف موثوقه و زبر انیقه است، که مولوی مذکور از آن روایات، شرح خود اخذ نموده و اعتبار و اعتماد بر آن فرموده.

و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در «کشف الظنون» گفته:

[تفسیر حسین بن علی الکاشفی الواعظ المتوفی فی حدود سنة تسعمائة، و هو تفسیر فارسی متداول فی مجلد سماه «بالمواهب العلیة» کما ذکره ولده فی بعض کتبه، و ترجمته بالترکیة لابی الفضل محمد بن ادریس البدلیسی المتوفی سنة اثنتین و ثمانین و تسعمائة، و له «جواهر التفسیر» للزهراوین(1) یأتی فی الجیم](2).

و نیز در «کشف الظنون» گفته:

[«جواهر التفسیر» لتحفة الامیر، فارسی لمولانا حسین بن علی الکاشفی الواعظ المتوفی سنة ست(3) و تسعمائة، ألفه لامیر علی شیر(4)، و هو «تفسیر الزهراوین» فی مجلد ضخم، اورد فی أوله العلوم المتعلقة بالتفسیر، و هی اثنان و عشرون فنا

ص:177


1- الزهراوین : سورتا البقرة و آل عمران
2- کشف الظنون ج 1 / 446
3- المشهور ان تاریخ وفاة الکاشفی کان سنة ( 910 )
4- الامیر نظام الدین علی شیر النوائی وزیر السلطان حسین بایقرا توفی سنة ( 906 ) .

فی اربعة فصول، و ذکر التفسیر و التأویل، و نحو ذلک](1).

و محبوب عالم در تفسیر خود جابجا از «تفسیر حسینی» نقل می کند، چنانچه در تفسیر آیۀ أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اَللّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ اَلْبَوارِ، جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ اَلْقَرارُ(2) گفته:

[در «تفسیر حسینی» می آرد از مرتضی کرم اللّه تعالی وجهه، و فاروق رضی اللّه تعالی عنه منقول است: که مراد از این قوم، ده قبیله اند، که فاجرترین قبائل قریش بودند، یعنی بنی مغیره، و بنی امیه، که نعمت حق تغییر کردند].

و نیز در «تفسیر شاهی» مسطور است: و در «تفسیر حسینی» آورده:

ثعلبی از ابن عباس(3) رضی اللّه تعالی عنهما، نقل می کنند: که مرتضی علی کرم اللّه وجهه، فتنها را می شناخت از «حم عسق» ].

و نیز در «تفسیر شاهی» مذکور است: در «تفسیر حسینی» می گوید از حسین بن علی بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنهما نقل می کنند: کافران را دو تمنای عجب است: یکی در دنیا که می گوید نعیم بهشت مرا خواهد بود، و یکی در عقبی که خواهد گفت: «یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً» و هیچکدام از این دو متمنی، وجود نخواهد گرفت].

و نیز در «تفسیر شاهی» در تفسیر آیۀ وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ(4) مسطور است:

ص:178


1- کشف الظنون ج 1 / 613 .
2- سورة ابراهیم : 28 - 29
3- ابن عباس : عبد اللَّه بن عباس بن عبد المطلب القرشی الهاشمی الصحابی المتوفی ( 68 ) .
4- سورة الشوری : 30 .

[و در «تفسیر حسینی» آورده که مرتضی علی کرم اللّه تعالی وجهه فرموده:

که امیدوارترین آیتی که خدای تعالی بر پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرستاد آن این ست زیرا که خبر داد که بسبب بعضی گناه، مصیبت می رسانم، و از بسیاری عفو می کنم، و وی از آن کریم تر است که گناهی که یک بار عفو کرد، دیگر بار عقوبت کند بر آن در عقبی].

34- ابو السعود بن محمد عمادی

اما تفسیر ابو السعود بن محمد عمادی، مولی را بأولی، پس در «ارشاد العقل السلیم الی مزایا الکتاب الکریم» گفته:

[قوله تعالی: مَأْواکُمُ اَلنّارُ لا تبرحونها ابدا هِیَ مَوْلاکُمْ(1) أی أولی بکم، و حقیقته مکانکم الذی یقال فیه: هو أولی بکم، کما یقال: هو مئنة الکرم، أی مکان لقول القائل: انه لکریم او مکانکم عن قریب، من الولی و هو القرب، او ناصرکم عن قریب، من الولی و هو القرب، أو ناصرکم علی طریقة، قوله: «تحیة بینهم ضرب و جمیع» او متولیکم تتولاکم کما تولیتم موجباتها](2).

و ابو السعود عمادی، عماد علمای نقاد، و محل اعتبار و اعتماد اکابر مشهورین فی الاغوار و الانجاد است.

محمود بن سلیمان کفوی در «کتائب اعلام الاخیار» گفته:

ص:179


1- سورة الحدید : 15
2- تفسیر أبی السعود : ج 8 / 208

[المولی الفاضل العلامة، و الحبر الکامل الفهامة، لسان الزمان، امام اهل اللسان، بدائعه الحسان تجل عن البیان، واسع التقریر، کامل التحریر، سحبان النثر، حسان الشعر، کشاف مشکلات التنزیل الجلیل، و حلال معضلات الکتاب بالتفسیر و التأویل، حافظ قوانین الفروع و الاصول، و ضابط مسائل کل الفنون من المعقول و المنقول، زبدة ارباب التقوی، و عمدة اصحاب الفتوی، امام المفسرین، ختام المجتهدین، شیخ الاسلام و عماد الدین ابو السعود ابن الشیخ محیی الدین المنتسب بالعماد، عامله اللّه بلطفه یوم المعاد، و هو الاستاذ علی الاطلاق و المشار إلیه بالاتفاق، قرعت به اسماع سکان الآفاق، و صکت به آذان اهل فارس و العراق، شیخ کبیر، امام خبیر، عالم نحریر، لا فی العجم له مثیل و لا فی العرب له نظیر، مشهور الاسم، عالی المرتبة، عظیم الجاه، زائد الحشمة، تضرب به الامثال، و تشد إلیه الرحال، ترد الفتاوی علیه من اقطار الارض، و ترد إلیه بعضها علی بعض، و لقد کان علی أحسن طریقة سلکها الاشراف، و قلدها اشراف الاخلاف، من دین مکین، و عقل رزین، و کان من محاسن الزمان، لم تر العیون مثله فی العلم و العرفان، و کان یجتهد فی بعض المسائل و یخرج و یرجح بعض الدلائل، و کان إذا لم یجد واقعة الفتوی و جوابها فی الکتب المتداولة المعمولة، من المتون و الشروح و الاصول، و النوادر، و الواقعات، و الفتاوی، یتأمل فی الوجوه التی لاحت لها، و یرجح واحدا من تلک الوجوه، و یکتب الجواب علی رأیه الوجیز، و له فی الفروع و الاصول قوة کاملة، و قدرة شاملة، و فضیلة تامة، و احاطة عامة، کیف لا و قد دام علی منصب الفتوی مدة مدیدة تنیف علی ثلثین سنة، و قد ذکرنا بعضا من أحواله الشریفة، و فوائده اللطیفة، و تحقیقاته العمیقة، و تدقیقاته الانیقة، و اقیسته الصریحة، و أجوبته الصحیحة، و غیره من النکات، و الاشارات، و اللطائف،

ص:180

و الحکایات، فی مواضع عدیدة فی ضمن الکتائب السابقة من کتابنا هذا، فأرجع الی تلک المواضع](1).

35- سعید چلپی مفتی روم

اما ذکر سعید چلپی مفتی روم، تفسیر مولی بأولی، پس در حاشیۀ خود بر «تفسیر بیضاوی» گفته:

[قوله: فغدت کلا الفرجین. . . ، البیت، یصف بقرة وحشیة نفرت من صوت الصائد، فغدت فزعة، لا تدری أقدامها الصائد، أم خلفها، أی فغدت

ص:181


1- قال الکفوی بعد ذکر هذه المواضع : و مناقبه أی أبی السعود کثیرة و لا یغنیها هذا المجلد فالقطرة تنبئ عن الغدیر ولد فی رأس المائة العاشرة ، فتغذی بالعلم و کان رضیع ابیه فی الشریعة و الحقیقة ، و نشأ بالفضل فی حجر ابیه و رباه ، و علمه الفنون فبلغ فی المعانی و البیان و البدیع و الفروع و الاصول و تفسیر القرآن رتبة الفضل و التحقیق و الاتقان . . . . الی ان قال : ثم انتقل من قضاء بروسیا الی قضاء مدینة قسطنطینیة ، ثم صار قاضیا بالعسکر المنصور بولایة الروم و مکث فیها ثمان سنین فبلغت مهمة زمرة العلماء الی اوج العلاء و تصاعد شرف العلم بتربیته الی قبة السماء ، ضاهی صنادید السلف فی التربیة و المهمة و عطائها ، و باهی الفرقدین فی أن یهتدی بها ، فکان فوق سمائها ملک طوائف الفقهاء باخلاق حسانه و احسانه ، و سلک فی سبیل البر معهم طرقا لم تعهد قبل زمانه و بالجملة کانت ایامه من تاریخ الایام و صارت فی عهده احوال الاهالی علی احسن النظام ، ثم صار نقیبا بقسطنطنیة و عین له کل یوم مائتا درهم و مکث فی منصب الفتوی أکثر من ثلثین سنة و صنف فیها التفسیر المسمی بارشاد العقل السلیم الی مزایا الکتاب الکریم و أرسله الی سلیم خان الغازی و تقبله السلطان بقبول حسن و قبله . . . الخ .

البقرة کلا جانبیها: الامام و الخلف، تحسب انه أولی، و أحری بأن یکون فیه الخوف، و الفرج بمعنی المخافة، أی کلا موضعیها الذی یخاف منهما فی الجملة، أو بمعنی ما بین قوائم الدابة، فما بین الیدین فرج، و هو بمعنی السعة و الانفراج، و فسره بالقدام و الخلف توسعا، أو بمعنی الجانب و الطریق، فعل بمعنی مفعول، لانه مفروج مکشوف، و ضمیر انه بکلا، لانه مفرد اللفظ، و خلفها و امامها اما بدل من کلام، و اما خبر مبتدء محذوف، أی هما خلفها و امامها، کذا فی «الکشف» قوله حقیقته محراکم من الحری، فالمولی مشتق من الاولی بحذف الزوائد].

36- شهاب الدین الخفاجی

اما تفسیر شیخ شهاب الدین أحمد بن محمد بن عمر خفاجی، مولی را بأولی، پس در حاشیۀ خود بر «تفسیر بیضاوی» که مسمی ساخته آن را «بعنایة القاضی و نهایة الراضی» و در آخر آن گفته:

[اللّهمّ انک تعلم انی مخضت أیامی عن زیدتها، و اعملت مطایا الجد و جیاد النظر فی میادین حلبتها، حتی بیض نسخة عمری المشیب، و ابلی بلبسه بردی القشیب، و نثر خریفه خضر اوراقی «وَ اِشْتَعَلَ اَلرَّأْسُ شَیْباً» و استنارت به آفاقی، فرأیت ما ضاع من متاع حیاتی، و قمت لألتقط ما انتثر من درر اوقاتی، و ندمت علی ترک التجارة، و ناهیک بعدم الربح من خسارة، لو لا برهة جاد بها

ص:182

ابو العجب علی ما به من صنة(1) و فینة بعد فینة(2) فی خدمة الکتاب و السنة.

فان کان هذا الدمع یجری صبابة علی غیر سعدی فهو دمع مضیع

و ما تفید الجواهر ضالا فی یباب(3) سکانه سعال(4) و ضباب(5) ، و قصوره صم الصخور، و انهاره الشراب، و ما ینفع البذر علی صفوان المسیل، و ما یغنی عن عرق الجبین من أتی السوق بنقضه بعد الاصیل، غیر انی أتوسل الی الکریم بکلامه القدیم و رسوله العظیم أن یعزنی بعزه الذی لا یضام، و یدخلنی حصن حفظه الذی لا یرام، و یغنینی عما سواه، و یشرح صدری لکل ما یرضاه، یا ظاهرا إلیه مرجع ضمائرنا، اجعل القرآن ربیع قلوبنا، و نور أبصارنا و بصائرنا، و لیس یخیب من یرجو کریما، و صلی اللّه علی سیدنا محمد و آله و صحبه و سلم تسلیما]می فرماید:

[قوله: «هی أولی بکم، أی أحق من النجاة، و هو بیان لحاصل المعنی، قوله: کقول لبید العامری الشاعر المشهور و هو من قصیدته المشهورة التی هی احدی المعلقات السبع و أولها:

عفت الدیار محلها فمقامها** بمنی تأبد غولها فرجامها(6)

ص:183


1- الصنة إذا کان بالصاد المهملة فهی بمعنی ذفر الابط أو النتن عموما ، و یحتمل أن یکون بالضاد المعجمة فهی بمعنی البخل
2- الفینة : ( بفتح الفاء و سکون الیاء و النون المفتوحة ) الحین و الساعة .
3- الیباب ( بفتح الیاء ) : الخراب
4- السعالی : ( بفتح السین و کسر اللام ) جمع السعلاء و هی انثی الغول .
5- الضباب : ( بکسر الضاد ) جمع الضب بفتحها : حیوان من الزحافات شبیه بالحرذون .
6- عفت : انمحت ، و المحل من الدیار : ما حل لأیام معدودة ، و المقام منها ما طالت الاقامة فیها و منی موضع غیر منی الحرم ، و الغول و الرجام جبلان معروفان ، و تأبد أی توحش

و منها فی تشبیه ناقته بالبقرة الوحشیة فی نفرتها و سرعة عدوها.

و تسمعت رز الانیس فراعها **عن ظهر غیب و الانیس سقامها(1) فعدت کلا الفرجین تحسب انه ** مولی المخافة خلفها و امامها

حتی إذا یئس الرماة فأرسلوا ** غضفا(2)دواجن قافلا أعصامها الی آخر القصیدة. و قوله: فعدت (بالعین المهملة) فی سرحها من عدا یعدو، إذا اسرع فی السیر، و الذی فی شروح الکشاف بالمعجمة، و هما متقاربان معنی، أی غدت البقرة الوحشیة لما نفرت لفزعها من الصیاد لا تدری أ ذلک الصائد خلفها أم قدامها، فتحسب کلا جانبیها من الخلف و الامام أحری و أولی بأن یکون فیه الخوف، و الفرج موضع المخافة، أی کلا الموضعین الذی یخاف منه فی الجملة، او ما بین القوائم، فما بین الیدین فرج، و ما بین الرجلین فرج، و هو بمعنی السعة و الانفراج، و فسره بالقدام و الخلف توسعا، او بمعنی الجانب و الطریق، فعل بمعنی مفعول، لانه مفروج مکشوف، و ضمیر انه راجع لکلا باعتبار لفظه، و خلفها و امامها: اما بدل من کلا، و (اما) خبر مبتدء محذوف، أی هما خلفها و امامها، و فیه وجوه أخر لا تخلو من ضعف، و الشاهد فی قوله: (مولی المخافة) فانه بمعنی مکان أولی و احری بالخوف، قوله: و حقیقته، أی حقیقة مولاکم هنا محراکم (بالحاء و الراء المهملتین) ، أی المحل الذی یقال فیه: انه

ص:184


1- الرز : الصوت الخفی ، و الانیس هو الانس ، و راعها أی افزعها ، یقول الشاعر : تسمعت البقرة صوت الناس فأفزعها ذلک و انما سمعته عن ظهر الغیب و لم تر الانیس ، و الناس داء الوحش لانهم یصیدونها .
2- الغضف جمع أغضف و هی الکلاب المسترخیة الاذان ، و الدواجن : المعلمات و القفول : الیبس ، و أعصامها : بطونها ، یقول الشاعر : إذا یئس الرماة من البقرة و علموا ان سهامهم لا تنالها و ارسلوا کلابا مسترخیة الاذان معلمة ضوامر البطون .

أحری و أحق بکم، من قولهم: هو حری بکذا، أی خلیق و حقیق و جدیر به، کلها بمعنی، و لیس المراد انه اسم مکان من الاولی علی حذف الزوائد، کما توهم، و ستری معناه عن قریب، قوله: کقولک: هو مئنة الکرم-الخ-یعنی ان مولاکم اسم مکان لا کغیره من اسماء الامکنة، فانها مکان للحدث بقطع النظر عمن صدر عنه، و هذا محل للمفضل علی غیره الذی هو صفته، فهو ملاحظ فیه معنی أولی، لا انه مشتق منه، کما ان المئنة مأخوذة من ان التحقیقة، و لیست مشتقة منه، إذ لم یذهب احد من النحاة الی الاشتقاق من اسم التفضیل، کما لم یقل أحد بالاشتقاق من الحرف، و مئنة الکرم وصف له علی طریق الکنایة الرمزیة فی قولهم: الکرم بین بردیه، کما فی شروح الکشاف]-الخ.

و شهاب الدین خفاجی، شهاب ثاقب فضل و کمال، و نجم زاهر سماء مجد و اجلال است، و فضائل جلیلۀ ایشان، و مناقب باهرة البرهان، او ورد لسان ائمۀ اعیان.

و از اجل محامد و مناقب فاخرۀ او این است که شیخ مشایخ اجازۀ شاه ولی اللّه(1) والد شاهصاحب(2) بوده، چنانچه حضرت او در رسالۀ «ارشاد» بعد ذکر اتصال سند خود به هفت کس از مشایخ، و انتهای سند این هفت کس به زین الدین زکریا(3) ، و سیوطی، گفته:

ص:185


1- شاه ولی اللَّه : بن عبد الرحیم العمری الدهلوی المتوفی سنة ( 1176 ) .
2- شاهصاحب : عبد العزیز بن أحمد ولی اللَّه الدهلوی صاحب « التحفة » توفی سنة ( 1239 ) .
3- زین الدین زکریا : هو ابن محمد المصری الشافعی الانصاری المتوفی سنة ( 926 ) .

[اما الشیخ عیسی(1) فروی عن جماعة: منهم أبو الارشاد نور الدین علی بن محمد الاجهوری(2) ، عن علی بن أبی بکر القرافی، عن الجلال السیوطی، و منهم شهاب الدین أحمد بن محمد الشهیر بالخفاجی، عن البرهان ابراهیم ابن أبی بکر العلقمی(3) ، عن الجلال السیوطی].

و فاضل محمد أمین بن فضل اللّه بن محب الدین المحبی(4) در «خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر» گفته:

[الشیخ أحمد بن محمد بن عمر قاضی القضاة الملقب بشهاب الدین الخفاجی المصری الحنفی، صاحب التصانیف السائرة، واحد افراد الدنیا، المجمع علی تفوقه و براعته، و کان فی عصره بدر سماء العلم، و نیز افق النثر و النظم، رأس المؤلفین، و رئیس المصنفین، سار ذکره سیر المثل، و طلعت اخباره طلوع الشهب فی الفلک، و کل من رأیناه أو سمعنا به ممن أدرک وقته معترفون له بالتفرد فی التقریر و التحریر و حسن الانشاء، و لیس فیهم من یلحق شأوه(5) و لا یدعی ذلک، مع ان فی الخلق من یدعی ما لیس فیه، و تآلیفه کثیرة ممتعة مقبولة، و انتشرت فی البلاد و رزق فیها سعادة عظیمة، فان الناس اشتغلوا بها، و اشعاره و منشآته مسلمة لا مجال للخدش فیها.

و الحاصل انه فاق کل من تقدمه فی کل فضیلة، و اتعب من یجیء بعده، مع ما

ص:186


1- عیسی المغربی : جار اللَّه أبو مهدی ابن محمد المالکی الشاذلی المتوفی سنة ( 1080 ) .
2- ابو الارشاد : علی بن محمد بن عبد الرحمن الاجهوری المصری المالکی المتوفی سنة ( 1066 ) .
3- العلقمی : ابراهیم بن عبد الرحمن المصری الشافعی المتوفی حدود ( 990 ) .
4- المحبی : محمد أمین بن فضل اللَّه الحموی الدمشقی الحنفی المتوفی سنة ( 1111 )
5- الشأو ( بفتح الشین المعجمة و سکون الهمزة و آخرها الواو ) : الامد - الهمة .

خوله اللّه تعالی من السعة و کثرة الکتب، و لطف الطبع و النکتة و النادرة.

و قد ترجم نفسه فی آخر «ریحانته» من حین مبدئه، فقال: قد کنت فی سن التمییز فی مغرز طیب النبات، عزیز فی حجر والدی ممتعا، فلما درجت من عشی قرأت علی خالی، سیبویه زمانه، یعنی ابا بکر الشنوانی(1) ، علوم العربیة، ثم ترقیت فقرأت المعانی، و المنطق، و بقیة العلوم الاثنی عشر، و نظرت کتب المذهبین: مذهب أبی حنیفة، و الشافعی، مؤسسا علی الاصلین، من مشایخ العصر.

و من أجل من أخذت عنه شیخ الاسلام محمد الرملی(2)، حضرت دروسه الفرعیة، و قرأت علیه شیئا من «صحیح مسلم» ، و اجازنی بذلک و بجمیع مؤلفاته و مرویاته، بروایته عن القاضی زکریا(3)، و عن والده.

و منهم شافعی زمانه الشیخ نور الدین علی الزیادی(4) ، حضرت دروسه زمنا طویلا.

و منهم العلامة الفهامة خاتمة الحفاظ و المحدثین ابراهیم العلقمی، قرأت علیه «الشفاء» بتمامه، و اجازنی به و بغیره، و شملنی نظره و برکة دعائه لی.

ص:187


1- الشنوانی : أبو بکر اسماعیل بن عمر بن علی بن وفاء الشافعی المتوفی سنة ( 1019 ) .
2- محمد الرملی : بن أحمد بن حمزة المصری الانصاری الشافعی المتوفی سنة ( 1004 ) .
3- القاضی زکریا : بن محمد بن أحمد بن زکریا الانصاری القاهری الشافعی المتوفی سنة ( 926 ) و لا یخفی ان روایة الرملی عن القاضی زکریا بعیدة لان ولادة الرملی علی ما قالوا کانت فی سنة ( 919 ) . و سنة حین وفاة القاضی کان ( 7 ) سنة و أخذ الاجازة الروائیة فی هذه الایام بعید جدا الا مع الواسطة ، او کانت ولادته قبل السنة المذکورة .
4- نور الدین الزیادی : علی بن یحیی المصری الشافعی المتوفی سنة ( 1024 ) .

و منهم العلامة فی سائر الفنون علی بن غانم المقدسی الحنفی(1) ، حضرت دروسه، و قرأت علیه الحدیث، و کتب لی إجازة بخطه.

و ممن أخذت عنه الادب و الشعر شیخنا أحمد العلقمی، و محمد الصالحی الشامی(2).

و ممن اخذت عنه الطب الشیخ داود البصیر(3) ، ثم ارتحلت مع والدی للحرمین الشریفین، و قرأت ثمة علی الشیخ علی بن جار اللّه العصام(4) و غیره، ثم ارتحلت الی قسطنطنیة، فتشرفت بمن فیها من الفضلاء و المصنفین، و استفدت منهم، و تخرجت علیهم، و هی إذ ذاک مشحونة بالفضلاء الاذکیاء، کابن عبد الغنی، و مصطفی بن عزمی(5) ، و الحبر داود، و هو ممن أخذت عنه الریاضیات، و قرأت علیه اقلیدس و غیره، و اجلهم إذ ذاک استاذی سعد الملة و الدین ابن حسن، اخذ عن خاتمة المفسرین أبی السعود العمادی، عن مؤید زاده، عن الجلال الدوانی، و لما توفی استاذی قام مقامه صنع اللّه، ثم ولداه، ثم انقرضوا فی مدة یسیرة، ثم لما عدت إلیها ثانیا بعد ما تولیت قضاء العسکر بمصر، رأیت تفاقم الامر، فذکرت ذلک للوزیر، فکان ذلک سببا لعزلی و أمرنی بالخروج من تلک المدینة،

ص:188


1- ابن غانم : علی بن محمد بن خلیل بن محمد الحنفی المقدسی نزیل القاهرة المتوفی سنة ( 1004 ) .
2- الصالحی الشامی : محمد بن عثمان الدمشقی الهلالی امین الدین الادیب الشاعر المتوفی ( 1004 ) .
3- البصیر : داود بن عمر الانطاکی الطبیب المتوفی بمکة المکرمة سنة ( 1008 ) .
4- العصام : علی بن اسماعیل بن ابراهیم بن محمد بن عربشاه الاسفرائینی المتوفی بمکة سنة ( 1007 ) .
5- مصطفی : بن محمد الشهیر بعزمی زاده قاضی العسکر الرومی المتوفی حدود سنة ( 1040 )

و قد من اللّه تعالی علی بالسلامة.

ثم ذکر ان من تآلیفه حواشی تفسیر القاضی، و هی التی سماها «عنایة القاضی» و «شرح الشفاء» و «شرح درة الغواص» و «الریحانة» و «الرسائل الاربعین» و «حاشیة شرح الفرائض» و «کتاب السوانح» و «الرحلة» و «حواشی الرضی» .

قلت: و له کتاب «شفاء الغلیل فیما فی کلام العرب من الدخیل و النادر الحوشی القلیل» و کتاب «دیوان الادب فی ذکر شعراء العرب» ذکر فیه مشاهیر الشعراء من العرب العرباء و المولدین، و له کتاب «طراز المجالس» و هو مجموع حسن الوضع جم الفائدة رتبه علی خمسین مجلسا، ذکر فیه مباحث تفسیریة و نحویة و اصولیة و غیرها.

الی ان قال المحبی: و اخذ عنه جماعة اشتهروا بالفضل الباهر من جملتهم العلامة عبد القادر البغدادی(1) ، و السید أحمد الحموی(2) ، و غیرهما، و اجتمع به والدی المرحوم فی منصرفه الی مصر، و أخذ عنه و کتب عنه اصل الریحانة الذی سماه «خبایا الزوایا فیما فی الرجال من البقایا» و کتب منها فی دمشق نسخ، و من ثم اشتهرت فضیلته و ذکره فی رحلته، فقال: ثم جئت الی ریاض العلوم المزهرة باصناف الفنون من منثور و منظوم، فجنیت زهر الآداب من تلک الحدائق الرحاب، فکان بیت قصیدها و واسطة عقدها و فریدها، مالک ازمة هذه الصناعة، و فارس حلبة البلاغة و البراعة جناب المولی الشهاب انسان عین الموالی و زبدة الاحقاب:

علامة العلماء و اللج الذی لا ینتهی و لکل لج ساحل

ص:189


1- عبد القادر البغدادی : بن عمر الدیب اللغوی ولد ببغداد سنة ( 1030 ) و توفی بالقاهرة سنة ( 1093 )
2- السید أحمد الحموی : بن محمد الحسنی ( أو الحسینی ) الحنفی المتوفی سنة ( 1098 ) .

قد أشرقت بشموس علومه أفلاکها، و لمع بسنا المنطوق و المفهوم سماکها و تحلت أجیاد الطروس بعقود ألفاظه، و راجت نقود آدابه فی سوق عکاظه، قد اتفقت کلمة الکملة انه واحد عصره بلا خلاف، و أقرت له علماء دهره فی حیازة السبق بالاعتراف، فانتهت إلیه الیوم بلاغة البلغاء، فما تظل الخضراء و لا تقل الغبراء فی زماننا أجری منه فی میدانها، و احسن تصرفا بعنانها، و أما فنون الآداب فهو ابن بجدتها، و اخو جملتها، و أبو عذرتها، و مالک أزمتها.

فان أقر علی رق أنامله أقر بالرق کتاب الانام له

قد سقت عیون قریحته المسائل، و بسقت فی روضة أغصان الفضائل، فصار عزیز مصر و قاضیها، و ناشر لواء العدالة فی نواحیها، و بنی و شید بأیدی تحریراته معالم التنزیل، و نضا قناع خفایا الاسرار بمحکم التأویل، فکم أبدع بما أودع فی خبایا الزوایا فیما فی الرجال من البقایا، فنظمه «نفثات السحر» و قلائد النحر، و غمزات الالحاظ المراض، و عطفات الحسان بعد الاعراض، و نثره النثرة اشراقا، و حباب الصهباء رونقا و اتساقا.

فقر لم یزل فقیرا إلیها کل مبدی فصاحة و بیان

و قد حصلت علی ضالتی المنشودة من لقیاده، و ظفرت بالکنز الذی کنت أتوقعه و اترجاه، و شاهدت ثمار المجد و السودد تنثر من شمائله، و رأیت فضائل الدهر عیالا علی فضائله.

و من فوائده المعجبة التی لا ینقضی التحسین لها، ما نقله فی «شرح الشفاء» عند قوله: و من دلائل نبوته صلی اللّه علیه و سلم

«ان الذباب کان لا یقع علی ما ظهر من جسده، و لا یقع علی ثیابه» : ما نصه: و هذا مما قاله ابن سبع(1) أیضا، الا

ص:190


1- ابن سبع : سلیمان بن داود تاج الاسلام أبو الربیع السبیتی السواری مؤلف « بهجة الانوار »

أنهم قالوا: لا یعلم من روی هذا.

و الذباب واحده ذبابة، قیل: أنه سمی به لانه کلما ذب آب، أی کلما طرد رجع.

و هذا مما أکرمه اللّه به، لانه طهره من جمیع الاقذار، و هو مع استقذاره قد یجیء من مستقذر.

قیل: و قد نقل مثله عن ولی اللّه الشیخ عبد القادر الگیلانی(1) قدس اللّه سره و لا بعد فیه لان معجزات الانبیاء قد تکون کرامات لاولیاء امته، و فی رباعیة لی:

من أکرم مرسل عظیم جلا لم تدن ذبابة إذا ماحلا

هذا عجب و لم یذق ذو نظر فی الموجودات من حلاه أحلی

و تظرف منه ملا جامی(2) فقال: محمد رسول اللّه لیس فیه حرف منقوط لان النقط یشبه الذباب، فصین اسمه و نعته عنه کما قلت فی مدحه صلی اللّه علیه و سلم:

لقد ذب الذباب فلیس یعلو رسول اللّه محمودا محمد

و نقط الحرف یحکیه بشکل لذاک الخط منه قد تجرد](3) الخ.

37- شیخ سلیمان جمل

اما ذکر شیخ سلیمان جمل، تفسیر مولی را بأولی، پس در حاشیۀ خود بر

ص:191


1- عبد القادر الجیلانی : بن موسی بن عبد اللَّه الصوفی المتوفی ببغداد سنة ( 561 ) .
2- فی نسیم الریاض ج 3 ص 282 : و تظرف بعض علماء العجم .
3- خلاصة الاثر ج 1 ص 331 . . ص 335 .

«تفسیر جلالین» که مسمی است «بالفتوحات الالهیة بتوضیح تفسیر الجلالین للدقائق الخفیة» گفته:

[قوله: هِیَ مَوْلاکُمْ(1) یجوز أن یکون مصدرا، أی ولایتکم، أی ذات ولایتکم و أن یکون مکانا، أی مکان ولایتکم، و أن یکون بمعنی أولی کقولک: «هو مولاه» أی أولی به الخ سمین.

و فی أبی السعود: هِیَ مَوْلاکُمْ أی أولی بکم، و حقیقته مکانکم الذی یقال فیه: هو أولی بکم، کما یقال: هو مئنة الکرم، أی مکان لقول القائل:

انه لکریم، أو مکانکم عن قریب، من الولی و هو القرب، أو ناصرکم علی طریقة قوله: تحیة بینهم ضرب وجیع آه.

و فی «الشهاب» : قوله: هو مئنة الکرم، یعنی ان مولاکم اسم مکان، لا کغیره من أسماء الامکنة، فانها مکان للحدث بقطع النظر عمن صدر عنه، و هذا محل للمفضل علی غیره الذی هو صفته فهو ملاحظ فیه معنی أولی، لا انه مشتق منه کما ان المئنة مأخوذة من ان، و لیست مشتقة منها الخ.

و قوله: أو ناصرکم، فالمعنی لا ناصر لکم الا النار، کما ان معنی البیت لا تحیة لهم الا الضرب علی الهتکم، و المراد نفی الناصر و نفی التحیة اه شهاب].

و عبارت خطبۀ حاشیه شیخ جمل و عبارت ختام آن در اینجا نوشته می شود تا از آن جلالت و عظمت مضامین این حاشیه از زبان مصنف واضح شود:

[ففی خطبة هذه الحاشیة: الحمد للّه علی افضاله. و الصلاة و السلام علی سیدنا محمد و صحبه و آله، و بعد فیقول العبد الفقیر سلیمان الجمل، خادم الفقراء:

هذه حواش تتعلق بتفسیر الامامین الجلیلین الامام المحقق محمد بن أحمد المحلی

ص:192


1- سورة الحدید : 15

الشافعی، و الامام عبد الرحمن جلال الدین السیوطی الشافعی رحمهما اللّه تعالی، و أعاد علینا من برکاتهما آمین، ینتفع بها المبتدی ان شاء اللّه تعالی، جمعتها من التفاسیر و قواعد المعقول، أسأل اللّه أن ینفع بها کما نفع بأصلها آمین.

و قال الشیخ سلیمان فی آخر الحاشیة: و هذا آخر ما قدر لی أن أکتبه من هذا التعلیق الشریف، و لم یکن فی ظنی أن یجیء علی هذا المنوال المنیف، لقصور باعی و دروس رباعی، و عجزی الذی هو وصف لازم، و فتوری الذی هو للذهن ملازم، و انما هو نکتة سر قراءتی علی الشیخ الامام العالم العلامة، الحبر البحر الفهامة، شیخ الافتاء و التدریس، و محل الفروع و التأسیس، من شاع فضله و ذاع، و توفرت لتتبع تحبیره و تعبیره الاسماع، مولانا الشیخ عطیة الاجهوری(1) تغمده اللّه بغفرانه، و أسکنه فرادیس جنانه.

الی أن قال: و قد انتهی ما من اللّه تعالی به من المعانی المحررة و ألفاظ المحبرة فی الرابع و العشرین من شهر جمادی الثانیة من شهور سنة ألف و مائة و ثمانیة و تسعین علی ید جامعها الفقیر الی اللّه تعالی سلیمان الجمل، خادم الفقراء غفر اللّه له و لوالدیه و لمن أعانه و لجمیع المحبین و اخوانه المسلمین آمین].

38- جار اللّه الإله آبادی

اما ذکر ملا جار اللّه اله آبادی، مجیء مولی بمعنی أولی، پس در حاشیۀ

ص:193


1- عطیة الاجهوری : بن عطیة الشافعی البرهانی الضریر ، کان أدیبا ، فقیها ، اصولیا مفسرا ، و له آثار و مؤلفات منها : « ارشاد الرحمن لاسباب النزول و النسخ و المتشابه و تجوید القرآن » توفی سنة ( 1190 ) أو ( 1194 )

خود بر «تفسیر بیضاوی» که در شروع آن بعد ذکر «تفسیر بیضاوی» و مدح آن گفته:

[و انی کنت من عنفوان الشباب مشعوفا باستکشافه، و مولعا باستیقانه و استکماله، فلم ازل اکرر مطالعته و مباحثته، و اداوم مطارحته و مذاکرته حتی استولیت علی حل مغلقاته، و کشف مکنوناته، و ایضاح مضمراته، و تفصیل مجملاته، من غیر معین یعیننی فی هذا الباب من شخص أو کتاب، الا کتاب الادیب الالمعی(1) العلامة الزمخشری، شکر اللّه سعیه فی بذل المجهود فی تحقیق هذا الفن المحمود، فرقمت علیه فی اثناء المطالعة ارقاما کثیرة، منها ما یتعلق بحل الکتاب، و منها ما یرتبط بالتمییز بین الخطاء و الصواب، فخالج قلبی ان اجمعها و ارتبها حتی لا یضیع، و اضیف إلیها من الکلمات ما استطیع]-الخ.

در سورۀ حدید گفته: [قوله: و حقیقته محراکم من الحری، فالمولی الحری مشتق من الاولی بحذف الزوائد].

39- محب الدین افندی

اما تفسیر محب الدین افندی، مولی را بأولی، پس در کتاب «تنزیل الایات علی الشواهد من الابیات» که شرح ابیات کشاف است، و در آخر آن گفته:

[و هذا آخر ما توخیناه من شرح ابیات الکشاف و بیان مقاصدها علی وجه شاف بحیث تیسر الوصول و الدخول الی تلک الابیات من أسهل طریق، و نسأل

ص:194


1- الالمعی ( بفتح الهمزة و المیم و سکون اللام و کسر العین ) : الذکی المتوقد .

اللّه الهدایة و العنایة و التوفیق، و ان یجعل خواتیم اعمالنا توبة مقبولة، و قلوبنا بذکره تعالی عن کل ذکر مشغولة، و ان یمن علینا بحسن الختام بحرمة نبیه محمد خاتم الرسل الکرام، و آله و اصحابه الفخام، و الصلاة و السلام علیه و علیهم الی قیام الساعة و ساعة القیام، و الحمد للّه علی الدوام]می فرماید:

[فغدت کلا الفرجین تحسب انه مولی المخافة خلفها و امامها

هو للبید، فی سورة الحدید عند قوله تعالی: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(1) أی هی أولی بکم، و انشد قول لبید: فغدت-الخ-و حقیقة مولاکم محراکم و مقمنکم، أی مکانکم الذی یقال فیه: أولی بکم، کما قیل هو مئنة الکرم، أی مکان لقول القائل انه لکریم، و یجوز أن یراد هی ناصرکم، أی لا ناصر لکم غیرها، و المراد نفی الناصر علی البتات](2) -الخ.

و محتجب نماند که فاضل ابو الوفا نصر هورینی که مصحح کتب مطبوعۀ مصر است، در آخر نسخۀ مطبوعة «تنزیل الایات» که در مصر مطبوع شده، عبارتی نوشته که از آن نهایت جلالت و عظمت مرتبۀ این کتاب و مصنف آن ظاهر است:

[حیث قال: یقول مصححه نصر الهورینی أبو الوفا(3) سامحه اللّه و عفا عما هفا، بحمد اللّه قد انتهی فی منتهی رجب سنة (1281) طبع «شرح شواهد الکشاف

ص:195


1- سورة الحدید : 15
2- تنزیل الایات فی شرح شواهد الکشاف ص 140
3- ابو الوفا الهورینی : نصر بن نصر یونس الوفائی الازهری الادیب اللغوی المفسر ارسل الی فرنسة فی زمن الحذیوی محمد علی اماما لاحدی بعثات الحکومة المصریة ، فاقام فیها مدة تعلم فیها الفرنسیة ، و عاد الی القاهرة و تولی ریاسة تصحیح المطبعة الامیریة ، توفی سنة ( 1291 ) ق .

المتمم لفائدة ذاک التفسیر بلا خلاف، للجهبذ الاوحدی محب الدین أفندی، و حیث ان الاصل محتاج لتتمیم الفوائد بتوضیح ما فیه من الشواهد، فلا بد من هذا الشرح الرائق الکاشف عما حوته من الدقائق، فالحمد لمن وفق لطبعه، من له من اسمه و لقبه نصیب عن مدحه یغنی، حضرة حسین أفندی حسنی، وکیل ادارة المطبعة الکبری، تعلق حضرة عبد الرحمن بیک رشدی مصححا حسب امکان الفقیر حقق اللّه ما قصده من اکمال النفع بمطالعة ذاک التفسیر مع کونه عام النفع فی غیره کتفسیر القاضی البیضاوی، و الفخر الرازی، و مفتی الثقلین العمادی، بل و فی غیرها من العلوم العربیة و الفنون الادبیة، و رأیت فی حاشیة «القاموس» لابن الطیب(1) الفاسی فی مادة «لجأ» : ان له علیها شرحا سماه «انواء الانوار بشرح شواهد الکشاف و الانوار» و هو متأخر فی الزمان عن شرحنا هذا بقلیل، و لکنی لم أجده، و لم یتیسر لی من نسخ هذا الشرح عند الطبع سوی اصلین، فاجتهدت فی تصحیح عباراتهما مع التعویل علی مراجعة الکشاف، حتی کمل بحمد اللّه علی وجه شاف، و الحمد للّه و کفی، و سلام علی عباده الذین اصطفی].

40- محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی

اما ذکر محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی، مجیء مولی بمعنی أولی، پس در «روضۀ ندیه» نقلا عن الفقیه حمید(2) در ذکر

ص:196


1- ابن الطیب : محمد بن الطیب بن محمد بن محمد بن موسی الشرقی الفاسی المدنی المالکی ، ادیب ، محدث ، لغوی ، مؤرخ ، توفی بالمدینة المنورة سنة ( 1170 ) ق .
2- الفقیه حمید : بن احمد بن محمد بن عبد الواحد المحلی الشهید المعروف بفقیه الشهید الیمانی ، کان من شیوخ الزیدیة ، و من تصانیفه « الحدائق الوردیه » ذکر فیه تراجمة ائمتهم الی متمم الثلاثین و هو الامام المنصور باللّه عبد اللَّه بن حمزة بن سلیمان المتوفی سنة ( 614 ) ، و من آثاره ایضا « محاسن الازهار » و هو الذی نقل عنه صلاح الامیر الیمانی .

معانی مولی گفته:

[و منها: بمعنی الاولی، قال تعالی: هِیَ مَوْلاکُمْ أی أولی بکم و بعذابکم].

و جلائل فضائل، و محاسن محامد محمد بن اسماعیل، در ما بعد انشاء اللّه مذکور خواهد شد.

41- تفسیر عبد الرحیم بن عبد الکریم

اما تفسیر عبد الرحیم بن عبد الکریم(1) ، مولی را بأولی، پس در «شرح قصائد سبع معلقات» در شرح شعر:

فغدت کلا الفرجین تحسب أنه مولی المخافة خلفها و امامها

گفته: الفرج موضع المخافة، و أراد بالمولی الاولی، و ضمیر انه عائد الی کلا، و هو مفرد لفظا و ان کان یتضمن معنی التثنیة، و خلفها و امامها خبر مبتدء محذوف تقدیره هما خلفها و امامها، و الجملة مفسرة لکلا الفرجین، یقول فغدت البقرة فی کلا الفرجین تحسب ان کل واحد من الفرجین و هما خلفها و امامها أولی بالمخافة].

ص:197


1- عبد الرحیم بن عبد الکریم : الصفی پوری ، احد العلماء المبرزین فی النحو و اللغة فی القرن الثالث عشر له مصنفات عدیدة منها : « شرح المعلقات السبع » مختصر من شرح الزوزنی ، توفی سنة ( 1267 ) بکلکته و دفن بها - نزهة الخواطر ج 7 ص 258 -
42- تفسیر رشید النبی

اما تفسیر رشید النبی(1)، مولی را بأولی، پس در «شرح قصائد سبع معلقه» در شرح شعر مذکور گفته:

[(فرج) جای ترسناک، (مولی) بمعنی أولی است، و ضمیر انه سوی «کلا» راجع است، و (خلفها و أمامها) خبر مبتدأ محذوف است، یعنی هما خلفها و امامها، یا تقدیر این است که کلا الفرجین خلفها و أمامها تحسب انه مولی المخافة.

معنی اینکه پس شد آن گاو دشتی در دو موضع ترسناک، که گمان می کرد و می دانست که هر یک از آن دو موضع أولی است بترسیدن، یعنی می دانست که هر یک از این موضع چنان است که خوف کردن و ترسیدن از وی أولی و بهتر است، و آن دو جانب جانب پس پشت آن گاو دشتی است و پیش او، و اصمعی گفته: که از (مولی) خداوند مراد است، و از (مخافة) سگان شکاری، یعنی می دانست که هر جانب او سگان شکاری موجوداند].

ص:198


1- رشید النبی : بن حبیب النبی بن ضیاء النبی العمری الرامپوری ، احد العلماء المشهورین ، ولی التدریس بکلکته فدرس بها مدة طویلة ، و له شرح علی « المعلقات السبع » صنفه سنة 1264 ، توفی سنة ( 1274 ) - نزهة الخواطر ج 7 ص 178 - .
43- سید مؤمن بن حسن مؤمن شبلنجی

اما ذکر سید مؤمن بن حسن مؤمن شبلنجی، مجیء مولی بمعنی أولی پس در «نور الابصار فی مناقب آل بیت النبی المختار» گفته:

[(تنبیه) -قال العلماء: لفظ المولی یستعمل بازاء معان متعددة ورد بها القرآن العظیم: فتارة یکون بمعنی أولی، قال اللّه تعالی فی حق المنافقین:

«مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ»(1) أی أولی بکم، و تارة بمعنی الناصر، قال اللّه تعالی: ذلِکَ بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ اَلْکافِرِینَ لا مَوْلی لَهُمْ(2) أی لا ناصر لهم، و بمعنی الوارث، قال اللّه تعالی: وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ اَلْوالِدانِ وَ اَلْأَقْرَبُونَ(3) أی ورثة، و بمعنی (العصبة) ، قال تعالی: وَ إِنِّی خِفْتُ اَلْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی(4) أی عصبة، و بمعنی (الصدیق) ، قال تعالی: یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیْئاً(5) أی صدیق عن صدیق، و بمعنی (السید و المعتق) و هو ظاهر، فیکون معنی الحدیث من کنت ناصره، أو حمیمه، أو صدیقه، فان علیا کذلک](6).

و در ما بعد انشاء اللّه تعالی می دانی که فاضل ابراهیم مصحح «نور

ص:199


1- سورة الحدید : 15 .
2- سورة محمد : 11
3- النساء : 33
4- سورة مریم : 5
5- الدخان : 41
6- نور الابصار ص 78

الابصار» افاده کرده که این کتاب، لائق است بآنکه نوشته شود بنور بر نحور حور، و مؤلف آن رئیس نبلاء، و اوحد فضلاء، و جهبذی ألمعی و فطن لوذعی است.

فللّه الحمد و المنة که از این بیان رفیع العنوان، منیع البنیان، جلیل الارکان، لا مع البرهان، بکمال وضوح و ظهور روشن و عیان گردید که اکابر ائمۀ اعلام اعیان، و اعاظم لغویین و الا شأن، و أماثل نحویین معروفین و افاخم مفسرین منقدین از متقدمین و متأخرین، ثابت کرده اند که مولی بمعنی أولی می آید و جمعی از ایشان کلام الهی و شعر لبید را بآن تفسیر کرده اند، پس مجیء مولی بمعنی أولی حسب افادات این حضرات، هم در قرآن شریف، و هم در کلام عرب، بنهایت وضوح و ظهور و انجلاء و انکشاف فائز گردید، و مرام اهل حقّ کرام بمثابۀ از ثبوت و تحقق رسید که متعصبین و جاحدین گو اعتساف و ناحق کوشی را بغایت قصوی رسانند و بانواع و اقسام مجادلات و مکابرات، قلوب اهل انصاف رنجانند، لکن در این باب تاب انکار و عناد، و یارای جحود و لداد ندارند، و چاره جز قبول و اعتراف، و ترک مجازفت و اعتساف، و مهاجرت عدوان و سفساف نمی یابند.

لکن رازی و بعض مقلدین او کصاحب «المواقف» و ابن حجر المکی و الکابلی، بسبب کمال جسارت و تهور، و غایت استعلا و تکبر، و انهماک تمام در ستر انوار حق، و اهتمام بلیغ در اخفای اضواء صدق، خود را از این انکار صریح العوار که مایۀ استهزاء و سخریۀ کبار و صغار است، معذور نداشتند، و بسبب غایت ولوع و شغف بنصرت باطل، دین و دیانت و ورع و امانت، و حیا و آزرم، و مبالات و شرم را یکسو گذاشته، أعلام

ص:200

ابطال چنین استعمال مقبول اهل کمال افراشتند.

و نهایت حیرت است که جناب شاهصاحب هم بمزید حذق و تبحر، و غایت اطلاع و تمهر، و تحرج از کذب و بهتان، و تأثم از فریه و عدوان و تورع از عضیهه و طغیان، ترک اتباع محققین اعیان، و هجر اقتفای آثار منقدین ارکان نموده، همداستان منکرین و جاحدین، و هم نغمۀ مکابرین حائدین گردیدند، و بر این استعمال بعید از اختلال، که بتصریح اساطین ائمۀ عربیت، و افاخم مهرۀ مفسرین ثابت است، استهزا نمودند، و سخریه زدند، و آن را منافی بلاغت و فصاحت پنداشتند، و هرگز آن را مستفاد از لغت نمی دانند.

وا عجباه که با این همه جلالت و عظمت و مهارت، و حذاقت و محدثیت و مفسریت، بر تفاسیر مشهوره، که دستمال طلبۀ علوم است، و از غایت تداول و تناول، مشهور و معروف مثل «تفسیر کشاف» و «معالم» و «مدارک» و «انوار بیضاوی» و «تفسیر جلالین» و امثال آن هم اطلاعی بهم نرسانیدند و بی محابا بانکار سراسر خسار، قلوب اهل انصاف رنجانیدند، و دفع بداهت ورد، صراحت را بغایت قصوی رسانیدند، ذلک مبلغهم من العلم.

و مخفی نماند که چون ثبوت مجیء مولی بمعنی أولی بتصرف، در غایت وضوح و ظهور، و نهایت معروف و مشهور بود، بعض متکلمین این حضرات را که مناسبتی بعلوم عربیه داشتند، خود را از تقلید رازی باز داشتند بلکه لوای نصرت حق در این باب افراشتند، و تصریح بشیوع مولی بمعنی اولی بتصرف در کلام عرب، و منقول بودنش از ائمۀ لغت فرمودند، ورد توهم معترضین، و قلع شبه جاحدین، بوجه کافی و شافی نمودند.

ص:201

تفتازانی نیز معنی اولی را برای لفظ «مولی» در «شرح مقاصد» ذکر نموده

علامه سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانی(1) در «شرح مقاصد» در تقریر دلالت حدیث غدیر بر خلافت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام، گفته:

[و لفظ المولی قد یراد به المعتق، و الحلیف، و الجار، و ابن العم، و الناصر و الاولی بالتصرف.

قال اللّه تعالی: مَأْواکُمُ اَلنّارُ أی أولی بکم، ذکره أبو عبیدة.

و قال النبی صلّی اللّه علیه و آله: أیما امرأة نکحت بغیر اذن مولاها ، أی الاولی بها و المالک لتدبیر أمرها، و مثله فی الشعر کثیر، و بالجملة استعمال المولی بمعنی المتولی و المالک للامر، و الاولی بالتصرف شائع فی کلام العرب، منقول عن کثیر من أئمة اللغة، و المراد انه اسم لهذا المعنی، لا انه صفة بمنزلة الاولی، لیعترض بانه لیس من صیغة افعل التفضیل، و انه لا یستعمل استعماله](2).

علاء الدین قوشجی نیز اولی بالتصرف را از معانی «مولی» دانسته

و علاء الدین علی بن محمد قوشجی در «شرح تجرید» در تقریر دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

[و لفظ المولی قد یراد به المعتق، و المعتق، و الحلیف، و الجار، و ابن العم، و الناصر، و الاولی بالتصرف.

قال اللّه تعالی: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(3) أی أولی بکم. ذکره أبو عبیدة.

و قال النبی صلّی اللّه علیه و آله: «ایما امرأة نکحت بغیر اذن مولاها» أی الاولی بها فی

ص:202


1- التفتازانی : مسعود بن عمر بن عبد اللَّه ، سعد الدین الادیب المنطقی المتوفی سنة ( 791 ) .
2- شرح المقاصد ج 2 / 290 .
3- سورة الحدید : 15

التصرف، و المالک لتدبیر أمرها و مثله فی الشعر کثیر](1).

و متوهم نشود که عبارت شارح «مقاصد» و شارح «تجرید» در تقریر دلالت حدیث بر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام از طرف شیعه است پس نسبت آن بتفتازانی و قوشجی، سمتی از صحت نداشته باشد، زیرا که سکوت بعد نقل کلامی، اگر چه از مخالف مذهب باشد، حسب افادۀ شاهصاحب در باب چهارم همین کتاب «تحفه» ، و هم حسب افادۀ فاضل رشید (کما سیجیء فیما بعد انشاء اللّه تعالی) دلیل تسلیم و تصدیق است، و تفتازانی و قوشجی بمقام جواب این تقریر متین و کلام رزین حرفی بر زبان نیاورده اند، و اصلا نفی مجیء مولی بمعنی أولی بتصرف نکرده.

و بنابر ایضاح و رفع تشکیک، و ظهور سیاق و سباق کلام، تمام عبارت تفتازانی و قوشجی نوشته می شود:

[و قال التفتازانی فی «شرح المقاصد» : اما حدیث الغدیر، فهو انه علیه الصلوة و السلام قد جمع الناس یوم غدیر، موضع بین مکة و المدینة بالجحفة، و ذلک بعد رجوعه من حجة الوداع، و کان یوما صائفا حتی ان الرجل لیضع رداءه تحت قدمیه من شدة الحر، و جمع الرحال و صعد علیها،

فقال مخاطبا:

«معاشر المسلمین أ لست أولی بکم من أنفسکم؟» ، قالوا: بلی، قال: «فمن کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» .

و هذا حدیث متفق علی صحته، أورده علی رضی اللّه تعالی عنه یوم الشوری، حین حاول ذکر فضائله و لم ینکره أحد، و لفظ المولی قد یراد به المعتق، و المعتق، و الحلیف، و الجار، و ابن العم، و الناصر، و الاولی بالتصرف. قال اللّه تعالی:

ص:203


1- شرح التجرید للقوشجی : 363

مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ أی أولی بکم. ذکره أبو عبیدة، و قال النبی صلّی اللّه علیه و آله:

«ایما امرأة نکحت بغیر اذن مولاها» أی الاولی بها و المالک لتدبیر أمرها، و مثله فی الشعر کثیر، و بالجملة استعمال المولی بمعنی المتولی و المالک للامر، و الاولی بالتصرف شافع فی کلام العرب، منقول عن کثیر من أئمة اللغة، و المراد انه اسم لهذا المعنی، لا صفة بمنزلة الاولی، لیعترض بأنه لیس من صیغة أفعل التفضیل، و انه لا یستعمل استعماله، و ینبغی أن یکون المراد به فی الحدیث هو هذا المعنی لیطابق صدر الخبر، و لانه لا وجه للخمسة الاول، و هو ظاهر، و لا السادس، لظهوره و عدم احتیاجه الی البیان و جمع الناس لاجله سیما، و قد قال اللّه تعالی: وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ(1)، و لا خفاء فی ان الاولویة بالناس، و التولی و المالکیة لتدبیر أمرهم و التصرف فیهم بمنزلة النبی صلی اللّه علیه و سلم، هو معنی الامامة.

و الجواب منع تواتر الخبر، فان ذلک من مکابرات الشیعة، کیف و قد قدح فی صحته کثیر من أئمة الحدیث، و لم ینقله المحققون منهم کالبخاری، و مسلم، و الواقدی، و أکثر من رواه لم یرو المقدمة التی جعلت دلیلا علی ان المراد بالمولی الاولی.

و بعد صحة الروایة، فمؤخر الخبر أعنی

قوله: «اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» یشعر بأن المراد بالمولی هو الناصر و المحب، بل مجرد احتمال ذلک کاف فی دفع الاستدلال.

و ما ذکر ان ذلک معلوم ظاهر فی قوله تعالی: وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ(2) لا یدفع الاحتمال، لجواز أن یکون الغرض التنصیص علی

ص:204


1- سورة التوبة : 71
2- التوبة : 71 .

موالاته و نصرته، لیکون أبعد عن التخصیص الذی یحتمله أکثر العمومات، و لیکون أقوی دلالة، و أوفی بافادة زیادة الشرف، حیث قرن بموالاة النبی صلی اللّه علیه و سلم، و هذا القدر من المحبة و النصرة لا یقتضی ثبوت الامامة، فلا عبرة بخبر الواحد فی مقابلة الاجماع، و لو سلم فغایته الدلالة علی استحقاق الامامة و ثبوتها فی المآل، لکن من أین یلزم نفی امامة الائمة الثلثة رضی اللّه تعالی عنهم قبله، و هذا قول بالموجب و هو جواب ظاهر لم یذکره القوم.

و إذا تأملت فیما یدعون من تواتر الخبر حجة علیهم لا لهم، لانه لو کان مسوقا لثبوت الامامة دالا علیه لما خفی علی عظماء الصحابة رضی اللّه تعالی عنهم أجمعین فلم یترکوا الاستدلال به و لم یتوقفوا فی محل أمر الامة، و القول بأن القوم ترکوا الانقیاد عنادا و علی رضی اللّه تعالی عنه ترک الاحتجاج تقیة نهایة الغوایة و غایة الوقاحة](1).

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که با وصفی که تفتازانی بجواب حدیث غدیر، در خلق احتمالات رکیکه و اعتراضات سخیفه، بمرتبۀ قصوی کوشیده، در مجیء مولی بمعنی أولی بالتصرف، اصلا کلامی نکرده، و رد آن به هیچ وجه (و لو کان ضعیفا سخیفا) ننموده.

و تمام عبارت قوشجی متعلق بحدیث غدیر این ست:

[و الحدیث الغدیر المتواتر بیانه ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قد جمع الناس یوم غدیر خم، موضع بین مکة و المدینة بالجحفة، و ذلک بعد رجوعه عن حجة الوداع، و جمع الرحال و صعد علیها و قال مخاطبا: «یا معشر المسلمین أ لست أولی بکم من أنفسکم؟ ، قالوا: بلی، قال: فمن کنت مولاه، فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» .

ص:205


1- شرح المقاصد ج 2 / 290

و هذا الحدیث أورده علی رضی اللّه عنه یوم الشوری عند ما حاول ذکر فضائله و لفظ المولی قد یراد به المعتق، و المعتق، و الحلیف، و الجار، و ابن العم و الناصر، و الاولی بالتصرف.

قال اللّه تعالی: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(1) أی أولی بکم، ذکره أبو عبیدة، و

قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: «ایما امرأة نکحت بغیر اذن مولاها» أی الاولی بها فی التصرف و المالک لتدبیر أمرها، و مثله فی الشعر کثیر، و بالجملة استعمال المولی بمعنی المتولی و المالک للامر و الاولی بالتصرف شائع فی کلام العرب، منقول عن ائمة اللغة، و المراد انه اسم لهذا المعنی، لا صفة بمنزلة الاولی، لیعترض بانه لیس من صیغة اسم التفضیل، و انه لا یستعمل استعماله، و ینبغی أن یکون المراد به فی الحدیث هو هذا المعنی لیطابق صدر الحدیث أعنی

قوله: «أ لست أولی من أنفسکم؟» و لانه لا وجه للخمسة الاولی، و هو ظاهر، و لا السادس، لظهوره و عدم احتیاجه الی البیان و جمع الناس لاجله، سیما و قد قال اللّه تعالی: وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ(2) ، و لا خفاء فی ان الاولویة بالناس و التولی و المالکیة لتدبیر أمرهم و التصرف فیهم بمنزلة النبی صلی اللّه علیه و سلم هو معنی الامامة.

و أجیب بانه غیر متواتر، بل هو خبر واحد فی مقابله الاجماع، کیف و قدح فی صحته کثیر من أهل الحدیث، و لم ینقله المحققون منهم کالبخاری، و مسلم و الواقدی، و أکثر من رواه لم یرو المقدمة التی جعلت دلیلا علی ان المراد بالمولی هو الاولی بالتصرف.

و بعد صحة الروایة، فمؤخر الخبر اعنی

قوله: «اللّهمّ وال من والاه» یشعر

ص:206


1- الحدید : 15
2- التوبة : 71

بأن المراد بالمولی هو الناصر و المحب، بل مجرد احتمال ذلک کاف فی دفع الاستدلال.

و ما ذکر من ان ذلک معلوم ظاهر من قوله تعالی: وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ لا یدفع الاحتمال، لجواز أن یکون الغرض التنصیص علی موالاته و نصرته، لیکون أبعد عن التخصیص الذی یحتمله أکثر العمومات، و لیکون أوفی بافادة الشرف حیث قرن بموالاة النبی صلی اللّه علیه و سلم.

و لو سلم ان المراد بالمولی هو الاولی، فأین الدلیل علی ان المراد هو الاولی بالتصرف و التدبیر؟ بل یجوز أن یراد الاولی فی الاختصاص به و القرب منه، کما قال اللّه تعالی: إِنَّ أَوْلَی اَلنّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ(1) و کما یقول التلامذة: نحن أولی باستادنا، و الاتباع: نحن أولی بسلطاننا، و لا یریدون الاولویة فی التدبیر و التصرف.

و حینئذ لا یدل الحدیث علی امامته، و لو سلم فغایته الدلالة علی استحقاق الامامة و ثبوتها فی المآل، لکن من أین و یلزم نفی امامة الائمة الثلثة قبله؟](2).

و علاوه بر این بحمد اللّه بدلیل أجلی و أولی از ما سبق ظاهر می نمایم که افادۀ تفتازانی و قوشجی دربارۀ مجیء مولی بمعنی أولی، از خود ایشانست، نه آنکه آن را از شیعه نقل کرده اند.

بیانش آنکه عبد الوهاب قدوائی قنوجی معروف بمنعم خان در «بحر المذاهب» در جواب حدیث غدیر، نسبت این افادۀ متینه بشارح «تجرید» نموده، و بعد نقل رد بر مجیء مولی بمعنی الولی، «از مواقف» و شرح آن، تعقب و رد این رد، بهمین افادۀ رزینه فرموده.

ص:207


1- آل عمران : 68
2- شرح التجرید للقوشجی : 363

[و هذه عبارة «بحر المذاهب» فی الجواب عن حدیث الغدیر:

و عن الثالث بمنع صحة الحدیث، و دعوی الضرورة فی العلم بصحته لکونه متواترا مکابرة، کیف و لم ینقله کثیر من أصحاب الحدیث کالبخاری، و مسلم، و اضرابهما، و قد طعن بعضهم فیه کابن أبی داود السجستانی، و أبی حاتم الرازی و غیرهما من ائمة الحدیث.

و لان علیا رضی اللّه عنه، لم یکن یوم الغدیر مع النبی صلی اللّه علیه و سلم فانه کان بالیمن، و رد بأن غیبته، لا تنافی صحة الحدیث، الا أن یروی هکذا:

أخذ بیده أو استحضره و قال: کذا و کذا.

و ان سلم صحة الحدیث فلا نم انه متواتر، بل هو خبر واحد فی مقابلة الاجماع و لو سلم فرواته لم یرووا مقدمة الحدیث التی جعلت دلیلا علی ان المراد بالمولی هو الاولی بالتصرف، فالمراد بالمولی هو الناصر لا الاولی، بدلیل آخر الحدیث اعنی

قوله: «اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» ، و لان مفعلا بمعنی أفعل، لم یذکره أحد، و یقال: أولی من کذا، دون مولی من کذا، و أولی الرجلین و الرجال، دون مولی الرجلین أو الرجال، هکذا فی «المواقف» و شرحه، و فیه بحث أورده شارح «التجرید» حیث قال: قد یراد بالمولی الاولی بالتصرف.

قال اللّه تعالی: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(1) أی أولی بکم، ذکره أبو عبیدة

وقال صلی اللّه علیه و سلم: «أیما امرأة نکحت بغیر اذن مولاها» أی الاولی بها فی التصرف و المالک لتدبیر أمرها، و مثله فی الشعر کثیر.

و بالجملة استعمال المولی بمعنی المتولی و المالک للامر و الاولی بالتصرف شائع فی کلام العرب، منقول عن أئمة اللغة، و المراد انه اسم لهذا المعنی لا صفة بمنزلة الاولی، لیعترض بانه لیس من صیغة اسم التفضیل و انه لا یستعمل استعماله.

ص:208


1- الحدید : 15

و لو سلم ان المراد بالمولی هو الاولی، فأین الدلیل علی ان المراد هو الاولی بالتصرف و التدبیر؟ بل یجوز أن یراد الاولی فی الاختصاص به و القرب منه.

کما قال اللّه تعالی: إِنَّ أَوْلَی اَلنّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ(1) ، و یقول التلامذة: نحن أولی باستاذنا، و یقول الاتباع: نحن أولی بسلطاننا، و لا یریدون الاولویة فی التدبیر و التصرف و حینئذ لا یدل الحدیث علی امامته، و لو سلم فغایته الدلالة علی استحقاقه الامامة و ثبوتها فی المآل، لکن من أین یلزم نفی امامة الائمة الثلث قبله؟].

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که عبد الوهاب با وصف انهماک در وساوس، و ارتباط در هواجس، و مبالغه و اهتمام تمام، در رد تقریر دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام، رد انکار صاحب «مواقف» و شارح «مواقف» ، بهمین افادۀ متینه که سابقا از «شرح مقاصد» و «شرح تجرید» نقل نموده و نسبت آن صراحة بشارح «تجرید» فرموده، و هر گاه نسبت آن بشارح «تجرید» صحیح و سدید باشد، پس بر نسبت آن بشارح «مقاصد» هم انکار برخاست.

و هر گاه بحمد اللّه و کمال لطفه، مجیء مولی بمعنی أولی بالتصرف، و شیوع آن در کلام عرب و اشعار از افادۀ تفتازانی و قوشجی ثابت شد، پس باید دانست که جلائل فضائل، و عوالی معالی، و محاسن مفاخر و مکارم مآثر تفتازانی، بالاتر از آنست که محتاج بیان باشد.

«ترجمه تفتازانی بگفتار سیوطی»

جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة»

ص:209


1- آل عمران : 68 .

گفته:

[مسعود بن عمر بن عبد اللّه الشیخ سعد الدین التفتازانی الامام العلامة، عالم بالنحو، و التصریف، و المعانی و البیان، و الاصلین، و المنطق و غیرها شافعی.

قال ابن حجر: ولد سنة اثنتی عشرة و سبعمائة، و اخذ عن القطب(1) و العضد(2) و تقدم فی الفنون، و اشتهر بذلک، و طار صیته، و انتفع الناس بتصانیفه، و له «شرح العضد» ، شرح التلخیص، مطول، و آخر «مختصر» ، شرح القسم الثانی من «المفتاح» ، «التلویح علی التنقیح» فی اصول الفقه، «شرح العقائد» «المقاصد» فی الکلام شرحه، «شرح الشمسیة» فی المنطق، «شرح تصریف العزی(3) » «الارشاد» فی النحو، «حاشیة الکشاف» لم تتم و غیر ذلک.

و کان فی لسانه لکنة، و انتهت إلیه معرفة العلوم بالمشرق، مات بسمرقند سنة احدی و تسعین و سبعمائة(4)].

فضائل تفتازانی بگفتار ابو مهدی در «اسانید»

و سابقا شنیدی(5) که أبو مهدی عیسی در کتاب «اسانید» خود گفته:

[قال الحافظ الجلال السیوطی: هو الامام العلامة مسعود بن عمر بن عبد اللّه الشیخ سعد الدین التفتازانی، عالم بالنحو، و التصریف، و المعانی و البیان،

ص:210


1- قطب الرازی : محمد بن محمد ، المنطقی الحکیم من آثاره « تحریر القواعد المنطقیة فی شرح الشمسیة ، و یعرف بالقطب التحتانی تمییزا له عن شخص آخر یکنی قطب الدین کان یسکن معه فی اعلی المدرسة الظاهریة بدمشق ، توفی سنة ( 766 ) .
2- العضد : عضد الدین الایجی عبد الرحمن بن أحمد الادیب المتکلم صاحب « المواقف » فی علم الکلام ، مات مسجونا بقلعة کرمان سنة ( 756 ) .
3- العزی : کتاب فی علم الصرف تألیف عز الدین إبراهیم بن عبد الوهاب الزنجانی المتوفی بعد ( 655 ) .
4- بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة ص 391
5- ج 2 ص 248 من طبعنا هذا

و الاصلین، و المنطق و غیرها شافعی.

قال ابن حجر: ولد سنة اثنتی عشرة و سبعمائة. و أخذ عن القطب و العضد و تقدم فی الفنون، و اشتهر ذکره و طار صیته، و انتفع الناس بتصانیفه.

له «شرح علی التلخیص مطول» و «مختصر» و شرح القسم الاول من «المفتاح» و «التلویح علی التنقیح» فی اصول الفقه، و «شرح العقائد النسفیة» و «المقاصد» فی علم الکلام و شرحه و «شرح الشمسیة» فی المنطق، و «شرح تصریف الزنجانی» و «الارشاد» فی النحو، و «حاشیة علی الکشاف» لم تتم، و غیر ذلک.

و کان فی لسانه لکنة، و انتهت إلیه الریاسة فی العلوم العقلیة. مات بسمرقند سنة احدی و تسعین و سبعمائة.

و قال الشهاب ابن حجر المکی فی فهرسته: [هو الامام أبو الفضائل أحمد ابن علی بن مسعود، ثم ذکر ما تقدم من الجلال من ان اسمه مسعود، و انه شافعی المذهب، قال: و قد یرد علیه کلامه فی «التلویح» فانه فی کثیر من المواضع یقتضی انه حنفی المذهب، قال: و قد یجاب بأن من یتکلم علی طریق البحث مع أصحاب الاقوال لا یقضی علیه بأن بعض تلک الاقوال التی یتکلم فی الترجیح بینها مذهبه، و ان بالغ فی الانتصار له، لان شأن المتکلم فی ذلک انه انما یتکلم فی الدلیل و ما یقتضیه، من غیر نظر الی اعتقاده و ما علیه علمه و اعتماده.

و یؤید ذلک قولهم: ان الخلافی لا مذهب له و لا تسمی معلوماته فقها، أی فی حال تکلمه علی أقوال العلماء و ما یثبتها و ما ینفیها، و کان الجلال اعتمد فیما ذکر انه شافعی علی هذا و اللّه اعلم.

و انظر ما ذکره الشهاب من الخلاف فی اسم السعد مع قوله فی اول المختصر له علی التلخیص فیما رأینا من النسخ: اما بعد فیقول العبد الفقیر الی اللّه الغنی مسعود بن عمر المدعو بسعد الدین التفتازانی، الا أن یقال لعل هذه الزیادة

ص:211

لم تثبت عن المؤلف، و انما هی من وضع غیره و لا یخلو من بعد، علی ان الظاهر فیما ذکر من الاسماء انما هو مؤلف «مراح الارواح» فی التصریف فانه قال فی أوله: قال المفتقر الی اللّه الودود أحمد بن علی بن مسعود غفر اللّه له و لوالدیه و احسن إلیهما و إلیه، و هو ان احتمل أن یکون من باب المتفق، لکن یبعده تواطؤ نسخ المختصر علی ما تقدم و اللّه أعلم.

ثم رأیت فی «الدرر» للحافظ ابن حجر فی باب من اسمه مسعود من حرف المیم: محمود بن عمر بن عبد اللّه الفارسی الشیخ سعد الدین التفتازانی و لم یکتب ترجمته فی هذا المحل، و أظنه بخط البرهان بن إبراهیم القلقشندی: محمود، و یقال: مسعود بن عمر بن عبد اللّه بن السمرقندی العلامة سعد الدین التفتازانی صاحب التصانیف المشهورة، أخذ عن القاضی عضد الدین و القطب الشیرازی(1) ، و البهاء السمرقندی، و غیرهم من علماء عصره، و لازم الجد و الاجتهاد، حتی ساد علی أبناء زمانه، و صار المعول علیه فی حل المشکلات من العلوم العقلیة، و سارت مصنفاته فی أقطار الارض، و اتصل بالملک تیمور(2) ، و کان یجتمع هو و الشریف زین الدین علی بن محمد الجرجانی(3) ، فیجلس الشریف عن یمینه، و التفتازانی عن یساره، و تقع بینهما مناظرات و یروج الشریف فیها غالبا علیه لفصاحة لسانه و طلاقته، و کون التفتازانی لسانه لم یکن کقلمه، فاذا انفصل

ص:212


1- القطب الشیرازی : الصحیح هو القطب الرازی ، فان القطب الشیرازی توفی سنة ( 710 ) قبل ولادة التفتازانی بسنتین
2- الملک تیمور : الاعرج او تیمور لنگ کان سلیل جنکیز ، ولد فی کش بالمغرب من سمرقند و اتخذ سمرقند عاصمة له ، و تلقب بخلیفة جغتای و اشتهر بالقساوة توفی سنة ( 783 ) .
3- الشریف الجرجانی : السید علی بن محمد الادیب المنطقی المتوفی ( 816 ) .

المجلس کتب السعد علی تلک المسألة التی وقع البحث فیها کتابة یتبین للناظر فیها ان الشریف لم یحقق ذلک المحل کما ینبغی، و استمر مکبا علی الاشتغال و التألیف، لا یعوقه عنهما عائق مع ضیق العیش بالنسبة الی مقامه، حتی توفی و یقال: انه کتب علی الحاوی الصغیر کتابة، و من نظمه فیما قیل:

طویت لاحراز الفنون و نیلها رداء شبابی و الجنون فنون

فلما تعاطیت الفنون و خطبها تبین لی ان الفنون جنون

و قال الکفوی فی کتائبه: کان من کبار علماء الشافعیة و مع ذلک فله آثار جلیلة فی اصول الحنفیة.

توفی بظاهر سمرقند یوم الاثنین الثانی و العشرین من محرم سنة اثنتین و تسعین و سبعمائة، و نقل الی سرخس و دفن بها فی جمادی الاولی من السنة، و کتب علی صندوق قبره:

ألا ایها الزوار زوروا و سلموا علی روضة الحبر الامام المحقق(1) و محمود بن سلیمان کفوی(2) در «کتائب اعلام الاخیار» گفته:

[و کان سعد الملة و الدین بعد ما اشمأز طبعه من تقدم الشریف فی تلک الاحایین قد فقد عنفوان الشباب، و صرف اوان الکهولة، و شرف غرة عمره الخراب، و حل عارضه طلائع لیس یغنی الخضاب، حتی المته ملمات الشیب بالمفرق، و شغلته عن صید الغزال المطوق.

و غرة عمر المرء قبل مشیبه و قد فنیت نفس تولی شبابها

إذا أسود لون المرء و أبیض شعره تنغص من ایامه مستطابها

ص:213


1- اسانید المغربی : ص 57 مخطوط فی مکتبة الناصریة بلکهنو .
2- الکفوی : محمود بن سلیمان الحنفی الرومی القاضی و کتابه « کتائب اعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار » فی تراجم رجال الحنفیة لم یطبع الی الان ، توفی نحو ( 990 ) .

فاغتم لذلک سعد الملة، و حزن حزنا شدیدا یظن منه أن مضاهیه فی الزمان کان فقیدا، فلم یدرس بعدها الا یویمات قلائل، و لم یلتو فیها عن عویصات المسائل، فما لبث حتی ألم بذاته الشریفة ألم ضربها المامه، و نغص عیشه و تعذر علیه قعوده و قیامه، و لم یتماسک من مرضه الی أن نقله الرحمن الی جوار رحمته مغفور الزلات، موفور الحسنات، نور اللّه مرقده و فی اعلی غرف الجنان رقده، و کان قد توفی بظاهر سمرقند یوم الاثنین الثانی و العشرین من محرم سنة اثنتین و تسعین و سبعمائة، و نقل الی سرخس، و دفن بها فی جمادی الاولی فی تلک السنة.

و کان من کبار العلماء الشافعیة، و مع ذلک له آثار جلیلة فی اصول الحنفیة، بلغنی من الثقات انه کتب حول صندوق قبره بسرخس:

الا یا أیها الزوار زوروا و سلموا علی روضة الحبر الامام المحقق

سلطان العلماء المصنفین، وارث علوم الانبیاء و المرسلین، معدل میزان المعقول و المنقول، منقح اغصان الفروع و الاصول، ختم المجتهدین أبی سعد الحق و الدین مسعود القاضی الامام، مقتدی الانام ابن عمر المولی المعظم، أقضی القضاة الاعلم، برهان الملة و الدین، ابن الامام الربانی العالم الصمدانی، مفتی الفریقین، مقتدی الخافقین، سلطان العارفین، قطب الواصلین، شمس الحق و الدین، الغازی التفتازانی قدس اللّه أرواحهم و أنزل فی فرادیس الجنان أشباحهم.

و کتب تحت قدمه المبارک هذه التواریخ: ولد علیه الرحمة و الرضوان فی صفر سنة اثنتین و عشرین و سبعمائة و فرغ من تألیف «شرح الزنجانی فی التصریف» حین بلغ ستة عشر سنة، فی شعبان سنة ثمان و ثلثین و سبعمائة بترمذ، و من «شرح تلخیص المفتاح» فی صفر سنة ثمان و أربعین بهراة، و من اختصاره سنة

ص:214

ست و خمسین بغجدوان(1).

و من «شرح الرسالة الشمسیة» فی جمادی الآخرة سنة سبع و خمسین بمزار حام و من «شرح التوضیح» فی ذی القعدة سنة ثمان و خمسین بگلستان ترکستان، و من «شرح العقائد» فی شعبان سنة ثمان و ستین و من «حاشیة شرح المختصر فی الاصول» فی ذی الحجة سنة سبعین، و من رسالة «الارشاد» سنة أربع و سبعین کلها بخوارزم.

و من «مقاصد الکلام» و «شرحه» فی ذی القعدة سنة أربع و ثمانین بسمرقند، و من «تهذیب الکلام» فی رجب، و من «شرح القسم الثانی من مفتاح العلوم» فی شوال سنة تسع و ثمانین بظاهر سمرقند.

و شرع فی تألیف «فتاوی الحنفیة» یوم الاحد التاسع من ذی القعدة سنة تسع و ستین بهراة، و فی تألیف «مفتاح الفقه» سنة اثنتین و ثمانین، و من تألیف «تلخیص الجامع» سنة ست و ثمانین کلها بسرخس، و من «شرح الکشاف» فی الثامن من ربیع الاول سنة تسع و ثمانین بظاهر سمرقند.

و توفی یوم الاثنین الثانی و العشرین من محرم سنة اثنتین و تسعین و سبعمائة بسمرقند، و نقل الی سرخس، و دفن بها یوم الاربعاء التاسع من جمادی الاولی من تلک السنة الی هنا مما کتب حول صندوقه:

قال السید الشریف قدس سره فی تاریخ وفاته:

آفتاب شرع و ملت سعد تفتازان چو رفت آب چشم آمد چو سیل و بلع السیل رباه

ص:215


1- غجدوان ( بضم الغین و سکون الجیم و ضم الدال ) من قری بخاری .

عقل را پرسیدم از تاریخ سال رحلتش گفت تاریخش بگویم «طیب اللّه ثراه»(1) و کان رحمه اللّه من محاسن الزمان، لم تر العیون مثله فی الأعیان و الاعلام، و هو الاستاذ علی الاطلاق، و المشار إلیه بالاتفاق، و المشهور فی ظهور الآفاق، و المذکور فی بطون الاوراق، اشتهر تصانیفه فی الارض ذات الطول و العرض، حتی ان السید الشریف فی مبادئ التألیف و أثناء التصنیف کان یغوص فی بحار تحقیقه و تحریره، و یلتقط الدرر من کم تدقیقه و تسطیره، یعترف برفعة شأنه و جلالته و وفور فضله و علو مقامه و امامته، الا انه لما وقع بینهما المشاجرة و المنافرة بسبب ما وقع فی مجلس تیمور من المباحثة و المناظرة و المجادلة و المکابرة بحیث لم یکن الوفاق، التزم بتزییف کل ما قال، و کلاهما فضلا فی الوری کانا مضرب الامثال]-الخ.

فضائل تفتازانی بگفتار ازنیقی در «مدینة العلوم»

و ازنیقی در کتاب «مدینة العلوم» گفته:

[و أما سعد الدین التفتازانی فهو مسعود بن القاضی فخر الدین عمر بن مولی الاعظم، برهان الدین عبد اللّه بن الامام الزمانی شمس الحق و الدین، الغازی الشیخ سعد الدین التفتازانی الامام العلامة عالم بالنحو و الصرف و المعانی و البیان و الاصلین و المنطق و غیرها، شافعی.

قال ابن حجر: ولد سنة اثنتی عشر و سبعمائة، و اخذ عن القطب، و العضد و تقدم فی الفنون، و اشتهر ذکره، و انتفع الناس بتصانیفه، و له «شرح العضد» ، «شرح التلخیص» ، «مطول» و آخر مختصر شرح القسم الثالث من «المفتاح» «التلویح فی شرح التوضیح» فی الاصول، «شرح العقائد النسفیة» ، «شرح

ص:216


1- لا یخفی ان هذه الجملة تطابق عدد ( 793 ) الا أن لا یحسب الهمزة من کلمة الجلالة لانها لا تلفظ

المقاصد» فی الکلام، «شرح الشمسیة» فی المنطق و الکلام «حاشیة الکشاف» لم یتم، و «حاشیة شرح العضد» ، «مختصر ابن الحاجب» و غیر ذلک، و تصانیفه کثیرة، و کان فی لسانه لکنة، و انتهت إلیه معرفة العلوم بالمشرق، مات بسمرقند سنة احدی و سبعین و سبعمائة.

قلت: ذکر مولانا فتح اللّه الشروانی(1) فی أول شرحه «للارشاد» فی النحو للفاضل سعد الدین التفتازانی روح اللّه روحه: لا بأس بذکر تاریخ «الارشاد» ، بل سائر مؤلفات المصنف، لقد زرت مرقده المقدس بسرخس، فوجدت مکتوبا علی صندوق مرقده]-الخ.

قوشجی نیز از اکابر محققین و اجله مدققین اهل سنت است

و علامۀ قوشجی هم، از اکابر محققین و اجلۀ مدققین، و اعاظم مشهورین و افاخم معروفین است.

مصطفی بن عبد اللّه(2) در «کشف الظنون» بعد ذکر «شرح تجرید اصفهانی»(3) گفته:

[ثم شرح المولی المحقق علاء الدین علی بن محمد الشهیر بقوشجی المتوفی سنة تسع و سبعین و ثمانمائة، شرحا لطیفا ممزوجا، أوله خیر الکلام حمد الملک العلام-الخ.

لخص فیه فوائد الاقدمین أحسن تلخیص، و اضاف إلیها نتائج فکره مع

ص:217


1- الشروانی : فتح اللَّه بن أبی یزید بن عبد العزیز الشافعی الادیب المفسر المتوفی بعد ( 880 ) .
2- مصطفی بن عبد اللَّه القسطنطینی الحنفی الشهیر بحاجی خلیفه کاتب جلبی المتوفی ( 1067 ) .
3- الاصفهانی : شمس الدین محمود بن عبد الرحمن بن أحمد أبو الثناء الشافعی المتوفی ( 749 ) .

تحریر، سوده بکرمان، و اهداه الی السلطان أبی سعید خان(1) ، قد اشتهر هذا الشرح بالشرح الجدید.

قال فی دیباجته بعد مدح الفن و المصنف: ان کتاب «التجرید» الذی صنفه المولی الاعظم، قدوة العلماء الراسخین، اسوة الحکماء المتألهین، نصیر الحق و الملة و الدین، تصنیف مخزون بالعجائب، و تألیف مشحون بالغرائب، فهو و ان کان صغیر الحجم، وجیز النظم، فهو کثیر العلم، جلیل الشأن، حسن الانتظام مقبول الائمة العظام، لم یظفر بمثله علماء الاعصار، مشتمل علی اشارات الی مطالب هی الامهات، مملو بجواهر کلها کالفصوص و محتو علی کلمات یجری أکثرها مجری النصوص، متضمن لبیانات معجزة فی عبارات، موجزة و تلویحات رائقة لکمالات شائقة، یفجر ینبوع السلاسة من لفظه، و لکن معانیه لها السحر یسجد، و هو فی الاشتهار کالشمس فی رابعة النهار، تداولته أیدی النظار.

ثم ان کثیرا من الفضلاء وجهوا نظرهم الی شرح هذا الکتاب و نشر معانیه و من تلک الشروح و ألطفها مسلکا هو الذی صنفه العالم الربانی مولانا شمس الدین محمود الأصبهانی فانه بقدر طاقته حام حول مقاصده، و تلقاه الفضلاء بحسن القبول حتی ان السید الفاضل (2) قد علق علیه حواشی تشتمل علی تحقیقات رائقة، و تدقیقات ذائقة شائقة، تنفجر من ینابیع تحریراته انهار الحقائق، و تنحدر من علو تقریراته سیول الدقائق، و مع ذلک کان کثیر من مخفیات رموز ذلک الکتاب باقیا علی حیالها، بل کان الکتاب علی ما کان من کونه کنزا مخفیا و سرا مطویا کدرة لم تثقب و مهرة لم ترکب، لانه کتاب غریب فی صنعته، یضاهی الألغاز لغایة ایجازه،

ص:218


1- أبو سعید خان : السلطان بن محمد بن میرانشاه گورکانی ، آخر ملوک التیموریة فی خراسان قتل ( 831 - 873 ) .
2- هو المیر سید شریف علی الجرجانی المتوفی سنة ( 816 ) .

و یحاکی الاعجاز فی اظهار المقصود و إبرازه.

و انی بعد أن صرفت فی الکشف عن حقائق هذا العلم شطرا من عمری، و وقفت علی الفحص عن دقائقه قدرا من دهری، فما من کتاب فی هذا العلم الا تصفحت سینه و شینه و ما من صحیفة مزبورة فی هذا الفن الا تعرفت غثه و سمینه أبت نفسی أن یبقی تلک البدائع تحت غطاء من الابهام و یکون تلک الودایع فی خفاء من الافهام، فرأیت أن أشرحه شرحا یذلل صعابه، و یکشف عن وجوه خرائده نقابه، و اضیف إلیها فوائد التقطتها من سائر الکتب و زوائد استنبطها بفکری القاصر و خاطری الفاتر، فتصدیت بما عنیت، فجاء بحمد اللّه کما یحبه الاوداء لا مطولا فیمل، و لا مختصرا فیخل، مع تقریر لقواعده، و تحریر لمعاقده، و تفصیل لمقاصده(1).

انتهی ملخصا و انما أوردته لیعلم قدر المتن و الماتن، و فضل الشرح و الشارح].

و أحمد بن مصطفی المعروف بطاش کبری زاده(2) ، در کتاب «شقائق نعمانیه فی علماء الدولة العثمانیة» گفته:

[و من مشایخ الطریقة فی زمانه، العالم العارف باللّه الشیخ محیی الدین محمد الاسکلیبی(3) کان رحمه اللّه من طلبة العلم حتی وصل الی خدمة المولی الفاضل علاء الدین علی بن محمد القوشجی]-الخ.

ص:219


1- شرح تجرید القوشجی ص 1
2- طاش کبری زاده : عصام الدین أبو الخیر أحمد بن مصطفی بن خلیل الرومی المتوفی سنة ( 968 ) .
3- محیی الدین محمد الاسکلیبی المفسر المتوفی سنة ( 922 ) .

«مولی در حدیث غدیر نزد شیخین نیز بمعنای اولی است»

و علاوه بر این همه، حسب اعتراف ابن حجر مکی(1)، أبو بکر و عمر بالخصوص در حدیث غدیر، از مولی معنی اولی فهمیده اند، و ابن حجر همین معنی را واقعی گفته، چنانچه در «صواعق محرقه» در وجوه جواب حدیث غدیر گفته:

[ثالثها سلمنا انه أولی، لکن لا نسلم ان المراد انه الاولی بالامامة، بل بالاتباع و القرب منه، فهو کقوله تعالی: إِنَّ أَوْلَی اَلنّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ(2) و لا قاطع، بل و لا ظاهر علی نفی هذا الاحتمال، بل هو الواقع، إذ هو الذی فهمه أبو بکر و عمر، و ناهیک بهما من الحدیث، فانهما لما سمعاه قالا له: امسیت یا ابن أبی طالب مولی کل مؤمن و مؤمنة.

أخرجه الدارقطنی(3)، و أخرج أیضا انه قیل لعمر: انک تصنع بعلی شیئا لا تصنعه بأحد من أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم؟ ! فقال: انه مولای](4).

و شیخ عبد الحق(5) در «لمعات شرح مشکاة» نقلا عن ابن حجر گفته:

سلمنا أنه أولی، لکن لا نسلم أن المراد أنه أولی بالامامة، بل بالاتباع و القرب منه، فهو کقوله تعالی: إِنَّ أَوْلَی اَلنّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ ، و لا قاطع و لا

ص:220


1- ابن حجر مکی : أحمد بن محمد بن محمد بن علی الهیتمی المصری المتوفی سنة ( 973 ) .
2- آل عمران : 68
3- الدارقطنی : علی بن عمر بن أحمد الشافعی المتقدم ذکره المتوفی ( 385 ) .
4- الصواعق المحرقة : 26 .
5- عبد الحق : بن سیف الدین بن سعد اللَّه الدهلوی الحنفی المتوفی سنة ( 1052 ) .

ظاهر، علی نفی هذا الاحتمال، بل هو الواقع، إذ هو الذی فهمه أبو بکر و عمر و ناهیک بهما فی فهم الحدیث أنهما لما سمعاه قالا له: أمسیت یا ابن أبی طالب ولی کل مؤمن و مؤمنة.

خرجه الدارقطنی، و اخرج أیضا: انه قیل لعمر أنک تصنع بعلی شیئا لا تصنع بأحد من أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم؟ ! فقال: انه مولای](1).

و شهاب الدین أحمد بن عبد القادر شافعی(2) در «ذخیرة المآل» گفته:

و قد تولیت الامام المرتضی لقبا و فعلا و قولا علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه و المراد بالتولی الولایة و هو الصدیق الناصر، أو الاولی بالاتباع و القرب منه، کقوله تعالی: إِنَّ أَوْلَی اَلنّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ ، و هذا الذی فهمه عمر رضی اللّه عنه من الحدیث، فانه لما سمعه قال: یهنئک یا ابن أبی طالب امسیت ولی کل مؤمن و مؤمنة](3) -الخ.

پس اگر شاهصاحب و دیگر حضرات را در انکار مجیء مولی بمعنی أولی، از أرواح ائمة لغویین و ثقات مفسرین و علمای معتمدین، شرمی و آزرمی دامنگیر نشده بود، کاش از مخالفت شیخین می ترسیدند، و از تسفیه و تحمیق و تجهیلشان، بر خود می لرزیدند، لیکن در مقام مقابلۀ شیعه، و رد الزاماتشان، نه از انکار واضحات و ابطال افادات ائمۀ ثقات باکی دارند، و نه از مخالفت و معاندت أئمة و خلفای خود حسابی برمیدارند.

ص:221


1- اللمعات فی شرح المشکوة .
2- شهاب الدین أحمد بن عبد القادر : بن بکری العجیلی الشافعی الرجالی المتوفی سنة ( 1228 ) .
3- ذخیرة المآل مخطوط فی مکتبة المصنف بلکهنو .

و عجب است و کمال عجب از تهافت و تناقض ابن حجر که هر گاه بتصریح خودش احتمال إرادة أولی بالاتباع و القرب از لفظ مولی احتمال واقعی است، و شیخین از مولی همین معنی فهمیده اند، باز چرا انکار مجیء مولی بمعنی أولی، قبل از این نموده، داد بهت و مکابره داده، جزاف و گزاف را بغایت قصوی رسانیده، حیث قال فی وجوه رد تمسک أهل الحق بحدیث الغدیر:

[و ثانیها: لا نسلم أن المعنی المولی ما ذکروه، بل معناه الناصر لانه مشترک بین معان: کالمعتق، و العتیق، و المتصرف فی الامر، و الناصر، و المحبوب، و هو حقیقة فی کل منها.

و تعیین بعض معنی المشترک من غیر دلیل یقتضیه تحکم لا یعتد به.

و تعمیمه فی مفاهیمه کلها لا یسوغ، لانه ان کان مشترکا لفظیا بأن تعدد وضعه بحسب تعدد معانیه کان فیه خلاف، و الذی علیه جمهور الاصولیین و علماء البیان و اقتضاء استعمالات الفصحاء للمشترک انه لا یعم جمیع معانیه.

علی أنا لو قلنا بتعمیمه علی القول الآخر، أو بناء علی انه مشترک معنوی، بأن وضع وضعا واحدا للقدر المشترک و هو القرب المعنوی، من الولی (بالفتح) ، فیصح لصدقه علی کل مما مر فلا یتأتی تعمیمه هنا، لامتناع إرادة کل من المعتق و العتیق، فتعین إرادة البعض، و نحن و هم متفقون علی صحة إرادة الحب (بالکسر) ، و علی رضی اللّه عنه سیدنا و حبیبنا.

علی أن کون المولی بمعنی الامام لم یعهد لغة و لا شرعا. أما الثانی: فواضح، و اما الاول فلان أحدا من أئمة العربیة، لم یذکر أن مفعلا یأتی بمعنی أفعل، و قوله تعالی: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(1) أی مقرکم أو ناصرکم مبالغة فی نفی

ص:222


1- سورة الحدید : 15 .

النصرة، کقولهم: الجوع زاد من لا زاد له.

و أیضا فالاستمال یمنع من أن مفعلا بمعنی افعل، إذ یقال: هو أولی من کذا دون مولی من کذا، و أولی الرجلین دون مولاهما، و حینئذ فانما جعلنا من معانیه المتصرف فی الامور نظرا للروایة الاتیة:

«من کنت ولیه» .

فالغرض من التنصیص علی موالاته اجتناب بغضه، لان التنصیص علیه أو فی بمزید شرفه، و صدره «بألست أولی بکم من انفسکم» ثلثا، لیکون أبعث علی قبولهم، و کذا بالدعاء له لاجل ذلک أیضا](1) -الخ.

مقام حیرت أولی الالباب است که در این طامات و خزعبلات، بمبالغه تمام نفی مجیء مولی بمعنی أولی می نماید، و باز در وجه ثالث که متصل بهمین وجه ثانی است و فاصله ندارد، بر رو می افتد و نفی ارادۀ اولی بالامامة کرده، ارادۀ معنی أولی بالاتباع و القرب را واقعی می گوید، و فهمیدن شیخین آن را حتما و جزما افاده می کند، و نمی داند که این افاده خرافات سابقۀ او را «هَباءً مَنْثُوراً» می نماید، و بأبلغ وجوه استیصال آن می کند.

و پر ظاهر است که ارادۀ معنی أولی بالاتباع و القرب، نفی معنی امامت هم نمی کند، کما سیتضح فیما بعد انشاء اللّه تعالی.

و ابن حجر برد و ابطال مجیء مولی بمعنی أولی، بحقیقت بر ابو بکر و عمر رد می نماید، و هر دو امام خود را جاهل بلغت عرب، و غیر عارف بمراد حدیث نبوی می گرداند.

آری رد شیعه باید کرد، گو بر ابو بکر و عمر هم رد شنیع متوجه شود! و از لطائف آنست که شیخ عبد الحق هم، با آن همه متانت و امعان، و تدرب و اتقان، که معتقدینش برای او ثابت می سازند، بسبب انهماک در

ص:223


1- الصواعق المحرقة : 25 .

رد حق و تأیید باطل مطلقا، چپ و راست ننگریسته، بایراد این تهافت و تناقض حجری دل خوش کرده، چنانچه در «لمعات» گفته:

[و قد رد علیهم أهل السنة و الجماعة، و کلامهم فی ذلک طویل مذکور فی «الصواعق المحرقة» للشیخ ابن حجر مکی، و نحن نقلنا منه ما تیسر اختصارا:

قال: لا تسلم ان معنی المولی ما ذکروه، بل معناه الناصر، لانه مشترک بین معان کالمعتق و العتیق، و المتصرف فی الامر، و الناصر، و المحبوب، و تعیین بعض معانی المشترک من غیر دلیل یقتضیه تحکم لا یعتد به، و نحن و هم متفقون علی صحة إرادة الحب (بالکسر) و الناصر، و علی رضی اللّه عنه سیدنا و حبیبنا و ناصرنا.

علی أن کون المولی بمعنی الامام لم یعهد لغة و لا شرعا، و لم یذکر أحد من أئمة ان مفعلا یأتی بمعنی أفعل، و یقال: هو أولی من کذا، دون مولی من کذا، و أولی الرجلین، دون مولاهما.

فالغرض من التنصیص علی موالاته الاجتناب من بغضه، لان التنصیص علیه أو فی بمزید شرفه، و صدره

«بألست أولی بکم من أنفسکم؟» لیکون أبعث علی قبولهم ایاه، و کذا بالدعاء له لاجل ذلک أیضا، و یرشد لما ذکرناه حثه صلی اللّه علیه و سلم فی هذه الخطبة علی أهل بیته عموما، و علی علی خصوصا، کما جاء عند الطبرانی(1) ، و غیره بسند صحیح.

و أیضا سبب ذلک کما نقله الحافظ شمس الدین الجزری، عن ابن اسحاق(2)، ان علیا تکلم فیه بعض من کان معه فی الیمن، فلما قضی النبی صلی اللّه علیه و سلم حجه، خطبها تنبیها علی قدره، وردا علی من تکلم فیه، کبریدة(3) کما ذکر فی

ص:224


1- الطبرانی : سلیمان بن أحمد بن أیوب المحدث الحافظ المتوفی باصفهان سنة ( 360 ) .
2- ابن اسحاق : محمد بن اسحاق بن یسار المدنی المورخ المتوفی ( 151 ) .
3- بریدة : بن الحصیب بن عبد اللَّه الاسلمی الصحابی المتوفی بمرو سنة ( 63 ) .

«الصحیح البخاری» : انه کان یبغضه، و ذکر الذهبی و صححه: انه خرج معه الی الیمن، فرأی منه جفوه فقصه للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم، فجعل یتغیر وجهه و یقول: «یا بریدة أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» ، قلت: بلی یا رسول اللّه، قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» . سلمنا أنه أولی الی آخر ما سبق].

و کاش عبد الحق در اینجا ذکر ابن حجر بمیان نمی آورد تا عوام را گونه تأملی در تخدیع و تلبیس حضرتش رو می داد، لکن هر گاه حضرت او ذکر ابن حجر نموده، تیشه بر پای خود زد، چه جا که واقعیت این احتمال و فهمیدن شیخین آن را، خود در «لمعات» از «صواعق» نقل کرده باشد، و در ترجمۀ فارسی «مشکاة» مزید دیانت و امانت را پیش نظر نهاده، ذکر ابن حجر واقعیت احتمال ارادۀ أولی بالاتباع و القرب از لفظ مولی، و فهمیدن شیخین آن را، حذف نموده، حیث قال: [شیخ ابن حجر گفت: سلمنا که مولی بمعنی أولی است و لیکن از کجا لازم آید که أولی بامامت مراد است، بلکه بقرب و اتباع، چنانکه در قرآن مجید می فرماید: إِنَّ أَوْلَی اَلنّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ(1) و دلیل قاطع بلکه ظاهر نیز بر نفی این احتمال نداریم، سلمنا مراد أولی بامامت است، اما دلیل نیست بر امامت فی الحال، بلکه در مال]- الخ.

«حدیث غدیر بلفظهای دیگر»

اشاره

و از دلائل قاطعه بر مجیء مولی بمعنی أولی، و بودن «مولی» بهمین معنی در حدیث غدیر، آنست که در بعض طرق این حدیث بجای

«من

ص:225


1- آل عمران : 68

کنت مولاه» لفظ «من کنت أولی به عن نفسه» وارد شده، و در بعض آن «من کنت ولیه» و «أولی بنفسه» .

میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی(1) در «مفتاح النجا فی مناقب آل العبا» در ذکر حدیث غدیر گفته:

[و للطبرانی فی روایة أخری عن أبی الطفیل(2)، عن زید بن ارقم(3) رضی اللّه عنهما بلفظ «من کنت أولی به من نفسه، فعلی ولیه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه»](4).

و نیز میرزا محمد در «نزل الابرار» که التزام ایراد احادیث صحیحه در آن کرده، از تعرض بأحادیث ضعاف بلکه حسان هم، در آن احتراز نموده کما فی خطبته گفته:

[و عند الطبرانی فی روایة أخری عن أبی الطفیل، عن زید بن ارقم رضی اللّه عنهما بلفظ «من کنت أولی به من نفسه، فعلی ولیه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»](5).

و قاضی سناء اللّه پانی(6)، تلمیذ رشید شاه ولی اللّه(7)، که شاهصاحب او را

ص:226


1- البدخشانی : میرزا محمد بن معتمد خان المتوفی بعد سنة ( 1126 ) .
2- أبو الطفیل : عامر بن وائلة المتوفی بمکة المکرمة سنة ( 100 ) أو ( 105 ) أو ( 125 ) .
3- زید بن ارقم : الصحابی المتوفی سنة ( 66 ) .
4- المعجم الکبیر ج 5 / 186 .
5- نزل الابرار ص 21 .
6- محمد سناء اللَّه ( ثناء اللَّه ) : الهندی البانی الحنفی النقشبندی المتوفی ( 1216 ) .
7- شاه ولی اللَّه : أحمد بن عبد الرحیم الدهلوی العمری الحنفی المتوفی ( 1174 ) او ( 1180 ) .

بیهقی وقت می گفتند کما فی «اتحاف النبلاء» و نبذی از محامد جلیله و مناقب سنیۀ او سابقا شنیدی، در «سیف مسلول» گفته:

[و در بعضی روایات آمده: «من کنت أولی به من نفسه، فعلی ولیه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»].

و یوسف بن قزغلی سبط ابن الجوزی در کتاب «تذکرة خواص الامة فی معرفة الائمة» بعد ذکر عدم جواز ارادۀ معانی دیگر از لفظ مولی در حدیث غدیر گفته:

[فتعین العاشر، و معناه

«من کنت أولی به من نفسه، فعلی أولی به» ، و قد صرح بهذا المعنی الحافظ أبو الفرج یحیی بن سعید الثقفی الاصفهانی(1) فی کتابه المسمی «بمرج البحرین» فانه

روی هذا الحدیث باسناده الی مشایخه و قال فیه:

فاخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بید علی، و قال: «من کنت ولیه» و «أولی به من نفسه، فعلی ولیه»](2).

و بر متتبعین حدیث و کلام، و ممارسین تحقیقات علمای اعلام، واضحست که قضیۀ «الحدیث یفسر بعضه بعضا» دائر بر السنۀ محققین فحول، و مسلم نزد ایشان و مقبولست، که جابجا برای رفع اشکالات و دفع اعتراضات، بآن تمسک می نمایند.

علامه ابن حجر عسقلانی، در «فتح الباری شرح صحیح بخاری»

ص:227


1- أبو الفرج یحیی الاصفهانی : ما وجدت له ترجمة فی کتب التراجم و الرجال الا ان یکون المراد منه أبا الفرج یحیی بن محمود بن سعد الثقفی الاصفهانی فنسب الی الجد ، و صحف السعد سعیدا ، و هو من مشاهیر شیوخ الحدیث فی القرن السادس ، ولد سنة ( 514 ) و روی الکثیر باصبهان ، و الموصل ، و حلب ، و دمشق ، و توفی بنواحی همدان سنة ( 584 ) . و لکن لم یذکر له کتاب باسم « مرج البحرین » .
2- تذکرة خواص الامة فی معرفة الائمة : 20 .

در شرح حدیث عائشه:

«قالت استأذنت هالة(1) بنت خویلد أخت خدیجة علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فعرف استیذان(2) خدیجة، فأرتاع(3) لذلک، فقال: اللهم(4) هالة، قالت:

فغرت، فقلت: ما تذکر من عجوز من عجائز قریش، حمراء الشدقین(5) هلکت فی الدهر أبدلک اللّه خیرا منها»(6).

که عند الامعان، بلکه بلا امعان، مثبت کمال ایمان و ورع حضرت عائشه است، که خود، طعن و تشنیع بلیغ بر حضرت خدیجه، و آن هم روبروی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله است، بر خلاف مرضی مبارک آن جناب، نقل می فرماید، گفته:

[قوله: قد ابدلک اللّه منها، قال ابن التین(7) : فی سکوت النبی صلی اللّه علیه و سلم علی هذه المقالة دلیل علی أفضلیة عائشة علی خدیجة، الا أن یکون المراد بالخیریة هنا حسن الصورة و صغر السن-انتهی.

ص:228


1- هالة بنت خویلد : کانت زوج الربیع بن عبد العزی بن عبد الشمس والد أبی العاص بن الربیع زوج زینب بنت النبی .
2- فعرف استئذان خدیجة : أی صفته لشبه صوتها بصوت اختها فتذکر خدیجة بذلک .
3- فارتاع : من الروع أی فزع و المراد من الفزع لازمه و هو التغیر ، و فی بعض الروایات : ارتاح بالحاء المهملة أی اهتز لذلک سرورا .
4- اللَّهمّ هالة : و هی اما منصوبة تقدیرها اجعلها هالة و اما مرفوعة أی هذه هالة .
5- قال ابن حجر : المراد ما فی باطن الفم و هی کنایة عن سقوط الاسنان حتی لا یبقی الا اللحم الاحمر من اللثة .
6- صحیح البخاری باب تزویج النبی ص خدیجة و فضلها .
7- ابن التین : عبد الواحد السفاقسی المغربی المالکی من شراح صحیح البخاری .

و لا یلزم من کونه لم ینقل فی هذه الطریق انه صلی اللّه علیه و سلم رد علیها عدم ذلک، بل الواقع انه صدر منه رد لهذه المقالة، ففی روایة أبی نجیح عن عائشة عند أحمد، و الطبرانی فی هذه القصة: قالت عائشة: قد ابدلک اللّه بکبیرة السن حدیثة السن، فغضب حتی قلت: و الذی بعثک بالحق لا اذکرها بعد هذا الا بخیر.

و هذا یؤید ما تأوله ابن التین فی الخیریة المذکورة و الحدیث یفسر بعضه بعضا](1).

پس بمقتضای الحدیث یفسر بعضه بعضا بتصریح روایت طبرانی و اصفهانی واضح گردید که مراد از (مولی) در حدیث غدیر (أولی) است. پس، از تعصب این حضرات، پیش که شکایت توان برد، که با وصف شهرت (مولی) بمعنی (أولی) ، و وقوع این استعمال در قرآن و سنت، و تصریحات ائمۀ لغویین بآن، و فهمیدن شیخین آن را، و ثبوت آن بتفسیر خود حدیث غدیر، بانکار آن می پردازند و بندای جهوری، جار می زنند که (مولی) بمعنی (أولی) در لغت عرب نیامده؟ ! پاداش این انصاف دشمنیها، بجز احکم الحاکمین و اعز المنتقمین، از که توان خواست، فالی اللّه المشتکی.

و علاوه بر این همه، ثقات متعصبین أهل سنت تصریح کرده اند، که از جملۀ معانی حقیقیۀ لفظ (مولی) ، (متصرف فی الامر) است، و این هم برای استدلال اهل حقّ کافیست، ضرور نیست که (مولی) را بمعنی (أولی بالتصرف) بگیریم، چه حاصل (أولی بالتصرف) و (متصرف فی الامر) متحد است.

ص:229


1- فتح الباری بشرح صحیح البخاری ج 7 / 111 .

آنفا دانستی که ابن حجر مکی در «صواعق محرقه» بجواب حدیث غدیر گفته:

[الثانی: لا نسلم أن معنی (المولی) ما ذکروه، بل معناه (الناصر) ، لانه مشترک بین معان: کالمعتق، و العتیق، و المتصرف فی الامر، و الناصر، و المحبوب، و هو حقیقة فی کل منها](1).

و شیخ عبد الحق در «لمعات» بجواب حدیث غدیر گفته:

[و قد رد علیهم أهل السنة و الجماعة و کلامهم فی ذلک طویل مذکور فی «الصواعق المحرقة» للشیخ ابن حجر المکی، و نحن نقلنا منه ما تیسر اختصارا قال: لا نسلم أن معنی (المولی) ما ذکروه، بل معناه (الناصر) لانه مشترک بین معان:

کالمعتق، و العتیق، و المتصرف فی الامر]-الخ.

و کمال الدین بن فخر الدین جهرمی در «براهین قاطعه» ترجمۀ «صواعق محرقه» گفته:

[دوم از وجوه رد آنکه مسلم نمی داریم که معنی (مولی) امام و (أولی بتصرف) است، بلکه معنی او دوست و ناصر است، زیرا که (مولی) مشترک است میان چند معنی: مثل معتق، و عتیق، و متصرف در امر، و ناصر و محبوب، و در هر یک از این معنی حقیقت است].

و محمد بن عبد الرسول برزنجی(2) ، در «نوافض» بجواب حدیث غدیر گفته:

[الثانی: انه بتسلیم تواتره لیس فیه دلیل و لا نص علی المدعی، لان القدر

ص:230


1- الصواعق المحرقة : 25
2- البرزنجی : محمد بن عبد الرسول بن عبد السید الحسینی الفقیه الشافعی المتوفی بالمدینة ( 1103 ) .

المصرح بذکر الخلافة فیه موضوع، کما مر التنبیه علیه، و القدر الصحیح غیر صریح فیه، لانا لا نسلم أن (المولی) هو (الامام) ، بل له معان کثیرة، فانه مشترک بین الناصر و المعتق، و العتیق، و المتصرف فی الامر، و المحبوب، و ابن العم، و القریب، و غیرها، و هو حقیقة فی الکل، و تعیین بعض معانی المشترک من غیر دلیل یقتضیه تحکم لا یعتد به]-الخ.

و فاضل رشید در «ایضاح لطافة المقال» گفته:

[بعض علماء در این حدیث از لفظ (مولی) تصریح بصحت ارادۀ حب (بالکسر) که مرادف محبوبست، نموده اند، چنانکه صاحب «صواعق» می فرماید:

[و نحن و هم متفقون علی صحة إرادة الحب (بالکسر) و علی رضی اللّه عنه سیدنا و حبیبنا]-انتهی.

و نیز صاحب «صواعق» قبل از این عبارت، بچند سطر تصریح نموده به اینکه محبوب نیز از معانی حقیقی (مولی) است حیث قال:

[لانه أی (المولی) مشترک بین معان: کالمعتق، و العتیق، و المتصرف فی الامر، و الناصر، و المحبوب، و هو حقیقة فی کل منها]-انتهی.

و هر گاه بودن (مولی) بمعنی (متصرف فی الامر) ثابت گردید، انکار از مجیء (مولی) بمعنی (أولی) فائده نه بخشید، و سعی ایشان در رد و ابطال آن (هَباءً مَنْثُوراً) گردید، چه غرض اهل حق همین است که لفظ (مولی) بر معنای (امام) دلالت دارد و آن بر هر تقدیر ثابت است، خواه برفض لداد و عناد، و ترک تفضیح خود بمعارضه و مقابلۀ ائمۀ نقاد، (مولی) را بمعنی (أولی) گویند، و خواه از راه سخن پروری از تلفظ بمثل این الفاظ شرم کرده، بنوع دیگر اقرار بمطلوب اهل حقّ کنند، و (مولی)

ص:231

را بمعنای (متصرف فی الامر) گویند.

وا عجبا که ابن حجر، و جهرمی، و برزنجی، اولا انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) می نمایند، و افادۀ(مولی) بمعنی (امام) را بمد و شد ابطال می کنند، و داد مکابره و مجادله می دهند، و باز متصل همین انکار، بالجای قادر مختار من حیث لا یشعرون، بمرام اهل حقّ اخیار اعتراف و اقرار می نمایند، یعنی مجیء (مولی) بمعنی (متصرف فی الامور) حقیقة بتصریح صریح ثابت می سازند! .

و عجب که فاضل رشید هم با آن همه خیال جوانب و اطراف، عبارت ابن حجر، متضمن تصریح او به اینکه (متصرف فی الامر) از معانی حقیقیه مولی است، نقل می کند، و بمضرت صریح آن برای منکرین افادۀ(مولی) بمعنی (امام) را، که از جمله شان خود ابن حجر است، التفاتی نمی کند، و از ظهور تهافت حجری، بعد ملاحظۀ تمام عبارت که فاضل رشید بذکر پارۀ آن ناظرین را بر رجوع آن آورده، باکی نکرده! فللّه دره و علیه اجره.

لفظ «مولی» در کتب اهل سنت بمعنای متصرف در امر نیز مکرر ذکر شده

و چون مجیء مولی بمعنی (متصرف فی الامر) حقیقة نهایت معروف و مشهور، و در غایت وضوح و ظهور است، محققین شراح حدیث سنیه هم انکار آن بجواب استدلال اهل حقّ نتوانستند کرد.

حسین بن محمد طیبی(1) در «کاشف شرح مشکاة» گفته:

[قالت الشیعة: (مولی) هو (المتصرف فی الامور) ، و قالوا: معنی الحدیث أن علیا رضی اللّه عنه یستحق التصرف فی کل ما یستحق الرسول صلی اللّه علیه و سلم التصرف فیه، و من ذلک امور المؤمنین فیکون امامهم.

ص:232


1- الطیبی : الحسین بن محمد بن عبد اللَّه شرف الدین المتوفی سنة ( 743 ) .

اقول: لا یستقیم أن یحمل الولایة علی الامامة التی هی التصرف فی أمور المؤمنین، لان المتصرف المستقل فی حیاته صلی اللّه علیه و سلم هو لا غیر، فیجب أن یحمل علی المحبة و ولاء الاسلام و نحوهما].

از این عبارت ظاهر است که طیبی اصلا انکار مجیء (مولی) بمعنی (متصرف فی الامر) نکرده.

و نیز از آن واضحست که تصرف در امور مؤمنین عین امامت است.

و علی بن سلطان محمد قاری هم، افادۀ طیبی را ذکر کرده، چنانچه در «مرقاة شرح مشکاة» گفته:

[و فی «شرح المصابیح» للقاضی: قالت الشیعة: (المولی) هو (المتصرف) ، و قالوا: معنی الحدیث ان علیا رضی اللّه عنه یستحق التصرف فی کل ما یستحق الرسول صلی اللّه علیه و سلم التصرف فیه و من ذلک أمور المؤمنین فیکون امامهم.

قال الطیبی: لا یستقیم أن یحمل الولایة علی الامامة التی هی التصرف فی امور المؤمنین، لان المتصرف المستقل فی حیاته صلی اللّه علیه و سلم هو لا غیر، فیجب أن یحمل علی المحبة و ولاء الاسلام و نحوهما](1).

و فخر رازی در «مفاتیح الغیب» در تفسیر آیۀ ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اَللّهِ مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ(2) گفته:

[البحث الثالث: انه تعالی سمی نفسه فی هذه الآیة باسمین: أحدهما:

المولی، و قد عرفت أن لفظ المولی و لفظ الولی مشتقان من الولی أی القرب، و هو سبحانه تعالی القریب البعید الظاهر الباطن، فمن قربه قوله:

ص:233


1- المرقاة فی شرح المشکاة ج 5 / 568
2- سورة الانعام : 62

وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ اَلْوَرِیدِ(1)، و قوله: ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ(2)، و أیضا المعتق یسمی مولی، و ذلک کالمشعر أنه اعتقهم عن العذاب، و هو المراد من قوله: «سبقت رحمتی غضبی» .

و أیضا أضاف نفسه الی البعید، فقال: «مولاهم» ، و ما اضافهم الی نفسه، و ذلک نهایة الرحمة.

و أیضا قال: «مولاهم الحق» و المعنی انهم کانوا فی الدنیا تحت تصرفات الموالی الباطلة، و هی النفس، و الشهوة، و الغضب، کما قال: أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اِتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ(3) ، فلما مات الانسان، تخلص من تصرفات الموالی الباطلة و انتقل الی تصرف المولی الحق»(4)-الخ.

از این عبارت ظاهر است که فخر رازی (مولی) را بمعنی (متصرف) قرار داده.

و نیز فخر رازی در «مفاتیح الغیب» در تفسیر آیۀ وَ اِعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ(5) گفته:

[قال ابن عباس(6) : سلوا اللّه العصمة عن کل المحرمات، و قال القفال(7) :

اجعلوا اللّه عصمة لکم مما تحذرون هو مولاکم و سیدکم، و المتصرف فیکم،

ص:234


1- سورة ق : 16
2- سورة المجادلة : 7
3- سورة الجاثیة : 23
4- التفسیر الکبیر للفخر الرازی ج 13 / 17 / 18 .
5- سورة الحج : 78
6- ابن عباس : عبد اللَّه بن عباس بن عبد المطلب الصحابی المتوفی سنة ( 68 ) بطائف .
7- القفال : محمد بن علی بن اسماعیل الشافعی الشاشی المتوفی سنة ( 365 ) .

فنعم المولی، فنعم السید و نعم النصیر، فکأنه سبحانه قال: أنا مولاک، بل أنا ناصرک و حسبک](1).

و نیسابوری در «غرائب القرآن» گفته:

«ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اَللّهِ» أی الی حکمه و جزائه، «مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ» صفتان، و الضمیر فی «ردو» ، اما للملائکة، یعنی کما یموت بنو آدم، یموت اولئک الملائکة، أو الی البشر، أی أنهم بعد موتهم یردون الی اللّه تعالی، و المعنی انهم کانوا فی الدنیا تحت تصرفات الموالی الباطلة و هی النفس و الشهوة و الغضب، فلما ماتوا، تخلصوا الی تصرف المولی الحق](2)-الخ.

و ابن کثیر در تفسیر خود گفته:

[قوله: «وَ رُدُّوا إِلَی اَللّهِ مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ»(3) أی و رجعت الامور کلها الی اللّه الحکم العدل ففصلها، و أدخل أهل الجنة الجنة، و أهل النار النار](4) .

از این عبارت، ظاهر است که ابن کثیر (مولی) را بحکم تفسیر کرده، و ظاهر است که اگر در حدیث غدیر، (مولی) را بحکم تفسیر کنیم نیز امامت ثابت می شود.

و نیز بر متتبع خبیر، و ناقد بصیر ظاهر است که (مولی) بمعنی (متولی أمر) می آید، و این معنی هم مثل (أولی بالتصرف) و (متصرف فی الامر) مفید امامت است بداهة و صراحة، زیرا که (متولی) بمعنی (متصرف)

ص:235


1- مفاتیح الغیب ج 23 / 74
2- غرائب القرآن ج 7 / 128
3- سورة الانعام : 62
4- تفسیر ابن کثیر ج 2 / 138

است کما هو ظاهر جدا، و صرح به سعدی الجلبی(1) ، و شهاب الدین أحمد الخفاجی فی حاشیتیهما علی «تفسیر البیضاوی» کما سیجیء.

و مجیء (مولی) بمعنی (متولی أمر) ثابت است بافادات جمعی از اکابر محققین، و اعاظم لغویین، و اماثل منقدین، و نحاریر مفسرین مثل: ابو العباس محمد بن یزید المبرد، و ابو القاسم حسین بن محمد بن المفضل المعروف بالراغب الاصفهانی(2) ، و ابو الحسن علی بن احمد واحدی(3) و احمد بن الحسن بن أحمد الزاهد، و جار اللّه محمود بن عمر زمخشری و ابو السعادات مبارک بن محمد بن عبد الکریم جزری(4)، و احمد بن یوسف بن حسن کواشی، و ناصر الدین عبد اللّه بن عمر بیضاوی، و عبد اللّه ابن احمد نسفی(5)، و ابو حیان محمد بن یوسف اندلسی(6)، و نظام الدین حسن بن محمد بن حسین نیسابوری، و عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی،

ص:236


1- سعدی جلبی : سعد اللَّه بن عیسی بن امیرخان الرومی الحنفی القاضی بقسطنطنیة المتوفی ( 945 )
2- الراغب الاصفهانی : الحسین بن محمد بن المفضل أبو القاسم الادیب اللغوی المتوفی سنة ( 502 )
3- الواحدی : علی بن أحمد بن محمد بن علی النیسابوریّ الشافعی المتوفی سنة ( 468 )
4- أبو السعادات الجزری : مبارک بن محمد بن عبد الکریم المعروف بابن الاثیر المتوفی ( 606 )
5- نسفی : عبد اللَّه بن أحمد بن محمود الحنفی أبو البرکات المتوفی سنة ( 710 ) .
6- أبو حیان الاندلسی : محمد بن یوسف بن علی الجیانی النحوی اللغوی المتوفی سنة ( 745 )

و محمد طاهر کجراتی(1)، و أبو السعود بن محمد العمادی، و سعدی چلپی مفتی روم، و شیخ شهاب الدین احمد بن محمد بن عمر خفاجی، و غیر ایشان ظاهر است.

مبرد در کتاب خود که مترجم است بالعبارة عن صفات اللّه تعالی علی ما نقل السید المرتضی(2) طاب ثراه فی «الشافعی» بعد ذکر تأویل قوله تعالی: بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا(3) گفته:

[و الولی و المولی معناهما سواء، و هو الحقیق بخلقه المتولی لامورهم](4).

و أبو القاسم حسین بن محمد بن المفضل المعروف بالراغب الاصبهانی در کتاب «مفردات» ، که علامۀ سیوطی آن را از احسن کتب غریب القرآن وانموده، حیث قال فی «الاتقان» فی ذکر کتب غریب القرآن و من احسنها «المفردات» للراغب(5).

و مصطفی بن عبد اللّه جلبی بذکر آن در «کشف الظنون» گفته:

[«مفردات الفاظ القرآن» فی اللغة لابی القاسم حسین بن محمد بن المفضل المعروف بالراغب الاصبهانی المتوفی سنة 502، و سماه السیوطی فی «طبقات النحاة» : المفضل بن محمد، و قال: کان فی اوائل المائة الخامسة و نقل عن خط الزرکشی(6) ما نصه ذکر الامام فخر الدین الرازی فی «تأسیس التقدیس فی الاصول» :

ص:237


1- الکجراتی : محمد طاهر الفتنی الهندی المفسر اللغوی المتوفی سنة ( 986 ) .
2- السید المرتضی : علی بن الحسین بن موسی المتوفی ( 436 ) .
3- سورة محمد ص : 11
4- الشافی فی الامامة : 123 .
5- الاتقان ج 2 / 2
6- الزرکشی : بدر الدین محمد بن عبد اللَّه بن بهادر الشافعی المتوفی سنة ( 794 ) .

ان الراغب من ائمة السنة، و قرنه بالغزالی(1) -انتهی. أوله: اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ الخ، ذکر فیه: ان أول ما یحتاج ان یشتغل به من علوم القرآن العلوم اللفظیة و من العلوم اللفظیة تحقیق الالفاظ المفردة، فتحصیل معانی مفردات القرآن فی کونه من اوائل المعاون لمن یرید أن یدرک معانیه کتحصیل اللبن فی کونه من اول المعاون فی بناء ما یرید ان یبنیه، و لیس ذلک نافعا فی علم القرآن فقط، بل هو نافع فی کل علم من علوم الشرع(2).

فأملاها علی حروف التهجی معتبرا فیه أوائل الحروف الاصلیة، و الاشاره الی المناسبات التی بین الالفاظ المستعارات و المشتقات](3) می فرماید:

[الولاء و التوالی ان یحصل شیئان فصاعدا حصولا لیس بینهما ما لیس منهما و یستعار ذلک للقرب من حیث المکان، و من حیث النسبة، و من حیث الدین، و من حیث الصداقة، و النصرة، و الاعتقاد، و الولایة النصرة، و الولایة تولی الامر و الولی و المولی یستعملان فی ذلک کل واحد منهما، یقال فی معنی الفاعل أی الموالی، و فی معنی المفعول أی الموالی، یقال للمؤمن: هو ولی اللّه عز و جل و لم یرد مولاه](4).

از این عبارت، صراحة ظاهر است که (ولی) و (مولی) بمعنی (متولی امر) مستعمل می شوند.

پس انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) که حضرات در آن، دماغ سوزی بغایت قصوی رسانیدند، چه سود خواهد بخشید، مگر اینکه

ص:238


1- بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة : 396 .
2- المفردات فی غریب القرآن : 6 .
3- کشف الظنون ج 2 / 1773
4- مفردات غریب القرآن کتاب الواو : 533 .

بمزید تولی از حق، و نهایت تولی باطل، انکار مجیء (مولی) بمعنی (متولی أمر) هم نمایند.

و أبو الحسن علی بن احمد واحدی، در «تفسیر وسیط» گفته:

[ «ثُمَّ رُدُّوا» یعنی العباد یردون بالموت، إِلَی اَللّهِ مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ(1) الذی یتولی أمورهم].

و احمد بن الحسن بن احمد الزاهد الدرواجکی در تفسیر خود که مشهور است به «تفسیر زاهدی» گفته:

[قوله: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(2) این آتشی است قرین و یار شما، و (المولی) فی اللغة: من یتولی مصالحک فهو مولاک، یلی القیام بأمورک و ینصرک علی أعدائک، و لهذا سمی ابن العم، و المعتق، مولی، ثم صار اسما لمن لزم الشیء کما یقال: اخ الفقر، اخ المال].

و جار اللّه محمود بن عمر زمخشری در «کشاف» گفته:

[مولانا سیدنا و نحن عبیدک او ناصرنا أو متولی أمورنا، فانصرنا، فمن حق المولی ان ینصر عبیده، فان ذلک عادتک أو فان ذلک من أمورنا التی علیک تولیها](3).

و مبارک بن محمد بن عبد الکریم الجزری المعروف بابن الاثیر در «نهایه» گفته:

[و قد تکرر ذکر المولی فی الحدیث و هو اسم یقع علی جماعة کثیرة: فهو الرب، و المالک، و السید، و المنعم، و المعتق، و الناصر، و المحب، و التابع

ص:239


1- سورة الانعام : 62
2- سورة الحدید : 15
3- الکشاف ج 1 / 409 فی تفسیر آخر آیة من سورة البقرة .

و الجار، و ابن العم، و الحلیف، و العقید، و الصهر، و العبد، و المعتق، و المنعم علیه.

و اکثرها قد جاءت فی الحدیث، فیضاف کل واحد الی ما یقتضیه الحدیث الوارد فیه، و کل من ولی أمرا، أو قام به فهو مولاه و ولیه، و قد یختلف مصادر هذه الاسماء، فالولایة (بالفتح) فی النسب، و النصرة، و المعتق، و الولایة (بالکسر) فی الامارة، و الولاء المعتق، و الموالاة من والی القوم.

و منه

الحدیث: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» و یحمل علی أکثر الاسماء المذکورة.

و قال الشافعی(1) : یعنی بذلک ولاء الاسلام کقوله تعالی: ذلِکَ بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ اَلْکافِرِینَ لا مَوْلی لَهُمْ(2) ، و قول عمر لعلی: «اصبحت مولی کل مؤمن» ، أی ولی کل مؤمن.

و قیل: سبب ذلک ان أسامة(3) قال لعلی: لست مولای، انما مولای رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فقال صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» .

و منه

الحدیث: «أیما امرأة نکحت بغیر اذن مولاها، فنکاحها باطل» ، و فی روایة: ولیها أی متولی أمرها](4)-الخ.

از قول ابن اثیر: [و کل من ولی أمرا، أو قام به فهو مولاه]، صراحة واضحست، که مولی بمعنی ولی أمر و قائم بالامر می آید.

و از قول او: [و منه الحدیث: «أیما امرأة نکحت بغیر اذن مولاها،

ص:240


1- الشافعی : محمد بن ادریس أبو عبد اللَّه امام الشافعیة المتوفی ( 204 ) .
2- سورة محمد : 11
3- أسامة : بن زید بن حارثة أبو محمد الصحابی المتوفی بالجرف سنة ( 54 ) .
4- النهایة فی غریب الحدیث و الاثر ج 5 / 228 فی باب الواو مع اللام .

فنکاحها باطل» و فی روایة: ولیها أی متولی أمرها] بکمال وضوح ظاهر است، که مولی در این حدیث بمعنی متولی أمر است.

و احمد بن یوسف الکواشی، که عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در ذکر وقائع سنة ثمانین و ستمائة، بترجمۀ او گفته:

[و فیها توفی الشیخ المفسر العلامة المقری المحقق الزاهد القدوة موفق الدین أبو العباس أحمد بن یوسف بن حسین(1) الشیبانی الموصلی، الکواشی، ولد بکواشة قلعة من نواحی الموصل، و اشتغل حتی برع فی القراءة و التفسیر و العربیة، و کان منقطع القرین ورعا و زهدا و صلاحا و نبلا، و له کشف و کرامات](2).

در «تفسیر تلخیص» که نسخۀ عتیقۀ آن، که در سنۀ سبع و سبعین و ستمائة در حیات مصنف، از اصل نسخۀ او منقول گردیده، پیش نظر قاصر حاضر است، گفته: [و لا یوقف علی أنت مولانا، سیدنا و متولی أمورنا، لوجود الفاء فی قوله: «فَانْصُرْنا عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْکافِرِینَ» ، لانک سیدنا و السید ینصر عبیده].

و ناصر بیضاوی در تفسیر خود گفته:

[«مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ» هی أولی بکم کقول لبید:

فغدت کلا الفرجین تحسب أنه مولی المخافة خلفها و أمامها

و حقیقته محراکم أی مکانکم الذی یقال فیه: هو أولی بکم کقولک: هو مئنة الکرم، أی مکان قول القائل: انه لکریم، أو مکانکم عما قریب من الولی و هو القرب، أو ناصرکم علی طریقة قولهم: «تحیة بینهم ضرب وجیع» أو

ص:241


1- یوسف بن حسین نسبة الی الجد لانه احمد بن یوسف بن الحسن بن رافع بن الحسین بن سویدان الشیبانی .
2- مرآة الجنان ج 4 / 192 .

متولیکم تتولاکم، کما تولیتم موجباتها فی الدنیا و بئس المصیر النار](1).

و عبد اللّه بن احمد نسفی در تفسیر «مدارک التنزیل» گفته:

[«أنت مولانا، سیدنا و نحن عبیدک، أو ناصرنا أو متولی أمورنا](2).

و أبو حیان محمد بن یوسف الاندلسی الغرناطی(3) در تفسیر «بحر محیط» کما سمعت سابقا، گفته:

[هو مولانا أی ناصرنا و حافظنا. قاله الجمهور، و قال الکلبی: أولی بنا من أنفسنا فی الموت و الحیاة، و قیل: مالکنا و سیدنا، فلهذا یتصرف کیف شاء، فیجب الرضی بما یصدر من جهته، و قال: ذلِکَ بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ اَلْکافِرِینَ لا مَوْلی لَهُمْ(4) فهو مولانا الذی یتولانا و یتولاهم](5).

و نیز أبو حیان در «بحر محیط» در تفسیر آیۀ کریمۀ هُنالِکَ تَبْلُوا کُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَی اَللّهِ مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ(6) گفته:

[و معنی «إِلَی اَللّهِ» ، الی عقابه، و قیل: الی موضع جزائه، «مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ» لا ما زعموا من اصنامهم، إذ هو المتولی حسابهم، فهو مولاهم فی الملک و الاحاطة لا فی النصر و الرحمة](7)-الخ.

و نظام الدین حسن بن محمد بن حسین القمی النیسابوریّ در تفسیر

ص:242


1- انوار التنزیل : 716
2- مدارک التنزیل ج 1 / 144
3- أبو حیان الاندلسی : محمد بن یوسف المتوفی سنة ( 754 ) .
4- سورة محمد : 11
5- البحر المحیط ج 5 / 52
6- سورة یونس : 30
7- البحر المحیط ج 5 / 153 .

«غرائب القرآن» گفته:

[ «وَ اُعْفُ عَنّا وَ اِغْفِرْ لَنا وَ اِرْحَمْنا» ، و انما حذف النداء و هو قول ربنا ههنا، لان النداء یشعر بالبعد، فترک النداء یؤذن بأن العبد إذا واظب علی التضرع و الدعاء نال مقام القربة و الزلفی من اللّه، و الفرق بین العفو و المغفرة و الرحمة: ان العفو اسقاط العذاب، و المغفرة أن یستر علیه بعد ذلک جرمه، صونا له عن عذاب التخجیل و الفضیحة، فان الخلاص من عذاب النار انما یطیب إذا حصل عقیبه الخلاص من عذاب الفضیحة، فالاول: هو العذاب الجسمانی، و الثانی: هو العذاب الروحانی و بعد التخلص منهما، اقبل علی طلب الثواب و هو أیضا قسمان: جسمانی هو نعیم الجنة و طیباتها، و هو قوله: «وَ اِرْحَمْنا» و روحانی: و هو اقبال العبد بالکلیة علی مولاه و هو قوله: «أَنْتَ مَوْلانا» ففیه الاعتراف بأنه سبحانه هو المتولی لکل نعمة ینالونها، و هو المعطی لکل مکرمة یفوزون بها، و أنهم بمنزلة الطفل الذی لا تتم مصلحته الا بتدبیر قیمه، و العبد الذی لا ینتظم شمل مهماته الا باصلاح مولاه و بهذا الاعتراف یحق الوصول الی الحق من عرف نفسه، أی بالامکان و النقصان عرف ربه، أی بالوجوب و التمام](1).

و نیز نیسابوری در «غرائب القرآن» گفته:

[ «فَاعْلَمُوا أَنَّ اَللّهَ مَوْلاکُمْ» ناصرکم و متولی أمورکم، یحفظکم، و یدفع شر الکفار عنکم، فانه نِعْمَ اَلْمَوْلی وَ نِعْمَ اَلنَّصِیرُ ، فثقوا بولایته و نصرته](2).

و نیز در «غرائب القرآن» گفته:

[«هی مولانا» لا یتولی أمورنا الا هو، یفعل بنا ما یرید من اسباب التهانی

ص:243


1- غرائب القرآن بهامش تفسیر الطبری ج 3 / 125
2- نفس المصدر ج 9 / 162 فی تفسیر آیهء ( 40 ) من سورة الانفال .

و التعازی، لا اعتراض لاحد علیه](1).

و نیز در «غرائب القرآن» گفته:

[ «وَ اَللّهُ مَوْلاکُمْ» متولی أمورکم، و قیل: أولی بکم من أنفسکم، و نصیحته أنفع لکم من نصائحکم لانفسکم](2).

و نیز در «غرائب القرآن» گفته:

[ «وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّهِ» حتی تصلوا إلیه، هو متولی افنائکم عنکم، فنعم المولی فی افناء وجودکم، و نعم النصیر فی ابقائکم بربکم](3).

معانی کلمه «مولی» در کتب اهل سنت

و علامه جلال الدین سیوطی، در تکملۀ تفسیر جلال محلی، که مجموع آن معروف است به «تفسیر جلالین» ، گفته:

[ «أَنْتَ مَوْلانا» سیدنا و متولی امورنا](4).

و نیز سیوطی در این تکمله، گفته: [ «فَاعْلَمُوا أَنَّ اَللّهَ مَوْلاکُمْ» ناصرکم و متولی أمورکم](5).

و نیز سیوطی در آن، گفته: [ «لَنْ یُصِیبَنا إِلاّ ما کَتَبَ اَللّهُ لَنا» اصابته، هو مولانا، ناصرنا و متولی امورنا](6).

و محمد طاهر گجراتی در «مجمع البحار» نقلا عن «النهایه» گفته:

[و اسم المولی یقع علی الرب، و المالک، و السید، و المنعم، و المعتق، و الناصر، و المحب، و التابع، و الجار، و ابن العم، و الحلیف، و العقید، و الصهر

ص:244


1- نفس المصدر ج 10 / 101 فی تفسیر آیة ( 51 ) من سورة التوبة .
2- نفس المصدر ج 28 / 101 فی تفسیر آیهء ( 2 ) من سورة التحریم .
3- غرائب القرآن ج 17 / 145 فی تفسیر آیهء آخر سورة الحج .
4- تفسیر الجلالین : 66
5- نفس المصدر : 240
6- المصدر نفسه : 254

و المعتق، و المنعم علیه، و أکثرها جاءت فی الحدیث، و کل من ولی أمرا و قام به فهو مولاه و ولیه، و قد یختلف مصادرها، فالولایة (بالفتح) فی النسب، و النصرة و المعتق، و (بالکسر) فی الامارة، و الولاء فی المعتق و الموالاة من والی القوم، و منه:

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» یحمل علی أکثر الاسماء المذکورة.

و قال الشافعی: أراد ولاء الاسلام کقوله تعالی: ذلِکَ بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا(1).

و قول عمر لعلی: أصبحت مولی کل مؤمن.

و قیل: سببه ان أسامة قال لعلی: لست مولای انما مولای رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم].

و نیز در «مجمع البحار» گفت: (نه)(2): و منه

«أیما امرأة نکحت بغیر اذن مولاها» ، و روی ولیها، أی متولی أمرها].

و أبو السعود بن محمد العمادی الرومی، در تفسیر «هِیَ مَوْلاکُمْ» بعد ذکر تفاسیر عدیدۀ(مولی) کما سمعت سابقا، گفته:

[أو متولیکم تتولاکم کما تولیتم موجباتها](3) .

و سعدی چلپی مفتی روم، در حاشیۀ «بیضاوی» گفته:

[قوله: و مکانکم عما قریب من الولی، و اطلاق المولی من الولی علی ما ذکر من المعنی یکون مجازا، و الا فوضع اسم المکان للمکان الذی یتصف صاحبه بالمأخذ حال کونه فیه، و لو فسر بمکان قربهم من اللّه و رضوانه علی التهکم لم یکن بعیدا، أو متولیکم أی المتصرف فیه].

ص:245


1- سورة محمد : 11 .
2- نه : رمز نهایة ابن الاثیر .
3- تفسیر أبی السعود ج 8 / 208 فی تفسیر آیة ( 15 ) من سورة الحدید .

و شهاب الدین احمد خفاجی، در حاشیۀ «بیضاوی» ، گفته:

[قوله: أو ناصرکم-الخ-فالمعنی لا ناصر لکم الا النار، کما ان معنی البیت لا تحیة لهم الا الضرب علی الهتکم، کما فصلناه فی سورة البقرة، و المراد نفی الناصر، و قوله: متولیکم أی المتصرفة فیکم کتصرفکم فیما أوجبها و اقتضاها من أمور الدنیا، فالتصرف استعارة للاحراق و التعذیب لا مشاکلة لبعدها هنا].

و مجیء (مولی) بمعنی (متولی أمر) بحدی ظاهر و واضح است که فخر رازی با آن همه کد و کاوش در انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) مجال انکار آن نیافته، بلکه در تفسیر آیۀ أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْکافِرِینَ(1) ، لفظ (مولی) را بمتولی کل نعمة و مثل آن تفسیر کرده، چنانچه در تفسیر «مفاتیح الغیب» بتفسیر این آیه گفته:

[و فی قوله: «أَنْتَ مَوْلانا» فائدة أخری، و ذلک ان هذه الکلمة تدل علی نهایة الخضوع و التذلل و الاعتراف بأنه سبحانه هو المتولی لکل نعمة یصلون إلیها، و هو المعطی لکل مکرمة یفوزون بها، فلا جرم أظهروا عند الدعاء انهم فی کونهم متکلین علی فضله و احسانه بمنزلة الطفل الذی لا تتم مصلحته الا بتدبیر قیمه و العبد الذی لا ینتظم شمل مهماته الا باصلاح مولاه، فهو سبحانه قیوم السموات و الارض و القائم باصلاح مهمات الکل، و هو المتولی فی الحقیقة للکل علی ما قال نِعْمَ اَلْمَوْلی وَ نِعْمَ اَلنَّصِیرُ ]-الخ(2).

از این عبارت رازی، بنهایت وضوح ظاهر است که (مولی) در آیۀ کریمۀ «أَنْتَ مَوْلانا» بمعنی (متولی کل نعمة و قائم باصلاح مهمات الکل) است.

ص:246


1- سورة البقرة : 286 .
2- مفاتیح الغیب ج 7 / 150

بس عجب که رازی بمزید حب باطل، این افاده خود و امثال آن هم بمقابلۀ اهل حقّ نسیا منسیا ساخته، اصلا اعتنائی بآن نکرده و ندانسته که از تطویل لا طائل، و اسهاب لا حاصل در انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، چه سود، که این افاده خودش مثبت مجیء (مولی) بمعنی (متولی) مثل افادۀ سابقه، مثبت ارادۀ(متصرف فی الامر) از (مولی) ، و بعض ذکر افادات آتیۀ او مثبت مجیء (مولی) بمعنی (ولی أمر) ، قاصم ظهور اهل جحود، و الحمد للّه الودود و الصلوة علی نبیه المحمود و آله شفعاء یوم الورود.

و از اطرف طرائف، و ابلغ آثار علو حق آنست که رازی با آن همه کاوکاو(1) و کلکل(2) در انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، و اختراع شبهات رکیکه، و ابتداع اعتراضات سخیفه که دست آویز منکرین، و مایۀ نازش و فخار جاحدین گردیده و باعث ضلال و اضلال همج رعاع، و سبب زلل و ازلال اتباع و اشیاع او شده، در «تفسیر کبیر» بالجای حق، تفسیر (أولی) از أبو علی جبائی نقل کرده، و آن را استحسان نموده، چنانچه در تفسیر آیۀ: وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ اَلْوالِدانِ وَ اَلْأَقْرَبُونَ وَ اَلَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ(3) ، گفته:

[المسئلة الثالثة: من الناس من قال: هذه الآیة منسوخة، و منهم من قال:

انها غیر منسوخة. أما القائلون بالنسخ: فهم الذین فسروا الآیة بأحد هذه الوجوه.

ص:247


1- کاوکاو : یعنی تفحص و تجسس و تفتیش
2- کلکل ( بفتح کاف و سکون لام ) هرزه درائی و کاوکاو نمودن ، بسحاق اطعمه از قول خرما سروده :در سفر با گردکانم در جوال * میکشم از کلکل او قیل و قال
3- سورة النساء : 33 .

التی نذکرها: فالاول: هو ان المراد بالذین عاقدت أیمانکم الحلفاء فی الجاهلیة و ذلک أن الرجل کان یعاقد غیره و یقول: دمی دمک، و سلمی سلمک، و حربی حربک، و ترثنی و أرثک، و تعقل عنی و اعقل عنک، فیکون لهذا الحلیف السدس من المیراث، فنسخ ذلک بقوله تعالی: وَ أُولُوا اَلْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اَللّهِ(1) و بقوله: یُوصِیکُمُ اَللّهُ(2) .

الثانی: ان الواحد منهم کان یتخذ انسانا أجنبیا ابنا له، و هم المسمون بالادعیاء، و کانوا یتوارثون بذلک السبب ثم نسخ.

الثالث: ان النبی علیه الصلوة و السلام کان یثبت المؤاخاة بین کل رجلین من أصحابه، و کانت تلک المؤاخاة سببا للتوارث.

و اعلم ان علی کل هذه الوجوه الثلثة کانت المعاقدة سببا للتوارث بقوله:

«فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ» ثم ان اللّه تعالی نسخ ذلک بالآیات التی تلوناها.

القول الثانی: قول من یقول: الآیة غیر منسوخة و القائلون بذلک ذکروا فی تأویل الآیة وجوها:

الاول: تقدیر الآیة: و لکل شیء مما ترک الوالدان و الاقربون و الذین عاقدت أیمانکم موالی و ورثة فآتوهم نصیبهم، أی فآتوا الموالی و الورثة، فقوله:

«وَ اَلَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ» معطوف علی قوله: «اَلْوالِدانِ وَ اَلْأَقْرَبُونَ» ، و المعنی ان ما ترک الذین عاقدت أیمانکم فله وارث هو أولی به، و سمی اللّه تعالی الوارث مولی، و المعنی لا تدفعوا المال الی الحلیف، بل الی المولی و الوارث، و علی هذا التقدیر فلا نسخ فی الآیة و هذا تأویل أبی علی الجبائی(3) .

ص:248


1- سورة الانفال : 75
2- سورة النساء : 11
3- أبو علی الجبائی : محمد بن عبد الوهاب المتکلم المعتزلی المتوفی سنة ( 303 ) .

الثانی: المراد بالذین عاقدت أیمانکم الزوج و الزوجة، و النکاح یسمی عقدا قال تعالی: وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ اَلنِّکاحِ(1)، فذکر تعالی: اَلْوالِدَیْنِ وَ اَلْأَقْرَبِینَ و ذکر معهم الزوج و الزوجة، و نظیره آیة المواریث فی أنه تعالی لما بین میراث الولد و الوالدین ذکر معهم میراث الزوج، و الزوجة و علی هذا التقدیر فلا نسخ فی الآیة أیضا و هو قول أبی مسلم الاصفهانی(2).

الثالث: أن یکون المراد بقوله: «وَ اَلَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ» المیراث الحاصل بسبب الولاء و علی هذا التقدیر فلا نسخ.

الرابع: أن یکون المراد بقوله: «وَ اَلَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ» الحلفاء، و المراد بقوله: «فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ» النصرة و النصیحة، و المصافاة فی العشرة، و المخالصة فی المخالطة، و لا یکون المراد التوارث و علی هذا التقدیر فلا نسخ أیضا.

الخامس: نقل ان الآیة نزلت فی أبی بکر الصدیق(3) رضی اللّه عنه و فی ابنه عبد الرحمن(4) ، و ذلک انه رضی اللّه عنه حلف انه لا ینفق علیه و لا یورثه شیئا من ماله فلما أسلم عبد الرحمن أمره اللّه أن یؤتیه نصیبه من المال، و علی هذا التقدیر فلا نسخ أیضا.

السادس: قال الاصم(5) : انه نصیب علی سبیل التحفة و الهدیة بالشیء القلیل، کما أمر تعالی لمن حضر القسمة أن یجعل له نصیب علی ما تقدم ذکره، و کل هذه الوجوه حسنة محتملة، و اللّه أعلم بمراده(6)].

ص:249


1- سورة البقرة : 235 .
2- أبو مسلم الاصفهانی : محمد بن بحر الکاتب المفسر المعتزلی المتوفی سنة ( 322 ) .
3- أبو بکر : بن أبی قحافة المتوفی سنة ( 13 )
4- عبد الرحمن بن أبی بکر اسلم یوم بدر و توفی بمکة المکرمة سنة ( 53 ) .
5- الاصم : حاتم أبو عبد الرحمن الزاهد المتوفی ( 237 )
6- مفاتیح الغیب : ج 10 / 85 - 86 .

از این عبارت، ظاهر است که أبو علی جبائی افاده کرده: که «وارث هو أولی به» به معنای مولی است، پس مجیء (مولی) بمعنی (أولی بالشیء) بکمال وضوح و ظهور، و استعمال آن در کلام ایزد غفور، از این وجه واضح است، و چون فخر رازی بعد ذکر این وجه أبو علی جبائی و دیگر وجوه، تصریح کرده بآنکه کل این وجوه نیک است و محتمل، ثابت شد که این وجه هم وجه حسن است، و محتمل است که آن مراد از کلام الهی باشد.

و نیز رازی در «نهایة العقول» هم اعتراف کرده است بآنکه أبو عبیده و ابن الانباری، حکم کرده اند بآنکه لفظ (مولی) برای (أولی) است، حیث قال: [لا نسلم ان کل من قال: بأن لفظة المولی محتملة للاولی، قال: بدلالة الحدیث علی امامة علی رضی اللّه عنه، أ لیس ان أبا عبیدة و ابن الانباری حکما بأن لفظة المولی للاولی، مع کونهما قائلین بامامة أبی بکر رضی اللّه عنه].

و از عجائب اتفاقات، این است که بعنایات ربانی، چنانچه بطلان انکار و ابطال رازی، اصل حدیث غدیر را بافادۀ خود او از «نهایة العقول» و «اربعین» و «تفسیر کبیر» ثابت ساختیم، همچنین بطلان و شناعت انکار او مجیء (مولی) را به (أولی) ، از افادۀ خودش در «تفسیر کبیر» ، و هم از افادۀ او در همین کتاب «نهایة العقول» ثابت نمودیم.

و نیز جمعی از أئمۀ منقدین کبار، و أجلۀ مفسرین عالی فخار، (مولی) را به (ولی أمر) تفسیر کرده اند.

جلال الدین محلی که جلائل فضائل، و عوالی مآثر، و محاسن مفاخر او سابقا شنیدی، در تفسیر مختصر خود که جلال الدین سیوطی تکمیل

ص:250

آن کرده، می گوید:

[«و هو کل» ثقیل «علی مولاه» : ولی أمره](1).

و أبو الحسن علی بن احمد الواحدی، در «تفسیر وسیط» گفته:

[«أنت مولانا» أی ناصرنا، و الذی یلی علینا أمورنا].

و نظام الدین حسن بن محمد نیسابوری، در «غرائب القرآن» گفته:

[قوله: «و هو علی کل مولاه» أصله من الغلظ الذی هو نقیض الحدة یقال:

کل السکین إذا غلظت شفرته، و کل اللسان إذا غلظ فلم یقدر علی الکلام، و کل فلان عن الکلام إذا ثقل علیه و لم ینبعث فیه، و فلان کل علی مولاه، أی ثقیل و عیال علی من یلی أمره و یعوله](2).

و نیز در «غرائب القرآن» ، در تفسیر آیۀ رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اُعْفُ عَنّا وَ اِغْفِرْ لَنا وَ اِرْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْکافِرِینَ گفته:

[ «وَ اِرْحَمْنا» برفع البینونة من بیننا، « أَنْتَ مَوْلانا» و ولینا فی رفع وجودنا و ناصرنا فی نیل مقصودنا](3).

و نیز ظاهر است که (ولی أمر) مثل (متولی أمر) بمعنی إمام و حاکم و رئیس است.

پس اگر (مولی) در حدیث غدیر بمعنی (ولی أمر) باشد این هم برای اثلاج فؤاد أهل ارشاد، و ازعاج قلوب أهل لجاج و لداد، وافی، و برای شفای مرض مزمن مکابره و مباهته شافی است.

ص:251


1- تفسیر الجلالین : / 362 فی تفسیر آیة ( 76 ) من سورة النحل .
2- غرائب القرآن بهامش تفسیر الطبری ج 14 / 99 .
3- نفس المصدر ج 3 / 128

و از عجائب امور و غرائب دهور، آنست که حضرت شاه ولی اللّه با آن همه جلالت شأن، و ریاست اهل غرور، بصدد انکار و ابطال چنین امر معروف و مشهور، باتباع وساوس غرور در آمده، داد کمال جسارت داده اند، و مکابره و بهت و تعنت، و تصلب و تعصب را بپایۀ عالی فرانهاده، کمال علو باع و مزید اطلاع، بعد از فقد عثور، و عدم عبور و مرور بر تحقیقات أئمه و اساطین صدور، ظاهر فرموده، در «ازالة الخفا» بجواب حدیث غدیر می فرماید:

[تعنت شیعه را تماشا کن، چون در این حدیث هم جای ناخن زدن ندیدند، گفتند (مولی) بمعنی (أولی) است، و أولی بتصرف در حق تمام امت می گیریم، و أولی بتصرف جمیع امت امام است، پس مرتضی امام باشد.

گوییم: مولی بمعنی محبوبست از جهت قرینه اسباب متقدمه، و از جهت احادیثی که قریب بمضمون این حدیث، و نزدیک بزمان او وارد شده، و از جهت قرینۀ

«اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه» .

باز می گوئیم: (مولی) بمعنی (معتق) و (معتق) مشهور است، و بمعنی ناصر، و مالک نیز آمده، و لکن بمعنی (ولی أمر) نیامده، هیچ مفعل بمعنی فعیل نخوانده ایم]-الخ.

تعنت مقتدای سنیه را تماشا کن، که چون در این حدیث هم، جای ناخن زدن ندیدند، در نفی بودن (مولی) بمعنی (أولی) کوشیدند، و بر این سینه زوری(1) اکتفا نکرده، از رازی امام المکابرین و رئیس المتعصبین، و اتباع و اشیاع او که مقلدین همج رعاع اند، و در انکار مجیء (مولی)

ص:252


1- سینه زوری : گردنکشی و زورآوری با غرور

بمعنی (أولی) چه مضحکات و خزعبلات که بر زبان نیاورده اند، هم پا را فراتر نهادند، که محض انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) را، برای تأیید باطل کافی ندیده، انکار مجیء (مولی) بمعنی (ولی أمر) هم نمودند.

مقام کمال حیرت است که حضرت شاه ولی اللّه، با این همه عظمت و جلالت، و نبالت و مهارت، و حذاقت و براعت، و توحد و تفرد، و تبحر و تمهر، چنین حرف یاوه که ادانی طلاب از آن استحیا دارند، و صدور آن را از ادانی اهل علم، بغایت شنیع و فظیع، و نهایت قبیح و فضیح می دانند، بر زبان راندند.

لکن حب معارضۀ حق و حمایت باطل، عجب داء عضال است، که اکابر محققین و اعاظم مدققین را بر رو می افگند، و پی سپر وادی پر خار انکار سراسر خسار، و سالک بوادی هلاک و بوار می گرداند، و از جوانب و اطراف ذاهل، و از مبالات مؤاخذه و تفضیح و استهزاء غافل می سازد.

کمال حیرت است که «تفسیر جلالین» را که نهایت مختصر و بغایت مشهور و سهل التناول و کثیر التداول است نیز ملاحظه نفرمودند، و ندریافتند که جلال الدین محلی (مولی) را بولی أمر تفسیر کرده، و مزید حیرت است که جناب شاهصاحب را اگر مزید اشتغال برد اهل حقّ و رشاد، و اشتعال آتش غضب و عناد، از تفحص کتب لغت و تفسیر بالمرة، لاهی و از تصریحات این حضرات، ساهی ساخته بود رجوع بصحیح بخاری(1)

ص:253


1- البخاری : محمد بن اسماعیل بن ابراهیم الحافظ المتوفی سنة ( 256 ) و کتابه الصحیح عند القوم به مکان عال من القبول و الاعتناء و الدراسة من کل جانب حتی بلغت شروحه الی ( 56 ) شرحا بین مختصر و مطول

که روز و شب دستمال متوسطین، چه جا محدثین با کمال می ماند، و این همه دعاوی محدثیت با تغافل از آن نمی سازد، هم نیاوردند، و هرگز ندریافتند که بعنایت ایزد قدیر، بخاری نحریر تصریح بمجیء (مولی) بمعنی (ملیک) نموده، قلع اساس این انکار سرا پا احتقار، و مکابره واهیه معجبۀ أولی الابصار نموده است.

[قال البخاری فی صحیحه فی کتاب التفسیر باب قوله: وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ اَلْوالِدانِ وَ اَلْأَقْرَبُونَ(1) الآیة، و قال معمر: موالی: اولیاء ورثه عاقدت أیمانکم هو مولی الیمین، و هو الحلیف، و الموالی أیضا: ابن العم، و المولی:

المنعم المعتق، و المولی: المعتق، و المولی: الملیک، و المولی: مولی فی الدین](2) .

وا عجبا که شاهصاحب ببانگ بی هنگام می سرایند که (مولی) بمعنی (ولی أمر) نیامده، حال آنکه بدیهی است که ثبوت مجیء (مولی) بمعنی (ملیک) برای ثبوت مطلوب اهل حق کافی، و برای تخجیل منکرین، و تذلیل جاحدین وافی است، چه (ملیک) هم مرادف (ولی أمر) و هم معنی آن است، و اگر معاندی ریبی در آن داشته باشد بحمد اللّه تصریحات شراح صحیح بخاری، رفع وسواس و کسر راس خناس، بأبلغ وجوه می نماید.

علامه بدر الدین أبو محمد محمود بن احمد العینی(3)، در «عمدة القاری» شرح صحیح بخاری گفته:

ص:254


1- سورة النساء : 33 .
2- صحیح البخاری المطبوع مع فتح الباری ج 8 / 199 .
3- بدر الدین العینی : أبو محمد محمود بن احمد المتوفی سنة ( 855 ) .

[«ص»(1) و المولی أیضا: ابن العم، و المولی: المنعم المعتق، و المولی:

المعتق، و المولی: الملیک، و المولی: مولی فی الدین» .

«ش»(2) ان لفظ المولی یأتی لمعان کثیرة، و ذکر منها خمسة معان:

الاول: یقال لابن العم: مولی، قال الشاعر:

مهلا بنو عمنا مهلا موالینا الثانی: المنعم أی الذی ینعم علی عبده بالعتق، و هو الذی یقال له المولی الاعلی.

الثالث: المولی المعتق (بفتح التاء) و هو الذی یقال له المولی الاسفل.

الرابع: یقال للملیک: المولی لانه یلی امور الناس.

الخامس: المولی مولی الدین.

و مما لم یذکره: الناصر، و المحب، و التابع، و الجار، و الحلیف، و العقید، و الصهر، و المنعم علیه، و الولی، و الموازی.

و قال الزجاج: کل من یلیک أو والاک فهو مولی](3).

و شهاب الدین احمد بن محمد قسطلانی(4)، که أبو مهدی عیسی بن محمد الجعفری المالکی در کتاب «اسانید» خود بترجمۀ او گفته:

[قال فی «النور السافر(5) فی أخبار أهل القرن العاشر» : هو الامام العلامة

ص:255


1- ص : الصحیح البخاری
2- ش : شرح الصحیح
3- عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری ج 18 / 170 .
4- القسطلانی : احمد بن محمد بن أبی بکر المصری الشافعی المتوفی سنة ( 923 ) .
5- « النور السافر عن اخبار القرن العاشر » تألیف عبد القادر بن عبد اللَّه العیدروسی الیمنی المتوفی ( 1038 )

الحافظ شهاب الدین أحمد بن محمد بن أبی بکر بن عبد الملک بن أحمد بن محمد ابن حسین القسطلانی المصری الشافعی.

ولد ثانی عشر ذی القعدة سنة احدی و خمسین و ثمانمائة بمصر، و نشأ بها علی الاشتغال، فقرأ بالسبع، و برع فی الفنون، و قرأ «الجامع الصحیح» علی النشاوی(1) فی خمسة مجالس، و کان یعظ بالجامع الغمری و یجتمع علیه عالم کبیر، و لم یکن له نظیر فی الوعظ فی وقته، و کان اولا یتعاطی الشهادة، ثم انجمع و اقبل علی التألیف، فصنف التصانیف المقبولة التی سارت بها الرکبان فی حیاته، من أجلها «ارشاد الساری» و منها «المواهب اللدنیة بالمنح المحمدیة» عظیم المنفعة عزیز النظیر فی بابه](2)-الخ.

در «ارشاد الساری» شرح «صحیح بخاری» گفته:

[و المولی أیضا: ابن العم، قاله ابن جریر(3)نقلا عن العرب، فانشد علیه قول الفضل بن العباس(4) :

مهلا بنی عمنا مهلا موالینا لا تظهرن لنا ما کان مدفونا

و المولی: المنعم المعتق (بکسر التاء) الذی أنعم علی مرقوقه بالعتق، و المولی: المعتق (بفتح التاء) الذی کان رقیقا فمن علیه بالعتق، و المولی: الملیک لانه یلی أمور الناس، و المولی: مولی فی الدین، و قیل: غیر ذلک مما یطول

ص:256


1- النشاوی : محمد بن علی بن اسماعیل الشافعی الفقیه المتوفی سنة ( 894 ) .
2- النور السافر : 103 - 104
3- ابن جریر : هو أبو جعفر محمد بن جریر الطبری المتوفی سنة ( 310 ) - قاله فی تفسیره ج 5 / 32 .
4- الفضل بن العباس : بن عتبة بن أبی لهب القرشی الشاعر کان من فصحاء بنی هاشم المتوفی نحو سنة ( 95 )

استقصاؤه](1).

از این هر دو عبارت، ظاهر است که (ملیک) را (مولی) باین سبب می گویند که (مولی) ولایت امور ناس می دارد.

پس معلوم شد قطعا و یقینا که (مولی) بمعنی (ولی أمر) و (متولی أمر) است.

پس بحمد اللّه حسب افادۀ حضرت بخاری، و عینی، و قسطلانی هم، تصدیق حضرت شاه ولی اللّه، بغایت قصوی ظاهر شد، و علی رغم انفه واضح گردید: که (مولی) بمعنی (ولی أمر) است (فلیمت أتباعه حنقا و غیظا) .

و علاوه بر این از رجوع بکتب لغت، ظاهر است که (ملیک) بمعنی (پادشاه) است، پس (مولی) حسب تفسیر بخاری بمعنی (پادشاه و ملک) خواهد بود.

جوهری در «صحاح» گفته:

[و الملکوت من الملک، کالرهبوت من الرهبة، یقال: له ملکوت العراق و ملکوة العراق أیضا، مثال الترقوة: و هو الملک و العز، فهو ملیک و ملک، و ملک، مثال فخذ و فخذ، کان الملک مخفف من ملک، و الملک مقصور من مالک، أو ملیک، و الجمع الملوک و الاملاک، و الاسم الملک، و الموضع مملکة.

و تملکه أی ملکه قهرا، و ملیک النحل یعسوبها](2).

و در «صراح» مسطور است:

[ملک (بالضم و التخفیف) : پادشاهی، فهو ملک و ملک و ملیک، کأن الملک مخفف من ملک، و الملک مقصور من مالک أو ملیک، و ملوک و املاک ج، مملکت:

ص:257


1- ارشاد الساری ج 7 / 80
2- صحاح اللغة : فصل المیم ج 4 / 1610 طبع بیروت .

مواضع که در ملک آید، تملکه أی ملکه قهرا، ملیک النحل شاه زنبوران].

و عبد الرحیم بن عبد الکریم صفی پوری(1)، در «منتهی الارب فی لغات العرب» گفته:

[ملیک کأمیر، پادشاه و خداوند، ملکا جمع، و محمد بن علی بن ملیک(2) محدث، و ملیک النحل پادشاه زنبوران](3).

و محتجب نماند که مراد از معمر، که بخاری مجیء (مولی) بمعنی (ملیک) از او نقل کرده، حسب افادۀ ابن حجر عسقلانی، أبو عبیده معمر بن المثنی است، در «فتح الباری» گفته:

[قوله باب قوله تعالی: وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ اَلْوالِدانِ وَ اَلْأَقْرَبُونَ(4) ساق الی قوله شهیدا، و سقط ذلک لغیر أبی ذر(5).

قوله: و قال معمر: أولیاء موالی أولیاء ورثة عاقدت أیمانکم، هو مولی الیمین و هو الحلیف، و المولی أیضا: ابن العم، و المولی: المنعم المعتق، أی (بکسر المثناة) ، و المولی: المعتق أی (بفتحها) ، و المولی: الملیک، و المولی:

مولی فی الدین]-انتهی. و معمر هذا (بسکون المهملة) ، و کنت أظنه معمر بن راشد(6) الی أن رأیت الکلام المذکور فی المجاز لابی عبیدة، و اسمه معمر بن

ص:258


1- صفی پوری : عبد الرحیم بن عبد الکریم المتوفی سنة ( 1267 ) بکلکته .
2- ابن ملیک : محمد بن علی بن ملیک الحموی الدمشقی .
3- منتهی الارب فی لغة العرب ج 4 / 1207 فی لفظ ملک .
4- سورة النساء : 33 .
5- أبو ذر : عبد اللَّه بن احمد الهروی الانصاری الحافظ المحدث المتوفی بمکة سنة ( 435 ) .
6- معمر بن راشد : بن أبی عمرو الازدی أبو عروة الفقیه الحافظ البصری المتوفی سنة ( 153 ) .

المثنی، و لم أره عن معمر بن راشد، و انما أخرج عبد الرزاق(1) عنه فی قوله:

«وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ» قال: الموالی: الاولیاء الاب، و الاخ، و الابن، أو غیرهم من العصبة.

و کذا أخرجه اسماعیل(2) القاضی فی «الاحکام» من طریق محمد بن ثور(3) عن معمر، و قال أبو عبیدة: و لکل جعلنا موالی: أولیاء و ورثة و الذین عاقدت أیمانکم، فالمولی: ابن العم، و ساق ما ذکر البخاری، و أنشد فی المولی ابن العم «مهلا بنی عمنا مهلا موالینا» .

و مما لم یذکره و ذکره غیره من أهل اللغة: المولی: المحب، و المولی:

الجار، و المولی: الناصر، و المولی: الصهر، و المولی: التابع، و المولی:

الولی، و المولی: الموازی.

و ذکروا أیضا: العم، و العبد، و ابن الاخ، و الشریک، و الندیم.

و یلتحق بهم: معلم القرآن، جاء فیه حدیث مرفوع من علم عبدا آیة من کتاب اللّه، فهو مولاه، الحدیث أخرجه الطبرانی من حدیث أبی امامة(4).

و نحوه قول شعبة: من کتبت عنه حدیثا فانا له عبد.

و قال أبو اسحاق الزجاج(5): کل من یلیک أو والاک فهو مولی](6).

ص:259


1- عبد الرزاق : بن همام بن نافع الحمیری الصنعانی المتوفی سنة ( 211 ) .
2- اسماعیل القاضی : أبو اسحاق اسماعیل بن اسحاق بن اسماعیل البصری البغدادی المالکی المتوفی ( 282 ) .
3- محمد بن ثور : أبو عبد اللَّه الصنعانی العابد المتوفی حدود سنة ( 190 ) .
4- ابو امامة : صدی بن عجلان بن وهب الباهلی الصحابی المتوفی بأرض حمص سنة ( 81 ) .
5- ابو اسحاق الزجاج : ابراهیم بن السری بن سهل البغدادی المتوفی سنة ( 311 ) .
6- فتح الباری ج 8 / 199

از این عبارت، ظاهر است که مجیء (مولی) بمعنی (ملیک) أبو عبیده معمر بن المثنی ذکر کرده، و خود ابن حجر عسقلانی مجیء (مولی) بمعنی (ولی) از دیگر اهل لغت نقل نموده.

و بالاتر از این هم آنست که بحمد اللّه دلالت (مولی) بر (أولی بتصرف) از نفس ارشاد، جناب سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله، بعد اندک تتبع «صحیح بخاری» ظاهر می شود، مگر نمی دانی که بخاری در «صحیح» خود در «کتاب الاستقراض» گفته:

[حدثنا عبد اللّه بن محمد(1) ، ثنا أبو عامر(2)، ثنا فلیح(3) ، عن هلال بن علی (4) ، عن عبد الرحمن بن أبی عمرة(5) ، عن أبی هریرة، أن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: «ما من مؤمن الا و أنا أولی به فی الدنیا و الآخرة، اقرأوا ان شئتم اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ(6) فأیما مؤمن مات و ترک مالا فلیرثه عصبته من کانوا و من ترک دینا أو ضیاعا فلیأتنی فأنا مولاه](7).

و نیز بخاری، این روایت را در کتاب «التفسیر» در تفسیر سورة أحزاب ذکر نموده حیث قال:

ص:260


1- عبد اللَّه بن محمد : الجعفی البخاری المسندی الحافظ المتوفی سنة ( 229 ) .
2- أبو عامر : عبد الملک بن عمرو العقدی البصری المتوفی سنة ( 205 ) .
3- فلیح : بن سلیمان بن أبی المغیرة بن حنین ، توفی سنة ( 168 ) .
4- هلال بن علی : یقال له أیضا : هلال بن أبی میمونة الفهری المدنی المتوفی حدود سنة ( 125 ) .
5- عبد الرحمن بن أبی عمرة : عمرو بن محصن المدنی .
6- الاحزاب : 6 .
7- صحیح البخاری ج 3 / 155

[حدثنی ابراهیم بن المنذر(1) قال: حدثنا محمد بن فلیح(2) قال: حدثنا أبی، عن هلال بن علی، عن عبد الرحمن بن أبی عمرة، عن أبی هریرة، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال:

«ما من مؤمن الا و أنا أولی الناس به فی الدنیا و الآخرة اقرأوا ان شئتم اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ(3) فأیما مؤمن ترک مالا فلیرثه عصبته من کانوا، فان ترک دینا أو ضیاعا، فلیأتنی و أنا مولاه](4).

از این روایت، صراحة ظاهر است که (مولی) بمعنی (أولی بتصرف) است، زیرا که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله أولا ارشاد فرموده: که نیست مؤمنی مگر آنکه من اولای ناس هستم باو، و بر اولویت خود استدلال بآیۀ کریمۀ اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فرموده، و بعد آن در مقام تفریع بر این مضمون صدق مشحون، مولائیت خود بیان فرموده.

پس صراحة ظاهر شد که مراد از (مولی) در قول آن حضرت

«فأنا مولاه» أولی بالتصرف است.

و مسلم(5) هم در «صحیح» خود، این روایت ذکر کرده، حیث

قال:

[حدثنی محمد بن(6) رافع، قال: نا شبابة(7) ، قال: حدثنی ورقاء(8) ، عن

ص:261


1- ابراهیم بن المنذر : بن عبد اللَّه المدنی المتوفی ( 236 ) .
2- محمد بن فلیح : بن سلیمان المدینی المتوفی ( 197 )
3- سورة الاحزاب : 6
4- صحیح البخاری بشرح ابن حجر ج 8 / 420 .
5- مسلم : بن الحجاج النیشابوری الحافظ المتوفی سنة ( 261 ) .
6- محمد بن رافع : بن أبی زید أبو عبد اللَّه القشیری النیشابوری المتوفی سنة ( 245 ) .
7- شبابة : بن سوار أبو عمرو المدائنی المتوفی سنة ( 206 ) .
8- ورقاء : بن عمر بن کلیب أبو بشر الخوارزمی الساکن بالمدائن .

أبی الزناد(1) ، عن الاعرج(2) ، عن أبی هریرة(3) ، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: «و الذی نفس محمد بیده ان علی الارض من مؤمن الا أنا أولی الناس به، فأیکم ما ترک دینا أو ضیاعا، فأنا مولاه، و أیکم ترک مالا فالی العصبة من کان»](4).

و قسطلانی در کتاب «التفسیر» در شرح قوله و أنا مولاه گفته:

[أی ولی المیت أتولی عنه أموره](5).

از این عبارت ظاهر است که مراد از (مولی) در این روایت (ولی) بمعنی (متولی أمور) است.

پس کمال شناعت انکار شاه ولی اللّه مجیء (مولی) را بمعنی (ولی أمر) مرة بعد أخری، از ارشاد صاحب «ارشاد الساری» ظاهر و باهر گردید و للّه الحمد علی ذلک.

و شمس الدین محمد بن یوسف بن علی الکرمانی(6) در «کواکب دراری» شرح «صحیح بخاری» گفته:

[

قوله: «فعلینا قضاء دینه» ، و قضاء دین المعسر کان من خصائصه صلی اللّه علیه و سلم، و ذلک کان من خالص ماله، و قیل: من بیت المال، و فیه: انه قائم بمصالح الامة حیا و میتا و ولی أمرهم فی الحالین](7).

ص:262


1- أبو الزناد : عبد اللَّه بن ذکوان القرشی المدینی المتوفی سنة ( 131 ) .
2- الاعرج : عبد الرحمن بن هرمز أبو داود المدنی المتوفی بالاسکندریة ( 117 ) .
3- أبو هریرة : عبد الرحمن بن صخر الدوسی المتوفی ( 59 ) .
4- صحیح مسلم بشرح النووی ج 11 / 60 .
5- ارشاد الساری ج 7 / 293 .
6- الکرمانی : محمد بن یوسف بن علی شارح صحیح البخاری المتوفی سنة ( 786 ) .
7- الکواکب الدراری ج 23 / 159 کتاب الفرائض .

و یحیی بن شرف نووی، در «منهاج» شرح «صحیح مسلم» در شرح حدیث مذکور می فرماید:

[و معنی هذا الحدیث ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: «أنا قائم بمصالحکم فی حیاة أحدکم و موته، و أنا ولیه فی الحالین، فان کان علیه دین قضیته من عندی ان لم یخلف وفاء، و ان کان له مال، فهو لورثته لا آخذ منه شیئا، و ان خلف عیالا محتاجین ضائعین، فلیأتوا الی فعلی نفقتهم و مؤنتهم](1).

از این عبارت ظاهر است که نووی، (مولی) را در قول آن حضرت

«فأنا مولاه» بر قائم بمصالح مؤمنین در حال حیات و ممات، و ولی شان در حالین حمل کرده.

پس بقرینۀ(قائم بالمصالح) ، ثابت شد که مراد از (ولی) ، (ولی أمر) است، و (مولی) بمعنی (ولی أمر و متولی أمر) است.

و ابن حجر عسقلانی، در «فتح الباری» در کتاب الفرائض گفته:

[قوله: «أنا أولی بالمؤمنین من أنفسهم» هکذا أورده مختصرا و تقدم

فی الکفالة(2)، من طریق عقیل(3) ، عن ابن شهاب(4) بذکر سببه فی أوله، و لفظه:

ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کان یؤتی بالرجل المتوفی علیه الدین،

ص:263


1- صحیح مسلم بشرح النووی ج 11 / 60
2- فتح الباری : ج 4 / 376 باب الدین .
3- عقیل ( بضم العین ) بن خالد مولی عثمان بن عفان ، مات سنة ( 144 ) بمصر أو سنة ( 151 )
4- ابن شهاب : محمد بن مسلم بن عبید اللَّه بن عبد اللَّه بن شهاب الزهری القرشی المدنی المتوفی ( 124 )

فیسأل: هل ترک لدینه شیئا قضاء(1)، فان قیل(2) نعم صلی علیه، و الا قال: صلوا علی صاحبکم، فلما فتح اللّه علیه الفتوح، قال: «أنا أولی بالمؤمنین من أنفسهم» الحدیث.

و تقدم

فی القرض(3) و فی تفسیر الاحزاب(4) من روایة عبد الرحمن بن أبی عمرة، عن أبی هریرة بلفظ: «ما من مؤمن الا و أنا أولی به فی الدنیا و الآخرة اقرأوا ان شئتم: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ(5) الحدیث.

و فی حدیث جابر، عند أبی داود ان النبی صلی اللّه علیه و سلم کان یقول: «أنا أولی بکل مؤمن من نفسه»(6).

و قوله ههنا: «فمن مات و علیه دین و لم یترک وفاء فعلینا قضاؤه» یخص ما أطلق

فی روایة عقیل بلفظ «فمن توفی من المؤمنین و ترک دینا فعلی قضائه» .

و کذا قوله فی الروایة الاخری من تفسیر الاحزاب: «فان ترک دینا أو ضیاعا فلیأتنی فأنا مولاه أو ولیه، فعرف انه مخصوص بمن لم یترک وفاء» .

و قوله: «فلیأتنی أی من یقوم مقامه فی السعی فی وفاء دینه، أو المراد صاحب الدین، و أما الضمیر فی قوله مولاه فهو للمیت المذکور.

و سیأتی بعد قلیل(7) من روایة أبی صالح(8)، عن أبی هریرة بلفظ «فأنا ولیه

ص:264


1- فی المصدر : هل ترک لدینه فضلا .
2- فی المصدر : فان حدث انه ترک لدینه وفاء صلی
3- فتح الباری : ج 5 / 47 باب الصلاة علی من ترک دینا .
4- فتح الباری : ج 8 / 420
5- سورة الاحزاب : 6 .
6- سنن أبی داود السجستانی المتوفی ( 275 ) ج 3 / 123 فی کتاب الفرائض و لکن لیس فی سنده جابر
7- ج 12 / 22 .
8- أبو صالح : ذکوان السمان الزیات الکوفی المتوفی بالمدینة سنة ( 101 ) .

فلادع له(1) ](2)-.

ابن حجر عسقلانی، در این عبارت (مولی) را بولی تفسیر کرده، و هر چند تقیید (ولی بأمر) ننموده، لکن عبارت قسطلانی، و کرمانی، و نووی قرینه است بر آنکه غرض او هم (ولی أمر) است.

و ثبوت مجیء (مولی) بمعنی (ولی أمر) بحدی ظاهر و باهر است که فخر رازی با آن همه تعصب و تعسف، و تهور و تصلف، و تهوک(3) و تعمق، جسارت بر انکار آن نکرده، بلکه اثبات آن نموده، در «نهایة العقول» گفته:

[و اما قول الاخطل(4) (علیه السلام) : «فأصبحت مولاها من الناس کلهم» (5).

و قوله (علیه السلام) : «لم تأشروا فیه إذ کنتم موالیه»(6).

و قوله: کانوا موالی حق یطلبون به»(7).

فالمراد بها الاولیاء، و مثله قوله علیه السّلام: «مزینة و جهینة و أسلم و غفار موالی

ص:265


1- قال ابن حجر فی شرح هذه الکلمة : ( فلادع له ) : هی لام الامر اصلها الکسر و قد تسکن مع الفاء و الواو . . . و المعنی فادعونی له اقوم بکله و ضیاعه .
2- فتح الباری ج 12 / 7 .
3- التهوک : التحیر و التهور و الوقوع فی الشیء به غیر مبالاة و من دون رویة .
4- الاخطل : غیاث بن غوث الشاعر النصرانی مات سنة ( 90 ) من الهجرة .
5- یمدح بها عبد الملک بن مروان ، و المصراع الآخر : و احری قریش ان تهاب و تحمدا .
6- و المصراع الآخر : و لو یکون لقوم غیرکم اشروا ، یخاطب بنی أمیّة ، یقال : اشر یأشر کعلم یعلم إذا بطر و مرح .
7- فی الشافی ج 2 / 178 نسبه الی غیر الاخطل ، و المصراع الآخر : فادرکوه و ما ملوا و ما تعبوا .

اللّه و رسوله» ، أی أولیاء اللّه و رسوله(1).

و قوله علیه السّلام: «أیما امرأة تزوجت بغیر اذن مولاها» و الروایة المشهورة(2) مفسرة له.

و قوله: ذلِکَ بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا(3) أی ولیهم و ناصرهم، «و ان الکافرین لا مولی لهم» أی لا ناصر لهم. هکذا روی عن ابن عباس، و مجاهد(4) ، و عامة المفسرین].

از این عبارت ظاهر است که رازی اعتراف کرده بآنکه مراد از (مولی) در روایت

«أیما امرأة تزوجت بغیر اذن مولاها» (ولی) است، و ظاهر است که مراد از (ولی) در این مقام (ولی أمر) است.

پس شاه ولی اللّه در انکار و تعنت، از رازی هم گوی مسابقت ربودند و او را در اثبات مجیء (مولی) بمعنی (ولی أمر) شرمنده و خجل نمودند و اثبات قصور و فتور آن رئیس مکابرین صدور در تأیید باطل و زور فرمودند.

و نیز فخر رازی در «تفسیر کبیر» گفته:

[أما قوله: «لبئس المولی و لبئس العشیر»(5) فالمولی هو الولی و الناصر،

ص:266


1- فی صحیح الترمذی ج 5 / 728 : قال رسول اللَّه ( ص ) : الانصار و مزینة و جهینة و غفار و أشجع و من کان من بنی عبدار موالی ، لیس لهم مولی دون اللَّه ، اللَّه و رسوله مولاهم .
2- لعل المراد بالروایة المشهورة هی التی رواها الطبرانی تکملة للحدیث عن ابن عمیر هکذا : فان کان دخل بها فلها صداقها بما استحل من فرجها و یفرق بینهما ، و ان کان لم یدخل بها فرق بینهما ، و السلطان ولی من لا ولی له .
3- سورة محمد : 11
4- مجاهد : بن جبر ابو الحجاج المکی المفسر التابعی المتوفی سنة ( 104 ) .
5- سورة الحج : 13 .

و العشیر: الصاحب و المعاشر.

و اعلم ان هذا الوصف بالرؤساء ألیق، لان ذلک لا یکاد یستعمل فی الاوثان، فبین تعالی انهم یعدلون عن عبادة اللّه تعالی الذی یجمع خیر الدنیا و الآخرة الی عبادة الاصنام و الی طاعة الرؤساء، ثم ذم الرؤساء بقوله: «لَبِئْسَ اَلْمَوْلی» و المراد ذم من انتصر بهم و التجأ إلیهم](1).

از این عبارت ظاهر است که نزد فخر رازی مراد از (مولی) در آیۀ «لَبِئْسَ اَلْمَوْلی» رؤسایند، پس افادۀ(مولی) معنی (رئیس) را، از این جا ثابت شد و فیه کفایة لاهل الدرایة.

و سابقا حسب افادات أئمۀ بارعین و أجلۀ ماهرین، دانستی که (مولی) بمعنی (متولی أمر) می آید، و این هم برای تصدیق و تخجیل این حبر نبیل، و محقق جلیل که انکار مجیء (مولی) بمعنی (ولی أمر) می نماید کافی و وافی است، زیرا که مفاد (متولی أمر) و (ولی أمر) واحد است.

چنانچه ابن اثیر در «نهایه» گفته:

[و منه

الحدیث: «أیما امرأة نکحت بغیر اذن مولاها فنکاحها باطل» و فی روایة: «ولیها» أی متولی أمرها](2).

و احمد بن محمد فیومی که ابن حجر عسقلانی بمدح او در «درر کامنه» گفته:

[أحمد بن محمد الفیومی ثم الحموی، نشأ بالفیوم و اشتغل و مهر و تمیز فی

ص:267


1- مفاتیح الغیب ج 23 / 15 .
2- النهایة فی غریب الحدیث و الاثر ج 5 / 229 .

العربیة عند أبی حیان، ثم ارتحل الی حماة فقطنها، و لما بنی الملک المؤید(1) اسماعیل جامع الدهشة، قرره فی خطابتها، و کان فاضلا عارفا باللغة و الفقه، و جمع فی ذلک کتابا سماه «المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر» و هو کثیر الفائدة حسن الایراد و قد نقل غالبه ولده فی «تهذیب المطالع» و کأنه عاش الی بعد سنة تسعین و سبعمائة](2).

در کتاب «المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر» گفته:

[و ولیت الامر إلیه (بکسرتین)(3) ولایة (بالکسر) تولیته](4).

اما آنچه شاه ولی اللّه فرموده که هیچ افعل بمعنی فعیل نخوانده ایم، پس غالبا مرادشان آنست که هیچ مفعل بمعنی فعیل نخوانده ایم و سهوا افعل بجای مفعل، بر زبان بلاغت ترجمان رفته.

و ظاهرا غرض شان استدلال است بر نفی مجیء (مولی) بمعنی (ولی أمر) بدو وجه:

یکی آنکه (مولی) بمعنی (ولی أمر) نیامده است.

دوم: آنکه هیچ مفعل بمعنی فعیل نمی آید، پس اینجا چگونه مفعل بمعنی فعیل خواهد بود.

و این مثل استدلال رازی و اتباع او است بر نفی مجیء (مولی) بمعنی (أولی) و بانتقاض آن بمجیء (مولی) بمعنی (ولی) پی نبرده بودند.

ص:268


1- الملک المؤید اسماعیل : بن علی بن محمود بن محمد بن عمر بن شاهنشاه بن ایوب صاحب « حماة » المتوفی ( 732 )
2- الدرر الکامنة فی أعیان المائة الثامنة ج 1 / 314 .
3- بکسرتین : بکسر عین الفعل فی الماضی و المستقبل .
4- مصباح المنیر : کتاب الواو مع اللام

و ظاهرا چون شاهصاحب از مزید ذکاء و فطانت، و نهایت امعان و کیاست، پی باین انتقاض بردند، ناچار طریق کذب و زور تازه سپردند که انکار مجیء (مولی) بمعنی (ولی أمر) هم نمودند.

بالجمله اگر مراد همین است که هیچ مفعل بمعنی فعیل نمی آید، پس بطلان آن، در اقصای ظهور و وضوح است زیرا که مجیء (مولی) بمعنی (ولی) نهایت ظاهر و مشهور و معروف است، و بسیاری از لغویین فخام و مفسرین اعلام، و محققین عالی مقام، علاوه بر مثبتین سابقین آن را ثابت کرده اند.

محمد بن القاسم الانباری در کتاب «مشکل القرآن» کما سمعت سابقا گفته:

[و المولی فی اللغة ینقسم الی ثمانیة أقسام: أولهن: المولی: المنعم المعتق ثم المنعم علیه المعتق، و المولی: الولی، و المولی: الاولی بالشیء]-الخ.

از این عبارت ظاهر است که (مولی) بمعنی (ولی أمر) می آید، و عبارت ابن الانباری را دیگر علماء نیز ذکر کرده اند.

یحیی بن الحسن الحلی طاب ثراه که ابن حجر عسقلانی در «لسان المیزان» بترجمۀ آن جناب گفته:

[یحیی بن الحسن بن الحسین بن علی الاسدی الحلی الربعی المعروف بابن البطریق.

قرأ علی الحمصی(1) الرازی الفقه و الکلام علی مذهب الامامیة، و قرأ النحو

ص:269


1- الحمصی الرازی : الشیخ سدید الدین محمود بن علی بن الحسن صاحب « المنقذ من التقلید و المرشد الی التوحید » و هذا الکتاب معروف بالتعلیق العراقی ، قال شیخنا العلامة الآقا بزرک الطهرانی قدس اللَّه سره فی « الذریعة » ج 23 / 151 : قال الفخر الرازی فی تفسیره فی آیة المباهلة : رأیت کتابه فی الکلام و الذی سماه « التعلیق العراقی » ذکر فی اوله انه ورد الحلة سنة حجته فاکب علیه العلماء و الفضلاء و سئلوه ان یکتب لهم فی اصول الدین ما یکون دستورا لهم فی المباحث الکلامیة فاقام عندهم و کتب لهم التعلیق العراقی و بهذه المناسبة سموه بالعراقی و فرغ من تصنیفه ( 9 ج 1 سنة 581 )

و اللغة، و تعلم النظم و النثر، وجد حتی صارت إلیه الفتوی فی مذهب الامامیة، و سکن بغداد مدة، ثم واسط، و کان یتزهد و یتنسک، و کانت وفاته بالحلة فی شعبان سنة ستمائة، و له سبع و سبعون سنة ذکره ابن النجار](1).

در کتاب «عمده»(2) فرموده:

[و قال أبو بکر محمد بن القاسم الانباری فی کتابه المعروف بتفسیر «المشکل فی القرآن» فی ذکره أقسام المولی: ان المولی: الولی، و المولی: الاولی بالشیء.

و استشهد علی ذلک بالآیة المقدم ذکرها، و ببیت لبید أیضا:

کانوا موالی حق یطلبون به فادرکوه و ما ملوا و لا تعبوا(3) و محمد بن عزیز السجستانی العزیزی(4)در «نزهة القلوب» کما سمعت سابقا گفته:

[مولانا أی ولینا، و المولی علی ثمانیة أوجه: المعتق، و المعتق، و الولی

ص:270


1- لسان المیزان ج 6 / 247
2- قال شیخنا فی الذریعة ج 15 / 334 : ذکر ابن بطریق فی « العمدة » 913 حدیثا متفقا علیها من طرق العامة و الخاصة کالصحاح السنة و مسند أحمد بن حنبل و غیرها ، و قد طبع العمدة بایران سنة ( 1309 ) مع الخصائص .
3- العمدة : 55
4- العزیزی أو العزیزی : محمد بن عزیز ( أو العزیز ) السجستانی المفسر اللغوی المتوفی ( 330 ) ه

و الاولی بالشیء، و ابن العم، و الصهر، و الجار، و الحلیف](1).

و یحیی بن علی ابو زکریا بن الخطیب التبریزی، در «غریب الحدیث» که نسخۀ عتیقۀ آن بخط عرب، پیش نظر قاصر حاضر است، گفته:

[المولی عند کثیر من الناس هو ابن العم خاصة، و لیس هو هکذا، و لکنه:

الولی، و کل ولی للانسان فهو مولاه، مثل الاب، و الاخ، و ابن الاخ، و العم و ابن العم، و ماوراء ذلک من العصبة کلهم، و منه قوله: إِنِّی خِفْتُ اَلْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی(2).

و مما یبین ذلک، أی المولی کل ولی،

حدیث النبی صلی اللّه علیه و سلم:

«أیما امرأة نکحت بغیر اذن مولاها فنکاحها باطل» أراد بالمولی الولی، و قال عز و جل: یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیْئاً(3) ، افتراه انما عنی ابن العم خاصة دون سائر أهل بیته؟ و یقال للحلیف أیضا: مولی]-الخ.

و مجد الدین محمد بن یعقوب الفیروزآبادی(4) ، در «قاموس» گفته:

[و المولی: المالک، و العبد، و المعتق، و المعتق، و الصاحب، و القریب کابن العم، و نحوه، و الجار، و الحلیف، و الابن، و العم، و النزیل، و الشریک و ابن الاخت، و الولی، و الرب، و الناصر، و المنعم، و المنعم علیه، و المحب و التابع، و الصهر](5) -الخ.

و ابو اللیث نصر بن محمد الفقیه السمرقندی، در تفسیر خود، که

ص:271


1- نزهة القلوب : 209
2- سورة مریم : 5 .
3- سورة الدخان : 41
4- الفیروزآبادی : محمد بن یعقوب بن محمد بن ابراهیم الشیرازی الشافعی المتوفی ( 817 ) .
5- القاموس المحیط : باب الواو و الیاء ، فصل الواو ، لفظ ولی .

مصطفی ابن عبد اللّه المعروف بالکاتب الجلبی در مدح و ثناء آن گفته:

[تفسیر أبی اللیث نصر بن محمد الفقیه السمرقندی الحنفی المتوفی سنة خمس و سبعین و ثلاثمائة، و هو کتاب مشهور لطیف مفید، خرج أحادیثه الشیخ زین الدین قاسم بن قطلوبغا الحنفی المتوفی سنة تسع و سبعین و ثمانمائة، و ترجمته بالترکیة للشهاب أحمد بن محمد المعروف بابن عربشاه الحنفی المتوفی سنة أربع و خمسین و ثمانمائة](1).

می فرماید: [أنت مولانا، یعنی ولینا و حافظنا].

و نیز در تفسیر ابو اللیث مسطور است:

[ «بَلِ اَللّهُ مَوْلاکُمْ» یقول: أطیعوا اللّه تعالی فیما یأمرکم، هو مولاکم، یعنی ولیکم و ناصرکم]-انتهی نقلا عن نسخة عتیقه بخط العرب.

و ابو اسحاق أحمد بن محمد ثعلبی، در تفسیر خود مسمی «بالکشف و البیان عن تفسیر القرآن» کما سمعت سابقا، گفته:

[ أَنْتَ مَوْلانا ، أی ناصرنا، و حافظنا، و ولینا، و أولی بنا].

و واحدی، در «تفسیر وسیط» گفته:

[ بَلِ اَللّهُ مَوْلاکُمْ : ناصرکم، و معینکم، أی فاستغنوا عن موالاة الکفار فلا تستنصروهم، فانی ولیکم و ناصرکم].

و حسین بن مسعود البغوی در «معالم التنزیل» گفته:

[أنت مولانا: ناصرنا و حافظنا و ولینا](2).

و أحمد بن الحسن الزاهد در تفسیر خود گفته:

[قوله: أنت مولانا أی ناصرنا و ولینا].

ص:272


1- کشف الظنون ج 1 / 441 .
2- معالم التنزیل ج 1 / 265

و علامه ابو الفرج عبد الرحمن بن علی المعروف بابن الجوزی در تفسیر «زاد المسیر» گفته:

[ «وَ اَللّهُ مَوْلاکُمْ» أی ولیکم و ناصرکم](1).

و نیز در «زاد المسیر» گفته:

[ «وَ إِنْ تَظاهَرا» و قرأ ابن مسعود(2) أبو عبد الرحمن، و مجاهد، و الاعمش(3) تظاهرا (بتخفیف الظاء) أی تعاونا علی النبی صلی اللّه علیه و سلم بالایذاء «فَإِنَّ اَللّهَ هُوَ مَوْلاهُ» أی ولیه فی العون و النصرة].

و أحمد بن محمد بن أبی الحرم مکی القمولی(4) در تکملۀ «تفسیر کبیر فخر رازی» گفته:

[ «وَ اَللّهُ مَوْلاکُمْ» أی ولیکم، و ناصرکم، و هو العلیم بخلقه، الحکیم فیما فرض من حکمه].

و نیز قمولی در تکملۀ خود گفته:

[و قوله تعالی: وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ(5) أی و ان تعاونا علی النبی صلی اللّه علیه و سلم بالایذاء فان اللّه هو مولاه، أی لم یضر ذلک التظاهر منکما، و مولاه، أی ولیه و ناصره اللّه و جبرئیل رأس الکروبیین، قرن ذکره بذکره مفردا له من الملائکة تعظیما له و اظهارا لمکانته].

ص:273


1- زاد المسیر ج 8 / 307
2- ابن مسعود أبو عبد الرحمن : عبد اللَّه بن مسعود بن غافل الهذلی الصحابی المتوفی سنة ( 32 )
3- الاعمش : سلیمان بن مهران الکوفی المتوفی سنة ( 148 ) .
4- القمولی : أحمد بن محمد بن مکی بن یاسین الشافعی المصری المتوفی سنة ( 727 ) .
5- سورة التحریم : 4 .

و نظام الدین حسن بن محمد بن حسین القمی النیسابوریّ در «غرائب القرآن» گفته:

[ اَللّهُ وَلِیُّ اَلَّذِینَ آمَنُوا(1) أی متولی أمورهم، و کافل مصالحهم، فعیل بمعنی فاعل، و الترکیب یدل علی القرب، فالمحب ولی، لانه یقرب منک بالمحبة و النصرة و منه الوالی، لانه یلی القوم بالتدبیر](2).

«حدیث غدیر بلفظ

«من کنت ولیه»

و نیز در بسیاری از طرق حدیث غدیر بجای

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» من کنت ولیه، فعلی ولیه وارد است، و این هم دلالت صریح دارد بر آنکه (مولی) بمعنی (ولی) است، و مفعل بمعنی فعیل آمده است.

حدیث غدیر بلفظ: «من کنت ولیه فعلی ولیه» در مسند ابن حنبل

در «مسند» أحمد(3)بن حنبل مذکور است:

[حدثنا عبد اللّه(4) ، حدثنی أبی، ثنا وکیع(5) ، ثنا الاعمش، عن سعد بن عبیدة(6) ، عن ابن بریدة، عن أبیه قال: قال رسول اللّه صلعم: «من کنت ولیه فعلی ولیه(7)].

ص:274


1- سورة البقرة : 257 .
2- تفسیر النیسابوریّ ج 3 / 21 .
3- أحمد بن حنبل : أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال الشیبانی المروزی البغدادی المتوفی سنة ( 241 )
4- عبد اللَّه : بن أحمد بن محمد بن حنبل البغدادی المتوفی سنة ( 288 ) .
5- وکیع : بن الجراح الرواسی الحافظ الکوفی المتوفی سنة ( 196 ) .
6- سعد بن عبیدة : أبو حمزة ، حکی ابن أبی حاتم الرازی توثیقه عن ابن معین .
7- مسند أحمد بن حنبل ج 5 / 361 .

و نیز در «مسند» أحمد بن حنبل مذکور است:

[حدثنا عبد اللّه، حدثنی أبی، حدثنا أبو معاویة(1) ، ثنا الاعمش، عن سعد ابن عبیدة، عن ابن بریدة(2) ، عن أبیه، قال: بعثنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی سریة، قال: لما قدمنا، قال: کیف رأیتم صحابة صاحبکم؟ قال: فأما شکوته أو شکاه غیری، قال: فرفعت رأسی و کنت رجلا مکبابا(3) ، قال: فرأیت النبی صلی اللّه علیه و سلم قد احمر وجهه، قال: و هو یقول: «من کنت ولیه، فعلی ولیه»(4)].

و نیز در «مسند» أحمد بن حنبل مسطور است:

[حدثنا عبد اللّه، حدثنی أبی، ثنا وکیع، ثنا الاعمش، عن سعد بن عبیدة، عن ابن بریدة، عن أبیه أنه مر علی مجلس و هم یتناولون من علی، فوقف علیهم فقال: انه قد کان فی نفسی علی علی شیء، و کان خالد بن ولید(5) کذلک، فبعثنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی سریة(6) علیها علی، و اصبنا سبیا.

قال: فأخذ علی جاریة من الخمس لنفسه، فقال خالد بن الولید: دونک.

قال: فلما قدمنا علی النبی صلی اللّه علیه و سلم جعلت أحدثه بما کان، ثم

ص:275


1- أبو معاویة : محمد بن خازم الضریر الکوفی الحافظ المتوفی سنة ( 195 ) .
2- ابن بریدة : عبد اللَّه بن بریدة بن الحصیب الحافظ أبو سهل المروزی القاضی المتوفی ( 115 ) .
3- المکباب ( بکسر المیم ) کثیر النظر الی الارض .
4- مسند أحمد بن حنبل ج 5 / 350 .
5- خالد بن الولید : بن المغیرة المخزومی القرشی مات بحمص سنة ( 21 ) .
6- السریة ( بفتح السین المهملة و کسر الراء و تشدید الیاء المفتوحة ) قطعة من الجیش سمیت بذلک لانها تسری خفیه ، و فی الاصطلاح جیش لیس بینهم النبی صلی اللَّه علیه و آله و سلم .

قلت: ان علیا أخذ جاریة من الخمس، قال: و کنت رجلا مکبابا، قال: فرفعت رأسی، فاذا وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قد تغیر، فقال: من کنت ولیه، فعلی ولیه](1).

حدیث غدیر بلفظ «من کنت ولیه فهذا ولیه» در خصائص نسائی

و ابو عبد الرحمن أحمد بن شعیب نسائی، در «خصائص» گفته:

[ذکر قول النبی صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت ولیه، فعلی ولیه» .

أنبأنا محمد بن مثنی(2) ، قال: ثنا حبیب بن أبی ثابت(3) ، عن أبی الطفیل عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه قال: لما رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع و نزل غدیر خم، أمر بدوحات، فقممن، ثم قال: کأنی قد دعیت فأجبت و انی قد ترکت فیکم الثقلین، احدهما أکبر من الآخر: کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، فانظروا کیف تخلفونی فیهما، فانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض.

ثم قال: «ان اللّه مولای و أنا ولی کل مؤمن» .

ثم أخذ بید علی، فقال: «من کنت ولیه، فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» .

فقلت لزید: سمعته من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ قال: «ما کان فی الدوحات أحد الا رآه بعینه و سمعه بأذنه»(4).

أنبأنا محمد بن العلاء(5) قال: ثنا أبو معاویة، قال: ثنا الاعمش، عن سعد

ص:276


1- مسند أحمد بن حنبل ج 5 / 358
2- محمد بن المثنی : أبو موسی الحافظ البصری المعروف بالزمن المتوفی سنة ( 252 ) .
3- حبیب بن أبی ثابت : أبو یحیی التابعی الکوفی المتوفی سنة ( 117 ) - أو ( 119 ) .
4- الخصائص : 93 .
5- محمد بن العلاء : بن کریب أبو کریب الهمدانی المتوفی سنة ( 248 ) .

ابن عبیدة، عن ابن بریدة، عن أبیه قال: بعثنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی سریة، و استعمل علینا علیا رضی اللّه عنه، فلما رجعنا سألنا کیف رأیتم صحبة صاحبکم؟ فاما أنا شکوته و اما شکاه غیری، فرفعت رأسی و کنت رجلا مکبابا، فاذا وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قد احمر، فقال: «من کنت ولیه، فعلی ولیه](1).

و نیز در «خصائص» نسائی، مذکور است:

[أنبأنا أحمد بن عثمان(2) قال: ثنا ابن عثمه، و هو محمد بن خالد البصری(3) ، عن عائشة بنت سعد(4)، عن سعد(5)، قال: أخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بید علی، فخطب فحمد اللّه و أثنی علیه، ثم قال: «أ لستم تعلمون انی أولی بکم من أنفسکم؟» ، قالوا: نعم صدقت یا رسول اللّه، ثم أخذ بید علی فرفعها و قال:

«من کنت ولیه، فهذا ولیه، ان اللّه یوالی من والاه و یعادی من عاداه»(6).

ص:277


1- الخصائص : 94
2- أحمد بن عثمان : ( ابو الجوزاء البصری ) بن عبد النور بن عبد اللَّه بن سنان النوفلی حکی ابن أبی حاتم الرازی توثیقه عن والده و قال : کتب عنه أبی و أبو زرعة ، توفی ( 246 ) .
3- ابن عثمة : محمد بن خالد البصری بن عثمة و هی امه ، تابعی ، ترجمه ابن أبی حاتم الرازی و روی عن ابن حنبل صلاحه .
4- عائشة بنت سعد : بن أبی وقاص المدنیة ماتت سنة ( 117 ) .
5- سعد : بن أبی وقاص ، و اسمه مالک بن وهیب القرشی المدنی ، مات سنة ( 55 ) أو ( 58 ) .
6- الخصائص : 25

أنبأنا زکریا بن یحیی(1) قال: ثنا یعقوب بن جعفر بن أبی کثیر(2) ، عن مهاجر ابن مسمار قال: اخبرتنی عائشة بنت سعد، عن سعد رضی اللّه تعالی عنه قال:

کنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بطریق مکة، و هو متوجه إلیها، فلما بلغ غدیر خم وقف الناس، ثم رد من تبعه و لحقه من تخلف، فلما اجتمع الناس إلیه، قال: «أیها الناس هل بلغت؟» ، قالوا: نعم، قال: «اللّهمّ» (ثلاث مرات یقولها) ، ثم قال: «أیها الناس من ولیکم؟» ، قالوا: اللّه و رسوله أعلم (ثلثا) ، ثم أخذ بید علی، فقال: «من کان اللّه و رسوله ولیه، فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»](3).

و نیز در «خصائص» نسائی مذکور است:

[أخبرنا الحسین بن حریث(4) ، حدثنی الفضل بن موسی (5) ، عن الاعمش عن أبی اسحاق(6) ، عن سعید بن وهب(7) قال: قال علی کرم اللّه وجهه فی الرحبة:

«انشد اللّه من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم یقول: «ان اللّه ولیی و أنا ولی المؤمنین، و من کنت ولیه، فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه،

ص:278


1- زکریا بن یحیی : بن ایاس السجزی الحافظ خیاط السنة نزیل دمشق المتوفی سنة ( 289 ) .
2- یعقوب بن جعفر بن أبی کثیر : الانصاری المدنی المقرئ روی عنه الکسائی و آخرون ترجمه الجزری فی غایة النهایة ج 2 / 389 .
3- الخصائص : 25 .
4- الحسین بن حریث : بن الحسن بن ثابت بن قطبة ابو عمار المتوفی بقومس سنة ( 244 ) .
5- الفضل بن موسی : ابو عبد اللَّه المروزی المتوفی سنة ( 192 ) .
6- ابو اسحاق السبیعی : عمرو بن عبد اللَّه الهمدانی الکوفی الحافظ المتوفی سنة ( 127 ) .
7- سعید بن وهب : الهمدانی الکوفی المتوفی سنة ( 76 ) .

و عاد من عاداه، و انصر من نصره» .

قال: فقال سعید: فقام الی جنبی ستة، و قال زید بن یثیع(1) : من عندی ستة، و قال عمرو ذومر: «أحب من أحبه و أبغض من أبغضه» و ساق الحدیث(2) ].

و نیز نسائی در «خصائص» گفته:

[أنبأنا یوسف بن عیسی(3) ، أنبأنا الفضل بن موسی، قال: ثنا الاعمش، عن أبی اسحاق، عن سعید بن وهب، قال: قال علی رضی اللّه عنه فی الرحبة: «انشد باللّه من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم یقول: «اللّه ولیی و أنا ولی المؤمنین، و من کنت ولیه فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» ، قال سعید: فقام الی جنبی ستة، و قال حارثة ابن مضرب(4) : قام من عندی ستة، و قال زید بن یثیع: قام من عندی ستة، و قال عمرو بن ذی مر(5): «و أحب من أحبه و أبغض من أبغضه»](6).

و ابو عبد اللّه محمد بن یزید بن ماجة القزوینی(7)، در «سنن» خود گفته:

ص:279


1- زید بن یثیع : الهمدانی الکوفی المتوفی سنة ( 136 ) .
2- الخصائص : 26
3- یوسف بن عیسی : أبو یعقوب المروزی المتوفی سنة ( 249 ) .
4- حارثة بن مضرب : العبدی الکوفی التابعی ، و ثقه ابن معین ، و حسن أحمد بن حنبل حدیثه .
5- عمرو بن ذی مر : ابو عبد اللَّه الکوفی الهمدانی التابعی المتوفی سنة ( 116 ) .
6- الخصائص : 40 .
7- ابن ماجة القزوینی : محمد بن یزید الحافظ المتوفی سنة ( 283 ) .

[ثنا علی بن محمد(1) ، نا ابو الحسین(2) ، أنا حماد بن سلمة(3) ، عن علی بن جدعان(4) ، عن عدی بن ثابت(5)، عن البراء بن عازب(6).

قال: اقبلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی حجة الوداع التی حج، فنزل فی الطریق، فأمر بالصلاة جامعة، فأخذ بید علی، فقال: «أ لست أولی بالمؤمنین من انفسهم؟» ، قالوا: بلی، قال: «أ لست أولی بکل مؤمن من نفسه؟» ، قالوا: بلی، قال: «فهذا ولی من أنا مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»(7)].

«روایت طبری»

و محمد بن جریر طبری هم، احادیث عدیدۀ متضمن لفظ (ولی) بجای (مولی) روایت کرده، چنانچه در «کنز العمال» ملا علی(8)، مذکور است:

ص:280


1- علی بن محمد : ابو الحسن الطنافسی الحافظ الکوفی نزیل الری المتوفی سنة ( 233 ) .
2- ابو الحسین : زید بن الحباب الحافظ الخراسانی الکوفی المتوفی ( 203 ) .
3- حماد بن سلمة : أبو سلمة البصری المتوفی سنة ( 167 ) .
4- علی بن جدعان : علی بن زید بن جدعان البصری المتوفی سنة ( 129 ) أو ( 131 ) .
5- عدی بن ثابت الانصاری الکوفی المتوفی سنة ( 116 ) .
6- البراء بن عازب : الانصاری الاوسی نزیل الکوفة المتوفی سنة ( 72 ) .
7- سنن ابن ماجة ج 1 / 29 .
8- ملا علی المتقی : بن حسام الدین الهندی المتوفی سنة ( 975 ) .

عن أبی الطفیل عامر بن واثلة قال: لما رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع، فنزل غدیر خم أمر بدوحات، فقممن، ثم قال فقال: «کأنی قد دعیت فاجبت، انی قد ترکت فیکم الثقلین أحدهما أکبر من الآخر: کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الی الارض، و عترتی أهل بیتی، فانظروا کیف تخلفونی فیهما، فانهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض» ، ثم قال: «ان مولای و أنا ولی کل مؤمن» ، ثم أخذ بید علی، فقال: «من کنت ولیه فعلی ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه» ، فقلت لزید: أنت سمعته من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال:

«ما کان فی الدوحات إلا قد رآه بعینیه و سمعه بأذنیه»(1).

ابن جریر أیضا عن عطیة العوفی(2)، عن أبی سعید الخدری(3) مثل ذلک ابن جریر](4).

و نیز در آن مذکور است:

[عن أبی الضحی، عن زید بن أرقم قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:

«من کنت ولیه فعلی ولیه» ابن جریر](5).

و نیز در «کنز العمال» مذکور است:

[عن بریدة قال: بعثنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی سریة، و استعمل علینا علیا، فلما جئنا سألنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «کیف رأیتم صحبة صاحبکم؟» قال: فأما شکوته أنا و اما شکاه غیری، فرفعت رأسی و کنت رجلا مکبابا، إذا

ص:281


1- کنز العمال ج 6 / 390 .
2- عطیة العوفی : بن سعد بن جنادة التابعی المتوفی سنة ( 111 ) .
3- ابو سعید الخدری : سعد بن مالک الانصاری المتوفی سنة ( 63 ) او بعدها .
4- کنز العمال ج 6 / 390 .
5- کنز العمال ج 6 / 390 .

حدثت الحدیث اکببت، فاذا النبی صلی اللّه علیه و سلم قد احمر وجهه، فقال:

«من کنت ولیه فان علیا ولیه» ، فذهب الذی فی نفسی علیه، فقلت: لا أذکره بسوء.

ابن جریر](1).

«روایة الحاکم النیسابوریّ»

و محمد بن عبد اللّه حاکم، در «مستدرک» خود گفته:

[حدثنا أبو الحسین محمد بن أحمد بن تمیم الحنظلی(2) ببغداد، ثنا أبو قلابة عبد الملک بن محمد الرقاشی(3) ، ثنا یحیی بن حماد(4).

و حدثنی أبو بکر محمد بن احمد بن بالویه(5) ، و أبو بکر أحمد بن جعفر البزاز(6) ، قالا: ثنا عبد اللّه بن أحمد بن حنبل، حدثنی أبی، ثنا یحیی بن حماد.

و ثنا أبو نصر أحمد بن سهل(7) الفقیه ببخاری، ثنا صالح بن محمد الحافظ البغدادی(8) ، ثنا خلف بن سالم المخرمی(9)، ثنا یحیی بن حماد، ثنا أبو عوانة(10)، عن

ص:282


1- کنز العمال ج 6 / 397 .
2- أبو الحسین محمد بن أحمد بن تمیم الحنظلی المتوفی سنة ( 340 ) .
3- أبو قلابة : عبد الملک بن محمد بن عبد اللَّه الرقاشی المتوفی سنة ( 296 )
4- یحیی بن حماد : الحافظ البصری المتوفی سنة ( 215 ) .
5- أبو بکر محمد بن أحمد بن بالویه المتوفی سنة ( 340 ) .
6- أبو بکر أحمد بن جعفر : بن حمدان بن مالک القطیعی المتوفی سنة ( 367 ) .
7- أبو نصر أحمد بن سهل الفقیه البخاری من شیوخ الحاکم قد أکثر الروایة عنه فی المستدرک .
8- صالح بن محمد الحافظ البغدادی : الملقب ب ( جزرة ) المتوفی سنة ( 293 ) .
9- خلف بن سالم الحافظ : المهلبی المخرمی البغدادی المتوفی سنة ( 231 ) .
10- أبو عوانة : الوضاح بن خالد الواسطی المتوفی سنة ( 178 ) .

سلیمان الاعمش قال: ثنا حبیب بن أبی ثابت، عن أبی الطفیل، عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه قال: لما رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع و نزل غدیر خم، أمر بدوحات فقممن، ثم قال: «کأنی قد دعیت فاجبت، انی قد ترکت فیکم الثقلین، أحدهما اکبر من الآخر: کتاب اللّه تعالی و عترتی أهل بیتی، فانظروا کیف تخلفونی فیهما، فانهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض، ثم قال: اللّه عز و جل مولای، و انا ولی کل مؤمن.

ثم اخذ بید علی رضی اللّه عنه، فقال: «من کنت ولیه فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه» ، و ذکر الحدیث بطوله.

هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین و لم یخرجاه بطوله، شاهده حدیث سلمة بن کهیل عن أبی الطفیل ایضا صحیح علی شرطهما(1).(2).

«روایت اخطب خوارزمی»

و موفق بن أحمد(3) المعروف بأخطب خوارزم در کتاب مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام بعد ذکر روایتی باسناد خود از أحمد بن الحسین گفته:

[و بهذا الاسناد عن أحمد بن الحسین هذا، قال: اخبرنا أبو عبد اللّه، قال:

حدثنا أبو نصر أحمد بن سهل الفقیه ببخاری، قال: حدثنا صالح بن محمد الحافظ، قال: حدثنا خلف بن سالم، قال: حدثنا یحیی بن حماد، قال: حدثنا أبو عوانة.

عن سلیمان الاعمش، قال: حدثنا حبیب بن أبی ثابت، عن أبی الطفیل عن زید

ص:283


1- شرط البخاری و مسلم أن یخرجا الحدیث المتفق علی ثقة نقلته الی الصحابة المشهور من غیر اختلاف بین الثقات الاثبات و یکون اسناده متصلا غیر مقطوع .
2- المستدرک علی الصحیحین ج 3 / 109 .
3- اخطب خوارزم : موفق بن أحمد أبو المؤید المتوفی سنة ( 568 ) .

ابن أرقم، قال: لما رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع، و نزل غدیر خم امر بدوحات فقممن، ثم قال: کأنی قد دعیت فأجبت، انی قد ترکت فیکم الثقلین، احدهما اکبر من الآخر: کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی، فانظرونی کیف تخلفونی فیهما، فانهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض، ثم قال: ان اللّه عز و جل مولای و انا مولی کل مؤمن، ثم أخذ بید علی فقال: من کنت ولیه فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.

فقلت: انت سمعت من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ فقال: ما کان فی الدوحات أحد الا رآه بعینه و سمعه باذنه(1).

«روایة ابن المغازلی»

و علی بن محمد جلابی المعروف بابن(2) المغازلی در کتاب «مناقب علی بن ابی طالب» علی ما نقل صاحب «العمدة» گفته:

[اخبرنا أبو یعلی علی بن عبد اللّه بن العلاف البزار اذنا، قال: اخبرنا عبد السلام بن عبد الملک بن حبیب البزار، قال: عبد اللّه بن محمد بن عثمان قال: حدثنی محمد بن بکر بن عبد الرزاق، حدثنی أبو حاتم مغیرة بن محمد المهلبی قال: حدثنی مسلم بن ابراهیم قال: حدثنی نوح بن قیس الحدانی(3) ، حدثنی الولید بن صالح عن ابن(4) امرأة زید بن أرقم قال: أقبل نبی اللّه صلی اللّه علیه و سلم من مکة فی

ص:284


1- مناقب الخوارزمی : 93 .
2- ابن المغازلی : أبو الحسن علی بن محمد الجلابی الشافعی المتوفی سنة ( 483 )
3- نوح بن قیس : أبو روح الحدانی البصری المتوفی سنة ( 183 ) .
4- فی المصدر المطبوع : عن امرأة زید بن أرقم ، قالت : اقبل . . . الخ و لکن فی البحار نقلا عن العمدة لابن بطریق ص 51 : ابن امرأة زید بن أرقم ، و هکذا اخرجه فی الغدیر ج 1 / 37 ، و هو الصحیح کما فی الجرح و التعدیل ج 9 / 7 .

حجة الوداع، حتی نزل بغدیر الجحفة بین مکة و المدینة، فأمر بالدوحات، فقم ما تحتهن من شوک، ثم نادی: الصلوة جامعة، فخرجنا الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی یوم شدید الحر و ان منا لمن یضع رداءه علی رأسه، و بعضه تحت قدمیه من شدة الرمضاء، حتی انتهینا الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فصلی بنا الظهر، ثم انصرف إلینا فقال: «الحمد للّه نحمده، و نستعینه، و نؤمن به، و نتوکل علیه و نعوذ باللّه من شرور انفسنا، و من سیئات أعمالنا، الذی لا هادی لمن أضل، و لا مضل لمن هدی، و أشهد أن لا اله الا اللّه و أن محمدا عبده و رسوله.

أما بعد أیها الناس فانه لم یکن لنبی من العمر الا نصف ما عمر من قبله، و ان عیسی بن مریم لبث فی قومه أربعین سنة، و انی قد شرعت فی العشرین ألا و انی یوشک ان افارقکم، ألا و انی مسئول و أنتم مسئولون، فهل بلغتکم؟ فما ذا أنتم قائلون؟» ، فقام من کل ناحیة من القوم مجیب یقولون: نشهد انک عبد اللّه و رسوله قد بلغت رسالته، و جاهدت فی سبیله، و صدعت بأمره، و عبدته حتی أتاک الیقین، فجزاک اللّه عنا خیر ما جزی نبیا عن امته.

فقال: «أ لستم تشهدون: أن لا اله الا اللّه وحده لا شریک له؟ و أن محمدا عبده و رسوله، و ان الجنة حق، و النار حق، و تؤمنون بالکتاب کله؟» ، قالوا: بلی.

قال: «فانی أشهد أن قد صدقتکم، و صدقتمونی، ألا و انی فرطکم، و انکم تبعی، توشکون أن تردوا علی الحوض، و اسألکم حین تلقونی، عن ثقلی، کیف خلفتمونی فیهما، فعیل(1) علینا، ما ندری ما الثقلان؟» ، حتی قام رجل من المهاجرین فقال: بأبی أنت و أمی یا نبی اللّه ما الثقلان؟ ، قال: «الاکبر منهما کتاب اللّه سبب

ص:285


1- فعیل علینا : عالنی الشیء یعیلنی عیلا : اعجزنی .

طرف بید اللّه تعالی، و طرف بأیدیکم، فتمسکوا به و لا تولوا و لا تضلوا، و الاصغر منهما عترتی من استقبل قبلتی و أجاب دعوتی، فلا نقتلوهم و لا تقهروهم و لا تقصروا عنهم، فانی قد سألت لهم اللطیف الخبیر فأعطانی، ناصرهما لی ناصر و خاذلهما لی خاذل و ولیهما لی ولی و عدوهما لی عدو، ألا فانها لم تهلک امة قبلکم حتی تدین بأهوائها و تتظاهر علی نبوتها، و تقتل من قام بالقسط منها» ، ثم أخذ بید علی ابن أبی طلب فرفعها، ثم قال: «من کنت مولاه و ولیه فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» و قالها ثلثا آخر الخطبة](1).

و نیز ابن مغازلی علی ما نقل صاحب «العمدة» در کتاب «المناقب» روایت کرده:

[أخبرنا أحمد بن محمد بن طاوان، قال: حدثنی أبو عبد اللّه الحسین بن محمد العلوی العدل الواسطی، یرفعه الی الاعمش، عن سعد بن عبیدة، عن ابن بریدة، عن ابیه قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت ولیه فعلی ولیه»].

«روایت حموینی»

و ابراهیم بن محمد بن المؤید بن عبد اللّه بن علی بن محمد بن حمویه(2) در «فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین» علی ما نقل بأسناد خود نقل کرده:

ص:286


1- مناقب علی بن أبی طالب علیه السلام : 16 - 18 .
2- ابراهیم بن محمد بن المؤید الخراسانی الجوینی المتوفی سنة ( 722 ) .

[عن مهاجر بن مسمار(1) ، قال: أخبرتنی عائشة بنت سعد، عن سعد انه قال: کنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بطریق مکة و هو متوجه إلیها، فلما بلغ غدیر خم، الذی نجم، وقف الناس، ثم رد من مضی و لحقه من تخلف منهم، فلما اجتمع الناس، قال: «ایها الناس هل بلغت؟» قالوا: بلی، قال: «اللّهمّ اشهد» ثلثا(2) ، «أیها الناس من ولیکم؟» ، قالوا: اللّه و رسوله (ثلثا) ، ثم أخذ بید علی بن ابی طالب فأقامه، ثم قال: «من کان اللّه و رسوله ولیه فان هذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»](3) .

این روایت، دلالت واضحه و امارت لائحه است بر آنکه از (ولی) در قول آن حضرت:

«من کنت ولیه فعلی ولیه» ولی أمر و متصرف، مراد است، زیرا که آن حضرت از اصحاب سؤال فرمود که کیست ولی شما؟ ، و ایشان بجواب عرض کردند که خدا و رسول است، پس اگر مراد از (ولی) محب می بود، حصر ولایت در خدا و رسول نمی کردند، و بعد اثبات ولایت أمر برای خدا و رسول اثبات ولایت امیر المؤمنین علیه السلام برای هر کسی که (ولی) او جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله باشد، دلیل است بر آنکه مراد ولایت آن حضرت هم، همان ولایت است که اثبات آن در سابق برای خدا و رسول کرده شد.

«روایة ابن کثیر الدمشقی»

حدیث غدیر بلفظ «من کنت مولاه فهذا ولیه» در «تاریخ ابن کثیر»

و اسماعیل بن عمر المعروف بابن کثیر الدمشقی در «تاریخ» خود گفته:

ص:287


1- مهاجرین بن مسمار : الزهری المدنی التابعی ، و ثقه ابن حبان .
2- أی قال هذه الکلمات ثلاث مرات .
3- فرائد السمطین ج 1 / 70 .

قد روی النسائی فی «سننه» عن محمد بن المثنی، عن یحیی بن حماد، عن أبی معاویة، عن الاعمش، عن حبیب بن أبی ثابت، عن أبی الطفیل، عن زید بن أرقم قال: لما رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع، و نزل غدیر خم، أمر بدوحات فقممن، ثم قال: «کأنی قد دعیت فأجبت، انی قد ترکت فیکم الثقلین: کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی، فانظروا کیف تخلفونی فیهما فانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض» ، ثم قال: «اللّه مولای و أنا ولی کل مؤمن» ، ثم أخذ بید علی، فقال: «من کنت مولاه فهذا ولیه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» ، فقلت لزید: سمعته من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ فقال: «ما کان فی الدوحات أحد الا و رآه بعینیه و سمعه بأذنیه» تفرد به النسائی من هذا الوجه.

قال شیخنا أبو عبد اللّه الذهبی: و هذا حدیث صحیح.

و قال ابن ماجة: ثنا علی بن محمد، انا أبو الحسین، أنا حماد بن سلمة، عن علی بن زید بن جدعان، عن عدی بن ثابت، عن البراء بن عازب قال:

اقبلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی حجة الوداع التی حج، فنزل فی الطریق فأمر الصلوة جامعة، فأخذ بید علی، فقال: «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» ؟ ، قالوا: بلی، قال: «فهذا ولی من أنا مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه» .

و کذلک رواه عبد الرزاق(1) ، عن معمر(2) ، عن علی بن زید بن جدعان، عن عدی، عن البراء](3).

ص:288


1- عبد الرزاق : بن همام أبو بکر الصنعانی المتوفی سنة ( 211 ) .
2- الحافظ معمر بن راشد أبو عروة الازدی البصری المتوفی سنة ( 153 ) .
3- تاریخ ابن کثیر ج 5 / 209

«روایت ولی اللّه دهلوی»

اشاره

و خود شاه ولی اللّه، در «ازالة الخفا» گفته:

[اخرج الحاکم، من طریق سلیمان الاعمش، عن حبیب، عن أبی الطفیل، عن زید بن أرقم.

قال: لما رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع نزل غدیر خم أمر بدوحات فقممن، قال: «کأنی قد دعیت فأجبت، انی قد ترکت فیکم الثقلین أحدهما أکبر من الآخر: کتاب اللّه تعالی و عترتی، فانظروا کیف تخلفونی فیهما فانهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض» ، ثم قال: «ان اللّه عز و جل مولای و أنا ولی کل مؤمن» ، ثم أخذ بید علی رضی اللّه عنه، فقال: «من کنت ولیه فهذا ولیه، اللّهمّ وال و ذکر الحدیث بطوله].

هر گاه حسب تفسیر این روایات که بعض آن را خود شاه ولی اللّه نقل کرده، ثابت شد که (مولی) بمعنی (ولی) است. پس انکار مجیء (مفعل) بمعنی (فعیل) ، ان أراده کما هو الظاهر، و باین سبب انکار مجیء (مفعل) بمعنی (ولی أمر) ، از غرائب امور و عجائب دهور است.

«مولی بمعنی سید»

و نیز جمعی کثیر و جمعی غفیر، مجیء (مولی) بمعنی (سید) ثابت فرموده اند.

أحمد بن الحسن بن أحمد الزاهد البخاری در تفسیر خود گفته:

[ حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ اَلْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ، ثُمَّ رُدُّوا إِلَی

ص:289

اَللّهِ مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ(1)].

تا بیاید مرگ بیکی از شما، جان وی بر دارند رسولان ما. «وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ» ، أی لا یقصرون فیما أمرهم، و ایشان تقصیر نکنند اندر آن فرمان، باز گردانیده شوند بخداوندی که وی حق است، و خالق و سید ایشان ویست]الخ.

و جار اللّه محمود بن عمر زمخشری، در «کشاف» کما سمعت آنفا گفته:

[«مولانا» : سیدنا و نحن عبیدک، أو ناصرنا، أو متولی امورنا، «فانصرنا» فمن حق المولی أن ینصر عبیده](2).

و مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر، در «نهایه» گفته:

[و قد تکرر ذکر «المولی» فی الحدیث، و هو اسم یقع علی جماعة کثیرة فهو الرب، و المالک، و السید](3)-الخ.

و یحیی بن شرف نووی، در «تهذیب الاسماء و اللغات» گفته:

[قال الامام أبو السعادات المبارک بن محمد بن عبد الکریم الجزری فی کتابه «نهایة الغریب» : اسم المولی یقع علی معان کثیرة، فذکر ستة عشر معنی فقال:

هو الرب، و المالک، و السید](4)-الخ.

و أحمد بن یوسف الکواشی در «تفسیر تلخیص» گفته:

[«أنت مولانا» : سیدنا، و متولی امورنا].

ص: 290


1- سورة الانعام : 61 - 62
2- الکشاف ج 1 / 333 .
3- نهایة ابن الاثیر ج 5 / 228 .
4- تهذیب الاسماء و اللغات : القسم الثانی / 196 .

و عبد اللّه بن عمر بیضاوی در «انوار التنزیل» گفته: [ «أَنْتَ مَوْلانا» سیدنا].

و عبد اللّه بن أحمد نسفی در «مدارک التنزیل» گفته:

[ «أَنْتَ مَوْلانا» : سیدنا، و نحن عبیدک، أو ناصرنا، أو متولی امورنا].

و حسین بن محمد طیبی در «کاشف شرح مشکاة» گفته:

[قوله: «من کنت مولاه» (نه)(1) المولی یقع علی جماعة کثیرة: المالک، و السید، و المنعم، و المعتق، و الناصر، و المحب، و الجار، و ابن العم] -الخ.

و اسماعیل بن عمر الدمشقی المعروف بابن کثیر در تفسیر خود گفته:

[و قوله: وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اَللّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ اَلْمَوْلی وَ نِعْمَ اَلنَّصِیرُ(2) أی و ان استمروا علی خلافکم و محاربتکم، فاعلموا ان اللّه مولاکم: سیدکم، و ناصرکم علی أعدائکم](3).

و شیخ نجم الدین أحمد بن محمد القمولی در تکملۀ «مفاتیح الغیب» گفته:

[فان قیل: کیف الجمع بین قوله تعالی: لا مَوْلی لَهُمْ(4) و بین قوله:

مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ(5) نقول: المولی ورد بمعنی السید، و الرب، و الناصر، فحیث قال: «لا مَوْلی لَهُمْ» أراد لا ناصر لهم، و حیث قال: «مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ» أی ربهم

ص:291


1- نه : اشارة الی نهایة اللغة .
2- سورة الانفال : 40 .
3- تفسیر ابن کثیر ج 2 / 309 .
4- سورة محمد ص : 11
5- سورة الانعام : 62 .

و مالکهم کما قال تعالی: یا أَیُّهَا اَلنّاسُ اِتَّقُوا رَبَّکُمُ(1) و قال: رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ اَلْأَوَّلِینَ(2)].

و حسین میبذی(3) در «فواتح» در شرح شعر:

«لبیک لبیک أنت مولاه و ارحم عبیدا إلیک ملجأه»

گفته:

[مولی آزاد کننده و مهتر و نگاه دارنده و دوست و اول انسب است بمصراع اول بقرینۀ عبید].

و جلال الدین سیوطی در «در نثیر» که نسخۀ عتیقۀ آن بعنایت ایزد قدیر و لطف خبیر، پیش فقیر کثیر التقصیر، حاضر است گفته:

[المولی اسم یقع علی معان کثیرة: فهو الرب، و المالک، و السید، و المنعم و المعتق، و الناصر، و المحب، و التابع، و الجار، و ابن العم، و الحلیف، و العقید، و الصهر، و العبد، و المعتق، و المنعم علیه.

و أکثرها ورد فی الحدیث فیضاف کل واحد الی ما یقتضیه الحدیث الوارد].

و نیز سیوطی در تکملۀ «تفسیر جلال محلی» گفته:

[ «أَنْتَ مَوْلانا» : سیدنا، و متولی امورنا].

و محمد طاهر گجراتی در «مجمع البحار» نقلا عن «النهایة» گفته:

[و اسم المولی یقع علی الرب، و المالک، و السید]-الخ.

و علی بن سلطان محمد القاری در «مرقاة شرح مشکاة» گفته:

[و فی «النهایة» المولی یقع علی جماعة کثیرة: کالرب، و المالک، و السید،

ص:292


1- سورة النساء : 1 .
2- سورة الشعراء : 26 .
3- میبذی : حسین بن معین الدین المتوفی سنة ( 870 ) .

و المنعم، و المعتق، و الناصر، و المحب، و التابع، و الجار، و ابن العم، و الحلیف، و العقید، و الصهر، و العبد، و المنعم علیه](1)-الخ.

و فاضل رشید تلمیذ مخاطب وحید در «ایضاح لطافة المقال» گفته و بعض دگر معانی مولی ذکر کرده: گفته اند: که حمل مولی در این حدیث بر اکثر معانی مذکوره جائز است، چنانکه ابن اثیر در «نهایه» و محمد طاهر فتنی در «مجمع البحار» فرموده:

و قد تکرر ذکر المولی فی الحدیث، و هو اسم یقع علی جماعة کثیرة:

فهو الرب، و المالک، و السید، و المنعم، و المعتق، و الناصر، و المحب، و التابع، و الجار، و ابن العم، و الحلیف، و العقید، و الصهر، و العبد، و المعتق، و المنعم علیه]-انتهی.

و هر گاه مجیء (مولی) بمعنی (سید) بتصریح أکابر علما و اعاظم کملا، ثابت شد بحمد اللّه مقصود اهل حق واضح گردید، و مراء و لجاج اهل اعوجاج مضمحل، و اساس مکابره و عناد اهل لداد متزلزل گردید، چه سید هم مفید معنای امام و رئیس است، کما سیجیء فیما بعد انشاء اللّه تعالی، و از این جا است که اهل حقّ در مقام احتجاج، چنانچه اثبات مجیء (مولی) بمعنی (أولی) می نمایند، اثبات مجیء آن بمعنی (سید) هم می کنند.

جناب سید مرتضی رضی اللّه تعالی عنه و ارضاه در «فصول» فرموده:

[و ذکرت یوما بحضرة الشیخ ما ذکره أبو جعفر محمد بن عبد الرحمن بن

ص:293


1- المرقاة فی شرح المشکاة ج 5 / 568

قبة(1) الرازی رحمه اللّه فی کتاب «الانصاف» حیث ذکر ان شیخا من المعتزلة أنکر أن تکون العرب تعرف المولی سیدا و اماما، قال: فأنشدته قول الاخطل:

فما وجدت فیها قریش لامرها** أعف و أوفی من أبیک و أمجدا

و اوری بزندیه لو کان غیره** غداة اختلاف الناس اکدی و اصلدا

فاصبحت مولاها من الناس کلهم** و احری قریش أن تهاب و تحمدا

قال أبو جعفر رحمه اللّه: فأسکت الشیخ کأنما القم حجرا، و جعلت استحسن ذلک](2).

بالجمله این همه معانی لفظ (مولی) که اکابر ائمه و أساطین، و أجلۀ اعلام محققین ثابت کرده اند، و متعصبین هم ناچار با وصف هوس انکار بعض آن، اثباتش نموده، أعنی أولی بالتصرف، و متصرف فی الامر، و متولی أمر، و ولی أمر، و ملیک امر، بمفاد عباراتنا شتی و حسنک واحد همه مفید معنای امامت و ریاست است، و همه متقارب و متلازم، و صحت و ثبوت یکی از آن (فکیف بجمیعها) ، اساس عناد اهل لداد را حاسم، و ظهور اصحاب انکار را قاصم. و اللّه العالم الموفق لدفع شبهات کل حائف هائم، و قمع خرافات کل جاحد لائم، و هو المعین لانارة ابلج المعالم، و تأیید أکرم الشعائر و المراسم.

«رد قول بعدم مجیء مفعل بمعنای افعل»

قوله: بلکه گفته اند مفعل بمعنی أفعل، هیچ جا و هیچ ماده نیامده،

ص:294


1- ابن قبة الرازی : أبو جعفر محمد بن عبد الرحمن بن قبة المتکلم کان معتزلیا ثم استبصر و صنف کتاب « الامامة » و کان تلمیذا لابی القاسم الکعبی المتوفی سنة ( 317 ) .
2- الفصول المختارة من العیون و المحاسن ج 1 / 4 - 5 .

چه جای این ماده علی الخصوص.

أقول: اینهم از اکاذیب صریحۀ ملازمان شاهصاحب است، که در جواب حدیث غدیر (تخدیعا للهمج الرعاع) مرتکب آن گردیده اند.

آنفا بنص ائمۀ عربیت ثابت گردید که (مفعل) بمعنی (أفعل) آمده، که (مولی) را بمعنی (أولی) گفته اند، پس بحمد اللّه آمدن (مفعل) بمعنای (أفعل) در این ماده بالخصوص ثابت شد، و بهتان شاهصاحب، «هباء منثورا» گردید.

و خواجه(1) کابلی که جل کتاب او را شاهصاحب انتحال کرده اند، جسارت بر ذکر این کذب و دیگر اکاذیب طریفۀ عجیبه نیافته، آری خود انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) نموده، و گفته: که تصریح نکرده است احدی از اهل عربیت که مفعل آمده است بمعنی افعل، و هذه عبارته فی «الصواعق» : و هو باطل لان «مولی» لم یجیء بمعنی الاولی و لم یصرح أحد من أهل العربیة ان مفعلا جاء بمعنی أفعل-انتهی.

پس در این عبارت، نفی تصریح احدی از اهل عربیت بمجیء (مفعل) بمعنی (أفعل) نموده، آنکه دعوی این معنی نموده که اهل عربیت گفته اند که (مفعل) بمعنی (أفعل) هیچ جا نیامده، چه جای این ماده علی الخصوص.

و شاهصاحب از کابلی پا را فراتر نهادند، و محض عدم تصریح اهل عربیت را بمجیء (مفعل) بمعنی (أفعل) کافی ندیده، این افترا بر بستند که أهل عربیت قاطبة انکار کرده اند که (مولی) بمعنی (أولی) آمده باشد، بلکه گفته اند که (مفعل) بمعنی افعل، در هیچ جا نه آمده، چه جای این ماده

ص:295


1- خواجه أبو نصر محمد نصر اللَّه بن محمد شفیع مؤلف کتاب « صواقع » .

علی الخصوص.

و قاضی سناء اللّه پانی پتی(1) نیز جسارت بر ذکر این کذب غریب شاهصاحب و دیگر اکاذیب سمجه نیافته، بر ذکر حاصل عبارت مذکورۀ کابلی اکتفا کرده، حیث قال فی «السیف المسلول» :

[و استدلال باین حدیث بر امامت، باطل است بوجوه: اول آنکه (مولی) بمعنی (أولی) نیامده، کسی از علمای عربیت نگفته که (مفعل) بمعنی (أفعل) آمده باشد]-الخ.

و محتجب نماند که فخر رازی در انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، تطویل و اسهاب، و تلفیق شبهات باطناب نموده، نهایت دماغ سوزی بکار برده، و خیلی دست و پا زده، وجد و جهد و کوشش را بغایت قصوی رسانیده، و شاهصاحب حاصل شبهات او را در سه تقریر بتلخیص و تغییر ذکر کرده اند، و فقیر در ضمن هر تقریر مخاطب نحریر، اصل عبارت رازی، که بتلمیع و تزویق تمام، تلفیق آن نموده، وارد کرده، منت بر جان شاهصاحب و اتباعشان می گذارم، و بعد آن، قلع و قمع و استیصال آن بأبلغ وجوه و أحسن طرق، بعنایت رب متعال نموده، أنظار منکرین را خیره، و عالم را در دیدهای شان تیره می سازم.

و از غرائب آنست که شاهصاحب بنسبت رازی، در انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، نهایت اختصار را کار فرما شده اند، لکن بمزید جنوح و میلان بالتزام شعائر اسلام و ایقان، در این کلام مختصر اکاذیب عدیده و افتراءات کثیره بر تقریر پر تزویر رازی افزودند، و قدری از حق را که رازی بآن اعتراف کرده بود (گو بعد اعتراف، راه اعتساف پیموده)

ص:296


1- القاضی سناء اللَّه پانیپتی الحنفی المتوفی سنة ( 1216 ) .

نیز کتمان نمودند، یعنی اعتراف رازی به اینکه زجاج، و اخفش، و علی بن عیسی(1) ، (مولی) را (بأولی) تفسیر کرده اند، و استشهاد بشعر لبید بر آن نموده.

و نیز تصریح رازی را به اینکه ابن الانباری حکم کرده که (مولی) برای (أولی) است، اخفا نمودند.

«رد اکاذیب دهلوی»
اشاره

اما غرائب افتراءات اکاذیب معجبات که شاهصاحب بر تلفیقات فخر رازی افزوده اند، پس اول آن، این است که اهل عربیت قاطبة انکار کرده اند که (مولی) بمعنی (أولی) آمده باشد، حال آنکه فخر رازی، جسارت بر این کذب ظاهر نیافته، بلکه تکذیب این دعوی از افادۀ مکررۀ رازی ظاهر است، که مرة تفسیر (مولی) به (أولی) و استشهاد بر آن ببیت لبید، از اکابر و اعاظم اهل عربیت یعنی أبو عبیده، و اخفش، و زجاج و علی ابن عیسی، نقل کرده، گو آن را بر تساهل حمل کرده، داد تساهل و تغافل داده، و بار دگر افاده کرده که أبو عبیده، و ابن الانباری حکم کرده اند بآنکه (مولی) برای (أولی) است.

دوم آنکه اهل عربیت گفته اند که (مفعل) بمعنی (أفعل) در هیچ ماده نیامده چه جای این ماده علی الخصوص.

و این قول را هم رازی باهل عربیت نسبت نکرده. آری خود گفته که کسی از ائمۀ نحو و لغت ذکر نکرده که (مفعل) بمعنی (افعل) آمده

ص:297


1- علی بن عیسی : بن علی بن عبد اللَّه الرمانی الاخشیدی المتوفی سنة ( 384 ) .

باشد، و بین الامرین بون بائن.

چه دعوی عدم ذکر کسی از أئمۀ نحو و لغت، این معنی را که (مفعل) بمعنی (أفعل) می آید، أمر آخر است، و دعوی این معنی که أهل عربیت قاطبة گفته اند: که (مفعل) بمعنی (أفعل) در هیچ ماده نیامده، چه جای این ماده علی الخصوص، أمر آخر است، و فرق در آن ظاهر است، و کسی که انکار آن کند لائق خطاب نیست.

سوم آنکه تجویز مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، منحصر است در أبو زید لغوی.

و رازی این حصر باطل را ذکر نکرده، بلکه بطلان این حصر، از افادۀ رازی بکمال وضوح ظاهر است، که تفسیر (مولی بأولی) از أبو عبیده و زجاج، و اخفش، و علی بن عیسی، و استشهادشان بشعر لبید بر آن اولا و حکم أبو عبیده، و ابن الانباری بآنکه (مولی) برای (أولی) است بار دگر ذکر فرموده، این حصر واهی را بدرکات سعیر رسانیده.

چهارم آنکه جمهور اهل عربیت، تخطیۀ أبو زید در تجویز او مجیء (مولی) بمعنی (أولی) نموده اند.

و این کذب صریح البطلان است، و رازی با آن خلاعت، جسارت بر ذکر آن نیافته.

پنجم آنکه جمهور اهل عربیت، تخطیۀ أبو زید در تمسک او بقول أبو عبیده، در تفسیر («مولاکم» بأولی بکم) نموده اند.

و این را هم رازی ذکر ننموده.

ششم آنکه جمهور اهل عربیت گفته اند: که اگر این قول صحیح باشد لازم آید که بجای فلان أولی منک، مولی منک گویند.

ص:298

و این شبهه را رازی خود ذکر نموده، تاب و طاقت نسبت آن باحدی از اهل عربیت (چه جا جمهورشان) نیافته، بلکه رازی وهن و عدم تمامیت این وجه معلول، بحوالۀ ذکر نظر در آن بکتب اصول، ظاهر ساخته کما ستطلع علیه انشاء اللّه تعالی.

هفتم آنکه جمهور اهل عربیت گفته اند: که فلان مولی منک، باطل و منکر است بالاجماع.

و این کذب مشتمل بر دو کذب است: یکی ادعای جمهور اهل عربیت بطلان و منکریت این قول را، و دیگر دعوی جمهور اهل عربیت، اجماع را بر بطلان و منکریت این قول.

و گو استعمال (مولی منک) چون مسموع از عرب نیست جائز نباشد لکن پر ظاهر است که اهل عربیت نص و تصریح بر بطلان این استعمال نکرده اند، و ظاهر است که نص اهل عربیت بر حکمی، أمر آخر است و استفادۀ آن از کدام قاعده أمر آخر.

هشتم آنکه جمهور اهل عربیت گفته اند: که تفسیر أبو عبیده بیان حاصل معنی است.

و فخر رازی خود این شبهه را پیدا کرده است، و باحدی از اهل عربیت هم نسبت آن ننموده، چه جا که بجمهور اهل عربیت این کذب معیوب منسوب ساخته باشد.

نهم آنکه جمهور اهل عربیت در بیان حاصل معنی، بمقام تخطیۀ أبو زید گفته اند: یعنی النار مقرکم و مصیرکم و الموضع اللائق بکم.

و پر ظاهر است که مثل این تفسیر را در مقام ذکر احتمالات آیۀ کریمه ذکر کرده اند، نه در مقام تخطیۀ أبو زید. فادعائه من عظیم الکذب

ص:299

و الکید.

دهم آنکه جمهور اهل عربیت گفته اند که تفسیر أبو عبیده، نه آنست که لفظ (مولی) بمعنی (أولی) است.

پس جناب شاهصاحب در این قول مختصر، این ده کذب مزور بکمال بلاغت و فصاحت، و طلاقت و ذلاقت فرا نهاده اند، و بیچاره رازی با آن همه تطویل و اطناب، و تلفیق و اسهاب، جسارت بر ایراد یکی از آن هم نیافته چه جا که همۀ آنها را مجتمعا در یک مقام وارد نماید، و کابلی هم این خرافات و جزافات را ذکر نکرده، بلکه بسوراخ نفی مطلق، حتی انکار ثبوت مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، از أبو زید، که شاهصاحب اعتراف بتجویز او دارند خزیده، و کتمان مطلق را أبلغ در تأیید باطل و ستر حق دیده، و دانسته که بعد اعتراف بثبوت مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، و لو عن واحد من اهل العربیة، مجال قیل و قال تنگ، و توجیه و تأویل علیل مورث عار و ننگ خواهد شد.

و بحمد اللّه و حسن توفیقه، شناعت و سماجت این اکاذیب عشره، بتوضیح و تفصیل بجواب أقوال مخاطب نبیل بیان می کنیم، و بیان بعض آن کردیم.

حالا رسیدیم بر جواب شبهۀ انکار مجیء (مولی) بمعنی (اولی) بسبب عدم ثبوت مجیء (مفعل) بمعنی (أفعل) .

«اصل این شبهه واهیه از فخر رازی است»

پس باید دانست که اصل این شبهه از فخر رازی است، قال فی «نهایة

ص:300

العقول» :

[ثم ان سلمنا صحة أصل الحدیث و مقدمته، فلا نسلم دلالته علی الامامة و لا نسلم ان لفظ المولی محتملة للاولی، و الدلیل علیه أمران: أحدهما ان (أفعل من) موضوع لیدل علی معنی التفضیل و «مفعل» موضوع لیدل علی الحدثان أو الزمان أو المکان.

و لم یذکر أحد من أئمة النحو و اللغة ان المفعل قد یکون بمعنی أفعل التفضیل و ذلک یوجب امتناع افادة المولی لمعنی الاولی].

محتجب نماند که فخر رازی برای (مفعل) سه معنی ذکر کرده: یکی حدثان، دوم: زمان، سوم: مکان، و معنی دیگر برای آن ثابت نساخته، حال آنکه بتصریحات أئمة لغویین اثبات، و أساطین ثقات و محققین عالی درجات، که مدار علم عربیت بر ایشانست، در ما بعد ظاهر می شود که (مولی) بمعنی (فاعل و فعیل و مفعول) می آید، و مجیء (مولی) بمعنی (فاعل و فعیل و مفعول) ، بمثابۀ در ظهور و اشتهار است که کسی از متعصبین و جاحدین هم انکار آن نکرده و اصلا شبهۀ رکیکه هم در ثبوت آن پیدا نکرده، بلکه خود رازی هم مجیء (مولی) بمعنی (فاعل و فعیل) ثابت کرده، چنانچه در «نهایة العقول» در عبارتی که بالتمام در ما بعد می شنوی گفته:

[و أما قول الاخطل(1) : قد أصبحت مولاها من الناس بعده، و قوله: لم تاشروا فیه إذ کنتم موالیه، و قوله: موالی حق یطلبون، فالمراد بها الاولیاء، و مثله

قوله علیه السّلام: «مزینة و جهینة و أسلم و غفار موالی اللّه و رسوله» أی أولیاء اللّه و رسوله، و

قوله علیه السّلام: «ایما امرأة تزوجت بغیر اذن مولاها» ، و الروایة المشهورة

ص:301


1- الاخطل : غیاث بن غوث بن الصلت التغلبی الشاعر توفی سنة ( 90 ) .

مفسرة له، و قوله: «ذلِکَ بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا» أی ولیهم و ناصرهم و ان الکافرین لا مولی لهم أی لا ناصر لهم.

هکذا روی ابن عباس، و مجاهد و عامة المفسرین].

پس اگر غرض رازی از ذکر معانی ثلثۀ(مفعل) حصر (مفعل) در این معانی است، لازم آید که مجیء (مفعل) بمعنی (فاعل و فعیل و مفعول) هم باطل باشد و (مولی) بمعنی (معتق و معتق و حلیف و عقید و قریب و ولی و سید) هم غلط گردد، و اگر غرض رازی حصر (مفعل) در این سه معنی نیست، پس ذکر این معنی که (مفعل) موضوع است تا دلالت کند بر حدثان و یا زمان، یا مکان، مناسبتی باین مقام ندارد، و محض هذر و هذیان است، و اللّه الموفق و المستعان.

اما تمسک باین معنی که کسی از أئمۀ نحو و لغت ذکر نکرده که (مفعل) بمعنی (أفعل) می آید، پس قطع نظر از آنکه هر گاه بتصریح أئمه و اساطین لغویین، و اکابر و اماثل محققین، مجیء (مولی) بمعنی (أولی) بالخصوص ثابت شد، اساس این وسواس متزلزل، و بنای این ندای منکر، مضمحل گردید.

پر ظاهر است که این استدلال صریح الاختلال، از غرائب توهمات و عجائب شبهات، و طرائف ترهات و اضاحیک خزعبلات است، زیرا که عدم مجیء (مفعل) بمعنی (أفعل) در دیگر مواد مثبت مزعوم ارباب لداد، و أئمۀ عناد نمی تواند شد، چه بین الامرین اصلا لزومی عقلی و نقلی نیست.

و اگر بسبب عدم مجیء (مفعل) بمعنی (أفعل) در دیگر مواد، انکار و ابطال مجیء (مولی) بمعنی (أولی) لازم آید، بسیاری از استعمالات

ص:302

صحیحه و محاورات فصیحه، بسمت غلط و خلل موسوم، بلکه (معاذ اللّه) بعض کلمات قرآن شریف بوصمت خطا و زلل، موصوم گردد، چه بر ممارسین علوم عربیه، و ماهرین فنون ادبیه، بنهایت وضوح و ظهور کالنور علی شاهق الطور، متجلی و روشن است که بسیاری از لغات و کلمات و استعمالات و محاورات است که برای آن نظیری پیدا نیست، پس اگر عدم ثبوت نظیر، مستلزم ابطال و تغلیط و رد و نکیر باشد، لازم آید که این همه لغات و محاورات، مغلوط و ملحون و بسمت انکار و ابطال مقرون باشد، و لا یقول به عاقل فضلا عن فاضل، و هر چند صدق دعوای حقیر در باب کثرت نظائر عدم نظیر، بر متدرب خبیر و ناقد بصیر، ظاهر و مستنیر است، لکن برای تنبیه و ایقاظ نائمین، و عرک آذان ذاهلین هائمین، چند شواهد و نظائر عدم نظیر، مذکور می شود:

«لغات و الفاظی که بی نظیرند»

پس، از آن جمله است لفظ (عجاف) جمع (اعجف) که در قرآن شریف وارد است: قال اللّه تعالی: وَ قالَ اَلْمَلِکُ إِنِّی أَری سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ الآیة(1).

و پر ظاهر است که نظیری برای لفظ (عجاف) نیست که حسب افادۀ أئمۀ لغت، جمع (أفعل) بر (فعال) نمی آید جز در این لفظ:

قال السیوطی فی «المزهر» : [و قال أی ابن فارس(2): لیس فی الکلام أفعل

ص:303


1- سورة یوسف : 43
2- ابن فارس : أحمد بن فارس بن زکریا القزوینی المتوفی سنة ( 395 ) صاحب « مقائیس اللغة » .

مجموعا علی فعال الا أعجف و عجاف](1).

و عجب تر آنست که خود فخر رازی هم اعتراف بفقدان نظیر (عجاف) ذکر کرده، و لکن در مقابلۀ اهل حقّ بسبب مزید اعتساف، اعراض و انحراف از آن آغاز نهاده.

قال الرازی فی «مفاتیح الغیب» فی تفسیر الآیة المذکورة: [المسئلة الاولی:

قال اللیث(2) : العجف ذهاب السمن، و الفعل عجف یعجف، و الذکر اعجف، و الانثی عجفاء، و الجمع عجاف، فی الذکران و الاناث، و لیس فی کلام العرب أفعل و فعلاء جمعا علی فعال غیر اعجف و عجاف، و هی شاذة حملوها علی لفظ سمان، فقالوا: سمان و عجاف لانهما نقیضان، و من رأیهم حمل النظیر علی النظیر و النقیض علی النقیض](3).

و از آن جمله است هاؤُمُ(4) که در قرآن شریف وارد است و مثل آنست (هاؤما) و این هر دو را نظیری نیست، زیرا که در (صه و مه) و مثل آن، ضمیر تثنیه و جمع ظاهر نمی شود، بخلاف (هاؤما و هاؤم) .

سیوطی در «اشباه و نظائر» گفته:

[قال ابن هشام(5) فی تذکرته: اعلم ان «هاؤما» و «هاؤم» نادر فی العربیة

ص:304


1- المزهر : ج 2 / 77 - و قال الجوهری فی « الصحاح » : العجف بالتحریک : الهزال و الاعجف : المهزول و قد عجف ، و الانثی العجفاء ، و الجمع عجاف علی غیر قیاس ، لان افعل و فعلاء لا یجمع علی فعال ، و لکنهم بنوه علی سمان ، و العرب قد تبنی الشیء علی ضده .
2- لیث : بن المظفر بن نصر بن سیار الخراسانی اللغوی صاحب « کتاب العین » .
3- مفاتیح الغیب ج 18 / 147
4- سورة الحاقة : 19 .
5- ابن هشام : عبد اللَّه بن یوسف بن أحمد الانصاری النحوی المتوفی بمصر سنة ( 761 ) .

لا نظیر له، الا تری ان غیره من «صه» و «مه» ، لا یظهر فیه الضمیر البتة، و هو مع ندوره غیر شاذ فی الاستعمال ففی «التنزیل» : «هاؤم اقروا کتابیه»](1).

و از آن جمله است لفظ (میسره) بضم سین که در قراءت عطاء(2) آمده است، و نظیری ندارد.

قال السیوطی فی «المزهر» : قال سیبویه: [و لیس فی الکلام مفعل أی بضم العین، قال ابن خالویه(3) فی «شرح الدریدیة» : و ذکر الکسائی(4) ، و المبرد، مکرما، و معونا، و مالکا، فقال: من یحتج لسیبویه ان هذه اسماء جموع و انما قال سیبویه: لا یکون اسم واحد علی مفعل (بفتح المیم و ضم العین) قال ابن خالویه: و قد وجدت انا فی القرآن حرفا فَنَظِرَةٌ إِلی مَیْسَرَة(5) کذا قرأها عطاء](6).

و از آن جمله است لفظ (جمالات) که در قرآن شریف وارد است و نظیری ندارد که آن جمع (جمل) در مرتبۀ ششم است:

قال السیوطی فی «المزهر» : [لیس فی کلامهم جمع جمع ست مرات الا (الجمل) فانهم جمعوا جملا أجملا، ثم أجمالا، ثم جاملا، ثم جمالا، ثم جمالة،

ص:305


1- الاشباه و النظائر ج 2 / 89 .
2- عطاء : یحتمل انه عطاء بن أبی ریاح المکی المتوفی ( 115 ) و یحتمل انه عطاء ابن السائب الکوفی المتوفی سنة ( 136 ) و لا یخفی ان قراءة ضم السین فی « میسرة » نسبت الی نافع بن عبد الرحمن المدنی المتوفی سنة ( 169 ) ، لا الی عطاء ، و اللَّه العالم .
3- ابن خالویه : الحسین بن أحمد بن خالویه النحوی اللغوی المتوفی سنة ( 370 ) .
4- الکسائی : علی بن حمزة الکوفی المقری النحوی المتوفی سنة ( 189 ) .
5- سورة البقرة : 280 .
6- المزهر ج 2 / 33 .

ثم جمالات. قال تعالی: جمالات صفر(1)، فجمالات جمع جمع جمع جمع جمع الجمع](2).

و از آن جمله است (جد) (بفتح الجیم) بمعنی (مفعول) که هیچ «فعل» (بفتح الفاء و سکون العین) غیر آن بمعنی (مفعول) نیامده.

قال السیوطی فی «المزهر» : [لم یأت مفعول علی فعل الا حرف واحد رجل جد للعظیم الجد و البخت، و انما هو مجدود، محظوظ له جد و حظ فی الدنیا](3).

و از آن جمله است (تفاوت) بفتح واو و کسر آن که نظیری ندارد.

قال السیوطی فی «المزهر» : [لیس فی کلامهم مصدر تفاعل الا علی التفاعل (بضم العین) الا حرف واحد جاء مفتوحا و مکسورا و مضمونا: تفاوت الامر تفاوتا و تفاوتا و تفاوتا، و هو غریب ملیح حکاه أبو زید](4).

و در «صحاح» جوهری مسطور است:

[و تفاوت الشیئان أی تباعد ما بینهما تفاوتا (بضم الواو) .

و قال ابن السکیت(5) : قال الکلابیون: فی مصدره تفاوتا (ففتحوا الواو) .

و قال العنبری: تفاوتا (فکسر الواو) .

و حکی أیضا أبو زید تفاوتا و تفاوتا (بفتح الواو و کسرها) ، و هو علی غیر قیاس، لان المصدر من تفاعل یتفاعل تفاعل (مضموم العین) ، الا ما روی فی هذا الحرف](6).

ص:306


1- سورة المرسلات : 34 علی قراءة غیر أهل الکوفة .
2- المزهر ج 2 / 58 .
3- المزهر : ج 2 / 55
4- المزهر ج 2 / 52 ط مصر
5- ابن السکیت : یعقوب بن اسحاق الشهید المتوفی سنة ( 244 ) .
6- الصحاح : ج 1 / 260 - لفظ فوت .

و شهاب الدین أحمد خفاجی در حاشیۀ «بیضاوی» گفته:

[قوله من التفاوت (بضم الواو) مصدر تفاوت، و فی «ادب الکاتب» : انه مثلث الواو، و لا نظیر له فاعرفه].

از آن جمله است (تکاد) مضارع (کدت) بضم الکاف، که نظیری ندارد.

و فی «المزهر» : قال ابن قتیبة(1): [کل ما کان علی فعل فمستقبله بالضم، لم یأت غیر ذلک الا فی حرف واحد من المعتل. روی سیبویه ان بعض العرب قال کدت تکاد](2).

از آن جمله است لفظ (سایلت) که نظیری برای آن مفقود است.

در «قاموس» گفته:

[و اما قول بلال بن جریر:

إذا ضفتهم أو سایلتهم وجدت بهم علة حاضرة

فجمع بین اللغتین: الهمزة التی فی سألته، و الیاء التی فی سآیلته جمع بینهما و وزنه فعایلتهم و هذا مثال لا نظیر له](3).

از آن جمله است (یجد) بضم الجیم مضارع (وجد) که نظیری ندارد.

قال السیوطی فی «المزهر» : [قال ابن خالویه فی «شرح الدریدیة» :

لیس فی کلام العرب فعل یفعل (بفتح العین فی الماضی و ضمها فی المضارع) مما فاؤه واو الا حرف واحد «وجد یجد» ذکره سیبویه.

ص:307


1- ابن قتیبة : عبد اللَّه بن مسلم الدینوری المتوفی سنة ( 276 ) .
2- المزهر : ج 2 / 61 ط مصر .
3- قاموس اللغة ج 3 / 392 - لفظ « سئل » .

و قال ابن قتیبة فی «ادب الکاتب» : قالوا: «وجد یجد» ، و «یجد» من الموجدة و الوجدان جمیعا و هو حرف شاذ لا نظیر له](1).

و جوهری در «صحاح» گفته:

[وجد مطلوبه یجده وجودا، أو یجده أیضا (بالضم) لغة عامریة، لا نظیر لها فی باب المثال، قال لبید(2)و هو عامری:

لو شئت قد نقع الفؤاد بشربة تدع الصوادی لا یجدن غلیلا](3).(4) و در «قاموس» گفته:

[وجد المطلوب کوعد، و ورم یجده و یجده (بضم الجیم) و لا نظیر لها](5).

از آن جمله است (یحبه) بکسر حاء در مضارع (حبه) که نظیری ندارد در فقدان و عدم مشارکت (ضم عین مضارع) .

قال فی «الصحاح» : یقال: احبه فهو محب، و حبه یحبه (بالکسر) فهو محبوب. قال الشاعر(6):

أحب أبا مروان من اجل تمره و اعلم ان الرفق بالمرء أرفق(7)

ص:308


1- المزهر ج 2 / 61 ط مصر .
2- البیت لجریر بن عطیة بن حذیفة الشاعر المشهور المتوفی سنة ( 110 ) ، و نسبة البیت الی لبید سهو .
3- قبله ، و هو مطلع لقصیدة یهجو فیها الفرزدق :لم أر مثلک یا امام خلیلا * أنأی بحاجتنا و أحسن قیلا- دیوان جریر - ص 453
4- الصحاح ج 2 / 547 - باب الدال المهملة فصل الواو
5- قاموس اللغة ج 1 / 343 - باب الدال فصل الواو .
6- هو غیلان بن شجاع النهشلی .
7- فی لسان العرب : و اعلم ان الجار بالجار أرفق

و و اللّه لو لا تمره ما حببته و ما کان أدنی من عبید و مشرق(1) و هذا شاذ لانه لا یأتی فی المضاعف یفعل (بالکسر) الا و یشرکه یفعل (بالضم) ، إذا کان متعدیا ما خلا هذا الحرف(2).

قال السیوطی فی «المزهر» : قال الفراء: نم الحدیث ینمه و ینمه، و بت الشیء یبته و یبته، و أشذ من ذلک حببت الشیء أحبه](3).

از آن جمله است که در «صحاح» جوهری مذکور است:

[هنؤ الطعام یهنؤ هناءة، أی صار هنیئا، و کذلک هنئ الطعام مثل فقه و فقه.

عن الاخفش قال: و هنأنی الطعام یهنئنی و یهنؤنی (من بابی ضرب و نفع) ، و لا نظیر له فی المهموز](4).

از آن جمله است لفظ (شیره) که در آن (جیم) را (بیا) بدل کرده اند، و نظیری برای قلب (جیم بیا) نیافته اند:

قال السیوطی فی «المزهر» : لم یأت جیم قلبت یاء الا فی حرف واحد، انما تقلب الیاء جیما یقال فی علی علج و فی ایل أجل، و الحرف الذی قلبت فیه الجیم یاء الشیرة یریدون الشجرة، فلما قلبوها یاء کسروا أولها، لئلا تنقلب الیاء الفا فتصیر شارة، و هذا غریب حسن، و قد قرئ فی الشاذ و لا تقربا هذه الشجرة](5).

از آن جمله است (سراة) جمع (سری) که جمع فعیل بر فعله، غیر این نیامده است.

ص:309


1- فی الاقتضاب ص 283 :و اقسم لو لا تمره ما حببته * و کان عیاض منه أدنی و مشرق
2- الصحاح : ج 1 / 105 - باب الباء فصل الحاء
3- المزهر : ج 2 / 62 ط مصر .
4- الصحاح ج 1 / 84 - باب الالف المهموزة فصل الهاء .
5- المزهر ج 2 / 88 ط بیروت .

سیوطی در «مزهر» گفته:

[قال سیبویه: الشجراء واحد و جمع، و کذلک القصباء و الطرفاء و الحلفاء، و قال: لا یعرف فعلة جمع فعیل غیر سراة و سری(1).

و فی «الصحاح»(2) للجوهری: جمع السری سراة (بفتح السین) و هو جمع عزیز ان یجمع فعیل علی فعلة (بفتح الفاء و العین) و لا یعرف غیره].

و از آن جمله است (طوالق) جمع (طلقة) که فواعل جمع فعلة غیر این نیامده است:

قال السیوطی فی «المزهر» : لم یأت فعلة علی فواعل الا فی حرف واحد لیلة طلقة لا حر فیها و لا قر و لا ظلمة و لیال طوالق](3).

از آن جمله است (أربعاء) نام چارشنبه که بر این وزن هم هیچ مفردی نیامده است.

قال السیوطی فی «المزهر» نقلا عن سیبویه بعد ذکر الاربعاء: [و کذلک أفعلاء لم یأت الا فی الجمع نحو أصدقاء، و انصباء الا حرف واحد لا یعرف غیره و هو یوم الاربعاء](4).

از آن جمله است لفظ (حجة) بالکسر و (رویة) بالضم که برای مرۀ واحده می آیند و هر دو نظیری ندارند زیرا که مصدری که برای مرۀ واحده می آید همۀ اوزان آن (مفتوح العین) است:

قال السیوطی فی «المزهر» : [لیس فی کلامهم المصدر للمرة الواحدة

ص:310


1- المزهر ج 2 / 113 .
2- الصحاح : ج 6 / 2375 باب الواو و الیاء فصل السین .
3- المزهر ج 2 / 54 .
4- المزهر ج 2 / 36 ط مصر .

الا علی فعلة سجدت سجدة، و قمت قومة، و ضربت ضربه، الا فی حرفین حججت حجة واحدة (بالکسر) و رأیته رؤیة واحدة (بالضم) و سائر کلام العرب (بالفتح) .

و حدث أبو عمر(1)، عن ثعلب(2) ، عن ابن الاعرابی رأیته رأیة واحدة (بالفتح) فهذا علی أصل ما یجب](3).

از آن جمله است لفظ (ست) که اصل آن (سدس) بود، ابدال دال در این لفظ، فاقد النظیر است:

قال ابن حاجب فی «الشافیة» : [ست و أصله سدس، شاذ لازم].

از آن جمله است لفظ (خزعال) که بر وزن فعلال (بفتح الفاء) در غیر ذوات التضعیف جز (خزعال) نیامده:

قال السیوطی فی «المزهر» : [قال ابن قتیبة: قال الفراء: لیس فی الکلام فعلال (بفتح الفاء) من غیر ذوات التضعیف الا حرف واحد، یقال: ناقة بها خزعال أی ظلع، و أما ذوات التضعیف فالقلقال و الزلزال، و ما أشبه ذلک و هو (بالفتح) اسم، فاذا کسرته فهو مصدر](4).

از آن جمله است (نقواء) جمع (نقی) : قال السیوطی فی «المزهر» .

[لم یجیء فعیل و فعلاء من بنات الیاء الا نقی و نقواء، ذکر ذلک أبو زید

ص:311


1- أبو عمر : محمد بن عبد الواحد بن أبی الهاشم الزاهد المطرز اللغوی غلام ثعلب ، توفی سنة ( 345 ) .
2- ثعلب : أحمد بن یحیی بن یسار البغدادی أبو العباس اللغوی النحوی المتوفی سنة ( 291 ) .
3- المزهر : ج 2 / 51 .
4- المزهر : ج 2 / 34 .

کذا فی الجمهرة](1).

و در «قاموس» گفته: [نقی کرضی، نقاوة و نقاء و نقاءة و نقاوة و نقایة، فهو نقی ج نقاء و نقواء نادرة](2).

از آن جمله است لفظ (اجفلی) که نظیری ندارد:

قال السیوطی فی «المزهر» .

[و قال (یعنی سیبویه) : و لم یأت علی أفعلی الا حرف واحد، قالوا: هو یدعو الاجفلی و یقال أیضا: الجفلی](3).

و علاوه بر این، سیوطی در «مزهر» لغات دیگر هم که نظائر آن مفقود است ذکر کرده، من شاء فلیرجع إلیه.

و از جمله تراکیب عجیبه که در قرآن شریف وارد شده و نظیر آن در کلام عرب یافته نشده، ترکیب سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ(4) است.

سیوطی در «مزهر» گفته:

[فی «شرح المقامات» للمطرزی: قال الزجاجی(5) : «سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ» ، نظم لم یسمع قبل القرآن، و لا عرفته العرب، و لم یوجد ذلک فی أشعارهم، و الذی یدل علی هذا ان شعراء الاسلام، لما سمعوه و استعملوه فی کلامهم خفی علیهم وجه الاستعمال، لان عادتهم لم تجربه. فقال أبو نواس(6) علیه السّلام: و نشوة سقطت

ص:312


1- المزهر : ج 2 / 44 .
2- القاموس : ج 4 / 397 باب الواو و الیاء فصل النون .
3- المزهر : ج 2 / 36 .
4- سورة الاعراف : 149 .
5- الزجاجی : عبد الرحمن بن اسحاق البغدادی اللغوی المتوفی ( 337 ) .
6- أبو نواس : الحسن بن هانی شاعر العراق المولود فی أهواز سنة ( 146 ) و المتوفی ( 198 ) .

منها فی یدی. و هو العالم النحریر فأخطأ فی استعماله و کان ینبغی أن یقول:

سقط.

و ذکر أبو حاتم سقط فلان فی یده، و هذا مثل قول أبی نواس و کذا قول الحریری(1) : سقط الفتی فی یده(2) ].

و از جمله نوادر فاقدة النظیر قول ایشانست: کذب علیک کذا و کذا بمعنی أمر بشیء و اغراء بآن، و این استعمال در حدیث و در کلام خلیفۀ ثانی هم وارد است.

سیوطی در «مزهر» گفته: [فائدة من غریب الالفاظ المشترکة لفظة کذب.

قال فی «تعلیق النجیرمی»(3) بخطه: قال عیسی بن عمر مر بی أعرابی و انا أعلف بعیرا لی، فقال: کذب علیک البزر و النوی.

قال الاصمعی: تقول العرب: هذه الکلمة إذا أراد أحدهم الشیء، قال: کذب علیک کذا، یرید علیک بکذا.

و قال التبریزی(4) فی «تهذیبه» [فی قول الشاعر:

و ذبیانیة و صت بنیها بأن کذب القراطف و القروف:

هذا الکلام لفظه الخبر، و معناه الاغراء، تقول: کذب علیک کذا، أی علیک به.

ص:313


1- الحریری : القاسم بن علی بن محمد البصری صاحب « المقامات » الشافعی اللغوی المتوفی ( 516 ) .
2- المزهر : ج 2 / 153 .
3- النجیرمی : یوسف بن یعقوب بن اسماعیل بن خرزاد المتوفی ( 423 ) .
4- التبریزی : یحیی بن علی بن محمد المعروف بالخطیب التبریزی المتوفی سنة ( 502 ) .

و فی حدیث عمر: ان عمرو بن معدیکرب(1)، شکی إلیه المغص(2) فقال:

کذب علیک العسل.

و قال ابن خالویه فی «شرح الدریدیة» ، [فی قوله: کذب العتیق و ماء شن بارد» ، : هذا اغراء أی علیک العتیق و الماء البارد، و لکنه کذا جاء عنهم بالرفع لانه فاعل کذب.

و العرب تقول: کذب علیک العسل، أی الزم العدو و سرعة السیر و المشی.

و فی الحدیث: کذب علیکم الحج، و کذب علیکم العمرة، و کذب علیکم الجهاد ثلثة أسفار کذبن علیکم.

و قال التبریزی فی موضع آخر من «تهذیبه» : تقول للرجل إذا أمرته بالشیء و أغریته به، کذب علیک کذا و کذا، أی علیک به، و هی کلمة نادرة جاءت علی غیر القیاس.

قال عمر: یا أیها الناس کذب علیکم الحج، أی علیکم بالحج، و یقال:

کذب علیکم الحج، و الحج (بالنصب و الرفع) لغتان: (النصب) علی الاغراء و (الرفع) علی معنی وجب علیکم و امکنکم.

انشد الاصمعی للاسود بن یعفر(3) : «کذبت علیک لا تزال تعوفنی» .

أی علیک بی فاتبعنی(4)].

و از جملۀ تراکیب غریبه، قول ایشانست: (نشدتک باللّه لما فعلت) .

ص:314


1- عمرو بن معدیکرب : بن ربیعة الزبیدی فارس الیمن ، قیل : انه قتل فی القادسیة ( 21 ) .
2- المغص ( بفتح المیم و سکون الغین ) وجع فی الامعاء .
3- الاسود بن یعفر : النهشلی الدارمی شاعر جاهلی عراقی مات نحو ( 22 ) قبل الهجرة .
4- المزهر ج 1 / 225 - 226

سیوطی در «اشباه و نظائر» گفته:

[قال الزمخشری فی «الاحاجی(1) » : قولهم: نشدتک باللّه لما فعلت، کلام محرف عن وجهه، معدول عن طریقه مذهوب مذهب ما أغربوا به علی السامعین من أمثالهم، و نوادر الغازهم، و أحاجیهم، و ملحهم، و أعاجیب کلامهم، و سائر ما یدلون به علی اقتدارهم و تصریفهم أعنة فصاحتهم کیف شاؤا.

و بیان عدله ان الاثبات فیه قائم مقام الاسم، و أصله ما أطلب منک الا فعلک.

و قال الشیخ علم الدین السخاوی(2) فی «تنویر الدیاجی» : هذا الکلام مما عدل من کلامهم عن طریقته الی طریقة أخری، تصرفا فی الفصاحة و تفننا فی العبارة، و لیس من قبیل الالغاز.

و قال أبو علی(3) : هو کقولهم: «شر اهر ذا ناب یعنی فی ان اللفظ علی معنی و المراد معنی آخر، لان المعنی ما اهر ذا ناب الا شر» .

قال: و قول الزمخشری: أقیم الفعل فیه مقام الاسم یعنی «الا فعلت» أقیم مقام «الا فعلک» .

قال: و مثل هذا أی من الذی هو معنی ما هو متروک اظهاره قوله:

«ابا خراشة أما انت ذا نفر فان قومی لم تأکلهم الضبع(4) قال سیبویه: المعنی لان کنت منطلقا انطلقت لانطلاقک، أی لان کنت فی نفر و جماعة من أسرتک، فان قومی کذلک و هم کثیر لم تأکلهم السنة.

ص:315


1- الاحاجی : جمع الاحجیة ( بضم الهمزة و سکون الحاء و کسر الجیم و فتح الیاء المشددة ) الکلام المغلق
2- السخاوی : علم الدین علی بن محمد المصری الشافعی المتوفی سنة ( 643 ) .
3- ابو علی : القالی اسماعیل بن القاسم بن عیذون الاموی اللغوی المتوفی بقرطبة سنة ( 356 ) .
4- الضبع ( بفتح الضاد و ضم الباء ) : السنة الشدیدة المجدبة .

و لا یجوز عند سیبویه اظهار کنت مع (المفتوحة) و لا حذفه مع (المکسورة)](1).

و از جملۀ تراکیب غریبه، قول ایشانست: (راکب الناقة طلیحان) .

سیوطی در «أشباه و نظائر» گفته:

[فائدة فی «تذکرة» التاج ابن مکتوم(2): قالوا: راکب الناقة طلیحان، و فیه ثلثة أقوال: قیل: تقدیرة أحد طلیحین، حذف المضاف و أقام المضاف إلیه مقام المحذوف.

و قیل: التقدیر: راکب الناقة و الناقة طلیحان.

و قیل: التقدیر راکب الناقة طلیح و هما طلیحان، و فیه حذف خبر و حذف مبتداء](3).

بالجمله نظائر عدم نظیر، نهایت کثیر است، و بر متتبع کتب لغت و ناظر اسفار صرف، و واقف کلام عرب و خادم وحی الهی، مخفی نیست، و مجرد فقد نظیر برای بعض لغات، بحدی واضح است که در کتب ابتدائیۀ صرف هم ذکر می کنند مثل کدت و تکاد(4) ، چه جا کتب متوسطۀ صرف، و چه جا کتب مبسوطه.

پس کمال عجب است که متمسکین باین شبهۀ واهیه، اگر مهارتی در علوم لسانیه نداشتند و بهره از علم تفسیر هم نه برداشتند و کتب مبسوطه بلکه متوسطۀ صرف را هم ملاحظه نساختند! ، آیا رسائل صغیرۀ ابتدائیۀ صرف هم نخواندند؟ ! تا می دریافتند که از قبول این دلیل، أذهان صبیان هم آبی! ، فلیمت المتمسک بهذا الوهم غیظا و حنقا شاء او أبی،

ص:316


1- الاشباه و النظائر ج 1 / 188
2- ابن مکتوم : تاج الدین أحمد بن عبد القادر الحنفی المتوفی سنة ( 749 ) .
3- الاشباه و النظائر ج 3 / 116 ط مؤسسة الرسالة بیروت .
4- کدت بضم الکاف .

و لاح مما سبق انه حاد عن الحق الصراح و صبی.

و نیز باید دانست که سیوطی در «مزهر» گفته:

[قال ابن جنی فی «الخصائص» : المسموع الفرد هل یقبل و یحتج به؟ له احوال: أحدها أن یکون فردا بمعنی انه لا نظیر له فی الالفاظ المسموعة مع اطباق العرب علی النطق به، فهذا یقبل و یحتج به و یقاس علیه اجماعا، کما قیس علی قولهم فی «شنوة» : شناءی مع انه لم یسمع غیره، لانه لم یسمع ما یخالفه و قد أطبقوا علی النطق به](1) -الخ.

از این عبارت، قاعدۀ کلیه ظاهر است که (مسموع فرد) که نظیری در الفاظ مسموعه برای او نباشد، هر گاه اطباق عرب بر نطق بآن حاصل شود مقبول است.

پس اگر فقدان نظیر علت قادحه می بود، فرد فاقد النظیر بهیچ حال مقبول نمی شد.

و از طرائف امور این است که خود فخر رازی بعد این شبهۀ، بفاصلۀ یک ورق، بعض نظائر عدم نظیر بلا ضرورت ملحبۀ ذکر کرده، اساس شبهۀ رکیکۀ خود را بدست خود کنده، یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ(2)! قال فی «نهایة العقول» : [و أما بیت لبید، فقد حکی عن الاصمعی: فیه قولان: أحدهما: ان المولی فیه اسم لموضع الولی کما بینا، أی تحسب البقرة ان کلام من الجانبین موضع المخافة و انما جاء (مفتوح العین) تغلیبا لحکم اللام علی الفاء علی ان (الفتح) فی معتل الفاء، قد جاء کثیرا، منه: موهب، و موحد، و موضع، و موحل و (الکسر) فی معتل اللام، لم یسمع الا فی کلمة واحدة و هی

ص:317


1- المزهر ج 1 / 147 .
2- سورة الحشر : 2

مأوی]-الخ.

از این عبارت ظاهر است که فخر رازی افاده کرده که کسره در ظرف معتل فاء نیامده است جز در یک کلمه که آن (مأوی) است، پس هر گاه در (مأوی) کسر واو بر خلاف دیگر ظروف، جائز و مسموع باشد، همچنین اگر (مولی) که آن هم ظرف است بمعنی (أولی) آید، بخلاف دیگر ظروف، کدام مقام استعجاب و استغراب؟ ، و چه جای انکار و استهزای ناصواب است؟ .

و از جمله اجوبۀ لطیفه که ببرکت خدمت آثار اهلبیت علیهم السّلام، و تأیید طریقۀ حقه، بخاطر فاتر این قاصر رسیده، جواب شبهۀ عدم مجیء «مفعل» بمعنی «أفعل» ، و عدم ورود (مولی منک) بجای (أولی منک) بطریقی بس لطیف است، که اساس تشکیک را « هَباءً مَنْثُوراً و کأن لم یکن شیئا مذکورا» می سازد، و امر حق را مثل نور ابلج، روشن می سازد، و عدم مجیء مفعل در أفعل بمواد دیگر، که آن را ضرر عظیم پنداشته اند، موجب نفع تام برای اهل حقّ کرام گرداند.

بیانش آنکه اختصاص (مولی) بمجیء آن بمعنی (أولی) و عدم مجیء «مفعل» بمعنی «أفعل» در دیگر مواد، و عدم ورود (مولی منک) بجای (أولی منک) که هم معنای آنست، دلالت دارد بر آنکه بر این لفظ، شعاعی از نور لفظ «اللّه» بر تافته، زیرا که این لفظ را باری تعالی جابجا در قرآن شریف در حق خود اطلاق فرموده است:

ففی آخر سورة البقرة: [ رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اُعْفُ عَنّا وَ اِغْفِرْ لَنا وَ اِرْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْکافِرِینَ(1)].

ص:318


1- البقرة : 286

و فی سورة آل عمران: [ بَلِ اَللّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ اَلنّاصِرِینَ(1)].

و فی سورة الانعام: [ ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اَللّهِ مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ(2)].

و فی سورة الانفال: [ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اَللّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ اَلْمَوْلی وَ نِعْمَ اَلنَّصِیرُ(3)].

و فی سورة التوبة: [ قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلاّ ما کَتَبَ اَللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَی اَللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ(4)].

و فی سورة یونس: [ وَ رُدُّوا إِلَی اَللّهِ مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ(5)].

و فی سورة الحج: [ فَأَقِیمُوا اَلصَّلاةَ وَ آتُوا اَلزَّکاةَ وَ اِعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ فَنِعْمَ اَلْمَوْلی وَ نِعْمَ اَلنَّصِیرُ(6)].

و فی سورة محمد: [ ذلِکَ بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ اَلْکافِرِینَ لا مَوْلی لَهُمْ(7)].

و فی سورة التحریم: [ قَدْ فَرَضَ اَللّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ وَ اَللّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ اَلْعَلِیمُ اَلْحَکِیمُ(8)].

ص:319


1- سورة آل عمران : 150 .
2- سورة الانعام : 62 .
3- الانفال : 40 .
4- التوبة : 51 .
5- یونس : 30 .
6- سورة الحج : 78 .
7- سورة محمد « ص » : 11 .
8- سورة التحریم : 2 .

و أیضا فی سورة التحریم: [ وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ فَإِنَّ اَللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صالِحُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهِیرٌ(1)].

پس أحق از همه باطلاق (مولی) ، «حق تعالی» است(2)، و بعد او «تعالی» ، أحق ناس باین اطلاق، جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله است، و بعد آن جناب، أحق ناس باین اطلاق، جناب أمیر المؤمنین علیه السلام است، و بهمین سبب حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آن را در حق خود اطلاق فرموده، و اختیار آن برای اثبات امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نموده.

پس چنانکه برای خدا و رسول و امام، که در حق ایشان لفظ (مولی) اطلاق یافته، خصائص بسیار است، همچنین برای این لفظ هم، بعض خصائص حاصل شده، که برای دیگر الفاظ موازنۀ آن حاصل نیست و اختصاص (مولی) ببعض خصائص، مثل اختصاص لفظ «اللّه» است بخواص عدیده، که حسب افادۀ ارباب نحو، اختصاص آن مثل اختصاص مسمای آن است بخواص کثیره.

ص:320


1- سورة التحریم : 4 .
2- مسلم بن الحجاج در « صحیح » خود بعد ذکر حدیث نهی از گفتن مالک به مملوک خود « عبدی » و از گفتن مملوک به مالک « ربی » میگوید : حدثنا أبو بکر بن أبی شیبة ، و أبو کریب ، قال : حدثنا أبو معاویة - ح - قال : و حدثنا أبو سعید الاشج ، قال : حدثنا وکیع کلاهما عن الاعمش بهذا الاسناد ، و فی حدیثهما : « و لا یقل العبد لسیده : مولای . و زاد فی حدیث أبی معاویة : فان مولاکم اللَّه .

نجم الائمه رضی الدین محمد بن حسن(1) الأسترآبادی أسبغ اللّه علیه النعم و الایادی، که علامۀ سیوطی در «بغیة الوعاة» بمدح آن جناب گفته:

[الرضی الامام المشهور، صاحب «شرح الکافیة» لابن الحاجب الذی لم یؤلف علیها، بل و لا فی غالب کتب النحو مثله جمعا و تحقیقا و حسن تعلیل، و قد أکب الناس علیه، و تداولوه، و اعتمده شیوخ هذا العصر فمن قبلهم فی مصنفاتهم و دروسهم، و له فیه ابحاث کثیرة مع النحاة، و اختیارات جمة و مذاهب تفرد بها، و لقبه نجم الائمة، و لم أقف علی اسمه و لا شیء من ترجمته الا انه فرغ من تألیف هذا الشرح سنة ثلث و ثمانین و ستمائة.

و اخبرنی صاحبنا المورخ شمس الدین بن عزم(2) بمکة أن وفاته سنة أربع أو ست، الشک منی، و له شرح علی الشافیة](3).

در «شرح کافیه» می فرماید:

[و الاکثر فی «یا اللّه» قطع الهمزة، و ذلک للایذان من أول الامر علی ان الالف و اللام خرجا عما کانا علیه فی الاصل، و صارا کجزء الکلمة، حتی لا یستکره اجتماع یا و اللام، فلو کان بقیا علی أصلهما لسقط الهمزة فی الدرج، إذ همزة اللام المعرفة همزة وصل.

و حکی أبو(4) علی: «یا اللّه» بالوصل علی الاصل.

ص:321


1- نجم الائمة : رضی الدین محمد بن الحسن الادیب الامامی المتوفی سنة ( 686 ) .
2- شمس الدین : محمد بن عمر بن عزم التونسی المکی المالکی المورخ المتوفی سنة ( 891 ) .
3- بغیة الوعاة : 248 .
4- أبو علی : الحسن بن أحمد النحوی الفارسی المتوفی سنة ( 377 ) .

و جوز سیبویه أن یکون «اللّه» من لاه یلیه لیها، أی استتر، فیقال فی قطع همزته و اجتماع اللام و یا: ان هذا اللفظ اختص بأشیاء لا تجوز فی غیره، کاختصاص مسماه «تعالی» و خواصه ما فی «اللّهمّ و تاللّه و آللّه و ها اللّه و ذاللّه» مجرورا بحرف مقدر فی السعة، و «أ فاللّه» بقطع الهمزة کما یجیء فی باب القسم.

و قوله:

من اجلک یا التی تیمت قلبی و أنت بخیلة بالوصل عنی

شاذ، و وجه جوازه مع الشذوذ لزوم اللام.

و قوله:

فیا الغلامان اللذان فرا ایا کما أن تبغیا لی شرا

أشذ و بعض الکوفیین یجوز دخول یا علی ذی اللام مطلقا فی السعة، و المیمان فی «اللّهمّ» عوض من یا أخرتا تبرکا باسمه تعالی.

و قال الفراء: اصله «یا اللّه» أمنا بالخیر، فخفف بحذف الهمزة.

و لیس بوجه، لانک تقول: «اللّهمّ» لا تؤمهم بالخیر.

و یجمع بین یا و المیم المشددة ضرورة، قال:

انی إذا ما حدث الما اقول: یا اللّهمّ اللهما

و قد یزاد فی آخره ما، قال:

و ما علیک آن تقولی کلما صلیت أو سبحت یا اللّهمّ ما

اردد علینا شیخنا مسلما.

و لا یوصف «اللّهمّ» عند سیبویه کما لا یوصف اخواته اعنی الاسماء المختصة

ص:322

بالنداء نحو: یا هناه(1) ، و یا نومان(2)، و یا ملکعان(3) ، و فل.

و اجاز المبرد وصفه، لانه بمنزلة «یا اللّه» و قد یقال: «یا اللّه الکریم» ، و قد استشهد بقوله تعالی: قُلِ اَللّهُمَّ فاطِرَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ(4)، و هو عند سیبویه علی النداء المستأنف، و لا أری فی الاسماء المختصة بالنداء مانعا من الوصف، بل السماع مفقود فیها].

از این عبارت، ظاهر است که در توجیه اجتماع لام و یا در لفظ «اللّه» گفته شده: که این لفظ مختص است بأشیائی که جائز نیست در غیر آن مثل اختصاص مسمای لفظ «اللّه» ، و این معنی دلالت صریحة دارد بر آنکه اختصاص مسمای لفظ «اللّه» سبب دفع توهم استبعاد اختصاص لفظ «اللّه» بخواص عدیده است.

پس همچنین استبعاد اختصاص لفظ (مولی) ببعض خواص، مدفوع خواهد شد باختصاص من اطلق علیه لفظ (المولی) بخواص جلیله.

و نیز از آن واضحست که میمین در آخر «اللّهمّ» عوض (یا) بسبب تبرک باسم او تعالی است، پس همچنین می گوئیم که اختصاص (مولی) بمجیء آن بمعنی (أولی) بسبب تبرک باین لفظ است که جابجا در حق

ص:323


1- هناه ( بفتح الهاء ) : من الالفاظ المختصة بالنداء ، و الهاء التی فی آخره تصیر تاء فی الوصل معناه یا فلان ، و تارة لا تصیر تاء بل تلفظ بهاء مضمومة ، و هذه الهاء عند الکوفیین للوقف ، و اما البصریون فقالوا : هی بدل من الواو فی هنوک و هنوات - لسان العرب - .
2- نومان ( بفتح النون و سکون الواو ) من الالفاظ المختصة بالنداء ، بمعنی کثیر النوم .
3- ملکعان ( بفتح المیم و سکون اللام و فتح الکاف ) : اللئیم .
4- سورة الزمر : 46

«او تعالی شأنه» وارد شده.

و قاسم بن أحمد بن الموفق الاندلسی(1) ، در شرح حواشی أبو موسی عیسی بن عبد العزیز جزولی(2) بر جمل أبو القاسم عبد الرحمن بن اسحاق زجاجی، که این حواشی معروف است «بجزولیه» گفته:

[قال رحمه اللّه: و لما لزمت الالف و اللام فی اسم «اللّه تعالی» ، قالوا: فی الاکثر «اللّهمّ» فعوضوا فی الآخر.

قلت: لیس التعلیل مطابقا للحکم، فان لزوم الالف و اللام لیس سببا لتعویض المیم، بل اللزوم سبب لتجویز دخول یا علیه، و بعد فالمیم عوض من یا المحذوفة عند البصریین، بدلیل انه لا یجمع بینهما، و هذا التعویض من خصائص الاسم العزیز، و فی ذلک أدب و تعظیم لهذا الاسم محافظة علی سلامته عن الحذف، فلما کانت اللام لازمة فیه و فی حذفها لاجل حرف النداء نقص، و فی ادخال حرف النداء علیه مع اللام الذی فیه مخالفة للاصول، فتوسطوا الحال بأن التزموا التعویض عند الحذف، فینجبر الفوات بغرم ما حذف، کل هذا تکریم لهذا الاسم الشریف کما دلوا علی شرف من یعقل بسلامة اسمه فی الجمع].

از این عبارت، ظاهر است که آوردن میم در «اللّهمّ» ، از خصائص این اسم عزیز است، و در آن تعظیم و تکریم این اسم شریف است، پس معلوم شد که تخصیص لفظ ببعض خواص، گاهی برای تعظیم آن لفظ هم می باشد، همچنین می گویم: که اختصاص لفظ (مولی) هم بمجیء

ص:324


1- القاسم بن أحمد بن الموفق الاندلسی المقرئ الفقیه المتوفی بدمشق سنة ( 661 ) .
2- الجزولی : عیسی بن عبد العزیز المراکشی النحوی اللغوی المتوفی سنة ( 610 ) .

آن بمعنی (أولی) ، برای تعظیم و تکریم این لفظ شریف است، که حق تعالی آن را جابجا در حق خود اطلاق فرموده.

پس کمال عجب است که فخر رازی، و أتباع و أشیاع او، با این همه علم و مهارت، و تفلسف و حذاقت، و کمال عظمت و جلالت، و نهایت علو مرتبه و نبالت، بمقابلۀ اهل حقّ، در تأیید باطل، چندان مدهوش و مصعوق شدند، که ملاحظۀ احکام لفظ «اللّه» ، که ورد زبان اهل اسلام و ایمان است هم نکرده، بسبب تمسک و تشبث بعدم مجیء «مفعل» بمعنی «أفعل» در دیگر مواد، برای ابطال مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، در حقیقت ابطال خصائص این اسم شریف خواستند، و کمال بعد خود از خصائص علم لسان، و حقائق فن أدب، و نهایت بی اعتنائی باموری که بغایت مشهور و معروف است، ظاهر کردند.

«حصر مجوز مولی بمعنی أولی در أبو زید غلط است»
اشاره

قوله: «الا أبو زید که این را تجویز نموده» .

اقول: حصر مجوزین مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، در أبو زید، محض تخدیع و کید است، که منشأ آن جز مزید تدین و تورع و تنزه و تحرج مخاطب عالیشأن، از کذب و افترا و بهتان و عناد و لداد و مجازفت و عدوان، متصور نمی شود! چه سابقا بحمد اللّه و حسن توفیقه دریافتی که مثبتین مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، جمعی کثیر و جمی غفیر از اساطین أئمۀ عربیه، و حاملین لواء صناعت علوم ادبیه می باشند، و معهذا اعتراف شاهصاحب بتجویز

ص:325

أبو زید هم غنیمت است، که خواجه کابلی مکابره بپایان رسانیده، ثبوت مجیء (مولی) بمعنی (أولی) از أبو زید هم منع کرده، حیث قال فی جواب حدیث الغدیر:

[و هو باطل لان المولی لم یجیء بمعنی الاولی و لم یصرح احد من أهل العربیة ان «مفعلا» جاء بمعنی «أفعل» ، و ما روی عن أبی زید ثبوته، لم یصح] -انتهی.

پس للّه الحمد که کذب خواجه کابلی باعتراف مولای راسخ الولای او ثابت شد.

کمال عجب است از خواجه کابلی، که با وصفی که بعلم ادب مناسبت دارد، و دم مبارات و مجارات با عبارات مقامات حریری می زند، که بأخذ بعض فقراتش، نسج حکایات مصنوعه و تلفیق اسماء موضوعه، برای تهجین مذهب اهل بیت کرام علیهم السّلام می نماید، و کذب و افترای خود، بر تمام عالم ظاهر می سازد، بانکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، نهایت اختباط عقل، و بعد از تدبر ظاهر نموده، از فخر رازی که امام منکرین سابقین و لاحقین است هم گوی مسابقت ربوده، زیرا که رازی اگر چه داد اسهاب و اطناب در این باب داده، لکن از اعتراف باثبات أبو عبیده، و اخفش، و زجاج، و رمانی، و ابن الانباری، چاره نیافته و عبارت کشاف را هم که مثبت این استعمال است ذکر کرده.

و کابلی این همه را کتمان نموده، و ثبوت آن را از أبو زید هم منع کرده بغایت قصوی در توهین ثبوت این استعمال کوشیده.

و شاهصاحب هم اگر چه سالک همین طریقۀ کتمان، و مؤثر همین و تیرۀ عدوان شده اند، لکن نفی تجویز أبو زید را، نهایت شنیع دانسته، بر

ص:326

ایراد آن، با وصف تقلید کابلی در ذکر دیگر أکاذیب، جسارت نیافته، بلکه نفی آن صراحة نموده، غایت کذب و بهتان کابلی عالیشأن، روشن و عیان فرمودند، و کابلی چونکه دانسته است که بعد اعتراف باثبات أئمۀ عربیت، تفسیر مولی بأولی، رد آن، و تأویل علیلش بحمل آن بر تساهل ممکن نخواهد شد، و تقلید رازی در این باب، مفضی بندامت و تشویر و ثبوت کمال تساهل و تقصیر خواهد شد، ناچار فرار از اثبات بسوی مطلق انکار، اختیار کرده.

و بطلان حصر مجوزین در أبو زید، بحدی واضح و لائح است، که فخر رازی که موجد این شبهات است، که مخاطب نحریر در انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) وارد کرده، جسارت بر ادعای آن نیافته، بلکه بتصریح تمام رد و ابطال و استیصال آن نموده، که تفسیر (مولی بأولی) از ابو عبیده، و اخفش، و زجاج، و علی بن عیسی رمانی، و استشهادشان ببیت لبید ذکر کرده، و بار دگر تصریح کرده بآنکه أبو عبیده، و ابن الانباری حکم کرده اند بآنکه (مولی) برای (أولی) است.

و بفرض غیر واقع اگر سوای أبو زید، کسی دیگر بمجیء (مولی) بمعنی (أولی) تصریح نمی کرد، قول او تنها برای احتجاج و استدلال کافی بود بوجوه عدیده:

اول: آنکه علامۀ سیوطی در «مزهر» گفته:

[النوع الخامس معرفة الافراد و هو ما انفرد بروایته واحد من أهل اللغة، و لم ینقله أحد غیره، و حکمه القبول ان کان المتفرد به من أهل الضبط و الاتقان، کأبی زید، و الخلیل، و الاصمعی، و أبی عبیدة، و اضرابهم، و شرطه أن لا یخالفه فیه من هو أکثر عددا منه، و هذه نبذة من أمثلته:

ص:327

فمن افراد أبی زید الاوسی الانصاری، قال فی الجمهرة: المنشبة المال، هکذا قال أبو زید، و لم یقله غیره.

و فیها رجل ثط، و لا یقال: أثط، قال أبو حاتم: قال أبو زید مرة: اثط، فقلت له: أ تقول اثط؟ ، فقال: سمعتها، و الثطط خفة اللحیة من العارضین](1) -الخ.

از این عبارت، ظاهر است که آنچه متفرد باشد بروایت آن یکی از اهل لغت، و غیر او نقل آن نکرده باشد، حکم آن قبول است اگر ناقل از اهل ضبط و اتقان باشد، مثل أبی زید، و خلیل، و اصمعی، و أبی حاتم و أبی عبیده، و امثالشان، و شرط قبول این قسم آنست که مخالفت نکنند این ناقل را کسانی که زیاده از او در عدد باشند، پس اگر بالفرض مجیء (مولی) را بمعنی (أولی) ، جز أبو زید نقل نمی کرد، چون مخالفت کسی از أئمۀ عربیت با او در این باب ثابت نیست، چه جا که مخالفت کسانی باشد که اکثر باشند از او در عدد، و در جلالت و عظمت بمرتبۀ او رسند، حسب این افاده، قبول آن لازم و واجب می شد، و وجهی نبود برای رد و انکار محیر افکار، و اللّه الموفق للاستبصار.

دوم: آنکه نیز سیوطی در «مزهر» گفته:

[قال ابن الانباری: نقل أهل الاهواء مقبول فی اللغة و غیرها، الا أن یکونوا ممن یتدینون بالکذب کالخطابیة من الرافضة، و ذلک لان المبتدع إذا لم تکن بدعته حاملة علی الکذب فالظاهر صدقه](2).

از این عبارت واضحست که نقل اهل اهواء که متدین بالکذب نباشند،

ص:328


1- المزهر ج 1 / 77 .
2- المزهر ج 1 / 84 .

در لغت مقبول است، پس حکم ابو زید، کو واحد باشد، أولی بقبول است.

سوم: آنکه نیز سیوطی در «مزهر» گفته:

[قال الشیخ عز الدین بن عبد السلام(1) فی فتاویه: اعتمد فی العربیة علی أشعار العرب، و هم کفار، لبعد التدلیس فیها کما اعتمد فی الطب و هو فی الاصل مأخوذ عن قوم کفار لذلک انتهی.

و یؤخذ من هذا ان العربی الذی یحتج بقوله لا یشترط فیه العدالة، بخلاف راوی الاشعار و اللغات، و کذلک لم یشترطوا فی العربی الذی یحتج بقوله البلوغ، فأخذوا عن الصبیان](2) .

از این عبارت، ظاهر است که حسب افادة ابن عبد السلام، اعتماد عربیت بر اشعار کفار عرب کرده اند بسبب بعد تدلیس، چنانکه در طب اعتماد کرده اند، حال آنکه طب در اصل مأخوذ است از قوم کفار، پس هر گاه بسبب بعد تدلیس، اعتماد بر اشعار کفار جائز باشد، اعتماد بر نقل أبو زید و امثال او (و إن کان منفردا فیما ینقل) بالاولی جائز خواهد بود، لبعد التدلیس هناک بالمراحل القاصیة و المراتب الغیر المتناهیة.

و سیوطی در «تدریب شرح تقریب نووی» افادۀ متینۀ ابن عبد السلام را ببسط زائد، از نقل «مزهر» ذکر کرده، حیث قال:

[و قال عز الدین بن عبد السلام فی جواب سؤال کتبه إلیه أبو محمد بن عبد الحمید: و أما الاعتماد علی کتب الفقه الصحیحة الموثوق بها، فقد اتفق العلماء فی هذا العصر علی جواز الاعتماد علیها و الاستناد إلیها، لان الثقة قد حصلت بها

ص:329


1- عز الدین : عبد العزیز بن عبد السلام الدمشقی الشافعی المتوفی سنة ( 660 ) .
2- المزهر ج 1 / 84 .

کما تحصل بالروایة و لذلک اعتمد الناس علی الکتب المشهورة فی النحو و اللغة و الطب و سائر العلوم لحصول الثقة بها و بعد التدلیس، و من زعم ان الناس اتفقوا علی الخطاء فی ذلک، فهو أولی بالخطاء منهم، و لو لا جواز الاعتماد علی ذلک لتعطل کثیر من المصالح المتعلقة بها و قد رجع الشارع الی قول الاطباء فی صور، و لیست کتبهم مأخوذة فی الاصل الا عن قوم کفار، و لکن لما بعد التدلیس فیها اعتمد علیها کما اعتمد فی اللغة علی أشعار العرب و هم کفار لبعد التدلیس](1).

چهارم: آنکه از عبارت «مزهر» ظاهر است که در عربی که احتجاج بقول او می کنند، عدالت هم شرط نیست، یعنی احتجاج بقول فاسق و فاجر هم در لغت روا است، پس هر گاه احتجاج بأقوال عوام فساق و فجار اشرار، در لغت صحیح باشد، احتجاج بقول أبو زید که عربی عالم است، بالاولی جائز و صحیح باشد.

پنجم: آنکه از عبارت «مزهر» واضحست که احتجاج بأقوال صبیان عرب جائز است، و هر گاه احتجاج و استدلال بکلمات صبیان عرب جائز و صحیح باشد، احتجاج و استدلال بکلام أبو زید که از فحول رجال عرب بود، بأولویت تمام جائز خواهد بود.

ششم: آنکه در سیوطی در «مزهر» گفته: [إذا سئل العربی أو الشیخ عن معنی لفظ، فأجاب بالفعل لا بالقول یکفی.

قال فی «الجمهرة» : ذکر الاصمعی، عن عیسی بن عمر قال: سألت ذا الرمة(2) عن النضناض، فلم یزدنی علی أن حرک لسانه فی فیه-انتهی.

قال ابن درید: یقال: نضنض الحیة لسانه فی فیه إذا حرکته و به سمی الحیة

ص:330


1- التدریب فی شرح تقریب النووی ج 1 / 152 ط مصر .
2- ذو الرمة : غیلان بن عقبة العدوی الشاعر المتوفی باصفهان سنة ( 117 ) .

نضناضا](1).

از این عبارت ظاهر است که هر گاه شخص عربی یا شیخ سؤال کرده شود از معنای لفظی، پس جواب دهد بفعل کفایت می کند، یعنی حاجت تصریح بقول ندارد.

پس هر گاه مجرد فعل عربی و شیخ در تبیین معنی لفظ کفایت کند، قول أبو زید که هم عربی است و هم شیخ بسیاری از اساطین أئمۀ عربیت، چرا کفایت نخواهد کرد؟ ! هفتم: آنکه نیز سیوطی در «مزهر» گفته:

[و قال ابن جنی(2)فی «الخصائص» : من قال ان اللغة لا تعرف الا نقلا، فقد أخطأ، فانها قد تعلم بالقرائن أیضا فان الرجل إذا سمع قول الشاعر:

قوم إذا الشر أبدی ناجذیه لهم طار و إلیه زرافات و وحدانا

یعلم ان الزرافات بمعنی الجماعات](3).

از این عبارت، ظاهر است که معنای لغت، بمحض قرینه هم ثابت می شود.

پس هر گاه محفض قرینه برای ثبوت معنای لغت کافی باشد، نقل صریح بالاولی کافی و وافی باشد.

هشتم: آنکه ابن هشام که از اکابر محققین اعلام است، احتجاج بأشعار مجهوله، جایز دانسته، چنانچه سیوطی در «مزهر» از «شرح شواهد» ابن هشام نقل کرده که او بجواب عبد الواحد طراح صاحب کتاب «بغیة

ص:331


1- المزهر ج 1 / 86 .
2- ابن جنی : عثمان بن جنی أبو الفتح الموصلی الادیب المتوفی سنة ( 392 ) .
3- المزهر ج 1 / 37 .

الامل» که طعن بر استشهاد بقول: «لا تکثرن انی عسیت صائما» نموده، و گفته:

[هو بیت مجهول لم ینسبه الشراح الی أحد، فسقط الاحتجاج]، می فرماید:

[و لو صح ما قاله لسقط الاحتجاج بخمسین بینا من کتاب سیبویه، فان فیه ألف بیت قد عرف قائلوها، و خمسین مجهولة القائل](1).

هر گاه احتجاج و استشهاد بأشعار مجهوله روا باشد، و نام قائل پنجاه بیت که در کتاب سیبویه مذکور، مجهول باشد، پس احتجاج و استدلال بقول أبو زید که از معاریف عرب و مشاهیر اهل ادب است بأولویت بسیار جائز و سائغ خواهد بود.

نهم: آنکه در «ارشاد الساری شرح صحیح بخاری» تصنیف قسطلانی بمقام رد جماعتی از علما مثل أبو بکر رازی، و زجاج، و غیر ایشان بر شافعی در تفسیر: ذلِکَ أَدْنی أَلاّ تَعُولُوا(2) را بأن لا تکثر عیالکم مذکور است:

[و قول الشافعی نفسه حجة، و حکی البغوی، عن أبی حاتم قال: کان الشافعی أعلم بلسان العرب منا و لعله لغته](3) -الخ.

پس هر گاه صرف قول شافعی، حجت باشد، صرف قول أبی زید هم بأولویت و لا اقل بعدم فرق، حجت خواهد بود.

دهم: آنکه أبو زید، حسب افادات اکابر محققین و اجله منقدین، از أعاظم أئمۀ عربیت و اساطین علم لسان، و مشاهیر نحاریر جلیل الشأن

ص:332


1- المزهر ج 1 / 85 .
2- النساء : 3
3- ارشاد الساری ج 7 / 78

و أماثل اعلام اعیان و افاخم صدور ارکان است و مدائح عظیمه و مناقب فخیمۀ او، خارج از احاطۀ تقریر و بیان.

فضائل ابو زید انصاری در «تهذیب الاسماء و اللغات»

علامه یحیی بن شرف نووی در «تهذیب الاسماء و اللغات» گفته:

[أبو زید الانصاری النحوی اللغوی، صاحب الشافعی، و شیخ أبی عبید القاسم بن سلام(1)، هو الامام أبو زید سعید بن ثابت أبو زید الانصاری، الامام فی النحو و اللغة.

قال الخطیب فی «تاریخ بغداد» : حدث عن شعبة، و اسرائیل(2)، و أبی عمرو بن العلاء(3) المازنی، روی عنه أبو عبید القاسم بن سلام، و محمد بن سعد(4) کاتب الواقدی(5)، و أبو حاتم السجستانی، و أبو زید عمر بن شبة(6) ، و أبو حاتم الرازی، و أبو العیناء محمد بن القاسم(7) ، و غیرهم.

قال الخطیب: و کان ثقة ثبتا من أهل البصرة و قدم بغداد.

ثم ذکر الخطیب بأسناده عن أبی عثمان المازنی قال: کنا عند أبی زید فجاء الاصمعی، فأکب علی رأسه و جلس، و قال: هذا عالمنا و معلمنا منذ ثلثون

ص:333


1- أبو عبید القاسم بن سلام الهروی البغدادی اللغوی الفقیه المتوفی سنة ( 224 ) .
2- اسرائیل : بن یونس بن أبی اسحاق السبیعی الهمدانی أبو یوسف المتوفی سنة ( 162 ) .
3- أبو عمرو بن العلاء : زبان بن العلاء بن عمار المازنی المقرئ المتوفی سنة ( 154 ) .
4- محمد بن سعد : أبو عبد اللَّه الحافظ صاحب « الطبقات » المتوفی ببغداد سنة ( 230 )
5- الواقدی : أبو عبد اللَّه محمد بن عمرو بن واقد المدنی المتوفی سنة ( 207 ) .
6- أبو زید : عمر بن شبة بن عبیدة بن زید النمیری البصری المتوفی سنة ( 262 ) .
7- أبو العیناء محمد بن القاسم : بن خلاد البصری الضریر اللغوی المتوفی سنة ( 282 ) .

سنة، فبینا نحن کذلک إذ جاء خلف الاحمر(1) ، فأکب علی رأسه و جلس، فقال:

هذا عالمنا و معلمنا منذ عشر سنین.

و سئل الاصمعی و أبو عبیدة عنه، فقالا: ما شئت من عفاف و تقوی و اسلام؟ و قال صالح(2) بن محمد الحافظ: أبو زید ثقة، توفی سنة خمس عشرة و مائتین و قیل: سنة أربع عشرة.

قال المبرد: حدثنا الریاشی(3) و أبو حاتم: انه توفی سنة خمس عشرة و مائتین و له ثلث و تسعون سنة، توفی بالبصرة، رحمه اللّه](4).

و محمد بن أحمد ذهبی در «عبر فی خبر من غبر» در سنة خمس عشرة و مائتین، گفته:

[و فیها العلامة أبو زید الانصاری سعید بن أوس البصری اللغوی، و له ثلث و تسعون سنة. روی عن سلیمان التیمی، و حمید الطویل، و الکبار، و صنف التصانیف.

و قال بعض العلماء: کان الاصمعی یحفظ ثلث اللغة، و کان أبو زید یحفظ ثلثی اللغة، و کان صدوقا صالحا](5).

ترجمه ابو زید بگفتار یافعی در «مرآة الجنان»

و عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» گفته:

[العلامة أبو زید سعید بن أوس الانصاری البصری اللغوی.

قال أصحاب التاریخ: کان من أئمة الادب و غلبت علیه اللغات، و النوادر

ص:334


1- خلف الاحمر : أبو محرز بن حیان الادیب الشاعر البصری المتوفی حدود سنة ( 180 ) .
2- صالح بن محمد الحافظ : أبو علی الاسدی البغدادی جزره محدث ما وراء النهر توفی سنة ( 294 ) .
3- الریاشی : أبو الفضل العباس بن الفرج اللغوی المقتول بالبصرة سنة ( 257 ) .
4- تهذیب الاسماء و اللغات ج 1 / 235 .
5- العبر فی خبر من غبر ج 1 / 367 .

و الغریب، و کان ثقة فی روایته.

و قال أبو عثمان المازنی: رأیت الاصمعی و قد جاء الی حلقة أبی زید المذکور فقبل رأسه و جلس بین یدیه و قال: أنت رئیسنا و سیدنا منذ خمسین سنة.

و کان الامام سفین الثوری یقول: أما الاصمعی فأحفظ الناس و أما أبو عبیدة فأجمعهم و أما أبو زید الانصاری فأرثقهم.

و کان النضر(1) بن شمیل یقول: کنا ثلثة فی کتاب واحد، أنا و أبو زید الانصاری و أبو محمد الیزیدی(2) ، و کان أبو زید المذکور له فی الادب مصنفات مفیدة]- الی أن قال: و عمر رحمه اللّه حتی قارب المائة.

و قال بعض العلماء: کان الاصمعی یحفظ ثلث اللغات، و کان أبو زید یحفظ ثلثیها و کان صدوقا صالحا](3).

ترجمه ابو زید بگفتار جزری در «طبقات القراء»

و شیخ محمد بن محمد الجزری در «طبقات القرا» گفته:

[سعید بن أوس بن ثابت بن بشیر بن أبی زید، و اسمه ثابت بن زید بن قیس و ثابت هذا شهد أحدا، و هو أحد الستة الذین جمعوا القرآن علی عهد النبی صلی اللّه علیه و سلم، أبو زید الانصاری النحوی.

ولد سنة عشرین و مائة، روی القراءة عن المفضل(4)، عن عاصم(5) ، و عن

ص:335


1- النضر بن شمیل : أبو الحسن المازنی البصری النحوی نزیل مرو المتوفی سنة ( 203 ) .
2- أبو محمد الیزیدی : یحیی بن المبارک المقرئ النحوی المتوفی سنة ( 202 ) .
3- مرآة الجنان ج 2 / 58 ط حیدرآباد .
4- المفضل بن محمد بن یعلی أبو محمد الکوفی المقرئ النحوی المتوفی سنة ( 168 ) .
5- عاصم : بن بهدلة أبی النجود ( بفتح النون و ضم الجیم ) الکوفی شیخ الاقراء المتوفی سنة ( 129 ) .

أبی عمرو بن العلاء، عن أبی السمال قعنب العدوی(1). روی القراءة عنه خلف بن هشام البزاز(2)، و محمد بن یحیی القطعی (3)، و أبو حاتم السجستانی و روح بن عبد المؤمن(4) ، و الحسن بن رضوان، و عبد اللّه بن عمر الزهری، و عمر بن شبة النمیری، و أبو حاتم محمد بن ادریس الحنظلی، و خلیفة بن خیاط(5)، و علی بن بشر، و محمد بن هارون(6) التمار، فیما ذکره المالکی(7) صاحب «الروضة» و لا یصح، بل سقط بینهما روح (و اللّه أعلم) ، و عبید اللّه بن عمر الزهری، و سلیمان بن أیوب(8).

قال الحافظ أبو العلاء(9) : کان أبو زید الانصاری من أجلة أصحاب أبی عمرو و کبرائهم، و من خیار أهل النحو و اللغة و الشعر، و نبلائهم.

مات سنة خمس عشرة و مائتین بالبصرة، عن أربع أو خمس و تسعین سنة](10).

ترجمه ابو زید بگفتار سیوطی در «بغیة الوعاة»

و جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته:

ص:336


1- أبو السمال ( بفتح السین و تشدید المیم ) قعنب بن أبی قعنب البصری المقری .
2- خلف بن هشام البزار : البغدادی المقرئ المتوفی سنة ( 229 ) .
3- محمد بن یحیی القطعی : بن مهران البصری المقرئ أبو عبد اللَّه .
4- روح بن عبد المؤمن : أبو الحسن البصری المقرئ النحوی المتوفی سنة ( 235 ) .
5- خلیفة بن خیاط : أبو عمرو العصفری المقرئ المتوفی سنة ( 240 ) .
6- محمد بن هارون التمار : بن نافع الحنفی البغدادی المتوفی بعد سنة ( 310 ) .
7- المالکی صاحب « الروضة » : الحسن بن محمد بن ابراهیم البغدادی المتوفی سنة ( 438 )
8- سلیمان بن أیوب : بن الحکم الخیاطی البغدادی المقرئ المتوفی سنة ( 235 ) .
9- الحافظ أبو العلاء : الحسن بن أحمد بن الحسن الهمذانی العطار المقرئ المتوفی سنة ( 569 ) .
10- غایة النهایة ج 1 / 305 .

[سعید بن أوس بن ثابت بن بشیر بن قیس بن زید بن النعمان بن مالک بن ثعلبة بن کعب بن الخزرج أبو زید الانصاری الامام المشهور.

کان اماما نحویا صاحب تصانیف أدبیة و لغویة، و غلبت علیه اللغة و النوادر و الغریب.

روی عن أبی عمرو بن العلاء، و روبة بن العجاج(1)، و عمرو بن عبید(2) ، و أبی حاتم السجستانی، و أبی عبید القاسم بن سلام، و عمر بن شبة، و طائفة.

و روی له أبو داود(3) ، و الترمذی(4).

و جده ثابت شهد احدا، و المشاهد کلها بعدها، و هو أحد الستة الذین جمعوا القرآن فی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم.

قال السیرافی: کان أبو زید یقول کل ما قال سیبویه: أخبرنی الثقة، فأنا أخبرته به.

و قیل: کان الاصمعی یحفظ ثلث اللغة، و أبو زید ثلثی اللغة، و الخلیل بن أحمد نصف اللغة، و عمرو بن کرکرة الاعرابی یحفظ اللغة کلها.

و قال المازنی: رأیت الاصمعی و قد جاء الی حلقة أبی زید، فقبل رأسه و جلس بین یدیه و قال: أنت سیدنا و رئیسنا منذ خمسین سنة](5)-الخ.

و از عبارت أبو الطیب لغوی، که در ذکر مدح أبو عبیده، سابقا از

ص:337


1- رؤبة بن العجاج : رؤبة بن عبد اللَّه بن رؤبة التمیمی من الفصحاء اللغویین توفی ( 145 ) .
2- عمرو بن عبید : البصری المعتزلی المتوفی سنة ( 142 ) .
3- أبو داود : سلیمان بن الاشعث السجستانی المتوفی سنة ( 275 ) .
4- الترمذی : محمد بن عیسی صاحب « جامع الصحیح » توفی سنة ( 279 ) .
5- بغیة الوعاة : 254

«مزهر» سیوطی منقول شده، ظاهر است که أبو زید از سه کس است که در عصر خود، أئمۀ ناس در لغت و شعر و علوم عرب بودند، و قبل ایشان و بعد ایشان مثل ایشان دیده نشده، و از ایشان أخذ کرده شد جل آن چیزی که در دست مردم است از این علم، بلکه کل این علم مأخوذ از ایشانست، و أبو زید آخذ است از ثقات اعراب و علماءشان، که خلیل هم از ایشان أخذ کرده، و اختلاف بسویشان نموده، و أبو زید احفظ ناس بود برای لغت بعد أبی مالک، و أوسع ایشان از روی روایت، و اکثر ایشان از روی أخذ از بادیه.

و نیز از آن واضح است که حسب افادۀ ابن مناذر: اصمعی جواب می داد در ثلث لغت، و أبو عبیده جواب می داد در نصف لغت، و أبو زید جواب می داد در دو ثلث لغت.

و نیز از آن ظاهر است که أبو زید از روات حدیث است، و ثقه و مأمون است نزد ایشان، و همچنین است حال او در لغت، یعنی ثقه و مأمون است در لغت، و اخذ کرده اند از او لغت را اکابر ناس، که از جمله شان است سیبویه، و کافی است ترا تنها سیبویه.

و نیز از آن ظاهر است که جلالت أبو زید بمرتبه رسیده که خلیل را تنبیه و توقیف نموده بر آنکه بجای (ما أوقفک) ، (من اوقفک) نتوان گفت، و هر دو بمعنی واحد نیستند، و خلیل بقول او رجوع کرده.

و نیز سیوطی (کما سمعت سابقا) در «مزهر» از أبو الطیب نقل کرده که او گفته:

[أخبرنا جعفر بن محمد(1)، أخبرنا علی بن سهیل، أخبرنا أبو عثمان

ص:338


1- یحتمل انه جعفر بن محمد بن الحسن بن المستفاض الحافظ الفریابی المتوفی سنة ( 301 )

الاشناندانی، أخبرنا التوزی قال: خرجت الی بغداد، فحضرت حلقة الفراء، فلما آنس بی، قال: ما فعل أبو زید؟ ، قلت: ملازم لبیته و مسجده و قد أسن، فقال:

ذاک أعلم الناس باللغة و أحفظهم لها](1)-الخ.

از این عبارت، ظاهر است که فراء تصریح کرده بآنکه أبو زید أعلم ناس بلغت، و احفظ ایشان برای لغت است.

و نیز سیوطی در «مزهر» گفته:

[قال أبو الطیب: و لم یحک الاصمعی، و لا صاحباه عن الخلیل شیئا من اللغة لانه لم یکن فیها مثلهم، و لکن الاصمعی قد حکی عنه حکایات، و کان الخلیل أسن منه.

و أخذ النحو عن الخلیل جماعة لم یکن فیهم و لا فی غیرهم من الناس مثل سیبویه، و هو أعلم الناس بالنحو بعد الخلیل، و ألف کتابه الذی سماه «قران النحو» و عقد أبوابه بلفظه و لفظ الخلیل.

و أخذ أیضا عن الخلیل حماد بن سلمة، و کان أخذ عن عیسی بن عمر قبله.

و أخذ عن الخلیل أیضا اللغة و النحو النضر بن شمیل المازنی، و هو ثقة ثبت صاحب غریب و شعر و نحو و حدیث و فقه و معرفة بأیام الناس.

و أبو محمد الیزیدی، و قد أخذ قبله عن أبی عمرو العربیة، و القراءة، و هو ثقة.

و ممن أخذ عن الخلیل المورج بن عمر السدوسی(2)، و علی بن نصر الجهضمی(3)، الا ان النحو انتهی الی سیبویه](4).

ص:339


1- المزهر ج 2 / 249
2- مؤرج بن عمر : بن منیع بن حصین السدوسی البصری النحوی المتوفی ( 195 ) .
3- علی بن نصر الجهضمی البصری النحوی المتوفی سنة ( 187 ) .
4- المزهر : ج 2 / 405 ط القاهرة

از این عبارت، ظاهر است که اصمعی، و صاحبین او-یعنی أبو زید و أبو عبیده-از خلیل حکایت لغت اصلا نکرده اند، که خلیل در لغت مثل اینها نبود.

پس از اینجا بتصریح تمام، افضلیت أبو زید از خلیل، استاد سیبویه نبیل، در لغت ظاهر می شود، و چون افضلیت أبو زید از خلیل در لغت، از این عبارت ظاهر است، و هم افضلیت او از خلیل در لغت، از عبارت «بغیة سیوطی» ظاهر، و افضلیت او از اصمعی در لغت، از عبارت نووی و ذهبی، و یافعی، و سیوطی واضحست، و افضلیت أبو زید از أبو عبیده در نحو، از افادۀ مبرد (که می آید) ظاهر است، و نیز افضلیت أبو زید از أبو عبیده، از افادۀ آتیۀ أبو حاتم واضحست، که او از اصمعی و أبو عبیده وجه تسمیۀ(منی) پرسید، و هر دو ندانستند، و أبو زید آن را بیان کرد.

و نیز افضلیت أبو زید از أبو عبیده، و اصمعی در لغت، از افادۀ ابن مناذر که أبو الطیب نقل کرده، ظاهر است.

و از عبارت یافعی ظاهر است که سفیان ثوری بعد مدح اصمعی، و ابو عبیده، در حق أبو زید گفته که او اوثق ایشان بود.

پس افضلیت أبو زید از افاضل و اکابر معاصرین او که خلیل، و ابو عبیده، و اصمعی بودند، و اعلمیت او در این طبقۀ عالیه، متحقق و ثابت گردید.

و نیز سیوطی در «مزهر» گفته:

[قال أبو الطیب: و الشعر بالکوفة أکثر و أجمع منه بالبصرة، و لکن أکثره مصنوع و منسوب الی من لم یقله، و ذلک بین فی دواوینهم.

ص:340

و کان عالم أهل الکوفة و امامهم غیر مدافع، أبو الحسن علی بن حمزة الکسائی.

أخبرنا محمد بن عبد الواحد، أخبرنا ثعلب، قال: أجمعوا علی ان أکثر الناس کلهم روایة و أوسعهم علما الکسائی، و کان یقول: قلما سمعت فی شیء فعلت الا و قد سمعت فیه أفعلت.

قال أبو الطیب: و هذا الاجماع الذی ذکره ثعلب لا یدخل فیه أهل البصرة.

و أخذ الناس علم العربیة عن هؤلاء الذین ذکرنا من علماء المصرین.

و کان ممن برع منهم أبو محمد عبد اللّه بن محمد التوجی، و یقال التوزی، و أبو علی الحرمازی(1) ، و أبو عمر صالح بن اسحاق الجرمی(2).

و کانوا یأخذون عن أبی عبیدة، و أبی زید، و الاصمعی، و الاخفش، و هؤلاء الثلاثة أکثر أصحابهم.

و کان دون هؤلاء فی السن أبو اسحاق ابراهیم الزیادی(3)، و أبو عثمان بکر ابن محمد المازنی، و أبو الفضل العباس بن الفرج الریاشی، و أبو حاتم سهل بن محمد السجستانی، و کان التوجی أطلع القوم فی اللغة، و أعلمهم بالنحو بعد الجرمی و المازنی.

قال المبرد: کان أبو زید أعلم من الاصمعی، و أبی عبیدة بالنحو و کانا بعده متقاربین.

ص:341


1- أبو علی الحرمازی : الحسن بن علی مولی بنی هاشم نزیل البصرة فی بنی حرماز ، ترجمه الحموی فی معجم الادباء ج 9 / 24 - و السیوطی فی بغیة الوعاة : 225 .
2- أبو عمر صالح بن اسحاق الجرمی : البصری مولی جرم بن زبان - توفی سنة ( 225 ) .
3- أبو اسحاق ابراهیم الزیادی : بن سفیان بن سلیمان النحوی المتوفی سنة ( 249 ) .

قال: و کان المازنی آخذ من الجرمی، و کان الجرمی أعوصهما(1).

قال أبو الطیب: و کان المازنی من فضلاء الناس و عظمائهم و رواتهم و ثقاتهم.

و کان أبو حاتم فی نهایة الثقة و الاتقان و العلم الواسع بالاعراب، و کتبه فی نهایة الاستقصاء و الحسن و البیان.

و زعموا انه کان یظهر السنة و یضمر الاعتزال.

و دون هذه الطبقة جماعة: منهم أبو محمد عبد الرحمن بن عبد اللّه بن قریب ابن أخی الاصمعی، و قد روی عن عمه علما کثیرا، و کان ربما حکی عنه ما یجد فی کتبه، من غیر أن یکون سمعه من لفظه.

و أبو نصر أحمد بن حاتم الباهلی(2) و زعموا انه کان ابن أخت الاصمعی، و لیس هذا بثبت، و رأیت جعفر بن محمد ینکره، و کان أثبت من عبد الرحمن و أسن، و قد أخذ عن الاصمعی، و أبی عبیدة، و أبی زید، و أقام ببغداد، فربما حکی الشیء بعد الشیء عن أبی عمرو الشیبانی.

و أخذ الناس العلم عن هؤلاء.

و أخذ النحو عن المازنی و الجرمی جماعة: برع منهم أبو العباس المبرد، فلم یکن فی وقته و لا بعده مثله، و عنه أخذ أبو اسحاق الزجاج، و أبو بکر بن السراج و مبرمان، و أکابر من لقینا من الشیوخ.

و أخذ اللغة عنهما-أعنی المازنی و الجرمی-و عن نظرائهما جماعة، فاختص بالتوجی أبو عثمان سعید بن هارون الاشناندانی صاحب المعانی.

ص:342


1- أعوص بخصمه و علی خصمه : ادخل علیه من الحجج ما یعسر علیه الخروج منه .
2- أبو نصر أحمد بن حاتم الباهلی صاحب الاصمعی توفی سنة ( 231 ) .

و برع من أصحاب أبی حاتم أبو بکر بن درید الازدی، فهو الذی انتهی إلیه علم لغة البصریین، و کان أحفظ الناس و أوسعهم علما و أقدرهم علی الشعر، و ما ازدحم العلم و الشعر فی صدر أحد ازدحامهما فی صدر خلف الاحمر، و ابن درید و تصدر ابن درید فی العلم ستین سنة.

و فی طبقته فی السن و الروایة أبو علی عسل بن ذکوان(1).

و کان أبو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدینوری أخذ عن أبی حاتم، و الریاشی، و عبد الرحمن بن أخی الاصمعی، و قد أخذ ابن درید عن هؤلاء کلهم، و عن الاشناندانی، الا ان ابن قتیبة خلط علمه بحکایات عن الکوفیین لم یکن أخذها عن ثقات.

فهذا جمهور ما مضی علیه علماء البصرة، و فی خلال هؤلاء قوم علماء لم نذکرهم، لانهم لم یشتهروا، و لم یؤخذ عنهم، و انما شهرة العالم بمصنفاته و الروایة عنه.

و کان ممن أخذ عن سیبویه و الاخفش رجل کان یعرف بالناشی، و وضع کتبا فی النحو، مات قبل أن یتمها و تؤخذ عنه.

قال المبرد: لو خرج علم الناشیء الی الناس لما تقدمه أحد.

و کان ممن أخذ عن الخلیل و أبی عبیدة کیسان، و کان مغفلا.

و قال الاصمعی: کیسان ثقة لیس بمتزید.

و أما علماء الکوفیین بعد الکسائی، فأعلمهم بالنحو الفراء، و قد أخذ علمه عن الکسائی و هو عمدته، ثم أخذ عن اعراب وثق بهم مثل أبی الجراح(2)،

ص:343


1- أبو علی عسل بن ذکوان : العسکری النحوی روی عن المازنی و الریاشی .
2- أبو الجراح العقیلی : من فصحاء العرب ، ذکر اسمه ابن الندیم فی الفهرست : 53 - 57 .

و أبی ثروان(1)و غیرهما، و أخذ نبذا عن یونس، و عن أبی زیاد(2) الکلابی، و کان الفراء ورعا متدینا، و کان یخالف الکسائی فی کثیر من مذاهبه.

و ممن أخذ عن الکسائی أبو الحسن علی بن الحسن الاحمر(3) ، و أبو الحسن علی بن حازم اللحیانی(4) صاحب «النوادر» .

و قد أخذ اللحیانی أیضا عن أبی زید، و أبی عبیدة، و الاصمعی، الا ان عمدته الکسائی.

و کذلک أهل الکوفة کلهم یأخذون عن البصریین، و أهل البصرة یمتنعون من الاخذ عنهم، لانهم لا یرون الاعراب الذین یحکمون عنهم حجة، و یذکرون ان فی الشعر الذی یروونه ما قد شرحناه فیما مضی، و یحملون علیه غیره.

أخبرنا جعفر بن محمد، أخبرنا ابراهیم بن حمید، قال: قال أبو حاتم: إذا فسرت حروف القرآن المختلف فیها، و حکیت عن العرب شیئا، فانما أحکیه عن الثقات منهم، مثل أبی زید، و الاصمعی، و أبی عبیدة، و یونس، و ثقات من فصحاء العرب و حملة العلم، و لا التفت الی روایة الکسائی، و الاحمر، و الاموی و الفراء و نحوهم](5).

از این عبارت أبو الطیب لغوی، واضح و لائح است که توجی که او را

ص:344


1- أبو ثروان : الوحشی العکلی ، اعرابی فصیح یعلم فی البادیة و له کتب مثل « خلق الفرس »
2- أبو زیاد الکلابی : یزید بن الحر الطائی اعرابی فصیح قدم بغداد ایام المهدی العباسی و أقام بها أربعین سنة حتی مات
3- أبو الحسن علی بن الحسن الاحمر : مؤدب الامین ، توفی سنة ( 194 ) .
4- أبو الحسن اللحیانی علی بن حازم ( أو علی بن المبارک ) من تلامذه الکسائی و من اساتذة القاسم ابن سلام ترجمه السیوطی فی بغیة الوعاة ص 346 .
5- المزهر ج 2 / 407 - 410

توزی هم گویند، و أبو علی الحرمازی، و أبو عمر صالح بن اسحاق جرمی، که از علماء بارعین بودند، از تلامذۀ أبو عبیده، و أبو زید، و اصمعی بودند.

و از افادۀ مبرد واضحست که أبو زید اعلم بود بنحو از اصمعی و ابو عبیده، و اصمعی و أبو عبیده بعد أبو زید، متقارب بودند.

و نیز از آن واضحست که أبو نصر أحمد بن حاتم باهلی که مأخذ علم است، آخذ از أبو زید بوده.

و نیز از آن واضحست که أبو العباس مبرد که در وقت او و بعد او مثلش نبوده، آخذ بود از جرمی، و جرمی تلمیذ أبو زید است، و أبو اسحاق زجاج، و أبو بکر سراج، و مبرمان، تلامذۀ مبرد بودند، پس اینها بدو واسطه تلامذۀ أبو زید باشند.

و نیز از این عبارت ظاهر است که أبو عثمان سعید بن هارون اشناندانی صاحب «معانی» أخذ لغت از توجی، که آخذ از أبو زید بوده، کرده و اختصاص باو یافته.

و نیز از آن واضحست که أبو بکر بن درید که انتهای علم لغت بصریین باو واقع شده، و احفظ ناس و اوسعشان از روی علم، و اقدرشان بر شعر است، و تا شصت سال متصدر در علم بوده، و مثل او و مثل خلف احمر در ازدحام علم و شعر در صدرشان یافته نشده، آخذ بوده از اشناندانی که تلمیذ توجی است، و توجی تلمیذ أبو زید بوده، پس ابن درید تلمیذ أبو زید بدو واسطه باشد.

و نیز از آن واضحست که أبو الحسن علی بن حازم لحیانی صاحب «نوادر» ، آخذ بود از أبو زید.

ص:345

و نیز از آن ظاهر است که أبو حاتم افاده کرده: که هر گاه او تفسیر می کند حروف قرآن را (که اختلاف کرده شد در آن) ، و حکایت می کند از عرب چیزی را، پس جز این نیست که حکایت می کند از ثقات عرب مثل أبو زید و اصمعی، و أبو عبیده، و یونس، و ثقاتی از فصحاء عرب، و التفات نمی کند بسوی روایت کسائی، و احمر، و اموی، و فراء، و مثل ایشان.

پس، از این افاده صراحة ظاهر و باهر است که أبو زید مقتدی و ملجأ أبو حاتم در تفسیر الفاظ قرآن بود، و او از ثقات عرب است که اعتماد و اعتبار برایشان باید کرد، و کسائی، و احمر، و اموی، و فراء، با آن همه جلالت شأن و علو درجه، بمرتبۀ او نمی رسند، و أبو حاتم، که باین مرتبه تعظیم و تبجیل أبو زید نموده، حسب افادۀ خود أبو الطیب، در نهایت ثقت و اتقان است، و صاحب علم واسع باعراب، و کتب او در نهایت استقصاء و حسن بیان است.

و نیز سیوطی در «مزهر» گفته:

[قال أبو الطیب: فلم یزل أهل المصرین علی هذا، حتی انتقل العلم الی بغداد قریبا، و غلب أهل الکوفة علی بغداد و خدموا الملوک، فقدموهم فأرغب الناس فی الروایات الشاذة، و تفاخروا بالنوادر، و تباهوا بالترخیصات، و ترکوا الاصول، و اعتمدوا علی الفروع، فاختلط العلم.

و کان من علمائهم فی هذا العصر-أعنی عصر الفراء-: أبو محمد عبد اللّه

ص:346

ابن سعید الاموی(1) أخذ عن الاعراب، و عن أبی زیاد الکلابی، و أبی جعفر الرواسی(2) و نبذا عن الکسائی، و له کتاب «نوادر» ، و لیس علمه بالواسع.

و فی طبقته أبو الحسن علی بن المبارک الاخفش الکوفی، و أبو عکرمة الضبی(3) صاحب کتاب «الخیل» و أبو عدنان(4) الراویة صاحب کتاب «القسی» و نعم الکتاب فی معناه بعد کتاب أبی حاتم، و قد روی أبو عدنان، عن أبی زید کتبه کلها.

و من أعلمهم باللغة و أحفظهم و أکثرهم أخذا عن ثقات الاعراب أبو عمرو اسحاق ابن مرار الشیبانی(5) ، صاحب کتاب «الجیم» و کتاب «النوادر» و هما کتابان جلیلان، فأما «النوادر» فقد قرئ علیه و أخذناه روایة عنه، أخبرنا به أبو عمر محمد بن عبد الواحد(6)، أخبرنا ثعلب، عن عمرو بن أبی عمرو(7)، عن أبیه.

و أما کتاب «الجیم» فلا روایة له، لان أبا عمرو بخل به علی الناس، فلم یقرأه علیه أحد.

ص:347


1- أبو محمد عبد اللَّه بن سعید الاموی بن ابان بن سعید بن العاص ، ترجمه ابن الندیم فی الفهرست ص 54 و قال : الاموی اسمه عبد اللَّه بن سعید ، لیس هو من الاعراب ، و لقی العلماء ، و دخل البادیة و أخذ عن الفصحاء من الاعراب ، و له من الکتب کتاب النوادر
2- أبو جعفر الرؤاسی : محمد بن الحسن بن أبی سارة النحوی المتوفی سنة ( 193 ) .
3- أبو عکرمة الضبی : اللغوی حدث عن یعقوب بن السکیت الشهید سنة ( 244 ) .
4- أبو عدنان الراویة : عبد الرحمن بن عبد الاعلی اللغوی البصری ترجمه فی انباه الرواة ج 4 / 148
5- أبو عمرو الشیبانی : اسحاق بن مرار الکوفی البغدادی المتوفی سنة ( 210 ) .
6- أبو عمر محمد بن عبد الواحد المعروف بغلام ثعلب توفی سنة ( 345 ) .
7- عمرو بن أبی عمرو الشیبانی اللغوی المتوفی سنة ( 231 ) .

و قد روی عنه أبو الحسن الطوسی(1)، و أبو سعید الضریر(2)، و أبو سعید الحسن بن الحسین السکری(3) .

و أجل من روی عنه أبو نصر الباهلی، و أبو الحسن علی اللحیانی، ثم یعقوب ابن السکیت. فأما الطوسی و السکری فانهما راویتان و لیسا امامین.

و أما أبو عبد اللّه محمد بن زیاد الاعرابی، فانه أخذ العلم عن المفضل الضبی(4) و هو أحفظ الکوفیین للغة، و قد أخذ علم البصریین و علم أبی زید خاصة من غیر أن یسمعه منه، و أخذ عن أبی زیاد، و جماعة من الاعراب مثل الفضیل، و عجرمة، و أبی المکارم، و قوم لا یثق باکثرهم البصریون.

و کان ینحرف عن الاصمعی و لا یقول فی أبی زید الاخیرا.

و کان أبو نصر الباهلی یتعنت ابن الاعرابی و یکذبه، و یدعی علیه التزید و یزیفه، و ابن الاعرابی أکثر حفظا للنوادر منه، و أبو نصر أشد تثبتا و أمانة و أوثق.

و اما أبو عبید القاسم بن سلام، فانه مصنف حسن التألیف، الا انه قلیل الروایة یقتطعه عن اللغة علوم افتن فیها، فأما کتابه «الغریب المصنف» فانه اعتمد فیه علی کتاب عمله رجل من بنی هاشم جمعه لنفسه و أخذ کتب الاصمعی، فبوب ما فیها و أضاف إلیها شیئا من علم أبی زید، و روایات عن الکوفیین، و أما کتابه فی «غریب الحدیث» ، فانه اعتمد فیه علی کتاب أبی عبیدة معمر بن المثنی فی

ص:348


1- أبو الحسن الطوسی : علی بن عبد اللَّه بن سنان التیمی أخذ من ابن الاعرابی المتوفی ( 231 )
2- أبو سعید الضریر : أحمد بن خالد البغدادی اللغوی کان حیا فی سنة ( 217 ) .
3- أبو سعید السکری : الحسن بن الحسین بن عبد اللَّه النحوی المتوفی سنة ( 275 ) .
4- المفضل الضبی : بن محمد بن یعلی النحوی أبو العباس الکوفی المتوفی سنة ( 168 ) .

«غریب الحدیث» و کذلک کتابه فی «غریب القرآن» منتزع من کتاب أبی عبیدة و کان معهذا ثقة ورعا لا بأس به، و قد روی عن الاصمعی و أبی عبیدة و لا نعلمه سمع من أبی زید شیئا.

قلت: قد صرح فی عدة مواضع من «الغریب المصنف» بسماعه منه، قال:

و سمع من الفراء، و الاموی، و الاحمر، و أبی عمرو.

و ذکر أهل البصرة أن أکثر ما یحکیه عن علمائهم من غیر سماع انما هو من الکتب، و قد أخذت علیه مواضع من کتابه «الغریب المصنف» و کان ناقص العلم بالاعراب.

و کان فی هذا العصر من الرواة ابن بجدة، و أبو الحسین الاثرم(1)، فکان ابن بجدة یختص بعلم أبی زید و روایته، و کان الاثرم یختص بعلم أبی عبیدة و روایته و کان أبو محمد سلمة بن عاصم راویة الفراء و فیه ورع شدید.

و انتهی علم الکوفیین الی أبی یوسف یعقوب بن اسحاق السکیت، و أبی العباس أحمد بن یحیی ثعلب، و کانا ثقتین أمینین، و یعقوب أسن و أقدم و أحسن الرجلین تألیفا، و ثعلب أعلمهما بالنحو.

و کان یعقوب أخذ عن أبی عمرو، و الفراء، و کان یحکی عن الاصمعی، و أبی عبیدة، و أبی زید من غیر سماع، الا ممن سمع منهم نحو الاثرم، و ابن بجدة و أبی نصر، و کان ربما حکی عن أعراب ثقات عنده، و قد أخذ عن ابن الاعرابی شیئا یسیرا.

و کان ثعلب یعتمد علی ابن الاعرابی فی اللغة، و علی سلمة فی النحو، و کان یروی عن بن بجدة کتب أبی زیدة، و عن الاثرم کتب أبی عبیدة، و عن أبی نصر کتب الاصمعی، و عن عمرو بن أبی عمرو کتب أبیه، و کان ثقة متقنا، یستغنی بشهرته

ص:349


1- أبو الحسین الاثرم : علی بن المغیرة النحوی اللغوی المتوفی سنة ( 232 ) .

عن نعته.

و أما أبو جعفر محمد بن حبیب(1)، فانه صاحب أخبار، و لیس فی اللغة هناک، و قد أخذ عن سلمة ابنة أبو طالب المفضل(2)، و قد أخذ أیضا عن یعقوب، و ثعلب.

و قد نظرت فی کتبه فوجدته مخلطا متعصبا، ورد أشیاء من کتاب العین أکثرها غیر مردود، و اختار اختیارات فی اللغة و النحو و معانی القرآن غیرها المختار.

و أما محمد بن القاسم بن محمد بن بشار الانباری(3)، و من روی عنه مثل أحمد بن عبید الملقب أبا عصیدة(4)، فان هؤلاء رواة أصحاب أسفار، لا یذکرون مع من ذکرنا.

و جملة الامر أن العلم انتهی الی من ذکرنا من أهل المصرین علی الترتیب الذی رتبناه، و هؤلاء اصحاب الکتب و المرجوع إلیهم فی علم العرب، و ما أخللنا بذکر أحد الا لسبب: أما لانه لیس بامام و لا معول علیه، و أما لانه لم یخرج من تلامذته أحد لیحیی ذکره، و لا من تألیفه شیء یلزم الناس نشره، کامساکنا عن ذکر الیزیدیین، و هم بیت علم، و کلهم یرجعون الی جدهم أبی محمد یحیی بن المبارک الیزیدی(5)، و هو فی طبقة أبی زید و الاصمعی، و أبی عبیدة، و الکسائی،

ص:350


1- أبو جعفر محمد بن حبیب : اللغوی البغدادی المتوفی بسامراء سنة ( 245 ) .
2- أبو طالب المفضل : بن سلمة بن عاصم اللغوی النحوی ، ترجمه فی معجم الادباء ج 19 / 163
3- ابن الانباری : محمد بن القاسم النحوی اللغوی المتوفی سنة ( 328 ) ببغداد .
4- أبو عصیدة : أحمد بن عبید بن ناصح الکوفی النحوی المتوفی سنة ( 278 ) .
5- الیزیدی : یحیی بن المبارک بن المغیرة أبو محمد النحوی المقرئ اللغوی البصری البغدادی المتوفی بخراسان سنة ( 202 ) و سمی بالیزیدی لصحبته یزید بن منصور خال المهدی العباسی

و علمه عن أبی عمرو، و عیسی بن عمر، و یونس، و أبی الخطاب الاخفش الاکبر(1).

و قد روی عن أبی عمرو القراءة المشهورة فی أیدی الناس، الا أن علمه قلیل فی أیدی الرواة، الا فی اهل بیته و ذریته، و هو ثقة امین مقدم مکین، و لا علم للعرب الا فی هاتین المدینتین، فأما مدینة الرسول صلی اللّه علیه و سلم، فلا نعلم بها اماما فی العربیة](2) -الخ.

از این عبارت، ظاهر است که علمای کوفه که مصاحبین ملوک بغداد بودند و از جمله شان اند در عصر فراء: أبو محمد عبد اللّه بن سعید الاموی، و أبو الحسن علی بن المبارک الاخفش الکوفی، و أبو عکرمه ضبی صاحب کتاب «الخیل» ، بمرتبۀ أبی زید و امثال او در احتیاط و تحفظ و تثبت و تحقیق اصول نمی رسند.

و أبو عدنان که کتاب «القسی» او کتاب خوب است بعد کتاب أبی حاتم، روایت کتب أبو زید نموده و از مستفیدین او بوده.

و نیز از آن واضحست که أبو عبد اللّه محمد بن زیاد اعرابی، آخذ علم أبی زید خاصة بوده، و با وصف انحراف از اصمعی، در أبو زید جز کلمۀ خیر نمی گفت.

و نیز از آن واضحست که أبو عبید القاسم بن سلام، که مصنف حسن التألیف است، علم أبو زید را أخذ کرده، و در تصنیف خود داخل نموده.

و سیوطی تصریح کرده بآنکه او در چند موضع از کتاب «غریب» ، تصریح بسماع خود از أبو زید نموده.

و نیز از آن ظاهر است که ابن بجده مختص بود بعلم أبی زید و روایت

ص:351


1- أبو الخطاب الاخفش الاکبر : عبد الحمید بن عبد المجید المتوفی سنة ( 177 ) .
2- المزهر ج 2 / 410 - 413

آن، و أبو یوسف یعقوب بن اسحاق السکیت حکایت می کرد بواسطه از أبو زید، و أبو عبیده، و اصمعی.

و نیز از آن ظاهر است که ثعلب که ثقۀ متقن است، و مستغنی است بشهرت خود از نعت ناعت، روایت می کرد از ابن بجده کتب أبی زید را.

و نیز از آن واضحست که کسانی را که أبو الطیب ذکر نموده، و أبو زید از صدور ایشانست، انتهای علم بایشان واقع شده، و اینها اصحاب کتب و مرجوع إلیهم در علم عرب می باشند.

و نیز از قول او: «ما اخللنا» -الخ واضحست که کسانی را که أبو الطیب ذکر کرده ائمۀ معول علیهم بودند، و برای ایشان تلامذه بودند که احیای ذکرشان کردند، بخلاف کسانی که ذکرشان ننموده، گو از اهلبیت علم باشند لکن بمرتبۀ مذکورین نمی رسند.

و نیز سیوطی در «مزهر» گفته:

[لطیفة: قال أبو عبد اللّه محمد بن المعلی الازدی(1) فی کتاب «الترقیص» :

حدثنی هارون بن زکریا(2) ، عن البلعی، عن أبی حاتم، قال: سألت الاصمعی:

لم سمیت منی، منی؟ ، قال: لا أدری، فلقیت أبا عبیدة، فسألته، فقال: لم أکن مع آدم حین علمه اللّه الاسماء، فاسأله عن الاشتقاق الاسماء، فأتیت أبا زید فسألته، فقال: سمیت منی لما یمنی من الدماء].

از این عبارت، ظاهر است که أبو حاتم از اصمعی و أبو عبیده وجه

ص:352


1- أبو عبد اللَّه محمد بن المعلی الازدی : الاسدی النحوی اللغوی کان حیا قبل سنة ( 243 )
2- هارون بن زکریا : أبو علی الهجری النحوی صاحب « کتاب النوادر »

تسمیۀ بمنی پرسید، و هر دو از بیان وجه عاجز شدند و پی بآن نبردند، و هر گاه از أبو زید پرسید، وجه آن بیان کرد و حل معضله نمود.

«دلیل أبو زید قول أبو عبیده نیست»

قوله: [و متمسک او قول أبو عبیده است در تفسیر «هِیَ مَوْلاکُمْ» أی أولی بکم].

اقول: دلیلی بر این دعوی که متمسک أبو زید قول أبو عبیده است وارد نفرموده، و أبو زید معاصر أبو عبیده است، و در سن هم قریب او است، که ولادت أبو زید در سنۀ عشرین و مائة است، کما فی «طبقات(1) القراء» لابن الجزری، و نووی ذکر کرده که او وفات یافته در سنة خمس عشرة و مائتین(2)، و برای او نود و سه سال بود، و کذا ذکر الذهبی فی «العبر(3)» و الیافعی فی «مرآة الجنان»(4).

و ولادت أبو عبیده در سنۀ ثنتی عشرة و مائة بوده.

سیوطی در «بغیه» بترجمۀ أبو عبیده گفته:

[ولد سنة ثنتی عشرة و مائة، و مات سنة سبع(5)، و قیل: عشر، و قیل: احدی عشرة و مائتین](6).

ص:353


1- غایة النهایة فی طبقات القراء : ج 1 / 305
2- تهذیب الاسماء و اللغات ج 1 / 235
3- العبر فی خبر من غبر ج 1 / 367
4- مرآة الجنان ج 2 / 58
5- فی المصدر المطبوع : مات سنة تسعة ، و قیل : ثمان ، و قیل : عشرة ، و قیل : احدی عشرة و مائتین
6- بغیة الوعاة : 395

و با وصف این همه قرب عمر و معاصرت و اتحاد زمان حسب افادات محققین عالی درجات، أبو زید اعلم و افضل است از أبو عبیده.

آنفا دانستی که «مبرد» تصریح کرده است بآنکه أبو زید اعلم است بنحو از اصمعی، و أبو عبیده.

و نیز از افادۀ «ابن مناذر» ظاهر است که أبو عبیده جواب می داد در نصف لغت، و أبو زید جواب می داد در دو ثلث لغت، پس افضلیت أبو زید از أبو عبیده در لغت ظاهر باشد.

و نیز افضلیت أبو زید از أبو عبیده از حکایت أبو حاتم در استفسار وجه تسمیۀ منی از اصمعی و أبو عبیده و أبو زید ظاهر است، و قطع نظر از این افادۀ شاهصاحب تکذیب خواجه کابلی مکررا و مؤکدا می نماید، زیرا که او نفی صحت ثبوت مجیء (مولی) بمعنی (أولی) از أبو زید می نماید، و شاهصاحب اولا افاده کرده اند که أبو زید این را تجویز نموده و ثانیا افاده می کنند که او در این تجویز تمسک نموده است بقول ابو عبیده.

پس بتکرار و تأکید از ارشاد مخاطب وحید ثابت شد که أبو زید تجویز مجیء (مولی) بمعنی (أولی) نموده است، و این تکذیب صریح خواجه کابلی است، و للّه الحمد علی ذلک.

و نیز از این عبارت شاهصاحب، ظاهر است اعتراف و اقرار بآنکه أبو عبیده در تفسیر هِیَ مَوْلاکُمْ(1) گفته: أی أولی بکم.

پس ثابت شد که نزد أبو عبیده (مولی) بمعنی (أولی) می آید، و در کلام الهی مراد از (مولی) (أولی) است.

ص:354


1- الحدید : 15

پس شناعت انکار و استهزای شاهصاحب بر أخذ (مولی) بمعنی (أولی) در حدیث غدیر، و تفسیر کلام حضرت بشیر نذیر صلّی اللّه علیه و آله ما نفح المسک و العبیر، موافق تفسیر کلام ایزد قدیر، حسب افادۀ خودشان ظاهر شد.

و اما حمل این تفسیر بر بیان حاصل معنی، پس جوابش عنقریب می آید که: اولا: دعوی بی دلیل است. و ثانیا: بر تقدیر تسلیم، منافی استفادۀ معنی (أولی) از (مولی) بهیچ وجه نیست.

و نیز از این افادۀ شاهصاحب، نهایت تعصب خواجه کابلی ظاهر می شود که شاهصاحب ناچار اقرار بتفسیر أبو عبیده (مولی) را (بأولی) ، می نمایند و کابلی اصلا بآن لحاظ ننموده، و در کتمان آن کوشیده، بر انکار محض اکتفا کرده و بمفاد «زاد فی الطنبور نغمة» نفی صحت ثبوت آن از أبو زید هم کرده.

قوله: [لکن جمهور أهل عربیت در این تجویز و تمسک تخطیه کرده اند].

اقول: کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلاّ کَذِباً(1).

کمال عجب است که با این همه جلالت و ریاست و امامت متسننین، تحلیل کذب صراح و بهتان بواح برای خود نموده، کذبات متواترۀ مکرره، و افتراءات متوالیۀ مزورۀ، و هفوات واهیۀ شنیعۀ بی اثر، و خرافات باطلۀ فظیعۀ بی ثمر، بی محابا سر می دهد، و اصلا مبالاتی بهول روز معاد، و هراس از تشنیعات علمای نقاد ندارد! ! ، فلا حول و لا قوة الا باللّه.

آری می توان گفت که ایثار این اکاذیب، و اختیار این افتراءات، برای تصدیق قضیۀ مشهورۀ «الولد سر لابیه» ، از حضرت شاهصاحب در این مقام سر زده، زیرا که والد ما جدشان بمزید ورع و دیانت، جسارت

ص:355


1- کهف : 5

نموده بر نفی مجیء (مولی) بمعنی (ولی أمر) که رئیس المتعصبین و المتعنتین فخر رازی و اشیاع و اتباع او هم، کلامی در آن نکرده بودند این فرزند ارجمندشان اگر چه بکدام مصلحت نفی مجیء (مولی) بمعنی (ولی أمر) نکرده، لکن در نفی مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، ترقی بر رازی و اتباع او هم نموده، که اختراع این اکاذیب عجیبه و افتراءات غریبه آغاز نهاده، رشادت و نجابت و صدق و امانت را بغایت قصوی رسانیده، مزیت خود بر والد مساجد خود بتکثیر کذبات و افتراءات، ظاهر فرموده.

بالجمله ظاهر است که هرگز جمهور اهل عربیت تخطیۀ قائل این قول نکرده اند، «و المدعی مطالب بالدلیل و لن یجد إلیه الی آخر الدهر من سبیل» .

آری جمعی کثیر از اساطین ائمۀ عربیت مثل: یحیی بن زیاد الفراء و أبو عبیدة معمر بن المثنی، و أبو الحسن سعید بن مسعدة المجاشعی الاخفش و أحمد بن یحیی المعروف بثعلب، و أبو العباس محمد بن یزید المعروف بالمبرد، و أبو اسحاق ابراهیم بن محمد الزجاج، و أبو بکر محمد بن القاسم المعروف بابن الانباری، و محمد بن عزیز السجستانی، و علی ابن عیسی بن علی الرمانی النحوی، و أبو نصر اسماعیل بن حماد الفارابی الجوهری، و أبو اسحاق أحمد بن محمد الثعلبی النیسابوریّ، و أبو الحسن علی بن أحمد الواحدی، و أبو الحجاج یوسف بن سلیمان الشنتمری، و قاضی أبو عبد اللّه الحسین بن أحمد الزوزنی، و أبو زکریا یحیی بن علی بن محمد الشیبانی التبریزی، و حسین بن مسعود الفراء البغوی، و أبو القاسم جار اللّه محمود بن عمر الزمخشری، و غیر ایشان ممن سمعت

ص:356

اسماءهم، موافقت أبو زید در اثبات مجیء (مولی) بمعنی (أولی) نموده و قائل بقول أبی زید گردیده اند.

پس اگر این موافقت و معاضدت و مساعدت و تصدیق و اقرار را، تخطیه و رد و انکار نامند فلا مشاحة فی الاصطلاح.

نهایت تحیر است که جناب شاهصاحب در مقام رد و ابطال قول أبو زید، که بسیاری از ائمه موافق او هستند، از ایراد شاهد و دلیل اعراض ورزیده ادعای تخطیۀ جمهور اهل عربیت این قول را آغاز نهاده، کذب و بهتان را رواجی تمام داد، و ادنی متدینی هم، چنین دعوی دروغ بر زبان نتوان آورد، چه جا علمای فاضل و کملای مدقق؟ ! و شناعت این کذب فاحش و افترای داهش، بحدی ظاهر و واضحست که رازی رئیس المنکرین و مقتدی الجاحدین، با وصف مسیس حاجت و شدت اهتمام در این باب، جسارت بر ذکر آن نیافته، و نه اتباع و اشیاع او کالاصفهانی، و الایجی، و الجرجانی، و البرزنجی، و الهیتمی، و الکابلی، با وصف تقلید رازی در این باب این بهتان بر ائمۀ عربیت بافته.

و محتجب نماند که ادعای این معنی که جمهور اهل عربیت تخطیۀ أبو زید در تجویز مجیء (مولی) بمعنی (أولی) کرده اند، دلالت صریحه دارد بر آنکه نزد جمهور اهل عربیت ثابت است که أبو زید اثبات مجیء (مولی) بمعنی (أولی) نموده، پس بطلان نفی کابلی صحت ثبوت این معنی از أبو زید، باعتراف جمهور اهل عربیت، حسب افادۀ شاهصاحب ثابت باشد، و کذب کابلی بافادۀ شاهصاحب، مرة بعد اخری، واضح و محقق گردد، و للّه الحمد علی ذلک.

ص:357

و از غرائب مضحکه آنست که شاهصاحب در باب مکاید بقول أبو زید لغوی بمقابلۀ اهل حقّ، احتجاج و استدلال می نمایند، و در اینجا چون قول أبو زید را موافق اهل حق یافتند، بطمطراق تمام سر رد و تغلیط او افراشتند، و بمزید صدق و ورع، تخطیۀ او را بجمهور اهل عربیت منسوب ساختند.

و عبارت شاهصاحب در باب مکاید، بعد ذکر دو قراءت جر و نصب أَرْجُلَکُمْ(1) در آیۀ وضو این است:

پس چون در حکم این دو قرائت تأمل کردیم، نزد اهل سنت تطبیق در میان هر دو بدو وجه یافتیم:

یکی آنکه مسح را بر غسل حمل کنند، چنانچه أبو زید انصاری، و دیگر لغویان تصریح کرده اند که: [المسح فی کلام العرب یکون غسلا، یقال للرجل إذا توضأ تمسح، و یقال: مسح اللّه ما بک، أی أزال عنک المرض، و یقال: مسح الارض المطر]-الخ(2).

و بفرض غیر واقع اگر کسی از لغویین بتصریح صریح هم، نفی مجیء (مولی) بمعنی (أولی) می کرد، باز هم در آن حجتی نبود بمقابلۀ مثبتین، زیرا که مثبت مقدم است بر نافی، و اثبات اثبات برای احتجاج و استدلال اهل حقّ کافی است و وافی، و بنابر این قاعده اگر نفات از ائمۀ ثقات هم می بودند و مساوی، بلکه أزید و اکثر هم می بودند، کلامشان لائق اعتنا نبود، چه جا که اقل و اندر هم نیستند، بلکه اصلا وجودی ندارند.

ص:358


1- المائدة : 6
2- تحفهء اثنا عشریه : 51 ط لکهنو

و هر گاه افضلیت أبو زید از أبو عبیده و اصمعی بلکه خلیل، سابقا ظاهر و واضح شد، و این هم ثابت گردید که تمام علم عرب مأخوذ است از أبو زید، و أبو عبیده، و اصمعی، پس مجیء (مولی) بمعنی (أولی) باعتراف شخصی ثابت شد که افضل است از جمیع آن کسانی که جمیع علم عرب مأخوذ است از ایشان.

و چون أبو عبیده هم، تفسیر (مولی بأولی) نموده، پس مجیء (مولی) بمعنی (أولی) صراحة بافادۀ دو کس از جملۀ این سه کس ثابت شد که جمیع علم عرب مأخوذ از ایشان است.

و چون اصمعی مادح أبو زید و تلمیذ او، و مستفید و کاسه لیس او است که حسب نقل (نووی) تصریح کرده است بآنکه این کس یعنی أبو زید عالم ما و معلم ما است از سی سال.

و نیز اصمعی و أبو عبیده بجواب سؤال سائلی از حال أبو زید، کمال عفاف و تقوی و اسلام او ثابت کرده اند، و حسب افادۀ یافعی، و سیوطی اصمعی بخطاب أبو زید گفته که تو رئیس و سید ما هستی از پنجاه سال.

پس انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، و آن هم با این همه زور و شور در حقیقت تخطیه و تغلیط و رد شنیع است بر حضرات ثلاثه، که مقتدای جمیع عالم در علم عرب اند، و جمیع علم عرب مأخوذ از ایشانست، که دو تا از این سه کس مصرح بمجیء (مولی) بمعنی (اولی) هستند، و شخص ثالث أعنی اصمعی، أبو زید را که مثبت مجیء (مولی) بمعنی (اولی) است، بمدح عظیم و تبجیل فخیم نواخته است و بتلمیذ و استفادۀ طویلۀ خود از او اعتراف و اقرار کرده.

ص:359

«رد گفتار دهلوی در لوازمی که ادعاء کرده»

قوله: [و گفته اند که اگر این قول صحیح باشد، لازم آید که بجای (فلان أولی منک) ، (مولی منک) گویند].

اقول: این حرف واهبی را متعصبین غیر متدبرین أعنی رازی قاصر الباع، و اتباع و اشیاع او که بهره از عربیت ندارند، و در فنون وهمیه و مجادلات رسمیه منهمک اند گفته اند، شاهصاحب از راه دیانتی که دارند، آن را منسوب بجمهور اهل عربیت نموده اند، فاللّه حسیبه و حسیب امثاله، و المنزل علیهم شدید عقابه و نکاله.

کمال حیرت است که شاهصاحب در تأیید باطل و رد حق، چنان مدهوش و مبهوت شده اند، که از ظهور غایت شناعت و سماجت، این شبهۀ سخیفه واهیه بر أدانی طلبۀ ناظرین اوائل رسائل معروفه، مثل «مسلم»(1) و سلم(2) بهاری، و شروح آن که دستمال طلبۀ علوم این دیار است، و بطلان این شبهه از اوائل و مبادی این هر دو کتاب و شروح آن ظاهر، نیز مبالاتی نکردند، و هر گاه شاهصاحب بکتاب «مسلم» و «سلم» اعتنای نکردند، و مبادی مقام درس هر دو را بنظر بصیرت ملاحظه نفرمودند پس از ایشان شکایت عدم اعتناء بدیگر کتب مبسوطۀ اصول و تحقیقات محققین فحول، و عدم مبالات بافادات ائمۀ لغویین و محققین نحویین،

ص:360


1- مسلم الثبوت فی فروع الحنفیة للشیخ محب اللَّه البهاری الهندی المتوفی ( 1119 ) شرحه عبد العلی محمد بن نظام الدین محمد الانصاری الهندی ، و سماه فواتح الرحموت فی شرح مسلم الثبوت فرغ منها سنة 1180 - و توفی سنة ( 1225 ) بمدارس .
2- سلم العلوم : فی المنطق للشیخ محب اللَّه المذکور أیضا .

و عدم نظر در کلمات حذاق متکلمین، چه طور بر زبان توان آورد؟ ! و چون خواجه کابلی مناسبتی بعلم عربیت داشته، چنانچه افادات ائمۀ عربیت را که مثبت مجیء (مولی) بمعنی (اولی) است، قابل توجیه و تأویل علیل نیافته، از ذکر آن مطلقا اعراض ورزیده، همچنان از ذکر این اعتراض واهی و شبهۀ رکیکه طی کشح نموده، خود را از مؤاخذات محققین، و دار و گیر منقدین بیکسو کشیده، و خوف کرده که اگر تشبث بآن خواهد نمود، نهایت بعد او از تحقیقات ائمۀ اصول و اطلاقات عرب عرباء و افادات لغویین و نحویین، ظاهر خواهد شد.

«شبهه واهیۀ فخر رازی در معنای کلمه مولی»

و چون فخر رازی در بیان این شبهه که شاهصاحب باختصار و اقتصار آورده اند، براه تطویل و تفصیل رفته، لهذا، اولا عبارت رازی بعینها نقل می کنم، و بعد آن باستیصال تقریر رکیکش، که در ضمن آن افادۀ شاهصاحب «هباء منبثا» خواهد شد، می پردازم.

پس باید دانست که رازی در «نهایة العقول» بعد عبارت سابقه گفته:

[ثانیهما: ان المولی لو کان یجیء بمعنی الاولی، لصح أن یقرن بأحدهما کل ما یصح قرنه بالآخر، لکنه لیس کذلک، فامتنع کون المولی بمعنی الاولی.

بیان الشرطیة: ان تصرف الواضع لیس الا فی وضع الالفاظ المفردة للمعانی المفردة، فأما ضم بعض تلک الالفاظ الی البعض، بعد صیرورة کل واحد منها موضوعا لمعناه المفرد، فذلک أمر عقلی، مثلا إذا قلنا: «الانسان حیوان» فافادة لفظة «الانسان» للحقیقة المخصوصة بالوضع، و افادة لفظ «الحیوان»

ص:361

للحقیقة المخصوصة أیضا بالوضع، فأما نسبة الحیوان الی الانسان بعد المساعدة علی کون کل واحد من هاتین اللفظتین موضوعة للمعنی المخصوص، فذلک بالعقل، لا بالوضع.

و إذا ثبت ذلک فلفظة «الاولی» إذا کانت موضوعة لمعنی، و لفظة «من» موضوعة لمعنی آخر، فصحة دخول احدهما علی الآخر لا یکون بالوضع، بل بالعقل.

و إذا ثبت ذلک فلو کان المفهوم من لفظة «الاولی» بتمامه من غیر زیادة و لا نقصان، هو المفهوم من لفظة «المولی» و العقل حکم بصحة اقتران المفهوم من لفظة «من» بالمفهوم من لفظة «الاولی» وجب صحة اقترانه أیضا بالمفهوم من لفظة «المولی» لان صحة ذلک الاقتران لیست بین اللفظتین، بل بین مفهومیهما.

بیان انه لیس کل ما یصح دخوله علی أحدهما صح دخوله علی الآخر انه لا یقال: «هو مولی من فلان» ، کما یقال: «هو أولی من فلان» و یصح أن یقال:

«هو مولی» و «هما مولیان» و لا یصح أن یقال: «هو أولی» بدون «من» و «هما أولیان» و تقول: «هو مولی الرجل» و «مولی زید» ، و لا تقول: «هو أولی الرجل» و لا «أولی زید» و تقول: «هما أولی رجلین» و «هم أولی رجال» ، و لا تقول:

«هما مولی رجلین» و لا «هم مولی رجال» ، و یقال: «هو مولاه و مولاک» ، و لا یقال:

«هو أولاه و أولاک» .

لا یقال: أ لیس یقال: «ما أولاه» ؟ لانا نقول: ذاک افعل التعجب، لا افعل التفضیل، علی أن ذاک فعل، و هذا اسم، و الضمیر هناک منصوب و هنا مجرور.

فثبت بهذین الوجهین انه لا یجوز حمل المولی علی الاولی، و هذا الوجه فیه نظر مذکور فی الاصول].

ص:362

«جواب شبهۀ واهیۀ رازی»

محتجب نماند که این همه دندنه(1) و دبدبه(2) ، و قلقله(3) ، و قعقعۀ رازی در انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، ناشی از محض حب تخدیع و تدسیس است، و چون شناعت و فظاعت مجرد شبهۀ عدم استعمال (مولی) مثل استعمال (أولی) بنهایت مرتبۀ ظاهر و واضح بود، رازی مجرد آن را برای اضلال عوام کافی ندیده، بمزید تخدیع و تخویف و تهویل ناواقفین در تلفیق مقدماتی چند نهایت واهی و بی اصل، که صریح کذب و هزل، و خلاف عقل و نقل است، کوشیده، خود را مضحکۀ عالم ساخته، کمال دقت نظر و متانت فهم خود بر حذاق آفاق ظاهر نموده.

و پر ظاهر است که از شأن ادانی طلبۀ علوم بعید است که بچنین حرفهای واهی و یاوه السنۀ خود آلایند، و قصب مسابقت در مکابره و انکار بدیهی ربایند، و لکن

«حب الشیء یعمی و یصم» .

بالجمله رکاکت تقریر سراسر تزویر رازی نحریر معدوم النظیر، بر ناقد بصیر و متأمل خبیر، ظاهر و مستنیر است بچند وجه:

أول: آنکه دعوی این معنی که تصرف واضع محصور است در وضع الفاظ مفرده برای معانی مفرده، و ضم بعض الفاظ بسوی بعض آخر امر عقلی است، محض دعوی است، و دلیلی بر آن وارد نکرده، و اگر

ص:363


1- دندن الرجل دندنة : نغم و لم یفهم منه کلام
2- ضرب من الصوت
3- قلقل قلقلة : صوت

بنابر محض ادعا در این مقامات گذاشته شود، هر کس را دعوی هر امر ممکن است، فیتسع الرقع علی الراقع.

دوم: آنکه رازی بعد دعوی سابق، عدول و نکول از ایراد دلیل نموده بسبب مزید عجز و اضطرار، و نهایت انکسار و انتشار، بجای دلیل تمثیل علیل فرانهاده، و پر ظاهر است که تمثیل، بعد اثبات مطلوب بدلیل متین قابل التفات می باشد، و تشبث بمحض تمثیل، بغیر اثبات مطلوب ببینة و برهان، موجب نهایت استغراب ارباب امعان است.

سوم: آنکه دعوی این معنی که نسبت حیوان بسوی انسان، بعد مساعدت بر آنکه هر واحد از این هر دو لفظ موضوع است برای معنای مخصوص پس این معنی بعقل است نه بوضع، دلیل صریح است بر اختباط عقل و تغییر وضع و اختلال طبع، زیرا که کلام در ضم بعض الفاظ بسوی بعض آخر بود، کما یدل علیه صریحا قوله: [فأما ضم بعض تلک الالفاظ الی البعض بعد صیرورة کل واحد منهما موضوعا لمعناه المفرد، فذلک أمر عقلی].

و ضم بعض الفاظ بسوی بعض الفاظ عبارت است از ترکیب آن حسب قاعدۀ لسان مثل آنکه فعل را با فاعل ضم می کنند، و مضاف را با مضاف إلیه، و مبتدا را با خبر، و صفت را با موصوف، و «من» و «الی» را با «سرت» و «با» را با «مررت» و امثال آن، پس این ضم بعض الفاظ بسوی بعض آخر بحسب استعمال و نطق است، و نسبت حیوان بسوی انسان حسب تصور و تعقل است.

پس کمال حیرت است که این امام المشککین بلا فصل فاصل در کلام واحد داد تهافت می دهد، یعنی دعوی امری می نماید، و در مقام اثبات آن، با وصف عدم تطرق فاصل، ذکر امر آخر می کند، و بمراحل قاصیه

ص:364

از طریق فهم و عقل و استدلال و تقریب خود را دور افگنده، کمال جمود و خمود و قلت فطنت، و فقد امعان و ثقوب نظر خود ظاهر می سازد.

بر أدنی کسی که حظی از ادراک و فهم داشته باشد ظاهر است که کلام در صحت اقتران لفظی بلفظ دیگر در استعمال بود، نه در نسبت مفاهیم و مصادیق.

همانا رازی بسبب کمال جنوح تأیید باطل و استنکاف از قبول حق، امعان و تحقیق را مطلقا ترک داده، تمییز و تفریق در نسبت بین المفاهیم و اقتران لفظ بلفظ آخر ننموده، هر دو را یکسان پنداشته، حال آنکه پر ظاهر است که نسبت در مصادیق الفاظ امری است عقلی، و صحت اقتران لفظی بلفظی از امور منقوله است، پس امر نقلی را بر امر عقلی قیاس نمودن و دو امر مختلف را در یک سلک کشیدن، رونقی تازه برای بازار خبط و خلط، و ترک تدبر و ضبط بخشیدن است! و از قیاس اول من قاس هم پا را فراتر نهادن، و ابواب اقبح طعن و تشنیع بر روی خود گشادن است! .

چهارم: آنکه قول او: «و إذا ثبت ذلک» الخ، دلالت واضحه دارد بر آنکه او در ما سبق مقصود خود را ثابت کرده، حال آنکه در ما سبق دو أمر ذکر کرده: یکی دعوی، و دیگر تمثیل، و پر ظاهر است که بمجرد دعوی، أمری ثابت نمی شود، باقی ماند تمثیل: پس بر متدرب نبیل ظاهر است که از محض تمثیل هم دعوی ثابت نمی شود، اگر چه تمثیل مطابق ممثل له هم باشد، چه جا که این تمثیل از ممثل له بمراحل قاصیه دورتر افتاده؟ پنجم: آنکه پر ظاهر است که معنی (من) را بر معنی انسان و حیوان

ص:365

قیاس نمودن کار انسان نیست! ، چه معنی انسان و حیوان هر دو مستقل بالمفهومیة است، بخلاف معنی (من) که معنایش غیر مستقل است، و معنی غیر مستقل را با معنی مستقل نسبتی نیست.

ششم: آنکه دعوی این معنی که هر گاه لفظ (أولی) موضوع باشد برای معنی، و لفظ (من) موضوع باشد برای معنی آخر، پس صحت دخول احدهما بر آخر بوضع نخواهد بود بلکه بعقل، از غرائب مجازفات، و عجائب تقولات، و طرائف خزعبلات، و ظرائف مضحکات است، و صدور مثل آن از صغار اطفال و ربات الحجال هم مستبعد، نه که از مثل چنین عالم نحریر و فیلسوف معدوم النظیر! ؟ و سماجت و شناعت این ادعای بی اصل و کذب خلاف نقل و عقل بحدی ظاهر است، که کسی که ادنی کتابی از کتب ابتدائیۀ نحو خوانده باشد سخریه بر آن می زند، و کمال تعجب و تحیر از قائل آن آغاز می نهد، پر ظاهر است که اگر صحت اقتران لفظی بلفظی مبنی بر محض عقل باشد، و حاجت بسماع مرتفع گردد، بسیاری از احکام نحویه بی اصل گردد، و اختلال عظیم و فساد کبیر در أمر لسان حادث شود، که عقل از ادراک غایت آن قاصر است.

و اعجباه که فخر رازی بیک حرف واهی جمیع مساعی جمیلۀ نحویین را در بحث و فحص از اوضاع تراکیب کلمات، و شدت اهتمامشان را در أخذ تألیفات و ترکیبات از استعمالات عرب، «هباء منثورا» ساخته! ! و ادلۀ بطلان مزعوم رازی در کتب ابتدائیۀ نحو بسیار است، فضلا عن غیرها، بنابر تنبیه اشاره ببعض آن کرده می شود.

ص:366

پس، از آن جمله است: وجوب حذف خبر در مواضع عدیده:

شیخ جمال الدین أبو عمرو عثمان بن عمر المعروف بابن الحاجب(1) المالکی النحوی، و در «کافیه نحو» گفته:

[و قد یحذف المبتدأ لقیام قرینة جوازا کقول المستهل: «الهلال و اللّه» و الخبر جوازا مثل: «خرجت فاذا السبع» ، و وجوبا فیما التزم فی موضعه غیره مثل:

«لو لا زید لهلک عمر» و مثل: «ضربی زیدا قائما» و مثل: «کل رجل و ضیعته» و مثل: «لعمرک لا فعلن کذا»].

از این عبارت، ظاهر است که حذف خبر در این چار موضع واجب است حال آنکه پر ظاهر است که اگر ضم بعض الفاظ ببعض آن، مبنی بر محض عقل می بود، وجوب حذف خبر را در این مواضع وجهی نبود که بذکر خبر در این مواضع استحالۀ عقلی لازم نمی آید.

و نیز ابن حاجب در «کافیه» در مبحث مفعول مطلق گفته:

[و قد یحذف الفعل لقیام قرینة جوازا کقولک لمن قدم: خیر مقدم، و وجوبا سماعا نحو سقیا، و رعیا، و خیبة، و جدعا، و حمدا، و شکرا، و عجبا، و قیاسا فی مواضع.

منها ما وقع مثبتا بعد نفی أو معنی نفی داخل علی اسم لا یکون خبرا عنه، أو وقع مکررا نحو: ما أنت الا سیرا، و ما أنت الا سیر البرید و انما أنت سیرا، و زید سیرا سیرا.

و منها ما وقع تفصیلا لاثر مضمون جملة متقدمة مثل: «فشدوا الوثاق فأما منا بعد و أما فداء» .

ص:367


1- ابن الحاجب : جمال الدین ابو عمرو عثمان بن عمر المالکی النحوی المتوفی سنة ( 646 )

و منها ما وقع للتشبیه علاجا بعد جملة مشتملة علی اسم بمعناه و صاحبه مثل:

«مررت به فاذا له صوت صوت حمار و صراخ صراخ الثکلی» .

و منها ما وقع مضمون جملة لا محتمل لها غیره نحو: له علی ألف درهم اعترافا و یسمی تأکیدا لغیره.

و منها ما وقع مثنی مثل: لبیک و سعدیک].

از این عبارت، ظاهر است که حذف فعل مفعول مطلق قیاسا در مواضع عدیده که ذکر کرده لازم و واجب است، و پر ظاهر است که بذکر فعل در این مواضع استحالۀ عقلی لازم نمی آید، پس اگر بنای ترکیب و ضم بعض الفاظ بسوی بعض آن بر محض عقل می بود، ذکر فعل در این مواضع ممتنع نمی شد.

و نیز از این عبارت، ظاهر است که حذف فعل مفعول مطلق سماعا در مثل سقیا، و رعیا، و خیبة، و جدعا، و شکرا، و عجبا واجب است.

و پر ظاهر است که عقل هرگز آبی نیست از ذکر فعل در این مواضع، پس اگر ضم بعض الفاظ بسوی بعض آخر بعقل است نه بوضع واضع، وجهی نباشد برای ادعای ابن حاجب و امثال او وجوب حذف را در این الفاظ.

و نیز ابن حاجب در ذکر مفعول به گفته:

[و قد یحذف الفعل لقیام قرینة جوازا، نحو زیدا لمن قال: من أضرب و وجوبا فی أربعة مواضع: الاول سماعی نحو امرءا و نفسه، و «انتهوا خیرا لکم، و أهلا و سهلا]-الخ.

از این عبارت، ظاهر است که در امرءا و نفسه، و انتهوا خیرا لکم، و أهلا و سهلا حذف فعل واجب است، و ظاهر است که اگر مدار ترکیب بر

ص:368

محض عقل می بود و سماع در آن دخلی نمی داشت، اظهار فعل در این مواضع هم جائز می شد.

و از ملاحظۀ کتب مبسوطه ظاهر است که علاوه بر این الفاظ که ابن حاجب ذکر کرده، الفاظ دیگر بسیار است که حذف فعل سماعا در آن واجب است.

شیخ رضی(1) طاب ثراه در «شرح کافیه» فرموده:

[القرینة الدالة علی تعیین المحذوف قد تکون لفظیة، کما إذا قال شخص من أضرب؟ فتقول: زیدا، و قد تکون حالیة، کما إذا رأیت شخصا فی یده خشبة قاصدا لضرب شخص، فتقول زیدا.

(قوله: امرءا و نفسه) أی دع امرءا و نفسه، و الواو بمعنی مع، أو للعطف، و علة وجوب الحذف فی السماعیات کثرة الاستعمال، و انما کانت سماعیة لعدم ضابط یعرف به ثبوت علة وجوب الحذف، أی کثرة الاستعمال بخلاف المنادی فان الضابط کونه منادی قوله تعالی: اِنْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ(2) تفسیر سیبویه: انتهوا عن التثلیث و ائتوا خیرا لکم.

و قال الکسائی: التقدیر انتهوا یکن خیرا لکم، و لیس بوجه، لان «کان» لا یقدر قیاسا، فلا یقال: عبد اللّه المقتول، أی کن ذلک.

و قال الفراء: لو کان علی اضمار کان لجاز اتق اللّه محسنا، أی تکن محسنا و هو عنده بتقدیر انتهوا انتهاء خیرا لکم.

و قولهم: حسبک خیرا لک، و وراءک أوسع لک، بتقدیر حسبک و ائت خیرا لک، و وراءک و ائت مکانا أوسع لک، یقوی مذهب سیبویه، أی تقدیر ائت فی

ص:369


1- الشیخ رضی الدین محمد بن الحسن الأسترآبادی النحوی المتوفی سنة ( 686 ) .
2- سورهء نساء : 171

الآیة، و کذا قوله:

فواعدیه سر حتی مالک أو الربی بینهما اسهلا

أی قولی: ائت مکانا أسهل، و کذا قولهم: انته أمرا قاصدا، أی انته عن هذا و ائت أمرا قاصدا، و قرینة ائت فی هذه المواضع انک نهیت فی الاول عن شیء، ثم جئت بعده بما لا ینهی عنه، بل هو مما یؤمر به، فیجب أن ینتصب بائت، أو اقصد أو ما یفید هذا المعنی، و لیس قولهم: «أمرا قاصدا» مما یجب حذف فعله علی ما ذکر سیبویه، و أورده الزمخشری فی ذلک، و أورد سیبویه انتهوا خیرا لکم و حسبک خیرا لک فیما وجب اضمار فعله، و لعله سمع ائته و ائت أمرا قاصدا باظهار ناصب أمرا، و لم یسمع اظهار ناصب خیرا لکم و خیرا لک، و الا فالثلثة متقاربة المعنی، و معنی أمرا قاصدا أمر إذا قصد، و القصد فی الامر خلاف القصور و الافراط،

قال علیه السّلام: «کلا طرفی قصد الامور ذمیم» .

(قوله: أهلا) أی اتیت أهلا لا اجانب، و سهلا أی وطئت مکانا سهلا علیک لا وعرا.

و قال المبرد: هی منصوبة علی المصدر أی رحبت بلادک مرحبا، أی رحبا(1) و اهلت أهلا، أی تأهلت تأهلا، فقدر له فعلا، و ان لم یکن له فعل کما قیل:

فی نحو القهقری علی نحو ما ذکرنا، و سهل موضعک سهلا، علی وضع سهلا موضع سهولة.

و من الواجب اضمار فعلها سماعا قولهم: «هذا و لا زعماتک» کأن المخاطب کان یزعم زعمات کاذبة، فلما ظهر ما یخالف ذلک من قول علیه سیماء الصدق صادر من غیره قیل له: هذا و لا زعماتک، أی هذا الحق، و لا أتوهم زعماتک، و یجوز أن یکون التقدیر: أزعم هذا و لا أزعم زعماتک، أو أزعم هذا و لا تزعم زعماتک.

ص:370


1- الرحب ( بضم الراء ) : السعة

و منها قولهم: «من أنت زیدا» و أصله أن رجلا غیر معروف بفضیلة یسمی بزید، و کان اسم رجل مشهور، فأنکر ذلک علیه، أی من أنت ذاکرا زیدا، أو تذکر زیدا، و انتصاب ذاکرا علی الحال من معنی من أنت، أی من تکون، کما قیل فی کیف أنت و قصعة من ثرید، : أی کیف تکون، و یقال: هذا أیضا فیمن ذکر عظیما بسوء، أی من أنت تذکر زیدا، و یروی زید بالرفع، أی کلامک زید، نحو کلمته فوه الی فی، و النصب أقوی و أشهر.

و منها قولهم: «عذیرک من فلان» و العذیر اما بمعنی العاذر کالسمیع، أو المعذر کالالیم بمعنی المولم، و أعذر و عذر بمعنی، و یجوز أن یکون بمعنی العذر الا ان الفعیل فی مصدر غیر الاصوات قلیل کالنکیر، و أما فی الاصوات کالصهیل و النئیم(1)، فکثیر، و العذیر أیضا الحال یحاولها المرء یعذر علیها، قال:

جاری لا تستنکری عذیری سیری و إشفاقی علی بعیری

بین بقوله سیری و إشفاقی الحال التی ینبغی أن یعذر فیها و لا یلازم علیها، یقال هذا إذا أساء شخص الصنیع الی المخاطب، أی أحضر عاذرک، أو عذرک، أو الحال التی تعذر فیها و لا تلام، و هی فعل المکروه الی ذلک الشخص، أی لک العذر فیما تجازیه بسوء صنیعه إلیک، و معنی من فلان، أی من أجل الاساءة إلیه و ایذائه، أی أنت ذو عذر فیما تعامله به من المکروه].

الی أن قال:

[و منها قولهم: «أهلک و اللیل» ان کان الواو فیه بمعنی مع، فالمعنی الحق أهلک مع اللیل، أی لا یسبقک اللیل إلیهم، و ان کانت للعطف انتصب اللیل بفعل آخر غیر ناصب أهلک، أی الحق أهلک و أسبق اللیل.

و منها: «کلیهما و تمرا» ، أی أعطنی کلیهما و تمرا، و أصله انه قال شخص

ص:371


1- النئیم ( بفتح النون ) صوت الضعیف کالانین

بین یدیه زبد و سنام و تمر لآخر: أی هذین ترید؟ مشیرا الی الزبد و السنام، فقال الآخر: ذلک.

و منها قولهم: «الکلاب علی البقر» ، أی أرسل، و «أ حشفا و سوء کیله» ، أی أ تجمع حشفا و سوء کیله، و «کل شیء و لا شتیمة حر» ، أی أصنع کل شیء و لا ترتکب شیتمة حر، و «ان تأتنی فأهل اللیل و النهار» ، أی فتأتی أهل اللیل و النهار، أی أهلا لک باللیل و النهار، و «دیار الاحبة» ، أی أذکرها.

و قولهم: «کالیوم رجلا» ، أی ما رأیت کرجل الیوم رجلا، علی حذف ناصب رجل، و حذف ما اضیف الی الیوم، و «کالیوم» حال مقدم من رجلا، و قد یقال: کلاهما بالرفع و تمر، أو کل شیء و لا شتیمة حر، أی کلاهما لی، و کل شیء أمم(1).

و وجوب الحذف فی جمیع ما ذکروا أمثالها لکونها أمثالا، أو کالمثل فی کثرة الاستعمال و الامثال و لا نغیر](2).

از این عبارت، ظاهر است که در بسیاری از الفاظ، سوای آنچه ابن حاجب ذکر کرده، حذف فعل واجب است، و اظهار آن سمت جواز ندارد، و پر ظاهر است که در اظهار آن اصلا استحالۀ عقلی، لازم نمی آید لکن لزوم اتباع سماع، سبب امتناع اظهار فعل گردیده، فلیذهب اتباع الرازی یمینا و شمالا، فلن یجدوا لتأیید مقاله مجالا.

و علامه سیوطی در «اشباه و نظائر» گفته:

[الاصول المرفوضة منها جملة الاستقرار الذی یتعلق به الظرف الواقع خبرا.

ص:372


1- الامم ( بفتح الهمزة و المیم ) : الیسیر
2- شرح الکافیة ج 1 / 129 - 131

قال ابن یعیش(1) : حذف الخبر الذی هو استقر و مستقر، و أقیم الظرف مقامه و صار الظرف هو الخبر و المعاملة معه، و نقل الضمیر الذی کان فی الاستقرار الی الظرف، و صار مرتفعا بالظرف، کما کان مرتفعا بالاستقرار، ثم حذف الاستقرار و صار أصلا مرفوضا، لا یجوز اظهاره للاستغناء عنه بالظرف.

و منها: خبر المبتدأ الواقع بعد «لو لا» نحو لو لا زید لخرج عمرو، و تقدیره لو لا زید حاضر.

قال ابن یعیش: ارتبطت الجملتان، و صارتا کالجملة الواحدة، و حذف خبر المبتدأ من الجملة الاولی، لکثرة الاستعمال، حتی رفض ظهوره و لم یجز استعماله.

و منها: قولهم: «افعل هذا اما لا» .

قال ابن یعیش: و معناه أن رجلا أمر بأشیاء یفعلها، فتوقف فی فعلها، فقیل له: افعل هذا ان کنت لا تفعل الجمیع، و زادوا علی «ان» ما، و حذف الفعل و ما یتصل به، و کثر حتی صار الاصل مهجورا.

و منها: قال ابن یعیش: بنو تمیم لا یجیزون ظهور خبر لا التبرئه و یقولون:

هو من الاصول المرفوضة.

و قال الاستاد أبو الحسن بن أبی الربیع فی «شرح الایضاح» : الاخبار عن سبحان اللّه یصح کما یصح الاخبار عن البراءة من السوء، لکن العرب رفضت ذلک، کما ان «مذاکیر» جمع لمفرد لم ینطق به، و کذلک «لییلیة» تصغیر لشیء لم ینطق به، و «أصیلان» تصغیر لشیء لم ینطق به، و ان کان أصله أن ینطق به، و کذلک سبحانه اللّه إذا نظرت الی معناه وجدت الاخبار عنه صحیحا، لکن العرب رفضت ذلک، و کذلک «لکاع» و «لکع» ، و جمیع الاسماء التی لا تستعمل الا فی النداء، إذا رجعت الی معانیها وجدت الاخبار ممکنا فیها بدلیل الاخبار

ص:373


1- ابن یعیش : یعیش بن علی بن یعیش بن محمد النحوی الحلبی المتوفی سنة ( 643 ) .

عما هی فی معناه، لکن العرب رفضت ذلک.

و قال أیضا فی قولک «زیدا اضربه» : ضعف فیه الرفع علی الابتداء، و المختار النصب، و فیه اشکال من جهة الاسناد، لان حقیقة المسند و المسند إلیه ما لا یستقل الکلام بأحدهما دون صاحبه، و اضرب و نحوه یستقل به الکلام وحده، و لا تقدر هنا أن تقدر مفردا تکون هذه الجملة فی موضعه، کما قدرت فی «زید ضربته» .

فان قلت: فکیف جاء هذا مرفوعا و أنت لا تقدر علی مفرد یعطی هذا المعنی؟ قلت: جاء علی تقدیر شیء رفض و لم ینطق به، و استغنی عنه بهذا الذی وضع مکانه، و هذا و ان کان فیه بعد إذا أنت تدبرته وجدت له نظائر، الا تری ان «قام» اجمع النحویون علی ان اصله قوم، و هذا ما سمع قط فیه و لا فی نظیره، فکذلک «زید اضربه» ، کأن اضربه وضع موضع مفرد مسند الی زید علی معنی الامر، و لم ینطق قط به، و یکون کقام.

و قال أیضا: مصدر «عسی» لا یستعمل و ان کان الاصل لانه اصل مرفوض](1).

از این عبارت، ظاهر است که بسیاری از اصول در استعمال مرفوض است، پس اگر مدار ترکیب بر عقل می بود نه سماع، رفض این اصول مقبول نمی شد، و استعمال این اصول مرفوضه جائز می گردید، و إذ لیس فلیس.

پس عجب که فخر رازی برفض ملاحظۀ اصول مرفوضه، اساس انکار بر تشکیک مرفوض و وهم مرفوض گذاشته، أعلام تخجیل اتباع و اشیاع، و معتقدین فضل و کمال خود افراخته، و لیت شعری کیف خفی علیه ان بناء و همه الرکیک علی شفا جرف هار، و تشکیکه کشجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار!

ص:374


1- الاشیاء و النظائر ج 1 / 70 - 71

هفتم: آنکه بطلان ادعای این معنی که صحت دخول یکی از هر دو:

«أولی» و «من» بر آخر بوضع نیست، در کمال انجلاء و وضوح است زیرا که اقتران «من» «بأولی» مأخوذ از سماع و نقل است، و اگر مناط آن بر سماع نمی بود، بجای (من) حروف دیگر را هم مثل «عن» و «علی» و «الی» و «فی» و «با» می آوردند، چه عقلا ممکن است بگویند زید أولی الی عمرو، و مراد آن باشد که اولویت زید منتهی است بعمرو، نیز استحاله لازم نمی آید، و نیز اگر بگویند: زید أولی فی عمرو، یعنی زید أولی است در باب عمرو هیچ استحاله پیدا نمی شود، و نیز اگر بگویند:

زید أولی بعمرو، بجای زید اولی من عمرو، هیچ استحاله لازم نمی آید پس نفی صحت اقتران «أولی» بمن بوضع، حرف عجیب الوضع و خبط واجب الدفع است.

خالد بن عبد اللّه الازهری(1) در «تصریح شرح توضیح» در ذکر احکام افعل التفضیل گفته:

[و الحکم الثانی فیما بعد افعل أن یؤتی «من» الجارة للمفضول، کما تقدم من الامثلة، و هی عند المبرد و سیبویه الابتداء الارتفاع فی افضل منه، و ابتداء الانحطاط فی نحو شر منه.

و اعترضه ابن مالک بأنها لا یقع بعدها الی، و اختار انها للمجاوزة، فان معنی زید افضل من عمرو جاوز زید عمرا فی الفضل.

و اعترضه فی «المغنی» بأنها لو کانت للمجاورة لصح فی موضعها «عن» ، و دفع بأن صحة وقوع المرادف موقع مرادفه انما یکون إذا لم یمنع من ذلک مانع، و ههنا منع مانع و هو الاستعمال، فان اسم التفضیل لا یصاحب من حروف

ص:375


1- الازهری : خالد بن عبد اللَّه النحوی المتوفی سنة ( 905 ) .

الجر الا «من» خاصة].

از این عبارت، ظاهر است که استعمال افعل التفضیل مانع است از اتیان «بعن» عوض «من» ، زیرا که افعل التفضیل مصاحب نمی شود از حروف جر سوای «من» را خاصة، پس معلوم شد که اقتران «من» با افعل التفضیل حسب استعمال و وضع است، نه بحکم محض عقل و طبع.

هشتم: آنکه اکابر محققین و اساطین منقدین، تصریح کرده اند بعدم جواز ایجاد ترکیبی بقیاس، پس هر گاه ایجاد تراکیب بغیر سماع جائز نباشد، اقتران لفظی بلفظ دیگر بغیر سماع بمحض حکم عقل چگونه جائز گردد.

قال السیوطی فی «المزهر» :

[قال ابو حیان فی «شرح التسهیل» : العجب ممن یجیز ترکیبا ما فی لغة من اللغات من غیر أن یسمع من ذلک الترتیب نظائر، و هل التراکیب العربیة الا کالمفردات اللغویة، فکما لا یجوز احداث لفظ مفرد، کذلک لا یجوز فی التراکیب، لان جمیع ذلک امور وضعیة، و الامور الوضعیة تحتاج الی سماع من اهل ذلک اللسان، و الفرق بین علم النحو و بین علم اللغة، ان علم النحو موضوعه أمور کلیة، و موضوع علم اللغة اشیاء جزئیة و قد اشترکا معا فی الوضع](1).

از این عبارت، ظاهر است که ابو حیان از کسی که اجازۀ ترکیبی در لغتی از لغات بغیر سماع نظائر آن نماید، تعجب نموده و افاده فرموده که ترکیبات عربیه مثل مفردات لغویه است، و چنانچه احداث لفظ مفرد جائز نیست، همچنین احداث ترکیبی از تراکیب غیر سائغ است،

ص:376


1- المزهر ج 1 / 28

زیرا که همۀ این امور وضعیه است، و امور وضعیه محتاج می شود بسماع از اهل این لسان، و فرق در میان علم نحو و علم لغت این است که موضوع نحو امور کلیه است، و موضوع علم لغت اشیاء جزئیه است، و لکن هر دو در وضع مشترک است.

و نیز سیوطی در «مزهر» در بیان قول ثانی از قولین در باب وضع مرکبات آورده:

[و الثانی انها موضوعة، فوضعت (أی العرب) زید قائم للاسناد دون التقویة فی مفرداته، و لا تنافی بین وضعها مفردة للاسناد بدون التقویة و وضعها مرکبة للتقویة، و لا تختلف باختلاف اللغات، فالمضاف مقدم علی المضاف إلیه فی بعض اللغات و مؤخر عنه فی بعض، و لو کانت عقلیة لفهم المعنی واحدا سواء تقدم المضاف علی المضاف إلیه، أم تأخر، و هذا القول ظاهر کلام ابن الحاجب حیث قال: اقسامها مفرد و مرکب.

قال القرافی(1) : و هو الصحیح، و عزاه غیره للجمهور بدلیل انها حجرت فی التراکیب کما حجرت فی المفردات، فقالت (أی العرب) : من قال: ان قائم زیدا لیس من کلامنا، و من قال: ان زیدا قائم فهو من کلامنا، و من قال: فی الدار رجل فهو من کلامنا، و من قال: رجل فی الدار فلیس من کلامنا الی ما لا نهایة له فی التراکیب الکلام، و ذلک یدل علی تعرضها بالوضع للمرکبات].

از این عبارت، ظاهر است که حسب تصریح قرافی صحیح همین است که مرکبات هم موضوع است، و غیر قرافی نسبت این مذهب بجمهور نموده، و دلیل آن این است که عرب حجر کرده اند در ترکیبات، چنانچه

ص:377


1- القرافی : احمد بن أبی العلاء ادریس بن عبد الرحمن المصری المتوفی سنة ( 684 ) .

حجر کرده اند در مفردات، پس گفته اند که «أن قائم زیدا» از کلام ما نیست، و «ان زیدا قائم» از کلام ما هست، و نیز گفته اند که «فی الدار رجل» از کلام ما است و «رجل فی الدار» از کلام ما نیست.

و سوای این نفی عرب ترکیبات غیر سائغه را بی نهایت است، و این همه دلالت می کند بر آنکه مرکبات هم موضوع است، و بمقابلۀ این دلیل زاهر و برهان قاهر، هر دو شبهه که برای نفی وضع مرکبات در «فیصل علی المفصل» ذکر کرده، قابل التفات نیست، و وهن و رکاکت و سقوط آن، بأدنی تأمل و تدبر ظاهر و باهر است.

نهم: آنکه قول او: «و إذا ثبت ذلک» ، نیز کذب واهی و فریۀ لا حاصل است، که هرگز از بیان سابق مشار إلیه ذلک بوجهی ثابت نشده، که قبل از این فقره بلا فصل محض دعوی ذکر نموده، و دلیلی برای آن وارد نکرده، زیرا که قول او: «فصحة دخول أحدهما علی الآخر لا یکون بالوضع، بل بالعقل» ، محض دعوی و جزاف خلاف انصاف است، و اصلا دلیلی وهمی هم بر آن وارد نکرده، فضلا عن دلیل صالح للقبول و الرکون، و لا غرو فللجنون فنون.

دهم: آنکه قول او: «وجب صحة اقترانه أیضا بالمفهوم من لفظة «المولی» لان صحة ذلک الاقتران لیست بین اللفظتین، بل بین مفهومیهما» از عجائب تهافت و تناقض، و غرائب ذهول و غفول، و قبائح فرار و نکول و فظائع نکوص و عدول است، که از این عبارت او ظاهر می شود: که او بطلان خرافت خود، که قبل از این اتعاب نفس در تقریر و تزویق آن نموده، دریافته، فرار از آن اختیار ساخته، که اولا مدعی لزوم جواز اقتران لفظ (مولی) با (من) بود، و در اینجا بدو وجه صریح نفی آن

ص:378

نموده: یکی آنکه گفته که این اقتران نیست در میان لفظتین، دوم آنکه قول او: «بل بین مفهومیهما» بدلالت مفهوم و دلالت صریح سیاق و سباق واضح می کند که این اقتران منحصر است در مفهومین، و این اقتران در هر دو لفظ نیست، بلکه در میان هر دو مفهوم آنست.

عجب که رازی با وصف آن همه اهتمام تمام در اثبات لزوم اقتران «مولی» با «من» بر تقدیر بودن (مولی) بمعنای (أولی) ، که از اول کلام او تا آخر ظاهر و باهر است، فرار از آن اختیار کرده، و غایت خبط و خلط و عجز و اضطرار، و نهایت عی و غی و انتشار، و کمال انخزال و انقطاع و انکسار خود ظاهر نموده، در این قول افاده می نماید که صحت این اقتران در میان هر دو لفظ نیست، بلکه در میان مفهومین است، و دلائل این معنی که غرض رازی الزام اقتران در هر دو لفظ (من و مولی) است، در کلام او بسیار است:

اول: آنکه قول او: «ثانیهما ان المولی لو کان یجیء بمعنی الاولی لصح ان یقترن بأحدهما کل ما یصح قرنه بالآخر» ، دلالت صریحه دارد بر آنکه بنابر آنکه مجیء (مولی) بمعنی (أولی) ، صحت اقتران کل ما یقترن بلفظ الاولی، بلفظ (مولی) لازم کرده، زیرا که مراد از (مولی) لفظ (مولی) است و همچنین مراد از (أحدهما و آخر) ، لفظ (أحدهما) و لفظ (آخر) است، نه مفهومین آن، و مراد از (ما یصح قرنه) لفظ آنست، نه مفهوم آن.

دوم: آنکه قول او: «لکنه لیس کذلک» ، نیز دلالت دارد بر آنکه او نفی اقتران کل ما یقترن بالاولی و بمولی می نماید، و ظاهر است که در این نفی هم مراد از (مولی) ، لفظ (مولی) است و همچنین مراد از (مقترن)

ص:379

لفظ (مقترن) است، نه مفهوم آن.

سوم: آنکه قول او: فأما ضم بعض تلک الالفاظ الی البعض» -الخ، دلالت صریحه دارد بر آنکه کلام او در ضم بعض الفاظ بسوی بعض الفاظ آخر است، نه در ضم مفهومی بسوی مفهوم آخر.

چهارم: آنکه قول او: «فلفظة «الاولی» إذا کانت موضوعة لمعنی و لفظة «من» موضوعة لمعنی آخر، فصحة دخول أحدهما علی الآخر لا یکون بالوضع» ، دلالت واضحه دارد بر آنکه کلام او در اقتران لفظی بلفظ آخر است، نه در اقتران مفهومی بمفهوم آخر.

پنجم: آنکه قول او: «لا یقال: هو مولی من فلان کما یقال هو أولی من فلان» -الخ، دلالت صریحه دارد بر آنکه غرض او نفی انضمام و اقتران (من) بلفظ (مولی) است، نه نفی اقتران در میان مفهوم (من) و (مولی) ، و همچنین از دیگر امثله واضحست که کلام او در اقتران لفظ بلفظ آخر است، نه اقتران مفهومی بمفهوم آخر، پس چنانچه بطلان دعوی او: «لان صحة ذلک الاقتران لیست بین اللفظتین، بل بین مفهومیهما» از کلام سابق او بوجوه عدیده ظاهر است، همچنان بطلان آن از کلام لاحق او بکمال ظهور واضحست.

و نیز هیچ ظاهر نمی شود که از اقتران مفهومین، چه اراده کرده، و آن را کدام مناسبت باین مقام یافته، و کدام فائدۀ آن برای خود، و کدام ضرر در آن برای خصم تصور کرده؟ ! چه، اقتران مفهومین نمی تواند شد مگر در تصور و تعقل، پس اقتران مفهومین در تعقل و تصور، یا باین معنی است که اولا تصور یکی از مفهومین کنند، و بعد آن متصلا بآن تصور مفهوم دیگر نمایند، پس هر دو مفهوم با هم مقترن شوند،

ص:380

و ظاهر است که اقتران باین معنی در هر دو مفهوم که تصور آن متصلا کنند، می تواند شد، خواه هر دو مفهوم متباین باشند، خواه متساوی، خواه در ان هر دو نسبت عموم و خصوص مطلق باشد، خواه عموم و خصوص من وجه، و این اقتران باختیار متصور و متعقل است، هر دو مفهوم را از مفاهیم مختلفه هر گاه خواهد در تصور مقترن می تواند کرد، خواه هر دو مفهوم از اسمین باشند، خواه فعلین، خواه حرفین، خواه مختلفین، و خواه اقتران موافق استعمال اهل لسان باشد، خواه نباشد.

مثلا در استعمال عرب مضاف را مقدم می سازند، و مضاف إلیه را مؤخر و در تصور و تعقل می تواند شد که مضاف إلیه را اولا تصور کنند و مضاف را بعد آن، و همچنین در استعمال عرب جار را مقدم می سازند، و مجرور را مؤخر می گردانند، و در تصور و تعقل می توانند که اولا معنای مجرور تصور کنند و معنای جار را مؤخر تصور نمایند.

پس در کمال ظهور و وضوح است که اگر مدار اقتران در نطق و استعمال بر اقتران مفهومین در تصور و تعقل که باختیار متعقل و متصور است، و مختلف است باختلاف انحاء التصور و التعقل باشد، لازم آید که بهر طور که کسی دو مفهوم دو لفظ را تصور کند، بهمان نحو تکلم بان جائز گردد، و هل هذه الا سفسطة شنیعة لم یظفر بعدیلها، و مکابرة واضحة لم یسمع بمثیلها؟ مثلا مفاهیم (من زید قام) را در عقل اقتران حاصل می تواند شد، حال آنکه حسب قاعدۀ لسان، این ترکیب وجهی از صحت ندارد.

و با مراد از اقتران بین المفهومین، تساوی مفهومین است، یعنی غرض آنست که در این هر دو مفهوم نسبت تساوی و تصادق از میان نسب اربعه متحقق است، پس بطلان آن اظهر من الشمس و أبین من الامس است، چه

ص:381

مفهوم (من) و مفهوم (اولی) متبائن اند که یکی بر دیگری بهیچ وجه صادق نمی آید، نه متساوی و متصادق. و یا مراد از اقتران مفهومین، اقتران فی الحکم است، پس پر ظاهر است که حکم در دو شیء مستقل بالمفهومیة مثل اسمین یا فعل و اسم متحقق می شود، نه در مستقل و غیر مستقل در (من) غیر مستقل بالمفهومیة است، پس حمل یکی از (من) و (أولی) بر (آخر) و تحقق حکم در میان این هر دو امکانی ندارد، با آنکه مفهوم (من) مبائن مفهوم (أولی) است و حمل أحد المتباینین بر آخر امکانی ندارد.

بالجمله محصل صحیح این ندای شوم و جزاف موهوم اصلا مفهوم نمی شود، اندک از خواب غفلت بیدار باید شد، و متخبطانه و مجذوبانه کلام را سر نباید داد که آخرها بلاهای عظیم بر سر می انگیزد.

أما قول رازی: «بیان انه لیس کل ما یصح دخوله علی احدهما صح دخوله علی الآخر» ، پس دلالت دارد بر آنکه هر چیزی که صحیح باشد دخول آن بر یکی از هر دو (مولی و أولی) صحیح نیست دخول آن بر (آخر) ، حال آنکه اول دلیلی که برای این دعوی ذکر کرده، نگفتن (هو مولی من فلان) بجای (هو أولی من فلان) است، و پر ظاهر است که در این مثال (من) بر (أولی) داخل نشده، و نه عدم جواز دخول (من) بر (مولی) از آن ظاهر است، بلکه ظاهر است که (من) متأخر است از (اولی) ، پس این مثال را در صدر ادلۀ دخول شیء علی احدهما و عدم دخوله علی الآخر ذکر کردن، از غرائب محیره است.

اما آنچه گفته: «انه لا یقال هو مولی من فلان کما یقال: هو أولی من فلان» -الخ، پس هر گاه مبادی و مقدمات این ملازمت را مختل و مبانی توهم این لزوم ملوم منحل کردیم، توجه برد آن غیر لازم،

ص:382

لکن استینافا من رأس، بحمد اللّه ازاحۀ این وسواس می نماییم.

پس باید دانست که این همان شبهه است که عروة الوثقای شاهصاحب در انکار مجیء (مولی) بمعنی (أولی) می باشد، و از غایت صدق و تورع آن را بجمهور اهل عربیت منسوب کرده اند، و بطلان و وهن و سقوط و هبوط آن از مقام اعتماد و اعتبار، هویدا و آشکار است بوجوه عدیده:

اول: آنکه هر گاه حسب افادۀ رازی اقتران لفظی بلفظی بحکم عقل است، مثل نسبت انسان بحیوان، و سماع را دخلی در آن نیست، پس عدم سماع (مولی من فلان) چه ضرر دارد که بنابر این مجرد عدم سماع و فقدان اشیاع هرگز سبب عدم جواز و امتناع نخواهد شد، بلکه بنابر این می باید که چون (مولی) حسب تصریحات ائمۀ لغویین بمعنی (أولی) است، (مولی من فلان) هم جائز و سائغ گردد، و نیز پر ظاهر است که دلیلی عقلی بر امتناع (هو مولی من فلان) دلالت ندارد، و فخر رازی خود هم دعوی دلالت دلیلی عقلی بر امتناع این استعمال نکرده، بلکه بمحض نگفتن این کلام متشبث شده، حیث قال: «لا یقال: هو مولی من فلان کما یقال:

هو أولی من فلان» .

وا عجباه که خود، تصرف واضع را در وضع الفاظ مفرده محصور و مقصور و اقتران لفظی را بلفظی بحکم عقل منوط و مربوط می گرداند، و باز بمحض عدم سماع، امتناع (هو مولی من فلان) ثابت کردن می خواهد، حال آنکه پر ظاهر است که بعد عزل حکم سماع و متصرف ساختن عقل در حکم اقتران و ارتباط، هرگز امتناع این استعمال ثابت نمی تواند شد.

دوم: آنکه شارح «مقاصد» و شارح «تجرید» در رد این شبهه افاده کرده اند که مراد آنست که (مولی) اسم است بمعنی (أولی) ، نه آنکه

ص:383

صفت است بمنزلۀ(أولی) ، تا که اعتراض کرده شود بآنکه (مولی) از صیغۀ اسم تفضیل نیست، و استعمال کرده نمی شود، مثل استعمال اسم تفضیل، و عبارت این هر دو سابقا شنیدی و دریافتی که این وجه را صاحب «بحر المذاهب» هم از «شرح تجرید» نقل کرده، رد توهم صاحب «مواقف» و شارح «مواقف» بآن نموده.

سوم: آنکه حسب افادۀ زمخشری، و بیضاوی، و شهاب خفاجی، و غیر ایشان (مولی) بمعنی (أولی) ، باقی است بر اصل خود که ظرفیت است و معنایش مکان است برای قول قائل: انه أولی بکم، چنانچه مئنة للکرم بمعنی مکان یقول القائل: انه لکریم هست.

پس بنابر این با وصفی که (مولی) بر معنای (أولی) دلالت می کند، استعمال آن مثل استعمال (أولی) لازم نمی آید، گو موافقت استعمال مترادفین لازم هم باشد، زیرا که لزوم موافقت استعمال (مولی و أولی) بنابر لزوم موافقت استعمال مترادفین، وقتی است که در (مولی) معنای ظرفیت ملحوظ نباشد، و چون (مولی) از معنی ظرفیت بنابر این منسلخ نشده، پس موافقت استعمال آن با استعمال (مولی) لازم نمی آید، گو بر معنای (أولی) دلالت کند، مثل (مئنة) که ظرف است مأخوذ از (ان) و استعمال (مئنه) مثل استعمال ظروف است، که می گویند: فلان مئنة للکرم پس جار و مجرور متعلق بآن می نمایند کما یقال: البلد الفلانی مجمع للعلماء، و استعمال مئنه مثل استعمال «انه لکریم» نمی کند، پس نمی گویند زید مئنة لکریم، حال آنکه بر معنای ان زیدا لکریم دلالت می کند.

چهارم: آنکه شاهصاحب این همه افادات رازی و شبهات اتباع و اشیاع او را و افادۀ خود را من حیث لا یشعر عنقریب باطل و مضمحل

ص:384

و هباء منثورا فرموده اند.

بیانش آنکه شاهصاحب در ما بعد بجواب احتجاج بفقرۀ

«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» که در صدر حدیث غدیر وارد است فرموده اند بلکه (أولی) در اینجا مشتق از ولایت است، که بمعنی محبت است یعنی

«أ لست أحب الی المؤمنین من أنفسهم» -الخ.

این کلام دلالت صریحه دارد بر آنکه (أولی) بمعنی (احب) و مرادف آنست حال آنکه پر ظاهر است که استعمال (أولی) و استعمال (احب) متحد نیست، بلکه صلۀ(أولی) ببا است، کما فی هذا القول الشریف اعنی

«أ لست أولی بالمؤمنین من انفسهم» و صله (احب) بالی است، کما قال: هو بنفسه یعنی

«أ لست احب الی المؤمنین من انفسهم» ، پس اگر اتحاد استعمال مترادفین لازم باشد، (أولی إلیه) بجای (أحب إلیه) صحیح گردد، و هو غیر مسموع، پس چنانچه عدم اقتران (الی) با (أولی) قادح نیست در مجیء آن بمعنی (أحب) حسب افادۀ شاهصاحب، همچنان عدم اقتران (من) با (مولی) قادح در مجیء آن بمعنای (أولی) نخواهد شد.

فللّه الحمد و المنة که شبهۀ رکیکه رازیه، و هم افادۀ سخیفۀ خود شاهصاحب که آن را بمزید دیانت بجمهور اهل عربیت نسبت کرده اند، بافادۀ خود شاهصاحب باطل و مضمحل گردید، یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدی المؤمنین.

الی هنا انتهی الجزء الثامن بتجزئتنا و یلیه انشاء اللّه الموفق الجزء التاسع فی بقیة أجوبة المصنف قدس سره علی هفوات الرازی.

ص:385

جلد 9

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 9/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص: 1

اشاره

عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 9

تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی

تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

ص :2

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

ادامه حدیث غدیر (قسمت دلالت)

«وجوه عدیده در رد شاهصاحب و فخر رازی»

اشاره

پنجم: آنکه چنانچه بطلان این شبهۀ رازیه، و شبهۀ شاهیه از افادۀ حضرت شاهصاحب ثابت و مبرهن کردیم، همچنان بحمد اللّه بطلان آن از افادۀ خود حضرت رازی محقق و مبین می گردانیم:

بیانش آنکه رازی عمدة الفحول در کتاب «محصول» دست از لجاج نامعقول، و مخالفت دلائل منقول برداشته بأمر حق قائل گردیده، یعنی اختیار نموده که حق همین است که قیام احد المترادفین مقام آخر واجب نیست.

جلال الدین محمد بن احمد المحلی(1) الشافعی در شرح «جمع الجوامع» تصنیف تاج الدین عبد الوهاب بن علی السبکی(2) الشافعی گفته:

ص:3


1- جلال الدین المحلی : محمد بن احمد بن محمد الشافعی المصری المتوفی سنة ( 864 ) .
2- السبکی : عبد الوهاب بن علی الدمشقی المتوفی سنة ( 771 ) .

[و الحق وقوع کل من الردیفین، أی اللفظین المتحدی المعنی مکان الآخر ان لم یکن تعبد بلفظه، أی یصح ذلک فی کل ردیفین بأن یؤتی بکل منهما مکان الآخر فی الکلام، إذ لا مانع من ذلک، خلافا للامام الرازی فی نفیه ذلک مطلقا، أی من لغتین أو لغة.

قال: لانک لو أتیت مکان «من» فی قولک مثلا: «خرجت من الدار» بمرادفها بالفارسیة، أی «از» (بفتح الهمزة و سکون الزای) لم یستقم الکلام، لان ضم لغة الی اخری بمثابة ضم مهمل الی مستعمل.

قال: و إذا عقل ذلک فی لغتین، فلم لا یجوز مثله فی لغة؟ أی لا مانع من ذلک، و قال: ان القول الاول، أی الجواز، الاظهر فی أول النظر، و الثانی الحق](1).

از این عبارت، ظاهر است که حضرت رازی در وقوع احد الردیفین مکان آخر مطلقا، خواه از یک لغت باشند خواه از دو لغت، خلاف کرده، و نفی لزوم علی العموم نموده، و تصریح کرده بآنکه هر گاه

ص:4


1- محمد اشرف بن أبی محمد العباس البردوانی در « شرح سلم » گفته : و لا یجب فیه أی المرادفة قیام کل من المترادفین مقام المترادف الآخر ، و ان کانا أی المترادفین من لغة واحدة هل یجب صحة اقامة کل المترادفین مقام المترادف الآخر أم لا ؟ ففی حال التعداد من غیر عامل ملفوظ أو مقدر یصح اتفاقا ، و أما فی حال الترکیب فقیل : یجب ، و هو الاصح عند ابن الحاجب ، و قیل : لا یجب ، و هو ما صححه الامام فی « المحصول » ، و قیل : یجب ان کانا من لغة واحدة و الا لا یجب ، و المختار عند المصنف عدم الوجوب فی حال الترکیب و ان کانا من لغة ، فان صحة الضم ، أی ضم أحد المترادفین الی آخر ، سواء کان ذلک الآخر محکوما علیه او به من العوارض المفارقة للترادف و لیس بلازم له ، یقال : صلی اللَّه علیه ، و لا یقال : دعا علیه ، مع ان الصلاة بحسب اللغة هی الدعاء .

اتیان بلفظ «از» مقام «من» در قول قائل: «خرجت من الدار» بمثابه ضم مهمل بسوی مستعمل باشد، محتمل است که همین حال در لغت واحده هم باشد، یعنی جائز است که در لغت واحده هم اتیان مراد فی مقام آخر در ترکیب مثل ضم مهمل با مستعمل، و موجب خطا و زلل، و عین و صمت و خطل باشد، و همین مذهب حق است، گو جواز اظهر در أول نظر باشد.

و اعجباه که رازی در مقام تحقیق بأمر حق معترف می شود، و مخالفت نظر ظاهربینان بتأمل و امعان می نماید، و بمقابلۀ اهل حق، تدبر و تأمل و انصاف را پس پشت گذاشته، مخالفت حق و تشیید باطل باهتمام تمام اختیار می نماید، و أمری را که خود تضعیف و توهین و رد آن نموده، ایثار می فرماید، هل هذا الا تحکم صریح و تهافت قبیح لم یعتضد بشیء من اسباب الترجیح؟ ! و از افادۀ ملا محب اللّه بهاری در حاشیۀ «سلم العلوم» و افادات مولوی محمد اشرف، و ملا حسن، و مولوی مبین در شروح «سلم» هم واضحست که مذهب فخر رازی، عدم لزوم قیام احد المترادفین مقام آخر است.

ششم: آنکه از غرائب امور این است که رازی بعد این تطویل لا طائل و اسهاب لا حاصل، در آخر همین عبارت «نهایة العقول» بر رو افتاده، و دست از این تلفیق و تزویق و تخدیع و تلمیع برداشته، عدم تمامیت این شبهات، بلکه بطلان این هفوات خود ظاهر کرده، یعنی افاده کرده که در این وجه نظری هست که مذکور است در اصول، و مرادش از این نظر، همان نظر است که در رد لزوم وقوع احد المترادفین مقام الآخر در «محصول» وارد فرموده.

ص:5

پس هر گاه این وجه حسب افادۀ خودش منظور فیه، و معلول و مردود و مدخول و غیر مسلم و غیر مقبول باشد، ذکر آن باین استبشار و افتخار و ابتهاج و انتعاش، از غرائب محیرۀ عقول و عجائب خبط و ذهول، و طرائف تهافت و غفول است.

و مزید حیرت آنست که شمس الدین(1) اصفهانی، و عضد الدین(2) ایجی و شریف(3) جرجانی، و ابن حجر(4) مکی، و محمد بن عبد الرسول(5) برزنجی، و حسام الدین سهارنبوری، این شبهۀ رازیۀ غیر مرضیه را در «تشیید القواعد» و «شرح طوالع» و «مواقف» و «شرح مواقف» و «صواعق» و «نوافض» و «مرافض» ، ذکر کردند و همۀ آنها از ذکر نظر مذکور در «اصول» که رازی مخدوم الفحول حواله بآن نموده، با وصف تقلید غیر سدید او در ذکر اصل شبهه، دل دزدیدند و زبان بریدند، و طریق ازلال همج رعاع بوجه کامل برگزیدند، و شرم از مخالفت رازی هم نکردند، که او با آن همه گاوتازی، هر چند اطناب و اسهاب در این باب بغایت قصوی

ص:6


1- شمس الدین الاصفهانی : ابو الثناء محمود بن عبد الرحمن المتوفی سنة ( 749 ) ه .
2- الایجی : عضد الدین عبد الرحمان المتوفی مسجونا بقلعة کرمان سنة ( 756 ) ه .
3- الشریف الجرجانی : السید علی بن محمد المتوفی سنة ( 816 ) ه .
4- ابن حجر المکی : احمد بن محمد الهیتمی المصری المتوفی بمکة المکرمة سنة ( 972 ) ه .
5- البرزنجی : محمد بن عبد الرسول الشافعی المتوفی سنة ( 1103 ) ه .

رسانیده، لکن بمزید هول و خوف مؤاخذه، از ذکر نظر در این وجه خود را باز نداشته.

و همچنین شاهصاحب بتقلید این مقلدین ذکر شبهۀ رازیه نمودند، و اغماض نظر و غض بصر از ذکر نظر در آن فرمودند، و در کتمان حق، گوی مسابقت بر رازی ربودند، و خواجه کابلی بوهن و سماجت شبهۀ رازیه پی برده، ذکر آن را موجب استهزاء و طعن ارباب عربیت دانسته، جان خود را از مؤاخذه و دار و گیر بسلامت برده، و اصلا گرد ذکر آن نگردیده.

و شاهصاحب کابلی را در این باب مقصر گمان بردند، و تشبث بعظام رمیمه، بذکر همان شبهۀ رازیه که خودش هم رد آن کرده، آغاز نهادند.

هفتم: آنکه چنانچه مذهب رازی همین است که وقوع احد المترادفین مقام آخر لازم نیست، همچنین دیگر محققین سنیه هم، همین مذهب را اختیار کرده اند، و بدلیل و برهان بس متین، نفی این لزوم ثابت فرموده.

ملا علی بهاری که از اکابر محققین و اجلۀ معروفین ایشانست و غلام علی آزاد بلگرامی(1) در «سبحة المرجان»(2) او را بمدائح عظیمه و مناقب

ص:7


1- بلگرامی غلام علی آزاد بن نوح الحسینی المتوفی فی أورنک آباد بالهند سنة ( 1200 ) .
2- قال فی سبحة المرجان : القاضی محب اللَّه البهاری بحر من العلوم و بدر بین النجوم ، جاب دیار الغروب فی عنفوان الشباب و قرع فی طلب العلم کثیرا من الابواب ، و أخذ أوائل الکتب الدرسیة من مواضع شتی ، ثم انقطع برمته الی حوزة درس المولوی قطب الدین الشمس آبادی و بدلالة هذا القطب قطع مسافة الاغتراب و انتهی الی اقصی حدود الاکتساب و بعد ما تحلی بالفضائل و برع فی الاماثل قصد الدیار الجنوبیة من الهند المعبر عنها بالدکن . . . الی ان قال : و من مصنفاته : « سلم العلوم » فی المنطق و « مسلم الثبوت » فی اصول الفقه و تاریخ تألیفه هذا الاسم ، و « الجوهر الغرر » و هی رسالة فی مسئلة الجزء الذی لا یتجزی و التصانیف الثلاثة مقبولة متداولة فی مدارس العلماء .

فخیمه ستوده، در «سلم العلوم» گفته:

[و تکثر اللفظ مع اتحاد المعنی مرادفة، و ذلک واقع لتکثر الوسائل و التوسع فی محال البدائع، و لا یجب قیام کل مقام الآخر و ان کانا من لغة، فان صحة الضم من العوارض، یقال: صلی علیه، و لا یقال: دعا علیه].

و نیز ملا محب اللّه در حاشیۀ «سلم» در حاشیۀ این مقام: کما فی «شرح السلم» للقاضی محمد مبارک، گفته:

[هل یجب صحة اقامة کل من المترادفین مقام الآخر، ففی حال التعداد من غیر عامل ملفوظ، أو مقدر یصح اتفاقا، و اما فی حال الترکیب، فقیل: یجب و هو الاصح عند ابن الحاجب، و قیل: لا یجب و صححه الامام فی «المحصول» و قیل:

یجب إن کانا من لغة واحدة و الا فلا].

و نیز ملا محب اللّه در کتاب «مسلم الثبوت» گفته:

[مسئلة یجوز اقامة کل مقام آخر فی حال التعداد اتفاقا، اما فی الترکیب فلا یجب و هو الحق، و قیل: یجب، و علیه ابن الحاجب، و قیل: یجب ان کانا من لغة، و اختاره فی «المنهاج» .

لنا ان صحة الضم من العوارض و اتحاد المعنی لا یستلزم الاتفاق فیها، و استدل لو صح لصح «خدا اکبر» و أجیب بأن الحنفیة یلتزمونه، و بأن المنع شرعی، و النزاع فی الصحة لغة، و بأن اختلاط اللغتین لعله ممنوع لغة الا بالتعریب، فلا

ص:8

یلزم المنع فی اللغة الواحدة، قالوا: المعنی واحد و لا حجر فی الترکیب لغة، قلنا: ممنوع خصوصا من لغتین].

و ملا نظام الدین در «شرح سلم» که موسوم است به «فوائد عظمی» گفته:

[مسئلة یجوز اقامة کل من المترادفین مقام الآخر فی حال التعداد اتفاقا، یعنی أن الترادف من حیث هو هو لا یمنع الاقامة فی التعداد، و ان لم یجز بالنظر الی معنی مانع کقصد التجنیس مثلا، و وجهه ظاهر، فان المقصود فی تلک الحال انما هو تعداد معانی متعددة بوساطة اللفظ، و فیه کل علی السواء کما تشهد به الضرورة و اما فی الترکیب فلا یجب اقامة کل مقام الآخر علی سبیل الکلیة، و الحاصل أن الترادف من حیث هو هو لا یصح الاقامة، و الوقوع فی بعض المواد لامر خارج، هکذا فی الحاشیة، و هو الحق، و قیل: یجب الاقامة جوازا، و علیه ابن الحاجب، و قیل: یجب ان کانا، «أی المترادفان» من لغة واحدة، و اختاره البیضاوی(1) فی «المنهاج» لنا أن صحة الضم من العوارض، و اتحاد المعنی لا یستلزم الاتفاق فیها، یعنی أن الترادف من صفات الالفاظ المفردة من حیث أوضاعها، و صفة الترکیب عارضة، و الترادف الملزوم لاتحاد المعنی لا یستلزم الاتفاق فی العوارض، و إذا لم یستلزم فحینئذ یجوز أن لا یصح الترکیب الذی فی أحد المترادفین فی الآخر لمانع.

و التفصیل أن من جوز قیام کل مقام الآخر ان أراد أنه لا یمتنع بالنظر الی الترادف من حیث هو هو، فالترادف علة مصححة، و الامتناع ان کان فبالخارج، کما یشیر إلیه التحریر، فلا ینفیه الدلیل، و ان أراد أن أحدهما ان اقیم مقام الآخر

ص:9


1- البیضاوی : ناصر الدین عبد اللَّه بن عمر الشافعی المفسر المتوفی سنة ( 685 ) .

لصح الترکیب و ما أدی الی فساد لغوی أصلا، فالدلیل ناف له، فان الحاصل أن الترکیب و اعتباراته من العوارض الغریبة، و لعلها مع بعض المترادفات لا تتأتی نحو جمیع و قاطبة و أسماء الظروف اللازمة الاضافة و الظروف التی لیست کذلک و غیر ذلک و کصلات الافعال نحو «صلی علیه» و «دعا علیه» .

ثم الظاهر ان المذهب مذهبان: الجواز مطلقا، و عدم الجواز، و أما الوجوب فلعل المراد منه الجواز بطریق الوجوب، أو وجوب الحکم به، و الا فلا معنی له، کما لا یخفی، و فی کلام ناظری اصول ابن الحاجب اشعار به.

الی أن قال: قالوا: المعنی واحد و لا حجر فی الترکیب، قلنا: مم خصوصا من لغتین، هذا الاستدلال أورده جماعة قائلون بوجوب جواز القیام الا لمانع، و منهم صاحب «التحریر»(1) ، و حاصله ان الهیئات الترکیبیة موضوعات بأوضاع نوعیة، و لم یشترط فیها أن یکون المحکوم علیه ذلک اللفظ أو غیره، فالترکیب بما هو هو لا حجر فیه، و لذلک تراهم لا یتوقفون فی الاطلاقات إذا عبروا علی لفظ موضوع لمعنی، ثم انک قد عرفت أن التجوز و المشترک سواء فی ذلک، فان احتمال عدم قیام لفظ مجاز فی معنی مقام لفظ حقیقة فی ذلک المعنی قائم، و مع هذا لا یتوقف أحد فی الاطلاقات، و الضرورة قضت بانعدام التفرقة بین المجاز و الحقیقة، و هذا یدل البتة علی ان الترکیب لا حجر فیه، فالمانع ان کان لکان من الخارجیات، و هذا مما لم ینکره المخالف.

فان قلت: یجوز «صلی اللّه علیه و آله و سلم» ، و لا یصح «دعا» .

قلت: کان صحیحا بالنظر الی الترادف، و انما امتنع لایجاب اهل اللغة صلته بغیر «علی» و تغیر معناه عند لحوق «علی» ، فقدم المانع و حینئذ خرج النزاع

ص:10


1- التحریر : فی اصول الفقه لکمال الدین محمد بن عبد الواحد الشهیر بابن همام الحنفی المتوفی سنة ( 861 )

الی اللفظ و لا وجه للجواب، و أورده من اطلق الجواز فحینئذ إن کان مقصوده ظاهره فالجواب ظاهر].

و از ملاحظۀ شروح «سلم» مولوی محمد اشرف بن أبی محمد العباسی البردوانی، و قاضی محمد مبارک، و مولوی احمد علی سندیلی، و مولوی عبد العلی بن نظام الدین، و ملا حسن، و مولوی مبین هم صحت عدم لزوم قیام احد المترادفین مقام آخر ظاهر و واضح است، من شاء فلیرجع إلیها.

هشتم: آنکه چنانچه از افادات أهل اصول و ارباب منطق، عدم لزوم قیام احد المترادفین مقام آخر ثابت است. همچنان عدم لزوم از افادات اکابر نحویین و لغویین قروم واضح و معلوم، و از تحقیقات ایشان ظاهر و مفهوم است، آنفا دانستی که خالد بن عبد اللّه الازهری در «تصریح شرح توضیح» تصریح کرده بآنکه اعتراض صاحب(1) «مغنی» بر ابن مالک که قائل است بآنکه «من» که بعد اسم تفضیل می آید، برای مجاوزت است، دفع کرده شد بآنکه صحت وقوع مرادف موقع مرادف نمی باشد مگر وقتی که منع نکند از آن مانعی، و این جا منع کرده است از آن مانعی و آن استعمال است، زیرا که اسم تفضیل مصاحبت نمی کند از حروف جر مگر «من» را خاصه، و این افاده دلالت صریحه دارد بر آنکه قیام احد المرادفین مقام آخر علی سبیل الکلیة و العموم نیست، بلکه در بعض مواضع یکی از مرادفین مقام آخر قائم نمی شود بسبب مانعی.

ص:11


1- صاحب ( مغنی ) : ابن هشام عبد اللَّه بن یوسف بن احمد الحنبلی النحوی المتوفی سنة ( 761 ) ه

و نیز از آن ظاهر است که استعمال از موانع اقامة احد المرادفین مقام آخر می باشد، پس بنابر این اگر چه «مولی» مرادف «اولی» است، لکن چون استعمال عرب مانع است از مقارنت «من» با «مولی» ، بخلاف «اولی» گفتن «مولی من فلان» بجای «اولی من فلان» جائز نباشد.

و محتجب نماند که خالد ازهری صاحب فضل زاهر و حاوی نبل فاخر، و ممدوح بر زبان اجلۀ اکابر است، چنانچه شمس الدین محمد بن عبد الرحمن سخاوی در کتاب «ضوء لامع لاهل القرن التاسع» گفته:

[خالد بن عبد اللّه بن أبی بکر بن محمد بن أحمد الجرجی ثم الازهری الشافعی النحوی، و یعرف بالوقاد.

ولد تقریبا سنة ثمان و ثلثین و ثمانمائة بجرجة من الصعید، و تحول و هو طفل مع أبویه الی القاهرة، فقرأ القرآن و «العمدة» و «مختصر» أبی شجاع(1) و تحول الی الازهر، فقرأ فیه «المنهاج» و قرأ فی العربیة علی یعیش المغربی(2) نزل سطحه،

ص:12


1- أبو شجاع : أحمد بن الحسین بن أحمد الاصفهانی الشافعی المتوفی سنة ( 500 ) و مختصره فی الفروع شرحه المنوفی أحمد بن محمد بن عبد السلام الشافعی المتوفی سنة ( 931 ) و سماه الاقناع ثم اختصر منه شرحا آخر و سماه تشنیف الاسماع بحل الفاظ مختصر أبی شجاع ، و شرحه أیضا تقی الدین أبو بکر ابن محمد الحصنی الدمشقی المتوفی سنة ( 829 )
2- یعیش المغربی : بن ابراهیم بن یوسف الاموی الاندلسی المتوفی نحو سنة ( 895 ) .

و داود المالکی(1) ، و السنهوری(2) ، و عنه أخذ ابن الحاجب الاصلی، و العضد، و لازم الامین الاقصرائی(3) فی العضد و حاشیته، و التقی الحصنی فی المعانی و البیان و المنطق و الاصول و الصرف و العربیة، و کذا أخذ قلیلا عن الشمنی(4) ، و داوم تقسیم العبادی سنین، و کذا المقسی، بل و المناوی، و قرأ علی الجوجری(5) ، و ابراهیم العجلونی(6) ، و الزین الابناسی(7) ، و أخذ الفرائض و الحساب عن السید علی(8) تلمیذ ابن المجدی(9)، و الیسیر عن الشهاب السجینی(10) ، و البدر الماردانی،

ص:13


1- داود المالکی : بن محمد بن علی الفیومی المصری المتوفی سنة ( 872 ) .
2- السنهوری : علی بن عبد اللَّه بن علی القاهری الازهری النحوی المتوفی سنة ( 889 ) .
3- الامین الاقصرائی : یحیی بن محمد بن ابراهیم الحنفی المتوفی بالقاهرة سنة ( 880 ) .
4- الشمنی : أحمد بن محمد الحنفی المتوفی سنة ( 872 ) .
5- الجوجری : محمد بن عبد المنعم القاهری الشافعی المتوفی سنة ( 889 ) .
6- ابراهیم العجلونی : بن أحمد بن الحسن بن أحمد المقدسی الشافعی المتوفی سنة ( 885 ) .
7- الزین الابناسی : عبد الرحیم بن ابراهیم بن حجاج القاهری الشافعی المتوفی سنة ( 891 ) .
8- السید علی : بن عبد القادر الشافعی الفرضی الحاسب المتوفی سنة ( 870 )
9- ابن المجدی : أحمد بن رجب بن طبغا القاهری الحنفی أبو المحاسن المتوفی سنة ( 874 ) .
10- السجینی : احمد بن عبید اللَّه بن محمد الشهاب المصری الفرضی المتوفی سنة ( 885 ) .

و سمع منی یسیرا، و برع فی العربیة و شارک فی غیرها، و اقرأ الطلبة، و لازم تغری بردی القادری(1)، فقرره فی المسجد الذی بناه الدواداربخان الخلیلی، و مشی حاله به و بغیره قلیلا، و نزل فی سعید السعداء و غیرها، و شرح «الجرومیة» و غیرها، و کتب علی «التوضیح» لابن هشام، و هو انسان خیر، رأیت کراسة بخط الحلیبی انتقده فیها و قرضها له الکافیاجی و غیره](2).

و محمد الملقب بجار اللّه بن عبد العزیز بن عمر بن محمد بن فهد الهاشمی المکی(3) در ذیل «ضوء لامع» که بخط خود بر هامش نسخۀ حاضرۀ «ضوء لامع» نوشته، بعد عبارت «ضوء لامع» گفته:

[أقول و بعد المؤلف: انفرد فی جامع الازهر باقراء العربیة و اشتهر شرحاه علی «التوضیح» و «الجرومیة» و اعرابها، و حصلها الافاضل فی حیاته و بعدها و مات و هو ذاهب من الحج مع الحاج فی البرکة بالقاهرة عام أربع و تسعمائة رحمه اللّه و ایانا].

کمال حیرت است که جناب شاهصاحب، نه نظر بر «مسلم» و «سلم» که از کتب مختصرۀ اصول و منطق است، انداختند، و نه دیگر کتب اصول محققین فحول را ملاحظه ساختند، و نه حظی از ملاحظۀ کتاب «تصریح» که نهایت مشهور است، و امثال آن برداشتند، و بی محابا دست بر این شبهۀ سخیفه انداختند، و بمزید صدق و ورع آن را بجمهور اهل عربیت منسوب ساختند، فلا حول و لا قوة الا باللّه.

ص:14


1- تغری بردی : الظاهری القادری الخازنداری المولود قبیل سنة ( 830 ) .
2- الضوء اللامع ج 3 / 171
3- جار اللَّه بن فهد : المکی الهاشمی المتوفی سنة ( 954 ) ه

و شیخ رضی(1) طاب ثراه در «شرح کافیه» فرموده:

[و لا یتوهم ان بین «علمت» و «عرفت» فرقا من حیث المعنی، کما قال بعضهم فان معنی «علمت أن زیدا قائم» ، و «عرفت ان زیدا قائم» واحد، الا ان «عرف» لا ینصب جزئی الاسمیة، کما ینصبهما «علم» لا لفرق معنوی بینهما، بل هو موکول الی اختیار العرب، فانهم قد یخصون احد المتساویین فی المعنی بحکم لفظی دون الآخر](2) .

از این عبارت واضح است که «علمت و عرفت» بمعنی واحد است، و فرق معنوی در آن نیست، لکن «عرف» نصب نمی کند هر دو جزء اسمیه را، چنانچه نصب می کند «علم» آن را، و این معنی نه بسبب فرق معنوی است در آن، بلکه آن موکول است بسوی اختیار عرب، که ایشان گاهی مختص می سازند یکی از متساویین را در معنی بحکمی لفظی و متساوی دیگر را آن حکم نمی دهند.

پس از این عبارت بصراحت تمام ثابت است که اقامت مرادف مقام مرادف هر جا صحیح نیست، و احد المرادفین گاهی بحکمی لفظی مخصوص می شود که دیگری را از آن حظی حاصل نمی شود، و این تخصیص و تمییز نه بسبب فرق معنوی می باشد، بلکه آن باختیار عرب موکول و بترجیح ایشان معلول است.

و نیز شیخ رضی در «شرح کافیه» بعد ذکر الحاق افعال عدیده بصار گفته:

[و لیس الحاق مثل هذه الافعال بصار قیاسا، بل سماعا أ لا تری ان «انتقل»

ص:15


1- الرضی الأسترآبادی محمد بن الحسن نجم الائمة المتوفی سنة ( 686 ) ه .
2- شرح الکافیة فی النحو للشارح الرضی ج 2 / 277 مبحث أفعال القلوب

لا یلحق به مع انه بمعنی تحول](1).

از این عبارت ظاهر است که «انتقل» با آنکه بمعنی تحول است، ملحق بصار نمی شود، یعنی چنانچه بر اسم و خبر می آید، و رفع اسم و نصب خبر می کند، مثل صار همچنان «انتقل» باین طور مستعمل نمی شود.

نهم: آنکه چنانچه عدم لزوم قیام احد المترادفین مقام آخر، از عدم جواز اقامت «دعا» مقام «صلی» در صلی اللّه علیه، که بهاری بآن متمسک شده، و عدم اقامت «عرف» مقام «علم» در نصب هر دو جزء جملۀ اسمیۀ و عدم قیام «عن» مقام «من» در استعمال افعل التفضیل، و عدم قیام «انتقل» مقام «تحول» و مثل آن ظاهر و باهر است، همچنان عدم این لزوم بتفحص دیگر اطلاقات و ملاحظۀ فروق در الفاظ مترادفه که أکابر محققین و أعاظم مهرۀ حذاق ضبط آن کرده اند، واضح و لائح است، و لکن چون اطلاع بر این فروق موقوف است بر مناسبت بعلم لسان، و رازی و اتباع او را حظی از آن حاصل نیست این فروق را هم ندیدند، و طریق خبط و خلط قبیح بر گزیدند، و ما بطور انموذج ذکر بعض فروق اجمالا می نمائیم.

پس از آن جمله است فروق «حتی والی» که هر دو دلالت بر غایت می کنند لکن «حتی» بر مضمر داخل نمی شود، بخلاف «الی» .

و نیز «الی» در موضع خبر واقع می شود، مثل «و الامر إلیک» بخلاف حتی.

و نیز واجب است که مجرور «حتی» آخر جزء ما قبل یا ملاقی آن باشد بخلاف «الی» .

ص:16


1- شرح الکافیة للرضی ج 2 / 291 مبحث الافعال الناقصة

و نیز ما بعد «حتی» نمی باشد مگر از جنس ما قبل آن بخلاف «الی» ، کذا یظهر من «المغنی» لابن هشام و «الاشباه» للسیوطی.

فروق کلمات مترادفه

و از آن جمله است فروق «حتی» عاطفه و «واو» عاطفه که سه تا است:

یکی آنکه برای معطوف «حتی» سه شرط است: یکی آنکه ظاهر باشد نه مضمر، ذکره ابن هشام الخضراوی.

دوم آنکه یا بعض باشد از جمعی که قبل آن باشد، یا جزء از کل، یا مثل جزء.

سوم آنکه غایت ما قبل حتی باشد.

و فرق دوم آنست که «حتی» عطف جمل نمی کند.

و فرق سوم آنست که هر گاه «حتی» عطف می کند بر مجرور، اعاده کرده می شود خافض، کما فی «المغنی» لابن هشام و «الاشباه» للسیوطی نقلا عنه.

و از آن جمله است فروق «الا» و «غیر» که هر دو بمعنی واحد است.

قال السیوطی فی «الاشباه و النظائر» :

[ذکر ما افترق فیه «الا» «و غیر» .

قال أبو الحسن الابذی(1) فی «شرح الجزولیة» : افترقت «الا» و «غیر» فی ثلثة أشیاء:

أحدها ان «غیرا» یوصف بها حیث لا یتصور الاستثناء، و «الا» لیست کذلک، فتقول: عندی درهم غیر جید، و لو قلت: عندی درهم الا جید لم یجز.

ص:17


1- ابراهیم بن محمد بن ابراهیم بن علی بن محمد التنوخی أبو الحسن الابذی المتوفی سنة ( 826 )

الثانی: أن الا إذا کانت مع ما بعدها صفة لم یجز حذف الموصوف، و اقامة الصفة مقامه، فتقول: قام القوم الا زیدا، و لو قلت: قام الا زید لم یجز، بخلاف «غیر» إذ تقول: قام القوم غیر زید، و قام غیر زید.

و سبب ذلک ان «الا» حرف لم تتمکن فی الوصفیة، فلا تکون صفة الا تابعا کما ان «أجمعین» لا یستعمل فی التأکید الا تابعا.

الثالث: أنک إذا عطفت علی الاسم الواقع بعد الا، کان اعراب المعطوف علی حسب المعطوف علیه، و إذا عطفت علی الاسم الواقع بعد غیر، جاز الجر و الحمل علی المعنی](1) .

و از آن جمله است فروق «عند» و «لدن» و «لدی» که همه بمعنی نزدیک است، و فرق است در آن به شش وجه، کما فی «الاشباه و النظائر»(2).

و از آن جمله است فروق مصدر و «أن» مع صلۀ آن که بمعنی مصدر می باشد، و در هر دو دوازده فرق است، کما یظهر بالرجوع الی «الاشباه و النظائر»(3) للسیوطی.

و از آن جمله است فروق «أم» و «أو» که هر دو برای تردید می آید، سیوطی در «اشباه» از ابن العطار نقل کرده که او در «تقیید الجمل» گفته: که فرق در «أم» و «أو» بچار وجه است(4).

ص:18


1- الاشباه و النظائر ج 4 / 52 ط بیروت مؤسسة الرسالة
2- الاشباه و النظائر ج 4 / 46
3- الاشباه و النظائر ج 4 / 62
4- الاشباه و النظائر ج 4 / 99

و از آن جمله است فروق عدیده در الفاظ «اغرا» و «امر» ذکرها السیوطی فی «الاشباه» نقلا عن الاندلسی(1).

و از آن جمله است فروق «هل» و «همزۀ استفهام» که در «اشباه»(2) از ابن هشام نقل کرده و آن ده فرق است.

و از آن جمله است فروق «ایان» و «متی» یظهر من «الاشباه» آنها ثلثة(3).

و از آن جمله است فروق «کم» و «کاین» که از «مغنی» ظاهر است که در آن پنچ فرق است، و سیوطی هم این فروق را در «اشباه»(4) از «مغنی» نقل کرده.

و از آن جمله است فروق «أی» و «من» در «اشباه»(5) نقل کرده که در «بسیط» شش فرق در آن ذکر نموده.

و اکثر این فروق برای ابطال استیصال تو هم رازی کافی و وافی است و علاوه بر این، فروق در الفاظ متحدة المعنی بسیار است که از «اشباه» و «مغنی» و تتبع کتب لغات توان دریافت.

و اگر کسی توهم کند که نظائر مذکوره بحسب ماده اشتراک ندارند، بخلاف «مولی و أولی» .

پس مدفوعست بآنکه کلام رازی بحیثیت اشتراک در ماده نیست،

ص:19


1- الاشباه و النظائر ج 4 / 107
2- الاشباه و النظائر ج 4 / 118
3- الاشباه و النظائر ج 4 / 119 .
4- الاشباه و النظائر ج 4 / 124
5- الاشباه و النظائر ج 4 / 125

و کلام او دلالت صریحه دارد بر آنکه لزوم اتحاد استعمال مترادفین بسبب اتحاد معنی است، و اشتراک ماده را در این باب دخلی نداده، و لنعم ما افید فی «البوارق الموبقة» بعد ذکر بعض النظائر الرادة لزوم اتحاد استعمال المترادفین.

و تو هم نشود که «مولی» و «أولی» اشتراک دارند بحسب ماده بخلاف تلک الشواهد، زیرا که این فرق فائده ندارد، چه کلام در اتحاد معنی بوده نه اشتراک بحسب ماده، و أحدی قائل نشده که اتحاد معنی با اشتراک مادی موجب صحت اقتران احدهما بما یقترن به الآخر است پس فرق غیر مفید باشد-انتهی.

و علاوه بر این، حقیر فقیر با وصف قصور باع و قلت اطلاع، بمحض عنایت ربانی و تأیید آسمانی ثابت می گردانم که حسب تصریح ائمۀ لغویین در بعض لغات مترادفه که اشتراک در ماده دارند، نیز اقامت احد المترادفین مقام آخر صحیح نیست.

در «صحاح» جوهری(1) مذکور است:

[و یقال: یا نومان للکثیر النوم، و لا یقال: رجل نومان، لانه یختص بالنداء].

از این واضح است که نومان بمعنی کثیر النوم است و آن مختص است به نداء، و اطلاق آن بنهج دیگر مثل وصف و اخبار و حالیت و غیر آن جائز نیست، و حال آنکه «نومة» که مرادف «نومان» است، و هر دو در ماده مشترک اختصاص به نداء ندارد، و اطلاق آن بترکیب وصفی و اخباری و غیر آن جائز است، در «صحاح» مذکور است:

ص:20


1- الجوهری : اسماعیل بن حماد أبو نصر الفارابی اللغوی المتوفی سنة ( 393 ) .

[و رجل نومة بفتح الواو، أی نئوم و هو الکثیر النوم].

از این عبارت، ظاهر است که «نومة» بمعنی کثیر النوم است و وصف رجل بآن جائز است.

پس بحمد اللّه و حسن توفیقه بکمال ظهور و وضوح ثابت شد که «نومان» و «نومة» با آنکه مترادف اند و معنای هر دو یکی است، استعمال هر دو مختلف است و اقامت یکی مقام دیگری ناجائز است.

و نیز در «صحاح» جوهری مذکور است: [و قولهم فی النداء: «یا فل» مخففا انما هو محذوف «من یا فلان» لا علی سبیل الترخیم، و لو کان ترخیما لقالوا: یا فلا، و ربما قیل ذلک فی غیر النداء للضرورة. قال أبو النجم(1):

فی «لجة» : أمسک فلانا عن فل].

از این عبارت، ظاهر است که «فل» مخفف «فلان» است لا علی جهة الترخیم و مستعمل نمی شود مگر در «نداء» ، یعنی استعمال آن بترکیب دیگر جائز نیست الا فی ضرورة الشعر، و ظاهر است که لفظ «فلان» اختصاصی به نداء ندارد.

پس ثابت شد که با وصف اشتراک «فلان» و «فل» در ماده، بلکه مأخوذ بودن «فل» از «فلان» ، که «فل» مخفف «فلان» است و این نهایت تقارب است، استعمال هر دو یکسان نیست.

پس اگر استعمال «مولی» و «أولی» هم با وصف اشتراک در ماده یکسان نباشد، اصلا جای تعجب و تحیر نگردد، و هرگز افتراق استعمال هر دو دلالت نکند بر آنکه هر دو بیک معنی نیست.

پس کمال عجب است که شاهصاحب مثل رازی و مقلدین او اصلا حظی

ص:21


1- أبو النجم : الفضل بن قدامة الراجز العجلی الکوفی المتوفی سنة ( 130 ) .

از تفحص استعمالات لغات، و افادات و تحقیقات ائمۀ عالی درجات نبرداشتند و در گرداب سوء فهم و ازدحام و هم، چنان سر فرو بردند که اصلا بچپ و راست ننگریستند و باین شبهۀ سخیفۀ پارینه، دست آویختند و غبار تشکیک رکیک مردود انگیختند، و بتنبیه بر بطلان و هوان آن متنبه نشدند! مگر نمی دانی که در «احقاق الحق» هم رد آن بوجه شافی و وافی مسطور است.

و هذه عبارته فی وجوه رد کلام صاحب «المواقف» :

[و منها ان مجیء مفعل بمعنی افعل، مما نقله الشارح الجدید للتجرید عن أبی عبیدة من ائمة اللغة، و انه فسر قوله تعالی: هِیَ مَوْلاکُمْ(1) بأولاکم، و قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: «ایما امرأة نکحت بغیر اذن مولاها» ، أی الاولی بها و المالک لتدبیرها، و مثله فی الشعر کثیر، و بالجملة استعمال المولی بمعنی المتولی و المالک للامر، و الاولی بالتصرف شائع فی کلام العرب، منقول عن ائمة اللغة و المراد انه اسم لهذا المعنی لا صفة بمنزلة الاولی، لیعترض بأنه لیس من صیغة اسم التفضیل، و انه لا یستعمل استعماله.

و أیضا کون اللفظین بمعنی واحد لا یقتضی صحة اقتران کل منهما فی الاستعمال بما یقترن به الآخر، لان صحة اقتران اللفظ من عوارض الالفاظ، لا من عوارض المعانی، و لان الصلوة مثلا بمعنی الدعاء، و الصلوة انما تقترن بعلی و الدعاء باللام یقال: «صلی علیه» و «دعا له» ، و لو قیل: «دعا علیه» لم یکن بمعناه.

و قد صرح الشیخ الرضی بمرادفة العلم و المعرفة مع ان العلم یتعدی الی مفعولین دون المعرفة، و کذا یقال: «انک عالم» ، و لا یقال: «ان انت عالم» ، مع ان المتصل و المنفصل ههنا مترادفان، کما صرحوا به و امثال ذلک کثیر](2).

ص:22


1- الحدید : 15
2- احقاق الحق ج 2 / 496

و در «عماد الاسلام» مسطور است) :

[قد صرح الشیخ الرضی بمرادفة العلم و المعرفة مع ان العلم یتعدی الی مفعولین دون المعرفة، و کذا یقال: «انک عالم» ، و لا یقال: «ان أنت عالم» ، مع ان المتصل و المنفصل ههنا مترادفان، کما صرحوا به و أمثال ذلک کثیر.

و بوجه آخر قد مر فی مبحث الرؤیة من کتاب «التوحید» ما یندفع به کلام الرازی هذا، و حاصله ان اقتران اللفظ باللفظ من عوارض الالفاظ لا من عوارض المعنی، فیجوز أن یکون من عوارض لفظ الانتظار ما لم یکن من عوارض النظر الذی هو بمعناه، و هکذا بالعکس لتحقق التغایر اللفظی بینهما.

و أیضا جاء «بصر بی» و لم یجیء «نظر بی» و «رأی بی» ، و هکذا علی قول الاشاعرة جاء «نظر إلیه» و لم یجیء «بصر إلیه» .

و أیضا لو تم دلیلک لزم أن یصح نظرته، کما صح رأیته، و الحال أن الرازی حکم ببطلانه فی مبحث الرؤیة و صح «ان أنت عالم» ، کما صح «انک عالم» ، و صح «جاءنی الا زید» ، کما صح «جاءنی غیر زید» و جاز «عندی درهم الا جید» کما صح «عندی درهم غیر جید» مع ان الا بمعنی غیر فی الامثلة، و صرح بعدم صحتها صاحب «المغنی» ، بالجملة لا یلیق بمن یکون ملقبا بامام الاشاعرة أن یدعی أمرا خلافا للواقع ترویجا لمذهبه].

قیاس در لغت جایز نیست

دهم: آنکه مذهب محققین جلیل الاخطار، و مختار منقدین کبار آنست که قیاس در لغت روانیست، چنانچه بر ناظر کتب اصول و واقف تحقیقات فحول مخفی نیست.

سیوطی در «مزهر» گفته:

ص:23

[قال الکیا الهراسی(1) فی تعلیقه: الذی استقر علیه آراء المحققین من الاصولیین ان اللغة لا تثبت قیاسا و لا یجری القیاس فیها](2)-الخ.

و هر گاه قیاس در اثبات لغت روا نباشد، بقیاس فاسد الاساس ابطال معنایی که بتصریح ائمه و ثقات لغویین ثابت باشد، چگونه جائز گردد.

یازدهم: آنکه بالفرض اگر قیاس را در اثبات مدخلی باشد، باز هم این وجه ناموجه بکار نمی خورد، زیرا که غایت این وجه غیر متین، محض ظن و تخمین است، و مفاد تصریحات مثبتین مجیء «مولی» بمعنی «أولی» قطع و یقین، و لا یعارض الظن القطع قطعا، و چنانچه اجتهاد بمقابله نص در احکام شرعیه مردود است، همچنین دفع تصریحات لغویین بأوهام و قیاسات و استنباطات فرضیۀ ظنیه نامقبول و نامحمود، و الحمد للّه الودود المعین لانارة الحق الابلج، ببرکة شفعاء یوم الورود.

شهادت بر نفی مردود است

دوازدهم: آنکه حاصل این شبهۀ رازی و شبهۀ سابقه او، و حاصل تفصیل غیر قابل التعویل که عنقریب می آید، نفی مجیء «مولی» بمعنی «أولی» است، و شهادت بر نفی حسب افادۀ خودش در مثل این مقام نامقبول و مردود.

رازی در رسالۀ «فضائل شافعی» گفته:

[عابوا علیه، أی علی الشافعی قوله: الباء فی قوله تعالی: وَ اِمْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ(3) تفید التبعیض، و نقلوا عن أئمة اللغة انهم قالوا: لا فرق بین

ص:24


1- الکیا الهراسی : علی بن محمد بن علی أبو الحسن الطبری الشافعی المتوفی سنة ( 504 ) .
2- المزهر ج 1 / 37
3- المائدة : 6

وَ اِمْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ و بین قوله: وَ اِمْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ و الجواب قول من قال:

انه لیس فی اللغة ان الباء للتبعیض شهادة علی النفی فلا تقبل]-الخ.

از ملاحظۀ این عبارت، ظاهر است که عائبین قول شافعی که قائل بافادۀ «با» برای تبعیض است، از ائمۀ لغت نقل کرده اند که در اِمْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ(1) و اِمْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ فرق نیست، و فخر رازی بجواب آن ارشاد نموده: که قول کسی که گفته: که در لغت، «با» برای تبعیض نیست، شهادت بر نفی است، پس مقبول نباشد.

پس هر گاه رد نفی أئمه لغت بسبب آنکه شهادت بر نفی است مردود و نامقبول باشد، نفی فخر رازی مجیء مولی را باولی و آن هم بلا نقل از ائمۀ لغت، و آن هم بمقابلۀ اثبات اساطین عالی درجات، بأولویت بسیار موهون و مخدوش و مدخول و معلول و مردود و نامقبول خواهد بود.

و ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی(2) در کتاب «هدایة السعدا» در بیان وجوه رد بیت صاحب «لامیه» که متضمن ذم لعن یزید(3) است،

ص:25


1- المائدة : 6
2- شهاب الدین الدولت آبادی : أحمد بن عمر الزاولی الحنفی الهندی المتوفی سنة ( 849 ) .
3- یزید : بن معاویة بن أبی سفیان الاموی ثانی ملوک الدولة الامویة فی الشام ، ولد لعنة اللَّه علیه بالماطرون سنة ( 25 ) و ولی الخلافة سنة ( 60 ) و مدته فیها ثلاث سنین و تسعة أشهر الا ایاما و هلک فی حوارین سنة ( 64 ) و فی أیامه المشئومة أمر بقتل السبط الشهید الحسین علیه السّلام و سبی نسائه و حریمه و قتل من کان معه من الرجال الازکیاء ، و أمر فی سنة ( 63 ) بقتل أهل المدینة و استباحة أموالهم و نسائهم .

می فرماید:

[چهاردهم: آنکه اگر اقامت کند دلیل لم یأمر القوم بقتله، فنقول: جوابه «لم یأمر القوم» خبر النفی، و شهادة النفی مردود باتفاق الروایات، فدلیله مردود]انتهی.

از این عبارت، ظاهر است که شهادت نفی مردود است باتفاق روایات و اگر بر نفی دلیلی هم اقامت کنند مردود است، و قابل اعتناء و التفات نیست.

پس بحمد اللّه مردود بودن نفی مجیء «مولی» بمعنی «أولی» باتفاق روایات، اگر دلیلی هم بر آن قایم شود، ثابت گردید.

سیزدهم: آنکه عدم جواز «هو أولی و هما أولیان» مسلم نیست بدو وجه:

اول: آنکه هر گاه بنای ترکیب نزد رازی بر محض عقل است، و وضع و واضع را در آن دخلی نیست، پس ظاهر است که عقل هرگز ابائی و استنکافی از گفتن «هو أولی و هما أولیان» ندارد، و هیچ استحالۀ عقلی در این اطلاق لازم نمی آید.

پس بعد این همه زور و شور در نفی اقتران بعض الفاظ ببعض بوضع و منوط ساختن آن بمحض عقل، تمسک به اینکه «هو أولی و هما أولیان» چون مسموع نیست ناجائز باشد، وجهی از صحت ندارد.

دوم: آنکه عدم جواز «هو أولی و هما أولیان» ، حسب قاعدۀ لسان، و تصریحات ائمۀ نحویین اعیان، و افادات محققین عالی شأن هم ممنوع است.

و عجب که رازی آیات قرآن شریف را، که زعم تفسیر آن می نماید،

ص:26

و اتباعش بر این زعم گردن کبر و افتخار می افرازند، و مباهات و استبشار تمام بر آن دارند، هم بعین بصیرت ندیده، که بملاحظۀ آن بطلان زعم بطلان این استعمال بوجه أبلغ ظاهر می شود، که اسم تفضیل در چند آیات مجرد از «من» و اضافت و حرف تعریف، مستعمل شده، ففی سورة البقرة: وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ(1).

و أیضا فی سورة البقرة: ذلِکُمْ أَزْکی لَکُمْ وَ أَطْهَرُ(2).

و فی سورة الانعام: قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اَللّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ(3).

و فی سورة التوبة: وَعَدَ اَللّهُ اَلْمُنافِقِینَ وَ اَلْمُنافِقاتِ وَ اَلْکُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها هِیَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اَللّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِیمٌ کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَ أَکْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً(4).

و أیضا فی سورة التوبة: وَ رِضْوانٌ مِنَ اَللّهِ أَکْبَرُ(5).

و أیضا فی سورة التوبة: قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا(6).

و فی سورة بنی اسرائیل: وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلاً(7).

ص:27


1- البقرة : 165
2- البقرة : 232
3- الانعام : 19
4- التوبة : 68 - 69
5- التوبة : 72
6- التوبة : 81
7- الاسراء : 21

و فی سورة الکهف: أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً(1).

و فی سورة طه: وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقی(2).

و أیضا فی سورة طه: وَ اَللّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقی(3).

و فی سورة القصص: وَ ما عِنْدَ اَللّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقی(4).

و فی سورة الاعلی: وَ اَلْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقی(5).

بعد ملاحظۀ این آیات کریمه چگونه عاقلی دعوی عدم جواز ترکیب «هو أولی و هما أولیان» می توان کرد، که از این آیات شریفه استعمال اسم تفضیل بغیر «من» ثابت است، و «اولی» هم اسم تفضیل است، پس استعمال آن هم بغیر «من» روا باشد.

و معهذا استعمال لفظ «أولی» بالخصوص هم بغیر «من» در قرآن شریف وارد است: قال اللّه تعالی: وَ أُولُوا اَلْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اَللّهِ(6).

پس حضرت رازی بزعم عدم جواز اطلاق «اولی» بغیر «من» در حقیقت بتقلید ثالث (معاذ اللّه) تخطیۀ قرآن شریف خواسته است.

و صحت ترکیب «هو أولی و هما أولیان» بملاحظۀ تصریحات نحویین هم ظاهر است، که بتصریح تمام جواز حذف «من» مجرور آن بعد اسم

ص:28


1- الکهف : 34
2- طه : 71
3- طه : 73
4- القصص : 60
5- الاعلی : 7
6- الانفال : 75

تفضیل بیان کرده اند و استشهاد بآیات قرآن شریف و اشعار عرب نموده.

لفظ فعل التفضیل بدون کلمه «من» در قرآن بسیار است

خالد بن عبد اللّه الازهری(1) در «تصریح شرح توضیح» گفته:

[و قد تحذف من مع مجرورها للعلم بهما نحو وَ اَلْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقی(2) أی من الحیوة الدنیا.

و قد جاء الاثبات و الحذف فی أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً(3) ، أی منک و الی ذلک أشار الناظم بقوله.

و افعل التفضیل صله ابدا تقدیرا أو لفظا بمن ان جردا

و أکثر ما تحذف «من» مع المفضول إذا کان افعل خبرا فی الحال، أو فی الاصل، فیشمل خبر المبتدأ، و خبر کان، و ان، و ثانی مفعولی ظن، و ثالث مفاعیل اعلم نحو زید افضل، و کان زید أفضل، و ان زیدا أفضل، و ظننت زیدا أفضل، و اعلمت زیدا عمرا افضل.

و یقل الحذف إذا کان افعل حالا کقوله:

دنوت و قد خلناک کالبدر اجملا فظل فؤادی فی هواک مضللا

فاجمل حال من تاء المخاطبة فی دنوت، و کالبدر مفعول ثان لخلناک، أی دنوت اجمل من البدر و قد خلناک مثله، قاله ابن مالک فی «شرح التسهیل» .

أو إذا کان افعل صفة کقوله و هو احیحة بن الجلاح(4):

ص:29


1- خالد بن عبد اللَّه بن أبی بکر بن محمد الجرجاوی المصری المتوفی سنة ( 905 ) ه .
2- الاعلی : 7 .
3- الکهف : 34
4- احیحة بن الجلاح : ( احیحة مصغرا ، و الجلاح بضم الجیم ) الاوسی اختلفوا فی انه من الصحابة أو لا ؟ انکر ابن عبد البرقی « الاستیعاب » صحبته بل قال : هو أخو عبد المطلب من امه و لم یدرک الاسلام و من أراد التفصیل فلیراجع الی اصابة ابن حجر و الاستیعاب و غیرهما

تروحی أجدر أن تقیلی غدا بجنبی بارد ظلیل

فاجدر صفة لمحذوف، هو و عامله المعطوف علی تروحی، أی تروحی و أتی مکانا اجدر من غیره بان تقیلی فیه غدا، قاله ابن مالک فی «شرح الکافیة» :

و فیه اشاره الی ان الخطاب لناقته، و هو من التروح بمعنی الرواح وقت العشاء، و اجدر (بالجیم) ، أی أحق، و تقیلی من القیلولة، و هو النوم وقت الظهیرة.

و قال العینی(1): ان الخطاب الفسیل و هو صغار النخل من تروح النبت إذا طال، و انه کنی بالقیلولة عن نموها و زهوها و ادعی ان السوابق و اللواحق تشهد لذلک، و جنبی تثنیة جنب مضاف الی بارد و ظلیل، و هما وصفان لموصوفین محذوفین، و الاصل لجنبی ماء بارد و مکان ظلیل، و حذف العاطف](2).

و شیخ رضی طاب ثراه در «شرح کافیه» گفته:

[و إذا علم المفضول جاز حذفه غالبا ان کان افعل خبرا، کما یقال لک: أنت أسن، أم أنا؟ فتجیب بقولک: أنا أسن، و منه قوله: اللّه أکبر، و قوله:

ان الذی سمک السماء بنی لنا بیتا دعائمه أعز و أطول

و قوله:

ص:30


1- العینی : محمود بن أحمد بن موسی الحنفی بدر الدین المتوفی ( 855 ) .
2- شرح التصریح ج 2 / 102 .

ستعلم أینا للموت أدنی إذا أدنیت لی الاسل(1) الحرار(2) و یجوز أن یقال فی مثل هذه المواضع: ان المحذوف هو المضاف إلیه، أی أکبر کل شیء، و أعز دعامة، و لم یعوض منه التنوین لکون افعل غیر منصرف فاستبشع ذلک، و اما نحو «جوار» فقد ذکرنا قصدهم بتعویض التنوین فیه.

و یجوز ان یقال: ان «من» مع مجروره محذوف، أی أکبر من کل شیء، و یقل الحذف فی غیر الخبر، نحو «جاءنی رجل أفضل» فی جواب من قال: ما جاءک رجل أفضل من زید، کأنه لما کان حذف الخبر أکثر من حذف الوصل و الحال، کان حذف بعضه أیضا أکثر من حذف بعضهما](3).

و از این عجیب تر آنست که رازی صیغۀ تکبیر را که افتتاح صلاة است، و در شب و روز اقلا پنج مرتبه بر زبان اهل اسلام می گذرد، و بلحاظ اذان و اقامت و تکبیرات مسنونه زیاده از آن، نیز لحاظ نکرده، که در آن لفظ اکبر بغیر (من) و اضافت و حرف تعریف مستعمل شده.

پس غفلت رازی از آیات الهیه و تصریحات نحویین چندان عجب نیست، که اشتغال بفنون وهمیه او را از حقائق علم لسان، و تدبر در کلام ایزد منان دورتر افکنده، لکن غفلت از تکبیر صلاة، با وصف انتحال اسلام و ریاست و امامت مسلمین، خیلی عجیب و غریب است، که مگر رازی بسبب اشتغال بفنون جزافیه، ادای صلاة هم مثل آمدی کما فی

ص:31


1- الاسل : شجر ، و یقال : کل شجر له شوک طویل فشوکه اسل ، و یسمی الرماح اسلا .
2- الحرار : العطاش من حر الرجل یحر فهو حران من الحرة بالکسر و هو العطش .
3- شرح الرضی للکافیة : ج 2 / 214

«اللسان» نمی نمود، فوا عجباه و اسفاه! ! چهاردهم: آنکه آنچه گفته: [و تقول: هو «مولی الرجل» و «مولی زید» و لا تقول: «هو أولی الرجل» و «لا اولی زید].

پس مخدوش است بچند وجه:

اول: آنکه در این استعمال هم حسب عقل استحاله لازم نمی آید، و هر گاه مدار ترکیب نزد رازی لبیب، بر محض عقل است نه بر وضع و سماع، پس این استعمال صحیح خواهد بود، و عدم جواز بهیچ وجه مسلم نخواهد شد.

دوم آنکه در اضافه «اولی» به «الرجل» و «زید» حسب قاعدۀ نحویه هم اصلا امتتاعی و منعی نیست، زیرا که استعمال اسم تفضیل باضافت یکی از طرق استعمال آنست، کما صرح به النحویون باجمعهم من غیر خلاف.

پس اگر «اولی» را که آن هم اسم تفضیل است، مضاف نمایند بسوی «الرجل» یا «زید» ، چرا جائز نباشد؟ سوم: آنکه بحمد اللّه و حسن توفیقه برای مزید تخجیل اتباع رازی و معتقدین کمال حذق و مهارت و طول باع و دقت نظر او ثابت می سازم که علاوه بر جواز اضافت «اولی» بسوی «الرجل» و «زید» ، حسب قاعدۀ نحو، بالخصوص اضافت لفظ «اولی» بسوی رجل در حدیث نبوی وارد شده، و این حدیث بمرتبه در صحت و ثبوت است که در «صحیحین» مذکور، و نزد محدثین و خدام ارشادات نبویه، نهایت معروف و مشهور.

ص:32

بخاری(1) در باب (میراث الولد من أبیه و امه) از «کتاب الفرائض» گفته:

[حدثنا موسی بن اسماعیل(2)، قال: حدثنا وهیب(3) ، قال: حدثنا ابن طاووس(4)، عن أبیه، عن ابن عباس، عن النبی صلّی اللّه علیه و آله قال: «الحقوا الفرائض بأهلها، فما بقی فهو لاولی رجل ذکر»](5).

و نیز بخاری در باب «میراث الجد مع الاب و الاخوة» گفته:

[حدثنا سلیمان بن حرب(6)، قال: حدثنا وهیب، عن ابن طاووس، عن أبیه، عن ابن عباس، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: «الحقوا الفرائض بأهلها فما بقی فلاولی رجل ذکر(7)].

و نیز بخاری در باب «ابنی عم أحدهما أخ لام و الآخر زوج» گفته:

ص:33


1- البخاری : محمد بن اسماعیل بن ابراهیم المتوفی سنة ( 256 ) .
2- موسی بن اسماعیل : ابو سلمة المنقری التبوذکی البصری المتوفی سنة ( 223 ) .
3- وهیب : بن خالد بن عجلان ابو بکر البصری المتوفی سنة ( 165 ) .
4- ابن طاوس : عبد اللَّه بن طاوس بن کیسان ابو محمد الخولانی الیمانی المتوفی سنة ( 132 )
5- صحیح البخاری ج 8 / 187 .
6- سلیمان بن حرب ، ابو ایوب الراشحی الازدی البصری قاضی مکة المتوفی سنة ( 224 ) .
7- صحیح البخاری ج 8 / 189 .

[حدثنی أمیّة بن بسطام(1)، قال: حدثنا یزید بن زریع(2)، عن روح(3)، عن عبد اللّه بن طاوس، عن أبیه، عن ابن عباس، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال:

«الحقوا الفرائض بأهلها، فما ترکت الفرائض فلاولی رجل ذکر»](4).

و مسلم در «صحیح» خود گفته:

[حدثنا عبد الاعلی(5) بن حماد، و هو النرسی قال: نا وهیب، عن ابن طاووس، عن أبیه، عن ابن عباس قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «الحقوا الفرائض فما بقی فهو لاولی رجل ذکر(6)» .

حدثنا أمیّة بن بسطام العیشی، قال: نا یزید بن زریع، قال: نا روح بن القاسم، عن عبد اللّه بن طاووس، عن ابیه، عن ابن عباس، عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: «الحقوا الفرائض بأهلها فما ترکت الفرائض فلاولی رجل ذکر(7)» .

ص:34


1- أمیّة بن بسطام : أبو بکر البصری ، ترجمته توجد فی : التهذیب ج 1 / 370 و التقریب ج 1 / 83
2- یزید بن زریع : أبو معاویة العیشی البصری المتوفی سنة ( 182 ) .
3- روح : بن القاسم العنبری التمیمی البصری أبو غیاث المتوفی سنة ( 141 ) ( 151 ) .
4- صحیح البخاری ج 8 / 190
5- عبد الاعلی بن حماد : بن نصر أبو یحیی النرسی البصری المتوفی سنة ( 237 ) .
6- صحیح مسلم ج 5 / 59
7- صحیح مسلم ج 5 / 59 .

حدثنا اسحاق بن ابراهیم(1) ، و محمد بن رافع(2)، و عبد بن حمید(3) و اللفظ لابن رافع، قال اسحاق: نا و قال الآخرون: انا عبد الرزاق، قال: انا معمر، عن ابن طاووس، عن أبیه، عن ابن عباس، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:

«اقسموا المال بین أهل الفرائض علی کتاب اللّه تعالی فما ترکت الفرائض فلاولی رجل ذکر»(4)].

و اعجباه که رازی سابقا چندان مخالف افادات محققین و مهرۀ علوم لسانیه بود که بنای ترکیب بر محض عقل می ساخت، و سماع و نقل را کلیة پس پشت می انداخت، و این جا بلا فاصلۀ طویله، چنان پابند سماع و نقل گردیده که ترکیبی را که حسب قاعده جائز و سائغ است و در حدیث صحیح واقع، بمحض زعم عدم سماع، که کاشف از عدم اطلاع و قصور باع است، ناجائز می گرداند، و اگر زعم عدم جواز اضافت «اولی» به «الرجل» و «زید» ، بزعم عدم جواز اضافت اسم تفضیل بمفرد معرفه است، پس مخدوش است بآنکه برای اسم تفضیل در وقت اضافت دو معنی است، و امتناع اضافت آن بمفرد معرفه بنابر احد المعنیین است نه معنی آخر.

ابن حاجب در «کافیه» گفته:

ص:35


1- اسحاق بن ابراهیم : بن مخلد و هو ابن راهویه المروزی النیسابوریّ المتوفی سنة ( 238 )
2- محمد بن رافع : بن أبی زید أبو عبد اللَّه القشیری النیسابوریّ المتوفی سنة ( 245 ) .
3- عبد بن حمید : بن نصر الحافظ أبو محمد الکسی المتوفی سنة ( 249 ) .
4- صحیح مسلم ج 5 / 60

[فاذا اضیف فله معنیان: أحدهما و هو الاکثر ان تقصد به الزیادة علی من اضیف إلیه و شرطه أن یکون منهم، نحو «زید أفضل الناس» و لا یجوز یوسف أحسن اخوته، و الثانی ان تقصد زیادة مطلقة و یضاف للتوضیح]-الخ.

نور الدین عبد الرحمان بن احمد الجامی در «فوائد ضیائیة» گفته:

[«و الثانی: أن یقصد زیادة مطلقة» أی ثانی معنییه زیادة مقصودة مطلقة غیر مقیدة بأن یکون علی المضاف إلیه وحده و یضاف اسم التفضیل الی ما اضیف إلیه للتوضیح، أی لتوضیح اسم التفضیل و تخصیصه کما یضاف سائر الصفات، نحو «مصارع مصر» و «حسن القوم» مما لا تفضیل فیه فلا یشترط کونه بعض المضاف إلیه فیجوز بهذا المعنی ان تضیفه الی جماعة هو داخل فیهم نحو قولک: «نبینا صلی اللّه علیه و سلم أفضل الناس من بین قریش» و ان تضیفه الی جماعة من جنسه لیس داخلا فیهم کقولک: «یوسف أحسن اخوته» فان یوسف لا یدخل فی جملة اخوة یوسف، و أن تضیفه الی غیر جماعة نحو «فلان أعلم بغداد» أی أعلم مما سواه و هو مختص ببغداد لانها منشأه أو مسکنه].

و شیخ رضی در شرح این عبارت فرموده:

[قوله: و الثانی أن یقصد زیادة مطلقة، أی یقصد تفضیله علی کل من سواه مطلقا، لا علی المضاف إلیه وحده، و انما تضیفه الی شیء لمجرد التخصیص و التوضیح، کما تضیف سائر الصفات نحو «مصارع مصر» و «حسن القوم» مما لا تفضیل فیه، فلا یشترط کونه بعض المضاف إلیه، فیجوز بهذا المعنی أن تضیفه الی جماعة هو داخل فیهم، نحو قولک: «نبینا صلی اللّه علیه و سلم أفضل قریش» بمعنی أفضل الناس من بین قریش، و ان تضیفه الی جماعة من جنسه لیس داخلا فیهم کقولک:

«یوسف أحسن اخوته» فان یوسف لا یدخل فی جملة اخوة یوسف، بدلیل انک لو سئلت عن عد اخوة یوسف لم یجز لک عده فیهم، بلی یدخل لو قلت: أحسن

ص:36

الاخوة، أو أحسن بنی یعقوب، و ان تضیفه الی غیر جماعة، نحو: «فلان أعلم بغداد» أی أعلم ممن سواه و هو مختص ببغداد لانها منشأه أو مسکنه، و ان قدرت المضاف أی أعلم أهل بغداد، فهو مضاف الی جماعة یجوز أن یدخل فیهم(1)].

از این عبارت ظاهر است که هر گاه مراد از اسم تفضیل زیادت مطلقه باشد، یعنی مراد از آن تفضیل بر کل ماسوای او مطلقا باشد، نه بر صرف مضاف إلیه، پس اضافت آن برای مجرد تخصیص و توضیح می باشد، مثل اضافت سائر صفات، مثل مصارع مصر و غیر آن، و در این صورت شرط نیست که مضاف بعض مضاف إلیه باشد.

پس همچنین هر گاه مراد از «أولی» تفضیل او بر ماسوای او مطلقا مراد باشد، نه تفضیل او بر صرف مضاف إلیه، در این صورت اضافت آن به «الرجل» و «زید» برای تخصیص و توضیح جائز خواهد بود.

پانزدهم: آنکه آنچه گفته:

[و تقول: هما أولی رجلین، و هم أولی رجال، و لا تقول: هما مولی رجلین و لا هم مولی رجال].

پس جواب این توهم از افادات سابقۀ أکابر محققین ظاهر است، که از بودن لفظی بمعنای لفظی، مساوات آن در جمیع احکام لازم نمی آید با آنکه عقلا هیچ استحاله لازم نمی آید در گفتن «هما مولی رجلین» و «هم مولی رجال» بتأویل ارجاع «مولی» بهر واحد از جمله تثنیه، و از جمله جمع.

پس هر گاه نزد رازی عظیم الفضل فخیم النبل، مدار ترکیب بر سماع

ص:37


1- شرح الکافیة للرضی : ج 2 / 216

و نقل نیست، چرا این اطلاق جائز و سائغ نباشد، که اصلا استحالۀ عقلی در آن نیست، و اگر در حمل مفرد بر تثنیه و جمع استحالۀ عقلی لازم می آید، هما اولی رجلین و هم اولی رجال نیز جائز نمی شد و مؤید عدم استحالۀ عقلی است ملاحظۀ اطلاق لسان فارسی که در آن می توانند گفت: که فلان دو کس مولای فلان دو کس اند، و آن چند کس مولای چند کس فلان اند، پس در اینجا با وصف آنکه موضوع تثنیه و جمع است مولای محمول مفرد است، پس اگر در حمل مفرد بر جمع استحالۀ عقلی لازم می آمد در زبان فارسی هم این اطلاق روا نمی شد، و هر گاه از این اطلاق در زبان فارسی عدم استحالۀ عقلی ثابت شد، این اطلاق در زبان عربی هم حسب مزعوم رازی که بنای ترکیب بر عقل است نه سماع و وضع، جائز و سائغ خواهد بود.

شانزدهم: آنکه آنچه گفته:

[و یقال: هو مولاه و مولاک، و لا یقال: هو أولاه و أولاک].

پس پر ظاهر است که عدم جواز گفتن «هو اولاه و اولاک» نیز مسلم نیست، چه هر گاه مراد از اسم تفضیل، تفضیل او بر مضاف إلیه نباشد، اضافت آن بسوی مفرد معرفه هم برای محض توضیح و تخصیص جائز است، مثل اعلم بغداد، پس در اضافت آن بضمیر هم مانعی نیست.

و ابن حجر عسقلانی در «فتح الباری» در شرح فقره «فما بقی فهو لاولی رجل ذکر» از حدیث ابن عباس که آنفا مذکور شده، نقلا عن السهیلی(1) گفته:

ص:38


1- السهیلی : عبد الرحمن بن عبد اللَّه بن أحمد المالقی اللغوی المورخ الضریر المتوفی سنة ( 581 )

[فان قیل: کیف یضاف، أی أولی للواحد و لیس بجزء منه، فالجواب إذا کان معناه الاقرب فی النسب جازت اضافته و ان لم یکن جزا منه

کقوله صلی اللّه علیه و سلم فی البر: بر امک، ثم أباک، ثم أدناک](1).

در این حدیث اضافت لفظ ادنی، که اسم تفضیل است، بضمیر واقع شده، و مع ذلک مدار ترکیب نزد رازی بر عقل محض است، و حسب عقل در اضافت اسم تفضیل بسوی ضمیر استحاله نیست.

رد گفتار فخر رازی

و أما قوله: [و هذا الوجه فیه نظر مذکور فی الاصول].

فنقول أیها المجادل الغفول الاتی بکل کلام مدخول و وهم معلول و وجه مرذول و بیان مغسول، إذا کان عندک فی هذا الوجه نظر مذکور فی الاصول فلم أتعبت النفس بتزویر هذا الهذر و الفضول الذی برده المنقول و تأباه العقول و یبطله افادات المحققین الفحول؟ قوله: [و هو باطل منکر بالاجماع].

أقول: فخر رازی در رساله «مناقب شافعی» در وجوه اثبات مجیء (با) برای تبعیض که مذهب شافعی است گفته:

[الثانی: النقل المستفیض حاصل بأن حروف الجر یقام بعضها مقام بعض فوجب أن یکون اقامة حرف الباء مقام «من» جائزا، و علی هذا التقدیر یحصل المقصود].

از این عبارت، ظاهر است که نزد فخر رازی، نقل مستفیض حاصل است بآنکه بعض حروف جر، قائم کرده می شود مقام بعض آخر، پس لازم است که اقامت «با» مقام «من» جائز باشد، و چنانچه «من» برای تبعیض می آید، «با» هم برای تبعیض بیاید.

ص:39


1- فتح الباری ج 15 / 14

پس همچنین می گوئیم که فلان مولی لک، بلا شبهه جائز است، و بنابر اقامت بعض حروف جر مقام بعض آخر لازم آید که اقامت «من» هم مقام «لام» صحیح باشد و «فلان مولی منک» بمعنای «فلان مولی لک» جائز باشد، و هر گاه «مولی منک» بمعنای «مولی لک» جائز گردد «مولی منک» بجای «اولی منک» هم جائز خواهد شد، چه پر ظاهر است که هر گاه «مولی منک» بمعنای «مولی لک» جائز شد، اصلا بشاعت و نکات لفظی در «مولی منک» باقی نماند، و نکارت معنویه باین سبب مدفوع است که «مولی» بمعنی «اولی» است.

قوله: [و نیز گفته اند که تفسیر ابو عبیده بیان حاصل معنی است].

أقول: این کلام حیرت نظام مخدوش است بچند وجه:

اول: آنکه هرگز کسی از اهل عربیت نگفته که تفسیر ابو عبیده بیان حاصل معنی است، موجد این شبهه فخر رازی است، اگر کسی باتباع او این حرف واهی بر زبان آورده باشد، او را بهره از عربیت نیست که ائمۀ سنیه نفی مهارت عربیت از خود رازی کرده اند، تا بمقلدین غیر متدبرین او چه رسد.

قاضی محب الدین ابو الولید محمد بن محمد بن الشحنة(1) الحنفی الحلبی در کتاب «روض المناظر» در سنۀ ست و ستمائة گفته:

[فیها توفی الامام فخر الدین محمد بن عمر خطیب الری بن الحسین بن حسن ابن علی التیمی البکری الطبرستانی الرازی المولد الفقیه الشافعی.

ص:40


1- ابن الشحنة : محمد بن محمد بن محمد بن محمود أبو الفضل الحلبی الحنفی المتوفی سنة ( 890 )

قال ابن الاثیر(1) : بلغنی ان مولده سنة ثلث و أربعین و خمسمائة، و کان یعظ الناس بالعربی و العجمی، و کانت له الید الطولی فی العلوم خلا العربیة، و سافر البلاد، و صحب الملوک، و جرت بسببه فتنة عظیمة](2)-الخ.

دوم: آنکه اگر حمل تفاسیر أئمۀ لغویین و تصریحات محققین منقدین بر این محمل جائز است، پس أئمۀ عربیت حسب مزعوم مخاطب، چرا بگریبان ابو زید(3) آویختند، و تخطئۀ او آغاز نهادند؟ و کلام او را چرا بر بیان حاصل معنی حمل ننمودند؟ ! سوم: آنکه هر چند اصل این شبهه از فخر رازی است، لکن مخاطب نحریر با وصف أخذ و انتحال آن، گوی مسابقت بر رازی در تلمیع و تخدیع و تزویق و تعمیق و تدقیق ربوده، زیرا که رازی این تفسیر را نه تنها از ابو عبیده نقل کرده، بلکه بعد نقل آن از ابو عبیده، تصریح کرده که آن را اخفش، و زجاج، و علی بن(4) عیسی هم ذکر کرده اند، و بر این هم اکتفا نکرده، این هم ذکر کرده که اینها ببیت استشهاد کرده اند ببیت لبید(5).

و نیز از افادۀ رازی ظاهر است که اکثری از علماء تفسیر «مولی

ص:41


1- ابن الاثیر : عز الدین علی بن محمد المتوفی سنة ( 630 )
2- روض المناظر فی حوادث سنة ( 606 )
3- أبو زید : سعید بن أوس بن ثابت الانصاری النحوی المتوفی سنة ( 215 ) ه .
4- علی بن عیسی أبو الحسن الرمانی المتوفی سنة ( 384 ) .
5- لبید : بن ربیعة أبو عقیل العامری الصحابی الکوفی المتوفی سنة ( 41 ) ه .

بأولی» در تفسیر آیۀ مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(1) یا آیۀ دیگر ذکر کرده اند.

قال الرازی فی «نهایة العقول» بعد العبارة السابقة:

[و أما الذی نقلوا عن أئمة اللغة ان المولی بمعنی الاولی، فلا حجة لهم، و انما یبین ذلک بتقدیم مقدمتین: إحداهما ان امثال هذا النقل لا یصلح ان یحتج به فی اثبات اللغة، فنقول: ان أبا عبیدة و ان قال فی قوله تعالی: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ معناه هی اولی بکم، و ذکر هذا أیضا الاخفش، و الزجاج، و علی ابن عیسی، و استشهدوا ببیت لبید.

و لکن ذلک تساهل من هؤلاء الائمة لا تحقیق، لان الاکابر من النقلة مثل الخلیل(2) و اضرابه لم یذکروه، و الاکثرون لم یذکروه الا فی تفسیر هذه الآیة، أو آیة اخری مرسلا غیر مسند، و لم یذکروه فی الکتب الاصلیة من اللغة، و لیس کل ما یذکر فی التفاسیر کان ذلک لغة أصلیة الا تراهم یفسرون الیمین بالقوة فی قوله تعالی: وَ اَلسَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمِینِهِ(3) و القلب بالعقل فی قوله: لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ(4) مع ان ذلک لیس لغة أصلیة، فکذلک ههنا].

از این عبارت، بنهایت وضوح ظاهر است که تفسیر «مولی بأولی» ، چنانچه أبو عبیده ذکر کرده، اخفش و زجاج و علی بن عیسی هم ذکر کرده اند و استشهاد ببیت لبید بر آن نموده.

ص:42


1- الحدید : 15
2- الخلیل : بن أحمد الادیب اللغوی العروضی المتوفی بالبصرة سنة ( 170 )
3- الزمر : 67
4- ق : 37

و نیز از قول او: [و الاکثرون لم یذکروه الا فی تفسیر هذه الآیة]الخ واضحست که اکثر علما تفسیر «مولی بأولی» در تفسیر آیۀ مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(1) یا آیۀ دیگر ذکر کرده اند.

و از آنجا که فاضل مخاطب بکمال بهت و مکابره مشعوف، و طبع شریف او بانکار بدیهیات ظاهره و ابطال حقائق واضحه مألوف، و عنان توجه او باختراع غرائب مهملات و ایجاد طرائف هفوات معطوف، و همت ارجمندش باختلاق عجائب افتراءات مصروف، و بمدارج عالیۀ خلاعت و جسارت مترقی، و از تأمل و تدبر و انصاف بالمره متوقی، نه از مؤاخذۀ خلق حذر، و نه از عذاب عاقبت خبر، بی محابا سر در بیابان کذب و بهتان، و مجازفت و عدوان، که موجب اقتحام انواع خطر و اصطلا بحریق شرر است نهاده.

در این مقام بر تقریر رازی نحریر، اکاذیب عشره افزوده، و تصریح او را به اینکه اخفش، و زجاج، و علی بن عیسی، تفسیر «مولاکم بأولی بکم» نموده اند، کتمان نموده، و هم از ذکر اکثر علماء تفسیر «مولی را بأولی» که فخر رازی افادۀ آن نموده، اعراض فرمود.

اما ادعای فخر رازی که این تفسیر تساهل است نه تحقیق، پس این صریح تساهل و تغافل و مخالفت امعان و تحقیق است، چه عمدۀ طرق اثبات معانی لغات تصریح ائمۀ عربیت، و نص ارباب لغت است، و هر گاه حسب این افادۀ بدیعۀ رازی، تصریح این حضرات لائق احتجاج و قابل استدلال نباشد، بنای مرصوص اثبات معانی لغات منهدم، و قصر مشید این فن شریف منخرم، و حبل متین آن منفصم، و عرق اصیل آن

ص:43


1- الحدید : 15

منجذم، و مبنای رزین آن منحسم خواهد شد، چه بنابر مزعوم مذموم رازی رئیس القروم، هر کس را می رسد که در هر معنایی که أئمۀ لغت ذکر کرده اند، بگوید: که این تساهل است از این أئمه نه تحقیق، فیرتفع الاعتماد عن معانی اللغات رأسا، و یعد الرکون إلیه وسواسا.

و این انکار رازی در حقیقت مژدۀ عظیم است برای ملحدین و جاحدین دین، که ایشان هر جا بخواهند می توانند گفت که فلان معنایی که اهل اسلام برای فلان لفظ ذکر می کنند، و تصریحات بآن از ائمۀ لغت نقل می نمایند، قابل اعتماد و لائق اعتبار نیست که ائمۀ لغت آن را بطریق تساهل ذکر کرده اند، نه بطریق تحقیق.

بلکه ایراد اعتراض ملحدین و معاندین اسلام اقوی و ابلغ خواهد بود از ایراد رازی، زیرا که منکرین اسلام ائمۀ عربیت را در مذهب مخالف ، بخلاف رازی که هم مذهب اهل عربیت است، و هر گاه رازی با وصف موافقت در مذهب اهل عربیت، کلام ایشان را در افادۀ معنای «مولی» قابل اعتماد و اعتبار نمی گرداند، پس منکرین و جاحدین اسلام بأولویت تمام، متشبثا بکلام الرازی، رد معانی لغت که مخالف مذهب ایشانست خواهند کرد، و هدم بنای اصل اسلام، باین سر سبد اوهام خواهند کرد.

فلیبک الباکون علی عقل الرازی حیث ما اکتفی بالرد علی الشیعة، حتی هدم اصل الاسلام و أزر ظهور الملاحدة اللئام بأمر لا یصل إلیه افهام هؤلاء الاقزام(1) و یستحی من التفوه به اولئک الاغثام(2).

و از رازی تأیید و تقویت جاحدین اسلام عجب نیست، که سابقا از

ص:44


1- الاقزام ( بفتح الهمزة جمع القزم بفتح القاف و کسر الزای ) : اللئام .
2- الاغثام ( جمع الاغثم أی من لا یفصح فی کلامه )

تصریح ذهبی دریافتی که او را تشکیکات است بر دعائم دین(1)، و از عبارت «لسان المیزان»(2) دریافتی که او ارشاد می کرد که نزد من چندین شبهه بر دین اسلام است(3) ، و نیز در تقریر مذاهب مخالفین و مبتدعین جد و جهد تمام می کند، که آن را بغایت تحقیق وارد می سازد، و در جوابشان براه تساهل می رود، و بیضه بطاس می افکند، و شانه خالی می کند.

و شناعت و فظاعت و رکاکت و سخافت این احتمال صریح الاختلال فخر رازی که بآن قصد ابطال استدلال اهل حقّ نموده، بمرتبه ظاهر و واضحست که علامۀ نیسابوری با وصف اتباع رازی در اکثر مقامات، در این جا دست از تصویب این شبهۀ واهیه برداشته، بلکه صراحة بطلان آن واضح ساخته، در «تفسیر کبیر» در تفسیر آیۀ مَأْواکُمُ اَلنّارُ(4) مذکور است:

[و فی لفظ المولی ههنا أقوال: أحدها: قال ابن عباس: مولاکم أی مصیرکم.

و تحقیقه: ان المولی موضع «الولی» و هو القرب، فالمعنی: ان النار هی موضعکم الذی تقربون منه و تصلون إلیه.

ص:45


1- میزان الاعتدال ج 3 / 340 .
2- لسان المیزان ج 4 / 426
3- ما وجدت فی لسان المیزان ادعاء الفخر ان عنده شبهات علی الاسلام ، نعم قال : نقلوا عنه : انه قال : عندی کذا و کذا مائة شبهة علی القول بحدوث العالم .
4- الحدید : 15

و الثانی: قال الکلبی(1) : یعنی أولی بکم، و هو قول الزجاج، و الفراء(2)، و أبی عبیدة.

و اعلم ان هذا الذی قالوه معنی، و لیس بتفسیر اللفظ، لانه لو کان «مولی» و «أولی» بمعنی واحد فی اللغة، لصح استعمال کل واحد منهما فی مکان الآخر، فکان یجب أن یصح أن یقال: «هذا مولی من فلان» ، کما یقال: «هذا أولی من فلان» و یصح أن یقال: هذا أولی فلان، کما یقال: هذا مولی فلان، و لما بطل ذلک، علمنا ان الذی قالوه معنی، و لیس بتفسیر.

و انما نبهنا علی هذه الدقیقة، لان الشریف المرتضی(3) لما تمسک فی امامة علی

بقوله صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» . قال: أحد معانی مولی انه أولی، و احتج فی ذلک بأقوال أئمة اللغة فی تفسیر هذه الآیة بان مولی معناه أولی، و إذا ثبت ان اللفظ محتمل له وجب حمله علیه، لان ما عداه اما بین الثبوت ککونه ابن العم و الناصر، أو بین الانتفاء کالمعتق و المعتق، فیکون علی التقدیر الاول عبثا، و علی التقدیر الثانی کذبا، و اما نحن فقد بینا بالدلیل ان قول هؤلاء فی هذا الموضع معنی لا تفسیر و حینئذ یسقط الاستدلال به(4)].

قمولی(5) متمم(6) تفسیر رازی در این عبارت شبهۀ رازیه را از «نهایة

ص:46


1- الکلبی : محمد بن سائب المفسر النسابة المتوفی سنة ( 146 ) بالکوفة .
2- الفراء : یحیی بن زیاد الکوفی النحوی المتوفی سنة ( 207 ) ه .
3- الشریف المرتضی : علی بن الحسین الموسوی المتوفی سنة ( 436 ) ه .
4- تفسیر الرازی ج 29 / 227 - 228
5- القمولی : أحمد بن محمد بن أبی الحرم القرشی المخزومی الشافعی المتوفی سنة ( 727 )
6- محتجب نماند که از کشف الظنون و غیر آن ظاهر است که مکمل تفسیر رازی دو کسند : یکی احمد بن الخلیل الخویی ، و دیگر نجم الدین احمد بن محمد قمولی ، و مقدار تکمیل هر دو را تعیین نکرده اند لکن از نسخ عدیده تفسیر کبیر که همهء آن نسخ عتیقه است و به خط عرب و بعنایات الهیه پیش حقیر حاضر ، چنان واضح میشود که از سورهء عنکبوت تا ( یس ) شمس الدین احمد بن الخلیل الخویی تصنیف نموده ، و پس از سورهء صافات تا آخر قرآن شریف تصنیف نجم الدین احمد بن محمد القمولی باشد ، و از اول قرآن تا سوره قصص تصنیف فخر رازی - مؤلف قدس سره -

العقول» برداشته، بتلخیص ذکر کرده، بزعم خود سقوط استدلال جناب سید مرتضی طاب ثراه باقوال ائمۀ لغت در تفسیر «مولی بأولی» ثابت نموده، و با وصفی که علامۀ نیسابوری تفسیر خود را از «تفسیر کبیر» ملخص نموده، در این مقام رو براه انصاف آورده، سقوط این سقوط مزعوم واضح نموده، چنانچه در «تفسیر غرائب القرآن» گفته:

[ هِیَ مَوْلاکُمْ ، قبل: المراد انها تتولی أمورکم، کما تولیتم فی الدنیا أعمال أهل النار، و قیل: أراد هی أولی بکم.

قال جار اللّه: حقیقته هی محراکم و مقمنکم، أی مکانکم الذی یقال فیه: هو أولی بکم، کما قیل: هو مئنة الکرم، أی مکان لقول القائل: انه لکریم.

قال فی «التفسیر الکبیر» : هذا معنی و لیس بتفسیر اللفظ من حیث اللغة، و غرضه ان الشریف المرتضی لما تمسک فی امامة علی

بقوله صلی اللّه علیه و آله: «من کنت مولاه، فهذا علی مولاه» .

احتج بقول الائمة فی تفسیر الآیة ان المولی معناه الاولی، و إذا ثبت ان اللفظ محتمل له وجب حمله علیه، لان ما عداه بین الثبوت ککونه ابن العم و الناصر أو بین الانتفاء کالمعتق و المعتق، فیکون علی التقدیر الاول عبثا، و علی التقدیر

ص:47

الثانی کذبا.

قال: و إذا کان قول هؤلاء معنی لا تفسیرا بحسب اللغة سقط الاستدلال.

قلت فی هذا الاسقاط بحث لا یخفی(1)].

از این عبارت ظاهر است که علامۀ نیسابوری ابتهاج و استبشار و نازش و افتخار صاحب «تفسیر کبیر» را مبدل بملال و انضجار و کلال و انزجار نموده، سقوط و اسقاط صریح الاختباط او را مورد بحث ظاهر و کلام واضح گردانیده، بطلان و رکاکت آن ظاهر نموده، فللّه دره و علیه أجره.

پس هر گاه این شبهۀ رکیکۀ سخیفه بمثابه شنیع و فظیع و واهی و بی ثبات باشد که علامۀ نیسابوری با آن اتباع و موافقت «تفسیر کبیر» در جل کتاب خود، تاب موافقت و مساعدت و موازات و همداستانی آن نیابد، بلکه بطلان و سقوط آن واضح سازد، چگونه عاقلی بآن گوش نهد و التفات بآن نماید.

و علاوه بر این همه توهم این معنی که تفسیر أئمه لغت «مولی» را به «أولی» تفسیر بحسب اللغة نیست، و نه از قبیل تحقیق، بلکه تساهل است، باطل است بوجوه عدیده:

اول آنکه ابن حجر مکی در «صواعق» کما علمت سابقا، تصریح کرده بآنکه لفظ «مولی» مشترک است در میان چند معنی، مثل معتق و عتیق، و متصرف فی الامر، و ناصر، و محبوب، و «مولی» حقیقت است در هر واحد از آن.

و نیز ابن حجر در «صواعق» افاده نموده که گردانیدن او متصرف

ص:48


1- تفسیر النیسابوریّ ج 27 / 97 .

فی الامر را از معانی مولا بنظر روایت «من کنت ولیه» است، حیث قال:

[و حینئذ فانما جعلنا من معانیه، أی المولی، المتصرف فی الامر، نظرا للروایة الاتیة: «من کنت ولیه»].

و غرض او از این کلام این است که چون بجای

«من کنت مولاه» در بعض طرق آن

«من کنت ولیه» وارد است، و ولی بمعنی متصرف فی الامر است، پس بمفاد «الحدیث یفسر بعضه بعضا» مولی بمعنی ولی باشد، و چون «ولی» در حدیث «من کنت ولیه» بمعنی متصرف فی الامر است، پس «مولی» هم بمعنی متصرف فی الامر باشد، و متصرف فی الامر از معانی حقیقیۀ «مولی» باشد، و چون سابقا دریافتی که در روایت طبرانی(1)

«من کنت أولی به من نفسه» بجای

«من کنت مولاه» وارد است، پس بعین افادۀ ابن حجر «اولی» معنای حقیقی «مولی» باشد.

دوم: آنکه جمعی از ائمه و اساطین و محققین علمای سنیه، کما علمت سابقا «اولی» را از جملۀ معانی «مولی» ذکر کرده اند، و در سلک دیگر معانی حقیقیۀ آن کشیده، فالفرق بین الاولی و غیره تحکم صریح و تهجس قبیح، بهر دلیلی که حقیقی بودن مثل معتق و معتق و غیر آن ثابت خواهند کرد بهمان دلیل بعینه، أو أولی منه، حقیقی بودن «أولی» ثابت خواهیم کرد.

سوم: آنکه سابقا دانستی که مبرد(2) در کتاب خود که موسوم است به

ص:49


1- الطبرانی : سلیمان بن أحمد بن أیوب الحافظ الشامی المتوفی باصبهان سنة ( 360 ) .
2- المبرد : أبو العباس محمد بن یزید البصری النحوی المتوفی سنة ( 285 ) ه .

«العبارة عن صفات اللّه» گفته: که اصل یا ولی ولی است که آن اولی است و احق، و مثل آن مولی است، و ظاهر است که غرض مبرد بیان معنای حقیقی لفظ ولی است چنانچه لفظ اصل دلالت بر آن دارد.

و هر گاه اصل معنای ولی أولی باشد و مولی هم مثل آنست، پس معنای حقیقی مولی هم اولی باشد.

چهارم: آنکه ابن الانباری(1) تصریح کرده بآنکه «مولی» منقسم می شود در لغت بهشت قسم، و از جملۀ این أقسام أولی بالشیء را ذکر کرده، پس معلوم شد که أولی بالشیء از اقسام مولی است، و انقسام مولی بآن و غیر آن حسب لغت است، پس نفی تفسیر مولی بأولی بحسب لغت، کما تفوه به القمولی و زعم الرازی کونه تساهلا لا تحقیقا باطل محض است.

پنجم: آنکه محمد بن(2) أبی بکر رازی در کتاب «غریب القرآن» کما علمت سابقا تصریح کرده بآنکه: مولی آن کسی است که او اولی است بالشیء، و بعد آن گفته: که مولی در لغت بر هشت وجه است، و از جملۀ آن أولی بالشیء ذکر کرده، پس این کلام دلالت صریحه دارد بر آنکه أولی معنای حقیقی مولی است، پس نفی تفسیر مولی به اولی حسب لغت کما تفوه به القمولی تقلیدا للرازی جزاف محض است.

ششم: آنکه از عبارات سابقه ظاهر است که جمعی در تفسیر مولی به اولی در کلام الهی و شرح شعر لبید اکتفاء بر تفسیر آن به أولی کرده اند پس اگر أولی معنای مجازی مولی می بود، با وصف امکان ارادۀ بعض

ص:50


1- ابن الانباری : محمد بن القاسم اللغوی المتوفی سنة ( 328 ) ه .
2- محمد بن أبی بکر بن عبد القادر الرازی اللغوی المتوفی بعد سنة ( 668 ) .

دیگر معانی حقیقیه، ترجیح مجاز بر حقیقت وجهی نداشت.

هفتم: آنکه بنابر اشتقاق مولی از اولی بحذف زوائد، کما ذکره الحلبی(1) ، و جار اللّه الإله آبادی، دلالت مولی بر معنای اولی بطور حقیقت خواهد بود نه بطریق مجاز، که معنای اصلی مشتق منه واجب الانحفاظ در مشتقات می باشد، چنانچه معنای اصل ضرب (مصدر) در ضرب «فعل» و ضارب «اسم فاعل» و مضروب «اسم مفعول» لازم است که محفوظ باشد، و دلالت همه بر آن اصل ضرب بطور حقیقت است، نه آنکه دلالت ضارب و مضروب و مثل آن بر اصل ضرب بطور مجاز است، پس هم چنین لازم است که دلالت مولی بر معنای اولی بحسب حقیقت باشد، و مجازی لازم نیاید، و اگر فرقی در مولی حادث شده است، صرف همین است که اولی دلالت می کند بر ذاتی که برای او زیادت در ولی حاصل باشد، و مولی دلالت می کند بر مکان اولی، یعنی مکان قول قائل: «انه اولی» ، و مآل هر دو واحد است در دلالت بر حصول مزیت و زیادت در ولی.

هشتم آنکه از عبارت سابقۀ کشاف ظاهر است که دلالت مولی بر لفظ أولی بطور حقیقت است نه بطور مجاز، کما یدل علیه لفظ الحقیقة المضاف الی مولاکم فی قوله: [و حقیقة مولاکم محراکم].

و نیز از آن ظاهر است که دلالت مولاکم بر مکانکم الذی یقال فیه:

هو أولی بکم مثل دلالت مئنة الکرم بر مکان، لقول القائل: «انه لکریم» بطریق حقیقت است نه بطریق مجاز، پس هم چنین دلالت «مولاکم» بر «مکانکم الذی یقال فیه: هو اولی بکم» بطریق حقیقت خواهد بود

ص:51


1- الحلبی : ابن سمین أحمد بن یوسف المتوفی سنة ( 856 ) .

نه بطریق مجاز.

نهم: آنکه عبارت عبد اللّه بن عمر بیضاوی هم که مثل عبارت زمخشری است سابقا شنیدی بتقریب ما تقدم دلالت دارد بر آنکه دلالت «مولاکم» بر «اولی بکم» بطور حقیقت است.

دهم: آنکه عبارت خفاجی هم مثل عبارت زمخشری و بیضاوی دلالت بر مقصود دارد.

بطلان قول رازی در اینکه بزرگان اولویت را در

معانی «مولی» نقل نکرده اند

.

اما آنچه رازی(1)گفته:

[لان الاکابر من النقلة مثل الخلیل و اضرابه لم یذکروه.] پس مدفوعست بچند وجه:

اول: آنکه هر گاه نفی صریح بمقابلۀ اثبات، حسب افادات اعلام محققین کما سبق أنموذجها قابل اعتبار نباشد، محض عدم ذکر خلیل، اگر مسلم هم شود، کی نافی و منافی اثبات می تواند شد، و خود رازی در اثبات مجیء «با» برای تبعیض بمقام حمایت شافعی(2) اقوال نافیۀ ائمۀ لغت را بسبب آنکه شهادت بر نفی است، قابل قبول ندانسته و این جا بمحض عدم ذکر دست می اندازد.

ص:52


1- الرازی : الفخر محمد بن عمر بن الحسین الاشعری الشافعی الملقب بابن الخطیب المتوفی سنة ( 606 ) ه .
2- الشافعی : أبو عبد اللَّه محمد بن ادریس امام الشافعیة توفی سنة ( 204 ) ه .

دوم: آنکه احمد بن الحسن الجار بردی(1) در «شرح شافیه» بعد ذکر شعری مشتمل بر لفظ «امهتی» گفته:

[و الهاء زائدة لان اما فعل بدلیل الامومة فی مصدره و امات فی جمعه].

و بعد ذکر شعری مشتمل بر لفظ «امات» گفته:

[و اجیب عن ذلک بمنع أن اما فعل و الهاء زائدة، و سنده ان الهاء یجوز أن یکون أصلا لما نقل خلیل بن أحمد فی «کتاب العین» من قولهم: «تأمهت» بمعنی اتخذت اما، هذا یدل علی اصالة الهاء].

و در مقام رد این جواب گفته:

[قال فی «شرح الهادی» : الحکم بزیادة الهاء أصح، لقولهم: أم بینة الامومة، و قولهم: «تامهت» شاذ مسترذل.

ثم قال فی «کتاب العین» : من الاضطراب و التصریف الفاسد ما لا یدفع].

هر گاه اثبات صریح «تامهت» که در «کتاب العین» مذکور است، مقبول نباشد، و «کتاب العین» موسوم گردد باضطراب و تصریف فاسد، محض عدم ذکر لغتی در آن، اگر مسلم هم باشد، چگونه قابل التفات خواهد بود؟ !

قدح و جرح کتاب «العین»

سوم: آنکه علاوه بر ما ذکر بسیاری از اکابر محققین اعلام و أجلۀ اساطین فخام سنیه در «کتاب العین» قدح و جرح کرده اند، چنانچه از ملاحظۀ «مزهر» سیوطی(2) ، و «کشف الظنون» ظاهر است، پس تمسک و احتجاج

ص:53


1- الجار بردی : أحمد بن الحسن بن یوسف فخر الدین الشافعی المتوفی بتبریز سنة ( 746 ) ه .
2- سیوطی : جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر بن محمد المصری الشافعی المتوفی سنة ( 911 ) ه .

بجمیع ما فی «کتاب العین» نزد قادحین و جارحین آن، سمت جواز ندارد چه جا که تمسک و احتجاج بعدم ذکر لغتی یا عدم ذکر معنایی برای لغتی در آن توان نمود.

و هر چند سیوطی در «مزهر» حمایت «کتاب العین» نموده، و رد قدح و جرح آن نموده، لکن چون رازی خود اطباق جمهور اهل لغت بر قدح در این کتاب افاده کرده، کما فی الوجه الاتی، لهذا برای الزام و افحام او ذکر قدح قادحین کافی است.

چهارم: آنکه خود فخر رازی هم، «کتاب العین» را بعین سخط دیده که اطباق جمهور اهل لغت بر قدح آن ذکر فرموده.

سیوطی در «مزهر» گفته:

[أول من صنف فی جمع اللغة الخلیل بن أحمد، الف فی ذلک کتاب «العین» المشهور.

قال الامام فخر الدین فی «المحصول» : أصل الکتب المصنفة فی اللغة کتاب «العین» و قد أطبق الجمهور من أهل اللغة علی القدح فیه.

و قال السیرافی(1) فی «طبقات النحاة» فی ترجمة الخلیل: عمل أول کتاب «العین» المعروف المشهور الذی به یتهیأ ضبط اللغة.

و هذه العبارة من السیرافی صریحة فی ان الخلیل لم یکمل کتاب «العین» و هو الظاهر لما سیأتی من نقل کلام الناس فی الطعن فیه، بل اکثر الناس انکروا کونه من تصنیف الخلیل.

قال بعضهم: لیس کتاب «العین» للخلیل، و انما هو للیث بن نصر بن سیار

ص:54


1- السیرافی : أبو سعید الحسن بن عبد اللَّه المتوفی سنة ( 368 ) .

الخراسانی(1).

و قال الازهری: کان اللیث رجلا صالحا عمل کتاب «العین» و نسبه الی الخلیل لینفق کتابه باسمه و یرغب فیه].

و نیز در «مزهر» از ابو الطیب(2) نقل کرده.

[اخبرنا محمد بن(3) یحیی، قال: سمعت احمد بن یحیی ثعلب(4) یقول: انما وقع الغلط فی کتاب «العین» لان الخلیل رسمه و لم یحشه، و لو کان هو حشاه ما بقی فیه شیء، لان الخلیل رجل لم یر مثله، و قد حشا الکتاب ایضا قوم علماء علی انه لم یؤخذ منهم روایة، و انما وجد بنقل الوراقین، فاختل الکتاب لهذه الجهة].

و نیز در «مزهر» گفته:

[ذکر قدح الناس فی کتاب «العین» تقدم فی کلام الامام فخر الدین أن الجمهور من أهل اللغة اطبقوا علی القدح فیه، و تقدم کلام ابن فارس(5) فی ذلک فی المسئلة

ص:55


1- لیث بن المظفر بن نصر بن سیار الخراسانی کان جده نصر والی خراسان و هو الذی قتل یحیی بن زید بن علی بن الحسین علیهم السلام ، و کان اللیث صاحب الخلیل بن احمد ، و کاتبا للبرامکة بصیرا بالشعر و الغریب و النحو .
2- ابو الطیب : عبد الواحد بن علی اللغوی الحلبی المقتول سنة ( 351 ) ه .
3- محمد بن یحیی : بن عبد اللَّه بن العباس بن محمد بن صول المعروف بالصولی المتوفی بالبصرة سنة ( 335 ) .
4- ثعلب : ابو العباس احمد بن یحیی الشیبانی بالولاء النحوی الکوفی المتوفی سنة ( 291 ) ه .
5- ابن فارس : ابو الحسین احمد بن فارس بن زکریا الرازی المتوفی سنة ( 395 ) ه .

الرابعة عشر.

و قال ابن جنی(1) فی «الخصائص» : اما کتاب «العین» ففیه من التخلیط و الخلل و الفساد مالا یجوز علی أصغر أتباع الخلیل فضلا عن نفسه، و لا محالة ان هذا التخلیط لحق هذا الکتاب من قبل غیره. .]الخ.

و نیز در «مزهر» از ابو بکر محمد بن حسن زبیدی(2) مؤلف «مختصر عین» نقل کرده که او در اول کتاب خود «استدراک الغلط الواقع فی کتاب العین» گفته:

[و لو ان الطاعن علینا یتصفح صدر کتابنا «المختصر من کتاب العین» لعلم انا نزهنا الخلیل عن نسبة المحال علیه، و نفینا عنه من القول مالا یلیق به، و لم نعد فی ذلک ما کان علیه اهل العلم و حذاق اهل النظر، و ذلک انا قلنا فی صدر الکتاب:

و نحن نربأ بالخلیل عن نسبة الخلل إلیه او التعرض للمقاومة بل نقول: ان الکتاب لا یصح له و لا یثبت عنه، و اکثر الظن فیه أن الخلیل سبب اصله، و ثقف کلام العرب، ثم هلک قبل کماله فتعاطی اتمامه من لا یقوم فی ذلک مقامه، فکان ذلک سبب الخلل الواقع فیه و الخطأ الموجود فیه هذا لفظنا نصا، و قد وافقنا بذلک مقالة أبی العباس احمد بن یحیی ثعلب قبل أن نطالعها او نسمع بها حتی الفیناها بخط الصولی فی ذکر فضائل الخلیل، قال الصولی: سمعت أبا العباس ثعلبا یقول: انما وقع الغلط فی کتاب «العین» لان الخلیل رسمه و لم یحشه، و لو ان

ص:56


1- ابن جنی : ابو الفتح عثمان بن جنی الموصلی النحوی المتوفی سنة ( 392 ) ه .
2- الزبیدی : ابو بکر محمد بن الحسن الاشبیلی النحوی اللغوی المتوفی سنة ( 379 ) .

الخلیل هو حشاه ما بقی فیه شیء، لان الخلیل رجل لم یر مثله، قال: و قد حشی الکتاب قوم علماء الا انه لم یؤخذ عنهم روایة، و انما وجد بنقل الوراقین فلذلک اختل الکتاب.

و من الدلیل علی ما ذکره أبو العباس من زیادات الناس فیه اختلاف نسخه و اضطراب روایاته الی ما وقع فیه من الحکایات عن المتأخرین و الاستشهاد بالمرذول من اشعار المحدثین، فهذا کتاب منذر بن سعید(1) القاضی الذی کتبه بالقیروان، و قابله بمصر بکتاب ابن ولاد(2) ، و کتاب ابن أبی ثابت(3) المنتسخ بمکة قد طالعناهما فألفینا فی کثیر من ابوابهما: اخبرنا المسعری(4) عن أبی عبید(5) ، و فی بعضها: قال ابن الاعرابی(6)، و قال الاصمعی، هل یجوز ان یکون الخلیل یروی

ص:57


1- منذر بن سعید : ابو الحکم منذر بن سعید البلوطی الاندلسی النحوی المتوفی سنة ( 355 ) ه .
2- ابن ولاد : محمد بن الولید بن ولاد التمیمی ابو الحسین النحوی المصری المتوفی سنة ( 298 ) ه .
3- ابن أبی ثابت : ثابت بن أبی ثابت سعید الکوفی ابو محمد اللغوی المتوفی حدود سنة ( 225 ) او بعده .
4- المسعری : علی بن محمد بن وهب صاحب أبی عبید القاسم بن سلام .
5- أبو عبید : القاسم بن سلام الهروی الخراسانی البغدادی اللغوی الفقیه المتوفی سنة ( 234 ) ه .
6- ابن الاعرابی : محمد بن زیاد أبو عبد اللَّه مولی بنی هاشم کان من اکابر اهل اللغة توفی سنة ( 230 ) ه .

عن الاصمعی(1) و ابن الاعرابی او أبی عبید، فضلا عن المسعری، و کیف یروی الخلیل عن أبی عبید و قد توفی الخلیل سنة سبعین و مائة. و فی بعض الروایات:

خمس و سبعین و مائة، و أبو عبید یومئذ ابن ست عشرة سنة، و علی الروایة الاخری ابن احدی و عشرین سنة لان مولد أبی عبید سنة اربع و خمسین و مائة و وفاته سنة اربع و عشرین و مائتین.

قال: و حدثنا اسماعیل بن القاسم البغدادی و هو أبو علی(2) القالی لما ورد کتاب «العین» من بلد خراسان فی زمن أبی حاتم(3) انکره أبو حاتم و أصحابه أشد الانکار، و دفعه بأبلغ الدفع و کیف لا ینکره ابو حاتم علی أن یکون بریئا من الخلل سلیما من الزلل و قد غبر اصحاب الخلیل بعد مدة طویلة لا یعرفون هذا الکتاب و لا یسمعون به، منهم النضر(4) بن شمیل و مؤرج(5) و علی بن نصر(6)،

ص:58


1- الاصمعی : عبد الملک بن قریب بن علی الباهلی راویة العرب المتوفی سنة ( 216 ) .
2- ابو علی القالی : اسماعیل بن القاسم بن عیذون بن هارون البغدادی مولی عبد الملک بن مروان توفی سنة ( 356 ) ه .
3- ابو حاتم : الحافظ محمد بن ادریس الحنظلی الرازی المتوفی سنة ( 277 ) ه .
4- النضر بن شمیل : بن خرشة بن یزید بن کلثوم التمیمی النحوی اللغوی المروزی البصری المتوفی سنة ( 203 ) .
5- مؤرج بن عمرو بن الحارث بن منیع السدوسی البصری النحوی من اعیان أصحاب الخلیل ، توفی سنة ( 195 ) .
6- علی بن نصر : الجهضمی البصری کان من أصحاب الخلیل توفی سنة ( 187 ) ه .

و أبو الحسن الاخفش(1) و أمثالهم، و لو ان الخلیل ألف الکتاب لحمه هؤلاء عنه، و کانوا أولی بذلک من رجل مجهول الحال غیر مشهور فی العلم انفرد به، و توحد بالنقل له، ثم درج أصحاب الخلیل فتوفی النضر بن شمیل سنة ثلث و مائتین، و الاخفش سنة خمس عشرة و مائتین، و مؤرج سنة خمس و تسعین بعد المائة و مضت بعد مدة طویلة ثم ظهر الکتاب بآخره فی زمان ابی حاتم و فی حال ریاسته و ذلک فیما قارب الخمسین و المائتین لان أبا حاتم توفی سنة خمس و خمسین و مائتین فلم یلتفت أحد من العلماء إلیه یومئذ و لا استجازوا روایة حرف منه، و لو صح الکتاب عن الخلیل لبدر الاصمعی، و الیزیدی، و ابن الاعرابی، و أشباههم الی تزیین کتبهم و تحلیة علمهم بالحکایة عن الخلیل و النقل لعلمه، و کذلک من بعدهم کأبی حاتم، و ابی عبید، و یعقوب(2) ، و غیرهم من المصنفین، فما علمنا أحدا منهم نقل فی کتابه عن الخلیل من اللغة حرفا]-الخ.

پس کمال عجب است که خود رازی اطباق جمهور اهل لغت بر قدح «کتاب العین» تصنیف خلیل ثابت می سازد، و باز بدعوی عدم ذکر خلیل تفسیر «مولی» بأولی تشبث و تمسک می کند، حال آنکه حسب افادۀ او اثبات و ذکر «کتاب العین» قابل احتجاج و استدلال نیست، چه جا عدم ذکر لغتی و معنایی در آن! پنجم آنکه دعوی عدم ذکر اضراب خلیل تفسیر «مولی» بأولی کذب محض و بهت بحت است، که هرگز أضراب خلیل اضراب از ذکر این

ص:59


1- الاخفش : الاوسط أبو الحسن سعید بن مسعدة المتوفی سنة ( 210 ) أو ( 215 ) .
2- یعقوب : بن اسحاق ابو یوسف بن السکیت الشهید قتله المتوکل سنة ( 244 ) ه .

تفسیر نکرده اند، چه ابو زید از اضراب خلیل و معاصرین او است، بلکه افادات ائمۀ سنیه، کما سبق نموذجها مثبت مزیت و ارجحیت او بر خلیل است و ابو زید قائل است بمجیء «مولی» بمعنی «اولی» حسب افادۀ مخاطب عالی تبار، فصارت شبهة الرازی علی شفا جرف هار.

و ابو عبیده نیز تفسیر «مولی بأولی» حسب اعتراف خود رازی نموده و ابو عبیده هم از اضراب خلیل و معاصرین او است، بلکه حسب افادۀ ابو الطیب لغوی، خلیل مثل ابو عبیده در لغت نبود، پس بنا بر این ابو عبیده أفضل باشد از خلیل، و هر گاه افضل مثبت باشد، تمسک بعدم ذکر مفضول در صورت تسلیم و قبول هم موجب تحیر عقول.

و فراءهم «مولی» را «بأولی» تفسیر نموده، چنانچه قمولی تصریح بآن نموده کما سبق، و فراءهم معاصر خلیل است که وفات فراء حسب تصریح ابن(1) خلکان، و یافعی(2) و ذهبی(3) ، و غیر ایشان در سنۀ سبع و مائتین است، و عمر او شصت سال بود، و وفات خلیل در سنه خمس و سبعین و مائة، و قیل: سبعین، و قیل: ستین، کما فی «بغیة» السیوطی، پس گو خلیل اسن است از فراء، لکن در معاصرت هر دو ریبی نیست.

ششم: آنکه دانستی که محمد بن سائب کلبی «مولی» را بمعنی «بأولی» تفسیر کرده و وفات او در سنه ست و اربعین و مائة بوده، پس او متقدم است بر خلیل، که وفات خلیل در سنۀ خمس و سبعین و مائة، و قیل:

سبعین، و قیل: ستین واقع شده، کما فی «بغیة الوعاة» للسیوطی، و هر گاه

ص:60


1- ابن خلکان : أحمد بن محمد البرمکی المورخ المتوفی سنة ( 681 ) ه .
2- الیافعی : ابو محمد عبد اللَّه بن اسعد الیمانی الشافعی المتوفی سنة ( 768 ) ه .
3- الذهبی : محمد بن أحمد الشافعی الدمشقی المتوفی سنة ( 748 ) ه .

کلبی جلیل که متقدم از خلیل است، «مولی» را بأولی تفسیر کرده باشد، اگر خلیل ذکر آن نکرده باشد، چه ضرر می رسد؟ هفتم: آنکه سابقا دانستی که سوای ابو زید و ابو عبیده و فراء و کلبی، دیگر ثقات لغویین و أجلۀ محققین نیز اثبات مجیء «مولی» بمعنی «أولی» نموده اند، و تفسیر کلام الهی و شعر لبید باین معنی از اساطین أثبات ثابت، پس بمقابلۀ آن محض عدم ذکر خلیل ان سلم، هرگز دلیل عدم مجیء «مولی» بمعنی «أولی» نمی تواند شد.

هشتم: آنکه سابقا دریافتی که بخاری از معانی «مولی» پنج معنی ذکر کرده، و ابن حجر عسقلانی و غیر او افاده فرموده اند که اهل لغت سوای آن معانی دیگر ذکر(1) کرده اند، پس هر گاه عدم ذکر بخاری این معانی را قادح در ثبوت آن نیست، همچنین عدم ذکر خلیل «أولی» را در معانی «مولی» بر تقدیر تسلیم عدم ذکر قادح در ثبوت آن نیست، که غیر او از اکابر و اعاظم لغویین اثبات آن کرده اند.

اما آنچه گفته: [و الاکثرون لم یذکروه الا فی تفسیر هذه الآیة أو آیة اخری]الخ.

پس از این عبارت، ظاهر است که اکثری از علماء، تفسیر «مولی» بأولی در تفسیر آیۀ مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(2) ، بلکه آیۀ دیگر هم ذکر کرده اند، و فیه کفایة لاهل الدرایة، و ذکر ارسال محض اهمال و اغفال و هدم قواعد متینۀ کلام رب متعال، و افساد و ابطال مبانی رزینۀ احادیث رسول رب ذو الجلال است، چه پر ظاهر است که معانی قرآن

ص:61


1- فتح الباری فی شرح صحیح البخاری ج 8 / 199
2- الحدید : 15

و حدیث بهمین نحو که ائمۀ عربیت مجیء «مولی» بمعنی «أولی» ذکر کرده اند، ذکر می نمایند، پس اگر حیله ارسال و عدم اسناد در این جا کارگر افتد، برای ملاحده و زنادقه در باب قدح و ابطال معانی قرآن و حدیث بالاولی این حیله کارگر خواهد شد، فلیضحک قلیلا و لیبک کثیرا.

و آخر رازی خود هم تفسیر کلام الهی نموده، این قدر تأمل نمی کند که در بیان معانی قرآن شریف، کجا معنی هر لفظ باسناد متصل ثابت کرده، و قول این أئمة خود سند است حاجت اسنادشان بدیگری نیست.

أما آنچه گفته: [و لم یذکروه فی الکتب الاصلیة من اللغة]پس مدفوع است بآنکه ابن الانباری کما علمت سابقا تصریح کرده بآنکه «مولی» منقسم می شود در لغت به هشت قسم، و از جملۀ این اقسام «أولی بالشیء» را ذکر کرده، پس حسب افادۀ ابن الانباری که از اکابر ائمۀ لغویین است مجیء «مولی» بمعنی «أولی» در لغت ثابت شد، و قصر تشکیک و وسواس امام المشککین منهدم، و حبل تخدیع و تلمیع او منصرم گردید، و للّه الحمد علی ذلک.

و نیز سابقا دانستی که محمد بن أبی بکر رازی در کتاب «غریب القرآن» تصریح کرده بآنکه «مولی» در لغت بر هشت وجه است، و از جملۀ این اقسام «اولی بالشیء» را ذکر کرده، پس از این افاده هم مجیء «مولی» بمعنی «أولی بالشیء» حسب لغت ثابت گردید و بنای تو هم رازی بآب رسید.

و علاوه بر این کتاب «صحاح» جوهری بلا ارتیاب از کتب اصلیه لغت است، و تفسیر «مولی» بأولی در آن مذکور است، کما علمت سابقا، پس ادعای عدم ذکر این تفسیر در کتب اصلیه لغت، کذب صریح و بهت

ص:62

فضیح است.

اما آنچه گفته: «الا تراهم یفسرون الیمین بالقوة» الخ، پس از این کلام صراحة واضحست که استعمال «مولی» بمعنی «اولی» مثل استعمال یمین بمعنی قوت، و استعمال قلب بمعنی عقل جائز و سائغ است، و اگر این کلام را بطریق تنزل تسلیم هم کنیم، برای ثبوت مرام اهل حقّ کافی و وافی است، چه هر گاه ارادۀ «اولی» از «مولی» صحیح باشد، و استعمال آن و لو مثل استعمال الیمین فی القوة و القلب فی العقل در قرآن شریف واقع، پس ارادۀ «اولی» از «مولی» در کلام جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم هم جائز باشد، و سخریه و استهزاء و انکار آن بنهایت مرتبه شنیع و فظیع و قبیح و فضیح خواهد بود که هیچ مسلمی بر آن جسارت نتواند کرد.

ثم قال الرازی فی «نهایة العقول» : [و ثانیهما ان أصل ترکیب (و ل ی) یدل علی معنی القرب و الدنو، یقال: ولیته، و ألیه، ولیا، أی دنوت منه، و أولیته ایاه: أدنیته، و تباعدنا بعد ولی، و منه قول علقمة(1): «وعدت عواد دون ولیک تشعب» ، و کل مما یلیک، و جلست مما یلیه، و منه الولی و هو المطر الذی یلی الوسمی، و الولیة البرذعة، لانها تلی ظهر الدابة، و ولی الیتیم و القتیل و ولی البلد، لان من تولی الامر، فقد قرب منه، و قوله تعالی: فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرامِ(2) من قولهم ولاه رکبته، أی جعله مما یلیه، و اما ولی عنی إذا أدبر فهو من باب ما یثقل الحشو فیه للسلب، و قولهم: فلان أولی من فلان، أی أحق، افعل

ص:63


1- علقمة : بن عبدة بن ناشره بن قیس التمیمی شاعر جاهلی من الطبقة الاولی توفی قبل الهجرة نحو سنة ( 20 )
2- البقرة : 144

التفضیل من الوالی أو الولی، کالادنی و الاقرب من الدانی و القریب، و فیه معنی القرب أیضا، لان من کان أحق بالشیء کان أقرب إلیه، و المولی اسم لموضع الولی کالمرمی و المبنی لموضع الرمی و البناء].

و این مقدمه اصلا با مطلوب او که نفی مجیء «مولی» بمعنی «أولی» است، ربطی و مناسبتی ندارد، و از این جا است که اصلا وجه ارتباط بسبب مزید اختباط بیان نکرده، بر محض توطئه و تمهید غیر سدید، که از مقصود بمراحل قاصیه بعید است، اکتفا کرده، و حاصل این مقدمه آنست که اصل ترکیب «ولی» دلالت بر قرب دارد و «مولی» اسم است برای موضع «ولی» ، و این هر دو امر هرگز دلالت بر نفی مجیء «مولی» بمعنی «اولی» نمی کند، چه پر ظاهر است که اگر مأخوذ بودن «مولی» از «ولی» دلالت کند بر نفی مجیء «مولی» بمعنی «أولی» لازم آید که دیگر معانی «مولی» مثل معتق و معتق و غیر آن نیز از معانی «مولی» نباشد، بهمین دلیل که «مولی» مأخوذ از «ولی» بمعنی قرب است، و همچنین بودن «مولی» اسم موضع «ولی» اگر نفی مجیء «مولی» بمعنی «اولی» نماید، لازم آید که نفی مجیء آن بمعنی معتق و معتق و مثل آن هم نماید.

و مع ذلک هر گاه باعتراف رازی «مولی» اسم است برای موضع «ولی» ، یعنی معنای «مولی» موضع قرب است، و احق را «اولی» بهمین سبب می گویند، که احق بالشیء اقرب بآن می باشد، پس «مولی» گو بمعنی موضع قرب است، لکن ارادۀ «اولی» از آن بهمین سبب صحیح خواهد شد، که «اولی بالشیء» اقرب است بآن، پس «اولی» هم موضع قرب باشد، پس ارادۀ «اولی» از «مولی» بهمین تقریر صحیح

ص:64

باشد، پس تقریر این نحریر مؤید مطلوب ما است نه مضر بآن.

ثم قال الرازی: [و إذا ثبت هاتان المقدمتان فلنشرع فی التفصیل قوله: ان أبا عبیدة قال: فی قوله تعالی: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(1)معناه هی أولی بکم قلنا: ان ذلک لیس حقیقة بوجهین:

أحدهما ان ذلک یقتضی أن یکون للکفار فی الجنة حقا الا ان النار أحق، لان ذلک من لوازم افعل التفضیل، و انه باطل.

و ثانیهما لو کان الامر، کما اعتقدوا فی أن المولی ههنا بمعنی الاولی لقبل هی مولاتکم، لان استواء التذکیر و التأنیث من خصائص افعل التفضیل و لما بطل ما قالوه، فالواجب ان یجعل المولی هنا اسما للمکان و هی موضع الولی، و علی هذا التفسیر لا یلزمنا ما ألزمناه علیهم، لان اسم المکان إذا وقع خبرا للمؤنث لم یؤنث تقول: المدینة منشأ النبی علیه السّلام و البصرة منشأ الحسن(2) و لا تقول: مولدة و لا منشأة، و هذا هو التحقیق.

و قال صاحب «الکشاف» : علی جهة التقریب، و حقیقة مولاکم محراکم و مقمنکم، أی مکانکم الذی یقال فیه: هو أولی بکم، کما قیل: «هو مئنة للکرم» أی مکان لقول القائل: انه لکریم، و یجوز ان یراد هی ناصرکم، أی لا ناصر لکم غیرها، و المراد نفی الناصر علی البنات.

و عن الحسن البصری: هِیَ مَوْلاکُمْ ، أی أنتم تولیتموها فی الدنیا و عملتم أعمالها، یعنی انها تتولاکم کما تولیتم أعمال أهلها فعل المولی بصاحبه.

و قیل أیضا: المولی یکون بمعنی العاقبة، فیکون المراد هی عاقبة أمرهم و لهذا قیل: بِئْسَ اَلْمَصِیرُ ].

ص:65


1- الحدید : 15 .
2- الحسن : بن یسار أبو سعید التابعی البصری المتوفی سنة ( 110 ) .

این تفصیل علیل مبنی بر محض تخدیع و تسویل است، اما زعم فخر رازی که اگر «مولی» در آیۀ کریمه بمعنی «اولی» باشد، لازم آید که برای کفار در جنت حقی باشد مدفوع است بچند وجه:

اول آنکه: اولویت نار در حق کفار محتمل است که باین معنی باشد که نار جهنم اولی است باحراقشان از نار دنیا، نه آنکه مراد این است که نار اولی است به کفار از جنت.

دوم آنکه: چون زعم کفار آن بود که ایشان را استحقاق جنت است باین سبب اولویت نار از جنت هم برای ایشان ثابت می تواند شد.

نجم(1) الائمه در «شرح کافیه» فرموده:

[و لا یخلوا المجرور بمن التفضیلیة من مشارکة المفضل فی المعنی، اما تحقیقا نحو: زید أحسن من عمرو، أو تقدیرا

کقول علی علیه السّلام: «لان أصوم یوما من شعبان أحب الی من أن أفطر یوما من رمضان» ، لان افطار یوم الشک الذی یمکن أن یکون من رمضان محبوب عند المخالف فقدره علیه السّلام محبوبا الی نفسه أیضا، ثم فضل صوم شعبان علیه، فکانه قال: هب انه محبوب عندی أیضا، أ لیس صوم یوم من شعبان أحب منه، و قال علیه السّلام: «اللّهمّ ابدلنی بهم خیرا منهم، أی فی اعتقادهم لا فی نفس الامر، فانه لیس فیهم خیر، و ابدلهم بی شرا منی، أی فی اعتقادهم أیضا الا فلم یکن فیه علیه السّلام شر، و مثله قوله تعالی: أَصْحابُ اَلْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا(2) کأنهم لما اختاروا موجب النار اختاروا النار و یقال فی التهکم: أنت أعلم من الحمار، فکأنک قلت: ان أمکن أن یکون للحمار علم، فأنت مثله مع

ص:66


1- نجم الائمة : هو الرضی الأسترآبادی المتوفی سنة ( 686 ) تقدم ذکره .
2- الفرقان : 24

زیادة، و لیس المقصود بیان الزیادة، بل الغرض التشریک بینهما فی شیء معلوم انتفاؤه من الحمار](1).

سوم آنکه: از احادیث عدیده ظاهر است که برای هر مکلف مکانی در جنت است، و مکانی در نار، کما ذکر السیوطی فی «البدور السافرة فی امور الآخرة» .

و خود فخر رازی در «تفسیر کبیر» در تفسیر آیۀ أُولئِکَ هُمُ اَلْوارِثُونَ اَلَّذِینَ یَرِثُونَ اَلْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیها خالِدُونَ(2) گفته:

[و ههنا سؤالان: السؤال الاول: لم سمی ما یجدونه من الثواب و الجنة بالمیراث مع انه سبحانه حکم بأن الجنة حقهم فی قوله: إِنَّ اَللّهَ اِشْتَری مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ(3) ؟ الجواب من وجوه: أحدها:

ما

روی عن الرسول صلی اللّه علیه و سلم، و هو أبین ما یقال فیه، و هو انه لا مکلف الا أعد اللّه له فی النار ما یستحقه ان عصی و فی الجنة ما یستحقه ان أطاع، و جعل لذلک علامة، فاذا آمن منهم البعض و لم یؤمن البعض صار منازل من لم یؤمن کالمنقول الی المؤمنین، و صار مصیرهم الی النار الذی لا بد معها من حرمان الثواب کموتهم، فسمی ذلک میراثا لهذا الوجه](4).

هر گاه برای کفار در جنت منازل باشد، که بسبب عدم ایمان محروم از آن شدند، بنا بر این اگر النار را أولی از آن امکنه به کفار گویند اعتراض لازم ناید.

ص:67


1- شرح الکافیة
2- المؤمنون : 10 - 11 .
3- التوبة : 111
4- مفاتیح الغیب ج 23 / 82 .

اما قول فخر رازی: [ثانیهما لو کان الامر کما اعتقدوا فی ان المولی ههنا بمعنی الاولی لقیل: هی مولاتکم]الخ.

پس کمال عجب است که فخر رازی در این کلام بزودی تمام قاعدۀ ممهده و فائدۀ مجددۀ خود را، که اهتمام بلیغ در تمهید و توطئۀ آن در صدر این تقریر سراسر تزویر نموده، بباد فنا داده و بعجلت تمام آن را باطل و مضمحل و متزلزل و نقش بر آب و خدع سراب، و محض خیال و خواب گردانیده، و بنای واهی آن را بآب رسانیده، چه سابقا بمد و شد تمام لزوم تساوی مترادفین در جمیع استعمالات بزعم خود ثابت کرده، پس بهمین تقریر هر گاه «مولی» بمعنی «اولی» باشد، استعمال «مولی» مثل استعمال «أولی» صحیح و جائز گردد، یعنی چنانچه «اولی» هر گاه خبر مبتدا واقع شود، مذکر و مؤنث یکسان می باشد، همچنین در «مولی» هم که بمعنی آنست، در صورت وقوع آن خبر در کلام مذکر و مؤنث یکسان خواهد شد.

دوم آنکه: دعوی اختصاص استواء تذکیر و تأنیث باسم تفضیل کذب صریح و غلط محض است، چه در مواضع دیگر هم استواء تذکیر و تأنیث ثابت است.

ابن هشام در «توضیح شرح الفیه» گفته:

[الغالب فی التاء أن تکون لفصل صفة المؤنث من صفة المذکر کقائمة و قائم، و لا ندخل هذه التاء فی خمسة أوزان:

أحدها فعول کرجل صبور بمعنی صابر، و امرأة صبور بمعنی صابرة، و منه وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا(1).

ص:68


1- مریم : 28 .

و الثانی: فعیل بمعنی مفعول نحو رجل جریح و امرأة جریح.

و الثالث: مفعال کمنحار یقال: رجل منحار و امرأة منحار، و شذ میقانة.

و الرابع: مفعیل کمعطیر، و شذ امرأة مسکینة و سمع امرأة مسکین.

و الخامس: مفعل کمغشم و مدعس](1)-انتهی بالاختصار.

سوم آنکه: بر متتبعین کلام عرب و ماهرین فن ادب پر ظاهر است که تذکیر مؤنث مثل تأنیث مذکر بحمل احدهما علی الآخر شائع و ذائع است.

سیوطی در «اشباه و نظائر» گفته:

[الحمل علی المعنی قال فی «الخصائص» : اعلم ان هذا الشرح غور من العربیة بعید، و مذهب نازح فسیح، و قد ورد به القرآن و فصیح الکلام منثورا و منظوما، کتأنیث المذکر و تذکیر المؤنث و تصور معنی الواحد فی الجماعة، و الجماعة فی الواحد، و فی حمل الثانی علی لفظ قد یکون علیه الاول، أصلا کان ذلک اللفظ أو فرعا و غیر ذلک، فمن تذکیر المؤنث قوله تعالی: فَلَمّا رَأَی اَلشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی(2) أی هذا الشخص، فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ(3) لان الموعظة و الوعظ واحد إِنَّ رَحْمَتَ اَللّهِ قَرِیبٌ مِنَ اَلْمُحْسِنِینَ(4) أراد بالرحمة هنا المطر](5) -الخ.

چهارم: تأنیث نار تأنیث حقیقی نیست، و تأنیث مؤنث غیر حقیقی غیر

ص:69


1- التوضیح فی شرح الألفیة بشرح الازهری ج 2 / 286 - 287 .
2- الانعام : 78 .
3- البقرة : 275
4- الاعراف : 56
5- الاشباه و النظائر ج 1 / 185

لازم، چنانچه خود رازی در «تفسیر کبیر» این معنی را ذکر فرموده، لکن بمقام رد اهل حقّ آن را نسیا منسیا نموده، و غفلت از افادات خود هم اختیار نموده، در «مفاتیح الغیب» در تفسیر آیۀ: یُحَرِّفُونَ اَلْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ(1) گفته:

[المسئلة الثانیة لقائل ان یقول: الجمع مؤنث، فکان ینبغی أن یقال: یحرفون الکلم عن مواضعها.

و الجواب: قال الواحدی: هذا جمع حروفه أقل من حروف واحدة و کل جمع یکون کذلک، فانه یجوز تذکیره، و یمکن أن یقال: کون الجمع مؤنثا لیس أمرا حقیقیا، بل هو أمر لفظی، فکان التذکیر و التأنیث فیه جائزا، و قرئ یحرفون الکلم](2).

و نیز در «مفاتیح الغیب» در تفسیر آیۀ إِنَّ رَحْمَتَ اَللّهِ قَرِیبٌ مِنَ اَلْمُحْسِنِینَ(3) گفته:

[المسئلة الرابعة لقائل أن یقول: مقتضی علم الاعراب أن یقال: ان رحمت اللّه قریبة من المحسنین فما السبب فی حذف علامة التأنیث و ذکروا فی الجواب عنه وجوها:

الاول: ان الرحمة تأنیثها لیس بحقیقی، و ما کان کذلک، فانه یجوز فیه التذکیر و التأنیث عند أهل اللغة.

الثانی: قال الزجاج(4) : انما قال قریب لان الرحمة و الغفران و العفو و الانعام

ص:70


1- النساء : 46
2- مفاتیح الغیب ج 10 / 117
3- الاعراف : 56
4- الزجاج : ابراهیم بن السری بن سهل أبو اسحاق المتوفی سنة ( 310 )

بمعنی واحد، فقوله: إِنَّ رَحْمَتَ اَللّهِ قَرِیبٌ بمعنی انعام اللّه قریب و ثواب اللّه فأجری حکم أحد اللفظین علی الآخر.

الثالث: قال النضر بن شمیل: الرحمة مصدر و من حق المصادر التذکیر کقوله: فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ(1) و هذا راجع الی قول الزجاج، لان الموعظة ارید بها الوعظ، فلذلک ذکره.

قال الشاعر: ان السماحة و المروة ضمنا.

قیل: المراد بالسماحة السخاء و بالمروة الکرم](2) -الخ.

اما قول رازی: [لان اسم المکان إذا وقع خبرا لم یؤنث].

پس هر چند حکم صحیح است، لکن منافی است بآنکه آنفا استواء تذکیر و تأنیث را از خصائص افعل التفضیل گردانیده، و در این جا برای ظرف هم ثابت ساخته، فبطل الاختصاص، و وضح الحق المصاص.

و اما ادعای این معنی که صاحب «کشاف» بر جهت تقریب گفته، آنچه گفته، پس اگر مراد از تقریب، تقریب مقصود بافهام است.

فلا عائبة فیه، و لا یخالف المقصود و لا ینافیه، و اگر غرض از تقریب نفی تحقیق است، فیکذبه قول صاحب «الکشاف» الذی نقله الرازی أیضا و لم یسقطه و هو حقیقة محراکم-الخ-فانه یدل دلالة صریحة علی ان ما ذکره علی طریقة الحقیقة التی هی بالاذعان و التصدیق حقیقة.

و احتمال ارادۀ ناصر از «مولی» که در «کشاف» ذکر کرده، منافاتی بمقصود اهل حقّ ندارد، زیرا که مدعای ما همین است که ارادۀ «اولی» از «مولی» ممکن است، نه آنکه «مولی» بمعنی دیگر نمی آید، و محض

ص:71


1- البقرة : 275
2- مفاتیح الغیب ج 14 / 136

جواز ارادۀ ناصر از «مولی» ، نفی مجیء «مولی» بمعنی «اولی» نمی کند.

اما حمل «مولی» بر معنای «تولی» که رازی از حسن بصری نقل کرده پس منافات با مقصود اهل حقّ ندارد، زیرا که مجیء «مولی» بمعنی «متولی أمر» هم مفید مقصود و دافع انکار اهل جحود است.

و نیز جواز ارادۀ «عاقبت» از لفظ «مولی» که رازی ذکر کرده، بمراد اهل حقّ و رشاد بتقریب ما تقدم آنفا منافاتی ندارد.

«شبهه رازی در شعر لبید»

ثم قال الرازی فی «نهایة العقول» :

[و اما بیت لبید فقد حکی عن الاصمعی فیه قولان:

أحدهما: ان المولی فیه اسم لموضع الولی، کما بینا أی کلا من الجانبین موضع المخافة و انما جاء مفتوح العین تغلیبا لحکم اللام علی الفاعل، علی ان الفتح فی المعتل الفاء قد جاء کثیرا، منه موهب، و موحد، و موضع، و موحل، و الکسر فی المعتل اللام لم یسمع الا فی کلمة واحدة و هی مأوی.

الثانی: انه أراد بالمخافة الکلاب و بمولاها صاحبها، و اما قوله تعالی: وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ اَلْوالِدانِ(1) معناه وراثا یلون ما ترکه الوالدان.

و قال السدی فی قوله: وَ إِنِّی خِفْتُ اَلْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی(2) أی العصبة،

ص:72


1- النساء : 33
2- مریم : 5

و قیل: بنی العم، لانهم الذین یلونه فی النسب و علیه قول الحارث(1):

زعموا ان من ضرب العیر موال لنا و انا الولاء

و قال أبو عمرو(2) : الموالی فی هذا الموضع بنو العم.

و اما قول الاخطل(3): «فأصبحت مولاها من الناس بعده» ، و قوله: «لم یأشروا فیه إذ کانوا موالیه» ، و قوله: موالی حق یطلبون، فالمراد بها الاولیاء.

و مثله

قوله علیه السلام: «مزینة و جهینة و اسلم و غفار موالی اللّه و رسوله» .

و قوله علیه السّلام: «أیما امرأة تزوجت بغیر اذن مولاها» فالروایة المشهورة مفسرة له.

و قوله: ذلِکَ بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا أی ولیهم و ناصرهم وَ أَنَّ اَلْکافِرِینَ لا مَوْلی لَهُمْ(4) ، أی لا ناصر لهم.

هکذا روی عن ابن عباس(5) و مجاهد(6) و عامة المفسرین، فقد تلخص مما قلنا: ان لفظة المولی غیر محتملة للاولی].

ص:73


1- الحارث بن حلزة بن مکروه الیشکریّ الوائلی شاعر جاهلی من أصحاب المعلقات توفی نحو ( 50 ق ه )
2- أبو عمرو : اسحاق بن مراد الشیبانی الکوفی توفی سنة ( 205 ) أو بعدها و قد بلغ ( 110 ) سنین
3- الاخطل : غیاث بن غوث بن الصلت من بنی تغلب شاعر توفی سنة ( 90 ) ه .
4- محمد صلّی اللَّه علیه و آله : 11 .
5- ابن عباس : عبد اللَّه بن العباس بن عبد المطلب المتوفی سنة ( 68 ) ه .
6- مجاهد : بن جبر أبو الحجاج المکی المخزومی التابعی المفسر المتوفی سنة ( 104 ) ه .

باید دانست که کلام رازی در بیت لبید محض تطویل غیر سدید است و وهن آن ظاهر بچند وجه:

اول آنکه: محکی بودن دو قول از اصمعی در تفسیر این بیت منافاتی ندارد باستشهاد بآن بر مجیء «مولی» بمعنی «اولی» ، زیرا که ابو عبیده که افضل است از اصمعی، استشهاد باین بیت بر مجیء «مولی» بمعنی «اولی» نموده، و افضلیت ابو عبیدة از اصمعی باعتراف خود اصمعی سابقا گذشته.

دوم آنکه: علاوه بر ابو عبیده، زجاج، و اخفش، و رمانی(1) هم حسب تصریح خود رازی، استشهاد باین بیت بر تفسیر «مولی» بأولی کرده اند، و ثعلب هم تفسیر «مولی» بأولی در این بیت نموده، کما صرح به الزوزنی(2) فی «شرح السبع المعلقات» کما سبق.

پس تفسیری که پنج کس از ائمۀ عربیت بر آن اتفاق کرده باشند، أولی است بقبول، از تفسیری که تنها اصمعی بآن متفرد باشد.

سوم آنکه: سابقا دانستی که جوهری هم در «صحاح» مولی را در این شعر بأولی تفسیر نموده، و همچنین ثعلبی(3) «مولی» را در این شعر بر

ص:74


1- الرمانی : أبو الحسن علی بن عیسی بن علی النحوی المتوفی سنة ( 384 ) تقدم ذکره
2- الزوزنی : الحسین بن أحمد القاضی أبو عبد اللَّه اللغوی المتوفی سنة ( 486 ) ه .
3- الثعلبی : أبو اسحاق أحمد بن محمد بن ابراهیم المفسر النیسابوریّ المتوفی سنة ( 427 ) ه .

«اولی» حمل نموده، و عمر قزوینی(1) هم تفسیر «مولی» در این شعر بأولی و احری نموده، و وجوه دیگر را در شرح این بیت، خالی از ضعف معنی و لفظا ندانسته، و همچنین سعید چلپی(2) و شهاب الدین خفاجی(3) که از مشایخ اجازۀ شاه ولی اللّه است، «مولی» را در این شعر بأولی و احری تفسیر نموده اند، و خفاجی تصریح کرده بآنکه وجوه دیگر در این بیت خالی از ضعف نیست، و غیر این حضرات نیز «مولی» را در این شعر بأولی تفسیر کرده اند کما سبق.

چهارم آنکه: این هر دو تفسیر که از اصمعی نقل کرده، با تفسیر ابو عبیده معارضه و منافات دارد یا نه؟ اگر منافات و معارضه با آن دارد، پس هر دو تفسیر خود او هم با هم متعارض خواهد شد، بخلاف تفسیر ابو عبیده، و زجاج، و اخفش، و رمانی، و ثعلب، و غیر ایشان، معارضی برای آن از قول ایشان ثابت نیست، و اگر هر دو تفسیر اصمعی منافات و معارضه با تفسیر ابو عبیده و امثال او ندارد، و نه هر دو با هم منافات دارد، بلکه جمع در میان همۀ این تفاسیر ممکن است، پس ذکر این هر دو تفسیر، قدحی در استشهاد باین بیت نخواهد داشت، بلکه عبث محض و تطویل لا طائل خواهد بود.

پنجم آنکه: خود رازی، اصمعی را بقدح و جرح بلیغ نواخته، یعنی

ص:75


1- عمر القزوینی : بن عبد الرحمن الفارسی المتوفی سنة ( 745 ) ه .
2- سعید چلبی : مفتی الروم صاحب حاشیهء بیضاوی
3- الخفاجی : شهاب الدین أحمد بن محمد بن عمر قاضی القضاة الحنفی المصری من أعیان القرن الحادیعشر

در کتاب «محصول» کما فی «المزهر» للسیوطی أیضا در بیان اشکال بر نقل لغت بطریق آحاد، بعد ذکر این معنی که روات آن مجروح اند و سالم از قدح نیستند، و ذکر قدح کتاب سیبویه و «کتاب عین» ، و نقل کلامی از ابن جنی در قدح اکابر او با بعض ایشان در بعض گفته:

[و أیضا فالاصمعی کان منسوبا الی الخلاعة و مشهورا بأنه کان یزید فی اللغة ما لم یکن منها].

اما قول رازی: [و الکسر فی المعتل اللام، لم یسمع الا فی کلمة واحدة و هی مأوی].

پس این افاده اش که بمحض الجاء حق ذکر کرده، بحمد اللّه و حسن توفیقه استبعاد و استنکار او مجیء «مولی» را بمعنی «اولی» بسبب عدم مجیء «مفعل» در دیگر مواد بمعنی «افعل» بباد می دهد، و سیلاب ابطال و استیصال در عروق و هم سخیفش می دواند، و اهل حقّ را از مؤنت توجه بتقبیح و توهین این تشکیک رکیک و واهی می رهاند، و کفی اللّه المؤمنین القتال.

اما تفسیر موالی در آیۀ وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ اَلْوالِدانِ(1) بوراث، پس سابقا دانستی که حسب افادۀ خود رازی، ابو علی جبائی(2) در تفسیر این آیه تفسیر «مولی» بوارث هو اولی به أی بالمتروک نموده حیث قال:

[و المعنی ان ما ترک الذین عاقدت ایمانکم فله وارث هو اولی به و سمی اللّه

ص:76


1- النساء : 33
2- ابو علی الجبائی : محمد بن عبد الوهاب بن سلام المعتزلی المتکلم المتوفی سنة ( 303 ) ه

تعالی الوارث المولی]الخ.

و فخر رازی بعد ذکر این وجه و وجوه دیگر گفته:

[و کل هذه الوجوه حسنة محتملة].

پس حسن این وجه و محتمل بودن آن بنص فخر رازی ثابت شد، و تفسیر «موالی» بوراث که در «نهایة العقول» ذکر کرده، منافات باین وجه ندارد که وراث «اولی» بتصرف در متروک، و تعرض بآیۀ إِنِّی خِفْتُ اَلْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی(1) وجهی ندارد، که اهل حقّ احتجاج بآن بر مجیء «مولی» بمعنی «اولی» نکرده اند، و همچنین تعرض ببیت حارث عبث محض است، آری جناب سید مرتضی طاب ثراه در «شافی» فرموده که غلام ثعلب(2) در شرح این شعر در جملۀ اقسام «مولی» سید را اگر چه مالک نباشد، ذکر کرده، و نیز «مولی» را بولی تفسیر نموده، پس احتجاج آن جناب باین شعر نیست، بلکه باثبات بودن سید و ولی از معانی «مولی» ، پس رازی جواب اصل مطلوب را ترک کرده، تعرض ببیان مراد از «موالی» در این بیت آغاز نهاده، داد تخلیط و تخدیع داده.

و اما حمل «مولی» در قول اخطل: « فأصبحت مولاها» ، و قول او: «لم تاشروا فیه إذ کنتم موالیه» ، و قول شاعر: «موالی حق یطلبون به» بر اولیاء، پس ضرری بما نحن فیه نمی رساند، که «ولی» هم بمعنی «اولی» است، کما صرح به المبرد.

و قرینۀ «اصبحت» و «بعده» دلالت دارد بر آنکه مراد از آن «اولی

ص:77


1- مریم : 5
2- غلام ثعلب : محمد بن عبد الواحد بن أبی هاشم أبو عمر الزاهد المطرز اللغوی المتوفی ( 345 )

بالتصرف» است و نیز ما بعد این مصراع، کما فی «الشافی» این است:

«و احری قریش ان تهاب و تحمدا» ، و «احری» بودن او بهیبت و حمد هم قرینه است بر آنکه مرادش از «مولی» اولی بالتصرف است.

اما قول شاعر: «موالی حق یطلبون به» که مصراع آخرش این است:

«فأدرکوه و ما ملوا و ما تعبوا» .

پس قرینۀ لفظ «حق و طلب و ادراک» دلالت صریحه دارد بر آنکه مراد از «موالی حق» کسانی اند که «اولی» هستند بحق خود، و ذکر حدیث: «مزینة و جهینة و أسلم و غفار موالی اللّه و رسوله» عبث محض خارج از مبحث است، زیرا که اهل حقّ استدلال بآن نکرده اند، فالتعرض به لغو لا طائل تحته.

و حمل «مولی» در روایت: «أیما امرأة تزوجت بغیر اذن مولاها» بر «ولی» بقرینه روایت مشهور منافی مقصود نیست، زیرا که مراد از «ولی» در آن «ولی امر» است، کما قال ابن الاثیر(1) فی «النهایة» :

[و منه الحدیث: «أیما امرأة نکحت بغیر اذن مولاها فنکاحها باطل» و فی روایة ولیها، أی متولی أمرها].

و تعرض بآیۀ ذلِکَ بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ اَلْکافِرِینَ لا مَوْلی لَهُمْ(2) هم وجهی ندارد که اهل حقّ استدلال بآن بر مجیء «مولی» بمعنی «اولی» نکرده اند.

اما آنچه گفته:

ص:78


1- ابن الاثیر : المبارک بن محمد بن محمد بن عبد الکریم أبو السعادات الجزری المتوفی سنة ( 606 ) ه .
2- محمد صلی اللَّه علیه و آله : 11 .

[فقد تلخص بما قلنا ان لفظة المولی غیر محتملة للاولی].

پس نفی احتمال صریح الاختلال است، و بطلان آن از حکم او بحسن وجهی که ابو علی جبائی در آیۀ وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ(1) الآیة ذکر کرده ظاهر است، و نیز بطلان آن از قول او در ما بعد:

[أ لیس ان أبا عبیدة، و ابن الانباری حکما بأن لفظة المولی للاولی]-الخ، صراحة ظاهر است.

قوله: [یعنی النار مقرکم و مصیرکم و الموضع اللائق بکم، نه آنکه لفظ مولی بمعنی اولی است].

اقول: کمال عجب است که ابو عبیدۀ بیچاره بتصریح صریح افاده می کند که مراد از «مولی» در آیۀ کریمه «اولی» است، و بر مجرد این تفسیر اکتفا نکرده، استشهاد بر آن ببیت لبید می نماید و ثابت می کند که در آن هم «مولی» بمعنی «مولی» است، پس اگر متعصبین جاحدین بتصریح او گوش ننهند و دفعا فی الصدر، و درءا فی النحر گویند: که مراد ابو عبیده مدلول کلام او نیست، بلکه غرضش خلاف مدلول کلام او است، کدام عاقل بچنین تأویل رضا خواهد داد؟ قوله: [دوم آنکه اگر مولی بمعنی اولی باشد، صله او را بالتصرف قرار دادن از کدام لغت منقول خواهد شد؟].

اقول: اگر مراد این است که اگر «مولی» بمعنی «اولی» باشد، پس صله آن بالتصرف قرار دادن ناجائز است که از لغت آوردن این صله ثابت نمی شود.

پس این معنی از غرائب توهمات فضیحه و عجائب خزعبلات قبیحه

ص:79


1- النساء : 33

است، چه مجیء «مولی» بمعنی «اولی» کافی است، و گردانیدن صلۀ آن بالتصرف حسب قرینۀ مقام است، کما سیجیء انشاء اللّه تعالی.

و علاوه بر این از افادۀ تفتازانی(1)، و افادۀ قوشجی(2) که صاحب «بحر المذاهب» هم ذکر آن نموده صراحة واضحست که مجیء «مولی» بمعنی «اولی بالتصرف» در کلام عرب شائع است، و از ائمه لغت منقول است.

و نیز مجیء «مولی» بمعنی متصرف فی الامر، و متولی امر، و ولی امر، و ملیک، که سابقا بتصریحات و افادات اساطین عالی درجات مبین شده، برای اثبات مرام اهل حقّ و دفع توهم لجاج شاهصاحب کافی و وافی است.

و اگر غرض شاهصاحب آنست که اگر «مولی» بمعنی «اولی» هم باشد، پس بودن «مولی» بمعنی «اولی بالتصرف» در این حدیث از کجا ثابت شود؟ پس جوابش آنست که مجمل واقعۀ غدیر که از روایات و احادیث حضرات اهل سنت ملخص می شود این ست که اولا حق تعالی وحی فرستاد بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله که مولائیت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را بخلق رساند و آن حضرت از تبلیغ آن خوف نمود که مبادا مردم فساد و فتنه آغاز نهند، و از تنهائی خود بجهت قلت مخلصین تنگدل گردید، و بعلم الیقین دانست که مردم بی یقین تکذیب آن جناب خواهند کرد.

پس بعرض پروردگار رسانید که چگونه من این رسالت را برسانم، حال آنکه من تنها هستم، پس حق تعالی در جواب این عرض آن حضرت

ص:80


1- التفتازانی : مسعود بن عمر بن عبد اللَّه سعد الدین المتوفی سنة ( 793 ) ه .
2- القوشجی : علی بن محمد علاء الدین الفقیه الحنفی الفلکی المتوفی سنة ( 879 ) ه

ارشاد نمود که أی رسول برسان آنچه نازل کرده شد بسوی تو، و اگر نکردی پس تبلیغ نکردی رسالت او را، و خدا حفظ تو از مردم خواهد کرد، و چون این ارشاد هدایت بنیاد که غرض از آن اظهار نهایت عظمت و جلالت این رسالت بوده، نازل شد در خم غدیر که این موضع قابل نزول و توقف نبوده، که هوا در غایت حرارت و گرمی بوده، که مردمان استظلال بدواب و چادرها می کردند، جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم بحکم الهی توقف فرمود، و نیز این مقام مشتمل بر کثرت أشواک و خس و خاشاک هم بوده، پس جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله حکم بصاف کردن این موضع فرمود، پس این موضع را صاف نمودند، و نیز منبری از کجاوه ها ترتیب دادند، و صحابه که در این وقت حاضر بودند، یک لک(1) و بیست هزار بودند، و معلوم بود که مثل این اجتماع بعد از این نخواهد شد، که حج آخرین بود، و زمان قرب ارتحال نبوی از دار فانی بریاض قدس، پس آن جناب حکم باجتماع مردم داد، تا آنکه کسانی که پستر مانده بودند رسیدند، و آنکه پیشتر رفته بودند باز گردیدند و هر گاه مردم جمع شدند، بر این منبر تشریف برد و جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را برابر خود ایستاده فرمود، و آن جناب را بحدی بلند نمود که بیاض زیر بغل اقدس نمایان گردید، و جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را همه کس بدیدند، پس ارشاد نمود که:

أی مردم بتحقیق که خبر داد مرا خدای تعالی که زنده نمی ماند هیچ نبی مگر نصف عمر آن نبی که قبل او بوده باشد، و من گمان دارم که عنقریب خوانده شوم، پس اجابت دعوت او تعالی نمایم، و من سؤال کرده

ص:81


1- لک : یکصد هزار

خواهم شد و شما هم سؤال کرده خواهید شد، پس شما چه خواهید گفت؟ پس مردم بعرض رسانیدند: که گواهی می دهیم بتحقیق که تو تبلیغ کردی و کوشش فرمودی، و نصیحت نمودی، پس حق تعالی ترا جزای خیر دهاد، چون باین معنی اعتراف کردند، آن حضرت ارشاد نمود که:

آیا گواهی نمی دهید که خدای نیست سوای خدای بر حق و محمد بنده و رسول او است، و جنت حق است، و نار حق است، و موت حق است و بعث بعد موت حق است، و روز قیامت آمدنی است، شکی نیست در آن، و بتحقیق که پروردگار مبعوث خواهد کرد مردگان را از قبور؟ مردم گفتند: که بلی گواهی می دهیم باین.

و هر گاه باین امور که مشتمل بر اصول دینیه جز امامت بود، اعتراف و اقرار از مردم گرفت، خطاب بسوی حق تعالی کرد و گفت که:

بار إلها گواه باش، و باز خطاب بمردم کرده فرمود که: أی مردم بتحقیق که من اولی بشما از نفسهای شما نیستم؟ گفتند بلی، باز آن حضرت ارشاد نمود: که بتحقیق که حق تعالی مولای منست و من مولای مؤمنین هستم از ایشان بنفسهای ایشان، پس هر کسی که من مولای او هستم، پس علی مولای او است.

و باز دعا در حق معادیان و مبغضان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بموالات و معادات نمود، و باز حکم بتمسک ثقلین اعنی قرآن شریف و اهلبیت داد، و ارشاد فرمود: که ایشان بحکم الهی جدا نخواهند شد تا روز قیامت.

و هر گاه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله این رسالت برسانید، آیۀ اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً [1] نازل شد، یعنی بجهت ابلاغ این رسالت حق تعالی فرمود: که امروز کامل کردم برای شما دین شما را، و اتمام نمودم بر شما نعمت خود را و پسندیدم برای شما اسلام را از روی دین.

ص:82

و هر گاه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله این رسالت برسانید، آیۀ اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً(1) نازل شد، یعنی بجهت ابلاغ این رسالت حق تعالی فرمود: که امروز کامل کردم برای شما دین شما را، و اتمام نمودم بر شما نعمت خود را و پسندیدم برای شما اسلام را از روی دین.

پس مولائیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را موجب کمال دین و تمام نعمت و پسندیدن دین اسلام قرار داد، و جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بعد نزول این آیه ارشاد فرمود: اللّه اکبر بر اکمال دین و اتمام نعمت، و راضی شدن رب برسالت من و ولایت علی بن ابی طالب بعد من.

پس نه می پندارم که هرگز عاقلی از عقلای عالم، و احدی از افراد بنی آدم جز حضرات سنیه، این واقعۀ عظیمه را بر سوای امامت فرود آرد.

و هر گاه این کلام مجمل شنیدی، پس باید دانست که وجوه دلالت حدیث غدیر بر امامت و خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بسیار است، بعضی از آن در اینجا بمعرض عرض می آید، بسمع انصاف باید شنید و بطریق تحقیق و تنقید باید گروید، و سر از اعتراف بحق بلزوم تقلید نباید پیچید، و ایثار عار و نار، و اقتفاء و متابعت اسلاف والاتبار نباید ورزید.

«وجوه دلالت حدیث غدیر بر خلافت امیر المؤمنین (علیه السلام)»

دلیل اول:
اشاره

آنکه آیۀ

ص: 83


1- المائدة : 3

یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اَللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنّاسِ(1) در واقعۀ غدیر خم نازل شده، و محدثین جلیل الشأن، و علمای أعیان، نزول این آیه را در این واقعه روایت فرموده اند، مثل ابن ابی حاتم عبد الرحمن بن محمد، و أحمد بن عبد الرحمن الشیرازی، و احمد بن موسی بن مردویه و احمد بن محمد الثعلبی، و أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه، و علی بن أحمد الواحدی، و مسعود بن ناصر السجستانی، و عبد اللّه بن عبید اللّه الحسکانی و ابن عساکر علی بن الحسن، و محمد بن عمر الرازی، و محمد بن طلحة النصیبی، و عبد الرزاق بن رزق اللّه الرسعنی، و حسن بن محمد النیسابوریّ، و علی بن شهاب الدین الهمدانی، و علی بن محمد المعروف بابن الصباغ، و محمود بن أحمد العینی، و عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و محمد محبوب عالم بن صفی الدین جعفر، و حاجی عبد الوهاب بن محمد، و جمال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی، و شهاب الدین أحمد، و میرزا محمد بن معتمد خان.

روایت ابن أبی حاتم در رابطه با غدیر
اشاره

اما روایت ابو محمد عبد الرحمن بن محمد الشهیر بابن أبی حاتم نزول آیۀ یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ(2) در واقعۀ غدیر، پس جلال الدین سیوطی که مجدد دین سنیه در مائة تاسعه، کما فی «فتح المتعال» و غیره بوده، در تفسیر این آیه در «در منثور» گفته:

[أخرج ابن أبی حاتم، و ابن مردویه، و ابن عساکر، عن أبی سعید الخدری(3)

ص:84


1- المائدة : 67
2- المائدة : 67
3- أبو سعید الخدری : سعد بن مالک بن سنان الانصاری الصحابی المتوفی بالمدینة سنة ( 74 ) ه

قال: نزلت هذه الآیة: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم فی علی بن أبی طالب](1).

ترجمه ابن أبی حاتم رازی

و محتجب نماند که ابن أبی حاتم از اجلۀ محدثین أعاظم، و أکابر معتمدین افاخم است، و بکمال جلالت و نبالت و حذق و مهارت، و نهایت ثقت و صیانت، و امانت و براعت موصوف و عوالی مدائح و محامد، و جلائل مناقب و محاسن او مثل جود حاتم مشهور و معروفست.

سابقا در جزء اول این مجلد شنیدی(2)که شمس الدین محمد بن أحمد ذهبی در کتاب «سیر النبلاء» بمدح او گفته:

[عبد الرحمن العلامة الحافظ یکنی أبا محمد، ولد سنة أربعین و مائتین، أو احدی و أربعین.

قال أبو الحسن علی بن ابراهیم الرازی الخطیب(3) فی ترجمة عملها لابن أبی حاتم: کان رحمه اللّه قد کساه اللّه نورا و بهاء یسر من نظر إلیه. . . الی ان قال: و کان بحرا لا تکدره الدلاء.

ص:85


1- الدر المنثور ج 2 / 298 .
2- عبقات الانوار ج 2 / 146 - 150 ط قم چاپخانه سید الشهداء علیه السّلام .
3- أبو الحسن علی بن ابراهیم الرازی الخطیب المجاور بمکة المکرمة کان من معاصری ابن أبی حاتم الرازی .

روی عنه ابن عدی(1)، و حسین بن علی التمیمی(2)، و القاضی یوسف(3) المیانجی، و أبو الشیخ بن حیان(4) ، و أبو أحمد الحاکم(5) و علی بن عبد العزیز ابن مردک(6)، و أحمد بن محمد البصیر الرازی (7) ، و عبد اللّه بن محمد بن أسد الفقیه(8) ، و أبو علی حمد بن عبد اللّه الاصبهانی، و عبد اللّه بن محمد بن یزداد، و أخوه أحمد بن محمد بن یزداد، و ابراهیم بن محمد النصرآبادی(9) و أبو سعید

ص:86


1- ابن عدی : أبو أحمد عبد اللَّه بن عدی الجرجانی المتوفی سنة ( 365 ) ه .
2- التمیمی : الحافظ أبو أحمد الحسین بن علی بن محمد النیشابوری المشهور بحسینک المتوفی سنة ( 375 ) ه .
3- القاضی یوسف المیانجی بن القاسم بن یوسف أبو بکر الشافعی المتوفی سنة ( 375 ) ه .
4- أبو الشیخ : حافظ اصفهان عبد اللَّه بن محمد بن جعفر بن حیان المتوفی سنة ( 369 ) ه .
5- أبو أحمد الحاکم : محمد بن محمد النیشابوری المتوفی سنة ( 378 ) ه .
6- ابن مردک : أبو الحسن علی بن عبد العزیز بن مردک ( کمقعد ) البزار المتوفی ببغداد سنة ( 387 ) ه .
7- البصیر الرازی : أبو العباس أحمد بن محمد بن الحسین الاعمی الحافظ المتوفی سنة ( 399 ) ه
8- عبد اللَّه بن محمد بن ابراهیم بن أسد الرازی الشافعی نزیل مصر المتوفی بعد سنة ( 380 ) ه .
9- النصرآبادی : أبو القاسم ابراهیم بن محمد النیسابوریّ المتوفی سنة ( 367 ) ه .

ابن عبد الوهاب الرازی، و علی بن محمد القصار(1) ، و خلق سواهم.

قال أبو یعلی الخلیلی(2) : أخذ أبو محمد علم أبیه و أبی زرعة(3) ، و کان بحرا فی العلوم و معرفة الرجال، صنف فی الفقه، و فی اختلاف الصحابة و التابعین و علماء الامصار.

قال: و کان زاهدا یعد من الابدال.

قلت: له کتاب نفیس فی «الجرح و التعدیل» ، أربع مجلدات، و کتاب «الرد علی الجهمیة» مجلد ضخم، انتخبت منه، و له «تفسیر کبیر» فی عدة مجلدات، عامته آثار بأسانیده، من أحسن التفاسیر.

قال الحافظ یحیی بن منده(4) : صنف ابن أبی حاتم «المسند» فی ألف جزء و کتاب «الزهد» ، و کتاب «الکنی» ، و کتاب «الفوائد الکبیر، و فوائد أهل الری» و کتاب «تقدمة الجرح و التعدیل» .

قلت: و له کتاب «العلل» مجلد کبیر.

و قال الرازی المذکور فی ترجمة عبد الرحمن: سمعت علی بن محمد

ص:87


1- القصار : أبو الحسن بن القصار علی بن محمد بن عمر الرازی الفقیه الشافعی المتوفی سنة ( 397 ) ه .
2- أبو یعلی الخلیلی : الخلیل بن عبد اللَّه بن أحمد القزوینی الحافظ المتوفی سنة ( 446 ) ه .
3- أبو زرعة محمد بن عثمان بن ابراهیم بن زرعة الثقفی الدمشقی المتوفی سنة ( 302 ) ه .
4- یحیی بن مندة : یحیی بن عبد الوهاب الاصفهانی أبو زکریا الحافظ المتوفی سنة ( 511 ) ه .

المصری(1)، و نحن فی جنازة ابن أبی حاتم، یقول: قلنسوة عبد الرحمن من السماء و ما هو بعجب، رجل منذ ثمانین سنة علی و تیرة واحدة لم ینحرف عن الطریق.

و سمعت علی بن أحمد الفرضی، یقول: ما رأیت أحدا ممن عرف عبد الرحمن ذکر عنه جهالة قط.

و سمعت عباس بن أحمد یقول: بلغنی ان أبا حاتم قال: و من یقوی علی عبادة عبد الرحمن! لا أعرف لعبد الرحمن ذنبا.

و سمعت عبد الرحمن یقول: لم یدعنی أبی اشتغل فی الحدیث، حتی قرأت القرآن علی الفضل بن شاذان الرازی(2) ، ثم کتبت الحدیث.

قال الخلیلی: یقال ان السنة بالری ختمت بابن أبی حاتم، و أمر بدفن الاصول من کتب أبیه و أبی زرعة، وقف تصانیفه و أوصی الی الدرستینی القاضی]الی ان قال:

[قال عمر بن ابراهیم الهروی(3) الزاهد: أنبا الحسین بن أحمد الصفار(4) سمعت عبد الرحمن بن أبی حاتم یقول: وقع عندنا الغلاء، فانفذ بعض أصدقائی حبوبا من اصفهان، فبعته بعشرین ألفا، و سألنی ان أشتری له دارا عندنا، فاذا جاء ینزل فیها، فأنفقتها فی الفقراء، و کتبت إلیه اشتریت لک بها قصرا فی الجنة

ص:88


1- علی بن محمد : أبو الحسن الواعظ المصری البغدادی المتوفی سنة ( 338 ) ه .
2- الفضل بن شاذان بن عیسی أبو العباس الرازی المتوفی حدود سنة ( 290 ) ه .
3- عمر بن ابراهیم : أبو الفضل الهروی الزاهد المتوفی سنة ( 425 ) ه
4- الحسین بن أحمد : الحافظ الشماخی أبو عبد اللَّه الهروی الصفار المتوفی سنة ( 372 ) ه .

فبعث یقول: رضیت، فاکتب علی نفسک صکا، ففعلت فأریت فی المنام قد وفینا بما ضمنت و لا نعد لمثل هذا.

قال الامام ابو الولید الباجی(1): عبد الرحمن بن ابی حاتم ثقة حافظ]- الخ(2).

و نیز ذهبی در «تذکرة الحفاظ» گفته:

[ابن أبی حاتم الامام الحافظ الناقد شیخ الاسلام ابو محمد عبد الرحمن بن الحافظ الکبیر ابی حاتم محمد بن ادریس بن المنذر التمیمی الحنظلی الرازی و قیل: ان الحنظلی نسبة الی درب حنظلة بالری.

ولد سنة اربعین و ارتحل به ابوه فادرک الاسانید العالیة.

سمع أبا سعید الاشج(3) ، و علی بن المنذر الطریقی(4) ، و الحسن بن عرفة(5) و احمد بن سنان القطان(6)، و یونس بن عبد الاعلی(7)، و محمد بن اسماعیل الاحمسی(8)

ص:89


1- ابو الولید الباجی : سلیمان بن خلف بن سعد القرطبی الفقیه المالکی المتوفی سنة ( 474 ) ه
2- سیر النبلاء ج 13 / 263 - 267
3- أبو سعید الاشج : الحافظ عبد اللَّه بن سعید الکوفی المتوفی سنة ( 257 ) ه
4- الطریقی : علی بن المنذر المتوفی سنة ( 256 )
5- الحسن بن عرفة : ابو علی البغدادی المؤدب المتوفی سنة ( 257 ) و له ( 107 ) سنین .
6- القطان : احمد بن سنان بن اسد بن حبان أبو جعفر الحافظ الواسطی المتوفی سنة ( 256 ) أو ( 258 )
7- یونس بن عبد الاعلی : ابو موسی الصدفی الفقیه المصری المتوفی سنة ( 264 ) ه .
8- الاحمسی : محمد بن اسماعیل بن سمرة الکوفی أبو جعفر السراج المتوفی سنة ( 260 ) ه

و حجاج بن الشاعر(1)، و محمد بن حسان الازرق(2) ، و محمد بن عبد الملک بن زنجویه(3) ، و ابن وارة(4) ، و ابا زرعة، و خلائق بالاقالیم، لکنه لم یرحل الی خراسان.

روی عنه حسینک التمیمی، و یوسف المیانجی، و ابو الشیخ بن حیان، و علی بن مردک(5) ، و ابو احمد الحاکم، و أحمد بن محمد البصیر و عبد اللّه بن محمد ابن اسد(6) ، و حمد بن عبد اللّه الاصفهانی، و ابراهیم و احمد(7) ابنا محمد بن یزداد، و ابراهیم بن محمد النصیرآبادی، و علی بن محمد القصار، و آخرون.

ص:90


1- حجاج بن الشاعر : بن یوسف بن حجاج الثقفی البغدادی المتوفی سنة ( 259 ) ه .
2- محمد بن حسان الازرق : بن فیروز الشیبانی أبو جعفر البغدادی المتوفی سنة ( 260 ) ه .
3- ابن زنجویه : محمد بن عبد الملک الحافظ ابو بکر البغدادی المتوفی سنة ( 258 ) ه .
4- ابن وارة : محمد بن مسلم بن عثمان الحافظ الرازی المتوفی سنة ( 270 ) ه .
5- علی بن مردک : تقدم بعنوان علی بن عبد العزیز بن مردک البزار المتوفی سنة ( 387 ) .
6- عبد اللَّه بن محمد بن ابراهیم بن اسد ابو القاسم الرازی الفقیه الشافعی المتوفی سنة ( 387 ) ه
7- احمد بن محمد بن یزدیار بن رستم بن یزدیار ابو جعفر الطبری النحوی سکن بغداد و سمع منه فیها سنة ( 304 )

قال أبو یعلی الخلیلی: اخذ علم أبیه، و أبی زرعة، و کان بحرا فی العلوم و معرفة الرجال، صنف فی الفقه و اختلاف الصحابة و التابعین، و کان زاهدا یعد من الابدال.

قلت: کتابه فی «الجرح و التعدیل» یقضی له بالرتبة المنیفة فی الحفظ، و کتابه فی التفسیر عدة مجلدات، و له مصنف کبیر فی الرد علی الجهمیة(1) یدل علی امامته.

قال علی بن أحمد الفرضی: ما رأیت أحدا ممن عرف عبد الرحمن ذکر عنه جهالة قط، و یروی ان اباه کان یتعجب من تعبد عبد الرحمن و یقول: لا اعرف له ذنبا.

قال ابن أبی حاتم: لم یدعنی ابی أطلب الحدیث، حتی قرأت القرآن علی الفضل بن شاذان.

قال ابو الحسن علی بن ابراهیم الرازی الخطیب فی ترجمة عملها لعبد الرحمن کان رحمه اللّه قد کساه اللّه بهاء و نورا یسر به من نظر إلیه، سمعته یقول: رحل بی أبی سنة خمس و خمسین، و ما احتلمت بعد فلما بلغنا ذا الحلیفة احتلمت فسر ابی حیث ادرکت.

قال: و سمعت فی هذه السنة من محمد بن أبی عبد الرحمن المقری.

و سمعت علی بن احمد الخوارزمی یحکی عن ابن أبی حاتم قال: کنا بمصر سبعة أشهر لم نأکل فیها مرقة، نهارنا ندور علی الشیوخ، و باللیل ننسخ و نقابل

ص:91


1- الجهمیة : طائفة اعتقدوا ان الایمان هو المعرفة فقط دون سائر الطاعات و انه لا فعل لاحد علی الحقیقة الا للّه ، و ان الانسان مجبر علی افعاله ، و ان الجنة و النار تفنیان . . . و رأس هذه الطائفة جهم بن صفوان السمرقندی ، قبض علیه نصر ابن سیار و قتله سنة ( 128 ) ه .

فأتینا یوما أنا و رفیق لی شیخا، فقالوا: هو علیل، فرأیت سمکة أعجبتنا فاشتریناها فلما صرنا الی البیت حضر وقت مجلس بعض الشیوخ، فمضینا فلم تزل السمکة ثلاثة أیام و کاد أن یتغیر، فأکلناه نیئا لم نتفرغ نشویه، ثم قال: لا یستطاع العلم براحة الجسد.

ثم قال ابو الحسن: رحل مع أبیه، و حج مع محمد بن حماد الظهرانی(1) ، و رحل بنفسه الی الشام و مصر سنة اثنتین و ستین، ثم رحل الی اصبهان سنة اربع و ستین.

قال لی ابو عبد اللّه القزوینی: إذا صلیت مع ابن أبی حاتم، فسلم نفسک إلیه یعمل بها ما شاء.

قال ابو الولید الباجی: ابن ابی حاتم ثقة حافظ](2) -الخ.

و شیخ جمال الدین عبد الرحیم بن حسن الاسنوی(3) الشافعی در «طبقات شافعیه» در فصل ثانی از (باب الحاء) گفته:

[أبو محمد عبد الرحمن بن أبی حاتم الحنظلی الرازی، کان اماما فی التفسیر و الحدیث و الحفظ زاهدا، أخذ عن ابیه و جماعة، و روی الکثیر، و صنف الکتب النفیسة منها «کتاب فی مناقب الشافعی» ذکره ابن الصلاح(4) فی طبقاته و لم

ص:92


1- محمد بن حماد الطهرانی : ابو عبد اللَّه الحافظ الرازی المتوفی سنة ( 271 ) ه .
2- تذکرة الحفاظ ج 3 / 829 - 831 .
3- الاسنوی : جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی المتوفی سنة ( 772 ) .
4- ابن الصلاح : تقی الدین شیخ الاسلام ابو عمرو عثمان بن عبد الرحمن الکردی الموصلی المتوفی ( 743 ) ه .

یؤرخ وفاته، توفی سنة سبع و عشرین و ثلاثمائة، ذکره الذهبی فی «العبر»](1).

و نیز عبد الرحیم اسنوی بار دگر در «باب راء» ، ابن أبی حاتم را بمحامد عظیمه و مدائح جلیله و مآثر فخیمه و مفاخر جمیله ستوده، حیث قال:

[ابو محمد عبد الرحمن بن الامام أبی حاتم محمد بن ادریس الرازی کان بحرا فی العلوم و معرفة الرجال، زاهدا یعد من الابدال، أخذ عن جماعة من اصحاب الشافعی، و صنف فی الفقه و غیره «کالجرح و التعدیل» و «کتاب العلل» و «مناقب الشافعی» ، و توفی سنة سبع و عشرین و ثلاثمائة و قد قارب التسعین. قاله الذهبی فی «العبر» و ذکره ابن الصلاح و لم یؤرخ وفاته].

و تقی الدین ابو بکر بن احمد المعروف بابن قاضی شهبة الاسدی(2) شافعی در «طبقات فقهای شافعیه» گفته:

[عبد الرحمن بن محمد بن ادریس ابو محمد بن أبی حاتم الحنظلی الرازی أحد الائمة فی الحدیث، و التفسیر، و العبادة، و الزهد، و الصلاح، حافظ بن حافظ اخذ عن أبیه و ابی زرعة، و صنف الکتب المهمة کالتفسیر الجلیل المقدار فی أربع مجلدات عامته آثار مسندة، و کتاب «الجرح و التعدیل» و کتاب «العلل» المبوب علی ابواب الفقه، و «مناقب الشافعی» و «مناقب احمد» و غیر ذلک.

قال یحیی بن منده: صنف «المسند» فی ألف جزء، و توفی فی سنة سبع بتقدیم السین و عشرین و ثلاثمائة، قارب التسعین(3)].

ص:93


1- طبقات الشافعیة للأسنوی ج 1 / 416
2- ابن شهبة : تقی الدین ابو بکر بن احمد بن محمد بن عمر بن محمد الدمشقی المتوفی سنة ( 851 ) ه
3- طبقات الشافعیة لابن قاضی شهبة ج 1 / 111

و جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[ابن أبی حاتم الامام الحافظ الناقد شیخ الاسلام ابو محمد عبد الرحمن بن الحافظ الکبیر محمد بن ادریس بن المنذر التمیمی الحنظلی الرازی.

ولد سنة 204، و رحل به أبوه، فأدرک الاسانید العالیة.

قال الخلیلی: أخذ علم أبیه و أبی زرعة، و کان بحرا فی العلوم و معرفة الرجال ثقة حافظ زاهد، یعد من الابدال، له «الجرح و التعدیل» و التفسیر و «الرد علی الجهمیة» و کان قد کساه اللّه بهاء و نورا یسر به من نظر إلیه.

قال السبکی فی «الطبقات» : حکی انه لما هدم بعض سور طوس احتیج فی بنائه الی ألف دینار، فقال ابن أبی حاتم لاهل مجلسه، الذین کان یلقی إلیهم التفسیر:

من رجل یبنی ما هدم من هذا السور و أنا ضامن له عند اللّه قصرا؟ فقام إلیه رجل من العجم، فقال: هذه ألف دینار، و اکتب لی خطک بالضمان، فکتب له رقعة بذلک، و بنی ذلک السور و قدر موت ذلک الاعجمی، فلما دفن دفنت معه تلک الرقعة، فجاءت ریح فحملتها و وضعت فی حجر ابن أبی حاتم، و قد کتب فی ظهرها قد وفینا بما وعدت و لا تعد الی ذلک، مات فی محرم سنة 327](1).

و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی(2) در کتاب «تراجم الحفاظ» که آن را از «انساب» سمعانی(3) استخراج کرده، گفته:

[ابن أبی حاتم محمد بن حمدون و ذکر غیر ابن أبی حاتم المشهور، فان ذاک اسمه عبد الرحمن بن محمد بن ادریس و لیس له ذکر فی هذا الکتاب، یعنی «أنساب» السمعانی و هو صاحب کتاب «الجرح و التعدیل» ، و هو من کبار الحفاظ، مات سنة سبع و عشرین و ثلاثمائة، و أبوه هو أبو حاتم الرازی الامام المشهور].

ص:94


1- طبقات الحفاظ : 345 .
2- البدخشانی : الحافظ محمد بن معتمد خان المتوفی بعد سنة ( 1126 ) ه .
3- السمعانی : عبد الکریم بن محمد المروزی المتوفی سنة ( 562 ) ه .

و نیز جلال الدین سیوطی در «لآلی مصنوعه» بعد ذکر حدیثی در کلام حق تعالی با موسی کلیم اللّه علی نبینا و آله و علیه السّلام، گفته:

[و أخرجه ابن أبی حاتم فی تفسیره و قد التزم أن یخرج فیه أصح ما ورد و لم یخرج فیه حدیثا موضوعا البتة]-انتهی.

از این عبارت ظاهر است که ابن أبی حاتم التزام کرده است که در تفسیر خود اصح ما ورد اخراج کند، و حدیثی موضوع البته در آن اخراج نکرده است.

و نیز جلال الدین سیوطی در «اتقان» بعد ذکر تفسیر سدی(1)گفته:

[و لم یورد منه ابن أبی حاتم شیئا، لانه التزم أن یخرج أصح ما ورد](2).

از این عبارت ظاهر است که ابن أبی حاتم التزام کرده است که اخراج کند اصح ما ورد و بهمین سبب از تفسیر سدی چیزی وارد نکرده.

پس بحمد اللّه ثابت شد که روایت نزول: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ(3) در واقعۀ غدیر که باعتراف خود سیوطی، ابن أبی حاتم اخراج کرده است اصح ما ورد، و معتبر، و معتمد، و معول علیه، و مستند است، و قطعا و حتما و یقینا و جزما، موضوع و مجعول و مصنوع و منحول نیست، فما ذا بعد الحق الا الضلال وَ کَفَی اَللّهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتالَ .

و نیز باید دانست که سیف اللّه ملتانی در کتاب «تنبیه السفیه» که در حقیقت

ص:95


1- السدی : اسماعیل بن عبد الرحمن بن أبی ذویب المتوفی بالکوفة سنة ( 127 ) ه .
2- الاتقان فی علوم القرآن : ج 2 / 188 .
3- المائدة : 67

تمویه السفیه است! ، بجواب روایت کشی(1) طاب ثراه دربارۀ زراره(2) گفته:

و نیز در این روایت واقعست در مخاطبه زراره:

[فانک و اللّه احب الناس الی و من اصحاب أبی علیه السّلام الی حیا و میتا، فانک افضل سفن ذلک البحر القمقام الی آخره].

حال آنکه ابن أبی حاتم از سفیان ثوری نقل کرده: که «ما رأی زرارة أبا جعفر» الخ.

از این عبارت ظاهر است که سفیه ملتانی باتباع و ساوس ظلمانی و هواجس نفسانی بروایت ابن أبی حاتم از سفیان(3) ثوری که حال غرابت مآل و انحراف او از آل سابقا شنیدی، احتجاج و استدلال می کند بر کذب روایت کشی طاب ثراه، پس اندک شرم را بخود راه باید داد، و از جور و حیف و اعتساف و مخالفت انصاف برای ساعتی کناره باید گزید، و باید سنجید که چگونه می تواند شد که روایت ابن أبی حاتم بر اهل حقّ، و آن هم در تکذیب روایت شان حجت و برهان قاطع گردد، و روایت همین ابن أبی حاتم بر حضرات اهل سنت در باب فضل جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام که موافقست با روایات بسیاری از اساطین محققین شان، و هم معاضد آنست روایات عدیدۀ اهل حقّ حجت نگردد.

ص:96


1- الکشی : محمد بن عمر بن عبد العزیز أبو عمرو المتوفی حدود سنة ( 340 ) ه .
2- زرارة : بن أعین بن سنسن من أصحاب الباقر و الصادق و الکاظم علیهم السّلام توفی سنة ( 150 ) ه .
3- الثوری : سفیان بن سعید الکوفی المتوفی سنة ( 161 ) ه بالبصرة .
«روایت ابو بکر احمد بن عبد الرحمن شیرازی»
اشاره

اما روایت ابو بکر احمد بن عبد الرحمن شیرازی نزول: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ(1) در واقعۀ غدیر، پس در کتاب «ما نزل من القرآن فی علی» ذکر کرده، چنانچه ابن شهرآشوب(2)طاب ثراه که جلالت فضل و علو مرتبۀ او از افادات أئمۀ سنیه، کما لا یخفی علی ناظر «الوافی بالوفیات»(3) للصفدی(4) ، و «البلغة فی تراجم ائمة النحو و اللغة»(5) للفیروزآبادی(6)، و «بغیة الوعاة»(7) للسیوطی، ظاهر است، و صفدی تصریح فرموده بآنکه او صدق اللهجة بود.

در کتاب «المناقب» علی ما فی بحار الانوار گفته:

[الواحدی فی «اسباب نزول القرآن» بأسناده عن الاعمش(8) ، و أبی

ص:97


1- المائدة : 67
2- ابن شهرآشوب : محمد بن علی بن شهرآشوب السروی المازندرانی المتوفی سنة ( 588 )
3- الوافی بالوفیات ج 4 / 164 .
4- الصفدی : خلیل بن ایبک بن عبد اللَّه الادیب المورخ المتوفی بدمشق سنة ( 764 ) .
5- البلغة فی تراجم ائمة النحو و اللغة : 240
6- الفیروزآبادی : مجد الدین محمد بن یعقوب المتوفی سنة ( 817 ) ه .
7- بغیة الوعاة : 77
8- الاعمش : سلیمان بن مهران الکوفی المتوفی سنة ( 148 ) ه .

الجحاف(1)، عن عطیة(2)، عن أبی سعید الخدری.

و ابو بکر الشیرازی فیما نزل من القرآن فی امیر المؤمنین علیه السّلام بالاسناد

عن ابن عباس.

و المرزبانی(3) فی کتابه عن ابن عباس قال: نزلت هذه الآیة: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ یوم غدیر خم فی علی بن أبی طالب](4).

ترجمه ابو بکر شیرازی

و ابو بکر شیرازی از اجلۀ أثبات، و معتمدین ثقات، و حفاظ ماهرین، و حذاق بارعین است.

ذهبی در «تذکرة الحفاظ» گفته:

[الشیرازی الحافظ الامام الجوال ابو بکر احمد بن عبد الرحمن بن موسی الفارسی، صاحب کتاب «الالقاب» سمع أبا القاسم الطبرانی، باصبهان، و ابا بحر البربهاری(5)، و طبقته ببغداد، و عبد اللّه بن عدی بجرجان، و محمد بن الحسن السراج(6) بنیسابور، و عبد اللّه بن عمر بن علک(7)، بمرو، و سعید بن القاسم المطوعی(8)

ص:98


1- ابو الجحاف : داود بن ابی عوف
2- عطیة : بن سعد العوفی التابعی الکوفی المتوفی سنة ( 111 ) ه .
3- المرزبانی : أبو عبد اللَّه محمد بن عمران بن موسی الخراسانی البغدادی المتوفی سنة ( 378 ) ه
4- بحار الانوار ج 37 / 155 عن المناقب لابن شهرآشوب
5- ابو بحر البر بهاری : محمد بن الحسن بن کوثر المتوفی سنة ( 362 ) ه .
6- السراج : محمد بن الحسن بن احمد بن اسماعیل النیسابوریّ المتوفی سنة ( 366 ) ه .
7- ابن علک : أبو عبد الرحمن عبد اللَّه بن عمر بن علک المروزی الجوهری المتوفی سنة ( 360 ) ه
8- سعید بن القاسم : بن العلاء أبو عمرو البرذعی المتوفی سنة ( 362 ) ه .

ببلاد الترک، و محمد بن محمد بن صابر(1) ببخاری، و سمع بالبصرة، و واسط، و شیراز، و عدة مدائن.

روی عنه محمد بن عیسی الهمدانی، و ابو مسلم بن عروة، و حمید بن المأمون و آخرون.

قال شیرویه(2) : نا عنه ابو الفرج البجلی قال: کان صدوقا حافظا یحسن هذا الشأن جیدا خرج من عندنا سنة أربع و اربعمائة الی شیراز و اخبرت انه مات فی سنة احدی عشرة و اربعمائة، و ذکره جعفر المستغفری(3) فقال: کان یفهم و یحفظ](4) الخ.

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنة سبع و اربعمائه گفته:

[و فیها توفی ابو بکر الشیرازی احمد بن عبد الرحمن الحافظ مصنف «الالقاب» .

کان احد من عنی بهذا الشأن، و اکثر الترحال فی البلدان، و وصل الی بلاد الترک و سمع من الطبرانی و طبقته.

قال عبد الرحمن بن منده(5) : مات فی شوال](6).

و یافعی در «مرآة الجنان» در سنة سبع و اربعمائة گفته:

ص:99


1- محمد بن محمد بن صابر : الموذن البخاری المتوفی سنة ( 369 ) ه .
2- شیرویه : ابو شجاع شیرویه بن شهردار الدیلمی المتوفی سنة ( 509 ) ه .
3- المستغفری : الحافظ أبو العباس جعفر بن محمد النسفی المتوفی سنة ( 432 ) ه .
4- تذکرة الحفاظ ج 3 / 1065
5- ابن منده : ابو القاسم عبد الرحمن بن مندة الحافظ الاصفهانی المتوفی سنة ( 470 ) ه .
6- العبر فی خبر من غبر ج 3 / 96

[و فیها توفی الحافظ ابو بکر احمد بن عبد الرحمن الشیرازی مصنف کتاب «الالقاب»](1).

و سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[الشیرازی صاحب «الالقاب» الامام الحافظ الجوال ابو بکر احمد بن عبد الرحمن بن احمد بن محمد بن موسی الفارسی.

سمع الطبرانی و طبقته، و کان صدوقا حافظا یحسن هذا الشأن جیدا، مات سنة 407.

قال جعفر المستغفری: کان یفهم و یحفظ](2) -الخ.

«روایت ابن مردویه»
اشاره

اما روایت ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصفهانی نزول آیۀ یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ(3) الآیة در واقعۀ غدیر، پس آنفا از عبارت «در منثور» دریافتی(4).

و نیز در «در منثور» گفته:

[و أخرج ابن مردویه عن ابن مسعود(5) ، قال: کنا نقرأ علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ان علیا مولی المؤمنین

ص:100


1- مرآة الجنان ج 3 / 20
2- طبقات الحفاظ : 415
3- المائدة : 67
4- الدر المنثور ج 2 / 298
5- ابن مسعود : عبد اللَّه بن مسعود الهذلی الصحابی المتوفی سنة ( 32 ) ه .

وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اَللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنّاسِ ](1).

و میرزا محمد بن معتمد خان هم نزول آیه کریمه را در واقعۀ غدیر از ابن مردویه نقل کرده، کما سیجیء فیما بعد انشاء اللّه تعالی(2).

«جلالت ابن مردویه»

و عظمت و رفعت و جلالت، و تبحر و تمهر، و نبالت و مهارت و براعت و کمال اعتماد و اعتبار، و نهایت فضل و نبل و اشتهار، و کثرت اطلاع و طول باع ابن مردویه بر ممارسین فن رجال مخفی و محتجب نیست، أما بنابر ازاله أوهام و تنبیه ذاهلین عوام، نبذی از محامد سنیه، و برخی از فضائل جلیه او مذکور می شود:

شمس الدین أبو عبد اللّه محمد بن أحمد ذهبی در «تذکرة الحفاظ»

ص:101


1- الدر المنثور ج 2 / 298
2- و نیز ابن مردویه علی ما نقل در کتاب مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام در بیان نزول آیهیا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَدر حق آن حضرت آورده : عن زید بن علی ، قال : لما جاء جبرئیل علیه السّلام بأمر الولایة ضاق النبی صلی اللَّه علیه و آله و سلم بذلک ذرعا ، و قال : قومی حدیثو عهد بجاهلیته فنزلت . و نیز ابن مردویه علی ما نقل عنه باسناد خود در کتاب مناقب روایت کرده : عن زر ، عن عبد اللَّه قال : کنا نقرأ علی عهد رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله :یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَأن علیا مولی المؤمنین و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللَّه یعصمک من الناس - منه قدس سره .

گفته:

[ابن مردویه الحافظ الثبت العلامة أبو بکر أحمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی، صاحب التفسیر، و التاریخ، و غیر ذلک.

روی عن أبی سهل بن زیاد القطان(1) و میمون بن اسحاق الخراسانی(2)، و محمد بن عبد اللّه بن علم الصفار(3) ، و اسماعیل الخطبی(4) ، و محمد بن علی بن دحیم الشیبانی(5) و أحمد بن عبد اللّه بن دلیل، و اسحاق بن محمد بن علی الکوفی، و محمد بن أحمد بن علی الاسواری(6) ، و أحمد بن عیسی الخفاف، و أحمد بن محمد بن عاصم الکرانی(7) ، و طبقتهم.

ص:102


1- أبو سهل القطان : أحمد بن محمد بن عبد اللَّه بن زیاد البغدادی المتوفی سنة ( 350 ) ه .
2- میمون بن اسحاق الخراسانی : صاحب العطاردی المتوفی سنة ( 351 ) ه .
3- الصفار : أبو عبد اللَّه محمد بن عبد اللَّه بن علم مسند بغداد المتوفی سنة ( 340 ) ه .
4- الخطبی : أبو محمد اسماعیل بن علی بن اسماعیل البغدادی المتوفی سنة ( 350 ) ه .
5- الشیبانی : أبو جعفر محمد بن علی بن دحیم الکوفی المتوفی سنة ( 351 ) ه .
6- الاسواری : محمد بن أحمد بن محمد بن علی بن سابور الاصبهانی المتوفی سنة ( 342 ) ه .
7- الکرانی ( بالراء المشددة ) أبو علی أحمد بن محمد بن عاصم المحدث المتوفی سنة ( 339 ) ه .

و روی عنه أبو القاسم عبد الرحمن بن منده، و أخوه عبد الوهاب(1)، و أبو الخیر محمد بن أحمد بن درا(2)، و أبو منصور محمد بن شکرویه(3)، و أبو بکر محمد ابن الحسن بن محمد بن سلیم(4) ، و أبو عبد اللّه الثقفی(5) ، و أبو مطیع محمد بن عبد الواحد المصری(6) ، و خلق کثیر.

و عمل المستخرج علی «صحیح البخاری» ، و کان قیما بمعرفة هذا الشأن بصیرا بالرجال، طویل الباع، ملیح التصانیف.

ولد سنة 323 و مات لست بقین من رمضان سنة 410، یقع عوالیه فی الثقفیات و غیرها](7)-الخ.

ص:103


1- ابن منده : عبد الوهاب بن الحافظ محمد بن اسحاق أبو عمر و الاصبهانی المتوفی سنة ( 475 )
2- ابن درا : أبو الخیر محمد بن أحمد بن عبد اللَّه بن درا الاصبهانی المتوفی سنة ( 482 ) ه
3- أبو منصور : القاضی محمد بن أحمد بن علی بن شکرویه الاصفهانی المتوفی سنة ( 482 ) ه .
4- أبو بکر محمد بن الحسن بن محمد بن سلیم القاضی المقرئ الاصبهانی کان حیا فی سنة ( 484 ) ه .
5- أبو عبد اللَّه الثقفی : الحافظ القاسم بن الفضل بن أحمد الاصبهانی المتوفی سنة ( 489 ) ه .
6- أبو مطیع محمد بن عبد الواحد المدینی المصری الاصل الصحاف المتوفی سنة ( 497 ) ه .
7- تذکرة الحفاظ ج 3 / 1050

از این عبارت واضحست که ابن مردویه حافظ ثبت و علامه صاحب ثقت است، و از اکابر و اعاظم شیوخ محدثین مثل أبی سهل بن زیاد و دیگر أکابر نقاد روایت می کند، و أجلۀ أساطین سنیه مثل عبد الرحمن ابن منده، و غیر او خلق کثیر و جم غفیر از او روایت می کنند، یعنی معالم دینیه و آثار نبویه از او فرا می گیرند، و او قیم بود بمعرفت این شأن، و بصیر برجال، و طویل الباع، و ملیح التصانیف، و ناهیک بواحدة من هذه المحامد الزاهرة و المدائح الفاخرة، فکیف إذا اجتمعت و اتسقت و اینعت دوحة مناقبه و بسقت.

و نیز ذهبی در «عبر فی خبر من غبر» در سنة عشر و اربعمائة گفته:

[فیها توفی أحمد بن موسی بن مردویه أبو بکر الحافظ الاصبهانی، صاحب التفسیر و التاریخ و التصانیف، لست بقین من رمضان، و قد قارب التسعین، سمع باصبهان، و العراق. و روی عن أبی سهل بن زیاد القطان و طبقته](1).

و نیز ذهبی در «عبر» گفته:

[أبو مطیع محمد بن عبد الواحد المدینی المصری الاصل الصحاف الناسخ عاش بضعا و تسعین سنة، و انتهی إلیه علو الاسناد باصبهان.

روی عن أبی بکر بن مردویه و النقاش(2)، و ابن عقیل الباوردی(3) ، و طائفة](4).

ص:104


1- العبر فی خبر من غبر ج 3 / 102 ط الکویت
2- النقاش : أبو سعید محمد بن علی بن عمرو بن مهدی الحافظ الاصبهانی المتوفی سنة ( 414 ) ه
3- الباوردی : أبو محمد عبد اللَّه بن محمد بن عقیل نزیل أصبهان توفی بعد سنة ( 410 )
4- العبر فی خبر من غبر ج 3 / 348

از این عبارت واضحست که أبو مطیع محمد بن عبد الواحد المدینی که جلالت و عظمت او از فقرۀ: [و انتهی إلیه علو الاسناد باصبهان]لمعان ظهور دارد، از ابن مردویه روایت کرده.

و نیز از عبارت «تذکرة الحفاظ» ذهبی دریافتی که أبو القاسم عبد الرحمن ابن منده، و أخ او عبد الوهاب، و أبو الخیر محمد بن أحمد، و أبو منصور محمد بن شکرویه، و أبو بکر محمد بن الحسن بن محمد بن سلیم، و أبو عبد اللّه ثقفی، و خلقی کثیر از ابن مردویه روایت کرده اند، و روایت شخص عدل و ثقه و جلیل از شخصی حسب افادات ائمۀ سنیه، دلیل وثوق و جلالت و عدالت مروی عنه می باشد، کما سبق.

و محمد بن أبی بکر المعروف بابن قیم(1) الجوزیة الحنبلی در «زاد المعاد فی هدی خیر العباد» بعد ذکر حدیث بنی المنتفق گفته:

[هذا حدیث کبیر جلیل ینادی جلالته و فخامته و عظمته علی انه قد خرج من مشکاة النبوة لا یعرف الا من حدیث عبد الرحمن بن المغیرة بن عبد الرحمن المدنی(2)، رواه عنه ابراهیم بن ضمرة الزبیری، و هما من کبار أهل المدینة ثقتان یحتج بهما فی «الصحیح» احتج بهما امام الحدیث محمد بن اسماعیل البخاری، رواه أئمة السنة فی کتبهم، و تلقوه بالقبول، و قابلوه بالتسلیم و الانقیاد، و لم یطعن أحد منهم فیه، و لا فی أحد من رواته.

ص:105


1- ابن القیم الحنبلی : محمد بن أبی بکر بن أیوب الدمشقی المتوفی سنة ( 751 ) ه .
2- عبد الرحمن المدنی : بن المغیرة بن عبد الرحمن بن عبد اللَّه بن خالد ابن حکیم بن حزام الاسدی .

فمن رواه الامام أبو عبد الرحمن عبد اللّه(1) بن أحمد بن حنبل فی «مسند» أبیه و فی کتاب «السنة» و قال: کتب الی ابراهیم بن ضمرة بن محمد بن ضمرة ابن مصعب بن الزبیر الزبیری: کتبت إلیک بهذا الحدیث و قد عرفته و سمعته علی ما کتبت به إلیک، فحدث به عنی.

و منهم الفاضل الجلیل أبو بکر أحمد بن عمرو بن أبی عاصم النبیل(2) فی کتاب «السنة» له.

و منهم الحافظ أبو أحمد محمد بن أحمد بن ابراهیم بن سلیمان العسال(3) فی کتاب «المعرفة» .

و منهم حافظ زمانه و محدث أو انه أبو القاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب الطبرانی فی کثیر من کتبه.

و منهم الحافظ أبو محمد عبد اللّه بن محمد بن حیان أبو الشیخ الاصبهانی فی کتاب «السنة» .

و منهم الحافظ ابن الحافظ أبو عبد اللّه محمد بن اسحاق(4) بن محمد بن یحیی بن منده حافظ أصبهان.

و منهم الحافظ أبو بکر أحمد بن موسی بن مردویه.

ص:106


1- أبو عبد الرحمن عبد اللَّه بن أحمد بن محمد بن حنبل الحافظ المتوفی سنة ( 290 ) ه .
2- ابن أبی عاصم النبیل : أبو بکر أحمد بن عمرو بن الضحاک الحافظ البصری المتوفی سنة ( 287 ) ه .
3- أبو أحمد العسال : محمد بن أحمد بن ابراهیم قاضی أصبهان المتوفی سنة ( 349 ) ه .
4- ابن منده : الحافظ أبو عبد اللَّه محمد بن اسحاق بن محمد بن یحیی بن منده الاصبهانی المتوفی سنة ( 395 ) .

و منهم حافظ عصره أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه بن اسحاق الاصبهانی و جماعة من الحفاظ سواهم یطول ذکرهم](1).

از این عبارت کالشمس فی کبد السماء منجلی است که ابن مردویه از کبار ائمۀ سنت، و اجلۀ شیوخ ملت، و اماثل حفاظ آثار، و افاخم خدام اخبار است، که ابن القیم بروایت او این حدیث را در کتاب خود مثل روایت دیگر ائمۀ مذکورین، احتجاج و استدلال بر اعتماد و اعتبار و ثبوت و تحقق و خروج آن از «مشکاة نبوت» می نماید.

و حسبک هذا دلالة علی کمال الاعتماد و الوثوق و غایة الاعتبار و القبول.

و جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین السیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[ابن مردویه الحافظ الکبیر العلامة ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی، صاحب التفسیر، و التاریخ، و المستخرج علی البخاری.

سمع ابا سهل بن زیاد القطان، و خلقا، و کان قیما بهذا الشأن، بصیرا بالرجال طویل الباع، ملیح التصانیف.

ولد سنة 323 و مات لست بقین من رمضان سنة 410(2)].

از این عبارت توان دانست که ابن مردویه حافظ کبیر، و علامه جلیل، و صاحب تصانیف عدیده، مثل تفسیر و تاریخ، و مستخرج و قیم بشأن حدیث و بصیر برجال و صاحب کمال و طویل الباع و کثیر الاطلاع است.

و محمد بن عبد الباقی بن یوسف الزرقانی(3)المالکی المصری در

ص:107


1- زاد المعاد فی هدی خیر العباد ج 3 / 56 .
2- طبقات الحفاظ : 412 .
3- الزرقانی : محمد بن عبد الباقی بن یوسف المصری المالکی المتوفی سنة ( 1122 ) ه .

«شرح مواهب لدنیه» گفته:

[ابو بکر الحافظ احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی الثبت العلامة.

ولد سنة ثلث و عشرین و ثلاثمائة، و صنف التاریخ، و التفسیر، و المسند، و المستخرج علی البخاری، و کان قیما بهذا الشأن، بصیرا بالرجال، طویل الباع ملیح التصنیف، مات لست بقین من رمضان سنة عشر و اربعمائة.

قال الحافظ ابن ناصر(1) فی مشتبه النسبة: مردویه (بفتح المیم) و حکی ابن نقطة کسرها عن بعض الاصبهانیین و الراء ساکنة و الدال المهملة مضمومة و الواو ساکنة و المثناة من تحت مفتوحة تلیها هاء](2) -انتهی.

از این عبارت کالشمس فی رابعة النهار هویدا و آشکار است که این مردویه حافظ ثبت، علامه و صاحب تاریخ و تفسیر و مستخرج، و قیم بشأن حدیث، و بصیر برجال و طویل الباع و ملیح التصنیف است.

و سابقا شنیدی(3) که ابو نصر تاج الدین عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی ابن علی بن تمام السبکی در «طبقات شافعیۀ کبری» گفته:

[فأین اهل عصرنا من حفاظ هذه الشریعة أبی بکر الصدیق، و عمر الفاروق و عثمان ذی النورین، و علی المرتضی، و الزبیر، و طلحة، و سعد، و عبد الرحمن بن عوف، و أبی عبیدة بن الجراح، و ابن مسعود، و أبی بن کعب، و سعد بن معاذ، و بلال بن رباح، و زید بن ثابت، و عائشة، و أبی هریرة، و عبد اللّه بن عمرو بن العاص و ابن عمر، و ابن عباس، و أبی موسی الاشعری، و من طبقة اخری من التابعین

ص:108


1- ابن ناصر : الحافظ شمس الدین محمد بن أبی بکر بن عبد اللَّه الدمشقی الشافعی المتوفی سنة ( 842 ) ه .
2- شرح المواهب اللدنیة ج 1 / 68 .
3- عبقات الانوار ج 1 / 112 ط قم مطبعة سید الشهداء علیه السّلام .

[اویس القرنی].

الی ان قال:

[اخری و أبی عبد اللّه بن منده، و أبی عبد اللّه(1) الحسین بن احمد بن بکیر، و أبی عبد اللّه الحاکم(2)، و عبد الغنی بن سعید الازدی(3) ، و أبی بکر بن مردویه، و أبی عبد اللّه محمد بن احمد غنجار(4)، و أبی بکر البرقانی(5)، و أبی حازم العبدوی(6) و حمزة السهمی(7)، و أبی نعیم الاصبهانی].

الی ان قال:

[فهؤلاء مهرة هذا الفن، و قد أغفلنا کثیرا من الائمة، و أهملنا عددا صالحا من المحدثین، و انما ذکرنا من ذکرناه لننبه بهم علی من عداهم، ثم افضی الامر

ص:109


1- ابو عبد اللَّه الحسین بن احمد بن عبد اللَّه بن بکیر الحافظ البغدادی الصیرفی المتوفی سنة ( 388 ) .
2- الحاکم : أبو عبد اللَّه محمد بن عبد اللَّه الحافظ النیسابوریّ المعروف بابن البیع المتوفی سنة ( 405 ) ه .
3- عبد الغنی بن سعید بن علی الحافظ النسابة أبو محمد الازدی المصری المتوفی سنة ( 409 ) ه .
4- غنجار الحافظ : محمد بن أحمد بن محمد بن سلیمان بن کامل البخاری المتوفی سنة ( 412 ) ه .
5- أبو بکر البرقانی : الحافظ أحمد بن محمد بن أحمد بن غالب الخوارزمی الشافعی المتوفی سنة ( 425 ) ه .
6- أبو حازم العبدوی : عمر بن أحمد بن ابراهیم بن عبدویه النیسابوریّ المتوفی سنة ( 417 ) ه
7- السهمی : أبو القاسم حمزة بن یوسف الجرجانی المتوفی سنة ( 427 ) ه .

الی طی بساط الاسانید رأسا، و عد الاکثار منها جهالة و وسواسا].

از ملاحظۀ این عبارت بچند وجه جلالت و عظمت و علو قدر و سمو فخر ابن مردویه ظاهر است:

اول آنکه: از آن واضحست که ابن مردویه مثل دیگر حضرات که سبکی، أسمای متبرکه شان در این عبارت ذکر کرده، از اهل عصر او نهایت بالاتر و بلند، و فائق تر و سابقتر در جلالت و عظمت و حفظ و اتقان بودند، و اهل عصر سبکی بپایه و مایه شان هرگز نمی رسند، و انی ذلک و أین، فان ادعاء مساواتهم له فضلا عن تفضیلهم کذب بلامین.

دوم آنکه: از آن ظاهر است که ابن مردویه از حفاظ شریعت مقدسه بوده.

سوم آنکه: از آن واضحست که ابن مردویه از طبقۀ جلیلۀ ابو عبد اللّه ابن منده، و أبی عبد اللّه الحسین بن احمد بن بکیر، و أبی عبد اللّه الحاکم و عبد الغنی بن سعید الازدی، و أبی عبد اللّه محمد بن احمد غنجار، و أبی بکر البرقانی، و أبی حازم العبدوی، و حمزة السهمی، و أبی نعیم الاصبهانی بوده، و ظاهر است که این حضرات از أساطین دین، و أئمۀ منقدین، و مشایخ مقبولین، و اسلاف معظمین سنیه اند.

چهارم آنکه: از قول او: [فهؤلاء مهرة هذا الفن]هویدا است که ابن مردویه مثل دیگر حضرات مذکورین از مهرۀ فن حدیث، و حذاق ابن علم شریف است، و سبکی بر ذکر او مثل ذکر دیگر أئمه و اساطین خود می نازد.

پنجم آنکه: از آن ظاهر است که ابن مردویه مثل دیگر حضرات مذکورین بالاتر است از بسیاری از أئمۀ سنیه، که سبکی اغفال ذکرشان کرده،

ص:110

و می باید که آدمی بذکر ابن مردویه و دیگران، تنبه بر دیگران حاصل سازد.

ششم آنکه: از این عبارت در کمال وضوح و ظهور لائح است که ابن مردویه در صفت جمیلۀ حفظ شریعت، و مدیحت جلیلۀ مهارت در فن حدیث، مشارکت با خلفاء راشدین و اکابر صحابۀ مکرمین داشته، و علم مساهمت شان، و لو بعد عدة طبقات، برافراخته.

و حافظ ابو سعد عبد الکریم بن محمد المروزی در «انساب» بترجمۀ حمزة(1) بن الحسین المؤدب الاصبهانی گفته: [روی عنه ابو بکر بن مردویه الحافظ].(2) و اسماعیل بن عمر المعروف بابن کثیر(3) در تاریخ خود، در ذکر حدیث طیر گفته:

[و قد جمع الناس فی هذا الحدیث مصنفات مفردة، و منهم أبو بکر بن مردویه الحافظ، و أبو طاهر محمد بن أحمد بن حمدان(4) ، فیما رواه شیخنا الذهبی](5).

و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی الچلبی در «کشف الظنون» گفته:

[تفسیر ابن مردویه هو الحافظ أبو بکر أحمد بن موسی الاصبهانی المتوفی سنة عشرة و أربعمائة](6).

ص:111


1- حمزة الاصبهانی : بن الحسین ابو عبد اللَّه المتوفی قبل سنة ( 360 ) ه .
2- الانساب للسمعانی ج 1 / 175 .
3- ابن کثیر : اسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی المتوفی سنة ( 774 ) ه .
4- أبو طاهر : محمد بن احمد بن علی بن حمدان الحافظ الخراسانی المتوفی سنة ( 441 ) ه .
5- تاریخ ابن کثیر ج 7 / 353 .
6- کشف الظنون ج 1 / 439 .

از این عبارت ظاهر است که سمعانی، و ابن کثیر، و کاتب چلپی ابن مردویه را بلقب حافظ ستوده اند، و جلالت شأن لقب حافظ، بر واقفین اصطلاحات فن رجال و درایت مخفی نیست.

نور الدین علی بن سلطان محمد القاری(1) در «جمع الوسائل فی شرح الشمائل» گفته:

[الحافظ-المراد به حافظ الحدیث، لا القرآن، کذا ذکره میرک، و یحتمل انه کان حافظا للکتاب و السنة، ثم الحافظ فی اصطلاح المحدثین من احاط علمه بمائة ألف حدیث متنا و اسنادا و الطالب هو المبتدی الراغب فیه، و المحدث و الشیخ و الامام هو الاستاذ الکامل، و الحجة من أحاط علمه بثلاثمائة ألف حدیث متنا و اسنادا و أحوال رواته جرحا و تعدیلا و تاریخا، و الحاکم هو الذی أحاط علمه بجمیع الاحادیث المرویة کذلک.

و قال الجوزقی(2) : الراوی ناقل الحدیث بالاسناد، و المحدث من تحمل روایته و اعتنی بدرایته، و الحافظ من روی ما یصل إلیه و وعی ما یحتاج لدیه](3).

از این عبارت واضحست که در اصطلاح محدثین حافظ کسی است که احاطه کرده باشد علم او صد هزار حدیث را از روی متن و اسناد.

و سابقا(4) دانستی که شیخ أبو المواهب(5) عبد الوهاب بن احمد الشعراوی

ص:112


1- علی القاری : بن سلطان محمد الهروی الحنفی المتوفی سنة ( 1014 ) ه .
2- الجوزقی : محمد بن عبد اللَّه بن محمد بن زکریا الشیبانی الحافظ النیسابوریّ المتوفی سنة ( 388 ) ه .
3- جمع الوسائل فی شرح الشمائل : 7
4- عبقات الانوار ج 1 / 73 ط مطبعة سید الشهداء علیه السّلام بقم .
5- ابو المواهب : عبد الوهاب بن احمد بن علی الشافعی المتوفی سنة ( 973 ) ه .

که از اجله مشایخ اجازۀ شاهصاحب(1) است، و در ما بعد محامد و فضائل او خواهی شنید، در کتاب «لواقح الانوار فی طبقات السادة الاخیار» که سه تا نسخۀ عتیقۀ آن که یکی از آن محشی است بخط میرزا محمد ابن معتمد خان بدخشی و چهارمین نسخۀ مطبوعۀ مصر بعنایت پروردگار نزد این خاکسار موجود، بترجمۀ جلال الدین سیوطی گفته:

[و کان الحافظ ابن حجر یقول: الشروط التی إذا اجتمعت فی الانسان سمی حافظا هی: الشهرة بالطلب، و الاخذ من افواه الرجال، و المعرفة بالجرح و التعدیل لطبقات الرواة و مراتبهم، و تمییز الصحیح من السقیم، حتی یکون ما یستحضره من ذلک اکثر مما لا یستحضره، مع استحفاظ الکثیر من المتون، فهذه الشروط من جمعها فهو حافظ](2).

پس بنابر این عبارت، ظاهر است که ابن مردویه از اکابر مشهورین بطلب و اخذ از افواه رجال، و معرفت بجرح و تعدیل طبقات روات و مراتب شان، و تمییز صحیح از سقیم بوده، و مستحضرات او در این باب زائد از غیر مستحضرات او بوده.

و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در «تراجم الحفاظ» گفته:

[الحافظ یطلق هذا الاسم علی من مهر فی فن الحدیث، بخلاف المحدث](3).

حسب این عبارت هم ظاهر است که ابن مردویه از أکابر ماهرین در

ص:113


1- شاهصاحب : عبد العزیز بن احمد دهلوی صاحب « التحفة » توفی سنة ( 1239 ) ه .
2- لواقح الانوار شعراوی : 199 - الباب الاول من القسم الثالث .
3- تراجم الحفاظ : 217 حرف الحاء المهملة من النسب و الالقاب .

فن حدیث بوده، و مرتبۀ او از أجلۀ محدثین هم در گذشته.

و شمس الدین محمد بن محمد الجزری(1) در «حصن حصین» گفته:

[اما بعد حمد اللّه الذی جعل الدعاء لرد القضاء و الصلوة و السّلام علی سید الانبیاء و علی آله و صحبه الاتقیاء و الاصفیاء، فان هذا الحصن الحصین من کلام سید المرسلین، و سلاح المؤمنین من خزانة النبی الامین، و الهیکل العظیم من قول الرسول الکریم، و الحرز المکنون من لفظ المعصوم المأمون، بذلت فیه النصیحة، و اخرجته من الاحادیث الصحیحة، ابرزته عدة عند کل شدة، و جردته جنة تقی من شر الناس و الجنة، تحصنت به فیما دهم من المصیبة، و اعتصمت من کل ظالم بما حوی من السهام المصیبة، و قلت:

ألا قولوا لشخص قد تقوی علی ضعفی و لا یخشی رقیبه

خبأت له سهاما فی اللیالی و أرجو أن تکون له مصیبة

اسأل اللّه العظیم أن ینفع به، و أن یفرج عن کل مسلم بسببه، علی انه مع اقتصاره و اختصار اختصاره لم یدع حدیثا صحیحا فی بابه الا استحضره و أتی به و لما اکملت ترتیبه و تهذیبه طلبنی عدو لا یمکن أن یدفعه الا اللّه تعالی، فهربت منه مختفیا، و تحصنت بهذا الحصن، فرأیت سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم أنا جالس علی یساره، و کانه صلی اللّه علیه و سلم یقول: ما ترید؟ فقلت له یا رسول اللّه: ادع اللّه لی و للمسلمین، فرفع صلی اللّه علیه و سلم یدیه الکریمتین، و انا انظر إلیهما، فدعا، ثم مسح بهما وجهه الکریم، و کان ذلک لیلة الخمیس، فهرب العدو لیلة الاحد، و فرج اللّه عنی و عن المسلمین ببرکة ما فی هذا الکتاب عنه صلی اللّه علیه و سلم.

و قد رمزت للکتب التی خرجت منها هذه الاحادیث بحروف تدل علی ذلک

ص:114


1- الجزری : شمس الدین أبو الخیر محمد بن محمد المتوفی سنة ( 833 ) ه .

سلکت فیها اخصر المسالک، فجعلت علامة «صحیح البخاری» (خ) و «مسلم»(1) (م) و «سنن ابی داود»(2) ، (د) و الترمذی(3)، (ت) و النسائی(4)، (س) و ابن ماجة القزوینی(5) (ق) و هذه الاربعة (عة) و هذه الستة (ع) و صحیح ابن حبان(6) (حب) و صحیح المستدرک (مس) و ابی عوانة(7) (عو) و ابن خزیمه(8) (مه) و الموطا (طا) و سنن الدارقطنی(9) (قط) و مصنف ابن ابی شیبة(10) (مص) و مسند الامام احمد (أ) و البزار(11) (ر) و أبی یعلی الموصلی(12) (صلی الله علیه و آله) . و الدارمی(13) (می) ، و معجم الطبرانی الکبیر (ط) و الاوسط (طس) و الصغیر (صط) ، و الدعاء له (طب) ، و لابن مردویه

ص:115


1- مسلم : بن الحجاج النیسابوریّ المتوفی سنة ( 261 ) ه .
2- أبو داود : سلیمان بن الاشعث الحافظ السجستانی المتوفی سنة ( 275 ) ه .
3- الترمذی : محمد بن عیسی المتوفی سنة ( 279 ) ه .
4- النسائی : أبو عبد الرحمن احمد بن شعیب المتوفی سنة ( 303 ) ه .
5- ابن ماجة القزوینی : محمد بن یزید الحافظ المتوفی سنة ( 283 ) ه .
6- ابن حبان : محمد أبو حاتم البستی المورخ المتوفی سنة ( 354 ) ه .
7- أبو عوانة : الوضاح بن خالد الیشکریّ الواسطی البزاز المتوفی سنة ( 176 ) ه .
8- ابن خزیمة : محمد بن اسحاق بن خزیمة النیسابوریّ المتوفی سنة ( 311 ) ه .
9- الدارقطنی : أبو الحسن علی بن عمر المتوفی سنة ( 385 ) ه .
10- ابن أبی شیبة : الحافظ عثمان بن محمد المتوفی سنة ( 239 ) ه .
11- البزار : الحافظ أحمد بن عمرو البصری المتوفی سنة ( 292 ) ه .
12- أبو یعلی الموصلی : الحافظ احمد بن علی المتوفی سنة ( 307 ) ه .
13- الدارمی : أبو محمد عبد اللَّه بن عبد الرحمن الحافظ المتوفی سنة ( 255 ) ه .

(مر) ، و للبیهقی(1) (قی) ، و السنن الکبیر له (سنی) ، و عمل الیوم و اللیلة لابن السنی(2) (ی) .

و اقدم رمز من له اللفظ، و ان کان الحدیث موقوفا جعلت قبل رمزه (مو) ، لیعلم انه موقوف لما بعده من الکتب، و ذلک قلیل حیث عدم المتصل، أو اختلف فیه علی انی لم أجعل هذه الرموز الا لعالم یربأ بنفسه عن التقلید، أو لمتعلم یتعرف صحیح الکتب و المسانید، و الا ففی الحقیقة لا احتیاج إلیها لعموم الناس، فلیعلم انی أرجو أن یکون جمیع ما فیه صحیحا، فزال الالتباس، و قد جمع بحمد اللّه تعالی هذا المختصر اللطیف ما لم تجمعه مجلدات من التآلیف].

از این عبارت ظاهر است که محمد بن محمد الجزری کتاب ابن مردویه را از مآخذ کتاب خود، که نهایت عظمت و جلالت آن بیان کرده، گردانیده، و مثل دیگر کتب اساطین معتمدین و أفاخم محدثین نحلۀ خود مثل بخاری، و مسلم، و ابن أبی شیبة، و امام احمد، و ابو داود، و ترمذی، و نسائی، و ابن ماجه القزوینی، و بزار، و ابن حبان، و حاکم، و ابن عوانه، و ابن خزیمه، و مالک(3)، و غیرهم بر آن اعتماد نموده اند.

و نیز ظاهر است که روایات ابن مردویه را صحیح دانسته، حیث قال:

فلیعلم انی أرجو أن یکون جمیع ما فیه صحیحا.

و مخاطب عالی تبار در رسالۀ «اصول حدیث» گفته:

ص:116


1- البیهقی : الحافظ احمد بن الحسین بن علی الخسروجردی المتوفی سنة ( 458 ) ه .
2- ابن السنی : الحافظ أبو بکر احمد بن محمد بن اسحاق بن ابراهیم الدینوری المتوفی سنة ( 364 ) ه .
3- مالک : بن أنس بن مالک امام المالکیة المتوفی سنة ( 179 ) ه .

[و أحادیث متعلقه بتفسیر را تفسیر گویند. تفسیر ابن مردویه، و تفسیر دیلمی، و تفسیر ابن جریر، و غیره مشاهیر تفاسیر حدیث اند].

از این عبارت هویدا است که تفسیر ابن مردویه از مشاهیر تفاسیر است، و شاهصاحب در ذکر تفاسیر مشهوره تفسیر او را مقدم بر دیگر تفاسیر گذاشته اند.

«روایت ثعلبی نیسابوری»

اما روایت ابو اسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی النیسابوریّ نزول: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ -الآیة-در واقعۀ غدیر، پس در تفسیر او مسمی «بالکشف و البیان عن علوم القرآن» ، که نسخۀ عتیقۀ آن بخط عرب مزین باجازات علماء اعیان، نزد این کثیر العصیان بعنایت رب منان موجود است و در تفسیر این آیه مذکور است:

[قال أبو جعفر محمد بن علی معناه بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ فی فضل علی بن أبی طالب، فلما نزلت هذه الآیة أخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بید علی، فقال: «من کنت مولاه فعلی مولاه» أخبرنا أبو القاسم یعقوب بن أحمد ابن السری، أنا أبو بکر محمد بن عبد اللّه بن محمد(1) ، نا أبو مسلم ابراهیم بن

ص:117


1- محمد بن عبد اللَّه بن محمد بن اشته أبو بکر الاصفهانی المتوفی سنة ( 360 ) أو قبلها .

عبد اللّه الکجی(1) ، نا حجاج بن منهال(2) ، نا حماد(3) ، عن علی بن زید(4)، عن عدی بن ثابت(5)، عن البراء(6) ، قال:

لما نزلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی حجة الوداع کنا بغدیر خم فنادی ان الصلوة جامعة و کسح للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم تحت شجرتین، فأخذ بید علی، فقال: «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» قالوا: بلی یا رسول اللّه قال: «أ لست أولی بکل مؤمن من نفسه؟» قالوا: بلی، قال: «هذا مولی من أنا مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» .

قال: فلقیه عمر، فقال: هنیئا لک یا ابن أبی طالب أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة.

أخبرنی أبو محمد عبد اللّه بن محمد القائنی، نا أبو الحسین محمد بن عثمان النصیبی(7) ، نا أبو بکر محمد بن الحسن السبیعی، نا علی بن محمد الدهان و الحسین بن ابراهیم الجصاص، نا حسین بن حکم، نا حسن بن حسین، عن

ص:118


1- أبو مسلم الکجی : ابراهیم بن عبد اللَّه بن مسلم بن ماعز البصری المتوفی سنة ( 292 ) ه .
2- حجاج بن منهال : أبو محمد الانماطی البصری المتوفی سنة ( 217 ) ه .
3- حماد : بن سلمة بن دینار الحافظ البصری المتوفی سنة ( 167 ) ه .
4- علی بن زید : بن أبی ملیکة زهیر بن عبد اللَّه بن جدعان أبو الحسن البصری المتوفی سنة ( 129 ) ه .
5- عدی بن ثابت : الانصاری الکوفی المتوفی سنة ( 116 ) ه .
6- البراء : بن عازب بن الحارث الخزرجی الصحابی المتوفی سنة ( 71 ) ه .
7- أبو الحسین محمد بن عثمان القاضی النصیبی البغدادی المتوفی سنة ( 406 ) ه .

حبان(1) ، عن الکلبی، عن أبی صالح(2) ، عن ابن عباس فی قوله تعالی: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الآیة، قال: نزلت فی علی أمر النبی صلی اللّه علیه و سلم أن یبلغ فیه، فأخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بید علی فقال: من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه].

و وثاقت و دیانت، و صلاح و امانت، و جلالت و نبالت، و سمو منزلت و علو مرتبت، و عظمت و ریاست، و توحد و براعت و امامت ثعلبی در منهج أول بجواب شبهات مخاطب بر آیۀ: إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ بتفصیل مبین شده، و باز در دلیل ششم از أدله دلالت حدیث غدیر بر امامت، انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد، و از زبان بلاغت ترجمان والد ماجد شاهصاحب هم محامد عظیمه، و مناقب فخیمۀ ثعلبی که بعد ملاحظۀ آن أتباع و أشیاعشان را مجال دم زدن و گردن کبر دراز کردن باقی نماند بگوش تو خواهد رسید.

و از خطبۀ تفسیر ثعلبی، کما ستطلع علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی ظاهر است که ثعلبی حق را از باطل، و مفضول را از فاضل، و صحیح را از سقیم، و حدیث را از قدیم، و بدعت را از سنت، و حجت را از شبهت باز شناخته، و از اهل بدع و أهواء، که معوجة المسالک و الآراءاند، مجانبت گزیده، و مخالطت ایشان را نه پسندیده، و تورع از اقتداء بافعال و اقوالشان ورزیده، و نیز براه کسانی که خلط أباطیل مبتدعین بأقاویل سلف صالحین کرده اند، و جمع در میان تمره و بعره، و لو عثرة و غفلة،

ص:119


1- حبان : بن علی العنزی الفقیه الکوفی المتوفی سنة ( 171 ) ه .
2- أبو صالح : ذکوان مولی جریریه بنت الحارث الغطفانی توفی سنة ( 101 ) ه .

لا عقدا و نیة کرده اند، مثل قفال(1) و أبی حامد مقری، اگر چه فقهای کبار و علمای اخیار بودند، لیکن تفسیر حرفه شان نه بود، و نه علم تأویل صنعت شان، نرفته، و هم طریقۀ کسانی که اقتصار بر روایت و نقل آغاز نهاده، و درایت و نقد را ترک داده اند، مثل اسحاق بن ابراهیم حنظلی(2) و ابراهیم بن اسحاق انماطی(3) ، که از افاخم أئمۀ جلیل الشأن و أعاظم ثقات اعیان اند، راضی نشده، یعنی نقد و تحقیق و تمییز و تحدیق بعمل آورده، و صرف بر بیع دوا اکتفا نکرده، بلکه طب و علاج و تفریق در استقامت و اعوجاج پیش نظر داشته، و نیز بصنیع کسانی که اسناد را که رکن و عماد است، پیش نهاد خاطر نداشته اند، و بنقل از صحف و دفاتر، و جریان علی هوس الخواطر همت گماشته، و از ذکر غث و ثمین و واهی و متین اعراض نکرده، خود را از عداد علما بدر ساخته اند، راضی نشده، و صیانت این کتاب از ذکرشان نموده، و قراءت و علم سنتی است که اخذ می کنند آن را أصاغر از اکابر، و اگر اسناد نمی بود، هر آیینه می گفت هر کس آنچه می خواست، و این تفسیر او کتابیست شامل کامل و مهذب ملخص مفهوم منظوم، که استخراج کرده آن را از قریب صد کتاب مسموعات، علاوه بر أجزاء و تعلیقات، و نسق کرده آن را بأبلغ مقدور خود از ایجاز و ترتیب، و تلفیق نموده آن را بغایت فحص و تنقیب و آن جامع محاسن خصال تصنیف و تألیفست.

ص:120


1- القفال : محمد بن علی بن اسماعیل الشافعی الشاشی المتوفی سنة ( 365 ) ه .
2- اسحاق بن ابراهیم : بن مخلد الحنظلی المروزی المتوفی سنة ( 238 ) ه .
3- الانماطی : ابراهیم بن اسحاق النیسابوریّ المتوفی سنة ( 303 ) ه .
«روایت أبو نعیم اصفهانی»

اما روایت حافظ أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه الاصفهانی، نزول آیه:

یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ در واقعۀ غدیر، پس در کتاب «ما نزل من القرآن فی علی علیه السّلام» که فاضل رشید(1) ذکر آن نقلا عن الشیخ علی المتخلص بحزین(2) در «ایضاح لطافة المقال» نموده، علی ما نقل عنه بأسناد خود آورده:

[عن علی بن عامر، عن أبی الجحاف و الاعمش، عن عطیة قال: نزلت هذه الآیة علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی علی بن أبی طالب: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ].

و مثل این روایت را حاجی عبد الوهاب بن محمد(3) که از اکابر علمای سنیه است، نیز از أبو نعیم نقل کرده، کما سیجیء.

و بر مهرۀ متتبعین واضح و عیانست که أبو نعیم از علمای جلیل الشأن و محدثین اعیان و معتمدین ارکان و حذاق این شأن، و متمهرین ثقات و متبحرین أثبات، و أساطین معظمین و کبار منقدین و أجلۀ محققین، و أعاظم مستندین و أفاخم معتبرین، و أماثل مشهورین، و نحاریر معروفین است.

ص:121


1- فاضل رشید : خان دهلوی تلمیذ شاهصاحب و مؤلف ایضاح لطافة المقال .
2- حزین : محمد علی بن أبی طالب اللاهیجی المتوفی سنة ( 1180 ) أو ( 1181 ) ه .
3- الحاج عبد الوهاب بن محمد بن رفیع الدین أحمد البخاری المتوفی سنة ( 932 ) ه .

ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته:

[الحافظ ابو نعیم أحمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران الاصبهانی الحافظ المشهور.

صاحب کتاب «حلیة الاولیاء» ، کان من اعلام المحدثین و أکابر الحفاظ الثقات.

اخذ عن الافاضل و اخذوا عنه و انتفعوا به.

و کتاب «الحلیة» من أحسن الکتب، و له کتاب «تاریخ اصبهان» نقلت منه ترجمة والده عبد اللّه، نسبه علی هذه الصورة، و ذکر أن جده مهران أسلم اشاره الی انه اول من اسلم من اجداده، و انه مولی عبد اللّه(1) بن معاویة بن عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب رضی اللّه عنهم، و سیأتی ذکر عبد اللّه بن معاویة انشاء اللّه تعالی.

و ذکر ان والده توفی فی رجب سنة خمس و ستین و ثلاثمائة، و دفن عند جده من قبل امه.

ولد فی رجب سنة ست و ثلاثمائة، و قیل: اربع و ثلثین.

و توفی فی صفر و قیل: یوم الاثنین الحادی و العشرین من المحرم سنة ثلثین و اربعمائة باصبهان، رحمه اللّه تعالی](2).

و صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در «وافی بالوفیات» گفته:

[احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران ابو نعیم الحافظ

ص:122


1- عبد اللَّه بن معاویة بن عبد اللَّه بن جعفر بن ابی طالب من شجعان الطالبیین و اجوادهم و شعرائهم مات أو قتل فی سجن أبی مسلم الخراسانی فی هراة سنة ( 131 ) ه .
2- وفیات الأعیان ج 1 / 26

سبط محمد بن یوسف بن البناء الاصبهانی(1) ، تاج المحدثین، و أحد اعلام الدین، له العلو فی الروایة و الحفظ و الفهم و الدرایة، و کانت الرحال تشد إلیه، أملی فی فنون الحدیث کتبا سارت فی البلاد و انتفع بها العباد، و امتدت ایامه حتی الحق الاحفاد بالاجداد و تفرد بعلو الاسناد].

الی ان قال:

[و کان ابو نعیم اماما فی العلم و الزهد و الدیانة.

و صنف مصنفات کثیرة منها: «حلیة الاولیاء» و «المستخرج علی الصحیحین» ذکر فیها احادیث ساوی فیها البخاری و مسلما، و احادیث علا علیهما فیها کأنهما سمعاها منه، و ذکر فیها حدیثا کأن البخاری و مسلما سمعاه ممن سمعه منه، و «دلائل النبوة» و «معرفة الصحابة» و «تاریخ» بلده، و «فضائل الجنة» و «صفة الجنة» و کثیرا من المصنفات الصغار، و بقی اربعة عشر سنة بلا نظیر، لا یوجد شرقا و لا غربا أعلی اسنادا منه و لا أحفظ و لما کتب کتاب «الحلیة» الی نیسابور بیع بأربع مائة دینار](2)-الخ.

و محمد بن عبد اللّه الخطیب(3) در «رجال مشکاة المصابیح» که در آخر آن تصریح کرده به اینکه عرض کرده آن را بر شیخ خود حسین بن

ص:123


1- محمد بن یوسف بن البناء : ابو عبید اللَّه الاصفهانی المتوفی سنة ( 286 ) .
2- الوافی بالوفیات ج 7 / 81 .
3- الخطیب : محمد بن عبد اللَّه ولی الدین التبریزی العمری المتوفی بعد سنة ( 737 ) ه .

عبد اللّه بن محمد الطیبی(1)، پس استحسان کرده آن را، چنانچه استحسان نموده «مشکاة» را، و استجاده نمود آن را، چنانچه استجاده نمود «مشکاة» را، گفته:

[أبو نعیم الاصفهانی هو أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه الاصفهانی].

صاحب «الحلیة» ، هو من مشایخ الحدیث الثقات، المعمول بحدیثهم، المرجوع الی قولهم، کبیر القدر.

ولد سنة أربع و ثلاثین و ثلاثمائة. و مات فی صفر سنة ثلاثین و أربعمائة باصفهان، و له من العمر ست و تسعون سنة، رحمه اللّه تعالی](2).

«روایت ابو الحسن علی بن احمد الواحدی»
اشاره

اما روایت ابو الحسن علی بن احمد الواحدی، نزول آیۀ: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ در واقعۀ غدیر:

پس حقیر در زمان سابق نسبت آن به «اسباب النزول» واحدی در کتاب «مطالب السؤل» محمد بن طلحه شافعی و «فصول مهمه» ابن

ص:124


1- الطیبی : الحسین بن عبد اللَّه بن محمد شرف الدین المتوفی سنة ( 743 ) - و هو فی کشف الظنون ج 1 / 720 « الحسن بن محمد بن عبد اللَّه » و کذا فی شذرات الذهب ج 6 / 137 و بغیة الوعاة : 228 - و علق مصحح الدرر الکامنة کما نبه علیه فی ذیل « الاعلام » ج 2 / 280 ان الطیبی سمی نفسه فی اول « شرح المشکاة » الحسین بن عبد اللَّه بن محمد . . .
2- الاکمال فی أسماء الرجال ط مع المشکاة ج 3 / 805 .

الصباغ و غیر آن دیده بودم، و از عنایات و ألطاف غیبیۀ الهیه راجی بودم که اصل کتاب «اسباب النزول» ، که ممدوح اکابر فحول است، بدست آید که بنظر خود هم در آن ملاحظه کنم، تا آنکه بتأییدات ربانیه و عنایات رحمانیه یک نسخۀ آن بخط عرب از «حدیده» وقت رجوع از حج خریدم، و بیک نسخۀ آن بعد رسیدن بلکهنو و رسیدم، و للّه الحمد و المنة که این روایت را در آن یافتم، و چه مسرتها که نه برداشتم:

[قال الواحدی فی «اسباب النزول» : قوله تعالی: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ،

قال الحسن: ان نبی اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال:

«لما بعثنی اللّه برسالته ضقت بها ذرعا، و عرفت أن من الناس من یکذبنی» ، و کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یهاب قریشا و الیهود و النصاری، فأنزل اللّه هذه الآیة.

أخبرنا أبو سعید محمد بن علی الصفار(1) ، انا الحسن بن احمد المخلدی(2)، انا محمد بن حمدون بن خالد(3)، انا محمد بن ابراهیم الحلوانی(4)، نا الحسن

ص:125


1- أبو سعید الصفار : محمد بن علی بن محمد بن أحمد بن حبیب المعروف بخشاب النیشابوری المتوفی سنة ( 456 ) .
2- الحسن بن أحمد المخلدی : أبو محمد النیشابوری المتوفی سنة ( 389 ) ه .
3- محمد بن حمدون بن خالد : بن یزید الحافظ أبو بکر النیشابوری المتوفی سنة ( 320 ) ه .
4- محمد بن ابراهیم الحلوانی : أبو بکر قاضی بلخ ساکن بغداد ، ترجمه فی تاریخ بغداد ج 1 / 398

ابن حماد سجادة(1)، انا علی بن عیاش(2) ، عن الاعمش، و أبی الجحاف، عن عطیة، عن أبی سعید الخدری قال: نزلت هذه الآیة: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ یوم غدیر خم فی علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه](3).

از این عبارت ظاهر است که واحدی وحید نزول آیۀ: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ روز غدیر در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، بأسناد متصل از أبی سعید الخدری روایت کرده.

و للّه الحمد علی ذلک حمدا جمیلا جزیلا.

و در ثبوت مزید اعتماد و اعتبار این روایت مشرقة الانوار و بعد آن از خطا و عثار، بعد ملاحظۀ خطبۀ کتاب «اسباب النزول» واحدی عمدة الکبار هیچ ریبی و شکی باقی نمی ماند.

و هذه عبارة الواحدی فی الخطبة:

[و بعد هذا فان علوم القرآن غزیرة، و ضروبها جمة کثیرة، یقصر عنها القول و ان کان بالغا، و یتقلص عنها ذیله و ان کان سابغا، و قد سبقت لی، و للّه الحمد مجموعات تشتمل علی أکثرها، و تنطوی علی غررها، و فیها لمن رام الوقوف علیها مقنع و بلاغ، و عما عداها من جمیع المصنفات غنیة و فراغ، لاشتمالها علی عظمها محققا، و تأدیته الی متأمله متسقا، غیر أن الرغبات الیوم عن علوم القرآن صادفة کاذبة فیها، و عجزت الامة عن تلافیها، فآل الامر بنا الی افادة المستهترین بعلوم الکتاب ابانة ما انزل فیه من الاسباب إذ هی أولی ما یجب الوقوف علیها،

ص:126


1- الحسن بن حماد : أبو علی الحضرمی سجادة البغدادی المتوفی سنة ( 241 ) ه .
2- علی بن عیاش : أبو الحسن الالهانی الحمصی الحافظ المتوفی سنة ( 219 ) ه .
3- اسباب النزول للواحدی : 115 .

و أولی ما یصرف العنایة إلیها، لامتناع معرفة تفسیر الآیة و قصد سبیلها دون الوقوف علی قصتها و بیان نزولها، و لا یحل القول فی اسباب نزول الکتاب الا بالروایة و السماع ممن شاهد التنزیل، و وقفوا علی الاسباب، و بحثوا عن علمها و جدوا فی الطلاب و قد ورد الشرع بالوعید للجاهل فی العثار فی هذا العلم بالنار.

انا أبو ابراهیم اسماعیل بن ابراهیم الواعظ(1)، أنبا أبو الحسین محمد بن أحمد ابن حامد العطار، انا أحمد بن الحسن بن عبد الجبار(2) ، انا لیث بن حماد، ثنا أبو عوانة، عن عبد الاعلی(3)، عن سعید بن جبیر(4)، عن ابن عباس قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «اتقوا الحدیث الا ما علمتم فانه من کذب علی متعمدا فلیتبوّأ مقعده من النار» .

و السلف الماضون رحمهم اللّه کانوا من أبعد الغایة احترازا عن القول فی نزول الآیة.

انا أبو نصر أحمد بن عبید اللّه المخلدی(5)، انا أبو عمرو بن نجید(6)، ثنا

ص:127


1- اسماعیل بن ابراهیم بن محمد بن حمویه أبو ابراهیم الواعظ الصوفی النیسابوریّ المتوفی سنة ( 428 ) .
2- أحمد بن الحسن بن عبد الجبار أبو عبد اللَّه الصوفی المتوفی ببغداد سنة ( 306 ) ه .
3- عبد الاعلی : بن عامر الثعلبی المتوفی سنة ( 129 ) .
4- سعید بن جبیر : الکوفی المقرئ المفسر الفقیه الشهید سنة ( 95 ) ه .
5- أبو نصر المخلدی : أحمد بن عبید اللَّه بن أحمد بن محمد بن الحسن بن علی بن مخلد المزکی النیسابوریّ المتوفی ( 427 ) ه .
6- أبو عمرو بن نجید : اسماعیل الصوفی النیسابوریّ المتوفی سنة ( 365 ) ه .

أبو مسلم، ثنا عبد الرحمن بن حماد(1)، ثنا أبو عمر، عن محمد بن سیرین(2) قال: سألت عبیدة السلمانی(3) عن آیة من القرآن، فقال: «اتق اللّه» و قل سدادا ذهب الذین یعلمون فیما انزل القرآن، فأما الیوم فکل واحد یخترع للایة سببا، و یخلق افکا و کذبا، ملقیا زمامه الی الجهالة، غیر مفکر فی الوعید لجاهل سبب الآیة، و ذاک الذی حدانی الی املاء هذا الکتاب الجامع للاسباب، لینتهی إلیه طالبوا هذا الشأن، و المتکلمون فی نزول القرآن، فیعرفوا الصدق، و یستغنوا عن التمویه و الکذب، و یجدوا فی تحفظه بعد السماع و الطلب].

از این عبارت ظاهر است که اسباب نزول قرآن شریف اولای آن چیزی است که واجب است وقوف بر آن، و اولای آن چیزی است که صرف کرده می شود عنایت بسوی آن، و ممتنع است تفسیر آیت و قصد سبیل آن بغیر وقوف بر قصۀ آن و بیان نزول آن، و حلال نیست قول در اسباب نزول کتاب مگر بروایت و سماع از کسانی که مشاهده کردند تنزیل را و واقف شدند بر اسباب، و بحث کردند از علم آن، و کوشش کردند در طلب، و وارد شده است شرع بوعید بنار برای جاهل بسبب عثار در این علم.

و سلف ماضین غایت احتراز از قول در نزول آیات داشتند، و چون أبنای عصر واحدی اختراع أکاذیب و خلق افتراءات در نزول آیات

ص:128


1- عبد الرحمن بن حماد : بن شعیب أبو سلمة الشعیثی المتوفی سنة ( 212 ) ه .
2- محمد بن سیرین : أبو بکر البصری المتوفی سنة ( 110 ) ه .
3- عبیدة السلمانی : المرادی الفقیه الکوفی المتوفی سنة ( 72 ) .

می کردند، و از القای زمام بسوی جهالت و عدم تفکر در وعید برای جاهل سبب آیت، باکی بر نمی داشتند، واحدی این کتاب را، که جامع اسباب است، املا نموده تا که انتها کنند بسوی آن طالبین این شأن، و متکلمین در نزول قرآن، یعنی آن را ملاذ و ملجای خود گردانند، و روی اعتبار و اعتماد بر آن آرند، پس بشناسند صدق را، و مستغنی شوند از تمویه و کذب، و جد کنند در تحفظ آن بعد سماع و طلب.

پس ثابت شد که روایت نزول آیۀ: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ در واقعۀ غدیر که واحدی نحریر در این کتاب فقید النظیر ذکر کرده، از آن جمله است که آن اولای آن امور است، که واجب است وقوف بر آن، و اولای آن اشیاء است که صرف کرده می شود عنایت بسوی آن، و مأخوذ است از بعض کسانی که مشاهده کرده اند تنزیل را و واقف شده اند بر اسباب، و بحث کرده اند از علم آن و کوشش کرده اند در طلب آن، و از وعید شدید که بسبب عثار در این علم جلیل المقدار وارد است برکنارند، و مثل أبنای عصر واحدی نیستند، که معاذ اللّه اختراع أسباب بی اصل، و خلق أنواع افک و کذب و هزل می نمودند، و القای زمام بسوی جهالت بلا تفکر در وعید برای جاهل سبب آیت می کردند.

و نیز بحمد اللّه ثابت شد که روایت نزول آیۀ کریمه در واقعۀ غدیر حسب افادۀ واحدی عین حق و صدق، و محض صواب و لائق اعتماد و اعتبار طالبین شأن نزول کتاب، و مبائن تمویه و خطاء و کذب و افتراء، و سزاوار جد در تحفظ آن بعد سماع و طلب است.

ص:129

«جلالت واحدی در کتب اهل سنت»

و جلالت مرتبت و علو منزلت و سمو شأن و امامت و توحد و ریاست و احدی از عبارت ابن خلکان، که سابقا مذکور شده(1) واضحست، که در آن تصریح کرده بآنکه او صاحب تفاسیر مشهوره است، و استاد عصر خود در نحو و تفسیر، و روزی یافته سعادت را در تصانیف خود، و اجماع کرده اند مردم بر حسن آن تصانیف، و ذکر کرده اند آن را مدرسین در دروس خود.

و ابو الحسن علی بن أبی الکرم محمد بن محمد الشیبانی المعروف بابن الاثیر الجزری در «تاریخ کامل» در وقائع سنة ثمان و ستین و اربعمائة گفته:

[و فیها توفی ابو الحسن علی بن احمد بن محمد بن متویه الواحدی المفسر مصنف «الوسیط» و «الوجیز» فی التفسیر، و هو نیسابوری امام مشهور(2)].

انتهی نقلا عن نسخة طبعت بمصر، و اشتریتها فی تلک الایام بلطف الرب المنعام.

و محمد بن احمد بن عثمان ذهبی در «سیر النبلاء» گفته:

[الامام العلامة الاستاذ ابو الحسن علی بن احمد بن محمد بن علی الواحدی النیسابوریّ الشافعی صاحب التفسیر و امام علماء التأویل، من اولاد التجار، و اصله من ساوه، لزم الاستاذ ابا اسحاق الثعلبی و اکثر عنه، و أخذ علم العربیة

ص:130


1- وفیات الأعیان ج 3 / 303 .
2- الکامل لابن الاثیر ج 10 / 101

عن أبی الحسن القهندزی الضریر(1).

و سمع من أبی طاهر بن محمش(2)، و القاضی أبی بکر الحیری(3) ، و ابی ابراهیم اسماعیل بن ابراهیم الواعظ، و محمد بن ابراهیم المزکی(4)، و عبد الرحمن ابن حمدان النصروی(5)، و احمد بن ابراهیم النجار، و خلق.

حدث عنه احمد بن عمر الارغیانی، و عبد الجبار بن محمد الخواری(6)، و طائفة اکبرهم الخواری.

صنف التفاسیر الثلاثة: «البسیط» و «الوسیط» و «الوجیز» ، و بتلک الاسماء سمی الغزالی تآلیفه الثلاثة فی الفقه، و لابی الحسن کتاب «اسباب النزول»

ص:131


1- القهندزی : علی بن محمد بن ابراهیم بن عبد اللَّه ابو الحسن الضریر النیسابوریّ النحوی الادیب العروضی المتوفی حدود سنة ( 420 ) ه .
2- ابو طاهر بن محمش : محمد بن محمد الزیادی الفقیه النیشابوری المتوفی سنة ( 423 ) ه أو سنة ( 410 ) کما فی منتخب السیاق .
3- القاضی الحیری : ابو بکر احمد بن الحسن بن احمد الشافعی النیشابوری المتوفی سنة ( 421 ) ه .
4- المزکی : محمد بن ابراهیم بن محمد ابو عبد اللَّه النیسابوریّ المتوفی سنة ( 427 ) ه .
5- النصروی : عبد الرحمن بن حمدان بن محمد ابو سعد النیسابوریّ المتوفی سنة ( 433 ) ه .
6- الخواری : عبد الجبار بن محمد بن احمد ابو محمد المتوفی سنة ( 536 ) ه .

مروی و کتاب «التحبیر فی الاسماء الحسنی» و «شرح دیوان المتنبی»(1) و کان طویل الباع فی العربیة و اللغات، و له أیضا کتاب «الدعوات» و کتاب «المغازی» و کتاب «الاغراب فی الاعراب» و کتاب «تفسیر النبی صلی اللّه علیه و سلم» و کتاب «نفی التحریف عن القرآن الشریف» .

تصدر للتدریس مدة، و عظم شأنه، و قیل: کان منطلق اللسان فی جماعة من العلماء بما لا ینبغی، و قد کفر من الف کتاب «حقائق التفسیر» ، فهو معذور.

و له شعر رائق.

قال عن نفسه: درست اللغة علی أبی الفضل احمد بن محمد بن یوسف العروضی(2) و کان من ابناء التسعین.

روی عن الازهری «تهذیبه» فی اللغة، و لحق السماع من الاصم(3) ، و له تصانیف، و اخذت التفسیر عن الثعلبی، و النحو عن أبی الحسن علی بن محمد الضریر، و کان من أبرع اهل زمانه فی لطائف النحو و غوامضه، علقت عنه قریبا من مائة جزء فی المشکلات، و قرأت القرآن علی جماعة.

قال ابو سعد السمعانی: کان الواحدی حقیقا بکل احترام و اعظام، لکن کان فیه بسط لسان فی الائمة.

و قد سمعت احمد بن محمد بن بشار یقول: کان الواحدی یقول: صنف

ص:132


1- المتنبی : أبو الطیب احمد بن الحسین بن الحسن الجعفی الکوفی الشاعر المتوفی ( 354 ) ه .
2- ابو الفضل العروضی : احمد بن محمد بن عبد اللَّه بن یوسف النهشلی الشافعی المتوفی بعد سنة ( 416 ) ه .
3- الاصم : أبو العباس محمد بن یعقوب بن یوسف بن معقل النیسابوریّ محدث خراسان توفی سنة ( 346 ) ه .

السلمی(1) کتاب «حقائق التفسیر» و لو قال: ان ذلک تفسیر القرآن لکفرته. قلت:

الواحدی معذور مأجور.

مات بنیسابور فی جمادی الآخرة سنة ثمان و ستین و اربعمائة و قد شاخ](2).

و نیز ذهبی در «عبر فی خبر من غبر» گفته:

[ابو الحسن علی بن احمد الواحدی تلمیذ أبی اسحاق الثعلبی، و أحد من برع فی العلم.

روی فی کتبه عن ابن محمش، و ابی بکر الحیری، و طائفة.

و کان رأسا فی الفقه و العربیة. توفی فی جمادی الآخرة، و کان من ابناء التسعین(3)].

و عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی(4) در «تتمة المختصر» گفته:

[ابو الحسن علی بن احمد بن متویه الواحدی النیسابوریّ. له «البسیط» و «الوسیط» و «الوجیز» فی التفسیر. و یقال له: المتوی نسبة الی جده متویه(5)

ص:133


1- السلمی : ابو عبد الرحمن محمد بن الحسین النیسابوریّ المتوفی سنة ( 412 ) ه تفسیره مختصر علی لسان التصوف و طعن فیه أیضا ابن الجوزی .
2- سیر اعلام النبلاء ج 18 / 339 - 342 .
3- العبر فی خبر من غبر ج 3 / 267 فی حوادث سنة ( 468 ) .
4- ابن الوردی : عمر بن المظفر الحلبی الشافعی المتوفی سنة ( 749 ) ه .
5- متویه : بفتح المیم و تشدید التاء المثناة من فوقها مضمومة و سکون الواو و بعدها یاء مفتوحة مثناة من تحتها ، ثم هاء ساکنة .

و الواحدی نسبة الی الواحد بن مهرة(1).

منه اخذ الغزالی(2) اسماء کتبه الثلاثة، و کان استاذا فی التفسیر و النحو.

و شرح «دیوان المتنبی» اجود شرح. و هو تلمیذ الثعلبی، و توفی بعد مرض طویل بنیسابور](3).

و عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» گفته:

[الامام المفسر أبو الحسن علی بن احمد الواحدی النیسابوریّ، استاذ عصره فی النحو و التفسیر. تلمیذ أبی اسحاق الثعلبی، و أحد من برع فی العلم.

و صنف التصانیف الشهیرة المجمع علی حسنها و المشتغل بتدریسها و المرزوق السعادة فیها، و هی «البسیط» و «الوسیط» و «الوجیز» و منه أخذ أبو حامد الغزالی أسماء کتبه الثلثة، و له کتب اخری بعضها فیما یتعلق بأسماء الحسنی و کتاب «اسباب النزول» و شرح کتاب المتنبی شرحا مستوفی. قیل: و لیس فی شروحه مع کثرتها مثله](4)-الخ.

و شمس الدین محمد بن محمد الجزری در «طبقات القراء» گفته:

[علی بن احمد بن محمد ابو الحسن الواحدی النیسابوریّ المفسر، صاحب «الوجیز» و «الوسیط» و «البسیط» فی التفسیر و «اسباب النزول» . امام کبیر علامة.

ص:134


1- قال ابن خلکان فی الوفیات ج 3 / 304 : الواحدی بفتح الواو و بعد الالف حاء مهملة مکسورة و بعدها دال مهملة نسبة الی الواحد بن الدین بن مهرة ذکره أبو أحمد العسکری .
2- الغزالی : ابو حامد محمد بن محمد الشافعی المتوفی بطوس سنة ( 505 ) .
3- تتمة المختصر لابن الوردی فی حوادث سنة ( 468 ) .
4- مرآت الجنان ج 3 / 96 .

روی القراءة عن علی بن احمد البستی و احمد بن محمد بن ابراهیم الثعالبی.

روی القراءة عنه ابو القاسم الهذلی(1). مات فی سنة ثمان و ستین و اربعمائة بنیسابور](2).

و تقی الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبة در «طبقات فقهای شافعیه» گفته:

[علی بن أحمد بن محمد أبو الحسن الواحدی کان فقیها اماما فی النحو و اللغة و غیرهما، شاعرا.

و اما التفسیر فهو امام عصره فیه، أخذ التفسیر عن أبی اسحاق الثعلبی، و اللغة عن أبی الفضل العروضی صاحب أبی منصور الازهری، و النحو عن أبی الحسن القهندزی الضریر.

صنف «البسیط» فی نحو ستة عشر مجلدا و «الوسیط» فی أربع مجلدات، و «الوجیز» ، و منه أخذ الغزالی هذه الاسماء، و «اسباب النزول» و کتاب «نفی التحریف عن القرآن الشریف» و کتاب «الدعوات» و کتاب «التحبیر فی شرح اسماء اللّه الحسنی» و کتاب «تفسیر اسماء النبی صلی اللّه علیه و سلم» و کتاب «المغازی» و کتاب «الاغراب فی الاعراب» و «شرح دیوان المتنبی» .

و أصله من ساوه، من أولاد التجار.

ولد بنیسابور و مات بها بعد مرض طویل فی جمادی الآخرة سنة ثمان و ستین و اربعمائة.

ص:135


1- ابو القاسم الهذلی : یوسف بن علی بن جبارة بن محمد المقرئ المتوفی سنة ( 465 ) ه .
2- غایة النهایة فی طبقات القراء ج 1 / 523 .

نقل عنه فی «الروضة» فی مواضع من کتاب «السیر فی الکلام علی السلام» .

و القهندزی (بضم القاف و الهاء و سکون النون و ضم الدال المهملة و فی آخرها الزای)](1).

و قاضی حسین بن محمد الدیاربکری(2) المالکی نزیل مکة المکرمة در «خمیس فی احوال النفس النفیس» گفته:

[و فی سنة ثمان و ستین و اربعمائة توفی أبو الحسن علی بن أحمد بن محمد ابن متویه الواحدی، المفسر، مصنف «البسیط» و «الوسیط» و «الوجیز» فی التفسیر، و هو نیسابوری امام مشهور(3)].

و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در «کشف الظنون» گفته:

[«اسباب النزول» للشیخ الامام أبی الحسن علی بن أحمد الواحدی، المفسر المتوفی سنة ثمان و ستین و اربعمائة.

و هو أشهر ما صنف فیه أوله الحمد للّه الکریم الوهاب](4).

و ولی اللّه(5) والد شاهصاحب در «ازالة الخفاء» گفته:

[اندکی خاطر را باستقرای أشخاصی که مقتدای مسلمین اند، و سلسلۀ اهتدای ایشان بآن اشخاص می رسد، و طوائف مسلمین بذکر خیر ایشان رطب اللسان اند، و در دفاتر تاریخ احوال ایشان ثبت می نمایند، مشغول

ص:136


1- طبقات الشافعیة لابن قاضی شهبة ج 1 / 256 .
2- الدیاربکری : القاضی حسین بن محمد المورخ المتوفی بمکة المکرمة سنة ( 966 ) ه .
3- تاریخ الخمیس ج 2 / 359 .
4- کشف الظنون ج 1 / 76 .
5- ولی اللَّه الدهلوی : بن عبد الرحیم المتوفی سنة ( 1180 ) ه .

باید ساخت، تا ظاهر شود که ایشان از چند جنس بیرون نیستند:

پادشاهان عادل، که در اعلای کلمۀ «اللّه» بجهاد أعداء اللّه و أخذ جزیه و خراج ید طولی پیدا کرده اند، و فتح بلدان و ترویج ایمان بر دست ایشان واقع شده، تا مسلمانان از سایه ایشان در کهف امان آسوده اند، و اقامۀ حدود و احیای علوم دین از ایشان ظاهر شد.

و محققین فقهاء، که حل معضلات فتوی و احکام نموده اند و عالمی از ایشان مستفید گشته، تقلید ایشان پیش گرفته اند، مانند فقهای أربعة و ثقات محدثین، که حفظ حدیث خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم نموده اند، و صحیح را از سقیم ممتاز ساخته اند، مثل بخاری و مسلم و امثالهما.

و کبار مفسرین که تفسیر قرآن عظیم و شرح غریب و بیان توجیه و ذکر اسباب نزول نموده اند، و در این باب گوی مسابقت از أقران ربوده، مانند واحدی، و بغوی(1) ، و بیضاوی، و غیره]-انتهی.

از این عبارت ظاهر است که علامۀ واحدی از جمله أشخاصی است که مقتدای مسلمین اند، و سلسلۀ اهتدای مسلمین بایشان می رسد، و طوائف مسلمین بذکر خیر ایشان رطب اللسان اند، و در دفاتر تاریخ احوال ایشان ثبت می نمایند.

و نیز از آن واضحست که واحدی از کبار مفسرین است، که تفسیر قرآن عظیم، و شرح غریب، و بیان توجیه، و ذکر اسباب نزول نموده اند، و در این باب گوی مسابقت از أقران ربوده، و مقدم بر بغوی، و بیضاوی، و غیر ایشان در اتصاف باین اوصاف جمیله بوده.

ص:137


1- البغوی : الحسین بن مسعود الفراء الشافعی المتوفی سنة ( 516 ) ه .
«روایت أبو سعید مسعود بن ناصر السجستانی»

اما روایت أبو سعید مسعود بن ناصر السجستانی(1) ، نزول آیۀ:

یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ الآیة-در واقعۀ غدیر:

پس علی ما نقل عنه در کتاب «درایة حدیث الولایة» که ذکرش سابقا شنیدی، بأسناد خود از ابن عباس روایت کرده که او گفته:

[أمر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ان یبلغ بولایة علی، فأنزل اللّه عز و جل یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ الآیة، فلما کان یوم غدیر خم قام فحمد اللّه و أثنی علیه، و قال صلی اللّه علیه و سلم: «أ لست أولی بکم من أنفسکم؟» قالوا: بلی یا رسول اللّه، قال صلی اللّه علیه: «فمن کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، و أحب من أحبه، و ابغض من أبغضه، و انصر من نصره و أعز من أعزه و أعن من أعانه].

و مسعود سجستانی از أجلۀ حفاظ و أعاظم محدثین و أکابر معتبرین و مشایخ معتمدین و سباق موثقین و حفاظ متقنین سنیه است، چنانکه سابقا دانستی که از عبارت «انساب» سمعانی ظاهر است که أبو سعید سجزی حافظ متقن و فاضل بوده و رحلت کرده بسوی خراسان و جبال و عراقین و حجاز، و اکثار حدیث کرده و بجمع آن مشغول شده و جماعت کثیر از مشایخ سمعانی روایت کرده اند برای سمعانی از او در مرو و نیسابور و اصبهان(2).

ص:138


1- السجستانی : أبو سعید مسعود بن ناصر المتوفی سنة ( 477 ) ه .
2- انساب السمعانی : 291 ط بغداد منشور دس مرجلیوث .

و نیز سابقا از عبارت «عبر فی خبر من غبر» دریافتی که مسعود سجزی حافظست، و رحلت کرده و تصنیف نموده، و دقاق(1) ارشاد کرده: که ندیدم جیدتری از روی اتقان و نه بهتر از روی ضبط از او(2).

«روایت حسکانی»

اما روایت أبو القاسم عبید اللّه بن عبد اللّه الحسکانی، نزول آیۀ:

«یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ» در یوم غدیر:

پس در «مجمع البیان» در تفسیر این آیه، بعد نقل روایت عیاشی(3) باین الفاظ:

[عن ابن(4) أبی عمیر، عن ابن اذینة(5) ، عن الکلبی، عن أبی صالح، عن عبد اللّه بن عباس، و جابر(6) بن عبد اللّه قالا: أمر اللّه محمدا صلی اللّه علیه و آله أن ینصب علیا علما للناس، فیخبرهم بولایته، فتخوف رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله أن یقولوا حابی(7) ابن عمه،

ص:139


1- الدقاق : محمد بن عبد الواحد الاصبهانی الحافظ المتوفی سنة ( 516 ) ه
2- عبر فی خبر من غبر ج 3 / 289 ط الکویت .
3- العیاشی : أبو النضر محمد بن مسعود بن محمد بن عیاش السمرقندی من مشایخ الکشی .
4- ابن أبی عمیر : محمد بن زیاد بن عیسی البغدادی جلیل القدر توفی سنة ( 217 ) ه .
5- ابن اذینة : عمر بن محمد بن عبد الرحمن بن اذینة البصری من ثقاة اصحاب الصادق علیه السّلام .
6- جابر بن عبد اللَّه : الانصاری الصحابی المتوفی سنة ( 78 ) ه .
7- حابی محاباة و حباء الرجل : نصره .

و أن یطعنوا فی ذلک علیه، فأوحی اللّه إلیه هذه الآیة، فقام علیه السّلام بولایته یوم غدیر خم](1)، گفته:

[و هذا الخبر بعینه قد حدثناه السید أبو الحمد، عن الحاکم أبی القاسم الحسکانی(2) بأسناده عن ابن أبی عمیر فی کتاب «شواهد التنزیل»(3) فی قواعد التفضیل].

«روایت ابن عساکر»
اشاره

اما روایت ابو القاسم علی بن الحسن المعروف بابن عساکر الدمشقی، نزول آیۀ: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ(4) در روز غدیر، پس سابقا در ذکر روایت ابن أبی حاتم از عبارت «در منثور»(5) سیوطی دریافتی.

و علامۀ ابن عساکر از أماثل أکابر، و أساطین و الا مفاخر، و أرکان عالی مآثر، و صاحب فضل زاهر، و حائز مجد باهر، و حاوی کمال فاخر بوده و جلالت و نبالت، و امامت و ریاست، و ثقت و دیانت، و حفظ و أمانت،

ص:140


1- مجمع البیان ج 2 / 223 .
2- أبو القاسم الحسکانی : عبید اللَّه بن عبد اللَّه النیسابوریّ المعروف بابن الحذاء توفی بعد سنة ( 470 ) ه .
3- شواهد التنزیل ج 1 / 187 .
4- المائدة : 67
5- الدر المنثور ج 2 / 298 - و تاریخ دمشق ج 2 / 86 فی ترجمة أمیر المؤمنین علیه السّلام .

و علو مرتبت و سمو منزلت او در علوم معقول و منقول، و تمییز در صحیح و معلول، بر متتبع کتب أکابر نقاد لمعان ظهور دارد، و بسماع محامد علیه و مدائح بهیه، و مناقب سنیه، و مفاخر وضیه، که اساطین قوم برای او یاد کرده اند، عقل انسان حیران می شود.

یاقوت حموی(1) در کتاب «معجم الأدباء» که نسخۀ عتیقۀ آن مزین بخط سیوطی، بدست این کثیر الخطاء افتاده، نقلا عن جزء عمله ولد ابن عساکر می گوید:

[هو أبو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه بن عبد اللّه بن الحسین أبو القاسم ابن أبی محمد بن أبی الحسن بن أبی محمد بن أبی علی الشافعی الحافظ، أحد أئمة الحدیث المشهورین و العلماء المذکورین.

ولد فی المحرم سنة تسع و تسعین و أربعمائة، و مات فی الحادی عشر من رجب سنة احدی و سبعین و خمسمائة، و قد بلغ من السن اثنتین و سبعین سنة و ستة أشهر و عشرة أیام و حضر جنازته بالمیدان و الصلاة علیه الملک الناصر صلاح الدین یوسف بن أیوب رحمه اللّه. قال العماد: و کان الغیث قد احتبس فی هذه السنة فدر و سح عند ارتفاع نعشه فکأن السماء بکت علیه و بله(2) وطشه(3)](4).

و ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته: [الحافظ أبو القاسم علی بن أبی محمد الحسن بن هبة اللّه بن الحسین بن عبد اللّه بن الحسین المعروف بابن عساکر

ص:141


1- الحموی : یاقوت بن عبد اللَّه الرومی الحنفی المتوفی سنة ( 626 ) ه .
2- الوبل : المطر الشدید الضخم القطر .
3- الطش : المطر الضعیف .
4- معجم الادباء ج 13 / 73 .

الدمشقی الملقب ثقة الدین، کان محدث الشام فی وقته، و من أعیان الفقهاء الشافعیة، غلب علیه الحدیث فاشتهر به، و بالغ فی طلبه الی أن جمع منه ما لم یتفق لغیره، و رحل و طوف و جاب البلاد، و لقی المشایخ، و کان رفیق الحافظ أبی سعد عبد الکریم بن السمعانی فی الرحلة، و کان حافظا دینا، جمع بین معرفة المتون و الاسانید، سمع ببغداد سنة عشرین و خمسمائة من أصحاب البرمکی(1) و التنوخی(2) و الجوهری(3)، ثم رجع الی دمشق، ثم رحل الی خراسان، و دخل نیسابور، و هراة، و اصبهان، و الجبال، و صنف التصانیف المفیدة، و خرج التخاریج، و کان حسن الکلام علی الاحادیث، محفوظا فی الجمع و التألیف، صنف التاریخ الکبیر لدمشق فی ثمانین مجلدة، أتی فیه بالعجائب، و هو علی نسق «تاریخ بغداد» .

قال لی شیخنا الحافظ العلامة زکی الدین أبو محمد عبد العظیم المنذری(4) حافظ مصر ادام اللّه به النفع و قد جری ذکر هذا التاریخ، و أخرج لی منه مجلدا و طال الحدیث فی أمره و استعظامه: ما أظن هذا الرجل الا عزم علی وضع هذا التاریخ من یوم عقل علی نفسه، و شرع فی الجمع من ذلک الوقت، و الا فالعمر یقصر عن ان یجمع فیه الانسان مثل هذا الکتاب بعد الاشتغال و التنبه قال: و لقد

ص:142


1- البرمکی : أبو اسحاق ابراهیم بن عمر البغدادی الحنبلی المتوفی سنة ( 455 ) ه .
2- التنوخی : أبو علی الحسن بن علی بن محمد بن أبی الفهم المتوفی سنة ( 384 ) ه
3- الجوهری : الحسن بن علی المقنعی الشیرازی المتوفی سنة ( 454 ) ه .
4- المنذری : عبد العظیم بن عبد القوی الشافعی المصری المتوفی سنة ( 656 ) ه .

قال الحق من وقف علیه عرف حقیقة هذا القول، و متی یتسع للانسان الوقت حتی یضع مثله؟ و هذا الذی ظهر هو الذی اختاره، و ما صح له هذا الا بعد مسودات ما کاد ینضبط حصرها، و له غیره تآلیف حسنة و اجزاء ممتعة](1) الخ.

و ذهبی در «تذکرة الحفاظ» گفته:

[ابن عساکر الامام الحافظ الکبیر، محدث الشام، فخر الائمة، ثقة الدین أبو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه بن عبد اللّه بن الحسین الدمشقی الشافعی.

صاحب التصانیف و الکتب.

ولد فی أول سنة تسع و تسعین و أربعمائة. و سمع فی سنة خمس و خمسمائة باعتناء أبیه و أخیه ضیاء الدین].

الی أن قال:

[قال السمعانی: أبو القاسم حافظ ثقة متقن دین خیر، حسن السمت، جمع بین معرفة المتن و الاسناد.

کان کثیر العلم، غزیر الفضل، صحیح القراءة متثبتا.

رحل و تعب و بالغ فی الطلب، و جمع ما لم یجمعه غیره، و أربی علی الاقران دخل نیسابور قبلی بشهر سمعت منه «معجمه» و «المجالسة» للدینوری(2)، و کان قد شرع فی التاریخ الکبیر لدمشق].

الی أن قال:

[و قال المحدث بهاء الدین: القاسم(3) کان أبی رحمه اللّه مواظبا علی الجماعة

ص:143


1- وفیات الأعیان ج 3 / 309 - 310 .
2- الدینوری : أحمد بن مروان المالکی المتوفی سنة ( 310 ) ه .
3- القاسم بن الحافظ أبی القاسم علی بن الحسن بن عساکر الدمشقی المتوفی سنة ( 600 ) ه .

و التلاوة، یختم کل لیلة(1) ختمة، و یختم فی رمضان کل یوم، و یعتکف فی المنارة الشرقیة، و کان کثیر النوافل و الاذکار، یحیی لیلة العیدین بالصلاة و الذکر.

و کان یحاسب نفسه علی لحظة تذهب.

قال لی: لما حملت بی امی قیل لها فی منامها: تلدین غلاما یکون له شأن، و حدثنی ان أباه رأی رؤیا معناه یولد لک ابن یحیی اللّه به السنة.

و حدثنی انه کان یقرأ علی شیخ، فقال: قدم علینا أبو علی بن الوزیر، فقلنا:

ما رأینا مثله، ثم قدم علینا ابن السمعانی، فقلنا: ما رأینا مثله، حتی قدم علینا هذا فلم نر مثله.

قال سعد الخیر(2): ما رأیت فی سن ابن عساکر مثله.

قال القاسم ابن عساکر: سمعت التاج المسعودی(3) یقول: سمعت أبا العلاء الهمدانی(4) یقول لرجل استأذنه فی الرحلة: ان عرفت أحدا أفضل منی حینئذ آذن لک أن تسافر إلیه، الا أن تسافر الی ابن عساکر، فانه حافظ کما یجب.

و حدثنی أبو المواهب بن صصری(5) قال: لما دخلت همدان، قال لی الحافظ

ص:144


1- فی المصدر المطبوع : یختم کل جمعة
2- سعد الخیر : أبو الحسن بن محمد بن سهل الانصاری الاندلسی البلنسی المتوفی سنة ( 541 ) ه .
3- التاج المسعودی : محمد بن عبد الرحمن البنجدیهی الخراسانی الرحال المتوفی سنة ( 584 ) ه .
4- أبو العلاء الهمدانی : الحافظ الحسن بن أحمد المقری المتوفی سنة ( 569 ) ه .
5- أبو المواهب بن صصری : الحسن بن هبة اللَّه بن محفوظ الحافظ الکبیر الدمشقی المتوفی سنة ( 586 ) ه .

أبو العلاء: أنا أعلم انه لا یساجل الحافظ أبا القاسم فی شأنه أحد، فلو خالق الناس و مازجهم، کما ینبغی إذا لاجتمع علیه الموافق و المخالف.

و قال لی یوما: أی شیء فتح له، و کیف الناس له؟ ، قلت: هو بعید من هذا کله، لم یشتغل منذ أربعین سنة الا بالجمع و التسمیع، حتی فی نزهته و خلواته قال: الحمد للّه هذا ثمرة العلم، الا انا حصل لنا هذا المسجد و الدار، و الکتب هذا یدل علی قلة حظ أهل العلم فی بلادکم، ثم قال: ما کان یسمی أبو القاسم الا شعلة نار ببغداد من ذکائه و توقده و حسن ادراکه.

قال أبو المواهب: کنت إذا کر أبا القاسم الحافظ عن الحفاظ الذین لقیهم، فقال:

أما بغداد فأبو عامر العبدری(1)، و أما أصبهان فأبو نصر الیونارتی(2) ، لکن اسماعیل بن محمد (3) الحافظ کان أشهر، فقلت: فعلی هذا ما کان رأی سیدنا مثل نفسه، قال لا تقل هذا، قال اللّه: فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ(4) ، قلت: فقد قال: وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ(5) ، فقال: لو قال قائل: ان عینی لم تر مثلی لصدق.

ثم قال أبو المواهب: لم أر مثله و لا من اجتمع فیه ما اجتمع فیه من لزوم طریقة

ص:145


1- أبو عامر العبدری : محمد بن سعدون بن مرجا المیورقی المتوفی سنة ( 524 ) ه .
2- أبو نصر الیونارتی : الحسن بن محمد بن ابراهیم الحافظ الاصبهانی المتوفی سنة ( 527 ) ه .
3- اسماعیل بن محمد بن الفضل الحافظ الکبیر أبو القاسم التیمی الاصفهانی المتوفی سنة ( 535 ) ه
4- النجم : 32
5- الضحی : 11

واحدة مدة أربعین سنة، من لزوم الصلوة فی الصف الاول الا من عذر، و الاعتکاف فی رمضان و عشر ذی الحجة، و عدم التطلع الی تحصیل الاملاک و بناء الدور، قد أسقط ذلک عن نفسه، و أعرض عن طلب المناصب من الامامة و الخطابة و أباها بعد ان عرضت علیه، و أخذ نفسه بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر لا تأخذه فی اللّه لومة لائم.

قال لی: لما عزمت علی التحدیث و اللّه المطلع انی ما حملنی علی ذلک حب الریاسة و التقدم، بل قلت: متی أروی کل ما سمعت؟ و أی فایدة فی کونی أخلفه فی صحائف؟ فاستخرت اللّه و استأذنت أعیان شیوخی و رؤساء البلد و طفت علیهم فکلهم قالوا: من أحق بهذا منک؟ فشرعت فی ذلک منذ ثلث و ثلثین و خمسمائة.

الی أن قال:

و کان شیخنا أبو الحجاج(1) المزی یمیل الی أن ابن عساکر ما رأی حافظا مثل نفسه.

قال الحافظ عبد القادر(2): ما رأیت أحفظ من ابن عساکر.

و قال ابن النجار(3): أبو القاسم امام المحدثین فی وقته، انتهت إلیه الریاسة فی الحفظ و الاتقان و النقل و المعرفة التامة و به ختم هذا الشأن، فقرأت

ص:146


1- أبو الحجاج المزی : یوسف ابن الزکی عبد الرحمن بن یوسف الدمشقی الشافعی المتوفی سنة ( 742 ) ه
2- الحافظ عبد القادر : بن عبد اللَّه أبو محمد الرهاوی الحنبلی المتوفی سنة ( 612 ) ه .
3- ابن النجار : محب الدین محمد بن محمود بن الحسن البغدادی المتوفی سنة ( 643 ) ه .

بخط الحافظ معمر بن الفاخر(1) فی معجمه: ثنا الحافظ أبو القاسم الدمشقی بمنی و کان أحفظ من رأیت من طلبة الحدیث و الشأن، و کان شیخنا اسماعیل بن محمد الامام یفضله علی جمیع من لقیناهم، قدم أصبهان و نزل فی داری، و ما رأیت شابا أورع و لا أحفظ و لا أتقن منه، و کان مع ذلک فقیها أدیبا سنیا جزاه اللّه خیرا و کثر فی الاسلام مثله، و انی کثیرا سألته عن تأخره عن المجیء الی أصبهان، فقال:

لم تأذن لی امی.

قال القاسم: توفی أبی فی حادی عشر رجب سنة احدی و سبعین و خمسمائة.

و رئی له منامات حسنة، و رثی بقصائد و قبره یزار بباب الصغیر](2).

و نیز ذهبی در «عبر فی خبر من غبر» در سنة احدی و سبعین و خمسمائة گفته:

[فیها توفی الحافظ ابن عساکر صاحب «التاریخ» الثمانین مجلدة، ابو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه الدمشقی، محدث الشام ثقة الدین.

ولد فی اول سنة تسع و تسعین و اربعمائة، و أسمع سنة خمس و خمسمائة، و بعدها من النسیب(3) ، و أبی طاهر الحنائی(4) و طبقاتهما، ثم عنی بالحدیث، و رحل فیه الی العراق و خراسان فاصبهان، و ساد اهل زمانه فی الحدیث و رجاله، و بلغ فی ذلک الذروة العلیاء و من تصفح تاریخه علم منزلة الرجل فی الحفظ. توفی فی

ص:147


1- الحافظ معمر : بن عبد الواحد بن رجاء بن عبد الواحد بن محمد ابن الفاخر الاصفهانی المتوفی سنة ( 564 ) .
2- تذکرة الحفاظ ج 4 / 1328 - 1333 .
3- النسیب : ابو القاسم علی بن ابراهیم بن العباس الحسینی الدمشقی الخطیب المتوفی سنة ( 508 ) ه .
4- هو محمد بن الحسین بن محمد الدمشقی المتوفی سنة ( 510 ) ه .

حادی عشر رجب](1).

و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در سنۀ مذکوره گفته:

[و فیها توفی الفقیه الامام المحدث البارع الحافظ المتقن الضابط ذو العلم الواسع، شیخ الاسلام و محدث الشام، ناصر السنة و قامع البدعة، زین الحفاظ و بحر العلوم الزاخر، رئیس المحدثین المقر له بالتقدم، العارف الماهر ثقة الدین ابو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه بن عساکر الذی اشتهر فی زمانه بعلو شأنه و لم یر مثله فی أقرانه، الجامع بین المعقول و المنقول، و الممیز بین الصحیح و المعلول.

کان محدث زمانه و من اعیان الفقهاء الشافعیة، غلب علیه الحدیث و اشتهر به و بالغ فی طلبه الی ان جمع منه ما لم یتفق لغیره.

رحل، و طوف، و جاب البلاد، و لقی المشایخ، و کان رفیق الحافظ أبی سعد عبد الکریم بن السمعانی فی الرحلة.

و کان ابو القاسم المذکور حافظا دینا، جمع بین معرفة المتون و الاسانید.

سمع ببغداد فی سنة عشر و خمسمائة من اصحاب البرمکی، و التنوخی، و الجوهری، ثم رجع الی دمشق، ثم رحل الی خراسان، و دخل نیسابور، و هراة و اصبهان، و الجبال.

و صنف التصانیف المفیدة، و خرج التخاریج، و کان حسن الکلام علی الاحادیث، محظوظا علی الجمع و التألیف.

صنف التاریخ الکبیر لدمشق فی ثمانین مجلدا أتی فیه بالعجائب، و هو علی نسق «تاریخ بغداد»].

ص:148


1- العبر فی خبر من غبر ج 4 / 212 ط الکویت .

الی ان قال:

[قال بعض اهل العلم بالحدیث و التواریخ: ساد أهل زمانه فی الحدیث و رجاله، و بلغ فیه الذروة العلیاء، و من تصفح تاریخه علم منزلة الرجل فی الحفظ.

قلت: بل من تأمل تصانیفه من حیث الجملة علم مکانه فی الحفظ و الضبط للعلم و الاطلاع، و جودة الفهم، و البلاغة، و التحقیق و الاتساع فی العلوم، و فضائل تحتها من المناقب و المحاسن کل طائل، و من تآلیفه الشهیرة المشتملة علی الفضائل الکثیرة کتاب «تبیین کذب المفتری فیما نسب الی الشیخ الامام أبی الحسن الاشعری»(1) جمع فیه بین حسن العبارة و البلاغة و الایضاح و التحقیق، و استیعاب الادلة النقلیة و طرقها مع اسناد کل طریق، و ذکر فیه أعیان أصحابه من زمان الشیخ أبی الحسن الی زمانه، و اوضح ماله من المناقب و المکارم و الفضائل و العزائم، ورد علی من رماه و افتری علیه بالعظائم].

الی ان قال:

[و کان ابن عساکر المذکور رضی اللّه عنه حسن السیرة و السریرة.

قال الحافظ الرئیس ابو المواهب: لم أر مثله، و لا من اجتمع فیه ما اجتمع فیه من لزوم طریقة واحدة منذ أربعین سنة، من لزوم الصلوات فی الصف الاول الا من عذر، و الاعتکاف فی رمضان و عشر ذی الحجة، و عدم التطلع و تحصیل الاملاک و بناء الدور، قد اسقط ذلک عن نفسه، و اعرض عن طلب المناصب من الامارة و الخطابة، أباها بعد ما عرضت علیه، و قلة الالتفات أو قال عدم الالتفات بالامراء و أخذ نفسه بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر لا تأخذه فی اللّه لومة لائم.

ذکره الامام الحافظ ابن النجار فی تاریخه، فقال: امام المحدثین فی وقته

ص:149


1- هو علی بن اسماعیل بن أبی بشر المتکلم البصری المتوفی سنة ( 324 ) ه .

و من انتهت إلیه الریاسة فی الحفظ و الاتقان و المعرفة التامة و الثقة، و به ختم هذا الشأن.

و قال ابنه الحافظ أبو محمد القاسم: کان أبی رحمه اللّه مواظبا علی صلاة الجماعة، و تلاوة القرآن یختم فی کل جمعة، و فی رمضان فی کل یوم، و یحیی لیلة النصف و العیدین، و کان کثیر النوافل و الاذکار، یحاسب نفسه علی کل لحظة تذهب فی غیر طاعة.

سمع من جماعة کثیرین نحوا من ألف و ثلاثمائة شیخ و ثمانین امرأة.

و حدث باصبهان، و خراسان، و بغداد، و غیرها من البلاد.

و سمع منه جماعة من کبار الحفاظ و خلق کثیر و جم غفیر.

و قال الحافظ عبد القادر الرهاوی: رأیت الحافظ السلفی(1)، و الحافظ ابا العلاء الهمدانی، و الحافظ أبا موسی(2) المدینی، فما رأیت فیهم مثل ابن عساکر](3).

و ابو المؤید محمد بن محمود الخوارزمی(4) در «رجال مسند أبی حنیفه» گفته:

[علی بن عساکر الدمشقی: قال الحافظ ابن النجار فی تاریخه: علی بن الحسن بن هبة اللّه بن عبد اللّه بن الحسین الشافعی المعروف بابن عساکر من اهل دمشق، امام المحدثین فی وقته].

الی ان قال:

[و عاد الی بغداد سنة ثلث و ثلاثین و خمسمائة، و کتب عنه جماعة، و عاد

ص:150


1- هو ابو طاهر احمد بن محمد بن احمد الاصبهانی المتوفی سنة ( 572 ) ه .
2- هو محمد بن أبی بکر عمر بن احمد المتوفی سنة ( 581 ) ه .
3- مرآة الجنان ج 3 / 393 - 396 ط حیدرآباد الدکن
4- هو ابن محمد بن الحسن المعروف بالخطیب المتوفی سنة ( 655 ) ه .

الی دمشق یحدث و یحکی و یصنف علی امکن سیر و احسن طریقة الی آخر عمره جمع تاریخ دمشق فی خمسمائة و سبعین جزءا]-الخ.

و عبد الرحیم اسنوی در «طبقات فقهای شافعیه» گفته:

[و منهم الحافظ ابو القاسم علی اخو الصائن. المتقدم ذکره امام الشافعیة.

صاحب «تاریخ دمشق» فی ثمانین مجلدة و غیر ذلک من المصنفات.

ولد فی مستهل سنة تسع و تسعین و اربعمائة.

و أسمعه أخوه الصائن(1) هبة اللّه فی سنة خمس و خمسمائة، ثم رحل الی بغداد سنة عشرین، ثم رجع إلیها و أقام بها خمس سنین، یحصل و یتفقه بالنظامیة، ثم رجع الی دمشق بعلم کثیر و سماعات، ثم رحل سنة تسع و عشرین الی خراسان و بقی نحو ستة سنین، و رجع بسماعات غزیرة و کتب عظیمة، لم تدخل الشام قبله منها: «مسند الامام أحمد»(2) و «مسند أبی یعلی الموصلی» .

و حدث أیضا فی تلک الرحلة، فسمع منه أئمة، و کان رحمه اللّه دینا خیرا، حسن السمت، مواظبا علی الاعتکاف فی رمضان و عشر ذی الحجة، و علی الجماعة فی الصف الاول، و علی ختم القرآن فی کل جمعة، و أما فی رمضان ففی کل یوم، کثیر النوافل و الذکر، و یحیی لیلة النصف من شعبان و العیدین، معرضا عن المناصب بعد عرضها علیه، کثیر الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، قلیل الالتفات الی الامراء و أبناء الدنیا](3)-الخ.

و قاضی تقی الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبة الدمشقی الاسدی در «طبقات شافعیه» گفته:

ص:151


1- هو ابن الحسن بن هبة اللَّه بن عساکر الفقیه الشافعی المتوفی سنة ( 563 ) ه .
2- احمد بن محمد بن حنبل امام الحنابلة المتوفی سنة ( 41 ) ه .
3- طبقات الشافعیة للأسنوی ج 2 / 216 .

[علی بن الحسن بن هبة اللّه بن عبد اللّه بن الحسین الحافظ الکبیر ثقة الدین أبو القاسم ابن عساکر، فخر الشافعیة، و امام أهل الحدیث فی زمانه و حامل لوائهم، صاحب «تاریخ دمشق» و غیر ذلک من المصنفات المفیدة المشهورة.

مولده فی مستهل سنة تسع و تسعین و أربعمائة، و رحل الی بلاد کثیرة، و سمع الکثیر من نحو ألف و ثلاثمائة شیخ و ثمانین امرأة، و تفقه بدمشق و بغداد.

و کان دینا خیرا. یختم القرآن فی کل جمعة، و أما فی رمضان ففی کل یوم، معرضا عن المناصب بعد عرضها علیه، کثیر الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، قلیل الالتفات الی الامراء و أبناء الدنیا.

قال الحافظ أبو سعد السمعانی فی تاریخه: هو کثیر العلم، غزیر الفضل، حافظ ثقة متقن، دین خیر، حسن السمت، جمع بین معرفة المتون و الاسانید، صحیح القراءة، ثبت محتاط، رحل و بالغ فی الطلب الی أن جمع بین ما لم یجمع غیره و أربی علی أقرانه، و صنف التصانیف، و خرج التخاریج و شرع فی تاریخ لدمشق.

و قال أبو محمد عبد القادر الرهاوی: رأیت الحافظ السلفی، و الحافظ أبا العلاء الهمدانی، و الحافظ أبا موسی المدینی، ما رأیت فیهم مثل ابن عساکر.

توفی فی رجب سنة احدی و سبعین و خمسمائة، و دفن بمقبرة باب الصغیر شرقی الحجرة التی فیها قبر معاویة رضی اللّه عنه](1) -الخ.

«نزول آیه تبلیغ به نقل فخر رازی»

اما ذکر فخر الدین محمد بن عمر الرازی، نزول آیۀ:

ص:152


1- طبقات الشافعیة لابن قاضی شهبة ج 2 / 13 - 14 .

یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ در واقعۀ غدیر، پس در تفسیر کبیر مسمی به «مفاتیح الغیب» در بیان اقوال شأن نزول این آیه گفته:

[العاشر:

نزلت هذه الآیة فی فضل علی و لما نزلت هذه الآیة أخذ بیده و قال:

«من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» . فلقیه عمر (رض) ، فقال: هنیئا لک یا ابن أبی طالب، أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة. و هو قول ابن عباس، و البراء بن عازب، و محمد بن علی](1).

از این عبارت ظاهر است که نزد فخر رازی حتما و جزما و قطعا و بتا، بحیث لا یتخالجه التشکیک و الوسواس، و لا یتطرق إلیه نزع الخناس، ثابت است که نزول این آیۀ کریمه در واقعۀ غدیر، قول ابن عباس، و براء بن عازب، و حضرت امام محمد باقر علیه السّلام است، و چون غرض ما صرف همین قدر است که حسب تصریح فخر رازی ابن عباس و براء بن عازب و حضرت امام محمد باقر علیه السّلام، قائل بنزول این آیۀ کریمه در واقعۀ غدیر بودند، و آن از عبارتش کالشمس فی رابعة النهار هویدا و آشکار است، پس کلام رازی در ما بعد که دلالت دارد بر آنکه این وجه مثل دیگر وجوه غیر اولی است، بلکه معاذ اللّه ممتنع است، ضرری بما نمی رساند، بلکه برای رازی و أتباع او زهر هلاهل و سم قاتل می نماید، که از آن رد رازی بر ارشاد حضرت امام محمد باقر علیه السّلام ثابت می شود.

و کفی به خزیا و خسارا، و ذلا و شنارا، و قبحا و تبارا، و هلاکا و بوارا.

بالجمله بر ارباب دین و ایمان و اصحاب اسلام و ایقان ظاهر است، که صرف ارشاد باسداد حضرت امام محمد باقر علیه السّلام، که از ائمۀ طیبین، و اهل بیت طاهرین، و خزان وحی یزدانی، و حاملین اسرار ربانی اند،

ص:153


1- هو ابو جعفر الباقر الامام الخامس علیه و علی آبائه و أبنائه الصلاة و السلام .

بآنکه این آیه در روز غدیر در فضل جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نازل شده، کافی و بسند است، و حضرات اهل سنت مجال انکار و طاقت تکذیب آن ندارند، مگر آنکه تقلید أسلاف متعصبین خویش گزینند، و دامن از دین و ایمان صراحة برچینند، و از مخالفت و رد قول اهل بیت حسابی بر ندارند، بلکه از غایت جسارت و خسارت مثل ابن الجوزی(1) در کتاب «موضوعات» ، و سیوطی در «لآلی مصنوعه» ، و شیخ علی بن محمد بن العراق(2) در «تنزیه الشریعة» و شیخ رحمة اللّه در «مختصر» آن، عیاذا باللّه در صدد قدح و جرح حضرات اهلبیت برآیند، و قصب مسابقت در مضمار عداوت و ناصبیت ربایند، لیکن این را چه توانند کرد که صحابۀ عدول مثل ابن عباس، و براء بن عازب قائل بنزول این آیه در واقعۀ غدیر خم اند، و ابو سعید خدری می فرماید که این آیه در حق جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نازل شده، کما ذکره النیسابوریّ(3) فی تفسیره علی ما سیجیء و ابن مسعود کما ستعلم فیما بعد، پرده از روی کار بر می اندازد، و قیل و قال را گنجایشی نمی گذارد، باجهار و اعلان افاده می فرماید که در متن آیه ذکر مولائیت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بود که در عهد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله این آیه را باین نحو می خواندند:

ص:154


1- هو عبد الرحمن بن علی البغدادی المتوفی سنة ( 597 ) ه .
2- هو أبو الحسن علی بن محمد بن عراق الکنانی المتوفی سنة ( 963 ) ه . و کتابه « تنزیه الشریعة » جمع فیه بین موضوعات ابن الجوزی و السیوطی و اهداه الی السلطان سلیمان خان .
3- النیسابوریّ : نظام الدین حسن بن محمد بن حسین القمی المعروف بالنظام الاعرج کان حیا فی سنة ( 828 ) ه

یا أیها الرسول بلغ ما انزل إلیک من ربک ان علیا مولی المؤمنین.

و أکابر اساطین و أعاظم محققین سنیه، فخر رازی را که بجزم و حتم ثابت می کند که نزول این آیه در واقعۀ غدیر، قول حضرت امام محمد باقر علیه السّلام و ابن عباس و براء بن عازب است، گو بعناد و لداد و اقتفای آثار نواصب و ارباب أحقاد بر این ارشاد باسداد بمقتضای یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اَللّهِ، ثُمَّ یُنْکِرُونَها(1)، اعتماد نکند، بآسمان برین رسانیده اند، و داد اغراق و مبالغه در مدح و ثنا و تبجیل و اطرائی او بکار برده.

«ترجمه فخر رازی»

قاضی شمس الدین احمد بن محمد المعروف بابن خلکان الاربلی در «وفیات الأعیان» گفته:

[أبو عبد اللّه محمد بن عمر بن الحسین بن الحسن بن علی التیمی البکری الطبرستانی الاصل الرازی المولد، الملقب فخر الدین، المعروف بابن الخطیب، الفقیه الشافعی، فرید عصره و نسیج وحده، فاق اهل زمانه فی علم الکلام و المعقولات و علم الاوائل.

له التصانیف المفیدة فی فنون عدیدة، منها:

«تفسیر القرآن الکریم» جمع فیه کل غریب و هو کبیر جدا، لکن لم یکمله].

الی ان قال:

[و کل کتبه ممتعة و انتشرت تصانیفه فی البلاد و رزق فیها سعادة عظیمة، فان الناس اشتغلوا بها و رفضوا کتب المتقدمین، و هو اول من اخترع هذا الترتیب

ص:155


1- النحل : 83

فی کتبه و أتی فیها بما لم یسبق إلیه، و کان له فی الوعظ الید البیضاء، و یعظ باللسانین:

العربی و العجمی، و کان یلحقه الوجد حال الوعظ و یکثر البکاء و کان یحضر مجلسه بمدینة هراة ارباب المذاهب و المقالات و یسألونه و هو یجیب کل سائل بأحسن اجابة، و رجع بسببه خلق کثیر من الطائفة الکرامیة(1) و غیرهم الی مذهب اهل السنة، و کان یلقب بهراة شیخ الاسلام].

الی ان قال:

[و کان العلماء یقصدونه من البلاد و تشد إلیه الرحال من الاقطار](2)-الخ.

و عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی در «تتمة المختصر فی اخبار البشر» گفته:

[الامام فخر الدین محمد بن عمر، خطیب الری ابن الحسین بن الحسن بن علی التیمی البکری الطبرستانی الاصل الرازی، المولد الفقیه الشافعی صاحب التصانیف المشهورة، و مولده سنة ثلث و أربعین و خمسمائة، و مع فضائله کانت له الید الطولی فی الوعظ بالعربی و العجمی، و یلحقه فیه وجد و بکاء، و کان أوحد فی المعقولات و الاصول، قصد الکمال السمنانی، ثم عاد الی الری الی المجد الجیلی، و اشتغل علیهما، و سافر الی خوارزم، و ما وراء النهر، و جرت الفتنة التی ذکرت، و اتصل بشهاب الدین الغوری(3) صاحب غزنة، و حصل له منه مال طائل، ثم حظی فی خراسان عند السلطان خوارزم(4) شاه بن تکش، و شدت إلیه الرحال

ص:156


1- الکرامیة : اتباع محمد بن کرام السجستانی المتوفی بالشام سنة ( 255 ) .
2- وفیات الأعیان ج 4 / 247 .
3- هو أبو المظفر محمد بن سام سلطان غزنة المقتول سنة ( 602 ) .
4- خوارزم شاه : علاء الدین محمد بن علاء الدین تکش المتوفی بقلعة مرسی فی بحر طبرستان سنة ( 617 )

و قصده ابن عنین(1) و مدحه بقصائد](2)-الخ.

و یافعی در «مرآة الجنان» در سنة ست و ستمائة گفته:

[و فیها توفی الامام الکبیر، العلامة النحریر، الاصولی المتکلم المناظر المفسر، صاحب التصانیف المشهورة فی الآفاق، الخطیة فی سوق الافادة بالنفاق فخر الدین الرازی أبو عبد اللّه محمد بن عمر بن حسین القرشی التیمی البکری الملقب بالامام عند علماء الاصول المقرر لشبه مذاهب فرق المخالفین، و المبطل بها باقامة البراهین، الطبرستانی الاصل، الرازی المولد، المعروف الشافعی المذهب فرید عصره، و نسیج دهره، الذی قال فیه بعض العلماء:

خصه اللّه برأی هو للغیب طلیعة فیری الحق بعین دونها حد الطبیعة

و مدحه الامام سراج الدین یوسف بن أبی بکر بن محمد السکاکی الخوارزمی(3) بقوله:

اعلمن علما یقینا أن رب العالمینا

لو قضی فی عالمیهم خدمة للاعلمینا

اخدم الرازی فخرا خدمة العبد ابن سینا

فاق اهل زمانه فی الاصلین، و المعقولات، و علم الاوائل، صنف التصانیف المفیدة فی فنون عدیدة منها:

«تفسیر القرآن الکبیر» جمع فیه من العجائب و الغریب ما یطرب کل طالب و هو کبیر جدا، لکنه لم یکمله].

ص:157


1- هو أبو المحاسن محمد نصر اللَّه بن حسن مکارم بن الانصاری الدمشقی الادیب المتوفی ( 630 ) .
2- تتمة المختصر ج 2 / 127 .
3- هو أبو یعقوب سراج الدین یوسف الادیب المتوفی سنة ( 626 ) ه .

الی ان قال:

[و کل کتبه مفیدة و انتشرت تصانیفه فی البلاد، و رزق فیها سعادة عظیمة بین العباد، فان الناس اشتغلوا بها، و هو اول من اخترع هذا الترتیب فی کتبه، و أتی فیها بما لم یسبق إلیه، و له فی الوعظ الید البیضاء، و یعظ باللسانین: العربی و العجمی، و کان یلحقه الوجد حال الوعظ، و یکثر البکاء، و کان یحضر مجلسه بمدینة هراة أرباب المذاهب و المقالات و یسألونه، و هو یجیب کل سائل بأحسن الاجوبة المجادلات، علی اختلاف اصنافهم و مذاهبهم، و یجیء الی مجلسه الاکابر و الامراء و الملوک.

و کان صاحب وقار و حشمة، و ممالیک و ثروة، و بزة حسنة، و هیئة جمیلة، إذا رکب مشی معه نحو ثلاثمائة مشتغل علی اختلاف مطالبهم فی التفسیر و الفقه و الکلام و الاصول و الطب و غیر ذلک، و رجع بسببه خلق کثیر من الکرامیة و غیرهم الی مذهب أهل السنة، کان یلقب بهراة شیخ الاسلام](1)-الخ.

و محمد بن محمد الحافظی البخاری المعروف بخواجه(2) پارسا در «فصل الخطاب» گفته:

[قال الامام النحریر المناظر المتکلم المفسر، صاحب التصانیف المشهورة، فخر الملة و الدین، الرازی أبو عبد اللّه محمد بن عمر بن الحسین القرشی التیمی البکری رحمه اللّه فی «التفسیر الکبیر» فی قوله سبحانه:

ص:158


1- مرآة الجنان ج 4 / 7 .
2- هو الحافظ محمد بن محمد الحافظی البخاری النقشبندی المتوفی سنة ( 822 ) ه .

إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا(1):

فیه لطیفة: و هو ان الرجس قد یزول عنا و لا یطهر المحل، فقوله سبحانه: لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ : أی یزیل عنکم الذنوب، و قوله سبحانه:

وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً أی یلبسکم خلع الکرامة تطهیرا لا یکون بعده تلوث].

و تقی الدین أبو بکر بن احمد الاسدی در «طبقات فقهای شافعیه» گفته:

[محمد بن عمر بن الحسین بن الحسن بن علی العلامة، سلطان المتکلمین فی زمانه فخر الدین أبو عبد اللّه القرشی البکری التیمی الطبرستانی الاصل، ثم الرازی ابن خطیبها المفسر المتکلم، امام وقته فی العلوم العقلیة، و أحد الائمة فی العلوم الشرعیة، صاحب المصنفات المشهورة، و الفضائل الغزیرة المذکورة.

ولد فی رمضان سنة أربع و أربعین و خمسمائة، و قیل: سنة ثلث.

اشتغل أولا علی والده ضیاء الدین(2) عمر، و هو من تلامذة البغوی، ثم علی الکمال السمنانی، و علی المجد الجیلی، صاحب محمد بن یحیی(3).

و اتقن علوما کثیرة و برز فیها و تقدم و ساد، و قصده الطلبة من سائر البلاد، و صنف فی فنون کثیرة، و کان له مجلس کبیر الوعظ یحضره الخاص و العام، و یلحقه فیه حال و وجد].

الی أن قال:

[و رزق سعادة فی مصنفاته، و انتشرت فی الآفاق، و أقبل الناس علی الاشتغال

ص:159


1- الاحزاب : 33 .
2- هو ابن الحسین بن الحسن بن ضیاء الدین ابو القاسم الرازی المتوفی سنة ( 559 ) .
3- هو ابن منصور محیی الدین أبو سعد النیسابوریّ المقتول سنة ( 548 ) ه .

بها](1)-الخ.

و مولوی حیدر علی فیض آبادی(2) در «داهیۀ حاطمه» گفته:

[صاحب «یواقیت و جواهر» آورده که حضرت امام رازی هر گاه دوازده هزار ورق از کتب کلامیه از بر خواندند، آن وقت در تصنیف کتابها قصد کردند].

«روایت ابو سالم محمد بن طلحة بن محمد القرشی النصیبی»
اشاره

اما روایت أبو سالم محمد بن طلحه بن محمد القرشی النصیبی، نزول آیۀ: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ در واقعۀ غدیر:

پس در کتاب «مطالب السؤل فی مناقب آل الرسول» که بفضل واهب کل مسئول و منجح کل مأمول، نسخ عدیدۀ آن بنظر این معتکف زاویۀ خمول رسیده، بعد ذکر حدیث غدیر از ترمذی و غیر او گفته:

[زیادة تقریر نقل الامام ابو الحسن علی الواحدی فی کتابه المسمی بأسباب النزول، یرفعه بسنده الی أبی سعید الخدری رض قال: أنزلت هذه الآیة:

یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ یوم غدیر خم فی علی بن ابی طالب(3)].

از ملاحظۀ این عبارت که جزوی است از تمام عبارت ابن طلحه متعلق بحدیث غدیر، که انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد، قطعا

ص:160


1- طبقات الشافعیه لابن قاضی شهبة ج 2 / 65 .
2- هو حیدر علی بن محمد کان حیا فی سنة ( 1250 ) ه .
3- مطالب السؤل : ص 16 .

و حتما و یقینا و جزما بر أرباب ألباب زاکیه، و اصحاب عقول صافیه، ظاهر است که علامه ابن طلحه، نزول این آیۀ کریمه را در واقعۀ غدیر بزیادت تقریر تعبیر کرده، ثبوت و تحقق این معنی بر متأمل خبیر و ناقد بصیر، روشن و مستنیر ساخته.

و للّه الحمد علی ذلک حمدا جمیلا جلیلا جزیلا وافیا، صافیا شافیا، کافیا زاکیا، نامیا سامیا.

«ترجمه ابن طلحه شافعی»

و محتجب نماند که محمد بن طلحه از أجلۀ ارکان و اساطین اعیان و فقهای والا شأن و معتمدین عالی مکان است و مناقب فخیمه و فضائل عظیمه و محامد جمیله و مدائح جلیلۀ او انشاء اللّه تعالی در ما بعد بر زبان اکابر محققین قوم بگوش تو خواهد رسید، بر یک عبارت سراسر جزالت در اینجا هم اکتفا می رود.

ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی در «مرآة الجنان» در حوادث سال 652 هجری گفته:

[و فیها توفی الکمال محمد بن طلحة النصیبی الشافعی و کان رئیسا محتشما بارعا فی الفقه و الخلاف. ولی الوزارة مرة، ثم زهد و جمع نفسه.

توفی بحلب فی شهر رجب و قد جاوز السبعین، و له دائرة الحروف.

قلت: و ابن طلحة المذکور لعله الذی روی السید الجلیل المقدار الشیخ المشکور عبد الغفار صاحب الروایة فی مدینة قوص، قال: اخبرنی الرضی بن الاصمع قال: طلعت جبل لبنان، فوجدت فقیرا، فقال لی: رأیت البارحة فی

ص:161

المنام قائلا یقول:

للّه درک یا ابن طلحة ماجدا ترک الوزارة عامدا فتسلطنا

لا تعجبوا من زاهد فی زهده فی درهم لما اصاب المعدنا

قال: فلما اصبحت، ذهبت الی الشیخ ابن طلحة، فوجدت السلطان الملک الاشرف علی بابه و هو یطلب الاذن علیه، فقعدت حتی خرج السلطان، فدخلت علیه و عرفته بما قال الفقیر، فقال: ان صدقت رؤیاه، فانا أموت الی احد عشر یوما، و کان کذلک.

قلت: و قد یتعجب من تعبیره ذلک بموته و تأجیله بالایام المذکورة، و الظاهر و اللّه اعلم، انه أخذ ذلک من حروف بعض کلمات النظر المذکور و اظنها، و اللّه اعلم: قوله: اصاب المعدنا، فانها احد عشر حرفا، و ذلک مناسب من جهة المعنی، فان المعدن الذی هو الغنی المطلق و الملک المحقق ما یلقونه من السعادة الکبری و النعمة العظمی بعد الموت](1).

«روایت عبد الرزاق بن رزق اللّه الرسعنی»
اشاره

اما روایت عبد الرزاق بن رزق اللّه الرسعنی، نزول آیۀ: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ در واقعۀ غدیر:

پس میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی که بنص فاضل رشید در «ایضاح لطافة المقال» از عظمای اهل سنت می باشد، در «مفتاح النجا فی مناقب آل العبا» گفته:

[اخرج عبد الرزاق الرسعنی، عن ابن عباس رضی اللّه عنه قال: لما نزلت

ص:162


1- مرآة الجنان ج 4 / 128 .

هذه الآیة: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ، أخذ النبی صلی اللّه علیه و سلم بید علی، فقال: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه»].

ترجمه رسعنی حنبلی

و عبد الرزاق از اجلۀ حذاق، و نحاریر سباق، و مشاهیر آفاق، و أئمۀ علی الاطلاق، و ثقات حفاظ، و اثبات ایقاظ است، و محامد فاخره، و مدائح زاهرۀ او بر متتبع خبیر واضح و مستنیر است.

حافظ شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد ذهبی در «عبر فی خبر من غبر» در سنة احدی و ستین و ستمائة گفته:

[الرسعنی العلامة عز الدین عبد الرزاق بن رزق اللّه بن أبی بکر المحدث المفسر الحنبلی.

ولد سنة تسع و ثمانین.

و سمع بدمشق من الکندی(1)، و ببغداد من ابن منینا(2).

و صنف تفسیرا جیدا، و کان شیخ الجزیرة فی زمانه علما و فضلا و جلالة.

توفی فی ثانی عشر ربیع الآخر](3).

و نیز ذهبی در «تذکرة الحافظ» گفته:

[الرسعنی الامام المحدث الرحال الحافظ المفسر، عالم الجزیرة، عز الدین ابو محمد عبد الرزاق بن رزق اللّه بن أبی بکر بن خلف الجزری، مولده برأس

ص:163


1- الکندی : زید بن الحسن بن زید بن الحسن بن زید بن الحسن تاج الدین ابو الیمن التاجر المقری اللغوی الحنفی نزیل دمشق و المتوفی بها سنة ( 613 ) ه .
2- هو ابو محمد عبد العزیز بن معالی بن غنیمة بن منینا المسند الرحلة المتوفی سنة ( 612 ) .
3- عبر فی خبر من غبر ج 5 / 264 ط الکویت .

عین سنة تسع و ثمانین و خمسمائة.

و سمع ببغداد من عبد العزیز بن منینا، و طبقته، و بدمشق من أبی الیمن الکندی، و طبقته، و ببلده من أبی المجد القزوینی و عنی بهذا العلم.

و جمع و صنف تفسیرا حسنا رأیته، یروی فیه بأسانیده.

و صنف کتاب «مقتل شهید الحسین» ، و کان اماما متقنا ذا فنون و ادب.

روی عنه ولده العدل شمس الدین محمد(1)، و الدمیاطی(2) فی معجمه، و غیر واحد، و بالاجازة ابو المعالی الابرقوهی.

کانت له حرمة وافرة عند الملک بدر الدین صاحب الموصل(3).

قرأت بخط الحافظ احمد بن المجد قال عبد الرزاق الرسعنی حفظ «المقنع» لجدی و سمع بدمشق و غیرها من الکندی و الخضر بن کامل(4) و أبی القاسم الحرستانی(5) و أبی الفتوح بن الجلاجلی، و ابن قدامة(6) و ببغداد من الداهری(7) و عمر بن کرم(8)

ص:164


1- شمس الدین محمد بن عبد الرزاق الرسعنی الحنبلی المتوفی سنة ( 689 ) ه .
2- هو ابو محمد عبد المؤمن بن خلف التونی الشافعی المتوفی سنة ( 705 ) ه .
3- هو الملک بدر الدین لؤلؤ الارمنی الاتابکی المتوفی سنة ( 657 ) ه .
4- هو ابن سالم بن سبیع الدمشقی السروجی المتوفی سنة ( 608 ) ه .
5- هو عبد الصمد بن محمد بن أبی الفضل بن علی القاضی الدمشقی المتوفی سنة ( 614 ) .
6- ابن قدامة : احمد بن عیسی بن عبد اللَّه بن قدامة ، سیف الدین بن مجد الدین المقدسی الحافظ الحنبلی الدمشقی المتوفی سنة ( 643 ) .
7- هو ابو الفضل عبد السلام بن عبد اللَّه بن احمد البغدادی الخفاف المتوفی سنة ( 628 ) .
8- هو ابن أبی الحسن ابو حفص الدینوری البغدادی المتوفی سنة ( 629 ) .

قلت: و سمع أیضا بحلب من الافتخار عبد المطلب(1).

و قدم دمشق مرة رسولا، فقرأ علیه جمال الدین محمد بن الصابونی(2) جزءا.

و له شعر رائق، ولی مشیخة دار الحدیث بالموصل، کان من أوعیة العلم و الخیر.

توفی سنة احدی و ستین و ستمائة](3).

و شیخ شمس الدین محمد بن محمد الجزری در «طبقات القرا» گفته:

[عبد الرزاق بن رزق اللّه أبو محمد الرسعنی الامام العلامة المحدث المقری شیخ دیار بکر و الجزیرة](4)-الخ.

و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی در «طبقات الحفاظ» گفته:

[الرسعنی الامام المحدث الرحال الحافظ المفسر عالم الجزیرة، عز الدین أبو محمد عبد الرزاق بن رزق اللّه بن أبی بکر بن خلف الجزری. ولد برأس عین سنة (589) .

و سمع الکندی و عدة، و عنی بهذا الشأن، و صنف تفسیرا.

و کان اماما متقنا ذا فنون و أدب، أجاز للدمیاطی، و الابرقوهی ولی مشیخة دار الحدیث بالموصل. و مات سنة 661](5).

و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی الاستنبولی المشهور بالکاتب الجلبی(6)

ص:165


1- هو أبو هاشم بن الفضل العباسی البلخی الحلبی الحنفی المتوفی سنة ( 616 ) .
2- هو الحافظ أبو حامد محمد بن علی بن محمود المتوفی سنة ( 680 ) ه .
3- تذکرة الحفاظ ج 4 / 1453 .
4- غایة النهایة فی طبقات القراء ج 1 / 384
5- طبقات الحفاظ للسیوطی : 505 .
6- هو حاجی خلیفة مصطفی بن عبد اللَّه المتوفی سنة ( 1067 ) ه .

در «کشف الظنون» در «باب التاء» گفته:

[تفسیر عبد الرزاق بن رزق اللّه الحنبلی الرسعنی المسمی بمطالع أنوار التنزیل یأتی.

قلت: تفسیر عبد الرزاق المذکور اسمه رموز الکنوز.

قال محمد المالکی الداودی(1) صاحب «طبقات المفسرین» بعد نقل هذا التفسیر و اسمه: و فیه فوائد حسنة، و یروی فیه الاحادیث بأسانیده](2).

و «طبقات المفسرین» محمد مالکی را که از آن، مدح تفسیر رسعنی مذکور شد، صاحب «کشف الظنون» در «حرف التاء» ذکر کرده، حیث قال:

[«طبقات المفسرین» لجلال الدین عبد الرحمن السیوطی، المتوفی سنة احدی عشرة و تسعمائة، و للمولی محمد بن علی بن أحمد الداودی المالکی فرغ من تبییضه فی سنة احدی و اربعین و تسعمائة](3).

و نیز در «کشف الظنون» در «باب الراء» گفته:

[«رموز الکنوز فی تفسیر الکتاب العزیز» للشیخ الامام عز الدین عبد الرزاق الرسعنی الحنبلی، المتوفی سنة ستین و ستمائة](4).

و نیز در «کشف الظنون» در «باب المیم» گفته:

ص:166


1- الداودی : محمد بن علی بن شمس الدین المصری الشافعی المتوفی سنة ( 945 ) ه .
2- کشف الظنون ج 1 / 452 .
3- کشف الظنون ج 2 / 1107 .
4- کشف الظنون ج 1 / 913 .

«مطالع أنوار التنزیل و مفاتیح أسرار التأویل» لعبد الرزاق بن رزق اللّه ابن أبی بکر بن خلف بن أبی الحنبلی الرسعنی، المتوفی سنة (661) .

و هو تفسیر کبیر حسن انتقاه السیوطی، و کتب فی آخره إجازة سماعه فی مجالس، آخرها ثانی ذی القعدة سنة تسع و خمسین و ستمائة، بدار الحدیث المهاجریة بالموصل و ساق نسبه هکذا](1).

«روایت نظام الدین القمی»
اشاره

اما روایت کردن نظام الدین حسن بن محمد بن حسین القمی النیسابوریّ نزول آیۀ: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ در واقعۀ غدیر:

پس در تفسیر «غرائب القرآن و رغائب الفرقان» بعد تفسیر آیۀ:

وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا اَلتَّوْراةَ وَ اَلْإِنْجِیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما یَعْمَلُونَ(2) گفته:

[ثم أمر رسوله بأن لا ینظر الی قلة المقتصدین، و کثرة المعاندین، و لا یتخوف مکرهم، فقال: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ .

عن أبی سعید الخدری أن هذه الآیة نزلت فی فضل علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه، یوم غدیر خم، فأخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله بیده و قال: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» ، فلقیه عمر، و قال: هنیئا لک یا ابن أبی طالب أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة.

ص:167


1- کشف الظنون ج 2 / 1715 .
2- المائدة : 66 .

و هو قول ابن عباس، و البراء بن عازب، و محمد بن علی.

و روی انه صلی اللّه علیه و آله نام فی بعض أسفاره تحت شجرة و علق سیفه علیها، فأتاه اعرابی و هو نائم، فأخذ سیفه و اخترطه، و قال: یا محمد من یمنعک منی؟ فقال:

اللّه، فرعدت ید الاعرابی و سقط السیف من یده، و ضرب برأسه الشجرة حتی انتثر دماغه و نزل: وَ اَللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنّاسِ .

و قیل: لما نزلت آیة التخییر: یا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ(1) فلم یعرضها علیهن خوفا من اختیارهن الدنیا، نزلت: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ .

و قیل: نزلت فی أمر زید(2)، و زینب(3) بنت جحش.

و قیل: لما نزل: وَ لا تَسُبُّوا اَلَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّهِ(4) ، سکت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عن عیب آلهتهم، فنزلت، أی بلغ معایب آلهتهم و لا تخفها.

و قیل: انه صلی اللّه علیه و سلم لما بین الشرائع و المناسک فی حجة الوداع، قال: «هل بلغت؟» ، قالوا: نعم، فقال ص: «اللّهمّ اشهد» ، فنزلت.

و قیل: نزلت فی قصة الرجم و القصاص المذکورتین.

و قال الحسن(5): ان نبی اللّه قال: «لما بعثنی اللّه برسالته ضقت بها ذرعا،

ص:168


1- الاحزاب : 28 .
2- زید : بن حارثة بن شراحیل الکلبی الصحابی اختطف فی الجاهلیة صغیرا و اشترته خدیجة بنت خویلد فوهبته الی النبی صلی اللَّه علیه و آله حین تزوجها فتبناه النبی صلی اللَّه علیه و آله قبل الاسلام و اعتقه و زوجه زینب بنت عمته ، استشهد فی مؤتة سنة ( 8 ) ه .
3- زینب بنت جحش : بن رئاب الاسدیة کانت زوجة زید بن حارثة ، و اسمها برة و طلقها زید فتزوج بها النبی صلی اللَّه علیه و آله و سماها زینب توفیت سنة ( 20 ) ه .
4- الانعام : 108 .
5- هو الحسن البصری المتقدم ذکره توفی سنة ( 110 ) .

و تخوفت ان من الناس من یکذبنی، و الیهود و النصاری یخوفوننی» فنزلت الآیة فزال الخوف.

و قالت عائشة: سهر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ذات لیلة، فقلت: یا رسول اللّه ما شأنک؟ قال: «الا رجل صالح یحرسنی اللیلة» ؟ قالت: فبینما نحن فی ذلک إذ سمعت صوت السلاح، فقال: من هذا؟ قال: سعید(1) و حذیفة(2) جئنا نحرسک، فنام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حتی سمعت غطیطه(3) ، فنزلت هذه الآیة، فأخرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم رأسه من قبة آدم، فقال: انصرفوا أیها الناس فقد عصمنی اللّه.

و عن ابن عباس کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یحرس، فکان یرسل معه أبو طالب کل یوم رجالا من بنی هاشم یحرسونه، حتی نزلت هذه الآیة، فأراد عمه أن یرسل معه من یحرسونه، فقال: یا عماه ان اللّه تعالی قد عصمنی من الجن و الانس](4).

از این عبارت ظاهر است که علامۀ نیسابوری در صدر اقوال شأن نزول این آیۀ کریمه از أبی سعید خدری نقل فرموده که این آیه نازل شد در فضل علی بن أبی طالب علیه السّلام روز غدیر خم، پس گرفت رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم دست حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را و ارشاد نمود:

«من

ص:169


1- هو ابن زید بن عمرو بن نفیل القرشی أبو الاعور الصحابی المتوفی سنة ( 51 ) ه .
2- حذیفة : بن حسل بن جابر المعروف بحذیفة بن الیمان الصحابی المتوفی بالمدائن سنة ( 36 ) ه .
3- الغطیط : مصدر غط یغط فی نومه : نخر .
4- تفسیر النیسابوریّ ج 6 / 129 - 130 .

کنت مولاه فعلی مولاه» -الحدیث. پس ملاقات کرد آن حضرت را عمر و گفت: هنیئا لک یا ابن أبی طالب، اصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة.

و بعد نقل این تفصیل و توضیح و تبیین و تشریح از أبی سعید ارشاد کرده که همین است قول ابن عباس، و براء بن عازب، و محمد بن علی (یعنی حضرت امام محمد باقر علیه السّلام) .

پس بحتم و جزم و قطع و یقین ثابت کرده که نزول این آیۀ کریمه در واقعۀ غدیر قول ابن عباس است، و قول براء بن عازب، و حضرت امام محمد باقر علیه السّلام.

و فیه رواء الاوام(1)، و دواء السقام، و شفاء الغرام(2)، و قضاء المرام، و نضو الحجاب، و کشف اللثام، و افادة التبصیر التام، و شرح قلوب المؤمنین الکرام و کشف غطاء خطاء العوام، و تنویر عیون الموقنین الاعلام، و نهایة التشیید و غایة الابرام، و عمدة التأیید و اعلی الاحکام، و أقصی التعجیز و أبلغ الافحام، و أعظم الاسکات و اشد الالزام، و حماد(3) تخجیل الخصام.

و ما ذلک الا من عنایة الرب المنعام، و آیة عظیمة من آیاته العظام، و لا یجحد الحق بعد ذلک الا من هو والج فی زرافة(4) النواصب اللئام، و شر ذمة المعاندین

ص:170


1- الاوام : العطش .
2- الغرام : الحب المعذب القلب .
3- الحماد ( بضم الحاء المهملة و آخرها الدال المهملة ) : الغایة و مبلغ الجهد .
4- الزرافة ( بفتح الزاء المعجمة ) : الجماعة من الناس .

الاغثام، و فرقة الحائدین الطغام، الناکبین عن طریقة الائمة الکرام، الذین من تمسک بهم فقد تمسک بالعروة الوثقی لیس لها انفصام، و تشبث بالحبل الذی ماله من انجذام، فأساس ایمانه ماله من انثلام، و عرق ایقانه لا یدخله انخرام، و الحمد للّه فی المبدأ و الختام.

و قطع نظر از این که قول بنزول آیۀ کریمه در واقعۀ غدیر از ابن عباس و براء بن عازب، و حضرت امام محمد باقر، حتما و قطعا از این عبارت سراسر بشارت ثابت شده تقدیم نیسابوری فیهم این قول سلیم را بر دیگر اقوال غیر مستقیم، حسب ارشاد فاضل رشید، دلیل صریح و برهان سدید است بر أرجحیت آن.

فاضل رشید الدین خان تلمیذ مخاطب در «ایضاح لطافة المقال» گفته:

[و علامه ابو البرکات عبد اللّه بن احمد بن محمود نسفی(1) صاحب «کنز الدقائق» در آخر کتاب «الاعتماد فی الاعتقاد» می گوید:

[ثم قیل: لا یفضل أحد بعد الصحابة الا بالعلم و التقوی، و قیل: فضل أولادهم علی ترتیب فضل آبائهم الا أولاد فاطمة علیها السلام، فانهم یفضلون علی أولاد أبی بکر و عمر و عثمان، لقربهم من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لانهم العترة الطاهرة و الذریة الطیبة الذین اذهب اللّه عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا]-انتهی.

از این عبارت بجهت اولیت ذکر قول مختار شیخ عبد الحق، أرجحیت آن نزد صاحب کتاب «اعتماد» مستفاد، کما لا یخفی علی العلماء الامجاد -انتهی.

ص:171


1- هو الفقیه الحنفی المتوفی باینج اصفهان سنة ( 710 ) .
«جلالت نظام الدین نیسابوری»

و نظام اعرج، عارج معارج نقد تحقیق، و راقی مدارج فضل و تدقیق است و تفسیر او نهایت معروف و مشهور، و معتمد علیه اکابر و صدور است.

مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در «کشف الظنون» گفته:

[«غرائب القرآن و رغائب الفرقان» فی التفسیر للعلامة نظام الدین حسن ابن محمد بن حسین القمی النیسابوریّ المعروف بالنظام الاعرج](1)-الخ.

و مولوی حسام الدین سهارنبوری «تفسیر نیسابوری» را از کتب معتبره شمرده، حیث قال فی «المرافض المرفوضة» :

[و هنگام تسوید کتب معتبره مانند «بیضاوی» و «معالم» و «مدارک» و «کشاف» و «جامع البیان» و «تفسیر نظام نیسابوری» و «حسینی» و «زاهدی»]الی أن قال بعد ذکر أسماء عدة کتب:

[مطمح نظر تفحص داشته، أحادیث و أخبار و أقوال علمای اخبار، و تحقیق مذاهب و اختلاف بزرگان و قصص اسلاف که در این رساله منقول شده، همه را از کتب مذکوره نقل کرده]-انتهی.

و اکابر متکلمین سنیه و أعاظم متعصبین شان بافادات علامه نیسابوری، و آن هم بمقابلۀ اهل حقّ تمسک می نمایند.

شاهصاحب بجواب طعن عزل أبی بکر از ادای سورۀ برائت گفته:

[در این روایت طرفه خبط و خلط واقع شده، مثال آنکه کسی گفته

ص:172


1- کشف الظنون ج 2 / 1195 .

است:

چه خوش گفتست سعدی در زلیخا ألا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها

یا مانند استفتای مشهور که: «حسن و حسین هر سه دختر معاویه» را چه حکم است؟ تفصیل این مقدمه آنکه روایات اهل سنت در این قصه مختلف اند.

اکثر روایات باین مضمون آمده اند که ابو بکر رضی اللّه عنه را برای امارت حج منصوب کرده، روانه کرده بودند، نه برای رسانیدن برائت و حضرت امیر را بعد از روانه شدن ابو بکر رضی اللّه، چون سورۀ برائت نازل شد، و نقض عهد مشرکان در این سوره فرود آمد از عقب فرستادند تا تبلیغ این احکام تازه نماید.

پس در این صورت عزل أبی بکر رضی اللّه اصلا واقع نشده، بلکه این هر دو کس برای دو أمر مختلف منصوب شدند.

پس در این روایات خود جای تمسک شیعه نماند که مدار آن بر عزل ابو بکر رضی اللّه عنه است، و چون نصب نبود عزل چرا واقع شود؟ و در «بیضاوی» و «مدارک» و «زاهدی» و «تفسیر نظام نیسابوری» و «جذب القلوب» و «شروح مشکاة» همین روایت را اختیار نموده اند، و همین است أرجح نزد اهل حدیث]-انتهی.

و مولوی حیدر علی در «منتهی الکلام» در ذکر اموری که تحقیق آن را در عبارت کرمانی در شرح حدیث حوض پر ضرور دانسته، گفته:

[دوم: آنکه باعث عدول این بزرگان از معنی حقیقی ارتداد که بر گردیدن از اصل دین و اسلام است، بسوی تبدیل اخلاق حسنه بسیئه و تغییر

ص:173

رسوخ بتزلزل، یعنی اختیار ردتی که عین کفر نباشد، چیست؟ و جوابش آنکه باعث عدول چند دلیل است، در این مقام بر دو دلیل اکتفا می ورزم و گرد تطویل نمی گردم:

یکی آنکه در کتاب مجید پروردگار عالم و خطاب پیغمبر ما فخر بنی آدم بر جای خود بآیات قاطعه و بینات ساطعه تقرر یافته که خاشاک ظلمات غم و اندوه را بشآمت اعمال فاسده و عقائد زائغه بر وجوه کفار نگونسار خواهند ریخت، بلکه آن گروه شقاوت پژوه را در روز قیامت بر عکس اهل ایمان در حالت سواد وجه خواهند بر انگیخت، تا هر یکی از اهل محشر از مؤمنین و کافرین با همدگر ممتاز گردد، و پردۀ ناموس کفار روبروی تمامی خلائق اولین و آخرین دریده شود.

قال اللّه تبارک و تعالی: یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا اَلَّذِینَ اِسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ فَذُوقُوا اَلْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ وَ أَمَّا اَلَّذِینَ اِبْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اَللّهِ هُمْ فِیها خالِدُونَ(1).

مولانا نظام الدین نیشابوری رحمه اللّه در تفسیر فرموده:

و فی أمثال هذه الالوان للمفسرین قولان:

أحدهما: و إلیه میل أبی مسلم(2) ان البیاض مجاز عن الفرح، و السواد عن الغم، و هذا مجاز مستعمل، قال اللّه تعالی: وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا(3) و لما

سلم الحسن بن علی رضی اللّه عنهما علی الامیر المعاویة(4)،

ص:174


1- آل عمران : 106 - 107 .
2- هو محمد بن بحر الاصفهانی المعتزلی المفسر المتوفی سنة ( 322 ) ه .
3- النحل : 58 .
4- مخفی نماند که فاضل معاصر با آن همه اظهار فضل و کمال و فهم و فراست و دقیقه سنجی و کیاست و مبالغه در استهزاء و سخریه بر علمای کبار و نهایت تعلی و تمطی و استکبار در عبارت نیسابوری که سطری چند بیش نیست تحریفات عدیده و تصحیفات شتی بسبب نهایت مهارت در علوم عربیه نموده از آن جمله آنکه در اصل تفسیر نیسابوری مذکور است [ و لما سلم الحسن بن علی رضی اللَّه عنهما الامر لمعاویة ] و صاحب « منتهی » آن را تصحیف نموده بفقرهء [ و لما سلم الحسن ابن علی رضی اللَّه عنهما علی الامیر المعاویة ] الخ . و در این عبارت اولا لفظ « علی » قبل لفظ « الحسن » زیاده نموده ، و ثانیا لفظ « الامر » را بلفظ « الامیر » مبدل نموده ، و ثالثا لفظ « لمعاویة » را که باللام جاره بوده محرف ساخته به « المعاویة » ، حال آنکه ادخال حرف تعریف بر معاویه وجهی ندارد . پس عبارت بلیغه نیسابوری موافق محاورات عوام سنیه که معاویه را بامیر معاویه تعبیر میکنند ساخته و مع ذلک کله معنای عبارت محرفه مخاطب چنین میشود که هر گاه سلام کرد حسن بن علی علیهما السلام بر امیر معاویه ، و هو مما لا ربط له بالمقام ، و اگر چنان گمان کرده که مراد از سلم همان تسلیم امر است پس پر ظاهر است که صلهء تسلیم به این معنی به « اعلی » ، نمیآید بلکه بلام ، کما لا یخفی علی اولی الافهام . بالجمله این تصحیفات نهایت واهی و رکیک و بس شنیع و فظیع است ، از آن جمله : آنکه در تفسیر نیسابوری مذکور است : [ إذ الاصل فی الاطلاق الحقیقة ] چون فهم فاضل عالی شأن از اصطلاحات اصولیه بمراحل دور افتاده آن را تحریف فرمودند به اینکه [ إذ الاصل فی الحقیقة الاطلاق ] ، و آن محصلی نزد محصلین ندارد . از آن جمله : آنکه در تفسیر نیسابوری مذکور است : [ فمن کان من اهل نور الحق و سم ببیاض اللون و اسفاره و ابیضت صحیفته و سعی النور بین یدیه و یمینه ] صاحب « منتهی » در این فقره « وسم » را که صیغهء ماضی مجهول از « وسم بسم » میباشد و جزای « فمن کان » است بلفظ « و هم » ضمیر جمع مذکر غائب محرف ساخته و ندانسته که بنا بر این عبارت کلیتا مختل و مهمل میشود . و نیز از جمله « و سعی النور » و او حذف نموده و آن را جزای « فمن کان » قرار داده ، از آن جمله : آنکه در تفسیر نیسابوری مذکور است : [ و من کان من اهل الظلمة الباطل و سم بسواد اللون و کمده و اسودت صحیفته و أحاطت بالظلمة من کل جانب ] در این فقره هم « وسم » را بلفظ « وهم » محرف کرده و واو عاطفه را از جمله « و أحاطت به الظلمة من کل جانب » حذف نموده آن را جزای « من کان » قرار داده و داد اظهار کمال عربیت و حسن فهم و نهایت حذق و مهارت در تفسیر و حدیث و عربیت داده ، ابواب کمال تعظیم و تبجیل و تفخیم خود بر روی معتقدین و جان نثاران گشاده .

ص:175

قال له رجل: یا مسود وجوه المؤمنین].

الی أن قال:

[و ثانیهما: أن السواد و البیاض محمولان علی ظاهرهما، و هو النور و الظلمة إذ الاصل فی الحقیقة الاطلاق، فمن کان من أهل نور الحق، و هم ببیاض اللون و أسفاره و ابیضت صحیفته سعی النور بین یدیه و یمینه، و من کان من أهل ظلمة الباطل و هم بسواد اللون و کمده و اسودت صحیفته أحاطت به الظلمة من کل جانب، قالوا: و الحکمة فی ذلک أن یعرف أهل الموقف کل صنف فیعظمونهم أو یصغرون بحسب ذلک، و یحصل لهم بسببه مزید بهجة و سرور أو ویل و ثبور.

و أیضا إذا عرف المکلف فی الدنیا أنه یحصل فی الآخرة احدی الحالتین

ص:176

ازدادت رغبته فی الطاعات و ترک المحرمات]-انتهی مختصرا.

و نیز در «منتهی الکلام» گفته:

[تضعیف روایت ردت بعض قبائل دلیل بر قصور مطالعه مؤلف جامع فضائل است زیرا که به اصول معتمده و روایات معتبرۀ فریقین، این ردت بر جای خویش منقح و حاصل، بلکه ردت مالک و اتباع او را که در متخیلۀ مؤلف مؤمنین پاک اعتقاد بودند نیز شامل].

اما روایات اهل حق: پس ایراد اکثرش موجب اطالت کلام است لهذا بر یک روایت که فاضل نیشابوری در تفسیر کریمۀ: یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ(1)-الآیة-نقل فرموده، اکتفاء می نمایم.

مفسر مذکور که بعد ذکر چندی از اهل ارتداد مثل عنسی ذو الخمار(2) و مسیلمه کذاب(3)، که در اجزای سابقه از کتب سیر پاره ای از حال کثیر الاختلال آنها سمت گذار یافته، می نویسد:

[و سبع فی عهد أبی بکر رضی اللّه عنه: قرارة قوم عیینة بن حصین، و غطفان قوم مرة بن سلمة القشیری، و بنو سلیم قوم الفجأة بن عبد یالیل، و بنو یربوع قوم مالک بن نویرة، و بعض بنی تمیم قوم سجاح بنت المنذر المتنبیة التی زوجت نفسها من مسیلمة الکذاب، و کندة قوم الاشعث بن قیس، و بنو بکر بن وائل

ص:177


1- سورة المائدة : 54 .
2- العنسی ذو الخمار : الاسود عیهلة بن کعب المذحجی المتنبی المشعود و أول مرتد فی الاسلام قتل سنة ( 11 ) ه .
3- هو ابن ثمامة بن کبیر بن حبیب الوائلی المتنبی قتل سنة ( 12 ) ه .

بالبحرین قوم الحطم بن زید، و حاربهم أبو بکر، و کفی اللّه أمرهم علی یدیه، و فرقة واحدة فی عهد عمر رضی اللّه عنه، غسان قوم جبلة بن الایهم، الی آخر قصة تنصره و ذهابه الی الروم](1)-الخ.

هر گاه صاحب «مرافض» وجود حضرت شاهصاحب، و هم امام المتعصبین و رئیس المتعنتین، و قدوة المکابرین، و عمدة المعاصرین مولوی حیدر علی بافادات علامۀ نیسابوری و آن هم بمقابلۀ اهل حقّ دست زده باشند، چگونه ممکن است که تمسک اهل حق را بافادۀ حتمیۀ نیسابوری در باب قائل بودن ابن عباس، و براء بن عازب، و حضرت امام محمد باقر علیه السّلام بنزول آیۀ کریمۀ: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ در واقعۀ غدیر رد توانند نمود؟ و هل هذا الا نفخ فی غیر ضرام، و تعنت لا یرتضیه أحد من أولی الافهام؟ و اللّه ولی التوفیق و الانعام.

و عبارت خطبۀ «تفسیر نیسابوری» هم در اینجا مذکور می شود تا از آن مزید عظمت، و جلالت شأن، و حسن احکام و اتقان، و نهایت تحقیق و تحریر و تهذیب و تحبیر این تفسیر شهیر، و خلو آن از أباطیل و أضالیل و مزیفات و منکرات، و موضوعات و موجبات رد و نکیر ظاهر شود.

قال النیسابوریّ فی خطبة تفسیره:

[و لقد انتصب جم غفیر، و جمع کثیر من الصحابة و التابعین، ثم من العلماء الراسخین، و الفضلاء المحققین و الائمة المتقنین فی کل عصر و حین للحوض فی تیار بحاره، و الکشف عن استار اسراره، و الفحص عن غرائبه، و الاطلاع علی رغائبه نقلا و عقلا و اخذا و اجتهادا.

ص:178


1- تفسیر النیسابوریّ بهامش تفسیر الطبری ج 6 / 163 .

فتباعدت مطامح هماتهم و تباینت مواقع نیاتهم، و تشعبت مسالک أقدامهم و تفننت مقاطر أقلامهم، فمن بین وجیز و أوجز، و مطنب و ملغز، و من مقتصر علی حل الالفاظ، و من ملاحظ مع ذلک حظ المعانی و البیان و نعم اللحاظ، فشکر اللّه تعالی مساعیهم، و صان عن ازراء القادح معالیهم.

و منهم من أعرض عن التفسیر و اقبل علی التأویل، و هو عندی رکون الی الاضالیل، و سکون علی شفا جرف الاباطیل، الا من عصمه اللّه و انه لقلیل.

و منهم من مرج البحرین و جمع بین الامرین، فللراغب الطالب أن یأخذ العذب الفرات، و یترک الملح الاجاج، و یلقط الدر الثمین، و یسقط السبخ و الزجاج و إذ وفقنی اللّه تعالی لتحریک القلم فی اکثر الفنون المنقولة و المعقولة، کما اشتهر بحمد اللّه تعالی و منه فیما بین اهل الزمان.

و کان علم التفسیر من العلوم بمنزلة الانسان من العین و العین من الانسان، و کان قد رزقنی اللّه تعالی من ابان الصبی و عنفوان الشباب حفظ لفظ القرآن و فهم معنی الفرقان، و طالما طالبنی بعض اجلة الاخوان و أعزة الاخدان، ممن کنت مشارا إلیه عندهم بالبنان فی البیان، و اللّه المنان یجازیهم عن حسن ظنونهم، و یوفقنا لاسعاف سؤلهم و انجاح مطلوبهم، أن اجمع کتابا فی علم التفسیر، مشتملا علی المهمات، مبنیا علی ما وقع إلینا من نقل الاثبات و اقوال الثقات من الصحابة و التابعین.

ثم من العلماء الراسخین، و الفضلاء المحققین المتقدمین و المتأخرین، جعل اللّه تعالی سعیهم مشکورا، و عملهم مبرورا، استعنت بالمعبود، و شرعت فی المقصود، معترفا بالعجز و القصور فی هذا الفن و فی سائر الفنون، لا کمن هو بابنه و شعره مفتون، کیف و قد قال عز من قائل: وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً(1)

ص:179


1- الاسراء : 85 .

وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اَللّهِ قِیلاً(1) وَ کَفی بِاللّهِ وَلِیًّا(2) وَ کَفی بِاللّهِ وَکِیلاً(3).

و لما کان التفسیر الکبیر المنسوب الی الامام الافضل، و الهمام الامثل، الحبر النحریر، و البحر الغزیر، الجامع بین المعقول و المنقول، الفائز بالفروع و الاصول، أفضل المتأخرین، فخر الملة و الحق و الدین محمد بن عمر بن الحسین الخطیب الرازی. تغمده اللّه برضوانه، و اسکنه بحبوحة جنانه، اسمه مطابق لمسماه، و فیه من اللطائف و البحوث ما لا یحصی، و من الزوائد و الغثوث مالا یخفی فانه قد بذل مجهوده و نثل موجوده، حتی عسر کتبه علی الطالبین، و اعوز تحصیله علی الراغبین، حاذیت سیاق مرامه، و اوردت حاصل کلامه، و قربت مسالک اقدامه، و التقطت عقود نظامه، من غیر اخلال بشیء من الفوائد، و اهمال لما یعد من اللطائف و العوائد.

و ضممت إلیه ما وجدت فی «الکشاف» و فی سائر التفاسیر من اللطائف المهمات و رزقنی اللّه تعالی من البضاعة المزجاة، و اثبت القراءات المعتبرات و الوقوف المعللات.

ثم التفسیر المشتمل علی المباحث اللفظیات و المعنویات، مع اصلاح ما یجب اصلاحه، و اتمام ما ینبغی اتمامه من المسائل الموردة فی «التفسیر الکبیر» ، و الاعتراضات، و مع کل ما یوجد فی «الکشاف» من المواضع المعضلات، سوی الابیات المعقدات، فان ذلک یوردها من ظن ان تصحیح القراءات و غرائب القرآن انما یکون بالامثال و المستشهدات کلا، فان القرآن حجة علی غیره، و لیس غیره حجة علیه، فلا علینا أن نقتصر فی غرائب القرآن علی تفسیرها بالالفاظ

ص:180


1- النساء : 122 .
2- النساء : 45
3- الاحزاب : 3 - 48 .

المشتهرات و علی ایراد بعض المتجانسات التی تعرف منها اصول الاشتقاقات و ذکرت طرفا من الاشارات المقنعات، و التأویلات الممکنات، و الحکایات المبکیات، و المواعظ الرادعة عن المنهیات، الباعثة علی اداء الواجبات، و التزمت ایراد لفظ القرآن الکریم أولا، مع ترجمته علی وجه بدیع و طریق منیع، یشتمل علی ابراز المقدرات، و اظهار المضمرات، و تأویل المتشابهات، و تصریح الکنایات و تحقیق المجازات و الاستعارات.

فان هذا النوع من الترجمة مما تسکب فیه العبرات، و یؤذن المترجمون هنالک الی العثرات، و قلما یفطن له الناشی الواقف علی متن اللغة العربیة، فضلا عن الدخیل القاصر فی العلوم الادبیة، و اجتهدت کل الاجتهاد فی تسهیل سبیل الرشاد و وضعت الجمیع علی طرف الثمام(1)، لیکون الکتاب کالبدر فی التمام، و کالشمس فی افادة الخاص و العام، من غیر تطویل یورث الملام، و لا تقصیر یوعر مسالک السالک، و یبدد نظام الکلام، فخیر الکلام ما قل و دل، و حسبک من الزاد ما بلغک المحل و التکلان فی الجمیع علی الرحمن المستعان، و التوفیق مسئول ممن بیده مفاتیح الفضل و الاحسان، و خزائن البر و الامتنان، و هذا أوان الشروع فی تفسیر القرآن].

و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در «کشف الظنون» هم عبارت خطبه تفسیر «رغائب القرآن» را ذکر کرده، غایت فضل و جلالت و حسن اعتماد این تفسیر ظاهر نموده.

«روایت سید علی بن شهاب الدین الهمدانی»

اما روایت سید علی بن شهاب الدین الهمدانی(2)، نزول آیۀ

ص:181


1- ] الثمام ( بضم الثاء المثلثة ) نبت معروف ضعیف لا یطول ، و العرب تقول للشیء الذی لا یعسر تناوله : هو علی طرف الثمام ، « لسان العرب » .
2- هو الحنفی المتوفی سنة ( 786 ) ه

یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ در واقعه غدیر:

پس در کتاب «المودة فی القربی» ، که در ایام سالفه بتفحص بلیغ و تلاش تمام، نسخۀ آن از بعض أحباب کرام-احله اللّه دار السلام-بدست آمده بود، گفته:

[عن البراء بن عازب (رض) قال: «أقبلت مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی حجة الوداع، فلما کان بغدیر خم نودی الصلوة جامعة، فجلس رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تحت شجرة، و اخذ بید علی، و قال: «أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟» ، قالوا: بلی یا رسول اللّه، فقال: «ألا من أنا مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» .

فلقیه عمر (رض) فقال: هنیئا لک یا علی بن أبی طالب، أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة. و فیه نزلت: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ -الآیة](1).

و مخفی نماند که سید علی همدانی نزد حضرات سنیه: «عالم ربانی، و ولی صمدانی، و برگزیدۀ جناب سبحانی، و حائز کمالات انسانی، و حاوی غرائب کرامات مثل احیاء اموات و غیر آن» ، که سماع آن موجب صد گونه سراسیمگی و حیرانی است می باشد، چنانچه انشاء اللّه- تعالی در ما بعد خواهی شنید، و در اینجا نقل خطبۀ کتاب «مودة القربی» هم مناسب می نماید تا از آن جلالت و عظمت مرتبۀ این کتاب نزد مصنفش واضح شود، که آن را از جواهر أخبار، و لآلی آثار دانسته، و از حق تعالی امید نموده که آن را وسیلۀ او به اهلبیت علیهم السلام، و نجات او باین حضرات گرداند، و نیز دعای حفظ خود از خبط و خلل در قول و عمل،

ص:182


1- ینابیع المودة عن مودة القربی : 249 .

و عدم تحویل بسوی ما لم ینقل نموده.

قال فی «مودة القربی» :

[الحمد للّه علی ما أنعمنی أولی النعم، و ألهمنی الی مودة حبیبه جامع الفضائل و الکرم، الذی بعثه اللّه رسولا الی کافة الامم، محمد الامی العربی صلی اللّه علیه و سلم.

و بعد فقد قال اللّه تعالی: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی(1)،

وقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «أحبوا اللّه لما أرفدکم من نعمه، و أحبونی لحب اللّه، و أحبوا أهل بیتی لحبی» .

فلما کان مودة آل النبی مسئولا عنا حیث امر اللّه تعالی حبیبه العربی بأن لا یسأل عن قومه سوی المودة فی القربی، و أن ذلک سبب النجاة للمحبین، و موجب وصولهم إلیه، و الی آله علیهم السلام، کما

قال علیه السّلام: «من أحب قوما حشر فی زمرتهم» ، و أیضا

قال علیه السّلام: «المرء مع من أحب» ، فوجب علی من طلب طریق الوصول و منهج القبول محبة الرسول، و مودة أهل بیت البتول، و هذه لا تحصل الا بمعرفة فضائله و فضائل آله علیهم السلام، و هی موقوفة علی معرفة ما ورد فیهم من أخباره علیه السّلام.

و لقد جمعت الاخیار فی فضائل العلماء و الفقراء اربعینات کثیرة، و لم یجمع فی فضائل أهل البیت الا قلیلا، فلذا و أنا الفقیر الجانی علی العلوی الهمدانی أردت ان أجمع فی جواهر أخباره و لآلی آثاره مما ورد فیهم مختصرا موسوما بکتاب «المودة فی القربی» تبرکا بالکلام القدیم، کما فی مأمولی أن یجعل اللّه ذلک وسیلتی إلیهم، و نجاتی بهم، و طویته علی أربع عشر مودة و اللّه یعصمنی من الخبط و الخلل فی القول و العمل، و لم یحول قلمی الی ما لم ینقل، بحق محمد و من اتبعه من اصحاب الدول].

ص:183


1- الشوری : 23 .
«روایت ابن صباغ مالکی»
اشاره

اما روایت شیخ نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصباغ(1)، نزول آیۀ: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ الآیة، در واقعۀ غدیر:

پس در کتاب «فصول مهمه فی معرفة الائمه» که نسخ عدیدۀ آن بنظر این خاکسار رسیده، و از اول آن ظاهر است که در این کتاب مناقب شریفه و مراتب علیۀ منیفۀ ائمۀ اثنا عشر علیهم السلام ذکر کرده، و آن مشتمل است بر مناقب شهیره، و مآثر اثیرۀ اهل بیت علیهم السلام-و نمی داند شرف آن را مگر کسی که واقف شود بر آن و بشناسد آن را-می گوید:

[روی الامام ابو الحسن الواحدی فی کتابه المسمی «باسباب النزول» ، یرفعه بسنده الی أبی سعید الخدری (رض) قال: نزلت هذه الآیة: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ یوم غدیر خم فی علی بن ابی طالب].

ترجمه ابن صباغ مالکی

و مخفی نماند که ابن صباغ از اکابر علمای مالکیه، و أجلۀ فضلای مشاهیر و أعاظم فقهای نحاریر است، و اساطین محققین سنیه، و أفاخم معتمدینشان در مصنفات خود از او نقل می نمایند، چنانچه بر ناظر «جواهر العقدین» و «تفسیر شاهی» و مثل آن مخفی نیست.

و عبد الرحمن بن عبد السلام الصفوری(2) در «نزهة المجالس» گفته:

[و رأیت فی «الفصول المهمة فی معرفة الائمة» بمکة المشرفة شرفها اللّه تعالی

ص:184


1- هو ابن احمد نور الدین الفقیه المالکی المکی المتوفی سنة ( 855 ) ه .
2- هو الشافعی المتوفی سنة ( 894 ) ه .

و هی مصنفة لابی الحسن المالکی: ان علیا ولدته امه بجوف الکعبة شرفها اللّه تعالی و هی فضیلة خصه اللّه تعالی بها]-الخ(1).

و احمد بن عبد القادر شافعی(2) در «ذخیرة المآل» بعد بیان مسئلة خنثی که علامت مرد و زن هر دو داشته، گفته:

[قلت: و هذه المسئلة وقعت فی زمننا هذا ببلاد الجبرت علی ما أخبرنی به سیدی العلامة نور بن خلف الجبرتی، و ذکر لی ان الخنثی الموصوفة توفیت عن ولدین: ولد لبطنها، و ولد لظهرها، و خلفت ترکة کثیرة، و ان علماء تلک الجهة تحیروا فی المیراث، و اختلفت أحکامهم:

فمنهم من قال: یرث ولد الظهر دون ولد البطن.

و منهم من قال بعکس هذا.

و منهم من قال: یقتسمان الترکة.

و منهم من قال: توقف الترکة حتی یصطلح الولدان علی تساو، أو علی مفاضلة.

و أخبرنی أن الخصام قائم و الترکة موقوفة، و انه خرج لسؤال علماء المغرب خصوصا علماء الحرمین عن ذلک، و بعد الاتفاق به بسنتین وجدت حکم أمیر المؤمنین فی کتاب «الفصول المهمة فی فضل الائمة» تصنیف الشیخ الامام علی بن محمد الشهیر بابن الصباغ من علماء المالکیة]-انتهی.

از این عبارت ظاهر است که ابن الصباغ شیخ و امام و از علمای مالکیه است.

و فاضل رشید کتاب «فصول مهمه» ابن الصباغ را در مقام ذکر تصانیف

ص:185


1- نزهة المجالس ج 2 / 216 ط مصر .
2- هو ابن بکری العجیلی الحفظی المتوفی سنة ( 1228 ) ه .

اهل سنت در فضائل اهل بیت علیهم السلام، که بسبب آن اثبات ولای سنیه با این حضرات، و دفع نسبت ناصبیت و انحراف از اسلاف با انصاف خود خواسته.

و ان کان ذلک کخدع السراب، کما لا یخفی علی من راجع ما ذکرته فی قدح الجاحظ(1) المرتاب، ورد حمایة الرشید ایاه بمثل هذا التمسک المورث للعجب العجاب! .

قال فی «ایضاح لطافة المقال» :

[شیخ نور الدین علی بن محمد بن الصباغ المکی در «فصول مهمه فی معرفة الائمة» از کتب اهل سنت فضائل آن حضرات نقل کرده]-انتهی.

و عبد اللّه بن محمد المطیری شهرة، المدنی الشافعی مذهبا، الاشعری اعتقادا، النقشبندی طریقة، در خطبۀ کتاب «الریاض الزاهرة فی فضل آل بیت النبی و عترته الطاهرة» که در سنة ثلث و ثمانین و مائتین و ألف، در أرض مقدس غری علی الراقد فیها ألف ألف تحیة بآن بر خوردم، گفته:

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ، و الشکر للملهم بالهدی الی صراط المتقین، و الصلوة و السلام علی سیدنا و نبینا محمد عبده و رسوله الذی یصلی علی خلفه عجما و عربا و انزل علیه:

قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی(2) و علی آله و اصحابه نجوم الاقتداء، و بدور الاهتداء، صلاة و سلاما یدومان بدوام المنزه وجوده عن الانتهاء و الابتداء.

اما بعد فیقول العبد الفقیر الی اللّه تعالی عبد اللّه بن محمد المطیری شهرة

ص:186


1- هو عمر بن بحر بن محبوب الکنانی المعتزلی المتوفی سنة ( 255 ) ه .
2- الشوری : 23

المدنی حالا:

هذا کتاب سمیته «بالریاض الزاهرة فی فضل آل بیت النبی و عترته الطاهرة» جمعت فیه ما اطلعت علیه مما ورد فی هذا الشأن و اعتنی بنقله العلماء العاملون الأعیان و اکثره من «الفصول المهمة» لابن الصباغ و من «الجوهر الشفاف» للخطیب].

از این عبارت ظاهر است که مطیری بر کتاب «فصول مهمه» اعتماد نموده، و استناد بآن کرده که آن را از مآخذ کتاب خود قرار داده، و ابن الصباغ از علمای عاملین اعیان است.

و ناهیک به دلیلا علی کمال علو شأنه و عظمة مکانه.

«روایت بدر الدین عینی»
اشاره

اما روایت علامه بدر الدین محمود بن احمد العینی، نزول آیۀ: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ در واقعۀ غدیر:

پس در کتاب «عمدة القاری شرح صحیح بخاری» در «کتاب التفسیر» که نسخۀ عتیقۀ آن بخط عرب نزد این فقیر بعنایت رب قدیر حاضر است، گفته:

[ص-باب: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ -ش-أی هذا باب فی قوله تعالی: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ الآیة.

ذکر الواحدی من حدیث الحسن بن حماد سجادة، قال: ثنا علی بن عیاش عن الاعمش، و أبی الجحاف، عن عطیة، عن ابی سعید قال: نزلت هذه الآیة:

ص:187

یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ(1) یوم غدیر خم فی علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه.

و قال مقاتل(2): قوله: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ و ذلک ان النبی صلی اللّه علیه و سلم دعا الیهود الی الاسلام، فأکثر الدعاء فجعلوا یستهزءون به و یقولون:

أ ترید یا محمد أن نتخذک حنانا کما اتخذت النصاری عیسی حنانا، فلما رأی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ذلک، سکت عنهم، فحرض اللّه تعالی نبیه علیه السّلام علی الدعاء الی دینه، لا یمنعه تکذیبهم ایاه و استهزاؤهم به عن الدعاء.

و قال الزمخشری(3) : نزلت هذه الآیة بعد احد.

و ذکر الثعلبی، عن الحسن، قال سیدنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: لما بعثنی اللّه عز و جل برسالته ضقت بها ذرعا، و عرفت ان من الناس من یکذبنی، و کان یهاب قریشا و الیهود و النصاری، فنزلت.

و قیل: نزلت فی عیینة بن حصن(4)، و فقراء أهل الصفة.

و قیل: نزلت فی الجهاد، و ذلک أن المنافقین کرهوه، و کرهه أیضا بعض المؤمنین، و کان النبی علیه السّلام یمسک فی بعض الاحایین عن الحث علی الجهاد لما

ص:188


1- المائدة : 67
2- هو ابن سلیمان بن بشیر الازدی بالولاء البلخی المفسر المتوفی سنة ( 150 ) ه .
3- هو محمود بن عمر بن محمد بن احمد الخوارزمی جار اللَّه الادیب المفسر المتوفی سنة ( 538 ) ه .
4- عیینة بن حصن : بن حذیفة بن عمرو بن جویریة الفزاری اسلم قبل الفتح و لکن ارتد و تبع طلیحة الاسدی .

یعرف من کراهیة القوم له، فنزلت.

و قیل: بلغ ما انزل إلیک من أمر ربک فی أمر زینب بنت جحش و هو مذکور فی «البخاری» و قیل: بلغ ما انزل إلیک فی أمر نسائک.

و قال ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین: معناه: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ فی فضل علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه، فلما نزلت هذه الآیة أخذ بید علی و قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه» .

و قیل: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ من حقوق المسلمین، فلما نزلت هذه الآیة خطب علیه السّلام فی حجة الوداع، ثم قال: «اللّهمّ هل بلغت» .

و عند ابن الجوزی بلغ ما انزل إلیک من الرجم و القصاص](1) -انتهت عبارته بلفظها.

و قد نقل الفاضل الجلیل میرزا امیر علیخان حفه اللّه بالرحمة و الرضوان و هو من تلامذة والدی العلامة احله اللّه دار السلامة فی بعض منتخباته روایة الواحدی، و قول الباقر علیه السّلام من «عمدة القاری» و قد کنت عثرت قدیما علی نقله، و استطرفته غایة الاستطراف، و رأیت أبلغ و ادخل فی افحام اهل الخلاف، و کان فی بالی أن اراجع اصل «عمدة القاری» من هذا المقام، و أری فیه بعینی ما نقله هذا الحبر القمقام، حتی عثرت فی هذا الزمان بعون المنان علی اصل «عمدة القاری» من کتاب التفسیر، فراجعت إلیه، و ألفیت فیه ما نقله هذا النحریر شکر سعیه الخبیر البصیر، و اسکنه من الجنان فی روض نضیر، فنقلت منه بحمد اللّه و منه تمام عبارة العینی المتعلقة بهذا المقام، حتی لا أدع مجالا لمقال الخصام و یتضح جلیة الحال علی اولی الافهام.

بر ارباب تأمل و امعان ظاهر و عیان است که علامۀ عینی عمدة الأعیان

ص:189


1- عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری ج 18 / 206 .

رئیس الارکان، عمدة منقدیهم العلی الشأن، در صدر اقوال شان نزول آیۀ: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ ، نزول آن در روز غدیر بحق جناب أمیر علیه صلوات الملک القدیر، مادام النفح للمسک و العبیر و للحمام تغرید و هدیر، از علامۀ نحریر، و وحید کبیر، و فرید شهیر، اعنی واحدی بصیر نقل فرموده، بحمد اللّه ارغام انوف منکرین، و احراق صدور جاحدین، و قصم ظهور معاندین، بأبلغ وجوه و احسن طرق نموده، و باز به الجای قادر علی الاطلاق جلت قدرته، و عظمت نعمته، و بهرت آیاته، و ازهرت کلماته، بر این احقاق حق، و ازهاق باطل اکتفا نکرده، مرة بعد أولی، و کرة بعد اخری تنویر عیون مؤمنین و تفریح صدور موقنین نموده، بقطع و بت و حتم و یقین و جزم از حاوی علوم أوائل و أواخر، و سبب افتخار جمیع مفاخر و مآثر حضرت امام محمد باقر علیه و علی آبائه و ابنائه المعصومین الاطهار آلاف التحیات و التسلیمات من الملک القادر نقل فرموده که آن حضرت فرموده است که معنای این کلام ملک علام آنست که تبلیغ کن چیزی را که انزال کرده شد بسوی تو در فضل علی بن أبی طالب، پس هر گاه نازل شد این آیه، گرفت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم دست علی را و فرمود:

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» .

فالحمد الجزیل الجلیل الجمیل العظیم الفخیم للّه المتعال وَ کَفَی اَللّهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتالَ .

و آنفا دانستی که تقدیم قولی، حسب ارشاد باسداد حضرت رشید عمدة النقاد، دلیل تقدیم و ترجیح آن نزد علمای أمجاد است.

پس مجرد تقدیم عینی روایت و احدی را بر دیگر اقوال، دلیل واضح

ص:190

بر ترجیح و تفضیل نزد ارباب تحصیل حسب ارشاد رشید جلیل است، چه جا که این تقدیم مؤید باشد بنقل نزول آیۀ کریمه حتما و جزما از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام.

«ترجمه علامه عینی»

و محامد منیفه، و مکارم شریفه، و مناقب سنیه، و مدائح وضیه، و مراتب رفیعه، و مدارج منیعه، و محاسن علیه، و مفاخر جلیه، و مقامات شامخه، و مناصب باذخۀ علامۀ عینی بالاتر از آن است که محتاج اثبات و اظهار باشد.

شمس الدین محمد بن عبد الرحمن سخاوی(1) در «ذیل طاهر» که نسخۀ آن مزین بخط مصنف و تصحیح او، بعنایت بی نهایت پروردگار، بنظر این خاکسار رسیده، می فرماید:

[محمود بن احمد بن موسی بن أحمد بن حسین بن یوسف بن محمود القاضی بدر الدین ابو محمد و قیل: ابو الثناء ابن القاضی شهاب الدین الحلبی الاصل العنتابی المولد القاهری الحنفی، احد الأعیان، و یعرف بابن العینی.

کان مولد والده بحلب فی سنة خمس و عشرین و سبعمائة، و انتقل الی عنتاب فولی قضاءها، فولد له بها ولده البدر، و ذلک کما قرأته بخطه فی سابع عشر رمضان سنة اثنتین و ستین و سبعمائة، فنشأ بها، و قرأ القرآن و اشتغل بالعلوم من سائر الفنون علی العلماء الکبار]. . . .

[و کان اماما عالما علامة عارفا بالتصریف و العربیة و غیرهما، حافظا للتاریخ و اللغة کثیر الاستعمال لها مشارکا فی الفنون، لا یمل من المطالعة و الکتابة، کتب

ص:191


1- السخاوی : المورخ المصری المتوفی سنة ( 902 ) ه .

بخطه جملة، و صنف «الکبیر» و کان نادرة بحیث لا اعلم بعد شیخنا اکثر تصانیف منه و قلمه اجود من تقریره و کتابته طریفة حسنة مع السرعة]. . . .

[و حدث و أفتی و درس مع لطف العشرة و التواضع، و اشتهر اسمه و بعد صیته و أخذ عنه الفضلاء من کل مذهب، و ممن سمع علیه من القدماء الکمال الشمنی سمع علیه بعض «شرح الطحاوی»(1) من تصانیفه، و ارغون شاه التیدمری المتوفی سنة اثنتین و ثمانی مائة، «صحیح البخاری» و «مسلم» و «المصابیح» و علق شیخنا من فوائده، بل سمع علیه لاجل ما کان عزم علیه من عمل البلدانیات]. . . .

[و ذکره العلاء بن خطیب(2) الناصریة فی تاریخه، فقال: و هو امام عالم فاضل، مشارک فی علوم، و عنده حشمة و مروة و عصبیة و دیانة-انتهی.

و قد قرأت علیه «الاربعین» التی انتقاها شیخی رحمه اللّه تعالی من «صحیح مسلم» فی خامس صفر سنة احدی و خمسین و عرضت علیه قبل ذلک محافیظی و سمعت عدة من دروسه]-الخ.

و سیوطی در «حسن المناظرة» گفته:

[العینی قاضی القضاة بدر الدین محمود بن احمد بن موسی بن احمد بن حسین بن یوسف بن محمود. ولد فی رمضان سنة اثنتین و ستین و سبعمائة.

و تفقه، و اشتغل بالفنون و برع و مهر، و دخل القاهرة و ولی الحسبة مرارا و قضاء الحنفیة.

و له تصانیف منها: «شرح البخاری» و «شرح الشواهد» و «شرح معانی الاثار»

ص:192


1- هو احمد بن محمد بن سلامة ابو جعفر الفقیه المتوفی سنة ( 321 ) ه له مصنفات منها : « معانی الاثار » شرحه العینی و سماه « مغانی الاخیار فی رجال معانی الاثار » .
2- هو علی بن محمد بن سعد علاء الدین المورخ المتوفی سنة ( 843 ) ه .

و «شرح الهدایة» و «شرح الکنز» و «شرح المجمع» و «شرح درر البحار» و «طبقات الحنفیة» و غیر ذلک.

مات فی ذی الحجة سنة خمس و خمسین و ثمانمائة](1).

و نیز سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته:

[محمود بن احمد بن موسی بن احمد بن حسین بن یوسف بن محمود العنتابی الحنفی العلامة، قاضی القضاة بدر الدین العینی.

ولد فی رمضان سنة ثنتین و ستین و سبعمائة بعین تاب و نشأ بها.

و تفقه و اشتغل بالفنون و برع و مهر، و انتفع فی النحو و اصول الفقه و المعانی و غیرها بالعلامة جبریل(2) بن صالح البغدادی، و أخذ عن الجمال یوسف الملطی(3) و العلاء السیرافی(4)، و دخل معه القاهرة، و سمع «مسند أبی حنیفة» للحارثی(5) علی

ص:193


1- حسن المحاضرة ج 1 / 473 .
2- هو ابن صالح بن اسرائیل امین الدین العلامة فی الادب من تلامذة التفتازانی .
3- هو ابن موسی بن محمد بن احمد الحنفی ابو المحاسن الفقیه المتوفی سنة ( 803 ) ه .
4- هو علاء الدین علی بن احمد بن محمد لقیه العینی سنة ( 788 ) قادما للحج .
5- الحارثی : ابو محمد عبد اللَّه بن محمد بن یعقوب بن الحارث البخاری الملقب بالاستاذ جامع مسند أبی حنیفة توفی سنة ( 340 ) ه .

الشرف بن الکویک(1)، و ولی نظر الحسبة بالقاهرة مرارا، ثم نظر الاحباس(2)، ثم قضاء الحنفیة بها، و درس الحدیث بالمؤبدیة، و تقدم عند السلطان الاشرف(3) برسبای. و کان اماما عالما علامة](4)-الخ.

و محمود بن سلیمان الکفوی(5) در کتاب «اعلام الاخیار» گفته:

[قاضی القضاة بدر الدین محمود بن احمد بن موسی بن احمد بن حسین بن یوسف بن محمود العینی.

ذکره جلال الدین سیوطی فی طبقات الحنفیة المصریة فی «حسن المحاضرة» .

قال: ولد فی رمضان سنة اثنتین و ستین و سبعمائة، و تفقه و اشتغل بالفنون و مهر، و دخل القاهرة و ولی الحسبة مرارا و قضاء الحنفیة.

و له تصانیف منها: «شرح البخاری» و «شرح الشواهد» و «شرح معانی الاثار» و «شرح الهدایة» و «شرح الکبیر» و «شرح المجمع» و «شرح درر البحار» و له «طبقات الحنفیة و غیر ذلک. مات فی ذی الحجة سنة خمس و ثمانمائة].

و محمد بن عبد الباقی الزرقانی المالکی در «شرح مواهب لدنیه» گفته:

[محمود بن احمد بن موسی الحنفی. ولد فی رمضان سنة اثنتین و ستین

ص:194


1- هو محمد بن محمد بن عبد اللطیف بن احمد بن محمود بن أبی الفتح المتوفی سنة ( 807 ) ه .
2- نظر الاحباس : یوازی وزارة الاوقاف فی عصرنا .
3- الملک الاشرف : سیف الدین برس بیک من البرجیین الممالیک المغول من سلاطین مصر توفی حدود سنة ( 842 ) .
4- بغیة الوعاة 386 .
5- هو محمود ( أو ) محمد بن سلیمان الفقیه الحنفی کان حیا فی حدود سنة ( 920 ) ه .

و سبعمائة. و تفقه و اشتغل بالفنون و برع]-الخ.

و ازنیقی در «مدینة العلم» گفته:

[و من التواریخ: تاریخ قاضی القضاة العینی العنتابی الحنفی العلامة قاضی القضاة بدر الدین العینی. ولد فی رمضان سنة اثنتین و ستین و سبعمائة بعین تاب و نشأ بها.

و تفقه و اشتغل بالفنون و برع و مهر، و ولی قضاء الحنفیة بالقاهرة، و کان اماما عالما علامة بالعربیة و التصریف و غیرهما.

و له: «شرح البخاری» ، «شرح الشواهد الکبیر و الصغیر» ، «شرح معانی الاثار» ، «شرح الکنز» ، «شرح المجمع» ، «شرح عروض الساوی» «طبقات الحنفیة» ، «طبقات الشعراء» ، «مختصر تاریخ ابن عساکر» ، «شرح الهدایة فی الفقه» ، «شرح درر البحار» و «تاریخه الکبیر» المذکور.

مات فی ذی الحجة سنة خمس و خمسین و ثمانمائة.

و کاتب چلپی در «کشف الظنون» در ذکر شروح «صحیح بخاری» گفته:

و من الشروح المشهورة أیضا شرح العلامة بدر الدین أبی محمد محمود بن أحمد العینی الحنفی المتوفی سنة خمس و خمسین و ثمانمائة، و هو شرح-کبیر- أیضا فی عشرة اجزاء و أزید، و سماه «عمدة القاری» ، أوله: الحمد للّه الذی أوضح وجوه معالم الدین-الخ-ذکر فیه: انه لما رحل الی البلاد الشمالیة قبل الثمانمائة مستصحبا معه هذا الکتاب ظفر هناک من بعض مشایخه بغرائب النوادر المتعلقة بذلک الکتاب، ثم لما عاد الی مصر شرحه و هو بخطه فی أحد و عشرین مجلدا بمدرسته التی انشأها بحارة کتامة بالقرب من الجامع الازهر]. . .

[و بالجملة فان شرحه حافل کامل فی معناه، لکن لم ینتشر کانتشار «فتح الباری»

ص:195

فی حیاة مؤلفه و هلم جرا](1).

و فاضل معاصر مولوی حیدر علی تمسک بافادات عینی جابجا نموده در «منتهی الکلام» در مبحث امامت أبی بکر در صلاة، گفته:

[بلی در بادی الرای قول انس(2) با حدیث صدیقه متعارض می نماید، و جوابش بمقتضای مدلول عبارات بعضی از شروح بخاری مثل «غایة التوضیح» و «عمدة القاری» باین نهج می توان گفت]-الخ.

و نیز در «منتهی الکلام» گفته:

[مغلطۀ ثالثه: آنکه چون در این دیار از کتب معتبرۀ حنفیه: «هدایه» خاتمة المرجحین علی بن أبی بکر بن عبد الجلیل المشهور ببرهان الدین الفرغانی(3) ، و همچنین کتب دیگر که بر منوالش تألیف شده، و أکثر أدلۀ آن مؤسس بر معقولات است، و بعضی از احادیث آن، ضعاف، بنظر حضرت مؤلف، بلکه بمطالعۀ بعضی از أصدقاء ایمانی او در آمده، فهمیده اند که مبنای مذهب أبی حنیفه (رح) مجرد رای و قیاس است، نه احادیث صحیحۀ خیر الناس، و علاج این مغلطه آن بود که چندی شروح این کتاب را، سیما شرحی که مولانا کمال الدین بن همام نوشته، مشاهده می کردند، و قس علی هذا کتب دیگر مثل شرح قاضی القضاة بدر الدین محمود عینی، که داد تبحر و تأیید مذهب حنفیه در آن داده، و حال غزارت علوم و مهارت او در فن حدیث، نه آن چنانست که محتاج تقریر و تحریر باشد]-الخ.

ص:196


1- کشف الظنون ج 1 / 548 .
2- هو ابن مالک بن النضر الخزرجی الانصاری الصحابی المتوفی سنة ( 93 ) ه .
3- الفرغانی : هو الفقیه الحنفی المتوفی سنة ( 593 ) ه .

هر گاه مثل صاحب «منتهی» که از أکابر متعصبین خصام است، غزارت علوم و مهارت عینی در فن حدیث بغایت قصوی رساند که از مزید ظهور آن را مستغنی از تقریر و تحریر گرداند، و تبحر او را بافتخار و ابتهاج، از مزید اعوجاج بمقابلۀ اهل حقّ ذکر کند، و بتأیید او مذهب حنفیه را بر خود بالد، بحیرتم که چگونه بعد این همه مفاخرت و مباهات افادۀ عینی را در باب نزول آیۀ کریمۀ: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ در واقعه غدیر رد خواهند کرد، و گردن از قبول آن پیچیده، از حق واضح عدول، و از بالاخوانی خود نکول خواهند کرد؟ !

«روایت سیوطی»

اما روایت جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر کمال الدین سیوطی، نزول آیۀ یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ در واقعۀ غدیر: پس از عبارت او که در ذکر تخریج ابن أبی حاتم و ابن مردویه مذکور شد واضحست، و در این جا تمام عبارت او که متعلق بتفسیر این آیه است مذکور می شود:

قال فی «الدر المنثور» :

[قوله تعالی: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ :

اخرج ابو الشیخ عن الحسن ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: «ان اللّه بعثنی برسالة، فضقت بها ذرعا(1) و عرفت ان الناس مکذبی، فوعدنی لأبلغن

ص:197


1- ضقت بها ذرعا : الذرع ( بفتح الذال المعجمة ) بسط الید ، یقال : ضقت بالامر ذرعا أی لم اقدر علیه .

أو لیعذبنی، فانزلت: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ .

و اخرج عبد بن حمید، و ابن جریر(1) ، و ابن أبی حاتم، و ابو الشیخ، عن مجاهد، قال: لما نزلت: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ، قال: یا رب انما أنا واحد، کیف اصنع یجتمع علی الناس؟ ، فنزلت: وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ .

و اخرج ابن جریر، و ابن أبی حاتم، عن ابن عباس: وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ یعنی ان کتمت آیة مما انزل إلیک، لم تبلغ رسالته.

و اخرج ابن أبی حاتم، و ابن مردویه، و ابن عساکر، عن أبی سعید الخدری قال: نزلت هذه الآیة: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم فی علی بن أبی طالب.

و اخرج ابن مردویه، عن ابن مسعود قال: کنا نقرأ علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: « یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ (ان علیا مولی المؤمنین) و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللّه یعصمک من الناس» .

و اخرج ابن أبی حاتم، عن عنترة(2) قال: کنت عند ابن عباس، فجاء رجل فقال: ان ناسا یأتونا فیخبرونا: ان عندکم شیئا لم یبده رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم للناس، فقال: الم تعلم ان اللّه قال: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ

ص:198


1- هو محمد بن جریر بن یزید الطبری المتوفی سنة ( 310 ) ه .
2- عنترة : ابو وکیع الکوفی الشیبانی روی عن علی علیه السّلام و عن ابن عباس و عثمان ، و روی عنه ابنه هارون ذکره ابن أبی حاتم فی الجرح و التعدیل و نقل توثیقه عن أبی زرعة ، و یظهر منه انه تابعی ، و لکن عده ابن أثیر فی « اسد الغابة » من الصحابة و روی عنه روایة .

، و اللّه ما ورثنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم سوداء فی بیضاء](1).

و محتجب نماند که نقل علامۀ سیوطی نزول این آیۀ کریمه را در واقعۀ غدیر از ائمۀ نحاریر و اساطین مشاهیر خود در کتاب «در منثور» دلیل شافی و برهان وافی بر اعتبار و اعتماد، و قاصم ظهور اهل عناد، و حاسم مواد لداد است بوجوه عدیده:

اول: آنکه از عبارت سیوطی ظاهر است که نزد او نزول این آیۀ کریمه در واقعۀ غدیر ثابت و محقق است که نقل خلاف آن در تفسیر این آیه ننموده چه پر ظاهر است که روایت حسن که در اول این روایات ذکر کرده، اصلا با نزول این آیۀ کریمه در واقعۀ غدیر منافاتی ندارد، زیرا که در آن مذکور است:

[ان اللّه بعثنی برسالة فضقت بها ذرعا].

و در این روایت لفظ رسالت مجمل است، هرگز ابائی ندارد از حمل آن بر رسالت امامت و وصایت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام، بلکه ذکر ضیق ذرع و عرفان تکذیب، مؤید حمل این آیه بر این واقعه است، و همچنین است روایت مجاهد، و همچنین هر دو روایت ابن عباس دلالت بر نفی نزول این آیه در واقعۀ غدیر ندارد بوجه من الوجوه.

دوم: آنکه سیوطی در اول «در منثور» گفته:

[الحمد للّه الذی أحیا بمن شاء مآثر الاثار بعد الدثور، و وفق لتفسیر کتابه العزیز بما وصل إلینا بالاسناد العالی من الخبر المأثور، «و أشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شریک له» ، شهادة تضاعف لصاحبها الاجور، «و أشهد ان سیدنا محمدا عبده و رسوله» الذی اسفر فجره الصادق، فمحی ظلمات اهل الزیغ و الفجور

ص:199


1- الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور ج 2 / 298 .

صلی اللّه علیه و علی آله و اصحابه ذوی العلم المرفوع و الفضل المشهور، صلاة و سلاما دائمین علی ممر اللیالی و الدهور.

و بعد فلما الفت کتاب «ترجمان القرآن» و هو التفسیر المسند عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و أصحابه رضی اللّه عنهم، و قد تم بحمد اللّه فی مجلدات و کان ما أوردته فیه من الاثار بأسانید الکتب المخرج منها واردات، رأیت قصور أکثر الهمم عن تحصیله، و رغبتهم فی الاقتصار علی متون الاحادیث دون الاسناد و تطویله، فلخصت منه هذا المختصر، مقتصرا فیه علی متن الاثر، مصدرا بالعزو و التخریج الی کل کتاب معتبر، و سمیته بالدر المنثور فی التفسیر المأثور و اللّه أسأل أن یضاعفه لمؤلفه الاجور، و یعصمه من الخطاء و الزور، بمنه و کرمه، انه البر الغفور].

از این عبارت سراسر بلاغت، و اشارت سراپا رشاقت واضحست که این کتاب «در منثور» مصداق احیای ایزد غفور مآثر آثار بعد دثور است، و سیوطی رئیس الاساطین عمدة الجمهور در آن تفسیر کتاب الهی بأسناد عالی از خبر مأثور نموده، و تخریج آثار در آن از کتب معتبره و اسفار معتمده فرموده.

دوم آنکه: خود جناب شاهصاحب در «رسالۀ اصول حدیث» می فرمایند:

[و أحادیث متعلقه بتفسیر را تفسیر گویند، «تفسیر ابن مردویه» و «تفسیر دیلمی» و «تفسیر ابن جریر» و غیره مشاهیر تفاسیر حدیث اند و کتاب «در منثور» شیخ جلال الدین سیوطی جامع همه است].

از این عبارت ظاهر است که شاهصاحب «تفسیر در منثور» را جامع مشاهیر تفاسیر حدیث می دانند، و معنی شهرت در چنین مقام حسب افادۀ صاحب «منتهی الکلام» اعتبار و اعتماد نزد علمای اعلام است.

ص:200

سوم آنکه: سیوطی در مقامات(1) عدیده از «در منثور» جرح و قدح روایات مقدوحه بیان کرده، و حال آن را مهمل نگذاشته، چنانچه بر متتبع و متفحص مخفی نیست.

و مولوی حیدر علی در مسلک ثانی «منتهی الکلام»(2) بسبب تعرض شیخ صدوق(3) بعد ذکر روایتی که مشتمل بر غرابت و شذوذ باشد، و کما ینبغی بمرتبۀ اعتماد و اعتبار نرسد، استدلال می کند بر آنکه حدیثی که

ص:201


1- از جمله آن مقامات آن است که سیوطی در تفسیریا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍاز سوره اعراف گفته : اخرج أبو یعلی بسند ضعیف عن علی بن أبی طالب عن النبی صلی اللَّه علیه و آله قال : زین الصلاة الحذاء . و از آن جمله است که در تفسیر آیه « و من عنده علم الکتاب » گفته : [ اخرج أبو یعلی ، و ابن جریر ، و ابن مردویه ، و ابن عدی بسند ضعیف عن ابن عمر ان النبی صلی اللَّه علیه و آله قرأ :( وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ )قال : من عند اللَّه علم الکتاب ] .
2- در منتهی الکلام مسلک ثانی ص 64 بعد از ذکر عبارت « بحار » در باب کتب صدوق که این است : [ لا تقصر فی الاشتهار عن الکتب الاربعة التی علیها المدار فی هذه الاعصار و هی داخلة فی اجازاتنا و نقل من تأخر عن الصدوق من الافاضل الاخیار ] گفته : و محتجب نیست که مراد از اشتهار مجرد شهرت و افتادن اسامی آن در افواه عوام نیست بلکه اعتماد و اعتبار نزد علمای اعلام است چنانچه از ضمیمهء عبارتش یعنی « و هی داخلة » الی آخرها ، و هم از عبارات دیگرش بدلالت مطابقی جابجا پیداست .
3- هو ابن بابویه القمی المتوفی سنة ( 381 ) ه .

ابن بابویه تضعیف آن نکرده و تعرض بآن نفرموده، معتبر و قابل احتجاج و استدلال است.

و هر گاه علامۀ سیوطی در «در منثور» جابجا تصریح بضعف بعض روایات می کند، و للّه الحمد و المنة که اصلا قدحی در هر دو روایت نزول آیۀ:

یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ در واقعۀ غدیر نکرده و بنوع من الانواع لا تصریحا و لا تلمیحا تضعیف آن ننموده حسب افاده فاضل معاصر این هر دو روایت معتبر و معتمد، و قابل استدلال و احتجاج بر اهل خلاف و اعوجاج باشد و للّه الحمد علی ذلک حمدا جمیلا.

چهارم: آنکه در «منتهی الکلام» بعد ذکر عبارت «کامل بهائی» متضمن تنبیه و تذکیر محمد بن أبی بکر پدر خود را بحکم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، گفته:

[تمام شد آنچه علمای طائفه دربارۀ تذکیرات و مواعظ و ضمانت و وکالت محمد بن أبی بکر، و حسن اعتقاد او دربارۀ جناب مرتضوی تقربا الی اللّه و طلبا لمرضاته از پیش خود ساخته اند، و برای تنشیط سامعین و نظار نقل آن اتفاق افتاد، و این نوع تفصیل را مصنف کتاب «احسن(1) الکبار فی معرفة الائمة الاطهار» ، یعنی محمد بن أبی زید، و امثالش نیز ایراد کرده اند، مخالف را نمی رسد که بر شذوذ و عدم اعتبار حمل کند، و بخاطر

ص:202


1- احسن الکبار فی مناقب الائمة الاطهار علیهم السّلام فارسی للسید محمد بن أبی زید بن عربشاه الحسینی العلوی الورامینی ذکر فیه دلائل الائمة علیهم السّلام و أحوالهم و فضائلهم و احتجاجاتهم و معجزاتهم و موالیدهم و وفیاتهم و غیر ذلک و لخصه المولی المفسر علی بن الحسن الزواری ، و ضم إلیه بعض اللواحق ، و سماه لوامع الانوار - الذریعة الی تصانیف الشیعة ج 1 / 288 - .

جمعی خوشوقت گردد].

از این عبارت ظاهر است که فاضل معاصر بسبب ایراد محمد بن أبی زید حکایت تنبیه و تذکیر محمد بن(1) أبی بکر پدر خود را، که در «کامل بهائی» مسطور است، و ادعای ایراد امثال او، که تعیین این امثال نکرده، دلیل قاطع و برهان ساطع بر عدم امکان حمل آن بر شذوذ و عدم اعتبار می گرداند.

پس روایت نزول آیۀ کریمۀ: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ را در واقعۀ غدیر، که خود علامۀ سیوطی از سه کس از أرکان و أعیان محدثین خود نقل می کند، و علاوه بر این اصحاب ثلاثه، جمی کثیر و جمعی غفیر دیگر نقل می کنند، و در کتب تفسیر و حدیث وارد می سازند، بأولویت تمام معتمد و معتبر و مقبول و مستند خواهد بود، و مخالف را هرگز امکانی نیست که آن را بر شذوذ و عدم اعتبار حمل کند، و بسبب هواجس نفسانی و وساوس ظلمانی خاطر جمع و خوشوقت گردد.

پنجم آنکه: اکابر متکلمین سنیه و أعاظم متعصبین «در منثور» را ملجأ و ملاذ خود گردانیده، بروایات آن و آن هم بمقابلۀ اهل حقّ تشبث می فرمایند.

سیف اللّه بن اسد اللّه ملتانی در «تنبیه السفیه» که بحقیقت تمویه السفیه است! ، گفته:

ص:203


1- محمد بن أبی بکر عبد اللَّه بن عثمان بن عامر ولد بین مکة و المدینة فی حجة الوداع سنة ( 10 ) و نشأ بالمدینة فی حجر أمیر المؤمنین علیه السّلام ( و کان قد تزوج امه أسماء بنت عمیس بعد وفاة أبی بکر ) و شهد مع أمیر المؤمنین علیه السّلام وقعتی الجمل و صفین و ولاه امارة مصر و قتله معاویة بن حدیج و احرقه سنة ( 38 ) ه .

[از باب الهیات تا معاد، بلکه تا فروع فقهیه، «تحفۀ اثنی عشریه» را باید دید که در هر مسئلۀ متنازع فیها در مقام احتجاج اقوال ائمۀ اطهار را که هم در کتب امامیه موجود است جمع کرده، و معهذا مطابق آن در کتب اهل سنت مثل کتاب «الاسماء و الصفات» بیهقی، و «در منثور» سیوطی و «تفسیر شاهی» و «شرح السنه» بغوی، و مصنف أبی بکر بن ابی شیبة، و «کتاب الاثار» امام محمد شیبانی(1) ، نیز مذکور و مسطور]- الخ.

و نیز ملتانی در «تنبیه» قبل از این، بعد ذکر مراتب اقتدا گفته:

[و اگر در مرتبۀ دوم مراد است، پس اهل سنت سراسر مقتدی بأقوال عترت اند، چنانچه کتب محدثین ایشان که در عقائد و فروع نوشته بر آن گواه است، چه هیچ مسئله از اصول دین و فروع آن نیست که نزد اهل سنت روایات کثیره از امیر المؤمنین، و حسنین، و زین العابدین، و باقر و صادق علیهم السلام موجود نیست، اگر کسی را در این شکی باشد، تفسیر «در منثور» سیوطی، و کتاب «الاسماء و الصفات» بیهقی، و «کتاب الاثار» امام محمد، و «مصنف» أبی بکر بن أبی شیبة را مطالعه نماید، و همچنین کتاب «سنت» لالکائی(2)، و کتاب «الابانة عن اصول الدیانة» شیخ ابو الحسن اشعری، و «شرح السنه» بغوی را نظر کند]-الخ.

و فاضل رشید در «شوکت عمریه» در ذکر تنبیهات بر دعوای أعرفیت اهل سنت بعلوم حقۀ اهل بیت اطهار، گفته:

[سوم آنکه: نزد اهل سنت و جماعت هزاران روایات از حضرت امیر

ص:204


1- هو الفقیه الحنفی المتوفی سنة ( 189 ) ه
2- هو هبة اللَّه بن الحسن بن منصور الطبری الرازی المتوفی سنة ( 418 ) ه .

المؤمنین علی بن ابی طالب کرم اللّه وجهه و دیگر ائمۀ اطهار در کتب ایشان که جمعا و فرادی برای آن مؤلف شده، موجود است، چنانچه لالکائی از محدثین اهل سنت کتابی در فقه حضرت امیر از «کتاب الطهاره» گرفته تا آخر ابواب فقه جمع نموده است، و «تفسیر شاهی» محض برای جمع روایات ائمۀ اهل بیت در باب تفسیر مرتب شده، و دیگر تفاسیر اهل سنت مثل «تفسیر کبیر» و «در منثور» و «معالم التنزیل» و کتب حدیث و فضائل اهل بیت و صحابه از روایات ائمۀ اطهار مملو است.

پس با این همه، اگر شیعه ادعای أعرفیت خود بمذهب اهل بیت، نسبت به اهل سنت نمایند، بجوابش سوای سکوت چاره نباشد].

ششم آنکه: شاهصاحب در باب یازدهم همین کتاب «تحفه» می فرمایند:

[باز دیدیم که روات أخبار، و مجتهدین اهل سنت همه مشهور به تقوی و عدالت و دیانت اند، شیعه هم اگر در ایشان طعن می کنند، از راه عقیدۀ سنت طعن می کنند، نه فسق و کذب و دنیا داری، و روات أخبار غیر ایشان از فرق خصوصا شیعه، همه مطعون و مجروح نزد خود ایشان چنانچه سابق مفصل گذشت]-انتهی.

از این عبارت سراسر بلاغت که در آن، داد تعلی و ترفع و استکبار و تمطی و خیلا و افتخار داده اند، بکمال وضوح و ظهور لائح و لامع است که شاهصاحب بنهایت زور و شور بمزید تأکید و تشدید ثابت می فرمایند که روات اخبار اهل سنت همه مشهور بتقوی و عدالت و دیانت اند، تا آنکه بزعم شان شیعه هم در ایشان بفسق و کذب و دنیا داری طعن نمی کنند.

ص:205

پس، از این کلام بلاغت نظام، نهایت توثیق و تعدیل و تعظیم و تبجیل جمیع روات اخبار اهل سنت ثابت شد، و چون ظاهر است که روات اهل سنت حدیث نزول آیۀ: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ در واقعۀ غدیر نقل کرده اند، پس حالا بهیچ وجه ممکن نیست که حرکت مذبوحی نمایند، و حرف رد و قدح و جرح این روات بر زبان ابکم آرند، وَ کَفَی اَللّهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتالَ(1).

و این حرف عجیب شاهصاحب را بکمال ضبط و اتقان و نهایت تدبر و امعان یاد باید داشت، که جابجا خرافاتشان را که قدح و جرح مرویات اکابر و اساطین ائمۀ خود در فضائل علویه آغاز نهاده اند، و در پی اطفاء نور حق فتاده، هَباءً مَنْثُوراً و کأن لم یکن شیئا مذکورا می سازد، فَلِلّهِ اَلْحُجَّةُ اَلْبالِغَةُ .

و نیز شاهصاحب در باب مطاعن بجواب طعن هشتم از مطاعن صحابه گفته اند:

[جواب از طعن آنکه این دروغ بیفروغ که از سماع آن موی بدن اهل ایمان می خیزد، از مفتریات شیعه و کذابان کوفه است. جواب این غیر از این نیست که راست می گوید: دروغی را جزا باشد دروغی.

و اگر از هر دروغ خود جوابی از اهل سنت درخواست نمایند، یقین است که تن بعجز خواهند در داد. مثل مشهور است که نزد دروغگو هر کس لا جواب است. اول این قصه را باید از کتب اهل سنت بر آورد بعد از آن جواب خواست، و چون شیوۀ اهل سنت دروغ بندی در روایات نیست، ناچار آنچه راست و بی کم و کاست است بقلم می آید]-انتهی.

ص:206


1- الاحزاب : 25 .

از این عبارت هم ظاهر است که حسب افادۀ شاهصاحب شیوۀ اهل سنت دروغ بندی در روایات نیست، پس کمال عجب است که بعد این نص صریح بکدام رو روایت نزول آیۀ: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ در واقعۀ غدیر و دیگر فضائل و مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را که ارکان و اعیان محدثین سنیه از روات خود نقل کرده اند، رد و ابطال خواهند کرد که بحمد اللّه برای تکذیب و ابطال آن افادۀ مکررۀ شاه صاحب کافی و بسند است. وَ لا یَحِیقُ اَلْمَکْرُ اَلسَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ .

«روایت محمد محبوب عالم»

اما روایت محمد محبوب عالم بن صفی الدین جعفر المعروف ببدر عالم نزول آیۀ: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ در واقعۀ غدیر:

پس در تفسیر خود که مشهور است به «تفسیر شاهی» در تفسیر آیۀ مذکوره بعد ترجمۀ آن و نقل روایتی از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در بیان عصمت گفته:

[و فی النیسابوریّ عن أبی سعید الخدری: هذه الآیة نزلت فی فضل علی بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه یوم غدیر خم، فأخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله بیده و قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» فلقیه عمر رضی اللّه تعالی عنه و قال: هنیئا لک یا بن أبی طالب، أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة. و هو قول ابن عباس، و البراء بن عازب، و محمد بن علی رضی اللّه تعالی عنهم].

و سوای این روایت روایتی مخالف آن نقل نکرده، و للّه الحمد و المنة

ص:207

که مزید اعتماد و اعتبار «تفسیر شاهی» ، و بودن روایات آن روایات مضبوطۀ ائمۀ اطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم آناء اللیل و اطراف النهار، از افادۀ خود شاهصاحب در باب سوم همین کتاب «تحفه» ظاهر است، چنانچه در ذکر کتب اهل حقّ گفته:

[و اما تفاسیر: پس از آن جمله است تفسیری که منسوب می کنند بحضرت امام حسن عسکری علیه السّلام، رواه عنه ابن بابویه بأسناده، و رواه عنه غیره أیضا بأسناده مع زیادة و نقصان، و اهل سنت نیز از حضرت امام موصوف، و دیگر ائمه در تفسیر روایات دارند، چنانچه در «در منثور» مبسوط، و در «تفسیر شاهی» مجموع و مضبوط، اما آنچه شیعه از جناب ائمه روایت می کنند، هرگز با آن مطابق نمی شود]-انتهی.

از این عبارت ظاهر است که شاهصاحب روایات «تفسیر شاهی» را روایات اهل سنت از حضرات ائمۀ اطهار می دانند، و این روایات را روایات مضبوطه می نامند، و با دعای مخالفت روایات شیعه از حضرات ائمۀ معصومین علیهم السلام با روایات «تفسیر شاهی» و «در منثور» ، معاذ اللّه بطلان این روایات را در اذهان معتقدین خود راسخ می سازند.

پس بعد این همه زور و شور در اثبات نهایت اعتبار و اعتماد، و غایت عظمت و جلالت روایات «تفسیر شاهی» و «در منثور» ، اتباع و مقلدین شاهصاحب تاب و طاقت آن ندارند که روایت نزول آیۀ کریمه در واقعۀ غدیر که در «تفسیر شاهی» و در «در منثور» هر دو مذکور است، رد نمایند، و حرف تشکیک و تمریض بر زبان آرند، و لو طاروا الی السماء و غاصوا فی الارض.

و فاضل رشید الدین خان تلمیذ شاهصاحب در «ایضاح لطافة المقال»

ص:208

گفته:

[و چگونه از اهل سنت اتحاد اعتقاد شیعه متعارفه با جناب امام رضا علیه السّلام رضی اللّه عنه متوهم شود، حال آنکه حضرت امام از ائمۀ اهل سنت و معتقد فیه ایشان بودند، کما یدل علیه ما مر نبذ من فضائله الجلیة التی کاد أن یکون له نسبة الذرة الی البیضاء، و القطرة الی الدأماء، و اکثر ائمۀ حدیث اهل سنت از جناب امام علیه السّلام روایت دارند، چنانکه صاحب «مفتاح النجاء» در ترجمۀ آن جناب می فرماید:

روی عنه اسحاق بن راهویه، و یحیی بن یحیی(1) و عبد اللّه بن عیاش القزوینی، و داود بن سلیمان،(2) و احمد بن حرب،(3) و محمد بن اسلم،(4) و خلق غیرهم، روی له ابن ماجة-انتهی ما أردنا نقله.

و مثل شقیق(5) بلخی که از اعاظم صوفیۀ اهل سنت است، از جناب امام استفاده دارد.

و مثل معروف کرخی از موالی آن جناب باشد، و کتب تفسیر أهل سنت مثل «تفسیر کبیر» و «تفسیر شاهی» و غیرهما از روایات و آثار آن جناب

ص:209


1- هو ابن بکیر بن عبد الرحمن الحنظلی ابو زکریا النیسابوریّ المتوفی سنة ( 226 ) ه در « مفتاح النجا » بعد از یحیی بن یحیی ابو الصلت عبد السلام بن صالح الهروی را ذکر نموده و لیکن فاضل رشید ذکر ننموده .
2- هو الجرجانی الغازی له ترجمة فی تاریخ بغداد ج 8 / 366 - و میزان الاعتدال ج 2 / 8 .
3- هو الزاهد النیسابوریّ المتوفی سنة ( 234 ) ه .
4- هو ابو الحسن الزاهد الطوسی المتوفی سنة ( 242 ) ه .
5- هو ابو علی الزاهد الخراسانی قتل سنة ( 194 ) ه .

مملوء باشد.

و ظاهر است که هر گاه جناب امام رضا باعتقاد اهل سنت من جمله ائمۀ ایشان باشد، و از روایات و آثار ایشان کتب دینیۀ اهل سنت مملوء باشد، باز تو هم اعتقاد اهل سنت باتحاد عقیدۀ شیعه متعارفه با عقیدۀ امام علیه السّلام از واقع بعیدتر و حیرت افزای اهل نظر]-انتهی.

از این عبارت واضحست که فاضل رشید بمذکور بودن روایات امام رضا علیه السّلام در «تفسیر شاهی» و «تفسیر کبیر» استدلال می کند بر استحالۀ اعتقاد اهل سنت باتحاد عقیدۀ شیعه با عقیدۀ امام رضا علیه السّلام، پس هر گاه روایات «تفسیر شاهی» و «تفسیر کبیر» هم باین مثابه در اعتماد و اعتبار باشد، چگونه ممکن است که روایت نزول آیۀ کریمه در واقعۀ غدیر، که در «تفسیر شاهی» و «تفسیر کبیر» هر دو مذکور است، رد نمایند، و وادی پر خار انکار سراسر خسار و انحراف از ارشادات اهل بیت اطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم ما اتصل اللیل بالنهار بنکول و عدول از این اعتراف و اقرار پیمایند.

و از عبارت «شوکت عمریه» که آنفا مذکور شده، نیز نهایت اعتماد و اعتبار روایات «تفسیر شاهی» ، و بودن آن دلیل نفی أعرفیت شیعه بمذهب اهل بیت علیهم السلام (معاذ اللّه من ذلک) ، ظاهر و واضحست.

«روایت حاج عبد الوهاب»
اشاره

اما روایت حاجی عبد الوهاب بن محمد بن رفیع الدین احمد، نزول آیۀ: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ در واقعۀ غدیر:

پس در تفسیر خود در تفسیر آیۀ: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی در ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، گفته:

ص:210

پس در تفسیر خود در تفسیر آیۀ: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی در ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، گفته:

[عن البراء بن عازب رضی اللّه عنه قال فی قوله تعالی: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ : أی بلغ من فضائل علی، نزلت فی غدیر خم، فخطب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، ثم قال: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» ، فقال عمر رضی اللّه عنه: بخ بخ یا علی اصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة. رواه ابو نعیم، و ذکره أیضا الثعالبی فی کتابه].

ترجمه عبد الوهاب بخاری

و حاجی عبد الوهاب از أکابر فضلاء و علماء مقبولین، و اجلۀ مشهورین و معروفین نزد اهل سنت است.

شیخ عبد الحق دهلوی در «اخبار الاخیار» می فرماید:

[شیخ حاجی عبد الوهاب بخاری از اولاد سید جلال بخاری بزرگ است، که جد سید جلال الدین مخدوم جهانیان است، سید جلال را دو پسر بود: سید احمد پسر بزرگ، و دیگر سید محمود مخدوم پسر سید محمود است، و شیخ حاجی عبد الوهاب بخاری از اولاد سیدی احمد است، بزرگ بود، موصوف بعلم و عمل و حال، و در اوائل حال که هنوز در ملتان توطن داشت، روزی در ملازمت پیر و استاد و صهر خود سید صدر الدین بخاری نشسته بود، از وی شنید که گفت: دو نعمت در عالم بالفعل موجود است که فوق جمیع نعمتها است، و لیکن مردم قدر آن دو نعمت را نمی شناسند، و بدان پی نمی برند، و از تحصیل آنها غافلند:

یکی آنکه وجود مبارک محمد صلی اللّه علیه و سلم بصفت حیات در مدینه موجود است، و مردم این سعادت را در نمی یابند، و دیگر قرآن مجید که کلام پروردگار است، و وی سبحانه و تعالی بیواسطه بدان متکلم و خلق از آن غافلند.

ص:211

وی بمجرد شنیدن این کلام از پیش پیر برخاست، و رخصت زیارت مدینه در خواست، و براه خشکی بزیارت پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم بشتافت، و این سعادت را دریافته، باز بوطن اصلی عود نمودند، بعد از آن بتقریب بعضی سوانح روزگار انتقال نموده.

در عهد دولت سلطان اسکندر لودهی بدهلی آمد، سلطان سکندر را به وی اعتقاد عظیم پیدا شد، و آنچه از شرائط تبجیل و تعظیم بود رعایت نمود، او را با شاه عبد اللّه نسبت محبت و نیاز و طلب و استرشاد چندان بود که آنچه می گویند: فناء الشیخ می باشد، این چنین خواهد بود، نسبت صحبت او با وی بطریق تشبیه مناسب حکایت مولانای(1) روم است با شمس(2) تبریز قدس اللّه اسرارهم، و بار دیگر هم از دهلی قصد زیارت حرمین کرد و مکررا باین سعادت عظمی رسید، و به بشارتها از جناب حضرت خاتم الرسل صلی اللّه علیه و سلم اشارت یافته، باز بدین حدود عود فرمود.

وفات شیخ در سنۀ اثنتین و ثلثین و تسعمائة، که عدد عبارت (شیخ حاجی) موافق آن است، و مقبرۀ ایشان در جوار مقبرۀ شاه عبد اللّه است](3) الخ.

و سید محمد بن سید جلال ماه عالم، که معاصر شیخ عبد الحق دهلوی بوده، در «تذکرة الابرار» گفته:

ص:212


1- هو البلخی القونوی صاحب « المثنوی » توفی سنة ( 672 ) ه .
2- الشمس التبریزی : محمد بن علی بن بن ملک داد التبریزی المتولد ( 582 ) و المتوفی بعد سنة ( 645 ) ه
3- أخبار الاخیار : ص 206 .

[ذکر زبدة الاقطاب حاجی عبد الوهاب: ولادت با سعادت آن حضرت در سال هشتصد و شصت و نه هجریه که شمار «یا خیر اولیا» موافق آن است بوده، آیات عظمت و امارات جلالت از جبین نورآگین ایشان چون آفتاب تابان می تافت.

قبولی عظیم و تصرفی قویم داشتند، و علماء وقت و طلبۀ روزگار را بجناب آن حضرت بازگشت می بود، و سید الطرفین بودند.

نسب شریف ایشان به بیست و شش واسطه بسید کائنات علیه افضل الصلوات می رسد، هکذا: و هو ابن محمد بن رفیع الدین احمد بن محمد ابن عبد الوهاب بن محمد بن أبی الکرم حسین بن محمد غوث بن سید جلال الدین الاعظم الحسینی البخاری]. . .

الی أن قال:

[ایشان را از مبدإ حال تا منتهای کمال صحبت با مشایخ کبار بوده، و همیشه در افاده و استفاده می بودند، تا بنهایت کمال و تکمیل رسیده، بهدایت و ارشاد مشغول گشتند]. . . الی أن قال:

[ایشان را بار دگر از دهلی قصد زیارت حرمین شریفین دریافت، شیخ محمد مشایخ را بجای خود نشانده، متوجه اماکن شریفه شدند، و بار دیگر باین سعادت رسیده، بحکم بشارت نبوی صلی اللّه علیه و آله بدهلی باز گشتند، این بار ایشان را در مدینه اختیار وطن دامنگیر شده بود، روزی از روضۀ آن سرور صلی اللّه علیه و آله آوازی شنیدند: که «یا ولدی رح الی الهند و سلم ابنیک» ، و هم در این بار بالهامات ربانی و بشارت نبوی صلی اللّه علیه و آله مشرف گشتند، یکی بتزویج فاطمه بنت عبد اللّه که از سلطانزاده های روم بود، ترک سلطنت خود نموده، در مدینه سکونت داشت و بدولت درویشی قناعت کرده،

ص:213

نفائس عمر را در آن مکان شریف در صحبت درویشان و خدمت ایشان بسر می برد، ویرا نیز در آن معامله صورت ایشان نموده بودند، و بشارت داده که صبیۀ خود را در عقد مناکحت ایشان در آورد.

و دوم بقدوم ولدین صالحین، و تسمیۀ یکی بمزمل و دیگری بمدثر، با آنکه شاه جلال شیرازی، و شیخ محمد حسن خیالی را، که در مکۀ مکرمه می بودند، با خود به دهلی برند، و این هر دو عزیز را اگر چه مرید جای دیگر بودند، نسبت محبت و اخلاص بایشان بود، و از ایشان بهرۀ تمام و نصیب تام داشتند، و ایشان را در علم حال و مقام تصوف و حدیث و تفسیر مصنفات بسیار است، از آن جمله:

«تفسیر انوری» است، که معانی اکثر آیات قرآنی را بنعت رسول صلی اللّه علیه و آله و ذکر وی ارجاع نموده اند، و بسیاری از دقائق عشق و اسرار محبت در آنجا درج کرده]. . . الی أن قال:

[نقلست که در ایام تحریر «تفسیر انوری» از جمیع لباس ایشان و از قلم و کاغذ و سیاهی بوی مشک می آمد، و اکثر آن را در حالت استغراق نوشته اند.

و خدمت مخدومی عبد الحق در «تاریخ دهلی» هم از شیخ عبد العزیز نقل می کند که روزی در خدمت ایشان سبق(1) می خواندم، در این اثنا متوجه مرقد شریف شاه شدند، چون نزدیک روضۀ شریفۀ او رسیدند، مرا بیرون در نشانده و خود درون در آمده، مشغول مراقبه گشتند، دیر شد که بر نیامدند، نظر درون انداختم، دیدم که صورتی جمیل از قبر بر آمده است، و ایشان تملقات غریبه و تعشقات عجیبه دارند، از صورت

ص:214


1- سبق ( بفتح السین المهملة و الباء الموحدة ) : الدرس .

این معامله بی اختیار صیحه زدم که باعث احتجاب آن صورت شد، ایشان برخاستند و دست مرا گرفتند، و گفتند: بیایید میان، شیخ عبد العزیز برخیزید بخانه رویم، هوای باران است، مبادا کتابها، که بیرون خانه داشته آمده ام، تر شوند]-الخ.

«روایت عطاء اللّه شیرازی»

اما روایت عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث، نزول آیۀ: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ در واقعۀ غدیر:

پس در کتاب «اربعین فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام» که نسخۀ عتیقۀ آن بألطاف و عنایات رب البریات نزد این کثیر الخطیئات حاضر، بعد ذکر قصۀ حارث(1) در ذکر حدیث غدیر گفته:

[أقول: أصل هذا الحدیث سوی قصة الحارث تواتر عن أمیر المؤمنین علیه السّلام، و هو متواتر عن النبی صلی اللّه علیه و آله أیضا، رواه جمع کثیر و جم غفیر من الصحابة.

فرواه ابن عباس، و لفظه قال: لما أمر النبی أن یقوم بعلی بن أبی طالب المقام الذی قام به، فانطلق النبی الی مکة، فقال: رأیت الناس حدیثی عهد بکفر، و متی أفعل هذا به یقولون: صنع هذا بابن عمه، ثم مضی حتی قضی حجة الوداع، ثم رجع حتی إذا کان بغدیر خم أنزل اللّه عز و جل: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ -الآیة، فقام مناد فنادی: الصلوة جامعة، ثم قام و أخذ بید علی،

ص:215


1- هو ابن نعمان الفهری المخذول الهالک سنة ( 10 ) ه .

فقال: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه»].

از این عبارت ظاهر است که بتصریح جمال الدین محدث، ابن عباس حتما و قطعا و جزما نزول این آیۀ کریمة در واقعۀ غدیر روایت کرده و عبارت خطبۀ «اربعین» جمال الدین هم در اینجا مذکور می شود تا از آن جلالت شأن احادیثی که در آن وارد کرده، واضح شود و هی هذه:

[الحمد للّه شکرا لا شریک له البر بالعبد الباقی بلا أمد.

نحمده علی ما أسبغ علینا من نعمه الباطنة و الظاهرة، و نشکره علی ما أولینا و هدانا الی محبة محمد المصطفی و آله و عترته الطیبة الطاهرة، و نشهد أن لا اله الا اللّه وحده لا شریک له، شهادة توصلنا الی دار السلام و جنات النعیم، و نشهد ان محمدا عبده و رسوله الذی أرشدنا الی سواء السبیل و الصراط المستقیم، و نشهد ان علیا ولی اللّه و وصی رسوله صلی اللّه علیه و آله و عترته الائمة الهادین المهدیین صلاة تامة شاملة، و تحیة عامة کاملة دائمة الی یوم الدین.

و بعد فیقول العبد الفقیر الی اللّه الغنی عطاء اللّه بن فضل اللّه المشتهر بجمال الدین المحدث الحسینی(1)، حسن اللّه احواله، و حقق بجوده العمیم آماله: هذه اربعون حدیثا فی مناقب امیر المؤمنین، و امام المتقین، و یعسوب المسلمین، و رأس الاولیاء و الصدیقین، و مبین مناهج الحق و الیقین، کاسر الانصاب، و هازم الاحزاب، المتصدق فی المحراب، فارس میدان الطعان و الضراب، المخصوص بکرامة الاخوة و الانتخاب، المنصوص علیه بأنه لدار الحکمة و مدینة العلم باب و بفضله و اصطفائه نزل الوحی و نطق الکتاب المکنی بأبی الریحانتین و ابی تراب.

هو النبأ العظیم و فلک نوح و باب اللّه و انقطع الخطاب المشرف بمزیة «من کنت مولاه فعلی مولاه» المدعو بدعوة «اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» ، فکم کشف عن نبی اللّه صلی اللّه علیه و آله من شدة و بؤس، حتی

ص:216


1- هو المحدث الشافعی الشیرازی المتوفی سنة ( 926 ) ه .

خصه بقوله:

«أنت منی بمنزلة هارون من موسی» ، و کم فرج عنه من غمه و کربی، حتی انزل اللّه فیه: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی(1) ثم زاده شرفا و رفعة، و وفر حظه من اقسام العلی توفیرا، و انما أنزل فیه و فی بنیه:

إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً(2) ، مظهر جسیمات المکارم، و مظهر عمیمات المنن، الذی حبه و حب اولاده العظام و احفاده الکرام من اوفی العدد و اوقی الجنن، شعر:

أخو احمد المختار صفوة هاشم* ابو السادة الغر المیامین مؤتمن

وصی امام المرسلین محمد* علی أمیر المؤمنین ابو الحسن

هما ظهرا شخصین و النور واحد* بنص حدیث النفس و النور فاعلمن

هو الوزر المأمول فی کل خطة* و ان لا تنجینا ولایته فمن؟

علیهم صلاة اللّه ما لاح کوکب* و ما هب ممراض النسیم علی فنن

و ان کانت مناقبة کثیرة، و فضائله جمة غزیرة، بحیث لا تعد و لا تحصی، و لا تحد و لا تستقصی.

کما ورد عن ابن عباس مرفوعا: لو ان الریاض اقلام، و البحر مداد، و الجن حساب، و الانس کتاب، ما أحصوا فضائل علی بن ابی طالب.

و روی ان رجلا قال لابن عباس: سبحان اللّه ما أکثر مناقب علی بن ابی طالب انی لاحسبها ثلاثة آلاف، قال: أ و لا تقول انها الی ثلثین الف اقرب؟ لکنی اقتصرت منها علی اربعین حدیثا روما للاختصار، و مراعاة لما اشتهر من سید الابرار و سند الاخیار، محمد المصطفی الرسول المختار، صلی اللّه علیه و آله ما ترادف اللیل و النهار و تعاقب العشی و الابکار.

ص:217


1- الشوری : 23 .
2- الاحزاب : 33 .

انه قال: «من حفظ علی امتی أربعین حدیثا من امر دینها، بعثه اللّه تعالی فقیها عالما» .

و فی روایة: «بعثه اللّه تعالی یوم القیامة فی زمرة الفقهاء و العلماء» .

و فی روایة: «کتب فی زمرة العلماء و حشر فی زمرة الشهداء»

و فی روایة: «و کنت له یوم القیمة شافعا و شهیدا»

و فی روایة: «قیل له: ادخل من أی ابواب الجنة شئت» .

جمعتها من الکتب المعتبرة علی طریقة أهل البیت علیهم السلام]-الخ.

«روایت شهاب الدین احمد»

اما روایت شهاب الدین احمد، نزول آیۀ: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ در واقعۀ غدیر:

پس در کتاب «توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل» که نسخۀ عتیقۀ آن در نجف اشرف بنظر این عبد خامل رسیده، و از آن در همان ارض اقدس احادیث بسیار انتخاب کردم، در ذکر آیات نازله در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

[قوله تعالی: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اَللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنّاسِ ، و بالاسناد مذکور عن أبی الجارود(1) الی حمزة(2) قال: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ نزلت فی شأن الولایة.

ص:218


1- هو زیاد بن المنذر المتوفی بعد سنة ( 150 ) ه .
2- فی الهامش : الی أبی جعفر .

و فی روایة أبی بکر بن عیاش(1)، عن عاصم(2)، عن زر(3)، عن عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه تعالی عنه قال: کنا نقرأ علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم: «یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ (ان علیا مولی المؤمنین) و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللّه یعصمک من الناس»].

و جلالت شأن این روایات که در شأن نزول آیات نازله در حق جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام ذکر کرده، از عنوان ذکر این آیات ظاهر است.

قال فی «توضیح الدلائل» : الباب الثانی فی فضله الذی نطق القرآن ببیانه، و ما نزل من الایات فی علو شأنه:

اعلم ان الایات بعضها وردت متفقا علیها فی شأن هذا الولی النبیه، و بعضها قد اختلف فیها: هل هی لغیره؟ أم هی فیه؟ ، فأنا اذکرهما کلیهما معتمدا علی ما رواه الصالحانی الامام و اسردها، کما ذکرها بأسناده بروایة الحفاظ الاعلام عن الحافظ أبی بکر بن مردویه، بأسناده الی افضل البشر مرفوعا، أو جعله فی التحقیق بالاعتزاء الی الصحابی مشفوعا، غیر انی اذکر السور علی ترتیب المصاحف فی الآفاق و ان وافقه غیره من الائمة فی شیء اذکر ذلک الوفاق].

و از صدر کتاب «توضیح الدلائل» هم مزید عظمت و جلالت شأن و علو مرتبه و اعتماد و اعتبار روایات آن ظاهر است، حیث قال:

[و اعلم أن کتابی هذا ان شاء اللّه تعالی خال عن موضوعات الفریقین، حال بتحری الصدق و توخی الحق و تنحی مطبوعات الطریقین].

ص:219


1- هو الکوفی المقرئ المحدث المتوفی سنة ( 193 ) ه .
2- هو ابن بهدلة الکوفی احد السبعة القراء توفی سنة ( 127 ) ه .
3- زر : بن حبیش ابو مریم الکوفی توفی سنة ( 82 ) و قد أتی علیه ( 120 ) سنة او اکثر .

و نیز در «توضیح الدلائل» گفته:

[و خرجت من کتب السنة المصونة عن الهرج و دواوینها، و انتهجت فیه منهج من لم ینتهج العوج عن قوانینها، أحادیث حدث حدیثها عن حدث الصدق فی الاخبار، و مسانید ما حدث وضع حدیثها بغیر الحق فی الاخبار، معزوة فی کل فصل الی رواتها، مجلوة فی کل أصل عن تداخل غواتها].

و نیز در «توضیح الدلائل» گفته:

[فیا أهل الانتصاب و جیل سوء الاصطحاب و یا شر القبیل لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ اَلْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ اَلسَّبِیلِ(1) ان تجدوا فی الکتاب ما وجدتم علی وجدانکم مخالفا لامر الخلافة أو ترونه علی رأیکم مناقضا للاجماع علی تفضیل الصدیق منبع الحلم و الرأفة فلا تواضعوا رجما بالغیب فی الحکم، تحکما بوضع أخبار أخبر بها نحاریر علماء السنة فی فضائل مولانا المرتضی، و لا تسارعوا نبذا فی الجیب الی القائها قبل تلقیها، فانها تلاقت قبول مشاهیر عظماء الامة من کل من اختار الحق و ارتضی]. . .

الی أن قال:

[و الغرض فی هذا الباب من تمهید هذه القواعد ان لا یقوم بالرد لاخبار هذا الکتاب من کان کالقواعد، فان معظماتها فی الصحاح و السنن، و مرویاتها مأثورات أصحاب الصلاح فی السنن].

«روایت بدخشانی»
اشاره

اما روایت میرزا محمد بن رستم معتمد خان الحارثی البدخشی، نزول

ص:220


1- المائدة : 77

آیۀ: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ در واقعۀ غدیر:

پس بعض عبارت او در ذکر تخریج ابن مردویه، و بعض آن در ذکر تخریج عبد الرزاق رسعنی مذکور شد، در این جا عبارتش متعلق بمرام به هیأت مجموعی مذکور می شود.

پس باید دانست که مرزا محمد در کتاب «مفتاح النجا فی مناقب آل العبا» در ذکر آیات نازله در حق جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام، که بعد ایرادش این کلمۀ بلیغه گفته:

[الایات النازلة فی شأن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه، کثیرة جدا، لا استطیع استیعابها، فأوردت فی هذا الکتاب لبها و لبابها]، می فرماید:

[و اخرج أی ابن مردویه، عن زر، عن عبد اللّه رض قال: کنا نقرأ علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ (ان علیا مولی المؤمنین) وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اَللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنّاسِ .

و اخرج عبد الرزاق الرسعنی، عن ابن عباس رض قال: لما نزلت هذه الآیة:

یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ، أخذ النبی بید علی، فقال: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» .

و أخرج ابن مردویه، عن أبی سعید الخدری رض مثله، و فی آخره: فنزلت اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ -الآیة، فقال النبی: «اللّه أکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة، و رضی الرب برسالتی، و الولایة لعلی بن أبی طالب»].

جلالت بدخشانی در کتب اهل سنت

و محتجب نماند که مرزا محمد بن معتمد خان از أکابر علمای جلیل الشأن و مشاهیر فضلای اعیان سنیان است.

فاضل رشید تصریح کرده بآنکه او از عظمای اهل سنت است و کتاب او را

ص:221

مثل کتب دیگر ائمه و اساطین خود بافتخار و ابتهاج و استبشار بمقابلۀ اهل حق در دلائل اثبات ولای سنیه با اهل بیت علیهم السّلام ذکر کرده، چنانچه در «ایضاح لطافة المقال» گفته:

[و سوای اشخاص مذکورین علمای دیگر از عظمای اهل سنت رسائل منفرده در فضائل اهل بیت طهارت تألیف نموده، مثل: رسالۀ «مناقب السادات» از ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی(1)، و «مفتاح النجا فی مناقب آل العبا» و «نزل الابرار بما صح من مناقب أهل البیت الاطهار» از میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی، و «مودة القربی» از سید علی همدانی، و «اسنی المطالب فی مناقب علی ابن أبی طالب» از جزری، و «فضائل اهل بیت» از بزاز، و «جواهر العقدین فی فضل أهل بیت النبی و شرفهم العلی» للامام السید علی السمهودی، و رسالۀ امام نسائی که موجب شهادت او شده، و غیر اینها از مصنفات و سوای ایشان از مصنفین.

و هر گاه جناب بمقابلۀ این رسائل و کتب، همین قدر رسائل و کتب مؤلفه در فضائل اهل بیت اطهار از طریق خود نشان خواهند داد، احقر العباد بذکر مؤلفات دیگر که علمای اهل سنت در این باب تألیف کرده، سرمایۀ سعادت اندوخته، خواهد پرداخت]-انتهی.

و مولوی حیدر علی با آن همه غلو و تعصب تام، میرزا محمد بدخشی را در «ازالة الغین» در جملۀ علمای سنیه که لاعن یزیداند ذکر کرده، کتاب «مفتاح النجا» را در ذکر قرین دیگر کتب ائمه و اساطین خود گردانیده، بلکه آن را بر ذکر کتب عدیده، که ذکرش نموده، و کتب

ص:222


1- هو أحمد بن أبی القاسم الهندی المتوفی سنة ( 848 ) .

دیگر که ذکرش نکرده، و تصریح صریح باعتبار آن نموده، تقدیم بخشیده و این کتاب را از شواهد مزکی در دعوی خود شمرده، چنانچه در «ازالة الغین» در ذکر لا عنین یزید، بعد از یاد نمودن أسمای جمع از علمای خود می گوید:

[و از آن جمله است: میرزا محمد بدخشی، و از آن جمله است: خواجه نصیر الملة و الدین مشتهر بخواجه نصر اللّه کابلی، وطنا مکی، مدنی اصلا، صاحب «صواقع فی شرح الصواعق» و «بوارق موبقه» و «نهج السلامة» و «فضائح الروافض» ، و فرزند دلبندش صاحب «سواطع مشرقه لشرح الصواعق المحرقه» .

و از آن جمله است: صاحب «سیف المسلول للسنة العلیاء علی الذین فرقوا دینهم و کانوا شیعا» .

و از آن جمله است: شیخ عبد الحق دهلوی(1)، و از آن جمله است: فرزند ارجمند او نور الحق(2)دهلوی، و از آن جمله است: مولوی اکرام الدین دهلوی.

و از آن جمله است: حضرت اسوة المحدثین المتبحرین، قدوة العرفاء السالکین شاه ولی اللّه(3)دهلوی.

و از آن جمله است: حجة اللّه علی البریه صاحب «تحفۀ اثنا عشریه» که در زمان متأخر بنیاد مناظرۀ شیعه و سنی بعنوانی که قلوب مخالفین بکنهش می رسد، نهادۀ او است.

ص:223


1- هو الفقیه الحنفی المتوفی سنة ( 1052 ) ه .
2- هو الحنفی المتوفی سنة ( 1073 ) ه
3- هو أحمد بن عبد الرحیم المتوفی سنة ( 1176 ) ه .

و از آن جمله است: ارشد تلامذۀ او رشید المتکلمین مولانا محمد رشید الدین قدس اللّه اسرارهم و زاد اللّه أنوارهم.

و از آن جمله: مولانا بحر العلوم العقلیة و الاصولیة مولوی عبد العلی ادام اللّه فیض تصنیفاته و احسان تعلیمه و آبائه الصالحین علی رؤس الطالبین] -انتهی.

از این عبارت ظاهر است که فاضل معاصر میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی را در زمرۀ اجلۀ علمای خود ذکر می کند، و بر بسیاری از اساطین مقتدایان خود، که نهایت نازش و فخار بر تلفیقات و تزویقات شان دارد مقدم می گذارد.

و نیز در «ازالة الغین» بعد از عبارت سابقه مسطور است:

[چنانچه کتاب «صواعق محرقه» و «شرح قصیدۀ همزیه» و «مفتاح النجا» و کتاب «مناقب السادات» و «شرح عقائد نسفی» و «شرح مقاصد» و «تاریخ الخلفاء» و کتاب «تکمیل الایمان» و «جذب القلوب الی دیار المحبوب» و کتاب «سعادة الکونین فی فضائل الحسنین» و کتاب «حجة اللّه البالغة» و کتاب «ازالة الخفا عن خلافة الخلفاء»].

الی أن قال:

[و تألیفات و رسائل علامۀ دهلوی قدس سره العزیز، و کتاب «عزة الراشدین و ذلة الضالین» و دیگر کتب معتبره، در دعوی فقیر از شواهد مزکی توان شمرد]-انتهی.

از این عبارت ظاهر است که فاضل معاصر بکتاب «مفتاح النجا» احتجاج و استدلال بر مطلوب خود می نماید.

ص:224

«دلالت آیۀ تبلیغ بر امامت»

و هر گاه این همه را دریافتی، پس بدانکه نزول این آیۀ کریمه در واقعۀ خم غدیر دلیل صریح است بر آنکه این آیۀ کریمه در تأکید تبلیغ حکم امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نازل شده، و مراد از حدیث غدیر امامت و خلافت آن جناب است، زیرا که تأکید کردن او تعالی شأنه جناب رسالت مآب را به اینکه «اگر تبلیغ این رسالت نمی کنی، هیچ رسالتی تبلیغ نکرده باشی» ، دلیل است بر آنکه مراد از این رسالت، امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است، که اگر مراد از آن امری دیگر، سهل باشد، آن لائق این تأکید شدید و مبالغه در تهدید نیست، که این تأکید و مبالغه دلیل واضح است بر آنکه این امر نهایت جلیل الشأن و بغایت بلند مرتبه است که عدم تبلیغ آن در حکم عدم تبلیغ سائر احکام است.

و ما ذلک الا حکم الامامة الذی هو اصل عظیم من اصول الدین، و به یتم صلاح الدنیا و الآخرة، و ینتظم شمل المحاسن و المکارم الفاخرة.

و لنعم ما قال فی «بحار الانوار» :

[المسلک الخامس: ان الاخبار المتقدمة الدالة علی نزول قوله تعالی: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اَللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنّاسِ(1) مما یعین ان المراد بالمولی الاولی و الخلیفة و الامام، لان التهدید بانه ان لم یبلغه فکانه لم یبلغ شیئا من رسالاته، و ضمان العصمة له یجب أن یکون فی ابلاغ حکم یکون بابلاغه اصلاح الدین و الدنیا لکافة الانام، و به یتبین للناس

ص:225


1- المائدة : 67 .

الحلال و الحرام الی یوم القیام، و کان قبوله صعبا علی الاقوام، و لیس ما ذکروه من الاحتمالات فی لفظ المولی مما یظن فیه أمثال ذلک، فلیس المراد الا خلافته علیه السّلام و امامته، إذ بها یبقی ما بلغه صلی اللّه علیه و آله من احکام الدین، و بها ینتظم امور المسلمین، و ضغائن الناس لامیر المؤمنین علیه السّلام کان مظنة اثارة الفتن من المنافقین فلذا ضمن اللّه له العصمة من شرهم(1)].

و تنگ دل شدن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در تبلیغ این رسالت، و خوف کردن آن حضرت که مبادا موجب فتنه و فساد، و ثوران و هیجان عداوت اهل عناد گردد، از براهین واضحه و دلایل ساطعه است بر آنکه این رسالت، امری بود عظیم که قبول آن بر طبع صحابۀ کبار ناگوار و دشوار بوده، نه از امور سهلۀ فرعیات که صدها امور مثل آن، جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم تبلیغ فرمود و گاهی خوف نکرده، و ایجاب محبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ظاهر است که چنین امری نبود که در تبلیغ آن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله خائف و دلتنگ شود و از مردم خوف کند که بارها آن را ارشاد نموده، و تنگ دل شدن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در تبلیغ این رسالت، و خوف از فتنه و فساد ارباب احقاد از روایت جمال الدین محدث که از «اربعین» او مذکور شد، واضحست.

و ابن مردویه در کتاب «مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام» علی ما نقل عنه در بیان نزول آیۀ مذکوره در شأن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بأسناد خود ذکر کرده:

[عن زید بن علی(2) قال: لما جاء جبرئیل علیه السّلام بأمر الولایة، ضاق النبی

ص:226


1- بحار الانوار ج 37 / 249 .
2- زید بن علی : بن الحسین السجاد علیهما السّلام الشهید سنة ( 122 ) ه .

صلی اللّه علیه و سلم بذلک ذرعا، و قال قومی حدیثو عهد بجاهلیة فنزلت].

و نیز ابن مردویه در کتاب «مناقب» بأسناد خود علی ما نقل عنه آورده:

[عن ابن عباس قال: لما امر اللّه رسوله صلی اللّه علیه و سلم ان یقوم بعلی، فیقول له ما قال، فقال صلی اللّه علیه و سلم: «یا رب ان قومی حدیثو عهد بالجاهلیة» ، ثم مضی بحجة، فلما اقبل راجعا نزل بغدیر خم انزل اللّه علیه: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ -الآیة-فأخذ بعضد علی، ثم خرج الی الناس]- الی آخر ما سیجیء فیما بعد ان شاء اللّه تعالی.

و آنفا دانستی که در «در منثور» مسطور است:

[اخرج ابو الشیخ، عن الحسن: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله قال: «ان اللّه بعثنی برسالة فضقت بها ذرعا و عرفت ان الناس مکذبی، فوعد ربی لأبلغن أو لیعذبنی فأنزلت: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ .

و اخرج عبد بن حمید، و ابن جریر، و ابن ابی حاتم، و أبو الشیخ عن مجاهد قال: لما نزلت: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ، قال: «یا رب انما أنا واحد، کیف اصنع یجتمع علی الناس، فنزلت: وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ(1)].

و محتجب نماند که بمفاد الحدیث یفسر بعضه بعضا که سابقا از «فتح الباری» منقول شد، و دیگر ائمۀ سنیه جابجا بآن عمل می نمایند، حمل این هر دو روایت بر واقعۀ غدیر نظر بروایت جمال الدین محدث، و هر دو روایت ابن مردویه و روایات سابقه از «در منثور» و غیر آن لازم است، تا اختلاف و اضطراب و تناقض و تهافت از میان روایات مرتفع شود.

پس بنا بر این، مدلول این هر دو روایت نیز همین خواهد بود که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در تبلیغ حکم امامت تنگ دل شد، و دانست که مردم

ص:227


1- المائدة : 67 .

-معاذ اللّه-تکذیب آن حضرت خواهند کرد، و آن حضرت بدرگاه الهی عرض کرد که: «أی رب جز این نیست که من تنها هستم، چگونه کنم؟ ، اجتماع خواهند کرد بر من مردم» . و این همه دلالت بر کمال سوء باطن و خبث سریرت أکثر صحابه، و نهایت رداءت صحبت شان، که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله از تبلیغ رسالت حق تعالی دلتنگ شد، و دانست که ایشان تکذیب وحی الهی و حکم آن جناب خواهند کرد، و بر آن جناب انبوه خواهند آورد، و آن جناب را تنها خواهند گذاشت، پس حق تعالی وعدۀ حفظ و عصمت از شر ایشان نمود.

و اگر حضرات اهل سنت مکابرة گویند که: «این خوف از صحابه نبود بلکه از کفار بود» .

پس مردود است به اینکه کسانی را که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله این حکم تبلیغ نموده در یوم غدیر، همه شان مسلمین بودند و از صحابه معدود، کفار در آنجا کی بودند که بایشان تبلیغ حکم فرموده باشد.

و اگر گویند که: «چون در جملۀ صحابه منافقین بودند، لهذا خوف جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله از ایشان باشد» .

پس باز مطلوب ما حاصل است که اکثر صحابه مخلصین نبودند که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در حیات خود هم از ایشان خائف بود، و بعد وفات آن سرور، دین نبوی را در هم و بر هم کردند، و مخلصین و مؤمنین اقل قلیل بودند. چه، ظاهر است که اگر مخلصین بسیار بودندی، چرا آن جناب از منافقین چند که قلیل و ذلیل بودند خوف می فرمود، و می گفت:

«انما أنا واحد، کیف اصنع یجتمع علی الناس» ؟ پس معلوم شد که مخلصین بمرتبه کم بودند که آن جناب در مقابلۀ غیر مخلصین، ذات مبارک

ص:228

خود را تنها قرار داده. و فیه مقنع و کفایة لمن له فهم و درایة و معهذا کله.

از حدیث جمال الدین و ابن مردویه بتصریح صریح واضح است که خوف جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله از صحابۀ مسلمین بوده که ایشان را «حدیث العهد بالکفر او الجاهلیة» فرمود، و ظاهر است که در حق کفار این لفظ را اطلاق نتوان نمود.

بالجمله این روایات که در اینجا مذکور شد، نصوص قطعیه و بینات یقینیه است بر اینکه در یوم غدیر نصب جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بر خلافت و امامت واقع شده، و حکمی که حق تعالی به ابلاغ آن، جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم را مأمور فرموده، استخلاف آن حضرت و نصب آن جناب بر این مقام جلیل الشأن بود، چه، بدیهی است که صرف در ایجاب محبت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام که جاها جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله آن را در ضمن ایجاب محبت صحابه و اهل بیت علی العموم، و بتصریح اسم مبارک آن حضرت بالخصوص ارشاد نموده، خوف فرمودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله معنایی نداشت، چه قبل از این بارها ایجاب محبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و دیگر اهل بیت علیهم السّلام فرموده و هرگز خوف تکذیب از صحابه و مجتمع شدن و هجوم آوردن و ضرر رسانیدن ایشان ننموده، حال آنکه عهد صحابه بجاهلیت و کفر قریب تر بود، پس چگونه آن حضرت در آخر حیات شریف خود که در آن وقت گونه بعد از کفر و جاهلیت برای صحابه حاصل شده بود، از ایشان خوف تکذیب نماید و ظن وقوع ایذاء و اضرار از ایشان در خاطر اقدس رساند، و در جواب الهی عذر خوف را از ایشان بمعرض عرض رساند، و آن عذر مقبول جناب باری افتد، و او تعالی هم تصدیق مظنون آن حضرت نماید، که

ص:229

وعدۀ حفظ از شر ایشان برای اطمینان آن حضرت بفرماید.

پس ثابت شد که این امر بسیار مهم و عظیم المنزلة و جلیل الشأن و از سائر امور تبلیغیه اهم و اعظم بود، و در نفوس صحابه آن قدر گران و ناخوش بود که آن جناب در ابلاغ آن خوف ایذاء و اضرار از جانب ایشان فرمود با وصف آنکه در ابلاغ سائر احکام اصلیه و فرعیه که احصائش عسیر، این خوف حاصل نشد، و ظاهر است که این امر نیست مگر استخلاف حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بنص صریح و اخذ بیعت آن جناب از مردم.

و متوهم نشود که امر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را هم قبل از این جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله مکررا بیان فرموده، پس می باید که امر امامت هم مراد نباشد زیرا که غرض ما آنست که می باید که این امر بس عظیم و جلیل در نهایت کبیر الشأن باشد، و آن نیست جز خلافت که در آن خوف ضرر و تکذیب متصور است، بخلاف دیگر احکام جزئیۀ فرعیه که در آن تحقق این خوف غیر متصور، و امر خلافت را اگر چه آن حضرت مکررا ارشاد فرموده، لیکن چون امر بس جلیل و عظیم بوده، لهذا تحقق خوف در آن متصور.

و معهذا ظاهر است که گو خلافت و امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله مکررا ارشاد فرموده، لیکن آنچه در غدیر خم واقع شده، امری جدید بوده و آن استخلاف است بنص صریح و اخذ بیعت در قرب وفات، چنانچه بلا تشبیه معمول سلاطین است که با وصفی که بر اولیای عهد خود بنصوص و اشارات و تلویحات و تصریحات در اکثر اوقات نص می کنند، لیکن معامله که با ایشان در قرب وفات از استخلاف

ص:230

و نشانیدن بجای خود و اخذ بیعت و عهد امتثال فرمان شان از رعایا و برایا و تنصیص بجمع کثیر بعمل می آرند، آن امری دیگر می باشد که در حکم امر جدید است. گویا الیوم نص بر خلافت واقع شده است و گاهی متحقق نشده، و بدیهی است که در مطلق دلالت بر خلافت، خواه نص باشد، خواه اشارت، و در چنین استخلاف بمشهد عظیم و اخذ بیعت، فرق تفاوت بین السماء و الارض است.

و معهذا بحضرات سنیه می گوییم که خود شما را حکم کردیم، بفرمایید آن کدام امر بوده که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در ابلاغ آن خوف ضرر خود نموده، و دانسته که صحابه تکذیب آن حضرت خواهند کرد و بر آن جناب انبوه خواهند کرد و آن جناب را تنها خواهند گذاشت، و خواهند گفت که: «صنع بابن عمه مثل هذا» .

للّه اندک تأمل کرده، باید گفت که: آیا آن امر همین بوده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام محب و ناصر مسلمین یا مثل آن؟ بالجمله عاقل منصف را این دلالت قطعیه کافیست، و برای مجادل متعصب مشاهده و عیان هم غیر شافی.

دلیل دوم «نزول آیۀ اکمال در غدیر خم»
اشاره

دلیل دوم آنکه آیۀ اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً(1) که بعد بیان فرمودن جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله مولائیت امیر المؤمنین علیه السّلام را نازل شده، دلیل کامل و برهان

ص:231


1- المائدة : 3

تام و شاهد رضی و حجت وضی است بر آنکه جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله در خم غدیر بر خلافت و امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نص فرموده چه پر ظاهر است که تعبیر از این ماجرا به اکمال دین و اتمام نعمت دلیل واضح است بر آنکه در این روز امری بس جلیل و عظیم و فخیم واقع شده که بجهت آن اکمال دین و اتمام نعمت حاصل گردید، و ظاهر است که آن نیست مگر امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، که آن اصل عظیم است از اصول دین، و بجهت آن حق تعالی دین و ایمان را کامل فرموده.

و نزول این آیۀ کریمه را در این واقعه علمای جلیل الشأن و محدثین اعیان روایت کرده، مثل: احمد بن موسی بن مردویه الاصفهانی، و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی، و ابو الحسن علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی، و موفق بن احمد المعروف بأخطب، و محمد ابن علی بن ابراهیم النطنزی، و أبو حامد محمود بن محمد بن حسین ابن یحیی الصالحانی، و ابراهیم بن محمد بن المؤید الحموینی.

«نزول آیۀ اکمال بروایت ابن مردویه»

اما روایت ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصفهانی، نزول آیۀ:

اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ در واقعۀ غدیر:

پس میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در «مفتاح النجا» گفته:

[اخرج عبد الرزاق الرسعنی، عن ابن عباس رض قال: لما نزلت هذه الآیة:

یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ، أخذ النبی صلی اللّه علیه و سلم

ص:232

بید علی، فقال: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه» .

و اخرج ابن مردویه، عن أبی سعید الخدری رض مثله، و فی آخره: فنزلت:

اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ -الآیة، فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم: «اللّه اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة، و رضی الرب برسالتی، و الولایة لعلی بن ابی طالب].

«نزول آیۀ اکمال بروایت ابو نعیم اصفهانی»

اما روایت ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی نزول آیۀ: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ در واقعۀ غدیر:

پس در کتاب «ما نزل من القرآن فی علی علیه السّلام» علی ما نقل عنه بأسناد خود نقل کرده:

[عن قیس بن الربیع(1)، عن أبی هارون العبدی(2) ، عن أبی سعید الخدری: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم دعا الناس الی علی فی غدیر خم، و أمر بما تحت الشجرة من شوک، فقم و ذلک فی یوم الخمیس، فدعا علیا، فأخذ بضبعیه فرفعها حتی نظر الناس بیاض ابطی رسول اللّه، ثم لم یفترقوا حتی نزلت هذه الآیة: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً ، فقال رسول اللّه: «اللّه اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة، و رضی الرب برسالتی، و بالولایة لعلی من بعدی]-الخ.

ص:233


1- ابو محمد الاسدی الحافظ الکوفی المتوفی سنة ( 168 ) ه .
2- ابو هارون عمارة بن جوین المتوفی سنة ( 134 ) ه .
نزول آیۀ اکمال بروایت ابن مغازلی شافعی»

اما روایت ابو الحسن علی بن محمد بن الخطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی(1)، نزول آیۀ: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ در روز غدیر:

پس در کتاب «مناقب جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام» کما فی کتاب «العمدة» لابن بطریق(2)طاب ثراه، گفته:

[اخبرنا ابو بکر احمد بن محمد بن طاوان(3)، قال: اخبرنا ابو الحسین احمد بن الحسین بن السماک(4)، قال: حدثنی ابو محمد جعفر بن محمد بن نصیر الخلدی(5)، حدثنی علی بن سعید بن قتیبة الرملی(6)، قال: حدثنی ضمرة بن ربیعة القرشی(7)، عن ابن شوذب(8)، عن مطر الوراق،(9) عن شهر بن حوشب(10)

ص:234


1- ابو الحسن علی بن محمد الشافعی الواسطی المتوفی سنة ( 483 ) ه .
2- یحیی بن الحسن الحلی المتوفی سنة ( 600 ) ه .
3- ابو بکر البزار الواسطی سمع منه ابن المغازلی سنة ( 435 ) ه .
4- ابن السماک الواعظ البغدادی المتوفی سنة ( 424 ) ه .
5- الخلدی الحافظ المتوفی سنة ( 347 ) ه .
6- الرملی المعروف بابن أبی حملة الحمصی المتوفی سنة ( 216 ) ه .
7- ضمرة ابو عبد اللَّه الدمشقی المتوفی سنة ( 182 ) ه .
8- ابن شوذب عبد اللَّه المتوفی سنة ( 144 ) أو بعدها .
9- مطر بن طهمان الخراسانی المتوفی سنة ( 125 ) ه .
10- شهر بن حوشب الاشعری المتوفی ( 100 ) ه .

عن أبی هریرة(1) قال: من صام ثمانیة عشر من ذی الحجة، کتب له صیام ستین شهرا و هو یوم غدیر خم لما أخذ النبی صلی اللّه علیه و سلم بید علی بن أبی طالب فقال: «أ لست أولی بالمؤمنین من انفسهم؟» ، قالوا: بلی یا رسول اللّه، قال:

«من کنت مولاه فعلی مولاه» ، فقال عمر بن الخطاب: بخ بخ لک یا ابن أبی طالب اصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة. فأنزل اللّه تعالی: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ ](2).

«نزول آیۀ اکمال بروایت اخطب خوارزم»

اما روایت موفق بن احمد بن أبی سعید اسحاق ابو المؤید المعروف بأخطب خوارزم(3) نزول آیۀ اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ در واقعه غدیر:

پس در کتاب «مناقب» او مذکور است:

[اخبرنی سید الحفاظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی(4) فیما کتب الی من همدان، اخبرنا ابو الفتح عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس(5)

ص:235


1- عبد الرحمن بن صخر الدوسی المتوفی سنة ( 57 ) ه .
2- مناقب ابن المغازلی : 18 - 19 .
3- اخطب خوارزم الموفق بن أحمد المکی ، المتوفی ( 568 ) ه .
4- ابو منصور شهردار الدیلمی الهمدانی المتوفی سنة ( 558 ) ه .
5- ابو الفتح عبدوس الهمدانی المتوفی سنة ( 490 ) ه .

الهمدانی کتابة، قال: حدثنا عبد اللّه بن اسحاق البغوی(1) قال: حدثنا الحسن بن علیل العنزی(2) ، حدثنا محمد بن عبد الرحمن الذارع، قال: حدثنا قیس بن حفص(3) ، قال: حدثنی علی بن الحسن العبدی(4) ، عن أبی هارون العبدی، عن أبی سعید الخدری:

ان النبی صلی اللّه علیه و سلم یوم دعا الناس الی غدیر خم أمر بما کان تحت الشجرة من الشوک فقم و ذلک یوم الخمیس، ثم دعا الناس الی علی، فأخذ بضبعه، ثم رفعها حتی نظر الناس الی بیاض ابطه، ثم لم یفترقا حتی نزلت هذه الآیة: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً ، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «اللّه اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة، و رضا الرب برسالتی و الولایة لعلی](5)-الخ.

«نزول آیۀ اکمال بروایت ابو الفتح نطنزی»

اما روایت ابو الفتح محمد بن علی بن ابراهیم النطنزی(6)، نزول آیۀ

ص:236


1- البغوی ابو محمد المعدل الخراسانی المتوفی ( 349 ) و لا یخفی أنه سقط بین عبدوس و عبد اللَّه رجل .
2- ابن علیل ( بالتصغیر ) ابو علی المتوفی سنة ( 290 ) ه .
3- قیس بن حفص ابو محمد البصری المتوفی ( 227 ) ه .
4- العبدی علی بن الحسن المروزی المتوفی سنة ( 215 ) ه .
5- مناقب الخوارزمی : 80 .
6- ابو الفتح النطنزی : محمد بن علی بن ابراهیم المولود سنة ( 480 ) علی ما حققه العلامة الامینی قدس سره ، و قال : لم أقف علی تاریخ وفاته - و لکن ذکر اسماعیل باشا فی « ایضاح المکنون » ج 1 / 430 تاریخ وفاته سنة ( 804 ) و قال : « الخصائص العلویة علی سائر البریة » تألیف محمد بن أحمد النطنزی المتوفی سنة أربع و ثمانمائة ، و لا یخفی ان هذا التاریخ اشتباه أن تاریخا لوفاة نطنزی آخر غیر النطنزی المشهور .

اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ در واقعۀ غدیر:

پس در کتاب «الخصائص» علی ما نقل عنه گفته:

[عن ابی هریرة قال: من صام ثمانیة عشر من ذی الحجة و هو یوم غدیر خم، لما أخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بید علی، فقال: «أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟» ، قالوا: نعم یا رسول اللّه، قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه» ، فقال عمر بن الخطاب: بخ بخ یا ابن ابی طالب، أصبحت مولای و مولی کل مسلم.

فأنزل اللّه: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً ، کتب له صیام ستین شهرا](1).

«نزول آیه اکمال بروایت صالحانی»
اشاره

اما روایت ابو حامد محمود بن محمد بن حسین بن یحیی صالحانی نزول آیۀ: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ -الآیة-در واقعۀ غدیر:

پس شهاب الدین احمد در کتاب «توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل» گفته:

ص:237


1- اخرج الحدیث جماعة من الاکابر منهم الخطیب البغدادی فی تاریخ بغداد ج 8 / 290 .

[قوله تعالی: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً ، و بالاسناد المذکور عن مجاهد رضی اللّه تعالی عنه قال:

نزلت هذه الآیة بغدیر خم، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و بارک و سلم:

«اللّه اکبر علی اکمال الدین و اتمام الدین، و رضی الرب برسالتی و الولایة لعلی» . رواه الامام الصالحانی].

جلالت صالحانی از نظر اهل سنت

و صالحانی از اکابر ائمه و اجلۀ اعلام و ملقب بمحیی السنه و ناصر الحدیث و مجدد الاسلام، نزد این حضرات می باشد، چنانچه شهاب الدین احمد در «توضیح الدلائل» گفته:

[قال الامام العالم الادیب الاریب، المحلی بسجایا المکارم، الملقب بین الاجلة الائمة الاعلام بمحیی السنة و ناصر الحدیث و مجدد الاسلام، العالم الربانی، و العارف السبحانی، سعد الدین ابو حامد محمود بن محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی، فی عباراته الفائقة و اشاراته الرائقة من کتابه شکر اللّه تعالی مسعاه، و اکرم بفضله مثواه، و اجزل له من ثوابه رضی اللّه تعالی عنه أصبح علیه السّلام و هو کاسر الاصنام و هزبر الآجام]-الخ.

و مولوی سلامة اللّه در «معرکة الآراء» گفته:

[و روایت صالحانی که از «توضیح الدلائل» سید شهاب الدین احمد به تجشم نقلش پرداخت، مصدق معتقد اهل سنت و مکذب مزعوم شیعه است، چه از روایت مذکوره چون آفتاب نیمروز درخشان است که سنیان از مناقب و مدائح شاه مردان زیاده تر از شیعیان روایت نموده اند.

نمی بیند که ابن بابویه قمی از تعلیم یک باب گشودن هزار باب روایت نموده، و صالحانی تعلیم هزار باب و گشودن هزار باب از هر باب نوشته

ص:238

-علیه السلام-ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا! بلی با این همه قلت و کثرت، و فرق یک و هزار و هزار و صد هزار تفاوتی که ما بین الروایتین است. این ست که ابن بابویه شیعی باضافۀ کبر بطن و انتفاخ شکم، از غلاف بر آمده، زبان بهرزه درائی و بیهوده سرایی گشود، و صالحانی از دور بوسه زده بر تعلیم هزار باب و انفتاح هزار باب از هر باب اکتفا نمود. آری فکر هر کس بقدر همت او است].

از این عبارت ظاهر است که مولوی سلامت، بسبب کمال سلامت طبع و استقامت ذهن، روایت صالحانی را، که سید شهاب الدین در «توضیح الدلائل» نقل کرده، قبول می کند، و تاب و مجال رد و ابطال آن ندارد، که آن را مصدق معتقد اهل سنت (و معاذ اللّه) مکذب مزعوم شیعه می داند یعنی بآن احتجاج می کند بر آنکه از روایت مذکوره چون آفتاب نیمروز درخشان است که سنیان از مناقب و مدائح شاه مردان زیاده تر از شیعیان روایت نموده اند، و این نص صریحست بر آنکه صالحانی از سنیان است و روایت او بزعمش مثبت مزید ولای این حضرات! و نیز از قول او: [و صالحانی از دور بوسه زده]-الخ-ظاهر است که صالحانی سالک مسلک ادب تعظیم و تبجیل جناب امیر المؤمنین علیه السلام و ناکب از طریقۀ اساءت ادب ابلج، و منحرف از سمعت ایراد کذب و بهرج است.

پس هر گاه همین صالحانی که شاه سلامت در نهایت تعظیم و تبجیل و تنویه ذکر و رفع قدر او کوشیده، و او را ملاذ و ملجای خود گردانیده، در حق ابن بابویه طاب ثراه بمقابلۀ او داد هرزه سرایی داده، نزول آیۀ:

اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ در واقعۀ غدیر نقل نموده، و سید شهاب الدین در

ص:239

«توضیح الدلائل» که جلالت و عظمت روایاتش از زبان خود مصنف آنفا شنیدی، ذکر آن نموده باشد، چگونه حضرات سنیه رد و ابطال آن خواهند کرد، و بکدام حیله و تدبیر و تخدیع و تزویر در اعراض از روایت چنین صالح نحریر دست خواهند زد؟ !

«نزول آیه اکمال بروایت حموینی»

أما روایت ابراهیم بن المؤید بن عبد اللّه الحموینی، نزول آیۀ: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ در واقعۀ غدیر:

پس در کتاب «فرائد السمطین» علی ما نقل عنه آورده:

[عن سید الحفاظ أبی منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی، قال:

أخبرنی الحسن بن أحمد بن الحسن الحداد المقری الحافظ(1)، قال: نبأنا أحمد ابن عبد اللّه بن أحمد(2)، قال: نبأنا محمد بن أحمد بن علی(3)، قال: نبأنا محمد بن عثمان بن أبی شیبة(4)، قال: أنبأنا یحیی الحمانی(5)، قال: حدثنا قیس بن الربیع عن أبی هارون العبدی، عن أبی سعید الخدری:

ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم دعا الناس الی علی فی غدیر خم و أمر بما تحت الشجرة من الشوک فقم، و ذلک یوم الخمیس، فدعا علیا فأخذ بضبعیه فرفعهما

ص:240


1- الحافظ أبو علی الحداد الاصبهانی المتوفی سنة ( 515 ) ه .
2- هو أبو نعیم الاصفهانی المتوفی ( 430 ) تقدم ذکره .
3- محمد بن أحمد بن علی بن مخلد المتوفی ( 357 ) ه .
4- ابن أبی شیبة الحافظ الکوفی المتوفی ( 297 ) ه .
5- الحمانی بن عبد الحمید الکوفی المتوفی ( 228 ) ه .

حتی نظر الناس الی بیاض ابطی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، ثم لم یتفرقوا حتی نزلت هذه الآیة: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً ، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: اللّه أکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة، و رضا الرب برسالتی، و الولایة لعلی من بعدی](1)-الخ.

«کلام ابن کثیر در تکذیب نزول آیه اکمال در غدیر»
اشاره

و محتجب نماند که حافظ عماد الدین اسماعیل بن عمر الدمشقی الشهیر بابن کثیر الشامی از جهت کثرت تعصب برد روایت نزول آیۀ: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ در واقعۀ غدیر، که خودش از ثقات روات صحاح خود نقل کرده، پرداخته، بلکه بسبب غلیان و ثوران عناد، حتما و جزما محض کذب دانسته، چنانچه در تاریخ خود می گوید:

[فأما

الحدیث الذی رواه ضمرة، عن ابن شوذب، عن مطر الوراق، عن شهر بن حوشب، عن أبی هریرة قال: «لما أخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بید علی، قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه» ، فانزل اللّه عز و جل: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ .

قال أبو هریرة: و هو یوم غدیر خم، من صام یوم ثمانی عشر من ذی الحجة کتب له صیام ستین شهرا» .

فانه حدیث منکر جدا، بل کذب، لمخالفته ما ثبت فی «الصحیحین» عن امیر المؤمنین عمر بن الخطاب ان هذه الآیة نزلت فی یوم الجمعة یوم عرفة و رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم واقف بها کما قدمناه.

و کذا قوله: «ان صیام یوم الثامن عشر من ذی الحجة و هو غدیر خم یعدل

ص:241


1- فرائد السمطین ج 1 / 74 .

صیام ستین شهرا» لا یصح، لانه قد ثبت ما معما فی «الصحیح» ان صیام شهر رمضان بعشرة اشهر، فکیف یکون صیام واحد یعدل ستین شهرا، هذا باطل، و قد قال شیخنا الحافظ أبو عبد اللّه الذهبی بعد ایراد هذا الحدیث: هذا حدیث منکر جدا رواه حبشون(1) الخلال، و أحمد بن عبد اللّه بن أحمد النیری(2) و هما صدوقان، عن علی بن سعید الرملی، عن ضمرة قال: و یروی هذا الحدیث من حدیث عمر بن الخطاب، و مالک بن الحویرث(3) و انس بن مالک، و أبی سعید، و غیرهم بأسانید واهیة.

قال: و صدر الحدیث متواتر اتیقن ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قاله، و اما

«اللّهمّ وال من والاه» فزیادة قویة الاسناد، و اما هذا الصوم فلیس بصحیح، و لا و اللّه نزلت الآیة یوم عرفة قبل غدیر خم بأیام و اللّه اعلم(4)].

«بطلان کلام بی نظام ابن کثیر»

مستتر نماند که باعتراف خود ابن کثیر این حدیث را ضمره از ابن شوذب، از مطر وراق، از شهر بن حوشب، از أبی هریره روایت کرده، و این همه از روات صحاح اهل سنت اند.

اما ضمره: پس ترمذی، و أبو داود، و ابن ماجه، و نسائی در صحاح خود روایت از او کرده اند، و همچنین این أئمۀ اربعه از عبد اللّه بن شوذب در صحاح خود روایت می کنند، و از مطر وراق هم این هر چهار بزرگ،

ص:242


1- حبشون بن موسی الخلال المتوفی سنة ( 331 ) ه .
2- ابن النیری أحمد بن عبد اللَّه کان حیا سنة ( 313 ) ه .
3- ابن الحویرث : أبو سلیمان اللیثی المتوفی ( 74 ) ه .
4- البدایة و النهایة ج 5 / 214

و ابن حبان، و مسلم در صحاح خود روایات اخراج می کنند. و از شهر ابن حوشب نیز این هر چهار، و مسلم روایت کرده اند.

و در ما بعد می دانی که روایت کردن اصحاب صحاح از کسی دلیل است بر اینکه آن کس نزد اینها ثقه و عادل و معتمد و معتبر و صحیح الضبط است.

پس چنین حدیثی را که بروایت روات صحاح سنیه مروی باشد، بمقابلۀ اهل حقّ چسان رد و ابطال می توانند کرد؟ که بارها بر این کتب مفاخرتها کرده اند، و نازشها نموده، بلکه از راه قلت تأمل، و کثرت ابتلاء بوساوس نفسانیه بجهت عدم اعتماد اهل حق بر آن طعن و تشنیع بلیغ بر ایشان زده، و بذیل یافه درائی و هرزه سرایی دست زده.

میرزا مخدوم(1) شریفی در «نواقض» گفته:

[و من هفواتهم انکارهم کتب الاحادیث الصحاح التی تلقت الامة بقبولها منها: صحیحا البخاری و مسلم الذین مر ذکرهما، قال أکثر علماء العرب: أصح الکتب بعد کتاب اللّه تعالی «صحیح» مسلم بن الحجاج القشیری، و قال الاکثرون من غیرهم: صحیح محمد بن اسماعیل البخاری هو الاصح، و هو الاصح، و ما اتفقا علیه هو ما اتفق علیه الامة، و هو الذی یقول فیه المحدثون کثیرا صحیح متفق علیه، و یعنون به اتفاقهما لا اتفاق الامة و ان لزمه ذلک، و استدل فی «الازهار» لثبوت الملازمة باتفاق الامة علی تلقی ما اتفقا علیه، و المتفق علیه بینهما هو الذی یرویه الصحابی المشهور بالروایة عن النبی صلی اللّه علیه و سلم، و یروی عنه راویان ثقتان من اتباع التابعین مشهوران بالحفظ، ثم یروی عن کل واحد منهم رواة ثقاة من الطبقة الرابعة، ثم یروی عن کل واحد منهم شیخ البخاری و مسلم،

ص:243


1- مخدوم بن عبد الباقی المتوفی حدود سنة ( 995 ) ه .

و الاحادیث المرویة بهذه الشرائط قریبة الی عشرة آلاف، و قد عمل بکتابیهما هذین الائمة المجتهدون الکاملون بغیر تفتیش و تفحص و تعدیل و تجریح من غایة وثوقهم علیهما، و بریء جمع کثیر من المرضی، و نجی بیمنها جم غفیر من الغرقی، و قد بلغ القدر المشترک مما ذکر فی میامنهما و برکاتهما حد التواتر و صارا فی الاسلام رفیقی مصحف الکریم و القرآن العظیم، فهؤلاء من کثرة جهلهم و قلة حیائهم ینکرون الصحیحین المزبورین و سائر صحاحنا]-الخ.

از این عبارت ظاهر است که انکار کتب صحاح سنیه را از هفوات شمار کرده، و نیز انکار صحیحین و دیگر صحاح را بسبب کثرت علم و شدت حیا ناشی از کثرت جهل و قلت حیا دانسته.

پس بحمد اللّه انکار روایت روات صحاح که از ابن کثیر و امثال او سرزده نیز از هفوات شنیعه و خرافات فظیعه، و ناشی از کثرت جهل و قلت حیا باشد.

و فضل بن(1) روزبهان هم بسبب مزید مجازفت و عدوان، نهایت افتخار و استکبار بر اعتماد و اعتبار صحاح خود آغاز نهاده، و زبان بلاغت ترجمان بعجائب هفوات گشاده، چنانچه در جواب «نهج الکرامه» می سراید:

[و صحاحنا لیس ککتب الشیعة التی اشتهر عند الشیعة، انها من موضوعات یهودی کان یرید تخریب بناء الاسلام، فعملها و جعلها ودیعة عند الامام جعفر الصادق علیه السّلام، فلما توفی حسب الناس انه من کلامه، و اللّه اعلم بحقیقة هذا الکلام و مع هذا لا ثقة لاهل السنة بالمشهورات، بل لا بد من الاسناد الصحیح، حتی یصح الروایة، و اما صحاحنا فقد اتفق العلماء ان کل ما عد من الصحاح سوی

ص:244


1- فضل بن روزبهان الشیرازی المتوفی بعد ( 909 ) ه

التعلیقات فی الصحاح الستة لو حلف رجل الطلاق انه من قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أو من فعله و تقریره لم یقع الطلاق و لم یحنث].

نهایت عجب است که ابن روزبهان در این عبارت این همه بالاخوانی و بلند پروازی در اظهار کمال وثوق و اعتماد و اعتبار صحاح خود آغاز می نهد، و باز در همین کتاب روایت نزول آیۀ: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ را در روز غدیر، از مفتریات شیعه-معاذ اللّه من ذلک-انگاشته، و ندانسته که این روایت را روات صحاح او روایت کرده اند، پس تکذیب آن، تکذیب بعض روات صحاح خود، و تفضیح و تقبیح ایشان، بلکه تکذیب خود در مزید مدح و ثنای صحاح خود است! .

و سیف اللّه بن اسد اللّه ملتانی در «تنبیه» که عین تمویه است، گفته:

[علاوه آنکه مقدوح و مجروح بودن روات اهل سنت اگر مزعوم شیعه است، پس چه اعتبار دارد که از قبیل شهادة العدو علی العدو است، و اگر بر طریق اهل سنت است، پس صریح البطلان است، چه روات صحاح اهل سنت همه معدل و مزکی و اهل دیانت و تقوی بوده اند، و نیز روایات اهل سنت در هر عصر و طبقه مشهور و معروف، و در محافل و مجالس و بر سر منابر مذکور و مدروس، با وصف این شهرت و این ظهور، تلبیس و دخل و جعل و افتراء امکان عادی ندارد، و بخلاف روایات روافض که مدام چون لتۀ حیض مستور و مختفی مانده، این قسم روایات بیشتر محل تلبیس و جعل و دخل و افتراء است]-انتهی.

از این عبارت سراسر بلاغت که در آخر آن از جامه بر آمده، زبان درازی، و هرزه سرایی بغایت قصوی رسانیده، کمال افتخار و نازش، و تعلی و استکبار بر روایات سنیه، و زعم و کمال اعتماد و اعتبار و نهایت

ص:245

ظهور و اشتهار آن، و بودن روات صحاح اهل سنت همه معدل و مزکی و اهل دیانت و تقوی، ظاهر و واضح است.

پس حسب این تصریح، روات روایت نزول آیۀ: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ در روز غدیر که از روات صحاح سنیه اند، همه معدل و مزکی و اهل دیانت و تقوی باشند، و چون این روایت از این روات است، پس این روایت از روایات اهل سنت باشد، و حسب افادۀ ملتانی در هر عصر و هر طبقه مشهور و معروف، و در محافل و مجالس و بر سر منابر مذکور و مدروس باشد، و با وصف این شهرت و این ظهور، تلبیس و دخل و جعل و افتراء، کما هو مزعوم ابن کثیر، و الذهبی، و ابن روزبهان، و غیرهم من ارباب الکذب و الشنئان، امکان عادی ندارد، و قطع نظر از این همه، ناقدین رجال و معتمدین با کمال اهل سنت توثیق این روات که نزول آیۀ کریمه در روز غدیر نقل کرده اند، نموده اند.

اما ضمره بن ربیعه: پس حاوی فضائل رفیعه و حائز مناقب منیعه است.

امام احمد بن حنبل ارشاد کرده است که او از ثقات مأمونین است و مردی است صالح الحدیث، و ذکر نکرده شد بشام مردی که شبیه او باشد، و او دوست تر است بسوی ما از بقیه.

و أبو حاتم فرموده که او صالح است.

و آدم بن أبی إیاس(1) گفته که: ندیدم کسی را که عاقلتر باشد برای آنچه بیرون می آید از سر او از ضمره.

و ابو سعید(2) بن یونس گفته که او فقیه اهل فلسطین در زمان خود بود،

ص:246


1- ابن أبی إیاس المروزی العسقلانی المتوفی سنة ( 220 ) ه .
2- عبد الرحمن بن أحمد بن یونس المصری المتوفی ( 347 ) ه .

آمد بمصر و تحدیث کرد در آن، و روایت کردند از او از اهل مصر عمر ابن صالح، و سعید بن عفیر، و یحیی بن أبی بکیر.

و محمد بن سعد(1) ارشاد کرده که او ثقۀ مأمون بود، و نبود آنجا کسی افضل از او، نه ولید(2) و نه غیره.

و حافظ عبد الغنی بن عبد الواحد المقدسی(3) در کتاب «کمال فی معرفة الرجال» گفته:

[ضمرة بن ربیعة الفلسطینی أبو عبد اللّه الرملی مولی علی بن أبی حملة(4) مولی آل عتبة بن ربیعة القرشی. روی عن یحیی بن أبی عمرو الشیبانی(5)، و ابراهیم بن أبی عیلة(6) ، و رجاء بن أبی سلمة(7) ، و الاوزاعی، و عبد اللّه بن شوذب و الثوری، و عثمان بن عطا الخراسانی(8) ، و میسرة بن معبد اللخمی، و العلاء بن هارون، و سلیمان(9) بن عبد العزیز بن أخی رزیق(10) بن حکیم، و علی بن المسیب

ص:247


1- محمد بن سعد بن منیع البصری المتوفی سنة ( 230 ) ه .
2- الولید بن مسلم الدمشقی الحافظ المتوفی ( 195 ) ه .
3- عبد الغنی المقدسی الجماعیلی الدمشقی المتوفی بمصر ( 600 ) ه .
4- ابن أبی حملة الدمشقی المعمر المتوفی سنة ( 156 ) ه .
5- الشیبانی أبو زرعة له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 9 / 177 .
6- ابن أبی عیلة الدمشقی المتوفی سنة ( 152 ) ه .
7- ابن أبی سلمة أبو المقدام الفلسطینی نزیل بصرة .
8- عثمان بن عطا أبو مسعود المتوفی سنة ( 155 ) ه .
9- روی عن محمد بن المنکدر المقری المتوفی سنة ( 131 ) .
10- أبو حکیم الابلی عامل عمر بن عبد العزیز المتوفی ( 101 ) .

الثقفی، و سعدان بن سالم، و یحیی بن راشد، و صدقة(1) بن المنتصر، و صدقة(2) ابن یزید، و اسماعیل(3) بن عیاش، و علی بن أبی حملة، و عبد اللّه بن حسان، و عبد الرزاق(4) بن عمر البدیعی، و السری(5) بن یحیی، و سعید(6) بن عبد العزیز و اسماعیل(7) بن أبی بکر الدمشقی، و الولید بن مسلم، و أبی العباس بن غزوان، و عمیر بن عبد الملک.

روی عنه الحکم(8) بن موسی، و هارون(9) بن معروف، و نعیم(10) بن حماد، و بکیر بن محمد بن اسماء بن أخی جویریة، و مهدی بن جعفر، و أبو عمیر عیسی بن محمد الرملیان، و أبو علی الحسن بن واقع، و علی بن سعید کان ینزل مدینة الداخل، و دحیم، و سلیمان، و عبد الرحمن، و هشام بن عمار، و أحمد بن عبد اللّه بن بشر بن ذکوان، و أیوب بن محمد الوزان، و سلیمان بن أیوب البرنی و عبد اللّه بن عبد الرحمن بن هانی، و عیسی بن یونس، و ادریس بن سلیمان بن

ص:248


1- أبو شعبة الشعبانی له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 4 / 434 .
2- الخراسانی الشامی المترجم فی الجرح و التعدیل ج 4 / 431 .
3- محدث الشام و مفتی الحمص المتوفی سنة ( 181 ) ه .
4- البدیعی الکوفی المترجم فی الجرح و التعدیل ج 6 / 40 .
5- السری أبو الهیثم الشیبانی البصری المتوفی ( 167 ) .
6- التنوخی الدمشقی المتوفی سنة ( 167 ) ه .
7- له ترجمة فی الجرح و التعدیل للرازی ج 2 / 161 .
8- أبو صالح الحافظ البغدادی المتوفی سنة ( 232 ) .
9- أبو علی الخزاز البغدادی المتوفی سنة ( 231 ) .
10- أبو عبد اللَّه الرفاء المروزی المتوفی ( 228 ) .

أبی الرباب، و علی بن سعید بن بشیر النسائی، و محمد(1) بن وزیر الدمشقی، و عمرو(2) بن عثمان الحمصی، و محمد(3) بن عمرو بن حنان، و عبید اللّه بن محمد الفریابی، و هشام بن خالد الازرق، و الحسن(4) بن عبد العزیز الجروی، و أبو عتبة(5)أحمد بن الفرح، و اسماعیل بن عباد الارسوفی(6) ، و سعید بن راشد بن موسی، و عمرو بن عبد اللّه بن صفوان البصری و الدابی زرعة(7)، و عبد الرحمن(8) ابن واقد الواقدی، و غیرهم.

قال أحمد بن حنبل: من الثقات المأمونین رجل صالح الحدیث، لم یذکر بالشام رجل یشبهه، و هو أحب إلینا من بقیة، بقیة(9) کان لا یبالی عمن حدث.

و قال أبو حاتم: صالح.

و قال آدم بن أبی ایاس: ما رأیت اعقل لما یخرج من رأسه من ضمرة.

و قال أبو سعید بن یونس: کان فقیه أهل فلسطین فی زمانه، قدم مصر و حدث بها.

ص:249


1- أبو عبد اللَّه السلمی له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 8 / 115 .
2- المحدث فی حمص المتوفی سنة ( 251 ) ه .
3- ابن حنان الکلبی المتوفی سنة ( 257 ) .
4- ابن الوزیر أبو علی الجروی المصری المتوفی سنة ( 257 ) .
5- أبو عتبة الحمصی المعروف بالحجازی المتوفی سنة ( 272 ) .
6- الارسوفی ( بضم الهمزة ) له ترجمة فی لسان المیزان ج 1 / 412 .
7- أبو زرعة عبد الرحمن بن عمرو البصری المتوفی سنة ( 281 ) .
8- أبو مسلم الواقدی المتوفی سنة ( 247 ) .
9- بقیة بن الولید الحافظ الحمصی المتوفی سنة ( 197 ) .

و روی عنه من أهلها عمر بن صالح، و سعید بن عفیر، و یحیی بن أبی بکیر و توفی بفلسطین فی رمضان سنة اثنتین و مائتین.

و قال محمد بن سعد: کان ثقة مأمونا لم یکن هناک أفضل منه، لا الولید و لا غیره.

توفی سنة اثنتین و مائتین. روی له أبو داود، و الترمذی، و النسائی، و ابن ماجه].

و شمس الدین أبو عبد اللّه محمد بن أحمد الذهبی در «کاشف» گفته:

[ضمرة بن ربیعة الرملی أبو عبد اللّه، عن مولاه علی بن أبی حملة، و ابراهیم ابن أبی عیلة، و ابن شوذب، و عنه أیوب الوزان(1)، و دحیم(2)، و أمم.

قال أحمد: صالح من الثقات، لم یکن بالشام رجل یشبهه، هو أحب الی من بقیة.

و قال ابن یونس: کان فقیههم فی زمانه. مات فی رمضان سنة 202].

و نیز ذهبی در «دول الاسلام» گفته:

[فیها توفی علی الصحیح ضمرة بن ربیعة فی رمضان بفلسطین. روی عن الاوزاعی(3) و طبقته، و کان من العلماء المکثرین].

اما عبد اللّه بن شوذب: پس از أجلۀ ثقات عالی الرتب، و أکابر عباد جلیل الشرف و الحسب است.

سفیان ثوری که از اعاظم أساطین سنیه است، ارشاد کرده: که بود ابن شوذب از ثقات مشایخ ما.

ص:250


1- هو أبو سلیمان بن محمد محدث الجزیرة المتوفی ( 249 ) ه .
2- ( بالتصغیر ) عبد الرحمن بن ابراهیم الدمشقی المتوفی ( 245 ) ه .
3- الاوزاعی : عبد الرحمن بن عمرو الفقیه الشامی المتوفی ( 157 ) ه .

و ولید(1) بن مزید گفته: که هر گاه می دیدم ابن شوذب را یاد می کردم ملائکه را.

و یحیی بن معین(2) بجواب سؤال از حال او گفته: که ثقه است.

و احمد بن حنبل ارشاد کرده: که نمی دانم باو بأسی، و در لفظی وارد است که نمی دانم مگر خیر را. و او از اهل بلخ است، نازل شد ببصره که سماع می کرد بآن حدیث را و تفقه می نمود، بعد از آن منتقل شد بسوی شام، پس اقامت کرد در آن، و بود از ثقات.

و ابو حاتم گفته بأسی باو نیست. و ابن معین، و ابن عمار(3) ، و نسائی گفته اند: که او ثقه است، و ابن حبان او را در ثقات ذکر کرده، و ابن خلفون(4) توثیق او از ابن(5) نمیر و غیر او نقل کرده، و عجلی(6) توثیق او نموده.

پس با وصف این همه افادات ائمۀ عالی درجات، زعم ابن حزم(7) که او مجهول است، ناشی است از مزید بی اعتنائی و کثرت جهل، فالخطب فیه هین و الامر سهل.

حافظ عبد الغنی بن عبد الواحد المقدسی در «کمال» گفته:

ص:251


1- هو ابو العباس العذری البیروتی المتوفی سنة ( 203 ) ه .
2- هو ابو زکریا الحافظ البغدادی المتوفی سنة ( 233 ) ه .
3- هو الحافظ ابو جعفر محمد بن عبد اللَّه الموصلی المتوفی سنة ( 242 ) ه .
4- هو محمد بن اسماعیل الاندلسی المتوفی سنة ( 636 ) ه .
5- هو ابو هشام عبد اللَّه الهمدانی المتوفی ( 199 ) ه .
6- هو ابو الحسن احمد بن عبد اللَّه الکوفی المتوفی سنة ( 261 ) ه .
7- هو علی بن احمد ابو محمد الظاهری الاندلسی المتوفی ( 456 ) ه .

[عبد اللّه بن شوذب البلخی البصری، سکن الشام ببیت المقدس عداده فی التابعین.

و سمع ثابتا البنانی(1) ، و مطر الوراق، و عقیل بن(2) طلحة، و ابا التیاح، و الحسن البصری، و محمد بن سیرین، و ابا نضرة(3) العبدی، و توبة(4) العنبری، و ایاس(5) بن معاویة، و ابا غالب(6)صاحب أبی امامة، و أبا المهزم(7) یزید بن سفیان، و مالک بن دینار، و ابا الجویریة حطان بن خفاف الجرمی، و أبا هارون عمارة بن جوین العبدی، و علی بن زید بن جدعان، و عامر بن عبد الواحد، و خالد ابن میمون، و سعید بن أبی عروبة، و محمد بن عمرو بن علقمة، و مکحولا.

روی عنه ابو اسحاق الفزاری، و ضمرة بن ربیعة، و عیسی بن یوسف، و عبد اللّه بن المبارک، و سلمة بن العیار الفزاری، و الولید بن مزید، و أیوب بن سوید، و ابراهیم بن ادهم، و ابن مسلم الخفاف الحلبی، و محمد بن الکثیر المصیصی.

قال سفیان الثوری: ابن شوذب عندنا، و کنا نعده من ثقات مشایخنا.

ص:252


1- ثابت بن اسلم البنانی البصری المتوفی سنة ( 123 ) ه .
2- له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 6 / 219 و وثقه ابن معین .
3- هو المنذر بن مالک البصری المتوفی سنة ( 108 ) ه .
4- توبة بن کیسان العنبری البصری المتوفی ( 131 ) ه .
5- هو ابو وائلة قاضی البصرة توفی سنة ( 122 ) ه .
6- اسمه حزور او سعید صاحب أبی أمامة المتوفی ( 81 ) ه .
7- یزید بن سفیان البصری صاحب أبی هریرة .

و قال الولید(1) بن کثیر: إذا رأیت ابن شوذب ذکرت الملائکة، و سئل عنه یحیی بن معین، فقال: ثقة.

و قال احمد بن حنبل: لا أعلم به بأسا، و فی لفظ: لا أعلم الا خیرا، و هو من أهل بلخ، نزل البصرة، سمع بها الحدیث و تفقه، ثم انتقل الی الشام، فأقام بها و کان من الثقات.

و قال أبو حاتم: لا بأس به.

و قال ضمرة: مات سنة ست و خمسین و مائة.

روی له أبو داود، و الترمذی، و النسائی، و ابن ماجة].

و ذهبی در «کاشف» گفته:

[عبد اللّه بن شوذب البلخی، نزل الشام. عن الحسن، و محمد(2) ، و مکحول (3).

و عنه ابن(4) المبارک، و ضمرة وثقه جماعة، کان إذا رأی ذکرت الملائکة توفی 156].

و شهاب الدین ابو الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی در «تقریب» گفته:

[عبد اللّه بن شوذب الخراسانی أبو عبد الرحمن، سکن البصرة، ثم الشام صدوق عابد من السابعة. مات سنة ست أو سبع أو خمسین].

و نیز عسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته:

ص:253


1- الولید بن کثیر المدنی الکوفی المتوفی ( 151 ) ه .
2- محمد : بن عمرو بن علقمة المدنی المتوفی ( 145 ) ه .
3- مکحول الدمشقی مفتی دمشق توفی سنة ( 113 ) ه .
4- عبد اللَّه بن المبارک الحافظ المروزی المتوفی ( 181 ) ه .

[عبد اللّه بن شوذب الخراسانی، سکن البصرة، ثم بیت المقدس.

روی عن ثابت البنانی، و الحسن، و ابن سیرین، و بهز(1) بن حکیم، و سعید ابن(2) أبی عروبة، و عامر بن(3) عبد الواحد الاحول، و عبد اللّه بن القاسم، و مالک ابن دینار(4) ، و محمد بن جحادة، و مطر الوراق، و غیرهم.

و عنه ضمرة بن ربیعة و هو راویته، و ابو اسحاق(5) الفزاری، و ابن المبارک، و عیسی بن یونس(6) ، و محمد بن کثیر المصیصی(7) ، و غیرهم.

قال أبو طالب عن أحمد: ابن شوذب من اهل بلخ، نزل البصرة و سمع بها الحدیث و تفقه و کتب، ثم انتقل الی الشام، فأقام بها. و کان من الثقات.

و قال سفیان: کان ابن شوذب من ثقات مشایخنا.

و قال أبو زرعة الدمشقی عن أحمد: لا أعلم به بأسا، و قال مرة: لا أعلم الا خیرا.

و قال ابن معین، و ابن عمار، و النسائی: ثقة.

و قال أبو حاتم: لا بأس به.

و ذکره ابن حبان فی «الثقات» .

ص:254


1- هو ابو عبد الملک القشیری البصری له ترجمة فی المیزان ج 1 / 353 .
2- ابن أبی عروبة ابو النضر العدوی البصری المتوفی ( 156 ) ه .
3- عامر الاحول البصری المتوفی سنة ( 130 ) ه .
4- مالک بن دینار البصری المتوفی سنة ( 130 ) ه .
5- الفزاری : ابراهیم بن محمد الکوفی المتوفی سنة ( 185 ) ه .
6- عیسی بن یونس بن أبی اسحاق السبیعی المتوفی ( 188 ) ه .
7- المصیصی : محمد بن کثیر العبدی البصری المتوفی ( 223 ) ه .

و قال ولید بن کثیر: کنت إذا نظرت الی ابن شوذب ذکرت الملائکة، قال ضمرة عنه: مولدی سنة (86) ، و قال غیره: مات سنة اربع و أربعین و مائة.

و قال ابن حبان: مات سنة ست و خمسین.

و قال ضمرة بن ربیعة: مات سنة ست، أو اول سنة سبع و خمسین.

قلت: و نقل ابن خلفون توثیقه عن ابن نمیر و غیره، و وثقه العجلی أیضا، و أما ابو محمد بن حزم فقال: انه مجهول].

اما مطر وراق: پس از مشاهیر آفاق، و ثقات علمای حذاق است، حافظ ابو نعیم أحمد بن عبد اللّه الاصفهانی در «حلیة الاولیاء» گفته:

[و منهم العالم المشفاق و العامل المنفاق ابو رجاء مطر الوراق، حدثنا عبد اللّه(1) بن محمد بن جعفر، قال: ثنا اسحاق(2) بن احمد، قال: ثنا عبد الرحمن ابن عمر بن(3) رسته، قال: ثنا ابو داود(4)، قال: ثنا جعفر بن سلیمان(5) قال: سمعت مالک بن دینار یقول: یرحم اللّه مطرا کان عبد العلم](6).

و نیز ابو نعیم در «حلیة الاولیاء» گفته:

[حدثنا ابو حامد بن جبلة، قال: ثنا محمد بن(7) اسحاق، قال: ثنا علی بن(8)

ص:255


1- هو المعروف بأبی الشیخ الحافظ الاصفهانی المتوفی ( 369 ) ه .
2- یحتمل انه ابو یعقوب الکاغذی البغدادی المتوفی ( 315 ) ه .
3- ابن رسته ابو الحسن الاصفهانی المتوفی سنة ( 255 ) ه .
4- ابو داود الطیالسی سلیمان بن داود البصری المتوفی ( 204 ) ه .
5- جعفر بن سلیمان الضبعی الشیعی البصری المتوفی ( 178 ) ه .
6- حلیة الاولیاء ج 3 / 75 .
7- محمد بن اسحاق بن ابراهیم السراج النیسابوریّ المتوفی ( 313 ) ه .
8- علی بن مسلم : الطوسی المتوفی سنة ( 263 ) ه .

مسلم، قال: ثنا سیار(1) ، قال: ثنا جعفر بن سلیمان، قال: سمعت مالک بن دینار، یقول: یرحم اللّه مطرا انی لارجو له الجنة(2)].

و نیز ابو نعیم در «حلیة الاولیاء» گفته:

[حدثنا ابو حامد بن جبلة، قال: ثنا محمد بن اسحاق، قال: ثنا العباس بن ابی طالب، قال: ثنا الخلیل بن عمر بن ابراهیم، قال: سمعت عمی أبا عیسی یقول:

ما رأیت مثل مطر فی فقهه و زهده](3).

اما شهر بن حوشب: پس او صاحب فضل مشهور، و جلالت و عظمت او بر زبان أئمۀ اعیان مذکور، و در صحف و دفاتر رجالیه مسطور.

حافظ عبد الغنی در «کمال» گفته:

[شهر بن حوشب ابو سعید، و یقال: أبو عبد اللّه، و یقال: ابو عبد الرحمن، و یقال: ابو الجعد الاشعری الشامی الحمصی، و قیل: انه مولی أسماء بنت یزید ابن السکن.

سمع عبد اللّه بن عمر(4)، و ابن عباس، و عبد اللّه بن(5) عمرو بن العاص، و أبا سعید الخدری، و أبا امامة الباهلی، و أبا ریحانة شمعون(6)، و عبد الرحمن(7) بن

ص:256


1- سیار بن حاتم العنزی البصری المتوفی سنة ( 199 ) ه .
2- حلیة الاولیاء ج 3 / 76 .
3- حلیة الاولیاء ج 3 / 75 .
4- عبد اللَّه بن عمر : بن الخطاب توفی بمکة سنة ( 73 ) .
5- عبد اللَّه بن عمرو بن العاص توفی سنة ( 65 )
6- الصحابی نزیل الشام له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 4 / 388 .
7- الاشعری الشامی ، له صحبة ، توفی سنة ( 78 ) ه .

غنم، و أم حبیبة(1) ، و أم سلمة(2) زوجی النبی صلی اللّه علیه و سلم، و اسماء(3) بنت یزید بن السکن، و أم الدرداء(4)الصغری، و عبد الملک بن عمیر، و أبا ادریس الخولانی.

روی عنه قتادة، و معاویة بن قرة، و عبد اللّه بن عثمان بن خثیم، و شمر بن عطیة، و عبد اللّه بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن أبی حسین المکی، و عوف الاعرابی، و یزید بن أبی مریم السلولی، و أبان بن صالح، و داود بن أبی هند، و عبد اللّه بن أبی زیاد المکی، و ثعلبة بن مسلم الخثعمی، و میمون بن سیاه البصری، و عبد الحمید بن بهرام، و أشعث الحدانی، و ثابت البنانی، و سماک بن حرب، و سعید بن عطیة، و عبد الرحمن بن ثابت بن ثوبان، و عبد العزیز بن عبید اللّه، و الحکم بن أبان، و بدیل بن میسرة، و عبد العزیز بن صهیب، و حفص بن أبی حفص أبو معمر التمیمی، و أبو جعفر حماد بن جعفر البصری(5)، و لیث بن أبی سلیم(6) ، و مستقیم(7) بن عبد الملک، و یزید أبو عبد اللّه الشیبانی(8) ، و ابراهیم بن عبد الرحمن

ص:257


1- المسماة برملة بنت أبی سفیان توفیت سنة ( 44 ) ه .
2- المسماة بهند بنت أبی أمیّة المخزومیة توفیت سنة ( 62 ) .
3- شهدت الیرموک و قتلت تسعة من الروم بعمود خبائها .
4- المسماة بهجیمة بنت حیی الدمشقیة توفیت بعد ( 81 ) ه .
5- حماد بن جعفر : العبدی البصری له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 3 / 134 .
6- لیث بن أبی سلیم الکوفی المتوفی سنة ( 143 ) ه .
7- عثمان بن عبد الملک الملقب بمستقیم المؤذن فی المسجد الحرام .
8- الشیبانی الکوفی له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 9 / 275 .

الشیبانی، و زید العمی(1)، و الحکم بن عتیبة(2) ، و عقبة بن عبد اللّه الرفاعی(3) ، و علی ابن زید بن جدعان، و حبیب بن أبی ثابت، و أبو کعب صاحب الحریر.

و قال عمرو بن علی: ثنا عبد الرحمن بن مهدی، عن شهر بن حوشب، و کان یحیی لا یحدث عنه.

و سمعت معاذ بن معاذ یقول: ما نصنع بحدیث شهر؟ ان شعبة ترک حدیثه.

و قال أحمد بن اسماعیل الکرمانی، عن أحمد بن حنبل: ما أحسن حدیثه، و وثقه و هو شامی من أهل حمص و أظنه کندیا.

روی عن أسماء بنت یزید أحادیث حسان.

و قال أحمد بن عبد اللّه: هو تابعی ثقة، و قال ابن أبی خیثمة عن یحیی:

هو ثقة.

و قال أبو حاتم: هو أحب الی من أبی هارون، و بشر بن حرب، و لیس بدون أبی الزبیر لا یحتج به.

و قال أبو زرعة: لا بأس به و لم یلق عمرو بن عنبسة.

و قال أبو طالب عن أحمد بن حنبل: عبد الحمید(4) بن بهرام أحادیثه مقاربة هی حدیث شهر، کان یحفظها کأنه یقرأ سورة من القرآن، و انما هی سبعون حدیثا و هی طوال، و منها حروف ینبغی أن تضبط و لکن یقطعونها.

و قال الترمذی: قال أحمد بن حنبل: لا بأس بحدیث عبد الحمید بن بهرام، عن شهر بن حوشب. و قال محمد: شهر حسن الحدیث و قوی أمره، و قال:

ص:258


1- العمی بن الحواری البصری له ترجمة فی المیزان ج 2 / 102 .
2- الحکم أبو محمد الکندی الکوفی المتوفی سنة ( 113 ) ه
3- الرفاعی البصری المتوفی سنة ( 166 ) ه .
4- صاحب شهر بن حوشب له ترجمة فی میزان الاعتدال ج 2 / 538 .

انما یتکلم فیه ابن عون(1)، ثم روی عن هلال(2) بن أبی زینب، عن شهر بن حوشب.

و قال محمد(3) بن عبد اللّه بن عمار: و سئل عن شهر بن حوشب، فقال: روی عنه الناس، و ما أعلم أحدا قال فیه غیر شعبة.

قلت: یکون حدیثه حجة؟ قال: لا.

و قال یعقوب(4) بن شیبة: هو ثقة، و قال صالح(5) بن محمد البغدادی:

شهر بن حوشب شامی، قدم العراق علی حجاج(6) بن یوسف، روی عنه الناس من أهل الکوفة و أهل البصرة و أهل الشام، و لم یوقف منه علی کذب، و کان رجلا ینسک الا انه روی أحادیث یتفرد بها لم یشرکه فیها أحد مثل حدیث ثابت البنانی، عن شهر بن حوشب، أخرج له مسلم مقرونا بغیره، و أخرج له الجماعة الا البخاری].

از این عبارت ظاهر است که از شهر بن حوشب أکابر أساطین و ثقات اعلام سنیه روایت کرده، مثل قتادة(7) ، و معاویة بن قرة(8)، و عبد اللّه(9)

ص:259


1- عبد اللَّه بن عون الحافظ البصری المتوفی سنة ( 151 ) ه .
2- هلال القرشی البصری له ترجمة فی المیزان ج 4 / 341 .
3- الحافظ الموصلی المتوفی ( 242 ) تقدم ذکره بعنوان ابن عمار .
4- الحافظ السدوسی البصری المتوفی سنة ( 262 ) ه .
5- الحافظ الاسدی البغدادی المتوفی سنة ( 294 ) ه
6- الحجاج الثقفی السفاک الهالک سنة ( 95 ) ه
7- ابن دعامة الحافظ المفسر الضریر البصری المتوفی ( 117 ) ه .
8- أبو ایاس المدنی البصری له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 8 / 378 .
9- أبو عثمان المکی القاری له ترجمة فی المیزان ج 2 / 459 .

ابن عثمان، و غیر ایشان، جمعی کثیر، و جمی غفیر، که أسمای شان در این عبارت مذکور است، و احمد بن حنبل اثبات مزید حسن حدیث او بقول خود ما أحسن حدیثه نموده و توثیق او فرموده، و نیز تصریح نموده بآنکه از أسماء بنت یزید احادیث حسان روایت کرده، و احمد بن عبد اللّه گفته که او تابعی ثقه است. و ابن(1) أبی خیثمة از یحیی نقل کرده که او ثقه است، و ابو زرعه گفته که بأسی به او نیست، و ابو طالب از احمد ابن حنبل مدح احادیث عبد الحمید بن بهرام که از شهر روایت کرده نقل نموده، و نیز ترمذی از بخاری نقل کرده که او گفته است که شهر حسن الحدیث است، و تقویت نموده است بخاری أمر او را. و یعقوب ابن شیبة گفته: که او ثقه است، و حسب افادۀ صالح بن محمد بغدادی شهر بن حوشب شامی است، قدوم کرد بغداد را بر حجاج بن یوسف، و روایت کردند از او اهل کوفه و اهل بصره و اهل شام، و کذبی از او بظهور نرسیده، و او مرد ناسک و عابد بود.

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» بترجمۀ شهر بن حوشب گفته:

[و قال یعقوب بن شیبة: قیل لابن المدینی(2): تروی حدیث شهر؟ فقال:

أنا أحدث عنه، و کان عبد الرحمن(3) یحدث عنه و أنا لا أدع حدیث الرجل الا أن یجتمعا علیه یحیی(4) و عبد الرحمن، یعنی علی ترکه.

ص:260


1- ابن أبی خیثمة أحمد بن زهیر البغدادی المتوفی ( 279 ) ه .
2- علی بن عبد اللَّه الحافظ البصری المتوفی سنة ( 234 ) ه .
3- أبو سعید عبد الرحمن بن مهدی الحافظ البصری المتوفی ( 198 ) ه .
4- یحیی بن سعید القطان الحافظ البصری المتوفی سنة ( 198 ) ه .

و قال حرب(1) بن اسماعیل عن أحمد: ما أحسن حدیثه! و وثقه و أظنه قال:

هو کندی، و روی عن أسماء أحادیث حسانا.

و قال أبو طالب عن أحمد بن عبد الحمید بن بهرام: أحادیثه مقاربة هی أحادیث شهر، کان یحفظها کأنه یقرأ سورة من القرآن.

و قال حنبل(2) عن أحمد: لیس به بأس.

و قال عثمان(3) الدارمی: بلغنی أن أحمد کان یثنی علی شهر.

و قال الترمذی: قال أحمد: لا بأس بحدیث عبد الحمید بن بهرام عن شهر.

و قال الترمذی عن البخاری: شهر حسن الحدیث، و قوی أمره.

و قال ابن أبی خیثمة، و معاویة(4) بن صالح، عن ابن معین: ثقة.

و قال عباس الدوری(5) عن ابن معین: ثبت.

و قال العجلی: شامی تابعی ثقة.

و قال یعقوب بن شیبة: ثقة علی أن بعضهم قد طعن فیه.

و قال یعقوب(6) بن سفیان: و شهر و ان قال ابن عون: ترکوه، فهو ثقة.

الی أن قال: و قال أبو جعفر(7) الطبری: کان فقیها قارئا عالما.

ص:261


1- أبو محمد الحنظلی الکرمانی رفیق أبی حاتم الرازی بالشام .
2- حنبل بن اسحاق الحافظ ابن عم أحمد بن محمد بن حنبل توفی ( 273 ) ه .
3- الدارمی : عثمان بن سعید الحافظ المتوفی سنة ( 280 ) ه .
4- أبو عبد اللَّه الحافظ الاشعری الدمشقی المتوفی ( 263 ) ه .
5- الدوری : بن محمد بن حاتم الحافظ المتوفی سنة ( 271 ) ه .
6- یعقوب بن سفیان الحافظ الفسوی المتوفی ( 277 ) ه .
7- محمد بن جریر الطبری المؤرخ المفسر المتوفی ( 310 ) ه .

و قال أبو بکر(1) البزار: لا نعلم أحدا ترک الروایة عنه غیر شعبة(2) ، و لم یسمع من معاذ(3) بن جبل](4)-الخ.

از این عبارت ظاهر است که ابن المدینی تحدیث می کرد از شهر بن حوشب و ترک او نمی نمود.

و حرب بن اسماعیل از احمد نقل کرده که او در حق شهر گفته: ما أحسن حدیثه، و احمد توثیق شهر نموده.

و ابو طالب از احمد بن حنبل نقل کرده که احادیث عبد الحمید بن بهرام مقارب هستند، و آن احادیث شهرند که حفظ می کرد آن را، گویا که می خواند سوره را از قرآن.

و حنبل از احمد نقل کرده که نیست به او بأسی.

و عثمان دارمی گفته که رسیده است مرا بدرستی که احمد ثنا می کرد بر شهر.

و ترمذی از احمد نقل کرده که بأسی نیست بحدیث عبد الحمید بن بهرام از شهر.

و نیز ترمذی از بخاری نقل کرده که او گفته که شهر حسن الحدیث است.

و بخاری تقویت امر شهر نموده.

و ابن أبی خیثمه، و معاویه بن صالح از ابن معین نقل کرده اند که او ثقه است.

ص:262


1- أحمد بن عمرو الحافظ البزار البصری المتوفی ( 292 ) ه .
2- شعبة بن الحجاج بن الورد الواسطی البصری المتوفی ( 160 ) ه .
3- معاذ الصحابی الخزرجی الانصاری المتوفی سنة ( 18 ) ه .
4- تهذیب التهذیب ج 4 / 396 - 372 .

و عباس دوری نقل کرده از ابن معین که او ثبت است.

و عجلی گفته که او تابعی ثقه است.

و یعقوب بن شیبة گفته که او ثقه است با وصفی که بعض ایشان طعن کرده اند در او.

و یعقوب بن سفیان گفته که شهر، اگر چه گفته است ابن عون که ترک کرده اند او را، پس او ثقه است.

و ابو جعفر طبری گفته که او فقیه قاری و عالم بود.

و ابو بکر بزار گفته: که نمی دانم کسی را که ترک روایت کرده باشد از شهر، سوای شعبه.

و ذهبی در «میزان» گفته:

[قال أبو عیسی الترمذی: قال محمد هو البخاری: شهر حسن الحدیث و قوی أمره.

و قال أحمد بن عبد اللّه العجلی: ثقة شامی.

و روی عباس عن یحیی: ثبت.

و قال یعقوب بن شیبة: شهر ثقة، طعن فیه بعضهم.

قال ابن عدی: شهر ممن لا یحتج به، و لا یتدین بحدیثه.

قلت: ذهب الی الاحتجاج به جماعة: فقال حرب الکرمانی عن أحمد:

ما أحسن حدیثه و وثقه، و هو حمصی، و روی حنبل عن أحمد: لیس به بأس.

و قال الفسوی: شهر و ان تکلم فیه ابن عون، فهو ثقة](1).

و هر گاه توثیق جمعی از اساطین سنیه شهر بن حوشب را از عبارات مذکوره ثابت شد، پس ما را التفات بقدح و جرح بعض دیگر که از

ص:263


1- میزان الاعتدال ج 2 / 284 .

عبارت «کمال» عبد الغنی و «تهذیب» عسقلانی و «میزان» ذهبی ظاهر می شود، لازم نیست که برای الزام خصام احتجاج بتوثیق و تعدیل بعض هم درست است، چه جا توثیق جمعی کثیر.

و علاوه بر این باید دانست که ابو المؤید محمد بن محمود خوارزمی در «جامع مسانید ابو حنیفه» گفته:

[و الدلیل علی ما ذکرنا أن التعدیل متی ترجح علی الجرح یجعل الجرح کأن لم یکن و قد ذکر ذلک امام أئمة التحقیق ابن الجوزی فی کتاب «التحقیق فی أحادیث التعلیق» فی مواضع منه، فقال فی حدیث المضمضة و الاستنشاق الذی

یرویه جابر(1) الجعفی، عن عطاء(2)، عن ابن عباس، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم انه قال: «المضمضة و الاستنشاق من الوضوء الذی لا یتم الوضوء الا بهما» .

فان قال الخصم-أعنی الشافعی رح فانه یریهما سنة فیهما: -جابر الجعفی قد کذبه أیوب(3) السختیانی و زائدة(4).

قلنا: قد وثقه سفیان الثوری، و شعبة، و کفی بهما.

و قال فی حدیث «الاذنان من الرأس» فیما یرویه سنان(5) بن ربیعة، عن شهر ابن حوشب، عن أبی امامة، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم أنه قال: الاذنان من الرأس.

فان قال الخصم-أعنی الشافعی، فانه یأخذ لهما ماء جدیدا: ان سنان بن

ص:264


1- جابر بن یزید الجعفی التابعی الکوفی المتوفی سنة ( 128 ) ه .
2- عطاء بن أبی رباح التابعی الفقیه المکی المتوفی ( 114 ) ه .
3- أیوب بن أبی تمیمة البصری التابعی المتوفی سنة ( 131 ) ه .
4- زائدة بن قدامة الحافظ الکوفی المتوفی سنة ( 161 ) ه .
5- هو أبو ربیعة التابعی له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 4 / 251 .

ربیعة مضطرب الحدیث، و شهر بن حوشب لا یحتج بحدیثه، قال ابن عدی:

لیس بالقوی و لا یحتج بحدیثه.

قلنا فی الجواب: أما شهر بن حوشب، فقد وثقه أحمد بن حنبل، و یحیی ابن معین، و اما سنان فاضطراب حدیثه لا یمنع ثقته. . . الی ان قال: و هکذا فعله غیره من علماء الحدیث، متی ترجح التعدیل جعل الجرح کأن لم یکن، فالذی یروی عن بعض المحدثین توثیقه لا یعتبر فیه طعن الطاعنین](1)-الخ.

از این عبارت ظاهر است که کسی که توثیق او از بعض محدثین مروی باشد، طعن طاعنین در حق او معتبر نمی شود، و علاوه بر این قاعده کلیه بتصریح تمام از آن ظاهر است که ابن الجوزی که امام ائمۀ تحقیق است بحدیث شهر بن حوشب احتجاج و استدلال بر مسئلۀ دینیه نموده، و جرح و قدح او را بتوثیق أحمد بن حنبل، و یحیی بن معین رد نموده، پس وثوق شهر بن حوشب نزد ابن الجوزی هم ثابت شد.

و هر گاه ثابت شد که راویان این حدیث روات ثقات و رجال صحاح سنیه اند، لهذا احتجاج اهل حقّ بروایت شان صحیح باشد، و شبهاتی که ابن کثیر بر این روایت وارد کرده وردی که از ذهبی نقل نموده، بعد ظهور وثوق روات لائق اصغا نیست، و مع ذلک حقیر بعنایت الهی، با وصف قلت بضاعت و قصور اطلاع، نهایت و هن و رکاکت و کمال سقوط و فظاعت این شبهات باثبات می رسانم.

«بطلان گفتار ابن کثیر در صوم غدیر»

اما زعم عدم جواز زیادت ثواب صوم غیر ماه رمضان بر ثوابی که

ص:265


1- جامع مسانید أبی حنیفة ج 1 / 39 .

برای ماه رمضان ذکر کرده، یعنی بودن ثواب کل ماه رمضان مقابل ده ماه.

پس بطلان آن بر کسی که اندک بهره از تتبع و تفحص برداشته مخفی نمی ماند، که جابجا ثواب زائد از این مقدار برای صوم غیر ماه رمضان ثابت کرده اند.

نور الدین(1) علی بن ابراهیم برهان الدین الحلبی الشافعی در «انسان العیون فی سیرة الامین المأمون» در ذکر بعث جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم گفته:

[و قیل کان ذلک لیلة او یوم السابع و العشرین من رجب.

فقد أورد الحافظ الدمیاطی فی «سیرته» عن أبی هریرة رضی اللّه تعالی عنه قال: من صام یوم سبع و عشرین من رجب، کتب اللّه له صیام ستین شهرا، و هو الیوم الذی نزل فیه جبرئیل علی النبی صلی اللّه علیه و سلم بالرسالة، و أول یوم هبط فیه جبرئیل. هذا کلامه](2).

از این عبارت ظاهر است که دمیاطی در «سیرت» خود از أبی هریره نقل کرده که او گفته است: که هر کسی که روزه دارد بروز بیست و هفتم رجب، خواهد نوشت حق تعالی برای او صیام شصت ماه.

پس هر گاه ثواب یوم نزول وحی برابر ثواب شصت ماه باشد، و استحاله لازم نه آید، و دلیل موهوم ابن کثیر ابطال و رد آن ننماید، اگر ثواب صوم روز غدیر که روز اکمال دین و اتمام نعمت است هم برابر ثواب صوم شصت ماه باشد، چرا قلوب حضرات آن را بر نمی تابد؟ ! .

ص:266


1- نور الدین الحلبی الشافعی المتوفی سنة ( 1044 ) ه .
2- انسان العیون فی سیرة الامین المأمون ج 1 / 238 .

و عجب آنست که حلبی خود، این روایت ثواب صوم یوم سابع و عشرین رجب ذکر کرده، و باز در مقام ذکر حدیث غدیر خود را از ذکر این شبهۀ رکیکۀ سخیفه، که روایت دمیاطی استیصال آن می نماید باز نداشته، لکن در آخر کلام لفظ (فلیتأمّل) هم نوشته، و ظاهرا رهای گلوی خود از دار و گیر باین لفظ مختصر خواسته.

قال فی «انسان العیون» : [و ما جاء من صام یوم ثمانی عشرة من ذی الحجة کتب اللّه له صیام ستین شهرا.

قال بعضهم: قال الحافظ الذهبی: هذا حدیث منکر جدا، أی بل کذب، فقد ثبت فی الصحیح ما معناه أن صیام شهر رمضان بعشرة أشهر، فکیف یکون صیام یوم واحد یعدل ستین شهرا؟ هذا باطل. هذا کلامه فلیتأمّل](1).

و محتجب نماند که حافظ دمیاط از أکابر اساطین و حفاظ با احتیاط، و مناقب و محامد و فضائل و محاسن او خارج از حد حصر و انضباط.

علامۀ ذهبی در «تذکرة الحفاظ» گفته:

الدمیاطی شیخنا الامام العلامة الحافظ الحجة الفقیه النسابة، شیخ المحدثین، شرف الدین أبو محمد عبد المؤمن بن خلف بن أبی الحسن الیونینی الدمیاطی الشافعی. صاحب التصانیف.

مولده فی آخر سنة ثلث عشرة و ستمائة. تفقه بدمیاط و برع، ثم طلب الحدیث، فارتحل الی الاسکندریة. . . الی أن قال:

[و کتب العالی و النازل، و جمع فأوعی، و سکن دمشق فأکثر بها من ابن(2)

ص:267


1- انسان العیون فی سیرة الامین المأمون ج 3 / 338 .
2- ابن مسلمة أحمد بن المفرج الدمشقی المتوفی سنة ( 650 ) ه .

مسلمة و غیره، و معجم شیوخه یبلغون ألفا و ثلاثمائة انسان. و کان حاذقا حافظا، متقنا جید العربیة، عزیز اللغة، واسع الفقه، رأسا فی علم النسب، دینا کیسا، متواضعا، نسابا، محببا الی الطلبة، ملیح الصورة، نقی النیة، کبیر القدر.

سمعت منه عدة اجزاء منها: «السراجیات الخمسة» و «کتاب الخیل» له و کتاب «الصلوة الوسطی» له.

و سمعت أبا الحجاج الحافظ-و ما رأیت أحدا احفظ منه لهذا الشأن-یقول:

ما رأیت أحفظ من الدمیاطی.

و قد حدثنا أبو الحسین(1) الیونینی فی مشیخته عن الدمیاطی، و قاضی القضاة علم الدین بن الاخنائی(2)، و قاضی القضاة علاء الدین القونوی (3)، و المحدث أبو الثناء المنبجی.

و ممن یروی عنه الامام أبو حیان الاندلسی(4)، و الامام أبو الفتح الیعمری (5) و الامام علم الدین البرزالی(6)، و الامام قطب الدین عبد الکریم(7) و الامام فخر الدین النویری(8) ، و الامام تقی الدین السبکی(9)، توفی فجأة بعد أن قرئ، علیه الحدیث

ص:268


1- الیونینی علی بن محمد شرف الدین المتوفی سنة ( 601 ) ه .
2- الاحنائی محمد بن أبی بکر القاضی المصری المتوفی ( 732 ) ه .
3- القونوی علی بن اسماعیل قاضی القضاة المتوفی بدمشق ( 729 ) ه .
4- أبو حیان محمد بن یوسف الاندلسی المتوفی سنة ( 745 ) ه .
5- الیعمری : محمد بن محمد بن سید الناس المتوفی بالقاهرة ( 734 ) .
6- البرزالی قاسم بن محمد الاشبیلی المتوفی سنة ( 739 ) ه .
7- قطب الدین بن عبد النور الحلبی المتوفی سنة ( 735 ) ه .
8- النویری : عثمان بن یوسف المالکی المتوفی سنة ( 756 ) ه .
9- السبکی : علی بن عبد الکافی المتوفی سنة ( 756 ) ه .

فاصعد الی بیته مغشیا علیه، فتوفی فی ذی القعدة سنة خمس و سبعمائة، و کانت جنازته مشهودة. و من علومه القراءات السبع تلا بها علی الکمال(1) العباسی الضریر](2).

و روایت کتابت صیام ستین شهر برای صائم روز سابع و عشرین رجب که حافظ دمیاطی نقل کرده، دیگر اکابر سنیه نیز نقل کرده اند.

شیخ عبد القادر(3) جیلانی، که او را ولی صمدانی، و عارف ربانی می دانند، در کتاب «غنیة الطالبین» گفته:

[فصل فی فضیلة صیام یوم السابع و العشرین من رجب:

اخبرنا الشیخ أبو البرکات(4) هبة اللّه السقطی، قال: اخبرنا الشیخ الحافظ أبو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب(5)، قال: اخبرنا عبد اللّه بن محمد بن علی بن بشر، قال:

اخبرنا علی بن(6) عمر الحافظ، قال: اخبرنا أبو نصر حبشون بن موسی الخلال، قال: اخبرنا علی بن سعید الرملی، قال: اخبرنا ضمرة بن ربیعة القرشی، عن ابن شوذب، عن مطر الوراق، عن شهر بن حوشب، عن أبی هریرة رضی اللّه عنه، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم أنه قال: «من صام یوم السابع و العشرین من رجب، کتب اللّه له صیام ستین شهرا» و هو أول یوم نزل فیه جبرئیل علیه السّلام علی

ص:269


1- الکمال الضریر : علی بن شجاع الهاشمی المتوفی ( 661 ) ه .
2- تذکرة الحفاظ ج 4 / 1477
3- عبد القادر بن موسی مؤسس القادریة توفی ببغداد ( 561 ) ه .
4- أبو البرکات بن المبارک المتوفی ببغداد سنة ( 509 ) ه .
5- الخطیب البغدادی المتوفی سنة ( 463 ) ه
6- علی بن عمر الحافظ الدارقطنی المتوفی ( 385 ) تقدم ذکره .

النبی صلی اللّه علیه و سلم بالرسالة](1).

و عبد الرحمن الصفوری در «نزهة المجالس و منتخب النفائس» که کاتب جلبی بذکر آن در «کشف الظنون» گفته:

[نزهة المجالس لعبد الرحمن بن عبد السلام بن عبد الرحمن بن عثمان الصفوری الشافعی].

گفته:

[عن النبی صلی اللّه علیه و سلم: «من صام یوم السابع و العشرین من رجب، کتب اللّه له ثواب ستین شهرا(2)].

و نیز در «غنیة الطالبین» مذکور است:

[اخبرنا هبة اللّه بأسناده عن أبی مسلم(3)، عن أبی هریرة، و سلمان الفارسی(4) رضی اللّه عنهم، قالا: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: ان فی رجب یوما و لیلة، من صام ذلک الیوم و قام تلک اللیلة و صام، کان له من الاجر کمن صام مائة سنة و قامها، و هی لثلاث بقین من رجب، و هو الیوم الذی بعث فیه نبینا صلی اللّه علیه و سلم(5)].

و نیز در «نزهة المجالس» مذکور است:

[و عن أبی هریرة و سلمان الفارسی رضی اللّه عنهما قالا: قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: «ان فی رجب یوما و لیلة، من صام ذلک الیوم و قام تلک اللیلة، کان

ص:270


1- غنیة الطالبین : 501 - 502 .
2- نزهة المجالس ج 1 / 154 .
3- أبو مسلم سلمة بن عمرو بن الاکوع المتوفی ( 74 ) ه .
4- سلمان الفارسی الصحابی الجلیل المتوفی بالمدائن ( 36 ) ه .
5- غنیة الطالبین : 502 - 503 .

له من الاجر کمن صام مائة عام و قامها، و هی لثلاث بقین من رجب» حکاه الشیخ عبد القادر الکیلانی فی الغنیة(1)].

و علامه أبو علی الحسین بن یحیی البخاری الزندوبستی(2) در «روضة العلماء» گفته:

[قال سلمان الفارسی: قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: «فی رجب لیلة و یوم من قام تلک اللیلة و صام ذلک الیوم، کان کمن صام مائة سنة» و هو لثلاث بقین من رجب فیه بعث اللّه تعالی محمدا].

این روایت از روایت حافظ دمیاطی هم بالاتر است که در آن ثواب یوم مبعث، مثل ثواب صوم صد سال است.

«فضل صوم أیام رجب»

و برای صیام دیگر ایام ماه رجب هم ثواب بسیار، که زائد از مقدار ذکر کردۀ ابن کثیر عالی تبار است، روایت می نمایند.

در «غنیة الطالبین» مذکور است:

[فمن ذلک ما

أخبرنا به الشیخ الامام هبة اللّه به المبارک السقطی رحمه اللّه، عن الحسن(3) بن أحمد بن عبد اللّه المقری بأسناده عن هارون بن عنترة(4) ، عن أبیه، عن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:

«ان شهر رجب شهر عظیم، من صام منه یوما، کتب اللّه تعالی له صوم ألف سنة

ص:271


1- نزهة المجالس ج 1 / 154 .
2- الزندوبستی أبو علی الحنفی المتوفی سنة ( 382 ) او حدود ( 400 ) ه .
3- الحسن : أبو علی بن البناء الحنبلی المتوفی ( 471 ) ه .
4- ابن عنترة ، أو ابن أبی وکیع المتوفی سنة ( 142 ) ه .

و من صام منه یومین، کتب اللّه صوم ألفی سنة، و من صام منه ثلثة ایام، کتب اللّه تعالی له صوم ثلثة آلاف سنة](1).

از این روایت ظاهر است که ثواب صوم یک روز رجب مقابل و معادل ثواب صوم هزار سال است، و ثواب صوم دو روز آن مقابل صوم دو هزار سال، و ثواب سه روز مقابل سه هزار سال.

و نیز در «غنیة الطالبین» روایتی طولانی مذکور است که در آن ثواب بسیار برای روزۀ رجب از تاریخ اول تا تاریخ نهم مسطور است. و بعد بیان ثواب روزۀ روز نهم در آن مذکور است:

[و من صام عشرة ایام فبخ بخ بخ له فیعطی مثل ذلک و عشرة أضعافه، و هو ممن یبدل اللّه سیئاته حسنات، و یکون من المقربین القوامین للّه بالقسط، و کان کمن عبد اللّه ألف عام قائما صائما صابرا محتسبا، و من صام عشرین یوما کان له مثل ذلک و عشرین ضعفا، و هو ممن یزاحم ابراهیم خلیل اللّه فی قبته، و یشفع فی مثل ربیعة و مضر من أهل الخطایا و الذنوب، و من صام ثلاثین کان له مثل ذلک و ثلاثین ضعفا](2)-الخ.

و علامه ابو علی الحسین بن یحیی زندویستی در «روضة العلماء» گفته:

[حدثنا الامام أبو بکر الاسماعیلی(3) بأسناد له، عن سعید بن جبیر، عن أبیه: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: ان رجبا شهر عظیم یضاعف اللّه فیه الحسنات، فمن صام منه ثلاثة کان کصیام سنة]-الخ.

و در «نزهة المجالس» مسطور است:

ص:272


1- غنیة الطالبین : 483
2- غنیة الطالبین : 486 .
3- الاسماعیلی أحمد بن ابراهیم الحافظ الجرجانی المتوفی ( 371 ) ه .

[قال علی رضی اللّه عنه: صوم ثالث عشر رجب کصیام ثلاثة آلاف سنة، و صوم رابع عشر رجب کصیام عشرة آلاف سنة، و صوم عشرین کصیام مائة ألف عام، و سیأتی نظیره فی الایام البیض.

و عن النبی صلی اللّه علیه و سلم: «فضل رجب علی سائر الشهور کفضل القرآن علی سائر الکلام.

و عنه صلی اللّه علیه و سلم: «من صام یوما من رجب، فکأنه صام أربعین سنة»](1).

و نیز در آن مذکور است:

[و عن ابن مسعود عنه صلی اللّه علیه و سلم: «من صام ثلاثة أیام من رجب و قام لیلها، فله من الاجر کمن صام ثلاثة آلاف سنة و قام لیلها، یغفر اللّه له بکل یوم سبعین کبیرة، و یقضی له سبعین حاجة عند النزع، و سبعین حاجة فی قبره و سبعین حاجة عند تطایر الصحف، و سبعین حاجة عند المیزان، و سبعین حاجة عند الصراط»](2).

و نیز در «نزهة المجالس» مذکور است:

[عن سلمان الفارسی، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم: «من صام یوما من رجب، فکأنما صام ألف سنة و کأنما أعتق ألف رقبة](3).

«فضل صوم عرفة»

و برای صوم عرفه هم ثواب بسیار که زائد از این مقدار است، در روایات

ص:273


1- نزهة المجالس ج 1 / 152 .
2- نزهة المجالس ج 1 / 152 .
3- نزهة المجالس ج 1 / 152

اساطین سنیه ثابت است:

در «روضة العلماء» زندویستی مذکور است:

[و حدثنا أیضا محمد بن نعیم بأسناد له، عن أبی قتادة(1)، عن النبی قال:

«من صام یوم عرفة، فهو مثل صیام سنتین»].

و نیز در «روضة العلماء» مسطور است:

[حدثنا الحاکم أبو نصر الحربی بأسناد له، عن أبی سلمة(2) رض، عن أبی هریرة رض: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: «من صام یوم عرفة، کتب اللّه تعالی له بعدد من صام ذلک الیوم، و بعدد من لم یصمه من المسلمین عمر الدنیا کلها عشر مرات ثوابا، و یشیعه من قبره یوم القیمة سبعون ألف ملک الی الموقف، و عند نصب المیزان، و من الموقف الی الصراط، و من الصراط الی الجنة یهونون علیه أهوال یوم القیمة و النزع، و یبشرونه فی کل خطوة یخطوها مرکبه بشارة جدیدة، و قیل له: تمن علی اللّه ما شئت صلی اللّه علی محمد و آله أجمعین»].

و أبو اللیث(3) نصر بن محمد بن ابراهیم السمرقندی در کتاب «تنبیه الغافلین» که نسخۀ عتیقۀ آن نزد حقیر حاضر است، گفته:

[حدثنا أبی رحمه اللّه بأسناده، عن عطا، عن عائشة(4) رضی اللّه عنها قالت:

ان شابا کان صاحب سماع، أی کان مشهورا بین الناس بالخیر و الشجاعة، و کان إذا أهل هلال ذی الحجة أصبح صائما. فارتفع الحدیث الی النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: «فارسل إلیه و دعاه» ، فقال: ما یحملک علی صیام هذه الایام؟ قال:

ص:274


1- الحارث بن ربعی الخزرجی المتوفی بالمدینة سنة ( 40 ) أو ( 54 ) .
2- ابن عبد الرحمن بن عوف الحافظ المدنی المتوفی ( 94 ) .
3- أبو اللیث السمرقندی الحنفی المتوفی سنة ( 373 ) ه .
4- عائشة بنت أبی بکر توفیت سنة ( 58 ) ه .

بأبی أنت و أمی یا رسول اللّه صلی اللّه علیک و سلم أصوم أیام المشاعر و أیام الحج عسی اللّه أن یشرکنی فی دعائهم، قال: فان لک بکل یوم تصومه عدل مائة رقبة و مائة بدنة، و مائة فرس یحمل علیها فی سبیل اللّه، فاذا کان یوم الترویة فلک فیها عدل ألف رقبة و ألف فرس یحمل علیها فی سبیل اللّه، فاذا کان یوم عرفة فلک فیه عدل ألفی رقبة، و ألفی بدنة، و ألفی فرس یحمل علیها فی سبیل اللّه، و هو یعدل صیام السنتین سنة قبلها و سنة بعدها» .

و فی روایة أخری انه قال: «صیام عرفة یعدل سنتین، و یعدل صوم عاشورا بصوم سنة].

و نیز بر در صوم سه روز از هر ماه ثواب صوم ده هزار سال روایت کرده اند. در «غنیة الطالبین» نقل کرده:

[عن عبد الملک بن هارون بن عنترة، عن أبیه، عن جده قال: سمعت علی ابن أبی طالب رضی اللّه عنه یقول: «اتیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ذات یوم عند انتصاف النهار و هو فی الحجرة، فسلمت علیه، فرد السلام، ثم قال:

«یا علی هذا جبرئیل یقرئک السلام» ، فقلت: علیک و علیه السلام یا رسول اللّه، ثم قال صلی اللّه علیه و سلم: «ادن منی فدنوت منه» فقال: «یا علی یقول لک جبرئیل: صم من کل شهر ثلاثة أیام یکتب لک بأول یوم ثواب عشرة آلاف سنة و بالیوم الثانی ثواب ثلاثین ألف سنة، و بالیوم الثالث مائة ألف سنة» ، فقلت:

یا رسول اللّه هذا الثواب لی خاصة، أم للناس عامة؟ فقال صلی اللّه علیه و سلم:

«یا علی یعطیک اللّه هذا الثواب و لمن یعمل بعملک بعدک»](1)-الخ.

و برای صوم روز عاشورا هم ثواب بسیار زائد از این مقدار، و هم برای صوم هر روز محرم ثواب زائد از این روایت می کنند و در «غنیة الطالبین»

ص:275


1- غنیة الطالبین : 738 .

مذکور است:

[مجلس فی ذکر فضائل یوم عاشورا: قال اللّه عز و جل: «إِنَّ عِدَّةَ اَلشُّهُورِ عِنْدَ اَللّهِ اِثْنا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتابِ اَللّهِ یَوْمَ خَلَقَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ(1)» و قد تقدم ذکر ذلک و ان منها المحرم، فهذا الشهر من الاشهر المحرمة عند اللّه عز و جل و فیه یوم عاشورا الذی عظم اللّه اجر من أطاعه فیه.

من ذلک ما اخبرنا به أبو نصر، عن والده بأسناده، عن مجاهد، عن ابن عباس رضی اللّه عنهما قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من صام یوما من المحرم فله بکل یوم ثلاثون یوما» .

و من ذلک ما

روی عن میمون(2) بن مهران، عن ابن عباس رضی اللّه عنهما أیضا قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من صام عاشورا من المحرم اعطی ثواب عشرة آلاف ملک، من صام یوم عاشورا من المحرم اعطی ثواب عشرة آلاف حاج و ألف معتمر و ثواب عشرة آلاف شهید]،(3)-الخ.

و نیز در «غنیة الطالبین» مذکور است:

[و فی لفظ آخر: عن ابن عباس رضی اللّه عنهما قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «و من صام یوم عاشورا، کتب له عبادة ستین سنة بصیامها و قیامها(4)] -الخ.

و در «نزهة المجالس» مذکور است:

[و فی روایة الطبرانی: «من صام یوما من المحرم، کان له بکل یوم ثلاثون

ص:276


1- التوبة : 36
2- میمون بن مهران : أبو ایوب الرقی المتوفی سنة ( 117 ) ه .
3- غنیة الطالبین : 673 .
4- المصدر : 675 .

یوما(1)].

و نیز در «نزهة المجالس» مسطور است:

[مکتوب فی التوراة: من صام یوم عاشورا، فکأنما صام الدهر کله(2)].

«جواب معارضۀ روایت با حدیث صحیحین»

اما قدح این روایت بحدیث صحیحین که در آن نزول این آیه به روز عرفه مروی است.

پس جواب آنست که بعد تسلیم حدیث «صحیحین» از قدح و جرح، و قطع نظر از عدم صلاحیت معارضه اش باین روایت متفق علیها بین الفریقین، محتملست که این آیۀ شریفه دو مرتبه نازل شده باشد، و مثل این احتمال را علمای اهل سنت جاها ذکر می کنند، چنانچه بر متتبع کتب حدیث و تفسیر و شروح حدیث مخفی نیست، و سیجیء انشاء اللّه تعالی فی الدلیل السادس، و معهذا سبط(3) ابن الجوزی بالخصوص در این آیه احتمال نزول آن دو مرتبه بتصریح تمام ذکر کرده، و تأیید عدم تضعیف روایت نزول آیۀ: «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» در روز غدیر باین احتمال فرموده، چنانچه در کتاب «تذکره خواص الامه» گفته:

[فان قیل: فهذه الروایة التی فیها قول عمر رض: «اصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة» ضعیفة.

ص:277


1- نزهة المجالس ج 1 / 173 .
2- المصدر : ج 1 / 174
3- أبو المظفر یوسف بن قزاوغلی الحنفی المتوفی بدمشق ( 654 ) ه .

فالجواب: ان هذه الروایة صحیحة، و انما الضعیف حدیث

رواه أبو بکر أحمد بن ثابت الخطیب، عن عبد اللّه بن علی بن محمد بن بشر، عن علی بن عمر الدارقطنی، عن أبی نصر حبشون بن موسی بن ایوب الخلال، رفعه الی أبی هریرة، و قال فی آخره: لما قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه فعلی مولاه» نزل قوله تعالی: «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی»(1) -الآیة.

قالوا: و قد انفرد بهذا الحدیث حبشون، و نحن نقول: نحن ما استدللنا بحدیث حبشون، بل بالحدیث الذی رواه أحمد فی «الفضائل» عن البراء بن عازب، و إسناده صحیح، و روایة حدیث حبشون مضطربة، لانه قد ثبت فی «الصحیحین» ان قوله تعالی: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ -الآیة، نزلت عشیة عرفة فی حجة الوداع، علی ان الازهری قد روی عن حبشون و لم یضعفه، فان روایة حبشون احتملت ان الآیة نزلت مرتین](2)-الخ.

و محتجب نماند که علاوه بر ثبوت نزول: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ به روز غدیر، از روایت نطنزی، و ابن مغازلی اینهم ثابت شد که یوم غدیر روزی است بسیار جلیل الشأن و عظیم القدر که ثواب صوم آن روز را حق تعالی مثل ثواب صوم شصت ماه قرار داده.

و از عقول این جماعة غفول عجب نیست که بعد سماع مثل این احادیث هم تن باعتراف امر حق ندهند، بلکه دست رد و ابطال بر همچو أمارات و دلالات هم بنهند.

ص:278


1- المائدة : 3
2- تذکرة الخواص : 29 - 30 .
«ثواب صوم غدیر بنقل اهل سنت»

و روایت ثواب صوم یوم غدیر را دگر اهل سنت هم نقل کرده اند.

سید علی همدانی در «مودة القربی» گفته:

[عن أبی هریرة رض قال: من صام یوم الثامن عشر من ذی الحجة، کان له کصیام ستین شهرا، و هو الیوم الذی أخذ فیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بید علی فی غدیر خم، فقال علیه الصلوة و السلام: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و اخذل من خذله» .

و عن الباقر، عن آبائه علیهم السلام مثل ذلک، بل یروی عن کثیر من الصحابة فی أماکن مختلفة هذا الخبر](1)-انتهی.

و موفق بن احمد بن أبی سعید اسحاق ابو المؤید المعروف بأخطب خوارزم در کتاب «مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام» گفته:

[و بهذا الاسناد، عن أحمد بن الحسین هذا قال: الحاکم أبو عبد اللّه الحافظ قال: حدثنی أبو یعلی الزبیر بن عبد اللّه الثوری، قال حدثنا أبو جعفر أحمد بن عبد اللّه البزاز، قال: حدثنا علی بن سعید الرملی، قال: حدثنا ضمرة، عن ابن شوذب، عن مطر الوراق، عن شهر بن حوشب، عن أبی هریرة قال: «من صام الیوم الثمانی عشر من ذی الحجة، کتب اللّه له صیام ستین سنة و هو یوم غدیر خم لما أخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بید علی، فقال: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره» ، فقال له عمر ابن الخطاب: بخ بخ لک یا بن أبی طالب، أصبحت مولای و مولی کل مسلم

ص:279


1- ینابیع المودة : 249 نقلا عن المودة فی القربی .

و مسلمة](1).

و ابراهیم بن محمد بن أبی بکر بن أبی الحسن بن محمد بن حمویه در «فرائد السمطین» علی ما نقل گفته:

[أخبرنا الشیخ الامام عماد الدین عبد الحافظ بن بدران بقراءتی علیه بمدینة نابلس فی مسجده، قلت له: أخبرک القاضی أبو القاسم عبد الصمد بن محمد ابن أبی الفضل الانصاری الحرستانی إجازة؟ فأقر به، قال: أنبأنا أبو عبد اللّه محمد ابن الفضل الفراوی إجازة، قال: أنبأنا شیخ السنة أبو بکر أحمد بن الحسین البیهقی الحافظ، قال أنبأنا الحاکم أبو عبد اللّه الحافظ، قال حدثنی أبو یعلی الزبیر ابن عبد اللّه الثوری، حدثنا أبو جعفر أحمد بن عبد اللّه البزاز، حدثنا علی بن سعید الرقی، حدثنا ضمرة، عن ابن شوذب، عن مطر الوراق، عن شهر بن حوشب عن أبی هریرة قال: «من صام یوم الثامن عشر من ذی الحجة، کتب له صیام ستین سنة و هو یوم غدیر خم، لما أخذ النبی صلی اللّه علیه و سلم ید علی، فقال:

«من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه و انصر من نصره» فقال له عمر بن الخطاب: بخ بخ لک یا ابن أبی طالب، أصبحت مولای و مولی کل مسلم](2).

دلیل سوم: «شعر حسان فی الغدیر»
اشاره

دلیل سوم: از دلائل زاهره، و براهین باهره بر ارادۀ امامت از حدیث غدیر، اشعار درر بار حسان بن ثابت است که بعد ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حدیث غدیر را باستجازت و اجازت آن حضرت

ص:280


1- مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام تألیف الخوارزمی : 79 .
2- فرائد السمطین ج 1 / 77 .

انشاد کرده، و جناب خاتم پیغمبران صلی اللّه علیه و آله ما اختلف النیران استحسان این اشعار حسان فرموده، و محدثین جلیل الاخطار، و اساطین عالی تبار، و محققین کبار، و معتمدین احبار، و حذاق اخبار، و جهابذۀ آثار، این اشعار را روایت کرده اند، مثل: ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصفهانی، و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی، و موفق بن احمد بن أبی سعید اسحاق ابو المؤید المعروف بأخطب خوارزم، و ابو الفتح محمد ابن علی بن ابراهیم النطنزی، و شمس الدین ابو المظفر یوسف بن قزغلی سبط ابن الجوزی، و ابو عبد اللّه محمد بن یوسف الگنجی، و ابراهیم ابن محمد بن المؤید الحموینی، و عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و غیر ایشان.

«روایت احمد بن موسی بن مردویه الاصفهانی»

اما روایت ابو بکر احمد بن موسی بن(1) مردویه الاصفهانی، اشعار حسان را:

پس ابن مردویه در کتاب «مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام» علی ما نقل صاحب «کشف الغمه» روایت کرده:

[عن ابن عباس قال: لما أمر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أن یقوم بعلی فیقول له ما قال، فقال صلی اللّه علیه و سلم: «یا رب ان قومی حدیثو عهد بجاهلیة» ثم مضی بحجه، فلما أقبل راجعا و نزل بغدیر خم، أنزل اللّه علیه: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ (2) -الآیة، فأخذ بعضد علی، ثم خرج الی الناس

ص:281


1- الحافظ ابن مردویه الاصفهانی المتوفی سنة ( 410 ) ه .
2- المائدة : 67

فقال: «یا أیها الناس أ لست أولی بکم من أنفسکم؟» ، قالوا: بلی یا رسول اللّه قال: «اللّهمّ من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و اخذل من خذله، و انصر من نصره، و أحب من أحبه، و أبغض من أبغضه» .

قال ابن عباس: فوجبت و اللّه فی رقاب القوم. و قال حسان بن ثابت:

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم بخم و أسمع بالرسول منادیا

یقول: فمن مولاکم و ولیکم؟ فقالوا: و لم یبدوا هناک التعامیا

الهک مولانا و أنت ولینا و لم تر منا فی الولایة عاصیا

فقال له: قم یا علی فاننی رضیتک من بعدی اماما و هادیا](1).

«روایت ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی»

اما روایت ابو نعیم أحمد بن عبد اللّه الاصفهانی، اشعار حسان را:

پس در کتاب «ما نزل من القرآن فی علی» علی ما نقل عنه روایت کرده:

[عن قیس بن الربیع، عن أبی هارون العبدی، عن أبی سعید الخدری رض:

ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم دعا الناس الی علی فی غدیر خم، و أمر بما تحت الشجرة من شوک، فقم، و ذلک فی یوم الخمیس، فدعا علیا، فأخذ بضبعیه فرفعهما حتی نظر الناس بیاض ابطی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، ثم لم یفترقوا حتی نزلت هذه الآیة: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً(2) ، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «اللّه أکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة، و رضا الرب برسالتی، و بالولایة لعلی من بعدی» ، ثم قال: «من

ص:282


1- کشف الغمة فی معرفة الائمة ج 1 / 318 .
2- المائدة : 3 .

کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره و اخذل من خذله» .

قال حسان بن ثابت: ائذن لی یا رسول اللّه، فأقول فی علی أبیاتا تسمعهن، فقال: قل علی برکة اللّه» ، فقال حسان: یا معشر مشیخة قریش اسمعوا قولی بشهادة من رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله فی الآیة ماضیة، فقال:

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم بخم و أسمع بالرسول منادیا

یقول: فمن مولاکم و ولیکم فقالوا: و لم یبدوا هناک التعامیا

الهک مولانا و أنت ولینا و لم تر منا فی الولایة عاصیا

فقال له: قم یا علی فاننی رضیتک من بعدی اماما و هادیا

فمن کنت مولاه فهذا ولیه فکونوا له أنصار صدق موالیا

هناک دعا اللّهمّ وال ولیه و کن للذی عادا علیا معادیا(1)

«اشعار حسان بروایت ابو المؤید المعروف بأخطب خوارزم»

اما روایت أبو المؤید موفق بن احمد بن اسحاق المعروف بأخطب خوارزم، أشعار حسان را:

پس أخطب در «مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام» که بعد تلاش و تفحص کثیر بعنایت رب قدیر بیک نسخۀ آن در أرض اقدس کربلای معلی برخوردم، و بعد آن یک نسخه اش از دهلی بتفحص بعض أعلام کرام بدست آمد، گفته:

[أخبرنی سید الحفاظ أبو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی:

ص:283


1- ما نزل من القرآن فی علی علیه السّلام لابی نعیم . مخطوط .

فیما کتب الی من همدان، قال: أخبرنا أبو الفتح عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی کتابة، قال: حدثنا عبد اللّه بن اسحاق البغوی، قال: حدثنا الحسن بن علیل العنزی، قال: حدثنا محمد بن عبد الرحمن الذارع، قال: حدثنا قیس بن حفص، قال: حدثنی علی بن الحسین بن الحسن العبدی، عن أبی هارون العبدی عن أبی سعید الخدری: أن النبی صلی اللّه علیه و سلم یوم دعا الناس الی غدیر خم أمر بما کان تحت الشجرة من الشوک فقم، و ذلک یوم الخمیس، ثم دعا الناس الی علی، فأخذ بضبعه فرفعها حتی نظر الناس الی بیاض ابطه صلی اللّه علیه و آله، ثم لم یتفرقوا حتی نزلت هذه الآیة: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً(1).

فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «اللّه أکبر علی اکمال الدین، و اتمام النعمة، و رضی الرب برسالتی، و الولایة لعلی بن أبی طالب» ، ثم قال: «اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» .

فقال حسان بن ثابت: یا رسول اللّه ائذن لی ان أقول أبیاتا؟ ، قال: «قل علی برکة اللّه تعالی» ، فقال حسان بن ثابت: یا معشر مشیخة قریش اسمعوا شهادة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم.

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم بخم و أسمع بالرسول منادیا

بأنی مولاکم نعم و ولیکم فقالوا: و لم یبدوا هناک التعامیا

الهک مولانا و أنت ولینا فلا تجدن فی الخلق للامر عاصیا

فقال له: قم یا علی فاننی رضیتک من بعدی اماما و هادیا(2)

ص:284


1- المائدة : 3 .
2- مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام للخوارزمی : 80 .
«أشعار حسان بروایت أبو الفتح بن ابراهیم النطنزی»

اما روایت أبو الفتح محمد بن علی بن ابراهیم النطنزی، اشعار حسان را:

پس در کتاب «الخصائص العلویة علی سائر البریة» علی ما نقل گفته:

[أخبرنا الحسن(1) بن أحمد بن الحسن المهری، قال: حدثنا أحمد(2) بن عبد اللّه بن أحمد، قال: حدثنا محمد بن أحمد بن علی، قال: حدثنا محمد بن عثمان بن أبی شیبة، قال: حدثنا یحیی الحمانی، قال: حدثنا قیس بن الربیع، عن أبی هارون العبدی، عن أبی سعید الخدری: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم دعا الناس الی علی (رض) فی غدیر خم، و أمر بما تحت الشجرة من الشوک، فقم و ذلک یوم الخمیس فدعا علیا فأخذ بضبعیه فرفعهما حتی نظر الناس الی بیاض ابطی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، ثم لم یتفرقوا حتی نزلت هذه الآیة: «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً»(3) ، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: اللّه أکبر علی اکمال الدین، و اتمام النعمة، و رضی الرب برسالتی و الولایة لعلی من بعدی» ، قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» .

فقال حسان بن ثابت: ائذن لی یا رسول اللّه فأقول فی علی: ابیاتا تسمعها، فقال: «قل علی برکة اللّه» ، فقام حسان فقال: یا معشر قریش اسمعوا قولی بشهادة من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی الولایة الثابتة:

ص:285


1- الظاهر هو ابن مهرة الاصفهانی المتوفی سنة ( 515 ) ه .
2- هو أبو نعیم الاصفهانی الحافظ الکبیر المتوفی ( 430 ) ه .
3- المائدة : 3 .

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم* بخم و أسمع بالرسول منادیا

یقول: فمن مولاکم و ولیکم* فقالوا: و لم یبدوا هناک التعادیا

الهک مولانا و أنت ولینا* و لن تجدن منا لک الیوم عاصیا

فقال له: قم یا علی فاننی* رضیتک من بعدی اماما و هادیا

هذا حدیث له طرق کثیرة الی أبی سعید الخدری].

و محتجب نماند که أبو الفتح نطنزی از أکابر علمای معروفین و أجلۀ مشایخ مشهورین و ثقات محدثین و أماثل ماهرین است.

علامه أبو سعد عبد الکریم بن أبی بکر محمد بن أبی بکر المظفر السمعانی در «أنساب» بعد ذکر جد نطنزی، گفته:

[و سبطه أبو الفتح محمد بن علی بن ابراهیم النطنزی، أفضل من بخراسان و العراق فی اللغة و الادب و القیام بصنعة الشعر، قدم علینا مرو سنة احدی و عشرین و قرأت علیه طرفا صالحا من الادب، و استفدت منه و اغترفت من بحره، ثم لقیته بهمدان، ثم قدم علینا بغداد غیر مرة فی مدة مقامی بها، و ما لقیته الا و کتبت عنه و اقتبست منه. سمع باصبهان أبا سعد المطرز(1) ، و أبا علی الحداد، و غانم بن أبی نصر البرجی(2) ، و ببغداد أبا القاسم بن بیان الرزاز(3)، و أبا علی بن نبهان الکاتب(4) و طبقتهم. سمعت منه اجزاء بمرو من الحدیث. و کانت ولادته سنة ثمانین و أربعمائة باصبهان](5).

ص:286


1- أبو سعد محمد بن محمد الاصفهانی المتوفی سنة ( 503 ) ه .
2- البرجی : غانم بن محمد الاصفهانی المتوفی ( 511 ) ه .
3- أبو القاسم الرزاز علی بن أحمد العراقی المتوفی ( 510 ) ه .
4- محمد بن سعید الکرخی المتوفی سنة ( 511 ) ه .
5- الانساب للسمعانی ج 5 / 505 .

از این عبارت ظاهر است که ابو الفتح نطنزی أفضل علمای خراسان و عراق، در لغت و أدب و قیام بصنعت شعر بوده، و حضرت سمعانی با آن همه جلالت شأن و عظمت مرتبه و همه دانی، طرفی صالح از أدب بر او خوانده، و زانوی استفاده رو برویش ته کرده، و از دریای علم او اغتراف، و بجلالت فضلش اعتراف نموده، و هر گاه سمعانی بملاقات او مشرف می شد، از او می نوشت، و اقتباس فوائد از او می کرد و نطنزی سماع احادیث از أبو سعد مطرز، و أبو علی حداد، و غانم بن أبی نصر، و أبو علی بن نبهان کاتب، و طبقۀ ایشان نموده، و سمعانی بمرو از او اجزاء عدیدۀ حدیث شنیده.

و صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در «وافی بالوفیات» گفته:

[محمد بن علی بن ابراهیم بن أبی الفتح الکاتب أبو الفتح النطنزی، کان من البلغاء اهل النظم و النثر، سافر البلاد و لقی الاکابر، و کان کثیر المحفوظ، یحب العلم و السنة، و یکثر الصدقة و الصیام، و نادم الملوک و السلاطین، و کانت له وجاهة عظیمة عندهم، و کان تیاها علیهم، متواضعا لاهل العلم.

سمع الحدیث الکثیر باصبهان، و خراسان، و بغداد، و لم یمتع بالروایة.

أورد له ابن النجار قوله:

اقدم استاذی علی والدی و ان* تضاعف لی من والدی البر و اللطف فهذا مربی النفس و النفس جوهر* و ذاک مربی الجسم و هو لها صدف(1) از این عبارت هم کمال فضل و جلالت و عظمت شأن نطنزی واضح است که او از بلغاء اهل نظم و نثر بود، و مسافرت بلاد اختیار کرده و بلقاء أکابر فائز گردیده، و محفوظات او بکثرت رسیده، و محبت علم و سنت

ص:287


1- الوافی بالوفیات ج 4 / 161 .

داشته، و علم اکثار صدقه و صوم افراخته، و وجاهت عظیمه برای او نزد ملوک و سلاطین حاصل شده، و با وصف کثرت تیه بر سلاطین و ملوک برای اهل علم تواضع می نمود، و حدیث بسیار در اصبهان و خراسان و بغداد شنیده، و محمد بن محمود بن الحسن الشهیر بابن النجار هم مدائح عظیمه و مناقب فخیمه برای نطنزی ذکر کرده. سید علی بن(1) طاوس طاب ثراه در «کتاب الیقین» گفته:

[و قد اثنی محمد بن النجار فی تذییله علی «تاریخ الخطیب» علی محمد بن علی الاصفهانی النطنزی، فقال: کان نادرة الفلک، و نابغة الدهر، و فاق أهل زمانه فی بعض فضائله(2)].

و ابن النجار مادح نطنزی از أئمۀ کبار و اساطین عالی تبار است. ذهبی(3) در «تذکرة الحفاظ» گفته:

[ابن النجار الحافظ الامام البارع، مورخ العصر، مفید العراق، محب الدین أبو عبد اللّه محمد بن محمود بن الحسن بن هبة اللّه بن محاسن ابن النجار البغدادی صاحب التصانیف. ولد سنة ثمان و سبعین و خمسمائة.

و سمع یحیی بن بوش(4)، و عبد المنعم(5) بن کلیب، و ذاکر(6) بن کامل،

ص:288


1- السید علی بن موسی بن جعفر الحسینی المتوفی ( 664 ) ه .
2- الیقین فی امرة امیر المؤمنین علیه السّلام : 30 .
3- الذهبی شمس الدین محمد الحافظ المتوفی سنة ( 748 ) ه .
4- یحیی بن اسعد بن بوش الحنبلی المتوفی سنة ( 593 ) ه .
5- أبو الفرج مسند العراق المتوفی سنة ( 596 ) ه .
6- ذاکر الخفاف البغدادی المتوفی سنة ( 591 ) ه

و المبارک بن المعطوش(1)، و ابن الجوزی و طبقتهم.

و اول شیء سمع و له عشر سنین، و اول عنایته بالطلب و هو ابن خمس عشرة سنة، و تلا بالروایات الکثیرة علی أبی احمد بن سکینة و غیره، و سمع باصبهان من عین الشمس الفقیه و جماعة، و بنیسابور من المؤید(2) ، و زینب(3)، و بهراة من أبی روح(4)، و بدمشق من الکندی، و بمصر من الحافظ بن المفضل و خلائق.

و جمع فأوعی، و کتب العالی و النازل، و خرج لغیر واحد و جمع «تاریخ مدینة السلام» و ذیل به و استدرک علی الخطیب و هو ثلاثمائة جزء، و کان من اعیان الحفاظ الثقات مع الدین و الصیانة و الفهم و سعة الروایة.

حدث عنه ابو حامد بن الصابونی، و ابو العباس الفاروثی(5)، و ابو بکر الشریشی، و ابو الحسن الغرافی و ابو الحسن ابن بلبان، و ابو عبد اللّه بن القزاز الحدانی، و آخرون.

و بالاجازة ابو العباس بن الطاهر، و تقی الدین الحنبلی، و ابو المعالی بن البالسی.

قال ابن الساعی(6): کانت رحلة ابن النجار سبعا و عشرین. و اشتملت مشیخته علی ثلاثة آلاف شیخ ألف کتاب «القمر المنیر فی المسند الکبیر»].

الی ان قال: [و رثاه جماعة و کان رحمه اللّه من محاسن الدنیا. توفی فی

ص:289


1- ابن المعطوش المبارک العطاد المتوفی سنة ( 599 ) ه .
2- رضی الدین المؤید بن محمد المقرئ الطوسی المتوفی ( 617 ) ه .
3- بنت ابراهیم القیسی توفیت سنة ( 610 ) ه .
4- أبو الروح عبد المعز البزار الهروی المتوفی سنة ( 618 ) ه .
5- الفاروثی احمد بن ابراهیم الواسطی الشافعی المتوفی ( 694 ) ه .
6- ابن الساعی علی بن أنجب البغدادی الشافعی المتوفی ( 674 ) ه .

خامس شعبان سنة ثلاث و اربعین و ستمائة](1).

«اشعار حسان بروایت شمس الدین سبط ابن الجوزی»

اما روایت شیخ شمس الدین ابو المظفر یوسف بن قزغلی سبط ابن الجوزی، اشعار حسان را:

پس در کتاب «تذکرة خواص الامه» گفته:

[و قد اکثرت الشعراء فی یوم غدیر خم، فقال حسان بن ثابت:

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم* بخم فأسمع بالرسول منادیا

و قال: فمن مولاکم و ولیکم؟* فقالوا: و لم یبدوا هناک التعامیا

الهک مولانا و أنت ولینا* و مالک منا فی الولایة عاصیا

فقال له: قم یا علی فاننی* رضیتک من بعدی اماما و هادیا

فمن کنت مولاه فهذا ولیه* فکونوا له أنصار صدق موالیا

هناک دعا اللّهمّ وال ولیه* و کن للذی عادی علیا معادیا

و یروی ان النبی صلی اللّه علیه و سلم لما سمعه ینشد هذه الابیات، قال له:

«یا حسان لا تزال مؤیدا بروح القدس ما نصرتنا، أو ما نافحت عنا»](2).

و جلائل فضائل، و عوالی معالی، و محاسن مفاخر، و زواهر مآثر سبط ابن الجوزی در ما بعد انشاء اللّه تعالی از «وفیات الأعیان» ابن خلکان، و «منظر الانسان» یوسف بن احمد، و «تتمة المختصر» ابن الوردی، و ذیل «مرآة الزمان» قطب یونینی، و «عبر» ذهبی، و «مرآة الجنان»

ص:290


1- تذکرة الحفاظ ج 4 / 1428 .
2- تذکرة الخواص : 33

یافعی، و «کتائب أعلام الاخیار» کفوی، و «مدینة العلوم» ازنیقی، و امثال آن خواهی دریافت.

و غایت اعتماد و اعتبارش بدرجه ای رسیده که خواجه نصر اللّه کابلی، و سناء اللّه پانی پتی، و خود مخاطب عالی تبار، و فاضل رشید، و صاحب «ازالة الغین» بافادات او بمقابلۀ اهل حقّ احتجاج و استدلال می کنند.

و از افادۀ فاضل رشید در «ایضاح» واضح است که سبط ابن الجوزی از ائمۀ دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنت و جماعت است. و ناهیک به توثیقا و تعدیلا و تفخیما و تبجیلا.

«اشعار حسان بروایت صدر الدین الحموینی»
اشاره

اما روایت صدر الدین ابراهیم بن محمد بن المؤید الحموینی، اشعار حسان را:

پس در کتاب «فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین» علی ما نقل عنه، گفته:

[أنبأنی الشیخ تاج الدین ابو طالب علی بن انجب بن عثمان بن عبید اللّه الخازن قال: أنبأنا الامام برهان الدین ناصر بن أبی المکارم المطرزی(1) إجازة، قال: أنبأنا الامام اخطب خوارزم ابو المؤید الموفق بن احمد المکی الخوارزمی، قال: اخبرنی سید الحفاظ(2) فیما کتب الی من همدان، أنبأنا الرئیس ابو الفتح عبدوس بن عبد اللّه کتابة، حدثنا عبد اللّه بن اسحاق البغوی، نبأنا الحسن بن علیل

ص:291


1- المطرزی الادیب الخوارزمی المتوفی سنة ( 610 ) ه .
2- المراد به هو ابو منصور شهردار الدیلمی المتقدم ذکره .

العنزی، نبأنا محمد بن عبد اللّه الذارع، نبأنا قیس بن حفص(1) قال: حدثنی علی ابن الحسین العبدی، عن أبی هارون العبدی عن أبی سعید الخدری: ان النبی صلی اللّه علیه و سلم یوم دعا الناس الی علی فی غدیر خم أمر الناس بما کان تحت الشجرة من الشوک فقم و ذلک یوم الخمیس، ثم دعا الناس الی علی علیه السّلام، فأخذ بضبعه فرفعها حتی نظر الناس الی بیاض ابطیه صلی اللّه علیه و سلم، ثم لم یفترقا حتی نزلت هذه الآیة: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً(2) .

فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «اللّه اکبر علی اکمال الدین، و اتمام النعمة، و رضا الرب برسالتی، و الولایة لعلی» .

ثم قال: «اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» .

فقال حسان بن ثابت: یا رسول اللّه أ تأذن لی أن أقول أبیاتا؟ قال: «قل ببرکة اللّه» ، فقال حسان بن ثابت: یا مشیخة قریش اسمعوا شهادة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، ثم انشأ یقول:

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم بخم و أسمع بالنبی منادیا

بانی مولاکم نعم ولیکم* و قالوا: و لم یبدوا هناک التعامیا

الهک مولانا و أنت ولینا* و لا تجدن فی الخلق للامر عاصیا

فقال له: قم یا علی فاننی* رضیتک من بعدی اماما و هادیا](3)

ص:292


1- ابو محمد التمیمی الدارمی البصری روی عنه ابو حاتم الرازی .
2- المائدة : 3 .
3- فرائد السمطین للحموینی ج 1 / 72 .

و نیز حموینی علی ما نقل عنه در «فرائد السمطین» گفته:

[عن سید الحفاظ أبی منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی، قال:

اخبرنا الحسن بن أحمد بن الحسن الحداد المقرئ الحافظ، قال: اخبرنا أحمد ابن عبد اللّه بن أحمد، قال: نبأنا محمد بن أحمد بن علی، قال: نبأنا محمد بن عثمان بن أبی شیبة، قال: نبأنا یحیی الحمانی قال: حدثنا قیس بن الربیع، عن أبی هارون العبدی، عن أبی سعید الخدری: ان رسول اللّه دعا الناس الی علی فی غدیر خم و أمر بما تحت الشجرة من الشوک فقم و ذلک یوم الخمیس، فدعا علیا فأخذ بضبعیه فرفعهما حتی نظر الناس الی بیاض ابطی رسول اللّه، ثم لم یفترقوا حتی نزلت هذه الآیة: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً(1)، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «اللّه اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة، و رضا الرب برسالتی و الولایة لعلی من بعدی» .

ثم قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» .

فقال حسان بن ثابت: ائذن(2) لی یا رسول اللّه فأقول فی علی: أبیاتا تسمعها، فقال: «قل علی برکة اللّه» ، فقام حسان بن ثابت فقال: یا معشر مشیخة قریش اسمعوا قولی شهادة من رسول اللّه بالولایة الثابتة، فقال:

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم بخم و أسمع بالرسول منادیا

بأنی(3) مولاکم نعم و ولیکم و قالوا: و لم یبدوا هناک التعامیا

ص:293


1- المائدة : 3 .
2- فی المصدر المطبوع فی بیروت : أ تأذن لی .
3- فی المصدر المطبوع فی بیروت : یقول : فمن مولاکم و ولیکم ؟ فقالوا و لم یبدوا هناک التعامیا

الهک مولانا و أنت ولینا* و لا تجدن(1) فی الخلق للامر عاصیا فقال له: قم یا علی فاننی* رضیتک من بعدی اماما و هادیا

هذا حدیث له طرق کثیرة الی أبی سعید سعد بن مالک الخدری الانصاری](2).

ترجمه حموینی و جلالت او در کتب اهل سنت

و مخفی نماند که ابو المجامع صدر الدین حموینی از اکابر صدور ثقات، و اجلۀ مشایخ عالی درجات، و جامع محاسن صفات، و حائز مکارم سمات است.

علامه شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد بن عثمان الذهبی در «معجم مختص» که نسخۀ آن مکتوب بخط مرزا محمد صاحب «مفتاح النجا» پیش خاکسار حاضر، گفته:

[ابراهیم بن محمد بن المؤید بن عبد اللّه بن علی بن محمد بن حمویه الامام الکبیر المحدث، شیخ المشایخ صدر الدین ابو المجامع الخراسانی الجوینی الصوفی.

ولد سنة اربع و اربعین و ستمائة، و سمع بخراسان، و بغداد، و الشام، و الحجاز، و کان ذا اعتناء بهذا الشأن، و علی یده أسلم الملک غازان(3) ، توفی بخراسان فی سنة اثنتین و عشرین و سبعمائة.

قرأنا علی أبی المجامع ابراهیم بن حمویه سنة خمس و تسعین و ستمائة،

أنا أبو عمرو عثمان بن موفق الاذکانی(4) بقراءتی سنة اربع و ستین، أنا المؤید بن

ص:294


1- فی المصدر المطبوع فی بیروت : و لن تجدن منا لک الیوم عاصیا .
2- فرائد السمطین ج 1 / 74 .
3- غازان بن ارغون من ملوک المغول آخر ملکه سنة ( 703 ) ه .
4- الاذکانی نجم الدین الاسفرائنی من شیوخ الحموینی .

محمد الطوسی ح و أنا احمد بن هبة اللّه(1)، عن المؤید، اخبرنا هبة اللّه بن سهل(2)، أنا سعید بن محمد النجیرمی(3)، أنا زاهر بن(4) احمد الفقیه، أنا ابراهیم(5) بن عبد الصمد، ثنا ابو مصعب(6)، ثنا مالک، عن سمی(7)، مولی ابی بکر بن عبد الرحمن، عن ابی صالح السمان، عن ابی هریرة: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال:

«العمرة الی العمرة کفارة لما بینهما، و الحج المبرور لیس له جزاء الا الجنة» ، متفق علیه. و أخرجه ابن ماجة، عن ابی مصعب الزهری فوافقناه بعلو].

از این عبارت ظاهر است که صدر الدین ابراهیم بن محمد امام کبیر، و محدث و شیخ المشایخ، و صاحب اعتناء بفن حدیث بوده، و ببرکت او ملک غازان اسلام آورده، و ذهبی اخذ روایت از او نموده، و بعلو آن مفاخرت فرموده.

پس ظاهر شد که حموینی شیخ ذهبی هم بوده، و کفاک به عظمة و جلالة و سناء و نبالة.

و نیز حموینی استاد و شیخ محمد بن مسعود کازرونی است، چنانچه کازرونی در «منتقی فی سیرة المصطفی» گفته:

[اخبرنا شیخنا صدر الدین ابو المجامع ابراهیم بن محمد بن المؤید الحموینی،

ص:295


1- احمد بن هبة اللَّه المعروف بابن عساکر الدمشقی المتوفی ( 699 ) ه .
2- ابن سهل ابو محمد البسطامی النیسابوریّ المتوفی سنة ( 533 ) ه .
3- النجیرمی ابو عثمان النیسابوریّ المتوفی سنة ( 451 ) ه .
4- زاهر ابو علی السرخسی الشافعی المتوفی سنة ( 389 ) ه .
5- ابراهیم ابو اسحاق الهاشمی المتوفی سنة ( 325 ) ه .
6- ابو مصعب احمد بن ابی بکر الزهری المدنی المتوفی ( 292 ) ه .
7- سمی ، له ترجمة فی الجرح و التعدیل لابن ابی حاتم ج 4 / 315 .

أنا شیخنا أصیل الدین أبو بکر عبد اللّه بن عبد الاعلی بن محمد بن محمد بن ابی القاسم سبط الحافظ شمس الدین ابی عبد اللّه المشهور بأبی القطان الاصفهانی، قال: اخبرنا موفق الدین داود بن معمر بن عبد الواحد بن الفاخر القرشی، أنا سدید الدین ابو الوقت(1) عبد الاول بن عیسی السجزی، أنا محمد بن عبد العزیز الفارسی(2) ، أنا عبد الرحمن بن ابی شریح(3)، ثنا البغوی(4)، ثنا العلاء بن موسی(5)، ثنا سوار بن مصعب(6)، عن عطیة العوفی(7)، عن ابی سعید الخدری قال: بعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أبا بکر علی الموسم، و بعث معه بسورة براءة و أربع کلمات الی الناس، فلحقه علی بن ابی طالب فی الطریق، فأخذ علی السورة و الکلمات، و کان یبلغ و أبو بکر علی الموسم، فاذا قرأ السورة و نادی ألا لا یدخل الجنة الا نفس مسلمة، و لا یقرب المسجد الحرام مشرک بعد عامه هذا، و لا یطوفن بالبیت عریان، و من کان بینه و بین رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عهد فاجله الی موته.

فلما رجعا، قال أبو بکر: ما لی هل نزل فی شیء؟ ، قال: لا الا خیرا و ما ذاک؟ قال: ان علیا لحق بی و أخذ منی السورة و الکلمات، فقال: أجل لکن لم

ص:296


1- ابو الوقت السجزی الهروی المتوفی سنة ( 556 ) ه
2- الفارسی ابو عبد اللَّه الهروی المتوفی سنة ( 472 ) ه .
3- ابن أبی شریح ابو محمد الانصاری الهروی المتوفی ( 392 ) ه .
4- البغوی عبد اللَّه بن محمد المتوفی سنة ( 317 ) ه .
5- العلاء ابو جهم الباهلی المتوفی ببغداد سنة ( 228 ) ه .
6- ابن مصعب : کان من اصحاب الصادق علیه السّلام .
7- عطیة العوفی بن سعد الکوفی المتوفی سنة ( 111 ) .

یبلغها الا أنا أو رجل منی].

و محمد بن مسعود کازرونی که تلمیذ حموینی است، از اجلۀ علما و معاریف محدثین سنیه است.

ابن حجر عسقلانی در «درر کامنه» گفته:

[محمد بن مسعود بن محمد بن خواجه الامام مسعود بن محمد بن علی بن احمد بن عمر بن اسماعیل بن الشیخ ابی علی الدقاق البلیانی الکازرونی.

ذکره ابن الجزری فی مشیخة الجنید البلیانی]. . . الی أن قال:

[ثم قال: کان سعید الدین محدثا، فاضلا، سمع الکثیر، و أجاز له المزی(1) صاحب «تهذیب الکمال» و جماعة، و خرج المسلسل و ألف المولد النّبویّ فأجاد، و مات فی أواخر جمادی الآخرة سنة 758](2).

و محمد بن احمد بن محمد السمرقندی در «ترجمۀ منتقی» گفته:

[مؤلف کتاب، مولانا و سیدنا استاد المحدثین، قدوة العلماء المتقین، اسوة المفسرین، رافع اعلام الشریعة، و سالک مسالک الحقیقة، مفسر الاحادیث النبویة، و مستخرج الاخبار المصطفویه، الشیخ العالم الزاهد، سعید الملة و الحق و الدین، محمد بن مسعود بن محمد بن مسعود الکازرونی أسکنه اللّه تعالی بحبوحة الجنان، و أفاض علیه سجال الرحمة و الرضوان گوید:

حق تعالی مرا توفیق بخشید تا در فضائل قدسیه و احادیث نبویه پوییدم، و در حالت صغر سن بشرف صحبت علما مشرف گشتم، و چند کتاب تألیف کردم، از آن جمله: «شرح مشارق الانوار» و کتاب «شفاء الصدور» و

ص:297


1- المزی یوسف بن عبد الرحمن الحافظ الدمشقی المتوفی ( 742 ) ه .
2- الدرر الکامنة ج 4 / 255 .

«مسلسلات» و دیگر مختصرات، و در استکشاف معانی آن احادیث کوشش بلیغ نمودم، بعد از آن بر کتب موالید بگذشتم، و اکثر آن از غث و سمین کلام خالی نبود، در خاطر آمد که در کتاب میلادی تألیف کنم که صادق ترین میلادها باشد، و کتاب و سنت بر آن ناطق، و اخبار منقوله و آثار معقوله بر آن شاهد، تا وسیله باشد مرا بدخول جنت و حصول رحمت.

پس عزم جزم کردم، و بعد از استخاره خزائن کتب نبوی و اخبار مصطفوی را جمع کردم، و از آن دریای بی پایان این درر شاهوار بیرون آوردم، و بترتیب هر یکی بجای خود منظوم کرده، متفرقات آن جمع کردم تا قوت روح و قوت جان طالبان دین گردد، و مجموع کتاب از مبدأ نور نبوت آن حضرت تا زمان ولادت آن حضرت علیه الصلوة و السلام، و آنچه در مدت عمر بر آن حضرت گشته، تا زمان نبوت و ظهور حال او در رسالت تا زمان هجرت، و آنچه در شهور و سنین گذشته تا زمان وفات آن حضرت علیه و آله الصلوة و السلام، مرتب بیان کرده، تا احوال در سیرت سنیۀ محمدیه ظاهر گردد، و حق روشن گردد، و باطل مضمحل شود.

و این کتاب بزبان عربی بود و فرزند عزیز و خلف صدق او سلالة العلماء المتورعین، سلیل العرفاء المحققین، کاشف قناع الحقیقة، سالک مناهج الطریقة، اسوة المحدثین، و قدوة المفسرین، برهان الفقهاء، سلطان الادباء، شیخ الاسلام و المسلمین، عفیف الملة و الدین، محمد علیه الرحمة و الغفران، جهت آنکه خلائق محظوظ گردند و این خیر عام شود، آن را بلفظ فارسی ترجمان کرد، و این صوفی مسکین محمد بن احمد بن محمد الصوفی السمرقندی چند نوبت بعربی و فارسی از زبان

ص:298

مولانا مرحوم سعید قدس اللّه روحه شنیده]-الی آخره.

و علامه تاج الدین الدهان الحنفی در کتاب «کفایة المتطلع» که در آن مرویات شیخ خود شیخ حسن بن علی عجیمی حنفی(1) وارد کرده، می فرماید:

[کتاب «شرح المشارق» للشیخ سعد الدین محمد بن مسعود الکازرونی رحمه اللّه تعالی، أخبر به عن الخطیب علی بن أبی البقاء الغمری المکی، عن المعمر محمد حجازی الشعرانی، عن عز العلامة محمد ارکماس، عن الحافظ عمر(2) بن الحافظ تقی الدین بن فهد، عن والده الحافظ تقی(3) الدین محمد بن فهد، و الامام عفیف الدین عبد اللّه بن الشرف عبد الرحیم، کلاهما عن والد الثانی الامام شرف الدین أبی السعادات عبد الرحیم بن عبد الکریم الجرهمی، عن المؤلف الامام سعد الدین محمد بن مسعود الکازرونی، فذکره].

«اشعار حسان بروایت ابو عبد اللّه یوسف الکنجی»

اما روایت ابو عبد اللّه محمد بن یوسف الکنجی الشافعی، اشعار حسان را: پس در کتاب «کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب» که نسخۀ کاملۀ آن در نجف اشرف بدست حقیر آمده بود و از آن روایات بسیار منتخب کردم، در ذکر حدیث غدیر گفته:

ص:299


1- العجیمی : الحسن بن علی المکی الحنفی المتوفی سنة ( 1113 ) ه .
2- الحافظ عمر بن محمد المکی نجم الدین المتوفی ( 885 ) ه .
3- الحافظ تقی الدین محمد بن محمد المعروف بابن فهد الشافعی المتوفی ( 871 ) .

[قال حسان بن ثابت فی المعنی:

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم* بخم فاسمع بالرسول منادیا

و قال: فمن مولاکم و ولیکم* و قالوا: و لم یبدوا هناک التعامیا

الهک مولانا و أنت ولینا* و لم تلق منا فی الولایة عاصیا

فقال له: قم یا علی فاننی* رضیتک من بعدی اماما و هادیا

فمن کنت مولاه فهذا ولیه* فکونوا له أنصار صدق موالیا

هناک دعا اللّهمّ وال ولیه* و کن للذی عادی علیا معادیا

فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم: «یا حسان لا تزال مؤیدا بروح القدس ما نافحت عنا بلسانک»](1).

و مخفی نماند که کتاب «کفایة الطالب» از کتب معروفۀ مشهوره است. مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی المعروف بالکاتب الجلبی، که مولوی حیدر علی(2) معاصر بافادات او احتجاج و استدلال می نماید، حیث قال فی «منتهی الکلام» :

[و از افادات صاحب «کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون» بوضوح می انجامد که جمعی از متبحرین بتخریج احادیث کتاب مذکور کمر همت بر میان جان بسته اند، حیث قال: و خرج احادیث «الهدایة»(3) فقط مع

ص:300


1- کفایة الطالب : 64 .
2- حیدر علی بن محمد الهندی الفیض آبادی الحنفی المتوفی بعد ( 1250 ) .
3- الهدایة فی الفروع لبرهان الدین علی المرغینانی الحنفی المتوفی سنة ( 593 ) ه .

اسانیدها حافظ(1) عصره و وحید دهره الشهاب الدین احمد بن حجر العسقلانی المحدث الحافظ المتوفی سنة اثنتین و خمسین و ثمان مائة فی مؤلف متوسط الحجم، سماه «بالدرایة فی منتخب احادیث الهدایة» و ذکر فیه: انه استوعب ما وجده فیه من الاحادیث و الاثار، و نظر فی أسانیده و کان شافعی المذهب منصفا قلیل الاعتراض، بین دلیل مذهبه و دلیل مذهب الحنفیة، و ذکر ما وقع فیه الخلاف بین الائمة الکرام الاسلام من غیر اعتراض و لا تشنیع، بل بطریق الانصاف، و بوبه أبوابا، و ذکر فی کل باب ما یناسبه من الاثار الی غیر ذلک. و لهذا هو مؤلف مقبول، و علق المولی ابو السعود ابن محمد العمادی علیه حاشیة ذکر فیها(2) جل الاحادیث التی أخذ بها الامام الاعظم الهمام الافخم ابو حنیفة النعمان العالم الربانی، فرغ من تألیفها سنة اثنتین و ثمانین و تسعمائة، و لقد أجاد فیها و أفاد، و سلک فیها طریق السداد من غیر تعنت و عناد.

و قال فیه أیضا: و خرج احادیثه الشیخ محیی الدین عبد القادر بن محمد القرشی المصری المتوفی(3) سنة سبع و ثلاثین و سبعمائة فی مؤلف لطیف سماه

ص:301


1- فی العبارة التی نقلها عن کشف الظنون تغییر فاحش و زیادة کثیرة کما لا یخفی علی من راجعها .
2- هذه العبارة الی قوله : من غیر تعنت و عناده لیست فی کشف الظنون .
3- فی کشف الظنون ج 2 / 2034 : و قد خرج أحادیثه الشیخ محیی الدین عبد القادر بن محمد القرشی و فرغ سنة ( 727 ) و سماه العنایة بمعرفة أحادیث الهدایة ، و توفی سنة ( 775 ) ، هذه عبارة کشف الظنون ، و لکن صاحب المنتهی غیر أولا عشرین سنة بثلثین سنة و جعلها ثانیا تاریخ الوفاة و لم یتنبه للمنافاة لما یذکر بعد ذلک عن الکشف أن وفاته سنة ( 775 ) ه .

«التفریعات لاحادیث الهدایة البینات» و اشتهر اسمه بالعنایة فی معرفة أحادیث الهدایة-انتهی.

و قال فیه أیضا: و خرج أحادیثه محیی الدین عبد القادر القرشی المتوفی سنة خمس و سبعین و سبعمائة فی مؤلف ضخیم الحجم سماه لعنایة].

و غلام علی آزاد بلگرامی در «سبحة المرجان» ذکر او باین نهج نموده قال: [صاحب «کشف الظنون» و هو الفاضل الحاج المعروف بالکاتب الجلبی الاستنبولی المتوفی سنة سبع و ستین و ألف. و من الغریب الواقع ان علماء الملة الاسلامیة فی العلوم الشرعیة و العقلیة اکثرهم من العجم].

در «کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون» که نسخۀ کبیرۀ آن که در مصر مطبوع شده است، فقیر وقت تشرف بحج بیت اللّه الحرام از مکۀ معظمه زادها اللّه تشریفا و تعظیما خریدم، گفته:

[«کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب» للشیخ الحافظ أبی عبد اللّه محمد ابن یوسف الکنجی الشافعی المتوفی سنة 658](1).

از این عبارت ظاهر است که محمد بن یوسف، شافعی المذهب و شیخ حافظ است، و جلالت مرتبۀ لقب حافظ از ما سبق ظاهر است.

و علامه علی بن محمد المعروف بابن الصباغ المکی المالکی از محمد ابن یوسف الکنجی اخذ می نماید، و او را بتعظیم و تبجیل بلیغ یاد می کند در کتاب «الفصول المهمه فی معرفة الائمة» گفته:

[و من کتاب «کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب» تألیف الشیخ الامام الحافظ ابی عبد اللّه محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی، عن عبد اللّه ابن عباس رضی اللّه عنه أن سعید بن جبیر کان یقوده بعد أن کف بصره، فمر علی صفة

ص:302


1- کشف الظنون ج 2 / 1497 .

زمزم، و إذا بقوم من أهل الشام یسبون علیا، فسمعهم عبد اللّه فقال لسعید: ردنی إلیهم فرده، فوقف علیهم](1)-الخ.

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که محمد بن یوسف کنجی شیخ و امام و حافظ و شافعی المذهب است.

و نیز ابن الصباغ در «فصول مهمه» در ذکر حضرت صاحب العصر علیه و علی آبائه افضل التحیة و السلام، گفته:

[و صنف الشیخ ابو عبد اللّه محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی فی ذلک کتابا سماه «البیان فی اخبار صاحب الزمان»](2).

«اشعار حسان بروایت جلال الدین سیوطی»
اشاره

اما روایت شیخ جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی، اشعار حسان را: پس باید دانست که سیوطی رساله ای تصنیف کرده که مسمی است به «الازدهار فیما عقده الشعراء من الاشعار» و در این رساله اشعاری که متضمن مضامین احادیث و آثار است، جمع نموده و بدان استدلال بر صحت و شهرت آن احادیث فرموده، چنانچه در اول آن گفته:

[هذا جزء جمعت فیه الاشعار التی عقد فیها شیء من الاحادیث و الاثار سمیته بالازدهار، و له فوائد: منها الاستدلال به علی شهرة الحدیث فی الصدر الاول و صحته، و قد وقع ذلک لجماعة من المحدثین، و منها ایراده فی مجالس الاملاء، و منها الاشتهار به فی فن البدیع فی أنواع العقد و الاقتباس و الانسجام].

و در همین رساله می فرماید:

ص:303


1- الفصول المهمة : 127 .
2- الفصول المهمة : 293 .

[فی «تذکرة» الشیخ تاج الدین بن مکتوم: لحسان بن ثابت الانصاری رض:

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم* بخم فأسمع بالرسول منادیا

و قال: فمن مولاکم و ولیکم* فقالوا: و لم یبدوا هناک التعامیا

الهک مولانا و أنت ولینا* و لم تلف منا فی الولایة عاصیا

فقال له: قم یا علی فاننی* رضیتک من بعدی اماما و هادیا

فمن کنت مولاه فهذا ولیه* فکونوا له أنصار صدق موالیا

هناک دعا اللّهمّ وال ولیه* و کن للذی عادی علیا معادیا

و أیضا للسید الحمیری(1):

یا بایع الدین بدنیاه* لیس بهذا أمر اللّه

من این أبغضت امام الهدی* و أحمد قد کان یهواه

من الذی أحمد من بینهم* بیوم خم ثم ناداه

أقامه من بین أصحابه* و هم حوالیه و سماه

هذا علی بن أبی طالب* مولی لمن قد کنت مولاه

فوال من والاه یا ذا العلی* و عاد من قد کان عاداه

و قال بعضهم:

إذا أنا لم احفظ وصاة محمد* و لا عهده یوم الغدیر مؤکدا

فانی کمن یشری الضلالة بالهدی* تنصر من بعد التقی أو تهودا].

از این عبارت سراسر بشارت نسبت این اشعار هدایت آثار بقطع و جزم و بت و حتم بحسان بن ثابت، و از عبارت شروع این رساله که مذکور شد، ظاهر است که از فوائد این اشعار استدلال است بر شهرت حدیث در صدر اول و صحت آن، و جماعتی از علماء باشعار استدلال بر شهرت

ص:304


1- الحمیری : اسماعیل بن محمد الشاعر المتوفی سنة ( 178 ) ه .

حدیث در صدر اول و صحت آن نموده اند.

و مخفی نماند که رسالۀ «ازدهار» بعنایت پروردگار پیش نظر این خاکسار کثیر العثار حاضر است، و آن در مجموع رسائل سیوطی است، و مجموع مذکور از جملۀ کتب وقفیۀ جناب والد ماجد علامه احله اللّه دار السلامة می باشد، و جنابشان این اشعار از این رساله در «برهان السعادة» نقل فرموده اند، پس حقیر بهدایت و دلالت جنابشان باین حجت قاطعه و أمارت باهره، که سرمه بگلوی خصام می ریزد، مطلع شدم، و بچشم خود در رسالۀ مذکور این اشعار ملاحظه کردم، و شکر عنایت بی نهایت الهی بجا آوردم، بالجمله نقل علامه سیوطی این اشعار درر بار، قاطع دابر اعذار اهل انکار، و منکس رؤس جاحدین سراسر بوار است، که نور حق بسبب آن روشن و ابلج، و باطل و زور بمرتبۀ غایت افحش و اسمج می نماید، و أبواب صنوف هدایت و ایقان بر روی أرباب اسلام و ایمان می گشاید. و للّه الحمد علی ذلک حمدا جمیلا.

«عظمت سیوطی در نزد أهل سنت»

و زواهر مآثر، و بواهر مفاخر، و شوارق معالی، و بوارق محاسن علامه سیوطی که مثبت این اشعار و مستأصل شأفۀ اهل جحود و انکار است، مفصلا انشاء اللّه تعالی در ذکر حدیث: «أنا مدینة العلم و علی بابها» خواهی شنید، و اجمالا سابقا بیان کردیم که عبد الوهاب شعرانی در «لواقح الانوار» تصریح کرده بآنکه سیوطی شیخ و قدوۀ او است، و او بر مذهب سلف صالح بود از علماء عاملین و اکابر عارفین، و برای

ص:305

او است مکاشفات غریبه و خوارق، و علوم جمه، و مصنفات جیدۀ کثیرة الفوائد.

و نیز از افادۀ شعرانی ظاهر است که شیخ عبد القادر شاذلی(1) بعض مناقب سیوطی را در جزئی ذکر کرده، و شعرانی تلخیص عیون آن کرده، می گوید: که شیخ جلال الدین مجبول بود بر خصال حمیدۀ جمیله از صفاء باطن، و سلامت سریرت، و حسن اعتقاد، و زاهد پرهیزگار، و مجتهد در علم و عمل بود، و تردد نمی کرد بسوی کسی از امراء و ملوک و غیر ایشان، و اظهار می کرد هر چیزی را که انعام می کرد حق تعالی از علوم و اخلاق، و کتمان نمی کرد مگر چیزی که مأمور بکتمان آن می شد، و عمل می کرد در این باب بقول حق تعالی. وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ(2).

و از سیوطی نقل کرده که او می گفت که اخذ کردم علم حدیث را از ششصد تن که نظم کرده ام اوشان را در «ارجوزه» و ایشان چهار طبقه اند.

و نیز از سیوطی نقل کرده که او گفته: منقطع شده بود املاء حدیث بدیار مصریه بعد حافظ ابن حجر تا بیست سال، پس ابتدا کردم در املاء حدیث در مستهل سنة اثنتین و سبعین و ثمان مائة، در جامع ابن طولون(3).

و نیز از سیوطی نقل کرده که او گفته: بتحقیق که عطا فرموده مرا حق تعالی تبحر در هفت علم: تفسیر، و حدیث، و فقه، و نحو، و معانی،

ص:306


1- الشاذلی عبد القادر بن محمد الشافعی المصری المتوفی ( 935 ) ه .
2- الضحی : 11 .
3- احمد مؤسس الدولة الطولونیة بمصر توفی سنة ( 270 ) ه .

و بیان، و بدیع، بر طریقۀ عرب و بلغاء، نه بر طریقۀ متأخرین از عجم و اهل فلسفه.

و نیز از سیوطی آورده که او گفته: که بتحقیق رسیدم مقام کمال را در جمیع آلات اجتهاد مطلق منتسب.

و نیز از سیوطی نقل کرده که او گفته: که من دو لک حدیث یاد دارم، و اگر می یافتم زیاده را هر آیینه حفظ می کردم.

و نیز از «لواقح» ظاهر است که سیوطی اعلم اهل زمان بود بفقه و حدیث و فنون آن، و حافظ متقن بود، و می شناخت غریب الفاظ حدیث و استنباط احکام را.

و نیز در آن مذکور است: که بیاض گذاشته بود ابن حجر برای چند احادیث که نمی شناخت که کدام کس تخریج آن کرده و بیان نکرده بود مراتب آن احادیث را، پس سیوطی تخریج این احادیث نموده و بیان مراتب آن از حسن و ضعف کرده.

و نیز از «لواقح الانوار» ظاهر است که سیوطی بزیارت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در عالم بیداری زیاده از هفتاد بار مشرف شده.

و از افادۀ علامه جار اللّه(1) ابو مهدی عیسی بن محمد المغربی المالکی در کتاب «اسانید» خود ظاهر است که سیوطی امام حافظ است، و والد ماجدش او را در سن سه سالگی بمجلس شیخ الاسلام ابن حجر(2) حاضر کرده، و خودش حج کرد، و آب زمزم نوشید باین نیت که در

ص:307


1- جار اللَّه المغربی المالکی المتوفی سنة ( 1080 ) ه .
2- ابن حجر احمد العسقلانی المتوفی ( 852 ) تقدم ذکره .

حدیث مثل حافظ ابن حجر باشد، و در فقه مثل سراج بلقینی(1).

و متولی مشیخات بسیار گردید، و در آخر زهد در همه ورزید، و منقطع شد بسوی خدای تعالی، و برای او کرامات بود که عظمت اکثر آن بعد وفاتش ظاهر گردید.

و زکریا بن محمد المحلی(2) الشافعی که از فضلاء تلامذۀ او است، ذکر فرموده: که سیوطی مجتمع شد با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در بیداری زیاده از هفتاد بار.

و نیز از آن ظاهر است که برای سیوطی چنان تصانیف است که عام شد نفع آن، و بزرگ گردید در نفوس ذوی الکمال وقع آن، و اغتباط کردند بآن شادی و نادی، و قصد کردند بمرعای خصیب آن حاضر و بادی، و افراد کرده أسمای آن را در جزئی بترتیب آن بر فنون، و زیاده اند در شمار بر پنج صد، سوای آنچه رجوع کرده از آن و شسته آن را.

و نیز علامه سیوطی منتهای اجلۀ مشایخ شاه ولی اللّه است، زیرا که حضرت او در کتاب «ارشاد الی مهمات الاسناد» بنهایت استبشار و افتخار تصریح کرده: بآنکه متصل شده سند او به هفت کس از مشایخ اجلۀ کرام، و ائمۀ قادۀ اعلام از مشهورین در حرمین محترمین، که اجماع واقع شده بر فضل شان در میان خافقین، و بعد بیان اسماء این هفت کس گفته: که سند اینها منتهی می شود بامامین حافظین قدوتین

ص:308


1- البلقینی عمر بن رسلان الشافعی القاهری المتوفی ( 805 ) ه .
2- المحلی : بن محمد بن زکریا المصری کان حیا فی سنة ( 914 ) .

شهیرین، بشیخ الاسلام زین الدین زکریا(1) و شیخ جلال الدین سیوطی.

و خود مخاطب عالی مقام نیز در رسالۀ «اصول حدیث» بر اتصال سند خود به «ذریعه» والد ماجدش با سیوطی و امثال او نهایت مباهات و افتخار دارد، و بکمال ابتهاج آن را ذکر می کند، و تصریح می نماید بآنکه هر یکی از مذکورین که سیوطی از جمله شان است، مستند و حافظ وقت بودند، و تصانیف اینها دائر و سائر، و اسانید اینها در آفاق مشهور و معروف است.

و محمد(2) بن یوسف شامی در «سبل الهدی و الرشاد سیوطی را به شیخنا حافظ الاسلام، بقیة المجتهدین الاعلام تعبیر می کند.

و احمد بن(3) محمد المغربی المقری در «فتح المتعال فی مدح النعال» او را به مجدد مائۀ تاسعه، و مقرب فوائد شاسعه ملقب ساخته.

و عبد الرؤف مناوی(4) در «فیض القدیر شرح جامع الصغیر» او را بحافظ کبیر، و امام شهیر وصف کرده.

و علی بن احمد بن نور الدین محمد عزیزی(5) در «سراج منیر شرح جامع صغیر» او را بامام علامه، و مجتهد عصر خود، و شیخ حدیث یاد کرده.

ص:309


1- ابن محمد بن زکریا الانصاری المصری الشافعی المتوفی ( 926 ) ه .
2- ابن یوسف بن علی الدمشقی الحنفی المتوفی سنة ( 942 ) .
3- احمد المغربی المقری المالکی المتوفی بالقاهرة سنة ( 1041 ) .
4- عبد الرؤوف بن علی المناوی الشافعی المتوفی سنة ( 1031 ) .
5- العزیزی : علی بن احمد البولاقی المصری الشافعی المتوفی ( 1070 ) .

و شیخ احمد بن علی القشاشی(1) در کتاب «سمط مجید فی سلاسل اولیاء التوحید» تصریح کرده: بآنکه سیوطی شیخ اسلام، و حافظ زاهد، جامع در میان علم و عمل بود.

و مولوی حیدر علی در «منتهی الکلام» او را از اکابر شافعیه وانموده.

«جلالت ابن مکتوم نزد أهل سنت»

و نیز باید دانست که علامه ابن مکتوم که از «تذکره» او، شیخ جلال الدین سیوطی این اشعار نقل کرده، نیز از اکابر اساطین، و مشاهیر متبحرین، و ارکان منقدین، و اعیان محققین است.

صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در «وافی بالوفیات» گفته:

[احمد بن عبد القادر بن احمد بن مکتوم بن احمد بن محمد بن سلیم العبسی(2) النحوی نقلت هذه النسبة من خطه هو الامام تاج الدین، اشتغل بالحدیث و فنونه و اخذ الحدیث عن اصحاب النجیب، و ابن علاق و هذه الطبقة. و هو مقیم بالدیار المصربة، بلغنی انه یعمل تاریخا للنحاة، و وقفت له علی «الدر اللقیط من المحیط» من تفسیر القرآن، و هو کتاب ملکته بخطه فی مجلدین التقط فیه اعراب «البحر المحیط» تصنیف شیخنا العلامة أثیر الدین(3)، فجاء فی غایة الحسن، و قد اشتهر هذا الکتاب، و ورد الی الشام، و نقلت به النسخ، رأیته بالقاهرة مرات، ثم اننی اجتمعت به فی سنة خمس و اربعین و سبعمائة بالقاهرة، و سألته الاجازة بکل

ص:310


1- احمد بن محمد بن یونس بن احمد بن علی المدنی المتوفی ( 1071 ) .
2- و فی طبقات القراء للجزری : القیسی .
3- ابو حیان محمد بن یوسف الاندلسی المتوفی ( 745 ) ه .

ما یرویه، فأجاز لی متلفظا بذلک](1)-الخ.

و شیخ محمد بن محمد الجزری در «طبقات القراء» گفته:

[احمد بن عبد القادر بن احمد بن مکتوم بن احمد بن محمد بن سلیم بن مجلی تاج الدین القیسی الدمشقی ثم القاهری الحنفی، امام عالم نحوی استاذ، ولد فی أوائل ذی الحجة سنة ثلاث و ثمانین و ستمائة، قرأ علی البقی الصائغ(2) و أبی حیان، و ببعض الروایات علی علی ابن یوسف الشطنوفی(3).

و سمع الکثیر و کتب و جمع و تصدر للاقراء بالجامع الظاهری بالحسینیة بعد موسی بن علی القطبی(4).

توفی فی السابع و العشرین من رمضان سنة تسع و اربعین و سبعمائة](5).

و سیوطی در «حسن المحاضرة» گفته:

[احمد بن عبد القادر بن مکتوم تاج الدین ابو محمد القیسی جمع الفقه و النحو و اللغة، و صنف «تاریخ النحاة» و «الدر اللقیط من البحر المحیط» . ولد فی ذی الحجة سنة اثنتین و ثمانین و ستمائة، و مات سنة تسع و اربعین و سبعمائة](6).

و نیز جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة» گفته:

ص:311


1- الوافی بالوفیات ج 7 / 74
2- تقی الدین عبد اللَّه بن محمد الحنفی المتوفی سنة ( 778 ) .
3- الشطنوفی علی بن یوسف المقری الشافعی المتوفی سنة ( 713 ) .
4- القطبی : ضیاء الدین الشافعی المتوفی سنة ( 703 ) ه .
5- غایة النهایة للجزری ج 1 / 70 .
6- حسن المحاضرة ج 1 / 470 .

[احمد بن عبد القادر بن احمد بن مکتوم بن احمد بن محمد بن سلیم بن محمد القیسی تاج الدین ابو محمد الحنفی النحوی، قال فی «الدرر» : ولد فی آخر ذی الحجة سنة ثنتین و ثمانین و ستمائة، و أخذ النحو عن البهاء بن النحاس(1) و لازم ابا حیان دهرا طویلا، و أخذ عن السروجی(2) و غیره. و تقدم فی الفقه و النحو و اللغة، و درس و ناب فی الحکم. و کان سمع من الدمیاطی اتفاقا قبل أن یطلب ثم اقبل علی سماع الحدیث و نسخ الاجزاء، فأکثر عن أصحاب النجیب(3) و ابن علاق(4) و قال فی ذلک:

و عاب سماعی للحدیث بعید ما* کبرت أناس هم الی العیب أقرب

و قالوا: امام فی علوم کثیرة* یروح و یغدو سائلا یتطلب

فقلت: مجیبا عن مقالتهم و قد* غدوت لجهل منهم أتعجب

إذا استدرک الانسان ما فات من علا* فللحزم یعزی لا الی الجهل ینسب

و الروایة عنه عزیزة، و قد سمع عنه ابن رافع(5)، و ذکره فی معجمه، له تصانیف حسان منها: «الجمع بین العباب» و «المحکم فی اللغة» ، «شرح الهدایة فی الفقه» ، «الجمع المتناه فی أخبار اللغویین و النحاة» عشر مجلدات. و کأنه مات عنها مسودة، فتفرقت عنه شذر مذر، و هذا الامر هو أعظم باعث لی علی اختصار طبقاتی الکبری فی هذا المختصر، فان تلک لما نرومه فیها یحتاج الی دهر طویل من الوقوف علی الغرائب و المناظرات و اسناد الحدیث و الاخبار، و ان کنا حصلنا

ص:312


1- ابن النحاس محمد بن ابراهیم الحلبی النحوی المتوفی ( 698 ) ه .
2- السروجی محمد بن ابراهیم الشافعی المتوفی سنة ( 710 ) .
3- النجیب : عبد اللطیف بن عبد المنعم الحنبلی المتوفی ( 672 ) .
4- ابن علاق ابو عیسی عبد اللَّه المصری المتوفی سنة ( 672 ) ه .
5- محمد بن رافع السلامی المؤرخ الحافظ المتوفی ( 774 ) ه .

من ذلک بحمد اللّه الجم الغفیر، لکن لا یخلو کل یوم من الوقوف علی فائدة جدیدة، و الاطلاع علی ما لم نکن اطلعنا علیه، فلزم من الاسراع بتبییضها اما اتلاف النسخ علی اصحابها أو إخلاؤها من الزوائد. و من تصانیفه: «شرح کافیة ابن الحاجب» ، «شرح شافیته» ، «شرح الفصیح» ، «الدر اللقیط من البحر المحیط» مجلدات قصره علی مباحث أبی حیان مع ابن عطیة(1)، و الزمخشری «التذکرة» ثلاث مجلدات سماها «قید الاوابد» ، وقفت علیها بخطه فی المحمودیة اعادنا اللّه الی الانتفاع بها کما کنا قریبا بمحمد و آله.

توفی الشیخ تاج الدین فی الطاعون العام فی رمضان سنة تسع و اربعین و سبعمائة، و کتب إلیه بعض الفضلاء:

أیا تاج دین اللّه و الاوحد الذی* تسنم مجدا قدره ذروة العلاء

و جامع أشتات الفضائل حاویا* مدی السبق حلالا لما قد تشکلا

و بحر علوم فی ریاض مکارم* أبی حالة التساءل الا تسلسلا

لعلک و الاحسان منک سجیة* و أوصافک الاعلام طاولن یذبلا

تعدد لی نظما مواضع حذف ما* یعود الی الموصول نظما مسهلا

و أکثر من الایضاح و اعذر مقصرا* و عش دائم الاقبال ترفل فی الحلا

فأجابه الشیخ تاج الدین، و من خطه نقلت:

ألا أیها المولی المحلی قریضه* إذا راح شعر الناس فی البید مشکلا

و جالی أبکار المعانی عرائسا* علیها من التنمیق ما سمج الحلا

و مستنتج الافکار تشرق کالضحی* و مستخرج الالفاظ تخلب کالطلا

و غارس من غرس المکارم مثمرا* و جانی من ثمر الفضائل ماحلا

کتبت الی المملوک نظما بمدحة* و وصفک فی الآفاق مازال أفضلا

ص:313


1- ابن عطیة عبد الحق ابو محمد المحاربی المفسر المتوفی ( 542 ) ه .

و ارسلت تبغی نظمه لمسائل* و من عجب أن یسأل البحر جدولا

فلم یسع المملوک الا امتثاله* و تمثیل ما الوی و ایضاح ما جلا

و لم یال جهدا فی اجتلاب شریدة* و من بذل المجهود جهدا فما ألا

فقلت: و قد اهدیت فجرا الی ضحی* و شولا الی بحر و سحقا لذی ملا

الی آخر الابیات](1).

«دلالت أشعار حسان بر ولایت و امامت»

و هر گاه این همه دانستی، پس بدانکه این اشعار درر بار، بلاغت شعار متانت آثار، جلیلة المقدار، عزیزة المثار، عالیة المنار، مشرقة الانوار یانعة الانوار، متفقة الازهار، کاشف غمام شبهات رکیکه، و مزیح غیاهب ظلام توجیهات سخیفه، و دافع و ساوس اوهام بعیده، و رافع هواجس غیر سدیده، و هاتک استار تزویقات بی اصل، و مبدی عوار تلفیقات صریحة الهزل، و منور عیون مؤمنین، و شافی صدور موقنین، و مشید دعائم دین، و مسدد أرکان یقین، و موجب نتاج أفهام عقیمه، و مورث شفاء قلوب سقیمه، و منتج فوائد عظیمه، و جالب عوائد فخیمه است که از آن بصراحت تمام بدلالت مطابقی بلا دخل تعریض و التزام، امام و هادی بودن جناب امیر المؤمنین علیه الصلاة و السّلام به ارشاد جناب سرور انام علیه آلاف التحیة و السّلام حدیث غدیر را، ظاهر و واضح است.

پس قطعا و حتما و جزما و یقینا ثابت گردید که مراد از حدیث غدیر افادۀ امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بوده لا غیر.

ص:314


1- بغیة الوعاة ج 1 / 326 .

برای خدا تعصب و عناد را گذاشته، یک لحظه تأمل باید فرمود که شعر «فقال له قم» الخ، نص صریحست بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم، در روز غدیر، نص بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده، زیرا که معنایش آن است که جناب سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلم گفت بحضرت امیر المؤمنین علیه السّلام: که أی علی برخیز که من پسندیدم ترا بحالی که تو امام و هادی هستی.

پس توجیهات رکیکه و تأویلات سخیفه بحمل (مولی) بر معنای غیر امام، محض افتراء و بهتان، و صریح مجازفت و عدوان، و أشنع کذب و اختلاق، و أفحش عناد و شقاق است، که تأویل الحدیث بما لا یرضی به الرسول و الصحابة العدول است.

و صحت احتجاج و استدلال باین اشعار هدایت شعار بچند وجه ظاهر است:

اول: آنکه قائل آن حسان بن ثابت، خود از صحابۀ عدول، و أجلۀ فحول است، و علاوه بر محامد عامه، و مناقب شامله بالخصوص، فضائل و مناقب زاهرۀ او موجب مزید رکون و قبول.

ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر در «استیعاب» گفته:

[و روینا من وجوه کثیرة عن ابی هریرة و غیره: ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لحسان: «اهجهم-یعنی المشرکین-و روح القدس معک» .

و انه صلّی اللّه علیه و سلم قال لحسان: «اللّهمّ أیده بروح القدس لمناضلته عن المسلمین» .

و قال صلّی اللّه علیه و سلم ان قوله فیهم اشد علیهم من وقع النبل.

و مر عمر بن الخطاب بحسان بن ثابت و هو ینشد الشعر فی مسجد

ص:315

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، فقال: أ تنشد الشعر؟ أو قال: مثل هذا الشعر فی مسجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم؟ فقال له حسان بن ثابت: قد کنت انشد و فیه من هو خیر منک، یعنی النبی صلّی اللّه علیه و سلم، فمکث عمر](1).

و نیز در آن مسطور است:

[و روی ابن درید(2)، عن ابی حاتم، عن ابی عبیدة(3) قال: فضل حسان علی الشعراء بثلاث: کان شاعر الانصار فی الجاهلیة، و شاعر النبی صلّی اللّه علیه و سلم فی النبوة، و شاعر الیمن کلها فی الاسلام.

قال ابو عبیدة: و اجتمعت العرب علی أن أشعر المدر اهل یثرب، ثم عبد القیس، ثم ثقیف، و علی أن أشعر المدر حسان بن ثابت.

و قال ابو عبیدة: حسان بن ثابت شاعر الانصار فی الجاهلیة، و شاعر اهل الیمن فی الاسلام و هو شاعر اهل القری](4).

و نیز در آن مذکور است:

[ذکر الزبیر بن بکار(5) قال ابراهیم بن المنذر(6)، عن هشام بن سلیمان(7)

ص:316


1- الاستیعاب ج 1 / 345 .
2- محمد بن الحسن اللغوی المتوفی سنة ( 321 ) ه .
3- ابو عبیدة : معمر بن المثنی البصری المتوفی سنة ( 209 ) ه .
4- الاستیعاب ج 1 / 345 .
5- ابن به کار الاسدی قاضی مکة المتوفی سنة ( 256 ) ه .
6- ابن عبد اللَّه بن المنذر المدنی المتوفی سنة ( 236 ) ه .
7- ابن سلیمان المخزومی المکی له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 9 / 62 .

عن ابن جریح(1)، عن محمد بن السائب بن برکة(2)، عن امه، انها کانت مع عائشة فی الطواف و معها أم حکیم بنت خالد بن العاص، وام حکیم بنت عبد اللّه بن ابی ربیعة، فتذاکرنا حسان بن ثابت، فابتدرناه بالسب، فقالت عائشة أ ابن الفریعة تسبان؟ انی لارجو أن یدخله اللّه الجنة بذبه عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم بلسانه: أ لیس القائل:

هجوت محمدا فأجبت عنه و عند اللّه فی ذاک الجزاء

فان أبی و والدتی و عرضی لعرض محمد منکم وقاء

فبرأ؟ ؟ ؟ نه من ان یکون افتری(3)].

و ابو الحسن علی بن محمد بن عبد الکریم الجزری المعروف بابن الاثیر در «اسد الغابه» بترجمۀ حسان گفته:

[یقال له: شاعر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، و وصفت عائشة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقالت: کان و اللّه کما قال فیه حسان:

متی یبد فی الداجی البهیم جبینه یلح مثل مصباح الدجی المتوقد

فمن کان أو من قد یکون کأحمد نظام لحق أو نکال لملحد

و قد کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ینصب له منبرا فی المسجد یقوم علیه قائما یفاخر عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، و

رسول اللّه یقول: «ان اللّه یؤید حسان بروح القدس ما نافح عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم»](4).

ص:317


1- عبد الملک بن عبد العزیز بن جریح المکی المتوفی ( 149 ) .
2- له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 7 / 269 .
3- الاستیعاب ج 1 / 341 .
4- اسد الغابة ج 2 / 4 .

و شهاب الدین احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی در «اصابه فی تمییز الصحابة» بترجمۀ حسان گفته:

[کان شاعر الانصار فی الجاهلیة، و شاعر النبی صلّی اللّه علیه و سلم فی أیام النبوة و شاعر الیمن کلها فی الاسلام، و کان مع ذلک جبانا. و فی «الصحیحین» من طریق سعید بن(1) المسیب قال: مر عمر بحسان فی المسجد و هو ینشد فلحظ إلیه، فقال کنت انشد و فیه من هو خیر منک، ثم التفت الی ابی هریرة، فقال: انشدک اللّه أ سمعت النبی صلّی اللّه علیه و سلم یقول: «أجب عنی اللّهمّ أیده بروح القدس» .

و اخرج احمد من طریق یحیی(2) بن عبد الرحمن بن حاطب قال: مر عمر علی حسان و هو ینشد الشعر فی المسجد، فقال: أ فی مسجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم تنشد الشعر؟ فقال: قد کنت أنشد و فیه من هو خیر منک.

و فی «الصحیحین» عن البراء: ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال لحسان:

«اهجهم أو هاجهم و جبرئیل معک» .

و قال ابو داود: ثنا لوین(3)، عن ابن(4) أبی الزناد، عن أبیه، عن هشام(5) بن عروة، عن عائشة: ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم کان یضع لحسان المنبر فی المسجد یقوم علیه قائما یهجو الذین کانوا یهجون النبی صلّی اللّه علیه و سلم، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: «ان روح القدس مع حسان مادام ینافح عن رسول

ص:318


1- ابن المسیب بن حزن التابعی المتوفی سنة ( 94 ) ه .
2- ابو محمد یحیی بن عبد الرحمن المدنی المتوفی سنة ( 104 ) ه .
3- لوین محمد بن سلیمان البغدادی المتوفی سنة ( 246 ) ه .
4- ابن أبی الزناد عبد الرحمن المدنی المتوفی سنة ( 174 ) ه .
5- هشام بن عروة الزبیری المدنی المتوفی سنة ( 146 ) .

اللّه»](1).

و ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم در کتاب «المستدرک علی الصحیحین» گفته:

[حدثنا ابو العباس محمد(2) بن یعقوب، ثنا بحر بن(3) نصر، ثنا عبد اللّه(4) ابن وهب، اخبرنی عبد الرحمن بن أبی الزناد، عن أبیه و هشام بن عروة، عن عروة، عن عائشة قالت: کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یضع لحسان منبرا فی المسجد یقوم علیه قائما یفاخر عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و یقول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: «ان اللّه یؤید حسان بروح القدس ما نافح أو فاخر عن رسول اللّه» .

و حدثنا أبو العباس، ثنا بحر بن نصر، ثنا عبد اللّه بن وهب، اخبرنی عبد الرحمن ابن أبی الزناد، عن هشام بن عروة، عن ابیه، عن عائشة، عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم نحوه، هذا حدیث صحیح الاسناد، و لم یخرجاه.

حدثنا الحسین(5) بن الحسن بن ایوب، ثنا ابو یحیی بن أبی سبرة، ثنا عبد العزیز بن عبد اللّه الاویسی(6) ، ثنا ابراهیم بن سعد(7)، عن صالح(8) بن کیسان

ص:319


1- الاصابة ج 1 / 325 .
2- ابو العباس الاصم النیسابوریّ المتوفی سنة ( 346 ) ه .
3- بحر بن نصر الخولانی المصری المتوفی سنة ( 267 ) .
4- ابن وهب ابو محمد المصری المتوفی سنة ( 197 ) .
5- الحسین ابو عبد اللَّه الطوسی المتوفی سنة ( 340 ) ه .
6- الاویسی : عبد العزیز بن عبد اللَّه له ترجمة فی الجرح و التعدیل .
7- ابو اسحاق الزهری المدنی المتوفی سنة ( 184 ) ه .
8- صالح بن کیسان المدنی المتوفی بعد سنة ( 140 ) ه .

عن ابن شهاب(1)، عن عروة(2) قال: کانت عائشة رضی اللّه عنها تکره أن یسب حسان بن ثابت عندها و تقول: أ لیس الذی قال:

فان أبی و والدتی و عرضی لعرض محمد منکم وقاء]

و نیز در آن مذکور است:

[اخبرنا علی(3) بن محمد بن عقبة الشیبانی بالکوفة، ثنا الهیثم(4) بن خالد حدثنا ابو نعیم، ثنا عیسی بن عبد الرحمن، حدثنی عدی بن ثابت، عن البراء ابن عازب قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لحسان بن ثابت: «ان روح القدس معک ما هاجیتهم» . هذا حدیث صحیح الاسناد، و لم یخرجاه.

أخبرنی محمد بن ابراهیم بن الفضل المزکی، ثنا احمد بن سلمة، ثنا اسحاق ابن ابراهیم، أنا عبدة بن سلیمان، عن هشام بن عروة، عن أبیه، عن عائشة قالت:

استأذن حسان بن ثابت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی هجاء المشرکین، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: فکیف بنسبی فیهم؟ فقال حسان: لاسلنک منهم کما تسل الشعرة من العجین.

قال هشام: قال أبی: و ذهبت اسب حسان عند عائشة، فقالت: لا تسب حسان فانه کان ینافح عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم.

هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین و لم یخرجاه هکذا، انما خرجه مسلم بطوله من حدیث اللیث، عن خالد بن یزید و ذکر فیه القصیدة بطولها:

هجوت محمدا و أجبت عنه و عند اللّه فی ذاک الجزاء

ص:320


1- ابن شهاب : محمد بن مسلم المدنی المتوفی سنة ( 124 ) ه .
2- عروة بن الزبیر بن العوام المتوفی سنة ( 91 ) ه
3- علی بن محمد بن عقبة الشیبانی المتوفی سنة ( 343 ) ه .
4- هیثم بن خالد ابو صالح المتوفی سنة ( 278 ) ه .

حدثنا أبو العباس محمد بن یعقوب، ثنا الحسن بن علی بن عفان(1)، ثنا ابو أسامة(2)، عن الولید بن کثیر، عن یزید بن عبد اللّه بن قسیط(3)، عن أبی الحسن مولی بنی نوفل: ان عبد اللّه بن رواحة(4) و حسان بن ثابت أتیا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حین نزلت طسم الشعراء یبکیان، و هو یقرأ علیهم: وَ اَلشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ اَلْغاوُونَ(5) حتی بلغ وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ قال: أنتم وَ ذَکَرُوا اَللّهَ کَثِیراً قال: أنتم وَ اِنْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا قال: أنتم](6).

دوم: آنکه حسان این اشعار بلاغت آثار را باستجازت و اجازت جناب سرور مختار علیه و آله الاطهار آلاف التحیة و السّلام ما اختلف اللیل و النهار خوانده، و آن حضرت بجواب استجازت او کلمۀ بلیغۀ:

«قل علی برکة اللّه» فرموده، و ذلک اکبر شاهد و أصدق برهان علی الحجیة و الصواب و صارم أوداج شبهات المنکرین الاقشاب.

سوم: آنکه تقریر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله برای این اشعار هویدا و آشکار است که حسان روبروی آن حضرت انشاد آن کرده، وردی و انکاری از آن حضرت بر این اشعار واقع نشده، و تقریر حضرت بشیر و نذیر باجماع اهل اسلام دلیل قاطع و برهان ساطع بر حقیت و صواب و موافقت با سنت و کتاب است.

ص:321


1- ابو محمد العامری الکوفی المتوفی سنة ( 207 ) ه .
2- ابو أسامة حماد بن أسامة الکوفی المتوفی ( 201 ) ه .
3- ابو عبد اللَّه اللیثی المدنی له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 9 / 273 .
4- عبد اللَّه بن رواحة الصحابی الشهید فی وقعة مؤتة ( 8 ) ه .
5- الشعراء : 224 - 227 .
6- المستدرک للحاکم ج 3 / 486 و 488 .

چهارم: آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله علاوه بر تقریر، صراحة استحسان این اشعار فرموده که بعد سماع آن ارشاد نموده:

«یا حسان لا تزال مؤیدا بروح القدس ما نافحت عنا بلسانک» کما فی روایة محمد بن یوسف الکنجی و سبط ابن الجوزی.

و از این ارشاد صراحة واضح است که این اشعار بذروۀ قبول و استحسان سرور انس و جان صلّی اللّه علیه و آله ما اختلف الملوان فائز گردیده، و بتأیید روح القدس از زبان گوهرفشان حسان سرزده، و مصداق منافحه از ذات عالی برکات سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات و التسلیمات بوده.

پنجم آنکه: حسان این اشعار را در مجمع عظیم صحابۀ عدول انشاد کرده و همه تقریر کردند، و اصلا ردی و انکاری بر آن نکردند.

پس باجماع جمیع صحابه که اهل لسان و اقحاح عرب اعیان بودند، ثابت گردید که مراد از «مولی» در حدیث غدیر امام و هادی است. پس انکار حضرات سنیه بر این معنی عین انکار بر جمیع صحابۀ حاضرین این مجمع شریف است.

ششم: آنکه حضرات ثلاثه هم قطعا و حتما و جزما در این مجمع عظیم حاضر، و تهنیت شیخین بالخصوص بر حصول ابن مرتبۀ عظمی برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام منقول و مأثور، پس احتمال غیبت اینها کما ذکر الکابلی، و المخاطب فی الجواب عن حدیث الطیر، هیچ عاقلی بر زبان نمی توان آورد، و چون حضرات ثلاثه انکاری بر این اشعار ننمودند، با آنکه دأب حضرت ثانی جابجا تفوه باعتراض و ایراد بود، و بلا ارتیاب و امتراء ثابت گردید که نزد این حضرات هم «مولی» در حدیث بمعنی امام است، و شبهات و احتمالات منکرین و جاحدین

ص:322

از جمله شنائع اوهام، و از مزید وهن و سقوط علی طرف الثمام و الحمد للّه فی المبدأ و الختام.

بس عجب که اتباع ثلاثه باختراع تأویلات رکیکه از تخطئۀ حضرات ثلاثه و تحمیق و تسفیهشان هم بر خود نمی لرزند، و حسابی از مخالفتشان بر نمی دارند.

دلیل چهارم «شعر قیس بن سعد»
اشاره

دلیل چهارم از دلائل یقینیه و حجج قطعیه و براهین زاهره و أمارات باهره و شواهد صادقه و بینات عادله بر اینکه مراد از حدیث غدیر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و خلافت و امارت آن مزین و سادۀ ولایت است، آنکه قیس بن سعد بن عباده که از اکابر صحابۀ جلیل الشأن و اعاظم مقتدایان اعیان است، در أشعار بلاغت شعار خود تصریح فرموده به اینکه: جناب امیر المؤمنین علیه السّلام امام او و امام ما سوای او است، و باین حکم آمده است تنزیل یعنی قرآن شریف، روزی که فرموده حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله

حدیث: «من کنت مولاه فعلی مولاه» علامه ابو المظفر یوسف بن قزغلی که بتصریح فاضل رشید در «ایضاح» از ائمۀ دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنت و جماعت است، و فضائل سنیه و مناقب علیۀ او عنقریب بگوشت می خورد، در «تذکرۀ خواص الامه» می فرماید: [قال قیس بن سعد بن عبادة الانصاری: و انشدها بین یدی علی بصفین:

قلت: لما بغی العدو علینا حسبنا ربنا و نعم الوکیل

و علی امامنا و امام لسوانا أتی به التنزیل

ص:323

یوم قال النبی: من کنت مولاه فهذا مولاه خطب جلیل

انما قاله النبی علی الامة حتم ما فیه قال و قیل](1).

بعنایت سرمدی و تأیید صمدی از این اشعار متانت آثار بنهایت وضوح و ظهور آشکار گردید که مراد از حدیث غدیر امامت و إمارت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است، چه قیس بن سعد بوقت بغی و جور و زیغ دشمن کینه کیش و ظهور عناد و عداوت و شقاوت معاند بد اندیش روبروی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بیان کرد که: آن جناب امام او و امام ما سوای او است، و قرآن شریف بامامت آن جناب نازل گردیده، روزی که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله

حدیث: «من کنت مولاه فعلی مولاه» ارشاد نموده، و این ارشاد خطب جلیل و امر عظیم است، و ارشاد این حدیث بطریق حتم و الزام بر سائر انام بوده.

بحیرتم که بعد سماع چنین نصوص واضحه و تصریحات لائحه که عرق تسویلات و تأویلات سخیفه را استیصال می کند و بیخ و ساوس و هواجس ظلمانیه را بر می کند، و لسان قبل و قال را مقطوع، و اصل شبهات و تشکیکات اهل جدال را مقموع می سازد، بکدام حیله و تخدیع دست خواهند انداخت، و کدام تلمیع و تسویل واهی بر پا خواهند ساخت.

فضائل قیس بن سعد در کتب رجال اهل سنت

و محتجب نماند که برای ثبوت فضل و جلالت قیس بن سعد بن عباده ملاحظۀ تقریرات حضرات اهل سنت در تعظیم و تبجیل صحابه، و اثبات حقانیت شان، و تمسک بافعال و اقوال ایشان در اصول و فروع، خصوصا ملاحظۀ افادات خود مخاطب در صدر این باب و دیگر ابواب

ص:324


1- تذکرة خواص الامة : 33 .

کافی و بسند است، معهذا بالخصوص فضائل و محامد قیس بن سعد بن عباده در اینجا مذکور می شود که غایت جلالت او ظاهر شود.

پس باید دانست که قیس بن سعد حسب افادات اساطین و محققین سنیه، سخی و کریم، و از کرام و فضلاء اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله، و صاحب عقل و دها و متصف برأی صواب انتما بوده، و تا ده سال اکتساب سعادت خدمت سرور انام صلّی اللّه علیه و آله الکرام کرده، و منزلت صاحب شرطه در خدمت آن جناب داشت، که اهتمام امور آن جناب می نمود، و از فضلای أجله و دهات عرب و کرمایشان، و صاحب نجدت و شجاعت و شریف قوم خود بوده، که کسی مدافعت فضل او نمی کرد مثل پدر و جد خودش، و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله مدح خاندان او نموده، و ارشاد فرموده که جود از عادت این اهلبیت است، و در مشاهد با آن حضرت حاضر شده، و آن سرور رایت روز فتح از پدرش گرفته، به او عنایت نموده الی غیر ذلک.

علامه ابو عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البر النمری القرطبی(1) در کتاب «استیعاب فی معرفة الصحاب» گفته:

[قیس بن سعد بن عبادة بن دلیم بن حارثة الانصاری الخزرجی، و قد نسبنا اباه فی بابه فأغنی ذلک عن الرفع فی نسبه هیهنا، یکنی أبا الفضل و قیل: أبا عبد اللّه و قیل: أبا عبد الملک، امه فکیهة بنت عبید بن دلیم بن حارثة.

قال الواقدی(2): کان قیس بن سعد بن عبادة من کرام اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اسخیائهم و دهاتهم.

ص:325


1- ابن عبد البر : یوسف بن عبد اللَّه القرطبی المتوفی ( 463 ) ه .
2- الواقدی محمد بن عمر بن واقد المدنی المتوفی سنة ( 207 ) .

قال ابو عمر: کان أحد الفضلاء الجلة، واحد دهاة العرب و اهل الرأی و المکیدة فی الحروب، مع النجدة و البسالة و السخاء و الکرم، و کان شریف قومه غیر مدافع هو و ابوه وجده، صحب قیس رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هو و ابوه و اخوه سعید بن سعد بن عبادة(1).

قال انس بن مالک(2): کان قیس بن سعد بن عبادة من النبی صلّی اللّه علیه و سلم بمکان صاحب الشرطة من الامیر، و أعطاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الرایة یوم فتح مکة إذ نزعها من أبیه لشکوی قریش سعدا(3) یومئذ و قد قیل: انه اعطاها الزبیر(4) ، ثم صحب قیس بن سعد علی بن ابی طالب، و شهد معه الجمل و صفین و النهروان هو و قومه و لم یفارقه حتی قتل، و کان ولاه علی علی مصر، فضاق به معاویة و أعجزته فیه الحیلة فکاید فیه علیا ففطن علی لمکیدته، فلم یزل به الاشعث(5) و اهل الکوفة حتی عزل قیسا و ولی محمد بن ابی بکر(6) ، ففسدت علیه مصر](7).

و عز الدین ابو الحسن علی بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری در «اسد الغابة فی معرفة الصحابة» گفته:

[قیس بن سعد بن عبادة بن دلیم بن حارثة بن ابی خزیمة بن ثعلبة بن طریف

ص:326


1- سعید . . کان والیا لامیر المؤمنین علیه السّلام علی الیمن .
2- انس بن مالک : خادم النبی صلّی اللَّه علیه و آله توفی سنة ( 93 ) ه .
3- سعد بن عبادة الانصاری الخزرجی المتوفی سنة ( 14 ) ه .
4- الزبیر بن العوام المقتول بوادی السباع سنة ( 36 ) ه .
5- الاشعث بن قیس الکندی الهالک سنة ( 40 ) ه .
6- محمد بن أبی بکر استشهد بفسطاط مصر سنة ( 38 ) ه .
7- الاستیعاب ج 3 / 1289 .

ابن الخزرج بن ساعدة الانصاری الخزرجی الساعدی یکنی ابا الفضل و قیل:

ابو عبد الملک، و امه فکیهة بنت عبید بن دلیم بن حارثة، و کان من فضلاء الصحابة و أحد دهاة العرب و کرمائهم، و کان من ذوی الرأی الصائب و المکیدة فی الحرب مع النجدة و الشجاعة، و کان شریف قومه غیر مدافع و من بیت سیادتهم.

أنبأنا ابراهیم، و اسماعیل و غیرهما بأسنادهم الی أبی عیسی قال: حدثنا محمد بن مرزوق البصری(1)، حدثنا محمد بن عبد اللّه الانصاری(2)، حدثنی أبی عن ثمامة(3)، عن انس قال: کان قیس بن سعد بن عبادة من النبی صلّی اللّه علیه و سلم بمنزلة صاحب الشرطة من الامیر.

قال الانصاری: مما یلی من اموره، قال: و حدثنا ابو عیسی، حدثنا ابو موسی حدثنا وهب بن بن جریر(4)، حدثنا أبی قال: سمعت منصور بن زاذان(5) یحدث عن میمون بن أبی شبیب(6)، عن قیس بن سعد بن عبادة ان أباه دفعه الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم یخدمه، قال: فمر بی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و قد صلیت فضربنی برجله و قال: «أ لا أدلک علی باب من أبواب الجنة؟» ، قلت: بلی، قال: «لا حول و لا قوة الا باللّه» .

قال ابن شهاب: کان قیس بن سعد یحمل رایة الانصار مع النبی صلّی اللّه علیه و سلم، قیل: انه کان فی سریة فیها ابو بکر و عمر، فکان یستدین و یطعم الناس

ص:327


1- ابن مرزوق الباهلی له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 8 / 89 .
2- الانصاری الخزرجی له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 7 / 296 .
3- ثمامة بن عبد اللَّه بن انس بن مالک قاضی البصرة .
4- ابن جریر بن حازم الحافظ البصری المتوفی سنة ( 206 ) .
5- ابن زاذان ابو المغیرة الثقفی الواسطی المتوفی سنة ( 128 ) ه .
6- ابن أبی شبیب الرقی له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 8 / 234 .

فقال ابو بکر و عمر: ان ترکنا هذا الفتی أهلک مال أبیه، فمشیا فی الناس، فلما سمع سعد قام خلف النبی صلّی اللّه علیه و سلم، فقال: من یعذرنی من ابن ابی قحافة و ابن الخطاب یبخلان علی ابنی.

و قال ابن شهاب: کانوا یعدون دهاة العرب حین ثارت الفتنة خمسة رهط، یقال لهم: ذوو رأی العرب و مکیدتهم: معاویة، و عمرو بن العاص و قیس بن سعد و المغیرة بن شعبة و عبد اللّه بن(1) بدیل بن ورقاء، فکان قیس و ابن بدیل مع علی، و کان المغیرة معتزلا فی الطائف، و کان عمرو مع معاویة.

و قال قیس: لو لا انی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول: «المکر و الخدیعة فی النار» لکنت من أمکر هذه الامة.

و أما جوده: فله فیه أخبار کثیرة لا نطول بذکرها، ثم انه صحب علیا لما بویع له بالخلافة، و شهد معه حروبه، و استعمله علی علی مصر، فکایده معاویة، فلم یظفر منه بشیء، فکاید علیا و أظهر ان قیسا قد صار معه یطلب بدم عثمان فبلغ الخبر علیا، فلم یزل به محمد بن أبی بکر و غیره حتی عزله و استعمل بعده الاشتر(2) ، فمات فی الطریق، فاستعمل محمد بن أبی بکر، فأخذت مصر منه و قتل، و لما عزل قیس اتی المدینة، فأخافه مروان بن الحکم(3)، فسار الی علی بالکوفة و لم یزل معه حتی قتل، فصار مع الحسن، و سار فی مقدمته الی معاویة فلما بایع الحسن معاویة دخل قیس فی بیعة معاویة و عاد الی المدینة و هو القائل یوم صفین:

هذا اللواء الذی کنا نحف به مع النبی و جبرئیل لنا مدد

ص:328


1- ابن بدیل بن ورقاء الخزاعی الشهید بصفین ( 37 ) ه .
2- مالک بن الحارث النخعی الشهید فی طریق مصر ( 38 ) ه .
3- مروان بن الحکم : الهالک بدمشق سنة ( 65 ) ه .

ما ضر من کانت الانصار عیبته أن لا یکون له من غیرهم أحد

قوم إذا حاربوا طالت اکفهم بالمشرفیة حتی یفتح البلد

روی عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم احادیث، روی عنه ابو عمار عریب بن حمید الهمدانی(1) ، و ابن أبی لیلی(2) ، و الشعبی(3)، و عمرو بن شرحبیل(4)، و غیرهم.

أنبأنا ابو الفضل الطبری الفقیه بأسناده الی احمد بن علی، حدثنا ابو بکر ابن(5) أبی شیبة، حدثنا ابن عیینة(6)، عن ابن ابی نجیح(7)، عن ابیه، عن قیس بن سعد روایة قال: لو کان العلم متعلقا بالثریا لناله ناس من فارس.

و توفی سنة تسع و خمسین و قیل: سنة ستین. و کان لیس فی وجهه لحیة و لا شعرة، فکانت الانصار تقول: وددنا أن نشتری لقیس لحیة بأموالنا و کان مع ذلک جمیلا. اخرجه الثلاثة](8)-الخ.

و علامه احمد بن علی بن محمد بن علی بن محمود بن احمد بن حجر عسقلانی در «اصابه فی تمییز الصحابة» گفته:

[قیس بن سعد بن عبادة بن دلیم الانصاری الخزرجی، تقدم نسبه فی

ص:329


1- ابو عمار الدهنی الکوفی له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 7 / 32 .
2- ابن أبی لیلی محمد بن عبد الرحمن المتوفی سنة ( 148 ) ه .
3- الشعبی عامر بن شراحیل ابو عمرو الکوفی المتوفی ( 104 ) ه .
4- ابو میسرة الکوفی له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 6 / 237 .
5- ابن أبی شیبة عبد اللَّه بن محمد الحافظ المتوفی سنة ( 235 ) .
6- سفیان بن عیینة الحافظ الکوفی المتوفی سنة ( 198 ) ه .
7- ابن أبی نجیح عبد اللَّه بن یسار المکی المتوفی ( 131 ) ه .
8- اسد الغابة ج 4 / 215 .

ترجمة والده، مختلف فی کنیته، فقیل: ابو الفضل، و قیل: ابو عبد اللّه و قیل:

ابو عبد الملک.

و ذکر ابن حبان ان کنیته ابو القاسم، و امه بنت عم ابیه، و اسمها فکیهة بنت عبید بن دلیم.

و قال ابن عیینة، عن عمرو بن دینار(1): کان قیس ضخما حسنا طویلا، إذا رکب الحمار خطت رجلاه الارض.

و قال الواقدی: کان سخیا کریما داهیة.

و أخرج البغوی من طریق ابن شهاب قال: کان قیس حامل رایة الانصار مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، و کان من ذوی الرأی من الناس.

و قال ابن یونس(2): شهد فتح مصر و اختط بها دارا، ثم کان قیس أمیرها لعلی.

و فی «مکارم الاخلاق» للطبرانی من طریق عروة بن الزبیر: کان قیس بن سعد یقول: اللّهمّ ارزقنی مالا فانه لا یصلح الفعال الا بالمال.

و ذکر الزبیر انه کان سناطا(3) لیس فی وجهه شعرة، فقال: ان الانصار کانوا یقولون: وددنا أن نشتری لقیس بن سعد لحیة بأموالنا، قال ابو عمر: کذلک کان شریح(4) و عبد اللّه بن الزبیر (5) لم یکن فی وجوههم شعر.

و فی «صحیح البخاری» عن انس: کان قیس بن سعد من النبی صلّی اللّه علیه

ص:330


1- ابن دینار ابو محمد الاثرم المکی المتوفی سنة ( 125 ) ه .
2- عبد الرحمن بن احمد بن یونس المصری المتوفی سنة ( 347 ) ه .
3- السناط بکسر السین أو ضمها : من لا لحیة له أو خفیف العارضین .
4- القاضی ابو أمیّة بن الحارث المتوفی سنة ( 78 ) ه .
5- ابن الزبیر بن العوام المقتول بمکة سنة ( 73 ) ه .

و سلم بمنزلة صاحب الشرطة من الامیر.

و أخرج البخاری فی «التاریخ» من طریق مریم بن اسعد(1)، قال: رأیت قیس بن سعد و قد خدم النبی صلّی اللّه علیه و سلم عشر سنین.

و قال ابو عمر: کان أحد الفضلاء الجلة من دهاة العرب من اهل الرأی و المکیدة فی الحرب مع النجدة و السخاء و الشجاعة، و کان شریف قومه غیر مدافع و کان ابوه وجده کذلک.

و فی «الصحیح» عن جابر فی قصة جیش العسرة: انه کان فی ذلک الجیش و انه کان ینحر و یطعم حتی استدان بسبب ذلک و نهاه امیر الجیش، و هو أبو عبیدة(2)،

وفی بعض طرقه: ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال: «الجود من شیمة اهل ذلک البیت» رویناه فی «الغیلانیات» .

و أخرجه ابن وهب(3) من طریق بکر بن سوادة(4) ، عن أبی حمزة(5)، عن جابر.

و أخرج ابن المبارک، عن ابن عیینة، عن موسی بن ابی عیسی(6): ان رجلا استقرض من قیس بن سعد ثلاثین ألفا، فلما ردها علیه، أبی أن یقبلها.

و شهد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم المشاهد و أخذ النبی صلّی اللّه علیه

ص:331


1- فی سیر النبلاء : عن یریم أبی العلاء . و علی أی حال ما وجدت له ترجمة .
2- ابن الجراح عامر بن عبد اللَّه المتوفی سنة ( 18 ) ه .
3- عبد اللَّه بن وهب بن مسلم المصری المتوفی ( 197 ) ه .
4- ابن سوادة ابو ثمامة المصری غریق افریقیة سنة ( 128 ) ه .
5- ابو حمزة الخولانی المصری له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 9 / 361 .
6- ابن أبی عیسی أبو هارون المدینی روی عن الباقر علیه السّلام .

و سلم یوم الفتح الرایة من أبیه فدفعها له روی قیس بن سعد، عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم و عن ابیه.

روی عنه انس، و ثعلبة بن أبی مالک(1)، و أبو میسرة(2)، و عبد الرحمن بن أبی لیلی، و عروة، و آخرون.

و صحب قیس علیا و شهد معه مشاهده](3).

دلیل پنجم «شعر امیر المؤمنین علیه السّلام و حدیث غدیر»
اشاره

دلیل پنجم از دلائل واضحه و براهین لائحه بر ارادۀ امامت و خلافت از حدیث غدیر آن است که خود جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام تصریح فرموده بآنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله آن حضرت را امام گردانیده، و به این معنی بغدیر خم خبر داده.

چنانچه در دیوان اشعار مأثوره از آن حضرت، که حسین میبذی(4) در «فواتح» بمدح آن بعد کلامی گفته:

[خاصة دیوان أشعار حقائق اشعار او که بی شائبۀ تکلف و بی رائحۀ تصلف، آسمانی است پر از کواکب حقائق، و چمنی است پر از شقائق دقائق.

نجائب آیات غرائب نزهة رغائب غایات کتائب نجدة

عقائق أحکام دقائق حکمة حقائق أحکام رقائق بسطة

ص:332


1- ابن ابی مالک المدنی التابعی امام مسجد بنی قریظة .
2- ابو میسرة : مولی العباس بن عبد المطلب .
3- الاصابة فی تمییز الصحابة ج 3 / 249 .
4- المیبذی الحسین بن معین الدین الیزدی المتوفی ( 870 ) ه .

مدینۀ مشتمل بر هزار بیت معمور، سفینه ای منطوی بر صد بحر مسجور.

صوامع أذکار لوامع فکرة* جوامع آثار قوامع عزة

مدارس تنزیل محارس غبطة* مغارس تأویل فوارس منعة

أرائک توحید مدارک زلفة مسالک تمجید ملائک نصرة

کانی پر از جواهر لطائف، بحری پر از لآلی معارف.

شوادی مباهاة هوادی تنبه* بوادی فکاهات غوادی رجیة

جواهر أنباء زواهر وصلة* ظواهر أنباء قواهر صولة

کیمیائی که قلب ناقص را بصورت نوعیۀ کمال رساند، عین الحیوانی که تشنۀ بادیۀ حجاب را زلال وصال چشاند.

بشائر اقرار بصائر عبرة سرائر آثار ذخائر دعوة

مثانی مناجاة معانی نباهة* مغانی محاجاة مبانی قضیة

فوائد الهام زوائد نغمة* عوائد انعام موائد نعمة

در ظروف حروفش الوف أسرار مندرج، و در سواد مدادش صنوف أنوار مندمج، آفتاب حقیقت از بروج ارقام او لامع و ظاهر، و معانی ابیات او مانند اهلبیت کامل و طاهر.

لطائف اخبار وظائف منحة* صحائف اخبار خلائف حسبة

فصول عبارات، وصول تحیة* حصول اشارات، اصول عطیة

و سر کمال کلام خاتم الاولیاء آن است که نطق أخص خواص انسان است، و ارتفاع و انحطاط نطق انسان بر طبق مرتبۀ او است در کمال و نقصان، و چون کمال صوری و معنوی آن حضرت مانند آفتاب لامع است، کلام حقائق نظامش مطابق آن واقع است]-انتهی، مذکور است:

[لقد علم الاناس بأن سهمی* من الاسلام یفضل کل سهم

ص:333

و أحمد النبی أخی و صهری* علیه اللّه صلّی و ابن عمی

و انی قائد للناس طرا* الی الاسلام من عرب و عجم

و قاتل کل صندید رئیس* و جبار من الکفار ضخم

و فی القرآن ألزمهم ولائی* و أوجب طاعتی فرضا بعزم

کما هارون من موسی اخوه* کذاک انا أخوه و ذاک اسمی

لذاک اقامنی لهم اماما* و أخبرهم به بغدیر خم

فمن منکم یعادلنی بسهمی* و اسلامی و سابقتی و رحمی

فویل، ثم ویل، ثم ویل* لمن یلقی الاله غدا بظلمی

و ویل، ثم ویل، ثم ویل* لجاحد طاعتی و مرید هضمی

و ویل للذی یشقی سفاها* یرید عداوتی من غیر جرم].

از این اشعار کرامت شعار بکمال صراحت واضح و ظاهر است که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد بیان افضلیت خود و بیان حقوق آن جناب، جمیع مردم را بسوی اسلام و ثبوت ایجاب اطاعت و اتباع آن حضرت در قرآن شریف بقول خود: و لذاک اقامنی-الخ-مبین فرموده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله آن حضرت را در روز غدیر امام و پیشوای خلق ساخته و مردم را به این معنی خبر داده.

فللّه الحمد و المنة که جمیع تأویلات و تسویلات و خزعبلات و هزلیات حضرات سنیه در انکار دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب امیر- المؤمنین علیه السّلام باطل گردید و نهایت شناعت و فظاعت آن کفلق الصبح هویدا گشت.

و میر حسین میبذی در «فواتح» بشرح این اشعار گفته: [مباهات بقرابت نبی و مفاخرت بر مردم اجنبی:

ص:334

لقد علم الناس بأن سهمی* من الاسلام یفضل کل سهم

و احمد النبی اخی و صهری* علیه اللّه صلّی و ابن عمی

و انی قائد للناس طرا* الی الاسلام من عرب و عجم

و قاتل کل صندید رئیس* و جبار من الکفار ضخم

صهر: پدر زن، و العرب بالضم: خلاف العجم و العرب واحد مثل العجم و العجم، و صندید بکسر: مهتر، و ضخم: بزرگ.

و در بعض نسخ بجای من الکفار، من الاسلام.

می فرماید: هر آیینه بحقیقت دانند مردم که بخش من از اسلام افزون می آید بر هر بخشی، و احمد پیغمبر برادر من و پدر زن من است، بر او خدا درود فرستاد، و پسر برادر پدر من است، و بدرستی که من کشنده ام مردم را همه بسوی اسلام از عرب و عجم، و کشندۀ هر مهتر سردارم و سرکش از کافران بزرگ.

از خلق جهان پایۀ من بیشتر است* در علم و عمل مایۀ من بیشتر است

جاهل که ز بخت بد بگیرد خونش* در دیدۀ او خنجر من نیشتر است

و فی القرآن الزمهم ولائی* و أوجب طاعتی فرضا بعزم

کما هارون من موسی اخوه* کذاک أنا اخوه و ذاک اسمی

لذاک اقامنی لهم اماما* و اخبرهم به بغدیر خم

فمن منکم یعادلنی بسهم* و اسلامی و سابقتی و رحمی

امامت: پیشوایی، و امام: پیشوا، و غدیر: آبگیر در دشت، و خم بضم: موضعی است در میان مکه و مدینه بجحفة (بتقدیم جیم مضمومه) که میقات اهل شام است، و معادله: با چیزی برابر آمدن، و یقال له:

سابقه فی هذا الامر إذا سبق الناس إلیه، و در بعضی نسخ بجای بعزم،

ص:335

بزعم.

می فرماید: در قرآن لازم گردانید ایشان را دوستی من، و واجب کرد فرمانبرداری مرا فرض، یا دل بر کار نهادن، چنانچه هارون از موسی برادر او بود، همچنین من برادر اویم و این نام منست، برای آن بر پای داشت مرا برای ایشان پیشوا، و خبر داد ایشان را بآن در غدیر خم پس کیست از شما که برابر باشد مرا به بخش من و اسلام من و پیشی من و خویشی من؟ أی مهر تو بر تمام عالم شده فرض در ذمۀ همت است احسان تو فرض

بی مهر تو حق نمی کند هیچ قبول روزی که رسد نامۀ اعمال بعرض

حکایت: امام احمد از براء بن عازب، و زید بن ارقم(1) روایت کند که چون حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه در وقت مراجعت از حج بغدیر خم نزول فرمود، دست مرتضی علی را بگرفت و گفت:

أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم ؟ ، گفتند: آری، فرمود:

أ لستم تعلمون أنی أولی بکل مؤمن من نفسه؟ ، گفتند: آری گفت:

اللّهمّ من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.

پس عمر او را دید و بدو گفت: هنیئا یا ابن أبی طالب أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة.

و ثعلبی روایت کند که پیغمبر این سخن بعد از آن فرموده که یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ(2)

ص:336


1- زید بن أرقم الانصاری الخزرجی المتوفی بالکوفة سنة ( 68 ) .
2- المائدة : 67 .

نازل شد و پیشتر از این، آیۀ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ(1) نازل شده بود در شأن امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه در وقتی که در نماز خاتم خود را به سائل داده بود، چنانکه مفسران همه بر این اتفاق دارند، و حضرت نبی صلّی اللّه علیه و آله مضمون آن را به امت نرسانیده بود، چون حضرت نبی صلّی اللّه علیه و آله از حجة الوداع بازگشته، بموضع غدیر خم رسید، یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ نازل شد. و بر اهل توفیق پوشیده نیست که آیۀ: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ(2) وَ أُولُوا اَلْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اَللّهِ(3) ملائم این حدیث است و اللّه أعلم.

فویل، ثم ویل، ثم ویل* لمن یلقی الاله غدا بظلمی

و ویل، ثم ویل، ثم ویل* لجاحد طاعتی و مرید هضمی

و ویل للذی یشقی سفاها* یرید عداوتی من غیر جرمی

(هضم) : چیزی از حق کسی کم کردن، و (جرم) : گناه.

می فرماید: پس وای، پس وای، پس وای مر آن کس را که بیند خدا را فردا با ستم کردن با من، و وای، پس وای، پس وای مر انکار کنندۀ فرمانبرداری مرا و خواهندۀ کم کردن حق مرا، و وای مر آن کس را که بدبخت شود از بیخردی خواهد دشمنی مرا بیگناه.

هر کس که نگشت واقف از حال نبی* یکرنگ نشد ز جهل با آل نبی

ص:337


1- المائدة : 55
2- الاحزاب : 6 .
3- الانفال : 75 .

گر فضل علی خود نتوانی دانست باید که کنی فهم ز اقوال نبی

حکایت: امام علی بن احمد واحدی، از ابو هریره روایت کند که مرتضی علی این أبیات را در حضور امیر المؤمنین ابو بکر و عثمان و طلحة، و زبیر، و فضل بن عباس(1)، و عمار(2)، و عبد الرحمن(3)، و ابو ذر(4)، و مقداد(5)، و سلمان، و عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنهم فرمود](6)-انتهی.

«دلالت أبیات مأثوره از امیر المؤمنین علیه السّلام بر امامتش»

و محتجب نماند که این اشعار اعجاز آثار امام أبرار علیه آلاف سلام الملک الغفار، علاوه بر آنکه دلالت دارد بر اینکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله در واقعۀ غدیر خم حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام را امام سائر أنام گردانیده، بوجوه دیگر دلالت صریحه دارد بر امامت و خلافت آن حضرت:

اول: آنکه آن حضرت بقول خود:

«لقد علم الاناس» الخ-تصریح صریح بثبوت أفضلیت ذات قدسی صفات فرموده، چه فاضل بودن

ص:338


1- الفضل بن العباس بن عبد المطلب المتوفی سنة ( 13 ) ه .
2- عمار : الصحابی الجلیل الشهید بصفین سنة ( 37 ) ه .
3- عبد الرحمن بن عوف المتوفی سنة ( 32 ) ه .
4- جندب بن جنادة الصحابی العظیم المتوفی سنة ( 32 ) ه .
5- المقداد بن الاسود الکندی الصحابی الجلیل المتوفی ( 33 ) ه .
6- الفواتح فی شرح دیوان امیر المؤمنین علیه السّلام : 405 - 406 .

سهم آن جناب از اسلام بر هر سهم، دلیل قاطع أفضلیت ذات معجز سمات است، و دافع هر ریب و وهم، کما لا یخفی علی من أوتی قسطا من الادراک و الفهم.

دوم: آنکه قول آن حضرت:

«و انی قائد للناس طرا» الخ-دلالت واضح دارد بر آنکه آن حضرت سبب اسلام جمیع مردم از عرب و عجم بوده، و ظاهر است که هر گاه آن حضرت سبب اسلام جمیع مسلمین عرب و عجم باشد، أفضلیت آن حضرت از همه کس کالشمس فی رابعة النهار متحقق و ثابت خواهد شد، و خرافات و تعصبات و اختراعات حضرات اهل سنت در خلق محامد و مدائح محیرۀ عقول برای اول و ثانی و ثالث باطل و مضمحل خواهد گردید.

سوم: آنکه اختصاص آن حضرت بقتل جمیع صنادید و رؤسای کفار و استیصال جماعت کبار این اشرار که از قول آن حضرت:

«و قاتل کل صندید» الخ-هویدا و آشکار است، نیز دلیل قاطع بر افضلیت آن حضرت است، چه از عمدۀ اسباب استحکام دین مبین، قتل کفار و معاندین است. و لا یستریب فی ذلک الا من عقله أفین، و دینه غیر متین، و قد استهوته الشیاطین، فهو لا یمیز الغث من السمین.

چهارم: آنکه قول آن حضرت:

«و فی القرآن الزمهم ولائی و أوجب طاعتی فرضا بعزم»

دلالت صریحه دارد بر آنکه حق تعالی ولاء اتباع و انقیاد آن حضرت را در قرآن شریف بالقطع فرض و واجب فرموده.

پس ثابت شد که آن حضرت بنص قرآن شریف واجب الاطاعة و لازم الاتباع است، پس امامت و خلافت آن حضرت بنص قرآن شریف ثابت

ص:339

شد، چه هر که واجب الاطاعة است، امام است.

چنانچه خود شاه صاحب در همین باب کما سبق فرموده اند:

[و هر که واجب الاطاعة بود، امام است]-انتهی.

پنجم: آنکه قول آن حضرت:

«فمن منکم یعادلنی» الخ-صریح است در آنکه کسی از اصحاب مساوی و معادل و مشابه و مماثل آن حضرت در سهم و اسلام و سابقه و رحم نبود.

و کل ذلک دلیل الافضلیة و الارجحیة، کما هو متیقن عند من له أدنی بصیرة و المعیة.

و چون بروایت واحدی ثابت شد که این اشعار را جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحضور ابو بکر، و عمر، و عثمان، و امثال شان فرموده، بطلان مزعوم سنیه که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث غدیر احتجاج بر امامت خود نفرموده، بکمال وضوح و ظهور رسید، و ظاهر و لائح گردید که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، ثلاثه و امثال ایشان را به اثبات امامت خود بر ایشان و غیر ایشان از حدیث غدیر مفحم و محجوج ساخته، و مقام شبه و ارتیاب برای منکرین و جاحدین ذوی الاذناب نگذاشته.

«ترجمه میبذی شارح دیوان»

و مخفی نماند که میر حسین میبذی صاحب «فواتح» از مشهورین علمای اهل سنت و اکابر فضلای ایشان است، و اجلۀ ائمۀ سنیه و مشاهیر مقتدایان ایشان تعظیم و تبجیل او می کنند، و او را بلفظ مولانا یاد می کنند.

و غیاث الدین بن همام الدین المدعو بخواند میر(1) در «حبیب السیر» بمدح

ص:340


1- خواند میر : المؤرخ المتوفی بعد سنة ( 930 ) الف کتابه فی هذه السنة .

او گفته:

[قاضی کمال الدین میر حسین یزدی در سلک افاضل علماء عراق، بل اعظم دانشمندان آفاق انتظام داشت، و در مملکت یزد به امر قضا منصوب بوده، علم امانت می افراشت، از جمله مؤلفاتش «شرح دیوان معجز نشان حضرت مقدس امیر المؤمنین» تصنیفی است دانش اثر، و مطبوع طباع سلیمۀ دانشوران فضیلت پرور، همچنین آن جناب بر «کافیه» و «هدایه» ، «حکمت» و «طوالع» و «شمسیه» حواشی دقیقه در عقد انشاء انتظام داده، در آن مؤلفات کمال دانش و جودت طبع خود را بر منصۀ عرض نهاده](1) -الخ.

و محمود بن سلیمان کفوی در «طبقات حنفیه» موسوم «بکتائب اعلام الاخیار» که شاهصاحب هم حواله بآن در «بستان المحدثین» کرده اند و در «کشف الظنون» هم آن را ذکر کرده، می گوید:

[و فی کتاب «الفواتح شرح دیوان علی» لمولانا حسین بن معین الدین المیبذی امامنا شافعی محمد بن ادریس بن عباس بن شافع بن سائب بن عبید بن عبد بن یزید هاشم بن عبد المطلب، سائب در روز بدر مسلمان شد](2)-الخ.

و نیز در «کتائب» کفوی مسطور است:

[و رأیت فی آخر الفاتحة السادسة فی «فواتح شرح الدیوان المنتسب الی علی بن ابی طالب» للمولی معین الدین المیبذی نقلا عن عروة الشیخ علاء- الدولة انه قال: قطب زمان ما عماد الدین عبد الرحمان پارسینی بود، و پارسین

ص:341


1- حبیب السیر ج 4 / 607 .
2- کتائب اعلام الاخیار مخطوط : 100 فی مکتبة آیة اللَّه العظمی المرعشی رقم 613 .

دهیست از قزوین نزدیک ابهر]-الخ.

و کاتب چلپی در «کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون» در ذکر شروح «کافیه» گفته:

[و «شرح الکافیة» لمولانا میر حسین المیبذی سماه «مرضی الرضی» أوله کَلِمَةُ اَللّهِ هِیَ اَلْعُلْیا فی جمیع الابواب]-الخ.

و نیز کاتب چلپی در «کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون» گفته:

[دیوان علی بن ابی طالب رضی اللّه تعالی عنه و قد شرحه حسین بن معین الدین المیبذی الترمذی المتوفی سنة 870 سبعین و ثمانمائة بالفارسیة]-الخ.

دلیل ششم: «نزول آیه سأل سائل در واقعۀ غدیر»
اشاره

دلیل ششم: آنکه نزول سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ در حق حارث بن نعمان که از قبول مولائیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سر تافته و کراهت و تنغص شدید از آن ظاهر نموده، دلیل واضح و برهان قاطع است بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باین حدیث شریف افادۀ خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده. و این روایت را: احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی النیسابوریّ.

و شمس الدین ابو المظفر یوسف بن قزغلی سبط ابن الجوزی.

و ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الوصابی.

و محمد بن یوسف بن الحسن الزرندی المدنی الحنفی.

و شهاب الدین بن شمس الدین بن عمر دولت آبادی.

ص:342

و سید نور الدین علی بن عبد اللّه الحسنی السمهودی.

و شیخ نور الدین علی بن محمد بن احمد بن عبد اللّه المعروف بابن الصباغ.

و عطاء اللّه بن فضل اللّه بن عبد الرحمن الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث.

و شمس الدین محمد المدعو بعبد الرؤف بن تاج العارفین المناوی.

و شیخ بن عبد اللّه بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس الباعلوی.

و سید محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی.

و علی بن ابراهیم بن احمد بن علی نور الدین الحلبی الشافعی.

و احمد بن الفضل بن محمد با کثیر المکی الشافعی.

و محمد محبوب عالم بن صفی الدین جعفر بدر عالم.

و محمد صدر عالم سبط شیخ ابو الرضا محمد.

و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر.

و احمد بن عبد القادر بن بکری العجیلی الشافعی.

و سید مؤمن بن حسن الشبلنجی ذکر کرده اند.

«شأن نزول سأل سائل بروایت ابو اسحاق ابراهیم الثعلبی»
اشاره

اما روایت ابو اسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی: پس در تفسیر خود که مسمی به «الکشف و البیان عن تفسیر القرآن» که بعنایت رب منان در این اوان برکت نشان، مجلد آخر آن بدست این کثیر العصیان آمده، گفته:

[سئل سفیان بن عیینة عن قول اللّه عز و جل: سَأَلَ سائِلٌ فیمن نزلت؟

ص:343

فقال: لقد سألتنی عن مسألة ما سألنی عنها أحد قبلک، حدثنی ابی، عن جعفر ابن محمد، عن آبائه: لما کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بغدیر خم نادی للناس، فاجتمعوا، فأخذ بید علی بن ابی طالب، فقال: «من کنت مولاه فعلی مولاه» ، فشاع ذلک و طار فی البلاد فبلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهری، فأنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ناقة حتی أتی الابطح، فنزل عن ناقته فأناخها و عقلها، ثم أتی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و هو فی ملا من اصحابه، فقال:

یا محمد! أمرتنا عن اللّه أن نشهد أن لا اله الا اللّه و انک رسول اللّه، فقبلناه منک، و أمرتنا ان نصلی خمسا فقبلناه منک، و أمرتنا بالزکاة فقبلناه، و أمرتنا ان نصوم شهر رمضان فقبلناه منک، و أمرتنا بالحج فقبلناه، ثم لم ترض بهذا حتی رفعت بضبعی ابن عمک، ففضلته علینا و قلت: «من کنت مولاه فعلی مولاه» ! ! فهذا شیء منک، أم من اللّه عز و جل؟ ، فقال صلّی اللّه علیه و سلم: «و الذی لا اله الا هو ان هذا من اللّه» ، فولی الحارث بن النعمان یرید راحلته و هو یقول: اللّهمّ ان کان ما یقوله محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب ألیم.

فما وصل إلیها حتی رماه اللّه بحجر فسقط علی هامته و خرج من دبره فقتله و انزل اللّه عز و جل: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ .

«محامد ثعلبی»

و محامد فاخره، و مناقب زاهره، و محاسن باهره، و فضائل جلیه، و مدائح سنیه، و مآثر علیۀ ثعلبی بر متتبع بصیر پوشیده نیست.

ابو عبد اللّه یاقوت بن عبد اللّه الرومی الحموی البغدادی الملقب بشهاب الدین در کتاب «معجم الأدباء» که نسخۀ عتیقۀ آن که از نظر سیوطی گذشته

ص:344

و بخط او مزین شده، بدست این حقیر افتاده، بترجمۀ علی بن احمد بن محمد بن علی الواحدی می گوید:

[و قال ابو الحسن الواحدی فی مقدمة «البسیط» : و أظننی لم آل(1) جهدا فی احکام اصول هذا العلم علی حسب ما یلیق بزماننا هذا و تسعه سنو عمری علی قلة أعدادها، فقد وفق اللّه تعالی و له الحمد حتی اقتبست کلما احتجت إلیه فی هذا الباب من مظانه و أخذته من معادنه.

أما اللغة: فقد درستها علی الشیخ ابی الفضل أحمد بن محمد بن عبد اللّه بن یوسف العروضی(2) رحمه اللّه، و کان قد خنق التسعین فی خدمة الادب، و ادرک المشایخ الکبار و قرأ علیهم. و روی عنهم کأبی منصور الازهری(3) ، و روی عنه «کتاب التهذیب» و غیره من الکتب، و ادرک ابا العباس العامری، و ابا القاسم الاسدی(4)، و ابا نصر طاهر بن محمد الوزیری، و ابا الحسن الرخجی، و هؤلاء کانوا فرسان البلاغة و أئمة اللغة.

و سمع ابا العباس الاصم و روی عنه، و استخلفه الاستاذ ابو بکر الخوارزمی(5) علی درسه عند غیبته، و له المصنفات الکبار، و الاستدراکات علی الفحول من العلماء باللغة و النحو، و کنت قد لازمته سنین ادخل علیه عند طلوع الشمس و أخرج لغروبها، أسمع و أقرأ و اعلق و احفظ و ابحث و اذاکر اصحابه ما بین طرفی النهار، و قرأت علیه الکثیر من الدواوین و کتب اللغة، حتی عاتبنی شیخی رحمه

ص:345


1- لم آل : لم اقصر و لم ادخر .
2- ابو الفضل العروضی الادیب الشافعی المتوفی بعد سنة ( 416 ) .
3- الازهری محمد بن محمد الهروی الشافعی المتوفی سنة ( 370 ) .
4- الاسدی عبید اللَّه بن محمد العروضی المتوفی سنة ( 387 ) .
5- الخوارزمی : محمد بن موسی الحنفی المتوفی سنة ( 403 ) .

اللّه یوما و قال: انک لم تبق دیوانا من الشعر الا قضیت حقه، أما آن لک أن تتفرع لتفسیر کتاب اللّه العزیز؟ تقرأه علی هذا الرجل الذی یأتیه البعداء من أقاصی البلاد و تترکه أنت علی قرب ما بیننا من الجوار، یعنی الاستاذ الامام احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی، فقلت: یا أبت انما اتدرج بهذا الی ذاک الذی ترید و إذا لم احکم الادب بجد و تعب لم أرم فی غرض التفسیر من کثب(1)، ثم لم اغب زیارته یوما من الایام حتی حال بیننا قدر الحمام.

و أما النحو: فانی لما کنت فی میعة(2) صبای و شرخ(3) شبیبتی وقعت(4) الی الشیخ ابی الحسن(5) علی بن محمد بن ابراهیم الضریر، و کان من أبرع أهل زمانه فی لطائف النحو و غوامضه، و أعلمهم بمضایق طرق العربیة و حقائقها، و لعله تفرس فی و توسم الخیر لدی، فتجرد لتخریجی، و صرف وکده(6) الی تأدیبی و لم یدخر عنی شیئا من مکنون ما عنده، حتی استأثرنی بأفلاذه(7) ، و سعدت به افضل ما سعد تلمیذ باستاذه، و قرأت علیه جوامع النحو و التصریف و المعانی، و علقت عنه قریبا من مائة جزء فی المسائل المشکلة، و سمعت منه اکثر مصنفاته فی النحو و العروض و العلل.

ص:346


1- الکثب ( بفتح الکاف و الثاء المثلثة ) : القرب .
2- المیعة : اول العمر .
3- الشرح : اول الصبا
4- وقعت : اتصلت
5- ابو الحسن الضریر النحوی النیسابوریّ المتوفی حدود ( 420 ) ه .
6- الوکد ( بضم الواو ) : السعی و الجهد
7- الافلاذ : الابناء

و خصنی بکتابه الکبیر فی علل القراءة المرتبة من کتاب «الغایة» لابن مهران(1) ثم ورد علینا الشیخ ابو عمران المغربی المالکی، و کان واحد دهره، و باقعة(2) عصره فی علم النحو، لم یلحق أحد ممن سمعنا شأوه(3) فی معرفة الاعراب، و لقد صحبته مدة فی مقامه عندنا حتی استنزفت(4) غرر ما عنده.

و أما القرآن و قراءات أهل الامصار و اختیارات الائمة: فانی اختلفت الی الاستاذ ابی القاسم علی بن احمد البستی رحمه اللّه، و قرأت علیه القرآن ختمات کثیرة لا تحصی، حتی قرأت علیه اکثر طریقة الاستاذ أبی بکر احمد بن الحسین ابن مهران، ثم ذهبت الی الامامین ابی عثمان سعید بن محمد الحیری، و ابی الحسن علی بن محمد الفارسی، و کانا قد انتهت إلیهما الریاسة فی هذا العلم، و اشیر إلیهما بالاصابع فی علو السن و رؤیة المشایخ و کثرة التلامذة و غزارة العلوم و ارتفاع الاسانید و الوثوق فیها، فقرأت علیهما و اخذت من کل واحد منهما حظا وافرا بعون اللّه و حسن توفیقه، و قرأت علی الاستاذ سعید مصنفات ابن مهران، و روی لنا کتب ابی علی الفسوی(5) عنه، و قرأت علیه بلفظی کتاب «الزجاج» بحق روایته عن ابن مقسم(6) عنه، و سمع بقراءتی الخلق الکثیر.

ثم فرغت للاستاذ ابی اسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی رحمه اللّه و کان خیر العلماء بل بحرهم، و نجم الفضلاء بل بدرهم، و زین الائمة بل فخرهم، و أوحد

ص:347


1- احمد بن الحسین بن مهران النیسابوریّ المتوفی سنة ( 381 ) ه .
2- الباقعة : الذی لا یفوته شیء .
3- الشأو : المدی و الغایة .
4- نزف و استنزف البئر : نزح ما فیها من ماء .
5- الفسوی : الحسن بن احمد النحوی المتوفی سنة ( 377 ) ه .
6- ابن مقسم : محمد بن الحسن البغدادی المتوفی سنة ( 354 ) ه .

الامة بل صدرهم، و له التفسیر الملقب «بالکشف و البیان عن تفسیر القرآن» الذی رفعت به المطایا فی السهل و الاوعار، و سارت به الفلک فی البحار، وهبت هبوب الریح فی الاقطار.

فسار مسیر الشمس فی کل بلدة وهب هبوب الریح فی البر و البحر

و اصفقت(1) علیه کافة الامة علی اختلاف نحلهم، و اقروا له بالفضیلة فی تصنیفه ما لم یسبق الی مثله، فمن ادرکه و صحبه علم انه کان منقطع القرین، و من لم یدرکه فلینظر فی مصنفاته لیستدل بها علی انه کان بحرا لا ینزف(2) ، و غمرا لا یسبر(3) ، و قرأت علیه من مصنفاته اکثر من خمسمائة جزء منها: «تفسیره الکبیر» و کتابه المعنون بالکامل فی علم القرآن و غیرهما](4).

از این عبارت ظاهر است که شیخ ابو الفضل احمد بن محمد بن عبد اللّه ابن یوسف العروضی استاد واحدی، که محامد و مناقب فاخرۀ او از بیان واحدی ظاهر است، و سیوطی در «بغیة الوعاة» بترجمۀ او گفته:

[احمد بن محمد بن عبد اللّه بن یوسف بن محمد بن مالک النهشلی الادیب ابو الفضل العروضی الصفار الشافعی.

قال عبد الغافر(5): هو شیخ اهل الادب فی عصره، حدت عن الاصم، و ابی منصور الازهری، و الطبقة.

و تخرج به جماعة من الائمة منهم الواحدی.

ص:348


1- أصفق القوم علی کذا : أطبقوا علیه .
2- لا ینزف : لا ینزح .
3- الغمر : الماء الکثیر - و لا یسبر : لا یدرک عمقه .
4- معجم الادباء ج 12 / 262 .
5- ابن اسماعیل بن عبد الغافر النیسابوریّ الشافعی المتوفی ( 529 ) .

و قال الثعالبی: امام فی الادب، خنق التسعین(1) فی خدمة الکتب، و أنفق عمره علی مطالعة العلوم و تدریس مؤدبی نیسابور.

ولد سنة اربع و ثلاثین و ثلاثمائة، و مات بعد سنة ستة عشر و اربعمائة](2).

واحدی را عتاب نمود بر آنکه چرا توجه تام و اقبال بلیغ بر خواندن تفسیر بخدمت ثعلبی اختیار نمی کند، بیان کرد که ثعلبی شخصی است که بخدمت او بعداء از أقاصی بلاد می رسند، پس چرا واحدی او را با این قرب جوار ترک می نماید؟ و واحدی بجواب این عتاب، بیان کرد آنچه حاصلش این است که غرض او از اتقان علم ادب همین خواندن تفسیر بر ثعلبی است.

و نیز از افادۀ واحدی ظاهر است که او بعد اخذ دواوین اشعار و لغت و نحو و صرف و قراآت بخدمت ثعلبی رسید، و همه تن متوجه اخذ از او گردید، و ثعلبی خیر علماء، بل بحر ایشان، و نجم فضلاء، بل بدر ایشان، و زین ائمه، بلکه فخر ایشان، و أوحد امت، بلکه صدر ایشان بوده، و تفسیر او را مطایا در سهل و أوعار، و کشتیها در بحار برده، و مثل ریح در اقطار و زیده، و مثل شمس در هر بلده سیر کرده، و هبوب آن مثل هبوب ریح است در بر و بحر، و اطباق کرده اند بر آن کافۀ امت علی اختلاف نحلهم، و اقرار کرده اند برای او بفضیلتی که کسی بر آن فضیلت سبقت بر او نیافته، پس کسی که ادراک او کرده و صحبت با او داشته، دانسته که او وحید و بی نظیر بوده، و کسی که ادراک او نکرده، پس باید که نظر کند در مصنفات او تا استدلال کند بآن بر آنکه او دریای بی

ص:349


1- فی المصدر : جاز السبعین فی خدمة الکتب .
2- بغیة الوعاة : 160 .

پایان بوده.

و قاضی شمس الدین احمد بن محمد المعروف بابن خلکان در «وفیات الأعیان» می فرماید:

[ابو اسحاق احمد بن ابراهیم الثعلبی النیسابوریّ کان أوحد أهل زمانه فی علم التفسیر، و صنف «التفسیر الکبیر» الذی فاق غیره من التفاسیر و له کتاب «العرائس فی قصص الانبیاء و غیر ذلک.

ذکره السمعانی و قال: یقال له: الثعلبی و الثعالبی و هو لقب له و لیس بنسب قاله بعض العلماء.

و قال أبو القاسم القشیری(1): رأیت رب العزة فی المنام و هو یخاطبنی و أخاطبه، فکان فی اثناء ذلک ان قال الرب تعالی اسمه: اقبل الرجل الصالح، فالتفت فاذا احمد الثعلبی مقبل.

ذکره عبد الغافر بن اسماعیل الفارسی فی کتاب سیاق «تاریخ نیسابور» و اثنی علیه و قال: هو صحیح النقل، موثوق به. حدث عن أبی طاهر بن خزیمة(2) و الامام أبی بکر بن مهران المقری، و کان کثیر الحدیث، کثیر الشیوخ، و توفی سنة سبع و عشرین و اربعمائة.

و قال غیره: توفی فی المحرم سنة سبع و عشرین و أربعمائة.

و قال غیره: توفی یوم الاربعاء لسبع بقین من المحرم سنة سبع و ثلاثین و اربعمائة. رحمه اللّه تعالی](3).

و یوسف بن احمد بن محمد سنجری در «منظر الانسان» ترجمۀ «وفیات الأعیان» گفته:

ص:350


1- القشیری : عبد الکریم بن هوازن النیسابوریّ المتوفی سنة ( 465 ) .
2- محمد بن الفضل المعروف بابن خزیمة النیسابوریّ المتوفی ( 387 ) ه .
3- تاریخ ابن خلکان ج 1 / 79 - 80 .

[ابو اسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم ثعلبی نیسابوری مفسر مشهور یگانۀ زمان و فرد روزگار بود «تفسیر کبیر» که فائق بر جملۀ تفاسیر است و کتاب «عرائس» متضمن قصص و اخبار انبیا و احوال مبتدا و منتهای عالم از تصانیف او است.

قشیری در فضائل او گوید: حضرت پروردگار تعالی و تقدس را بخواب دیدم و با حضرت جل و علا خطاب می کردم و جواب می یافتم، اثنای آن کلام شنیدم که حق جل و علا می فرماید: مرد صالح می آید، التفات کردم، احمد ثعلبی بود.

عبد الغافر در «تاریخ نیسابور» بعد ثنا و مدح او گوید که موثوق صحیح النقل، وافر العقل، کثیر الحدیث بود، از أبی طاهر بن خزیمة، و امام أبی بکر بن مهران مقری روایت حدیث کند، ثعلبی و ثعالبی لقب او است، نه نسبت.

و در ماه محرم سنة سبع و عشرین، و بروایتی روز چهار شنبه بیست و یکم ماه محرم سنة سبع و ثلاثین و اربعمائة وفات یافت].

و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در «عبر» در وقائع سنة سبع و عشرین و اربعمائة گفته:

[و فیها توفی ابو اسحاق الثعلبی احمد بن محمد بن ابراهیم النیسابوریّ المفسر روی عن أبی محمد المخلدی(1) ، و طبقته من اصحاب السراج(2)، و کان حافظا واعظا، رأسا فی التفسیر و العربیة، متین الدیانة، توفی فی المحرم](3).

ص:351


1- المخلدی : الحسن بن احمد النیسابوریّ المتوفی سنة ( 389 ) ه .
2- السراج : ابو الحسن محمد بن الحسن النیسابوریّ المتقدم ذکره .
3- العبر فی خبر من غبر ج 3 / 161 .

و عمر بن مظفر بن محمد المعروف بابن الوردی در «تتمة المختصر» در سنۀ مذکوره گفته:

[و فیها، و قیل: سنة سبع و ثلاثین توفی ابو اسحاق الشیخ احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی، و یقال: الثعالبی. أوحد فی التفسیر و له «العرائس فی قصص الانبیاء» ، صحیح النقل، روی عن جماعة].

و صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در «وافی بالوفیات» گفته:

[احمد بن محمد بن ابراهیم ابو اسحاق النیسابوریّ الثعلبی، صاحب التفسیر واحد زمانه فی علم القرآن، و له کتاب «العرائس فی قصص الانبیاء» .

قال السمعانی: یقال له: الثعلبی و الثعالبی و هو لقب لا نسب.

روی عن جماعة، و کان حافظا، عالما بارعا فی العربیة موثقا، أخذ عنه أبو الحسن الواحدی.

و قد حکی عن أبی القاسم القشیری قال: و رأیت رب العزة فی المنام، و هو یخاطبنی و اخاطبه، و کان فی أثناء ذلک ان قال الرب عز و جل: أقبل الرجل الصالح فالتفت فاذا احمد الثعلبی مقبل.

و ذکره عبد الغافر بن اسماعیل الفارسی فی «تاریخ نیسابور» و أثنی علیه و قال: هو صحیح النقل، موثوق به، حدث عن أبی طاهر بن خزیمة، و الامام أبی بکر بن مهران المقری، و کان کثیر الحدیث، کثیر الشیوخ، توفی سنة سبع و عشرین و اربعمائة](1).

و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی در «مرآة الجنان» گفته:

[و فیها توفی أبو اسحاق الثعلبی أحمد بن محمد بن ابراهیم النیسابوریّ المفسر

ص:352


1- الوافی بالوفیات ج 8 / 33 .

المشهور و کان حافظا، واعظا، رأسا فی التفسیر و العربیة و الدین و الدیانة، فاق تفسیره الکبیر سائر التفاسیر.

قلت: هکذا قیل، و لعل ذلک من بعض وجوه، و الا فهناک تفاسیر اخری قد تمیز کل واحد منها بفضیلة و فن معروف عند أهله، و له کتاب «العرائس فی قصص الانبیاء» و غیر ذلک.

ذکره السمعانی و قال: یقال له: الثعلبی و الثعالبی و هو لقب له و لیس بنسب.

و نقل بعض العلماء: ان الاستاذ ابا القاسم القشیری رحمه اللّه قال: رأیت رب العزة فی المنام و هو یخاطبنی و اخاطبه و کان فی أثناء ذلک أن قال الرب تعالی اسمه: اقبل الرجل الصالح، فالتفت فاذا أحمد الثعلبی مقبل.

ذکره عبد الغافر الفارسی فی سیاق «تاریخ نیسابور» و أثنی علیه و قال: هو صحیح النقل، موثوق به، و کان کثیر الشیوخ رحمه اللّه تعالی](1).

و شیخ محمد بن محمد الجزری در «طبقات القراء» گفته:

[احمد بن محمد بن ابراهیم بن اسحاق الثعلبی النیسابوریّ، توفی سنة سبع و عشرین و اربعمائة بنیسابور](2).

و ابو الولید قاضی القضاة زین الدین محمد بن محمد الشهیر بابن الشحنة الحلبی الحنفی در «روض المناظر» در وقائع سنة سبع و عشرین و اربعمائة گفته:

[و فیها و قیل فی سبع و ثلاثین: توفی الشیخ ابو اسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی، و یقال: الثعالبی، کان واحد زمانه فی علم التفسیر، و له کتاب «العرائس فی قصص الانبیاء» و هو صحیح النقل].

ص:353


1- مرآة الجنان ج 3 / 46 .
2- غایة النهایة فی طبقات القراء ج 1 / 100 .

و تقی الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبة الاسدی در «طبقات شافعیه» گفته:

[احمد بن محمد بن ابراهیم ابو اسحاق النیسابوریّ المعروف بالثعلبی صاحب التفسیر، و «العرائس فی قصص الانبیاء» أخذ عنه ابو الحسن الواحدی.

روی عن أبی القاسم القشیری قال: رأیت رب العزة فی المنام و هو یخاطبنی و اخاطبه و کان فی أثناء ذلک أن قال الرب عز و جل: اقبل الرجل الصالح، فالتفت فاذا احمد الثعلبی مقبل.

قال الذهبی: و کان حافظا، رأسا فی التفسیر و العربیة، متین الدیانة، قال:

و توفی فی المحرم سنة سبع و عشرین و اربعمائة، و حکی ابن خلکان قولا آخر:

انه توفی سنة سبع و ثلاثین، و وهمه الاسنوی(1) بما لا یتضح، قال ابن السمعانی(2):

و یقال له: الثعلبی و الثعالبی لقب علیه](3).

و عبد الغفار بن ابراهیم العلوی العکی العدنانی الشافعی در «عجالة الراکب و بغیة الطالب» که نسخۀ عتیقۀ آن در حرم مکۀ معظمه دیدم و تراجم عدیده از آن بر چیدم، گفته:

[احمد بن محمد ابو اسحاق الثعلبی النیسابوریّ، صاحب التفسیر و «العرائس فی قصص الانبیاء» . أخذ عنه ابو الحسن الواحدی.

قال ابو القاسم القشیری: رأیت رب العزة فی المنام، و هو یخاطبنی و اخاطبه، و کان فی اثناء ذلک أن قال الرب عز و جل: اقبل الرجل الصالح، فالتفت فاذا احمد الثعلبی مقبل. و کان رأسا فی التفسیر و العربیة، متین الدیانة].

ص:354


1- راجع طبقات الشافعیة للأسنوی : 116 .
2- راجع هامش الانساب ج 3 / 134 .
3- طبقات الشافعیة لابن قاضی شهبة ج 1 / 203 .

و جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة» گفته:

[احمد بن محمد بن ابراهیم النیسابوریّ ابو اسحاق الثعلبی، صاحب التفسیر و «العرائس فی قصص الانبیاء» . کان کبیرا، حافظا للغة بارعا فی العربیة روی عن أبی طاهر بن خزیمة، و أبی محمد المخلدی، أخذ عنه الواحدی، و مات فی المحرم سنة سبع و عشرین و اربعمائة. ذکره ابن السمعانی](1).

و شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب که خودش در شروع همین (باب امامت) او را آیتی از آیات الهی، و معجزه ای از معجزات نبوی دانسته و بر افادات او مباهات و افتخار و ابتهاج و استبشار بسیار آغاز نهاده، و فاضل رشید در «عزة الراشدین» او را بعمدة المحدثین و قدوة العارفین ملقب ساخته، و در «ایضاح لطافة المقال» او را و مخاطب را به نیرین فلک هدایت و سعدین سماء روایت و درایت، و متبوع این بلاد قرار داده، و مولوی حیدر علی در «منتهی الکلام» او را بخطاب خاتم العارفین، قاصم المخالفین، سید المحدثین، حجة اللّه علی العالمین نواخته، و در «ازالة الغین» او را بحجة اللّه علی البریه و حجة اللّه علی العالمین وصف کرده، در کتاب «ازالة الخفا» که شاهصاحب مدح و اطراء آن بغایت قصوی، قبل از این نموده اند گفته:

[نکتۀ سوم در بیان کیفیت توسط خلفای راشدین در میان آن حضرت صلی اللّه علیه و آله و امت او: باید دانست که ما را بالقطع معلوم است که آنچه ما می کنیم از وضوء و غسل و نماز و روزه و زکاة و حج و تلاوة قرآن، و درود و ادعیه و غیر آن از باب عبادات، و همچنین طریق مناکحات

ص:355


1- بغیة الوعاة : 154 .

و مبایعات، و اقامت حدود و قضا در خصومات، همه مأخوذ است از آن حضرت صلعم.

پس اول سلسله و آخر آن معلوم است بالقطع، که ما این معانی را بی واسطه از آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم أخذ نکرده ایم، و قرآن و حدیث بی واسطه از آن حضرت نشنیده، پس در میان ما و آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم وسائطی متحقق است، سخن در آن می گذرد که این وسائط کدام مردم بوده اند؟ و نیز این قدر معلوم است که در أول امر عالم بکفر و جاهلیت مشحون بود، ابتداء ترویج دین اسلام از آن حضرت بوده است، جهادا و تألیفا للقلوب، رفته رفته حالتی که مشاهده می کنیم از انتشار مسلمین در آفاق، و غلبۀ پادشاهان اسلام در هر قطری بر روی کار آمد، اول این سلسله و آخر او معلوم است، سخن در آن است که وسائط حصول این امر فخیم که در زمان آن حضرت نبود و الحال هست، کدام عزیزان بودند؟ ساعتی خاطر را در تفحص این وسائط باید گماشت، و اول وسائط و اکثر ایشان در توسط، و اعظم ایشان در منت باید شناخت أمر ملت مشابهت تمام دارد بدیواری که هر خشت فوقانی متفرع بر خشت تحتانی است و معتمد است بر وی، تا آنکه تفحص بأساس رسد همچنان هر قرن متأخر مستمد است از قرن متقدم، و منت قرن متقدم در گردن او است که سبب وصول سعادت دنیا و آخرت گشته.

در فکر اول هر یکی شیخ خود را می داند و کتابی می خواند، بعد از آن سر گروه خود را، مثل ابو حنیفه بنسبت حنفیان، و شافعی بنسبت شافعیان

ص:356

می نماید، و همچنین سیدی عبد القادر(1) بنسبت قادریان، و خواجه نقشبند(2) بنسبت نقشبندیان، و خواجه معین الدین چشتی بنسبت چشتیان. باز سلاسل این بزرگان منتهی می شود به جنید بغدادی(3) و معاصران وی، و همچنین قراء سبعه در قراآت، و شیخ ابو الحسن اشعری در علم کلام، و ثعلبی و واحدی و امثال ایشان در تفسیر، و محمد بن اسحاق(4) در علم سیرت و علی هذا القیاس.

از این مقام اندکی بیشتر باید رفت و تأمل در آن باید کرد که این جماعة هر چند بجمع علم و بهم آوردن آنچه پراکنده بود و از جماعۀ کثیر اخذ نموده بودند متصف اند، اما هر چه آورده اند، از سلف آورده ، آنچه مأخوذ از سلف است، بمنزلۀ لوح است، و تحقیقات نزد ایشان از قبیل تفسیر مجمل و الحاق الشیء بالشیء لامر جامع، و جمع آنچه پراکنده بود، بمنزلۀ نقش بر لوح است].

از این عبارت نهایت مدح و جلالت و عظمت و نبالت ثعلبی بچندین وجه ثابت است:

اول: آنکه ثعلبی از جملۀ آن عزیزان است که وسائط اخذ دین می باشند.

دوم: آنکه ثعلبی مثل خشت تحتانی است برای جدار ملت که خشتهای فوقانی بر آن متفرع می شود و معتمد است بر آن.

ص:357


1- عبد القادر : بن موسی الجیلانی المتوفی سنة ( 561 ) ه .
2- نقشبند : خواجه بهاء الدین محمد م سنة ( 718 - 791 ) ه ق .
3- الجنید : بن محمد بن الجنید الصوفی البغدادی المتوفی سنة ( 297 ) ه .
4- محمد بن اسحاق بن یسار المورخ المتوفی سنة ( 151 ) ه .

سوم: آنکه قرون متأخرۀ ثعلبی مستمد است از او، یعنی استعانت و استفاده از او می نمایند، و بر روایات و اخبار و تحقیقات و افادات متانت شعار او اعتماد و اعتبار می کنند، و ثعلبی اصل است و قرون متأخره فرع او.

چهارم: آنکه ثعلبی از جمله کسانی است که منت ایشان بر گردن امت است، گو بر ولد عزیز با تمیز شاه ولی اللّه یعنی مخاطب عالی تبار نباشد! پنجم: آنکه ثعلبی سبب وصول و حصول سعادت دنیا و آخرت بابت مرحومۀ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله گشته.

ششم: آنکه ثعلبی سر گروه و مقتدا و مطاع مفسران است، مثل أبی حنیفه بنسبت حنفیان، و شافعی بنسبت شافعیان، و عبد القادر بنسبت قادریان، و خواجه نقشبند بنسبت نقشبندیان، و خواجه معین الدین چشتی بنسبت چشتیان، و قراء سبعه بنسبت قاریان، و شیخ ابو الحسن اشعری بنسبت متکلمان، و محمد بن اسحاق بنسبت اهل سیر.

هفتم: آنکه ثعلبی جمع علم نموده، و آنچه پراکنده بود آن را بهم آورده.

هشتم: آنچه ثعلبی در تفسیر خود آورده، مأخوذ از سلف صالحین سنیه است، و آن بمنزلۀ لوح است، گویا لوح محفوظ است از محو و اثبات، و مصون از تطرق اغلاط و شبهات، و اصل و مأخذ تحقیقات و تنقیحات متأخرین عالی درجات.

نهم: آنکه تحقیقات ثعلبی از قبیل تفسیر مجمل و الحاق الشیء بالشیء لامر جامع است.

دهم: آنکه جمع شتات و تدوین متفرقات که ثعلبی عالی صفات نموده، بمنزلۀ نقش بر لوح است. تلک عشرة کاملة.

ص:358

و نیز در «ازالة الخفا» بعد چند سطر از عبارت سابقه گفته:

[چون این کلام مجمل بر خاطر نشست، اندکی مفصل تر بیان کنیم تا معرفت وسائط علم آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم آسان گردد، و آنچه گفته شود دستوری باشد برای شناختن آنچه نگفته باشیم:

اعظم میراثی که از آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم به امت مرحومه رسید قرآن عظیم است، و آن تا آخر زمان آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم مجموع در مصاحف نبود، مثل آنکه امروز منشئی منشآت خود را، یا شاعری قصائد و مقطعات خود را در بیاض ها و سفینه ها در دست جماعة متفرقه گذاشته، از عالم رود بمنزلۀ عصافیر اگر اندک بادی بجنبد شذر و مذر از هم متفرق شوند، همچنین این منشآت و قصائد بر شرف تلف باشند، اگر آن کاغذها را آب برسد یا آتش در وی بگیرد یا حامل آن بمیرد، مانند أمس ذاهب و نابود گردد، شاگرد رشید از میان یاران آن عزیز کمر همت بر بندد، آن همه را بترتیبی مناسب جمع کند، و نسخه های بسیار سازد و تصحیح کامل بکار برد، و در عالم متفرق گرداند.

پس منت این شاگرد رشید بر گردن آنانکه از آن منشآت و اشعار مستفید شوند ثابت است، بهمین دستور از محمد بن حسن(1) بر هر که حنفی است منتی ثابت است، و از بویطی(2) بر هر که شافعی است نعمتی در گردن.

و این جمع در مصاحف همان است که وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ(3) بر وی

ص:359


1- محمد بن الحسن الشیبانی الکوفی المتوفی بالری سنة ( 189 ) ه .
2- البویطی : یوسف بن یحیی القرشی صاحب الشافعی توفی سنة ( 231 ) ه .
3- الحجر : 9

منطبق شد و إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ(1) مبشر به او است.

اول حرکت در این امر از صدیق اکبر بالتماس حضرت فاروق بحکم شرح صدری که وی را بآن مخصوص ساخته بودند واقع شد، بعد از آن فاروق اعظم سعیها بکار برد و در مواضع مشکله مباشر کشف شبهه گشت، و حمل کرد مردم را بر اخذ آن، بعد از آن حضرت ذی النورین نسخه ها نویسانیده در آفاق فرستاد، و غیر آن را محو ساخت.

بعد از آن أبی بن کعب(2) و عبد اللّه بن مسعود و علی مرتضی و ابن عباس در إقراء آن سعی بلیغ نمودند، و این قرآن مجموع در مصاحف متلو بر ألسنه که الحال در مشرق و مغرب منتشر است، ثمر مساعی جمیلۀ ایشان است، باز قرآن در مواضعی که اجمال داشت، این بزرگواران آهسته آهسته بتقریبات شتی متصدی کشف آن اجمال گشتند.

بعد ایشان ابن عباس متوجه حل لغت شد، و ذکر اسباب نزول نمود، و دیگران قدم بر قدم وی رفتند تا آنکه تعدد نسخه ها بهم رسید، ثعلبی و غیر او آن همه را جمع ساخته، تفسیرها تصنیف کردند].

از این عبارت سراسر بلاغت که در اول آن بکمال آتش دستی و آب پاشی بر آتش زنی سابق، بغرض اثبات نهایت فضل و کمال و عظمت موهومۀ خلفا، داد تعظیم و تبجیل قرآن مجید و فرقان حمید داده، که آن را بمنزلۀ بیاض ها و سفینه های منشآت منشئی، یا قصائد و مقطعات شاعری که در دست جماعت متفرقه گذاشته از عالم برود نهاده، و بر آن هم اکتفا نکرده، تشبیه و تنظیر کلام ایزد قدیر بعصافیر نموده، و معاذ اللّه ترک

ص:360


1- القیامة : 17 .
2- ابی بن کعب بن قیس الخزرجی المتوفی بالمدینة سنة ( 21 ) ه .

فرمودن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله قرآن مجید را بر شرف تلف و حال تزلزل و تفرق و تشتت که اگر اندک بادی بجنبد، شذر و مذر از هم بپاشد، و مصداق فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ اَلرِّیاحُ(1) باشد، یا اگر آبی بآن رسد یا آتشی آن را بگیرد مانند أمس ذاهب و لا شیء گردد، ثابت کرده ظاهر است که نسخ متعدده از تابعان ابن عباس که قدم بر قدم وی در حل لغات قرآن و ذکر اسباب نزول رفتند، و ظاهر است که این نسخ شامل و جامع مساعی جمیلۀ خلفاء و صحابه که آهسته آهسته بتقریبات شتی کشف مواضع مجملۀ قرآن مجید کردند نیز بوده باشد، بهم رسیده، و ثعلبی این نسخ را جمع کرده، و کتاب خود از آن تصنیف نموده.

و نیز از آن ثابت می شود که ثعلبی سبب حفظ و صیانت و ترویج و اشاعت اعظم میراثی که از آن حضرت به امت مرحومه رسیده، و فضل بس جلیل و منقبت بس فخیم برای خلفاء ثلاثه بسبب خدمت آن حاصل شده بود، و سعی ثعلبی را با مساعی جمیلۀ خلفاء و صحابه در خدمت این میراث همان نسبت است که مساعی اینها را با عهد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله حاصل است.

پس ثابت شد که چنانکه منت و احسان خلفاء أعیان خصوصا حضرت عثمان ماحی قرآن در خدمت فرقان بر جمیع عالمیان است، همچنان بار گران امتنان و احسان ثعلبی والا شأن بر جمیع ائمه و اساطین سنیان که حفظ مساعی جمیلۀ متفرقه و صیانت افادات جلیلۀ متشتتۀ ایشان را بتصنیف و تألیف از اختلال و تفرق و انحلال و تمزق محفوظ و مصون، و بنشر فوائد و تکثیر عوائد و اشاعت تحقیقات و اذاعت تنقیحات عالمی را مملو

ص:361


1- الکهف : 45

و مشحون ساخته، و ناهیک به تعظیما و تبجیلا لا یبلغ مداه و اطراءا و تکریما لا یدرک أقصاه.

«تفسیر ثعلبی از تفاسیر مقبوله است»

و مخفی نماند که چنانکه ثعلبی ممدوح مشاهیر، و اجلۀ ثقات، و مقتدای اکابر اثبات است، همچنین تفسیر او مقبول خاص و عام سنیه، و ممدوح اعاظم أعلامشان، و داخل اجازات محققین فخام ایشان است.

شیخ عز الدین علی بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری تفسیر ثعلبی را از کتب کبار شمرده، بلکه صدر جریده آن را گردانیده، و در نقل احادیث و روایات بر آن اعتبار و اعتماد و بافادات آن تمسک و استناد نموده، در صدر کتاب «اسد الغابة فی معرفة الصحابة» گفته:

[فصل تذکر فیه أسانید الکتب التی خرجت منها الاحادیث و غیرها و ترکت ذکرها فی الکتاب لئلا یطول الاسناد، و لا أذکر فی اثناء الکتاب الا اسم المصنف و ما بعده فلیعلم ذلک «تفسیر القرآن المجید» لابی اسحاق الثعلبی، اخبرنا به ابو العباس أحمد بن عثمان بن ابی علی بن مهدی الزرزاری الشیخ الصالح رحمه اللّه تعالی، قال: اخبرنا الرئیس مسعود بن الحسن بن القاسم الاصبهانی، و أبو عبد اللّه الحسن بن العباس الرسمی، قالا: اخبرنا احمد بن خلف الشیرازی، قال: أنبأنا ابو اسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی بجمیع کتاب «الکشف و البیان فی تفسیر القرآن» سمعت علیه من اول الکتاب الی آخر سورة النساء، و اما من اول سورة المائدة الی آخر الکتاب، فانه حصل لی بعضه سماعا و بعضه إجازة و اختلط السماع بالاجازة، فأنا اقول فیه: اخبرنا به إجازة ان لم یکن سماعا، فاذا قلت:

اخبرنا احمد بأسناده الی الثعلبی فهو بهذا الاسناد].

ص:362

و بعد این، سند «وسیط» واحدی، و «صحیح بخاری» ، و «صحیح مسلم» و «موطای مالک» ، و «مسند احمد» ، و «مسند أبی داود طیالسی» ، و «جامع ترمذی» و «سنن أبی داود» و «سنن نسائی» و غیر آن ذکر کرده.

و ابو محمد محمد بن محمد الامیر(1) در رسالۀ «اسانید» خود، گفته:

[تفسیر الثعلبی و سائر مؤلفاته بسند صاحب «المنح»(2) من طریق ابن البخاری(3) ، عن منصور بن عبد المنعم(4) ، و عبد اللّه بن عمر الصفار(5) ، و المؤید بن محمد الطریثیثی کلهم عن ابی محمد العباس بن محمد بن ابی منصور الطوسی، عن ابی سعید بن محمد، عن أبی اسحاق احمد بن محمد النیسابوریّ الثعلبی و هو لقب و لیس بنسب. توفی سنة 427].

و نیز علمای اعلام، و منقدین فخام سنیه روایات و افادات ثعلبی را جابجا در کتب دینیه نقل می نمایند.

محمد بن احمد بن أبی بکر بن فرج الانصاری الاندلسی القرطبی(6) در «تفسیر» خود، در تفسیر: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ(7) گفته:

[ذکر الثعلبی و غیره: ان عائشة رضی اللّه عنها کانت إذا قرأت هذه الآیة

ص:363


1- محمد بن محمد الامیر المفسر کان حیا حوالی سنة ( 1175 ) ه
2- المنح الباری فی شرح البخاری لمجد الدین الفیروزآبادی المتوفی ( 817 ) ه .
3- ابن البخاری علی بن احمد المقدسی الحنبلی المتوفی سنة ( 690 ) ه .
4- ابن عبد المنعم المتوفی بنیسابور سنة ( 608 ) ه .
5- الصفار ابو سعد الشافعی النیسابوریّ المتوفی سنة ( 600 ) ه .
6- القرطبی : محمد بن احمد الانصاری المتوفی سنة ( 671 ) ه .
7- الاحزاب : 33 .

تبکی حتی تبل خمارها.

و ذکر ان سودة قیل لها: لم لا تحجین و لا تعتمرین کما تفعل اخواتک؟ فقالت قد حججت و اعتمرت و أمرنی اللّه ان اقر فی بیتی.

قال الراوی: فو اللّه ما خرجت من باب حجرتها حتی خرجت جنازتها رضوان اللّه علیها](1).

و نیز قرطبی در «تفسیر» خود، در تفسیر قوله تعالی: وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی(2) الآیة گفته:

[قال الثعلبی: و اسم أم موسی لوخا بنت هاند بن لاوی بن یعقوب](3).

و نووی(4) که از اکابر محققین و اعاظم منقدین اهل سنت است، و بر حکم او این حضرات نقد جان می بازند، و افادات او را اعلاق نفیس انگاشته، بنهایت تبجیل آن می پردازند، نیز بر افادات ثعلبی اعتماد می کند، و او را بوصف امام که لقب بس جلیل است می ستاید، در «تهذیب الاسماء و اللغات» بترجمۀ حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السّلام گفته:

[قال الامام ابو اسحاق الثعلبی فی قول اللّه عز و جل اخبارا عن ابلیس: قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ(5):

قال الحکماء: اخطأ عدو اللّه فی تفضیله النار علی الطین، لان الطین أفضل

ص:364


1- تفسیر القرطبی ج 14 / 180 .
2- القصص : 7
3- تفسیر القرطبی ج 13 / 250
4- النووی : یحیی بن شرف ابو زکریا الشافعی المتوفی سنة ( 676 ) ه .
5- الاعراف : 12 - ص 76

منه من أوجه](1)-الخ.

و نیز در «تهذیب الاسماء» بترجمۀ حضرت نوح علی نبینا و آله و علیه السلام گفته:

[قال الامام الثعلبی فی «العرائس» : هو نوح بن لامک بن متوشلخ بن اخنوخ بن یرد بن مهلائیل بن انوش(2) بن قینان بن شیث بن آدم علیه السّلام أرسله اللّه تعالی الی ولد قابیل و من تابعهم من ولد شیث](3).

و نیز در «تهذیب الاسماء» گفته:

[ذکر ابو اسحاق الثعلبی فی کتابه «العرائس» فی قصة یوسف: انه کان أبیض اللون، حسن الوجه، جعد الشعر، ضخم العین، مستوی الخلق](4)-الخ.

و نیز گفته:

[قال الثعلبی عن العلماء بأخبار الماضین: أقام یعقوب و أولاده بعد قدومهم علی یوسف بمصر أربعا و عشرین سنة بأغبط عیش، فلما حضرته الوفاة أوصاهم بأن یحمل جسده الی بیت المقدس و یدفن عند أبیه وجده، فخرج به یوسف و اخوته و عسکره محمولا فی تابوت، و کان عمر یعقوب مائة و سبعا و اربعین سنة و عاش یوسف بعد یعقوب ثلاثا و عشرین سنة و توفی و هو ابن مائة و عشرین سنة و دفن بمصر فی النیل، ثم حمله موسی فی زمنه الی الشام حین خرج بنو اسرائیل من مصر الی الشام](5).

ص:365


1- تهذیب الاسماء و اللغات ج 1 / 96
2- فی المصدر : مهلائیل بن قینان بن أنوش بن شیث
3- تهذیب الاسماء للنووی ج 1 / 132
4- تهذیب الاسماء للنووی ج 1 / 167
5- تهذیب الاسماء للنووی ج 1 / 167

و نیز در «تهذیب الاسماء» بترجمۀ یحیی بن زکریا علی نبینا و آله علیهما السّلام گفته:

[قال الثعلبی: کان مولد یحیی قبل عیسی بستة اشهر، قال: و قال الکلبی(1):

کان زکریا یوم بشر بالولد ابن ثنتین و تسعین سنة، و قیل: تسع و تسعین سنة](2) -الخ.

و شیخ کمال الدین محمد بن موسی بن عیسی الدمیری الشافعی(3) در «حیاة الحیوان» گفته:

[و قال محمد الباقر رضی اللّه عنه: کان اصحاب الکهف صیاقلة، و اسم الکهف حیوم، و القصة طویلة مشهورة فی کتب التفاسیر، و القصص مطولة و مختصرة.

فمن ذلک ما ساقه الامام ابو اسحاق احمد بن محمد احمد بن ابراهیم النیسابوریّ الثعلبی فی کتابه «الکشف و البیان فی تفسیر القرآن»](4)-الخ.

و ولی الدین ابو زرعه احمد بن عبد الرحیم بن الحسین بن عبد الرحمن العراقی الاصولی(5)، که محامد باهره و فضائل فاخرۀ او از «معجم شیوخ» حافظ ابن حجر عسقلانی و «طبقات شافعیة»(6) ابو بکر اسدی، و «حسن المحاضره» سیوطی، و کتاب «اسانید» ابو مهدی عیسی بن محمد ثعالبی مکی، و امثال آن ظاهر است، در «شرح احکام» و الدخود در ذکر

ص:366


1- الکلبی : هشام بن محمد ابو المنذر المورخ الکوفی المتوفی ( 204 ) ه .
2- تهذیب الاسماء ج 1 / 152
3- الدمیری : ابو البقاء الشافعی المصری المتوفی ( 808 )
4- حیاة الحیوان ج 2 / 265 ط مصر
5- ابو زرعة العراقی : احمد بن عبد الرحیم المصری المتوفی سنة ( 826 ) ه .
6- طبقات الشافعیة لابن شهبة الاسدی ج 4 / 80 .

فوائد حدیث ابن مسعود متضمن ذکر عبد صالح از «کتاب الشهادات» گفته:

[الرابعة: لا یخفی ان المراد بالعبد الصالح لقمان، و هو مصرح به فی روایة اخری، و قد یستدل بوصفه بذلک خاصة علی انه لیس نبیا و به قال الجمهور.

قال الامام ابو اسحاق الثعلبی: اتفق العلماء علی انه کان حکیما و لم یکن نبیا الا عکرمة(1)، فانه قال: کان نبیا، فتفرد بهذا القول، و اما ابن لقمان الذی قال له:

لا تشرک باللّه فقیل: اسمه انعم و اللّه اعلم].

و شیخ کمال الدین محمد بن محمد المعروف بابن أبی شریف المقدسی الشافعی(2) که علامۀ قاضی القضاة ابو الیمن مجیر الدین عبد الرحمن العلیمی الحنبلی(3) در کتاب «الانس الجلیل بتاریخ القدس و الخلیل» ذکرش باین اوصاف کرده:

[هو شیخ الاسلام، ملک العلماء الاعلام، حافظ العصر و الزمان، برکة الامة علامة الائمة، کمال الدین ابو المعالی محمد بن الامیر ناصر الدین محمد بن ابی بکر ابن علی بن ابی شریف المقدسی الشافعی شیخنا الامام الحبر الهمام العالم الرحلة القدوة المجتهد العمدة سبط قاضی القضاة شهاب الدین ابی العباس احمد العمری المالکی المشهور بابن عوجان، مولده فی لیلة یسفر صباحها عن یوم السبت خامس شهر ذی الحجة سنة اثنتین و عشرین و ثمان مائة بمدینة القدس، و نشأ بها فی عفة و صیانة و تقوی و دیانة، لم یعلم له صبوة و لا ارتکاب محظور و حفظ القرآن

ص:367


1- عکرمة بن عبد اللَّه البربری المدنی المتوفی ( 105 ) ه
2- ابن أبی شریف المقدسی الشافعی المتوفی سنة ( 906 ) .
3- ابو الیمن العلیمی الحنبلی المتوفی سنة ( 928 ) ه .

العظیم](1)-الخ.

در کتاب «المسامره فی شرح المسائره فی العقائد المنجیة فی الآخرة» در شرح روایت ابن عمر که دلالت بر زیادت و نقصان ایمان می کند گفته:

[رواه ابو اسحاق الثعلبی فی تفسیره من روایة علی بن عبد العزیز، عن حبیب بن عیسی بن فروخ، عن اسماعیل بن عبد الرحمن، عن مالک، عن نافع(2) ، عن ابن عمر].

و شیخ نور الدین علی بن ابراهیم بن احمد بن علی الحلبی القاهری الشافعی در «انسان العیون» گفته:

[و فی «العرائس» : ان فرعون لما أمر بذبح ابناء اسرائیل جعلت المرأة أی بعض النساء، کما لا یخفی، إذا ولدت الغلام انطلقت به سرا الی واد أو غار، فأخفته فیه فیقیض اللّه سبحانه و تعالی له ملکا من الملائکة یطعمه و یسقیه حتی یختلط بالناس، و کان الذی أتی السامری لما جعلته امه فی غار من الملائکة جبرئیل علیه السّلام فکان، أی السامری، یمص من احدی ابهامیه سمنا، و من الاخری عسلا، و من ثم إذا جاع المرضع یمص ابهامه، فیروی من المص قد جعل له فیه رزق، و السامری هذا کان منافقا یظهر الاسلام لموسی علیه السّلام و یخفی الکفر](3).

و حسین بن محمد بن الحسن الدیاربکری کتاب «عرائس المجالس» ثعلبی را از مآخذ کتاب خود گردانیده، و جابجا از آن نقل نموده، و آن را از کتب معتمده شمرده، چنانچه در «تاریخ خمیس فی احوال انفس نفیس»

ص:368


1- الانس الجلیل ج 2 / 706
2- نافع : ابو عبد اللَّه مولی عبد اللَّه بن عمر بن الخطاب المدینی ، توفی سنة ( 117 ) .
3- السیرة الحلبیة ج 1 / 67

گفته:

[اما بعد: فیقول المستوهب من اللّه ذی المنن العبد الضعیف حسین بن محمد ابن الحسن الدیار بکری غفر اللّه له و لوالدیه، و نولهم کرامة لدیه: هذه مجموعة فی سیر سید المرسلین و شمائل خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله و صحبه أجمعین، انتخبتها من الکتب المعتمدة، تحفة للاخوان البررة، و هی:

«التفسیر الکبیر» ، و «الکشاف» ، و «حاشیة» للجرجانی الشریف، و «الکشف» ، و «الوسیط» ، و «معالم التنزیل» ، و «تفسیر القشیری» ، و «محیی العلوم» ، و «لباب التأویل» ، و «تفسیر الحدادی» ، و «عمدة المعانی» ، و «زاد المسیر» لابن الجوزی، و «تفسیر الینابیع» ، و «تبصیر الرحمن» ، و «تفسیر أبی اللیث السمرقندی» ، و صحیحا البخاری و مسلم، و «سنن» الترمذی و «شمائله» و «سنن» أبی داود و النسائی، و ابن ماجة.

و «المصابیح» ، و «شرح السنة» ، و «المشکوة» و شرحها للطیبی، و «مشارق الانوار» للصاغانی، و «الموطا» ، و شرحا «صحیح البخاری» لابن حجر، و الکرمانی و «مسند الامام احمد» ، و «مستدرک الحاکم» ، و «جامع الاصول» لابن الاثیر، و «النهایة» له، و «اسد الغابة» و «الکامل» له، و «الشفاء» و «شعب الایمان» للبیهقی و «دلائل النبوة» له، و «احیاء العلوم» و «التلقیح» لابن الجوزی، و «صفوة الصفوة» و «شرف المصطفی» له، و «الحدائق» له، و «الوفاء» له، و «خلاصة الوفا» للسمهودی، و «ایضاح» النووی و «المنهاج» له و «الاذکار» له و «ریاض الصالحین» له.

و «النجم الوهاج» و «معجم» الطبرانی، و «ذخائر العقبی» للمحب الطبری و «السمط الثمین» له و «خلاصة السیر» له، و «الریاض النضرة» له، و «المنتقی» و «شواهد النبوة» و «المواهب اللدنیة» لاحمد القسطلانی، و «روضة الاحباب»

ص:369

و «اسماء الرجال» ، و «مزیل الخفا» ، و «سیرة ابن هشام» ، و «اکتفاء» الکلاعی و «الاستیعاب» لابن عبد البر، و «سیرة الیعمری» ، و «سیرة الدمیاطی» ، و «سیرة مغلطای» ، و «مناسک» الکرمانی، و «التذنیب» للرافعی، و «هدی» لابن القیم، و «التنبیه» لابی اللیث السمرقندی.

و «فصل الخطاب» ، و «الفتوحات المکیة» ، و «ربیع الابرار» ، و «حیاة الحیوان» ، و «تلخیص» المغازی، و «زین القصص» ، و «امثال» العسکری، و کتاب «الاعلام» للسهروردی، و «تاریخ مکة» للازرقی، و «تاریخ» الیافعی، و «شفاء الغرام» للفاسی، و «دول الاسلام» للذهبی، و «شرح المواقف» للشریف الجرجانی، و «شرح المقاصد» للتفتازانی، و «شرح العقائد العضدیة» للدوانی و «تفسیر قل یا ایها الکافرون» له و «انموذج العلوم» له، و «عقائد» الفیروزآبادی و «فصوص الحکم» ، و «العروة الوثقی» ، و «شرعة الاسلام» ، و «الملل و النحل» لمحمد الشهرستانی.

و «الهدایة» ، و «المضمرات» ، و «کنز العباد» ، و «تشویق المساجد» ، و «المختصر الجامع» ، و «صحاح» الجوهری، و «القاموس» ، و «سامی الاسامی» ، و «مورد اللطافة» ، و «الاصل الاصیل» للسخاوی، و «الفوائد» ، و «الانس الجلیل» ، و «بهجة الانوار» ، و «العوارف» ، و «معجم ما استعجم» للبکری، و «انموذج اللبیب» للسیوطی و «الکشف» له و «الدرجة المنیفة» له، و «العرائس» المثعلبی، و «سح السحابة» ، و «اصول الصفار» ، و «البحر العمیق» ، و «سر الادب» ، و «الانسان الکامل» و سمیتها بالخمیس فی أحوال أنفس نفیس](1).

و محمد محبوب عالم در تفسیر خود که مشهور است به «تفسیر شاهی»

ص:370


1- تاریخ الخمیس ج 1 / 2 - 3

گفته:

[و ذکر الثعلبی: أن معاویة بن عمار(1) قال: سألت الصادق عن آدم علیه السّلام أ کان یزوج بناته من بنیه؟ ، فقال: معاذ اللّه لو فعل ذلک ما رغب عنه رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و آله و سلم، و لکن لما أدرک قابیل أظهر اللّه له جنیة من ولد الجان، یقال له: جهانة فی صورة انسیة، فأوحی اللّه الی آدم أن زوجها من قابیل، فلما أدرک هابیل أهبط حوراء فی صورة انسیة لها رحم، فأوحی اللّه الی آدم أن زوجها من هابیل، فقال قابیل: فضلته و آثرته علی بهواک، فقال آدم:

ان کنت ترید ذلک فقربا قربانا فأیکما یقبل قربانه، فهو أولی بالفضل من صاحبه].

و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در «مفتاح النجا فی مناقب آل العبا» گفته:

[و أخرج العلامة أبو اسحاق أحمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی المفسر النیسابوریّ فی تفسیره، عن جعفر بن محمد الصادق رضی اللّه عنهما انه قال:

نحن حبل اللّه الذی قال اللّه تعالی: وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا(2)].

و أحمد بن الفضل بن محمد با کثیر(3) در «وسیلة المآل» گفته:

[و روی الثعلبی فی تفسیر قوله تعالی: وَ عَلَی اَلْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیماهُمْ(4) عن ابن عباس رضی اللّه عنهما، أنه قال: الاعراف موضع

ص:371


1- معاویة بن عمار : البجلی الدهنی المتوفی ( 175 ) ه .
2- آل عمران : 103 .
3- با کثیر أحمد الفضل المتوفی سنة ( 1047 ) ه .
4- الاعراف : 46

عال من الصراط علیه العباس(1)، و حمزة(2)، و علی بن أبی طالب، و جعفر(3) ذو الجناحین، یعرفون محبهم ببیاض الوجه، و مبغضهم بسواد الوجه].

و شاه ولی اللّه پدر مخاطب در «ازالة الخفا» گفته:

[و أخرج الثعلبی، عن ابن عباس فی قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ(4) -الآیة-قال: نزلت فی رجل من المنافقین یقال له: بشر، خاصم یهودیا، فدعا الیهودی الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم، و دعاه المنافق الی کعب بن أشرف(5)، ثم انهما احتکما الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، فقضی للیهودی، فلم یرض المنافق و قال: تعال نتحاکم الی عمر ابن الخطاب، فقال الیهودی لعمر: قضی لنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، فلم یرض بقضائه، فقال للمنافق: کذلک، قال: نعم، فقال: مکانکما حتی أخرج إلیکما، فدخل عمر فاشتمل علی سیفه، ثم خرج فضرب عنق المنافق حتی برد، ثم قال: هکذا لمن لم یرض بقضاء اللّه و رسوله، فنزلت].

«شأن نزول سأل سائل بروایت سبط ابن الجوزی»

اما روایت یوسف بن قزغلی سبط ابن الجوزی، نزول آیۀ سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ در حق حارث منکر ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام:

ص:372


1- العباس بن عبد المطلب المتوفی سنة ( 32 ) ه .
2- حمزة بن عبد المطلب الشهید باحد سنة ( 3 ) ه .
3- جعفر بن أبی طالب الشهید بمؤنة سنة ( 8 ) ه .
4- النساء : 60 .
5- کعب بن الاشرف الیهودی الهالک سنة ( 3 ) ه .

پس در کتابی که در فضائل أئمۀ اثنا عشر علیهم السّلام تصنیف کرده، و مشهور است به «تذکرة خواص الامة فی معرفة الائمة» ، و از آن ابن حجر در «صواعق» نقل می کند، و سید سمهودی هم در «جواهر العقدین» عبارات عدیده از آن نقل کرده، گفته:

[اتفق علماء السیر ان قصة الغدیر بعد رجوع النبی صلّی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع فی الثامن عشر من ذی الحجة جمع الصحابة و کانوا مائة و عشرین ألفا، و قال: من کنت مولاه فعلی مولاه -الحدیث. نص صلّی اللّه علیه و سلم علی ذلک بصریح العبارة دون التلویح و الاشاره.

و ذکر أبو اسحاق الثعلبی فی تفسیره بأسناده: ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم لما قال ذلک، طار فی الاقطار و شاع فی البلاد و الامصار. و بلغ ذلک الحارث ابن نعمان الفهری، فأتاه علی ناقة له فأناخها علی باب المسجد، ثم عقلها و جاء فدخل المسجد، فجثا بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، فقال: یا محمد انک أمرتنا أن نشهد أن لا اله الا اللّه و انک رسول اللّه، فقبلنا منک ذلک، ثم لم ترض بهذا حتی رفعت بضبعی ابن عمک و فضلته علی الناس و قلت: «من کنت مولاه فعلی مولاه» ، فهذا شیء منک أو من اللّه تعالی؟ ! ، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، و قد احمرت عیناه: و اللّه الذی لا اله الا هو انه من اللّه، و لیس منی، قالها ثلاثا، فقام الحارث و هو یقول: اللّهمّ ان کان ما یقول محمد حقا فأرسل علینا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب ألیم! قال: فو اللّه ما بلغ ناقته حتی رماه اللّه بحجارة من السماء، فوقع علی هامته، فخرج من دبره و مات و أنزل اللّه تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ ](1).

و یوسف بن قزغلی سبط شیخ جمال الدین أبو الفرج بن الجوزی از

ص:373


1- تذکرة خواص الامة : 30 .

اجلۀ أساطین أعلام، و أعیان مشایخ عظام، و أکابر أماثل و أماجد أفاضل أهل سنت است، و فضائل و مناقب او مفصلا انشاء اللّه در ما بعد خواهی شنید، بعض عبارات در اینجا هم ذکر می شود.

امام محدثین سنیه ابو عبد اللّه محمد بن احمد ذهبی در کتاب «العبر فی خبر من غبر» گفته:

[و ابن الجوزی العلامة الواعظ المورخ شمس الدین أبو المظفر یوسف بن قزغلی الترکی ثم البغدادی العونی الهبیری الحنفی سبط الشیخ جمال الدین أبی الفرج بن الجوزی أسمعه جده منه و من ابن کلیب(1) و جماعة، و قدم دمشق سنة بضع و ستمائة، فوعظ بها و حصل له القبول العظیم، للطف شمائله و عذوبة وعظه و له تفسیر فی تسعة و عشرین مجلدا، و «شرح الجامع الکبیر» ، و جمع مجلدا فی مناقب أبی حنیفة، و درس و أفتی، و کان فی شبیبته حنبلیا. توفی فی الحادی و العشرین من ذی الحجة. و کان وافر الحرمة عند الملوک](2).

و عمر بن مظفر بن محمد المعری الحلبی الشهیر بابن الوردی در «تتمة المختصر فی اخبار البشر» در سنۀ ست و خمسین و ستمائة گفته:

[و فیها توفی الشیخ شمس الدین یوسف سبط جمال الدین بن الجوزی، واعظ فاضل. له: «مرآة الزمان» تاریخ جامع.

قلت: و له: «تذکرة الخواص من الامة فی ذکر مناقب الائمة» ، و اللّه أعلم].

ص:374


1- ابن کلیب : عبد المنعم الحنبلی البغدادی المتوفی سنة ( 596 ) .
2- العبر فی خبر من غبر ج 5 / 220 .
«شأن نزول سأل سائل بروایت ابراهیم وصابی»

اما روایت ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الوصابی(1)، نزول آیۀ سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ در حق حارث منکر ولایت:

پس در کتاب «الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء» گفته:

[روی الامام الثعلبی فی تفسیره: ان رجلا سأل سفیان بن عیینة رضی اللّه عنه، عن قوله تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ فیمن نزلت؟ ، قال للسائل:

سألتنی عن مسألة ما سألنی عنها أحد قبلک، حدثنی أبی، عن جعفر بن محمد، عن آبائه علیهم رضوان اللّه الاکبر: ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما کان بغدیر خم، نادی الناس، فاجتمعوا، فأخذ بید علی رضی اللّه عنه و قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه» .

فشاع ذلک و طار فی البلاد، فبلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهری، فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ناقة له، فنزل بالابطح عن ناقته و أناخها، فقال: یا محمد أمرتنا عن اللّه أن نشهد أن لا اله الا اللّه و أنک رسول اللّه فقبلناه منک و أمرتنا أن نصلی خمسا فقبلنا، و أمرتنا بالزکاة فقبلنا، و أمرتنا أن نصوم شهر رمضان فقبلنا، و أمرتنا بالحج فقبلنا، ثم لم ترض بهذا، حتی رفعت بضبعی ابن عمک تفضله علینا و قلت: «من کنت مولاه فعلی مولاه» ، فهذا منک، أم من اللّه عز و جل؟ ! فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم: «و الذی لا اله الا هو ان هذا من اللّه عز و جل» .

فولی الحارث بن النعمان و هو یرید راحلته و هو یقول: اللّهمّ ان کان ما یقول

ص:375


1- الوصابی الیمنی کان حیا فی سنة ( 967 ) فرغ فیها من تألیف « الاکتفاء » .

محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب ألیم. فما وصل الی راحلته حتی رماه اللّه عز و جل بحجر سقط علی هامته و خرج من دبره فقتله، فأنزل اللّه تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ ].

و باید دانست که کتاب «الاکتفاء» ابراهیم بن عبد اللّه یمنی وصابی از کتب معتمدۀ مشهوره و مصنفات معتبرۀ معروفه است، و أکابر و أعاظم شیوخ سنیه، و أفاخم ذوی المراتب السنیه از این کتاب در أسفار دینیه جابجا نقل می نمایند:

در «تفسیر شاهی» مسطور است:

[و فی «الاکتفاء» عن علی بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه، قال: وقع بینی و بین العباس مفاخرة، ففخر علی العباس بسقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام انهما له، قال علی: فقلت أ لا اخبرک بمن هو خیر من هذا کله الذی قرع خراطیمکم بالسیف و قادکم الی الاسلام، فعز ذلک علی العباس رضی اللّه عنه، فأنزل اللّه عز و جل: أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ اَلْحاجِّ وَ عِمارَةَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ جاهَدَ فِی سَبِیلِ اَللّهِ(1) یعنی علیا رضی اللّه تعالی عنه].

و نیز در «تفسیر شاهی» مسطور است:

[فی «الاکتفاء» عن علی بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه، قال: لما أراد رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و آله و سلم أن یغزو تبوک دعا جعفر بن أبی طالب فأمره أن یتخلف علی المدینة، فقال: لا اتخلف بعدک یا رسول اللّه، فعزم علی لما تخلفت قبل أن أتکلم، فبکیت، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: ما یبکیک یا علی؟ ، قال: یا رسول اللّه یبکینی خصال غیر واحد تقول قریش غدا: ما أسرع ما تخلف عن ابن عمه و خذله! و تبکینی خصلة اخری کنت ارید أن أتعرض

ص:376


1- التوبة : 19 .

للجهاد فی سبیل اللّه]-الخ.

و نیز در «تفسیر شاهی» مذکور است:

[و فی «الاکتفاء» عن الحسن بن علی بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و آله و سلم: «اللّهمّ أخذت منی عبیدة ابن الحارث(1) یوم بدر، و حمزة بن عبد المطلب یوم احد و هذا علی، فلا تذرنی فردا و أنت خیر الوارثین»].

و شهاب الدین احمد بن عبد القادر الحفظی در «ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآل» در شرح شعر:

هذا الذی قرره الاجلة و المقتضی و لازم الادلة

گفته: [و ذلک أن أجلة العلماء لما صرحت لهم الادلة بهذه الخصوصیات لاهل البیت الشریف قرروا ذلک و حرروه، مثل السید علی السمهودی امام السنة فی جواهره، و الحافظ الطبری الشافعی(2) فی «ذخائره» ، و الحجة الزرندی الشافعی فی «معالمه» ، و شیخ الاسلام ابن حجر الشافعی فی «صواعقه» ، و جلال الدین السیوطی الشافعی فی «الثغور الباسمة فی مناقب السیدة فاطمة» ، و «احیاء المیت فی ذکر أهل البیت» ، و «السمطین فی السبطین» ، و «اسنی المطالب فی فضائل علی بن أبی طالب» و من المفردات عدد کثیر و لم أطلع علی شیء منها].

از این عبارت ظاهر است که کتاب «أسنی المطالب فی فضائل علی ابن أبی طالب» از جملۀ همین کتب است که مصنفین آن اجلۀ علمایند و ایشان بسبب تصریح ادله بخصوصیات مذکوره در این شرح برای

ص:377


1- ابن المطلب بن عبد مناف الشهید ببدر سنة ( 2 ) .
2- الطبری : محب الدین أحمد بن عبد اللَّه المتوفی ( 694 ) .

اهلبیت علیهم السلام تقریر و تحریر آن کرده اند، و مراد از «اسنی المطالب» کتاب رابع است از کتاب «اکتفاء» تصنیف ابراهیم وصابی، زیرا که کتاب «اکتفاء» مشتمل است بر کتب اربعه که کتاب رابع آن موسوم به «اسنی المطالب فی فضائل علی بن أبی طالب» است، چنانچه این معنی از رجوع به اصل «اکتفاء» ظاهر است.

و خود شهاب الدین احمد بن عبد القادر هم در عبارت دیگر، تصریح نسبت «اسنی المطالب» به ابراهیم بن عبد اللّه وصابی نموده، حیث

قال فی کتاب «ذخیرة المآل» فی مقام آخر: [أخرج صاحب «اسنی المطالب فی فضائل علی بن أبی طالب» ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الشافعی رحمه اللّه، عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: «أعطی علی خمسا أحب الی من الدنیا و ما فیها: أما الواحدة: فهو مکانی بین یدی اللّه حتی یفرغ من الحساب، و اما الثانیة: فلواء الحمد بیده آدم و من ولده تحته، و أما الثالثة: فواقف علی عقر حوضی یسقی من عرف من امتی، و عقر الحوض آخره، و أما الرابعة: فساتر عورتی و مسلمی الی ربی، و أما الخامسة: فلست أخشی علیه أن یرجع زانیا بعد احصان، و لا کافرا بعد ایمان»].

«شأن نزول سَأَلَ سائِلٌ بروایت زرندی»
اشاره

اما روایت محمد بن یوسف زرندی: پس در کتاب «معارج الوصول» که نسخۀ آن بعنایت منجح کل مسئول در نجف اشرف بدست این خاکسار افتاده بود، گفته:

[نقل الامام أبو اسحاق الثعلبی فی تفسیره: ان سفیان بن عیینة رحمه اللّه سئل عن قول اللّه عز و جل سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ : فیمن نزلت؟ فقال للسائل: سألتنی عن مسألة ما سألنی عنها أحد قبلک، حدثنی أبی، عن جعفر بن محمد: ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما کان بغدیر خم، نادی الناس و اجتمعوا، فأخذ بید علی و قال: من کنت مولاه فعلی مولاه. فشاع ذلک و طار فی البلاد، فبلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهری، فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ناقة له، فنزل بالابطح عن ناقته و أناخها، فقال: یا محمد! أمرتنا عن اللّه عز و جل أن نشهد أن لا اله الا اللّه و انک رسول اللّه فقبلنا منک، و أمرتنا أن نصلی خمسا فقبلناه منک، و أمرتنا بالزکاة فقبلنا، و أمرتنا أن نصوم رمضان فقبلنا، و أمرتنا بالحج فقبلنا، ثم لم ترض بهذا، حتی رفعت بضبعی ابن عمک، ففضلته علینا و قلت: من کنت مولاه فعلی مولاه، فهذا شیء منک أم من اللّه عز و جل؟ ! فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم:

ص:378

[نقل الامام أبو اسحاق الثعلبی فی تفسیره: ان سفیان بن عیینة رحمه اللّه سئل عن قول اللّه عز و جل سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ : فیمن نزلت؟ فقال للسائل: سألتنی عن مسألة ما سألنی عنها أحد قبلک، حدثنی أبی، عن جعفر بن محمد: ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما کان بغدیر خم، نادی الناس و اجتمعوا، فأخذ بید علی و قال: من کنت مولاه فعلی مولاه. فشاع ذلک و طار فی البلاد، فبلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهری، فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ناقة له، فنزل بالابطح عن ناقته و أناخها، فقال: یا محمد! أمرتنا عن اللّه عز و جل أن نشهد أن لا اله الا اللّه و انک رسول اللّه فقبلنا منک، و أمرتنا أن نصلی خمسا فقبلناه منک، و أمرتنا بالزکاة فقبلنا، و أمرتنا أن نصوم رمضان فقبلنا، و أمرتنا بالحج فقبلنا، ثم لم ترض بهذا، حتی رفعت بضبعی ابن عمک، ففضلته علینا و قلت: من کنت مولاه فعلی مولاه، فهذا شیء منک أم من اللّه عز و جل؟ ! فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم:

«و الذی لا اله الا هو ان هذا من اللّه عز و جل» . فولی الحارث بن النعمان یرید راحلته و هو یقول: اللهم ان کان ما یقوله محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب ألیم! فما وصل الی راحلته حتی رماه اللّه عز و جل بحجر فسقط علی هامته و خرج من دبره، فقتله، و أنزل اللّه عز و جل: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ مِنَ اَللّهِ ذِی اَلْمَعارِجِ ].

و نیز محمد بن یوسف زرندی در «نظم درر السمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السبطین» گفته:

[و نقل الامام ابو اسحاق الثعلبی رحمه اللّه فی تفسیره: أن سفیان بن عیینة رحمه اللّه سئل عن قول اللّه عز و جل سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ : فیمن نزلت؟ فقال للسائل: سألتنی عن مسألة ما سألنی عنها أحد قبلک، حدثنی أبی، عن جعفر

ص:379

ابن محمد، عن آبائه: ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما کان بغدیر خم نادی الناس، فاجتمعوا، فأخذ بید علی و قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه» . فشاع ذلک و طار فی البلاد، فبلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهری، فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ناقة له، فنزل بالابطح عن ناقته و أناخها، فقال: یا محمد! أمرتنا عن اللّه ان نشهد أن لا اله الا اللّه و انک رسول اللّه فقبلنا منک، و أمرتنا أن نصلی خمسا فقبلنا منک، و أمرتنا بالحج فقبلنا منک، ثم لم ترض بهذا، حتی رفعت بضبعی ابن عمک تفضله علینا و قلت: «من کنت مولاه فعلی مولاه» . فهذا منک أو من اللّه عز و جل؟ فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم: «و الذی لا اله الا هو ان هذا من اللّه عز و جل» . فولی الحارث بن نعمان و هو یرید راحلته و هو یقول: اللهم ان کان ما یقوله محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب ألیم! فما وصل الی راحلته، حتی رماه اللّه عز و جل بحجر فسقط هامته و خرج من دبره و انزل اللّه عز و جل: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ ](1).

ترجمه زرندی و جلالت او

و محمد بن یوسف بن الحسن الزرندی المدنی الحنفی از أجلۀ محدثین عظام، و افاخم شیوخ عالی مقام است.

ابن حجر عسقلانی در کتاب «درر کامنه فی اعیان المائة الثامنة» گفته:

[محمد بن یوسف بن الحسن بن محمد بن محمود بن الحسن الزرندی المدنی الحنفی شمس الدین، اخو نور الدین علی.

قرأت فی مشیخة الجنید البلیانی تخریج الحافظ شمس الدین الجزری الدمشقی نزیل شیراز: انه کان عالما، و ارخ مولده سنة 693 و وفاته بشیراز سنة بضع و خمسین و سبعمائة، و ذکر: انه صنف «درر السمطین فی مناقب السبطین» و «بغیة المرتاح» جمع فیها اربعین حدیثا بأسانیدها و شرحها. قال: و خرج له

ص:380


1- نظم درر السمطین : ص 93 .

البرزالی فی مشیخته عن مائة شیخ.

قلت: مات البرزالی قبله بأکثر من ثلاثین(1) سنة، و درس(2) بعد أبیه بالمدینة و صنف کتبا عدیدة و درس فی الفقه و الحدیث، ثم رحل الی شیراز، فولی القضاء بها حتی مات سنة سبع أو ثمان و اربعین ذکره ابن فرحون(3)](4).

و علی بن محمد المعروف بابن الصباغ در «فصول مهمه» گفته:

[حکی الشیخ الامام العلامة المحدث بالحرم الشریف النّبویّ جمال الدین محمد بن یوسف الزرندی فی کتابه المسمی ب «درر السمطین فی فضل المصطفی و المرتضی و السبطین» : ان الامام المعظم و الحبر المکرم، أحد الائمة المتبعین المقتدی بهم فی امور الدین محمد بن ادریس الشافعی المطلبی-رضی اللّه عنه و ارضاه، و جعل الجنة منقلبه و مثواه-لما صرح بمحبة اهل البیت و انه من شیعتهم قیل فیه: هذا و هو السید الجلیل، فقال مجیبا عن ذلک بأبیات:

إذا نحن فضلنا علیا فاننا روافض بالتفضیل عند ذوی الجهل

الی آخر الاشعار(5).

از این عبارت، هویدا و متجلی است که زرندی، شیخ و امام و علامه

ص:381


1- لا یخفی ما فی التاریخ لان البرزالی هو علم الدین ابو محمد القاسم الدمشقی المتوفی سنة ( 739 ه . ) کما تقدم فوفاته قبل وفات الزرندی حدود ( 9 ) سنوات علی ما أرخ ابن فرحون ، و حدود ( 18 ) سنة علی ما نقل عن الجزری .
2- فی المصدر : و رأس بعد أبیه .
3- ابن فرحون : ابراهیم بن علی بن محمد المدنی المالکی المتوفی سنة ( 799 ه . ) .
4- الدرر الکامنة ، ج 4 .
5- الفصول المهمة : ص 21 .

و محدث حرم شریف نبوی بوده.

و شهاب الدین احمد در کتاب «توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل» بعد ذکر «حدیث نور» و «حدیث شجره» و اسناد روایت اول به صالحانی(1) و نسبت روایت ثانی به ابو نعیم، گفته:

[و روی الاول أیضا الامام شمس الدین محمد بن الحسن بن یوسف الانصاری الزرندی المحدث بالحرم الشریف النّبویّ المحمدی].

از این عبارت هم، نهایت عظمت و جلالت زرندی ظاهر می شود که او امام و محدث حرم شریف نبوی بوده.

و مصطفی بن عبد اللّه در «کشف الظنون» گفته:

[«درر السمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و السبطین» للشیخ جمال الدین محمد بن یوسف الزرندی، محدث الحرم النّبویّ. المتوفی سنة 750- خمسین و سبعمائة.

و نیز در «کشف الظنون» گفته:

[«بغیة المرتاح» للشیخ شمس الدین محمد بن یوسف الزرندی، المتوفی فی سنة خمسین و سبعمائة، جمع فیه أربعین حدیثا و شرحها] و نیز سابقا دانستی که حسین دیاربکری کتاب «اعلام» زرندی را از کتب معتمده شمرده، و آن را از مآخذ کتاب خود قرار داده.

و از عبارت أحمد بن عبد القادر شافعی صاحب «ذخیرة المآل» که آنفا گذشته، دانستی که زرندی از أجلۀ علما است، که تحریر و تقریر فضائل اهل بیت علیهم السّلام حسب تصریح دلائل نموده اند، و نیز در این عبارت زرندی را به «حجت» ملقب نموده، و ناهیک به تفخیما و تبجیلا.

ص:382


1- الصالحانی : محمود بن محمد ابو حامد الشیرازی المتوفی ( 612 ه . )
«درر السمطین» تالیف زرندی از مصادر معتبره است

و علاوه بر این همه، سید علی سمهودی که از أعاظم أساطین، و أکابر محققین، و أفاخم معتمدین، و أجلۀ مقبولین سنیه است-کما سیظهر عنقریب انشاء اللّه تعالی-جا به جا روایات عدیده از زرندی نقل کرده نهایت اعتبار و اعتماد آن ظاهر فرموده، در «جواهر العقدین» بعد ذکر حدیث.

«کلمة لا اله الا اللّه حصنی، فمن قالها دخل حصنی و من دخل حصنی أمن من عذابی» گفته:

[و ذکره الجمال فی کتابه «معراج الوصول» : ان الحافظ أبا نعیم روی هذا الحدیث بسنده عن أهل البیت، یعنی المذکورین الی علی بن أبی طالب سید الاولیاء، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سید الانبیاء: حدثنی جبرئیل سید الملائکة قال: قال اللّه تعالی: انی أنا اللّه لا اله الا أنا فاعبدونی فمن جاءنی منکم بشهادة أن لا اله الا اللّه بالاخلاص، دخل حصنی، و من دخل حصنی أمن من عذابی.

قال فی روایة غیر أبی نعیم قال اللّه تعالی: کلمة لا اله الا اللّه حصنی الحدیث](1).

و نیز در «جواهر العقدین» گفته:

[و قال الحافظ جمال الدین المذکور: قال أبو الصلت عبد السلام بن الصالح الهروی(2): کنت مع علی بن موسی الرضا و قد دخل نیسابور و هو علی بغلة شهباء، فغدا فی طلبه العلماء من أهل البلد، و هم أحمد بن حرب(3) و ابن النضر(4)

ص:383


1- جواهر العقدین : مخطوط فی مکتبة الناصریة بلکهنو ، ص 39 .
2- أبو الصلت عبد السلام بن الصالح الهروی المتوفی ( 236 ه ) .
3- أحمد بن حرب : الزاهد النیسابوریّ المتوفی سنة ( 234 ه ) . تقدم ذکره .
4- أحمد بن نصر بن زیاد القرشی النیسابوریّ المتوفی سنة ( 245 ه ) .

و یحیی بن یحیی(1)، و عدة من أهل العلم، فتعلقوا بلجامه فی المربعة و قالوا له: بحق آبائک الطاهرین،

حدثنا بحدیث سمعته من ابیک، فقال: حدثنی أبی العبد الصالح موسی بن جعفر، و قال: حدثنا أبی جعفر الصادق بن محمد قال:

حدثنی أبی باقر علم الانبیاء محمد بن علی، قال: حدثنی أبی سید العابدین علی بن الحسین، قال: حدثنی أبی سید شباب أهل الجنة الحسین بن علی، قال: سمعت أبی سید العرب علی بن أبی طالب یقول: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول: «الایمان معرفة بالقلب، و اقرار باللسان، و عمل بالارکان» قال الامام أحمد بن حنبل رحمه اللّه: لو قرأت هذا الاسناد علی مجنون لبرئ من جننه، و روی بعضهم ان المستملی لهذا الحدیث أبو زرعة الرازی(2)، و محمد بن أسلم الطوسی(3)](4).

و نیز در «جواهر العقدین» در «ذکر اختلاف در وجوب صلاة بر آل محمد صلّی اللّه علیه و آله در نماز» گفته:

[و مما یدل علی ان الخلاف فی ذلک من قول الشافعی، لا من اختلاف أصحابه، کما اقتضی کلام الروضة و أصلها ترجیحه ان فی کلام الطحاوی فی مشکله ما یدل علی ان حرملة(5) نقل الوجوب عن الشافعی، و استدل بتعلیم النبی صلی

ص:384


1- یحیی بن یحیی أبو زکریا التمیمی النیسابوریّ المتوفی سنة ( 226 ه ) .
2- أبو زرعة الرازی : عبید اللَّه بن عبد الکریم المتوفی سنة ( 264 ه ) . و لا یخفی أن استملاء أبی زرعة من الامام الرضا علیه السّلام مشکل ، لان ولادته کما قیل کانت سنة ( 200 ) من الهجرة .
3- محمد بن أسلم الطوسی : أبو الحسن الحافظ المتوفی سنة ( 242 ه ) .
4- جواهر العقدین : مخطوط ، ص 246 .
5- حرملة : بن یحیی أبو حفص المصری المتوفی سنة ( 243 ه ) .

اللّه علیه و سلم الکیفیة بعد السؤال عنها.

قلت: و یشهد له قول الحافظ أبی عبد اللّه محمد بن أبی المظفر یوسف الزرندی المدنی فی کتاب «معراج الوصول الی معرفة فضل آل الرسول صلی اللّه علیه و سلم» ما لفظه: و قد قال الامام الشافعی رحمه اللّه تعالی فی هذا المعنی مشیرا الی وصفهم و منبها علی ما خصصهم اللّه تعالی به من رعایة فضلهم:

یا أهل بیت رسول اللّه حبکم فرض من اللّه فی القرآن أنزله

کفاکم من عظیم القدر انکم من لم یصل علیکم لا صلاة له].

و نیز در «جواهر العقدین» گفته:

[و قد قال الحافظ أبو عبد اللّه محمد المذکور فی کتابه «نظم السمطین» : انه روی عن جعفر بن محمد، عن أبیه، عن جده، عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم انه قال لعلی بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه: «إذا هالک أمر، فقل: اللّهمّ صل علی محمد و آل محمد، اللّهمّ انی أسألک بحق محمد و آل محمد أن تکفینی شر ما أخاف و أحذر، فانک تکفی ذلک الامر»(1) ، و لم ینسبه الحافظ المذکور لمخرجه.

و قد روی فی «مسند الفردوس» بغیر إسناده عن علی رضی اللّه عنه مرفوعا:

«من صلّی علی محمد و آل محمد مائة مرة، قضی اللّه له مائة حاجة» .

أخرجه الفقیه أبو الحسن بن المغازلی من طریق علی بن یونس العطار:

حدثنی محمد بن علی الکندی، حدثنی محمد بن(2) مسلم، حدثنی جعفر بن محمد الصادق عن أبیه، عن جده، عن علی أبی طالب رفعه](3).

و نیز در «جواهر العقدین» گفته:

ص:385


1- نظم درر السمطین : ص 49 - 50 .
2- محمد بن مسلم : الطحان الثقفی المتوفی سنة ( 150 ) .
3- جواهر العقدین ، مخطوط ، ص 111 .

[و عن أبی الطفیل(1) قال: خطبنا الحسن بن علی بن أبی طالب، فحمد اللّه و أثنی علیه و اقتصر الخطبة الی أن قال: ثم قال: «من عرفنی، فقد عرفنی و من لم یعرفنی، فأنا الحسن بن محمد صلّی اللّه علیه و سلم» ، ثم تلا هذه الآیة:

وَ اِتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ(2) ، ثم أخذ فی کتاب اللّه، ثم قال: «أنا ابن البشیر، أنا ابن النذیر، أنا ابن النبی، أنا ابن الداعی الی الحق باذنه، و أنا ابن السراج المنیر، أنا ابن الذی ارسل رحمة للعالمین، فأنا من أهل البیت الذین أذهب اللّه عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا، و أنا من أهل البیت الذین افترض اللّه مودتهم و ولایتهم» فقال: فیما انزل علی محمد صلی اللّه علیه و سلم: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی (3).

رواه الطبرانی فی «الاوسط» و «الکبیر» باختصار، و البزار بنحوه، و بعض طرق البزار، و الطبرانی فی «الکبیر» حسان.

و رواه الحافظ جمال الدین الزرندی، عن أبی الطفیل، و جعفر بن حیان، قالا: لما قتل علی بن أبی طالب و فرغ منه، قام الحسن بن علی رضی اللّه عنهما خطیبا، فذکره بنحوه، الا انه قال: و أنا من اهل البیت الذین کان جبرئیل علیه السّلام ینزل فینا و یصعد من عندنا، و أنا من اهل البیت الذین افترض اللّه مودتهم علی کل مسلم و انزل اللّه فیهم: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی، وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً(4) و اقتراف الحسنة مودتنا اهل البیت(5).

ص:386


1- أبو الطفیل : عامر بن واثلة الصحابی المتوفی سنة ( 100 ) .
2- یوسف : 38 .
3- شوری : 23 .
4- شوری : 23 .
5- نظم درر السمطین : ص 148

و نیز در «جواهر العقدین» گفته:

[و روی الحافظ جمال الدین الزرندی فی کتابه «نظم درر السمطین» عن ابراهیم بن شیبة الانصاری، قال: جلست الی الاصبغ بن نباته، فقال: أ لا اقرئک ما أملاه علی علی بن ابی طالب رضی اللّه عنه، فأخرج صحیفة فیها مکتوب:

بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما أوصی به محمد صلّی اللّه علیه و آله اهل بیته و امته، أوصی اهل بیته بتقوی اللّه و لزوم طاعته، و أوصی امته بلزوم اهل بیته و ان اهل بیته یأخذون بحجزة نبیهم صلّی اللّه علیه و سلم، و ان شیعتهم یأخذون بحجزهم یوم القیمة، و انهم لن یدخلوکم باب ضلالة، و لن یخرجوکم من باب هدی](1).

از این عبارت و عبارات آتیه ظاهر است که سمهودی، زرندی را بحافظ ملقب می نماید، و جلالت و عظمت لقب حافظ پر ظاهر است.

و نیز سمهودی در «جواهر العقدین» گفته:

[و قال الحافظ جمال الدین الزرندی عقیب حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» : قال الامام الواحدی: هذه الولایة التی اثبتها النبی صلّی اللّه علیه و سلم مسئول عنها یوم القیمة.

و روی فی قوله تعالی: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ(2)، أی عن ولایة علی و اهل البیت، لان اللّه أمر نبیه صلّی اللّه علیه و سلم أن یعرف الخلق انه لا یسألهم علی تبلیغ الرسالة أجرا الا المودة فی القربی. و المعنی انهم یسألون: هل والوهم حق الموالاة، کما أوصاهم النبی صلّی اللّه علیه و سلم؟ أم أضاعوها و أهملوها؟ فیکون علیهم المطالبة و التبعة-(3) انتهی.

ص:387


1- نظم درر السمطین : ص 240 .
2- الصافات : 24
3- نظم درر السمطین : ص 109

قلت: و قوله و روی فی قوله تعالی یشیر الی ما أخرجه الدیلمی(1)، عن ابی سعید الخدری رضی اللّه عنه: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ عن ولایة علی بن ابی طالب رضی اللّه عنه، و یشهد لذلک

قوله فی بعض الطرق المتقدمة: «و اللّه سائلکم کیف خلفتمونی فی کتابه و اهل بیتی؟»(2).

و نیز در «جواهر العقدین» گفته:

[و أما علی الرضا بن موسی الکاظم: فکان أوحد زمانه، جلیل القدر، أسلم علی یده ابو محفوظ معروف الکرخی(3) استاد السری السقطی(4).

قال الامام ابو القاسم القشیری فی رسالته: و هو، یعنی معروف الکرخی، من موالی علی بن موسی الرضا، ثم ذکر اسلامه علی یده.

قال الجمال الزرندی: و قال له المأمون: بأی وجه جدک علی بن أبی طالب قسیم الجنة و النار؟ ، فقال: یا امیر المؤمنین أ لم ترو عن أبیک، عن آبائه، عن عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما، قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول: «حب علی ایمان و بغضه کفر» ؟ فقال: بلی، قال الرضا: فقسمة الجنة و النار إذا کان علی حبه و بغضه، فقال المأمون: لا أبقانی اللّه بعدک یا ابا الحسن! أشهد انک وارث علم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم.

قال ابو الصلت عبد السلام بن صالح الهروی: فلما رجع الرضا الی بیته قلت له: یا ابن رسول اللّه ما أحسن ما اجبت به أمیر المؤمنین؟ ! ، فقال: یا ابا الصلت انما کلمته من حیث هو، و لقد سمعت أبی یحدث عن ابیه، عن

ص:388


1- الدیلمی : شهردار بن شیرویه المتوفی ( 558 ) .
2- جواهر العقدین : 126 مخطوط فی مکتبة المؤلف بلکهنو .
3- معروف الکرخی بن فیروز المتوفی سنة ( 200 ) .
4- السری بن المغلس السقطی الصوفی المتوفی ( 253 ) .

علی رضی اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: أنت قسیم الجنة و النار، فیوم القیامة تقول للنار: هذا لی و هذا لک].

و نیز در «جواهر العقدین» گفته:

[و قال الحافظ جمال الدین الزرندی: یروی ان علی بن الحسین رضی اللّه عنه، قال: ایها الناس! ان کل صمت لیس فیه فکر فهو عو، و کل کلام لیس فیه ذکر اللّه فهو هباء، ألا ان اللّه عز و جل ذکر اقواما بآبائهم، فحفظ الابناء للآباء قال تعالی: وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً(1) . و لقد حدثنی أبی، عن آبائه: انه کان التاسع من ولده، و نحن عترة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، فاحفظونا لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم. قال الراوی: فرأیت الناس یبکون من کل جانب](2).

و نیز در «جواهر العقدین» گفته:

[و قال الحافظ جمال الدین محمد بن یوسف الزرندی المدنی فی نظم درره: لم یکن أحد من العلماء المجتهدین و الائمة المهدیین المرشدین الا و له فی ولایته اهل البیت علیهم السلام الحظ الوافر و الفخر الزاهر، کما أمر اللّه عز و جل بذلک فی قوله: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی(3)]-الخ.

و نیز در «جواهر العقدین» گفته:

[و عن أم سلمه رضی اللّه عنها، قالت: کان النبی صلّی اللّه علیه و سلم نائما فی بیتی، فجاء الحسین رضی اللّه عنه یدرج، فقعدت علی الباب، فامسکته مخافة ان یدخل فیوقظه، ثم غفلت فی شیء، فدب، فدخل، فقعد علی بطنه، قالت: فسمعت نحیب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، فجئت، فقلت: یا رسول

ص:389


1- الکهف : 82
2- جواهر العقدین : ص 182 - مخطوط فی مکتبة الناصریة
3- شوری : 23

اللّه: و اللّه ما علمت به! ، فقال: لما جاءنی جبرئیل علیه السّلام و هو علی بطنی قاعد فقال: أ تحبه؟ ، فقلت: نعم، قال: ان امتک ستقتله، أ لا اریک التربة التی یقتل بها؟ ، فقلت: بلی، قال: فضرب بجناحه، فأتانی بهذه التربة. قالت: و إذا فی یده تربة حمراء و هو یبکی و یقول: لیت شعری من یقتلک بعدی.

و اخرجه عبد بن حمید(1) فی مسنده، عن شیخه عبد الرازق(2) ، فقال: أخبرنا عبد اللّه بن سعید بن ابی هند(3) ، عن ابیه قال: قالت أم سلمة، فذکره.

و رواه الحافظ محمد بن یوسف الزرندی فی کتابه «الدرر» عن أم سلمة و قال فیه: فقال صلّی اللّه علیه و سلم: ان جبرئیل علیه السّلام کان عندی آنفا، فقال: ان ابنک سیقتل بعدک بأرض، یقال لها: کربلاء، ترید أن اریک تربته یا محمد؟ فتناول جبرئیل من ترابها، فأراه النبی صلّی اللّه علیه و سلم و دفعه إلیه. قالت أم سلمة:

فأخذته فجعلته فی قارورة، فاصبته یوم قتل الحسین و قد صار دما](4).

و نیز در «جواهر العقدین» گفته:

[و قال الحافظ جمال الدین الزرندی، عن ابن عباس رضی اللّه عنهما: لما نزلت هذه الآیة: إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ اَلْبَرِیَّةِ(5) قال صلّی اللّه علیه و سلم لعلی رضی اللّه عنه: هو أنت و شیعتک، تأنی یوم القیامة أنت و شیعتک راضین مرضیین، و یأتی عدوک غضابا مقمحین فقال: من عدوی؟

ص:390


1- عبد بن حمید الحافظ الکسی المتوفی سنة ( 249 )
2- عبد الرزاق بن همام الصنعانی المتوفی ( 211 )
3- عبد اللَّه بن سعید المدنی المتوفی سنة ( 147 )
4- جواهر العقدین : ص 217 - مخطوط
5- البینة : 7

قال: من تبرأ منک و لعنک](1).

و نیز در «جواهر العقدین» گفته:

[و فی روایة ذکرها الحافظ جمال الدین محمد الزرندی، عن صدی(2) قال:

بینما انا العب و أنا غلام عند احجار الزیت، إذا قبل رجل علی بعیر، فوقف یسب علیا رضی اللّه عنه، فحف به الناس ینظرون إلیه، فبینما هم کذلک إذ طلع سعد، یعنی ابن أبی وقاص، فقال: ما هذا؟ قالوا: یشتم علیا، فقال: اللّهمّ ان کان یشتم عبدا صالحا فأر المسلمین خزیه، قال: فما لبث ان تعثر به بعیره، فسقط و اندقت عنقه و خبطه بعیره، فکسره و قتله](3) .

و نیز در «جواهر العقدین» بعد ذکر اشعار شافعی که اولش این است:

إذا فی مجلس ذکروا علیا و سبطیه و فاطمة الزکیة

گفته:

[و قال الجمال الدین الزرندی عقب(4) نقله لذلک عن الشافعی: و قال أیضا یعنی الشافعی رحمه اللّه:

ص:391


1- جواهر العقدین : ص 150 - مخطوط
2- صدی بن عجلان ابو امامة الباهلی المتوفی ( 86 )
3- جواهر العقدین : 25 - مخطوط
4- لا یخفی ان الابیات التی مطلعها : « إذا فی مجلس . . » فی المصدر بعد الابیات التی مطلعها : « قالوا : ترفضت قلت کلا . . » و أما الابیات السابقة علیها هی هذه :إذا نحن فضلنا علیا فاننا * روافض بالتفضیل عند ذوی الجهل و فضل ابی بکر إذا ما ذکرته * رمیت بنصب عند ذکری للفضل فلا زلت ذا رفض و نصب کلاهما * بحبهما حتی اوسد فی الرحل .

قالوا: ترفضت، قلت: کلا ما الرفض دینی و لا اعتقادی

لکن تولیت غیر شک خیر امام و خیر هاد

ان کان حب الولی رفضا فاننی أرفض العباد].

و مولوی سلامة اللّه که از اعاظم متکلمین معاصرین کبار و افاخم مدرسین معتمدین سنیۀ این دیار است، بروایت زرندی جابجا تمسک می نماید، تا آنکه روایت «اعلام» زرندی را بر روایت بخاری ترجیح داده، و آن را گریزگاهی برای دفع گریختن صحابه پنداشته، چنانچه در «معرکة الآراء» گفته:

[و آنچه از بخاری، اثبات گریختن صحابه در جنگ حنین بروایت مولای أبی قتاده ذکر کرده، جوابش از ملاحظۀ ما سبق پیدا است، چه ثبات قدم شیخین، بل خلفای ثلاثه در غزوۀ حنین، بتصریح صاحب «مواهب لدنیه» و «تاریخ الاعلام» و «تاریخ کازرونی» و «ترجمۀ تاریخ طبری» که تفصیلش گذشت، ثابت است].

و نیز در «معرکة الآراء» گفته:

[پوشیده نخواهد بود که از منطوق صریح «تاریخ الاعلام» و «تاریخ کازرونی» کالشمس فی رابعة النهار ظاهر و باهر است که حضرت شیخین، بل بمقتضای «تاریخ طبری» عثمان ذی النورین هم در غزوۀ حنین تخلف نورزیدند، و بمعیت آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم مثل علی و عباس، و معدودی چند ثابت قدم ماندند].

و نیز در «معرکة الآراء» گفته:

[و همچنین روایت «فتح الباری» که غیر از چهار کس که حضرت شیخین من جملۀ آنها نیستند، دیگری را از ثابت قدمان نمی شمارد،

ص:392

بسبب تعارض روایت «تاریخ الاعلام» و «کازرونی» بر همین مرکز نشانیم، و یا بفحاوی روایت «روضة الاحباب» که کمیت عدد و تعیین اشخاص ثابت قدمان صریح از آن مستفاد است، روایت براء بن عازب و «فتح الباری» را بیک محمل نشانده، برهگذر تعارض با روایات آخر بمقتضای آن تعارضا، تساقطا قابل اعتبار ندانیم]- انتهی.

و مولوی حیدر علی فیض آبادی که حضرات سنیه بر افادات مطربۀ او بسیار می نازند، و نقد جانهای شیرین بر آن می بازند، نیز بکتاب «اعلام» زرندی تمسک می نماید، چنانچه در «منتهی الکلام» گفته:

[و لا نسلم که واقعۀ جمل بمرضی اکابر طرفین بوقوع آمد، بلکه بصفا انجامیده بود، او باش لشگر باعث شدند، و پرداختند بآنچه پرداختند چنانچه در «تاریخ طبری» و ترجمۀ آن و کتاب «اعلام» و مانند آن مفصل است].

و نیز در «منتهی الکلام» گفته:

[و از افعال شریف نبوی صلّی اللّه علیه و سلم بعد از تصفح روایات چنان ثابت می شود، که آن جناب را بعد از تقدم احدی از صحابۀ کبار و انعقاد جماعت، اقتدا و امامت هر دو درست بوده، بلکه از حدیث شریف که در مثل کتاب «اعلام» مروی است، معلوم می شود که هیچ نبی را رحلت از عالم فانی به سرای جاودانی پیش نیامده، قبل از آنکه در پس امتی نماز نگزارد].

و نیز در «منتهی الکلام» بجواب روایت «اعلام» زرندی، متضمن اعتراف عائشه باحداث خود گفته:

ص:393

[پس در ما نحن فیه محتمل است که عند الاستفسار از دفن أم المؤمنین بمرقد شریف سید المرسلین، بروایت مولانا ابو عبد اللّه محمد الانصاری ابن مولانا عز الدین، بعضی از بنی امیه که مصدر محدثات و شرور بودند و بظاهر بجناب مقدسۀ صدیقه، مسلک حسن اعتقاد می پیمودند، حاضر باشند]-انتهی.

از این عبارت پیدا است که فاضل معاصر، زرندی را بمولانا تعبیر می کند، و ناهیک به فضلا و جلالة و شرفا و نبالة.

«شأن نزول سَأَلَ سائِلٌ بروایت شهاب الدین دولت آبادی»
اشاره

اما روایت ملک العلماء شهاب الدین بن شمس الدین دولت آبادی، نزول سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ در واقعۀ غدیر: پس در کتاب «هدایة السعداء» که نسخۀ عتیقۀ آن پیش فقیر کثیر الخطأ موجود است در جلوۀ ثانیه از هدایۀ ثامنه گفته:

[و فی «الزاهدیة» عند قوله تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ فی تفسیر الثعلبی: نزولا ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال یوما: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» فسمع ذلک واحد من الکفرة من جملة الخوارج، فجاء الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم، فقال: یا محمد! هذا من عندک أو من عند اللّه؟ فقال صلی اللّه علیه و سلم: هذا من عند اللّه، فخرج الکافر من المسجد، و قام علی عتبة الباب و قال: ان کان ما یقوله حقا، فانزل علی حجرا من السماء! قال: فنزل حجر و رضح رأسه، فنزلت السورة].

و نیز در «هدایة السعداء» در جلوۀ خامسه از هدایۀ تاسعه گفته:

ص:394

و فی «الزاهدیة» عند قوله تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ : لما قال النبی: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» قال رجل: ان کان هذا من اللّه فأمطر علی حجارة! فنزل حجر، فعلم ان هذا من عند اللّه.

و قد ذکرناه فی الجلوة الثانیة من الهدایة الثامنة].

ترجمه شهاب الدین دولت آبادی

و شهاب الدین دولت آبادی از اکابر محققین اعلام، و اعاظم معتمدین فخام و نبلای مقبولین عظام است.

غلام علی آزاد بلگرامی در «سبحة المرجان فی آثار هندوستان» گفته:

[مولانا القاضی شهاب الدین أحمد بن شمس الدین بن عمر الزاولی الدولت آبادی نور اللّه ضریحه، ولد بدولت آباد دهلی، و تلمذ علی القاضی عبد المقتدر الدهلوی، و مولانا خواجکی الدهلوی، و هو من تلامذة مولانا معین العمرانی رحمهما اللّه تعالی، و فاق أقرانه، و سبق اخوانه، و کان القاضی عبد المقتدر یقول فی حقه: یأتینی من الطلبة من جلده علم، و لحمه علم، و عظمه علم، و لما توجه الموکب التیموری الی الهند، و خرج مولانا خواجکی قبل وصوله الی دهلی منها الی کالبی، خرج القاضی شهاب الدین صحبة استاده الی کالبی، فأقام مولانا خواجکی بکالبی، و ذهب القاضی الی دار الخیور جونفور (بفتح الجیم و سکون الواو و النون، و ضم الفاء و سکون الواو و آخرها راء) بلدة عظیمة من صوبة « اله آباد» کانت دار الخلافة لسلاطین الشرقیة و ذکر طبقتهم فی تواریخ الهند، نشأ بها کثیر من المشایخ و العلماء.

فاغتنم السلطان ابراهیم الشرقی و الی جونفور وروده و نضر سقاه اللّه بسحائب الاحسان وروده، و عظمه بین الکبراء و لقبه بملک العلماء، فزین القاضی مسند الافاده، و فاق البرجیس فی افاضة السعادة، و ألف کتبا سارت بها رکبان العرب و العجم، و أذکی سرجا أهدی من النار الموقدة علی العلم منها: «البحر المواج» فی تفسیر القرآن العظیم بالفارسیة، و الحواشی علی «کافیة النحو» و هی أشهر

ص:395

تصانیفه و «الارشاد» و هو متن فی النحو التزم فیه تمثیل المسألة فی ضمن تعبیرها و «بدیع المیزان» و هو متن فی فن البلاغة بعبارات مسجعة، و «شرح البزدوی» فی اصول الفقه الی بحث الامر، و «شرح بسیط علی قصیدة بانت سعاد» و «رسالة فی تقسیم العلوم» بالعبارة الفارسی، و «مناقب السادات» بتلک العبارة و غیرها.

توفی لخمس بقین من الرجب المرجب سنة تسع و اربعین و ثمانمائة، و دفن بجونفور فی الجانب الجنوبی من مسجد السلطان ابراهیم الشرقی](1).

و نیز غلام علی آزاد در «تسلیة الفؤاد فی قصائد آزاد» بعد ذکر قاضی عبد المقتدر گفته:

[و من تلامذة القاضی عبد المقتدر قدس سره ملک العلماء القاضی شهاب الدین الدولت آبادی طاب ثراه، و رأیت ذکره مناسبا بهذا المقام لجلالة قدره و شهرة تصانیفه بین الانام.

فأقول: القاضی شهاب الدین بن شمس الدین بن عمر الزاولی الدولت آبادی نور اللّه ضریحه ولد بدولت آباد دهلی، و تلمذ علی مولانا خواجکی الدهلی، و القاضی عبد المقتدر رحمهما اللّه تعالی. و فاق اقرانه و سبق اخوانه.

و کان القاضی عبد المقتدر یقول فی حقه: یأتینی من الطلبة من جلده علم، و لحمه علم، و عظمه علم، و لما توجه الموکب التیموری الی الهند، و خرج مولانا خواجکی قبل وصوله الی دهلی منه الی کابلی، خرج القاضی شهاب الدین صحبة استاده الی کابلی، فأقام مولانا خواجکی بکالبی، و ذهب القاضی الی دار الخیور جونفور، فاغتنم السلطان ابراهیم الشرقی و الی جونفور وروده، و نضر سقاه اللّه بسحائب الاحسان وروده، و عظمه بین الکبراء و لقبه بملک العلماء، فزین القاضی مسند الافادة، و فاق البرجیس فی افاضة السعادة، و ألف کتبا سارت به رکبان

ص:396


1- سبحة المرجان فی آثار هندوستان : 39

العرب و العجم، و اذکی سرجا أهدی من النار الموقدة علی العلم منها: «البحر المواج» تفسیر القرآن العظیم بالعبارة الفارسیة، و الحواشی علی «کافیة النحو» و هی أشهر تصانیفه، و «الارشاد» و هو متن فی النحو التزم فیه تمثیل المسئلة فی ضمن تعبیرها، و «بدیع المیزان» و هو متن فی فن البلاغة بعبارات مسجعة، و «شرح البزدوی فی الاصول» الی بحث الامر، و «شرح بسیط علی قصیدة بانت سعاد» ، و «رسالة فی تقسیم العلوم» بالعبارة الفارسیة، و «مناقب السادات» بتلک العبارة و غیرها.

توفی لخمس بقین من رجب المرجب سنة تسع و أربعین و ثمانمائة، و دفن بجونفور فی الجانب الجنوبی من مسجد السلطان ابراهیم الشرقی رحمه اللّه تعالی].

و شیخ عبد الحق دهلوی در «اخبار الاخیار» گفته:

[قاضی شهاب الدین دولت آبادی، شهرت اوصافش مغنی است از شرح آن، اگر چه در زمان او دانشمندانی بوده اند که استادان و شاگردان او بوده، اما شهرت و قبولی که حق تعالی او را عطا کرد، هیچ کس را از اهل زمان او نکرد. از تصنیفات او یکی «حواشی کافیه» است که در لطافت و متانت بی عدیل واقع شده، و هم در حالت حیات او مشهور گشته، و «ارشاد» در نحو که در وی تمثیل در ضمن تعبیر التزام نموده، و ترتیب جدید اختیار فرموده است، نیز متنی لطیف و متین و بی نظیر و قرین، و «بدیع البیان» نیز متنی است در علم بلاغت، در آنجا مقید بسجع شده است، و «بحر مواج» تفسیر قرآن مجید کرده بعبارت فارسی، در وی بیان ترکیب و معنی فصل و وصل داده است، و در آنجا نیز از برای سجع تکلفی کرده است، قابل اختصار و تنقیح و تهذیب

ص:397

است، و بر «اصول بزودی» تا بحث امر نیز شرحی نوشته، و کتب و رسائل دیگر نیز دارد، فارسی و عربی. و رساله دارد در تقسیم علوم، و در صنایع نیز رسالۀ فارسی دارد، و سلیقۀ شعر نیز دارد، و این قطعۀ او که به یکی از ملوک در باب طلب جاریه نوشته است، مشهور است، قطعه:

این نفس خاکسار که آتش سزای اوست پرباد گشت، لائق بی آب کردن است

یک کس چنان فرست که پا بر سرم نهد ریزد همه منی و تکبر که در من است

وفات او در سنۀ ثمان و اربعین و ثمانمائة، و قبر او در شهر جونپور است.

قاضی شهاب الدین رساله ای دارد مسمی بمناقب السادات، در آنجا داد عقیدت و محبت باهل بیت نبوت سلام اللّه علیهم اجمعین داده، سرمایۀ سعادت و موجب نجات وی در آخرت، آن خواهد بود انشاء اللّه تعالی، باعث تصنیف آن رساله را چنان گویند که: در زمان او سیدی بود که او را سید أجمل می گفتند، از أکابر وقت بود و لیکن جمال نسبش از حلیۀ علم و فضل عاطل بود، غالبا قاضی را با وی در بعضی محافل ملوک در تقدیم و تأخیر مجلس نزاعی شده بود، در اول قائل شد به افضلیت عالم و تقدیم او بر علوی عامی، بعد از آن بتسویۀ عالم غیر علوی با علوی غیر عالم و در این باب رساله نوشت، و گفت که: عالمیت ما مشخص و متیقن است و علویت شما مشکوک، پس ما را تقدیم و ترجیح بر شما ثابت باشد، استاد قاضی شهاب الدین را این معنی ناخوش آمد، و مزاج حالش از وی منحرف گشت، قاضی از این معنی برگشت و در

ص:398

«مناقب سادات» افضلیت ایشان نوشت و از آنچه گذشته بود اعتذار نمود.

و بعضی گویند که حضرت سرور کائنات را علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات بخواب دید که او را از این معنی تنبیه می فرماید، و بر استرضای سید اجمل مذکور تحریص می نماید، قاضی پیش سید رفت و توبه کرد و رساله نوشته. و اللّه أعلم](1).

و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی المشهور بالکاتب الجلبی الاستانبولی در «کشف الظنون» گفته:

[«الارشاد فی النحو» أیضا للشیخ أبی محمد عبد اللّه بن جعفر المعروف بابن درستویه النحوی المتوفی سنة سبع و أربعین و ثلاثمائة. و للشیخ الفاضل شهاب الدین احمد بن شمس الدین بن عمر الهندی الدولت آبادی شارح «الکافیة» ، و هو متن لطیف تعمق فی تهذیبه کل التعمق، و تأنق فی ترتیبه حق التأنق، أوله: الحمد للّه کما یحب و یرضی-الخ، و علی متن الهندی شرح ممزوج للفاضل العلامة ابی الفضل الخطیب الکازرونی المحشی](2).

و ولی اللّه والد ماجد شاه صاحب در «مقدمۀ سنیه فی الانتصار للفرقة السنیة» گفته:

[و «مباحثات ملا ضیاء الدین السنامی مصنف کتاب «الاحتساب» الذی لم یسبق فی بابه الی مثله مع الشیخ نظام الدین الدهلوی.

و «مناظرات» القاضی شهاب الدین الدولت آبادی صاحب «البحر المواج فی التفسیر» الذی لم یسبق الی مثله فی بیان اعجاز القرآن من جهة الفصل و الوصل، و «الارشاد فی النحو» الذی التزم فیه أن یعبر کل قاعدة بما یصلح

ص:399


1- اخبار الاخیار : 173
2- کشف الظنون ج 1 / 68

مثالا لها، و «حاشیة الکافیة» التی لا نظیر لها فی کثرة السؤال و الجواب مع الاستقامة و سلامة التقریر، و «بدیع البیان فی المعانی» الذی ینهج فیه منهجا لم یسلک قبله فی ترتیب القواعد و تنقیحها مع الشیخ نور قطب العالم مشهورة معروفة.

و مضی قرون کثیرة علی هذا الاختلاف و الائتلاف].

و از عبارت فاضل رشید که در ما بعد می آید، ظاهر است که ملک العلماء از عظمای اهل سنت است که رسائل منفرده در فضائل اهلبیت علیهم السلام تصنیف کرده اند، و فاضل رشید بآن تمسک می کند در اثبات ولای اهل سنت با اهلبیت علیهم السلام.

و نیز فاضل رشید در «ایضاح لطافة المقال» گفته:

[أی ناظران فن قویم سیر و حدیث، و أی ماهران قول قدیم و حدیث! برای خدا در این مقام اندکی تأمل را کار فرمایید، تا دریافت نمایند که آیا مثل امام همام احمد بن حنبل، و امام المحدثین ابن جوزی، و سبط او و قاضی ابو یعلی(1)، و حماد بن علقمه، و سید جلال الحق و الدین بخاری، و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی، و علامه سعد الملة و الدین تفتازانی، و غیرهم که مصرح بکفر و لعن مطرود و معهود از عوام اهل هند و جاهل بحال مسلک خود، و قریب العهد بمخاطب شامخ المجد بودند؟ ، یا از ائمۀ دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنت و جماعت؟]-انتهی.

از این عبارت ظاهر است که ملک العلماء از ائمۀ دین و قدمای معتمدین اهل سنت و جماعت است.

ص:400


1- ابو یعلی القاضی محمد بن الحسین البغدادی المتوفی ( 458 ) .

و نیز رشید الدین خان در «عزة الراشدین» گفته:

[پس مخفی نماند که بطلان ادعای معترض، یعنی قائل بودن جمیع اهل سنت به ایمان یزید أظهر من الشمس و أبین من الامس است، چرا که اکثر اکابر ایشان که جامع علوم ظاهری و باطنی بودند، تصریح بکفر و لعن آن بیدین کرده اند، مثل امام احمد حنبل و ابن جوزی، و علامۀ تفتازانی و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی]-الخ.

از این عبارت ظاهر است که ملک العلماء از اکابر اهل سنت است که جامع علوم ظاهری و باطنی بودند.

«شأن نزول سَأَلَ سائِلٌ بروایت سمهودی»
اشاره

اما روایت سید نور الدین علی بن عبد اللّه الحسنی السمهودی الشافعی نزول سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ در حق حارث: پس در کتاب «جواهر العقدین» که یک نسخۀ آن در کتابخانۀ جناب والد ماجد قدس اللّه روحه بوده و بعد گم شدن، بعنایت ربانی در این أزمنه بمفاد تلک بضاعتنا ردت إلینا، باز بدست آمد، و یک نسخۀ آن در کتابخانۀ حرم مدینۀ منوره دیده ام، و یک نسخۀ آن بمساعی جمیلۀ بعض احباب مملوک این خاکسار گردید، و در «وسیلة المآل» آن را از احسن و انفع ما نقل منه دانسته، و فاضل رشید در «ایضاح» آن را بمقام افتخار و مباهات بتصانیف اهل سنت در فضائل اهلبیت علیهم السلام و اثبات ولایشان با این حضرات ذکر نموده، می فرماید:

[و روی الامام الثعلبی فی تفسیره: ان سفیان بن عیینة رحمه اللّه سئل عن قول اللّه عز و جل: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ، فیمن نزلت؟ ، فقال للسائل:

ص:401

سألتنی عن مسألة ما سألنی عنها أحد قبلک، حدثنی أبی، عن جعفر بن محمد، عن آبائه: ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما کان بغدیر خم نادی الناس، فاجتمعوا، فأخذ بید علی رضی اللّه عنه و قال «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فشاع ذلک و طار فی البلاد، فبلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهری، فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ناقة، فنزل بالابطح عن ناقته و أناخها، و قال:

یا محمد! أمرتنا ان نشهد أن لا اله الا اللّه و انک رسول اللّه، فقبلناه منک، و أمرتنا أن نصلی خمسا فقبلناه، و أمرتنا بالزکاة فقبلنا، و أمرتنا أن نصوم شهرا فقبلنا، و أمرتنا بالحج فقبلنا، ثم لم ترض بهذا، حتی رفعت بضبعی ابن عمک تفضله علینا و قلت: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فهذا شیء منک أم من اللّه عز و جل؟ ! فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم: «و الذی لا اله الا هو، ان هذا من اللّه عز و جل» .

فولی الحارث و هو یرید راحلته و هو یقول: اللّهمّ ان کان ما یقوله محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب الیم. فما وصل الی راحلته حتی رماه اللّه، فسقط علی هامته و خرج من دبره فقتله، فانزل اللّه تعالی:

سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ ].

ترجمه سمهودی و فضائل او در کتب اهل سنت

و علامه نور الدین سمهودی از اجلۀ محدثین فضلا و اکابر منقدین نبلا و اماثل محققین کبرای سنیه است.

شمس الدین محمد بن عبد الرحمن السخاوی در کتاب «الضوء اللامع لاهل القرن التاسع» گفته:

[علی بن عبد اللّه بن احمد بن أبی الحسن علی بن عیسی بن محمد بن عیسی نور الدین ابو الحسن بن الجمال الحسنی السمهودی القاهری الشافعی نزیل الحرمین و الماضی ابوه وجده و یعرف بالشریف السمهودی.

ولد فی صفر سنة اربع و اربعین و ثمانی مائة بسمهود و نشأ بها، فحفظ القرآن

ص:402

و «المنهاج» و لازم والده حتی قرأه علیه بحثا مع شرحه للمحلی و «شرح البهجة» لکن النصف الثانی منه سماعا، و «جمع الجوامع» ، و غالب «الفیة» ابن مالک، بل سمع علیه جل البخاری، و «مختصر مسلم» للمنذری، و غیر ذلک و قدم القاهرة معه، و بمفرده غیر مرة، أولها سنة ثمان و خمسین، و لازم اولا الشمس الجوجری(1) فی الفقه و اصوله و العربیة، و کان مما قرأ علیه جمع «التوضیح» لابن هشام، و «الخزرجیة» مع «الحواشی الأبشیطیة» و شرحه «للشذور» ، و الربع الاول من «شرح البهجة» للولی، و شرح شیخه المحلی «للمنهاج» قراءة لأکثره، و سماعا لسائره مع سماع غالب شرح شیخه أیضا لجمع الجوامع، بل قرأ بعضها علی مؤلفهما مع سماع دروس من «الروضة» علیه بالمؤیدیة، و اکثر من ملازمة المناوی.

و کان مما أخذه عنه «تقسیم المنهاج» مرتین بفوت مجلس أو مجلسین فی کل منهما لکن تلفق له منهما معا، و «التنبیه» و «الحاوی» و «البهجة» بفوت یسیر فی کل منهما، و جانبا من «شرح البهجة» و من «شرح جمع الجوامع» کلاهما لشیخه و قطعة من حاشیته علی اولهما، و مما کتبه علی «مختصر المزنی»(2) فی درس الشافعی، و علی «المنهاج» فی درس الصالحیة، و مما قرأه علیه بحثا قطعة من «شرح الفیة العراقی»(3) و من «بستان العارفین» للنووی، و بجامع عمر و «جمیع الرسالة» للقشیری، و سمع علیه «المسلسل» بشرطه و البخاری مرارا بأفوات، و قطعة من «مسلم» و من «مختصر جامع الاصول»

ص:403


1- هو محمد بن عبد المنعم الشافعی القاهری المتوفی ( 889 ) .
2- هو اسماعیل بن یحیی الشافعی المتوفی سنة ( 264 ) .
3- هو عبد الرحیم بن الحسین المتوفی سنة ( 806 )

لابن البارزی(1)، و من آخر «تفسیر البیضاوی» . و ألبسه خرقة التصوف.

و قرأ علی النجم ابن قاضی عجلون(2) بعض تصحیحه «للمنهاج» ، و علی الشمس البامی(3) قطعة من «شرح البهجة» مع حضور تقاسیمه فی «المنهاج» ، و علی الزبن زکریا «شرح المنهاج الاصلی» للاسنائی(4) ، و غالب شرحه علی «منظومة ابن الهائم(5) فی الفرائض» ، و علی الشمس الشروانی(6) «شرح عقائد النسفی» للتفتازانی، بل سمعه علیه ثانیة، و غالب «شرح الطوالع» للاصفهانی، و سمع علیه الالهیات بحثا بمکة، و قطعة من «الکشاف» و غالب «مختصر سعد الدین علی التلخیص» و شیئا من «المطول» و من العضدی «شرح ابن الحاجب» ، و من «شرح المنهاج الاصلی» للسید العبری(7)، و غیر ذلک.

و حضر عند العلم البلقینی من دروسه فی قطعة الاسنای، و عند الکمال(8) امام الکاملیة دروسا، و ألبسه الخرقة و لقنه الذکر، و قرأ «عمدة الاحکام» بحثا علی السعد بن الدیری(9) ، و اذن له فی التدریس هو، و الباهی، و الجوجری، و فیه و فی الافتاء الشهاب الشارمساحی بعد امتحانه له فی مسائل و مذاکرته معه،

ص:404


1- ابن البارزی هبة اللَّه بن عبد الرحیم الحموی الشافعی المتوفی ( 738 ) .
2- ابن قاضی عجلون ابو بکر بن عبد اللَّه الشافعی المتوفی ( 928 ) .
3- هو محمد بن احمد الشافعی المصری المتوفی سنة ( 885 ) .
4- هو عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی الشافعی المتوفی ( 722 ) .
5- ابن الهائم احمد بن محمد المصری الشافعی المتوفی ( 815 ) .
6- هو محمد بن شهاب الدین الحنفی المتوفی سنة ( 892 ) .
7- هو عبید اللَّه بن محمد الفرغانی المتوفی سنة ( 743 ) .
8- هو محمد بن محمد بن عبد الرحمن المصری المتوفی ( 864 ) ه .
9- سعد بن محمد نزیل القاهرة الحنفی المتوفی ( 867 ) ه

و فیهما أیضا زکریا، و کذا المحلی، و المناوی(1)، و عظم اختصاصه بهما، و تزاید مع ثانیهما بحیث خطبه لتزویج سبطته، و قرره معیدا فی الحدیث بجامع طولون.

و فی الفقه بالصالحیة، و اسکنه قاعة القضاء بها، و عرض علیه النیابة فأبی، ثم فوض إلیه عند رجوعه مرة الی بلده مع القضاء، حیث حل النظر فی أمر نواب الصعید، و صرف غیر المتاهل منهم، فما عمل بجمیعه، ثم انه استوطن القاهرة مع توجهه لزیارة أهله أحیانا الی أن توجه للحج، و معه والدته فی ذی القعدة سنة سبعین فی البحر و کاد أن یدرک الحج فلم یمکن، و جاوز سنة احدی بکمالها و کنت هناک، فکثر اجتماعنا و کتب بخطه مصنفی «الابتهاج» و سمعه منی غیره من تصانیفی، و کان علی خیر کبیر، و فارقته بمکة بعد أن حججنا، ثم توجه منها الی طیبة، فقطنها من سنة ثلاث و سبعین.

و لازم هو فیها الشهاب الابشطبی(2) ، و حضر دروسه فی «المنهاج» و غیره، و سمع علیه جانبا من «تفسیر البیضاوی» و من «شرح البهجة» للولی(3)، و بحث علیه فی «توضیح ابن هشام» ، بل قرأ علیه من تصانیفه شرحه لخطبة «المنهاج» و حاشیته علی «الخزرجیة» .

و اذن له فی التدریس، و أکثر من السماع هناک علی أبی الفرج المراغی بل قرأ علی العفیف عبد اللّه ابن القاضی ناصر الدین بن صالح أشیاء بالاجائز، و ألبسه خرقة التصوف بلباسه من عمر الاعرابی.

ص:405


1- هو علی بن احمد الشافعی القاهری المتوفی ( 877 ) ه .
2- هو أحمد بن اسماعیل الشافعی الفقیه الاصولی المتوفی ( 883 ) .
3- الولی : أحمد بن عبد الرحیم العراقی الشافعی المتوفی ( 826 ) .

و کذا کان سمع بمکة علی کمالیة ابنة محمد بن أبی بکر المرجانی(1) و شقیقها الکمال أبی الفضل محمد، و النجم عمر بن فهد(2) فی آخرین.

و بالقاهرة علی سوی من تقدم ختم البخاری مع ثلاثیاته بقراءة الدیلمی(3) علی من اجتمع من الشیوخ بالکاملیة، بل قرأ علی النجم ابن عبد الوارث فی منیة ابن خصیب شیئا من «الموطا» و من «الشفاء» ، و أجاز له جماعة و لم یکثر من ذلک.

و صاهر فی المدینة النبویة بیت الزرندی، فتزوج اخت محمد بن عمر بن المحب، و لها محرمیة بالنجم ابن یعقوب بن أخی زوجها، ثم فارقها و تزوج اخت الشیخ محمد المراغی ابنة شیخه أبی الفرج، و فارقها بعد مدة بعد موت أخیها.

و انتفع به جماعة من الطلبة فی الحرمین، و صنف فی مسألة فرش البسط المنقوشة ردا علی من نازعه، و قرضه له ائمة القاهرة، و کذا عمل للمدینة النبویة تاریخا تعب فیه قرضه له کاتبه و «البرهان» ابن ظهیرة، و قرئ علیه بعضه بمکة، و کذا ألف غیر ما ذکر و من ذلک «حاشیة علی ایضاح النووی فی المناسک» و التمس من صاحبنا النجم ابن فهد تخریج شیء مما تقدم سماعه له ففعل و عظمه فی الخطبة و زاد و مات قبل اکماله، فبیضه ولده متمما لما أمکنه فیه.

و قدم من المدینة الی مکة فی رمضان سنة ست و ثمانین رفیقا لابن العماد، قبل وقوع الحریق بالمدینة، فسلم من هذه الحادثة، و لکن احترقت جمیع کتبه و هی شیء کثیر، و سافر الی القاهرة فی موسمها رفیقا للمذکور أیضا،

ص:406


1- هو نجم الدین محمد بن أبی بکر المکی النحوی المتوفی ( 827 ) .
2- عمر بن محمد بن فهد المکی المورخ المتوفی ( 885 ) .
3- الدیمی : عثمان بن محمد الحافظ المصری المتوفی ( 908 ) .

فدخلاها و لقی السلطان، فأحسن إلیه بمرتب علی «الذخیرة» و غیره، بل و وقف هو و غیره علی المدینة کتبا من أجله و شهد موت ابن العماد، ثم سافر لزیارة امه، فما کان بأسرع من موتها بعد لقائه لها، ثم توجه فزار بیت المقدس و عاد الی القاهرة، ثم الی المدینة، ثم الی مکة فحج، ثم رجع الی المدینة مستوطنا مقتصرا علی إماء و ابتنی له بیتا، و لقیته فی کلا الحرمین غیر مرة، و غبطته علی استیطانه المدینة، و صار شیخها قل أن یکون أحد من أهلها لم یقرأ علیه و استقر به الاشرف بعنایة البدری أبی البقاء فی النظر علی المجمع لمدرسته و بابه من الکتب التی أوقفها فیه، و صار المتکلم فی مصارف المدرسة المزهریة فیها مع الصرف له من الصدقات الرومیة کالقضاة و ما اضیف إلیه من التدریس مما وقفه ملک الروم، و ذلک مائة دینار و ربما تنقص، و انقاد الامیر داود بن عمر له فی صدقاته لاهل الحرمین حین حج و بعده، بل و اشتری من أجله کتبا وقفها، و کذا انقاد له ابن جبر، و غیره فی أشیاء هذا، لما تقرر عندهم من علمه و تدینه، و مع ذلک فهو یکتسب بالبیع و الشراء بنفسه و بمندوبه، و ربما عامل الشریف أمیر المدینة.

و بالجملة فهو انسان فاضل، مفنن متمیز فی الفقه و الاصلین، مدیم للعلم و الجمع و التألیف، متوجه للعبادة و للمباحثة و المناظرة، قوی الجلادة علی ذلک، طلق العبارة فیه، مغرم به مع قوة نفس و تکلف، خصوصا فی مناقشات لشیخنا فی الحدیث و نحوه، و ربما اداه البحث الی مخاشنة مع المبحوث معه و قد ینتهی فی ذلک لما لا یلیق بجلالته، و یتجرأ علیه من لم یرتق لوجاهته، و لو أعرض عن هذا کله لکان مجمعا علیه، و علی کل حال فهو فرید هناک فی مجموعه، و لاهل المدینة به جمال و کمال للّه، و لا زالت کتبه ترد علی بالسلام و طیب الکلام.

ص:407

و فی ترجمته من «تاریخ المدینة» و «التاریخ الکبیر» و «المعجم» زیادة علی ما هنا من نظم و غیره و مما کتبته عنه من نظمه:

ألا ان دیوان الصبابة قد سبا بما صب من حسن الصناعة إذ سبا

نفوسا سکاری من رحیق شرابه و ألحاظ صب من صبابته صبا](1) و محیی الدین عبد القادر العیدروس که فضائل جمیله و مناقب جلیلۀ او از کتاب «خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر» ظاهر و باهر است در کتاب «النور السافر عن اخبار القرن العاشر» در سنۀ احدی عشر و تسعمائة، گفته:

[و فیها فی یوم الخمیس ثامن عشر ذی القعدة توفی عالم المدینة، الامام القدوة و المفتی الحجة الشریف، ذو التصانیف الشهیرة نور الدین أبو الحسن علی ابن القاضی عفیف الدین عبد اللّه بن احمد بن أبی الحسن علی بن أبی الروح عیسی ابن أبی عبد اللّه محمد بن عیسی بن محمد بن عیسی بن جلال الدین أبی العلیاء بن أبی الفضل جعفر بن علی بن أبی طاهر بن الحسن بن احمد بن محمد بن الحسن بن محمد بن اسحاق بن محمد بن سلیمان بن داود بن الحسن الاکبر بن علی بن أبی طالب الحسنی و یعرف بالمسهودی، نزیل المدینة الشریفة، و عالمها و مفتیها، و مدرسها و مورخها.

ترجمة الحافظان: العز بن فهد، و الشمس السخاوی، و ساق اولهما نسبه کما ذکرته، و قالا: ما مختصره: انه ولد فی صفر سنة أربع و أربعین و ثمانمائة بسمهود، و نشأ بها، فحفظ القرآن و «المنهاج الفرعی» و کتبا، و لازم والده حتی قرأ علیه «المنهاج» بحثا مع شرحه للجلال المحلی، و «شرح البهجة» نصفه سماعا، و «جمع الجوامع» ، و غالب «ألفیة ابن مالک» ، و سمع علیه بعض کتب الحدیث.

ص:408


1- الضوء اللامع ج 10 / 131 - 135

و قدم القاهرة معه و بمفرده غیر مرة سنة ثلاث و خمسین، و لازم اولا الشمس الجوجری فی الفقه و اصوله و العربیة، و علی الجلال المحلی قرأ بعض شرحیه علی «المنهاج» و «جمع الجوامع» مع سماع دروسه من «الروضة» بالمؤیدیة و اکثر من ملازمة الشرف المناوی، و قسم علیه «المنهاج» مرتین، و «التنبیه» ، و «الحاوی» ، و «البهجة» و جانبا من شرحها و شرح «جمع الجوامع» کلاهما لشیخه الولی العراقی، و غیرهما من مؤلفاته و جملة فی فنون، و البسه خرقة التصوف.

و قرأ علی النجم بن قاضی عجلون تصحیحه للمنهاج، و علی الشمس البامی «تقاسیم المنهاج» و غیره، و علی الشیخ زکریا فی الفقه و الفرائض، و علی الشمس الشروانی «شرح عقائد النسفی» ، و غالب «الطوالع» للاصبهانی، و سمع علیه الالهیات، و قطعة من «الکشاف» و من «المختصر» و «المطول» و للعضدی، و «شرح المنهاج الاصلی» للعبری و غیر ذلک، و حضر عند العلم البلقینی و کذا الکمال امام الکاملیة، و ألبسه الخرقة و لقنه الذکر.

و قرأ «عمدة الاحکام» بحثا علی الدیری، و أذن له فی التدریس هو و البامی و الجوجری، و فیه و فی الافتاء الشهاب الشارمساحی بعد امتحانه بمسائل، و فیهما أیضا زکریا، و المحلی، و المناوی، و عظم اختصاصه بالاخیرین و تزاید مع المناوی، و قرره فی عدة وظائف و عرض علیه النیابة، فأباها، ثم استوطن القاهرة مع قضاء بلده و أمر نوابها، ثم فوض إلیه و کان یتوجه لزیارة أهله أحیانا.

قال السخاوی: و سمع منی مصنفی «الابتهاج» و غیره، و کان علی خبر کثیر.

و قطن بالمدینة من سنة ثلاث و سبعین.

و لازم فیها الشهاب الابشیطی، و حضر درسه فی «المنهاج» ، و سمع علیه

ص:409

جانبا من «تفسیر البیضاوی» و «شرح البهجة» للعراقی، و «التوضیح» لابن هشام، بل قرأ علیه تصانیفه، و أذن له فی التدریس.

و اکثر من السماع هناک علی أبی الفرج المراغی، و قرأ علی عبد اللّه بن صالح، و ألبسه خرقة التصوف بلباسه من عمر الاعرابی.

و کان سمع بمکة علی کمالیة بنت النجم المرجانی، و شقیقها الکمال أبی الفضل، و النجم عمر بن فهد فی آخرین. و بالقاهرة علی جماعة سوی من تقدم، و اجاز له جماعة.

و التمس من النجم عمر بن فهد تخریج مشیخة له، ففعلها و عظمها فی خطبتها و مات قبل اکمالها، فتممها ولده العز عبد العزیز، و بیضها له و حدث بما فیها، و انتفع به جماعة من الطلبة فی الحرمین و ألف عدة تآلیف منها: «جواهر العقدین فی فضل الشرفین» ، و «اقتناء الوفا باخبار دار المصطفی» و احترق قبل اکماله، و مختصره «خلاصة الوفا بما یجب لحضرة المصطفی» ، و رسالة فی تنظیف الحجرة من الحریق، و غیرها من مسائل واقعة فیها، و «حاشیة علی الایضاح فی مناسک الحج» للامام النووی و سماها «الافصاح» .

و کذا علی «الروضة» أیضا سماها «امنیة المعتنین بروضة الطالبین» وصل فیها الی باب الربا، و جمع فتاواه فی مجلد، و هی مفیدة جدا، و حصل کتبا نفیسة احترقت جمیعها و هو بمکة فی سنة ست و ثمانین، و سافر فی موسمها الی القاهرة، فلقی سلطانها الاشرف قایتبای، فأحسن إلیه بمرتب علی «الذخیرة» و غیره، و وقف کتبا بالمدینة و جعله ناظرها، و زار بیت المقدس و عاد الی المدینة مستوطنا و تزوج بها عدة زوجات، ثم اقتصر علی السرادی و ملک الدور و عمرها.

قال السخاوی: قل أن یکون أحد من أهلها لم یقرأ علیه، و استقر فی النظر

ص:410

علی الجمع لمدرسة الاشرف و ما به من الکتب و صار المتکلم فی مصارف المدرسة المزهریة مع التصرف من الصدقة کالقضاة و تقرر فی التدریس مع ما رتبه له ملک الروم، و انقاد له الامیر داود بن عمر فی صدقاته حین حج و بعده و کذا ابن جبر و غیره لما تقرر عندهم من علمه و تدینه مع التکسب بالبیع و الشراء و المعاملة، و بالجملة فهو فاضل مفنن متمیز فی الاصلین و الفقه، مدیم للعلم و الجمع و التألیف، متوجه للعبادة و للمباحثة و المناظرة، قوی الجلادة، طلق العبارة مع قوة نفس و ربما اداه البحث الی مخاشنة مع المبحوث معه و علی کل حال، فهو فرید فی مجموعه و من شعره:

تحکم الحب منی کیف أکتمه أم کیف أخفی الهوی و الدمع یظهره

أهوی لقاه و یهوی سیدی تلفی ما کل ما یتمنی المرء یدرکه].

و عبد الغفار بن ابراهیم العلوی العکی العدثانی الشافعی در «عجالة الراکب و بلغة الطالب» که نسخۀ آن منقول از خط مصنف در حرم مکۀ معظمه بنظر قاصر رسیده و در آخر آن این عبارت مسطور است:

[فرغ من رقمه و تحریره الفقیر الی کرم اللّه تعالی أحمد بن علی الحطوار الانسی آخر نهار الخمیس غرة شهر ربیع الآخر من شهور سنة احدی و عشرین و تسعمائة من الهجرة]، گفته:

[الامام العلامة نور الدین بن عبد اللّه الشریف أبو الحسن الحسنی السمهودی القاهری الشافعی، نزیل المدینة النبویة علی صاحبها أفضل الصلوة و السلام، عالم الحجاز، ولد سنة 844.

أخذ عن والده القاضی جمال الدین أبی المحاسن، قدم مصرا، فقرأ علی شمس الدین الجوجری، و جمال الدین المحلی، و القاضی زکریا، ثم رجع الی المدینة، و توطنها، و انتفع به جمع من الطلبة فی الحرمین.

ص:411

و له مصنفات مفیدة منها: «الوفاء بأخبار دار المصطفی» ، و «نصیحة اللبیب فی مراثی الحبیب» ، و «ورود السکینة علی شط المدینة» . . .]الی أن قال بعد ذکر عدة من تصانیفه:

[و غیر ذلک مما یکثر عدده و کلها فی غایة الاتقان و التحقیق و التحریر و التدقیق، توفی بطیبة المشرفة].

و محمد بن یوسف الشامی در دیباچۀ کتاب «سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد» در ذکر رموز کتاب خود گفته:

[أو السید فالامام العلامة، شیخ الشافعیة بطیبة نور الدین السمهودی].

و عبد الحق در «جذب القلوب» گفته:

[اما بعد: می گوید فقیر حقیر ضعیف أضعف عباد اللّه القوی الباری عبد الحق بن سیف الدین الترک الدهلوی البخاری که علمای سیر و تواریخ در هر زمان و هر عصر در فضائل و اخبار این بلدة الابرار کتب و دفاتر نوشته اند، و از آن جمله سید عالم کامل، أوحد العلماء الاعلام، عالم مدینۀ خیر الانام، نور الدین علی بن السید شریف عفیف الدین عبد اللّه بن احمد الحسنی السمهودی المدنی رحمه اللّه رحمة الابرار، و أسکنه الجنة دار القرار، مات ضحی یوم للیلة بقیت من ذی القعدة عام احدی عشر و تسعمائة، و دفن فی البقیع عند قبر الامام مالک رحمه اللّه و تواریخ ثلثۀ او مشهورتر و عمده ترین تواریخ است.

اول: کتاب «وفاء الوفا باخبار دار المصطفی» که آن را از کتاب دیگر مسمی باقتناء الوفا، قبل از اتمام و تکامل اقسام آن در سنة ست و ثمانین و ثمانمائة اختصار نموده و جمع کرده، و کتاب «اصل» در قضیۀ حریقی که در مسجد شریف شده، سوخته و «مختصر» وی سلامت ماند

ص:412

و این کتاب «وفاء الوفا» کتابی است نافع حافل شامل احوال مدینۀ طیبه، و ذکر وقائع و حوادث که در وی واقع شده، و احادیث و آثار که ورود یافته با اشتمال بر تعدد روایات و اختلاف اقوال که منقول شده بعد از آن از کتاب «وفاء الوفا» در سنۀ ثلاث و تسعین و ثمانمائة مختصری دیگر انتخاب کرده و آن را «خلاصة الوفا بأخبار دار المصطفی» نام کرده، در غایت تنقیح و نهایت تهذیب این خلاصه در این أیام بین الانام مشهور و متداول است، و منظور کاتب حروف در اکثر مواضع کتاب «وفاء الوفا» بود، اگر احیانا با کتاب «خلاصه» در بعضی روایات مخالفتی ظاهر شود، دور نباشد.

و سمهودی علیه الرحمة را رسالۀ دیگر است که در خصوص قضیۀ حریق مذکور و انهدام عمارت مسجد شریف و تأخیر مردم در تجدید آن عمارت تصنیف کرده، و در این رساله مسئلۀ حیات الانبیاء را با تفصیلی هر چه تمامتر تحقیق ساخته، از این رساله نیز در محل لائق آن نقل کرده شد. اگر احیانا از بعضی تواریخ و کتب دیگر نیز سخنی نقل یافته باشد، مساق آن عبارت بی انضمام اشارت به مأخذ آن نخواهد بود، الا ما شاء اللّه]-انتهی.

و محمد بن عبد الرسول برزنجی در مواضع عدیدۀ کتاب خود «اشاعة لاشراط الساعة» باقوال سید سمهودی تمسک و استناد می کند و در خطبۀ کتاب «اشاعه» گفته:

[تنبیه: مآخذ ما نذکره فی کتابنا هذا من الاحادیث غالبا کتب الحافظین الامامین: الحافظ ابن حجر العسقلانی، و الحافظ جلال الدین السیوطی، کشرح البخاری المسمی «فتح الباری» للاول، و کالدر المنثور و «الخصائص الکبری»

ص:413

و «جمع الجوامع» و «العرف الوردی» و «الکشف» للثانی، و کتب الامام الشریف نور الدین علی السمهودی، کتاریخ المدینة و «جواهر العقدین» ، و کتب المحقق علی المتقی و غیر ذلک. فلیعلم ذلک لئلا یحتاج الی اعادة ذکرها کل مرة، و قلیلا کتب غیرهم کتخریج المصابیح للحافظ المناوی، و «القناعة» للحافظ السخاوی، و ما سوی ذلک فساصرح بالنقل عنه. و انما قدمت هذه المقدمة فرارا من التحلی بحلیة السرق و تحاشیا من تسوید وجه الورق و لیمکن للناظر مراجعة المآخذ].

از این عبارت ظاهر است که برزنجی کتب سمهودی را مأخذ تصنیف و معتمد و معول علیها برای افادات خود می گرداند و سمهودی را بلفظ امام، که لقب بس جلیل و عظیم الشأن است، می ستاید.

و نیز برزنجی در «نوافض الروافض» تمسک بروایت سمهودی نموده و او را بلفظ امام یاد کرده، حیث قال:

[قال الامام الشریف الحسنی نور الدین علی السمهودی، ثم المدنی مورخ المدینة فی کتاب «جواهر العقدین فی فضل الشرفین» : روی الدار قطنی، عن الامام أبی حنیفة رحمه اللّه تعالی قال: قدمت المدینة، فأتیت ابا جعفر الباقر، فقال: یا أخا اهل العراق، لا تجلس إلینا، فانکم قد نهیتم عن الجلوس إلینا] -الخ.

و نیز برزنجی در «نوافض الروافض» جای دیگر سمهودی را بسید جلیل وصف نموده، حیث قال:

[و روی السید الجلیل نور الدین علی السمهودی فی کتابه «جواهر العقدین» من طریق الدار قطنی، عن الامام أبی حنیفة رحمه اللّه تعالی قال: قدمت المدینة، فأتیت ابا جعفر محمد الباقر بن علی، فقال: یا أخا اهل العراق، لا تجلس إلینا،

ص:414

فانکم قد نهیتم عن الجلوس إلینا]-الخ.

و محمود بن محمد بن علی شیخانی قادری در «صراط سوی فی مناقب آل النبی» بعد ذکر بعض طرق حدیث غدیر گفته:

[و قد استوعب طرق الاحادیث المذکورة و غیرها ابن عقدة فی کتاب «مفرد» و ذکر أیضا بعضها الشیخ نور الدین السید الجلیل علی بن جمال الدین عبد اللّه بن احمد الحسنی السمهودی الشافعی فی کتابه المسمی «انجح المساعی فی رد شبهة الداعی» ، فاکتفینا بردهم علی المدعی البدعی]-الخ.

از این عبارت ظاهر است که صاحب «صراط سوی» سالک صراط سوی تبجیل سمهودی نبیل است که او را بسید جلیل تلقیب می کند، و بر افادات او اعتماد می کند، و آن را برای رد مدعی بدعی کافی و شافی می داند.

و ابراهیم بن حسن الکردی الکورانی الشهر زوری در «بلغة المسیر الی توحید اللّه العلی الکبیر» گفته:

[قد اشبع اصحابنا شکر اللّه سعیهم الکلام فی الرد علی الفلاسفة فی هذه المسألة، أی قولهم بالایجاب الذاتی فی الکتب الکلامیة، و لا سیما الاستاد المحقق جلال الدین محمد الدوانی شکر اللّه سعیه فی غیر واحد من تصانیفه، کانموذج العلوم و «شرح العقائد العضدیة» و غیرهم.

و منهم من أفرد المسألة بالتألیف و اثبتوا، جزاهم اللّه عن الاسلام خبرا اختیار الحق سبحانه و تعالی بالدلائل العقلیة، و لکن بیانها یحتاج الی مقدمات یطول الکلام فی تحقیقها مع ان المطلب فی حد ذاته دقیق و الذی نقوله ههنا:

ان اللّه جل شأنه و عظم سلطانه قد قال و هو اصدق القائلین فی کتابه الذی لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید: إِنَّ هذَا اَلْقُرْآنَ

ص:415

یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ(1) و قال: وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ اَلْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً وَ بُشْری لِلْمُسْلِمِینَ(2) و قال: فَمَنِ اِتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقی(3)

وقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم المثنی علیه بأنه ما یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی(4):

«انی ترکت فیکم ما ان اعتصمتم به فلن تضلوا ابدا: کتاب اللّه و سنتی» .

اخرجه الحاکم فی «المستدرک» عن ابن عباس رضی اللّه عنهما.

و قال صلّی اللّه علیه و سلم: «انی خلفت فیکم اثنین، لن تضلوا بعدهما ابدا:

کتاب اللّه و سنتی، و لن یفترقا حتی یردا علی الحوض» .

اخرجه البزار فی مسنده، و الحاکم، عن أبی هریرة رضی اللّه عنه.

و قال صلّی اللّه علیه و سلم: «انی ترکت فیکم کتاب اللّه عز و جل و سنتی، فاستنطقوا القرآن بسنتی، فانه لن تعمی ابصارکم و لن تزل اقدامکم و لن تقصر ایدیکم ما أخذتم بهما» الحدیث.

اخرجه ابن المظفر و ابن أبی الدنیا، عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه.

اورد هذه الاحادیث عالم المدینة و مفتیها العلامة السید نور الدین ابو الحسن علی بن القاضی جمال الدین الحسنی السمهودی ثم المدنی الشافعی رحمه اللّه فی کتاب «جواهر العقدین» .

و قد أخبرنا بالکتاب کله شیخنا أیده اللّه تعالی قراءة للبعض و إجازة للکل عن الشیخ الصالح المقری نور الدین علی بن محمد بن عبد الرحمن بن محمد بن

ص:


1- الاسراء : 9
2- النحل : 89
3- طه : 123
4- النجم : 4

الوجیه أبی الضیاء عبد الرحمن بن علی المعروف بالدیبع الشیبانی الزبیدی سلمه اللّه تعالی، عن الشیخ عبد اللّه بن محمد الزهری الیمنی، عن الشیخ عبد العزیز الجیشی الیمنی التعزی، عن السید الشریف الطاهر بن الحسین الاهدل(1) الحسینی، عن الفقیه المحدث الوجیه أبی الضیاء عبد الرحمن بن علی الدیبع(2) الزبیدی و هو صاحب «تیسیر الوصول الی جامع الاصول» عن الشریف أبی الحسن نور الدین علی بن الجمال السمهودی به فذکره].

از این عبارت ظاهر است که ابراهیم بن حسن الکردی به احادیث مرویه در «جواهر العقدین» برای رد فلاسفه تمسک و استناد کرده، و سمهودی را بلقب عالم مدینه و مفتی آن و علامه ستوده، و سند روایت کتاب «جواهر العقدین» را بواسطۀ مشایخ عظام و جهابذۀ فخام تا سید سمهودی رسانیده.

و احمد بن الفضل بن محمد با کثیر در «وسیلة المآل فی عد مناقب الآل» گفته:

[و قد اکثرت العلماء فی هذا الشأن، و جمعت من جواهر مناقبهم الشریفة ما یجمل به جید الزمان، و من أحسن ما جمعت فی تلک التألیف و أنفع ما نقلت منه فی هذا التصنیف کتاب «جواهر العقدین فی فضل الشرفین» لعلامة الحرمین السید السمهودی تغمده اللّه برحمته].

از این عبارت ظاهر است که سید سمهودی علامۀ حرمین است، و کتاب «جواهر العقدین» تصنیف او، از أحسن و أنفع تصنیفات علماء است، که در آن جواهر مناقب شریفۀ اهلبیت علیهم السلام جمع کرده اند و جید

ص:417


1- الاهدل : الطاهر بن الحسین الشافعی الیمنی المتوفی ( 998 ) .
2- ابن الدیبع عبد الرحمن بن علی الشافعی الیمنی المتوفی ( 944 )

زمان به آن متجمل گردیده.

و در «کشف الظنون» مذکور است:

[«جواهر العقدین فی فضل الشرفین شرف العلم الجلی و النسب العلی» للسید نور الدین ابی الحسن علی بن عبد اللّه السمهودی المدنی الشافعی المتوفی سنة احدی عشرة و تسعمائة. و هو مجلد اوله: الحمد للّه الذی اعز اولیائه-الخ رتب علی قسمین: الاول فی فضل العلم و العلماء، و فیه ثلاثة ابواب، و الثانی فی فضل اهل البیت النّبویّ و شرفهم، و فیهم خمسة عشر ذکرا، فرغ من تألیفه سنة ثمان و تسعین و ثمانمائة(1)].

و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در، «مفتاح النجا فی مناقب آل العبا» گفته:

[و قال السید السند نور الملة و الدین علی بن عبد اللّه الحسنی السمهودی المدنی فی «خلاصة الوفا» : جسد الحسین رضی اللّه عنه مدفون بکربلاء، و رأسه مدفون بالمدینة فی البقیع فی جنب أخیه الحسن(2)-و اللّه اعلم].

از این عبارت نهایت تعظیم و تکریم و تبجیل سید سمهودی ظاهر و باهر است که میرزا محمد او را بوصف سید سند و نور الملة و الدین وصف نموده.

ص:418


1- کشف الظنون ج 1 / 614
2- قال السمهودی فی « وفاء الوفاء » ج 3 / 909 : ذکر محمد بن سعید أن یزید بن معاویة بعث برأس الحسین رضی اللَّه عنه الی عمرو بن سعید العاص ، و کان عامله علی المدینة فکفنه و دفنه بالبقیع عند قبر أمه فاطمة بنت رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و سلم . و لا یخفی أن وفاء الوفاء غیر خلاصة الوفاء ، و الثانی خلاصة الاول .

و تاج الدین دهان مکی در کتاب «کفایة المتطلع که در آن مرویات شیخ حسن بن علی عجیمی نوشته، می فرماید:

[تواریخ المدینة الشریفة لعالمها الامام الحجة السید الشریف نور الدین علی بن عبد اللّه السمهودی الحسنی المدنی رحمه اللّه تعالی، منها: «اقتفاء الوفا بأخبار دار المصطفی» احترق قبل اکماله، و مختصره «الوفا بأخبار دار المصطفی» ، و مختصره «خلاصة الوفا و الوفا بما یجب لحضرة المصطفی ص» أخبر بها عن الشیخ احمد القشاشی المدنی، عن الشیخ عبد الرحمن بن الشیخ عبد القادر بن فهد، عن عمه الرحلة محمد جار اللّه بن الحافظ عز الدین بن عبد- العزیز بن فهد، عن مؤلفها عالم المدینة و مفتیها السید نور الدین علی بن عبد اللّه السمهودی الحسنی].

از این عبارت ظاهر است که نور الدین سمهودی عالم مدینه و مفتی آن و امام و حجت بوده، و شیخ حسن عجیمی از جملۀ آن مشایخ سبعه است که شاه ولی اللّه باتصال سند خود به ایشان بر خود بالیده، و ایشان را بمشایخ أجلۀ کرام و أئمۀ قادۀ أعلام وصف کرده، و شهرت ایشان در حرمین محترمین و اجماع بر فضل ایشان در میان خافقین ثابت کرده، چنانچه در رسالۀ «ارشاد الی مهمات الاسناد» گفته:

[قد اتصل سندی و الحمد للّه بسبعة من المشایخ الجلة الکرام الائمة القادة الاعلام من المشهورین بالحرمین المحترمین المجمع علی فضلهم من بین الخافقین الشیخ محمد بن العلاء البابلی، و الشیخ عیسی المغربی الجعفری، و الشیخ محمد بن محمد بن سلیمان الردانی المغربی، و الشیخ ابراهیم بن حسن الکردی المدنی، و الشیخ حسن بن علی العجیمی المکی، و الشیخ احمد بن محمد النخلی المکی، و الشیخ عبد اللّه بن سالم البصری ثم المکی، و لکل واحد

ص:419

منهم رسالة جمع هو فیها، أو جمع له فیها أسانیده المتنوعة فی علوم شتی.

اما البابلی: فأجازنی بجمیع ما فی «منتخب الاسانید» الذی جمعه الشیخ عیسی شیخنا الثقة الامین ابو طاهر محمد بن ابراهیم الکردی، عن ابیه و عن مشایخه الثلاثة الذین سردنا أسماءهم بعد أبیه کلهم عن البابلی.

و اما الشیخ عیسی: فناولنی «مقالید الاسانید» تألیفه شیخنا ابو طاهر، و أجازنی بجمیع ما فیه ابو طاهر، عن الاربعة المذکورین عنه.

اما ابن سلیمان: فأجازنی بجمیع ما فی «صلة الخلف» تألیفه شیخنا ابو طاهر مشافهة عن المصنف مکاتبة، ح و أجازنی بجمیع ما فیه ولده محمد وفد اللّه عنه، ح و أجازنی بجمیعه السید عمر بن بنت الشیخ عبد اللّه بن سالم، عن جده عنه.

و اما الکردی: فاخبرنی بجمیع «الامم» تألیفه سماعا علیه ابو طاهر بقراءته علی أبیه المذکور.

و اما العجیمی: فألف الشیخ تاج الدین الدهان رسالة بسط فیها أسانیده، أجازنی بجمیع ما رواه العجیمی ابو طاهر عنه. و کان ابو طاهر قارئ دروسه و اخص تلامذته و قرأ علیه الستة بکمالها]-الخ.

و احمد بن عبد القادر در «ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآل» گفته:

[قال الامام المتوکل علی اللّه اسماعیل بن القاسم السید الشریف الحسنی الفاطمی رضی اللّه عنه فی عقیدته التی ارسلها الی علماء الحرمین، و طلب منهم الجواب علی ذلک، و شرح علیها جماعة قبولا و ردا ما لفظه: و هذه عقیدتنا و عقیدة سلفنا فی الدین.

قال شارحها الامام القشاشی احمد بن محمد السید الشریف الحسینی الفاطمی رضی اللّه عنه: ما لفظه: أن أراد بهم کل من سبقه بالوفاة من اهل البیت، اعنی

ص:420

سیدنا علی و ذریته من و لدیه الحسن و الحسین رضی اللّه عنه، فهی دعوی باطلة، و یشهد ببطلانها اهل المشرق و المغرب و الشام و الیمن و سائر الاقطار الاسلامیة، و ذلک ان ذریة الحسین قد انتشرت و للّه الحمد فی الاقطار الاسلامیة کلها و قد وجد منهم فی کل قطر منها من اهل المذاهب الاربعة اصلا و فرعا مما لا یحصیهم الا اللّه، و منهم العلماء المحققون الواصلون الی درجات الافتاء فی الدین فی ذلک المذهب، و المصنفون فی الاصول و الفروع من المتقدمین و المتأخرین، کما شهد بذلک النظر فی طبقات اصحاب المذاهب و فی تصانیف من اشتهر منهم.

اما فی جمیع الاقطار کالشریف الجرجانی الحسنی الحنفی قدس اللّه روحه أو فی بعضها کالسید الشریف السمهودی الحسینی الشافعی رحمه اللّه، و یکفی هذا الابطال کلیة هذه الدعوی، و انما ثبت عن سیدنا علی رضی اللّه عنه و اکابر اهل بیته المتقدمین غیر ما هو مذکور فی هذه العقیدة، و ان کان مراده بعض المتأخرین منهم من آبائه و أقربائه الاقربین، فهو علی تقدیر تسلیمه فی جمیع هذه المسائل غیر مفید، إذ لا یصح ان تنعت حینئذ بما نعتها به من

قوله: و هی سفینة النجاة للمؤمنین، فمن تمسک بها فقد تمسک بالعروة الوثقی، فان سیدنا علی رضی اللّه عنه بالاتفاق من رؤساء المؤمنین و الناجین، و الثابت عنه فی کثیر من المسائل غیر المذکور هنا].

از این عبارت ظاهر است که حسب افادۀ احمد بن محمد قشاشی، سید سمهودی از علمای محققین است که واصلند بدرجۀ افتاء در دین، و مصنفند در اصول و فروع، و تصانیف او مشتهر است. و نیز در «ذخیرة المآل» در شرح این اشعار:

ص:421

فهذه الآیة(1) اصل القاعدة و منبع الفضل لکل عائدة

و انما حرف یفید الحصرا و یقصر المراد فیهم قصرا

فلا یرید اللّه فیهم غیر أن یذهب عنهم کل رجس و درن

فانه نوع غریب طلسم ادراکه فیه العقول تفحم

مؤکدا تطهیرهم بالمصدر منکرا اشاره للعبقری

گفته: [العبقری هو الشدید فی اجادة العمل، کما ورد فی رؤیاه صلّی اللّه علیه و آله فی نزع الخلفاء بالدلو و لم أر عبقریا مثل عمر.

و هذا مأخوذ من کلام السید السمهودی، و لنورده بطوله لیستضیء بأنواره من یرید الهدایة، و یخضع لصولته اعناق ارباب الروایة و الدرایة:

قال امام السادة و العلماء السید علی السمهودی الشریف الحسنی الشافعی المدنی قدس اللّه سره و روحه: اعلم أنی تأملت هذه الآیة مع ما ورد من الاخبار فی شأنها و ما صنعه النبی صلّی اللّه علیه و آله بعد نزولها، فظهر لی انها منبع فضائل اهل البیت النّبویّ لاشتمالها علی امور عظیمة لم أ رمن تعرض لها]-الخ.

از این عبارت واضح است که سید سمهودی امام ساده و علماء است و کلام او را صاحب «ذخیرة المآل» باین سبب وارد کرده که استضاءت کنند بانوار آن مریدین هدایت، و خضوع کنند برای صولت آن ارباب روایت و درایت.

و رضی الدین محمد بن علی بن حیدر الحسینی الشامی هم سید سمهودی را بتعظیم و تبجیل تمام یاد می کند، که گاهی او را بسید جلیل تعبیر می کند، و گاهی اطلاق علامه بر او می نماید، در «تنضید العقود السنیه بتمهید الدولة الحسینیة» گفته:

ص:422


1- المراد بها آیة التطهیر

[روی العلامة السید عبد الرحیم السمهودی فی کتابه «الاشراف» عن عمه السید الجلیل السید علی السمهودی فی «جواهر العقدین» قال رحمه اللّه تعالی:

اخبرنی الامام الشیخ العلامة المحقق، شیخ المالکیة فی زمنه شهاب الدین احمد بن یونس القسطنطینی المغربی نزیل الحرمین الشریفین فی مجاورته بالمدینة النبویة سنة خمس و سبعین و ثمانمائة، ان بعض مشایخه ممن یثق به أخبره أن شخصا من أعیان المغاربة عزم علی التوجه من بلاده للحج، قال: فاحضر إلیه شخص من اصحاب الثروة مبلغا اظنه مائة دینار، و قال له: إذا وصلت الی المدینة النبویة، فسل شخصا من الاشراف بها یکون صحیح النسب، فتدفع ذلک إلیه عسی أن یکون لی بذلک وصلة بجده صلّی اللّه علیه و سلم.

قال: فلما رجع إلیهم ذلک المغربی أخبر أنه قدم المدینة و سأل عن اشرافها، فقیل له: ان نسبهم صحیح غیر انهم من الشیعة الذین یسبون، قال:

فکرهت دفع ذلک لاحد منهم، قال: ثم جلس الی واحد منهم، أو قال: جلست إلیه، فسألته عن مذهبه، فقال: شیعی، فقلت له: لو کنت من اهل السنة لدفعت إلیک مبلغا عندی، قال: فشکی فاقته و شدة احتیاجه و سألنی شیئا منه، فقلت:

لا سبیل الی أن اعطیک شیئا، فذهب عنی.

قال: فلما نمت تلک اللیلة رأیت أن القیامة قامت و الناس یجوزون علی الصراط، فأردت أن أجوز، فأمرت فاطمة رضی اللّه عنها بمنعی فمنعت، فصرت استغیث و لا اجد مغیثا، حتی أقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، فاستغثت به و قلت: یا رسول اللّه منعتنی فاطمة عن الجواز علی الصراط، فالتفت إلیها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قال: لما منعت هذا؟ ، فقالت:

لانه منع ولدی رزقه، قال: فالتفت و قال: قد قالت: انک منعت ولدها رزقه، فقلت: و اللّه یا رسول اللّه ما منعته الا لانه یسب الشیخین، قال: فالتفتت فاطمة

ص:423

رضی اللّه عنها الی الشیخین و قالت لهما: تؤاخذان ولدی بذلک، فقالا: لا، بل سامحناه بذلک، قال: فالتفت الی و قال: ما الذی ادخلک بین ولدی و بین الشیخین، فانتبهت فزعا، و اخذت المبلغ و جئت به الی ذلک الشریف، فدفعته له، فتعجب من ذلک و قال: بالامس سألتک فی یسیر منه، فامتنعت و الان کیف جئتنی به؟ ، قال: فقصصت علیه و انفقته، فبکی و قال: اشهدک علی و اشهد اللّه و رسوله انی لا اسبهما ابدا ما حییت].

و نیز رضی الدین در «تنضید العقود» گفته:

[و عدم الانتقاد لما یصدر من ذریته صلّی اللّه علیه و صحبه و سلم من اجل القربات و أعظم المثوبات، ففی توثیق عری الایمان للبارزی أن من علامات محبته صلّی اللّه علیه و سلم محبة ذریته و اکرامهم و الاغضاء عن انتقادهم، فمن انتقد ذریة محمد صلّی اللّه علیه و سلم لم یحب لمحمد صلّی اللّه علیه و سلم، قط و ان بغض المؤمن من انتقاد ذریة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اهل البیت، لانهم قوم شرفهم اللّه تعالی و اخلاقهم فلا تغلب علیها افعالهم، کما تغلب الافعال فیمن اقدارهم بحسب افعالهم انتهی.

نقل ذلک السید العلامة السید عبد الرحیم السمهودی فی تاریخه «الاشراف فی فضل الاشراف» و کأنه مختصر «جواهر العقدین» لعمه العلامة السید علی السمهودی. قال: قلت: و الاغضاء هو غض البصر، و الانتقاد هو التطلع الی الشیء لیعرف حقیقة ذلک الشیء، أی فلا ینبغی التطلع الی ذریة محمد صلّی اللّه علیه و سلم و اهل البیت، یعنی إذا کانوا علی شیء من القبائح، بل یغض طرفه و یتشاغل عنهم هذا ما ظهر لی فی معنی ذلک]-انتهی کلامه رفع ببرکتهم مقامه.

و رشید الدین خان در «ایضاح لطافة المقال» بعد ذکر عبارت شیخ علی حزین، متضمن ذکر تصانیف سنیه در فضائل جناب امیر المؤمنین

ص:424

علیه السّلام گفته:

[و سوای اشخاص مذکورین علمای دیگر از عظمای اهل سنت رسائل منفرده در فضائل اهلبیت طهارت تألیف نموده، مثل رسالۀ «مناقب السادات» از ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی، و «مفتاح النجا فی مناقب آل العبا» ، و «نزل الابرار بما صح من مناقب اهل البیت الاطهار» از میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی، و «مودة القربی» از سید علی همدانی، و «أسنی المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب» از جزری، و «فضائل اهلبیت» از بزار، و «جواهر العقدین فی فضل اهلبیت النبی و شرفهم العلی» للامام السید علی السمهودی، و رسالۀ امام نسائی که موجب شهادت او شده. و غیر اینها از مصنفات و سوای ایشان از مصنفین.

و هر گاه جناب بمقابلۀ این رسائل و کتب، همین قدر رسائل و کتب مؤلفه در فضائل اهلبیت اطهار از طریق خود نشان خواهند داد، احقر العباد بذکر مؤلفات دیگر که علمای اهل سنت در این باب تألیف کرده سرمایۀ سعادت اندوخته، خواهد پرداخت]-انتهی.

از این عبارت ظاهر است که فاضل رشید، سید سمهودی را بلفظ امام وصف می کند، و او را از عظمای اهل سنت که رسائل منفرده در فضائل اهلبیت طهارت علیهم السلام تصنیف کرده، شمار می کند، و به تصنیف او مثل تصانیف دیگر ائمۀ سنیه احتجاج و استدلال می کند بر ثبوت ولای سنیه با اهلبیت علیهم السلام، و افتخار و ابتهاج بآن آغاز می نهد.

تم الجزء التاسع من العبقات بحسب تجزئتنا و یلیه الجزء العاشر انشاء اللّه تعالی

ص:425

جلد 10

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 10/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص: 1

اشاره

ص :2

عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 10

تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی

تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

ص :3

ص :4

ادامه حدیث غدیر (قسمت دلالت)

تتمه وجوه دلالت حدیث غدیر بر خلافت امیر المؤمنین (علیه السلام)

ادامه دلیل ششم
اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

«شأن نزول سَأَلَ سائِلٌ بروایت ابن الصباغ»

اما روایت شیخ نور الدین علی بن محمد بن احمد بن عبد اللّه المعروف بابن الصباغ، که از أکابر مالکیه، و أجلۀ مشهورین ایشان است، و سابقا دانستی که شمس الدین محمد بن عبد الرحمن السخاوی، که تلمیذ رشید ابن حجر عسقلانی، و استاد ابن روزبهان است، از او اجازه گرفته، و اکابر سنیه او را اجازه داده اند، و احمد بن عبد القادر در «ذخیرة المآل» او را باین اوصاف یاد کرده: الشیخ الامام علی بن محمد الشهیر بابن الصباغ من علماء المالکیة.

و از افادۀ محمد بن عبد اللّه المطیری المدنی الشافعی الاشعری النقشبندی در کتاب «ریاض زاهره فی فضل اهلبیت النبی و عترته الطاهرة» ظاهر است که ابن الصباغ از علمای عاملین و اعیان است، در کتاب «فصول مهمه فی معرفة الائمه» که از آن در «تفسیر شاهی» روایتها نقل می کند، و نور الدین حلبی در «انسان العیون» ، و عبد الرحمن صفوری در «نزهة

ص:5

المجالس» و سید محمود شیخانی در «صراط سوی» و احمد بن عبد القادر شافعی در «ذخیرة المآل» از آن نقل می کنند.

و سید نور الدین سمهودی در «جواهر العقدین» بروایت او استناد و استشهاد می نماید، و فاضل رشید آن را در مقام مباهات و افتخار بتصنیف اهل سنت کتب فضائل اهلبیت علیهم السلام، و اثبات ولای ایشان با این حضرات در «ایضاح» ذکر کرده، گفته:

[و نقل الامام ابو اسحاق الثعلبی رحمه اللّه تعالی فی تفسیره أن سفیان بن عیینة رحمه اللّه سئل عن قول اللّه عز و جل: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ فیمن نزلت؟ فقال للسائل: سألتنی عن مسألة ما سألنی عنها أحد قبلک، حدثنی أبی، عن جعفر بن محمد، عن آبائه أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما کان بغدیر خم نادی الناس فاجتمعوا، فأخذ بید علی و قال: من کنت مولاه فعلی مولاه فشاع ذلک و طار فی البلاد، و بلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهری، فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ناقة له، فأناخ ناقته و نزل عنها و قال: یا محمد أمرتنا عن اللّه عز و جل أن نشهد أن لا اله الا اللّه و أنک رسول اللّه فقبلنا منک، و أمرتنا أن نصلی خمسا فقبلنا منک، و أمرتنا بالزکاة فقبلنا، و أمرتنا أن نصوم رمضان فقبلنا و أمرتنا بالحج فقبلنا، ثم لم ترض بهذا حتی رفعت بضبعی ابن عمک تفضله علینا فقلت: «من کنت مولاه فعلی مولاه» أ فهذا شیء منک، أم من اللّه عز و جل؟ ! فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم: «و الذی لا اله الا هو، ان هذا من اللّه عز و جل» .

فولی الحارث بن النعمان و هو یرید راحلته و هو یقول: اللهم ان کان ما یقوله محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب ألیم! فما وصل الی راحلته حتی رماه اللّه عز و جل بحجر فسقط علی هامته، فخرج من دبره فقتله، فأنزل اللّه عز و جل: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ مِنَ اَللّهِ ذِی

ص:6

اَلْمَعارِجِ ](1).

«شأن نزول سَأَلَ سائِلٌ بروایت جمال الدین محدث»

اما روایت سید جمال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه المحدث الشیرازی که از اکابر محدثین، و اعاظم معتمدین، و افاخم ثقات و أجلۀ اثبات است، و از مشایخ اجازۀ فاضل مخاطب می باشد، کما لا یخفی علی ناظر رسالته فی اصول الحدیث، و ملا علی قاری تصریح فرموده بآنکه او از کبار مشایخ است، چنانچه در «مرقاة» در

حدیث: «لا تدخلون الجنة حتی تؤمنوا» گفته: [اما نسخ «المشکوة» المصححة المعتمدة المقرؤة علی المشایخ الکبار کالجزری، و السید اصیل الدین، و جمال الدین المحدث، و غیرها من النسخ الحاضرة، فکلها بحذف النون].

و نیز از شروع «مرقاة» ظاهر است که سید جمال الدین محدث از محدثین مشهورین است، و افضل و ارجح و اوثق است از جمعی از ائمه و اساطین سنیه مثل علامه شیخ عطیه سلمی، که او را بفرید عصر و وحید دهر ستوده، و سید زکریا، که او را بزبدة الفضلاء و عمدة العلماء وصف کرده، و شیخ علی متقی، که او را بعالم عامل و فاضل کامل عارف باللّه المولی ملقب ساخته.

و نیز در شروع «مرقاة» سید جمال الدین را باین وصف یاد نموده:

[السید السند مولانا جمال الدین المحدث صاحب «روضة الاحباب»].

و نیز شیخ عبد الحق در «مدارج» ، و ملا یعقوب در «خیر جاری» ، و حسین الدیاربکری در «خمیس» ، و شاه ولی اللّه در «ازالة الخفا» از

ص:


1- الفصول المهمة : 42 .

سید جمال الدین نقلها می آرند، و دیگر مدائح و مناقب و مفاخر و مآثر سید موصوف در ما بعد انشاء اللّه تعالی خواهی شنید.

پس در کتاب «اربعین» که در مناقب جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام تصنیف کرده و نسخۀ عتیقۀ آن پیش فقیر حاضر است، و در خطبۀ آن تصریح کرده به اینکه این احادیث را از کتب معتبره جمع ساخته، گفته:

[الحدیث الثالث عشر:

عن جعفر بن محمد، عن آبائه الکرام علیهم السّلام: ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما کان بغدیر خم نادی الناس، فاجتمعوا، فأخذ بید علی و قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حیث کان» . و فی روایة:

«اللّهمّ أعنه و أعن به، و ارحمه و ارحم به، و انصره و انصر به» . فشاع ذلک و طار فی البلاد، فبلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهری، فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علی ناقة له و نزل بالابطح عن ناقته و أناخها، فقال: یا محمد! أمرتنا عن اللّه ان نشهد أن لا اله الا اللّه و انک رسول اللّه، فقبلناه منک، و أمرتنا أن نصلی خمسا فقبلناه منک، و أمرتنا بالزکاة فقبلناه منک، و أمرتنا أن نصوم فقبلناه منک، و أمرتنا بالحج فقبلناه منک، ثم لم ترض بهذا حتی رفعت بضبعی ابن عمک تفضله علینا و قلت: «من کنت مولاه فعلی مولاه» . فهذا شیء منک أم من اللّه عز و جل» .

فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم: «و الذی لا اله الا هو ان هذا من اللّه عز و جل» .

فولی الحارث بن النعمان و هو یرید راحلته و هو یقول: اللّهمّ ان کان ما یقوله محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب ألیم! ، فما وصل الی راحلته حتی رماه اللّه عز و جل بحجر، فسقط علی هامته و خرج من دبره، فقتله و انزل اللّه عز و جل: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ ].

ص:8

شأن نزول سَأَلَ سائِلٌ بروایت عبد الرؤوف مناوی

اما روایت شیخ شمس الدین عبد الرؤف بن تاج العارفین المناوی:

پس در «فیض القدیر شرح جامع الصغیر» که مصطفی بن عبد اللّه کاتب جلبی در «کشف الظنون» در بیان آن گفته:

[و شرح شیخ شمس الدین محمد المعروف المدعو بعبد الرؤف المناوی الشافعی المتوفی سنة ثلاثین و ألف تقریبا. شرح أولا بالقول کابن العلقمی (1) فاستحسنه المغاربة و التمسوا منه أن یمزجه، فاستأنف العمل و صنف شرحا کبیرا ممزوجا فی مجلدات و سماه «فیض القدیر» . أوله: الحمد للّه الذی جعل الانسان هو الجامع الصغیر، فطوی فیه ما تضمنه العالم الاعظم الذی هو الجامع الکبیر] -الخ.

علی ما نقل صاحب «النزهة» طاب ثراه فی بعض منتخباته، در شرح

حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» گفته:

[و فی تفسیر الثعلبی، عن ابن عیینة قال: ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم لما قال ذلک، طار فی الآفاق، فبلغ الحارث بن النعمان الفهری، فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، فقال: یا محمد! أمرتنا عن اللّه بالشهادتین فقبلناهما، و بالصلاة و الزکاة و الصیام و الحج فقبلناها، ثم لم ترض حتی رفعت بضبعی ابن عمک ففضلته علینا، فهذا شیء منک أم من اللّه؟ ! ، فقال: «و اللّه الذی لا اله الا هو، انه من اللّه» . فولی و هو یقول: اللهم ان کان ما یقوله محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب ألیم! ، فما وصل الی الراحلة حتی رماه اللّه بحجر

ص:9


1- ابن العلقمی محمد بن عبد الرحمن القاهری الشافعی المتوفی ( 963 )

فسقط علی هامته، فخرج من دبره، فقتله (1)].

و عبد الرؤف مناوی از اجلۀ فحول أعلام، و اساطین مهرۀ فخام، و ائمۀ کبار ثقات، و شیوخ عظام اثبات، و فضلاء زهاد و نبلاء نقاد است.

محمد امین بن فضل اللّه بن محب اللّه بن محمد الحموی الدمشقی در «خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر» گفته:

[عبد الرؤف بن تاج العارفین بن علی بن زین العابدین الملقب زین الدین الحدادی ثم المناوی القاهری الشافعی.

و قد تقدم ذکر تتمة نسبه فی ترجمة ابنه زین العابدین الامام الکبیر الحجة الثبت القدوة، صاحب التصانیف السائرة، و اجل اهل عصره من غیر ارتیاب.

و کان اماما، فاضلا، زاهدا، عابدا، قانتا للّه، خاشعا له، کثیر النفع، و کان متقربا بحسن العمل، مثابرا علی التسبیح و الاذکار، صابرا، صادقا. و کان یقتصر یومه و لیلته علی اکلة واحدة من الطعام، قد جمع من العلوم و المعارف، علی اختلاف انواعها و تباین اقسامها، ما لم یجتمع فی أحد ممن عاصره.

نشأ فی حجر والده، و حفظ القرآن قبل بلوغه، ثم حفظ «البهجة» و غیرها من متون الشافعیة و «الفیة ابن مالک» و «الفیة سیرة العراقی» و «الفیة الحدیث» له أیضا، و عرض ذلک علی مشایخ عصره فی حیاة والده.

ثم اقبل علی الاشتغال، فقرأ علی والده علوم العربیة، و تفقه بالشمس الرملی و أخذ التفسیر و الحدیث و الأدب عن النور علی بن غانم المقدسی، و حضر دروس الاستاذ محمد البکری فی التفسیر و التصوف. و أخذ الحدیث عن النجم الغیطی، و الشیخ قاسم، و الشیخ حمدان الفقیه، و الشیخ الطبلاوی، لکن کان اکثر اختصاصه بالشمس الرملی و به برع.

ص:10


1- فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر ج 6 / 281

و أخذ التصوف عن جمع، و تلقی الذکر من قطب زمانه الشیخ عبد الوهاب الشعراوی، ثم أخذ طریق الخلوتیة عن الشیخ محمد المناخلی اخی عبد اللّه و اخلاه مرارا، ثم عن الشیخ محرم الرومی حین قدم مصر بقصد الحج، و طریق البیرامیة عن الشیخ حسین الرومی المنتشوی، و طریق الشاذلیة عن الشیخ منصور الغیطی، و طریق النقشبندیة عن السید الحسیب النسیب مسعود الطاشکندی و غیرهم من مشایخ عصره، و تقلد النیابة الشافعیة ببعض المجالس، فسلک فیها الطریقة الحمیدة، و کان لا یتناول منها شیئا، ثم رفع نفسه عنها، و انقطع عن مخالطة الناس و انعزل فی منزله و اقبل علی التألیف، فصنف فی غالب العلوم.

ثم ولی تدریس المدرسة الصالحیة، فحسده اهل عصره و کانوا لا یعرفون مزیة علمه لانزوائه عنهم، و لما حضر الدرس فیها، ورد علیه من کل مذهب فضلاؤه منتقدین علیه، و شرع فی إقراء «مختصر المزنی» ، و نصب الجدل فی مذاهب، و أتی فی تقریره بما لم یسمع من غیره، فاذعنوا لفضله، و صار أجلاء العلماء یبادرون لحضوره.

و أخذ عنه منهم خلق کثیر منهم: الشیخ سلیمان البابلی، و السید ابراهیم الطاشکندی، و الشیخ علی الاجهوری، و الولی المعتقد احمد الکلبی، و ولده الشیخ محمد و غیرهم. و کان مع ذلک لم یخل من طاعن و حاسد، حتی دس علیه السم، فتوالی علیه بسبب ذاک نقص فی أطرافه و بدنه من کثرة التداوی و لما عجز سار ولده تاج الدین محمد یستملی منه التألیف و یسطرها.

و تآلیفه کثیرة منها: تفسیره علی سورة الفاتحة و بعض سورة البقرة. و شرح علی «شرح العقائد» للسعد التفتازانی سماه «غایة الامانی» لم یکمل. و شرح علی «نظم العقائد» لابن أبی شریف. و شرح علی الفن الاول من کتاب «النقایة» للجلال السیوطی.

ص:11

و کتاب سماه «اعلام الاعلام باصول فنی المنطق و الکلام» . و شرح علی متن «نخبة کبیر» سماه «نتیجة الفکر و آخر صغیر» و شرح علی «شرح النخبة» سماه «الیواقیت و الدرر» . و شرح علی «الجامع الصغیر» ، ثم اختصره فی اقل من ثلث حجمه و سماه «التیسیر» ، و شرح قطعة من زوائد «الجامع الصغیر» و سماه «مفتاح السعادة بشرح الزیادة» .

و له کتاب جمع فیه ثلاثین ألف حدیث و بین ما فیه من الزیادة علی «الجامع الکبیر» و عقب کل حدیث ببیان رتبته و سماه «الجامع الازهر من حدیث النبی الانور» .

و کتاب آخر فی الاحادیث القصار عقب کل حدیث ببیان رتبته سماه «المجموع الفائق من حدیث خاتمة رسل الخلائق» ، و کتاب «انتقاه من لسان المیزان» و بین فیه الموضوع و المتروک و الضعیف و رتبه کالجامع الصغیر، و کتاب فی الاحادیث القصار، جمع فیه عشرة آلاف حدیث فی عشر کراریس کل کراسة ألف حدیث، کل حدیث فی نصف سطر، یقرأ طردا و عکسا، سماه «کنز الحقائق فی حدیث خیر الخلائق» ، و شرح علی «نبذة» شیخ الاسلام البکری فی فضل لیلة النصف من شعبان، و کتاب فی فضل لیلة القدر، و شرح علی «الاربعین النوویة» ، و رتب کتاب «الشهاب» للقضاعی و شرحه و سماه «امعان الطلاب بشرح ترتیب الشهاب» .

و له کتاب فی الاحادیث القدسیة و شرح الکتاب المذکور، و شرح الباب الاول من «الشفاء» ، و شرح «الشمائل» للترمذی شرحین: أحدهما «مزج» و الآخر «قولات» ، لکنه لم یکمل.

و شرح «الفیة السیرة» لجده العراقی شرحین: احدهما «قولات» ، و الآخر مزجا سماه «الفتوحات السبحانیة فی شرح نظم الدرر السنیة فی السیرة

ص:12

الزکیة» ، و شرح «الخصائص الصغری» للجلال السیوطی شرحین: صغیر سماه «فتح الرؤف المجیب بشرح خصائص الحبیب» ، و شرح کبیر سماه «توضیح فتح الرؤف المجیب» ، و اختصر «شمائل الترمذی» و زاد علیه اکثر من النصف و سماه «الروض الباسم فی شمائل المصطفی أبی القاسم» ، و خرج احادیث القاضی البیضاوی.

و کتاب «الادعیة المأثورة بالاحادیث المأثورة» ، و کتاب آخر سماه بالمطالب العلیة فی الادعیة الزهیة، و کتاب فی اصطلاح الحدیث سماه «بغیة الطالبین لمعرفة اصطلاح المحدثین» ، و شرح علی «ورقات» امام الحرمین، و آخر علی «ورقات» شیخ الاسلام ابن أبی شریف، و اختصر «التمهید» للأسنوی لکنه لم یکمله.

و له کتاب فی الاوقاف سماه «تیسیر الوقوف علی غوامض احکام الوقوف» و هو کتاب لم یسبق الی مثله، و شرح «صفوة» زید بن ارسلان التی نظم فیها اربعة علوم: اصول الدین، و اصول الفقه، و الفقه، و التصوف، و سماه «فتح الرؤف الصمد بشرح صفوة زبد» ، و شرح «التحریر» لشیخ الاسلام زکریا، سماه «احسان التقریر بشرح التقریر» .

ثم شرح نظمه للعمریطی بالتماس بعض الاولیاء، و سماه «فتح الرؤف الخیبر بشرح کتاب التیسیر نظم التحریر» وصل فیه الی کتاب «الفرائض» و کمله ابنه تاج الدین محمد، و شرح علی «عماد الرضی فی آداب القضاء» ، سماه «فتح الرؤف القادر لعبده هذا العاجز القاصر» ، و شرح علی «العباب» ، سماه «اتحاف الطلاب بشرح کتاب العباب» انتهی فیه الی «کتاب النکاح» ، و حاشیة علیه، لکنه لم یکملها.

و شرح علی «المنهج» ، انتهی فیه الی «الضمان» ، و حاشیة علی «شرح

ص:13

المنهج» لم تکمل، و کتاب فی احکام المساجد، سماه «تهذیب التسهیل» ، و کتاب فی مناسک الحج علی المذاهب الاربعة، سماه «اتحاف الناسک بأحکام المناسک» و شرح علی «البهجة الوردیة» ، سماه «فتح السماوی بشرح بهجة الطحاوی» ، ثم اختصره فی نحو ثلاث حجمه و کلاهما لم یکمل.

و کتاب فی احکام الحمام الشرعیة و الطبیة، سماه «النزهة الزهیة فی احکام الحمام الشرعیة و الطبیة» ، و شرح علی «هدیة الناصح» للشیخ احمد الزاهد، لکنه لم یکمل، و شرح علی «تصحیح المنهاج» ، سماه «الدر المصون فی تصحیح القاضی ابن عجلون» ، لکنه لم یکمل، و شرح علی «مختصر المزنی» ، لم یکمل، و اختصر «العباب» و سماه «جمع الجوامع» و لم یکمل.

و کتاب فی الالغاز و الحیل، سماه «بلوغ الامل بمعرفة الالغاز و الحیل» ، و کتاب فی الفرائض، و شرح علی «الشمعة المضیئة فی علم العربیة» للسیوطی، سماه «المحاضر الوضیئة فی الشمعة المضیئة» ، و کتاب جمع فیه عشرة علوم:

اصول الدین، و اصول الفقه، و الفرائض، و النحو، و التشریح، و الطب، و الهیئة، و احکام النجوم، و التصوف، و کتاب فی فضل العلم و اهله، و کتاب اختصر فیه الجزء الاول من «المباح فی علم المنهاج» للجلدکی.

و شرح علی «القاموس» ، انتهی فیه الی حرف الذال، و اختصر «الاساس» و رتبه کالقاموس و سماه «احکام الاساس» .

و کتاب «الامثال» ، و کتاب سماه «عماد البلاغة» ، و کتاب فی اسماء البلدان و کتاب فی التعاریف، سماه «التوقیف علی مهمات التعاریف» ، و کتاب فی أسماء الحیوان، سماه «قرة عین الانسان بذکر اسماء الحیوان» ، و کتاب فی احکام الحیوان، سماه «الاحسان ببیان احکام الحیوان» .

و کتاب فی الاشجار، سماه «غایة الارشاد الی معرفة احکام الحیوان و النبات

ص:14

و الجماد» ، و کتاب فی التفضیل بین الملک و الانسان.

و کتاب الانبیاء، سماه «فردوس الجنان فی مناقب الانبیاء المذکورین فی القرآن» ، و کتاب الطبقات الکبری، سماه «الکواکب الدریة فی تراجم السادة الصوفیة» .

و کتاب «الصفوة بمناقب بیت آل النبوة» و افرد «السیدة فاطمة» بترجمة، و «الامام الشافعی بترجمة، و کذا «الشیخ علی الخواص شیخ الشیخ عبد الوهاب الشعرانی، و له شرح علی «منازل السائرین» ، و «حکم» ابن عطاء اللّه، و «ترتیب الحکم» للشیخ علی المتقی، سماه «فتح الحکم بشرح ترتیب الحکم» لکنه لم یکمل.

و شرح علی رسالة ابن سینا فی التصوف، سماه «رسالة اهل التعریف» ، و شرح قصیدته العینیة، و له شرح علی «المواقف التقویة» لم یکمل، و شرح علی رسالة الشیخ ابن علوان فی التصوف، و کتاب «منحة الطالبین لمعرفة اسرار الطواعین» .

و کتاب فی التشریح و الروح و ما به صلاح الانسان و فساده، و کتاب فی دلائل خلق الانسان، و «شرح المعول علیه فی المضاف و المضاف إلیه» و «قصد السبیل فیما فی لغة العرب من الدخیل» و «الدواء الموصوف فی الصفة و الموصوف» و غیر ذلک و له نظم و نثر جید، رقیق، فائق.

و کانت وفاته فی ثانی عشر جمادی الاولی سنة 1111، و دفن بتربته الذهبیة بقرب مرج الدحداح قبالة قبر العارف باللّه أبی شامة].

«شأن نزول سَأَلَ سائِلٌ بروایت شیخ بن عبد اللّه العیدروس»

اما روایت شیخ بن عبد اللّه بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس با علوی،

ص:15

نزول سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ -الآیة-در حق حارث: پس در کتاب «عقد نبوی و سر مصطفوی» که از آن در «تفسیر شاهی» روایتها نقل می کند، و نسخۀ عتیقۀ آن پیش نظر قاصر حاضر، گفته:

[و روی الثعلبی فی تفسیره: ان سفیان بن عیینة سئل عن قول اللّه تعالی:

سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ فیمن نزلت؟ ، قال للسائل: سألتنی عن مسألة ما سألنی عنها أحد قبلک.

حدثنی ابی، عن جعفر بن محمد، عن آبائه: ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما کان بغدیر خم نادی الناس، فاجتمعوا، فأخذ بید علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه و قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه» ، فشاع ذلک و طار فی البلاد، فبلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهری، فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ناقة له، فنزل بالابطح عن ناقته و أناخها، فقال: یا محمد! أمرتنا عن اللّه أن نشهد أن لا اله الا اللّه و انک رسول اللّه فقبلناه منک، و أمرتنا أن نصلی خمسا فقبلناه منک، و أمرتنا بالزکاة فقبلناه منک، و أمرتنا أن نصوم شهرا فقبلنا منک، و أمرتنا بالحج فقبلنا، ثم لم ترض بهذا حتی رفعت بضبعی ابن عمک ففضلته علینا و قلت: «من کنت مولاه فعلی مولاه» ، فهذا شیء منک أم من اللّه عز و جل؟ ! ، فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم: «و الذی لا اله الا هو، ان هذا من اللّه عز و جل» .

فولی الحارث بن النعمان و هو یرید راحلته و هو یقول: اللّهمّ ان کان ما یقوله محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب الیم! ، فما وصل الی راحلته، حتی رماه اللّه بحجر، فسقط علی هامته و خرج من دبره، فقتله، فأنزل اللّه تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ ].

و شیخ بن عبد اللّه الیمنی از اکابر معروفین و أجلۀ مشهورین و اعاظم ممدوحین و افاخم مقبولین اهل سنت است، و عوالی فضائل و محاسن،

ص:16

و جلائل محامد و مدائح او بر متتبع کتب قوم غیر محتجب.

محمد بن امین بن فضل اللّه بن محب اللّه در «خلاصة الاثر» گفته:

[شیخ بن عبد اللّه بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی الاستاد الکبیر المحدث الصوفی الفقیه.

ولد بمدینة تریم، و حفظ القرآن و غیره، و اشتغل علی والده و أخذ عنه علوما کثیرة، و لبس منه الخرقة، و تفقه بالفقیه فضل بن عبد الرحمن بأفضل، و الشیخ زین با حسین بافضل، و أخذ عن القاضی عبد الرحمن بن شهاب الدین و غیرهم.

و رحل الی الشحر (1) و الیمن و الحرمین فی سنة ست عشرة بعد الالف، و أخذ عن الشیخ محمد الطیار، و له معه مناظرات و مفاکهات. و أخذ عن الشیخ العراقی صاحب اکمة سعیف و هی قریة قریب الجندر، و حج فی هذه السنة.

و أخذ بالحرمین عن جماعة، و أخذ فی رجوعه من الحجاز عن السید العارف باللّه عبد اللّه بن علی صاحب «الوهط» ، و السید الامام أحمد بن عمر العیدروس بعدن، و الشیخ عبد المانع، و ألبسه خرقة التصوف اکثر مشایخه.

و أخذ بالیمن عن کثیرین منهم الشیخ أحمد الحشیبری، و السید جعفر بن رفیع الدین، و الشیخ موسی بن جعفر الکشمیری، و السید علی الاهدل. و سمع خلقا کثیرا.

و لازم الاشتغال و التقوی، ثم رحل الی الهند، فدخلها فی سنة خمس و عشرین و ألف.

و أخذ عن عمه الشیخ عبد القادر بن شیخ، و کان یحبه و یثنی علیه و بشره ببشارات، و ألبسه الخرقة و حکمه و کتب له إجازة مطلقة فی الاحکام التحکیم.

ص:17


1- الشحر ( بالشین المعجمة المفتوحة و الحاء المهملة ) :

ثم قصد اقلیم الدکن، و اجتمع بالوزیر الاعظم عنبر، و بسلطانه برهان نظام شاه، و حصل له عندهما جاه عظیم، و أخذ عنه جماعة، ثم سعی بعض المردة بالنمیمة فأفسدوا أمر تلک الدائرة، ففارقهم صاحب الترجمة، و قصد السلطان ابراهیم عادلشاه، فأجله و عظمه و تبحج السلطان بمجیئه إلیه، و عظم أمره فی بلاده، و کان لا یصدر الا عن رأیه.

و سبب اقباله الزائد علیه انه وقع له حال اجتماعه به کرامة، و هی ان السلطان کانت اصابته فی مقعدته جراحة منعته الراحة و الجلوس، و عجزت عن علاجه حذاق الاطباء، و کان سببها ان السید الجلیل علی بن علوی دعا علیه بجرح لا یبرأ، فلما أقبل صاحب الترجمة و رأی حالته، أمره ان یجلس مستویا، فجلس من حینئذ و برأ منها، و کان السلطان ابراهیم رافضیا، فلم یزل به، حتی أدخله فی عداد أهل السنة، فلما رأی أهل تلک المملکة انقیاد السلطان إلیه، أقبلوا علیه و هابوه و حصل کتبا نفیسة و اجتمع له من الاموال ما لا یحصی کثرة، و کان عزم أن یعمر فی حضرموت عمارة عالیة و یغرس حدائق و عین عدة اوقاف تصرف علی الاشراف، فلم یمکنه الزمان و غرق جمیع ما أرسله من الدراهم فی البحر.

و له مصنفات عدیدة منها: کتاب فی الخرقة الشریفة، سماه «السلسلة» و هو غریب الاسلوب، و لم یزل مقیما عند السلطان ابراهیم عادل شاه، حتی مات السلطان، فرحل صاحب الترجمة الی دولت آباد و کان بها الوزیر الاعظم فتح خان ابن الملک عنبر، فقربه و ادناه و أقام عنده فی اخصب عیش و ارغده الی أن مات فی سنة احدی و اربعین و ألف، و دفن بالروضة المعروفة بقرب دولت آباد و قبره ظاهر یزار، و کانت ولادته فی سنة ثلاث و تسعین و تسعمائة رحمه اللّه تعالی].

و سید محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی هم در کتاب «صراط سوی» شیخ بن عبد اللّه را بمناقب وضیئه و فضائل سنیه ستوده

ص:18

چنانچه گفته:

[و فی «العقد النّبویّ و السر المصطفوی» للشیخ الامام و الغوث الهمام، بحر الحقائق و المعارف، سید السند و الفرد الامجد، الشریف الحسینی المسمی بالشیخ بن عبد اللّه بن الشیخ بن عبد اللّه العیدروس باعلوی، ما نصه فی الکتاب المذکور:

ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: «کل سبب و نسب و حسب ینقطع یوم القیامة، الا سببی و نسبی و حسبی»]-الخ.

و محبوب عالم هم از کتاب «عقد نبوی» در تفسیر خود، که عظمت و جلالت آن از کلام شاه صاحب و فاضل رشید ظاهر، جابجا نقل می کند چنانچه در «تفسیر شاهی» مسطور است:

[فی «العقد النّبویّ» عن معاویة بن عمار الدهنی (1) عن محمد بن علی بن الحسین رضی اللّه تعالی عنهم فی قوله تعالی: فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (2) قال: نحن اهل الذکر.

و روی الزهری (3) فقال: حج هشام بن عبد الملک (4)، فدخل المسجد الحرام متوکیا علی ید سالم مولاه، و هناک محمد بن علی بن الحسین رضی اللّه تعالی عنهم، فقال له سالم: یا أمیر المؤمنین هذا محمد بن علی بن الحسین فی المسجد المفتون به أهل العراق، فقال: اذهب إلیه و قل له: یقول لک امیر المؤمنین:

ما الذی یأکل الناس و یشربون الی أن یفصل بینهم یوم القیامة؟ فقال: قل له:

ص:19


1- معاویة بن عمار الدهنی الکوفی المتوفی سنة ( 175 ) ه
2- النحل : 43 - الانبیاء : 7 .
3- النحل : 43 - الانبیاء : 7 .
4- الخلیفة الاموی ، مات فی ربیع الآخر سنة ( 125 ) ه .

یحشر الناس علی قرص نقی فیها أنها متفجرة یأکلون و یشربون منا، حتی یفرغوا من الحساب.

فلما سمع هشام ذلک، رأی انه قد ظفر به، فقال: اللّه اکبر، ارجع إلیه و قل له: ما أشغلهم عن الاکل و الشرب یومئذ؟ فقال ابو جعفر رضی اللّه تعالی عنهما قل له: هم فی النار أشغل، و ما اشتغلوا ان قالوا: أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ اَلْماءِ أَوْ مِمّا رَزَقَکُمُ (1). فسکت هشام و لم یرجع الی الکلام].

و نیز در «تفسیر شاهی» مذکور است:

[فی «العقد النّبویّ» قیل: لما بایع الحسن معاویة، قال عمرو بن العاص (2) و الولید بن عقبة (3): ان الحسن بن علی رضی اللّه تعالی عنهما مرتفع فی أعین الناس لقرابته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حدیث السن، فمره فلیخطب، فانه سیعیا فی الخطبة، فیسقط من أعین الناس، فأبی علیهما، فلم یزالا به، حتی أمره، فقام الحسن بن علی رضی اللّه تعالی عنهما علی المنبر دون معاویة، فحمد اللّه و اثنی علیه، ثم قال: «و اللّه لو ابتغیتم بین جابلق و جابلس رجلا جده نبی غیری و أخی لم تجدوه، و انا قد أعطینا بیعتنا معاویة و رأینا أن حقن دماء المسلمین خیر من اهراقها، و اللّه ما أدری لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ (4)» و أشار بیده الی معاویة.

قال: فغضب معاویة، فخطب بعده خطبة غطیة فاخشة (5)، ثم نزل و قال: ما

ص:20


1- الاعراف : 50 .
2- عمرو بن العاص : السهمی الهالک سنة ( 43 ) ه .
3- الولید بن عقبة بن أبی معیط الاموی الهالک سنة ( 61 ) .
4- الانبیاء : 111
5- الفاخشة : التی فیها ظلم و کذب و زور

أردت بقولک: فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ ؟ ، قال: «اردت بها ما أراد اللّه بها» .

و قیل: أنه قال بعد التشهد: اما بعد، فان علیا لم یسبقه أحد من هذه الامة من أولها بعد نبیها، و لیس یلحق به أحد من الآخرین منهم، ثم وصله بقوله:

و اللّه لو ابتغیتم.

و قیل: انه قال فی خطبته: ان اللّه هداکم بأولنا، و حقن دماءکم بآخرنا، ان لهذا الامر مدة، و الدهر دول، و ان اللّه تعالی قال لنبیه صلّی اللّه علیه و آله: قل وَ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ ما تُوعَدُونَ إِنَّهُ یَعْلَمُ اَلْجَهْرَ مِنَ اَلْقَوْلِ وَ یَعْلَمُ ما تَکْتُمُونَ* وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ (1)].

«شأن نزول سَأَلَ سائِلٌ بروایت محمود قادری»

اما روایت محمود بن محمد القادری، نزول سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ -الآیة: پس در «صراط سوی» ، که نسخۀ عتیقۀ مصححۀ آن پیش نظر فقیر است، گفته:

[و قد مر مرارا

قوله صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» - الحدیث، قالوا: و کان الحارث بن النعمان مسلما، فلما سمع

حدیث «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، شک فی نبوة النبی، ثم قال: اللّهمّ ان کان ما یقوله محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب الیم! ، ثم ذهب لیرکب راحلته، فما مشی نحو ثلاث خطوات، حتی رماه اللّه عز و جل بحجر، فسقط علی هامته و خرج من دبره، فقتله، فأنزل اللّه تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ ].

و محمود بن محمد قادری از أجلۀ سنیه است، و فاضل رشید بروایت

ص:21


1- الأنبیاء : 109 - 110 - 111

او احتجاج و استدلال نموده، چنانچه در کتاب «عزة الراشدین» بمقام اثبات ادعای فدای ابو حنیفه جان خود را بر اهلبیت علیهم السلام، گفته:

[و سید محمود قادری قدس سره در کتاب «حیاة الذاکرین» فرموده:

قیل: ان رجلا أتی أبا حنیفة (1)رحمة اللّه علیه و قال: اخی توفی و أوصی بثلث ماله لامام المسلمین، الی من ادفع؟ فقال له ابو حنیفة: أمرک بهذا السؤال ابو جعفر الدوانقی، و کان یبغض أبا حنیفة کبغض جماعة من أشقیاء بلدنا للامام الشافعی (2)، فحلف السائل کذبا أنه ما أمرنی بهذا السؤال، فقال ابو حنیفة رحمة اللّه علیه: ادفع الثلث الی جعفر بن محمد الصادق، فانه هو الامام الحق- انتهی.

و در این روایت و روایت مناقب امام اعظم که بالا مذکور شده، اعنی: بعضی گفته اند که در حادثۀ محمد (3) و ابراهیم (4) چون امام فتوی نوشت و ببیعت و اعانت ایشان فرمود، منصور بر آن مطلع شد- الخ-اختلافی نیست، چرا که سؤال متعدد بود. چنانکه از عبارت هر دو روایت پر ظاهر است، پس جائز است که جواب أول امام، یعنی فتوی دادن بصرف مال بطرف محمد و ابراهیم باعث تغیر منصور بر آن جناب، و طلب ایشان از کوفه ببغداد، و باعث حبس شده باشد، و جواب دوم یعنی فتوی دادن بدفع ثلث بسوی حضرت امام جعفر صادق

ص:22


1- ابو حنیفة النعمان بن ثابت الکوفی المقتول سنة ( 150 ) ه
2- الشافعی : محمد بن ادریس المطلبی المتوفی بمصر سنة ( 204 ) ه
3- محمد : بن عبد اللَّه بن الحسن علیه السّلام الشهید فی سنة ( 145 ) ه
4- ابراهیم بن عبد اللَّه بن الحسن علیه السّلام الشهید فی سنة ( 145 ) ه

علیه السلام و قائل شدن بامامت آن جناب، باعث قتل شده باشد.

«شأن نزول سَأَلَ سائِلٌ بروایت علی بن ابراهیم الحلبی»

اما روایت نور الدین علی بن ابراهیم بن احمد الحلبی، نزول سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ -الآیة-در حق حارث: پس در «انسان العیون فی سیرة الامین المأمون» که کاتب چلپی در «کشف الظنون» بذکر آن گفته:

[«انسان العیون فی سیرة الامین المأمون» للشیخ علی بن ابراهیم بن احمد بن علی الملقب نور الدین الحلبی القاهری الشافعی، المتوفی سنة اربع و اربعین و ألف. و هو فی مجلدین ضخمین، أوله: حمدا لمن نضر وجوه اهل الحدیث- الخ.

ذکر فیه: أن «عیون الاثر» لابن سید الناس (1) احسن ما ألف فیه، لکنه أطال بذکر الاسناد. و «سیرة الشمس الشامی» (2) اتی فیها بما هو فی أسماع ذوی الافهام، کالمعادات، فرأی التلخیص لهاتین السیرتین مع الضمیمة إلیهما باشاره الشیخ أبی المواهب محمد البکری (3)، ثم انه ذکر شیئا من ابیات «القصیدة الهمزیة» للبوصیری و «تائیة السبکی» من دیوانه المسمی ببشری اللبیب بذکر الحبیب (4)]. می فرماید:

ص:23


1- ابن سید الناس : ابو الفتح محمد بن محمد الأندلسی المتوفی ( 734 ) ه
2- شمس الدین الشامی : محمد المتوفی سنة ( 942 ) ه
3- ابو المواهب البکری : محمد بن محمد الشافعی المصری المتوفی ( 1037 ) ه
4- کشف الظنون ج 1 / 180

[قال بعضهم: و لما شاع

قوله صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» فی سائر الامصار و طار فی جمیع الاقطار، فبلغ الحارث بن النعمان الفهری، فقدم المدینة و اناخ راحلته عند باب المسجد، فدخل، و النبی صلی اللّه علیه و سلم جالس و حوله اصحابه، فجاء حتی جثی (1) بین یدیه، ثم قال: یا محمد! انک أمرتنا أن نشهد أن لا اله الا اللّه و أنک رسول اللّه فقبلنا ذلک منک، و أنک أمرتنا أن نصلی فی الیوم و اللیلة خمس صلوات، و نصوم شهر رمضان، و نزکی اموالنا، و نحج البیت، فقبلنا ذلک منک، ثم لم ترض بهذا حتی رفعت بضبعی ابن عمک ففضلته و قلت: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فهذا شیء من اللّه، أو منک؟ ! ، فاحمرت عینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و قال: «و اللّه الذی لا اله الا هو، أنه من اللّه و لیس منی» قالها ثلاثا.

فقام الحارث، و هو یقول: اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک. و فی روایة: اللهم ان کان ما یقول محمد حقا، فأرسل علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب الیم! فو اللّه ما بلغ باب المسجد، حتی رماه اللّه بحجر من السماء فوقع علی رأسه و خرج من دبره، فمات و انزل اللّه تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ (2)-الآیة].

و علی بن ابراهیم از اکابر علمای محققین، و مشاهیر معتمدین، و نحاریر معظمین، و اجلۀ مقبولین، و اماثل ممدوحین ایشان است.

عبد اللّه بن حجازی الشرقاوی (3) در «تحفۀ بهیه فی طبقات الشافعیه» ، که نسخۀ آن در کتابخانۀ حرم محترم مدینۀ منوره موجود است، و از

ص:24


1- جثی : جلس علی رکبتیه ، أو قام علی أصابعه .
2- السیرة الحلبیة ج 3 / 337
3- عبد اللَّه بن حجازی بن ابراهیم الشرقاوی الشافعی المتوفی ( 1227 ) ه

آن فقیر تراجم عدیده انتخاب کردم، بترجمۀ او گفته:

[العلامة الفاضل و اللوذعی الکامل، شیخ الاسلام، و برکة الانام، الشیخ علی الحلبی صاحب «السیرة الحلبیة» المشهورة و «حاشیة شرح المنهج» لشیخ الاسلام (1).

و بلغنا أن الشیخ المذکور هو، و الشیخ الشوبری کانا من تلامذة الشیخ الزیادی (2) و کانا لا یفارقانه، بل إذا غاب احدهما یلازمه الآخر خوفا أن یدخل علیه أحد یغیر خاطره علیهما، و لم یحضر لی الان تاریخ وفاة الشیخ المذکور].

و محمد بن فضل اللّه بن محب اللّه المحبی در «خلاصة الاثر فی أعیان القرن الحادی عشر» گفته:

[علی بن ابراهیم بن أحمد بن علی بن عمر الملقب نور الدین بن برهان الدین الحلبی القاهری الشافعی صاحب «السیرة النبویة» ، الامام الکبیر، أجل اعلام المشایخ، و علامة الزمان، کان جبلا من جبال العلم، و بحرا لا ساحل له، واسع الحلم، علامة جلیل المقدار، جامعا لاشتات العلی، صارفا نقد عمره فی بث العلم النافع و نشره، و حظی فیه حظوة لم یحظها أحد مثله، فکان درسه مجمع الفضلاء، و محط رحال النبلاء، و کان غایة فی التحقیق، حاد الفهم، قوی الفکرة، متحریا فی الفتاوی، جامعا بین العلم و العمل، صاحب جد و اجتهاد، عم نفعه الناس، فکانوا یأتونه لأخذ العلم عنه من البلاد، مهابا عند خاصة الناس و عامتهم، حسن الخلق و الخلق، ذا دعابة لطیفة فی درسه مع جلالته، و کان

ص:25


1- شیخ الاسلام : زکریا بن محمد الانصاری الشافعی القاهری المتوفی ( 926 ) ه
2- الزیادی : علی بن یحیی المصری نور الدین الفقیه الشافعی المتوفی ( 1024 ) ه

الشیوخ یثنون علیه بما هو اهله من الفضل التام و مزید الجلالة و الاحترام. و کان إذا مر علی الشیخ سلطان المزاحی (1) و هو فی درسه مع جلالته یقوم له و یقبل یدیه و یأخذ سرموذته بیده، و یضعها فی خزانة الشیخ علی، و یفرش له سجادته التی یجلس علیها فی التدریس، ثم یرجع الی درسه و وقف جمیع کتبه علی الشیخ المذکور.

ولد بمصر فی سنة خمس و سبعین و تسعمائة، و روی عن الشمس الرملی (2) و لازمه سنین عدیدة، و عن الاستاذ محمد البکری (3)، و النور الزیادی، و الشهاب ابن قاسم، و ابراهیم العلقمی، و صالح البلقینی (4)، و أبی نصر الطبلاوی، و عبد اللّه الشنشوری (5)، و سعد الدین المرحومی، و سالم الشبستری (6)، و عبد الکریم البولاقی، و محمد الخفاجی، و أبی بکر الشنوانی، و منصور الخوانکی، و محمد المیمونی الشافعیین، و عن الامام علی بن غانم المقدسی الحنفی (7)، و محمد النحریری الحنفی، و سالم السنهوری المالکی، و محمد بن الترجمان الحنفی، و محمد الزفراف، و عبد المجید خلیفة سیدی أحمد البدوی.

ص:26


1- المزاحی : سلطان بن أحمد المصری الشافعی الفقیه المتوفی ( 1075 ) ه .
2- الرملی : شمس الدین محمد المصری الشافعی المتوفی سنة ( 1004 ) ه .
3- تقدمت ترجمة البکری ، و الزیادی .
4- صالح بن أحمد البلقینی المصری المتوفی سنة ( 1015 ) .
5- الشنشوری : عبد اللَّه بن محمد الشافعی الازهری المتوفی سنة ( 999 ) ه .
6- الشبستری : سالم بن الحسن المحدث الشافعی المتوفی سنة ( 1019 ) ه .
7- علی بن غانم ( نسبة الی الجد الاعلی ) المقدسی الحنفی القاهری المتوفی سنة ( 1004 ) ه .

و انتفع به خلق لا یحصون کثرة منهم: النور الشبراملسی (1)، و الشمس محمد الوسیمی، و الشمس محمد النحریری، و غیرهم.

و الف المؤلفات البدیعة منها: سیرة النبویة التی سماها «انسان العیون فی سیرة النبی المأمون» فی ثلاث مجلدات، اختصرها من «سیرة الشیخ محمد الشامی» و زاد اشیاء لطیفة الموقع، و قد اشتهرت اشتهارا کثیرا، و تلقتها أفاضل العصر بالقبول، حررها تحریرا ما مع الشیخ سلطان، و له «حاشیة علی منهاج القاضی زکریا» ، و «حاشیة علی شرح المنهاج» للجلال المحلی (2).

و «حاشیة علی شرح الورقات» للجلال المذکور، و «حاشیة علی شرح الورقات» لابن امام الکاملیة، و «حاشیة علی شرح التصریف» للسعد، و «شرح علی الاربعین النوویة» ، و شرح علی «الشمائل النبویة» لم یتم، سماه «الوفا بشرح شمائل المصطفی» ، رد فیه کثیرا علی عصریه عبد الرؤف المناوی، و «حسن التبیین لما وقع فی معراج الشیخ نجم الدین (3)» ، و «الفجر المنیر بمولد البشیر النذیر» .

و «شرح لیلة النصف من شعبان» ، و «شرح علی البردة» ، و «شرح علی المنفرجة» ، و «زهر المزهر» و هو مختصر «المزهر» للسیوطی فی اللغة، و «شرح علی شرح» للفاکهی (4)، و «مطالع البدور فی الجمع بین القطر و الشذور» .

ص:27


1- الشبراملسی : نور الدین علی بن علی الشافعی المتوفی سنة ( 1087 ) ه .
2- المحلی : جلال الدین محمد بن أحمد الشافعی المصری المتوفی سنة ( 864 ) ه .
3- نجم الدین : سلیمان عبد القوی الطوفی الحنبلی المقدسی المتوفی سنة ( 710 ) ه و من آثاره « معراج الوصول الی علم الاصول » .
4- الفاکهی : احمد بن عبد اللَّه بن علی النحوی المتوفی سنة ( 972 ) و من تصانیفه تعریف الحدود و شرحه فی النحو .

و «الفوائد العلویة بشرح شرح الازهریة» . و «التحفة السنیه شرح الاجرومیة» .

و «غایة الاحسان بوصف من لقیه من ابناء الزمان» . و «حسن الوصول الی لطائف حکم الفصول» . و «المحاسن السنیه من الرسالة القشیریة» .

و «الجامع الازهر لما تفرق من ملح الشیخ الاکبر» . و «النفحة العلویة من الأجوبة الحلبیة» .

و «النصیحة العلویة فی بیان حسن الطریقة الاحمدیة» . و «المختار من حسن الثنا فی العفو عمن جنی» . و «الطائف من عوارف المعارف» . و «تحریر المقال فی بیان (وحده) من نحو لا إِلهَ إِلاَّ اَللّهُ وحده من أی انواع الحال» .

و «الطراز المنقوش فی اوصاف الحبوش» . و «صبابة الصبابة مختصر دیوان الصبابة» .

و «انقاذ المهج بمختصر الفرج» . و «متن فی التصریف» . و «حسنات الوجنات النواضر من الوجوه و النظائر» . و «اعلام الناسک باحکام المناسک» .

و «قطعة لطیفة علی الجامع الصغیر» . و شرح علی «شرح البسملة» للقاضی زکریا، سماه «خیر الکلام علی البسملة و الحمدلة» لشیخ الاسلام.

و له قطعة علقها علی اوائل «تفسیر البیضاوی» . و له رسالة لطیفة فی التصوف.

و «دخان البتع» (1)و غیر ذلک.

و کان احد المشایخ المدرسة الصلاحیة التی هی تاج المدارس الکائنة بجوار الامام الشافعی، و اعطاه اللّه القبول التام فی تألیفه، و کانت وفاته یوم السبت آخر یوم من شعبان سنة اربع و اربعین و الف، و دفن بمقبرة المجاورین رحمه اللّه](2).

ص:28


1- البتع ( بکسر الباء الموحدة و سکون التاء المثناة او فتحها ) : نبیذ العسل ، و هی خمر اهل الیمن .
2- خلاصة الاثر ج 3 / 122 .
«شأن نزول سَأَلَ سائِلٌ بروایت احمد بن الفضل باکثیر»

اما روایت احمد بن الفضل بن محمد باکثیر، نزول آیة سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ در واقعۀ غدیر: پس در کتاب «وسیلة المآل فی عد مناقب الآل» ، که نسخۀ آن بعنایت رب متعال، این متشتت البال را در مکۀ معظمه (زادها اللّه تشریفا و تکریما) بدست آمده، گفته:

[روی الثعلبی فی تفسیره: ان سفیان بن عیینة رحمه اللّه سئل عن قوله عز و جل:

سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ فیمن نزلت؟ فقال للسائل: سألتنی عن مسألة ما سألنی عنها احد قبلک. حدثنی أبی، عن جعفر بن محمد، عن آبائه رضی اللّه عنهما: ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لما کان بغدیر خم، نادی الناس، فاجتمعوا، فأخذ بید علی رضی اللّه عنه، فقال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فشاع ذلک و طار فی البلاد، فبلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهری فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علی ناقة، فنزل بالابطح عن ناقته و أناخها و قال: یا محمد! أمرتنا عن اللّه ان نشهد أن لا اله الا اللّه و انک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فقبلناه منک، و أمرتنا أن نصلی خمسا فقبلناه منک، و أمرتنا بالحج فقبلنا، ثم لم ترض بهذا حتی رفعت بضبعی ابن عمک تفضله علینا، فقلت: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فهذا شیء منک، أو من اللّه عز و جل؟ ! ، فقال النبی: «و الذی لا اله الا هو، ان هذا من اللّه عز و جل» .

قال: فولی الحارث بن النعمان و هو یرید راحلته و هو یقول: اللهم ان کان ما یقول حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب الیم! ، فما وصل الی راحلته، حتی رماه اللّه بحجر، فسقط علی هامته، حتی خرج من دبره، فقتله، فأنزل اللّه تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ ].

محتجب نماند که احمد با کثیر صاحب فضل کثیر و نبل غزیر و علم کبیر و کمال شهیر است.

ص:29

محمد امین بن فضل اللّه المحبی در «خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر» گفته:

[الشیخ احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی الشافعی من ادباء الحجاز و فضلائها المتمکنین. کان فاضلا، ادیبا، له مقدار علی و فضل جلی، و کان له فی العلوم الفلکیة و علم الاوفاق و الزایرجات ید عالیة. و کان له عند اشراف مکة منزلة و شهرة، و کان فی الموسم یجلس فی المکان الذی یقسم فیه الصر السلطانی بالحرم الشریف بدلا عن شریف مکة.

و من مؤلفاته: «حسن المآل فی مناقب الآل» ، جعله باسم الشریف ادریس أمیر مکة، و من شعره قوله مصدرا و معجزا قصیدة المتنبی، یمدح بها السید علی ابن برکات الشریف الحسنی و هی:

حشاشة نفس ودعت یوم ودعوا و قالت لا ظعان الاحبة اتبعوا

الی أن قال بعد ذکر تمام الاشعار: و اتفق له انه سمع و هو محتضر رجلا ینادی علی فاکهة و دعوا من دنا رحیله، فقال بدیها:

یا صاح داعی المنون وافی و حل فی حینا نزوله

ها أنا قد رحلت عنکم فودعوا من دنا رحیله

فلم یلبث الا قلیلا، حتی مات رحمه اللّه تعالی، و کانت وفاته فی سنة سبع و اربعین و الف بمکة و دفن بالمعلاة](1).

و رضی الدین محمد بن علی بن حیدر (2)در «تنضید العقود السنیه بتمهید الدولة الحسینیة» ، که در مکۀ معظمه از کتبخانۀ بعض اعلام آنجا فقیر را عاریت بدست آمده بود، گفته:

ص:30


1- خلاصة الاثر فی أعیان القرن الحادیعشر ج 1 / 271 - 273 .
2- السید رضی الدین الموسوی العاملی المکی المتوفی قبل سنة ( 1168 ) ه

[قال احمد صاحب «الوسیلة» : و هو الثقة الامین فی کل فضیلة، و کان نجم الدین شارک اباه فی ولایة مکة المشرفة، و عمره اثنان و ستین بولایة الغوری، و هی آخر ولایة صدرت من الشراکة سنة ثمان عشرة و سبعمائة].

از این عبارت ظاهر است که احمد صاحب «وسیله» ثقه و أمین است در هر فضیلت. و ناهیک به مدحا و ثناءا عظیما و تعظیما و اطراء فخیما.

و نیز رضی الدین در «تنضید العقود السنیه» بعد ذکر بعض روایات و حکایات داله بر عدم مؤاخذۀ سادات بأفعال قبیحه، گفته:

[و ان اردت زیادة علی ذلک، فعلیک بخاتمة «وسیلة المال» و بجواهر العقدین و غیرهما من کتب التواریخ].

«شأن نزول سَأَلَ سائِلٌ بروایت محمد محبوب عالم»

اما روایت محبوب عالم، که از اکابر اولیا و عرفا و مشاهیر فضلای سنیه است، نزول سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ در واقعۀ غدیر:

پس در تفسیر خود که مشهور است به «تفسیر شاهی» ، و جناب شاهصاحب ذکر آن در باب سوم کرده اند و افاده نموده که روایات حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام و دیگر ائمه علیهم السّلام در این تفسیر مجموع و مضبوط است، و فاضل رشید در «ایضاح» بمملو بودن تفسیر مذکور بروایات و آثار حضرت امام رضا علیه السّلام، استدلال بر فساد اعتقاد سنیه باتحاد اعتقاد آن حضرت با اعتقاد اهل حق و رشاد نموده، و ناهیک به دلیلا واضحا علی کمال اعتباره و اعتماده عند السنیه، گفته:

[فی «العقد النّبویّ» : روی الثعلبی فی تفسیره: ان سفیان بن عیینة سئل عن قول اللّه تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ، فیمن نزلت؟ ، فقال:

ص:31

سألتنی عن مسألة ما سألنی عنها أحد قبلک. حدثنی أبی، عن جعفر بن محمد، عن آبائه علیهم التحیة: ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لما کان بغدیر خم، نادی الناس، فاجتمعوا، فأخذ بید علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه و قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فشاع ذلک، و طار فی البلاد، فبلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهری، فأتی رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و آله و سلم علی ناقة، فنزل بالابطح عن ناقته و أناخها، فقال: یا محمد! أمرتنا عن اللّه ان نشهد أن لا اله الا اللّه و انک رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و آله و سلم فقبلناه منک، و أمرتنا أن نصلی خمسا فقبلناه منک، و أمرتنا بالحج فقبلناه، ثم لم ترض بهذا حتی رفعت بضبعی ابن عمک تفضله و قلت: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فهذا شیء منک، أم من اللّه عز و جل؟ ! ، فقال النبی صلّی اللّه تعالی علیه و آله و سلم: «و الذی لا اله الا هو، ان هذا من اللّه عز و جل» . فولی الحارث بن النعمان و هو یرید راحلته و هو یقول:

اللهم ان کان ما یقول محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب الیم! فما وصل الی راحلته، حتی رماه اللّه تعالی بحجر، فسقط علی هامته و خرج من دبره، فقتله، فأنزل اللّه تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ ].

و عبارت شاهصاحب که حواله بآن کردم در باب سوم این کتاب در ذکر کتب اهل حق، این است:

[و اما تفاسیر: پس، از آن جمله است تفسیری که منسوب می کنند بحضرت امام حسن عسگری علیه السّلام. رواه عنه ابن بابویه بأسناده، و رواه عنه غیره بأسناده مع زیادة و نقصان.

و اهل سنت نیز از حضرت امام موصوف و دیگر ائمه در تفسیر روایت دارند، چنانچه در «در منثور» مبسوطند و در «تفسیر شاهی» مجموع

ص:32

و مضبوط. اما آنچه شیعه از جانب ائمه روایت می کنند، هرگز با آن مطابق نمی شود](1)-انتهی.

از این عبارت لائح است که روایاتی که از ائمه علیهم السّلام در «تفسیر شاهی» مجموع و مضبوط است، از روایات معتبره و اخبار معتمدۀ اهل سنت است، که شاهصاحب بمبالغه در نفی مطابقت روایات اهل حق با آن روایات بطلان روایات اهل حق در اذهان معتقدین خود راسخ می سازند و فاضل رشید در «ایضاح» گفته:

[و چگونه از اهل سنت اتحاد اعتقاد شیعۀ متعارفه با جناب امام رضا رضی اللّه عنه متوهم شود؟ ، حال آنکه حضرت امام از ائمۀ اهل سنت و معتقد فیه ایشان بودند کما یدل علیه ما مر نبذ من فضائله الجلیلة التی کاد أن لا یکون له نسبة الذرة الی البیضاء و القطرة الی الدماء.

و اکثر ائمۀ حدیث اهل سنت از جانب امام علیه السّلام روایت دارند، چنانکه صاحب «مفتاح النجا» در ترجمه آن جناب می فرماید:

«روی عنه اسحاق بن راهویه (2) و یحیی بن یحیی (3) و ابو الصلت عبد السلام ابن صالح الهروی، و عبد اللّه بن عباس القزوینی، و داود بن سلیمان (4)، و أحمد

ص:33


1- تحفهء اثنا عشر : 171 .
2- ابن راهویه : اسحاق بن ابراهیم المتوفی سنة ( 238 ) .
3- یحیی بن یحیی : الحنظلی النیسابوریّ المتوفی ( 226 ) .
4- داود بن سلیمان : الجرجانی الغازی ، روی عنه المفید عنه فی المجالس بقوله : اخبرنی ابو حفص عمر بن محمد الزیات ، قال : حدثنا علی بن مهرویة القزوینی ، قال : حدثنا داود بن سلیمان الغازی قال : سمعت الرضا علیه السّلام . . .

ابن حرب (1)، و محمد بن اسلم (2)، و خلق غیرهم، روی له ابن ماجة» -انتهی ما أردنا نقله.

و مثل شقیق بلخی که از اعاظم صوفیه اهل سنت است، از جناب امام استفاده دارد، و مثل معروف کرخی از موالی آن جناب باشد، و کتب تفسیر اهل سنت، «تفسیر کبیر» و «تفسیر شاهی» و غیرهما از روایات و آثار آن جناب مملوء باشد.

و ظاهر است که هر گاه جناب امام رضا باعتقاد اهل سنت، من جمله ائمۀ ایشان باشند و از روایات و آثار ایشان کتب اهل سنت مملوء باشد، باز توهم اعتقاد اهل سنت باتحاد عقیدۀ شیعه متعارفه با عقیدۀ امام علیه السّلام از واقع بعیدتر و حیرت افزای اهل نظر!]-انتهی.

«شأن نزول سأل سائل بروایت محمد صدر عالم»

اما روایت محمد صدر عالم سبط شیخ ابو الرضا، نزول سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ در واقعه غدیر: پس در «معارج العلی فی مناقب المرتضی» که در اول آن گفته:

[و بعد فیقول أفقر العباد الی اللّه ذی الکرم محمد صدر العالم لما أنعم اللّه علی: انی رأیت فی مبشرة: کأنی دخلت فی حجرة فیها سریر موضع جالس علیه أمیر المؤمنین، و یعسوب الموحدین، و مقتدی العارفین، ابو الحسن علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه، فحیانی و طلبنی، و ادنانی إلیه، و اجلسنی علی سریرة تلطفا منه و تعطفا، و قال لی: ترید أن تتعلم منی؟ فقلت: یا فضلا و سعادة لی ان

ص:34


1- احمد بن حرب : الزاهد النیسابوریّ المتوفی سنة ( 234 ) ه .
2- محمد بن أسلم : بن سالم بن یزید الحافظ الطوسی المتوفی سنة ( 242 )

فزت بذلک المقصد الجلیل، فقال کرم اللّه وجهه: علمتک بلا تعلیم و تعلم، و جعلتک بحرا و سأجعلک بحرا، ففرحت بانعامه و احسانه، و قررت باکرامه و امتنانه، و وجدت العلوم حاضرة لدی، و الحقائق طالعة علی، و الحمد للّه رب العالمین.

و رأیت فی اخری کأنی دخلت دارا فیها جالس جنابه المعظم کرم اللّه وجهه فقلت للحاضرین: بایعوا معه و ان لم تفعلوا فالقرآن یذهب من ایدیکم، و توجهت إلیه لا بایع معه، فمد الی یده الکریمة، فأخذتها و تمسکت و اعتصمت و بایعت معه کما یبایع مع الشیوخ، فارشدنی و أخذ منی المواثیق الجلیلة، فصرت تلمیذا له و مریدا، فبعثنی حب التلمیذ لاستاذه و المرید لشیخه، بل العبد لمولاه و العاشق لعشیقه أن أمدحه و أذکر مناقبه العلیاء، و اقر أعین المحبین ببیان فضائله و مآثره السمیا، لکی أدخل فی زمرة المداحین له و المثنین علیه، و احسب فی شیعته المقربین لدیه.

ثم انی ما اردت بکلمة الشیعة الفرقة الرافضة الشنیعة، و لکنی قصدت بها الامة العارفة المحققة الصوفیة التی هی شیعة علی الحقیقة، فشرعت فی تألیف مختصر مسمی بمعارج العلی فی مناقب المرتضی، اورد فیه ما اطلعت علیه من الایات و الذکر الحکیم فی فضائل الوصیّ العلیم، و سنن النبی الکریم فی مدایح الحبیب الفخیم، و اشهدوا معشر المحققین أنی متأس فی العقائد و المشارب للصوفیة العلیة، أعتقد ما یعتقدون، و أشرب من کأس هم منه یشربون، و مؤمن بفضائل الصحابة رضوان اللّه علیهم، و مصدق لما أعطاهم اللّه و رسوله من المنازل و المقامات عنده، لا أقدح فی احد، و لا انکر فضیلة واحد منهم، و افوض أمر منازعتهم و مجادلتهم فیما بینهم الی اللّه تعالی، و لا أذکر احدا منهم الا بخیر، و أتیقن أنی لو انفقت کل یوم مثل احد ذهبا ما بلغت مد أحدهم و لا نصیفه و أقول:

ص:35

اللّهمّ انی محب لک و لرسولک و لاهل بیته و لمن احبک و رسولک و اهل بیته، و ابغض من أبغضک و رسولک و اهل بیته، بحبک احببت من احببت، و فیک أبغضت من ابغضت، و لکن لما کان هذا الکتاب موضوعا لفضائل الوصیّ المرتضی جردت فیها مناقبه القصوی، و أفردت بالذکر مناصبه العلیاء، الا الاحادیث التی وردت فیه کرم اللّه وجهه مع غیره، فأوردتها لیکون الکتاب حاویا لجمیع ما فی الباب و اللّه الملهم للصواب، و إلیه المتاب و المآب].

روایت می کند:

[أخرج الثعلبی فی تفسیره: ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم قال یوما: «اللّهمّ من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» فسمع ذلک واحد من الکفرة من جملة الخوارج، فجاء الی النبی صلّی اللّه علیه و آله، فقال:

یا محمد! هذا من عندک، أو من عند اللّه؟ ! ، فخرج الکافر من المسجد و قام علی عتبة الباب و قال: ان کان ما یقوله حقا، فأنزل علی حجرا من السماء! ، قال:

فنزل حجر، فرضخ رأسه، فنزل قوله: سَأَلَ سائِلٌ -الآیة].

«شأن نزول سَأَلَ سائِلٌ بروایت محمد بن اسماعیل صنعانی»

اما روایت محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر صنعانی، نزول سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ در حق حارث: پس در «روضۀ ندیه شرح تحفه علویه» گفته:

[

و فی تفسیر الثعلبی لقوله تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ قال: و سئل سفیان بن عیینة عن قول اللّه عز و جل: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ فیمن نزلت؟ فقال: لقد سألتنی عن مسألة ما سألنی عنها أحد قبلک. حدثنی ابی، عن جعفر ابن محمد، عن آبائه قال: لما کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بغدیر خم، نادی الناس، فاجتمعوا، فأخذ ید علی، فقال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ،

ص:36

فشاع ذلک و طار فی البلاد، فبلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهری، فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ناقة، حتی أتی الابطح، فأناخها و عقلها، ثم أتی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و هو فی ملا من اصحابه، فقال: یا محمد! أمرتنا عن اللّه ان نشهد أن لا اله الا اللّه و انک رسوله فقبلناه منک، و أمرتنا أن نصلی خمسا فقبلناه منک، و أمرتنا أن نصوم شهرا فقبلناه منک، و أمرتنا أن نحج البیت فقبلناه و لم ترض بهذا، حتی أخذت بضبعی ابن عمک، ففضلته علینا و قلت: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، هذا شیء منک أو من اللّه؟ ! ، فقال: «و الذی لا اله الا هو، انه من امر اللّه» .

فولی الحارث بن النعمان یرید راحلته و هو یقول: اللّهمّ ان کان ما یقول محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب الیم! ، فما وصل الی راحلته، حتی رماه اللّه بحجر حتی سقط علی وسط هامته، فقتله و انزل اللّه:

سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ -انتهی.

قلت: و ذکره الحافظ العلامة ابو سعود الرومی (1) فی تفسیره الشهیر].

و محمد بن اسماعیل عالم جلیل و محقق نبیل، حاوی فضل جمیل و حائز مجد اثیل است، چنانچه احمد بن عبد القادر حفظی شافعی در «ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآل» گفته:

[و اولاد الامام المتوکل علماء جهابذة و ابرار، اعظمهم ولده الامام المؤید باللّه محمد بن اسماعیل، قرأ کتب الحدیث و برع فیها.

کان اماما فی الزهد و الورع، یعتقده العامة و الخاصة، و یأتونه بالنذور فیردها و یقول: ان قبولها تقریر لهم علی اعتقادهم، انه من الصالحین و هو یخاف أنه من الهالکین.

ص:37


1- ابو السعود : محمد بن محمد العمادی الحنفی المتوفی ( 982 ) ه .

و حکی بعض اولاده ان جارا للامام کان له صبی یلعب مع اولاد الامام عندهم فی الدار، و أنه انقطع عنهم ایاما، فجاء ابوه للسلام علی الامام یوم الجمعة، فسأله عن انقطاع ولده، فذکر له انه جاء إلیهم فی بعض الایام، فدفعوه و أغلقوا الباب عند دخولهم للطعام، فقاضت عینا الامام، و قال: لا حول و لا قوة الا باللّه احوجتنا الی ذکر ما لا نحب افشاءه، انما سبب ذلک انه اضربنا الجوع و لم نجد ما سوغ لنا، فأکلنا میتة و هی لا تحل لولدک.

و قرأ و هو یصلی بالناس صلاة الصبح: هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ اَلْغاشِیَةِ ، فبکی و غشی علیه، و احواله کثیرة. . .]، الی ان قال:

[و من اعیان آل الامام السید المجتهد الشهیر المحدث الکبیر السراج المنیر محمد بن اسماعیل الامیر، مسند الدیار و مجدد الدین فی الاقطار. صنف اکثر من مائة مؤلف، و هو لا ینسب الی مذهب، بل مذهبه الحدیث، و کان والده ولی اللّه بلا نزاع اسماعیل بن صلاح من اکابر الائمة اهل الزهد و الورع، استوی عنده الذهب و الحجر، و خلف اولادا هم اعیان العلماء و الحکماء، اکبرهم شیخنا ولی اللّه السید ابراهیم بن محمد الامیر نزیل الحرمین الشریفین من جهابذة المحققین و أئمة الطرائق السالکین علی قدم والده فی اتباع الحدیث، و له فی التصوف قدم راسخة زاده اللّه من فضله].

و نیز احمد بن عبد القادر در «ذخیرة المآل» گفته:

[و سیدنا الامام محمد بن اسماعیل الامیر رضی اللّه عنه، أخذ عن علماء الحرمین و استجاز منهم و ارتبط بأسانیدهم، و قرأ علی الشیخ عبد الخالق بن الزین المزجاجی (1)، و الشیخ علیه، و استجاز منه و اسند عنه مع تمکنه من علوم الآل و تأصله].

ص:38


1- عبد الخالق بن الزین علی المزجاجی الیمنی المتوفی بعد ( 1195 ) .

و مولوی صدیق حسن معاصر در «اتحاف النبلاء» گفته:

[«ارشاد النقاد الی تیسیر الاجتهاد» للامام بدر الملة المنیر محمد بن اسماعیل الیمنی الامیر المتوفی سنة (1182) . اوله: «الحمد للّه الذی ذلل صعاب علوم الاجتهاد لعلماء الامة» ، دو کراسه است، و خیلی نافع و مفید و مرشد].

و نیز در «اتحاف النبلاء» گفته:

[«توضیح الافکار لمعانی تنقیح الانظار» للسید الامام بدر الملة المنیر محمد بن اسماعیل بن صلاح الیمنی الامیر المتوفی سنة اثنتین و ثمانین و مائة و ألف].

و نیز در «اتحاف النبلاء» در ضمن شروح «جامع صغیر سیوطی» گفته:

[و بر وی شرحی است موجز ممزوج حامل المتن در دو مجلد از سید علامه محمد بن اسماعیل الامیر الیمانی، و فقیر در حدیده بر آن مطلع شده و از آن مستفید گشته].

و نیز در «اتحاف النبلاء» گفته:

[«سبل السلام شرح بلوغ المرام» للسید العلامة بدر الملة المنیر محمد بن اسماعیل الامیر الیمانی المتوفی سنة اثنتین و ثمانین و مائة و ألف. اوله: «الحمد للّه الذی من علینا ببلوغ المرام من خدمة السنة النبویة» .

و این شرح در دو مجلد است، در وی گفته:

هذا شرح لطیف علی «بلوغ المرام» تألیف الشیخ الحافظ العلامة شیخ الاسلام احمد بن علی بن حجر احله اللّه دار السلام، اختصرته من شرح القاضی العلامة شرف الدین الحسین بن محمد المغربی (1) اعلی اللّه درجاته فی علیین، مقتصرا علی حل الفاظه و بیان معانیه، قاصدا بذلک وجه اللّه، ثم التقریب للطالبین

ص:39


1- شرف الدین المغربی : الحسین بن محمد قاضی صنعاء المتوفی ( 1119 ) ه

و الناظرین، فیه معرضا عن ذکر الخلافات و الاقاویل، الا ان یدعو إلیه ما یرتبط به الدلیل، متجنبا للایجاز المخل و الاطناب الممل، و قد آتی بزیادة علی ما فی الاصل من الفوائد. و اللّه أسأل أن یجعله فی المعاد من خیر العوائد-انتهی.

و این شرح نزد فقیر حقیر بخط سید علامه عبد اللّه بن محمد بن اسماعیل امیر مؤلف کتاب است و للّه الحمد، و اول مجلد ثانی این شرح این است:

الحمد للّه الذی احل لعباده البیع و الشراء، و حرم علیهم المکاسب الخبیثة و الربا].

و نیز در «اتحاف النبلاء» گفته:

[«محو الحوبة شرح ابیات التوبة» و هی:

اما أن عما أنت فیه متاب و هل لک من بعد البعاد ایاب

الی آخر الابیات، و تلک قصیدة حسنة فی الحث علی اتباع السنة و الکتاب، ذکرتها فی الحطة بتمامها و هی من نظم السید العلامة المجتهد محمد بن اسماعیل الامیر الیمانی المتوفی سنة اثنتین و ثمانین و مائة و ألف. و شرح وی نیز از او است].

و نیز در «اتحاف النبلاء» گفته:

[«هدایة المرتاب الی صحة نیة العبادات لنیل الثواب و دفع العقاب» للسید العلامة محمد بن اسماعیل الامیر الیمنی. اوله: «الحمد للّه سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا -الخ.

این رساله در جواب سؤال بعض اهل علم است، مدلل بآیات و احادیث در اثبات آنکه عبادت و عمل بر طمع جنت و خوف از نار صحیح است، فقیر نقلش از مکۀ معظمه گرفتم].

و نیز در «اتحاف النبلاء» گفته:

ص:40

[«الیواقیت فی المواقیت» رسالة فی بیان اوقات الصلوات الخمس المکتوبات علی ما وردت به السنة و صحت به الاخبار للسید الامام الکبیر محمد بن اسماعیل الیمنی الامیر المتوفی سنة اثنتین و ثمانین و مائة و ألف. اوله: حامدا لمن جعل الصلوة کتابا موقتا معینا محدود-الخ.

و در وی رد است بر بعض زیدیه در جمع بین الصلوتین در حضر بغیر عذر سفر و مطر و جز آن، و فقیر آن را ما بین حدیده و جده در مرکب خود بدستخط خویش نقل گرفته و چهارم شوال سنۀ(1285) هجری از کتابتش فارغ گشته. و الحمد للّه الذی بنعمته تتم الصالحات].

و نیز صدیق حسن در «اتحاف النبلاء» گفته:

[و مشایخ فقیر در علوم حدیث متعدد بوده اند که ذکر آنها در «حطه» با نقل اجازاتشان نوشته شده، حاجت اعاده نیست. آخرین این جماعة در اجازت مولانا شیخ ابو الفضل عبد الحق بن الشیخ فضل اللّه المحدث نزیل مکۀ معظمه حالا فسح اللّه فی مدته هستند که معمرترین جماعتند، نسخۀ اجازت ایشان این است:

حمدا لمن آلاؤه متصلة و فی الدهور کلها مسلسلة

اسنادها صح بلا اعتلال من غیر تدلیس و لا اعضال

ثم الصلوة دائما و ابدا مع سلام لا یزال سرمدا

علی النبی المصطفی و عترته و صحبه متبعی طریقته

و بعد: فان الشیخ الفطن الذکی مولانا السید صدیق حسن نجل مولانا السید اولاد حسن المحدث القنوجی، نفع اللّه بعلومه کل ذکی و غبی، طلب منی إجازة عامة و مثلی منه یطلب و لست بأهل أن اجاز، فکیف أن اجیز؟ و لکن الحقائق قد تخفی، و قد من اللّه تعالی علی بالمثول عند أئمة السنة النبویة و السماع

ص:41

منهم للآثار و الاحادیث المصطفویة و أخذ الاجازات عنهم:

فأولهم و أجلهم الامام الهمام، فخر الاسلام، العالم الربانی، مولانا القاضی محمد بن علی بن محمد الشوکانی الحقه اللّه تعالی بالسلف الصالحین و متعنا ببرکاته آمین، و هو یروی عن عدة مشایخ، و اسامی الکل مع اختلاف الطرق مندرجة فی «اتحاف الاکابر بأسناد الدفاتر» فلا حاجة الی اعادتها.

و الثانی: وجیه الاسلام، الورع التقی مولانا القاضی عبد الرحمن بن احمد بن حسن البهکلی (1) رضی اللّه عنه و ارضاه و جعل الجنة مثواه، و له عدة مشایخ منهم: الشیخ العلامة الجلیل علی بن عبد اللّه بن احمد الجلال (2)، و منهم: الشیخ العلامة ابو بکر بن عبد الهادی القدیمی.

و الثالث: العلامة النحریر شیخنا و مولانا السید عبد اللّه بن السید محمد بن اسماعیل الامیر رضی اللّه عنهما و جعل الجنة مسکنهما، و هو یروی أیضا عن عدة مشایخ، أجلهم و اکرمهم والده المجتهد الشهیر بالسید محمد بن اسماعیل الامیر و الامام الهمام المشهور عند الخاص و العام، ابو الحسن محمد بن صادق السندی المدنی(3).

و الرابع: العلامة البهی، وارث احادیث النبی الامی، الشیخ العلامة محمد عابد بن احمد علی الواعظ (4) الانصاری الخزرجی السندی سقی اللّه ثراه و جعل الفردوس مثواه، و له شیوخ عدیدة منهم: الشیخ العلامة، وجیه الدین ابن السید عبد الرحمن بن سلیمان مفتی زبید، و منهم: الشیخ العلامة یوسف بن

ص:42


1- البهکلی : عبد الرحمن بن احمد الیمانی المتوفی سنة ( 1248 ) ه .
2- علی الجلال : بن عبد اللَّه الحسنی الصنعانی المتوفی ( 1225 ) ه .
3- ابو الحسن السندی : محمد بن صادق المدنی المتوفی ( 1187 ) ه .
4- محمد عابد السندی : بن احمد المدنی الحنفی المتوفی ( 1257 ) ه .

محمد بن علاء الدین المزجاجی و تتمة أسانید هؤلاء المشایخ الثلاثة منسلکة فی اوراق الاسانید الموصولة مع الاتحاف، فلیتفحص اسامیهم مع اسامی الشیوخ هنالک، و قرأت اکثر کتب الحدیث علی اسوة المحدثین، وارث علوم سید المرسلین، العلامة النبیل مولانا الشیخ محمد اسماعیل الشهید تغمده اللّه بغفرانه المدید، و علی شیخی و مرشدی العلامة مولانا الشاه عبد القادر، اعلی اللّه درجاته و خصه بهباته، و علی اکمل العلماء و افقه الفقهاء، قدوة المحدثین، عمدة الکاملین، الشیخ العلامة مولانا شاه عبد العزیز الدهلوی قدس اللّه سره بلطفه الخفی و الجلی و أسانید مشایخ الهند، معروفة، متداولة فی دیارنا، فلا حاجة الی تسطیر ههنا.

و اجازنی هؤلاء المشایخ إجازة عامة، و غیرهم من اهل الیمن نفع اللّه تعالی بهم.

فأقول: انی اجزت السید المذکور کثر اللّه تعالی فوائده جمیع کتب الحدیث من الصحاح، و المسانید، و المعاجم، و غیرها، و ما یتبعها مما له نفع فی الاستنباط للاحکام من نحو و صرف و اصول الفقه، و المعانی و البیان و البدیع و اللغة و کتب الرجال، کما اجازنی مشایخی، فلیرو عنی جمیعها علی اختلاف انواعها، کما أرویه و هو اهل لما هنا لک و لم اشترط علیه، فهو اجل من ذلک و اعلی، و أوصیه بتقوی اللّه عز و جل و اتباع الحق اینما کان و مع من کان، و العمل بصحیح السنة و مجانبة البدعة و الاستقامة علی قدم الحق و الصدق، و ان لا ینسانی من دعائه فی خلواته و جلواته و عقیب صلواته، جمعنا اللّه تعالی فی دار السرور علی سرر متقابلین و اللّه تعالی یجزیه خیر جزاء المحسنین، و یجعلنا من عباده المتحابین، و صلّی اللّه علی رسوله المختار، و آله و صحبه خیرة الخیار، قاله بفمه، و حرره بقلمه، خادم السنة النبویة عبد الحق المحمدی عامله اللّه تعالی بلطفه

ص:43

الخفی و الجلی فی سلخ رجب سنة خمس و ثمانین و مائتین و ألف الهجریة]- انتهی.

از این عبارت ظاهر است که عبد اللّه پسر محمد بن اسماعیل شیخ و استاد عبد الحق است، و او روایت می کند از چند مشایخ که اجل و اکرمشان والد او است که مجتهد است و مشهور بسید محمد بن اسماعیل.

و عبد اللّه بن محمد بن اسماعیل در اجازه ای که برای عبد الحق نوشته است، والد ماجد خود را بمدح و ثنای عظیم یاد کرده، یعنی تصریح کرده بآنکه او ناصر سنت و مجدد مائه حادیه عشره است، هذه عبارته:

[الحمد للّه علی نعمائه المتواترة، و تفضلاته المسلسلة المتکاثرة، و الصلوة و السلام علی المرفوع الی اعلی علیین، الموضوع معادیه الی سجین، و علی آله رواة اخباره و صحابته المقتفین طریقة آثاره.

و بعد: فانه وفد الی صنعاء الیمن الولد العلامة، زینة اهل الاستقامة، ذو الطرائق الحمیدة و الخصال الشریفة المحمودة، عبد الحق بن محمد فضل اللّه المحمدی الهندی دامت افاداته، فتشرفت بلقائه إذ کان من صالحی عباد اللّه و اصفیائه، و حضر مجلس الحدیث النّبویّ، و سمع من جوامع الکلام المصطفوی فأول ما سمع منی الحدیث المسلسل بالاولیة، و هو حدیث الرحمة المشهور الذی تضمن سنده اولیة ما سمع عند ارباب الحدیث المأثور، ثم سمع منی حصة من صحیح الامام أمیر المؤمنین فی الحدیث محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن بردزبه (1) البخاری الجعفی مولاهم رحمه اللّه تعالی و رضی عنه، و لما جذبه عزم العود الی وطنه، و الشوق الی أهله و مسکنه، طلب منی إجازة عامة، و مثلی منه

ص:44


1- البردزبه ( بفتح الباء و کسر الدال ) البخاری صاحب « الصحیح » توفی ( 256 ) ه .

یطلب، و لست بأهل أن اجاز، فکیف أن اجیز؟ ، و لکن الحقائق قد تخفی، و قد من اللّه تعالی علی، و له الحمد کثیرا بکرة و اصیلا، بالمسئول عند ائمة، من أئمة السنة النبویة و السماع منهم للآثار و الاحادیث المصطفویة:

منهم: والدی و شیخی ناصر السنة، مجدد المائة الحادیة عشرة رضی اللّه عنه، قرأت علیه فی عدة علوم، و سمعت من لفظه کثیرا من الکتب الامهات أ لست و من غیرها من کتب الحدیث.

و شیخنا الامام العلامة، ذو التصانیف المفیدة، و الفوائد العدیدة، عبد الخالق ابن علی بن الزین المزجاجی (1)، قرأت علیه أوائل الامهات، و اجازنی بسائرها.

و منهم: شیخنا الامام الخطیب الفصیح، عبد القادر (2) بن خلیل کدک المدنی سمعت منه جانبا من «صحیح البخاری» عام وصوله الی صنعاء سنة خمس و ثمانین و مائة و ألف، و أجازنی إجازة عامة.

و منهم: شیخنا الامام المشهور عند الخاص و العام، أبو الحسن بن محمد صادق السندی المدنی، أجازنی إجازة عامة، و غیر هؤلاء من أهل الیمن، نفع اللّه تعالی بهم.

فأقول: انی اجزت الولد المذکور، کثر اللّه تعالی فوائده، جمیع کتب الحدیث: من الصحاح، و المسانید، و المعاجم، و غیرها و ما تبعها مما له نفع فی الاستنباط للاحکام من نحو، و تصریف، و اصول الفقه، و المعانی، و البیان، و البدیع، و اللغة، و علوم الحدیث، و کتب الرجال، کما أجازنی مشایخی بالشرط المعتبر عند أهل الاثر و أوصیه بتقوی اللّه عز و جل و اتباع الحق، اینما کان و مع من کان، و العمل بصحیح السنة، و مجانبة البدعة، و الاستقامة علی قدم الحق

ص:45


1- المزجاجی : عبد الخالق الزبیدی الیمنی المتوفی سنة ( 1181 ) ه .
2- عبد القادر کدک : بن خلیل الرومی المدنی المتوفی ( 1189 ) ه .

و الصدق، و أن لا ینسانی من دعائه فی خلواته و جلواته و عقیب صلواته، جمعنا اللّه تعالی فی دار السرور علی سرر متقابلین، اللّهمّ لا عیش الا عیش الآخرة، و ما الحیوة الدنیا الا لعب و لهو و زینة و تفاخر و تکاثر فی الاموال و الاولاد، و اللّه یجزیه خیر جزاء المحسنین، و یجعلنا من عباد اللّه المتحابین، و صلّی اللّه علی رسوله المختار و آله خیرة الخیار، قاله بفمه، و حرره بقلمه خادم السنة النبویة عبد اللّه ابن محمد بن اسماعیل الامیر عز اللّه تعالی لهم فی غرة شهر رجب الحرام سنة (1238)].

و جلالت و عظمت شأن و سمو مرتبت و علو مکان مولوی عبد الحق از عبارت مولوی صدیق حسن، و اجازۀ عبد اللّه بن محمد، هر چند ظاهر است، لیکن اجازۀ عبد الصمد بن احمد بهکلی، و قاضی محمد بن علی شوکانی هم برای مولوی عبد الحق اینجا ذکر می شود که از آن هر دو هم کمال مدح و ثنا و تبجیل و اطراء مولوی عبد الحق ظاهر است.

أما الاولی: فهکذا:

الحمد للّه ولی الحمد الباعث المختار خیر عبد

محمد صلّی علیه اللّه و الآل و الصحب و من والاه

و بعد فاللّه کثیر المن من علینا بالامام السنی

أعنی أبا الفضل حلیف الصدق الفاضل المبرور عبد الحق

محمد الهدی و الطریقة و وارث العلم علی الحقیقة

جاء من الهند لاخذ العلم عن أهله الابرار أهل الفهم

طلبنی إجازة یروی بها عنی احادیث النبی ذی البها

و لست أهلا أن أجیز لما حسن بی ظنا کتبت عند ما

و عند هذا قد اجزته لما یجوز لی أرویه عند العلماء

ص:46

عن جلة من الشیوخ القادة اهل التقی و العلم و الزهادة

من اهل صنعاء الفذ عبد القادر سلیل أحمد سلیل الناصر

و السید المشهور ذی الکمال علی المعروف بالجلال

و شیخنا تابع آثار النبی الحسن المعروف بابن المغربی

و السید النحریر عبد اللّه بن الامیر الناسک الاواه

و شیخ الاسلام الفتی الربانی محمد نجل علی الشوکانی

و غیرهم من اهل صنعاء لم اسم عنهم سمعت فأجر به القلم

هذا ولی من علما تهامة من جمعوا شرائط الامامة

مشایخ عنهم أخذت العلماء و عنهم أروی الحدیث فهما

کشیخنا الشیخ الامام الصمدی أعنی به أحمد عالی السند

و شیخنا شیخ الشیوخ الجلة من جمع العلم الشریف کله

السید الشریف ذاک المفتی ابن سلیمان عظیم البخت

العالم الکبیر فی الانام ابن سلیمان أحمد الفجام

و السید المشهور عبد الرزاق و الشیخ امر اللّه سهل الاخلاق

و حافظ المتون بالاسناد اعنی أبا بکر بن عبد الهادی

و کلهم من فضل رب الوافی له أسانید من العوالی

فکل عالم له فیها ثبت قد صح عند النقد فیها و ثبت

فلیرو عنی کل ما ارویه عن کل حبر عالم نبیه

ممن حوته هذه البطاقة اهل الحجی و العلم و الحذاقة

احیله فی سندی الی السنن علی الذی قد ألفوه فی السنن

مقدما له حدیث الرحمة مسلسلا الی نبی الامة

مشترطا علیه لی الدعاء للّه لی شرط سواه جاء

ص:47

لکننی اوصیه ان یعتصما بسنة المختار فیما دهما

و لیکن الکتاب و الاثار مناره ان خفی المنار

و أسأل اللّه له الاعانة علی ظهور الحق و الامانة

فهذه وصیتی إلیه و حاجتی الدعوة من لدیه

وفقنی اللّه و ایاه الی ما یوصل العبد المنازل العلی

وصل یا رب علی خیر البشر و الآل و الصحب و من یقفو الاثر

قاله بفمه، و حرره بقلمه خادم السنة النبویة عبد الصمد بن أحمد البهکلی حامدا للّه مصلیا علی نبیه و آله و صحبه فی یوم الجمعة رابع عشر شهر شعبان أحد شهور سنة ثمان و ثلاثین و مائتین و ألف من الهجرة ختمها اللّه بخیر، و یجعلنا و ایاک أیها الشیخ من المتحابین فیه المعتورین علی منابر من نور و لا تنسنی من دعائک، لا سیما برد العیش بعد الموت، هذه حاجتی منک، وفقنی اللّه و ایاک لرضاه آمین آمین.

أما إجازة محمد بن علی، فهکذا: الحمد للّه یقول محمد بن علی الشوکانی غفر اللّه لهما: حامد اللّه تعالی مصلیا مسلما علی رسوله و آله و صحبه، انی اجزت للشیخ العلامة أبی الفضل عبد الحق بن الشیخ العلامة محمد فضل اللّه المحمدی الهندی کثر اللّه تعالی بمنه و کرمه فوائده، و نفع بمعارفه، ما اشتمل علیه هذا الثبت الذی جمعته و سمیته «اتحاف الاکابر بأسناد الدفاتر» ، فلیرو عنی ما اشتمل علیه من کتب الاسلام علی اختلاف انواعها، کما یراه فیه، و هو اهل لما هنالک و لم اشترط علیه شرطا، فهو اجل من ذلک و اعلی، و أخذت علیه أن یصلنی بالدعوات المتقبلة فی حیاتی و بعد موتی.

حرر یوم الجمعة بتاریخ (10) جمادی الآخرة سنة (1238) کتبه محمد بن علی الشوکانی].

ص:48

«شأن نزول سَأَلَ سائِلٌ بروایت احمد بن عبد القادر»

اما روایت احمد بن عبد القادر الحفظی الشافعی، قصۀ نزول سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ را: پس در «ذخیرة المآل» گفته:

[

و نقل الامام ابو اسحاق الثعلبی فی تفسیره: ان سفیان بن عیینة سئل عن قوله تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ، فیمن نزلت؟ فقال للسائل: لقد سألتنی عن مسألة لم یسألنی عنها أحد. حدثنی أبی، عن جعفر بن محمد، عن آبائه رضی اللّه عنهم: ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما کان بغدیر خم، نادی الناس، فاجتمعوا، فأخذ بید علی رضی اللّه عنه و قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» فشاع ذلک و طار فی البلاد، و بلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهری، فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ناقة له، و اناخ راحلته و نزل عنها، و قال: یا محمد أمرتنا عن اللّه عز و جل ان نشهد أن لا اله الا اللّه و انک رسول اللّه فقبلنا منک، و أمرتنا أن نصلی خمسا فقبلنا منک، و أمرتنا بالزکاة فقبلنا منک، و أمرتنا أن نصوم شهر رمضان فقبلنا منک، و أمرتنا بالحج فقبلنا منک، ثم لم ترض بهذا حتی رفعت بضبعی ابن عمک تفضله علینا، فقلت: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فهذا شیء منک، أم من اللّه تعالی؟ فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم: «و الذی لا اله الا هو ان هذا من اللّه» فولی الحارث یرید راحلته و هو یقول: اللهم ان کان ما یقول محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب ألیم! فما وصل راحلته حتی رماه اللّه بحجر سقط علی هامته، فخرج من دبره، فقتله، فأنزل اللّه سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ -الآیة].

و احمد بن عبد القادر عالم جلیل المفاخر و فاضل جمیل المآثر است.

ص:49

شیخ احمد بن محمد بن علی بن ابراهیم الانصاری الیمنی الشروانی (1) در «مناقب حیدریه» گفته:

[و ما احسن قول محب الآل العارف المفضال شهاب الدین احمد بن عبد القادر الحفظی الشافعی رحمه الکبیر المتعال فی منظومته المسماة ب «عقد جواهر اللآل» :

و آیة التطهیر فیهم نزلت و أذهبت رجسهم و طهرت

لما تلاها قام یدعو أهله فی بیت سکناه و خص آله

أدخلهم تحت الکساء و جللا جمیعهم ثم دعا و ابتهلا

و قال اللّهمّ هؤلاء هم اهل بیتی و هم عصائی

انی لمن حاربهم حرب و من سالمهم سلم علی مر الزمن

و اننی منهم و هم منی فصل علیهم ازکی صلاة و اجل

و ارحم و بارک و ارض عنهم و اغفر و الرجس أذهب عنهم و طهر

فهذه الآیة أصل القاعدة و منبع الفضل لکل عائدة

و انما حرف یفید الحصرا و یقصر المراد فیهم قصرا

فلا یرید اللّه فیهم غیر ان یذهب عنهم کل رجس و درن

مؤکدا تطهیرهم بالمصدر منکرا اشاره للعبقری

و منها:

و کل أعدائهم و الجافی فلا نوالیهم و لا نصافی

قد قطعوا ما أمروا بوصله و ما رعوا ذمة خیر رسله

عقوه فی أولاده و هجروا و نقضوا عهودهم و غدروا

ما عذرهم یوم اللقاء و الحجة؟ و کیف ینجو غارق فی اللجة؟

ص:50


1- الشروانی : احمد بن محمد الیمنی الادیب المتوفی ( 1256 ) ه .

ما ذا یقولون إذا ما سئلوا؟ و شهد اللّه علی ما فعلوا

و هم بذاک الیوم فی هوان تطأهم الاقدام کالجعلان

و یحکم اللّه بحکم الحق بینهم و بین اهل العق

و المصطفی و المرتضی و فاطمه قد حضروا فی مجلس المخاصمه

یا حسرة علیهم لا تنقضی و خجلة لمن جفا و من رضی

و ما جری فقد مضی و انما یا ویل من والی لمن قد ظلما

و کل من یسکت، أو یلبس و من لعذر فاسد یلتمس

فذاک مغبون بکل حال قد ضیع الربح و رأس المال

و استبدل الادنی بکل خیر و باع دینه بدنیا الغیر

و فی غد کل فریق یجمع تحت لواء من له یتبع

و کل ناس بامام یدعی فاختر لمن شئت و الق السمعا

قال محبر هذا الکتاب، اذاقه اللّه حلاوة عفوه یوم الحساب: و للشهاب العارف الحفظی شرح علی منظومته دال علی حسن عقیدته، و وفور محبته لاهل البیت الرفیع، و سلامته من التعصب، سماه «ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآل» و لما کنت مقیما فی الوطن کان الشهاب موجودا فی برج شرفه بین الحجاز و الیمن، و لا أدری الیوم أ باق لمعان ذلک النور، أم غاب عن الابصار بعد الظهور، لبعدی عن تلک الاقطار، و انقطاع ما لم ازل مترقبا لوصوله من اخبار الاخیار الساکنین فی انفس الدیار.

لان عاد جمع الشمل فی ذلک الحمی غفرت لدهری کل ذنب تقدما

و کان والده رحمه اللّه تعالی عارفا لبیبا، فاضلا ادیبا، رطب اللسان باطراء اهل البیت، مجاریا فی حلبة حبه الکمیت، و کان یرقی الارمد بهذین البیتین:

إذا ما مقلتی رمدت فکحلی تراب مس نعل أبی تراب

ص:51

هو البکاء فی المحراب لیلا هو الضحاک فی یوم الضراب

ثم ینفث علی المعیون فیشفی، و کان إذا اکتحل یقول: «اللهم نور بصری و بصیرتی بنور فاطمة الزهراء و أبیها و بعلها و بنیها» و کان رحمه اللّه یلازم بین سنة الفجر و فرضه: «الهی بحرمة الحسین و أخیه و جده و أبیه و امه و بنیه، نجنی من الهم الذی أنا فیه، و نور قلبی بنور معرفتک» ثلاث مرات، و مناقبه کثیرة].

از این عبارت، نبل و مجد، و جلالت و شرف، و عظمت و نبالت، و عرفان و ایقان، و لمعان نور و ظهور ضیاء فضل موفور احمد بن عبد القادر ظاهر و باهر است.

و فضائل فاخره و مناقب باهره و محامد زاهره و معالی فخیمه و محاسن عظیمۀ شیخ احمد شروانی بر هر قاصی و دانی ظاهر است، و در اینجا تقریظات اساطین سنیه بر کتاب «مناقب حیدریه» که از آن نهایت مدح و ثنا و غایت تبجیل و اطرای مصنف و مصنف، و کمال تعظیم و تفخیم هر دو ظاهر می شود، ذکر می شود و این تقریظات در آخر این کتاب مطبوع شده، پس از آن جمله است تقریظ فاضل رشید الدین خان تلمیذ رشید مخاطب وحید الزمان. در آخر کتاب «مناقب حیدریه» مسطور است:

[صورة ما کتبه الفاضل الکبیر المحقق البلیغ الکامل النحریر المدقق النجیب الحسیب المولوی محمد رشید الدین خان الدهلوی مقرظا علی هذا الکتاب:

الحمد لمن ظهر برهانه بحیث لا یمکن کتمانه، و خفی عیانه، بأن لا یرجی بیانه.

و الصلوة و السلام علی النیر الانور الذی طلع من البطحاء، و عرج الی السماء و نور العالم بالنور الدائم البقاء، و علی آله الکرام و اصحابه الامجاد، لا سیما علی الذین هم لفلک الشرافة و العدالة، کالبروج و الاوتاد.

و بعد: فقد رأی أحقر البریة الکتاب المستطاب المسمی ب «المناقب

ص:52

الحیدریة» فامتلا برؤیته القلب بالسرور و اکتسب بها العین نورا علی نور وحدانی جودة نظمه فی بادی الرای علی تقریظ من أملاه، مع اعترافی بأنه لا یدرک مداه، فلما أنعمت النظر فی مؤداه، و فهمت مغزاه، صرت هائما فی ان امدح الممدوح أو الحامد، أو الالفاظ، أو المقاصد، فان أحدا من المصاقع التی تستظل بظل الرقیع الرفیع، لا یقدر علی بیان نبذ من اوصاف واحد منها، فکیف مثل العبد الضعیف علی الجمیع یستطیع؟ فأیقنت بتعذر تیسر هذا الخطب، و ان اجمع فیه الیابس بالرطب، لکن عملت علی القول المنقول الذی تلقته الفحول بالقبول:

ما لا یدرک کله، لا یترک کله، و ما لا یتیسر کثره، لا یهجر قلة، فکتبت بعض ما سنح بالبال و اجتمع، و ان کان کله لا یفی ببیان أوصاف هذه الاربع، فاجترأت علی التحریر، مع الاعتراف بالقصور فی هذا الامر الخطیر، و الان أسرد المقال، مستعینا بالملک الکبیر المتعال.

أما المحمود: فهو صاحب السجیة القابوسیة، و العطیة القاموسیة، و الصولة الغضنفریة، و الشوکة الاسکندریة، و الفصاحة السحبانیة، و الحکمة اللقمانیة، و النفس العصامیة، و الهیبة الصمصامیة، و المنحة البرمکیة، و الرفعة الفلکیة، القائم باشاعة العلم بین الاقطار، بعد ما صارت حدیقته المخضرة مصفرة الازهار، فعادت بحسن تربیته رائعة الاشجار، یانعة الاثمار، جاریة العیون و الانهار، معجبة للنظار تغنی علی افنان فنونها عنادل الانظار، و تغرد علی غصون شجونها قماری الافکار، أنوار نجومها المخضرة فی الرواء و البهاء أنور من نجوم الخضراء فی الظلماء، و هاب آلاف الالوف من الدرهم و الدینار لارباب الکمال و اصحاب الاوطار فی الاقطار، الهمام الکبیر الملک الشهیر، وارث الریاسة بالاستحقاق، من غیر نزاع و شقاق، صاحب السعادة العظمی و الشجاعة القصوی، و الیمن الدائم و البرهان القائم، و النصرة العامة و الرفعة التامة، الشهم الافخر و الغضنفر المظفر، معز الدین

ص:53

ابو الظفر غازی الدین حیدر، لا زالت ذاته السامیة، لارض الزعامة سماء، و لسماء الشهامة ذکاء، و لذکاء الفخامة ضیاء، و لضیاء الکرامة بقاء.

و أما الحامد: فهو الذی فاق علی البدیع الهمدانی فی صناعة البدیع و البیان و المعانی، و سخر اقلیم البراعة بسحر یراعه، و عمر ربع الفضل بطول باعه، فی روایة الادب و سماعه، و أشاع العمل بأعمال الصناعة الجیدة الجدیدة، و تألیف الکتب العدیدة المفیدة، کفی کلامه علی غزارة فضله مرشدا و دلیلا، و لا یجد معانده مع الغلو فی العتو الی القدح فیه سبیلا، بل یطاوع الاحباء باجراء مدحه علی لسانه بالاضطرار، إذ لا یتصور انکار ضوء الشمس یوم الصحو وقت نصف النهار، فالاعداء و الخلان علی کمال فضله شاهدان عدلان، حدد جهات الادب بعد دروسه، و نور أرضه بنور ذکاء ذکائه بعد افول اقماره و شموسه، المولی المجید و المجید، و الصندید السعید الحمید، صاحب الفخر الطریف و التلید، الزائد فی الفصاحة علی قدامة و لبید، النحریر الکبیر، ما لک العلم الکثیر، صاحب النسب الظاهر، وارث السودد کابرا عن کابر، مولانا الشیخ احمد بن محمد بن علی بن ابراهیم الانصاری الیمنی الشروانی، لا زالت شمس افادته طالعة علی رأس القاصی و الدانی.

و أما الالفاظ: ففی سلاسة الماء و رقة الصباء و بهاء الدر الفرید، الحری بان تتخذ؟ ؟ ه الغید عقدا للجید، بل تفتخر الارض ببهائها علی دراری سمائها، فان الدراری غیر مصونة عن الافول، و هی قائمة علی وسط سماء العز و القبول.

و أما المقاصد: فاخبار عن نفس الامر بمدح مالک النهی و الامر، الحاکم علی فضائله بدیهة العقل، فلا ینکرها الا من ألم به عاهة الجهل، فیا له من کتاب للفضائل الاربع مشتمل علی الاشرف الانفع، صانه اللّه الکبیر المتعال عن شر عین الکمال، و ابقاه مدی الزمان، سالما من مطاعن اهل البغی و الطغیان، بجاه

ص:54

النبی و آله و اصحابه الناسجین علی منواله].

و از آن جمله است تقریظ مولوی حسن علی محدث که او هم تلمیذ شاهصاحب است.

در آخر «مناقب حیدریه» مسطور است:

[صورة ما کتبه العالم القمقام، صفوة النبلاء الاعلام، الفاضل الادیب الالمعی جمال الدین المولوی حسن علی الهاشمی مقرظا علی هذا الکتاب.

«الحمد للّه الذی کرم نوع الانسان، و اصطفاه بصفوة النطق و البیان. . .» الی أن اتم الخطبة، ثم شرع فی ذکر اندراس مدارس العلوم، ثم ذکر:

«انه جدد بنیان العلم، السلطان غازی الدین حیدر» ، و مدحه بمدائح منها قوله:

«برهان السلطنة، شجاع المعرکة، آصف التدبیر، سلیمان التسخیر، یمین الملة، أمین المملکة، عظیم الشأن، رفیع المکان، التالی لسان اقباله آیات شوکته، المعلی علم افضاله آثار نصرته، هو المنصور علی الاعداء، و الناصر للاولیاء، السلطان غازی الدین حیدر، خلد اللّه ملکه، و جعل الدنیا بأسرها ملکه و لا زالت شموس سلطنته لامعة علی رأس الاقبال، و بدور دولته طالعة علی افق الکمال.

ما ثبت نجم علی الخضراء، أو نبت نجم علی الغبراء، و ما برحت عساکره منصورة فی غدوها و مسریها، و عطایاه منثورة علی البریة أدناها و أقصاها، هذا الذی جعلت البریة یأتون جنابه من کل مرمی سحیق، و أخذت الخلیفة یضربون اکباد الابل نحو سدته من کل فج عمیق، لا سیما العلماء منهم و الفضلاء من بینهم فوجدوا عنده ما طلبوا و فازوا باستمساک غرزه ما فقدوا. -شعر- هذا الذی ابصرت منه حاضرا مثل الذی ابصرت منه غائبا

ص:55

کالبحر یقذف للقریب جواهرا جودا و یبعث للبعید سحائبا

سح فعم، ثج فأنعم، جاد فأتم، أفاض فأکرم، أمر لهم بخلع القبول و التکریم، و ألبسهم ملابس العز و التعظیم، فغدا کل واحد منهم مقضی الوطر، فقدر علی ذلک و اقتدر، طلع علی الهند سهیل الیمن، و طیب بروائح فصاحته أدیم الارض بل سائر الزمن، أحیا معالم العلم بعد أن کانت أطلالا بالیة، و عمر مدارس الفضل بعد أن صارت من سکانها خالیة، و نضر بساتین الکلام بأمطار بلاغته الرائقة، و أترع حیاض الانشاء بمدرار فصاحته الفائقة، برع فضلاء الزمان فی الارتقاء الی معارج سماء التحقیق، و سبق ادباء العصر فی مضمار البلاغة و میدان التدقیق.

بدیع الانشاء، أنیق الاملاء، عمدة البلغاء و المتأدبین، کنز الخطباء و ذخر المعربین، امام اللغویین و رأس الادب، عین النحاة وجه العرب، المتحلی کلامه بقلائد العقیان، المتجلی نظامه عن بلاغة کعب و فصاحة حسان، أعجز عن سحر منظوماته أبا تمام و ابن العمید، و افحم ببدیع بیانه و منثوراته أبا الولید و عبد الحمید، کیف لا و هو البلیغ الذی ان تکلم أجزل و أوجز، و ان نظم أفحم کل لسن بانشائه و أعجز.

قد انتشر صیت کماله، و اشتهر نبأ جلاله، اعنی به الفاضل اللوذعی، البارع الالمعی، الشیخ أحمد بن محمد بن علی بن ابراهیم الانصاری الیمنی الشروانی، یسر اللّه له الامانی، أحلی ما یجتنی من ثمار بلاغته فی بساتین الکلام، و أشهی ما یستلذ به من فواکه بدائعه أولو الافهام، ما حرر فی مدح السلطان الاکمل الجواد الامثل الممدوح فی أعلی السطور، و المنوه به فی صدر ما هو المزبور، صانه اللّه عن الشرور، و حفظه علی مر الاعصار و الدهور.

سبحان اللّه ما اجل مبانیه و أدق معانیه، و ما أعبق شذا عبقائه، و أعطر ریا

ص:56

نفحاته، اکرم بملفوظ یدل علی معانیه الانیقة، و أحسن بمدلول یوضحه مبانیه الرشیقة! لو علقت عقود ثریا منثوراته علی شموس السماء لزاد زینها، و لو وشحت بسلک درر منظوماته أقمار الخضراء لزال شینها، فما أطیب کلامه و ما أحسن نظامه! .

اللّه اکبر کتاب، أی کتاب، تضمن اجزائه یواقیت و جواهر باهرة، و تشتمل مضامینه علی لآل و درر فاخرة، و تدور فی تداویر برج مواقعه درار ثاقبة، و تفتر فی ریاض نزهته ثغور اقاح عابقة، لا بل هو سر أسرار الحکمة الیمانیة، و نور أنوار الشرعة البرهانیة، و زهر أزهار السعادة الانسانیة، و جوهر من جواهر الحقیقة العرفانیة.

دوحة الآمال و الامانی، أم روضة الافراح و التهانی، جنة عالیة، أم حدیقة ذات بهجة، ریاض مشحونة بأنواع الروائح، ریاحین معطرة بصنوف الفوائح، فصل الخطاب، کنز جواهر الآداب، یزیل الغم و یذهب بالهم، أنیس المحزونین جلیس المکروبین، اما انهم حین طالعوه زال عنهم التعب و النصب، و لما درسوه انکشف عنهم الاذی و الکرب، فبه وضع عنهم اصر الاثقال، و دفع عنهم وزر الاغلال.

هذا و قد جاء بحمد اللّه بحیث تفجرت منه ینابیع الحکم علی مبانیه، و فاضت عیون الحقائق من خلال معانیه، و نورت أشعة انواره دیباجة الموجودات، و نضرت فیوض أزهاره صفحة الکائنات، تکاثرت هباته، و تواترت برکاته، و سطعت شموس عوارفه، و عبقت أنوار لطائفه، فهو الذی یخبر عن هدی ممدوحه و سمت صاحبه، و ما بلغ هذا المبلغ الا بما حوی من فضائله، و روی له من فواضله و أحاط بمناقبه، و اشتمل علی مکارم مناصبه، الا انه لا زال یزیل الاتراح و یعطی الافراح، و یربی الاشباح و یحیی الارواح.

ص:57

و إذا رأیت دیباجة جماله یذهب عنک کل العناء، و متی طالعت صفحة محیا کماله یأتی إلیک کل الغناء، هذا و ما وصف به فهو القل، و ما بقی منه فهو الجل، و المسئول من بارئ النسم، و محیی دارس الرمم، ان یجعل کل من یتفرج فی نفائس ذلک البستان منجحا، و من یتمتع من ثمرات نتائج عوائد تلک الجنان مفلحا، و حَسْبُنَا اَللّهُ نِعْمَ اَلْمَوْلی وَ نِعْمَ اَلنَّصِیرُ ، و اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ اولا و آخرا و الصلاة علی نبیه ظاهرا و باطنا].

و از آن جمله است تقریظ مولوی اوحد الدین بلگرامی، چنانچه در آخر «مناقب حیدریه» مذکور است:

[صورة ما کتبه الادیب الفاضل اللبیب الکامل البارع المجید، المصقع المجید الشاب الصالح المولوی اوحد الدین أحمد البلجرامی مقرظا علی هذا الکتاب:

الحمد للّه الذی نضر ریاض المعانی بسحب بلاغة أفاضها علی صفیه المختار أحمد، و أعجز بما أنزل علیه من بدیع الکلام کل من تصدی للمعارضة و عاند، صلی اللّه علیه و آله و أولیائه الذین نثروا لآلی مناقبه فی الاکناف و الاقطار، و نظموا عقود سننه السنیة لاشاعة آثاره و الاخبار.

و بعد: فهذا کتاب حکمت أنوار فصوله أنوار الربیع، و زهت فیه أزهار البراعة من کل معنی بدیع، و نشدت بلابل البیان علی ارجائه بالحان تطرب الاسماع، و نغمات تهتز لها معاطف الطباع، یطالع الناظر فی صفحاته مطالع البدور، و یرصد طلوع صباح الامانی من سواد السطور، الفاظه الرائقة تدبر سلافة العصر علی الاذهان، و معانیه الفائقة ترخص عند عرض جواهرها الغالیة عقود الجمان و قلائد العقیان.

فکم فیه من بدیع بیان ما سمحت بمثله قرائح البلغاء، و ابکار أفکار ما هصرت اجیادها ایدی أذهان الفصحاء، و منظوم أخجلت درر أسلاکه عقود الثریا فی

ص:58

النظام، و منثور اخجل المنثور بنضارة ریاحینه فود الاحتجاب فی الاکمام، و کواعب فوائد تهادت فی حلل المداد مبتسمة من ثغور المیمات، و خرائد کلم ارسلت فوق جباهها طررا من السینات، و نکت معجبة تسبی العقول إذا أسفرت عن المحیا، و لطائف مطربة تعلم السکر الحمیا، و نوادر بیان إذا ترنمت ورقها أغنتک عن نغمة الوتد، و آیات باهرات إذا تلیت علیک حسبتها آیات سحر یؤثر و لا بدع فهو الکتاب المحلی بمناقب من خفقت فی الخافقین اعلام جلاله، و دوخ ممالک العرب و العجم صیت انعامه و إفضاله، سارت سحائب کرمه الی جمیع الاقطار، و جرت انهار جوده فی کل الامصار، عادت به الایام مبتسمه الثغور، غب ما کانت عابسة لا تبدی أنیاب السرور، همام یخضع دون خیام جلاله رقاب الصنادید من السلاطین، و یلثم أعتاب أبواب دولته شفاه وجوه الأعیان من الخواقین، مغوار إذا سار بین الجحافل التی تطبق وجه الارض بسنابک السلاهت، فلا نری فی الاغوار و الانجاد غیر القنا و القواضب.

یدبر الامر فی البلدان هیبته أغنته من نصرة الانصار و الخول

فاق الملوک کما فاق السحاب ندی فالیوم فیهم یری کالنور فی المقل

فهو الملک الکریم الاعظم، و السلطان العادل الافخم، محیی رسوم العدل و الانصاف، ماحی آثار الظلم و الاعتساف، ذوی الایادی الحاتمیة، و الحکمة اللقمانیة، و العدالة الکسرویة، و البسالة الحیدریة، مولانا و سیدنا حضرة السلطان أبو الظفر غازی الدین حیدر خلد اللّه ملکه و دولته، و أعلی عزه و درجته، آمین.

هذا و أنا أسأل اللّه أن یعلی منمق هذه السیرة السنیة، و یبقی ناظم عقود هذه الفرائد البهیة، فانه الفرد الکامل الذی اتفق علی غزارة فضله الفضلاء النبلاء، و شهد بطول باعه فی نفائس الفنون کل من الاذکیاء، کیف لا؟ و هو احمد اقرانه، و نسیج وحده و فرید اوانه، تجنی أزهار البراعة من کلامه، و تقطف اثمار بدیع

ص:59

البیان من أغصان أقلامه، شعر:

فاللّه یحرس للزمان بقاءه و یمتع الدنیا بفصل کماله].

«شأن نزول سَأَلَ سائِلٌ بروایت سید مؤمن شبلنجی»

اما روایت سید مؤمن بن حسن مؤمن الشبلنجی: پس در «نور الابصار فی مناقب آل بیت النبی المختار» گفته:

[نقل الامام ابو اسحاق الثعلبی رحمه اللّه فی تفسیره: ان سفیان بن عیینة رحمه اللّه تعالی، سئل عن قوله تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ، فیمن نزلت؟ ، فقال للسائل: لقد سألتنی عن مسئلة لم یسألنی عنها أحد قبلک.

حدثنی ابی، عن جعفر بن محمد، عن آبائه رضی اللّه عنهم: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لما کان بغدیر خم، نادی الناس، فاجتمعوا، فأخذ بید علی رضی اللّه عنه و قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فشاع ذلک و طار فی البلاد و بلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهری، فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ناقة له، فأناخ راحلته و نزل عنها و قال: یا محمد! أمرتنا عن اللّه عز و جل ان نشهد أن لا اله الا اللّه و انک رسول اللّه فقبلنا منک، و أمرتنا أن نصلی خمسا فقبلنا منک، و أمرتنا بالزکاة فقبلنا، و أمرتنا أن نصوم رمضان فقبلنا، و أمرتنا بالحج فقبلنا، ثم لم ترض بهذا حتی رفعت بضبعی ابن عمک تفضله علینا، فقلت: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فهذا شیء منک أم من اللّه عز و جل؟ فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم: «و الذی لا اله الا هو، ان هذا من اللّه عز و جل» فولی الحارث بن النعمان یرید راحلته و یقول: اللّهمّ ان کان محمد حقا، فأمطر علینا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب الیم! ، فما وصل الی راحلته، حتی رماه اللّه عز و جل بحجر سقط علی هامته، فخرج من دبره، فقتله، فأنزل اللّه عز و جل:

ص:60

سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ مِنَ اَللّهِ ذِی اَلْمَعارِجِ (1)] .

و در این مقام نقل عبارت خطبۀ «نور الابصار» که از آن عظمت و جلالت این کتاب واضح شود نیز مناسب، و هی هذه:

[الحمد للّه الذی أسبغ علینا جلابیب النعم، و اصطفی سیدنا محمدا صلی اللّه علیه و سلم علی سائر العرب و العجم، و فضل آل بیته علی المخلوقات و رفعهم بفضله و کرمه أعلی الدرجات، فأحرزوا قصبات السبق فی سیادة الدنیا و الآخرة، و اتصفوا بالکمالات الظاهرة و الباطنة، و المحاسن الفاخرة، فهم نور حدقة کل زمان، و نور حدیقة کل عصر و اوان، الممیزون بالفضل عمن سواهم، الخاذلون لمن أبغضهم و عاداهم، معادن العلوم و المعارف، أولو الفصاحة و البلاغة و اللطائف.

أحمده سبحانه و تعالی علی تزاید آلائه الوافرة، و أشهد أن لا إِلهَ إِلاَّ اَللّهُ وحده لا شَرِیکَ لَهُ ، شهادة أدخرها لهول الآخرة و أشهد ان سیدنا و نبینا محمدا عبده و رسوله، صاحب العلامات، المبعوث بالآیات الواضحة و البراهین القاطعة، المؤید بالمعجزات صلّی اللّه علیه و علی آله و اصحابه الطاهرین، الذین من تمسک بهم کان من الفائزین المتمسکین بالسبب المتین.

و بعد: فیقول فقیر رحمة ربه المهیمن السید الشبلنجی الشافعی المدعو بمؤمن اصاب عینی رمد، فوفقنی اللّه الفرد الصمد لزیارة السیدة نفیسة (2) بنت سیدی حسن الانور، فزرتها و توسلت بها الی اللّه و بجدها الاکبر فی کشف ما أنا فیه، و ازالة ما اکابده و أقاسیه، و نذرت ان شفانی اللّه لاجمعن کلیمات من کتب السادة

ص:61


1- نور الابصار : 78 .
2- السیدة نفیسة : بنت الحسن بن زید بن الحسن المجتبی علیه السّلام توفیت بالقاهرة سنة ( 208 ) ه .

الاعلام، تشتمل علی ذکر بعض مناقب أهل بیته صلّی اللّه علیه و سلم الکرام.

فمضی زمن یسیر و حصل الشفاء، فأخذت فی الاسباب، و عزمت علی الوفاء، فما کان من نفسی الا ان حدثتنی بالاحجام، و ثبطتنی و منعتنی من أن أحوم حول هذا المرام، قائلة انت قلیل البضاعة، و لست أهلا لتلک الصناعة.

و لعلمی بأن هذا الامر میدان الفرسان، و مورد الصنادید من الرجال الشجعان ضربت عنه صفحا مدة من الزمان، و صار عندی نسیا منسیا متروکا فی زوایا النسیان، حتی ذکرت ذلک لبعض الاخوان، أصلح اللّه لی و لهم الحال و الشأن، فحرضنی علی الاقدام، و حملنی علی توسیع دائرة الغرض من الکلام، هذا مع أنی رجعت عنه القهقری، و ذهبت عنی حالة من یقدم رجلا و یؤخر اخری، ثم تذکرت قول القائل:

اسیر تحت رکاب النجب ذا عرج مؤملا جبر ما لقیت من عوج

فان لحقت بهم من بعد ما سبقوا فکم لرب الوری فی الناس من فرج

و ان ظللت بقاع الارض منقطعا فما علی أعرج فی الناس من حرج

و قول الآخر:

و من ذا الذی ترضی سجایاه کلها کفی المرء نبلا أن تعد معایبه

فرجع عزمی، و زال ترددی و کسلی، و انتصبت لجمع کتاب تقر به أعین الناظرین، و تستشرف له اولو الرغبة و تشد إلیه رحال الطالبین، و سمیته «نور الابصار فی مناقب آل بیت النبی المختار» و رتبته علی أربعة أبواب و خاتمة].

و در آخر «نور الابصار» مذکور است:

یقول مؤلفه السید مؤمن بن حسن مؤمن الشبلنجی: کان الفراغ منه یوم الخمیس المبارک السادس و العشرین من شهر اللّه الحرام رجب الذی هو من شهور سنة تسعین بعد الالف و المائتین من هجرة سید الکونین و الثقلین سیدنا محمد

ص:62

صلی اللّه علیه و سلم].

و نیز باید دانست که ابراهیم مصحح نسخۀ مطبوعۀ «نور الابصار» که از افاضل مصر است، عبارتی برای خاتمۀ طبع آن نوشته، که در آن مصنف و مصنف را بمدح عظیم و اطرای فخیم یاد کرده و هی هذه:

[بعد حمد اللّه علی تمام نعمته، و الصلوة و السلام علی اکمل خلیقته، یقول اسیر الاوزار ابراهیم عبد الغفار، خادم تصحیح الکتب الطباعة أعانه اللّه علی مشاق هذه الصناعة، تم بعون مکور اللیل علی النهار طبع کتاب «نور الابصار» الحری بان یکتب بالنور علی نحور الحور، علی ذمة مؤلفه رئیس النبلاء، أوحد الفضلاء، الجهبذی الالمعی، الفطن اللوذعی، الطامع بتآلیفه، فیما عساه ینجی، حضرة السید مؤمن بن حسن الشبلنجی بالمطبعة العامرة، ذات الصناعة الباهرة واریة الزند القادح، الغنیة عن مدح المادح.

فی ظل من تحلت بسرد آثاره الاندیة، و اخضرت بیمن طلعته الاودیة، سید أمراء الانام، بهجة اللیالی و الایام من اشتهر صیته بین الملوک و طرب بالثناء علیه کل غنی و صعلوک، صاحب السبر الجمیل و القدر الجلیل، عزیز مصر الخدیو اسماعیل، لا زالت الایام مشرقة بطلعة وجوده، و الانام متمتعة بکرمه و جوده و لا برح قریر العین منتعش الروح و العین، بانجاله الکرام و اشباله الفخام، لا فتئت الایام مضیئة بشموس علاهم، و اللیالی منیرة ببدور حلاهم.

و کان طبعه المیمون و تمثیله المصون بادارة من خاطبته المعالی بإیاک أعنی سعادة حسین بک حسنی، و نظارة وکیله السالک جادة سبیله، من علیه اخلاقه تثنی، حضرة محمد افندی حسنی، و ملاحظة ذی الرأی المسدد، أبی العینین افندی احمد، و کان حسن تمامه و لطف نظامه فی أوائل ذی الحجة من سنة ألف و مائتین و تسعین من هجرة خاتم الانبیاء و المرسلین ما طلع بدر تمام و فاح

ص:63

مسک ختام].

این روایت که أجلۀ أعیان و أفاخم أرکان سنیه بنقل آن در کتب دینیه و اسفار سنیۀ خود شرف اندوز گردیده اند و ابن عیینة از پدر خود، و او بسند سلسلة الذهب، یعنی حضرت امام بحق ناطق بحر المعارف و الحقائق کاشف الاسرار و الدقائق، هادی الانام الی أفضل الطرائق و حادیهم الی أحسن الخلائق حضرت امام جعفر صادق علیه افضل التحیة و السلام روایت آن کرده.

قطع دابر تأویلات عجیبه و توجیهات غریبه می نماید، و تحملات قاصره و تعسفات خاسره را به درک اسفل می رساند، و سیلاب افنا و ابطال و ازهاق و استیصال در عروق آن می دواند، و امر حق را بحمد اللّه و حسن توفیقه کالصبح المسفر روشن و منجلی می گرداند، و قلوب اهل ایمان و ایقان را از نزع شبهات رکیکه و اوهام سخیفه وا می رهاند، که از آن بتصریح تمام ظاهر است که جناب بشیر و نذیر، بارشاد حدیث غدیر تفضیل امیر کل امیر بر هر صغیر و کبیر نموده.

و این تفضیل بمرتبه ای ظاهر و واضح و عیان و روشن بوده، که حارث ابن نعمان، که در آن واقعه حاضر هم نبود، باستماع آن حتما و قطعا علم بآن بهمرسانیده، و بلا اختلاج شکوک و وساوس، و بلا اعتلاج اوهام و هواجس، جزم و یقین بآن نموده، لکن بسبب اختیار نار بر عار، بلکه جمع بین العار و النار، و اقتحام مهاوی هلاک و خسار، و ایثار آثار تباب و تبار، و ضلال و بوار، کمال تنغص و انفجار، از قبول ارشاد سرور مختار و حکم ایزد قهار سرباز زده.

و از ایمان و ایقان و اذعان بمولائیت امیر مؤمنان علیه سلام الملک المنان ابا

ص:64

و استنکاف نموده، و هلاک خود را سهل تر دانسته از اعتراف بمولائیت آن حضرت، تا آنکه عذاب عاجل بر آن کافر نازل، و او بجهنم واصل گردید.

و بعد ثبوت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از این حدیث، مطلوب اهل حق بحمد اللّه حاصل است، و شبهات منکرین و جاحدین زائل، زیرا که اگر این تفضیل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر جمیع حاضرین و غائبین باین وجه است که آن حضرت استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام فرموده این خود مطلوب است، و اگر این تفضیل بوجهی دیگر است باز هم مطلوب حاصل، زیرا که هر گاه افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت شد، تعین آن حضرت برای خلافت و عدم جواز خلافت اغیار با وجود آن حضرت قطعا و حتما واضح گردید، چه لزوم افضلیت خلیفه و عدم جواز خلافت مفضول با وجود افضل بدلائل قاطعه و براهین ساطعه و اعتراف و تصریح شاه ولی اللّه والد ماجد جناب شاهصاحب ثابت، فلا یعتریه شوب الریب و الامتراء، و ان بالغ فی المکابرة المنهمکون فی الافتراء.

و مبحث لزوم افضلیت خلیفه و عدم جواز خلافت مفضول با وجود افضل، اگر چه مفصلا و مشروحا در منهج اول گذشته است، و بعد از این هم انشاء اللّه تعالی تفصیل آن خواهد آمد، لکن بعض عبارات اساطین سنیه، که از آن لزوم افضلیت خلیفه از سائر ناس، و عدم جواز خلافت مفضول با وجود افضل ظاهر است، در اینجا هم ذکر می شود.

شیخ احمد بن عبد الحلیم تقی الدین بن تیمیة در «منهاج السنة جواب منهاج الکرامة» گفته:

ص:65

[و أما جمهور الناس، ففضلوا عثمان، و علیه استقرار اهل السنة، و هو مذهب اهل الحدیث، و مشایخ الزهد و التصوف، و أئمة الفقهاء کالشافعی و أصحابه، و أحمد و أصحابه، و أبی حنیفة و أصحابه، و هو أصح الروایتین عن مالک و علیها اصحابه.

قال مالک: لا اجعل من خاض فی الدماء، کمن لم یخض فیها.

و قال الشافعی و غیره: انه بهذا السبب قصد والی المدینة الهاشمی ضرب مالک، و جعل طلاق المکره سببا ظاهرا، و هو أیضا مذهب جماهیر اهل الکلام:

الکرامیة، و الکلابیة، و الاشعریة، و المعتزلة.

و قال أیوب السختیانی (1): من لا یقدم عثمان علی علی فقد أزری بالمهاجرین و الانصار.

و هکذا قال أحمد بن حنبل، و ابو الحسن الدارقطنی، و غیرهما: انهم اتفقوا علی تقدیم عثمان، و لهذا تنازعوا فیمن لم یقدم عثمان، هل یعد مبتدعا علی قولین هما روایتان عن احمد، فاذا قام الدلیل علی تقدیم عثمان کان ما سواه أوکد، فأما الطریق التوقیفی، فالنص و الاجماع، أما النص: ففی الصحیحین، عن ابن عمر قال: کنا نقول، و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حی: أفضل امة النبی صلّی اللّه علیه و سلم بعده أبو بکر، ثم عمر، ثم عثمان.

و أما الاجماع: فالنقل الصحیح قد ثبت أن عمر جعل الامر شوری فی ستة، و ان ثلاثة ترکوه لثلاثة: عثمان و علی و عبد الرحمن، و ان الثلاثة اتفقوا علی أن عبد الرحمن یختار واحدا منهما، و بقی عبد الرحمن ثلاثة أیام حلف انه لم ینم فیها کثیر نوم یشاور المسلمین، و قد اجتمع بالمدینة اهل الحل و العقد، حتی امراء الامصار، و بعد ذلک اتفقوا علی مبایعة عثمان بغیر رغبة و لا رهبة، فیلزم أن

ص:66


1- السختیانی : ایوب بن أبی تمیمة الحافظ البصری المتوفی ( 131 ) ه

یکون هو الاحق، و من کان هو الاحق کان هو الافضل، فان افضل الخلق من کان أحق أن یقوم مقام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و أبی بکر و عمر، و انما قلنا:

یلزم أن یکون هو الاحق، لانه لو لم یکن ذلک للزم اما جهلهم و اما ظلمهم، فانه إذا لم یکن أحق و کان غیره أحق، فان لم یعملوا ذلک کانوا جهالا، و ان علموه و عدلوا عن الاحق الی غیره کانوا ظلمة.

فتبین ان عثمان ان لم یکن أحق لزم اما جهلهم و اما ظلمهم، و کلاهما منتفیان اما اولا: فلانهم اعلم بعثمان و علی منا، و أعلم بما قاله الرسول فیهما منا، و أعلم بما دل علیه القرآن فی ذلک منا.

و لانهم خیر القرون، فیمتنع أن نکون نحن أعلم منهم بمثل هذه المسائل، مع أنهم أحوج الی علمها منا، فانهم لو جهلوا مسائل أصول دینهم و علمنا نحن لکنا أفضل منهم، و ذلک ممتنع، و کونهم علموا الحق و عدلوا عنه أعظم، فان ذلک قدح فی عدالتهم، و ذلک یمنع أن یکونوا خیر القرون بالضرورة.

و لان القرآن قد أثنی علیهم ثناء یقتضی غایة المدح، فیمتنع اجماعهم و اصرارهم علی الظلم الذی هو ضرر فی حق الامة کلها، فان هذا لیس ظلما للممنوع من الولایة فقط، بل هو ظلم لکل من منع نفعه عن ولایة الاحق بالولایة، فانه إذا کان راعیان أحدهما هو الذی یصلح للرعایة و یکون أحق بها کان منعه من رعایتها یعود بنقص الغنم حقها من نفعه.

و لان القرآن و السنة دل علی أن هذه الامة خیر الامم و ان خیرها أولوها، فان کانوا مصرین علی ذلک، لزم أن تکون هذه الامة شر الامم، و أن لا یکون أولوها خیرها، و لانا نحن نعلم ان المتأخرین لیسوا مثل الصحابة، فان کان اولئک ظالمین مصرین علی الظلم، فالامة کلها ظالمة، فلیست خیر الامم، و قد قیل لابن مسعود لما ذهب الی الکوفة: من ولیتم؟ قال: ولینا اعلانا ذا فوق و لم نأل، و ذو الفوق

ص:67

هو السهم، یعنی اعلانا سهما فی الاسلام.

فان قیل: قد یکون عثمان الاحق بالامامة و علی أفضل منه، قیل: اولا هذا السؤال لا یمکن أن یورده احد من الامامیة، لان الافضل عندهم أحق بالامامة، و هذا قول الجمهور من اهل السنة، و هنا مقامان: اما ان یقال: الافضل أحق بالامامة لکن یجوز تولیة المفضول اما مطلقا و اما للحاجة، و اما ان یقال: لیس کل من کان أفضل عند اللّه یکون هو الاحق بالامامة، و کلاهما منتف ههنا:

أما الاول، فلان الحاجة الی تولیة المفضول فی الاستحقاق کانت منتفیة، فان القوم کانوا قادرین علی تولیة علی، و لیس هناک من ینازع اصلا، و لا یحتاجون الی رغبة و لا رهبة، و لم یکن هناک لعثمان شوکة تخاف، بل التمکن من تولیة هذا، فامتنع ان یقال ما کان یمکن الا تولیة المفضول، و إذا کانوا قادرین و هم یتصرفون للامة، لا لانفسهم لم یجز لهم تفویت مصلحة الامة من ولایة الفاضل، فان الوکیل و الولی المتصرف لغیره لیس له ان یعدل عما هو أصلح لمن ائتمنه مع کونه قادرا علی تحصیل المصلحة، فکیف إذا کانت قدرته علی الامرین سواء.

و أما الثانی: فلان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم أفضل الخلق و کل من کان به أشبه، فهو أفضل ممن لم یکن کذلک، و الخلافة کانت خلافة نبوة لم تکن ملکا، فمن خلف النبی و قام مقام النبی کان أشبه بالنبی، و من کان أشبه بالنبی کان أفضل، فالذی یخلفه أشبه به عن غیره، و الاشبه به أفضل، فالذی یخلفه أفضل](1).

از این عبارت ابن تیمیه بغایت وضوح ظاهر است که افضلیت لازم خلافت و مستلزم آن است، که تقدیم مفضول و مرجوح با وجود افضل در خلافت عین ظلم و جور و حیف و زیغ و خیانت و عدم مراعات حقوق مسلمین است.

ص:68


1- منهاج السنة ج 4 / 202 - 203 .

و حسن بن محمد الطیبی (1) در «کاشف شرح مشکاة» در شرح حدیث:

«لا ینبغی لقوم فیهم ابو بکر ان یؤمهم غیره» ، گفته:

[هذا دلیل علی فضله علی جمیع الصحابة، فاذا ثبت هذا، ثبت خلافته، لان خلافة المفضول مع وجود الفاضل لا تصح].

و شیخ نور الدین علی بن سلطان محمد الهروی القاری در «شرح فقه اکبر» اجماع امت بر عدم صحت خلافت مفضول با وجود فاضل ذکر کرده، حیث قال:

[و أولی ما یستدل به علی أفضلیة الصدیق رضی اللّه عنه فی مقام التحقیق نصبه صلی اللّه علیه و سلم لامامة الانام مدة مرضه فی اللیالی و الایام، و لذا قال اکابر الصحابة (رض) : رضیه لدیننا، أ فلا نرضاه لدنیانا؟ ثم اجماع جمهورهم علی نصبه للخلافة و متابعة غیرهم أیضا فی آخر امرهم، ففی «الخلاصة» : رجلان فی الفقه و الصلاح سواء، الا أن أحدهما أقرأ، فقدم أهل المسجد الآخر، فقد أساءوا، و کذا لو قلدوا القضاء رجلا و هو من أهله، و غیره أفضل منه، و کذا الوالی، و اما الخلیفة فلیس لهم أن یولوا الخلافة الا أفضلهم، و هذا فی الخلفاء خاصة، و علیه اجماع الامة](2).

و شاه ولی اللّه در «قرة العینین» گفته:

[شیعه قائل شده اند بآنکه امام می باید که افضل امت باشد و معصوم و مفترض الطاعة و منصوب من عند اللّه و رسوله، و این قول متضمن حق و باطل هر دو شده است، قول محقق آنست که افضلیت از امت بنسبت اهل خلافت نبوت، که مقنن قوانین و مبلغ شرائع و مروج دین ایشانند

ص:69


1- الطیبی : الحسن بن محمد بن عبد اللَّه المتوفی ( 743 ) ه .
2- شرح الفقه الاکبر : 113 - 114 .

لازم است، و الا اعتماد کلی حاصل نشود، و بجای عصمت، حفظ الهی و تأیید ربانی بحسب عادة اللّه می باید اثبات کرد، و بجای افتراض طاعت و نصب من عند اللّه و رسوله، استخلاف بنص و اشاره می باید ذکر کرد، تا سخن درست گردد].

و نیز شاه ولی اللّه در «ازالة الخفا» گفته:

[و از لوازم خلافت خاصه آنست که خلیفه افضل امت باشد در زمان خلافت خود عقلا و نقلا، از آن جهت که در نکته اولی تقریر کردیم که چون خلافت ظاهره همدوش خلافت حقیقیه باشد، وضع شیء در محل خود ثابت گردد، لیکن اینجا نکته ای باید شنید که غیر اخص خواص ریاست خواص را لائق نیست، پس خلافت او مطلق نباشد، و نصب او غیر افضل حکم رخصت دارد به نسبت عزیمت، و رخصت خالی از ضعفی نیست، و مورد مدح مطلق نمی تواند شد، و از آن جهت که در خلافت خاصه تمکین دین مرتضی من کل وجه مطلوب است، و آن بغیر استخلاف افضل صورت نمی بندد، چنانکه حضرت مرتضی نزدیک استخلاف امام حسن فرمود:

«ان یرد اللّه بالناس خیرا، فسیجمعهم بعدی علی خیرهم» ، رواه الحاکم.

بخلاف خلافت عامه که آنجا تمکین دین مرتضی من وجه دون وجه مطلوب است، لا من کل الوجوه، و از آن جهت که خلافت خاصه مقیس است بر نبوت، زیرا که در حدیث آمده:

«خلافة علی منهاج النبوة» و نیز آمده:

«یکون نبوة و رحمة، ثم خلافة و رحمة» و جامع هر دو ریاست عامه است در دین و دنیا، ظاهرا و باطنا.

پس چنانکه استنباء شخصی دلالت می کند بر افضلیت وی بر امت

ص:70

تا قبح از مستنبئ جل ذکره مرتفع گردد، همچنان استخلاف شخصی بر امت دلالت می کند بر افضلیت وی بر امت، و از آن جهت که عامل ساختن شخص مفضول خیانت است.

عن ابن عباس قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: «من استعمل رجلا من عصابة و فی تلک العصابة من هو ارضی للّه عنه، فقد خان اللّه و خان رسوله و خان المؤمنین» .

و عن أبی بکر الصدیق قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: «من ولی من أمر المسلمین شیئا فأمر علیهم أحدا محاباة، فعلیه لعنة اللّه و لا یقبل اللّه منه صرفا و لا عدلا حتی یدخله جهنم» ، اخرجهما الحاکم.

از اینجا می توان دانست که حال خلافت کبری چه خواهد بود، آری نزدیک تزاحم امور و اختلاط خیر و شر، و عدم انتظام أمر علی ما هو حقه می توان راه ترخص پیش گرفت، و از آن جهت که در وقت مشاورت صحابه مدار استخلاف افضلیت را نهادند و لفظ أحق بهذا الامر گفتند، و جمعی که مناقشه داشتند در استخلاف صدیق اکبر، چون خطاء رأی خود بر ایشان ظاهر شد، قائل شدند بأفضلیت او، و این مبتنی است بر آنکه استخلاف بأفضلیت مساوق بود]-الخ.

«دلالت قصۀ حارث بر امامت آن حضرت از راه دیگر»
اشاره

و نیز این همه تنغص و کراهت حارث بن نعمان از قبول مولائیت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام که اختیار هلاک خود نموده، و تن با قرار و اعتراف آن نداده، و کمال لداد و عدوان و عناد و شنآن، و نهایت ابا و استنکاف و غایت استخفاف و اعتساف آغاز نهاده، دلیل واضح است بر آنکه در

ص:71

حدیث غدیر امری بس عظیم و فخیم ثابت گردیده، که گاهی مثل آن برای احدی ثابت نشده، و الا پر ظاهر است که اگر مراد از آن ناصریت و محبیت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام می بود، اصلا این معنی باین مرتبه ناگوار نمی آمد، و آن را بچنین مرتبه استعظام نمی کرد.

«تکذیب ابن تیمیة قصۀ حارث را از براهین واضحه بر مطلوب است»

و همچنین اگر مراد از حدیث غدیر اثبات محبوبیت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام می بود، باین مرتبه شاق و ناگوار نمی آمد که بارها نزد سنیه ایجاب محبت دیگران بوقوع آمده، و چنین معامله در آن پیش نگردیده، مگر آنکه بگویند که این محبت مثل محبت دیگران نبود، بلکه این محبتی بود که ملازم عصمت و لزوم اطاعت محبوب است، مثل محبت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله، پس باز هم مطلوب ما حاصل می شود، و نزاع ما نامیده شود بنزاع لفظی.

و از آنجا که این روایت نص قاطع و برهان ساطع و دلیل واضح و شاهد لائح بر بطلان خرافات و توجیهات علیله، و فساد تشکیکات و تلمیعات رکیکه است، لهذا ابن تیمیه بجواب آن چاره جز تکذیب و ابطال نیافته، غرائب اعتراضات که دلائل قاطعه بر مجانبت از علم و تأمل و تدبر و بعد از قواعد ائمۀ تفسیر و اصحاب حدیث است، یاد ساخته، چنانچه در «منهاج السنة جواب منهاج الکرامة» گفته:

[الوجه الثالث: ان نقول فی نفس هذا الحدیث ما یدل علی انه کذب من وجوه کثیرة: فان

فیه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما کان بغدیر یدعی خما، نادی الناس، فاجتمعوا، فأخذ بید علی و قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»

ص:72

و ان هذا شاع و طار بالبلاد و بلغ ذلک النعمان بن الحارث الفهری، و انه أتی النبی صلّی اللّه علیه و سلم علی ناقته، و هو بالابطح و أتی و هو فی ملا من أصحابه، فذکر انهم قبلوا أمره بالشهادتین و الصلاة و الزکاة و الصیام و الحج، قال: لم ترض بهذا، حتی رفعت ضبعی ابن عمک، تفضله علینا و قلت: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» و هذا منک أو من اللّه؟ ! ، فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم: «هو من أمر اللّه» ، فولی الحارث بن النعمان یرید راحلته و هو یقول: اللّهمّ ان کان هذا هو الحق من عندک فأمطر علینا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب الیم! ، فما وصل إلیها حتی رماه اللّه بحجر، فسقط علی هامته و خرج من دبره، فقتله و انزل اللّه: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ -الآیة.

فیقال لهؤلاء الکذابین: اجمع الناس علی أن ما قاله النبی صلّی اللّه علیه و سلم بغدیر خم کان حین مرجعه من حجة الوداع، و الشیعة تسلم هذا، و تجعل ذلک الیوم عیدا، و هو الیوم الثامن عشر من ذی الحجة، و النبی صلّی اللّه علیه و سلم بعد ذلک لم یرجع الی مکة، بل رجع من حجة الوداع الی المدینة، و عاش تمام ذی الحجة و المحرم و الصفر، و توفی فی أول ربیع الاول، و فی هذا الحدیث یذکر انه قال: هذا بغدیر خم و شاع فی البلاد و جاء الحارث و هو بالابطح و الابطح بمکة. فهذا کذب جاهل لم یعلم متی کانت قصة غدیر خم؟ و أیضا فان هذه السورة سورة سَأَلَ سائِلٌ مکیة باتفاق اهل العلم نزلت بمکة قبل الهجرة، فهذه نزلت قبل غدیر خم بعشر سنین، أو اکثر من ذلک، فکیف یکون نزلت بعد ذلک؟ و أیضا فقوله تعالی: وَ إِذْ قالُوا اَللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ اَلْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ (1) فی سورة الانفال و قد نزلت عقیب بدر بالاتفاق قبل غدیر خم بسنین کثیرة.

ص:73


1- الانفال : 32 .

و أیضا فأهل التفسیر متفقون علی انها نزلت بسبب ما قاله المشرکون للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم بمکة قبل الهجرة، کأبی جهل و امثاله، و ان اللّه ذکر نبیه بما کانوا یقولونه و إذ قالوا اللّهمّ ان کان هذا هو الحق من عندک، أی اذکر قولهم:

اللّهمّ کقوله: وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ ، وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ ، و نحو ذلک، فأمر بأن یذکر ما تقدم، فدل علی ان هذا القول کان قبل نزول هذه السورة.

و أیضا فانهم لما استحقوا من اللّه انه لا ینزل علیهم العذاب و محمد صلّی اللّه علیه و سلم فیهم، فقال تعالی: وَ إِذْ قالُوا اَللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ اَلْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ اَلسَّماءِ أَوِ اِئْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ، وَ ما کانَ اَللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ ما کانَ اَللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ (1) و اتفق الناس علی ان أهل مکة لم ینزل علیهم حجارة من السماء لما قالوا ذلک.

و أیضا فلو کان هذا آیة لکان من جنس آیة أصحاب الفیل، و مثل هذا ما تتوفر الهمم و الدواعی علی نقله، و لو ان الناقل طائفة من أهل العلم، و لما کان هذا لا یرویه أحد من المصنفین فی العلم، لا المسند و لا الصحیح و لا الفضائل و لا التفسیر و لا السیر و نحوها الا ما یروی بمثل هذا الاسناد المنکر علم انه کذب باطل.

و أیضا فقد ذکر فی هذا الحدیث ان هذا القائل آمن بمبانی الاسلام الخمس و علی هذا فقد کان مسلما لانه قال: فقبلناه منک، و من المعلوم بالضرورة ان احدا من المسلمین علی عهد النبی صلّی اللّه علیه و سلم لم یصبه هذا. و أیضا فهذا الرجل لا یعرف فی الصحابة، بل هو من جنس الاسماء التی تذکرها الطرقیة (2)]-الخ.

و محتجب نماند که ابن تیمیۀ رئیس النصاب بسماع این فضیلت جلیلۀ

ص:74


1- الانفال : 32 - 33 .
2- منهاج السنة ج 4 / 13 .

جناب ولایت مآب صلوات اللّه و سلامه علیه ما نفح المسک و الملاب (1)، حسب عادت قدیم و دیدن ذمیم خود جگر کباب، و مبتلای کمال حیرت و اضطراب، و نهایت احتراق و التهاب گردیده، ابواب توجیه غیر وجیه و تأویل علیل هم مسدود یافته، ناچار بسوی تکذیب و ابطال و رد و دفع بخیالات واهیه و شبهات مظلمه شتافته، غایت عجز و قصور، و نهایت بعد از اطلاع و عثور ظاهر و باهر ساخته.

«بطلان قول ابن تیمیۀ بوجوه عدیده»

و بر ارباب تدبر و امعان و اصحاب نقد و عرفان روشن و عیان است، که توهم بطلان این روایت عظیمة الشأن باهرة البرهان، که مشید مبانی ایمان و رافع الویه ایقان است، باطل است بچند وجه:

اول: آنکه ایراد ثعلبی رئیس المفسرین و امام المحققین سنیه که مدائح عظیمه، و محامد فخیمه، و محاسن کریمه، و مناقب ضخیمه، و اوصاف جلیله، و مکارم جمیله، و فضائل نبیله و مآثر اصیله، و مفاخر اثیلۀ او که از عمدۀ آن صحیح النقل بودن او است، بر زبان اکابر اساطین و اعاظم منقدین سنیه شنیدی، و نیز اوصاف عشرۀ او که مصداق «تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ» می تواند شد و سر او را بآسمان هفتم برداشته، بر زبان بلاغت ترجمان حضرت شاه ولی اللّه هم شنفتی، این روایت را در تفسیر خود دلیل زاهر و برهان باهر است بر آنکه این روایت بحمد اللّه المنان در نهایت اعتبار و اعتماد و کمال درجۀ وثوق و استناد است، زیرا که از خطبۀ تفسیر ثعلبی ظاهر

ص:75


1- الملاب ( بفتح المیم ) : طیب یشبه الزعفران .

است که ثعلبی حق را از باطل، و مفضول را از فاضل، و صحیح را از سقیم، و حدیث را از قدیم، و بدعت را از سنت، و حجت را از شبهت بازشناخته، و از اهل بدع و اهواء که معوجة المسالک و الآرائند، مجانبت گزیده، و مخالطت ایشان را نپسندیده، و تورع از اقتداء بافعال و اقوالشان ورزیده و نیز براه کسانی که خلط اباطیل مبتدعین بأقاویل سلف صالحین کرده اند و جمع در میان تمره و بعره و لو عثرة و غفلة، لا عقدا و نیة کرده اند، مثل قفال، و أبی حامد مقری، اگر چه فقهای کبار و علمای اخیار بودند لیکن تفسیر حرفه شان نبود و نه علم تأویل صنعت شان نرفته، و هم طریقۀ کسانی که اقتصار بر روایت و نقل آغاز نهاده و درایت و نقد را ترک داده اند، مثل ابراهیم بن اسحاق حنظلی، و ابراهیم بن اسحاق انماطی، که از افاخم ائمۀ جلیل الشأن و اعاظم ثقات ارکانند، راضی نشده، یعنی نقد و تحقیق و تمییز و تحدیق بعمل آورده، و صرف بر بیع دوا اکتفا نکرده، بلکه طب و علاج و تفریق در استقامت و اعوجاج پیش نظر داشته، و نیز بصنیع کسانی که اسناد را که رکن و عماد است، پیشنهاد خاطر نداشته اند، و بنقل از صحف و دفاتر و جریان علی هوس الخواطر همت گماشته، و از ذکر غث و ثمین، و واهی و متین اعراض نکرده، خود را از عداد علما بدر ساخته اند، راضی نشده و صیانت این کتاب از ذکرشان نموده، و قراءت و علم سنتی است که أخذ می کنند آن را اصاغر از اکابر، و اگر اسناد نمی بود، هرآینه می گفت هر کس آنچه می خواست.

و این تفاسیر او کتابی است شامل کامل و مهذب ملخص مفهوم منظوم که استخراج کرده شد از صد کتاب مسموعات سوای اجزاء و تعلیقات

ص:76

نسق کرده آن را بأبلغ مقدور خود از ایجاز و ترتیب، و تلفیق نموده آن را بغایت فحص و تنقیب، و آن جامع محاسن خصال تصنیف و تألیف است.

و هذه عبارة الثعلبی فی خطبة تفسیره: [بحمد اللّه نفتتح الکلام، و بتوفیقه نستنجح المطلب و المرام، و نسأله أن نصلی علی محمد خیر الانام، و علی آله البررة الکرام، و اصحابه انجم الظلام، انه الملک السّلام.

أما بعد: فان اللّه أکرمنا بکریم کتابه، و أنعم علینا بعظیم خطابه، و أنزل بفضله و رحمته القرآن، و جعله مهیمنا علی الکتب و الادیان، أمر فیه بالحکمة و زجر، و اعذر للحجة و أنذر، ثم لم یرض منا بسرد حروفه، و لا باقامة کلماته دون العمل بمحکماته، و لا بتلاوته و قراءته دون تدبر آیاته، و التفکر فی حقائقه و معانیه، و تفهم دقائقه و مبانیه، فقبض له رجالا موفقین، حتی صنفوا فیه المصنفات، و جمعوا علومه المتفرقات.

و انی منذ فارقت المهد الی أن بلغت الرشد اختلفت الی طبقات الناس، و اجتهدت فی الاقتباس من هذا العلم الذی هو للدین الاساس، و للعلوم الشرعیة الرأس، و وصلت الظلام بالضیاء، و الصباح بالمساء بعزم اکید و جهد جهید، حتی رزقنی اللّه تعالی و له الحمد من ذلک ما عرفت به الحق من الباطل، و المفضول من الفاضل، و الصحیح من السقیم، و الحدیث من القدیم، و البدعة من السنة، و الحجة من الشبهة، فالفیت المصنفین فی هذا الباب فرقا علی طرق:

فرقة هم اهل البدع و الاهواء، معوجة المسالک و الآراء، مثل البلخی (1) و الجبائی (2) و الاصفهانی (3) و الرمانی (4)، و قد امرنا بمجانبتهم، و ترک مخالطتهم،

ص:77


1- البلخی : أبو القاسم عبد اللَّه بن أحمد المتوفی ( 319 ) ه .
2- الجبائی : محمد بن عبد الوهاب البصری المتوفی ( 303 ) ه .
3- الاصفهانی : محمد بن بحر أبو مسلم المعتزلی المتوفی ( 322 ) ه .
4- الرمانی : أبو الحسن علی بن عیسی المتوفی ( 384 ) ه .

ورعا عن الاقتداء بأقوالهم و أفعالهم، و العلم دین فانظروا عمن تأخذون دینکم.

و فرقة ألفوا فأحسنوا غیر انهم خلطوا أباطیل المبتدعین بأقاویل السلف الصالحین، فجمعوا بین التمرة و البعرة، عثرة و غفلة، لا عقدا و نیة، مثل أبی بکر القفال (1)، و أبی حامد المقری (2)، و هما من الفقهاء الکبار و العلماء الخیار، و لکن لم یکن التفسیر حرفتهم و علم التأویل صنعتهم، و لکل علم رجال، و لکل مقام مقال.

و فرقة اقتصروا علی الروایة و النقل، دون الدرایة و النقد، مثل الشیخین:

أبی یعقوب اسحاق بن ابراهیم الحنظلی، و أبی اسحاق ابراهیم بن اسحاق الانماطی (3) و بیاع الدواء محتاج الی الاطباء.

و فرقة حرموا الاسناد الذی هو الرکن و العماد، فنقلوا من الصحف و الدفاتر و جروا علی هوس الخواطر، و ذکروا الغث و السمین، و الواهی و المتین، و لیسوا فی عداد العلماء، فصنت الکتاب عن ذکرهم، و القراءة و العلم سنة یأخذها الاصاغر عن الاکابر، و لولا الاسناد لقال من شاء ما شاء.

و فرقة حازوا قصب السبق فی جودة التصنیف و الحذق، غیر انهم طولوا کتبهم بالمعدات و کثرة الطرق و الروایات، و حشوها بما منه بد فقطعوا عنها طمع المسترشدین، مثل الامام أبی جعفر محمد بن جریر الطبری (4)، و شیخنا أبی محمد عبد اللّه بن حامد الاصبهانی، و ازدحام العلوم مضلة الفهوم.

ص:78


1- ابو بکر القفال : محمد بن علی الشافعی الفقیه المتوفی ( 365 ) ه .
2- ابو حامد : احمد بن محمد بن شارک الهروی الشافعی المتوفی ( 355 ) ه .
3- ابو اسحاق الانماطی ابراهیم بن اسحاق المتوفی ( 303 ) ه .
4- الطبری : محمد بن جریر بن یزید ابو جعفر المورخ المفسر المتوفی ( 310 ) - تاریخ بغداد ج 2 / 162

و فرقة جردوا التفسیر دون الاحکام، و بیان الحلال و الحرام، و الحل عن العویصات المشکلات، و الرد علی اهل الزیغ و الشبهات، کمشایخ السلف الماضین، و العلماء السابقین من التابعین و اتباعهم، مثل مجاهد (1)، و مقاتل (2)، و الکلبی (3)، و السدی (4)، رضی اللّه عنهم اجمعین و لکل من أهل الحق فیه غرض محمود و سعی مشکور، فلما لم أعثر فی هذا الشأن علی کتاب جامع مهذب یعتمد، و فی علم القرآن علیه یقتصر، و رأیت رغبة الناس عن هذا العلم ظاهرة، و هممهم عن البحث عنه قاصرة، و طبائعهم عن النظر فی البسائط نافرة، و انضاف الی ذلک سؤال قوم من الفقهاء المبرزین و العلماء المخلصین و الرؤساء المحتشمین أوجبت إسعافهم بمطلوبهم و رعایة حقوقهم تقربا الی اللّه عز و جل و أداء لبعض مواجب شکره، فان شکر العلم للّه و زکاته انفاقه، استخرت اللّه تعالی فی تصنیف کتاب شامل کامل، مهذب ملخص، مفهوم منظوم استخرج من زهاء مائة کتاب مجموعات مسموعات سوی ما التقطته و الاجزاء، و تلقفته عن أفواه المشایخ الکبار، و هم قریب من ثلاثمائة شیخ نسقته بأبلغ ما قدرت علیه من الایجاز و الترتیب و لفقته بغایة التنقیب و الترتیب، و ینبغی لکل مؤلف کتابا فی فن قد سبق إلیه ان لا یعدم کتابه بعض الخلال التی انا ذاکرها اما استنباط شیء کان مغفلا، أو جمعه

ص:79


1- مجاهد بن جبر : ابو الحجاج المکی التابعی المفسر المتوفی سنة ( 104 ) - غایة النهایة ج 2 / 41
2- مقاتل بن سلیمان بن بشیر الازدی البلخی المفسر المتوفی سنة ( 150 ) - تهذیب ج 10 / 279 - .
3- الکلبی : محمد بن السائب بن بشر النسابة المفسر المتوفی سنة ( 146 ) - تهذیب التهذیب ج 9 / 178 - .
4- السدی : اسماعیل بن عبد الرحمن الکوفی المفسر المتوفی سنة ( 127 ) .

ان کان متفرقا، أو شرحه ان کان غامضا، أو حسن نظم و تألیف، أو اسقاط حشو و تطویل، و أرجو أن لا یخلو هذا الکتاب عن هذه الخصال التی ذکرت و اللّه الموفق لاتمام ما نویت و قصدت].

دوم: آنکه دانستی که ابن عیینه این خبر را بسند پدر خود از امام همام حضرت جعفر صادق علیه السّلام از آبای طاهرین آن حضرت نقل کرده، و او از اکابر اعلام، و أجلۀ فخام، و اعاظم معتمدین، و مشاهیر موثوقین، و ائمۀ معتبرین، و اساطین دین سنیه است.

ابو زکریا یحیی بن شرف النووی در کتاب «تهذیب الاسماء و اللغات» گفته:

[سفیان بن عیینة تکرر فیها کثیرا، هو ابو محمد سفیان بن عیینة (بضم العین و السین) علی المشهور و یقال: (بکسرهما) و حکی: (فتح السین) أیضا، ابن أبی عمران میمون الکوفی، ثم المکی الهلالی مولاهم، مولی محمد بن مزاحم اخی الضحاک، و کان بنو عیینة عشرة خزازین حدث منهم خمسة: محمد، و ابراهیم، و سفیان، و آدم، و عمران، و أشهرهم و اجلهم سفیان، سکن سنة مکة و بها توفی، و هو من تابعی التابعین.

سمع الزهری، و عمرو بن دینار، و السبیعی، و عبد اللّه بن دینار، و محمد بن منکدر، و خلائق من التابعین و غیرهم.

روی عنه الاعمش، و الثوری، و مسعر، و ابن جریح، و شعبة، و همام (1) و وکیع و ابن المبارک، و ابن المهدی، و القطان (2)، و حماد بن زید (3)، و قیس بن الربیع

ص:80


1- هو همام بن یحیی الحافظ البصری المتوفی ( 164 ) تقدم ذکره .
2- القطان : هو یحیی بن سعید الحافظ البصری المتوفی ( 198 ) ه .
3- حماد بن زید بن درهم البصری المتوفی سنة ( 179 ) ه .

و الحسن بن صالح، و الشافعی، و ابن وهب، و أحمد بن حنبل، و ابن المدینی، و ابن معین، و ابن راهویه، و الحمیدی (1)، و خلائق لا یحصون من الائمة.

و روی الثوری، عن القطان، عن ابن عیینة.

و اتفقوا علی امامته و جلالته و عظم مرتبته.

روینا عن ابن وهب قال: ما رأیت أعلم بکتاب اللّه من ابن عیینة.

و قال ابو یوسف الغسولی: دخلت علی ابن عیینة، و بین یدیه قرصان من شعیر، فقال: انهما طعامی منذ اربعین سنة.

و قال الثوری: ابن عیینة احد الآخذین.

و قال ابو حاتم: أثبت اصحاب الزهری مالک، و ابن عیینة، و کان أعلم بحدیث عمرو بن دینار من شعبة.

و قال یحیی القطان: سفیان امام من اربعین سنة، و ذلک فی حیاة سفیان.

و قال یحیی: أثبت الناس فی عمرو بن دینار ابن عیینة.

و قال القطان: ما رأیت أحسن حدیثا من ابن عیینة.

و قال الشافعی: ما رأیت أحدا فیه من آلة العلم ما فی سفیان، و ما رأیت أحدا اکف عن الفتیا منه، و ما رأیت أحدا أحسن لتفسیر الحدیث منه.

و قال احمد بن عبد اللّه: کان ابن عیینة حسن الحدیث، و کان یعد من حکماء أصحاب الحدیث و کان حدیثه نحو سبعة آلاف حدیث، و لم یکن له کتب.

و روینا عن سعدان بن نصر قال: قال سفیان بن عیینة: قرأت القرآن و أنا ابن اربع سنین، و کتبت الحدیث و أنا ابن سبع سنین، و لما بلغت خمس عشرة، قال لی ابی: یا بنی قد انقطعت شرائع الصبی، فاختلط بالخیر تکن من أهله و اعلم

ص:81


1- هو عبد اللَّه بن الزبیر بن عیسی المکی المتوفی ( 219 ) تقدم ذکره .

انه لن یسعد بالعلماء الا من أطاعهم، فأطعهم تسعد، و اخدمهم تقتبس من علمهم، فجعلت امیل الی وجه أبی و لا اعدل عنها.

و روینا عن الحسن بن عمران بن عیینة قال: قال لی سفیان بالمزدلفة فی آخر حجة حجها: قد وافیت هذا الموضع سبعین مرة اقول فی کل مرة: اللّهمّ لا تجعله آخر العهد من هذا المکان، و قد استحییت من اللّه تعالی من کثرة ما أسأله، فرجع فتوفی السنة الداخلة.

و مناقبه کثیرة مشهورة و هو أحد أجداد الشافعیة فی طریق الفقه، کما سبق فی اول الکتاب و کان یقول فی تفسیر الحدیث

«من غشنا فلیس منا، من حمل علینا السلاح فلیس منا» : من تأوله علی ان المراد لیس علی هدینا و حسن طریقنا فقد اساء، و مراده ان یبقی تفسیره مسکوتا، لیکون ابلغ فی الزجر عن هذه المعاصی.

ولد سفیان سنة سبع و مائة و توفی یوم السبت غرة رجب سنة ثمان و تسعین و مائة، رحمه اللّه (1).

و ذهبی در «تذکرة الحفاظ» گفته:

[سفیان بن عیینة بن میمون العلامة الحافظ شیخ الاسلام ابو محمد الهلال الکوفی محدث الحرم. . .]-الی أن قال:

[و کان اماما، حجة، حافظا، واسع العلم، کبیر القدر، قال الشافعی: لولا مالک و سفیان لذهب علم الحجاز.

و عن الشافعی قال: وجدت أحادیث الاحکام کلها عند مالک سوی ثلاثین حدیثا، و وجدتها کلها عند ابن عیینة سوی ستة أحادیث.

قال عبد الرحمن بن مهدی: کان ابن عیینة أحفظ من حماد بن زید.

ص:82


1- تهذیب الاسماء و اللغات ج 1 / 224 - 225 .

قال حرملة: سمعت الشافعی یقول: ما رأیت أحدا فیه من آلة العلم ما فی سفیان، و ما رأیت اکف عن الفتیا منه، و ما رأیت أحدا أحسن لتفسیر الحدیث منه.

و قال ابن وهب: لا أعلم أحدا اعلم بالتفسیر منه، و قال أحمد: ما رأیت أعلم بالسنن منه.

و قال ابن المدینی: ما فی اصحاب الزهری أتقن من ابن عیینة، قال أحمد:

دخل ابن عیینة الیمن علی معن بن زائدة، و وعظه و لم یکن سفیان تلطخ بعد بجوائزهم.

قال العجلی: کان ابن عیینة ثبتا فی الحدیث، و حدیثه نحو من سبعة آلاف، و لم یکن له کتب.

و قال بهز (1) بن أسد: ما رأیت مثله و لا شعبة، قال یحیی بن معین: هو اثبت الناس فی عمرو بن دینار.

و قال ابن مهدی: عند سفیان بن عیینة من المعرفة بالقرآن و تفسیر الحدیث ما لم یکن عند الثوری](2)-الخ.

و نیز ذهبی در «عبر» در سنۀ سبع و تسعین و مائة، گفته:

[و فیها أو سنة ثمان توفی الامام العلم أبو محمد سفیان بن عیینة الهلالی مولاهم الکوفی شیخ الحجاز فی اول رجب و له احدی و تسعون سنة.

سمع زیاد بن علاقة، و الزهری، و الکبار، قال الشافعی: لولا مالک، و سفیان لذهب علم الحجاز، و قال ابن وهب: لا اعلم أحدا أعلم بالتفسیر منه، و قال أحمد العجلی: کان حدیثه نحوا من سبعة آلاف حدیث، و لم یکن له کتاب، و کان

ص:83


1- بهز بن اسد أبو الاسود العمی البصری المتوفی قیل سنة ( 198 ) .
2- تذکرة الحفاظ ج 1 / 262 - 263

ثبتا فی الحدیث.

و قال بهز بن أسد: ما رأیت مثل ابن عیینة، فقیل له: و لا شعبة؟ قال: و لا شعبة، و قال أحمد: ما رأیت أحدا اعلم بالسنن منه](1).

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته:

[سفیان بن عیینة أبو محمد الهلالی مولاهم الکوفی الاعور أحد الاعلام.

عن الزهری، و عمرو بن دینار. و عنه أحمد، و علی الزعفرانی، و من شیوخه الاعمش، و ابن جریح.

ثقة، ثبت، حافظ، امام، مات فی رجب-(198)](2).

و عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنۀ ثمان و تسعین و مائة، گفته:

[و فی اول رجب منها: توفی شیخ الحجاز و أحد الاعلام أبو محمد سفیان ابن عیینة الهلالی مولاهم الکوفی الحافظ نزیل مکة، و له احدی و تسعون سنة، و حج سبعین حجة.

قال الشافعی: لولا مالک، و ابن عیینة لذهب علم الحجاز، و قال ابن وهب:

لا أعلم أحدا أعلم بالتفسیر من ابن عیینة.

و قال أحمد بن حنبل: ما رأیت أحدا أعلم بالسنن من ابن عیینة، و قال غیرهم من العلماء: کان اماما عالما، ثبتا ورعا، مجمعا علی صحة حدیثه و روایته.

روی عن الزهری، و أبی اسحاق السبیعی، و عمرو بن دینار، و محمد بن منکدر، و أبی الزناد، و عاصم بن أبی النجود المقری، و الاعمش، و عبد الملک بن

ص:84


1- العبر فی خبر من غبر ج 1 / 321 ط الکویت .
2- الکاشف ج 1 / 379 .

عمیر، و غیر هؤلاء من أعیان العلماء.

و روی عنه الامام الشافعی، و شعبة بن الحجاج، و محمد بن اسحاق، و ابن جریح، و الزبیر بن بکار، و عمر بن مصعب، و عبد الرزاق بن همام الصنعانی، و یحیی بن اکثم القاضی، و غیر هؤلاء العلماء الاعلام ممن یکثر عددهم فی الانام.

و قال الشافعی: ما رأیت أحدا فیه من آلة الفتیا ما فی سفیان، و ما رأیت اکف عن الفتیا منه، و قال سفیان: دخلت الکوفة و لم یتم لی عشرون سنة، فقال أبو حنیفة لاصحابه و لاهل الکوفة: جاءکم حافظ علم عمرو بن دینار، قال: فجاء الناس یسألونی عن عمرو بن دینار، فأول من صیرنی محدثا أبو حنیفة، فذاکرته، فقال لی: یا بنی ما سمعت من عمر الا ثلاثة أحادیث یضطرب فی تلک الاحادیث.

توفی سفیان رحمة اللّه علیه بمکة. قلت: و قبره معروف مکتوب علیه بالخط الکوفی اسمه](1).

سوم آنکه: ذکر نمودن صاحب «وسیلة المآل» این روایت را در کتاب خود نیز دلالت بر اعتبار و اعتماد و بطلان ادعای وضع آن دارد، زیرا که در ما بعد انشاء اللّه تعالی خواهی دریافت که احادیث و روایات این کتاب معتبر و معتمد، و لائق احتجاج و استدلال است، زیرا که از تصریح او در شروع آن ظاهر است که در آن درر فوائد مثمنه، و غرر احادیث صحیحه و حسنه و زبدۀ آنچه تدوین کرده اند جمعی از علما، که ذکر شان کرده، و عمدۀ آنچه تصحیح و اتقان آن نموده اند وارد نموده، و سلوک سبیل سداد نموده، و این کتاب از احسن تآلیف در این شأن و اتقن مصنفات است، که سلوک کرده شد در آن طریق اتقان، و ترک کرده در آن آنچه شدید الضعف است، و شاهدی که موجب تقریب باشد

ص:85


1- مرآة الجنان ج 1 / 459 .

ندارد، و مجانبت نموده احادیثی را که تکلم کرده شد در اسناد آن و شمار کرده اند حفاظ آن را از موضوع.

و همچنین از عبارات اوائل «تذکرۀ خواص الامه» سبط ابن الجوزی، و «نظم درر السمطین» محمد بن یوسف زرندی، و «هدایة السعداء» ملک العلماء دولت آبادی، و «جواهر العقدین» نور الدین سمهودی، و «فصول مهمه» ابن الصباغ مالکی، و «صراط سوی» محمود قادری شیخانی، و «اربعین» جمال الدین محدث، که انشاء اللّه تعالی در بعض مجلدات آتیه مذکور خواهد شد، و بعض آن سابقا شنیدی، ظاهر است که روایات مذکوره در این کتب قابل اعتماد و اعتبار است، نه لائق استهزاء و سخریه و انکار.

«پس از نقل حدیث سکوت بر آن دلیل قبول است»

چهارم آنکه: فاضل مخاطب در باب چهارم این کتاب، اعنی «تحفه» سکوت را بعد نقل روایتی، اگر چه از مخالف مذهب منقول باشد، دلیل تسلیم و قبول گردانیده، آن را حجت و برهان بر اهل مذهب ناقل ساخته، که حضرت او روایت عقیلی را که در «میزان» ذهبی منقول است مثبت ذم و لوم زراره پنداشته، و سکوت صاحب «مجالس المؤمنین» را بر آن دلیل حجیت و مقبولیت آن نزد صاحب «مجالس» انگاشته، پس نقل نمودن این همه ائمۀ اعلام و اکابر مشایخ فخام سنیه این روایت را، و آن هم بطریق خویش نه بطریق خصم، در کتب تفسیر و حدیث، و سکوت بر آن بأولویت تمامتر حجت خواهد شد، و احتجاج اهل حق بآن صحیح

ص:86

خواهد بود، و تعنت جاحدین و مکابرۀ معاندین نفعی بایشان نخواهد رسانید.

پنجم آنکه: در ما بعد می دانی که نزد فاضل رشید که تلمیذ رشید مخاطب وحید است نیز تأسیا بجنابه نقل روایتی اگر چه از طریق خود نباشد و سکوت بر آن دلیل تسلیم و قبول و ثبوت و تحقق آن نزد ناقل است، و نزد حضرت رشید داب کافۀ عقلا است که روایات غیر مرضیه خود را رد می کنند و سکوت بر آن نمی نمایند، و استدلال بروایتی که ناقل آن سکوت بر آن کرده باشد، گو از جانب مخالف نقل کرده باشد، اهل مذهب جانب مخالف را جائز است، و احتجاج خود را بروایت منقوله در «تفسیر منهج الصادقین» بأتم و آکد وجوه ثابت می داند، بزعم ثبوت قبول آن حسب داب صاحب «منهج الصادقین» و داب کافۀ عقلا.

پس مطابق افادۀ فاضل رشید این روایت که بسیاری از ائمۀ أماثل و مشایخ افاضل سنیه بطریق خویش نقل کرده اند، و سکوت بر آن ورزیده بالاولی حجت و دلیل خواهد بود، و رد و ابطال آن برهان عجز و تعصب صریح خواهد شد، و احتجاج و استدلال اهل حق بأتم و آکد وجوه ثابت خواهد گردید، و اگر این روایت سند و حجت نباشد، خروج این حضرات از جملۀ ذوی العقول، و ولوجشان در جماعۀ سفهاء و؟ ؟ هول حسب افاد؟ ؟ رشید عمدة الفحول لازم آید.

و محتجب نماند که در احتجاج ما و احتجاج فاضل رشید بروایت «تفسیر منهج الصادقین» فرق است بوجوه عدیده:

اول آنکه: روایت منقوله در منهج الصادقین ثبوت نقل آن از طریق اهل حق، فاضل رشید ظاهر نساخته، و نه در واقع چنین است، بخلاف

ص:87

این روایت که بلا شبهه از طریق اهل سنت منقول است.

دوم آنکه: ناقلین روایت مذکوره جمعی کثیر و جمعی؟ ؟ غفیر از اهل سنت اند، بخلاف روایت منهج الصادقین که از مثل این جماعة کثیر نقل آن ثابت نشده.

سوم آنکه: روایت مذکوره را جمعی از ائمه و اساطین سنیه در فضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام ذکر کرده اند، بخلاف روایت «منهج الصادقین» که کسی از اهل حق آن را در فضائل شیخین ذکر ننموده.

و هر گاه این همه دانستی، پس بدان که بعد ثبوت اعتبار و اعتماد این روایت حسب افادات اکابر و أعاظم سنیه، ما را احتیاجی به دفع توهمات ابن تیمیه باقی نماند، لکن بنابر مزید توضیح بیان، و تشیید ارکان ایقان، و نهایت تخجیل ارباب عدوان، حبل هفوات فظیعه اش را مبتور، و عقد خزرات اعتراضات شنیعه اش را هباء منثور می گردانم، و ظاهر می سازم که این تلمیعات و تسویلات دور از کار، و تلفیقات و تزویقات عصبیت آثار، سراسر موجب کمال هوان و صغار، و مورث صدگونه خجل و احتقار، و مایه حیرت سرشار، و سبب سراسیمگی افکار، و باعث استهزای صغار و کبار است.

و گو ابن تیمیه حسب بالاخوانی معتقدین جنانی او از اساطین منقدین و اماثل محققین ایشان است، و کمال علم و دقت نظر، و ثقوب ذهن و مهارت و حذاقت، و طول باع و کثرت اطلاع، و حیازت قصب سبق در فضائل سنیه، و اجتناء قطوف محامد علیه برای او ثابت می سازند، لکن در مقابلۀ اهل حق بسبب محامات باطل و ستر انوار صدق، مانا(1)

ص:88


1- مانا : شبیه .

می گردد بعوام متهورین، و قاصرین متحیرین، که بلا خوض و غور، و بلا فکر و رویه و عدم مبالات آنچه در دلشان می گذرد بر زبان می رانند، و لیس لهم من عقلهم رقیب رادع و لا حاجز مانع.

و بالجمله حاصل اعتراض اول ابن تیمیه آن است که اجماع کرده اند مردم بر آنکه آنچه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله بغدیر خم ارشاد فرموده، وقت رجوع آن حضرت از حجة الوداع بوده، و آن حضرت بعد ارشاد حدیث غدیر بمکه تشریف نبرده، بلکه بمدینۀ منوره رجوع فرموده، و در این روایت مذکور است که حارث بن نعمان آمد به ابطح، و ابطح بمکه است نه بمدینه، و این معنی دلالت می کند بر اینکه این روایت (العیاذ باللّه) بر بافتۀ جاهلی است که نمی داند که قصۀ غدیر خم کدام وقت بود-انتهی.

و هر چند در بادی نظر این اعتراض خیلی متین و قوی می نماید، و ناظر غیر متأمل را بوسواس و حیرت می اندازد، لیکن بعد از اندک تدبر ظاهر می شود که این اعتراض نهایت واهی و فاسد و باطل و پا در هوا است، و صدور آن از چنین امام الائمۀ سنیه، و شیخ الاسلام که بر تحقیقات و تنقیدات او می نازند، و جانهای نازنین خود بر افادات او می بازند، نهایت موجب حیرت و عجب است.

«أبطح در أبطح مکه منحصر نیست»

زیرا که ابن تیمیه بی تدبر و تأمل و بلا دلیل و شاهد (أبطح) را منحصر در أبطح مکه گمان کرده، و بآن استدلال بر کذب روایت صحیحه نموده، خود را پیش ارباب تحقیق و امعان رسوا ساخته.

ص:89

در این روایت مراد از (أبطح) ، نه ابطح مکه است، و نه أبطح منحصر است در أبطح مکه.

ابو نصر جوهری در «صحاح» گفته:

[و الابطح: مسیل واسع فیه دقاق الحصی، و الجمع الاباطح، و البطاح أیضا علی غیر القیاس.

قال الاصمعی: یقال: بطاح بطح، کما یقال: عوام و عوم، حکاه أبو عبیدة:

و البطیحة و البطحاء مثل الابطح و منه بطحاء مکه].

از این عبارت ظاهر است که اصل معنی (أبطح) مسیل واسع است که در آن سنگریزههای باریک باشد، و بطحا مثل ابطح است، و بطحاء مکه را بلحاظ معنای جنسی بطحاء می گویند.

و ابو الفتح ناصر بن عبد السید بن علی المطرزی که از اکابر علما و فقها و ادبا است و محامد و مناقب او از «وفیات (1)الأعیان» و «مرآة (2) الجنان» و «کتائب اعلام الاخیار» و «جواهر (3) مضیئه» و امثال آن ظاهر است، در کتاب «المغرب فی ترتیب المعرب» گفته:

[البطحاء: مسیل ماء فیه رمل و حصی، و منها بطحاء مکة، و یقال له:

الابطح أیضا، و هو من البطح النبط]-انتهی.

از این عبارت ثابت است (أبطح) از قبیل اعلام نیست، بلکه مراد از آن معنای جنسی است که، و ظاهر است که معنای جنسی (أبطح) عام است، هر جا که مسیلی باین صفت متحقق شود، اطلاق (أبطح) در آنجا

ص:90


1- وفیات الأعیان ج 2 / 199 .
2- مرآة الجنان ج 4 / 20 - 21 .
3- الجواهر المضیئة ج 2 / 190 .

جائز خواهد شد.

و مجد الدین محمد بن یعقوب فیروزآبادی در کتاب «قاموس» گفته:

[و البطح کالکتف، و البطیحة و البطحاء و الابطح: مسیل واسع فیه دقاق الحصی ج اباطح، و بطاح، و بطائح، و تبطح السیل اتسع فی البطحاء، و قریش البطاح الذین ینزلون بین اخشبی مکة].

و ابو الفضل محمد (1)بن خالد در «صراح» گفته:

أبطح: آب رود در سنگلاخ، أباطح بطاح ج، و الثانی علی غیر القیاس، و یقال: بطاح و بطح، کما یقال: عوام و عوم، بطیحة بطحاء، مثله و منه بطحاء مکة، و بطائح النبط بین العراقین، و تبطح السیل، أی اتسع فی البطحاء].

و ابن اثیر در «نهایة» گفته:

[و فی حدیث عمر انه أول من بطح المسجد، و قال: ابطحوه من الوادی المبارک، أی القی فیه البطحاء و هو الحصی الصغار، و بطحاء الوادی و أبطحه حصاه اللین فی بطن المسیل، و منه الحدیث انه صلّی بالابطح، یعنی أبطح مکة مسیل وادیها، و یجمع علی البطاح و الباطح، و منه قیل قریش البطاح: هم الذین ینزلون اباطح مکة و بطاحها].

از این عبارت ظاهر است که أبطح مکه را أبطح بهمین سبب می گویند که آن مسیل وادی است، و أبطح از أسمای جنس است، نه از اعلام شخصیه، و نیز قول او: و قریش البطاح-الخ، دلالت دارد بر آنکه در مکه صرف یک ابطح نیست: بلکه بطاح متعدده است، و بهمین سبب

ص:91


1- محمد بن عمر بن خالد فرغ من الصراح فی ترجمة الصحاح سنة ( 681 ) .

قریش را قریش البطاح می گویند که در اباطح مکه و بطاح آن نازل می شوند:

و سیوطی در «در نثیر» گفته:

[و ابطح مکة: مسیل وادیها، الجمع بطاح، و أباطح، و قریش البطاح:

الذین ینزلون أباطح مکة].

و محمد طاهر گجراتی در «مجمع البحار» گفته:

[صلی بالابطح، أی مسیل وادی مکة] از این عبارت ظاهر است که ابطح مکه را أبطح بهمین سبب می گویند که آن مسیل وادی است، و ابطح از اعلام شخصیه نیست، بلکه اسم جنس است و ابطح مکه فردی است از افراد معنای کلی.

و شیخ فخر الدین (1) بن طریح النجفی در «مجمع البحرین و مطلع النیرین» گفته:

[فی الحدیث: انه صلی بالابطح، یعنی مسیل وادی مکة، و هو مسیل واسع فیه دقاق الحصی، اوله عند منقطع الشعب بن وادی منی، و آخره متصل بالمقبرة التی تسمی بالمعلی عند اهل مکة، و یجمع علی الاباطح و البطاح بالکسر علی غیر القیاس، و البطحاء مثل الابطح و منه بطحاء مکة].

و شیخ حسن بورینی (2)در «شرح دیوان عمر بن علی ابن الفارض» در شرح:

أسعد اخی و غننی بحدیث من حل الاباطح ان رعیت اخائی

ص:92


1- فخر الدین طریح بن محمد النجفی المتوفی سنة ( 1085 ) ه .
2- الحسن البورینی : بن محمد بن محمد الدمشقی الشافعی المتوفی ( 1024 ) ه .

گفته: [و الاباطح جمع الابطح، و هو مسیل واسع فیه دقاق الحصی].

و شیخ عبد الغنی النابلسی در شرح این شعر، گفته:

[کنی بمن حل الاباطح عن الروح الذی هو من أمر اللّه المفتوح منه فی الاجسام الانسانیة الکاملة العرفان].

و نیز حسن بورینی در «شرح دیوان ابن فارض» در شرح سفر:

یا ساکنی البطحاء هل من عودة احیی بها یا ساکنی البطحاء (1)

گفته: [البطحاء و الابطح: مسیل واسع فیه دقاق الحصی، جمعه أباطح و بطاح و بطائح و تبطح السیل اتسع فی البطحاء، و قریش البطحاء الذین ینزلون بین اخشبی مکة].

و نیز حسن بورینی در شرح:

و إذا وصلت الی ثنیات اللوی فانشد فؤادا بالابیطح طاحا (2)

گفته: [و الابیطح تصغیر أبطح و هو مسیل الماء فیه دقاق الحصا].

و نابلسی در شرح این شعر گفته:

[و الابیطح کنایة عن المقام الذاتی الجامع لجمیع الاسماء و الصفات].

و قاضی أبو عبد اللّه محمد (3) بن أحمد بن محمد بن مرزوق در «استیعاب شرح قصیده برده» در شرح شعر:

و احیت السنة البیضاء دعوته حتی حکت غرة فی الاعصر الدهر

بعارض جاد أو خلت البطاح بها سیب من الیم أو سیل من العرم

گفته: [و الابطح: مسیل واسع فیه دقاق الحصی، و الجمع الاباطح،

ص:93


1- شرح دیوان ابن الفارض ج 2 / 22 .
2- شرح دیوان ابن الفارض ج 2 / 41 .
3- محمد بن أحمد بن مرزوق التلمسانی المتوفی ( 781 ) ه .

و البطاح أیضا علی غیر قیاس، و بطاح بطح کعوام عوم، و البطیحة و البطحاء، مثل الابطح، و منه بطحاء مکة، و بطائح النبط بین العراقین، و تبطح السیل اتسع فی البطحاء].

و سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانی در «شرح مختصر تلخیص المفتاح» گفته:

[و قد تحصل الغرابة بتصرف فی الاستعارة العامیة، کما فی قوله شعر:

أخذنا بأطراف الاحادیث بیننا و سالت بأعناق المطی الاباطح

الاباطح: جمع أبطح، و هو مسیل الماء فیه دقاق الحصا.

و نظام الدین عثمان الخطائی (1) در حاشیۀ خود بر «شرح مختصر تلخیص المعانی» از تفتازانی، گفته:

[قوله: «و سالت بأعناق المطی، تلک الاحادیث البطاح» : الابطح، مسیل واسع فیه دقاق الحصی، یجمع علی الاباطح و البطاح علی غیر قیاس].

و محمد بن عبد الجبار المدعو بأبی نصر العتبی (2) در «تاریخ یمینی» در ذکر ابن خرکاش، گفته:

[فانسل تائها بین سمع الارض و بصرها تاباه الرعان و الاباطح و تلفظه القیعان و الصحاصح].

و شیخ احمد بن علی بن عمر الحنفی الطرابلسی المنینی (3)در کتاب «الفتح الوهبی علی تاریخ أبی نصر العتبی» گفته:

ص:94


1- الخطائی نظام الدین عثمان المتوفی سنة ( 901 ) ه .
2- العتبی أبو النصر محمد بن عبد الجبار الرازی المتوفی ( 427 ) ه
3- المنینی : احمد بن علی بن عمر الطرابلسی المتوفی ( 1172 ) ه .

[تاباه الرعان و الاباطح: الرعان جمع رعن، و هو انف الجبل الذی یتقدمه، و الاباطح جمع أبطح، و هو مسیل واسع فبه دقاق الحصی، و هو کنایة عن عدم استقراره بمکان، فکان الامکنة تاباه و لا تقبله].

و نیز شیخ احمد منینی در «فتح وهبی» گفته:

[و غصت، أی امتلأت بجموعهم، الاباطح جمع أبطح و هو المسیل الواسع فیه دقاق الحصی].

و علاوه بر تصریحات ائمۀ لغویین و ادبا از اطلاقات بلغا و فصحا، و اشعار اقحاح عرب عربا، استعمال (أبطح) در معنای جنسی ثابت است، چنانچه از عبارات سابقه اطلاق (اباطح) جمع (ابطح) در غیر مکه معظمه واضع است.

در قصیدۀ عمرو بن کلثوم (1) التغلبی، که آن قصیدۀ خامسه است از قصائد سبع معلقات، مذکور است:

[یدهدون الرؤس کما تدهدی حزاورة بأبطحها الکرینا].

و حسین زوزنی (2) در شرح آن گفته:

[الحزور: الغلام الغلیظ الشدید، و الجمع الحزاورة، یقول: یدحرجون رؤس أقرانهم، کما یدحرج الغلمان الغلاظ و الشداد المکرات فی مکان مطمئن].

و عبد الرحیم (3) بن عبد الکریم صفی پوری صاحب «منتهی الارب» در شرح آن گفته:

[یدهدون باسقاط الهاء لفظا و هو من الدهدهة، و هی الدحرجة، و قد تبدل

ص:95


1- عمرو بن کلثوم الثعلبی شاعر جاهلی توفی حدود ( 40 ) ق ه .
2- الزوزنی : حسین بن احمد الادیب المتوفی ( 486 ) ه .
3- عبد الرحیم صفی پوری فرغ من منتهی الارب سنة ( 1257 ) ه .

الهاء یاء، فیقال: دهدی یدهدی، و الحزاورة جمع حزور، و هو الغلام إذا اشتد و صلب، و الکرین جمع الکرة یقول: یدحرجون رؤس أقرانهم، کما یدحرج الغلمان الشداد الکرین فی مکان واسع مطمئن].

و نیز عمرو بن کلثوم در این قصیده بعد شعر مذکور، گفته:

[و قد علم القبائل من معد إذا قبب بابطحها بنینا].

و أبو عبد اللّه الحسین بن احمد الزوزنی در «شرح سبع معلقات» در شرح این شعر، گفته:

[یقول: قد علمت قبائل معد إذا بنیت قبابها بمکان ابطح، و القبب و القباب جمع قبة].

و عبد الرحیم صفی پوری در «شرح معلقات» در شرح این شعر، گفته:

[یقول: قد علمت قبائل من معد بن عدنان إذا بنیت قبابها بمکان واسع].

و احمد بن محمد المعروف بابن خلکان الشافعی در «وفیات الأعیان» گفته:

[و قال الشیخ نصر اللّه بن مجلی مشارف الصناعة بالمخزن و کان من ثقات اهل السنة: رأیت فی المنام علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه، فقلت له: یا أمیر المؤمنین تفتحون مکة، فتقولون: من دخل دار أبی سفیان، فهو آمن، ثم یتم علی ولدک الحسین یوم الطف ماتم، فقال: أ ما سمعت ابیات ابن الصیفی فی هذا؟ ، فقلت: لا، فقال اسمعها منه، ثم استیقظت فبادرت الی دار حیص بیص، فخرج الی، فذکرت له الرؤیا، فشهق و أجهش بالبکاء و حلف باللّه: ان کانت خرجت من فمی، أو خطی الی أحد و ان کنت نظمتها الا فی لیلتی هذه، ثم أنشدنی:

ملکنا فکان العفو منا سجیة فلما ملکتم سال بالدم أبطح

ص:96

و حللتم قتل الاساری و طالما غدونا علی الاسری فنعفو و نصفح

فحسبکم هذا التفاوت بیننا و کل اناء بالذی فیه ینضح

و انما قیل له: حیص بیص، لانه رأی الناس یوما فی حرکة مزعجة و أمر شدید، فقال: ما للناس فی حیص و بیص؟ ، فبقی علیه هذا اللقب، و معنی هاتین الکلمتین الشدة و الاختلاط، و یقول العرب: وقع الناس فی حیص و بیص، أی فی شدة و اختلاط.

و کانت وفاته لیلة الاربعاء سادس شعبان سنة أربع و سبعین و خمس مائة، ببغداد، و دفن من الغد فی الجانب الغربی فی مقابر قریش رحمه اللّه تعالی.

و کان إذا سئل عن عمره، یقول: أنا اعیش فی الدنیا مجازفة، لانه کان لا یحفظ مولده، و کان یزعم انه من ولد اکثم بن صیفی التمیمی حکیم العرب، و لم یترک أبو الفوارس عقبا، و صیفی (بفتح الصاد المهملة و سکون الیاء المثناة من تحتها و کسر الفاء و بعدها یاء-الخ-) و الحویزة (بضم الحاء المهملة و فتح الواو و سکون الیاء المثناة من تحتها و بعدها زاء، ثم هاء) و هی بلیدة من اقلیم خوزستان علی اثنی عشر فرسخا من الاهواز](1).

از این عبارت ظاهر است که ابن الصیفی در مصراع «فلما ملکتم سال بالدم ابطح» اطلاق أبطح بر ارض مقتل جناب امام حسین علیه السّلام کرده و مقتل آن حضرت در عراق است.

پس ثابت شد که أبطح منحصر در أبطح مکه نیست، بلکه مدلول أبطح معنای جنسی است که هر جا که متحقق خواهد شد، اطلاق أبطح بر آن توان نمود. و جلالت و عظمت ابن الصیفی شاعر هر چند از همین عبارت ظاهر است که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علی ما ذکر فیها

ص:97


1- وفیات الأعیان ج 2 / ( 364 )

در رؤیای شیخ نصر اللّه بن مجلی را بجواب سؤال پر ملالش حواله بأشعار بلاغت شعار ابن الصیفی فرموده و ابن مجلی بامتثال أمر حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام پیش ابن الصیفی شتافته، و عرض رؤیای صادقانه بر او نموده، و مطابقت آن با واقع از بیان ابن الصیفی دریافته، لکن ترجمۀ ابن الصیفی هم باید شنید تا زیاده تر عظمت و جلالت او ظاهر گردد.

پس باید دانست که ابن خلکان در «وفیات الأعیان» قبل عبارت مذکوره گفته:

[ابو الفوارس سعد بن محمد بن سعد بن الصیفی التمیمی الملقب شهاب الدین المعروف بحیص بیص الشاعر المشهور کان فقیها شافعی المذهب، تفقه بالری علی القاضی محمد بن عبد الکریم الوازن، و تکلم فی مسائل الخلاف، الا انه غلب علیه الادب و نظم الشعر، و اجاد فیه مع جزالة لفظه، و له رسائل فصیحة بلیغة، ذکره الحافظ ابو سعد السمعانی فی کتاب «الذیل» ، و اثنی علیه، و حدث بشیء من مسموعاته، و قرأ علیه دیوانه و رسائله، و أخذ الناس عنه أدبا و فضلا کثیرا، و کان من أخبر الناس بأشعار العرب و اختلاف لغاتهم، و یقال: انه کان فیه تیه و تعاظم، و کان لا یخاطب أحدا الا بالکلام العربی.

و کانت له حوالة بمدینة الحلة، فتوجه إلیها لاستخلاص مبلغها، و کانت علی ضامن الحلقة (1)، فسیر غلامه إلیه، فلم یعرج علیه و شتم استاذه، فشکاه الی والی الحلة، و هو یومئذ ضیاء الدین مهلهل بن أبی العسکر الجاوانی (2)، فسیر معه بعض غلمان الباب لیساعده، فلم یقنع ابو الفوارس منه بذلک، فکتب إلیه

ص:98


1- فی نسخة : علی ضامن الحلة .
2- فی نسخة : الحلوانی .

یعاتبه و کانت بینهما مودة متقدمة: «ما کنت اظن ان صحبة السنین و مودتها یکون مقدارها فی النفوس هذا المقدار، بل کنت اظن أن الخمیس الجحفل لوزن لی عرضا لقام بنصری من آل أبی العسکر حماة غلب الرقاب (1)، فکیف بعامل سویقة، و ضامن حلیلة و حلیقة؟ و یکون جوابی فی شکوای ان ینفذ إلیه مستخدم یعاتبه، و یأخذ ما قبله من الحق، لا و اللّه:

ان الاسود اسود الغاب همتها یوم الکریهة فی المسلوب لا السلب

و باللّه اقسم و نبیه و آل بیته، لئن لم تقم لی حرمة یتحدث بها نساء الحلة فی اعراسهن و مناجاتهن، لا أقام ولیک بحلتک هذه، و لو امسی بالجسر أو القناطر، هبنی خسرت حمر النعم أ فأخسر أبیتی و اذلاه و اذلاه و السلام» .

و کان یلبس زی العرب و یتقلد سیفا، فعمل فیه ابو القاسم (2)بن الفضل الاتی ذکره فی حرف الهاء ان شاء اللّه تعالی.

و ذکر العماد فی «الخریدة» للرئیس علی بن الاعرابی الموصلی و ذکر انه توفی سنة سبع و اربعین و خمسمائة.

کم تباری و کم تطول طرطو رک ما فیک شعرة من تمیم

فکل الضب و اقرط الحنظل الیا بس و اشرب ما شئت بول الظلیم

لیس ذا وجه من یضیف و لا یق ری و لا یدفع الاذی عن حریم

فلما بلغت الابیات أبا الفوارس المذکور عمل:

لا تضع من عظیم قدر و ان کن ت مشارا إلیه بالتعظیم

ص:99


1- ناظر الی قول الحماسی :اذن لقام بنصری معشر خشن * عند الحفیظة ان ذو لوثة لانا
2- هبة اللَّه بن الفضل بن القطان الشاعر البغدادی المتوفی ( 558 ) ه .

فالشریف الکریم ینقص قدرا بالتعدی علی الشریف الکریم

ولع الخمر بالعقول رمی الخم ر بتنجیسها و بالتحریم](1)

-الخ.

از این عبارت ظاهر است که حیص بیص فقیه شافعی المذهب بوده، و ابو سمعانی مدح او نموده، و تحدیث از او نموده، و مردم از او ادب و فضل کثیر اخذ نمودند، الی غیر ذلک.

و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی نیز اشعار بلاغت شعار ابن الصیفی را در ترجمۀ او ذکر کرده، و مثل ابن خلکان بمدح و ثنای او لب گشوده حیث قال فی «مرآة الجنان» فی وقائع سنة اربع و سبعین و خمسمائة:

[و فیها توفی حیص بیص ابو الفوارس سعد بن محمد التمیمی الشاعر و له دیوان معروف وافر الأدب، متضلعا من اللغة، بصیرا بالفقه و المناظرة. و قال الشیخ نصر اللّه بن مجلی: قال ابن خلکان: و کان من ثقات أهل السنة: رأیت فی المنام علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه، فقلت: یا امیر المؤمنین تفتحون مکة و تقولون: من دخل دار أبی سفیان، فهو آمن، ثم یتم علی ولدک الحسین ماتم، فقال لی: أ ما سمعت ابیات ابن الصیفی فی هذا؟ فقلت: لا، فقال:

اسمعها منه، ثم استیقظت، فبادرت الی دار ابن الصیفی، فخرج الی، فذکرت له الرؤیا، فشهق و أجهش بالبکاء و حلف باللّه ان کانت خرجت من فمی أو خطی الی أحد و ان کنت نظمتها الا فی لیلتی هذه، ثم انشدنی:

ملکنا فکان العفو منا سجیة فلما ملکتم سال بالدم أبطح

و حللتم قتل الاساری و طالما غدونا علی الاسری فنعفو و نصفح

ص:100


1- وفیات الأعیان ج 2 / 362 .

و حسبکم هذا التفاوت بیننا و کل اناء بالذی فیه یرشح].

و انما قیل له: حیص و بیص، لانه رأی الناس یوما فی حرکة مزعجة و أمر شدید، فقال: ما للناس فی حیص بیص؟ فبقی علیه هذا اللقب، و معنی هاتین الکلمتین الشدة و الاختلاط]. (1) و شهاب الدین احمد بن محمد بن عمر الخفاجی المصری در «ریحانة الالباء» (2) در ترجمۀ قطب الدین المکی النهروانی، گفته: [و عن الشیخ نصر اللّه بن مجلی: انه رأی فی المنام سیدنا أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه، فقال له: یا أمیر المؤمنین تفتحون مکة و تقولون: من دخل دار أبی سفیان، فهو آمن و قد تم علی ولدک الحسین منهم ماتم؟ فقال له: أ ما سمعت أبیات ابن الصیفی؟ یعنی به الحیص بیص، فقال: لا، قال: اسمعها منه، فلما انتبه ذهب الی داره و ذکر له ما رأی فی منامه، فبکی و حلف انه نظمها فی هذه اللیلة و لم یقف علیها سواه و هی هذه و أنشدها له:

ملکنا فکان العفو منا سجیة فلما ملکتم سال بالدم أبطح

و حللتم قتل الاساری و طالما غدونا علی الاسری نمن و نصفح

و حسبکم هذا التفاوت بیننا و کل اناء بالذی فیه ینضح

و محمد بن فضل اللّه المحبی در «خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر» بترجمۀ عبد اللّه بن قادر، گفته:

[و له مضمنا فی النصیحة و حسن الصحبة:

صدیقک ان أخفی عیوبا لنفسه و أظهر عیبا فیک و هو یصرح

ص:101


1- مرآة الجنان ج 3 / 399
2- قطب الدین النهروانی : محمد بن احمد المکی الحنفی المتوفی ( 990 ) ه .

فخذ غیره و اترک مناهج وده فکل اناء بالذی فیه یرشح

أصله ما فی تاریخ ابن خلکان: قال الشیخ نصر اللّه بن مجلی و کان من ثقات أهل السنة: رأیت فی المنام علی بن أبی طالب، فقلت له: یا امیر المؤمنین تفتحون مکة، فتقولون: من دخل دار أبی سفیان، فهو آمن، ثم یتم علی ولدک الحسین یوم الطف ماتم؟ فقال لی: اما سمعت ابیات ابن الصیفی فی هذا؟ فقلت: لا، فقال: اسمعها منه، ثم استیقظت، فبادرت الی دار حیص بیص، فخرج الی، فذکرت له الرؤیا، فشهق و اجهش بالبکاء و حلف باللّه ان کان خرجت من فمی أو خطی الی أحد، و ان کنت نظمتها الا فی لیلتی هذه، ثم انشدنی:

ملکنا فکان العفو منا سجیة فلما ملکتم سال بالدم ابطح

و حللتم قبل الاساری و طالما غدونا علی الاسراء نعفو و نصفح

و حسبکم هذا التفاوت بیننا و کل اناء بالذی فیه ینضح].

و هر گاه ثابت شد که «أبطح» بمعنی مسیل وادی است و اطلاق «أبطح» منحصر در أبطح مکه نیست، بلکه در دیگر مقامات هم اثبات «أبطح» کرده اند، پس در اطلاق «أبطح» بر مسیل بعض اودیة مدینۀ منوره، هیچ فسادی لازم نمی آید، بلکه قطعا و حتما صحیح باشد و در مدینۀ منوره اودیۀ عدیده است، چنانچه از ملاحظۀ «خلاصة الوفا» و امثال آن ظاهر می شود و علاوه بر این وجود بطحا در مدینۀ منوره بتصریح تمام ثابت است.

سید نور الدین سمهودی در کتاب «خلاصة الوفا بأخبار دار المصطفی» در حرف الباء من الفصل الرابع فی بقاعها و آطامها و بعض اعمالها و اعراضها و جبالها، گفته:

ص:102

[البطحاء یدفع فیها طرف اعظم (1) الشامی، و ما دبر من الصلصلین (2)، و تدفع هی من بین الجبلین فی العقیق]-انتهی. (3) از این عبارت ثابت است که بطحاء در مدینۀ منوره موجود معروف است و از عبارت «قاموس» و «مغرب» ثابت شد که بطحا و «أبطح» بیک معنی است، و از دیگر عبارات هم ثابت است که بطحا بمعنی «أبطح» است.

ابو عمرو عثمان بن عمر المعروف بابن الحاجب النحوی المالکی در «شافیه» در بحث جمع گفته:

[و الصفة نحو عطشی علی عطاش، و نحو حرما علی حرامی، و نحو بطحاء علی بطاح].

و احمد بن الحسن الجاربردی در «شرح شافیه» گفته:

[ثم ذکر المحدود کبطحاء و هی مسیل واسع فیه دقاق الحصی و منه بطحاء مکة].

و سیوطی در «شرح شواهد مغنی» در شرح شعر فرزدق:

تنح عن البطحاء ان قدیمها لنا و الجبال الراسیات القوارع

گفته: [و البطحاء: الموضع الواسع، و أراد بها بطحاء مکة].

پس اطلاق «أبطح» بر بطحاء مدینه، حسب این افادات بلا ریب

ص:103


1- اعظم ( بضم الظاء ) جمع عظم : جبل کبیر .
2- صلصل : جبل معروف علی سبعة أمیال من المدینة و یقال فیه : الصلصلان بالتثنیة .
3- وفاء الوفا بأخبار دار المصطفی : 1148

و تشکیک و بغیر مزاحمت وسواس رکیک، سائغ و جائز باشد و للّه الحمد علی ذلک حمدا جمیلا.

و نیز سید سمهودی در «خلاصة الوفا» بعد نقل قولی از ابو عبیده در بیان حال عقیق، گفته:

[و قال غیره: أعلی أودیة العقیق النقیع، و صدور العقیق ما وقع فی النقیع من قدس، و ما اقبل من الحرة و نقل ابن شبه: أن سیل العقیق یأتی فی موضع یقال له: بطاویح، فیصب ذلک فی النقیع علی اربعة برد من المدینة فی یمانیها (1)] از این عبارت ظاهر است که صدور عقیق را بطاویح می گویند و علاوه بر این همه، بحمد اللّه و حسن توفیقه، بالخصوص وجود «أبطح» هم در مدینۀ منوره ثابت است.

حسین بن معین الدین میبذی در «فواتح» گفته:

تعییر خرتیره ولید بن مغیره:

یهددنی بالعظیم الولید فقلت أنا ابن أبی طالب

أنا ابن المبجل بالابطحین و بالبیت من سلفی غالب

فلا تحسبنی أخاف الولید و لا اننی منه بالهائب

تهدید: بیم کردن، و عظمت: بزرگ شدن، و ولید: پسر مغیره بن عبد اللّه بن عمرو بن مخزوم بن یقظة بن مره بن کعب بن لوی بن غالب و هر دو از مشرکان مکه بودند. و ولید تهدید حضرت مرتضی کرم اللّه وجهه می کرد، مرتضی با او درشتی نمود، و او از آن صورت شکوه داشت، و ابو طالب گفت: ما أنا بدون المغیرة و لا علی بدون الولید، فلم یتوعده، پس مرتضی کرم اللّه وجهه این قطعه را بنظم فرمود. و ولید

ص:104


1- وفاء الوفاء : 1070 مع اختلاف قلیل .

در سال هجرت در مکه بمرد و شعبی گردید. ولید در وقت مرگ جزع کرد، ابو جهل گفت: این جزع از چیست؟ ، گفت: و اللّه نه از مرگ می ترسم، و لیکن بیم از آن دارم که دین أبی کبشه در مکه ظاهر شود، ابو سفیان گفت: مترس، عهده بر من که دین او ظاهر نشود.

و وجه اطلاق أبی کبشه بر حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله آنست که آمنه مادر آن حضرت دختر وهب بن عبد مناف بود، و مادر وهب، عمره بنت وجر بن غالب، و کنیت وجر: ابو کبشه. و او در بت پرستی مخالفت قریش کردی، و کوکب شعرای عیوق، که مشهور است بشامی، پرستیدی، و چون حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله و سلم هم در بت پرستی قریش، مخالفت قریش فرمود، او را ابو کبشه می گفتند، و غرض از کریمۀ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ اَلشِّعْری (1)آنست که مصطفی صلی اللّه علیه و آله و سلم اگر چه موافق أبی کبشه است در نفی بتان، اما مخالف او است در اعتقاد ربوبیت شعری.

و تبجیل: بزرگ: داشتن، و أبطح: خانۀ فراخ که در او سنک ریزه بود و مراد از أبطحین رودخانۀ مکه و رودخانۀ مدینه که آن را وادی العقیق گویند. . .]-الی أن قال:

می فرماید: بیم می کند مرا ببلای عظیم ولید، پس گفتم: من پسر أبی طالبم، من پسر بزرگ داشته ام بدو رودخانه مکه و مدینه و بخانۀ کعبه، از پدران من است غالب، مپندار مرا که می ترسم از ولید، و مپندار که من از او ترسنده ام](2)-انتهی.

ص:105


1- النجم : 49 .
2- فواتح للمیبذی : 197

از این عبارت بکمال صراحت و ظهور واضح است که در مدینۀ منوره هم «أبطح» موجود است که آن وادی عقیق است و مراد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از أبطحین، أبطح مکه و أبطح مدینه است.

وا عجباه که ابن تیمیه با این همه جلالت و عظمت و تحقیق و تدقیق و مهارت و حذاقت که معتقدینش ادعای آن دارند، بسبب غلبۀ تعصب چنان بیخود گردیده که «أبطح مکه منحصر دانسته و چنان پنداشته که در مدینۀ منوره «أبطح» وجودی ندارد، و به این خوش فهمی تکذیب روایت صحیحه که أئمه و اساطین سنیه نقل کرده اند، خواسته!

جواب از شبهۀ دوم ابن تیمیة

و أما اعتراض ثانی که حاصلش این است که سوره سَأَلَ سائِلٌ مکیه است که بمکه قبل هجرت، ده سال یا زیاده پیش از واقعۀ غدیر خم نازل شده، پس چگونه نازل شده باشد بعد این؟ پس وهن و رکاکت و بطلان و عدم تمامیت آن واضحتر است از آنکه بر آحاد طلبۀ علوم تفسیر مخفی تواند شد، چه جا علما و فضلا! ، چه جا چنین شیخ الاسلام و مقتدای اعلام! لیکن همانا هوی و حب مذهب آباء دیدۀ او را از ادراک حق باز داشته که امور واضحه را هم نمی بیند، و به احتمالات صحیحه التفات نکرده، بتوهمات واهیه تکذیب روایات ثابته جابجا می خواهد.

بالجمله ائمة سنیه جاها احتمال تعدد نزول آیات برای رفع اشکالات و اعضالات ذکر می کنند، و افاده می نمایند که بسیاری از آیات است که مکرر نازل شده، پس اگر این آیت نیز مکررا نازل شده باشد، کدام

ص:106

مانع برای تکرار نزول است؟ علامه جلال الدین سیوطی در کتاب «الاتقان فی علوم القرآن» گفته:

[النوع الحادی عشر ما تکرر نزوله صرح جماعة من المتقدمین و المتأخرین بأن من القرآن ما تکرر نزوله.

قال ابن الحصار (1): قد یتکرر نزول الآیة تذکیرا و موعظة، و ذکر من ذلک خواتیم سورة النحل، و اول سورة الروم، و ذکر ابن کثیر منه آیة الروح، و ذکر قوم منه الفاتحة، و ذکر بعضهم منه قوله ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا (2) الآیة.

و قال الزرکشی فی «البرهان» : قد ینزل الشیء مرتین تعظیما لشأنه و تذکیرا عند حدوث سببه خوف نسیانه، ثم ذکر منه آیة الروح، و قوله: أَقِمِ اَلصَّلاةَ طَرَفَیِ اَلنَّهارِ (3)-الآیة، قال: فان سورة الاسراء و هود مکیتان، و سبب نزولهما یدل علی انهما نزلتا بالمدینة، و لهذا أشکل ذلک علی بعضهم و لا اشکال لانها نزلت مرة بعد مرة.

قال: و کذلک ما ورد فی سورة الاخلاص من انها جواب المشرکین بمکة، و جواب لاهل الکتاب بالمدینة، و کذلک قوله تعالی: ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا -الآیة.

قال: و الحکمة فی هذا کله انه قد یحدث سبب من سؤال، أو حادثة تقتضی نزول آیة، و قد نزل ذلک ما یتضمنها، فیوحی الی النبی صلی اللّه علیه و سلم تلک

ص:107


1- ابن الحصار : علی بن محمد الخزرجی الاشبیلی المتوفی سنة ( 611 ) ه .
2- التوبة : 113 .
3- هود : 114 .

الآیة بعینها تذکیرا لهم بها و بأنها تتضمن هذه (1).

تنبیه: قد یجعل من ذلک الاحرف التی تقرأ علی وجهین، فأکثر و یدل له ما

أخرجه مسلم من حدیث أبی: «ان ربی ارسل الی ان اقرأ القرآن علی حرف، فرددت إلیه ان هون علی امتی، فأرسل الی ان اقرأه علی حرفین، فرددت إلیه ان هون علی امتی، فأرسل الی ان اقرأه علی سبعة أحرف» .

فهذا الحدیث یدل علی ان القرآن لم ینزل من أول وهلة، بل مرة بعد اخری و فی «جمال القراء» للسخاوی (2) بعد أن حکی القول بنزول الفاتحة مرتین:

فان قیل: فما فائدة نزولها مرة ثانیة؟ قلت: یجوز أن یکون نزلت اول مرة علی حرف واحد، و نزلت فی الثانیة ببقیة وجوهها، نحو ملک و مالک، و السراط و الصراط و نحو ذلک-انتهی.

تنبیه: انکر بعضهم کون شیء من القرآن تکرر نزوله، کذا رأیته فی کتاب «الکفیل (3) بمعانی التنزیل» و علله بأن تحصیل ما هو حاصل لا فائدة فیه و هو مردود بما تقدم من فوائده.

و بأنه یلزم منه أن یکون کلما نزل بمکة نزل بالمدینة مرة اخری، فان جبرئیل علیه السلام کان یعارضه القرآن کل سنة، ورد بمنع الملازمة.

و بأنه لا معنی للانزال، الا ان جبرئیل کان ینزل علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بقرآن لم یکن نزل به من قبل فیقرئه ایاه، ورد بمنع اشتراط قوله: «لم

ص:108


1- البرهان للزرکشی ج 1 / 29 .
2- السخاوی : أبو الحسن علی بن محمد المتوفی سنة ( 643 ) ه .
3- « الکفیل بمعانی التنزیل » : تفسیر ضخم فی ( 23 ) مجلدة کبیرة للعماد الکندی قاضی اسکندریة توفی سنة ( 720 ) ه . - کشف الظنون ج 2 / 1502 -

یکن نزل به من قبل»](1).

از این عبارت ثابت است که بتصریح جماعتی از متقدمین و متأخرین بعض قرآن شریف مکرر نازل شده، و ابن حصار گفته است که گاهی متکرر می شود نزول آیه بسبب تذکیر و موعظت، و خواتیم سورۀ نحل و اول سوره روم از این جمله است، و ابن کثیر از جملۀ متکرر النزول آیۀ روح را ذکر کرده، و قومی سورۀ فاتحه را از جملۀ متکرر النزول ذکر کرده اند، و بعضی آیۀ: ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا -الآیة، نیز از این جمله ذکر کرده اند.

و زرکشی ارشاد نموده که گاهی نازل می شود چیزی دو دفعه برای تعظیم شأن آن و تذکیر آن نزدیک حدوث سبب آن بخوف نسیان آن، و ذکر کرده از این جمله آیۀ روح را، و قوله تعالی: أَقِمِ اَلصَّلاةَ طَرَفَیِ اَلنَّهارِ (2) الآیة، و در استدلال بر تکرر نزول این آیه گفته که سورۀ اسرائیل و هود مکی هستند، و سبب نزول این هر دو آیه دلالت می کند بر آنکه این هر دو آیه نازل شدند بمدینه.

و سورۀ اخلاص هم حسب افادۀ زرکشی مکرر نازل شده، زیرا که وارد شده که آن سورۀ جواب مشرکین در مکۀ معظمه بوده، و نیز وارد شده که جواب اهل کتاب است در مدینۀ منوره.

پس تعدد نزول ثابت گردید، و آیه ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا (3) - الآیة، نیز مکرر نازل شده، و حکمت در تکرر نزول آن است که گاهی

ص:109


1- الاتقان فی علوم القرآن ج 1 / 130 - ؟ ؟ 13 .
2- هود : 114 .
3- التوبة : 113

حادث می شود سببی از سؤال یا حادثه که مقتضی نزول آیه باشد و متضمن آن آیه قبل از این نازل شده، پس وحی کرده می شود بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله این آیه بعینها، تا تذکیر مردم باین آیه متحقق گردد، و ثابت شود که این آیه متضمن این سؤال یا این حادثه هم است.

و نیز سیوطی در «اتقان» قبل از این بمقام ذکر تعدد اسباب، گفته:

[الحال السادس ان لا یمکن ذلک، فیحمل علی تعدد النزول و تکرره، مثاله ما

أخرجه الشیخان، عن المسیب، قال: لما حضر أبا طالب الوفاة، دخل علیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و عند رأسه أبو جهل، و عبد اللّه بن أمیّة، فقال: أی عم قل:

لا اله الا اللّه أحاج لک بها عند اللّه، فقال أبو جهل و عبد اللّه: یا أبا طالب أ ترغب عن ملة عبد المطلب، فلم یزالا یکلمانه، حتی قال: هو علی ملة عبد المطلب، فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم: لاستغفرن لک ما لم أنه عنه، فنزلت: ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ (1)-الآیة.

ص:110


1- التوبة : 113 . لا یخفی علی المتأمل أن نزول سورة البراءة التی تضمنت الآیة الکریمة آخر ما نزل من القرآن ، و هی التی بعثها رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله أبا بکر لیتلوها علی أهل مکة ثم استرجعه بوحی من اللَّه سبحانه ، و قبض ؟ ؟ لها مولانا أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال : لا یبلغها عنی الا أنا أو رجل منی . و قد جاءت فی صحیحة من عدة طرق أن آیة الاستغفار نزلت بعد ما أقبل النبی صلّی اللَّه علیه و آله من غزوة تبوک و کانت فی سنة تسع فأین من هذه کلها نزولها عند وفاة أبی طالب أو بعدها بأیام ، و أنی یصح ما جاء به البخاری و من یشاکله فی روایة البواطیل . و من أراد وضوح هذه الفریة تفصیلا فلیرجع الی « الغدیر » ج 8 / 8 - 9 - 16 .

و اخرج الترمذی و حسنه عن علی (رض) قال: سمعت رجلا یستغفر لابویه و هما مشرکان، فقلت: أ تستغفر لابویک و هما مشرکان؟ فقال: استغفر ابراهیم علیه السّلام لابیه و هو مشرک، فذکرت ذلک لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فنزلت.

و اخرج الحاکم و غیره، عن ابن مسعود (رض) قال: خرج النبی صلی اللّه علیه و سلم یوما الی المقابر، فجلس الی قبر منها، فناجاه طویلا، ثم بکی، فقال:

ان القبر الذی جلست عنده قبر امی و انی استأذنت ربی فی الدعاء لها، فلم یأذن لی، فأنزل اللّه علی ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ (1)، فجمع بین هذه الاحادیث بتعدد النزول.

و من امثلته أیضا ما

أخرجه البیهقی و البزار، عن أبی هریرة (رض) ان النبی صلی اللّه علیه و سلم وقف علی حمزة حین استشهد، و قد مثل به، فقال: «لامثلن بسبعین منهم مکانک» ، فنزل جبرئیل و النبی صلی اللّه علیه و سلم واقف بخواتیم سورة النحل: وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ (2)-الی آخر السورة و اخرج الترمذی و الحاکم، عن أبی بن کعب قال: لما کان یوم أحد اصیب من الانصار أربعة و ستون و من المهاجرین ستة منهم حمزة (رض) ، فمثلوا بهم، فقالت الانصار: لئن أصبنا منهم یوما مثل هذا لنرمین علیهم، فلما کان یوم فتح مکة أنزل اللّه: وَ إِنْ عاقَبْتُمْ -الآیة، فظاهره تأخیر نزولها الی الفتح، و فی الحدیث الذی قبله نزولها بأحد.

قال ابن الحصار: و یجمع بأنها نزلت أولا بمکة قبل الهجرة مع السورة، لانها مکیة، ثم ثانیا بأحد، ثم ثالثا یوم الفتح تذکیرا من اللّه تعالی لعباده،

ص:111


1- التوبة : 113 .
2- النحل : 126

و جعل ابن کثیر من هذا القسم آیة الروح](1)-انتهی.

از این عبارت واضح است که چون در شأن نزول آیۀ ما کانَ لِلنَّبِیِّ -الآیة، روایات متعدده وارد شده، که از بعض آن (معاذ اللّه) نزول آن درباره استغفار آن حضرت برای حضرت أبی طالب ظاهر می شود، و از بعض آن نزول آن در قصۀ استغفار مردی برای پدر و مادر خود که هر دو مشرک بودند، و جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام به او ارشاد کرده که آیا استغفار می کنی برای ابوین خود، حال آنکه هر دو مشرکند؟ و از بعض آن نزول این آیه (پناه بخدا) در شأن دعاء جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم برای مادر مکرمۀ خود ثابت می شود، لهذا جمع کرده شد در میان این احادیث بتعدد نزول. یعنی حضرات سنیه قائل شدند بآنکه این آیه سه دفعه نازل شده، هم در باب استغفار آن حضرت برای أبی طالب، و هم در باب استغفار آن حضرت برای مادر مکرمۀ خود، و هم در باره مردی که استغفار برای ابوین مشرکین خود نموده.

لیکن حیرت است که بخاطر دقت مآثر این حضرات، بطلان این جمع حسب همین روایات نرسید! ، زیرا که هر گاه بنابر این جمع، این آیت هم در استغفار جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله برای حضرات أبی طالب نازل شد، و هم برای استغفار آن حضرت برای مادر مکرمۀ خود، پس لازم اید که آن حضرت (معاذ اللّه) بعد نزول نهی از استغفار برای مشرکین جسارت بر أمر منهی عنه نموده! و از روایت ترمذی ظاهر می شود که شناعت این استغفار ظاهر بود که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسبب آن انکار بر بعض آحاد ناس فرمود، پس چگونه ارتکاب آن از اشرف ناس تصور توان کرد؟

ص:112


1- الاتقان فی علوم القرآن ج 1 / 122 - 123 .

از این عبارت ظاهر است که چون از بعض روایات نزول خواتیم سورۀ نحل در احد ثابت می شود، و از بعض آن نزول آن روز فتح مکه ظاهر می شود، لهذا جمع کرده شده در آن به اینکه اولا این خواتیم بمکه قبل هجرت نازل شد، زیرا که این سوره مکیه است، و بعد از آن نازل شد باحد، و بعد از آن نازل شد در فتح مکه، پس نزول خواتیم سورۀ نحل سه دفعه ثابت گردید.

بالجمله از این افادات واضح می شود که حضرات اهل سنت روایات مختلفه را در شأن نزول آیات عدیده، بحمل آن بر تعدد نزول جمع کرده، سلب عیب و عار و خزی و شنار کذب و افترا از روات خود کرده اند، تا آنکه در بعض آیات قائل بنزول آن سه دفعه گردیده، و ثبوت تقدیم نزول آیه را مانع از قبول روایات دیگر که از آن تأخر نزول ثابت شود نگردانیده، پس همچنین روایت سفیان بن عیینة هم محمول بر تعدد نزول، و مقبول علمای فحول خواهد گردید، و تقدم نزول آیۀ سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ بر غدیر خم مانع از نزول آن در این روز نخواهد شد، و در حقیقت ابن تیمیه که متشبث به این وهم سخیف و اعتراض فاسد و ایراد باطل گردیده، کمال بعد خود از تحقیقات ائمۀ محققین خود ظاهر ساخته، و روایات مشایخ و اساطین مذهب خود را به وادی کذب و بهتان و افترا و افتعال انداخته.

و عجیب تر از این است استدلال ابن تیمیه بر کذب این روایت صحیحه بتقدم نزول آیۀ وَ إِذْ قالُوا اَللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ اَلْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ که آن را بتکرار بی لطف بیان نموده، چه در این روایت اصلا نزول این آیه در این واقعه مذکور نیست، پس تقدم نزول آن را با تکذیب این روایت

ص:113

و ابطال آن چه ارتباط و کدام مناسبت است؟ و همانا ابن تیمیه بسبب غلیان مواد عصبیت و اعوجاج، و کمال انهماک در عناد و لجاج، بی خود و بی حواس گردیده، تفوه بما جری علی لسانه من دون امعان فیه آغاز ساخته، و هرگز خیال نکرده که آن را با مطلوبش کدام مناسبت است؟ وا عجباه که بچنین مهملات و خرافات ائمۀ سنیه بمقابلۀ اهل حق می نازند و آن را مقابل دلائل صحیحه و براهین واقعیه می سازند.

بالجمله در این روایت همین قدر مذکور است که حارث بعد شنیدن ارشاد باسداد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم:

«و الذی لا اله الا هو، انه من اللّه تعالی» بخطاب منتقم حقیقی گفت: اَللّهُمَّ إِنْ کانَ ما یقوله محمد حقا، فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ اَلسَّماءِ، أَوِ اِئْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ ! پس حارث عنید بتقلید کفار دیگر که کلمۀ اَللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ اَلْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ، فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ اَلسَّماءِ، أَوِ اِئْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ گفته بودند مثل آن بر زبان آورده، و این معنی هرگز مستلزم آن نیست که آیۀ وَ إِذْ قالُوا اَللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ اَلْحَقَّ در این واقعه نازل شده باشد و این امر نهایت ظاهر و واضح است که أدانی ناس هم می فهمند، چه جا علماء محققین، و لکن حب الشیء یعمی و یصم.

و اگر بالفرض در این روایت نزول آیۀ: وَ إِذْ قالُوا اَللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ اَلْحَقَّ الآیة، در این واقعۀ مذکور می بود، باز هم جز مجرد استبعاد واهی و استغراب بی محل در دست ابن تیمیه و اخوان او نمی ماند، و هرگز این معنی دلالت بر کذب روایت نمی کرد، چه جواز بلکه وقوع تکرر نزول آیات بتصریحات ائمۀ سنیه ثابت است، پس تقدم نزول این آیه بر این واقعه بهیچ وجه دلالت بر کذب روایت نکند، کما دریت

ص:114

آنفا بالتفصیل، و الا لازم آید کذب بسیاری از روایات ائمۀ سنیه، و اشکالات عویصه و اعضالات قویه در اخبار شأن نزول آیات عدیده بر پا شود که حضرات سنیه در حل آن عاجز و حیران و درمانده و پریشان بمانند، و تفصی از آن الی آخر الدهر ممکن نشود.

اما اعتراض ابن تیمیه بر این روایت، به اینکه حق تعالی بر اهل مکه عذاب نازل نکرده، بسبب بودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم در ایشان، با وصفی که ایشان سؤال عذاب کردند و گفتند: اَللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ اَلْحَقَّ الآیة:

پس جوابش آن است که مراد از آیۀ: وَ ما کانَ اَللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ (1) نفی تعذیب علی الاطلاق نیست، زیرا که بدلالت قرآن و حدیث وقوع تعذیب ثابت شده، حق تعالی بعد همین آیه فرموده:

وَ ما لَهُمْ أَلاّ یُعَذِّبَهُمُ اَللّهُ وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرامِ ، وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ اَلْبَیْتِ إِلاّ مُکاءً وَ تَصْدِیَةً فَذُوقُوا اَلْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (2) این آیه که متصل آیۀ: وَ ما کانَ اَللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ الآیة است، دلالت واضحه دارد بر تعذیب کفار.

پس اگر در آیۀ اول نفی تعذیب مطلق مراد می بود، مناقضت لازم آید.

و دلالت آیۀ: وَ ما لَهُمْ أَلاّ یُعَذِّبَهُمُ -الخ-بر تعذیب، از تفاسیر اساطین سنیه هم ظاهر است. قال الرازی فی تفسیره:

[ثم قال تعالی: وَ ما لَهُمْ أَلاّ یُعَذِّبَهُمُ اَللّهُ و اعلم انه تعالی بین فی الآیة الاولی انه لا یعذبهم مادام الرسول فیهم. و ذکر فی هذه الآیة انه یعذبهم و کان المعنی

ص:115


1- الانفال : 33
2- الانفال : 34 - 35 .

انه یعذبهم إذا خرج الرسول من بینهم.

ثم اختلفوا فی هذا العذاب: فقال بعضهم: لحقهم هذا العذاب المتوعد به یوم بدر، و قیل: بل یوم فتح مکة](1).

این عبارت دلالت واضحه دارد بر آنکه مراد از آیه: وَ ما کانَ اَللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ نفی تعذیب ایشان تا موجود بودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در ایشان بود و آیۀ: وَ ما لَهُمْ أَلاّ یُعَذِّبَهُمُ اَللّهُ دلالت بر تعذیب ایشان دارد، و مراد از آن تعذیب ایشان بعد بیرون شدن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله از ایشان است.

پس به آیۀ «وَ ما کانَ اَللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ» نفی جواز تعذیب حارث، که بعد بیرون شدن آن حضرت از کفار مکه بوده، ثابت نتوان کرد، که جواز آن بآیۀ «وَ ما لَهُمْ أَلاّ یُعَذِّبَهُمُ اَللّهُ» -الآیة-ثابت شده.

و اما آیۀ وَ ما کانَ اَللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ : پس اصلا مناسبتی بنفی تعذیب حارث ندارد، زیرا که استغفار در حارث مفقود بود، پس تعذیبش جائز گردد، و در تفسیر این آیه اقوال عدیده است، و بنابر همه اشکالی در تعذیب حارث لازم نمی آید.

فخر رازی در «تفسیر کبیر» گفته: [قوله تعالی: وَ ما کانَ اَللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ و فی تفسیره وجوه:

الاول: و ما کان اللّه معذب هؤلاء الکفار و فیهم مؤمنون یستغفرون، فاللفظ و ان کان عاما الا ان المراد بعضهم، کما یقال: قتل أهل المحلة رجلا، و أقدم اهل البلدة الفلانیة علی الفساد، و المراد بعضهم.

الثانی: و ما کان اللّه معذب هؤلاء الکفار، و فی علم اللّه انه یکون لهم اولاد

ص:116


1- تفسیر الرازی ج 15 / 159 .

یؤمنون باللّه و یستغفرونه، فوصفوا بصفة أولادهم و ذراریهم.

الثالث: قال قتادة و السدی: وَ ما کانَ اَللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ ، أی لو استغفروا لم یعذبوا، فکان المطلوب من ذکر هذا الکلام استدعاء الاستغفار منهم، أی لو اشتغلوا بالاستغفار لما عذبهم اللّه، و لهذا ذهب بعضهم الی ان الاستغفار ههنا بمعنی الاسلام، و المعنی: انه کان معهم قوم کان فی علم اللّه ان یسلموا منهم أبو سفیان بن حرب، و ابو سفیان بن الحارث بن عبد المطلب، و الحارث (1)بن هشام، و حکیم (2) بن حزام، و عدد کثیر، و المعنی وَ ما کانَ اَللّهُ مُعَذِّبَهُمْ مع أن فی علم اللّه سبحانه ان فیهم من یؤل أمره الی الایمان (3)].

از این عبارت ظاهر است که بنابر تفسیر ثانی: مانع از تعذیب کفار علم حق تعالی بحصول اولاد مؤمنین از ایشان بود، و بنابر تفسیر ثالث:

علم او تعالی به اسلام بعض ایشان، و چون این هر دو وجه در حارث مفقود بوده، تعذیب او جائز گردید، یعنی حق تعالی دانسته که از او مؤمنی متولد نخواهد شد، و نه خود او ایمان خواهد آورد، پس حق تعالی او را هلاک ساخت.

و نیز بنابر تفسیر اول: مراد از آیۀ: وَ ما کانَ اَللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ عدم تعذیب مؤمنانی هست که در ایشان بودند و استغفار می کردند، پس لفظ اگر چه عام است، لیکن مراد از آن خاص است، و بنابر این هم اشکال بر تعذیب حارث، که ایمان و استغفار نداشت و کفر خود ظاهر ساخت، لازم نیاید.

ص:117


1- الحارث بن هشام : بن المغیرة المخزومی مات بالطاعون سنة ( 18 ) .
2- حکیم بن حزام : بن خویلد المدینی المتوفی سنة ( 54 ) ه .
3- تفسیر الفخر الرازی ج 15 / 158 .

اما گمان ابن تیمیه که اگر تعذیب حارث واقع می شد، آیتی می بود از جنس آیۀ اصحاب فیل، و بسبب وفور همم و دواعی بر نقل چنین أمر، می بایست که آن را مردم بسیار نقل می کردند:

پس مخدوش است به اینکه تمثیل تعذیب حارث بتعذیب اصحاب فیل محض تخدیع و تسویل است، چه تعذیب جماعۀ کثیر را که باهتمام تمام برای تخریب کعبۀ معظمه، و محاربه و مقاتلۀ خدمۀ آن آمده بودند، بر تعذیب یک کس قیاس نتوان کرد، که بلا شبهه أمر اول از آن قبیل است که بسبب توفر دواعی مشهور و متواتر می شود، بخلاف تعذیب شخص واحد که توفر دواعی در نقل آن ممنوع است، و الا لازم آید بطلان جمیع معجزات جناب سرور کائنات صلی اللّه علیه و آله که بحد تواتر نرسیده.

و نیز در نقل تعذیب حارث دواعی اخفاء بسبب تعصب مذهب موجود است، بخلاف تعذیب اصحاب فیل، فارتج باب القال و القیل.

و ادعای ابن تیمیه منکر بودن اسناد این روایت ادعای منکر است، چه دانستی که این روایت را ابن عیینة بأسناد پدر خود از ائمۀ طاهرین نقل کرده.

و اما تعلیل ابن تیمیه بطلان این روایت را به اینکه از این روایت، اسلام حارث ثابت می شود که او بقبول مبانی خمسه اعتراف کرده، و معلوم است بالضرورة که کسی از مسلمین را در عهد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله عذاب نزول حجاره نرسیده، پس از عجائب تعلیلات و طرائف خزعبلات است زیرا که.

اولا از این روایت چنانچه اعتراف حارث بقبول مبانی خمسه ثابت می شود، همچنین کفر و ارتداد او هم ظاهر است، که ابا از قبول حکم

ص:118

جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله دربارۀ جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نموده و تصدیق آن حضرت نکرده، کلمۀ اللّهمّ ان کان ما یقوله محمد حقا بر زبان آورده.

و ثانیا فرض کردیم که او مسلم بود، لیکن ادعای ضرورت عدم نزول عذاب حجاره بر أحدی از مسلمین بمعنی که شامل همچو کسی باشد ممنوع و مدفوع است، و المدعی مکابر مطالب بالدلیل، و لیس إلیه من سبیل.

و خاتمۀ مهملات و آخر خرافات ابن تیمیه استدلال او است بر کذب این روایت بعدم ذکر حارث بن نعمان در صحابه، با وصف آنکه اسلام حارث بزعم او از این روایت ثابت شده، و این خبطی است نهایت قبیح، و توهمی است بغایت فضیح! چه اولا هر گاه حسب این روایت حارث از قبول امر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم سرتافته، و در حقیقت انکار صدق آن حضرت نموده، و کلمۀ اللّهمّ ان کان ما یقوله محمد حقا بر زبان آورده، او کافر گردید، و او را از اسلام بهره نماند، پس ثبوت اسلام ظاهری او در سابق بکار نمی آید، و آن موجب دخول او در صحابه نمی گردد، زیرا که مراد از صحابی کسی است که موت او بر اسلام واقع شده باشد، و مرتدین و کافرین داخل صحابه نیستند، پس رجای ذکر چنین کافر مرتد در صحابه از عجائب توهمات فضیحه است، و ظاهرا حضرت ابن تیمیه با این همه امامت و جلالت و شیخوخیت اسلام، معنای صحابی هم ندانسته که از علمای اسلام امید ذکر چنین کافر مرتد در زمرۀ صحابۀ کرام دارد! و ثانیا فرض کردیم که این حارث حسب زعم ابن تیمیه بی دین و از

ص:119

جملۀ کفار و مرتدین نبود، و ابا از قبول أمر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و تشکیک در صدق آن حضرت و طلب عذاب بر خود در صورت صدق آن جناب (معاذ اللّه) ، موجب خروج از اسلام و صحابیت نمی گردد، و چسان چنین نباشد؟ ، حال آنکه اکابر صحابۀ سنیه باین بلا مبتلا بودند، یعنی با وصف معاندت دین و عدم تصدیق واقعی نزد اینها از صحابه، بلکه أجلۀ صحابه و ائمۀ خلائق معدودند، و مبارک باد سنیه را این صحابیت که مانع از گفتن:

اللهم ان کان-الخ-در مقام ابا از قبول حکم نبوی نگردد، بلکه مجامع بآن شود! پس گوییم: مصنفین کتب صحابه حصر جمیع صحابه نکرده اند.

علامه ابن حجر عسقلانی در کتاب «الإصابة بتمییز الصحابة» که بمدد آسمانی نسخۀ کامله اش این بادیه پیمای هیچمدانی را بدست آمده، می فرماید:

أما بعد: فان من أشرف العلوم الدینیة علم الحدیث النّبویّ، و من أجل معارفه تمییز اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ممن خلف بعدهم، و قد جمع فی ذلک جمع من الحفاظ تصانیف بحسب ما وصل إلیه اطلاع کل منهم.

فأول من عرفته صنف فی ذلک أبو عبد اللّه البخاری، أفرد فی ذلک تصنیفا ینقل منه ابو القاسم البغوی و غیره، و جمع أسماء الصحابة مضمومة الی من بعدهم جماعة من طبقة مشایخه، کخلیفة بن خیاط، و محمد بن سعد، و من قرنائه، کیعقوب بن سفیان، و أبی بکر بن أبی خیثمة.

و صنف فی ذلک جمع بعدهم، کابی القاسم البغوی، و أبی بکر بن أبی داود، و عبدان، و من قبلهم بقلیل، کمطین، ثم کابی علی بن سکن، و أبی حفص ابن شاهین، و أبی منصور الماوردی، و أبی حاتم بن حبان، و کالطبرانی ضمن

ص:120

معجمه الکبیر، ثم کابی عبد اللّه بن منده، و أبی نعیم، ثم کابی عمر بن عبد البر و سمی کتابه «الاستیعاب» لظنه أنه استوعب ما فی کتب من قبله، و مع ذلک ففاته شیء کثیر، فذیل علیه أبو بکر بن فتحون ذیلا حافلا، و ذیل علیه جماعة فی تصانیف لطیفة، و ذیل ابو موسی المدینی علی بن منده ذیلا کبیرا.

و فی أعصار هولاء خلائق یتعسر حصرهم ممن صنف فی ذلک أیضا الی ان کان فی أوائل القرن السابع، فجمع عز الدین ابن الاثیر کتابا حافلا سماه «أسد الغابة» جمع فیه کثیرا من التصانیف المتقدمة، الا أنه تبع من قبله فخلط من لیس صحابیا بهم، و أغفل کثیرا من التنبیه علی کثیر من الاوهام الواقعة فی کتبهم، ثم جرد الاسماء التی فی کتابه مع زیادات علیها الحافظ أبو عبد اللّه الذهبی، و أعلم لمن ذکر غلطا و لمن لا تصح صحبته، و لم یستوعب ذلک و لا قارب، و قد وقع لی بالتتبع کثیر من الاسماء التی لیست فی کتابه و لا أصله علی شرطهما، فجمعت کتابا کبیرا فی ذلک میزت فیه الصحابة من غیرهم، و مع ذلک فلم یحصل لنا من ذلک جمیعا الوقوف علی العشر من أسامی الصحابة بالنسبة الی ما جاء عن أبی زرعة الرازی، قال: توفی النبی صلی اللّه علیه و سلم و من رآه و سمع منه زیادة علی مائة ألف انسان من رجل و امرأة، کلهم قد روی عنه سماعا و رؤیة.

قال ابن فتحون فی ذیل «الاستیعاب» بعد أن ذکر ذلک: أجاب أبو زرعة بهذا سؤال من سأله عن الرواة خاصة، فکیف بغیرهم، و مع هذا فجمیع من فی الاستیعاب، یعنی بمن ذکر فیه باسم أو کنیة و هما ثلاثة آلاف و خمسمائة، و ذکر أنه استدرک علیه علی شرطه قریبا ممن ذکر.

قلت: و قرأت بخط الحافظ الذهبی من ظهر کتابه «التجرید» : لعل الجمیع ثمانیة آلاف أن لم یزیدوا و لم ینقصوا، ثم رأیت بخطه أن جمیع من فی «اسد الغابة» سبعة آلاف و خمسمائة و أربعة و خمسون نفسا، و مما یؤید قول أبی زرعة ما

ص:121

ثبت فی «الصحیحین» عن کعب بن مالک فی قصة تبوک و الناس کثیر لا یحصیهم دیوان.

و ثبت عن الثوری فیما اخرجه الخطیب بسنده الصحیح إلیه قال: من قدم علیا علی عثمان، فقد أزری علی اثنی عشر ألفا مات رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هو عنهم راض.

فقال النووی: ذلک بعد النبی صلی اللّه علیه و سلم باثنی عشر عاما بعد أن مات فی خلافة أبی بکر فی الردة و الفتوح الکثیر و ممن لم یضبط اسماءهم، ثم مات فی خلافة عمر فی الفتوح و فی الطاعون العام و عمواس و غیر ذلک من لا یحصی کثرة، و سبب خفاء اسماءهم ان اکثرهم أعراب و اکثرهم حضروا حجة الوداع و اللّه أعلم.

و قد کثر سؤال جماعة من الاخوان فی تبییضه، فاستخرت اللّه تعالی فی ذلک و رتبته علی أربعة أقسام فی کل حرف منه (1)].

از این عبارت ظاهر است که با وصفی که ابن حجر عسقلانی در جمع اسماء صحابه مبالغه و اهتمام تمام نموده، تا آنکه بسیاری از اسماء صحابه که در «اسد الغابة» که جامع بسیاری از تصانیف متقدمین است، هم مذکور نبوده ذکر کرده، و با این او را وقوف بر عشر اسامی صحابه حاصل نشده، زیرا که بتصریح أبی زرعۀ رازی کسانی که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله را دیدند و از آن حضرت شنیدند، زیاده بر صدهزار انسان بودند از مرد و زن که همۀ ایشان روایت کردند از آن حضرت، سماعا و رؤیة.

و این کلام أبی زرعۀ رازی در باب روات صحابه است خاصة، فکیف

ص:122


1- الاصابة : ج 1 / 2 - 4 .

بغیرهم؟ ، پس صحابۀ غیر روات زیاده از ایشان هم باشد.

و هر گاه کتاب «اسد الغابة» که جامع بسیاری از تصانیف متقدمین است، و همچنین کتاب «الإصابة» ، که منتهای مساعی علمای سنیه در جمع اسماء صحابه است، حاوی جمیع صحابه نباشد، پس از عدم ذکر حارث در کتب سابقه مثل تصانیف ابن منده، و أبو نعیم، و حافظ ابو موسی، و ابن عبد البر، که بسیاری از اسماء صحابه که در «اصابه» مذکور است، نیز در آن مذکور نشده، فکیف بغیرها؟ استدلال بر سلب صحابیت حارث نتوان کرد، و بنابر مزعوم باطل ابن تیمیه لازم می آید که این همه صحابه، که ابن حجر عسقلانی بفحص بالغ و تجسس تام اسماءشان پیدا کرده، و در کتب سابقه مذکور نشده اند، از صحابه نباشند، و عدم ذکرشان دلالت کند بر آنکه برای این صحابه در هیچ روایتی از روایات (و لو کانت ضعیفه) ذکر نیامده و ایشان از صحابه نبودند.

بالجمله استدلال بعدم ذکر حارث در کتب صحابه، بر عدم مذکور شدن حارث در روایتی از روایات، و اگر چه آن روایت ضعیف هم باشد دلیل کمال اغفال و اهمال، و برهان کمال اختلال حواس است.

سبحان اللّه! ابن تیمیه بزعم اندک وهن و قصور در استدلالات أهل حق، چها تشنیعات که بر نمی انگیزد، و چها تطویلات که بکار نمی برد! ؟ و خود بچنین استدلال باطل و بی اصل، که أصلا بقانون هیچ علمی نمی ماند، و مخالف تصریحات و افادات اکابر و أعاظم علمای سنیه، و خلاف بداهت و صراحت است دست می اندازد!

ص:123

دلیل هفتم از أدلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت:استشهاد جناب أمیر المؤمنین علیه السلام بر حدیث غدیر
اشاره

از أدلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت:استشهاد جناب أمیر المؤمنین علیه السلام بر حدیث غدیر

دلیل هفتم آنکه استشهاد جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بر حدیث غدیر خم دلیل واضح است بر آنکه این حدیث دلالت بر امامت آن جناب دارد، و این استشهاد را بسیاری از ائمه أعلام و محدثین فخام سنیه روایت کرده اند مثل:

1-اسرائیل بن یونس بن اسحاق السبیعی الهمدانی.

2-محمد بن جعفر الهذلی.

3-عبد اللّه بن نمیر أبو هاشم الخارفی الکوفی.

4-محمد بن عبد اللّه أبو احمد الزبیری الکوفی الحبال 5-یحیی بن آدم بن سلیمان القرشی الاموی 6-اسود بن عامر شاذان أبو عبد الرحمن الشامی 7-عبد الرزاق بن همام الصنعانی 8-حسین بن محمد بن بهرام التمیمی أبو احمد 9-عبید اللّه بن عمر القواریری 10-احمد بن حنبل الشیبانی

ص:124

11-محمد بن المثنی العنزی 12-حسن بن علی بن عفان العامری 13-احمد بن عمرو بن أبی عاصم الشیبانی 14-عبد اللّه بن احمد بن حنبل 15-علی بن محمد بن أبی المضا المصیصی 16-احمد بن عمرو بن عبد الخالق البزار 17-أبو عبد الرحمن شعیب النّسائی 18-أبو یعلی احمد بن علی الموصلی 19-أبو العباس احمد بن محمد بن سعید بن عبد الرحمن الکوفی المعروف بابن عقده.

20-ابو بکر محمد بن عبد اللّه البزار الشافعی 21-ابو القاسم سلیمان بن احمد الطبرانی 22-عمر بن احمد بن عثمان البغدادی المعروف بابن شاهین 23-احمد بن علی الخطیب البغدادی 24-ابو الحسن علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی 25-علی بن حسن بن حسین الخلعی 26-احمد بن محمد العاصمی 27-موفق بن احمد المعروف بأخطب خوارزم 28-علی بن محمد بن عبد الکریم الجزری 29-محمد بن طلحه القرشی النصیبی 30-یوسف بن قزغلی سبط ابن الجوزی

ص:125

31-محب الدین أحمد بن عبد اللّه الطبری 32-ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی 33-اسماعیل بن عمر المعروف بابن کثیر الدمشقی 34-أبو حفص عمر بن حسن المراغی 35-شمس الدین محمد بن محمد الجزری 36-نور الدین علی بن عبد اللّه السمهودی 37-جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی 38-محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری 39-نور الدین علی بن ابراهیم بن احمد بن علی الحلبی الشافعی 40-شیخ احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی 41-میرزا محمد بن معتمدخان بدخشانی 42-محمد صدر عالم 43-محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر 44-مولوی ولی اللّه لکهنوی و عبارات اکثر این حضرات سابقا مذکور شد و بعض عبارات اینجا مذکور می شود:

«استشهاد أمیر المؤمنین علیه السّلام بر حدیث غدیر بروایت ابو بکر

شافعی»

ابو بکر محمد بن عبد اللّه البزار الشافعی در «فوائد» خود، که نسخۀ آن منقول از خط خطیب بغدادی در خزانۀ حرم مکۀ معظمه موجود

ص:126

است، و بر اول آن اجازۀ یوسف (1) بن محمد بن مقلد الشافعی برای أبی المظفر یحیی (2) بن محمد بن هبیره ثبت است و از آن حقیر روایات عدیده نقل کردم، می فرماید:

[حدثنا محمد بن سلیمان (3) بن الحارث، ثنا عبید اللّه (4) بن موسی، ثنا أبو اسرائیل الملائی (5)، عن الحکم (6)، عن أبی سلیمان (7)المؤذن، عن زید بن أرقم: ان علیا انشد الناس: «من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول:

«من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» ، فقام ستة عشر رجلا، فشهدوا بذلک و کنت فیهم](8).

و بعض فضائل و مناقب و محاسن و مفاخر ابو بکر شافعی سابقا شنیدی بعض عبارات ائمۀ قوم مشتمل بر مدح و اطرای او اینجا هم مذکور می شود: عبد الکریم سمعانی در «انساب» گفته:

ص:127


1- یوسف بن محمد بن مقلد المعروف بابن الدوانیقی المتوفی ( 558 ) .
2- ابن هبیرة : یحیی بن هبیرة بن محمد بن هبیرة الوزیر العباسی توفی ببغداد سنة ( 560 ) ه .
3- هو أبو بکر الباغندی محمد بن سلیمان المتوفی ( 283 ) .
4- عبید اللَّه بن موسی : العبسی الکوفی الحافظ المتوفی ( 213 ) .
5- أبو اسرائیل الملائی : اسماعیل بن خلیفة الکوفی المتوفی ( 169 ) .
6- هو الحکم بن عتبة الکوفی الکندی المتوفی سنة ( 114 ) ه .
7- هو من کبار التابعین .
8- حکی الحدیث عن الحافظ البزاز غیر واحد : منهم ابن کثیر فی البدایة و النهایة ج 7 / 346 .

[ابو بکر محمد بن عبد اللّه بن ابراهیم بن عبدویه بن موسی بن بنان الجبلی الشافعی من اهل بغداد، شیخ ثقة، صدوق، ثبت، کثیر الحدیث، حسن التصنیف فی عصره، أملی و حدث عن عامة شیوخ بغداد، مثل: محمد (1)بن الجهم، و أبی قلابة (2) الرقاشی، و محمد بن (3) شداد المسمعی، و محمد بن (4) غالب بن حرب، و عمته.

کتب عنه أبو الحسن علی بن عمر بن احمد الدارقطنی، و أبو عبد اللّه محمد ابن عبد اللّه الحافظ، و أبو الحسن محمد بن احمد بن رزق البزار، و أبو علی بن شاذان (5).

و آخر من روی عنه أبو طالب (6) محمد بن محمد بن ابراهیم بن غیلان البزاز کانت ولادته بجبل و سکن بغداد.

و جمع أبوابا و شیوخا، و کتب عنه قدیما و حدیثا.

قال بعض الناس: رأیت جزءا فیه مجلس، کتب عن ابن صاعد (7) فی سنة ثمانی عشرة و ثلاثمائة، و بعده مجلس کتب عن أبی بکر الشافعی فی ذلک، و لما منعت الدیلم ببغداد الناس أن یذکروا فضائل الصحابة، و کتبت سب السلف علی المساجد، کان أبو بکر الشافعی یتعمد فی ذلک الوقت املاء الفضائل فی

ص:128


1- هو محمد بن الجهم بن هارون السمدی المتوفی ( 277 ) ه .
2- أبو قلابة الرقاشی : عبد الملک بن محمد البصری المتوفی ( 276 ) ه .
3- محمد بن شداد المسمعی : أبو یعلی المتوفی سنة ( 278 ) ه .
4- هو أبو جعفر تمتام الحافظ محمد بن غالب البصری المتوفی ( 283 ) ه .
5- أبو علی بن شاذان : الحسن بن أحمد البغدادی المتوفی ( 415 ) .
6- أبو طالب ابن غیلان الهمدانی البزاز البغدادی توفی سنة ( 440 ) ه .
7- ابن صاعد : یحیی بن محمد بن صاعد الحافظ البغدادی المتوفی ( 318 ) .

جامع المدینة، و فی مسجده بباب الشام، و یفعل ذلک حسبة و یعده قربة.

و کان الدارقطنی یقول: أبو بکر الشافعی ثقة، مأمون، ما کان فی ذلک الزمان أوثق منه، ما رأیت له الا اصولا صحیحة متقنة، و قد ضبط سماعه فیها أحسن الضبط ولد فی جمادی سنة ستین و مائتین بجبل، و مات فی ذی الحجة سنة أربع و خمسین و ثلاثمائة ببغداد](1).

و علامۀ ذهبی در «تذکرة الحفاظ» گفته:

[ابو بکر الشافعی، الامام الحجة المفید، محدث العراق، محمد بن عبد اللّه بن ابراهیم بن عبدویه البغدادی الشافعی البزاز، مولده بجبل فی سنة ستین و مائتین.

و اول سماعه سنة ست و سبعین، فسمع من موسی (2) بن سهل الوشّاء، خاتمة أصحاب ابن علیة (3)، و محمد بن شداد المسمعی خاتمة اصحاب یحیی القطان، و أبا قلابة الرقاشی، و محمد بن الفرج (4) الأزرق، و محمد بن الجهم السمری، و عبد اللّه بن روح المدائنی (5)، و اسماعیل القاضی (6)، و أبا بکر بن (7)أبی الدنیا.

و من بعدهم فاکثر و ارتحل فی الحدیث الی الجزبرة والی مصر و غیر ذلک

ص:129


1- أنساب السمعانی ج 3 / 381 .
2- موسی بن سهل الوشّاء بن کثیر المتوفی ببغداد سنة ( 278 ) .
3- ابن علیة اسماعیل بن ابراهیم بن مقسم البصری المتوفی ( 193 ) .
4- محمد بن الفرج الازرق المتوفی ببغداد سنة ( 282 )
5- عبد اللَّه بن روح أبو أحمد عبدوس المدائنی المتوفی ( 274 ) .
6- اسماعیل القاضی : بن اسحاق المالکی البصری المتوفی ( 282 ) .
7- أبو بکر عبد اللَّه بن محمد البغدادی المتوفی سنة ( 281 ) ه .

حدث عنه الدارقطنی، و عمر بن شاهین، و أبو علی بن شاذان، و احمد بن عبد اللّه بن المحاملی، و عبد الملک بن بشران، و ابو طالب بن غیلان، و خلق کثیر.

قال الخطیب: کان ثقة، ثبتا، حسن التصانیف، جمع أبوابا و شیوخا.

حدثنی ابن مخلد: انه رأی مجلسا قد کتب عن الشافعی فی حیوة ابن صاعد.

و قال حمزة السهمی (1): سئل الدارقطنی عن أبی بکر الشافعی، فقال: ثقة مأمون جبل، ما کان فی ذلک الوقت أحد أوثق منه.

و قال الدارقطنی: هو الثقة المأمون الذی لم یغمز.

قلت: مات فی ذی الحجة سنة اربع و خمسین و ثلاثمائة.

[أنبأنا احمد بن عبد السّلام، و المسلم بن محمد (2)، و عبد الرحمن بن محمد الفقیه و آخرون، قالوا: أنا عمر بن محمد، أنا ابن الحصین، انا ابن غیلان، أنا ابو بکر الشافعی بأحد عشر جزءا من حدیثه، منها: قال: حدثنا محمد بن الجهم السمری، اخبرنا یعلی (3)، و یزید (4)، عن اسماعیل (5)، عن عامر (6)، انه سئل عن رجل نذر ان یمشی الی الکعبة، فمشی نصف الطریق، ثم رکب، قال

ص:130


1- حمزة السهمی : بن یوسف الحافظ الجرجانی المتوفی ( 427 ) .
2- المسلم بن محمد : بن المسلم بن علان المسند الدمشقی المتوفی ( 680 ) ه
3- یعلی : بن عبید ابو یوسف الحافظ الکوفی المتوفی ( 209 ) ه
4- یزید : بن هارون بن زاذی الحافظ الواسطی المتوفی ( 206 )
5- اسماعیل : بن أبی خالد الحافظ الکوفی المتوفی ( 145 ) .
6- عامر : بن شراحیل ابو عمرو الشعبی الکوفی المتوفی ( 103 )

قال ابن عباس: إذا کان عام قابل فلیرکب ما مشی و لیمش ما رکب و ینحر بدنة](1) و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنة أربع و خمسین و ثلاثمائة، گفته:

[و فیها ابو بکر الشافعی محمد بن عبد اللّه بن ابراهیم البغدادی البزار المحدث فی ذی الحجة، و له خمس و تسعون سنة، و هو صاحب الغیلانیات.

و ابن غیلان آخر من روی عنه تلک الاجزاء، التی هی فی السماء علوا.

روی عن موسی بن سهل الوشّاء، و محمد بن الجهم السمری، و محمد بن شداد المسمعی (2)، و طبقتهم.

قال الخطیب: کان ثقة ثبتا، حسن التصنیف، جمع ابوابا و شیوخا، قال:

و لما منعت الدیلم الناس من ذکر فضائل الصحابة، و کتبوا السب علی أبواب المساجد.

کان یتعمد املاء أحادیث الفضائل فی الجامع](3).

«استشهاد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر حدیث غدیر بروایت

ابن المغازلی»

و ابو الحسن علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی (4) در کتاب «مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام» علی ما فی «العمدة» لابن

ص:131


1- تذکرة الحفاظ ج 3 / 880 .
2- المسمعی : ( بکسر المیم الاولی و فتح الثانیة ) نسبة الی المسامعة و هی محلة بالبصرة .
3- العبر فی خبر من غبر ج 2 / 307
4- ابن المغازلی : علی بن محمد الشافعی الواسطی المتوفی ( 483 ) ه

بطریق (1)، فرموده:

[حدثنی أبو القاسم الفضل بن محمد بن عبد اللّه الاصفهانی قدم علینا بواسط املا من کتابه لعشر بقین من شهر رمضان سنة أربع و ثلاثین و أربعمائة، قال:

حدثنی محمد بن علی (2) بن عمرو بن مهدی قال: حدثنی سلیمان بن احمد بن أیوب الطبرانی (3)، قال: حدثنی أحمد بن ابراهیم (4) بن کیسان الثقفی الاصفهانی قال: حدثنی اسماعیل (5) بن عمرو البجلی قال: حدثنی مسعر بن کدام (6)، عن طلحة بن مصرف (7)، عن عمیرة بن سعد (8)، قال: شهدت علیا علی المنبر ناشد أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم یقول ما قال، فلیشهد» ، فقام اثنا عشر رجلا، منهم أبو سعید الخدری، و ابو هریرة، و انس بن مالک (9)، فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی

ص:132


1- ابن البطریق : یحیی بن الحسن الحلی المتوفی سنة ( 600 ) ه
2- هو محمد بن علی ابو سعید النقاش الاصبهانی الحنبلی المتوفی ( 414 )
3- الطبرانی : سلیمان بن احمد المتوفی سنة ( 360 ) ه
4- احمد بن ابراهیم الثقفی المعروف بابن شاذویه المتوفی ( 291 )
5- راسماعیل البجلی الاصفهانی المتوفی ( 227 )
6- مسعر بن کدام ( بکسر الکاف ) بن ظهیر الکوفی المتوفی ( 153 )
7- طلحة بن مصرف الکوفی المتوفی ( 112 )
8- عمیرة بن سعد : قال الذهبی : الصحیح عمیرة بن سعد الهمدانی الکوفی وثقه ابن حیان فی التقریب 291
9- لا یخفی أن أنسا کان ممن حول المنبر لا من شهود الحدیث - راجع الغدیر ج 1 / 182

اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» .

قال ابو الحسن بن المغازلی: قال ابو القاسم الفضل بن محمد: هذا حدیث صحیح عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم.

و قد روی حدیث غدیر خم عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نحو مائة نفس منهم العشرة، و هو حدیث ثابت، لا اعرف له علة تفرد علی بهذه الفضیلة، لم یشرکه فیها أحد](1).

«استشهاد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر حدیث غدیر بروایت

أخطب خوارزم»

و موفق بن احمد المعروف بأخطب خوارزم (2)در کتاب مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام گفته:

و بهذا الاسناد عن أحمد بن الحسین (3)هذا قال: اخبرنا أبو محمد عبد اللّه ابن یحیی بن عبد الجبار السکری ببغداد، قال: اخبرنا اسماعیل بن محمد الصفار قال: حدثنا احمد بن منصور الرمادی (4)قال: حدثنا عبد الرزاق (5) قال: حدثنا

ص:133


1- المناقب لابن المغازلی : 26 ح 38
2- اخطب خوارزم : الموفق بن احمد الحنفی المتوفی سنة ( 568 ) ه
3- هو احمد بن الحسین البیهقی المتوفی سنة ( 458 ) ه
4- الرمادی : احمد بن منصور الحافظ البغدادی المتوفی ( 265 ) ه
5- عبد الرزاق : بن همام بن نافع الحافظ الصنعانی المتوفی ( 211 )

اسرائیل (1)، عن أبی اسحاق (2) قال: حدثنی سعید (3) بن وهب، و عبد خیر (4) انهما سمعا علیا برحبة الکوفة، یقول: انشد باللّه من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فان علیا مولاه» ، فقام عدة من اصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم، فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول ذلک.

قال (رض) : یقال: نشدتک اللّه و ناشدتک اللّه و انشدتک اللّه، أی سألتک باللّه، و طلبت إلیک، و هو مجاز قولهم: نشد الضالة ینشدها إذا طلبها، و أنشدها عرفها، قال:

یصیخ للنبأة اسماعه اصاخة الناشد للمنشد](5).

استشهاد جناب امیر المؤمنین (علیه السلام) بر حدیث غدیر

بروایت ابن الاثیر

و علی بن محمد بن محمد بن عبد الکریم الجزری المعروف بابن الاثیر، که ابن خلکان (6)در وفیات بمدح او گفته:

ابو الحسن علی بن ابی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم بن عبد الواحد

ص:134


1- اسرائیل بن یونس بن أبی اسحاق السبیعی المتوفی ( 162 )
2- ابو اسحاق السبیعی عمرو بن عبد اللَّه المتوفی ( 127 )
3- سعید بن وهب الهمدانی الکوفی المتوفی سنة ( 76 ) ه
4- عبد خیر بن یزید الهمدانی الکوفی التابعی ابو عمارة المخضرمی
5- المناقب للخوارزمی : 95
6- ابن خلکان : احمد بن محمد البرمکی المتوفی ( 681 ) ه

الشیبانی المعروف بابن الاثیر الجزری، الملقب عز الدین.

ولد بالجزیرة و نشأ بها، ثم صار الی الموصل مع والده و أخویه، الاتی ذکرهما ان شاء اللّه تعالی، و سکن الموصل و سمع بها من أبی الفضل عبد اللّه بن احمد الخطیب (1) الطوسی، و من فی طبقته، و قدم بغداد مرارا حاجا و رسولا من صاحب الموصل، و سمع بها من الشیخین: أبی القاسم یعیش (2) بن صدقة الفقیه الشافعی، و أبی احمد (3) عبد الوهاب بن علی الصوفی، و غیرهما.

ثم رحل الی الشام و القدس، و سمع هناک من جماعة، ثم عاد الی الموصل و لزم بیته منقطعا الی التوفر علی النظر فی العلم، و کان بیته مجمع الفضل لاهل الموصل و الواردین علیها.

و کان اماما فی حفظ الحدیث و معرفته و ما یتعلق به حافظا للتواریخ المتقدمة و المتأخرة، و خبیرا بأنساب العرب و أخبارهم و أیامهم و وقائعهم](4)-الخ.

در «اسد الغابة فی معرفة الصحابة» ، که کاتب جلبی در «کشف الظنون» بذکر آن می گوید:

«اسد الغابة فی معرفة الصحابة» مجلد للشیخ عز الدین علی بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری المتوفی سنة ثلاثین و ستمائة.

ذکر فیه سبعة آلاف و خمسمائة ترجمة، و استدرک علی ما فات من تقدمه، و بین أوهامهم.

ص:135


1- الخطیب الطوسی : ابو الفضل عبد اللَّه بن احمد الموصلی المتوفی ( 578 )
2- یعیش بن صدقة بن علی الفراتی المتوفی سنة ( 593 ) ه
3- یعیش بن صدقة بن علی الفراتی المتوفی سنة ( 593 ) ه
4- وفیات الأعیان ج 3 / 348

قاله الذهبی فی «تجرید أسماء الصحابة» و هو مختصر «اسد الغابة» :

أوله: الحمد للّه العلی الاعلی-الخ، ذکر فیه ان کتاب ابن الاثیر نفیس، مستقص لاسماء الصحابة الذین ذکروا فی الکتب الاربعة المصنفة فی معرفة الصحابة، و هی کتاب ابن منده (1)، و کتاب أبی نعیم (2)، و کتاب أبی موسی (3) الاصبهانیین، و هو ذیل کتاب ابن منده، و کتاب ابن عبد البر (4)]-الخ (5) گفته: زید بن شراحیل و قیل: یزید بن شراحیل الانصاری.

اخبرنا أبو موسی کتابة، اخبرنا حمزة (6) بن العباس العلوی ابو محمد، اخبرنا ابو بکر احمد بن الفضل الباطرقانی (7)، اخبرنا ابو مسلم عبد الرحمن بن محمد بن ابراهیم بن شهدل المدینی، اخبرنا ابو العباس (8) احمد بن محمد بن سعید بن عقدة، حدثنا عبد اللّه بن ابراهیم بن قتیبة، اخبرنا الحسن (9) بن زیاد عن عمرو بن سعید البصری، عن عمرو بن عبد اللّه بن یعلی بن مرة، عن أبیه، عن

ص:136


1- ابن مندة محمد بن اسحاق بن محمد بن یحیی الاصبهانی المتوفی ( 395 ) ه
2- ابو نعیم الاصبهانی : احمد بن عبد اللَّه الحافظ المتوفی ( 430 ) ه .
3- ابو موسی محمد بن عمر المدینی الاصبهانی المتوفی ( 581 ) ه
4- ابن عبد البر : یوسف بن عبد اللَّه القرطبی المتوفی ( 463 )
5- کشف الظنون ج 1 / 82
6- حمزة بن العباس العلوی ابو محمد الاصبهانی الصوفی المتوفی ( 517 ) ه
7- الباطرقانی : احمد بن الفضل المقری الاصفهانی المتوفی ( 460 ) ه
8- ابو العباس : احمد بن محمد المعروف بابن عقدة المتوفی ( 333 ) ه
9- الحسن بن زیاد : ابو علی اللؤلؤی قاضی الکوفة توفی ( 204 )

جده یعلی (1) بن مرة قال: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» ، قال: فلما قدم علی رضی اللّه عنه الکوفة تشد الناس من سمع ذلک من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فانتشد له بضعة عشر رجلا منهم یزید او زید بن شراحیل الانصاری- اخرجه أبو موسی (2)].

و نیز در اسد الغابة در ترجمة جناب امیر علیه السّلام، گفته:

أنبأنا ابو الفضل بن عبید اللّه الفقیه بأسناده الی أبی یعلی (3) احمد بن علی، أنبأنا القواریری (4) حدثنا یونس (5)بن ارقم، حدثنا یزید (6) بن أبی زیاد، عن عبد الرحمن (7) أبی لیلی قال: شهدت علیا فی الرحبة یناشد الناس: انشد اللّه من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» لما قام؟ قال عبد الرحمن: فقام اثنا عشر بدریا، کانی انظر الی أحدهم علیه سراویل، فقالوا: نشهد انا سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم و ازواجی امهاتهم؟» ،

ص:137


1- یعلی بن مرة بن وهب الثقفی ابو مرازم الصحابی
2- أسد الغابة ج 2 / 233
3- ابو یعلی احمد بن علی الحافظ الموصلی المتوفی سنة ( 307 ) ه
4- القواریری : عبید اللَّه بن عمر الحافظ البصری المتوفی ( 235 )
5- یونس بن ارقم : الکندی البصری ، له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 9 / 236 .
6- یزید بن أبی زیاد الکوفی المتوفی سنة ( 136 )
7- عبد الرحمن بن أبی لیلی التابعی المتوفی ( 82 ) 3 / 6

قلنا: بلی یا رسول اللّه، فقال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» .

و قد روی مثل هذا عن البراء (1) بن عازب، و زاد: فقال عمر بن الخطاب:

یا ابن ابی طالب! اصبحت الیوم ولی کل مؤمن (2)].

و نیز در «اسد الغابة» بترجمۀ ناجیة بن عمرو، و بعد نقل روایتی از أبو موسی، گفته:

[اخبرنا أبو موسی أیضا إجازة، اخبرنا الشریف ابو محمد بن حمزة بن العباس العلوی، اخبرنا احمد بن الفضل المقری، حدثنا ابو مسلم بن شهدل، حدثنا ابو العباس بن عقدة، حدثنا عبد اللّه بن ابراهیم بن قتیبة، حدثنا حسن بن زیاد، عن عمرو بن سعید البصری، عن عمرو بن عبد اللّه بن یعلی بن مرة، عن أبیه، عن جده یعلی قال: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه» ، فلما قدم علی علیه السّلام الکوفة، نشد الناس، فانتشد له بضعة عشر رجلا فیهم ابو ایوب صاحب منزل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و ناجیة بن عمرو الخزاعی: اخرجه أبو نعیم و ابو موسی (3)].

و نیز در آن مسطور است:

[ابو زینب بن عوف الانصاری، روی الاصبغ (4)بن نباته، قال: نشد علی علیه السّلام الناس: من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم

ص:138


1- البراء بن عازب الانصاری الاوسی نزیل الکوفة توفی سنة ( 72 )
2- اسد الغابة ج 4 / 28
3- اسد الغابة ج 5 / 6
4- اصبغ بن نباته ابو القاسم التمیمی التابعی الکوفی

ما قال، الا قام؟ فقام بضعة عشر فیهم ابو ایوب الانصاری، (1) و ابو زینب، فقالوا:

نشهد انا سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و أخذ بیدک یوم غدیر خم، فرفعها فقال: «أ لستم تشهدون انی قد بلغت و نصحت» ؟ قال: «ألا ان اللّه عز و جل ولیی و أنا ولی المؤمنین، فمن کنت مولاه، فهذا علی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و أحب من أحبه و أعن من أعانه و ابغض من ابغضه» . أخرجه ابو موسی](2).

و نیز در آن مذکور است:

[ابو قدامة الانصاری، أورده ابن عقدة، أخبرنا ابو موسی اذنا، اخبرنا الشریف ابو محمد حمزة بن العباس العلوی، أخبرنا احمد بن الفضل الباطرقانی، أخبرنا ابو مسلم بن شهدل، اخبرنا ابو العباس احمد بن محمد بن سعید، حدثنا محمد بن مفضل بن ابراهیم الاشعری (3)، اخبرنا رجا بن عبد اللّه، اخبرنا محمد بن کثیر(4)، عن فطر،(5) و ابن الجارود، عن ابی الطفیل(6)، قال: کنا عند علی رضی اللّه عنه، فقال: «انشد اللّه تعالی من شهد یوم غدیر خم، الا قام» ؟

ص:139


1- ابو أیوب الانصاری : خالد بن زید الصحابی المتوفی ( 50 )
2- اسد الغابة ج 5 / 205
3- محمد بن مفضل بن ابراهیم بن قیس بن رمانة الاشعری ابو جعفر الکوفی وثقه النجاشی فی رجاله
4- محمد بن کثیر : ابو عبد اللَّه البصری المتوفی سنة ( 223 ) ه
5- فطر : بن خلیفة الخیاط الحافظ الکوفی المتوفی ( 155 ) ه
6- ابو الطفیل : عامر بن واثلة الصحابی المتوفی سنة ( 100 ) او بعدها

فقام سبعة عشر رجلا منهم: ابو قدامة الانصاری، فقالوا: نشهد انا اقبلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع، حتی إذا کان الظهر خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فأمر بشجرات، فشددن و القی علیهن ثوب، ثم نادی الصلوة، فخرجنا، فصلینا، ثم قام، فحمد اللّه تعالی و اثنی علیه، ثم قال:

«یا ایها الناس أ تعلمون ان اللّه عز و جل مولای و أنا مولی المؤمنین و انی أولی بکم من انفسکم؟» ، یقول ذلک مرارا، قلنا: نعم، و هو آخذ بیدک یقول «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه» ثلاث مرات قال العدوی: ابو قدامة بن الحارث شهد أحدا، و له فیها اثر حسن، و بقی حتی قتل بصفین مع علی و قد انقرض عقبه.

قال: و هو ابو قدامة بن الحارث بن جعدیة بن ثعلبة بن سالم بن مالک بن واقف. أخرجه ابو موسی](1).

و ابن حجر عسقلانی(2) در «اصابه» کما مر سابقا، گفته:

[عبد الرحمن بن مدلج، ذکره ابو العباس بن عقدة فی کتاب «الموالاة» و أخرج من طریق موسی بن النضر بن الربیع الحمصی: حدثنی سعد بن طالب ابو غیلان(3)، حدثنی ابو اسحاق، حدثنی من لا احصی ان علیا انشد الناس فی الرحبة: من سمع قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ؟ فقام نفر منهم عبد الرحمن بن مدلج، فشهدوا أنهم سمعوا إذ ذاک من رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله علیه

ص:140


1- اسد الغابة ج 5 / 276
2- العسقلانی : احمد بن المعروف بابن حجر توفی بالقاهرة ( 852 ) ه
3- ابو غیلان : سعد بن طالب الشیبانی الکوفی عده الشیخ من اصحاب الصادق علیه السّلام و ذکره ابن حبان فی الثقات

و سلم و أخرجه ابن شاهین(1)، عن ابن عقدة و استدرکه(2)].

و نیز در «اصابه» گفته:

[ابو قدامة الانصاری ذکره ابو العباس بن عقدة فی کتاب «الموالاة» الذی جمع فیه طرق حدیث «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فأخرج فیه من طریق محمد بن کثیر، عن فطر، عن أبی الطفیل، قال: کنا عند علی، فقال: انشد اللّه من شهد یوم غدیر خم؟ : فقام سبعة عشر رجلا منهم ابو قدامة الانصاری، فشهدوا ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، قال ذلک.

و استدرکه ابو موسی، و سیأتی فی الذی بعد ما یؤخذ منه اسم أبیه و تمام نسبه(3)].

و ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الوصابی(4) الشافعی در کتاب «الاکتفاء» گفته:

[عن عبد الرحمن بن أبی لیلی رضی اللّه عنه، قال: سمعت علیا فی الرحبة ینشد الناس: انشد اللّه من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» لما قام، فشهد؟ فقام اثنی عشر بدریا،

ص:141


1- ابن شاهین : عمر بن احمد الحافظ البغدادی المتوفی ( 385 ) ه
2- الاصابة ج 2 / 421 قال الامینی بعد ذکر ما نقل فی الاصابة : و أنت تری کیف لعب ابن حجر بالحدیث سندا و متنا فقلبه ظهرا لبطن باسقاط اسماء رواته الاربعة المذکورین فیه ، و حذف قصة الکاتمین و اصابة الدعوة علیهم ، وعد عبد الرحمن بن مدلج الکاتم للحدیث راویا له - الغدیر ج 1 / 174
3- الاصابة ج 4 / 159
4- الوصابی الشافعی ابراهیم فرغ من « الاکتفاء » سنة ( 967 ) ه

فقالوا: نشهد انا سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم:

«أ لست أولی بالمؤمنین من انفسهم و أزواجی امهاتهم» ، فقلنا: بلی، فقال:

«من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه» و عاد من عاداه» .

أخرجه عبد اللّه بن الامام احمد فی «زوائد المسند» ، و أبو یعلی فی «المسند» و ابن جریر فی «تهذیب الاثار» ، و الخطیب فی «تاریخ» ه، و الضیاء فی «المختارة»].

و نیز در آن مذکور است:

[و عن زید(1)بن أرقم رضی اللّه عنه، قال: نشد علی الناس: من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم» ؟ قالوا: بلی، قال: «فمن کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» ، فقام اثنی عشر رجلا، فشهدوا بذلک.

أخرجه الطبرانی فی «الکبیر» .

و عن عمیرة بن سعد قال: شهدت علیا علی المنیر یناشد أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، یقول یوم غدیر خم ما قال» ، فقام اثنا عشر رجلا منهم ابو هریرة، و ابو سعید، و أنس بن مالک، فشهدوا أنهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» . أخرجه الطبرانی فی «الاوسط» .

و عنه رضی اللّه عنه، قال: جمع علی الناس فی الرحبة، و أنا شاهد، فقال:

انشد اللّه رجلا سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه» ، فقام ثمانیة عشر رجلا شهدوا انهم سمعوا النبی صلی اللّه علیه و سلم یقول ذلک. أخرجه الطبرانی فی «الاوسط»].

ص:142


1- زید بن ارقم الانصاری الخزرجی المتوفی سنة ( 66 ) ه
استشهاد جناب أمیر المؤمنین (علیه السلام) بر حدیث غدیر

بروایت نور الدین سمهودی

و سید نور الدین علی بن عبد اللّه سمهودی در «جواهر العقدین» گفته:

[عن أبی الطفیل رضی اللّه تعالی عنه: ان علیا رضی اللّه عنه قام، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثم قال: «انشد اللّه من شهد یوم غدیر خم، الا قام» ؟ و لا یقوم رجل یقول: «انی نبئت أو بلغنی، الا رجل سمعت أذناه و وعاه قلبه» ، فقام سبعة عشر رجلا منهم خزیمة بن ثابت، و سهل بن سعد، و عدی بن حاتم، و عقبة بن عامر، و ابو أیوب الانصاری، و أبو سعید الخدری، و ابو شریح الخزاعی، و ابو قدامة الانصاری، و ابو لیلی(1)، و ابو الهیثم بن التیهان، و رجال من قریش.

فقال علی رضی اللّه عنه و عنهم: «هاتوا ما سمعتم» ، فقالوا: نشهد انا اقبلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، من حجة الوداع، حتی إذا کان الظهر، خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فأمر بشجرات، فشذبن و القی علیهن ثوب، ثم نادی بالصلاة، فخرجنا، فصلینا، ثم قام، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثم قال: «یا أیها الناس ما أنتم قائلون؟» ، قالوا: قد بلغت، قال: «اللهم اشهد» ثلاث مرات، قال: «انی اوشک ان ادعی، فاجیب، و انی مسئول و أنتم مسئولون» ثم قال: «ألا ان دماءکم و أموالکم حرام کحرمة یومکم و حرمة شهرکم هذا، اوصیکم بالنساء، اوصیکم بالجار، اوصیکم بالممالیک، اوصیکم بالعدل و الاحسان» ، ثم قال: «ایها الناس انی تارک فیکم الثقلین: کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، فانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض، نبأنی بذلک اللطیف الخبیر» .

و ذکر الحدیث فی

قوله صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»

ص:143


1- فی ینابیع المودة : ابو یعلی و هو شداد بن اوس المتوفی سنة ( 85 )

فقال علی: «صدقتم و أنا علی ذلک من الشاهدین» .

أخرجه ابن عقدة من طریق محمد بن کثیر، عن فطر و ابن الجارود، و کلاهما عن أبی الطفیل].

پر ظاهر است که استشهاد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دلیل صریح است بر آنکه حدیث غدیر دلالت بر امامت و خلافت آن حضرت دارد، زیرا که ناصریت و محبیت، یا صرف محبوبیت غیر مفیدۀ افضلیت، که مثل آن، دیگر صحابه را هم حاصل بود، حاجت استشهاد نداشت، که امری بود ظاهر و باهر، کسی را در آن مجال انکار نبوده، و خصوصا حاضرین مجلس که أجلۀ صحابه و اصحاب حل و عقد بودند، هرگز در این باره ریبی و استبعادی و انکاری نداشتند، پس بمقابلۀ ایشان استشهاد در این باره ریبی و استبعادی و انکاری نداشتند، پس بمقابلۀ ایشان استشهاد نمودن بر امری که همه شان معترف بآن باشند، و احدی انکار آن نداشته فائده نداشت، کما یظهر من کلام ابن روزبهان و سیجیء.

و علاوه بر این، روایات اهل سنت دلالت دارد بر آنکه هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام استشهاد بر حدیث غدیر فرمود، جمعی ادای شهادت کردند، و قومی باخفای آن پرداختند، پس بدعای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سزای آن یافتند، یعنی بعضی بعمی، و بعضی به برص مبتلا گردیدند، و چاشنی عذاب الهی در دار دنیا چشیدند! در «اسد الغابة» مذکور است:

[عبد الرحمن بن مدلج، أورده ابن عقدة، و

روی بأسناده عن أبی غیلان سعد بن طالب، عن أبی اسحاق، عن عمرو ذی مرة(1) ، و زبد(2) بن یثیع، و سعید

ص:144


1- عمرو بن مرة ( او ذو مرة ) ابو عبد اللَّه الکوفی المتوفی ( 116 )
2- زید بن یثیع ( بضم الیاء ) الهمدانی التابعی الکوفی

ابن وهب، و هانی بن هانی(1) ، قال ابو اسحاق: و حدثنی من لا احصی، ان علیا نشد الناس فی الرحبة: من سمع قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» ؟ فقام نفر، فشهدوا انهم سمعوا ذلک من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و کتم قوم، فما خرجوا من الدنیا حتی عموا و اصابتهم آفة منهم یزید بن ودیعة، و عبد الرحمن بن مدلج.

أخرجه أبو موسی](2).

و عبد اللّه بن احمد در «مسند» والد خود گفته:

حدثنا أحمد بن عمر الوکیعی(3)، قال: حدثنا زید بن الحباب(4)، قال:

حدثنا الولید(5) بن عقبة بن نزار العنسی، قال: حدثنی سماک(6) بن عبید بن الولید العبسی، قال: دخلت علی عبد الرحمن بن أبی لیلی، فحدثنی انه شهد علیا فی الرحبة، قال: «انشد اللّه رجلا سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و شهده یوم غدیر خم الا قام» ؟ و لا یقوم الا من قد رآه، فقام اثنی عشر رجلا، فقالوا: قد رأیناه و سمعناه حیث أخذ بیده، یقول: «اللهم وال من والاه، و عاد

ص:145


1- هانی بن هانی الهمدانی الکوفی
2- اسد الغابة ج 3 / 321
3- الوکیعی : احمد بن عمر بن حفص الکوفی المتوفی ( 235 ) ه
4- زید بن الحباب ابو الحسین الحافظ الکوفی المتوفی ( 203 ) ه
5- الولید بن عقبة بن نزار : قال الذهبی فی المیزان ج 4 / 342 : شیخ عراقی عن بعض التابعین ، لا یعرف تفرد عنه زید بن الحباب
6- سماک بن عبید بن الولید العبسی ترجمه ابن أبی حاتم و قال : روی عن عطاء ، و روی عنه سفیان الثوری

من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» ، فقام الا ثلاثة لم یقوموا، فدعا علیهم، فأصابتهم دعوته](1).

و ابن کثیر نیز این روایت را در «تاریخ» خود ذکر کرده، حیث قال:

[قال عبد اللّه بن احمد: حدثنا أحمد بن عمر الوکیعی، ثنا زید بن الحباب ثنا الولید بن عقبة بن نزار العنسی، ثنا سماک بن عبید بن الولید العبسی، قال دخلت علی عبد الرحمن بن أبی لیلی، فحدثنی: انه شهد علیا فی الرحبة، قال:

«انشد اللّه رجلا سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و شهده یوم غدیر خم، الا قام» ؟ و لا یقوم الا من قد رآه، فقام اثنی عشر رجلا، فقالوا: قد رأیناه و سمعناه حیث أخذ بیده، یقول: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره و اخذل من خذله» ، فقام الا ثلاثة لم یقوموا، فدعا علیهم، فأصابتهم دعوته](2) و در «کنز العمال» مسطور است:

[عن عبد الرحمن بن أبی لیلی، قال: خطب علی، فقال: انشد اللّه امرأ نشدة الاسلام سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم أخذ بیدی، یقول:

«أ لست أولی بکم یا معشر المسلمین من أنفسکم؟» ، قالوا: بلی یا رسول اللّه، قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» ، الا قام، فشهد؟ فقام بضعة عشر رجلا، فشهدوا و کتم قوم، فما فنوا من الدنیا، حتی عموا و برصوا قط فی الافراد](3).

ص:146


1- المسند لابن حنبل ج 1 / 119
2- تاریخ ابن کثیر ج 5 / 211 .
3- کنز العمال ج 6 / 397

و محتجب نماند که از روایت ثقات این حضرات ظاهر است که کسانی که اخفای شهادت حدیث غدیر نمودند و کتمان آن کردند، علاوه بر عبد الرحمن بن مدلج، و یزید بن ودیعه، اکابر صحابه و اجله و اعاظم ایشان بودند، از آن جمله زید بن ارقم، و انس بن مالک، و براء بن عازب.

نور الدین علی بن ابراهیم بن احمد بن علی الحلبی(1) در «انسان العیون فی سیرة الامین المأمون» گفته:

و قول بعضهم: ان زیادة

«اللهم وال من والاه» الی آخره موضوعة مردود

فقد ورد ذلک من طرق صحح الذهبی کثیرا منها و قد جاء: ان علیا رضی اللّه عنه قام خطیبا، فحمد اللّه تعالی و اثنی علیه، ثم قال: «انشد اللّه من شهد غدیر خم الا قام» ؟ و لا یقوم رجل، یقول: نبئت أو بلغنی الا رجل سمعت اذناه و وعی قلبه، فقام سبعة عشر صحابیا.

و فی روایة: ثلاثون صحابیا، و فی «المعجم الکبیر» : ستة عشر صحابیا، و فی روایة: اثنا عشر صحابیا.

فقال: هاتوا ما سمعتم، فذکروا الحدیث و من جملته: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، و فی روایة: «فهذا مولاه» ، و عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه:

و کنت ممن کتم، فذهب اللّه ببصری، و کان علی کرم اللّه وجهه عنه دعی علی من کتم](2).

ص:147


1- الحلبی نور الدین علی بن ابراهیم المتوفی ( 1044 )
2- السیرة الحلبیة ج 3 / 336 - 337 .

و عبد الرحمن(1) بن احمد الجامی در کتاب «شواهد النبوة» که باعتراف فاضل رشید در «ایضاح» کتاب جلیل است، در ذکر کرامات جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام می فرماید:

از آن جمله آن است که روزی بر حاضران مجلس سوگند داد که هر که از رسول صلی اللّه علیه و سلم شنیده است که گفته:

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، گواهی دهد.

دوازده تن از انصار حاضر بودند، گواهی دادند. یکی دیگر که آن را از رسول صلی اللّه علیه و سلم شنیده بود، حاضر بود، اما گواهی نداد حضرت امیر کرم اللّه وجهه فرمود: که أی فلان تو چرا گواهی ندادی، با آنکه تو هم شنیده ای؟ ، گفت: من پیر شده ام و فراموش کرده ام.

امیر گفت: که خداوند اگر این شخص دروغ می گوید، سفیدی بر بشرۀ وی ظاهر گردان، که عمامه آن را نپوشد. راوی گوید که: و اللّه من آن شخص را دیدم که سفیدی بر میان دو چشم وی پیدا آمده بود و از آن جمله آن است که زید بن ارقم رضی اللّه عنه گفته است: که من در همان مجلس، یا مثل آن حاضر بودم و من نیز از آن جمله بودم که شنیده بودم، اما گواهی ندادم و آن را پنهان داشتم، خدای تعالی روشنای چشم مرا ببرد، و گویند که همیشه بر فوت آن شهادت اظهار ندامت می کرد و از خدای تعالی آمرزش می خواست].

و علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی در کتاب «مناقب علی بن ابی طالب علیه السّلام» علی ما نقل عنه، گفته:

[اخبرنا أبو الحسن علی بن عمر بن عبد اللّه بن شوذب، قال: حدثنی أبی،

ص:148


1- عبد الرحمن بن احمد الجامی الشیرازی المتوفی ( 898 ) .

قال: حدثنا محمد بن الحسین الزعفرانی، قال: حدثنی احمد بن یحیی بن عبد الحمید، حدثنی أبو اسرائیل الملائی، عن الحکم، عن ابی سلیمان المؤذن، عن زید بن أرقم، قال: نشد علی الناس فی المسجد: انشد رجلا سمع النبی صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» ؟ .

فکنت أنا فیمن کتم، فذهب بصری](1).

و جمال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه بن عبد الرحمن الشیرازی النیسابوریّ المحدث در «اربعین فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام» در ذکر حدیث غدیر گفته.

و رواه زر بن حبیش(2)، فقال: خرج علی من القصر، فاستقبله رکبان متقلدی السیوف علیهم العمائم حدیثی عهد بسفر، فقالوا: السّلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته، السّلام علیک یا مولانا، فقال علی بعد ما رد السّلام: «من ههنا من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم» ؟ ، فقام اثنی عشر رجلا: منهم خالد بن زید ابو ایوب الانصاری، و خزیمة بن ثابت(3) ذو الشهادتین، قیس بن ثابت بن شماس، و عمار بن یاسر، و ابو الهیثم بن(4) التیهان، و هاشم بن(5) عتبة بن ابی وقاص، و حبیب بن بدیل بن ورقا، فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم، یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» الحدیث، فقال

ص:149


1- المناقب لابن المغازلی : 33
2- زر بن حبیش ابو مریم التابعی المتوفی ( 81 ) او بعدها
3- خزیمة بن ثابت : الانصاری الصحابی الشهید بصفین سنة ( 37 ) ه
4- ابو الهیثم : مالک بن التیهان الانصاری الاوسی الشهید بصفین ( 37 )
5- هاشم بن عتبة الملقب بالمرقال الشهید بصفین سنة ( 37 ) ه

علی لانس(1) بن مالک، و البراء بن عازب: «ما منعکما ان تقوما، فتشهدا؟ فقد سمعتما کما سمع القوم» ؟ ، فقال: «اللهم ان کانا کتماها معاندة فأبلهما» ، فأما البراء فعمی، فکان یسأل عن منزله، فیقول: کیف یرشد من ادرکته الدعوة و أما أنس، فقد برصت قدماه

و قیل: لما استشهد علی علیه السّلام قول النبی صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه فعلی مولاه» ، اعتذر بالنسیان، فقال: «اللهم ان کان کاذبا فاضربه ببیاض لا تواریه العمامة» ، فبرص وجهه، فسدل بعد ذلک برقعا علی وجهه]-الخ.

و احمد بن یحیی بن جابر البلاذری(2)، که ذهبی در «تذکرة الحفاظ» بعد ذکر ابو محمد احمد بن محمد بن ابراهیم الطوسی البلاذری(3) بذکر او گفته:

[قلت: هذا البلاذری الصغیر، فأما الکبیر، فانه احمد بن یحیی، صاحب «تاریخ» المشهور من طبقة أبی داود(4) السجستانی، حافظ، اخباری](5).

در کتاب «انساب الاشراف» ، که کاتب جلبی در «کشف الظنون» بذکر آن گفته:

[«أنساب الاشراف» لابی الحسن احمد بن یحیی البلاذری، المتوفی سنة. . . و هو کتاب کبیر، کثیر الفائدة، کتب منه عشرین مجلدا و لم یتم علی

ص:150


1- انس بن مالک الانصاری الخزرجی المتوفی سنة ( 93 ) ه
2- البلاذری : احمد بن یحیی البغدادی المتوفی سنة ( 279 ) ه
3- ابو محمد البلاذری الصغیر الحافظ المقتول سنة ( 339 ) ه
4- ابو داود السجستانی : سلیمان بن الاشعث المتوفی ( 275 )
5- تذکرة الحفاظ ج 3 / 892

ما نقل](1).

گفته:

[قال علی علی المنبر: انشد اللّه رجلا سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» ، الا قام؟ ، فشهدوا.

و تحت المنبر أنس بن مالک، و البراء بن عازب، و جریر(2) بن عبد اللّه البجلی، فأعادها فلم یجبه أحد، فقال: «اللهم من کتم هذه الشهادة و هو یعرفها فلا نخرجه من الدنیا، حتی تجعل به آیة یعرف بها» . قال: فبرص أنس، و عمی البراء، و رجع جریر اعرابیا بعد هجرته، فأتی الشراة، فمات فی بیت امه](3) و بعض روات، روایت کتمان انس بن مالک شهادت حدیث غدیر، و مبروص شدن او بدعای جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام، بکتمان نام او و اتیان لفظ (رجل) بجای نام او آورده اند.

ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی در «حلیة الاولیاء» بترجمۀ ابو محمد طلحة بن مصرف که در مدح او گفته:

[و منهم الورع، الکلف القاری الدنف أبو محمد طلحة بن مصرف، کان ذا صدق، و وفاء، و خلق، و صفا].

می آرد:

[حدثنا سلیمان بن احمد، ثنا احمد بن ابراهیم بن کیسان، ثنا اسماعیل بن عمرو البجلی، ثنا مسعر، عن طلحة بن مصرف، عن عمیرة بن سعد، قال: شهدت

ص:151


1- کشف الظنون ج 1 / 179
2- جریر بن عبد اللَّه البجلی الصحابی المتوفی سنة ( 51 ) ه
3- انساب الاشراف : 156 - 157

علیا علی المنبر ناشدا أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و فیهم أبو سعید(1)، و أبو هریرة(2)، و أنس، و هم حول المنبر، و علی علی المنبر، و حول المنبر اثنی عشر رجلا هؤلاء منهم، فقال علی: نشدتکم باللّه، هل سمعتم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ؟ ، فقاموا کلهم، فقالوا: اللهم نعم.

و قعد رجل، فقال: «ما منعک أن تقوم؟» ، قال: یا أمیر المؤمنین، کبرت و نسیت، فقال: «اللهم ان کان کاذبا، فاضربه ببلاء حسن» .

قال: فما مات، حتی رأینا بین عینیه نکتة بیضاء لا تواریه العمامة.

غریب من حدیث طلحة، تفرد به مسعر مطولا، و رواه ابن(3) عائشة، عن اسماعیل مثله، و رواه الاجلح(4)، و هانی بن(5) أیوب، عن طلحة مختصرا](6).

انتهی نقلا عن نسخة عتیقة.

و ترجمۀ این روایت بر زبان ملا جامی در «شواهد النبوة» شنیدی.

و مجد الدین علی بن ظهیر الدین بدخشانی در کتاب «جامع السلاسل» که نسخۀ عتیقه آن نزد خاکسار حاضر، در تعدید شمائل و فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

از آن جمله آن است که روزی بر حاضران مجلس سوگند دادند، که

ص:152


1- أبو سعید : سعد بن مالک الخدری المتوفی ( 63 ) أو بعدها .
2- أبو هریرة : عبد الرحمن بن صخر الدوسی المتوفی ( 57 ) أو بعدها .
3- ابن عائشة : عبید اللَّه بن محمد البصری المتوفی ( 228 ) ه .
4- الاجلح : یحیی بن عبد اللَّه المحدث الکوفی المتوفی ( 145 ) ه .
5- هانی بن أیوب : الجعفی الکوفی من أصحاب الصادق علیه السّلام .
6- حلیة الاولیاء ج 5 / 26 - 27 .

هر که از رسول صلی اللّه علیه و سلم شنیده است که گفت:

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، گواهی دهد، دوازده از انصار حاضر بودند، گواهی دادند، یکی دیگر که آن را از رسول صلی اللّه علیه و سلم شنیده بود حاضر بود، اما گواهی نداد، حضرت امیر کرم اللّه وجهه فرمود که: «أی فلان تو چرا گواهی ندادی، با آنکه تو هم شنیده ای» گفت: من پیر شده ام و فراموش کرده ام، امیر دعا کرد که خداوندا اگر این شخص دروغ می گوید، سپیدی بر بشرۀ او ظاهر گردان.

راوی گوید: و اللّه من آن شخص را دیدم که سپیدی در میان دو چشم او پیدا آمده بود].

بر متدرب منصف مخفی نخواهد ماند که کتمان چند کس از اصحاب کبار، که حسب افادات اساطین سنیه، نهایت جلیل الشأن، و عظیم المرتبه، و رفیع القدر و جمیل الفخر بودند، و بمدارج عالیه، و معارج قاصیۀ کمال فضل و ورع و تقوی و علم و شرف و اختصاص و قرب فائز، شهادت حدیث غدیر را، و بد دعا نمودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ایشان را، و مقبول شدن آن ببارگاه الهی، و ظهور اثرش، دلیل واضح و برهان ساطع است بر نهایت عظمت و جلالت أمری که از این حدیث مراد است:

و ظاهر است که در گواهی محبیت و ناصریت، یا محبوبیت بمعنی مزعوم سنیه، مقام کتمان و مضایقه نبوده:

علاوه بر این، از این احادیث عدیده اساس قضیۀ(الصحابة کلهم عدول) منهدم شد، چه از آن ظاهر است که این کسان که کتمان شهادت کردند بلا ریب صحابه بودند، و این کتمان شان بلا شبهه کبیره است، بلکه از

ص:153

اکبر کبائر، و بحدی شنیع که در سزای آن بعذاب عاجل مبتلا شدند.

و از این روایات اینهم ظاهر است که از جملۀ صحابه، آن کسان هم بودند که عداوت با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام داشتند، و اخفای فضائل آن حضرت می خواستند، پس ادعای شاهصاحب و اسلاف مغفلین شان، موالات جمیع صحابه را با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تلبیسی بیش نیست و نیز از ملاحظۀ این روایات تقریرات اهل سنت دربارۀ عدم جواز اخفای صحابه نص خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را، و امتناع مخالفتش بر ایشان (هَباءً مَنْثُوراً) گردید، زیرا که اگر حدیث غدیر نص در امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است کما هو الواقع، پس مطلوب اهل حق بلا کلفت بصراحت تمام ثابت شد، که با وصفی که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم این نص را در این مجمع عظیم ارشاد فرموده باز آن را چنان پوشیدند و در ابطالش کوشیدند که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بمقابلۀ اکابر صحابه، حاجت استشهاد بر آن افتاد و بعضی از آنها شهادت دادند، و نبذی زبان خود را بأمر حق نگشادند، و در سزای آن بعذاب عاجل گرفتار شدند.

و اگر بالفرض حدیث غدیر نص بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست مگر مراد از آن محض ایجاب محبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است، پس باز هم مطلوب ما بالاولویة ثابت می شود، زیرا که هر گاه صحابه عمل بمقتضای وجوب محبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، که بارها جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله ارشاد نمود، و در این مجمع عظیم آن را بیان فرموده ننمودند، تا آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را حاجت استشهاد بر آن افتاد، و بعد استشهاد هم جمعی کتمان آن کردند.

ص:154

پس اگر این حضرات نص امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را اخفا نمایند، و بابطال آن پردازند، و عمل را بآن ترک نمایند، از ایشان چه عجب است؟ و نیز از ملاحظۀ این روایات نهایت انصاف ابن روزبهان(1) و کمال بعد او از حیف و عدوان، و مجازفت و طغیان، مثل سفیدۀ صبح منجلی و عیان گردیده، که او روایت استشهاد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بر حدیث غدیر خم، و کتمان انس بن مالک و بد دعا نمودن آن جناب در حق او، از موضوعات بیچاره روافض پنداشته، و بزعم خود دلیلی بس متین بر آن اقامت ساخته، چنانچه در جواب «نهج الحق» گفته:

[و أما ما ذکر ان أمیر المؤمنین استشهد من أنس بن مالک، فاعتذر بالنسیان فدعا علیه.

فالظاهر ان هذا من موضوعات الروافض، لان خبر: «من کنت مولاه فعلی مولاه» کان فی غدیر خم، و کان لکثرة سماع السامعین کالمستفیض، فأی حاجة الی الاستشهاد من أنس، و ان فرضناه انه استشهد و لم یشهد أنس، لم یکن من أخلاق أمیر المؤمنین علیه السّلام أن یدعو علی صاحب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و من خدمه عشر سنین بالبرص و وضع الحدیث ظاهر].

این کلام روزبهان بوجوه عدیده مورث حیرت است که نتوان نهفت و موجب تعجب ها است که نتوان گفت! چه اولا: نفی حاجت استشهاد بر حدیث غدیر نمودن، و باین دلیل علیل طریقۀ تکذیب روایت استشهاد از أنس به پیمودن طرفه ماجرا است، چه استشهاد جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بر حدیث غدیر بطرق

ص:155


1- فضل اللَّه بن روزبهان الشیرازی المتوفی بعد سنة ( 909 ) .

متعدده و اسانید متکثره مروی گردیده، پس چنین امر ثابت و مشهور:

بلکه متواتر را بمحض وهم باطل و خیال لا حاصل تکذیب نمودن، خبر از غایت ذکاء و فضل، و نهایت بعد از کذب و هزل دادن است.

و ثانیا: با وصف اعتراف باین معنی که سامعین حدیث غدیر کثیر بودند، و بتصریحات مورخین ثقات عددشان بر صد هزار هم زائد بود باز آن را مثل مستفیض پنداشتن، بحقیقت در استفاضۀ آن شک کردن، و کمال حذق و مهارت خود در علم حدیث ثابت ساختن است، که مرتبۀ این حدیث شریف از تواتر هم بمراتب بالاتر رفته است، استفاضه از ادنی مدارج آن است، و ابن روزبهان بسبب کمال انصاف و امعان هنوز در آن شک و ارتیاب دارد و لا غرو فللجنون فنون.

و ثالثا: دعای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بر انس، با وصف اخفای او شهادت مطلوبه آن حضرت را بعید از اخلاق آن حضرت دانستن، در حقیقت همت را بر اعتراض و ایراد بر انبیا و أوصیا و صلحا و اولیاء گماشتن است، چه از سنن سنیه این حضرات است که در بعض اوقات بر مخالفین و معاندین خود دعای بد کرده اند، و این دعاهای ایشان مقبول شده، و این معنی را علماء از مناقب و فضائل این حضرات شمرده اند.

این ماجرای شگرف است، که ابن روزبهان این دعا را موجب طعن و تشنیع می گرداند، که آن را منافی حسن اخلاق می پندارد! جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم بر منافقانی که در شب عقبه ارادۀ فاسد کرده بودند، بد دعا فرموده.

نور الدین علی بن ابراهیم الحلبی در «انسان العیون» گفته:

ص:156

فلما أصبح رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم جاء إلیه اسید(1) بن حضیر، فقال:

یا رسول اللّه ما منعک البارحة من سلوک الوادی، فقد کان أسهل من سلوک العقبة؟ فقال: أ تدری ما أراد المنافقون؟ و ذکر له القصة، فقال: یا رسول اللّه، قد نزل الناس و اجتمعوا، فمر کل بطن ان یقتل الرجل الذی هم بهذا، فان أحببت بین بأسمائهم، و الذی بعثک بالحق، لا أبرح، حتی آتیک برؤسهم، فقال صلی اللّه علیه و سلم: انی أکره أن یقول الناس: ان محمدا قاتل بقوم، حتی إذا أظهره اللّه تعالی بهم أقبل علیهم یقتلهم، فقال: یا رسول اللّه هؤلاء لیسوا بأصحاب، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: أ لیس یظهرون الشهادة؟ ، ثم جمعهم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و أخبرهم بما قالوه و ما أجمعوا علیه، فحلفوا باللّه ما قالوا، و لا أرادوا الذی ذکر، فأنزل اللّه تعالی: یَحْلِفُونَ بِاللّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا کَلِمَةَ اَلْکُفْرِ(2)-الآیة، و أنزل اللّه تعالی: وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا(3) و دعا علیهم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فقال: «اللّهمّ ارمهم بالدبیلة، و هی سراج من نار یظهر بین أکتافهم، حتی ینجم من صدورهم» -انتهی أی و فی لفظ «شهاب من نار یقع علی نیاط قلب أحدهم، فیهلکه»(4)].

و نیز جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم بر شخصی که روبروی آن حضرت در حالت صلاة مرور کرده، بد دعا فرموده، چنانچه حلبی در «انسان العیون» بعد عبارت سابقه گفته:

[و فی «الامتاع» ان النبی صلی اللّه علیه و سلم و هو بتبوک صلی الی نخلة، فجاء شخص، فمر بینه و بین تلک النخلة بنفسه.

ص:157


1- اسید بن حضیر : بن سماک الانصاری المتوفی سنة ( 20 ) ه
2- التوبة : 74
3- التوبة : 74
4- السیرة الحلبیة ج 3 / 143

و فی روایة: و هو علی حمار، فدعا علیه صلی اللّه علیه و سلم، فقال: «قطع صلاتنا، قطع اللّه أثره» فصار مقعدا](1).

و نیز جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم بر مردی که محاکات مشی آن جناب نموده، دعای بد فرموده، و او بعذاب صرع و ابتلا بهمان حالت محاکات مبتلا گردیده.

سیوطی در «در منثور» گفته:

[أخرج أبو الشیخ(2)، عن قتادة(3)، و ابن مردویه(4) ، عن ابن عمر رضی اللّه عنهما قال: کان رجل خلف النبی صلی اللّه علیه و سلم یحاکیه و یلبطه، فرآه النبی صلی اللّه علیه و سلم، فقال کذلک تکن فرجع الی أهله فلبط(5) به مغشیا شهرا، ثم أفاق حین أفاق و هو کما حاکی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم].

و نیز جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در مقامات دیگر بر مخالفین خود بد دعا فرموده.

از آن جمله آنکه بر مردی که بجواب استفسار آن حضرت از او حدیثی را بدروغ گفته، بد دعا فرمود و او در همان حال اعمی گردید.

محمد بن محمد المعروف بخواجه بارسا در «فصل الخطاب» گفته:

[روی الامام المستغفری رحمه اللّه باسناده ان أمیر المؤمنین علیا رضی اللّه عنه

ص:158


1- نفس المصدر ج 3 / 143 .
2- أبو الشیخ : عبد اللَّه بن محمد الاصبهانی المتوفی ( 369 ) ه .
3- قتادة : بن دعامة المفسر البصری المتوفی سنة ( 117 ) .
4- ابن مردویه : أحمد بن موسی الاصفهانی المتوفی ( 410 ) .
5- لبط به ( بضم اللام و کسر الباء الموحدة ) : سقط من قیام و صرع .

سأل رجلا عن حدیث فی الرحبة، فی الرحبة، فکذبه، قال: انک کذبتنی، قال: ما کذبتک، قال: أدعو اللّه علیک ان کنت کاذبا ان یعمی بصرک، قال: فادع اللّه، فدعا علیه أمیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه، فعمی بصره، فلم یخرج من الرحبة الا و هو أعمی].

و نور الدین عبد الرحمن جامی در «نفحات الانس» در مقام اثبات کرامات اولیاء گفته:

روی الامام المستغفری رحمه اللّه باسناده: أن علیا رضی اللّه عنه سأل رجلا عن حدیث فی الرحبة فکذبه، قال: انما کذبتنی، قال: ما کذبتک، قال: أدعو اللّه علیک ان کنت کاذبا أن یعمی بصرک.

قال: فادع اللّه، فدعا علیه أمیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه فعمی بصره، فلم یخرج من الرحبة الا و هو أعمی(1).

و نیز ملا جامی در «شواهد النبوة» در ذکر کرامات جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته: امام مستغفری رحمه اللّه در کتاب «دلائل النبوة» آورده است که أمیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه روزی در رحبة از شخصی سؤال کرد، آن شخص راست نگفت، حضرت أمیر فرمود: که دروغ می گوئی گفت: دروغ نمی گوییم، فرمود: که بر تو دعا خواهم کرد اگر تو دروغ گفته باشی خدای تعالی ترا کور گرداند، گفت: دعا کن، حضرت أمیر دعا کرد، آن مرد از رحبة بیرون نرفت الا نابینا.

و مخفی نماند که مستغفری که از این عبارت هم امامت او ظاهر، از اکابر اساطین محدثین و جهابذۀ حفاظ منقدین و حذاق ماهرین است.

ص:159


1- نفحات الانس : 25

عبد القادر(1) بن محمد محیی الدین أبو محمد بن أبی الوفا القرشی در کتاب «الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیه» گفته:

[جعفر بن محمد بن المعتز بن محمد بن المستغفر النسفی المستغفری خطیب نسف، کان فقیها فاضلا، و محدثا مکثرا، صدوقا حافظا، لم یکن بما وراء النهر فی عصره مثله، و له تصانیف أحسن فیها](2).

و محمود بن سلیمان الکفوی(3) در «کتائب أعلام الاخیار» گفته:

[الشیخ الامام الخطیب الحافظ أبو العباس جعفر بن محمد بن محمد بن المعتز بن محمد بن المستغفر بن الفتح المستغفری النسفی، کان رحمه اللّه فقیها فاضلا، محدثا صدوقا، یرجع الی معرفة و فهم و امعان، جمع الجموع، و صنف التصانیف و أحسن فیها، لم یکن بما وراء النهر فی عصره من یجری مجراه فی الجمع و التصنیف و فهم الحدیث.

أخذ الفقه عن الشیخ القاضی الامام أبی علی النسفی، عن الشیخ الامام أبی بکر محمد بن الفضل، عن عبد اللّه السند مونی، عن أبی حفص الصغیر، عن أبیه أبی حفص الکبیر، عن محمد، عن أبی حنیفة.

و أخذ عنه محمد بن عبد الجبار أبو(4) منصور السمعانی المروزی، و الامام الخطیب أبو محمد النوحی النسفی اسماعیل بن ابراهیم محمد بن نوح.

ولد سنة خمسین و ثلاثمائة، و مات سنة اثنتین و ثلاثین و اربعمائة، و قبره بنسف علی طرف الواری، کذا نقل عن «انساب السمعانی»]-الخ.

ص:160


1- عبد القادر القرشی : بن محمد الحافظ الحنفی المتوفی ( 775 ) ه .
2- الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة ج 1 / 180
3- الکفوی : محمود بن سلیمان الحنفی المتوفی نحو سنة ( 990 ) ه .
4- أبو منصور السمعانی محمد بن عبد الجبار المروزی المتوفی ( 450 ) ه .

و شیخ جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی(1) الشافعی در «طبقات الشافعیة» گفته:

[جعفر بن محمد بن المعتز بن محمد بن المستغفر بن الفتح النسفی، الحافظ المعروف بالمستغفری، صاحب التصانیف الکثیرة و محدث ماوراء النهر فی زمانه.

عاش ثمانین سنة، و توفی سنة اثنتین و ثلاثین و اربعمائة.

ذکره الذهبی فی «العبر»(2) و ذکر فی ترجمة الاودنی(3) ان المستغفری المذکور من تلامذته](4).

و موفق بن احمد المعروف بأخطب خوارزم هم روایت بد دعای جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بر این تیره بخت که مرتکب کذب در جواب استفسار آن حضرت گردیده، نقل نموده، چنانچه در کتاب «مناقب جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام» گفته:

[أخبرنی سید الحفاظ أبو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی(5) فیما کتب الی من همدان، قال: أخبرنا أبو الفتح عبدوس بن عبد اللّه بن محمد ابن عبدوس الهمدانی(6) ، قال: حدثنا أبو طالب الجعفری، قال ابن مردویه الحافظ:

قال: حدثنا محمد بن أحمد بن علی، قال: حدثنا موسی بن یوسف بن موسی بن

ص:161


1- الاسنوی : عبد الرحیم بن الحسن الشافعی المتوفی سنة ( 772 ) ه .
2- العبر فی خبر من غبر ج 3 / 177 .
3- الاودنی : محمد بن عبد اللَّه الشافعی البخاری المتوفی ( 385 ) .
4- طبقات الشافعیة للأسنوی ج 2 / 403 .
5- شهردار ابو منصور الدیلمی الشافعی المتوفی سنة ( 558 ) ه
6- أبو الفتح عبدوس الهمدانی المحدث المتوفی سنة ( 490 ) ه .

راشد القطان، قال: حدثنا وهب بن بقیة(1) ، قال: حدثنا هشیم(2) ، عن اسماعیل ابن سالم، عن عمار الحضرمی، عن زاذان بن عمر(3) : ان علیا سأل رجلا فی الرحبة عن حدیث، فکذبه، فقال علی: انک قد کذبتنی، فقال: ما کذبتک؟ فقال:

«ادعوا اللّه علیک ان کنت کذبتنی ان یعمی بصرک» ، قال: ادع اللّه، فدعا علیه، فلم یخرج من الرحبة، حتی قبض بصره](4).

و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی در کتاب «الاکتفاء» آورده:

[عن ابن زاذان: ان علیا حدث حدیثا، فکذبه رجل، فقال علی رضی اللّه عنه: ادعو علیک ان کنت صادقا، قال: نعم، فلم ینصرف حتی ذهب بصره.

اخرجه عمر بن محمد الملا فی سیرته].

و احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی المکی در «صواعق محرقه» گفته:

[و من کراماته، یعنی علیا علیه السّلام أیضا انه حدث بحدیث، فکذبه رجل. فقال له: «ادعو علیک ان کنت کاذبا» قال: ادع، فدعا علیه، فلم یبرح، حتی ذهب بصره](5).

و محمد صدر عالم در «معارج العلی فی مناقب المرتضی» گفته:

[و منها انه رضی اللّه عنه حدث بحدیث، فکذبه رجل، فقال له: «ادعو علیک ان کنت کاذبا» ، قال: ادع، فدعا علیه، فلم یبرح، حتی ذهب بصره].

ص:162


1- وهب بن بقیة : المحدث الواسطی المتوفی سنة ( 239 ) ه .
2- هشیم : بن بشیر بن أبی خازم البغدادی الواسطی المتوفی ( 183 ) .
3- زاذان بن عمر الکندی الکوفی أبو عمرو المتوفی سنة ( 82 ) .
4- المناقب للخوارزمی : 273 .
5- الصواعق المحرقة : 77 .

و ولی اللّه(1) در «ازالة الخفا» گفته:

[عن علی بن زاذان : ان علیا حدث حدیثا، فکذبه رجل، فقال علی رضی اللّه عنه: «أدعو علیک ان کنت صادقا» ، قال: نعم، فدعا علیه، فلم ینصرف، حتی ذهب بصره].

و حافظ عماد الدین اسماعیل بن عمر الدمشقی المعروف بابن کثیر(2) در «تاریخ» خود گفته:

[و قال هشیم، عن سیار، عن عمار، قال: حدث علیا بحدیث، فکذبه رجل فما قام، حتی عمی.

و قال ابن أبی الدنیا(3) : حدثنی سریج بن یونس(4)، ثنا هشیم، عن اسماعیل ابن سالم(5)، عن عمار الحضرمی، عن زاذان أبی عمرو: ان رجلا حدث علیا بحدیث فقال له علی: «ما أراک الا قد کذبتنی؟» قال: لم افعل، قال: «ادعو علیک ان کنت کذبت» ، قال: ادع، فدعا. فما برح، حتی عمی].

و ملا جامی در «شواهد النبوة» گفته:

[و از آن جمله آن است که حضرت امیر کرم اللّه وجهه شخصی را بآن متهم داشت که خبرهای وی را بسوی معاویه می رساند، آن شخص انکار کرد، حضرت امیر فرمود که سوگند می خوری؟ آن شخص سوگند خورد امیر فرمود که اگر در این سوگند کاذب باشی خدای تعالی چشم ترا کور

ص:163


1- ولی اللَّه احمد بن عبد الرحیم الدهلوی المتوفی ( 1176 ) ه .
2- ابن کثیر : عماد الدین اسماعیل الدمشقی المتوفی سنة ( 774 ) ه -
3- ابن أبی الدنیا : عبد اللَّه بن محمد الحافظ البغدادی المتوفی ( 281 )
4- سریج بن یونس : أبو الحارث البغدادی المتوفی سنة ( 234 )
5- اسماعیل بن سالم الاسدی : ترجمه فی الجرح و التعدیل ج 2 / 2

گرداند، و از آن هفته برنیامد که بیرون آمد، و عصای وی گرفته بودند و می کشیدند، و از چشمان وی هیچ نمی دید](1).

و احمد بن عطاء اللّه اسکندری در «لطائف المنن» ، که بعنایت رب ذو المنن پیش این فقیر حاضر است و کاتب جلبی بذکر آن در «کشف الظنون» گفته:

[«لطائف المنن» فی مناقب الشیخ أبی العباس و شیخه أبی الحسن فی مجلد للشیخ تاج الدین عطاء اللّه بن احمد بن محمد الشاذلی الاسکندری، المتوفی سنة تسع و سبعمائة](2).

بعد ذکر حکایت دعای ابراهیم بن ادهم(3) بمغفرت در حق جندی که سر ابراهیم شکسته بود، گفته:

[قال الشیخ ابو العباس: لیس هذا عین الکمال، و ما فعله سعد(4) أحد العشرة هو عین الکمال: ادعت علیه امرأة أنه احتاز شیئا من بستانها، فقال: اللهم ان کانت کاذبة فأعمها و أمتها فی مکانها، فعمیت و جاءت تمشی یوما فی بستانها، فوقعت فی بئر فماتت، فلو کان ما فعله ابراهیم عین الکمال لکان الصحابی أولی به، و لکنه کان سعد أمینا من أمناء اللّه، نفسه و نفس غیره عنده سواء، فما دعا علیها، لانها آذته، و لکن دعا علیها، لانها آذت صاحب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و ابراهیم لم یصل الی هذه المرتبة، فترک الدعاء علی الجندی لئلا یکون ذلک انتصارا لنفسه، و سعد رضی اللّه عنه قد خلصه اللّه من نفسه و أبرزه للخلق یخلص

ص:164


1- شواهد النبوة : 167 .
2- کشف الظنون ج 2 / 1554 .
3- ابراهیم بن أدهم البلخی المتوفی بالشام سنة ( 162 ) ه
4- سعد بن أبی وقاص مالک بن أهیب المتوفی سنة ( 55 ) ه

به من یشاء من عباده، و الصوفی لا یستقضی الحق لنفسه، بل یستقضی الحق لربه](1).

از این عبارت ظاهر است که سعد صحابی که یکی از عشره است، بر زنی که دعوای کاذب بر او آغاز نهاده، بد دعا فرمود که او نابینا گردید، و در چاهی افتاده، هلاک گردید، و این بد دعای سعد عین کمال است، پس بد دعای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر انس و دیگر کاتمین بالاولی عین کمال، و ناشی از استقضای حق برای رب ذو الجلال باشد.

و طرفه تر آن است که ابن روزبهان از تهجین شأن خلیفۀ ثانی هم نیندیشیده، به ادعای منافات بد دعا کردن با اخلاق، او را کسعد و أمثاله من حیث لا یشعر، بسلک مطعونین کشیده و ناهیک به خسارة و جسارة.

مگر نشنیدی که خلیفۀ ثانی بر بلال(2) و اصحاب او که از جمله شان زبیر بن العوام(3)، و دیگر صحابۀ عظام بودند بد دعا کرده، و حضرات اهل سنت چنان گمان می برند که طاعونی که بعد از این بد دعا واقع شد ببرکت دعای مستجاب خلافت مآب بود، و بغیر انقضای یکسال، بلال و اصحاب با کمال او به بلیۀ موت و ارتحال معاقب گردیدند و سزای جسارت خود که اصرار بر انکار قبول حکم آن عالی تبار نموده بودند جلدتر کشیدند.

ص:165


1- لطائف المنن - هامش لطائف المنن للشعرانی ج 1 / 143 - 144 .
2- بلال : بن رباح الحبشی المتوفی بدمشق سنة ( 20 ) ه
3- الزبیر بن العوام : بن خویلد المقتول بوادی السباع سنة ( 36 ) ه

ابو یوسف(1) تلمیذ ابو حنیفه(2) در کتاب «الخراج» که نسخۀ عتیقۀ آن در کتب وقفیۀ جناب والد ماجد قدس اللّه نفسه الزکیة موجود است، گفته:

[حدثنی اللیث بن سعد(3)، عن حبیب بن أبی ثابت(4): ان اصحاب محمد صلی اللّه علیه و سلم و جماعة المسلمین أرادوا عمر بن الخطاب ان یقسم الشام کما قسم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خیبر و انه کان اشد الناس علیه فی ذلک الزبیر ابن العوام، و بلال بن رباح، فقال عمر: إذا أترک من بعدکم من المسلمین لا شیء لهم، ثم قال: اللهم اکفنی بلالا و اصحابه.

قال: و رأی المسلمون ان الطاعون الذی اصابهم بعمواس(5) کان عن دعوة عمر قال: و ترکهم عمر ذمة یؤدون الخراج الی المسلمین](6).

و شاه ولی اللّه در «قرة العینین» می گوید:

[و عن حبیب بن أبی ثابت: ان أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و جماعة من المسلمین أرادوا عمر بن الخطاب أن یقسم الشام کما قسم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خیبر، و انه کان أشد الناس علیه فی ذلک الزبیر بن العوام، و بلال بن رباح، فقال عمر: إذا اترک من بعدکم من المسلمین لا شیء لهم،

ص:166


1- أبو یوسف القاضی یعقوب بن ابراهیم البغدادی المتوفی سنة ( 182 ) .
2- أبو حنیفة : النعمان بن ثابت الکوفی المتوفی سنة ( 150 ) ه
3- لیث بن سعد : عبد الرحمن المصری المتوفی سنة ( 175 ) ه -
4- حبیب بن أبی ثابت الحافظ الکوفی المتوفی سنة ( 119 ) ه
5- عمواس ( بکسر العین المهملة ) : بلدة فی سهل فلسطین حدث فیها الطاعون الجارف و مات فیه نحو ( 25 ) ألفا
6- الخراج لأبی یوسف : 26

ثم قال: اللهم اکفنی بلالا و اصحابه.

قال: و رأی المسلمون ان الطاعون الذی أصابهم بعمواس کان عن دعوة عمر قال: و ترکهم عمر ذمة یؤدون الخراج الی المسلمین.

أخرجه ابو یوسف](1).

و در «ازالة الخفا» هم این روایت از ابو یوسف نقل کرده و شیخ ابو القاسم عبد الرحمن بن عبد اللّه بن احمد السهیلی(2) در کتاب «الروض الانف» در بیان أرض سواد گفته:

[و لما سار عمر الی الشام و کان بالجابیة شاور فیما افتتح من الشام أ یقسمها، فقال له معاذ: ان قسمتها لم یکن بعد لمن یأتی من المسلمین شیء أو نحو هذا، فأخذ بقول معاذ، فالح علیه بلال فی جماعة من اصحابه و طلبوا القسم، فلما اکثروا قال: اللهم اکفنی بلالا و ذویه، فلم یأت الحول و منهم علی الارض عین تطرف](3).

و فخر الدین ابو محمد عثمان بن علی بن محجن زیلعی(4) که از اکابر ائمه و فقهای اهل سنت است، و محامد و فضائل سنیۀ او از «کتائب اعلام الاخیار» کفوی، و «طبقات السالفین فی العلماء الراسخین» ابو الکمال کمال باشا، که نسخۀ عتیقۀ آن در حرم محترم مکّه معظمه زادها اللّه تعظیما دیده بودم، و بعض تراجم را از آن انتخاب هم نمودم، و غیر آن ظاهر است، در «شرح کنز الدقائق» گفته:

[ثم أرض السواد مملوکة لاهلها عنوة.

ص:167


1- قرة العینین : 71
2- عبد الرحمن بن عبد اللَّه السهیلی المتوفی سنة ( 581 ) ه
3- الروض الانف ج 6 / 581
4- الزیلعی : عثمان بن علی المتوفی بالقاهرة سنة ( 743 ) ه

و قال الشافعی: لیست بمملوکة و انما هی الوقف علی المسلمین، و أهلها مستأجرون لها، لان عمر استطاب قلوب الغانمین فآجرها.

و قال ابو بکر الرازی: هذا غلط بوجوه: أحدها ان عمر لم یستطب قلوبهم فیه، بل ناظرهم علیه و شاور الصحابة علی وضع الخراج، فامتنع بلال و أصحابه فدعا علیهم فأین الاسترضاء](1).

بالجمله تکذیب روایت بد دعا نمودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بتوهم بعد آن از اخلاق آن حضرت، بعد صریح از فهم مقاصد انبیا و اوصیا و اولیا، و انهماک در هوای نفس و حب باطل است، لا غیر.

و دانستی که سوای أنس، زید بن ارقم نیز حسب روایت اکابر سنیه، و براء بن عازب هم حسب روایت جمال الدین محدث، بسبب دعای آن حضرت بعذاب عاجل گرفتار گردیدند و سزای کتمان و عدوان خود کشیدند، پس ابن روزبهان تا کجا دردسر تکذیب چنین روایات و ابطال اخبار اساطین ثقات خواهد کشید؟ ! الحمد للّه المنان، علی ما اوضع الحق بالعیان، و رمی المنکرین و المبطلین بالصغار و الهوان، و نشکره علی ما أرانا الحق الحقیق بالاتباع، و حبانا عیون البصیرة و آذان الاستماع، و لم یبتلنا بالعمی، و لم یجنبنا عن الهدی، و لم یجعلنا من الذین هم عن الحق ناکبون، و عن أداء الشهادة بالصدق عازبون. و بالباطل آنسون، و فی حلل النفاق مائسون، و علی العصبیة و العناد متهالکون، و فی أودیة الشقاق هالکون، و فی أعمالهم علی الماء راقمون و فی الدنیا ناعمون، و فی الآخرة راغمون و لنعم ما قال فی «احقاق الحق» فی جواب ابن روزبهان: و أما استبعاده

ص:168


1- شرح کنز الدقائق ج 3 / 282

من اخلاق أمیر المؤمنین علیه السّلام ان یدعو علی صاحب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و خادمه بظهور البرص علیه، فهو تصوف بارد، لانه إذا لم یشهد أنس لاظهار حق قربی النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم بما علم به یقینا فقد اخل بما وجب علیه من محبتهم بنص القرآن المجید، و خلع ربقة متابعة النبی صلی اللّه علیه و آله و أحبط اللّه عمله و خدمته فأقل مرتبة جزاءه فی الدنیا الدعاء علیه بالامراض الساخرة و سیذوق وبال أمره فی الآخرة.

و از لطائف این است که با وصفی که ابن روزبهان در این کلام داد خلط و تخدیع و تسویل و تلمیع داده، لکن باز هم فائده ای بس جلیله از کلامش ظاهر می شود، زیرا که از آن بنهایت ظهور ثابت می شود که استشهاد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر خبر غدیر، دلیل دلیل بودن این حدیث بر امامت آن جناب است، زیرا که فضل بن روزبهان استشهاد را بر امری که مثل مستفیض باشد باطل دانسته، و ظاهر است که وجوب محبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در استفاضه و اشتهار بغایت قصوی رسیده بود، و از آیات و احادیث عدیده ثابت، پس بنا بر این استشهاد بر آن باطل باشد، و چون وقوع استشهاد بر حدیث غدیر ثابت و محقق است معلوم شد که مراد از این حدیث ایجاب محبت نیست که آن محتاج باستشهاد نبوده، بلکه آن امری است نهایت جلیل و عظیم الشأن که انکار آن اکثر صحابه قولا و فعلا می کردند، پس با وصف کثرت سامعین آن بسبب شیوع جحود و عناد محتاج باستشهاد گردید.

و نیز از تصریح ابن روزبهان بکثرت سامعین حدیث غدیر کمال تعصب و عناد، و غایت خرافت و لداد، و نهایت تعنت و اعوجاج، و قصوای مراء و لجاج منکرین و رادین و طاعنین حدیث غدیر ثابت می شود، که هر گاه باعتراف ابن روزبهان سامعین این حدیث کثیر بودند، و باین

ص:169

سبب حاجت به استشهاد نداشته، پس در ثبوت و تحقق آن ریبی نماند.

فوا اسفاه که متعصبین قوم همت قاصر بلکه اقصر را بر رد چنین حدیث شریف می گمارند. و اصلا از خدا و رسول استحیای نمی کنند، و از مؤاخذۀ یوم الجزاء و فضیحت دنیا نمی هراسند.

و للّه الحمد و المنة که از ملاحظۀ جمیع روایات استشهاد که ائمۀ نقاد و أساطین صدور ارباب اعتبار و اعتماد روایت کرده اند، کمال انصاف و اطلاع و طول باع فخر رازی ظاهر می شود، که او در «نهایة العقول» بسبب غایت مجانبت زیغ و حیف، وجه ثانی را از وجهین اثبات حدیث غدیر که آن احتجاج است بمناشدۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بصراحت تمام ضعیف گفته، و تصحیح این مناشده را غیر ظاهر، بلکه بسبب احتراز از مراء و لجاج محتاج اثبات وانموده، بلکه بکمال جسارت و تهور ادعا نموده که اکثر محدثین انکار می کنند این مناشده را، فنعوذ باللّه من الانهماک فی مثل هذا الهذر و البهتان و الکذب و العدوان، و اللّه الموفق و هو المستعان.

و هر چند از بیان سابق دلالت استشهاد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر آنکه حدیث غدیر دلیل امامت آن جناب است ظاهر شده است، لکن بحمد اللّه و حسن توفیقه در اینجا باثبات می رسانم که حسب تصریح علامه علی ابن ابراهیم حلبی که از اکابر مشایخ و اجلۀ محققین ایشان است، و نبذی از فضائل فاخره و محامد زاهرۀ او سابقا شنیدی، جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث غدیر احتجاج فرموده بر کسانی که نزاع نموده بودند آن جناب را در خلافت، در «انسان العیون فی سیرة الامین المأمون» گفته:

[و علی تسلیم ان المراد انه أولی بالامامة، فالمراد فی المال لا فی الحال،

ص:170

و الا لکان هو الامام مع وجوده صلی اللّه علیه و سلم، و المآل لم یعین له وقت، فمن أین انه عقب وفاته صلی اللّه علیه و سلم جاز أن یکون بعد أن تنعقد له البیعة و یصیر خلیفة و یدل لذلک انه لم یحتج بذلک الا بعد أن آلت إلیه الخلافة ردا علی من نازعه فیها، کما تقدم فسکوته عن الاحتجاج بذلک الی أیام خلافته قاض علی کل من له أدنی عقل فضلا عن فهم بانه لا نص فی ذلک علی امامته عقب وفاته](1).

از این عبارت ظاهر است که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احتجاج بحدیث غدیر بر کسانی که نزاع با آن جناب در خلافت کردند نموده، و رد بر ایشان باین حدیث شریف فرموده، ظاهر است که احتجاج و رد بر منازعین آن حضرت در خلافت ممکن نیست مگر وقتی که این حدیث دلالت کند بر خلافت و امامت آن حضرت، و الا پر ظاهر است که اگر این حدیث دلیل خلافت و امامت آن جناب نمی بود، احتجاج و استدلال بر کسانی که نزاع با آن جناب در خلافت کردند ممکن نمی شد، و علاوه بر این مشار إلیه ذلک در قول حلبی: «و یدل لذلک» حاصل مضمون «جاز أن یکون بعد أن تنعقد له البیعة و یصیر خلیفة» است و ضمیر یکون در این قول راجع بأولویت بالامامة در مآل است، پس معنای قول حلبی این است که دلالت می کند بر آنکه مراد اولویت بالامامة در مآل بعد انعقاد بیعت برای آن حضرت و خلیفه شدن آن جناب است، که آن جناب احتجاج نکرده بحدیث غدیر مگر بعد آنکه آئل شد خلافت بآنجناب.

پس بکمال وضوح ثابت شد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حدیث غدیر را دلیل اولویت خود بامامت می دانست، و لفظ «مولی» نزد آن جناب محمول بر «اولی بالامامة» بود.

ص:171


1- السیرة الحلبیة ج 3 / 338

و هذا هو مطلوب أهل الحق و الرشاد، و قاصم ظهور الجاحدین المنهلکین فی العناد.

اما زعم حلبی که مراد از اولویت بامامت در وقت انعقاد بیعت آن حضرت است، پس مدفوع است بآنکه قید «انعقاد بیعت» ، یا قید «ما بعد عثمان» در حدیث غدیر مذکور نیست، بلکه مطلق است.

پس در صورت حمل «مولی» بر «أولی بالامامة» معنای حدیث غدیر چنین خواهد بود که هر که من مولای او هستم، پس علی اولای او است بامامت، و همین معنی را اهل حق حدیثا و قدیما اثبات می کنند، و مخالفین باهتمام تمام در صدد رد و ابطال آن افتاده، دماغ سوزی را بغایت قصوی رسانیده اند، و چون این معنی حسب افادۀ حلبی مراد حدیث غدیر بدلالت احتجاج و استدلال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است، بحمد اللّه کمال متانت و رزانت و اصابت احتجاج و استدلال اهل حقّ، و نهایت شناعت و فظاعت رد و ابطال سنیه ظاهر، و واضح شد که رد سنیه بر این احتجاج و استدلال و استهزاء و سخریه بر آن است معاذ اللّه من ذلک.

و للّه الحمد که خود شاهصاحب در مطاعن عمر از این کتاب، و والد ماجدشان در «قرة العینین» ادعای غلط را در استدلال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شاهد جهل و حمق مدعی می دانند.

و حمل اولویت بامامت بر زمان ما بعد ثالث صریح البطلان و الفساد، و احتمال آن در غایت وهن و اختلال، زیرا که تهنیت شیخین کما فی «الصواعق» و غیره، قلع اساس این احتمال واهی نموده، و آن را بخاک سیاه برابر ساخته، و به أسفل درکات جحیم فرستاده، که شیخین اعتراف

ص:172

بمولائیت آن جناب برای هر مؤمن کرده اند.

پس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حسب تهنیت شیخین و حسب فهم شان مولای شان هم «سواء کانوا من المؤمنین أم لا» باشد، پس آن جناب حسب فهم خود شیخین اولایشان بامامت باشد، پس تقیید آن بزمان ما بعد عثمان حسب فهم خود شیخین محض مجازفت و عدوان، و دلیل کمال حیف و حرمان و محض زیغ و خسران است.

و نیز بلا شبهه این حدیث در صورت حمل «مولی» بر «اولی بالامامة» بر مطلق خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دلالت خواهد کرد، و چون که فقدان نص بر ثلاثه باعتراف اولیاء و هواخواهانشان ثابت است تا آنکه شاهصاحب هم بآن اعتراف دارند، لهذا مطلق نص خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثبت خلافت بیفاصلۀ آن جناب خواهد شد، لقبح تقدیم غیر المنصوص علیه علی المنصوص علیه.

اما دعوی حلبی سکوت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را از احتجاج بحدیث غدیر بر امامت خود تا أیام خلافت خویش، یعنی تا زمان انقضای أیام ثلاثه:

پس مدفوع است به اینکه نزد اهل حق سکوت آن جناب از این استدلال مسلم نیست، بلکه مدعی آن نزد ایشان کاذب و مفتری و دروغ زن است پس ظاهر است و لا کظهور الصباح که این استدلال بمقابلۀ أهل حق وجهی از صحت ندارد، بلکه محض غفلت یا تغافل و غایت اهمال و تساهل است و بطلان سکوت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از استدلال بحدیث غدیر در ایام أبی بکر بر خلافت و امامت خود حسب روایات اهل حق بر متتبع کتب حدیث ایشان مخفی نخواهد بود، بطور نمونه بعض روایات در

ص:173

اینجا نوشته می شود:

در کتاب «خصال» تصنیف شیخ ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین ابن موسی بن بابویه القمی(1) مذکور است که جناب امیر المؤمنین به ابو بکر گفت:

[و لکن اخبرنی عن الذی یستحق هذا الامر بما یستحقه؟ ، فقال ابو بکر:

بالنصیحة و الوفاء و دفع المداهنة و المحاباة، و حسن السیرة، و اظهار العدل، و العلم بالکتاب و السنة، و فصل الخطاب، مع الزهد فی الدنیا، و قلة الرغبة فیها، و انصاف المظلوم من الظالم للقریب و البعید، ثم سکت، فقال علی علیه السّلام:

«انشدک باللّه یا أبا بکر أ فی نفسک تجد هذه الخصال؟ ، أو فی؟» .

قال ابو بکر: بل فیک یا أبا الحسن.

قال: «انشدک باللّه أنا المجیب لرسول اللّه صلی اللّه علیه و آله قبل ذکر ان المسلمین أم أنت؟» قال: بل أنت.

قال: «فأنشدک باللّه أنا الاذان لاهل الموسم و لجمیع الامة بسورة براءة، أم أنت؟» .

قال: بل أنت.

قال: «فانشدک باللّه أنا وقیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله بنفسی یوم الغار، أم أنت؟» قال: بل أنت.

قال: «انشدک باللّه لی الولایة من اللّه مع ولایة رسوله فی آیة زکاة الخاتم، أم لک؟» .

قال: بل أنت.

قال: «انشدک باللّه أنا المولی لک و لکل مسلم بحدیث النبی یوم الغدیر،

ص:174


1- ابو جعفر القمی : محمد بن علی بن بابویه المتوفی سنة ( 381 ) ه .

أم أنت؟» ، قال: بل أنت(1)]-الخ.

و شیخ ابو جعفر محمد بن الحسن بن علی الطوسی(2) در «امالی» خود علی ما فی «بحار الانوار» آورده:

[جماعة، عن أبی المفضل(3) ، عن احمد بن علی بن مهدی(4) املاء من کتابه عن أبیه، عن أبی الحسن الرضا، عن آبائه علیهم السّلام، قال: لما أتی أبو بکر و عمر الی منزل أمیر المؤمنین علیه السّلام، و خاطباه فی أمر البیعة، و خرجا من عنده خرج امیر المؤمنین علیه السّلام الی المسجد، فحمد اللّه و اثنی علیه بما اصطنع عندهم أهل البیت إذ بعث فیهم رسولا منهم و أذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا، ثم قال: «ان فلانا و فلانا أتیانی و طالبانی بالبیعة لمن سبیله ان یبایعنی، أنا ابن عم النبی و أبو بنیه، و الصدیق الاکبر، و أخو رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله، لا یقولها أحد غیری الا کاذب، و اسلمت و صلیت قبل کل أحد، و أنا وصیه و زوج ابنته سیدة نساء العالمین فاطمة بنت محمد، و أبو حسن و حسین سبطی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله، و نحن أهل بیت الرحمة، بنا هدیکم اللّه، و بنا استنقذکم من الضلالة، و أنا صاحب یوم الدوح و فی نزلت سورة من القرآن، و أنا الوصیّ علی الاموات من أهل بیته، و أنا ثقته علی الاحیاء من امته، فاتقوا اللّه یثبت أقدامکم و یتم نعمته علیکم» ، ثم رجع الی بیته](5).

ص:175


1- الخصال للصدوق ج 2 / 549
2- ابو جعفر الطوسی محمد بن الحسن المتوفی ( 460 ) ه .
3- ابو المفضل محمد بن عبد اللَّه الشیبانی المتوفی سنة ( 387 ) ه .
4- احمد بن علی بن مهدی بن صدقة الانصاری کان من العلماء الاکابر فی القرن الرابع و سمع منه التلعکبری فی سنة ( 340 ) ه .
5- امالی الطوسی ج 2 / 181 - و عنه البحار ج 28 / 247

و حسن بن محمد الدیلمی در «ارشاد القلوب» آورده:

[روی عن الصادق علیه السّلام ان أبا بکر لقی أمیر المؤمنین علیه السّلام فی سکة بنی النجار فسلم علیه و صافحه و قال له: یا أبا الحسن أ فی نفسک شیء من استخلاف الناس ایای؟ و ما کان من یوم السقیفة و کراهتک البیعة و اللّه ما کان ذلک من ارادتی، الا ان المسلمین اجتمعوا علی أمر لم یکن لی ان اخالف علیهم فیه. . .] الی أن قال: [فقال له أمیر المؤمنین: «یا أبا بکر، فهل تعلم أحدا أوثق من رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله؟ و قد أخذ بیعتی علیک فی أربعة مواطن و علی جماعة معک و فیهم عمر و عثمان: فی یوم الدار، و فی بیعة الرضوان تحت الشجرة، و یوم جلوسه فی بیت أم سلمة، و فی یوم الغدیر بعد رجوعه من حجة الوداع، فقلتم بأجمعکم: سمعنا و أطعنا اللّه و رسوله، فقال لکم: اللّه و رسوله علیکم من الشاهدین فقلتم بأجمعکم: اللّه و رسوله علینا من الشاهدین، فقال لکم: فلیشهد بعضکم لبعض و لیبلغ شاهدکم غائبکم، و من سمع منکم فلیسمع من لم یسمع، فقلتم:

نعم یا رسول اللّه، و قلتم بأجمعکم تهنئون رسول اللّه و تهنئونی بکرامة اللّه لنا، فدنی عمر و ضرب علی کتفی و قال بحضرتکم: بخ بخ یا بن ابی طالب، اصبحت مولانا و مولی المؤمنین، فقال ابو بکر: لقد ذکرتنی یا أمیر المؤمنین أمرا لو یکون رسول اللّه شاهدا فاسمعه منه](1).

و اگر حضرات اهل سنت استبعاد و انکار این روایات آغاز نهند، بحمد اللّه از طریق خود ایشان باثبات رسانم که جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در ایام ابی بکر بر خلافت و امامت خود استدلال بنص جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله نموده است.

اسعد بن ابراهیم بن الحسن بن علی الحنبلی در «اربعین حدیث»

ص:176


1- ارشاد القلوب : 246 ط الاعلمی فی بیروت .

در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، که آن را از استاد خود علامه عمر ابن الحسن المعروف بابن دحیة روایت کرده، و جلائل فضائل ابن دحیه از افادات محققین ثقات ظاهر است.

قال ابن خلکان فی «وفیات الأعیان» :

[أبو الخطاب(1) عمر بن الحسن بن علی بن محمد بن الجمیل بن فرح بن خلف ابن قومس بن مزلال بن ملال بن بدر بن احمد بن دحیة بن خلیفة بن قروة الکلبی المعروف بذی النسبین الاندلسی البلنسی الحافظ. . .] الی أن قال: [و کان أبو الخطاب المذکور من اعیان العلماء و مشاهیر الفضلاء متقنا لعلم الحدیث النّبویّ و ما یتعلق به، عارفا بالنحو و اللغة و أیام العرب و أشعارها اکثر بطلب الحدیث فی أکثر بلاد الاندلس الاسلامیة، و لقی بها علمائها و مشایخها.

ثم رحل منها الی بر العدوة و دخل مراکش و اجتمع بفضلائها، ثم ارتحل الی افریقیة و منها الی الدیار المصریة، ثم الی الشام و الشرق و العراق، و سمع ببغداد من بعض اصحاب ابن الحصین(2) ، و سمع بواسط من أبی الفتح محمد بن احمد بن المیدانی.

و رحل الی عراق العجم و خراسان و ما والاها و مازندران، کل ذلک فی طلب الحدیث و الاجتماع بأئمته و الاخذ عنهم، و هو فی تلک الحال یؤخذ عنه و یستفاد منه](3).

ص:177


1- ابو الخطاب الحافظ الاندلسی المولود سنة ( 544 ) و المتوفی ( 633 )
2- ابن الحصین : ابو القاسم هبة اللَّه الشیبانی البغدادی المتوفی ( 525 )
3- وفیات الأعیان ج 3 / 448 - 449

الخ. می گوید: [الحدیث الثالث:

یرویه الثوری(1)، عن الاعمش(2) ، عن سالم بن أبی الجعد(3)، قال: حضرت أنس بن مالک، و هو مکفوف البصر و فیه وضح، فقام إلیه رجل، و کانه کان بینه و بینه احنة، و قال: یا صاحب رسول اللّه، ما هذه السمة التی أراها بک و قد قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: «ان البرص و الجذام ما یبتلی بهما مؤمن» .

فاطرق أنس و عیناه تذرفان و قال: اما الوضح، فانه دعوة دعاها أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب، فسأله جماعة ان یحدثهم بالحدیث، فقال: لما أنزلت سورة الکهف؟ سأل بعض الصحابة ان یریهم أهل الکهف، فوعدهم ذلک، فأهدی بساط له، و ذکره الصحابة وعده، قال: احضروا علیا، فلما حضر، قال لی: یا أنس، ابسط البساط، فبسطته و أمر الصحابة أن یجلسوا علیه، فلما جلسوا رفع البساط، و سار فی الهواء الی الظهر، فوقف البساط، ثم قمنا نمشی علی الارض حتی شاهدنا الکهف و رأینا قوما نیاما، تضیء وجوههم کالقنادیل، و علیهم ثیاب بیض، و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید، فملئنا رعبا.

فتقدم أمیر المؤمنین و قال: «السّلام علیکم» ، فردوا علیه السّلام، و تقدم القوم و سلموا، فلم یردوا علیهم السّلام، فقال لهم علی: «لم لا تردون علی صحابة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟» ، فقال أحدهم: سل ابن عمک و نبیک.

ثم قال علی للجماعة: «خذوا مجالسکم» ، فلما أخذوا، قال علی: «یا ملائکة اللّه ارفعوا البساط» ، فرفع و سرنا فی الهواء ما شاء اللّه، ثم قال: ضعونا لنصلی الظهر» ، فاذا نحن فی أرض لیس فیها ماء نشرب و لا نتوضأ، فوکز الارض

ص:178


1- الثوری : سفیان بن سعید الکوفی المتوفی سنة ( 161 ) ه .
2- الاعمش : سلیمان بن مهران الکوفی المتوفی ( 148 ) ه .
3- سالم بن أبی الجعد : المحدث الکوفی المتوفی سنة ( 100 ) ه .

برجله، فنبع الماء العذب، فتوضأنا و صلینا و شربنا، فقال: «ستدرکون صلاة العصر مع رسول اللّه و سار بنا البساط الی العصر» و إذا نحن علی باب المسجد، فلما رآنا قال: «تحدثونی، أو احدثکم» و جعل یحدثنا کانه کان معنا، فقال له علی: «لم ردوا علی السّلام و لم یردوا علی اصحابی؟» ، فقال: «انهم لا یردون السّلام الا علی نبی أو وصی نبی» .

ثم قال: «اشهد لعلی یا أنس، فلما کان بعد یوم السقیفة استشهدنی علی بیوم البساط» ، فقلت: انی نسیت، قال: «ان کنت کتمتها بعد وصیة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فرماک اللّه ببیاض فی وجهک و لظی فی جوفک و عمی فی بصرک» .

فبرصت و تلظی جوفی و عمیت. و کان أنس لا یطیق الصیام فی شهر رمضان و لا فی غیره من حرارة بطنه، و مات بالبصرة و کان یطعم کل یوم مسکینا عن یوم یفطر من رمضان].

و اما عدم نقل اهل سنت استدلال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث غدیر در زمان ابی بکر و مثل آن ان سلم، پس هرگز بر اهل حقّ حجت نمی تواند شد، که هر گاه نقل یک فریق بر فریق آخر حجت نتواند شد، عدم نقل چطور حجت خواهد شد؟ فخر رازی در «نهایة العقول» بجواب استدلال بر صحت حدیث غدیر باستدلال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بآن روز شوری، که باین عبارت نقل کرده:

[الثانی: ان علیا رضی اللّه عنه ذکره فی الشوری عنه ما حاول ذکر فضائله و لم ینکره أحد، فعدم انکارهم لذلک مع توفر الدواعی علی القدح فیما یفتخر به الانسان علی غیره دلیل صحته].

ص:179

گفته: [و اما الوجه الثانی: و هو المناشدة فی الشوری، فهو ضعیف، لان الحاجة الی تصحیح هذه المناشدة کالحاجة الی تصحیح اصل الحدیث، بل ذلک أولی، لان اکثر المحدثین ینکرون تلک المناشدة و بتقدیر صحتها، فلا نسلم انتهائها الی جمیع الصحابة و بتقدیر انتهائها الی کلهم، فلا نسلم انه لم یوجد فیهم من انکر ذلک]-الخ.

از این عبارت ظاهر است که رازی عدم وجود منکر حدیث غدیر را که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در مناشدۀ خود، روز شوری وارد فرموده منع کرده، حال آنکه پر ظاهر است که اگر کسی از صحابه انکار حدیث غدیر بجواب جناب امیر المؤمنین می کرد، منحرفین از آن حضرت بسبب تحقق دواعی نقل بالضرورة نقل آن می کردند، حال آنکه کسی از شیعه و سنی این انکار را نقل نکرده.

و هر گاه در چنین امری عدم نقل را دلیل عدم نمی دانند باز بحیرتم که چسان عدم نقل استدلال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بحدیث غدیر بر امامت خود در زمان أبی بکر و مثل آن، که دواعی نقل آن مفقود، بلکه دواعی عدم آن متحقق دلیل عدم می گردانند.

و علاوه بر این همه دانستی که بروایت علی بن احمد واحدی(1) جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اشعاری که در آن تصریح فرموده به اینکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله آن حضرت را امام گردانید، و مردم را بآن در روز غدیر خبر داده، بحضور ابو بکر و عمر و عثمان و غیر ایشان خوانده، پس ادعای ثبوت سکوت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از استدلال بحدیث غدیر تا عهد

ص:180


1- الواحدی : علی بن احمد المفسر النیسابوریّ المتوفی سنة ( 468 )

خلافت خود بنابر روایت امام اهل سنت هم، کذب بین و دروغ بیفروغ است.

دلیل هشتم از ادله دلالت حدیث غدیر بر امامت:استعظام ابو الطفیل حدیث غدیر را

از ادله دلالت حدیث غدیر بر امامت:استعظام ابو الطفیل حدیث غدیر را

دلیل هشتم: آنکه شک ابو الطفیل در حدیث غدیر و استنکار و استبعاد آن دلیل صریح است بر آنکه این حدیث دلیل امری نهایت عظیم المرتبه و جلیل الشأن بوده که آن امامت و خلافت است، و اگر مراد از آن صرف همین معنی می بود که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام محب و ناصر مؤمنین یا محبوب ایشان است، این امر هرگز سبب استبعاد و استنکار ابو الطفیل نمی گشت، و شک و ریب ابو الطفیل در حدیث غدیر از روایات سابقه ظاهر است، سابقا شنیدی که در «مسند» احمد(1) بن حنبل بروایت حسین بن محمد بن بهرام(2) مذکور است که ابو الطفیل بعد شنیدن استشهاد جناب امیر علیه السّلام بر حدیث غدیر و شهادت مردم کثیر بر آن، گفته:

[فخرجت و کأن فی نفسی شیئا، فلقیت زید بن ارقم، فقلت له: انی سمعت علیا یقول: کذا و کذا، قال: فما تنکر! قد سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم

ص:181


1- احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی المتوفی سنة ( 241 ) ه .
2- الحسین بن محمد بن بهرام المروروذی المتوفی سنة ( 213 ) .

یقول ذلک له(1)].

و در «خصائص نسائی»(2) بروایت هارون بن عبد اللّه الحمال(3) مذکور است که ابو الطفیل گفت:

[فخرجت و فی نفسی منه شیء، فلقیت زید بن أرقم و اخبرته، فقال: ما تشک! أنا سمعته](4).

و در «تاریخ ابن کثیر» مذکور است:

[فخرجت و کان فی نفسی شیء، فلقیت زید بن أرقم، فقلت له: انی سمعت علیا یقول کذا و کذا، قال: فما تنکر! لقد سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول ذلک له. رواه النّسائی من حدیث حبیب ابن أبی ثابت، عن أبی الطفیل عنه](5).

و نیز در «تاریخ ابن کثیر» بروایت حسین بن محمد مذکور است:

[و کان فی نفسی شیء، فلقیت زید بن أرقم، فقلت له: انی سمعت علیا یقول کذا و کذا، قال: فما تنکر، لقد سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول ذلک له](6).

و در «زین الفتی فی شرح سورة هل أتی» مذکور است:

ص:182


1- مسند احمد ج 4 / 370
2- النّسائی : احمد بن علی بن شعیب المتوفی سنة ( 303 ) ه .
3- هارون ابو موسی البزار المعروف بالحمال المتوفی ( 243 ) ه .
4- الخصائص : 100
5- تاریخ ابن کثیر ج 7 / 346
6- البدایة و النهایة لابن کثیر ج 5 / 211

فقمت و کان فی نفسی شیء، فلقیت زید بن أرقم، فاخبرته بما قال علی، فقال: و ما تنکر! سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقوله].

و در کتاب «ریاض النضره» بروایت أبو حاتم محمد بن حبان(1) مذکور است:

[فخرجت و فی نفسی من ریبة شیء، فلقیت زید بن أرقم، فذکرت له ذلک فقال: قد سمعناه من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول له ذلک](2).

پس محل امعان است که آیا ابو الطفیل با این همه جلالت شأن و عظمت و علم و دانش در این معنی شک داشت که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله ایجاب دوستی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده و حکم بآن داده، یا ناصریت و محبیت آن جناب بیان فرموده؟ هرگز عاقلی این را تجویز نخواهد کرد، و فضائل جلیله و مناقب حمیدۀ ابو الطفیل که از اکابر و اعاظم و اجله و افاخم صحابه است بر ناظر افادات اساطین سنیه مخفی نیست.

ابن عبد البر در «استیعاب» گفته:

[أبو الطفیل عامر بن واثلة و قیل: عمرو بن واثلة. قال معن و الاول اکثر و اشهر و هو ابن عامر بن واثلة بن عبد اللّه بن عمرو بن جحش بن عدی بن سعد بن لیث بن بکر بن عبد مناف بن علی بن کنانة اللیثی المکی.

ولد یوم أحد و ادرک من هجرة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ثمان سنین، نزل الکوفة صحب علیا کرم اللّه وجهه فی مشاهده کلها، فلما قتل علی رضی اللّه عنه انصرف الی مکة، فأقام بها، حتی مات سنة مائة و یقال: أقام بالکوفة و مات بها، و الاول أصح و اللّه أعلم]-الی أن قال:

[و کان فاضلا، عالما، حاضر الجواب، فصیحا، و کان یتشیع فی علی کرم

ص:183


1- ابو حاتم محمد بن حبان البستی المورخ المتوفی سنة ( 354 ) .
2- الریاض النضرة ج 2 / 169 .

اللّه وجهه و یفضله و یثنی علی الشیخین أبی بکر و عمر رضی اللّه عنهما و یترحم علی عثمان رضی اللّه عنه قیل: قدم ابو الطفیل یوما علی معاویة، فقال له: کیف وجدک علی خلیلک أبی الحسن؟ ، قال: کوجد أم موسی لموسی و اشکو الی اللّه التقصیر.

و قال له معاویة: کنت فیمن حضر عثمان؟ ، قال: لا، و لکنی فیمن حضره قال: فما منعک من نصره؟ قال: و أنت ما منعک من نصره، إذ تربصت به ریب المنون و کنت فی أهل الشام و کلهم تابع لک فیما ترید.

قال له معاویة: أو ما تری طلبی بدمه نصرة له؟ قال: بلی، و لکنک کما قال أخو بنی فلان:

لا الفینک بعد الموت تندبنی و فی حیاتی ما زودتنی زادی](1).

و عز الدین علی بن محمد الجزری المعروف بابن الاثیر(2) در «اسد الغابة فی معرفة الصحابة» بترجمۀ ابو الطفیل گفته:

[و کان فاضلا، عاقلا، حاضر الجواب فصیحا و کان من شیعة علی، و یثنی علی أبی بکر و عمر و عثمان.

و قیل: انه قدم علی معاویة، فقال له: کیف وجدک علی خلیلک أبی الحسن؟ قال: کوجد أم موسی علی موسی، و أشکو التقصیر، فقال له معاویة: کنت فیمن حضر قتل عثمان؟ قال: لا، و لکنی کنت فیمن حضره، قال: فما منعک من نصره؟ قال: و أنت فما منعک من نصره إذ تربصت به ریب المنون و کنت فی أهل الشام و کلهم تابع لک فیما ترید؟ قال معاویة: أو ما تری طلبی بدمه؟ قال: بلی، و لکنک کما قال أخو جعفی:

لا الفینک بعد الموت تندبنی و فی حیاتی ما زودتنی زادی.

ص:184


1- الاستیعاب ج 4 / 1696
2- ابن الاثیر الجزری علی بن محمد المتوفی سنة ( 630 ) ه .

اخرجه أبو نعیم و أبو عمر، و أبو موسی](1).

دلیل نهم از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت:استدلال بقول آن حضرت:«أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم»
اشاره

از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت:استدلال بقول آن حضرت:«أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم»

دلیل نهم: آنکه تصدیر حضرت بشیر و نذیر صلی اللّه علیه و آله ما اضاء البدر المنیر و نفح المسک و العبیر، حدیث غدیر را بفقرۀ بلیغۀ:

«أ لست أولی بالمؤمنین من انفسهم» دلیل مستنیر و برهان مسفر کالصبح المنیر است بر آنکه مراد از «مولی» أولی بالتصرف است، کما لا یخفی علی الناقد البصیر و المصنف الخبیر، و هو مما لا یحوم حوله شائبة الرد و النکیر.

و چون دلالت این فقره بر مطلوب نهایت واضح و روشن بود، اولا حضرات مکابرین بسبب مزید ممارات و لجاج، خود را از انکار ورد و ابطال آن باز نداشتند، و ثانیا بخوف تضییق خناق از طرف جهابذۀ حذاق بر تقدیر تسلیم، حسب دیدن قدیم و عادت غیر مستقیم، کلافۀ تأویل علیل و توجیه ذمیم باز کردند.

پس این دلیل موقوف است بر اثبات چند امر:

اول: آنکه فقرۀ:

أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم ثابت است.

دوم: آنکه این فقره دلالت بر ثبوت اولویت بتصرف برای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله دارد.

ص:185


1- اسد الغابة ج 5 / 234

سوم: آنکه تصدیر حدیث باین فقره دلیل است بر آنکه مراد از «مولی» همان معنی است که مراد است از لفظ «أولی» در این فقره. اما ثبوت این فقره: پس سابقا دانستی که این فقره را اکابر مهره و افاخم مشاهیر و اجلۀ محدثین و اعاظم نحاریر روایت کرده اند:

1-معمر بن راشد أبو عروة الازدی المتوفی (153) ه.

2-عبد اللّه بن نمیر الخارفی الکوفی المتوفی سنة (199) ه.

3-أبو نعیم فضل بن دکین، شیخ البخاری، توفی سنة (218) ه.

4-عفان بن مسلم: ابو عثمان البغدادی المتوفی سنة (219) ه.

5-علی بن حکیم الاودی: الکوفی المتوفی سنة (231) ه.

6-عبداللّه بن محمد بن أبی شیبة الکوفی المتوفی (235) ه.

7-عبید اللّه بن عمر القواریری: أبو سعید البصری المتوفی سنة (235) .

8-قتیبة بن سعید الثقفی البلخی البغلانی المتوفی (240) .

9-أحمد بن حنبل الشیبانی المروزی: المتوفی سنة (241) ه.

10-أبو عبد اللّه محمد بن یزید بن ماجة القزوینی المتوفی (273) .

11-عبد اللّه بن أحمد بن حنبل الشیبانی المتوفی سنة (290) ه.

12-احمد بن عمرو بن عبد الخالق البزار المتوفی سنة (292) .

13-أبو عبد الرحمن احمد بن شعیب النسائی المتوفی (303) .

14-ابو العباس حسن بن سفیان بن عامر المتوفی سنة (303) .

15-أبو یعلی احمد بن علی الموصلی المتوفی سنة (307) ه.

16-محمد بن جریر الطبری الشافعی المتوفی سنة (310) ه.

17-محمد بن علی بن الحسین المعروف بالحکیم الترمذی کان حیا فی سنة (285) ه.

ص:186

18-أبو زکریا یحیی بن محمد بن عبد اللّه المتوفی سنة (334) .

19-دعلج بن احمد السجزی المتوفی سنة (351) ه.

20-أبو حاتم محمد بن حبان البستی المتوفی سنة (354) ه.

21-أبو القاسم سلیمان بن أحمد الطبرانی المتوفی (360) .

22-ابو الحسن علی بن عمر الدارقطنی المتوفی سنة (385) .

23-أحمد بن محمد الثعلبی النیسابوریّ المتوفی سنة (427) .

24-إسماعیل بن علی بن الحسین زنجویه الرازی المعروف بابن السمان المتوفی سنة (445) ه.

25-أبو سعید مسعود بن ناصر السجستانی المتوفی سنة (477) .

26-علی بن الحسن بن الحسین الخلعی المتوفی سنة (492) ه.

27-أحمد بن محمد العاصمی من أئمة القرن الخامس.

28-عبد الکریم بن محمد المروزی السمعانی المتوفی (562) .

29-موفق بن احمد بن المعروف بأخطب خوارزم المتوفی (568) .

30-عمر بن محمد بن خضر الاردبیلی المعروف بالملا.

31-أبو الموسی المدینی محمد بن أبی بکر عمر بن أبی عیسی احمد بن عمر الاصفهانی المتوفی (581) .

32-أبو الفتوح اسعد بن محمود بن خلف العجلی الاصفهانی الشافعی المتوفی سنة (600) .

33-محب الدین احمد بن عبد اللّه الطبری المتوفی (694) .

34-ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی.

35-ابراهیم بن محمد بن المؤید بن عبد اللّه بن علی بن محمد بن حمویه المتوفی (722) .

ص:187

36-جمال الدین محمد بن یوسف الزرندی المتوفی سنة (750) .

37-اسماعیل بن عمر الشهیر بابن کثیر الشافعی المتوفی (774) .

38-علی بن شهاب الهمدانی المتوفی سنة (786) ه.

39-أحمد بن علی بن عبد القادر المقریزی المتوفی سنة (845) .

40-نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصباغ المتوفی (855) .

41-حسین بن معین الدین المیبذی شارح «الدیوان» فرغ منه سنة (890) 42-عبد اللّه بن عبد الرحمن المشهور بأصیل الدین المحدث.

43-عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث المتوفی سنة (1000) او (926) .

44-محمود بن محمد بن علی الشیخانی.

45-نور الدین علی الحلبی الشافعی القاهری المتوفی سنة (1044) .

46-حسام الدین بن محمد بایزید السهارنپوری.

47-میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی المتوفی بعد سنة (1126) ه.

48-محمد صدر عالم مؤلف «معارج العلی فی مناقب المرتضی» .

49-أحمد بن عبد القادر الحفظی الشافعی.

50-مولوی محمد مبین اللکهنوئی صاحب «وسیلة النجاة» .

کمال حیرت و استعجاب است که فخر رازی بمزید گاوتازی و نهایت سقیفه سازی، نطاق همت به رد این فقرۀ شریفه، که متقدمین و متأخرین سنیه اثبات آن کرده اند، چست بسته، قلوب اهل ایمان باین انکار سراسر خسار خسته، در «نهایة العقول» بمزید غفول و ذهول می سراید:

[ثم ان سلمنا صحة أصل الحدیث، و لکن لا نسلم صحة تلک المقدمة و هی

قوله علیه السّلام: أ لست أولی بکم من انفسکم. بیانه ان الطرق التی ذکرتموها فی

ص:188

تصحیح أصل الحدیث لم یوجد شیء منها فی هذه المقدمة، فان اکثر من روی أصل الحدیث لم یرو تلک المقدمة، فلا یمکن دعوی اطباق الامة علی قبولها، لان من خالف الشیعة انما یروون أصل الحدیث للاحتجاج به علی فضیلة علی رضی اللّه عنه و لا یروون هذه المقدمة، و أیضا فلم یقل أحد ان علیا رضی اللّه عنه ذکرها یوم الشوری، فثبت انه لم یحصل فی هذه المقدمة شیء من الطرق التی یثبتون أصل الحدیث بها، فلا یمکن اثبات هذه المقدمة].

در این عبارت، اولا ادعا کرده که اکثر کسانی که روایت کرده اند اصل حدیث را، روایت نکرده اند این مقدمه را، و این عبارت، بسبب تقیید باکثر، دلیل ظاهر بود بر آنکه بعض روات روایت این مقدمه هم کرده اند، لکن بلا مبالات از تناقض و تهافت و عدم لحاظ مطابقت دلیل با مدعی، بلکه ظهور منافات در هر دو، اولا بقول خود: لان من خالف الشیعة انما یروون-الخ افادۀ حصر روایت مخالفین شیعه در اصل نموده و ثانیا بقول خود: و لا یروون هذه المقدمة، نص قاطع بر نفی روایت مخالفین شیعه این مقدمه را نموده.

و نیز بسبب مزید انهماک در بهت و فریه ادعا کرده که کسی نگفته است که علی علیه السّلام این مقدمه را روز شورا ذکر کرده باشد.

پس رازی در این کلمات غرابت آیات انهماک تمام در نفی این مقدمه ثابته نموده و اصلا حیای از ارواح ائمه و اساطین محدثین، که اثبات آن کرده اند، ننموده، مرة بعد أولی و کرة بعد اخری کذب بالای کذب بر زبان بلاغت ترجمان آورده، پس بملاحظۀ امثال این کذبات مکرر و هفوات مزور، اگر به اتباع بعض علمای سنیه که دربارۀ تفسیر او، کما فی «الاتقان» للسیوطی گفته: [فیه کل شیء الا التفسیر]، بگویند

ص:189

که «فی افادات الرازی کل شیء الا الصدق» روا باشد.

و از غرائب آن است که با وصف کمال ظهور کذب و زور رازی رئیس الصدور در رد و ابطال این کلام مقتبس از کلام ایزد غفور، بعض مقلدین رازی هم خود را از ابطال و انکار آن باز نداشتند، سابقا شنیدی که اسحاق هروی بعد افترای قدح اصل حدیث غدیر بر أبی داود، و واقدی و ابن خزیمه، و نسبت آن بغیر ایشان، گفته:

[و من رواه لم یرو أول الحدیث، أی

قوله: أ لست اولی بکم من انفسکم، و هو القرینة علی کون المولی بمعنی الاولی]-الخ.

از اینجا و امثال آن کمال اغراق متعصبین این حضرات در اعتساف، و انکار ثابتات، و جحد واضحات توان دریافت که اسحاق بی خلاق بعد قدح اصل حدیث غدیر چنان در کذب و فریه و دروغ بی ثبات انهماک ورزیده، که بلا مبالات نفی روایت صدر حدیث، أعنی «أ لست أولی بکم من انفسکم» از روات حدیث غدیر می کند، و استحیا از اهل علم و فضل نمی آرد، فلا حول و لا قوة الا باللّه، و للّه الحمد و المنة که چنانچه برای ابطال هفوه حضرت رازی و استیصال هراء هروی روایات سابقه کافی است.

همچنان افادات حضرت شاهصاحب برای تخجیل اینها، و اثبات مزید تورع و تدین ایشان وافی، زیرا که ثبوت این فقرۀ شریفه بمرتبه ای رسیده که شاهصاحب هم انکار آن نتوانستند، بلکه حتما و جزما اثبات آن نمودند، چنانچه گفته اند:

[و این لفظ پیغمبر که

أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم مأخوذ از آیت قرآنی است].

ص:190

و از همین راه او را از مسلمات اهل اسلام قرارداده، بر وی تفریع حکم آینده فرمود. و نیز گفته:

[و طرفه آنست که بعضی از علماء ایشان در اثبات آنکه مراد از مولی أولی بتصرف است، تمسک کرده اند بلفظی که در صدر حدیث واقع است و هو قوله: «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» اما دلالت این فقرۀ شریفه بر اولویت بتصرف: پس بیانش آن است که پر ظاهر است که این فقرۀ شریفه مقتبس است از کلام الهی أعنی اَلنَّبِیُّ أَوْلی(1) بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ، چنانچه خود شاهصاحب گفته اند: [و این لفظ پیغمبر که «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» مأخوذ از آیت قرآنی است].

و نیز شاهصاحب گفته اند: [و این نصیحت را مصدر ساخت بکلمه ای که منصوص است در قرآن

أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟] -انتهی.

و پر ظاهر است که مراد از آیۀ قرآنی اولویت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بتصرف است، و لکن کمال عجب که شاهصاحب بمزید تدین و تبحر، و کمال تورع از تهجس و تهور انکار آن آغاز نهاده، و ارشاد نموده که در قرآن این لفظ جائی واقع شده که معنی أولی بالتصرف در آنجا اصلا مناسبت ندارد، حال آنکه حسب افادات اکابر ائمۀ مفسرین صحت این معنی ظاهر است.

علامه ابو الحسن علی بن احمد الواحدی که از اکابر ائمۀ افاخم و مشاهیر اجلۀ اعاظم، و وحید عصر و فرید دهر خود بوده، در «تفسیر وسیط» که نسخۀ عتیقۀ آن بخط عرب پیش این خاکسار حاضر است،

ص:191


1- الاحزاب : 6

و حسب افادۀ یافعی(1) متصف بشهرت گردیده، و اجماع بر حسن آن، و اشتغال بتدریس آن واقع است، و سعادت در آن نصیب واحدی شده گفته:

[قوله اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ، أی إذا حکم علیهم بشیء نفذ حکمه و وجب طاعته علیهم. قال ابن عباس: إذا دعاهم النبی الی شیء و دعتهم انفسهم الی شیء کانت طاعة النبی أولی بهم من طاعة أنفسهم].

این عبارت واحدی دلالت واضحه دارد بر آنکه مراد از آیۀ: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ آن است که نبی أولی است در نفاذ حکم و وجوب طاعت، که خود واحدی بتفسیر این آیه تصریح فرموده بآنکه هر گاه حکم کند آن حضرت بر مؤمنین بچیزی، نافذ می شود حکم آن حضرت و واجب می گردد طاعت آن جناب بر ایشان.

و از ابن عباس آورده که او گفته: هر گاه دعوت کند ایشان را نبی بسوی چیزی، و دعوت کند نفسهایشان بچیزی، خواهد بود طاعت نبی أولی بایشان از طاعت نفسهایشان.

پس از این عبارت هم بعنایت الهی صحت بیان اهل حقّ و ایقان، و غرابت مجازفت و عدوان مخاطب عالی شأن بکمال وضوح و ظهور عیان گردید و حسین بن مسعود بن محمد الفراء البغوی(2)، که باعتراف خود شاهصاحب در «رسالۀ اصول حدیث» در شرح و توجیه احادیث محل اعتماد است، و از تصانیف او بهره باید برداشت، و او را می باید شناخت و از جمله علمای شافعیه خیلی معتمد علیه، و سخن او متین و مضبوط

ص:192


1- الیافعی : عبد اللَّه بن اسعد الشافعی المورخ المتوفی ( 768 )
2- البغوی : الحسین بن مسعود المتوفی سنة ( 510 ) ه

واقع است، و کتاب او «شرح السنة» در فقه و حدیث و توجیه مشکلات کافی و شافی، و دیگر فضائل زاهره و مناقب فاخرۀ او در «بستان المحدثین» بیان فرموده اند، در «تفسیر معالم التنزیل» گفته:

[ اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ، أی من بعضهم ببعض فی نفوذ حکمه علیهم و وجوب طاعته علیهم.

و قال ابن عباس و عطاء(1): یعنی إذا دعاهم النبی صلّی اللّه علیه و سلم و دعتهم أنفسهم الی شیء کانت طاعة النبی صلّی اللّه علیه و سلم أولی بهم من طاعة أنفسهم و قال ابن زید:(2) اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فیما قضی فیهم، کما أنت أولی بعبدک فیما قضیت علیه، و قیل: هو أولی بهم فی الحمل علی الجهاد و بذل النفس دونه، و قیل: کان النبی صلّی اللّه علیه و سلم یخرج الی الجهاد، فیقول قوم: نذهب و نستأذن من آبائنا و امهاتنا، فنزلت الآیة.

اخبرنا عبد الواحد الملیحی(3)، انا احمد بن عبد اللّه النعیمی(4)، انا محمد بن یوسف(5)، انا محمد بن اسماعیل(6)، انا عبد اللّه بن محمد(7) انا ابو عامر(8)

ص:193


1- عطاء : بن یسار ابو محمد المدنی المتوفی سنة ( 103 )
2- ابن زید : عبد الرحمن بن زید بن أسلم المتوفی نحو ( 170 ) ه .
3- الملیحی : عبد الواحد بن احمد الهروی المتوفی ( 463 ) ه .
4- احمد بن عبد اللَّه النعیمی : ابو حامد السرخسی المتوفی ( 386 ) ه .
5- محمد بن یوسف : بن مطر الفربری المتوفی سنة ( 320 ) ه .
6- محمد بن اسماعیل : بن ابراهیم البخاری المتوفی سنة ( 256 ) ه .
7- عبد اللَّه بن محمد الحافظ ابو جعفر الجعفی البخاری المتوفی ( 229 ) .
8- ابو عامر : عبد الملک بن عمرو العقدی البصری المتوفی ( 205 ) .

انا فلیح(1)، عن هلال بن علی(2)، عن عبد الرحمن بن أبی عمرة، عن أبی هریرة: ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال: «ما مؤمن الا أنا أولی به فی الدنیا و الآخرة، اقرءوا ان شئتم اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فایما مؤمن مات و ترک مالا، فلیرثه عصبة من کانوا، و من ترک دینا أو ضیاعا، فلیأتنی، فأنا مولاه»](3) از این عبارت ظاهر است که آن جناب در نفوذ حکم و وجوب طاعت أولی است بمؤمنین از نفوس ایشان.

و ابن عباس و عطا تصریح نموده اند که هر گاه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم دعوت فرماید ایشان را، و دعوت کند نفوس ایشان بچیزی، پس طاعت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله أولی است از طاعت نفوسشان.

و ابن زید گفته که آن جناب أولی است بمؤمنین از نفسهایشان در چیزی که آن جناب حکم کند بآن، چنانچه تو أولی هستی به بندۀ خود در حکم خویش.

پس این همه افادات نصوص واضحه است بر صحت ادعای اهل حقّ، و بطلان خرافت شاهصاحب، و نزول این آیه به حق کسانی که در جهاد از آباء و امهات خود اذن می خواستند نیز صریح است در آنکه مراد از (أولی) أولی بتصرف است.

وا عجباه که شاهصاحب «تفسیر معالم التنزیل» را هم که نهایت مشهور و معروف و متداول بین الخواص و العوام است، و مصنفش را خود بمدائح عظیمه نواخته اند، بچشم بصیرت ملاحظه نفرمودند که خود را از ابطال

ص:194


1- فلیح : بن سلیمان المدنی المتوفی سنة ( 168 ) .
2- هلال بن علی أبی جلال توفی فی آخر خلافة هشام بن عبد الملک .
3- معالم التنزیل للبغوی ج 5 / 191 بهامش الخازن .

چنین تفسیر صحیح باز می داشتند.

و قاضی ناصر الدین عبد اللّه بن عمر بن محمد بن علی البیضاوی(1) ، که یافعی در «مرآة الجنان» او را بوصف امام و اعلم علماء اعلام ستوده و گفته که او صاحب تصانیف مفیدۀ محققه، و مباحث حمیدۀ مدققه است.

و حسب افادۀ عبری(2) در «شرح منهاج الاصول» : حبر مدقق و بحر محقق، و جامع بین المعقول و المنقول، و مبین قواعد فروع و اصول، و اقضی القضاة و الحکام، و اسوة افاضل الانام است.

و تقی الدین ابو بکر بن احمد بن محمد الاسدی(3) در «طبقات شافعیه» بمدح او گفته:

[عبد اللّه بن عمر بن محمد بن علی قاضی القضاة ناصر الدین، ابو الخیر البیضاوی، و عالم آذربیجان و شیخ تلک الناحیة ولی قضاء شیراز.

قال السبکی(4): کان اماما، مبرزا، نظارا، خیرا صالحا متعبدا.

و قال ابن حبیب(5) : عالم نمی زرع فضله و نجم، و حاکم عظمت بوجوده بلاد العجم، برع فی الفقه و الاصول، و جمع بین المعقول و المنقول، تکلم

ص:195


1- البیضاوی عبد اللَّه بن عمر الشافعی المتوفی سنة ( 685 ) ه .
2- العبری : عبید اللَّه بن محمد الفرغانی المتوفی ( 743 ) .
3- تقی الدین احمد الاسدی المعروف بابن قاضی شهبة الدمشقی المتوفی ( 851 )
4- السبکی عبد الوهاب بن علی الدمشقی المتوفی سنة ( 771 ) .
5- ابن حبیب : الحسن بن عمر بن الحسن بن عمر بن حبیب المتوفی بحلب سنة ( 779 ) .

کل من الائمة بالثناء علی مصنفاته وفاه، و لو لم یکن له غیر «المنهاج» لکفاه، ولی أمر القضاء بشیراز، و قابل الاحکام الشرعیة بالاحترام و الاحتراز](1)-الخ.

اولویت پیغمبر و امیر المؤمنین در جمیع امور

در تفسیر «أنوار التنزیل» گفته:

[ اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فی الامور کلها، فانه لا یأمرهم و لا یرضی منهم الا بما فیه صلاحهم، بخلاف النفس، فلذلک اطلق، فیجب علیهم أن یکون أحب إلیهم من أنفسهم و أمره أنفذ فیهم من أمرها، و شفقتهم علیه أتم من شفقتهم علیها.

روی انه صلّی اللّه علیه و سلم أراد غزوة تبوک، فأمر الناس بالخروج، فقال ناس: نستأذن آبائنا و امهاتنا، فنزلت](2) -انتهی.

از این عبارت ساطع و لامع است که مراد از آیۀ: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ آن است که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله أولی است بمؤمنین از نفسهایشان در جمیع امور، بقضها و قضیضها و نقیرها و قمطیرها زیرا که آن حضرت حکم نمی کند مؤمنین را، و راضی نمی شود از ایشان مگر بآنچه در آن صلاح ایشان است بخلاف نفس، و چونکه مراد اولویت در جمیع امور بود، حق تعالی مطلقا اولویت را ذکر فرمود و مقید بأمری از امور نفرمود، و اطلاق دلیل عموم و شمول است، و هر گاه اولویت آن حضرت در جمیع امور ثابت شد، پس واجب است که آن حضرت دوست تر باشد بسوی مؤمنین از نفسهایشان، و امر آن حضرت نافذتر باشد در ایشان از امر نفوسشان، و شفقت مؤمنین بر آن حضرت اتم باشد از شفقتشان بر نفوس خود.

ص:196


1- طبقات الشافعیه لابن شهبة الاسدی ج 2 / 172 .
2- أنوار التنزیل للبیضاوی : 552 .

و نزول این آیۀ کریمه در حق کسانی که حکم فرموده بود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله ایشان را بجهاد غزوۀ تبوک، و ایشان گفتند که ما طلب اذن می کنیم از آباء و امهات خود، نیز دلیل واضح است بر آنکه مراد از این آیه اثبات اولویت آن حضرت در تصرف و لزوم اتباع و انقیاد است.

فللّه الحمد و المنة که از بیان متانت عنوان علامۀ بیضاوی هم، کمال صحت مراد اهل حقّ و سداد واضح شد، و نهایت شناعت و فظاعت خرافت و جسارت مخاطب با جلالت بظهور رسید که چنین تفسیر صحیح را باطل و بی ربط دانسته و گفته که اصلا مناسبت ندارد.

و محتجب نماند که شاه و لی اللّه والد ماجد مخاطب، که حسب افاده اش در صدر همین باب امامت آیتی از آیات الهی و معجزه ای از معجزات جناب رسالت پناهی صلّی اللّه علیه و آله بوده، نص کرده بر آنکه واحدی، و بغوی و بیضاوی، که بافادات این حضرات ثلاثه در این مقام، تخجیل مخاطب قمقام به أقصی الغایه رسانیده ام، کبار مفسرینند که تفسیر قرآن عظیم و شرح غریب و بیان توجیه و ذکر اسباب نزول نموده، و در این باب گوی مسابقت از اقران ربوده اند، و مقتدای مسلمینند، و سلسلۀ اهتدای ایشان باوشان می رسد، و طوائف مسلمین بذکر خیر ایشان رطب اللسانند، و در دفاتر تاریخ احوال ایشان ثبت می نمایند، چنانچه در کتاب «ازالة الخفا» می گوید:

[اندکی خاطر را باستقراء اشخاصی که مقتدای مسلمینند، و سلسلۀ اهتدای ایشان بآن اشخاص می رسد، و طوائف مسلمین بذکر خیر ایشان رطب اللسانند، و در دفاتر تاریخ احوال ایشان ثبت می نمایند، مشغول باید ساخت تا ظاهر شود که ایشان از چند جنس بیرون نیستند: بادشاهان عادل که

ص:197

در اعلاء کلمة اللّه، بجهاد اعداء اللّه، و اخذ جزیه و خراج ید طولی پیدا کرده اند و فتح بلدان و ترویج ایمان بر دست ایشان واقع شده، تا مسلمانان از سایۀ ایشان در کهف امان آسوده اند، و اقامت حدود و احیای علوم دین از ایشان ظاهر شده، و محققین فقهاء که حل معضلات فتوی و احکام نموده اند، و عالمی از ایشان مستفید گشته، تقلید ایشان پیش گرفته اند، مانند فقهای اربعه و ثقات محدثین، که حفظ حدیث خیر البشر صلّی اللّه علیه و آله نموده اند، و صحیح را از سقیم ممتاز ساخته اند، مثل بخاری و مسلم و امثالهما. و کبار مفسرین که تفسیر قرآن عظیم و شرح غریب و بیان توجیه و ذکر اسباب نزول نموده اند و در این باب گوی مسابقت از اقران خود ربوده اند، مانند واحدی و بغوی و بیضاوی و غیرهم]-انتهی.

مقام استعجاب و استغراب اولی الالباب است که شاهصاحب بر خلاف این هر سه کبار مفسرین، اعنی واحدی و بغوی و بیضاوی که والد ماجدشان بمثابه ای ایشان را عظیم و جلیل گردانیده اند که در تمثیل کبار مفسرین که تفسیر قرآن عظیم و شرح غریب و بیان توجیه و ذکر اسباب نزول نموده اند، و گوی مسابقت از اقران ربوده اند، و مقتدای مسلمینند، و سلسلۀ اهتدای ایشان به اوشان می رسد، و طوائف مسلمین بذکر خیر ایشان رطب اللسانند، و در دفاتر تاریخ احوال ایشان ثبت می نمایند، اکتفا بر ایشان نموده و نام دیگری با ایشان بر زبان نیاورده، تفسیر صحیح را بلا شاهد و بینة و برهان بمحض طلاقت لسان که مورث صدگونه عار و هوان است، باطل می سازند، و از هتک حرمت چنین کبار مفسرین که والد ماجدشان این همه اغراق در مدحشان دارند، حسابی برنمیدارند! و از افادات دیگر مفسرین و جهابذۀ محققین علاوه بر این حضرات

ص:198

ثلاثه، نیز صحت تفسیر اهل حقّ، و بطلان مجازفت شاهصاحب که در پی ابطال آن باین شد و مدند واضح می گردد.

علامه جار اللّه ابو القاسم محمود بن عمر زمخشری(1) در «کشاف» ، که سیوطی(2) در «نواهد الابکار علی ما فی کشف الظنون» مدح آن و مصنفش بعد ذکر قدماء مفسرین باین کلمات بلیغه نموده:

[ثم جاءت فرقة اصحاب النظر فی علوم البلاغة التی بها یدرک وجه الاعجاز و صاحب «الکشاف» هو سلطان هذه الطریقة، فلهذا طار کتابه فی أقصی المشرق و المغرب، و لما علم مصنفه انه بهذا الوصف قد تحلی، قال: تحدثا بنعمة ربه و شکرا:

ان التفاسیر فی الدنیا بلا عدد و لیس فیها لعمری مثل کشافی

ان کنت تبغی الهدی فالزم قراءته فالجهل کالداء و الکشاف کالشافی

و قد نبه فی خطبته مشیرا الی ما یجب فی هذه الباب من الاوصاف و لقد صدق و بر و رسخ نظامه فی القلوب و قر]-انتهی.

گفته: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ فی کل شیء من امور الدنیا و الدین من أنفسهم، و لهذا اطلق و لم یقید، فیجب علیهم أن یکون أحب إلیهم من أنفسهم و حکمه أنفذ علیهم من حکمها، و حقه آثر لدیهم من حقوقها، و شفقتهم علیه أقدم من شفقتهم علیها، و ان یبذلوها دونه و یجعلوها فداءه إذا اعضل خطب، و وقائه إذا القحت حرب، و ان لا یتبعوا ما تدعوهم إلیه نفوسهم و لا ما تصرفه عنه، و یتبعوا کلما دعاهم إلیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، و صرفهم عنه]-الخ.

و علامه قاضی القضاة ابو العباس احمد بن الخلیل بن سعاده الخویی، که

ص:199


1- الزمخشری : محمود بن عمر المتوفی سنة ( 538 ) ه
2- السیوطی جلال الدین عبد الرحمن المتوفی سنة ( 910 ) ه

تقی الدین ابو بکر بن احمد الاسدی در «طبقات فقهای شافعیه» بمدح او گفته:

[احمد بن الخلیل بن سعادة بن جعفر بن عیسی المهلبی قاضی القضاة شمس الدین ابو العباس الخویی، ولد بخوی فی شوال سنة ثلاث و ثمانین و خمسمائة و دخل خراسان و قرأ بها الاصول علی القطب(1) المصری صاحب الامام فخر الدین و قیل: بل علی الامام نفسه.

قال السبکی فی «الطبقات الکبری» : و قرأ الفقه علی الرافعی(2)، و قرأ علم الجدل علی علاء الدین الطوسی(3)، و سمع الحدیث من جماعة، و ولی قضاء القضاة بالشام و له کتاب فی الاصول و کتاب فیه رموز حکمیة، و کتاب فی النحو و کتاب فی العروض، و فیه یقول الشیخ شهاب الدین ابو شامة:(4) احمد بن الخلیل ارشده اللّه کما ارشد الخلیل بن احمد ذاک مستخرج العروض و هذا مظهر السر منه و العود احمد

قال الذهبی: کان فقیها، اماما، مناظرا، خبیرا بعلم الکلام، استاذا فی الطب و الحکمة، دینا، کثیر الصلوة و الصیام.

توفی فی شعبان سنة سبع (بتقدیم السین) و ثلاثین و سبعمائة، و دفن بسفح قاسیون و خوی (بخاء معجمة مضمومة و واو مفتوحة و یاء) مدینة من اقلیم تبریز](5) در «تفسیر کبیر»

ص:200


1- القطب المصری : ابراهیم بن علی المتوفی سنة ( 618 )
2- الرافعی عبد الکریم بن محمد القزوینی الشافعی المتوفی ( 623 )
3- الطوسی : محمد بن محمد ابو حامد المتوفی سنة ( 567 )
4- ابو شامة : عبد الرحمن بن اسماعیل الدمشقی المتوفی ( 665 )
5- طبقات الشافعیة لابن قاضی شهبة ج 2 / 70

در تفسیر آیۀ: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ گفته:

[تقریر لصحة ما صدر منه صلّی اللّه علیه و سلم من التزوج بزینب(1)، و کأن هذا جواب عن سؤال و هو ان قائلا: لو قال: هب أن الادعیاء لیسوا بأبناء، کما قلت، لکن من سماه غیره أبناء إذا کان لدعیه شیء حسن لا یلیق بمروته أن یأخذه منه و یطعن فیه عرفا، فقال اللّه تعالی: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ جوابا عن ذلک السؤال، و تقریره هو ان دفع الحاجات علی مراتب دفع حاجة الاجانب ثم دفع حاجة الاقارب الذین علی حواشی النساء، ثم دفع حاجة الاصول و الفصول ثم دفع حاجة النفس، و الاول عرفا دون الثانی، و کذلک شرعا، فان العاقلة تتحمل الدیة منهم و لا تتحملها عن الاجانب، و الثانی دون الثالث، و هو ظاهر بدلیل النفقة، و الثالث دون الرابع، فان النفس مقدم علی الغیر، و إلیه أشار النبی صلی اللّه علیه و سلم

بقوله: «ابدأ بنفسک، ثم بمن تعول إذا علمت هذا، فالانسان إذا کان معه ما یغطی به احد الرجلین، و یدفع به حاجة من شقی بدنه، یأخذ الغطاء من إحداهما و غطی به الاخری، لا یکون لاحد أن یقول: لم فعلت؟ فضلا من أن یقول: بئس ما فعلت، اللهم الا ان یکون احد العضوین أشرف من الآخر مثل ما إذا وقی الانسان عینه بیده، و یدفع البرد عن رأسه الذی هو معدن حواسه و یترک رجله تبرد، فانه الواجب عقلا فمن یعکس الامر یقال له: لم فعلت؟ و إذا تبین هذا، ف اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ، فلو دفع المؤمن حاجة نفسه دون حاجة نبیه یکون مثله من یدهن شعره، و یکشف رأسه فی برد مفرط، قاصدا به تربیة شعره، و لا یعلم انه یؤذی به رأسه الذی لا نبات لشعره الا منه، فکذلک دفع حاجة النفس لفراغها الی عبادة اللّه و لا علم بکیفیة العبادة الا من الرسول، فلو دفع

ص:201


1- زینب بنت جحش بن رئاب کانت زوجة زید بن حارثة و اسمها برة و طلقها زید فتزوج بها النبی صلّی اللَّه علیه و سلم و سماها زینب ، توفیت سنة ( 20 ) ه

الانسان حاجة لا للعبادة، فهو لیس دفعا للحاجة، إذ هو فوق تحصیل المصلحة، و هذا لیس فیه مصلحة فضلا من أن یکون حاجة، و ان کان للعبادة فترک النبی الذی منه یتعلم کیفیة العبادة فی الحاجة، و دفع الحاجة مثل تربیة الشعر مع اهمال أمر الرأس، فبین ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم إذا أراد شیئا حرم علی الامة التعرض إلیه فی الحکمة الواضحة]-انتهی.

از این عبارت هم صاف ظاهر است که آیة: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ(1) مفید اولویت آن حضرت بتصرف است، زیرا که ابن الخلیل آن را بر تبیین این معنی که هر گاه نبی صلّی اللّه علیه و آله اراده کند چیزی را حرام می شود بر امت تعرض بآن، در حکمت واضحه حمل فرموده، و این عین اولویت بتصرف است.

و عبد اللّه بن احمد نسفی(2) در «مدارک التنزیل» می گوید:

[ اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ، أی أحق بهم فی کل شیء من امور الدین و الدنیا، و حکمه أنفذ علیهم من حکمها، فعلیهم ان یبذلوا نفسه دونه و یجعلوها فداءه، أو هو أولی بهم، أی أرأف بهم و أعطف علیهم و أنفع لهم](3) و نظام الدین حسن بن محمد بن حسین القمی النیسابوریّ(4) در «غرائب» گفته:

[ثم انه کان لقائل ان یقول: هب ان الدعی لا یسمی ابنا، أما إذا کان لدعیه شیء أحسن، فکیف یلیق بالمروة أن یطمح عینه إلیه و خاصة إذا کان زوجته،

ص:202


1- الاحزاب : 6
2- النسفی : عبد اللَّه بن احمد الحنفی المتوفی سنة ( 710 ) ه
3- مدارک التنزیل ج 3 / 294
4- نظام الدین النیسابوریّ : الحسن بن محمد المتوفی ( 728 ) ه

فلذلک قال فی جوابه: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ و المعقول فیه انه رأس الناس و رئیسهم، فدفع حاجته و الاعتناء بشأنه أهم، کما ان رعایة العضو الرئیس و حفظ صحته و ازالة مرضه أولی، و الی هذا أشار النبی صلّی اللّه علیه و سلم

بقوله: «ابدأ بنفسک، ثم بمن تعول» و یعلم من اطلاق الآیة انه أولی بهم من انفسهم فی کل شیء من امور الدنیا و الدین، و قیل: ان أولی بمعنی أرأف و أعطف

کقوله: «ما مؤمن الا أنا أولی به فی الدنیا و الآخرة، اقرأوا ان شئتم اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فأیما مؤمن هلک و ترک مالا فلیرثه عصبته من کانوا، و ان ترک دینا أو ضیاعا، أی عیالا(1)] از این عبارت هم مثل عبارات سابقه ظاهر است که از اطلاق آیۀ کریمه معلوم می شود که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم أولی است بمؤمنین از نفسهایشان در جمیع امور دنیا و دین، فثبت الاولویة بالتصرف بداهة و اما ذکر احتمال بودن (أولی) بمعنی ارأف و اعطف: پس ضرری نمی رساند، بسبب آنکه معنای اول حتما مذکور است، و نیز جواب سؤال مقدر که تقریر آن کرده مرتبط بمعنی اول است، و نیز معنی اول معلل است به اطلاق آیه بخلاف معنای ثانی، و نیز معنای ثانی بصیغۀ تمریض مذکور است بخلاف اول، و نیز تقدیم احتمال اول مفید ترجیح آن است، و ذکر ائمۀ مفسرین و شراح منقدین اکتفا بر آن کرده اند، و حتما و جزما بالتعیین آن را وارد کرده اند، با آنکه برای ابطال جزاف و گزاف مخاطب با انصاف که در پی ابطال احتمال اول است، و آن را اصلا مناسبت بآیه نمی داند، ذکر احتمال اول مطلقا کافی است، چه جا باین خصوصیات منیعه و ترجیحات رفیعه؟

ص:203


1- غرائب القرآن ج 21 / 77

و جلال الدین(1) محمد بن احمد محلی در «تفسیر مختصر» که جلال الدین سیوطی تکمیل آن نموده، گفته:

[ اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ، فیما دعاهم إلیه و دعتهم أنفسهم الی خلافه(2)].

از اینهم با وصف کمال اختصار، شناعت استهزاء و استحقار مخاطب عالی تبار، و صحت بیان علمای اخیار، بعنایت پروردگار هویدا و آشکار می شود.

و محمد بن احمد خطیب(3) شربینی در تفسیر خود مسمی به «سراج المنیر» گفته:

[و لما نهی تعالی عن التبنی، و کان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قد تبنی زید بن الحارثة مولاه لما اختاره علی أبیه و عمه، کما مر، علل تعالی النهی فیه بالخصوص بقوله تعالی دالا علی ان الامر اعظم من ذلک.

النبی: أی الذی ینبئه اللّه تعالی بدقائق الاحوال فی بدائع الاقوال و یرفعه دائما فی مراقی الکمال، و لا یرید أن یشغله بولد و لا مال أولی بالمؤمنین، أی الراسخین فی الایمان، فغیرهم أولی، فی کل شیء من امور الدین و الدنیا، لما حازه من الحضرة الربانیة، من أنفسهم فضلا عن آبائهم، فی نفوذ حکمه فیهم و وجوب طاعته علیهم.

روی ابو هریرة رضی اللّه عنه: ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: «ما من مؤمن الا و أنا أولی الناس فی الدنیا و الآخرة، اقرأوا ان شئتم

ص:204


1- جلال الدین المحلی محمد بن احمد الشافعی المصری المتوفی ( 864 ) .
2- تفسیر الجلالین : 552 .
3- الخطیب الشربینی : محمد بن احمد الشافعی القاهری المتوفی ( 977 )

اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ، فأی مؤمن ترک مالا فلیرثه عصبته من کانوا، فان ترک دینا أو ضیاعا، فلیأتنی فأنا مولاه» .

و عن جابر انه صلّی اللّه علیه و سلم کان یقول: «أنا أولی بکل مؤمن من نفسه فأیما رجل مات و ترک دینا فالی و من ترک مالا فهو لورثته» .

و عن أبی هریرة قال: کان المؤمن إذا توفی فی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یسأل «هل علیه دین؟» ، فان قالوا: نعم، قال: «هل ترک وفاء لدینه؟» فان قالوا: نعم: صلی علیه، و ان قالوا: لا، قال: «صلوا علی صاحبکم» و انما لم یصل علیه صلّی اللّه علیه و سلم اولا فیما إذا لم یترک وفاء، لان شفاعته صلی اللّه علیه و سلم لا ترد، و

قد ورد: «ان نفس المؤمن محبوسة عن مقامها الکریم ما لم یوف دینه» و هو محمول علی من قصر فی وفائه فی حال حیاته، اما من لم یقصر لفقره مثلا فلا، کما أوضحت ذلک فی «شرح المنهاج» فی باب الرهن.

و انما کان صلّی اللّه علیه و سلم أولی بهم من أنفسهم، لانه لا یدعوهم الا الی العقل و الحکمة، و لا یأمرهم الا بما ینجیهم، و أنفسهم ربما تدعوهم الی الهوی و الفتنة، فتأمرهم بما یردیهم، فهو یتصرف فیهم تصرف الاباء، بل أعظم بهذا السبب الربانی، فأی حاجة الی السبب الجسمانی؟].

از این عبارت ظاهر است که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله أولی است بمؤمنین یعنی راسخین فی الایمان، چه جا غیر ایشان، در هر شیء از امور دین و دنیا، بسبب آنکه آن حضرت حیازت حضرت ربانیه فرموده، و آن جناب أولی است از نفسهای مؤمنین، چه جا آبای ایشان، در نفوذ حکم آن حضرت در ایشان، و وجوب طاعت آن جناب بر ایشان.

و نیز از این عبارت ظاهر است که حدیث ابو هریره هم مثبت اولویت آن حضرت بتصرف است، و الا ذکر آن در اینجا وجهی نداشت، و نیز

ص:205

از آن توجیه اولویت جناب رسالت مآب بمؤمنین از نفسهایشان، که آن هم مثبت اولویت آن حضرت بتصرف است، بکمال وضوح و ظهور لائح و ظاهر است، حیث قال:

[و انما کان صلّی اللّه علیه و سلم أولی بهم من أنفسهم، لانه لا یدعوهم الا الی العقل و الحکمة]-الخ.

و نیز از این عبارت مثل عبارت نیسابوری، و خوئی واضح است که این آیۀ کریمه در صورت تعلق به قصۀ تبنی هم منافاتی بحمل آن بر اولویت بتصرف ندارد، بلکه بر این تقدیر جواب سؤال مقدر است، و مناسبت آن باین قصه هم ظاهر، پس زعم مخاطب که معنی أولی بتصرف در این مقصود اصلا دخلی ندارد، و هم فاحش است، و للّه الحمد که صحت مرام اهل حقّ چنانچه از افادات اکابر حذاق مفسرین ثابت است همچنان کمال رزانت و متانت آن از افادات مهرۀ شراح حدیث هم واضح و مخاطب چنانچه تفسیرات اکابر اساطین را بنظر بصیرت ملاحظه نکرده همچنین از تحقیقات شراح حدیث بهره برنداشته، بمحض رمی السهام فی الظلام کار بند شده.

ولی الدین ابو زرعه(1) احمد بن عبد الرحیم بن الحسین العراقی در «شرح احکام» والد خود در شرح حدیث اول از «کتاب الفرائض» که این است:

[عن همام(2) ، عن أبی هریرة قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: «أنا اولی الناس بالمؤمنین فی کتاب اللّه عز و جل، فأیکم ما ترک دینا أو ضیعة، فأدعونی

ص:206


1- أبو زرعة العراقی احمد بن عبد الرحیم المتوفی سنة ( 826 ) ه .
2- هو همام بن منبه الصنعانی المتوفی سنة ( 131 ) او ( 132 )

فأنا ولیه، و أیکم ما ترک مالا، فلیورث عصبته من کان] گفته: فیه فوائد:

الاولی:

اخرجه مسلم(1) من هذا الوجه، عن محمد بن رافع(2)، عن عبد الرزاق، و اخرجه الائمة الستة خلا أبا داود من طریق الزهری(3)، عن ابی سلمة(4) عن أبی هریرة: ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کان یؤتی بالرجل المتوفی علیه الدین، فیسأل: «هل ترک لدینه فضلا» ، فان حدث انه ترک لدینه وفاء و الا قال للمسلمین: «صلوا علی صاحبکم» ، فلما فتح للّه علیه الفتوح، قال: «أنا أولی بالمؤمنین من أنفسهم، فمن توفی من المؤمنین، فترک دینا، فعلی قضاءه، و من کان ترک مالا فلورثته» ، هذا لفظ البخاری.

و قال الباقون: قضا بدل فضلا، و کذا هو عند بعض رواة البخاری، و أخرجه الشیخان، و أبو داود من روایة أبی حازم، عن أبی هریرة بلفظ: «من ترک مالا فلورثته و من ترک کلا فالینا» و فی لفظ مسلم: «ولیته» .

و أخرج البخاری و النسائی من روایة أبی صالح،(5) عن ابی هریرة بلفظ «أنا أولی بالمؤمنین من أنفسهم، فمن مات و ترک مالا، فماله لموالیه العصبة، و من ترک کلا أو ضیاعا، فأنا ولیه فلادع له» .

ص:207


1- مسلم : بن الحجاج بن مسلم النیسابوریّ المتوفی سنة ( 261 ) ه
2- محمد بن رافع : بن أبی یزید الحافظ القشیری المتوفی ( 245 ) .
3- الزهری : محمد بن مسلم الحافظ المتوفی سنة ( 124 ) .
4- ابو سلمة بن عبد الرحمن بن عوف الزهری الحافظ المتوفی ( 96 ) / 104
5- ابو صالح : ذکوان المدنی السمان المتوفی سنة ( 101 )

و أخرجه البخاری من روایة عبد الرحمن(1) بن أبی عمرة، عن ابی هریرة بلفظ: «ما من مؤمن الا و أنا أولی الناس به فی الدنیا و الآخرة، اقرأوا ان شئتم:

اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فأیما مؤمن مات و ترک مالا فلیرثه عصبته من کانوا، و من ترک دینا أو ضیاعا، فلیأتنی فأنا مولاه» .

و أخرجه مسلم من روایة أبی الزناد(2) ، عن الاعرج(3)، عن ابی هریرة بلفظ «و الذی نفس محمد بیده ان علی الارض من مؤمن الا و أنا أولی الناس به، فأیکم ترک دینا أو ضیاعا، فأنا مولاه، و أیکم ترک مالا، فالی العصبة» من کان.

الثانیة:

قوله: «أنا أولی الناس بالمؤمنین» ، انما قید ذلک بالناس، لان اللّه تعالی أولی بهم منه، و قوله فی کتاب اللّه عز و جل اشاره الی قوله تعالی:

اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ و قد صرح بذلک فی روایة البخاری من طریق عبد الرحمن بن ابی عمرة، کما تقدم.

فان قلت الذی فی الآیة الکریمة أنه أولی بهم من أنفسهم، و دل الحدیث علی أنه أولی بهم من سائر الناس، ففیه زیادة.

قلت: إذا کان أولی بهم من أنفسهم، فهو أولی بهم من بقیة الناس من طریق الاولی، لان الانسان أولی بنفسه من غیره، فاذا تقدم النبی صلّی اللّه علیه و سلم علی النفس، فتقدمه فی ذلک علی الغیر من طریق الاولی.

و حکی ابن عطیة(4) فی تفسیره عن بعض العلماء العارفین، انه قال: هو أولی

ص:208


1- عبد الرحمن بن أبی عمرة عمرو بن محصن المدنی ولد علی عهد النبی صلی اللَّه علیه و آله و سلم .
2- ابو الزناد : عبد اللَّه بن ذکوان المدنی المتوفی ( 131 ) ه
3- الاعرج : عبد الرحمن بن هرمز التابعی المتوفی ( 117 ) ه
4- ابن عطیة : عبد اللَّه بن عطیة الدمشقی المتوفی ( 383 ) ه

من أنفسهم، لان أنفسهم تدعوهم الی الهلاک و هو یدعوهم الی النجاة.

قال ابن عطیة: و یؤید هذا قوله علیه الصلاة و السّلام: «أنا آخذ بحجزکم عن النار، و أنتم تقحمون فیها تقحم الفراش» .

الثالثة: یترتب علی کونه علیه الصلاة و السّلام أولی بهم من أنفسهم، انه یجب علیهم ایثار طاعته علی شهوات أنفسهم و ان شق ذلک علیهم، و ان یحبوه اکثر من محبتهم لانفسهم، و من هنا قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم: «لا یؤمن أحدکم، حتی أکون أحب إلیه من ولده و والده و الناس أجمعین» .

و فی روایة اخری: «من أهله و ماله و الناس أجمعین» .

و هو فی الصحیحین من حدیث أنس: و لما قال له عمر رضی اللّه عنه: لانت أحب الی من کل شیء الا نفسی، قال له: لا و الذی نفسی بیده حتی أکون أحب إلیک من نفسک، فقال له عمر: فانه الان و اللّه لانت أحب الی من نفسی، فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم: «الآن یا عمر» ؟ ! ، رواه البخاری فی صحیحه.

قال الخطابی(1): لم یرد به حب الطبع، بل أراد حب الاختیار، لان حب الانسان نفسه طبع و لا سبیل الی قلبه.

قال: فمعناه لا تصدق فی حبی حتی تفنی فی طاعتی نفسک، و توثر رضای علی هواک و ان کان فیه هلاکک.

الرابعة: استنبط أصحابنا الشافعیة من هذه الآیة الکریمة ان له علیه الصلوة و السّلام ان یأخذ الطعام و الشراب من مالکهما المحتاج إلیهما إذا احتاج علیه الصلوة و السّلام إلیهما، و علی صاحبهما البذل و یفدی بمهجته مهجته رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و انه لو قصده علیه الصلوة و السّلام ظالم لزم من حضره أن یبذل نفسه دونه، و هو استنباط واضح، و لم یذکر النبی صلّی اللّه علیه و سلم عند

ص:209


1- الخطابی : احمد بن محمد بن ابراهیم الفقیه المتوفی سنة ( 388 ) .

نزول هذه الآیة ما له فی ذلک من الحظ و انما ذکر ما هو علیه،

فقال: «و أیکم ترک دینا أو ضیاعا، فأدعونی فأنا ولیه و ترک حظه» ، فقال: «و أیکم ترک مالا، فلیورث عصبته من کان»].

از این عبارت هم بوجوه عدیده صحت استفادۀ اولویت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم بتصرف از آیۀ کریمه ظاهر است، و غرابت انکار سراسر خسار مخاطب عمدة الاحبار از آن باهر، و الحمد للّه القاهر لکل مکاند مکابر.

و علامه بدر الدین(1) ابو محمد محمود بن احمد العینی، علی ما نقل عنه در «عمدة القاری» بشرح

قوله: «و أنا اولی به فی الدنیا و الآخرة» ، گفته:

[یعنی أحق و أولی بالمؤمنین فی کل شیء من امور الدنیا و الآخرة من أنفسهم و لهذا اطلق و لم یعین، فیجب علیهم امتثال أوامره و اجتناب نواهیه](2).

از این عبارت ظاهر است که مراد از قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله:

«ما من مؤمن الا و أنا أولی به فی الدنیا و الآخرة» که بر صحت آن استدلال بآیۀ: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فرموده، آن است که آن جناب أحق و أولی است در هر شیء از امور دنیا و آخرت از نفسهایشان، و چون مراد اولویت در جمیع امور بود، آن حضرت اولویت خود (مطلقا) بیان فرمود و تعیین آن ننمود، پس واجب است بر مؤمنین امتثال أوامر و اجتناب نواهی آن حضرت.

پس بکمال و ظهور از این بیان علامۀ عینی، که از اعیان جهابذۀ محققین

ص:210


1- بدر الدین العینی : محمود بن احمد الحلبی المتوفی ( 855 ) ه .
2- عمدة القاری ج 19 / 115 .

سنیه است، مثل بیان دیگر اکابر ائمۀ سنیه ثابت شد که آیۀ: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ حسب ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله دلالت بر اولویت آن حضرت در جمیع امور دنیا و آخرت، و وجوب امتثال أوامر و اجتناب نواهی آن حضرت دارد.

پس ادعای مخاطب نحریر که (معاذ اللّه) اولویت بتصرف اصلا مناسبت بآیه ندارد، رد صریح بر حضرت بشیر و نذیر، و تحریف شنیع و تغییر کلام ایزد قدیر است وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ .

و شهاب الدین احمد بن محمد الخطیب القسطلانی(1) در «ارشاد الساری» در کتاب التفسیر گفته:

[ اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ ، فی الامور کلها، من أنفسهم من بعضهم ببعض فی نفوذ حکمه و وجوب طاعته علیهم.

و قال ابن عباس و عطا: یعنی إذا دعاهم النبی صلّی اللّه علیه و سلم، و دعتهم نفوسهم الی شیء کانت طاعة النبی صلّی اللّه علیه و سلم أولی بهم من طاعة أنفسهم انتهی.

و انما کان ذلک لانه لا یأمرهم و لا یرضی الا بما فیه صلاحهم و نجاحهم بخلاف النفس.

و قوله: «النبی» الی آخره، ثابت فی روایة أبی ذر(2) فقط، و به قال:

حدثنی بالافراد ابراهیم(3) بن المنذر القرشی الحزامی، قال: حدثنا محمد(4)

ص:211


1- القسطلانی احمد بن محمد المتوفی سنة ( 923 ) ه .
2- ابو ذر الهروی عبد اللَّه بن احمد المالکی المتوفی ( 434 ) ه .
3- ابراهیم بن المنذر الحزامی المدنی المتوفی سنة ( 236 )
4- محمد بن فلیح بن سلیمان المدنی المتوفی سنة ( 197 ) .

بن فلیح (بضم الفاء و فتح اللام، آخره حاء مهملة مصغرا) ، قال: حدثنا أبی فلیح بن سلیمان الخزاعی، عن هلال بن علی العامری المدنی، و قد ینسب الی جده أسامة، عن عبد الرحمن بن ابی عمرة (بفتح العین و سکون المیم) الانصاری النجاری بالجیم، قیل: ولد فی عهده صلّی اللّه علیه و سلم.

و قال ابن أبی حاتم(1): لیست له صحبة، عن أبی هریرة رضی اللّه عنه، عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم أنه قال: «ما من مؤمن، الا و أنا أولی الناس به» أی أحقهم به فی کل شیء من امور الدنیا و الآخرة.

و سقط لابی ذر لفظ الناس، اقرءوا ان شئتم قوله عز و جل: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ .

استنبط من الآیة انه لو قصده علیه السّلام ظالم وجب علی الحاضر من المؤمنین ان یبذل نفسه دونه(2)].

از این عبارت بچند وجه صحت تفسیر اهل حقّ و بطلان صیاح مخاطب در انکار و ابطال آن ظاهر می گردد:

اول: آنکه در تفسیر آیۀ: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ که در عنوان مذکور است، گفته:

[ اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ فی الامور کلها].

یعنی نبی أولی است بمؤمنین در جمیع امور، و کلیت امور اولا مستفاد است از لفظ (الامور) که جمع محلی باللام است، و بعد از این لفظ (کلها) نص صریح است بر آن، و هر گاه آن حضرت در جمیع امور أولی باشد، اولویت بتصرف بالبداهة ثابت گردید.

ص:212


1- ابن ابی حاتم : عبد الرحمن بن محمد الرازی المتوفی ( 327 ) .
2- ارشاد الساری ج 7 / 280

دوم: آنکه قول او:

[فی نفوذ حکمه و وجوب طاعته علیهم].

صریح است در آنکه آن حضرت أولی است در آنکه حکم آن حضرت نافذ است و طاعت آن حضرت بر مؤمنین واجب.

و هذا هو الاولویة بالتصرف، فسقط ما ارتکبه المخاطب من التعصب و التعسف و ظهر انه فی انکاره حائز لاقصی المکابرة و التکلف، و خائض فی غمار التهجس و التمطی و التصلف.

سوم: آنکه آنچه از ابن عباس، و عطا در تفسیر این آیه نقل کرده که هر گاه دعوت کند ایشان را، یعنی مؤمنین را نبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم، و دعوت کند ایشان را نفوسشان بچیزی، خواهد بود طاعت نبی صلی اللّه علیه و آله و سلم أولی به ایشان از طاعت نفسهایشان، دلیل صریح و نص واضح است بر آنکه آیۀ کریمه دلالت بر اولویت بتصرف دارد.

و انکار آن عناد منکر و شنیع، و تعصب فاحش و فظیع است.

چهارم: آنکه تعلیل و توجیه قسطلانی قول ابن عباس و عطارا بقول خود:

[و ذلک لانه لا یأمرهم]-الخ.

نیز مؤید و مصدق تفسیر اهل حقّ و ایقان، و دافع جزاف مخاطب عالی شأن، و اللّه الموفق و هو المستعان.

پنجم: آنکه تفسیر قسطلانی قول آن حضرت، اعنی:

«ما من مؤمن، الا و أنا أولی الناس به» را دلالت صریحه دارد بر آنکه مراد از ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم که بر آن بآیۀ کریمه استدلال فرموده، آنست که آن حضرت احق است به هر مؤمن در هر شیء از امور

ص:213

دنیا و آخرت.

پس استهزاء و سخریۀ مخاطب طلیق اللسان، (نعوذ باللّه) عائد بحضرت سرور انس و جان صلّی اللّه علیه و آله می گردد.

و علامه عبد الرؤف مناوی(1) در «تیسیر شرح جامع صغیر سیوطی» که نسخۀ مصححۀ آن از نسخۀ شارح، بعض احباب کرام برای این مستهام از دیار عرب آوردند، گفته:

[«أنا أولی بالمؤمنین من أنفسهم فی کل شیء لانی الخلیفة الاکبر الممد لکل موجود، فحکمی علیهم أنفذ من حکمهم علی أنفسهم» و ذا قاله لما نزلت الآیة «فمن توفی (بالبناء للمجهول) أو مات من المؤمنین، فترک علیه دینا (بفتح الدال) ، فعلی قضاءه مما یفی اللّه به من غنیمة و صدقة، و ذا ناسخ لترکه الصلوة علی من مات و علیه دین، و من ترک مالا یعنی حقا، فذکر المال غالبی، فهو لورثته و فی روایة البخاری: «فلیرثه عصبته من کانوا» ، فرد علی الورثة المنافع، و تحمل المضار و التبعات.

حم ق ن ه عن ابی هریرة](2).

این عبارت هم دلالت واضحه دارد بر آنکه مراد از قول آن حضرت:

«أنا أولی بالمؤمنین من أنفسهم» که مأخوذ از آیۀ کریمه است و بوقت نزول آن ارشاد فرموده، آنست که آن حضرت أولی است بمؤمنین از نفسهایشان در هر شیء علی سبیل العموم و الاستغراق و الشمول و الاطلاق زیرا که آن حضرت خلیفۀ اکبر است که امداد و اسعاد هر موجود می فرماید پس حکم آن حضرت بر مؤمنین نافذتر است از حکمشان بر نفسهایشان.

ص:214


1- المناوی : عبد الرؤف الشافعی المتوفی سنة ( 1031 ) ه .
2- التیسیر فی شرح الجامع الصغیر ج 1 / 377 .

فللّه الحمد و المنة که فساد و بطلان خرافت مخاطب عمدة الأعیان، هر وقت و هر آن بکمال وضوح و عیان می رسد.

و علی بن احمد بن نور الدین محمد بن ابراهیم العزیزی(1) در «سراج منیر شرح جامع صغیر» گفته:

[«أنا اولی بکل مؤمن من نفسه» کما قال اللّه تعالی: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ .

قال البیضاوی: أی فی الامور کلها، فانه لا یأمرهم و لا یرضی عنهم، الا بما فیه صلاحهم بخلاف النفس، فیجب ان یکون أحب إلیهم من أنفسهم الخ، فمن خصائصه صلّی اللّه علیه و سلم انه کان إذا احتاج الی طعام أو غیره، وجب علی صاحبه المحتاج إلیه بذله له صلّی اللّه علیه و سلم، و جاز له صلّی اللّه علیه و سلم أخذه و هذا، و ان کان جائزا لم یقع، من ترک مالا فلاهله، أی لورثته، و من ترک دینا أو ضیاعا (بفتح الضاد المعجمة) أی عیالا و أطفالا ذوی ضیاع، فأوقع المصدر موقع الاسم فالی و علی، أی فأمر کفایة عیاله الی و وفاء دینه علی، و قد کان صلی اللّه علیه و سلم لا یصلی علی من مات و علیه دین و لم یخلف له وفاء لئلا یتساهل الناس فی الاستدانة و یهملوا الوفاء، فزجرهم عن ذلک بترک الصلوة علیهم، ثم نسخ بما ذکر و صار واجبا علیه صلّی اللّه علیه و سلم، و اختلف اصحابنا، هل هو من الخصائص، أم لا؟ ، فقال بعضهم: کان من خصائصه صلّی اللّه علیه و سلم و لا یلزم الامام ان یقضیه من بیت المال.

و قال بعضهم: لیس من خصائصه، بل یلزم کل امام ان یقضی من بیت المال دین من مات و علیه دین إذا لم یخلف وفاء، و کان فی بیت المال سعة، و لم یکن هناک أهم منه، و اعتمد الرملی الاول وفاقا لابن المقری، و أنا ولی المؤمنین، أی متولی

ص:215


1- العزیزی : علی بن احمد بن محمد البولاقی المتوفی ( 1070 ) ه .

امورهم، فکان صلّی اللّه علیه و سلم یباح له ان یزوج ما شاء من النساء ممن یشاء من غیره و من نفسه و ان لم یأذن کل من المولی و المرأة و ان یتولی الطرفین بلا اذن حم م ن ة(1)].

و علامه سیوطی نیز احادیث داله بر اولویت آن جناب بتصرف در تفسیر این آیه نقل کرده، حیث قال فی «الدر المنثور» :

[قوله تعالی: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ .

أخرج البخاری، و ابن جریر(2)، و ابن ابی حاتم، و ابن مردویه، عن أبی هریرة رضی اللّه عنه، عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال: «ما من مؤمن الا و أنا أولی الناس به فی الدنیا و الآخرة، اقرأوا ان شئتم اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ(3) فأیما مؤمن ترک مالا، فلیرثه عصبته من کانوا، فان ترک دینا أو ضیاعا فلیأتنی، فأنا مولاه» .

و أخرج الطیالسی(4) و ابن مردویه، عن أبی هریرة قال: کان المؤمن إذا توفی فی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، فأتی به النبی سأل هل علیه دین؟ فان قالوا:

نعم، قال: هل ترک وفاء لدینه؟ ، فان قالوا: نعم، صلی علیه، و ان قالوا: لا، قال: صلوا علی صاحبکم، فلما فتح اللّه علینا الفتوح، قال: أنا أولی بالمؤمنین من أنفسهم، فمن ترک دینا، فالی، و من ترک مالا فللوارث» .

و أخرج احمد، و أبو داود، و ابن مردویه، عن جابر رضی اللّه عنه، عن

ص:216


1- السراج المنیر فی شرح الجامع الصغیر ج 1 / 320 .
2- ابن جریر ابو جعفر محمد بن جریر الطبری المتوفی ( 310 ) ه .
3- الاحزاب : 6
4- الطیالسی : ابو داود سلیمان بن داود البصیری المتوفی ( 204 ) .

النبی صلی اللّه علیه و سلم انه کان یقول: «أنا أولی بکل مؤمن من نفسه، فأیما رجل مات و ترک دینا، فالی، و من ترک مالا، فهو لوارثه» .

و اخرج ابن ابی شیبة النسائی، عن بریدة(1) رضی اللّه عنه، قال: غزوت مع علی الیمن، فرأیت منه جفوة، فلما قدمت علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ذکرت علیا، فتنقصته، فرأیت وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تغیر و قال:

«یا بریدة! أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» ، قلت: بلی یا رسول اللّه، قال «من کنت مولاه، فعلی مولاه»](2)-انتهی.

از این عبارت اینهم ظاهر گردید که فقرۀ

«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» در

حدیث: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» بهمان معنی است که در آیه مستعمل است، ورنه سیوطی چرا حدیثی را که مشتمل بر آن است، در ذیل تفسیر این آیه نقل می کرد.

بالجمله بغایت عجب است که شاهصاحب(3) با وصف امامت خلق، و زینت بخشی مسند محدثیت، بر تفاسیر مشهوره و شروح بخاری هم مطلع نشدند، و مؤکدا و مکرر بکمال جسارت نفی مناسبت معنای بالتصرف با آیۀ کریمه فرمودند، و کاش شاهصاحب در این مقام اقتصار بر تقلید کابلی کرده، پا را فراتر از او نمی نهادند، و زبان بلاغت ترجمان باین کلام حیرت نظام نمی گشادند، لیکن حیف که حضرتشان را حب ترعرع و تحذلق چنان از جا برده که بر تقلید کابلی اقتصار نکردند، و او را در

ص:217


1- بریدة : بن الحصیب الاسلمی الصحابی المتوفی سنة ( 63 ) ه
2- الدر المنثور ج 5 / 182 .
3- شاهصاحب مؤلف « تحفهء اثنا عشریة » عبد العزیز الدهلوی المتوفی سنة ( 1239 ) .

این مقام قاصر گمان کردند که او حمل «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» را بر أولی بتصرف منع نکرده، حیث قال فی «الصواقع» :

[ان المراد بالمولی المحب و الصدیق، اما فاتحته فلا تدل علی ان المراد به الامام، لانه انما صدره بها لیکون ما یلقی الی السامعین أثبت فی قلوبهم].

و از افادات علامۀ شدید التعصب، کثیر التصلب، ابن تیمیه(1) هم غرابت انکار شاهصاحب ظاهر می شود، حیث قال فی «منهاج السنة» :

[و النبی صلی اللّه علیه و سلم لم یقل: «من کنت والیه، فعلی والیه» و انما اللفظ:

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» و أما کون المولی بمعنی الوالی، فهذا باطل، فان الولایة تثبت من الطرفین، فان المؤمنین أولیاء اللّه و هو مولاهم، و أما کونه أولی بهم من أنفسهم، فلا یثبت الا من طرفه صلی اللّه علیه و سلم، و کونه أولی بکل مؤمن من نفسه من خصائص نبویة، و لو قدر انه نص علی خلیفة بعده لم یکن ذلک موجبا أن یکون أولی بکل مؤمن من نفسه، کما انه لا یکون أزواجه امهاتهم، و لو ارید هذا المعنی لقال: من کنت أولی به من نفسه، فعلی أولی به من نفسه، و هذا لم یقله و لم ینقله أحد و معناه باطل قطعا](2).

این عبارت دلالت واضحه دارد بر آنکه بودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم أولی به هر مؤمن از نفس او، از خصائص نبوت آن حضرت است، و ظاهر است که اگر مراد از اولویت أحبیت می بود، این معنی از خصائص نبوت نمی شد، چه أحبیت را برای خلفا و دیگران، و لو بالترتیب اهل سنت ثابت می سازند.

پس معلوم شد که مراد از این اولویت، نه احبیت است، بلکه امری

ص:218


1- ابن تیمیة : احمد بن عبد الحلیم الحنبلی الدمشقی المتوفی ( 728 ) .
2- منهاج السنة ج 4 / 87

است بغایت جلیل و عظیم که ابن تیمیه آن را از خصائص نبوت گردانیده و از شأن خلافت هم آن را بالاتر دانسته، و وجهش آن است که چون عند التأمل اولویت به هر مؤمن از نفس او مقتضی عصمت است، غیر معصوم را این مرتبه حاصل نمی تواند شد، لهذا ابن تیمیه آن را از خصائص نبوت گردانیده، و نزد اهل حقّ چون عصمت ائمه علیهم السّلام متحقق است، و دلائل قاطعه و براهین ساطعه بر آن دلالت دارد.

پس ثبوت این مرتبه برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اصلا محل اشکال نخواهد شد، بلکه در حقیقت این کلام ابن تیمیه دلیل عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است، زیرا که از بیانات سابق و لاحق قطعا بر تو ثابت می شود که اولویت به هر مؤمن از نفس او برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت است، پس عصمت آن حضرت هم ثابت گردد بلا ریب.

فللّه الحمد که صحت معنایی که اهل حقّ برای آیۀ: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ذکر می کنند و کمال فظاعت و شناعت انکار مخاطب عمدة الاحبار از افادات اساطین محققین کبار و تحقیقات حذاق عالی تبار، مثل واحدی، و بغوی، و زمخشری، و بیضاوی، و خوئی، و نسفی، و نیسابوری، و ابن تیمیه، و عراقی، و عینی، و قسطلانی، و مناوی، و علی عزیزی، و شربینی هویدا و آشکار گردید.

اما بیان این معنی که فقرۀ

«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» دلیل است بر آنکه مراد از (مولی) همان معنی است که مراد است از این فقره: پس بچند وجه است:

اول: آنکه کمال الدین محمد بن عبد الواحد المعروف بابن الهمام(1)

ص:219


1- ابن الهمام : محمد بن عبد الواحد القاهری المتوفی سنة ( 861 ) .

در «فتح القدیر شرح هدایه» گفته:

[قوله: و طلاق الامة ثنتان حرا کان زوجها، أو عبدا، و طلاق الحرة ثلاثة حرا کان زوجها، أو عبدا.

و قال الشافعی(1) رحمة اللّه علیه: عدد الطلاق معتبر بالرجال، فاذا کان الزوج عبدا و هی حرة حرمت علیه بتطلیقتین، و ان کان هو حرا و هی امة لا تحرم علیه الا بثلاث] الی أن قال: [و یقول الشافعی: قال مالک(2) و احمد و هو قول عمر، و عثمان و زید بن ثابت(3) رضی اللّه عنهم، و بقولنا قال الثوری: و هو مذهب علی، و ابن مسعود(4) له ما

روی عنه علیه الصلوة و السلام الطلاق بالرجال و العدة بالنساء قابل بینهما ، و اعتبار العدة بالنساء من حیث العدد، فکذا ما قوبل به تحقیقا للمقابلة، فانه حینئذ انسب من ان یراد به الایقاع بالرجال و لانه معلوم من قوله تعالی: فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ .

و فی «موطإ مالک» رح ان نفیعا(5) کان مکاتبا لام سلمة زوج النبی علیه الصلوة و السلام، أو عبدا کان تحته امرأة حرة، فطلقها ثنتین، ثم أراد أن یراجعها فأمره ازواج النبی صلی اللّه علیه و سلم أن یأتی عثمان رض، فیسأله عن ذلک، فلقیه عند الدرج آخذا بید زید بن ثابت، فسألهما فابتدراه جمیعا، فقالا: حرمت علیک، و لنا قوله علیه الصلوة و السلام طلاق الامة ثنتان، و عدتها حیضتان، رواه

ص:220


1- الشافعی : محمد بن ادریس القرشی المتوفی ( 204 ) .
2- مالک : بن انس بن مالک المتوفی بالمدینة ( 179 )
3- زید بن ثابت : الصحابی الانصاری الخزرجی المتوفی ( 45 ) .
4- عبد اللَّه بن مسعود الصحابی المتوفی سنة ( 32 ) ه
5- نفیع بن الحارث مولی النبی صلی اللَّه علیه و آله المتوفی سنة ( 51 ) ه .

ابو داود، و الترمذی(1) ، و ابن ماجة(2)، و الدارقطنی(3)، عن عائشة، ترفعه، و هو الراجح الثابت بخلاف ما رواه و ما مهد من معنی المقابلة، فانه فرع صحة الحدیث أو حسنه و لا وجود له حدیثا عن رسول اللّه علیه الصلوة و السلام بطریق یعرف.

و قال الحافظ ابو الفرج ابن الجوزی(4): موقوف علی ابن عباس(5) و قیل من کلام زید بن ثابت و حدیث «الموطا» موقوف علیه و علی عثمان و هو لا یری تقلید الصحابی، و الالزام انما یکون بعد الاستدلال، لان حقیقته نقض مذهب الخصم بما لا یعتقده الملزم صحیحا، و الا یکون نقض مذهب خصمه فقط، فلا یوجب صحة مذهب نفسه، الا بطریق عدم القائل بالفصل، و هذا لا یکون الا إذا کان ما نفض؟ ؟ به مما یعتقده صحیحا و هو منتف عنده فی مذهب الصحابی، فهو فی معتقده غیر منقوض، فلم یثبت لمذهبه دلیل یقاوم ما روینا](6).

از این عبارت ظاهر است که حضرت شافعی بحدیث «الطلاق بالرجال و العدة بالنساء» بسبب مقابلۀ هر دو فقره احتجاج کرده بر آنکه چون اعتبار عده بنساء من حیث العدد است، می باید که اعتبار طلاق برجال هم من حیث العدد باشد، پس هر گاه حسب افادۀ حضرت شافعی اتحاد معنای متقابلین لازم باشد، در حدیث غدیر هم اتحاد معنای «من کنت

ص:221


1- محمد بن عیسی صاحب « الصحیح » المتوفی سنة ( 279 )
2- ابن ماجة : محمد بن یزید الحافظ القزوینی المتوفی سنة ( 283 ) .
3- الدارقطنی : علی بن عمر البغدادی الشافعی المتوفی ( 385 ) .
4- ابن الجوزی : عبد الرحمن بن علی البغدادی المتوفی ( 597 ) .
5- ابن العباس : عبد اللَّه الصحابی المفسر المتوفی سنة ( 68 )
6- فتح القدیر فی شرح الهدایة ج 3 / 42 .

مولاه، فعلی مولاه» ،

«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» که هر دو متقابل اند، لازم و واجب خواهد بود.

و نمونه ای از فضائل سنیه و مدائح علیۀ شافعی بطور مشتی نمونه از خروار و قطره ای از بحار سابقا مذکور شد.

و فخر رازی(1) در «رسائل شافعی» تخطئۀ شافعی را ناجائز و حرام، بلکه سبب ایذای خدا و رسول، و ملعونیت در دنیا و آخرت گردانیده، پس تخطئۀ حضرت شافعی در این استدلال نمی توانند کرد، و الا حسب افادۀ حضرت رازی مصداق: إِنَّ اَلَّذِینَ یُؤْذُونَ اَللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اَللّهُ فِی اَلدُّنْیا وَ اَلْآخِرَةِ(2) خواهند شد، و فخر رازی در این رساله دلائل عدیده و براهین کثیره بر ترجیح مذهب شافعی و لزوم اتباع او وارد کرده، که همۀ آن مانع است از تخطئۀ حضرت شافعی و انحراف از اتباع استدلال او و استدلال شافعی که در «فتح القدیر» مذکور است.

مولوی نظام که از مشاهیر اساطین کبار و مرجع فضلای این دیار است، هم ذکر کرده، چنانچه در «صبح صادق شرح منار»(3) گفته:

[ثم الحدیث الاول، یعنی الطلاق بالرجال آخره و العدة بالنساء، أی العدد المتعلق بالعدة یزداد و ینقص بشرف النساء و حسنها، فعلی الامة نصف ما علی الحرة فیکون معنی الطلاق بالرجال کذلک لیتلائم السیاق مع السیاق، و أیضا أن کون

ص:222


1- فخر الرازی : محمد بن عمر المتکلم المفسر المتوفی ( 606 ) .
2- الاحزاب : 57 .
3- منار الانوار : متن جامع مختصر فی اصول الفقه لابی البرکات عبد اللَّه بن احمد النسفی المتوفی سنة ( 710 ) اعتنی بشأنه العلماء فشرحه غیر واحد منهم نثرا و نظما موجزا و مفصلا ، راجع الی کشف الظنون ج 2 / 1823 - 1827 .

الایقاع من الزوج أمر متعارف معلوم من النصوص الأخر، فزیادة عدد الطلاق و نقصانه بحریة الزوج و رقیته، و هو قول الشافعی، و مالک، و احمد، و أمیر المؤمنین عمر، و عثمان، و زید بن ثابت رضی اللّه تعالی عنهم.

و قال ابو حنیفة: ان العبرة بحال الزوجة، و الذی شید أرکانه انه الذی یراه أمیر المؤمنین سید العارفین علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه و وجوه آله الکرام، و ابن مسعود، و احتج أیضا من قبیله بما فی «موطأ مالک» ان نفیعا مکاتبا لام سلمة(1) أم المؤمنین، أو عبدا کان تحته امرأة حرة، فطلقها ثنتین، ثم أراد ان یراجعها، فأمره امهات المؤمنین رضوان اللّه تعالی علیهن أن یأتی عثمان رضی اللّه تعالی عنه، فیسأله عن ذلک، فلقیه و هو آخذ بید زید بن ثابت، فسألهما، فقالا: حرمت علیک، و الجواب عنه أن الحدیث الاول لا یعرف أصلا.

قال الحافظ ابو الفرج ابن الجوزی موقوف علی ابن عباس رضی اللّه تعالی عنهما، و قیل من کلام زید بن ثابت، و حدیث «الموطا» موقوف علی عثمان، و زید بن ثابت، و الشافعی لا یری تقلید الصحابی و نحن و ان نراه، لکن قد خالفه أمیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه و وجوه آله الکرام، فلا یتعین اولئک للتقلید کیف ان أمیر المؤمنین لم ینقل منه رضی اللّه تعالی عنه و عن آله الکرام خطاء فی الفتوی أصلا و لم یحتج فی الافتاء الی غیره، فهو أحق بالتقلید و ان لم یر لمکان خلاف من هو فی طبقته، فلا شبهة فی أن القولین حینئذ کالحدیثین و السبیل فیها الترجیح فکذا ههنا و هذا کله فی «فتح القدیر» سوی الکلام الاخیر].

دوم: آنکه در روایات عدیده (حرف فاء) در فقرۀ «من کنت مولاه فعلی مولاه» موجود است، پس حرف فاء صراحة دلالت دارد بر آنکه این کلام متفرع است بر کلام سابق، سابقا دانستی که در روایت احمد

ص:223


1- أم سلمة : هند بنت سهیل أم المؤمنین توفیت سنة ( 62 ) .

بن حنبل از ابن نمیر(1) مذکور است:

[فقال: «أیها الناس! أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» ، قالوا: بلی، قال: «فمن کنت مولاه، فعلی مولاه»(2)].

و در روایت احمد بن حنبل از عفان(3) بن مسلم مسطور است:

[فقال: «أ لستم تعلمون، أ و لستم تشهدون انی أولی بکل مؤمن من نفسه» قالوا: بلی، قال: «فمن کنت مولاه، فعلی مولاه»(4)].

و در «خصائص نسائی» بروایت قتیبة(5) بن سعید مسطور است:

[ثم قال: «أ لستم تعلمون انی أولی بکل مؤمن و مؤمنة من نفسه؟» ، قالوا بلی، نشهد لانت أولی بکل مؤمن من نفسه، قال صلی اللّه علیه و آله: «فانی من کنت مولاه، فهذا مولاه» و أخذ بید علی(6)].

و ابن کثیر در «تاریخ» خود نقلا عن ابی یعلی، و حسن بن(7) سفیان آورده:

[فقال: «أ لست أولی بکل امرء من نفسه؟» ، قالوا: بلی، قال: «فان هذا مولاه من أنا مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه(8)»].

ص:224


1- ابن نمیر : محمد بن عبد اللَّه الحافظ الکوفی المتوفی ( 234 ) ه .
2- مسند ابن حنبل ج 4 / 368 .
3- عفان بن مسلم ابو عثمان الصفار البصری المتوفی ( 219 )
4- مسند ابن حنبل ج 4 / 281 .
5- قتیبة بن سعید بن جمیل الحافظ البلخی المتوفی سنة ( 240 ) .
6- الخصائص للنسائی : 16
7- الحسن بن سفیان الشیبانی ابو العباس المتوفی سنة ( 303 ) .
8- البدایة و النهایة لابن کثیر ج 5 / 209 .

و نیز در «تاریخ ابن کثیر» بروایت عبید اللّه بن عمر قواریری مذکور است:

[قالوا: نشهد انا سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم:

«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم و أزواجی أمهاتهم؟» ، قلنا: بلی یا رسول اللّه قال: «فمن کنت مولاه، فعلی مولاه»(1)].

و در «جواهر العقدین» علی سمهودی(2) بروایت حذیفه(3) بن اسید الغفاری که از طبرانی در «معجم کبیر» ، و ضیاء مقدسی(4) در «مختاره» نقل کرده، مذکور است:

[«یا ایها الناس! ان اللّه مولای، و أنا مولی المسلمین، و أنا أولی بهم من أنفسهم فمن کنت مولاه فهذا مولاه، یعنی علیا، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه(5)].

و در «کنز العمال» نقلا عن ابن جریر مذکور است:

[عن میمون أبی عبد اللّه، قال: کنت عند زید بن أرقم، فجاء رجل، فسأل عن علی، فقال: کنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی سفر بین مکة و المدینة، فنزلنا مکانا یقال له: غدیر خم، فاذن الصلوة جامعة، فاجتمع الناس، فحمد اللّه و أثنی علیه.

ثم قال: «یا أیها الناس! أ لست أولی بکل مؤمن و مؤمنة من نفسه؟» ، قلنا: بلی یا رسول اللّه، نحن نشهد انک أولی بکل مؤمن من نفسه، قال: «فانی

ص:225


1- البدایة و النهایة ج 5 / 211
2- السمهودی : علی بن عبد اللَّه الشافعی المتوفی ( 911 ) .
3- حذیفة بن اسید : ابو سریحة الصحابی المتوفی سنة ( 40 ) / 42 .
4- الضیاء المقدسی محمد بن عبد الواحد المتوفی سنة ( 643 ) .
5- ینابیع المودة : 38 نقلا عن جواهر العقدین .

من کنت مولاه، فهذا مولاه» ، فأخذ بید علی و لا أعلمه الا قال: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»(1)].

و نیز در «کنز العمال» نقلا عن المحاملی(2) مذکور است:

[فقال: «أیها الناس! أ لستم تشهدون ان اللّه و رسوله أولی بکم من أنفسکم و ان اللّه و رسوله مولاکم؟» ، قالوا: بلی، قال: «فمن کان اللّه و رسوله مولاه فان هذا مولاه»(3)].

و نیز در «کنز العمال» نقلا عن الطبرانی مذکور است:

عن زید بن أرقم قال: نشد علی الناس: «من سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ ، قالوا:

بلی، قال: فمن کنت مولاه، فعلی مولاه؟»(4)].

و در «فضائل الصحابة» عبد الکریم سمعانی(5) علی ما نقل عنه منقول است:

[فقال: «أ لستم أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» ، ثم قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «فان هذا مولی من أنا مولاه»].

و در «وسیلة المتعبدین» ملا عمر(6)، علی ما نقل عنه مذکور است:

[ثم قال: «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» ؟ ، قالوا: بلی، قال:

ص:226


1- کنز العمال ج 6 / 390 .
2- المحاملی : الحسین بن اسماعیل الفقیه المتوفی سنة ( 330 ) .
3- کنز العمال ج 6 / 399 .
4- کنز العمال ج 6 / 154
5- السمعانی : عبد الکریم بن محمد المروزی المتوفی سنة ( 562 ) .
6- ملا عمر بن محمد خضر الاردبیلی المتوفی سنة ( 570 ) ه .

«أ لست أولی بکل مؤمن من نفسه» ، قالوا: بلی، قال: «أ لیس أزواجی أمهاتکم؟» ، قالوا: بلی، قال: «فان هذا مولی من أنا مولاه»].

و در «مفتاح النجاء» میرزا محمد(1)، نقلا عن الطبرانی و الحکیم الترمذی بروایت ابو الطفیل مذکور است:

[ثم قال: «یا أیها الناس! ان اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم، فمن کنت مولاه، فهذا علی مولاه»].

و للّه الحمد که خود مخاطب اعتراف نموده است بآنکه بر لفظ «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» تفریع حکم آینده فرموده، حیث قال:] و این لفظ پیغمبر که «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» مأخوذ از آیت قرآنی است و از همین راه او را از مسلمات اهل اسلام قرار داده تفریع حکم آینده فرمود(2)]-انتهی.

و هر گاه متفرع بودن حکم:

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» بر حکم سابق ثابت شد، واضح گردید که مراد از (مولی) در حکم لاحق همان است که مراد است از (أولی) در حکم سابق.

مخاطب نحریر در باب فقهیات گفته:

[و آنچه گویند که فَمَا اِسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً(3) در حق متعه نازل است، غلط محض است، و روایت این از عبد اللّه بن مسعود رض و دیگر صحابه محض افترا است، اگر چه در تفاسیر غیر معتبرۀ اهل سنت نقل می کنند، زیرا که خلاف نظم قرآنی است، و هر

ص:227


1- میرزا محمد خان بن معتمد البدخشی المتوفی بعد سنة ( 1126 ) .
2- تحفهء اثنا عشری : 331
3- النساء : 24

تفسیر که خلاف نظم قرآنی باشد، گو روایت از صحابی کنند، مسموع و مقبول نیست، زیرا که حق تعالی اول محرمات را بیان فرموده است، قوله تعالی: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ(1) الی قوله: وَ اَلْمُحْصَناتُ مِنَ اَلنِّساءِ إِلاّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ(2) ، باز می فرماید: أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ ، یعنی ما سوای این محرمات بر شما حلال کرده شد، لیکن باین شروط که أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ ، یعنی مال خود را خرج کنید در مهر و نفقه، پس تحلیل فروج و اعارۀ آن از این شرط باطل شد، زیرا که سودای مفت است.

باز فرمود که: مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ ، یعنی در آن حالت که آن زنان را خاص کنید برای خود، و محافظت کنید تا بدیگری ربط پیدا نکنند، نه آنکه محض قضای شهوت منظور دارید، و آب خود ریختن و اوعیۀ منی را خالی کردن قصد نمایید، پس متعه از این شرط باطل شد، زیرا که در متعه احتیاط و اختصاص اصلا منظور نمی باشد.

زن متعه را همین معمول است که هر ماه با یاری، و هر سال در کناری.

باز برحل نکاح متفرع می فرماید: فَمَا اِسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ -الآیة، یعنی چون در نکاح مهر مقرر گردید، پس اگر متمتع شدید بدخول و وطی پس تمام مهر لازم شود بر شما، و الا نصف مهر.

و این آیه را از ما قبل خود قطع کردن و بر ابتدا حمل نمودن، صریح به اعتبار عربیت باطل است، زیرا که حرف (فاء) منع می کند از قطع

ص:228


1- النساء : 23 .
2- النساء : 24

و ابتدا، و مربوط می سازد ما بعد را بما قبل(1)]-انتهی.

از این عبارت ظاهر است که حرف (فاء) باعتبار عربیت دلیل صریح می باشد بر لصوق ما بعد بما قبل، و حمل ما بعد بر همان معنی که مراد است از ما قبل، لازم است، و قطع ما بعد از ما قبل و حمل آن بر ابتدا جائز نیست.

فللّه الحمد و المنة که باین افادۀ شاهصاحب ثابت شد که حمل «فمن کنت مولاه، فعلی مولاه» بر معنای سابق که این کلام بر آن متفرع است أعنی:

«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» واجب و لازم است، و قطع «فمن کنت مولاه، فعلی مولاه» از ما قبل، و حمل آن بر ابتدا باطل صریح است باعتبار عربیت که حرف (فاء) منع می کند از قطع و ابتدا، و مربوط می سازد ما بعد را بما قبل، پس قطع و فصل «فمن کنت مولاه فعلی مولاه» از ما قبل و حمل آن بر عدم وصل صراحة باطل و عین هزل است.

و کمال حیرت است که شاهصاحب افادۀ خود را که بسبب آن زعم ابطال ثبوت جواز متعه از آیۀ کریمه رغما و شقاقا لاکابر الصحابة نموده اند، در حدیث غدیر نسیا منسیا فرمودند، و اصلا لحاظ بآن نکردند، و ندریافتند که این قاعدۀ ممهده شان تأویلات رکیکه و توجیهات سخیفۀ حضرات سنیه، که مدار همۀ آن بر قطع

«فمن کنت مولاه فعلی مولاه» از ما سبق و حمل آن بر ابتدا است، بأبلغ وجوه مستأصل می سازد، و مقصود اهل حقّ را بمنصۀ کمال ثبوت و ظهور می رساند. و للّه الحمد علی ذلک حمدا جزیلا جمیلا.

ص:229


1- تحفه اثنا عشریة : 409 .

و پر ظاهر است که بر تقدیر حمل آیۀ کریمۀ: فَمَا اِسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ الآیة، بر جواز متعه که موافق ارشادات صحابۀ عظام است، کما شرح فی «تشیید المطاعن» و «الضربة الحیدریة» هرگز قطع و فصل آیه از ما قبل لازم نمی آید، که متعه هم قسمی از نکاح است.

نهایت عجب است که دلالت آیۀ: فَمَا اِسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ -الآیة- را بر جواز متعه، که موافق افادات اکابر صحابۀ اعیان است، منع کنند بتوهم لزوم فصل و قطع، و بذکر قاعدۀ عربیت تخویف و تهویل عوام، و ازلال قاصرین بخواهند، و همین قاعده را در حدیث غدیر پس پشت اندازند، و بجزم و قطع مستعد بر فصل و قطع «فمن کنت مولاه، فعلی مولاه» از ما قبل شوند، و اصلا رعایت وصل ما بعد بما قبل ننمایند، و از مخالفت صحابه که بر اتصال و اتساق حمل کرده اند، و اثبات امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از آن نموده، باکی ندارند، پس این حضرات مخالفت صحابه در هر دو مقام می کنند: یک جا رعایت قاعدۀ عربیت را سبب مخالفت صحابه گردانیدند، حال آنکه زعم مخالفت محض توهم بود، و جایی که این قاعده را موافق با فهم صحابه یافتند، آنجا هر دو را ترک کردند.

حاصل این است که نزد این حضرات أهم امور رد و ابطال مطالب اهل حقّ است، گو مخالفت صحابه لازم آید، لکن اگر ممکن شود، این مخالفت را تلمیع باید کرد بموافقت عربیت، و جایی که مطلوب اهل حقّ موافق صحابه هم باشد و هم موافق عربیت، حسب افادۀ خودشان هم آنجا از هر دو دست بردار باید شد، و تکذیب افادات خود هم باید نمود، و رد مطلوب اهل حقّ نباید گذاشت.

ص:230

سوم: آنکه در ما بعد می دانی که سبط(1) ابن الجوزی که خود شاهصاحب بافادۀ او بجواب طعن ششم از مطاعن عمر احتجاج و استدلال کرده اند و کذا الکابلی فی «الصواقع» ، و حسب افادۀ فاضل رشید در «ایضاح» ، از ائمۀ دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنت و جماعت است، بفقرۀ «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» استدلال کرده بر آنکه مراد از (مولی) أولی است.

چهارم: آنکه سید شهاب الدین(2) احمد، که مولوی سلامة اللّه در «معرکة الآراء» بروایتی که او از صالحانی(3) نقل کرده، استدلال و احتجاج نموده بر آنکه سنیان از مناقب و مدائح شاه مردان زیاده تر از شیعیان روایت کرده اند، تأیید ارادۀ معنی سید از (مولی) که از بعض اهل علم نقل کرده بفقرۀ «أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین» نموده که بتصریح تمام گفته که تصدیر این قول، یعنی حدیث غدیر بقول آن حضرت صلی اللّه علیه و آله:

«أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین» تأیید این قول: یعنی ارادۀ سید از لفظ (مولی) می کند، در کتاب «توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل» بعد ذکر حدیث غدیر گفته:

[و سمعت بعض أهل العلم یقول: معناه «من کنت سیده، فعلی سیده» مضی قوله، و تصدیر القول بقوله صلی اللّه علیه و بارک و سلم: «أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین» یؤید هذا القول و اللّه سبحانه أعلم.

پس حسب افادۀ شهاب الدین واضح شد که فقرۀ سابقه دلیل است بر

ص:231


1- سبط ابن الجوزی : یوسف غزا و علی المتوفی سنة ( 654 ) .
2- شهاب الدین احمد بن محمد الخفاجی الحنفی المتوفی ( 1069 ) .
3- الصالحانی : محمود بن محمد سعد الدین ابو حامد المتوفی ( 612 ) .

آنکه مراد از (مولی) در قول آن حضرت:

من کنت مولاه فعلی مولاه» همان است که مراد است از فقرۀ «أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین» و للّه الحمد علی ذلک.

پنجم: آنکه حسام الدین سهارنبوری در کتاب «مرافض» گفته:

و نیز چنانچه صدر حدیث قرینه ای است که تقاضای اراده معنی (أولی) می کند، همچنین آخر آن قرینه ای است که اقتضای معنی ناصر و محبوب می نماید، پس هر دو قرینه با هم متعارض شدند و إذا تعارضا بعدم مرجح تساقطا، پس مشترک گویا بی قرینه ماند، و تعیین احد المعانی مشترک، خصوصا معنی که محل نزاع بود، بدون قرینه تحکم است، نیز عند التعارض اقوی از متعارضین معتبر است، در اینجا قرینۀ ناصر و محبوب اقوی است، زیرا که حث و ترغیب بر محبت اهل بیت که در این خطبه ایراد یافته، و سبب این خطبه که سابق مرقوم شده، قرینۀ این معنی را ترجیح می دهد]-الخ.

از این عبارت بنهایت صراحت ظاهر است که صدر حدیث غدیر، یعنی قول آن حضرت:

«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» قرینه ای است که تقاضای ارادۀ معنی (أولی) می کند، فالحمد للّه علی ثبوت المطلوب الظاهر علی لسان مثل هذا المجادل المکابر.

اما زعم او که آخر حدیث قرینه ای است که اقتضای معنای ناصر و محبوب می کند، پس مدفوع است بآنکه آخر حدیث جملۀ انشائیه است و

«من کنت مولاه فعلی مولاه» جملۀ خبریه، و نیز در آخر حدیث خطاب مع الحق و در

«من کنت مولاه» خطاب مع الخلق.

و اما صدر حدیث: پس آن هم جملۀ خبریه است و هم خطاب مع الخلق

ص:232

پس صدر کلام باین هر دو وجه، و هم بوجه تقدم مقدم خواهد شد و کلام مؤخر مؤخر، پس در این هر دو کلام شائبه از تعارض هم نیست چه جا که تساقط آن متوهم گردد.

و نیز مجیء (مولی) بمعنی محبوب از کتب لغت ثابت نمی شود، پس اگر آخر کلام قرینۀ حمل (مولی) بر محبوب هم باشد، عدول از آن بسبب عدم مساعدت لغت لازم.

و نیز سابقا دانستی که تفتازانی(1) و قوشجی(2) مؤخر خبر را قرینۀ ارادۀ ناصر و محب می گردانند، و صاحب «مرافض» آن را قرینۀ ارادۀ ناصر و محبوب می سازد، و ظاهر است که محب مغایر محبوب است، پس یک شیء قرینۀ دو شیء مغایر چطور خواهد شد، و نیز لفظ «

و انصر من نصره» قرینۀ ارادۀ منصور خواهد بود، نه ارادۀ لفظ ناصر، زیرا که آن حضرت باین فقرۀ دعا از حق تعالی برای ناصر آن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده، و منصوریت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حق تعالی خواسته، پس لازم آید که (مولی) بمعنی منصور باشد، نه ناصر و بطلان اخذ (مولی) بمعنی منصور در کمال وضوح و ظهور، زیرا که لغویین آن را ذکر نکرده اند، و این حضرات هم ادعای آن نکرده اند، و بلا فکر و تأمل در حاصل این دعا آن را قرینۀ ناصر گردانیده اند.

و نیز اگر لفظ «وال» قرینه ارادۀ محبوب باشد و لفظ (و انصر) قرینه ارادۀ لفظ (ناصر) لازم آید که این هر دو قرینه متساقط گردد، زیرا که ارادۀ دو معنی از یک لفظ در استعمال واحد، حسب تصریحات محققین

ص:233


1- التفتازانی : سعد الدین مسعود المتوفی سنة ( 793 ) .
2- القوشجی : علاء الدین علی بن محمد المتوفی ( 879 ) .

اصولیین، جائز نیست، پس قرینۀ صدر کلام بلا معارض خواهد بود.

و محتجب نماند که فخر رازی به مؤخر خبر استدلال کرده بر آنکه مراد از (مولی) ناصر است، و ذکر محب یا محبوب بر زبان نیاورده، و ظاهرا سببش همین است که خوف کرده که اعتراض ارادۀ دو معنی از یک لفظ در استعمال واحد لازم نیاید، لکن تفتازانی و قوشجی و صاحب «مرافض» و امثالشان مبالاتی باین اشکال نکردند.

قال الرازی فی «نهایة العقول» :

[ثم ان سلمنا أن تقدیم تلک المقدمة یقتضی أن یکون المراد بالمولی الاولی، و لکن الحدیث مؤخره و هو قوله صلی اللّه علیه و سلم: «اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» یقتضی أن یکون المراد من المولی الناصر، و انما قلنا ذلک لان من ألزم غیره شیئا بلفظ مشترک بین ذلک الشیء و بین غیره، ثم حث علی التزام أحد معانی تلک اللفظة، فانه یتبادر الی الافهام انه انما حث باللفظ المشترک علی معنی الذی صرح به آخرا أ لا تری ان الانسان إذا قال لغیره صل عند الشفق اللهم من یصل عند الشفق الاحمر، یحمل الشفق المأمور به علی الشفق الاحمر، و إذا ثبت ذلک،

فقوله: «اللهم وال من والاه» حث منه علی التزام ما ذکره من لفظة «المولی» ، فعلمنا انه أراد بها الموالاة التی هی ضد العداوة و أی شیء یقولون فی هذه المؤخرة نقوله فی تلک المقدمة.

و قد افید فی عماد الاسلام فی جوابه: أقول: فیه وجوه من الکلام و ضروب من الملام.

الاول: ان قوله علیه السّلام: «وال من والاه» لو اقتضی إرادة معنی المحبة من

ص:234

«من کنت مولاه» اقتضی قوله علیه السّلام: «و انصر من نصره» إرادة معنی النصرة، و حیث ثبت أن إرادة المعنیین من المشترک فی اطلاق واحد ممتنعة تعارض المعنیان و إذا تعارضا تساقطا، فبقی إرادة معنی الاولی من المولی بلا معارض.

و الثانی: ان قوله علیه السّلام: «اللهم وال من والاه» خطاب مع الحق بعد الفراغ عن الخطاب للخلق بقوله: «من کنت مولاه» -الخ ، فلا یعارض القرینة علی إرادة معنی الاولویة التی هی أیضا خطاب مع الخلق.

و الثالث: ان المولی قد جاء بمعنی أولی، کما عرفت، و لم یقل أحد: أن معنی المولی و وال واحد، فلا مساواة بین القرینتین.

و الرابع: انه لا خلاف بین الفریقین أن قوله علیه السّلام: «فمن کنت مولاه» - الخ، أمر و تکلیف بصورة الاخبار، و لذا حمل الرازی قوله صلی اللّه علیه و آله: «أ لست أولی بالمؤمنین» علی التذکیر بوجوب طاعته، تمهیدا لاظهار وجوب طاعته صلی اللّه علیه و آله فی باب التکلیف المؤدی

بقوله: «فمن کنت مولاه» و لا شبهة فی انه إذا حملنا قوله صلی اللّه علیه و آله: «من کنت مولاه فعلی مولاه» علی الناصر و المحب بقرینة الدعاء لم یصلح أن یکون تکلیفا، لان کونهما ناصرین للخلق، أو المحبین من فعلهما و صفاتهما دون الخلق.

و الخامس: ان الملائم للدعاء و تکلیفه الناس أن یقول صلی اللّه علیه و آله لو أراد ایجاب المحبة، أو النصرة علی الخلق بالنسبة الی علی علیه السّلام:

«من کان مولای و محبی و ناصری، فلیکن مولی علی و ناصره و محبه» «اللهم وال من والاه، و انصر من نصره» لینتظم عبارته صلی اللّه علیه و آله من أوله الی آخره، و بدون ذلک لا یحسن التکلم بهذا الکلام، کما لا یخفی علی ان القرائن المسطورة فیما قبل لا یساعد شیء منها إرادة غیر معنی الاولویة، کما عرفت.

أما مثاله صل عند الشفق، فلا یطابق الممثل له بوجه ما، لانه لا یجری فی

ص:235

هذا المثال شیء مما ذکرنا فی الممثل له، و الا کانت حاله کحاله].

اما زعم صاحب «مرافض» که قرینۀ ناصر و محبوب اقوی است، زیرا که حث و ترغیب بر محبت أهل بیت که در این خطبه ایراد یافته، قرینۀ این معنی را ترجیح می دهد، پس مدفوع است بآنکه این خطبه در حقیقت تأیید عظیم ثبوت خلافت و امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام می کند، زیرا که از آن ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بعد حدیث غدیر، حدیث ثقلین هم ارشاد فرموده.

صاحب «مرافض» قبل از این گفته:

[و یرشد الی أن الغرض الترغیب علی المحبة حثه و ترغیبه صلی اللّه علیه و سلم فی هذه الخطبة علی أهل بیته عموما و علی علی خصوصا، کما

أخرج الطبرانی و غیره بسند صحیح انه صلی اللّه علیه و سلم خطب بغدیر خم، فقال:

«یا أیها الناس انه قد نبأنی اللطیف الخبیر انه لم یعمر نبی الا نصف عمر الذی یلیه قبله، و انی أظن ان یوشک ان ادعی، فاجیب، و انی مسئول و انکم مسئولون فما ذا أنتم قائلون؟» ، قالوا: نشهد انک قد بلغت و نصحت، فجزاک اللّه خیرا، فقال «أ لستم تشهدون أن لا اله الا اللّه و ان محمدا عبده و رسوله، و ان جنته حق و ناره حق، و ان البعث بعد الموت حق، وَ أَنَّ اَلسّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها ، وَ أَنَّ اَللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی اَلْقُبُورِ ؟» ، قالوا: نشهد بذلک.

قال: «یا ایها الناس، ان اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم، فمن کنت مولاه فهذا مولاه، یعنی علیا، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» .

ثم قال: «یا أیها الناس، انی فرط لکم، و انکم واردون علی الحوض، و انی سائلکم حین تردون علی عن الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی فیهما: الثقل

ص:236

الاکبر کتاب اللّه عز و جل، فاستمسکوا به لا تضلوا، و عترتی أهل بیتی» ، کذا فی «الصواعق»(1)].

از این عبارت ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بعد حدیث غدیر.

حدیث ثقلین هم ارشاد کرده، و حدیث ثقلین حسب دلالت روایات کثیره مثبت وجوب اتباع و تمسک به اهل بیت علیهم السّلام است، و وجوب تمسک مثبت خلافت و امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است بلا ریب.

دلیل دهم از أدلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت:روایت من کنت أولی به من نفسه، فعلی ولیه

از أدلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت:روایت من کنت أولی به من نفسه، فعلی ولیه دلیل دهم: آنکه علامۀ نحریر و صدر کبیر سلیمان بن احمد بن ایوب الطبرانی، که از اکابر و اجلۀ اساطین معتمدین و حذاق و مهرۀ بارعین محدثین است، حدیث غدیر را بلفظ «من کنت أولی به من نفسه، فعلی ولیه» روایت کرده، چنانچه میرزا محمد بن معتمدخان که حسب افادۀ فاضل رشید در «ایضاح» از عظمای اهل سنت است و کتاب «نزل الابرار» او را فاضل رشید بمقام افتخار و ابتهاج، و اثبات ولای سنیه یا اهل بیت علیهم السّلام در «ایضاح» ذکر نموده، در «مفتاح النجا» می فرماید:

[و للطبرانی بروایة اخری عن أبی الطفیل، عن زید بن أرقم بلفظ «من کنت أولی به من نفسه، فعلی ولیه].

ص:237


1- الصواعق لابن حجر : 25 .

و نیز میرزا محمد در «نزل الابرار» که التزام ایراد احادیث صحیحه در آن کرده، و از تعرض باحادیث ضعاف، بلکه حسان هم در آن احتراز نموده، کما فی خطبته، گفته:

[و عند الطبرانی فی روایة اخری عن أبی الطفیل، عن زید بن ارقم رضی اللّه عنهما بلفظ «من کنت أولی به من نفسه فعلی ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه»(1)].

و قاضی سناء اللّه پانی پتی(2)، تلمیذ رشید شاه ولی اللّه، که شاهصاحب او را بیهقی وقت می گفتند، کما فی «اتحاف النبلاء» ، و نبذی از محامد علیه و مدائح سنیۀ او سابقا شنیدی، در «سیف مسلول» گفته:

[و در بعضی روایات آمده:

«من کنت أولی به من نفسه، فعلی ولیه» ].

فللّه الحمد و المنة که این روایت که سابقا هم برای اثبات مجیء (مولی) بمعنی أولی مذکور شده، دلیل لامع و برهان ساطع بر صحت افادات اهل حقّ و ایقان، و قاطع دابر بر تقولات و تأویلات و توجیهات رکیکه البنیان حضرات عالی شأن، و مظهر امر حق بکمال ظهور و عیان است، چه این روایت نص واضح است بر آنکه مراد از مولی در قول آن حضرت «فمن کنت مولاه فعل مولاه» أولی بالرعایا از نفسهایشان است که در آن بجای «من کنت مولاه» ، «من کنت أولی به من نفسه» وارد است و الحدیث یفسر بعضه بعضا، پس مراد از (مولی) أولی بالتصرف در رعایا از نفسهایشان باشد.

ص:238


1- نزل الابرار : 21 .
2- سناء اللَّه پانیپتی الهندی الحنفی المتوفی سنة ( 1216 ) .

و سبط ابن الجوزی و سید شهاب الدین از ابو الفرج(1) یحیی بن سعد الثقفی الاصبهانی روایت کرده اند که او در کتاب «مرج البحرین» این حدیث را باین طور آورده:

«من کنت ولیه و أولی به من نفسه، فعلی ولیه» .

و این روایات هم بحکم الحدیث یفسر بعضه بعضا، دلیل صریح است بر آنکه مراد از (مولی) در قول آن حضرت أولی بالرعایا از نفسهایشان است.

و للّه الحمد که خود سبط ابن الجوزی این دلالت را ثابت کرده، و هذه عبارته کما سمعت سابقا فی کتاب «تذکرة خواص الامه» بعد ذکر عدم جواز إرادة المعانی الأخر غیر الاولی من لفظ المولی، فتعین العاشر و معناه «من کنت أولی به من نفسه، فعلی أولی» ، و قد صرح بهذا المعنی الحافظ ابو الفرج یحیی بن سعد الثقفی الاصبهانی فی کتابه المسمی ب «مرج البحرین» ، فانه

روی هذا الحدیث بأسناده الی مشایخه و قال فیه:

[فأخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بید علی و قال: «من کنت ولیه و أولی به من نفسه فعلی ولیه»(2)].

و سید شهاب الدین از شیخ جلال الدین خجندی که از اعاظم و اکابر مقتدایان سنیه، و اجله و افاخم حاویان مراتب سنیه است، نقل کرده که او از معانی (مولی) سید، مطاع و أولی را ذکر کرده، و گفته: که بنابر این هر دو معنی امر به اطاعت و احترام و اتباع جناب علی بن ابی طالب خواهد بود، و باز تأییدا لهذا المرام حدیث مذکور را ذکر کرده

ص:239


1- ابو الفرج یحیی بن محمود بن سعد الثقفی الاصفهانی المتوفی ( 584 )
2- تذکرة خواص الامة : 32

قال شهاب الدین أحمد فی «توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل» بعد ذکر حدیث الغدیر: [و سمعت بعض أهل العلم یقول: معناه «من کنت سیده فعلی سیده» مضی قوله، و تصدیر القول بقوله صلی اللّه علیه و آله و بارک و سلم:

«أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین؟» یؤید هذا القول و اللّه سبحانه أعلم.

و قال الشیخ الامام جلال الدین احمد الخجندی قدس سره: المولی یطلق علی معان منها: الناصر، و منها: الجار بمعنی المجیر، لا المجار، و منها: السید المطاع، و منها: الأولی فی مولاکم، أی أولی بکم، و باقی المعانی لا یصلح اعتبارها فیما نحن بصدده، فعلی المعنیین الاولین یتضمن الامر لعلی رضی اللّه تعالی عنه بالرعایة لمن له من النبی العنایة، و علی المعنیین الآخرین یکون الامر باطاعته و احترامه و اتباعه.

و قد خرج ابو الفرج الاصفهانی فی کتابه المسمی ب «مرج البحرین» قال:

أخذ النبی صلی اللّه علیه و آله و بارک و سلم ید علی کرم اللّه وجهه و قال: «من کنت ولیه و أولی من نفسه، فعلی ولیه].

و جلالت و امامت شیخ جلال الدین خجندی هر چند از همین عبارت «توضیح الدلائل» واضح است، لکن از عبارات دیگران کمال علو مرتبت، و سمو منزلت، و عظمت قدر، و سناء فخر او ظاهر است، در «توضیح الدلائل» در مقام دیگر گفته:

[قال الشیخ الامام العارف العلامة، منبع الکشف و العرفان و الکرامة جامع علمی المعقول و المنقول، المشهود له بالصدیقیة العظمی من أهل الیقین و الوصول، جلال الملة و الشریعة و الصدق و الطریقة و الحق و الحقیقة و الدین، أحمد الخجندی، شیخ الحرم الشریف النّبویّ المحمدی قدس روحه فی بعض مصنفاته: اعلم انه قد ورد فی بعض الاثار الصدیق الاکبر هو ابو بکر رضی اللّه تعالی

ص:240

عنه، و قد ورد فی بعض الاثار اطلاق الصدیق الاکبر علی المرتضی رضی اللّه تعالی عنه و کرم وجهه، و ما ورد اطلاق الصدیق الاکبر علی غیرهما]-الخ.

و نیز در «توضیح الدلائل» گفته:

[قال الشیخ الامام الفائق العالم بالشرائع و الطرائق و الحقائق، جلال الملة و الدین أحمد الخجندی، ثم المدنی روح اللّه روحه، و أنا له کل مقام سنی، و قد نشأ، یعنی علیا کرم اللّه تعالی وجهه و ربی فی حجر النبی صلی اللّه علیه و آله و بارک و سلم من الصغر]-الخ.

و نیز در «توضیح الدلائل» گفته:

[قال الشیخ المرضی و الامام الرضی، جلال الدین الخجندی رحمه اللّه تعالی و قد ثبت انه صلی اللّه علیه و آله و بارک و سلم أمر بسد الابواب الشارعة الی مسجد الا باب علی]الخ.

و نیز در «توضیح الدلائل» گفته:

[قال العلامة، مطلع الکشف و الکرامة، جلال الدین احمد الخجندی:

یقال فلان منی و أنا منه، و یراد بیان غایة الاختصاص و کمال الاتحاد من الطرفین] -الخ.

و از تصانیف همین جلال الدین خجندی است: «شرح قصیدۀ برده» که مشهور و معروف است، در «کشف الظنون» در ذکر «شرح قصیدۀ برده» گفته: [و من شروحه شرح الشیخ جلال الدین الخجندی، نزیل الحرم المتوفی سنة (803) أوله: الحمد للّه الذی اکرمنا بدین الاسلام-الخ و هو(1)]

ص:241


1- کشف الظنون ج 2 / 1334 .
دلیل یازدهم از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب امیر (علیه السلام) :
اشاره

از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب امیر (علیه السلام) :

دلیل یازدهم: آنکه ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم(1) در «مستدرک علی الصحیحین» که دو تا نسخۀ عتیقۀ آن پیش این بی بضاعت حاضر، در ذکر زید بن ارقم از کتاب معرفة الصحابة» گفته:

[اخبرنی محمد بن علی الشیبانی(2) بالکوفة، ثنا أحمد(3) بن حازم الغفاری ثنا أبو نعیم(4)، ثنا کامل(5) ابو العلاء، قال: سمعت حبیب بن أبی ثابت یخبر عن یحیی(6) بن جعدة، عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه.

قال: خرجنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، حتی انتهینا الی غدیر خم، فأمر بدوح، فکسح فی یوم ما اتی علینا یوم کان أشد حرا منه، فحمد اللّه و اثنی علیه و قال: «یا أیها الناس، انه لم یبعث نبی قط الا عاش نصف ما عاش الذی کان قبله، و انی اوشک أن ادعی فاجیب، و انی تارک فیکم ما لن تضلوا بعده، کتاب اللّه عز و جل»

ص:242


1- الحاکم محمد بن عبد اللَّه المعروف بابن البیع النیسابوریّ المتوفی ( 405 ) .
2- الشیبانی : محمد بن علی بن دحیم الکوفی المتوفی سنة ( 351 )
3- احمد بن حازم الغفاری الحافظ ابو عمرو الکوفی المتوفی ( 276 ) .
4- ابو نعیم : فضل بن دکین الکوفی المتوفی سنة ( 218 ) / 219
5- کامل ابو العلاء الحافظ التمیمی الکوفی المتوفی حدود ( 160 ) ه .
6- یحیی بن جعدة بن هبیرة بن أبی وهب المخزومی ابن اخت امیر المؤمنین علیه السلام .

ثم قام، فأخذ بید علی رضی اللّه عنه، فقال: «یا ایها الناس، من أولی بکم من انفسکم؟» ، قالوا: اللّه و رسوله أعلم، قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه» .

هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه(1)].

این حدیث شریف صحیح الاسناد، و این خبر لازم التعویل و الاعتماد نص واضح و برهان لائح است بر آنکه مراد از مولائیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام، همان اولویت است که برای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم بنسبت مؤمنین ثابت است، زیرا که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم بعد ذکر قرب وفات خود، و بیان عدم ضلال مردم بعد کتاب الهی، یعنی بعد تمسک بآن برخاسته، دست جناب امیر المؤمنین علیه السلام گرفته، از مردم پرسیدند که:

«کیست أولی بشما از نفسهای شما؟» ، مردم در جواب گفتند که:

خدا و رسول او داناتر است، پس بجواب این جواب ارشاد فرمود که:

«هر که هستم من مولای او، پس علی مولای او است» .

و این ارشاد بغایت وضوح دلالت دارد بر آنکه مولائیت حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام ثابت است، بمعنای همان اولویت که برای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بنسبت مؤمنین ثابت است زیرا که حضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم باین ارشاد با سداد أولی بودن ذات قدسی صفات خود، و جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بمؤمنین از نفسهایشان بیان کرده.

و بدیهی است که در اینجا دیگر معانی که حضرات اهل سنت، فرارا عن الاعتراف بالحق، تشبث بآن می کنند مصرفی ندارد، و الا کلام بلاغت نظام مهمل و مختل می گردد، که بعقل عاقلی راست نمی آید که اولا دست جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گرفته، از مردم بپرسند که أولی به

ص:243


1- المستدرک للحاکم ج 3 / 533 .

نفسهای شما کیست؟ ، هر گاه ایشان حوالۀ علم آن بخدا و رسول نمایند، از بیان آن اعتراض کنند و مطلبی دیگر آغاز نهند.

پس از این حدیث قطعا و حتما ثابت شد که مراد از (مولی) در فقرۀ

«من کنت مولاه فعلی مولاه» همان معنی است که مراد است از لفظ (أولی) در فقرۀ «أولی» .

و در کمال ظهور و وضوح است که فقرۀ

«أولی بکم من أنفسکم» مأخوذ است از آیۀ قرآنیه، أعنی: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ(1)، چنانچه مخاطب هم اعتراف کرده بآنکه این لفظ پیغمبر که: «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» مأخوذ از آیت قرآنی است-الخ.

و از افادۀ آتیۀ شیخ عبد الحق در «لمعات» هم ظاهر است، و حسب تصریحات و افادات محققین مفسرین عالی درجات، و شراح و الا صفات ثابت شده که آیۀ مذکوره دلالت دارد بر اولویت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در هر شیء از دین و دنیا، و وجوب اتباع و انقیاد آن جناب.

و در اینجا هم بعض عبارات مذکور می شود: شیخ عبد الحق(2)در «لمعات شرح مشکاة» گفته:

[قوله:

فقال بعد ان جمع الصحابة: «أ لستم تعلمون، انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» .

و فی بعض الروایات کرره للمسلمین و هم یجیبون بالتصدیق و الاعتراف،

ص:244


1- الاحزاب : 6 .
2- عبد الحق بن سیف الدین الدهلوی المتوفی سنة ( 1052 ) .

یرید به قوله تعالی: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ الآیة، أی فی الامور کلها، فانه لا یأمرهم و لا یرضی منهم الا بما فیه صلاحهم و نجاحهم بخلاف النفس فلذلک اطلق، فیجب علیهم أن یکون أحب إلیهم من أنفسهم و أمره أنفذ علیهم من أمرها، و شفقتهم علیه أتم من شفقتهم علیها.

روی انه صلی اللّه علیه و سلم أراد غزوة تبوک، فأمر الناس بالخروج، فقال ناس: نستأذن آباءنا و امهاتنا، فنزلت، و قرئ: «و هو أب لهم» ، أی فی الدین فان کل نبی أب لامته من حیث انه أصل فیما به الحیوة الابدیة، و لذلک صار المؤمنون اخوة، کذا فی «تفسیر البیضاوی» و قوله: «انی أولی بکل مؤمن من نفسه» تأکید و تقریر یفید کونه أولی بکل واحد من المؤمنین، کما ان الاول یقیده بالنسبة إلیهم جمیعا].

از این عبارت ظاهر است که مراد از قول جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله:

«أ لستم تعلمون، انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» قول حق تعالی است:

اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ .

و مراد از قول حق تعالی آن است که آن حضرت أولی است در کل امور که آن حضرت حکم نمی کند ایشان را و راضی نمی شود از ایشان، مگر بچیزی که در آن صلاح ایشان و نجاح ایشان باشد بخلاف نفس، و چون مراد اولویت در جمیع امور بود، حق تعالی (أولی) را مطلق فرمود، پس واجب است بر مؤمنین که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله أحب باشد بسوی ایشان از نفسهایشان، و أمر آن حضرت انفذ باشد از أمر نفسهایشان، و شفقت ایشان بر آن حضرت أتم باشد از شفقتشان بر نفسهای خود.

پس بحمد اللّه معلوم شد که مراد از (أولی) در فقرۀ

«من أولی بکم

ص:245

من أنفسکم» أولی در جمیع أمور دنیا و دین، و واجب الاتباع و نافذ الحکم است و هو الاولی بالتصرف، پس بالبداهة ثابت شد که مراد از (مولی) در

«من کنت مولاه فعلی مولاه أولی بالمؤمنین من أنفسهم» در جمیع أمور دنیا و دین، و واجب الاتباع و الانقیاد و نافذ الحکم است.

پس ثابت گردید که جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام أولی بود بمؤمنین از نفسهایشان در جمیع أمور دنیا و دین، و حکم نمی فرمود آن حضرت مؤمنین را و راضی نمی شد از ایشان، مگر بچیزی که در آن صلاح و نجاح ایشان باشد بخلاف نفسهایشان، و واجب است که جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام أحب باشد بسوی مؤمنین از نفسهایشان، و أمر آن حضرت نافذتر باشد از أمر نفسهایشان. . . الی غیر ذلک مما سمعت سابقا من استنباطات آیة اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ علی لسان أکابر أئمة السنیة و أعاظم محققیهم.

و للّه الحمد که این دلیل تنها برای هدایت بحق، و تخلیص و انقاذ از شرک باطل کافی و وافی است، و اگر هیچ دلیلی غیر آن نمی بود، شکی و ریبی در ثبوت امامت و خلافت جناب أمیر المؤمنین و اولویت آن حضرت بتصرف در مؤمنین، مثل اولویت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله عارض نمی شد، چه جا که بحمد اللّه مؤید و مسدد آن، دلائل کثیرۀ متضافره و براهین عدیدۀ متوافره موجود.

و اگر حضرات أهل سنت زمین را به آسمان دوزند، و تا ابد دهر دماغهای خود در اختراع شبهات و تأویلات و توجیهات رکیکه سوزند، حرفی لائق التفات بجواب آن بر زبان نمی توانند آورد، که أبواب خلاص

ص:246

و حیل مناص مسدود، و اگر بالفرض بسبب مزید جسارت و خلاعت بکج مج بیانی حرفی بر زبان آرند، بأدنی عنایت بحمد اللّه و حسن توفیقه باطل و مردود.

و فضائل عالیه و محامد سامیه و مفاخر زاهره و مآثر باهرۀ حاکم بالاتر از آن است که استیفای آن توان کرد، بعض عبارات در اینجا اتماما للحجة و تشییدا للمحجة مذکور می شود.

«مدح حاکم بگفتار ابن خلکان»

قاضی شمس الدین أحمد بن محمد المعروف بابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته:

[أبو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن محمد بن حمدویه بن نعیم بن الحکم الضبی الطهمانی المعروف بالحاکم النیسابوریّ، الحافظ المعروف بابن البیع، امام أهل الحدیث فی عصره، و المؤلف فیه الکتب التی لم یسبق الی مثلها، کان عالما، عارفا، واسع العلم، تفقه علی أبی سهل محمد بن سلیمان الصعلوکی(1) الفقیه الشافعی، و قد تقدم ذکره.

ثم انتقل الی العراق و قرأ علی أبی علی(2) بن أبی هریرة الفقیه. و قد تقدم ذکره أیضا، ثم طلب الحدیث و غلب علیه فاشتهر به، و سمعه من جماعة لا یحصون کثرة، فان معجم شیوخه یقرب من ألفی رجل، حتی روی عمن عاش بعده لسعة روایته و کثرة شیوخه.

ص:247


1- أبو سهل الصعلوکی : محمد بن سلیمان الاصفهانی المتوفی ( 369 ) .
2- أبو علی الحسن بن ابی هریرة الحسین الشافعی المتوفی سنة ( 345 )

و صنف فی علومه ما یبلغ ألفا و خمسمائة جزء، منها: «الصحیحان» ، «و العلل» و «الامالی» ، و «فوائد الشیوخ» ، و «امالی العشیات» و «تراجم الشیوخ» و أما ما تفرد باخراجه فمعرفة الحدیث و «تاریخ علماء نیسابور» ، و «المدخل الی علم الصحیح» ، و «المستدرک علی الصحیحین» و ما تفرد به کل واحد من الامامین و «فضائل الامام الشافعی» .

و له الی الحجاز و العراق رحلتان، و کانت الرحلة الثانیة سنة ستین و ثلاثمائة و ناظر الحفاظ و ذاکر الشیوخ و کتب عنهم أیضا، و باحث الدارقطنی فرضیه، و تقلد القضاء بنیسابور فی سنة تسع و خمسین و ثلاثمائة فی أیام الدولة السامانیة، و وزارة ابی النصر محمد بن عبد الجبار العتبی، و قلد بعد ذلک قضاء جرجان فامتنع، و کان ینفذونه فی الرسائل الی ملوک بنی بویه.

و کانت ولادته فی شهر ربیع الاول سنة احدی و عشرین و ثلاثمائة بنیسابور و توفی بها یوم الثلثاء ثالث صفر سنة خمس و أربعمائة. و قال الخلیلی(1) فی «الارشاد» : توفی سنة ثلاث و أربعمائة.

و سمع الحدیث فی سنة ثلاثین، و أملی بما وراء النهر سنة خمس و خمسین، و بالعراق سنة سبع و ثلاثین، و لازمه الدارقطنی، و سمع منه أبو بکر القفال الشاشی و أنظارهما.

و حمدویه (بفتح الحاء المهملة و سکون المیم و ضم الدال المهملة و سکون الواو و فتح الیاء المثناة من تحتها و بعدها هاء ساکنة) و البیع (بفتح الباء الموحدة و کسر الیاء المثناة من تحتها و تشدیدها و بعدها عین مهملة) و انما عرف بالحاکم لتقلده القضاء](2).

ص:248


1- الخلیلی : أبو یعلی خلیل بن عبد اللَّه القزوینی المتوفی ( 446 ) .
2- وفیات الأعیان ج 4 / 280 - 281 .

از این عبارت ظاهر است که حاکم امام اهل حدیث در عصر خود است، و تصنیف کرده در حدیث کتابها را که مسبوق نشده بسوی آن، یعنی علمای متقدمین هم مثل این کتب تصنیف نکرده اند.

و او عالم عارف واسع العلم بود و مشایخ او قریب دو هزار بودند، و تصنیفات او به هزار رسیده، و بمناظرۀ حفاظ و مذاکرۀ شیوخ پرداخته و دارقطنی را مباحثه نموده، پس دارقطنی او را پسندید، الی غیر ذلک.

«مدح حاکم بگفتار شیخ عبد الحق»

و شیخ عبد الحق در «رجال مشکاة» گفته:

[الحاکم هو أبو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن محمد بن حمدون بن نعیم ابن الحکم الحاکم الضبی النیسابوریّ المعروف بابن البیع من أهل الفضل و العلم و المعرفة فی العلوم المتنوعة.

کان فرید عصره و وحید وقته، خاصة فی علوم الحدیث، و له فیها المصنفات الکبیرة و الغریبة العجیبة، قدم بغداد شبیبته و کتب بها عن ابی عمرو(1) بن السماک، و أحمد بن سلیمان النجاد(2) ، و أبی سهل بن زیاد(3) ، و دعلج بن أحمد(4) و غیرهم.

ص:249


1- أبو عمرو بن السماک : عثمان بن أحمد البغدادی المتوفی ( 344 ) .
2- أحمد بن سلیمان أبو بکر النجاد الحنبلی المتوفی ( 348 ) .
3- أبو سهل أحمد بن محمد بن عبد اللَّه بن زیاد القطان المتوفی ( 350 )
4- دعلج بن احمد أبو محمد السجزی المتوفی سنة ( 351 ) .

ثم وردها و قد غلب شیبة، فحدث بها عن ابی العباس(1) الاصم، و ابی علی(2) الحافظ، و محمد بن صالح بن هانی و غیرهم.

و روی عنه الدارقطنی، و محمد بن الفوارس(3). و کان ثقة، ولد سنة احدی و عشرین و ثلاثمائة. و أول سماعه سنة ثلاثین و ثلاثمائة. و مات بنیسابور سنة خمس و أربعمائة رحمة اللّه علیه](4).

مدح حاکم بروایت فخر رازی

و فخر رازی در رسالۀ «فضائل شافعی» گفته:

[و أما المتأخرون من المحدثین، فاکثرهم علما و اقواهم قوة و أشدهم تحقیقا فی علم الحدیث هؤلاء: و هم أبو الحسن الدارقطنی، و الحاکم أبو عبد اللّه الحافظ، و الشیخ أبو نعیم الاصفهانی، و الحافظ أبو بکر البیهقی، و الامام أبو بکر محمد بن عبد اللّه بن محمد بن زکریا الجوزقی(5) صاحب کتاب «المتفق» ، و الامام الخطیب(6) صاحب «تاریخ بغداد» ، و الامام أبو سلیمان الخطابی الذی کان بحرا فی علم الحدیث و اللغة.

و قیل فی وصفه جعل الحدیث لابی سلیمان، کما جعل الحدید لابی سلیمان،

ص:250


1- أبو العباس الاصم : محمد بن یعقوب النیسابوریّ المتوفی ( 346 ) .
2- أبو علی الحافظ : الحسین بن علی النیسابوریّ المتوفی ( 349 ) .
3- أبو الفتح بن ابی الفوارس : محمد بن أحمد البغدادی المتوفی ( 412 ) .
4- وفیات الأعیان ج 4 / 280 - 281 .
5- أبو بکر الجوزقی محمد بن عبد اللَّه الحافظ المتوفی ( 388 ) .
6- الخطیب البغدادی : احمد بن علی بن ثابت المتوفی ( 463 ) .

یعنون داود النبی صلی اللّه علیه و سلم، حیث قال تعالی: وَ أَلَنّا لَهُ اَلْحَدِیدَ(1).

فهؤلاء العلماء صدور هذا العلم بعد الشیخین، و هم باسرهم متفقون علی تعظیم الشافعی، و المبالغة فی الثناء علیه، و لکل واحد منهم تصنیف مفرد فی مناقبه و فضائله و مآثره، و کل ما ذکرناه یدل علی ان علماء الحدیث قدیما و حدیثا کانوا معظمین للشافعی، معترفین بتقدمه و تفرده].

از این عبارت ظاهر است که حاکم از جمله کسانی است که ایشان اکثر متأخرین محدثینند از روی علم، و اقوی اند در قوت، و أشد ایشانند از روی تحقیق در علم حدیث، اینها صدور علم حدیثند بعد شیخین.

و فخر رازی بتعظیم ایشان شافعی را احتجاج و استدلال می نماید و افتخار بر آن دارد.

مدح حاکم بگفتار اسنوی

و عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی در «طبقات شافعیه» گفته:

[و بعد فان الشافعی رضی اللّه عنه و أرضاه و نفعنا به و بسائر أئمة المسلمین أجمعین، قد حصل فی أصحابه من السعادة امور لم تتفق فی أصحاب غیره، منها انهم المقدمون فی المساجد الثلاثة الشریفة شرفه اللّه تعالی.

و منها ان الکلمة لهم فی الاقالیم الفاضلة المشار إلیها و غالب أقالیم الکبار العامرة المتوسطة فی الدنیا المتأصلة فی الاسلام و شعار الاسلام بها ظاهر منتظم، کالحجاز، و الیمن، و المصر، و الشام، و العراقین، و خراسان، و دیار بکر، و اقلیم الروم.

ص:251


1- السبأ : 10 .

و منها ازدیاد علمائهم فی کل عصر الی زماننا بالنسبة الی غیرهم، و سببه ما أشرنا إلیه من ظهورهم علی غیرهم فی الاقالیم السابق وصفها.

و منها ان کبار أئمة الحدیث من جملة أصحاب الآخذین عنه، أو عن أتباعه، کالامام أحمد، و الترمذی، و النسائی، و ابن ماجة، و ابن المنذر(1)، و ابن حبان(2)، و ابن خزیمة(3)، و البیهقی، و الحاکم، و الخطابی، و الخطیب، و ابی نعیم، و غیرهم الی زماننا هذا](4).

از این عبارت ظاهر است که حاکم از کبار ائمۀ حدیث است که بسبب أخذ ایشان از اتباع شافعی، اسنوی افتخار می کند و مزیت أصحاب شافعی در سعادت ثابت می نماید.

مدح حاکم بروایت نووی

و نووی(5) در «منهاج شرح صحیح مسلم» گفته:

[ذکر مسلم رحمه اللّه تعالی فی أولی مقدمة صحیحه، انه یقسم الاحادیث ثلاثة أقسام:

الاول: ما رواه الحفاظ المتقنون.

ص:252


1- ابن المنذر : محمد بن ابراهیم بن المنذر النیشابوری المتوفی ( 309 ) / 310 .
2- ابن حبان : أبو حاتم محمد بن حبان البستی المتوفی ( 354 ) .
3- ابن خزیمة : محمد بن اسحاق الحافظ النیسابوریّ المتوفی ( 311 ) .
4- طبقات الاسنوی ج 1 / 3 .
5- النووی : یحیی بن شرف الشافعی المتوفی سنة ( 676 ) .

و الثانی: ما رواه المستورون المتوسطون فی الحفظ و الاتقان.

و الثالث: ما رواه الضعفاء و المترکون.

و انه إذا فرغ من القسم الاول، اتبعه الثانی.

و أما الثالث: فلا یعرج علیه، فاختلف العلماء فی مراده بهذا التقسیم، فقال:

الامامان الحافظان أبو عبد اللّه الحاکم، و صاحبه أبو بکر البیهقی رحمه اللّه. ان المنیة اخترمت مسلما رحمه اللّه قبل اخراج القسم الثانی، و انه انما ذکر القسم الاول. قال القاضی(1) عیاض: و هذا مما قبله الشیوخ و الناس من الحاکم أبی عبد اللّه و تابعوه علیه](2).

از این عبارت ظاهر است که حاکم امام حافظ است و مقدم بر بیهقی، و حسب افادۀ قاضی عیاض شیوخ و مردم او را در باب «صحیح مسلم» قبول کرده اند و متابعت او نموده.

پس حاکم حسب افادۀ قاضی عیاض متبوع شیوخ و ناس، و مقتدای مقبول القول باشد.

مدح حاکم بگفتار ابن اثیر

و نیز ابن اثیر(3) در «جامع الاصول» بعد ذکر شرط «صحیحین» گفته:

[و هذا الشرط الذی ذکرناه قد ذکره الحاکم أبو عبد اللّه النیسابوریّ، و قد قال غیره ان هذا الشرط غیر مطرد فی کتابی «البخاری» و «مسلم» ، فانهما قد

ص:253


1- القاضی عیاض : بن عمرو بن موسی المغربی المتوفی سنة ( 544 )
2- شرح صحیح مسلم للنووی ج 1 / 23 .
3- ابن الاثیر : مبارک بن محمد الجزری الشافعی المتوفی ( 606 ) .

اخرجا فیهما أحادیث علی غیر هذا الشرط، و الظن بالحاکم غیر هذا، فانه کان عالما بهذا الفن خبیرا بغوامضه، عارفا بأسراره، و ما قال هذا القول و ما حکم علی الکتابین بهذا الحکم الا بعد التفتیش و الاختبار و التیقن لما حکم به علیهما](1) از این عبارت ظاهر است که حکم حاکم در باب تحقق شرط بخاری و مسلم در مرویاتشان مقبول است، و نفی آن که از غیر حاکم صادر شده مردود، و حاکم عالم بود باین فن، و خبیر بود بغوامض آن، و عارف بأسرار آن، و نگفته است این قول را و حکم نکرده بر صحیحین باین حکم مگر بعد تفتیش و اختبار و تیقن بآنچه حکم کرده است بآن بر صحیحین.

پس ما هم در باب حکم حاکم بصحت این حدیث شریف که در «مستدرک» ذکر کرده، خواهیم گفت که این حکم او مقبول است، فانه کان عالما بهذا الفن، خبیرا بغوامضه، عارفا بأسراره، و ما قال هذا القول و ما حکم علی هذا الحدیث بهذا الحکم، أعنی الصحة، الا بعد التفتیش و الاختبار و التیقن لما حکم به علیه و للّه الحمد علی ذلک.

دلیل دوازدهم از أدلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

از أدلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت دلیل دوازدهم: آنکه سابقا دانستی که بخاری در «صحیح» خود روایت کرده:

[حدثنی ابراهیم بن المنذر، قال: نا محمد بن فلیح، قال: حدثنا أبی عن

ص:254


1- جامع الاصول ج 1 / 92 .

هلال بن علی عن عبد الرحمن بن أبی عمرة، عن أبی هریرة، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: «ما من مؤمن، الا و أنا أولی الناس به فی الدنیا و الآخرة، اقرءوا ان شئتم: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فأیما مسلم ترک مالا، فلیرثه عصبته من کانوا، فان ترک دینا، أو ضیاعا، فلیأتنی و أنا مولاه»](1).

و دانستی که مسلم هم این حدیث را روایت کرده، و نیز از عبارت «در منثور» دانستی که ابن جریر و ابن أبی حاتم و ابن مردویه آن را روایت کرده، و سیاق این روایت مماثل است با سیاق حدیث غدیر، و چون سیاق این روایت و سیاق حدیث غدیر متماثل است، لازم آید که مراد از (مولی) در حدیث غدیر نیز همان معنی باشد که مراد است در این حدیث.

و تماثل سیاق هر دو حدیث پر ظاهر است که در این حدیث جناب رسالت مآب، أولا اولویت خود بمؤمنین از نفسهایشان بیان فرموده، و بعد آن اثبات مولائیت خود فرموده، و همچنان در حدیث غدیر اولا اثبات بودن أولی بمؤمنین از نفسهایشان بیان فرموده و بعد آن ذکر مولائیت خود فرموده، پس بهر دلیلی که شراح حدیث سنیه (مولی) را در حدیث بخاری بر ولی امر کرده اند، بهمان دلیل ما هم (مولی) را در حدیث غدیر بر همین معنی حمل خواهیم کرد.

و سابقا دانستی که قسطلانی در «ارشاد الساری» در تفسیر

«و أنا مولاه» که در حدیث بخاری وارد است گفته: [أی ولی المیت أتولی عنه اموره].

ص:255


1- صحیح البخاری ج 6 / 145 تفسیر سورة الاحزاب .

از این عبارت ظاهر است که مراد از (مولی) در این حدیث (ولی میت) است که متولی امور او می شود.

و از عبارت کرمانی هم ظاهر است که (مولی) را بر (قائم بمصالح الامة حیا و میتا) ، و ولی امرشان فی الحالین حمل نموده.

و نووی هم (مولی) را بر (قائم بمصالح مردم در حال حیات و ممات و ولیشان در حالین حمل کرده.

دلیل سیزدهم از ادلۀ دلیل حدیث غدیر بر امامت

از ادلۀ دلیل حدیث غدیر بر امامت

دلیل سیزدهم: آنکه ابن کثیر در «تاریخ» گفته:

[قال عبد الرزاق: انا معمر(1)، عن علی(2) بن زید بن جدعان، عن عدی(3) بن ثابت، عن البراء بن عازب، قال: نزلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عند غدیر خم، فبعث منادیا ینادی، فلما اجتمعنا قال: «أ لست أولی بکم من آبائکم؟» قلنا: بلی یا رسول اللّه، قال: «أ لست؟ أ لست؟» ، قلنا: بلی یا رسول اللّه، قال: «من کنت مولاه فان علیا بعدی مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه» .

فقال عمر بن الخطاب: هنیئا لک یا بن أبی طالب، أصبحت الیوم ولی کل مؤمن](4).

ص:256


1- معمر : بن راشد ابو عروة الحافظ البصری المتوفی سنة ( 153 ) .
2- علی بن زید بن جدعان المحدث البصری المتوفی سنة ( 129 ) .
3- عدی بن ثابت التابعی الکوفی المتوفی سنة ( 116 ) .
4- البدایة و النهایة ج 7 / 349

از این روایت ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله مولائیت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را مقید فرموده بلفظ (بعدی) ، پس اگر مراد از (مولی) محب یا محبوب می بود، و غرض از آن اثبات وجوب موالات و محبت، حسب افادۀ ابن تیمیه، احتیاج بلفظ (بعدی) می افتاد، چنانچه در «منهاج السنة» گفته:

[فقول القائل:

«علی ولی کل مؤمن بعدی» کلام یمتنع نسبته الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فانه ان أراد الموالاة، لم یحتج أن یقول: «بعدی» ، و ان أراد الامارة کان ینبغی أن یقال: «وال علی کل مؤمن(1)»].

از این عبارت ظاهر است که اگر مراد از (ولی) اثبات موالاة باشد، احتیاج در آن بلفظ (بعدی) نیست، و غرض ابن تیمیه آن است که لفظ (بعدی) بر این تقدیر لغو و زائد محض خواهد بود، که شأن نبوت از تکلم بآن مرتفع است، و اگر این معنی مراد ابن تیمیه نباشد، امتناع نسبت

«علی ولی کل مؤمن بعدی» بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله ثابت نخواهد شد.

پس واضح شد که ذکر لفظ (بعدی) در صورت ارادۀ موالاة از لفظ (ولی) ممتنع است، و ولی و مولی بمعنی واحد است، پس ثابت شد حتما و قطعا که مراد از (مولی) در روایت عبد الرزاق اثبات موالات نیست، و الا لفظ (بعدی) لغو و زائد باشد، نسبت آن بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ممتنع گردد. پس بالبداهة ثابت شد که مراد از (مولی) اثبات امارت و ولایت تصرف است، که در این صورت لفظ (بعدی) صحیح می شود.

ص:257


1- منهاج السنة ج 4 / 104 .
دلیل چهاردهم از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

دلیل چهاردهم: آنکه سابقا دانستی که ابن حجر مکی در «صواعق» بجواب حدیث غدیر گفته:

[سلمنا انه أولی، لکن لا نسلم أن المراد انه أولی بالامامة، بل بالاتباع و القرب منه، فهو کقوله تعالی: إِنَّ أَوْلَی اَلنّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ(1) و لا قاطع، بل و لا ظاهر علی نفی هذا الاحتمال، بل هو الواقع، إذ هو الذی فهمه أبو بکر و عمر، و ناهیک بهما من الحدیث، فانهما لما سمعاه قالا له: أمسیت یا ابن أبی طالب مولی کل مؤمن و مؤمنة.

أخرجه الدارقطنی، و أخرج أیضا أنه قیل لعمر: انک تصنع بعلی شیئا لا تصنعه بأحد من أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم؟ ! ، فقال: انه مولای](2).

از این عبارت در کمال لمعان است که معنای صحیح واقعی حدیث آن است که (أولی) را بر أولی بالاتباع و القرب حمل کنند، و همین معنی را شیخین فهمیدند، و هر گاه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام أولی بالاتباع باشد، آن حضرت امام باشد، و امامت و خلافت شیخین با وجود آن جناب بباد فنا می رسد، چه بدیهی است که أولی بالاتباع امام است، نه کسی که از جملۀ رعایا باشد.

ص:258


1- آل عمران : 68 .
2- الصواعق المحرقة : 26 .
دلیل پانزدهم از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

از أدلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

دلیل پانزدهم: آنکه مسلم بن الحجاج در «صحیح» خود بعد ذکر حدیث: «نهی از گفتن مالک مملوک را: ربی» می گوید:

[و حدثنا أبو بکر بن أبی شیبة، و أبو کریب، قالا: نا ابو معاویة. ح و قال ثنا أبو سعید الاشج، قال: نا وکیع، کلاهما عن الاعمش بهذا الاسناد، و فی حدیثهما: و لا یقل العبد لسیده: مولای، و زاد فی حدیث ابو معاویة: فان مولاکم اللّه](1).

و مولوی محمد اسماعیل در منصب امامت گفته:

[و قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «لا یقولن أحدکم: عبدی، و أمتی، کلکم عبید اللّه، و کل نسائکم إماء اللّه، و لکن لیقل: سیدی» .

و فی روایة: «لا یقل العبد لسیده: مولای، فان مولاکم اللّه].

از این روایت ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله از گفتن عبد مالک خود را مولای، منع فرموده، و حصر مولائیت در حق تعالی نموده، پس معلوم شد که متبادر از (مولی) معنایی است ورای محب و ناصر و محبوب، که اگر ارادۀ این معانی جائز می شد، وجهی نبود برای منع از اطلاق (مولی) بر مالک.

و چون جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در حدیث غدیر اطلاق (مولی) بر خود و بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده، معلوم شد که مراد آن جناب از آن

ص:259


1- صحیح مسلم ج 2 / 197 باب الفاظ من الأدب .

محب و ناصر و محبوب نیست، بلکه مراد از آن همان معنی است، که اثبات آن برای دیگر مردم جائز نیست، أعنی اولویت بتصرف، و ظاهر است که اولویت بتصرف أولا برای حق تعالی ثابت است، و بعد آن برای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله، و بعد آن برای قائم مقام آن جناب.

دلیل شانزدهم از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت:قول حضرت فاطمه: (أ نسیتم قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یوم غدیر خم

از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت:قول حضرت فاطمه: (أ نسیتم قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یوم غدیر خم دلیل شانزدهم: آنکه سابقا دانستی که شمس الدین محمد جزری در «اسنی المطالب» گفته:

[و ألطف طریق وقع لهذا الحدیث و أغربه ما حدثنا به شیخنا خاتمة الحفاظ أبو بکر محمد بن عبد اللّه ابن المحب المقدسی مشافهة، أخبرتنا الشیخة أم محمد زینب ابنة أحمد بن عبد الرحیم المقدسیة، عن أبی المظفر محمد بن فتیان بن المثنی(1)، أخبرنا أبو موسی محمد بن أبی بکر الحافظ، أخبرنا ابن عمة والدی القاضی أبو القاسم عبد الواحد بن محمد بن عبد الواحد المدنی بقراءتی علیه، أخبرنا ظفر بن داعی العلوی بأستراباد، اخبرنا والدی، و أبو أحمد بن مطرف المطرفی، قالا:

حدثنا أبو سعد الادریسی إجازة فیما أخرجه فی «تاریخ استراباد» ، حدثنی

ص:260


1- فی المصدر المطبوع : المسینی .

محمد بن محمد بن الحسن أبو العباس الرشیدی من ولد هارون الرشید بسمرقند و ما کتبناه الا عنه، حدثنا أبو الحسن محمد بن جعفر الحلوانی، حدثنا علی بن محمد بن جعفر الاهوازی مولی الرشید، حدثنا بکر بن أحمد القصری، حدثتنا فاطمة بنت علی بن موسی الرضا، حدثتنی فاطمة، و زینب، و أم کلثوم بنات موسی بن جعفر، قلن:

حدثتنا فاطمة بنت جعفر بن محمد الصادق، حدثتنی فاطمة بنت محمد بن علی، حدثتنی فاطمة بنت علی بن الحسین، حدثتنی فاطمة و سکینة ابنتا الحسین ابن علی، عن أم کلثوم بنت فاطمة بنت النبی علیه السّلام، عن فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و رضی عنها قالت: «أ نسیتم قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم: من کنت مولاه فعلی مولاه، و قوله صلی اللّه علیه و سلم:

أنت منی بمنزلة هارون من موسی؟ !» هکذا أخرجه الحافظ الکبیر أبو موسی المدینی فی کتابه «المسلسل بالاسماء» و قال: هذا الحدیث مسلسل من وجه، و هو أن کل واحدة من الفواطم، تروی عن عمة لها، فهو روایة خمس بنات أخ، کل واحدة منهن عن عمتها](1).

از این روایت ظاهر است که حضرت فاطمة علیها السّلام بمردم ارشاد فرموده که: «آیا فراموش کردید قول رسول خدا صلی اللّه علیه و آله را روز غدیر:

من کنت مولاه، فعلی مولاه ، و قول آن حضرت را:

أنت منی بمنزلة هارون من موسی؟ ! » .

و ظاهر است که این ارشاد آن حضرت دلالت صریحه دارد بر آنکه از صحابه عمل بر مقتضای حدیث غدیر و حدیث منزلت واقع نشده، پس اگر حدیث غدیر و حدیث منزلت دلیل امامت و خلافت آن جناب است

ص:261


1- اسنی المطالب ص .

فذلک المطلوب، و اگر بالفرض دلیل امامت نیست، و بر محض وجوب محبت دلالت دارد، پس قول حضرت فاطمه: «أ نسیتم» که مفید ترک عمل بر مقتضای این حدیث است، دلالت خواهد کرد بر آنکه صحابه، بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله ترک محبت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله نمودند.

و ظاهر است که ترک صحابه محبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را در حیات حضرت فاطمه علیها السّلام بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله متصور نمی شود مگر بر تقدیری که امامت و خلافت حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد، و صحابه بسبب صرف امامت از آن جناب، تارک محبت و مودت آن جناب باشند.

چه پر ظاهر است که اگر امامت حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نباشد، و استخلاف أبی بکر، که از صحابه واقع شده، عین حق و صواب باشد چنانچه مزعوم سنیه است، بنابر این هرگز ترک مودت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از صحابه در این وقت واقع نشده، پس این روایت بهر تقدیر مثبت امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است، خواه (مولی) را در حدیث غدیر مثبت امامت دانند و خواه آن را بر ایجاب محبت حمل کنند.

دلیل هفدهم از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

دلیل هفدهم: آنکه ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی در «خصائص» گفته:

ص:262

[أنبأنا زکریا بن یحیی(1)، ثنا یعقوب بن جعفر بن کثیر، عن مهاجر بن مسمار(2)، قال: أخبرتنی عائشة(3) بنت سعد، عن سعد(4)، قالت: قال: کنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بطریق مکة و هو متوجه إلیها، فلما بلغ غدیر خم وقف الناس، ثم رد من مضی و لحقه من تخلف، فلما اجتمع الناس إلیه، قال:

«أیها الناس، هل بلغت؟» ، قالوا: نعم، قال: «اللهم» ثلاث مرات یقولها.

ثم قال: «یا أیها الناس، من ولیکم؟» ، قالوا: اللّه و رسوله أعلم، (ثلاثا) ثم أخذ بید علی، فقال: «من کان اللّه ولیه فهذا ولیه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»(5)].

این روایت بعنایت الهی نص قاطع و برهان ساطع است بر آنکه مراد از (ولی) در قول آن جناب:

«من کنت ولیه فهذا ولیه» ولی أمر و متصرف فی الامر است، زیرا که از آن واضح است که صحابه بجواب استفسار جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله که: «کیست ولی شما؟» ولی خود بیان نکردند و حواله علم آن بخدا و رسول نمودند.

و ظاهر است که اگر مراد از (ولی) محب، یا ناصر، یا محبوب می بود تحقق این معانی در میان مؤمنین ظاهر بود که مؤمنین بعض ایشان ناصر

ص:263


1- زکریا بن یحیی بن ایاس الحافظ السجستانی المعروف بخیاط السنة توفی سنة ( 287 ) / 289 .
2- مهاجر بن مسمار : مولی سعد بن أبی وقاص المدنی ، له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 8 / 261 .
3- عائشة بنت سعد بن أبی وقاص المدنیة توفیت سنة ( 117 ) .
4- هو سعد بن أبی وقاص مالک بن اهیب المتوفی ( 55 ) تقدم ذکره .
5- الخصائص للنسائی : 101 .

و محب و محبوب بعض می باشند، پس می بایستی که صحابۀ حاضرین حجة الوداع، که در ایشان أکابر و اعاظم صحابۀ عارفین بمعانی قرآن و حدیث حاضر بودند، بیان آن می کردند و عجز خود از معرفت آن ظاهر نمی نمودند.

آری چون عامۀ صحابه تا این وقت ولی امر خود را بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نمی دانستند، لهذا بجواب استفسار جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله سه بار گفتند که: اللّه و رسول او داناترند، یعنی اوشان نیک می دانند که ولی امر ما کیست، پس بعد این استفسار و ظهور عجز از صحابه کبار، سرور مختار صلی اللّه علیه و آله بیان فرمود که: «کسی که بود اللّه ولی او، پس این ولی او است، یعنی علی بن أبی طالب» .

و این ارشاد دلالت صریحه دارد بر آنکه مراد از این قول اثبات ولایت تصرف برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است، و معنایش آن است که کسی که اللّه تعالی ولی امر اوست، پس علی بن ابی طالب ولی امر او است. و هذه الروایة مثل الروایة السابقة من «مستدرک الحاکم» .

دلیل هجدهم از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

دلیل هیجدهم: آنکه در «کنز العمال» ملا علی متقی(1) مذکور است:

[عن جریر البجلی، قال: شهدنا الموسم فی حجة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و هی حجة الوداع، فبلغنا مکانا یقال له: غدیر خم، فنادی الصلوة

ص:264


1- المتقی الهندی : الملا علی بن حسام الدین المتوفی سنة ( 975 ) .

جامعة، فاجتمع المهاجرون و الانصار، فقام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم وسطنا قال: «یا أیها الناس، بم تشهدون؟» ، قالوا: نشهد أن لا اله الا اللّه، قال: «ثم مه؟» ، قالوا: و ان محمدا عبده و رسوله، قال: «فمن ولیکم؟» ، قالوا: اللّه و رسوله مولانا.

ثم ضرب بیده الی عضد علی، فاقامه، فنزع عضده، فأخذ بذراعیه، فقال:

«من یکن اللّه و رسوله مولاه، فان هذا مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه اللهم من أحبه من الناس، فکن له حبیبا، و من أبغضه فکن له مبغضا، اللهم انی لا أجد أحدا استودعه فی الارض بعد العبدین الصالحین، فاقض فیه بالحسنی» طب(1)].

و ابراهیم وصابی در کتاب «الاکتفاء» آورده:

[عن جریر بن عبد اللّه البجلی رضی اللّه عنه، قال: شهدنا الموسم فی حجة مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و هی حجة الوداع، فبلغنا مکانا یقال له:

غدیر خم، و نادی: الصلوة جماعة، فاجتمعنا: المهاجرین و الانصار، فقام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم وسطنا، فقال: «یا أیها الناس، بم تشهدون؟» ، قالوا:

نشهد أن لا اله الا اللّه، قال: «ثم مه؟» قالوا: و ان محمدا عبده و رسوله، قال:

«فمن ولیکم؟» ، قالوا: اللّه و رسوله مولانا.

قال: ثم ضرب علی عضد علی، فأقامه، فنزع عضده، فأخذ بذراعیه، فقال:

«من یکن اللّه و رسوله مولاه فان هذا مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه اللهم من أحبه فی الناس فکن له حبیبا، و من أبغضه فکن له مبغضا، اللهم انی لا أجد أحدا استودعه فی الارض بعد العبدین الصالحین غیرک، فاقض فیه بالحسنی»

ص:265


1- کنز العمال ج 15 / 12 .

أخرجه الطبرانی فی «الکبیر»(1)»].

و دلالت این روایت بر مطلوب بچند وجه است:

اول: آنکه از قول صحابه بجواب استفسار جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ظاهر است که متبادر از لفظ (ولی) ولی أمر است که اینها لفظ (ولی) را در قول حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله:

«فمن ولیکم» بر ولی امر حمل کرده، بجواب آن حضرت حصر مولائیت در خدا و رسول کردند، پس بنابر این ارادۀ(ولی امر) از لفظ (ولی) که در احادیث کثیره بحق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وارد شده، واجب باشد، بعین ما حمل الصحابة لفظ (الولی) فی

قول النبی صلی اللّه علیه و آله: «فمن ولیکم؟» علی المتصرف فی الامور، و هذا فی کمال الوضوح و الظهور، وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللّهُ لَهُ نُوراً، فَما لَهُ مِنْ نُورٍ .

دوم: آنکه از این حدیث ظاهر است که مولائیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بهمان معنی است که برای خدا و رسول ثابت است، چه أولا آن حضرت اعتراف مردم به این معنی که مولای ایشان خدا و رسولند گرفت، و باز ارشاد نمود که هر که خدا و رسول مولای او هستند، پس این یعنی علی علیه السّلام مولای او هست، و این صریح است در آنکه مراد از مولائیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام همان معنی است که برای خدا و رسول ثابت است، و از حصر صحابه مولائیت را در خدا و رسول، ظاهر است که مراد از آن محب و ناصر و محبوب نیست، که این امور منحصر در

ص:266


1- توجد روایة جریر فی غیر واحد من المصادر ، منها مجمع الزوائد للحافظ الهیثمی ج 9 / 106 عن المعجم الکبیر للطبرانی ، و البدایة و النهایة ج 7 / 349 .

خدا و رسول نیست، بلکه مراد از قولشان: (للّه و رسوله مولانا) ، اثبات ولایت تصرف برای خدا و رسول، و حصر آن در ایشان است.

و نیز از جواب صحابه ظاهر است که (مولی و ولی) بمعنی واحد است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله سؤال از ولیشان کرده، و ایشان بیان کردند که خدا و رسول مولایشان است.

پس معلوم شد که نزد صحابۀ حاضرین حجة الوداع (مولی) بمعنی ولی أمر است، فوا عجباه که شاه ولی اللّه کما سبق بمزید انصاف و تحقیق انکار آن آغاز نهاده اند و از رد صریح بر حضرات صحابه هم باکی نبرداشته.

سوم: آنکه آخر این روایت دلالت دارد بر آنکه شیخین مسند آوای خلافت باستحقاق نشدند، زیرا که در آن مذکور است که جناب رسالت مآب بخطاب رب الارباب عرض نمود که بار إلها بدرستی که نمی یابم أحدی را که سپرده کنم او را در زمین بعد هر دو بندۀ صالح. و این فقره دلالت واضحه دارد بر اینکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را به شیخین سپرده نکرد و زیر حکومت ایشان نساخته، و ایشان را لائق استیداع ندانسته، حال آنکه بدیهی است که اگر خلیفه ابو بکر می بود و آن حضرت او را لائق این مرتبه می دانست، سلب قابلیت استیداع از او نمی کرد، چه کسی را تابع کسی کردن عین استیداع است، و از خلیفه و امام کدام کس أحق است به اینکه مستخلف امور مهمۀ خود را و اعزۀ خود را سپرد او فرماید، و وصیت دربارۀ ایشان به او نماید، و هر گاه ابو بکر خلیفۀ بر حق نباشد، بلا شبهه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خلیفۀ بلا فصل باشد، و احتمال ارادۀ شیخین از «عبدین صالحین» صالح ذکر

ص:267

نیست، چه بنا بر این استیداع جناب امیر المؤمنین علیه السّلام به شیخین لازم می آید و هو من البطلان بحیث لا یخفی علی أولی الاذهان، چه اگر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را به شیخین می سپرد، آن حضرت از بیعت اول تخلف نمی کرد، و نوبت بتهدید و جبر و قسر نمی رسید، کما سیشرح فیما بعد انشاء اللّه تعالی.

دلیل نوزدهم از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

دلیل نوزدهم: آنکه ابن حجر مکی در «صواعق محرقه» گفته: [علی أن کون المولی بمعنی الامام لم یعهد لغة و لا شرعا، أما الثانی: فواضح و أما الاول: فلان أحدا من أئمة العربیة لم یذکران مفعلا یأتی بمعنی أفعل و قوله تعالی: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(1) ، أی مقرکم، أو ناصرتکم مبالغة فی نفی النصرة، کقولهم: الجوع زاد من لا زاد له.

و أیضا فالاستعمال یمنع من ان مفعلا بمعنی أفعل، إذ یقال: هو أولی من کذا دون مولی من کذا، و أولی الرجلین دون مولاهما، و حینئذ فانما جعلنا من معانیه المتصرف فی الامور نظرا للروایة الاتیة

«من کنت ولیه» ].(2) از این عبارت واضح است که ابن حجر

حدیث «من کنت ولیه» را بر معنای متصرف فی الامور حمل می کند. پس مراد از (ولی) در حدیث

ص:268


1- الحدید : 15 .
2- الصواعق المحرقة : 25 .

«من کنت ولیه، فعلی ولیه» که بطرق متعدده مروی است، کما علمت سابقا حسب افادۀ صریحۀ ابن حجر متصرف فی الامور خواهد بود و هر گاه (ولی) در حدیث

«من کنت ولیه» محمول بر متصرف فی الامور شد، (مولی) هم در حدیث

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» محمول بر متصرف فی الامر خواهد بود، لان الحدیث یفسر بعضه بعضا.

پس بحمد اللّه و حسن توفیقه امر حق بلا کلفت و مؤنت احتجاج و استدلال حسب اعتراف ابن حجر با کمال بکمال وضوح و ظهور رسید، فَلِلّهِ اَلْحُجَّةُ اَلْبالِغَةُ .

و ظاهر است که مجرد ثبوت ارادۀ معنی متصرف فی الامور از حدیث

«من کنت ولیه» که ابن حجر اعتراف صحیح بنص صریح، بحیث لا یحتمل التأویل و التوجیه بآن نموده، برای ثبوت مطلوب اهل حقّ کافی و وافی است.

و بحمد اللّه مزید ثبوت این حدیث شریف از کلام ابن حجر ظاهر است که او بسبب محض این حدیث شریف از معانی مولی متصرف فی الامور گردانیده، با وصف آنکه نزد او این معنی از لغت ثابت نیست، و علاوه بر این در ما سبق دانستی که این حدیث را اکابر اساطین اعلام و أجلۀ محققین فخام روایت کرده اند، و نیز ظاهر است که ابن حجر استدلال می کند بآنکه (ولی) در حدیث

«من کنت ولیه» بمعنی متصرف فی الامور است بر آنکه متصرف فی الامور از معانی (مولی) است، پس از این استدلال صراحة ظاهر شد که

حدیث «من کنت مولاه» و حدیث

«من کنت ولیه» یک حکم دارد، پس بر هر معنی که لفظ (ولی) محمول خواهد شد بر همان معنی لفظ (مولی) محمول خواهد بود، و چون (ولی)

ص:269

در

حدیث «من کنت ولیه» بمعنی متصرف فی الامور است، (مولی) هم در حدیث «من کنت مولاه» بمعنی متصرف فی الامور است.

نهایت حیرت و عجب است که ابن حجر با وصف اعتراف به امر حق، چگونه در صدد ابطال و نقض و رد آن برآمده و از تناقض و تهافت صریح نیندیشیده! ؟ .

دلیل بیستم از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

دلیل بیستم: آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله قبل ارشاد:

«فمن کنت مولاه فعلی مولاه» ذکر مولائیت حق تعالی، و ذکر مولائیت خود متصلا بآن فرموده.

ابن حجر در «صواعق محرقه» گفته:

فالغرض من التنصیص علی موالاته اجتناب بغضه، لان التنصیص علیه أوفی بمزید شرفه و صدره بألست أولی بکم من أنفسهم، ثلاثا لیکون أبعث علی قبولهم، و کذا بالدعاء له لاجل ذلک أیضا، و یرشد لما ذکرناه حثه صلی اللّه علیه و سلم فی هذه الخطبة علی أهل بیته عموما و علی علی خصوصا، و یرشد إلیه أیضا ما ابتدأ به هذا الحدیث.

و لفظه عند الطبرانی و غیره بسند صحیح

انه صلی اللّه علیه و سلم خطب بغدیر خم تحت شجرات، فقال: «انه قد نبأنی اللطیف الخبیر انه لم یعمر نبی إلا نصف عمر الذی یلیه من قبله، و انی لاظن ان یوشک أن أدعی فأجیب، و انی مسئول

ص:270

و انکم مسئولون، فما ذا أنتم قائلون؟» ، قالوا: نشهد انک قد بلغت و جهدت و نصحت، فجزاک اللّه خیرا، فقال: «أ لیس تشهدون أن لا اله الا اللّه، و أن محمدا عبده و رسوله، و أن جنته حق و ناره حق، و أن الموت حق، و أن البعث حق بعد الموت، و أن الساعة آتیة لا ریب فیها، و أن اللّه یبعث من فی القبور؟» ، قالوا:

بلی نشهد بذلک، قال: «اللهم اشهد» ، ثم قال: «یا أیها الناس، ان اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم، فمن کنت مولاه، فهذا مولاه، یعنی علیا، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه» ثم قال: «یا أیها الناس، انی فرطکم و انکم واردون علی الحوض، حوض أعرض مما بین بصری الی صنعاء فیه عدد النجوم قدحان من فضه، و انی سائلکم حین تردون علی عن الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی فیهما: الثقل الاکبر کتاب اللّه عز و جل سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به لا تضلوا و لا تبدلوا، و عترتی أهل بیتی، فانه قد نبأنی اللطیف الخبیر انهما لن ینفضا، حتی یردا علی الحوض(1)].

و این روایت را صاحب «مرافض» هم از «صواعق» نقل کرده، کما علمت آنفا، لکن بسبب مزید انفضاض از حق ذکر عدم انفضاض ثقلین را از آخر حذف کرده، و نفس او بذکر فقرۀ «فانه نبأنی اللطیف الخبیر انهما لن ینفضا، حتی یردا علی الحوض» بجهت انهماک در ولاء أهل بیت علیهم السّلام راضی نشده، و سابقا شنیدی که میرزا محمد خان بدخشانی در «مفتاح النجا فی مناقب آل العبا» گفته:

[أخرج الحکیم(2) فی «نوادر الاصول» ، و الطبرانی بسند صحیح فی «الکبیر» عن أبی الطفیل، عن حذیفة بن أسید رض: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم

ص:271


1- الصواعق المحرقة : 25 .
2- الحکیم : محمد بن علی الترمذی الصوفی الشافعی المتوفی نحو ( 320 )

خطب بغدیر خم تحت شجرة، فقال: «أیها الناس، انی قد نبأنی اللطیف الخبیر انه لم یعمر نبی الا نصف عمر الذی یلیه من قبله، و انی قد یوشک أن أدعی فأجیب و انی مسئول و انکم مسئولون، فما ذا أنتم قائلون؟» قالوا: نشهد أنک قد بلغت و جهدت و نصحت فجزاک اللّه خیرا.

فقال: «أ لیس تشهدون أن لا اله الا اللّه و أن محمدا عبده و رسوله، و أن جنته حق، و ناره حق، و أن الموت حق، و أن البعث حق بعد الموت، وَ أَنَّ اَلسّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها، وَ أَنَّ اَللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی اَلْقُبُورِ ؟» ، قالوا: بلی نشهد بذلک، قال: «اللهم اشهد» .

ثم قال: «یا أیها الناس، ان اللّه مولای، و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم، فمن کنت مولاه فهذا مولاه، یعنی علیا، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» .

ثم قال: «یا أیها الناس، انی فرطکم و انکم واردون علی الحوض، حوض أعرض مما بین بصری الی صنعاء، فیه عدد النجوم قدحان من فضة، و انی سائلکم حین تردون علی عن الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی، فیهما: الثقل الاکبر، کتاب اللّه عز و جل سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم، فاستمسکوا به لا تضلوا و لا تبدلوا و عترتی أهل بیتی، فانه قد نبأنی العلیم الخبیر انهما لن ینقضیا حتی یردا علی الحوض].

از این روایت صحیحه ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله اولا فرموده که:

«بتحقیق اللّه مولای من است» و بعد آن فرموده: «و من مولای مسلمینم و من أولی هستم بایشان از نفسهایشان» و بعد آن فرموده: «پس هر کسی که هستم من مولای او، پس این مولای او است، یعنی علی بن أبی طالب» .

ص:272

پس در این عبارت چهار جا لفظ (مولی) را اطلاق فرموده، و ظاهر است که اتصال کلام و اتساق و انتظام آن دلالت صریحه می کند بر آنکه همه جا مراد از (مولی) معنای واحد است، که اولا آن حضرت مولائیت حق تعالی ثابت فرموده، و بعد آن مولائیت خود، و بعد آن مولائیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای هر کسی که آن جناب مولای او است، و هر چند لزوم اتحاد سیاق در مثل این مقام ظاهر است لکن برای تسلیۀ ناظر غیر ماهر مثالی هم برای آن ذکر می شود.

پس باید دانست که در «دیوان حماسه» مذکور است:

[و قال حدیث بن جابر:

لعمرک ما أنصفتنی حین سمتنی هواک مع المولی و أن لا هوی لیا

إذا ظلم المولی فزعت لظلمه فحرک أحشائی و هرت کلابیا]

پر ظاهر است که در این شعر دو جا «مولی» صراحة مذکور است، و یک جا مقدر است. زیرا که تقدیر «ان لا هوی لی» آنست که «ان لا هوی لی مع مولای» ، پس بنا بر این در این هر دو شعر «مولی» سه جا مذکور است و سیاق کلام دلیل صریح است بر آنکه مراد از «مولی» در هر سه مقام یکی است، و اگر یک جا «مولی» را بر معنایی حمل کند، و در مقام دیگر بر معنای دیگر، هرگز عاقلی آن را قبول نخواهد کرد که صریح البشاعة و النکارة است که اختلال نظم کلام لازم می آید.

پس همچنین در حدیث غدیر هم که منقول شد، «مولی» در هر چهار جا بر معنی واحد محمول خواهد بود، نه آنکه «مولی» در قول آن حضرت

«ان اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین» بر معنایی محمول شود، و در

«فمن کنت مولاه، فعلی مولاه» بر معنای دیگر.

ص:273

و ظاهر است که مراد از «مولی» در قول آن حضرت:

«ان اللّه مولای» ولی أمر است، چنانچه سابقا دانستی که ابو الحسن علی بن احمد الواحدی در «تفسیر وسیط» گفته:

[ثم ردوا، یعنی العباد یردون بالموت، إِلَی اَللّهِ مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ(1) الذی یتولی امورهم].

و ابو اللیث(2) نصر بن محمد در تفسیر خود می فرماید:

[ اَللّهُ مَوْلاکُمْ(3) یقول: أطیعوا اللّه تعالی فیما یأمرکم، هو مولاکم(4) یعنی ولیکم و ناصرکم].

و علامۀ کواشی(5) در «تفسیر تلخیص» گفته:

[و لا یوقف علی أنت مولانا سیدنا و متولی أمورنا لوجود الفاء فی قوله:

فَانْصُرْنا عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْکافِرِینَ(6) لانک سیدنا و السید ینصر عبیده].

و جلال الدین سیوطی در تکملۀ تفسیر جلال محلی، که مجموع آن معروف است ب «تفسیر جلالین» گفته:

[ أَنْتَ مَوْلانا سیدنا و متولی أمورنا(7)].

و نیز سیوطی در آن تکمله گفته:

ص:274


1- الانعام : 63 .
2- ابو اللیث السمرقندی نصر بن محمد المتوفی سنة ( 393 ) .
3- آل عمران : 150
4- الحج : 78 .
5- الکواشی : احمد بن یوسف الشافعی الموصلی المتوفی سنة ( 680 ) ه
6- البقرة : 276 .
7- الجلالین : 66

[ فَاعْلَمُوا أَنَّ اَللّهَ مَوْلاکُمْ(1) ناصرکم و متولی أمورکم(2)].

و نیز سیوطی در آن گفته:

[ لَنْ یُصِیبَنا إِلاّ ما کَتَبَ اَللّهُ لَنا «اصابته» هُوَ مَوْلانا(3) ناصرنا و متولی أمورنا](4).

پس هر گاه مراد از مولائیت حق تعالی اثبات ولایت تصرف او تعالی شأنه باشد، مراد از مولائیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله هم همان ولایت تصرف خواهد بود، پس همچنین مراد از مولائیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم ولایت تصرف باشد.

و در بعض روایات بجای «ان اللّه مولای» ، «ان اللّه ولیی» وارد است چنانچه سابقا شنیدی که در «خصائص نسائی» بروایت حسین بن حریث(5) مذکور است:

[«ان اللّه ولیی و أنا ولی المؤمنین، و من کنت ولیه، فهذا ولیه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره(6)»].

در این روایت لفظ «ولی» وارد است، چنانچه در روایت طبرانی، و حکیم ترمذی، چهار بار لفظ «مولی» وارد است، و چون ظاهر است

ص:275


1- الانفال : 40 .
2- الجلالین : 240 .
3- التوبة : 51 .
4- الجلالین : 256 .
5- الحسین بن حریث : ابو عماد المروزی المتوفی بقصر اللصوص سنة ( 244 ) .
6- الخصائص للنسائی : 26 .

که مراد از ولی بودن حق تعالی آن است که او متولی امور خلق است همچنین مراد از ولایت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله ولایت امر و تصرف باشد فکذا ولایة علی. و در «کنز العمال» ملا علی متقی مذکور است:

[«ألا ان اللّه ولیی، و أنا ولی کل مؤمن، من کنت مولاه، فعلی مولاه» .

أبو نعیم فی «فضائل الصحابة» عن زید بن أرقم، و البراء بن عازب معا(1)].

و ظاهر است که مراد از مولی بودن حق تعالی آن است که او ولی أمر است.

نیسابوری در «غرائب القرآن» گفته:

[ اَللّهُ وَلِیُّ اَلَّذِینَ آمَنُوا(2) أی متولی أمورهم و کافل مصالحهم، فعیل بمعنی فاعل](3)-الخ.

و ملا علی قاری(4) در «حرز ثمین شرح حصن حصین» در شرح دعاء

«اللهم انی أعوذ بک من العجز و الکسل، و الجبن و البخل و الهزم و عذاب القبر اللهم آت نفسی تقویها و زکها، أنت خیر من زکاها» گفته:

[أنت ولیها، أی المتصرف فیها و مصلحها و مربیها و مولاها، أی ناصرها و عاصمها، و قال الحنفی: عطف تفسیری(5)].

و فخر الدین محب اللّه در «حرز وصین» گفته:

[أنت ولیها و مولاها: توئی متولی و مصلح امور و ولی و صاحب نعمت او].

ص:276


1- کنز العمال ج 12 / 207 .
2- البقرة : 257 .
3- غرائب القرآن ج 3 / 21 .
4- الملا علی القاری بن محمد سلطان الهروی المتوفی سنة ( 1014 ) .
5- الحرز الثمین فی شرح الحصن الحصین : 292 .

و در جمله از روایات حدیث غدیر بعد ذکر مولی بودن حق تعالی، ولی بودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله مذکور است.

نسائی در «خصائص» می گوید:

[أنبأنا محمد(1) ابن المثنی، قال: حدثنا حبیب بن أبی ثابت، عن أبی الطفیل، عن زید بن أرقم، قال: لما رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع و نزل بغدیر خم، أمر بدوحات، فقممن، ثم قال: «کانی دعیت فأجبت، انی قد ترکت فیکم الثقلین، أحدهما أکبر من الآخر، کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، فانظروا کیف تخلفونی، فانهما لن یفترقا، حتی یردا علی الحوض» ثم قال: «ان اللّه مولای، فأنا ولی کل مؤمن» ، ثم أخذ بید علی، فقال «من کنت ولیه، فهذا ولیه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» فقلت لزید:

أ سمعته من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ قال ما کان فی الدوحات أحد الا رآه بعینه و سمعه باذنه»(2)].

و در «مستدرک حاکم» بروایت ابو الحسین(3) محمد بن احمد بن تمیم الحنظلی مذکور است:

[«ان اللّه عز و جل مولای و أنا ولی کل مؤمن» ، ثم أخذ بید علی، فقال:

«من کنت ولیه، فهذا ولیه، اللهم وال من والاه(4)»].

ص:277


1- محمد بن المثنی : بن عبید الحافظ البصری المعروف بالزمن المتوفی سنة ( 252 ) .
2- الخصائص : 93 .
3- ابو الحسین محمد بن احمد بن تمیم الحنظلی المتوفی سنة ( 340 ) ه .
4- المستدرک للحاکم ج 3 / 109 .

و در «تاریخ ابن کثیر» نقلا عن «السنن النّسائی» بروایت محمد بن مثنی مذکور است:

[قال: «اللّه مولای و أنا ولی کل مؤمن، ثم أخذ بید علی، فقال: «من کنت مولاه، فهذا ولیه»(1)].

و در «کنز العمال» علی متقی بروایت ابن جریر مسطور است:

[«ان اللّه مولای و أنا ولی کل مؤمن» : ثم أخذ بید علی، فقال: «من کنت ولیه، فعلی ولیه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»(2).

و ظاهر است که مراد از ولی بودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله آنست که آن جناب متصرف و متولی امور مسلمین است، چنانچه آنفا دانستی که ابن حجر حدیث «من کنت ولیه» را بر متصرف فی الامور حمل کرده و نیز دانستی که علی عزیزی در «شرح جامع صغیر» در تفسیر قول آن حضرت:

«و أنا ولی المؤمنین» گفته: [أی متولی أمورهم(3)]- الخ.

پس هر گاه ولایت حق تعالی و ولایت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بمعنی ولایت امر باشد، همچنین ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم معنی ولایت امر باشد، و نیز قول آن حضرت در روایت صحیحۀ طبرانی، و حکیم ترمذی:

«و أنا اولی بهم من انفسهم» مفسر و مبین «و أنا مولی المسلمین» است، پس معلوم شد که مراد از «مولی المؤمنین» همین است که آن حضرت «أولی» است بمؤمنین از نفسهایشان.

ص:278


1- البدایة و النهایة ج 5 / 209 .
2- کنز العمال ج 6 / 405 .
3- السراج المنیر فی شرح الجامع الصغیر ج 1 / 320 .

و سابقا دانستی که اولویت آن حضرت بنفوس مؤمنین مثبت وجوب اطاعت آن حضرت است، و در این جا هم بعض عبارات مذکور می شود.

قسطلانی در «ارشاد الساری» در شرح «کتاب الاستقراض» گفته:

[عن أبی هریرة رضی اللّه عنه: ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال: «ما من مؤمن الا و أنا (بالواو، و لأبی الوقت(1): الا أنا) (أولی) أحق الناس (به فی) کل شیء من امور (الدنیا و الآخرة، اقرءوا ان شئتم) (قوله تعالی:

اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ .

قال بعض الکبراء: انما کان علیه الصلاة و السلام أولی بهم من أنفسهم، لان أنفسهم تدعوهم الی الهلاک و هو یدعوهم الی النجاة.

قال ابن عطیة: و یؤیده قوله علیه الصلاة و السلام: «أنا آخذ بحجزکم عن النار و أنتم تقتحمون فیها» و یترتب علی کونه أولی بهم من أنفسهم، انه یجب علیهم ایثار طاعته علی شهوات أنفسهم، و ان شق ذلک علیهم، و ان یحبوه أکثر من محبتهم لانفسهم، و من ثم قال علیه الصلاة و السلام: «لا یؤمن أحدکم حتی أکون أحب إلیه من نفسه و ولده» الحدیث.

و استنبط بعضهم من الآیة ان له علیه الصلاة و السلام أن یأخذ الطعام و الشراب من مالکهما المحتاج إلیهما إذا احتاج علیه الصلوة و السلام إلیهما، و علی صاحبهما البذل، و یفدی بمهجته مهجة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، و انه لو قصده علیه الصلوة و السلام ظالم وجب علی من حضره ان یبذل نفسه دونه، و لم یذکر علیه الصلوة و السلام عند نزول هذه الآیة ما له فی ذلک من الحظ و انما ذکر ما هو علیه فقال: «فأیما مؤمن مات و ترک مالا» ، أی أو حقا و ذکر المال خرج مخرج الغالب

ص:279


1- ابو الوقت : عبد الاول بن عیسی بن شعیب السجزی الهروی المتوفی سنة ( 553 ) .

فان الحقوق تورث کالمال «فلیرثه عصبته من کانوا» عبر بمن الموصولة لیعم أنواع العصبة، و الذی علیه أکثر الفرضیین انهم ثلاثة أقسام عصبة بنفسه و هو من له ولاء و کل ذکر نسیب یدلی الی المیت بلا واسطة، أو بتوسط محض الذکور و عصبة بغیره، و هو کل ذات نصف معها ذکر یعصبها، و عصبة مع غیره و هو أخت فاکثر لغیر أم معها بنت أو بنت ابن، فأکثر «و من ترک دینا أو ضیاعا» (بفتح الضاد المعجمة) مصدر اطلق علی الاسم الفاعل للمبالغة کالعدل و الصوم.

و جوز ابن الاثیر الکسر علی أنها جمع ضائع، کجیاع فی جمع جائع، و أنکره الخطابی، أی من ترک عیالا محتاجین، «فلیأتنی فأنا مولاه» أی ولیه اتولی أموره، فان ترک دینا وفیته عنه، أو عیالا فأنا کافلهم، و الی ملجأهم و مأواهم(1)] الخ-.

و نیز قسطلانی در «ارشاد الساری» در شرح «کتاب الفرائض» گفته:

[حدثنا عبدان(2) هو عبد اللّه بن عثمان بن جبلة المروزی، قال: اخبرنا عبد اللّه(3) بن المبارک المروزی، قال: أخبرنا یونس(4) ابن یزید الایلی، عن ابن شهاب محمد بن مسلم الزهری، أنه قال: حدثنی بالافراد أبو سلمة بن عبد الرحمن ابن عوف، عن أبی هریرة رضی اللّه عنه، عن النبی صلی اللّه علیه و سلم أنه قال:

«أنا أولی بالمؤمنین من أنفسهم» ، أی أحق بهم فی کل شیء من أمور الدین و الدنیا، و حکمه أنفذ علیهم من حکمها](5)-الخ.

ص:280


1- ارشاد الساری لشرح صحیح البخاری ج 4 / 222 .
2- عبدان : عبد اللَّه بن عثمان الازدی المروزی المتوفی سنة ( 221 ) ه .
3- عبد اللَّه بن المبارک بن واضح الحنظلی الحافظ المتوفی سنة ( 181 ) .
4- یونس بن یزید بن أبی نجاد الایلی المتوفی سنة ( 159 ) .
5- ارشاد الساری ج 9 / 426 .

و نیز همین روایت طبرانی، و حکیم ترمذی دلیل صریح است بر آنکه جناب رسالت مآب بعد ذکر حدیث غدیر، حدیث ثقلین ارشاد فرموده، و حدیث ثقلین مفید وجوب اتباع اهل بیت علیهم السّلام است، کما هو ظاهر جدا، و مسلم عند المخاطب أیضا، حیث اعترف به فی الباب الرابع، و وجوب اتباع أهل بیت علیهم السّلام مفید امامت و خلافت بی فاصلۀ جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام است.

چه پر ظاهر است که هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السلام حسب حدیث ثقلین واجب الاتباع و الانقیاد باشد، بر ابو بکر اطاعت و انقیاد آن حضرت واجب باشد، پس با وصف متبوع واجب الاطاعة تابع و مطیع چگونه خلیفه می تواند شد؟ و الا یصیر التابع هو المتبوع، و هو خلاف المشروع و قلب الموضوع.

و نیز در همین روایت طبرانی، و حکیم ترمذی عدم افتراق ثقلین مذکور است، و آن دلیل صریح عصمت أهل بیت علیه السّلام است، و هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام معصوم باشد، ابو بکر با وصف وجود آن حضرت چگونه مستحق امامت خواهد بود.

و عجب آنست که صاحب «مرافض» بسبب مبالغه در رفض حق در نقل عبارت «صواعق» مشتمل بر حدیث طبرانی، حذف و اسقاط فقرۀ

«و قد نبأنی اللطیف الخبیر» -الخ، که در آن عدم افتراق ثقلین مذکور است، و دلیل صریح بر عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، و افضلیت آن حضرت است نموده، باخفاء و کتمان آن کمال دیانت و امانت و احتراز از خیانت ظاهر ساخته، کما علمت آنفا.

و لطیف تر آنست که صاحب «صواعق» بسبب عدم تأمل در مفاد این

ص:281

حدیث شریف آن را قرینۀ عدم دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گردانیده، و ندانسته که این حدیث شریف در حقیقت مثبت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است بسبب دلالت آن بر عصمت آن جناب.

و روایات عدیده که نور الدین سمهودی نقل کرده نیز دلالت دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله با

حدیث «من کنت مولاه، فعلی مولاه» در روز غدیر، حدیث ثقلین هم ارشاد فرموده، چنانچه سابقا شنیدی که «در جواهر العقدین» گفته:

[عن حذیفة بن أسید الغفاری رضی اللّه عنه، قال: لما صدر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع، نهی أصحابه عن شجرات بالبطحاء متقاربات أن ینزلوا تحتهن، ثم بعث إلیهن، فقم ما تحتهن من الشوک و عمد إلیهن، فصلی تحتهن، ثم قام، فقال: «یا أیها الناس، انی قد نبأنی اللطیف الخبیر انه لم یعمر نبی الا نصف الذی یلیه من قبله، و انی لاظن أنی یوشک أن ادعی، فاجیب و انی مسئول و انکم مسئولون، فما أنتم قائلون؟» ، قالوا: نشهد أنک قد بلغت و جهدت و نصحت، فجزاک اللّه خیرا.

فقال: «أ لیس تشهدون أن لا اله الا اللّه و أن محمدا عبده و رسوله، و جنته حق و ناره حق، و أن الموت حق، و أن البعث حق بعد الموت، و أن الساعة آتیة لا ریب فیها، و أن اللّه یبعث من فی القبور؟» ، قالوا: بلی نشهد بذلک، قال:

«اللهم اشهد» .

ثم قال: «یا أیها الناس، ان اللّه مولای، و أنا ولی المؤمنین، و أنا أولی بهم من أنفسهم، فمن کنت مولاه، فهذا مولاه، یعنی علیا، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه» .

ص:282

ثم قال: «یا أیها الناس، انی فرطکم و انکم واردون علی الحوض، حوض أعرض مما بین بصری الی صنعاء، فیه عدد النجوم قدحان من فضة، و انی سائلکم حین تردون علی عن الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی، فیهما: الثقل الاکبر کتاب اللّه عز و جل سبب طرفه بید اللّه و طرف بأیدیکم، فاستمسکوا به لا تضلوا و لا تبدلوا، و عترتی أهل بیتی، فانه قد نبأنی اللطیف الخبیر، انهما لن ینقضیا حتی یردا علی الحوض» .

أخرجه الطبرانی فی «الکبیر» و الضیاء فی «المختارة»(1).

و أخرجه أبو نعیم فی «الحلیة» و غیره من حدیث زید بن الحسن الانماطی(2) عن معروف بن خربوذ المکی(3)، عن أبی الطفیل عامر بن واثلة، عن حذیفة بن اسید الغفاری(4)].

این روایت که طبرانی در «معجم کبیر» ، و ضیاء مقدسی در «مختاره» که التزام اخراج احادیث صحیحه در آن نموده اند و ابو نعیم در حلیه نقل کرده اند صریح است در آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله أهل بیت علیهم السّلام را قرین قرآن شریف گردانیده، و عدم افتراقشان بیان فرموده، و هو دلیل صریح علی افضلیتهم و عصمتهم.

و نیز در «جواهر العقدین» کما علمت سابقا مذکور است:

[عن عامر بن أبی لیلی بن ضمرة، و حذیفة بن أسید رضی اللّه عنهما، قالا:

ص:283


1- ینابیع المودة نقلا عن جواهر العقدین : 37 - 38 .
2- زید بن الحسن الانماطی أبو الحسین القرشی الکوفی من اصحاب الصادق علیه السّلام .
3- معروف بن خربوذ : کان من اصحاب الباقر و الصادق علیهما السّلام .
4- حلیة الاولیاء ج 1 / 355 .

لما صدر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع و لم یحج غیرها أقبل حتی إذا کان بالجحفة، نهی عن شجرات بالبطحاء متقاربات لا تنزلوا تحتهن، حتی إذا نزل القوم و أخذوا منازلهم سواهن أرسل إلیهن، فقم ما تحتهن و شذبن عن رؤس القوم، حتی إذا نودی للصلوة غدا إلیهن، فصلی تحتهن، ثم انصرف الی الناس، و ذلک یوم غدیر خم، و خم من الجحفة و له بها مسجد معروف، فقال:

«أیها الناس، انی قد نبأنی اللطیف الخبیر، انه لم یعمر نبی الا نصف عمر الذی یلیه من قبله، و انی لاظن ان ادعی فاجیب، و انی مسئول و أنتم مسئولون، هل بلغت؟ فما انتم قائلون؟» قالوا: نقول: قد بلغت و جهدت و نصحت، فجزاک اللّه خیرا.

قال: «أ لستم تشهدون أن لا اله الا اللّه، و أن محمدا عبده و رسوله، و أن جنته حق، و ان ناره حق، و البعث بعد الموت حق؟» ، قالوا: بلی نشهد، قال:

«اللهم اشهد» ، ثم قال: «یا أیها الناس أ لا تسمعون؟ ألا فان اللّه مولای و أنا أولی بکم من أنفسکم، ألا و من کنت مولاه فهذا مولاه» و أخذ بید علی فرفعها حتی عرفه القوم أجمعون، ثم قال: «اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه» .

ثم قال: «أیها الناس، انی فرطکم و أنتم واردون علی الحوض، أعرض مما بین بصری و صنعاء، فیه عدد نجوم السماء قدحان من فضة، ألا و انی سائلکم حین تردون علی من الثقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما» ، قالوا: و ما الثقلان یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ ، قال: «الثقل الاکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرف بایدیکم، فاستمسکوا به لا تضلوا و لا تبدلوا، و عترتی أهل بیتی، فأنی قد نبأنی الخبیر أن لا یتفرقا حتی یلقیانی، و سألت اللّه ربی لهم ذلک، فأعطانی فلا تستبقوهم فتهلکوا، و لا تعلموهم فهم أعلم منکم»(1).

ص:284


1- ینابیع المودة نقلا عن جواهر العقدین : 39 .

أخرجه ابن عقدة فی «الموالاة» من طریق عبد اللّه بن سنان(1)، عن أبی الطفیل عنهما به، و من طریق ابن عقدة أورده أبو موسی المدینی فی «فضائل الصحابة» و قال: انه غریب جدا. و الحافظ أبو الفتوح العجلی(2) فی کتابه «الموجز فی فضائل الخلفاء»].

از این روایت ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اهل بیت خود را قرین قرآن شریف گردانیده، و عدم تفرق این هر دو، که دلیل عصمت أهل بیت علیهم السّلام است بیان فرموده، و نیز نهی کرده صحابه را از سبق بر ایشان، و هلاک ایشان را بر تقدیر سبقشان بر اهلبیت علیهم السّلام مرتب ساخته.

پس حضرات ثلاثه که اختیار سبق بر این حضرات نمودند، بنص این حدیث هالک باشند، و للّه الحمد که امر حق بلا تجشم مؤنت ترتیب مقدمات، بنص سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات و التسلیمات ظاهر شد.

و نیز از این حدیث ظاهر است که جناب رسالت مآب نهی کرده صحابه را از تعلیم اهلبیت علیهم السّلام، و ارشاد نموده که ایشان أعلمند، پس با وجود جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام که أعلم اهلبیت علیهم السّلام بود، چگونه ثلاثه مرجع انام در احکام حلال و حرام می توانند شد؟ ! .

و نیز در «جواهر العقدین» مذکور است:

[و عن أبی الطفیل: ان علیا رضی اللّه عنه قام، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثم قال:

«انشد اللّه من شهد غدیر خم الا قام؟» و لا یقوم رجل یقول: «نبئت أو بلغنی

ص:285


1- عبد اللَّه بن سنان : بن انس النخعی الکوفی المتوفی سنة ( 177 ) .
2- ابو الفتوح العجلی : اسعد بن محمود الاصفهانی المتوفی سنة ( 600 ) .

الا رجل سمعت اذناه و وعاه قلبه» ، فقام سبعة عشر رجلا منهم خزیمة بن ثابت، و سهل(1) بن سعد، و عدی بن(2) حاتم، و عقبة(3) بن عامر، و أبو أیوب الانصاری و أبو سعید الخدری، و أبو شریح(4) الخزاعی، و أبو قدامة(5) الانصاری، و أبو لیلی(6) ، و أبو الهیثم بن التیهان، و رجال من قریش، فقال علی رضی اللّه عنه و عنهم: «هاتوا ما سمعتم» ، فقالوا: نشهد أنا أقبلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع، حتی إذا کان الظهر خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فأر بشجرات، فشذبن و القی علیهن ثوب، ثم نادی بالصلاة، فخرجنا، فصلینا، ثم قام، فحمد اللّه و اثنی علیه، ثم قال: «أیها الناس، ما أنتم قائلون؟» ، قالوا: قد بلغت، قال: «اللهم اشهد» ثلاث مرات.

قال: «انی اوشک أن ادعی فاجیب، و انی مسئول و انتم مسئولون» ، ثم قال:

«ألا أن دماءکم و أموالکم حرام کحرمة یومکم هذا و حرمة شهرکم هذا، أوصیکم بالنساء، أوصیکم بالجار، أوصیکم بالممالیک، أوصیکم بالعدل و الاحسان» .

ثم قال: «أیها الناس، انی تارک فیکم الثقلین، کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، فانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض، نبأنی بذلک العلیم الخبیر» .

و ذکر الحدیث فی

قوله صلی اللّه علیه و سلم: من کنت مولاه، فعلی مولاه»

ص:286


1- سهل بن سعد : بن مالک الساعدی الصحابی الانصاری المتوفی ( 91 ) .
2- عدی بن حاتم : بن عبد اللَّه الطائی الصحابی المتوفی ( 68 ) .
3- عقبة بن عامر : بن عبس الصحابی المتوفی سنة ( 58 ) .
4- ابو شریح الخزاعی : خویلد بن عمرو المتوفی سنة ( 68 )
5- ابو قدامة الانصاری : بن سهل بن الحارث الشهید بصفین سنة ( 37 )
6- ابو لیلی : الانصاری الاوسی المقتول بصفین ( 37 ) - و فی ینابیع المودة : ابو یعلی ، و هو شداد بن اوس المتوفی سنة ( 58 ) ه .

فقال علی: صدقتم، و أنا علی ذلک من الشاهدین» .

أخرجه ابن عقدة من طریق محمد بن کثیر، عن فطر و أبی الجارود(1) کلاهما عن أبی الطفیل](2).

از این حدیث ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در روز غدیر حدیث ثقلین ارشاد کرده، و در آن عدم افتراق اهلبیت از قرآن شریف بنص صریح بیان فرموده، فثبت عصمة علی علیه السّلام و هو دلیل صریح علی تعینه علیه السّلام للخلافة.

دلیل بیست و یکم از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

دلیل بیست و یکم: آنکه در «مسند» احمد بن حنبل، کما سمعت سابقا، مذکور است:

[حدثنا عبد اللّه(3) ، حدثنی أبی، ثنا یحیی بن آدم(4)، ثنا حنش بن الحارث(5) ابن لقیط النخعی الاشجعی، عن ریاح بن الحارث(6)، قال: جاء رهط الی علی

ص:287


1- ابو الجارود : زیاد بن المنذر الخراسانی المتوفی ( 150 ) .
2- ینابیع المودة حکایة عن السمهودی : 38 .
3- عبد اللَّه بن احمد بن محمد بن حنبل المتوفی سنة ( 290 ) .
4- یحیی بن آدم : بن سلیمان الحافظ الاموی الکوفی المتوفی ( 203 ) .
5- حنش بن الحارث : بن لقیط النخعی الکوفی له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 3 / 291 .
6- ریاح بن الحارث : ابو المثنی الکوفی المتوفی سنة ( 36 ) ه .

بالرحبة، فقالوا: السّلام علیک یا مولانا قال: و کیف اکون مولاکم و أنتم قوم عرب؟ ، قالوا: سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «من کنت مولاه فهذا مولاه» قال ریاح: فلما مضوا تبعتهم و سألت من هم؟ قالوا:

نفر من الانصار، فیهم أبو أیوب الانصاری.

حدثنا عبد اللّه، حدثنی أبی، ثنا أبو أحمد(1)، ثنا حنش، عن ریاح بن الحارث، قال: رأیت قوما من الانصار قدموا علی علی فی الرحبة، فقال: من القوم؟ قالوا: موالیک یا أمیر المؤمنین، فذکر معناه](2).

و ابو القاسم سلیمان بن احمد طبرانی در «معجم کبیر» خود علی ما نقل گفته:

[ثنا عبید بن غنام(3)، ثنا ابو بکر ابن أبی شیبة ح.

و ثنا الحسین بن اسحاق التستری، ثنا عثمان بن أبی شیبة(4)، قالا: ثنا شریک(5)، عن حنش بن الحارث، عن ریاح بن الحارث، قال: بینما علی رضی اللّه عنه جالس فی الرحبة إذ جاء رجل و علیه اثر السفر، فقال: السّلام علیک یا مولای، فقیل: «من هذا؟» ، فقال: أبو أیوب الانصاری، فقال أبو أیوب سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»](6).

و نیز طبرانی علی ما نقل در «معجم کبیر» روایت کرده:

ص:288


1- أبو أحمد : هو محمد بن عبد اللَّه بن الزبیر الکوفی المتوفی ( 203 ) .
2- المسند لابن حنبل ج 5 / 419 .
3- عبید بن غنام الکوفی المتوفی سنة ( 297 ) .
4- عثمان بن أبی شیبة محمد الکوفی المتوفی ( 239 ) .
5- شریک بن عبد اللَّه النخعی الکوفی المتوفی ( 177 ) .
6- المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 / الورق ( 250 ) .

[ثنا محمد بن عبد اللّه الحضرمی(1) ، ثنا علی بن حکیم الاودی(2)، ثنا شریک عن حنش بن الحارث، و عن الحسن بن الحکم(3) ، عن ریاح بن الحارث.

و ثنا الحسین بن اسحاق التستری، ثنا یحیی بن الحمانی(4) ، ثنا شریک، عن الحسن بن الحکم، عن ریاح بن الحارث النخعی، قال: کنا قعودا مع علی رضی اللّه عنه، فجاء رکب من الانصار علیهم العمائم، فقالوا: السلام علیکم یا مولانا، فقال علی رضی اللّه عنه: «أنا مولاکم و أنتم قوم عرب» ؟ قالوا: نعم سمعنا النبی صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه» . . . الی من عاداه» و هذا أبو أیوب بیننا، فحسر أبو أیوب العمامة عن وجهه، ثم قال: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه. . . الی من عاداه»](5).

و سبط ابن الجوزی در «تذکرة خواص الامه» در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، که آن را بلا شک و بلا ارتیاب ثابت دانسته، این روایت وارد کرده، چنانچه در باب ثانی که آن را باین عنوان معنون نموده:

[الباب الثانی فی فضائله: فضائله کرم اللّه وجهه أشهر من الشمس و القمر و اکثر من الحصی و المدر، و قد اخترت منها ما ثبت و اشتهر، و هی قسمان: قسم مستنبط من الکتاب، و الثانی: من السنة الظاهرة التی لا شک فیها و لا ارتیاب]، کما سمعت سابقا می گوید:

ص:289


1- الحضرمی محمد بن عبد اللَّه الحافظ الکوفی المتوفی ( 297 ) .
2- الاودی : علی بن حکیم بن ذبیان الکوفی المتوفی ( 231 ) .
3- الحسن بن الحکم النخعی : ابو الحسین الکوفی المتوفی بعد سنة ( 140 ) ه .
4- الحمانی : یحیی بن عبد الحمید الکوفی المتوفی ( 228 ) .
5- مسند أبی أیوب من المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 / الورقة ( 205 ) .

[قال أحمد فی «الفضائل» : حدثنا یحیی بن آدم، ثنا حنش بن الحارث بن لقیط النخعی، عن ریاح بن الحارث ، جاء رهط الی علی، فقالوا: السّلام علیک یا مولانا، و کان بالرحبة، فقال: «کیف أکون مولاکم و أنتم قوم عرب» ؟ قالوا: سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «من کنت مولاه فعلی مولاه» .

قال ریاح: فقلت: من هؤلاء؟ ، فقیل نفر من الانصار فیهم أبو أیوب الانصاری صاحب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم(1)].

و محب الدین احمد بن عبد اللّه الطبرانی در کتاب «ریاض النضرة» گفته:

[عن ریاح بن الحارث، قال: جاء رهط الی علی بالرحبة، فقالوا: السلام علیک یا مولانا، قال: «کیف أکون مولاکم و أنتم عرب؟» ، قالوا: سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» قال ریاح: فلما مضوا تبعتهم، فسألت: «من هؤلاء» ؟ قالوا: نفر من الانصار منهم أبو أیوب.

خرجه أحمد و عنه، قال: بینما علی جالس إذ جاء رجل، فدخل و علیه أثر السفر، فقال:

السّلام علیک یا مولای، قال: «من هذا؟» ، فقال: أبو أیوب الانصاری، قال علی: فرجوا له، ففرجوا، فقال أبو أیوب: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه(2)» .

خرجه البغوی فی معجمه].

و اسماعیل بن عمر المعروف بابن کثیر در «تاریخ» خود گفته:

ص:290


1- تذکرة خواص الامة : 13 .
2- الریاض النضرة ج 2 / 222 - 223 .

قال أحمد: ثنا یحیی بن آدم، ثنا حنش بن الحارث بن لقیط الاشجعی، عن ریاح بن الحارث، قال: جاء رهط الی علی بالرحبة، فقالوا: السلام علیک یا مولانا، فقال: «کیف أکون مولاکم و أنتم قوم عرب؟» ، قالوا: سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم یقول: «من کنت مولاه، فان هذا مولاه» .

قال ریاح: فلما مضوا تبعتهم، فسألت: «من هؤلاء» ؟ قالوا: نفر من الانصار منهم أبو أیوب الانصاری.

و رواه ابن أبی شیبة، عن شریک، عن حنش، عن ریاح بن الحارث، قال:

بینما نحن جلوس فی الرحبة مع علی إذ جاء رجل علیه أثر السفر، فقال: السلام علیک یا مولانا، فقلنا: «من هذا؟» فقال: هذا أبو أیوب، فقال: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»(1)].

و عطاء اللّه(2) بن فضل اللّه در «اربعین» گفته:

[و رواه زر بن حنش، فقال: خرج علی علیه السّلام من القصر، فاستقبله رکبان متقلدی السیوف، علیهم العمائم، حدیثی عهد بسفر، فقالوا: السلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته، السلام علیک یا مولانا، فقال علی علیه السّلام بعد ما رد السّلام: «من ههنا من أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟» .

فقال: اثنا عشر رجلا منهم خالد بن زید أبو أیوب الانصاری، و خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین، و ثابت(3) بن قیس بن شماس، و عمار(4) بن یاسر، و أبو الهیثم

ص:291


1- البدایة و النهایة ج 7 / 347 - 348 .
2- عطاء اللَّه بن فضل اللَّه جمال الدین الشیرازی المتوفی ( 1000 ) .
3- ثابت بن قیس بن شماس بن زهیر الخزرجی المقتول سنة ( 12 ) ه .
4- عمار بن یاسر : الصحابی الجلیل الشهید بصفین سنة ( 37 ) .

ابن التیهان، و هاشم بن عتبة، و سعد بن أبی وقاص، و حبیب(1) بن بدیل بن ورقاء، فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یوم غدیر خم یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه» ، الحدیث(2)].

و ملا علی قاری در «مرقاة شرح مشکاة» گفته:

[و فی «الریاض» عن ریاح بن الحارث، قال: جاء رهط الی علی بالرحبة فقالوا: السلام علیک یا مولانا، قال: کیف أکون مولاکم، و أنتم عرب؟» قالوا: سمعنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول یوم غدیر خم: «من کنت مولاه فعلی مولاه» .

قال ریاح: فلما مضوا تبعتهم، فسألت: «من هؤلاء؟» ، قالوا: نفر من الانصار منهم أبو أیوب. أخرجه أحمد(3)].

این روایت که ائمۀ کبار، و محققین عالی فخار حضرات سنیه نقل کرده اند، دلالت دارد بر آنکه هر گاه ابو ایوب و همراهیان او بجناب امیر علیه السّلام گفتند: «السلام علیک یا مولانا» ، آن حضرت بجوابشان ارشاد فرمود که: «چگونه باشم من مولای شما، حال آنکه شما قوم عرب هستید» ، پس ایشان بجواب این ارشاد حدیث غدیر را از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نقل کردند، و سند اطلاق «مولانا» بر آن حضرت بیان نمودند. و بر ارباب الباب زاکیه و أصحاب اذهان صافیه دلالت این حدیث بر آنکه حدیث غدیر مثبت امامت و افضلیت آن حضرت است،

ص:292


1- له ترجمة فی الاصابة ج 1 / 305 .
2- رواه من الاربعین فی الغدیر ج 1 / 190 و رواه ایضا فی احقاق الحق ج 6 / 334 .
3- المرقاة فی شرح المشکاة ج 5 / 574 .

مخفی و محتجب نیست، چه ظاهر است که اگر «مولی» بمعنای محب و ناصر، یا محبوب باشد، ارشاد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام:

«کیف أکون مولاکم و أنتم قوم عرب» ؟ معاذ اللّه کلام بی انتظام خواهد بود، زیرا که بنا بر این معنای قول آن حضرت چنین خواهد بود:

«کیف أکون محبکم، أو ناصرکم، أو محبوبکم و أنتم قوم عرب» ؟ و ظاهر است که نسبت این کلام بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام که افصح ناس بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله است، ادنی عاقلی نخواهد کرد، که محبیت و نصرت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای عرب، و همچنین محبوب بودن آن حضرت برای عرب اصلا محل استبعاد و استغراب نیست.

پس اگر ابو ایوب و همراهیان او محبیت یا نصرت آن حضرت برای خودها ثابت کردند، در آن کدام استبعاد است که آن حضرت به ارشاد:

«کیف أکون مولاکم و أنتم قوم عرب» ؟ منافات مولائیت خود با عربیتشان بیان فرمودند.

پس معلوم شد که مراد از «مولی» در قول ابو ایوب و همراهان او:

«السلام علیک یا مولانا» ، مالک و متصرف فی الامور بود، و چون تا زمان عثمان عرب آن حضرت را مالک و متصرف امور خود نگردانیده بودند، بلکه ارجاع ولایت تصرف بدیگران کرده بودند، آن حضرت برای توبیخ و تفریعشان استبعاد مولائیت خود بر ایشان حسب مزعومشان بیان فرمودند، تا اثبات مطلوب بتصریح تمام از زبان ابو ایوب و همراهیان او بنقل حدیث غدیر دال بر مالکیت و تصرف آن حضرت در عرب، و اعتراف و اقرارشان بأمر حق بر مردم ظاهر شود.

و این ارشاد آن حضرت مشابه بآنست که اگر عالمی جلیل الشأن در میان

ص:293

قومی باشد و آن قوم اتباع و انقیاد او نکرده باشند، و دعوی جلالت برای خود نموده و شأن خود را از اتباع او بالاتر دانسته، و باز کسی از ایشان بآن عالم گوید: «السلام علیک یا مقتدانا» ، او را می رسد که در جواب برای توبیخشان و ابطال مزعومشان بکلام اوشان، و اظهار حق بکمال تصریح بگوید:

«کیف أکون مقتداکم و أنتم قوم أجلة» ؟ تا آن قوم رفع این استبعاد نمایند، و بجواب آن وجه مقتدی بودن او بیان کنند.

دلیل بیست و دوم از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

از ادله دلالت حدیث غدیر بر امامت

دلیل بیست و دوم: آنکه موفق بن احمد المعروف بأخطب خوارزم در کتاب «مناقب» گفته:

[أخبرنا العلامة فخر خوارزم ابو القاسم محمود بن عمر الزمخشری الخوارزمی قال: أخبرنا علی بن الحسین بن محمد بن مردک الرازی(1) ، قال: أخبرنا الحافظ أبو سعد اسماعیل بن علی بن الحسین السمان(2)، قال: أخبرنا أبو طالب(3) محمد بن الحسین القرشی بن الصباغ بالکوفة بقراءتی علیه، حدثنا الحسن(4) بن محمد

ص:294


1- علی بن الحسین بن محمد بن مردک الرازی کان حیا فی سنة ( 501 ) ه
2- ابو سعد السمان : اسماعیل بن علی الرازی الحافظ المتوفی ( 445 ) ه
3- فی المصدر المطبوع : ابو طالب محمد بن یحیی القرشی ، و علی أی حال لم اظفر علی ترجمته .
4- الحسن بن محمد : بن الحسن بن اسماعیل السکونی سمع منه الصدوق سنة ( 354 ) ه .

السکونی، قال: حدثنا الحضرمی، قال: حدثنا محمد بن سعید المحاربی، قال حدثنا حسین(1) الاشقر، عن قیس(2)، عن عمار الدهنی، عن سالم(3)، قال قیل لعمر: نراک تصنع بعلی شیئا لا تصنعه بأحد من أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم؟ قال: «أنه مولای»(4)].

و سابقا دریافتی که محب الدین أحمد بن عبد اللّه الطبری در «ریاض النضرة» نقلا عن ابن السمان(5) آورده:

[عن سالم، قیل لعمر: انک تصنع بعلی شیئا ما تصنعه بأحد من أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟ فقال: انه مولای](6).

و ابن حجر مکی در «صواعق» گفته:

[و أخرج أیضا، أی الدارقطنی انه قیل لعمر: انک تصنع بعلی شیئا ما تفعله ببقیة الصحابة؟ ، فقال: انه مولای](7).

و شمس الدین محمد المدعو بعبد الرؤف المناوی در «فیض القدیر» گفته:

[و أخرج أیضا، أی الدارقطنی، قیل لعمر: انک تصنع بعلی شیئا لا تصنعه بأحد من الصحابة؟ قال: انه مولای](8).

ص:295


1- الحسین الاشقر بن الحسین الفزاری الکوفی سنة ( 208 ) .
2- هو قیس بن الربیع الاسدی الکوفی المتوفی سنة ( 168 ) .
3- سالم : یحتمل أنه سالم بن أبی الجعد الکوفی المتوفی سنة ( 100 ) .
4- مناقب الخوارزمی : 97 .
5- اسماعیل بن علی السمان المتوفی ( 445 ) .
6- الریاض النضرة ج 2 / 224 .
7- الصواعق المحرقة : 26
8- فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر ج 6 - 218

و شیخ احمد(1) بن الفضل در «وسیلة المآل» گفته:

[و أخرج، أی الدارقطنی أیضا عن سالم بن أبی جعد قال: قیل لعمر بن الخطاب رضی اللّه عنه: انک تصنع بعلی شیئا لا تصنعه بأحد من أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم؟ ، فقال: انه مولای].

و محمد صدر عالم در کتاب «معارج العلی فی مناقب المرتضی» گفته:

[أخرج الدارقطنی، انه قیل لعمر: انک تصنع بعلی شیئا لا تصنعه بأحد من أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم؟ فقال: انه مولای].

و احمد بن عبد القادر العجیلی الحفظی(2) در کتاب «ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآل» گفته:

[و قیل لعمر: انک تصنع بعلی شیئا ما تفعله ببقیة الصحابة؟ ، فقال: انه مولای].

از این روایت ظاهر است که خلیفه ثانی مولا بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را برای او سبب مزید تبجیل و تعظیم و ترجیح و تقدیم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر دیگر صحابه گردانیده، و هر گاه مولائیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای عمر سبب تقدیم و ترجیح جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر جمیع اصحاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم باشد، سبب تقدیم و ترجیح آن حضرت بر خلیفۀ ثانی هم خواهد بود بالبداهة.

پس اگر مراد از مولائیت ولایت تصرف است فذاک المطلوب، و الا اگر معنی دیگر هم مراد باشد که مقتضی افضلیت آن جناب است، باز هم مطلوب ما بسبب اقتضاء افضلیت انحصار خلافت را در آن حضرت

ص:296


1- احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی المتوفی سنة ( 1047 )
2- احمد بن عبد القادر العجیلی الحفظی الشافعی المتوفی سنة ( 1228 ) ه .

بکمال وضوح ظاهر می شود.

و ابن حجر در «صواعق» تصریح کرده بآنکه شیخین از «مولی» اولی بالاتباع و القرب می فهمیدند، و بمقام استدلال بر این مطلوب این حدیث را هم ذکر کرده، چنانچه سابقا دانستی.

پس بتصریح صنیع ابن حجر ثابت شد که نزد عمر بن الخطاب آن جناب اولی بالاتباع بوده و ظاهر است که اولی بالاتباع بودن عین امامت است و هر گاه تقدیم و ترجیح جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر ثانی ظاهر شد، تقدیم و ترجیح آن حضرت بر اول هم باجماع مرکب ثابت خواهد شد، و معهذا ثبوت محض ترجیح و تقدیم آن حضرت بر ثانی برای ابطال خلافت او کافی است، و آن برای ابطال خلافت اول هم وافی.

و علاوه بر این همه از این روایت تقدیم و ترجیح عمر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را بر جمیع اصحاب ظاهر است، پس آن جناب افضل از عثمان هم باشد، پس با وجود آن جناب خلافت عثمان بلا شبه باطل باشد، و هو مستلزم لبطلان خلافة الاولین.

و نیز بنا بر این، عدول ثانی از استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ارجاع امر به شوری محض حیف و جور خواهد بود.

دلیل بیست و سوم از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

از أدلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

دلیل بیست و سوم: آنکه موفق بن احمد المعروف بأخطب خوارزم در «مناقب علی علیه السّلام» بعد ذکر حدیثی که در دلیل بیست و دوم مذکور شد،

ص:297

گفته:

[بهذا الاسناد عن أبی سعد هذا، قال: اخبرنا طاهر بن محمد بن سمعان الجوالقی بعسکر مکرم بقراءتی علیه، قال: حدثنا ابو طاهر عبد الرحمن بن عبد الوارث بن ابراهیم العسکری، قال: حدثنی أبی، قال: حدثنا عمر، قال: حدثنا ابراهیم بن محمد بن اسماعیل الزبیدی، عن ابراهیم بن حیان، عن أبی جعفر، قال: جاء اعرابیان الی عمر یختصمان، فقال عمر: یا ابا الحسن اقض بینهما، فقضی علی علی أحدهما.

فقال المقضی علیه یا أمیر المؤمنین، هذا یقضی بیننا؟ ! فوثب إلیه عمر و اخذ بتلبیبه، ثم قال: ویحک ما تدری من هذا؟ هذا مولای و مولی کل مؤمن، و من لم یکن مولاه، فلیس بمؤمن(1)].

و سابقا دانستی که محب(2) الدین احمد بن عبد اللّه الطبری در کتاب «ریاض النضره» گفته:

[و عن عمر رض و قد جاءه اعرابیان یختصمان، فقال لعلی: اقض بینهما یا أبا الحسن، فقضی علی بینهما، فقال أحدهما للاخر: هذا یقضی بیننا؟ فوثب إلیه عمر رض و أخذ بتلبیبه و قال: ویحک ما تدری من هذا؟ ، هذا مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة، و من لم یکن علی مولاه، فلیس بمؤمن. أخرجه ابن السمان فی الموافقة(3)].

و نیز محب طبری در «ذخائر العقبی» گفته:

[و عن عمر رض و قد جاءه اعرابیان یختصمان، فقال لعلی: اقض بینهما یا

ص:298


1- مناقب الخوارزمی : 97 - 98
2- محب الدین الطبری : احمد بن عبد اللَّه الشافعی المتوفی سنة ( 694 )
3- الریاض النضرة ج 2 / 224 - 225

أبا الحسن، فقضی علی بینهما، فقال أحدهما للاخر: هذا یقضی بیننا؟ فوثب إلیه عمر و أخذ بتلبیبه، و قال: ویحک ما تدری من هذا؟ ، هذا مولای و مولی کل مسلم و مؤمنة، و من لم یکن علی مولاه، فلیس بمؤمن. أخرجه ابن السمان فی الموافقة](1).

و ابن حجر در «صواعق» گفته:

[أخرج أیضا، یعنی الدارقطنی، انه جاءه، یعنی عمر، اعرابیان یختصمان فاذن لعلی فی القضاء بینهما، فقال أحدهما: هذا یقضی بیننا؟ فوثب إلیه عمر و أخذ بتلبیبه، و قال: ویحک ما تدری من هذا؟ هذا مولای و مولی کل مؤمن، و من لم یکن مولاه، فلیس بمؤمن](2).

و شیخ احمد بن الفضل در «وسیلة المآل» گفته:

و عن عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه، و قد جاءه اعرابیان یختصمان، فقال لعلی کرم اللّه وجهه: اقض بینهما یا أبا الحسن، فقضی علی رضی اللّه عنه بینهما فقال أحدهما للاخر کالمستهزئ: هذا یقضی بیننا؟ ! ، فوثب إلیه عمر و أخذ بتلبیبه و قال: ویحک ما تدری من هذا؟ هذا مولای و مولی کل مؤمن، و من لم یکن مولاه، فلیس بمؤمن. أخرجه ابن السمان فی کتاب «الموافقة»].

و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر(3) الیمانی در «روضۀ ندیه شرح التحفة العلویة» نقلا عن المحب الطبری گفته:

[و عن عمر، و قد جاءه اعرابیان یختصمان، فقال لعلی: اقض بینهما یا أبا الحسن فقضی علی بینهما، فقال أحدهما للاخر: هذا یقضی بیننا؟ ! ، فوثب عمر إلیه

ص:299


1- ذخائر العقبی : 67 - 68
2- الصواعق : 107
3- الامیر الیمانی محمد بن اسماعیل بن صلاح الصنعانی المتوفی سنة ( 1182 )

و أخذ بتلبیبه و قال: ویحک ما تدری من هذا؟ هذا مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة و من لم یکن مولاه، فلیس بمؤمن. أخرجه ابن السمان فی کتاب «الموافقة»] و احمد بن عبد القادر العجیلی در کتاب «ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآل» گفته:

[و أخرج، یعنی الدارقطنی أیضا، انه جاء أعرابیان یختصمان، فأذن لعلی فی القضاء بینهما، فقضی، فقال احدهما: هذا یقضی بیننا؟ ! ، فوثب عمر و أخذ بتلابیبه و قال: ویحک ما تدری من هذا؟ هذا مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة، و من لم یکن مولاه، فلیس بمؤمن].

از این روایت ظاهر است که هر گاه احد الاعرابیین کلمۀ «هذا یقضی بیننا؟» که دلیل استنکار و استصغار و ازدراء و استحقار بود در حق جناب امیر المؤمنین گفت، عمر از جا برجست و گریبانش گرفت، و ارشاد کرد که وای بر تو چه می دانی که این کیست؟ این مولای من است و مولای هر مؤمن و مؤمنه، و هر کسی که نباشد او مولایش پس مؤمن نیست.

و بدیهی است که معنای محب و ناصر و محبوب در این مقام مصرفی ندارد که احد الاعرابیین استنکار قضای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده بود، پس بجواب او أمری ذکر باید نمود که مثبت صلوح برای درجۀ رفیعۀ قضاء باشد، و ظاهر است که محض ناصریت و محبیت یا محبوبیت مثبت صلوح برای قضاء نیست، پس لا بد مراد عمر از ذکر مولائیت آن حضرت اثبات ولایت حکم و تصرف برای آن جناب باشد تا استبعاد و استنکار اعرابی جافی دفع شود و هذا ظاهر جدا.

ص:300

دلیل بیست و چهارم از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

دلیل بیست و چهارم: آنکه خلیفۀ ثانی روز غدیر تهنیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحصول مرتبۀ مولائیت برای آن جناب نموده، بلکه حسب روایت دارقطنی کما فی «الصواعق» ، و روایة العاصمی(1) کما فی «زین الفتی» ابو بکر هم شریک ثانی در ادای تهنیت گردیده، و تهنیت ثانی را، کما علمت سابقا، بسیاری از اکابر فخام و اساطین اعلام سنیه روایت کرده اند، مثل:

1-عبد اللّه بن محمد بن أبی شیبة العبسی المتوفی (235) ه 2-احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی المتوفی سنة (241) ه.

3-عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی المتوفی سنة (290) ه.

4-ابو العباس الحسن بن سفیان بن عامر البالوزی النسوی المتوفی (303) ه.

5-عبد الملک بن محمد ابو سعید خرکوشی المتوفی سنة (407) .

6-ابو اسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی النیسابوریّ المتوفی (427) ه.

7-اسماعیل بن علی بن حسین بن زنجویه الرازی المعروف بابن السمان المتوفی (445) .

8-عبد الکریم بن محمد المروزی السمعانی الحافظ المتوفی سنة (562) ه.

9-موفق بن احمد المعروف بأخطب خوارزم المتوفی سنة (568) 10-عمر بن محمد بن خضر الملا الاردبیلی

ص:301


1- العاصمی : ابو محمد احمد بن محمد بن علی احد ائمة القرن الخامس

11-یوسف بن قزغلی سبط ابن الجوزی المتوفی سنة (654) 12-محب الدین احمد بن عبد اللّه الطبری المتوفی سنة (694) 13-ابراهیم بن محمد بن المؤید بن عبد اللّه بن علی بن محمد بن حمویه المتوفی (722) 14-محمد بن عبد اللّه ولی الدین الخطیب المتوفی بعد سنة (737) 15-جمال الدین محمد بن یوسف الزرندی المتوفی بعد سنة (750) 16-اسماعیل بن عمر الشهیر بابن کثیر الدمشقی المتوفی سنة (774) 17-علی بن شهاب الدین الهمدانی المتوفی سنة (786) 18-احمد بن علی بن عبد القادری المقریزی المتوفی (845) 19-نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصباغ المتوفی (855) 20-حسین بن معین الدین الیزدی المیبذی المتوفی سنة (870) ه.

21-عبد اللّه بن عبد الرحمن الحسینی المشتهر بأصیل الدین الواعظ المتوفی (883) .

22-محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی.

23-محمد بن عبد الرسول البرزنجی المدنی المتوفی سنة (1103) 24-میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی المتوفی بعد سنة (1126) 25-محمد صدر عالم.

26-محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی الصنعانی المتوفی سنة (1182) .

و پر ظاهر است که تهنیت شیخین بر حصول مولائیت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دلیل زاهر و برهان باهر است بر آنکه این مرتبه بس جلیل الشأن و عظیم الفخر بوده، چه ظاهر است که جناب رسالت مآب

ص:302

صلی اللّه علیه و آله و سلم در مقامات بسیار فضائل متعدده و مناقب کثیره برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد فرموده، و چنین تهنیت در این اوقات منقول نشده، پس این تهنیت سنیه دلیل واضح است بر آنکه این مرتبه اجل فضائل و اعلای مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود که شیخین آن را مخصوص بتهنیت گردانیدند.

پس اگر مراد از این مولائیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام محبیت و ناصریت یا محبوبیت می بود، لازم آید که صرف محبیت یا ناصریت یا محبوبیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعظم فضائل آن حضرت باشد، و حال آنکه بسیاری از فضائل کثیره و مناقب سنیۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، که بروایات ثقات این حضرات ثابت است، بالاتر است از رتبۀ محبیت و ناصریت و محبوبیت بالبداهة.

پس معلوم شد که این مرتبه و رأی محبیت و ناصریت و محبوبیت است و آن نیست جز ولایت تصرف.

و اگر بگویند که مراد از محبوبیت آن جناب محبوبیت مطلقه است، مثل محبوبیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم، و بلا شبهه این مرتبه بس جلیل است، لهذا شیخین آن را مخصوص بتهنیت گردانیدند، پس می گویم که محبوبیت مطلقه و تساوی آن با محبوبیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم مثبت عصمت و افضلیت آن حضرت از دیگر اصحاب است که بلا شبهه محبوبیت دیگران مساوی محبوبیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نبوده، پس بنابر این هم مطلوب ما که ثبوت امامت بی فاصلۀ آن جناب است، بسبب افضلیت آن حضرت متحقق خواهد شد.

ص:303

و باید دانست که تهنیت یوم غدیر اختصاص به شیخین ندارد، بلکه دیگر صحابه، بلکه ازواج جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله هم ادای تهنیت ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کرده اند.

مولوی ولی اللّه لکهنوی در «مرآة المؤمنین» گفته:

[در «مشکاة» آورده که ملاقات کرد علی مرتضی را بعد از این حکایت عمر بن الخطاب و گفت: گوارنده باش و شاد باش أی پسر أبی طالب، که صبح کردی و شام کردی و گشتی مولای هر مؤمن مرد و زن.

فلقیه عمر بعد ذلک، فقال له: هنیئا یا ابن أبی طالب، أصبحت و أمسیت-الخ بالجمله چون این حدیث در غدیر خم واقع شد، هر صحابی که از حضرت امیر ملاقات می کرد، مبارک باد می داد]-انتهی.

و ملا معین الدین، که در «حبیب السیر» بمدح و ستایش او گفته:

[معین الدین الفراهی برادر ارشد قاضی نظام الدین(1) محمد بود، و در بسیاری از فضائل و کمالات اظهار وقوف می نمود، در زهد و تقوی درجۀ علیا داشت، و اکثر خطوط را در غایت جودت بر صحیفۀ تحریر می نگاشت در ایام جمعه بعد از اداء نماز در مقصوره مسجد جامع هرات وعظی در کمال تأثیر می گفت، و درر غرر معانی آیات و احادیث را به الماس طبع لطیف می سفت، به اعاظم امرا و نویانان (شاهزادگان) که در مجلس وعظ حضور می داشتند ملتفت نمی گشت، و در وقت نصیحت آن طائفه سخنان درشت بر زبانش می گذشت، و آن جناب بعد از فوت برادر بتکلیف خاقان والاگهر مدت یکسال صاحب منصب قضا بود، آنگاه ترک آن امر داده، هر چند

ص:304


1- قاضی نظام الدین محمد بن شرف الدین محمد فراهی الفقیه المتوفی سنة ( 900 ) ه .

دیگر مبالغه نمودند قبول نفرمود. از آثار قلم لطائف نگار مولانا معین الدین «معارج النبوة» در میان مردم مشهور است، و اکثر وقائع و حالات سید کائنات علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات بروایات مختلفه در آن نسخه مسطور.

و مولانا معین الدین در شهور سنة سبع و تسعمائة مریض شده در گذشت و در مزار مقرب حضرت باری خواجه عبد اللّه انصاری پهلوی برادر خود قاضی نظام الدین مدفون گشت(1)]-انتهی.

در «معارج النبوة» که شیخ عبد الحق در «مدارج النبوة» از آن روایت های بسیار نقل کرده، بعد ذکر حدیث غدیر گفته:

[گویند بیشتر اصحاب تا که امهات مؤمنین امیر المؤمنین علی را تهنیت بجا آوردند. و در «روضة الصفا» می گوید که چون حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله در غدیر خم حدیث: «من کنت مولاه فعلی مولاه» در شأن امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود.

پس فرود آمد و در خیمۀ خاص خود بنشست، و فرمود که امیر المؤمنین علی در خیمۀ دیگر بنشیند، بعد از آن طبقات خلائق را فرمود تا بخیمۀ علی رضی اللّه عنه رفتند، و زبان بتهنیت علی گشادند، چون مردم از این امر فارغ شدند، امهات مؤمنین بفرمودن آن حضرت صلی اللّه علیه و آله نزد علی رفتند و او را تهنیت دادند و از جمله اصحاب امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه گفت: خوشا حال تو أی علی که صباح کردی و مولای جمیع مؤمنین و مؤمناتی.

و در «حبیب السیر» بعد ذکر حدیث غدیر مسطور است: پس امیر

ص:305


1- حبیب السیر ج 4 / 340 .

المؤمنین علی کرم اللّه وجهه بموجب فرمودۀ حضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم در خیمه نشست تا طوائف خلائق بملازمتش رفته، لوازم تهنیت بتقدیم رسانیدند، و از جمله اصحاب امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه جناب ولایتمآب را گفت: بخ بخ یا بن أبی طالب، أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة، یعنی خوشا حال تو أی پسر ابو طالب بامداد کردی در وقتی که مولای هر مؤمن و مؤمنه بودی، بعد از آن امهات مؤمنین بر حسب اشارۀ سید المرسلین بخیمۀ امیر المؤمنین رفته، شرط تهنیت بجا آوردند(1)]-انتهی.

و بدیهی اولی است که تهنیت عامۀ صحابه و امهات مؤمنین بحکم جناب سید المرسلین صلی اللّه علیه و آله اجمعین بعد نشستن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در خیمۀ خاص دلیل واضح است بر آنکه آنچه در روز غدیر واقع شده عقد امامت بود، چه متصور نمی شود که این تهنیت عامه باهتمام تمام، و امر جناب خیر الانام بآن، بعد از نشستن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در خیمۀ خاص، برای صرف این معنی بوده که آن حضرت صلی اللّه علیه و آله و سلم وجوب محبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بیان نموده که این معنی اختصاص بآنجناب نداشته، و جاها برای جمیع صحابه علی العموم، و برای بسیاری از ایشان بالخصوص، حسب روایات سنیه ثابت شده، و گاهی مثل این تهنیت برای ایشان واقع نشده.

و چون در این مقام نقل از «معارج النبوة» ، و «روضة الصفا» ، و «حبیب السیر» نمودم، بحمد اللّه اعتبار و اعتماد آن از افادات خود شاهصاحب باثبات رسانم.

پس باید دانست که شاهصاحب در «باب المطاعن» باین هر سه کتاب

ص:306


1- معارج النبوة ج 2 / 318 .

استناد کرده اند، بجواب طعن چهارم از مطاعن أبی بکر برای اثبات امارت أبی بکر در بعض سرایا گفته:

[و در «معارج» و «حبیب السیر» مذکور است که بعد غزوۀ تبوک اعرابی در جناب پیغمبر آمده، عرض نمود که قومی از اعراب در وادی الرمل مجتمع گشته، و داعیۀ شبیخون دارند(1)]-الخ.

و در جواب طعن سوم از مطاعن أبی بکر بعد ذکر قصۀ تجهیز جیش اسامه گفته:

این است آنچه در «روضة الصفا» و «روضة الاحباب» و «حبیب السیر» و دیگر تواریخ معتبرۀ شیعه و سنی موجود است](2)-انتهی.

از این عبارت ظاهر است که «تاریخ روضة الصفا» و «حبیب السیر» مثل «روضة الاحباب» از تواریخ معتبره است، و للّه الحمد علی ذلک.

و بجواب طعن یازدهم متضمن عزل أبی بکر از ادای سورۀ برائت گفته:

[جواب در این روایت طرفه خبط و خلط واقع شده، مثال آنکه کسی گفته است:

چه خوش گفته است سعدی در زلیخا ألا یا أیها الساقی أدر کاسا و ناولها

یا مانند استفتاء مشهور که خشن و خشین هر سه دختران معاویه را چه حکم است؟ تفصیل این مقدمه آنکه روایات اهل سنت در این قصه مختلفند اکثر روایات باین مضمون آمده اند که ابو بکر رضی اللّه عنه را برای امارت حج منصوب کرده، روانه کرده بودند، نه برای رسانیدن برائت و حضرت امیر را بعد از روانه شدن ابو بکر رضی اللّه عنه، چون سورۀ

ص:307


1- تحفه اثنا عشریة : 424 .
2- تحفه اثنا عشریة : 421 .

برائت نازل شده، و نقض عهد مشرکان در آن سوره فرود آمد، از عقب فرستادند تا تبلیغ این احکام تازه نماید، پس در این صورت عزل ابو بکر رضی اللّه عنه اصلا واقع نشده، بلکه این هر دو کس برای دو امر مختلف منصوب شدند.

پس در این روایات خود جای تمسک شیعه نماند، که مدار آن بر عزل ابو بکر است، و چون نصب نبود، عزل چرا واقع شود؟ و در «بیضاوی» و «مدارک» ، و «زاهدی» ، و «تفسیر نیشاپوری» ، و «جذب القلوب» ، و «شرح مشکاة» همین روایت را اختیار نموده، و همین است ارجح نزد أهل حدیث.

و از «معالم» ، و «حسینی» ، و «معارج» ، و «روضة الاحباب» ، و «حبیب السیر» ، و «مدارج» چنان ظاهر می شود که اول آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم ابو بکر را بقراءت این سوره امر نموده بودند، بعد از آن علی مرتضی را در این کار نامزد فرمودند، و این دو احتمال دارد](1)-الخ.

این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه «معارج» و «حبیب السیر» مثل «معالم» ، و «معارج» ، و «روضة الاحباب» ، و «حسینی» از کتب أهل سنت است.

و اعتبار «حبیب السیر» و «معارج النبوة» از افادات مولوی حسام الدین سهارنبوری که شاهصاحب در مقامات عدیده از «باب مطاعن» بعض عبارات او را انتحال کرده اند، نیز ظاهر است.

چنانچه در «مرافض الروافض» بجواب طعن عزل أبی بکر از أدای سورۀ برائت، گفته:

ص:308


1- تحفهء اثنا عشریة : 432 - 433 .

[در نسخه های معتبره در میان این مقدمه اختلاف است، از بعض کتب معتمده چنان ظاهر می شود که علی مرتضی را ابتداء برای قراءت و ایذان فرموده فرستاده بودند، نه آنکه بعد از ارسال ابو بکر صدیق آن پیشوای أهل تحقیق را رخصت داد، چنانچه در «بیضاوی» ، و «مدارک» ، و «زاهدی» ، و «تفسیر نظام نیشاپوری» ، و «جذب القلوب» و بعض شروح «مشکاة» گفته: که چون سورۀ براءت فرود آمد، پیغمبر خدا علی مرتضی را بر ناقۀ عضباء سوار کرده، بمکه فرستادند تا آنجا رفته، سورۀ مذکوره بر اهل موسوم بخواند، و آن جماعت را از احکام آن آگاه گرداند.

پیش از ارسال علی عالی خصال ابو بکر صدیق را امیر حاج ساخته، رخصت کرده بودند بعضی از سعادت اندوزان حضور وقت فرستادن علی سرور التماس نمودند که یا رسول اللّه اگر این سوره را نزد أبی بکر ارسال داری، هر آیینه وی این حدیث را نیز سرانجام دهد، فرمودند

«لا یؤدی عنی الا أنا و رجل منی» .

و چون حیدر از قطع مسافت نزدیک بصدیق اکبر رسید، و آواز ناقۀ رسول خدا مسموع آن قدوة الاولیاء گردید، تا رسیدن علی مرتضی توقف نمود، بعد از آن از شیر خدا استفسار فرمود که امیری یا مأمور؟ یعنی تو امیری و من از امارت معزول شدم، یا تو تابع و مأموری و من امیر؟ علی مرتضی گفت: «مأمورم» .

پس ابو بکر پیش از ترویه خطبه خواند و مناسک حج بیان نمود، و علی مرتضی روز نحر بنزد جمرة العقبه برخاست، و گفت: «یا ایها الناس، رسول رسول خداییم بسوی شما» پرسیدند: بچه حکم؟ ، پس

ص:309

علی مرتضی سی و چهل آیه از سورۀ برائت بر ایشان خواند.

پس از آن گفت:

«أمرت بأربع: أن لا یقرب البیت بعد هذا العام مشرک، و لا یطوف بالبیت عریان، و لا یدخل الجنة الا کل نفس مؤمنة، و أن نتم الی کل ذی عهد عهده» .

و پوشیده نیست که موافق این فعل توهم عزل را گنجایش نیست، تا بتحقیق آن خود چه رسد، چه عزل بعد از نصب است، و اینجا نصب اصلا متحقق نیست.

و از بعض کتب، مانند «معالم» ، و «حسینی» ، و «معارج» ، و «روضة الاحباب» ، و «مدارج» ، و «حبیب السیر» چنان ظاهر می شود که نخست آن حضرت علیه الصلوة و التحیة ابو بکر صدیق را بقراءت امر نموده بودند، بعد از آن علی مرتضی را بدان کار نامزد فرموده، و این دو احتمال دارد]-الخ.

از این عبارت بکمال صراحت ظاهر است که «معارج النبوة» ، و «حبیب السیر» مثل «روضة الاحباب» و «مدارج النبوة» و «معالم» از نسخ معتبره است.

و نیز حسام الدین در اوائل «مرافض» گفته:

[و هنگام تسوید کتب معتبره مانند: «بیضاوی» ، و «معالم» ، و «مدارک» و «کشاف» ، و «جامع البیان» و «تفسیر نظام نیسابوری» ، و «حسینی» و «زاهدی» ، و «مشکاة» ، و «شرح ملا علی قاری» ، و «شرحین عبد الحق دهلوی» ، و «صحیح البخاری» ، و «تیسیر القاری» ، و «صحیح مسلم» ، و «صواعق محرقه» ، و «بستان أبی اللیث» ، و «شمائل ترمذی» و «سفر السعادة» و شرح آن.

ص:310

و «سنن الهدی» و «شفاء» ی قاضی عیاض، و «شرح مواقف» ، و «شرح طوالع الانوار» ، و «شرح تجرید» ، و «شرح عقائد» ، و «تکمیل الایمان» ، و «رسالۀ قطب ربانی حضرت شیخ احمد سرهندی قدس سره» و «نوافض الروافض مرزا مخدوم» ، و «مرقق القلوب» ، و «تحقیق» و «حسامی» ، و «فتاوی عالمگیری» ، و «برهان شرح مواهب رحمان» و «هدایه» ، و «کفایه شعبی» ، و «معدن الحقائق شرح کنز الدقائق» و «جذب القلوب الی دیار المحبوب» ، و «مدارج النبوة» ، و «معارج النبوة» ، و «روضة الاحباب» ، و «ترجمۀ مستقصی» .

و «حبیب السیر» ، و «رسالۀ مناقب خلفاء» ، و «مناقب مرتضوی» و «حیاة الحیوان» ، و «ترجمۀ قطب شاهی» ، و «اصول کلینی» و بعضی رسائل دیگر رفضه، مطمح نظر تفحص داشته، احادیث و اخبار و اقوال علمای اخیار، و تحقیق مذاهب، و اختلاف و احوال بزرگان و قصص اسلاف که در این رساله منقول شده، همه را از کتب مذکوره نقل کرده]-انتهی.

این عبارت هم صریح است در آنکه «معارج النبوة» و «حبیب السیر» از کتب معتبره است.

و عبد الرحمن هم در «مرآة الاسرار» ، که شاه(1) ولی اللّه در «رساله انتباه» از آن نقل نموده، از «روضة الصفا» و «حبیب السیر» بتکرار نقل می کند، چنانچه گفته:

[در مجلد ثانی «روضة الاحباب» و «حبیب السیر» می نویسد که چون عثمان بن عفان رضی اللّه عنه شربت شهادت چشید جناب ولایتمآب علی

ص:311


1- شاه ولی اللَّه بن عبد الرحیم الدهلوی المتوفی سنة ( 1176 ) ه .

کرم اللّه وجهه در خانۀ خود نشست و در اختلاط را با مردم من کل الوجوه دربست].

و نیز در «مرآة الاسرار» گفته:

[در «روضة الصفا» مسطور است: بعد از شهادت امیر المؤمنین حسن رضی اللّه عنه، معاویة بن أبی سفیان ده ساله حکومت ممالک نمود.

پانزدهم رجب در سال شصت هجری بمرض طاعون در دمشق وفات یافت ولادتش پیش از بعثت به پنج سال بود، در سال پنجم از هجرت ایمان آورده.

و نیز در «مرآة الاسرار» مسطور است:

[و در «روضة الصفا» و «حبیب السیر» مسطور است که: در زمان خلافت امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه سه دختر یزدجرد شهریار را اسیر کرده آورده بودند، هر سه را علی کرم اللّه وجهه در حصۀ خود گرفت].

و علاوه بر این همه کاتب جلبی تصریح کرده بآنکه کتاب «حبیب السیر» از کتب ممتعۀ معتبره است، چنانچه در «کشف الظنون» گفته:

[«حبیب السیر فی أخبار أفراد البشر» فارسی لغیاث الدین(1) بن همام الدین المدعو بخواند امیر و هو تاریخ کبیر لخصه من تاریخ والده(2) المسمی ب «روضة الصفا» و زاد علیه، ألفه بالتماس خواجه حبیب اللّه من أعیان دولة شاه

ص:312


1- غیاث الدین المعروف بخواند میر المورخ المتوفی سنة ( 942 ) ه .
2- مؤلف « روضة الصفا » المعروف بمیر خواند لیس والدا لغیاث الدین بل هو والد أمه ، و غیاث الدین سبطه .

اسماعیل(1) بن حیدر الصفوی سنة سبع و عشرین و تسع مائة، ذکر فیه انه شرع أولا بالتماس میر محمد الحسینی امیر خراسان، و لما قتل و نصب مکانه درمش خان من قبل شاه اسماعیل، استمر علی تالیفه الی أن أتمه و أهداه إلیه والی حبیب اللّه المذکور، و ذلک بعد ما کتب تاریخه المسمی ب «خلاصة الاخبار» و رتب هذا الکتاب المسمی ب «حبیب السیر» علی افتتاح و ثلاث مجلدات، و اختتام الافتتاح فی اول الخلق.

و المجلد الاول: فی الانبیاء و الحکماء و ملوک الاوائل و سیرة نبینا علیه الصلوة و السّلام و الخلفاء الراشدین.

و المجلد الثانی: فی الائمة الاثنی عشر، و بنی أمیّة و بنی العباس، و من ملک فی عصر هؤلاء.

و المجلد الثالث: فی خواقین الترک، و جنکیز و اولاده، و طبقات الملوک فی عصرهم، و تیمور و اولاده، و ظهور الصفویة و نبذة یسیرة من ذکر آل عثمان.

و الاختتام: فی عجائب الاقالیم و نوادر الوقائع.

و هو فی ثلاث مجلدات کبار من الکتب الممتعة المعتبرة، الا انه اطال فی وصف ابن حیدر، کما هو مقتضی حال عصره و هو معذور فیه تجاوز اللّه سبحانه و تعالی عنه](2).

دلیل بیست و پنجم از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

از أدلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

دلیل بیست و پنجم: آنکه ابو العباس احمد بن محمد بن سعید المعروف

ص:313


1- الشاه اسماعیل الصفوی مؤسس الاسرة الصفویة المتوفی سنة ( 930 )
2- کشف الظنون ج 1 / 629

بابن عقدة در کتاب «الولایة» علی ما نقل عنه السید(1) علی بن طاوس طاب ثراه فی کتاب «الیقین» گفته:

[حدثنا مثنی بن القاسم الحضرمی عن هلال بن أیوب الصیرفی، عن أبی کثیر الانصاری، عن عبد اللّه بن أسعد بن زرارة، عن ابیه، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اوحی الی فی علی: أنه امیر المؤمنین، و سید المسلمین، و قائد الغر المحجلین](2).

از این روایت ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بعد ارشاد

حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» اینهم ارشاد کرده که حق تعالی وحی کرده بسوی من در علی: بتحقیق که او امیر المؤمنین، و سید مسلمین، و قائد الغر المحجلین است(3).

و ظاهر است که یکی از این أوصاف جلیله برای دلالت بر ثبوت امارت و امامت و خلافت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام کافی و برای داء عضال

ص:314


1- السید ابن طاوس : علی بن موسی المتوفی سنة ( 664 ) ه .
2- الیقین : الباب ( 37 )
3- قال سلیمان بن احمد الطبرانی فی « المعجم الصغیر » : حدثنا محمد بن مسلم بن عبد العزیز الاشعری الاصبهانی ، حدثنا مجاشع بن عمرو بهمدان سنة ( 235 ) - حدثنا عیسی بن سوادة الرازی ، حدثنا هلال بن ابی حمید الوزان ، عن عبد اللَّه بن حکیم الجهنی ، قال : قال رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلم : « ان اللَّه عز و جل أوحی الی فی علی ثلثة أشیاء لیلة اسری بی : انه سید المؤمنین ، و امام المتقین ، و قائد الغر المحجلین » . لم یروه عن هلال الا عیسی تفرد به مجاشع - منه قدس سره فی هامش الکتاب

اختراع شکوک و شبهات رکیکه شافی است، چه جا که این اوصاف جلیله، و نصوص صریحه مجتمع گردیده، حجاب ارتیاب مشککین والا نصاب از روی معنای مقصود از فقرۀ

«من کنت مولاه فعلی مولاه» برکشیده.

و ابو سعید(1) مسعود بن ناصر سجستانی در کتاب «الولایة» علی ما نقل السید علی بن طاوس طاب ثراه می گوید:

[اخبرنا ابو الحسین(2) احمد بن محمد بن احمد البزاز، فیما قرئ علیه فی بغداد، قال: حدثنا القاضی(3) ابو عبد اللّه الحسن بن هارون بن محمد الضبی املاء فی صفر سنة ثلاث و تسعین و ثلاثمائة، قال: حدثنی أبو العباس أحمد بن محمد بن سعید الکوفی الحافظ سنة ثلاثین و ثلاثمائة.

و أخبرنا أبو الحسین محمد بن محمد بن علی الشروطی(4) ، قال: أخبرنا أبو الحسین محمد بن عمر بن بهتة(5) ، و أبو عبد اللّه الحسن بن هارون بن محمد

ص:315


1- ابو سعید السجستانی مسعود بن ناصر المتوفی سنة ( 477 ) ه .
2- ابو الحسین البزاز : احمد بن محمد بن احمد المعروف بابن النقور البغدادی المتوفی سنة ( 470 )
3- القاضی الضبی : ابو عبد اللَّه الحسن بن هارون البغدادی المتوفی سنة ( 398 ) ه .
4- ابو الحسین الشروطی : محمد بن محمد بن علی بن عبد اللَّه بن محمد ابن ابراهیم بن الحسن بن العباس ذکره ابن حجر فی لسان المیزان ج 5 / 371 و قال : توفی سنة ( 454 ) عن ثمانین سنة .
5- ابن بهته : ابو الحسین محمد بن عمر بن محمد بن حمید البزاز المتوفی سنة ( 374 ) ه .

القاضی الضبی، و أبو محمد عبد اللّه بن محمد الاکفانی(1) القاضی، قالوا:

أخبرنا احمد بن محمد بن سعید، قال: حدثنا محمد بن الفضل بن ابراهیم الاشعری، قال: حدثنا ابی، قال حدثنا المثنی(2) بن قاسم الحضرمی، عن هلال(3) بن أیوب الصیرفی، عن-أبی کثیر(4) الانصاری، عن عبد اللّه بن أسعد بن زرارة، عن أبیه، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فهذا آخر حدیث البزاز.

و زاد الشروطی فی روایته: و قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «أوحی الی فی علی ثلاث: امیر المؤمنین، و سید المسلمین، و قائد الغر المحجلین»].

و نبذی از محامد و مناقب ابن عقدة سابقا شنیدی و دریافتی که دارقطنی علی ما فی «انساب السمعانی» بحق او گفته:

[که اجماع کرده اند اهل کوفه، که دیده نشد از زمان عبد اللّه بن مسعود تا زمان ابن عقدة حافظ تری از او(5).

و محمد طاهر(6) کجراتی در «تذکرة الموضوعات» تصریح فرموده که ابن عقده از کبار حفاظ است، توثیق کرده اند مردم او را، و تضعیف

ص:316


1- ابن الاکفانی : ابو محمد عبد اللَّه بن محمد البغدادی قاضی القضاة المتوفی سنة ( 405 ) ه .
2- المثنی بن القاسم الحضرمی الکوفی : عد من اصحاب الصادق علیه السّلام
3- هلال بن أیوب الصیرفی له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 9 / 75
4- ابو کثیر الانصاری : ذکره ابن ابی حاتم فی الجرح و التعدیل ج 9 / 429 و قال : سمع علی بن أبی طالب رضی اللَّه عنه .
5- الانساب للسمعانی : 394 منشور المستشرق دس
6- محمد طاهر الکجراتی الفتنی الهندی المقتول سنة ( 984 ) - 986

او نکرده مگر عصری متعصب(1).

و ابو المؤید خوارزمی در «جامع مسانید أبی حنیفه» بترجمۀ او علی ما فی نسخة منه، ارشاد کرده که او ثقه و فقیه، و عالم به نحو و لغت و قراءت، و متقن در حدیث، حافظ برای روات آن بوده و مدار این اسانید، یعنی «مسانید أبی حنیفه» بر او است(2).

و در نسخۀ دیگر از جامع «مسانید أبی حنیفة» تصنیف ابو المؤید خوارزمی این عبارت بترجمۀ ابن عقده مذکور است:

[احمد بن محمد بن سعید بن عبد الرحمن بن ابراهیم بن زیاد بن عبد اللّه بن عجلان أبو العباس الکوفی الهمدانی المعروف بابن عقدة.

قال: الخطیب فی تاریخه: کان جده عجلان مولی عبد الرحمن بن سعید الهمدانی.

و قال الخطیب: سمعت الوزیر یقول: سمعت الدارقطنی یقول: أجمع أهل الکوفة انه لم یر من زمن عبد اللّه بن مسعود الی زمن أبی العباس بن عقدة أحفظ منه.

و قال: عن الدارقطنی أیضا کان ابن عقدة یعلم ما عند الناس و لا یعلم الناس ما عنده.

قال الخطیب: سمعت أبا الطیب أحمد بن الحسن بن هرثمة یقول: کنا بحضرة أبی العباس بن عقدة و بجنبه هاشمی، و عنده حفاظ الحدیث، فقال أبو العباس:

أنا أحدثکم ثلاثمائة ألف حدیث من أهل بیت هذا دون غیرهم و ضرب بیده علی ظهر الهاشمی.

ص:317


1- تذکرة الموضوعات : 69 ط مصر 1343
2- جامع المسانید ج 2 / 398 ط حیدرآباد الدکن

قال الخطیب: ورد بغداد و سمع بها من جماعة سماهم، ثم قدم فی آخر عمره و حدث عن قدماء المحدثین و سماهم.

و روی عنه الحفاظ الاکابر، کابی بکر(1) الجرجانی، و أبی القاسم الطبرانی و محمد(2) بن المظفر، و أبی الحسن الدارقطنی، و ابی حفص بن شاهین، و جماعة سماهم.

قال الخطیب: و ابن عقدة لقب أبی العباس، لقب بذلک بتعقده بین الصرف و النحو، و کان یعلم القرآن و الادب فی الکوفة.

و قال: کان الحفاظ إذا تذاکروا الحدیث شرطوا أن لا یخرجوا من أحادیث أبی العباس بن عقدة.

قال الخطیب: مات أبو العباس سنة اثنتین و ثلاثین و ثلاثمائة، و مولده سنة أربعین و مائتین.

یقول أضعف عباد اللّه: و مدار أکثر أحادیث هذه المسانید علی ابی العباس أحمد بن محمد بن سعید الهمدانی الکوفی ابن عقدة الحافظ]-انتهی.

و مسعود سجستانی از اجلۀ حفاظ، و اعاظم محدثین، و اکابر معتبرین و مشایخ معتمدین، و سباق موثقین، و حفاظ متقنین سنیه است، چنانکه سابقا دانستی که از عبارت «انساب سمعانی» ظاهر است که ابو سعید سجزی حافظ متقن بوده، و رحلت کرده بسوی خراسان و جبال و عراقین و حجاز، و اکثار حدیث کرده و بجمع آن مشغول شده، و جماعت کثیر از مشایخ سمعانی روایت کرده اند برای سمعانی از او در مرو، و نیسابور

ص:318


1- ابو بکر الجرجانی : احمد بن ابراهیم بن اسماعیل الاسماعیلی المتوفی ( 370 ) ه .
2- محمد بن المظفر بن موسی البغدادی الشافعی المتوفی سنة ( 379 ) .

و اصبهان(1).

و نیز سابقا از عبارت «عبر فی خبر من غبر» دریافتی که مسعود سجزی حافظ است، و رحلت کرده و تصنیف نموده.

و دقاق(2) ارشاد کرده که ندیدم جیدتری از روی اتقان، و نه بهتر از او از روی ضبط(3).

دلیل بیست و ششم از أدلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت:خطبۀ حدیث مذکور

از أدلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت:خطبۀ حدیث مذکور

دلیل بیست و ششم: آنکه سید شهاب الدین احمد در کتاب «توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل» برای صدر حدیث غدیر از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله این خطبه شریفه نقل کرده:

[«الحمد للّه علی آلائه فی نفسی، و بلائه فی عترتی و أهل بیتی، استعینه علی نکبات الدنیا و موبقات الآخرة، و أشهد أن لا اله الا اللّه الواحد الاحد الفرد الصمد لم یتخذ صاحبة و لا ولدا و لا شریکا و لا عمدا، و انی عبد من عبیده، أرسلنی برسالته الی جمیع خلقه، لیهلک من هلک عن بینة، و یحیی من حی عن بینة، و اصطفانی علی العالمین من الاولین و الآخرین، و اعطانی مفاتیح خزائنه، و وکد

ص:319


1- الانساب للسمعانی : 291 منشور دس مرجلیوث ط بغداد
2- الدقاق : محمد بن عبد الواحد الاصبهانی المتوفی سنة ( 516 )
3- العبر فی خبر من غبر ج 3 / 289 ط الکویت .

علی بعزائمه، و استودعنی سره، و امدنی، فابصرت له.

فأنا الفاتح، و أنا الخاتم، و لا قوة الا باللّه، اتقوا اللّه أیها الناس حق تقاته و لا تموتن الا و أنتم مسلمون، و اعلموا ان اللّه بکل شیء محیط، و انه سیکون من بعدی أقوام یکذبون علی، فیقبل منهم، و معاذ اللّه أن أقول علی اللّه الا الحق، أو انطق بأمره الا الصدق، و ما آمرکم الا ما أمرنی به، و لا أدعوکم الا الی اللّه، و سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ » .

فقام إلیه عبادة(1) بن الصامت، فقال: و متی ذاک یا رسول اللّه؟ و من هؤلاء؟ عرفناهم لنحذرهم.

قال: «أقوام قد استعدوا لنا من یومهم و سیظهرون لکم إذا بلغت النفس منی ههنا» و أومأ صلی اللّه علیه و بارک و سلم الی حلقه، فقال عبادة: إذا کان ذلک فالی من یا رسول اللّه؟ ، فقال صلی اللّه علیه و بارک و سلم: «علیکم بالسمع و الطاعة للسابقین من عترتی و الآخذین من نبوتی، فانهم یصدونکم عن الغی، و یدعونکم الی الخیر، و هم أهل الحق و معادن الصدق، یحیون فیکم الکتاب و السنة، و یجنبونکم الالحاد و البدعة، و یقمعون بالحق أهل الباطل، لا یمیلون مع الجاهل.

أیها الناس ان اللّه خلقنی و خلق أهل بیتی من طینة لم یخلق منها غیرها، کنا أول من ابتدأ من خلقه، فلما خلقنا نور بنورنا کل ظلمة، و أحیا بنا کل طینة» .

ثم قال صلی اللّه علیه و سلم: «هؤلاء خیار امتی، و حملة علمی، و خزانة سری، و سادة أهل الارض، الداعوان الی الحق، المخبرون بالصدق، غیر شاکین و لا مرتابین، و لا ناکصین، و لا ناکثین، هؤلاء الهداة المهتدون و الائمة الراشدون

ص:320


1- عبادة بن الصامت ابو الولید الخزرجی القاضی بالقدس و المتوفی بها او بالرملة سنة ( 34 ) ه .

المهتدی من جاءنی بطاعتهم، و الضال من عدل منهم، و جاءنی بعداوتهم، حبهم ایمان و بغضهم نفاق، هم الائمة الهادیة و عری الاحکام الواثقة، بهم یتم الاعمال الصالحة، و هم وصیة اللّه فی الاولین و الآخرین، و الارحام التی اقسمکم اللّه بها إذ یقول: وَ اِتَّقُوا اَللّهَ اَلَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ اَلْأَرْحامَ إِنَّ اَللّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً(1) ثم ندبکم الی حبهم، فقال: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی(2) هم الذین أذهب اللّه عنهم الرجس، و طهرهم من النجس، الصادقون إذا نطقوا، العالمون إذا سئلوا، الحافظون لما استودعوا، جمعت فیهم الخلال العشر لم تجمع الا فی عترتی و أهل بیتی: الحلم، و العلم، و النبوة، و النبل، و السماحة، و الشجاعة، و الصدق، و الطهارة، و العفاف، و الحکم.

فهم کلمة التقوی، و وسیلة الهدی، و الحجة العظمی، و العروة الوثقی، هم أولیاؤکم عن قول ربکم و عن قول ربی، ما أمرتکم ألا من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، أوحی الی ربی فیه ثلاثا انه سید المسلمین، و امام الخیرة المتقین، و قائد الغر المحجلین، و قد بلغت عن ربی ما امرت، و استودعهم اللّه فیکم، و استغفر اللّه لی و لکم»].

از این خطبۀ بلیغۀ هدایت انتماء بکمال وضوح روشن و پیدا است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بعد ارشاد:

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» و دعای:

«اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» ارشاد فرموده که: «وحی کرد بسوی من پروردگار من در علی سه امر را، بتحقیق که او «سید مسلمین» و «امام خیرۀ متقین» و «قائد

ص:321


1- النساء : 1
2- الشوری : 23

الغر المحجلین است» .

و ظاهر است (و لا کظهور النار علی العلم) که هر یکی از این اوصاف جلیلة الشأن و مناقب باهرة البرهان برای اثبات امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کافی است، خصوصا وصف دوم که از آن امامت آن حضرت بنص صریح واضح است، و علاوه بر این، از این خطبۀ شریفه امامت سائر اهلبیت معصومین علیهم السّلام بوجوه عدیده ظاهر است:

اول: آنکه صحابه را بعد خود مأمور به سمع و طاعت اهلبیت علیهم السّلام نموده، و ظاهر است که مأمور بالاطاعة با وجود مقتدای واجب الاطاعات امام نمی تواند شد، و نیز کسی را مأمور به اطاعت کسی ساختن دلیل صریح بر تفضیل و ترجیح مطاع بر مطیع است، و با وجود افضل خلافت مفضول غیر صحیح، و تفضیل مفضول قطعا قبیح، و نیز امر به اطاعت علی الاطلاق دلیل عصمت مطاع است.

دوم: آنکه وصف عترت خود به «سابقین» دلیل تفضیل ایشان است.

سوم: آنکه بیان فرموده که عترت آن جناب بازمیدارند صحابه را از «غی» ، و دعوت می کنند ایشان را به «خیر» . و آن دلیل صریح است بر آنکه اهلبیت علیهم السّلام «آمر بالمعروف و ناهی عن المنکر» برای صحابه بودند، پس اگر با وصف ایشان بعض صحابه خلیفه شوند، عکس موضوع و قلب مشروع لازم آید.

چهارم: آنکه از آن ظاهر است که اهلبیت آن حضرت «احیا» می کنند در صحابه کتاب و سنت را، و بازمیدارند ایشان را از الحاد و بدعت، و قمع می کنند بحق اهل باطل را. پس افضلیت اهلبیت علیهم السّلام و مقتدایی و مطاع بودن ایشان برای صحابه، کالنور علی شاهق الطور، بوضوح

ص:322

و ظهور رسید، و ثابت شد که تقدم صحابه بر این حضرات، بحقیقت سعی در اطفاء نور «کتاب و سنت» ، و دخول در الحاد و بدعت، و منع از قمع أهل باطل بوده.

پنجم: آنکه تصریح آن حضرت به اینکه حق تعالی خلق کرده آن حضرت و اهلبیت آن حضرت را از طینتی که خلق نکرده از آن غیر ایشان را، دلیل صریح بر افضلیت اهلبیت علیهم السّلام است و انکار بدیهی را علاج نیست.

ششم: آنکه تصریح آن حضرت به اینکه: «ما اول کسی هستیم که پیدا کرده حق تعالی از خلق خود» صریح است در افضلیت اهلبیت علیهم السّلام، مثل افضلیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله.

هفتم: تنویر هر ظلمت به «نور» این حضرات، و احیای هر طینت بایشان، دلیل قاطع بر افضلیت این حضرات است.

هشتم: آنکه تصریح آن حضرت به اینکه اهلبیت علیهم السّلام «خیار امت» آن حضرتند، نص قاطع و برهان ساطع بر خیریت و افضلیت آن حضرت است.

نهم: آنکه از قول آن حضرت: «و حملة علمی و خزنة سری» ظاهر است که اهل بیت علیهم السّلام حاملین علم «نبوت» ، و خازنان اسرار «رسالت» بودند فوا عجباه که چگونه با وجود حاملین علم «نبوت» و خازنان اسرار «رسالت» کسانی که بهره از آن نداشتند، خلیفه و امام می توانند شد! ؟ دهم: آنکه وصف «سادات أهل الارض» صریح است در آنکه اهلبیت علیهم السّلام «سادات» أهل ارضند، پس با وجود «سادۀ» ی أهل أرض، کسانی که «سود» ایشان بودند، چگونه متقدم بر ایشان می توانند شد؟ ! یازدهم: آنکه فقرۀ

«هؤلاء الهداة المهتدون، و الائمة الراشدون» نص

ص:323

اوضح و برهان أجلی است بر اینکه حضرات اهلبیت علیهم السّلام «هادیان دین و ائمۀ راشدین» بودند، پس این نص صریح قاطع لسان قال و قیل، و دافع وجوه تأویل و تسویل است.

دوازدهم: آنکه فقرۀ

«المهتدی من جاءنی بطاعتهم» صریح است در ایجاب طاعت اهلبیت علیهم السّلام، فیکونون مطاعین الصحابة لا بالعکس.

سیزدهم: آنکه فقرۀ

«هم الائمة الهادیة» نص صریح است بر امامت اهلبیت علیهم السّلام.

چهاردهم: آنکه از قول آن حضرت:

«جمعت فیهم الخلال العشر لم تجمع الا فی عترتی» - الخ ظاهر است که این ده خلال کمال در غیر اهلبیت علیهم السّلام جمع نبود، پس افضلیت حضرات اهلبیت در کمال ظهور و وضوح ثابت شد.

و از قول آن حضرت:

«أوحی الی ربی فیه» الخ فرموده، ظاهر است که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام «سید مسلمین» و «امام خیرۀ متقین» و «قائد الغر المحجلین» ، و ظاهر است که هر یکی از این همه اوصاف مثبت افضلیت و امامت آن جناب بکمال صراحت و ظهور.

و نیز از قول آن حضرت:

«أقوام قد استعدوا لنا من یومهم، و سیظهرون لکم إذا بلغت النفس منها» -الخ مع قول آن حضرت:

«و انه سیکون من بعدی أقوام یکذبون علی» -الخ، واضح است که جمله از اصحاب آمادۀ بغض و عداوت آن جناب و اهل بیت اطیاب بودند، و وقت وفات آن حضرت برای مردم ظاهر شدند که ضغائن دیرینۀ خودها از این وقت ظاهر کردن گرفتن، و دروغ بر آن حضرت بستند، و مردم از ایشان دروغ ایشان را قبول کردند، و آن حضرت آیۀ:

ص:324

وَ سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ(1) در حق ایشان تلاوت فرموده.

و ظاهر است که اظهار بغض و عداوت بوقت قرب وفات سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات و التسلیمات از شیخین و اتباعشان واقع شده، نه غیر ایشان، و اگر حضرات اهل سنت ادعای آن کنند، نشان ایشان بدهند که آنها کدام صحابه بودند غیر شیخین و اتباعشان که بالخصوص (حیث لا یشارکهم هؤلاء) بوقت قرب وفات آن حضرت بغض و عداوت حضرات اهلبیت علیهم السّلام اظهار کردند، و دروغ بر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بستند، و بهر صورت مطلوب اهل حق، و بطلان تزویقات و تسویلات اهل سنت در تبجیل و تعظیم صحابه ظاهر می شود.

و محتجب نماند که سید شهاب الدین در صدر این خطبه گفته:

[و لصدر هذه القصة خطبة بلیغة باحثة علی خطبة موالاتهم فات عنی إسنادها و هی هذه الخطبة التی خطبها رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حین نزلت: إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا(2)،

فقال: «الحمد للّه علی آلائه» - الخ].

از این عبارت ظاهر است که این خطبه بلیغه است و باحث است بر خطبۀ موالات اهل بیت علیهم السّلام، و بیان فرموده است رسول خدا صلی اللّه علیه و آله آن را وقت نزول آیۀ: إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا . پس بعد ظهور مدح این خطبه از کلام سید شهاب الدین و نسبت آن بالقطع و الجزم بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله فوات اسناد آن ضرری نمی رساند.

و سید شهاب الدین صاحب «توضیح الدلائل» از اکابر علمای سنیه است، و از اینجا است که شاه سلامة اللّه در «معرکة الآراء» قدرت بر

ص:325


1- الشعراء : 227
2- المائدة : 55 .

رد روایت او نیافته، قبول آن نموده و روایت کتاب او را دلیل روایت کردن سنیان مناقب و مدائح جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را زیاده تر از شیعیان گردانیده، چنانچه بجواب قول صاحب «سم الفار» که این است [سبحان اللّه! فضیلتی را که بروایت فریقین ثابت است، منقصت قرار داده، تعریض بآن می نماید].

سید شهاب الدین أحمد در کتاب «توضیح الدلائل» نوشته:

[عن علی کرم اللّه وجهه: «علمنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ألف باب، کل باب یفتح لی ألف باب» . رواه الصالحانی بأسناده مرفوعا]-انتهی.

در «معرکة الآراء» گفته: [روایت صالحانی که از «توضیح الدلائل» سید شهاب الدین احمد بتجشم نقلش پرداخت، مصدق معتقد اهل سنت و مکذب مزعوم ارباب تشیع است، چه از روایت مذکوره چون آفتاب نیمروز درخشان است که سنیان از مناقب و مدائح شاه مردان زیاده تر از شیعیان روایت کرده اند، نمی بینند که ابن بابویه قمی از تعلیم یک باب گشودن هزار باب روایت کرده و صالحانی هزار باب و گشودن هزار باب از هزار باب نوشته.

ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا! بلی با این همه قلت و کثرت و فرق یک و هزار و هزار و صد هزار، تفاوتی که ما بین الروایتین است این است که ابن بابویه شیعی باضافۀ کبر بطن و انتفاخ شکم از غلاف بر آمده، زبان به هرزه درائی و بیهوده سرایی گشود، و صالحانی از دور بوسه زد و بر تعلیم هزار باب و انفتاح هزار باب از هر باب اکتفا نمود، آری فکر هر کس بقدر همت او است]-انتهی.

و سید شهاب الدین مذکور سبط قطب الدین ایجی است، چنانچه در «توضیح الدلائل» گفته:

ص:326

[و انی قد وجدت هاتین البیتین بشریف خط جدی الامام المالک من السنة بالزمام، قطب الحق و الدین الایجی روح روحه فی دار السّلام:

ولایتی لامیر المؤمنین علی بها بلغت الذی أرجوه من أملی

تحققا اننی لو لا ولایته ما کان ذو العرش منی قابلا عملی].

و در اول «توضیح الدلائل» این عبارت مرقوم است:

[قال السید المهذب العالم القمقام، الامام المقدم، الولی و الهمام المکرم، الصفی، صاحب أسرار السبحانیة، و فائض الانوار الرحمانیة، الحبیب للقلوب و النجیب من العیوب، منقذ الخلائق من العلائق، و مرشد الطرائق الی الحقائق وارث العلوم المحمدیة، و کاشف الرموز الاحمدیة، صفوة خیار الرجال، عفوة کبار الابطال، علم الهدی و مصباح الدجی، قطب دائرة الولایة، و شمس سماء الهدایة، سمی حبیب اللّه، و المرشد الداعی الی اللّه، السید شهاب الحق و الشریعة و الصدق و الطریقة و الدین أحمد أکرمه اللّه تعالی بنعیم اللقاء السرمد ان أولی مقال یقال بمناطق البیان و أعلی منال ینال بحقائق العیان]-الخ.

دلیل بیست و هفتم از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

دلیل بیست و هفتم: ابن المغازلی علی ما فی «عمدة» ابن البطریق، در کتاب «المناقب» گفته:

[اخبرنا أحمد(1) بن محمد بن طاوان، قال: حدثنی الحسین بن محمد

ص:327


1- احمد بن محمد بن عبد الوهاب بن طاوان البزار الواسطی سمع منه ابن المغازلی فی سنة ( 449 ) ه .

العلوی العدل، قال: حدثنی علی(1) بن عبد اللّه بن مبشر، قال: حدثنی أحمد ابن منصور الرمادی، قال: حدثنی عبد اللّه(2) بن صالح، عن ابن(3) لهیعة، عن أبی هبیرة و بکر بن(4) سوادة، عن قبیصة بن ذویب(5)، و أبی سلمة بن عبد الرحمن، عن جابر بن عبد اللّه: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نزل بخم، فتنحی الناس عنه و أمر علیا، فجمعهم، فلما اجتمعوا قام فیهم و هو متوسد ید علی بن أبی طالب، فحمد اللّه و اثنی علیه، ثم قال:

«أیها الناس، انه قد کرهت تخلفکم عنی حتی خیل لی انه لیس شجرة أبغض إلیکم من شجرة تلینی» ، ثم قال: «لکن علی بن أبی طالب انزله اللّه منی بمنزلتی منه، فرضی اللّه عنه کما أنا راض، فانه لا یختار علی قربی و محبتی شیئا» ثم رفع یدیه، فقال:

«من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه» .

قال: فابتدر الناس الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یبکون و یتضرعون و یقولون:

یا رسول اللّه! ما تنحینا عنک الا کراهیة ان نثقل علیک، فنعوذ باللّه من سخط رسوله، فرضی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عنهم عند ذلک](6).

ص:328


1- علی بن عبد اللَّه بن مبشر ابو الحسن الواسطی المتوفی سنة ( 324 ) ه .
2- عبد اللَّه بن صالح العجلی الکوفی المقری المتوفی سنة ( 211 ) ه .
3- ابن لهیعة عبد اللَّه بن لهیعة بن فرعان القاضی المصری المتوفی سنة ( 174 ) ه .
4- بکر بن سوادة : بن ثمامة الجذامی ابو ثمامة المصری غریق افریقیة سنة ( 128 ) ه .
5- قبیصة بن ذؤیب بن حلحلة بن عمرو ابو سعید المدنی المتوفی سنة ( 86 ) / 87
6- المناقب لابن المغازلی : 25 - 26

از این روایت ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله قبل حدیث غدیر ارشاد فرموده که: «حق تعالی نازل کرده است علی را از من بمنزلۀ من از خود» ، و ظاهر است که منزلت جناب رسالت مآب از خدا آن جناب حاکم بر خلق از جانب خدا است و افضل ناس، و اعلی و ارفع ایشان نزد او تعالی شأنه است، پس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم حاکم خلق از جانب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و افضل ناس بعد آن جناب باشد.

پس بنا بر این فرار از «مولی» مفید «امامت» بسوی معانی دیگر وجهی ندارد.

دلیل بیست و هشتم از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

از ادلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

دلیل بیست و هشتم: آنکه ابن کثیر شامی در «تاریخ» خود گفته:

[قال ابن جریر: حدثنا أحمد بن عثمان أبو الجوزاء(1)، ثنا محمد بن(2) خالد بن عثمة، ثنا موسی(3) بن یعقوب الزمعی و هو صدوق، حدثنی مهاجر بن مسمار، عن عائشة بنت سعد، سمعت أباها یقول: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم

ص:329


1- ابو الجوزاء احمد بن عثمان بن ابی عثمان النوفلی البصری المتوفی سنة ( 246 ) ه .
2- محمد بن خالد بن عثمة - و عثمة امه له ترجمة فی الجرح و التعدیل للرازی ج 7 / 243 ه .
3- موسی بن یعقوب الزمعی : بن عبد اللَّه بن وهب بن زمعة القرشی الزهری ترجمه ابن ابی حاتم الرازی فی الجرح و التعدیل ج 8 / 167

یوم الجحفة و أخذ بید علی، فخطب، ثم قال: «أیها الناس، انی ولیکم» ، قالوا:

صدقت.

فرفع ید علی، فقال: «هذا ولیی و المؤدی عنی، و ان اللّه موال من والاه، و معاد من عاداه» .

قال شیخنا الذهبی: و هذا حدیث حسن غریب.

ثم رواه ابن جریر من حدیث یعقوب(1) بن جعفر بن أبی کثیر، عن مهجر بن مسمار، فذکر الحدیث و انه علیه السّلام وقف حتی لحقه من بعده و أمر برد من کان تقدم، فخطبهم الحدیث(2)].

و این حدیث را نسائی هم در کتاب «خصائص» وارد کرده، حیث قال:

[أخبرنی ابو عبد الرحمن زکریا بن یحیی السجستانی، قال: حدثنی محمد ابن عبد الرحیم(3)، قال: أخبرنا ابراهیم(4)، حدثنا معن(5)، قال: ثنی موسی(6) بن یعقوب، عن المهاجر بن مسمار، عن عائشة بنت سعد، عن سعد،

ص:330


1- یعقوب بن جعفر بن أبی کثیر المدنی الانصاری المقری
2- البدایة و النهایة ج 5 / 212
3- محمد بن عبد الرحیم : الحافظ ابو یحیی البزار البغدادی المتوفی سنة ( 255 ) ه .
4- ابراهیم بن المنذر بن عبد اللَّه الحزامی المدنی المتوفی سنة ( 236 )
5- هو معن بن عیسی بن یحیی الاشجعی ابو یحیی المدنی المتوفی سنة ( 198 ) ه
6- موسی بن یعقوب ابو محمد الزمعی المدنی المتوفی سنة ( 158 ) ه

و عامر بن سعد: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خطب، فقال: «أما بعد: أیها الناس فانی ولیکم» ، قالوا: صدقت.

ثم أخذ بید علی فرفعها، قال: «هذا ولیی و المؤدی عنی، وال اللّهمّ من والاه و عاد اللّهمّ من عاداه»(1)] از این حدیث بقرینۀ لفظ «و المؤدی عنی» ظاهر است که مراد از لفظ «ولی» محب و ناصر و اشتباه آن نیست، بلکه مراد از آن «خلیفه و امام» است که ادای احکام از جانب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله کار او است.

و صریح تر از این حدیث دیگر است که آن را هم ابن کثیر در «تاریخ» خود وارد کرده، حیث قال:

[قال الامام أحمد: ثنا یحیی بن آدم، و ابن(2) أبی بکیر، قالا: ثنا اسرائیل، عن أبی اسحاق، عن حبشی بن جنادة.

قال یحیی بن آدم: و کان (أی حبشی بن جنادة) قد شهد حجة الوداع، قال:

قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «علی منی و أنا منه، و لا یؤدی عنی الا أنا أو علی»(3)].

از این حدیث ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله فرموده که:

«ادا نمی کند از جانب من، مگر من یا علی» و هر گاه تأدیه از جانب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله منحصر در ذات شریف امیر المؤمنین علیه السّلام باشد، نمی تواند شد که «خلیفه و امام» غیر آن جناب باشد چه کار «خلیفه و امام»

ص:331


1- الخصائص للنسائی : 25
2- الظاهر أنه ابو زکریا یحیی بن عبد اللَّه بن بکیر المخزومی المصری المتوفی سنة ( 231 )
3- البدایة و النهایة ج 5 / 213 و ج 7 / 356 ط القاهرة

همین است که تبلیغ امور و تأدیۀ آن از جانب جناب رسالت مآب علیه السّلام بکند.

و این صفت عمدۀ صفات و اهم شعائر خلیفه است، و هر گاه این صفت منحصر در جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد، غیر آن جناب چگونه خلیفه و امام می تواند شد؟

دلیل بیست و نهم از أدلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

از أدلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

دلیل بیست و نهم: آنکه سید علی همدانی در کتاب «مودة القربی» گفته:

[عن أبی الحمراء(1) رضی اللّه عنه خادم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، قال بعد کبر سنه لواحد من رفقائه: لاحدثنک ما سمعت اذنای و رأت عینای، اقبل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، حتی دخل علی عائشة، فقال لها: «ادعی لی سید العرب» ، فبعثت الی أبی بکر، فدعته فجاء حتی کان کرأی العین علم أن غیره دعی.

فخرج من عندها حتی دخل علی حفصة فقال لها: «ادعی لی سید العرب» ، فبعثت الی عمر، فدعته، حتی إذا صار کرأی العین علم أن غیره دعی.

فخرج من عندها حتی إذا دخل علی أم سلمة رضی اللّه عنها، و کانت من خیرهن، و قال: «ادعی لی سید العرب» ، فبعثت الی علی، فدعته، ثم قال لی: «یا أبا الحمراء، رح ائتنی بمائة من قریش، و ثمانین من العرب، و ستین

ص:332


1- ابو الحمراء ، له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 9 / 363

من الموالی، و أربعین من أولاد الحبشة» ، فلما اجتمع الناس، قال: «ائتنی بصحیفة من أدیم» فأتیته بها، ثم أقامهم مثل صف الصلوة، فقال:

«معاشر الناس، أ لیس اللّه أولی بی من نفسی، یأمرنی و ینهانی، ما لی علی اللّه أمر و لا نهی؟» ، قالوا: بلی یا رسول اللّه، فقال: «أ لست أولی بکم من أنفسکم، آمرکم و أنهاکم، لیس لکم علی أمر و لا نهی؟» ، قالوا: بلی یا رسول اللّه.

قال «من کان اللّه و أنا مولاه، فهذا علی مولاه، یأمرکم و ینهاکم، ما لکم علیه من أمر و لا نهی، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، اللّهمّ أنت شهیدی علیهم أنی قد بلغت و نصحت» ثم أمر فقرأت الصحیفة علینا ثلاثا، ثم قال: «من شاء أن یقیله» ثلاثا فقلنا:

نعوذ باللّه و برسوله ان نستقیله (ثلاثا) ، ثم أدرج الصحیفة، و ختمها بخواتیمه، ثم قال: «یا علی خذ الصحیفة إلیک، فمن نکث فاتل بالصحیفة، فأکون أنا خصیمه» ، ثم تلا هذه الآیة: وَ لا تَنْقُضُوا اَلْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اَللّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلاً(1) فتکونوا کبنی اسرائیل إذ شددوا علی أنفسهم، فشدد اللّه علیهم، ثم تلا: فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ(2) -الآیة].

این حدیث شریف از نصوص قاطعه و براهین ساطعه است بر اینکه مولائیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمعنی امامت و اولویت آن حضرت بتصرف است که جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله صراحة باین جماعۀ حاضرین ارشاد فرموده که: «هر که خدا و من مولای او هستم، پس این علی مولای او است، نهی و امر می کند او شما را، و شما را بر او امری

ص:333


1- النحل : 91
2- الفتح : 10

و نهی نیست» و این عین اولویت بالتصرف و امامت و ریاست است.

دلیل سی ام از أدلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت
اشاره

از أدلۀ دلالت حدیث غدیر بر امامت

دلیل سی ام: آنکه در «مودة القربی» تصنیف سید علی همدانی مذکور است:

[عن فاطمة علیها السّلام قالت: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت ولیه، فعلی ولیه، و من کنت امامه، فعلی امامه(1)»].

از این روایت ظاهر است که هر کسی که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم امام او است، حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام «امام» او است، و ظاهر است که با وصف ثبوت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از این حدیث، که سیاق آن مثل سیاق حدیث غدیر است و نیز ثبوت امامت آن حضرت از دیگر روایت، هیچ عاقلی بحمل «مولی» در حدیث غدیر بر غیر «ما یدل علی الامامة» رضا نخواهد داد.

و محتجب نماند که سید علی همدانی نزد سنیه از اکابر اساطین و اجلۀ معتمدین، و اعاظم اولیای عارفین، افاخم مشایخ مکرمین است.

عبد الرحمن بن احمد الجامی در کتاب «نفحات الانس من حضرات القدس» گفته:

[امیر سید علی شهاب الدین بن محمد الهمدانی قدس سره جامع بوده

ص:334


1- ینابیع المودة : 25

است میان علوم ظاهری و باطنی. وی را علوم اهل باطن مصنفات مشهور است، چون کتاب «اسرار النقطة» ، و «شرح اسماء اللّه» ، و «شرح فصوص الحکم» ، و «شرح قصیدۀ خمریۀ فارضیه» و غیر آن.

وی مرید شیخ شرف الدین محمود بن عبد اللّه المزدقانی بود، اما کسب طریقت پیش صاحب السر بین الاقطاب، تقی الدین علی دوستی کرد و چون تقی الدین علی از دنیا برفت، باز رجوع به شیخ شرف الدین محمود کرد و گفت: فرمان چیست؟ وی توجه کرد و گفت:

فرمان آنست که در اقصای بلاد عالم بگردی، سه نوبت ربع مسکون را سیر کرد و صحبت هزار و چهار صد «ولی» را دریافت، و چهار صد «ولی» را در یک مجلس دریافت صحبت داشت و رد کرد، و متحیر شد که چه نام نهد.

چون بشرف مدینۀ مبارک مشرف شد، التماس از روح مقدس مطهر مصطفی صلی اللّه تعالی علیه و سلم کرد، و در واقعه دید که حضرت مصطفی صلی اللّه تعالی علیه و سلم می گوید: که این مجموعه را «اوراد فتحیه» نام نه، بعد از آن «اوراد فتحیه» نام کرد، که حالا مریدان خانوادۀ او بعد از نماز صبح می خوانند و فائده می گیرند، و در سادس ذی الحجة سنة ست و ثمانین و سبعمائة نزدیک به ولایت کبر و سواد فوت شد و از آنجا به ختلانش نقل کردند].

و محمود بن سلیمان کفوی در «کتائب الاعلام الاخیار من فقهاء مذهب نعمان المختار» گفته:

[لسان العصر، سید الوقت، المنسلخ عن الهیاکل الناسوتیة، و المتوصل الی السبحات اللاهوتیة، الشیخ العارف الربانی العالم الصمدانی أمیر سید علی

ص:335

ابن شهاب بن محمد بن محمد الهمدانی قدس اللّه تعالی سره، کان جامعا بین العلوم الظاهرة و الباطنة، و له مصنفات کثیرة فی علم التصوف مثل کتاب «أسرار النقطة» ، و «شرح أسماء اللّه الحسنی» ، و «شرح فصوص الحکم» ، و «شرح قصیدة خمریه فارضیة» و غیرها.

قال المولی العارف الربانی عبد الرحمن الجامی فی نفحاته:

وی مرید شیخ شرف الدین محمود بن عبد اللّه المزدقانی بود، اما کسب طریقت پیش صاحب السر بین الاقطاب تقی الدین علی دوستی کرد، و چون شیخ تقی الدین علی از دنیا برفت، باز رجوع به شیخ شرف الدین محمود کرد و گفت: فرمان چیست؟ گفت: فرمان آن است که در اقصای بلاد عالم بگردی.

سه نوبت ربع مسکون را سیر کرده، و صحبت هزار و چهار صد ولی را دریافت، و چهار صد را در یک مجلس دریافت.

بسادس ذی الحجه سنۀ ست و ثمانین و سبعمائة نزدیک به ولایت کبر و سواد فوت شد و از آنجا به ختلانش نقل کرده اند.

و من خلفائه الشیخ العارف الربانی خواجه اسحاق الخلانی، شیخ السید الامیر عبد اللّه بن زبیرآبادی، جد السید الامیر محترم نقیب المملکة العثمانیة، کان نقیبا فی دولة السلطان سلیم خان سنة أربع عشرة و تسعمائة، فبقی فی النقابة احدی و ستین سنة، و عمر عمرا کبیرا، و عاش مدة مدیدة معززا محترما الی أن استأثر اللّه تعالی بروحه سنة أربع و ثمانین و تسعمائة.

و کان السید علی الهمدانی جمع الاوراد، و اختارها من اوراد المشایخ الذین کانوا فی عصره، و تشرف بصحبتهم، و باس أیادیهم الشریفة، و اقتبس من أنواره القدسیة، و انتخبها من جوامع کلماتهم الانسیة و سماها «الاوراد الفتحیة» و هی

ص:336

الیوم أوراد الاخوان الکبرویة.

و الشیخ الجلیل السید علی الهمدانی أخذ الطریقة عن تقی الدین علی دوستی و الشیخ محمود المزدقانی، و هما عن علاء الدولة السمنانی، و هو عن نور الدین عبد الرحمن الاسفرائنی، و هو عن الشیخ جمال الدین أحمد الجورفانی، عن رضی الدین علی لالاء، عن الشیخ أبی الجناب نجم الدین الکبری، عن الشیخ اسماعیل القصری، عن الشیخ أبی النجیب ضیاء الدین عبد القاهر السهروردی، عن أبی الفتوح الشیخ احمد الغزالی، عن أبی القاسم بن النساج، عن أبی القاسم الکرکانی، عن أبی عثمان المغربی، عن أبی علی الکاتب، عن أبی علی الرودباری، عن سید الطائفة جنید البغدادی، عن سری السقطی، عن معروف الکرخی عن داود الطائی، عن حبیب العجمی، عن حسن البصری، عن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنهم.

سمعت شیخنا و سیدنا المولی العارف الربانی الشیخ محمد بن یوسف العرکنی السمرقندی، یحکی عن شیخه المخدومی عبد اللطیف الجامی، عن شیخه المخدومی الاعظم حاجی محمد الخبوشانی، عن شیخه شیخ شاه یبدوازی عن شیخه محمد الملقب بالرشید، عن شیخه السید الامیر عبد اللّه بردش آبادی، عن شیخه المرشد الکامل و الشیخ المکمل اسحاق الختلانی، عن شیخه قدوة العارفین، دلیل السالکین، منبع المعارف الربانیة، معدن اللطائف السبحانیة، السید علی الهمدانی انه لما جمع الاوراد الفتحیة القدسیة علی حسب ملکاتهم انتخبها من جوامع کلماتهم الانسیة رأی فی منامه أن الملائکة یقرءونها فی شعبة جارکاه و یطوفون حول العرش و فی أیدیهم طبق من نور مملو من اللآلی و الجواهر ینثرون.

ثم قال الشیخ محمد السمرقندی: و لهذا مشایخنا کانوا یقرءون فی شعبة جارکاه و من تصانیفه: «ذخیرة الملوک» و هو کتاب لطیف و انشاء شریف مشتمل علی

ص:337

لوازم قواعد السلطنة الصوری و المعنوی، و مبنی علی ذکر أحکام الحکومة و الولایة و تحصیل السعادة الدنیوی و الاخروی مرتب علی عشرة أبواب].

و نور الدین جعفر بدخشانی در کتاب «خلاصة المناقب» گفته:

[در بیان بعضی از فضائل آن عروة وثقی، شاهباز با پرواز از آشیان هما، شاهسوار میطان عروجی، شمس سماء قدسی، نور فضاء قدوسی، کیمیاء وجود، دانای مختار، ضیاء حضرت الرحمن، الشکور الفخور بجناب الدیان، قرة عین محمد رسول اللّه، ثمرة فؤاد المرتضی و البتول المطلع علی حقائق الاحادیث و التفاسیر، المنغمس فی السرائر بالبصیرة و التبصیر، المرشد للطالبین فی الطریق السبحانی، الموصل للمتوجهین الی الجمال الرحمانی، العارف المعروف سید علی الهمدانی خصه اللّه اللطیف باللطف الصمدانی و رزقنا الاستنارة الدائمة من نور الحقائق] و شیخ أحمد قشاشی در کتاب «سمط مجید» گفته:

[سند شجرة خلافة المشایخ الهمدانیة اتباع الشیخ سیدی علی الهمدانی الموحد الفردانی قدس اللّه أسرارهم، تلقی الفقیر المسکین من ولیه و نقطة دائرة الوجود سیدنا أحمد بن الشناوی، و هو من السید الامجد صبغة اللّه، و هو من العالم الربانی وجیه الدین، و هو من جمال الملکة الغوثیة السید محمد غوث و هو من سلطان الموحدین الحاج حضور، و هو من أبی المعالی هدیة اللّه سرمست، و هو من الشیخ قاصین الهمدانی، و هو من الشیخ عبد اللّه الشطاری من شیخ الشیوخ السید علی الهمدانی].

و نیز در «سمط مجید» گفته:

[قد سبق اتصال سند التلقین بالسید علی الهمدانی قدس سره، و هو أخذ عن الشیخ شرف الدین محمود بن عبد اللّه المزدقانی، و قد ساح الهمدانی الربع

ص:338

المسکون ثلاث مرات بأمر شیخه المزدقانی، و قد اوضحت هذا فی سیاحاته، و صحب الفا و اربعمائة ولی علی ما فی «النفحات» للجامی قدس سره].

و شاه ولی اللّه در رسالۀ «انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه» گفته:

[أنبأنی سیدی الوالد إجازة، قال: أنبأنی الشیخ عظمة اللّه أکبرآبادی إجازة، عن أبیه، عن جده، عن الشیخ عبد العزیز الدهلوی أنه قال:

منقول است از حضرت مولانا نور الحق و الدین جعفر نور اللّه مرقده قلت: و مولانا نور الدین جعفر بدخشانی خلیفه امیر سید علی همدانی بودند، که کیفیت اوراد و وظائف اوقات سلسلۀ کامل المحقق الصمدانی علی الثانی أمیر سید علی همدانی قدس اللّه سره العزیز آنست که چون سپیدی صبح صادق پدید شود، دو رکعت نماز بسنت بامداد بگذارد]- الخ.

و علاوه بر این وجوه سدیدۀ زاهره و دلائل متینۀ باهره که بملاحظۀ آن کسی که ادنی تأمل او را حاصل باشد، یقین حاصل می کند بآنکه حدیث غدیر دال است بر امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اکابر و اعاظم ائمۀ اساطین و اجله و افاخم شیوخ محققین سنیه بالجاء حق بتصریح أمر حق رطب اللسان و عذب البیان گردیده اند و شکوک و شبهات مسولین و مأولین و منکرین و جاحدین را به أسفل درکات سعیر فرستاده.

چنانچه محمد بن محمد الغزالی در «سر العالمین و کشف ما فی الدارین» که دو تا نسخۀ عتیقۀ آن پیش نظر آثم حاضر است، می فرماید:

[اختلف العلماء فی ترتیب الخلافة و تحصیلها لمن آل أمرها إلیه، فمنهم من زعم أنها بالنص و دلیلهم فی المسئلة قوله تعالی:

ستدعون الی قوم أولی باس شدید فقاتلوهم أو یسلمون، فان تطیعوا، یؤتکم

ص:339

قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ اَلْأَعْرابِ اَللّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا کَما تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیما(1)، و قد دعاهم أبو بکر رضی اللّه عنه بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الی الطاعة، فأجابوها.

و قال بعض المفسرین فی قوله تعالی: وَ إِذْ أَسَرَّ اَلنَّبِیُّ إِلی بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِیثاً(2)

قال فی الحدیث: أن أباک هو الخلیفة من بعدی یا حمیراء، و قالت امرأة: إذا فقدناک فالی من نرجع؟ فأشار الی أبی بکر، و لانه أم بالمسلمین علی بقاء رسول اللّه و الامامة عماد الدین، هذا جملة ما یتعلق به القائلون بالنصوص ثم تأولوا و قالوا: لو کان علی أول الخلفاء لانسحب علیهم ذیل الفناء و لم یأتوا بفتوح و لا مناقب و لا یقدح فی کونه رابعا، کما لا یقدح فی نبوة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم إذا کان آخرا، و الذین عدلوا عن هذا الطریق زعموا ان هذا و ما یتعلق به فاسد و تأویل بارد جاء علی زعمکم و أهویتکم، و قد وقع المیراث فی الخلافة و الاحکام مثل داود و زکریا و سلیمان و یحیی قالوا: کان لازواجه ثمن الخلافة، فبهذا تعلقوا و هذا باطل، إذ لو کان میراثا، لکان العباس أولی، لکن أسفرت الحجة وجهها و أجمع الجماهیر علی متن الحدیث من خطبته فی یوم غدیر خم باتفاق الجمیع و هو

یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فقال عمر بخ بخ یا أبا الحسن، لقد اصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة.

فهذا تسلیم و رضی و تحکیم، ثم بعد هذا غلب الهوی لحب الریاسة و حمل عمود الخلافة و عقود البنود و خفقان الهوی فی قعقعة الرایات و اشتباک ازدحام الخیول فتح الامصار سقاهم کأس الهوی، فعادوا الی الخلاف الاول فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اِشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَبِئْسَ ما یَشْتَرُونَ ].

تهنیت در حدیث غدیر

اگر حضرات سنیه بعد ملاحظة این عبارت حجت الاسلام سرهای خود

ص:340


1- الفتح : 16 .
2- التحریم : 3 .

را به سنگ خارا زنند، و زمین و آسمان را بهم کنند نمی توانند که در تأویل و توجیه حرفی زنند، که از آن بصراحت تمام ظاهر است که حدیث غدیر حجت واضحه و برهان مسفر است و جمهور انام بر آن اتفاق دارند، و نص است بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، و ابن الخطاب که تهنیت آن جناب نموده، تسلیم و رضا بخلافت آن جناب کرده و آن جناب را بر خود ساخته، و بعد آن غالب گردید هوی بسبب حب ریاست و حمل عمود خلافت، و عقود نبود و خفقان هوی در قعقعۀ رایات و اشتباک ازدحام خیول، و فتح امصار، و نوشانید ایشان را کأس هوی، پس عود کردند بسوی خلافت اول، پس انداختند این تسلیم و رضا و تحکیم را پس پشت های خود، و اشتراء کردند بآن ثمن قلیل را، پس بد است آنچه می خرند! بحیرتم که چگونه بعد این تصریح صریح امام الانام و حجة الاسلام و مایۀ مباهات سرور رسل کرام بر انبیاء عظام (کما سیجیء) خیال محال قیل و قال در نص نمودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در سر خواهند کرد؟ ! و بعد چنین شگرف کاری علو حق، چسان هوس باطل ابطال استدلال اهل حقّ بحدیث غدیر بخاطر خواهند آورد؟ ! .

عجب که خود به أدنی شبهات و وساوس، و اسخف توهمات و هواجس تشبث کنند، و از اهل حقّ چنین حرف مسکت و مفحم بسمع اصغا نشنوند و عبارت «سر العالمین» غزالی را سبط ابن الجوزی هم نقل کرد، چنانچه در کتاب «تذکره خواص الامه» بعد نقل حکایت مکالمه مجنونی متکلم بالحکمة با ابو هذیل علاف(1)، گفته:

ص:341


1- ابو الهذیل العلاف : محمد بن الهذیل المعتزلی البصری المتوفی ( 235 )

[و ذکر ابو حامد الغزالی فی کتاب «سر العالمین و کشف ما فی الدارین» ألفاظا تشبه هذا:

فقال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لعلی یوم غدیر خم:

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فقال عمر بن الخطاب: بخ بخ یا أبا الحسن، أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة.

قال: و هذا تسلیم و رضی و تحکیم، ثم بعد هذا غلب الهوی، حبا للریاسة و عقد البنود و خفقان الرایات و ازدحام الخبول فی فتح الامصار و أمر الخلافة و نهیها، فحملهم علی الخلاف فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اِشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَبِئْسَ ما یَشْتَرُونَ ](1).

و صحت نسبت کتاب «سر العالمین» بحضرت غزالی، چنانچه از تصریح سبط ابن الجوزی ظاهر شده، همچنان أبو عبد اللّه أحمد بن محمد بن عثمان ذهبی(2) که کمال تحقیق و تنقید او مسلم أعاظم سنیه می باشد، و بنقل اقوال پر تعصبش در ابطال احادیث فضائل مرتضویه علمای قوم به وجد می آیند، و بر خود می بالند، و فاضل مخاطب هم او را بجواب «حدیث طیر» بامام أهل الحدیث ملقب می سازد، بتصریح صریح «سر العالمین» را بغزالی حتما و جزما نسبت کرده، چنانچه در «میزان الاعتدال» گفته:

[الحسن بن الصباح الاسماعیلی الملقب بالکیا، صاحب الدعوة التراریة، وجد أصحاب قلعة الموت، کان من کبار الزنادقة و من دهاة العالم، و له أخبار یطول شرحها لخصتها فی تاریخی الکبیر فی حوادث سنة أربع و سبعین و أربعمائة و أصله من مرو، قد اکثر التطواف ما بین مصر الی بلد کاشغر، یغوی الخلق

ص:342


1- تذکرة خواص الامة : 62 .
2- الذهبی : أحمد بن محمد بن عثمان شمس الدین المتوفی ( 748 ) ه .

و یضل الجهلة الی أن صار منه ما صار، و کان قوی المشارکة فی الفلسفة و الهندسة کثیر المکر و الحیل، بعید الغور، لا بارک اللّه فیه.

قال أبو حامد الغزالی فی کتاب «سر العالمین» : شاهدت قصة الحسن بن الصباح لما تزهد تحت حصن ألموت، فکان أهل الحصن یتمنون صعوده إلیهم فیمتنع، فیقول: اما ترون المنکر کیف فشا و فسد الناس، فتبعه خلق، ثم خرج أمیر الحصن، یتصید، فنهض أصحابه، فتملکوا الحصن، ثم کثرت قلاعهم.

و قال ابن اثیر: کان الحسن بن الصباح شهما، کافیا، عالما بالهندسة و الحساب و النجوم و السحر و غیر ذلک.

قلت: مات سنة ثمانی عشرة و خمسمائة، و تملک بعده ابنه محمد و انما ذکرته للتمییز، لانه ما بینه و بین الحدیث النّبویّ معاملة](1).

و بعد از منسوب ساختن سبط ابن الجوزی و ذهبی «سر العالمین» را به غزالی علی القطع و الیقین انکار شاهصاحب در باب مکاید از نسبت آن به غزالی لائق التفات نیست، و جناب والد ماجد قدس اللّه نفسه الزکیة برای رد این انکار عبارت «میزان الاعتدال» در «تقلیب المکاید» نقل فرموده، تخجیل مخاطب نبیل بغایت قصوی رسانیده، و للّه الحمد که حضرات اهل سنت بعد اثبات فضائل و محامد عظیمۀ محیرۀ عقول برای غزالی عمدة الفحول مجال سرتافتن از احتجاج بکلامش ندارند، و هر چند نقل فضائل غزالی محض ایضاح واضح است، لکن بعض غرر محاسن او در اینجا باید شنید تا بعد سماع آن مزید تأکید حجت حق ظاهر شود.

قال الیافعی فی «مرآة الجنان» بعد ذکر نبذ من فضائل الغزالی فی نحو من

ص:343


1- میزان الاعتدال ج 1 / 500 .

ثلاث و رقات طویلة:

[قلت: و فضائل الامام، حجة الاسلام ابی حامد الغزالی رضی اللّه عنه أکثر من أن تحصر، و اشهر من أن تشهر و قد روینا عن الشیخ الفقیه، الامام العارف باللّه، رفیع المقام الذی اشتهرت کرامته العظیمة و ترادفت، و قال للشمس یوما: «قفی» ، فوقفت حتی بلغ المنزل الذی یرید من مکان بعید. ابی الذبیح اسماعیل بن الشیخ الفقیه الامام العارف، ذی المناقب و الکرامات و المعارف محمد بن اسماعیل: انه سأل بعض الطاعنین فی الامام أبی حامد المذکور رضی اللّه عنه فی فتیا أرسل بها إلیه: هل یجوز قراءة کتب الغزالی؟ ، فقال رضی اللّه عنه فی الجواب: إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ محمد بن عبد اللّه صلی اللّه علیه و سلم سید الانبیاء، و محمد ابن ادریس سید الائمة، و محمد بن محمد الغزالی سید المصنفین، هذا جوابه رحمة اللّه علیه.

و قد ذکرت فی کتاب «الارشاد» انه سماه سید المصنفین، لانه تمیز عن المصنفین بکثرة المصنفات البدیعات، و غاص فی بحار العلوم و استخرج عنها الجواهر النفیسات، و سحر العقول بحسن العبارة، و ملاحة الامثلة و بداعة الترتیب و التقسیمات، و البراعة فی الصناعة العجیبة، مع جزالة الالفاظ و بلاغة المعانی الغریبة، و الجمع بین علوم الشریعة و الحقیقة، و الفروع و الاصول، و المعقول و المنقول، و التدقیق و التحقیق، و العلم و العمل، و بیان معالم العبادات، و العادات، و المهلکات و المنجیات، و ابراز محاسن أسرار المعارف المحجبات العالیات، و الانتفاع بکلامه علما و عملا لا سیما أرباب الدیانات و الدعاء الی اللّه سبحانه برفض الدنیا و الخلق، و محاربة الشیطان و النفس بالمجاهدة و الریاضات، و افحام الفرق أیسر عنده من شرب الماء بالبراهین القاطعات، و توبیخ علماء السوء الراکنین الی الظلمة و المائلین الی الدنیا الدنیة اولی الهمم الدنیات،

ص:344

و غیر ذلک مما لا یحصی مما جمع فی تصانیفه من المحاسن الجمیلات و الفضائل الجلیلات مما لا یجمعه مصنف فیما علمنا و لا یجمعه فیما یظن ما دامت الارض و السموات، فهو سید المصنفین عند المصنفین، و حجة الاسلام عند أهل الاستسلام لقبول الحق من المحققین فی جمیع الاقطار و الجهات، و لیس یعنی ان تصانیفه أصح، فصحیحا البخاری و مسلم أصح الکتب المصنفات.

و قد صنف الشیخ الفقیه الامام المحدث، شیخ الاسلام، عمدة المستندین و مفتی المسلمین، جامع الفضائل، قطب(1)الدین محمد بن الشیخ الامام العارف أبی العباس القسطلانی رضی اللّه عنهما کتابا أنکر فیه علی بعض الناس، و اثنی علی الامام أبی حامد الغزالی ثناءا حسنا و ذم انسانا ذمه و قال فی أثناء کلامه:

و من نظر فی کتب الغزالی و کثرة مصنفاته، و تحقیق مقالاته، عرف مقداره، و استحسن آثاره، و استصغر ما عظم من سواه، و عظم قدره فیما امده اللّه به من قواه، و لا مبالاة بحاسد قد تعاطی ذمه، أو معاند أبعده اللّه عن ادراک معانی کلامه فهمه، فهو کما قیل:

قل لمن عن فضائله تعامی : تعام لن تعدم الحسناء ذاما

هذا بعض کلامه بحروفه، و قال بعض العلماء المالکیة و المشایخ العارفین الصوفیة:

الناس فی فضلة علوم الغزالی، معناه انهم یستمدون من علومه و مدده، و یستعینون بها علی ما هم بصدده، زاده اللّه فضلا و مجدا علی رغم الحساد و العدی قلت: و قد اقتصرت علی هذا القدر الیسیر من محاسنه و فضله الشهیر، مختوما بذکر شیء مما له من الفضل الباهر، و الجاه و المنصب الوافر، و شرف

ص:345


1- قطب الدین محمد بن احمد بن علی التوزری القسطلانی المتوفی سنة ( 686 ) ه

المجد و المفاخر، مما رویناه بالاسانید العالیة عن السادة الاکابر، أعنی أمر الرسول صلی اللّه علیه و سلم بتعزیز من انکر علیه و نعم الامر، حتی أن المنکر ما مات الا و أثر السوط علی جسمه ظاهر بنصر اللّه عز و جل و نعم الناصر](1).

و سیوطی در کتاب «التنبئة بمن یبعثه اللّه علی رأس کل مائة» گفته:

[قال الشیخ عفیف الدین الیافعی فی «الارشاد» : قد قال جماعة من العلماء منهم الحافظ ابن عساکر(2) فی الحدیث الوارد عن النبی صلی اللّه علیه و آله: «ان اللّه یبعث لهذه الامة من یجدد لها دینها علی رأس کل مائة سنة» :

انه کان علی رأس المائة الاولی عمر بن عبد العزیز(3)، و علی رأس الثانیة الامام الشافعی، و علی رأس الثالثة الامام أبو الحسن(4) الاشعری، و علی رأس الرابعة أبو بکر الباقلانی(5)، و علی رأس الخامسة الامام أبو حامد الغزالی، و ذلک لتمیزه بکثرة المصنفات البدیعات، و غوصه فی بحور العلوم، و الجمع بین علوم الشریعة و الحقیقة، و الفروع و الاصول، و المعقول و المنقول، و التدقیق و التحقیق، و العلم و العمل، حتی قال بعض العلماء الاکابر الجامعین بین العلم الظاهر و الباطن، لو کان بعد النبی صلی اللّه علیه و سلم نبی لکان الغزالی و انه یحصل ثبوت معجزاته ببعض مصنفاته]-انتهی.

و محمد بن عبد الباقی الزرقانی(6) المالکی در «شرح مواهب لدنیه»

ص:346


1- مرآة الجنان للیافعی ج 3 / 177 - 192 .
2- الحافظ ابن عساکر علی بن الحسن الدمشقی المتوفی ( 571 ) ه .
3- عمر بن عبد العزیز بن مروان الاموی المتوفی ( 101 ) ه .
4- أبو الحسن الاشعری : علی بن اسماعیل البصری المتوفی ( 324 ) ه .
5- أبو بکر الباقلانی : محمد بن الطیب المتوفی سنة ( 403 ) ه .
6- هو محمد بن عبد الباقی المصری الازهری المتوفی ( 1122 ) ه .

در ذکر غزالی گفته:

[ذکر له الاسنوی فی «المهمات» ترجمة حسنة منها: هو قطب الوجود، و البرکة الشاملة لکل موجود، و روح خلاصة أهل الایمان و الطریق الموصل الی رضا الرحمن، یتقرب به الی اللّه تعالی کل صدیق، و لا یبغضه الا ملحد و زندیق، قد انفرد فی ذلک العصر عن أهل الزمان، کما انفرد فی هذا الباب، فلا یترجم معه فیه لانسان-انتهی.

و له کتب نافعة مفیدة خصوصا «الاحیاء» فلا یستغنی عنه طالب الآخرة.

مات بطوس سنة خمس و خمسمائة](1).

و شهاب الدین دولت آبادی(2) در «هدایة السعدا» در بیان وجوه رد بر عدم فرق در ارسال، و فرق گفته:

[الثانی عشر: عدم الفرق فی المشروع و غیر المشروع، یعنی فرق مشروع و سنت است، و ارسال غیر علوی را نامشروع و ممنوع و مکروه زیرا چه امام محمد غزالی که قول او حجت اسلام است مکروه داشته].

اثبات حکیم سنائی

دلالت حدیث غدیر را بر امامت

و أبو المجد، مجدود بن آدم که معروف است بحکیم سنائی(3)، نیز دلالت حدیث غدیر را بر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام ثابت کرده،

ص:347


1- شرح المواهب اللدنیة ج 1 / 36 .
2- هو أحمد بن عمر الزوالی الحنفی الهندی المتوفی سنة ( 849 ) .
3- السنائی : أبو المجد الغزنوی المتوفی فی حدود سنة ( 525 ) ه .

چنانچه در کتاب «حدیقة الحقیقة» که بنص جامی در «نفحات» بر کمال وی در شعر و بیان، اذواق و مواجید ارباب معرفت و توحید، دلیلی قاطع و برهانی ساطع است، در مدح جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

[نائب مصطفی بروز غدیر کرده بر شرع خود مر او را میر]

از این شعر واضح است که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نائب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بروز غدیر بوده، و جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله آن حضرت را امیر بر شرع خود گردانیده، پس دلالت حدیث غدیر بر امامت و امارت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باعتراف حکیم سنائی ثابت شد، و شبهات و تسویلات منکرین و جاحدین «هَباءً مَنْثُوراً» گردید و للّه الحمد علی ذلک.

و جلائل فضائل علیه، و عوالی معالی سنیۀ سنائی بر متتبع مخفی نیست.

عبد الرحمن بن احمد الجامی در «نفحات الانس» گفته: [حکیم سنائی غزنوی قدس سره: کنیت و نام وی أبو المجد مجدود بن آدم است، وی با پدر شیخ رضی الدین علی لا لا ابناء عم بوده اند، از کبرای شعرای طائفۀ صوفیه است و سخنان وی را باستشهاد در مصنفات خود آورده اند و کتاب «حدیقة الحقیقة» بر کمال وی در شعر و بیان، اذواق و مواجید ارباب معرفت و توحید، دلیلی قاطع و برهانی ساطع است. از مریدان خواجه یوسف همدانی است]-الخ.

اثبات شیخ فرید الدین العطار دلالت حدیث غدیر را بر امامت

شیخ فرید الدین العطار(1)الهمدانی هم بکمال تصریح و توضیح بیان

ص:348


1- العطار : محمد بن ابراهیم الهمدانی النیشابوری المتوفی ( 627 ) ه .

نمودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بحکم الهی والی بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر ملک نبوی ثابت کرد، چنانچه در «مثنوی مظهر حق» گفته:

چون خدا گفته است در خم غدیر ، رسول اللّه ز آیات منیر

أیها الناس این بود الهام او ز آنکه از حق آمده پیغام او

گفت رو، کن با خلائق این ندا نیست این دم خود رسولم بر شما

هر چه حق گفته است من خود آن کنم بر تو من اسرار حق آسان کنم

چونکه جبرئیل آمد و بر من بگفت من بگویم با شما راز نهفت

این چنین گفته است قهار جهان حق و قیوم خدای غیب دان

مرتضی والی در این ملک من است هر که این سر را نداند او زنست

از این اشعار بلاغت شعار حضرت عطار هویدا و آشکار است که جناب سرور مختار صلی اللّه علیه و آله الاطهار قبل بیان حدیث غدیر نزول حضرت جبرئیل از جناب جلیل، و مأمور فرمودن آن حضرت به ارشاد این حدیث هم بیان فرموده، و معنای حدیث غدیر همین است که جناب امیر المؤمنین علیه السلام والی ملک جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله است، فاطف المصباح فقد طلع الصباح.

و فرید الدین عطار از اساطین کبار و مشایخ عالی فخار است.

عبد الرحمن جامی در «نفحات الانس» گفته:

[شیخ فرید الدین عطار نیشاپوری قدس سره: وی مرید شیخ مجد الدین بغدادی است، و در دیباجۀ کتاب «تذکرة الاولیاء» که بوی منسوب است می گوید که یک روز پیش امام مجد الدین بغدادی درآمدم، و وی را دیدم که می گریست، گفتم که خیر است، گفت: زهی سپهسالاران که در این امت بوده اند، بمثابه انبیاء علیهم السّلام بوده اند، که

«علماء امتی کانبیاء

ص:349

بنی اسرائیل» ، پس گفت: از آن می گریم که دوش گفته بودم: خداوندا کار تو بعلت نیست، مرا از این قوم گردان، یا از نظارگیان این قوم گردان، که قسم دیگر را طاقت ندارم، می گریم که مستجاب شود.

و بعضی گفته که وی اویسی بوده است، در سخنان مولانا جلال الدین رومی قدس سره مذکور است که نور منصور بعد از صد و پنجاه سال بر روح مقدسۀ فرید الدین عطار تجلی کرده و مربی او شد](1)-الخ.

و نصر اللّه کابلی در «صواقع» گفته:

[قال الشیخ الجلیل فرید الدین أحمد بن محمد النیسابوریّ: من آمن بمحمد و لم یؤمن بأهل بیته، فلیس بمؤمن. أجمع العلماء و العرفاء علی ذلک و لم ینکره أحد].

و مخاطب در باب یازدهم گفته: [و نیز می دانند که أهل سنت حب امیر و ذریۀ طاهرۀ او را از فرائض ایمان می شمارند.

حضرت فرید الدین أحمد بن محمد نیشاپوری معروف بعطار در اشعار عربی می فرمایند:

فلا تعدل بأهل البیت خلقا فأهل البیت هم أهل السعادة

فبغضهم من الانسان خسر حقیقی و حبهم عبادة

این اشعار را شیخ بهاء الدین عاملی(2)در «کشکول» خود نقل نموده باز از شیخ موصوف نقل می کنند که می فرمود:

من آمن بمحمد و لم یؤمن بأهل بیته، فلیس بمؤمن](3).

ص:350


1- نفحات الانس : 599 .
2- محمد بن الحسین بن عبد الصمد الاصبهانی المتوفی ( 1031 ) ه .
3- تحفة اثنا عشریه : 564 .

و فاضل نحریر وزیر کبیر محمد بن طلحۀ شافعی اعتراف نموده بآنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بحدیث غدیر هر چیزی که برای آن جناب ثابت بود، و برای جناب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام ثابت نموده، و از این جمله آنست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله أولی بمؤمنین و سید مؤمنین است، و هر معنی که ممکن باشد اثبات آن برای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم، پس آن ثابت است برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام.

و هذه عبارة ابن طلحة فی «مطالب السؤل فی مناقب آل الرسول» :

[و أما مؤاخاة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ایاه و امتزاجه به و تنزیله ایاه منزلة نفسه، و میله إلیه و ایثاره ایاه، فهذا بیانه، فانه

قد روی الامام الترمذی فی صحیحه بسنده عن زید بن أرقم انه قال: لما آخی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بین أصحابه، جاءه علی تدمع عیناه، فقال: یا رسول اللّه آخیت بین أصحابک و لم تواخ بینی و بین أحد، قال: فسمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «أنت أخی فی الدنیا و الآخرة»

و روی بسنده أیضا: أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» و هذا اللفظ بمجرده رواه الترمذی و لم یزد علیه، و زاد غیره ذکره الیوم و الموضع، فذکر الزمان و هو عند عود رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع فی الیوم الثامن عشر من ذی الحجة، و ذکر المکان و هو ما بین مکة و المدینة یسمی خما فی غدیر هناک، فسمی ذلک الیوم یوم غدیر خم و قد ذکره علیه السّلام فی شعره الذی تقدم و صار ذلک الیوم عیدا و موسما لکونه کان وقتا خص فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیا بهذه المنزلة العلیة و شرفه بها دون الناس کلهم.

و نقل عن زاذان قال: سمعت علیا فی الرحبة و هو ینشد الناس من شهد منکم

ص:351

رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم، و هو یقول ما قال، فقام ثلاثة عشر رجلا، فشهدوا انهم سمعوا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» .

زیادة تقریر: نقل الامام ابو الحسن علی الواحدی فی کتابه المسمی ب «أسباب النزول» یرفعه بسنده الی أبی سعید الخدری رض قال: نزلت هذه الآیة: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ(1) یوم غدیر خم فی علی بن أبی طالب،

فقوله صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه فعلی مولاه» قد اشتمل علی لفظة «من» و هی موضوعة للعموم، فاقتضی ان کل انسان کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مولاه، کان علی مولاه و اشتمل علی لفظة «المولی» و هی لفظة مستعملة بازاء معان متعددة قد ورد القرآن الکریم بها.

فتارة تکون بمعنی «أولی» : قال اللّه تعالی فی حق المنافقین: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(2) معناه أولی بکم.

و تارة بمعنی الناصر: قال اللّه تعالی ذلِکَ بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ اَلْکافِرِینَ لا مَوْلی لَهُمْ(3) معناه: ان اللّه ناصر المؤمنین و ان الکافرین لا ناصر لهم. و تارة بمعنی الوارث: قال اللّه تعالی: وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمّا تَرَکَ اَلْوالِدانِ وَ اَلْأَقْرَبُونَ(4) معناه: وراثا.

و تارة بمعنی العصبة: قال اللّه تعالی: وَ إِنِّی خِفْتُ اَلْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی(5)

ص:352


1- المائدة : 67
2- الحدید : 15
3- محمد : 11
4- النساء : 33
5- مریم : 5

معناه: عصبتی.

و تارة بمعنی الصدیق و الحمیم: قال اللّه تعالی: یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیْئاً(1)معناه: حمیم عن حمیم، و صدیق عن صدیق، و قرابة عن قرابة.

و تارة بمعنی السید المعتق و هو ظاهر.

و إذا کانت واردة لهذه المعانی فعلی أیها حملت اما علی کونه «أولی» کما ذهب إلیه طائفة، أو علی کونه صدیقا حمیما، فیکون معنی الحدیث: من کنت أولی به، أو ناصره أو وارثه أو عصبته، أو حمیمه، أو صدیقه، فان علیا منه کذلک و هذا صریح فی تخصیصه لعلی بهذه المنقبة العلیة و جعله لغیره کنفسه بالنسبة الی من دخلت علیها کلمة من التی هی للعموم بما لم یجعله لغیره.

و لیعلم ان هذا الحدیث هو من أسرار قوله تعالی فی آیة المباهلة: فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ(2) و المراد نفس علی علی ما تقدم، فان اللّه جل و علا لما قرن بین نفس رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و بین نفس علی، و جمعها بضمیر مضاف الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اثبت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لنفس علی بهذا الحدیث ما هو ثابت لنفسه علی المؤمنین عموما، فانه أولی بالمؤمنین و ناصر المؤمنین و سید المؤمنین، و کل معنی امکن اثباته مما دل علیه لفظ «المولی» لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقد جعله لعلی علیه السّلام، و هی مرتبة سامیة، و منزلة شاهقة، درجة علیة، و مکانة رفیعة، خصصه صلی اللّه علیه و سلم بها دون غیره، فلهذا صار ذلک الیوم یوم عید و موسم سرور لاولیائه](3).

از این عبارت ظاهر است که حدیث غدیر مثبت امامت و خلافت

ص:353


1- الدخان : 41
2- آل عمران : 61
3- مطالب السؤل لابن طلحة الشافعی : 44 - 45

جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است، زیرا که ابن طلحه تصریح کرده به اینکه حدیث غدیر از اسرار آیۀ مباهله است که چون جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بنص آیه نفس حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله است، لهذا حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم ثابت کرد برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث غدیر هر چیزی که ثابت بود بر مؤمنین عموما برای آن جناب.

و ظاهر است که از جمله اموری که برای جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله بر مؤمنین ثابت است اولویت آن حضرت بتصرف در نفوس و اموال ایشان است، و نیز وجوب اتباع و انقیاد آن حضرت در جمیع احکام و اوامر و نواهی برای مؤمنین ثابت است، پس این معنی برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم ثابت باشد، و همین است عین امامت و خلافت، لا غیر.

و معهذا خود ابن طلحه تصریح کرده که از جمله اموری که برای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله ثابت بوده آنست که آن جناب اولی بمؤمنین، و سردار مؤمنین بود، و اولویت بمؤمنین و سرداری ایشان: عین امامت است.

و نیز اعتراف ابن طلحه که این مرتبۀ سامیه و منزلت شامخه و درجۀ علیه و مکانت رفیعه است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را بآن تخصیص کرده، نه غیر آن جناب را، صریح است در افضلیت آن جناب.

و علاوه بر این همه تصریح مؤکد ابن طلحه به اینکه یوم الغدیر یوم عید و موسم سرور برای اولیای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است، هم قلوب سنیه را چنانکه می باید می سوزد، و مایۀ خجل و ندامت برای شاهصاحب که زبان درازی بر تعید بعید غدیر در باب فقهیات بکار برده اند می اندوزد،

ص:354

و ظاهر می سازد که حضرتشان حظی از ولای آن حضرت ندارند، که تعید را بعید اولیای آن حضرت (معاذ اللّه) عین بدعت و ضلال و شیوه و جهال می پندارند، فأعوذ باللّه من شرور النفس و وساوسها، و نستغفره من خدائعها و هواجسها.

و ابن طلحه از اکابر رؤسای محتشمین، و أجلۀ فقهای بارعین، و اعاظم محققین معروفین، و افاخم معتمدین مشهورین است، سابقا شنیدی که حسب افادۀ یافعی ابن طلحه مفتی شافعی، و رئیس محتشم بارع در فقه و خلاف بوده، و بولایت وزارت فائز شده، بعد از آن زهد ورزید و جمع کرد نفس خود را،(1) الی غیر ذلک.

و جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی در «طبقات فقهای شافعیه» گفته:

[أبو سالم محمد بن طلحة بن محمد القرشی النصیبی الملقب کمال الدین، کان اماما بارعا فی الفقه و الخلاف، عارفا بالاصلین، رئیسا کبیرا معظما، ترسل عن الملوک و أقام بدمشق بالمدرسة الامینیة و عینه الملک الناصر صاحب دمشق للوزارة، و کتب تقلیده بذلک و تنصل منه و اعتذر، فلم یقبل منه، فباشرها یومین ثم ترک أمواله و موجوده و غیر ملبوسه و ذهب. فلم یعرف موضعه. سمع و حدث و توفی فی حلب فی السابع و العشرین من رجب سنة اثنتین و ستین و خمسمائة، و قد جاوز السبعین ذکره فی «العبر» مختصرا](2).

ص:355


1- مرآة الجنان ج 4 / 128 ط حیدرآباد الدکن .
2- طبقات الشافعیة للأسنوی ج 2 / 503

و ابو بکر اسدی(1) در «طبقات فقهای شافعیه» گفته:

[محمد بن طلحة بن محمد بن الحسن الشیخ کمال الدین أبو سالم القرشی العدوی النصیبینی مصنف کتاب «العقد الفرید» ، أحد الصدور و الرؤساء المعظمین، ولد سنة اثنتین و ثمانین و خمسمائة، و تفقه و شارک فی العلوم، و کان فقیها، بارعا، عارفا بالمذهب و الاصول و الخلاف، ترسل عن الملوک و ساد و تقدم، و سمع الحدیث، و حدث ببلاد کثیرة، فی سنة ثمان و اربعین و ستمائة، کتب تقلیده بالوزارة، فاعتذر و تنصل، فلم یقبل منه، فتولاها یومین، ثم انسل خفیة، و ترک الاموال و الموجود، و لبس ثوبا قطنیا و ذهب، فلم یدر این ذهب، و قد نسب الی الاشتغال بعلم الحروف و الاوفاق و انه یستخرج من ذلک أشیاء من المغیبات، و قیل: انه رجع عنه، فاللّه أعلم.

قال السید عز الدین: افتی و صنف، و کان أحد العلماء المشهورین و الرؤساء المذکورین، و تقدم عند الملوک و ترسل عنهم، ثم تزهد فی آخره و ترک التقدم فی الدنیا، و حج و اقبل علی ما یعنیه، و مضی علی سداد و أمر جمیل.

توفی بحلب فی رجب سنة اثنتین و خمسین و ستمائة و دفن بالمقام](2).

و عبد الغفار بن ابراهیم العلوی العکی العدثانی در «عجالة الراکب و بلغة الطالب» که نسخۀ آن در حرم مکۀ معظمه بنظر قاصر رسیده، می گوید:

[محمد بن طلحة کمال الدین ابو سالم القرشی العدوی النصیبینی مصنف کتاب «العقد الفرید» ، کان أحد العلماء المشهورین].

ص:356


1- الاسدی : بن أحمد المعروف بابن قاضی شهبة الدمشقی المتوفی ( 851 )
2- طبقات الشافعیة لابن شهبة الاسدی ج 2 / 121 - 122 ط بیروت
اثبات سبط ابن الجوزی دلالت حدیث غدیر را بر امامت

و یوسف بن قزاغلی سبط ابن الجوزی در کتاب «تذکره خواص الامه فی معرفة الائمه» که از آن ابن حجر در «صواعق» ، و سید سمهودی در «جواهر العقدین» روایات عدیده نقل کرده اند، فرموده:

[اتفق علماء السیر ان قصة الغدیر کانت بعد رجوع النبی صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع فی الثامن عشر من ذی الحجة جمع الصحابة و کانوا مائة و عشرین ألفا و

قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» الحدیث نص صلی اللّه علیه و سلم علی ذلک بصریح العبارة دون التلویح و الاشاره.

و ذکر ابو اسحاق الثعلبی فی تفسیره بأسناده: ان النبی صلی اللّه علیه و سلم لما قال ذلک طار فی الاقطار، و شاع فی البلاد و الامصار، و بلغ ذلک الحارث ابن نعمان الفهری: و أتاه علی ناقة له فأناخها علی باب المسجد، ثم عقلها و جاء، فدخل المسجد، فجثا بین یدی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فقال: یا محمد! انک أمرتنا ان نشهد أن لا إله الا اللّه و انک رسول اللّه، فقبلنا منک ذلک، ثم لم ترض بهذا حتی رفعت بضبعی ابن عمک، و فضلته علی الناس و قلت: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فهذا شیء منک، أو من اللّه تعالی؟ ! فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و قد احمرت عیناه: «و اللّه الذی لا اله الا هو، انه من اللّه و لیس منی» قالها ثلاثا، فقام الحارث و هو یقول: اللهم ان کان محمد حقا، فأرسل علینا بحجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب ألیم! قال: فو اللّه ما بلغ ناقته حتی رماه اللّه بحجارة من السماء، فوقع علی هامته، فخرج من دبره و مات و انزل اللّه تعالی:

سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ .

فأما

قوله: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» : فقال علماء العربیة: لفظ

ص:357

المولی یرد علی وجوه:

أحدها: بمعنی المالک و منه قوله تعالی: وَ ضَرَبَ اَللّهُ مَثَلاً رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلی شَیْءٍ-وَ هُوَ کَلٌّ عَلی مَوْلاهُ(1) أی علی مالک رقه.

و الثانی: بمعنی المعتق، و الثالث: بمعنی المعتق (بفتح التاء) .

و الرابع: بمعنی الناصر و منه قوله تعالی: ذلِکَ بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ اَلْکافِرِینَ لا مَوْلی لَهُمْ(2) ، أی لا ناصر لهم.

و الخامس: بمعنی ابن العم، قال الشاعر:

مهلا بنی عمنا مهلا موالینا لا تنبشوا بیننا ما کان مدفونا

و قال آخر:

هم الموالی حنقوا علینا و انا من لقائهم لزور

و حکی صاحب الصحاح عن أبی عبیدة(3) أن قائل هذا البیت عنی بالموالی بنی العم، قال: و هو کقوله تعالی: ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً(4).

و السادس: الحلیف، قال الشاعر:

موالی حلف لا موالی قرابة و لکن قطینا یسئلون الاثاویا

یقول: هم حلفاء لا ابناء عم.

قال فی الصحاح: و أما قول الفرزدق(5):

ص:358


1- النحل : 76
2- محمد : 11 .
3- أبو عبیدة البصری : معمر بن المثنی اللغوی المتوفی ( 209 ) ه
4- الحج : 5 .
5- الفرزدق : همام بن غالب البصری الشاعر المتوفی ( 110 ) ه

و لو کان عبد اللّه مولی هجوته و لکن عبد اللّه مولی موالیا

فلان عبد اللّه بن(1) أبی اسحاق مولی الحضرمیین، و هم حلفاء بنی عبد شمس ابن عبد مناف، و الحلیف عند العرب «مولی» و انما نصب الموالی، لانه رده الی أصله للضرورة، و انما لم ینون «موالی» ، لانه جعله بمنزلة غیر المعتل الذی لا ینصرف.

و السابع: المتولی لضمان الجریرة و حیازة المیراث، و کان ذلک فی الجاهلیة، ثم نسخ بآیة المواریث.

و الثامن: الجار، و انما سمی به لما له من الحقوق بالمجاورة.

و التاسع: السید المطاع و هو المولی المطلق، قال فی الصحاح: کل من ولی أمر أحد، فهو ولیه.

و العاشر: بمعنی الاولی، قال اللّه تعالی: فَالْیَوْمَ لا یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَ لا مِنَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(2) ، أی أولی بکم]الی أن قال بعد ذکر عدم جواز إرادة غیر الاولی من المعانی:

[و المراد من الحدیث الطاعة المخصوصة، فتعین العاشر، و معناه:

«من کنت أولی به من نفسه، فعلی أولی به» ، و قد صرح بهذا المعنی الحافظ أبو الفرج یحیی بن سعید الثقفی الاصبهانی فی کتابه المسمی ب «مرج البحرین» ، فانه

روی هذا الحدیث بأسناده الی مشایخه، و قال فیه: فأخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بید علی و قال: «من کنت ولیه و أولی به من نفسه فعلی ولیه» .

فعلم ان جمیع المعانی راجعة الی الوجه العاشر، و دل علیه أیضا

قوله علیه السّلام:

«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» و هذا نص صریح فی اثبات امامته و قبول

ص:359


1- الزیادی الحضرمی النحوی البصری المتوفی سنة ( 117 ) ه
2- الحدید : 15

طاعته، و کذا

قوله صلی اللّه علیه و سلم: «و ادر الحق معه حیث دار» فیه دلیل علی انه ما جری خلاف بین علی و بین أحد من الصحابة الا و الحق مع علی، و هذا باجماع الامة، الا تری ان العلماء استنبطوا أحکام البغاة من وقعة الجمل و صفین، و قد أکثرت الشعراء فی یوم غدیر خم، فقال حسان(1) بن ثابت:

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم بخم فاسمع بالرسول منادیا

و قال فمن مولاکم و ولیکم؟ فقالوا و لم یبدوا هناک التعامیا

الهک مولانا و أنت ولینا و مالک منافی الولایة عاصیا

فقال له قم یا علی فاننی رضیتک من بعدی اماما و هادیا

فمن کنت مولاه، فهذا ولیه فکونوا له انصار صدق موالیا

هناک دعا اللّهمّ وال ولیه و کن للذی عادی علیا معادیا

و یروی أن النبی صلی اللّه علیه و سلم لما سمعه ینشد هذه الابیات، قال له:

«یا حسان! لا تزال مؤبدا؟ ؟ بروح القدس، ما نصرتنا، أو نافحت عنا بلسانک» و قال قیس(2) بن سعد بن عبادة الانصاری و انشدها بین یدی علی بصفین:

قلت لما بغی العدو علینا حسبنا ربنا و نعم الوکیل

و علی امامنا و امام لسوانا به اتی التنزیل

یوم قال النبی من کنت مولاه فهذا مولاه خطب جلیل

قاله النبی علی الامة حتم ما فیه قال و قیل

و قال الکمیت(3) :

نفی عن عینک الارق الهجوعا وهما یمتری عنه الدموعا

ص:360


1- هو الشاعر الانصاری الخزرجی المتوفی ( 54 ) ه
2- هو الصحابی الانصاری الخزرجی المتوفی سنة ( 60 ) ه
3- هو ابن زید الاسدی الشاعر الکوفی المتوفی ( 126 ) ه

لدی الرحمن یشفع بالمثانی فکان لنا أبو حسن شفیعا

و یوم الدوح دوح غدیر خم ابان له الولایة لو اطیعا

و لکن الرجال تبایعوها فلم أر مثلها خطرا مبیعا

و لهذه الابیات قصة عجیبة حدثنا بها شیخنا عمر بن صافی الموصلی رحمه اللّه تعالی قال: انشد بعضهم هذه الابیات و بات مفکرا، فرأی علیا کرم اللّه وجهه فی المنام، فقال له: أعد علی أبیات الکمیت، فانشده إیاها، حتی بلغ الی قوله: «خطرا مبیعا» ، فانشد علی بیتا آخر من قوله زیادة فیها:

فلم أر مثل ذاک الیوم یوما و لم أر مثله حقا اضیعا

فانتبه الرجل مذعورا.

و قال السید الحمیری(1):

یا بائع الدین بدنیاه لیس بهذا أمر اللّه

من أین أبغضت علیا الرضا و أحمد قد کان یرضاه

من الذی أحمد من بینهم یوم غدیر الخم ناداه

أقامه من بین أصحابه و هم حوالیه فسماه

هذا علی بن أبی طالب مولی لمن قد کنت مولاه

فوال من والاه یا ذا العلاء و عاد من قد کان عاداه

و قال بدیع(2) الزمان أبو الفضل أحمد بن الحسین الهمدانی:

یا دار منتجع الرسالة بیت مختلف الملائک

یا ابن الفواطم و العواتک و الترائک و الارائک

ص:361


1- هو اسماعیل بن محمد بن یزید المتوفی سنة ( 173 ) ه
2- بدیع الزمان الهمدانی : المتوفی ( 398 ) ه

أنا حائک ان لم أکن مولی ولائک و ابن حائک](1).

فللّه الحمد و المنة که سبط ابن الجوزی در این عبارت سراسر متانت داد احقاق حق و ازهاق باطل داده، پایۀ بیان بلاغت ترجمان را بغایت قصوی رسانیده، دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بکمال تصریح و تبیین و توضیح ثابت کرده، پس کاش حضرات اهل سنت این کلام متانت نظام عمدة الاعلام خود بچشم انصاف ملاحظه می نمودند؟ و خود را از انکار سراسر خسار، و انهماک و مبالغه در رد دلالت حدیث غدیر بر مطلوب اهل حق اخیار باز می داشتند، و لکن أین القلوب الصافیة و الاذن الواعیة؟ ! سبط ابن الجوزی علاوه بر تصریح به دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب امیر المؤمنین اشعار حسان بن ثابت، که نص صریح است بر دلالت حدیث غدیر بر امامت آن جناب، ذکر نموده، و دعای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در حق حسان بعد سماع اشعار نقل نموده، و این دلیل قاطع است بر آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله از این حدیث ارادۀ امامت و خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده.

و نیز سبط ابن الجوزی اشعار قیس بن سعد بن عباده نقل کرده که آن نص واضح است بر نص بودن حدیث غدیر بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام، و نیز صریح است در آنکه حکم امامت آن جناب در قرآن شریف نازل شده، و بموجب آن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را بقطع و حتم در یوم غدیر امام و خلیفۀ خود گردانیده.

و از اشعار کمیت که سبط ابن الجوزی نقل کرده ظاهر است که جناب

ص:362


1- تذکرة خواص الامة : 18 - 21 ط سنة ( 1285 )

رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله روز غدیر خم ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ظاهر فرموده، لکن مردم اطاعت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در این رشاد نکردند بلکه ولایت آن حضرت را با یکدیگر فروختند، و مثل ولایت آن حضرت هیچ خطری فروخته نشد.

و کمیت از اجلۀ شعرای متقدمین و اعاظم نبلای بارعین است و جلالت شأن و سمو مکان او معروف و مشهور، و اختصاص او به اهل بیت علیهم السّلام، و عنایت این حضرات بحال او غیر مستور.

عبد الرحیم(1) بن عبد الرحمن بن احمد العباسی در «معاهد التنصیص علی شواهد التلخیص» گفته: [الکمیت هو ابن زید الاسدی شاعر مقدم، عالم بلغات العرب، خبیر بأیامها، فصیح من شعراء مضر و السنتها، و المتعصبین علی القحطانیة، المقاربین المقارعین لشعرائهم، العلماء بالمثالب و الایام، المفاخرین بها.

و کان فی أیام بنی أمیّة و لم یدرک الدولة العباسیة و مات قبلها، و کان معروفا بالتشیع لبنی هاشم، مشهورا بذلک، و قصائده الهاشمیات من جید شعره و مختاره.

قال ابن قتیبة(2): و کان بین الکمیت و بین الطرماح(3) خلطة و مودة و صفاء لم یکن بین اثنین، حتی ان راویة الکمیت قال: انشدت للکمیت قول الطرماح:

إذا قبضت نفس الطرماح اخلقت عری المجد و استرخت عنان القصائد

فقال الکمیت: أی و اللّه و عنان الخطابة و الروایة، قال: و هذه الاحوال بینهما علی تفاوت المذاهب و العصبیة و الدیانة.

ص:363


1- عبد الرحیم بن عبد الرحمن بن احمد العباسی المتوفی سنة ( 963 ) ه .
2- ابن قتیبه : عبد اللَّه بن مسلم الدینوری المتوفی حدود ( 276 ) .
3- طرماح : بن حکیم الشاعر الکوفی مات حدود سنة ( 125 ) .

کان الکمیت شیعیا عصبیا عدنانیا من شعراء مضر، متعصبا لاهل الکوفة، و الطرماح خارجی صفری و حطانی عصبی لقحطان من شعراء الیمن، متعصب لاهل الشام، فقیل له: فیم اتفقتما هذا الاتفاق مع سائر اختلاف الاهواء؟ قالا:

اتفقنا علی بغض العامة.

و حدث محمد بن أنس السلامی الاسدی قال: سئل معاذ(1) الهراء: من أشعر الناس؟ قال: أ من الجاهلیین، أم من الاسلامیین؟ ، قال: بل من الجاهلیین، قال: امرؤ القیس(2)، و زهیر(3)، و عبید(4) بن الابرص، قالوا: فمن الاسلامیین قال: الفرزدق، و جریر(5) و الاخطل(6) ، و الراعی(7)، قال: فقیل له: یا أبا محمد! ما رأیناک ذکرت الکمیت فیمن ذکرت؟ ، قال: ذاک أشعر الاولین و الآخرین.

و حدث محمد النوفلی قال: لما قال الکمیت بن زید الشعر کان أول ما قاله

ص:364


1- معاذ الهراء : ابو مسلم معاذ بن مسلم النحوی الکوفی المتوفی سنة ( 187 ) ه
2- امرو القیس بن حجر بن الحارث الکندی اشهر شعراء العرب توفی قبل الهجرة نحو ( 80 ) سنة .
3- زهیر بن ابی سلمی ربیعة بن ریاح المزنی حکیم الشعراء فی الجاهلیة توفی قبل الهجرة نحو ( 13 ) سنة .
4- عبید بن الابرص بن عوف الاسدی من الشعراء الدهاة فی الجاهلیة توفی نحو ( 25 ) سنة قبل الهجرة .
5- جریر بن عطیة بن حذیفة الیربوعی اشعر اهل عصره توفی سنة ( 110 ) ه
6- الاخطل : غیاث بن غوث شاعر مصقول الالفاظ نشأ علی المسیحیة و مات سنة ( 90 ) ه .
7- الراعی : عبید بن حصین ابو جندل الشاعر المتوفی سنة ( 90 ) ه .

«الهاشمیات» فسترها، ثم أتی الفرزدق و قال: یا أبا نواس! انک شیخ مضر و شاعرها، و أنا ابن أخیک الکمیت بن زید الاسدی، قال له: صدقت أنت ابن أخی، فما حاجتک؟ ، قال: نفث علی لسانی، فقلت شعرا فأحببت أن اعرضه علیک، فان کان حسنا أمرتنی باذاعته و ان کان قبیحا أمرتنی بستره، و کنت أول من ستره علی، فقال له الفرزدق: اما عقلک فحسن و انی لارجو أن یکون شعرک علی قدر عقلک، فانشدنی ما قلته، فانشدته:

طربت و ما شوقا الی البیض أطرب قال: فقال لی: فبما تطرب یا ابن أخی؟ فقال: و لا لعبا منی أ ذو الشیب یلعب؟ فقال: بلی یا ابن أخی، فانک فی أوان اللعب.

فقال:

و لم یلهنی دار و لا رسم منزل و لم تطربنی بنان مخضب

فقال: ما تطربک؟ ، فقال:

و لا السانحات البارحات عشیة أ مر سلیم القرن أم مر أعضب

فقال: اجل لا تطربک، فقال:

و لکن الی أهل الفضائل و النهی و خیر بنی حوی و الخیر یطلب

الی النضر البیض الذین بحبهم الی اللّه فیما نابنی أتقرب

فقال: أرحنی ویحک عن هؤلاء فقال:

بنی هاشم رهط النبی فاننی بهم و لهم ارضی مرارا و أغضب

خفضت لهم منی جناح مودة الی کنف عطفاه أهل و مرحب

و کنت لهم من هؤلاک و هؤلاء محبا علی انی اذم و اغضب

و ارمی و أرمی بالعداوة أهلها و انی لاوذی فیهم و اؤنب

ص:365

فقال له الفرزدق: أذع ثم أذع، فأنت و اللّه أشعر من مضی و أشعر من بقی.

و حدث ابراهیم بن سعد الاسدی قال: سمعت أبی یقول: رأیت النبی علیه السّلام فی النوم، فقال لی: من أی الناس أنت؟ قلت: من العرب، قال: اعلم، فمن أی العرب أنت؟ ، قلت: من بنی أسد، قال: أسد بن خزیمة؟ ، قلت: نعم، قال: أ تعرف الکمیت بن زید؟ ، قلت: یا رسول اللّه ابن عمی و من قبیلتی، قال: أ تحفظ من شعره شیئا؟ قلت: نعم، قال: أنشدنی ع طربت و ما شوقا الی البیض و أطرب قال: فانشدته حتی بلغت الی قوله:

فما لی الا آل أحمد شیعة و ما لی الا مشعب الحق مشعب

فقال لی صلی اللّه علیه و سلم: إذا أصبحت فاقرأ علیه السّلام و قل له: قد غفر اللّه لک بهذه القصیدة.

و حدث نصر(1) بن مزاحم المنقری انه رأی النبی صلی اللّه علیه و سلم فی النوم و بین یدیه رجل ینشده ع: من لقلب متیم مستهام.

قال: فسألت عنه، فقیل لی: هذا الکمیت بن زید الاسدی، قال: فجعل النبی صلی اللّه علیه و سلم یقول: «جزاک اللّه خیرا» و أثنی علیه.

و حدث محمد بن سهل صاحب الکمیت، قال: دخلت مع الکمیت علی أبی عبد اللّه جعفر بن محمد فی أیام التشریق، فقال له: جعلت فداک الا انشدک، قال: انها أیام عظام، قال: انها فیکم، قال: هات، و بعث أبو عبد اللّه الی بعض أهله، فقرب ما انشده، فکثر البکاء، حتی أتی علی هذا البیت:

یصیب به الرامون عن قوس غیرهم فیا آخرا اسدی له الغی أوله

فرفع أبو عبد اللّه یدیه، فقال: اللهم اغفر للکمیت ما قدم و ما أخر و ما أسر

ص:366


1- نصر بن مزاحم بن سیار المنقری الکوفی ابو الفضل المورخ المتوفی سنة ( 212 ) ه .

و ما أعلن و اعطه حتی یرضی.

و حدث صاعد مولی الکمیت، قال: دخلنا علی أبی جعفر محمد بن علی فانشده الکمیت قصیدته التی أولها: «من لقلب متیم مشتاق» .

فقال: اللهم اغفر للکمیت، اللهم اغفر للکمیت.

قال: و دخل یوما علیه، فاعطاه ألف دینار و کسوة، فقال له الکمیت: و اللّه ما جئتکم للدنیا، و لو أردت الدنیا لاتیت من هی فی یده، و لکننی جئتکم للاخرة فأما الثیاب التی أصابت أجسامکم، فأنا اقبلها لبرکاتها، و أما المال فلا اقبله و رده و قبل الثیاب.

قال: و دخلنا علی فاطمة بنت الحسین، فقالت: هذا شاعرنا أهل البیت و جاءت بقدح فیه سویق، فحرکته بیده و سقته الکمیت، فشربه، ثم أمرت له بثلاثین دینار و مرکب، فهملت عیناه و قال: لا و اللّه لا اقبلها، انی لم احبکم للدنیا(1)]-الخ.

بالجمله حضرات اهل سنت را بعد سماع افادات سبط ابن الجوزی ابواب تلمیع و احتیال و تخدیع جهال مسدود است، که بتصریح صریح او جمیع شبهات و تأویلات ایشان مردود، و الحمد للّه الورود.

و سبط ابن الجوزی حسب افادات منقدین سنیه از اجلۀ علمای حنفیین، و اکابر ثقات ممدوحین، و اماثل شیوخ معتبرین، و افاخم مهرۀ بارعین و اعاظم جهابذۀ سابقین، و صدور کملای فائقین، و نبلای محققین حاذقین است.

ابن خلکان در تاریخ «وفیات الأعیان» بعد ذکر عبد الرحمن بن علی المعروف بابن الجوزی، گفته:

[و کان سبطه شمس الدین أبو المظفر یوسف بن قزغلی الواعظ المشهور

ص:367


1- معاهد التنصیص : 381 - 388

حنفی المذهب و له صیت و سمعة فی مجالس وعظه و قبول عند الملوک و غیرهم، و صنف تاریخا کبیرا رأیته بخطه فی أربعین مجلدا سماه «مرآة الزمان فی تاریخ الأعیان» و توفی لیلة الثلثاء الحادی و العشرین من ذی الحجة سنة أربع و خمسین و ستمائة بدمشق بمنزله بجبل قاسیون و دفن هناک و مولده فی سنة احدی و ثمانین و خمسمائة ببغداد. و کان هو یقول: أخبرتنی أمی أن مولدی سنة اثنتین و ثمانین رحمه اللّه تعالی(1)].

و یوسف بن أحمد بن محمد بن عثمان در «منظر الانسان» ترجمۀ «وفیات الأعیان» گفته:

«و نیز شمس الدین ابو المظفر یوسف بن قزغلی سبط ابو الفرج مذکور واعظ مشهور حنفی مذهب، و دارای جاه بود و نزدیک ملوک و اکابر رواج سخن داشت. کتابی در تفسیر و کتابی در تاریخ تصنیف کرد و نام تاریخ «مرآة الزمان» داشت، مصنف گوید من آن را بخط او در چهل مجلد دیدم، مولد او سنة اثنتین و ثمانین و خمسمائة، و وفات او شب سه شنبه بیست و یکم ماه ذی الحجة سنة أربع و خمسین و ستمائة].

و نیز ابن خلکان بترجمۀ حسین(2) بن منصور الحلاج که در آن ذکر ابن المقفع(3) استطرادا وارد نموده، گفته:

[قلت: ذکر صاحبنا شمس الدین أبو المظفر یوسف الواعظ سبط الشیخ جمال الدین أبی الفرج ابن الجوزی الواعظ المشهور فی تاریخه الکبیر الذی سماه «مرآة الزمان» أخبار ابن المقفع و ما جری له و قتله فی سنة خمس و أربعین

ص:368


1- وفیات الأعیان لابن خلکان ج 3 / 142
2- الحسین بن منصور الحلاج البیضاوی المقتول سنة ( 309 ) ه
3- ابن المقفع : عبد اللَّه الکاتب البلیغ المقتول فی سنة ( 145 ) ه

و مائة، و من عادته أن یذکر کل واقعة فی السنة التی کانت فیها، فیدل علی ان قتله فی السنة المذکورة(1)].

و یافعی در «مرآة الجنان» گفته:

[العلامة الواعظ المورخ شمس الدین أبو المظفر یوسف الترکی، ثم البغدادی المعروف بابن الجوزی سبط الشیخ جمال الدین أبی الفرج ابن الجوزی اسمعه جده منه و من جماعة و قدم دمشق سنة بضع و ستمائة، فوعظ بها و حصل له القبول العظیم للطف شمائله و عذوبة وعظه، و له تفسیر فی تسعة و عشرین مجلدا و «شرح الجامع الکبیر» و جمع مجلدا فی مناقب أبی حنیفة، و درس و أفتی، و کان فی شبیبته حنبلیا، و لم یزل وافر الحرمة عند الملوک(2)].

و نیز یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة سبع و تسعین و خمسمائة بعد ذکر ابن الجوزی گفته:

و کان سبطه شمس الدین أبو المظفر یوسف الواعظ المشهور له صیت و سمعة فی مجالس وعظه و قبول عند الملوک و غیرهم، و صنف تاریخا کبیرا.

قال ابن خلکان: رأیته بخطه فی أربعین مجلدا سماه «مرآة الزمان فی تاریخ الأعیان»(3)].

و صاحب «مدینة العلوم» می گوید:

[شمس الدین أبو المظفر یوسف بن قزأغلی الواسط المشهور، حنفی المذهب و له صیت و سمعة فی مجالس وعظه، و قبول عند الملوک و غیرهم.

ص:369


1- وفیات الأعیان لابن خلکان ج 2 / 153 .
2- مرآة الجنان ج 4 / 136 .
3- مرآة الجنان ج 3 / 491

روی عن جده ببغداد، و سمع أبا الفرج(1) بن کلیب، و ابن طبرزد(2) ، و سمع بالموصل و دمشق و حدث بها، و بمصر.

و له کتاب «ایثار الانصاف» ، و «منتهی السئول فی سیرة الرسول» ، و «اللوامع فی أحادیث المختصر» ، و «الجامع» ، و «تفسیر القرآن العزیز» و صنف تاریخا کبیرا، قال ابن خلکان: رأیته بخطه فی أربعین مجلدا سماه «مرآة الزمان» ، قلت: أنا رأیته فی ثمان مجلد، لکن فی مجلدات ضخام و بخط دقیق، و توفی فی الحادی و العشرین من ذی الحجة سنة أربع و خمسین و ستمائة بدمشق و مولده فی سنة احدی و ثمانین و خمسمائة ببغداد و کان یقول: أخبرتنی أمی أن مولدی سنة اثنتین و ثمانین].

و قطب الدین موسی بن محمد بن أبی الحسین الیونینی(3) البعلبکی که حسب افادۀ ذهبی در «معجم مختص» امام مورخ و رئیس محترم است، در ذیل «مرآة الجنان» که ذهبی در «معجم مختص» حکم باجادت آن نموده، بترجمۀ یوسف بن قزأغلی علی ما نقل عنه العسقلانی فی «لسان المیزان» گفته:

[و کان له القبول التام عند الخاص و العام من أبناء الدنیا و أبناء الآخرة(4)].

و نیز قطب الدین یونینی کتاب «مرآة الزمان» سبط ابن الجوزی را

ص:370


1- هو عبد المنعم بن عبد الوهاب البغدادی المتوفی ( 596 ) .
2- أبو حفص عمر بن محمد المتوفی ببغداد ( 607 ) ه .
3- الیونینی البعلبکی قطب الدین موسی بن محمد المورخ المتوفی سنة ( 726 ) ه .
4- لسان المیزان .

بمدح عظیم یاد نموده، چنانچه در ذیل «مرآة الزمان» بعد ذکر تواریخ کما فی «اللسان» گفته:

[فرأیت أجمعها مقصدا و أعذبها موردا و أحسنها بیانا و أصحها روایة «مرآة الزمان»(1)].

و ذهبی در کتاب «العبر» در وقائع سنة اربع و خمسین و ستمائة گفته:

[ابن الجوزی العلامة الواعظ المورخ شمس الدین أبو المظفر یوسف بن قزأغلی الترکی، ثم البغدادی العوفی الهبیری الحنفی، سبط الشیخ جمال الدین أبی الفرج ابن الجوزی اسمعه جده منه، و من ابن کلیب، و جماعة، و قدم دمشق سنة بضع و ستمائة، فوعظ بها و حصل له القبول العظیم للطف شمائله و عذوبة وعظه، و له تفسیر فی تسعة و عشرین مجلدا، و «شرح الجامع الکبیر» و جمع مجلدا فی مناقب أبی حنیفة، و درس و أفتی، و کان فی شبیبته حنبلیا. توفی فی الحادی و العشرین من ذی الحجة، و کان وافر الحرمة عند الملوک](2).

و محمود بن سلیمان الکفوی در «کتائب أعلام الاخیار» گفته:

[یوسف بن قزأغلی بن عبد اللّه البغدادی سبط الحافظ أبی الفرج ابن الجوزی الحنبلی صاحب «مرآة الزمان» فی التاریخ.

ذکره الحافظ شرف الدین فی معجم شیوخه.

کان والده مع موالی الوزیر عرف الدین بن هجیرة، و یقال فی والده: زغلی بحذف القاف، و بالقاف أصح.

ولد فی سنة احدی و ثمانین و خمسمائة ببغداد، و تفقه و برع و سمع من جده

ص:371


1- لسان المیزان .
2- العبر فی خبر من غبر ج 5 / 220 .

لامه، و کان حنبلیا، فتحنبل فی صغره لتربیة جده، ثم رحل الی الموصل و سمع بالموصل، ثم رحل الی دمشق و هو ابن نیف و عشرین سنة و سمع بها، و تفقه علی جمال الدین الحصیری(1)، و تحول حنفیا لما بلغه أن قزاغلی بن عبد اللّه کان علی مذهب الحنفیة، و کان اماما، عالما، فقیها، واعظا، جیدا، نبیها یلتقط الدرر من کلمه، و یتناثر الجوهر من حکمه، یصلح المذنب القاصی عند ما یلفظ، و یتوب الفاسق العاصی حین ما یعظ، یصدع القلب بخطابه، و یجمع العظام النخرة بجنابه.

لو استمع له الصخر لانفلق و الکافر الجحود لآمن و صدق

و کان طلق الوجه، دائم البشر، حسن المجالسة، ملیح المحاورة، یحکی الحکایات الحسنة و ینشد الاشعار الملیحة، و کان فارسا فی البحث عدیم النظیر مفرط الذکاء، إذا سلک طرقا ینقل فیها أقوالا و یخرج أوجها، و کان من وحداء الدهر، بوفور فضله، و جودة قریحته، و غزارة علمه، و حدة ذکائه و فطنه، و له مشارکة فی العلوم و معرفة بالتواریخ، و کان من محاسن الزمان و تواریخ الایام، و له القبول التام عند العلماء و الامراء و الخاص و العام، و له تصانیف معتبرة مشهورة منها: «شرح الجامع الکبیر» ، و کتاب «ایثار الانصاف» ، و «تفسیر القرآن العظیم» ، و «منتهی السئول فی سیرة الرسول» ، و «اللوامع فی أحادیث المختصر» ، و «الجامع» ، و له کتاب التاریخ المسمی ب «مرآة الزمان» .

مات لیلة الثلثاء الحادی و العشرین من ذی الحجة سنة أربع و خمسین و ستمائة بجبل قاسیون و صلی علیه السلطان الملک الناصر(2) صلاح الدین یوسف

ص:372


1- هو أبو المحامد محمود بن أحمد البخاری المتوفی ( 636 ) .
2- الملک الناصر : یوسف بن محمد بن الظاهر بن صلاح الدین یوسف آخر ملوک بنی أیوب المقتول سنة ( 659 ) ه

ابن محمد بن الملک الظاهر غازی بن یوسف بن أیوب.

تفقه علیه و أخذ العلوم عنه ابنه عبد العزیز بن یوسف بن قزاغلی، فدرس بعده مکانه بالمدرسة المعروفة التی تعرف بالمیدان الکبیر، و مات فی سلخ شوال سنة ست و ستین و ستمائة و دفن عند أبیه بجبل قاسیون]-الخ.

و زین الدین ابو حفص عمر بن مظفر المعری الحلبی الشهیر بابن الوردی(1) در «تتمة المختصر فی أخبار البشر» در وقائع سنة ست و خمسین و ستمائة گفته:

[و فیها توفی الشیخ شمس الدین یوسف سبط جمال الدین بن الجوزی، واعظ فاضل له: «مرآة الزمان» تاریخ جامع، قلت: و له: «تذکرة الخواص من الامة فی مناقب الائمة» و اللّه أعلم].

و ابو المؤید(2) خوارزمی در «جامع مسانید ابی حنیفه» گفته:

[أما المسند الاول و هو مسند الاستاذ(3) أبی محمد الحارثی البخاری، فقد اخبرنی به الائمة بقراءتی علیهم.

الامام أقضی قضاة الانام، أخطب خطباء الشام، جمال الدین أبو الفضائل عبد الکریم بن عبد الصمد بن محمد بن أبی الفضل الانصاری الحرستانی(4)، و الشیخ

ص:373


1- ابن الوردی : ابو حفص عمر بن المظفر الشافعی المعری المتوفی سنة ( 749 ) ه
2- ابو المؤید الخوارزمی : محمد بن محمود الفقیه الحنفی المتوفی سنة ( 655 ) ه
3- الاستاذ : عبد اللَّه بن محمد بن یعقوب بن الحارث الکلاباذی البخاری المتوفی سنة ( 340 )
4- الحرستانی : أبو الفضائل عبد الکریم بن عبد الصمد الشافعی الدمشقی

الثقة صفی الدین اسماعیل بن ابراهیم بن یحیی الدرجی(1) القرشی المقدسی بقراءتی علیهما بجامع دمشق، و الشیخ الامام شمس الدین یوسف بن عبد اللّه سبط الامام الحافظ أبی الفرج بن الجوزی بقراءتی علیه(2)-الخ.

و محتجب نماند که ذهبی حسب عادت خود که أکابر أئمه و أساطین خویش را زیر مشق طعن و قدح و جرح می سازد، در حق سبط ابن الجوزی هم زبان درازی آغاز نهاده، لکن علامۀ کفوی کما ینبغی در رد و ابطال آن مساعی جمیله بتقدیم رسانیده، چنانچه در «کتاب اعلام الاخیار» بعد عبارت سابقه گفته:

[قال الشیخ صلاح الدین الصفدی(3): بعد أن أثنی علی أبی المظفر یوسف بن قزاغلی و هو صاحب «مرآة الزمان» و أنا ممن حسده علی هذه التسمیة فانها لائقة بالتاریخ کأن الناظر فی التاریخ یعاین من ذکر فیه فی «مرآة» الا ان «المرآة» فیه صدء و المجازفة منه ره فی أماکن معروفة-انتهی.

و قال الذهبی(4) فی کتابه المسمی ب «المیزان» : ان یوسف بن قزاغلی ألف «مرآة الزمان» فتراه یأتی بمناکیر الحکایات و ما أظنه بثقة، بل یحیف المتوفی سنة (662) ه.

ص:374


1- ابن الدرجی : صفی الدین اسماعیل بن ابراهیم بن یحیی بن علوان الفرشی الحنفی المتوفی ( 664 ) ه .
2- جامع مسانید أبی حنیفة ج 1 / 70 .
3- صلاح الدین الصفدی : خلیل بن ایبک بن عبد اللَّه الادیب المتوفی سنة ( 764 ) ه .
4- الذهبی : شمس الدین محمد الحافظ المورخ المتوفی سنة ( 748 ) ه .

و یجازف، ثم انه یترفض(1).

و قال فی موضع آخر: کان حنبلیا و تحول حنفیا للدنیا.

و اعلم ان صاحب «مرآة الزمان» قد کان ناقلا عمن تقدمه فی التاریخ، و وظیفته الروایة و العهدة علی الراوی، و نسبته الی المجازفة جور علیه، فان غالب التاریخ لا یشترط فیه الاسانید التی لا غبار علیها، علی ان صلاح الدین الصفدی، و الشیخ الحافظ شمس الدین الذهبی و من بعدهما تطفلوا علی تاریخه، و نقلوا من «مرآة الزمان» شیئا کثیرا، فان لم یکن ثقة، فهم لیسوا بثقات].

از این عبارت ظاهر است که نسبت مجازفت به سبط ابن جوزی جور است، و نیز صلاح الدین صفدی، و ذهبی، و کسانی که بعد ایشانند تطفل کرده اند بر تاریخ او، و نقل نموده اند از «مرآة الزمان» شیء کثیر را، پس اگر سبط ابن الجوزی ثقه نباشد، صفدی، و ذهبی، و امثالشان هم ثقات نباشند.

پس بکمال وضوح و ظهور محقق گردید که بقدح سبط ابن الجوزی قیامت عظمی بر سر حضرات سنیه قائم می گردد، یعنی قدح و جرح و عدم وثوق صفدی، و ذهبی، و دیگر اکابر علماء که ناقل از سبط ابن الجوزی اند لازم آید.

و نیز سابقا دانستی که خود ذهبی در «عبر» سبط ابن الجوزی را بمدائح جلیله و محاسن جمیله ستوده، لکن در «میزان الاعتدال» انحراف از میزان انصاف و اعتدال نموده یاوه درائی در حق چنین امام جلیل الشأن آغاز نهاده، داد تهافت و تناقض داده. و علاوه بر این همه بعنایت الهی اعتماد و جلالت سبط ابن الجوزی از کلام مقتدای شاهصاحب،

ص:375


1- میزان الاعتدال ج 4 / 471 .

اعنی خواجه کابلی، و کلام خودشان، و کلام قاضی سناء اللّه، و رشید الدین خان باثبات می رسانم و لسان کلام معاندین و مکابرین از اصل مقطوع می سازم، که بعد از این اگر آسمان را بزمین دوزند، و مدت عمر دماغ خود سوزند، کلامی در اعتبار و وثاقت سبط ابن الجوزی نتوانند کرد پس مخفی نماند که کابلی در جواب طعن «درء حد» از مغیرة(1) بن شعبة، گفته:

[و دعوی اهل البصرة علی مغیرة کما ذکره ابن جریر الطبری، و الامام البخاری و الحافظ عماد الدین ابن کثیر، و الحافظ جمال الدین ابو الفرج ابن الجوزی، و الشیخ شمس الدین ابو المظفر سبط ابن الجوزی فی تواریخهم هو أن مغیرة کان أمیر البصرة]-الخ.(2) و خود شاهصاحب در جواب طعن ششم از مطاعن عمر فرموده اند:

[ابن جریر طبری، و محمد بن اسماعیل بخاری در تاریخ خود، و حافظ عماد الدین ابن کثیر، و حافظ جمال الدین ابو الفرج ابن الجوزی، و شیخ شمس الدین ابو المظفر سبط ابن الجوزی، و دیگر مورخین ثقات نقل کرده اند که مغیرة بن شعبه أمیر بصره بود، و مردم بصره با او بد بودند]-الخ.

و سناء اللّه پانی پتی در «سیف مسلول» در جواب این طعن گفته:

[حق آنست آنچه طبری، و امام بخاری، و ابن جوزی، و شمس الدین سبط ابن جوزی در تواریخ خودها نقل کرده اند]-الخ.

از این عبارات ظاهر است که سبط ابن جوزی نزد صاحب «صواقع»

ص:376


1- المغیرة بن شعبة : بن أبی عامر بن مسعود الثقفی مات بالکوفة سنة ( 50 ) ه
2- تحفه اثنا عشری : 472 - 473 .

و شاهصاحب، و سناء اللّه پانی پتی معتمد و معتبر است که او را قرین دیگر ائمۀ کبار خود مثل بخاری، و طبری، و ابن الجوزی کرده، بر روایت او احتجاج و استدلال نموده اند و فاضل رشید در «شوکت عمریه» گفته:

حافظ ابو المؤید خوارزمی در اوائل «مسند امام اعظم» در جوابات اشکالات خطیب خوارزمی می فرماید:

و أما قوله: ان أبا حنیفة لحن حیث قال فی مسئلة القتل بالمثقل: و لو رماه بابا قبیس، فالجواب عنه بوجوه ثلاثة: الأول: انه ذکر الامام الحافظ سبط ابن الجوزی انه افتراء علی أبی حنیفة]الخ.

از این عبارت فاضل رشید ظاهر است که نزد او سبط ابن الجوزی ثقه و معتمد است، و امامت و جلالتش نزدش مسلم، که افادۀ ابو المؤید خوارزمی که مشتمل بر وصف او بلفظ «امام» و اعتماد و وثوق بر کلام او است، نقل کرده بر خود می بالد، و آن را دفع طعن از امام اعظم می گرداند.

و نیز فاضل رشید در «ایضاح لطافة المقال» گفته:

[أی ناظران فن قویم سیر و حدیث، و أی ماهران قول قدیم و حدیث، برای خدا در این مقام اندکی تأمل را کار فرمایند، تا دریافت نمایند که آیا مثل امام همام احمد بن حنبل، و امام المحدثین ابن جوزی، و سبط او، و قاضی ابو یعلی، و حماد بن علقمه، و سید جلال الحق و الدین البخاری و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی، و علامه سعد الملة و الدین تفتازانی، و غیرهم که مصرح بکفر و لعن مطرود و معهود بودند از عوام اهل هند و جاهل بحال مسلک خود و قریب العهد مخاطب شامخ المجد بودند؟ یا از ائمۀ دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنت و جماعت]

ص:377

انتهی.

از این عبارت ظاهر است که حسب افادۀ فاضل رشید سبط ابن الجوزی مثل امام احمد بن حنبل، و امام المحدثین ابن الجوزی، و قاضی ابو یعلی، و حماد بن علقمه، و امثالشان از ائمۀ دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنت و جماعت است.

و از افادات صاحب «ازالة الغین» هم اعتماد و اعتبار و وثوق سبط ابن الجوزی و تسلیم امامتش و اعتقاد بجلالت او واضح است که بتقلید رشید در دفع طعن ابو حنیفه بقلت عربیت افادۀ خوارزمی را از مختصر کتابش نقل نموده، حیث قال:

و حال این نقل در اکثری از کتب خصوصا کتاب علامۀ انام شیخ الاسلام رئیس الفضلاء و المحققین، رأس العلماء الراسخین، ابو البقاء بهاء الدین این است: ذکر الامام الحافظ سبط ابن الجوزی انه افتراء علی أبی حنیفة]-الخ.

اعتراف محمد بن یوسف کنجی

به دلالت حدیث غدیر بر تولیت و استخلاف

و علامه محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی، که علمای سنیه در کتب خودها از او نقل می کنند، کالمطری فی «الریاض الزاهرة» و ابن الصباغ(1) فی «فصول المهمة» ، و نیز تصریح فرموده بآنکه حدیث غدیر دال است بر تولیت و استخلاف، حیث قال فی «کفایة الطالب

ص:378


1- ابن الصباغ : علی بن محمد المکی المالکی المتوفی سنة ( 855 ) ه

فی مناقب أمیر المؤمنین علی بن ابی طالب» بعد ذکر حدیث

فیه:

انه قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله لعلی: «لو کنت مستخلفا أحدا لم یکن أحد أحق منک» .

و هذا الحدیث و ان دل علی عدم الاستخلاف، لکن حدیث غدیر خم دال علی التولیة و هی الاستخلاف، و هذا الحدیث أعنی حدیث غدیر خم ناسخ، لانه کان فی آخر عمره صلی اللّه علیه و سلم(1)]-انتهی.

از این عبارت ظاهر است که حدیث غدیر دال است بر تولیت و استخلاف و بهمین سبب کنجی آن را ناسخ

حدیث «لو کنت مستخلفا أحدا لم یکن أحد أحق منک» که آن هم مثبت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و احقیت آن حضرت بخلافت و امامت است گردانیده.

و هر گاه دلالت حدیث غدیر بر تولیت و استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام ظاهر شد، مطلوب حق و ایقان کالصبح المسفر روشن و عیان و شبهات و وساوس مأولین و مسولین صریح البطلان گردید، للّه الحمد علی ذلک.

اثبات فرغانی

دلالت حدیث غدیر بر وصایت

و سعد الدین فرغانی هم دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بوضوح تمام ثابت کرده، که افاده نموده که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بحدیث غدیر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را وصی و قائم مقام نفس مبارک خود گردانید، چنانچه در شرح قصیدۀ تائیۀ ابن فارض

ص:379


1- کفایة الطالب : 166 - 167 .

در شرح بیت:

و أوضح بالتأویل ما کان مشکلا علی بعلم ناله بالوصیة

گفته:

[و کذا هذا البیت مبتدأ محذوف الخبر تقدیره و بیان علی کرم اللّه وجهه و ایضاحه بتأویل ما کان مشکلا من الکتاب و السنة بوساطة علم ناله بأن جعله النبی صلی اللّه علیه و سلم وصیه و قائما مقام نفسه

بقوله: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» و ذلک کان یوم غدیر خم علی ما قاله کرم اللّه وجهه فی جملة أبیات منها قوله:

و أوصانی النبی علی اختیاری لامته رضی منه بحکمی

و أوجب لی ولایته علیکم رسول اللّه یوم غدیر خم

و غدیر خم ماء علی منزل من المدینة علی طریق یقال له الان: طریق المشاة الی مکة.

کان هذا البیان بالتأویل بالعلم الحاصل بالوصیة من جملة الفضائل التی لا تحصی خصه بها رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فورثها منه علیه الصلاة و السلام].

از این عبارت ظاهر است که بیان کردن جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و ایضاح آن حضرت بتأویل مشکلات کتاب و سنت بواسطۀ علمی است که رسیده است آن حضرت بآن علم، و این علم باین سبب است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله آن حضرت را وصی و قائم مقام نفس شریف خود بقول:

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» فرموده، و اشعاری که فرغانی از جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده نیز صریح است در آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم آن حضرت را وصی خود گردانیده و آن حضرت را برای امت خود اختیار نموده، و بحکم آن حضرت بر امت راضی

ص:380

شده.

و نیز فرغانی در «شرح قصیدۀ تائیه» گفته:

[و أما حصة علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه العلم و الکشف، و کشف المعضلات الکلام العظیم و الکتاب الکریم، الذی هو من أخص معجزاته صلی اللّه علیه و سلم بأوضح بیان بما ناله

بقوله صلی اللّه علیه و سلم: «أنا مدینة العلم و علی بابها»

و بقوله: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» مع فضائل أخر لا تعد و لا تحصی].

از این عبارت ظاهر است که حدیث غدیر مثل

حدیث «أنا مدینة العلم» دلیل حصول علم و کشف معضلات کلام عظیم یعنی «قرآن مجید» که از اخص معجزات نبویه است، برای جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام است.

فللّه الحمد و المنة که از این افادات متینۀ فرغانی جمیع تأویلات و تسویلات فاضل مخاطب و دیگر اسلاف و اخلاف با انصاف سنیه باطل و مضمحل گردیده، که حدیث غدیر را بر محامل غیر مستقیمه فرود می آورند، و اصلا آن را دلیل افضلیت و اعلمیت و امامت و وصایت نمی دانند.

و محتجب نماند که شرح سعید الدین فرغانی بر «تائیۀ ابن فارض» از کتب مشهوره و معروفه است، و سعید الدین فرغانی از اعاظم و اکابر سنیه است.

در «کشف الظنون» گفته:

«تائیة فی التصوف» للشیخ أبی حفص عمر بن علی بن الفارض الحموی المتوفی سنة ست و سبعین و خمسمائة، ثم قال: و لها شروح منها شرح السعید محمد بن أحمد الفرغانی المتوفی فی حدود سنة سبعمائة، و هو الشارح الاول لها و أقدم الشائعین له.

ص:381

حکی ان الشیخ صدر الدین القونوی(1) عرض لشیخه محیی الدین(2) بن العربی فی شرحها، فقال للصدر: لهذه العروس بعل من أولادک، فشرحها الفرغانی و التلمسانی(3) و کلاهما من تلامیذه.

و حکی أن ابن العربی وضع علیها قدر خمسة کراریس، و کانت بید صدر الدین، قالوا: و کان فی آخر درسه یختم ببیت منها و یذکر علیه کلام ابن العربی ثم یتلوه بما هو رده بالفارسیة، و انتدب لجمع ذلک سعید الدین.

و حکی ان الفرغانی قرأها أولا علی جلال الدین(4) الرومی المولوی، ثم شرحها فارسیا، ثم عربیا و سماه «منتهی المدارک» و هو کبیر، أورد أوله مقدمة فی أحوال السلوک، أوله: الحمد للّه القدیم الذی تعزز](5)-الخ.

و نسخۀ «شرح تائیه» که پیش فقیر حاضر است، نسخة عتیقه است منقول از أصل نسخۀ شارح و در آخر آن این عبارت مذکور است:

[هذا ما قرره و حرره الشیخ الامام، قدوة مشایخ الانام، قبلة علماء الانام، نقطة دائرة الاحسان و الایمان و الاسلام، السید السند الامجد الاوحد، العامل

ص:382


1- صدر الدین القونوی : محمد بن اسحاق بن محمد الرومی الصوفی المتوفی سنة ( 672 ) ه .
2- محیی الدین بن العربی : محمد بن علی بن محمد الحاتمی الطائی الاندلسی الفیلسوف المتصوف المتوفی بدمشق ( 637 ) ه .
3- التلمسانی : سلیمان بن علی بن عبد اللَّه عفیف الدین الرومی المتصوف المتوفی ( 690 ) ه .
4- جلال الدین الرومی : محمد بن محمد بن الحسین البلخی المتوفی سنة ( 672 ) ه .
5- کشف الظنون ج 1 / 265

العالم، المتفضل الفاضل، المکمل الکامل، المؤید بالتوفیق، المسدد فی تلفیق التحقیق، ترجمان المقامات المصطفویة، لسان الحقیقة الاحمدیة، أشرف الواصلین، أعرف الکاملین، أکمل العارفین، أفضل المحققین، سعد الدین سعید أسعد اللّه الطالبین و أدام بهجتهم بدوام نفائس أنفاسه و متعه بما خوله من أوانس اختراعه و عرائس اقتباسه و هذه أول نسخة کتبت من مسودته أعلی اللّه ذکره و نشر علی الالسنة شکره].

و عبد الرحمن جامی در «نفحات الانس» گفته:

[شیخ سعد الدین الفرغانی رحمه اللّه تعالی: وی از أکمل أرباب عرفان و أکابر أصحاب ذوق و وجدان بوده است، هیچ کس مسائل علم حقیقت را چنان مضبوط و مربوط نکرده است که وی در دیباجۀ «شرح قصیدۀ تائیۀ فارضیه» بیان کرده است، أولا آن را بعبارت فارسی شرح کرده بود، و بر شیخ خود شیخ صدر الدین قونوی قدس سره عرض فرموده، و شیخ آن را استحسان بسیار کرده، و در این باب چیزی نوشته، و شیخ سعید آن نوشته را بعینه بر سبیل تبرک و تیمن در دیباجۀ شرح فارسی خود درج کرده است، و ثانیا از برای تعمیم و تتمیم فائده آن را بعبارت عربی نقل کرده، و فوائد دیگر بر آن مزید ساخت، جزاه اللّه تعالی عن الطالبین خیر الجزاء.

و وی را تصنیف دیگر است مسمی به «مناهج العباد الی المعاد» در بیان مذاهب أئمۀ أربعه رضوان اللّه علیهم أجمعین در مسائل عبادات و بعضی معاملات که سالکان این طریق را از آن چاره نیست، و در بیان آداب طریقت که بعد از تصحیح احکام شریعت سلوک راه حقیقت بی آن میسر نیست، و الحق آن کتابی است بس مفید که ما لا بد هر طالب

ص:383

و مرید است(1)].

و محمود بن سلیمان کفوی در «کتائب أعلام الاخیار» گفته:

[الشیخ الفاضل الربانی، و المرشد الکامل الصمدانی، سعید الدین الفرغانی هو من أعزة أصحاب الشیخ صدر الدین القونوی، مرید الشیخ محیی الدین العربی، کان من أکمل أرباب العرفان، و أفضل أصحاب الذوق و الوجدان، و کان جامعا للعلوم الشرعیة و الحقیقیة، و قد شرح أحسن الشروح أصول الطریقة و کان لسان عصره، و برهان دهره، و دلیل طریق الحق، و سر اللّه بین الخلق، بسط مسائل علم الحقیقة، و ضبط فنون أصول الطریقة فی دیباج «شرح القصیدة التائیة الفارضیة» .

و کان قد شرحها أولا بلسان فارسی، ثم شرح ثانیا بلسان عربی، تعمیما للفائدة و تتمیما للعائدة.

و له تصنیف آخر مسمی ب «کتاب مناهج العباد الی المعاد» بین فیه مذاهب الائمة الاربعة رحمهم اللّه، ذکر مسائل العبادات و بعض المعاملات و أفعال السلوک].

و ذهبی در «عبر» در سنه تسع و تسعین و ستمائة گفته:

[و الشیخ سعید الکاشانی الفرغانی شیخ خانقاه الطاحون و تلمیذ الصدر القونوی، کان أحد من یقول بالوحدة شرح «تائیة ابن الفارض» فی مجلدتین، و مات فی ذی الحجة عن نحو سبعین سنة(2)].

ص:384


1- نفحات الانس : 559 .
2- العبر فی خبر من غبر ج 5 / 398 ط الکویت .
«تصریح ابن زولاق باستخلاف امیر المؤمنین علیه السلام»

تقی الدین احمد بن علی بن عبد القادر المقریزی از ابن زولاق عهد نمودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بسوی جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در روز غدیر، و استخلاف آن حضرت نقل کرده.

چنانچه در کتاب «المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الاثار» که نسخه مطبوعه آن در دو جلد ضخیم نزد این خاکسار بعنایت پروردگار حاضر است، گفته:

[و قال ابن زولاق: و فی یوم ثانیة عشر من ذی الحجة سنة اثنتین و ستین و ثلاثمائة و هو یوم الغدیر یجتمع خلق من أهل مصر و المغاربة و من تبعهم للدعاء، لانه یوم عید لان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عهد الی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب فیه و استخلفه، فأعجب المعز ذلک من فعلهم، و کان هذا أول ما عمل بمصر(1)].

از این عبارت ظاهر است که حسب تصریح ابن زولاق روز غدیر روز عید است، باین سبب که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در آن روز عهد کرده است بسوی حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام، و استخلاف فرموده آن حضرت را، و هر گاه عهد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بسوی حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و استخلاف آن حضرت روز غدیر ثابت شد، در دلالت حدیث غدیر بر امامت اصلا مجال تشکیک و ارتیاب، و اختراع تأویلات بعیده از صواب نماند.

و الحمد للّه فی المبدأ و المآب و هو الموفق للسداد فی کل باب.

ص:385


1- المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الاثار ج 2 / 220 .

و مخفی نماند که مقریزی مورخ مشهور، و آخذ از اکابر صدور است.

جلال الدین سیوطی در «حسن المحاضره فی أخبار المصر و القاهرة» گفته:

[المقریزی تقی الدین أحمد بن علی بن عبد القادر بن محمد مورخ الدیار المصریة، ولد سنة تسع و ستین و سبعمائة، و اشتغل بالفنون و خالط الاکابر، و ولی حسبة القاهرة، و نظم و نثر و ألف کتبا کثیرة، منها: «درر العقود الفریدة فی تراجم الأعیان المفیدة» ، و «المواعظ و لاعتبار بذکر الخطط و الاثار» ، و «عقد جواهر الاسقاط من اخبار المدینة الفسطاط» ، و «ایقاظ الحنفاء بأخبار الفاطمیین الخلفاء» ، و «السلوک بمعرفة دول الملوک» ، و «التاریخ الکبیر» و غیر ذلک. مات سنة أربعین و ثمانمائة].(1) و ابن زولاق که از او مقریزی نقل کرده، از اکابر مورخین مشهورین فی الآفاق است.

ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته:

[أبو محمد الحسن بن ابراهیم بن الحسین بن الحسن بن علی بن خالد بن راشد بن عبد اللّه بن سلیمان بن زولاق اللیثی مولاهم المصری.

کان فاضلا فی التاریخ، و له فیه مصنف جید، و له کتاب فی خطط مصر، استقصی فیه، و کتاب «أخبار قضاة مصر» جعله ذیلا علی کتاب أبی عمر محمد ابن یوسف بن یعقوب الکندی(2) الذی فی اخبار قضاة مصر و انتهی منه الی سنة

ص:386


1- حسن المحاضرة ج 1 / 557 .
2- الکندی : أبو عمر محمد بن یوسف بن یعقوب المورخ المتوفی بمصر بعد سنة ( 355 ) ه

ست و اربعین و مائتین، فکمله ابن زولاق المذکور و ابتدأ بذکر القاضی(1) بکار بن قتیبة، و ختمه بذکر محمد(2) بن نعمان، و تکلم علی أحواله الی رجب سنة ست و ثمانین و ثلاثمائة، و کان جده الحسن بن علی من العلماء المشاهیر.

و کانت وفاته-أعنی أبا محمد-یوم الثلثاء الخامس و العشرین من ذی القعدة سنة سبع و ثمانین و ثلاثمائة، رحمه اللّه تعالی.

و رأیت فی کتابه الذی صنفه فی أخبار قضاة مصر فی ترجمة القاضی أبی عبید، ان الفقیه منصور بن اسماعیل الضریر، توفی فی جمادی الاولی سنة ست و ثلاثمائة.

ثم قال: قبل مولدی بثلاثة أشهر، فعلی هذا التقدیر یکون ولادة ابن زولاق المذکور فی شعبان سنة ست و ثلاثمائة، و روی عن الطحاوی (و زولاق بضم الزای و سکون الواو و بعد اللام ألف ثم قاف) و اللیثی (بفتح اللام و سکون الیاء المثناة من تحتها و بعدها ثاء مثلثة) هذه النسبة الی لیث بن کنانة و هی قبیلة کبیرة قال ابن یونس المصری: هو لیثی بالولاء(3)].

و جلال الدین سیوطی در «حسن المحاضرة فی أخبار مصر و القاهرة» گفته:

[ابن زولاق أبو محمد الحسن بن ابراهیم بن الحسن المصری المؤرخ، صنف کتابا فی فضائل مصر و ذیلا علی «قضاة مصر» للکندی.

ص:387


1- القاضی به کار بن قتیبة بن اسد المصری المتوفی سنة ( 270 ) ه
2- محمد بن النعمان بن محمد القیروانی الافریقی المعروف بابن حیون قاضی مصر توفی سنة ( 389 ) ه
3- وفیات الأعیان لابن خلکان ج 2 / 91 - 92 .

مات فی ذی القعدة سنة سبع و ثمانین و ثلاثمائة عن احدی و ثمانین سنة](1).

و ابن الوردی در «تتمة المختصر» در وقائع سنة سبع و ثمانین و ثلاثمائة گفته:

[و فیها توفی الحسن بن ابراهیم بن الحسن من ولد سلیمان بن زولاق مصری الاصل، له فی التاریخ مصنفات و له کتاب «خطط مصر» و کتاب «قضاة مصر»(2)].

و کاتب چلپی در «کشف الظنون» بعد ذکر «تاریخ مصر» از ابن(3) یونس، گفته:

[و ذیله أیضا لحسن بن ابراهیم بن زولاق المتوفی سنة سبع و ثمانین و ثلاثمائة و له کتاب «الخطط» استقصی فیه أخبار مصر، ذکره ابن خلکان و لم یذکره المقریزی(4)].

و نیز در «کشف الظنون» گفته:

[«قضاة مصر» لابی عمرو محمد بن یوسف، و ذیله لابن زولاق، و ذیل ذیله المسمی ب «رفع الاصر» مر ذکرها جمیعا فی «تاریخ مصر»(5)]-الخ.

ص:388


1- حسن المحاضرة ج 1 / 553 .
2- تتمة المختصر ج 1 / 351 .
3- ابن یونس عبد الرحمن بن أحمد الصدفی المتوفی سنة ( 347 ) ه .
4- کشف الظنون ج 1 / 304 .
5- کشف الظنون ج 2 / 1351 .
افادات دولت آبادی در دلالت غدیر بر خلافت

امیر المؤمنین علیه السلام

و از افادات شهاب الدین دولت آبادی که جلائل فضائل علیه و مفاخر و مآثر سنیۀ او؟ ؟ از «سبحة المرجان» بلگرامی و «اخبار الاخیار» شیخ عبد الحق، و رسالة «مقدمۀ سنیه» شاه ولی اللّه و امثال آن ظاهر است، و بتصریح فاضل رشید در «ایضاح» از عظمای سنیه و ائمۀ دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنت است، نیز واضح و لائح است که حدیث غدیر دلیل خلافت و نیابت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و مفید لزوم اطاعت و اتباع جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است، چنانچه در «هدایة السعداء» در هدایت رابعه عشر گفته:

[نکته: و دقیقه اینجا آن بود، چون در خیر القرون آفتاب رسالت تابان و روشن است در حالت غروب علی ولی مقابل خود کالشمس للبدر المنیر نائب خود داشته:

«یا علی انک منی بمنزلة هارون من موسی و لا نبی بعدی، من کنت مولاه، فعلی مولاه» تا انقراض عالم بر من ایمان و بر تو اعتقاد دارند]-انتهی نقلا عن نسخة عتیقة.

این عبارت دلیل صریح است بر آنکه مفاد حدیث منزلت و حدیث غدیر آنست که نیابت و خلافت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله برای جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام حاصل بود.

و نیز در هدایۀ رابعه عشر گفته:

[الجلوة الثالثة فی نکات البیعة:

بدانکه ید بمعنی قبض است، یعنی قبض و قبضۀ ید بر دست پیر فروختم

ص:389

تا ذو الید پیر باشد و اطاعت لازم شود أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ(1) سر این معنی است، و ید بمعنی ملک یعنی خود را بر دست پیر فروختم تا هر نعمت و دولت که ترا رسد از پیر تصور کنی و هر چه در ملک تو آید از پیر دانی، و از فرزندان او دریغ نداری، العبد و ما فی یده ملک لمولاه

«من کنت مولاه، فهذا علی مولاه» شاهد این حال]-انتهی.

از این عبارت ظاهر می شود که حدیث غدیر دلیل است بر آنکه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام مالک واجب الاطاعه بوده.

و نیز در «هدایة السعداء» گفته:

[بدانکه چون مصطفی صلی اللّه علیه و سلم بمحل خوندکار است، و علی ولی نیز بجای خوندکار از آنکه استاد شریعت و مرشد طریقت است،

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» شاهدی صادق است]-انتهی.

از این عبارت ثابت ثابت می شود که حدیث غدیر دلیل است بر آنکه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام مثل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله استاد شریعت و مرشد طریقت و بمحل خوندکار یعنی صاحب الامر و صاحب فرمان لازم الاطاعه بوده، و هذا هو المطلوب.

و سابقا دریافتی که شهاب الدین أحمد که از اکابر ائمۀ سنیه است، ارادۀ معنی «سید» را از لفظ «مولی» ترجیح داده که آن را اولا از بعض اهل علم نقل کرده، و بعد آن گفته که تصدیر این قول بقول آن حضرت:

«أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین» تأیید این قول، یعنی قول بعض اهل علم که «مولی» را به «سید» تفسیر کرده، می نماید.

ص:390


1- النساء : 59 .

و فی هذا أیضا کفایة لاهل الدرایة.

و از شیخ جلال الدین خجندی که از اعاظم مقتدایان اهل سنت است نقل کرده که او از معانی «مولی» سید، مطاع و أولی را شمرده، و گفته که بنا بر این هر دو معنی امر باطاعت و احترام و اتباع حضرت علی بن أبی طالب علیه السّلام خواهد بود، و باز تأییدا لهذا المرام از کتاب «مرج البحرین» ابو الفرج اصفهانی حدیثی نقل کرده که از آن ظاهر می شود که «مولی» در حدیث بمعنی «أولی» است.

کلام أمیر یمانی در استدلال بر خلافت

امیر المؤمنین علیه السلام

و علامه محمد بن اسماعیل الامیر الیمانی که سابقا نباهت و عظمت و جلالت شأن و علو قدر و سمو فخر او دریافتی، در کتاب «روضۀ ندیه شرح تحفۀ علویه» بعد ذکر طرق عدیدۀ حدیث غدیر گفته:

[و تکلم الفقیه حمید علی معانیه و أطال و ننقل بعض ذلک.

قال رحمه اللّه: منها فضل العترة علیهم السّلام، و وجوب رعایة حقهم، حیث جعلهم أحد الثقلین اللذین یسأل عنهما، و اخبر بانه سأل لهم اللطیف الخبیر، و قال:

فاعطانی یعنی استجاب لدعائه فیهم ناصرهما ناصری، و خاذلهما خاذلا لی، و نصرته صلی اللّه علیه و آله واجبة، و خذلانه حرام عند أهل الاسلام، فکذلک یکون حال العترة الکرام علیهم السّلام، و هذا یوجب انهم لا ینفقون علی ضلال، و لا یدینون بخطاء، إذ لو جاز ذلک علیهم حتی یعمهم کان نصرهم حراما و خذلانهم فرضا، و هذا لا یجوز لان خبره فیهم عام یتناول جمیع أحوالهم، و لا یدل دلیل علی التخصیص، و زاده بیانا و أردفه برهانا بقوله و ولیهما لی و لی، و عدوهما لی عدو، و هذا یقتضی

ص:391

کونهم علی الصواب، و انهم ملازمون للکتاب، حتی لا یحکمون بخلافه، و فیه اجلی دلالة علی أن اجماعهم حجة یجب الرجوع إلیها، حیث جمع الرسول صلی اللّه علیه و آله و سلم بینهم و بین الکتاب، و فیه أوفی عبرة لمعتبر فی عطب معاویة و یزید و أتباعهم و أشیاعهم من سائر النواصب الذین جهدوا فی عداوة العترة النبویة و السلالة العلویة.

و منها

قوله: أخذ بیده و رفعها و قال: «من کنت مولاه، فهذا مولاه» و المولی إذا اطلق من غیر قرینة، فهم منه انه المالک المتصرف، و إذا کان فی الاصل یستعمل لمعان عدة:

منها المالک للتصرف، و لهذا إذا قیل: هذا مولی القوم سبق الی الافهام انه المالک للتصرف فی أمورهم.

و منها: «الناصر» قال تعالی: ذلِکَ بِأَنَّ اَللّهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ اَلْکافِرِینَ لا مَوْلی لَهُمْ(1) .

و منها: بمعنی «ابن العم» قال اللّه تعالی: وَ إِنِّی خِفْتُ اَلْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی(2) أراد بنی العم بعدی.

و منها: بمعنی «المعتق و المعتق» .

و منها: بمعنی «الاولی» قال تعالی: مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(3) أی أولی بکم و بعذابکم.

و بعد فلو لم یکن السابق الی الافهام من لفظة «مولی» السابق المالک للتصرف، لکانت منسوبة الی المعانی کلها علی سواء، و حملناها علیها جمیعا

ص:392


1- محمد : 11
2- مریم : 5
3- الحدید : 15

الا ما یتعذر فی حقه علیه السّلام من المعتق و المعتق، فیدخل فی ذلک المالک للتصرف و «الاولی» المفید ملک التصرف علی الامة، و إذا کان أولی بالمؤمنین من أنفسهم، کان اماما، و تفصیل ذلک مودع فی موضعه.

و منها

قوله صلی اللّه علیه و آله: «من کنت ولیه، فهذا ولیه» ، و الولی المالک للتصرف بالسبق الی الفهم و ان استعمل فی غیره، و علی هذا

قال صلی اللّه علیه و آله: «السلطان ولی من لا ولی له» یرید ملک التصرف فی عقد النکاح، یعنی ان الامام له الولایة فیه حیث لا عصبة، ثم لو سلمنا احتمال الولی لغیر ما ذکرناه علی حده، فهو کذلک یجب حمله علی الجمیع، بناء علی ان کل لفظه احتملت معنیین بطریقة، فانه یجب حملها علیهما اجمع إذا لم یدل دلیل علی التخصیص.

و منها

قوله: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» و هذا یشهد بفضل علی علیه السّلام و براءته من الکبائر، حیث دعا النبی الی اللّه بأن یوالی من والاه، و یعادی من عاداه، و لو جاز ان یرتکب کبیرة لوجبت معاداته، و متی وجبت معاداته لم یکن اللّه لیعادی من عاداه، کما لا یعادی من عادی مرتکبی الکبائر، بل هو من اولیائه فی الحقیقة، فلما قضی صلی اللّه علیه و آله بأنه یعادی من عاداه مطلقا من غیر تخصیص، دل علی حالة لا یقارف فیها کبیرة، و بهذا یظهر أن معاویة قد عاداه اللّه علی الحقیقة، لان المعلوم بلا مریة بأنه کان معادیا لعلی علیه السّلام و من عاداه اللّه انزله اللّه دار عذابه و هی دار البوار جهنم یصلونها و بئس القرار، و من کان عدو اللّه کیف یجوز الترحم علیه و التولی له، لولا عمی الابصار و خبث الظواهر و السرائر و الانحراف عن العترة الاطهار و امام الابرار، و لو لم یرو الا حدیث الغدیر فی مناقب علی علیه السّلام لکفی فی رفع درجته و علو منزلته و قضی له بالفضل علی سائر الصحابة]-انتهی کلامه رحمه اللّه مع اختصار منه.

این عبارت فقیه حمید بر ثبوت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حدیث

ص:393

غدیر بوجوه عدیده دلالت ظاهره دارد. و اگر بسبب مزید مراء و لجاج و غایت انهماک در مکابره و اعوجاج، این همه تصریحات و افادات اکابر و اساطین عالی درجات را بسمع اصغا جا ندهند، و آن را بمقام قبول و التفات ننهند. بلکه رگ گردن بمقابلۀ آن دراز سازند، و تفوه بعجائب کلمات و غرائب هفوات آغازند بحمد اللّه و حسن توفیقه دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حسب افادۀ مولوی محمد اسماعیل که ابن اخ شاهصاحب است، و جمی غفیر و جمعی کثیر از اهل این دیار او را مقتدی و مطاع خود در امور دین می دانند، بلکه او را مجدد؟ ؟ دین در مائة ثالثه عشر می پندارند، ثابت می نمایم.

دلالت غدیر بگفتار محمد اسماعیل دهلوی
اشاره

پس بدان که مولوی محمد اسماعیل در رساله ای که آن را در بیان حقیقت امامت تصنیف کرده می گوید:

[نکتۀ ثانی: امام نائب رسول است، آنچه سنة اللّه در بندگان خود بواسطۀ انبیا و رسل جاری فرمود، همان سنت بواسطۀ ائمه هم جاری می فرماید.

و از آن جمله اتمام حجت است به بعثت ایشان، یعنی تا وقتی که بعثت رسول متحقق نمی شود و جحود و انکار ایشان در اشقیا سر بر نمی زند انتقام ملک علام به نسبت اهل معاصی و آثام متحقق نمی گردد. قال اللّه تبارک و تعالی: وَ ما کُنّا مُعَذِّبِینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً(1) و این اتمام

ص:394


1- الاسراء : 15

حجت به بعثت ائمه هم ثابت می گردد.

قال اللّه تعالی: وَ اِضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ اَلْقَرْیَةِ إِذْ جاءَهَا اَلْمُرْسَلُونَ(1) الی آخر القصة.

مراد از این قریه «انطاکیه» است که حواریین حضرت روح اللّه بسوی ایشان مبعوث شده بودند، و آخر الامر اهل انطاکیه بایشان بجحود و انکار پیش آمدند، و در انتقام ملک علام گرفتار گردیدند.

و قال اللّه تعالی فیه أیضا: وَ ما أَنْزَلْنا عَلی قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ اَلسَّماءِ وَ ما کُنّا مُنْزِلِینَ، إِنْ کانَتْ إِلاّ صَیْحَةً واحِدَةً، فَإِذا هُمْ خامِدُونَ(2) .

پس این معنی بالیقین باید فهمید، که چون در وقتی از اوقات امام قائم گردید، و دعوت او بر منصۀ ظهور رسید، لا بد حجة اللّه بر جمیع اهل معصیت و فساد تمام شد، و وقت انتقام الهی از ایشان در رسید، پس گویا که معاصی و آثام بمعارضه و مقابلۀ امام باتمام می رسد، و لا ریب به سر حد انتقام می کشد.

و از آن جمله مأمور شدن عباد است بتفحص ایشان و طلب و معرفت ایشان قال اللّه تعالی: یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّهَ وَ اِبْتَغُوا إِلَیْهِ اَلْوَسِیلَةَ(3) و مراد از «وسیله» شخصی است که أقرب الی اللّه باشد در منزلت، کما قال اللّه تعالی: أُولئِکَ اَلَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلی رَبِّهِمُ اَلْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ(4) ، و أقرب الی اللّه باعتبار منزلت، اول رسول است،

ص:395


1- یس : 13
2- یس : 28 - 29
3- المائدة : 35
4- الاسراء : 57

بعد از آن امام که نائب او است،

قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: «ان أحب الناس الی اللّه یوم القیامة و أقربهم مجلسا امام عادل» .

قال النبی علیه السّلام: «من لم یعرف امام زمانه، فقد مات میتة جاهلیة» .

و از آن جمله ایفای بعض مواعید است که حق جل و علا رسول خود را بآن موعود فرموده، پس بعض از آن را بدست پیغمبر بمرتبۀ ایفا رسانیده و بعضی دیگر را از دست نائبان او تمام گردانیده، کما قال اللّه تعالی:

هُوَ اَلَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ اَلْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی اَلدِّینِ کُلِّهِ(1) و ظاهر است که ابتدای ظهور دین در زمان پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم بوقوع آمده، و اتمام آن از دست حضرت مهدی واقع خواهد گردید، همچنان است هلاک کسری و قیصر و تملک خزائن ایشان که آن جناب بآن موعود شده بودند، و ظهور آن از دست خلفای راشدین واقع گردیده.

و از آن جمله اتمام امر است که رسول بآن مأمور شده بودند، و ادای آن از امام صورت بست، قال اللّه تعالی: قُلْ یا أَیُّهَا اَلنّاسُ إِنِّی رَسُولُ اَللّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً(2) .

و ظاهر است که تبلیغ رسالت به نسبت جمیع ناس از آن جناب متحقق نگشته، بلکه امر دعوت از آن جناب شروع گردید، یوما فیوما بواسطۀ خلفای راشدین و ائمۀ مهدیین رو به تزاید کشید، تا اینکه بواسطۀ امام مهدی باتمام خواهد رسید، و همین نیابت را در امور مذکورة الصدور «وصایه» می نامند، یعنی چنانکه وصی در طلب و ادای حقوق قائم مقام منیب می باشد، همچنین امام قائم مقام پیغمبر است در معاملاتی که

ص:396


1- الفتح : 28
2- الاعراف : 158

در میان خدا و رسول او منعقد گردیده.

و از آن جمله است ثبوت «ریاست» ، یعنی چنانکه انبیاء اللّه را به نسبت امت یک نوعی از ریاست ثابت است که بملاحظۀ همان ریاست ایشان را امت این رسول می گویند، و این رسول را رسول این امت، و در بسیاری از امور دنیویه هم تصرف رسول در ایشان جاری است، کما قال اللّه تعالی:

اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ(1) و در مقدمات اخرویه هم ولایت او ثابت قال اللّه تعالی: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً(2) ، همچنین امام را هم در دنیا و آخرت مثل این ریاست به نسبت مبعوث إلیهم ثابت است.

قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: «أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» قالوا: بلی، فقال: «اللهم من کنت مولاه، فعلی مولاه» و قال اللّه تعالی:

یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ(3) وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ(4) .

قال النبی صلی اللّه علیه و سلم: «انهم مسئولون عن ولایة علی» . انتهی.

و از آخر این عبارت بکمال وضوح و ظهور، کالنور علی قلل الطور، روشن است که حدیث غدیر دلالت بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دارد، زیرا که مولوی اسماعیل حدیث غدیر را دلیل این معنی گردانیده، که چنانچه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله را به نسبت امت خود نوعی از ریاست ثابت است، که بملاحظه همان ریاست ایشان را امت آن حضرت

ص:397


1- الاحزاب : 6
2- النساء : 41
3- الاسراء : 71
4- الصافات : 24

می گویند، و آن حضرت را رسول این امت، و در بسیاری از امور دنیویه هم تصرف آن حضرت جاری است، و در مقامات اخرویه هم ولایت او ثابت، همچنین امام را هم در دنیا و آخرت مثل این ریاست به نسبت مبعوث إلیهم ثابت است.

پس هر گاه حدیث غدیر دلیل ثبوت ریاست مثل ریاست جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم و دلیل جریان تصرف آن حضرت در بسیاری امور دنیویه امت باشد، این عین دلالت بر امامت و خلافت است و للّه الحمد علی ذلک.

پس جمیع تسویلات و تقریرات غرابت آیات مخاطب رفیع الصفات که بغرض ابطال دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تفوه بآن نموده، حسب افاده متینه برادرزاده شان «هَباءً مَنْثُوراً» گردید.

و نیز از این عبارت ظاهر است که آیه کریمه اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ(1) مثبت تصرف جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در بسیاری از امور امت است، پس انکار شاهصاحب و مبالغه و اغراقشان در ابطال این دلالت هم حسب افاده برادرزاده شان باطل، و از حلیه صحت عاطل گردید، و کمال شناعت و فظاعت آن بمنصه ظهور رسید:

و نیز از این عبارت ظاهر است که مراد از آیه کریمه وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ(2) حسب ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله آن است که اینها سؤال کرده خواهند شد از ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، و مراد از ولایت آن حضرت که «مسئول عنها» است ولایت تصرف است.

ص:398


1- الاحزاب : 6
2- الصافات : 24

پس بحمد اللّه کمال بطلان انکار شاهصاحب نزول این آیه کریمه را در باب ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، و زعم تکذیب نظم قرآنی آن را، و حمل ولایت بر محبت، کما سبق نیز حسب افاده برادرزاده شان ظاهر و واضح شد.

و جلالت مرتبه، و علو شأن، و سمو درجه، و عظمت منزلت، و سناء فخر، و ارتفاع قدر مولوی اسماعیل هر چند ظاهرتر از آنست که محتاج اثبات باشد، لکن در اینجا بر عبارت مولوی صدیق(1) حسن مشتمل بر مزید مدح و ثنا و تبجیل و اطرای او اکتفا می رود.

پس باید دانست که مولوی مذکور در کتاب «اتحاف النبلاء المتقین بإحیاء مآثر الفقهاء المحدثین» گفته:

[محمد اسماعیل بن الشیخ عبد الغنی العمری بن مستند الوقت الشاه ولی اللّه المحدث الدهلوی رحمهم اللّه تعالی، یکی از ائمه دین، و فقهای متقنین، و نبلای محدثین بوده، پدرش به عمر بیست و هشت سالگی دنیای فانی را بدرود کرد، مردی ذکی الطبع لوذعی المعی بود، بسبب اخترام منیه او را شهرت مثل دیگر اخوان خود دست بهم نداد، وی (رح) بعد وفات پدر بزرگوارش در کنار عم نامدار شاه عبد القادر دهلوی مؤلف «موضح قرآن» تربیت ظاهری و باطنی یافت، و بجای فرزند او بود، و هم زانوی ادب در تحصیل کمالات علمیه و عملیه و فضائل خاندان خود بخدمت اعمام کرام خود ته نموده، بذروه اعلی از علم و فضل رسید، جوهر ذکای او بغایت عالی افتاده بود، مقدمات عویصه و مشکلات علوم را زودتر ادراک می کرد، بمغز سخن می رسید،

ص:399


1- مولوی صدیق حسن البخاری الهندی القنوجی المتوفی سنة ( 1307 ) ه

حکایات ذهانت و فطانت وی هنوز نقل هر مجلس و زیب هر محفل اهل علم است.

ولادت او تقریبا در سنة اثنتین و مائتین و ألف واقع شده. بیعت جهاد با سید احمد بریلوی مرید شاه عبد العزیز دهلوی بجا آورده، و سر خیل قافله حجاج و مجاهدین وی بود، این همه ترویج شریعت از شرق تا غرب، و رفع بدع و محدثات که می بینی، و این همه مذاکره علوم و کثرت صوم و صلاة و زکاة، و آبادی مساجد که در مردم هند مشاهده می کنی، هم بدولت جد و اجتهاد او، و مولوی عبد الحی مرحوم است، گویی در سرزمین هند مثل این دو بزرگوار که بجای دو وزیر شیخ خود بودند، در این کار در این دوازده صد سال کسی نبرخاسته، اسلام را بعهد ایشان رونقی دیگر حاصل شده، و سنن مأثوره محو شده را بعرق ریزی ایشان حیاتی تازه دست بهم داده، لا سیما حکایات برکات وعظ و نصائح محمد اسماعیل، و کثرت اهتدای مردم به پند و اندرز آن ربانی جلیل چیزی است که موافق و مخالف در آن یک زبان است، نتوان گفت که چقدر رسوم اشراک و بدع از هم متلاشی شد، و محدثات و کفریات از عالم بدر رفت. نظم:

ماتت به بدع تمادی عمرها دهرا و کان ظلامها لا ینجلی

فعلا به الاسلام ارفع هضبة و رسا سواه فی الحضیض الاسفل

غلط امرء بابی علی قاسه هیهات قصر عن علاه ابو علی

لو ان رسطالیس یسمع لفظه من لفظه لعرته هزة أفکل

و لو انهم جمعوا لدیه تیقنوا أن الفضیلة لم تکن للاول

تخم اتباع سنت و اجتناب از بدعت که جد وی شاه ولی اللّه محدث

ص:400

رضی اللّه عنه در این دیار کاشته بود، در عهد وی برگ و بار آورد، و هدایت آواز وی نهایت پذیرفت، در علوم معقول و منقول یاد پیشینیان از خاطر می برد، و در علم فروع و اصول ائمه آن را دورتر می نشاند، در هر علم که به او سخن رانی دانی که وی امام این فن است، و در هر فن که با وی مناظره کنی شناسی که وی حافظ این علم است، اصول فقه بر نوک زبان داشت، و علم حساب در انگشتان، قرآن و حدیث خود محفوظ سینه او بود، و فقه و منقول مشق دیرینۀ او، هر چند مثل دیگر علماء اشتغال بتدریس و تعلیم نکرده، و عمری در کسب آن نگذرانیده، مگر در میدان امتحان به زور ذکای خداداد، و جودت طبع نقاد سبقت بر ممتحنین و اکابر علمای مشهورین می برد]. . الی أن قال:

[بالجمله از مؤلفات وی در فقه و حدیث و اصول و جز آن بعض رسائل موجود است، و همه نافع و نزد اهل حق مقبول، از آن جمله «رد الاشراک» است مشتمل بر دو باب در نفی اشراک و رسوم کفر و بدعات از احادیث، و «تقویة الایمان» ترجمه یک باب او است، و «تنویر العینین فی اثبات رفع الیدین» ، و «اصول فقه» در کراسۀ واحده، و «صراط المستقیم» ، و «رساله امامت» ، و «ایضاح الحق الصریح فی أحکام المیت و الضریح» و این هر دو ناتمام است، و «مثنوی سلک نور» ناتمام، و «تنقید الجواب» در اثبات رفع الیدین، و جز آن.

در بطلان مناقشات دهلوی در دلالت حدیث غدیر

قوله: [چه احتمال است که أولی بالمحبة و أولی بالتعظیم مراد

ص:401

باشد](1).

أقول: این احتمال هم مذهب سنیه را از بیخ و بن بر می کند، چه هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام «أولی بالمحبة و أولی بالتعظیم» علی العموم و الاطلاق بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بنسبت هر کس گردید افضلیت آن جناب بر شیوخ ثلاثه مثل فلق صبح بدرخشید، و بطلان غرائب افتعالات و اختراعات در افضلیت اینها بمنصۀ ظهور رسید، و خلافت ثلاثه بجهت فقدان شرط خلافت که افضلیت است باطل، و از حلیۀ صحت عاطل شد.

چه بدیهی است که «أولی بالمحبة، و أولی بالتعظیم» افضل است از دیگران که «أولی بالمحبة، و أولی بالتعظیم» نمی باشد، و عقل هیچ عاقلی تجویز نخواهد کرد که شارع مفضول را بنسبت افضل «أولی بالتعظیم» قرار دهد، چه مدار اکثریت محبت دینیه و زیادت تعظیم نیست مگر بر اکثریت فضیلت و زیادت شرف دینی، پس هر کسی که افضل خواهد بود همان کس «أولی بالمحبة و أولی بالتعظیم» خواهد بود.

و دلالت تعظیم بر فضل از افادۀ خود شاهصاحب ظاهر است که در «رسالۀ سر جلیل» گفته اند:

[مقدمۀ چهارم: کل من أمرنا بتعظیمه، فهو ذو فضل.

در این مقدمه خدشه ای که بخاطر می رسد آن است که مادر و پدر کافر را نیز تعظیم و تذلل و بر و احسان واجب است، حال آنکه هیچ فضیلتی ندارند. جوابش آنکه تعظیم ایشان در عرف شرع تعظیم نیست، بلکه نوعی است از احسان و بر، و بر و احسان را تعظیم نتوان گفت، و مجرد

ص:402


1- تحفه اثنا عشریه : 329

تذلل تعظیم نیست، لان الانسان قد یتذلل لمن یخاف ضرره، و چه قسم تعظیم ابوین کافرین در شرع مأمور به باشد، حال آنکه برائت از آنها واجب است.

قال اللّه تعالی: لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ(1)-الآیة، و قال تعالی:

إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّهِ(2)، بلکه تعظیم شرعی آنست که مبنی باشد بر محبت فی اللّه و للّه و جوش از ته دل، و این معنی در غیر اهل فضل هرگز در شرع وارد نشده، کما یدل علیه التفحص]-انتهی.

از این عبارت ظاهر است که بنای تعظیم بر فضل است، پس هر که «اولی بالتعظیم» خواهد بود بلا شبهه «افضل» خواهد بود.

و توهم احتمال تخصیص این اولویت بنسبت شیخین.

أولا مدفوع است بآنکه تسویه ولایتین من جمیع الوجوه، که مخاطب بآن اعتراف کرده، این تأویل علیل را بخاک سیاه برابر ساخته.

و ثانیا افادۀ ابن حجر در «صواعق محرقه» که سابقا منقول شد، اساس این توهم را برمیکند، که از آن صاف ظاهر است که شیخین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را مولای هر مؤمن و مؤمنه بمعنی «أولی بالاتباع و القرب» می دانستند، که بمخاطبۀ آن جناب گفتند: أمسیت یا ابن أبی طالب مولی کل مؤمن و مؤمنة.

پس باین نص صریح احتمال رکیک این تخصیص واهی باطل گردید، و نیز بجواب تصریح ثانی زبان قیل و قال البته لال است، که او گفته:

ص:403


1- المجادلة : 22
2- الممتحنة : 4

اصبحت مولای و مولی کل مؤمن.

و نیز حدیث مخاطبۀ حضرت: جبرئیل بعمر دربارۀ تأکید ولایت، که در ما بعد مذکور می شود، نص قاطع بر بطلان اخراج ثانی بلکه اول هم باجماع مرکب از عموم کلام است.

پس حیرانم که چگونه حضرات اهل سنت شیخین را «أولی بالمحبة و أولی بالتعظیم» قرار می دهند، و ایشان را افضل از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می گویند، و بخلاف ایشان با وصف مفضولیتشان بر خلاف دلائل عقلیه و نقلیه قائل می شوند.

عجب است که شاهصاحب در اینجا تجویز کنند که مراد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله از حدیث غدیر «أولی بالمحبة و أولی بالتعظیم» باشد، و باز در «رسالۀ سر جلیل فی مسئلة التفضیل» که بعد ختم «تحفه» تصنیف نمودند، اثبات افضلیت شیخین از آن جناب قطعا و حتما نمایند، و والد ماجدشان در این باره داد دماغ سوزی دهند، و جزما و یقینا اولویت شیخین بمحبت و تعظیم ثابت سازند، و منکر آن را مخالف قرآن و سنت و عترت پندارند.

بالجمله کاش شاهصاحب اگر بدلالت حدیث غدیر بر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام قائل نشده بوده اند، و آن را بمعنای «أولی بالمحبة و التعظیم» تجویز نموده، بر این قول خود قدم ثبات می فشردند، و بابطال آن نکث عهد و اخلاف عقد نمی کردند.

و فاضل نحریر جناب باقر علی خان حفه اللّه بالرحمة و الرضوان در «حجج باهره» بجواب این قول مخاطب فرموده:

[و بر فرضی که أولی بالمحبة و التعظیم مقصود باشد، منافی مدعای

ص:404

ما نیست، چه کسی که أولی بمحبت دینی و تعظیم شرعی است از همه کس افضل است، و آنکه افضل است أحق به خلافت است از مفضول.

در «صواعق» مذکور است:

[سئل شیخ الاسلام محقق عصره أبو زرعة الولی العراقی عمن اعتقد فی الخلفاء الاربعة الافضلیة علی الترتیب المعلوم، و لکن یحب أحدهم اکثر هل یأثم؟ فأجاب بان المحبة قد تکون لامر دینی، و قد تکون لامر دنیوی، فالمحبة الدینیة لازمة للافضلیة، فمن کان أفضل کان محبتنا الدینیة له أکثر، فمتی اعتقدنا فی واحد منهم أنه أفضل ثم احببنا غیره من جهة الدین اکثر، کان تناقضا، نعم ان أحببنا غیر الافضل اکثر من محبة الافضل لامر دنیوی کقرابة و احسان و نحوه فلا تناقض فی ذلک و لا امتناع، فمن اعترف بأن أفضل هذه الامة بعد نبینا صلی اللّه علیه و سلم أبو بکر، ثم عمر، ثم عثمان، ثم علی، لکنه أحب علیا اکثر من أبی بکر مثلا، فان کانت المحبة المذکورة محبة دینیة فلا معنی لذلک، إذ المحبة الدینیة لازمة للافضلیة کما قررناه، و هذا لم یعترف بأفضلیة أبی بکر الا بلسانه و بقلبه، فهو مفضل لعلی لکونه أحبه محبة دینیة زائدة علی محبة أبی بکر و هذا لا یجوز، و ان کانت المحبة المذکورة دنیویة لکونه من ذریة علی، أو لغیر ذلک من المعانی، فلا امتناع فیه]-انتهی.

پس فرار از «أولی بتصرف» به أولی بمحبت و تعظیم مطلقا نفعی به او نمی بخشد.

قوله: [و چه لازم که هر جا که لفظ «أولی» بشنویم، مراد «اولی بالتصرف» گیریم؟ قوله تعالی: إِنَّ أَوْلَی اَلنّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ وَ هذَا اَلنَّبِیُّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا(1)، و پیداست که أتباع حضرت ابراهیم

ص:405


1- آل عمران : 68 .

أولی بتصرف در آن جناب نبوده اند](1).

أقول: در آیۀ إِنَّ أَوْلَی اَلنّاسِ بِإِبْراهِیمَ قرینۀ اتباع و مثل آن مانع است از ارادۀ «اولویت بتصرف» بخلاف ما نحن فیه، فلا یقاس أحدهما علی الآخر.

و ظاهر است که هر گاه «مولی» بمعنی «أولی» باشد و «أولی» مطلق است و تقییدی در آن واقع نیست، پس محمول بر اولویت در جمیع امور خواهد بود و هر گاه اولویت در جمیع امور ثابت شد، اولویت بالتصرف بالبداهة متحقق گردید.

و اما اینکه «أولی» بسبب عدم تقیید محمول بر اولویت در جمیع امور است، پس بافادات ائمۀ سنیه و اکابر ایشان ثابت است.

سابقا شنیدی که زمخشری، و نیسابوری، و بیضاوی، و عینی، و غیر ایشان در تفسیر آیۀ اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ(2) اطلاق «أولی» را دلیل این معنی گردانیده اند، که آن حضرت «أولی» در جمیع امور است، و هر گاه بتصریحات ائمۀ محققین، و اکابر مفسرین، و اعاظم مدققین، و اماثل متبحرین، و أفاضل معتبرین، و أفاخم معتمدین مشایخ متسننین بکمال توضیح و تبیین ثابت است که اطلاق «أولی» دلالت دارد بر اولویت در جمیع امور، پس چونکه لفظ «مولی» در حدیث غدیر مطلق است، و تقییدی در آن غیر واقع، محمول بر عموم خواهد بود، پس اولویت بالتصرف بالقطع و الیقین ثابت گردیده، و شبهات رکیکه و توجیهات سخیفه، و تشکیکات واهیۀ، و تأویلات بارده، و اختراعات

ص:406


1- تحفه اثنا عشریة : 329 .
2- الاحزاب : 6 .

فاسده، و ابتداعات کاسده خود بخود مضمحل شد، و علاوه بر این ظاهر است (و لا کظهور النار علی العلم) که مراد از مولائیت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام همان است که مراد از مولائیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم.

و خود شاهصاحب فرموده اند که: [سوق کلام برای تسویۀ ولایتین است فی جمیع الاوقات و من جمیع الوجوه، چنانچه پر ظاهر است] -انتهی.

و بدیهی است که مولائیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله هر گاه بمعنی اولویت آن حضرت باشد، مراد از آن اولویت در جمیع امور خواهد بود بعین ما ذکره أساطین المفسرین فی آیة اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ پس همچنین اولویت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در جمیع امور باشد و اوهام منکرین خصام علی طرف الثمام. قوله: [سوم آنکه قرینۀ ما بعد صریح دلالت می کند که مراد از ولایت که از لفظ «مولی» یا «أولی» هر چه باشد فهمیده می شود، بمعنی محبت است و هو

قوله: «اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه»](1) . أقول: مستتر نماند که حضرات اهل سنت را در تأویل و توجیه حدیث غدیر طرفه اضطراب و تشویش دامنگیر شده، و همانا چون از حق صریح و صدق صحیح رو تافته اند، به هر سو از تأویلات بعیده و توجیهات غیر سدیده شتافته، فهم کالسائر علی غیر المنهج لا یزیده کثرة السیر الا بعدا.

پس ملاک تأویل جمعی آنست که مراد از «مولی» در حدیث غدیر «ناصر و محب» است.

ص:407


1- تحفهء اثنا عشریه : 329 .

علی بن محمد قوشجی در «شرح تجرید» گفته:

[و بعد صحة الروایة، فمؤخر الخبر، أعنی

قوله: «اللهم وال من والاه» یشعر بأن المراد بالمولی هو الناصر و المحب](1).

و علی برهان الدین حلبی در «انسان العیون» در ذکر حدیث غدیر گفته:

[بل معنی ذلک عند العلماء الذین هم أهل هذا الشأن و علیهم الاعتماد فی تحقیق ذلک من کنت ناصره و موالیه و محبه و مصافیه، فعلی کذلک](2).

و این تأویل لائق استعجاب اصحاب ألباب است، زیرا که این همه اهتمام بلیغ، و جد و کد شدید که سابقا شنیدی برای محض اظهار این معنی که جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام محب و ناصر کسی است که آن حضرت محب و ناصر او است، بعقل عاقل راست نمی آید، و هرگز احدی از ارباب دانش آن را بر جناب سرور کائنات صلی اللّه علیه و آله که عقل هر دو جهان به پاره ای از عقل مبارک آن جناب نمی رسد، تجویز نمی تواند کرد، مگر اینکه مراد از محبت و نصرت خاص که امرا و خلفا را به نسبت رعایا حاصل می شود، فعلی ذلک یتم المطلوب، در «حق الیقین» فرموده:

[اکثری مانند قوشجی و غیر او احتمالی که داده اند از روی اضطرار آنست که مراد ناصر و محب باشد، و بر هیچ عاقلی پوشیده نیست که بیان این معنی موقوف نبود بر جمع کردن مردم، در چنین وقتی، و در میان راه فرود آمدن، و بسیاری از احکام دین ضرورتر بود که حضرت این اهتمام در بیان آنها نفرمود، و أیضا این حکم را بمردم گفتن ضرور

ص:408


1- شرح التجرید للقوشجی : 403 .
2- السیرة الحلبیة ج 3 / 340

نبود، بلکه می بایست که حضرت أمیر علیه السّلام را وصیت کند که یاری کن هر که من او را یاری کرده ام، و دوست بدار هر که من او را دوست می داشتم، و در خبر دادن باین أمر فائده معتد بها نبود، مگر آنکه مراد بآن نوعی از محبت و نصرت باشد که امرا را نسبت رعایا باشد، یا مراد جلب محبت ایشان باشد نسبت به آن حضرت علیه السّلام، و واجب بودن متابعت ایشان او را، چون یاری می کنند ایشان را در جمیع مواطن، و دوست می دارد ایشان را بجهت ایمان، پس باز مدعای ما ثابت است] -انتهی.

و بعض این حضرات بر بعد این تأویل متفطن شده می فرمایند که مراد از این حدیث ایجاب دوستی جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بود، و ظاهر است که از گفتن این معنی که علی محب و ناصر کسی است که من محب و ناصر او بودم، ایجاب محبت آن جناب ثابت نمی شود، بلکه ایجاب محبت دیگران البته بر آن جناب ظاهر است، و بعض اساطین اهل سنت خود بر فساد این تأویل متنبه شده، رد آن نموده اند.

محب الدین طبری در «ریاض النضرة» فرموده:

[قد حکی الهروی، عن أبی العباس ان معنی الحدیث «من أحبنی و یتولانی فلیحب علیا و لیتوله» و فیه عندی بعد، إذ کان قیاسه علی هذا التقدیر أن یقول:

من کان مولای فهو مولی علی، و یکون المولی ضد العدو، فلما کان الاسناد فی اللفظ علی العکس بعد هذا المعنی(1)]-انتهی.

و آنچه محب طبری بعد این عبارت گفته:

[نعم یتجه ما ذکره من وجه آخر بتقدیر حذف فی الکلام علی وجه الاختصار

ص:409


1- الریاض النضرة ج 1 / 205

تقدیره: من کنت مولاه، فسبیل المولی و حقه أن یحب و یتولی فعلی أیضا مولی القربة منی و مکانته من تأیید الاسلام فلیحبه و لیتوله کذلک](1)-انتهی.

پس بدیهی است که این تقدیر حذف و اختصار از عجائب محیرۀ افکار، و لائق تماشای اولی الابصار است، سبحان اللّه! چنین معنای واضح که اصلا محتاج به حذف و تقدیر نیست، و موافق استعمال قرآن و حدیث و لغت است، و صحابۀ کبارهم آن را فهمیده اند، و اکابر علماء هم تصریح بآن نموده اند، و أحادیث عدیده و قرائن سدیده بر آن دلالت دارد، نزد شاهصاحب قابل اقبح طعن و تشنیع و استهزا و سخریه باشد، که آن را موجب مساهلت در تبلیغ و مخالفت هدایت و ارشاد می پندارند و چنین معنای رکیک که بفهم هیچ عاقلی نمی آید، و هیچ دلیلی و قرینه بر آن دلالت نمی دارد، و گاهی کسی از صحابه آن را تقریر نکرده، و نه موافق استعمال است، نزد این حضرات سمت جواز داشته باشد، ان هذا لشیء عجاب! بالجمله چون در ارادۀ معنی محب و ناصر از حدیث غدیر بعد صریح بود، بعض این حضرات مثل ابن حجر، و صاحب «صواقع» ایجاد کردند که از جمله معانی «مولی» محبوب هم است، و شاه ولی اللّه هم در «ازالة الخفا» ادعای آن نموده، و این دعوی مجرد از دلیل است، در کتب مشهوره مثل «صحاح» و «قاموس» و «فائق» و «نهایه» و «مجمع البحار» «و تاج المصادر» ، و غیر آن(2) محبوب را از جملۀ

ص:410


1- المصدر ج 1 / 205 .
2- مثل « مفردات » راغب اصفهانی ، و « اساس البلاغه » زمخشری ، و « المغرب » تألیف أبی الفتح ناصر بن عبد السید بن علی المطرزی ، و « مصباح المنیر » فی غریب شرح الکبیر ، تألیف احمد بن محمد الفیومی ، منه قدس سره .

معانی «مولی» ننوشته اند، سبحان اللّه! معنایی را که ائمۀ لغت ذکر کنند، و بدان تصریح سازند، مقبول نفرمایند، و معنی ایجادی خویش بدون اقامت دلیل ذکر سازند، و بلا بینه و حجت آن را معتمد گردانید، ببین تفاوت ره از کجا است تا بکجا! محل تعجب است که شاهصاحب در ابطال معنای واقعی لفظ «مولی» باین مثابه اهتمام کردند، که بر اهل عربیت افتراها و أکاذیب ساختند و بافتند، و وجه صحت معنایی که خود ذکر فرمودند، هرگز بیان ننمودند و کابلی با وصف آنکه محبوب را از جمله معانی «مولی» شمرده، حیث قال:

[و لان المولی مشترک بین معان کالمالک، و العبد، و هو المعتق، و الصاحب و القریب، کابن العم، و نحوه و الجار، و الحلیف، و الصدیق، و الناصر، و المنعم و المنعم علیه، و الرب، و النزیل، و المحب، و المحبوب، و التابع، و الظهیر] باز حدیث را بر معنی محب و صدیق حمل کرده، حیث قال:

[و خاتمة الحدیث و هی الجملة الدعائیة قرینة واضحة علی ان المراد بالمولی المحب و الصدیق]انتهی.

بحیرتم که هر گاه نزد کابلی محبوب از معانی «مولی» است، باز چرا از حمل حدیث بر آن اعراض کرده؟ مگر اینکه گفته شود که گو کابلی بتقلید صاحب «صواعق» محبوب را از جمله معانی آن گردانیده و از کذب و اختراع در لغت باکی نکرده، لکن از حمل حدیث بر معنی مخترع و افترا بر سید الانبیاء علیه و آله آلاف التحیة و الثنا ترسیده، دست از حمل حدیث بر معنی غیر ثابت کشیده، و حزم و احتیاط شاهصاحب

ص:411

(غلط گفتم!) ، تخلیط و تلبیسشان لائق تماشای اولی الابصار است، که بر مجرد ادعای این معنی که مراد از ولایت که از لفظ «مولی» یا «اولی» هر چه باشد، فهمیده می شود محبت است، اکتفا فرمودند و بتصریح بیان نکردند، که آخر «مولی» را بر کدام معنی حمل می کنند آیا بر محب یا محبوب؟ چون ظاهر است که بر تقدیر ارادۀ لفظ محب از «مولی» ایجاب محبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر دیگران ثابت نمی شود، و بر تقدیر ارادۀ محبوب از لفظ «مولی» اعتراض عدم ثبوت این معنی از لغت لازم می آید، لهذا از این تصریح اعراض کرده مفر خویش در این صورت فهمیدند، که حمل لفظ ولایت که از «مولی» یا «اولی» فهمیده می شود، بر محبت کردند، و ندانستند که بر این تقدیر طرف مقابل خواهد گفت: که اولا بیان لفظ «مولی» بکنید که آن را بر کدام معنی حمل کرده اید؟ اگر بر محب حمل می کنید و مراد از «محبت» محبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای دیگران است، پس در این صورت لزوم محبت دیگران بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت می شود، نه ایجاب محبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر دیگران، چنانچه شما ادعا می کنید.

و اگر «مولی» را بر معنی محبوب حمل می کنید و مراد از «محبت» محبت دیگران برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است، پس باید که اولا مجیء «مولی» بمعنی محبوب از لغت ثابت سازید، و دونه خرط القتاد؟ ؟ و از غرائب امور و عجائب دهور آنست که ابن اثیر جزری در «نهایه» نهایت غفول و ذهول را کاربند شده، که اولا شانزده معانی برای لفظ «مولی» نقل کرده، و بعد از آن گفته که

حدیث «من کنت مولاه، فعلی مولاه» بر اکثر اسماء مذکوره محمول می شود، حال آنکه بدیهی است

ص:412

که اکثر معانی مذکوره هرگز لائق آن نیست که حدیث مذکور بر آن حمل کرده شود و ادعای آن محض جزاف و اعتساف است، و منشأ آن جز عدم تدبر و ترک تأمل امری دیگر متصور نمی تواند شد، و عجب تر آنکه عبارت نهایه را فاضل رشید هم نقل کرده، و بر خلل بین آن متنبه نشده، در «ایضاح لطافة المقال» گفته:

[بعض علماء در این حدیث یعنی حدیث غدیر از لفظ «مولی» تصریح بصحت ارادۀ حب (بالکسر) که مرادف محبوب است نموده اند، چنانکه صاحب «صواعق» می فرماید: و نحن و هم متفقون علی صحة إرادة الحب (بالکسر) و علی رضی اللّه عنه سیدنا و حبیبنا-انتهی.

و نیز صاحب «صواعق» قبل از این بچند سطر مصرح است به اینکه محبوب نیز از معانی حقیقی «مولی» است، حیث قال: لانه أی لفظ المولی مشترک بین معان کالمعتق، و المعتق، و المتصرف فی الامر، و الناصر، و المحبوب، و هو حقیقة فی کل منها-انتهی.

و همچنین صاحب «صواقع» محبوب را من جمله معانی حقیقی «مولی» گفته، حیث قال:

و لانه مشترک بین معان کالمالک، و العبد، و هو المعتق، و الصاحب، و القریب کابن العم و نحوه، و الجار، و الحلیف، و الصدیق، و الناصر، و المنعم علیه، و الرب و النزیل، و المحب و المحبوب، و التابع، و الظهیر-انتهی.

و بعض ذکر معانی «مولی» ذکر کرده گفته اند که حمل «مولی» در این حدیث بر اکثر معانی مذکوره جائز است، چنانکه ابن اثیر در «نهایه» ، و محمد طاهر فتنی(1) در «مجمع البحار» فرموده اند: قد

ص:413


1- الفتنی : محمد طاهر الصدیقی الهندی جمال الدین المقتول سنة ( 986 ) ه .

تکرر ذکر المولی فی الحدیث و هو اسم یقع علی جماعة کثیرة، فهو الرب و المالک و السید و المنعم، و المعتق، و الناصر، و المحب و التابع و الجار، و ابن العم، و الحلیف، و العقید، و الصهر، و العبد، و المعتق، و المنعم علیه-انتهی.

و بعد آن فرموده:

و منه

الحدیث «من کنت مولاه، فعلی مولاه» یحمل علی اکثر الاسماء المذکورة-انتهی.

و صاحب «تحفه» نیز «مولی» را در این حدیث بلفظ «دوست» ترجمه کرده، کما سیأتی، و دوست در فارسی ترجمۀ حب بمعنی محبوب است کما فی «الصراح» انتهی ما فی «الایضاح»].

فقیر می گویم: با وصف امعان نظر وجهی برای حمل «مولی» بر «حب» بالکسر که مرادف محبوب است نه بر محبوب، بخاطر فاتر نمی رسد، چه هر گاه نزد صاحب «صواعق» محبوب از معانی حقیقیۀ(مولی) است، پس حیرانم که چرا عدول از آن نموده، آن را بر حب بالکسر انداخته؟ ! معهذا مجیء «مولی» بمعنی حب بالکسر هم دلیلی می خواهد یا مجرد ادعا کفایت می کند؟ سبحان اللّه! ائمۀ قوم بر مجیء «مولی» بمعنی «أولی» این همه خرافات انگیخته اند، و خود چنین تأویلات و توجیهات بی سر و پا ذکر می کنند، که اصلا سند آن بیان نمی کنند.

و از عجائب آنست که صاحب «صواعق» بر محض ادعای صحت ارادۀ حب از «مولی» اکتفا نکرده، دعوی اجماع شیعه و سنی بر صحت این اراده نموده، و عجب که فاضل رشید چگونه چنین کلام

ص:414

مختل النظام بمقابلۀ اهل حقّ ذکر نموده! و آنچه فاضل رشید افاده نموده که صاحب «صواعق» محبوب را از جمله معانی حقیقیۀ «مولی» گفته، پس آن هم محل استعجاب است، زیرا که کابلی با وصف این ادعا حدیث را بر محب حمل کرده کما سمعت آنفا.

اما آنچه فرموده که بعض دگر الخ پس دانستی که افادۀ ابن اثیر از غرائب افادات است، و نقل فاضل رشید از آن هم أغرب.

ظاهرا ابن اثیر، و رشید نحریر معنای لفظ «اکثر» و لحاظ اضافت آن بأسماء مذکوره، و تعداد اسمای مذکوره در ذهن عالی نداشته، بلا تدبر، دفعا، لافادات أهل الحق و توهینا لها، که افادۀ دلالت «مولی» در این حدیث بر معنای اولی بالتصرف یا متصرف فی الامر و مثل آن می کنند، چنین افاده فرموده اند که حمل این حدیث بر اکثر اسماء مذکوره جائز است.

و آنچه فاضل رشید، افاده فرموده که صاحب «تحفه» نیز «مولی» را در این حدیث بلفظ «دوست» ترجمه کرده، پس مدفوعست با آنکه شاهصاحب بسبب غایت ذکا بر بیان حاصل معنی اکتفا کرده، گفته اند:

[پس هر که مرا دوست دارد، علی را دوست دارد](1) انتهی.

و ظاهر است که این ترجمۀ لفظی فقرۀ

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» نیست تا ادعا کرده شود که شاهصاحب در آن «مولی» را بدوست ترجمه کرده اند، بلکه این بیان حاصل معنی است، و از آن هرگز ثابت نمی شود که در آن «مولی» را بر محبوب حمل کرده اند یا بر محب حمل نموده، و استفادۀ أمر بمحبت بسبب حذف و تقدیری که محب طبری

ص:415


1- تحفه اثنا عشریة : 331

ذکر نموده، فرموده.

و از طرائف امور این است که شاهصاحب و اسلاف متعصبینشان از حمل حدیث بر امامت بهول و خوف ظهور بطلان امامت ثلاثة چنین ابا و تحاشی دارند، و حمل آن بر ایجاب محبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می کنند، و گمان کرده اند که بحمل آن بر ایجاب محبت جان بسلامت از اتجاه اشکالات خواهند برد، حال آنکه به ثبوت وجوب محبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ازین حدیث نیز اشکالات عظیمه بر حضرات سنیه برپا می گردد، که هر گاه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در مجمع کثیر روبروی هزاران صحابه محبت آن جناب واجب کرده، و آن را مثل محبت خود مفروض فرموده، پس حضرت عائشه و طلحتین و اتباعشان و معاویه و احزاب او چگونه بر محاربۀ آن حضرت جسارت کردند، و علم عناد و شقاق و مخالفت و معاندت آن جناب افراشتند، پس ثبوت ایجاب محبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل ثبوت نص بر خلافت هادم اساس واهی مذهب سنیه در اعتقاد عدالت کل صحابه و اعتقاد غایت عظمت و جلالت طلحتین و عائشه و احزابشان، و اعتقاد استحاله کتمان نص بر صحابه است.

و شاه ولی اللّه در رسالۀ «قرة العینین بتفصیل الشیخین» می فرماید:

[و یروی فی حدیث عمرو(1) بن العاص حین قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و «ابوها» یعنی حدیث عمرو: انه سأل رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: من أحب الناس إلیک؟ قال:

عائشة. قلت: من الرجال؟ ، قال: أبوها، قلت: یا رسول اللّه فأین علی؟ ، فالتفت الی أصحابه، فقال: ان هذا یسألنی عن النفس.

و این زیادت باطله است، در روایت هیچیک از ثقات یافته نشده،

ص:416


1- عمرو بن العاص : بن وائل السهمی الهالک بالقاهرة سنة ( 43 ) ه .

و اگر این زیادت ثابت باشد، عمرو بن العاص عجب کسی بود که خود با مرتضی مقاتله کند، و خود او را نفس آن حضرت اعتقاد نماید! این تناقض از اجهل قوم نمی آید، فکیف از ارطیون(1) عرب؟]. انتهی.

از این کلام صراحة واضح است که بر عمرو عاص و غیره ثابت نبود که مقاتلۀ جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام حرام و ناجائز است، زیرا که شاهصاحب اقدام عمرو عاص را بر مقاتلۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد علم بحرمت آن مستحیل دانسته اند و بهمین جهت فقرۀ «هذا یسألنی عن النفس» را که دلیل قتال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است، موضوع و مفتری می دانند، پس حمل حدیث غدیر بر ایجاب محبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که مخاطب و امثال او اهتمام تمام در اثبات آن می نمایند، برای تخجیل شاه ولی اللّه و امثال او کافی و وافی است، زیرا که حدیث غدیر بر تقدیر حمل آن بر ایجاب محبت بلا شبهه دلیل حرمت مقاتلۀ آن جناب است، پس حیرت است که معتقدین شاه ولی اللّه در باب حدیث غدیر کدام تدبیر و تزویر خواهند برانگیخت، و بکدام تقریر تشبث خواهند نمود؟ که شناعت مقاتلۀ جناب امیر المؤمنین چنانچه از بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نفس رسول ثابت می شود، همچنان کمال قبح و فظاعت آن از ثبوت وجوب محبت آن جناب از حدیث غدیر ظاهر و واضح است، پس انکار فقرۀ

«هذا یسألنی عن النفس» ، و فرار از اعتراف بآن، با وصف تصدیق حدیث غدیر، فائده به اولیای شاه ولی اللّه نمی رساند، و بودن مقاتلین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بدتر از اجهل قوم بر این تقدیر هم ظاهر می گردد.

ص:417


1- أرطیون ( بر وزن أرغنون ) : زیرک ، عاقل - دانا .

و نیز باید دانست که مخاطب ارادۀ ایجاب دوستی را از این حدیث بقرینه ما بعد، اعنی

قوله: «اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه» مستفاد دانسته.

و ابن تیمیه که مناقب و محامد او محیر اذهان می باشد در جواب «منهاج الکرامة» گفته است که این فقره باتفاق اهل معرفت بالحدیث موضوع است، چنانچه گفته:

[الوجه الخامس: ان هذا اللفظ و هو

قوله: «اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره و اخذل من خذله» کذب باتفاق أهل المعرفة بالحدیث.

و أما

قوله: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» فلهم فیه قولان سنذکر ذلک فی موضعه ان شاء اللّه تعالی.

الوجه السادس: ان دعاء النبی صلی اللّه علیه و سلم مجاب و هذا الدعاء لیس بمجاب، فعلم انه لیس من دعاء النبی صلی اللّه علیه و سلم، فانه من المعلوم انه لما تولی کان الصحابة و سائر المسلمین ثلاثة أصناف: صنف قاتلوا معه، و صنف قاتلوه، و صنف قعدوا عن هذا و هذا. و اکثر السابقین الاولین من القعود، و قد قیل ان بعض السابقین الاولین قاتلوه.

و ذکر ابن حزم(1): ان عمار بن یاسر قتله أبو الغادیة(2) و ان أبا الغادیة هذا من السابقین الاولین ممن بایع تحت الشجرة و أولئک جمیعهم قد ثبت فی «الصحیحین»

ص:418


1- ابن الحزم : علی بن أحمد بن سعید الظاهری الاندلسی المتوفی سنة ( 456 ) ه .
2- أبو الغادیة الجهنی : اختلف فی اسمه ، اعترف بقتل عمار فی مجلس الحجاج و قال : لو أن عمارا قتله أهل الارض لدخلوا النار . راجع أسد الغابة ج 5 / 267 .

انه لا یدخل النار منهم أحد(1)].

ابن تیمیه در این عبارت سراسر خسارت ادعای اتفاق اهل معرفت حدیث بر کذب فقرۀ

«اللّهمّ وال من والاه» نموده، پس قرینۀ معنایی که شاهصاحب در اثبات آن اهتمام دارند، حسب مزعوم ابن تیمیه منتفی باشد.

و نیز ابن تیمیه (معاذ اللّه) بر وضع این فقره استدلال می کند بآنکه این دعا مجاب نیست، و در وجه عدم اجابت آن، مقاتلۀ صنفی از صحابه با آن حضرت، و قتل أبو الغادیة که از سابقین اولین (حسب مزعوم سنیه) بود، عمار بن یاسر را ذکر می کند، و بزعم عدم دخول مقاتلین جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در نار استدلال می کند بر بطلان این دعا! فانظروا معاشر المنصفین الی مثل هذا التعصب الفاحش المحیر للافکار! و تعوذوا باللّه من العناد المورث للنار.

قوله: [و اگر «مولی» بمعنی متصرف فی الامر، یا مراد از «أولی» أولی بتصرف می شد، توقع این بود که می فرمودند که: بار خدایا دوست دار کسی را که در تصرف او باشد، و دشمن دار کسی را که در تصرف او نباشد(2)].

أقول: توقع این توقع از شاهصاحب نبود که با این همه جلالت و تبحر بسبب عدم تصرف فهم، ذکر «تصرف» در دعا در صورت اراده متصرف فی الامر یا أولی بتصرف لازم دانسته اند، حال آنکه ظاهر است که مجرد بودن کسی در تصرف امام بر حق، مستلزم ثبوت اطاعت و حقیقت او

ص:419


1- منهاج السنة ج 4 / 16
2- تحفهء اثنا عشریة : 329 .

نمی تواند شد، چه بسا است که مخالفین امام بر حق در تصرف او باشند حسب نفاذ احکام، لیکن معتقد حقیت او نباشند و ابطان خلاف و شقاق کرده باشند، یا تظاهر بعدم اعتقاد امامت امام بر حق کنند، و چاره از اینکه در تصرف او باشند ندارند، بسبب غلبه و استیلای امام بر حق، مثل کفار اهل ذمه که در تصرف نبی یا امام باشند، لیکن معتقد حقیت نبی و امام نیستند.

پس مجرد ثبوت اینکه فلانی در تصرف امام بر حق است، مستلزم آن نیست که در حق او دعا بدوستی کرده شود، پس توقع ذکر «تصرف» در اینجا بی مصرف است.

آری «موالات» بلا شبهه مستلزم اطاعت امام و اعتقاد به حقیت او است، و «معادات» مستلزم عدم آن، پس ذکر موالات و معادات در دعا کمال مناسب با ارادۀ متصرف فی الامر و أولی بتصرف دارد.

قوله: [دوستی و دشمنی او را ذکر کردن، دلیل صریح است بر آنکه مقصود ایجاب دوستی او و تحذیر از دشمنی او است، نه تصرف و عدم تصرف(1)].

أقول: ذکر دوستی و دشمنی را دلیل صریح بر نفی معنای امامت گردانیدن، دلیل صریح بر دوستی اعتساف و دشمنی انصاف است، چه از أحادیث عدیده که بعض آن سابقا منقول شد، واضح است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در تبلیغ حکم مولائیت جناب أمیر المؤمنین علیه السلام، از عداوت مردم خائف و تنگدل بوده، چنانچه در روایت

ص:420


1- تحفهء اثنا عشریة : 330 .

منقوله از «أربعین» جمال الدین محدث مذکور است که آن حضرت فرموده:

«رأیت الناس حدیثی عهد بکفر، و متی أفعل هذا به یقولون صنع هذا بابن عمه» .

و در «در منثور» مذکور است که آن جناب فرمود:

«و عرفت ان الناس مکذبی» .

و نیز در آن مذکور است که آن حضرت گفت:

«یا رب انما أنا واحد، کیف أصنع یجتمع علی الناس» .

و از این همه واضح است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله می دانست که عداوت مردم بسماع این حکم محکم بهیجان و ثوران خواهد آمد، لهذا دعای بد در حق معادین جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام، و دعای خیر بحق موالین آن جناب در کمال ارتباط با ارادۀ امامت آن حضرت باشد.

و محب الدین أحمد بن عبد اللّه طبری در «ریاض النضرة» در جواب

حدیث «علی منی و أنا منه، و هو ولی کل مؤمن بعدی» گفته:

[أما الحدیث الثالث: فقوله: فتعین حمل المولی علی الناصر، و المتولی الی آخر ما قرر. قلنا: الجواب عنه من وجهین: الاول القول بالموجب علی المعنیین مع البیان بانه لا دلیل لکم فیه. أما علی المعنی الناصر، فلما بیناه فی الحدیث قبله. و أما بمعنی المتولی، فقد کان ذلک، و ان کان بعد من کان بعده إذ یصدق علیه بعده حقیقة، و مثل هذا

قد ورد و سیأتی فی مناقب عثمان ان النبی صلی اللّه علیه و سلم رأی فی منامه حوریة، فقال لها: من أنت؟ ، قالت: للخلیفة من بعدک عثمان.

و یکون فائدة ذلک التنبیه علی فضیلته و الامر بالتمرن علی محبته، فانه سیلی

ص:421

علیکم و یتولی أمرکم و من یتوقع امرته فالاولی ان یموت القلب علی مودته و محبته و مجانبة بغضه لیکون ادعی علی الانقیاد و اسرع للطواعیة و أبعد من الخلف و یشهد لذلک ان هذا القول، یعنی:

«ان علیا منی و أنا منه، و هو ولی کل مؤمن بعدی» صدر حین وقع فیه من وقع و أظهر بعضه علی ما تضمنه الحدیث، فأراد نفی ذلک عنهم و التمرن علی خلافته لحاجتهم إلیه و حاجته إلیهم](1).

از این عبارت صاف ظاهر است که ترغیب بر محبت و تحذیر از عداوت کسی که خلافت و امارت او متوقع باشد، در کمال ارتباط با بیان خلافت و امامت او است، زیرا که مودت و محبت و مجانبت از بغض ادعی الی الانقیاد و أسرع للطواعیة و أبعد من الخلف می باشد.

و عجب است که حضرت مخاطب در حق حسان بن ثابت که حدیث غدیر را نص قاطع بر امامت و خلافت آن جناب دانسته،

«و رضیتک من بعدی اماما و هادیا» از زبان وحی ترجمان سرور انس و جان در اشعار بلاغت شعار خود نظم کرده، چه خواهد گفت؟ آیا خواهد گفت که چنین صحابی جلیل الشأن و شاعر و مادح سرور پیغمبران که از اقحاح عرب عربا و مشاهیر فصحا و بلغا بوده، حمل کلام بر غیر محمل صحیح بقطع نظر از دلیل صریح نموده؟ ! معاذ اللّه افترا و بهتان بر جناب سرور کائنات صلی اللّه علیه و آله کرده، و پناه بخدا آن جناب هم بر این افتراء راضی شده؟ ! نعوذ باللّه من غوائل الضلالة و وساوس الجهالة.

و معهذا دانستی که خود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام امامت خود را از حدیث غدیر ثابت فرموده.

و همچنین قیس بن سعد بن عباده امامت آن حضرت را از حدیث غدیر

ص:422


1- الریاض النضرة ج 1 / 205

ثابت کرده.

و علمای سنیه هم امامت آن حضرت را از این حدیث ثابت می سازند.

پس ذکر دوستی و دشمنی را دلیل صریح بر نفی ارادۀ امامت گردانیدن دلیل صریح بر تعصب قبیح و عناد فضیح است.

قوله: [و ظاهر است که پیغمبر علیه الصلوة و السلام أدنی واجبات را، بلکه سنن، بلکه آداب قیام و قعود و اکل و شرب را بوجهی ارشاد فرموده که آن معانی مقصود از الفاظ او در فهم هر کس از حاضر و غائب بعد از معرفت لغت عرب بی تکلیف حاصل می شود](1) أقول: مخاطب با جلالت بر ارادۀ امامت از حدیث غدیر این همه شورش و جفا برپا کرده، علمای أخیار و صحابۀ کبار را که امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را از این حدیث شریف ثابت کرده اند، زیر مشق طعن و تشنیع بلیغ گردانیده، بلکه معاذ اللّه اثبات مساهلت در تبلیغ و مخالفت منصب هدایت و ارشاد در مقدمۀ بس عمده بر ذمۀ ایشان ثابت گردانیده، و عجب تر آنکه از عجائب افادات أسلاف متبحرین و ائمۀ معتمدین خود خبری نگرفته، که ایشان دربارۀ حدیث اثنا عشر خلیفه که آن هم در باب خلافت وارد است، بسبب مخالفت حق و اعراض از احادیث مفسره که بطرق اهل حقّ، بلکه در طرق خود ایشان وارد است، چها سراییده اند، و به چها تأویلات رکیکه و توجیهات سخیفه که دست نینداخته اند! و آخر الامر بعض أعاظمشان تن بعجز در داده، رو به اعراض وطی کشح از تأویل آن نهاده، زبان باعتراف و اقرار به عدم اقتدار بر حل آن گشاده، و دورتر چرا باید رفت؟ اینک فاضل رشید

ص:423


1- تحفه اثنا عشریه : 330

در «ایضاح» که ایضاح أسرار و کشف عوار أسلاف أخیار، و روات عالی تبار، و صحاح جلیل المقدار خود پیش نظر داشته، همت عالی به هتک ناموس خود روبروی خصم گماشته، چنانچه می فرماید:

[اکثر احادیث اثنا عشر خلیفه باعتبار سند صحیح، لیکن بجهت بودن آن از احادیث فتن و انطباق آن بلا تکلیف بر دوازده شخص مورد اشکال صریح، و وجود احادیث مشکله در هر فرقه بطوری که علمای آن در تأویلاتش بر احتمالات دور از کار همت برگمارند، و امری که موجب تیقن صحت احد احتمالات و بطلان احتمالات دیگر باشد، بدست نیارند واقع، و هذا عند الماهر أظهر، غیر محتاج الی أن یستخرج له شاهد و یذکر.

بل علمای امامیه تصریح کرده اند به اینکه متشابهات در احادیث مثل متشابهات در آیات قرآنیه موجود، چنانکه صاحب(1) «شافی» شارح «کافی کلینی» در شرح باب ابطال الرویة گفته: المتشابهات کما تکون فی الایات کذلک تکون فی الاحادیث انتهی.

پس وقوع احادیث عویصة الحل در طریق اهل سنت بطوری که موجب افتراق آرای علمای ایشان در تأویل و عدم اعتمادشان بر تأویلی بود، استبعادی نداشته باشد.

و چون این معنی بر صفحۀ خاطر ناظر ماهر منقش گشت، حالا گزارش آنکه تأویل احادیث مبحوث عنها بجهت آنکه لفظ «خلیفه» باعتبار عرف و شرط مقتضی تسلط فعلی مصداق خود است، و بجهت آنکه ألفاظ بعضی طرق أحادیث مذکوره مشعر بر حسن حال آن همه خلفا است، و الفاظ بعضی طرق دیگران از این اشعار معرا، و بجهت آنکه ظاهرش

ص:424


1- هو خلیل بن الغازی القزوینی المتوفی ( 1089 ) ه .

معارض است بحدیث: «الخلافة بعدی ثلاثون سنة، ثم تکون ملکا عضوضا» و دیگر وجوه اشکال دشوار است، و علمای ما رضوان اللّه علیهم تصریح کرده اند به اینکه یقین را در تعیین مصداق آن راهی نیست، بل کل آنچه در تأویل آن گفته شد تخمینی است.

شیخ الاسلام ابن حجر عسقلانی رحمه اللّه در جلد ثانی عشر «فتح الباری» در شرح کتاب الفتن، در شرح این حدیث می فرماید:

قال ابن بطال(1)، عن المهلب(2): لم ألق أحدا یقطع فی هذا الحدیث، یعنی بشیء معین(3)-انتهی.

و بعد از این بفاصلۀ یسیره می گوید:

و قال ابن الجوزی فی «کشف المشکل» : قد أطلت البحث عن معنی هذا الحدیث و تطلبت مظانه و سألت عنه، فلم أقع علی المقصود به، لان الالفاظ مختلفة و لا أشک ان التخلیط فیها من الرواة](4) انتهی.

از این عبارت بلیغه بظهور تمام واضح است که اکثر احادیث اثنا عشر خلیفه با وصف صحت سند مورد اشکال صریح است، و علمای سنیه در تأویلات آن بر احتمالات دور از کار همت بر گمارند، و امر لائق قبول در توجیه آن بدست ندارند، و تأویل این حدیث، دشوار و عسیر،

ص:425


1- ابن بطال : علی بن خلف بن عبد الملک بن بطال من شراح البخاری کان قرطبیا توفی ( 449 ) .
2- المهلب : بن احمد بن أبی صفرة الاسدی الاندلسی من شراح البخاری المتوفی سنة ( 435 )
3- فتح الباری ج 13 / 180
4- فتح الباری ج 13 / 181

تا آنکه ابن الجوزی قائل بتخلیط روات گردیده، بر سر تهجین آن رسیده.

پس للّه انصاف باید کرد که حسب افادۀ شاهصاحب در این مقام شنائع عظام لازم می آید که در این مقدمۀ بس عمده، أعنی «خلافت» ، چنین کلامی واقع شده، که معنی مقصود از آن در فهم علمای متبحرین و اکابر جهابذۀ محققین، با وصف کمال مهارت در معرفت لغت عرب، بی تکلف چه بعد تکلف هم حاصل نمی شود، چه جا که بفهم هر کس از حاضر و غائب بیاید؟ پس معاذ اللّه مخالف کمال بلاغت و مقتضای منصب ارشاد و هدایت، و قصور گویایی و بلاغت، و مساهلت در تبلیغ و هدایت لازم آید! و ابو بکر محمد بن عبد اللّه الاشبیلة المعروف بابن(1) العربی که از اکابر ائمۀ سنیه است، نیز ناچار اعتراف بعدم علم خود بمعنای این حدیث نموده، چنانچه در «عارضة الاحوذی شرح صحیح ترمذی» ، که نسخۀ آن در کتب خانۀ حرم مکۀ معظمه (زادها اللّه تشریفا و تکریما) دیدم و از آن بعض فوائد انتخاب کردم، گفته:

[روی ابو عیسی، عن جابر(2) بن سمرة، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «یکون بعدی اثنا عشر أمیرا کلهم من قریش» . صحیح فعددنا بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من ملک باسم الملک العام اثنی عشر أمیرا، فوجدنا: أبا بکر عمر، عثمان، علی، الحسن، معاویة، یزید بن معاویة، معاویة بن یزید، مروان عبد الملک بن مروان، الولید سلیمان، عمر بن عبد العزیز، هشام بن عبد الملک، یزید

ص:426


1- ابن العربی : ابو بکر محمد بن عبد اللَّه بن محمد المعافری الاشبیلی المالکی المتوفی سنة ( 542 ) ه .
2- جابر بن سمرة الصحابی المتوفی بالکوفة سنة ( 66 ) ه .

بن عبد الملک، مروان بن محمد بن مروان السفاح، المنصور، المهدی، الهادی، الرشید، الامین، المأمون، المعتصم، الواثق، المتوکل، المنتصر، المستعین، و المعتز، المهتدی، المعتمد، المعتضد، المکتفی، المقتدر، القاهر، الراضی المتقی المستکفی المطیع الطائع، القائم، المهتدی.

و ادرکته سنة أربع و ثمانین و أربع مائة، و عهد الی المستظهر أحمد ابنه و توفی فی المحرم سنة ست و ثمانین، ثم بایع المستظهر لابنه الی المنصور المفضل، و خرجت عنهم سنة خمس، و تسعین، و إذا عددنا منهم اثنی عشر انتهی العدد بالصورة الی سلیمان بن عبد الملک، و إذا عددناهم بالمعنی کان معنا منهم خمسة الخلفاء الاربعة، و عمر بن عبد العزیز، و لم أعلم للحدیث معنی، و لعله بعض حدیث، و

قد ثبت ان النبی صلی اللّه علیه و آله قال: «کلهم من قریش»(1)].

و نیز بنابر افادۀ مخاطب لازم می آید که چون جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بسیاری از احکام شرعیه را بطوری بیان فرموده که در فهم علمای ماهرین با وصف کمال مهارت در زبان عرب بی تکلف حاصل نمی شود، بلکه مهرۀ فنون در فهم معانی آن اختلاف دارند و متحیر می شوند، العیاذ باللّه نقصان بلاغت و خلاف مقتضای منصب ارشاد و هدایت، بلکه مساهلت در تبلیغ ثابت گردد، و نیز در فهم آیات بسیار اکابر علما متحیر می شوند، پس در اینجا هم مخالفت بلاغت و مضادت ارشاد و هدایت لازم آید، معاذ اللّه من ذلک! و نیز کمال عجب آنست که ارشاد حدیث غدیر که دلیل صریح است بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام موافق لغت و فهم صحابه و عرب عربا، معاذ اللّه قصور گویایی و بلاغت، و مساهلت در تبلیغ و هدایت، و خلاف ارشاد و منصب نبوت باشد! و ترک اصل نص بر خلافت و امامت که

ص:427


1- عارضة الاحوذی فی شرح الترمذی ج 9 / 67 - 69

باعتراف شاهصاحب امر بس عمده است، و گذاشتن امت در شذر و مذر و اختلاف و تشاجر و تخاصم و تجاذب اهواء و آراء و شعب غریب که پایانی ندارد، هرگز خلاف منصب ارشاد و مساهلت در تبلیغ و هدایت نباشد.

و ملاحظۀ تناقض و تهافت قوم عاقلی بصیر را بعجب می آرد! شاهصاحب باین اهتمام مزید شناعت و فظاعت ارادۀ امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حدیث غدیر ثابت می نمایند، که آن را موجب ثبوت قصور گویایی و بلاغت، و مخالف منصب ارشاد و هدایت می گردانند، و می گویند که:

بنابر این مفاد حدیث اجتماع تصرفین و ولایتین در زمان واحد خواهد شد، و در آن محذورات بسیار است. و فاضل رشید ارشاد می نماید که ثبوت خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حدیث غدیر منافی مذهب اهل سنت نیست، چنانچه در «ایضاح لطافة المقال» می گوید:

[مبرهن بودن خلافت حضرت امیر از این حدیث منافی مذهب اهل سنت نیست، پس چرا جناب مستدل بتجشم تکثیر مقدمات دلیل مختصر را مطول نموده، مجال کلام را در آن وسیع تر فرموده؟]. الخ.

و هر گاه دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام منافی مذهب اهل سنت نباشد، باز این دماغ سوزی شاهصاحب و اسلافشان در ابطال دلالت آن، و ارتکاب اکاذیب و خرافات در رد آن بر چه چیز محمول توان نمود؟ و عجب است که فاضل رشید از ذکر آن دلیل مختصر که محتاج بمقدماتی که اهل حقّ ذکر می کنند نباشد، و منوع حضرات اهل سنت بر آن وارد نشود، چرا اعراض فرموده؟ کاش از راه سماجت و جسارت به تبیین آن هم مبادرت می فرمود، و به ضنت و کتمان کار بند

ص:428

نمی شد، و ناظرین را در اوهام نمی افکند، لیکن بمفاد «عمرت دراز باد که این هم غنیمت است» این اقرار مختصر بوجود دلیل مختصر برای ثبوت مرام اهل حقّ کافی، و بالاجمال برای دفع خرافات متعصبین جاحدین که از دلالت حدیث شریف بر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام انکار دارند وافی است.

و هر گاه دلالت این حدیث بر خلافت و امامت آن حضرت ثابت شد، مطلب اهل حقّ که ثبوت امامت بی فاصلۀ آن حضرت است بالبداهة ثابت گردید، چه پر ظاهر است که قید «بعدیت خلفای ثلاثه» در این حدیث مذکور نیست، پس دلالت مطلق خواهد شد، و معنای

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» این خواهد بود:

«من کنت امامه، فعلی امامه» . و گو فاضل رشید معنای آن چنین قرار دهند:

«من کنت امامه، فعلی امامه فی وقت خلافته» ، و باین مزعوم لا حاصل خوشدل شوند، لیکن چون بطلان آن از أوضح واضحات است و أجلای بدیهیات، خصوصا بنظر ارشاد خلافت مآب، أعنی:

«هنیئا لک یا ابن أبی طالب، اصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة» ، لهذا باین تأویل علیل ضرری به اهل حقّ نمی رسد.

و سوای فاضل رشید دیگر اسلاف اهل سنت هم دلالت این حدیث شریف بر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام اثبات کرده اند، کما سبق.

و ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی، که جلائل فضائل فاخرۀ او از «سبحة المرجان» و امثال آن ظاهر و واضح، در کتاب «هدایة السعداء» گفته:

[و فی «التشریح» : قال ابو القاسم (رح) : من قال: «ان علیا أفضل

ص:429

من عثمان» ، فلا شیء علیه، لانه قال ابو حنیفة رضی اللّه عنه: و قال ابن(1) مبارک : من قال: «ان علیا أفضل العالمین» أو: «أفضل الناس» أو: «أکبر الکبراء» ، فلا شیء علیه، لان المراد منه أفضل الناس فی عصره و زمان خلافته،

کقوله صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، أی فی زمان خلافته. و مثل هذا الکلام قد ورد فی القرآن و الاحادیث و فی أقوال العلماء بقدر لا یحصی و لا یعد].

از این عبارت ظاهر است که حدیث غدیر بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام دلالت دارد، و مراد از «مولی» در آن امام است، و اگر مراد از آن ایجاب دوستی می بود، چنانچه مخاطب تقریر کرده، پس احتیاج بتقیید آن بزمان خلافت آن حضرت نمی افتاد.

و نیز در «هدایة السعداء» گفته:

[

و فی «حاصل التمهید فی خلافة أبی بکر» و «دستور الحقائق» : ان النبی صلی اللّه علیه و سلم لما رجع من مکة نزل فی غدیر خم، فأمر أن یجمع رحال الابل، فجعلها کالمنبر، فصعد علیها، فقال: «أ لست بأولی المؤمنین من أنفسهم؟» فقالوا: نعم: فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» . و قال اللّه عز و جل: إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ(2) قال أهل السنة: المراد من الحدیث «من کنت مولاه، فعلی مولاه» أی فی وقت خلافته و امامته.

یعنی هر که تا قیامت بر من ایمان آرد علی ولی او است، بر علی ارادت آرد و بر من تصدیق، و بر علی اعتقاد در غیبت ما تا قیامت باشد،

ص:430


1- ابن المبارک : عبد اللَّه الحنظلی المروزی المتوفی سنة ( 181 ) ه .
2- المائدة : 55

و الشاهد علیه قوله تعالی: یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ ](1).

از این عبارت هم ظاهر است که اهل سنت گفته اند که مراد از حدیث

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» آن است که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مولای هر کسی که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله مولای او بود در وقت خلافت و امامت خود بوده. پس صاف ظاهر شد که نزد این حضرات «مولی» در اینجا بمعنی امام است، و اگر «مولی» بمعنی محب و ناصر یا محبوب می بود، و غرض از آن ایجاب دوستی می بود لا غیر، پس تقیید غیر سدید بزمان خلافت و امامت آن حضرت وجهی نداشت، و هر گاه باعتراف أهل سنت دلالت این حدیث بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت شد، این همه تقریرات سخیفه و اعتراضات رکیکۀ مخاطب بر اراده «امام» از لفظ «مولی» هباء منبثا گردید، و غایت شناعت تشنیعات و فظاعت استهزاءات او بوضوح انجامید.

وا عجباه که حضرت مخاطب اهل حقّ را بسبب ادعای دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مورد تشنیعات عظیمه، و عیاذا باللّه اثبات قصور گویایی و بلاغت، و مخالفت منصب ارشاد و هدایت، و مساهلت در تبلیغ، و عدم مطابقت لغت عرب بر افادۀ ایشان لازم می کند و نمی داند که این همه تشنیعات او بر حضرات أهل سنت که بنابر افادات ملک العلماء دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اثبات می کنند، متوجه می شود.

قوله: [و در حقیقت کمال بلاغت هم در این است و مقتضای منصب

ص:431


1- البقرة : 3

ارشاد و هدایت نیز همین](1).

أقول: بحیرتم که حضرات أهل سنت لحاظ کمال بلاغت و مقتضای منصب ارشاد و هدایت را در حدیث اثنا عشر خلیفه بکجا انداختند، که اصلا بنابر مزعومات باطلۀ ایشان مراد آن متضح نمی گردد، و شقی خالی از اعتراض و اشکال و ایراد برای آن پیدا نمی گردد که بر محملی قرار نمی گیرد، و بر هیچ توجیهی درست نمی نشیند، گاهی آن را بأمثال یزید و دیگر متغلبان عنید می گردانند، و گاهی بمزید تشتت بال آن را بتفرق اتصال راجع می گردانند، و گاهی گویند (کما افاد المخاطب فی حاشیة الباب الاول) که معنای آن این است که در قریش دوازده کس باین صفت موصوفند که در ولایت و تصرف ایشان دین پیغمبر بکمال صفا و خلوص از شوائب تغییر و تبدیل و مزج بدعات اهواء و عقائد زائغه محفوظ ماند، گو ولایت و تصرف همۀ اینها واقع نشود، بلکه چهار کس از آنها باین منصب سرفراز شوند.

پس از این حدیث زیاده بر این مستفاد نمی شود که در قریش که در زمان آن حضرت صلی اللّه علیه و آله و فرمودن این حدیث موجود باشند، دوازده کس لائق خلافت راشدۀ پیغمبر بودند-انتهی.

و این افاده از ترهات عجیبه است، چه اولا تخصیص صلوح خلافت راشده به دوازده کس بر مذهب سنیه معقول نمی شود، چه اگر افضلیت شرط خلافت نباشد، و مجرد عدالت و اجتهاد مزعوم سنیه کافی باشد، بنا بر این لائق خلافت بسیاری از اصحاب خواهند بود، تخصیص به دوازده کس یعنی چه؟ و اگر افضلیت شرط است، پس باز هم حسب

ص:432


1- تحفهء اثنا عشریة : 330 .

ترتیب افضلیت استحقاق خلافت بسیاری را حاصل خواهد بود.

و نیز قول او که: [در ولایت و تصرف ایشان دین پیغمبر بکمال صفا و خلوص از شوائب تغییر و تبدیل و مزج بدعات اهواء و عقائد زائغه محفوظ ماند]، دلالت بر ثبوت ولایت و تصرف ایشان می کند.

و قول او: [گو ولایت و تصرف همۀ اینها واقع نشود]الخ، دلیل عدم وقوع ولایت و تصرف همۀ ایشان است، و این هر دو با هم متنافی و متناقض است، و دیگر خدشات هم بعد ملاحظۀ طرق این حدیث و تدبر الفاظ آن واضح می شود، بسبب تطفلی بودن اعراض از آن کرده شد.

قوله: [در این مقدمۀ بس عمده اگر بر مثل این کلام اکتفا فرماید که اصلا موافق قاعدۀ لغت عرب آن معنی از او برنتوان داشت، در حق نبی قصور گویائی و بلاغت، بلکه مساهلت در تبلیغ و هدایت ثابت کردن است و العیاذ باللّه](1).

أقول: أولا ادعای این معنی که موافق قاعدۀ لغت عرب، اصلا معنی امامت از حدیث غدیر بر نتوان داشت، از عجائب افادات و غرائب تقولات است، زیرا که بتصریح خود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و تصریح اشعار حسان بن ثابت و تقریر نبوی، و تصریح اشعار قیس بن سعد بن عباده، و تصریحات ائمۀ سنیه، کما علمت آنفا، ثابت است که حدیث غدیر دلالت بر امامت آن حضرت می کند، پس ادعای عدم فهم امامت حسب لغت عرب از این حدیث و مبالغه و اغراق در نفی دلالت آن هرگز عاقلی از عقلای عالم نخواهد کرد، مگر آنکه از اسلام دست بردارد، و آنچه خواهد در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و صحابۀ عظام و علمای

ص:433


1- تحفة اثنا عشریه : 330

اعلام، بلکه سرور انام صلی اللّه علیه و آله آلاف التحیة و السّلام بر زبان خرافت ترجمان آرد.

و علاوه بر این مجیء «مولی» بمعنی أولی بالتصرف سابقا حسب افادات اعاظم و افاخم محققین سنیه ظاهر شده، و نیز مجیء «مولی» بمعنی متصرف فی الامر و متولی أمر و مثل آن بلا شبهه بتصریح أکابر محققین سنیه، کما علمت سابقا، ثابت است، و در «صواعق» تصریح کرده که متصرف فی الامر معنای حقیقی لفظ «مولی» است، پس ادعای این معنی که خلافت و امامت اصلا بر قاعدۀ لغت عرب از این حدیث بر نتوان داشت، مثل نفی دلالت کلمۀ لا إِلهَ إِلاَّ اَللّهُ بر توحید و نفی دلالت مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّهِ بر رسالت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله است، و از عجائب آن است که حضرات اهل سنت ارشاد می فرمایند که در «حدیث خوخه»(1) امر به سد دیگر خوخها سوای خوخۀ أبی بکر اشارۀ واضحه است بامامت و خلافت أبی بکر.

پس حیرتم میر باید که در اینجا جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله در این مقدمۀ بس عمده بر مثل این کلام چسان اکتفا فرمود! ؟ سبحان اللّه! در حدیث غدیر که دلالت صریحه بر امامت و خلافت جناب أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام دارد، تا آنکه حسان و غیر او از صحابۀ اعیان همین فهمیدند، هیچ قرینه هم برای دلالتش بر مطلوب پیدا نمی شود، و از «خوخه» سوراخ خلافت مراد گرفته می شود.

ملا علی قادری در «مرقاة» شرح

حدیث «لا یبقین فی المسجد خوخة الا خوخة أبی بکر» گفته:

ص:434


1- الخوخة : الکوة

[قال التوربشتی: و هذا الکلام کان فی مرضه الذی توفی فیه فی آخر خطبة خطبها و لا خفاء بأن ذلک تعریض بأن أبا بکر هو المستخلف بعده، و هذه الکلمة ان ارید بها الحقیقة، فکذلک لان أصحاب المنازل اللاصقة بالمسجد قد جعلوا من بیوتهم مخترقا یمرون فیه الی المسجد او کوة ینظرون إلیها منه، و أمر بسد جملتها سوی خوخة أبی بکر تکریما له بذلک أولا، ثم تنبیها للناس فی ضمن ذلک علی أمر الخلافة حیث جعله مستحقا لذلک دون الناس و ان ارید به المجاز فهو کنایة عن الخلافة و سد باب المقالة دون التطرق إلیها و التطلع علیها و المجاز فیه أقوی، إذ لم یصح عندنا ان أبا بکر کان له منزل بجنب المسجد، و انما کان منزله بالسخ من عوالی المدینة، ثم انه مهد المعنی المشار إلیه و قرره

بقوله:

«و لو کنت متخذا خلیلا لاتخذت أبا بکر خلیلا» لیعلم انه أحق الناس بالنیابة عنه، و کفانا حجة علی هذا التأویل تقدیمه ایاه فی الصلوة و اباءه کل الاباء أن یقف غیره ذلک الموضع].

از این عبارت صراحة واضح است که توربشتی ادعا کرده که مراد از سد خوخات سوای خوخۀ أبی بکر امر خلافت است، و همچنین ابو حاتم بهمین ادعا گراییده، حیث قال فی «المرقاة» :

[قال ابو حاتم: و فی قوله: «سدوا» الخ-دلیل علی حسم أطماع الناس کلهم من الخلافة الا أبا بکر].

حالا از ارباب فهم و دانش امیدوارم که للّه انصاف دهند که آیا ادعای دلالت «حدیث خوخه» بر خلافت أبی بکر لائق استبعاد است که هرگز هیچ لغت و استعمال را شاهد این معنی نتوانند آورد که خوخه بمعنای خلافت و امامت می باشد؟ یا آنکه دلالت «حدیث غدیر» بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام لائق انکار است که مطابق لغت و استعمال قرآن

ص:435

و تنصیصات ائمۀ لغویین و اکابر مفسرین و فهم عرب عربا و فصحا و بلغا از صحابه فخام و ائمۀ عظام و تصریحات ثقات اعلام است؟ و لنعم ما أفاد صاحب «الوجیزة» فی هذا المقام، حیث قال: [اسبغ اللّه علیه أیادیه الجسام]:

می فرمایند، یعنی اهل سنت که مراد از بند کردن روزنها سوای روزن أبی بکر امر خلافت است که سوای أبی بکر دگری مستحق آن نیست، و اصحاب سلیقه و فهم اشارات نبوی این معنی را دریافتند.

حسبة للّه اندک انصاف را کار باید کرد، کجا روزن دیوار؟ ! و کجا خلافت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله؟ گاهی عادی بارشاد لغز و معما نبودند، خصوصا در بیان شرائع، و از این بند نکردن روزن عتیقی صحابه امر خلافت را فهم نمایند، و ارشاد اینکه «هر کس که من مولای او باشم، علی مولای او است، و علی بعد من مولای هر مؤمن و مؤمنه» و امثال آن اصلا امر خلافت را فهم ننمایند، فوا ویلاه و وا لهفاه! و صاحب «ریاض النضره» چون در ادعای دلالت حدیث خوخه بر خلافت أبی بکر وهنی صریح یافته، از آن رو تافته و تصریح بعدم نهوض آن وحده برای دلالت بر خلافت ساخته، لکن گفته که این دلالت با نظام قرائن حالیه باین حدیث حاصل شده، حیث قال:

[عن ابن عباس: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خرج فی مرضه الذی مات فیه عاصبا رأسه، فجلس علی المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثم قال: «انه لیس من الناس أحد أمن علی بنفسه و ماله من ابن أبی قحافة و لو کنت متخذا خلیلا لاتخذت أبا بکر، لکن خلة الاسلام سدوا عنی کل خوخة فی المسجد غیر خوخة أبی بکر» .

خرجه أحمد، و البخاری، و أبو حاتم، و اللفظ له و قال فی قوله: «سدوا

ص:436

عنی کل خوخة» الی آخره: دلیل علی حسم أطماع الناس کلهم من الخلافة الا أبا بکر.

قلت: و هذا القول وحده لا ینهض فی الدلالة، و انما بانضمام القرائن الحالیة إلیه حصلت، و ذلک بارتقائه المنبر فی حال المرض، و مواجهة الناس بذلک، و تعریفهم بحق أبی بکر و تفضیله بذکر الخلة و ذلک تنبیه علی انه الخلیفة من بعده، و کان هذا القول کالتوصیة لهم به، لانه قرب الموت و کذلک فهمه الصحابة من القال و الحال].

و محتجب نماند که از این عبارت ظاهر است که حدیث خوخه بسبب انضمام قرائن حالیه بآن مفید خلافت أبی بکر گردیده، و از آن قرائن است ارتقاء سرور انبیاء صلی اللّه علیه و آله بر منبر در حالت مرض و تعریفشان بحق أبی بکر و تفضیل او بذکر خلت، که این تنبیه است بر آنکه ابو بکر خلیفه است بعد آن حضرت، و بدیهی أولی است که قرائن عدیده أضعاف این قرائن که محب طبری ذکر کرده، در حدیث غدیر موجود است، چه در اینجا هم ارتقاء بر منبر قریب وفات و تعریف بحق جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام باثبات مولائیت آن حضرت مثل مولائیت خود و تساوی آن من جمیع الوجوه، و تفضیل آن جناب باین معنی (کما فهمه الفهری) واقع شده.

و دیگر قرائن مانند نزول آیات در این واقعه و اظهار سرور کائنات صلی اللّه علیه و آله خوف از ایذاء و تکذیب اصحاب و مراجعت رب الارباب در این باب و شدت اهتمام سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السّلام بنزول در مکان و زمان غیر متعارف و جمع جموع عظیمه به رد من تقدم و الحاق من تخلف، و ساختن منبری از کجاوه ها در حالت شدت و حرارت و غلبۀ قیظ،

ص:437

و برداشتن جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام با خود، و بلند ساختن آن حضرت و تبدیل آن حضرت و تبدیل لباس و زی آن حضرت که در وقت تولیت عهد معمول است ببستن عمامه بر سر آن حضرت بدست مبارک خویش و ذکر اصول دین، و ذکر استیداع آن حضرت، و ذکر اولویت خود از نفوس مسلمین و ایجاب تمسک و اطاعت اهلبیت علیهم السّلام مثل تمسک قرآن، و تهنیت شیخین و عامۀ اصحاب و ازواج و امثال آن، و ترتب ثواب عظیم بر صوم این یوم فخیم، علاوه بر این است.

و بستن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله عمامه را بر سر حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام بدست مبارک خود در روز غدیر، بسیاری از اساطین محدثین و اجلۀ معتمدین روایت کرده اند، مثل:

«اسماء ناقلین روایت تعمیم جناب رسالت مآب

حضرت امیر را روز غدیر»

1-سلیمان بن داود بن الجارود أبو داود الطیالسی البصری المتوفی (203) /204.

2-عبد اللّه بن محمد بن أبی شیبة العبسی المتوفی سنة (235) ه.

3-أحمد بن منیع البغوی بن عبد الرحمن المتوفی سنة (244) ه.

4-أحمد بن الحسین بن علی البیهقی المتوفی سنة (458) ه.

5-محب الدین أحمد بن عبد اللّه الطبری المتوفی سنة (694) ه.

6-ابراهیم بن محمد الحموینی المتوفی سنة (722) ه.

7-محمد بن یوسف الزرندی المتوفی سنة (747) ه.

ص:438

8-علی بن محمد المعروف بابن الصباغ المتوفی سنة (855) ه.

9-جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی المتوفی سنة (910) / 911 ه.

10-جمال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه المحدث المتوفی (926) /1000 ه.

11-علاء الدین علی بن حسام الدین الشهیر بالمتقی المتوفی سنة (975) ه 12-محمود بن علی الشیخانی القادری 13-أحمد بن محمد قشاشی المتوفی سنة (1071) ه.

در «کنز العمال» ملا علی متقی مذکور است:

«عن علی قال: «عممنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم بعمامة فسدلها خلفی» و فی لفظ: «فسدل طرفیها علی منکبی» ، ثم قال: «ان اللّه أمدنی یوم بدر و حنین بملائکة یعتمون هذه العمة» .

و قال: «ان العمامة حاجزة بین الکفر و الایمان» و فی لفظ: «بین المسلمین و المشرکین» .

و رأی رجلا یرمی بقوس فارسیة، فقال: ارم بها، ثم نظر الی قوس عربیة فقال: علیکم بهذه و أمثالها و رماح القنا، فان بهذه یمکن اللّه لکم فی البلاد و یؤید لکم. ش ط و ابن منیع ق](1).

و محب الدین أحمد بن عبد اللّه الطبری در «ریاض النضرة» در فضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

[ذکر تعمیمه ایاه بیده عن عبد الاعلی و التعدیل لابن أبی حاتم ج 6 / 25 .

(2) بن عدی البهرانی: ان رسول اللّه

ص:439


1- کنز العمال ج 8 / 60 ، و المراد من ( ش ) هو ابن أبی شیبة عبد اللَّه بن محمد و من ( ط ) أبو داود الطیالسی ، و من ( ق ) البیهقی .
2- عبد الاعلی بن عدی البهرانی قاضی حمص ، له ترجمة فی الجرح

صلی اللّه علیه و سلم دعا علیا یوم غدیر خم، فعممه و ارخی عذبه من خلفه](1).

و شهاب الدین أحمد در «توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل» گفته:

[عن جعفر بن محمد، عن أبیه، عن جده رضی اللّه عنه تعالی عنهم، ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله عمم علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه عمامته السحابة، و أرخاها من بین یدیه و من خلفه، ثم قال صلی اللّه علیه و آله و بارک و سلم: «اقبل فاقبل» ، ثم قال صلی اللّه علیه و آله و بارک و سلم: «ادبر فادبر» ، فقال صلی اللّه علیه و آله و بارک و سلم: «هکذا جائتنی الملائکة» ، ثم قال صلی اللّه علیه و آله و بارک و سلم:

«من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره و اخذل من خذله»].

و ابراهیم بن محمد الحموینی در کتاب «فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین» علی ما نقل عنه گفته:

[اخبرنا القاضی جلال الدین أبو المناقب محمود بن مسعود بن أسعد بن العراقی الطاوس القزوینی إجازة، بروایته عن الشیخ امام الدین عبد الکریم(2) ابن محمد بن عبد الکریم إجازة، قال: أنبأنا أبو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الحافظ إجازة، قال: أنبأنا أبو زکریا(3) یحیی بن عبد الوهاب بن

ص:440


1- ریاض النضرة : ج 2 / 289 .
2- عبد الکریم الرافعی القزوینی المتوفی سنة ( 623 ) ه
3- ابو زکریا الحافظ المعروف بابن منده المتوفی سنة ( 511 ) ه - و قد تقدم ذکره .

الامام أبی عبد اللّه محمد بن اسحاق بن محمد بن یحیی بن مندة الحافظ بقراءتی علیه باصفهان فی داره، أنبأنا ابو عمر عثمان بن محمد بن أحمد بن سعید الخلال، أنبأنا أبو أحمد عبد اللّه بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم بن جمیل، أنبأنا جدی اسحاق،(1) اخبرنا أحمد بن منیع، عن علی بن(2) هاشم، عن أشعث بن(3) سعید، عن عبد اللّه(4) بن بسر، عن أبی راشد، عن علی بن أبی طالب، قال:

قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: «ان اللّه عز و جل أیدنی یوم بدر و حنین بملائکة معتمین هذه العمة، و العمة الحاجز بین المسلمین و المشرکین» . قاله صلی اللّه علیه و آله لعلی: «لما عممه یوم غدیر خم بعمامة سدل طرفها علی منکبیه(5).

و نیز در آن مذکور است:

أنبأنی عبد المنعم ابن یحیی بن ابراهیم الزهری، عن نقیب الهاشمیین

ص:441


1- اسحاق بن ابراهیم بن محمد بن جمیل أبو یعقوب الاصفهانی المتوفی سنة ( 310 ) عر ( 117 ) سنة .
2- علی بن هاشم : بن البرید ابو الحسن الخزاز الکوفی المتوفی سنة ( 181 ) ه .
3- اشعث بن سعید : ابو الربیع السمان البصری له ترجمة فی الجرح و التعدیل للرازی ج 2 / 272 .
4- عبد اللَّه بن یسر : الحبرانی الحمصی ، ترجمه الذهبی فی المیزان ج 2 / 396 و روی الحدیث المذکور عنه .
5- فرائد السمطین ج 1 / 75 .

بواسط أبی طالب عبد السمیع(1) إجازة، انبأنا شاذان(2) بن جبرئیل بقراءتی علیه أنبأنا محمد بن عبد العزیز القمی، أنبأنا حاکم الدین محمد بن أحمد بن علی، قال: حدثنا الحافظ ابو نصر الحسن بن محمد بن ابراهیم املاء، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن عبد اللّه الخلیلی ببلخ، قال: حدثنا ابو القاسم(3) علی بن أحمد ابن محمد الخزاعی، قال: نبأنا الهیثم بن کلیب(4) الشاشی: قال: نبأنا عبد الرحمن(5) ابن منصور الحارثی، قال: نبأنا أحمد بن عیسی بن عبد اللّه المعروف بأبی طاهر(6)، حدثنی أبی، عن أبیه، عن جعفر بن محمد، قال: حدثنی أبی، عن جدی: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عمم علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه عمامته السحاب، فادخلها من بین یدیه و من خلفه، ثم قال: «اقبل فاقبل» ، ثم قال: «أدبر فادبر» ، قال: «هکذا جائتنی الملائکة»(7).

ص:442


1- أبو طالب بن عبد السمیع الهاشمی : عبد الرحمن بن محمد بن عبد السمیع الواسطی المقرئ المعدل المتوفی سنة ( 621 ) ه .
2- شاذان بن جبرئیل : بن اسماعیل القمی نزیل المدینة کان حیا سنة ( 558 ) ه .
3- ابو القاسم الخزاعی : علی بن أحمد بن محمد البلخی المتوفی سنة ( 411 ) ه .
4- الهیثم بن کلیب الشاشی : الحافظ أبو سعید المتوفی سنة ( 335 ) ه .
5- عبد الرحمن الحارثی : بن محمد بن منصور أبو سعید البصری المتوفی بسامراء سنة ( 171 ) ه .
6- ابو طاهر العلوی : أحمد بن عیسی بن عبد اللَّه بن محمد بن عمر بن علی بن أبی طالب علیه السّلام .
7- فرائد السمطین ج 1 / 76

أنبأنی الشیخ المسند شرف الدین ابو الفضل بن عساکر الدمشقی(1)، باسناده عن الشیخ الحرستانی(2)، إجازة عن أبی محمد عبد الجبار(3) بن محمد البیهقی إجازة، عن أبی الحسن(4) علی بن أحمد المفسر، قال: أنبأنا ابو منصور(5)، البغدادی، قال: أنبأنا ابو الحسن محمد بن عبد اللّه بن زیاد الدقاق، أنبأنا محمد بن ابراهیم البوشنجی(6)، أنبأنا عبید اللّه بن محمد بن حفص القرشی، و یعرف بابن عائشة، حدثنی ابو الربیع السمان، حدثنا عبد اللّه بن بسر، عن أبی راشد الحرانی عن علی بن ابی طالب علیه السّلام قال: عممنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم بعمامة فسدل طرفها علی منکبی، و قال: ان اللّه أمدنی(7) یوم بدر بملائکة معتمین بهذه العمامة](8).

ص:443


1- ابن عساکر شرف الدین ابو الفضل أحمد بن هبة اللَّه بن أحمد الدمشقی المتوفی سنة ( 699 ) ه .
2- الحرستانی : عبد الکریم بن عبد الصمد بن محمد الانصاری الدمشقی المتوفی سنة ( 662 ) ه .
3- أبو محمد عبد الجبار بن محمد بن أحمد الخواری البیهقی النیسابوریّ المتوفی سنة ( 536 ) ه - و الظاهر أنه سقط بین الحرستانی و عبد الجبار راو واحد .
4- هو الواحدی المفسر المتوفی سنة ( 468 ) تقدم ذکره .
5- أبو منصور البغدادی عبد القاهر بن طاهر الشافعی المتوفی سنة ( 429 ) ه .
6- البوشنجی : محمد بن ابراهیم أبو عبد اللَّه المحدث الخراسانی المتوفی سنة ( 291 ) .
7- فی المصدر المطبوع : أیدنی .
8- فرائد السمطین ج 1 / 76

و محمد بن یوسف زرندی در «نظم درر السمطین» گفته:

[عن جعفر بن محمد، عن أبیه، عن جده: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله عمم علی بن أبی طالب عمامته السحابة، و ارخی من بین یدیه و من خلفه، ثم قال: «اقبل فاقبل» ، ثم قال: «أدبر فأدبر» ، فقال: هکذا جائتنی الملائکة» ، ثم قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره و اخذل من خذله»](1)-الخ.

و نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصباغ در «فصول مهمه فی معرفة الائمة» گفته:

[عن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه، قال: «عممنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم بعمامة، فسدل طرفها علی منکبی و قال: ان اللّه تعالی أمدنی یوم بدر حنین بملائکة متعممین هذه العمامة](2).

و جمال الدین محدث در «أربعین فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

[نرجع الی حدیث غدیر خم فنقول: و

رواه جعفر بن محمد، عن أبیه، عن جده علیهم السّلام و فیه من الزیادة ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله عمم علی بن أبی طالب عمامته السحابة ارخاها بین یدیه و من خلفه، ثم قال: «اقبل فأقبل» ، ثم قال: «أدبر فأدبر» ، فقال: «هکذا جائتنی الملائکة یوم بدر» ، ثم قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» الحدیث].

و محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی در «صراط سوی» گفته:

ص:444


1- نظم درر السمطین : 112 .
2- الفصول المهمة : 27 .

[

و فی «الفصول المهمة» أیضا عن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه، قال:

«عممنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم بعمامة، فسدل نمرقها علی منکبی و قال: ان اللّه تعالی أمدنی یوم بدر و حنین بملائکة معتمین هذه العمامة» و شیخ أحمد بن یونس بن محمد القشاشی در کتاب «السمط المجید فی سلاسل التوحید» گفته:

[قلت لنا اتصال بطریق کمیل بن زیاد(1) من جهة الشیخ نجم الدین الکبری(2) من طریق شیخه اسماعیل القصری و قد مر بعض أسانیدها الی النجم الکبری و لنورد غیره تبرکا و تأییدا.

فنقول: لبست الخرقة من شیخنا أبی المواهب أحمد بن علی الشناوی(3) قدس سره و هو من والده علی بن عبد القدوس الشناوی، و هو من الشیخ عبد الوهاب بن احمد الشعرانی(4)، و هو من شیخ الاسلام زین الدین(5) أبی یحیی زکریا بن محمد الانصاری السبکی القاهری، و هو من محمد بن عمر الواسطی الاصل العمری، و هو من الشیخ أبی العباس أحمد الزاهد، و هو من شهاب الدین

ص:445


1- کمیل بن زیاد : بن نهیک النخعی من اصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام قتله الحجاج سنة ( 82 )
2- نجم الدین أحمد بن عمر الصوفی المقتول سنة ( 618 ) ه .
3- الشناوی : أحمد بن علی بن عبد القدوس المصری المتوفی سنة ( 1028 ) .
4- الشعرانی : ابو المواهب عبد الوهاب بن احمد الشافعی المتوفی سنة ( 973 ) ه .
5- زین الدین ابو یحیی زکریا بن محمد الانصاری المصری الشافعی المتوفی سنة ( 926 ) ه .

الدمشقی، و هو من عبد الرحمن الشرقی، و هو من أحمد الرودباری، و هو من الشیخ رضی الدین علی بن سعد بن عبد الجلیل الغزنوی المعروف بلالا، و هو من المجد البغدادی، و هو من الشیخ نجم الدین أبی الجناب أحمد بن عمر بن محمد الخوارزمی الخیوقی المشهور بالکبری، و هو من الشیخ اسماعیل القصری، و هو من الشیخ محمد بن المانکیل، و هو من الشیخ داود بن محمد المعروف بخادم القصری، و هو من الشیخ أبی العباس بن ادریس، و هو من الشیخ أبی القاسم بن رمضان، و هو من الشیخ بن أبی یعقوب الطبری، و هو من الشیخ عبد اللّه بن عثمان، و هو من الشیخ أبی یعقوب النهرجوری، و هو من الشیخ أبی یعقوب السوسی، و هو من عبد الواحد بن زید، و هو من کمیل بن زیاد، و هو من علی لبسها من ید النبی صلی اللّه علیه و سلم

فقد روینا بالسند السابق الی الحافظ جلال الدین السیوطی، انه قال فی «الجامع الکبیر» : معزوا الی ابن أبی شیبة و الطیالسی، و ابن منیع، و البیهقی ما نصه عن علی رضی اللّه عنه، قال: «عممنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم بعمامة فدلاها خلفی» و فی لفظ: «فدلی طرفها علی منکبی» ثم قال: ان اللّه أمدنی یوم بدر و حنین بملائکة یعتمون هذه العمة و قال: «ان العمامة حاجزة بین الکفر و الایمان» و فی لفظ: «بین المسلمین و المشرکین» الحدیث.

و قال ابن شاذان فی مشیخته عن علی رضی اللّه عنه: ان النبی صلی اللّه علیه و سلم عممه بیده فذنب العمامة من ورائه و من بین یدیه، ثم قال له النبی صلی اللّه علیه و سلم: «ادبر فادبر، ثم قال: «اقبل فأقبل» و أقبل النبی صلی اللّه علیه و سلم علی أصحابه، فقال: «هکذا یکون تیجان الملائکة»](1). انتهی.

و محتجب نماند که شیخ احمد قشاشی صاحب «سمط مجید» که

ص:446


1- السمط المجید فی سلاسل التوحید : 99

استدلال و احتجاج بحدیث تعمیم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام روز غدیر نموده، از اکابر و اعاظم مشایخ اجازۀ والد مخاطب است، چنانچه مخاطب در رسالۀ «اصول حدیث» گفته:

[آخرا حضرت والد ماجد در مدینۀ منوره و در مکۀ معظمه از اجله مشایخ حرمین این علم باستیعاب و استقصا فرا گرفتند، و بیشتر استفادۀ ایشان از جناب حضرت شیخ ابو طاهر مدنی قدس سره بود که یگانه عصر خود بودند، در این باب (رحمة اللّه علیه و علی أسلافه و مشایخه) ، و از حسن اتفاقات آنکه شیخ ابو طاهر قدس سره سند مسلسل دارند بصوفیان و عرفا تا شیخ زین الدین زکریا انصاری، و هو انه أخذ عن أبیه الشیخ ابراهیم الکردی، و هو عن الشیخ أحمد القشاشی، و هو عن الشیخ أحمد الشناوی، و هو عن والده الشیخ عبد القدوس الشناوی، و أیضا عن الشیخ محمد بن أبی الحسن البکری، و أیضا عن الشیخ محمد بن احمد الرملی، و أیضا عن الشیخ عبد الرحمن بن عبد القادر بن فهد، و هؤلاء کلهم من أجلة المشایخ العارفین باللّه].

و محمد بن فضل اللّه المحبی در کتاب «خلاصة الاثر فی أعیان القرن الحادی عشر» فضائل علیه و مدائح سنیه و مفاخر و فیه و مآثر بهیه قشاشی بیان نموده، چنانکه گفته:

[السید احمد بن محمد بن یونس المدعو عبد النبی بن احمد بن السید علاء الدین علی بن السید الحسیب النسیب یوسف بن حسن بن یس البدری نسبة الی السید بدر الولی المشهور المدفون بزاویته بوادی النور ظاهر القدس الشریف و له ذریة لا یحصون کثرة. قال صاحب «الانس الجلیل بتاریخ القدوس و الخلیل» : و مناقبهم لا تحصی. و ذکر منهم جماعة و ساق نسب السید بدر،

ص:447

فقال: بدر بن محمد بن یوسف بن بدر بن یعقوب بن مظفر بن سالم بن محمد بن زید بن علی بن الحسن بن العریض الاکبر بن زید بن زین العابدین علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه.

الا ان الشیخ احمد کان یخفی نسبه اکتفاء بنسب التقوی المفضی التنصل من أسباب الفخر و الجاه فی الدنیا، فتبعته علی ذلک ذریته، و کانت والدة الشیخ محمد المدنی من ذریة سیدنا تمیم الداری رضی اللّه عنه، و هم کثیرون ببیت المقدس، و والدة صاحب الترجمة من بیت الانصاری، و لهذا کان یکتب بخطه احمد المدنی الانصاری، و تارة سبط الانصار و رباه والده و اقرأه بعض المقدمات الفقهیة علی مذهب الامام مالک، لان والده تمذهب بمذهب شیخه الشیخ محمد بن عیسی التلمسانی کان من کبراء العلماء و الاولیاء بالمدینة، و رحل به والده الی الیمن فی سنة احدی عشرة بعد الالف، فأخذ عن أکثر علمائه و اولیائه، خصوصا شیوخ والده الموجودین إذ ذاک، کالشیخ الامین بن الصدیق المراوحی، و السید محمد الغرب، و الشیخ احمد السطیحة الزیلعی، و السید علی القبع، و الشیخ علی مطیر.

و مکث عند والده مدة، ثم حدث له وارد مزعج، فخرج سائحا من الیمن حتی وصل الی مکة و مکث بها مدة، و صحب جماعة کالسید أبی الغیث شجر، و الشیخ سلطان المجذوب.

و عاد الی المدینة و صحب بها الشیخ احمد بن الفضل بن عبد النافع بن الشیخ الکبیر محمد بن عراق، و الشیخ الولی عمر بن القطب بدر الدین العادلی، و الشیخ شهاب الدین الملکانی و غیرهم، ثم لزم الشیخ الکبیر احمد بن علی الشناوی الشهیر بالخامی، و تمذهب بمذهبه و سلک طریقه، و قرأ کتبا فی مشربه و أخذ عنه الحدیث و غیره، و لا زال ملازما له حتی اختص به و زوجه ابنته

ص:448

و استخلفه، ثم أخذ عن رفیق شیخه فی الارادة السید أسعد البلخی و لازمه حتی مات، و ورث أحواله، ثم صحب خلقا یطول تعداد أسمائهم و کان جملة من أخذ عنهم فی طریق اللّه تعالی نحو مائة شیخ:

منهم الشیخ عبد الحکیم خاتمة أصحاب الغوث مؤلف «الجواهر الخمس» .

و منهم العلامة المنلا شیخ الکردی، قرأ علیه فی العربیة، و غیرها، و لم یزل علی قوة حاله، حتی انتفع به الناس علی اختلاف طبقاتهم، و انتشر صیته و کثرت أتباعه فی اقطار الارض و شهد له أولیاء وقته بأنه الامام المفرد، کالشیخ أیوب الدمشقی، فانه کتب إلیه کتبا یقول فی بعضها: انی لاعلم ان لکل وقت صمدا و انک و اللّه صمد فی هذا الوقت.

و منهم الولی العارف باللّه تعالی، مقبول المحجب الزیلعی، و السید عبد اللّه بن شیخ العیدروس بحیث انه أخذ عنه فی أیام زیارته المدینة.

و منهم السید العلامة الولی برکات التونسی، و السید عبد الخالق الهندی.

بل أخذ عنه کبار الشیوخ، کالسید العارف باللّه عبد الرحمن المغربی الادریسی و الشیخ عیسی المغربی الجعفری، و الشیخ مهنا بن عوض بامزروع، و السید عبد اللّه بافقیه، و جماعة من علماء السادة بنی علوی، و من فقهاء الیمن من جعمان و غیرهم.

و منهم نتیجة النتائج خلیفته الروحانی ابراهیم بن حسن الکورانی السهرانی فانه به تخرج و بعلومه انتفع لازمه مدة حیاته، و صار خلیفته فی التربیة و الارشاد بعد مماته.

و له مؤلفات کثیرة الموجود منها نحو خمسین مؤلفا، منها: «حاشیة علی المواهب» و «حاشیة علی الانسان الکامل» للجیلی و «حاشیة علی الکمالات الالهیة» ، له، و «شرح حکم بن عطاء اللّه» فی مجلد ضخم، و «شرح عقیدة ابن عفیف»

ص:449

و «کتاب النصوص» ، و «الکنز الاسنی فی الصلوة» ، و «السلم علی الذات المکملة الحسنی» ، و «عقیدة» منظومة فی غایة الحسن و الاختصار.

و کان امام القائلین بوحدة الوجود، حافظا للمراتب الشرعیة، متضلعا من أذواق السنة، کثیر النوافل و الصیام، کامل العقل و الوقار، و وصل الی مقام الختمة فی عصره. فقد قال فیما وجد بخطه علی هامش رسالة العارف باللّه سالم بن أحمد بن شیخان باعلوی المسماة ب «شق الحبیب فی معرفة رجال الغیب» عند قوله: و الختم و هو واحد فی کل زمان یختم اللّه به الولایة الخاصة و هو الشیخ الاکبر، انتهی ما نصه: الذی یتحقق وجدانه ان الختمة الخاصة مرتبة الهیة ینزل بها کل أحد لها حسب وقته و زمانه غیر منقطعة أبد الآباد الی أن یبقی علی وجه الارض من یقول: اللّه اللّه، لعدم خلو المراتب الالهیة عن القائمین بها حتی یصیر القائم بها کالصفر الحافظ لمرتبة العدد فیما قبله و بعده، و بأنفاسه تتم الصالحات و تقضی الحاجات، و قد تحققنا بذلک حقا و نزلنا منازله صدفا و ممن رأیته من مشایخی من أهل الختمة المذکورة سندا متصلا منهم إلینا من غیر انقطاع باذن اللّه تعالی خمسة أنفس سادسهم کلبهم لا رجما بالغیب و ربه، ثم قال بعدها: قال عبد الجمیع أحمد بن محمد المدنی و مثله لا یتکلم بمثل هذا الکلام الا عن اذن الهی و نفث روعی.

و له دیوان شعر، منه قوله:

اضاءت لنا بالرقمتین علی نجد لوامع أنوار فهیجن لی وجدی](1)

قوله: [پس معلوم شد که منظور آن جناب افادۀ همین معنی بود که بی تکلف از این کلام فهمیده می شود، یعنی محبت علی فرض است مثل پیغمبر، و دشمنی او حرام است مثل دشمنی پیغمبر، و همین است مذهب

ص:450


1- خلاصة الاثر ج 1 / 343

اهل سنت و جماعت، و مطابق است فهم اهل بیت را].

أقول: از بیان سابق معلوم شد که منظور آن جناب افادۀ همین معنی بود که بی تکلف از این کلام فهمیده می شود، یعنی اولویت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بتصرف ثابت است، مثل اولویت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بتصرف، و اطاعت آن حضرت فرض است، مثل اطاعت جناب پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، و همین است مذهب اهل دیانت و امانت، و مطابق است فهم اهلبیت اطهار و صحابۀ کبار را.

در «بحار» آورده:

[عن أبی اسحاق قال: قلت لعلی بن الحسین علیه السّلام:

ما معنی قول النبی صلی اللّه علیه و آله: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ؟ ، قال:

اخبرهم انه الامام بعده(1).

و مثله روایات عدیدة فی «البحار» و غیره من کتب الاخبار].

و ایراد روایت «بحار» در این مقام بمحض مشاکلت و معارضت صنیع مخاطب قمقام است، که چون او در اینجا روایت از طریق خویش آورده فقیرهم بجواب او این روایت از طریق خود آوردم، با آنکه فرق بین است در تمسک فقیر و تمسک مخاطب نحریر، چه مصدق این روایت است اشعار جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که از آن صراحة واضح است که نزد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حدیث غدیر دلیل امامت آن جناب بوده، و علاوه بر آن تصدیق می کند آن را اشعار حسان بن ثابت که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم تقریر آن فرموده، و هم مصدق آن اشعار قیس بن سعد است، و دیگر دلائل و قرائن سابقه هم تصدیق آن می کنند،

ص:451


1- بحار الانوار ج 37 / 223 عن امالی الصدوق : 75 و معانی الاخبار : 65

و معهذا کله فضل(1) بن روزبهان که مقتدای مخاطب والا شأن، أعنی کابلی سلیط اللسان، کاسه لیس او است، بر تمسک بروایات اهل سنت برای الزام و افحامشان تشنیع می زند، و عدم احتجاج علامۀ حلی را به روایات خود دلیل نقص می گرداند، و باین تشنیع غریب اهل حقّ را اجازت صریح بروایاتشان می دهد، حیث قال فی جواب «نهج الحق» :

[و العجب ان هذا الرجل لا ینقل حدیثا الا من جماعة أهل السنة، لان الشیعة لیس لهم کتاب و لا روایة و لا علماء مجتهدون مستخرجون للاخبار، فهو فی اثبات ما یدعیه عیال علی کتب أهل السنة].

از این عبارت صاف ظاهر است که نزد ابن روزبهان نقل نکردن علامۀ حلی احادیث را مگر از اهل سنت و ترک نقل روایات طریق خود، باعث عجب ابن روزبهان گردیده، و گمان کرده که وجهش آنست که برای شیعه کتابی و روایتی و علماء مجتهدین مستخرجین برای اخبار نیستند، پس صاحب «نهج الحق» در اثبات دعاوی خویش محتاج کتب اهل سنت است، و این نهایت صریح است، در آنکه حصر نقل در احادیث جانب ثانی عیب و نقص، و دلیل فقدان علماء مجتهدین مستخرجین أخبار در مذهب ناقل است، و مورث عجب و حیرت است! پس این اجازت صریح است برای اثبات مطالب و دعاوی خویش بروایات خویش، پس فقیر امتثالا لامر ابن روزبهان، و رفعا لتعجبه و حیرته اگر بروایت طریق خود تمسک کنم اصلا طعنی و تشیعی بر فقیر لازم نیاید، که این تمسک حسب ارشاد مقتدای سنیان است.

فاضل رشید در «شوکت عمریه» بعد کلامی گفته است: لیکن احقر

ص:452


1- فضل اللَّه بن روزبهان الشیرازی المتوفی بعد سنة ( 909 ) ه

العباد در حق احادیث أئمه أطهار که در طریق شیعه مروی است بدون کدام بینه یا قرینۀ قویه بر وضع آن أصلا خدشۀ بخاطر نمی گذارند تا بتلفظ آن چه رسد. بلکه آن را علی الرأس و العین می نهد. . . الخ.

از این عبارت بکمال صراحت ظاهر است که فاضل رشید در حق احادیث أئمه اطهار که در طریق شیعه مروی است بدون کدام بینه یا قرینۀ قویه بر وضع آن اصلا خدشه بخاطر نمی گذارند تا بتلفظ آن چه رسد، بلکه آن را علی الرأس و العین می نهد.

پس حسب افاده فاضل رشید روایت بحار و أمثال آن که دلالت صریحه دارد بر دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که هرگز کدامی بینه یا قرینۀ قویه بر وضع آن قائم نیست نیز لایق خدش خادشین و قدح قادحین، و ریب مرتابین نباشد، بلکه أتباع رشید باید آن را علی الرأس و العین نهند، و اظهار عدوان و اعتساف بآباء و استنکاف از قبول آن نکنند، خصوصا باین نظر که فاضل رشید دلالت حدیث غدیر را بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام منافی مذهب اهل سنت نمی داند، کما صرح به فی «الایضاح» و قد سبق.

تمسک واهی دهلوی بحدیث مروی از حسن مثنی
اشاره

قوله: ابو نعیم از حسن(1) مثنی بن الحسن السبط رضی اللّه عنهما آورده که از او پرسیدند که

حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» آیا نص است بر خلافت علی رضی اللّه عنه؟ گفت: اگر پیغمبر خدا صلی اللّه علیه و سلم

ص:453


1- الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب علیهم السّلام المتوفی بالمدینة سنة ( 90 ) ه

بدان خلافت را اراده می کرد هر آینه برای مسلمانان واضح می گفت، چه آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم افصح الناس و واضح گوترین مردم بود هر آینه می گفت:

یا أیها الناس هذا والی أمرکم و القائم علیکم بعدی فاسمعوا له و أطیعوا له ، بعد از آن گفت: قسم خداست اگر خدا و رسولش علی را جهت این کار اختیار می کردند، و علی امتثال أمر خدا و رسول نمی کرد، و اقدام بر این کار نمی فرمود، هر آیینه بسبب ترک امتثال فرمودۀ حق تعالی و حضرت سید الوری اعظم الناس از روی خطایا می بود.

شخصی گفت: آیا نگفته است رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم:

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» ؟ حسن گفت: آگاه باش قسم خدا است اگر اراده می کرد پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم خلافت را، هر آینه واضح می گفت و تصریح می کرد، چنانچه بر صلاة و زکاة کرده است و می فرمود

«یا ایها الناس، ان علیا والی أمرکم من بعدی و القائم فی الناس»](1)

«اختلال استدلال دهلوی بوجوه عدیده»

أقول: احتجاج و استدلال مخاطب با کمال باین روایت موضوعه و فریۀ مکذوبه، صریح الاختلال است بچند وجه:

اول: آنکه این روایت از طریق سنیه است، احتجاج و استدلال بآن بمقابلۀ اهل حقّ وجهی از حجت ندارد، و اگر روایات سنیه بر شیعه حجت گردد، روایات شیعه چرا بر أهل سنت حجت نخواهد شد؟ دوم: آنکه استدلال باین روایت عین اخلاف وعد، و نکث عهد

ص:454


1- تحفهء اثنا عشریة : 330 .

و نقض عقد است، که در همین باب امامت ادعای التزام نقل از کتب اهل حقّ آغاز نهاده حیث قال بعد ذکر الایات التی استدل بها بزعمه علی خلافة أبی بکر: [و اما اقوال عترت: پس آنچه از طریق أهل سنت مروی است، خارج از حد حصر و احصا است، در همان کتاب، یعنی «ازالة الخفا» باید دید، و چون در این رساله التزام افتاده که غیر از روایات شیعه متمسک در هیچ امر نباشد، آنچه از اقوال عترت در این باب در کتب معتبره و مرویات صحیحۀ ایشان موجود است به قلم می آید] -انتهی.

کمال عجب است که در این مقام باین تصریح صریح ادعای التزام عدم نقل غیر روایات شیعه نموده و باز در این مقام و مقامات بسیار اخلاف و اخفاء به اعلان و اجهار آغاز نموده، و من نکث فانما ینکث علی نفسه.

سوم: آنکه مخاطب در صدر کتاب خود گفته:

و در این رساله التزام کرده شد که در نقل مذهب شیعه و بیان اصول ایشان و الزاماتی که عائد بایشان می شود، غیر از کتب معتبرۀ ایشان منقول عنه نباشد، و الزاماتی که عائد به اهل سنت می باشد، می باید که موافق روایات أهل سنت باشد، و الا هر یک را از طرفین تهمت تعصب و عناد لاحق است، و با یکدیگر اعتماد و وثوق غیر واقع](1)-انتهی.

این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه روایات یک فرقه بر فرقۀ دیگر حجت نمی تواند شد که یکی را بر دیگری اعتماد و وثوق واقع نیست پس چرا این قاعدۀ ممهدۀ خود را فراموش نموده، مخالفت آن در این مقام و دیگر مقامات آغاز نهاده.

ص:455


1- تحفهء اثنا عشریة : 3 .

و نیز در این عبارت ادعای التزام نقل در الزاماتی که عائد بشیعه- می شود از کتب معتبرۀ شیعه نمود، پس قصد الزام شیعه باین روایت، سراسر تکذیب خود است.

چهارم: آنکه مخاطب در ما بعد همین باب بجواب حدیث ششم گفته:

[قاعدۀ مقررۀ اهل سنت است که حدیثی را که بعضی ائمۀ فن حدیث در کتابی روایت کنند و صحت ما فی الکتاب را التزام نکرده باشند، مثل بخاری، و مسلم و بقیۀ اصحاب صحاح، و بصحت آن حدیث صاحب آن کتاب یا غیر او از محدثین ثقات تصریح نکرده باشد، قابل احتجاج نیست]-انتهی.(1) از این عبارت ظاهر است که حدیثی که بصحت آن کسی از ثقات محدثین تصریح نکرده باشد و نه در کتاب ملتزم الصحة مروی باشد، قابل احتجاج نیست، و چون ظاهر است که بصحت روایت ابو نعیم کسی از محدثین ثقات تصریح نکرده، و نه در کتاب ملتزم الصحة مروی است، حسب افادۀ خود مخاطب قابل استدلال و احتجاج نباشد و تشبث و احتجاج بآن ناشی از محض مراء و لجاج و مزید اعتساف و اعوجاج است.

پنجم: آنکه شاهصاحب بجواب طعن سوم از مطاعن أبی بکر بعد انکار شدید از وجود جملۀ «لعن اللّه من تخلف عنها» در کتب أهل سنت و افترای حکم بوضع و افترای آن بر شهرستانی صاحب «ملل و نحل» که مثبت آن است، می فرمایند:

ص:456


1- تحفه اثنا عشریه : 337

[و بعضی فارسی نویسان که خود را از محدثین أهل سنت شمرده اند و در سیر خود این جمله آورده، برای الزام أهل سنت کفایت نمی کند زیرا که اعتبار حدیث نزد أهل سنت بیافتن در کتب مسندۀ محدثین است مع الحکم بالصحة، و حدیث بی سند نزد ایشان شتر بی مهار است که اصلا گوش بآن نمی نهند](1)-انتهی.

از این عبارت واضح است که حسب حکم شاهصاحب اعتبار حدیث نزد اهل سنت بیافتن آن در کتب مسندۀ حدیث محدثین است مع الحکم بالصحة، پس چون حکم بصحت این حدیث ثابت نکرده، حسب افادۀ خودش معتبر نباشد.

و نیز از این عبارت ظاهر است که حدیث بی سند نزد أهل سنت شتر بی مهار است که اصلا بآن گوش نمی نهند، حال آنکه خودش بمصداق لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ(2) بحدیث

«ما صب اللّه فی صدری شیئا الا و صببته فی صدر ابی بکر» که اصلا سندی ندارد، بجواب حدیث پنجم در همین باب(3) امامت تمسک نموده، و راکب شتر بی مهار، و مؤثر صریح ذلل و عثار گردیده و حسبک هذا مثبتا لکمال العار و الشنار، و اللّه الموفق للتنبه و الاستبصار.

ششم: آنکه از عجائب تعسفات و غرائب تهورات این است که مخاطب در ما بعد در همین باب(4)،

حدیث «هو ولی کل مؤمن من بعدی» ،

ص:457


1- تحفهء اثنا عشریة : 322 .
2- الصف : 3 .
3- تحفهء اثنا عشریة : 336 .
4- تحفه اثنا عشریة : 334 - 335 - 336 - 337 .

و حدیث طیر، و

حدیث «أنا مدینة العلم و علی بابها» ، و حدیث تشبیه، که همۀ این را اکابر اساطین و صدور ماهرین، و حذاق بارعین، و اجلۀ معتمدین محدثین سنیه روایت کرده اند، و با آنکه هر سه روایت اولین را نیز والد ماجدش در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ذکر کرده و صحت «حدیث تشبیه هم از کلامش ظاهر، کما سیظهر فیما بعد انشاء اللّه تعالی، رد نموده، و مبالغه و اغراق تمام در ابطال آن بکار برده.

پس از خدا و رسول شرم باید کرد که بعد رد این احادیث شریفه، چگونه روایت أبو نعیم قابل احتجاج و استدلال خواهد بود.

هفتم: آنکه مخاطب بعد جسارت بر رد و ابطال

حدیث «أنا مدینة العلم» و نقل اقوال زائغه در این باب گفته:

[پس تمسک باین احادیث موضوعه، که اهل سنت آن را از دائرۀ تمسک و احتجاج خارج کرده اند، در مقام الزام ایشان دلیل صریح است بر دانشمندی علماء شیعه، و این بدان ماند که شخصی معرفت پیدا کند با نوکر شخصی که او را از نوکری برطرف کرده، و تقصیرات او را دیده و خیانت او را معلوم نموده، از خانۀ خود برآورده، منادی در شهر گردانده که فلان نوکر را با من سر و کاری نیست، من ذمه دار او نیستم و عهدۀ معاملات او ندارم. این شخص ساده لوح این همه مراتب را دانسته، با آن نوکر معامله دین نموده، وزر معامله از آن شخص در خواستن آغاز نهاد. این ساده لوح نزد عقلا در کمال مرتبه سفاهت خواهد بود](1). انتهی.

هر گاه احتجاج و استدلال اهل حقّ بحدیث «أنا مدینة العلم و علی بابها» ،

ص:458


1- تحفه اثنا عشریه : 336 .

که والد مخاطب مثبت آن است، و دیگر احادیث مثل «حدیث طیر» و «حدیث ولایت» بمفاد این کلام خسارت نظام (معاذ اللّه) مثبت سفاهت در کمال مرتبه، و موجب صدق این مثال محیر اهل کمال باشد، پس احتجاج و استدلال مخاطب با کمال بروایت ابو نعیم که هرگز بدرجه

«أنا مدینة العلم و علی بابها» و «حدیث طیر» و «حدیث ولایت» و مثل آن نمی رسد، بالاولی مثبت کمال دانشمندی مخاطب و خواجه کابلی صاحب «صواقع» و صاحب «نوافض» و امثالشان خواهد بود.

هشتم: آنکه چنانچه بطلان احتجاج و استدلال بروایت أبو نعیم بمقابله اهل حقّ از افادات عدیده خود مخاطب ظاهر و واضح و لائح است، همچنان شناعت و فظاعت آن از افادات والد ماجد حضرتش ظاهر و باهر.

والد مخاطب در «قرة العینین» گفته:

[این است تقریر آنچه در این رساله از دلیل نقلی و عقلی بر تفضیل شیخین اقامت نموده ایم، بقیة الکلام دفع شبهات مخالفین است، و ما را در این رساله بأجوبه امامیه و زیدیه کار نیست، مناظره ایشان بر طور دیگر می باید، نه بأحادیث صحیحین و مانند آن. و بعد قطع نظر از امامیه و زیدیه باستقراء معلوم شد که مخالفان و متوقفان در این مسئله سه گروه اند]. انتهی.

از این عبارت صراحة ظاهر است که باحادیث صحیحین، فضلا عن غیرها، مناظره زیدیه، بلکه امامیه هم نتوان کرد، پس احتجاج بروایت ابو نعیم بمقابله اهل حق، چنانچه اظهار برائت خود از کذب و غدر و اخلاف و اعتساف حسب افادۀ خود است، همچنان اظهار مجانبت کمال عقوق و مخالفت والد ماجد خود است.

ص:459

نهم: آنکه فاضل رشید در «شوکت عمریه» گفته:

[اگر چه ائمه اطهار علیهم السّلام بحکم احادیثی که صاحب رساله ذکر کرده و دیگر احادیث شائعه مستفیضه مستند امتند، و اخبار آن اخیار مفاتیح مغلقات، و مصابیح ظلمات، و مصادر حکمت و مظاهر شریعت است، لیکن کلام در طریق وصول آن اخبار است، و بسا اوقات رواة یک فرقه نزد اهل آن مأمون و نزد غیر آن مطعون می باشند، لهذا هر فرقه روایات مرویه را در طریق خود مسلم می دارد، و اخبار مرویه را در فرقه مخالف خود مقدوح می انگارد].

از این عبارت واضح است که هر فرقه اخبار مرویه را در فرقه مخالف خود مقدوح می انگارد، پس حسب افاده رشیدیه هم روایت ابو نعیم که از فرقه مخالفین شیعه است، نزد شیعه مقدوح و مجروح باشد، نه لائق اعتبار و اعتماد نزد ایشان.

فللّه الحمد که شناعت و فظاعت استدلال مخاطب بروایت أبو نعیم، حسب افادات خود او و افاده والد ماجدش و تلمیذ رشید او ظاهر و باهر گردید.

و نیز از این عبارت رشید، بحمد اللّه و حسن توفیقه، لزوم تسلیم خبر «ولایت» و خبر «طیر» و خبر «مدینة العلم» و حدیث «تشبیه» و امثال آن، که شاهصاحب دماغ سوزی در ابطال و انکار آن کرده اند، بکمال وضوح ظاهر است، زیرا که بلا شبهه این روایات در طریق سنیه مروی است، پس حسب قاعده مقرره فاضل رشید، سنیه را لازم است که تسلیم آن نمایند، و گردن کبر و غرور برد و ابطال آن دراز نسازند.

پس باین کلمه مختصره رشیدیه کمال شناعت و فظاعت رد شاهصاحب

ص:460

و اسلافشان کالکابلی، و ابن حجر، و ابن تیمیه، و امثالهم، و عدول و نکول و صدود و نکوصشان از قاعدۀ مقررۀ مسلمه عند الفرق کلها علی حسب افادة الرشید ظاهر گردید، و مزید انصاف و حذق و مهارت و دیانت و امانتشان بر زبان رشید عمدة الأعیان هویدا شد فَلِلّهِ اَلْحُجَّةُ اَلْبالِغَةُ .

دهم: آنکه این چه بلاء تعصب است که اگر اهل حقّ از همین ابو نعیم بعض احادیث فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نقل نمایند، حضرات اهل سنت زبان طعن و تشنیع دراز می کنند، و روایات او را از قابلیت احتجاج ساقط می فرمایند و خود بچنین روایت واهیه او و امثال آن بر اهل حقّ احتجاج و استدلال نمایند، ان هذا لشیء عجاب! ابن تیمیه در «منهاج» گفته:

[فان أبا نعیم روی کثیرا من الاحادیث التی هی ضعیفة، بل موضوعة باتفاق علماء الحدیث و أهل السنة و الشیعة].

و نیز در همان کتاب گفته:

[مجرد روایة صاحب «الحلیة» و نحوه لا یفید و لا یدل علی الصحة، فان صاحب «الحلیة» قد روی فی فضائل أبی بکر و عمر و عثمان و علی و الاولیاء و غیرهم أحادیث ضعیفة، بل موضوعة باتفاق أهل العلم].

یازدهم: آنکه مخاطب در رساله «اصول حدیث» در بیان طبقات کتب حدیث ناقلا عن والده می فرماید:

[طبقه رابعه: احادیثی که نام و نشان آنها در قرون سابقه معلوم نبود و متأخر آن را روایت کرده اند: پس حال آنها از دو شق خالی نیست: یا سلف تفحص کردند و آنها را اصلی نیافتند تا مشغول بروایت آنها می شدند، یا یافتند و در آن قدحی و علتی دیدند که باعث شد همه آنها را

ص:461

بر ترک روایت آنها.

و علی کل تقدیر این احادیث قابل اعتماد نیست که در اثبات عقیده یا عملی بآنها تمسک کرده شود، و لنعم ما قال بعض الشیوخ فی أمثال هذا:

فان کنت لا تدری فتلک مصیبة و ان کنت تدری فالمصیبة أعظم

و این قسم احادیث راه بسیاری از محدثین زده است، و بجهت کثرت طرق این احادیث که در این قسم کتب موجودند، مغرور شده، حکم بتواتر آنها نموده، و در مقام قطع و یقین بدان تمسک جسته، بر خلاف احادیث طبقۀ أولی و ثانیه و ثالثه مذهبی بر آورده اند، و در این قسم احادیث کتب بسیار مصنف شده اند، برخی را بشماریم: «کتاب الضعفا» لابن حبان، «تصانیف الحاکم» ، «کتاب الضعفا» للعقیلی، «کتاب الکامل» لابن عدی، «تصانیف خطیب» ، «تصانیف ابن شاهین» ، «تفسیر ابن جریر» و «فردوس دیلمی» ، بلکه سائر تصانیف او، تصانیف ابو نعیم، و تصانیف جوزجانی، تصانیف ابن عساکر، تصانیف ابو الشیخ، و تصانیف ابن نجار.

و بیشتر مساهله و وضع احادیث در باب مناقب و مثالب، و در تفسیر و بیان اسباب نزول، و در باب تاریخ و ذکر احوال بنی اسرائیل، و قصص انبیای سابقین، و ذکر بلدان و اطعمه و اشربه و حیوانات واقع شده، و در طب ورقی و عزائم و دعوات و ثواب نوافل نیز این حادثه رو داده.

ابن الجوزی در «موضوعات» خود غالب این احادیث را مجروح و مطعون ساخته، دلائل وضع و کذب آنها را مبرهن نموده، و کتاب

ص:462

«تنزیه الشریعة» در دفع غائلۀ این احادیث کافی است]-انتهی.

پس بملاحظۀ این عبارت ظاهر شد که این روایتی که شاهصاحب ارادۀ استدلال بآن بر اهل حقّ کرده اند، نزد خودشان و والد ماجدشان از آن قسم است که نام و نشان آن در قرون سابقه معلوم نبود، و بعض متأخرین آن را روایت کرده، پس حال از آن دو شق خالی نیست، که یا سلف برای آن اصلی نیافتند تا مشغول روایت آن می شدند، یا در آن علتی و قدحی دیدند که باعث شد همۀ آنها را بر ترک روایت آن، و علی کل تقدیر این روایت قابل اعتماد نیست که در اثبات عقیده یا عملی بآن تمسک کرده شود.

پس عجب است که چنین حدیث را که حسب افاده خودشان مقدوح و مجروح است ذکر کرده و تمسک بآن نموده، و اعتبار و اعتماد بر آن ورزیده، شعری که انشاد کرده، أعنی:

فان کنت لا تدری فتلک مصیبة و ان کنت تدری فالمصیبة أعظم

بلکه مصراع اخیر را حتما و جزما بر خود صادق نمودند، و در مصیبت عظمی و داهیۀ کبری گرفتار شده، نفس شریف را در جملۀ کسانی که خرافات متأخرین راه ایشان را زده است داخل ساخته.

سبحان اللّه! طرفه ماجرا است که برای دیگر مردم این نصائح و مواعظ بارده برای احتراز و اجتناب از کتب أبو نعیم و أمثال او می خوانند، و خود بر آن عمل نمی فرمایند، و بروایاتی که حسب افاده شان مجروح و مقدوح و بی اصل است استدلال می نمایند.

دوازدهم: آنکه ابن الجوزی که جلالت و امامت و فضل و تحقیق او مسلم این حضرات است (کما لا یخفی علی ناظر «جامع مسانید أبی

ص:463

حنیفة» للخوارزمی، و «منهاج ابن تیمیة» و غیرهما) أبو نعیم را به عیب و مذمت کما ینبغی ممتاز، و قدح و جرح واجبی سرفراز نموده، یعنی او را بذکر اشیاء قبیحه در حدود تصوف و عدم استحیا بذکر خلفا و سادات صحابه در صوفیه و ذکر عجب از ایشان، یعنی ایراد اکاذیب و مفتریات منسوب ساخته، حیث قال فی «تلبیس ابلیس» :

[و جاء أبو نعیم الاصفهانی، فصنف لهم، أی للصوفیة، أبا بکر و عمر و عثمان و علی بن أبی طالب و سادات الصحابة رضی اللّه عنهم، فذکر عنهم فیه العجب](1).

سیزدهم: آنکه این خبر مخلوق از فضیل بن مرزوق مروی است، چنانچه در کتاب «الاکتفاء» تصنیف ابراهیم وصابی شافعی مذکور است:

[

و روی عن فضیل بن مرزوق، قال: سمعت الحسن، أی المثنی ابن الحسن السبط، و قال له رجل: أ لم یقل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ؟ قال: بلی، أما و اللّه لو یعنی بذلک الامارة و السلطان لافصح لهم بذلک، کما أفصح بالصلاة و الزکاة و الصیام و الحج، فان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کان أفصح الناس للمسلمین و لقال لهم: یا أیها الناس هذا والی الامر و القائم علیکم من بعدی، فاسمعوا له و أطیعوا) -الخ.

و فضیل بن مرزوق مقدوح و مجروح و غیر موثوق است. نسائی که یکی از أصحاب «صحاح سته» است، تضعیف او نموده، و یحیی بن

ص:464


1- تلبیس ابلیس : 159 .

معین(1) و عثمان بن(2) سعید هم او را تضعیف کرده اند، و حاکم ارشاد کرده که فضیل بن مرزوق نیست از شرط صحیح، و عیب کرده شده بر مسلم اخراج او را در «صحیح» ، و گفته است ابن حبان که او منکر الحدیث است، و از جمله کسانی است که خطا می کنند بر ثقات، و روایت می کرد از عطیه موضوعات را.

ذهبی در «میزان» بترجمۀ فضیل گفته:

[قال النسائی: ضعیف و کذا ضعفه عثمان بن سعید](3).

و نیز گفته:

[قال أبو عبد اللّه الحاکم: فضیل بن مرزوق لیس من شرط الصحیح، عیب علی مسلم اخراجه فی «الصحیح» .

و قال ابن حبان: منکر الحدیث جدا، کان ممن یخطی علی الثقات، و یروی عن عطیة(4) الموضوعات](5).

و نیز ذهبی در «مغنی» گفته:

[فضیل بن مرزوق الکوفی: عن أبی حازم الاشجعی، و الکبار و ثقة غیر واحد. و ضعفه النسائی و ابن معین أیضا، قال الحاکم: عیب علی مسلم اخراجه

ص:465


1- یحیی بن معین : بن عون بن زیاد البغدادی أبو زکریا الحافظ المتوفی سنة ( 233 ) ه .
2- عثمان بن سعید : بن خالد أبو سعید الدارمی السجستانی المحدث المتوفی سنة ( 270 ) ه .
3- میزان الاعتدال ج 3 / 362 .
4- عطیة : بن سعد بن جنادة الکوفی العوفی التابعی المتوفی سنة ( 111 ) ه .
5- میزان الاعتدال ج 3 / 362 .

فی «الصحیح»](1).

و در حاشیۀ «کاشف» که از آن شیخ عبد الحق در «رجال مشکاة» نقلها می آرد، بترجمۀ فضیل مذکور است:

[قال أبو حاتم: بهم کثیرا یکتب حدیثه و لا یحتج به. و قال س: ضعیف].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» بترجمۀ فضیل گفته:

[قال عبد الخالق بن منصور، عن ابن معین: صالح الحدیث، صدوق، یهم کثیرا یکتب حدیثه.

قلت: یحتج به؟ قال: لا.

و قال النسائی: ضعیف]الی أن قال:

[قال مسعود، عن الحاکم: لیس هو من شرط الصحیح، و قد عیب علی مسلم اخراجه لحدیثه.

قال ابن حبان فی الثقات: یخطی.

و قال فی «الضعفاء» : یخطی علی الثقات و روی عن عطیة الموضوعات.

و قال ابن شاهین فی «الثقات» : اختلف قولا ابن معین فیه، و

قال فی «الضعفاء» : قال أحمد(2) بن صالح: حدث فضیل عن عطیة، عن أبی سعید حدیث «ان الذی خلفکم من ضعف» لیس له عندی أصل و لا هو بصحیح.

و قال ابن رشدین(3) : لا أدری من أراد أحمد بن صالح بالتضعیف أ عطیة،

ص:466


1- المغنی فی الضعفاء ج 2 / 515 .
2- أحمد بن صالح : الحافظ المصری المعروف بابن الطبری المتوفی سنة ( 248 ) ه .
3- ابن رشدین : أحمد بن محمد بن الحجاج بن رشدین بن سعد المهری المصری المتوفی سنة ( 291 ) ه .

أم فضیل بن مرزوق؟(1) الخ.

و بالجملة لا یستریب منصف هو من الفهم مرزوق، ان روایة فضیل بن مرزوق لا تصلح للاعتماد و الوثوق، و ان الاحتجاج و الاستدلال بها عین المخالفة و العقوق لاکابرهم الذین لهم جلائل الحقوق].

چهاردهم: آنکه در «ریاض النضره» گفته:

[ذکر ما

روی عن الحسن بن الحسن أخی عبد اللّه بن الحسن، انه قال لرجل ممن یغلو فیهم: ویحکم أحبونا باللّه، فان أطعنا اللّه فأحبونا، و ان عصینا اللّه فابغضونا، فقال له رجل: انکم ذوو قرابة من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و أهل بیته، قال: ویحکم لو کان نافعا بقرابة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بغیر عمل بطاعته لنفع بذلک من هو أقرب إلیه منا أباه و أمه، و اللّه انی أخاف أن یضاعف اللّه للعاصی منا العذاب ضعفین، و اللّه انی لارجو أن یؤتی المحسن منا أجره مرتین.

قال: ثم قال: لقد اساءنا آباؤنا و امهاتنا ان کان ما تقولون من دین اللّه، ثم لم یخبرونا به و لم یطلعونا علیه، و لم یرغبوا فیه و نحن کنا أقرب منهم قرابة منکم و أوجب علیهم و أحق أن یرغبونا فیه منکم، و لو کان الامر کما تقولون ان اللّه جل و علا و رسوله صلی اللّه علیه و سلم اختار علیا لهذا الامر و للقیام علی الناس بعده، فان علیا أعظم الناس خطیئة و جرما إذ ترک أمر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أن یقوم فیه کما أمره و یعذر الی الناس، فقال له الرافضی: أ لم یقل النبی صلی اللّه علیه و سلم لعلی: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» ؟ فقال: أما و اللّه لو یعنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بذلک الامر و السلطان و القیام علی الناس لافصح به، کما أفصح بالصلاة و الزکاة و الصیام و الحج و لقال: أیها الناس، ان هذا

ص:467


1- تهذیب التهذیب ج 7 / 298 .

الولی بعدی، فأسمعوا و أطیعوا.

خرج جمیع الاذکار عن أهل البیت الحافظ أبو سعد اسماعیل بن علی بن الحسن السمان الرازی فی کتاب الموافقة بین أهل البیت و الصحابة رضوان اللّه علیهم أجمعین](1).

در این روایت واضع این هم وضع کرده که حسن مثنی قبل نفی دلالت حدیث غدیر بر امامت، نفی نفع حق تعالی پدر و مادر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله را نموده. و شناعت و فظاعت نفی نفع از والدین جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله نزد أهل ایمان و أهل اسلام مخفی نیست، کما هو ظاهر علی من طالع رسائل السیوطی فی هذا الباب، پس حق تعالی باین کذب واضح و فریۀ ظاهره، این واضع کذاب را بأقبح وجوه تفضیح نموده و این کذب اول او را دلیل نهایت قبح و شناعت کذب ثانی او گردانیده.

پانزدهم: آنکه نسبت عدم امتثال أمر خدا و رسول بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام و کونه أعظم الناس خطاء در صورت صدور نص خلافت بر آن جناب که در این روایت واهیه مذکور است، از عجائب خرافات و غرائب شبهات و طرائف ترهات و اضاحیک خزعبلات است، چه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام طالب خلافت از متغلبین بوده، و حق خود را بدلائل و براهین اظهار می ساخت، و امتناع از بیعت اول هم کرده، پس اگر متغلبین حق را بآنجناب ندهند، و مردم ناحق شناس از اعانت آن جناب دست بردارند، و آن جناب را مجبور و مضطر سازند، هرگز الزام خطای لازم نمی آید، و این کلام خسارت نظام بدان می ماند که منکرین

ص:468


1- الریاض النضرة ج 1 / 60 .

نبوت انبیاء در حق انبیای مظلومین که بسیاری از آنها شهید شدند و متمکن نشدند از انفاذ احکام شرعیه، بگویند که اگر ایشان مبعوث به نبوت می بودند لازم آید که ایشان (معاذ اللّه) امتثال أمر خدا نکرده باشند، و ایشان اعظم الناس خطاء باشند! و ابن حجر مکی در «تطهیر الجنان و اللسان عن الخطور و التفوه بثلب معاویة بن أبی سفیان» ، که بتصنیف آن کشف اسرار مذهب سنیه کما ینبغی نموده، می گوید:

[استدلال أهل السنة بمقاتلة علی لمن خالفوه من أهل الجمل و الخوارج، و أهل صفین مع کثرتهم، و بامساکه عن مقاتلة المبایعین لابی بکر و المستخلفین له مع عدم احضارهم لعلی رضی اللّه عنهم و عدم مشاورتهم له فی ذلک مع أنه ابن عم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و زوج بنته رضی اللّه عنها و المحبو منه بمزایا و مناقب لا توجد فی غیره، و مع کونه الشجاع القرم، و العالم الذی یلقی کل منهم الی علمه السلم، و الفائق لهم فی ذلک المتحمل عنهم مشقة القتال فی أوعر المسالک، و بامساکه أیضا عن مقاتلة عمر المستخلف له ابو بکر و لم یستخلف علیا کرم اللّه وجهه، و عن مقاتلة أهل الشوری، ثم ابن عوف المنحصر أمرها فیه باستخلافه لعثمان، علی أنه لم یکن عنده علم و لا ظن بأنه صلی اللّه علیه و سلم عهد له صریحا و لا ایماء بالخلافة، و الا لم یجز له عند أحد من المسلمین السکوت علی ذلک لما یترتب علیه من المفاسد التی لا تتدارک، لانه إذا کان خلیفة بالنص، ثم مکن غیره من الخلافة، کانت خلافة ذلک الغیر باطلة و أحکامها کلها کذلک، فیکون اثم ذلک کله علی علی کرم اللّه وجهه و حاشاه من ذلک.

و زعم انه انما سکت لکونه کان مغلوبا علی أمره یبطله انه کان یمکنه أن

ص:469

یعلمهم باللسان لیبرأ من آثام تبعة ذلک، و لا یتوهم أحد انه لو قال: عهد الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله بالخلافة، فان اعطیتمونی حقی و الا صبرت، أنه یحصل له بسبب هذا الکلام لوم من أحد من الصحابة بوجه و ان کان أضعفهم، فاذا لم یقل ذلک کان سکوته عنه صریحا فی أنه لا عهد عنده و لا وصیة إلیه بشیء من أمور الخلافة فیبطل ادعاء کونه مغلوبا](1).

از این عبارت ابن حجر مکی که از اکابر ائمه و مشایخ متعصبین، و اعاظم متعنتین، و مستندین متسننین است واضح است که اگر خلافت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بنص ثابت می بود، و آن حضرت اعلام متغلبین بلسان می فرمود، یعنی ایشان را آگاه می نمود که خلافت بنص برای من ثابت است، همین قدر برای برائت آن حضرت از تبعات کافی بود، و نیز گفتن آن حضرت به آخذین خلافت که: «اگر می دهید مرا حق مرا و الا صبر خواهیم کرد» برای اتمام حجت وافی بود، و زیاد از این کلام در برائت از آثام محتاج إلیه و ضروری نبود، چه جا که محاربه و مقاتله بر آن جناب واجب باشد؟ ! و ظاهر است که اعلام جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام متغلبین را بثبوت خلافت و امامت خود بنص نبوی، بروایات متعدده ثابت است، چنانچه انموذج آن از روایت واحدی، و أسعد اربلی سابقا گذشته، و سیجیء الباقی فیما بعد ان شاء اللّه تعالی.

پس حسب افادۀ ابن حجر برائت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام از تبعات و آثام با وصف محاربه و مقاتلۀ متغلبین ثابت شد و للّه الحمد علی ذلک.

پس نسبت عدم امتثال امر حق تعالی و حضرت سید الوری، و بودن اعظم الناس از روی خطا بسرور اوصیا، که در این بهتان و افترا از حسن مثنی

ص:470


1- تطهیر الجنان و اللسان - بهامش الصواعق : 84 .

نقل کرده اند، خرافت محض و عدوان صریح و مجازفت قبیح، و جسارت شنیع و تهجم فضیع است که جز نواصب کسی بر آن اقدام نمی تواند کرد.

شانزدهم: آنکه آنچه در این روایت مذکور است: «قسم خدا است اگر اراده می کرد پیغمبر خدا خلافت را واضح می گفت» الخ مخدوش است به اینکه نزد عاقل بصیر و ناقد خبیر کلام جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بدلائل عدیده که بیان ساختیم، بوضوح تمام دلالت دارد بر خلافت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و بحدی دلالت آن بر امامت و خلافت واضح و ظاهر است که حسان بن ثابت در تبین

حدیث غدیر «رضیتک من بعدی اماما و هادیا» از زبان سرور انس و جان صلی اللّه علیه و آله ما اختلف الملوان گفته. و آن حضرت تقریر آن فرموده، و کسی از صحابه انکاری بر آن نکرده، پس ایضاح و افصاح بأبلغ وجوه و آکد طرق ثابت و متحقق گردید، و شبهات و وساوس مستنکره، و توهمات و هواجس مستبشعه زائل و باطل گردید و للّه الحمد علی ذلک! بالجمله هر گاه کلام، و لو بلحاظ القرائن و العلائم، مفید معنای مطلوب باشد، اکمال حجت و اکمال نعمت متحقق می شود، و نص ثابت می گردد، و اگر متعصبی احتمالات بعیده در آن برآرد، مانع افاده نمی گردد، چه پر ظاهر است که اگر چنین احتمالات بعیده که حضرات سنیه در معنای حدیث غدیر ذکر می کنند برآورده شود، مثل: قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ و «محمد رسول اللّه» و امثال آن نیز نص در مطلوب نباشد.

غزالی در کتاب «منخول» گفته:

[و لو شرط فی النص انحسام الاحتمالات البعیدة، کما قال بعض أصحابنا

ص:471

لم یتصور لفظ صریح، و ما عدوه من الایات و الاخبار یتطرق إلیها احتمالات، فقوله: قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ یعنی اله الناس دون الجن، و قوله: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّهِ» أی محمد والی أی اقلیم و فی أی زمان، و قوله: «یجزی عنک» أی یثاب علیه، و قوله: «ان اعترفت فارجمها» أی إذا لم تتب. فهذه احتمالات بعیدة تطرق إلیها].

هفدهم: آنکه هر چند حضرات اهل سنت باین کلام که آن را به حسن مثنی نسبت داده اند، بزعم خود رد بلیغ بر اهل حقّ مهیا ساخته، لیکن بعنایت الهی بعد اندک تأمل از آن کمال تأیید دعاوی حقۀ اهل حق ثابت می شود، چه اولا از آن واضح است که اگر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ارشاد می فرمود: «یا أیها الناس، ان علیا والی أمرکم من بعدی و القائم فی الناس بأمری» ، این عبارت نص واضح و تصریح ظاهر می بود، مثل نص آن حضرت بر صلاة و زکاة.

و نزد شاهصاحب هم بنابر این عبارت قصور گویائی و بلاغت، و مساهلت در تبلیغ و هدایت لازم نمی آید، و بی تکلف از آن خلافت فهمیده می شد حال آنکه متعصبین مسولین که اصلا از اختلاق و اختراع باکی ندارند، در این الفاظ هم تأویلات رکیکه و توجیهات سخیفه می توانند برآورد.

مثلا می توانند گفت که: «مراد از «أمر» أمر نصرت و محبت است نه امارت و خلافت، و یا مراد از «أمر» أمر قطبیت و ارشاد باطن است و قیام در ناس بأمر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله همین است که از آن جناب اخذ کرده بود، مردم را تعلیم می کرد» .

پس لازم آید که «ان علیا والی أمرکم بعدی و القائم فی الناس بأمری» هم مفید خلافت و نص بر آن نباشد، و همان مفاسدی که شاهصاحب تقریر

ص:472

کرده اند لازم آید، پس ناچار بجواب خواهند گفت که: «قرینۀ کلام دلیل قطعی است بر آنکه تأویل «أمر» به أمر نصرت و محبت باطل است، لهذا حمل آن بر خلافت واجب باشد» و همچنین ما هم در حدیث غدیر می گوئیم که قرینۀ کلام و مقام دلالت قطعیه دارد بر آنکه مراد از ولایت «امارت» است نه نصرت و محبت.

پس بعنایت لم یزلی بکمال وضوح ظاهر شد که کلام منسوب به حسن مثنی در حقیقت تأیید عظیم برای اهل حقّ است و احتجاج بآن مشتمل بر غفلت یا تغافل صریح است.

و ثانیا از این کلام ثابت می شود که قید «من بعدی» نص صریح است در اتصال، و احتمال انفصال را بر نمی تابد، و الا ظاهر است که کلمۀ «یا ایها الناس، ان علیا والی أمرکم من بعدی» مفید خلافت بی فاصلۀ جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام، که همین است مبحوث عنها، در این مقام نخواهد شد.

پس ثابت و متحقق شد که کلمۀ «من بعدی» در بیان خلافت نص بر اتصال است، پس حمل حضرات سنیه

حدیث «علی ولیکم بعدی» و امثال آن را بر انفصال صریح البطلان و الاختلال است وَ کَفَی اَللّهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتالَ .

و ثالثا: هر گاه کلمۀ «یا أیها الناس، ان علیا والی أمرکم من بعدی و القائم علیکم فی الناس بأمری» نص صریح خلافت بی فاصلۀ آن حضرت باشد، و افادۀ مطلوب از آن بتوضیح و تصریح کما ینبغی حاصل گردد، و تأویل و توجیه و خلاف مقصود را در آن مدخلی نباشد.

پس دیگر نصوص امامت و خلافت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام که در آن لفظ «امامت» یا «خلافت» وارد است، و ستسمع منها فیما بعد انشاء اللّه

ص:473

جملة وافیة، نیز بالقطع مفید خلافت آن حضرت خواهد شد، و تأویلات و تسویلات حضرات حسب افادۀ شان باطل خواهد شد.

هیجدهم: آنکه محمد(1) بن عبد اللّه بن الحسن المثنی که سبط همین حسن مثنی است، که بر او این افترا بسته اند و قلوب اهل ایمان خسته، جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را خلیفۀ بلا فصل بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله می دانست.

چنانچه فخر الدین رازی در «تفسیر کبیر» خود، در تفسیر آیۀ کریمۀ وَ أُولُوا اَلْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ(2) علی ما نقل الوالد الماجد روح اللّه روحه و أجزل علیه فتوحه، گفته:

[تمسک محمد بن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنهم فی کتابه الی أبی جعفر(3) المنصور بهذه الآیة فی ان الامام بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم هو علی بن أبی طالب، فقال: قوله تعالی: وَ أُولُوا اَلْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ یدل علی ثبوت الاولویة و لیس فی الآیة شیء معین فی ثبوت هذه الاولویة، فوجب حمله علی الکل الا ما خصه الدلیل و حینئذ یندرج فیه الامامة، و لا یجوز أن یقال: ان أبا بکر کان من اولی الارحام، لما نقل انه صلی اللّه علیه و سلم اعطاه سورة براءة لیبلغها الی القوم، ثم بعث علیا خلفه و أمر بأن یکون المبلغ هو علی و

قال: «لا یؤدیها الا رجل منی» . و ذلک یدل علی ان أبا بکر ما کان منه،

ص:474


1- محمد بن عبد اللَّه بن الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب علیهما السّلام الملقب بالنفس الزکیة قتله عیسی بن منصور العباسی سنة ( 145 ) بالمدینة .
2- الانفال : 75 .
3- ابو جعفر المنصور : عبد اللَّه بن محمد بن علی بن العباس ، ثانی خلفاء بنی العباس الهالک سنة ( 158 ) ه

فهذا هو وجه الاستدلال بهذه الآیة(1)]الخ.

از این عبارت ظاهر است که محمد بن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن قائل بخلافت بی فاصلۀ جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بود، و ابو بکر را خلیفۀ بالاستحقاق نمی دانست.

سبحان اللّه! خرافتی که بعض کذابان بحسن مثنی نسبت نمایند.

بمقابلۀ شیعه حجت شود، حال آنکه این روایت بر حسب افادات خود این حضرات لائق اعتماد نیست، و شیعه هرگز روایت آن نمی کنند، بلکه آن را کذب و بهتان محض می دانند، و کلام متینی که خود اهل سنت از حفید حسن مثنی روایت کنند، و آن را قطعا و حتما ثابت دانند، هرگز بر اهل سنت حجت نشود و دلیل نگردد، این تعصب را چه توان کرد؟ ! و ابو العباس محمد بن یزید الازدی البصری المعروف بالمبرد(2) در کتاب «کامل» ، که بعنایت رب الارباب یک نسخۀ عتیقۀ آن بخط عرب و دیگر نسخۀ جدیدة الاستکتاب بنظر خادم الطلاب رسیده، می گوید:

نحن ذاکرون الرسائل بین أمیر المؤمنین المنصور و بین محمد بن عبد اللّه بن حسن العلوی، کما وعدنا فی أول الکتاب و نختصر ما یجوز ذکره منه و نمسک عن الباقی، فقد قیل: الروایة أحد الشاتمین.

قال: لما خرج محمد بن عبد اللّه علی المنصور، کتب إلیه المنصور: بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ من عبد اللّه أمیر المؤمنین الی محمد بن عبد اللّه، أما بعد:

ص:475


1- تفسیر مفاتیح الغیب ج 15 / 213 .
2- ابو العباس المیرد : محمد بن یزید البصری النحوی المتوفی سنة ( 286 ) ببغداد .

إِنَّما جَزاءُ اَلَّذِینَ یُحارِبُونَ اَللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی اَلْأَرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ اَلْأَرْضِ ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی اَلدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی اَلْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ.

إِلاَّ اَلَّذِینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اَللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ(1) ذلک عهد اللّه و ذمته و میثاقه و حق نبیه ان تبت من قبل أن أقدر علیک أؤمنک علی نفسک و ولدک و اخوتک و من بایعوک و تابعوک و جمیع شیعتک، و ان أعطیک ألف ألف درهم و انزلک من البلاد حیث شئت، و أقضی ما شئت من الحاجات، و اطلق من سجنی أهل بیتک و شیعتک و أنصارک، ثم لا اتبع أحدا منکم بمکروه فان شئت ان تتوثق لنفسک، فوجه الی من یأخذ لک من المیثاق و العهد و الامان ما احببت و السّلام.

فکتب إلیه محمد بن عبد اللّه: بسم الله الرحمن الرحیم من عبد اللّه محمد المهدی أمیر المؤمنین الی عبد اللّه بن محمد، أما بعد طسم تِلْکَ آیاتُ اَلْکِتابِ اَلْمُبِینِ* نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسی وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی اَلْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ اَلْمُفْسِدِینَ* وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی اَلَّذِینَ اُسْتُضْعِفُوا فِی اَلْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ اَلْوارِثِینَ* وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی اَلْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ(2) و أنا اعرض علیک من الامان مثل الذی اعطیتنی، فقد تعلم أن الحق حقنا و انکم طلبتموه بنا و نهضتم فیه بشیعتنا و حظیتموه بفضلنا، و ان أبانا علیا کان الوصیّ و الامام، فکیف ورثتموه دوننا و نحن أحیاء؟ ! و لقد علمتم أنه لیس أحد من بنی هاشم یمت(3) بمثل فضلنا، و لا یفخر بمثل قدیمنا و حدیثنا و نسبنا و سببنا، و أنا بنو أم الرسول

ص:476


1- المائدة : 33 - 34 .
2- القصص : 1 - 2 - 3 - 4 - 5
3- یمت : یصل و یتوسل بالقرابة

صلی اللّه علیه و سلم فاطمة بنت عمرو فی الجاهلیة دونکم، و بنو فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی الاسلام من بینکم، فأنا أوسط بنی هاشم نسبا و خیرهم أما و أبا لم تلدنی العجم، و لم تعرق(1) فی امهات الاولاد.

و ان اللّه و تبارک و تعالی لم یزل یختار لنا، فولدنی من النبیین أفضلهم محمد صلی اللّه علیه و سلم و من الاصحاب أقدمهم اسلاما و أوسعهم علما و أکثرهم جهاد علی بن أبی طالب و من نسائه أفضلهن سیدة نساء الجاهلیة خدیجة بنت خویلد رضی اللّه عنها أول من آمن باللّه من النساء و صلی الی القبلة و من بناته أفضلهن و سیدة نساء أهل الجنة]الخ.

از این عبارت ظاهر است که محمد بن عبد اللّه بن الحسن تصریح کرده بآنکه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام وصی و امام بود و آن حضرت أقدم اصحاب از روی اسلام، و اوسعشان از روی علم، و اکثر ایشان از روی جهاد بود.

و فی کل ذلک اثبات لامامته و خلافته بلا فصل و ابطال لدعاوی أرباب الزور و الهزل، و کتابی که منصور بجواب این کتاب محمد بن عبد اللّه نوشته، دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام طلب خلافت بحضرت فاطمه علیها السّلام بهر وجه نموده، و حضرت فاطمه علیها السّلام را برای مخاصمه بیرون آورده.

قال المبرد فی «الکامل» بعد ذکر کتاب محمد بن عبد اللّه:

[فکتب إلیه المنصور: بسم الله الرحمن الرحیم من عبد اللّه أمیر المؤمنین الی محمد بن عبد اللّه، أما بعد فقد أتانی کتابک و بلغنی کلامک، فاذا جل فخرک بالنساء لتضل به الجفاة و الغوغاء، و لم یجعل اللّه النساء کالعمومة و لا الاباء کالعصبة

ص:477


1- فی الکامل للجزری ج 5 / 537 : و لم تنازع فی أمهات الاولاد .

و الاولیاء، و لقد جعل العم ابا و بدأ به علی الوالد الادنی، فقال جل ثناءه عن نبیه «وَ اِتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ (اسماعیل) وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ»(1) و لقد علمت ان اللّه بعث محمدا و عمومته اربعة، فأجابه اثنان و کفر اثنان.

و أما ما ذکرت من النساء و قراباتهن، فلو اعطین علی قرب الانساب و حق الاحساب لکن الخیر کله لآمنة بنت وهب و لکن اللّه یختار لدینه من یشاء من خلقه.

فأما ما ذکرت من فاطمة أم أبی طالب، فان اللّه لم یهد أحدا من ولدها الی الاسلام، و لو فعل لکان عبد اللّه بن عبد المطلب اولاهم بکل خیر فی الآخرة و الاولی و أسعدهم بدخول الجنة غدا و لکن اللّه أبی ذلک، فقال: إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ، وَ لکِنَّ اَللّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ(2) و أما ما ذکرت من فاطمة بنت اسد أم علی بن أبی طالب و فاطمة أم الحسن و الحسین، و ان هاشما ولد علیا مرتین، و ان عبد المطلب ولد الحسن مرتین، فخیر الاولین و الآخرین رسول اللّه لم یلده هاشم الا مرة واحدة.

و أما ما ذکرت من انک ابن رسول اللّه، فان اللّه جل و عز أبی ذلک، فقال:

ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اَللّهِ وَ خاتَمَ اَلنَّبِیِّینَ(3) و لکنکم بنو بنته و انها لقرابة قریبة غیر انها مرآة لا تحوز المیراث و لا تؤم، فکیف تورث الامامة من قبلها و لقد طلب بها أبوک بکل وجه، فأخرجها تخاصم، و مرضها سرا و دفنها لیلا، فأبی الناس الا تقدیم الشیخین و لقد حضر أبوک وفاة رسول اللّه،

ص:478


1- یوسف : 38 - لا یخفی أن الآیة لیس فیها « اسماعیل » فاستشهاد المنصور بها لیس فی محله .
2- القصص : 56
3- الاحزاب : 40

فأمر بالصلاة غیره، ثم أخذ الناس رجلا رجلا، فلم یأخذوا أباک فیهم](1)- الخ.

هر گاه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام طالب خلافت و امامت باشد، و جد و جهد آن جناب در این باب بمثابه ای رسد که باعتراف منصور طلب خلافت بحضرت فاطمة علیها السّلام بهر وجه فرماید، و حضرت فاطمة علیها السّلام را برای مخاصمه بیرون آرد، بعد از این چگونه مؤمنی نفی خلافت و امامت از آن جناب نماید.

و مخفی نماند که خطوط منصور و محمد بن عبد اللّه را که مبرد در «کامل» وارد کرده، ابن الاثیر در «تاریخ کامل»(2) و ابن خلدون در کتاب «العبر»(3) هم ذکر کرده اند.

نوزدهم: آنکه زیاده تر بحیرتم می اندازد، جسارت و عدم مبالات این حضرات از تورط، و اقتحام در متناقضات که در اینجا و امثال آن حسن مثنی و امثال او را بطمع محال ابطال دلالت حدیث غدیر بر امامت حقه و غیر آن واجب الاتباع و الانقیاد و الامتثال و مفترض الطاعة گردانیده اند، و حال آنکه متعصبین اهل سنت خود را دور از اتباع و انقیاد حضرات اهلبیت طاهرین و ائمۀ معصومین علیهم السّلام می کشند.

مگر نمی دانی که در کتب اصول فقه بشرح و بسط مقرر کرده اند که (معاذ اللّه) اجماع اهلبیت علیهم السّلام قابل حجیت نیست، وا عجباه که بمزید انحراف از عترت و آل اجماع اهلبیت علیهم السّلام را حجت ندانند، و در مقام

ص:479


1- الکامل للمبرد ج 2 / 382
2- الکامل فی التاریخ لابن الاثیر الجزری ج 5 / 536 - 542 .
3- العبر و دیوان المبتدء و الخبر ج 3 / 191 .

مناظره و مقابله بروایت موضوعه بر حسن مثنی دست اندازند.

و نیز حضرات اهل سنت در کتب کلامیه و فقهیه خطایا را بجناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نسبت کرده اند، و جاها تخطیۀ آن جناب نموده، خود را در جهلاء و سفهاء و حمقاء بقول شاهصاحب و والد ماجدشان داخل ساخته اند، بلکه خود شاهصاحب در باب مطاعن، بلکه در همین باب امامت، و والد ماجدشان در «قرة العینین» نسبت خطا بجناب أمیر المؤمنین علیه السّلام کرده اند، و قلوب اهل ایمان باین جسارت خسته.

پس مزید تحیر است که بجناب أمیر المؤمنین علیه السّلام با آنکه سید و سردار اهلبیت طاهرین و امام ائمه معصومین صلوات اللّه علیه و علیهم اجمعین است، (عیاذا باللّه) نسبت خطا کنند، و اغلاط را بر آن جناب بربندند، و اقوال و اعمال آن جناب را واجب الاتباع، چه جائز الاتباع هم ندانند، و باز بمزید بی باکی روایتی که بعض روات مفترینشان بر حسن مثنی بر بافته اند، و مثل آن از مزابل مندرسه برآرند و در قلوب عوام اتباع خود اهلبیت علیهم السّلام را باعتماد و اعتبار بر امثال این مفتریات ثابت سازند.

این بدان می ماند که اهل کتاب با وصف آن همه عناد و تعصب با جناب سرور کائنات علیه آلاف التحیات و آن همه شورش و جفا بر آن سید انبیا، و آن همه اهتمام تمام در نسبت نقائص و مطاعن بآن خیر الانام و عدم اعتماد و اعتبار بر احکام و ارشادات آن سرور کرام.

هر گاه بعضی از کذابین ایشان افترای موافق مطلوب ایشان بر آن حضرت بندند، مثلا گویند که (عیاذا باللّه) آن جناب بالوهیت عیسی قائل شده، و نبوت خود را باطل کرده، و اعتراف بعدم آن نموده، در

ص:480

این وقت نصاری این روایت موضوعه را بمقابله اهل اسلام برخوانند، و دم مباهات و اتباع جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بزنند، و گویند که فهم ما مطابق فهم آن حضرت است، پس (معاذ اللّه) عیسی خدا باشد و آن حضرت نبی بر حق نبود.

بیستم: آنکه اگر این روایت موضوعه بر سبیل فرض باطل مسلم هم شود و از آن نفی یک کس از اولاد اهلبیت معصومین علیهم السّلام دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و موافقت او با سنیه لازم می آید، چه جا که موافقت جمیع اولاد اهلبیت علیهم السّلام با سنیه ثابت شود؟ و چه جا که موافقت خود اهلبیت علیهم السّلام با سنیه در نفی دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام واضح گردد؟ پس احتجاج و استدلال بآن بر موافقت فهم سنیه با فهم اهلبیت علیهم السّلام زلل صریح و خطای قبیح است، و اگر اولاد ائمه معصومین علیهم السّلام را هم داخل اهلبیت سازد، پس قیامت عظمی دگر باره بر سر سنیه حسب این افاده ظاهر خواهد شد، زیرا که ائمه و مشایخ سنیه در جمعی از اولاد ائمه معصومین علیهم السّلام قدح و جرح کرده اند.

پس آن جمله است محمد بن جعفر بن محمد بن علی، که ابن عدی(1) او را در مقدوحین داخل ساخته، و خطیب از خود او تصریح بتزویر احادیث و شق مردم کتبی را که از او شنیده بودند نقل کرده.

ذهبی در «میزان» گفته:

[محمد بن جعفر بن محمد بن علی الهاشمی الحسینی، عن أبیه تکلم فیه،

ص:481


1- عبد اللَّه بن عدی الحافظ الجرجانی المتوفی سنة ( 365 ) .

حدث عنه ابراهیم بن المنذر، و محمد بن(1) یحیی العدنی، دعا الی نفسه فی دولة المأمون، و بویع بمکة سنة مائتین، فحج حینئذ المعتصمین، و هو أمیر، و ظفر به و اعتقله ببغداد، فبقی فیها قلیلا، و کان بطلا شجاعا، یصوم یوما و یفطر یوما. مات سنة ثلاث و مائتین و قد نیف علی السبعین و قبره بجرجان.

ذکره ابن عدی فی «الکامل» .

و قال البخاری: أخوه اسحاق أوثق منه](2). الخ.

و ابن حجر عسقلانی در «لسان المیزان» بعد ذکر عبارت «میزان» بترجمه محمد بن جعفر، گفته:

[و قول المؤلف: انه مات ببغداد، غیر مستقیم، فقد روی الخطیب فی ترجمته انه لما ظفر به أصعد المنبر، فقال: یا أیها الناس انی قد حدثتکم بأحادیث زورتها، فشق الناس الکتب و السماع الذی کانوا سمعوه منه، ثم خرج الی المأمون بخراسان، فمات عنده، و تولی المأمون دفنه و هو أخو موسی الکاظم بن جعفر الصادق](3).

و نیز ابن حجر عسقلانی در «اصابه بتمییز الصحابة» بعد ذکر حدیثی در باب حضرت خضر علیه السّلام بسندی که در آن محمد بن جعفر است، گفته:

[و محمد بن جعفر هذا هو أخو موسی الکاظم حدث عن أبیه و غیره، روی عنه ابراهیم بن المنذر و غیره، و کان قد دعا لنفسه بالمدینة و مکة، و حج بالناس

ص:482


1- محمد بن یحیی بن أبی عمر الحافظ العدنی صاحب « المسند » توفی سنة ( 243 ) ه .
2- میزان الاعتدال ج 3 / 500 .
3- لسان المیزان ج 5 / 103 .

سنة مائتین و بایعوه بالخلافة، فحج المعتصم فظفر به فحمله الی أخیه المأمون بخراسان، فمات بجرجان سنة ثلاث و مائتین. و ذکر الخطیب فی ترجمته انه لما ظفر به صعد المنبر، فقال:

أیها الناس، انی قد کنت حدثتکم بأحادیث زورتها، فشق الناس الکتب التی سمعوها منه، و عاش سبعین سنة.

قال البخاری: أخوه اسحاق أوثق منه. و اخرج له الحاکم حدیثا.

قال الذهبی: انه ظاهر النکارة فی ذکر سلیمان بن داود علیهما السّلام](1).

و از آن جمله است علی بن جعفر، که ذهبی بحق حدیث او در فضل حسنین و جناب أمیر المؤمنین و حضرت فاطمة علیهم السّلام، می گوید که منکر است جدا.

در «میزان الاعتدال» گفته:

علی بن جعفر بن محمد الصادق علیهما السّلام عن أبیه، و أخیه موسی، و الثوری.

و عنه عبد العزیز الاویسی(2)، و نصر بن علی الجهضمی(3)، و أحمد البزی(4) و جماعة.

ما هو من شرط کتابی، لانی ما رأیت أحدا لینه، نعم و لا من وثقه، و لکن حدیثه منکر جدا، ما صححه الترمذی و لا حسنه، رواه عنه نصر بن علی، عن أخیه موسی، عن أبیه، عن أجداده: من احبنی. .

ص:483


1- الاصابة ج 1 / 428 .
2- عبد العزیز الاویسی : بن عبد اللَّه المدنی ؟ ؟ من شیوخ البخاری .
3- الجهضمی : أبو عمرو نصر بن علی الحافظ البصری المتوفی سنة ( 250 ) ه
4- البزی : أحمد بن محمد بن عبد اللَّه المقری المکی مؤذن مسجد الحرام توفی سنة ( 250 ) ه .

أخبرنی ابن قدامة(1) إجازة، أخبرنا عمر بن محمد(2)، أخبرنا ابن ملوک(3)، و ابو بکر القاضی(4)، قالا: أخبرنا ابو الطیب الطبری(5)، أخبرنا أبو أحمد(6)، الغطریفی، حدثنا عبد الرحمن بن المغیرة، حدثنا نصر بن علی، حدثنا علی بن جعفر بن محمد، حدثنی أخی موسی، عن أبیه محمد، عن أبیه علی، عن أبیه عن جده علی رضی اللّه عنه: أن النبی صلی اللّه علیه و سلم أخذ بید الحسن و الحسین فقال: «من أحبنی و أحب هذین و أبویهما کان معی فی درجتی یوم القیامة» .

قال الترمذی: لا یعرف الا من هذا الوجه(7).

و از آن جمله است حسن بن محمد بن یحیی بن الحسن بن جعفر بن عبید اللّه بن زین العابدین علی بن الحسین علیهما السّلام که ذهبی بر ملا کذب

ص:484


1- شمس الدین بن قدامة : عبد الرحمن بن محمد بن أحمد بن محمد بن قدامة الحنبلی المتوفی ( 682 ) .
2- عمر بن محمد : بن معمر أبو حفص المؤدب المعروف بابن طبرزد البغدادی المتوفی ( 607 ) ه .
3- ابن ملوک : ابو المواهب أحمد بن محمد بن عبد الملک الورق البغدادی المتوفی سنة ( 525 ) .
4- أبو بکر القاضی بن العربی محمد بن عبد اللَّه بن محمد الاشبیلی الحافظ المالکی المتوفی سنة ( 546 ) ه .
5- ابو الطیب الطبری : طاهر بن عبد اللَّه بن طاهر القاضی الشافعی المتوفی سنة ( 450 ) ه .
6- الغطریفی : أبو أحمد محمد بن أحمد بن الحسین بن القاسم الحافظ الجرجانی المتوفی سنة ( 377 ) ه .
7- میزان الاعتدال ج 3 / 117 .

او بسبب روایت حدیث فضیلت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بزعم باطل خود ثابت می سازد، و بسبب کثرت حیاء نسبت قلت حیاء به او می دهد، چنانچه در «میزان الاعتدال» گفته:

الحسن بن محمد(1) بن یحیی بن الحسن بن جعفر بن عبید اللّه بن الحسین بن زین العابدین علی بن الشهید الحسین العلوی، ابن أخی طاهر، النسابة، عن اسحاق الدیری(2).

روی بقلة حیاء عن الدیری، عن عبد الرزاق(3)، باسناد کالشمس «علی خیر البشر» .

و عن الدیری، عن عبد الرزاق، عن معمر(4)، عن محمد(5)، عن عبد اللّه(6) بن الصامت، عن أبی ذر، مرفوعا، قال: «علی و ذریته یختمون الاوصیاء الی یوم القیامة» .

فهذان دالان علی کذبه و رفضه، عفی اللّه عنه(7).

ص:485


1- الحسن بن محمد بن یحیی العلوی النسابة المعمر مدنی الاصل سکن بغداد و توفی بها سنة ( 358 ) ه و کان ملقبا بأبی محمد الدندانی ، و معروفا لجلالة عمه طاهر بابن اخی طاهر .
2- الدیری اسحاق بن ابراهیم بن نصر الازدی الکوفی توفی سنة ( 242 ) ه .
3- عبد الرزاق : بن همام الحافظ الصنعانی المتوفی سنة ( 211 ) تقدم ذکره .
4- معمر بن راشد ابو عروة الازدی البصری المتوفی سنة ( 153 ) ه .
5- هو محمد بن زیاد الجمحی أبو الحارث البصری مولی عثمان بن مظعون .
6- عبد اللَّه بن الصامت : ابن أخی أبی ذر الغفاری ، کان بصریا .
7- میزان الاعتدال ج 1 / 521 .

و از آن جمله است حسین بن زید، که ابن المدینی و غیر او قدح در او کرده اند.

ذهبی در «میزان الاعتدال» گفته: الحسین بن زید بن علی بن الحسین بن علی العلوی، أبو عبد اللّه الکوفی.

عن أبیه و أعمامه: أبی جعفر الباقر و عمر، و عبد اللّه، و أم علی، و عدة من آل علی.

و عنه ابناه: اسماعیل، و یحیی، و عباد الرواجنی(1)، و أبو مصعب الزهری(2) و ابراهیم بن المنذر، و علی بن المدینی(3)، و قال: فیه ضعف.

و قال ابو حاتم: یعرف و ینکر.

و قال ابن عدی: وجدت فی حدیثه بعض النکرة، و أرجو انه لا بأس به](4) الخ.

قوله: و نیز در این حدیث دلیل صریح است بر اجتماع ولایتین در زمان واحد، زیرا که تقیید بلفظ «بعد» واقع نیست].

أقول: سابقا دریافتی که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بعد نزول آیۀ اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ ارشاد فرموده:

«الحمد للّه علی اکمال الدین و تمام

ص:486


1- الرواجنی : عباد بن یعقوب الکوفی المتوفی سنة ( 250 ) ه .
2- أبو مصعب الزهری : أحمد بن أبی بکر الحافظ المدنی المتوفی سنة ( 292 ) ه .
3- ابن المدینی : علی بن عبد اللَّه بن جعفر البصری المتوفی سنة ( 234 ) .
4- رواه أبو نعیم فی « ما نزل من القرآن فی علی » ، و الحافظ ابو سعید السجستانی فی کتاب « الولایة » و الحسکانی ، و الخوارزمی فی « المناقب » : 80 و غیرهم .

النعمة و رضی الرب برسالتی و الولایة لعلی من بعدی»(1).

پس تقیید ولایت به «بعدیت» در این حدیث دلیل صریح است بر آنکه مراد آن جناب در

حدیث «من کنت مولاه» هم همین است که مولائیت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بعد آن حضرت است.

و نیز کلام حسان بن ثابت صریح است در اینکه مراد از حدیث غدیر ولایت و امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله است، زیرا که او تصریح نموده به اینکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله ارشاد نمود به علی بن أبی طالب که: «من پسندیدم ترا بحالی که بعد من امام و هادی هستی» .

و در روایت عبد الرزاق که ابن کثیر در تاریخ خود نقل کرده (و قد سمعت ألفاظها فیما سبق) حدیث غدیر باین الفاظ منقول است:

«من کنت مولاه، فان علیا بعدی مولاه» .

پس قید «بعدی» هر گاه در نفس حدیث غدیر مروی باشد، دیگر طرق که در آن این لفظ مروی نیست، بر آن محمول خواهد شد، فان الحدیث یفسر بعضه بعضا، کما فی «فتح الباری» و غیره.

و در بعض طرق حدیث غدیر وارد است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بحق جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد فرموده:

«هذا ولیکم بعدی» ، چنانچه سمعانی در فضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام علی ما نقل روایت کرده:

[عن البراء: ان النبی صلی اللّه علیه و سلم نزل بغدیر خم و أمر فکسح

ص:487


1- تقدم فی ج 7 من هذه الطبعة ص 92 عن البدایة و النهایة ج 7 / 349 و لکن فی المطبوع من البدایة سقط لفظ ( بعدی ) .

بین شجرتین و صیح بالناس، فاجتمعوا، فحمد اللّه و اثنی علیه، ثم قال: «أ لست أولی بالمؤمنین من انفسهم؟» ، قالوا: بلی، فدعا علیا، فأخذ بعضده، ثم قال: «هذا ولیکم من بعدی، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» . فقام عمر الی علی، فقال: لیهنئک یا بن أبی طالب، اصبحت، أو قال: امسیت مولی کل مؤمن].

و علاوه بر این همه در اجتماع ولایتین در زمان واحد هیچ محذوری لازم نمی آید، و هیچ امتناعی رو نمی نماید، و چسان چنین نباشد، حال آنکه احادیث عدیده دلالت بر ثبوت امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در زمان نبوی دارد، و اگر چه حضرات أهل سنت در اخفای آثار و انوار حق سعی لا طائل خود را بغایت قصوی رسانیده اند، لیکن باز هم بمفاد «الحق یعلو و لا یعلی» ثقات همین حضرات روایاتی می آرند که احقاق حق و ازهاق باطل بأبلغ وجوه می نماید، و تعسفات و تقولات رکیکه ایشان را از پا در می آورد، و رقم بطلان بر سخائف توهمات ایشان می نگارد.

علامۀ نحریر عمدة الکبار شیرویه(1) بن شهردار دیلمی، که ابو القاسم عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم الرافعی القزوینی در «تدوین فی ذکر أهل العلم بقزوین» بمدح او گفته:

[شیرویه به شهردار بن فناخسرو الدیلمی أبو شجاع الهمدانی الحافظ من متأخری أهل الحدیث المشهورین الموصوفین بالحفظ، کان قانعا بما رزقه للّه تعالی من ربع أملاکه. سمع و جمع الکثیر و رحل.

قال أبو سعد السمعانی: و تعب فی الجمع، صنف کتاب «الفردوس» و کتاب

ص:488


1- شیرویه بن شهردار الدیلمی أبو شجاع الهمدانی المتوفی سنة ( 509 ) ه

«طبقات الهمدانیین» و غیرهما](1)-الخ.

در کتاب «الفردوس» که بعنایت رب حمید بعد جهد جهید و کد شدید نقل آن بدست این اقل العبید آمده، در فصل «لو» از باب اللام می گوید:

[حذیفة: لو علم الناس متی سمی علی أمیر المؤمنین ما أنکروا فضله، سمی أمیر المؤمنین و آدم بین الروح و الجسد، قال اللّه تعالی: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ(2) ؟ قالت الملائکة:

بلی، فقال: أنا ربکم و محمد نبیکم و علی أمیرکم].

و سید علی همدانی که از مشایخ اجازۀ والد مخاطب است، و بعض فضائل جمیله و محامد جزیلۀ او سابقا از «نفحات جامی» و «کتائب اعلام الاخیار کفوی» و غیر آن شنیدی، در کتاب «مودة القربی» که فاضل رشید بر تصنیف آن و امثال آن فخر و مباهات دارد، و آن را از دلائل ثبوت ولای أهل نحلۀ خود با أهل بیت علیهم السّلام، و دافع منقصت تخلف از این حضرات می پندارد.

و از اول آن ظاهر است که علی همدانی در آن جواهر اخبار و لآلی آثار سرور انبیای اخیار صلوات اللّه و سلامه علیه و آله الابرار که در حق اهلبیت اطهار وارد شده، جمع نموده و از حق تعالی امید کرده که آن را وسیلۀ خود باهلبیت علیهم السّلام و سبب نجات خود باین حضرات گرداند و نیز از حق تعالی سؤال حفظ از خبط و خلل در قول و عمل و عدم تحویل قلم بسوی ما لا ینقل نموده، می گوید:

[عن حذیفة رضی اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «لو علم

ص:489


1- التدوین فی أخبار قزوین ج 3 / 85
2- الاعراف : 171 .

الناس متی سمی علی أمیر المؤمنین ما أنکروا فضله، سمی أمیر المؤمنین و آدم بین الروح و الجسد](1).

و سید علی همدانی در کتاب «روضة الفردوس» که از شروع آن ظاهر است که از قعر بحر کتاب «فردوس» استخراج اشرف جواهر، و از اغصان ریاض آن اجتناء انفس زواهر نموده، در این کتاب جمع کرده در باب رابع عشر که در مرویات حذیفه است می گوید:

[

و عنه (یعنی عن حذیفة رضی اللّه عنه) قال: قال علیه السّلام: «لو علم الناس متی سمی علی «أمیر المؤمنین» ، ما أنکروا فضله، سمی أمیر المؤمنین و آدم بین الروح و الجسد.

قال اللّه تعالی: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ، أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ(2)؟ قالت الملائکة: بلی، فقال اللّه تبارک و تعالی:

«أنا ربکم و محمد نبیکم و علی أمیرکم» .

و حاجی عبد الوهاب(3) بن محمد بن رفیع الدین احمد در تفسیر خود در تفسیر آیۀ: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی(4) در ذکر فضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

[عن حذیفة(5) رضی اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: لو

ص:490


1- ینابیع المودة : 248 عن المودة فی القربی .
2- الاعراف : 171 .
3- عبد الوهاب بن محمد بن رفیع الدین أحمد الحنفی الهندی المتوفی سنة ( 932 ) ه .
4- الشوری : 23 .
5- حذیفة : بن الیمان حنبل بن جابر العبسی المتوفی بالمدائن سنة ( 36 ) ه .

یعلم الناس متی سمی علی «أمیر المؤمنین» ، ما أنکروا فضله، سمی بذلک و آدم بین الروح و الجسد حین قال: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ ، قالوا: بلی، فقال اللّه تعالی أنا ربکم و محمد نبیکم و علی أمیرکم. رواه صاحب «الفردوس» .

از این روایت بحمد اللّه کفلق الصبح درخشان است که چنانچه نبوت جناب خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله قبل از خلق حضرت آدم ثابت بود، همچنین امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام هم در این زمان ثابت بود که جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بأمیر المؤمنین مسمی گردیده.

پس توهم لا طائل مخاطب و از خود رفتگی او دربارۀ تحقق امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بزمان جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله از هم پاشید و «هَباءً مُنْبَثًّا» گردید، چه هر گاه امامت آن حضرت قبل از خلق حضرت آدم ثابت باشد، در ثبوت آن بزمان جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله که بمدت دراز متأخر از آن بوده، چه جای قال و قیل است؟ و نیز سید علی همدانی در «مودة القربی» گفته:

[عن أبی هریرة رض قال: قیل یا رسول اللّه متی وجبت لک النبوة؟ قال:

«قبل أن یخلق اللّه آدم و ینفخ الروح فیه» و قال: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ(1) قالت الملائکة: بلی فقال: أنا ربکم و محمد نبیکم و علی أمیرکم](2).

از این روایت ظاهر است که جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام قبل خلق حضرت آدم أمیر ملائکۀ معصومین بوده که حق تعالی بخطاب ملائکه، هر گاه

ص:491


1- الاعراف : 171
2- ینابیع المودة : 248 عن مودة القربی

ایشان اقرار بربوبیت او تعالی شأنه روز أ لست نمودند، فرموده که من رب شما هستم و محمد نبی شما و علی أمیر شما.

پس هر گاه امامت و امارت جناب أمیر المؤمنین روز أ لست با نبوت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله جمع شود، در اجتماع ولایت علویه با ولایت نبویه در زمان متأخر از آن کدام استحاله رو دهد؟ و أبو علی أحمد بن محمد المرزوقی(1) در کتاب «الازمنة و الامکنة» در آخر «باب حادی و خمسین» علی ما نقل عنه العالم النحریر المفید محمد سعید طاب ثراه گفته:

[روی لنا أبو الحسن البدیهی قال: سمعت أبا عبد اللّه ابراهیم(2) بن محمد ابن عرفة الازدی یقول: و أخبر أن النبی صلی اللّه علیه و سلم تولی دفن فاطمة(3) بنت أسد، و کان اشعرها قمیصا له، فسمع صلی اللّه علیه و آله و هو یقول ابنک ابنک، فسئل صلی اللّه علیه و سلم، فقال صلی اللّه علیه و آله: انها سئلت عن ربها فأجابت، و عن نبیها فأجابت و عن امامها فلجلجت، فقلت: ابنک ابنک].

این روایت دلالت واضحه دارد بر آنکه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام امام بود در زمان جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله، که هر گاه از فاطمه بنت أسد در قبر بعد سؤال از «رب» و «نبی» ، سؤال کردند که امام تو کیست؟

ص:492


1- المرزوقی : أبو علی أحمد بن محمد بن الحسن الاصفهانی المتوفی سنة ( 421 ) ه .
2- أبو عبد اللَّه ابراهیم بن محمد بن عرفة الازدی العتکی المعروف بنفطویه المتوفی ببغداد سنة ( 323 ) ه .
3- فاطمة بنت أسد بن هاشم بن عبد مناف أم أمیر المؤمنین علیه السّلام روت عن النبی صلی اللَّه علیه و آله ( 46 ) حدیثا توفیت بالمدینة .

جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله تلقین کرد او را که امام او فرزند او است، یعنی جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام.

پس امامت آن حضرت بالفعل در زمان جناب سرور کائنات صلی اللّه علیه و آله ثابت باشد.

و عبد الکریم بن محمد الرافعی القزوینی که از أکابر أئمه و أعاظم أجله و أفاخم أساطین و أماثل محدثین سنیه است و فضائل عظیمه و محامد فخیمۀ او از «عبر»(1) ذهبی و «مرآة الجنان»(2) یافعی و «طبقات شافعیه»(3) اسنوی و «طبقات»(4) أبو بکر اسدی و امثال آن ظاهر است، در کتاب «التدوین فی ذکر أهل العلم بقزوین» که رب معین نسخۀ عتیقۀ آن باین حزین شجین عنایت فرموده، می گوید:

[أبو عبد اللّه الرازی حدث بقزوین عن محمد بن أیوب، قال میسرة(5) فی «المشیخة» : ثنا أبو عبد اللّه الرازی الشیخ الصالح فی الجامع بقزوین، ثنا محمد ابن أیوب، ثنا علی بن المؤمن، ثنا اسماعیل بن ابان، عن ناصح(6) بن عبد اللّه،

ص:493


1- العبر فی خبر من غبر ج 5 / 94 .
2- مرآة الجنان للیافعی ج 4 / 56 .
3- طبقات الاسنوی ج 1 / 571
4- طبقات الاسدی ج 4 / 75
5- میسرة : علی بن الحسن بن ادریس بن خفاف أبو سعید القزوینی المتوفی سنة ( 353 ) ه .
6- ناصح بن عبد اللَّه الکوفی أبو عبد اللَّه المحلمی الحائک من أصحاب الصادق علیه السّلام .

عن سماک(1) بن حرب، عن جابر بن(2) سمرة قال: کان علی رضی اللّه عنه یقول:

أ رأیتم لو ان نبی اللّه صلی اللّه علیه و سلم قبض من کان أمیر المؤمنین الا أنا؟ قال: و ربما قیل له: یا أمیر المؤمنین، و النبی صلی اللّه علیه و سلم ینظر إلیه و یتبسم، و یمکن أن یکون هذا أبا عبد اللّه الارنبوی الذی روی عنه أبو الحسن(3) القطان، و ذکر حدیثه عن یحیی بن درست، و أبی مصعب(4) و غیرهما].

از این روایت ظاهر است که مردم جناب علی بن أبی طالب علیه السّلام را در حیات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله روبروی آن جناب بخطاب «أمیر المؤمنین» مخاطب می ساختند، و جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بسوی حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام نظر می فرمود و تبسم می فرمود.

و نیز از این روایت واضح است که جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در حیات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله می فرمود که اگر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله وفات خواهد یافت، کدام کس خواهد بود أمیر المؤمنین سوای من؟ و این نص واضح است بر آنکه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام خود را خلیفه و امام و أمیر مؤمنین بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله می دانست، و امارت و امامت دیگران نزد آن حضرت امارت جائره و امامت باطله بود.

و جمال الدین محدث که از مشایخ اجازۀ والد شاهصاحب است، در «روضة الاحباب» که بنص شاهصاحب در رسالۀ «اصول حدیث» نسخۀ صحیحۀ آن بهتر از همۀ تصانیف این باب است، روایت کرده که سرور

ص:494


1- سماک بن حرب : بن اوس الکوفی المتوفی سنة ( 123 ) ه .
2- جابر بن سمرة : بن جنادة الصحابی المتوفی بالکوفة سنة ( 70 ) أو ( 74 ) .
3- الحافظ علی بن ابراهیم بن سلمة القزوینی المتوفی ( 345 ) .
4- هو أحمد بن القاسم بن الحارث الزهری المدنی المتوفی ( 242 ) .

کائنات صلی اللّه علیه و آله فرموده:

«علی خلیفتی علیکم فی حیاتی و مماتی، فمن عصاه فقد عصانی» .

چنانچه از زبان أم المؤمنین أم سلمه رضی اللّه عنها می آرد که بتحقیق که من شنیده ام از پیغمبر خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم که می فرمود:

«علی خلیفتی علیکم فی حیاتی و مماتی، فمن عصاه فقد عصانی» أی عائشه گواهی می دهی که از آن سرور شنیده ای؟ گفت آری-انتهی.

از این حدیث که عائشه هم بآن اعتراف کرده و تاب انکار آن نداشته، صراحة ثابت است که جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در حالت حیات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله هم امام و خلیفه بر مردم بوده و اطاعت و امتثال اوامر و نواهی آن جناب در این حال هم لازم و واجب بود، اختصاصی بزمان ما بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله نداشت.

و محتجب نماند که مراد از امامتی که اختصاص دارد بزمان ما بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم آنست که تنفیذ احکام شرعیه و تصرف در امور رعایا مختص بجناب أمیر المؤمنین علیه السّلام باشد، و ظاهر است که این معنی در حیات نبوی وجهی نداشت.

و مراد از امامتی که برای جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در حیات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله ثابت بود این است که بر مردم انقیاد و اتباع آن حضرت و امتثال اوامر و نواهی آن جناب واجب بود، و اگر آن جناب نیابة عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله تصرف در امری از امور مسلمین می فرمود، قبول آن بر مؤمنین لازم و متحتم بود.

و علاوه بر این اثبات امامت و امارت مؤمنین برای جناب أمیر المؤمنین

ص:495

علیه السّلام در حال حیات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله، بلکه در زمان سابق از آن (کما یدل علیه خبر الفردوس) مثل اثبات نبوت برای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله قبل از وجود ظاهری آن حضرت است.

محمد بن(1) یوسف شامی در «سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد» گفته:

[و یستدل بخبر الشعبی(2) و غیره مما تقدم فی الباب السابق علی انه صلی اللّه علیه و سلم ولد نبیا، فان نبوته وجبت له حین أخذ المیثاق حیث استخرج من صلب آدم، فکان نبیا من حینئذ، لکن کانت مدة خروجه الی الدنیا متأخرة عن ذلک، و ذلک لا یمنع کونه نبیا کمن یولی ولایة و یؤمر بالتصرف فیها فی زمن مستقبل فحکم الولایة ثابت له من حین ولایته، و ان کان تصرفه یتأخر الی حین مجیء الوقت، و الاحادیث السابقة فی باب تقدم نبوته صریحة فی ذلک].

و حدیث شعبی که بدان اشاره کرده این است:

[قال ابن(3) سعد، عن الشعبی مرسلا قال رجل: یا رسول اللّه، متی استنبئت؟ قال صلی اللّه علیه و سلم: «و آدم بین الروح و الجسد حین أخذ منی المیثاق»].

از اینجا ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله قبل از حضرت آدم هم نبی بوده، گو وقت تصرف آن جناب در امور خلق و ظهور در دنیا متأخر بوده باشد.

پس اگر جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در دار دنیا در حیات جناب رسالت مآب

ص:496


1- محمد بن یوسف : بن علی الحافظ الشامی المتوفی سنة ( 942 ) ه .
2- هو عامر بن شراحیل الحمیری الکوفی المتوفی ( 103 ) .
3- محمد بن سعد بن منیع الحافظ البصری المتوفی ( 230 ) .

صلی اللّه علیه و آله و سلم متصف بوصف امامت و ولایت باشد و تصرف کلی آن جناب متأخر گردد، چه جای استعجاب است؟ و خود محمد بن یوسف صالحی تصریح کرده که اگر کسی را والی ولایتی گردانند و امر کنند او را که تصرف در آن بزمان مستقبل کند در این صورت حکم ولایت برای او از وقت والی کردنش ثابت خواهد شد، گو تصرف او متأخر باشد تا زمان مجیء آن وقت که در آن مأمور بتصرف شده، پس همچنین تأخر تصرف کلی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حیات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله مستلزم عدم حصول حکم ولایت و امامت برای آن جناب در حالت حیات آن سرور صلی اللّه علیه و آله، و موجب امتناع و اجتماع نبوت جناب خاتم النبیین و امامت حضرت امیر المؤمنین نمی گردد. فتدبر و تشکر.

جواب شبهات دهلوی به نحو مبسوط

قوله: [بلکه سوق کلام برای تسویۀ ولایتین است فی جمیع الاوقات و من جمیع الوجوه، چنانچه پر ظاهر است](1) .

اقول: هر چند سوق این کلام برای ابطال حق است، لیکن بعد اندک تأمل ظاهر است که آن هم برای اثبات مطلوب اهل حق کافی است، زیرا که هر گاه دوستی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام من جمیع الوجوه برابر دوستی جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله باشد، افضلیت آن جناب بلا ارتیاب ظاهر گردید، که برای دیگری این مرتبه حاصل نیست.

و نیز ظاهر است که محبت جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله محبت مطلقه بود که همیشه در همه حالات بهمۀ جهات ثابت بود، و چنین محبت جز برای معصوم برای دیگری متحقق نمی تواند شد، و هر گاه وجوب محبت مطلقۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت شد، عصمت آن جناب ثابت گردید

ص:497


1- تحفه اثنا عشریه : 330

و فیه المطلوب.

و همه حیرت آن است که جمعی از صحابه را که با حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مقاتله کردند، و علم عداوت آن جناب برافراشتند، و تیغ در روی آن جناب آختند، آیا شاهصاحب مثل عدو حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله خارج از زمرۀ مسلمین می دانند، یا بتقلید اسلاف و حمیت مذهب از این اعتراف که ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل ولایت جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله است من جمیع الوجوه، نیز فرار می کنند.

قوله: [و پیدا است که شرکت امیر با آن حضرت صلی اللّه علیه و آله در تصرف در حین حیات آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم ممتنع بود](1).

أقول: پیدا است که شرکت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام با آن حضرت صلی اللّه علیه و آله در تصرف در حین حیات آن حضرت صلی اللّه علیه و آله اصلا ممتنع نبود، زیرا که مراد از این شرکت من حیث النیابة و الخلافة است، لا من حیث الاستقلال و الاصالة، پس اگر تصرف در رعایا برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بوجه نیابت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در حیات آن حضرت ثابت باشد، اصلا محذوری و امتناعی لازم نمی آید، و مدعی امتناع آن دلیلی با خود ندارد که کلام او لائق اصغا تواند شد.

قوله [پس این ادل دلیل است بر آنکه مراد وجوب محبت او است](2).

أقول: این ادل دلیل است بر آنکه جناب مخاطب نبیل تخدیع عوام و تلبیس امر بر سفهاء الاحلام پیش نظر دارد، زیرا که صحت و تمامیت این دلیل موقوف بود بر اثبات امتناع استحقاق تصرف برای جناب

ص:498


1- تحفه اثنا عشریه : 330
2- تحفه اثنا عشریه : 330

امیر المؤمنین علیه السلام، و جناب مخاطب از اثبات آن و لو بأضعف دلیل اعراض کرده، بر محض دعوی امتناع اجتماع تصرفین اکتفا نموده.

قوله: [زیرا که در اجتماع محبتین محذوری نیست، بلکه یکی مستلزم دیگری است](1).

أقول: هر گاه باعتراف شاهصاحب در محبت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و محبت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله تلازم است و یکی مستلزم دیگری است.

پس ثابت شد که هر کس که محبت أمیر المؤمنین نداشته، او محبت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله هم نداشته.

پس للّه الحمد که حقیقت حال پر اختلال معاویه که بنص جناب أمیر المؤمنین علیه السلام عدو آن جناب بود کما فی «تاریخ الخلفاء» للسیوطی، و غیره و اتباع و اشیاع او، و همچنین حقیقت حال عائشه، و طلحتین، و موافقینشان که مرتکب محاربۀ جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام که از اشد انواع بغض و عداوت است گردیدند، بنهایت وضوح و ظهور رسید.

قوله: [و در اجتماع تصرفین محذورات بسیار است](2).

أقول: عجب است که بر مجرد دعوی کثرت محذورات اکتفا فرمودند، و با این همه طلاقت و ذلاقت لسان یک محذور را هم بیان نفرمودند، و هر گاه ادعای محذورات بسیار در اجتماع تصرفین دعوی بی دلیل است، مجرد منع آن را متزلزل خواهد کرد، و حقیقت آنست که در این اجتماع هیچ محذوری نیست، چه جا محذورات بسیار؟ در «احقاق الحق» بعد بیان این معنی که امامت برای جناب أمیر المؤمنین

ص:499


1- تحفه اثنا عشریه : 330
2- تحفه اثنا عشریه : 330

علیه السلام در حیات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله هم ثابت بود، فرمود:

[لا یقال: کیف یمکن التزام ذلک مع امتناع اجتماع أوامر الخلیفة مع أوامر المستخلف بحسب العرف و العادة.

لانا نقول: الامتناع ممنوع، و ذلک لانه ان أراد انه یمتنع اجتماعها لاختلاف مقتضی أوامرهما، فبطلانه فیما نحن فیه ظاهر، لان ذلک الاختلاف انما یحصل إذا حکموا لموجب بموجب اشتهائهم کالحکام الجائرة و بالاجتهاد الذی لا یخلو عن الخطاء و لیس الحال فی النبی صلی اللّه علیه و آله و وصیه المعصوم کذلک، لان النبی صلی اللّه علیه و آله انما ینطق من الوحی و أمیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینة علمه و عیبة سره، فلا اختلاف.

و ان أراد انه یمتنع اجتماعهما بمعنی انه لا یتصور فی کل حکم صدور الامر منهما معا، فهذا غیر لازم فی تحقق الخلافة، بل یکفی فی ذلک کون الخلیفة بحیث لو لم یبادر النبی صلی اللّه علیه و آله الی انفاذ الحکم الخاص، لکان له ان یبادر الی انفاذه، و لامتناع فی ذلک عقلا و لا عرفا](1).

قوله: [و ان قیدناه بما یدل علی امامته فی المآل دون الحال، فمرحبا بالوفاق، لان أهل السنة قائلون بذلک فی حین امامته](2).

أقول: این تأویلی سخیف قابل آن نیست که چنین فاضل جلیل آن را بر زبان آرد، و أحدی از متبحرین و ممهرین بچنین حرف رکیک متفوه شود و بطلان آن واضح است بوجوه عدیده:

اول: آنکه هر گاه نص بر امامت و امارت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام ثابت باشد، بنیان خلافت ثلاثه از سر منهدم خواهد گردید زیرا که عدم صدور نص بر حضرات ثلاثه بدلائل قاطعه و براهین ساطعه و اعترافات

ص:500


1- تحفه اثنا عشریه : 330
2- تحفه اثنا عشریه : 330

و تصریحات ائمۀ اعلام اهل سنت ثابت است، و هر که ادنی تأملی بنظر انصاف کند، و حالات سقیفه و شوری و غیر آن ببیند، یقین جازم بهم می رساند بآنکه بر ثلاثه نص نبود، و خود شاهصاحب در صدر همین باب بفقدان نص بر ثلاثه اعتراف کرده اند و ناهیک به.

و هر گاه بر ثلاثه نص متحقق نباشد، و بر جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نص ثابت، خلافت ثلاثه با وجود آن جناب چطور صحیح تواند شد، و غیر منصوص علیه بر منصوص علیه چگونه متقدم تواند گردید؟ ! دوم: آنکه شاهصاحب در مقام استدلال بر خلافت أبی بکر به آیه:

مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ(1) بکلمه «من» استدلال بر وجوب عموم اتیان بقومی موصوف بصفات مذکوره در آیه، هر گاه ارتداد متحقق شود، نموده اند، چنانچه گفته:

[و قاعده اصولیه مقرره است که حرف «من» چون در مقام شرط و جزاء واقع شود، عام می گردد، چنانچه در مثال «من دخل حصن کذا فله کذا» گفته اند، پس در این آیه هر که مرتد شود برای او قومی موصوف باین صفات پیدا شود، و چون در زمان خلیفه اول ارتداد بکثرت و شدت واقع شد، اگر قومی موصوف باین صفات مقابله آنها موجود نشوند، بلکه خود هم مرتد مثل آن مرتدین باشند، خلف در وعده الهی لازم آید](2). انتهی.

نهایت عجب است که در مقام اثبات خلافت أبی بکر قاعده اصولیه بیاد آوردند، و در غیر مصرف آن را مصرف کردند، کما اوضحناه فی المنهج

ص:501


1- المائدة : 54
2- تحفه اثنا عشریه : 295

الاول، و در مقام امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام این قاعده را پس پشت انداختند، و عیاذا باللّه کذب و خلف را در کلام رسالت پناهی، که عین وحی الهی است، حسب افادۀ خود تجویز ساختند، و ندانستند که لفظ «من» عام است.

پس ثلاثه هم در آن داخل باشند، و معنای حدیث آن است که «هر کسی که من مولای اویم، علی بن ابی طالب مولای او است» و اهل سنت انکار مولائیت جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله بنسبت ثلاثه نمی توانند کرد، گو در دل منکر باشند، پس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم مولایشان باشد.

پس تخصیص این حدیث بزمان ما بعد عثمان و اخراج ثلاثه از این عموم مثل اخراج زنادقه و ملاحده صوفیه عرفا و واصلین مزعومین خود را از عموم وجوب تکالیف شرعیه هَباءً مَنْثُوراً گشت و للّه الحمد علی وضوح الحق و دحوض الباطل.

سوم: آنکه بعض اکابر ثقات سنیه خود این احتمال سخیف و توجیه رکیک را باطل کردند، و به امر حق تصریح نمودند و گفتند که چون ولایت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله عام است کما یدل علیه کلمة «من» می باید که ولایت جناب علی بن أبی طالب علیه السّلام هم عام باشد. پس واجب است که علی بن ابی طالب علیه السّلام ولی، یعنی امام و امیر ابو بکر باشد نه بالعکس.

ملا یعقوب لاهوری که از اعاظم ثقات متأخرین أهل سنت است و «خبر جاری شرح صحیح بخاری» از افادات او دائر و ساری و مشهور و جاری در «شرح تهذیب کلام» گفته:

ص:502

[و لما تواتر من

قوله صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»

و «أنت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی» .

بیان التمسک بالحدیث الاول انه صلی اللّه علیه و سلم جمع الناس یوم غدیر خم (و غدیر خم موضع بین مکة و المدینة بالجحفة) و ذلک الیوم کان بعد رجوعه عن حجة الوداع، ثم

صعد النبی صلی اللّه علیه و سلم خطیبا مخاطبا: «معاشر المسلمین أ لست أولی بکم من أنفسکم؟» قالوا: بلی، قال: «فمن کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» .

و هذا الحدیث أورده علی رضی اللّه عنه یوم الشوری عند ما حاول ذکر فضائله و لم ینکره أحد، و لفظ المولی جاء بمعنی المعتق الاعلی و الاسفل، و الحلیف، و الجار، و ابن العم، و الناصر، و الاولی بالتصرف.

و صدر الحدیث یدل علی ان المراد هو الاخیر، إذ لا احتمال لغیر الناصر و الاولی بالتصرف ههنا.

و الاول منتف لعدم اختصاصه ببعض دون بعض، بل یعم المؤمنین کلهم، قال اللّه تعالی: وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ(1).

و بیان التمسک بالثانی ان لفظ المنزلة اسم جنس و بالاضافة صار عاما بقرینة الاستثناء، کما إذا عرف باللام، فبقی شاملا لغیر المستثنی و هو النبوة، و من جملة ما یدخل تحت ذلک اللفظ: الریاسة و الامامة، و الی الاول یشیر قوله لان المراد المتصرف فی الامر إذ لا صحة لکون علی معتقا و ابن عم مثلا لجمیع المخاطبین، و لا فائدة لغیره ککونه جارا أو حلیفا لانه لیس فی بیانه فائدة، أو ناصرا لشمول النصرة جمیع المؤمنین.

ص:503


1- التوبة : 71 .

و الی الثانی یشیر قوله و منزلة هارون عامة اخرجت منه النبوة، فتعینت الخلافة، ورد بأنه لا تواتر فیما ادعی الخصم فیه التواتر، بل هو خبر الواحد و لا حصر فی علی، یعنی ان غایة ما لزم من الحدیث ثبوت استحقاق علی رضی اللّه عنه للامامة و ثبوتها فی المآل، لکن من أین یلزم نفی امامة الائمة الثلاثة؟ و هذا الجواب من المصنف و توضیحه انه لم یثبت له الولایة حالا بل مالا، فلعله بعد الائمة الثلاثة و فائدة التنصیص لاستحقاقه الامامة الالزام علی البغاة و الخوارج.

أقول: یرد علیه انه کما کانت ولایة النبی صلی اللّه علیه و آله عامة، کما یدل علیه کلمة من الموصولة، فکذا ولایة علی فیجب أن یکون علی هو الولی لابی بکر دون العکس].

از این کلام نصفت نظام بوضوح تمام بر خواص و عوام ظاهر و باهر گردید که احتمال تخصیص حدیث بزمان ما بعد خلفای ثلاثه بغرض اخراج ایشان از دخول در تحت امارت و ولایت جناب أمیر المؤمنین علیه السلام که تفتازانی ذکر کرده باطل است، و أصلا وجهی از صحت ندارد، که نفس الفاظ حدیث شریف بطلان و فساد آن ظاهر می کند، که حسب دلالت کلمة «من» واجب است که جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام «ولی» یعنی رئیس و أمیر أبی بکر باشد، نه بالعکس که أبو بکر أمیر باشد و جناب أمیر علیه السّلام مأمور، که این معنی بمراحل از صواب دور، و من لم یجعل اللّه له نورا فما له من نور.

و عجب است از تفتازانی که با این همه تحقیق و تبحر و عربیت دانی بچنین تأویل رکیک و واهی متشبث گردیده، و باین توجیه لا یعنی که پا در هوا است متمسک شده! حیرانم که آیا در وقت جواب بیخود و سراسیمه گشته، تدبر ألفاظ حدیث نکرده و آنچه خواسته نگاشته، یا آنکه علم و فضل او بسبب معادات باب مدینۀ علم مسلوب گردیده که با وصف

ص:504

ملاحظۀ آن بچنین أمر ظاهر پی نبرده؟ ! و محتجب نماند که ملا یعقوب مذکور از مشاهیر علمای سنیه است، خود مخاطب در حاشیۀ این کتاب بجواب حدیث ثقلین گفته:

[ملا یعقوب(1) ملتانی که از علمای أهل سنت است گفته است که در حدیث پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم تشبیه أهل بیت به «سفینه» و تشبیه صحابه به «نجوم» اشاره می کند که شریعت را از صحابه باید گرفت و طریقت را از اهل بیت]-الخ.

و محمد صالح مورخ در «عمل صالح» که در حال شاه جهان نوشته، در مدح و ثنای یعقوب لاهوری می فرماید:

[بهار گلشن دانشوری ملا محمد یعقوب لاهوری که ذات خجسته صفاتش مظهر فیض ایزدی و مورد عنایت سرمدی است، در فقه و أصول و تفسیر و حدیث و منطق و معانی و کلام و دیگر فضائل و کمالات نفسانی و ملکات ملکی و انسانی نظیر و ثانی ندارد، چون تابنده هور از افق لاهور طلوع نموده، و وجود مسعودش، که سرچشمۀ فیض و محض خیر است، آبروی پنجاب افزوده، در علم و فضل شهرۀ آفاق است، و در هندسه و هیئت و جزویات دیگر نیز طاق، بعد از تحقیق دقائق و تشخیص حقائق در حالت بیان منطق و معانی سحر مبین بر روی کار می آورد، و هنگام درس بکلید اندیشۀ و الا قفل از در گنج خانه عالم گشاده، الیوم در همه باب بهمه حساب بر دیگر فضلا مزیت نمایان دارد].

و شاه نوازخان در «مرآت آفتاب نما» گفته:

[ملا محمد یعقوب بنبانی: در «مرآت عالم نما» مرقوم است که وی

ص:505


1- ملا یعقوب أبو یوسف البنبانی اللاهوری المتوفی سنة ( 1098 ) .

فاضل دانشمند و عالم متبحر، و صاحب فطرت عالی و ذهن بلند است.

علوم عقلی و نقلی را بارها درس گفته، و بر کتب درسی حواشی مفید نوشته، در این اوقات بر «تفسیر بیضا» حاشیه مرقوم نموده که أهل استعداد و دانش، و أرباب فهم و تقریر را از حواشی دیگر مستغنی و بی نیاز گردانید، تحقیقات ارجمند و تدقیقات علیه در آن مندرج است.

آن صدر آرای محفل کمال همواره مورد مراحم خلیفۀ الهی است، و بخدمت میر عدلی حضور و الا سرفراز گردید، و بدرس علم اشتغال دارد].

و مولوی رزق اللّه ملقب بحافظ عالم خان در طبقۀ نهم از «افق المبین فی أحوال المقربین» می نگارد:

[و المولی الاعز، قدوة العلماء و اسوة الصلحاء، مولانا محمد یعقوب البنبانی رحمة اللّه علیه و هو من أکابر المشایخ، کان عالما و عارفا، جمع بین المعقول و المنقول، و حوی بین الفروع و الاصول.

کان أوحد العلماء فی وقته، و کان یعتقد فی التصوف طریق صاحب کتاب «عوارف المعارف» و صاحب کتاب «کشف المحجوب» و تحریر طریق کتاب «فصوص الحکم» ، ولی التدریس بالمدرسة الشاهجانیة، و انتفع به کثیر من طلبة العلم.

و کان ثقة، و حجة، دینا، و شفیقا علی الطلبة غایة الشفقة.

و له تصانیف کثیرة من أشهرها کتاب «الخیر الجاری فی شرح البخاری» و کتاب «المسلم» فی شرح «صحیح الامام أبی الحسین مسلم» قدس سره و کتاب «المصفی فی شرح المؤطا» و شرح «تهذیب الکلام» ، و «شرح الحسامی فی أصول الفقه» ، و «شرح شرعة الاسلام» ، و کتاب «أساس العلوم فی علم الصرف»

ص:506

و «حاشیة الرضی» .

و له باع طویل فی علم الحدیث، و رأیته فی درسه کان یعرض بتعریضات علی الفاضل السیالکوتی(1) رحمه اللّه: هکذا یقول بعض الناس فاندفع ما قیل مرارا، و له أیضا حاشیة علی «شرح العضدی و البیضاوی» .

و کان وفاته فی شاهجهان آباد و حول داره قبره مشهور بزار و یتبرک به، رحمه اللّه رحمة واسعة و نفعنا به منفعة کاملة].

چهارم: آنکه این تأویل علیل و تسویل غیر جمیل را نص صریح و تصریح فصیح خلیفۀ ثانی، که بکمال ایضاح و افصاح مولائیت جناب امیر المؤمنین برای خود و هر مؤمن و مؤمنه ثابت فرموده، به اسفل درکات جحیم فرستاده و ابواب کمال ابطال و استئصال بر روی آن گشاده.

سابقا دریافتی که حسب روایت احمد بن حنبل در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علی ما نقله سبط ابن الجوزی فی «تذکرة(2) خواص الامة» خلافت مآب وقت ملاقات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله حدیث غدیر را گفته: هنیئا لک یا ابن أبی طالب، أصبحت و أمسیت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة.

و این کلام نصفت نظام دلالت تمام دارد بر آنکه مولائیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای خلیفۀ ثانی حاصل بود، پس تأویل این حدیث بحمل آن بر اینکه مراد مولائیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد خلفای ثلاثه بوده (معاذ اللّه) ، تکذیب و تجهیل و تسفیه و تحمیق خلافت مآب است، و تهنیت خلیفۀ ثانی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بحصول مولائیت

ص:507


1- السیالکوتی : عبد الحکیم بن محمد الهندی الحنفی المتوفی سنة ( 1067 )
2- تذکرة خواص الامة : 18 .

آن جناب برای خود و برای هر مؤمن بمثابه ثابت است که فخر رازی با این همه تعصب و مبالغه در انکار ثابتات اثبات آن کرده، چنانچه در «نهایة العقول» بجواب حدیث غدیر گفته:

ثم ان سلمنا دلالة الحدیث من الوجه الذی ذکرتموه علی الامامة، و لکن فیه ما یمنع من دلالته و هو من وجهین].

و قال بعد بیان الوجه الاول:

و الثانی: ان عمر قال له: «أصبحت مولای و مولی کل مؤمن» مع انه لم یصبح اماما لهم، فعلمنا انه لیس المراد من المولی الامامة.

لا یقال: انه لما حصل الاستحقاق فی الحال للتصرف فی ثانی الحال حسنت التهنیة لاجل الاستحقاق الحاضر.

لانا نقول أنا لا نحتج بحسن التهنیة، بل نحتج بأن قوله: «اصبحت مولای» یقتضی حصول فائدة المولی فی ذلک الصباح مع ان الامامة غیر حاصلة فی ذلک الصباح، فعلمنا ان المراد من المولی غیر الامامة، و لا یمکن حمل المولی علی المستحق للامامة، لان المولی و ان کان حقیقة فی الامامة، لکنه غیر حقیقة فی المستحق للامامة بالاتفاق؟ ؟ ، فحمل اللفظ علی هذا المعنی یکون علی خلاف الاصل].

کمال عجب است که این حضرات را در اختراع این تأویل علیل و توجیه سخیف زرد صریح و مخالفت قبیح خلیفۀ ثانی هم استحیا دامنگیر نمی شود! کاش اگر از عقل و نقل دست برداشتند، از تهجین خلافت مآب باکی بر می داشتند.

پنجم: آنکه سید علی همدانی در کتاب «مودة القربی» گفته:

[عن عمر بن الخطاب قال: نصب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علیا علما فقال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و اخذل

ص:508

من خذله و انصر من نصره، اللهم أنت شهیدی علیهم» .

قال: و کان فی جنبی شاب حسن الوجه طیب الریح، فقال: یا عمر، لقد عقد رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله عقدا لا یحله الا منافق، فاحذر ان تحله.

قال عمر: فقلت: یا رسول اللّه انک حیث قلت فی علی کان فی جنبی شاب حسن الوجه طیب الریح، قال: کذا و کذا، فقال: «یا عمر انه لیس من ولد آدم، لکنه جبرئیل أراد أن یؤکد علیکم ما قلته فی علی»](1).

این روایت دلالت واضحه دارد که حضرت جبرئیل حسب ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله ارشاد آن حضرت را دربارۀ جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر عمر بن الخطاب و دیگر اصحاب تأکید فرموده.

پس حسب ارشاد حضرت جبرئیل و ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله ثابت شد که ثانی و اول و ثالث هم به اجماع مرکب در عموم «من» داخل بودند، و این حکم همۀ ایشان را شامل.

پس اخراج ثلاثه از این حکم عام عین ضلال نافرجام، و تحکم باطل مورد ملام، و تحریف صریح مخالف ارشاد سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السلام خواهد بود.

ششم: آنکه پر ظاهر است که این تأویل علیل، یعنی حمل حدیث غدیر بر امامت مرتبه رابعه و صرف آن از خلافت بلا فصل مبنی بر آن است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بخلافت شیخین و ثالث راضی بوده باشد، حال آنکه حسب روایات جهابذۀ حذاق ثابت است که آن جناب باستخلاف شیخین راضی نبود.

ص:509


1- ینابیع المودة : 249 نقلا عن مودة القربی .

بدر الدین(1) محمد بن عبد اللّه شبلی حنفی در کتاب «آکام المرجان فی أحکام الجان» که بالطاف ایزد منان نسخۀ عتیقه ای از آن پیش این هیچمدان حاضر است، در ذکر اجتماع جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله با جن و حضور ابن مسعود، می گوید:

[و قد ورد ما یدل علی ان ابن مسعود حضر لیلة اخری بمکة غیر لیلة الحجون.

فقال ابو نعیم: حدثنا سلیمان(2) بن احمد، حدثنا محمد بن عبد اللّه الحضرمی(3)، حدثنا علی بن الحسین بن أبی بردة البجلی، حدثنا یحیی بن یعلی الاسمی(4)، عن حرب بن صبیح، حدثنا سعید بن مسلم، عن أبی مرة الصنعانی، عن أبی عبد اللّه الجدلی، عن عبد اللّه بن مسعود قال: استتبعنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لیلة الجن، فانطلقت حتی بلغنا اعلی مکة، فخط علی خطا و قال: لا تبرح، ثم انصاع فی الجبال، فرأیت الرجال ینحدرون علیه من رؤس الجبال، حتی حالوا بینی و بینه، فاخترطت السیف و قلت: لاضربن حتی استنقذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، ثم ذکر قوله: لا تبرح حتی آتیک.

قال: فلم ازل کذلک حتی أضاء الفجر، فجاء النبی صلی اللّه علیه و سلم و أنا قائم، فقال: ما زلت علی حالک؟ قلت: لو مکثت شهرا ما برحت حتی تأتینی، ثم اخبرته بما أردت ان أصنع، فقال: لو خرجت ما التقیت أنا و أنت الی یوم

ص:510


1- بدر الدین محمد بن عبد اللَّه الشبلی الحنفی الدمشقی المتوفی سنة ( 769 ) .
2- سلیمان بن احمد : الطبرانی المتوفی سنة ( 360 ) ه تقدم ذکره .
3- محمد بن عبد اللَّه : بن سلیمان الحضرمی الحافظ المعروف بمطبن توفی سنة ( 297 ) ه .
4- یحیی بن یعلی الاسلمی القطوانی ابو زکریا الکوفی ، له ترجمة فی الجرح و التعدیل للرازی ج 9 / 196 .

القیامة، ثم شبک أصابعه فی أصابعی و قال: انی وعدت أن تؤمن بی الجن و الانس، فأما الانس فقد آمنت بی، و أما الجن فقد رأیت و ما أظن اجلی الا و قد اقترب قلت: یا رسول اللّه أ لا تستخلف أبا بکر، فأعرض عنی، فرأیت انه لم یوافقه، قلت: یا رسول اللّه، ألا تستخلف عمر؟ فأعرض عنی، فرأیت انه لم یوافقه، قلت: یا رسول اللّه، أ لا تستخلف علیا؟ قال ذلک: «و الذی لا اله غیره، لو بایعتموه و أطعتموه أدخلکم الجنة»](1).

این حدیث که ابو نعیم تاج المحدثین سنیان روایت آن کرده، نص واضح است بر آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله از استخلاف شیخین استنکاف و اعراض نموده، و بر استخلاف جناب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام رضا و خوشنودی خود ظاهر فرموده، که هر گاه ابن مسعود ذکر استخلاف اول و ثانی کرد، آن حضرت اعراض از او فرمود، و ابن مسعود دانست که این معنی موافق مرضی مبارک نیست.

و هر گاه ابن مسعود ذکر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمود، آن حضرت قسم حق تعالی یاد فرموده ارشاد کرد که: «او است که اگر بیعت کنید او را و اطاعت نمایید او را داخل کند شما را در جنت» و در این ارشاد اشعار صریح و تعریض بین است به اینکه اگر بیعت دیگری غیر جناب علی بن أبی طالب علیه السّلام خواهند کرد، حق تعالی ایشان را داخل جنت نخواهد نمود.

فما ذا بعد الحق الا الضلال؟ و هل الهادی مثل المضل الزال؟ و بالجملة ففی هذه الروایة هدایة للمسترشدین، و کفایة للمهتدین، و شفاء لصدر قوم مؤمنین، و انها تستأصل شافة الجاحدین، و تقطع دابر المنکرین، فانه

ص:511


1- آکام المرجان فی أحکام الجان : 52 .

قد وضح منها و لاح و ظهر بأبین الظهور و باح ان الشیخین ما کان مستأهلین للاستخلاف، و انما کان نصبهما عین الحیف و الجور و الاعتساف، و ان الذین بایعوهما و أطاعوهما نکصوا عن سواء السبیل، و ترکوا الجنة و اختاروا العذاب الوبیل.

و محتجب نماند که این حدیث را بتغیر یسیر امام احمد بن حنبل که از ارکان اربعۀ اهل سنت است، و سبط ابن الجوزی در «تذکره خواص الامة» بحق او گفته:

[و أحمد مقلد فی الباب متی روی حدیثا وجب المصیر الی روایته، لانه امام زمانه و عالم أوانه و المبرز فی علم النقل علی أقرانه، و الفارس الذی لا یجاری فی میدانه].

نیز روایت کرده، چنانچه در «اکام المرجان» مسطور است:

[قد روی الامام احمد، عن عبد الرزاق، عن أبیه، عن مینا(1)، عن عبد اللّه بن مسعود قال: کنت مع النبی صلی اللّه علیه و سلم لیلة وفد الجن، فتنفس، فقلت: ما لک یا رسول اللّه؟ قال: «نعیت الی نفسی یا بن مسعود» ، قلت:

استخلف، قال: و من؟ قلت: ابو بکر، قال: فسکت.

ثم مضی ساعة، ثم تنفس، قلت: ما شأنک بأبی و أمی یا رسول اللّه؟ قال:

«نعیت الی نفسی یا بن مسعود» قلت: استخلف، قال: من؟ قلت: عمر؟ فسکت.

ثم مضی ساعة، ثم تنفس، قلت: ما شأنک؟ قال: «نعیت الی نفسی یا بن مسعود» ، قلت: فأستخلف، قال: من؟ قلت: علی، قال: «أما و الذی نفسی

ص:512


1- مینا بن أبی مینا مولی عبد الرحمن بن عوف له ترجمة فی الجرح و التعدیل للرازی ج 8 / 395 .

بیده، لئن أطاعوه لیدخلون الجنة اکتعین»](1).

این روایت که امام احمد بن حنبل که محامد و مناقب او بالاتر از آن است که احصاء آن توان نمود، و سبط ابن جوزی که از مشایخ حنفیه است، اعتماد و اعتبار را بر روایت او عموما واجب و لازم دانسته، و مبالغه و اهتمام او در تحقیق و تنقید بحدی بود که حدیث أبی هریره را دربارۀ اعتزال از مهلکین قریش (با وصفی که رجال اسناد آن ثقاتند، لیکن چون خلاف احادیث مشاهیر) دانست، پسر خود را در مرض موت امر به قلم زدن بر آن فرمود، کما فی «الطبقات الکبری» للسبکی اخراج آن نموده، مثل روایت سابقه دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله باستخلاف شیخین راضی نبوده، و ایشان را لائق خلافت و امامت نمی دانست، و مستحق آن جز جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نبود که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله رضا و خوشنودی تمام باستخلاف آن حضرت ظاهر فرمود.

و محتجب نماند که مصنف «آکام المرجان» از فقهاء و علمای اعیان، و فضلا و نبهای محدثین عالی شأن است.

ذهبی در «معجم مختص» گفته:

[محمد بن عبد اللّه الفقیه العالم المحدث بدر الدین ابو البقاء الشبلی السابقی الدمشقی الحنفی من نبهاء الطلبة و فضلاء الشباب. سمع الکثیر و عنی بالروایة و قرأ علی الشیوخ، و سمع فی صغره من أبی بکر(2) بن عبد الدائم، و عیسی

ص:513


1- آکام المرجان : 48 .
2- ابو بکر بن احمد بن عبد الدائم بن نعمة المقدوسی المتوفی سنة ( 718 ) ه

المطعم(1). ألف کتابا فی الاوائل. مولده سنة اثنتی عشرة و سبعمائة.

کتب عنی و فی الحاشیة بخط مرزا محمد بن معتمدخان و کانت وفاة الشبلی هذا فی سنة تسع و ستین و سبعمائة. أرخها السخاوی فی ذیل «دول الاسلام»].

و کتاب «اکام المرجان» از کتب مشهورۀ معروفه است. مصطفی بن عبد اللّه لقسطنطینی الحلبی در «کشف الظنون» گفته:

«آکام المرجان فی أحکام الجان» للقاضی بدر الدین محمد بن عبد اللّه الشبلی الحنفی المتوفی سنة تسع و ستین و سبعمائة.

أوله: الحمد للّه خالق الانس و الجن. رتب علی مائة و اربعین بابا فی أخبار الجن و أحوالهم](2).

و اکابر ائمۀ سنیه جابجا از کتاب «آکام المرجان» نقل می کنند.

علامه سیوطی در رسالۀ «تحفه الجلساء برؤیة اللّه للنساء» گفته:

[و أما الرؤیة فی الجنة: فأجمع أهل السنة علی انها حاصلة للانبیاء و الرسل و الصدیقین من کل امة و رجال المؤمنین من البشر من هذه الامة، و اختلف بعد ذلک فی صور، ثم قال بعد ذکر الصورتین الثالثة الجن: و قد نقل صاحب «اکام المرجان» مقالة الشیخ عز الدین فی الملائکة، ثم قال: و الجن أولی بالمنع منهم]-الخ.

و شیخ علی بن احمد بن نور الدین محمد بن ابراهیم العزیزی در «سراج المنیر شرح جامع الصغیر» گفته:

[تنبیه أخذ من قوله: انکم ان الجن و الملائکة لا یرونه و قد صرح بذلک ابن عبد السّلام فی الجنة، فقال: الملائکة فی الجنة لا یرونه تعالی لقوله تعالی:

ص:514


1- عیسی المطعم بن عبد الرحمن بن معالی الصالحی شرف الدین المتوفی سنة ( 719 ) ه .
2- کشف الظنون ج 1 / 141

لا تُدْرِکُهُ اَلْأَبْصارُ(1) و قد استثنی منه مؤمنو البشر، فبقی علی عمومه فی الملائکة.

قال فی «آکام المرجان» : و مقتضاه أن الجن کذلک، لان الآیة باقیة فیهم أیضا].

و محتجب نماند که حدیث ابن مسعود را که ابو نعیم و احمد بن حنبل روایت کرده اند، و شبلی در «آکام المرجان» وارد کرده، دیگر ائمۀ سنیه هم در کتب خود وارد کرده اند.

موفق بن احمد المعروف بأخطب خوارزم در کتاب «مناقب جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام» گفته:

[أنبأنی الامام الحافظ ابو العلاء الحسن بن احمد العطار(2) ، و الامام الاجل نجم الدین ابو منصور(3) محمد بن الحسین بن محمد البغدادی قالا: أنبأنی الشریف الامام الاجل نور الهدی(4) ابو طالب الحسین بن محمد بن علی الزینبی، عن الامام محمد بن احمد بن علی بن حسین بن(5) شاذان، حدثنا سهل بن

ص:515


1- الانعام : 13
2- ابو العلاء الحسن بن احمد العطار الحافظ الهمدانی المتوفی سنة ( 569 ) ه .
3- ابو منصور : محمد بن الحسین بن محمد بن المعلم القاضی الحنفی المتوفی سنة ( 571 ) ه .
4- نور الهدی ابو طالب الحسین بن محمد بن علی الزینبی العراقی الحنفی المتوفی سنة ( 512 ) ه .
5- ابن شاذان : ابو الحسین محمد بن احمد بن علی بن الحسن بن شاذان القمی کان حیا فی سنة ( 412 ) فانه فی تلک السنة حدث بمکة المکرمة علی ما فی « الروضات » للخوانساری ج 6 / 179

احمد(1) ، عن علی بن عبد اللّه، عن الدبری(2) اسحاق بن ابراهیم.

قال: حدثنی عبد الرزاق بن همام، عن ابیه، عن میناء مولی عبد الرحمن بن عوف، عن عبد اللّه بن مسعود قال: کنت مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و قد اصحر، فتنفس الصعداء، فقلت: یا رسول اللّه، ما لک تتنفس؟ قال: «یا بن مسعود، نعیت الی نفسی» ، قلت: استخلف یا رسول اللّه، قال: من؟ قلت: أبا بکر فسکت.

ثم تنفس، فقلت: ما لی اراک تتنفس یا رسول اللّه؟ قال: «نعیت الی نفسی» قلت: استخلف یا رسول اللّه، قال: من؟ قلت: عمر بن الخطاب، فسکت.

ثم تنفس ثالثا، فقلت: ما لی اراک تتنفس یا رسول اللّه؟ قال: «نعیت الی نفسی» ، فقلت: استخلف یا رسول اللّه، قال: من؟ قلت: علی بن أبی طالب، قال: اوه و لن تفعلوا إذا أبدا! ! و اللّه لئن فعلتموه لیدخلنکم الجنة](3).

و ملا عمر در «وسیلة المتعبدین» علی ما نقل آورده:

عن ابن مسعود قال: کنت مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لیلة الجنة، فتنفس، فقلت: یا رسول اللّه ما شأنک؟ ، قال: «نعیت الی نفسی» ، قلت: فاستخلف قال: من؟ قلت: أبا بکر.

قال: فسکت ساعة، ثم تنفس، فقلت: ما شأنک یا رسول اللّه؟ قال: «نعیت

ص:516


1- سهل بن احمد : بن عبد اللَّه بن احمد بن سهل الدیباجی البغدادی المتوفی سنة ( 380 ) ه .
2- الدبری اسحاق بن ابراهیم صاحب عبد الرزاق بن همام ، عاش الی سنة ( 287 ) ه .
3- مناقب الخوارزمی : 64 - و رواه الحموینی فی فرائد السمطین ج 1 / 267 .

الی نفسی» ، قلت: استخلف، قال: من؟ قلت: عمر.

فسکت حتی ذهب ساعة، ثم تنفس، فقلت: ما شأنک؟ ، قال: «نعیت الی نفسی» ، فقلت: استخلف، قال: من؟ قلت: علی بن أبی طالب، قال: أما و الذی نفسی بیده لئن أطاعوه لیدخلن الجنة أجمعون(1)].

و شهاب الدین احمد در کتاب «توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل» گفته:

[عن عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه یحکی عن لیلة الجن]الی أن قال: [ثم شبک صلی اللّه علیه و سلم أصابعه فی أصابعی، و قال: «انی وعدت أن یؤمن بی الجن و الانس، فأما الانس فقد آمنت، و أما الجن فقد رأیت، و ما أظن أجلی الا قد اقترب» ، قلت: یا رسول اللّه، أ لا تستخلف أبا بکر؟ فأعرض عنی، فرأیت انه لم یوافقه، قلت: یا رسول اللّه، أ لا تستخلف عمر؟ ، فأعرض عنی، فرأیت انه لم یوافقه، قلت: یا رسول اللّه أ لا تستخلف علیا؟ ، قال صلی اللّه علیه و سلم ذاک: «و الذی لا اله غیره لو بایعتموه ادخلکم الجنة أجمعین اکتعین» .

رواه الحافظ ابو نعیم فی کتابه «دلائل النبوة»](2).

و عبد القادر بن محمد الطبری که از اکابر علمای مکۀ معظمه بوده و محامد جمیله و مدائح جلیلۀ او از «خلاصة الاثر»(3) و «وسیلة المآل» و غیر

ص:517


1- ملحقات احقاق الحق ج 15 / 205 عن مناهج الفاضلین للعلامة محمد بن محمد بن اسحاق الحموینی الخراسانی ص 179 مخطوط .
2- تفسیر القرآن لابن کثیر الدمشقی ، المطبوع بهامش فتح البیان ج 9 / 200 ط المیریه ببولاق مصر عن دلائل النبوة و فی آخره : أما و الذی نفسی بیده لئن أطاعوه لیدخلن الجنة اجمعین اکتعین .
3- خلاصة الاثر ج 2 / 457

آن ظاهر و باهر است، در کتاب «حسن السریرة فی حسن السیرة» علی ما نقل گفته:

[

و فی «دلائل النبوة» عن عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه، قال: استتبعنی النبی صلی اللّه علیه و سلم لیلة، فانطلقت معه حتی بلغت أعلی مکة، فخط علی خطة، فقال: لا تبرح ثم انصاع فی الجبال، فرأیت الرجال ینحدرون علیه من رؤس الجبال، حتی حالوا بینی و بینه، فاخترطت السیف و قلت: لاضربن حتی استنقذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله، ثم ذکرت قوله: لا تبرح حتی آتیک، قال: فلم أزل کذلک حتی اضاء الفجر، فجاء النبی صلی اللّه علیه و سلم و أنا قائم، فقال:

«ما زلت علی حالک» ؟ ، قلت: لو کنت شهرا ما برحت حتی تأتینی، ثم اخبرته بما أردت أن أصنع، فقال: لو خرجت ما التقیت أنا و لا أنت الی یوم القیامة، ثم شبک أصابعه فی أصابعی و قال: «انی وعدت أن یؤمن بی الجن و الانس، فأما الانس فقد آمنت بی، و أما الجن فقد رأیت و ما أظن أجلی الا و قد اقترب، فقلت یا رسول اللّه، أ لا تستخلف أبا بکر؟ ، فأعرض عنی، فرأیت انه لم یوافقه، قلت یا رسول اللّه، أ لا تستخلف عمر؟ ، فأعرض عنی، فرأیت انه لم یوافقه، قلت:

یا رسول اللّه، أ لا تستخلف علیا؟ ، قال ذلک: «و الذی لا اله غیره لو بایعتموه و أطعتموه ادخلکم الجنة اکتعین» .

و عن ابن مسعود رض أیضا، قال: «کنت مع النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم لیلة وفد الجنة، فتنفس، فقلت: ما لک یا رسول اللّه؟ ، قال: «نعیت الی نفسی یا ابن مسعود» ، فقلت: استخلف، قال: من؟ قلت: أبا بکر، فسکت، ثم مضی ساعة، ثم تنفس، فقلت: ما شأنک بأبی أنت و أمی؟ ، قال: «نعیت الی نفسی یا ابن مسعود» ، قلت: فاستخلف، قال: من؟ قلت: عمر، ثم مضی ساعة ثم تنفس، فقلت: ما شأنک؟ ، قال: «نعیت الی نفسی یا بن مسعود» ، قلت:

ص:518

فاستخلف، قال: «من؟» ، قلت: علی بن ابی طالب، قال: «أما و الذی نفسی بیده لئن أطاعوه لیدخلن الجنة أجمعون اکتعون.

و بالجملة فعلی بن ابی طالب هو الصدیق الاکبر و خلیفة رسول اللّه الاطهر»

فعن ابی رافع رضی اللّه عنه انه قال: أتیت أبا ذر أودعه، فقال: انه ستکون فتنة و لا أراکم الا انکم ستدرکون کونها، فعلیکم بالشیخ علی بن ابی طالب، فانی سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول له: «أنت أول من آمن بی، و أول من یصافحنی یوم القیامة، و أنت الصدیق الاکبر و أنت الفاروق الاعظم، تفرق بین الحق و الباطل، و انت یعسوب المؤمنین، و أنت أخی و وزیری و خلیفتی فی أهلی و خیر من أخلف بعدی، تقضی دینی و تنجز عدتی»].

قوله: [و وجه تخصیص حضرت مرتضی این خواهد بود که آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم را بوحی معلوم شد که در زمان امامت حضرت مرتضی بغی و فساد خواهد شد و بعض مردم انکار امامت او خواهند نمود(1)].

أقول: این وجه ناموجه که ناشی است از هوای تخدیع و تلمیع مخدوش است بچند وجه:

أول: آنکه بغی و فساد و انکار تخصیص بزمان امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام ندارد، پس وجه مشترک غیر خاص را وجه تخصیص گردانیدن حسن فهم و تدقیق و مو شکافی را بپایۀ قصوی رسانیدن است، چه پر ظاهر است که در زمان خلیفۀ اول بغی و فساد و انکار امامت او واقع شده، و بغی و فساد و انکار در زمان ثالث بنهایت مرتبه رسیده، و صحابه کبار حسب افادۀ مخاطب عالی تبار در مطاعن همداستان منافقین اشرار گردیدند.

ص:519


1- تحفه اثنا عشریة : 330 .

بس عجب که بغی و فساد قریب را که بمجرد رحلت آن سرور صلی اللّه علیه و آله روداده أصلا مطمح نظر نساختند، و همچنین بغی و فساد و انکار را که در زمان ثالث واقع شده بپایۀ التفات نگذاشتند، و بغی و فساد را که در مرتبۀ رابع واقع شده باعث تخصیص تنصیص گردانیدند، مگر اینکه بگویند که عدم التفات به بغی و فساد و انکار خلافت أول و ثالث، بلکه عدم لحاظ بانکار خلافت ثانی هم که از طلحه و غیر او، بلکه کل صحابه، وقت وصیت أول واقع شده باین سبب است که این انکار منکر نبود(1).

فهذا عین المرام و به یبطل حمل التخصیص بالتنصیص علی هذا الوجه المریض و یظهر ان بنیانه رضیض.

دوم: آنکه حاصل این توجیه غیر وجیه، بعد لحاظ اعتراف مخاطب نبیه بفقدان نص بر خلفاء ثلاثه نزد اهل سنت، این است که جناب

ص:520


1- در کنز العمال مسطور است : عن عائشة قالت : لما حضر أبا بکر الوفاة استخلف عمر فدخل علیه علی و طلحة فقالا : من استخلفت ؟ قال : عمر ، قالا : فما ذا أنت قائل لربک ؟ قال : أ باللّه تفرقانی ؟ لانا أعلم باللّه و بعمر منکما ، أقول : استخلفت علیهم خیر أهلک - ابن سعد - . و نیز در کنز العمال مذکور است : عن عبد الرحمن بن عوف قال : دخلت علی أبی بکر فی مرضه الذی توفی فیه ، فقال : جعلت لکم عهدا من بعدی و اخترت لکم خیرکم فی نفسی فکلکم ورم لذلک أنفه رجاء أن یکون الامر له و رأیت الدنیا قد أقبلت و لما تقبل و هی جاثیة و ستنجدون بیوتکم بستور الحریر و نضائد الدیباج و تأملون ضحائع الصوف الاذری کان أحدکم علی حسک السعدان فو اللَّه لان یقدم أحدکم فیضرب عنقه فی غیر حد خیر له من ان یسبح فی غمرة الدنیا . . . - منه قدس سره - .

رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بر جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بسبب علم بوقوع بغی و فساد و انکار در زمان امامت آن جناب تنصیص فرموده، و بر خلافت خلفای ثلاثه نص نفرموده، و بنابر این طعنی که آنفا قصد توجیه آن بر أهل حق نموده، بأفحش وجوه بر او منقلب می شود، یعنی مساهلت در تبلیغ و هدایت بأبلغ وجوه لازم می آید، که بر خلفای متقدمین نص را ترک کردن، و بر خلیفۀ متأخر به سه مرتبه تنصیص نمودن همانا صراحة خلاف هدایت و ارشاد، و مساهلت واضحه در تبلیغ و اصلاح عباد است.

وا عجباه که ارشاد فقرۀ

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» بمقام افادۀ امامت که جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و دیگر أکابر صحابه همین معنی از آن فهمیدند، مساهلت در تبلیغ و هدایت باشد، و ترک نص بر سه خلیفۀ متقدم و نص بر خلیفۀ متأخر مساهلت در تبلیغ و هدایت نباشد.

سوم: آنکه بنا بر این توجیه هم أساس مذهب اهل سنت برکنده می شود، و قیامت عظیم بر سر ایشان می خیزد، زیرا که هر گاه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بسبب علم این معنی که در زمان امامت حضرت علی بن أبی طالب علیه السّلام بغی و فساد واقع خواهد شد، و بعض مردم انکار امامت آن جناب خواهند کرد، بالتخصیص خلافت و امامت آن جناب بیان فرمود.

پس با وصف این همه که عائشه، و طلحتین، و معاویه و اتباع او محاربه و مقاتلۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کردند، بلا شبه از دین و اسلام، و ترک معاندت حضرت خیر الانام علیه و آله آلاف التحیة و السّلام بمراحل قاصیه دور خواهند کرد، پس غالبا اولیای شاهصاحب بر این وجه

ص:521

تخصیص هم قرار نمی گیرند، و فرار از آن اختیار می سازند، که بمذهبشان نمی ماند، و سراسر مبطل خرافات ایشان است.

قوله: [و طرفه آنست که بعضی از علمای ایشان در اثبات آنکه مراد از «مولی» أولی بتصرف است، تمسک کرده اند بلفظی که در صدر حدیث واقع است و هو

قوله: «أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟»](1).

أقول: طرفه آن است که شاهصاحب چنان گمان کرده که این تمسک مختص بأهل حق است، لهذا در ابطال آن خیلی دماغ سوزی بکار برده اند، تا آنکه از تحریف کلام الهی و تفسیر آن برأی باطل، و نفی معنای صحیح و واقعی، و ادعای عدم مناسبت آن أصلا هم مبالات نکردند، حال آنکه از بیان سابق دانستی که بصدر حدیث سبط ابن الجوزی، و سید شهاب الدین هم تمسک کرده اند.

پس این همه شورش شاهصاحب لائق جواب نیست، که هر گاه مثل سبط ابن الجوزی و سید شهاب الدین شریک اهل حق در این تمسکند، رد شاهصاحب بر آن مسموع نمی تواند شد، و غنیمت است که شاهصاحب در ثبوت فقرۀ

[أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسکم؟» قدح نکرده اند، گو در نفی قرینه بودن آن بر أولی بالتصرف داد انصاف و تحقیق داده باشند، و فخر رازی و بعض مقلدین او را چندان عصبیت و ناحق کوشی سراسیمه و بیخود ساخته، که بعد قدح أصل حدیث، نفی این فقره هم کرده اند کما سبق سابقا.

قوله: [باز همان سخن است که هر جا لفظ «أولی» می شنوند، أولی

ص:522


1- تحفهء اثنا عشریه : 331 .

بتصرف مراد می گیرند](1).

أقول: باعتراف خود شاهصاحب این لفظ پیغمبر صلی اللّه علیه و آله، أعنی:

«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» مأخوذ از آیت قرآنی است، یعنی: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ(2)، چنانچه در ما بعد بآن تصریح کرده اند، و بتصریحات أئمۀ مفسرین و جهابذۀ محققین در این آیه اولویت در جمیع امور مراد است، پس در ارشاد نبوی هم که مأخوذ از این آیۀ کریمه است، اولویت در جمیع امور مراد باشد و اولویت در جمیع امور هر گاه ثابت شد، اولویت بتصرف خود بخود محقق شد.

قوله: [چه ضرور است که این لفظ را هم بر أولی بتصرف حمل نمایند](3).

أقول: ضرور است که این لفظ را بر أولی بالتصرف حمل نمایند، چه أولی حسب افادات محققین سنیه محمول بر عموم است، یعنی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله أولی است بمؤمنین از نفسهایشان در جمیع امور، چنانچه أئمۀ مفسرین و أکابر محققین در تفسیر آیۀ: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ تصریح بآن نموده اند، و از این آیه اثبات وجوب اطاعت آن حضرت و نفوذ أمر آن حضرت در مؤمنین ثابت کرده، پس همچنین وجوب اطاعت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و نفوذ امر آن حضرت در مؤمنین، و اولویت آن حضرت بر مؤمنین در جمیع امور ثابت خواهد

ص:523


1- تحفه اثنا عشریه : 331 .
2- الاحزاب : 6 .
3- تحفهء اثنا عشریه : 331 .

شد، پس امامت آن حضرت بالبداهة محقق خواهد شد.

قوله: [بلکه در اینجا هم مراد همین است که

«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم فی المحبة»](1).

أقول: حیرانم که شاهصاحب بر ارادۀ این قید کدام دلیل دارند؟ آیا تخصیص مطلق را بقیدی خاص بمجرد تشهی نفس جائز می پندارد، و از تفسیر بالرأی که منهی عنه است مطلقا، چه جا که با وصف ظهور عدم اتجاه آن باکی بر نمی دارند، بالجمله تقیید «أولی» بقید خاص محبت بر خلاف تصریحات محققین مفسرین لائق قبول و اصغا نیست.

قوله: [بلکه «أولی» در اینجا مشتق از ولایت است که بمعنی محبت است، یعنی: أ لست أحب الی المؤمنین من أنفسهم](2).

أقول: این سرعت ذهول و شدت غفول مخاطب مخدوم الفحول موجب استعجاب ارباب عقول است، که آنفا در تخطئة مجیء «مولی» بمعنی «أولی» بر فتراک اهل عربیت بربسته که ایشان گفته اند که:

[اگر این قول صحیح باشد، لازم آید که بجای فلان اولی منک، مولی منک گویند و هو باطل منکر بالاجماع]-انتهی.

پس در این قول اتحاد طریقۀ استعمال مترادفین را لازم گردانیده، حال آنکه پر ظاهر است که بنابر این اگر «اولی» بمعنی أحب باشد، لازم می آید که چنانچه «أحب إلیکم» استعمال می کنند، همچنین استعمال «اولی إلیکم» جائز باشد، و هو باطل منکر و لنعم ما افید فی البوارق.

اما حمل آن بر «أحب» با وجود آنکه غیر متبادر و غیر مناسب بمقام ست

ص:524


1- تحفهء اثنا عشریه : 331 .
2- تحفهء اثنا عشریه : 331 .

مردودست، به آنکه این حرف او مناقض کلام اول اوست، چه اگر اولی بمعنی أحب باشد، و معنی کلام: أ لست أحب الی المؤمنین، چنانچه خودش گفته، پس لا بدست که اولی إلیکم نیز صحیح باشد، لترادفهما بعین ما قال فی مولی بکم و اولی بکم.

قوله: [تا تلائم أجزاء کلام و تناسب جمل متسقة النظام حاصل شود](1).

أقول: تلاءم اجزاء کلام و تناسب جمل متسقة النظام در صورت ارادۀ معنی امامت و امارت بغایت وضوح و ظهور حاصل می شود چنانچه دانستی، و الا لازم آید که معاذ اللّه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و دیگر صحابه مثل حسان ابن ثابت، و قیس بن سعد بن عباده، و أکابر علماء محققین سنیه که حمل حدیث بر خلافت کرده اند، کلام بلاغت سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام را از تناسب و التیام و اتساق و انتظام بدر کرده باشند، و بر عدم ارتباط و رکاکت و اختلاط فرود آورده، و چنین جسارت را احدی از أهل اسلام و ایمان تجویز نخواهد کرد جز مخاطب جسور، و عبارات داله بر اینکه علماء سنیه حدیث غدیر را حمل بر خلافت کرده اند اگر چه سابقا شنیدی لیکن بعض عبائر در اینجا هم باید شنید:

ملک العلماء شهاب الدین الدولت آبادی که بتصریح فاضل رشید در «ایضاح» از عظمای علمای سنیه و أئمۀ دین و قدمای معتمدین نزد أهل سنت و جماعت است، در «هدایة السعدا» می فرماید:

[و احتجوا بخبر المولی، و تمام الحدیث ذکرناه فی الجلوة الخامسة من الهدایة التاسعة قال أهل السنة یحمل فی وقت خلافته]-انتهی.

ص:525


1- تحفهء اثنا عشریة : 331 .

از این عبارت ظاهر است که أهل سنت حدیث غدیر را بر امارت و خلافت حمل کرده اند، لیکن آن را مخصوص بمرتبۀ رابعه گردانیده، یعنی مراد از حدیث آنست که جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بعد عثمان خلیفه و امام است، و هر چند بطلان این تقیید غیر سدید در کمال وضوح و ظهور است، چنانچه شنیدی، لیکن در این مقام مضرتی بما ندارد، چه هر گاه نزد أهل سنت مراد از حدیث غدیر خلافت باشد و لو فی المرتبة الرابعة این همه افادات و ترهات مخاطب عالی درجات و أئمۀ والا صفات او نقش بر آب، و محض هباء و سراب می گردد، و کمال صحت و متانت افادات أهل حق در اثبات امامت حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام از حدیث غدیر ظاهر و واضح می گردد.

قوله: [و حاصل معنی این خطبه چنین باشد که أی گروه مسلمانان مقرر است که مرا از جان خود دوست تر می دارد، پس هر که مرا دوست دارد، علی را دوست دارد، بار خدایا دوست دار کسی را که دوست دارد او را و دشمن دار کسی را که دشمن دارد او را](1).

أقول: کمال حیرت است که شاهصاحب بر ارادۀ أولی از «مولی» آن همه شورش و جفا و طغیان و اعتدا برپا کردند، که از تتبع أحادیث و تفاسیر و کلمات لغویین و علمای محققین اعراض کرده، آن را حتما باطل و غیر صحیح گردانیدند، و دلیلی باطل و واهی که در کمال بطلان است بیان نمودند، و از بیان توجیه معنایی که خود مکرر بیان می کنند رأسا اعراض کردند، و أصلا بیان نفرمودند که استفادۀ این معنی از فقرۀ

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» بچه طور کرده اند، در کلام سابق محط

ص:526


1- تحفهء اثنا عشریه : 331 .

نظر لفظ ولایت را که «مولی» یا «أولی» هر چه باشد فهمیده شود گردانیدند و آن را بمعنی محبت گرفتند، و آن را دلیل افادۀ ایجاب دوستی جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام ساختند، لیکن أصلا بیان نکردند که آخر مراد از لفظ «مولی» چیست.

آیا محب است یا محبوب؟ و در اینجا که نوبت بیان حاصل معنای حدیث رسید نیز از ذکر معنای «مولی» اعراض ساختند، و قدرت بر بیان آن نیافتند، و معنای فقرۀ

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» باین ألفاظ ادا کردند: پس هر که مرا دوست دارد، علی را دوست دارد.

و ظاهر است که از این کلام هیچ ثابت نشد که آیا لفظ «مولی» را بمعنی محب گرفته اند، یا بمعنی محبوب؟ علی الاول ظاهر است که ابن معنی اعنی: «پس هر که مرا دوست دارد، علی را دوست دارد» هرگز از فقرۀ

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» حاصل نمی شود، بلکه بالعکس.

بنا بر این ایجاب محبت دیگران بر جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام ظاهر می شود، و اگر «مولی» را بر محبوب حمل کرده اند، پس می باید أولا اثبات مجیء «مولی» بمعنی محبوب بتصریحات لغویین ثابت سازند، بحیثیتی که منوع موردۀ این حضرات بر اثبات مجیء «مولی» بمعنی «أولی» وارد نشود، و بعد از آن لب بافادۀ فقرۀ

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» این معنی را بگشایند.

قوله: [عاقل را باید که در این کلام مربوط غور کند و حسن انتظام او را دریابد](1).

أقول: عاقل را باید که در این تعصب مربوط شاهصاحب غور کند،

ص:527


1- تحفهء اثنا عشریه : 331 .

و حسن انتظام آن را دریابد، که معنایی را که أهل حق ذکر کرده اند، و دلائل و براهین آن وارد نموده، باطل محض می گردانند، و خود مدعی افادۀ فقرۀ

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» ایجاب دوستی را می شوند، و أصلا بیان نمی کنند که «مولی» بمعنی محب است یا محبوب. اگر بمعنی محب است پس افادۀ ایجاب دوستی جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام چطور ثابت می شود؟ و اگر بمعنی محبوب است پس مجیء «مولی» بمعنی محبوب از کجا ثابت گردیده؟ و آنفا شنیدی که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در حدیثی که سید علی همدانی در «مودة القربی» آورده، ارشاد فرموده:

[

«أ لست أولی بکم من أنفسکم» آمرکم و انهاکم، لیس لکم علی أمر و لا نهی].

و این صریح است در آنکه مراد از اولویت آن حضرت بمؤمنین از نفسهایشان اولویت بتصرف است، زیرا که آمر و ناهی بودن آن جناب برای مؤمنین عین اولویت بتصرف است، پس بحیرتم که الحال اولیای حضرت مخاطب با کمال چه حیله خواهند انگیخت؟ ! آیا بعد سماع ارشاد نبوی هم اصرار بر انکار خواهند کرد؟ و پناه بخدا، خواهند گفت که: آن جناب این کلام را، با وصف آنکه از آیت قرآنی اخذ کرده، بر معنای مراد حمل نکرده، و بر محملی که أصلا مناسبت ندارد فرود آورده؟ یا آنکه ناچار اقرار بحق می کنند و رو براه صواب می آرند؟ قوله: [و این لفظ پیغمبر که:

«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» مأخوذ از آیت قرآنی است و از همین راه او را از مسلمات أهل اسلام

ص:528

قرار داده، بر وی تفریع حکم آینده فرموده](1).

أقول: للّه الحمد و المنة که باین لفظ شاهصاحب مطلوب أهل حق بنهایت وضوح ثابت می شود بیانش آنکه جنابشان افاده فرموده اند که این لفظ جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله أعنی:

«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» مأخوذ از آیت قرآنی است، و حسب افادات و تصریحات أئمۀ حذاق و جهابذۀ محققین سنیه ثابت شده که مراد از آیت قرآنی أعنی:

اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ(2) اولویت در تصرف است که «أولی» را بر عموم حمل کرده اند، و وجوب امتثال أمر آن حضرت صلی اللّه علیه و آله از آن ثابت کرده.

پس مراد از این لفظ آن حضرت، أعنی:

«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» همان باشد که مراد است از آیت قرآنی، و هر گاه از این لفظ اولویت بتصرف آن حضرت و وجوب امتثال أوامر آن حضرت ثابت شد، واضح گردید که مراد از

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» هم اثبات اولویت بتصرف و ایجاب اتباع آن حضرت است کما سبق بیانه.

قوله: [و در قرآن این لفظ جایی واقع شده که معنی أولی بالتصرف در آنجا أصلا مناسبت ندارد و هو قوله تعالی: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا اَلْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اَللّهِ ](3).(4).

ص:529


1- تحفه اثنا عشریة : 331 .
2- الاحزاب : 6 .
3- الاحزاب : 6 .
4- تحفهء اثنا عشریه : 331 .

أقول: شاهصاحب با وصف این همه امامت و جلالت، و محدثیت و مفسریت و نبالت، و جامعیت معقول و منقول، و حیازت قصب السبق در مضمار فروع و أصول، برای تخدیع عوام و ره زنی معتقدین و هوا خواهان خود تفسیر صحیح کلام الهی را تغلیط و ابطال می کنند، نمی دانم که چسان حضرات سنیه چنین بزرگی را که هرگز از انکار و رد و ابطال أحادیث و دخل بی أصل در تفسیر کلام الهی و ارشاد نبوی باکی ندارد، امام و مقتدای خود می دانند، و هرگز بر طرائف افادات جناب او نظر بصیرت نمی اندازند، و حق را از باطل، و کذب را از صدق تمییز نمی سازند؟ ! للّه انصاف باید داد که تفسیر صحیح را، که بتصریحات علمای محققین ثابت باشد، محض بی ربط وانمودن و باطل محض پنداشتن در چه مرتبه مستبعد است از طریقۀ علمای فخام و فضلای أعلام؟ لیکن چون شاه صاحب کاری به مراجعت کتب حدیث و تفسیر نداشتند، و خرافات کابلی می نگاشتند، و جایی که در انبان او چیزی نمی یافتند، هواجس نفسانیۀ خود را علق نفیس می انگاشتند، و تحریر می ساختند، از ایشان صدور چنین افادات و اختراعات هیچ عجبی نمی آرد.

و للّه الحمد و المنة که در ما سبق واضح شد که بتصریحات أکابر أئمۀ مفسرین سنیه مثل واحدی، و بغوی، و زمخشری، و بیضاوی، و نسفی، و خویی، و نیسابوری، و شربینی مراد از آیۀ: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ اولویت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بمؤمنین اولویت آن حضرت در جمیع امور است، و وجوب طاعت و نفوذ حکم و لزوم انقیاد و اتباع آن جناب از آن ثابت.

ص:530

و چنانچه شاهصاحب در این مقام از تفاسیر مشاهیر و تحقیقات مفسرین نحاریر خبری برنداشتند، همچنان از کتب شائعۀ حدیث و افادات جهابذۀ محققین سنیه مثل عراقی، و عینی، و قسطلانی، و مناوی، و عزیزی که شراح حدیثند، با وصف حصول ادعای ملکه معتد بها در فهم معانی أحادیث و ادراک دقائق أسانید (کما فی رسالته الصغیرة الفارسیة فی أصول الحدیث) بهره نیافتند، و الا بچنین حرف یاوه و مهمل تفوه نمی ساختند.

پس جای آن است که گریبانها دستخوش چاک شود که شاهصاحب چنین معنای صحیح را انکار و ابطال فرمودند، و ارشاد نمودند که ابن معنی أصلا در اینجا مناسبت ندارد، و أصلا در این مقصود دخلی ندارد، و در حقیقت باین افادۀ غریبه بصراحت تمام تسفیه علمای أعلام، بلکه ایراد و اعتراض بر سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام نمودند، فأعوذ باللّه من شرور النفس و غفلاتها و حصائد اللسان و هفواتها.

قوله: [پس سوق این کلام برای نفی نسبت متبنی به متبنی است، و بیان آنست که زید بن حارثه را زید بن محمد نباید گفت، زیرا که نسبت پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم بجمیع مسلمان نسبت پدر شفیق، بلکه زیاده بر آنست، و زنان پیغمبر همۀ مادران أهل اسلام اند، و أهل قرابت در نسبت أحق و أولی می باشند از غیر ایشان، اگر چه شفقت و تعظیم دیگران زیاده تر باشد.

پس مدار نسبت بر قرابت است که در متبنی و متبنی مفقود است، نه بر شفقت، و تعظیم همین است. کتاب اللّه یعنی حکم خدا، و معنی اولی بتصرف در این مقصود اصلا دخلی ندارد. پس در اینجا هم مراد همان

ص:531

معنی است که در حدیث اراده کرده باشد(1)].

أقول: سوق این کلام برای تخدیع عوام و مخالفت سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و الاکرام است، که از قبیل تفسیر بالرأی است که وعید شدید بر آن وارد شده، وا عجباه که شاهصاحب با این همه جلالت و امامت از دخل مدخول در کلام خدا و رسول هم خود را معذور نمی دارد، و آنچه می خواهند جریا علی هوس الخاطر می نگارند! .

سابقا دانستی که این آیه حسب روایتی که بغوی، و بیضاوی وارد کرده اند در شأن کسانی که از امتثال امر نبوی در جهاد سر تافتند و آن را معلق باستیذان از آبا و امهات ساختند نازل شد. پس سوق این کلام برای نفی نسبت متبنی بمتبنی نیست، و بالفرض اگر سوق این کلام رب منعام متعلق بسابق باشد، باز هم معنایی که شاهصاحب اختراع کرده اند مراد نیست بلکه بنا بر این برای دفع دخل مقدر است، و محمول است بر معنایی که مراد اهل حق و سداد است، چنانچه از تقریر علامۀ نبیل و محقق جلیل احمد بن خلیل، و نظام الدین نیسابوری دانستی.

قوله: [و اگر بالفرض صدر حدیث را بمعنی أولی بتصرف گردانیم نیز حمل «مولی» بر أولی بتصرف مناسبت ندارد(2)].

أقول: این افادۀ غیر سدیده مخدوش است بوجوه عدیده:

اول: آنکه نفی مناسبت حمل أولی بر «مولی بتصرف» بفرض اینکه صدر حدیث بمعنی اولی بتصرف باشد، از غرائب تقولات و عجائب تمحلات است، و کاش بر محض ادعای احتمال دیگر اکتفاء می کرد.

اما نفی مناسبت پس غایت معاندت و نهایت مکابرت است، چه ثبوت

ص:532


1- تحفه اثنا عشریة : 331
2- تحفه اثنا عشریة : 331

مناسبت بالبداهة است، و هیچ عاقلی نفی مناسبت نتوان کرد، زیرا که اولا اثبات اولویت خود بتصرف در مؤمنین نمودن، و بعد از آن بیان فرمودن که هر کسی که من مولای او، یعنی اولی بتصرف در او هستم، علی مولای او، یعنی اولی بتصرف در او هست، در کمال مناسبت و ارتباط و غایت اتساق و انتظام است، و این کلام بلا تشبیه مثل آنست که سلطان نافذ الامر أولا بخطاب رعایا اثبات متصرف بودن خود در امورشان بیان نماید، و بعد از آن بگوید که کسی که من متصرف در امور او بودم، این پسر من متصرف در امور او است.

پس نفی ارتباط و مناسبت در این کلام نمودن کمال وقاحت و مصادمت بداهت است، و اگر مناسبت در این کلام نیست، پس در هیچ کلام مناسبت نیست.

فاضل مخاطب بلا رویه و فکر، و بلا تدبر و تأمل الفاظ مبالغه و اغراق در ابطال مقالات اهل حقّ بر زبان می آرد، و با تحقق معانی آن اصلا کاری ندارد، و نمی داند که گو عوام کالانعام باین ارعاد و ابراق و مبالغه و اهتمام نهایت خوش دل می شوند، و می پندارند که دعاوی اهل حقّ خیلی باطل و بی ربط است، و بیک لفظ بدیع شاهصاحب بی اصل می گردد، لیکن در حقیقت بعد اندک امعان این همه مجازفت و عدوان نزد علمای اعیان مورث غایت خسران و هوان می گردد.

دوم: آنکه مولوی حسام الدین سهارنبوری در «مرافض الروافض» که شاهصاحب در مطاعن ابو بکر بعض خرافات او را هم انتحال کرده اند بجواب حدیث غدیر گفته:

[و نیز چنانچه صدر حدیث قرینه ای است که تقاضای ارادۀ معنی اولی

ص:533

می کند، همچنین آخر آن قرینه ای است که اقتضای معنی ناصر و محبوب می نماید، پس هر دو قرینه با هم متعارض شدند، و إذا تعارضا تساقطا، پس مشترک گویا بی قرینه ماند، و تعیین احد المعانی مشترک، خصوصا معنی که محل نزاع بود بدون قرینۀ تحکم است، نیز عند التعارض اقوی از متعارضین معتبر است، در اینجا قرینۀ ناصر و محبوب اقوی است]-الخ.

از این عبارت بصراحت تمام اعتراف به اینکه صدر حدیث أعنی

«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» قرینه ای است که تقاضای ارادۀ معنی أولی می کند واضحست، پس نفی مناسبت غایت مجازفت است، شاهصاحب را کثرت تعصب و تصلب چندان از تأمل و تدبر دورتر افکنده که جابجا بر افادات علمای خویش، که قلادۀ تقلید ایشان در گردن انداخته، و همت بانتحال خرافاتشان گماشته اند، هم نظری نمی اندازند، و پا را فراتر از ایشان گذاشته، بانکار اموری که ایشان بآن معترفند نیز می پردازند.

اما جواب شبه تعارض و تساقط و ادعای اقوی بودن قرینۀ ناصر و محبوب پس بطلان آن از بیان سابق بنهایت ظهور واضح گردیده.

سوم: آنکه سابقا دانستی که علامه یوسف بن قزاغلی سبط ابن الجوزی که از اکابر ائمۀ محققین و اساطین دین سنیه است، و خود مخاطب هم بافادۀ او احتجاج می کند، استدلال بفقرۀ

«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» بر حمل «مولی» بر معنی أولی بالتصرف نموده است(1).

چهارم: آنکه سابقا دانستی که علامه شهاب الدین احمد در «توضیح الدلائل» تأیید ارادۀ معنی سید از «مولی» که از بعض اهل علم نقل کرده بفقرۀ

«أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین؟» نموده که بتصریح

ص:534


1- تذکرة خواص الامة : 19

تمام گفته که تصدیر این قول بقول آن حضرت صلی اللّه علیه و آله:

«أ لستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین» تأیید این قول می کند.

پس بحمد اللّه ثابت شد که عدم حمل «مولی» بر معنایی که از فقرۀ سابقه مستفاد شده، مخالف تبادر و صراحت است، و فقرۀ سابقه تأیید می کند این معنی را که آنچه از این فقره مستفاد است بهمان معنی لفظ «مولی» در فقرۀ

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» مستعمل شده، پس این همه کد و کاوش و کوشش در ابطال استدلال اهل حقّ لا طائل محض و بیکار و منشأ آن عین تعصب ناهنجار است، که هر گاه امری بمثابه در ظهور باشد، که اکابر علمای شما بآن اعتراف کرده باشند، باز برد آن مشغول شدن علاوه بر مصادمت صراحت، معاندت هم مذهبان خود است.

پنجم: آنکه شاهصاحب بتقلید اسلاف متعصبین و اتباع وساوس جاحدین گرفتار شده، از تتبع آثار و تفحص اخبار و لحاظ قرائن و تأمل شواهد اعراض فرموده، بر تمسک صحیح و استدلال متین اهل حقّ خنده می زنند، و مبانی انصاف بمعاول اعتساف می کنند.

و للّه الحمد که حقیر سابقا بالخصوص لزوم حمل «مولی» در فقرۀ:

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» بر معنایی که مراد است از فقرۀ:

«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» بنص حدیث صحیح که حاکم در «مستدرک» روایت کرده، ثابت کرده ام.

ششم: آنکه در بعض طرق حدیث غدیر، «من کنت أولی به من نفسه» بجای «من کنت مولاه» وارد است، چنانچه در «مفتاح النجا» مذکور است:

[و للطبرانی بروایة اخری عن أبی الطفیل، عن زید بن أرقم بلفظ «من

ص:535

کنت أولی به من نفسه، فعلی ولیه»](1).

و ثناء اللّه در «سیف مسلول» گفته:

[و در بعضی روایات آمده:

«من کنت أولی به من نفسه، فعلی ولیه»].

و سبط ابن جوزی، و سید شهاب الدین از ابو الفرج(2) یحیی بن سعد الثقفی الاصبهانی روایت کرده که او در کتاب «مرج البحرین» این حدیث را باین طور آورده:

«من کنت ولیه و أولی به من نفسه، فعلی ولیه» .

پس بوضوح تمام ظاهر شد که مراد از این قول همان است که مراد است از فقرۀ سابقه أعنی:

«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» ، فلا یرتکب الفصل و التفریق الا من یستنکف عن الایمان و التصدیق، و اللّه ولی التوفیق.

نهایت عجیب و غریب است که مخاطب اریب غفلت از چنین روایات ورزیده، بتقلید اسلاف مسولین پابند ایثار عار تأویل بدیع و ارتکاب صنعت تحریف شنیع گردیده.

قوله: [زیرا که در آن صورت این عبارت برای تنبیه مخاطبین است تا بکمال توجه و اصغا تلقی کلام آینده نمایند و اطاعت این امر ارشادی را واجب دانند، مانند آنکه پدر در مقام وعظ و نصیحت به پسر خود بگوید که آیا من پدر تو نیستم؟ و چون پسر اقرار کند، او را

ص:536


1- نقله أیضا الحافظ الهیثمی فی مجمع الزوائد عن الطبرانی ج 9 / 104 و 163 .
2- ابو الفرج یحیی بن محمود بن سعد الثقفی الاصبهانی المتوفی سنة ( 584 ) ه .

بآنچه منظور دارد بفرماید، تا بحکم پدری و پسری قبول نماید، و بر طبق آن عمل کند. پس

«أ لست أولی بالمؤمنین» در این مقام مثل «أ لست رسول اللّه إلیکم» یا «أ لست نبیکم» واقع شده](1).

أقول: روایت طبرانی بسند صحیح که مرزا محمد بدخشانی در «مفتاح النجا» نقل کرده، و در ما سبق(2) منقول شده، و غیر آن دلالت واضحه دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله اقرار بوحدانیت و رسالت، بلکه اقرار ببعث و معاد و جنت و نار بتصریح تمام قبل ذکر اولویت خود گرفته که آن حضرت بتصریح تمام به ایشان گفته:

«أ لیس تشهدون أن لا اله الا اللّه و أن محمدا عبده و رسوله-الخ» .

و بعد اخذ اقرار بوحدانیت و رسالت و غیر آن ارشاد فرمود:

«یا أیها الناس، ان اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم، فمن کنت مولاه، فهذا مولاه، یعنی علیا» .

پس هر گاه حسب دلالت این حدیث اقرار و اعتراف مردم برسالت خود از مردم گرفته، و بعد آن تقریر اولویت خود بمؤمنین از نفسهایشان فرموده، بصراحت تمام از آن معلوم شد که اولویت خود بهمین غرض ارشاد فرموده که قرینه باشد بر حمل «مولی» بر معنی أولی بالتصرف، نه برای غرضی که شاهصاحب ذکر کرده اند که برای این غرض فقرۀ

«أ لستم تشهدون أن لا اله الا اللّه و أن محمدا عبده و رسوله؟ کافی و وافی است.

قوله: [مناسبت یک لفظ از کلام آینده برای این عبارت جستن

ص:537


1- تحفهء اثنا عشریة : 331 .
2- العبقات ج 7 / 272 من هذه الطبعة عن نزل الابرار للبدخشانی .

و در خواستن کمال سفاهت است، تمام کلام را باین عبارت ربطی که هست کافی است](1).

أقول: مخاطب نبیه در این تسفیه بأکابر علمای اعلام و اساطین محققین فخام مذهب خود کمال اساءت ادب نموده. چه دانستی که مناسبت

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» با

«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» سبط ابن الجوزی و سید شهاب الدین درخواسته اند، و علم احقاق حق و ازهاق باطل افراشته.

پس قول مخاطب که این نهایت سفاهت است، نهایت کیاست و فطانت و کمال امانت و دیانت، و غایت طلاقت و ذلاقت است.

و نیز دانستی که صاحب «مرافض» هم اعتراف بودن صدر حدیث، یعنی:

«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» قرینه که تقاضای ارادۀ معنای أولی می کند نموده، گو بتساقط آن بقرینۀ دیگر قائل شده.

پس صاحب «مرافض» هم در این اقرار بزعم مخاطب عالی تبار نهایت سفیه ناهنجار خواهد بود.

و از همه بالاتر آن است که علامۀ نحریر حسن بن محمد طیبی(2) که از مشاهیر کبرا و أجلۀ نبها است، نیز اثبات مناسبات در هر دو کلام نموده، در «کاشف شرح مشکاة» بشرح حدیث غدیر گفته:

[قوله: «انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم» یعنی به قوله تعالی:

ص:538


1- تحفهء اثنا عشریة : 331 .
2- الطیبی : الحسین بن محمد بن عبد اللَّه شرف الدین المتوفی سنة ( 743 ) ه - و فی الشذرات و بغیة الوعاة : الحسن بن محمد .

اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ(1) اطاق فلم یعرف بأی شیء هو أولی بهم من أنفسهم، ثم قید بقوله: وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ لیؤذن بأنه بمنزلة الامهات، و یؤیده قراءة ابن مسعود رضی اللّه عنه: اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ و هو أب لهم.

و قال مجاهد(2) : کل نبی فهو أبو امته، و لذلک صار المؤمنون اخوة، فأذن وقع التشبیه فی

قوله: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» فی کونه کالاب، فیجب علی الامة احترامه و توقیره و بره و علیه رضی اللّه عنه أن یشفق علیهم و یرأف بهم رأفة الوالد علی الاولاد، و لذا هنأ عمر بقوله: یا ابن أبی طالب أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة].

از این عبارت بکمال وضوح ظاهر است که طیبی

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» را بر همان معنی حمل کرده که استفادۀ آن از

«انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم» نموده.

پس نمی دانم که معتقدین شاهصاحب در حق حضرت طیبی هم همین کلمۀ طیبه، أعنی اثبات کمال سفاهت بر زبان می رانند، یا سر بدامن خجلت و ندامت می افکنند، و ترویح روح شاهصاحب بقلب این منقبت در حقشان می نمایند، و علاوه بر این اهل حقّ مناسبت صرف یک لفظ از کلام آینده أعنی:

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» برای این عبارت، یعنی:

«أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم» نمی خواهند و نمی جویند، بلکه مناسبت تمام کلام آینده را با این عبارت ملحوظ می دارند، چه پر

ص:539


1- الاحزاب : 6 .
2- مجاهد : بن جبر ابو الحجاج التابعی المفسر المکی المتوفی سنة ( 100 ) / 104 .

ظاهر است که بر تقدیر حمل «مولی» بر أولی مناسبت تمام کلام لاحق با کلام سابق حاصل می شود، نه مناسبت صرف یک لفظ.

و بس کمال حیرت است که شاهصاحب، با این همه جلالت و امامت، در اذهان معتقدین خود چنان راسخ می سازند که اهل حقّ مناسبت صرف یک لفظ از کلام آینده برای این عبارت می جویند و می خواهند، یعنی ارتباط تمام کلام را ملحوظ ندارند! فوا ویلاه که از چنین تخدیع شنیع پیش کی شکایت توان برد؟ قوله: [و از این طرفه تر آنکه بعضی از مدققین ایشان بر نفی محبت و دوستی دلیل آورده اند که افادۀ دوستی حضرت امیر امری است که در ضمن آیۀ: وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ(1) ثابت شده پس این حدیث نیز اگر افادۀ همین معنی نماید، لغو باشد](2).

أقول: غرض مدققین اهل حقّ آنست که چون وجوب مودت جناب امیر علیه السّلام بالخصوص و العموم در احادیث کثیره و آیات عدیده ثابت گشته، و در خواص و عوام مشهور گشته، و معهذا وجوب مودت اختصاص هم برای آن حضرت نداشته، بلکه برای تمام صحابه این معنی نزد سنیه ثابت، باز برای ذکر آن چنین اهتمام معقول نمی شود، و بنابر مزعوم سنیه که قائل به افضلیت شیخین بلکه ثلاثه بر آن حضرتند، محبت ثلاثه لا سیما شیخین اکد و ألزم و مهم تر و عظیم تر از محبت آن جناب است.

پس ترک أهم و ایثار غیر أهم با وصف ارتکاب چنین اهتمام تمام چگونه از سرور انام علیه آلاف التحیة و السّلام معقول شود؟

ص:540


1- التوبة : 71
2- تحفهء اثنا عشریة : 331

پس لابد از این اهتمام تمام ثابت گشت که امری را که آن جناب در این حال بیان فرموده أمری است بس عظیم و جلیل، که اختصاص بذات کرامت سمات جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام داشت، و ایصال آن امر در قرب رحلت خود می باید فرمود، و آن نیست جز خلافت و امامت.

و ظاهر است که اگر پادشاهی در سفری بوده باشد و دفعة در میان راه بدون انتظار وصول بدار المملکة در عین شدت حرارت و قیظ که وقوف در آن وقت موجب زحمت شدید باشد، همۀ مصاحبین و اتباع خویش را که نوبتشان بالوف رسیده باشد جمع کند، و برای خطبه منبری از کجاوه ها سازد، و بعد آن با وصف ایذان بقرب رحلت خود و بیان اولویت خود بتصرف، اگر أمری سهل را برای بعض اقارب خود ثابت کند، که همۀ حاضرین آن را بکرات و مرات شنیده باشند، و مثل آن برای کل حاضرین یا جل ایشان حاصل باشد، بلکه برای جمعی از ایشان بهتر از آن ثابت و متحقق بود، بلا شبهه این معنی موجب استعجاب و استغراب اولی الالباب خواهد بود، علی الخصوص بنظر ترک اهتمام در بیان افضل و اختیار اهتمام در بیان مفضول.

قوله: [و نفهمیده اند که افادۀ دوستی شخصی در ضمن عموم چیزی دیگر است، و ایجاب دوستی همان شخص بالخصوص امری دیگر](1) أقول: همه حیرتم که شاهصاحب نفهمیده اند که ایجاب دوستی جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بالخصوص بنابر مذهب سنیه که آن جناب را مثل شیخین هم نمی دانند، بلکه العیاذ باللّه از عثمان هم پست تر گردانند، کی این قدر لائق اهتمام و اعتنا بوده باشد، که در این حالت شدت حر

ص:541


1- تحفهء اثنا عشریه : 332

و قیظ جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله مجمع عظیم صحابه را متوقف ساخته، منبری از کجاوه ها ساخته، بالای آن رفته و جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را طلب فرموده، بدست مبارک معمم ساخته و آن جناب را بالا برداشته، بیان محبت و مودت آن جناب با وصف بیان قرب وفات خود فرماید، که در آن عبث صریح لازم می آید، بنابر ترک امر بمودت و محبت خلفاء ثلاثه، که محبت و مودت ایشان (العیاذ باللّه) نزد سنیه أولی و الزم و آکد از مودت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بوده، و خلافتشان بعد خود بنابر خرافات جمعی از متعصبین سنیه دریافته.

پس مودت متقدمین را خصوصا أبی بکر را که بی فاصله قائم مقام آن جناب شدنی است ترک کرد، و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را با خود برداشته، و ثلاثه را بحضیض عدم التفات انداخته ایجاب مودت آن حضرت باین اهتمام کردن در عقل هیچ عاقلی نمی آید، خصوصا بلحاظ این معنی که ثلاثۀ أفاضل هم در این حکم عام داخل و زیر منبر حاضر.

پس برداشتن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با خود، و بیان ایجاب مودت آن جناب بر ثلاثه و دیگران باین اهتمام، دلیل صریح بر افضلیت جناب امیر المؤمنین بر ایشان خواهد شد، و مکابره و عناد را علاجی نیست، گاهی کسی از آحاد ناس عقلا چنین معامله با کسی که ادنی مفضولیت داشته باشد به نسبت افاضل نمی کند، چه جا سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات چنین معامله تفضیل و ترجیح با کسی که به سه مرتبه مفضول باشد، بغایت مفضولیت بفرماید.

قوله: [اگر شخصی بجمیع انبیاء اللّه و رسل ایمان آرد و بالخصوص نام محمد رسول اللّه نگیرد اسلام او معتبر نیست. اینجا دوستی حضرت

ص:542

امیر رضی اللّه عنه بشخصه منظور افتاد، و در آیت دوستی بوصف ایمان که عام است مفاد شده بود].

أقول: از این کلام ثابت می شود که مودت و محبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل ایمان بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بوده، و عظمت و جلالت و اهتمام آن بمرتبه ای بود که اگر کسی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بوصف عام ایمان دوست دارد، دوستی او معتبر نمی شود، و مثل او مثل کسی ایمان به نبوت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در جملۀ دیگر انبیاء آرد، و نام آن حضرت بالخصوص نگیرد که این ایمان معتبر نمی شود.

پس محبت و مودت آن جناب بالخصوص مثل ایمان بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بالخصوص لازم و واجب است، و ظاهر است که هر گاه محبت و مودت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمثابه ایمان بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله باشد، و عظمت این مودت بمرتبه رسد که اتیان بآن بلحاظ وصف عام معتبر نباشد، افضلیت آن حضرت بالبداهة ثابت خواهد شد، که خلفای ثلاثه را این مرتبه حاصل نبود، و افضل متعین است برای خلافت حسب دلائل قاطعه، حتی که والد ماجد مخاطب هم اعتراف بآن دارد، و در کتاب «ازالة الخفا» که خود مخاطب کثیر الحیاء باغراق مدح و ثنا و تبجیل و اطراء آن نموده، بشرح و بسط بیان کرده. و کابلی سؤال هدایت را بحب کسی، دلیل قطعی مفضولیت سائل، و برهان افضلیت محبوب دانسته، چنانچه در «صواقع» در مکاید گفته:

[الرابع و الخمسون اشاعة ما یروون من الموضوعات ان اللّه تعالی أمر نبیه سید الرسل أن یسأله ان یهدیه الی حب علی کما یجیء ان شاء اللّه تعالی. فینخدع الخدوع و یوقن ان من أمر اللّه سید رسله ان یسأله ان یهدیه الی حبه، فهو أفضل

ص:543

الناس و انه حقیق بالزعامة الکبری و ان الخلفاء غصبوا حقه، فیضل عن سواء السبیل ضلالا بعیدا. و لا یدری انه من کذباتهم و مفتریاتهم الواضحة، کیف و هو ناص علی ان علیا أفضل من خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله أجمعین و هو باطل(1)]-انتهی.

هر گاه امر خدای تعالی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله را به اینکه سؤال کند آن جناب حق تعالی را که هدایت کند او را بسوی حب علی بن أبی طالب نص افضلیت علی علیه السّلام باشد (معاذ اللّه من ذلک) ، پس ایجاب مودت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باین اهتمام تمام بر خلفای ثلاثه و غیر ایشان، تا که خلیفۀ ثانی آن حضرت را تهنیت کرده و گفت: اصبحت مولای و مولی کل مؤمن، و ابو بکر هم مثل این کلام گفته، کما فی «الصواعق» و غیره پس این معنی دلیل صریح بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خواهد بود قوله: [و بر تقدیر اتحاد مضمون آیه و حدیث باز چه قباحت شد؟ کار پیغمبر خود همین است که تأکید مضامین قرآن و تذکیر آنها می کرده باشد].

أقول: مخاطب در «مکاید» تأکید را دلیل قطعی و برهان یقینی وقوع تغافل و اهمال و تساهل گردانیده، باین دلیل وضع بعض اخبار که نسبت روایت آن بأهل حق نموده، و از کمال فراخ حوصلگی و انهماک در تقلید کابلی، حوالۀ آن را بکتابی و لو بالاجمال فضلا عن نقل العبارة اهمال نموده ثابت کرده، چنانچه گفته:

[کید چهل و ششم: آنکه در کتب احادیث خود موضوعات چند روایت کنند باین مضمون که باری تعالی همیشه وحی می فرستاد بسوی

ص:544


1- الصواقع الموبقة : الباب الرابع و الخمسون

پیغمبر علیه السّلام که سئوال کن از من تا ترا هدایت کنم به حب علی بن أبی طالب، و متأخرین ایشان این اخبار را ترویج و تشهیر کنند، و نمی فهمند که در این وضع و افتراء قصوری عظیم بجناب پیغمبر لاحق می شود بچند وجه:

اول آنکه محبت علی که فرض ایمان و رکن دین است او را حاصل نبود.

دوم آنکه در تحصیل این امر ضروری قصور و تغافل و اهمال داشت، که بار بار تأکید این معنی از حضور اقدس می رسید.

سوم آنکه باری تعالی او را در این امر ضروری محتاج بسئوال داشت، و خود بخود بی طلب او نداد، حال آنکه جمیع انبیاء را ضروریات ایمانی از ابتداء خلقت حاصل می باشد](1)-انتهی.

این کید که شاهصاحب بحب ترعرع و تحذلق از کابلی هم در آن پا را فراتر نهاده، در اصل حاصل مضمون لفظ همیشه زیاده کرده، و کابلی آن را ذکر نکرده، و نیز از دلیل کابلی بجهت کدامین مصلحت سانحه اعراض فرموده، سه دلیل متین بر تکذیب مضمون منحوت خود ذکر نموده اند، صریح است در آنکه کسی را برای امری تأکید کردن دلیل است بر آنکه این امر برای او حاصل نیست، و او در آن قصور و اهمال و تغافل دارد.

پس بنا بر این ثابت می گردد که این همه صحابه که در حجة الوداع حاضر بودند، و بحدیث غدیر مخاطب، و از جملۀ ایشانند حضرات ثلاثه، محبت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام که فرض ایمان و رکن دین است، تا

ص:545


1- تحفهء اثنا عشریة : 80

این زمان آخر نداشتند، و در آن قصور و اهمال و اغفال و تساهل و تغافل داشتند، و بالتزام آن نمی پرداختند، العیاذ باللّه من ذلک.

پس کاش شاهصاحب در این اعضال فخیم، که بنابر افادۀ خودشان لازم آمده، بنظر بصیرت تأمل می کردند، و از مقابلۀ اهل حقّ دست کشیده بفکر کار خود مشغول می شدند.

قوله: [خصوصا هر گاه وهنی و سستی از مکلفین در عمل بموجب قرآن دریابند، قوله تعالی: وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ اَلذِّکْری تَنْفَعُ اَلْمُؤْمِنِینَ(1)](2).

أقول: از این کلام مستفاد می شود که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله وهن و سستی از صحابه در عمل بحکم وجوب و محبت و مودت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام دریافته بود، و الا ذکر این کلام در این مقام عبث خواهد شد، و هر گاه وهن و سستی صحابه در التزام مودت و محبت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام از کلام مخاطب قمقام ثابت گردید، تقریرات سخیفۀ او که در صدر این باب در تبرئۀ أصحاب از مخالفت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در باب صرف خلافت از مستحق آن وارد کرده.

و همچنین تزویقات رکیکۀ او که در باب مطاعن در رفع شأن صحابه از ارتکاب فضائح و قبائح بکار برده، سراسر باطل و مضمحل گردید، که هر گاه این حضرات در محبت و مودت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام وهن و سستی می کردند، اگر در امتثال اوامر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در خلافت و امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که بلا شبهه گران تر از مجرد مودت

ص:546


1- الذاریات : 55
2- تحفه اثنا عشریه : 332

و محبت است، تهاون و تساهل کرده باشند، کدام مقام استغراب و استعجاب است؟ قوله: [و هیچ مضمون در قرآن نیامده، الا همان مضمون را در چند آیت تأکید فرموده اند، باز از زبان پیغمبر تأکید و تقریر آن کنانیده اند تا الزام حجت و اتمام نعمت کرده باشند](1).

أقول: اولا این کلیه که هیچ مضمون در قرآن نیامده و الا همان مضمون را در چند آیت تأکید فرموده اند، ممنوع است، و المنع ظاهر علی من قرأ القرآن.

و ثانیا عجب است که مخاطب در این مقام باهتمام عظیم و تأکید سدید حسن تأکید و تکریر ثابت می فرمایند، و تأکید مؤکدات قرآنی را بزبان جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله باعث الزام حجت و اتمام نعمت می دانند، حال آنکه در باب مطاعن سراسر خلاف این افاده می فرمایند، و غفلت کلی از این تحقیق می نمایند، که باهتمام تمام بی فائده بودن وصیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله که در مرض موت می خواست آن را تحریر فرمایند ثابت کرده، و تأکید آن جناب را بی فائده و محض زحمت لا طائل انگاشته چنانچه بجواب طعن اول از مطاعن عمر گفته:

[وجه اول از طعن مبنی بر آن است که عمر رد وحی کرد، و جمیع أقوال پیغمبر وحی است لقوله تعالی: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی(2) و در هر دو مقدمه خلل بین است.

اما أول: پس از آن جهت که عمر رد قول آن حضرت صلی اللّه علیه

ص:547


1- تحفهء اثنا عشریه : 332
2- النجم : 3

و سلم ننموده، بلکه ترفیه و آرام و راحت دادن پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم و رنج نکشیدن آن جناب در حالت شدت بیماری منظور داشت، و این معامله را بالعکس رد حکم پیغمبر فهمیدن کمال تعصب است.

هر کسی بیمار عزیز خود را از محنت کشیدن و رنج بردن حمایت می کند، و اگر احیانا آن بیمار در حالت شدت درد و مرض بنابر مصلحت حاضرین و فائدۀ آنها می خواهد که خود مشقتی نماید، آن را بتعلل و مدافعت مانع می آیند، و استغناء از آن مشقت و عدم احتیاج بآن و ضرور نبودن آن بیان می کنند، و این معامله نسبت به بزرگان و عزیزان زیاده تر مروج و معمول است.

پس چون عمر دید که آن حضرت، برای فائدۀ اصحاب و امت می خواهند که در این وقت تنگ که شدت مرض باین مرتبه است خود املاء کتاب فرمایند یا بدست خود نویسند، و این حرکت قولی و فعلی در این حالت موجب کمال حرج و مشقت خواهد بود، تجویز این معنی گوارا نکرد و بآن حضرت خطاب ننموده از راه کمال أدب، بلکه بمردم دیگر از آیۀ کریمه ثابت کرد که استغناء از این حرج دادن حاصل است، تا بگوش آن حضرت برسد، و آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم بداند که این مشقت بر خود کشیدن در این حالت چندان ضرور نیست، و فی الواقع در این مقدمه نزد عقلاء صد آفرین و هزار تحسین بر دقت نظر عمر است، زیرا که قبل از این واقعه به سه ماه آیۀ کریمۀ: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً(1) نازل شده بود، و أبواب نسخ و تبدیل و زیادت و نقصان را در دین مطلقا مسدود ساخته،

ص:548


1- المائدة : 3

مهر ختم بر آن نموده گذاشته، و بهمین آیه اشاره کرد عمر در این عبارت که حسبنا کتاب اللّه.

پس اگر آن حضرت در این حالت چیزی جدید که سابق در کتاب و شریعت نیامده بنویساند موجب تکذیب این آیه خواهد بود، و آن محال است، پس مقصد آن حضرت در این وقت نیست مگر تأکید احکامی که سابق قرار یافته، و تأکید آن حضرت ما را بیشتر و چسبان تر از تأکید حق تعالی در وحی منزل خود نخواهد بود پس در این وقت چه ضرور است که آن حضرت این مشقت زائد که چندان در کار نیست، بر ذات پاک خود گوارا نماید، بهتر که در آرام و راحت بگذارد، و این لفظ که:

«ان رسول اللّه قد غلبه الوجع و عندنا کتاب اللّه حسبنا» صریح بر این قصد گواه است.

پس معلوم شد که رد حکم پیغمبر را در این ماجرا نسبت بعمر کردن کمال غلط فهمی و نادانی، یا کمال عداوت و بغض و عناد است](1).

انتهی.

عاقل المعی را باید که باندک امعان در این کلام غرابت نظام تأمل کند، و دریابد که چگونه شاهصاحب بهوای مذهب، و مزید جسارت، و قلت مبالات، و فقد اعتناء و کثرت جزاف، شریک خلیفۀ ثانی در دو استخفاف گردیده، بکمال اهتمام و تأکید و تکریر عبث و بی فائده بودن وصیت و تأکید آن حضرت را ثابت کرده، و بر رأی عمر، که مانع از وصیت و تأکید گردیده، صد آفرین و هزار تحسین فرستاده، و بقول خود تأکید آن حضرت بیشتر و چسبان تر از تأکید حق تعالی در وحی منزل نخواهد

ص:549


1- تحفهء اثنا عشریة : 454

بود، بی فائده بودن تأکید آن حضرت ظاهر کرده، و نیز تأکید حکم سابق را مشقت زائد که چندان در کار نیست، نام نهاده.

و نیز گفته: که استغنا از آن حاصل است، و نیز از قول او استغنا از آن مشقت و عدم احتیاج بآن و ضرور نبودن آن بیان می کنند ظاهر است که این تأکید مستغنی عنه بود، و احتیاج بآن نبود و ضرور نبود، و محض مشقت لا حاصل بود.

پس الحال معتقدین شاهصاحب را باید، که بعد ملاحظۀ کلامی که در اثبات حسن تأکید و تکریر، و ذم نفی آن در اینجا افاده فرموده اند، نعرۀ وا ویلا برکشند، و دیوانه وار بر بصحرا نهند، که چسان حضرتشان باین افادات سدیده کمال شناعت و فظاعت افادات خود که در مبحث مطاعن سراییده اند، ثابت کردند، و دقت رأی حضرت مانع را بخفت عقل و رقت دین، و صد آفرین را بهزار نفرین، و هزار تحسین را بلک تهجین مبدل ساختند، که از این کلام و کلام سابق و کلام لاحق ایشان، شنائع عدیده و قبائح عظیمه انکار حسن تأکید و تکریر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ظاهر است.

پس اتجاه و انسیاق این شنائع و فظائع بأفحش وجوه بساحت علیای خلیفۀ ثانی که مانع از وصیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله گردیده، و حسب افادات مخاطب عالی درجات تأکید آن حضرت را عبث دانسته، ظاهر و واضح است.

اما تعداد شنائع انکار حسن تأکید که از کلمات مخاطب ظاهر است:

پس اول آنکه از قول سابق او: «کار پیغمبر خود همین است» . الخ.

ظاهر است که منکر، حسن تأکید کار جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله را از

ص:550

آن حضرت سلب می کند، پس خلافت مآب در منع وصیت تأکیدی «معاذ اللّه» آن حضرت را از کارشان بازداشتند، و شاهصاحب در تصویب آن و تحسین آن شریک خلافت مآب در صرف کار پیغمبر از آن حضرت شدند، فوا سوأتاه وا ثبوراه.

دوم: آنکه از قول او: «تا الزام حجت و اتمام نعمت کرده باشند» واضح است که تأکید سبب الزام حجت و اتمام نعمت است، پس مانع از وصیت نبویه مانع از الزام حجت و اتمام نعمت باشد، و شاهصاحب در تصویب و تحسین آن مصوب و مستحسن منع الزام حجت و اتمام نعمت، و هرگز مسلمی اعتقاد امامت چنین خلیفه، که مانع از الزام حجت و اتمام نعمت باشد، نخواهد کرد.

للّه انصاف باید کرد که احق و أولی بخلافت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام است، که مولائیت آن جناب سبب اکمال دین و اتمام نعمت گردید، و یا خلیفۀ ثانی، که حسب افادۀ خود شاهصاحب، مانع از الزام حجت و اتمام نعمت گردیده؟ سوم: آنکه از قول آتی او [و هر که قرآن و حدیث را دیده مثل این کلام پوچ نخواهد گفت]ظاهر است که انکار حسن تأکید کلام پوچ و مخالف قرآن و حدیث است.

پس شاهصاحب بزبان بلاغت ترجمان خود مخالفت خود و مقتدای خود با قرآن و حدیث ثابت فرمودند و ظاهر فرمودند که کلمات غرابت آیاتشان در تصویب منع وصیت نبویه سراسر پوچ است.

چهارم: آنکه از قول او: [و الا تأکیدات و تقریرات پیغمبر]. الخ، ظاهر است که بنابر لغو دانستن تأکید لازم می آید که تأکیدات و تقریرات

ص:551

جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در باب روزه و نماز و زکاة و تلاوت قرآن معاذ اللّه همه لغو باشد.

پس ثابت شد که خلافت مآب بسبب منع وصیت نبویه و بی فائده دانستن آن، حسب اعتراف خود شاهصاحب، تأکیدات و تقریرات پیغمبر خدا صلی اللّه علیه و آله، را در باب روزه و نماز و زکاة و تلاوت قرآن همه لغو می دانست، معاذ اللّه من ذلک الکفر الصراح و الضلال البواح.

و چون شاهصاحب خود هم وصیت نبویه و تأکید آن حضرت را لا حاصل و بی فائده وانموده اند، اعتقاد خود ایشان هم در باب تأکیدات و تقریرات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در باب روزه و نماز و زکاة و تلاوت قرآن مثل اعتقاد مقتدای والا نزدشان باشد.

قوله: [و هر که قرآن و حدیث را دیده باشد، مثل این کلام پوچ نخواهد گفت، و الا تأکیدات و تقریرات پیغمبر در باب روزه و نماز و زکاة و تلاوت قرآن همه لغو خواهد شد](1).

أقول: هر که قرآن و حدیث را دیده باشد، مثل این کلام پوچ نخواهد گفت، که با وصف نزول آیه: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ(2) و آیه اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً(3) در واقعه غدیر خم، و ارشادات صریحه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله که دال است بر خلافت و امامت آن حضرت، و تصریح حسان بن ثابت بامامت آن حضرت

ص:552


1- تحفه اثنا عشریة : 332
2- المائدة : 67
3- المائدة : 3

در اشعار درر بار خود نقلا عن لسان النبی صلی اللّه علیه و آله و تصریح خود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بثبوت امامت آن حضرت در روز غدیر، مراد از حدیث غدیر امامت و خلافت آن حضرت نیست.

و از اینجا است که جمعی از متفطنین ایشان بر حقیقت حال متنبه شدند، و انکار دلالت این حدیث شریف بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باطل محض دانستند، ناچار با وصف قبول امر حق تأویلی دیگر در غایت فساد و بطلان تراشیدند، یعنی گفتند که مراد خلافت و امامت آن جناب بعد عثمان است.

قوله: [و نزد خود شیعه نص امامت حضرت امیر را بار بار گفتن و تأکید کردن همه لغو و بیهوده خواهد بود، معاذ اللّه من ذلک].

أقول: این توهم مخدوش است بچند وجه:

اول: آنکه هر چند امر امامت مکررا مبین شده، لیکن آنچه در واقعۀ غدیر واقع شده بلا شبهه امری جدید بود، که آن استخلاف بود در جمع عظیم بقرب وفات با اخذ بیعت از مردم.

دوم: آنکه هر گاه حسب مزعوم حضرات سنیه سه کس دیگر در لزوم مودت و محبت (معاذ اللّه) بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فائق و سابق بودند و مودت و محبت آن حضرت متأخر و مفضول بود به سه مرتبه، و نیز ظاهر است که مرتبۀ عمر از ابو بکر بمدارج کثیره کمتر بود، که عمر دوست می داشت که موی در صدر أبی بکر باشد، و نیز دوست می داشت که در جنت بجایی باشد که ابو بکر را ببیند، و نیز عمر بقسم شرعی گفته:

که یک شب از أبی بکر بهتر است از آل عمر، و یک روز أبی بکر بهتر است از آل عمر.

ص:553

در «کنز العمال» مذکور است:

[عن عمر قال: وددت انی شعرة فی صدر أبی بکر، مسدد(1) عن عمر(2)] و نیز در «کنز العمال» مذکور است:

[عن الحسن(3) قال: قال عمر: وددت انی من الجنة حیث أری ابا بکر-(4) ش].

و نیز در «کنز العمال» مسطور است:

[عن ضبة(5) بن محصن العنزی قال: قلت لعمر بن الخطاب: أنت خیر من أبی بکر، فبکی و قال: و اللّه للیلة من أبی بکر و یوم خیر من عمر عمر، هل لک ان احدثک بلیلته و یومه؟ قلت: نعم یا امیر المؤمنین، قال:

أما لیلته، فلما خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم هاربا من أهل مکة خرج لیلا، فتبعه ابو بکر، فجعل یمشی مرة امامه، و مرة خلفه، و مرة عن یمینه، و مرة عن یساره، فقال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «ما هذا یا ابا بکر؟ ما أعرف هذا من فعلک؟» ، فقال: یا رسول اللّه اذکر الرصد، فأکون امامک، و اذکر الطلب، فأکون خلفک، و مرة عن یمینک، و مرة عن یسارک، لا آمن علیک، فمشی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لیلة علی اطراف أصابعه حتی حفیت رجلاه، فلما رآه ابو بکر قد حفیت رجلاه حمله علی کاهله یشتد به حتی أتی به فم الغار،

ص:554


1- مسدد : بن مسرهد الحافظ البصری المتوفی سنة ( 228 ) ه .
2- کنز العمال ج 14 / 138
3- الحسن : بن یسار البصری التابعی المتوفی سنة ( 110 ) ه .
4- کنز العمال ج 14 / 137
5- ضبة بن محصن العنزی : التعابی له ترجمة فی الجرح و التعدیل ج 4 / 469 .

فأنزله، ثم قال: و الذی بعثک بالحق لا تدخله حتی ادخله، فان کان فیه شیء نزل بی قبلک، فدخل فلم یر شیئا، فحمله، فادخله و کان فی الغار خرق فیه حیات و افاعی، فخشی ابو بکر ان یخرج منهن شیء یؤذی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فألقمه قدمه، فجعلن یضربنه و یلسعنه الحیات و الافاعی، و جعلت دموعه تنحدر و رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول له: «یا ابا بکر لا تحزن ان اللّه معنا» ، فانزل اللّه سکینته طمأنینته لابی بکر، فهذه لیلته.

أما یومه، فلما توفی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و ارتدت العرب، فقال بعضهم: لا نصلی و لا نزکی فأنیته و لا آلوه(1) نصحا، فقلت: یا خلیفة رسول اللّه تألف الناس و ارفق بهم، فقال: جبار فی الجاهلیة، خوار فی الاسلام، فبما ذا أتألفهم؟ أ بشعر مفتعل، أو سحر مفتری؟ قبض النبی صلی اللّه علیه و سلم و ارتفع الوحی، فو اللّه لو منعونی عقالا مما کانوا یعطون رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لقاتلتهم علیه، فقاتلنا معه و کان و اللّه رشید الامر، فهذا یومه.

الدینوری(2) فی «المجالسة» . و ابو الحسن بن بشران فی «فوائد» ه. ق فی «الدلائل» اللالکائی(3) فی «السنة» ، کر](4).

و نیز در «کنز العمال» مسطور است:

ص:555


1- ألا یألو : قصر ، یقصر
2- الدینوری : احمد بن مروان القاضی المالکی المتوفی بالقاهرة سنة ( 333 ) ه .
3- اللالکائی : هبة اللَّه بن الحسن بن منصور الطبری الرازی الحافظ المتوفی سنة ( 418 ) ه .
4- کنز العمال ج 14 / 135

عن محمد بن(1) سیرین قال: ذکر رجال علی عهد عمر، فکانهم فضلوا عمر علی أبی بکر، فبلغ ذلک عمر، فقال: و اللّه للیلة من أبی بکر خیر من آل عمر و لیوم من أبی بکر خیر من آل عمر-لقد خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لینطلق الی الغار و مع ابو بکر، فجعل یمشی ساعة بین یدیه و ساعة خلفه، حتی فطن له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فقال: یا ابا بکر ما لک تمشی ساعة خلفی فقال: یا رسول اللّه اذکر الطلب، فأمشی خلفک، و اذکر الرصد، فأمشی بین یدیک، فقال: یا ابا بکر لو کان شیء احببت أن یکون بک دونی؟ قال: نعم و الذی بعثک بالحق ما کانت لتکون مثلة الا أن تکون بی دونک، فلما انتهی الی الغار، قال ابو بکر: مکانک یا رسول اللّه، حتی أستبرئ لک الغار، فدخل و استبرأه حتی إذا کان فی اعلاه ذکر انه لم یستبرء الحجر، فدخل و استبرأ، ثم قال: یا رسول اللّه فنزل، قال عمر: و الذی نفسی بیده لتلک اللیلة خیر من آل عمر. ک-ق فی «الدلائل»(2)].

و نیز ظاهر است که مرتبۀ عثمان پست تر بود بمدارج کثیره از مرتبۀ عمر، پس در صورت مفضولیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از عثمان (معاذ اللّه من ذلک) مرتبۀ آن حضرت بمراتب بی انتها کمتر از ابو بکر خواهد بود، پس محبت آن حضرت بمراتب بی انتها کمتر از محبت أبی بکر خواهد بود، پس بلا ریب در این صورت صرف اهتمام عظیم در بیان وجوب مودت مفضوله باین مفضولیت، و ترک اهتمام بمودت فاضله نهایت مستبعد و مستغرب است، و این استغراب در صورت تکریر

ص:556


1- محمد بن سیرین : ابو بکر بن ابی عمرة البصری المعبر المتوفی سنة ( 110 ) ه .
2- کنز العمال ج 14 / 134

نص هرگز لازم نمی آید.

و از غرائب آنست که مخاطب بجواب «آیۀ تطهیر» ارادۀ حق تعالی اذهاب رجس و تطهیر اهلبیت علیهم السّلام را دلیل عدم عصمت این حضرات گردانیده، و دعای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم را باذهاب رجس و تطهیر در حق أم سلمه، تحصیل حاصل انگاشته، و از سورۀ فاتحه که اهل اسلام در نماز یومیه آن را لا اقل ده مرتبه می خوانند، غفلت نموده و ندانسته که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله با وصف حصول هدایت بلکه هدایت هزارها بصراط مستقیم چگونه هر روز لا اقل پنج مرتبه طلب هدایت خود بصراط مستقیم می فرمود، آیا (معاذ اللّه) هدایت با این همه دعای مکرر شبانه روزی حاصل نمی شد، یا هر روز پنج مرتبه (نعوذ باللّه) فعل عبث و تحصیل حاصل واقع می شد.

پس عجب است که با وصف جسارت بر این اعتراض رکیک چگونه ایقاع این اهتمام عظیم برای صرف بیان وجوب محبت جناب أمیر المؤمنین علیه السلام که (معاذ اللّه) مفضول از محبت ثلاثه بوده، و بارها بارشادات نبویه ثابت شده، روا داشته، و از لزوم عبث و تحصیل حاصل حسب افادۀ خود ناندیشیده.

و نیز مخاطب در باب مکاید سؤال حضرت ابراهیم را در شب معراج که او را از شیعۀ علی گرداند با وصف تشیع از ابتدای نبوت تحصیل حاصل دانسته، تکذیب این سؤال باین دلیل صریح الاختلال خواسته، پس بنا بر این حمل حدیث غدیر بر ایجاب محبت ممتنع گردد که بسبب ثبوت ایجاب محبت در مقامات عدیدۀ این حمل، حسب افاده اش، مستلزم تحصیل حاصل است، در مکاید بعد ذکر این عبارت که باز حلیمه

ص:557

گفت: که من شنیدم از پیغمبر خدا صلی اللّه علیه و آله که روزی نشسته بود و گرداگرد او جماعت مؤمنین و منافقین بودند، پس فرمود که: «أی گروه مؤمنان شب معراج برای من منبری را نصب کردند، پس بر وی نشستم و پدر من ابراهیم آمد و بالای منبر برآمد، و فروتر من بیک پایۀ منبر نشست، و جوق جوق پیغمبران می آمدند، و بر من سلام می کردند، تا آنکه ابن عم مرا که علی بن أبی طالب است آوردند، بر ماده شتران جنت سوار بود، و بدست او لوای «الحمد» ، و گرداگرد او قومی بودند که چهره های نورانی ایشان مثل ماه شب چهاردهم می درخشیدند، پس ابراهیم پرسید که این جوان کدام پیغمبر است؟ گفتم: پیغمبر نیست، ابن عم من علی بن أبی طالب است. پس گفت: این قوم گرداگرد کیستند؟ گفتم:

اینها شیعۀ محبین اویند. ابراهیم گفت: بار خدایا مرا هم از زمرۀ شیعیان علی بگردان» .

فلذلک قوله تعالی من سورة الصافات: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ(1).(2)-انتهی.

در وجوه رد آن گفته: [هشتم آنکه سابق در حدیث جارود عبدی(3) مذکور شد که همۀ انبیا بولایت علی مبعوث شده اند، و معنی تشیع در اثر قول

ص:558


1- الصافات : 83
2- تحفهء اثنا عشریة : 113
3- الجارود العبدی : بن حنش بن یعلی من الوافدین علی أمیر المؤمنین علیه السلام . قاله الشیخ فی الصحابة ، سکن البصرة و قتل بنهاوند ، او ساحل فارس سنة ( 21 ) ه

بولایت علی امری دیگر نیست، چنانچه قاضی(1) نور اللّه شوشتری بآن تصریح نموده، پس حضرت ابراهیم را این معنی از ابتداء نبوت حاصل بود. پس در شب معراج تحصیل لا حاصل نمودن، و درخواست آنچه نزد خود موجود است از جناب باری تعالی معنی ندارد].

سوم: آنکه از احادیث عدیده که سابقا مذکور شد، و احادیث دیگر که انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد، ظاهر است که حسب روایت اکابر اساطین سنیه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله نص امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام مکرر ارشاد فرموده، پس تکریر و تأکید نص امامت آن حضرت اختصاصی بشیعه ندارد که بسبب مزید ثبوت و وضوح و اشتهار و اعتبار آن اعاظم محدثین افاخم منقدین و اکابر اعلام دین سنیه روایت آن در کتب دینیۀ خود می نمایند.

قوله: [و سبب فرمودن این خطبه، چنانچه مورخین و اهل سیر آورده اند، صریح دلالت می کند که منظور افادۀ محبت و دوستی حضرت أمیر بود، زیرا که جماعۀ از صحابه که در مهم ملک یمن با آن جناب متعین شده بودند، مثل بریدۀ اسلمی، و خالد ابن الولید، و دیگر نامداران هنگام مراجعت از آن سفر شکایتهای بیجا از حضرت أمیر بحضور صلی اللّه علیه و آله عرض نمودند، چون جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله دید که این قسم حرفها مردم را بر زبان رسیده است، و اگر من یک دو کس را از این شکایتها منع خواهم نمود، محمول بر پاس علاقه نازکی که حضرت أمیر را با جناب او بود خواهند داشت، و ممتنع نخواهد شد، لهذا خطبۀ عام فرمود، و این نصیحت را مصدر ساخت بکلمۀ که منصوص است در قرآن،

«أ لست

ص:559


1- قاضی نور اللَّه بن شریف الدین الشوشتری الشهید سنة ( 1019 ) ه

اولی بالمؤمنین من أنفسهم» یعنی هر چه می گویم از راه شفقت و خیر خواهی می گویم، محمول بر پاسداری کسی ننمایند، و علاقۀ کسی را با من در نظر نیارند.

محمد(1) بن اسحاق و دیگر اهل سیر بتفصیل این قصه را آورده اند](2).

اقول: این افاده که خاتمۀ افادات و آخر تسویلات مخاطب عالی درجات است مدفوع است بوجوه عدیده:

اول: آنکه استدلال بروایت محمد بن اسحاق بمقابلۀ اهل حقّ از غرائب آفاق است، زیرا که ابن اسحاق از اهل خلاف و شقاق است نه از اهل حق و وفاق، پس احتجاج بروایت او بوجوه عدیده موجب تحیر مناظرین حذاق، و بطلان این استدلال از افادۀ والد ماجد مخاطب و افادات مکررۀ خود مخاطب، که در رد روایت موضوعه بر حسن مثنی که مخاطب سابقا نقل کرده اند مذکور شد، ظاهر و واضح است، و علاوه بر این سابقا در جزء(3) اول این جلد دانستی که ابن اسحاق نزد جمعی اساطین سنیه مقدوح و مجروح است.

دوم: آنکه سابقا دانستی که فخر رازی در «نهایة العقول» دعوی عدم نقل ابن اسحاق حدیث غدیر را بر زبان دارد، و بادعای عدم نقل او، و ذکر عدم نقل واقدی، و بخاری، و مسلم قدح در ثبوت آن بسبب مزید دانشمندی و نهایت تبحر و مهارت در فن حدیث می گرداند.

ص:560


1- محمد بن اسحاق بن یسار المدنی صاحب « السیرة » المتوفی ببغداد سنة ( 151 ) ه
2- تحفه اثنا عشریة : 332
3- عبقات الانوار ج 3 / 49 - 68 من ط قم

پس هر گاه حسب دعوی رازی ابن اسحاق حدیث غدیر را ذکر نکرده باشد، دعوی این معنی که ابن اسحاق نقل کرده که سبب حدیث غدیر شکایت بریده و غیره بود نیز نامقبول و غیر مسموع، بلکه مردود و مدفوع خواهد بود.

و أبو محمد عبد الملک بن(1) هشام در «تلخیص سیرت ابن اسحاق» گفته:

[موافاة علی رضی اللّه عنه فی قفوله من الیمن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی الحج.

قال ابن اسحاق و حدثنی عبد اللّه(2) بن أبی نجیح: ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کان بعث علیا رضی اللّه عنه الی نجران، فلقیه بمکة و قد أحرم، فدخل علی فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فوجدها قد حلت و تهیأت، فقال:

ما لک یا بنت رسول اللّه؟ ، قالت: أمرنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ان نحل بعمرة، فحللنا، قال: ثم أتی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فلما فرغ من الخبر عن سفره، قال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «انطلق فطف بالبیت، و حل کما حل أصحابک» ، قال: یا رسول اللّه انی أهلکت کما أهللت، فقال: «ارجع فاحلل کما حل أصحابک، قال: یا رسول اللّه، انی قلت حین احرمت، اللهم انی أهل بما أهل به نبیک و عبدک و رسولک محمد صلی اللّه علیه و آله، قال: فهل معک من هدی، قال:

لا فأشرکه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی هدیه، و ثبت علی احرامه مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، حتی فرغ من الحج، و نحر رسول اللّه صلی اللّه علیه

ص:561


1- عبد الملک بن هشام بن أیوب أبو محمد البصری المورخ المتوفی سنة ( 213 ) ه .
2- عبد اللَّه بن أبی نجیح یسار الثقفی أبو یسار المکی المتوفی سنة ( 131 ) ه .

و سلم الهدی عنهما.

قال ابن اسحاق: و حدثنی یحیی بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن أبی عمرة، عن یزید بن طلحة بن یزید بن رکانة، قال: لما أقبل علی رضی اللّه عنه من الیمن لیلقی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بمکة تعجل الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و استخلف علی جنده الذین معه رجلا من أصحابه، فعمد ذلک الرجل، فکسی کل رجل من القوم حلة من البز الذی کان مع علی رضی اللّه عنه، فلما دنا جیشه خرج لیلقاهم، فاذا علیهم الحلل، قال: ویلک ما هذا؟ قال: کسوت القوم لیتجملوا به إذا قدموا فی الناس، قال: ویلک انزع قبل ان تنتهی به الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: فانتزع الحلل من الناس، فردها فی البز، قال: و أظهر الجیش شکواه لما صنع بهم.

قال ابن اسحاق: فحدثنی عبد اللّه بن عبد الرحمن بن معمر بن حزم، عن سلیمان بن محمد بن کعب بن عجرة، عن عمته زینب بنت کعب، و کانت عند أبی سعید الخدری، عن أبی سعید الخدری، قال: اشتکی الناس علیا رضی اللّه عنه، فقام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فینا خطیبا، فسمعته یقول: «لا تشکوا علیا، فو اللّه انه لا خشن فی ذات اللّه أو فی سبیل اللّه»](1).

از ملاحظۀ این عبارت ظاهر است که ابن اسحاق سبب بودن شکایت مردم جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را برای خطبۀ جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله، که مشتمل است بر نهی از شکایت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و اخشن بودن آن حضرت در ذات خدا یا در سبیل خدا روایت کرده، و روایت ابن اسحاق این معنی را که سبب حدیث غدیر هم شکایت مردم بود، از این عبارت أصلا ظاهر نمی شود.

ص:562


1- السیرة لابن هشام ج 2 / 603

سوم: آنکه مدلول قول او: [و اگر من یک دو کس را از این شکایتها منع خواهم نمود]، محمول بر پاس علاقه نازکی که حضرت أمیر را با جناب او بود، خواهند داشت و ممتنع نخواهند شد. از روایت ابن اسحاق و دیگر روایات مشتمله بر ذکر قصۀ شکایت ظاهر نمی شود.

پس جز آنکه این افاده محمول شود بر پاس علاقۀ اختراع و ایجاد که دیدن قدیم مخاطب والا نژاد است، چاره نیست.

چهارم: آنکه از این قول ظاهر است که صحابه أحکام جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و ارشادات آن جناب را عیاذا باللّه بر غرض نفسانی حمل می نمودند، و حق و صدق و مطابق واقع و واجب الاتباع و الانقیاد نمی انگاشتند، و هر گاه صحابه مودت جناب أمیر المؤمنین علیه السلام را که سنیه هم وجوب آن را منکر نیستند، و بأحادیث متکثره و ارشادات مؤکدۀ نبوی ثابت است، و بقول خود مخاطب ایمان بآن مثل ایمان بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله فرض و متحتم است، بسمع اصغاء قبول نشنوند، و أمر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله را بآن بر غرض باطل نفسانی حمل کنند، و عیاذا باللّه آن جناب را در این باره صادق نپندارند، و دست از اتباع و انقیاد آن جناب بردارند.

نمی دانم که حضرات أهل سنت بکدام رو و کدام زبان بمقابلۀ أهل حق ادعای فضائل و مناقب صحابه، و استحاله وقوع شنائع از ایشان، و امتناع صدور مخالفت نص نبوی از ایشان می کنند.

و فرق برآوردن در نصی که بخطاب یک دو کس واقع شود و نصی که بخطاب جمع کثیر باشد، وجهی ندارد، که هرگز در أقوال و أفعال آن حضرت فرقی نیست، خواه در ملا واقع شود، خواه در خلا، خواه

ص:563

بخطاب یک دو کس واقع شود، و خواه بخطاب جمع کثیر، و همۀ آن واجب الاتباع و الانقیاد است، و منکر آن کافر و ملحد و بی ایمان.

پس مزعوم مخاطب عالی شأن کما یدل علیه کلامه المنهدم البنیان که:

[ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله که بخطاب یک دو کس واقع شود، محمول بر علاقۀ قرابت می شد، و هر گاه در مجمع واقع می شد محمول بر واقع می کردند، و آن را خلاف حق نمی دانستند]باطل است، و أصلا سمتی از واقعیت ندارد، چه در نفس الامر من حیث الشرع ارشادات آن جناب در همۀ حالات مساوی است، خواه بخطاب یک دو کس واقع شود خواه بخطاب جمع عام.

اما حمل کردن صحابه ارشاد آن حضرت را در صورت أولی بر غرض و در صورت ثانی بر واقع: پس مدفوع است به اینکه صحابۀ مؤمنین و ابرار موقنین در هر دو صورت قول و ارشاد آن جناب را بدل و جان می خریدند، و آن را عین حق و صواب می پنداشتند، بلکه هر گاه مخصوص به یک دو کس باشد، باید که اهتمام سامع زیاده تر بآن باشد.

اما صحابۀ بی یقین و اشرار منافقین، پس ایشان ارشادات نبویه را خواه در خلا باشد، خواه در ملا تصدیق نمی کردند، و همۀ آن را محمول بر غرض نفسانی (پناه خدا) می کردند.

پنجم: آنکه از کلام مخاطب ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله منع یک دو کس از این شکایت نکرده، و آن را بیفائده دانسته، حال آنکه از احادیث سنیه ظاهر است که آن حضرت منع بریده بالخصوص از این شکایت فرموده، یعنی بخطاب بریده ارشاد کرده:

«لا تقع فی علی، فانه

ص:564

منی و أنا منه و هو ولیکم بعدی» کما فی «مسند أحمد بن حنبل»(1) و فی «انسان العیون»(2) :

«یا بریدة لا تقع فی علی، فان علیا منی و أنا منه» - الخ.

و ابن حجر مکی در کتاب «صواعق محرقه» بجواب حدیث غدیر گفته:

[و أیضا فسبب ذلک کما

نقله الحافظ شمس الدین الجزری، عن أبی اسحاق:

ان علیا تکلم فیه بعض من کان معه فی الیمن، فلما قضی صلی اللّه علیه و سلم حجه خطبها تنبیها علی قدره و ردا علی من تکلم فیه کبریدة لما فی «البخاری» انه کان یبغضه و سبب ذلک ما صححه الذهبی انه خرج معه الی الیمن، فرأی منه جفوة،

فنقصه للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم، فجعل یتغیر وجهه و یقول: «یا بریدة! أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» ، قال: بلی یا رسول اللّه، قال: «من کنت مولاه، فعلی مولاه»](3).

از این عبارت ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم

حدیث «من کنت مولاه، فعلی مولاه» بعد تصدیر آن بکلمۀ منصوص در قرآن بخطاب خاص بریده ارشاد فرموده.

ششم: آنکه از افادات اکابر ائمه حذاق و اساطین مهرۀ سباق سنیه، مثل ابن أبی حاتم، و احمد شیرازی، و ابن مردویه، و ثعلبی، و ابو نعیم، و واحدی، و مسعود سجستانی، و عبد اللّه حسکانی، و ابن عساکر، و فخر رازی، و فرید الدین عطار، و محمد بن طلحه شافعی، و عبد الرزاق

ص:565


1- مسند ابن حنبل ج 5 / 356 .
2- انسان العیون ج 3 / 338
3- الصواعق المحرقة : 25

رسعنی، و نظام الدین نیسابوری، و علی همدانی، و حسین میبذی، و ابن الصباغ مالکی، و محمود عینی شارح «بخاری» ، و جلال الدین سیوطی، و محبوب عالم، و حاجی عبد الوهاب، و جمال الدین محدث سید شهاب الدین احمد، و مرزا محمد بن معتمد خان، که مؤید است بروایات کثیرۀ اهل حق، ظاهر است که سبب ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حدیث غدیر را وحی آسمانی و حکم یزدانی بود نه شکایت انسانی، که تأکید شدید در این حکم سدید از جانب رب مجید نازل شده، و آن دلالت صریحه دارد بر آنکه مراد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از این حدیث شریف نص بر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بود، پس شکایت بعض اهل کشاحت دلیل سلب دلالت بر امامت و خلافت گردانیدن، کمال تیقظ و کیاست، و نهایت تدبر و فطانت را بغایت قصوی رسانیدن است.

هفتم: آنکه از روایات اهل سنت ثابت است که ماجرای شکایت بریده، و ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را بخطاب او مقدم بوده، و واقعۀ غدیر متأخر از آن، و هر دو واقعه علیحده علیحده بودند.

علی بن ابراهیم حلبی در «انسان العیون» در وجوه رد استدلال بحدیث غدیر گفته:

[ثانیها ان اسم المولی یطلق علی عشرین معنی: منها السید الذی ینبغی محبته و یجتنب بغضه، و یؤید إرادة ذلک أن سبب ایراد ذلک ان علیا تکلم فیه بعض من کان معه بالیمن من الصحابة و هو بریدة، و لما قدم هو و أتاه صلی اللّه علیه و سلم فی تلک الحجة التی هی حجة الوداع جعل یشکو له صلی اللّه علیه و سلم

ص:566

منه لانه حصل له منه جفوة.

فجعل یتغیر وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و قال: «یا بریده، لا تقع فی علی، فان علیا منی و أنا منه، أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» قال: نعم یا رسول اللّه، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم:

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» ، فقال ذلک لبریدة خاصة، ثم لما وصل الی غدیر خم أحب أن یقول ذلک للصحابة عموما، أی فکما علیهم أن یحبونی، فکذلک ینبغی أن یحبوا علیا](1).

از این عبارت صراحة واضح است که حدیث غدیر متأخر بود، و ماجرای شکایت بریده و ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله:

«من کنت مولاه، فعلی مولاه» را بجواب او متقدم بر آن بوده.

پس ادعای این معنی که سبب ارشاد حدیث غدیر نیز همین شکایت است، محض ادعای بی دلیل و تخرص و تخمین غیر قابل التعویل است.

هشتم: آنکه اگر بفرض غیر واقع سبب ارشاد حدیث غدیر شکایت بعض صحابه باشد، باز هم دلالت آن بر عدم ارادۀ امامت و خلافت مسلم نیست، و مخاطب بر محض دعوی صراحت دلالت این سبب بر اراده معنی و محبت دوستی اکتفا کرده، و اصلا وجه دلالت فضلا عن صراحة الدلالة بیان نکرده، و محض دعوی هرگز کفایت نمی کند، و بجواب آن محض منع کافی است.

نهم: آنکه بطلان دلالت صدور این حدیث بجواب شکایت بعض صحابه بر نفی ارادۀ معنی امامت بحدی ظاهر و واضح است که قاضی

ص:567


1- السیرة الحلبیة ج 3 / 338

القضاة عبد الجبار(1)، که اساطین سنیه کاسه لیس افادات او بجواب اهل حقّ می باشند هم رد آن نموده، چنانچه در کتاب «مغنی» بجواب حدیث غدیر گفته:

[و قد قال شیخنا ابو الهذیل(2) فی هذا الخبر انه لو صح لکان المراد به الموالاة فی الدین، و ذکر ان بعض أهل العلم حمله علی ان قوما نقموا علی علی بعض اموره، فظهرت مقالاتهم له و قولهم فیه، فاخبر صلی اللّه علیه و آله بما یدل علی منزلته و ولایته دفعا لهم عما خاف فیه الفتنة.

و قال بعضهم فی سبب ذلک: انه وقع بین امیر المؤمنین و بین أسامة(3) بن زید کلام، فقال له أمیر المؤمنین: أ تقول هذا لمولاک؟ فقال: لست مولای، و انما مولای رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه، فعلی مولاه» و یرید بذلک قطع ما کان من أسامة و بیان انه بمنزلته فی کونه مولی له.

و قال بعضهم مثل ذلک فی زید بن حارثة و انکروا ان خبر الغدیر بعد موته، و المعتمد فی معنی الخبر علی ما قدمناه، لان کل ذلک لو صح و کان الخبر خارجا علیه، فلم یمنع من التعلق بظاهره و ما یقتضیه لفظه، فیجب أن یکون الکلام فی ذلک دون بیان السبب الذی وجوده کعدمه فی ان وجود الاستدلال بالخبر لا یتغیر].

از این عبارت ظاهر است که قاضی عبد الجبار صدور این خبر را

ص:568


1- القاضی عبد الجبار بن احمد بن عبد الجبار الهمدانی الأسدآبادی ابو الحسین المتوفی سنة ( 415 ) ه .
2- ابو الهذیل العلاف : محمد بن الهذیل بن عبد اللَّه بن مکحول المعتزلی المتوفی بسامراء سنة ( 235 ) .
3- أسامة بن زید بن حارثة ابو محمد الصحابی المتوفی سنة ( 54 ) ه .

بجواب کسانی که نقم کرده بودند بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعض امور آن حضرت را، و همچنین صدور آن را بسبب نزاع أسامة بن زید یا زید بن حارثه مانع نمی داند از تعلق بظاهر آن و مقتضای لفظ آن، و کلام را در بیان سبب لا حاصل و بی فائده وا می نماید.

و نیز از این عبارت تشکیک در این اسباب که حضرات ذوی الاذناب برای رد دلالت حدیث غدیر بر امامت بآن آویخته اند ظاهر است، و للّه الحمد علی ذلک.

و جلالت شأن و عظمت مرتبۀ قاضی عبد الجبار از افادات محققین کبار و منقدین عالی فخار هویدا و آشکار است.

ابو بکر اسدی در «طبقات شافعیه» گفته:

[عبد الجبار بن احمد بن عبد الجبار ابن احمد بن الخلیل القاضی أبو الحسن الهمدانی قاضی الری و أعمالها و کان شافعی المذهب، و هو مع ذلک شیخ الاعتزال.

و له المصنفات الکثیرة فی طریقهم، و فی اصول الفقه.

قال ابن کثیر فی «طبقاته» : و من أجل مصنفاته و اعظمها «دلائل النبوة» فی مجلدین، أبان فیه عن علم و بصیرة حمیدة و قد طال عمره، و رحل الناس إلیه من الاقطار، و استفادوا به.

مات فی ذی القعدة سنة خمس عشرة و اربعمائة](1).

و عبد الغفار بن ابراهیم العلوی العکی العدثانی الشافعی در «عجالة الراکب» گفته:

[عبد الجبار بن أحمد القاضی أبو الحسن الهمدانی قاضی الری و أعمالها، کان شافعی المذهب، و هو مع ذلک شیخ الاعتزال. له المصنفات الکثیرة فی

ص:569


1- طبقات الشافعیة للاسدی ج 1 / 183 .

طریقهم، و فی اصول الفقه، و من أجل مصنفاته کتاب «دلائل النبوة» أبان فیه عن علم و بصیرة حمیدة].

و عبد الرحیم اسنوی در «طبقات شافعیه» گفته:

[القاضی أبو الحسن عبد الجبار بن أحمد بن عبد الجبار الأسترآبادی امام المعتزلة، کان مقلدا للشافعی فی الفروع، و علی رأی المعتزلة فی الاصول، و له فی ذلک التصانیف المشهورة، تولی قضاء القضاة بالری، ورد بغداد حاجا و حدث بها عن جماعة کثیرین.

توفی فی ذی القعدة سنة خمس عشرة و اربعمائة. ذکره ابن الصلاح](1).

و یافعی در «مرآة الجنان» در سنة خمس عشرة(2) و اربعمائة گفته:

[و فیها القاضی عبد الجبار بن أحمد بن عبد الجبار من رؤس ائمة المعتزلة و شیوخهم، صاحب التصانیف و الخلاف العنیف](3).

دهم: آنکه ارشاد نمودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله مولائیت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را بجواب شکایت بریده دلالت بر ارادۀ معنای امامت می کند، زیرا که بریده که بسوی یمن همراه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام رفته بود، بجهت تصرف آن جناب بر کنیزی از سبایا شکایت آن حضرت بخدمت نبوی عرض نموده بود، پس بجواب شکایت ذکر مولائیت دلالت واضحه دارد بر آنکه غرض از آن اثبات اولویت آن حضرت بتصرف در امور است، که کسی که أولی باشد بتصرف در امور امت احدی را مقام اعتراض و ایراد و جای شکایت از او و منازعت و مخالفت

ص:570


1- طبقات الشافعیة للأسنوی ج 1 / 354 .
2- فی مرآة الجنان المطبوع فی حیدرآباد : فی سنة أربع عشرة و أربعمائة .
3- مرآة الجنان ج 3 / 29 .

با او نیست، بلکه اطاعت او لازم و انقیاد او متحتم.

و در «کنز العمال» مذکور است:

[«یا بریدة، ان علیا ولیکم بعدی، فاحب علیا، فانه یفعل ما یؤمر» الدیلمی عن علی].

این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام می کرد آنچه حکم کرده می شد، یعنی خلاف امر خدا و رسول از آن حضرت سر نمی زد، پس عصمت آن حضرت صراحة ظاهر گردید.

و قال فی «الحجج الباهرة» : [و قول ابن اسحاق که مالک امام اهل سنت در حق او «دجال من الدجاجله» گفته، و دیگران یکسر تضعیف و تکذیب او نموده اند، بجهت الزام شیعه آوردن کمال دانشمندی است، و بالفرض که سبب ارشاد آن در غدیر خم نیز همین باشد، کی دال بر ارادۀ محبت از لفظ «مولی» می تواند شد! بلکه علتش آنست که چون بعضی از اصحاب در اختیار وظیفه از خمس برای خود رأی آن جناب را بر صواب نپنداشتند که خبر آن را بحضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله رسانیدند، آن حضرت بجهت تنبیه بر اینکه او معصوم است و اولی بتصرف چون من است، و هیچکس را بر قول و فعل او اعتراضی نمی رسد، چنانکه بر اقوال و افعال من این حدیث فرموده باشد]-انتهی.

و نیز بریده أحبیت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام از ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله مستفاد دانسته.

شیخ عبد الحق در «مدارج النبوة» گفته: [و از بریدۀ اسلمی مروی است و بصحت پیوسته است که حضرت خالد بن ولید را به یمن فرستاده بود،

ص:571

بعد از آن علی بجای او فرستاد، و بروایتی علی را برای آن فرستاد تا خمس غنائمی که خالد تحصیل کرده باشد بستاند.

و هم از بریده مروی است که من در آن لشکر بودم، چون خمس جدا شد، سبایا در آن میان بود، علی کنیزکی را که از بهترین کنیزکان سبی بود، اختیار نمود و با وی صحبت داشت، و مرا با وی کدورتی و انکاری پیدا شد، با خالد گفتم: می بینی این مرد را، یعنی علی را که چه می کند؟ ! و گفتم که: یا أبا الحسن این چیست؟ گفت: نمی بینی این جاریه از سبی که در خمس واقع شده بود از آن در قسم آل محمد واقع شد، بعد از آن نصیب آل علی شد، باو نزدیکی کردم.

گویا از حضرت صلی اللّه علیه و سلم اذن یافت به قسمت خمس و ذوی القربی را در آن نصیبی است، پس وی رضی اللّه عنه قسمت کرد و این جاریه در نصیب وی برآمد.

بریده گوید، چون بنزد آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم آمدم، این قصه را بر وی عرض کردم، فرمود: «أی بریده مگر علی را دشمن داشتی؟» ، گفتم: آری، فرمود: «ویرا دشمن مدار و اگر با وی دوستی داری، در دوستی وی بیفزای، أی بریده نصیب او در خمس بیش از کنیزک بود» .

و در روایتی از بریده آمد که گفت: رنگ رخسار حضرت از این گفتار افروخت و فرمود: «در شأن علی گمان بد مبر که او از من و من از اویم و او مولای شما است، هر کس که من مولای اویم، علی مولای او است» .

و بعضی از شراح حدیث گفته که: شکایت بریده از علی آن بود که

ص:572

وی وطی کرده است جاریه را بی استبراء، و این محل انکار نیست، و مسئلۀ استبراء مسئلۀ فقهی اجتهادی است، شاید که باجتهاد وی رضی اللّه عنه بجایی رفته باشد، و بهر تقدیر آنچه در خم غدیر از اعلای شأن علی و ترغیب بر موالات وی واقع شده، باعث بر آن همین شکایت بریده از وی بود، چنانچه در قصۀ غدیر خم بیاید انشاء اللّه تعالی.

بریده گوید: بعد از آن در میان یاران هیچکس نبود که دوست تر باشد نزد من از علی بن ابی طالب]-انتهی.

و در «مسند احمد بن حنبل» از بریده منقول است: [فما کان من الناس من أحد بعد قول النبی صلی اللّه علیه و سلم أحب الی من علی].

و ابن کثیر هم آن را در «تاریخ»(1) خود از احمد بن حنبل نقل کرده و سید شهاب الدین در «توضیح الدلائل» نقل کرده که بریده گفته:

[فما کان أحد الناس بعد قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أحب الی من علی].

و برزنجی در «نوافض» از بریده نقل کرده که او گفته:

[فما کان من الناس أحد أحب الی من علی بعد قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم].

و نفی أحببت غیر از جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام دلالت بر أحبیت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نزد بریده دارد، چه این ترکیب مفید افضلیت است.

ملا یعقوب لاهوری در «شرح تهذیب تفتازانی» در ذکر افضلیت أبی بکر گفته:

[

و لقوله صلی اللّه علیه و سلم: «و اللّه ما طلعت الشمس و لا غربت بعد النبیین

ص:573


1- تاریخ ابن کثیر ج 7 / 345

و المرسلین علی أحد أفضل من أبی بکر، و مثل هذا الکلام لبیان الافضلیة، إذ الغالب من حال کل اثنین هو التفاضل دون التساوی، فاذا نفی افضلیة أحدهما ثبت أفضلیة الآخر].

و ثبوت أحبیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، مثبت أفضلیت آن حضرت است کما سبق، و سیجیء بیانه انشاء اللّه تعالی فی حدیث الطیر، و افضلیت آن حضرت مثبت امامت آن حضرت و مبطل خلافت متقدمین بر آن حضرت است.

یازدهم: آنکه کمال اختلاف و اضطراب حضرات سنیۀ عالی نصاب در اختراع و ایجاد اسباب برای ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب از اقوای اسباب انتباه و تیقظ أولی الالباب و منبئ از غایت انصاف و تدین و تورع و صدق و نهایت حیا و خوف و خداترسی این حضرات عالی صفات است، که گاهی سبب ارشاد این حدیث غدیر شکایت بریده می گردانند، و گاهی آن را بنزع زید بن حارثه که قبل واقعۀ غدیر بسالهای دراز وفات یافته معلل می سازند، و گاهی بشرم از مؤاخذه و ملامه بنزاع پسر زید یعنی اسامه مسبب می سازند.

اما تعلیل این حدیث شریف بشکایت بریده: پس ابن حجر در «صواعق» ذکر نموده، و برزنجی، و شیخ عبد الحق، و صاحب «مرافض» و امثالشان بتقلید حجری آن را پسندیدند، و غایت مناص و حیلۀ خلاص آن را گردانیدند، و مخاطب هم آن را اختیار نموده، و شکایت خالد و دیگر نامداران بر آن افزوده.

اما تعلیل حدیث بمنازعت زید که صاحب «مغنی» نقل آن از بعض نموده، پس فخر رازی بسبب کمال مهارت در فن حدیث و غایت تورع

ص:574

و تدین و تخرج از قول بغیر علم در «اربعین» اختیار آن فرموده، چنانچه گفته:

[سلمنا انه محمول علی الاولی، لکن لا نسلم أنه یجب أن یکون أولی بهم فی کل شیء، بل یجوز أن یکون أولی بهم فی بعض الاشیاء، و هو وجوب محبته و تعظیمه و القطع علی سلامة باطنه، فانه

روی انه علیه السّلام انما قال هذا الکلام عند منازعة جرت بین زید و علی، فقال علی لزید: أنت مولای، فقال علی لزید: أنت مولای، فقال زید:

لست مولی لک، انما أنا مولی رسول اللّه علیه السّلام، فقال علیه السّلام هذا الکلام عند هذه الواقعة ، فینصرف الاولویة الی حکم هذه الواقعة و هو ان من کنت أولی به فی المحبة و التعظیم و القطع علی سلامة الباطن، فعلی أولی به فی هذه الاحکام](1) اما تعلیل این حدیث بنزاع اسامه بن زید که در «مغنی» از بعض نقل کرده، پس یوسف(2) اعور واسطی بسبب غایت حیاء و عدم مبالات بتبعات اکاذیب و افتراءات بر ذکر آن جسارت نموده، چنانچه در رسالۀ خود که در رد اهل حق نوشته می گوید:

[الرابع:

قول النبی صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه» قلنا: لا دلالة فی هذا الحدیث علی امامة علی، لانه جاء لسبب

نزاع زید بن حارثة عند النبی صلی اللّه علیه و سلم مع علی حین قال: أ تنازعنی و أنا مولاک، فشکی ذلک الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم، فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم: «من کنت مولاه فعلی مولاه» . و لا شک ان أقارب الانسان موالی عتیقة]-الخ.

و ابن روزبهان چون در این اسباب مخترعه وهنی صریح یافته، و بر

ص:575


1- الاربعین للرازی : 463
2- یوسف الاعور الواسطی الشافعی نزیل مکة کان فی القرن التاسع کما فی الضوء اللامع ج 10 / 338

تقدیر تسلیم، عدم منافات آن با مطلوب اهل حقّ معلوم ساخته، رو از ذکر آن تافته، بایجاد سببی دیگر مغایر این اسباب پرداخته.

و خلاصه اش این است که چون جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله از حجة الوداع رجوع کرد، و بغدیر خم که محل افتراق قبائل بود رسید، و آن حضرت می دانست که این زمان آخر عمر آن حضرت است، و مجتمع نخواهند شد عرب بعد این زمان نزد آن حضرت مثل این اجتماع، لهذا آن جناب خواست که وصیت نماید عرب را بحفظ اهلبیت و قبیلۀ خود.

و هذه عبارته فی جواب «نهج الحق» : [و اما ما

روی من ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ذکره یوم غدیر خم حین أخذ بید علی و قال: «أ لست أولی؟» فقد ثبت هذا فی الصحاح، و قد ذکرنا سر هذا فی ترجمة کتاب «کشف الغمة فی معرفة الائمة» و مجمله: ان واقعة غدیر خم کان فی مرجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عام حجة الوداع، و غدیر خم محل افتراق قبائل العرب، و کان النبی صلی اللّه علیه و سلم یعلم انه آخر عمره، و انه لا یجتمع العرب بعد هذا عنده مثل هذا الاجتماع، فأراد أن یوصی العرب بحفظ محبة أهل بیته و قبیلته، و لا شک ان علیا کرم اللّه وجهه کان بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم سید بنی هاشم و اکبر أهل البیت، فذکر فضائله و ساواه بنفسه فی وجوب الولایة و النصرة و المحبة، لیأخذه العرب سیدا و یعرفوا فضله و کماله].

و ظاهر است که این وجه روزبهانی نافی و منافی وجوه ثلاثۀ متقدمه است، و معهذا از آن اعتراف مساوی ساختن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را بنفس مبارک خود در وجوب ولایت و نصرت و محبت ثابت است، و آن برای اثبات افضلیت آن حضرت کافی و وافی است، و نیز از کلام او دلالت حدیث غدیر بر سیادت

ص:576

جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ظاهر و واضح است، فیکون علی علیه السّلام سید الثلاثة و لا متبوعهم، کما هو مزعوم هؤلاء، و اللّه الموفق للاهتداء.

دوازدهم: آنکه بطلان این استدلال صریح الاختلال که مخاطب با کمال بتقلید صاحب «مرافض» مقلد ابن حجر مکی آغاز نهاده، از افادات بسیاری از ائمۀ سنیه که اثبات دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام کرده اند، مثل ابن زولاق، و ابو حامد غزالی، و حکیم سنائی، و فرید الدین عطار، و محمد بن طلحۀ شافعی، و شیخ شمس الدین أبو المظفر سبط ابن الجوزی، و محمد بن یوسف کنجی شافعی، و سعید الدین فرغانی، و ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی، و محمد بن اسماعیل الامیر الیمانی، و مولوی محمد اسماعیل دهلوی ظاهر و واضح می شود.

و برای مزید تخجیل اولیای مخاطب نبیل در اینجا بعض افادات دیگر از أفاخم سنیه که مبطل این استدلال و دیگر تلمیعات صریحة الافتعال است نقل کنم.

پس باید دانست که شیخ علاء الدولة(1) أبو المکارم أحمد بن محمد السمنانی در کتاب «عروه وثقی» گفته:

[

و قال لعلی علیه سلام السلام و سلام الملائکة الکرام: «أنت منی بمنزلة هارون من موسی، و لکن لا نبی بعدی» .

و قال فی غدیر خم بعد حجة الوداع علی ملا من المهاجرین و الانصار آخذا بکنفه: «من کنت مولاه، فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»

ص:577


1- علاء الدولة أحمد بن محمد بن أحمد السمنانی أبو المکارم المتوفی سنة ( 736 ) ه .

و هذا حدیث متفق علی صحته، فصار سید الاولیاء، و کان قلبه علی قلب محمد علیه التحیة و السلام، و الی هذا السر أشار سید الصدیقین، صاحب غار النبی صلی اللّه علیه و سلم أبو بکر حین بعث أبا عبیدة(1) بن الجراح الی علی لاستحضاره یا أبا عبیدة أنت أمین هذه الامة، ابعثک الی من هو فی مرتبة من فقدناه بالامس ینبغی أن تتکلم عنده بحسن الادب الی آخر مقالته بطولها].

از این عبارت ظاهر است که حدیث غدیر و حدیث منزلت دلیل است بر آنکه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام سید اولیا است، و قلب آن حضرت بر قلب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله است.

و نیز از آن واضح است که أبو بکر هم بهمین سر در کلام خود اشاره کرده که بحق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته که آن حضرت در مرتبه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله است، و أبو عبیده را بهمین سبب تأکید کرده که با آن حضرت بحسن أدب کلام نماید.

پس هر گاه حدیث غدیر دلیل باشد بر آنکه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام سید اولیا است، و قلب آن حضرت بر قلب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله است و آن حضرت در مرتبۀ جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله است، أفضلیت حضرت أمیر المؤمنین، از کل، و تقدم آن حضرت بر جمیع، و تعین آن حضرت برای امامت و خلافت بالبداهة ثابت شد.

و أساس تأویلات و تلمیعات و تزویقات و تلفیقات مخاطب و اسلاف او که بصیانت عرض متغلبین و متقمصین قمیص خلافت اتعاب نفوس نازنین خود در اختراع و ابتداع آن بغایت قصوی رسانیده اند، بآب رسید و کرماد اشتدت به الریح گردید، و للّه الحمد علی ذلک.

ص:578


1- أبو عبیدة بن الجراح : عامر بن عبد اللَّه الصحابی المتوفی سنة ( 18 ) ه .

و شیخ علاء الدولة از اکابر علماء و عرفای بارعین عالی درجات و أفاخم أساطین و أئمۀ جامعین أصحاب کرامات است.

أبو بکر أسدی در «طبقات شافعیه» گفته:

[أحمد بن محمد بن أحمد الملقب بعلاء الدولة و علاء الدین أبو المکارم السمنانی ذکره الاسنوی فی طبقاته(1) و قال: کان عالما مرشدا له کرامات و تصانیف کثیرة فی التفسیر و التصوف و غیرهما. توفی قبل الاربعین و سبعمائة بقلیل](2).

و ابن حجر عسقلانی در «درر کامنه» می گوید:

[أحمد بن محمد بن أحمد بن محمد السمنانی البیابانکی یلقب علاء الدین و رکن الدین.

ولد فی ذی الحجة سنة (59) ، و تفقه و طلب الحدیث و سمع من الرشید(3) ابن أبی القاسم و غیره و شارک فی الفضائل، و برع فی العلم، و اتصل بأرغون بن البغا ثم تاب و أناب، و لازم الخلوة، و صحب ببغداد الشیخ عبد الرحمن، و خرج عن بعض ماله و حج مرارا، و له «مدارج المعارج» .

قال الذهبی: کان اماما جامعا، کثیر التلاوة، و له وقع فی النفوس، و کان یحط علی ابن العربی و یکفره، و کان ملیح الشکل، حسن الخلق، عزیز الفتوة، کثیر البر، یحصل له من املاکه فی العام نحو تسعین ألفا، فینفقها فی القرب.

ص:579


1- طبقات الاسنوی : 258
2- طبقات الاسدی ج 2 / 248
3- رشید الدین محمد بن أبی القاسم المقرئ الحنبلی البغدادی المتوفی سنة ( 707 ) ه .

أخذ عنه صدر الدین بن حمویه(1)، و سراج الدین القزوینی(2)، و امام الدین علی(3) بن مبارک البکری، و ذکر ان مصنفاته تزید علی ثلاثمائة، و کان ملیح الشکل، کثیر التلاوة، کثیر البر و الایثار، و کان أولا قد داخل التنار، ثم رجع و سکن تبریز و بغداد.

و مات فی رجب لیلة الجمعة من سنة (736)](4).

و محمود بن سلیمان کفوی در «کتائب أعلام الاخیار» گفته:

[الشیخ العارف الربانی و المرشد الکامل الصمدانی رکن الدین أبو المکارم علاء الدولة أحمد بن محمد البیابانکی السمنانی.

و فی «النفحات» : «وی در اصل از ملوک سمنان است، بعد از پانزده سالگی بخدمت سلطان وقت شغل گرفت، در یکی از حروب که سلطان را با اعدا بود وی را جذبه رسید، بعد از آن در شهور سنة تسع و ثمانین و ستمائة در بغداد بصحبت شیخ نور الدین عبد الرحمن کسرنی رسید، در وقت مراجعت از حجاز و در سنة تسع و ثمانین و ستمائة اذن ارشاد یافت.

و بعد از سنة عشرین و سبعمائة در خانقاه سکاکیه در مدت شانزده سال

ص:580


1- ابن حمویه : صدر الدین ابراهیم بن محمد بن المؤید بن حمویه الجوینی الشافعی المتوفی سنة ( 722 ) / 730 .
2- سراج الدین القزوینی : عمر بن عبد الرحمن الفارسی أبو حفص المفسر المتوفی سنة ( 745 ) ه .
3- امام الدین علی بن مبارک شاه الشیرازی المولود سنة ( 709 ) - الدرر الکامنة ج 3 / 97 - .
4- الدرر الکامنة ج 1 / 250 - 251 .

صد و چهل اربعین برآورده، گویند که در سائر اوقات صد و سی اربعین دیگر برآورده است، و چون عمر وی بهفتاد و هفت سال رسید، شب جمعه بیست و دوم رجب سنة ست و ثلاثین و سبعمائة در برج احرار صوفیا باد بجوار حق پیوست، و در حظیرۀ قطب زمان عماد الدین عبد الوهاب مدفون گشت» الی هنا من «النفحات» .

و رأیت فی آخر الفاتحة السادسة فی «الفواتح» شرح الدیوان المنتسب الی علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه للمولی معین الدین المیبدی نقلا عن «عروة» الشیخ علاء الدولة انه قال:

«قطب زمان ما عماد الدین نارسینی است، و نارسین دهی است از قزوین» -الخ].

و امیر دولت(1) شاه بن علاء الدولة بختیشاه در «تذکرة الشعرا» گفته:

[أما شیخ عارف رکن الملة و الدین علاء الدولة السمنانی و هو أحمد ابن محمد بن أحمد البیابانکی: کمال او از شرح مستغنی است، و رسوم صوفیه را او احیا داده، و بعد از شیخ جنید(2) بغدادی قدس اللّه سره العزیز هیچکس چون او در این طریق قدم ننهاده، و در رساله ای که موسوم است ب «فلاح» می گوید که هزار طبق کاغذ در راه رسم

ص:581


1- الامیر دولت شاه بن علاء الدولة بختیشاه المتوفی سنة ( 913 ) فرغ من التذکرة سنة ( 892 ) .
2- الجنید البغدادی : بن محمد بن الجنید أبو القاسم الخزاز الصوفی المتوفی سنة ( 297 ) / 298 .

تصوف سیاه کردم، و صد هزار دینار ملک پدری و میراث صرف و وقف صوفیان نمودم، و شصت سال بدعاگویی و نیکویی مسلمانان بسر بردم، و اکنون مرد عاجزم و ترک همه گفتم و بگوشه نشستم و در بر روی خلق بستم].

الی أن قال: [و سن مبارک شیخ هفتاد و هفت سال و دو ماه بوده، و در تاریخ وفات آن حضرت عزیزی می فرماید:

تاریخ وفات شیخ اعظم سلطان محققان عالم

رکن حق و دین علاء الدولة بر مسند خود نشسته خرم

بست و سوم مه رجب بود اندر شب جمعۀ مکرم

از هجرت خاتم النبیین هفصد بگذشت و سی و شش هم]

و دلالت حدیث غدیر بر امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمرتبه ای واضح و ظاهر است که ابو شکور(1) محمد بن عبد السید بن محمد الکشی السالمی الحنفی که تعصبش بمرتبه ای رسیده که عیاذا باللّه کفر اعدای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در اول امر ثابت می سازد، نیز ثابت نموده و تاب و مجال قدح و جرح در آن مثل دیگر اهل ممارات نیافته، آری بتقیید آن بزمان ما بعد عثمان دل خوش کرده، بصراحت بطلان این تقیید غیر سدید اعتنای نکرده، در «تمهید فی بیان التوحید» اولا گفته:

[و قالت الروافض: الامامة منصوصة لعلی بن ابی طالب رضی اللّه عنه بدلیل ان النبی صلی اللّه علیه و سلم جعله وصیا لنفسه و جعله خلیفة من بعده، حیث

قال: «أ ما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا

ص:582


1- ابو شکور : محمد بن عبد السید بن شعیب الکشی السالمی الحنفی ، و کتابه « التمهید » مختصر فی اصول المعرفة و التوحید - کشف الظنون ج 1 / 484

انه لا نبی بعدی» ، ثم هارون علیه السّلام کان خلیفة موسی علیه السّلام، فکذلک علی رضی اللّه عنه.

و الثانی: و هو ان النبی علیه السّلام جعله ولیا للناس لما رجع من مکة و نزل فی غدیر خم، فأمر النبی أن یجمع رحال الابل، فجعلها کالمنبر و صعد علیها،

فقال:

«أ لست بأولی المؤمنین من أنفسهم؟» فقالوا: نعم، فقال علیه السّلام: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» .

و اللّه جل جلاله یقول: إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ(1)-الآیة-نزلت فی شأن علی رضی اللّه عنه، دال انه کان أولی الناس بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم].

و بمقام جواب این عبارت گفته:

[و أما قوله: بان النبی علیه السّلام جعله ولیا: قلنا: أراد به فی وقته، یعنی بعد عثمان رضی اللّه عنه، و فی زمن معاویة رضی اللّه عنه، و نحن کذا نقول، و کذا الجواب عن قوله تعالی: إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا الآیة، فنقول: ان علیا رضی اللّه عنه کان ولیا و أمیرا بهذا الدلیل فی أیامه و وقته و هو بعد عثمان رضی اللّه عنه و أما قبل ذلک فلا].

از این عبارت بصراحت تمام ظاهر است که ابو شکور اثبات دلالت حدیث غدیر بر ولی بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای مردم می کند، و ظاهر است که مراد از ولایت آن حضرت در قول مستدل ولایت امامت است، فکذا فی الجواب، و مع ذلک تقیید آن بزمان ما بعد عثمان دلالت صریحه بر آن دارد که مراد از ولایت، ولایت امامت است.

ص:583


1- المائدة : 55

و نیز از این عبارت ظاهر است که آیۀ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ هم دلیل ولایت و امارت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است.

پس کمال شناعت و فظاعت قدح و جرح مخاطب و دیگر اسلاف عالی نصاب او در این باب، حسب افادۀ ابو شکور بکمال وضوح و ظهور رسید و قد بینا ذلک مفصلا فی «المنهج الاول» .

اما تقیید مدلول حدیث غدیر و مدلول آیۀ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ بزمان ما بعد عثمان: پس بطلان آن از افادۀ خود خلیفۀ ثانی واضح و ظاهر است که اثبات مولائیت آن حضرت برای خود و برای هر مؤمن و هر مؤمنه نموده استیصال این احتمال کثیر الاختلال فرموده، و این تأویل علیل سنیه چقدر مشابه و مانا است بتأویل سخیف جمعی غفیر از اهل کتاب که با وصف اعتراف و اقرار به نبوت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله مأول می سازند آن را به اینکه نبوت آن حضرت مختص بود برای عرب، که آن حضرت مبعوث بود بسوی عرب خاصة، و معاذ اللّه آن حضرت نبی عیسائیان و امثالشان نبوده.

پس همچنین حضرات سنیه بتقلید اهل کتاب می گویند که امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حدیث و کلام الهی ثابت است، لکن امامت آن حضرت مخصوص بود بزمان ما بعد عثمان، و معاذ اللّه آن حضرت امام ثلاثه و اتباعشان نبوده، فهذا التأویل مثل تأویل اهل الکتاب حذو النعل بالنعل و حذو القذة بالقذة.

أما حمل اهل کتاب نبوت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله را بر نبوت خاصه برای عرب: پس خواجه نصر اللّه کابلی در «صواقع» گفته:

[و قد اعترف الیهود و العیسویة و جم غفیر من الفادریین من النصاری و من تبعهم من نصاری افرنج بثبوته الا انهم یزعمون انهم مبعوث الی العرب خاصة

ص:584

و قد سألت فادریا عنه علیه السّلام، فقال: هو نبی، و اسمه فی کتبنا، فقلت: لم لا تؤمنون؟ فقال: رسولنا فوق رءوسنا الی السماء].

سیزدهم: آنکه دلائل عدیده و براهین سدیده که مثبت دلالت حدیث غدیر بر امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هست، و سابقا مذکور شد، مبطل این استدلال و دفع این مقال است، و علی الخصوص اشعار جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، و اشعار حسان، و اشعار قیس بن سعد، که نصوص صریحه است بر اینکه مراد از حدیث غدیر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام است این استدلال و دیگر تلمیعات و تسویلات را هباء منثورا می سازد.

و می پندارم که حضرات سنیه بسبب ابتلاء بمزید عجز و حیرانی، و غایت وحشت و پریشانی چارۀ کار در اعراض از کتاب و سنت و افادات علمای اخیار خواهند دید، و دست از تصویب فهم صحابۀ اعیان کشیده، بلا مخافت از دار و گیر محققین نحاریر خواهند سرایید که مراد از امامت که حدیث غدیر بر آن دلالت دارد، خلافت نیست، بلکه مراد از آن امامت تصوف است.

و همچنین مراد از امام در اشعار جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، حسان، و قیس امام تصوف است، چنانچه مولوی سلامت علی در «تبصره» گفته:

[نزد اهل سنت در امامت امیر المؤمنین شکی نیست، و آن عین ایمان است، و سزاوار است که مفاد احادیث غدیر امامت معنوی باشد، نه خلافت، و آن مستفاد می گردد از کلام اهل سنت و علمای صوفیه، از اینجا است که بیعت همۀ سلسله بأمیر المؤمنین علی بن ابی طالب می رسد، و بوسیلة آن حضرت برسول الثقلین]-الخ.

ص:585

و هر چند این کلام هم مبطل تأویلات و افادات شاهصاحب که کمال جد و جهد و کوشش و کشش در تلفیق آن بکار برده اند، و هم مبطل تسویلات دیگر اسلاف سنیه است، که در صورت ثبوت امامت معنوی هم اساس این همه تمحلات و تعسفات بآب می رسد، لکن للّه الحمد و المنة که فقیر بسان سفیدۀ صبح بطلان این تأویل علیل و تحریف صریح بوجوه عدیده ثابت می سازم:

اول: آنکه این تأویل علیل بمدارج بسیار اوهن و اسخف و اشنع و اقبح از تأویلات منکرین نبوت است. برای بشارات داله بر نبوت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله که اهل اسلام بمساعی جمیله استخراج و استنباط آن از کتب سابقه کرده اند، و جاحدین و منکرین بمزید اعتساف و انحراف از انصاف بانواع تأویلات رکیکه و توجیهات سخیفه منع دلالت آن بر نبوت آن حضرت می کنند، که بعد موازنۀ این تأویل با آن تأویلات قطعا و یقینا ظاهر می شود که این تأویل اضعف و اشنع و افظع از آنست.

پس اگر این تأویل رکیک لائق اصغا باشد، جمیع دلائل الزامیۀ نبوت آن حضرت مخدوش، و کل بشارات مستخرجه از کتب مغشوش گردد و بسیاری از حجج اهل اسلام ساقط و موهون و بوصمت اختلال مقرون گردد.

و ظاهر است که اهل کتاب هم اولا منع دلالت ثبوت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از کتب سابقه می نمایند، و بر تقدیر تسلیم نبوت را از نبوت مصطلحه برمیگردانند، و بر محض ارتفاع و بلندی مرتبه حسب دنیا حمل می کنند، پس حمل امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر امامت تصوف، مثل حمل منکرین اسلام نبوت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله

ص:586

بر معنای لغوی است.

دوم: آنکه حمل امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر امامت تصوف مبنی بر آنست که آن حضرت و دیگر صحابه از صوفیه باشند، حال آنکه علامه ابن الجوزی، ابو نعیم را بجهت اینکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و دگر صحابه را در صوفیه ذکر کرده، هدف سهام تشنیع نموده، حیث قال فی کتاب «تلبیس ابلیس» :

[و جاء ابو نعیم الاصفهانی، فصنف لهم، أی للصوفیة کتاب «الحلیة» و ذکر فی حدود التصوف أشیاء قبیحة و لم یستحی أن یذکر فی الصوفیة أبا بکر، و عمر و عثمان، و علی بن ابی طالب، و سادات الصحابة رض(1)].

و هر گاه بمفاد این عبارت ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و دیگر صحابه در صوفیه مستلزم فقدان حیا باشد، پس اثبات امامت تصوف برای آن حضرت و حمل کلام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و دگر صحابه بر ارادۀ امامت تصوف نیز دلیل فقدان حیا و برهان انهماک در کذب و افترا خواهد بود.

سوم: آنکه شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب، که حسب تصریح خودش در صدر این باب امامت، آیتی از آیات الهی و معجزه ای از معجزات نبوی است، در استیصال مطالب صوفیه و نهایت تهجین و توهین آن و بیان عدم ثبوت آن از شرع، مبالغۀ تمام فرموده است، چنانچه در «قرة العینین» گفته:

[بعد ذکر سؤالی که اولش این است: اگر گویی که فضل کلی که بنیابت انبیا علیهم السّلام اتباع ایشان را حاصل می شود، فنا و بقا است، و معارف

ص:587


1- تلبیس ابلیس : 159 .

وحدت وجود، و رؤیت اضمحلال کثرت در وحدت، و معرفت تنزلات و دوام شهود، و تصفیۀ باطن که منتج خوارق عادات بانواعها می شود و مانند آنست.

اما علم طهارت و صلاة و زکاة و حج، پس رسوم ظاهر شریعت است که عوام را بآن الزام می کنند تا «ما لا یدرک کله، لا یترک کله» بکار داشته باشند، و علم نکاح، و طلاق، و عتاق، و بیع، و تجارت، و مانند آن تدبیر منزل است که برای اصلاح منازل بآن امر کرده اند، و زیاده از رسوم کدخدائی نیست، و جهاد، و قضا، و جراحات رسم سلطنت عادله است، و نحو عربیت زباندانی است، و تجوید تشبه است بعرب در تلفظ.

پس اگر حظ در زمان نبوت همین علوم باشد، از علماء قشر ممتاز نشوند] -الخ، می فرماید:

[جواب: استفسار می کنم که غرض صاحب شبهه چیست؟ اگر غرض او آنست که اعمال جوارح مانند نماز و روزه و جهاد و حج سبب قرب و رضا نزدیک خدای تعالی نمی باشد، بلکه امر باین اشیاء محض بر اقامت مصلحت عوام و تدبیر مدینه و منزل است.

پس این عقیده زندقۀ صرف است، و خروج است از ربقة اسلام، زیرا که انکار ضروریات دین می شود، و صاحب این عقیده نه تنها جنگ دارد با ملت اسلامیه، بلکه وی با جمیع ملل در جنگ است، و اعتماد ملت یهود بر اعمال جوارح و طلب قرب و رضا بأعمال اکثر است از اعتماد ملت اسلامیه بر آن، و حینئذ جواب قطع این زندیق ضربۀ سیف است واجب است بر ولی امر که این شخص را گردن زند، و زمین را از لوث

ص:588

وجود او پاک سازد.

و اگر غرض او آنست که اینها همه قرباتند، که رضای الهی و ثواب اخروی و فضیلت و افضلیت بر آن دائر باشد، و عقوبت اخروی و سخط الهی بر اضداد آن متفرع است، لیکن اشیای نامبرده احق و اولی و اقرب است در معنی قربت.

پس لازم است که از وی اولا تصور حقائق این اشیاء باز دلیل اصل ثبوت این اشیاء از جهت شرع، باز دلیل افضلیت او بر اعمال دیگر طلب کنیم، فنا و بقا بمعنی تبدل اوصاف رذیله باوصاف حمیده داخل است در شریعت، و تحقیق آنها در شریعت و تحقق آنها در شیخین بیان کردیم، لیکن بمعنی غلبۀ کون الحق علی کون الخلق با رؤیت اضمحلال در کثرت، و سقوط احکام کثرت در نظر عارف باز عود آنها در نظر او در شریعت کجا اثبات کرده اند؟ و همچنین توحید بمعنی ترک عبادت غیر و استعانت بغیر از اصل شریعت است، و توحید بمعنی تفرد خدای تعالی بخلق خیر و شر از جواهر و اعراض و افعال عباد و غیر آن مسئلۀ کلامیه است، و لیکن توحید بمعنی که در کتب وحدت وجود ذکر کرده اند، در شریعت کجا است؟ و همچنین معرفت تنزلات از وحدت، واحدیت، و اعیان ثابته، و مرتبۀ ارواح و مثال، و غیر آن، در شریعت کجا از آن خبر داده اند، و کجا بمعرفت آن امر فرموده اند؟ و تصفیۀ باطن بمعنی شغل بأذکار و مراقبات امر حق است، و وجود خوارق نیز واقع است و داخل در اصل شریعت لیکن امور زائدۀ بر آن که در کتب این قوم مذکور است، در شریعت کجا است؟ و چون اصل حقائق این اشیاء در شریعت معلوم نباشد، طلب آنها و دوران افضلیت بعرف اهل شرع بر آن محال بود.

ص:589

و اینکه گفتم که این امور در شریعت مذکور نیستند بدو وجه:

اول استقرا: پس دلیل شرع یا کتاب است یا سنت یا آثار صحابه و تابعین که اجماع و اختلاف علی قولین از آن دانسته شود، یا قیاس، و ما منطوق جمیع کتاب اللّه را تتبع کردیم، زیاده از پنج علم نیافتیم: علم تذکر بآلاء اللّه، و علم تذکر بایام اللّه، و علم تذکر بوقائع حشریه، و علم مخاصمه با فرق ضاله که مشرکین و منافقین و یهود و نصاری باشند.

و مفهومی که در لغت عرب اعتداد توان نمود، نیز تتبع کردیم جای اشاره باین معانی نیافتیم، و همچنین از «سته» احادیث صحاح و حسان و ضعاف بضعفی که متحمل است، و استدلال فی الجمله بآن توان نمود، و این همه تقریبا ده هزار متن است، بغیر تکرار، و بغیر اعتبار تعدد بسبب تعدد روات از صحابه و تابعین.

و اگر ما ملاحظۀ این تعدد برشمریم، زیاده از الوف الوف باشد، تتبع کردیم، منطوق آن منحصر است در پانزده فن: فن اعتصام بکتاب و سنت، و فن ایمان که عبارت از طهارت و نماز و روزه و زکاة و حج و اذکار و احسان و مانند آنست، و فن ابتغای معیشت مانند احکام خوردن و نوشیدن و پوشیدن و سخن گفتن، و فن اخلاق، و فن رقائق، و فن فضائل اعمال و مناقب صحابه، و فن قصص انبیا و غیر ایشان از گذشتگان، و فن فتن یعنی وقائع که آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم بآن خبر داده اند از زمان وفات خود تا وجود قیامت، و فن بیان کیفیت حشر و صفت جنت و دوزخ، و فن سیرت آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم، و فن تفسیر قرآن، و فن علوم شتی از بدو عالم و صفت ملائکه و شیاطین و طب و نسب و غیر آن.

ص:590

و مفهوم معتد به نزدیک اهل لسان نیز تتبع کردیم از این معانی چیزی نیافتیم، و همچنین شیء کثیر از آثار صحابه و تابعین منطوقا و مفهوما تتبع کردیم چیزی از این باب نیافتیم، و محمل قیاس احکام فرعیه است از وجوب و حرمت و مانند آن، نه این معانی.

پس به تتبع بلیغ دانستم که این معانی در شریعت نیست، و دلیلی بر آن از ادلۀ شرع نتوان اقامت کرد، و دو باب است که باین معانی مشتبه می شوند و بحقیقت از آن نیست: یکی آنکه صوفیه بعلوم اعتبارات و اشارات متکلم می شوند، و آن فی الحقیقة متولد است از حال سالک و استماع این کلام، و از قبیل انتقالات خطرات است، و کشیدن بعضی بعض را بسبب علاقهای خفیه، نه از قبیل دلالت لفظ، آن فن را از جمله دلائل هر مسئله ذکر کردن بی انصافی محض است.

دیگر آنکه در شریعت ما احسان که عبارت از استفادۀ اخلاق اربعه از مظنات مضروبه در شرع برای آنها است مثلا از نماز و ذکر بحضور پی بردن، و از زکاة بسماحت نفس، و از صوم بانوار کسر بهیمیه رسیدن و رقائق و زهد و یقین و خرق عوائد همه از فروع این فن است، و جمیع أهل سنت بآن قائل، و بتفصیل تمام مذکور است، آن را بر توحید وجودی و تنزلات و غیر آن فرود آوردن، و یکی را بجای دیگری شمردن سخت بیمزه است.

وجه دوم آنست که در هر ملت چیزی است که فی الحقیقه از آن ملت است و چیزی است که ثابت است در ملت، و فی الحقیقه از آن نیست، مثل گیاهی که در زراعت بروید تا او را از زراعت دفع نکنند زراعت بکمال خود نرسد، و هر دو نوع را علامتی است که بآن شناخته می شود

ص:591

علامت آنچه از ملت است در حقیقت آن است که أوائل حملۀ علم که صحابه و تابعین باشند، آن را اعتقادا و عملا اثبات کنند، اگر چه آهسته آهسته کم شود و بآخر متلاشی گردد.

و علامت آن نوع دیگر آن است که اوائل حملۀ علم باصل آن آشنا نباشد و از ایشان منقول نباشد، بعد از آن شیئا فشیئا حادث شود، اگر چه رفته رفته استحکام پذیرد، و اشاره بهمین معنی واقع است در

حدیث «ما أنا علیه و أصحابی» و اثر معاذ بن جبل و غیر آن.

و در مسائلی که صاحب شبهه تقریر می کند علامت ثابت موجود است زیرا که أوائل حملۀ دین باین معانی آشنا نبودند، و از هیچکس از این جماعت این مسائل منقول نشده، و در آن معانی مناظره و مباحثه در میان نیامده، بعد از آن در سردابها و خلوتها از آن پیدا شد، و رفته رفته بر سر مجالس و محافل مذکور کردند، و در رسائل و کتب تدوین کردند و بهمین علامت بعینها شناختیم که معتزله و امامیه و زیدیه و اسماعیلیه نوابتند و از اصل ملت نیستند.

بلکه ما را می رسد سخن فراخ تر گوییم که این مسائل را فرق غیر ناجیه مانند معتزله و غیر آن نیز نمی شناسند.

پس اگر حضرت مرتضی و ذریت او این معانی منقول می بود، لا اقل امامیه و زیدیه می شناختند، و بآن قائل می بودند و لیس فلیس.

بلکه ما را می رسد که از این نیز فراختر گوییم که این عقیده است که یهود و نصاری بآن قائل نیستند، و اگر صاحب شبهه عود کند و گوید که این علم مکنون است که سینه بسینه انتقال می کند، اگر در شریعت بر آن دلیلی قائم نیست، چه زیان گوییم؟ قال اللّه تعالی: وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ

ص:592

لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ اَلسَّمْعَ وَ اَلْبَصَرَ وَ اَلْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً(1).

اگر در شریعت دلیلی بر آن قائم است مسلم، و اگر دلیلی بر آن قائم نیست حجت بآن متحقق نمی شود، از کجا دانسته شد که این علوم بعینها از سینه فلان بسینه فلان رسید، اگر سبیل معرفت آن نقل است تصحیح نقل می باید کرد، و اگر وجدان و کشف است آن کشف و وجدان بر ما حجت نیست، و بنسبت صاحب کشف نیز لازم نیست الا بشروطی که تحقق آن غیر معلوم است.

و علی تقدیر التسلیم فرود آوردن امری که اصطلاح جمهور مسلمین از صحابه و تابعین است بر امری که خود متفرد است بوجدان آن، چقدر بیمزگیها دارد؟ و اگر مجرد تخمین می کند سفسطۀ صرف و باطل محض است، یا این ست که می گویند که هیچ روایتی نیامده است و هیچ شخصی نقل نکرده است، و هیچ قرینه بآن دلالت ننموده، معهذا ما می دانیم که این علوم در سلف بود.

پس در این صورت خرق متسع شد، و سفسطه در نقول علمیه لازم آمد و در هر مسئله می توان مثل این تشویش داد، پس یکی بیاید و بگوید که فلان ولی شما او را مرشد خلق و کذا و کذا می دانید، ساحر بود یا مشعبذ؟ یا گاهی با علوم فلاسفه ورزیده بود، و طلسمات نیک می دانست، و این کرامات و خرق عوائد همه از همین باب بودند، اگر چه هیچ ناقلی این را نقل نکرد، و همچنین دیگری گوید که ابن هبنقه عاقلی بود، و صاحب ذهن ثاقب، و عالم بود بعلوم دین و رسیده بمرتبۀ اجتهاد، و لیکن علم خود را مستور می داشت، و هیچ قرینه بر علم خود نصب نکرد، و مردمان

ص:


1- الاسراء : 36

از وی غافل ماندند، و هیچ چیز از او نقل نکردند، و همچنین هر یکی احتمالات عقلیه نقل کند و خواهد که کارخانۀ نقل را خراب سازد، البته عقلا آن را نخواهند پسندید، فهکذا الحال ههنا]-انتهی ما اردنا نقله.

و بعد سماع این افادات متینه و تحقیقات رزینۀ حضرت شاه ولی اللّه گمان ندارم که هیچ محصلی که أدنی بهره از شرم و حیا، و مجانبت از کذب و افترا داشته باشد، جسارت کند بر حمل احادیث غدیر بر امامت تصوف، که والد شاهصاحب موصوف داد حسن بیان در قلع و قمع مطالب صوفیه داده، پایۀ سخن بمرتبۀ عالی نهاده اند، و در کمال تعبیر و تحقیر و استیصال آن بالنقیر و القمطیر، و اظهار غایب بی اصل و احتقار و ارسال آن بدار البوار سعی جمیل بتقدیم رسانیده، اهل حقّ را از توجه به بسیاری از کلمات بی اصل و تأویلات صریحة الهزل وارهانیده، فللّه دره و علیه أجره! چهارم: آنکه مولوی اسماعیل در «رساله امامت» گفته: [نکته اول:

امامت ظل رسالت است.

بنای آن بر اظهار است، نه بر اخفا، بخلاف سائر ارباب ولایت.

پس چنانکه ادعای منازل وجاهت، و ادعای مقامات ولایت، و بیان معاملات ربانی، و کشف اسرار روحانی در حق ارباب ولایت مظنۀ سلب و زوال است، همچنین در حق ایشان باعث ترقی و کمال، و آنچه از قسم کلمات فخریۀ ائمۀ هدی سر برمیزند، مثل آنچه از حضرت أمیر المؤمنین علی مرتضی منقول است:

«أنا الصدیق الاکبر، لا یقولها بعدی الا کذاب، و أنا القرآن الناطق» و آنچه از سید الشهداء در معرکۀ کربلا از اشعار

ص:594

مفاخرت مروی است، و همچنین از سائر ائمۀ اهلبیت، و سیدی عبد القادر(1) جیلانی، و دیگر ائمۀ هدی این کلمات را از قبیل تحدیث بنعمة اللّه، و تشبث برحمة اللّه باید شمرد، نه از جنس هرزه سرائی و خودستائی.

کار پاکان را قیاس از خود مگیر گر چه ماند در نوشتن شیر شیر

از این عبارت ظاهر است که ادعای منازل وجاهت، و ادعای مقامات ولایت، و امثال آن در حق ارباب ولایت که فائز بمرتبۀ امامت نیستند، مظنۀ سلب و زوال است، و بنای امامت بر اظهار است، و ادعای مقامات در حق ائمه باعث ترقی و کمال.

و ظاهر است که جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در اشعار خود امامت خود را باظهار و افتخار ذکر فرموده، پس اگر مراد از آن امامت باطنه می بود، اظهار و ادعای آن نمی فرمود.

پنجم: آنکه فاضل مخاطب در باب اول این کتاب تصریح فرموده است به اینکه مذهب اهل سنت آنست که کلمات طیبات حضرت أمیر المؤمنین علیه السلام محمول بر ظاهر است، چنانچه گفته:

[و مذهب این فرقه، یعنی اهل سنت و جماعت آن است که کلمات طیبات مرتضی را محمول بر ظواهر آن باید داشت، نه بر تقیه و خلاف نمائی، چنانچه کلام الرسول را نیز بر ظاهر آن حمل باید کرد، چه امام بحق نائب پیغمبر است، و نصوص پیغمبر همه محمول بر ظاهر است](2)-الخ.

و هر گاه حمل کلمات طیبات و ارشادات نیرات جناب أمیر المؤمنین

ص:595


1- الجیلانی عبد اللَّه بن موسی المتصرف البغدادی المتوفی ( 561 )
2- تحفهء اثنا عشریه : 71

علیه السلام بر ظاهر واجب باشد، و صرف کلام امام که نائب نبی است از ظاهر، مستلزم مخالفت نائب با منوب عنه گردد. پس بالبداهة ثابت شد که حمل لفظ امام در اشعار جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر ظاهر واجب و لازم است و ظاهر است که ظاهر از لفظ «امام» امامت مصطلح است نه امامت تصوف پس صرف لفظ امام از معنای متبادر حسب افادۀ خود شاهصاحب ناجائز و ناروا خواهد بود، و اثبات ارادۀ معنای دیگر از لفظ امام حسب این افاده مستلزم اثبات مخالفت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم، و قدح در خلافت و امامت آن حضرت خواهد بود، و لا یجتری علیه الا ناصب عنود، أو مبغض حقود.

ششم: آنکه مخاطب در باب نبوت گفته:

[عقیدۀ دوازدهم: آنکه نصوص قرآن و أحادیث پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم همه محمول بر معانی ظاهره اند. سبعیه از اسماعیلیه، و خطابیه و منصوریه، و معمریه، و باطنیه، و قرامطه، و زرامیه از فرق شیعه بآن رفته اند که آنچه در کتاب و سنت از وضوء و تیمم و صلاة و صوم و زکاة و حج و جنت و نار و قیامت و حشر وارد شده بر ظاهر آن محمول نیست، بلکه اشاره است بچیزهای دیگر که آنها را جز امام معصوم نداند. پس نزد این فرق اعظم ثقلین که کتاب اللّه است قابل تمسک نماند، چنانچه سبعیه گفته اند که «وضو» موالات امام است، و «تیمم» اخذ از مأذون در غیبت است، و «صلاة» عبارت از ناطق بحق که رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بدلیل إِنَّ اَلصَّلاةَ تَنْهی عَنِ اَلْفَحْشاءِ وَ اَلْمُنْکَرِ(1) و «زکاة» عبارت از تزکیۀ نفس بمعارف حقه، و «کعبه» نبی است، و «باب» علی، و «صفا و مروه» حسنین، و «میقات» مردمند، و «تلبیه»

ص:596


1- العنکبوت : 45

اجابت دعوت امام، و «طواف هفتگانه بکعبه» عبارت است از موالات ائمۀ سبعه که فیما بین نطقاء بالشرائع می باشند، و شریعت سابق را تا آمدن لاحق برپا می دارند، و «احتلام» عبارت از افشاء اسرار ائمه بسوی نااهلان، اگر بغیر قصد واقع شود، و «غسل» عبارت از تجدید عهد بامام، و «جنت» راحت بدن است از تکلیفات شرعیه، و «نار» مشقت تکالیف برداشتن و عمل بظواهر نمودن.

و قرامطه و باطنیه نیز از این قسم خرافات و هذیانات بسیار دارند، و عمل بظواهر را دشمنند، و لهذا قتل حجاج در حرم و نهب اموالشان نمودند، و حجر الاسود را کنده بردند، و او را بر خاک ریزی از خاک ریزه های کوفه انداختند، و همۀ اینها به اباحت محارم و محرمات قائلند، و برقعیه اکثر انبیا را انکار کنند و لعن نمایند. و باطنیه گویند که صوم و صلاة و حج و زکاة همه پیدا کرده و ساختۀ خلفاء ثلاثه است، و روزۀ ماه رمضان بدعت عمر رضی اللّه عنه است.

و خطابیه و منصوریه و معمریه و جنابیه گویند که فرائض مذکوره در شریعت نام مردانی است که ما را بدوستیشان فرموده اند، و «محرمات» نام مردانی که ما را بدشمنیشان فرموده اند.

و منصوریه و رزامیه «جنت» را تأویل کنند بامام، و «نار» را بدشمنان او مثل حضرت ابو بکر و عمر (رض) .

و معمریه گویند که «جنت» نعیم دنیا، و «نار» آلام دنیا است و دنیا را فنا نخواهد بود، و در زمان مطیع باللّه این فرق را با وصف این شعوری که دارند، غلبه و تسلط کلی حاصل گشت، و عالمی را گمراه کردند، تا عبرت عاقلان باشد، و آخر بدست ترکان چنگیزی علف تیغ انتقام

ص:597

پروردگار گشتند، و همراهشان خشک و تر بسیار سوخت، قوله تعالی:

وَ اِتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً ](1).(2)-انتهی.

از این عبارت ظاهر است که صرف نصوص قرآن و أحادیث از ظاهر کار ملاحده و زنادقه است، و بارتکاب این شنیعه بسیاری از شنائع و فضائح لازم می آید، و دعائم دین العیاذ باللّه منهدم می گردد.

پس اگر مراد از امامت در حدیث غدیر و اشعار جناب أمیر المؤمنین علیه السلام، و حسان بن ثابت، و قیس بن سعد، و دیگر أحادیث داله بر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام که بعض آن سابقا مذکور شد، و جمله ای از آن انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد، معنای ظاهری آن نباشد و محمول کرده شود بر امامت باطنه، تأیید و تصویب این زنادقه و ملاحده بأبلغ وجوه متحقق گردد، العیاذ باللّه من ذلک! هفتم: آنکه امامت را از خلافت صرف ساختن، و بر معنای دیگر انداختن بحقیقت علم معاندت و مشاقت خلیفۀ اول افراختن، و رایت هتک ناموس او، و علم قدح در دلیل خلافت او برداشتن است، چه حضرت او

بحدیث «الائمة من قریش» استدلال بر خلافت خود فرموده، چنانچه از تصریحات ائمۀ سنیه ثابت و محقق است.

پس اگر امامت بر خلافت دلالت ندارد، چسان خلیفۀ اول

بحدیث «الائمة من قریش» بر خلافت خود استدلال نموده، و امامت را بمعنی خلافت گرفته؟ شاه ولی اللّه در «ازالة الخفا» در شروط خلافت گفته:

ص:598


1- الانفال : 25
2- تحفه اثنا عشریه : 269 - 270 .

[از آن جمله آنست که قرشی باشد باعتبار آبای خود، زیرا که حضرت أبو بکر صدیق دفع کردند انصار را از خلافت باین حدیث که آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم فرمود:

«الائمة من قریش»].

و نیز در «ازالة الخفا» مسطور است:

[اما آنکه قرشیت شرط خلافت اختیاریه است و لیس الکلام فی الخلافة الضروریة: پس باحادیث بسیار ثابت است، از آن جمله

حدیث صدیق اکبر رضی اللّه عنه مرفوعا «الائمة من قریش»].

و عضد الدین(1) ایجی در «شرح مختصر الاصول» گفته: [و عمل الصحابة بخبر أبی بکر «الائمة من قریش، و الانبیاء یدفنون حین یموتون و نحن معاشر الانبیاء لا نورث» الی غیر ذلک].

و مولوی عبد العلی(2) در «شرح مسلم» در بیان وقوع تعبد بخبر واحد گفته:

[فمن ذلک انه عمل الکل من الصحابة رضوان اللّه تعالی علیهم بخبر خلیفة رسول اللّه أبی بکر الصدیق الاکبر رضی اللّه عنه:

«الائمة من قریش و نحن معاشر الانبیاء لا نورث»].

هر گاه حضرت أبی بکر امامت را در خلافت نص دانند، و بحدیث

«الائمة من قریش» احتجاج و استدلال بر خلافت فرمایند، باز صرف امامت از خلافت و اراده قطبیت و پیشوائی تصوف عین تعصب و تعسف است.

هشتم: آنکه شاه ولی اللّه در «ازالة الخفا» در مقصد اول که حاصل

ص:599


1- هو عبد الرحمن بن أحمد الشیرازی الشافعی المتوفی ( 756 ) ه .
2- محمد بن نظام الدین الهندی الحنفی المتوفی سنة ( 1225 ) ه .

آن تنقیح خلافت خاصه قرار داده، از فصل هفتم در اقامت دلیل عقلی بر خلافت خلفا گفته:

[اینجا نکته باید فهمید که گفتگوی امامیه در این مبحث نزاع لفظی است، بلکه شغب محض است، نزاع لفظی هم نیست، زیرا که خلافت غیر امامت است عند الامامیة، و مرادف او است أهل سنت]- الخ.

از این عبارت واضح است که امامت مرادف خلافت است نزد أهل سنت، پس بنا بر این مراد از امام در اشعار جناب أمیر علیه السّلام، و حسان، و قیس بن سعد خلیفه خواهد بود، نه پیشوای صوفیه.

پس در بطلان این تأویل علیل ریبی نماند، و ثابت شد که آن خلاف أهل سنت است، چه هر گاه امامت نزد أهل سنت مرادف خلافت است، باز چگونه ممکن است که بر خلاف آن از «امام» غیر خلیفه مراد گرفته شود؟ نهم: آنکه مراد از امامت مصطلح که مرادف خلافت است، ریاست در جمیع امور دین و دنیا است، چنانچه ملاحظۀ تعریف آن باین معنی شاهد است.

فخر رازی در «نهایة العقول» گفته:

[الامامة ریاسة فی الدین و الدنیا عامة لشخص من الاشخاص، و انما قلنا:

عامة احترازا عن الرئیس و القاضی و غیرهما، و انما قلنا: لشخص من الاشخاص احترازا عن کل الامة إذا عزلوا الامام عند فسقه، فان کل امة لیس شخصا واحدا].

و تفتازانی در «شرح مقاصد» گفته:

ص:600

[و الامامة ریاسة عامة فی أمر الدین و الدنیا خلافة عن النبی صلی اللّه علیه و سلم و بهذا القید خرجت النبوة، و بقید العموم مثل القضاء و الریاسة فی بعض النواحی و کذا ریاسة من جعله الامام نائبا عنه علی الاطلاق، فانها لا تعم الامام]-انتهی.

و کذا فی «شرح التجرید» للقوشجی و غیره.

و خود مخاطب در صدر این باب فرموده: [و چون پیشوا در دین در جمیع امور باشد ظاهرا و باطنا، پس همین است خلافت حقه که منحصر در پنج شخص مذکور است]-انتهی.

پس بنابر این لازم است که خلیفه و امام رئیس در جمیع امور دین و دنیا باشد و تمام خلق در جمیع امور دین و دنیا مأموم او خواهند بود، و جائز نیست که کسی از خلق از امامت این امام در امری از امور دین یا دنیا خارج تواند شد، چه جا که در امری از امور کسی بر این امام و خلیفه امام گردد و پیشوای او شود، و هر گاه امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در روز غدیر بنص اشعار آن حضرت و نص اشعار حسان و قیس بن سعد ثابت شد و این هم یقینی است که این امامت آن حضرت برای شیخین هم ثابت بود، کما یدل علیه قول عمر: هنیئا لک یا ابن ابی طالب، اصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة.

پس الحال در ثبوت امامت عامه آن حضرت ریبی نماند، زیرا که مراد از امامت آن حضرت یا امامت عامه است، فذاک المطلوب، و یا آنکه امامت در بعض امور است دون بعض، و آن بعض از امور دین است یا دنیا، و علی التقادیر کلها ثبوت امامت آن حضرت و لو فی أمر من الامور و لو کان واحدا مستلزم بطلان خلافت ثلاثه و مثبت امامت عامۀ آن حضرت است، چه هر گاه امامت آن حضرت و لو فی أمر من الامور ثابت شد،

ص:601

واضح گردید که خلفای ثلاثه در این امر امام نبودند، پس عموم امامت ثلاثه بر هم خورد، و هر گاه عموم امامتشان باطل شد، جور ایشان و بطلان خلافت و امامتشان محقق گردید، زیرا که خلیفه و امام بر حق کسی است که در جمیع امور دنیا و دین امام باشد. و هر گاه ثابت شد که کسی در بعض امور امام نیست، او امام مصطلح نخواهد بود، زیرا که امام مصطلح رئیس عام است در جمیع امور دین و دنیا.

و از این بیان یقینا و حتما کالشمس فی رابعة النهار واضح و روشن گردید که تأویل امامت ثابته از احادیث غدیر، و تأویل لفظ امام در اشعار جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، و حسان، و قیس اصلا نفعی بمجادلین و مسولین نمی رساند، و گلوی ایشان را از ضیق اشکال نمی رهاند، چه ثبوت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در هر امری که باشد، مثبت خلافت امامت عامه و مبطل خلافت ثلاثه است و للّه الحمد علی ذلک حمدا جمیلا.

دهم: آنکه هر گاه بتصریح اشعار جناب امیر المؤمنین علیه السّلام، و اشعار قیس بن سعد بن عباده ثابت شد که آن حضرت امام بود، عصمت آن حضرت از جمیع ذنوب ثابت شد، و هر گاه عصمت آن حضرت ثابت شد، خلافت دیگران باطل خواهد گردید، که با وصف وجود معصوم امامت غیر معصوم، و تقدم او بر معصوم از اقبح قبائح است، و هیچ عاقلی و متدینی آن را گاهی تجویز نخواهد کرد.

اما دلالت لفظ «امام» بر عصمت از جمیع ذنوب: پس بعنایت ربانی ثابت است باعتراف فخر رازی، چنانچه در «تفسیر کبیر» گفته:

[قوله تعالی: إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً(1) یدل علی انه علیه الصلوة

ص:602


1- البقرة : 124

و السلام کان معصوما عن جمیع الذنوب لان الامام هو الذی یؤتم به و یقتدی، فلو صدرت المعصیة منه لم یجب علینا الاقتداء به فی ذلک و الا فیلزم أن یجب علینا فعل المعصیة و ذلک محال، لان کونه معصیة عبارة عن کونه ممنوعا عن فعله، و وجوبه عبارة عن کونه ممنوعا من ترکه، و الجمع بینهما محال](1).

و محتجب نماند که این وجوه عشره که مصداق «تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ» می باشد، برای ابطال تأویل سائر احادیث و نصوص داله بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کافی و وافی است.

و الحمد للّه حمد الشاکرین.

انتهی کلام المصنف قدس سره فی حدیث الغدیر قال العبد الفقیر غلام رضا بن علی اکبر مولانا البروجردی: الحمد للّه رب العالمین و له الشکر علی أن أنعم علی و وفقنی بتحقیق هذا الکتاب القیم، و أرجو أن یجعله ذخرا لیوم فاقتی بحق اکرم رسله محمد و آله المعصومین مصابیح الظلم و عصم الامم.

ص:603


1- مفاتیح الغیب ج 4 / 43

جلد 11

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 11/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص: 1

حدیث منزلت

مقدمه انتشارات

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً.

إِنّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً. الدهر 1-3 خفته بیدار کردن بسی آسان ولی خفته نما را بیدار کردن نه دشوار بلکه محال است.

به همین دلیل خطبا،علماء،نویسندگان هر قدر هم گفته ها و نوشته هایشان منطقی و توأم با حسن نیت و خلوص باشد در کسانی که به عمد کجروی و گمراهی را بر سعادت و نجات بر گزیده اند اثری نخواهد داشت.

طریقه حقه جعفریه اثنی عشریه،پیروی اهل بیت وحی و تنزیل است که بر اساس عقل و منطق استوار و چون آئینه و میزان،بیانگر و نمایشگر حق و عدل باشد و صدق گفتار و حسن رفتار را توصیه می نماید.

سخن شیعه آنست که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)به وحی خداوند علام علی علیه السلام را به خلافت خود و رهبری امت برگزید،و حاضران که بالغ بر یکصد و بیست و پنج هزار مرد و زن بودند(1) در غدیر خم بفرمان رسول خدا صلی اللّه علیه و آله با علی علیه السلام به امامت بیعت کردند و تا آنگاه که از دنیا رحلت کرد امت را سفارش فرمود که از راه و رسم علی سر بر نتابید،و از حریم خانه اهل

ص:2


1- الغدیر علامه امینی ج 1

بیت دور نشوید،و ثقلین را با هم گرامی دارید.

شیعه این وصیت را پذیرفت و تا هم اکنون در راه تمسک به قرآن و امیر مؤمنان گام می زند و در حقیقت أعلم و أفضل،أعدل و أکمل ناس را پیروی می نماید.

آری این گناه بزرگ شیعه است که بدخواهان و گمراهان روزگار در طول تاریخ به او تاخته اند و ناپاکان و مزدوران از هر تهمت و افترائی نسبت به آن خود داری نکرده اند.

گر نبیند بروز شب پره چشم چشمۀ آفتاب را چه گناه

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ .

ص:3

انگیزه تألیف کتاب شریف عبقات الانوار

به شرحی که در پایان جزء ششم از مجلد دوازدهم عبقات(شامل بحث از سند و دلالت حدیث ثقلین و سفینه-چاپ اصفهان)آمده:

در آغاز سده سیزدهم هجری یکی از علمای متعصب اهل سنت که نامش مولوی عبد العزیز بن شاه ولی اللّه دهلوی،ملقب به شاهصاحب بود و از مردم هند، و به سی و یک واسطه نسب به عمر خطاب،خلیفه دوم می رساند کتاب مفصلی بنام «تحفه اثنی عشریه»تألیف و منتشر ساخت.

کتاب تحفه بزبان فارسی و از آغاز تا انجام آن در رد شیعه است.

مؤلف در بحث امامت این کتاب دوازده حدیث را بعنوان مهم ترین مصادر عقیدتی شیعه در امر امامت و خلافت بلا فصل امام امیر المؤمنین علی(علیه السلام) مورد بحث و گفتگو و تخطئه و انکار قرار داده که از جمله حدیث شریف منزلت است.

بلا فاصله پس از انتشار،ردهای فراوانی بعنوان همه کتاب تحفه یا بخشی از آن بقلم علما و نویسندگان محقق شیعه نوشته شد که اکثرا چاپ و منتشر گردید.

درین راستا کسی که در بحث و تحقیق،و تجزیه و تحلیل مسائل علمی و ادبی و تاریخی،و افشاگری دروغ ها و تحریفها و خیانت های مؤلف تحفه و همفکرانش،گوی سبقت را از همۀ رد نویسان بلکه از همه محققان و متکلمان در طول قرون گذشته اسلام ربوده است و بحق کتابش سر لوحه و الگوی بحث و تحقیق قرار گرفته،آیت اللّه محقق،علامه بزرگوار مرحوم می رسید حامد حسین نیشابوری لکهنوی در گذشته 1306 هجری قمری طاب ثراه است که دوازده مجلد

ص:4

کتاب،هر مجلدی شامل یک یا دو جزء مفصل و اکثرا بالغ بر حدود یک هزار صفحه یا بیشتر بنام«عبقات الانوار...»تألیف نمود.

مؤلف بزرگوار عبقات در راه تهیه مصادر علمی،حدیثی و تاریخی مندرجات کتاب به سفرهای دور و دراز و پر مشقت پا نهاد و بخاطر دستیابی به کپیه یک نسخه خطی موجود در کتابخانه یک عالم سنی در رابوغ(1) تا مرز اختفای مقام علم و سیادت خود و تن دادن به نوکری او،این هدف مقدس را تعقیب و پیگیری فرمود.

همچنان که بر اثر کثرت نوشتن دست راستش از نوشتن بازماند که ناگزیر در سالهای آخر عمر با دست چپ می نوشت.

و بنقل برخی از أسباطش بر اثر پشت کار زیاد و خستگی و فرسودگی، چون ساعتها درحال به پشت خوابیدن کتاب های بزرگ و سنگین وزن معمول آن روزها را عمودی روی سینه می گذارد و برای نوشتن کسانی املا می کرد سینه نازک و نازنینش پینه بسته و همچون شانه و گردۀ حمالان بارکش تغییر شکل و رنگ داده بود.

آری دومین حدیثی که هدف تاخت و تاز و طعن و قدح مؤلف تحفه قرار گرفته حدیث شریف منزلت است که هم سندش را به باد تخطئه و انکار گذارده و هم دلالت آن را بر خلافت بلا فصل امام امیر مؤمنان مورد شک و تردید و مغالطه گویی قرار داده است.

بدین ترتیب انگیزه تألیف همه مجلدات عبقات عموما و انگیزه تألیف مجلد حاضر که ویژه بحث از سند و دلالت حدیث منزلت،است تلفیق کتاب «تحفه اثنی عشریه»و مطرح ساختن احادیث مربوطه می باشد.که این مجموعه گرانقدر پاسخگوی صاحب تحفه و ده ها نفر پیشروان راه اوست.

ص:5


1- یکی از شهرهای ساحلی حجاز ، بین جده و مدینه .

اکنون با توجه به ارزش علمی و تحقیقی کتاب حاضر و نیاز شدید فضلا و محققان به امثال این گونه آثار از یکسو و خلاصه شدن هدف اصلی کتابخانه عمومی امام امیر المؤمنین اصفهان قبل از هر چیز در نشر و اشاعه آثار علمی و تحقیقی بویژه آنچه که در رابطه با ذکر فضائل و مناقب اهل بیت عصمت است از سوی دیگر.مدیر و مؤسس محترم کتابخانه(حضرت حجة اسلام و المسلمین جناب آقای حاج سید کمال فقیه ایمانی دامت برکاته)تصمیم به تجدید چاپ مجلد حاضر از عبقات الانوار گرفتند که بیاری خدا جامه عمل پوشید و در دو هزار شماره تجدید چاپ و بشکل موجود تقدیم خوانندگان گرامی می شود.

به امید آنکه با فرصت بیشتر مصادر آن را که خود بیانگر محتوای کتاب و کیفیت مایه گیری آن از صدها مصدر علمی،حدیثی،تاریخی و ادبی نایاب یا کمیاب است تنظیم و ضمیمه چاپ مجدد در اختیار علاقمندان قرار دهیم.

روابط عمومی کتابخانه

ص:6

شرح حال مرحوم آیة اللّه میر سید حامد حسین اعلی اللّه مقامه الشریف

از کتاب اعیان الشیعة جلد 18 ص 110-112 قطع رحلی چاپ بیروت السید الامیر حامد حسین ابن الامیر المفتی السید محمد قلی بن محمد حسین بن حامد حسین بن زین العابدین الموسوی النیسابوریّ الکنتوری الهندی اللکهنوی.

توفی فی 18 صفر سنة 1306 فی لکهنو من بلاد الهند و دفن بها فی حسینیة غفران مآب.

کان من أکابر المتکلمین الباحثین عن أسرار الدیانة و الذابین عن بیضة الشریعة و حوزة الدین الحنیف علامة نحریرا ماهرا بصناعة الکلام و الجدل محیطا بالاخبار و الاثار واسع الاطلاع کثیر التتبع دائم المطالعة لم یر مثله فی صناعة الکلام و الاحاطة بالاخبار و الاثار فی عصره بل و قبل عصره بزمان طویل و بعد عصره حتی الیوم و لو قلنا انه لم ینبغ مثله فی ذلک بین الامامیة بعد عصر المفید و المرتضی لم نکن مبالغین.یعلم ذلک من مطالعة کتابه العبقات،و ساعده علی ذلک ما فی بلاده من حریة الفکر و القول و التألیف و النشر.و قد طار صیته فی الشرق و الغرب و اذعن لفظه عظماء و کان جامعا لکثیر من فنون العلم متکلما و محدثا رجالیا ادیبا قضی عمره فی الدرس و التصنیف و التألیف و المطالعة،و مکتبته فی لکهنو وحیدة فی کثرة العدد من صنوف الکتب و لا سیما کتب غیر الشیعة.

و یناهز عدد کتبها ثلاثین الفا ما بین مطبوع و مخطوط.و قد بدأ هذه

ص:7

المکتبة والد المترجم السید محمد قلی و تضخمت فی عهد المترجم ثم زاد علیها ولده السید ناصر.

و فی الفوائد الرضویة ما تعریبه:ان وجوده من الایات الالهیة و حجج الشیعة الاثنی عشریة و کل من طالع کتابه عبقات الانوار یعلم انه فی فن الکلام لا سیما مبحث الامامة من صدر الاسلام الی الیوم لم یأت احد مثله«انتهی ملخصا».

مشایخه

قرأ الکلام علی والده المفتی السید محمد قلی و الفقه و الاصول علی السید حسین بن دلدار علی النقوی و المعقول علی السید المرتضی ابن السید محمد و الادب علی المفتی السید محمد عباس.

مؤلفاته

1-عبقات الانوار فی امامة الائمة الاطهار بالفارسیة لم یکتب مثله فی بابه فی السلف و الخلف و هو فی الرد علی باب الامامة من التحفة الاثنی عشریة للشاه عبد العزیز الدهلوی فان صاحب التحفة انکر جملة من الاحادیث المشتة امامة امیر المؤمنین علی(علیه السلام)فأثبت المترجم تواتر کل واحد من تلک الاحادیث من کتب من تسموا بأهل السنة فیورد الخبر و یذکر من رواه من الصحابة و من رواه عنهم من التابعین و من رواه عن التابعین من تابعی التابعین و من اخرجه فی کتابه من المحدثین علی ترتیب القرون و الطبقات و من وثق الراوین و المخرجین له و من وثق من وثقهم و هکذا فی طرز عجیب لم یسبقه إلیه احد و یرد دعاوی صاحب التحفة ببیانات واضحة و براهین قویة عجیبة.و هذا الکتاب یدل علی طول باعه وسعة اطلاعه،و هو فی عدة مجلدات منها مجلد فی حدیث الطیر و مجلدان فی حدیث

ص:8

الغدیر و مجلد فی الولایة و مجلد فی مدینه العلم و مجلد فی حدیث التشبیه و مجلد فی حدیث الثقلین و مجلدات أخر لا تحضرنا الان عناوینها و قد طبعت هذه المجلدات ببلاد الهند.قرأت نبذا من احدها فوجدت مادة غزیرة و بحرا طامیا و علمت منه ما للمؤلف من طول الباع وسعة الاطلاع و حبذا لو ینبری احد لتعریبها و طبعها بالعربیة و لکن الهمم عند العرب خامدة و قد شارکه فی تألیفه اخوه المتوفی قبله السید اعجاز حسین صاحب کتاب کشف الحجب عن اسماء المؤلفات و الکتب کما مر فی ترجمته.

2-استقصاء الافهام فی رد منتهی الکلام و هو بالفارسیة یدخل تحت عشرة مجلدات طبع بعضها فی ثلاثه مجلدات فی مطبعة مجمع البحرین سنة 1315 و استقصی فیه البحث فی المسألة المشهورة بتحریف الکتاب و شرح فیه احوال کثیر من علماء من تسموا بأهل السنة و تکلم فی کثیر من رجالهم و فی بعض الاصول الدینیة و الفروع العملیة المختلف فیها بین علماء الفریقین و أثبت ما هو الحق منها.

3-الشریعة الغراء فی الفقه اثبت فیه المسائل الاجماعیة من اول الطهارة الی آخر الدیات مطبوع 4-الشعلة الجوالة فی البث عن احراق المصاحف مطبوع و ترجم بالفارسیة 5-شمع المجالس قصائد عربیة و فارسیة فی مراثی الحسین(علیه السلام) من انشائه مطبوع.6-سمع و دمع مثنوی و ترجم بالاردو و طبع.7-صفحة الماس فی الارتماس أی احکام الغسل الارتماسی.8-الطارف فی الالغاز و المعمیات.

9-الظل الممدود و الطلع المنضود مطبوع.10-العشرة الکاملة و هی عشر مسائل مشکلة مطبوع.11-ترجمته بالفارسیة مطبوعة.12-افحام اهل المین فی رد ازالة الغین فی عدة مجلدات.13-اسفار الانوار عن وقائع افضل الاسفار او الرحلة المکیة و السوانح السفریة فی حج البیت و زیارة الأئمة علیهم السلام.

خزانة کتبه

فیما کتبه الشیخ محمد رضا الشبیبی فی مجلة العرفان ما صورته:من أهم خزائن

ص:9

الکتب الشرقیة فی عصرنا هذا.خزانة کتب المرحوم السید حامد حسین اللکهنوی- نسبة الی اللکهنو من بلاد الهند!صاحب کتاب عبقات الانوار الکبیر فی الامامة من ذوی العنایة بالکتب و التوفر علی جمع الاثار انفق الاموال الطائلة علی نسخها و وراقتها و فی کتابه عبقات الانوار المطبوع فی الهند ما یشهد علی ذلک و قد اشتمل خزانة کتبه علی الوف من المجلدات فیها کثیر من نفائس المخطوطات القدیمة و قد توفی صاحبها اخیرا غیر ان الخزانة بقیت علی حالها فی حیازة ولده الذی أخذ علی عهدته اتمام کتاب العبقات.

ص:10

شرح و خصوصیات علمی و تحقیقی عبقات الانوار

از کتاب الذریعه جلد 15

(1416:عبقات الانوار فی مناقب الائمة الاطهار)فی مجلدات کبار ضخام لاثبات امامة الائمة.للسید المیر حامد حسین بن محمد قلی خان صاحب بن محمد بن بن حامد النشابوری الکنتوری المتوفی فی 1306 هو رد علی الباب السابع من«التحفة الاثنی عشریة»الذی هو فی مبحث الامامة،و رتبه علی منهجین.

المنهج الاول فی اثبات دلالة الآیات القرآنیة المستدل بها للامامة.و هو فی مجلد کبیر غیر مطبوع،لکنه موجود فی مکتبة المصنف بلکهنو،و فی مکتبة المولی السید رجبعلی خان سبحان الزمان فی جکراوان الذی کان من تلامیذ المصنف عند ولده السید مرتضی اکبر و السید فدا حسین بن السید عابد علی الحسینی الیزیدی الپنجابی.

و المنهج الثانی فی اثبات دلالة الاحادیث الاثنی عشر علی الامامة و الجواب عن اعتراضات صاحب«التحفة»علیها.فی اثنی عشر جزء،لکل حدیث جزء.

فالجزء الاول من المنهج الثانی فی حدیث الغدیر،و طبع فی مجلدین ضخمین الاول منها فی رد ما أجابه صاحب«التحفة»عن حدیث الغدیر،و المجلد الثانی من الجزء الاول فی رد اعتراضات سائر العامة علی حدیث الغدیر طبع فی 1294 اوله[الحمد للّه الذی اکمل لنا الدین و اقم علینا النعمة...]و فیه ترجمة العلماء الذین أخرجوا حدیث الغدیر فی کتبهم قرب مائة و خمسین عالما،و ترجمة العلماء الذین ذکروا مجیء المولی(بمعنی الاولی)قرب اربعین عالما،و بسطوا الکلام فی تراجمهم غایة البسط؛و له فهرس مبسوط ایضا الجزء الثانی من المنهج الثانی فی حدیث المنزلة و هو الحدیث الثانی من الاثنی عشر حدیثا.و فیه الجواب عن اعتراضاتهم علیه،طبع فی 1295 اوله[الحمد للّه الذی جعل الوصیّ من النبی بمنزلة هارون من موسی] الجزء الثالث من المنهج الثانی فی الجواب عن اعتراضاتهم علی الحدیث الثالث و هو حدیث الولایة

[ان علیا منی و انا من علی و هو ولی کل مؤمن من بعدی] طبع 1303.اوله[الحمد للّه الحمید الحکیم العلی الذی جعل الوصیّ ولی المؤمنین بعد النبی...]

ص:11

الجزء الرابع من المنهج الثانی فی الجواب عن اعتراضات صاحب«التحفة» علی الحدیث الرابع و هو حدیث الطیر.طبع فی 1306.أوله[الحمد للّه الذی ابان احبیة الوصیّ إلیه و الی النبی صم فی قصة«الطیر المشوی».

الجزء الخامس فی حدیث المدینة و هو مطبوع فی مجلدین.اولهما فی جواب اعتراضات صاحب«التحفة»علیه.طبع فی 1317.اوله

[الحمد للّه الذی جعل النبی مدینة العلم و علیا بابها...] و المجلد الثانی فی جواب اعتراضات سائر العامة.طبع فی 1327 اوله:

[الحمد للّه الذی جعل نبیه للعلم مثل المدینة...] الجزء السادس.

فی حدیث التشبیه [من أراد ان ینظر الی آدم و نوح فینظر الی علی] طبع فی 1301 اوله[الحمد للّه المتعالی عن التشبیه...] الجزء السابع فی حدیث من ناصب علیا الخلافة فهو کافر،لکن ما خرج الی البیاض کالثلاثة الاتیة.

الجزء الثامن

فی حدیث النور [کنت انا و علی بن أبی طالب نورا] طبع 1303 اوله

[الحمد للّه الذی خلق النبی و الوصیّ من نور واحد...].

الجزء التاسع حدیث الرایة یوم خیبر و اعطائها لمن یحب اللّه و رسوله الجزء العاشر

حدیث علی مع الحق حیث دار.

الجزء الحادیعشر حدیث قتال علی بالتأویل و التنزیل،لکنه مع سابقیه ما خرجت الی البیاض فشحطت علیها کالسابع.

الجزء الثانیعشر فی الحدیث الثانیعشر و هو حدیث الثقلین طبع اولا فی مجلدین اولهما فی طرقه.

ورد بعض الاعتراضات طبع 1314 اوله [الحمد للّه الذی دعانا بمنه الجمیل الی التمسک بالثقلین...] و ثانیهما فی الجواب عن بقیة الاعتراضات،اوله

[الحمد للّه الذی جعلنا من المتمسکین بالقرآن...] و طبع ثانیا فی 1381 بایران فی ستة مجلدات.

ص:12

مقدمه مولف

وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی للّه الحمد و المنة که در این زمان بجهت نشان جلد ثانی مشتمل بر حدیث منزلت از مجلدات منهج ثانی کتاب مستطاب عبقات الانوار فی امامة الائمّة الاطهار سلام اللّه علیهم اختلف اللیل و النهار از مصنفات جناب بحر العلوم کهف اولی الحلوم کاشف مشکلات علوم حقانیه مجدد آثار و معالم ایمانیه الوجیه المفید المجید الفرید الوحید الربانی محیی الطریقة الجعفریه فی المائة الثالثة من الالف الثانی جناب العلامة السید حامد حسین لا زالت شموس هدایاته بازغه و اقمار افاداته شارقه در مطبع مطلع نور لکهنو سنة 1295 هجری مطبوع شد

ص:1

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد للّه الذی جعل الوصیّ من النّبیّ بمنزلة هارون من موسی الکلیم و حباهما و آلهما من الفضائل ما اوجب التفضیل و التقدیم فجنس المضاف إلیهم مخصوص بالعز الصمیم ناج علی التّعمیم و المتّصل بهم غیر منقطع عن الاجر و النّعیم و المتّبع اخبارهم و المقتفی آثارهم من اتی اللّه بقلب سلیم و النّاکب عن سمتهم و الصّادف عن هدیهم مقتحم فی سعیر الجحیم متجرّع ذعاق الصّدید و الحمیم مکابد الشدائد العذاب الالیم و افضل الصّلوة و السّلام المزری علی نفح الشمیم علی النّبیّ و آله الهداة المهدیین المرتفع بهم کلّ منزلة و شرف عظیم لا سیّما ابن عمّه و کاشف غمّه المخصوص بالاستخلاف علی رغم اهل الخلاف و الممنوح بمزیة الاخاء و الممنوّ بجلیل البلاء المدفوع

ص:2

عنه مقامه المنهوب تراثه المغمض علی القذی الصابر علی الشجی و بعد فیقول العبد القاصر حامد حسین بن العلاّمة السیّد محمّد قلی کان اللّه له فی الدّنیا و الآخرة و اسدل سجف العفو علی ماله من المعاصی الباطنة و الظّاهرة انّ هذا هو المجلد الثانی من المنهج الثانی من کتاب عبقات الانوار فی امامة الأئمّة الاطهار الموضوع لنقض الباب السّابع من التحفة المحیرة للانظار و هذا المجلد معقود لردّ کلام صاحب التحفة فی الحدیث الثانی من الاحادیث الاثنی عشر التی ذکرها و ادّعی فیها الانحصار الواضح بطلانه علی ناظر کتب الاصحاب الاخیار و اللّه الموفق للاتمام و الاکمال و منه الاستعانة فی المبدإ و المآل

کلام شاه صاحب در تحفه اثنی عشریه پیرامون حدیث منزلت

قال الفاضل النّحریر حدیث دوم در بخاری و مسلم از براء بن عازب روایت آمده که آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم حضرت امیر را در غزوۀ تبوک بر اهل بیت از نسا و بنات خلیفه کرد و گذاشت و خود بغزوه متوجه شد حضرت امیر عرض کرد

یا رسول اللّه أ تخلفنی فی النساء و الصّبیان پس پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم فرمود

اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی گویند که منزلت اسم جنس مضاف ست بسوی علم پس عام باشد جمیع منازل را لصحّة الاستثناء و چون مرتبه نبوّت را استثنا فرمود جمیع منازل ثابته بهرون برای حضرت امیر ثابت شد و از جمله آن منازل صحّت امامت و افتراض طاعت هم هست اگر هارون بعد از موسی زنده می بود زیرا که در حال حیات موسی این مرتبه داشت بعد از وفات موسی اگر این مرتبه ازو زائل می شد لازم می آمد عزل او و عزل نبی جائز نیست

ص:3

زیرا که اهانت اوست پس این مرتبه هم بحضرت امیر ثابت باشد و هو الامامة اصل این حدیث هم دلیل اهل سنت هست در اثبات فضیلت حضرت امیر در صحّت امامت ایشان در وقت خود زیرا که ازین حدیث مستفاد می شود استحقاق آن جناب برای امامت آمدیم بر نفی امامت غیر او و آنکه امام بلا فصل حضرت امیر بود پس ازین حدیث فهمیده نمی شود هر چند نواصب خذلهم اللّه در تمسّک اهل سنت هم قدح کرده اند و گفته اند که این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاعست تا استحقاق آن خلافت بدادن این خلافت ثابت شود زیرا که باجماع اهل سیر محمد بن مسلمه را صوبه دار مدینه و سباع بن عرفطه را کوتوال مدینه و ابن أم مکتوم را پیشنماز مسجد خود کرده بودند و اگر خلافت مرتضی مطلق می بود این امور معنی نداشت پس معلوم شد که این خلافت محض در امور خانگی و خبرداری اهل و عیال بود و چون این امور موقوف بر محرمیّت و اطلاع بر مستوراتست لا بد فرزند و داماد و امثال ایشان برای این کار متعین می باشند هر چونکه باشند پس دلیل استحقاق خلافت کبری نمی تواند شد و بفضل اللّه تعالی اهل سنت ازین قدح ایشان جوابها و دندان کش در کتب خود داده اند که در مقام خود مذکورست و طریق تمسّک شیعه باین حدیث بطریقی که مذکور شد کمال تنقیح و تهذیب کلام ایشانست و الاّ در کتب ایشان باید دید که چه قدر سخنان پراگنده درین تمسّک ذکر کرده اند و بمطلب نرسیده و هنوز هم درین تمسک بوجوه بسیار اختلال باقیست اوّل آنکه اسم جنس مضاف بسوی علم از الفاظ عموم نیست نزد جمیع اصولیین بلکه تصریح کرده اند بآنکه برای عهدست در غلام زید و امثال آن و اگر قرینه عهد موجود نباشد غایة الامر اطلاق ثابت خواهد شد و چه می توان گفت کسی در مثل رکبت فرس زید و لبست ثوب زید و رایت ابن زید که بالبداهة عموم باطلست و در این جا قرینه عهد موجودست و هو

قوله

ص:4

أ تخلفنی فی النّساء و الصّبیان یعنی چنانچه حضرت هارون خلیفه حضرت موسی بود در وقت توجّه بطور حضرت امیر خلیفه پیغمبر بود در وقت توجه بغزوه تبوک و استخلافی که مقیّد بمدّت غیبت باشد بعد از انقضائی آن مدّت باقی نمی ماند چنانکه در حق حضرت هارون هم باقی نماند و انقطاع این استخلاف را عزل نتوان گفت که موجب اهانت در حقّ کسی باشد و صحّت استثنا وقتی دلیل عموم شود که استثنا متصل باشد در این جا استثنا منقطع است بالضرورة لفظا و معنی امّا لفظا پس از آنجهت که

انّه لا نبیّ بعدی جمله خبریه است و او را از منازل هارون مستثنی نمی توان کرد و بعد از تاویل جمله بمفرد بدخول انّ حکم الا عدم النبوّة پیدا کرد و ظاهرست که عدم نبوّت از منازل هارون نیست تا استثناء او صحیح باشد و امّا معنی پس بجهت آنکه یکی از منازل هارون آنست که از حضرت موسی در سن اکبر بود دیگر آنکه افصح بود از موسی لسانا دیگر آنکه در نبوّت شریک او بود دیگر آنکه برادر حقیقی او بود در نسب و این همه منازل بالاجماع حضرت امیر را ثابت نیست پس اگر استثنا را متصل گردانیم و منزلت را بر عموم حمل کنیم کذب در کلام معصوم لازم خواهد آمد دوم آنکه لا نسلّم که از جمله منازل هارون با موسی خلافت او بود بعد الموت زیرا که اگر هارون بعد از موسی زنده می ماند رسول مستقل می بود در تبلیغ و این مرتبه گاهی ازو زائل نمی شد و با خلافت منافات دارد زیرا که خلافت نیابت نبی است و اصالت را با نیابت چه مناسبت پس معلوم شد که ازین راه استدلال بر خلافت حضرت امیر(علیه السلام)هرگز راست نمی آید سوم آنکه آنچه گفته اند که اگر این مرتبه از هارون زائل می شد لازم می آمد عزل او و عزل نبی جائز نیست گوییم انقطاع عمل را عزل گفتن خلاف عرف و لغت است زیرا که پادشاهان در حین بر آمدن خود از دار السلطنة نائبان و گماشتگان خود را خلیفه خود می گذارند و بعد از معاودت و مراجعت خود بخود این خلافت منقطع می شود

ص:5

و هیچکس آنها را معزول نمی داند و نه در حق آنها اهانت می فهمد و اگر عزل هم باشد چون نبوّت استقلالی بعد از موت موسی بهارون می رسید که مرتبه اعلی است بهزار درجه از خلافت چرا موجب نقصان و اهانت او می شد بلکه در رنگ آن می شد که نائب وزیر را بعد از موت وزیر عزل کرده وزیر مستقل سازند و نیز چون حضرت امیر را تشبیه دادند بحضرت هارون و معلوم است که حضرت هارون در حیات حضرت موسی بعد از غیبت ایشان خلیفه بود و بعد از وفات حضرت موسی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا خلیفه شدند لازم آمد که حضرت امیر نیز خلیفه آن حضرت باشد در حیات ایشان بعد از غیبت نه بعد از وفات بلکه بعد از وفات دیگران باشند تا تشبیه کامل شود و تشبیهی که در کلام رسول صلی اللّه علیه و سلم واقع شود آن را بر تشبیه ناقص حمل کردن کمال بی دیانتی است و العیاذ باللّه و اگر ازین همه در گذریم پس در این حدیث کجا دلالت است بر نفی امامت خلفای ثلاثه تا مدّعا ثابت شود غایة ما فی الباب استحقاق امامت برای حضرت امیر ثابت می شود و لو فی وقت من الاوقات و هو عین مذهب اهل السنّة

رد کلام مؤلف تحفه

فهرست اسامی روات و ناقلان حدیث منزلت از اهل تسنن
اشاره

اقول مستعینا بلطف الخبیر البصیر بر سالکان سبیل رشد و انصاف و تارکان طریق عصبیت و اعتساف مخفی و محتجب نیست که حدیث منزلت که از عمده مناقب سنّیه و مدائح بهیّه امام البریّه علیه الف الف تحیه است و دلیل قاطع و نصّ ساطع بر خلافت و امامت آن جناب است بغایت صحیح و ثابت و معروف و بنهایت شهرت و استفاضه بلکه تواتر موصوف است و بخاری و مسلم که در اخفای مناقب و فضائل جناب امیر المؤمنین و اهلبیت طاهرین علیهم السلام جد و جهد بلیغ دارند و حتی الوسع طرح و عدم ذکر آن را مطمح نظر می دارند نیز این حدیث را روایت کرده اند و روایت یکی از شیخین برای ثبوت صحت این حدیث کافی و بسندست فکیف إذا اتفقا علی اخراجه فکیف که دیگر عمائد و جهابذه محدثین

ص:6

هم صحاح و مسانید و مجامیع خود را بروایت آن زیب و زینت بخشیده اند فکیف که حذاق محققین ایشان تصریح بصحت آن می کنند و نفی ریب از ان می فرمایند فکیف که منقدین ائمّه ایشان بتکثر و تعدد طرق آن تصریح می نمایند فکیف که ائمّه اعلام شان باثبات تواتر آن زنگ شکوک شبهات و تشکیکات رکیک می زدایند و اوّلا بعض طرق این حدیث شریف که بنظر قاصر رسیده ذکر می نمایم و بعد آن بذکر اقوال مصرّحه بصحت و کثرت طرق و تواتر آن می گرایم پس باید دانست که مخرجین و ناقلین این حدیث شریف بسیاری از محدثین مشاهیر و اساطین نحاریر سنّیه اند مثل عمدة المحدثین و الحفاظ المشهورین فی الآفاق امام اهل السیر محمد بن اسحاق و الحافظ المحمود سلیمان بن داود الطیالسی و العلامة الجلیل الحاذق الجهبذ المقدم السّابق ذو الشأن الرّفیع محمد بن سعد بن منیع الزهری کاتب الواقدی و العالم المنقد النحریر الحافظ الثبت العدیم النظیر عبد اللّه بن محمد بن أبی شیبة العبسی و راس الائمّة الفخام و مقتدی المشایخ العظام احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و امام اهل الصناعة رافع لواء البراعة النحریر الجلیل ابو عبد اللّه محمد بن اسماعیل البخاری و الحافظ المعروف المشهور الکبیر الحائز للفضل الغزیر ابو علی الحسن بن عرفة العبدی و الحافظ الحاذق الجلیل العظیم ابو زرعة عبید اللّه بن عبد الکریم و الحافظ الثبت الثقة المتقن مسلم بن الحجاج القشیری و الحافظ المشهور بالمدائح علی السنة الصدور محمد بن یزید بن ماجة القزوینی و العلاّمة الجهبذ الحافظ الثقة الثبت الفهام عمدة الأعیان ابو حاتم محمّد بن حبّان التمیمی البستی و العلم الشهیر الناقد البصیر ابو عیسی محمد بن سورة الترندی و الحافظ الناقد الماهر حائز الفضل الزاهر احمد بن أبی خیثمة زهیر بن حرب و الامام ابن الامام فخر الاکابر الاعلام عبد اللّه بن احمد بن حنبل الشیبانی و الحافظ البارع عمدة الاحبار احمد بن عمرو بن عبد الخالق البزّار و الحافظ المنفرد فقها و حدیثا و حفظا

ص:7

و اتقانا احمد بن شعیب النّسائی و الامام الحافظ الثقة محدث الجزیرة ابو یعلی احمد بن علی بن المثنی بن یحیی التمیمی الموصلی و المحدّث الجلیل الحاذق و الناقد المحقق الفائق محمد بن جریر الطبری و الحافظ النحریر الجلیل الشأن عمدة الحذاق الأعیان ابو عوانة یعقوب بن اسحاق الاسفراینی و الشیخ الحافظ الکبیر الثقة مصنّف التصانیف الکثیرة ابو محمد عبد اللّه بن جعفر بن حیّان الاصبهانی الحیانی المعروف بابی الشیخ و الامام العلاّمة الحجّة بقیة الحفّاظ مسند الدنیا ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایوب الطبرانی و العالم النحریر المحدّث الثقة محمد بن عبد الرحمن المخلص الذهبی و المحدّث الشهیر الصدر الکبیر ابو بکر محمد بن جعفر المطیری و الفقیه النبیه الشیخ ابو اللیث نصر بن محمد السمرقندی الحنفی و المحدّث الکامل الحاوی لمعالی الفخر الحافظ الجلیل الشأن العظیم القدر الحسن بن بدر و امام اهل الحدیث ابو عبد اللّه الحاکم محمّد بن عبد اللّه بن محمد النیسابوریّ المعروف بابن البیع و العالم المشهور الزاهد المحدّث المرشد الناقد ابو سعد عبد الملک بن أبی عثمان محمد بن ابراهیم الخرکوشی و الحافظ البارع الحائز لمحاسن الالقاب احمد بن عبد الرحمن ابو بکر الشیرازی مصنّف کتاب الالقاب و طراز المحدّثین و الحفّاظ و رئیس المحدثین الایقاظ احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی و الحافظ الکامل البارع حائز الفضل الناصع ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی و الحافظ العلی الشأن فخر الجهابذة الأعیان اسماعیل بن علی بن الحسین بن زنجویه الرازی المعروف بابن السمان و القاضی المقبول الشهادة الصّدوق فی الحدیث المعروف بالاجادة ابو القاسم علی بن المحسن بن علی التنوخی و المحدّث الکبیر اللبیب الحافظ الشهیر الاریب ابو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب و الحافظ الثقة المتقن البارع الناقد البرّ ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البرّ و الفاضل العارف بالرجال و الحدیث الفقیه الوجیه ابو الحسن علی بن محمّد بن طیّب الجلابی المعروف بابن المغازلی الشافعی

ص:8

و الشیخ المحدّث الحافظ العلی المقدار شیرویه بن شهزدار الدیلمی و امامهم الثقة المعروف بمحیی السنة حسین بن مسعود الفراء البغوی و الحافظ المتین الناقد الزرین رزین بن معاویة العبدری و ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی و الشیخ الصالح عمر بن محمد بن خضر الاردبیلی المعروف بالملا و الحافظ البارع الماهر المحقق الفاخر حاوی معالی المحاسن و المآثر ابو القاسم علی بن الحسن المعروف بابن عساکر و المحدّث الناقد عمدة الاسلاف المشتهر بمحاسن الاوصاف ابو طاهر احمد بن محمد بن احمد بن ابراهیم سلفة الاصبهانی و المحدّث الفقیه الشهیر و العالم المستند الصدر الکبیر ابو الموید الموفق بن احمد بن محمد المکی الشهیر باخطب خوارزم و العالم الملقب بین الاعلام بمحیی السنة و ناصر الحدیث و مجدد الاسلام العالم الربّانی و العارف السبحانی سعد الدین ابو حامد محمود بن محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی و فخر الاعلام الکبار و راس المتکلمین الاحبار فخر الدین محمد بن عمر الرازی و ابو السعادات المبارک بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم الشیبانی المعروف بابن الاثیر الجزری و ابو الحسن علی بن محمد بن عبد الکریم المعروف بابن الاثیر الجزری و المحدّث العالم الجهبذ الحازم ابو الربیع سلیمان بن سالم البلنسی و الامام المتقن السّامی الفخار العالی النجار محمد بن محمود بن الحسن محبّ الدّین ابو عبد اللّه بن النّجار و الشیخ البارع فی الفقه و الخلاف عارف الاصلین الرئیس الکریم المعظم الامیر الوزیر المفخم کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحة القرشی و العالم الفقیه الواعظ الجهبذ شمس الدین ابو المظفّر یوسف بن قزعلی بن عبد اللّه البغدادی سبط الحافظ أبی الفرج بن الجوزی و الشیخ المحدّث ابو عبد اللّه محمد بن یوسف الکنجی الشافعی و المحقق البارع الحائز الانواع الشرف یحیی بن شرف النووی و شیخ الحرم الامام المحترم العلاّمة الحافظ المحدّث المفتی الفقیه ذو التصانیف

ص:9

الکثیرة و صاحب الفضائل الشهیرة و ابو العبّاس محبّ الدّین احمد بن عبد اللّه بن محمد المکی الشافعی الطبری و المحدّث السلیم الشیخ ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الشافعی و العالم الکبیر المحدّث شیخ المشایخ صدر الدّین ابو المجامع ابراهیم بن محمد بن المؤید بن عبد اللّه بن علی بن محمّد بن حمویه الخراسانی الحموینی و الحافظ النحریر ابو الفتح محمد بن محمد المعروف بابن سیّد الناس و العالم الفطن المتوقد ذکاء المشهور رفعة و سناء شمس الدین محمد بن أبی بکر المعروف بابن قیم الجوزیة الحنبلی و عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی الیافعی و اسماعیل بن عمر الدمشقی المعروف بابن کثیر و احمد بن محمد بن احمد الملقب بعلاء الدولة السمنانی و الشیخ المحدّث الحسیب ولی الدین ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الخطیب و الحافظ الکبیر المتبحر المتوحد فی هذا الشأن عمدة الاکابر و الأعیان جمال الدین یوسف بن عبد الرحمن المزّی و الشیخ المحدّث بالحرم النّبویّ محمد بن یوسف الزرندی و العارف الرّبانی المحقق الصّمدانی السید علی الهمدانی و قاضی القضاء العالم الفاضل شیخ الاسلام محمد بن محمد بن محمود محبّ الدین ابو الولید الحلبی المعروف بابن الشحنة و شیخهم المضطلع بانواع العلوم العارج الی جلائل المراقی ولی الدین ابو زرعة احمد بن عبد الرحیم العراقی و ملک العلماء شهاب الدین بن شمس الدین الدولت آبادی و محققهم الناقد و نحریرهم الجامع للمحامد احمد بن علی بن محمد المعروف بان حجر العسقلانی و الشیخ الفقیه نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصبّاغ المالکی المکی و مجدد دینهم فی المائة التاسعة جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و عاملهم المشهور القاضی حسین بن محمد بن الحسن الدیاربکری المالکی و احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی و علی بن حسام الدین المتقی و السید العالم الفاضل الحائز للمکارم شهاب الدین احمد و عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدّث و محمد عبد الرؤف بن تاج العارفین المناوی

ص:10

و بحر الحقائق و المعارف شیخ بن عبد اللّه العید رؤس و الشیخ الجلیل العالم النبیل احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی و محمد بن صفی الدین جعفر الملقب بمحبوب عالم و العالم الجلیل الشأن مرزا محمد بن معتمد خان البدخشانی و الشیخ النحریر محمد صدر العالم و ولیّ اللّه احمد بن عبد الرحیم الدهلوی و احمد بن عبد القادر العجیلی و رشید الدّین الدهلوی تلمیذ صاحب التحفة و المولوی محمد مبین اللکهنوی و المولوی ولی اللّه اللکهنوی ابن حبیب اللّه و احمد بن زینی بن احمد دحلان الشافعی و السید مؤمن بن حسن الشبلنجی

روایت محمد بن اسحاق

امّا روایت محمد بن اسحاق حدیث منزلت را پس ابو محمد عبد الملک بن هشام الحمیری در تلخیص سیرت ابن اسحاق گفته قال ابن اسحاق و ضرب عبد اللّه بن أبی علی حدة عسکره اسفل منه نحو ذباب و کان فیما یزعمون لیس باقل العسکرین فلمّا سار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم تخلف عنه عبد اللّه بن أبی فیمن تخلّف من المنافقین و اهل الریب و

خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه علی اهله و امره بالاقامة فیهم فارجف به المنافقون و قالوا ما خلّفه الاّ استثقالا له و تخفّفا منه فلمّا قال ذلک المنافقون اخذ علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه سلاحه ثم خرج حتی اتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو نازل بالجرف فقال یا نبیّ اللّه زعم المنافقون انّک انّما خلفتنی انّک استثقلتنی و تخففت منی فقال کذبوا و لکنی خلفتک لما ترکت ورائی فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی یا علیّ ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی فرجع علی الی المدینة و مضی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم علی سفره

قال ابن اسحاق حدّثنی محمد بن طلحة بن یزید بن رکانة عن ابراهیم بن سعد أبی وقاص عن ابیه سعد انّه سمع رسول اللّه

ص:11

صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلیّ هذه المقالة قال ابن اسحاق ثم رجع علی الی المدینة و مضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی سفره

روایت

ابو داود سلیمان

اما روایت ابو داود سلیمان بن داود الطیالسی حدیث منزلت را پس ابراهیم عبد اللّه الوصابی الشافعی در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته

عن سعد بن مالک رضی اللّه عنه قال خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه أ تخلّفنی فی النساء و الصّبیان فقال امّا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی اخرجه البخاری و مسلم فی صحیحهما و الترمذی فی جامعه فی سننه و ابو داود الطیالسی فی مسنده و ابو نعیم فی فضائل الصحابة

روایت محمد بن سعد

اما روایت محمد بن سعد کاتب الواقدی حدیث منزلت را پس در کتاب طبقات کبیر تصنیف او که نهایت عزیز الوجود و کمیاب است و بتأیید ربّانی نسخه آن بدست این بادیه پیمای و هیچمدانی افتاده می فرماید ذکر

قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی بن أبی طالب اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قال قال محمّد بن عمرو کان علیّ ممّن ثبت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم احد حین انهزم النّاس و بایعه علی الموت و بعثه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سریّة الی بنی سعد بفدک فی مائة رجل و کانت معه احدی رایات المهاجرین الثلث یوم فتح مکة و بعثه سریّة الی الفلس الی طی و بعثه الی الیمن و لم یتخلّف عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة غزاها الاّ غزوة تبوک خلّفه فی اهله

اخبرنا الفضل بن دکین

ص:12

نا فضیل بن مرزوق عن عطیّة حدّثنی ابو سعید قال غزا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم غزوة تبوک و خلّف علیّا فی اهله فقال بعض ما منعه ان یخرج به الاّ انّه کره صحبته فبلغ ذلک علیّا فذکره للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فقال یا ابن أبی طالب اما ترضی ان تنزل منّی بمنزلة هارون من موسی اخبرنا الفضل بن دکین نا فطر بن خلیفة عن عبد اللّه بن شریک قال سمعت عبد اللّه بن رقیم الکنانی قال قدمنا المدینة فلقینا سعد بن مالک فقال خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی تبوک و خلّف علیّا فقال له یا رسول اللّه خرجت و خلّفتنی فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی اخبرنا عفان بن مسلم عن حمّاد بن سلمة انا علیّ بن زید عن سعید بن المسیّب قال قلت لسعد بن مالک انّی ارید ان اسألک عن حدیث و انا اهابک ان اسالک عنه قال لا تفعل یا ابن اخی إذا علمت ان عندی علما فسلنی عنه و لا تهبنی فقلت قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی حین خلّفه بالمدینة فی غزوة تبوک قال أ تخلّفنی فی الخالفة فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی فادبر علیّ مسرعا کانّی انظر الی غبار قدمیه یسطع و قد قال حماد فرجع علیّ مسرعا و اخبرنا روح بن عبادة نا عوف عن میمون عن البراء بن عازب و زید بن ارقم قالا لمّا کان عند غزوة جیش العسرة و هی تبوک قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی بن أبی طالب انّه لا بدّ من ان اقیم او تقیم فخلّفه

ص:13

فلمّا فصل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم غازیا قال ناس ما خلّفه رسول اللّه الا لشیء کرهه منه فبلغ ذلک علیّا فاتبع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حتی انتهی إلیه فقال له ما جاء بک یا علی قال لا یا رسول اللّه الاّ انّی سمعت ناسا یزعمون انّک انما خلّفتنی لشیء کرهته منّی فتضاحک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و قال یا علیّ أ ما ترضی ان تکون منّی کهارون من موسی غیر انّک لیست بنبیّ قال بلی یا رسول اللّه قال فانّه کذلک

روایت احمد بن حنبل

اما روایت احمد بن حنبل حدیث منزلت را پس در مسند او مذکور است نا

یحیی بن سعید عن موسی الجهنی قال دخلت علی فاطمة ابنة علیّ فقال لها رفیقی ابو مهدی لم لک قالت ستة و ثمانین سنة قال ما سمعت من ابیک شیئا قالت حدثتنی بنت عمیس انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لیس نبیّ بعدی و نیز در مناقب علی بن أبی طالب علیه السلام تصنیف احمد بن حنبل علی ما نقل مذکورست

حدثنی وکیع قال حدثنا فضیل بن مرزوق عن عطیة العوفی عن أبی سعید الخدری قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و عنه ایضا حدّثنا سفیان بن عیینة عن زید عن سعید بن المسیب عن سعد انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی قیل لسفیان غیر انّه لا نبیّ بعدی قال نعم

و عنه ایضا حدّثنا محمد بن جعفر قال حدّثنا شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد بن أبی وقاص قال خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک قال

ص:14

یا رسول اللّه تخلفنی فی النساء و الصبیان قال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی

و عنه ایضا اخبرنا محمد بن جعفر قال اخبرنا شعبة عن سعد بن ابراهیم یحدّث عن سعد عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی

و عنه ایضا حدثنا ابو سعید قال حدثنا سلیمان بن بلال قال حدثنا جعید بن عبد الرحمن عن عائشة بنت سعد عن ابیها سعد انّ علیّا خرج مع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم حتی جاء ثنیّة الوداع و علیّ یبکی و یقول تخلفنی مع الخوالف فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوة

و عنه ایضا حدثنی یحیی بن سعد عن موسی الجهنی قال دخلت علی فاطمة فقال رفیقی ابو مهدی کم لک فقالت ست و ثمانون سنة قال ما سمعت من ابیک شیئا قالت حدّثتنی اسماء بنت عمیس انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس بعدی نبیّ

و عنه ایضا و فیما کتب إلینا محمد بن عبد اللّه یذکر انّ یزید بن مهران حدثهم قال حدثنا ابو بکر بن عیاش عن الاجلح عن حبیب بن أبی ثابت عن ابن السمان عن سعید بن زید قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی

روایت ابو عبد اللّه محمد بن اسماعیل البخاری

اما روایت ابو عبد اللّه محمد بن اسماعیل البخاری پس در صحیح او در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام مذکورست

حدّثنا محمد بن بشار ثنا غندر ثنا شعبة عن سعد قال سمعت ابراهیم بن سعد عن ابیه قال قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم لعلیّ

ص:15

اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی و نیز در صحیح بخاری در غزوه تبوک مذکورست

حدّثنا مسدد قال حدّثنا یحیی عن شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد عن ابیه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خرج الی تبوک فاستخلف علیّا قال أ تخلفنی فی الصبیان و النساء قال الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس نبیّ بعدی و قال ابو داود حدثنا شعبة عن الحکم قال سمعت مصعبا

روایت ابو علی الحسن بن عرفه بن بریدة العبدی

اما روایت ابو علی الحسن بن عرفه بن بریدة العبدی پس در تاریخ ابن کثیر مذکورست

قال الحسن بن عرفة العبدی ثنا محمد بن حازم ابو معاویة الضریر عن موسی بن مسلم الشیبانی عن عبد الرحمن بن سابط عن سعد بن أبی وقاص قال قدم معاویة فی بعض حجاته فدخل علیه سعد فذکروا علیّا فقال سعد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول له ثلث خصال لئن تکون لی واحدة منهن احب الیّ من الدنیا و ما فیها سمعته یقول من کنت مولاه فعلیّ مولاه و سمعته یقول لاعطین الرایة رجلا یحبّ اللّه و رسوله و سمعته یقول انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی اسناده حسن و لم یخرجوه

روایت مسلم بن الحجاج

روایت مسلم بن الحجاج حدیث منزلت را پس در صحیح او مذکورست

حدّثنا یحیی بن یحیی التمیمی و ابو جعفر محمد بن الصبّاح و عبید اللّه القواریری و سریح بن یونس کلّهم عن یوسف بن الماجشون و اللّفظ لابن الصّبّاح قال نا یوسف ابو سلمة الماجشون قال ثنا محمد بن المنکدر عن سعید بن المسیب عن عامر بن سعد بن أبی وقاص عن ابیه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ انت منی

ص:16

بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قال سعید فاحببت ان اشافه بها سعدا فلقیت سعدا فحدّثته بما حدّثنی به عامر فقال انا سمعته قلت انت سمعته قال فوضع اصبعیه علی اذنیه قال نعم و الا فاستکّتا

حدّثنا ابو بکر بن أبی شیبة قال نا غندر عن شعبة ح و حدّثنا محمد بن مثنی و ابن بشار قالا نا محمّد بن جعفر قال نا شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد عن سعد بن أبی وقّاص قال خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول تخلّفنی فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی حدّثناه عبید اللّه بن معاذ قال نا أبی قال نا شبعة فی هذا الاسناد حدّثنا قتیبة بن سعید و محمّد بن عباد و تقاربا فی اللّفظ قالا نا حاتم و هو ابن اسماعیل عن بکیر بن مسمار عن عامر بن سعد بن أبی وقّاص عن ابیه قال امر معاویة بن أبی سفیان سعدا فقال ما منعک ان تسبّ ابا التّراب فقال اما ما ذکرت ثلثا قالهن له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن اسبّه لان تکون لی واحدة منهن احب الیّ من حمر النّعم سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول له و خلّفه فی بعض مغازیه فقال له علی یا رسول اللّه خلفتنی مع النساء و الصبیان فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبوّة بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لاعطینّ

ص:17

الرایة رجلا یحب اللّه و رسوله و بحبه اللّه و رسوله قال فتطاولنا لها فقال ادعوا لی علیّا فاتی به ارمد فبصق فی عینیه و دفع الرّایة إلیه ففتح اللّه علیه و لمّا نزلت هذه الآیة نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا فقال اللّهمّ هولاء اهلی

حدّثنا ابو بکر بن أبی شیبة ثنا غندر عن شعبة ح و حدّثنا محمد بن المثنی و ابن بشار قالا ثنا محمّد بن جعفر ثنا شعبة عن سعد بن ابراهیم قال سمعت ابراهیم بن سعد عن سعد عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال لعلّی اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی

روایت محمد بن یزید

بن ماجة القزوینی

امّا روایت محمد بن یزید بن ماجة القزوینی پس در سنن او مذکورست

حدّثنا علی بن محمّد ثنا ابو معاویة ثنا موسی بن مسلم عن ابن سابط و هو عبد الرحمن عن سعد بن أبی وقّاص قال قدم معاویة فی بعض حجّاته فدخل علیه سعد فذکروا علیّا فنال منه فغضب سعد و قال تقول هذا الرّجل سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول من کنت مولاه فعلی مولاه و سمعته یقول انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و سمعته یقول لاعطین الرّایة الیوم رجلا یحب اللّه و رسوله

روایت ابو حاتم محمد بن حبان التمیمی البستی

اما روایت ابو حاتم محمد بن حبان التمیمی البستی حدیث منزلت را پس در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد

روایت ابو عیسی محمد بن سورة الترمذی

اما روایت ابو عیسی محمد بن سورة الترمذی حدیث منزلت را پس در صحیح او مذکورست

حدثنا القاسم بن دینار الکوفی نا ابو نعیم عن عبد السلام بن حرب عن یحیی بن سعید عن سعید بن المسیّب عن سعد بن أبی وقّاص انّ النّبیّ صلّی اللّه

ص:18

علیه و سلم قال لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی هذا حدیث صحیح قد روی من غیر وجه عن سعد انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و یستغرب هذا الحدیث من حدیث یحیی بن سعید الانصاری

روایت عبد اللّه بن احمد بن حنبل

اما روایت عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدیث منزلت را پس در مسند والد خود گفته

حدّثنا العبّاس بن الفضل ثنا الحسن بن علی ثنا عمران بن ابان ثنا مالک بن الحسین بن ملک بن الحویرث حدثنی أبی عن جدی مالک بن الحویرث قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی اما ترضی ان تکون منی کمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و نیز عبد اللّه در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام تصنیف والد خود علی ما نقل گفته

حدّثنا ابراهیم قال حدّثنا یوسف بن یعقوب الماجشون قال حدّثنا محمد بن المنکدر عن سعید بن المسیب عن عامر بن سعد عن ابیه سعد انه سمع النّبی صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قال سعید فاحببت ان اشافه بذلک سعدا فلقیته فذکرت له ما ذکر لی عامر قال فوضع اصبعه فی اذنه و قال استکّتا ان لم اکن سمعته من النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم

روایت احمد بن عمرو بن عبد الخالق البزار

اما روایت احمد بن عمرو بن عبد الخالق البزار پس مرزا محمد بن معتمد خان در مفتاح النجا گفته

اخرج البخاری و مسلم و الترمذی و النّسائی عن سعد بن أبی وقّاص و البزّار عن أبی سعید الخدری و احمد عن کلیهما و العقیلی عن ابن عبّاس و الطبرانی عن علی و اسماء بنت عمیس و أمّ سلمة و حبشی بن جنادة و ابن عمرو ابن عبّاس و جابر بن سمرة و البراء بن عازب و زید بن ارقم و مالک بن الحویرث و الخطیب

ص:19

عن عمر رضی اللّه عنهم انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خرج الی تبوک و استخلف علیّا فقال أ تخلفنی فی الصّبیان و النساء فقال اما ترضی ان تکون بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی

روایت احمد بن شعیب النّسائی

اما روایت احمد بن شعیب النّسائی حدیث منزلت را پس در خصائص جناب امیر المؤمنین علیه السلام که بعنایت واهب العطایا دو تا نسخه آن که یکی از آن مصحّح بعض افاضل است پیش حقیر حاضر گفته

انبانا بشر بن هلال البصری قال ثنا جعفر و هو ابن سلیمان قال ثنا حرب بن شداد عن قتادة عن سعید بن المسیّب عن سعد بن أبی وقّاص رضی اللّه عنه قال لما غزا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم غزوة تبوک خلّف علیّا بالمدینة فقالوا فیه ملّه و کره صحبته فتبع علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم حتّی لحقه فی الطریق قال یا رسول اللّه خلّفتنی بالمدینة مع الذراری و النساء حتّی قالوا ملّه و کره صحبته فقال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم یا علی انما خلّفتک علی اهلی اما ترضی ان تکون بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی اخبرنا القاسم بن زکریا بن دینار الکوفی قال ثنا ابو نعیم قال ثنا عبد السلّم عن یحیی بن سعید عن سعید بن المسیّب عن سعد بن أبی وقّاص رضی اللّه عنه انّ النّبی علیه السلام قال لعلیّ رض انت منّی بمنزلة هارون من موسی انبانا زکریا بن یحیی قال انبانا ابو مصعب عن الدراوردی عن صفوان عن سعید بن المسیّب انّه سمع سعد بن أبی وقّاص رضی اللّه عنه یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا النبوة

اخبرنی

ص:20

زکریا بن یحیی قال انبانا ابو مصعب بن الدراوردی عن هشام بن هاشم عن سعید بن المسیّب عن سعد قال لما خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی تبوک خرج علی یتبعه فبکی و قال یا رسول اللّه أ تترکنی مع الخوالف فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یا علی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوة ذکر الاختلاف علی محمّد بن المنکدر فی هذا الحدیث

اخبرنی اسحاق بن موسی بن عبد اللّه بن یزید الانصاری قال ثنا داود بن کثیر الرقّی عن محمّد بن المنکدر عن سعید بن المسیب عن سعد انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون موسی الاّ انّه لا نبی بعدی

اخبرنی صفوان بن محمد بن عمر قال ثنا احمد بن خالد قال ثنا عبد العزیز بن أبی سلمة الماجشون عن محمد بن المنکدر قال قال سعید بن المسیب اخبرنی ابراهیم بن سعد انه سمع اباه سعدا و هو یقول قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم لعلی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبوة قال سعید فلم ارض حتی اتیت سعدا قلت شیء حدّث به ابنک قال ما هو و انتهرنی فقلت اخبرنا علی هذا فلان فقال ما هو یا بن اخی فقلت هل سمعت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی کذا و کذا قال نعم و اشار الی اذنیه و الا فسکّتا لقد سمعت یقول ذلک

قال ابو عبد الرحمن خالفه یوسف بن الماجشون فرواه عن محمّد بن المنکدر عن سعید عن عامر بن سعد عن ابیه و تابعه

ص:21

علی روایته عن عامر بن سعد انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی قال سعید فاحببت ان اشافه بذلک سعدا فاتیته فقلت ما حدیث حدّثنی به عنک عامر فادخل اصبعه فی اذنه و قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الا فسکّتا و قد روی هذا الحدیث شعبة عن علی عن زید فلم یذکر عامر بن سعد

اخبرنی محمد بن وهب الحرانی قال ثنا مسکین بن بکیر قال ثنا شعبة عن علی بن زید قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی قال اوّل من رضیت رضیت فسالته بعد ذلک فقال بلی بلی قال ابو عبد الرحمن ما علمت ان احدا تابع عبد العزیز بن الماجشون علی

روایته عن محمّد بن المنکدر عن سعید بن المسیّب غیر ابراهیم بن سعد قد روی هذا الحدیث عن ابیه انبانا محمد بن بشار البصری قال ثنا محمّد یعنی ابن جعفر غندرا قال اخبرنا شعبة عن سعد بن ابراهیم قال سمعت ابراهیم بن سعد یحدث عن ابیه عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم انه قال لعلی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی انبانا عبید اللّه بن سعد عن ابراهیم بن سعد قال ثنا عمر قال ثنا أبی عن أبی اسحاق قال ثنی محمد بن طلحة بن یزید بن رکانة عن ابراهیم بن سعد بن أبی وقّاص عن ابیه انه سمع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی حین خلّفه فی غزوة تبوک علی اهله الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی قال

ص:22

ابو عبد الرحمن و

قد روی هذا الحدیث عن عامر بن سعد عن ابیه من غیر حدیث سعید بن المسیّب انبانا محمّد بن المثنی قال ثنا ابو بکر الحنفی قال ثنا بکر بن مسمار قال سمعت عامر بن سعد یقول قال معاویة لسعد بن أبی وقّاص ما یمنعک ان تسبّ ابن أبی طالب قال لا اسبّه ما ذکرت ثلثا قالهن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لان تکون لی واحدة منهنّ احبّ الیّ من حمر النّعم لا اسبه ما ذکرت حین نزل علیه الوحی فاخذ علیّا و ابنیه و فاطمة فادخلهم تحت ثوبه ثم قال ربّ هؤلاء اهلی و اهل بیتی و لا اسبّه ما ذکرت حین خلّفه فی غزوة تبوک قال علیّ خلفتنی مع النّساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبوة من بعدی و لا اسبه ما ذکرت یوم خیبر حین قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لاعطین هذه الرایة رجلا یحبّه اللّه و رسوله و یحبّ اللّه و رسوله و یفتح اللّه علی یدیه فتطاولنا فقال ابن علی فقیل هو ارمد فقال ادعوه فدعوه فبصق فی عینیه ثم اعطاه الرایة ففتح اللّه علی یدیه قال فو اللّه ما ذکره معاویة بحرف حتّی خرج من المدینة

ثنا محمد بن بشار قال ثنا محمّد قال ثنا شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد قال خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّا فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلفنی فی النساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی

قال ابو عبد الرّحمن خالفه لیث فقال عن الحکم عن عائشة بنت سعد اخبرنی الحسن بن اسماعیل بن سلیمان المصیصی الخالدی

ص:23

قال انبانا المطلب عن لیث عن الحکم عن عائشة بنت سعد انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی فی غزوة تبوک انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قال ابو عبد الرحمن شعبة احفظ و لیث ضعیف و الحدیث فقد روته عائشة بنت سعد

اخبرنی زکریا بن یحیی قال انبانا ابو مصعب عن الدراوردی عن الجعید عن عائشة عن ابیها قالت انّ علیا خرج مع النّبی صلّی اللّه علیه و سلم حتّی جاء ثنیّة الوداع من یودّ غزوة تبوک و علیّ یشتکی و هو یقول أ تخلفنی مع الخوالف فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوّة

اخبرنا الفضل بن سهل البغدادی قال حدّثنا احمد الزبیری قال حدّثنا عبد اللّه بن حبیب بن أبی ثابت عن حمزة بن عبد اللّه عن ابیه عن سعد قال خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة تبوک و خلّف علیّا فقال له أ تخلفنی فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی ذکر الاختلاف علی عبد اللّه بن شریک فی هذا الحدیث

اخبرنا القاسم بن زکریا بن دینار الکوفی قال حدثنا فطر عن عبد اللّه بن شریک عن عبد اللّه بن رقیم الکنانی عن سعد بن أبی وقّاص رضی اللّه عنه ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی و رواه اسرائیل عن عبد اللّه بن شریک عن الحرث بن مالک عن سعد انبانا احمد بن یحیی الکوفی قال ثنا علیّ و هو ابن قادم قال ثنا اسرائیل عن عبد اللّه بن شریک عن الحرث بن مالک و قال قال سعد بن مالک انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم غزا علی ناقته الحمراء و خلّف علیّا فجاء علیّ حتّی تعدّی الناقة

ص:24

فقال یا رسول اللّه زعمت قریش انّک انما خلفتنی انّک استثقلتنی و کرهت صحبتی و بکی علیّ فنادی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی الناس ما منکم احد الاّ و له خابّة یا بن أبی طالب اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قال علی رضیت عن اللّه عزّ و جلّ

و عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اخبرنا عمرو بن علی قال حدّثنا یحیی یعنی ابن سعید قال حدّثنا موسی الجهنی قال دخلت فاطمة بنت علیّ فقال لها رفیقی هل عندک شیء عن والدک قالت حدّثتنی اسماء بنت عمیس انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

انبانا احمد بن سلیمان قال ثنا جعفر بن عون عن موسی الجهنی قال ادرکت فاطمة بنت علی رضی اللّه عنهما و هی بنت ثمانین سنة فقلت لها تحفظین عن ابیک شیئا قالت لا و لکن اخبرتنی اسماء بنت عمیس انها سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول یا علیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ من بعدی

انبانا احمد بن عثمان بن حکیم قال حدثنا ابو نعیم قال حدّثنا حسن و هو ابن صالح عن موسی الجهنی عن فاطمة بنت علی عن اسماء بنت عمیس ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

روایت ابو یعلی احمد بن علی الموصلی

اما روایت ابو یعلی احمد بن علی الموصلی حدیث منزلت را پس از عبارت اسد الغابه و فتح الباری که انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور می شود ظاهرست

روایت محمد أبی جریر الطبری

اما روایت محمد أبی جریر الطبری حدیث منزلت را پس در کنز العمال علی متقی مذکورست

عن سعد قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلیّ ثلث خصال لئن یکون لی واحدة منها احبّ الیّ من الدنیا و ما فیها سمعته یقول انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و سمعته یقول لاعطین الرّایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله لیس بفرار و سمعته

ص:25

یقول من کنت مولاه فعلیّ مولاه ابن جریر

روایت ابو محمد عبد اللّه بن جعفر بن حیّان الاصبهانی الحیانی

اما روایت ابو محمد عبد اللّه بن جعفر بن حیّان الاصبهانی الحیانی المعروف بابی الشیخ حدیث منزلت را پس از عبارت توضیح الدلائل که انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور می شود ظاهرست

روایت سلیمان بن احمد الطبرانی

اما روایت سلیمان بن احمد الطبرانی حدیث منزلت را پس در معجم صغیر او مذکورست

حدّثنا محمد بن عقبة الشیبانی الکوفی حدثنا الحسن بن علی الحلوانی حدّثنا نصر بن حماد ابو الحرب الوراق حدّثنا شعبة عن یحیی بن سعید الانصاری عن سعید بن المسیب عن سعد بن أبی وقاص ان النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی لم یروه عن شعبة الا نصر و نیز در معجم صغیر طبرانی مذکورست

حدّثنا محمد بن اسماعیل بن احمد بن اسید الاصبهانی ابو مسلم حدّثنا اسماعیل بن عبد اللّه العبدی حدّثنا اسماعیل بن ابان الوراق حدّثنا ابو مریم عبد الغفار بن القاسم عن أبی اسحاق عن حبشی بن جنادة السلولی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی لم یروه من أبی اسحاق الاّ ابو مریم تفرّد به اسماعیل بن ابان و نیز طبرانی این حدیث را در معجم وسیط و معجم کبیر هم روایت کرده چنانچه در کنز العمال مسطورست

عن علی انّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال خلفتک ان تکون خلیفتی قلت اتخلف عنک یا رسول اللّه قال الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی طس و نیز در کنز العمال مسطورست

اما ترضی ان تکون بمنزلة هارون من موسی طب عن مالک بن الحسن بن مالک بن الحویرث عن ابیه عن جده و نیز در ان مذکورست

ص:26

یا علی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی طب عن اسماء بنت عمیس

روایت ابو بکر محمد بن جعفر المطیری

امّا روایت ابو بکر محمد بن جعفر المطیری حدیث منزلت را پس جلال الدین سیوطی در جامع صغیر فی احادیث البشیر النذیر گفته

علیّ منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی ابو بکر المطیری فی جزئه عن أبی سعید

امّا

روایت ابو اللیث نصر بن محمد السمرقندی الحنفی

امّا روایت ابو اللیث نصر بن محمد السمرقندی الحنفی حدیث منزلت را پس از کتاب المجالس او ظاهرست چنانچه عبارت ان انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد

روایت حسن بن بدر

اما روایت حسن بن بدر حدیث منزلت را پس در کنز العمال مذکورست

عن ابن عبّاس قال قال عمر بن الخطّاب کفّوا عن ذکر علی بن أبی طالب فانی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول فی علیّ ثلث خصال لئن تکون لی واحدة منهن احبّ الیّ مما طلعت علیه الشمس کنت انا و ابو بکر و ابو عبیدة بن الجراح و نفر من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و النّبی صلّی اللّه علیه و سلم متّکی علی علیّ بن أبی طالب حتی ضرب بیده علی منکبیه ثم قال انت یا علی اول المؤمنین ایمانا و اولهم اسلاما ثم قال انت منّی بمنزلة هارون من موسی و کذب علیّ من زعم انه یحبنی و یبغضک الحسن بن بدر فیما رواه الخلفاء و الحاکم فی الکنی و الشیرازی فی الالقاب و ابن النجار

روایت ابو عبد اللّه

محمد بن عبد اللّه المعروف بالحاکم النیسابوریّ

اما روایت ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه المعروف بالحاکم النیسابوریّ حدیث منزلت را پس از عبارت سابقه کنز العمال ظاهرست و نیز عبارت حاکم از مستدرک مشتمل بر ذکر حدیث منزلت در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد

روایت ابو سعید عبد الملک بن محمد بن ابراهیم الخرکوشی

اما روایت ابو سعید عبد الملک بن محمد بن ابراهیم الخرکوشی حدیث منزلت را پس در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد

روایت احمد بن عبد الرحمن الشیرازی

اما روایت احمد بن عبد الرحمن

ص:27

الشیرازی حدیث منزلت را پس از عبارت کنز العمال که در ذکر روایت حسن بن بدر منقول شد واضح است

روایت احمد بن موسی بن مردویه

اما روایت احمد بن موسی بن مردویه حدیث منزلت را پس در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد

روایت ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی

اما روایت ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی حدیث منزلت را پس در حلیة الاولیاء تصنیف او مذکورست

حدثنا ابراهیم بن احمد بن أبی حصین ثنا محمد بن عبد اللّه الحضرمی ثنا یزید بن مهران ثنا ابو بکر بن عبّاس عن الاعمش عن أبی صالح عن أبی سعید عن النّبی صلی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی غریب من حدیث أبی بکر لم یروه عنه الا یزید

روایت اسماعیل بن علی المعروف بابن السمان

اما روایت اسماعیل بن علی المعروف بابن السمان حدیث منزلت را پس در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد

روایت ابو القاسم علی بن المحسن بن علی التنوخی

اما روایت ابو القاسم علی بن المحسن بن علی التنوخی حدیث منزلت را پس از ملاحظه کتاب او که در جمع طرق این حدیث شریف تصنیف کرده ظاهرست و سیجیء انشاء اللّه تعالی فیما بعد ذکره

روایت احمد بن علی بن ثابت الخطیب

اما روایت احمد بن علی بن ثابت الخطیب حدیث منزلت را پس در تاریخ بغداد تصنیف او مذکورست

محمد بن یوسف بن نوح البلخی اخبرنا احمد بن محمد العتیقی اخبرنا ابو الفضل محمد بن عبد اللّه الشیبانی بالکوفة حدّثنا محمد بن یوسف بن نوح البلخی فی سوق یحیی حدّثنا عبد اللّه بن محمد بن احمد بن نوح البلخی القوادی حدّثنا أبی حدّثنا عیسی بن موسی الغنجاری عن أبی حمزة محمد بن میمون عن موسی بن أبی موسی الجهنی قال قلت لفاطمة بنت علی حدیثنا حدیثا قالت حدّثتنی اسما بنت عمیس انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی انتهی

ص:28

نقلا عن نسخة عتیقة بخط العرب و ملا علی متقی در کنز العمال گفته

علی منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی الخطیب عن عمر

روایت ابو عمر یوسف

بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر

اما روایت ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر حدیث منزلت را پس از عبارت استیعاب که در ما بعد انشاء اللّه تعالی منقول خواهد شد ظاهر می شود

روایت ابو الحسن علی

بن محمد بن الطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی المالکی

اما روایت ابو الحسن علی بن محمد بن الطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی المالکی حدیث منزلت را پس در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته

حدّثنا ابو الحسن احمد بن ابراهیم بن حبیب البغدادی العطار و یعرف بالزرّاد قدم سنة عشرین و ثلاثمائة قال حدّثنا موسی بن سهیل بن کثیر الوشّاء قال حدثنا حجّاج بن محمد قال اخبرنا سعید عن الحکم عن مصعب بن سعد عن سعد بن أبی وقّاص قال خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلفنی مع النّساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی و نیز در ان باسناد خود آورده

عن عبد الرزاق عن معمر قال اخبرنی قتادة و علی بن زید بن جدعان انّهما سمعا سعید بن المسیب یقول حدثنی سعید بن أبی وقّاص انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما خرج الی تبوک استخلف علیّا علی المدینة فقال یا رسول اللّه ما کنت احبّ ان تخرج وجها الاّ و انا معک فقال له اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و نیز ابن المغازلی در کتاب مناقب علی بن أبی طالب علیه السلام علی ما نقل صاحب العمدة طاب ثراه باسناد خود از عامر بن سعد بن أبی وقاص عن ابیه نقل کرده

قال سمعت رسول اللّه

ص:29

صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلیّ بن أبی طالب انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی فاحببت ان اشافه بذلک سعدا فلقیته فذکرت له ما ذکر لی عامر فقال نعم سمعته یقول فقلت انت سمعته فادخل یده فی اذنیه قال نعم و الا فاستکّتا

و عنه ایضا باسناده الی عامر بن سعد عن ابیه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

و عنه ایضا باسناده الی سعید بن المسیب قال سألت سعد بن أبی وقّاص هل سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی إذ لیس معی نبیّ فقلت اسمعت هذا فادخل اصبعیه فی اذنیه و قال نعم و الاّ فاستکّتا

و عنه ایضا باسناده الی جابر قال غزا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم غزاة فقال لعلی اخلفنی فی اهلی فقال یا رسول اللّه یقول النّاس خذل ابن عمّه فردّدها علیه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم امّا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی

و عنه ایضا باسناده بن مالک انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

و عنه ایضا باسناده الی ابراهیم بن سعد بن أبی وقّاص عن ابیه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی هذه المقالة حین استخلفه الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

و عنه ایضا باسناده الی عمر بن میمون عن ابن عبّاس قال خرج الناس فی غزاة تبوک فقال علی النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:30

اخرج معک فقال لا فبکی فقال له الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبی

و عنه ایضا باسناده الی الاعمش عن عطیّة عن أبی سعید الخدری قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی

و عنه ایضا باسناده الی مصعب بن سعد عن ابیه قال قال لی معاویة أ تحبّ علیّا قال قلت و کیف لا احبّه و قد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی الخ

و عنه ایضا باسناده الی سعید بن المسیب عن سعد بن أبی وقّاص انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

و عنه ایضا باسناده الی عبد اللّه بن مسعود قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی و خلّفه فی اهله

روایت شیرویه بن شهردار الدیلمی

اما روایت شیرویه بن شهردار الدیلمی حدیث منزلت را پس عبارت او از کتاب الفردوس انشاء اللّه تعالی در ما بعد منقول خواهد شد

روایت حسین بن مسعود الفراء البغوی

اما روایت حسین بن مسعود الفراء البغوی حدیث منزلت را پس در مصابیح السنه آورده

عن سعد بن أبی وقاص قال قال رسول اللّه علیه السلام لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی

روایت رزین بن معاویة العبدری

اما روایت رزین بن معاویة العبدری حدیث منزلت را پس یحیی بن الحسن الحلی المعروف بابن البطریق طیب اللّه ثراه و جعل الجنة مثواه در کتاب العمده فرموده و من الجمع بین الصّحاح الستة لرزین فی الجزء الثالث فی ثلثه الاخیر فی باب مناقب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب و

من صحیح أبی داود

ص:31

و هو کتاب السنن و صحیح الترمذی عن ابیه سریحة و زید بن ارقم ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و قال ابن المسیب اخبرنی بهذا عامر بن سعد عن ابیه فاحببت ان اشافه به سعدا فلقیته فقلت انت سمعت هذا من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فوضع اصبعیه علی اذنیه فقال نعم و الا فاستکّتا

روایت ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی

اما روایت ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی حدیث منزلت را پس در زین الفتی فی شرح سورة هل اتی گفته

اخبرنی شیخی محمد بن احمد رحمه اللّه قال اخبرنا علی بن ابراهیم قال حدّثنا محمد بن یزید قال حدّثنا احمد بن نصر قال حدّثنا ابو نعیم قال حدّثنا فطر عن عبد اللّه بن شریک العامری قال سمعت عبد اللّه بن رقیم الکنانی قال قدمنا المدینة فلقینا سعد بن مالک قال خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی تبوک و خلّف علیّا فقال له علیّ یا رسول اللّه خرجت و خلّفتنی قال اما ترضی ان تکون بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و فیما

حدّث ابراهیم بن أبی صالح عن جعفر بن العون عن موسی الجهنی قال ادرکت فاطمة بنت علی و قد اتی لها من السّنّ ثمانون سنة فقلت لها تحفظین عن ابیک شیئا قالت لا و لکن اخبرتنی اسما بنت عمیس انها سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا علی انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

و اخبرنی شیخی محمّد بن احمد رحمه اللّه قال اخبرنا ابو سعید الرّازی الصّوفی قال اخبرنا ابو احمد بن منه قال اخبرنا ابو جعفر الحضرمی قال حدّثنا الحسن بن علی الحلوانی قال حدّثنا نصر بن حمّاد قال

ص:32

حدّثنا شعبة عن یحیی بن سعید عن سعید بن المسیب قال سمعت سعد بن أبی وقّاص یقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول انت منّی بمنزلة هارون من موسی لعلی بن أبی طالب

و اخبرنی شیخی محمد بن احمد رحمه اللّه قال اخبرنا ابو سعید الرّازی قال اخبرنا ابو احمد بن منه قال اخبرنا الحضرمی قال حدّثنا یزید بن مهران قال حدّثنا ابو بکر بن عیاش عن الاعمش عن أبی صلح عن أبی سعید عن النّبی علیه السلام مثله و اخبرنی شیخی محمد بن احمد رحمه اللّه قال اخبرنا علی بن ابراهیم بن علیّ قال حدّثنا ابو عمرو بن مطر قال حدّثنا اسحاق بن ابراهیم البویحانی؟؟؟ بهمدان قال حدّثنا یونس بن حبیب الاصفهانی قال حدّثنا ابو داود الطیالسی قال اخبرنا شعبة عن یحیی بن سعید عن سعید بن المسیب عن سعد بن أبی وقّاص عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال علیّ منّی بمنزلة هارون من موسی و نیز در ان مسطورست

اخبرنی شیخی محمّد بن احمد رحمه اللّه قال اخبرنا علی بن ابراهیم قال حدّثنا ابو الطیّب الحنّاط قال حدّثنا الحسین بن الفضل قال حدّثنا سلیمان بن داود الهاشمی قال حدّثنا یوسف بن الماسور قال اخبرنی محمد بن المنکدر عن سعید بن المسیب عن عامر بن سعد عن ابیه سعد بن أبی وقّاص انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لیس معی نبیّ قال سعید فاحببت ان اشافه بذلک سعدا فاتیته فذکرت ذلک له و لعامر و انّ عامرا قال نعم سمعت قلت انت سمعت قال فادخل اصبعیه اذنیه قال نعم و الا فاستکّتا و نیز در ان مذکورست

ص:33

و اخبرنا محمد بن أبی زکریا رحمه اللّه قال اخبرنا ابو بکر العدل قال اخبرنا ابو العباس الدغولی و ابو علی اسماعیل بن محمّد الصّفّار البغدادی قال الدّغولی اخبرنا و قال الصّفّار حدّثنا ابو قلابة عبد الملک بن محمد بن عبد اللّه الرّقاشی قال سمعت ابا حفص الصّیرفیّ قال قال عبد الرحمن بن مهدی هاتوا عن سعد فی هذا الحدیث حدیثا صحیحا فجعلت احدّثه عن فلان و فلان فسکت فقلنا

حدّثنا محمد بن جعفر و یحیی بن سعید القطّان قالا حدّثنا شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلیّ فی غزوة تبوک اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قال فکانما القمته حجرا قال ابو بکر اخرجاه جمیعا

روایت عمر بن محمد بن خضر الاردبیلی

اما روایت عمر بن محمد بن خضر الاردبیلی المعروف بالملا حدیث منزلت را پس عبارت او از کتاب وسیلة المتعبدین در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد

روایت ابو القاسم علی بن الحسن المعروف بابن عساکر

اما روایت ابو القاسم علی بن الحسن المعروف بابن عساکر حدیث منزلت را پس از عبارت تاریخ ابن کثیر و فتح الباری که در ما بعد مذکور خواهد شد ظاهرست

روایت ابو طاهر احمد بن

محمد بن احمد بن ابراهیم سلفة الاصبهانی

اما روایت ابو طاهر احمد بن محمد بن احمد بن ابراهیم سلفة الاصبهانی حدیث منزلت را پس از عبارت ریاض النضره ظاهرست کما سیجیء فیما بعد انشاء اللّه تعالی

روایت موفق بن احمد بن محمد المکی الشهیر باخطب خوارزم

اما روایت موفق بن احمد بن محمد المکی الشهیر باخطب خوارزم حدیث منزلت را پس در کتاب مناقب امیر المؤمنین علیه السلام بعد ذکر حدیث طیر بسند خود گفته و بهذا الاسناد

عن أبی عیسی الترمذی هذا قال حدّثنا قتیبة قال حدّثنا حاتم بن اسماعیل عن بکیر بن مسمار عن عامر بن سعد بن أبی وقاص عن ابیه قال امر معاویة بن أبی سفیان

ص:34

سعدا فقال ما منعک ان تسبّ ابا تراب قال اما ما ذکرت فانی سمعت ثلثا قالهن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن اسبّه لان تکون لی واحدة منهن احب الیّ من حمر النعم سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلی و خلّفه فی بعض مغازیه فقال له علی أ تخلفنی مع النساء و الصبیان فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبوة بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لاعطینّ الرایة غدا رجلا یحبّه اللّه و رسوله و یحب اللّه و رسوله قال فتطاولنا لها فقال ادعوا لی علیّا قال فاتی به ارمد فبصق فی عینیه فدفع إلیه الرایة ففتح اللّه علیه و انزلت هذه الآیة و هی قوله تعالی فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ الآیة فدعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا فقال اللّهمّ هولاء اهلی قال ابو عیسی هذا حدیث حسن غریب صحیح من هذا الوجه قال المصنف

قوله علیه السلام اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی اخرجها الشیخان فی صحیحیهما بطرق کثیرة و نیز در آن مذکورست

اخبرنا الشیخ الزاهد ابو الحسن علی بن احمد العاصمی قال اخبرنا اسماعیل بن احمد الواعظ قال اخبرنا والدی احمد بن الحسین البیهقی قال اخبرنا ابو الحسین علی بن محمد بن علی المقری قال اخبرنا الحسن بن محمد بن اسحاق الاسفراینی قال حدّثنا یوسف بن یعقوب القاضی قال حدّثنا محمد بن أبی بکر قال حدّثنا یوسف الماجشون قال حدّثنا محمد بن المنکدر عن سعید بن المسیب عن عامر بن سعد قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول لعلی انت منّی

ص:35

بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس نبی معی قال سعید فاحببت ان اشافه بذلک سعدافلقیته فذکرت له الذی ذکر لی عامر فقال نعم سمعته یقول قلت انت سمعته فادخل اصبعیه فی اذنیه ثم قال نعم و الا فاستکّتا و نیز اخطب در مناقب گفته

اخبرنا الشیخ الفقیه العدل ابو بکر محمد بن عبید اللّه أبی نصر بن الحسین الراعوانی بمدینة السلم عن الشیخ الثقة أبی اللیث و أبی الفتح نصر بن الحسین الشاشی عن الشیخ أبی بکر احمد بن منصور المغربی عن الشیخ الحافظ أبی بکر محمد بن عبد اللّه بن الحسین بن زکریا الشیبانی الشاشی المعروف بالجوزقی قال اخبرنا ابو العبّاس الدغولی قال حدّثنا محمد بن مسکان قال حدّثنا ابو داود الطیالسی قال حدّثنا شعبة عن سعد بن ابراهیم قال سمعت ابراهیم بن سعد بن أبی وقّاص یحدث عن سعد ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی بن أبی طالب اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی اخرج الشیخان هذا الحدیث فی صحیحیهما و نیز در ان می فرماید

انبانی ابو العلاء الحسن بن احمد هذا قال اخبرنا ابو جعفر محمد بن الحسن بن محمد العطار قال اخبرنا ابو علی محمد بن محمد بن موسی بن محمد بن نعیم قال اخبرنا ابو الحسن محمد بن الحسین بن داود قال حدّثنا محمد بن یونس القرشی قال محمد بن الحسن بن معلی بن زیاد الفردوسی قال حدثنا ابو عوانة عن الاعمش عن الحکم عن مصعب بن سعد عن ابیه قال قال لی معاویة أ تحب علیا قلت و کیف لا احبه و قد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی و لقد رایته بارز یوم بدر و هو یحمحم الفرس و یقول

ص:36

بازل عامین حدیث سنّی سنحنح اللیل کانی جنّی لمثل هذا ولدتنی امی

روایت ابو حامد محمود بن محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی

اما روایت ابو حامد محمود بن محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی حدیث منزلت را پس از عبارت توضیح الدلائل که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد واضح است

روایت فخر الدین محمد بن عمر الرازی

اما روایت فخر الدین محمد بن عمر الرازی حدیث منزلت را پس در تفسیر مفاتیح الغیب در تفسیر آیه و کان الاکابر من المهاجرین و الانصار یقولون لا نستأذن النبیّ علیه السّلام فی الجهاد فان ربّنا ندبنا إلیه مرة بعد اخری فایّ فائدة فی الاستیذان و کانوا بحیث لو امرهم الرسول بالقعود لشقّ علیهم ذلک الا تری ان علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه لما امره رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بان یبقی فی المدینة شق علیه ذلک و لم یرض الی ان

قال له الرسول انت منی بمنزلة هارون من موسی

روایت مبارک بن محمد بن محمد الشیبانی

روایت مبارک بن محمد بن محمد الشیبانی المعروف بابن الاثیر الجزری حدیث منزلت را پس در جامع الاصول فی احادیث الرسول گفته

ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلف علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلّفنی فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی و فی روایة منّی و لم یذکر فیه غیر انّه لا نبیّ بعدی اخرجه البخاری و مسلم و لمسلم انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبی بعدی قال ابن المسیب اخبرنی بهذا عامر بن سعد عن ابیه فاحببت ان اشافه سعدا فلقیته فقلت انت سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فوضع اصبعیه علی اذنیه فقال نعم و الا فاستکّتا

و فی روایة الترمذی

ص:37

مختصرا قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبی بعدی اخرجه الترمذی انّ معاویة بن أبی سفیان امر سعدا فقال له ما یمنعک ان تسب ابا تراب قال اما ما ذکرت ثلثا قالهن له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن اسبّه لان تکون لی واحدة منهنّ احبّ الی من حمر النّعم سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول له و خلّفه فی بعض مغازیه فقال له علی یا رسول اللّه خلفتنی مع النساء و الصّبیان فقال رسول اللّه اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبوّة بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لاعطین الرّایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله قال فتطاولنا لها فقال ادعوا لی علیّا فاتی به ارمد فبصق فی عینیه و دفع الرایة إلیه ففتح اللّه علیه و لما نزلت هذه الآیة نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ دعا رسول اللّه علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا فقال اللّهمّ هولاء اهلی اخرجه مسلم و الترمذی

روایت ابو الحسن علی بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری

اما روایت ابو الحسن علی بن محمدالمعروف بابن الاثیر الجزری حدیث منزلت را پس در اسد الغابه مذکورست

انبأنا ابو منصور مسلم بن علی بن محمد بن السنجی انبأنا ابو البرکات ابن خمیس انبأنا ابو نصر بن طوق انبأنا ابو القاسم بن المرجی انبأنا ابو یعلی الموصلی حدّثنا سعید بن مطرّف الباهلی حدّثنا یوسف بن یعقوب الماجشون عن أبی المنذر عن سعید بن المسیب عن عامر بن سعد عن سعد انه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قال

ص:38

سعید فاحببت ان اشافه بذلک سعد افلقیته فذکرت له ما ذکر لی عامر فقلت أنت سمعته فادخل یدیه فی اذنیه و قال نعم و الا فاستکتا و نیز در اسد الغابه بترجمه نافع بن الحارث بن کلده مذکورست و

روی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال لعلّی انت منّی بمنزلة هارون من موسی

روایت ابو الربیع سلیمان بن سالم البلنسی

امّا روایت ابو الربیع سلیمان بن سالم البلنسی حدیث منزلت را پس از عبارت کتاب الاکتفاء که در ما بعد مذکور خواهد شد ظاهرست

روایت محمد بن محمود بن الحسن محب الدین ابو عبد اللّه بن البخار

اما روایت محمد بن محمود بن الحسن محب الدین ابو عبد اللّه بن البخار حدیث منزلت را پس از عبارت کنز العمال که در ما بعد مذکور خواهد شد ظاهرست

روایت کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحة القرشی

اما روایت کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحة القرشی پس در مطالب السئول فی مناقب آل الرسول گفته و قد روی الائمّة الثقات البخاری و مسلم و الترمذی فی صحاحهم باسانیدهم احادیث اتفقوا علیها و زاد بعضهم علی بعض بالفاظ اخری و الجمیع صحیح فمنها

عن سعد بن أبی وقاص قال ان رسول اللّه خلّف علیّا فی غزوة تبوک علی اهله فقال یا رسول اللّه تخلفنی فی النساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی

قال ابن المسیب اخبرنی بهذا عامر بن سعد عن ابیه فاحببت ان اشافه سعدا فلقیته فقلت له انت سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فوضع اصبعیه علی اذنیه و قال نعم و الا استکّتا

و قال جابر بن عبد اللّه رض سمعت رسول اللّه یقول لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

و روی مسلم و الترمذی بسندیهما ان معاویة بن أبی سفیان امر سعد بن أبی وقّاص قال ما منعک ان تسبّ ابا تراب فقال اما ما ذکرت ثلثا قالهنّ له

ص:39

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن اسبّه لان تکون لی واحدة منهن احبّ الی من حمر النعم سمعت رسول اللّه یقول له إذ خلّف فی بعض مغازیه فقال علی خلفتنی مع النساء و الصّبیان فقال له رسول اللّه اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لاعطین الرّایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله فتطاولنا إلیها فقال ادعوا لی علیّا فاتی به ارمد فبصق فی عینیه و دفع إلیه الرایة ففتح اللّه علیه اما روایت شمس الدین ابو المظفر یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی حدیث منزلت را پس در تذکره خواص الامة گفته

قال احمد فی المسند و قد تقدم اسناده حدثنا محمد بن جعفر ثنا شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد عن ابیه سعد بن أبی وقاص قال خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا فی غزاة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلفنی فی النّساء و الصّبیان فقال الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی اخرجاه فی الصحیحین و لمسلم عن عامر بن سعد بن أبی وقاص قال امر معاویة بن أبی سفیان سعدا و قال له ما منعک ان تسبّ ابا تراب فقال سعد اما ما ذکرت ثلثا سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قالهن له فلن اسبّه ابدا لئن تکون لی واحدة منهن احبّ الیّ من حمر النعم و ذکر منها حدیث الرایة و سنذکره فیما بعد انشاء اللّه تعالی الثانیة لما نزلت قوله تعالی فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ الآیة

دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیا و فاطمة و الحسن و الحسین و قال اللّهمّ هؤلاء اهلی الثالثة سمعت رسول اللّه صلّی اللّه

ص:40

علیه و سلّم و قد خلّفه فی بعض مغازیه فقال یا رسول اللّه ترکتنی مع النساء و الصبیان فقال الا ترضی و ذکر الحدیث

روایت ابو عبد اللّه محمد بن یوسف الکنجی الشافعی

اما روایت ابو عبد اللّه محمد بن یوسف الکنجی الشافعی حدیث منزلت را پس از عبارت کفایة الطالب که در ما بعد مذکور خواهد شد واضح است

روایت یحیی بن شرف النووی

اما روایت یحیی بن شرف النووی حدیث منزلت را پس در تهذیب الاسماء و اللغات گفته

روینا فی صحیح البخاری و مسلم عن سعد بن أبی وقّاص رض انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّف علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلّفنی فی النّساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی

روایت محب الدین احمد بن عبد اللّه بن محمد الطبری المکی الشافعی

اما روایت محب الدین احمد بن عبد اللّه بن محمد الطبری المکی الشافعی حدیث منزلت را پس در ذخائر العقبی گفته ذکر

انّه رض من النّبی ص بمنزلة هارون من موسی

عن سعد بن أبی وقاص انّ النّبی ص قال لعلی رض انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

و عنه قال خلف رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم علیّا فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه أ تخلفنی فی الصّبیان و النّساء فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی اخرجه مسلم و ابو حاتم

و فی روایة اخرجها ابن اسحاق ان النّبیّ ص لما نزل الجرف طعن رجال من المنافقین فی امارة علی و قالوا انما خلّفه استثقالا فحمل سلاحه حتی اتی النبی ص بالجرف فقال یا رسول اللّه ما تخلفت عنک فی غزاة قط قبل هذه قد زعم ناس من المنافقین انک خلّفتنی استثقالا قال کذبوا و لکن خلّفتک لما ورای فارجع فاخلفنی فی اهلی أ فلا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی

ص:41

الا انّه لا نبیّ بعدی

روایت ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الشافعی

اما روایت ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الشافعی حدیث منزلت را پس در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته

عن سعد بن مالک رضی اللّه عنه قال خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه أ تخلّفنی فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

اخرجه البخاری و مسلم فی صحیحهما و الترمذی فی جامعه و ابن ماجة فی سننه و ابو داود الطیالسی فی مسنده و ابو نعیم فی فضائل الصحابة و عنه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی بن أبی طالب رضی اللّه عنه یا علی الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس بعدی نبی اخرجه البخاری فی صحیحه و الترمذی فی جامعه و ابن ماجة فی سننه و عنه رضی اللّه عنه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلی ثلث خصال لان تکون لی واحدة منها احبّ الیّ من الدنیا و ما فیها سمعته یقول انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و سمعته یقول لاعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله لیس بفرار و سمعته یقول من کنت مولاه فعلیّ مولاه اخرجه ابن جریر فی تهذیب الاثار و الامام ابو عبد اللّه محمد بن یزید بن ماجة القزوینی فی سننه و عنه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حین خلفنی علی المدینة خلفتک لتکون خلیفتی قلت کیف اتخلّف عنک یا رسول اللّه قال الا ترضی ان تکون

ص:42

منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی اخرجه الطبرانی فی الاوسط و نیز در ان مذکورست و

عن عامر بن سعد عن ابیه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی ثلث لان تکون واحدة منهن احب الی من حمر النعم نزل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الوحی فادخل علیّا و فاطمة و ابنی ما تحت ثوب ثم قال اللّهمّ انّ هؤلاء اهلی و أهل بیتی و قال حین خلّفه فی غزاة غزاها فقال علی یا رسول اللّه خلفتنی فی النّساء و الصّبیان فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و قال له یوم خیبر لاعطین الرایة رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله یفتح اللّه علی یدیه فتطاول المهاجرون لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لواءه فقال این علیّ قالوا ارمد قال ادعوه فدعوه فتفل فی عینیه و فتح اللّه علی یدیه اخرجه الحافظ محب الدین بن النجار فی تاریخه

روایت صدر الدین

ابراهیم بن محمد بن المؤید الحموینی

اما روایت صدر الدین ابراهیم بن محمد بن المؤید الحموینی حدیث منزلت را پس در کتاب خود فرائد السمطین بطرق متعدده وارد نموده و بعض عبارات او انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد

روایت ابو الفتح محمد بن محمد المعروف بابن سیّد النّاس

اما روایت ابو الفتح محمد بن محمد المعروف بابن سیّد النّاس حدیث منزلت را پس در عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر گفته و فیما

ذکر ابن اسحاق ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عند ما أراد الخروج خلف علی بن أبی طالب فارجف المنافقون و قالوا اما خلّفه الا استثقالا و تخفّفا منه فاخذ علیّ سلاحه ثم خرج حتی لحق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و هو نازل بالجرف فقال یا نبیّ اللّه زعم المنافقون انک انما خلّفتنی لانک استثقلتنی و تخففت منی فقال کذبوا و لکنی خلّفتک و لما ترکت

ص:43

ورائی فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی یا علی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی فرجع علیّ الی المدینة

روایت شمس الدین محمد بن أبی بکر المعروف بابن قیم الجوزیة الحنبلی

اما روایت شمس الدین محمد بن أبی بکر المعروف بابن قیم الجوزیة الحنبلی در زاد المعاد گفته

قال ابن اسحاق و لما أراد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الخروج خلّف علی بن أبی طالب علی اهله فارجف به المنافقون و قالوا ما خلّفه الا استثقالا و تخفّفا منه فاخذ علی سلاحه ثم خرج حتی اتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو نازل بالجرف فقال یا نبی اللّه زعم المنافقون انک انما خلّفتنی لانک استثقلتنی و تخففت منی فقال کذبوا و لکنی خلّفتک لما ترکت ورائی ارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی فرجع علی الی المدینة

روایت عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی الیافعی

اما روایت عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی الیافعی پس در مرآة الجنان در تعدید فضائل جناب امیر علیه السلام بترجمه آن حضرت گفته و

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی الحدیث الصحیح و

فیه خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه أ تخلفنی فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی الحدیث

روایت اسماعیل بن عمر الدمشقی المعروف بابن کثیر

اما روایت اسماعیل بن عمر الدمشقی المعروف بابن کثیر پس در تاریخ خود گفته

روایة سعد بن أبی وقاص قال الامام احمد و مسلم و الترمذی ثنا قتیبة بن سعد ثنا حاتم بن اسماعیل عن بکیر بن مسمار عن عامر بن سعد عن ابیه قال امر معاویة بن أبی سفیان سعدا فقال ما یمنعک ان تسب ابا تراب قال ثلث قالهنّ رسول اللّه صلی اللّه

ص:44

علیه و سلّم له لان تکون لی واحدة منهن احب الیّ من حمر النعم خلّفه فی مغازیه فقال یا رسول اللّه تخلفنی مع النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لأعطینّ الرایة رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله قال فتطاولت لها فقال ادعوا الی علیّا فاتی به ارمد فبصق فی عینیه و دفع الرّایة ففتح اللّه علیه و لمّا نزلت هذه الآیة فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیا و فاطمة و حسنا و حسینا فقال اللّهمّ هؤلاء اهلی ثم قال الترمذی و النّسائی من حدیث سعید بن المسیّب عن سعد انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی

و قال احمد ثنا ابو احمد الزبیری ثنا عبد اللّه بن حبیب بن أبی ثابت عن حمزة بن عبد اللّه عن ابیه عبد اللّه بن عمر عن سعد قال لمّا خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی تبوک خلّف علیّا فقال أ تخلفنی فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و هذا اسناد جیّد و لم یخرجوه و

قال احمد ثنا محمد بن جعفر ثنا شعبة عن سعید بن ابراهیم سمعت ابراهیم بن سعد یحدث عن سعد عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال لعلی اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی اخرجاه من حدیث محمد بن جعفر به

و قال احمد ثنا ابو سعید مولی بنی هاشم ثنا سلیمان بن بلال ثنا الجعید بن عبد الرحمن عن عائشة بنت سعد عن ابیها انّ علیّا خرج مع النّبیّ

ص:45

صلی اللّه علیه و سلّم حتّی جاء ثنیّة الوداع و علی یبکی یقول تخلفنی مع الخوالف فقال او ما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوّة اسناده صحیح و لم یخرجوه و

قال الحسن بن عرفة العبدی ثنا محمّد بن حازم ابو معاویة الضریر عن موسی بن مسلم الشّیبانی عن عبد الرحمن بن سابط عن سعد بن أبی وقاص و قد ذکروا علیّا فقال سعد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول له ثلث خصال لئن تکون لی واحدة منهنّ احب الیّ من الدنیا و ما فیها سمعته یقول من کنت مولاه فعلی مولاه و سمعته یقول لاعطین الرایة رجلا یحبّ اللّه و رسوله و سمعته یقول انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی اسناده حسن و لم یخرجوه

و قال ابو زرعة الدمشقی ثنا احمد بن خالد الوهبی ثنا ابو سعید ثنا محمد بن اسحاق عن أبی نجیح عن ابیه قال لمّا حجّ معاویة اخذ بید سعد بن أبی وقاص فقال یا ابا اسحاق انا قوم قد اجفانا هذا الغزو عن الحج حتی کدنا ان ننسی بعض سنته فطف نطف بطوافک قال فلما فرغ ادخله فی دار النّدوة فاجلسه معه علی سریره ثم ذکر له علی بن أبی طالب فوقع فیه فقال ادخلتنی دارک و اجلستنی علی سریرک ثم وقعت فی علی تشتمه و اللّه لئن تکون لی احدی خلاله الثلث احبّ الیّ من ان یکون لی ما طلعت علیه الشمس لئن یکون لی ما قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حین غزا تبوک اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی احب الی ممّا طلعت علیه علیه الشمس و لئن یکون لی ما قال یوم خیبر لاعطین الرایة رجلا یحب اللّه

ص:46

و رسوله و یحبه اللّه و رسوله یفتح اللّه علیه لیس بفرار احبّ الیّ من ان یکون لی ما طلعت علیه الشمس و لان اکون صهره علی ابنته فلی منها من الولاء ما له احبّ الی من ان تکون لی ما طلعت علیه الشمس لا ادخل علیک دارا بعد هذا الیوم ثم نفض رداءه ثمّ خرج و

قال احمد ثنا محمّد بن جعفر ثنا شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد عن سعد قال خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب فقال یا رسول اللّه تخلفنی فی النساء و الصّبیان قال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی اسناده علی شرطهما و لم یخرجوه و هکذا رواه ابو عوانة عن الاعمش عن الحکم بن مصعب بن سعد عن ابیه و رواه ابو داود الطیالسی عن شعبة عن عاصم عن مصعب عن ابیه فاللّه اعلم

روایت احمد بن محمد بن احمد الملقب بعلاء الدولة

اما روایت احمد بن محمد بن احمد الملقب بعلاء الدولة حدیث منزلت را پس از عبارت کتاب عروه وثقی تصنیف او که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد ظاهرست

روایت ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الخطیب

اما روایت ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الخطیب حدیث منزلت را پس در مشکاة المصابیح گفته

عن سعد بن أبی وقاص قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی متفق علیه

روایت جمال الدین یوسف بن عبد الرحمن المزی

اما روایت جمال الدین یوسف بن عبد الرحمن المزی حدیث منزلت را پس در کتاب تحفة الاشراف بمعرفة الاطراف گفته

ابراهیم بن سعد بن أبی وقاص الزهری عن ابیه سعد حدیث انه قال لعلی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی خ فی الفضائل عن بندار فیه عن أبی بکر بن أبی شیبة و أبی موسی و بندار و ثلثتهم عن غندر عن شعبة عن سعد بن ابراهیم

ص:47

عنه به س فی المناقب ق فی السنة جمیعا عن بندار به و نیز در آن گفته حدیث

انّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی فی الفضائل عن یحیی و محمد بن الصباح و عبید اللّه بن عمر القواریری و شریح بن یونس اربعتهم عن یوسف بن الماجشون عن محمد بن المنکدر عن سعید بن المسیب عن عامر بن سعد عن ابیه به قال سعید فلقیت سعدا فحدثنی به فی المناقب عن القاسم زکریا بن دینار الکوفی عن أبی نعیم عن عبد السلام بن حرب عن یحیی بن سعید عنه و لم یذکر عامر بن سعد و قال صحیح و یستغرب من حدیث یحیی بن سعد س فیه و فی السیر عن القاسم بن زکریا به و عن علی بن مسلم عن یوسف بن یعقوب الماجشون و لم یذکر غامر بن سعد و عن بشر بن هلال الصواف عن جعفر بن سلیمان عن حرب بن شداد عن قتادة عن سعید عن سعد بتمامه و اوله لما غزا النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم غزوة تبوک خلف علیّا و نیز در آن گفته

سعید بن المسیب المخزومی عن عامر بن سعد عن ابیه حدیثا فی قوله لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی تقدم فی ترجمته عن سعد

روایت محمد بن یوسف زرندی

اما روایت محمد بن یوسف زرندی حدیث منزلت را پس در نظم درر السمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السبطین گفته

روی الترمذی بسنده الی عامر بن سعد بن أبی وقاص عن ابیه سعد ان بعض الامراء قال له ما منعک ان تسب ابا تراب قال اما ذکرت ثلثا قالهن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن اسبّه لان تکون لی واحدة احب الیّ من حمر النعم سمعت

ص:48

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلی و خلّفه فی بعض مغازیه فقال یا رسول أ تخلفنی مع النّساء و الصبیان فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لاعطینّ الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله فتطاولنا لها فقال ادعوا علیّا الیّ فاتاه و هو ارمد فبصق فی عینیه و دفع الرایة إلیه ففتح اللّه علیه و انزلت هذه الآیة فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ فدعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین رضی اللّه عنهم و قال اللّهمّ هؤلاء اهلی

روایت سید علی همدانی

اما روایت سید علی همدانی حدیث منزلت را پس در مودة القربی گفته و

عن جابر رض قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ یا علیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

روایت محمد بن محمد ابو الولید الحلبی المعروف بابن الشحنة

اما روایت محمد بن محمد ابو الولید الحلبی المعروف بابن الشحنة حدیث منزلت را پس در روض المناظر فی علم الاوائل و الاواخر گفته

استخلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا رضی اللّه عنه علی اهله فقال المنافقون انما خلّفه استثقالا له فلحق برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال له کذبوا انّما خلفتک لما ورائی فارجع اما ترضی ان تکون منزلتک منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی

روایت ولی الدین ابو زرعه احمد بن عبد الرحیم العراقی

اما روایت ولی الدین ابو زرعه احمد بن عبد الرحیم العراقی حدیث منزلت را پس حسین دیاربکری در تاریخ خمیس فی احوال النفس النفیس گفته و

قال الحافظ زین الدین العراقی فی شرح التقریب لم یتخلّف علیّ عن المشاهد

ص:49

الا فی تبوک فان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم خلّفه علی المدینة و علی عیاله و قال له یومئذ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و هو فی الصحیحین من حدیث سعد بن أبی وقاص انتهی و رجّحه ابن عبد البر

روایت ملک العلماء شهاب الدین شمس الدین الدولت آبادی

اما روایت ملک العلماء شهاب الدین شمس الدین الدولت آبادی حدیث منزلت را پس از عبارت کتاب هدایة السعد التصنیف او که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد ظاهرست

روایت احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی

اما روایت احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی حدیث منزلت را پس در تهذیب التهذیب بترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته

قال ابن عبد البر و قد اجمعوا انّه اول من صلی القبلتین و هاجر و شهد بدرا واحدا و سائر المشاهد و انّه ابلی ببدر و احد و الخندق و خیبر البلاء العظیم و کان لواء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بیده فی مواطن کثیرة و لم یتخلف الاّ فی تبوک خلفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی المدینة فیها و قال له انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

روایت نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصباغ المالکی المکی

اما روایت نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصباغ المالکی المکی حدیث منزلت را پس در فصول مهمه فی معرفة الائمة گفته

روی مسلم و الترمذی انّ معاویة قال لسعد بن أبی وقّاص ما منعک ان تسبّ ابا تراب فقال اما ما ذکرت ثلثة قالهنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن اسبّه و لان تکون لی واحدة منهن احب الی من حمر النعم سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول و قد خلفه فی بعض مغازیه فقال علی خلفتنی مع النساء و الصّبیان فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة

ص:50

هارون موسی الاّ انّه لا نبی بعدی و سمعته یقول یوم خبیر لاعطین الرایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله فتطاولنا إلیها فقال ادعوا لی علیّا فاتی به ارمد فبصق فی عینه و دفع إلیه الرایة ففتح اللّه علی یدیه و لما نزلت هذه الآیة فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا و قال اللّهمّ هولاء اهلی

روایت عبد الرحمن بن أبی بکر جلال الدین السیوطی

اما روایت عبد الرحمن بن أبی بکر جلال الدین السیوطی پس در تاریخ الخلفاء گفته

اخرج الشیخان عن سعد بن أبی وقّاص ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّف علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلفنی فی النّساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی اخرجه احمد و البزار من حدیث أبی سعید الخدری و الطبرانی من حدیث اسماء بنت عمیس و أم سلمة و حبشی بن جنادة و ابن عمر و ابن عباس و جابر بن سمرة و البراء بن عازب و زید بن ارقم

روایت قاضی حسین بن محمد بن الحسن الدیاربکری

اما روایت قاضی حسین بن محمد بن الحسن الدیاربکری حدیث منزلت را پس در تاریخ خمیس فی احوال النفس النفیس گفته

خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب علی اهله و امره بالاقامة فیهم فارجف به المنافقون و قالوا ما خلّفه الا استثقالا و تخفّفا منه فلمّا قالوا ذلک اخذ علیّ سلاحه ثمّ خرج حتی اتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو نازل بالجرف فقال یا نبیّ اللّه زعم المنافقون انک انما خلّفتنی انک استثقلتنی و تخفّف منّی

ص:51

فقال کذبوا و لکنی خلّفتک لما ترکت ورائی فارجع و اخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی یا علی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی فرجع علی الی المدینة و مضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی سفره کذا فی الاکتفاء و شرح المواقف و قال الشیخ ابو اسحاق الفیروزآبادی فی عقائده أی حین توجه موسی الی میقات ربّه استخلف هارون فی قومه و نیز در آن گفته و شهد المشاهد کلّها و لم یتخلّف الاّ فی تبوک

فان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّفه فی اهله فقال یا رسول اللّه أ تخلفنی فی النساء و الصبیان قال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی اخرجاه فی الصّحیحین کذا فی الصفوة

روایت احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی المکی

اما روایت احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی المکی حدیث منزلت را پس عبارت او از صواعق عنقریب انشاء اللّه تعالی خواهی شنید

روایت علی بن حسام الدین المتقی

اما روایت علی بن حسام الدین المتقی حدیث منزلت را پس عبارات عدیده او از کنز العمال سابقا منقول شده و بعض آن در این جا مذکور می شود

قال فی کنز العمال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس بعدی نبی حم د ت ه عن سعد و ایضا فیه انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و ت عن سعدت عن جابر

روایت شهاب الدین احمد

اما روایت شهاب الدین احمد حدیث منزلت را پس عبارت او از کتاب توضیح الدلائل در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد

روایت عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث

اما روایت عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث حدیث منزلت را پس عبارت او از روضة الاحباب در ما بعد مذکور خواهد شد

روایت محمد عبد الرؤف بن تاج العارفین المناوی

اما روایت محمد عبد الرؤف بن تاج العارفین المناوی حدیث منزلت را پس

ص:52

عبارتش در ما بعد از کتاب تسیر شرح جامع صغیر انشاء اللّه تعالی منقول خواهد شد

روایت شیخ بن عبد اللّه العید روس

اما روایت شیخ بن عبد اللّه العید روس حدیث منزلت را پس در کتاب عقد نبوی و سر مصطفوی گفته و شهد مع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم سائر للمشاهد الاّ تبوک

فانّه صلی اللّه علیه و سلام استخلفه علی المدینة علی المدینة و قال له حینئذ انت منّی بمنزلة هارون من موسی و نیز در آن مذکورست

اخرج الشیخان عن سعد بن أبی وقاص و احمد و البزار عن أبی سعید الخدری و الطبرانی عن اسماء بنت عمیس و أم سلمة و حبشی بن جنادة و ابن عمر و ابن عباس و جابر بن سمرة و علی و البراء بن عازب و زید بن ارقم انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّف علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلّفنی فی النساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی

روایت احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی

اما روایت احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی حدیث منزلت را پس عبارت او از کتاب وسیلة المال فی عدّ مناقب الآل انشاء اللّه المتعال در ما بعد منقول خواهد شد اما روایت محمد بن صفی الدین جعفر الملقب بمحبوب العالم حدیث منزلت را پس عبارتش از تفسیر او در ما بعد انشاء اللّه مذکور خواهد شد

روایت میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی

اما روایت میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی حدیث منزلت را پس در مفتاح النجا فی مناقب آل العبا گفته

اخرج مسلم و الترمذی عن سعد بن أبی وقّاص رضی اللّه عنه انّ معاویة بن أبی سفیان امره فقال له ما تمنعک ان تسب ابا تراب فقال اما ما ذکرت ثلثا قالهن له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن اسبّه لان یکون لی واحدة منهنّ احبّ الی من حمر النّعم سمعت رسول اللّه صلّی اللّه

ص:53

علیه و سلم یقول و خلّفه فی بعض مغازیه فقال له علیّ یا رسول اللّه خلّفتنی مع النّساء و الصّبیان فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبوّة بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لأعطینّ الرایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله قال فتطاولنا لها فقال ادعوا لی علیّا فاتی به ارمد فبصق فی عینیه و دفع الرایة إلیه ففتح اللّه علیه و لمّا نزلت هذه الآیة فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا فقال اللّهمّ هؤلاء اهلی

روایت محمد صدر عالم

اما روایت محمد صدر عالم حدیث منزلت را پس عبارتش از معارج العلی فی مناقب المرتضی در ما بعد انشاء اللّه مذکور خواهد شد

روایت ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم دهلوی

اما روایت ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم دهلوی حدیث منزلت را پس عبارتش در ما بعد انشاء اللّه تعالی از کتاب ازالة الخفا تصنیف او منقول خواهد شد

روایت احمد بن عبد القادر العجیلی

اما روایت احمد بن عبد القادر العجیلی حدیث منزلت را پس عبارت او از کتاب ذخیرة المال فی شرح عقد جواهر اللآل انشاء اللّه در ما بعد مذکور خواهد شد

روایت فاضل رشید الدین خان تلمیذ مخاطب رفیع الشأن

اما روایت فاضل رشید الدین خان تلمیذ مخاطب رفیع الشأن حدیث منزلت را پس در رساله فتح مبین در گفته در مفتاح النجا در فصل ثانی عشر از باب ثالث می فرماید

اخرج الخطیب عن عمر انّ رسول اللّه ص خرج الی تبوک و استخلف علیّا فقال أ تخلفنی فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی

روایت مولوی محمد مبین لکهنوی

اما روایت مولوی محمد مبین لکهنوی حدیث منزلت را پس عبارتش از وسیلة النجاة انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد

روایت ولی اللّه لکهنوی

اما روایت ولی اللّه لکهنوی حدیث منزلت را پس

ص:54

در مرآة المؤمنین فی مناقب آل سید المرسلین در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته از آن جمله آنکه چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم متوجه غزوة تبوک شد علی مرتضی را برای تعهد حال عیال خود در مدینه گذاشت و در ضمن آن ویرا رضی اللّه عنه بتشریفی عظیم بنواخت و خلعت هارونیه عطا فرمود

اخرج البخاری عن مصعب بن سعد عن ابیه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اتی تبوک و استخلف علیّا فقال أ تخلفنی فی الصبیان و النساء قال ص الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس نبیّ بعدی و نیز در آن بعد ذکر روایتی از خصائص نسائی گفته و

فیه عن الحرث بن ملک قال قال سعد بن مالک انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم غدا علی ناقته الحمراء و خلف علیّا فجاء علیّ حتی تعدّی الناقة فقال یا رسول اللّه زعمت قریش انک انما خلّفتنی لانّک استثقلتنی و کرهت صحبتی و بکی علیّ فنادی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی الناس ما منکم احد الاّ و له خابّة یا ابن أبی طالب اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

و روی عن فاطمة بنت علیّ عن أسماء بنت عمیس ایضا و قال محمّد بن اسحاق و خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب علی اهله و امره بالاقامة فیهم فارجف به المنافقون و قالوا ما خلّفه الا استثقالا و تخفّفا منه فلمّا قال ذلک المنافقون اخذ علی رضی اللّه عنه سلاحه ثم خرج حتی اتی الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو نازل بالجرف فقال یا نبیّ اللّه زعم المنافقون انک انما خلّفتنی استثقالا بی فقال کذبوا و قد خلّفتک لما ترکت ورائی فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی یا علی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی

ص:55

الاّ انّه لا نبیّ بعدی فرجع علی الی المدینة و مضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی سفره

روایت احمد بن زینی بن احمد دحلان

اما روایت احمد بن زینی بن احمد دحلان حدیث منزلت را پس در سیرت نبویه گفته

و استخلف صلّی اللّه علیه و سلّم علی المدینة علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه و خلّفه ایضا علی اهله و عیاله فارجف به المنافقون و قالوا ما خلفه الاّ استثقالا له و تخففا فاخذ علی رضی اللّه عنه سلاحه ثم اتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو نازل بالجرف فقال یا نبی اللّه زعم المنافقون انک انما خلّفتنی لانک استثقلت منّی و تخفّفت منّی فقال کذبوا و لکن خلفتک لما ترکت ورائی فارجع فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی یا علی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی فرجع الی المدینة و فی روایة فقال علی رضی اللّه عنه رضیت ثم رضیت ثم رضیت

روایت سید مؤمن بن حسن الشبلنجی

اما روایت سید مؤمن بن حسن الشبلنجی حدیث منزلت را پس در نور الابصار فی مناقب آل بیت النّبی المختار در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و

شهد المشاهد کلّها و لم یتخلّف الاّ فی تبوک فانّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّفه فی اهله فقال یا رسول اللّه أ تخلفنی فی النّساء و الصّبیان قال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی اخرجه الشیخان

اقوال علمای اهل سنت که نص است بر صحّت این حدیث شریف
اشاره

اما اقوال علمای اهل سنت که نص است بر صحّت این حدیث شریف و کثرت طرق و تعدد آن پس آن هم بسیارست نبذی از آن مذکور می شود

سخن ابن تیمیّة

ابن تیمیّة در منهاج با آن همه ممارات و لجاج بجواب این حدیث گفته و الجواب انّ هذا الحدیث صحیح بلا ریب ثبت فی الصحیحین و غیرهما و شیخ عبد الحق در شرح مشکاة در شرح حدیث منزلت گفته و ائمّه حدیث متفق اند بر صحّت این حدیث و اعتماد بر قول ایشانست

ص:56

انتهی و محمد بن یوسف کنجی شافعی در کفایة الطالب اجماع جمیع بر صحت این حدیث شریف ثابت ساخته کما ستطلع علیه عن کثب ان شاء اللّه تعالی

سخن ابو القاسم علی بن المحسن التّنوخی

و ابو القاسم علی بن المحسن التّنوخی که از اکابر اعلام موثوقین و افاضل فخام معتمدین سنیه است کتابی خاص در اثبات این حدیث شریف تصنیف کرده و روایت نمودن بسیاری از صحابه که متجاوز از بیست کس اند آن را ثابت کرده چنانچه در طرائف مذکورست و قد صنّف القاضی ابو القاسم علی بن المحسن بن علی التّنوخی و هو من اعیان رجالهم کتابا سمّاه ذکر الرّوایات

عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال لامیر المؤمنین علی بن أبی طالب انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و بیان طرقها و اختلاف وجوهها رایت هذا الکتاب من نسخة نحو ثلثین ورقة عتیقة علیها تاریخ الرّوایة سنة خمس و اربعین و اربعمائة و

روی التّنوخی حدیث النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی علیه السّلام انت منی بمنزلة هارون من موسی عن عمر بن الخطّاب و عن امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب ع و سعد بن أبی وقّاص و عبد اللّه بن مسعود و عبد اللّه بن عبّاس و جابر بن عبد اللّه الانصاری و أبی هریرة و أبی سعید الخدری و جابر بن سمرة و مالک بن الحویرث و البراء بن عازب و زید بن ارقم و أبی رافع مولی رسول اللّه و عبد اللّه بن أبی اوفی و اخیه زید بن أبی اوفی و أبی سریحة و حذیفة بن اسید و انس بن مالک و أبی بریدة الاسلمی و أبی بردة الاسلمی و أبی ایّوب الانصاری و عقیل بن أبی طالب و حبشی بن جنادة السّلولی و معاویة بن سفین و أم سلمة زوجة النّبیّ

ص:57

صلّی اللّه علیه و سلّم و اسما بنت عمیس و سعید بن المسیّب و محمّد بن علی بن الحسین علیه السّلام و حبیب بن أبی ثابت و فاطمة بنت علی و شرحبیل بن سعد و فضل و جلالت و ثقت و نبالت تنوخی مذکور اگر چه بر اصحاب تتبع مستور نیست لیکن بدائح عظیمه و محامد فخیمه او در این جا ذکر می شود سمعانی در انساب می فرماید ابو القاسم علی بن المحسن بن علی بن محمد بن أبی الفهم التّنوخی سمع ابا الحسن علی بن احمد بن کیسان النّحویّ و اسحاق بن سعد بن الحسن بن سفین النسوی و ابا القسم عبد اللّه بن ابراهیم الزیبنی و علی بن محمد بن سعید الزّراد و خلقا کثیرا من طبقتهم ذکره ابو بکر احمد بن علیّ بن ثابت الخطیب قال کتبت عنه و سمعته یقول ولدت بالبصرة فی النّصف من شعبان سنة سبعین و ثلاثمائة و کان قد قبلت شهادته عند الحکّام فی حداثته و لم یزل علی ذلک مقبولا الی آخر عمره و کان متحفظا فی الشهادة محتاطا صدوقا فی الحدیث و تقلّد قضاء نواح عدة منها المدائن و اعمالها و اذربیجان و البردان و قرمیسین قلت روی لنا عنه ابو بکر محمد بن عبد الباقی الانصاری ببغداد الکثیر و کانت له عن التّنوخی إجازة صحیحة مات فی المحرم سنة 447 سبع و اربعین و اربعمائة ببغداد و ابن خلکان در وفیات الأعیان بعد ذکر قاضی ابو علی محسن بن أبی القاسم علی التنوخی گفته و اما ولده ابو القاسم علی بن المحسن بن علی التنوخی فکان ادیبا فاضلا له شعر لم اقف منه علی شیء و کان یصحب ابا العلاء المعری و اخذ عنه کثیرا و کان یروی الشعر الکثیر و هم اهل بیت کلهم فضلاء ادباء ظرفاء و کانت ولادة الولد المذکور

ص:58

فی منتصف شعبان سنة خمس و ستین و ثلاثمائة بالبصرة و توفی یوم الاحد مستهلّ المحرم سنة سبع و اربعین و اربعمائة رحمه اللّه تعالی و کان بینه و بین الخطیب أبی زکریا التبریزی مؤانسة و اتحاد بطریق أبی العلاء المعری و ذکره الخطیب فی تاریخ بغداد و عدد شیوخه الذین روی عنهم ثم قال و کتبت عنه و ذکر مولده و وفاته کما هو ههنا لکنّه قال انّ وفاته کانت لیلة الاثنین ثانی المحرم و دفن یوم الاثنین فی داره بدرب التل و انّه صلی علی جنازته و ان اول سماعه کان فی شعبان سنة سبعین و کان قد قبلت شهادته عند الحکام فی حداثته و لم یزل علی ذلک مقبولا الی آخر عمره و کانت مستحفظا فی الشهادة محتاطا صدوقا فی الحدیث و تقلّد قضاء نواح عدة منها المدائن و اعمالها و اذربیجان و البردان و قرمیسین و غیر ذلک و قد سبق الکلام علی التنوخی و المحسّن بضم المیم و فتح الحاء المهملة و کسر السین المشددة و بعدها نون

سخن حافظ ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر

و حافظ ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر در استیعاب گفته و

روی قوله صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی جماعة من الصحابة و هو من اثبت الاخبار و اصحها رواه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم سعد بن أبی وقاص و طریق حدیث سعد فیه کثرة جدا قد ذکره ابن أبی خیثمة و غیره و رواه ابن عبّاس و ابو سعید الخدری و أم سلمة و اسما بنت عمیس و جابر بن عبد اللّه و جماعة یطول ذکرهم ازین عبارت ظاهرست که حدیث منزلت از اثبت اخبار واضح آنست

ص:59

و روایت کرده آن را سعد و طرق روایت سعد کثیرست و نیز روایت کرده آن را ابن عباس و ابو سعید خدری و أم سلمه و اسما بنت عمیس و جابر بن عبد اللّه و جماعت دیگر از صحابه که طویل است ذکرشان

سخن ابو الحجّاج جمال الدّین یوسف بن الزکی المزّی

و ابو الحجّاج جمال الدّین یوسف بن الزکی المزّی هم در تهذیب الکمال بتصریح می فرماید که این حدیث از اثبت و اصحّ احادیث است و بعد ذکر روایت شش صحابه آن را می گوید که این حدیث را روایت کرده اند جماعتی که دراز می شود ذکر ایشان چنانچه در تهذیب الکمال در ترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علی ما نقل گفته

خلّفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی المدینة و علی عیاله بعده فی غزوة تبوک و قال له انت منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی و روی قوله صلّی اللّه علیه و سلّم انت منّی بمنزلة هارون من موسی جماعة من الصحابة و هو من اثبت الاثار و اصحها رواه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم سعد بن أبی وقّاص و ابن عبّاس و ابو سعید الخدری و جابر بن عبد اللّه و أمّ سلمة و اسما بنت عمیس و جماعة یطول ذکرهم

سخن علاّمه محمد بن یوسف بن محمد کنجی شافعی

و علاّمه محمد بن یوسف بن محمد کنجی شافعی در کتاب کفایة الطالب بعد ذکر روایت

قول النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی از عدد کثیر از اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفته منهم عمر و علی و سعد و ابو هریرة و ابن عبّاس و ابن جعفر و معاویة و جابر بن عبد اللّه و ابو سعید الخدری و البراء بن عازب و زید بن ارقم و جابر بن سمرة و انس بن مالک و زید بن أبی اوفی و نبیط بن شریط و ملک بن الحویرث و أمّ سلمة و اسما بنت عمیس و فاطمة بنت عمیس و فاطمة بنت حمزة و غیرهم رضی اللّه عنهم

ص:60

اجمعین

سخن اسماعیل بن عمر الدمشقی المعروف بابن کثیر

و اسماعیل بن عمر الدمشقی المعروف بابن کثیر در تاریخ خود بعد ذکر طرق عدیده حدیث منزلت گفته و قد رواه غیر واحد عن عائشة بنت سعد عن ابیها قال ابن عساکر و قد روی هذا الحدیث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جماعة من الصحابة منهم عمر و علیّ و ابن عبّاس و عبد اللّه بن جعفر و معاویة و جابر بن عبد اللّه و جابر بن سمرة و ابو سعید و البراء بن عازب و زید بن ارقم و زید بن أبی اوفی و نبیط بن شریط و حبشیّ بن جنادة و مالک بن الحویرث و انس بن مالک و ابو الغیل و أم سلمة و اسما بنت عمیس و فاطمة بنت حمزة و قد تقصّی ابن عساکر هذه الاحادیث فی ترجمة علی من تاریخه فاجاد و افاد و برّز علی النظراء و الاشباه و الانداد فرحمه رب العباد یوم التّناد

سخن شهاب الدین ابو الفضل احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی

و شهاب الدین ابو الفضل احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی در فتح الباری گفته

قوله اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی أی نازلا منّی منزلة هارون من موسی و الباءزائدة و

فی روایة سعید بن المسیّب عن سعد فقال علیّ رضیت رضیت اخرجه احمد و لابن سعد من حدیث البراء و زید بن ارقم فی نحو هذه القصّة قال بلی یا رسول اللّه قال فانّه کذلک و فی اوّل حدیثهما

انّه ع قال لعلیّ لا بدّ من ان اقیم او تقیم فاقام علیّ فسمع ناسا یقولون انّما خلّفه لشیء منه فاتبعه فذکر له ذلک فقال له الحدیث و اسناده قویّ و وقع فی روایة عامر بن سعد بن أبی وقّاص عند مسلم و الترمذی قال قال معاویة لسعد ما منعک ان تسبّ ابا تراب قال امّا ما ذکرت ثلاثا قالهنّ له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن

ص:61

اسبّه فذکر هذا الحدیث و

قوله لاعطین الرایة رجلا یحبه اللّه و رسوله

و قوله لمّا نزلت فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ دعا علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین فقال اللّهمّ هؤلاء اهلی و عند أبی یعلی عن سعد من وجه آخر لا باس به قال لو وضع المنشار علی مفرقی علی أن اسبّ علیّا ما سببته ابدا و هذا الحدیث اعنی حدیث الباب دون الزیادة روی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم عن غیر سعد من حدیث عمرو علی نفسه و أبی هریرة و ابن عبّاس و جابر بن عبد اللّه و البراء و زید بن ارقم و أبی سعید و انس و جابر بن سمرة و حبشی بن جنادة و معاویة و اسما بنت عمیس و غیرهم و قد استوعب طرقه ابن عساکر فی ترجمة علی

سخن ابن حجر مکی در صواعق

و ابن حجر مکی در صواعق گفته

اخرج الشیخان عن سعد بن أبی وقاص و احمد و البراء عن أبی سعید الخدری و الطبرانی عن اسماء بنت عمیس و أم سلمة و حبشی بن جنادة و ابن عمر و ابن عبّاس و جابر بن سمرة و علی و البراء بن عازب و زید بن ارقم انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّف علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه أ تخلفنی فی النساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی و هر گاه بر تعدد طرق این حدیث شریف واقف شدی و دریافتی که زیاده از بیست صحابه آن را روایت کرده اند پس در تواتر آن ریبی باقی نماند که علمای قوم امر امامت أبی بکر را در صلاة بزعم مردی بودنش از هشت صحابه متواتر دانند ابن حجر مکی در صواعق محرقه بعد ذکر روایت امر أبی بکر بامامت صلاة از شیخین گفته

تواتر حدیث منزلت

و اعلم انّ هذا الحدیث

ص:62

متواتر فانّه و رد من حدیث عائشة و ابن مسعود و ابن عبّاس و ابن عمر و عبد اللّه بن زمعة و أبی سعید و علی بن أبی طالب و حفصة و ابو محمد علی بن احمد بن سعید بن حزم در محلی بعد نقل روایات منع بیع ماء از چهار صحابه گفته فهؤلاء اربعة من الصحابة رضی اللّه عنهم فهو نقل تواتر لا تحل مخالفته ازین عبارت ظاهرست که نقل چهار صحابه نقل تواتر است و هر گاه نقل هشت صحابه بلکه چهار صحابه متواتر باشد نقل بیست صحابه باولویت تمام متواتر خواهد بود و علاوه برین علمای نقاد و جهابذه حذاق نصّ صریح بر تواتر این حدیث شریف نموده اند حاکم نیسابوری که از اجله اعلام محدثین و اکابر ثقات معتمدین سنیه است تصریح بتواتر این حدیث شریف نموده محمد بن یوسف کنجی شافعی در کفایة المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب بعد ذکر حدیث منزلت گفته قلت هذا حدیث متفق علی صحّته رواه الائمّة الاعلام الحفاظ کابی عبد اللّه البخاری فی صحیحه و مسلم بن الحجّاج فی صحیحه و ابو داود فی سننه و ابو عیسی الترمذی فی جامعه و ابو عبد الرحمن النّسائی فی سننه و ابن ماجة فی سننه و اتفق الجمیع علی صحته و صار ذلک اجماعا منهم قال الحاکم النیسابوریّ هذا حدیث دخل فی حد التواتر ازین عبارت واضحست که اتفاق کرده اند جمیع بر صحت این حدیث شریف و اجماع شان برین معنی متحقق شده و حاکم نیسابوری ارشاد کرده که این حدیث داخل شده است در حدّ تواتر و علامه سیوطی که فضائل و مآثرش مستغنی از بیانست و مجدّدین اهل سنت در مائة تاسعه بوده نیز افاده تواتر این حدیث نموده که آن را از جمله احادیث متواتره که ده کس از صحابه یا زیاده روایت کرده اند شمرده

ص:63

چنانچه در رساله الازهار المتناثرة فی الاحادیث المتواتره می فرماید

حدیث اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی اخرجه احمد عن أبی سعید الخدری و اسما بنت عمیس و الطبرانی عن أمّ سلمة و ابن عبّاس و حبشی بن جنادة و ابن عمر و علی و جابر بن سمرة و البراء بن عازب و زید بن ارقم و شیخ علی متقی در منتخب قطف الازهار که در شروع آن گفته الحمد للّه و الصلوة و السلام علی رسوله صلّی اللّه علیه و سلّم و بعد فیقول الفقیر الی اللّه تعالی علی بن حسام الدین الشهیر بالمتقی هذه احادیث متواترة نحو اثنین و ثمانین حدیثا التی جمعها العلامة السیوطی رحمه اللّه تعالی علیه و سماها قطف الازهار المتناثرة و ذکر فیها رواتها من الصّحابة عشرة فصاعدا لکنی حذفت الرّواة و ذکرت متن الاحادیث لیسهل حفظها و هی هذه نیز حدیث منزلت را وارد کرده چنانچه گفته

من کنت مولاه فعلیّ مولاه اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی و محمد صدر عالم در معارج العلی گفته

اخرج الشیخان عن سعد بن أبی وقاص و احمد و البزاز عن أبی سعید الخدری و الطبرانی عن اسماء بنت عمیس و أم سلمة و حبشی بن جنادة و ابن عمر و ابن عبّاس و جابر بن سمرة و علی و البراء بن عازب و زید بن ارقم انّ رسول اللّه خلف علی ابن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلفنی فی النساء و الصبیان فقال امّا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی و هذا الحدیث متواتر عند السیوطی رحمه اللّه و شاه ولی اللّه والد مخاطب نیز اعتراف بتواتر این حدیث شریف دارد و کمال

ص:64

دانشمندی و انصاف قادحین و منکرین صحت این حدیث شریف بمنصه اظهار می آرد چنانچه در ازالة الخفا می فرماید فمن المتواتر

حدیث انت منی بمنزلة هارون من موسی روی ذلک عن سعد بن أبی وقّاص و اسما بنت عمیس و علیّ بن أبی طالب و عبد اللّه بن عبّاس و غیرهم و در قرة العینین بعد ذکر حدیث منزلت از احمد گفته و شواهد این حدیث بسیاراند و بدرجه تواتر رسیده اند کما لا یخفی علی متتبعی الحدیث و مولوی مبین در کتاب وسیلة النجاة بعد ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و اکثر احادیث که درین باب مذکور گشته از جمله متواتراتست چنانچه

حدیث انت منّی بمنزلة هارون من موسی

و حدیث انا من علی و علیّ منّی و اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و حدیث لأعطینّ الرّایة رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله و غیرها

تخطئه و اشکال تراشی برخی از علمای متعصب در حدیث منزلت

و هر گاه بالطاف ربّانی و تاییدات صمدانی کمال صحت و ثبوت و شهرت و استفاضه بلکه تواتر این حدیث دریافتی پس حالا جای کمال استغراب و نهایت استعجاب بلکه سبب نهایت تحیّر و اضطراب و باعث اقصای التیاع و التهاب آنست که بعض ائمه و مشایخ و اساطین اینها را عصبیت چنان بیخود و سراسیمه ساخته که بجواب اهل حق هوش و حواس را باخته بی محابا در وادی پر خار انکار شتافته ترانه ردّ صحّت این حدیث شریف برداشته اند نه می بینی که ابو الحسن آمدی که سرآمده حذاق متکلّمین و عمدۀ متبحرین مشهورین ایشانست بر سر قدح این حدیث شریف آمد آن را غیر صحیح می گوید و عجب تر آنست که احمد بن محمد الشهیر بابن حجر المکی با وصف دعوی محدثیت بذکر قول شنیع آمدی بجواب اهل حقّ گردن کبر دراز و ابواب طعن و ملام محققین اعلام

ص:65

بر خود باز می نماید قال فی الصّواعق فی جواب الحجّة الثامنة عشر و قد سمّاها بالشبهة و هی متضمنة للاستدلال بهذا الحدیث علی خلافة علیّ علیه السّلام و جوابها انّ هذا الحدیث إن کان غیر صحیح کما یقول الآمدی فظاهر الح ازین عبارت ظاهر است که آمدی می گوید که این حدیث شریف غیر صحیح است فنعوذ باللّه من هذا الکذب الصریح و البهت الفضیح و هیچ می دانی که آمدی در عوض این تعصّب فاحش و امثال آن چه کشید و بر سر او از منتقم حقیقی چه رسید اکابر اساطین اهل سنت هم عالیه خود را بتضلیل و تفسیق او بر گماشتند و از دمشق او را بجهت خبث اعتقاد و خروج از طریق سداد و رشاد اخراج ساختند علاّمه ابو عبد اللّه شمس الدّین محمد بن احمد ذهبی که صاحب صواقع و خود شاهصاحب او را امام اهل حدیث می دانند و صلاح الدّین محمد بن شاکر بن احمد الکتبی در فوات الوفیات بوصف او گفته محمد بن احمد بن عثمان الشیخ الامام العلامة شمس الدین ابو عبد اللّه الذهبی حافظ لا یجاری و لافظ لا یباری اتقن الحدیث و رجاله و نظر علله و احواله و عرف تراجم الناس و ازال الابهام فی تواریخهم و الالتباس جمع الکثیر و نفع الجم الغفیر الخ در میزان الاعتدال فی نقد الرجال این حکایت جگرسوز و نکایت حیرت اندوز می آرد و نگار این عبارت سراسر بلاغت می نگارد سیف الآمدی المتکلم صاحب التصانیف علیّ بن أبی علیّ و قد نفی من دمشق لسوء اعتقاده و صحّ عنه انّه کان یترک الصلوة نسأل اللّه العافیة و کان من الاذکیاء مات سنة احدی و ثلثین و ستمائة و احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی

ص:66

در لسان المیزان گفته السیف الآمدی المتکلم علی بن أبی علی صاحب التصانیف و قد نفی من دمشق لسوء اعتقاده و صح عنه انّه کان یترک الصلوة نسال اللّه العافیة و کان من الاذکیاء مات سنة احدی و ثلاثین و ستمائة انتهی و کان مولد سیف الدین بامد و قدم بغداد و قرأ القراءات و تفقّه لاحمد بن احمد و سمع من أبی الفتح بن شاتیل و حدث عنه بغریب الحدیث لابی عبید ثم تحول شافعیا و صحب ابا القاسم بن فضلان و اشتغل علیه فی الخلاف و حفظ طریقه الشریف و نظر فی طریقة اسعد المیهنی و تفنن فی علم النظر ثم دخل مصر و تصدّر بها لاقراء العقلیات و اعاد بمدرسة الشافعی ثم قاموا علیه و نسبوه للتعطیل و کتبوا علیه محضرا فخرج منها و استوطن حماة و صنف التصانیف ثم تحول الی دمشق و درس بالعزیزیة ثم عزل منها و مات فی صفر سنة احدی و ثلثین و ستمائة و له ثمانون سنة و قال ابو المظفر بن الجوزی لم یکن فی زمانه من یجاریه فی الاصلین و علم الکلام و کان یظهر منه رقة قلب و سرعة دمعة و کان اولاد العادل یکرهونه لما اشتهر عنه من الاشتغال بالمنطق و علم الاوائل و کان یدخل علی المعظم فما یتحرّک له فقلت له مرة قم له عوضا عنی فقال ما یقبله قلبی و لما ولی الاشرف اخرجه من العزیزیة و نادی فی المدائن من ذکر غیر التفسیر و الفقه او تعرض لکلام الفلاسفة

ص:67

نفیته قرأت بخط الذهبی فی تاریخ الاسلام قال کان شیخنا القاضی تقی الدین سلیمان یحکی عن الشیخ شمس الدین بن أبی عمر قال کنا نتردد الی السیف الآمدی فشککنا هل یصلی فترکناه حتی نام و علّمنا علی رجله بالحبر فبقیت العلامة نحو یومین مکانها و یقال انه حفظ الوسیط و المستقصی و حفظ قبل ذلک الهدایة لابی الخطاب إذ کان حنبلیا و یذکر عن ابن عبد السّلام قال ما علمت قواعد البحث الاّ بالسیف و ما سمعت احدا یلقی الدرس احسن منه و کان إذا عبّر لفظه من الوسیط کان اللفظ الذی یعبّر به اقرب الی المعنی قال و لو ورد علی الاسلام من یشکّک فیه من المتزندقة لتعین لمناظرته و قد بالغ التاج السبکی علی الذهبی فی ذکره السیف الآمدی و الفخر الرازی فی هذا الکتاب قال هذا مجرّد تعصّب و قد اعترف فی الفخر بانه لا روایة له و هو احد ائمّة المسلمین فلا معنی لإدخاله فی الضعفاء و عدل عن تسمیته الی لقبه فذکره فی حرف الفاء و هذا تحامل مفرط و هو یقول انه بری من الهوی فی هذا المیزان ثم اعتذر عنه بانّه یعتقد أن هذا من النصیحة لکونه عنده من المبتدعة سبحان اللّه حضرات اهل سنت چنین شخص را که تارک صلاة بوده و ابتداع و تعطیل و سوء اعتقاد که بجهت آن اخراجش از دمشق واقع شد علاوه بر آن امام و مقتدای خود می پندارند و بنقل قول سخیف چنین بی باک بمقابله اهل حقّ بزعم خویش گوی مسابقت در میدان مناظره می ربایند و قدح حدیث منزلت از آمدی چندان

ص:68

عجب نیست که او و امثال او از متکلمین قوم خیال اطراف و جوانب کمتر داشتند خلیع العذار و گسسته مهار می رفتند لیکن متحیّرم از ابن حجر که بعلم حدیث هم مناسبت دارد چگونه این قول واهی را که چقدر عناد و تعصّب و لداد از ان توده توده می بارد و لائق اخفا و پوشیدنست نه قابل ذکر و خروشیدن و اظهار و جوشیدن بمقابله اهل حقّ ذکر کرده احتمال صحت آن را تجویز کرده و گمان مبر که جرح و قدح حدیث منزلت که صحّت آن مجمع علیهاست از خصائص آمدیست بلکه درین ورطه مهلکه دیگر اعلام کبار این حضرات هم گرفتار آمده اند از آنجمله عضد الدین عبد الرحمن بن احمد الایجی صاحب مواقف بسبب کمال وقوف و شعور و انهماک در معاضدت باطل و زور قطع اصل انصاف آغاز می نهد و عضد دین می شکند و تدبّر و تامل را ترک گفته درین وادی پر خار تیز روی می کند چنانچه در مواقف بجواب حدیث منزلت می گوید الجواب منع صحة الحدیث الخ و شمس الدین محمود بن عبد الرحمن اصفهانی هم با آن همه دانی بسبب ابتلا بوساوس نفسانی و غایت عجز و پریشانی سالک همین مسلک مهلک گردیده دست بقدح این حدیث شریف زده چنانچه در شرح طوالع در مقام جواب از احادیث دالّه بر امامت وصی بر حق می سرآید و الجواب عن الثانی انّه لا یصح الاستدلال به من جهة السّند و لو سلّم صحة سنده قطعا لکن لا نسلّم انّ

قوله انت منی بمنزلة هارون من موسی کلّ منزلة کانت لهرون من موسی و نیز اصفهانی در شرح تجرید بجواب حدیث منزلة گفته و عن الخامس انّه لا یصحّ الاستدلال به من جهة السّند کما تقدّم فی الخبر المتقدّم و لئن سلّم صحة سنده قطعا

ص:69

لکن لا نسلّم ان

قوله انت منّی بمنزلة هارون من موسی یعمّ کل منزلة کانت لهرون من موسی الخ و سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانی شارح مقاصد بقصد اطفاء انوار حق ادعای بودن این حدیث شریف خبر واحد می کند و آن را در مقابله اجماع حجّت ندانسته بنیان انصاف می کند حیث قال فی شرح المقاصد و الجواب منع التواتر بل هو خبر واحد فی مقابلة الاجماع و منع عموم المنازل الخ و نیز تفتازانی باقتفای هواجس ظلمانی در تهذیب الکلام از تهذیب و تنقیب بمراحل قاصیه خود را دورتر افکنده حدیث غدیر و حدیث منزلت را لائق اعتبار نمی داند و بجواب این هر دو حدیث می سراید و ردّ بانّه لا تواتر و لا حصر فی علی و لا عبرة باخبار الآحاد فی مقابلة الاجماع و علاء الدین علی بن محمد القوشجی هم از اشعار بعدم صحّت این حدیث خود را معذور نمی دارد و لفظ علی تقدیر صحته و لو نقلا عن غیره بر زبان می آرد چنانچه در شرح تجرید می گوید و اجیب بانّه علی تقدیر صحته لا یدلّ علی بقائه خلیفة بعد وفاته دلالة قطعیة مع وقوع الاجماع علی خلافه و سید شریف علی بن محمد الجرجانی بعد آنکه منع صحت این حدیث از آمد نقل کرده و باز گفته که نزد محدثین اهل سنت این حدیث صحیح است کلام در تواتر آن می کند بلکه بابطال آن می پردازد که صراحة نص بر بودن آن از قبیل آحاد می کند چنانچه در شرح مواقف بعد قول ما تن الجواب منع صحة الحدیث می گوید کما منعه الآمدی و عند المحدثین انّه صحیح و ان کان من قبیل الآحاد انتهی این ست حال مثل سیّد شریف که از جمله منصفین و محققین ایشانست پس وای

ص:70

بر حال متعصّبین و متعسفین و متعنتین و متصلفین و اسحاق هروی سبط میرزا مخدوم شریفی بعد جزم به اینکه این حدیث خبر واحد است در مقابله اجماع حتما حکم بعدم اعتبار آن می نماید و سلب اعتبار و اعتماد از خود می فرماید چنانچه در سهام ثاقبه بجواب حدیث منزلت گفته قلنا التواتر ممنوع و انما هو خبر واحد فی مقابلة الاجماع فلا یعتبر و حسام الدّین که مقتدای مخاطب رزین است که انتحال بعض خرافات او هم در جواب مطاعن و غیر آن نموده نیز کمال حیا و دین را نصب العین ساخته بمنع صحّت این حدیث شریف پرداخته چنانچه در مرافض مرفوضه گفته و با قطع نظر ازین خبر مذکور ممنوع الصّحّة است چنانچه آمدی بدان تصریح نمود و بر تقدیر تسلیم صحت چنانکه مختار دیگر محدّثین است خبر آحادست نه متواتر پس شایان احتجاج بر خلافت نبود

پاسخ مصنف بزرگوار از قدح در حدیث منزلت و نقل اعترافات علمای سنیه بصحت احادیث صحیحین

پس برای خدا اندکی بمحاسبه نفسانی باید پرداخت و لختی حال مزید انصاف این حضرات باید دریافت که هر گاه این حضرات را بمقابله اهل حقّ از ردّ چنین حدیث شریف که بالاجماع صحیحست و در درجه اعلای صحّت و امریرا که قادح ثبوت حدیث غدیر پنداشته بودند نیز در آن منتفی است که شیخین روایت آن کرده اند و باسانید صحیحه معتبره از صحابه عظام مروی و علمای قوم بتواترش مصرّح و معترف باکی ندارند و بمحض غرض ابطال امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و رد استدلال اهل حقّ از جرح چنین حدیث صحیح حسابی بر نمی دارند حالا عاقل متدین را کی در مزید نصفت ایشان ریبی دامنگیر خواهد شد و متحیّرم که هر گاه چنین حدیث شریف را قدح نمودند و راه چنین مکابره غریبه پیمودند باز ایشان در اثبات فضایل شیوخ ثلاثه و احزابهم و اترابهم و اثبات دیگر اعمال و عقاید خود بکدام دلیل و حجّت

ص:71

و کدام حدیث و روایت دست خواهند انداخت که بلا شبه جمیع احادیث دالّه بر فضائل ثلاثه بطرق خود اهل سنت یا اوهن ازین حدیث است و یا غایة الامر بعضی از آن مساوی آنست و نظر باتفاق اهل حقّ بر صحّت و تواتر حدیث منزلت این احادیث کلّیة اضعف از انست و هر گاه حال این اساطین اهل سنت این ست که در چنین حدیث شریف متفق علیه بین الفریقین که با قصای مدارج صحّت رسیده و بروایات ثقات روات در کتب صحاح مروی گردیده و هرگز علتی و قدح در آن یافت نشده و حضرات شیخین هم آن را روایت کرده اند بمقابله اهل حقّ قدح کنند و حیا و آزرم از خدا و رسول و خلق و علما و فضلا و یگانه و بیگانه بغایت قصوی رسانند باز توقع انصاف و مراعات حق ازیشان در ذکر مباحث چه توان داشت و ازینجا می توان دریافت که لاف و گزاف ایشان در تحقیق روایات و احادیث مرویه بطرق خود و سلوک سبیل تنقید در ردّ متمسّکات اهل حقّ محض بی اصل و صریح جزاف و هزلست و باید دانست که اکابر ائمّه سنّیه صحیحین را باوج برین می رسانند و افادات شکرف و تحقیقات غرابت آگین در مزید تعظیم و تجبیل آن در تصانیف خود می نگارند ابن حجر در شروع صواعق گفته الفصل الاول فی بیان کیفیتها أی کیفیة خلافة أبی بکر روی الشیخان البخاری و مسلم فی صحیحی ما الذین هما اصح الکتب بعد القرآن باجماع من یعتد به انّ عمر رضی اللّه عنه خطب الناس الخ ازین عبارت ظاهر است که صحیحین اصحّ الکتب بعد القرآن باجماع من یعتد به هستند و دیگر اکابر ثقات و ائمّه متبحرین ایشان هم اجماع بر صحّت و قبول صحیحین ذکر کرده اند کما فی شرح النووی علی صحیح مسلم و شرح النخبة لابن حجر العسقلانی وقرة العینین لولی اللّه و غیرها و گاهی نقل نمایند که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن را کتاب خود فرموده

ص:72

حکم بدرس آن داده کما فی مقدمة فتح الباری و کتاب الاسانید لابی مهدی عیسی المغربی و گاهی از آن حضرت نقل نمایند که آن جناب تنصیص بر صحت جمیع احادیث بخاری نموده و اجازت روایت آن داده و صحیح مسلم را هم باین فضیلت جمیله ممتاز ساخته کما فی الدر الثمین فی مبشّرات النّبیّ الامین لولی اللّه و غیره و گاهی ارشاد نمایند که جمیع آنچه در صحیحین است از متصل مرفوع باتفاق محدثین صحیحست بالقطع و مهوّن امر آنها مبتدع و متبع غیر سبیل مؤمنین است و احادیث آنها بر السنه محدثین قبل تدوین و بعد تدوین دائر بوده و ائمّه حدیث احادیث آن را بطرق متنوعه و اسانید متعدّده روایت کرده اند و در مسانید و مجامیع خود وارد کرده و نقّاد حدیث قبل شیخین و بعد شیخین موافقت شان کرده اند در حکم بصحت احادیث صحیحین شان و رای ایشان دربارۀ آن پسندیده و طریقه مدح و ثنای این هر دو کتاب برگزیده و ائمّه فقه همیشه استنباط از آن نموده اند و اعتماد بر آن فرموده و اعتبا بآن کرده و عامّه هم اعتقاد آن دارند و تعظیم می نمایند و ادنای مراتب آن این ست که احادیث آن صحیحست بالقطع کما یظهر من الحجّة البالغة و از رساله اصول حدیث خود شاهصاحب ظاهرست که حسب افاده والد ماجدش اهل حدیث طبقة بعد طبقة بصحیحین مشغول شده اند بطریق روایت و ضبط مشکل و تخریج احادیث آن تا که هیچ چیز از آن غیر مبین نمانده و نقاد حدیث آن را اثبات کرده اند و بر آن اعتراض نکرده و حکم مصنفین آن را در بیان حال احادیث آن تصویب و تقریر نموده اند و فقها باحادیث آن تمسّک نموده اند بی اختلاف و بی انکار و از همه بالاتر آنست که مناقب علیّه جناب وصیّ خیر البریّة که در روایات فریقین ثابت شده بجهت مخالفتش باحادیث صحیحین ردّ و ابطال

ص:73

نمایند و گویند که چون اجماع بر صحت صحیحین واقع است لهذا مخالف آن بالقطع معلوم البطلان است کما فی قرة العینین و ازین هم غریب تر انست که بجهت عدم اعتماد اهل حقّ بر صحیحین بلکه دیگر صحاح هم طعن و تشنیع بر ایشان نمایند و چشمک زنند و این معنی را از هفوات ایشان شمارند کما فی النواقض و با این همه قدح حدیث منزلت غرابتی که دارد محتاج بیان نیست و برای عاقل منصف بر مزید انصاف و حق کوشی علمای قوم و ممارست شان بطریقه علم و فضل و دیانت و عدم ابتلا بعجز و زبونی برابر هزار دلیل و برهانست و اما کلام این حضرات در تواتر این حدیث و زعم کونه من الآحاد پس آن هم دلیل قاطع بر طول باع در فن حدیث است و تحقیقات و افادات علمای محققین استیصال آن می نماید چه انفا دانستی که این حدیث را بسیاری از صحابه کرام روایت نموده اند و ابن حجر در صواعق بزعم روایت هشت کس از صحابه حدیث امامت أبی بکر را در صلاة اثبات تواتر آن نموده دل خوش کرده پس این حدیث باولویتی که بمراتب زائد از آنست متواتر خواهد بود و معهذا نصوص علمای حذاق و منقدین احادیث بر تواتر این حدیث شریف شنیدی و کسی که ادنی مناسبت بعلم حدیث دارد و بر طرق این حدیث و شیوع و کثرت نقل آن در کتب حدیث و سیر واقف می شود یقین واثق بر تواتر آن بهم می رساند که بحمد اللّه وجه موهومی سنیه هم که آن را نافی تواتر حدیث غدیر می گردانیدند در این حدیث منتفی است

وجوه عدیده جواز احتجاج بحدیث منزلت اگر متواتر هم نباشد
اشاره

و قطع نظر ازین همه بفرض باطل اگر این حدیث شریف متواتر نیست باز هم استدلال بآن جائز است بوجوه عدیده

وجه اول

اول آنکه این حدیث متایدست بمتواترات دیگر مثل حدیث غدیر و غیر آن پس استدلال بآن جائز خواهد بود

وجه دوم

دوم آنکه این حدیث نزد

ص:74

اهل حقّ بلا شبه متواترست و نقل اعلام و اساطین مخالفین و آن هم بکثرت مفید ثبوت و یقین است و ما هذا شانه لا عائبة فی التمسّک به

وجه سوم

سوم آنکه نزد حضرت اهل سنت استدلال باخبار آحاد جائز است و جابجا باهتمام بلیغ آن را ذکر می کنند و بر مخالفین آن رد صریح می نمایند و طعن و تشنیع عظیم بر زبان می آرند عجب که چگونه این افادات را نسیا منسیا ساخته بر خلاف آن بمزید عجز و ناچاری قدح استدلال اهل حقّ بقدح تواتر حدیث منزلت پیش می کنند پس بالفرض اگر حدیث منزلت نزد سنّیه متواتر نباشد الزاما احتجاج بان جائز خواهد بود و ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در هدایة السعداء گفته فی المضمرات فی کتاب الشهادات و من انکر الخبر الواحد و القیاس و قال انّه لیس بحجّة فانه یصیر کافرا و لو قال هذا الخبر غیر صحیح و هذا القیاس غیر ثابت لا یصیر کافرا و لکن یصیر فاسقا

وجه چهارم
اشاره

چهارم آنکه منشأ خلافت بکریه و اصل دلیل قیام این بلیّه که خطیّه کبری و طامّه عظمی است نزد حضرات اهل سنت خبر واحد است اعنی الائمّة من قریش که خود خلیفه اول آن را روایت کردند و متفرد بآن شدند حسب تصریحات ائمّه سنّیه پس نهایت عجب است که چسان بجواب اهل حقّ حرف بودن حدیث منزلت و غیر آن خبر واحد بر زبان آورده اساس خلافت بکریه بمعادل قدح و جرح می کنند و مساعی جمیله اسلاف صدور را نا مقبول و نا مشکور می گردانند

بحث پیرامون حدیث الائمه من قریش

فخر رازی در نهایة العقول گفته قوله الانصار طلبوا الامامة مع علمهم بقوله علیه السّلام الأئمّة من قریش قلنا هذا الحدیث من باب الآحاد ثم انّه ضعیف الدلالة علی منع غیر القرشی من الامامة لأنّ وجه التعلق به امّا من حیث انّ تعلیق الحکم بالاسم یقتضی نفیه عن غیره

ص:75

أو لانّ الالف و اللام یقتضیان الاستغراق و الاوّل باطل و الثانی مختلف فیه فکیف یساوی ذلک ما یدعونه من النّص المتواتر الذی لا یحتمل التاویل و ایضا فلانّ الحدیث مع ضعفه فی الاصل و الدّلالة لما احتجوا به علی الانصار ترکوا طلب الامامة فکیف یعتقد بهم عدم قبول النّص الجلیّ المتواتر ازین عبارت صاف ظاهرست که حدیث الائمّة من قریش از باب آحادست بلکه حدیث ضعیف است هم در اصل و هم در دلالت پس هر گاه أبی بکر را احتجاج و استدلال بروایتی که خود بان متفرد بوده و از قبیل آحاد است بلکه از اخبار ضعیفه و روایات سخیفه است و دلالتش هم ضعیف و مطعون و استدلال بان رکیک و موهون جائز شد و صرف خلافت از آن بسوی خود فرموده اهل حقّ را استدلال بحدیث منزلت بالاولی جائز خواهد شد که حدیث منزلت بفرض آنکه نزد سنّیه متواتر نباشد باز هم اقوی است ازین حدیث بمدارج کثیره و اگر اندک امعان بکار بری این قول رازی برابر هزار دلیل بطلان خلافت خلافت مآب خواهی یافت چه هر گاه حسب افادۀ رازی دلیل أبی بکر که برای صرف خلافت از انصار آورده ضعیف الاصل و الدلالة است پس قطعا استدلال بآن جائز نخواهد شد چه استدلال باخبار ضعیف الدلالة گو قوی الاصل باشد سمت جواز ندارد چه جا که اصل آن هم ضعیف باشد و حسام الدین در مرافض الروافض بعد ذکر نصوص خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل

انت اخی و وصیّی و خلیفتی و غیر آن گفته و بر والا خردان دقیقه بین و انصاف پیشگان نکته گزین پوشیده نیست که اگر در حق خلافت که امری عظیم الشأن و جلیل القدر است و صلاح کار خلائق

ص:76

و نظام امور انام و حفظ حوزۀ اسلام و اجرای احکام شریعت محمدی علیه السلام بدان منوط و مربوط است مثل آن نصوص می بودند هر آیینه بسبب کثرت دواعی میان اصحاب و تابعین رضی اللّه عنهم شهرت می داشتند و صحابه کبار که در اطاعت جناب نبوت و امتثال فرمودۀ آن حضرت علیه الصلوة و التحیة بجان می کوشیدند و مراتب متابعت و فرمانبرداری را باقصی غایت می رسانیدند هرگز از عمل بمقتضای آن اخبار تخلف نمی فرمودند و بر خلاف فرمودۀ آن جناب اتفاق نمی نمودند و چون در سقیفه بنی ساعده برای تعیین و تشخیص خلیفه جمع شدند اختلاف در تعیین آن نمی کردند و انصار نمی گفتند منّا امیر و منکم امیر و طائفه بخلافت أبی بکر و جمعی بامامت علی و گروهی بریاست عباس و چندی بامامت سعد بن عباده راضی و راغب و مائل نه می شدند و در دفع خلافت انصار و رفع ریاست فدویان سید الابرار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار استدلال بان نصوص متواتره که هر یک از ان فائده قطع و یقین می داد و بر انصار مجال گفتگو تنگ می کرد ترک نمی دادند و تمسّک بخبر واحد الأئمّة من قریش با آنکه مفید الظن است و مجال گفتگو در آن تنگ نه نمی گرفتند انتهی ازین عبارت ظاهرست که اصحاب بحدیث الأئمّة من قریش که خبر واحدست و افادۀ قطع و یقین نمی کند و مجال گفتگو در آن تنگ نیست تمسّک کردند و خبری مفید یقین و مضیّق مجال مخالفین نیافتند و هر گاه غایت سعی در اثبات خلافت بکریه تمسّک باشد بخبر واحد که از افاده قطع و یقین بمراحل دورست و مجال قیل و قال در آن فسیح و ردّ ان غیر محظور پس تمسک اهل حقّ بحدیث منزلت که در صورت عدم تواتر هم بسبب استفاضه و شهرت و قرائن عدیده و شواهد سدیده و اتفاق طرفین مورث قطع و یقین است

ص:77

بالاولی جائز خواهد بود و میرزا مخدوم شریفی هم اعتراف کرده بآنکه حدیث الأئمّة من قریش خبر واحد است و سکوت انصار و بیعت أبی بکر بسبب آن بوده و عجب عجاب آنکه از نسبت این حدیث بابی بکر استحیا نموده و آن را برجل منکر نسبت داده در نواقض گفته الدلیل العاشر اعلم انّ ارباب السیر و اصحاب الحدیث نقلوا انّ یوم السقیفة لما اختلفوا اوّلا فی امر الخلافة و کانت الانصار یقولون لا نرضی بخلافة المهاجرین علینا بل منّا امیر و منکم امیر فقام رجل

وقال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول الأئمّة من قریش فسکت الانصار و بایعوا ابا بکر لغایة اتباعهم اقوال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و کمال تقویهم و مع انّ خلافة المهاجرین علیهم کانت عندهم مکروهة غایة الکراهة رضوا بمحض خبر واحد و ان کان لهم مجال بحث فیه و از طرائف مقام آنست که اینهم باعتراف همین حضرات ثابت است که دلیل خلافت بکریه منحصر در همین حدیث اعنی الأئمّة من قریش بوده و صحابه عمل نکردند در صرف خلافت از انصار بسوی أبی بکر بهمین حدیث نه دلیل دیگر مولوی عبد العلی در شرح مسلم در مسئله تعبد بخبر واحد عدل گفته و لنا ثانیا اجماع الصحابة علی وجوب العمل بخبر العدل و لیس فیه استدلال بعمل البعض حتی یرد انّه لیس حجّة ما لم یکن اجماعا و فیهم امیر المؤمنین علیّ و فی افراده کرّم اللّه وجهه قلع لما سوّلت به انفس الروافض خذلهم اللّه تعالی بدلیل ما تواتر عنهم و فیه تنبیه لدفع انّ الاجماع آحادیّ فإثبات المطلوب به دور من

ص:78

الاحتجاج و العمل به أی بخبر الواحد لا انه اتفق فتویهم بمضمون الخبر و علی هذا لا یرد انّ العمل بدلیل آخر غایة ما فی الباب انّه وافق مضمون الخبر فی الوقائع التی لا تحصی و هذا یفید العلم بانّ عملهم لکونه خبر عدل فی عملی و به اندفع انّه یجوز ان یکون العمل ببعض الاخبار للاحتفاف بالقرائن و لا یثبت الکلّیّة من غیر نکیر من احد و ذلک یوجب العلم عادة باتفاقهم کالقول الصریح الموجب للعلم به کما فی التّجربیّات و به اندفع انّ الاجماع سکوتیّ و هو لا یفید العلم ثم فصّل بعض الوقائع فقال فمن ذلک انّه عمل الکل من الصحابة رضوان اللّه تعالی علیهم

بخبر خلیفة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أبی بکر الصّدیق الاکبر رضی اللّه تعالی عنه الأئمّة من قریش و نحن معاشر الأنبیاء لا نورث قد تقدم تخریجهما و الأنبیاء یدفنون حیث یموتون حین اختلفوا فی دفن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و اصحابه و سلّم رواه ابن الجوزی کذا نقل عن التحریر ازین عبارت ظاهرست که حدیث الائمّة من قریش از جمله اخبار آحادست که صحابه بآن عمل کردند و احتجاج بآن نمودند نه آنکه عمل ایشان درین باب بدلیلی دیگر بود و این عمل شان اتفاقا موافق مضمون این خبر گردید پس قطعا ثابت شد که دلیل ایشان در صرف خلافت از انصار بابی بکر منحصر در این حدیث بود و دلیلی دیگر در دست نداشتند که عمل بآن می ساختند و قول صاحب نواقض رضوا محض خبر واحد نیز نص است در این که رضای انصار بخلافت أبی بکر

ص:79

بسبب محض این خبر واحد بود نه امر آخر و هر گاه بنصّ رازی ضعف اصل و ضعف دلالت این حدیث ثابت شد و از قول صاحب نواقض که برای انصار مجال بحث در آن ثابت کرده نیز ضعف آن واضح خلافت بکریه هباء منبثا گردید و للّه الحمد علی ذلک حمدا جزیلا و غالبا منشأ استحیای صاحب نواقض از نسبت حدیث الائمة من قریش بابی بکر و ایراد لفظ رجل بجای نام مبارک خالفۀ اوّل تفطن اوست بلزوم مزید وهن خلافت بکریّه چه هر گاه سبب و منشأ آن چنین خبر واحد باشد و آن خبر هم منحصر در ذات أبی بکر بود اخذ خلافت بوسیله ان بغایت عجیب می نماید و ازینجاست که ابن روزبهان بصراحت گفته که ابو بکر حدیث مذکور روایت ننموده چنانچه در جواب نهج الحق گفته فامّا

حدیث الأئمّة من قریش فلم یروه ابو بکر بل رواه غیره من الصحابة و هو کان لا یعتمد علی خبر الواحد انتهی و هر چند مزید غرابت انکار روایت أبی بکر خبر مذکور را بملاحظه افادات و تصریحات ائمّه سنّیه ظاهرست که جابجا این خبر را حتما و جزما بابی بکر نسبت می نمایند و احتجاج او بان ثابت می سازند چنانچه از مطالعه شرح مختصر الاصول عضدی و شرح مسلم عبد العلی و ازالة الخفاء شاه ولی اللّه و غیر آن ظاهرست لیکن ازین کلام ابن روزبهان هم واضح می گردد که دلیل خلافت مآب که بسبب آن صرف خلافت از انصار بسوی آن عالی تبار حسب افادات علمای احبار واقع شد بمثابه سست و بی اعتبارست که چنین علاّمه جلیل الشأن سنّیه از نسبت آن بابی بکر انکار وارد و غیر معتمد بودن آن نزد أبی بکر ثابت می سازد یخربون بیوتهم بایدیهم

وجه پنجم قطعیت احادیث صحیحین و ذکر حدیث منزلت در این دو صحیح

پنجم آنکه حدیث منزلت چون در صحیحین مذکورست

ص:80

مفید قطع خواهد شد گو تواتر آن بفرض غیر واقع ثابت نباشد زیرا که صحت احادیث صحیحین قطعیست نزد ابن صلاح و ابو اسحاق و ابو حامد اسفراینیین و قاضی ابو الطیب و شیخ ابو اسحاق شیرازی و ابو عبد اللّه حمیدی و ابو نصر عبد الرحیم بن عبد الخالق و سرخسی حنفی و قاضی عبد الوهاب مالکی و ابو یعلی و ابن الزاغونی حنبلیین و ابن فورک و اکثر اهل کلام اشعریه و اهل حدیث قاطبة و همین است مذهب سلف سنّیه عامّة و نزد محمد بن طاهر مقدسی هم احادیث صحیحین قطعی الصحّة است بلکه آنچه بر شرط شیخین باشد نیز بالقطع صحیحست چه جا خود احادیث شیخین و بلقینی استاد عسقلانی و ابن تیمیه و ابن کثیر شامی و ابن حجر عسقلانی و علاّمه سیوطی و ابراهیم بن حسن الکردی الکورانی و شیخ احمد بن محمد بن احمد نخلی و شیخ عبد الحق دهلوی و شاه ولی اللّه نیز قائل بقطعیت صحت احادیث صحیحین اند علامه سیوطی در تدریب الراوی شرح تقریب النواوی گفته و إذا قالوا صحیح متفق علیه او علی صحته فمرادهم اتفاق الشیخین لا اتفاق الامّة قال ابن الصلاح لکن یلزم من اتفاقهما اتفاق الامّة علیه لتلقیهم له بالقبول و ذکر الشیخ یعنی ابن الصلاح انّ ما رویاه او احدهما فهو مقطوع بصحته و العلم القطعی حاصل فیه قال خلافا لمن نفی ذلک محتجّا بانّه لا یفید الاّ الظّنّ و انّما تلقّته الامّة بالقبول لأنّه یجب علیهم العمل بالظّنّ و الظن قد یخطی قال و کنت امیل الی هذا و احسبه قویّا ثم بان لی انّ الذی اخترناه اوّلا هو الصحیح

ص:81

لان ظن من هو معصوم عن الخطاء لا یخطی و الامّة فی اجماعها معصومة من الخطاء و لهذا کان الاجماع المبنیّ علی الاجتهاد حجّة مقطوعا بها و قد قال امام الحرمین لو حلف انسان بطلاق امرأته انّ ما فی الصحیحین ممّا حکما بصحّته من قول النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم الزمته الطلاق لاجماع علماء المسلمین علی صحّته قال و ان قال قائل انّه لا یحنث و لو لم یجمع المسلمون علی صحّتهما للشکّ فی الحنث فانّه لو حلف بذلک فی حدیث لیس هذه صفته لم یحنث و ان کان رواته فسّاقا فالجواب انّ المضاف الی الاجماع هو القطع بعدم الحنث ظاهرا و باطنا و امّا عند الشّکّ فعدم الحنث محکوم ظاهرا مع احتمال وجوده باطنا حتی یستحبّ الرجعة قال المصنّف و خالفه المحقّقون و الاکثرون فقالوا یفید الظّنّ ما لم یتواتر قال فی شرح مسلّم لأنّ ذلک شان الآحاد و لا فرق فی ذلک بین الشیخین و غیرهما و تلقی الامّة بالقبول انّما افاد وجوب العمل بما فیهما من غیر توقّف علی النظر فیه بخلاف غیرهما فلا یعمل به حتی ینظر فیه و یوجد فیه شروط الصحیح و لا یلزم من اجماع الامّة علی العمل بما فیهما اجماعهم علی القطع بانه کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال و قد اشتدّ انکار ابن برهان علی من قال بما قاله الشیخ و بالغ فی تغلیطه انتهی و کذا عاب ابن عبد السلام علی ابن الصّلاح هذا القول و قال ان بعض المعتزلة یرون

ص:82

انّ الامة إذا عملت بحدیث اقتضی ذلک القطع بصحّته قال و هو مذهب ردی قال البلقینی ما قاله النووی و ابن عبد السلام و من تبعهما ممنوع فقد نقل بعض الحفاظ المتأخرین مثل قول ابن الصلاح عن جماعة من الشافعیّة کابی اسحاق و أبی حامد الاسفراینیین و القاضی أبی الطیّب و الشیخ ابن اسحاق الشیرازی و عن السرخسی من الحنفیة و القاضی عبد الوهّاب من المالکیّة و أبی یعلی و ابن الرّاغونی من الحنابلة و ابن فورک و اکثر اهل الکلام من الاشعریة و اهل الحدیث قاطبة و مذهب السّلف عامّة بل بالغ ابن طاهر المقدسیّ فی صحّة التصرف التصوف فالحق به ما کان علی شرطهما و ان لم یخرجاه و قال شیخ الاسلام ما ذکره النووی مسلّم من جهة الاکثرین اما المحققون فلا و قد وافق ابن الصلاح ایضا محققون الخ و نیز در آن بفاصله یسیره مذکور است و قال ابن کثیر و انا مع ابن الصلاح فیما عوّل علیه و ارشد إلیه قلت و هو الذی اختاره و لا اعتقد سواه الخ و محمد اکرم بن عبد الرحمن مکّی در امعان النظر فی توضیح نخبة الفکر در ذکر مذهب ابن صلاح که قائل بقطعیت صحت احادیث صحیحین است گفته و انتصر لابن الصلاح المصنّف و من قبله شیخه البلقینی تبعا لابن تیمیّة ازین عبارت واضحست که ابن تیمیّه و بلقینی شیخ عسقلانی انتصار ابن صلاح در اثبات قطعیت صحت احادیث صحیحین نموده اند و عبد الرحیم عراقی در فتح المغیث شرح الفیة الحدیث می فرماید حکم الصحیحین و التعلیق ص و اقطع بصحة لما قد اسندا

ص:83

کذا له و قیل ظنا ولدی محققیهم قد عزاه النووی و فی الصحیح بعض شیء قد روی مضعف و لهما بلا سند اشیاء فان یجزم فصحح او ورد ممرّضا فلا و لکن یشعر بصحة الاصل له کیذکر س أی ما اسنده البخاری و مسلم یرید ما رواه باسنادهما المتصل فهو مقطوع بصحته کذا قال ابن الصلاح قال و العلم الیقینی النظری واقع به خلافا لقول من نفی محتجا بانه لا یفید فی اصله الاّ الظن و انما تلقّته الامّة بالقبول لانه یجب علیهم العمل بالظن و الظن قد یخطی قال و قد کنت امیل الی هذا و احسبه قویّا ثم بان لی انّ المذهب الذی اخترناه اولا هو الصحیح لأنّ ظنّ من هو معصوم من الخطاء لا یخطی الی آخر کلامه و قد سبقه الی نحو ذلک محمد بن طاهر المقدسی و ابو نصر عبد الرحیم بن عبد الخالق بن یوسف قال النووی و خالف ابن الصلاح المحققون و الاکثرون فقالوا یفید الظنّ ما لم یتواتر ازین عبارت ظاهرست که بقطعیت صحت احادیث صحیحین محمد بن طاهر مقدسی و ابو نصر عبد الرحیم بن عبد الخالق قائل و بر ابن صلاح درین باب سابق و شیخ عبد الحق بن سیف الدین الدهلوی در تحقیق البشارة الی تعمیم البشارة گفته ثم المتواتر یفید العلم الیقینی ضروریا و قد یفید خبر الواحد ایضا العلم الیقینی لکن نظریا بالقرائن علی ما هو المختار قال الشیخ الامام الحافظ شهاب الدین احمد بن حجر العسقلانی فی شرح نخبة الفکر و الخبر المحتف بالقرائن انواع منها المشهور إذا کانت له طرق متبائنة

ص:84

سالمة من ضعف الرواة و العلل و منها ما اخرجه الشیخان فی صحیحیهما مما لم یبلغ حد التواتر فانه احتف به قرائن منها جلالتهما فی هذا الشأن و تقدمهما فی تمییز الصحیح علی غیرهما و تلقی العلماء لکتابیهما بالقبول و هذا التلقی وحده اقوی فی افادة العلم من مجرد کثرة الطرق القاصرة عن التواتر قال و لیس الاتفاق علی وجوب العمل فقط فانّ الاتفاق حاصل علی وجوب العمل بکل ما صحّ و لو لم یخرجه الشیخان فلم یبق للصحیحین فی هذا مزیة و الاجماع حاصل علی انّ لهما مزیة فیما یرجع الی نفس الصحة و ممن صرح من ائمّة الاصول بافادة ما خرّجه الشیخان العلم الیقینی النظری الاستاذ ابو اسحاق الاسفراینی و من ائمّة الحدیث ابو عبد اللّه الحمیدی و ابو الفضل بن الطاهر انتهی کلامه مع اختصار فی بعض الفاظه ازین عبارت ظاهرست که بتصریح شیخ ابن حجر عسقلانی روایت شیخین مفید علم یقینی می باشد و از جمله قرائن مفیده علم بخبر شان جلالت شان درین شان و تقدم شان بر غیر خود در تمییز صحیح و تلقی علما برای هر دو کتاب شان بقبول است و این تلقی تنها اقوی است در افاده علم از مجرد کثرت طرق قاصره از تواتر و از مصرحین بافاده مخرّجات شیخین علم یقینی را ابو اسحاق اسفراینی از ائمه اصول و از ائمه حدیث ابو عبد اللّه حمیدی و ابو الفضل بن الطاهر می باشند و ملاّ محمد معین بن محمد امین در اثبات قطعیت صحت احادیث صحیحین مبالغه و اهتمام تمام نموده و در تایید و حمایت ابن صلاح رساله مستقله نوشته و آن را در کتاب دراسات اللبیب فی الاسوة الحسنة الحبیب وارد کرده باختصار

ص:85

آن را درین جا ذکر می نمایم قال فی الدراسات الدراسة العاشرة بیان انّ المتفق علیه من الاحادیث هل یفید الظّنّ او القطع اعلم حدّد اللّه عین بالک و اراک قدر راس مالک انّ احادیث الجامع الصحیح للامام أبی عبد اللّه محمّد بن اسماعیل البخاری و کتاب الصحیح للامام أبی الحسین مسلم بن حجّاج القشیری رحمهما اللّه تعالی و نفعنا ببرکاتهما هی راس مال من سلک الطّریق الی اللّه تعالی بالاسوة الحسنة بخیر الخلق قاطبة و قریرة عین العامل بالحدیث و التمسّک الاعظم له فیما بینه و بین ربّه و النعمة الکبری علیه من آلاء اللّه سبحانه و المعجزة الباقیة من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حیث حفاظ اسانیدها علی مرّ الدّهور الی زماننا هذا فهی تلو القرآن فی اعجازه الباقی الی انقراض الدنیا و لیس لعامل الحدیث شان مهمّ من الدّوران حولها فی کلّ ما یقع له من امور الدنیا و الآخرة فکان من الواجب فی هذا الکتاب الکلام الوافی علی کیفیّة افادتها العلم و لقد سبقت منّا بفتح اللّه سبحانه رسالة فی تحقیق ذلک سمّیاها بغایة الایضاح فی المحاکمة بین النّووی و ابن الصلاح فاضمّنها کتابی هذا لکونها کفایة فی بابه ان شاء اللّه تعالی الی ان قال بعد ذکر عبارة التدریب للسیوطی التی اسلفنا بعضها و هذا الفقیر مع فقد لیاقته عن القیام فی مثل هذا المقام المخصوص بالکلام من اعلام اولی الاحلام الکرام یقول قد فصّل و بیّن امام وقته الحافظ جلال الدین السیوطی فی هذا الکلام من دلائل الطرفین

ص:86

و التّایید باقوال المحققین لابن الصلاح ما فیه مغنی للعاقل فقد تبیّن انّه وافقه اجماع المحدّثین بعد الموافقة مع علماء المذاهب الاربعة جمیعا و وافقه المتکلمون من الاشاعرة و هم اثقب الناس نظرا من حیث الدلیل العقلی کما انّ المحدثین هم القدوة من حیث فنون الصّنعة و الدلیل النقلیّ و وافقه المتأخّرون و هم النقادون الممعنون النظر فی دلیل السابقین المعتمدون فیما یختارونه بعد الاطّلاع بعد موافقة عامّة السّلف بهم فی ذلک و هو المختار عند الامام الحافظ السیوطی و هو مجدّد وقته حتی قال لا اعتقد سواه فکثرة القائلین ان ثبتت فی جانب النووی لا تقابل هذه الکثرة مع جلالة هؤلاء و تحقیقهم و هذا الفقیر العمدة عنده فی کلّ ما اختلف الترجیح بالدّلیل دون نقل المعتضدات من الاقاویل الاّ إذا خفی الدلیل و قد ذکر الدلیلان فی الکلام السابق و لکن لم یحرّر و لم یفصّل بحیث تقع الموازنة فی مقدمات احدهما بالآخر و یتضح باعتبارها فاقول تمسّک ابن الصلاح بما صورة شکله ما فی الصحیحین مقطوع الصّدور عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لأنّ الامّة اجتمعت علی قبوله و کل ما اجتمعت الامّة علی قبوله مقطوع فما فی الصحیحین مقطوع امّا ثبوت الصّغری فبالتواتر عن الاسلاف الی الاخلاف و اما الکبری فبما یثبت قطعیة الاجماع و لو علی الظّنّ کما إذا حصل الاجماع فی مسئلة قیاسیّة فانّ الاجماع

ص:87

هناک ظنون مجتمعة اورثت القطع بالمظنون لعصمة الامة فکذا هنا اخبار الآحاد مظنونة فی نفسها فاذا حصل الاجماع علیها اورثت القطع و تمسّک النووی بما صورة شکله ما فی الصحیحین مظنون الصّدور عن النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم لانه من احادیث الآحاد و کلّ ما هو من احادیث الآحاد مظنون اما ثبوت الصغری فظاهر لندرة التواتر جدا و امّا ثبوت الکبری فمفروغ عنه فی الفنّ فهذه صورة المعارضة بین التمسّکین و هی ظاهر تحریر الکتاب و لنبیّن الموازنة و المواجهة بینهما بان نأخذ دلیل النووی فی صورة المنع علی دلیل ابن الصلاح ثم نحرر مقدمة دلیله الممنوعة فان تحصّن بالتحریر عن منعه فالحقّ معه و الاّ فهو فی ذمّة المطالبة و انت تعرف ان المانع اجلد الخصمین و اوسعهما مجالا فلنعط هذا المنصب لمن یخالف ما نعتقده من مذهب ابن الصّلاح و من معه حتی یظهر الحقّ ان ظهر فی غایة سطوعه فنقول من قبل النووی فی صغری دلیله انّه ان أراد بقوله انّ الامّة اجتمعت علی قبوله بمعنی قبول مقطوعیّة ثبوته و صدوره عن النّبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم فممنوع منعا ظاهرا فانّ الامّة انما اجتمعت علی انّ ما فی الصحیحین صحیح بالاصطلاح الذی عند المحدثین فی معناه و کلّ ما هو کذلک یجب العمل به فتلقی الامّة بالقبول یفید وجوب العمل بما فیهما من غیر وقفة و کانّه

ص:88

الی هذا التصریح من الشارح بقوله نعم یبقی الکلام الی آخره لصراحته بان ابن الصّلاح مقرّ بأنّ المراد من قبول الامّة انّ احادیث الشیخین صحیحة مثلا انّها وجدت فیها شروط الصحة لا انها مقطوعة فی نفس الامر و قد یتعجب جلیل النظر من الشارح بهذا القول مع نصرته لابن الصّلاح و بانّه کیف بقی له شان الجمع بین الکلامین فقط مع انّ هذا التصریح منه یهدم اساس مذهبه فیما وافقه الشارح رح و ان أراد منه المعنی الذی اردنا فمسلم لکن الاکبر علی هذا و هو قوله فهو مقطوع ان أراد به مقبول العمل فلا وجه لانتاجه الدعوی و هو قوله ما فی الصحیحین مقطوع الصدور عن النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم و ان أراد به متیقن الصدور عن النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم فحمله علی الاصغر و هو الاجتماع علی القبول یوجب کون الکبری کاذبة فی نفسها و لا سبیل الی تصحیحها بمعنی یلزمها و ذلک ما أراد بقوله و لا یلزم من اجتماع الامّة علی العمل بما فیهما اجتماعهم علی القطع بانه کلام النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم انتهی و لابن الصّلاح ان یحرر دلیله و یقول من البدیهیات الاولیة ان کلّ من یدرک صحّة کلام ینسب الی قائل یدرک علی حسبها تحقق نسبته و صدوره عنه فی نفس الامر فان ادرک الصحة قطعا بعلم یقینیّ علم صدوره عنه قطعا و ان ظنّا فظنّا و ان شکّا فشکّا علی انّه لیس من الادراک فی شیء و انّما

ص:89

غرضنا التوسیع فی تفرّع ادراک المدلول علی ادراک الدال علی نحوه فمن علم صحة قول الرسول صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم و صدّق صدوره عنه قطعا کالمتواتر من الاحادیث قطع بما افاده من فعل الرسول او قوله صلّی اللّه علیه و سلّم و ان ظنّ صحته فی نسبة صدوره عنه ظنّا غالبا کما فی الاحادیث التی حکم علیها بالصحة المصطلحة عند المحدثین فذلک و ان ظنّ ظنّا مغلوبا کما فی الضّعاف فذاک فظهر انّ الحکم علی قول من اقوال الشارع انّه صحیح مصطلح یلزمه غلبة ظنّ انّه کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و بهذه الغلبة یجب علیه العمل بما فیه و لو لم یکن ذلک اللزوم لما وجب الاخذ علیه فاذا ثبت عندنا اجماع الامّة علی حدیث من احادیث النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه صحیح علی اصطلاح المحدثین ثبت عندنا اجماعهم علی انّه کلام النّبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم ظنّا غالبا منهم و ظن الامّة باجمعهم علی شیء مقطوع العصمة عن الخطاء و کل ظنّ مقطوع بعصمته عن الخطاء قطعی التحقق و الثبوت فکون هذا الکلام کلام النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قطعی و احادیثهما اجتمعت الامّة علی صحتها المصطلحة و لزمها الاجماع علی الظّنّ الغالب من الکل انّه کلام النّبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم و هم معصومون عن الخطاء فی هذا الظن فکان مقطوعا فاحادیثهما مقطوعة الثبوت عن النّبیّ صلّی اللّه

ص:90

تعالی علیه و سلّم فانه کلامه فالصّغری و الکبری علی عبارتهما السابقة صحیحان من غیر عنایة اخری و لنعدهما و نقول اخترنا مرادک المسلم من الصغری و انّ الامّة انما اجتمعت علی ان ما فی الصحیحین صحیح بالاصطلاح قولک لکن الاکبر مقطوع الارادة بمعنی مقبول العمل باطل بل هو بمعنی مقطوع الصّدور عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فانّ کلّ ما اجتمعت الامّة علی صحّته لو لم یکن کذلک لزم احد الامرین اما عدم ظنّ ما اجتمعوا علی صحّتها واقعا و صادرا عن النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم و هو خلاف البداهة عقلا و امّا عدم ایراث الظّنّون المجتمعة القطع و هو باطل بدلیل قطعیة الاجماعات الاجتهادیة علی ما اشرنا إلیه فی اثبات الکبری فظهر الانتاج و صحّة حمل الاکبر علی الاصغر و کون الکبری قضیّة صادقة حقّة و بعبارة اخری سلّمنا ان الاکبر مقبول العمل لکن عدم انتاج الدعوی علی هذا باطل کما زعمت فان قبول العمل و الاجماع علی وجوبه معلول بالاجماع علی الصحة و یلزم الاخیر القطع بالصدور و انّه کلام النّبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم کما فصّلنا و عرفت و لازم العلة لازم للمعلول فصحّ أن نولّف و نقول کل مقبول العمل من الامة مقطوع الصدور عن النّبیّ فبطل قولک و لا یلزم من اجماع الامّة علی العمل بما فیهما اجماعهم علی القطع بانه کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و إذ قد تبین بحمد اللّه هذا التحقیق فی کلام ابن الصلاح و دلیله

ص:91

فما ایسر لک ان تجمع بین کلامیه و هو قوله المراد بقوله هذا حدیث صحیح انّه وجد فیه شروط الصحة لا انّه مقطوع فی نفس الامر و قوله انّ ما رویاه او احدهما فهو مقطوع بصحّته و العلم القطعی حاصل فیه فانّ صحّة الحدیث فی نفسها عبارة عن وجدان الشروط المعتبرة فالحکم بها علیها حکم بوجودها لا انّه مقطوع فی نفس الامر فانّه مع الصّحّة ظنّی الثبوت و القطع کما عرفت انما یحصل من الاجماع علی الصّحة علی ما بیّنّا فلا منافاة بین الحکم علی الحدیث الصحیح بانّه غیر مقطوع فی نفس الامر و بین الحکم علی الصحیح المخرّج فی الصحیحین بانّه مقطوع فی نفس الامر مع وجدان معنی اصل الصّحّة فیه کما لا یخفی علی من له فهم تغلغلنا فی هذا المقام فله الحمد سبحانه و تعالی علی تیسیر ما لم یتیسّر للکبراء و تنبّه له النّبلاء و ما هذا الاّ من بثّ نعمائهم و لحس فضلاتهم رحمهم اللّه تعالی رحمة واسعة تامّة ثم اعلم انّ قول شارح النخبة المتقدّم ذکره فی کلام الشیخ السیوطی حیث قال الاّ انّ هذا مختصّ بما لم ینتقده احد من الحفاظ و بما لم یقع التجاذب بین مدلولیه الخ غیر مسلّم فی احد جزئی الاستثناء و هو قوله بما لم یقع الخ فانّ المتناقضین فی کلام الشارع متناقض عندنا و عدم الترجیح عند من فرض عدمه عنده کائنا من کان لا یدلّ علی عدم الترجیح فی نفس الامر و عدم ظهور وجه الجمع بینهما عند من لم یظهر له ذلک لا یدل علی عدم وجود وجه الجمع فی الواقع بینهما

ص:92

و ربما یظهر کلا الامرین عند من حکم بامتناعهما بحکم حاله فضلا عند غیره و فوق کلّ ذی علم علیم و ایضا یحتمل ان یکون احدهما فی الواقع ناسخا و الآخر منسوخا صحیح الروایة مرفوع الحکم لعدم منافاة النّسخ الصّحّة فیحکم بصحّة کل منهما و مقطوعیّة بانّه کلام النبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلم و ما لم یترجّح عندنا واحد منهما نعمل بکل منهما علی العزیمة و الرّخصة فانّ المتعارضین لا یوجدان الاّ واحدهما اشدّ علی الآخر کما جزم به الشیخ العارف عبد الوهاب الشعراون فی المیزان فهذا الکلام من الشارح یشبه ان یکون فی التنافس الحقیقی العقلیّ دون الشرعی کما لا یخفی ثم مما یهم ان یعرف ان ما انتقد علیهما انّما استثنی عما هو حکم المقطوع کما صرّح به شارح النخبة و صرّح به ایضا الشیخ ابن الصّلاح قال السیوطی استثنی ابن الصّلاح من المقطوع بصحّته فیما تکلّم فیه من احادیثهما فقال سوی احرف یسیرة تکلّم علیها بعض اهل النّقد من الحفّاظ کالدارقطنی و غیره فانّ جمیع ما اخرجاه مقطوع الصّحّة کالمتواتر الاّ انّ القطع فیه نظریّ لما مرّ من المقدمات القطعیّة و فی المتواتر ضروریّ فما لم ینتهض علیه تلک المقدمات مما لم یجتمع علیه الامّة و شذّ منه بعض الحفاظ لم یکن قطعی الصحّة فیزول منه حکم القطعیّة من عدم حنث الحالف و عدم تکفیر الجاحد و ما یشبه ذلک لا کون ما انتقد علیه صحیحا یجب به العمل من غیر وقفة و نظر فانه مستثنی عن الصحیح و عمّا یجب به العمل من غیر نظر

ص:93

کما تقدّم من النووی و صرّح به غیر واحد بل هو مما اجتمع علیه الامّة ایضا حتی المنتقدین ممّن انصف و لا عبرة لبعض المتجاسرین کابن حزم الظاهریّ حیث عدّ تعلیق البخاری بالصّیغ الجوازم کقال فلان او روی فلان او ذکر فلان او نحو ذلک انقطاعا قادحا قال النووی و لم یصب ابو محمّد بن حزم الظاهری حیث عدّ مثل ذلک انقطاعا قادحا فی الصّحة و استروح الی ذلک فی تقریر مذهبه الفاسد فی اباحة الملاهی و زعمه انّه لم یصحّ فی تحریمها حدیث مجیبا

عن حدیث أبی عامر او أبی مالک الاشعری عن رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم لیکون فی امّتی اقوام فیستحلّون الحریر و الخمر و المعازف الی آخر الحدیث و زعم انّه و ان اخرجه البخاری فهو غیر صحیح لأنّ البخاری قال فیه قال هشام بن عمّار و ساقه باسناده فهو منقطع فیما بین البخاریّ و هشام قال و هذا خطاء من ابن حزم و بیّن ذلک بوجوه ثلثة ثالثها تسلیم انّه منقطع و انّ المنقطع فی الکتابین غیر ملحق بالانقطاع القادح لما عرف من عادتهما و شرطهما انتهی فجمیع ما فی الکتابین یجب العمل به من غیر توقف و نظر إذا المنتقد منهما لم ینزل عن اعلی درجات الصحة و هی درجة ما اخرجه الشیخان فانّ کون اخراجهما فی تلک الدرجة انما ذلک لما یرجع الی سلطنتهما فی الصّنعة و امامتهما فی الفنّ و تقدّمهما فی تمییز الصحیح عن غیرهما و عرفان العلل جلّها و دقّها فهما اما ما فنّ الجرح و التعدیل و معرفة الاسباب الخفیّة التی لم تبلغ الی عشر عشیرها

ص:94

من انتقد علیهما فهذه الصحة لما اتفقا علی اخراجه مسبّبة کما لهما فی علم الحدیث من غیر رجوع الی امر غریب عن ذلک الکمال کتلقی الامّة و غیره من القرائن الخارجیة عن مجرّد علمهما و هذا القدر و هو الاتفاق علی الاخراج یوجد فی المنتقد منهما فثبت انّه فی اعلی درجات الصّحّة و فوق ما هو شریطتهما و لم یخرّجاه فلا ریبة فی وجوب العمل بالمنتقد منهما من غیر نظر و وقفة الی ما یندفع به ذلک الانتقاد بمجرّد اخراجهما له وجوبا موکّدا لا یوجد فی صحیح غیره فانّ حکم کل حدیث صحیح و لو فی ادنی مراتب الصّحّة وجودا حصول الظن الغالب و لکن بین ظنّ و ظنّ ما یکاد یشبه ما بین الیقین و الشکّ فوجوب العمل هذا بمجرّد اخراجهما فکیف إذا نظر فیما اجابوا عن ذلک و بما جعلوه هباء منثورا حتی حکم المتقنون حکما کلّیا علی ما نقل السیوطی عن النووی فی شرح البخاری انّ کلّ ما ضعف من احادیثهما فهو مبنی علی علل لیست بقادحة و حکموا کلیا انّ کل ما فیهما من الانقطاع و التدلیس فی الظاهر فلیس ذلک به فی الحقیقة هذا ممّا عقدوا علیه الانامل مجملا و قد صنّف فی تفصیل الردّ و الجواب عن حدیث حدیث اجزاء علی حیازة قال السیوطی و قد الّف الرشید العطار کتابا فی الرد و الجواب حدیثا حدیثا و قال العراقی قد افردت کتابا لما تکلم فیه من احادیث الصحیحین او احدهما مع الجواب عنه و قد سوّد شیخ الاسلام ما فی البخاری من الاحادیث المتکلم فیها فی مقدمة شرحه و اجاب عنها حدیثا حدیثا

ص:95

ثم قال السیوطی و نجمل ههنا یعنی فی التدریب بجواب شامل لا یختص بحدیث دون حدیث ثم ساقه بما حاصل ذلک الاجمال المتقدم من تقدّمهما فی هذا الشأن علی اجلّة المشایخ حتی علی من اخذا عنه کابن المدینی و عنه اخذ البخاری و مع ذلک فکان ابن المدینی إذا بلغه عن البخاری شیء یقول ما رای مثل نفسه و کان محمّد بن یحیی الذّهلی علم اهل عصره بعلل حدیث الزهری و قد استفاد ذلک من الشیخین جمیعا و قال مسلم عرضت کتابی علی أبی زرعة الرازی فما اشار ان له علّة ترکته قال فاذا عرف ذلک و تقرّر انهما لا یخرّجان من الحدیث الاّ ما لا علة له اوله علة غیر مؤثّرة عندهما فبتقدیر توجیه کلام من انتقد علیهما یکون قوله معارضا لتصحیحهما و لا ریب فی تقدیمهما فی ذلک علی غیرهما فیندفع الاعتراض من حیث الجملة و قوله فبتقدیر توجیه الخ اشاره الی ما هو الواقع فی الاکثر من عدم توجیه کلامهم و سوء فهمهم و ظنّهم علیهما بما هما بریّان عنه و من تصفّح کلام الناقدین و ما اجاب به المحقّقون عن نقدهم یجد انّ ذلک هو الاکثر من المنتقد علیهما ثم سرد السیوطی امثلة مفصّلة من ذلک یجب علیک الرجوع إلیها حتی تعاین ما حکمنا به هذا کلّه مع تدوین المستخرجات علیهما و فیها طرق عدیدة للمتون المخرّجة فیهما مما لا توجد فی الصحیحین مع المتابعات لاسانیدهما علی ما هو فن المستخرجین فتبیّن تنزّههما بالانتقاد من ان یؤثر ذلک فی رفیع درجة ما رویاه بالنزول عنها

ص:96

و هذا ممّا لا اختلاف فیه و لا ریبة لاحد من العلماء فما اعظم افتضاح من یظنّ من اهل زماننا انّ الانتقاد فی حدیثهما یوجب الوقفة فی العمل فانّه مفصح من عدم رجوعه الی اصول هذا الفن الشریف و وقوفه علی الرسوم المخیّلة و اللّه یعصمنا و ایّاهم عن کلّ ما لا یرضی به و ابراهیم بن حسن کردی که شیخ احمد نخلی که از اکابر مشایخ فخام و اجلّه ائمّه اعلام است ذکر او در رساله مشایخ خود باین الفاظ بلیغه نموده العالم الامام الحبر الهمام من حکت افکاره فی صحة الاستنباط المتقدمین فی جمیع الفنون فکانت مصنفاته جدیرة بان تکتب بماء العیون و ان یبذل فی تحصیلها المال و الاهل و البنون الشیخ برهان الدین ابو الفضائل ابراهیم بن حسن الکردی الکورانی الشّافعی الصوفی نزیل المدینة المشرّفة و عالمها نفعنا اللّه تعالی به و المسلمین و رحمه الرحمن رحمة واسعة فی الدنیا و الآخرة امین نیز مکررا قطعیت صحت احادیث صحیحین ثابت نموده چنانچه در رساله اعمال الفکر و الروایات بعد ذکر تواتر حدیث انما الاعمال بالنیات گفته قلت و مع تواتره بالمعنی کما قیل فصحّته مقطوع به بناء علی ما سیجیء نقله عن الشیخ تقی الدّین أبی عمر و عثمان بن الصلاح الشهرزوری رحمه اللّه تعالی من ان جمیع ما حکم به البخاری و مسلم بصحّته فی کتابیهما مجتمعین و منفردین سوی مواضع قلیلة تکلّم علیها بعض اهل النقل من الحفاظ مقطوع بصحّته و هذا الحدیث لیس من المنتقدة فهو کالمتواتر لفظا فی افادة العلم و ما اورد علیه سیجیء دفعه

ص:97

ان شاء اللّه تعالی فما قیل ان هذا الحدیث قد یکون علی طریقة بعض الناس مردودا لکونه فردا لیس کما قال لأنّ هذا انما یتاتی فی فرد لم یصحّحه الشیخان او احدهما سالما من النقد بناء علی ما اصّله ابن الصلاح رحمه اللّه و باللّه التوفیق و نیز در اعمال الفکر و الروایات فی شرح

حدیث انما الاعمال بالنیات در وجوه ردّ این معنی که در آیه وضو چیزی نیست که مشعر بنیت باشد پس جاری خواهد بود بر اطلاق آن پس اشتراط نیت بخبر واحد یعنی

حدیث انما الاعمال بالنّیّات مؤدی است برفع اطلاق و تقییدان و آن نسخ است و نسخ متواتر بخبر واحد جائز نیست گفته و اما ثالثا فلانّا لا نسلّم انّ هذا الحدیث ظنی الثبوت کسائر اخبار الآحاد التی فی غیر الصحیحین لما قاله الشیخ ابن الصلاح رحمه اللّه من ان جمیع ما حکم به البخاری و مسلّم بصحته فی کتابیهما مجتمعین و منفردین سوی مواضع قلیلة تکلم علیها بعض اهل النقد من الحفاظ مقطوع بصحّته لأنّ الامّة تلقت کتابیهما بالقبول سوی من لا یعتد بخلافه و وفاقه فی الاجماع و الامّة معصومة فی اجماعها بخبر لا تجتمع امتی علی ضلالة فهو کالمتواتر فی افادة العلم و حاصل استدلاله فی صورة الشکل هکذا کل ما صحّحاه سوی المنتقد اجمعت الامة علی ظنّ انّه من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لکون اسانیدهما فی الدرجة العلیاء من الصحة و کل ما اجتمعت الامّة علی ظنّ انّه من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فهو من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قطعا لأنّ الامّة لکونها معصومة فی اجماعها

ص:98

ظنها ما یخطی فینتج من الشکل الاول ان کل ما صححاه سوی المنتقد فهو من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قطعا و هو المطلوب و ما اورد علیه من انّ الاخبار التی لم تتواتر انما تفید الظنّ و تلقی الامّة بالقبول انما افادنا وجوب العمل بما فیهما و لا یلزم من اجماع الامّة علی العمل بما فیهما اجماعها علی ان ما اسند فیهما من غیر المستثنی المذکور مقطوع بانه من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و ابن الصّلاح انما استدل بالاجماع الثانی لا الاوّل و الاجماع الثانی یثبت مدّعاه کما تبین منقحا عند کل من سلک مسلک الانصاف و باللّه التوفیق ولیّ الاسعاف و إذا ظهر ان هذا الحدیث کالمتواتر مقطوع بصحته لم یکن الزیادة علی النصّ علی فرض تسلیم کونه نسخا من باب النسخ بخبر الواحد و هو المطلوب و منه یظهر انه لا اشکال فی استدلال صاحب الهدایة بالحدیث علی اشتراط النیة فی العبادات کلها مع قولهم فی الاصول انّ

حدیث انما الاعمال بالنیات من قبیل ظنی الثبوت و الدلالة یفید السّنیّة و الاستحباب لا الفرضیّة کما استشکله فی البحر الرائق لما تبیّن انّ الحدیث من قبیل قطعی الثبوت و اللّه اعلم و نیز ابراهیم کردی در رساله بلغة المسیر الی توحید اللّه العلی الکبیر بعد استدلال بحدیث صحیح بخاری کان اللّه و لم یکن شیء غیره بر حدوث عالم گفته ثم انا إذا قلنا بما قاله الشیخ ابو عمرو بن الصلاح رحمه اللّه و شکر سعیه من ان جمیع ما حکم البخاری و مسلم بصحته مجتمعین و منفردین سوی مواضع

ص:99

قلیلة تکلم علیها بعض اهل النقد من الحفّاظ مقطوع بصحّته لأنّ الامّة تلقت ذلک بالقبول سوی من لا یعتد بخلافه و وفاقه فی الاجماع و الامّة معصومة فی اجماعها لخبر لا تجتمع امّتی علی ضلالة فهو فی افادة العلم کالمتواتر انتهی ملخصا کان حدیث البخاری السابق آنفا دلیلا مستقلا قاطعا للنزاع باوضح بیان فانّه حینئذ قطعی المتن و ظاهر انه قطعی الدلالة علی تفرّد الحق سبحانه ازلا بالوجود کما مرّ بیانه ثم ان کلام الشیخ ابن الصلاح رحمه اللّه هذا کلام موجه محقق و ان ردّه الامام النّووی بانّه خلاف ما قاله المحققون محتجا بأن الاخبار التی لم تتواتر انما تفید الظنّ و تلقی الامّة علی العمل بما فیهما اجماعها علی انّ ما اسند فیهما غیر المستثنی المذکور مقطوع بانّه من کلام النبی صلّی اللّه علیه و سلّم انتهی إذ لا یخفی علی الذکی المنصف انّ اجماع الامة علی وجوب العمل بما فیهما مبنی علی اجماعهم علی ظنّ انّ ما فیهما کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لکون اسانیدهما فی الدرجة العلیاء من الصّحة و الشیخ ابن الصلاح رحمه اللّه انما استدل بالاجماع الثانی لا الاول و الاجماع الثانی یثبت مدعاه لان ظنّ من هو معصوم من الخطاء لا یخطی کما مرّ فحاصل الاستدلال هکذا کل ما صحّحاه سوی المنتقد اجتمعت الامة علی ظن انّه من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و کل ما اجتمعت الامة علی ظنّ انّه من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فهو من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قطعا لان الامّة

ص:100

لکونها معصومة فی اجماعها ظنها ما یخطی فینتج من الشکل الاول کل ما صححاه سوی المنتقد فهو من کلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قطعا و هو المطلوب و هذا کلام منقح لا غبار علیه عند من سلک مسلک الانصاف و اللّه الموفق لا ربّ غیره و شاه ولی اللّه در حجة اللّه البالغة گفته و امّا الصحیحان فقد اتفق المحدثون علی ان جمیع ما فیهما من المتصل المرفوع صحصح بالقطع و انهما متواتران الی مصنفیهما و انّه کل من یهوّن امرهما فهو مبتدع متبع غیر سبیل المؤمنین و نیز ولی اللّه در قرة العینین بعد ذکر بعض احادیث گفته و درین احادیث چیزهاست که بالقطع معلوم البطلانست زیرا که جمیع اهل حقّ متفقند بر تصحیح صحیح بخاری و مسلم و ان قصّها مخالف مستفیض صحیح اند مانند قصّه وفات آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم مرتضی که بروایت صحیحین بطلان آن ظاهر شده انتهی ازین عبارت ظاهر است که شاه ولی اللّه روایات صحیحین را قطعی الصحة می داند که مخالف آن را بالقطع معلوم البطلان وا می نماید و لا یتاتی ذلک الاّ علی تقدیر کون ما رواه الشیخان قطعیا و طریفتر از همه آنست که شیخ عبد المعطی که از مشایخ قوم است نصّ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر صحّت جمیع مرویات بخاری از انحضرت مشافهة و یقظة نقل کرده و نیز ادعای حصول اجازت روایت جمیع مرویات بخاری از انحضرت نموده چنانچه شیخ احمد نخلی ذکر کرده و شیخ احمد نخلی شیخ ابو طاهرست و ابو طاهر شیخ ولی اللّه است و فاضل مخاطب در رساله اصول حدیث نخلی را اعلم اهل عصر خود گفته و ابو الفضل السیّد محمد خلیل أفندی ابن السیّد علی أفندی ابن السیّد علی أفندی ابن الاستاد

ص:101

بهاء الدین محمد أفندی المرادی البخاری النقشبندی مفتی الحنفیه در کتاب سلک الدرر فی اعیان القرن الثانی عشر که نسخه آن در کتب خانه حرم مدینه منوره موجودست و از آن فقیر تراجم عدیده نقل نموده بترجمه اش گفته احمد بن محمد بن احمد بن علی الشهیر بالنخلیّ الصّوفی النقشبندی المکیّ الشافعی الامام العالم العلاّمة المحدث الفقیه الحبر الفهامة المحقق المدقق النحریر ابو محمد شهاب الدین ترجمه تلمیذه الشمس محمد بن عبد الرحمن الغزی العامری فی ثبته المسمی لطائف المنة فقال ولد سنة اربع و اربعین و الف بمکة المشرقة و نشأ بها الی ان قال و کانت وفاته بمکة المشرّفة فی اوائل سنة ثلثین و مائة و الف و دفن بالمعلی رحمه اللّه همین نخلی در رساله که در آن مشایخ خود و مرویات خود ذکر کرده و بعنایت ایزدی یک نسخه آن پیش فقیر حاضر است و نسخه از ان در حرم مکّه معظمه دیده ام گفته اخبرنا شیخنا السیّد السند احمد بن عبد القادر نفع اللّه تعالی به قال اخبرنا شیخنا جمال الدین القیروانی عن شیخه الشیخ یحیی الخطاب المالکی المکی قال اخبرنا عمی الشیخ برکات الخطابی عن والده عن جدّه الشیخ محمّد بن عبد الرحمن الخطاب شارح مختصر خلیل قال مشینا مع شیخنا العارف باللّه تعالی الشیخ عبد المعطی التنوسی لزیارة النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فلما قربنا من الروضة الشریفة ترجّلنا فجعل الشیخ عبد المعطی یمشی خطوات و یقف حتی وقف تجاه القبر الشریف فتکلم بکلام لم نفهمه فلما انصرفنا سالناه عن وقفاته

ص:102

فقال کنت اطلب الاذن من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی القدوم علیه فاذا قال لی اقدم قدمت ساعة ثم وقفت هکذا حتی وصلت إلیه فقلت یا رسول اللّه کلّ ما رواه البخاری عنک صحیح فقال صحیح فقلت له ارویه عنک یا رسول اللّه قال اروه عنی و قد اجاز الشیخ عبد المعطی نفعنا اللّه تعالی به الشیخ محمّد الخطاب ان یرویه عنه و هکذا کلّ واحدا جاز من بعده حتی وصلت إلینا من فضل اللّه تعالی و کرمه و اجازنی السّیّد احمد بن عبد القادر النخلی ان نرویه عنه بهذا السند و اجاز النخلی لابی طاهر و اجاز ابو طاهر لنا و وجدت هذا الحدیث بخط الشیخ عبد الحق الدهلوی باسناد له عن الشیخ عبد المعطی بمعناه و فیه فلمّا فرع من الزیارة و ما یتعلق بها سال ان یرویه عنه صلّی اللّه علیه و سلّم صحیح البخاری و صحیح مسلم فسمع الاجازه من النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فذکر صحیح مسلّم ایضا و شاه ولی اللّه هم این حکایت نغز و سخن دلربا در رساله در ثمین فی بشرات النّبیّ الامین بواسطه شیخ خود ابو طاهر از نخلی نقل کرده

جعل حدیث منزلت درباره ابوبکر و عمر و تکذیب آن از ابن جوزی و موسی خطیب

هر گاه این همه را دریافتی لختی دگر بر حرف فقیر گوش باید نهاد که حامیان و جان نثاران شیخین نتوانستند که حدیث منزلت را که بس رفیع المنزلة است در شان جناب امیر المؤمنین علیه السلام به بینند و در حق شیخین مثل آن در دست ایشان نباشد از تهدیدات جناب خاتم المرسلین صلّی اللّه علیه و سلّم درباره وضع و افترا حسابی بر نداشتند و از شناعت و فظاعت کذب

ص:103

و اختلاق حیا نساختند و حدیثی در حق أبی بکر و عمر هم مثل حدیث منزلت یافتند چنانچه عبد الرؤف مناوی در کنوز الحقائق می آرد

ابو بکر و عمر منّی بمنزلة هارون من موسی خط أی رواه الخطیب اما بمفاد الحق یعلو و لا یعلی ابن الجوزی که از اکابر اساطین و اعاظم منقدین سنّیه است و ابن تیمیه در منهاج و ابن روزبهان بجواب نهج الحق و خواجه کابلی در صواقع و خود مخاطب درین باب بکلمات او تمسک می کنند قدح آن نموده سیوطی در جمع الجوامع آورده

ابو بکر و عمر منّی بمنزلة هارون من موسی الخطیب و ابن الجوزی فی الواهیات و چون از عنایات نامتناهیه کتاب علل متناهیة فی الاحادیث الواهیة که سیوطی بآن حواله نموده نزد حقیر موجود بود لهذا رجوع بآن کردم و در آن یافتم که ابن الجوزی این حدیث را در فضائل شیخین وارد کرده مشغول بقدح اسناد آن گردیده و بعض رجال را متهم بوضع آن ساخته و هذه عبارته بالفاظها

انا ابو منصور القزاز قال انا ابو بکر بن ثابت قال اخبرنا علی بن عبد العزیز الظاهریّ قال انا ابو القاسم علیّ بن الحسین بن علیّ بن زکریا الشاعر قال نا ابو جعفر محمد بن جریر الطبری قال نا بشر بن دحیة قال نا قزعة بن سوید عن ابن أبی ملیکه عن ابن عبّاس انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال ابو بکر و عمر منّی بمنزلة هارون من موسی قال المولّف هذا حدیث لا یصحّ و المتّهم به الشاعر و قد قال ابو حاتم الرازی لا یحتج بقزعة بن سوید و قال احمد هو مضطرب الحدیث و قزعه بن سوید را که این بهتان از ابن أبی ملیکه روایت نموده

ص:104

بخاری که امام الائمّه قوم است تضعیف کرده و گفته که قوی نیست و ابن معین هم یک بار تضعیف او نموده پس توثیق او بار دگر اعتبار را نشاید و احمد بن حنبل گفته که مضطرب الحدیث است و ابو حاتم تصریح نموده که باو احتجاج کرده نمی شود و نسائی ارشاد کرده که او ضعیف است ذهبی در میزان این همه اقوال نقل کرده و حکم بمنکریت این خبر بی اصل که صریح هزل است کرده و هذه عبارته قزعة بن سوید بن حجیر الباهلی البصری عن ابیه و ابن المنکدر و ابن أبی ملیکة و عنه قتیبة و مسدّد و جماعة قال خ لیس بذاک القوی و لا بن معین فی قزعة قولان فوثّقه مرّة و ضعّفه اخری و قال احمد مضطرب الحدیث و قال ابو حاتم لا یحتج به و قال س ضعیف و مشّاه ابن عدی و له حدیث منکر

عن ابن أبی ملیکة عن ابن عبّاس مرفوعا لو کنت متخذا خلیلا لاتخذت ابا بکر خلیلا و لکن اللّه اتخذ صاحبکم خلیلا

ابو بکر و عمر منّی بمنزلة هارون من موسی رواه غیر واحد عن قزعة و نیز ذهبی در کاشف گفته قزعة بن سوید بن حجیر الباهلی عن ابیه و ابن أبی ملیکة و عنه مسدّد و قتیبة و لوین مختلف فیه و در حاشیه کاشف بعد قوله حجیر مذکورست بن بیان ابو محمد البصری عن عبید اللّه بن عمر العمری و محمد بن المنکدر و أبی الزبیر و اسماعیل بن أمیّة و عنه ابو عاصم و القواریری و عاصم بن علی الواسطی قال احمد مضطرب الحدیث و قال الدراوردی عن یحیی ضعیف و قال الدارمی عنه ایضا أی عن یحیی ثقة و قال ابو حاتم لیس بذاک

ص:105

القوی محلّه الصّدق و لیس بالمتین یکتب حدیثه و لا یحتج به و قال خ لیس بذاک القوی و قال س ضعیف الخ و ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب که در آن اقوال محققه و منقحه می نویسد و در دیباجه اش شرط کرده که در باره هر راوی اصح و اعدل اقوال خواهد نوشت قزعه را حتما و جزما ضعیف گفته و اشعاری هم بتوثیق آن و لو بطریق التمریض ننموده حیث قال قزعة بزای و فتحات ابن سوید بن حجیر بالتصغیر الباهلی ابو محمد الباهلی ابو محمد البصری ضعیف من الثامنة و از ملاحظه تهذیب التهذیب ابن حجر عسقلانی واضح می شود که ابو داود هم تضعیف قزعه نموده و هم چنین عباس عنبری او را ضعیف گفته و ابن حبان ارشاد کرده که او کثیر الخطا فاحش الوهم است و هر گاه این معنی در روایت او بسیار شد ساقط شد احتجاج باخبار او و بزار گفته که او قوی نیست و عجلی هم ضعف او ثابت ساخته و هذه عبارة التهذیب قزعة بن سوید بن حجیر بن بیان الباهلی ابو محمد البصری روی عن ابیه و حمید بن قیس الاعرج و اسماعیل بن أمیّة و محمد بن المنکدر و أبی الزبیر المکی و عبد الملک بن عمیر و عبید اللّه بن عمر العمری و عبد اللّه بن أبی ملیکة و ابن أبی نجیح و عدة و عنه ابو النعمان و ابو عاصم و مسدّد و عاصم بن علی و ابراهیم بن الحجّاج الشامی و مسلم بن ابراهیم و عبد الواحد بن غیاث و القواریری و قتیبة بن سعید و لوین و آخرون قال عبّاس الدّوری عن ابن معین ضعیف و قال عثمان الدارمی عن ابن معین ثقة و قال احمد مضطرب الحدیث و قال

ص:106

ابو حاتم لیس بذاک القوی محلّه الصّدق و لیس بالمتین یکتب حدیثه و لا یحتج به و قال البخاری لیس بذاک القوی و قال الاجری سالت ابا داود عن قزعة بن سوید فقال ضعیف کتبت الی العبّاس العنبری اساله عنه فکتب الیّ انّه ضعیف و قال س ضعیف و قال ابن عدیّ له غیر ما ذکرت احادیث مستقیمة و ارجو انّه لا باس به قلت و قال ابن حبّان کان کثیر الخطا فاحش الوهم فلما کثر ذلک فی روایته سقط الاحتجاج باخباره و قال البزار لم یکن بالقوی و قد حدث عنه اهل العلم و قال العجلی لا باس به و فیه ضعف و ابوه ثقة و عن احمد قال هو شبه المتروک ذکره الاثرم و علاّمه ذهبی در جای دیگر از میزان نص صریح بر کذب این بهتان نموده حیث قال عمّار بن هارون ابو یاسر المستملی عن سلام بن مسکین و أبی المقدام هشام و جماعة

وعنه ابو یعلی و الحسن بن سفین قال موسی بن هارون متروک الحدیث و قال ابن عدی عامة ما یرویه غیر محفوظ کان یسرق الحدیث و قال محمد بن الضریس سالت علی بن المدینی عن هذا الشیخ فلم یرضه ثم قال محمّد ثنا عمار ثنا غندر بن الفضل و محمد بن عنبسة عن عبید اللّه بن أبی بکر عن انس مرفوعا اللّهمّ بارک لامتی فی بکورها ابن عدیّ ثنا محمّد بن نوح الجندی بسابوری ثنا جعفر بن محمد الناقد ثنا عمار بن هارون المستملی ثنا قزعة بن سوید عن ابن أبی ملیکة عن ابن عبّاس حدیث ما نفعنی

ص:107

مال ما نفعنی مال أبی بکر و زاد فیه و ابو بکر و عمر منّی بمنزلة هارون من موسی قلت هذا کذب قال ابن عدی ثناه ابن جریر الطبری ثنا بشر بن دحیة ثنا قزعة بنحوه قلت و من بشر قال ابن عدی قد حدّث به ایضا مسلم بن ابراهیم عن قزعة قلت و قزعة لیس بشیء و نیز ذهبی در میزان الاعتدال گفته علی بن الحسن بن علی الشاعر عن محمد بن جریر الطبری بخبر کذب هو المتهم به متنه ابو بکر منّی بمنزلة هارون من موسی ازین عبارت هم حکم جزی ذهبی بکذب این خبر واهی ظاهرست و علاّمه عسقلانی هم این خبر را مفتری و موضوع دانسته گو اتهام ذهبی ماهر شاعر خاسر را بآن کلام کرده در لسان المیزان می فرماید

علی بن الحسن بن علی الشاعر عن محمد بن جریر الطبری بخبر کذب هو المتهم به متنه ابو بکر منی بمنزلة هارون من موسی انتهی و لا ذنب لهذا الرجل فیه کما سابیّنه قال الخطیب فی تاریخه انا علی بن عبد العزیز الظاهری انا ابو القاسم علی بن الحسن بن علی بن زکریا الشاعر ثنا ابو جعفر الطبری ثنا بشر بن دحیه ثنا قزعة بن سوید عن ابن أبی ملیکة عن ابن عباس بهذا الحدیث فشیخ الطبری ما عرفته فیجوز ان یکون هو المفتری و قد قدمت کلام المؤلف فیه فی ترجمته و انّ ابن عدی اخرج الحدیث المذکور باتمّ من سیاقه عن ابن جریر الطبری بسنده فبرئ ابن الحسن من عهدته و نیز عسقلانی در لسان گفته بشر بن دحیة عن قزعة بن سوید و عنه محمد بن

ص:108

جریر الطبری ضعفه المؤلف فی ترجمة عمار بن هارون المستملی فی اصل المیزان

فذکر عن ابن عدی انه قال حدّثنا محمد بن نوح حدّثنا جعفر بن محمد الناقد حدّثنا ابن هارون المستملی انا قزعة بن سوید عن ابن أبی ملیکة عن ابن عبّاس رفعه ما نفعنی مال ما نفعنی مال أبی بکر الحدیث و فیه و ابو بکر و عمر منی بمنزلة هارون من موسی قال ابن عدی و حدّثنا ابن جریر الطبری حدّثنا بشر بن دحیة حدّثنا قزعة بنحوه قال الذهبی هذا کذب و من بشر قال ثم قال ابن عدی و رواه مسلم بن ابراهیم عن قزعة قال الذهبی و قزعه لیس بشیء قلت فبری بشر من عهدته و سیاتی فی ترجمة علی بن الحسن بن علی بن زکریا الشاعر ان المؤلف اتهمه بروایة برأ من عهدته ایضا قوله در بخاری و مسلم از براء بن عازب روایت آمده الخ

تحریف صاحب تحفه و غیر او در نقل حدیث منزلت از صحیحین

اقول حیرت است که شاهصاحب با وصف این همه افتخار و اشتهار بتبحر و تمهر در علم حدیث نتوانستند که نقل چنین حدیث شریف که نهایت مشهور و معروف است بطریق تحقیق نمایند چه این حدیث از بخاری و مسلم بروایت براء بن عازب نقل کرده اند حال آنکه در صحیحین این حدیث از روایت سعد بن أبی وقاص منقولست نه روایت براء بن عازب کما هو علی من تفحّصهما غیر عازب و اصل این ست که کابلی در صواقع این حدیث را از صحیحین بروایت براء بن عازب نقل کرده حیث

قال فی الصواقع الثانی ما رواه البخاری و مسلم عن البراء بن عازب ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّف علیّ بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه

ص:109

أ تخلفنی فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبیّ بعدی انتهی شاهصاحب که کاری ببحث و فحص ندارند و استراق و انتحال افادات کابلی را اقصای مراتب تحقیق و اکمل ابلغ مدارج تدقیق و موجب وضوح نهایت شرف و نبالت و باعث ظهور غایت فضل و جلالت خویش می پندارند اصلا رجوع بصحیحین نکردند و نه بکتب اهل حقّ رجوع آوردند بر کلام کابلی اعتماد کلی نموده پیش پا خوردند و وجهی برای نسبت کابلی این خبر را ببراء بن عازب و برائت از نسبت آن بسعد ظاهر نه می شود جز آنکه از بعض طرق روایت سعد که مسلّم هم آن را وارد کرده و در دیگر کتب حدیث هم وارد کمال اختلاف حال معاویه ثابت است که از آن واضح است که معاویه سعد را امر بسبّ جناب علی بن أبی طالب علیه السلام نموده و سعد بجواب او این حدیث را با دیگر فضائل بیان کرده پس چه عجب که باین خیال از نسبت حدیث بسعد اعراض کرده باشد که این معنی مفضی بتذکر کمال اسلام امام او خواهد بود پس نام سعد بر زبان نباید آورد و تغییر نام راوی باید کرد عجب است از معاصرین قوم که شاهصاحب را با این همه اغماض و اعراض و تغافل و تساهل که ازین مقام و دیگر مقامات کما شرح نبذ منها فی تشیید المطاعن پیدا است امام محدثین می پندارند و کمال تحقیق و تدقیق و اطلاع بر فتراک ایشان بسته می نازند و از طرائف این ست که شاهصاحب بر محض تقلید کابلی در نقل این حدیث راضی نشدند و از طرف خود هم تغییر و تبدیل در آن بکار برده اند مگر نه می بینی که آنچه فرموده که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم حضرت امیر را در غزوه تبوک بر اهلبیت از نسا و بنات خلیفه کرد مطابق واقع نیست

ص:110

چه ظاهرست که قید بر اهلبیت از نساء و بنات از زیادات و اضافات شاهصاحب است که این قید اصلا در روایتی از روایات صحیحین وارد نشده و خواجه کابلی هم این قید را ذکر نه کرده چنانچه عبارت او آنفا دیدی و شنیدی عجب که شاهصاحب در این جا باکتفا بر صنیع کابلی هم رضا نداده او را قاصر گمان کرده این قید از خود زیاده کردند و از کذب و افترا و اتّهام بر عمده اکابر ائمّه فخام و اساطین اعلام خود یعنی بخاری و مسلم باکی ننمودند و نهایت حیرتست که اولیا و معتقدین شاهصاحب برای این اختراع و افترا چه عذر ایجاد خواهند کرد مگر آنکه بسرایند که مطمح نظرشان ازین زیادت و اضافت تایید و حمایت نواصب اهل ضلالت است که از مزید تدین و ولا خواستند که حسب روایت بخاری و مسلم بزعم خود ثابت گردانند که این استخلاف مخصوص بنسوان بود و خلافت مطلقه نبود و این عین مدعای نواصب کواذب است چنانچه خودش از ایشان نقل کرده که ایشان گفته اند که پس معلوم شد که این خلافت محض در امور خانگی و خبرداری اهل و عیال بود و چون این امور موقوف بر محرمیت و اطلاع بر امور مستورات است الخ پس اگر این عذر بر زبان آرند بجواب آن خواهم گفت که هل یصدر تایید النواصب الاقشاب الا من اخوانهم الا و شاب فما جزاء من یفعل ذلک إلا خزی فی الحیوة الدنیا و یوم القیمة یردون الی اشد العذاب و نیز اولیای شاهصاحب عذری بس متین و قوی دیگر درین زیادت و خیانت دارند یعنی محتمل است که بگویند که شاهصاحب بادی این خیانت نیستند بلکه بعض دیگر اعلام کبار و شیوخ عالی فخار سنّیه نیز در نقل این حدیث از صحیحین این قید را زیاده کرده تطییب

ص:111

قلوب نواصب مغضوب خواسته اند مگر نمی دانی که حسام الدین سهارنپوری در نقل این حدیث از صحیحین لفظ در اهل خود از طرف خود زیاده کرده لکن با وصف این زیادت این حدیث را از صحیحین بروایت سعد نقل کرده نه روایت براء بن عازب حیث قال فی المرافض مسلم و بخاری از حدیث سعد بن أبی وقاص آورده اند که چون پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و سلّم از مدینه عزم بر آمدن کرد علی بن أبی طالب را در اهل خود خلیفه گردانید پس علی گفت یا رسول اللّه من در هیچ غزوه تخلف ننموده ام چگونه است که مرا می گزاری و گفت گذاشتی مرا یا رسول اللّه در خردان و زنان الخ ظاهرست که صاحب مرافض در نقل حدیث از صحیحین در فقره علی بن أبی طالب را در اهل خود خلیفه گردانید لفظ در اهل خود زیاده کرده حال آنکه در روایت صحیحین هرگز این لفظ موجود نیست بلکه در آن استخلاف آن حضرت مطلقا مروی شده در بخاری در مغازی چنین است انّ رسول اللّه خرج الی تبوک فاستخلف علیّا پس استخلاف را مقید به آنکه در اهل آن حضرت باشد ننموده و در روایت مسلم مذکورست خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک و در روایتی دیگر در صحیح مسلم است و خلّفه فی بعض مغازیه درین هر دو روایت هم تخلیف را مقید بآنکه در اهل آن جناب باشد نکرده پس زیادت این قید مثل قید شاهصاحب که قید امانت و ورع گسیخته اند و بمزید تحذلق از کابلی هم پا را فرا ترک می گزارند محض افترا و بهتان است پس شاهصاحب در نقل این حدیث از صحیحین اگر چه قلاده تقلید کابلی و سهارنپوری در کردن انداخته اند لکن تقلید هر دو در خطا و خیانت کرده اند که یک خیانت را از کابلی

ص:112

فرا گرفتند و خیانت دیگر از سهارنپوری اخذ فرمودند و هر دو را بسبب آنکه جمع بین الخیانتین نکرده بودند قاصر یا مقصر وا نمودند و از غرائب آنست که شیخ عبد الحق هم با وصف محدثیت و آن همه متانت و سلامت و امانت که معتقدینش ثابت می سازند در نقل این حدیث از بخاری و مسلم در مدارج النبوة این قید را زائد کرده که لفظ در اهل از طرف خود افزوده و روایات صحیحین بالنقیر و القطمیر که از آن حقیقت حال مزید امانت و دیانت شاهصاحب و صاحب مرافض و شیخ عبد الحق در الحاق و اضافت و زیادت قید مذکور ظاهر شود بحمد اللّه سابقا شنیدی فوا عجباه من هؤلاء المتحذلقین کیف یزیدون ما یشاءون فی روایاتهم و یفترون و یکذبون فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عند اللّه لیشتروا به ثمنا قلیلا فویل لهم مما کتبت ایدیهم و ویل لهم مما یکسبون و سناء اللّه پانی پتی که ارشد تلامذۀ والد ماجد شاهصاحب است در نقل این حدیث از بخاری و مسلم گو بنسبت آن ببراء بن عازب بتقلید کابلی پیش پا خورده لیکن از ذکر این قید مصنوع احتراز کرده بلکه خلیفه گذاشتن آن حضرت در مدینه ذکر نموده چنانچه در سیف مسلول گفته دوم آنچه بخاری و مسلم از براء بن عازب روایت کرده که رسول صلّی اللّه علیه و سلم علی بن أبی طالب را در غزوۀ تبوک در مدینه خلیفه گذاشت علی گفت

یا رسول اللّه أ تخلفنی فی النساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی انتهی و محتجب نماند که اگر این قید در روایت صحیحین وارد هم می شد و تسلیم آن هم بکنیم

ص:113

باز هم ضرری بما نمی رسد زیرا که ذکر استخلاف بر اهل و عیال مؤید مزعوم اهل ضلال و منافی ثبوت استخلاف آن حضرت بر مدینه منوّره و نافی عموم استخلاف نیست لأنّ اثبات شیء لا یدل علی نفی ما عداه از ذکر استخلاف آن حضرت بر اهل و عیال لازم نه می آید که استخلاف آن حضرت بر محض اهل و عیال باشد و بر دیگر اهل مدینه استخلاف واقع نشده چه لفظی از الفاظ حصر موجود نیست و مجرّد اثبات شیء دلالت بر نفی ما عدای آن ندارد و الا لازم آید که اگر کسی گوید اللّه الهی و محمّد رسول اللّه نبیّی ازین کلام نفی الوهیت اللّه تعالی برای دیگر عباد و نفی نبوت بنی برای سائر انام لازم آید و نیز قول قائل محمّد رسول اللّه دلالت بر نفی رسالت از دیگر انبیا کند و امثال ذلک مما لا یحصی و نیز از ملاحظه روایات صحیحین که سابقا گذشته واضح است که فقره

أ تخلفنی فی النساء و الصّبیان در جمیع آن وارد نیست بلکه در بعض روایات واقع گردیده و روایت بخاری در کتاب المناقب ازین فقره عاریست و همچنین دو روایت صحیح مسلم از ان خالی پس اقتصار شاهصاحب بر روایت مشتمله برین فقره که در باب المطاعن آن را اعتراض بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلّم گمان کرده اند و در این جا استدلال بآن بر قصر خلافت بر خلافت خاصه نموده وجهی ندارد چه احتجاج اهل حق بروایات خالیه ازین فقره تمام است و ایشان را تسلیم روایت مشتمله برین فقره ضرور نیست با آنکه این فقره علی تقدیر التسلیم مضرّتی بایشان نمی رساند و مزعوم نواصب شوم و مقلدین شان ثابت نمی گرداند کما سیجیء بیانه انشاء اللّه تعالی قوله گویند که منزلت اسم جنس مضاف است بسوی علم الخ اقول این کلام نصّ واضح و برهان قاطع و اعتراف صریح

ص:114

و تصریح صحیح است بآنکه تقریری که نقل فرموده قائل آن اهل حقّ اند و عجب که بعد این تصریح صریح نکث عهد نموده تکذیب خود خواسته بمزید جسارت نگاشته که طریق تمسّک شیعه باین حدیث بطریقی که مذکور شد کمال تنقیح و تهذیب کلام ایشانست و الا در کتب ایشان باید دید که چقدر سخنان پراگنده درین تمسک ذکر کرده اند و بمطلب نرسیده انتهی ازین کلام ظاهر می شود که تقریری که مخاطب ذکر فرموده شیعه را میسر نشده و ایشان بان نرسیده اند بلکه ایشان سخنان نهایت پراگنده گفته بودند شاهصاحب این تقریر را که در کمال تنقیح و تهذیب است از طرف خود آورده اند و منت بر اهل حقّ گذاشته و للّه الحمد که برای تکذیب این ادّعا و ابطال این افترا تصریح صدر کلامش کافی و وافی است قوله اصل این حدیث هم دلیل اهل سنت است در اثبات فضیلت حضرت امیر و صحت امامت ایشان در وقت خود اقول عجب است حدیثی را که دلیل اهل سنت است و در صحاح شان مروی هر گاه اهل حقّ بآن احتجاج بر مطلوب خود آرند متعصبین شان بقدح و جرح آن بر می خیزند اگر شاهصاحب در کلام مفاخرت نظام خود صادق اند پس بدخول آمدی و مقلدین او در زمرۀ نواصب بلکه ترعرع ایشان از متبوعین خود سجلی عطا فرمایند که اینها حدیثی را قدح می کنند که اهل اسلام بر صحت آن اجماع دارند و بحدی قوی و صحیحست که نواصب هم مجال قدح آن ندارند و الا احتجاج اهل سنت بان بر نواصب صحیح نمی شد قوله زیرا که ازین حدیث مستفاد می شود استحقاق آن جناب برای امامت

اعتراف صاحب تحفه به دلالت حدیث منزلت بر امامت امیر مؤمنان(علیه السلام)

اقول للّه الحمد و المنة که فاضل مخاطب با وصف اهتمام تمام در اطفای انوار حق بالجای قادر علی الاطلاق بمطلوب اهل حقّ اقرار و اعتراف نموده تصریح فرموده بآنکه ازین حدیث شریف استحقاق جناب

ص:115

امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت مستفاد می شود پس شناعت این همه دماغ سوزی که در جواب این حدیث بکار برده بیک لفظ حق ظاهر ساخته و بطلان و فساد تمامی ترّهات و تاویلات خود و ائمّه خود که در ابطال دلالت این حدیث شریف اصالة او طرف خود و وکالة عن النواصب بر زبان رانده کالنار علی علم روشن فرموده زیرا که استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت ازین حدیث ثابت نمی شود مگر در صورتی که این حدیث دلالت کند بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بمنزلة هارون از موسی ع در امامت بود چه اگر این حدیث دلالت بر بودن جناب امیر المؤمنین از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون از موسی ع در امامت نکند ازین حدیث هرگز استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت ثابت نمی شود چه اگر جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمنزله هارون ع در امری دیگر باشد که آن امر مستلزم افضلیت هم نباشد ازین معنی هرگز استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت ثابت نمی شود و هر گاه این حدیث شریف دلالت کرد برین معنی که جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون بود از موسی در امامت مطلوب اهل حقّ بلا کلفت و مؤنت حاصل و شبهات و هفوات منکرین و جاحدین بالبداهة زائل گردید که بنا بر این نصّ بر امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام متحقق شد و نصّ بر اغیار باعتراف خود شاهصاحب و دیگر اسلاف کبار شان مفقود است و راه چاره مسدود پس با وصف منصوص علیه تقدم غیر منصوص علیه نهایت قبیح و شنیع است که عقل هیچ عاقلی آن را قبول نمی تواند کرد و نیز پر ظاهرست که مرتبه امامت حضرت هارون از حضرت موسی ع

ص:116

آن بود که فاصل بلکه فواصل ثلاثه در میان آن هر دو حضرت متحقق شود پس فصل فواصل و تقیید امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بمرتبه رابعه اصلا وجهی از صحت نخواهد داشت و کسی از عقلا این تقیید غیر سدید قبول نخواهد ساخت

اثبات فاضل رشید دلالت حدیث منزلت را بر خلافت علی(علیه السلام)

و مخفی نماند که اعتراف شاهصاحب به اینکه این حدیث دلیل صحت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام است نزد فاضل رشید که ارشد تلامذه اوست نیز مقبولست و اصلا تاویلی و توجیهی برای آن بر پا نکرده بلکه این کلام شاهصاحب را دلیل مدعای خود گردانیده حیث قال فی الایضاح قوله حدیث دوم حدیث منزلت است که قائل بصحتش هستند انتهی اقول این حدیث بنزد اهل سنت از احادیث فضائل باهره حضرت امیر المؤمنین بلکه دلیل صحت خلافت آن امام دین است لکن من غیر ان یدل علی نفی الخلافة عن الغیر کما صرّح به صاحب التّحفة حیث قال اصل این حدیث هم دلیل اهل سنت است در اثبات فضیلت حضرت امیر و صحت امامت ایشان در وقت خود زیرا که آنچه ازین حدیث مستفاد می شود استحقاق آن جناب برای امامت است آمدیم بر نفی امامت غیر او و آنکه امام بلا فصل حضرت امیر بود پس ازین حدیث فهمیده نمی شود انتهی و هر گاه این حدیث نزد اهل سنت دال بر فضیلت حیدر کرار بل دلیل صحّت خلافت آن امام ابرار باشد در این حال ایشان را غیر عامل بر آن بل معتقد خلاف ان خیال کردن لطیفه ایست جدید و عجیبه ایست نادید و ناشنید و آنچه بتوجیه اهل سنت این حدیث را تخیل ثبوت مزعوم خود نموده حالش در قول اتی می آید قوله مگر توجیه می نمایند اقول چون آنفا معلوم

ص:117

شده که این حدیث را علمای اهل سنت با وجود تصریح بدلالت آن بر فضیلت حضرت امیر دلیل صحت خلافت ایشان هم گفته اند و منطوق آن دلالتی خلافت غیر ندارد در این حال صدور توجیه آن از اهل سنت در باب خلافت بآن ضرری بما نحن فیه که مبحث ولاست نمی رساند بنابر بیان عدم تمامیت تقریر علمای امامیه در باب خلافت جناب امیر که نزد این حضرات بلا فصل باشد علی داب المتکلّمین که شعارشان اتّجاه ابحاث و انظار بر ادله مسائل مسلّمه خود در مواقع اتجاه آنست فما ظنّک علی الادلة التی اقامها المخالفون علی اثبات ما جعلوه مسئلة لهم بطریق طرح افکار و دریافت سعی علمای امامیه صافیه الاذهان در دفع انظار وارده بر آنست آن را بر نفی ولائی جناب امیر با جلالت کدام دلالت و بنده پر گناه را هم از جواب این حدیث و حدیث من کنت مولاه محض طوالة الکلام مع الاحباء و طرح المسائل لتوارد افکار الاذکیاء منظورست تا ببیند که تقریر جناب در ابرام مرام که خلافت بلا فصل امیر انام باشد چگونه بر کرسی می نشیند نه معاذ اللّه انکار دلالت این خبر بر اصل خلافت جناب حیدر انتهی ما فی الایضاح ازین کلام بلاغت نظام فاضل رشید بر صاحب ذهن سدید بکمال وضوح و ظهور و تاکید و مبالغه و اغراق و تشدید اعتراف و اقرار بدلالت حدیث شریف بر خلافت جناب امیر المؤمنین قاتل کل کافر عنید صلوات اللّه و سلامه علیه ما کان للحمام تغرید هویدا و آشکارست و نیز از آن ظاهرست که انکار دلالت آن بر خلافت معانده شنیع و مکابره قبیح است که استعاذه از آن

ص:118

تعصّب ناهنجار بپروردگار می باید نمود کما یدل علیه قوله نه معاذ اللّه انکار دلالت این خبر بر اصل خلافت جناب حیدر و هر گاه دلالت این حدیث باعتراف مخاطب و تلمیذ رشیدش بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت گردید مطلوب اهل حقّ که دلالت آن بر خلافت بلا فصل وصیّ بر حق است حاصل شد زیرا که بنا بر این ازین حدیث نصّ بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت خواهد شد و نصّ بر ثلاثه بدلائل قاطعه سابقه فی المنهج الاول و باعتراف خود شاهصاحب مفقودست و بدیهی اولیست که با وجود منصوص علیه خلافت غیر منصوص علیه هرگز صحیح نیست چنانچه جناب والد ماجد اعلی اللّه مقامه در جواب این قول شاهصاحب فرموده مقصود شیعه بهمین قدر حاصل می شود زیرا که هر گاه بودن حضرت امیر المؤمنین علیه السلام امام امت حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باختیار آن حضرت معلوم شد نص متحقق گردید و بدلیل قطعی ثابت شده که امام همان کس است که نص بر امامت او از طرف خدا و رسول ثابت شده باشد و چون انتفای نص بر اصحاب ثلاثه باعتقاد و اقرار اولیای ایشان معلوم است نفی امامت ثلاثه ثابت گردید انتهی قوله آمدیم بر نفی امامت غیر او و آنکه امام بلا فصل حضرت امیر بود پس ازین حدیث فهمیده نمی شود اقول حیف است که بعد اعتراف حق و اختیار انصاف انحراف بسوی انکار و اعتساف پسند کردید و بعد اظهار صدق صحیح رکون و جنوح بجحود قبیح ایثار فرمودند هر گاه خود اعتراف دارید که ازین حدیث مستفاد می شود استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت باز نفی امامت بلا فصل جناب امیر المؤمنین علیه السلام و نفی نفی

ص:119

امامت غیر مکابرۀ محض است چه هر گاه استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت ازین حدیث ثابت شد نفی خلافت اغیار بالضروره محقق خواهد شد و هیچ تقریری که از آن محض خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت شود و نفی خلافت اغیار از آن لازم نه آید متصور نیست و من ادّعی فعلیه البیان و معهذا ثبوت خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بدون دلالت بر نفی خلافت اغیار نیز کافیست که بضمیمه عدم نص بر خلاف ثلاثه و قبح تقدیم غیر منصوص علیه بر منصوص علیه نفی خلافت اغیار و حصر آن در ذات مبارک صاحب ذو الفقار سلام اللّه علیه و آله الاطهار هویدا و آشکار خواهد شد قوله هر چند نواصب خذلهم اللّه در تمسک اهل سنت هم قدح کرده اند و گفته اند که این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاع است اقول الحمد للّه علی احسانه رجع الحقّ الی مکانه بر زبان مخاطب علی شان که مقتدای عالیشان و عمده اعیانست حقیقت دعاوی ولای بسیاری از اکابر ائمّه اعلام و اماثل شیوخ فخام حضرات اهل سنت ثابت گردید و مقالات رکیکه و تاویلات سخیفه ایشان خود بخود از هم پاشید چه ظاهرست که اینها قدیما و حدیثا در دفع دلالت این حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مبالغه و انهماک داشته اعلام کمال اهتمام در ردّ افادات مثبتین خلافت از این حدیث شریف برداشته نفی دلالت آن بر خلافت بایّ وجه تیسر لهم و هم باین تقریر خاص که مخاطب آورده اعنی قصر خلافت آن حضرت بر اهل و عیال بر ملا می سرایند و حظّ و افراز تایید و تقویت مزعوم نواصب می ربایند و نیز هر گاه بتصریح شاهصاحب قدح در دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از نواصب است

ص:120

پس بحمد اللّه در ثبوت کمال ولای منکرین صحّت اصل حدیث منزلت مثل آمدی و اتباع او ریبی باقی نماند و ثابت شد که ایشان از نواصب لئام در ولائی جناب امیر المؤمنین علیه السلام گذشته اند که نواصب اقتصار بر قدح در دلالت حدیث بر خلافت کرده اند و آمدی و اتباع او با وصف قدح در دلالت قدح اصل حدیث هم نموده اند و اقتصار نواصب بر قدح در دلالت حدیث از افاده شاهصاحب ظاهرست زیرا که اگر نواصب انکار اصل حدیث می کردند نمی گفتند که این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاعست الخ چه ازین قول اعتقاد نواصب بصحّت اصل حدیث و دلالت آن بر خلافت خاصّه ظاهرست آری بعض نواصب متعصبین تحریف این حدیث کرده اند یعنی حریز بن عثمان که ناصبی شدید الشنئان و مبغض عظیم العدوان است تاب و مجال انکار اصل خبر نیافته تحریف آن بطریق شنیع نموده یعنی بجای هارون لفظ قارون فرا نهاده و عجب که احمد بن حنبل چنین مبغض حاقد و ناصب جاحد را توثیق کرده ابو الموید محمد بن محمود الخوارزمی در اوائل جامع مسانید أبی حنیفه بجواب نقل خطیب از احمد بن حنبل عدم جواز نظر در کتب أبی حنیفه گفته

توثیق احمد بن حنبل مبغض علی بن ابی طالب را به نقل از خوارزمی

الثالث ان الخطیب عفا اللّه عنه قد طعن فی احمد اکثر من هذا فقال قد وثّق احمد بن حنبل حریز بن عثمان فقال هو ثقة و حریز کان یبغض امیر المؤمنین علیا رضی اللّه عنه و لا فرق بینه و بین من یبغض ابا بکر و عمر ثم قال الخطیب و کان حریز کذابا فاسقا و

روی عدی بن عیاش انّه قال هذا الّذی یروی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لابن أبی طالب انّه منّی بمنزلة هارون من موسی خطاء قال ابن

ص:121

عیاش قلت له فما هو قال قال الولید بن عبد الملک یرویه علی المنبر فیقول علی منی بمنزلة قارون من موسی ثم اکّد الخطیب هذه الشناعة علی احمد فقال بلغنی عن یزید بن هارون انّه قال رایت ربّ العزّة فی النّوم فقال یا یزید تکتب عن حریز بن عثمان فقلت یا ربّ ما علمت علیه الا خیرا فقال یا یزید لا تکتب عنه فانّه یسبّ علی بن أبی طالب و هذه حکایته عن احمد انّه طعن فی امیر المؤمنین و بنابر این تحریف سخیف هم ظاهر می شود که آمدی و اتباع و اشیاع او از نواصب پا را فراتر نهادند که نواصب مجال انکار اصل خبر نیافتند ناچار بعض شیوخ شان تحریف آن آغاز نهادند و آمدی و اتباع شان بر قدح اصل حدیث جسارت کردند و نیز ازین عبارت مسند حقیقت جلالت شان احمد بن حنبل بمرتبه قصوی ظاهرست فلا تغفل و شاهصاحب در فتح العزیز در تفسیر آیه لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ گفته اند یعنی بتاویل باطل خود که محتاج باضمار یا حمل بر معنی غیر حقیقی یا مخالف سیاق و سباق باشد چنانچه فرقه های گمراه ازین امت مثل خوارج و روافض و معتزله و قدریه و ملحدان نسبت بقرآن می کنند و مشتبه کردن حق را بباطل صورتهای دیگر هم هست که همه درین نهی و منع داخل است از آنجمله آنکه لفظی در روایت قصّه از طرف خود زیاده کنند مثل آنچه شیعه کرده اند که با حدیث جهزوا جیش أسامة در لفظ

لعن اللّه من تخلف عنها افزوده اند و در

حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه لفظ و انصر من نصره و اخذل من خذله و از آن جمله آنکه لفظی را که قریب المخرج باشد

ص:122

یا لفظ دیگر بدل کنند

تحریف نواصب کلمه هارون را به قارون

چنانچه نواصب و خوارج در

حدیث انت منی بمنزلة هارون من موسی لفظ هارون را بقارون بدل کرده اند انتهی ازین عبارت ظاهرست که حسب افاده شاهصاحب نواصب و خوارج تحریف حدیث منزلت کرده اند که بجای لفظ هارون معاذ اللّه لفظ قارون در آن فرا نهاده اند پس آمدی و اتباع او بانکار اصل حدیث منزلت گوی مسابقت در حیا و آزرم بر نواصب و خوارج بودند گو بخوف اهل اسلام از تصریح بالتزام این تحریف شنیع دم بخود کشیدند و نسبت تحریف بأهل حق و دعوی زیاده کردن ایشان جمله

لعن اللّه من تخلف عنها در حدیث جهزوا جیش أسامة و زیاده کردن و

انصر من نصره و اخذل من خذله که از خامه گهربار شاهصاحب عالی تبار چکیده در حقیقت معاذ اللّه اثبات تحریف اساطین اعلام و ارکان فخام سنّیه است که هر دو فقره را این حضرات روایت کرده اند کما لا یخفی علی من راجع تشیید المطاعن للوالد العلامة احلّه اللّه دار السلامه و لاحظ ما اسلفت من طرق حدیث الغدیر عن شیوخهم النحاریر و لا ینبئک مثل خبیر پس شاهصاحب در پرده تشنیع بر اهل حقّ معاذ اللّه گمراهی و تحریف و کذب و افترای ارکان مذهب سنّیه ثابت می سازند و زمزمه اثبات فضائل جلیله برای اعلام و شیوخ دین خود می نوازند فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً پس بحمد اللّه ثابت شد که اگر چه شاهصاحب درین افاده تفسیریه ذمّ و توهین و لوم و تهجین اهل حقّ بزعم خود بغایت قصوی رسانیده اند و قلوب ایشان را با فحش طرق رنجانیده که معاذ اللّه شیعیان اهلبیت علیهم السلام را در فرقه های گمراه گنجانیده و ایشان را مثل نواصب

ص:123

و خوارج در تحریف گردانیده لکن بحقیقت هم با دعای لسانی تحریف اهل حقّ در هر دو حدیث تحریف اساطین خود ثابت ساختند و هم بذکر تحریف نواصب و خوارج در حدیث منزلت پرده از علوّ مقام مشایخ فخام خود و پیش قدمی شان از نواصب لئام در انکار اصل خبر منزلت بر انداختند

انکار عده ای از علمای اهل تسنن دلالت حدیث منزلت را بر خلافت امیر مؤمنان(علیه السلام)
اشاره

اما عبارات علمائی سنّیه که نصوص صریحه در انکار دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام است پس بیش از پیش است و قلوب اهل ایمان بملاحظه این تعسفات

کلام توربشتی در شرح مصابیح

ریش شهاب الدین فضل اللّه بن حسین التوربشتی در شرح مصابیح در شرح حدیث منزلت گفته و المستدل بهذا الحدیث علی انّ الخلافة کانت بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی علی زائغ عن منهج الصّواب فان الخلافة فی الاهل فی حیاته لا تقتضی الخلافة فی الامة بعد الممات و المقایسة التی تمسّکوا بها تتنقض علیهم بموت هارون قبل موسی علیهما السلام و انما یستدل بهذا الحدیث علی قرب منزلته و اختصاصه بالمواخاة من قبل الرّسول ص می بینی که شهاب توربشتی طعن و تشنیع بلیغ بر کسی که استدلال باین حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نماید سر داده که بسبب مزید حیف و زیغ او را بزیغ از منهج صواب نسبت داده و تصریح کرده که خلافت در اهل در حیات مقتضی خلافت در امّت بعد ممات نیست پس این عین مقال نواصب جاحدین است که چنانچه ایشان حسب افاده مخاطب در تمسک اهل سنت قدح کرده اند و گفته که این خلافت نه آن خلافت بود که محلّ نزاع است تا استحقاق آن خلافت بدادن این خلافت شود الخ همچنان توربشتی بصراحت تمام سراییده

ص:124

خلافت در اهل در حیات مقتضی خلافت در امت بعد ممات نیست پس اتحاد کلام توربشتی با کلام نواصب ثابت شد آری بایراد طعن و تشنیع بر مستدل باین حدیث قدم را از نواصب فراتر نهاده داد مسابقت و ترعرع از اصل داده و نیز ادعای انتقاض مقایسه مستدل بموت حضرت هارون قبل حضرت موسی علیهما السلام بر کلام نواصب امام افزوده و نیز بقول خود و انما یستدلّ الخ حصر استدلال باین حدیث در قرب منزلت و اختصاص بالمواخاة نموده و امامت را خارج از مدلول این حدیث نموده و نیز توربشتی در معتمد فی المعتقد گفته و از احادیث که از رسول علیه السلام درست شده است در فضیلت علی و ایشان آن را بر خلافت حمل می کنند یکی این ست که

اما ترضی ان تکون انت منّی بمنزلة هارون من موسی می گویند که درین حدیث تنصیص است بر خلافت علی زیرا که گفت تو راضی نیستی که از من بمنزلة هارون باشی از موسی و هارون خلیفه موسی بود و هارون اگر زنده می بود موسی را خلیفه دیگر نبود جواب آنست که این حدیث حدیثی درست ست فضیلت علی ست و ثنا بروی امّا استدلال بدان در خلافت علی وجهی ندارد و حمل این حدیث بر امامت بعد از رسول امّا جاهلی کند که بر علم حدیث و صنعت آن وقوفی ندارد و امّا معاندی که از طریق عناد سخن گوید چه اگر از حقیقت حال آگاه باشد و عناد نکند وجه آن سخت روشن است رسول صلّی اللّه علیه و سلّم چون بغزای تبوک می رفت کس را در تخلف رخصت نداد و علی را فرمود تا بمدینه باز ایستد از بهر محافظت زنان رسول و دیگر زنان اهلبیت و از بهر قیام بمصالح ایشان منافقان در وی افتادند و گفتند ابن عم خود را متهم داشته است تا با خودش بیرون نبرد علی رضی اللّه عنه این سخن را باز شنید نزد

ص:125

رسول آمد و گریست و گفت یا رسول اللّه مرا با زنان و کودکان باز می گزاری پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم گفت

اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی یعنی چون موسی از بهر میقات از میان قوم بیرون آمد هارون را بجای خود باز داشت و روا نباشد که مراد ازین خلافت باشد بعد از وفات رسول زیرا که هارون پیش از موسی وفات کرد و تشبیه کردن چیزی که پیش از مرگ بود بچیزی که الاّ بعد از مرگ نباشد مستقیم نیاید و نیز هارون در زمان موسی علیه السلام پیغمبر بود و نتوان گفت که امیر المؤمنین علی در زمان پیغمبر امام بود و اگر مراد خلافت بعد از مرگ بودی گفتی

انت منّی بمنزلة یوشع من موسی زیرا که خلیفه موسی بعد از مرگ یوشع بود انتهی درین عبارت هم طعن و تشنیع فظیع و توهین و تهجین بلیغ در حق کسی که استدلال باین حدیث شریف بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نماید وارد کرده که حامل این حدیث را بر امامت یا جاهل غیر واقف بر علم حدیث و صنعت آن قرار داده یا معاندی که از روی عناد سخن گوید و نیز تصریح کرده بآنکه روا نباشد که مراد ازین حدیث خلافت باشد بعد از وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و استدلال نموده برین معنی بآنکه حضرت هارون پیش از حضرت موسی علیهما السلام وفات کرده و تشبیه کردن چیزی که پیش از مرگ باشد بچیزی که نباشد مگر بعد مرگ مستقیم نیاید و نیز بر انتفای دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام استدلال نموده بعدم تشبیه آن حضرت بحضرت یوشع علیه السلام پس این کلام توربشتی مثل کلام نواصب است در نفی دلالت این حدیث بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بلکه بوجوه شتی بر کلام نواصب لئام

ص:126

سابق الاقدام است و نور الدین علی بن سلطان محمد الهروی المعروف بالقاری در مرقاة شرح مشکاة گفته

قال التوربشتی کان هذا القول من النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی مخرجه الی غزوة تبوک و قد خلّف علیّا رضی اللّه عنه علی اهله و امره بالاقامة فیهم فارجف به المنافقون و قالوا ما خلّفه الاّ استثقالا له و تخفّفا منه فلما سمع به علیّ اخذ سلاحه ثم خرج حتی اتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو نازل بالجرف فقال یا رسول اللّه زعم المنافقون کذا فقال کذبوا انما خلفتک لما ترکت و رائی فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک اما ترضی یا علیّ ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی یاوّل قول اللّه سبحانه و قال موسی لاخیه هارون اخلفنی فی قومی و المستدل بهذا الحدیث علی انّ الخلافة کانت له بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم زائغ عن منهج الصّواب فان الخلافة فی الاهل فی حیاته لا تقتضی الخلافة فی الامّة بعد مماته و المقایسة التی تمسّکوا بها تنتقض علیهم بموت هارون قبل موسی علیهما السلام و انما یستدل بهذا الحدیث علی قرب منزلته و اختصاصه بالمواخاة من قبل الرّسول صلّی اللّه علیه و سلّم و فی شرح مسلم قال القاضی عیاض هذا مما تعلّقت به الروافض و سائر فرق الشیعة فی انّ الخلافة کانت حقّا لعلی رضی اللّه عنه و انّه وصّی له بها فکفّرت الروافض سائر الصّحابة بتقدیمهم غیره و زاد بعضهم فکفّر علیّا لانه لم یقم

ص:127

فی طلب حقه و هؤلاء استخف عقلا و افسد مذهبا من ان یذکر قولهم و لا شکّ فی تکفیر هؤلاء لأنّ من کفّر الامّة کلها او الصدر الاول خصوصا فقد ابطل الشریعة و هدم الاسلام و لا حجة فی الحدیث لاحد منهم بل فیه اثبات فضیلة لعلیّ و لا تعرض فیه لکونه افضل من غیره و لیس فیه دلالة علی استخلافه بعده لأنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّما قال هذا حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک و یؤیّد هذا انّ هارون المشبّه به لم یکن خلیفة بعد موسی لأنّه توفی قبل وفاة موسی بنحو اربعین سنة و انما استخلفه حین ذهب لمیقات ربّه للمناجاة

کلام قاری طیبی

و قال الطیبی و تحریره من جهة علم المعانی انّ قوله منّی خبر للمبتدإ و من اتصالیّة و متعلق الخبر خاص و الباء زائدة کما فی قوله تعالی فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ أی فان امنوا ایمانا مثل ایمانکم یعنی انت متصل بی و نازل منّی منزلة هارون من موسی و فیه تشبیه و وجه التشبیه مبهم لم یفهم انّه رضی اللّه عنه فیما شبّهه به صلّی اللّه علیه و سلّم فبیّن بقوله انّه لا نبیّ بعدی انّ اتّصاله به لیس من جهة النبوة فبقی الاتصال من جهة الخلافة لانّها تلی النبوّة فی المرتبة ثم امّا ان تکون حال حیاته او بعد مماته لأنّ هارون علیه السلام مات قبل موسی فتعین ان یکون فی حیاته عند مسیره الی غزوة تبوک انتهی و خلاصته انّ الخلافة الجزئیّة فی حیاته لا تدل علی الخلافة

ص:128

کلیّة بعد مماته لا سیّما و قد عزل عن تلک الخلافة برجوعه صلّی اللّه علیه و سلّم الی المدینة ازین عبارت ظاهرست که ملاّی قاری بسبب مزید تفتگی و از خود رفتگی و و له و شیفتگی با عنات اهل و لا بنهایت اهتمام و اهتزاز و انتعاش نغمۀ نواصب او باش سراییده و در تشیید قواعد منحزمه و تجدید مبانی منهدمه و احیای هفوات مندرسه و تزیین خرافات منطمسمه ایشان کوشیده بر خود بالیده و داد جمع و تلفیق و تلمیع و تزویق داده که اولا عبارت توربشتی را که بوجوه عدیده کما سمعت نفی دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام می کند نقل کرده و بعد آن صبر و قرارش بر آن دست نداده بواسطه شرح صحیح مسلم کلامی صریح الانقضاض از قاضی عیاض که مشتمل است بر مبالغه در طعن و تشنیع بر کسانی که استدلال باین حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کرده اند و نفی دلالت حدیث بر امامت و خلافت و افضلیت از غیر نقل نموده و بعد ازین برای مزید تطییب قلوب نواصب عبارت طیبی که در آن هم صراحة نفی دلالت حدیث منزلت بر خلافت بعد وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نموده نقل کرده و خلاصه آن باین طور بیان کرده که خلافت جزئیه در حیات آن حضرت دلالت نمی کند بر خلافت کلیه بعد وفات آن جناب و هذا ما رفعت به النّصاب عقیرتهم حیث قالوا این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاع است الخ و از همه عجیب تر و نغزتر این است که قاری عاری از انصاف و هوشیاری بسبب مزید اشمئزاز از حبیب حبیب باری در تعصّب و جفاکاری از نواصب ناری بمرتبه قصوی در گذشته ادّعای عزل خاتم فصّ

ص:129

ولایت و مهر سپهر امامت ازین خلافت جزئیه هم آغاز نهاده آتش سوزان در خرمن اسلام و دین ظاهری خود داده و این حرفی است که نصّاب اقشاب هم با آن همه عنا و بغض و التهاب جسارت بر ذکر آن در تقریری که مخاطب عالیشان از ایشان نقل کرده ننموده اند

کلام ابو شکور در تمهید فی بیان توحید

و ابو شکور محمد بن عبد السعید بن شعیب الکشی السالمی الحنفی در تمهید فی بیان التوحید گفته و امّا قوله انّ النّبیّ علیه السلام جعله خلیفة و کان بمنزلة هارون من موسی قلنا الخبر حجّة علیکم لأنّ النّبی علیه السّلام خرج فی بعض غزواته فاستخلف فی المدینة علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه فلمّا خرج النّبی علیه السّلام قالت المنافقون انّه قد اعرض عن ابن عمّه و اجلسه فی البیت فلمّا سمع علی رضی اللّه عنه اغتم لذلک و خرج خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلمّا لحق النّبی فقال له ما استخفّک فقال استخلفتنی علی النساء و الذراری و المنافقین و قد قال المنافقون فی حقّی ما قالوا و قصّ علیه القصّة

فقال النّبی علیه السّلام اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی ثم هارون کان نبیّا و علی رضی اللّه عنه ما کان نبیّا و هارون علیه السّلام کان خلیفة موسی فی حیاته و لم یکن بعد وفاته لأنّه مات قبل موسی علیه السّلام فهذا لا یشبه ذلک ازین عبارت ظاهرست که صاحب تمهید خرافات مخدوشه نواصب را تمهید و هفوات منحوسه ایشان را تشیید کرده که اوّلا بجواب مستدلین بحدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته که این حدیث حجّت است

ص:130

بر شما یعنی معاذ اللّه دلالت بر نفی خلافت آن حضرت دارد و این آهنگی است که نواصب شریر هم در تقریر منقول در عبارت مخاطب نحریر نسراییده اند و نیز بنفی نبوّت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نفی دلالت حدیث بر خلافت خواسته و نیز بذکر این معنی که حضرت هارون خلیفه حضرت موسی در حیات بود و نبود بعد وفات حضرت موسی علیه السلام که وفات کرد قبل آن حضرت نفی دلالت حدیث بر خلافت قصد کرده

کلام شمس الدین در شرح مصابیح

و شمس الدّین محمد بن المظفر خلخالی در شرح مصابیح گفته

قوله انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

قیل انما صدر هذا الکلام من النّبی علیه السّلام یوم غزوة تبوک و قد خلّف علیّا علی اهل بیته و امره ان یقیم فی المدینة و یراعی احوالهم یوما فیوما ثم قال المنافقون ما ترکه الاّ لکونه مستثقلا عنده فخفّف عنه ثقله فلمّا سمع علی ذلک تاذّی من هذا الکلام و قصد الی ذلک الغزو فاتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال یا رسول اللّه زعم المنافقون انک ما خلّفتنی الاّ لکونی ثقیلا علیک فخفّفت ثقلی عن نفسک فقال علیه السّلام کذبوا ما خلّفتک الاّ لکرامتک علیّ فارجع الی اهلی و اهلک و اخلفنی فیهم بما أمرتک أ ما ترضی بان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی بذلک علی انّ الخلافة بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کانت لعلیّ غیر صواب لان الخلافة الجزئیّة و هی خلافته فی الاهل لا تقتضی الخلافة الکلیّة أی الخلافة فی الامّة بعد

ص:131

وفاته علیه السّلام بل انّما تدلّ علی قربه و اختصاصه بما لا یباشر الاّ بنفسه فی اهله و انّما اختصّ بذلک لأنّه یکون بینه و بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طرفان القرابة و الصّحبة فلهذا اختاره لذلک دون غیره و ایضا ضرب علیه السّلام المثل باستخلاف موسی هارون علی بنی اسرائیل حین خرج الی الطور و لم یرد به الخلافة بعد الموت فانّ المضروب به المثل و هو هارون کان موته قبل موت موسی و انّما کان خلیفة له فی حیاته فی وقت خاص فلیکن کذلک الامر فیمن ضرب له المثل به ازین عبارت ظاهرست که حاوی فضائل و معالی علاّمه خلخالی حدیث منزلت را از دلالت بر امامت خالی می گرداند که بتصریح صریح می سراید که استدلال بآن بر خلافت امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم غیر صواب است و می درآید که خلافت جزئیه که آن خلافت است در اهل مقتضی خلافت کلیه نیست و این همان تقریر مبغضین جناب امیر علیه السّلام الملک القدیر است که مخاطب نحریر نقل کرده و نیز خلخالی برین قدر اکتفا نکرده بوفات حضرت هارون قبل حضرت موسی علیهما السّلام در نفی دلالت حدیث بر خلافت تمسّک نموده که مقتضای این تمسّک دلالت حدیث منزلت بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است

کلام مظهرالدین در مفاتیح

و مظهر الدین حسین بن محمود بن الحسن الزیدانی در مفاتیح شرح مصابیح گفته فالذی یستدل بهذا الحدیث علی انّ الخلافة بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کانت لعلی رضی اللّه عنه فاستدلاله بذلک

ص:132

غیر صواب لأنّ الخلافة الجزئیّة فی حیاته لا تدل علی الخلافة الکلیّة بعد وفاته علیه السلام و انّما یستدل علی قربه و اختصاصه بما لا یباشر الاّ بنفسه علیه السّلام و انّما اختص بذلک لأنّه بینه و بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طرفان القرابة و الصّحبة فلهذا اختاره بذلک دون غیره قال الخطابی ضرب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم المثل باستخلاف موسی هارون علیهما السّلام علی بنی اسرائیل حین خرج الی الطور و لم یرد الخلافة بعد الموت فانّ المضروب به المثل و هو هارون علیه السلام کان موته قبل وفاة موسی علیه السّلام و انما کان خلیقة فی حیاته فی وقت خاصّ فلیکن کذلک الامر فیمن ضرب له المثل این عبارت زیدانی هم مثل عبارت خلخالی در اقتفای آثار نواصب اشرار و زیادت بر خرافت آن مبغضین امام الأئمّة الاطهار سلام اللّه علیه و علیهم ما تتابع اللیل و النهار می باشد

کلام ابوزکریا در شرح صحیح مسلم

ابو زکریا یحیی بن شرف النووی در شرح صحیح مسلم بشرح حدیث منزلت می فرماید و لیس فیه دلالة لاستخلافه بعده لأنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّما قال لعلی حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک و یؤیّد هذا انّ هارون المشبه به لم یکن خلیفة بعد موسی بل توفی فی حیاة موسی قبل وفاة موسی بنحو اربعین سنة علی ما هو المشهور عند اهل الاخبار و القصص قالوا و انّما استخلفه حین ذهب لمیقات ربّه للمناجاة و اللّه اعلم

کلام شمس الدین محمد بن یوسف علی الکرمانی در شرح صحیح بخاری

و شمس الدین محمد بن یوسف بن علی الکرمانی در شرح صحیح

ص:133

بخاری گفته قوله ان تکون منّی أی نازلا منّی منزلته و الباء زائدة و هذا الحدیث تعلّق به الروافض فی خلافة علی رضی اللّه عنه الخطابی هذا انّما قال لعلیّ حین خرج الی تبوک و لم یستصحبه فقال أ تخلفنی مع الذّریّة فقال اما ترضی ان تکون فضرب له المثل باستخلاف موسی علی بنی اسرائیل حین خرج الی الطور و لم یرد به الخلافة بعد الموت فانّ المشبّه به و هو هارون کانت وفاته قبل وفاة موسی علیهما السّلام و انّما کان خلیفته فی حیاته فی وقت خاص فلیکن کذلک الامر فیمن ضرب المثل به

کلام عسقلانی در فتح الباری

و ابو الفضل احمد بن علی بن حجر العسقلانی در فتح الباری در شرح حدیث منزلت گفته و استدلّ بحدیث الباب علی استحقاق علیّ الخلافة دون غیره من الصّحابة فانّ هارون کان خلیفة موسی و اجیب انّ هارون کان خلیفة موسی فی حیاته لا بعد موته لأنّه مات قبل موسی باتفاق اشار الی ذلک الخطابی و قال الطیبی معنی الحدیث انّه متّصل بی نازل منزلة هارون من موسی و فیه تشبیه مبهم بیّنه بقوله الاّ انّه لا نبیّ بعدی فعرف انّ الاتّصال المذکور بینهما لیس من جهة النبوّة بل من جهة ما دونها و هو الخلافة و لمّا کان هارون المشبه به انّما کان خلیفة فی حیاة موسی دلّ ذلک علی تخصیص خلافة علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بحیاته

کلام شهاب الدین احمد در ارشاد الساری

و شهاب الدین احمد بن محمد الخطیب القسطلانی در ارشاد الساری شرح صحیح بخاری می فرماید و لا حجّة لهم فی الحدیث و لا متمسّک لهم به لأنّه

ص:134

صلّی اللّه علیه و سلّم انّما قال هذا حین استخلفه علی المدینة فی غزوة و یؤیّده انّ هارون المشبه به لم یکن خلیفة بعد موسی لأنّه توفی قبل وفاة موسی بنحو اربعین سنة و بیّن بقوله الاّ انّه لیس بنبیّ فی نسخة لا نبیّ بعدی انّ اتّصاله به لیس من جهة النّبوّة فبقی الاتصال من جهة الخلافة لانّها تلی النّبوّة فی المرتبة ثمّ انّها امّا ان تکون فی حیاته او بعد مماته فخرج بعد مماته لأنّ هارون مات فل موسی فتعین ان یکون فی حیاته عند مسیره الی غزوة تبوک لمسیر موسی الی مناجاة ربّه این همه عبارات نووی و کرمانی و عسقلانی و قسطلانی دلالت صریحه دارد بر آنکه این حضرات اهتمام بلیغ در نفی دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده اند و قصب مسابقت در تطییب قلوب نواصب نافین و اقتفای آثار مبغضین جافین ربوده

کلام محب الدین احمد در ریاض النضره

و محب الدین احمد بن عبد اللّه بن محمد الطبری در ریاض النضره بجواب احتجاج اهل حقّ بحدیث منزلت گفته قوله فی الحدیث الاول انّ موسی استخلف هارون عند ذهابه الی ربّه الی آخر ما قرره قلنا الجواب عنه من وجهین الاوّل نقول هذا عدول عن ظاهر ما نطق به لسانا الحال و المقال فانّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی تلک المقالة حین استخلفه لما توجّه الی غزوة تبوک علی ما سیتضح ان شاء اللّه تعالی فی آخر هذا الکلام و ذلک استخلاف حال الحیوة فلمّا رای تالّمه بسبب التخلّف امّا اسفا علی الجهاد او بسبب ما عرض من اذی

ص:135

المنافقین علی ما سنبیّنه ان شاء اللّه تعالی قال له تلک المقال إیذانا له بعلوّ مکانه عنده و شرف منزلته التی اقامه فیها مقامه نفسه فالتنظیر بینه و بین هارون انّما کان فی استخلاف منی؟؟؟ له منضمّا الی الاخوة و شد الازد و العضد به و کان ذلک کل حال الحیوة مع قیام موسی فیما استخلفه فیه یشهد بذلک صورة الحال فلیکن الحکم فی علیّ کذلک منضمّا الی ما ثبتت له بن اخوة النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و شد ازره و عضده به غیر انّه لم یشارکه فی امر النبوّة کما شارکه هارون موسی فلذلک

قال صلّی اللّه علیه و سلّم الاّ انّه لا نبیّ بعدی أی بعد بعثتی هذا عن سبیل التنظیر و لا اشعار فی ذلک بما بعد الوفاة لا بنفی و لا باثبات بل؟؟؟ لو حمل علی ما بعد الوفاة لم یصح تنزیل علیّ من النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم منزلة هارون من موسی لانتفاء ذلک فی هارون فانّه لم یکن الخلیفة بعده یوشع بن نون فعلم قطعا انّ المراد به الاستخلاف حال الحیوة لمکان التشبیه و لم یوجد الاّ فی حال الحوة الخ ازین عبارت ظاهرست که محبّ طبری حمل حدیث منزلت را بر خلافت و امامت عدول از ظاهر آنچه ناطق شد بآن لسان حال و مقال وا می نماید و تصریح می کند بآنکه در حدیث منزلت اشعار بما بعد الوفاة نیست نه بنفی و نه باثبات پس این نصی صریح است دلالت حدیث منزلت را بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و همین است مقصود و نواصب کما نقله المخاطب الحائز للمناقب و عجب تر آنکه بعد نفی اشعار

ص:136

بما بعد الوفاة بنفی و اثبات ترقی از آن نموده بنفی خلافت حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السلام نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام خواسته و بنا بر این معاذ اللّه لازم می آید که حدیث منزلت دلیل نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باشد پس این کلام با وصف منافاتش با کلام اول از کلام نواصب لئام هم افحش و اشنع است

کلام علی بن برهان الدین حلبی در انسان العیون

و علی بن برهان الدین حلبی در انسان العیون گفته و ادّعت الرافضة و الشیعة انّ هذا من النصّ التفصیلیّ علی خلافة علیّ کرّم اللّه وجهه قالوا لأنّ جمیع المنازل الثابتة لهرون من موسی سوی النبوة ثابتة لعلیّ کرم اللّه وجهه من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و الاّ لما صحّ الاستثناء أی استثناء النبوّة

بقوله الاّ انّه لا نبیّ بعدی و مما ثبت لهرون من موسی استحقاقه للخلافة عنه لو عاش بعده أی دون النبوّة و ردّ بانّ هذا الحدیث غیر صحیح کما قاله الآمدی و علی تسلیم صحّته بل صحّته هی الثابتة لأنّه فی الصحیحین فهو من قبیل الآحاد و کلّ من الرافضة و الشیعة لا یراه حجّة فی الامامة و علی تسلیم انّه حجّة فلا عموم له بل المراد ما دلّ علیه ظاهر الحدیث انّ علیّا کرّم اللّه وجهه خلیفة عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی اهله خاصّة مدّة غیبة تبوک کما انّ هارون کان خلیفة عن موسی فی قومه مدة غیبته عنهم للمناجاة فعلی تسلیم انّه عامّ لکنّه مخصوص و العام المخصوص غیر حجّة فی الباقی او حجّة ضعیفة و قد استخلف صلّی اللّه علیه و سلّم فی مرار اخری

ص:137

غیر علی فیلزم ان یکون مستحقا للخلافة ازین عبارت واضحست که حلبی در حلب ضروع اعتساف بمثابه پوشیده که اولا رد استدلال اهل حق بنفی صحت حدیث منزلت و قول آمدی بعدم صحت آن خواسته و باز بخوف مؤاخذه محققین اهل حدیث تسلیم صحت آن نموده مگر آن را از قبیل آحاد حتما شمرده نفی تواتر آن کرده و بدعوی عدم حجیت اخبار آحاد نزد رافضه و شیعه آن را از رتبه حجیت افگنده و بر تقدیر تسلیم حجیت قدح در دلالت آن بر خلافت آغاز نهاده و دلالت آن را مقصود بر خلافت اهل خاصّة که همین است مقصود نواصب مردود کرده و این خلافت را هم محدود بمدّت غیبت تبوک نموده

کلام عبدالوهاب قنوجی در بحر المذاهب

و عبد الوهاب قدوای قنوجی معروف بمنعم خان در بحر المذاهب بجواب حدیث منزلت گفته و عن الرّابع بمنع صحّة الحدیث کما منعه الآمدی و لو سلّم صحّة الحدیث فلا نم التواتر بل هو خبر واحد بمقابلة الاجماع کما قال اصحاب الحدیث انّه صحیح لکنّه من قبیل الآحاد و لو سلّم فلا نم العموم فی المنازل بل غایة الاسم المفرد المضاف الی العلم الاطلاق و ربّما یدّعی کونه معهودا معینا کغلام زید و لیس الاستثناء متّصلا بل منقطع بمعنی لکن فلا یدل علی العموم کیف و من منازله الاخوة فی النسب و لم یثبت لعلی رضی اللّه عنه فالمراد انّ علیّا رض خلیفة منه علی المدینة فی غزوة تبوک کما انّ هارون کان خلیفة لموسی علیه السّلام فی قومه حال غیبته و لو سلّم العموم فلیس من منازل هارون الخلافة و التّصرف بطریق النیابة علی ما هو

ص:138

مقتضی الامامة لأنّه شریک له فی النّبوّة و قوله اخلفنی لیس استخلافا بل مبالغة و تاکید فی القیام بامر القوم و لو سلّم فلا دلالة علی بقائها بعد الموت و لیس انتفاؤها بموت المستخلف عزلا و لا نقصانا بل ربّما یکون عودا الی حالة اکمل و هی الاستقلال بالنبوة و التبلیغ من اللّه فتصرّف هارون و نفاذ امره لو بقی بعد موسی علیه السّلام انما یکون النبوّة و قد انتفت النبوّة فی حقّ علی فینتفی ما یبنی علیها و یتسبب عنها و لو سلّم فلا دلالة علی نفی امامة الأئمّة الثلث قبل علی رض ازین عبارت واضحست که صاحب بحر المذاهب در تایید کلمات نواصب مبالغه تمام نموده بلکه قصب مسابقت از ایشان ربوده که اوّلا زبان را بمنع صحت حدیث منزلت و نقل منع صحت آن از آمدی وا کشاده و بر تقدیر صحت آن آن را مقابله اجماع مزعومی فرا نهاده ساقط از درجه اعتبار ساخته و حتما ببودن آن از قبیل آحاد نفی تواتر آن خواسته و بعد این کاوکاو و کلکل اطلاق عنان در بیان نفی دلالت آن بر خلافت مطلقه کرده

اسامی کسانی که نفی دلالت حدیث منزلت نمودند

و سیوطی در توشیح و شمس الدین محمد بن احمد علقمی در کوکب منیر و علی بن احمد عزیزی در سراج منیر و احمد بن زینی بن احمد دحلان شافعی معاصر در سیرت نبویه و فخر رازی در نهایة العقول و اصفهانی در شرح تجرید و شرح طوالع و تفتازانی در شرح مقاصد و قوشجی در شرح تجرید و ابن حجر مکی در صواعق و خواجه نصر اللّه کابلی در صواقع و سناء اللّه در سیف مسلول و غیر ایشان از شراح حدیث و متکلمین سنیه نیز مبالغه و اهتمام در نفی دلالت حدیث شریف بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کرده اند

ص:139

پس ناصبیت این حضرات بعنایت الهی باعتراف مخاطب با انصاف ظاهر و واضح شد چه مقصود این اکابر سنّیه با مقصود نواصب متحدست چنانچه نواصب قدح در تمسّک بدلالت این حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کرده اند همچنین این حضرات قدح و جرح در استدلال آن بر خلافت آن حضرت نموده و گمان مبر که علمای سنّیه نفی دلالت این حدیث بر خلافت بیفاصله جناب امیر المؤمنین علیه السلام که مقصود اهل حقّ کرام است کرده اند نه نفی دلالت بر خلافت مطلقه که آبی از انطباق بر مرتبه رابعه نباشد و کار نواصب قدح در دلالت بر خلافت مطلقه است

قدح در دلالت بر خلافت بی فاصله مستلزم نصب نیست

و اما قدح در دلالت بر خلافت بیفاصله مستلزم نصب نیست زیرا که کلمات اعلام سنّیه دلالات واضحه دارد بر نفی دلالت بر خلافت علی الاطلاق مگر نمی بینی که کلمه انما در کلام توربشتی که قاری هم آن را نقل کرده نص صریحست بر آنکه دلالت آن مقصود بر قرب منزلت و مواخات ست و دلالت بر خلافت ندارد پس هر گاه مدلول آن محصور و مقصور درین دو امر باشد دلالت بر خلافت مطلقه که آن را بر خلافت مرتبه رابعه منطبق می سازند از مدلول این حدیث خارج شد و نیز اگر غرض این حضرات قدح دلالت بر خلافت بی فاصله می بود ذکر وفات حضرت هارون در حیات حضرت موسی علیهما السلام و عدم وصول خلافت بعد وفات حضرت موسی بهارون علیهما السلام و باین سبب سلب خلافت از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام معنای نداشت چه این معنی مستلزم سلب دلالت بر خلافت است علی الاطلاق خواه در مرتبه اولی باشد و خواه در مرتبه رابعه بلکه این معنی دلیل دلالت حدیث منزلت بر عدم خلافت امیر المؤمنین علیه السّلام است معاذ اللّه من ذلک

ص:140

و آنچه در عبارت قسطلانی مذکور است فخرج بعد مماته لأنّ هارون مات قبل موسی فتعین ان یکون فی حیاته عند مسیره الی غزوة تبوک و کذا ذکر العلقمی و العزیزی کلاهما فی شرحیهما للجامع الصغیر للسیوطی نصّ صریحست بر انکار دلالت بر خلافت علی الاطلاق زیرا که این قول دلالت دارد بر آنکه خلافت بعد الممات علی الاطلاق بتشبیه با حضرت هارون خارج شده و الا تعین خلافت فی الحیوة راست نمی آمد و نیز قول صاحب بحر المذاهب در آخر تقریرات که و لو سلّم فلا دلالة علی نفی امامه الأئمّة الثلث قبل علی رض صریح است در آنکه قبل ازین نفی دلالت حدیث بر خلافت علی الاطلاق نموده که بعد تسلیم دلالت آن بر خلافت تخصیص خلافت بزمان ما بعد عثمان خواسته و همچنین علاّمه قوشجی بعد اتعاب نفس در نفی دلالت حدیث بر خلافت گفته و بعد اللتیا و الّتی لا دلالة فیه علی نفی امامة الأئمّة الثلث قبل علی رضی اللّه عنه پس بکمال صراحت ثابت شد که اولا این حضرات نفی دلالت حدیث منزلت بر خلافت علی الاطلاق بلا تقیید ان بعدم الفصل می نمایند و بر تقدیر تنزل و تسلیم دلالت حدیث بر خلافت این خلافت را بخلافت مرتبه را بعد می اندازند بالجمله بعد ادراک این همه عبارات در ناصبیت خطابی و قاضی عیاض و توربشتی و نووی و خلخالی و مظهر الدین زیدانی و کرمانی و طیبی و طبری و عسقلانی و قسطلانی و علقمی و عزیزی و قاری و حلبی و امثال اینها ریبی نماند که اینها مثل نواصب در دلالت حدیث منزلت بر خلافت قدح کرده اند و فرض کردیم که ثبوت ناصبیت این همه اعلام کبار موجب مزید تحیر و انتشار و باعث نهایت

ص:141

سراسیمگی و اضطرار سنّیه این دیار نباشد لیکن بحیرتم که بعد سماع ثبوت ناصبیت والد ماجد شاهصاحب باعترافشان سرهای خود بکدام سنگ خارا حواله می سازند چه حضرت شان بنصّ صریح موافقت مقال نواصب لئام و مطابقت رای آن اقزام نموده اند چنانچه در ازالة الخفا بجواب حدیث منزلت گفته چون مرتضی را خلیفه ساخت در غزوه تبوک مرتضی تشبیه پیدا کرد بحضرت هارون در دو خصلت اوّل خلافت در وقت غیبت و بودن از اهلبیت نه در خصلت ثالثه که نبوت است این معنی با خلافت کبری که بعد وفات آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد هیچ ربطی ندارد زیرا که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم در هر غزوه شخصی را امیر مدینه مقرر می ساخت خلافت کبری امر دیگرست و خلافت صغری در وقت غیبت از مدینه دیگر الخ این کلام مجازفت نظام همان بانگ بی هنگام نواصب لئام است که مخاطب قمقام نقل کرده اعنی قوله اصل این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاعست تا استحقاق آن خلافت بدادن این خلافت ثابت شود الی قوله پس دلیل خلافت کبری نمی تواند شد فللّه الحمد که بعد ادراک مطابقت هر دو کلام در ناصبیت والد ماجد شاهصاحب ریبی باقی نماند که چنانچه نواصب این خلافت را غیر خلافت کبری دانسته نفی ارتباط یکی با دیگری کرده اند همچنین والد شاهصاحب بتصریح این خلافت را خلافت صغری و مبائن خلافت کبری می دانند و نفی ارتباط یکی با دیگری و لو بوجه ما بکمال توضیح می فرمایند پس مقصود والد ماجد شاهصاحب با مقصود نواصب مردود حذو النعل بالنعل مطابق و موافق است آری اهتمام و مبالغه در نفی ارتباط در کلامشان

ص:142

زیاده است که بلفظ هیچ ربطی ندارد نفی جمیع انحاء ارتباط نموده اند و در تقریر نواصب این تاکید و تشدید در نفی ارتباط مخاطب محتاط نقل نفرموده پس این فرق مفید علو درجه شاه ولی اللّه صاحب در نصب است که از نواصب هم پا را فراتر گذاشته اند و طرفه تر آنست که باین افاده سدیده شاهصاحب ناصبیت خودشان هم ثابت می شود چه حاصل این قدحی که از نواصب آورده اند عنقریب بعد این بجواب اهل حقّ خود شاهصاحب وارد خواهند ساخت یعنی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را مقصود بر خلافت جزیه اهل و عیال که مقصود نواصب ضلاّلست خواهند نمود

کلام مصنف در مورد گفتار شاهصاحب

اشاره

و قطع نظر از این همه بعنایت ایزدی و تایید صمدی فقیر حقیر کشف حقیقت حال مثل آفتاب روشن می سازم و ندای اطف المصباح فقد طلع الصبّاح می زنم و ثابت می سازم که اصل این تقریر خاص که شاهصاحب بنواصب منسوب ساخته اند از حسام الدین سهارنپوری است و او امام و مقتدای شاهصاحب است که انتحال نبذی از هفوات او هم فرموده اند و جایی که انبان کابلی خالی یافته بسوی اخذ و استراق ازو شتافته وارد کرده و مخاطب نحریر همان تقریر را بتغییر یسیر وارد کرده و از مزید حیا آن را بنواصب منسوب ساخته ناصبیت مقتدی و امام خود و امثال او که بمثل این تقریر متمسک اند ثابت فرمود فللّه درّه و علیه اجره حسام الدین در مرافض الروافض بعد نقل تقریر استدلال اهل حقّ بحدیث منزلت گفته رسول الثقلین و شفیعنا فی الدارین باتفاق طرفین این حدیث را وقت بر آمدن بغزوه تبوک فرموده و اصحاب حدیث و ارباب سیر که متکفل بیان احوال آن حضرت اند صلی اللّه علیه و سلم تصریح کرده اند که رسول خدا وقت بر آمدن بدان غزوه علی مرتضی را بر اهل و عیال

ص:143

خلیفه ساخته بودند و برای تعهد احوال ایشان در مدینه گذاشته نه آنکه منصب خلافت مطلق بآنجناب بخشیده بودند و باین خدمت و الا آن شیر خدا را سرفراز گردانیده مسلم و بخاری از حدیث سعد بن أبی وقاص آورده اند که چون پیغمبر خدا صلی اللّه علیه و سلم از مدینه عزم بر آمدن کرد علی بن أبی طالب را در اهل خود خلیفه گردانید پس علی گفت یا رسول اللّه من در هیچ غزوه تخلّف ننموده ام چگونه است که مرا می گذاری و گفت گذاشتی مرا یا رسول اللّه در خردان و زنان فرمود ایا راضی نیستی تو أی علی که باشی نسبت من بمنزله هارون از موسی الحدیث و در شرح مشکاة و صواعق و فصل الخطاب و مدارج و معارج و حبیب السیر و ترجمه مستقصی و کتب دیگر گفته که آن سرور جهان بوقت بر آمدن بغزوۀ تبوک شاه مردان را بر اهل و عیال خویش خلیفه ساخته برای تعهد احوال شان در مدینه گذاشته بودند پس ظاهر شد که این خلافت مخصوصست نه مطلق و گفتگو در مطلق است و آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم درین غزوه چنانچه اهل سیر گفته اند محمد بن مسلمه و بقولی سباع بن عرفطه را بر مدینه خلیفه ساخته بودند و ابن أم مکتوم را جهت اقامت صلاة بطریق نیابت و خلافت در مدینه گذاشته و پیداست که اگر خلافت علی مرتضی مطلق می بود هر آیینه گذاشتن محمّد بن مسلمه و ابن أم مکتوم معنی نداشت انتهی از ملاحظه این عبارت سراپا خسارت ظاهرست که قدحی که شاهصاحب از نواصب آورده اند در آن مذکورست چه نواصب بتصریح شاهصاحب گفته اند که این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاع است تا استحقاق آن خلافت بدادن این خلافت ثابت شود و همین است مدلول کلام صاحب مرافض حیث قال پس ظاهر شد که این خلافت مخصوص است نه مطلق

ص:144

و گفتگو در مطلق است و نیز دلیلی که شاهصاحب از نواصب بر مغایرت این خلافت با خلافتی که محل نزاع است اعنی خلافت کبری و امامت مطلق آورده اند اعنی تعلق بعض خدمات بمحمد بن مسلمه و سباع بن عرفطه و ابن أم مکتوم درین عبارت مرافض مرقوم است فرق این ست که صاحب مرافض استخلاف محمد بن مسلمه و یا سباع بن عرفطه را بر مدینه علی الاختلاف ذکر کرده و شاهصاحب بجهت کدامی مصلحت سانحه اختلاف را از میان انداختند و قضیّه منفصله را متصله ساختند و بجای خلافت مدینه صوبه داری و کوتوالی گذاشتند و نیز طرفه سحرکاری بکار بردند که اجماع اهل سیر بر این معنی ذکر ساختند لیکن با این همه این همه را بر نواصب انداختند و من حیث لا یشعر او یشعر و یکتم باثبات ناصبیت صاحب مرافض و والد ماجد خود و دیگر اکابر اعلام و اماثل فخام خود پرداختند ع عمرت دراز باد که اینهم غنیمت است و از طرائف آنست که شیخ عبد الحق دهلوی هم با آن همه اتصاف بانصاف حسب مزعوم اهل خلافت بایراد این قدحی که نواصب بآن متمسّک اند ناصبیت خود ثابت ساخته باظهار کمال دین و حیای خود پرداخته چنانچه در شرح مشکاة بشرح حدیث منزلت گفته و باین حدیث تمسّک نموده اند شیعه در آنکه خلافت بعد رسول صلّی اللّه علیه و سلّم حق علی است رضی اللّه عنه و آن حضرت وصیّت کرده او را بخلافت و علمای اهل سنت و جماعت می گویند حجّت نیست مر ایشان را در آن بلکه ظاهر حدیث آنست که علی را رضی اللّه عنه آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم خلیفه ساخت مدت غیبوبت او بغزوة تبوک چنانکه موسی هارون را خلیفه ساخت مدت غیبوبت او بمناجات بر طور و نبود هارون خلیفه بعد از موسی زیرا که وفات هارون پیش از موسی است بچهل سال و آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:145

در همین مدت استخلاف کرد ابن أم مکتوم را برای امامت مردم در نماز و علی رضی اللّه عنه تفقد اهل بیت پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم می نمود و ابن أم مکتوم امامت می کرد بمردم اگر خلافت مطلق می بود امامت نیز بحضرت علی رضی اللّه عنه حکم می فرمود بلکه اولی و اهم بود و در مدارج النبوة گفته و باین حدیث تمسّک نموده اند شیعه در آنکه خلافت بعد از رسول صلّی اللّه علیه و سلّم حق علی است و درین وصیت است از آن حضرت مر علی مرتضی را بخلافت و علمای سنت و جماعت گویند که حجّت نیست ایشان را چه ظاهر حدیث آنست که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم خلیفه ساخت ویرا رضی اللّه عنه مدت غیبوبت او بغزوه تبوک و لازم نه می آید از استخلاف او بر اهل در این جا استخلاف بر امت چنانکه موسی علیه السّلام خلیفه گردانید هارون را در قوم خود مدّت غیبت خود بمناجات و نبود هارون خلیفه موسی بعد از وی و وفات هارون پیشترست از وفات موسی بچهل سال و آن حضرت استخلاف کرد ابن أم مکتوم را برای امامت مردم در نماز پس علی رضی اللّه عنه تفقد احوال اهل و عیال می نمود و ابن أم مکتوم امامت می کرد و اگر خلافت می بود امامت بعلی رضی اللّه عنه نیز حکم می کرد بلکه اولی و اهم بود انتهی و از آنجا که دفع دلالت این حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نهایت شنیع و فظیع و بغایت فضیح و قبیح است فاضل رشید از راه کمال دقت نظر و جودت فکر در عبارتی که سابقا منقول شد تاویلی عجیب برای تعسّفات و تصلّفات ائمّه عالی درجات خود که در انکار دلالت حدیث شریف بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سرگرم اند اختراع کرده یعنی افاده نموده آنچه حاصلش این ست که توجیه این حدیث از اهل سنت در باب خلافت بنابر بیان عدم تمامیت تقریر علمای امامیه در باب خلافت جناب

ص:146

امیر المؤمنین علیه السّلام که نزد ایشان بلا فصل باشد بطریق طرح افکار و دریافت سعی علمای امامیه در دفع انظار وارده بر آنست و غرابت این تاویل بالاتر از آنست که بیان توان نمود چه اگر غرض فاضل رشید آنست که سنیه انکار دلالت این حدیث بر خلافت مطلقه نکرده اند بلکه بر خلافت بلا فصل پس مدفوع است به اینکه کلمات این حضرات چنانچه بیان کردیم صریحست در انکار دلالت این حدیث بر خلافت علی الاطلاق و اگر غرض فاضل رشید آنست که حضرات اهل سنت بنابر محض رد و ابطال تقریرات شیعه و اظهار قصور استدلال شان انکار دلالت این حدیث بر خلافت کرده اند نه آنکه فی الواقع بصمیم قلب اعتقاد دارند که این حدیث دلالت بر خلافت آن حضرت نمی کند پس این انکار از قبیل انکار طلوع شمس و وجود نهار و از غرائب افادات دور از کارست و برای لبیب متامّل زعفران زار و این تاویل شکرف بدان می ماند که یهود و نصاری با این همه عناد و تعصّب و انهماک و اهتمام و شغف و و له و میل و رغبت بیقیاس بابطال دلائل نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ادعا کنند که ما هرگز بصمیم قلب انکار دلالت این دلائل بر رسالت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلّم نمی کنیم و پناه بخدا از آن می بریم بلکه غرض ما اظهار قصور تقریرات علمای اهل اسلام و توجیه انظار و طرح افکار برای دریافت سعی علمای اخیار و فضلای کبارست و بدیهی است که امثال این کلمات ضحکه بیش نیست و هرگز عاقلی بآن گوش نه می کند بلکه سخریه بر آن می زند و نیز بنا بر این نواصب را هم میسزد که بگویند قدحی که شاهصاحب ازوشان نقل کرده اند بنابر توجیه افکار و طرح انظار و دریافت سعی علمای کبار سنیه است نه بطریق ردّ و انکار و هذا مما لا یرضی به اهل الابصار پر ظاهرست که اگر سنیه در واقع انکار دلالت

ص:147

این حدیث بر خلافت آن حضرت نمی کردند و غرض شان محض اظهار قصور تقریر شیعه بود مستدل را باین حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام منسوب ساختن بزیغ از منهج صواب کما تفوّه به التوربشتی و نقل عنه القاری معنای نداشت و نیز قول توربشتی که الخلافة فی الاهل فی حیاته لا تقتضی الخلافة فی الامّة بعد مماته الخ صریحست در آنکه نه این استخلاف دال بر خلافت آن جناب است و نه مقایسه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بر حضرت هارون علیه السّلام دلالت بر خلافت آن جناب می کند پس هر گاه یکی هم ازین هر دو امر بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دال نباشد باز نمی دانم که دلالت بر خلافت آن جناب از کدام لفظ بر می آرند برای خدا آن دلالت صحیحه که این انظار رکیکه سنیان بر آن وارد نه می شود ارشاد رود و معهذا از کلام توربشتی انّما یستدلّ الخ صریح پیداست که این حدیث بجز قرب منزلت و اختصاص بمواخات بر امری دیگر دالّ نیست پس این نفی صریح دلالت خلافت است و نیز نسبت توربشتی در معتمد غیر معتمد جهل و عدم وقوف یا عناد را بحامل این حدیث بر امامت آبی ازین تاویل است و همچنین قول او روا نباشد که مراد ازین خلافت باشد الخ و کلام نووی نیز بغایت صراحت دال است بر نفی دلالت آن بر خلافت حیث قال لیس فیه دلالة علی استخلافه الخ درین کلام و امثال آن بیان قصور تقریر شیعه را چه مدخلست و از افاده خلخالی ظاهرست که استدلال باین حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام غیر صواب است چه خلافت جزئیه در حیات دلالت بر خلافت کلیه بعد وفات نمی کند و هذا هو الّذی تمسّک به النواصب عذّبهم اللّه بعذاب واصب و قریب است بهفوات خلخالی تسویلات

ص:148

مظهر الدین زیدانی و همچنین قول خطّابی که کرمانی و مظهر الدین نقل کرده اند و مایه خلاص از اشکال دانسته و آن این ست فلیکن کذلک الامر فیمن ضرب له المثل صریحست در آنکه خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در وقت خاص اعنی حیات سرور انام صلّی اللّه علیه و سلّم منحصر بوده فاین الدلالة علی الخلافة بعد الوفاة و همچنین قول طیبی که در فتح الباری هم نقل کرده و بمقام جواب آن را پسندیده و حیله خلاص از اشکال فهمیده ظاهرست در آنکه خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مخصوص بحیات سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است حیث قال و لما کان هارون المشبّه به انّما کان خلیفة فی حیاة موسی دلّ ذلک علی تخصیص خلافة علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم بحیاته پس این نصّ واضح است بر نفی دلالت حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و نبیین قصور تقریر شیعه را بان ارتباطی نیست و کلام ابن حزم که شاهصاحب در حاشیه نقل کرده اند نیز صریحست در نفی دلالت حدیث بر استحقاق خلافت و حصر دلالت آن بر قرابت و قول صاحب ریاض النضرة فلیکن فی علی کذلک و ایضا قول او و لا اشعار فی ذلک بما بعد الوفاة لا بنفی و لا باثبات و دیگر کلمات او هم بصراحت تمام ابای کلّی ازین تاویل دارد و امّا عبارت صاحب مرافض و شیخ عبد الحق که همساز ترانه نواصب است پس ابای آن ازین تاویل مهجور در کمال ظهور و از مزید وضوح بر احدی غیر مستور و این همه افادات و عبارات این حضرات را در ابطال دلالت حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام یکسو گذاشته فاضل رشید و اولیائش که مدعین ولای اهلبیت ع می باشند

ص:149

چشم عبرت و بصیرت وا کرده نظر فرمایند که یوسف واسطی که از اجله معتمدین و اعاظم معتبرین و اکابر متکلمین اهل سنت است چه قسم تعصّب و تصلّب و تعسّف و تصلف پیش نظر نهاده و او عناد سرور اهلبیت امجاد صلوات اللّه و سلامه علیهم الی یوم التناد داده که اوّلا تصریح کرده به اینکه حدیث منزلت دلالت بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی کند و این حدیث را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای تسلیه آن حضرت گفته نه بجهت تنصیص و بعد آن گفته که این حدیث دلالت دارد بر عدم استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای خلافت و باز این حدیث شریف را دلیل طعن و عیب و منقصت صریح در حق وصی بر حق می گرداند و دلالت آن را بر حصول فتنه عظیم و فساد فخیم از استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل فتنه عجل که در بنی اسرائیل واقع شد ادعا می کند و از اهل حقّ عقل را بجهت استدلال بآن بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مسلوب می داند چنانچه در رساله که در ردّ رساله اهل حقّ نوشته می گوید الثالث

قول النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انت منی بمنزلة هارون من موسی قلنا لا دلالة فیه علی امامة علیّ بوجوه الاول انّه قیل تسلیة لعلیّ لا تنصیصا علیه لأنّه صلّی اللّه علیه و سلّم حین خرج الی تبوک و لم یترک للمدینة رجلا یصلح للحرب و لم یترک الا النساء و الصّبیان و الضّعفاء فاستخلف علیّا فطعنت المنافقون فی علیّ فقالوا ما ترکه الا لشیء یکرهه منه فخرج الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم باکیا فقال تذرنی مع النّساء و الصّبیان فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم تسلیة اما ترضی

ص:150

ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی و قد استخلف النبی صلّی اللّه علیه و سلّم ابن أم مکتوم علی المدینة احد عشر مرة و هو اعمی لا یصلح للامامة الثانی انّ فی هذا الحدیث دلالة علی عدم استحقاق علیّ للامامة لأنّ هارون مات قبل موسی و لم یکن له بعد موسی امر فیلزم الرافضة ان یقولوا لیس لعلیّ بعد النّبیّ امر الثالث انّ الرافضة لو عقلت ما ذکروا هذا الحدیث علی استحقاق لأنّه شبهه هارون فی الاستخلاف و لم یحصل من استخلاف هارون الاّ الفتنة العظیمة و الفساد الکبیر بعبادة بنی اسرائیل العجل حتی اخذ موسی راس اخیه یجرّه إلیه و کذلک حصل من استخلاف علیّ ایضا لما عرفت من قتل المسلمین یوم الجمل و فی صفّین و وهن الاسلام حتی طعنت فیه الاعداء و ان لم یکن لا لوم علی علیّ فی ذلک لکونه صاحب الحق لکن لو لم یکن فی خلافته مثل ذلک لکان اولی

بیان سخافت کلمات اعور

این کلام غرابت نظام که ناشی از کمال ثوران و موادّ بغض و عناد و اضطرام و اشتداد و احتداد نار احقاد و التهاب و اشتعال لهبات شحنا و لداد و مشتمل بر غایت ناصبیت و ابداء کوامن اضغان و اعلان قصای عدوان و شنان و اظهار نهایت اهانت و استخفاف و استهزا و استسخار و تمطی و خیلا و استکبار و استحقار است بندای بلند آواز می دهد که حدیث منزلت اصلا دلالت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می کند پس حیرانم که آیا اولیای فاضل رشید این عبارت را هم برین محمل سخیف حمل خواهند فرمود یا سر بدامن حیا افکنده از تاویل رکیک دست

ص:151

خواهند برداشت و اقرار بکمال متانت و رزانت افادت خود خواهند ساخت للّه اندک انصاف باید فرمود که معنای کلمه لا دلالة فیه علی امامة علیّ بوجوه همینست که تقریر شیعه قاصرست و در واقع این حدیث بر امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دلالت می کند و قطع نظر ازین ناصب اعوز بمجرد نفی دلالت این حدیث شریف بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اکتفا نفرموده ادّعای دلالت این حدیث شریف بر عدم استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای امامت نموده ناصبیت و عداوت کامنه را که از دیر باز در لباس تسنن بکار می برد در این جا باعلان و اجهار رسانیده و لقدّ صدق مولانا علی بن أبی طالب ع ما اضمر احد شیئا الا ظهر فی فلتات لسانه و صفحات وجهه و هر گاه نزد اعور این حدیث شریف که حضرات اهل سنت هم محض راوی آن نیستند بلکه معترف بصحت و تواتر آن می باشند و از کلام خود؟؟؟ در درجه اول ثبوت آن بتاکید و تکرار ظاهر و واضحست دلیل عدم استحقاق آن جناب برای امامت باشد عیاذا بالله بمفاد حدیث نبوی بر زعم باطلش ثابت گردد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مستحق خلافت نبود و این مذهب نواصب و خوارج است و غایت مذهب اهل سنت حسب ظاهر این ست که انکار دلالت احادیث نبویه بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می کنند و اما ادعای دلالت روایات نبویه بر عدم استحقاق آن جناب برای خلافت پس آن خلاف مذهب سنّیه هم است و مرتکب آن ملحد بخت و کافر بدبخت است لا اصلح اللّه حاله و ضاعف علیه عذابه و نکاله و هر گاه بتصریح صریح اعور درین حدیث دلالت است

ص:152

بر عدم استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت پس تاویل علیل و تسویل بعید فاضل رشید هباء منثورا گردید و هیچ مساغی و مجالی برای آن نماند و گمان نمی برم که هیچ مکابری و معاندی اگر چه مکابره و عناد او بغایت قصوی رسیده باشد بعد سماع کلام بشاعت نظام اعور التزام تاویل رشید قمقام نماید و لطیفه رنگین تر این ست که ناصب اعور بادعای دلالت حدیث منزلت بر عدم استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت تیشه بر پای خود زده بجهت غفلت از اکاذیب مفتریان و خرافات کذابان من حیث لا یشعر ببطلان خلافت شیخین و عدم استحقاقشان برای امامت اعتراف نموده زیرا که سابقا دانستی که حدیث منزلت را بعض کذابان منهمکین فی الافتراء و خوشامد گویان بنی امیّه کثیر الجفاء در حق شیخین فرود آورده اند و عیاذا بالله بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم افترا بر بسته که آن جناب این هر دو را از خود بمنزله هارون از موسی گفته و چون تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام بحضرت هارون نزد اعور دلیل عدم استحقاق آن جناب برای امتست پس بالبداهة تشبیه شیخین بحضرت هارون دلیل صریح بر عدم استحقاق شیخین برای امامت باشد و خلافت ایشان وجهی از صحّت و انعقاد نخواهد داشت که بحدیث نبوی عدم استحقاقشان ثابت شد فضرر هذا الهذر علی الاعور الأفجر من نفعه اعظم و اکثر بالجملة بنظر تامّل اهل ایمان و اسلام درین کلام شناعت فرجام نظر فرمایند که چگونه اعور بمزید حیا و آزرم حدیث منزلت را دلیل نفی استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت گردانیده و بر ان هم اکتفا نکرده استدلال اهل حق را باین حدیث بر استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای

ص:153

خلافت منافی عقل می داند و در توجیه نفی عقل از اهل حق بسبب استدلال باین حدیث امریرا ذکر می کند که اهل اسلام را بملاحظه آن مو بر تن می خزد یعنی تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بحضرت هارون علیه السلام در استخلاف دلیل حصول فتنه عظیمه و فساد کبیر مثل فتنه و فساد عبادت عجل و کفر و شرک باری تعالی می گرداند و وهن اسلام بسبب استخلاف آن حضرت ثابت می کند و می گوید که حاصل نشد از استخلاف هارون مگر فتنه عظیمه و فساد کبیر بعبادت بنی اسرائیل عجل را و همچنین حاصل شد فتنه عظیمه و فساد کبیر از استخلاف علی بسبب آنچه دانستی از قتل مسلمین روز جمل و صفین و سست گردید اسلام تا آنکه طعن کردند در اعدا پس حالا می باید که اولیای فاضل رشید از خواب غفلت بیدار و از سکر حبّ توجیه تعسفات اسلاف کبار هشیار گردیده درین طعن و استحقار که از اعور عالی تبار بنسبت جناب حیدر کرار صلوات اللّه و سلامه علیه ما اختلف اللیل و النهار سرزده ملاحظه فرمایند و خاک برابری و قفار بر سر کنند و جامهای مزینه خود را تا بدامن چاک زنند که نفی دلالت حدیث منزلت را بر خلافت چه ذکرست و از ان بلکه ادّعای دلالت آن بر عدم استحقاق آن حضرت برای خلافت هم چه مقام شکایت که اعور معاذ اللّه دلالت حدیث منزلت بر کمال طعن و عیب و لوم و ذم و غایت تعییر و تحقیر و تهجین و تقریع و تشنیع و تقبیح ثابت می کند و دلالت کلام اعور بصیر بر نهایت اهانت و تحقیر و غایت ازرا و تعییر بر ناظر خبیر بکمال وضوح و ظهور روشن و مستنیرست بچند وجه اول آنکه قول او انّ الرّافضة لو عقلت ما ذکروا هذا الحدیث حجة علی استحقاق علیّ دلالت دارد بر آنکه ذکر این حدیث و احتجاج بآن بر استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام معاذ اللّه

ص:154

خلاف عقل و مثبت سفه و حمقست حال آنکه خود شاه صاحب تصریح می فرمایند که این حدیث دلیل اهل سنت است در اثبات فضیلت حضرت امیر و صحّت امامت ایشان در وقت خود زیرا که ازین حدیث مستفاد می شود استحقاق آن جناب برای امامت و فاضل رشید هم بکرّات و مرّات تصریح کرده به آنکه نزد اهل سنت این حدیث دلیل صحت خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و انکار دلالت این حدیث بر اصل خلافت آن جناب شنیع و فظیع دانسته استعاذه از ان بحق تعالی نموده و هر گاه نزد اهل سنت این حدیث دلیل امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باشد و نیز نزد شیعه دلیل امامت آن جناب است بلا ریب پس معلوم شد که نزد جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم این حدیث دلیل امامت آنجناب بوده که مخالفت شیعه آن حضرت را قطعا و حتما باطل است کما یظهر من احکام الاحکام للآمدی و شرح التفتازانی علی الشرح العضدی لمختصر ابن الحاجب ایضا و مخالفت اهل سنت آن حضرت را حسب دعاوی شان وجهی ندارد و هر گاه این حدیث دلالت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نزد آن حضرت باشد حسب اعتقاد شیعه و سنی هر دو پس طعن و تشنیع شنیع اعور بر استدلال باین حدیث بر امامت آن جناب معاذ اللّه بآنحضرت متوجه گردد دوم آنکه قول او لانه شبّهه بهرون فی الاستخلاف و لم یحصل من استخلاف هارون الاّ الفتنة العظیمة و الفساد الکبیر بعبادة بنی اسرائیل العجل دلالت دارد بر آنکه وجه نفی عقل از مستدلین باین حدیث و لزوم سفه و حمق ایشان معاذ اللّه این است که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تشبیه داده حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را بحضرت هارون علیه السلام

ص:155

در استخلاف و حاصل نشد از استخلاف هارون علیه السلام مگر فتنه عظیمه و فساد کبیر بعبادت بنی اسرائیل عجل را و این کلام بشاعت نظام شناعت فرجام دلالت ظاهره دارد بر آنکه ازین حدیث معاذ اللّه ظاهر می شود که از استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام فتنه عظیمه و فساد کبیر که مثل فتنه عظیمه و فساد کبیر عبادت عجل است پیدا خواهد شد و معاذ اللّه بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام لوم و طعن این فتنه عظیمه و فساد کبیر متوجه خواهد شد چنانچه بزعم اعور العیاذ باللّه لوم و ملام فتنه عبادت عجل بر حضرت هارون علیه السلام متوجه است سوم آنکه قول او حتی اخذ موسی برأس اخیه یجرّه إلیه دلالت صریحه دارد بر آنکه معاذ اللّه از حضرت هارون علیه السلام قصوری و فتوی واقع شده و لوم و ملام این فتنه عظیمه و فساد کبیر بر حضرت هارون علیه السلام متوجه است و معاذ اللّه حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را بجرّ راس اهانت کرده پس چنانچه قول او و لم یحصل من استخلاف هارون الا الفتنة العظیمة و الفساد الکبیر الخ دلالت صریحه دارد بر آنکه بزعم اعور حضرت هارون سبب فتنه عظیمه و فساد کبیر گردید همچنین این قول دلالت برین معنی دارد و ظاهر است که غرض اعور از اثبات مزید لوم و طعن بر حضرت هارون علیه السلام آنست که تاکید و تشیید اثبات طعن بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام نماید ففضّ اللّه فاه چهارم آنکه قول او کذلک حصل من استخلاف علی ایضا لما عرفت الخ بابلغ وجوه و اصرح طرق دلالت صریحه دارد بر آنکه از استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام معاذ اللّه فساد کبیر و فتنه عظیمه مثل فتنه عبادت عجل حاصل شد زیرا که ضمیر حصل در فول اعور راجع بفساد کبیر و فتنه عظیمه است

ص:156

که سابقا مذکور شد پنجم آنکه لفظ ایضا دلالت صریحه دارد بر آنکه از استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام معاذ اللّه همان فساد کبیر و فتنه عظیمه که از استخلاف حضرت هارون حاصل شده حاصل گردید ششم آنکه قول او لما عرفت من قتل المسلمین یوم الجمل و فی صفین صریح و برهان ظاهر است بر آنکه نزد اعور کثیر الزلل قتل اهل صفین و جمل معاذ اللّه عین فتنه عظیمه و فساد کبیر بود هفتم آنکه قول او وهن الاسلام دلالت صریحه دارد بر آنکه معاذ اللّه نزد اعور متسننین قتل جناب یعسوب الدین و قاتل الناکثین و القاسطین و المارقین حضرت امیر المؤمنین علیه السلام اهل جمل و صفین را که ناکثین و قاسطین اند معاذ اللّه سبب وهن اسلام و ضعف دین حضرت خیر الانام علیه و اله آلاف التحیة و السلام گردید و فی هذا من التشنیع و الإزراء ما تنهد منه الجبال و تنشق الضحور و یبقی سوء ذکره علی مرّ الدهور و کرّ العصور هشتم آنکه قول او حتی طعنت الاعداء دلالت صریحه دارد بر آنکه قتل اهل جمل و صفین که سبب دهن اهل اسلام بزعم اوست موجب طعن اعدا در جناب امیر المؤمنین علیه السلام گردید و این طعن اعدا نزد اعور که اعدی الأعداء است قابل التفات و اعتنا و موثر در نقص علوّ قدر و مزید سنا معاذ اللّه می باشد اما آنچه اعور در آخر کلام از اهل اسلام خوفی کرده فقره و ان لم یکن لا لوم الخ بر زبان آورده پس با وصف آنکه نفی النفی اثبات است مگر قطع نظر از ان می گویم که صراحة مرادش نفی لوم است چنانچه دلیل اقتضای آن می کند لیکن بکار مأوّلین نمی خورد چه کلام اولینش صریحست در اثبات منقصت و حطّ مرتبت جناب یعسوب الدین امیر المؤمنین علیه السلام اگر بعد ان بالالجا بحق تکلم کند موجب سقوط الزام نه می تواند شد غایة الامر

ص:157

بین الکلامین تناقض و تهافت ثابت خواهد شد و ذلک لیس ببعید من هؤلاء النّصاب بل ذلک شان جمیع المبطلین الاقشاب و طرفه آنست که اعور بسبب مزید عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و شغف و غرام و انهماک در بهتان و عدوان و افترا بر انبیای معصومین کرام از مخالفت کلام خود و تهافت صریح هم ناندیشیده بیانش آنکه خود در وجه اوّل تصریح کرده که حدیث منزلت برای تسلیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته شده حیث قال الاوّل انّه قبل تسلیة لعلیّ لا تنصیصا علیه الخ و باز گفته فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم تسلیة اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی و با وصف این تصریح مکرر بصدور این حدیث بنابر تسلیه از آن سرور بزودی هر چه تمامتر سراسر تکذیب خود نموده در وجه دوم ادعای دلالت این حدیث شریف بر نفی استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای خلافت کرده و بر آن هم صبر و قرارش دست نداده رو بانهماک در غلواء نصب و حقد نهاده ببانگ بی هنگام مدّعی دلالت این حدیث بر حصول عیب عظیم اعنی ترتب فتنه عظیمه و فساد کبیر بر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام گردیده و همانا ظاهر و بدیهی است که هر گاه این حدیث دلیل نفی استحقاق خلافت و دلیل حصول فتنه عظیم و فساد کبیر باستخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام معاذ اللّه من ذلک باشد حصول تسلیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام و دفع طعن منافقین لئام باین حدیث غیر ممکن بلکه بنابر این این حدیث تایید و تصدیق مزعوم منافقین و تصحیح و ترشیح و تمهید و توضیح عیب طاعنین خواهد شد که از ان نهایت ذمّ و لوم و عیب و طعن یعنی نفی استحقاق خلافت و حصول فتنه عظیمه و فساد کبیر مثل فتنه و فساد

ص:158

عبادت عجل باستخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام العیاذ باللّه تابت می شود پس تسلیه کوه دفع طعن کجا بحیرتم که ناصب اعور در حالت تحریر این کلمات مزوّر و خرافات مکدّر و تلفیق این شنائع اباطیل و ترّهات اضالیل و تفوه باین هذیانات فاحشه و تقوّل باین بهتانات فاضحه و تصویر این قبائح ایرادات و فظائع اعتراضات و هزلیات فاسده و شعریّات کاسده و غرائب مجون و زور و طرائف فنون شرور و سخائف هفوات زبون و مستبشعات تسویلات سرنگون و عجائب الحادیات گوناگون و عظائم زندقیات بوقلمون که مسیلمه کذاب و دیگر کفار اوشاب را هم بملاحظه ان دست تحسّر بر دلست و پای ندامت در گل خمار زده بود یا مست لا یعقل یا محموم یا مجنون صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ و هر چند ناصب اعور و کاذب ابتر در وجه ثالث عداوت و عناد را با قصی الغایات رسانیده لیکن در حقیقت از ان اعتراف بدلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام واضحست حیث قال لأنّه شبهه بهرون فی الاستخلاف و این نصّ صریح است بر آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السلام را تشبیه داده بحضرت هارون در استخلاف و ظاهرست که مراد از این استخلاف نه استخلاف حال الحیوة است که در این استخلاف هرگز فتنه و فسادی واقع نشده پس مراد اعور استخلاف بعد الوفاة است و هر گاه تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام با حضرت هارون در استخلاف بعد الوفاة باعتراف اعور ثابت گردید دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بالبداهة ثابت گردید پس کمال

ص:159

عجب است که خود اعور در این وجه ثالث بتشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام در استخلاف اعتراف می کند و باز بسبب عدم تامل و مزید اختلال عقل این وجه را از وجوه نفی دلالت حدیث منزلت بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام می شمارد و هل هذا الا تناقض فضیح و تهافت قبیح و این صنیع شنیع اعور بدان می ماند که ملحدی بسراید که در کلمه لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ دلالت بر توحید باری تعالی نیست بچند وجه و باز در وجوه نفی اعتراف کند بآنکه این کلمه دلالت دارد بر آنکه اللّه تعالی واحد است و لکن معاذ اللّه از الوهیت باری تعالی فتنه و فساد عظیم حاصل شده و بعض آیات موهمه جبر را بر این معنی سند آرد بلکه همین قصه عبادت عجل را حسب مزعوم اشعریه که شرور را منسوب بایزد غفور می نمایند دلیل آن گرداند پس کلام ناصب اعور حذو النعل بالنعل مطابق و موافق کلام ملحد منافق است و هر گاه دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باعتراف اعور ثابت گردید بمفاد خذ ما صفا و دع ما کدر باعتراف ناصب تا انصاف بدلالت حدیث بر استخلاف قبول کردیم و اما ادعای آن کثیر الاعتساف دلالت حدیث بر ایراث این استخلاف فتنه و فساد را پس بمفاد کالای بد بریش خاوند بر روی او مردودست و مثبت نفاق و کفر قائل عنود و مدعی جحود و متفوه کنود و مبغض حقود و معاند حسود و الحمد للّه الودود و نجم الدین خضر بن محمد بن علی الرازی در کتاب التوضیح الانوار بالحجج الواردة لدفع شبه الاعور بجواب وجه ثالث اعور گفته وجه الشبه هو القرب و الفضیلة لا ما توهمه من الفساد الکبیر و الفتنة العظیمة و الا لم یکن تسلیة بل

ص:160

مذمة و تخطئة و هو باطل بالاجماع علی ان الفتنة و الفساد لم یحصل من نفس الاستخلاف بل من اهوائهم الفاسدة و آرائهم الکاسدة و الا لکان القدح فی النّبی المستخلف ص و علی ع ما قتل الا البغاة الناکثین و القاسطین و المارقین عملا بقول رب العالمین فان بغت احدهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتّی تفیء الی امر اللّه و وهن الاسلام من فعل المخالفین اللئام و طعن الاعداء لقلّة بصارتهم و متابعة الاهواء هذا و لو علم الخارجی الاعور التائه فی الضلال بحقیقة مآل المقال ما قال ذلک لأنّه إذا کان علی ع کهارون و خلافته کخلافته لزم ان یکون علی صاحب الحقّ و المخالف مؤثرا علی غیره بغیره حقّ کما انّ هارون کان صاحب الحقّ و عبادة العجل التی آثروها علی متابعته کان باطلا فیلزم منه بطلان الثلثة الذین خلفوا لکونهم کالعجل المتبع و لا دخل لمحاربة علیّ لأنّ وجه الشبه یجب ان یکون مشترکا بین الطرفین و المحاربة لیست کذلک فتدبر و محتجب نماند که چنانچه هر دو وجه اخیر اعور که هر دو برهان اظهر بر کفر و نفاق قائل ابتر است مخالف با وجه اولین است همچنین هر دو وجه با هم نیز متخالف و متناقض است زیرا که مقتضای صریح وجه دوم آنست که این حدیث دلیل نفی استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای خلافت بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زیرا که در این حدیث تشبیه بحضرت هارون واقع است و حضرت هارون

ص:161

علیه السلام در حیات حضرت موسی علیه السلام وفات کرده و بخلافت نرسیده پس همچنین می باید که جناب امیر المؤمنین علیه السلام معاذ اللّه بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خلیفه نشود و چنانچه حضرت هارون بعد وفات موسی علیهما السلام خلیفه نشد پس از این وجه سلب خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بنا بر مزعوم باطل اعور ثابت شد و مقتضای وجه سوم آنست که این حدیث دلالت دارد بر آنکه خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را حاصل شده لیکن آن خلافت سبب فتنه عظیمه و فساد کبیر گردید مثل خلافت حضرت هارون علیه السلام که بزعم باطل او مورث فتنه عظیمه و فساد کبیر گردید پس بنابر این حدیث دلیل حصول خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام است لیکن آن خلافت موجب طعن و عیب نزد منافقین و معاندین دین است پس این وجه منافی و نافی وجه دوم گردید و تناقض و تهافت هر دو وجه بغایت وضوح رسید که وجه دوم مثبت نفی خلافت است علی الاطلاق و وجه ثالث مثبت خلافت است و لو مع العیب و النقص و الذّم و الغضّ علی زعمه و هر چند شناعت و فظاعت و بشاعت و قبح و سماجت و رداءت اثبات اعور فتنه عظیمه و فساد کبیر را از استخلاف حضرت هارون علیه السّلام پر ظاهر است و کلام او حاجت جواب ندارد و قابل توجه و لائق اعتنا نیست لکن برای مزید توضیح می گویم که بر هر عاقل دیندار و متامل نصفت شعار هویدا و آشکار است که اعور ناصب در این کلام سراسر کذب و اتهام بر ملک علام و انبیای کرام فرا نهاده که ادّعای حصول فتنه عظیمه و فساد کبیر عبادت عجل بسبب استخلاف حضرت هارون علیه السلام و اثبات استحقاق

ص:162

آن حضرت برای اهانت نموده و این همه سراسر تکذیب کلام الهی است که از آن برائت حضرت هارون از این فتنه و فساد ظاهر و واضح است قال اللّه تعالی وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ یا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی سبحان اللّه حق تعالی در کلام صدق نظام خود حکایت فرماید که حضرت هارون بنی اسرائیل را از این کفر و شرک زجر و منع کرده که شناعت آن بیان فرموده و امر باتباع پروردگار و اطاعت خود نموده و اعور سنیان بر خلاف آن صدور فتنه عظیمه و فساد کبیر کفر و شرک و عبادت عجل را ناشی از خلافت حضرت هارون علیه السلام گرداند و آن حضرت را باین سبب مستحق ایذا و اهانت داند علاّمه نظام الدّین نیسابوری در تفسیر غرائب القرآن فرموده و ثم انّه سبحانه اخبر انّ هارون لم یال نصحا و اشفاقا فی شان نفسه و فی شان القوم قبل أن یقول لهم السّامریّ ما قال اما شفقته علی نفسه فهی انّه ادخلها فی زمرة الآمرین بالمعروف و النّاهین عن المنکر و انه امتثل امر اخیه حین قال لهم یا قوم انما فتنتم به قال جار اللّه کانّهم اوّل ما وقعت علیه ابصارهم حین طلع من الحفرة فتنوا به و استحسنوه فقبل ان یطلق السامریّ بادره هارون فزجرهم عن الباطل اوّلا بانّ هذا من جملة الفتن ثم دعاهم الی الحقّ بقوله وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ و من فوائد تخصیص هذا الاسم بالمقام انّهم ان تابوا ممّا عزموا علیه فانّ اللّه یرحمهم و یقبل توبتهم ثمّ بیّن انّ الوسیلة الی معرفة کیفیة عبادة اللّه ما هو اتباع النّبی و طاعته فقال فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی و هذا ترتیب

ص:163

فی غایة الحسن از این عبارت ظاهر است که باخبار ایزد منعام حضرت هارون علیه السلام قصوری در نصح و اشفاق در شان نفس خود و در شان قوم قبل مقال پر اضلال سامری نکرده و امر بمعروف و نهی عن المنکر و امتثال امر حضرت موسی علیه السّلام بعمل آورده و قبل اطلاق سامری بنی اسرائیل را زجر از باطل و دعوت بسوی حق فرموده و ایشان را باتباع و اطاعت خود مامور ساخته پس ادعای سببیت استخلاف حضرت هارون علیه السلام برای فتنه عظیمه و فساد کبیر و نسبت آن حضرت بتهاون و تقصیر معاذ اللّه تکذیب کلام ایزد قدیر و مخالفت و معاندت با خبیر بصیر است و لا ینبّئک مثل خبیر و در تفسیر کبیر فخر رازی در تفسیر قوله تعالی وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ یا قَوْمِ الآیة مسطورست اعلم انّه قال ذلک شفقة علی نفسه و علی الخلق اما شفقته علی نفسه فلانّه کان مامورا من عند اللّه بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر و کان مامورا من عند اخیه موسی بقوله علیه السّلام اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ فلو لم یشتغل بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر کان مخالفا لامر اللّه و لامر موسی و ذلک لا یجوز از این عبارت ظاهرست که حضرت هارون علیه السّلام شفقت را بر نفس خود و بر خلق ترک نفرموده امر بمعروف و نهی عن المنکر و اطاعت امر الهی و امر حضرت موسی علیه السّلام بعمل آورده پس کذب و عدوان اعور ملوم و عداوت او با نبی معصوم مثل سفیده صبح درخشید و آنچه رازی و نیسابوری در تفسیر آیه اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ گفته اند نیز برای تکذیب اعور و اثبات عصمت حضرت هارون از کذب و مجنون ان محمود مجنون

ص:164

کافیست رازی در تفسیر کبیر در تفسیر این آیه گفته فان قیل لما کان هارون نبیّا و النّبیّ لا یفعل الا الاصلاح فکیف وصّاه بالاصلاح قلنا المقصود من هذا الامر التاکید کقوله وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی و نیسابوری در تفسیر این آیه گفته و انّما وصّاه بالاصلاح تاکیدا و اطمینانا و الاّ فالنّبی لا یفعل الاّ الاصلاح الحاصل کسی که رائحه از اسلام بمشام او رسیده بعد اطلاع بر کلام شنیع النظام اعور یقین جازم حاصل می کند بانهماک اعور بی باک در ضلال و عناد و مجانبت هدایت و رشاد و مباینت انصاف و سداد زیرا که او در سلب دلالت حدیث منزلت بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمثابه مبالغه نموده که ادعای دلالت آن بر عدم استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای خلافت هم نموده و بر آن هم اکتفا نکرده مدعی دلالت آن بر عیب و طعن صریح گردیده و بهوس اثبات این ضلال صریح از غایت سراسیمگی و بیحواسی زبان خرافات ترجمان بطعن و تشنیع بر حضرت هارون بلکه حضرت موسی علیهما السلام بلکه حق تعالی گشاده و او الحاد و زندقه داده زیرا که اثبات فتنه عظیمه و فساد کبیر عبادت عجل بسبب استخلاف حضرت هارون علیه السلام نموده و اخذ حضرت موسی راس حضرت هارون علیه السّلام را بر ایذا و اهانت حمل کرده و هر گاه بنابر مزعوم او این همه فتنه عظیمه و فساد کبیر عبادت عجل و کفر کفّار بسبب استخلاف حضرت هارون علیه السّلام حاصل شد طعن صریح بر حضرت موسی بلکه خدای تعالی متوجه گردید که او تعالی شانه این هر دو نبی را به نبوت مشرف ساخته و از تمام عالم برگزیده و ظاهرست که استخلاف حضرت هارون

ص:165

بغیر امر الهی واقع نشده و نیز ظاهرست که زعم ناصب اعور که قتل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اهل جمل و صفین را عین فتنه عظیمه و فساد کبیرست عین خطیئه عظیمه و عناد کبیر و اظهار کمال بغض و عداوت نفس شریر با جناب امیر علیه سلام الملک القدیرست زیرا که این قتل و قتال با اهل ضلال حسب افادات و مسلمات اکابر و اساطین سنّیه با کمال عین حق و صواب و موافق سنت و کتاب و محض اصلاح و صلاح و بحت هدایت بسوی رشاد و فلاح بود و اگر استیعاب و استیفای احادیث حضرت خیر الانام صلّی اللّه علیه و آله الکرام و افادات علمای اعلام که از آن حقیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام درین مقاتلات و ثبوت کمال شرف و فضیلت آن حضرت از این محاربات واضح و ظاهرست نمایم می باید که کتابی جداگانه تصنیف نمایم لکن در حدیث خاصف النعل که در ما بعد مذکور خواهد شد انشاء اللّه تعالی علاوه بر طرق این حدیث شریف نبذی از احادیث دیگر و افادات علمای اعلام و اساطین فخام سنّیه درین باب مذکور خواهد شد که از ان کمال شناعت و فظاعت هفوات طاعنین و نهایت حقیقت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در قتال ناکثین و قاسطین و مارقین واضح خواهد شد پس کاش فاضل رشید کلام اعور عنید که از خرافات نواصب لئام در عیب و طعن و لوم و ملام بمراتب قاصیه بالاتر رفته بنظر امعان می دید و از لاف و گزاف و مخالفت انصاف که در تأویل تاویل و توجیه توجیه اسلاف و اخلاف کثیر الاعتساف خویش بکار برده دست می کشید

انکار ابن تیمیه دلالت حدیث منزلت بر خلافت
اشاره

و نیز کاش فاضل رشید کلام امام اعظم اعور یعنی تقی الدین احمد بن عبد الحلیم بن عبد السلام المعروف بابن تیمیّة الحرانی که ائمّه سنّیه محامد فخیمه و مناقب

ص:166

عظیمه و مفاخر کثیره و مآثر غزیرة و محاسن جمّه و مدائح دثره و فضائل سنّیه و مکارم علیّه برای او ثابت می کنند کما لا یخفی علی ناظر فوات الوفیات لصلاح الدین محمّد بن شاکر و الدرر الکامنة لابن حجر و المعجم المختص للذهبی و اتحاف النبلاء و غیرها بچشم تامل می نگریست و زار زار بر آن حرفهای یاوه می گریست و گرد این تاویل علیل نمی گردید و حقیقت انصاف اکابر اهل نحله خود بمیزان عقل می سنجید مگر نه می بینی که ابن تیمیه بسبب کمال بغض و شنان و غایت مجازفت و عدوان و اقصای تجبر و تهور جنان بکمال سلاطت لسان و باعت بیان همداستان نواصب مهان گردیده بلکه در مضمار تعصّب قدم خود از نواصب فراتر نهاده انواع خرافات و جزافات جالبه آفات سر داده چنانچه در جواب منهاج الکرامة که آن را بمنهاج السنه النبویة فی نقض کلام الشیعة و القدریة موسوم ساخته بجواب حدیث منزلت گفته و کان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم کلّما سافر فی غزوة او عمرة او حج یستخلف علی المدینة فی غزوة ذی مرّ عثمان بن عفان و فی غزوة بنی قینقاع بشر بن المنذر لما غزا قریشا و وصل الی الفرع استعمل ابن أم مکتوم ذکر ذلک محمد بن سعد و غیره و بالجملة فمن المعلوم انّه صلّی اللّه علیه و سلم کان لا یخرج من المدینة حتی یستخلف و قد ذکر المسلمون من کان یستخلفه فقد سافر من المدینة فی عمرتین عمرة الحدیبیة و عمرة القضاء و فی حجّة الوداع و فی مغازیه اکثر من عشرین غزاة و فیها کلّها یستخلف و کان یکون

ص:167

بالمدینة رجال کثیرون یستخلف علیهم من یستخلفه فلمّا کان فی غزوة تبوک لو یاذن لاحد فی التخلف عنها و هی آخر مغازیه و لم یجتمع معه احدکما اجتمع معه فیها فلم یتخلف عنه الاّ النّساء و الصبیان او من هو معذور لعجزه عن الخروج أو من هو منافق و تخلّف الثلثة الّذین تیب علیهم و لم یکن فی المدینة رجال من المؤمنین اقویاء یستخلف علیهم کما کان یستخلف علیهم فی کل مرّة بل کان هذا الاستخلاف اضعف من الاستخلافات المعتادة منه صلّی اللّه علیه و سلّم لأنّه لم یبق بالمدینة رجال کثیرون من المؤمنین اقویاء یستخلف علیهم فکل استخلاف استخلفه فی مغازیه مثل الاستخلاف فی غزوة بدر الکبری و الصغری و غزوة بنی المصطلق و الغابة و غزوة خیبر و فتح مکة و سائر مغازیه التی لم یکن فیها قتال و مغازیه بضع عشرة غزوة و قد استخلف فیها کلّها الاّ القلیل و قد استخلف فی حجّة الوداع و عمرتین قبل غزوة تبوک و فی کلّ مرّة علی افضل ممن بقی فی غزوة تبوک فکان کلّ استخلاف قبل هذه یکون علی افضل ممن استخلف علیه علیّا فلهذا اخرج إلیه علیّ یبکی و یقول أ تخلفنی مع النساء و الصّبیان و قیل انّ بعض المنافقین طعن فیه و قال انّما خلّفه لأنّه یبغضه فبیّن له النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّی انّما استخلفتک لامانتک عندی و انّ الاستخلاف لیس بنقص و لا غضّ

ص:168

فانّ موسی استخلف هارون علی قومه فکیف یکون نقصا و موسی یفعله بهارون فطیب بذلک قلب علیّ و بیّن انّ جنس الاستخلاف یقتضی کرامة المستخلف و امانته لا یقتضی اهانته و تخوینه و ذلک لان المستخلف یغیب عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و قد خرج معه جمیع الصّحابة و الملوک و غیرهم إذا خرجوا فی مغازیهم اخذوا معهم من یعظم انتفاعهم به و معاونته لهم و یحتاجون الی مشاورته و الانتفاع برایه و لسانه و یده و سیفه و المستخلف إذا لم یکن فی المدینة سیاسة کثیرة لا یحتاج الی هذا کلّه فظنّ من ظنّ انّ هذا غضاضة من علیّ و نقص منه و خفض من منزلته حیث لم یاخذه معه فی المواضع المهمّة التی تحتاج الی سعی و اجتهاد بل ترکه فی مواضع لا تحتاج الی کثیر سعی و اجتهاد فکان قول النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم تبیینا ان جنس الاستخلاف لیس نقصا و لا غضّا إذ لو کان نقصا او غضّا لما فعله موسی بهرون و لم یکن هذا الاستخلاف کاستخلاف هارون لان العسکر کان مع هارون و انّما ذهب موسی وحده و اما استخلاف النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فجمیع العسکر کان معه و لم یخلف بالمدینة غیر النساء و الصّبیان الاّ معذورا و عاص و قول القائل هذا بمنزلة هذا و هذا مثل هذا هو کتشبیه الشیء و تشبیه یکون بحسب ما دل علیه السباق لا تقتضی المساواة فی کلّ شیء

ص:169

الا تری الی ما

ثبت فی الصحیحین من قول النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی حدیث الاساری لما استشار أبا بکر فاشار بالفداء و اشار عمر فاشار بالقتل قال ساخبرکم عن صاحبیکم مثلک یا ابا بکر مثل ابراهیم إذ قال فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ و مثل عیسی إذ قال إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ و مثلک یا عمر مثل نوح إذ قال رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیّاراً و مثل موسی إذ قال رَبَّنَا اطْمِسْ عَلی أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلی قُلُوبِهِمْ فَلا یُؤْمِنُوا حَتّی یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ فقوله لهذا مثلک مثل ابراهیم و عیسی و لهذا مثلک مثل نوح و موسی اعظم من

قوله انت منّی بمنزلة هارون من موسی فإنّ نوحا و موسی و ابراهیم و عیسی اعظم من هارون و قد جعل هذین مثلهم و لم یرد انهما مثلهم فی کل شیء لکن فیما دلّ علیه السّیاق من الشدّة فی اللّه و اللین فی اللّه و کذلک هنا انّما هو بمنزلة هارون فیما دلّ علیه السّیاق و هو استخلافه فی مغیبه کما استخلف موسی هارون و هذا الاستخلاف لیس من خصائص علیّ بل و لا هو مثل سائر استخلافاته فضلا عن ان یّکون افضل منها و قد استخلف من علیّ افضل منه فی کثیر من الغزوات و لم تکن تلک استخلافات توجب تقدیم المستخلف علی علیّ بل قد استخلف علی المدینة غیر واحد و اولئک المستخلفون منه بمنزلة هارون من موسی من جنس

ص:170

استخلاف علیّ بل کان ذلک الاستخلاف یکون علی اکبر و افضل ممن استخلفه علیه عام تبوک و کانت الحاجة الی الاستخلاف اکثر و انّه کان یخاف من الأعداء علی المدینة فامّا عام تبوک فانّه کان قد اسلمت العرب بالحجاز و فتحت مکة و ظهر الاسلام و عزّ و لهذا امر اللّه أن یغزو اهل الکتاب بالشام و لم تکن المدینة تحتاج الی من یقاتل بها العدوّ و لهذا لم یدع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم عند علیّ من المقاتلة کما کان یدع بها فی سائر الغزوات بل اخذ المقاتلة کلّهم

بیان شناعت کلمات ابن تیمیه

از این کلمات تعسّف سمات و جزافات غرابت آیات که بکمال مکابره و تعصّب مشحون و قلوب اهل انصاف بملاحظه آن پر خونست واضح و لائح می گردد که ابن تیمیه در اظهار کوامن باطن نصب مواطن گرم جوشیده و در حیازت قصبات سبق در ایذا و ایلام اهل ایمان و اسلام بابلغ وجوه کوشیده و افواق خلاف وفاق از اخلاف اعتساف دوشیده و در ابطال فضل جمیل و شرف جلیل وصی بر حق بهمه همت خروشیده و پا از اندازه گلیم زیاده تر کشیده و دست از آستین وقاحت بیرون آورده و سر از حبیب تجبر و تکبر بر آورده استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام را که وقت سرور انام صلّی اللّه علیه و آله بغزوه تبوک واقع شده و از حدیث منزلت نزد او همان مرادست اضعف و اوهن از جمیع استخلافات معتاده می گرداند و گمان می برد که هر استخلافی که قبل ازین واقع شده افضل اشرف و اقوی و اعظم از آن بوده که درین غزوه جز نسوان و صبیان و معذورین و عصات و منافقین جفات باقی نماندند و رجال اقویای مؤمنین و عظمای

ص:171

موقنین در مدینه نبودند بخلاف دیگر استخلافات که بر اقویای رجال و مؤمنین با کمال واقع شده و این تیمیه بر مجرّد این دعوی اکتفا نه کرده خواسته که وهن و ضعف این استخلاف از فعل و قول جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت سازد چنانچه گفته فلهذا خرج إلیه علی یبکی الخ این کلامش دلالت واضح دارد بر آنکه بکای جناب امیر المؤمنین علیه السلام و عرض آن حضرت

أ تخلفنی فی النساء و الصّبیان باین سبب بود که این استخلاف آن حضرت اضعف از استخلافات معتاده آن حضرت بود و دیگر استخلافات اشرف و اعلی از ان و بطلان و شناعت این استدلال ابن تیمیه در کمال وضوح و ظهورست چه قطع نظر از آنکه بکای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در صحیحین واقع نشده و رازی عدم ذکر شیخین را قادح حدیث غدیر گردانیده فکذا هذا این بکا هرگز دلالت بر نقص و ضعف این استخلاف ندارد بلکه ظاهرست که بکای آن حضرت بسبب عدم مشارکت جهاد و مفارقت سرور انبیای امجاد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و تاذّی از طعن اهل نفاق و عناد و لدادست فالاستدلال بالبکاء علی الوهن و الضعف صریح الوهن و الضعف و هو مما یلیق ان یبکی علیه الباکون بل یضحک علیه الضاحکون و عجب که ابن تیمیه بنظر بصیرت سیاق روایت مشتمله بر بکای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم ملاحظه نکرده بمزید تعصّب قطع نظر از ان کرده استدلال بآن بر وهن و ضعف استخلاف کرده حال آنکه سیاق روایات مشتمله بر بکای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خود دلالت واضحه دارد بر آنکه این بکا بسبب ایذای اهل نفاق و جفا بوده نسائی در خصائص کما سمعت باسناد خود روایت کرده

ص:172

عن مالک قال قال سعد بن مالک انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم غزا علی ناقته الحمراء و خلّف علیّا فجاء علیّ حتی تعدّی ناقة فقال یا رسول اللّه زعمت قریش انّک انّما خلّفتنی انّک استثقلتنی و کرهت صحبتی و بکی علیّ فنادی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی الناس ما منکم احد الا و له خابّة یا بن أبی طالب اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و اسحاق هروی در سهام ثاقبۀ بجواب حدیث منزلت گفته ثم اقول قد ذکر اهل التحقیق من المحدثین فی سبب صدور هذا الکلام من سیّد الانام صلوات اللّه علیه الی یوم القیام

انه لما توجّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی غزوة تبوک استخلف علیّا رضی اللّه عنه و علی اهل بیته فجاء علیّ رضی اللّه عنه الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم باکیا حزینا لکثرة شوقه الی الغزاة و ملازمة سیّد الانبیاء صلوات اللّه علیه و سلامه فقال یا رسول اللّه تترکنی مع الاخلاف فقال علیه السّلام تسلیة له رضی اللّه تعالی عنه اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی الخ ازین عبارت واضحست بکاء جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسبب کثرت شوق غزا و ملازمت سیّد ؟؟ علیه و آله آلاف التحیة و الثنا بود پس در حقیقت این بکاهم فضیلتی از فضائل عالیه و مناقب سامیه و دلیل کمال شرف و جلالت و اخلاص

ص:173

و امحاض عمل و کثرت رغبت و شوق و و له بتحمل شدائد فی سبیل اللّه و اعراض از دنیا و ما فیها و عدم مبالات و احتفال ببقای سریع الفنا برهان؟؟؟ محبّت و مودّت جناب سرور انام صلّی اللّه علیه و آله الکرام و انهماک در محامات و نصرت و معاضدت و موازرت و معاونت و حراست و حمایت و کفایت سرور اخیار از شرور اعداد کفارست پس چنین فضیلت جلیله را دلیل عیب و نقص استخلاف آن حضرت گردانیدن غایت عصبیت و عناد و اقصای مکابره و لدادست چشم بداندیش که برکنده باد عیب نماید هنرش در نظر

ابطال استدلال ابن تیمیه بفقره اتخلفنی فی النساء و الصبیان بر ضعف استخلاف آن حضرت

و اما فقرۀ

أ تخلفنی فی النساء و الصّبیان پس آن هم بر تقدیر تسلیم مفید وهن و ضعف این استخلاف نیست بلکه غرض از آن این ست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بجواب آن غایت فضل آن حضرت و دفع مزعوم باطل منافقین بیان فرماید چنانچه خود ابن تیمیه هم بیان کرده فبین له النّبیّ ص

انّی انّما استخلفتک عندی الخ ازین عبارت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم باین قول بیان فرمود که استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام؟؟؟ بسبب امانت آن حضرت نزد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم واقع شده و استخلاف موجب نقص و عیب نیست که حضرت موسی استخلاف حضرت هارون بر قوم خود فرموده پس چگونه استخلاف موجب نقص باشد حال آنکه حضرت موسی آن را در حق حضرت هارون بعمل آورده عجبست که چگونه ابن تیمیه بر خلاف ارشاد نبوی که خود مقربانست فعل و قول جناب امیر المؤمنین علیه السلام را محمول بر اثبات ضعف و وهن استخلاف آن حضرت می گرداند

ص:174

و آنچه ابن تیمیه گفته فکان قول النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم تبیینا انّ جنس الاستخلاف الخ نیز صریحست در آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بحدیث منزلت دفع توهم دلالت استخلاف بر نقص و عیب فرموده و ظاهر ساخته که اگر استخلاف موجب نقص و عیب می بود حضرت موسی علیه السلام آن را در حق حضرت هارون ع بعمل نمی آورد و پس این بیان خودش هم برای ابطال استدلال او ببکا و فقره

أ تخلفنی فی النساء و الصبیان کافی و بسندست و بعد این عبارت هم ابن تیمیه بمزید کذب و بهتان و غایت افترا و عدوان نسبت توهم و هن و استخلاف و نقص درجه آن بسرور اوصیا علیه آلاف التحیة و الثنا نموده لیکن بعد آن ثابت کرده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این توهم را دفع کرده چنانچه گفته و قول القائل إذ جعله بمنزلة هارون الاّ فی النبوّة باطل فان

قوله اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی دلیل علی انّه یستوضیه بذلک و یطیب قلبه لما توهم من وهن الاستخلاف و نقص درجته فقال هذا علی سبیل الجبر له ازین عبارت ظاهرست که ابن تیمیه توهم وهن استخلاف و نقص درجه آن بجناب امیر المؤمنین علیه السلام نسبت داده حال آنکه بطلان توهم این توهم و شناعت این تهجّم پر ظاهرست و هیچ دلیلی بر ان قائم نیست جز توهم باطل و عناد لا حاصل لیکن قطع نظر از ان از قول خودش در اینجا هم ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم توهم و هن استخلاف و نقص درجه آن را دفع فرموده که اما

ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون بجواب این توهم متوهم فرموده برای جبر و استرضا و تطییب قلب

ص:175

آن حضرت و ظاهرست که استرضا و تطییب و جبر کسر بغیر آنکه بطلان وهن استخلاف و نقص درجه آن ثابت شود متحقق نمی گردد پس هر گاه بطلان وهن و ضعف استخلاف بنابر ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حسب اعتراف مکرّر خود ابن تیمیه ثابت شد کمال شناعت و فظاعت صنیع شنیع او ظاهر گردید که بمزید مجادله و معانده ادعای مرجوحیت و مفضولیت و اضعف این استخلاف نموده گوی مسابقت در کذب و افترا و اعتساف و عدوان و جزاف ربوده و از تناقض صریح و تهافت قبیح که از کلمات خودش پیداست ناندیشیده بر سر عیب و ذم استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام که بطلان آن از کلام خودش واضحست رسیده پس این خرافت و تیرگی و جسارت و خیرگی ابن تیمیّه قابل تماشا بلکه لائق استهزاست که خود بتکرار ثابت ساخته که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم توهم وهن استخلاف و نقص درجه آن را رد فرموده و باز این توهم متوهم را دلیل اضعفیت و اوهنیت و مرجوحیت این استخلاف می گرداند هان بسبب مزید شامت نصب از تصدیق ظاهری جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز دست برداشته و بامری که باعتراف خودش ثابتست اعتنا نساخته بر خلاف آن باثبات نقص و ضعف استخلاف جناب ولایتماب گردن افراشته و ناهیک به علی بعده عن الانصاف و الدّین و اغراقه فی المجاذفة و الکذب المهین دلیلا وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً و انهماک ابن تیمیه در تایید خرافات و مقالات منافقین و شغف و و له او بتقویت هفوات معاندین بیدین

ص:176

چشم بصیرت دید نیست که چسان در توضیح دلالت استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر نقص و عیب مبالغه نموده و با وصفی که در صدد بیان خلاف آن زبان؟ معجز بیان سرور انس و جان صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست مگر نه می بینی ؟؟لفظ فبیّن له النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم تا لفظ و لا تخوینه فرض او تبیین این معناست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تبیین فرموده که استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام موجب نقص آن حضرت نبود لیکن بسبب مزید ناصبیت و عداوت و مخالفت حق و تیرگی باطن بعد این کلام بقول خود و ذلک لان المستخلف الخ در صدد تقویت و تایید خرافت منافقین لئام و معاندین طغام بر آمده و بغلبه سکر عناد چنان مصعوق و مدهوش گردیده که از ارتباط کلام و اتّساق نظام هم غفلت ورزیده در اثبات دلالت این استخلاف بر نقص و عیب کوشیده چه قول او و ذلک انّ المستخلف یغیب عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و قد خرج معه جمیع الصحابة الخ دلالت صریح دارد بر آنکه مقصود او آنست که اثبات عیب و نقص بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسبب این استخلاف نماید و مشار إلیه بلفظ ذلک اموری که از قول او فبیّن له تا لفظ تخوینه مستفادست که می تواند شد و آن چند امرست یکی استخلاف للامانة که از قول او

انّما استخلفتک لامانتک عندی مستفادست دوم الاستخلاف ؟؟؟بنقص و لا غضّ سوم الاستخلاف یقتضی کرامة المستخلف و امانته لا یقتضی اهانته و لا تخوینه و ظاهرست که این هر سه امر

ص:177

با دلیل او لأنّ المستخلف یغیب عن النّبی ربطی ندارد چه این دلیل مثبت نقص و عیبست و این امور خلاف آنست پس ثابت شد که مراد او از ذلک یکی از دو امرست که قبل ازین کلام اعنی فبیّن له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الخ ذکر کرده و از جمله آن دو امر یکی آنکه این استخلاف معاذ اللّه اضعف از استخلاف معتاده بوده و امر دیگر طعن منافقین در جناب امیر المؤمنین علیه السلام و نسبت بغض آن حضرت بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست پس ثابت شد که ابن تیمیه بعد تبیین تبیین جناب خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله اجمعین عدم دلالت استخلاف بر نقص و عیب و تهجین بر سر تایید و تقویت و توضیح مزعوم باطل منافقین و معاندین رسیده وجه دلالت استخلاف بر ثبوت نقص و عیب جناب امیر المؤمنین علیه السلام بیان می نماید و می سراید که وجه دلالت استخلاف بر ثبوت نقص و عیب جناب امیر المؤمنین علیه السلام آنست که آن حضرت غائب شد از جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حال آنکه برون آمدند جمیع صحابه با آن حضرت و ملوک و غیر ایشان هر گاه خارج می شوند در مغازی خود می گیرند با خودها کسی را که عظیم می شود و انتفاع شان باو و معاونت او ایشان را و محتاج می شوند بسوی مشاوره او و انتفاع برای او و لسان او دید او و سیف او و مستخلف هر گاه در مدینه سیاست کثیره نباشد محتاج باین نمی شود یعنی او را حاجتی باستعمال رای و لسان دید و سیف نمی افتد و انتفاع عظیم باو حاصل نمی گردد پس باین وجوه که نهایت اهتمام در تشیید و ابرام آن نموده تایید و تقویت دلالت این استخلاف بر عیب و نقص و خفض منزلت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت

ص:178

نموده چنانچه خودش گفته پس ظن کرد کسی که ظن کرد که این یعنی استخلاف جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم غضاضتست از علی و نقصست ازو نقصست از منزلت او که نه گرفت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در؟ ابا خود در مواضع مهمّه که محتاج می شود بسعی و اجتهاد بلکه ترک کرد او را در موضعی که محتاج نیست بسوی کثیر سعی و اجتهاد پس این تقریر تایید و تقویت ؟؟؟؟؟منافقین لئام بکمال تشیید و ابرامست و آنچه گفته فکان قول النّبی الخ بطلان این خرافات که ابن تیمیه تعب نسج آن برداشته مرّة بعد اولی بمنصه ظهور می رساند و شناعت کوشش و کشش و کد و کاوش او در اثبات ضعف موهن این استخلاف بر کرسی وضوح می نشاند و مخالفت او با ارشاد جناب خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که خود بتکرار و تاکید اعتراف بآن دارد ثابت می گرداند از ظرائف این ست که خود ابن تیمیه را صبر و قرار بر اثبات عدم دلالت این استخلاف بر عیب و نقص نداده تایید منافقین و رد کلام جناب خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله اجمعین و اثبات عیب و نقص جناب امیر المؤمنین علیه السلام صراحت باز نموده که گفته و لم یکن هذا الاستخلاف کاستخلاف هارون علیه السّلام الخ چه ازین قول صاف ظاهرست که این استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل استخلاف هارون علیه السّلام نبوده زیرا که عسکر با حضرت هارون بود و حضرت موسی ع تنها رفته بود و در استخلاف حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام هیچکس از عسکر با آن حضرت نبوده بلکه جمیع عسکر با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود و در مدینه جز نسا و صبیان

ص:179

کسی نبود مگر کسی که معذور یا عاصی بود پس باین قول خود بصراحت تمام تایید و ابرام همان تقریر منافقین که بقول خود و ذلک لان المستخلف یغیب عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و قد خرج معه جمیع الصحابة و الملوک الخ وارد کرده خواسته و گویا معاذ اللّه عدم تمامیت تقریر افصح من نطق بالضاد ظاهر ساخته و باثبات نقصان تشبیه حسب تصریح شاه صاحب کمال بیدیانتی اختیار نموده

حدیثی که ابن تیمیه در فضیلت شیخین به صحیحین نسبت داده در آن موجود نیست

و حدیثی که ابن تیمیه در حق شیخین از صحیحین نقل کرده وجودی در صحیحین ندارد چنانچه بر ناظر صحیحین و متفحص آن مخفی نیست پس این نسبت محض کذب و زور و افترای غیر مستورست وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ

جواب قدح نواصب

قوله و گفته اند که این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاعست تا استحقاق آن خلافت بدادن این خلافت ثابت شود اقول آنفا بشرح و بسط تمام دانستی که بهمین کلام مختلف النظام که مخاطب فمقام از نواصب لئام آورده کار ائمّه اعلام و اماثل فخام سنّیه متفوه گردیده اند که بتصریح تمام مغایرت این خلافت با خلافت کبری که محل نزاعست ثابت کرده و بمزعومات باطل و توهمات لا حاصل نفی دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده و بطلان این توهّم عقیم و ترجیم سقیم بوجوه عدیده که سر نواصب و اتباع شان بکوبد و خس و خاشاک شکوک و اوهام از اذهان و افهام خواص و عوام بروید انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد و قطع نظر از ان این شبه تعلق ندارد مگر بتمسک باستخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام که آن هم یکی از طرق استدلال بر امامت آن حضرتست و تبیین آن مشروحا انشاء اللّه تعالی خواهد آمد و اما استدلال

ص:180

حدیث منزلت بتقریر اینکه اهل حق ذکر کرده و در آن این خلافت را دخلی نیست پس بحمد اللّه این شبه رکیکه بعد تسلیم هم ضروری بآن نمی رساند چه بنای آن بر اثبات منازل هارون علیه السلام برای جناب امیر المؤمنین علیه السلامست که از جمله آن منازل خلافت حضرت موسی علیه السلام بعد الوفاة است و از جمله آن اعلمیت و افضلیت و عصمت و افتراض طاعتست و ظاهرست که ثبوت یکی ازین منازل جلائل برای ثبوت امامت و خلافت آن حضرت کافیست پس اگر بالفرض این خلافت غیر خلافت محل نزاع باشد ضرری باهل حق نمی رسد و قطع نظر ازین گو این خلافت خلافت کبری نباشد بلکه خلافت خاصّه جزئیّه باشد لیکن ثبوت آن هم کما سنبیّن کافیست چه ارتفاع و ارتجاع و انقطاع آن ثابت نشده که تقیید بمدت در آن واقع نبود که خود بخود منقطع شود و عزل بصریح قول هم غیر واقع و هر گاه این خلافت جزئیّه مستصحب باشد بعد وفات سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باجماع مرکب خلافت کبری برای آن حضرت ثابت خواهد شد که ثبوت خلافت آن حضرت بر بعض دون بعض خلاف اجماع امّتست و بمثل این تقریر حضرات سنّیه در اثبات خلافت کبری برای أبی بکر بزعم استخلاف و فی الصلاة متشبث شده اند با آنکه اصل استخلاف فی الصلوة مدخولست و بعدم ثبوت بلکه ثبوت عدم آن معلول فشتّان ما بین المقامین

کلام صاحب تحفه در وظائف محوله از طرف پیامبر اکرم به افراد مختلف در ایام غیبت و رد آن

اشاره

قوله زیرا که باجماع اهل سیر محمد بن مسلمه را صویه دار مدینه و سباع بن عرفطه را کوتوال مدینه و ابن أم مکتوم را پیش نماز مسجد خود کرده بودند اقول اولا اهل سیر سنیّه استخلاف محمد بن مسلمه یا سباع بن عرفطه بر مدینه علی طریق الاختلاف ذکر کرده اند چنانچه عبارت مرفوضه مرافض

ص:181

بان ناطقست و ملاحظه عبارات کتب سیر هم بآن شاهد پس انفصال را باتصال مبدّل ساختن دلیل کمال انهماک در کذب و بهتان و ضلالست و ثانیا ضغث علی ابّالة این ست که علاوه بر تبدیل انفصال باتصال و تغییر افتراق و انقطاع بانضمام و اجتماع دعوی اجماع هم بر ما ذکر ازین عبارت ظاهرست و للّه الحمد که برای ثبوت کذب دعوی مرفوض اجماع عبارت مرافض کافیست و معهذا عبارات اهل سیر هم برای تفضیح مدعی اجماع وافی جناب والد ماجد قدّس اللّه نفسه در جوابش فرموده ادعای اجماع برینمعنی کذب محض و بهتان صرفست زیرا که در مدارج النبوّة مذکورست بعد از اتفاق استخلاف علی مرتضی بر اهل و عیال اختلاف کرده اند که بر مدینه کرا خلیفه ساخت بعضی گفته اند محمد بن مسلمه را ساخت و گفته اند اصح روایات این ست و بروایتی سباع بن عرفطه بضم عین مهمله و سکون را و ضم فا و بروایتی ابو رهم غفاری و بروایتی علی بن أبی طالب را و ابن عبد البر ترجیح این روایت نموده انتهی و در روضة الاحباب در ذکر غزوه تبوک مذکورست القصّه محمد بن مسلمه را بروایت اصح و بروایتی سباع بن عرفطه و بروایتی ابو رهم غفاری و بروایتی علی بن أبی طالب ع را در مدینه خلیفه ساخت و خود بمبارکی بیرون رفت و در ثنیة الوداع عقد الویه و رایات فرمود و در

استخلاف جناب امیر علیه السلام بر مدینه
اشاره

انسان العیون مسطورست و خلّف علی المدینة محمد بن مسلّمة الانصاری علی ما هو المشهور قال الحافظ الدمیاطی رحمه اللّه و هو اثبت عندنا و قیل سباع بن عرفطة و قیل ابن أم مکتوم و قیل علی بن أبی طالب قال ابن عبد البر و هو اثبت هذا کلامه این عبارت ندا می کند بآنکه اختلافست

ص:182

در کسی که او را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر مدینه خلیفه کرد بعضی باستخلاف محمد بن مسلمه و بعضی باستخلاف سباع بن عرفطه و بعضی باستخلاف ابو رهم و بعضی باستخلاف ابن أم مکتوم قائل شده اند و ابن عبد البر ترجیح استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده پس دعوی اجماع بر خلاف آن کذب محض و بهتان صرف و دروغ واضح و افترای صریحست و بر عاقل یلمعی مخفی نیست که روایات استخلاف محمد بن مسلمه یا سباع بن عرفطه یا ابو رهم یا ابن أم مکتوم از موضوعات نواصب معاندین و افتراءات مخالفین مبغضین جناب امیر المؤمنین علیه السلامست که بزعم حطّ منزلت و نقص شرف خلافت مدینه را از ان حضرت مصروف ساخته بر فتراک دیگران بستند و چون این روایات با هم متنافیست و یکی مکذب و مبطل دیگریست لهذا از درجه اعتماد ساقط و از پایه اعتبار هابط باشد و اهل حق را احتیاج بدفع آن نیفتد که بمفاد اللّهم اشغلهم بهم خود این مفتریان یکی مشغول تکذیب دیگری گردیده و روایت استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسبب تاید باتفاق اهل حق سالم از معارض خواهد بود و افاده ابن عبد البر برای ابطال این کذبات کافی و بسندست و معهذا تصریحات و روایات دیگر اکابر ائمّه سنیه نیز مبطل این اختراعاتست

روایت محمد بن یوسف شامی در استخلاف امیر علیه السلام

محمد بن یوسف شامی تلمیذ رشید علاّمه سیوطی که فضائل زاهره و محائد فاخره او از لواقح الانوار و دیگر کتب و اسفار هویدا و آشکارست در کتاب سبل الهدی و الرشاد گفته قال ابن هشام و استخلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی المدینة محمد بن مسلمة الانصاری رضی اللّه عنه قال و ذکر الدراوردی

ص:183

انه استخلف عام تبوک سباع بن عرفطة زاد محمد بن عمر بعد حکایة ما تقدم و یقال ابن أم مکتوم قال و التثبت عندنا محمد بن مسلمة و لم یتخلّف عنه فی غزوة غیرها و قیل علی بن أبی طالب قال ابو عمر و تبعه ابن دحیة و هو الاثبت قلت و

رواه عبد الرزاق فی المصنف بسند صحیح عن سعد بن أبی وقاص و لفظه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما خرج الی تبوک استخلف علی المدینة علی بن أبی طالب و ذکر الحدیث ازین عبارت ظاهرست که ابن عبد البر و ابن دحیه استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بر مدینه اثبت دانسته اند و عبد الرزاق در مصنف آن را بسند صحیح روایت کرده پس از امری که مثل ابن عبد البر و ابن دحیه آن را ترجیح داده باشند و خلاف آن را رد کرده و بسند صحیح مروی باشد بمقابله اهل حق اغماض نظر و غض بصر کردن و بر خلاف ان دست انداختن انصاف و شرم و آزرم و رعایت قانون مناظره بغایت قصوی رسانیدنست

روایت استخلاف جناب امیر علیه السلام بر مدینه از مناقب مغازی

و استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بر مدینه ابو الحسن علی بن محمد المعروف بابن المغازلی که محامد و مناقب او از انساب سمعانی و تراجم الحفّاظ بدخشانی و استناد بروایات او از افادات اکابر سنّیه در بعض مجلدات آتیه تفصیلا انشاء اللّه تعالی خواهی دریافت و قد سبق الاشاره إلیها فیما سبق نیز روایت کرده چنانچه در کتاب مناقب جناب علی بن أبی طالب علیه السلام که نسخه آن بخط عرب پیش فقیر حاضرست گفته از خیثمه بن سلیمان بن الحسن بن حیدرة الاطرابلسی نقل کرده که او گفت.

حدثنا اسحاق بن ابراهیم الدیری عن

ص:184

عبد الرزّاق عن معمر قال اخبرنی قتادة و علی بن زید بن جدعان انما سمعا سعید بن المسیب یقول حدثنی سعد بن أبی وقاص انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لما خرج الی تبوک استخلف علیّا علی مدینة فقال یا رسول اللّه ما کنت احسب ان تخرج وجها الاّ و انا معک فقال له اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون بن موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی

روایت طبرانی خلافت جناب امیر ع بر مدینه

و طبرانی نیز استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر مدینه روایت کرده چنانچه ابراهیم بن عبد اللّه یمنی در کتاب الاکتفاء گفته

عن علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حین خلّفنی علی المدینة خلّفتک لتکون خلیفتی قلت کیف أتخلف عنک یا رسول اللّه قال الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبیّ بعدی اخرجه الطّبرانی فی الاوسط و روایت

ان المدینة لا تصلح الا بی او بک که حاکم در مستدرک ذکر نموده و حکم بصحت آن فرموده و در اکتفا و تفسیر شاهی هم مسطورست دلالت واضحه بر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر مدینه و تکذیب روایات استخلاف فلان و بهمان دارد و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی که بتصریح فاضل رشید در ایضاح از عظمای اهل سنتست در کتاب مفتاح النجا که بتصنیف آن و امثال آن در ایضاح افتخار و مباهات دارد و آن را دلیل ولای اهل نخله خود باهلبیت علیهم السلام می انگارد و حسب افاده او در قول متین این کتاب از کتب جیده معتبره است گفته

اخرج احمد و الحاکم

ص:185

عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک امّا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الخ و شاه ولی اللّه هم در قرة العینین روایت مفصّله احمد بن حنبل که نصّ واضح بر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر مدینه است برای احتجاج و استدلال بر نهایت مفخم گردانیدن نیابت آن حضرت و غیر آن نقل کرده و سوای عبد الرزّاق و طبرانی و ابن عبد البر و ابن المعازلی و ابن دحیه دیگر اکابر و اساطین ایشان هم مثل قاضی عیاض و سراج و نووی و مزی و ابن تیمیه و قسطلانی و علقمی و ابن روزبهان و ابن حجر مکی و خواجه محمد پارسا و شیخ بن عبد اللّه بن شیخ من عبد اللّه العیدروس و اسحاق هروی و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی و شاه ولیّ اللّه و فاضل رشید و غیر ایشان استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر مدینه که بصراحت تمام تکذیب افتراءات معاندین می نماید ذکر کرده اند

استخلاف جناب امیر ع بر مدینه از قاضی عیاض و سراج

قاضی عیاض کما فی المرقاة گفته و لیس فیه دلالة علی استخلافه بعده لأنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انما قال هذا حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک و ابن عبد البر در استیعاب بترجمۀ جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته ذکر السّراج فی تاریخه و لم یتخلف أی علیّ عن مشهد شهده رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم منه قدم المدینة الاّ تبوک فانّه خلفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی المدینة و علی عیاله بعده فی غزوة تبوک و

قال له انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

ص:186

و نووی در شرح مسلم گفته و لیس فیه دلالة لاستخلافه بعده لأنّ

النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّما قال لعلّی رضی اللّه عنه حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک

استخلاف جناب امیر ع بر مدینه از نووی،مزی،خواجه پارسا،قسطلانی،ابن روز بهان و...

و مزی در تهذیب الکمال گفته خلّفه أی علیّا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی المدینة و علی عیاله بعده فی غزوة تبوک و خواجه محمد پارسا در فصل الخطاب گفته قال الامام تاج الاسلام الخدابادی البخاری ره فی اربعینه فی الحدیث الرابع فی ذکر علی رضی اللّه عنه و الصحیح انّه اسلم قبل البلوغ و روی هذا البیت عن علی رضی اللّه عنه سبقتکم الی الاسلام طرّا غلاما ما بلغت اوان حلمی فی ابیات قال فیها محمد النّبی اخی و صهری و حمزة سیّد الشهداء عمّی و جعفر الذی یضحی و یمسی یطیر مع الملائکة ابن أمّی و بنت محمّد سکنی و عرسی منوط لحمها دمی و لحمی و سبطا احمد ولدای منها فمن فیکم له سهم کسهمی و اوجب لی ولایته علیکم رسول اللّه یوم غدیر خم و شهد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بدرا واحدا و الخندق و بیعة الرضوان و خیبر و الفتح و حنینا و الطائف و سائر المشاهد الا تبوک فانّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم استخلفه علی المدینة و له فی جمیع المشاهد آثار مشهورة قسطلانی در ارشاد الساری گفته و لا حجّة لهم فی الحدیث و لا متمسک لأنّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّما قال هذا حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک و ابن روزبهان بجواب نهج الحق گفته و الجواب انّ

ص:187

هارون لم یکن خلیفة بعد موسی لأنّه مات قبل موسی علیه السلام بل المراد استخلافه بالمدینة حین ذهابه الی تبوک الخ و حسین دیاربکری در تاریخ خمیس گفته و فی المنتقی استخلف علی المدینة سباع بن عرفطة الغفاری و قیل محمد بن مسلمة انتهی قال الدمیاطی استخلف محمد بن مسلمة هو اثبت عندنا ممّن قال استخلف عبرة

و قال الحافظ زین الدّین العراقی فی شرح التقریب لم یتخلف علی عن المشاهد الاّ فی تبوک فانّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم خلّفه علی المدینة و علی عیاله و قال له یومئذ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و هو فی الصحیحین من حدیث سعد بن أبی وقّاص انتهی و رجّحه ابن عبد البر و علقمی در شرح جامع صغیر گفته و لیس فیه دلالة علی استخلافه بعده لأنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّما قال هذا حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک انی و ابن حجر مکی در صواعق در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و شهد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سائر المشاهد الاّ تبوک فانّه صلّی اللّه علیه و سلّم استخلفه علی المدینة و قال به حینئذ

انت منّی بمنزلة هارون من موسی کما مرّ و شیخ بن عبد اللّه بن شیخ بن عبد اللّه العید روس باعلوی در کتاب العقد النّبویّ و السرّ المصطفوی در ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و شهد مع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم سائر المشاهد الا تبوک فانّه صلّی اللّه علیه و سلّم استخلفه

ص:188

علی المدینة و

قال له حینئذ انت منّی بمنزلة هارون من موسی و شاه ولی اللّه در قرة العینین در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و در غرو تبوک جانشین آن حضرت شد در مدینه و در آن باب فضیلت عظمی

انت منّی بمنزلة هارون من موسی نصیب او شد و نیز شاه ولیّ اللّه در قرة العینین بجواب عبارت تجرید گفته قوله و المنزلة اشاره می کند بقصّه تبوک

عن سعد بن أبی وقاص قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی باید دانست که مدلول این حدیث نیست الاستخلاف مرتضی بر مدینه منوره در غزوه تبوک و تشبیه دادن این استخلاف باستخلاف موسی هارون را در وقت سفر خود بجانب طور و معنی بعدی اینجا غیریست چنانکه در آیه فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ گفته اند نه بعدیت زمانی زیرا که حضرت هارون بعد از حضرت موسی باقی نماندند تا ایشان را بعدیت زمانیه ثابت بشود و از حضرت مرتضی آن را استثنا کنند پس حاصل این ست که حضرت موسی در ایام غیبت خود حضرت هارون را خلیفه ساخته بودند و حضرت هارون از اهلبیت حضرت موسی بودند و جامع بودند در نیابت نبوت و اصالت در نبوّت و حضرت مرتضی مثل حضرت هارونست در بودن از اهلبیت پیغامبر و در نیابت نبوّت بحسب احکام متعلقه بحکومت مدینه نه در اصالت نبوّت پس از این حدیث فضیلت مرتضی مفهوم شد از جهت حاکم ساختن بر مدینه و استحقاق او حکومت را و تشبیه به پیغامبری نه افضلیت بر شیخین الخ و فاضل رشید در ایضاح

ص:189

در عبارتی که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد گفته و تسلیه جناب مرتضوی مستفاد از ورود حدیث بعنوان

انت منّی بمنزلة هارون من موسی ست باین طور که این خلیفه کردن من شما را نه بنابر باز داشتن از فضیلت شرکت در غزایا مثال آنست بل بنابر آنست که شما را نظر بر نسبتی که مرا با شما مماثل نسبت موسی با هارون علیهما السلام حاصلست پس مثل هارون علیه السلام برای تعهد اهل و عیال بر ره و نظام امور مدینه منوره نیابتی که مثل نیابت هارون از موسی باشد می گذارم انتهی این همه عبارات ائمّه حذاق و جهابذه منقدین قوم چنانچه می بینی نصوص واضحه و دلالات لائحه است بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بر مدینه خلیفه فرموده و اسحاق هروی سبط میرزا مخدوم شریفی استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بر مدینه و بر اهلبیت از محققین محدثین خود نقل کرده چنانچه بجواب حدیث منزلت در سهام ثاقبه گفته ثم اقول قد ذکر اهل التحقیق من المحدثین فی سبب صدور هذا الکلام من سیّد الانام صلوات اللّه علیه الی یوم القیام انّه

لمّا توجّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی غزوة تبوک استخلف علیّا رضی اللّه عنه علی المدینة و علی اهل بیته فجاء علیّ رضی اللّه عنه الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم باکیا حزینا لکثرة شوقه الی الغزاة و ملازمة سیّد الأنبیاء صلوات اللّه علیه و سلامه فقال یا رسول اللّه تترکنی مع الاخلاف فقال علیه السّلام تسلیة له رضی اللّه عنه اما ترضی ان تکون

ص:190

منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی یعنی انّ موسی علیه السّلام لما توجّه الی الطور جعل هارون علیه السلام خلیفة علی اهله و قومه فکذلک انا لغایة الاعتماد علیک و الوثوق بک اجعلک خلیفة علی المدینة و علی اهل بیتی حتی ارجع من سفری لکن لست بینا کما کان هارون نبیّا و هذه الخلافة انتهت برجوعه صلّی اللّه علیه و سلّم من السفر الی اهله و لم یدل علی کونه اماما و خلیفة بعد فوت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم ازین عبارت بتکرار و تاکید ثابتست که محققین محدثین سنّیه قائل اند به اینکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جناب علی بن أبی طالب علیه السلام را بر مدینه و اهل بیت خود خلیفه ساخته و معنای حدیث منزلت آنست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسبب غایت اعتماد و وثوق بر حضرت علی بن أبی طالب علیه السلام آن حضرت را خلیفه بر مدینه و اهلبیت خود گردانید و هر گاه ازین عبارات و روایات و تصریحات و افادات ائمّه عالی درجات اهل سنت ثابت شد که خلافت مدینه منوره هم خلافت اهل و عیال برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام حاصل بود ظاهر شد ؟؟منشأ صرف آن بمحمد بن مسلمه یا سباع بن عرفطه یا ابو رهم یا ابن أم مکتوم علی اختلاف الاختلاق و الافتعال المذموم محض نصب و عداوت و انهماک در بغض و خسارتست وا عجباه که بسبب کینه دیرینه و ضغینه پارینه صرف خلافت مدینه باب مدینة العلم نموده اند و آن را بکذب و بهتان بر فتراک فلان و بهمان

ص:191

بسته اند و قلوب اهل ایمان بنشتر زور و عدوان خسته و عجب که محبّ الدین طبری و صاحب مرافض چسان بچنین کذب لا حاصل و اختراع باطل بمقابلۀ اهل حقّ تمسک نموده کمال عقل و نهایت تحقیق و اطلاع خود ثابت ساخته شریک غالب نواصب مبغضین علی بن أبی طالب علیه آلاف سلام الملک الواهب گردیده بدرجه عالیه خسارت ابدی رسیده اند و عبارت مرافض که در آن ذکر استخلاف محمد بن مسلمه یا سابع بن عرفطه بر مدینه نموده اطلاق خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده سابقا شنیدی و عبارت محبّ طبری که در آن استخلاف محمد بن مسلمه یا سباع بن عرفطه بر مدینة از ابن اسحاق نقل کرده مع ردّ آن انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد باقیماند دعوی امامت ابن أم مکتوم پس بطلان تشبث بآن هم غیر مکتوم چه اوّلا صحت آن غیر معلوم و اکتفا بمحض دعوی نهایت مذموم و بغایت ملوم بلکه بعد ثبوت خلافت مطلقه آن حضرت حسب روایات و افادات خود؟؟ این دعوی مردود و مرجوم بوصمت بطلان موصوم و بسمت کذب و فساد موسوم ست چه این امامت را شیخ عبد الحق و صاحب مرافض منافی و نافی خلافت مطلقه وصی بر حق دانسته اند و هر گاه خلافت مطلقه آن حضرت بر مدینه ثابت شد بطلان این امامت خود بخود ظاهر گردیده و از عبارت سبل الهدی و انسان العیون واضح است که بعضی بخلافت ابن أم مکتوم بر مدینه قائل شده اند نه محض خلافت او بر صلاة و چون با این قول روایات استخلاف دیگران مخالفست پس آن از رتبۀ حجّیّت ساقطست و استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام که بتصریحات حذّاق ائمّه سنّیه متحقق مبطل آنست بالیقین فاستبصر وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ

ص:192

الذاهلین قوله اگر خلافت مرتضی مطلق می بود این امور معنی نداشت اقول دانستی این کلام نواصب لئام آهنگ ائمّه اعلام سنّیانست که بصراحت تمام نفی اطلاق خلافت مرتضوی نموده صاحب مرافض گفته پس ظاهر شد که این خلافت مخصوصست نه مطلق و گفتگو در مطلقست و نیز گفته اگر خلافت مرتضوی مطلق می بود گذاشتن محمد بن مسلمه و ابن أم مکتوم معنی نداشت انتهی پس عبارتی که شاهصاحب از نواصب آورده اند با عبارت صاحب مرافض قطع نظر از اتحاد در مقصود در اکثر الفاظ هم مطابقست پس اگر در ناصبیت دیگر ائمّه سنیه ارتیابست در ثبوت غیبت صاحب مرافض حسب افاده شاهصاحب کدام خفا و احتجابست و شیخ عبد الحق در شرح مشکاة چنانچه شنیدی گفته اگر خلافت مطلق می بود امامت نیز بحضرت مرتضی رضی اللّه عنه حکم می فرمود بلکه اولی و اهم بود و در مدارج النبوة گفته اگر خلافت می بود امامت بعلی رضی اللّه عنه نیز حکم می کرد بلکه اولی و اهم بود انتهی پس در ارتقاء صاحب مدارج بمدارج نصب و خروج و عروج بمعارج علوج و خروج از متسننین و ولوج در مبتدعین کدام مقام اشتباه است که روی افادات او بمماثلت تام با خرافات نواصب لئام سیاه است و للّه الحمد که بطلان این توهم نواصب و تمسّک مقلدین شان باوضح وجوه ظاهرست چه هر گاه اصل این امور مبنی بر کذب و زورست تفریع نفی اطلاق خلافت بر آن وجهی از صحّت ندارد قوله پس معلوم شد که این خلافت محض در امور خانگی و خبرداری اهل و عیال بود اقول تخصیص این خلافت بمحض امور خانگی محض هرزه چانگی و حصر آن بمحض خبرداری اهل و عیال خلافت خبرداری

ص:193

و صریح کذب و افتعالست چه آنفا بحمد اللّه و حسن توفیقه دانستی که خلافت آن حضرت در مدینه منوّره بروایات و تصریحات ائمّه اکبر و شیوخ و الا مفاخر و محدثین منقّدین و شراح حدیث و متکلمین متسننین ثابتست پس بطلان تخصیص خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باهل و عیال که نواصب منهمکین فی الضلال بآن لب گشوده اند و محبّ طبری و شیخ عبد الحق و صاحب مرافض با دعای آن قصب سبق در مضمار عناد حیدر کرار علیه آلاف التحیة و السلام ما تتابع اللیل و النهار بوده در نهایت ظهور و غایت قبح و شناعت و فظاعت و سماجت این تمسّک صریح الاختلال بر احدی از اهل فضل و کمال غیر مستور و از عبارت سالفه صاحب مرافض ظاهرست که او بمقام احتجاج و استدلال بر تخصیص خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باهل و عیال چند امر ذکر کرده اول آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باتفاق طرفین این حدیث را وقت بر آمدن بغزوه تبوک فرموده و ظاهرست که اگر غرض ازین کلام آنست که باتفاق طرفین این حدیث منحصر درین وقت خاصّست و در مقامات دیگر ثابت نشده پس ادعای اتفاق طرفین عین کذب و مبین و محض زور و شینست بلکه بروایات محدثین طرفین و رود حدیث منزلت در مقامات متعدده هم قبل غزوه تبوک و هم بعد آن ثابتست و اگر غرض از این کلام مجرد اثبات و رود حدیث درین وقتست نه نفی ورود آن در مقامات دیگر پس این معنی مثبت حمل حدیث بر خلافت خاصّه نمی گردد چه جا که دلالت بر تخصیص خلافت باهل و عیال داشته باشد دوم آنکه اصحاب حدیث و ارباب سیر که متکفل بیان

ص:194

احوال آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اند تصریح کرده اند که رسول خدا ص وقت بر آمدن بدان غزوه علی مرتضی را بر اهل و عیال خلیفه ساخته بودند و برای تعهّد احوال شان در مدینۀ گذاشته نه آنکه منصب خلافت مطلق بآن جناب بخشیده و کذب این ادعای فضیح و بهتان صریح هم از بیان سابق بکمال وضوح ظاهر شد که محدثین و محققین سنّیه اثبات خلافت آن حضرت بر مدینه کرده اند نه آنکه خلافت آن حضرت را مخصوص باهل و عیال گردانیده سوم روایت بخاری و مسلم و ظاهرست که روایت بخاری و مسلم هرگز دلالت بر تخصیص خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باهل و عیال ندارد چه اوّلا دانستی که قید اهل از افتراءات این نا اهلست و لفظ اهل در صحیحین وجودی ندارد و ثانیا علی تقدیر التسلیم لیس ما افتراه مثبتا لحصر الخلافة فی الاهل کما لا یخفی علی من هو للانصاف اهل و تبرّأ من العناد و الجهل و ثالثا فقره

أ تخلفنی فی النساء و الضبیان که در بعض طرق صحیحین واردست تسلیمش بر اهل حق چه لازمست که احتجاج شان بروایات عاریه ازین فقره تمامست فالتشبث به دون اثباته من طریقنا بحیث یصلح الحجیّة من طرائف الامام و رابعا این فقره بعد تسلیم هم کما هو واضح عیان مفید حصر خلافت در صبیان و نسوان نیست و سیجیء تقریره بواضح بیان چهارم حواله استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر اهل و عیال بشرح مشکاة و صواعق و فصل الخطاب و مدارج و معارج و حبیب السّیر و ترجمه مستقصی و کتب دیگر و ظاهرست که حواله استخلاف بر اهل و عیال باین کتب و باز استدلال بان بر حصر خلافت در اهل و عیال محض

ص:195

تخدیع و اضلالست چه در صواعق اصلا استخلاف را مقیّد باهل و عیال نساخته بلکه در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام استخلاف آن حضرت بر مدینه ذکر کرده حیث قال و شهد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سائر المشاهد الاّ تبوک فانّه صلّی اللّه علیه و سلّم استخلفه علی المدینة و قال حینئذ انت منّی بمنزلة هارون من موسی کما مرّ و در مقام جواب استدلال اهل حق هم از تقیید خلافت باهل و عیال اثری نیست بلکه در ان هم استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر مدینه ذکر کرده چنانچه خود ابن حجر درین عبارت بان حواله کرده حیث قال کما مرّ و عبارت صواعق در مقام مذکور این ست المشبهة الثانیة عشر زعموا ان النّصّ التفصیلی علی علیّ

قوله صلّی اللّه علیه و سلم لما خرج الی تبوک و استخلفه علی المدینة انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی قالوا ففیه دلیل علی انّ جمیع المنازل الثابتة لهارون من موسی سوی النبوّة ثابتة لعلّی من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و إلاّ لما صحّ الاستثناء و ممّا ثبت لهارون من موسی استحقاقه للخلافة عنه لو عاش بعده إذ کان خلیفته فی حیاته فلو لم یخلفه بعد مماته لو عاش بعده لکان النقص فیه و هو غیر جائز علی الانبیاء و ایضا فمن جملة منازله منه انه کان شریکا له فی الرسالة و من لازم ذلک لعلی الاّ ان الشرکة فی الرسالة ممتنعة فی حقّ علیّ فوجب ان یبقی مفترض الطاعة علی الامّة بعد النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:196

عملا بالدلیل باقصی ما یمکن و جوابها انّ الحدیث إن کان غیر صحیح کما بقوله الآمدی فظاهر و إن کان صحیحا کما یقوله ائمّة الحدیث و المعوّل فی ذلک لیس الاّ علیهم کیف و هو فی الصحیحین فهو من قبیل الآحاد و هو لا یرونه حجّة فی الامامة و علی التنزّل فلا عموم له فی المنازل بل المراد ما دلّ علیه ظاهر الحدیث انّ علیّا خلیفة عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم مدة غیبة تبوک کما کان هارون خلیفة عن موسی فی قومه مدة غیبته عنهم للمناجاة الی ان قال فعلم ممّا تقرر انّه لیس المراد من الحدیث مع کونه آحاد لا یقاوم الاجماع الاّ اثبات بعض المنازل الکائنة لهارون من موسی و سیاق الحدیث و سببه بیان ذلک البعض لما مرّ انه انما

قاله لعلی حین استخلفه فقال علی ما فی الصحیح أ تخلفنی فی النساء و الصّبیان کانّه استنقص ترکه وراءه

فقال له الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی یعنی حیث استخلفه عند توجهه الی الطور إذ قال له اخلفنی فی قومی و اصلح و ایضا فاستخلافه علی المدینة لا یستلزم اولویته بالخلافة بعده من کل معاصریه افتراضا و لا ندبا بل کونه اهلا لها فی الجملة و به نقول و قد استخلف صلّی اللّه علیه و سلّم فی مرار اخری غیر علی کابن أمّ مکتوم و لم یلزم فیه بسبب ذلک انّه اولی بالخلافة بعده درین عبارت چنانچه می بینی اولا در نقل حدیث استخلاف جناب امیر المؤمنین

ص:197

علیه السلام را بر مدینه ذکر کرده حیث قال قوله صلّی اللّه علیه و سلّم لما خرج الی تبوک و استخلفه علی المدینة و در مقام جواب هم استخلاف آن حضرت بر مدینة ذکر نموده حیث قال و ایضا فاستخلافه علی المدینة لا یستلزم اولویته بالخلافة الخ عجب که صاحب مرافض ازین تصریحات مکرّرۀ صاحب صواعق باستخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر مدینه منوّره اعراض کرده استخلاف آن حضرت بر اهل و عیال بصواعق نسبت کرده اثبات حصر خلافت در اهل و عیال و نفی خلافت مدینه منوّره از آن حضرت بکذب و بهتان و افترا می خواهد و کمال ورع و تدین و نهایت صدق و تقوی خود بر کافه عالم ظاهر می سازد و حواله صاحب مرافض بفصل الخطاب هم عجب عجاب و مورث حیرت اولی الالبابست که کذب صریح و بهتان فضیحست چه آنفا عبارت فصل الخطاب که نص صریح بر استخلاف جناب ولایتمآب بر مدینه منوّره است شنیدی پس نسبت استخلاف بر اهل و عیال بآن و استدلال بر قصر خلافت آن حضرت بر اهل و عیال باین حواله نادرست از عجائب تلبیسات و تخدیعاتست وا اسفاه که حال این بزرگ در نقل عبارات کتب اهل نحله خودش این ست که از خیانت در آن هم دریغ نمی کند و در حبیب السیر اگر چه در اول کلام خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر اهل عیال ذکر نموده لیکن از آخر آن خلافت آن حضرت بر مدینه منوّره ثابتست و این ست عبارت آن در غزوه تبوک بر ضمیر انور حضرت مقدس نبوی ظاهر گشت که در آن سفر با اعدای دین مقاتله وقوع نخواهد یافت شاه مردان را در مدینه بر سر اهل و عیال گذاشته بخلافت خویش تعیین نمود

ص:198

و امهات مؤمنین را گفت که از سخن و صوابدید امام المسلمین تجاوز جائز ندارند و بعد از رفتن پیغامبر ذو المنن اهل نفاق بر حال آن سرور موتمن حسد برده بر زبان آوردند که خیر الانام علیه السلام علی را جهت اجلال و اکرام نگذاشت بلکه چون بر ضمیر انور نبوی گران می آمد که او را درین سفر همراه برد خلافت خود بوی داد چون آن سرور شنید این داستان را فضیحت خواست آن ناراستان را و سلاح پوشیده از عقب حضرت مصطفی علیه من الصلوة اشرفها در حرکت آمد و در جرف شرف ملاقات حاصل نمود و سخنان منافقان را بعرض رسانید آن حضرت فرمود که أی برادر من بمدینه مراجعت نمای که تو خلیفه منی در اهل من و سرای هجرت من و قبیله من

اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی علی را چنین گفت خیر الانام که أی کرده در کار دین اهتمام ترا از من آن منزلت شد پدید که نسبت ز موسی بهارون رسید مگر آنکه نبود پس از من نبی نبوت ز مردم شود اجنبی و در کشف الغمه مسطورست که حضرت شفیع الامه درین حدیث نبوّت را بجهت آن استثنا کرد که نزد برایا تحقیق انجامد که غیر از مرتبه پیغامبری هر منصبی که هارون را از موسی علیهما السلام بود شاه مردان را نزد آن حضرت مقرر و مقدر و هذه فضیلة ما شارکه فیها؟؟؟ و منقبة فات بها من بقی و من غبر لا جرم امیر المؤمنین حیدر زبان الهام این شکر مهیمن؟؟؟جاری ساخت و بجانب مدینه طیبه باز گشته پرتو اهتمام بر محافظت احوال اهالی آن بلده انداخت انتهی از آخر این عبارت صاف ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام پرتو اهتمام بر محافظت احوال اهالی مدینه

ص:199

منوّره اند انداخت و ایشان را برعایت و حراست و صرف توجّه و عنایت مشرف ساخت و این معنی متصور نمی شود مگر بخلافت آن حضرت بر مدینه منوّره کما هو ظاهر جدا و نیز آنچه در این عبارت از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرده که آن جناب بحضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد کرد که أی برادر من بمدینه مراجعت نمای که تو خلیفه منی در اهل من و سرای هجرت من و قبیله من نصّ واضحست بر استخلاف آن حضرت بر مدینه سنّیه و قبیله نبویه پس استدلال بعبارت حبیب السیر بر قصر خلافت آن حضرت بر اهل و عیال اتباع قلندران جهّالست که بآیه لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ استدلال بر ترک صلاة کنند و از قید و انتم سکاری اغماض نظر نمایند اما تخصیص شیخ عبد الحق این خلافت را باهل و عیال و نفی آن از دیگر اهل مدینه بتقلید اهل نصب و ضلال پس بطلان آن بافادات و روایات ائمّه با کمال و محقّقین فن حدیث و رجال آنفا شنیدی و بحقیقت حال و بطلان خیال محال اهل کذب و افتعال و ارباب زور و انتحال و ارسیدی که خلافت مطلقه مدینه منوّره برای وصی رسول ربّ متعال بتصریحات این روایات و اقوال ثابت و مبرهنست و بطلان صرف؟؟؟بدیگران واضح و روشن قوله و چون این امور موقوف بر محرمیت و اطلاع بر مستوراتست لا بد فرزند و داماد و امثال ایشان برای این کار متعین می باشند هر چونکه باشند اقول بطلان این صرافت؟؟؟بصیرت و جسارت قبیح بدلائل قاهره و براهین ظاهره و حجج زاهره و شواهد باهره که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور می شود ظاهرست که خلافت جناب

ص:200

امیر المؤمنین علیه السلام دلیل کمال شرف و جلالت و نهایت رفعت و نباهت و غایت عظمت و نبالتست و اجر آن حضرت درین خلافت مثل اجر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست و بمثابه این خلافت عظیم و جلیل بوده که اقامت مدینه منوره و اصلاح آن منحصر در ذات قدسی صفات جناب سرور کائنات صلی اللّه علیه و آله و سلم و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بوده پس ادعای این معنی که فرزند و داماد و امثال ایشان برای این کار معین می باشند هر چونکه باشند کذب محض و بهتان صرف و خرافت فضیح و جزاف و بی سر و پا و بحت عدوان و افترا و عین جسارت و خطاست قوله پس دلیل خلافت کبری نمی تواند بود اقول دلالت استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر خلافت کبری عنقریب بتقریب مصیب و تبیین متین انشاء اللّه الموفق و المعین واضح و مستبین می شود فکن من المتربصین با آنکه دلالت حدیث شریف بر خلافت آن جناب بوجوه عدیده ثابتست کما سنبین فیما بعد انشاء اللّه تعالی قوله و بفضل اللّه تعالی اهل سنت ازین قدح ایشان جوابهای دندان کش در کتب خود داده اند که در مقام خود مذکورست

اعراض صاحب تحفه از ذکر جواب قدح نواصب و اکتفاء بر محض حواله آن به کتب سنیه

اقول از تلمیعات و تسویلات بسیاری از ائمّه اکابر و امثال عظام اهل سنت در کتب شروح احادیث و علم کلام و سیرت سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام بجای جوابهای دندان کش کشمکش و کوشش شان در نفی دلالت این حدیث شریف بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و تایید و تصدیق مقالات نواصب لئام ثابتست نمی دانم که آن کدام کسانند که جوابهای دندان کش ازین هفوات داده بتفضیح و؟؟؟این اکابر و ائمّه خود پرداخته اند اگر اولیای

ص:201

فاضل مخاطب از اسامی ایشان مطلع سازند و نشان کتب شان دهند نهایت منت بر جان مستفیدان گذاشته باشند حیرت که فاضل المعی تصدیع نقل هفوات نواصب اقشاب باین تطویل و اطناب و تفصیل و اسهاب و تشیید و ابرام و تایید و احکام می کشد و از نقل جوابهای دندان کش ان دامن می کشد و بالاجمال هم نام و نشان آن کتب که در آن این جوابات دندان کش مذکورست وانمیکند چه جا که اصل آن جوابات یا ملخص آن ایراد نماید و خود را از عار و شنار تایید نواصب اشرار خلاص فرماید

رد بر صاحب تحفه در ادعای کمال تنقیح و تهذیب کلام شیعه و پراکندگی کلمات شیعه در تمسک به حدیث منزلت

قوله و طریق تمسک شیعه باین حدیث بطریقی که مذکور شد کمال تنقیح و تهذیب کلام ایشانست و الا در کتب ایشان باید دید که چقدر سخنان پراکنده درین تمسک ذکر کرده اند و بمطلب نرسیده اقول کبرت کلمة تخرج من افواههم ان یقولون الاّ کذبا العجب کل العجب که فاضل مخاطب با وصف آنکه بسیاری از تحقیقات و تدقیقات اهل حق را ترک کرده و تقریری که آورده ماخوذ از افادات ایشانست و جز تقصیر و اهمال اصلا تهذیبی و تنقیحی در آن بکار نبرده باز بنابر تخدیع عوام بی بصیرت و ره زنی معتقدین ساده سیرت مباهات بی اصل می زند و چنان ظاهر می کند که اهل حق در تقریر دلالت حدیث منزلت بر امامت وصی مطلق کلمات نهایت پراکنده گفته بودند جناب مخاطب تبرعا و تفضلا تقریر ایشان را بکمال مرتبه منقح و مهذب ساخته و بار احسان و منت بر ایشان گذاشته و این بدان می نماند که کفار لئام با وصف آنکه اصلا قابلیت فهم نکات قرآن و حدیث افادات و الزامات اهل اسلام ندارند تقریری از تقریرات دالّه بر توحید؟؟؟بسبط تمام مع دفع شبهات

ص:202

منکرین نافرجام در کتب محققین کرام اهل اسلام مذکورست نقل کنند و باز کردن کبر بکشند و ادعا کنند که ایشان کلمات اهل اسلام را مهذب و منقح کرده اند و ایشان کلمات لغو و واهی گفته اند سبحان اللّه جناب مخاطب را که صد جا عدم تحصیل او معانی و مقاصد اهل حق را ظاهر شده و در فهم مطالب سهله راه غلط می کند و پیش پاها می خورد و بارها تقریرات صحیحه و اعتراضات جیده بنوعی بیان کرده که جوابش سهل و آسان می گردد و متعرض اشکالات عویصه و معضلات قویّه نه می شود دعوی آنست که تقریرات اهل حقّ را مهذب و منقح کند بالجمله ظاهرست که جناب مخاطب بسیاری از تقریرات و تحقیقات اهل حقّ را که در استدلال بحدیث منزلت ذکر نموده اند ترک داده و در تحریر استدلال خاص هم باب تقصیر بوجوه شتی گشاده است و صدق دعوی فقیر در نسبت تقصیر بمخاطب نحریر بر متدرب خبیر و ناقد بصیر روشن و مستنیرست چه جناب او در نقل حدیث صحیح بخاری و مسلم قیدی مکذوب از طرف خود زیاده کرده و در ذکر فقره

أ تخلفنی فی النساء و الصبیان که نواصب بآن دل خوش می کنند با وصف خلو روایات عدیده از آن بترجیح بلا مرجح بلکه ترجیح مرجوح تقصیر صریح نموده و نیز تواتر این حدیث شریف را که جهابذه محققین سنیه بآن تصریح می کنند ذکر نکرده و ذکر تواتر را چه ذکر بذکر تعدّد طرق این حدیث هم دلش نداده بر ذکر صرف روایت براء بن عازب و نسبت آن بصحیحین مع خلوهما عن نسبة تلک الروایة الی ابن عازب اختصار ورزیده و نیز از ذکر روایت دیگر علمای قوم و جهابذه محدثین این حدیث شریف را اعراض نموده و نیز احتجاج جناب امیر المؤمنین علیه السلام باین حدیث

ص:203

شریف در روز شوری که اهل حق ذکر می کنند و آن مفید ثبوت این حدیث نزد صحابه اعیان و دلیل دلالت آن بر فضیلت جلیلة الشأنست ذکر نکرده و نیز ورود این حدیث شریف را در مقامات عدیده و محال مختلفه و مواضع متفرقه ذکر نکرده و ورود این حدیث در مواقع متعدده مفید فوائد جلیله و مبطل هفوات نواصب و اقوال ایشانست و نیز دلالت این حدیث شریف بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ذکر نکرده حال آنکه اهل حق افضلیت آن حضرت هم ازین حدیث ثابت می سازند و ثبوت افضلیت آن حضرت برای ثبوت خلافت بیفاصله آن جناب کافیست و نیز اهل حق ذکر می کنند که قطع نظر از خلافت حضرت موسی که برای حضرت هارون که بمفاد قوله اخلفنی حاصل شده رتبه افتراض طاعت و وجوب اتباع برای حضرت هارون حاصل بود و ظاهرست که این مرتبه موقت بمدتی نبوده پس باید که جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم بحال حیات و بعد وفات سرور کائنات علیه و آله آلاف التسلیمات و التحیات بلا تخصیص بوقت دون وقت مفترض الطاعة و واجب الاتباع باشد این تقریر را هم مخاطب در متن ذکر ننموده و در حاشیه اگر چه ذکر آن کرده لکن وجه مرجوحیت از تقریر و نیز عموم منازل را اصحاب کرام بوجوه عدیده ذکر کرده اند چنانچه فخر رازی هم در نهایة العقول سه وجه برای اثبات عموم منازل ذکر کرده حیث قال فی نهایة العقول فاعلم انهم ساعدوا علی انه لیس فی الحدیث صیغة عموم یدل علی ذلک لکنهم بینوا ذلک من وجوه ثلثة الاول ان الحکیم الخ و مخاطب این وجوه را ذکر ننموده و نیز اهل حق برای اثبات خلافت حضرت هارون استدلال بآیه اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی می نمایند که از این آیه خلافت

ص:204

مطلقه بی تقیید بمدت ثابتست و مخاطب این استدلال را هم ذکر نکرده و باز ادعای زوال خلافت حضرت هارون علیه السلام بزعم تقیید آن بمدت نموده و نیز اثبات خلافت هارون برای حضرت موسی بر تقدیر زنده بودن حضرت هارون بعد وفات حضرت موسی علیهما السلام منحصر در لزوم عزل نیست بلکه اصحاب کرام برای ثبوت ان بعد الوفاة تقریر دیگر هم ذکر کرده اند و آن استصحاب خلافت ثابته است تا آنکه رافع یقینی آن متحقق گردد و ظاهرست که شاهصاحب این را ذکر نفرموده اند و علاوه برین همه بسیاری از تحقیقات و افادات در کتب اهل حق مثل شافی و بحار الانوار و حق الیقین و احقاق الحق و امثال آن مذکورست و برای دفع شبهات و تشکیکات سنیه کافی و وافیست و مخاطب اصلا تعرضی بآن نکرده و همانا عاقل یلمعی را که اندک تتبع کتب اهل حق خصوصا مثل شافی و غیر آن نموده بسماع مباهات بی اصل شاه صاحب خنده سرشار در می گیرد و عنان ضبط نفس از دست می رود بحیرتم که مخاطب در صدر کلام لفظ گویند وارد کرده و آن دلالت صریحه دارد بر آنکه آنچه در تقریر دلالت این حدیث شریف نقل کرده شیعه قائل آن هستند و جناب مخاطب از ایشان این تقریر نقل کرده نه آنکه خود آن را از طرف ایشان اختراع کرده و ایشان ذکر آن نکرده اند و نازش و فخار شاه صاحب درین مقام بادّعای کمال تنقیح و تهذیب کلام شیعه و ادعای نهایت پراکندگی سخنان ایشان در کتاب ایشان دلالت صریح دارد بر آنکه این تقریر را شیعه ذکر نکرده اند بلکه جناب مخاطب از طرف خود ذکر نموده و بمزید دقت نظر و ذکاء خاطر و علو همت از راه تبرع و تفضل و احسان تهذیب و تنقیح کلام غیر مربوط و اصلاح

ص:205

و تحریر غیر مضبوط نموده پس این هر دو افاده با هم متنافی و متناقض و متهافت و یکی مکذب دیگریست بحیرتم که اولیای شان کدام افاده را تصحیح می کنند و کدام را تکذیب می نمایند و کدام کلام را قبول می فرمایند و کدام را رد می سازند بالجمله ادّعای کمال تهذیب و تنقیح تقریر اهل حق کذب و بهتان صریحست که کلام خودش بر آن دلالت دارد و چسان چنین نباشد که تقریر دلالت لفظ منزلت بر عموم لصحة الاستثناء و بودن خلافت از منازل هارون بر تقدیر زنده بودن آن حضرت بعد حضرت موسی علیهما السلام بدلیل لزوم عزل بر تقدیر زوال این مرتبه از آن حضرت در کتب اهل حق جابجا مسطورست پس مخاطب لبیب کدام تنقیح و تهذیب بکار برده برای خدا آن را بیان باید کرد و دریغ نباید نمود و همانا ادّعای کمال تنقیح و تهذیب از اکاذیب صریحه و افتراءات قبیحه است لا یمتری فیها البله و الصبیان فضلا عن الافاضل الأعیان آری در نقل حدیث بخاری و مسلم که اهل حقّ آن را در استدلال ذکر می کند خیانت بکار برده و لفظ بر اهلبیت و نساء و بنات زیاده کرده و این صریح تحریف حدیث ائمّه خویش ست زیرا که در صحیح بخاری و مسلم هرگز این قید موجود نیست پس اگر مراد از کمال تنقیح و تهذیب این تحریف و کذب صریحست فلا مشاحّة فی الاصطلاح فاعتبروا یا اولی الافهام و اقضوا العجب من هذا الشیخ المختال القمقام کیف یحرف الکلم عن مواضعه و یتقحم فی مهاوی الردی و مصارعه ثم یباهی و یماری مراء و یدعی کمال التهذیب و التّنقیح افتراء و چون شاه صاحب را بر ادّعای نهایت پراکندگی سخنان اهل حق در تقریر دلالت

ص:206

حدیث شریف بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و نرسیدن بمطلب و کمال تنقیح و تهذیب کلام شان در تقریری که ذکر کرده اند ندامتی روداده و محاسبه نفسانی در افتادند ناچار چاره کار را در آن انحصار دادند که در حاشیه وجه ثانی را از وجهین استدلال باین حدیث شریف که در شرح مواقف شریف جرجانی و امثال آن مذکورست ذکر کردند و گفتند که مشهور در استدلال این حدیث نزد ایشان یعنی اهل حق این تقریرست و بعد ختم آن بر کلمه وجیزه و لا یخفی ما فیه اکتفا نموده ایهام صدق دعوای خود در نهایت پراگندگی تقریر اهل حق بوده اند و هذه عبارة الحاشیة المشهور فی الاستدلال بهذا الحدیث عندهم هوان من جملة منازل هارون بالنسبة الی موسی انه کان شریکا له فی الرسالة و من لوازمه استحقاق الطاعة بعد وفاة موسی لو بقی فوجب ان یثبت ذلک لعلیّ رضی اللّه عنه الاّ انّه امتنع الشرکة فی الرسالة فوجب ان یبقی مفترض الطاعة علی الامة بعد النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم عملا بالدلیل باقصی ما یمکن و لا یخفی ما فیه محتجب نماند که تقریری که مخاطب ذکر کرده یکی از وجوه دلالت حدیث منزلتست و نیز این تقریر نه تقریر تام ست بلکه جزء تقریرست چه علمائی کرام اولا عموم افراد منزلت ثابت می سازند بوجوه شیء و بعد آن بودن امامت از منازل حضرت هارون علیه السلام ثابت می کنند مرة بجهته الاستخلاف بجهة الاستخلاف علی بنی اسرائیل و عدم العزل منها و مرة بشرکته لموسی علیه السلام فی

ص:207

افتراض الطاعة و این هر دو تقریر نزد اهل حق مشهور و معروف است و سنیه هم هر دو تقریر را از اهل حق نقل می کنند چنانچه از نهایة العقول فخر رازی و شرح مواقف جرجانی و صواعق ابن حجر و غیر ان واضحست که در آن اوّلا تقریر اوّل نقل می کنند و ثانیا تقریر ثانی؟؟؟قال فی الصواعق الشبهة الثانیة عشر زعموا ان من النص التفصیلی علی علی

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم لمّا خرج الی تبوک و استخلفه علی المدینة انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی قالوا فقیه دلیل علی ان جمیع المنازل الثابتة لهارون من موسی سومی نبوة ثابتة لعلیّ من النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و الاّ لما صح الاستثناء و مما ثبت لهارون من موسی استحقاقه للخلافة عنه لو عاش بعده إذ کان خلیفة فی حیاته فلو لم یخلفه بعد مماته لو عاش بعده لکان النقص فیه و هو غیر جائز علی الانبیاء و ایضا فمن جملة منازله منه انه کان شریکا له فی الرسالة و من لازم ذلک وجوب الطاعة لو بقی بعده فوجب ثبوت ذلک لعلی الاّ ان الشرکة فی الرسالة ممتنعة فی حق علی فوجب ان یبقی مفترض الطاعة علی الامة بعد النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم عملا بالدلیل یا قصی ما یمکن و مخاطب در این حاشیه الفاظ شرح مواقف بعینها نقل کرده و در ان نیز این تقریر بعد تقریر اوّل مذکورست و هذه الفاظ شرح المواقف الثانی من وجوه السنة

قوله علیه السلام و لعلّی حین خرج الی غزوة تبوک و استخلفه علی المدینة انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا بنیّ بعدی فانه یدلّ علی انّ جمیع المنازل الثابتة لهارون من موسی سوی النبوّة ثابتة لعلّی من النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم إذ لو لم یکن اللفظ محمولا علی کل المنازل لما صح الاستثناء و من المنازل الثابتة لهارون من موسی استحقاقه للقیام مقامه بعد وفاته لو عاش هارون بعده و ذلک لانه کان خلیفة لموسی فی

ص:208

و النقرة عنه و ذلک غیر جائز علی الانبیاء الاّ أنّ ذلک القیام مقام موسی کان له بحکم المنزلة فی النبوّة و انتهی ههنا بدلیل الاستثناء قال الآمدی الوجه الثانی من وجهی الاستدلال بهذا الحدیث هو انّ من جملة منازل هارون بالنسبة الی موسی انّه کان شریکا له فی الرّسالة و من لوازمه استحقاق الطاعة بعد وفاة موسی لو بقی فوجب ان یثبت ذلک لعلی الاّ انه امتنع الشرکة فی الرسالة فوجب ان یبقی مفترض الطاعة علی الامة بعد النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم عملا بالدلیل باقصی ما یمکن و معهذا کله شاه صاحب را لازم بود که پراکندگی این تقریر که در حاشیه نقل کرده اند و غیر موصل بودن آن بمطلوب و مرجوح بودنش به نسبت تقریر مذکور در متن که بمزید ورع و دیانت چنان اظهار کرده اند که حضرت شان تهذیب و تنقیح آن کرده اند بدلیلی متین ثابت می فرمودند و آن را به بیان شافی مبین می نمودند و محض ادعا غیر کافی و با این همه لطیف تر آنست که بعد ایراد این تقریر بکلمه وجیزه لا یخفی ما فیه اکتفاء کرده اند و جلباب خفا بر چهرۀ مطلوب انداخته با این همه بلاغت و فصاحت بایراد حرفی در رد این تقریر نپرداخته اند و هر کس را لفظ لا یخفی ما فیه یادست اگر همین لفظ کاری می تواند گشود برای جواب تمام کتاب مخاطب کافیست که لا یخفی ما فیه و غالبا جناب مخاطب بکلمه لا یخفی ما فیه همان ایراد را اراده کرده که در شرح مواقف و غیر آن مذکورست و جوابش بشرح و بسط در کتب اهل حق مسطور کما سیظهر علیک فیما بعد انشاء اللّه تعالی قوله و هنوز

ص:209

هم درین تمسک بوجوه بسیار اختلال باقیست اقول دعوی بقاء اختلال درین تمسک بوجوه بسیار ناشی از ارتقاء اختلال بدرجه کمال و اعتلاء مخاطب عمدة الاقبال بمرتبه قصوای احتیال و اعتلالست و وجوه ثلاثه معجبة الانظار که بمعرض استشهاد بر دعوی وجوه بسیار ذکر کرده مملو و مشحونست از هفوات عظیمة العثار و عثرات بادیة العوار و نفثات واضحة اشنار و نزوات ظاهرة الاضطراب و الانتشار و اللّه الموفق للهدایة و الاستبصار

اثبات عموم منزلت برای امیر المؤمنین ع

قوله اول آنکه اسم جنس مضاف بسوی علم از الفاظ عموم نیست نزد جمیع اصولیین اقول شاه صاحب با وصف این همه ریاست و جلالت و تعلی و استکبار و مباهات و افتخار بکمال تنقیح و تهذیب و تحقیق و تدقیق بر دعاوی بی دلیل بلکه محض کذب و تسویل اکتفا می نمایند و انکار ثابتات و واضحات بلا سند و بلا حجت آغاز می نهند نه بر کتب اهل حق اطلاع دارند که حجج متینه ایشان را که بر افادۀ منزلت عموم منازل را ذکر کرده اند پیش نظر آرند و نه بملاحظه کتب اصول خود مشرف شده اند که از انکار ثابت و مدافعت واضح خود را باز دارند و بحمد اللّه و حسن توفیقه عموم منزلت مضاف بمثابه ثابتست که اصلا خس و خاشاک شکوک و شبهات مکابرین بی باک پیرامون آن نمی گردد و کسی که ادنی ممارست بکتب اصول و افادات اساطین محققین فحول دارد قطع و جزم بآن بهم می رساند بیانش آنکه اکابر محققین و اجله معتمدین ائمّه اصولیین تصریح می فرمایند بآنکه صحّت استثنا مفید عمومست و باین دلیل اثبات عموم صیغ عموم می نمایند و در کمال ظهور و وضوحست

ص:210

که از لفظ منزلت مضاف و لو کان مضافا الی علم استثنا صحیحست بالقطع چه می توان گفت زید بمنزلة عمرو الا فی النسب او الاّ فی العلم پس هر گاه از لفظ منزلت مضاف بسوی علم استثنا صحیح باشد بلا ریب لفظ منزلت که مضافست بعلم درین حدیث شریف هم دلالت بر عموم خواهد کرد و بالخصوص ازین لفظ منزلت که در این حدیث شریف واردست استثنا صحیحست بالقطع چه اگر این حدیث باین طور وارد می شد که

انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ النّبوّة او الا الاخوّة النسبیة او ما شابهه بلا ریب صحیح می بود و لفظ الا النبوّة صراحة هم وارد شده کما سبق و سیأتی فیما بعد انشاء اللّه تعالی و معهذا استثنای

الاّ انّه لا نبیّ بعدی هم استثنای متصلست کما سیتضح عن قریب حالا بعضی از شواهد دلالت صحت استثنا بر عموم نزد اکابر اصولیین سنّیه باید شنید ناصر الدین ابو سعید عبد اللّه بن عمر البیضاوی الشافعی در منهاج الوصول الی علم الاصول گفته و معیار العموم جواز الاستثناء فانّه یخرج ما یجب اندراجه لولاه و الا لجاز من الجمع المنکر و علاّمه قاضی القضاة برهان الدّین عبید اللّه بن محمد الفرغانی العبری در شرح منهاج الوصول گفته لمّا بیّن صیغ العموم علی اختلاف مراتبها فیه شرع فی الاستدلال علی انّها عامّة بوجهین وجه یشمل الصیغ کلّها و وجه یخصّ بعضها اما تقریر الوجه العام لجمیع الصّیغ فهو ان نقول لو لم یکن کل واحد من هذه الصیغ المذکورة عامّا لما جاز عن کل منها استثناء کل فرد منه لان الاستثناء عبارة عن اخراج شیء من

ص:211

مدلول اللفظ یجب اندراجه فیه لو لا الاستثناء فلو لم یکن کل واحد من هذه الصّیغ عاما لم یجب اندراج کل فرد فیه بدون الاستثناء و إذا لم یجب لم یجز الاستثناء الاخراج لکن جاز استثناء کل فرد من هذه الصیغ اتفاقا مثلا یصح ان یقال من دخل داری الاّ زیدا فاکرمته و کذلک فی البواقی فیکون هذه الصّیغ عامة و هو المطلوب و انّما قلت انّ الاستثناء عبارة عن اخرج ما لولاه لوجب دخله لأنّه لو لم یکن عبارة عن ذلک لکان عبارة اما عمّا لولاه لامتنع دخوله فیه و انه باطل ضرورة او عن اخراج ما لولاه لجاز دخوله فیه و انه باطل ایضا إذ لو کان عبارة عنه لجاز الاستثناء عن الجمع المنکر لجواز دخول المخرج فیه لکنه لم یجز باتفاق اهل النحو فلذلک حملوا الاّ فی قوله تعالی لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا علی غیر فی کونه وصفا دون الاستثناء لتعذّره ههنا و علّلوا ذلک بعدم وجوب الدخول و کمال الدین محمد بن محمد الامام بالکاملیة در شرح منهاج الوصول که نسخه آن مزین بتصحیح شارح پیش نظر فقیرست گفته و معیار العموم جواز الاستثناء أی یعرف العموم به فانّه أی الاستثناء یخرج ما یجب اندراجه لولاه أی لولا الاستثناء فلزم من جمیع ذلک دخول جمیع الافراد فی المستثنی منه و الا أی لو لم یجب دخول فیه لجاز ان یستثنی من الجمع المنکر لکن

ص:212

الاستثناء منه لا یجوز باتفاق النحاة قالوا الاّ ان یکون المستثنی منه مختصا نحو جاء رجال کانوا فی دار الاّ زیدا منهم و جلال الدین محمد بن احمد المحلی در شرح جمع الجوامع تصنیف تاج الدین عبد الوهاب سبکی گفته و معیار العموم الاستثناء فکلّ ما صحّ الاستثناء منه مما لا حصر فیه فهو عام للزوم تناوله للمستثنی و قد صح الاستثناء من الجمع المعروف و غیره مما تقدّم من الصیغ نحو جاء الرجال الاّ زیدا و من نفی العموم فیها یجعل الاستثناء قرینة علی العموم و لم یصح الاستثناء من الجمع المنکر الاّ ان یخصص فیعم فیما یتخصص به نحو قام رجال کانوا فی دارک الا زیدا منهم کما نقله المصنّف عن النحاة و یصح جاء رجال الا زید بالرفع علی ان الاّ صفة بمعنی غیر کما فی لو کان فیهما الهة الاّ اللّه لفسدتا و ملاّ محبّ اللّه بهاری در مسلم الثبوت بعد ذکر صیغ عموم در مقام اثبات عموم آن گفته لنا جواز الاستثناء و هو معیار العموم و ملاّ نظام الدّین در شرح مسلم گفته لنا جواز الاستثناء من هذه الصیغ و هو معیار العموم أی الاستثناء معیار عموم المستثنی منه و حاصله الاستدلال من الشکل الاول یعنی انّ هذه الصیغ یجوز الاستثناء منها و کل ما یجوز الاستثناء منه فهو عام امّا الصغری فلانّ من تتبع وجده کذلک قال اللّه تعالی إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ و امّا الکبری فلانّ معنی الاستثناء اخراج ما لو لا الاستثناء لدخل

ص:213

البتّة و لذلک حملوا قاطبة الاّ علی الوصفیّة فی صورة یکون المستثنی منه جمعا منکورا غیر محصور لفقد شرط الاستثناء فلا بد من الدخول و هو العموم هر گاه حسب تصریحات و افادات این اکابر اصولیین عالی درجات صحت استثنا مفید عموم باشد و باین دلیل اثبات عموم صیغ عموم قاطبة و طرّا نمایند پس بحمد اللّه بهمین دلیل مقبول فحول عموم لفظ منزلت مضاف بسوی علم هم ثابت و محقق شد و انکار و جحد و نفی و ابطال مخاطب با کمال نفعی باو نرسانید و لطیف تر آنست که از افاده خود مخاطب هم ظاهرست که او اعتراف دارد بصحّت این قاعده یعنی دلالت صحت استثنا بر عموم حیث قال و صحّت استثنا وقتی دلیل عموم شود که استثنا متصل باشد انتهی چه ازین عبارت ظاهرست که صحت استثنای متصل دلیل عمومست و پر ظاهرست که از لفظ منزلت مضاف بسوی علم استثناء صحیحست بالقطع و مراد از صحت استثنا همینست که اگر استثنا در کلام وارد کنند صحیح شود نه آنکه بالفعل استثناء موجود باشد پس بفرض غیر واقع اگر استثنای

الاّ إنّه لا نبیّ بعدی استثنای متصل هم نباشد کما هو مزعوم من لا بصیرة له فی الحدیث و اللّسان خلافا لتصریحات الائمّة الأعیان لکن چون استثنای متصل از لفظ منزلت مضاف بسوی علم علی الاطلاق و هم از لفظ منزلت مضاف بلفظ هارون بلا شبه صحیح است پس عموم لفظ منزلت مضاف بسوی علم مطلقا و عموم لفظ منزلت مضاف بسوی لفظ هارون حسب اعتراف مخاطب ذو فنون هم ثابت و محقق گردد و اگر این بیان منیع البنیان که بحمد اللّه مؤیدست باعتراف خود مخاطب عالی شان

ص:214

علاج اختلاج وساوس فاسد الاساس و خطرات بی ثبات معتقدین او نکند ناچار تصریح ائمّه اصول بعموم اسم جنس مضاف نقل کرده شود علاّمه عضد الدّین عبد الرحمن بن احمد الایجی در شرح مختصر الاصول ابن حاجب گفته ثم الصیغة الموضوعة له أی للعموم عند المحققین هی هذه فمنها اسماء الشرط و الاستفهام نحو من و ما و مهما و اینما و منها الموصولات نحو من و ما و الذی و منها الجموع المعرّفة تعریف جنس لا عهد و الجموع المضافة نحو العلماء و علماء بغداد و منها اسم الجنس کذلک أی معرّفا تعریف جنس او مضافا ازین عبارت ظاهرست که اسم جنس مضاف مثل اسم جنس معرّف بلام جنس از صیغ عمومست نزد محققین و ظاهرست که منزلت هم اسم جنس مضافست پس عامّ باشد حسب افاده محققین اصولیین و علاّمه عبری در شرح منهاج الوصول گفته المسئلة الثانیة یفید العموم فنقول العموم امّا ان یستفاد من اللفظ لغة او عرفا او عقلا و الذی یفید العموم لغة امّا ان یفیده بنفسه من غیر ان یکون معه قرینة تدل علیه او یفیده لا بنفسه بل لاجل قرینة ضمت إلیه و العام بنفسه امّا ان یتناول کل الاشیاء سواء کانت من ذوی العلم اولا کلفظة أیّ فانّها یتناول العالمین و غیرهم فی الاستفهام نحو أی شیء عندک و فی المجازاة نحو قولک أی رجل یاتینی فله درهم و أیّ ثوب تلبسه یتزیّن بک او یتناول بعضها و حینئذ امّا ان یتناول

ص:215

جمیع العالمین فقط مثل من فی الاستفهام نحو من عندک و فی المجازاة نحو

قوله علیه السلام من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلا یؤذینّ جاره او یتناول جمیع غیر العالمین فقط سواء کان زمانا او مکانا او غیرهما نحو لفظة ما و الّذی و ذا و غیرهما و قیل انّه یتناول العالمین ایضا لقوله تعالی وَ السَّماءِ وَ ما بَناها و ح یکون ما کایّ فی العموم او یتناول بعض العالمین کاین و متی فانّ این عام فی المکان و متی عامّ فی الزمان و لا یتناولان غیرهما و العام لقرینة ضمّت إلیه اما ان یکون فی الاثبات و ذلک اما الجمع المحلی بالالف و اللام و سواء کان جمع کثرة نحو قوله تعالی اَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّساءِ او جمع قلة نحو

قوله علیه السلام ما رآه المسلمون حسنا فهو عند اللّه حسن و اما الجمع المضاف سواء کان جمع کثرة نحو

قوله علیه السلام اولادنا اکبادنا و کذا اسم الجنس یکون عاما إذا کان محلّی بالالف و اللام نحو قوله تعالی یا أَیُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا او مضافا نحو قوله تعالی عَنْ أَمْرِهِ ازین عبارت هم ظاهرست که اسم جنس مضاف مثل اسم جنس محلی بالف و لام مفید عمومست و در کلام ملک علاّم لفظ امر که مضافست بسوی ضمیر راجع به اللّه تعالی مفید عمومست پس لفظ منزلت که مضافست بسوی علم در حدیث منزلت نیز مفید عموم باشد که آن هم اسم جنس مضاف بسوی علمست و فارقی در آن و لفظ امر مضاف بضمیر اللّه تعالی پیدا نیست و جلال الدین محمد بن احمد المحلی در شرح

ص:216

جمع الجوامع عبد الوهاب سبکی گفته و المفرد المضاف الی معرفة للعموم علی الصحیح کما قاله المصنف فی شرح المختصر یعنی ما لم یتحقق عهد نحو فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أی کل امر اللّه و خصّ منه امر الندب ازین عبارت ظاهرست که حسب افاده علاّمه سبکی مفرد مضاف بسوی معرفه بنابر مذهب صحیح برای عمومست و لفظ امر مضاف بمعرفه که در کلام الهی وارد است مفید عمومست و ظاهرست که لفظ منزلت در حدیث منزلت مفرد مضاف است بسوی معرفه پس آن هم موافق استعمال لفظ امر در کلام ایزد خلاف بر زعم اهل انکار و شقاق مفید عموم و استغراق باشد و مولوی عبد العلی در شرح مسلم اولا بر احتجاج بآیه و من یشاقق اللّه و رسوله و یتبع غیر سبیل المؤمنین بر حجّیت اجماع اعتراضات عدیده نقل کرده که ثالث آن منع عموم لفظ سبیلست و در مقام جواب گفته و اما عن الثالث فلانه قد تقدم و فی المبادی اللغویة ان المفرد المضاف ایضا من صیغ العموم کیف و یصح الاستثناء عنه و هو معیار العموم فللّه الحمد و المنة که حسب افاده بحر العلوم و رئیس القروم عموم منزلت که مفرد مضافست محقق و معلوم گردید و بنای تشکیک و تسویل منکرین و جاحدین بآب رسید و ابو البقاء الحسینی الکفوی الحنفی در کتاب کلیات گفته و المفرد المضاف الی المعرفة للعموم صرّحوا به فی الاستدلال علی ان الامر للوجوب فی قوله تعالی فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أی کلّ امر اللّه ازین عبارت هم ظاهر است که مفرد مضاف بسوی معرفه برای عمومست و علما بآن تصریح کرده اند در مقام استدلال بر آنکه امر برای

ص:217

وجوبست در قول حق تعالی فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ فَلِلّهِ الْحَمْدُ که برای ثبوت عموم لفظ منزلت که مفرد مضافست بسوی معرفه افاده کفوی هم کافیست و فاضل زین الدین بن نجیم المصری الحنفی در اشباه و النظائر گفته قاعدة المفرد المضاف الی المعرفة للعموم صرّحوا به فی الاستدلال علی انّ الامر للوجوب فی قوله تعالی فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أی کلّ امر اللّه تعالی و من فروعه الفقهیّة لو اوصی لولد زید او وقف علی ولده و کان له اولاد ذکور و اناث کان للکل ذکره فی فتح القدیر من الوقف و قد فرعته علی القاعدة و من فروعها لو قال لامراته إن کان حملک ذکرا فانت طالق واحدة و إن کان انثی فثنتین فولدت ذکرا و انثی قالوا لا تطلق لأنّ الحمل اسم للکل فما لم یکن الکل غلاما او جاریة لم یوجد الشرط ذکره الزیلعی من باب التعلیق و هو موافق للقاعدة ففرعته علیها و لو قلنا بعدم العموم للزم وقوع الثلث ازین عبارت هم واضحست که مفرد مضاف بسوی معرفه برای عمومست و تصریح کرده اند بآن علما در استدلال بر این معنی که امر برای وجوبست در قول حق تعالی فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ و نیز ازین عبارت واضحست که ازین قاعده چنانچه مسئله اصولیه وجوب امر مستنبط است همچنان بر ان بعض مسائل فقهیه متفرعست پس بحمد اللّه دلالت منزلت که مفرد مضافست بسوی معرفه حسب قاعده که اصولیین و فقها بر ان اعتماد دارند و مسائل را بر ان مبنی سازند واضح و محقق شد کمال حیرتست که شاه صاحب افادات این همه اکابر علما

ص:218

و اجلّه اعلام را بملاحظه نیاورده در انکار دلالت منزلت بر عموم و استغراق مبالغه و اغراق فرمودند و از همه عجب تر آنست که شاه صاحب با این همه تبحر و طول باع و عظمت و جلالت مرتبه و کثرت اطلاع هر دو شرح مطول و مختصر تفتازانی بر تلخیص المفتاح که دستمال طلبه علومست و همچنین حواشی آن هم که بعض آن هم داخل درس مبتدیانست بملاحظه نیاوردند که از ان هم عموم اسم جنس مضاف در کمال ظهور و وضوح است علاّمه سعید الدین مسعود بن عمر تفتازانی در شرح مختصر تلخیص المفتاح گفته فمقتضی الحال هو الاعتبار المناسب للحال و المقام یعنی إذا علم ان لیس ارتفاع شان الکلام الفصیح فی الحسن الذاتی الا بمطابقته للاعتبار المناسب علی ما یفیده اضافة المصدر و معلوم انّه انّما یرتفع بالبلاغة التی هی عبارة عن مطابقة الکلام الفصیح لمقتضی الحال فقد علم انّ المراد بالاعتبار المناسب و مقتضی الحال واحد و الاّ لما صدق انّه لا یرتفع الاّ بالمطابقة للاعتبار المناسب و لا یرتفع الا بالمطابقة لمقتضی الحال فلیتأمّل و فاضل نظام الدین عثمان خطائی در حاشیه خود بر شرح مختصر تفتازانی گفته قوله علی ما یفیده اضافة المصدر لانها تفید الحصر کما ذکروا فی ضربی زیدا قائما انّه یفید الخصار جمیع الضربات فی حال القیام و فیه تامّل لأنّ اضافة المصدر انّما تفید العموم لأنّ اسم الجنس المضاف من ادوات العموم و الانحصار فی المثال المذکور انما هو من جهة ان العموم فیه یستلزم الحصر فانّه إذا کان جمیع الضربات فی حال القیام لم یصح

ص:219

ان یکون ضرب فی غیر تلک الحال و الا لم یکن جمیع الضربات فی تلک الحال لامتناع ان یکون ضرب واحد بالشخص فی حالتین و اما فیما نحن فیه فالعموم لا یستلزم الحصر فانه لا یلزم من کون المطابقة سببا لجمیع الارتفاعات ان لا یحصل الارتفاع بغیر المطابقة لجواز تعدد الاسباب لمسبب واحد فیجوز حصوله بکل منها و انما یلزم الحصر لو دل الکلام علی حصر سببیة جمیع الارتفاعات فی المطابقة و لیس فلیس و یمکن دفعه بان لیس معنی الکلام مجرد ان المطابقة سبب لجمیع الارتفاعات بل ان جمیعها حاصل بسبب المطابقة و معلوم ان ذلک یستلزم الحصر إذ لو حصل الارتفاع بغیر المطابقة لم یصح ان یکون ذلک الارتفاع حاصلا بها لامتناع تعدد الحصول لشیء واحد و نیز تفتازانی در شرح مطول تلخیص گفته فمقتضی الحال هو الاعتبار المناسب للحال و المقام کالتاکید و الاطلاق و غیرهما مما عددناه و به یصرح لفظ المفتاح و ستسمع لهذا زیادة تحقیق و الفاء فی قوله فمقتضی الحال یدل علی انه تفریغ علی ما تقدم و نتیجة له و بیان ذلک انه قد علم مما تقدم ان ارتفاع شان الکلام الفصیح بمطابقته للاعتبار المناسب لا غیر لان اضافة المصدر تفید الحصر کما یقال ضربی زیدا فی الدار و فاضل چلپی در حاشیه خود بر مطول گفته قوله لان اضافة المصدر تفیدا الحصر کما ذکره الرضی من ان اسم الجنس إذا استعمل و لم تقم قرینة تخصصه ببعض ما یقع

ص:220

علیه فهو فی الظاهر لاستغراق الجنس اخذا من استقراء کلامهم فیکون المعنی ههنا ان جمیع الارتفاعات حاصل بسبب مطابقة الکلام للاعتبار المناسب البتة فیستفاد الحصر إذ لو جاز أن یحصل ارتفاع بغیرها لم یکن هذا الارتفاع حاصلا بتلک المطابقة فلم تصح تلک الکلیة الخ و نیز چلپی در حاشیه خود در مقام دیگر گفته قوله و استغراق المفرد اشمل قد سبق تصریح الشارح بانّ اضافة المصدر تفید الحصر و حقّق هناک انّ مبناه کون المصدر المضاف من صیغ العموم فهذه القضیة کلیة لا مهملة کما توهّم الخ و حیرتست که تفتازانی با وصف آنکه در هر دو شرح تلخیص اسم جنس مضاف را برای عموم قرار داده که استفاده حصر از آن کرده باز بجواب اهل حق بسبب انهماک در مخالفت حق منع عموم اسم مفرد مضاف نموده حیث قال فی شرح المقاصد و الجواب منع التواتر بل هو خبر واحد فی مقابلة الاجماع و منع عموم المنازل بل غایة الاسم المفرد المضاف الی العلم الاطلاق و ربما یدعی کونه معهودا معینا کغلام زید و عجب که شاه صاحب چنانچه کتب اصول و هر دو شرح تلخیص تفتازانی و حواشی آنها ملاحظه نفرمودند همچنان کتب نحو هم ملاحظه نفرمودند و ندریافتند که از این هم عموم اسم جنس مضاف ثابت و هر چند افاده شیخ رضی طاب ثراه درین باب از عبارت چلپی دریافتی لکن بحمد اللّه صحت آن از دیگر کتب نحو هم واضحست ملا عبد الرحمن جامی در شرح کافیه در بیان آن مقامات که حذف خبر در آن لازمست گفته و ثانیها کل مبتدأ

ص:221

کان مصدرا صورة او بتاویله منسوبا الی الفاعل او المفعول به او کلیهما و بعده حال او کان اسم تفضیل مضافا الی ذلک المصدر و ذلک مثل ذهابی راجلا و ضرب زید قائما إذا کان زید مفعولا به و مثل ضربی زیدا قائما او قائمین و ان ضربت زیدا قائما او قائمین و اکثر شربی السویق ملتوتا و اخطب ما یکون الأمیر قائما فذهب البصریون الی انّ تقدیره ضربی زیدا حاصل إذا کان قائما فحذف حاصل کما یحذف متعلقات الظروف نحو زید عندک فبقی إذا کان قائما ثم حذف إذا مع شرطه العامل فی الحال و اقیم الحال مقام الظرف لان فی الحال معنی الظرفیة فالحال قائم مقام الظرف القائم مقام الخبر فیکون الحال قائما مقام الخبر قال الرضی هذا ما قیل فیه و فیه تکلّفات کثیرة و الذی یظهر لی انّ تقدیره نحو ضربی زیدا یلابسه قائما إذا اردت الحال من المفعول و ضربی زیدا یلابسنی قائما إذا کان حالا عن الفاعل اولی ثم تقول حذف المفعول الذی هو ذو الحال فبقی ضربی زیدا یلابس قائما و یجوز حذف ذی الحال مع قیام قرینة تقول الذی ضربت قائما زید أی ضربته ثم حذف یلابس الذی هو خبر المبتدأ و العامل فی الحال و قام الحال مقامه کما تقول راشدا مهدیّا أی سر راشدا مهدیّا فعلی هذا یکونون مستریحین من تلک التکلّفات البعیدة و قال الکوفیون تقدیره ضربی زیدا قائما حاصل بجعل قائما من متعلقات المبتدأ و یلزمهم

ص:222

حذف الخبر من غیر سدّ شیء مسدّه و تقیّد المبتدأ المقصود عمومه بدلیل الاستعمال الخ ازین عبارت که در آن هم نقل از شیخ رضی طاب ثراه نموده ظاهرست که مضاف در ضربی زیدا قائما و ضرب زید قائما و مثل آن دلالت بر عموم می کند و در ایضاح شرح مفصل تصنیف شیخ جمال الدین أبی عمر و عثمان بن عمر المعروف بابن الحاجب المالکی النحوی در شرح قول ماتن و مما حذف فهی الخبر لسد غیره مسدّه قولهم أ قائم الزیدان و ضربی زیدا قائما و اکثر شربی السویق ملتوتا الخ مذکورست و قولهم ضربی زیدا قائما قال الشیخ ضابطة هذا ان یتقدّم مصدرا و ما هو فی معناه منسوبا الی فاعله و مفعوله و بعده حال منهما او من احدهما علی معنی یستغنی فیه بالحال عن الخبر و للنحویین فیه ثلثة مذاهب مذهب اکثر محقّقی البصریین انّ التقدیر ضربی زیدا حاصل إذا کان قائما فحذف متعلق الظرف علی القیاس المعروف و هو انّ الظرف إذا وقع صلة او صفة او خبرا او حالا تعلق بمحذوف إذا کان متعلّقه عاما و هو مطلق الوجود ثم لمّا کان فی الحال شبه بالظرف حذف لدلالتها علیه فبقی ضربی زیدا قائما المذهب الثانی مذهب الکوفیین انّ تقدیره ضربی زیدا قائما حاصل فالحال عندهم من تتمة المبتدأ و عند الاوّلین هی من تتمة الخبر المقدر الثالث مذهب المتأخّرین و اختاره الاعلم انّ التقدیر ضربت زیدا قائما فضربی و إن کان مصدرا لکنّه قائم مقام الفعل فاستقلّت الجملة به و بفاعله کما استقلّت فی أ قائم الزیدان

ص:223

و الصحیح هو الاول و بیانه انّ معنی ضربی زیدا قائما ما ضربته الاّ قائما و کذلک اکثر شربی السویق ملتوتا معناه ما اکثر الشرب الاّ ملتوتا و هذا المعنی لا یستقیم لذلک الا علی تقدیر البصریین و بیانه انّ المصدر المبتدأ اضیف و إذا اضیف عمّ بالنسبة الی ما اضیف إلیه کاسماء الاجناس التی لا واحد لها و جموع الاجناس التی لها واحد فانّها إذا اضیفت ایضا عمّت الا تری انک إذا قلت ماء البحار حکمه کذا عمّ جمیع میاه البحار و کذلک إذا قلت علم زید حکمه کذا عمّ جمیع علم زید فقد وقع المصدر اولا عاما غیر مقید بالحال إذا الحال من تمام الخبر ثم اخبر عنه بحصوله فی حال القیام فوجب ان یکون هذا الخبر للعموم لما تقرر من عمومه لان الخبر عن جمیع المخبر عنه فلو قدّرت بعض ضرب زید لیس فی حال القیام لم تکن مخبرا عن جمیعه و إذا تقرّر ذلک کان معناه ما ضربی زیدا الاّ فی حال القیام الی ان قال و فساد المذهب الثالث من وجهین اللفظ و المعنی اما اللفظ فانه لو کان المبتدأ قائما مقام الفعل لاستقلّ بفاعله کما استقلّ اسم الفاعل فی أ قائم الزیدان و لو قلت ضربی أو ضربی زیدا لم یکن کلاما و امّا من حیث المعنی فان الاخبار یقع بالضرب عن زید فی حال القیام و لا یمنع هذا المعنی ان یکون ثم ضرب فی غیر حال القیام الا تری انک إذا قلت ضرب زیدا قائما لم یمتنع من ان یکون زید ضرب قاعدا

ص:224

و هو عین ما ذکرناه فی بطلان مذهب اهل الکوفة ازین عبارت ظاهرست که معنای ضربی زیدا قائما ما ضربته الا قائما و معنای اکثر شربی السویق ملتوتا ما اکثر الشرب الا ملتوتا می باشد یعنی این ترکیب مفید حصرست و وجه افاده حصر آنست که مصدر هر گاه مضاف می شود عام می باشد بنسبت مضاف إلیه مثل اسماء اجناس و جموع اجناس که اینها نیز در صورت اضافت عامّ می باشد و معنای ماء البحار حکمه کذا آنست که حکم جمیع میاه بحار چنینست و نیز معنای علم زید حکمه کذا انست که جمیع علم زید حکم آن این است پس ازین عبارت هم بنهایت صراحت و غایت وضوح عموم اسم جنس مضاف بعلم و غیر آن ظاهرست و تشکیک و ارتیاب را در ان بهیچ وجه مجالی نیست قوله بلکه تصریح کرده اند بآنکه برای عهدست در غلام زید و امثال آن اقول ظاهرست که از تبادر عهد در غلام زید بسبب وجود قرینه آن لازم نمی آید که در هر اسم مضاف عموم ثابت نشود زیرا که اسم جنس معرف باللاّم و جمع معرف باللاّم یا جمع مضاف که تصریح اکابر اصولیین برای عمومست نیز اگر عهد متحقق گردد و محمول بر عهد می شود و این معنی دافع دلالت آن بر عموم در دیگر مقامات نمی گردد فکذا فی اسم الجنس المضاف جلال الدین محلی در شرح جمیع الجوامع سبکی گفته و الجمع المعروف باللاّم نحو قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ او الاضافة نحو یوصیکم اللّه فی اولادکم للعموم ما لم یتحقق عهد لتبادره الی الذهن و علامه شیخ عبد الرحمن بنانی در حاشیه خود بر شرح جلال محلی علی جمع الجوامع گفته قوله ما لم یتحقق عهد ینبغی اعتبار هذا القید فی الموصولات ایضا فانّها قد تکون للعهد کما هو مصرح به و قد یقال لا حاجة الی هذا القید لأنّ الکلام فی المعنی الوضعی

ص:225

للجمع المعرّف و هو العموم و لا یخفی انه ثابت مع تحقق العهد غایته انه انصرف عن معناه لقرینة العهد غیر انّ ذلک لا یمنع ثبوت ذلک المعنی له الخ و نیز جلال محلی در شرح جمع الجوامع گفته و المفرد المحلّی باللام مثله أی مثل الجمع المعرف بها فی انّه للعموم ما لم یتحقق عهد لتبادره الی الذهن نحو وَ أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ أی کل بیع و خصّ منه الفاسد کالربا و عبد العزیز احمد البخاری در کشف الاسرار افاده کرده که مذهب جمهور اصولیین و عامّه مشایخ حنیفه و عامه اهل لغت آنست که موجب یعنی مدلول مفرد و جمع معرفین باللام عموم و استغراقست و در مقام رد منکرین عموم گفته فاما الجواب عن مسائل الأیمان فنقول انما عدلنا عن الکل بدلالة الحال لأنّ الانسان انما یمنع نفسه بالیمین عما یدعوه إلیه نفسه و یمکنه الاقدام علیه و تزوّج نساء العالم و شراء عبید الدنیا و شرب میاهها جمیعا غیر ممکن فعرفنا انّ البعض هو المراد فصرفنا الیمین الی الواحد للتیقّن و صار کانه قال لا اشرب قطرة من الماء و لا اتزوّج واحدة من النساء و الدلیل علیه ما ذکر محمد رح فی الجامع لو قال ان کلّمت بنی آدم فامرأته طالق ثلثا فکلم رجلا واحدا حنث لان یمینه انما یقع علی هذا ثم قال الا تری انه لا تقدر ان تکلّم بنی آدم کلهم فاذا کان الامر علی هذا فانما یقع یمینه علی من کلّم منهم فهذا تصریح من محمد رح انّه انما یقع علی الواحد لتعذر الحمل علی الکل و هذا هو الجواب فی مسئلة

ص:226

الطلاق ایضا لأنّ ایقاع جمیع جنس الطلاق لا یدخل فی ملک احد فلا یمکنه ایقاع جمیع هذا الجنس فصار قائلا انت طالق بعضا من الطلاق أی بعضا من هذا الجنس من الفعل الممتاز عن الافعال الأخر و ذلک البعض مجهول القدر و الواحد متیقن فانصرف إلیه کذا فی الطریقة الشیخ أبی المعین و فی المیزان و غیرهما فان قیل لو کان الاسم الداخل علیه اللام للاستغراق لصح نعته باسم الجمیع فیقال جاءنی الرجل الطوال کما یقال جاءنی الرجال الطوال قلنا یجوز ذلک ایضا فانه یقال اهلک الناس الدینار الصفر و الدرهم البیض کذا ذکره صاحب القواطع الاّ انّ الاحسن ان ینعت باللفظ الفرد مراعاة للصورة و محافظة علی التساکل بین الصفة و الموصوف و زین الدین بن نجیم الحنفی در شاه و نظائر بعد عبارت سابقه که در آن عموم مفرد مضاف و خرج عن القاعدة لو قال زوجتی طالق او عبدی حرّ طلقت واحدة و عتق واحد و التّعیین إلیه و مقتضاها طلاق الکل و عتق الجمیع و فی البزازیة من الایمان ان فعلت کذا فامرأته طالق و له امرأتان فاکثر طلقت واحدة و البیان إلیه انتهی و کانه انّما خرج هذا الفرع عن الاصل لکونه من باب الیمین المبنیة علی العرف کما لا یخفی قوله اگر قرینه عهد موجود نباشد غایة الامر اطلاق ثابت خواهد شد اقول اگر قرینه عهد موجود نباشد غایة الامر اطلاق چگونه ثابت خواهد شد چه جایی که عهد نباشد استثناء بلا شبه صحیح خواهد شد و استثنا دلیل عمومست پس غایة السعی مخاطب نحریر در ابطال دلیل اهل حق که برای افحام و الزام خصام کافیست

ص:227

جز تشبث بدعاوی بی دلیل و برهان امر آخر نیست که با وصف انتفاء عهد از اسم جنس مضاف نفی عموم می فرماید حال آنکه اصولیین تصریح کرده اند که معیار عموم صحت استثناست و بالخصوص هم تصریح کرده اند که اسم جنس مضاف از صیغ عموم است و فرض کردیم که غایة امر اسم جنس مضاف اطلاقست نه عموم پس ظاهرست که اطلاق هم در ثبوت مطلوب اهل حق کافی است چه صدور لفظ مطلق از حکیم بی نصب قرینه بر تخصیص مفید تعمیمست و الا الغاز و اهمال لازم آید و هو معیوب ذمیم کما لا یخفی علی من لیس عقله بسقیم قاضی عبید اللّه بن مسعود المحبوبی البخاری الحنفی در توضیح فی حلّ غوامض التنقیح گفته و منها أی من الالفاظ العامة الجمع المعرف باللام إذا لم یکن معهودا لأنّ المعرف لیس هو الماهیة فی الجمع و لا بعض الافراد لعدم الاولویة فتعین الکل ازین عبارت ظاهرست که حمل جمع معرّف باللام بر عموم باین سببست که معرّف در جمع ماهیّت نیست و نه بعض افراد بسبب عدم اولویت بعض از بعض پس محمول بر کل خواهد بود و همین دلیل عدم اولویت در مطلق جاریست که حمل مطلق بر بعض دون بعض ترجیح بلا مرجح است لعدم اولویة البعض فلا بدّ که محمول بر عموم گردد و نیز در توضیح گفته اعلم انّ لام التعریف اما للعهد الخارجی او للذهنی و اما لاستغراق الجنس و اما التعریف الطبیعة لکن العهد هو الاصل ثم الاستغراق ثم تعریف الطبیعة لأنّ اللفظ الذی یدخل علیه اللام دالّ علی الماهیة بدون اللام فحمل اللام علی الفائدة الجدیدة اولی من حمله علی تعریف الطبیعة و الفائدة الجدیدة امّا تعریف العهد او استغراق الجنس و تعریف العهد اولی من تعریف الاستغراق لانه إذا ذکر

ص:228

بعض افراد الجنس خارجا او ذهنا فحمل اللام علی ذلک البعض المذکور اولی من حمله علی جمیع الافراد لان البعض متیقن و الکل محتمل فاذا علم ذلک ففی الجمع المحلّی باللام لا یمکن حمله بطریق الحقیقة علی تعریف الماهیة لان الجمع وضع لافراد الماهیة لا للماهیة من حیث هی لکن یحمل علیها بطریق المجاز علی ما یاتی فی هذه الصفحة و لا یمکن حمله علی العهد إذا لم یکن عهد فقوله و لا بعض الافراد لعدم الاولویة اشاره الی هذا فتعین الاستغراق ازین عبارت ظاهرست که هر گاه عهد متحقق نباشد حمل جمع بر عهد بسبب فقد آن ممکن نیست و حمل آن بر بعض بسبب عدم اولویت بعض افراد از بعض غیر ممکنست پس استغراق متعین می شود پس بهمین دلیل حمل مطلق بر عموم لازم گردد که بعض را اولویت از بعض متحقق نیست پس اگر محمول بر بعض شود ترجیح بلا مرجح لازم آید و علاّمه تفتازانی در تلویح شرح توضیح گفته و استدل علی مذهب التوقف تارة ببیان انّ مثل هذه الالفاظ التی ادّعی عمومها مجمل و اخری ببیان انه مشترک اما الاوّل فلانّ اعداد الجمع مختلفة من غیر اولویّة للبعض و لانه یؤکد بکل و اجمعین ممّا یفید بیان الشمول و الاستغراق فلو کان للاستغراق لما احتیج إلیه فهو للبعض و لیس بمعلوم فیکون مجملا الی ان قال بعد ذکر الوجه الثانی و الجواب عن الاول انّه یحمل علی الکل احترازا عن ترجیح البعض بلا مرجح ازین عبارت ظاهرست که اگر صیغ عموم را بر عموم حمل نکنند ترجیح بلا مرجح لازم آید پس هر گاه اثبات عموم صیغ عموم باین دلیل صحیح باشد اثبات عموم مطلق هم بدلیل اعنی بطلان ترجیح

ص:229

بلا مرجح صحیح خواهد بود

رد حمل منزلت بر محض خلافت نساء و صبیان

قوله و در این جا قرینه عهد موجود است و هو

قوله أ تخلفنی فی النساء و الصبیان اقول این کلام مخدوشست بچند وجه اول آنکه شاه صاحب با وصفی که عنقریب قصر دلالت حدیث منزلت را بر خلافت خاصّه اهل و عیال از مقالات باطله نواصب گردانیده اند و ابطال و ردّ آن را بحضرت اهل سنت حواله فرموده باز در اینجا بزودی هر چه تمامتر این کلام خود را فراموش نموده بهمان خرافت نواصب رجوع آوردند و بشاشته و ابتهاجا و تصدیقا و اذعانا آن را ذکر کردند چه حاصل تقریر شاه صاحب درین مقام موافق و مطابق تقریر نواصب حذو القذة بالقذة است چه حضرت شان افاده می فرمایند که مراد از

انت منی بمنزلة هارون من موسی منزلت معهودست و منزلت معهود را بخلافت نسا و صبیان تفسیر فرموده اند پس این کلام بهمین می کشد که خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام منحصر در امور خانگی و خبرگیری اهل و عیالست و آنچه شاه صاحب برای تایید و تقویت افادات غرابت سمات خویش از ابن حزم در حاشیه این مقام نقل کرده نیز صریحست در موافقت با قول نواصب و برهان واضحست بر آنکه معاذ اللّه نزد او حدیث منزلت بر صحت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و خلافت آن حضرت هرگز دلالت ندارد بلکه مراد از ان محض تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام با حضرت هارون علیه السلام در قرابتست و هذه عبارة ابن حزم علی ما فی الحاشیة هذا لا یوجب استحقاق الخلافة فضلا عن تفویضها إلیه لأنّ هارون لم یل امر بنی اسرائیل بعد موسی و انما ولی الامر بعد موسی یوشع بن نون فتی موسی علیه السلام و صاحبه الذی سافر معه فی طلب الخضر علیه السلام کما ولی الامر بعد نبینا

ص:230

صلّی اللّه علیه و سلّم صاحبه فی الغار الذی سافر معه الی المدینة و إذا لم یکن هارون خلیفة بعد موسی علی بنی اسرائیل فقد صح ان کونه رضی اللّه عنه من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بمنزلة هارون من موسی انما هو فی القرابة ازین عبارت واضحست که حدیث منزلت موجب ثبوت استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای خلافت نیست چه جا که دلالت بر تفویض خلافت بآنجناب کند بلکه دلالت این حدیث منحصرست در اینکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون از موسی علیهما السلام در قرابت بود و بر اهل ادراک و شعور محجوب و مستور نیست که نقل کلام ابن حزم سراسر مخالفت تدبر و حزم و خرم اساس دین و شرمست که با وصفی که شاه صاحب در متن تصریح فرموده اند بآنکه ازین حدیث استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت مستفاد می شود و این حدیث دلیل اهل سنتست و قدح را درین تمسک بنواصب منسوب ساخته ناصبیت و عناد و بیدینی قادحین در دلالت این حدیث بر استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت کبری ظاهر ساخته اند باز این همه را نسیا منسیّا ساخته و این افادات را پس پشت انداخته فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ و بمزید انهماک در تحرّج و تدین از ابن حزم بی حزم جزم و حتم بنفی دلالت این حدیث بر استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای خلافت نقل کرده من حیث لا یشعر او یشعر و یتجاهل و یتغافل و یتساهل ناصبیت و عناد و عداوت و کفر و شنان و خروج ابن حزم و اتصاف خویش هم باین صفات جمیله بسبب استحسان هفوات ابن حزم ثابت کرده و للّه الحمد

ص:231

و المنة که بطلان این خرافت که اساطین اهل سنت بتقلید نواصب اذیال خود را بلوث آن آلوده اند و حضرت مخاطب هم بایراد آن اظهار مزید ولا و انهماک در نقض و نکث عهد نموده بوجوه عدیده و براهین سدیده ظاهرست و محتجب نماند که افاده شاه صاحب بعض ان سابقا گذشته و بعض ان در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد با خرافت ابن حزم متنافی و متناقضست زیرا که افاده شاه صاحب ظاهرست که مراد از حدیث منزلت منزلت خلافت نسا و صبیانست و ابن حزم باثبات این خلافت هم راضی نشده دلالت حدیث منزلت بر محض تشبیه در قرابت مقصود ساخته پس شاه صاحب هر چند بایراد کلام ابن حزم مبالغه در تایید نواصب و ترقی از افاده متن خواسته اند لکن عجب که در هوس ترقی چنان مدهوش گردیدند که از منافات و مناقضت مضمون حاشیه با متن خبری نگرفتند دوم آنکه فقرۀ

أ تخلفنی فی النساء و الصبیان در بسیاری از روایات وارد نیست تا آنکه در روایت بخاری که در مناقب وارد کرده و همچنین روایت مسلم که اولا از عامر بن سعد از سعد نقل کرده و همچنین روایت مسلم که در آخر از ابراهیم بن سعد از سعد آورده این فقره موجود نیست پس احتجاج اهل حق بروایات عاریه ازین فقره تمام خواهد شد ایشان را تسلیم این فقره چه ضرورست که شاه صاحب بمقابله شان باین فقره احتجاج و استدلال بر ثبوت عهد می نمایند و باین سبب ابطال عموم منازل می خواهند سوم آنکه فقرۀ

أ تخلفنی فی النساء و الصبیان را قرینه عهد حدیث منزلت گردانیدن و باین سبب آن را مخصوص بخلافت نسا و صبیان ساختن لعبه صبیان و ضحکه نسوان بیش نیست چه این فقره بالبداهة استفهامست و استفهام وقوع را نه می خواهد پس جائزست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای اظهار بطلان زعم منافقین و اثبات کذب مرجفین ببیان وحی ترجمان

ص:232

جناب خاتم النبیین و اشرف المرسلین صلّی اللّه علیه و آله اجمعین عرض کرده باشد که آیا خلیفه ساختی مرا در نسا و صبیان و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بجواب آن ارشاد فرموده که تو از من بمنزلۀ هارون هستی از موسی و این ارشاد قطع نظر از آنکه مثبت دیگر منازل است مثبت منزلت خلافت هارونی برای جناب امیر المؤمنین علیه السلامست حسب اعتراف شاه صاحب هم کما یدل علیه قوله یعنی چنانچه حضرت هارون خلیفه حضرت موسی بود در وقت توجه بطور حضرت امیر خلیفه پیغمبر بود در وقت توجه به غزوه تبوک انتهی و ظاهرست که خلافت حضرت هارون مخصوص بصبیان و نسوان نبوده پس این ارشاد نبوی که حسب تصریح شاه صاحب مفید مماثلت خلافت مرتضویه با خلافت مارونیه است مفید این معنی خواهد بود که من ترا تنها در نسوان و صبیان خلیفه نساخته ام و سبب استخفاف و استثقال چنانچه مزعوم اهل نفاق و ضلال است نگذاشته بلکه ترا منزلت هارونی که از جمله آن خلافت بر جمیع متخلفینست ثابتست و بنا بر این این ارشاد مسوق برای دفع تخصیص خلافت باهل و عیال و اظهار مزید شرف و کمال خواهد بود پس بر خلاف آن فقره

أ تخلفنی فی النساء و الصبیان را قرینه عهد و قصر خلافت بر نسا و صبیان گردانیدن طرفه ماجراست و بدان می ماند که بلا تشبیه پادشاهی جلیل الشأن کسی را که نهایت مقرب و معظم نزد او باشد در بعض اسفار خود بر اهل و عیال و تمام دار السلطنة خود خلیفه ساز و بعد از آن معاندین و مخالفین برین خلیفه حسد برند و زبان طعن دراز سازند و گویند که این پادشاه این کس را برای تعظیم و تکریم او نگذاشته بلکه سبکباری خود ازو خواسته و آن خلیفه در خدمت آن پادشاه حاضر شده بغرض اظهار کذب

ص:233

این مخالفین و معاندین خود عرض کند که آیا تو مرا در نسوان و صبیان گذاشتی یعنی آیا مزعوم مخالفین که غرض ازین استخلاف تعظیم و تکریم نیست راستست و خلافت مخصوص بنسوان و صبیانست و آن پادشاه بجوابش بیان فرماید که تو از من بمنزله فلان وزیر جلیل از آن پادشاه عظیم هستی و آن وزیر را خلافت عامه جلیله بر تمام دار سلطنت او حاصل شده پس احدی از عقلای عالم استفهام آن خلیفه را قرینه قصر خلافت بر صبیان و نسوان نخواهد گردانید که خلاف این قصر از جواب این پادشاه خود ظاهرست و هر گاه فقره

أ تخلفنی فی النساء و الصبیان مفید وقوع اصل خلافت در صبیان و نسوان نیست پس چگونه دلالت بر سلب خلافت از ما عدای ایشان خواهد کرد فان هذا السلب ان استفید فانما یستفاد من المفهوم و ثبوت المفهوم فرع ثبوت المنطوق و الاستفهام لا یدل علی ثبوت المنطوق فکیف یدل علی ثبوت المفهوم کما لا یخفی علی اولی الفهوم چهارم آنکه فرض کردیم که فقره أ تخلفنی فی النساء و الصبیان مفید ثبوت خلافت در نساء و صبیان ست باز هم کاری برای نواصب و اتباع شان نمی گشاید و باین سبب حدیث منزلت را مخصوص ساختن راست نمی آید چه خصوص سؤال مستلزم تخصیص جواب نمی تواند شد مثلا اگر زید ببکر بگوید أ تملکنی دارک و بکر بجواب او بگوید ملّکتک ما املکه این جواب مفید عمومست و خصوص سؤال موجب تخصیص عموم جواب نخواهد شد پنجم آنکه علامه تفتازانی که از اکابر محققین و مدققین سینه است بطلان توهم تخصیص حدیث منزلت باین زعم که راه شاه صاحب زده بکمال ظهور و وضوح ظاهر ساخته

حیث قال فی شرح المقاصد فاما الجواب بان النبی صلّی اللّه علیه و سلّم لما خرج

ص:234

الی غزوة تبوک استخلف علیّا رضی اللّه عنه علی المدینة فاکثر اهل النفاق فی ذلک فقال علی رضی اللّه عنه یا رسول اللّه أ تترکنی مع الاخلاف فقال علیه الصلوة و السلام اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و هذا لا یدلّ علی خلافته کابن أم مکتوم رضی اللّه تعالی عنه استخلفه علی المدینة فی کثیر من غزواته فربما یدفع بان العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السبب ازین عبارت واضحست که علاّمه تفتازانی تخصیص حدیث منزلت را باین شبه که این حدیث بجواب أ تترکنی مع الاخلاف واقع شده پسند نساخته و رد آن نقل کرده به اینکه عبرت بعموم لفظست نه بخصوص سبب پس ثابت شد که فقره

أ تخلفنی فی النساء و الصبیان اگر مسلم هم شود موجب تخصیص حدیث منزلت و اراده عهد از ان نمی تواند شد و للّه الحمد علی ذلک و از غرائب هفوات شنیعه آنست که مخاطب قمقام چون بمقام حمایت خلیفه ثانی همت را بر تخطیه جناب سرور کائنات صلی اللّه علیه و آله و سلم گماشته فقره

أ تخلفنی فی النساء و الصبیان را اعتراض بلکه اعتراضات بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پنداشته باین وسیله منع اصابت جمیع ارشادات نبوی ظاهر ساخته چنانچه در جواب طعن اول از مطاعن عمر متضمن قصه قرطاس گفته و نیز جناب امیر در غزوه تبوک چون ببودن آن جناب در مدینه نزد عیال امر رسول صادر شد چه قسم می گفت که

أ تخلفنی فی النساء و الصبیان در مقابله وحی این اعتراضات نمودن کی جائزست انتهی سبحان اللّه چنین عرض را که وجه آن بر تقدیر تسلیم اثبات کذب ارجاف منافقین و بطلان تهمت معاندین بلسان وحی ترجمان

ص:235

جناب ختم المرسلین صلی اللّه علیه آله و سلم بوده اعتراض بلکه اعتراضات بر ان حضرت گمان کردن و باین سبب اثبات بودن قول حضرت پیغمبر خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم غیر وحی خواستن تعصبی و عنادی غریبست که نهایت آن پیدا نیست ششم آنکه از کلام ابن تیمیه که سابقا مذکور شد واضحست که فقره

أ تخلفنی فی النساء و الصبیان حسب توهم او بتوهم نقص درجه استخلاف بوده و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بارشاد اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی این توهم را دفع نموده و دلالت استخلاف را بر غضاضت و نقص رد فرموده و هر گاه این مدلول متوهم در جواب مسلم نباشد بلکه رد کرده شود پس چگونه این فقره موجب اراده عهد در جواب خواهد شد هفتم آنکه شاه صاحب بسبب مزید مهارتی و حذاقتی که در فن حدیث دارند و غایت اطلاع و توسع باع و نهایت تتبع که از افاداتشان جابجا ظاهر که جان نازک و روان نازنین را بتعصب تفحص کتب ائمه خود هم نمی اندازند چه جا که کتب خصم را بنظر بصیرت ملاحظه سازند چنان بتقلید اسلاف با انصاف گمان کرده اند که حدیث منزلت مخصوصست بغزوه تبوک و هل هذا إلا عناد مهتوک سبحان اللّه جناب شان نه کتب دین و ایمان ائمه و جهابذه معتمدین خود بنظر بصیرت دیدند و نه گرد تتبع افادات و تحقیقات اهل حق گردیدند بمحض هفوات کابلی و امثال او مثل صاحب مرافض و غیره گردیدند و انتحال و تلخیص آن را موجب ظهور غایت شرف و فضیلت خود پیش اتباع خویش فهمیدند اینک باندک تتبع کتب حدیث ظاهرست که حدیث منزلت را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مواضع متعدده و مقامات مختلفه ارشاد کرده و اهل حق هم ورود آن را در مقامات متعدده از کتب قوم ذکر کرده ستر تخصیص آن را به تبوک مهتوک ساخته طریق احقاق حق و کشف

ص:236

لبس مسلوک داشته اند لیکن شاهصاحب و اسلاف شان باین تنبیهات و ایقاظات کمتر التفات می فرمایند و نه روایات و افادات اساطین خود بنظر می آرند و بزعم اختصاص این حدیث بتبوک حرف انحصار آن در عهد مزعوم نواصب شوم بر زبان می آرند و نمی دانند که این حدیث شریف در مواضع کثیره وارد شده از آن جمله آنکه حدیث منزلت را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وقت مواخات ارشاد کرده چنانچه احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و محمد بن حبان البستی و سلیمان بن احمد الطبرانی و احمد بن علی المعروف بالخطیب و موفق بن احمد ابو الموید المعروف باخطب خوارزم و علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر و یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی و احمد بن عبد اللّه محب الدین الطبری و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی و محمد بن یوسف الزرندی و علی بن محمد بن احمد المعروف بابن الصباغ و عبد الرحمن بن أبی بکر المعروف بجلال الدین السیوطی و عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث و شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و ملا علی بن حسام الدین المتقی و سید محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی و میرزا محمد بن معتمد خان البدخشی و ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم الدهلوی و مولوی مبین لکهنوی روایت کرده اند کما ستطلع علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی و از آنجمله آنکه وقت ولادت با سعادت امام حسن علیه السلام و هم وقت ولادت با کرامت امام حسین علیه السلام حضرت جبرئیل بخدمت با برکت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاضر شده ادای تهنیت و مبارکباد نموده و حدیث منزلت را در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جانب ربّ جلیل رسانیده چنانچه ابو سعید عبد الملک بن محمد النیسابوریّ الخرکوشی و عمر بن محمد

ص:237

بن خضر الملا الاردبیلی و شهاب الدین بن شمس الدین الدولت آبادی و شهاب الدین احمد و حسین بن محمد دیاربکری نقل کرده اند کما سیجیء فیما بعد انشاء اللّه تعالی و از آن جمله آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث منزلت روز خیبر ارشاد فرموده چنانچه در ما بعد انشاء اللّه تعالی می دانی که این معنی را علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی و موفق بن احمد ابو الموید المعروف باخطب خوارزم و عمر بن محمد بن حضر الاردبیلی المعروف بالملا و ابو الربیع سلیمان بن سالم البلنسی الکلاعی المعروف بابن سبع و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی روایت کرده اند و از آن جمله آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث منزلت را وقت سدّ ابواب سوای باب باب مدینة العلم ارشاد فرموده چنانچه علی بن محمد المعروف بابن المغازلی و موفق بن احمد ابو الموید المعروف باخطب خوارزم روایت کرده اند و ستسمع فیما بعد انشاء اللّه نقص الفاظهما و از آنجمله آنکه حدیث منزلت را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با

حدیث انت اول المسلمین اسلاما و انت اول المؤمنین ایمانا ارشاد فرموده و عمر بن الخطاب این را روایت کرده چنانچه حسن بن بدر و حاکم و شیرازی و ابن النجار و دیلمی و ابن السمان و غیر ایشان روایت کرده اند و ستطلع علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی و از آن جمله آنکه حدیث منزلت را جناب سرور انام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الکرام بمخاطبه جناب امیر المؤمنین علیه السلام فرموده بعد آنکه بانس خبر داده که طالع می شود و الان سید مسلمین و امیر المؤمنین و خیر وصیین چنانچه این مردویه روایت کرده و سیجیء انشاء اللّه تعالی و از آنجمله آنکه حدیث منزلت را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بخطاب سلمان رضی اللّه عنه ارشاد فرموده چنانچه سلمان رضی اللّه عنه روایت می کند که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص:238

باو ارشاد کرد أی سلمان اینست علی برادر من لحم او از لحم منست و دم او از دم منست منزلت او از من بمنزله هارونست از موسی مگر اینکه بتحقیق نیست نبی بعد من أی سلمان اینست وصی من وارث من و سیجیء نقله انشاء اللّه تعالی عن ازین الفتی و از آن جمله آنکه حدیث منزلت را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد

حدیث انّ علیّا لحمه من لحمی و دمه من دمی ارشاد فرموده چنانچه در ما بعد از منقبة المطهرین ابو نعیم و مناقب اخطب و توضیح الدلائل شهاب الدین و فرائد السمطین حموینی انشاء اللّه تعالی منقول خواهد شد و از آنجمله آنکه حدیث منزلت را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بخطاب حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بعد تشریف عقیل و جعفر رضی اللّه عنهما ببعض فضائل ارشاد فرموده چنانچه عقیل بن أبی طالب رضی اللّه عنه روایت می کند که گفت برای من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أی عقیل دوست می دارم ترا بسبب دو خصلت بسبب قرابت تو و بسبب محبت أبی طالب ترا و لیکن أی جعفر پس بتحقیق که خلق تو مشابه خلق من ست و اما تو أی علی پس تو از من بمنزله هارون از موسی هستی مگر اینکه نیست نبی بعد من ابراهیم بن عبد اللّه وصابی شافعی در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء نقل کرده گفته

عن عبد اللّه بن محمد بن عقیل عن ابیه عن جده عقیل بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال قال لی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یا عقیل احبّک لخصلتین لقرابتک و لحب أبی طالب ایّاک و اما انت یا جعفر فان خلقک یشبه خلقی و اما انت یا علی فانت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی اخرجه ابو بکر جعفر بن محمد المطیری فی جزء من حدیثه و محمد صدر عالم در معارج العلی گفته

اخرج ابن عساکر

ص:239

عن عبد اللّه بن محمد بن عقیل عن ابیه عن جده عقیل بن أبی طالب ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال یا عقیل و اللّه انّی لاحبک لخصلتین لقرابتک و لحب أبی طالب ایاک اما انت یا جعفر فان خلقک یشبه خلقی و اما انت یا علی فانت منی بمنزلة هارون من موسی غیر انه لا نبی بعدی و از آنجمله آنکه جناب سرور انام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث منزلت در روز غدیر ارشاد فرموده علاّمه ابن خلکان در وفیات الأعیان بترجمه ابو تمیم معد الملقب بالمستنصر بالله بن الظاهر لا عز از دین اللّه گفته و کان ولادة المستنصر صبیحة یوم الثلثاء لثلاث عشرة لیلة بقیت من جمادی الآخرة سنة عشرین و اربعمائة و توفی لیلة الخمیس لاثنتی عشرة لیلة بقیت من ذی الحجّة سنة سبع و ثمانین و اربعمائة رحمه اللّه تعالی و قد تقدم ذکر جماعة من اهل بیته و سیاتی ذکر الباقین انشاء اللّه تعالی کل واحد فی موضعه قلت و هذه اللیلة هی لیلة عید الغدیر اعنی لیلة الثامن عشر من ذی الحجة و هو غدیر خم بضم الخاء المعجمة و تشدید المیم و رأیت جماعة کثیرة یسئلون عن هذه اللیلة متی کانت من ذی الحجة و هذا المکان بین مکة و المدینة و فیه غدیر ماء و یقال انّه غیضة هناک و

لما رجع النبی صلی اللّه علیه و سلم من مکة عام حجة الوداع و وصل الی هذا المکان و اخی علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال علی منی کهارون من موسی اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و للشیعة به تعلق کبیر و قال

ص:240

الحازمی هو واد بین مکة و المدینة عند الجحفة به غدیر عنده خطب النبی صلّی اللّه علیه و سلّم و هذا الوادی موصوف بکثرة الوخامة و شدة الحمأ انتهی نقلا عن نسخة هی اکمل النسخ الحاضرة بین یدی و اوثقها

رد بر ابن تیمیه در ادعای انحصار حدیث منزلت در تبوک

بالجمله ازین همه روایات و اخبار و احادیث و آثار که محدثین عالی فخرا و اساطین والا تبار و جهابذه احبار روایت کرده اند ظاهر و واضحست که حدیث منزلت علاوه بر غزوه تبوک در مقامات عدیده ارشاد شده پس تخصیص آن باراده عهد و حمل آن بر خلافت جزئیه منقطعه که شاه صاحب بتقلید اسلاف با انصاف خود ارتکاب آن کرده اند از تمحلات طریقه و تعصبات لطیفه ست و از ملاحظه مودة القربی تصنیف سید علی همدانی که از مشایخ اجازه جناب شاه صاحب و والده ماجدشانست و نبذی از جلایل فضایل و معالی مناقب و مفاخر محامد او سابقا مبیّن شد و سیاتیک نبذ منها انشاء اللّه تعالی واضحست که حسب ارشاد حضرت امام جعفر صادق علیه السلام جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در ده موضع بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السلام حدیث منزلت ارشاد فرموده و هذه عبارة کتاب المودة فی القربی لعلی الهمدانی عن الصادق علیه السلام عن آبائه علیهم السلام و

قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی فی عشرة مواضع انت منّی بمنزلة هارون من موسی و از غرائب امور و عجائب دهور آنست که ابن تیمیه حسب دیدن قدیم خود که انکار ثابتات و دفع واضحاتست در نفی ورود این حدیث بمواضع عدیده مبالغه تمام نموده چنانچه در منهاج گفته ثم من جهل الرافضة انهم یتناقضون فان هذا الحدیث یدل علی انّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لم یخاطب علیّا بهذا الخطاب الاّ ذلک الیوم

ص:241

فی غزوة تبوک فلو کان علیّ قد عرف انه المستخلف من بعده کما رووا ذلک فیما تقدّم لکان علیّ مطمئن القلب انه مثل هارون بعده و فی حیاته و لم یخرج إلیه یبکی و لم یقل أ تخلفنی مع النساء و الصبیان و لو کان علیّ بمنزلة هارون مطلقا لم یستخلف علیه احدا و قد استخلف علی المدینة غیره و هو فیها کما استخلف علی المدینة عام خیبر غیر علی و کان علی بها ارمد حتی لحق بالنبی صلّی اللّه علیه و سلّم فاعطاه الرایة حین قدم و کان

قد قال لأعطین الرایة رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله درین کلمات غریب و افادات شگرف اندک تامل باید کردن که ابن تیمیه با این همه جلالت و امامت و نبالت و ریاست و تحقیق و تبحر و جامعیت علوم که اتباعش برای او ثابت می کنند تا آنکه یوسف واسطی در رساله خود که در ردّ اهل حق نوشته او را بلقب امام اعظم نواخته چه طور اغراق و انهماک و مبالغه و اهتمام در تحسین جدال و تلمیع مقال نموده و چه قسم غایت انصاف و تعمق و تدبر را پیش نظر نهاده که بمزید مجانبت جهل و عناد جهل و تناقض را با اهل حق نسبت می کند و برای استدلال بامری می نماید که مثبت نهایت بعد او از جهل و کذب و بهتان و مجازفت و عدوان و عناد و طغیان و بغض و شنانست چه ادعای دلالت حدیث منزلت بر اینکه خطاب نفرمود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضرت علی بن أبی طالب علیه السلام را باین خطاب مگر در غزوه تبوک از غرائب دعاوی صریحة البطلان و عجائب اختراعات واضحة الهوان ست زیرا که اصلا لفظی از الفاظ حدیث برینمعنی دلالت نمی کند آنفا الفاظ روایات صحیحین و دیگر صحاح و کتب معتبره قوم شنیدی هیچ روایتی از روایات برین مزعوم باطل

ص:242

دلالتی ندارد و دلیلی که بر نفی علم حضرت امیر المؤمنین علیه السلام باستخلاف ذکر کرده خیلی رکیک و سخیف و نهایت فاسد و باطلست که هیچ عاقلی بآن تفوه نخواهد کرد چه اولا روایات صحیحین و دیگر صحاح سنیه از ذکر بکاء جناب امیر المؤمنین علیه السلام خالی و عاریست پس تشبث بآن و آن هم بمقابله اهل حق بعد قدح اکابر ائمه سنیه در ثبوت حدیث غدیر بعدم ذکر شیخین آن را از طرائف تشبثاتست و ثانیا بکا کی دلالت بر فقد اطمینان قلب و عدم علم باستخلاف دارد چه ظاهرست که بکاء آن حضرت علی تقدیر صحته بسبب مفارقت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یا تاذّی از کلام منافقین اقشاب بوده پس استدلال بآن بر نفی علم و اطمینان محض مجازفت و عدوان و کذب و بهتانست عجب ماجراست که گاهی ابن تیمیه بکاء آن حضرت را دلیل وهن و ضعف استخلاف آن حضرت می گرداند و گاهی آن را برهان نفی اطمینان و فقدان استخلاف می داند و قطع نظر ازین همه اگر بفرض باطل مسلم شد که این بکا و این عرض دلالت بر عدم استخلاف قبل ازین و فقدان اطمینان و عدم صدور این خطاب قبل این وقت دارد پس انحصار خطاب درین روز خاص که معنایش آنست که این خطاب سوای این روزنه قبل آن واقع شده و نه بعد آن پس بوجه من الوجوه ثابت نمی شود چه جائزست که بعد این خطاب باز هم این حدیث در حق آن حضرت مکررا واقع شده باشد و آنچه گفته و لو کان علیّ بمنزلة هارون مطلقا لم یستخلف علیه احدا و حاصلش آنکه اگر علی علیه السلام بمنزله هارون مطلقا می بود استخلاف نمی کرد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر آن حضرت احدی را پس جوابش آنکه بلا ریب جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمنزله هارون علیه السلام

ص:243

علی الاطلاقست و هرگز جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کسی را بر آن حضرت گاهی استخلاف نکرده و هر گاه بمفاد روایات ائمه حذاق و اساطین مهره سنیه که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور شود ثابتست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمنزله حضرت هارونست علی الاطلاق و اراده عهد که سنیه ادعا می کنند قطعا و حتما باطلست پس استخلاف احدی بر آن حضرت قطعا باطل و کذب محض باشد که خود ابن تیمیه اثبات منافات بین الامرین می نماید و همانا ادعای استخلاف دیگری بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای رفع نقص از شیوخ ثلاثه ست که ایشان بارها زیر حکم دیگران در حیات سرور انام صلی اللّه علیه و آله و سلم گردیده اند گاهی زیر مشق عمر و عاص و گاهی تابع ابو عبیده جراح و گاهی مطیع اسامه پس ابن تیمیه برای دفع این نقص و ملامت که صراحة دلالت بر مفضولیت و سلب استحقاق خلافت بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ایشان می کند چنان کذب و دروغ اغاز نهاده که العیاذ بالله جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم کسی دیگر را بر حضرت علی بن أبی طالب علیه السلام استخلاف نموده یعنی آن حضرت را پناه بخدا تابع و مطیع کسی دیگر ساخته و ادعای استخلاف احدی بر آن حضرت چنانچه این قول بر آن دلالت دارد از اکاذیب واضحه و افتراءات فاضحه ست و هیچ عاقلی که ادنی فهم داشته باشد چنین دعوی باطل و کذب واهی و دروغ بی فروغ بر زبان نخواهد آورد سبحانک هذا بهتان عظیم و اما ذکر استخلاف غیر با وصف حضور جناب امیر المؤمنین علیه السلام پس بطلان آن نیز ظاهرست و هرگز با وصف حضور جناب امیر المؤمنین علیه السلام در مدینه استخلاف کسی دیگر واقع نشده و مدعی آن کاذب و مفتری و دروغ زنست و تصریح ایمه حذاق و جهابذه اساطین سنیه بآنکه جناب

ص:244

امیر المؤمنین علیه السلام جز غزوه تبوک در هیچ مشهدی تخلف از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ننموده کما سبق آنفا مبطل این دروغ بیفروغست و مثالی که ذکر نموده اعنی استخلاف غیری در عام خیبر با وصف حضور جناب امیر المؤمنین علیه السلام در مدینه پس آن هم مسلم نیست و المدعی مطالب بالبینة و البرهان و ما انزل اللّه بها من سلطان و غلیان و هیجان و ثوران مجازفت و عدوان ابن تیمیه رئیس الأعیان بمثابه رسیده که جای دیگر نیل جهل بر ناصیه ائمه اعلام و اساطین فخام که از جمله شان امام الائمه احمد بن حنبل است که بمذهب او خود ابن تیمیه متمذهبست کشیده که دعوی اتفاق اهل علم بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث منزلت را در غیر غزوه تبوک نفرموده آغاز نهاده چنانچه در منهاج گفته السابع انّ قوله اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی انما قاله فی غزوة تبوک مرة واحدة لم یقل ذلک فی غیر ذلک المجلس اصلا باتفاق اهل العلم درین عبارت ناصواب ابن تیمیه عالی نصاب تصریح کرده بآنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث منزلت را در غیر غزوه تبوک ارشاد نکرده باتفاق اهل علم حال آنکه بسیاری از ائمّه اماثل و مقتدایان افاضل متقدمین و متاخرین اهل سنت حدیث منزلت را در غیر غزوه تبوک روایت کرده اند مثل احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و محمد بن حبان البستی و سلیمان بن احمد الطبرانی و محمد بن عبد اللّه ابو عبد اللّه الحاکم و حسن بن بدر و ابو بکر جعفر بن محمد المطیری و عبد الملک بن محمد بن ابراهیم الخرکوشی و احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی و احمد بن عبد اللّه ابو نعیم الاصبهانی و اسماعیل بن علی بن الحسین بن زنجویه الرازی المعروف بابن السمان و احمد بن علی المعروف بالخطیب البغدادی

ص:245

و علی بن محمد الجلالی المعروف بابن المغازلی و ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدیلمی و احمد بن محمد العاصمی و موفق بن احمد ابو الموید المعروف باخطب خوارزم و عمر بن محمد بن خضر الاردبیلی و علی بن الحسنی بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر و ابو الربیع سلیمان بن سالم البلنسی المعروف بابن سبع و محب الدین محمد بن محمود المعروف بابن النجار و یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی و شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد المعروف بابن خلکان و احمد بن عبد اللّه محب الدین الطبری و ابراهیم بن محمد الحموینی و محمد بن یوسف الزرندی و علی بن شهاب الدین الهمدانی و شهاب الدین بن شمس الدین الدولت آبادی و علی بن محمد بن احمد المعروف بابن الصباغ و عبد الرحمن بن أبی بکر المعروف بجلال الدین السیوطی و عطاء اللّه به فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث و حسین بن محمد الدیاربکری و علی بن حسام الدین المتقی و ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الشافعی و شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری و میرزا محمد بن معتمد خان البدخشانی و محمد صدر عالم صاحب معارج العلی و ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم الدهلوی و مولوی محمد مبین بن محب اللّه بن احمد عبد الحق بن محمد سعید بن قطب الدین السهالی اللکهنوی و غیر ایشان پس بنا بر این ابن تیمیه حضرات متقدمین و معاصرین خود را بلکه متاخرین را هم که روایت حدیث منزلت در غیر غزوه تبوک کرده اند از اهل علم بدر ساخته و بزمره جهلا و عوام انداخته و داهیه عظمی و قیامت کبری بر سر سنیان برپا ساخته و فرض کردیم که نزد ابن تیمیه اخراج این حضرات متقدمین و معاصرین از اهل علم و ادخال شان در جهله بی شرم شناعتی ندارد که او بالاتر از آن می رود و پیشتر می شتابد و از تفضیح و تقبیح اساطین دین خود فکیف المعاصرین بغرض

ص:246

ابطال حق نمی هراسد لیکن بحیرتم که امام احمد بن حنبل را که او را بر بقیه ائمه ثلاثه ترجیح داده است و تمذهب بمذهب او اختیار کرده چگونه از اهل علم بدر می آرد و همت به تجهیل و تفضیح و تحقیر او می گمارد

اعتراف صاحب تحفه به مماثلت خلافت جناب امیر المؤمنین ع با خلافت حضرت هارون

قوله یعنی چنانچه حضرت هارون خلیفه حضرت موسی بود در وقت توجه به طور حضرت امیر خلیفه پیغمبر بود در وقت توجه بغزوه تبوک اقوال اولا نهایت غنیمتست که مخاطب فخور با وصف کمال اغراق در انکار بسیاری از امور واضحة الظهور درین مقام بمزید ناچاری اقتدار بر انکار ما هو فی الوضوح کالنور علی شاهق الطور نیافته طوعا و کرها اعتراف ببودن حضرت هارون خلیفه حضرت موسی علیهما السلام در وقت توجه به طور نموده انهماک مشایخ و اعلام اعیان خود در کذب و بهتان و انکار سنت و قرآن ثابت کرده چه عنقریب می دانی که فخر رازی و اصفهانی و تفتازانی و قوشجی و هروی و غیر ایشان انکار ثبوت خلافت حضرت هارون برای حضرت موسی علیهما السلام نموده اند بلکه عجب عجاب آنست که خود مخاطب بادعای منافات رسالت با خلافت در ما بعد ابطال خلافت حضرت هارون علیه السلام خواسته و بظهور بطلان این جسارت بافاده این مقام مبالاتی نکرده و ثانیا از این افاده مخاطب کثیر الانصاف اعتراف او بدلالت این حدیث بر حصول خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل خلافت حضرت هارون علیه السلام ظاهر و واضحست پس جدّ و کدّ و جهد او در نفی عموم منازل و ایراد دیگر خزعبلات و تمویهات که بعد ازین اتعاب نفس در تقریر آن نموده همه هباء منبثّا و بیکار و مظهر کمال صغار و عوار مخاطب عالی تبار خواهد بود و علاوه برین خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بنص احادیث عدیده ثابتست چنانچه

حدیث لا ینبغی لی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی بروایت اکابر اعلام محدثین سنیه در ما بعد انشاء اللّه تعالی

ص:247

مذکور خواهد شد و حدیثی که در حبیب السیر مذکورست نیز نصست بر خلافت و الفاظش این ست که أی برادر من بمدینه مراجعت نمای که تو خلیفه منی در اهل من و سرای هجرت من و قبیله من الخ

جواب ادعای تقیید استخلاف جناب امیر ع به مدت غیبت

قوله و استخلافی که مقید بمدت غیبت باشد بعد انقضای آن مدت باقی نمی ماند چنانکه در حضرت هارون باقی نماند اقول اولا می بایست که تقیید استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمدت غیبت بدلیلی مقبول و برهانی قابل التفات علمای فحول باثبات می رسانید و همانا اکتفا بر مجرد دعوی دلیل غایت معرفت مخاطب بقانون مناظره و کمال مهارت و حذاقت او در صنعت مجادله ست و ظاهرست که دعوی مخاطب وحید این تقیید غیر سدید از صدق و مطابقت واقع بمراحل بعید و لا یجترئ علیه الاّ کل ناصب عنید و حنق شرید کما لا یخفی علی من القی السمع و هو شهید و این تقیید در هیچ روایتی از روایات ناصّه بر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارد نشده و دلالت می کند بر بطلان آن کلام ابن تیمیه و ملا علی قاری که هر دو عزل جناب امیر المؤمنین علیه السلام را ازین خلافت ادعا کرده اند و ظاهرست که اگر این خلافت مقیّد بمدت غیبت می بود حسب تصریح شاهصاحب انقطاع آن را عزل نتوان گفت و اطلاق عزل بر آن خلافت عرف و لغتست و چون این هر دو امام سنیه اثبات عزل کرده اند ثابت شد حتما که این خلافت مقید نبوده فلا یدعی التقیید بمدة الغیبة الاّ من هو مادّ نفسه فی الباطل العائب و هو عن الحق غائب و عن الصدق عازب و نیز خلافت حضرت هارون علیه السّلام مطلقست غیر مقید بمدت غیبت پس همچنین خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که نازل منزلۀ حضرت هارون علیه السّلامست مطلق باشد غیر مقید بمدت غیبت و ادعای این معنی که استخلاف حضرت هارون علیه السّلام مقیّد بمدت غیبت بوده

ص:248

و باین سبب بعد از انقضای آن مدت باقی نماند کذب محض و بهتان صرف و مجازفت باطل و عدوان صریح و افترای بحت و دروغ بیفروغست چه کلام الهی که مشتمل ست بر حکایت استخلاف حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را مطلقست تقییدی در آن بمدت غیبت واقع نیست و مفسرین هم این قید را ذکر نکرده اند و روایات هم خالی ازین قیدست چنانچه در ما بعد می دانی پس حضرت شاه صاحب بمحض تشهی نفس این قید افزوده کمال ورع و تدین و تحرّج خود از کذب و افترا بر انبیا علیهم التحیة و الثنا ظاهر فرموده اند وا عجباه که از نص قرآن و تصریحات علمای اعیان و روایات معتمدین والاشان استخلاف حضرت هارون علیه السلام علی الاطلاق ثابت باشد و تقییدی در آن غیر واقع و شاه صاحب ادعای انقطاع صریح الاندفاع واضح الاستشناع آغاز نهند آیا نمی بینی که قول حضرت موسی علیه السّلام اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی که در قرآن شریف مذکور ست مطلقست تقییدی در آن بمدت غیبت واقع نیست پس چگونه بی دلیل ادعای انقطاع این خلافه و ارتجاع این مرتبه عظیم الجلاله بعد رجوع حضرت موسی علیه السّلام توان کرد بار الهای مگر آنکه کسی کذبا و بهتانا قیدی از طرف خود افزاید یا ادعای ثبوت عزل بصریح قول مجازفة و عدوانا نماید و در ما بعد انشاء اللّه تعالی می دانی که خود شاه صاحب در باب المطاعن بر خلاف افادات این مقام بسبب مزید استنکاف از کذب و تزویر بتاکید و تکریر ادعای عزل حضرت هارون از خلافت حضرت موسی علیهما السلام دارند و شرم و حیا از خدا و انبیا بغایت قصوی می رسانند و چون اطلاق عزل بر انقطاع استخلاف مقیّد بتصریح خودشان ناجائز و خلاف عرف و لغتست پس لا بد که اولیای شاه صاحب حسب افاده شان اعتراف بمزید صدق خدامشان در ادعای

ص:249

تقیید استخلاف حضرت هارون علیه السلام بمدت خواهند کرد قوله و انقطاع این استخلاف را عزل نتوان گفت که موجب اهانت در حق کسی باشد اقول جناب شاه صاحب اگر چه بمزید صدق استخلاف مطلق را مقید بمدت غیبت می گردانند لیکن این قدر ضبط نفس می کنند که حرف اثبات عزل جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر زبان نمی آرند و می گویند که این انقطاع استخلافست و انقطاع استخلاف را عزل نتوان گفت و ابن تیمیه و ملا علی قاری که از اساطین مشایخ و اجله ائمه قوم اند بیمحابا بسبب عزل از عقل و ادراک و انصاف و دین معاذ اللّه ادعای عزل جناب امیر المؤمنین علیه السلام ازین خلافت هم که آن را خلافت جزئیه می دانند می نمایند مگر نشنیدی که ملا علی قاری در مرقاة گفته انّ الخلافة الجزئیة فی حیاته لا تدل علی الخلافة الکلیة بعد مماته لا سیّما و قد عزل عن تلک الخلافة برجوعه انتهی عجب که قاری عاری بادعای عزل از استخلاف اصلا ابا و استنکاف از اهانت و استخفاف نمی کند و از خزی یوم قیام و شرمساری رو بروی جناب باری و سرور انام و آل کرام علیه و علیهم السلام باکی بر نمی دارد و همانا ادعای این عزل شفای غیظیست که به ثبوت عزل اول از ادای سوره برائت دارند چه این عزل بروایات شهیره و احادیث کثیره ائمه اعلام و جهابذه فخام متسننین ثابت شده چنانچه بر ناظر کتاب مستطاب تشیید المطاعن مخفی نیست پس بملاحظه این روایات قلوب حضرات اهل سنت کباب و دلهای شان پر سوزش و التهاب و مبتلای کمال انزعاج و اضطراب و دیدهایشان پر آبست خون جگری که خورده اند برای شفاء داران بادعای عزل درین مقام رونق دین و ایمان خود برده و ندامتی که از هتک ستر امام و مقتدای خویش برده در دفع آن طریق این بهتان و عدوان سپرده و چون شاه صاحب

ص:250

خود تصریح کرده اند که انقطاع استخلاف مقید را بمدت غیبت عزل نتوان گفت و در ما بعد تصریح نموده که اطلاق عزل بر آن خلاف عرف و لغتست پس بنا بر این حسب تصریح قاری که مدعی عزل وصیّی حبیب باریست ثابت شد که استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام قید بمدت غیبت نبوده

رد بر ابن تیمیه در ادعای انقطاع خلافت با مراجعه پیامبر به مدینه

و ابن تیمیه که شیخ الاسلام و عمده اعلام عظام سنیه است نیز دین و دیانت و ورع و امانت بغایت قصوی رسانیده و بادعای عزل جناب امیر المؤمنین علیه السلام از خلافت مدینه عزل ملازمین خود از عقل و نقل و تعرّی و تبری از مقامات مجد و فضل و انحیاز و انزوا از اطاعت قول فصل و مزید ولوع و غرام بغایت هزل ثابت ساخته چنانچه در منهاج السنه بجواب قول علاّمه حلی طاب ثراه که این ست الرابع انّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم استخلفه علی المدینة مع قصر مدة الغیبة فیجب ان یکون خلیفة له بعد موته و لیس غیر علیّ اجماعا و لأنّه لم یعزله عن المدینة فیکون خلیفة بعد موته فیها و إذا کان خلیفة فیها کان خلیفة فی غیرها اجماعا گفته و قوله لانه لم یعزله عن المدینة قلنا هذا باطل فانّه لما رجع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انعزل علیّ بنفس رجوعه کما کان غیره ینعزل إذا رجع و قد ارسله بعد هذا الی الیمن حتی وافاه بالموسم فی حجّة الوداع و استخلف علی المدینة فی حجة الوداع غیره افتری النبی صلّی اللّه علیه و سلم فیها مقیما و علیّ بالیمن و هو خلیفة بالمدینة و لا ریب انّ کلام هؤلاء کلام جاهل باحوال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم کانّهم ظنوا انّ علیّا ما زال خلیفة علی المدینة حتی مات النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الخ این تیمیه درین عبارت سراسر غرابت چنانچه می بینی باهتمام تمام و جد و جهد بلیغ و کد و کاوش

ص:251

و کوشش و کشش عظیم و کمال صرف عنایت و همت عزل جناب امیر المؤمنین علیه السلام را برجوع جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مثل عزل دیگر مستخلفین ادعا کرده و عدم عزل را بمثابه انکار بدیهیات جلیه و از جمله کلمات جهال بحال نبی ایزد ذو الجلال صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دانسته پس ثابت شد که نزد ابن تیمیه هم استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام مقید بمدت غیبت نبوده پس بنابر افاده ابن تیمیه و قاری ثابت شد که استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام مقید بمدت غیبت نبوده و انقطاع استخلاف مطلق عین عزلست و عزل بلا شبه مثبت اهانت و حقارت و از راه و تعییر و تنفیرست فلا یجترئ علی عزوه الی امیر کل امیر و وصی البشیر النذیر الاّ ناصب حنق غریر او کاذب جهول بصره عن رویة الحق حسیر فالحمد للّه که بکمال وضوح ثابت شد که خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام که نازل منزلۀ خلافت حضرت هارون علیه السّلامست غیر منقطع بود بلکه متصل و مستمر و ثابت و مستقر چه اگر این خلافت منقطع باشد عزل آن جناب لازم آید و عزل موجب اهانتست چنانچه قول شاه صاحب که انقطاع این استخلاف را عزل نتوان گفت که موجب اهانت در حق کسی باشد بر آن دلالت دارد و اهانت جناب امیر المؤمنین علیه السلام احدی از اهل اسلام تجویز نتوانست کرد الحاصل بعد ملاحظه تصریح ابن تیمیه و قاری بعزل جناب امیر المؤمنین علیه السلام چاره از ان نیست که حضرات اهل سنت یا اعتراف ببطلان تقیید استخلاف و تصریح بمزید صدق مخاطب وحید در ادعای این تقیید غیر سدید فرمایند و یا آنکه انقطاع استخلاف غیر مقید را هم مثبت عزل دانند و از ادعای مخالفت آن با عرف و لغت دست بردارند و بهر صورت مطلوب اهل حق که ادعای انقطاع خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مستلزم اهانتست ثابت و مبرهن می گردد و چون تجویز اهانت آن حضرت کار مسلمی نیست بالضرورة عدم انقطاع خلافت جناب

ص:252

امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت و محقق شد و چون ابن تیمیه بسبب غایت شوخ چشمی و بی باکی بتنقیص شان جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل نواصب معاندین همت می گمارد برای اثبات انقطاع خلافت آن حضرت درین عبارت و بعد آن غرائب خزعبلات یاد کرده لهذا نقل آن بالتمام نمایم و بعد ان بدفع و قلع آن بعون اللّه المنعام می گرایم قال بعد قوله حتی مات النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و لم یعلموا انّ علیّا بعد ذلک ارسله النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم سنة تسع مع أبی بکر لنبذ المعهود و امرّ علیه ابا بکر ثم بعد رجوعه مع أبی بکر ارسله الی الیمن کما ارسل معاذا و ابا موسی ثم لمّا حج النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم حجة الوداع استخلف علی المدینة غیر علی و وافاه علیّ بمکة و نحر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مائة بدنة نحر بیده ثلثیها و نحر علیّ ثلثها و هذا کله معلوم عند اهل العلم متفق علیه بینهم و تواترت به الاخبار کانّک تراه بعینک و من لم یکن له عنایة بأحوال الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم لم یکن له ان یتکلم فی هذه المسائل الاصولیّة ازین عبارت واضحست که ابن تیمیه بر انقطاع خلافت آن حضرت به سه امر استدلال نموده یکی آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را فرستاد و رسائل نهم با أبی بکر برای نبذ عهد و ابو بکر را بر آن حضرت امیر ساخت معاذ اللّه من ذلک دوم آنکه بعد رجوع آن حضرت همراه أبی بکر فرستاد آن حضرت را بسوی یمن سوم آنکه هر گاه آن سرور بحج وداع تشریف داد استخلاف کرده در مدینه غیر جناب امیر المؤمنین علیه السلام را و بعد ذکر این امور ثلاثه ابن تیمیه گمان کرده که این همه معلوم است نزد اهل علم و متفق علیه فیما بینهم و اخبار بان متواتر شده گویا

ص:253

که می بینی آن را بچشم خود و پر ظاهرست که استدلال باین وجوه ثلاثه صریحة الاختلال موجب غایت استعجاب و استغراب اهل علم و کمالست چه تامیر أبی بکر بر آن حضرت خود کذب صراح و بهتان بواح و انکر نباح و افحش صیاحست و ادعای تواتر اخبار بارسال جناب امیر المؤمنین علیه السلام همراه أبی بکر و تامیر او بر آن حضرت نزد متتبع احادیث و آثار و متفحص سیر و اخبار مانا بادعای تواتر قصّه عمر و عیّار و دیگر خرافات اسمار و اکاذیب اشرار و اراجیف فجّار و مفتریات کفّار و مختلقات معاندین سرور مختار و معادین ائمه اطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم ما تتابع اللیل و النهارست و اگر اندک تتبع نمای نهایت بطلان این دعوی از روایات و اخبار اهل سنت فضلا عن روایات اهل الحق دریافت کنی چه روایات و احادیث کثیره اهل سنت دلالت واضحه دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را بعد رفتن أبی بکر ارسال فرموده پس ارسال آن حضرت همراه أبی بکر محض کذب و بهتانست و ادعای امارت خالفه اول بر آن حضرت مثل ادعای امارت مسیلمه کذاب بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم معاذ اللّه من ذلک یا امارت فرعون بر حضرت موسی و امارت نمرود بر حضرت خلیل و مثل آن می باشد و للّه الحمد که روایات و اخبار بسیار دلالت واضحه بر عزل اول از ادای سوره برائت بسوی کفار و تخصیص آن بجناب حیدر کرار علیه سلام الملک الجبار دارد پس تجویز امارت او بر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام جز مجنون محموم یا ناصب معاند مشوم نخواهد کرد و نیز جمله از روایات اهل سنت دلالت دارد بر آنکه ابو بکر بعد گرفتن جناب امیر المؤمنین علیه السلام آیات را از و بخدمت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رجوع کرد پس اثبات رجوع ثانی بر ذمه اهل سنت است و با این همه اگر رجوع أبی بکر بار

ص:254

دگر و امارت حج برای او ثابت هم شود از ان امارت او بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام لازم نمی آید چه ظاهرست که اگر بفرض باطل امارت أبی بکر بر حج ثابت هم شود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از امارت او مستثنی خواهد بود بسبب دلائل کثیره دالّه بر افضلیت آن حضرت و تامیر مفضول بر افضل نا جائزست کما سبق و چگونه امارت أبی بکر بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت تواند شد حال آنکه در همین قضیه افضلیت آن حضرت از أبی بکر بالبداهة ثابت شده که آن حضرت ابو بکر را از ادای سوره برائت معزول ساخته و جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بآن مشرف فرموده تا آنکه ابو بکر باین سبب رنجیده و گریه و زاری و فزع و بیقراری آغاز نهاده و زبان بکلمه انزل فی شیء واگشاده و تفصیل ذلک کله فی تشیید المطاعن امّا فرستادن جناب امیر المؤمنین علیه السلام بیمن پس بدیهیست که دلالت بر انقطاع خلافت وصی واجب الاتباع ندارد زیرا که غرض از عدم انقطاع خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام آنست که حکمی که آن حضرت را بسبب این خلافت از جواز تصرف در اهل مدینه و وجوب اطاعت و اتباع مستخلف علیهم برای آن حضرت ثابت شده زائل نشده و ثابت و مستمر بوده و این معنی مستلزم اقامت آن حضرت در مدینه منوره علی الدوام و الاستمرارست چه ظاهرست که اگر سلطان وزیر خود را برای کفایت بعض مهمات ببعض اکناف و اطراف بلاد فرستد وزارت او باطل نمی شود و همچنین متعین شدن کسی دیگر برای حراست مدینه منوره بسبب غیبت جناب امیر المؤمنین علیه السلام قدحی در ثبوت خلافت آن حضرت و ثبوت این حکم یعنی جواز تصرف جناب امیر المؤمنین علیه السلام در اهل مدینه و واجب الاتباع و الاطاعة بودن آن حضرت نمی کند چنانچه این حکم برای خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ثابت است و با وصف ثبوت این حکم اگر آن جناب کسی را در مدینه برای حراست

ص:255

آن مقرر سازد و منافات با ثبوت این حکم برای آن جناب ندارد همچنین مقرر شدن کسی برای حراست مدینه منافات با ثبوت این حکم برای خلیفه آن جناب ندارد و ظاهرست که اگر سلطان وزیر خود را از دار السلطنة بیرون فرستد برای امضا و انفاذ بعض مهمّات ملک و خود بسفری رود و در دار السلطنة کسی را برای حراست آن مقرر سازد این معنی منافات با ثبوت وزارت وزیر ندارد و احدی از عقلا که پاره از فهم داشته باشد و باختلال حواس مبتلا نگردیده این معنی را دلیل انقطاع وزارت وزیر نمی گرداند ثم قال ابن تیمیه فی المنهاج بعد العبارة السابقة و الخلیفة لا یکون خلیفة الاّ مع مغیب المستخلف او موته فالنبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم إذا کان بالمدینة امتنع ان یکون له خلیفة فیها کما انّ سائر ولاة الامور إذا استخلف احدهم علی مصره فی مغیبه بطل استخلافه ذاک إذا حضر المستخلف و لهذا لا یصلح ان یقال انّ اللّه یستخلف احدا عنه فانه حیّ قیّوم شهید مدبّر لعباده منزّه عن الموت و النوم و الغیبة و لهذا لما قالوا لابی بکر یا خلیفة اللّه قال لست خلیفة اللّه بل خلیفة رسول اللّه و حسبی ذلک و اللّه تعالی یوصف بانّه یخلف العبد

قال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم اللّهم انت الصاحب فی السفر و الخلیفة فی الاهل

و قال فی حدیث الدجال اللّه خلیفتی علی کل مسلم و کل من وصفه اللّه بالخلافة فی القرآن فهو خلیفة عن مخلوق کان قبله کقوله ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ و وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ و کذلک قوله للملائکة إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً أی عن خلق کان فی الارض

ص:256

قبل ذلک کما ذکره المفسرون و غیرهم و اما ما یظنه طائفة من الاتحادیة و غیرهم ان الانسان خلیفة اللّه فهذا من الجهل و الضلال کما قد بسطنا الرد علیهم فی غیر هذا الموضع بر عاقل یلمعی ظاهرست که ادعای منافات خلافت با حضور مستخلف دعوایست عاری از دلیل و تقولیست غیر لائق تعویل چه در تعریف امامت که مرادف خلافتست غیبت یا موت مستخلف را علما ذکر نکرده اند چنانچه ملاحظه عبارات کتب عقائد برین مدعی از اصدق شواهدست شاه ولی اللّه در ازالة الخفا گفته مسئله در تعریف خلافت هی الریاسة العامة فی التصدی لاقامة الدین باحیاء العلوم الدینیة و اقامة ارکان الاسلام و القیام بالجهاد و ما یتعلق به من ترتیب الجیوش و الفرض للمقاتلة و اعطائهم من الفیء و القیام بالقضاء و اقامة الحدود و رفع المظالم و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر نیابة عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم و ادعای ابن تیمیه عدم جواز حصول خلافت الهی برای احدی نیز ممنوعست زیرا که بتصریحات ائمه سنیه حضرت داود خلیفة اللّه بود شاه ولی اللّه در ازالة الخفا در شرح قیود تعریف خلافت گفته و قید نیابة عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم بر می آرد از مفهوم خلیفه انبیاء را هر چند در قرآن عظیم حضرت داود را علیه السّلام خلیفة اللّه گفته شد زیرا که سخن در خلافت آن حضرت است صلّی اللّه علیه و سلم و حضرت داود خلیفة اللّه بودند لهذا ابو بکر صدیق راضی نشدند باسم خلیفة اللّه و فرمودند که مرا خلیفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم می گفته باشید انتهی ازین عبارت ظاهرست که در قرآن مجید حضرت داود علیه السّلام را خلیفة اللّه

ص:257

گفته شد و آن حضرت خلیفة اللّه بود پس بحیرتم که الحال حضرات اهل سنت ابن تیمیه را مکذب قرآن خواهند گفت یا حضرت شاه ولی اللّه را مفتری بر قرآن قرار خواهند داد

دلالت صحت استثناء در حدیث منزلت بر عموم

قوله و صحّت استثنا وقتی دلیل عموم شود که استثنا متصل باشد اقول محققین علمای اصول و جهابذه منقدین فحول تصریح کرده اند که صحت استثنا دلیل عمومست و للّه الحمد و المنّة که شاه صاحب هم بآن اعتراف کرده اند لکن با وصف اعتراف حق بغفلت یا تغافل بعد این کلام متصلا بآن بلا فصل فاصل بتقلید کابلی مقلد امثال قوشجی و تفتازانی و غیر هما دلالت را بر عموم مقصود بر وجود استثنای متصل ساخته اند حال آنکه معنای این فقره یعنی صحت استثنا دلیل عمومست پر ظاهرست و از نهایت وضوح هر کس را مفهوم و اصلا اعضالی و اشکالی ندارد کمال الدین محمد بن محمد الامام بالمدرسة الکاملیة که فضائل و محامد او از وضوء لامع سخاوی ساطع و لامعست در شرح منهاج الوصول بعد احتجاج بآیه فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ الآیة بر دلالت امر بر وجوب گفته قیل قوله تعالی عَنْ أَمْرِهِ لا یعم لأنّه مطلق قلنا عام لجواز الاستثناء منه لانه یصحّ ان یقال فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ الاّ مخالفة الامر الفلانی و الاستثناء معیار العموم انتهی نقلا عن نسخة قرئت علی الشارح و علیها خطّه ازین عبارت ظاهرست که لفظ امر در آیه کریمه با وصفی که استثنا در آن موجود نیست محمول بر عمومست بابن سبب که استثنا از آن صحیحست و برهان الدین عبید اللّه بن محمد الفرغانی العبری در مقام اثبات قیاس بعد ذکر این معنی که اعتبار در قول تعالی فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ دالست بر جمیع جزئیات بقرینه لحوق

ص:258

عموم بآن و آن جواز استثناست از ان و بدرستی که جواز استثنا دلیل عمومست گفته قال الخنجی و لقائل ان یمنع هذا الجواب بأنّ صحة الاستثناء مشروطة بثبوت کون الامر بالماهیة امرا بجزئیاته و للخصم ان یمنع صحة الاستثناء ما لم یثبت انّ الامر به امر بالجزئیات و الجواب انّ صحّة الاستثناء ظاهرة فی هذه الصورة إذ لو قال اعتبروا الاّ الاعتبار الفلانی لا یخطّئ لغة و صحة الاستثناء معیار العموم لما ثبت فی باب العموم و لا حاجة الی ثبوت کون الامر بالماهیة امرا بالجزئیات إذ معنی کون صحة الاستثناء معیار العموم هو انا إذا تردّدنا فی عموم لفظ نعتبر فیه الاستثناء فان صحّ منه علمنا عمومه و الا فلا فالعلم بصحة الاستثناء یکفی فی العلم بالعموم ازین عبارت ظاهرست که لفظ اعتبروا با وصفی که در ان استثنا واقع نیست بسبب آنکه صحت استثنا از ان ظاهرست باین طور که اگر قائلی بگوید اعتبروا الا الاعتبار الفلانیّ تخطئه کرده نمی شود حسب لغت دلالت بر عموم می کند و محض صحت استثنا معیار عمومست و معنای بودن صحّت استثنا معیار عموم آنست که هر گاه ما متردد شویم در عموم لفظی اعتبار می کنیم در آن استثناء را پس اگر صحیح شود استثنا از آن خواهیم دانست عموم آن را و الا فلا پس محض علم بصحت استثنا کافیست در علم بعموم و شیخ عبد الرحمن بنانی در حاشیه خود بر شرح جلال محلی بر جمع الجوامع سبکی در ایضاح قول ماتن و معیار العموم الاستثناء که مع شرح آن سابقا گذشته گفته انّ دلیل تحققه الاستثناء من معناه کما اشار إلیه الشارح بقوله فکلّ ما صح الاستثناء منه الخ و فی العبارة

ص:259

مضاف محذوف أی و معیار العموم صحة الاستثناء دل علیه قول الشارح فکلّ ما صحّ الخ ازین عبارت ظاهرست که مراد از قول سبکی و معیار العموم الاستثناء ظاهر آن نیست یعنی در دلالت بر عموم وجود استثناء غیر لازمست بلکه درین قول لفظ صحت محذوفست و مراد همینست که صرف صحت استثناء دلالت بر عموم می کند و ذکر استثنا شرط دلالت بر عموم نیست و نیز شیخ عبد الرحمن بنانی در حاشیه شرح جلال محلی بر جمع الجوامع سبکی در ایضاح قول محلی و لم یصح الاستثناء من الجمع المنکر الاّ ان یخصّص فیعم فیما یتخصص به نحو قام رجال کانوا فی دارک الا زیدا منهم که سابقا گذشته گفته قوله نحو قام رجال کانوا فی دارک الاّ زیدا منهم قال الکمال هذا المثال و ان تمشّی فیه ما ادعاه من العموم فیما تخصص به فلا یخص المثال من کون الدار حاصرة لهم و لا یتمشی فیما مثل به ابن مالک من قوله جاءنی رجال صالحون الاّ زیدا و اعترضه شیخ الاسلام حیث قال قد یوجه عمومه فیما تخصص به بوجوب دخول المستثنی فی المستثنی منه لو لا الاستثناء لتکون الدار حاصرة للجمیع و یرد بمنع وجوب ذلک و ان الدار حاصرة للجمیع لجواز ان لا یکون زید منهم و لهذا احتیج الی ذکر منهم مع انّ فی عموم ذلک نظرا إذ معیار العموم صحة الاستثناء لا ذکره و هنا لا یعرف الاّ بذکره و اما ما اختاره ابن مالک من جواز الاستثناء من النکرة فی الاثبات نحو جاءنی قوم صالحون الاّ زیدا فهو مخالف لقول الجمهور إذ الاستثناء اخراج ما لولاه لوجب دخوله فی المستثنی منه

ص:260

و ذلک منتف فی المثال نعم ان زید علیه منهم کان موافقا لهم لکن فیه ما مر آنفا و قوله اه و انّ الدار حاصرة للجمیع قد یقال و لو سلم انّها حاصرة للجمیع فکونها کذلک لا یقتضی العموم فیما تخصص به لصدق اللفظ علی جماعة ممن کانوا فی الدار و لا یتبادر من اللفظ جمیع من کانوا فی الدار و یجاب باب الاستثناء دلیل العموم فیما تخصص به و الا لم یحتج إلیه و الظاهر من الاستثناء هو الاحتیاج إلیه و قوله و لهذا احتیج الی ذکر منهم یخالفه قول الشهاب قوله منهم حال من زید یعنی لا یستثنی زید مثلا فی هذا الترکیب الا إذا کان من جملة الرجال المحدث عنهم فلا یلزم ذکر لفظة منهم فی الترکیب حین الاخبار اه و قوله فی توجیه نظره إذ معیار العموم صحة الاستثناء لا ذکره قد یقال من لازم ذکره علی وجه صحیح صحته و لا شک فی صحة هذا الترکیب مع صحة هذا الاستثناء و قوله و اما ما اختاره ابن مالک الخ فیندفع به ایراد الکمال هذا المثال علی الشارح فیقال کلامه مبنی علی مذهب الجمهور و اعلم انّ ما تقدم عن التلویح قد یدل علی العموم فیما مثل به ابن مالک ایض سم ازین عبارت هم ظاهرست که معیار عموم صحت استثناءست نه ذکر آن و عدم اشتراط ذکر استثنا در دلالت بر عموم بحدی ازین قاعده اصولیه واضح و لائح است که شیخ الاسلام سنّیه را چنان توهم رو داده که ذکر استثنا منافی دلالت بر عمومست پس ازین همه عبارات بصراحت تمام بحیث لا یخالج شیء من الشکوک و الاوهام واضح و ثابت شد که مراد از صحت استثنا

ص:261

از لفظی آنست که اگر بعد این لفظ استثناء واقع سازند صحیح شود پس این معنی مستلزم وجود استثنا بالفعل در کلام نیست پس بنا بر این هر لفظی که استثنا از آن صحیح شود آن لفظ از الفاظ عموم است گو استثنا در آن موجود نباشد یعنی وجود استثنا شرط دلالت بر عموم نیست بلکه صحت استثنا کافیست بنا بر این الفاظی که استثنا از ان صحیح باشد آن الفاظ اگر بی استثنا هم واقع شود دلالت بر عموم خواهد کرد پس وجود استثنا را شرط دلالت بر عموم نگردانیده اند بلکه صحت استثناء را معیار عموم ساخته اند و ظاهرست و لا کظهور النار علی العلم و اشراق النور فی الظلم که استثنا از لفظ منزلت مضاف بسوی علم صحیحست قطعا و حتما مثلا می توان گفت که زید بمنزلة عمر و الا فی النسب او الا فی العلم او الاّ فی المال و مثل ذلک و بالخصوص از لفظ منزلت که درین حدیث واردست استثنای متصل صحیحست مثلا اگر حدیث باین طور وارد می شد که

انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوة بلا شبه صحیح و متین می بود و للّه الحمد و المنة که در روایات متعدده لفظ الا النبوة وارد هم شده کما سبق و سیجیء انشاء اللّه تعالی و هر گاه استثنا از لفظ منزلت مضاف بعلم صحیح شد ثابت گردید که لفظ منزلت مضاف بعلم از الفاظ عمومست پس بنا بر این مجرد

انت منی بمنزلة هارون من موسی دلالت واضح بر عموم منازل خواهد کرد گو فرض کنیم که استثنا هم با آن مذکور نشود پس بکمال وضوح و ظهور ثابت گردید که کلام شاه صاحب و ائمّه شان اعنی تفتازانی و قوشجی و کابلی درین استثناء اعنی

الا انه لا نبی بعدی متصل نیست بلکه منقطعست بعد تسلیم انقطاع استثنا هم مندفع ست چه جواز استثنا برای اثبات عموم لفظ منزلت کافیست و اثبات وجود استثناء متصل ضروری نیست

ادعای انقطاع استثناء در حدیث منزلت و رد آن

قوله در این جا

ص:262

استثناء منقطعست بالضرورة لفظا و معنی اقول اولا شاه صاحب بسبب بعد از انمحاق نور عقل و انقماع اصل فهم و انقطاع عرق انصاف مرّة بعد اولی در پی ادعای انقطاع و قطع اتصال افتاده اند هنوز از اثبات انقطاع استخلاف فارغ نشده اند که ادعای انقطاع استثنا اغاز نهادند و بمزید تشتت بال تفرق اتصال را تجویز کردند و دلیل قاطع و برهان ساطع بر حسن انتظام کلام و غایت ارتباط مرام و نهایت تحقیق و تنقید و غور و امعان نظر و جودت فهم و فرط ذکا و کمال احاطه بجوانب و اطراف و مسابقت در حدّت خاطر از اخلاف و اسلاف پیش کردند و ثانیا هر گاه باعتراف خودش صحت استثناء دلیل عمومست می بایستی که کلام در صحت استثنای متصل می کرد تا آنکه بر منع وجود استثنای متصل اکتفا می ساخت چه اگر استثنای موجود بفرض باطل استثنای متصل نباشد مستدل را چه ضررست و مجیب را چه فائده چه کلام در صحت استثناست و در صحت استثنای متصل خودش با این همه اغراق و انهماک در انکار واضحات و دفع ثابتات کلام نتوانست کرد عجب که فاضل مخاطب در باب یازدهم برای اظهار کمال منطق دانی و سخن سازی و غایت تصلّف و گاوتازی بوساوس ناتمام اثبات اوهام در دلائل علمای کرام من نماید و خود مرتکب چنین اوهام طریفه و اغلاط لطیفه در فهم قواعد مشهوره و قوانین معروفه که اصلا اعضالی و اشکال ندارد می گردد عجب تر آنکه بسبب کمال ورع و دیانت و مزید صدق و امانت و غایت حذق و مهارتی که دارد در باب یازدهم و هم اخذ بالقوة مکان الفعل را باهل حق نسبت کرده و در تمثیل آن ذکر استدلال اهل حق بحدیث منزلت نموده و للّه الحمد که فساد این توهم در ما بعد بابلغ

ص:263

وجوه بیان می نمایم و خودش در این جا اخذ الفعل مکان القوة نموده وجود استثناء را که بالفعلست بجای صحت استثناء که بالقوه است نهاده قوله اما لفظا پس ازین جهت که انه لا نبی بعدی جمله خبریه ست و او را از منازل هارون مستثنی نمی توان کرد و بعد از تاویل جمله بمفرد بدخول انّ حکم الا عدم النبوة پیدا کرد و ظاهرست که عدم نبوت از منازل هارون نیست تا استثناء او صحیح باشد اقول محتجب نماند که بادی خرق احتمال انقطاع استثناء و نفی اتصال علی ما یظهر من التتبع سعد الدین تفتازانیست که در شرح مقاصد گفته و لیس الاستثناء المذکور اخراجا لبعض افراد المنزلة بمنزلة قولک الاّ النبوة بل منقطع بمعنی لکن فلا یدل علی العموم کیف و من منازله الاخوة فی النسب و لم تثبت لعلی اللّهم ان یقال انها بمنزلة المستثنی لظهور انتفائها و علامه قوشجی هم با آن کمال حذق و همه دانی و مهارت و جلالت و نبالت قلاده تقلید تفتازانی در گردن انداخته و باختیار این وهم صریح پرداخته و از دار و گیر حذاق نحاریر باکی برنداشته چنانچه در شرح تجرید گفته و لیس الاستثناء المذکور اخراجا لبعض افراد المنزلة بمنزلة قولک الاّ النبوة بل هو منقطع بمعنی لکن فلا یدل علی العموم کیف و من منازله الاخوة فی النسب و لم تثبت لعلی رضی اللّه تعالی عنه اللّهم الاّ ان یقال انها بمنزلة المستثنی لظهور انتفائها و نصر اللّه کابلی هم بتقلید تفتازانی و قوشجی شتافته بر همین وهم فضیح دست انداخته لیکن بنابر مزیت فرع از اصل جوابی را که تفتازانی و قوشجی بمزید استحیا از ایراد عدم ثبوت اخوت نسبیه ذکر کرده اند حذف ساخته

ص:264

کمال تحقیق و تدقیق و غور فکر و امعان نظر و غایت اهتمام خود در تایید باطل و تضعیف حق بر ملا انداخته در صواقع گفته و الاستثناء لیس اخراجا لبعض افراد المنزلة بل منقطع بمنزلة غیر و هو غیر عزیز فی الکتاب و السنة و لا یدل علی العموم فان من منازل هارون من موسی الآخرة فی النسب و لم تثبت ذلک لعلی و حضرت مخاطب همین وهم صریح و زعم فضیح را علق نفیس پنداشته و آن را بکمال بشاشت و ابتهاج ذکر کرده و تشبث را بآن مظهر غایت مهارت خود در علوم عربیه و فنون ادبیه دانسته حال آنکه اگر اندک ممارستی بکتب اصول فقه و حقائق نجومی داشت اصلا گرد این توهم نمی کردید و بصد جان و دل استعاذه از ذکر آن می کرد که بعد کشف حقیقت حال این شبه مثبت کمال خجل و انفعال و دلیل تام بر انحلال و اختلافهم و عدم تدرب در ادراک حقائق کلام سرور انام صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست چه پر ظاهرست که محققین فحول و منقدین علم نحو و اصول تصریح کرده اند بآنکه حمل کلام بر استثنای منقطع خلافت اصلست و تا وقتی که کلام بر استثنای متصل محمول شود و لو بالصرف عن الظاهر حمل آن بر استثنای منقطع نتوان کرد بلکه حمل آن بر استثنای متصل لازم و واجبست شیخ جمال الدین ابو عمر و عثمان بن عمر المعروف بابن الحاجب در مختصر منتهی السؤل و الامل فی علمی الاصول و الجدل گفته الاستثناء فی المنقطع قیل حقیقة و قیل مجاز و علی الحقیقة قیل متواطئ و قیل مشترک و لا بد لصحته من مخالفة فی نفی الحکم او فی المستثنی حکم آخر له مخالفة بوجه مثل ما زاد الا ما نقص و لان المتصل اظهر لم یحمله علماء الامصار علی المنقطع الا عند تعذره و من ثم قالوا فی له عندی مائة درهم الا ثوبا

ص:265

و شبهه الاّ قیمة ثوب و عضد الدین عبد الرحمن بن احمد الایجی در شرح مختصر ابن الحاجب گفته و اعلم انّ الحق انّ المتصل اظهر فلا یکون مشترکا و لا للمشترک بل حقیقة فیه و مجازا فی المنقطع فلذلک لم یحمله علماء الامصار علی المنفصل الاّ عند تعذر المتصل حتی عدلوا للحمل علی المتصل عن الظاهر و خالفوه و من ثم قالوا فی قوله له عندی مائة درهم الاّ ثوبا و له علیّ ابل الاّ شاة معناه الاّ قیمة ثوب او قیمة شاة فیرتکبون الاضمار و هو خلاف الظاهر لیصبر متصلا و لو کان فی المنقطع ظاهرا لم یرتکبوا مخالفة ظاهر حذرا عنه و محب اللّه بهاری در کتاب مسلم الثبوت گفته اداة الاستثناء مجاز فی المنقطع و قیل حقیقة فقیل مشترک و قیل متواط أی وضعت لمعنی فیها وضعا واحدا لنا انّ المتصل اظهر فلا یتبادر من نحو جاء القوم الاّ الاّ إرادة اخراج البعض فلا یکون مشترکا و لا للمشترک و من ثمة لم یحمله علماء الامصار علیه ما امکن المتصل و لو بتاویل فحملوا له علیّ الف الاّ کرا علی قیمته بعد ملاحظه این عبارات بکمال ظهور روشن می شود که استثنای منقطع محض مجاز و خلاف اصلست تا آنکه اگر استثنای متصل بالتزام اضمار و تقدیر هم ممکن باشد واجب الاعتبار و لازم التعیینست و مصیر بسوی استثنای منقطع با وصف ظهور آن هم نتوان کرد و بهمین سبب علمای امصار و فضلای کبار مثل قول قائل له عندی مائة درهم الا ثوبا و له علیّ اهل إلا شاة و له علیّ الف إلا کرّا بر استثنای منقطع حمل نمی کنند و با وصف آنکه ظاهر آن انقطاعست بلکه بالتزام اضمار و تقدیر آن را راجع باستثنای متصل

ص:266

می سازند و عبد العزیز بن احمد بخاری در کشف الاسرار شرح اصول بزودی گفته و قال أی الشافعی فی رجل قال لفلان علیّ الف درهم الاّ ثوبا ان الاستثناء صحیح و یسقط من الالف قد رقیمة الثوب لأنّ معناه الاّ ثوبا فانّه لیس علیّ من الالف لانه لیس بیانا الاّ هکذا ثم الدلیل المعارض و هو الاستثناء واجب العمل بقدر الامکان إذا لو کان لم یعمل به صار لغوا و الاصل فی کلام العاقل ان لا یکون کذلک فان کان المستثنی من جنس المستثنی منه یمکن اثبات المعارضة فی عین المستثنی و الامکان ههنا فی ان یجعل نفیا لقدر قیمة الثوب لا لعینه فیجب العمل به کما قال ابو حنیفة و ابو یوسف رحمهما اللّه فی قول الرجل لفلان علیّ الف الاّ حنطة انه یصرف الی قیمة الکر تصحیحا للاستثناء بقدر الامکان قال و لو کان الکلام عبارة عما وراء المستثنی کما قلتم ینبغی ان یلزمه الالف کاملا لان مع وجوب الالف علیه نحن نعلم انه لا کر علیه فکیف یجعل هذا عبارة عما وراء المستثنی و الکلام لم یتناول المستثنی اصلا فظهر انّ الطریق فیه ما قلنا و در مقام جواب از احتجاج شافعی نقلا عن اصحابه گفته و کذا صحة الاستثناء فی قوله علیّ الف الاّ ثوبا لیست مبنیة علی انّ الاستثناء معارضة ایضا بل هی مبنیة علی انّ الاستثناء المتصل حقیقة و الاستثناء المنقطع مجاز و مهما امکن حمل الاستثناء علی الحقیقة وجب حمله علیها إذا الاصل فی الکلام هو الحقیقة و معلوم انه لا بد فی

ص:267

الاستثناء المتصل من المجانسة فوجب صرف الاستثناء الی القیمة لیثبت المجانسة و یتحقق الاستخراج کما هو حقیقة الا تری انّه لا یمکن جعله معارضة الاّ بهذا الطریق إذ لا بد من اتحاد المحل ایضا و إذا وجب رد الثوب الی القیمة تصحیحا للاستثناء لا ضرورة الی جعله معارضة بل یجعل عبارة عما وراء المستثنی ازین عبارت ظاهرست که حسب افاده حضرت شافعی اگر کسی بگوید لفلان علیّ الف درهم الاّ ثوبا استثناء صحیح می شود و مراد از ثوب قیمت ثوبست و عمل برین اراده واجب و لازمست و حمل این کلام بر استثنای منقطع جائز نیست و اصحاب صاحب کشف که مراد از آن علمای حنفیه اند نیز حمل استثنای الا ثوبا را بر استثنای متصل واجب و لازم می دانند باین سبب که استثنای متصل حقیقتست و استثنای منقطع مجازست و هر گاه حمل استثناء بر حقیقت ممکن باشد واجبست حمل استثنا بر ان زیرا که اصل در کلام حقیقتست پس علمای حنفیه هم استثنای ثوب را راجع باستثنای قیمت ثوب می گردانند و این ارجاع را لازم و واجب می دانند و نیز از آن ظاهرست که نزد ابو حنیفه و ابو یوسف هم اگر کسی بگوید لفلان علی الف الا کرّ حنطة درین کلام حنطة محمول می شود بر قیمت کرّ و حمل آن بر استثنای منقطع جائز نیست بلکه ارجاع آن باستثنای متصل و لو بالتاویل لازم و واجبست و نیز عبد العزیز در کشف الاسرار گفته قوله و قوله تعالی إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا استثناء منقطع ذهب بعض مشایخنا منهم القاضی الامام ابو زید الی انّ هذا استثناء منقطع و تقریره من وجهین و بعد تقریر وجهین گفته و ذهب اکثرهم الی انّه استثناء متصل لان الحمل علی الحقیقة واجب

ص:268

مهما امکن فجعلوا استثناء حال بدلالة الثنیا فانها تقتضی المجانسة و حملوا الصدر علی عموم الاحوال أی اضمروا فیه الاحوال فقالوا التقدیر اولئک هم الفاسقون فی جمیع الاحوال أی حال المشافهة و الغیبة و حضور القاضی و حضور الناس و غیبتهم و حال الثبات و الاصرار علی القذف و حال الرجوع و التوبة از این عبارت ظاهرست که اکثر علما باین سو رفته اند که استثنای الا الذین تابوا متصلست زیرا که حمل بر حقیقت واجبست پس معلوم شد که نزد اینها حمل این استثنای متصل واجب و لازمست و حمل آن بر استثنای منقطع ناجائز حال آنکه استثنای متصل محتاجست باضمار و تقدیر لفظ فی جمیع الاحوال پس معلوم شد که تا وقتی که حمل کلام بر استثنای متصل ممکن باشد و لو بالتاویل حمل آن بر منقطع نباید کرد و نیز در کشف الاسرار مذکورست قوله و کذلک قوله تعالی إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ أی و مثل قوله تعالی إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا قوله عزّ و جل إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ فانّه استثناء حال ایضا إذ لا یمکن استخراج العفو الذی هو حالهن عن نصف المفروض حقیقة لعدم المجانسة فیحمل الصدر علی عموم الاحوال أی لهن نصف ما فرضتم او علیکم نصف ما فرضتم فی جمیع الاحوال أی فی حال الطلب و السّکوت و حال الکبر و الصغر و الجنون و الافاقة الاّ فی حالة العفو إذا کانت العافیة من اهله بان کانت عاقلة بالغة فکان تکلما بالباقی نظرا الی عموم الاحوال و قال القاضی الامم رح هو استثناء منقطع لأنّه لا یبیّن ان النصف لم یکن واجبا إذا جاء العفو بل سقوطه بالعفو بتصرف طارئ

ص:269

فکان الاستثناء منقطعا لأنّه لم یدخل فی الصدر بالاستثناء ازین عبارت ظاهرست که نزد علامه بزودی قول حق تعالی إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ محمولست بر استثنای متصل بسبب حمل آن بر عموم احوال گو قاضی آن را منقطع پنداشته باشد و نیز در کشف الاسرار گفته قوله و کذلک أی و مثل قوله تعالی إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ

قوله علیه الصلوة و السلام الاّ سواء بسواء فانه استثناء حال ایضا لان حمل الکلام علی حقیقته واجب ما امکن و لا یمکن استخراج المساواة من الطعام فیحمل الصدر علی عموم الاحوال فصار کانّه قیل لا تبیعوا الطعام بالطعام فی جمیع الاحوال من المفاضلة و المجازفة و المساواة الا فی حالة المساواة و لا یتحقق هذه الاحوال الا فی الکثیر و هو ما یدخل تحت الکیل لان المراد من المساواة هو المساواة فی الکیل إذا المستوی فی الطعام لیس الا الکیل بالاجماع و بدلیل قوله علیه الصلوة و السلام کیلا بکیل و بدلیل العرف فان الطعام لا یباع الا کیلا و بدلیل الحکم فان اتلاف ما دون الکیل فی الطعام لا یوجب المثل بل یوجب القیمة لفوات المستوی و المفاضلة و المجازفة مبنیان علی الکیل ایضا إذا المراد من المفاضلة رجحان احدهما علی الآخر کیلا و المراد من المجازفة عدم العلم بتساویهما و بتفاضلهما مع احتمال المساواة و المفاضلة فثبت بما ذکرنا ان صدر الکلام لا یتناول القلیل الذی لا یدخل تحت الکیل لعدم جریان هذه الاحوال فیه فلا یصح الاستدلال به علی حرمة

ص:270

بیع الحفنة بالحفنة و الحفنتین فان قیل لا نسلم ان هذا استثناء متصل بل هو استثناء منقطع لاستحالة استخراج المساواة التی هی معنی من العین فیکون معناه لکن ان جعلتموهما سواء فبیعوا احدهما بالآخر فیبقی الصدر متناولا للقلیل و الکثیر و قولکم العمل بالحقیقة اولی مسلم و لکن إذا لم یتضمن بالعمل بها مجازا آخر و قد تضمن ههنا لانه لا یمکن حمله علی الحقیقة الاّ باضمار الاحوال فی صدر الکلام و الاضمار من ابواب المجاز و لئن سلمنا انّ حمله علی الحقیقة اولی فلا نسلم انه یحتاج فیه الی اضمار الاحوال فی صدر الکلام لانه یمکن ان یجعل المستثنی الطعام الموصوف بالمساواة أی لا تبیعوا الطعام بالطعام متساویین کانا او غیر متساویین بالطعام المتساوی فبقی القلیل داخلا فی عموم صدر الکلام و هو بیع الطعام بالطعام غیر متساویین و لئن سلمنا انه استثناء حال و انه یوجب ادراج الاحوال فی صدر الکلام فلا نسلم ان الاحوال منحصرة فی الثلث المذکورة بل القلة من احواله کالمفاضلة و المجازفة أی لا تبیعوا الطعام بالطعام فی جمیع الاحوال من القلة و الکثرة و المفاضلة و المجازفة و المساواة الاّ فی حالة المساواة فیبقی القلیل داخلا فی الصدر قلنا حمل الکلام علی الحقیقة واجب فلا یجوز حمله علی المنقطع الذی هو مجاز من غیر ضرورة و قولهم حمله علی الحقیقة یتضمن مجازا آخر قلنا قد قام الدلیل علی هذا المجاز و هو الاضمار فوجب العمل به فاما المجاز

ص:271

الذی ذکرتم فلم یقم علیه دلیل فترجحت الحقیقة علیه الا تری انّ استثناء الدنیا و الکر من الدراهم جائز بالاتفاق و انّ استثناء الثوب و العبد جائز منها عند الخصم و لا وجه لصحته الا الاضمار أی الا مقدار مالیة کذا فثبت ان حمله علی المتصل مع الاضمار اولی من حمله علی المنقطع و قولهم هو استثناء عین الاستثناء حال قلنا هو استثناء بیع الطعام فی هذه الحالة لا استثناء عین و قولهم لا نسلم انحصار الاحوال فی الثلث قلنا انما حکمنا بانحصارها فی الثلث لانه علیه الصلوة و السلام نهی عن بیع الطعام بالطعام و الطعام إذا ذکر مقرونا بالبیع او الشراء یراد به الحنطة و دقیقها و یؤیده ما

روی فی روایة اخری لا تبیعوا البرّ بالبر الاّ سواء و لهذا قالوا إذا حلف لا یشتری طعاما انه لا یحنث بشراء الشعیر و الفاکهة و انما یحنث بشراء الحنطة و دقیقها و کذلک لو و کله بشراء طعام فاشتری فاکهة یصیر مشتریا لنفسه و سوق الطعام عندهم اسم لسوق الحنطة و دقیقها و یسمی ما یباع فیه غیر الحنطة سوق الشعیر و سوق الفواکه و انه من ابواب اللسان لا من فقه الشریعة ثم البیع لا یجری باسم الطعام و الحنطة فان الاسم یتناول الحنطة الواحدة و لا یبیعها احد و لو باعها لم یجز لانها لیست بمال متقوم فعرفنا ان المراد منه ما صار متقوما و لا یعرف مالیة الطعام الا بالکیل فثبت وصف الکیل لمقتضی النص و یصیر کانه قیل لا تبیعوا الطعام المکیل بالطعام و المکیل إلا سواء بسواء و إذا کان کذلک انحصر الاحوال فیما ذکرنا و هو معنی

ص:272

قوله و ذلک أی عموم الاحوال لا یستقیم الاّ فی المقدر و هو الذی یدخل تحت الکیل یوضحه انه انما یندرج فی المستثنی منه ما یناسب المستثنی بوصف خاص لا بوصف عام فانک إذا قلت لیس فی الدار الاّ زید یندرج فی الکلام انسان لا حیوان و لا شیء فههنا انما یندرج ما یناسب المستثنی بوصف المساواة فی الکیل و هو المفاضلة و المجازفة لا القلة التی هی بمنزلة الحیوان و الشیء فی تلک الصورة و ذکر شمس الائمة رح فی اصول الفقه انّ

قوله علیه الصّلوة و السلام لا تبیعوا الطعام بالطعام الاّ سواء بسواء استثناء لبعض الاحوال أی لا تبیعوا الطعام بالطعام الاّ حالة التساوی فی الکیل فیکون توقیتا للنهی بمنزلة الغایة و یثبت بهذا النص انّ حکم الربا الحرمة الموقتة فی المحل دون المطلق و انما یتحقق الحرمة الموقتة فی المحل الذی یقبل المساواة فی الکیل فاما المحل الذی لا یقبل المساواة لو ثبت انما یثبت حرمة مطلقة و ذلک لیس من حکم هذا النص فلهذا لا یثبت حکم الربا فی القلیل و فی المطعوم الّذی لا یکون مکیلا اصلا ازین عبارت مطنبه واضح است که حمل استثنای إلا سواء بسواء بر استثنای متصل که محتاج اضمار باشد واجبست و حمل آن بر استثنای منقطع جائز نیست و شبهاتی که مدّعین انقطاع وارد کرده اند مدفوعست و هر گاه است که در حدیث منزلت هم الا انه لا نبی بعدی راجع است باستثنای متصل بدو وجه اول آنکه بگوییم که اصل

ص:273

کلام چنین بود که الا النبوة لانه لا نبی بعدی پس لفظ النبوة که در حقیقت مستثناست محذوف شد و علت آن قائم مقام معلول گردیده چنانچه در امثله سابقه لفظ قیمت را حذف کرده بجای آن ثوبا و شاة و کرّا نهاده اند و وجه حذف لفظ نبوت ایثار ایجازست و حسن ایجاز بر متتبع وحی یزدانی و ماهر علم معانی مخفی نیست سراج الدین ابو یعقوب یوسف بن أبی بکر محمد بن علی السکاکی در مفتاح العلوم گفته و العلم فی الایجاز قوله علت کلمته فی القصاص حیوة و اصابته المحزّ بفضله علی ما کان عندهم او جز کلام فی هذا المعنی و ذلک قولهم القتل انفی للقتل و من الایجاز قوله تعالی هُدیً لِلْمُتَّقِینَ ذهابا الی ان المعنی هدی للضالّین الصائرین الی التقوی بعد الضلال لما ان الهدی أی الهدایة انما یکون للضال لا للمهتدی و وجه حسنه قصد المجاز المستفیض نوعه و هو وصف الشیء بما یئول إلیه و التوصل به الی تصدیر اولی الزّهراوین بذکر اولیاء اللّه و قوله فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ اظهر من ان یخفی حاله فی الوجازة نظر الی ما ناب عنه و کذا قوله و لا ینبّئک مثل خبیر و انظر الی الفاء التی تسمی فاء فصیحة فی قوله فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ کیف افادت فامتثلتم فتاب علیکم و فی قوله فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مفیدة فضرب فانفجرت و تأمّل قوله فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ یُحْیِ اللّهُ الْمَوْتی أ لیس یفید فضربوه فحیی فقلنا کذلک یحیی اللّه الموتی

ص:274

و قدّر صاحب الکشاف رحمه اللّه اصل قوله وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلّهِ نظرا الی الواو فی و قالا و لقد آتینا داوود و سلیمان علما فعملا به و علّماه و عرفا حقّ النعمة فیه و الفضیلة و قالا الحمد للّه و یحتمل عندی انه اخبر تعالی عما صنع بهما و اخبر عما قالا کانه قال نحن فعلنا ایتاء العلم و هما فعلا الحمد تفویضا استفادة ترتب الحمد علی ایتاء العلم الی فهم السامع مثله فی قم یدعوک بدل قم فانّه یدعوک و انه فن من البلاغة لطیف المسلک و من امثلة الاختصار قوله فَکُلُوا مِمّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَیِّباً بطیّ ابحت لکم الغنائم بدلالة فاء التسبیب فی فکلوا و قوله فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ بطیّ ان افتخرتم بقتلهم فلم تقتلوهم انتم فعدّوا عن الافتخار لدلالة الفاء فی فلم و کذا قوله فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ یَنْظُرُونَ إذ المعنی إذا کان ذلک فما هی الا زجرة واحدة و کذا قوله فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ تقدیره ان أرادوا ولیّا بحق فاللّه هو الولی بالحق لا ولیّ سواه و کذا قوله یا عِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی واسِعَةٌ فَإِیّایَ فَاعْبُدُونِ اصله فان لم یتاتّ ان تخلصوا العبادة لی فی ارض فایّای فی غیرها فاعبدون أی فاخلصوها فی غیرها فحذف الشرط و عوّض عنه تقدیم المفعول مع إرادة الاختصاص بالتقدیم و قوله کَلاّ فَاذْهَبا بِآیاتِنا أی ارتدعا عن خوف قتلهم فاذهبا أی فاذهب انه و اخوک بدلالة کلا علی المطویّ و قوله إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ اصله إذ یلقون

ص:275

اقلامهم ینظرون لیعلموا ایّهم یکفل مریم لدلالة ایهم علی ذاک بوساطة علم النحو و قوله لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ فعل ما فعل و کذا قوله وَ لِنَجْعَلَهُ آیَةً لِلنّاسِ اصل الکلام و لنجعله آیة فعلنا ما فعلنا و کذا قوله لِیُدْخِلَ اللّهُ فِی رَحْمَتِهِ أی لاجل الادخال فی الرحمة کان الکفّ و منع التعذیب و قوله إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً إذا لم یفسر الحمل بمنع الامانة و الغدر و ارید التفسیر الثانی و هو تحمل التکلیف کان اصل الکلام و حملها الانسان ثم خاس به منبها علیه بقوله إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً الذی هو توبیخ للانسان علی ما علیه من الظلم و الجهل فی الغالب و قوله أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً تتمته ذهبت نفسک علیهم حسرة فحذفت لدلالة فلا تذهب نفسک علیهم حسرات او تتمته کمن هداه اللّه فحذفت لدلالة فان اللّه یضل من یشاء و یهدی من یشاء و کمال حیرتست از تفتازانی که با وصف مهارت و حذق در علم ادب و اصول و مجارات با ائمّۀ فحول ازین قاعده ممهده اعنی مجازیت استثنای منقطع و عدم حمل علمای امصار امثله مذکوره را بر استثنای منقطع و ارجاع ان باستثنای متصل بارتکاب اضمار و صرف عن الظاهر که در مختصر ابن حاجب و شرح عضدی مذکورست و تفتازانی خود شرح آن کرده و بالخصوص این مقام را هم دیده و شرح آن نموده بمقابله اهل حق چشم پوشیده رعایت آن را از دست داده داد خلط و تلمیع و تخدیع داده زبان را

ص:276

بادعای کون الاستثناء منقطعا حتما و جزما واگشاده اما شرح نمودن تفتازانی خصوص مقام حقیقت بودن استثنا در استثنای متصل و مجازیت منقطع و لزوم حمل استثنا بر استثنای متصل گو بتقدیر و تاویل باشد پس از ملاحظه شرح تفتازانی بر شرح عضدی ظاهرست حیث قال فیه قوله و اعلم انّ الحق اشاره الی الدلیل علی کونه مجازا فی المنقطع و ذلک لان المتصل هو المتبادر الی الفهم فلا یکون الاستثناء یعنی صیغته مشترکا لفظا و لا موضوعا للقدر المشترک بین المتصل و المنقطع إذ لیس احد معانی المشترک و افراد المتواطئ اولی بالظهور و التبادر عند قطع النظر عن عارض شهرة او کثرة ملاحظة او نحو ذلک ازین عبارت ظاهرست که نزد تفتازانی حکم عضدی درین باب که استثنا حقیقتست در استثنای متصل و متصل مقدمست بر منقطع که از آخر آن لزوم حمل استثنای بر استثنای متصل و لو بارتکاب الاضمار و الصرف عن الظاهر مقبول است که تایید آن نموده و وجه آن بیان کرده و علاوه برین تفتازانی مختصر ابن الحاجب و شرح عضدی را بر ان که ازین هر دو کتاب لزوم حمل استثنا بر استثنای متصل و لو بالتاویل و عدم جواز حمل آن بر استثنای منقطع و إن کان ظاهرا فیه ظاهرست بمدائح عظیمه و محامد فخیمه و اوصاف جلیله و محاسن جمیله موصوف نموده چنانچه مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی الکاتب الجلبی الاستنبولی در کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون بعد ذکر شرح عضد الدین بر مختصر ابن الحاجب گفته و شرح العلامة سعد الدین التفتازانی المتوفی سنة 791 احدی و تسعین و سبعمائة اوله الحمد للّه الذی

ص:277

وفقنا للوصول الی منتهی اصول الشریعة الخ قال ان المختصر یجری من کتب الاصول مجری الفرات و من الکتب الحکمیة مثل الدرة من الحصی و الواسطة من العقد الخ و کذلک شرح العلامة المحقق عضد الدین و هو یجری من الشروح مجری العذب الفرات من البحر الاجاج بین عین الحیاة لم یر مثله فی زبر الاولین و لم یسمع بما یوازیه او یدانیه الخ و مخفی نماند که مجازیت استثنای منقطع و بودن آن خلاف اصل از تصریحات و افادات دیگر اکابر ثقات هم واضحست عبد العزیز بن احمد البخاری در کتاب تحقیق شرح منتخب فی اصول المذهب تصنیف حسام الدین محمد بن محمد بن عمر الاخسیتکی گفته قوله ثم الاستثناء نوعان متصل و هو الاصل و تفسیره ما ذکرنا و منفصل و هو ما لا یصلح استخراجه من الاول لان الصدر لم یتناوله فجعل مبتدأ مجازا أی ما یطلق علیه لفظ الاستثناء نوعان متصل و هو الاصل أی الحقیقة و تفسیره ما ذکرنا أی اشرنا إلیه فی قولنا فیکون تکلمنا بالباقی بعده فانّه یشیر الی ان الاستثناء الحقیقی ما یمکن ان یجعل تکلمنا بالباقی بعد الاستثناء و منفصل و یسمی منقطعا و هو ما لا یصلح استخراجه عن الاول أی صدر الکلام بان لا یکون المستثنی من جنس الاول کقولک جاءنی القوم الا حمارا و قیل فی تعریفه هو ما دل علی مخالفة بإلا غیر الصفة او احدی اخواتها من غیر اخراج فجعل مبتدأ أی بمنزلة کلام مبتدأ حکمه بخلاف حکم

ص:278

الاول یعمل به بنفسه لا تعلق له باول الکلام الاّ من حیث الصورة و قوله مجازا نصب علی التمییز و المراد انّ اطلاق اسم الاستثناء علی هذا النوع بطریق المجاز و ان کان اللفظ لا ینقاد له لان جعل مسند الی الضمیر الراجع الی المنفصل أی جعل الاستثناء المنفصل مبتدأ فکان قوله مجازا تمییزا عن الجملة أی جعل المنفصل مبتدأ من الکلام بطریق المجاز لا بطریق الحقیقة فینصرف المجازیة الی کونه مبتدأ من الکلام لا الی کونه استثناء و المراد هو الثانی دون الاوّل و کان ینبغی ان یقال فجعل مبتدأ و جعل استثناء مجازا قال شمس الائمّة رحمة اللّه الاستثناء حقیقة ما بیّنا و ما هو مجاز منه فهو الاستثناء المنقطع و هو بمعنی لکن أی بمعنی العطف و نیز عبد العزیز بخاری در کشف الاسرار گفته قوله و الاستثناء نوعان لمّا فرغ من اقامة الدلیل علی مدّعاه شرع فی بیان تخریج الفروع و ذکر له مقدمة فقال الاستثناء نوعان أی ما اطلق علیه لفظ الاستثناء نوعان حقیقة و هو الاستثناء المتصل و تفسیره ما ذکرنا یعنی قوله الاستثناء استخراج و تکلم بالباقی بعد الثنیا و مجاز و هو المنفصل و یسمی منقطعا فجعل مبتدأ أی بمنزلة نص مبتدأ حکمه بخلاف الاول یعمل به بنفسه لا تعلقّ له باول الکلام الاّ من حیث الصورة و قوله مجازا نصب علی التمییز و المراد انّ اطلاق اسم الاستثناء علی هذا النوع بطریق المجاز

ص:279

و ان کان اللفظ لا ینقاد له لان جعل مسند الی الضمیر الراجع الی المنفصل أی جعل الاستثناء المنفصل مبتدأ فکان قوله مجازا تمییزا عن الجملة أی جعل المنفصل مبتدأ من الکلام بطریق المجاز لا بطریق الحقیقة فینصرف المجازیة الی کونه مبتدأ من الکلام لا الی کونه استثناء و المراد هو الثانی دون الاول فکان من حق الکلام ان یقال فجعل مبتدأ و جعل استثناء مجازا و عبارة شمس الائمة رح الاستثناء حقیقة ما بیّنا و ما هو مجاز منه فهو الاستثناء المنقطع بمعنی لکن أی بمعنی العطف و قاضی عبید اللّه بن مسعود الحنفی در توضیح فی حل غوامض التنقیح گفته مسئلة الاستثناء متصل و منقطع و الثانی مجاز فان قیل قسمت الاستثناء الی المتصل و المنقطع فکیف یصح قولک و الثانی مجاز قلت هذا لیس قسمة حقیقیة بل المراد انّ الاستثناء یطلق علی المعنیین احدهما بطریق الحقیقة و الثانی بطریق المجاز و قاضی عبد اللّه بن عمر بیضاوی در منهاج الوصول الی علم الاصول در باب ثالث گفته الفصل الثالث فی المخصص و هو متصل و منفصل و المتصل اربعة الاول الاستثناء و هو الاخراج بالاّ غیر الصفة و نحوها و المنقطع مجاز و سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانی در تلویح فی کشف حقائق التنقیح گفته قوله مسئلة المستثنی ان کان بعض المستثنی منه فالاستثناء متصل و الاّ فمنقطع و لفظ الاستثناء و المستثنی حقیقة عرفیة فی القسمین علی سبیل الاشتراک و امّا

ص:280

صیغة الاستثناء فحقیقة فی المتصل و مجاز فی المنقطع لانها موضوعة للاخراج و لا اخراج فی المنقطع و کلام المصنف رح محمول علی انّ الاستثناء أی الصیغة التی یطلق علیها هذا اللفظ مجاز فی المنقطع فانّ لفظ الاستثناء یطلق علی فعل المتکلم و علی المستثنی و علی نفس الصیغة و شیخ احمد المدعو بشیخ جیون بن أبی سعید بن عبد اللّه بن عبد الرزاق الصالحی اللکهنوی در نور الانوار فی شرح المنار در ذکر استثنا گفته و هو نوعان متصل و هو الاصل و منفصل و هو ما لا یصح استخراجه من الصدر بان یکون علی خلاف جنس ما سبق و هذا یسمی منقطعا فی عرف النحاة و اطلاق الاستثناء علیه مجاز لوجود حرف الاستثناء و لکن فی الحقیقة کلام مستقل وجه دوم آنکه می گویم که الاّ انه لا نبی بعدی محمولست بر الا النبوة بقاعده حمل علی المعنی و وجه بودن الا انه لا نبی بعدی در معنی الا النبوة آنست که هر گاه نبوت مطلقا بعد آن حضرت منفی باشد نبوت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم بعد آن حضرت منفی خواهد بود پس الا انه لا نبی بعدی را الا النبوة لازمست پس ذکر الا انه لا نبی بعدی از قبیل ذکر ملزوم و اراده لازمست و قاعده حمل علی المعنی قاعده ایست مشهور و معروف و از استعمالات قرآن شریف و کلمات فصحا و بلغا نظما و نثرا ثابت و محقّق جلال الدین سیوطی در اشباه و نظائر گفته الحمل علی المعنی قال فی الخصائص اعلم انّ هذا الشرح غور من العربیة بعید و مذهب نازح فسیح و قد ورد به القرآن

ص:281

و فصیح الکلام منثورا و منظوما کتأنیث المذکر و تذکیر المؤنث و تصوّر معنی الواحد فی الجماعة و الجماعة فی الواحد و فی حمل الثانی علی لفظ قد یکون علیه الاول اصلا کان ذلک اللفظ او فرعا و غیر ذلک فمن تذکیر المؤنث قوله تعالی فَلَمّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی أی هذا الشخص فمن جاءه موعظة من ربّه لأنّ الموعظة و الوعظ واحد انّ رحمة اللّه قریب من المحسنین أراد بالرحمة هنا المطر و من تانیث المذکّر قراءة من قرأ تلتقطه بعض السیارة و قولهم ذهبت بعض اصابعه أنّث ذلک لمّا کان بعض السیارة سیارة فی المعنی و بعض الاصابع اصبعا و قولهم ما جاءت حاجتک لمّا کانت ما هی الحاجة فی المعنی و انشدوا أ تهجر بیتا بالحجاز تلفّعت*به الخوف و الاعداء من کل جانب*ذهب بالخوف الی المخافة و قال یا ایها الراکب المزجی مطیته سائل بنی اسد ما هذه الصوت أنّث علی معنی الاستغاثة و حکی الاصمعی عن أبی عمرو انّه سمع رجلا من اهل الیمن یقول فلان لغوب جاءته کتابی فاحتقرها فقلت له أ تقول جاءته کتابی فقال نعم أ لیس بصحیفة قلت فما اللغوب قال الاحمق و قال لو کان فی قلبی کقدر قلامة حبا لغیرک قد أتاها ارسلی کسّر رسولا و هو مذکر علی ارسل و هو من تکسیر المؤنث کاتان و آتن و عناق و اعنق لمّا کان الرسول هنا انما یراد به المرأة لانها فی غالب الامر مما یستخدم

ص:282

فی هذا الباب و کذلک ما جاء عنهم من جناح و أجنح قالوا ذهب بالتانیث الی الریشة و قال فکان مجنیّ دون من کنت أتقی ثلاث شخوص کاعان و معصر أنّث الشخص لانه أراد به المرأة و قال و ان کلابا هذه عشر ابطن و انت بریء من قبائلها العشر ذهب بالبطن الی القبیلة و ابان ذلک بقوله من قبائلها و امّا قوله ع کما شرقت صدر القناة من الدم فان شئت قلت انت لانه أراد القناة و ان شئت قلت ان صدر القناة قناة و قال لمّا اتی خبر الزبیر تواضعت سور المدینة و الجبال الخشّع و قال طول اللیالی اسرعت فی نقضی و قال تعالی وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلّهِ وَ رَسُولِهِ لانه أراد امرأة و من باب الواحد و الجماعة قولهم هو احسن الصبیان و اجمله افرد الضمیر لان هذا موضع یکثر فیه الواحد کقولک هو احسن فتی فی الناس قال ذو الرمّة و میّة احسن الثقلین وجها و سالفة و احسنه قذالا فافرد الضمیر مع قدرته علی جمعه و قال تعالی وَ مِنَ الشَّیاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ فحمل علی المعنی و قال تعالی مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ فافرد علی لفظ من ثم جمع من بعد و الحمل علی المعنی واسع فی هذه اللغة جدّا منه قوله تعالی أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ ثم قال أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ قیل فیه انه محمول علی المعنی حتی کانّه قال أ رأیت کالذی حاجّ ابراهیم أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ فجاء بالثانی علی انّ الاوّل قد سبق کذلک و من ذلک قول امرء القیس الا زعمت بسباسة الیوم أنثی کبرت و ان لا یحسن السّر أمثالی بنصب یحسن و الظاهر انّ یرفع لانه معطوف علی الثقیلة الاّ انه نصب لان هذا موضع قد کان یجوز ان تکون فیه الخفیفة حتی کأنّه قال أ لا زعمت بسباسة ان یکبر فلان و منه قوله یا لیت زوجک قد غدا متقلّدا سیفا و رمحا أی و حاملا رحما فهذا محمول علی معنی الاول لا لفظه و کذا قوله علّفتها تبنا و ماء باردا أی و سقیتها ماء و قوله تراه کان اللّه یجدع انفه و عینیه ان مولاه تاب له و فرّ أی و یفقأ عینیه و منه باب واسع لطیف ظریف و هو اتصال الفعل بحرف لیس مما یتعدّی به کقوله تعالی أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلی نِسائِکُمْ لما کان فی معنی الافضاء عدّاه بالی و مثله قول الفرزدق قد قتل اللّه زیادا عنّی لأنّه فی معنی ضرفه و قول الاعشی سبحان من علقمه الفاخر علّق حرف البحر بسبحان و هو علم لما کان معناه براءة منه و قال ابن یعیش فان قیل قرّرتم ان العامل فی الحال هو العامل فی صاحبها و الحال فی هذا زید قائما من زید و العامل فیه الابتداء من حیث هو خبر و الابتداء لا یعمل نصبا فالجواب ان هذا کلام محمول علی معناه دون لفظه و التقدیر اشیر إلیه او اتنبّه له فهو مفعول من جهة المعنی و صل إلیه الفعل قال

ص:283

قوله علیه الصّلوة و السلام لا تبیعوا الطعام بالطعام الاّ سواء بسواء استثناء لبعض الاحوال أی لا تبیعوا الطعام بالطعام الاّ حالة التساوی فی الکیل فیکون توقیتا للنهی بمنزلة الغایة و یثبت بهذا النص انّ حکم الربا الحرمة الموقتة فی المحل دون المطلق و انما یتحقق الحرمة الموقتة فی المحل الذی یقبل المساواة فی الکیل فاما المحل الذی لا یقبل المساواة لو ثبت انما یثبت حرمة مطلقة و ذلک لیس من حکم هذا النص فلهذا لا یثبت حکم الربا فی القلیل و فی المطعوم الّذی لا یکون مکیلا اصلا ازین عبارت مطنبه واضح است که حمل استثنای إلا سواء بسواء بر استثنای متصل که محتاج اضمار باشد واجبست و حمل آن بر استثنای منقطع جائز نیست و شبهاتی که مدّعین انقطاع وارد کرده اند مدفوعست و هر گاه است که در حدیث منزلت هم الا انه لا نبی بعدی راجع است باستثنای متصل بدو وجه اول آنکه بگوییم که اصل

ص:

و قولهم نشدتک اللّه الاّ فعلت کلام محمول علی المعنی کانّه قال ما انشدک الاّ فعلک أی ما أسألک الاّ فعلک و مثل ذلک شرّ اهرّ ذا ناب علی و إذا ساغ ان یحمل شر اهرّ ذا ناب معنی النفی کان معنی النفی نشدتک اللّه الاّ فعلت اظهر لقوّة الدلالة علی النفی لدخول الاّ لدلالتها علیه و مثله من الحمل علی المعنی قوله و انّما یدافع عن احسابهم انا او مثلی و المراد ما یدافع و لذلک فصل الضمیر حیث کان المعنی ما یدافع الاّ انا و قال ابو حیّان فی اعرابه کلام العرب منه ما طابق اللفظ المعنی نحو قام زید و زید قائم و هو اکثر کلام العرب و هو وجه الکلام و منه ما غلّب فیه حکم اللفظ علی المعنی نحو علمت اقام زید أم قعد لا یجوز تقدیم الجملة علی علمت و ان کان لیس ما بعد علمت استفهاما بل الهمزة فیه للتسویة و منه ما غلّب فیه المعنی علی اللفظ و ذلک نحو الاضافة للجملة الفعلیة نحو علی حین عاتبت المشیب علی الصّبا إذ قیاس الفعل ان لا یضاف إلیه لکن لوحظ المعنی و هو المصدر فصحت الاضافة و قال الزمخشریّ فی الاحاجی قولهم نشدتک باللّه لمّا فعلت کلام محرّف عن وجهه معدول عن طریقته مذهوب به مذهب ما اغربوا به علی السامعین من امثالهم و نوادر الغازهم و احاجیهم و ملحهم و اعاجیب کلامهم و سائر ما یدلّون به علی اقتدارهم و تصریفهم أعنّة فصاحتهم کیف شاؤا و بیان عدله ان الاثبات فیه قائم

ص:285

مقام النفی و الفعل قائم مقام الاسم و اصله ما اطلب منک الا فعلک و قال الشیخ علم الدّین السّخاوی فی تنویر الدّیاجی هذا الکلام ممّا عدل من کلامهم عن طریقته الی طریقة اخری تصرفا فی الفصاحة و تفنّنا فی العبارة و لیس من قبیل الألغاز و قال ابو علی هو کقولهم شرّ اهرّ ذا ناب یعنی فی ان اللفظ علی معنی و المراد معنی آخر لان المعنی ما اهرّ ذا ناب الاّ شر قال و قول الزمخشری اقلیم الفعل فیه مقام الاسم یعنی الاّ فعلت اقیم مقام الاّ فعلک قال و مثل هذا من الذی هو بمعنی ما هو متروک اظهاره قوله ابا خراشة امّا أنت ذا نفر فان قومی لم تاکلهم الضبع قال سیبویه المعنی لان کنت منطلقا انطلقت لانطلاقک أی لان کنت فی نفر و جماعة من اسرتک فانّ قومی کذلک و هم کثیر لم تاکلهم السنة و لا یجوز عند سیبویه اظهار کنت مع المفتوحة و لا حذفه مع المکسورة و قال الزمخشری من المحمول علی المعنی قولهم حسبک یتم الناس و لذا جزم به کما یجزم بالامر لانه بمعنی اکفف و قولهم اتقی اللّه امرء فعل خیرا یثبت علیه لأنّه بمعنی لیتق اللّه امرء و لیفعل خیرا و قال ابو علی الفارسی فی التذکرة إذا کانوا قد حملوا الکلام فی النفی علی المعنی دون اللفظ حیث لو حمل علی اللفظ لم یؤد الی اختلال معنی و لا فساد فیه و ذلک نحو قولهم شرّ اهرّ ذا ناب و شیء جابک و قوله و انما یدافع عن احسابهم انا او مثلی و قولهم

ص:286

قل احد الا یقول ذاک و قولهم نشدتک اللّه الا فعلت و کل هذا محمول علی المعنی و لو حمل علی اللفظ لم یود الی فساد و التباس فان یحمل علی المعنی حیث یودّی الی الالتباس یکون واجبا فمن اللفظ و کذلک قوله ضربت زیدا او عمرا ما ضربت واحدا منهما لانه لو قال ما ضربت زیدا او عمرا امکن ان یظن انّ المعنی ما ضربتهما و لما کان قوله ما مررت بزید و عمرو لو نفی علی اللفظ لا یمکن ان یکون نفی مرورا واحدا فنفاه بتکریر الفعل لیتخلّص من هذا المعنی کذلک جمع قوله مررت بزید او عمر و ما مررت بواحد منهما لیتخلص من المعنی الذی ذکرنا و نیز سیوطی در اشباه و نظائر گفته و قال ابن هشام فی المعنی قد یعطی الشیء حکم ما اشبهه فی معناه أو لفظه او فیهما فاما الاول فله صور کثیرة احدها دخول الباء فی خبر انّ فی قوله تعالی أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ لانه فی معنی أ و لیس اللّه بقادر وَ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً لما دخله من معنی اکتف باللّه شهیدا و فی قوله لا یقرأن بالسور لما دخله معنی لا یتقرّبن بقراءة السور و لهذا قال السهیلی لا یجوز ان تقول وصل الیّ کتابک فقرأت به علی حدّ قوله لا یقران بالسّور لانه عار عن معنی التقرّب الثانیة جواز حذف خبر المبتدأ فی نحو انّ زیدا قائم و عمرو اکتفاء بخبر انّ لمّا کان ان زیدا قائم فی معنی زید قائم و لهذا لم یجز لیت زیدا قائم و عمرو الثالثة جواز

ص:287

انا زیدا غیر ضارب لمّا کان فی معنی انا زیدا لا اضرب و لولا ذلک لم یجز إذ لا یتقدم المضاف إلیه علی المضاف فکذا لا یتقدم معموله لا تقول انا زیدا اوّل ضارب او مثل ضارب الرابعة جواز غیر قائم الزیدان لمّا کان فی معنی ما قام الزیدان و لو لا ذلک لم یجز لأنّ المبتدأ اما ان یکون ذا خبر او ذا مرفوع یغنی عن الخبر الخامسة اعطاؤهم ضارب زید الان او غدا حکم ضارب زیدا فی التنکیر لانه فی معناه فلهذا وصفوا به النکرة و نصبوه علی الحال و خفضوه برب و ادخلوا علیه ال و لا یجوز شیء من ذلک إذا ارید المضی لانه حینئذ لیس فی معنی الناصب السادسة وقوع الاستثناء المفرّغ فی الایجاب نحو وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَی الْخاشِعِینَ وَ یَأْبَی اللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ لما کان المعنی و انها لا تسهل إِلاّ عَلَی الْخاشِعِینَ و لا یرید اللّه الاّ ان یتمّ نوره السابعة العطف بولا بعد الایجاب فی نحو قوله أبی اللّه ان اسمو بامّ و لا اب لما کان معناه قال اللّه لی لا تسم بام و لا اب الثامنة زیادة لا فی قوله تعالی ما مَنَعَکَ أَلاّ تَسْجُدَ قال ابن السّید المانع من الشیء آمر للممنوع ان لا یفعل فکانّه قیل ما الّذی قال لک لا تسجد التاسعة تعدّی رضی بعلی فی قوله إذا رضیت علیّ بنو قشیر لما کان رضی عنه بمعنی اقبل علیه بوجه ودّه و قال الکسائی انما جاز هذا حملا علی نقیضه و هو سخط العاشرة رفع المستثنی علی ابداله من الموجب فی قراءة

ص:288

بعضهم فشربوا منه لمّا کان معناه فلم یکونوا منه بدلیل فمن شرب منه فلیس منی الحادیة عشرة تذکیر الاشاره فی قوله تعالی فَذانِکَ بُرْهانانِ مع انّ المشار إلیه الید و العصا و هما مؤنثان و لکن المبتدأ عین الخبر فی المعنی و البرهان مذکر و مثله ثم لم تکن فتنتهم الاّ ان قالوا فیمن نصب الفتنة و أنّث الفعل الثانیة عشرة قولهم علمت زید من هو برفع زید جوازا لانه نفس من فی المعنی الثالثة عشرة قولهم انّ احدا لا یقول ذلک فأوقع احد فی الاثبات لأنّه نفس الضمیر المستتر فی یقول و الضمیر فی سیاق النفی فکأنّ احدا کذلک و نجم الائمة شیخ رضی الدین محمد بن الحسن طاب ثراه در شرح کافیه فرموده و قد یجری لفظة أبی و ما تصرّف منه مجری النفی قال تعالی فَأَبی أَکْثَرُ النّاسِ إِلاّ کُفُوراً وَ یَأْبَی اللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ و المفرغ لا یجیء فی الموجب الاّ نادرا فعلی هذا یجوز نحو أبی القوم ان یأتونی الاّ زید إذ حیث یجوز الإبدال و تاویل النفی فی غیر الالفاظ المذکورة نادر کما جاء فی الشواذ فشربوا منه الاّ قلیل أی لم یطیعوه الاّ قلیل و نیز شیخ رضی در شرح کافیه بعد ذکر شعر انیخت فالقت بلدة فوق بلدة قلیل بها الاصوات الا بغامها فرموده یجوز فی البیت ان یکون الاستثناء و ما بعدها بدلا من الاصوات لأنّ فی قلیل معنی النفی کما ذکرنا و نیز رضی رضی اللّه عنه در شرح کافیه فرموده و قد تدخل الاّ و لمّا بمعناها علی الماضی إذا تقدّمهما قسم السؤال نحو نشدتک

ص:289

باللّه الاّ فعلت و قوال عمر فی کتابه الی أبی موسی عزمت علیک لمّا ضربت کاتبک سوطا کتبه إلیه لما لحن کاتبه فی کتابه الی عمرو کتب من ابو موسی و قولهم نشدتک اللّه من قولهم نشدته کذا فنشد أی ذکّرته فتذکّر فنشد المعتدی الی واحد مطاوع للاول المتعدّی الی اثنین و المعنی ذکرتک اللّه بان اقسمت علیک به و قلت باللّه لتفعلنّ او یکون نشدت بمعنی طلبت أی نشدت لک اللّه کقوله تعالی أَبْغِیکُمْ إِلهاً أی ابغی لکم أی طلبت لک اللّه من بین جمیع ما یقسم به الناس لاقسم به تعالی علیک و معنی الاّ فعلت الا فعلک و الا لنقض معنی النفی الذی تضمّنه القسم لانک إذا حلّفت غیرک باللّه قسم الطلب فقد ضیّفت علیه الامر فی فعل مطلوبک فکانّک قلت ما اطلب منک الاّ فعلک ففعلت بمعنی المصدر مفعولا به لما اطلب الذی دل علیه نشدتک اللّه و انما جعلته فعلا ماضیا لقصد المبالغة فی الطلب حتّی کأنّ المخاطب فعل ما تطلبه و صار ماضیا ثم انت تخبر عنه فهو مثل قوله تعالی وَ سِیقَ الَّذِینَ وَ نادی أَصْحابُ النّارِ و قولهم رحمک اللّه و بعد ملاحظه این همه عبارات هرگز عاقلی استبعاد نخواهد کرد در جواز حمل

الاّ انّه لا نبی بعدی بر

الاّ النبوة چه ازین عبارات واضحست که حمل علی المعنی نهایت شائع و ذائع ست و قطع نظر ازین بر مهره کلام لسان عرب و حذاق فن نحو و ادب مخفی نیست که درین مقام استثنای

ص:290

منقطع اصلا وجهی از صحت ندارد زیرا که هر گاه الا انه لا نبی بعدی بسبب آن در تاویل الا عدم النبوة شد تقدیر کلام چنین خواهد بود و انت منی بمنزلة هارون من موسی الا عدم النبوة و ظاهرست که عدم نبوت را با حکم سابق اصلا مخالفتی بوجه من الوجود نیست حال آنکه حسب تتبع موارد استعمال استثنای منقطع و حسب تصریح محققین عربیت و اصول لازمست که در استثنای منقطع مخالفت بوجه من الوجوه با سابق متحقق باشد عضد الدین در شرح مختصر ابن حاجب گفته و اعلم انّه لا بدّ لصحة الاستثناء المنقطع من مخالفة بوجه من الوجوه و قد تکون بان ینفی من المستثنی الحکم الذی یثبت للمستثنی منه نحو جاء القوم الاّ حمارا فقد نفینا المجیء من الحمار بعد ما اثبتناه للقوم و قد تکون بان یکون المستثنی نفسه حکما آخر مخالفا للمستثنی منه بوجه مثل ما زاد الاّ ما نقص فان النقصان حکم مخالف للزیادة و کذا ما نفع الاّ ما ضرّ و لا یقال ما جاءنی زید الاّ انّ الجوهر الفرد حق إذ لا مخالفة بینهما باحد الوجهین و بالجملة فانه مقدر بلکن فکما تجب فیه مخالفة امّا تحقیقا مثل ما ضربنی زید لکن ضربنی عمرو و اما تقدیرا مثل ما ضربنی لکن اکرمنی فکذا هنا ازین عبارت ظاهرست که در صحت استثنای منقطع ضرورست که مخالفت بوجه من الوجوه متحقق گردد پس گاهی مخالفت باین طریق می باشد که نفی کرده می شود از مستثنی حکمی که ثابت کرده می شود برای مستثنی منه و گاهی نفس مستثنی حکم آخر مخالف مستثنی منه می باشد و اگر مخالفت بوجه من الوجوه متحقق نباشد استثنای منقطع صحیح نخواهد شد

ص:291

و همین سبب گفته نمی شود ما جاءنی زید الا ان الجوهر الفرد حق زیرا که درین هر دو حکم مخالفتی بیکی از دو وجه نیست و حاصل کلام آنست که استثنای منقطع مقدر می شود بلکه پس چنانچه در لکن مخالفت محققه یا مقدره ضرورست همچنین در استثنای منقطع و ظاهرست که در عدم نبوت و ثبوت منزلت هارون برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در صورت عدم عموم منازل منافاتی نیست بوجه من الوجوه و حال

انت منی بمنزلة هارون من موسی الا عدم النبوة مثل ما جاءنی زید الا ان الجوهر الفرد حق خواهد بود پس معلوم شد که حمل الا انه لا نبی بعدی و استثنای آن از

انت منی بمنزلة هارون من موسی سبب انحطاط کلام معجز نظام از افاده و لحوق آن بکلام غیر مربوط و ترکیب غیر مضبوط می کرد و العیاذ بالله من ذلک و عجبست از تفتازانی که با وصفی که این مقام هم از شرح عضدی ملاحظه کرده و شرح بعض الفاظ آن هم نموده باز مخالفت آن مثل مخالفت لزوم حمل استثنا بر استثنای متصل و لو بالتزام الحذف که بعد این حکم اعنی لزوم مخالفت استثنای منقطع متصلا با آن مذکورست نموده و هر گاه حال تفتازانی که از محققین علم ادب و اصول فقه ایشانست باین مثابه باشد از دیگران مثل کابلی و حضرت مخاطب که تبحرشان در نحو و اصول ظاهرست چه شکایت توان کرد و محتجب نماند که علامه قطب الدین محمود بن مسعود شیرازی هم در شرح مختصر ابن حاجب لزوم مخالفت استثنای منقطع با مستثنی منه افاده کرده و اتفاق علما برین معنی بتکرار و تاکید ذکر کرده چنانچه بعد ذکر اختلاف در صحت استثنا از غیر جنس گفته و إذا عرفت ذلک فاعلم انّ الکل اتفقوا علی انّه لا بد لصحته أی لصحته

ص:292

الاستثناء المنقطع من مقاربة المتصل فی مخالفته اما فی نفی الحکم مثل ما جاءنی زید الا عمرو او فی کون المستثنی حکما آخر له مخالفة بوجه ما مع المستثنی منه مثل ما زاد الاّ ما نقص و ما نفع الاّ ما ضرّ مثله فی لکن لانها تقدّر بها و الی هذا الاتفاق استروح من ذهب الی انّه مجاز فی المنقطع و قال لو لم یکن مجازا فیه لم یشترط مقاربته للحقیقة پس بحمد اللّه و حسن توفیقه ثابت و محقق شد که حمل استثنای

الا انه لا نبی بعدی بر استثنای منقطع و زعم این معنی که مراد از ان استثنای عدم النبوةست نه استثنای نبوت خلاف اجماع و اتّفاق و عین اختراع و شقاقست پس بحمد اللّه ردّ تفتازانی و قوشجی و کابلی و حضرت مخاطب در التزام انقطاع استثنای الا انه لا نبی بعدی باجماع علما و اتفاق ایشان ثابت شد و اگر این بیان منیع البنیان و تبیان رفیع الشأن که بحمد اللّه المستعان در کمال وثاقت مبانی و اطراف و نهایت متانت و رزانت و احصاف واقع ست شفای مرض وسواس اولیای مخاطب رفیع الاساس نکند و ایشان را از بیراهه شک و ارتیاب و مضمار پر خار انکار ناصواب بمسلک قویم اعتراف صریح و جاده متین اذعان صحیح نیارد ناچار بعنایت بی غایت پروردگار و مدد حضرات ائمّه اطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم آناء اللیل و اطراف النهار باقتفای آثار علمای کبار حتما و جزما و قطعا و بتّا از نص خود سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیمات ثابت و واضح سازم که استثنا در حدیث منزلت متصلست نه منقطع و حمل الاّ انه لا نبی بعدی بر عدم النبوة

ص:293

دون الا النبوة سراسر مخالفت ارشاد من لا ینطق عن الهوی ان هو الاّ وحی یوحی و اطاعت و هم پا در هوا و خیال سراسر لغو و خطا بلکه ادعای محض کذب و افترا و عین اختلاق و مراست ابن کثیر در تاریخ خود گفته

قال احمد ثنا ابو سعید مولی بنی هاشم ثنا سلیمان بن بلال ثنا الجعید بن عبد الرحمن عن عائشة بنت سعد عن ابیها انّ علیّا خرج الی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم حتی جاء ثنیّة الوداع و علیّ یبکی یقول أ تخلّفنی مع الخوالف فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا النبوة اسناده صحیح و لم یخرجوه و سبط ابن الجوزی در تذکره خواص الامة بعد ذکر حدیث منزلت از مسند احمد و مسلم و غیر آن گفته

وقد اخرج الامام احمد هذا الحدیث فی کتاب الفضائل الذی صنّفه لامیر المؤمنین اخبرنا ابو محمد عبد العزیز بن محمود البزار قال انبا ابو الفضل محمد بن ناصر السلمی ابنا ابو الحسن المبارک بن عبد الجبار الصیرفی ابنا ابو طاهر محمد بن علی بن محمد بن یوسف انبا ابو بکر احمد بن جعفر بن حمدان القطیعی حدثنا عبد اللّه بن احمد حدثنا أبی حدثنا وکیع عن الاعمش عن سعد بن عبیدة عن أبی بردة قال خرج علیّ مع النبیّ الی ثنیة الوداع و هو یبکی و یقول خلّفتنی مع الخوالف ما احب ان تخرج فی وجه الا و انا معک فقال الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا النبوة و انت خلیفتی و در کتاب مناقب احمد بن حنبل علی ما نقل مذکورست

حدثنا ابو سعید

ص:294

قال حدثنا سلیمان بن بلال قال حدثنا جعید بن عبد الرحمن عن عائشة بنت سعد عن ابیها سعد انّ علیّا خرج مع النبی صلی اللّه علیه و سلّم حتی جاء ثنیّة الوداع و علی یبکی و یقول أ تخلفنی مع الخوالف فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوة و احمد بن شعیب نسائی که از ارباب صحاح سنیه ست در خصائص جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته

انبانا زکریا بن یحیی قال انبانا ابو مصعب عن الدراوردی عن صفوان عن سعید بن المسیب انه سمع سعد بن أبی وقاص رضی اللّه عنه یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا النبوة

اخبرنی زکریا بن یحیی قال انبانا ابو مصعب عن الدراوردی عن هشام بن هاشم عن سعید بن المسیب عن سعد قال لما خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی تبوک خرج علی یتبعه فبکی و قال یا رسول اللّه أ تترکنی مع الخوالف فقال النّبی صلی اللّه علیه و سلم یا علی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا النبوّة نیز نسائی گفته

اخبرنی زکریا بن یحیی قال انبانا ابو مصعب عن الدراوردی عن الجعید عن عائشة عن ابیها ان علیّا خرج مع النّبی صلی اللّه علیه و سلم حتی جاء ثنیة الوداع یودّ غزوة تبوک و علی یشتکی و هو یقول أ تخلّفنی مع الخوالف فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوة و مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه

ص:295

سهالی لکهنوی در مرآة المؤمنین فی مناقب آل سید المرسلین در فضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السلام گفته از آنجمله آنکه چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم متوجه غزوه تبوک شد علی مرتضی را برای تعهد حال عیال خود در مدینه گذاشت و در ضمن ان وی را رضی اللّه عنه بتشریفی عظیم بنواخت و خلعت هارونیه عطا فرمود

اخرج بخاری عن مصعب بن سعد عن ابیه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اتی تبوک و استخلف علیّا فقال أ تخلفنی فی الصبیان و النساء قال صلّی اللّه علیه و سلّم الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لیس نبیّ بعدی

و اخرج النّسائی فی الخصائص بطرق متعددة عن سعد بن أبی وقاص قال لما غزا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم غزوة تبوک خلّف علیا بالمدینة فقالوا فیه ملّه و کره صحبته فتبع علیّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم حتّی لحقه فی الطریق و قال یا رسول اللّه خلّفتنی بالمدینة مع الذراری و النساء حتی قالوا ملّه و کره صحبته فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم یا علی انما خلّفتک علی اهلی اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی

و عنه ایضا انه قال لما خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الی تبوک خرج علی یتبعه فبکی و قال یا رسول اللّه ترکتنی مع الخوالف فقال صلّی اللّه علیه و سلّم یا علی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا النبوة و اخطب خوارزم در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

اخبرنا صمصام الائمة ابو عفان

ص:296

عثمان بن احمد الصرام الخوارزمی بخوارزم قال اخبرنا عماد الدین ابو بکر محمد بن الحسن النسفی قال حدثنا ابو القاسم میمون بن علی المیمونی قال حدثنا الشیخ ابو محمد اسماعیل بن الحسین بن علی قال حدثنا ابو نصر احمد بن سهل الفقیه قال حدثنا ابو الحسین علی بن الحسن بن عبدة قال حدثنا ابراهیم بن سلام المکی قال حدثنا عبد العزیز بن محمد عن حرام بن عثمان عن ابنی جابر عن جابر بن عبد اللّه رض انه قال جاءنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و نحن مضطجعون فی المسجد و فی یده عسیب رطب فقال توقدون فی المسجد قلنا اجفلنا و اجفل علیّ معنا فقال النبی علیه السّلام تعال یا علی انه یحل لک فی المسجد ما یحل لی الا ترضی ان تکون بمنزلة هارون من موسی الا النبوة و الذی نفسی بیده انک لذائد عن حوضی یوم القیمة تذود عنه رجالا کما یذاد البعیر الضال عن الماء بعصا لک من عوسج کانی انظر الی مقامک من حوضی درین احادیث عدیده که ائمه و جهابذه محققین و اعلام و اساطین دین متسننین روایت کرده اند مثل امام احمد بن حنبل و نسائی و اخطب خوارزم و سبط ابن الجوزی و ابن کثیر بجاری انه لا نبی بعدی لفظ الا النبوة واردست و للّه الحمد و المنة که ابن کثیر نحریر نص صریح بر تصحیح آن نموده السنه جاحدین و معاندین را قطع فرموده پس حتما و قطعا ثابت گردید که حسب ارشاد خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مراد از

الا انه لا نبی بعدی الا النبوةست و استثنا متصلست نه منقطع

ص:297

پس از اینجا کمال بعد شاه صاحب و کابلی و من ماثلهما از تفحص و تتبع کتب دین و ایمان خویش و نهایت مجانبت از حدیث و قصور باع و قلت اطلاع شان ظاهر شد که طرق حدیث شریف بچشم بصیرت ملاحظه نکرده بسبب ابتلا بهواجس نفسانی و اتباع و ساوس ظلمانی برای ابطال فضیلت بارعه وصی رسول یزدانی حدیث شریف را بتفسیر باطل مفسّر و فقره

الاّ انّه لا نبیّ بعدی را بتعبیری فاسد معبر ساختند و تدبر و تامل و تثبت و احتیاط در شرح و تفسیر کلام معجز بنظام سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السلام که فوق کلام مخلوق و تحت کلام خالقست پس پشت انداخته و بإیثار تهجم و جسارت و عدم مبالات و قلت اعتنا پرداختند سبحان اللّه متهورین سنیه با این حال غرابت مال زبان را بطعن و تهجین اهل حق گشایند و قصب مسابقت دراز را و تحقیر ربایند و گویند که اهل حق معاذ اللّه معرفتی باحادیث ندارند و بدقائق آن وا نمی رسند فنعوذ بالله من الجهالة و استیلاء الضلالة و حیرت بر حیرت انست که شاه صاحب خود در مکاید خویش خصائص نسائی را ذکر کرده اند و آن را برساله مناقب امیر المؤمنین تعبیر فرموده و گفته که نسائی بسبب تحریر آن از دست اهل شام شربت شهادت چشید و باین حیله اثبات برائت سنیه از بغض جناب امیر المؤمنین علیه السلام خواسته اند و باز درین باب روایات این کتاب را که مایه مباهات و افتخارشانست پیش نظر نداشته احادیث آن را بعین بصیرت ندیده تنبهی از ان برنگزیده و ازهار نافحه آن را نشمیده چنین افادات می سرایند و للّه الحمد و المنة که ازین روایات کمال عقل و دانش و نهایت حزم و احتیاط و اطلاع تفتازانی و قوشجی که ببانک بلند می سرایند

ص:298

و لیس الاستثناء المذکور اخراجا لبعض افراد المنزلة بمنزلة قولک الا النبوّة الخ بکمال ظهور و وضوح می رسد که لفظی را که در احادیث عدیده بعینه واردست انکار کردند و بتتبع کتب حدیث مشرّف نگردیده رد کلام اهل حق بوساوس و هواجس متحتم فهمیدند و چنانچه زعم انقطاع استثنا را این احادیث عدیده ابطال می کند که از ان صراحة واضحست که مستثنی درین حدیث شریف نبوتست و الا انه لا نبی بعدی بمنزلة الا النبوةست نه آنکه مستثنی عدم نبوتست همچنین افادات محققین سنیه که سری از انصاف داشتند و از تتبع احادیث بهره یافتند این مجازفت لا طائل را باطل می سازد مگر نمی بینی که علاّمه وزیر کبیر و امیر نحریر محمد بن طلحه شافعی که از اعاظم فقهای شافعیه و اکابر صدور سنیه ست و فضائل و مناقب او از کتب ائمه نقاد مثل طبقات اسنوی و طبقات ابو بکر اسدی و مرآة الجنان یافعی و غیر آن ظاهرست در مطالب السئول گفته فتلخیص منزلة هارون من موسی انّه کان اخاه و وزیره و عضده و شریکه فی النبوة و خلیفته علی قومه عند سفره و قد جعل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا منه بهذه المنزلة و اثبتها له الاّ النبوّة فانّه صلّی اللّه علیه و سلّم استثناها فی آخر الحدیث

بقوله غیر انه لا نبیّ بعدی فبقی ما عدا النبوة المستثناة ثابتا لعلّی من کونه اخاه و وزیره و عضده و خلیفته علی اهله عنده سفره الی تبوک و هذه من المعارج الشراف و مدارج الازلاف فقد دلّ الحدیث بمنطوقه و مفهومه علی ثبوت هذه المزیّة العلیّة لعلّی و هو حدیث متفق علی

ص:299

صحته ازین عبارت ظاهرست که مستثنی بقول آن حضرت

غیر انه لا نبی بعدی نبوتست نه عدم نبوت بچند وجه اول آنکه قول او و قد جعل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیا بهذه المنزلة و اثبتها له الاّ النبوة دلالت دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منازل هارون را از موسی علیهما السلام برای آن حضرت ثابت کرده سوای نبوت و این صریحست در آنکه آن حضرت بکلام معجز نظام خود استثنای نبوت فرموده و استثنای نبوت ثابت نمی شود مگر آنکه

غیر انه لا نبی بعدی بمنزله الا النبوة باشد دوم آنکه ضمیر منصوب در قول ابن طلحه فانه صلی اللّه علیه و سلم استثناها فی آخر الحدیث

بقوله غیر انه لا نبی بعدی راجع به نبوتست که در قول او الا النبوة مذکورست پس ازین فقره هم صراحة ثابت شد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بقول شریف خود

غیر انّه لا نبی بعدی نبوت را استثنا فرموده نه عدم نبوت را کما ادّعاه المخاطب النبیه و اسلافه کذبا و زورا یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غرورا سوم آنکه قول ابن طلحه فبقی ما عدا النبوة المستثناة ثابتا لعلی نصست بر آنکه مستثنی درین حدیث نبوتست نه عدم نبوت و نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصباغ المالکی المکی در فصول مهمه فی معرفة الائمه در ذکر کلمات عدیده از احادیث فضائل جناب امیر علیه السّلام که تنبیه بر معانی آن نموده گفته و منها

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم انت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی فلا بد اوّلا من کشف سرّ المنزلة التی لهرون من موسی و ذلک انّ القرآن المجید الذی لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه نطق

ص:300

بان موسی علیه السلام سال ربّه عز و جل فقال وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی و ان اللّه عز و جل جابه الی مسئوله و اجناه من شجرة دعائه ثمرة سؤله فقال عزّ من قائل قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی و قال عزّ و جلّ وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِیراً و قال اللّه تعالی سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ فظهر ان منزلة هارون من موسی علیه السّلام و منزلة الوزیر و الوزیر مشتق من احد معان ثلثة احدها من ابو ذر بکسر الواو و تسکین الزّاء و هو الثقل فکونه وزیرا له یحمل عنه اثقاله و یخففها ثانیها من الوزر بفتح الواو و الزاء و هو المرجع و الملجا و منه قوله تعالی کَلاّ لا ورد فکأنّ الوزیر مرجوع الی رایه و معرفته و ملجأ الی الاستعانة به و المعنی الثالث من الازر و هو الظهر قال اللّه تعالی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی فیحصل بالوزیر قوة الامر و اشتداد الظهر کما یقوی البدن و یشتد به فکان بمنزلة هارون من موسی علیه السّلام انه یشدّ ازره و بعاضده و یحمل عنه اثقاله أی اثقال بنی اسرائیل بقدر استطاعته فتلخّص ان منزلة هارون من موسی صلوات اللّه علیهما انّه کان اخاه و وزیره و عضده فی النبوة و خلیفته علی قومه عند سفره و قد جعل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا منه بهذه المنزلة الا النبوة فانّه صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:301

استثناها

بقوله غیر انه لا نبی بعدی فعلی اخوه و وزیره و عضده و خلیفته علی اهله عند سفره الی تبوک این عبارت هم مثل عبارت علامه ابن طلحه صریحست در آنکه غیر انه لا نبی بعدی دلالت بر استثنای نبوت دارد و آن حضرت نبوت را باین قول شریف استثنا فرموده و محمد بن اسماعیل الامیر در روضه ندیه شرح تحفه علویه در شرح حدیث منزلت بعد ذکر بعض طرق حدیث منزلت و بیان بعض تخریجات آن گفته و لا یخفی انّ هذه منزلة شریفة و رتبة علیة منیفة فانه قد کان هارون عضد موسی الذی شدّ اللّه به ازره و وزیره و خلیفته علی قومه حین ذهب لمناجاة ربّه و بالجملة لم یکن احد من موسی علیه السلام بمنزلة هارون علیه السّلام و هو الّذی سال اللّه تعالی ان یشد به ازره و یشرکه فی امره کما سال ذلک رسول اللّه صلعم کما فی حدیث اسما بنت عمیس و اجاب اللّه نبیه موسی علیه السّلام بقوله سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ الآیة کما اجاب نبینا صلعم بارساله جبرئیل علیه السّلام باجابته کما فی حدیث اسما بنت عمیس فقد شابه الوصیّ علیه السلام هارون فی سؤال النبیین الکریمین علیهما السّلام و فی اجابة الرب سبحانه و تعالی و تم التشبیه بتنزیله منه صلعم منزلة هارون من الکلیم و لم یستثن شیئا سوی النبوة لختم اللّه بابها برسوله صلّی اللّه علیه و سلّم خاتم الانبیاء و هذه فضیلة اختص اللّه تعالی بها و رسوله الوصیّ علیه السّلام و لمّا یشارکه فیها احد غیره

ص:302

این عبارت هم صریحست در آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را نازل منزله هارون فرموده و استثنا نفرمود سوای نبوت را و این معنی صریحست در این که آن حضرت بقول خود

الاّ انه لا نبی نبوت را استثنا فرموده نه آنکه عدم نبوت را استثنا فرموده چنانچه مزعوم محرفین حدیث نبویست و للّه الحمد و المنة که این بیان منیع الارکان مخصوص بعلامه ابن طلحه و ابن الصباغ و محمد بن اسماعیل نیست بلکه از افادات بسیاری از اکابر ائمه و جهابذه محققین متعصبین سنیه که شراح حدیث و اساطین دین ایشانند ظاهرست که استثنا درین حدیث متصلست نه منقطع علامه حسن بن محمد الطیبی در شرح مشکاة در شرح این حدیث گفته معنی الحدیث انت متصل بی نازل منّی بمنزلة هارون من موسی و فیه تشبیه مبهم بینه

بقوله الاّ انّه لا نبیّ بعدی فعرف ان الاتصال المذکور بینهما لبس من جهة النبوة بل من جهة ما دونها و هو الخلافة الخ این عبارت صریحست در آنکه

الا انه لا نبی بعدی تبیین تشبیه مبهم می کند و ظاهرست که اگر استثنا منقطع باشد بما قبل ربطی نخواهد داشت و منقطع بهیچ وجه تبیین مجمل و تفصیل مبهم نمی تواند کرد و نیز افاده طیبی که از قول آن حضرت

الا انه لا نبی بعدی دانسته شد که اتصال مذکور در میان حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از جهت نبوت نیست صریحست در آنکه این استثنا تبیین معنای اتصال سابق می کند و ظاهرست که این هم دلیل قاطع و برهان ساطع ست بر آنکه این استثنا متصلست نه منقطع چه بغیر اتصال استثنا بیان معنای اتصال سابق ناممکن و همچنین قول او بل من جهة ما دونها و هو الخلافة صریحست در آنکه این استثنا

ص:303

تعیین و حصر اتصال سابق در خلافت می نماید و ظاهرست که اگر استثنا منقطع باشد وجهی برای حصر این استثنا اتصال سابق را در خلافت پیدا نمی شود و شمس الدین محمد بن احمد العلقمی در کوکب منیر شرح جامع صغیر در شرح حدیث منزلت می فرماید و فیه تشبیه و وجه التشبیه مبهم لم یفهم انه رضی اللّه عنه فیما شبّهه به فبیّن

بقوله الاّ انه لا نبی بعدی ان اتصاله به لیس من جهة النبوة فبقی الاتصال من جهة الخلافة لانها تلی النبوة فی المرتبة ثم امّا ان تکون فی حیاته او بعد مماته فخرج بعد مماته لأنّ هارون مات قبل موسی فتعین ان یکون فی حیاته عند مسیره الی غزوة تبوک این عبارت هم بوجوه عدیده دلالت دارد بر آنکه الا انه لا نبی بعدی استثنای متصلست اول آنکه قول او فبیّن بقوله الخ دلالت صریحه دارد بر آنکه این قول دلیلست بر آنکه اتصال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بآن حضرت از جهت نبوت نیست و ظاهرست که این معنی متحدست با حاصل الا النبوة چه معنای الا النبوة اگر بجای

الا انه لا نبی بعدی باشد کما فی الاحادیث العدیدة نیز همین خواهد بود که اتصال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با آن حضرت از جهت نبوت نیست دوم آنکه این کلام صریحست در آنکه الاّ انه لا نبی بعدی رافع ابهام تشبیه ست و ظاهرست که اگر استثنا منقطع باشد آن را بما قبل ربطی نخواهد شد پس رفع ابهام تشبیه از ان حاصل نخواهد شد پس ثابت شد که این استثنا متصلست که ابهام تشبیه را رفع می نماید سوم آنکه تفریع بقاء اتصال از جهت خلافت بر نفی اتصال از جهت نبوت دلیل واضحست بر آنکه این بقا متفرع برین استثناست و ظاهرست

ص:304

که اگر این استثنا منقطع باشد حال ما قبل استثنا و بعد ان یکسان خواهد بود که استثنا بما قبل ربطی ندارد و سابقا شنیدی که قسطلانی در ارشاد الساری گفته و بین

بقوله الاّ انّه لیس نبی بعدی و فی نسخة

لا نبی بعدی ان اتصاله به لیس من جهة النبوة فبقی الاتصال من جهة الخلافة الخ این کلام هم بتقریب ما تقدم دلالت بر اتصال استثنا دارد که آن را نافی اتصال از جهت نبوت گردانیده و بقاء اتصال از جهت خلافت بر آن متفرع ساخته و لا یتصور ذلک الا ان یکون الاستثناء متصلا و عبد الرءوف بن تاج العارفین المناوی در تیسیر شرح جامع صغیر گفته

علی منی بمنزلة هارون من اخیه موسی یعنی متصل بی و نازل منّی منزلة هارون من اخیه حین خلّفه فی قومه الاّ انّه لا نبی بعدی ینزل بشرع ناسخ نفی الاتصال به من جهة النبوة فبقی من جهة الخلافة لانّها تلبها فی الرتبة ابو بکر المطیری بفتح المیم و کسر الطاء بضبط المؤلف فی جزیه عن أبی سعید الخدری و شیخ علی بن احمد بن نور الدین بن محمد بن ابراهیم العزیزی در سراج منیر شرح جامع صغیر گفته

علی منّی بمنزلة هارون من اخیه موسی یعنی متصل بی و نازل منی منزلة هارون من اخیه موسی حین خلّفه فی قومه الاّ انّه لا نبی بعدی ینزل بشرع ناسخ نفی الاتصال به من جهة النبوة فبقی الاتصال من جهة الخلافة لانها تلی النبوة فی المرتبة ثم اما ان تکون فی حیاته او بعد مماته فخرج بعد مماته لأنّ لهرون مات قبل موسی فتعین ان یکون الخلافة فی حیاته

ص:305

صلّی اللّه علیه و سلّم و قد استخلف علیا رضی اللّه عنه عند مسیرة الی غزوة تعالی ابو بکر المطیری بفتح المیم و کسر الطاء بضبط المؤلف رحمه اللّه تعالی فی جزئه عن أبی سعید الخدری این همه کلمات محققین عالی درجات و جهابذه ثقات این حضرات که اساطین دین و مشایخ منقدین ایشانند صریحست در آنکه این استثنا متصلست نه منقطع که این استثنا را دلیل نفی اتصال از جهت نبوت گردانیده بقاء اتصال از جهت خلافت بر آن متفرع ساخته اند و ظاهرست که اگر این استثنا منقطع باشد بما قبل ربطی نخواهد داشت و شیخ عبد الحق در مدارج النبوة گفته و در حدیث بخاری و مسلم از حدیث سعد بن أبی وقاص رضی اللّه عنه آمده که چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم از مدینه عزم بیرون رفتن کرد علی بن أبی طالب را کرم اللّه وجهه در اهل خود خلیفه گردانید پس علی مرتضی بعرض رسانید که یا رسول اللّه من در هیچ غزوه تخلف ننموده ام چگونه ست که این نوبت مرا ازین عبارت ظاهرست که استثنای

الا انه لا نبی بعدی استثنای متصلست نه استثنای منقطع زیرا که شیخ عبد الحق در بیان حاصل الا انه لا نبی بعدی گفته لیکن فرق آنست که هارون نبی بود و بعد از من هیچ کس را نبوت نخواهد بود و این قول دلالت صریحه دارد بر آنکه

الا انه لا نبی بعدی بیان فرق در میان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت هارونست ست اگر استثنا متصل نباشد بلکه منقطع باشد آن را ربطی بما قبل حاصل نخواهد شد و بیان فرق بان متحقق نمی تواند شد و اگر این همه تصریحات و تنصیصات و افادات و تحقیقات اکابر علمای حذاق و اماثل محققین نقاد و افاضل ماهرین و اعاظم بارعین و نیز احادیث جناب خاتم النبیین صلوات اللّه و سلامه علیه و آله اجمعین اولیای شاه صاحب را ساکت و صامت نگرداند

ص:306

و بعد سماع آن هم از لجاج و اعوجاج دست نبردارند بلکه همان نغمه و آهنگ ادعای انقطاع و تاویل

الا انه لا نبی بعدی بعدم النبوة و زعم استثنای عدم نبوت بردارند ناچار تخجیل و افحام و اسکات شاه صاحب بافاده والد ماجد شان که خود درین باب جناب او را آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی گمان کرده می نمایم پس باید دانست که شاه ولی اللّه در کتاب قرة العینین گفته و از آن جمله حدیث منزلت که مدلول آن تشبیه ست بحضرت هارون و استثناء نبوت یعنی حضرت هارون جامع بودند در سه خصلت از اهل بیت حضرت موسی بودند و خلیفه ایشان در وقت غیبت بجانب طور و نبی بودند و حضرت مرتضی در اهلبیت آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود و خلیفه آن حضرت در مدینه در غزوه تبوک و نبی نبودند و اطالت متکلمین در عدّ منازل موافق معقول و منقول نه می افتد انتهی درین عبارت چنانچه می بینی شاه ولی اللّه تصریح کرده که مدلول حدیث منزلت استثناء نبوتست پس تعمّق و تنطّع و تکایس و تحذلق شاه صاحب و تحقیق و تدقیق ایشان و اظهار مزید نحو دانی که بتقلید کابلی مقلد تفتازانی مقلد قوشجی اغاز نهاده اند همه محض خدع سراب و نقش بر آبست گردید و الحمد للّه فی المبدأ و المآب فوا عجباه که چگونه شاه صاحب مخالفت و عقوق والد ماجد خود اختیار کرده تکذیب و تجهیل حضرتش با آنکه او را آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی می دانند خواسته و همانا کمال بعد خود از عصبیت و عناد و نهایت ناحق کوشی و لجاج بمخالفت حق ثابت ساخته اند و چنانچه مزعوم شاه صاحب را افاده والد ماجدشان ابطال می کند همچنان تصریح تلمیذ رشید والد ماجدشان اعنی سناء اللّه پانی پتی هم این وهم را بآب می رساند

ص:307

و این همه آب و تاب تلمیعات مخاطب عالی جناب را خراب می سازد بیانش آنکه سناء اللّه در سیف مسلول گفته و بر تقدیر شمول گوییم که منزلت هارون منحصر بود در دو چیز استخلاف در مدت غیبت چون نبوت را استثنا کرد باقی نماند مگر استخلاف مدت غیبت الخ این عبارت هم نص صریحست بر آنکه مستثنی درین حدیث نبوتست نه عدم نبوت و طرفه تر آنکه افاده فاضل رشید که تلمیذ خاص شاه صاحبست هم این مزعوم مشوم را باطل می نماید چه فاضل رشید هم در تبیین معنای حدیث منزلت کلامی گفته که سراسر مؤید و مصدق تحقیقات اهل حقست و بصراحت تمام مبطل مزعومات شاهصاحب و اسلاف ایشان که اهتمام تمام در ابطال دلالت حدیث شریف بر خلافت و نفی عموم منازل و اتصال استثنا و اثبات انقطاع آن دارند پس باید دانست که فاضل رشید در ایضاح لطافة المقال گفته و سید محقق قدس سره در حاشیه مشکاة شریف در شرح حدیث منزلت تصریح کرده به اینکه در جمله

انت منی بمنزلة هارون من موسی وجه تشبیه مبهمست و استثنای

الا انه لا نبی بعدی برای بیان آنست یعنی علی مرتضی را این اتصال با جناب نبوت ماب در فضائل دیگر سوای نبوتست و هذه عبارته قدّس سرّه یعنی انت متصل بی و نازل منّی بمنزلة هارون من موسی و فیه تشبیه و وجه الشبه مبهم لم یفهم انه رضی اللّه عنه بما شبهه صلوات اللّه علیه و سلم فبین

بقوله الا انه لا نبی بعدی ان اتصاله لیس من جهة النبوة انتهی ما اردنا نقله بر این تقدیر استثنای

الا انه لا نبی بعدی برای دفع هیچ شبه نباشد بل برای تفسیر مبهم بود انتهی ازین عبارت صاف ظاهرست که استثنای

الا انه لا نبی بعدی دلالت می کند بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را با جناب

ص:308

رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در دیگر فضائل سوای نبوت اتصال حاصل بود و همینست مقصود اهل حق و ظاهرست که ثبوت اتصال در دیگر فضائل سوای نبوت بغیر اتصال استثنا و عموم منازل متصور نمی شود فللّه الحمد و المنة که ازین بیان متین البنیان واضح و عیان گردید که دعوی انقطاع استثنا و نفی اتصال را باطل می کند احادیث جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و افادات علمای اعیان مثل ابن طلحه و ابن صباغ و محمد بن اسماعیل و طیبی و سید شریف و قسطلانی و مناوی و علقمی و عزیزی و شاه ولی اللّه و سناء اللّه و فاضل رشید و اگر بالفرض اولیای شاه صاحب را افادات این همه حضرات حتی افاده والد ماجدشان ساکت و صامت از لجاج و مرتدع از نزاع و اعوجاج نکرده اند بعنایت ربانی و توفیق یزدانی بافاده نصر اللّه کابلی که حق او بر شاه صاحب بالاتر از حق والد ماجدشانست که بنای جل این کتاب شان که سبب مزید استثناء و غایت اعتبار شان نزد اهل نحله شان گردیده بر استراق خزعبلات کابلیست ثابت گردانم که استثنا درین حدیث متصلست و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به ارشاد

الا انه لا نبی بعدی نبوت را استثناء فرموده نه عدم نبوت را قال الکابلی فی الصواقع و لان منزلة هارون من موسی کانت منحصرة فی امرین الاستخلاف مدة غیبته و شرکته فی النبوة و لما استثنی منهما الثانیة بقیت الاولی الخ ازین افاده کابلی تحریر زعم انقطاع استثنا بالبداهة باطل گردید زیرا که هر گاه بتصریح خود کابلی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبوت را استثنا فرموده باشد اتصال استثنا قطعا و حتما ثابت شد چه استثنای نبوت ممکن نیست

ص:309

مگر آنکه

الا انه لا نبی بعدی در حکم الا النبوة باشد و هر گاه

الا انه لا نبی بعدی در حکم الا النبوة باشد استثنا بالبداهة متصل خواهد شد و زعم انقطاع آن باطل و مضمحل خواهد گردید و اگر استثناء منقطع خواهد بود استثنای نبوت از این فقره ثابت نخواهد شد که تقدیر استثنای منقطع حسب افاده مخاطب الا عدم النبوةست و هر گاه تقدیر

الا انه لا نبی بعدی الا عدم النبوة باشد استثنای نبوت از آن هرگز ثابت نخواهد شد و للّه الحمد که ازین افاده کابلی بطلان و فساد زعم خودش که ادعای انقطاع این استثنا آغاز نهاده و الا را بمعنی غیر قرار داده نیز باوضح طرق و ابلغ وجوه واضح گشت سبحان اللّه خودش تصریح صریح می نماید که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبوت را استثنا فرموده و باز بر بطلان ادعای انقطاع که سابق از ان بفاصله یک سطر اغاز نهاده متنبه نمی شود و آن را بحال خود می گذارد و تمام عبارت کابلی در صواقع که از آن نهایت قرب این افاده با دعوی انقطاع استثنا ظاهر شود چنینست و الاستثناء لیس اخراجا لبعض افراد المنزلة بل منقطع بمنزلة غیر و هو غیر عزیز فی الکتاب و السنة و لا یدل علی العموم فان من منازل هارون من موسی الاخوة فی النسب و لم یثبت ذلک لعلی و قوله اخلفنی فی قومی لا عموم له إذ لیس فی اللفظ ما یدل علی الشمول و لان منزلة هارون من موسی کانت منحصرة فی امرین الاستخلاف مدة غیبته و شرکته فی النبوة و لما استثنی منهما الثانیة بقیت الاولی از ملاحظه این عبارت ظاهرست که در دعوی انقطاع استثنا و درین افاده که از آن بطلان انقطاع استثنا ظاهرست جز یک سطر متعلق بمنع

ص:310

عموم اخلفنی هیچ فاصله نیست پس کمال عجبست که چگونه کابلی با آن همه فهم و فراست و ذکا و کیاست بر تناقض صریح و تهافت فضیح خود متنبه نمی شود که اولا دعوی انقطاع استثنا بمد و شد تمام می نماید و باز بفصل یک سطر خود آن را بابلغ وجوه باطل و هباء منثورا می نماید که تصریح صریح می فرماید بآنکه ناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نبوت را استثنا فرموده

در انکار صاحب تحفه مشارکت امیر مؤمنان ع را با هارون در همه مراتب ظاهری و معنوی و رد او به بیست و یک وجه

قوله اما معنی پس بجهت آنکه یکی از منازل هارون آنست که حضرت موسی در سن اکبر بود دیگر آنکه افصح بود از موسی لسانا دیگر آنکه در نبوت شریک او بود و دیگر آنکه برادر حقیقی او بود در نسب و این همه منازل بالاجماع حضرت امیر را ثابت نیست اقول این تلمیع و تزویق مخدوش و موهونست بچند وجه اول آنکه اصل این تقریر سراسر تزویر حسب ما ظهر من التتبع از تفتازانی تحریرست کما علمت آنفا و قوشجی ازو اخذ کرده و کابلی هم آن را وارد کرده لیکن حسب دیدن ذمیم و عادت قدیم خود که بغرض اخفای حق و ترویج باطل احتیاط از ارتکاب تحریف و حذف و اسقاط در نقل کلام علمای خود هم نمی کند جوابی را که تفتازانی و قوشجی ازین تقریر ذکر کرده اند ساقط کرده چه آنفا دریافتی که هر چند علاّمه تفتازانی در اول وهله برای نفی عموم منازل ذکر اخوت نسبیه بمیان آورده مگر بر فساد و بطلان این تمسک بزودی هر چه تمامتر متنبه شده خود برد این تایید پرداخته و برکات آن ظاهر ساخته حیث قال فی شرح المقاصد لیس الاستثناء المذکور اخراجا لبعض افراد المنزلة بمنزلة قولک الا النبوة بل هو منقطع بمعنی لکن فلا یدل علی العموم کیف و من منازله الاخوة فی النسب و لم تثبت لعلی رضی اللّه عنه اللّهم الا ان یقال

ص:311

انها بمنزلة المستثنی لظهور انتفائها پس می بینی که هر چند تفتازانی اوّلا برای نفی عموم منازل بانتفاء اخوت نسبیه از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام متمسک گردیده لیکن باز از راه اتصاف بانصاف و حیا از مؤاخذه اعلام کبار بر رو افتاده زبان بلاغت تبیان به بیان ردّ این تمسک گشاده و گفته بار الها مگر اینکه گفته شود که اخوت در نسب بمنزله مستثناست بسبب ظهور انتفاء آن و نیز دانستی که قوشجی هم مثل تفتازانی بعد استدلال بر نفی عموم بانتفاء اخوت نسبیه اظهار ابطال ان بظهور انتفای آن و بودنش در حکم مستثنی نموده حیث قال فی شرح المقاصد و لیس الاستثناء المذکور اخراجا لبعض افراد المنزلة بمنزلة قولک الا النبوة بل منقطع بمعنی لکن فلا یدل علی العموم کیف و من منازله الاخوة فی النسب و لم تثبت لعلّی رضی اللّه عنه اللّهم إلاّ ان یقال انّها بمنزلة المستثنی لظهور انتفائها انتهی ازین عبارت قوشجی هم ظاهرست که قدح در عموم منازل بعدم ثبوت اخوت نسبیه برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مخدوش و ناتمامست و جوابش آنست که اخوت نسبیه بمنزلۀ مستثناست بسبب ظهور انتفاء آن و کابلی در صواقع کما علمت آنفا گفته و الاستثناء لیس اخراجا لبعض افراد المنزلة بل منقطع بمنزلة غیر و هو غیر عزیز فی الکتاب و السنة و لا یدل علی العموم فان من منازل هارون من موسی الاخوة فی النسب و لم یثبت ذلک لعلی می بینی که کابلی کلام قوشجی و تفتازانی را به تبدیل و تغییر یسیر ذکر نموده لیکن از مزید تدین و حیا جوابی را

ص:312

که قوشجی و تفتازانی برای توهین این تمسک ذکر کرده اند در شکم فرو برده و فضیلت استراق و انتحال را با صنیعه جمیله حذف و اخلال جمع نموده و هر گاه حال کابلی باین مثابه باشد که در مقام مقابله اهل حق از ذکر کلام ائمّه خود که در تایید حق و ابطال باطل سر داده اند با وصف اطلاع بر آن دل دزدیده مرتکب اخفای حق گردیده باشد پس از شاه صاحب که مثل مستعیر از مستعیر وسائل از فقیر می باشند و کتب ائمه خود را هم نمی بینند و همت والا نهمت بر استراق هفوات کابلی گماشته و بعض خزعبلات طریفه امثال او اضافه ساخته اند چه شکایت بر زبان آن کدام کلام بجواب شان نگارم آری اتباع شاه صاحب را می زیبد که برای اثبات مزید تحقیق شاه صاحب و رفع نقیصه استراق و انتحال و ظهور مزید ترعرع و تحذلق شان در این مقام متشبث شوند بآنکه کابلی صرف اخوت نسبیه در اینجا ذکر کرده بود شاه صاحب بسبب غایت امعان نظر و نهایت تفحص و تجسس و تدقیق و تلاش و سعی و کوشش تعلی بر علمای سابقین مثل تفتازانی و قوشجی بلکه کابلی هم جسته ذکر سه منزلت دیگر بمیان آوردند یعنی اکبریت سن و افصحیت و شرکت در نبوت و بطلان تمسّک باین امور از وجوه آتیه بکمال وضوح و ظهور انشاء اللّه تعالی متبین می شود دوّم آنکه قاضی عضد الدین عبد الرحمن بن احمد ایجی در مواقف بجواب حدیث منزلت گفته الجواب منع صحة الحدیث بل المراد استخلافه علی قومه فی قوله اخلفنی فی قومی لا استخلافه علی المدینة و لا یلزم دوامه بعد وفاته و لا یکون عدم دوامه عزلا له و لا عزله إذا انتقل الی مرتبة اعلی و هو الاستقلال بالنبوة منفرا کیف و الظاهر متروک لأنّ من منازل هارون کونه اخا و نبیّا ازین عبارت ظاهرست

ص:313

که قاضی عضد بذکر اخوت و نبوت استدلال بر ترک ظاهر حدیث نموده و این دلالت صریحه دارد بر آنکه ظاهر حدیث شریف عموم منازلست لکن بزعم قاضی عضد ظاهر آن بسبب انتفای اخوت نسبیه و نبوت متروک شده و این معنی صراحة ابطال توهم دلالت انتفای اخوت و نبوت بر انقطاع استثنا که مزعوم مخاطب با حیاست می کند چه اگر این معنی دلالت می کرد بر انقطاع استثنا ظاهر حدیث عموم منازل نمی بود و نه انتفای اخوت و نبوت سبب ترک ظاهر می گردید که سببیت این هر دو امر برای ترک ظاهر دلیل تحقق ترک ظاهرست و ترک ظاهر دلیل تحقق ظاهرست و تحقق ظاهر منافی دعوی انقطاع استثناست بداهته و صراحة پس بحمد اللّه و حسن توفیقه از اعتراف قاضی عضد بتحقق ظاهر ثابت گشت که استثنا درین حدیث متصلست و لفظ منزلت دلالت بر عموم منازل می کند و خروج بعض منازل از منازل مثبتة فی الحدیث منافی و مناقض اتصال استثنا و دلالت منزلت بر عموم نیست بلکه غایت امر بزعم قاضی عضد آنست که خروج اخوت و نبوت دلالت می کند بر آنکه این عام مخصوصست و جواب این زعم در ما بعد انشاء اللّه تعالی بوجه وافی و شافی متبین می شود سوم آنکه علاّمه علی بن محمد جرجانی در شرح مواقف در شرح قول عضد الدین کیف و الظاهر منزولا گفته أی و ان فرض ان الحدیث یعم المنازل کان عاما مخصوصا لان من منازل هارون کونه اخا نسبیا و نبیّا اخل ازین عبارت ظاهرست که هر چند سید شریف بحرکت عنیف بسبب مزید حمایت مخالفین حق لفظ و الظاهر را از ظاهر بلکه نص آن صرف کرده حکم جزم و حتم عضد را راجع بتشکیک و فرض نموده لکن این قدر بلا شبهة از آن ظاهرست که مراد از ظاهر در قول صاحب مواقف آنست که ظاهر

ص:314

حدیث دلالت بر عموم منازل می کند پس قول نحریر شریف هم مبطل مزعوم سخیف مخاطب حنیف باشد و للّه الحمد علی ذلک چهارم آنکه تمسک شاه صاحب در اثبات انقطاع استثنا و قدح عموم منازل بانتفای شرکت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در نبوّت از غرائب تمسکات و عجائب استدلالات و طرائف شبهات و بدائع خزعبلاتست که دلالت صریحه دارد و بر آنکه نفس الفاظ حدیث شریف که قصد جواب آن دارند نیز جاگزین خاطر شریفشان نشده چه استثنای الا انه لا نبی بعدی که خودشان از بخاری و مسلم نقل کرده اند دلیل نفی نبوت از جناب امیر المؤمنین علیه السلامست ابو شکور سلمی در تمهید گفته و اما من قال انّ علیّا کان شریکا فی النبوة احتجوا

بقوله علیه السلام حیث قال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی ثم هارون کان نبیا فکذلک علی وجب ان یکون نبیا الجواب قلنا ان تمام الخبر الی ان قال الاّ انّه لا نبیّ بعدی و امّا

قوله اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی أراد به القرابة و الخلافة غیر النبوة انتهی ازین عبارت واضحست که الا انه لا نبی بعدی دلیل نفی شرکت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در نبوتست و افادات دیگر اکابر سنیه که آنفا گذشته نیز دلالت واضحه دارد بر آنکه این استثنا دلیل نفی شرکت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در نبوتست پس هر گاه استثنای نبوت از نفس حدیث شریف واضح باشد باز قدح در عموم منازل بانتفای نبوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کار هیچ عاقلی نیست و این قدح مماثل آنست که کسی بگوید که جائنی القوم الا زید دلالت بر عموم مجی قوم نمی کند

ص:315

زیرا که زید از حکم مجی خارجست و هل ذلک الا سفسطة لا یأتی بها الا من عقله خفیف و فهمه طفیف و رایه سخیف و فکره ضعیف وا عجباه که شاهصاحب استثنای نبوت را که دلیل صریح عمومست بسبب کمال مهارت در فنون عربیه خلافا للاحادیث الصریحة المذکورة فیها لفظ الا النبوة و شقاقا لافادات اکابرهم الأعیان و والده البارع فی هذا الشأن حمل بر استثنای منقطع کردند و باز قناعت برین تحریف و تطاول نموده انتفای نبوت را از جناب امیر المؤمنین علیه السلام دلیل عدم عموم منازل گردانیدند و کمال تحقیق و تدقیق و غایت امعان نظر و انعام فکر و جودت ذهن و احاطه اطراف و خوض بلیغ و غور عمیق را کار فرما شدند پنجم آنکه اگر شاه صاحب را فظاعت و شناخت و بطلان و فساد این تمسک بملاحظه نفس حدیث شریف ظاهر نشده بود پس کاش رجوع بشرح مواقف که نهایت مشهور و متداولست می فرمودند تا دریافت می نمودند که فظاعت تمسک بانتفای نبوت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام و شناعت زعم قدح آن در عموم منازل پر ظاهر و واضحست تبیین این اجمال آنکه که قاضی عضد الدین با آن همه فضل و جلالت و تحقیق و مهارت بانتفای نبوت تمسک برای اثبات تخصیص عموم منازل نموده چنانچه آنفا شنیدی که او گفته کیف و الظاهر متروک لان من منازل هارون کونه اخا و نبیا و لکن بحمد اللّه و حسن توفیقه عضد تمسک قاضی عضد بهر دو امر مکسور و تشبث او بآن مدفوع و مدحورست زیرا که جواب انتفای اخوت نسبیه از افاده قوشجیه و مقاله تفتازانیه واضح و محقق گردید و امّا جواب تمسک او بانتفای نبوت پس از افاده علاّمه شریف علی بن محمد

ص:316

جرجانی واضح و لائحست که تمسک صاحب مواقف را بر تخصیص عموم منازل به نبوت حضرت هارون که غرض از ان اشاره بانتفای آن از جناب امیر المؤمنین علیه السلامست مخدوش فرموده و افاده نموده که اگر ماتن ذکر نبوت ترک می کرد اولی می بود قال الجرجانی فی شرح الموقف کیف و الظاهر متروک أی و ان فرض انّ الحدیث یعم المنازل کان عاما مخصوصا لان من منازل هارون کونه اخا نسبیا و نبیا و العام المخصوص لیس حجة فی الباقی او حجة ضعیفة و لو ترک قوله نبیا لکان اولی ازین عبارت ظاهرست که تمسک عضد الدین به نبوت حضرت هارون لائق ترک و قابل اعراضست و ظاهرست که وجهش همینست که هر گاه استثنای نبوت بنص نفس حدیث شریف ثابت باشد بسبب انتفای نبوت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام تخصیص مستثنای عامّ لازم نمی آید بلکه مستثنی منه بر عموم خود باقیست که ثبوت عموم مستثنی منه در غیر مستثناست نه در مستثنی و غیر مستثنی هر دو و ازین بیان بحمد اللّه المستعان کمال وهن و هوان تمسک شاه صاحب بانتفای اخوت نسبیه و نبوت واضح و عیان گردید که تمسک بانتفای اخوت نسبیه نزد تفتازانی و قوشجی ناتمامست و مورد اعتراض و تمسک بانتفای نبوت حسب افاده شریف جرجانی لائق ترک و اعراض ششم آنکه در جمله از طرق حدیث منزلت

الا انّک لیست بنبی صراحة وارد شده چنانچه احمد بن حنبل و حاکم و نسائی و امثال ایشان روایت کرده اند و طریقه جمع بین الاخبار مقتضی جمع بین الاستثنائینست پس انتفای شرکت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در نبوت ازین استثنا بصراحت تمام ثابتست

ص:317

پس انتفای آن را دلیل عدم منازل گردانیدن طرفه ماجراست که شاه صاحب بسکر هوای ابطال حق چنان مصعوق و مدهوش گردیده اند که بانتفای شرکت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در نبوت نفی عموم منازل ثابت می نمایند و هنوز معنای فقره الا انک لست بنبی هم بخاطر فلک فرسای شان نرسیده هفتم آنکه بطلان و وهن تمسک شاه صاحب بانتفای کبر سن و انتفای افصحیت هم بعنایت ربانی و توفیق یزدانی از افاده تفتازانی و قوشجی واضح و لائحست زیرا که چنانچه اخوت نسبیه بسبب ظهور انتفای آن در حکم مستثناست و انتفای آن قدح در عموم منازل مثبته فی المستثناست منه نمی کند همچنین انتفای کبر سن و افصحیت بسبب ظهور انتفای این هر دو در حکم مستثناست و هرگز انتفای این هر دو امر قدح در عموم منازل نمی کند چه جا که مثبت انقطاع استثنا باشد چنانچه مزعوم مخدوم القرومست فللّه الحمد و المنة که جواب انتفای کبر سن و انتفای افصحیت از همان یک فقره بلیغه علامه قوشجی و تفتازانی برآمد و اهل حق را اصلا حاجت نیفتاد بمئونت دفع و ابطال و کفی اللّه المؤمنین القتال هشتم آنکه از طرائف آنست که شاه صاحب در قدح عموم منازل بانتفای اخوت نسبیه و افصحیت و اکبریت سن چنانچه از افاده قوشجی و تفتازانی خبری بر نداشته اند و همت بتقلید کابلی مقصور ساخته همچنین بمخالفت افادات والد ماجد خود که مدح و ثناء آن باغراق و اطرا در همین باب نموده مبتلا گردیده اند زیرا که از ارشاد جناب او هم بطلان توهم باطل و تخیل فاسد مخاطب ناقد واضح می گردد زیرا که جناب او تصریح فرموده به اینکه بمنزلۀ هارون من موسی نوعی از تشبیه است و معتبر در تشبیه اوصاف مشهوره مذکوره

ص:318

علی الالسنه است و اوصاف مشهوره را در سه وصف حصر کرده و گفته که اوصاف دور و دراز بهمان ماند که شخصی از زید بمنزلة الاسد انیاب و وبر بفهمد یا شرکت در سبعیت ادراک نماید در ازالة الخفا فرموده

قوله صلی اللّه علیه و سلم الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی اصل قصه آنست که آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم متوجه شد بغزوة تبوک و حضرت مرتضی را در خانه گذاشت بجهت مصلحت خانه خود ازین وجه کونه ملالی بخاطر مرتضی بهمرسید که وقت جنگ چرا همراه آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم نباشد آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم فرمود

الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی

اخرج الترمذی و الحاکم من حدیث سعد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلی و خلّفه فی بعض مغازیه فقال له علی یا رسول اللّه تخلفنی مع النساء و الصبیان فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انه لا نبوة بعدی حاصل آنست که حضرت موسی در وقت غیبت خود از بنی اسرائیل بسوی طور حضرت هارون را خلیفه ساخت پس حضرت هارون جمع کرد در میان سه خصلت از اهلبیت حضرت موسی بود و خلیفه او بود بعد غیبت او نبی بود آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم چون مرتضی را خلیفه ساخت در غزوة تبوک مرتضی تشبیه پیدا کرد بحضرت هارون در دو خصلت اول خلافت در وقت غیبت و بودن از اهلبیت نه در خصلت ثالثه که نبوتست این معنی با خلافت کبری که بعد وفات آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم باشد هیچ ربطی ندارد زیرا که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم در هر غزوه شخصی را

ص:319

امیر مدینه مقرر می ساخت خلافت کبری دیگرست و خلافت صغری در وقت غیبت از مدینه دیگر و اگر دلالت کند بر آنکه مرتضی حقیقست بآنکه تفویض امور باو فرمایند این معنی با مذهب ما خلاف ندارد و اگر مراد آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم خلافت کبری می بود تشبیه می داد بیوشع که خلیفه حضرت موسی بعد وفات او بود نه بحضرت هارون زیرا که حضرت هارون در وقت غیبت حضرت موسی بجانب طور خلیفه او بود نه بعد وفات او و موت حضرت هارون قبل حضرت موسی است بچند سال حالا تعنت شیعه باید دید که برای تصحیح این دلیل گفته اند هذا یدل علی ان جمیع المنازل الثابتة لهارون ثابتة لعلی من النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و الاّ لما صح الاستثناء و من المنازل الثابتة لهارون من موسی استحقاقه للقیام مقامه بعد وفاته لو عاش لانه لو عزله کان منفردا و ذلک غیر جائز علی الانبیاء و نیز گفته اند من جملة منازل هارون من موسی انه کان شریکا له فی الرسالة و من لوازمه استحقاق الطاعة بعد وفاة موسی لو بقی فوجب ان یثبت ذلک لعلیّ الاّ انّه امتنع الشرکة فی الرسالة فوجب ان یبقی مفترض الطاعة علی الامة من غیر رسالة و هذا معنی الامامة جواب می گوییم بمنزلة هارون من موسی نوعی از تشبیه است و معتبر در تشبیه اوصاف مشهوره مذکوره علی الالسنه ست نه اوصاف دور و دراز بهمان ماند که شخصی از زید بمنزلة الاسد انیاب و وبر بفهمد با شرکت در سبعیت ادراک نماید مشهور از خصائل حضرت هارون همان خصال ثلاثه ست هیچ عاقلی از مثل این کلام معنی استحقاق

ص:320

خلافت بعد وفات می تواند فهمید خصوصا باین علاقه که از عدم استحقاق خلافت عزل لازم می آید و از عزل تنفر خلایق متحقق می شود بلکه می توان گفت که اگر هارون بعد موسی زنده می بود خلیفه نمی شد بخلافت اصطلاحی زیرا که خلافت اصطلاحی غیر پیغمبر را لائقست نه پیغامبر را انتهی ازین عبارت ثابتست که توهم دخول اخوت نسبیه و افصحیت و اکبریت سن در منازل حضرت هارون علیه السّلام که جناب رسالت صلّی اللّه علیه و سلّم اثبات آن برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام فرموده باطل محضست چه مراد ازین منازل بتصریح این عبارت منازل مشهوره ست و منازل مشهوره نزد شاه ولی اللّه همان سه تاست که بیان آن کرده نه غیر آن پس اکبریت سن و مثل آن که فرزند ارجمند شاه صاحب ذکر کرد و حسب افاده شان از اوصاف دور و درازست پس اثبات آن مثل اثبات انیاب و اوبارست برای زید بتشبیه زید بمنزلة الاسد و اثبات الانیاب و الاوبار لا یصدر الاّ عمّن فهمه بار و عقله حار و وهمه ثار و حدسه غار و رایة عن السلامة عار و اگر اندک تامل بکار بری و تعصب و عناد را بکنار گذاری و همت را بتدبر و تامّل گماری و حمایت باطل لازم نه پنداری قطعا و حتما و جزما و یقینا ازین افاده شاه ولی اللّه مطلوب اهل حق مثل آفتاب روشن بر تو واضح و منجلی گردد و جمیع تشکیکات و تلمیعات خودشان و همه تلفیقات و تهویشات فرزند ارجمندشان از بیخ و بن برکنده شود چه هر گاه بتصریح ایشان این حدیث نوعی از تشبیه ست و معتبر در تشبیه اوصاف مشهوره مذکوره علی الالسنه ست پس بحمد اللّه مطلوب اهل حق بلا تجشّم مئونت احتجاج و استدلال ثابت شد چه بالبداهة و بالقطع از اوصاف مشهوره حضرت هارون

ص:321

علیه السّلام مفترض الطاعة بودن آن جناب بر جمیع امت حضرت موسی علیه السّلام و عصمت و فصلت آن حضرت از کل امت موسویه ست بلا ریب پس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم معصوم و منقرض الطّاعة و واجب الاتباع نسبت جمیع امت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد و از کل امت آن حضرت افضل باشد پس امامت و خلافت آن حضرت ثابت شود بالبداهة و الیقین فاستبصر و لا تکن من الذاهلین نهم آنکه افاده سناء اللّه پانی پتی که ارشد تلامذه والد ماجد مخاطبست نیز رد و ابطال توهم مخاطب با کمال می کند چه او منزلت هارون علیه السلام را منحصر در دو چیز کرده یکی استخلاف در مدت غیبت و دیگر نبوت چنانچه در سیف مسلول بعد نقل حدیث منزلت گفته می گویند که منزلت اسم جنس مضاف بسوی علم پس عامست جمیع مراتب را لصحة الاستثناء و چون مرتبه نبوت را استثنا نمو دیگر مراتب را شمول باقی ماند و هارون خلیفه بود موسی را مفترض الطاعة و این استدلال باطلست چرا که این خبر دلالت نمی کند بر شمول جمیع مراتب که هارون را بود بلکه سیاق قصه دلالت دارد بر آنکه مراد استخلافست در مدت غیبت و اضافت برای عهد خارجیست و استخلاف در مدت غیبت دلالت ندارد بر خلافت بعد وفات آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم و کلمه الاّ بمعنی غیرست برای دفع توهّم و بر تقدیر شمول گویم که منزلت هارون منحصر بود در دو چیز استخلاف در مدت غیبت و نبوت چون نبوت را استثنا کرد باقی نماند مگر استخلاف مدت غیبت انتهی ازین عبارت بنص صریح ظاهر می شود که منزلت حضرت هارون علیه السلام نزد سناء اللّه منحصر بود در دو چیز یکی استخلاف در مدت غیبت و دیگر نبوت و انحصار دلیل اشکارست بر آنکه افصحیت

ص:322

و اکبریت و اخوت نسبیه از منازل حضرت هارون علیه السّلام نیست پس قدح شاه صاحب در عموم منازل بانتفاء اکبریت سن و افصحیت و اخوت نسبیه وجهی از صحت نخواهد داشت که این قدح فرع دخول اکبریت سن و افصحیت و اخوت نسبیه در منازل هارونیه است و منازل حضرت هارون حسب افاده سناء اللّه در دو چیز منحصرست که آن هر دو امر سائر؟ این امورست دهم آنکه خواجه نصر اللّه کابلی هم منزلت هارون را از موسی علیهما السّلام در دو چیز حصر کرده قال فی الصواقع کما علمت سابقا و لان منزلة هارون من موسی کانت منحصرة فی امرین الاستخلاف مدة غیبته و شرکته فی النبوة و لما استثنی منهما الثانیة بقیت الاولی الخ پس شاه صاحب بادعای منزل کثیره تکذیب والد ماجد حقیقی و معلم و استاد واقعی هر دو می نمایند یعنی چنانچه راه مخالفت و عقوق شاه ولی اللّه با وصف اغراق و مبالغه در مدح شان و اطراء افادات شان می نمایند همچنین معاندت و مشاقّت کابلی که بنای این کتاب بر استراق و انتحال خرافاتش گذاشته اند اختیار می فرمایند و نیز شاه صاحب چنانچه مخالفت این کلام کابلی در تعدید افصحیت و اکبریت سن و اخوت نسبیه از منازل هارونیه فرموده اند همچنان مخالفت آن در دعوی این معنی که الا انه لا نبی بعدی در حکم الا عدم النبوةست آغاز نهاده اند زیرا که ازین کلام کابلی بنص صریح کما سبق التنبیه علیه واضح و لائحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین حدیث شریف نبوت را استثنا فرموده حیث قال و لما استثنی منهما الثانیة پس کمال بطلان زعم استثنای عدم نبوت که مخاطب و خود کابلی در آن مبتلااند و همچنین

ص:323

قوشجی و تفتازانی در آن گرفتار بنص صریح کابلی که پیرو مرشد مخاطب نحریرست ظاهر و واضح گردید و الحمد للّه کما هو اهله و نیز مخالفت این کلام کابلی در ادعای منافات نبوت با خلافت هم کرده اند زیرا که ازین کلام کابلی خلافت حضرت هارون علیه السلام برای حضرت موسی علیهما السلام بوضوح تمام ظاهرست و سیجیء التنبیه علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی و نیز مخالفت این کلام کابلی در ادب؟؟ دلالت حدیث منزلت بر نفی خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نموده کما سیجیء التنبیه علیه ایضا انشاء اللّه تعالی پس شاه صاحب مخالفت این کلام کابلی که پیرو مرشدشانست بچار وجه بین فرموده اظهار کمال دانشمندی و حق پرستی خدام عالی مقام خود بغایت قصوی رسانیده اند یازدهم آنکه منازل حضرت هارون که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اثبات فرموده مراد از ان حسب تبادر فضائل نفسانیه ست نفسانیه ست که مدار تفضیل و ترجیح و تقدیم و اکثریت ثواب و اصالة عند اللّه می باشد و محطّ اصطفا به نبوت و خلافت و امامت بالاصل همانست و اختصاص باهل ایمان دارد و کفار را در آن حظی نیست و ظاهرست که اکبریت سن و اخوت نسبیه و فصاحت لسان ازین قسم فضائل خارجست گو در بعض مواقع قرب نسب و فصاحت بسبب دخل آن در تایید دین و حصول شرف در معرض تفضیل و مدح ذکر می کنند لیکن فی انفسهما مقتضی تقدیم و ترجیح نیست و بعنایت ربانی متانت این تحقیق انیق هم از افاده شاه ولی اللّه بمعرض عرض می رسانم و سنان جان ستان در قلب مخاطب که بانتفای افصحیت و اکبریت سن و اخوت نسبیه قدح در عموم منازل

ص:324

خواسته و نفس را به پس بردن بان دراز ساخته می خلانم پس مخفی نماند که در ازالة الخفا تصنیف شاه ولی اللّه بعد از بیان نکته اولی که در خاتمه مسلک سوم از مقصد اول از فصل تفضیل شیخین از مقدمه ثانیه از مقصد ثانی از مقصدین کتاب وارد کرده اند مذکورست نکته ثانیه اگر سؤال کنی در کتاب اللّه دو صفت را سبب تفضیل بعض صحابه بر بعض ساختند که سوابق اسلامیه باشد و اوصاف قرب معنوی که صدیقیت و شهیدیت رمزیست از ان و در سنت سنیه چهار خصلت را سبب تفضیل بعض صحابه بر بعض اختیار کرده اند دو صفت متقدم و دو دیگر یکی ارتفاع درجات و تقدمست روز حشر و دیگر قیام بموعود خدای تعالی برای پیغامبر خود صلّی اللّه علیه و سلّم و صحابه اوصاف دیگر بر آن زیاده کردند یکی از آن علم بکتاب و سنتست و دیگر کفایت و حزم و حسن سیاست امت و سوم اجتناب از شبهات در قتال مسلمین و در رعایت بیت المال و مانند آن پس تطبیق در میان هر سه چگونه باشد گوییم تطبیق در میان این اختلاف موافق تطبیق فقها می باید کرد در اختلاف واقع در مسئله قتل در قرآن عظیم قسمت ثنائیه فرموده اند قتل یا عمدست یا خطا و در سنّت سنیه قسمت ثلاثیه تقریر نموده اند که قتل یا عمدست یا خطای خالص یا خطای شبیه عمد فقهای حنفیه بقسمت خماسیه قائل شده اند پس این قسمت ثلاثیه را بقسمت ثنائیه راجع ساخته اند و خماسیه را بثلاثیه همچنین اینجا می گوییم که دو صفت زائده در سنّت راجع ست بآن دو صفت مذکوره در کتاب اللّه و تفصیل اوست و شرح و بیان اوست زیرا که ارتفاع مکان در جنت بسبب این دو خصلتست یا کمال نفسانی شخص بآن می رساند یا سعی در اعانت آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم و قیام بموعود خدای تعالی نوعی از سوابق اسلامیه ست

ص:325

زیرا که اصل در سوابق اعانت آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم در ترویج دین وی صلّی اللّه علیه و سلّم و این گاهی در بدو اسلام می باشد و گاهی در آخر آن بعد انتقال آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم برفیق اعلی و سه صفت زائده در اقاویل صحابه راجع ست باین خصلت آخره که اتمام موعود آن حضرتست صلّی اللّه علیه و سلّم موقوفست بر اتساع علم کتاب و سنت و نهادن اجماع امت و باعتبار کثرت فتوح و امن مسلمین از شر کفار موقوفست بر کفایت و حزم و حسن سیاست و باعتبار تعلیم زهد موقوفست بر اجتناب از شبهات که شان شیخین بود و چون دماء مسلمین اهم امورست تورّع در آن بمزید اهتمام مخصوص گشت پس این همه شرح و تفصیل سنت سنیه ست و سنت سنیه شرح و تفصیل قرآن عظیم سؤال اگر گوئی که در اقوال صحابه قرب نسب با آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم و وجاهت در میان ناس و مانند آن از فضائل شمرده اند و در قرآن عظیم نفی فضیلت باعتبار نسبت و وجاهت بیان کرده شد از فضائل حضرت ذی النورین ذکر کرده اند که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم دو جگر پاره خود را بوی تزویج فرمود و از فضائل مرتضی ذکر کرده اند که ابن عم آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم بود و زوج بتول زهراء رضی اللّه عنهما و همچنین بعض فضائل جلیه مثل شجاعت و فصاحت در تضاعیف فضائل مرتضی تقریر نموده اند پس تطبیق در میان این دو قول مخالف چگونه نماییم گوییم فضائل دو قسمست یکی آنکه در حدّ ذات خود فضیلت آدمی و سعادت اوست و تشبّه با پیغامبر بان حاصل می شود از جهت پیغامبری و این قسم همانست که سنّت سنیه بان تصریح و تلویح نمود قسم دوم آنکه در حدّ ذات خود فضیلت معتبره در شرع نیست مثل نسب و مصاهرت و قوت بدن و شجاعت

ص:326

دل و فصاحت لسان دو جاهت در میان مردمان لهذا کافر و مسلمانان را آن فضائل حاصل می شود و متقی و فاسق هر دو بآن متصف می تواند شد لیکن گاهی وسیلۀ فضیلتی از فضائل معتبره در شرع می گردد باین اعتبار می توان از فضائل مذکور ساخت مثلا تزویج آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم جگر پاره خود را متضمن عنایت آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم بشان اوست و سنته اللّه چنین جاری شده که مهر بهترین انبیا صلوات اللّه و سلامه علیه نگردانند مگر شخصی را که حال او در شرع محمود باشد اَلطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ پس باین اعتبار بر بعض فضائل نفسانیه دلالت می کند و همچنین این عم بدن سبب عنایت آن حضرتست صلّی اللّه علیه و سلّم به نسبت او و اعتنا به تعلیم و تثقیف او و همچنین شجاعت و فصاحت گاهی صرف کرده می شود در نصرت اسلام و اعلاء کلمة اللّه پس باین اعتبار با فضائل معتبره نسبتی پیدا می کند و چه ماناست باین مبحث بیت مولانا جلال الدین رومی قدس سره علم را بر تن زنی ماری بود*علم گر بر دل زنی یاری بود پس اسقاط این صفات از درجه اعتبار باین معناست که در حد ذات خود فضیلت معتبر نیست و اثبات این معنی در ذیل مناقبه باین معناست که در ماده خاصّ وسیله کسب فضائل معتبره شده پس نام این چیزها می گیرند و مراد همان فضائل معتبره می دارند و بون بائنست در منازل این دو قسم و قد جعل اللّه لکل شیء قدرا پس اگر ثابت شود وجود فضائل از قسم اول ثانی زیاده رونق او خواهد افزود و گواهی بر تحقیق آن خواهد داد و اگر قسم اول ثابت نشود یا دون مرتبه دیگران ثابت شود این فضائل در شریعت مرد را بالا نخواهد نشاند انتهی ازین

ص:327

بیان مشیع طویل الذیل بکمال وضوح ظاهرست که قرب نسب و فصاحت و امثال آن از جمله آن فضائل نیست که در کتاب اللّه و سنت و اقاویل صحابه سبب تفضیل و ترجیح بعض علی بعض گردانیده شد و در حد ذات خود فضیلت آدمی و سعادت اوست و تشبیه با پیغامبر بان از جهت پیغامبر حاصل می شود بلکه از جمله آن فضائلست که در حد ذات خود فضیلت معتبره در شرع نیست لهذا کافر و مسلمانان را این فضائل حاصل می شود و متقی و فاسق هر دو بان متصف می تواند شد لیکن گاهی وسیله فضیلتی از فضائل معتبره در شرع می گردد پس اسقاط آن از درجه اعتبار باین معناست که در حد ذات خود فضیلت معتبر نیست وا عجباه که مخاطب با وصف آن همه مباهات و افتخار بر کتاب ازالة الخفا و اغراق در مدح و اطرای آن و مصنف آن از مضامین تحقیق آگین آن خبری بر نمی دارد و در بسیاری از مباحث کتاب خود خصوصا این باب امامت مخالفت افادات کتاب ازالة الخفا آغاز نهاده داد رشد و سعادت داده دوازدهم آنکه ابن حاجب در ایضاح شرح مفصل در شرح قول ماتن و إذا قلت ما مررت باحد الا زید خیر منه فکان ما بعد الا جملة ابتدائیة واقعة صفة لاحد و الاّ لغو فی اللفظ معطیة فی المعنی فائدتها جاعلة زیدا خیرا من جمیع من مررت بهم گفته هذا راجع الی الاستثناء المفرغ باعتبار الصفات لان التفریغ فی الصفات و غیرها قال اللّه تعالی وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ إِلاّ لَها مُنْذِرُونَ و حکم الجملة و المفرد واحد فی الصحة فعلی هذا تقول ما جائنی احد الا قائم و ما جائنی احد الا ابوه قائم و کل ذلک مستقیم فان قیل معنی الاستثناء المفرغ

ص:328

نفی الحکم عن کل ما عدا المستثنی و هذا لا یستقیم فی الصفة فی ما جائنی احد الا راکب إذ لم تنف جمیع الصفات حتی لا یکون عالما و لا حیّا مما لا یستقیم ان ینفکّ عنه فالجواب من وجهین احدهما ان الصفات لا ینتفی منها الاّ ما یمکن انتفاؤه مما یضادّ المثبت لانه قد علم ان جمیع الصفات لا یصح انتفاؤها و انما الغرض نفی ما یضاد المذکور بعد الاّ و لمّا کان ذلک معلوما اغتفر استعماله بلفظ النفی و الاثبات المفید للحصر الثانی ان یقال انّ هذا الکلام یرد جوابا لمن ینفی تلک الصفة فیجاب علی قصد المبالغة و الرد جوابا لمن یناقض ما قاله لغرض اظهار اثبات تلک الصفة و وضوحها و اظهارها دون غیرها ازین عبارت ظاهرست که بر استثنای مفرغ در صفت اشکال وارد می شود به آنکه نفی جمیع صفات غیر صفة مستثناة ممکن نیست و جواب از ان بدو وجهست و حاصل وجه اول جواب آنست که منتفی نمی شود از صفات مگر آن صفات که ممکنست انتفای آن و صفات ممکنة الانتفاء آنست که مضاد صفت مثبته باشد زیرا که معلومست که انتفای جمیع صفات صحیح نیست و غرض همینست که نفی صفات مضاده صفت مذکوره بعد الا کرده شود و چون این معنی معلوم بود مغتفر شد استعمال آن بلفظ نفی و اثبات که مفید حصرست پس همچنین می گوییم که غرض از اثبات عموم منازل اثبات منازل ممکنة الاثباتست و چون معلومست که اثبات افصحیت و اکبریت سن و اخوت نسبیه غیر ممکنست لهذا خروج آن مضرتی

ص:329

بعموم منازل نرساند و تقریر سراسر تزویر و مخاطب نحریر گلوی اولیای او را از دار و گیر اهل حق نرهاند فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً اما جواب دوم از اشکال استثنای مفرغ در صفت که ابن حاجب ذکر کرده پس آن هم مفید مطلوب و دافع و هم معیوبست زیرا که ازین جواب ظاهرست که خروج صفات عدیده از حکم نفی مضرتی بنفی نمی رساند باین سبب که غرض اظهار اثبات این صفت و وضوح آنست پس همچنین می گوییم که خروج افصحیت و اکبریت سن و اخوت نسبیه قادح عموم منازل نیست زیرا که غرض ازین منازل عامه منازل خلافت و افتراض طاعت و عصمت و افضلیتست و چون غرض اظهار اثبات این صفات و وضوح آن و اظهار آن دون ما سوای انست لهذا عموم منازل با وصف انتفای افصحیت و اکبریت و اخوت نسبیه بحال خود سالم از اعتراض ماند و انتفای این امور ثلاثه ضرری بحصر منازل در غیر ان نرساند سیزدهم آنکه ملا عبد الرحمن جامی در فوائد ضیائیه گفته و یعرب أی المستثنی علی حسب العوامل بما یقتضیه العامل من الرفع و النصب و الجر إذا کان المستثنی منه غیر مذکور و یختص ذلک المستثنی باسم المفرغ لأنّه فرّغ له العامل عن المستثنی منه فالمراد بالمفرغ المفرغ له کما یراد بالمشترک المشترک فیه و هو أی و الحال ان المستثنی واقع فی غیر الکلام الموجب و اشترط ذلک لیفید فائدة صحیحة مثل ما ضربنی الا زید إذ یصح ان لا یضرب المتکلم احد الا زید بخلاف ضربنی الا زید إذ لا یصح ان یضرب کل احد المتکلم الا زید الا ان یستقیم المعنی بان یکون الحکم مما یصح ان

ص:330

یثبت علی سبیل العموم نحو قولک کل حیوان یحرک فکّه الاسفل عند المضغ الا التمساح او یکون هناک قرینة دالة علی ان المراد بالمستثنی منه بعض معیّن یدخل فیه المستثنی قطعا مثل قرأت الا یوم کذا أی اوقعت القراءة کل یوم الا یوم کذا لظهور انّه لا یرید المتکلم جمیع ایام الدنیا بل ایام الاسبوع او الشهر او مثل ذلک و لقائل ان یقول کما لا یستقیم المعنی علی تقدیر عموم المستثنی منه فی الموجب فی بعض السور فربما لا یستقیم المعنی علی تقدیر عموم المستثنی منه فی غیر الموجب ایضا نحو ما مات الا زید فینبغی ان یشترط فی غیر الموجب ایضا استقامة المعنی و ایضا لا یصح مثل قرأت الاّ یوم کذا الا بعد تخصیص الیوم بایام الاسبوع مثلا فیجوز مثل هذا التخصیص فی ضربنی الا زید بان یخصص المستثنی منه بکل احد من جماعة مخصوصین إذا کان هناک قرینة فلا فرق بین هاتین الصورتین فی کون کلّ واحدة منهما جائزة مع القرینة و غیر جائزة بدونها و اجیب بان المعتبر هو الغالب و الغالب فی الایجاب عدم استقامة المعنی علی العموم و فی النفی عکسه لان اشتراک جمیع افراد الجنس فی انتفاء تعلق الفعل بها و مخالفة واحد ایاها فی ذلک مما یکثر و یغلب و اما اشتراکها فی تعلق الفعل بها و مخالفة واحد ایاها فی ذلک فمما یقلّ کما فی المثال المذکور و بان الفرق بین قولک قرأت الا یوم کذا و ضربنی الا زید لیس الاّ

ص:331

بظهور قرینة دالة علی بعض معین من المستثنی منه مقطوع دخوله فی الاول و عدم ظهورها فی الثانی فلو قام فی الثانی ایضا قرینة ظاهرة الدلالة علی بعض معین کما إذا قیل من ضربک من القوم أی القوم الداخل فیهم زید فقلت ضربنی الا زید فالظاهر ان ذلک ایضا مما یستقیم فیه المعنی لکن الغالب عدم وجدان القرینة کذلک فی الموجب فالغالب فیه عدم استقامة المعنی ازین عبارت ظاهرست که مثال قرأت الاّ یوم کذا درست است و مستثنی منه در ان ایّام اسبوع یا شهر یا مثل آنست پس خروج ایام دیگر از آن ضرری بعموم مستفاد از مستثنی منه نمی رساند پس همچنین خروج بعض افراد غیر متبادره از لفظ منزلت قادح در عموم مستفاد از ان که مراد از آن منازل خلافت و افتراض طاعت و افضلیت و عصمتست نخواهد شد و بنابر مزعوم ملوم مخاطب عمدة القروم که بانتفای بعض منازل استدلال بر انقطاع استثنا می کند لازم می آید که استثنا در قرأت الا یوم کذا منقطع باشد نه متصل زیرا که ایام بسیار از ان خارجست و هل ذلک الا اضحوکة لا یرضی بها احد من اولی الالباب وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ فی کل باب چهاردهم آنکه ابن حاجب در مختصر گفته الاستثناء من الاثبات نفی و بالعکس خلافا لابی حنیفة لنا النقل و ایضا لو لم یکن لم یکن لا اله الا هو توحیدا قالوا لو کان للزم من لا علم الاّ بحیاة و لا صلاة الاّ بطهور ثبوت العلم و الصلوة بمجردهما قلنا لیس مخرجا من العلم و الصلوة فان اختار تقدیر الصلوة بطهور اطرد و ان اختار لا صلاة بوجه

ص:332

الا بذلک فلا یلزم من الشرط المشروط و انما الاشکال فی النفی الاعم فی مثله و فی مثل ما زید الا قائم إذ لا یستقیم نفی جمیع الصفات المعتبرة و اجیب بامرین احدهما ان الغرض المبالغة بذلک و الآخر انه آکدها و القول بانه منقطع بعید لانه مفرغ و کل مفرغ متصل لانه من تمامه ازین عبارت ظاهرست که در مثل لا صلاة الا بطهور و ما زید الا قائم اشکال عدم استقامت نفی جمیع صفات معتبره وارد می شود و جواب از ان بدو طریقست یکی آنکه غرض مبالغه ست و دیگر آنکه صفت مستثناة آکد صفاتست پس همچنین عموم منزلت با وصف انتفای افصحیت و اکبریت سن و اخوت نسبیه درست می شود بسبب آنکه غیر این صفات اعنی خلافت و افتراض طاعت و افضلیت و عصمت آکد صفاتست یا آنکه حصر صفات در آن مبالغه واقع شده پانزدهم آنکه نیز ابن الحاجب در منتهی السؤال و الامل فی علمی الاصول و الجدل علی ما نقل عنه گفته و الغرض من الاستثناء من الاحکام العامة المقدرة لا من المحکوم هو اثبات الحکم علی التحقیق و کان اصله اما علی معنی المبالغة کان قائلا قال ما زید عالما فقیل ما زید الا عالم و اما علی معنی انّ ذلک آکدها این عبارت هم مثل عبارت مختصر واقع شبه مخاطب افخرست شانزدهم آنکه در تلخیص المفتاح گفته القصر حقیقی و غیر حقیقی و کل منهما نوعان قصر الموصوف علی الصفة و قصر الصفة علی الموصوف و الاول من الحقیقی نحو ما زید الاّ کاتب إذا ارید انّه لا یتصف بغیرها و هو لا یکاد یوجد لتعذر الاحاطة بصفات الشیء و الثانی کثیر نحو ما فی الدار الا زید

ص:333

و قد یقصد به المبالغة لعدم الاعتداد بغیر المذکور و علامه تفتازانی در شرح مطول بر تلخیص المفتاح گفته و الاول أی قصر الموصوف علی الصفة من الحقیقی نحو ما زید الاّ کاتب إذا ارید انه لا یتصف بغیرها أی غیر الکتابة من الصفات و هو لا یکاد یوجد لتعذر الاحاطة بصفات الشیء إذ ما من موصوف مقصورا إلا و له صفات یتعذر احاطة المتکلم بها فکیف یصح منه قصره علی صفة و نفی ما عداها بالکلیة بل نقول ان هذا النوع من القصر مفض الی المحال لان الصفة المنفیة نقیضا البتة و هو ایضا من الصفات فاذا نفیت عنه جمیع الصفات لزم ارتفاع النقیضین مثلا إذا قلت ما زید الاّ کاتب علی معنی انّه لا یتصف بغیرها لزم ان لا یتصف بالشاعریة و لا بعدمها و هو محال اللّهم ان یراد الصفات الوجودیة لکن التعذر باق ازین عبارت ظاهرست که حمل قول قائل ما زید الا کاتب بر نفی جمیع صفات غیر کتابت متعذرست بلکه مستلزم محالست و اگر حمل آن بر صفات وجودیه بکنند درست می شود و لکن تعذر بحال خود باقی ماند پس هر گاه حمل صفات منفیه بر صفات وجودیه درست باشد و خروج صفات غیر وجودیه ضرری بعموم نفی نرساند و مثبت انقطاع استثنا نگردد همچنین خروج افصحیت و اکبریت سن و اخوت نسبیه که از صفات غیر متبادره ست قدحی در عموم منزلت نخواهد کرد و مثبت انقطاع استثنا نخواهد شد بلکه استثنا متصلست و منزلت بر عموم خود باقیست هفدهم آنکه نیز تفتازانی در شرح مطول گفته و قد یقصد به أی بالثانی المبالغة لعدم

ص:334

الاعتداد بغیر المذکور کما یقصد بقولنا ما فی الدار الاّ زید ان جمیع من فی الدار ممن عدا زید فی حکم المعدوم و یکون هذا قصرا حقیقیا ادعائیا لا قصرا غیر حقیقی لفوات المقصود فالقصر الحقیقی نوعان احدهما الحقیقی تحقیقا و الثانی الحقیقی مبالغة و یمکن ان یعتبر هذا فی قصر الموصوف علی الصفة ایضا بناء علی عدم الاعتداد بباقی الصفات و الفرق بین القصر الغیر الحقیقی و القصر الحقیقی مبالغة و ادعاء دقیق فلیتأمّل ازین عبارت واضحست که اطلاق ما فی الدار الاّ زید با وصف موجود بودن غیر زید در دار درست است باین سبب که مقصود آنست که جمیع کسانی که غیر زید در دارند در حکم معدوم پس معلوم شد که خروج غیر مستثنی از مستثنی منه بسبب رعایت نکته مثبت انقطاع استثنا و مبطل اتصال آن نیست پس همچنین خروج افصحیت و اکبریت سن و اخوت نسبیه منافی عموم منزلت نخواهد بود و هرگز دلالت بر انقطاع استثنا و بطلان اتصال آن نخواهد کرد هیجدهم آنکه تفتازانی در شرح مختصر تلخیص المفتاح گفته و الثانی أی قصر الصفة علی الموصوف من الحقیقی کثیر نحو ما فی الدار الاّ زید علی معنی ان الحصول فی الدار المعینة مقصور علی زید و قد یقصد به أی بالثانی المبالغة لعدم الاعتداد بغیر المذکور کما یقصد بقولنا ما فی الدار الاّ زیدان جمیع من فی الدار ممن عدا زید فی حکم العدم فیکون قصرا حقیقیا ادّعائیا و اما فی القصر الغیر الحقیقی فلا یجعل غیر المذکور بمنزلة العدم بل یکون المراد ان الحصول فی الدار مقصور علی زید بمعنی

ص:335

انّه لیس حاصلا لعمرو و ان کان حاصلا لبکر و خالد این عبارت هم بتقریب ما تقدم دلالت صریحه بر بطلان مزعوم مخاطب معظم دارد نوزدهم آنکه سکاکی در مفتاح بعد بیان بعض صور قصر بطریق نفی و استثنا گفته و الاصل فی جمیع ذلک هو انّ الاّ فی الکلام الناقص یستلزم ثلثة اشیاء احدها المستثنی منه لکون الاّ للاخراج و استدعاء الاخراج مخرجا منه و ثانیها العموم فی المستثنی منه لعدم المخصص و امتناع ترجیح احد المتساویین و لذلک ترانا فی علم النحو نقول تانیث الضمیر فی کانت فی قراءة أبی جعفر المدنی ان کانت الاّ صحیحة بالرفع و فی تری المبنی للمفعول فی قراءة الحسن فاصبحوا الا تری الاّ مساکنهم برفع مساکنهم و فی بقیت فی بیت ذی الرمّة و ما بقیت الاّ الضلوع الجراشع للنظر الی ظاهر اللفظ و الاصل التذکیر لاقتضاء المقام معنی شیء من الأشیاء و ثالثها مناسبة المستثنی منه للمستثنی فی جنسه و وصفه و اعنی بصفته کونه فاعلا او مفعولا او ذا حال او حالا او ما تری کیف تقدر المستثنی منه فی ما جاءنی الاّ زید مناسبا له فی الجنس و الوصف الذی ذکرت نحو ما جاءنی احد الا زید و فی ما رایت الا زیدا نحو ما رایت احدا الا زیدا و فی ما جانی زید الا راکبا نحو ما جاء زید کائنا علی حال من الاحوال الاّ راکبا و هذه المستلزمات توجب جمیع تلک الاحکام الخ و تفتازانی در شرح مفتاح در شرح قوله و لذلک از فقره و لذلک ترانا فی علم النحو الخ گفته أی لاستلزام کلمة

ص:336

الاّ عموم المستثنی منه نقول ان تانیث الفعل فی القرائتین و فی البیت انما هو للنظر الی ظاهر لفظ المستثنی اعنی صیحة و مساکنهم و الضلوع حیث یعدّ فاعلا و الفعل إلیه مسندا و الاّ فعند التحقیق الفعل العامّ المقدّر الذی یقدّر فیهما و یعمّ الکل و یصدق فی جمیع الصور و هو شیء من الاشیاء و یخصّص بالجسم او الحیوان او الانسان او غیر ذلک بحسب قرائن المقام و خصوص المستثنی منه الخ ازین عبارت واضحست که مستثنی منه در آیه إِنْ کانَتْ إِلاّ صَیْحَةً در قراءت رفع و در آیه فَأَصْبَحُوا لا یُری إِلاّ مَساکِنُهُمْ و در قول ذی الرّمة و ما بقیت الا الضلوع الجراشع در حقیقت شیء من الاشیاست که عامّ ست کل اشیا را و صادق می آید در جمیع صور لکن بحسب قرائن مقام مخصوص می شود بجسم یا حیوان یا انسان یا غیر آن پس معلوم شد که حصول نوعی از تخصیص در مستثنی منه بسبب قرینه مقام مبطل اتصال استثنا و مثبت انقطاع آن نیست بستم آنکه در صحیح بخاری مذکورست

عن أبی هریرة عن النبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لا تشدّ الرحال الا الی ثلثة مساجد المسجد الحرام و مسجد الرسول و المسجد الاقصی و در صحیح مسلم و صحیح نسائی و صحیح أبی داود و صحیح ابن ماجه و مسند احمد بن حنبل و غیر آن از کتب حدیث نیز این حدیث مرویست کما لا یخفی علی المتتبع و پر ظاهرست که استثنا در این حدیث متصلست نه منقطع زیرا که این استثنا استثنای مفرغست و هر استثنای مفرغ متصلست کما صرّح به ابن الحاجب فی العبارة السالفة فی الوجه الرابع عشر و یظهر من عبارة المفتاح ایضا و قد سبقت

ص:337

و قطعا و حتما و جزما شدّ رحال برای دیگر مقامات سوای مساجد ثلاثه رواست و ممنوع نیست و ازین جاست که اکابر و اعاظم محققین سنیه این حدیث را تاویل می کنند تا ممنوعیت سفر برای دیگر مشاهد معظمه و مقامات متبرکه و غیر آن لازم نه آید ولی الدین ابو زرعه احمد بن عبد الرحیم العراقی در شرح تقریب الاسانید گفته و یدل علی انه لیس المراد الا اختصاص هذه المساجد بفضل الصلوة فیها و ان ذلک لم یرد فی سائر الاسفار قوله فی حدیث أبی سعید المتقدم لا ینبغی للمطیّ ان یشدّ رحاله الی المسجد یبتغی فیه الصلوة غیر کذا و کذا فبین ان المراد شدّ الرحال الی مسجد یبتغی فیه الصلوة لا کل سفر و اللّه اعلم و مفتی صدر الدین خان دهلوی در رساله منتهی المقال فی شرح حدیث شد الرحال برای این حدیث تاویلات عدیده ذکر کرده و عبارات جمعی از علمای سنیه درین با نقل نموده من شاء فلیرجع إلیها پس معلوم شد که خروج بعض افراد از مستثنی منه بدلالت دلیلی مستلزم انقطاع استثنا و بطلان اتصال آن نمی شود بست و یکم آنکه حق تعالی فرموده قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلاّ أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ و ظاهرست که استثنای الا ان یکون استثنای متصلست حال آنکه بسیاری از اشیا غیر اشیاء مستثناة نیز خارج از حکم مستثنی منه است یعنی سوای اشیاء مستثناة اشیای دیگر نیز از مطعومات حرامست پس چنانچه خروج این اشیا از حکم مستثنی منه بسبب دلالت دلائل قدحی در اتصال استثنا نمی کند فکذا فیما نحن فیه

ص:338

اما اثبات این معنی که سوای اشیاء مستثناة اشیاء دیگر هم از مطعومات حرامست پس پر ظاهرست و حاجت بدلیلی ندارد که این معنی مجمع علیه اهل اسلامست و الا لازم آید حلّیت بسیاری از محرمات قطعیه مثل نجاسات غیر مذکورات که از جمله آن خمر و منی است و اشیای متنجسه بنجاسات و دیگر مستقذرات و هر چند امام مالک قائل بحلیت کلب و سائر حیوانات محرّمه غیر خنزیر باشد لیکن در حرمت خمر و دیگر نجاسات احدی را مجال کلام نیست و از اینجاست که فخر رازی با وصف آنکه مذهب مالک را تقویت داده باز هم برای اخراج خمر و دیگر نجاسات تاویلات عدیده ذکر کرده چنانچه در تفسیر کبیر در تفسیر این آیه گفته المسئلة الثانیة لما بیّن اللّه تعالی ان التحریم و التحلیل لا یثبت الا بالوحی قال قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ أی علی آکل یأکله و ذکر هذا لیظهر انّ المراد منه هو بیان ما یحلّ و یحرم من الماکولات ثم ذکر امورا اربعة اولها المیتة و ثانیها الدم المسفوح و ثالثها لحم الخنزیر فانه رجس و رابعها الفسق و هو الذی اهلّ لغیر اللّه به فقوله تعالی قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً الا هذه الاربعة مبالغة فی بیان انه لا محرم الا هذه الاربعة و ذلک لانه لما ثبت انه لا طریق الی معرفة المحرّمات و المحلات الا بالوحی و ثبت انه لا وحی من اللّه تعالی الا الی محمد صلّی اللّه علیه و سلم و ثبت انّه تعالی امره ان یقول لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً الاّ هذه الاربعة کان هذا مبالغة فی بیان انه لا محرم الاّ هذه الاربعة و اعلم ان هذه السورة مکیة فبین تعالی فی هذه السورة

ص:339

المکّیّة انّه لا محرم الاّ هذه الاربعة ثمّ اکّدها بان قال فی سورة النّحل إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ و کلمة انّما تفید الحصر فقد خصلت لنا آیتان مکینتان تدلاّن علی حصر المحرّمات فی هذه الاربعة ثم بیّن فی سورة البقرة و هی سورة مدینة ایضا انه لا محرم الاّ هذه الاربعة فقال إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللّهِ و کلمة انما تفید الحصر فصارت هذه الآیة المدنیة مطابقة لتلک الآیة المکّیة لأنّ کلمة انّما تفید الحصر فکلیة انما فی الآیة المدنیة مطابقة لقوله تعالی قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً الا کذا و کذا فی الآیة المکیة ثم ذکر تعالی فی سورة المائة أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ إِلاّ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ اجمع المفسرون علی انّ المارد بقوله إِلاّ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ هو ما ذکر بعد هذه الآیة بقلیل و هو قوله حرّمت علیکم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ما اهلّ لغیر اللّه به ثم قال و المنخنقة و الموقوذة و المتردّیة و النطیحة و ما اکل السبع الاّ ما ذکّیتم و هذه الاشیاء اقسام المیتة و انه تعالی اعادها بالذکر ان الشریعة من اوّلها الی آخرها کانت مستقرة علی هذا الحکم و علی هذا الحصر فان قال قائل فیلزمکم فی التزام هذا الحصر تحلیل النجاسات و المستقذرات و یلزم علیه ایضا تحریم تحلیل الخمر و ایضا فیلزمکم بتحلیل

ص:340

المنخنقة و الموقوذة و المتردّیة و النطیحة مع انّ اللّه تعالی حکم بتحریمها قلنا هذا لا یلزمنا من وجوه الاول انه تعالی قال فی هذه الآیة أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ و معناه انّه تعالی انما حرّم الخنزیر لکونه نجسا فهذا یقتضی انّ النجاسة علّة لتحریم الاکل فوجب ان یکون کل نجس فانه یحرم اکله و إذا کان هذا مذکورا فی الآیة کان السّؤال ساقطا و الثانی انه تعالی قال فی آیة اخری وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ و ذلک یقتضی تحریم کل الخبائث و النجاسات خبائث فوجب القول بتحریمها الثالث ان الامة مجمعة علی حرمة تناول النجاسات فهب انا التزمنا تخصیص هذه الصورة بدلالة النّقل المتواتر من دین محمد صلّی اللّه علیه و سلّم فی باب النجاسات فوجب ان یبقی فیما سواها علی وفق الاصل تمسّکا بعموم کتاب اللّه تعالی فی الآیة المکّیّة و الآیة المدنیة فهذا اصل مقرّر کامل فی باب ما یحل و یحرم من المطعومات و اما الخمر فالجواب عنها انها نجسة فتکون من الرجس فتدخل تحت قوله فَإِنَّهُ رِجْسٌ و تحت قوله وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ و ایضا ثبت تخصیصه بالنّقل المتواتر من دین محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم فی تحریمه و بقوله تعالی فَاجْتَنِبُوهُ و بقوله وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما و العام المخصوص حجّة فی غیر محل التخصیص فتبقی هذه الآیة فیما عداها حجة و اما قوله یلزم تحلیل الموقوذة و المتردیة و النطیحة فالجواب عنه من وجوه اوّلها انّها میتات فکانت داخلة تحت هذه الآیة و ثانیها انّا

ص:341

نخصص عموم هذه الآیة بتلک الآیة و ثالثها ان نقول انها ان کانت میتة دخلت تحت هذه الآیة و ان لم یکن میتة فتخصیصها بتلک الآیة از ملاحظه این عبارت ظاهرست که علاوه بر اشیاء مستثناة درین آیه اشیای دیگر نیز حرامست مثل نجاسات و مستقذرات و خمر و غیر آن که استثنای آن درین آیه غیر واقع و در جواب از لزوم تحلیل نجاسات فخر رازی وجوه عدیده ذکر کرده که ثالث آن این ست که امت اجماع دارد بر حرمت تناول نجاسات پس ما التزام کردیم تخصیص این صورت را بدلالت نقل بتواتر از دین جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در باب نجاسات پس واجبست که باقی باشد حکم در ما عدای این صورت بر وفق اصل یعنی حلیت بسبب تمسک بعموم کتاب خدای تعالی انتهی محصّله و در باب حرمت خمر افاده فرموده که ثابتست تخصیص آن بنقل متواتر از دین جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ان یقول حق تعالی فَاجْتَنِبُوهُ و بقول او تعالی وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما و عام مخصوص حجت است در غیر محلّ تخصیص و در جواب اعتراض بحرمت منخنقه و موقوذه و متردیه و نطیحه ذکر کرده که تخصیص عموم آیه لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ الی الآیة بایه داله بر حرمت این اشیاء واقع شده و این همه دلالت واضحه دارد بر آنکه خروج بعض اشیا از مستثنی منه دلیل انقطاع استثنا و بطلان حجیت عموم مستثنی منه در غیر محلّ تخصیص نه می تواند شد پس چنانچه در آیه کریمه جمله از اشیا در مستثنی منه داخل نیست و با این همه عموم آن در ماعدای این اشیاء مسلمست همچنین در حدیث منزلت خروج بعض اشیاء از جمله منازل مثبته برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

ص:342

بسبب دلالت عرف یا نقل موجب بطلان اتصال استثنا و ثبوت عدم عموم در غیر ما اخرجه الدلیل نخواهد شد بالجمله ازین وجوه شافیه کافیه بعنایت الهی کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار گردید که استدلال شاهصاحب بانتفای اخوت نسبیه و مثل آن بر انقطاع استثنا از غرائب استدلالات و عجائب احتجاجاتست که هیچ عاقلی آن را بر زبان نتوان آورد و از همین جاست که ابن حجر یکی بانتفاء اخوت و نبوت استدلال بر تخصیص عموم بر تقدیر تسلیم عموم نموده نه آنکه بان استدلال نفی بر دلالت لفظ منزله بر عموم کرده باشد در صواعق بجواب حدیث منزلت گفته سلّمنا انّ الحدیث یعمّ المنازل کلّها لکنه عامّ مخصوص إذ من منازل هارون کونه اخا و نبیّا و العامّ المخصوص غیر حجة فی الباقی او حجة ضعیفة علی الخلاف فیه ازین عبارت ظاهرست که ابن حجر بعد تسلیم دلالت حدیث بر عموم کل منازل و شمول جمیع مراتب استدلال بر مخصوصیت این عامّ بانتفای اخوت و نبوّت نموده نه آنکه بانتفای اخوت و نبوت استدلال کرده باشد بر انقطاع استثنا و عدم دلالت لفظ منزلت بر عموم کما هو مزعوم المخاطب المخدوم و سابقا دریافتی که تمسک قاضی عضد درین مقام بانتفای نبوت که ابن حجر هم تقلیدش درین باب پیش گرفته نهایت سخیف و رکیکست تا آنکه شریف جرجانی هم وهن آن ظاهر ساخته اما تمسک بانتفای اخوت بر مخصوصیت این عام پس مدفوعست بآنکه سابقا دانستی که مراد از منازل مثبته حسب تبادر منازل مشهوره معروفه ست که مثبت فضیلت دینیه باشد و اختصاص باهل ایمان داشته باشد پس انتفای اخوت مانع دلالت لفظ منزلت بر عموم نخواهد بود امّا اینکه عام مخصوص حجت نیست یا حجّت ضعیفه است پس جوابش آنست

ص:343

که حسب تصریحات محققین سنیه حجیت عامّ مخصوص باجماع صحابه و سلف ثابتست و انکار آن مکابره محضست در کشف الاسرار گفته قوله اجماع السلف علی الاحتجاج بالعموم أی بالعام الذی خص منه فان فاطمة احتجت علی أبی بکر رضی اللّه عنهما فی میراثها من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بعموم قوله تعالی یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ الآیة مع ان الکافر و القاتل و غیرهما خصّوا منه و لم ینکر احد من الصحابة احتجاجها به مع ظهوره شهرته بل عدل ابو بکر فی حرمانها الی الاحتجاج

بقوله علیه الصّلوة و السّلام نحن معاشر الانبیاء لا نورث ما ترکناه صدقة و علی رضی اللّه عنه احتج علی جواز الجمع بین الاختین بملک الیمین بقوله تعالی أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ و قال احلّتهما آیة مع کون الاخوات و البنات مخصوصة منه و کان ذلک مشهورا فیما بین الصحابة و لم یوجد له نکیر و کذا الاحتجاج بالعمومات المخصوص منها مشهور بین الصحابة و من بعدهم بحیث یعد انکاره من المکابرة فکان اجماعا و اگر عامّ مخصوص حجت نباشد یا حجت ضعیفه باشد لازم آید که قول حق تعالی اللّه خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ حجت نباشد یا حجت ضعیفه باشد زیرا که تخصیص درین عامّ هم واقع شده و همچنین در آیه للّه عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ تخصیص واقع ست زیرا که لفظ ناس متناول صبیان و مجانین نیز هست حال آنکه ایشان مراد نیستند پس لازم آید که این آیه هم حجت ضعیفه باشد یا حجت نباشد و همچنین آیات بسیار که در ان تخصیص واقع شده ساقط از حجیت گردد بیضاوی در منهاج الوصول در بیان مخصّصات گفته

ص:344

و المنفصل ثلثة الاول العقل کقوله اللّه خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ و الثانی الحس مثل وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ الثالث الدلیل السّمعی و برهان الدین عبید اللّه بن محمد الفرغانی العربی در شرح منهاج الوصول الی علم الاصول گفته و المخصص للعام المنفصل عنه و هو ما لا یتعلق به تعلقا لفظیا ثلثة اقسام لان الدلیل المخصص اما سمعی شرعی اولا و الثانی اما ان یکون عقلیا او حسیّا القسم الاول و هو ما یکون مخصص العام العقل و تخصیصه ایاه قد یکون بالبداهة؟ کقوله اللّه خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فالشیء عامّ یتناول ذاته و یعلم ضرورة انه لیس خالقا لذاته و قد یکون بالنظر کقوله وَ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ فان لفظ الناس متناول للصبیان و المجانین مع انهم لیسوا المرادین بنظر العقل لانتقام شرط التکلیف فی حقهم و هو الفهم القسم الثانی ما یکون مخصص العام الحس مثل قوله وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ فان الشیء عام یتناول السماء و الارض و الشمس و القمر و العرش و الکرسی مثلا و الحس یخصصه إذ یعلم حسا انها لم توت من هذه المذکورات شیئا الخ و سیوطی در اتقان در بیان عام مخصوص گفته و اما المخصوص فامثلته فی القرآن کثیرة جدّا و هی اکثر من المنسوخ إذ ما من علم فیه الاّ و قد خصّ ثم المخصص له اما متصل و اما منفصل و بعد بیان اقسام متصل گفته و المنفصل آیة اخری فی محلّ آخر او حدیث او اجماع او قیاس فمن امثلة ما خص بالقرآن قوله تعالی وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ خصّ بقوله إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها و بقوله وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ و قوله حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ خص من المیتة السمک بقوله أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَکُمْ و للسّیّارة و من الدم الجامد بقوله أَوْ دَماً مَسْفُوحاً و قوله وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً الآیة خصّ بقوله فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فِیمَا افْتَدَتْ بِهِ و قوله اَلزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ خصّ بقوله فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ و قوله فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ خصّ بقوله حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ الآیة و من امثلة ما خصّ بالحدیث قوله تعالی وَ أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ خصّ منه البیوع الفاسدة و هی کثیرة بالسنة وَ حَرَّمَ الرِّبا خصّ منه العرایا بالسنة و آیات المواریث خص منها القاتل و المخالف فی الدین بالسنة و آیة تحریم المیتة خص منها الجراد بالسنة و آیة ثلثة قروء خص منها الامة بالسنة و قوله ماءً طَهُوراً خصّ منه المتغیر بالسنة و قوله وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما خص منه من سرق دون ربع دینار بالسنة و من امثلة ما خص بالاجماع آیة المواریث خص منه الرقیق فلا یرث بالاجماع ذکره مکی و من امثلة ما خص بالقیاس آیة الزنا فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ خصّ منها العبد بالقیاس علی الامة المنصوصة فی قوله فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ المخصّص لعموم الآیة ذکره مکی ایضا پس اگر مزعوم ابن

ص:345

بقوله علیه الصّلوة و السّلام نحن معاشر الانبیاء لا نورث ما ترکناه صدقة و علی رضی اللّه عنه احتج علی جواز الجمع بین الاختین بملک الیمین بقوله تعالی أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ و قال احلّتهما آیة مع کون الاخوات و البنات مخصوصة منه و کان ذلک مشهورا فیما بین الصحابة و لم یوجد له نکیر و کذا الاحتجاج بالعمومات المخصوص منها مشهور بین الصحابة و من بعدهم بحیث یعد انکاره من المکابرة فکان اجماعا و اگر عامّ مخصوص حجت نباشد یا حجت ضعیفه باشد لازم آید که قول حق تعالی اللّه خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ حجت نباشد یا حجت ضعیفه باشد زیرا که تخصیص درین عامّ هم واقع شده و همچنین در آیه للّه عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ تخصیص واقع ست زیرا که لفظ ناس متناول صبیان و مجانین نیز هست حال آنکه ایشان مراد نیستند پس لازم آید که این آیه هم حجت ضعیفه باشد یا حجت نباشد و همچنین آیات بسیار که در ان تخصیص واقع شده ساقط از حجیت گردد بیضاوی در منهاج الوصول در بیان مخصّصات گفته

ص:

حجر مکی که بتقلید جرجانی در آن گرفتار شد صحیح باشد لازم آید که این همه آیات که تخصیص در آن واقع شده حجج ضعیفه باشد یا حجت نباشد پس استدلال اهل اسلام باین آیات بر مسائل شرعیه و احکام دینیه که از ان مستفادست مخدوش و موهون گردد معاذ اللّه من ذلک

کلام صاحب تحفه که لازمه ی متصل بودن استثناء و استفاده عموم منزلت

از حدیث منزلت تکذیب گفتار پیامبر است و رد آن به شصت وجه

قوله پس اگر استثنا را متصل گردانیم و منزلت را بر عموم حمل کنیم کذب در کلام معصوم لازم خواهد آمد اقول للّه الحمد و المنة که از مباحث سابقه بکمال وضوح و ظهور بر ارباب ادراک و شعور کالنور علی شاهق الطور متبین گردید که استثنا متصلست و منزلت محمولست بر عموم و خروج بعض افراد غیر متبادره مضرتی نمی رساند بعموم مراد و اللّه الهادی الی طریق الرشاد و لقم السداد و العاصم عن الایغال فی مهامه العناد و هر گاه بزعم شاهصاحب حمل استثنا بر اتصال و اثبات عموم مستلزم ثبوت کذب در کلام معصوم باشد بحیرتم که بعد ثبوت این اتصال بدلائل باهره و براهین زاهره که بعض آن سابقا گذشته و ورود استثنای متصل صریح در روایات امام احمد بن حنبل و امام نسائی و دیگر اعلام که الا النبوة بجای

الا انه لا نبی بعدی روایت کرده اند اولیای شاهصاحب سرهای خود بکدام سنگ خارا حواله می سازند و در تفصّی از اعضال عویص و اشکال شدید لزوم کذب که شاهصاحب بمزید جسارت متفوه بان شده اند کدام حیله می انگیزند و برای صیانت اهل نحله خود ازین طعن سترگ و عیب بزرگ کدام رنگ می ریزند و بکدام تاویل علیل و توجیه رکیک می آویزند همانا ناچار بمزید انتشار و اضطرار آخر کار همت عالی را بر تصدیق و تصویب شاهصاحب خواهند گماشت و اعراض از لزوم کذب در کلام معصوم بر تقدیر اتصال و اراده عموم و انحراف ازین الزام مذموم و ایراد مرجوم و اعتراض ملوم که بغایت سخافت

ص:347

موسومست و بوصمت نهایت رکاکت موصوم خواهند ورزید و استدلال مخاطب با کمال بانتفای کبر سن و مثل آن بر ابطال عموم و الزام کذب در کلام معصوم نهایت مشابه ست باستدلال و احتجاج و مراء و لجاج عبد اللّه بن الزبعری کافر که بسبب مزید تعنت و عناد و غایت وقاحت و لداد اعتراض برایه کریمه إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ اغاز نهاده و داد خبط و مجازفت داده عبد العزیز بن احمد بخاری در کشف الاسرار در بیان دلائل کسانی که تجویز تاخیر تخصیص کرده اند گفته و منها قوله تعالی إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أی حطبها و الحصب ما یحصب به أی یرمی یقال حصبتهم السماء إذا رمتهم بالحصباء فعل بمعنی مفعول و هذا عام لحقه خصوص متراخ ایضا فانّه لمّا نزل جاء عبد اللّه بن الزبعری الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال یا محمد أ لیس عیسی و عزیر و الملائکة قد عبدوا من دون اللّه أ فتراهم یعذبون فی النار فانزل اللّه تعالی إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی أی السعادة او التوفیق للطاعة اولئک عنها أی عن النار مبعدون فاجاب بانا لا نسلم ان فی ذلک تخصیصا إذ لا بدله من دخول المخصوص تحت العموم لو لا المخصص و اولئک لم یدخلوا فی هذا العام لاختصاص ما بما لا یعقل علی ان الخطاب کان لاهل مکة و انهم کانوا عبدة الاوثان و ما کان فیهم من عبد عیسی و الملائکة فلم یکن الکلام متناولا لهم و لا یقال لو لم یدخلوا لما اوردهم ابن الزبعری نقضا علی الآیة و هو من الفصحاء و الرد الرسول

ص:348

صلّی اللّه علیه و سلّم و لم یسکت عن تخطیته لانا نقول لعل سؤال ابن الزبعری کان بناء علی ظنه ان ما ظاهره فیمن یعقل او مستعملة فیه مجازا کما استعملت فی قوله وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ و قد اتفق علی وروده بمعنی الذی المتناول للعقلاء علی انه اخطأ لأنّه ظاهرة فیما لا یعقل و الاصل فی الکلام هو الحقیقة و اما عدم و ردّ الرسول علیه الصلوة و السّلام فغیر مسلم لما

روی انّه علیه الصلوة و السّلام قال لابن الزبعری لمّا ذکر ما ذکر ردا علیه ما اجهلک بلغة قومک اما علمت ان ما لما لا یعقل و من لمن یعقل هکذا ذکر فی شرح اصول الفقه لابن الحاجب الخ ازین عبارت ظاهرست که ابن الزبعری بر آیه کریمه اعتراض کرده بآنکه حضرت عیسی و عزیر و ملائکه را هم مردم عبادت کرده اند پس اگر این آیه حق باشد لازم آید که العیاذ بالله حضرت عیسی و عزیر و ملائکه هم معذب شوند و دفع که حضرت عیسی او عزیر و ملکه را کلمه با متناول نیست لهذا خروج این حضرات ازین حکم منافی عموم این آیه نباشد پس همچنین می گوییم که چون که مراد از منازل مشبه آن منازلست که مثبت فضیلت باشد و غیر اهل ایمان را ازین بهره نباشد لهذا اکبر سن و اخوت نسبیه و افصحیت لسان را عموم منزلة شامل نباشد و اعتراض بانتفائی آن مثل اعتراض ابن الزبعری کافر بانتفای حکم این آیه در حق حضرت عیسی و عزیر و ملائکه باشد اول آنکه از عبارت عضد الدین عبد الرحمن بن احمد ایجی ظاهرست که اسم جنس مضاف از صیغ عمومست نزد محقّقین پس لفظ منزلت چون اسم جنس مضافست دلالت بر عموم کند

ص:349

دوم آنکه از افاده برهان الدین عبید اللّه بن محمد العبری در شرح منهاج واضحست که اسم جنس مضاف مثل اسم جنس محلّی باللام مفید عمومست سوم آنکه از افاده جلال الدین المحلّی در شرح جمع الجوامع سبکی پیداست که مفرد مضاف بسوی معرفه برای عمومست بنابر صحیح و نیز از ان ظاهرست که سبکی در شرح مختصر این معنی را ذکر کرده چهارم آنکه از شرح مسلم مولوی عبد العلی ظاهرست که لفظ سبیل المؤمنین در آیه و من یشاقق اللّه و رسوله و یتبع غیر سبیل المؤمنین الآیة دلالت بر عموم می کند زیرا که مفرد مضاف از صیغ عمومست که استثنا از ان صحیحست و ان معیار عمومست پنجم آنکه ابو البقاء الحسینی الکوفی در کتاب کلیات تصریح کرده بآنکه مفرد مضاف بسوی معرفه برای عمومست و افاده نموده که تصریح کرده اند یعنی اصولیین باین معنی در استدلال بر آنکه امر برای وجوبست در قول حق تعالی فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ و مراد از امره ست کلّ امر اللّه ششم آنکه زین الدین بن ابراهیم بن محمد بن نجیم المصری در اشباه و نظائر تصریح کرده بآنکه مفرد مضاف بسوی معرفه برای عمومست و افاده نموده که تصریح کرده اند یعنی اصولیین بان در استدلال بر آنکه امر برای وجوبست در قول حق تعالی فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ و مراد از امره کل امره اللّه ست و باز تفریغ بعض مسائل فقهیه برین قاعده و اصولیه ذکر کرده هفتم آنکه علاّمه تفتازانی در شرح مطول و مختصر تلخیص المفتاح اضافت مصدر را در قول صاحب تلخیص و ارتفاع شان الکلام فی الحسن و القبول بمطابقته للاعتبار المناسب و انحطاطه بعدمها مفید عموم می داند که بآن استدلال بر حصر ارتفاع شان کلام فصیح در مطابقت آن برای اعتبار مناسب می کند هشتم آنکه فاضل نظام الدین

ص:350

عثمان خطائی در حاشیه شرح مختصر تفتازانی تصریح کرده به آنکه اضافت مصدر افاده عموم نمی کند مگر باین سبب که اسم جنس مضاف از ادوات عمومست نهم آنکه حسن چلپی در حاشیه شرح مطول تفتازانی در توجیه افاده اضافت مصدر حصر را که تفتازانی ذکر کرده دلالت اسم جنس عاری از قرینۀ خصوص بر استغراق از رضی رضی اللّه عنه نقل کرده و تصریح نموده که معنی درین جا یعنی قول صاحب تلخیص آنست که جمیع ارتفاعات حاصلست بسبب مطابقت کلام برای اعتبار مناسب پس ارتفاع الکلام بمعنی جمیع ارتفاعات الکلامست دهم آنکه از افاده چلپی در مقام دیگری ظاهرست که مبنای تصریح تفتازانی بآنکه اضافت مصدر مفید حصر می باشد آنست که مصدر مضاف از صیغ عمومست و قضیّه استغراق المفرد اشمل بسبب آنکه لفظ استغراق مصدر مضافست قضیه کلیه ست و زعم این معنی که این قضیه مهمله ست توهم باطلست یازدهم آنکه از افاده ملا عبد الرحمن جامی در فوائد ضیائیه دانستی که مصدر مضاف در مثل ضرب زید قائما یا ضربی زیدا قائما که در اوّل ضرب مضافست بسوی علم صراحة و در ثانی مضافست بسوی ضمیر متکلم و امثال این مفید عمومست دوازدهم آنکه از افاده ابن الحاجب در ایضاح شرح مفصل بایضاح و تفصیل تمام دریافتی که ضربی زیدا قائما مفید معنای ما ضربت الا قائما و معنای اکثر شربی السویق ملتوتا باشد و وجه افاده حصر آنست که مصدر هر گاه مضاف می باشد عام می باشد بنسبت مضاف إلیه مثل اسماء اجناس و جموع اجناس که اینها نیز در صورت اضافت عام می باشد و معنای ماء البحار حکمه کذا آنست که حکم جمیع میاه بحار چنینست و معنای علم زید حکمه کذا آنست که جمیع علم زید حکم آن

ص:351

چنینست پس این همه افادات محققین عالی درجات سنیه برای اثبات دلالت منزلت مضاف بسوی لفظ هارون که در حدیث منزلت وارد است کافی و وافیست خصوصا افاده ابن الحاجب و عبد الرحمن جامی که ازین هر دو بنص صریح بالخصوص افاده اسم جنس مضاف بسوی علم هم کالنار علی علم واضح و روشنست سیزدهم آنکه از لفظ منزلت مضاف که در حدیث منزلت واردست استثنا بلا شبه صحیحست و صحت استثنا حسب افادات افاخم و اعاظم اصولیین دلالت بر عموم می کند بیضاوی در منهاج تصریح کرده به آنکه معیار عموم جواز استثناست و عبری در شرح منهاج بجواز استثنا استدلال بر دلالت صیغ عموم بر عموم بر وجه عموم نموده و از مسلم ملا محب اللّه بهاری و شرح مسلم ملا نظام الدین ظاهرست که جواز استثنا از صیغ عموم دلالت می کند بر آنکه این صیغ دلالت بر عموم می کند چهاردهم آنکه از اعتراف خود مخاطب بانصاف ظاهرست که صحّت استثنای متصل دلیل عمومست و بلا شبه استثنای متصل از لفظ منزلت مضاف بسوی لفظ هارون صحیحست پس بحمد اللّه عموم منزلت باعتراف مخاطب عالی منزلت هم ثابت و محقق گردید پانزدهم آنکه حسب افاده ابن الحاجب استثنای متصل اظهرست و بهمین سبب فقهای امصار حمل نمی کنند استثنا را بر منقطع مگر وقت تعذر متصل و قول قائل له عندی مائة درهم الا ثوبا و مثل آن را حمل می کنند بر الا قیمة ثوب شانزدهم آنکه از افاده عضد ایجی ظاهرست که حق آنست که استثنای متصل اظهرست و استثنا حقیقتست در متصل و مجازست در منقطع و بهمین سبب علمای امصار حمل نمی کنند استثنا را بر منفصل مگر در صورت تعذر متصل تا آنکه عدول کردند از ظاهر و مخالفت آن نمودند حمل کردند استثنا بر استثنای

ص:352

متصل و از همین جاست که علمای امصار گفته اند که معنای قول قائل عندی مائة درهم الا ثوبا و له علی الف إلا شاة آنست که قیمة ثوب او قیمة شاة پس ارتکاب می کنند اضمار را و آن خلاف ظاهرست تا که استثنا متصل باشد هفدهم آنکه از مسلم ملا محب اللّه بهاری واضحست که مختار او همینست که استثنا مجازست در منقطع و متصل اظهرست و متبادر از استثنا نمی شود مگر استثنای متصل و بهمین سبب علمای امصار استثنا را بر استثنای منقطع حمل نمی کنند تا وقتی که ممکن شود استثنای متصل گو بتاویل باشد پس حمل کرده اند قول قائل را له علی الف الا کرّا بر قیمت کرّ هجدهم آنکه او افاده عبد العزیز در کشف الاسرار ظاهر شد که نزد اکثر علمای استثنای إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا در آیه وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ استثنای متصلست زیرا که حمل بر حقیقت واجبست مهما امکن پس بهمین سبب این را استثنای حال می گردانند و حمل می کنند صدر آیه را بر عموم احوال یعنی اضمار می کنند در ان احوال را پس می گویند که تقدیر چنینست که أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ فی جمیع الاحوال نوزدهم آنکه نیز از افاده عبد العزیز عالی تبادر کشف الاسرار هویدا و آشکارست که نزد حضرت شافعی در قول قائل لفلان علیّ الف درهم الاّ ثوبا استثنا صحیحست و محمولست بر نفی قیمت ثوب و موجب اسقاط قدر قیمت ثوب از الف می گردد و عمل برین معنی واجبست و حمل این بر استثنای منقطع جائز نیست بلکه آن استثنای متصلست بتقدیر لفظ قیمت بستم آنکه نیز از افاده صاحب کشف منکشف گردید که نزد امام اعظم سنیه

ص:353

حضرت ابو حنیفه و تلمیذ رشیدش ابو یوسف قول قائل لفلان علی الف الا کرّ حنطة مصروف می شود بسوی قیمت کرّ تا استثنا صحیح شود بیست و یکم آنکه تیز از افاده صاحب کشف الاسرار واضحست که نزد حنیفه صحت استثنا در قول قائل لفلان علی الف الا ثوبا مبنی بر آنست که استثنای متصل حقیقتست و استثنای منقطع مجاز است و هر گاه حمل استثنا بر حقیقت ممکن باشد واجبست حمل آن بر حقیقت زیرا که اصل در کلام حقیقتست بست و دوم آنکه نیز از افاده صاحب کشف لائحست که استثنای إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ در آیه وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ استثنای متصلست بحمل صدر بر عموم احوال بست و سوم آنکه نیز از افاده صاحب کشف ظاهر گردیده که در

حدیث لا تبیعوا الطعام بالطعام الا سواء بسواء استثنا متصلست بحمل استثنا بر استثنای حال زیرا که حمل کلام بر حقیقت مهما امکن واجبست پس معنای

لا تبیعوا الطعام آنست که

لا تبیعوا الطعام فی جمیع الاحوال و دلالت این وجوه تسعه که ابتدای آن وجه پانزدهم و انتهای آن وجه بست و سومست بر اتصال استثنای

الاّ انّه لا نبی بعدی ظاهرست زیرا که

الاّ انّه لا نبی بعدی بعین ما ذکر و فی تلک الأمثلة یا در تقدیر الا النبوة لانه لا نبی بعدیست یا آنکه

الاّ انّه لا نبی بعدی محمولست بر الا النبوة بست و چهارم آنکه استثنای منقطع درین حدیث شریف قطع نظر از تقدم متصل بر منقطع فی نفسه صحیح هم نمی تواند شد زیرا که در استثنای منقطع حسب افاده عضد الدین ایجی مخالفت بوجه من الوجوه با سابق لازمست و بهمین سبب حسب تصریح ایجی قول قائل ما جاءنی زید الا ان الجوهر الفرد حق صحیح نیست

ص:354

و پر ظاهرست که عدم نبوت را با ثبوت منزلت هارون برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در صورت عدم عموم منازل مخالفتی بوجه من الوجوه نیست و

انت منی بمنزلة هارون من موسی الا عدم النبوّة مثل جارنی زید الا ان الجوهر الفرد حق می باشد و هو هذر صریح و خطل فضیح لا یصدر عن ادنی فصیح فکیف عمن هو افصح من نطق بالضاد و اروی بجوامع کلمه غلّة کل صاد و اللّه الموفق للصواب و الرشاد و الصائن عن الانهماک فی العناد و اللداد المزری بشان المهرة النقاد الشائن بمنزلة العلماء الامجاد بست و پنجم آنکه از افاده قطب الدین محمود مسعود شیرازی بتکرار و تاکید ظاهرست که کل علما اتفاق کرده اند بر لزوم مخالفت استثنای منقطع با سابق بست و ششم آنکه احمد بن حنبل در مسند خود در حدیث منزلت لفظ الا النبوة بجای

الا انه لا نبی بعدی روایت کرده بست و هفتم آنکه احمد بن حنبل لفظ الا النبوة در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم روایت کرده بست و هشتم آنکه عمدة المحدثین و رئیس المحققین ایشان احمد بن شعیب نسائی هم لفظ الا النبوة بروایت صفوان از سعید بن المسیب از سعد در کتاب خصائص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده بست و نهم آنکه نسائی بروایت هشام هم از سعید بن المسیب از سعد لفظ الا النبوة ذکر کرده سی ام آنکه نسائی بروایت عائشة هم از پدر او لفظ الا النبوة وارد کرده سی و یکم آنکه موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم لفظ الا النبوة باسناد متصل خود بروایت جابر بن عبد اللّه نقل نموده سی و دوم آنکه علاّمه نحریر ابن کثیر روایت احمد بن حنبل لفظ الا النبوة را ذکر کرده و تصحیح اسناد آن نموده سی و سوم آنکه سبط ابن الجوزی روایت لفظ الا النبوة از احمد بن حنبل نقل نموده سی و چهارم آنکه مولوی

ص:355

ولی اللّه لکهنوی در مرآة المؤمنین بروایت نسائی لفظ الا النبوة ذکر کرده پس حسب روایت این اعلام فخام و اساطین عالی مقام اتصال استثنا و غایت بطلان زعم انقطاع آن بکمال صراحت و بداهت و نهایت ظهور و وضوح بحیثیتی که اصلا تشکیک هیچ مشکک و تسویل هیچ مسوّل و تاویل هیچ مأول را و إن کان بالغا اقصی مراتب الاضلال و التخدیع صاعدا علی اعلی المعارج فی التزویر و التلمیع در آن دخلی نیست حتما و جزما و قطعا و بتّا ثابت گردید و الحمد للّه رب العالمین سی و پنجم آنکه از افاده علامه نحریر محمد بن طلحه شافعی به سه وجه ظاهرست که مستثنی در حدیث منزلت نبوتست نه عدم نبوت پس اتصال استثنا از ان بکمال وضوح ثابت گردید و عموم منازل بمنصه نهایت ظهور رسید سی و ششم آنکه از افاده علی بن محمد المعروف بابن الصباغ المالکی المکی بدو وجه ظاهرست که مستثنی در حدیث منزلت نبوّتست سی و هفتم آنکه از تحقیق محمد بن اسماعیل امیر در روضه ندیه واضحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در حدیث منزلت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را از خود نازل منزله هارون از حضرت کلیم علیهما السّلام فرموده و استثنا نفرموده چیزی را سوای نبوت پس اتصال استثنا و عموم منازل بداهة و صراحة علی رغم انف المنکرین و الجاحدین بمرتبه برد الیقین رسید و شبهات و تسویلات رکیکه ماولین خود بخود پاشید سی و هشتم آنکه از افاده علاّمه طیبی در شرح مشکاة به سه وجه ظاهرست که استثنای

الا انه لا نبی بعدی استثنای متصلست نه منقطع که آن را مبین تشبیه و نافی اتصال از جهت نبوت و حاضران در خلافت دانسته سی و نهم آنکه افاده شمس الدین علقمی در شرح حدیث منزلت هم به سه وجه دلالت می کند بر آنکه

الاّ انّه لا نبیّ بعدی استثنای منقطع و شبهات رکیکه و وساوس سخیفه

ص:356

مندفع چهلم آنکه از افادات قسطلانی و مناوی و عزیزی که با هم متقارب و متماثلست نیز اتصال این استثنا و توهم انقطاع آن ظاهر و باهرست چهل و یکم آنکه از عبارت شیخ عبد الحق دهلوی در مدارج اتصال استثنا و بطلان انقطاع واضح و لائحست که آن را دلیل فرق در میان حضرت هارون و جناب امیر المؤمنین علیهما السّلام گردانیده چهل و دوم آنکه از تحقیق انیق والد ماجد مخاطب ناقد در قرة العینین ساطع و لامعست که مستثنی در حدیث منزلت نبوتست که تصریح صریح نموده بآنکه مدلول حدیث منزلت تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست بحضرت هارون و استثنای نبوت چهل و سوّم آنکه از افاده سناء اللّه پانی پتی که ارشد تلامذه شاه ولی اللّه ست و حسب افاده مخاطب عالیشان بیهقی زمان صراحة ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث منزلت نبوت را استثنا فرموده پس در ثبوت اتصال استثنا که مثبت عموم منازلست هیچ خفای و اشتباهی نماند چهل و چهارم آنکه از افاده تلمیذ رشید مخاطب وحید واضحست که حدیث منزلت دلالت می کند بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را اتصال با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در فضائل دیگر سوای نبوت حاصلست پس اتصال استثنا و عموم منازل حسب افاده رشید عمدة الاماثل محقق گردیده و لجاج و ممارات اسلاف سنیه عالی درجات و تلمیعات و تخدیعات مخاطب با کمالات هباء منثورا و کان لم یکن شیئا مذکورا گردید و امر حق بغایت قصوی ظهور و وضوح رسید چهل و پنجم آنکه از عجائب الطاف نامتناهیه الهیه آنست که از افاده خواجه نصر اللّه کابلی هم که مقتدا و ملجای مخاطب عالیست و در تعصب و تعسف و تصلب و تصلف گوی سبق از اسلاف و اخلاف ربوده و صراحة واضح و لائحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث

ص:357

منزلت نبوت را استثنا فرموده پس اتصال استثنا که مثبت عموم منازلست حسب افاده کابلی ظاهر و واضح گردید و بطلان و شناعت انکار اتصال استثنا و فظاعت زعم انقطاع آن که خود کابلی در ان گرفتارست کالشمس فی رابعة النهار روشن شد پس این چهل و پنج وجه از وجوه دلالت لفظ بمنزلت بر عمومست که سابقا مذکور شد و بعض وجوه ان مشتمل ست بر دو وجه یا سه وجه که بنابر اختصار آن را یک وجه قرار دادیم حالا وجوه دیگر که زائد بر ما سبقست ذکر می نمایم و باللّه الاستعانة چهل و ششم آنکه علی بن محمد البزدوی در کتاب اصول فقه گفته و الاصل فی الکلام هو الصریح و اما الکنایة ففیها ضرب قصور من حیث انها تقصر عن البیان الاّ بالنیّة و البیان بالکلام هو المراد فظهر هذا التفاوت فیما یدرأ بالشبهات و صار جنس الکنایات بمنزلة الضرورات و لهذا قلنا انّ حد القذف لا یجب الاّ بتصریح الزنا حتّی انّ من قذف رجلا بالزّنا فقال له آخر صدقت لم یحدّ المصدّق و کذلک إذا قال لست بزان یرید التعریض بالمخاطب لم یحدّ و کذلک فی کلّ تعریض لما قلنا بخلاف من قذف رجلا بالزنا فقال الآخر هو کما قلت حدّ هذا الرّجل و کان بمنزلة الصّریح لما عرف فی کتاب الحدود و عبد العزیز بن احمد البخاری در کشف الاسرار گفته قوله و کان بمنزلة الصّریح لما عرف قال شمس الائمة فی قوله هو کما قلت انّ کاف التشبیه یوجب العموم عندنا فی المحل الّذی یحتمله و لهذا قلنا فی قول علی رضی اللّه عنه انّما اعطینا هم الذّمة و بذلوا الجزیة لیکون اموالهم کاموالنا و دماؤهم کدمائنا انّه مجری علی العموم فیما یندرئ بالشبهات کالحدود و ما ثبت بالشبهات کالاموال فهذا الکاف ایضا موجبه العموم لأنّه حصل فی محل

ص:358

یحتمله فیکون نسبة له الی الزنا قطعا بمنزلة الکلام الاول علی ما هو موجب العامّ عندنا ازین عبارت ظاهرست که کاف تشبیه موجب عمومست در محلّی که احتمال عموم کند و لهذا کاف تشبیه در قول قائل هو کما قلت بخطاب قاذف موجب عمومست و نیز تشبیه در قول جناب امیر المؤمنین علیه السّلام انما اعطینا هم الذمة الخ محمول بر عموم و شمولست و چون ظاهرست که حدیث منزلت نیز مشتمل ست بر تشبیه پس آن هم محمول بر عموم خواهد بود اما اشتمال حدیث منزلت بر تشبیه پس از تصریحات و افادات اساطین محققین و اکابر منقدین و اعاظم حذاق و اجلّه مهره سنیه مثل قاضی عیاض و نووی و محب طبری و طیبی و کرمانی و عسقلانی و یوسف اعور و قسطلانی و علقمی و مناوی و غیر ایشان که عبارات شان سابقا مذکور شد ظاهرست و خود مخاطب هم اعتراف بآن کرده حیث قال و نیز چون حضرت امیر را تشبیه دادند بحضرت هارون الخ چهل و هفتم آنکه تاج الدین عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی سبکی که فضائل فاخره و مناقب زاهره و محامد باهره او از درر کامنه ابن حجر عسقلانی ظاهرست در طبقات شافعیه کبری در ترجمه ابو داود سلیمان بن الاشعث بن اسحاق گفته قال شیخنا الذهبی تفقه ابو داود باحمد بن حنبل و لازمه مدّة قال و کان یشبه به کما کان احمد یشبه بشیخه وکیع و کان وکیع یشبه بشیخه سفیان و کان سفیان یشبه بشیخه منصور و کان منصور یشبه بشیخه ابراهیم و کان ابراهیم یشبه بشیخه علقمة و کان علقمة یشبه بشیخه عبد اللّه بن مسعود رض قال شیخنا الذهبی و روی ابو معاویة عن الاعمش عن ابراهیم عن علقمة انّه کان یشبه عبد اللّه بن مسعود بالنبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی هدیه و دلّه قلت اما انا فمن ابن مسعود اسکت و لا استطیع ان اشبّه احدا برسول اللّه

ص:359

صلّی اللّه علیه و سلّم فی شیء من الاشیاء و لا استحسنه و لا اجوّزه و غایة ما تسمح نفسی به ان اقول و کان عبد اللّه یقتدی برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فیما ینتهی إلیه قدرته و موهبته من اللّه عز و جلّ لا فی کل ما کان علیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فان ذلک لیس لابن مسعود و لا للصدیق و لا لمن اتّخذه اللّه خلیلا حشرنا اللّه فی زمرتهم ازین عبارت ظاهرست که سبکی تشبیه ابن مسعود را که صحابی جلیل القدر و مقتدای عظیم الفخر بوده بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جائز نمی داند و استحسان آن نمی کند و نفس او بان سماحت نمی کند و از غایت حمیت ایمانیه استطاعت بر آن ندارد پس اگر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام افضل و معصوم نباشد و معاذ اللّه مفضول از ثلاثه بوده باشد تشبیه آن حضرت هم بحضرت هارون ناجائز گردد فثبت بذلک بداهة انّ امیر المؤمنین علیه السّلام حائز لجمیع صفات هارون علیه السّلام الاّ النّبوة و الاّ لم یشبه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علیّا بهارون علیهما السّلام بمثل ما یدل علی عدم جواز تشبیه ابن مسعود برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چهل و هشتم آنکه شیخ جمال الدین ابو محمد عبد اللّه بن یوسف المعروف بابن هشام در مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب در بیان وجوه الاّ گفته الثانی ان تکون صفة بمنزلة غیر فیوصف بها و بتالیها جمع منکّر او شبهه مثال الجمع المنکر لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا فلا یجوز فی الاّ هذه ان تکون للاستثناء من جهة المعنی إذا التقدیر حینئذ لو کان فیهما آلهة لیس فیهم اللّه لفسدتا و ذلک یقتضی بمفهومه انّه لو کان فیهما آلهة فیهم اللّه لم تفسدا و لیس ذلک المراد و لا من جهة اللفظ

ص:360

لان الهة جمع منکّر فی الاثبات فلا عموم له فلا یصح الاستثناء منه و لو قلت قام رجال الا زید لم یصحّ اتفاقا و زعم المبرد أن الاّ فی هذه الآیة للاستثناء و ان ما بعدها بدل محتجّا بانّ لو تدلّ علی الامتناع و امتناع الشیء انتفاؤه و زعم ان التفریغ بعدها جائز و ان نحو لو کان معنا الاّ زیدا جود کلام و یردّه انهم لا یقولون لو جاءنی دیّار أکرمته و لا لو جاءنی من احد اکرمته و لو کان بمنزلة النافی لجاز ذلک کما یجوز ما فیها دیار و ما جاءنی من احد و لما لم یجز ذلک دلّ علی ان الصواب قول سیبویه انّ الاّ و ما بعدها صفة ازین عبارت ظاهرست که ابن هشام افاده می نماید که اگر لو بمنزله نافی می بود لو جائنی دیار اکرمته و لو جائنی من احد اکرمته درست می شود چنانچه ما فیها دیار و ما جائنی من احد درست است پس معلوم شد که از بودن چیزی بمنزله چیزی ترتب احکام آن لازم می شود و هذا دلیل صریح علی انّ قول القائل هذا بمنزلة ذلک یدل علی العموم کما لا یخفی علی ارباب الفهوم چهل و نهم آنکه عبد العزیز بن احمد بن محمد البخاری در کتاب التحقیق شرح منتخب حسام الدین محمد بن محمد اخسیکثی گفته قوله لکنه فیما لم یسبق فیه الخلاف بمنزلة المشهور من الحدیث و فیما سبق فیه الخلاف بمنزلة الصحیح من الآحاد أی لکن اجماع من بعد الصحابة فی حکم لم یسبق فیه الخلاف بمنزلة المشهور من الحدیث حتی لا یکفر جاحده لشبهة الاختلاف و لکن یجوز الزیادة التی هی فی معنی النسخ به لان الاختلاف الواقع فیه مما لا یعبأ به و اجماعهم فیما سبق فیه خلاف بمنزلة الصحیح من الآحاد حتی کان موجبا للعمل دون العلم بشرط ان لا یکون مخالفا للاصول فکان هذا الاجماع حجة

ص:361

علی ادنی المراتب کذا فی التقویم و ینبغی ان یکون مقدما علی القیاس کخبر الواحد ازین عبارت ظاهرست که بودن اجماع در چیزیکه سبق خلاف در آن نشده بمنزله مشهور از حدیث مستلزم آنست که جاحد آن کافر نشود و لکن جائزست زیادت بآن که آن در معنی نسخست و نیز بودن اجماع بمنزله صحیح از آحاد موجب آنست که موجب عمل باشد پس این عبارت هم دلالت دارد بر آنکه بودن چیزی بمنزله چیزی مستلزم ترتب احکام شیء ثانی برای شیء اولست پس بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمنزله حضرت هارون علیه السّلام مثبت مراتب حضرت هارون علیه السّلام برای آن حضرت خواهد بود پنجاهم آنکه شیخ عبد الحق در شرح مشکاة گفته انت منی بمنزلة هارون من موسی گفت سعد بن أبی وقاص که از عشره مبشره است که گفت آن حضرت مر علی را رضی اللّه عنه تو بنسبت من بجای هارون بنسبت موسی که برادر وی و خلیفه وی بود الاّ انّه لا نبیّ بعدی مگر فرق همین است که نیست پیغمبر بعد از من و هارون پیغمبر بود و تو پیغمبر نه الخ ازین عبارت ظاهرست که شیخ عبد الحق جزما و حتما حدیث منزلت را دلیل عموم منازل می داند زیرا که قول او مگر فرق همینست الخ دلیل صریحست بر آنکه او فرق را در حضرت هارون و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منحصر ساخته در آنکه نبوت برای حضرت هارون علیه السّلام ثابتست و برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت نیست و هر گاه فرق در حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت هارون علیه السّلام منحصر باشد در نبوت و عدم آن پس قطعا و حتما بکمال وضوح ظاهر خواهد شد که غیر نبوت جمیع منازل حضرت هارون علیه السّلام اعنی خلافت و افتراض طاعت و عصمت و اعلمیت و سائر صفات افضلیت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

ص:362

ثابت و متحقق بود ورنه انحصار فرق در نبوت و عدم آن بر بجای خود نخواهد ماند و ناهیک به من دلیل ساطع قاطع لدابر الجاحدین و المنکرین و الحمد للّه رب العالمین و موهّم الموفق و نعم المعنی پنجاه و یکم آنکه از طرائف عجیبه که موجب حیرت عقول سلیمه تواند بود این ست که حضرات سنّیه بجواب تقریر متین اهل حق اغراق تمام در ابطال عموم منازل نمایند که دخول منازل مثبته هم در لفظ منزلت منع کنند و گاهی بغرض اثبات نقص بر وصی بر حق چندان برای اثبات عموم منازل آماده و سرگرم شوند و در اثبات استغراق مبالغه و اغراق نمایند که احوال منفیه را هم در منازل داخل سازند و لفظ منزلت را دال بر جمیع احوال حضرت هارون نفیا و اثباتا گردانند رازی در عبارتی که در ما بعد منقول می شود گفته اما الاول فجوابه ان معنی

قوله انت منی بمنزلة هارون من موسی ان حالک معی او عندی کحال هارون من موسی علیهما السلام و هذا القول یدخل تحته احوال هارون نفیا و اثباتا انتهی این کلام صریحست در آنکه منزلت همه احوال مثبته و منفیه را شامل و جمیع احوال آن حضرت درین قول داخلست چه ظاهرست که لفظ احوال در قول رازی جمع مضافست و جمع مضاف از صیغ عمومست چنانچه سابقا شنیدی که عضد الدین در شرح مختصر ابن حاجب در تعدید صیغ عموم گفته و منها الجموع المعرفة تعریف جنس و الجموع المضافة نحو العلماء و علماء بغداد و علاّمة عبری در شرح منهاج در بیان صیغ عموم گفته و اما الجمع المضاف سواء کان جمع کثرة نحو قوله تعالی یا عِبادِیَ الآیة او جمع قلة نحو

قوله علیه السلام اولادنا اکبادنا پس معنای قول راوی احوال هارون جمیع احوال هارون باشد و معهذا اگر غرض رازی اثبات جمیع احوال نباشد مطلب او ثابت نشود چه اثبات بعض احوال مستلزم دخول نفی امامت درین

ص:363

احوال نخواهد بود پس مطلوب او که اثبات دلالت این حدیث بر نفی امامتست ثابت نخواهد شد بی آنکه لفظ منزلت دلالت بر جمیع احوال کند و هر گاه بنص صریح کلام رازی ثابت شد که لفظ منزلت دلالت بر جمیع احوال حضرت هارون علیه السلام می کند بعنایت الهی عمومی که اهل حق ادعا می کنند بلا شبهه ثابت شد چه عمومی که اهل حق ثابت می سازند مقصود بر احوال مثبته معتنی بهاست و امام رازی ازین عموم هم در گذشته عموم زائد از آن ثابت کرده لزوم شمول این عموم احوال منفیه را هم ثابت نموده لیکن عجبست که مع ذلک رازی مثل دیگر اسلاف و اخلاف خود از منع ثبوت عموم و ایراد شبهات مذموم خود را معذورند نداشته و شاهصاحب از همه اسلاف خود در گذشته ثبوت عموم را مستلزم کذب در معصوم پنداشته اند و العیاذ بالله من ذلک پنجاه و دوم آنکه خود شاهصاحب بجواب همین حدیث منزلت گفته اند و نیز چون حضرت امیر را تشبیه دادند بحضرت هارون و معلومست که حضرت هارون در حیات حضرت موسی بعد از غیبت ایشان خلیفه بود و بعد از وفات حضرت موسی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا خلیفه شدند لازم آمد که حضرت امیر نیز خلیفه آن حضرت باشد در حیات ایشان بعد از غیبت نه بعد از وفات دیگران باشند تا تشبیه کامل شود و تشبیهی که در کلام رسول ص واقع شود آنرا بر تشبیه ناقص حمل کردن کمال بی دیانتیست و العیاذ باللّه انتهی ازین عبارت ظاهرست که شاهصاحب حدیث منزلت را بتقلید رازی بر عموم زائد از عموم مراد اهل حقّ حمل می کنند یعنی منزلت را شامل منازل منفیه می گردانند و باین سبب هوس اثبات دلالت آن بر نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در سر دارند و پر ظاهرست که ثبوت کمال تشبیه بغیر ثبوت عموم منازل

ص:364

ممکن نیست و حمل آن بر بعض منازل عین حمل آن بر تشبیه ناقصست فللّه الحمد و المنة که حسب اعتراف خود شاهصاحب بکمال ظهور واضح گردید که لفظ منزلت درین حدیث شریف مفید عموم منازلست و حمل آن بر بعض منازل که در صدر کلام تفوه بآن کرده اند و دیگر اکابر سنیه بآن تقول می کنند باعتراف خودشان کمال بی دیانتیست و العیاذ بالله و زعم انقطاع استثنا و تاویل

الاّ انّه لا نبیّ بعدی بعدم النبوة و الزام کذب در کلام معصوم بر تقدیر حمل منزلت بر عموم همه خلاف حق و صواب و محض نقش بر آبست و الحمد للّه فی المبدأ و المآب پنجاه و سوم آنکه مخاطب در حاشیه همین کتاب خود بجواب حدیث ثقلین گفته ملا یعقوب ملتانی که از علماء اهل سنتست گفته ست که در حدیث پیغمبر صلعم تشبیه اهل بیت بسفینه و تشبیه صحابه بنجوم اشاره می کند که شریعت را از صحابه باید گرفت و طریقت از اهل بیت زیرا که خوض در بحر حقیقت و معرفت بدون اعمال طریقت و محافظت شریعت محالست چنانچه سفر دریای ظاهر بدون رکوب کشتی و اهتدا بنجوم محالست و فقط سوار شدن بر کشتی هر چند نجات بخش از غرقست اما وصول بمقصد بدون مراعاة بنجوم محالست چنانچه فقط مراعاة نجوم بدون کشتی بی اثر و باطل درین نکته تامل باید کرد که بسیار عمیقست انتهی ازین عبارت ظاهرست که مجرّد تشبیه صحابه بنجوم مستلزم آنست که شریعت را از صحابه باید گرفت پس اگر حمل تشبیه بر عموم لازم نباشد این دلالت متحقق نخواهد گردید چه بر تقدیر عدم ممکنست که مراد تشبیه صحابه بنجوم در محض روشنی باشد بسبب بعض فضائل دیگر غیر مقتدی و ماخوذ منه بودن و بهر وجهی که حمل تشبیه نجوم بر عموم لازم باشد بهمان وجه حمل تشبیه در حدیث منزلت هم بر عموم لازم و واجب خواهد شد و للّه الحمد و المنة که نزد اهل حقّ

ص:365

حسب ارشاد خود بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کما فی بصائر الدرجات لمحمد بن الحسن الصفار و معانی الاخبار لابن بابویه طاب ثراهما تفسیر صحابه در حدیث اصحابی کالنجوم باهل بیت علیهم السّلام ثابت و محققست پس بنابر این حدیث هم اخذ جمیع احکام شریعت از اهل بیت علیهم السّلام لازم خواهد بود نه از غیر ایشان پنجاه و چهارم آنکه دلالت این حدیث شریف بر حصول جمیع فضائل برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سوای نبوت از کلام فضل بن روزبهان که از اکابر متکلمین سنّیان و در تعسف و تصلف معروف عالمیانست و فضائل فاخره و محامد باهره او از افادات سخاوی در ضوء لامع ساطع و لا مع و نهایت جلالت شان و علوّ رتبه او از تشبث فاضل رشید و صاحب ازالة الغین و امثال شان بافادات او واضح ثابت و متحققست و ذلک من عجائب الطاف اللّه الخفیة و طرائف عنایاته السنیة که بر زبان مثل چنین فاضل متعصب که انهماک تمام در ابطال دلائل حق دارد و اطفاء نور فضائل علویه را از اهم مهمات و اعظم متحتمات می پندارد و امر حق واضح و مبین و هویدا و روشن گردید در جواب نهج الحق که آن را بمزید جسارت موسوم ساخته بابطال الباطل بجواب حدیث منزلت گفته هذا من روایات الصحاح و هذا لا یدلّ علی النص کما ذکره العلماء و وجه الاستدلال به انّه نفی النبوة من علی و اثبت له کل شیء سواه و من جملته الخلافة و الجواب انّ هارون لم یکن خلیفه بعد موسی لأنّه مات قبل موسی علیه السّلام بل المراد استخلافه بالمدینة حین ذهابه الی تبوک کما استخلف موسی هارون حین ذهابه الی الطور لقوله تعالی اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی و ایضا یثبت به لامیر المؤمنین فضیلة الاخوة و الموازرة لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی تبلیغ الرسالة و غیرهما من الفضائل و هی مثبتة یقینا لا شک فیه انتهی

ص:366

از عجز این کلام که در صدر آن بسبب مزید تعصب انکار دلالت این حدیث شریف بر نصّ کرده ظاهرست که ابن روزبهان را چنان عجز و ناچاری در گرفته که معترف گردیده به اینکه ازین حدیث ثابت می شود برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فضیلت اخوت و موازرت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در تبلیغ رسالت و غیر آن از فضائل و آن فضائل مثبتست یقینا بلا شک پس لفظ الفضائل در کلام ابن روزبهان که معرّف باللامست و از الفاظ عموم دلالت واضحه دارد بر آنکه برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از این حدیث شریف علاوه بر فضیلت اخوت و موازرت جمیع فضائل ثابت می شود بالیقین و خس و خاشاک و اشواک شکوک و اوهام را در ان مدخلی نیست اما اینکه جمع معرف باللام مفید عمومست پس از عبارت عضد الدین و علاّمه عبری که سابقا مذکور شد واضحست و فاضل رشید هم معلوم بودن جمع معرّف باللازم از جمله صیغ عموم برای اهل علوم ثابت می کند و بلفظ الذنوب که در کلام فخر رازی در تفسیر آیه تطهیر مذکورست استدلال بر رفع جمیع معاصی از اهل بیت علیهم السّلام می نماید چنانچه در ایضاح لطافة المقال گفته قال الامام الرازی فی التفسیر الکبیر قوله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أی یزیل عنکم الذنوب و یطهّرکم یلبسکم خلع الکرامة انتهی درین عبارت لفظ الذنوب که جمع معرّف بلامست موجودست و بودن آن من جمله صیغ عموم از کتب اصول فقه معلوم اهل علوم پس این عبارت دلالت بر رفع جمیع معاصی داشته باشد نه بر بعض آن انتهی و هر گاه باعتراف ابن روزبهان جمیع فضائل علاوه بر فضیلت اخوت و موازرت از حدیث منزلت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت باشد دلالت آن بر افضلیت قطعا و حتما ثابت شد چه کسی که جامع جمیع فضائل و حاوی کل محاسن مثل حضرت هارون باشد بلا شبه افضلست و بعد ادراک ما ذکر

ص:367

شناعت تقولات ائمه سنّیه که نفی دلالت آن بر افضلیت نموده اند و دلالتش مقصور بر خلافت منقطعه ناقصه که ابن تیمیه در توهین و تهجین آن دماغ سوخته بلکه اعور آن را دلیل نقص و عیب عظیم و ذکر آن خلاف عقل و دانش پنداشته بغایت وضوح و ظهور می رسد امّا نفی ابن روزبهان دلالت حدیث منزلت را بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باین سبب که حضرت هارون علیه السّلام وفات یافت قبل حضرت موسی علیه السّلام پس جواب آن در ما بعد بابلغ وجوه انشاء اللّه تعالی مبین می شود پنجاه و پنجم آنکه تاثیر کمال علو حق آنست که بالجاء قادر علی الاطلاق مولوی محمد اسماعیل که برادر زاده مخاطب نبیلست و تعصب و تصلب او در مذهب بطریق زیادة الفرع علی الاصل زائد از تعصب و تصلب مخاطبست بکمال تصریح و توضیح و نهایت افصاح و تلویح دلالت حدیث منزلت بر عموم منازل ثابت کرده این همه افادات عمّ بزرگوار خویش و تسویلات و توجیهات و شبهات و خرافات جمیع اسلاف متعصبین کبار خویش را که نفس درازیها در ابطال دلالت حدیث منزلت بر عموم منازل کرده اند هباء منثورا گردانیده سیلاب ابطال باساس این تلمیعات سخیفه و تلفیقات رکیکه و مجادلات فظیعه و مکابرات شنیعه دوانیده بیانش آنکه مولوی مذکور در کتاب منصب امامت که حسب افاده مولوی صدیق حسن خان در اتحاف النبلاء از جمله مؤلفات نافعه مقبوله اوست بعد ذکر کمالات عدیده از کمالات انبیاء علیهم السّلام که بیان آن در تحقیق امامت بکار آید گفته و نیز باید دانست که بعضی کاملین را در یک کمال مشابهت بانبیاء اللّه حاصل می شود و بعضی را در دو کمال و بعضی را در سه کمال و همچنین بعضی را در همه کمالات مذکوره پس امامت هم بر مراتب مختلفه باشد که بعضی مراتب امامت اکملست از بعضی مراتب دیگر این ست بیان حقیقت مطلق امامت پس کسی که در همه کمالات

ص:368

مذکوره با انبیاء اللّه مشابهت داشته باشد امامت او امکن باشد از امامت سائر کاملین پس لا بد در میان این امام اکمل و در میان انبیاء اللّه امتیازی ظاهر نخواهد شد الا به نفس مرتبه نبوت پس در حق مثل این شخص توان گفت که اگر بعد خاتم الانبیاء کسی بمرتبه نبوت فائز می شد هر آینه همین اکمل الکاملین فائز می گردید چنانکه در حدیث شریف وارد شده لو کان بعدی نبیا لکان عمر و نیز در حسن ابن جلیل القدر توان گفت که در میان او در میان نبی هیچ فرقی نیست الا بمنصب نبوت چنانچه در حق حضرت علی رضی اللّه عنه فرموده اند

انت منی بمنزلة هارون من موسی انّه لا نبی بعدی انتهی ازین عبارت بنهایت وضوح ظاهرست که مدلول حدیث منزلت آنست که در میان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و در میان حضرت هارون نبی علیه و علی نبینا و آله السّلام هیچ فرقی نیست الا بمنصب نبوت و هر گاه در میان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت هارون هیچ فرقی نباشد الا بمنصب امامت صراحة و بداهة جمیع منازل و مراتب و سائر مدارج و مناصب حضرت هارون علیه السّلام سوای نبوت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت باشد پس بحمد اللّه و حسن توفیقه بابلغ وجوه و آکد ان عموم منازل و شمول مراتب باعتراف این عالم کامل که برادر زاده حضرت مخاطب رفیع المنازلست ثابت گردید و انکار سراسر خسار مخاطب عالی نجار و مکابرات دیگر اسلاف جلیل الفخار از هم پاشید و شناعت جمیع هفوات مثل انکار دلالت اسم جنس مضاف بسوی علم بر عموم و زعم انقطاع استثنا و انکار اتصال استثنا و زعم قدح انتفای افصحیت و کبر سن و اخوت نسبیه و نبوت در دلالت منزلت بر عموم منازل مثل سفیده صبح درخشید و نیز ازین عبارت ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مشابهت داشت

ص:369

با انبیاء اللّه در همه کمالات مذکوره و امامت آن حضرت اکمل بود از امامت سائر کاملین و لا بدّ در میان انبیا ع و آن حضرت امتیازی ظاهر نبود الاّ به نفس مرتبه نبوت و این افاده نهایت صریحست در ثبوت عموم منازل انبیاء سوای نبوت برای آن حضرت فلیهلک اولیاء المخاطب حزنا و کمدا و نبذی از فضائل فاخره و محامد زاهره مولوی اسماعیل سابقا در جزء دوم مجلد حدیث غدیر از زبان مولوی صدیق حسن خان که از اکابر علمای معاصرین و اجلّه و افاخم محققین و منقدین ایشانست شنیدی که حسب تصریح مولوی موصوف او یکی از ائمه دین و فقهای متقنین و نبلای محدثین بود و بذروه اعلی از علم و فضل رسیده و جوهر ذکای او بغایت عالی افتاده بود و مقدمات عویصه و مشکلات علوم را زودتر ادراک می کرد و در علوم معقول و منقول یاد پیشینیان از خاطر می برد و در علم فروع و اصول ائمه آن را دورتر می نشاند و در هر علم که با او سخن رانی دانی که وی امام این فنست و مؤلّفات وی در فقه و حدیث و اصول و جز آن همه نافع و نزد سنیه مقبول الی غیر ذلک مما یحیر الافکار و یعجب النظار پنجاه و ششم آنکه سید شهاب الدین احمد در کتاب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل بعد ذکر چار حدیث که آخر آن این حدیثست

عن أبی هریرة رضی اللّه تعالی عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی و آله و بارک و سلّم انّ اللّه عزّ و جل عهد الیّ عهدا فقلت یا رب بیّنه لی فقال اسمع فقلت سمعت فقال انّ علیّا رایة الهدی و امام اولیای و نور من اطاعنی و هو الکلمة التی الزمتها للمتقین من احبّه احبّنی و من ابغضه ابغضنی فبشّره بذلک فجاء علیّ رضی اللّه عنه فبشرته فقال یا رسول اللّه انا عبد اللّه و فی قبضته ان یعذبنی و ان یتمّ لی الذی بشّرتنی به فاللّه اولی به قال صلّی اللّه علیه و علی آله

ص:370

و بارک و سلّم قلت اللّهم اجل قلبه و اجعل ربیعه الایمان فقال اللّه عز و جل قد فعلت به ذلک ثم انّه رفع الی انه سیخصّه من البلاء بشیء لم یخصّ به احدا من اصحابی فقلت یا ربّ اخی و صاحبی قال انّ هذا شیء قد سبق انّه مبتلی و مبتلی به گفته روی الاربعة الحافظ ابو نعیم و قال الشیخ الامام العالم العامل العارف الکامل جلال الدین احمد الخجندی حف مرقده بانواع الفیض الصمدی و هو رضی اللّه تعالی عنه سید الاولیاء بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم إذ ولایته من ولایة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم بلا واسطة و کذا علمه و حکمته من حکمته و شجاعته من شجاعته و کذا سائر الکمالات الاّ فیما استثناه یعنی قوله غیر انّه لا نبی بعدی ازین عبارت نهایت واضحست که شیخ امام عالم عامل و عارف کامل جلال الدین احمد خجندی تصریح کرده بآنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سید اولیاست بعد حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زیرا که ولایت آن حضرت از ولایت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیواسطه ست و همچنین علم آن حضرت از علم آن حضرت و همچنین حکمت آن حضرت از حکمت آن حضرتست و شجاعت آن حضرت از شجاعت آن حضرت و همچنین سائر کمالات مگر در آنچه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم استثنا کرده یعنی قول آن حضرت غیر انّه لا نبیّ بعدی پس ازین تقریر واضح گردید که سوای نبوت جمیع کمالات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را حاصل و این کمالات تالی کمالات سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست بلا فصل فاصل و قطع نظر از آنکه افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در صفات مذکوره و دیگر صفات مثبت تعین آن حضرت

ص:371

برای امامتست لقبح تقدیم الفضول علی الفاضل کما هو ظاهر من تصریحات والد المخاطب عمدة الاماثل فضلا عن غیره من الافاضل و نیز یقینیست که خلافت و امامت راس کمالات و عمده فضائل و اعلای منازلست چنانچه از افاده رازی در نهایة العقول ظاهرست پس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسبب این کمال هم تالی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد و الا اگر آن جناب متبوع دیگران گردد چنانچه مزعوم باطل اهل خلافست پس آن حضرت بمراتب قاصیه از مرتبه اتصال و قرب معاذ اللّه دورتر گردد و عمده کمالات در آن حضرت مفقود و معدوم شود و نعوذ بالله من الضلال بعد الرشاد و من یضلل اللّه فما له من هاد و للّه الحمد و المنة که از تقریر فاضل خجندی که حائز صفات ارجمندیست بالبداهة و الجزم و القطع و الیقین ثابتست که لفظ منزلت در حدیث

انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی عموم منازل را مفیدست چه ظاهرست که قول خجندی الا فیما استثناه یعنی

قوله غیر انه لا نبی بعدی اشاره بحدیث منزلتست لا غیر پس اگر

انت منّی بمنزلة هارون من موسی مفید عموم منازل نیست این دلالت از کجا آمد و چگونه ثابت گردید که جمیع کمالات حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از کمالات نبویست و تالی آن پس بتأییدات یزدانی و الطاف ربانی مقصود اهل حقّ ازین تقریر متین بلا کلفت حاصل شد و عموم منازل که مدعایشانست بکمال وضوح رسید و غایت دانشمندی و کیاست و انصاف اسلاف و اخلاف متکلمین سنیه و من ضاهاهم که شاهصاحب هم بتقلیدشان عموم منازل را منع می سازند و ادعای عهد و انحصار دلالت بر منزلت خاصّه خلافت منقطعه می آغازند و نفی اتصال استثنا بسبب کمال احتراز کذب و افترا می نمایند بنهایت ظهور و علن واضح و روشن گردید و الحمد للّه کما هو اهله پنجاه و هفتم آنکه از جمله براهین

ص:372

قاطعه و دلائل ساطعه بر آنکه غیر نبوت جمیع فضائل و کمالات و سائر مکارم و سعادات و کل محاسن صفات و تمام مفاخر و حسنات و عامّه مآثر و عوالی مکرمات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را مثل جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات و التسلیمات حاصل بوده حدیثیست که حاصلش آنکه در بعض اوقات جناب امیر المؤمنین علیه السلام را وجعی شدید عارض شد و آن حضرت بخدمت سراسر سعادت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاضر شد پس جناب آن حضرت را نزد خود خوابانید و بالقاء طرفی از لباس مبارک آن حضرت را مشرف گردانید و خود در صلاة و مناجات خالق کائنات مصروف شد بعد از ان بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد فرمود که برخیز که تو صحیح گردیدی سؤال نکردم چیزی برای خود مگر سؤال کردم برای تو مثل آن و سؤال نکردم چیزیرا مگر اینکه حق تعالی آن را به من عطا فرمود مگر اینکه گفته شد برای من که نیست بعد تو نبی و این حدیث شریف را اکابر و اعاظم و اجلّه و افاخم محدثین منقدین و شیوخ محققین سنیه مثل ابن أبی عاصم و احمد بن عمرو شیبانی و احمد بن شعیب النّسائی و محمد بن جریر الطبری و سلیمان بن احمد الطبرانی و ابو حفص عمر بن احمد بن عثمان بن شاهین و احمد بن عبد اللّه ابو نعیم الاصبهانی و علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی و موفق بن احمد ابو الموید المعروف باخطب خوارزم و محمد بن یوسف الزرندی و سید شهاب الدین احمد و عبد الرحمن بن أبی بکر المعروف بجلال الدین السیوطی و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی و علی بن حسام الدین المتقی و محمد صدر العالم ملا علی متقی در کنز العمّال تبویب جمع الجوامع سیوطی گفته

عن علی قال وجعت وجعا فاتیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فانامنی فی مکانه و قام یصلّی و القی طرف ثوبه ثم قال برئت یا بن أبی طالب فلا باس

ص:373

علیک ما سالت اللّه لی شیئا الاّ سألت لک مثله و لا سألت اللّه شیئا الاّ اعطانیه غیر انّه قیل لی انّه لا نبیّ بعدک فقمت فکانی ما اشتکیت ابن أبی عاصم و ابن جریر و صحّحه طس و ابن شاهین فی السنة و در خصائص نسائی مذکورست

انبانا عبد الاعلی بن واصل بن عبد الاعلی قال ثنا علی بن ثابت قال ثنا منصور بن أبی الاسود عن یزید بن أبی زیاد عن سلیمان بن عبد اللّه بن الحرث عن جدّه عن علی رضی اللّه عنه قال مرضت فعادنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فدخل علیّ و انا مضطجع فاتّکی الی جنبی ثم سجّانی بثوبه فلما رآنی قد هدأت قام الی المسجد یصلّی فلما قضی صلاته جاء فرفع الثوب عنّی و قال قم یا علی فقد برئت فقمت کان لم اشتک شیئا قبل ذلک فقال ما سألت ربّی شیئا فی صلاتی الاّ اعطانی و ما سألت لنفسی شیئا الا قد سالته لک

قال ابو عبد الرحمن خالف جعفر الاحمر فقال عن یزید بن أبی زیاد عن عبد اللّه بن الحرث عن علی قال وجعت وجعا شدیدا فاتیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فانا منی فی مکانی و قام یصلّی و القی علیّ طرف ثوبه ثم قال قم یا علیّ فقد برئت لا باس علیک و ما دعوت اللّه لنفسی شیئا إلاّ دعوت لک بمثله و ما دعوت لشیء الا قد استجیب لی و قال قد اعطیت الا انّه قیل لی لا نبی بعدک و علی بن محمد بن طیب الجلابی المعروف بابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

قوله علیه السّلام ما دعوت لنفسی بشیء الا دعوت لک بمثله

اخبرنا ابو طالب احمد بن محمد بن عثمان نا ابو حفص عمر بن محمد الصیرفی نا عبد اللّه بن محمّد بن ناجیة بن نجیّة نا القسم بن زکریا بن دینار نا علی بن قادم عن جعفر الاحمر عن یزید بن أبی زیاد عن

ص:374

عبد اللّه بن الحارث عن علی بن أبی طالب قال وجعت وجعا شدید فاتیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فانا منی فی مکانه و القی علیّ طرف ثوبه ثم قام فصلّی ثم قال قم یا علی قد برئت لا بأس ما دعوت لنفسی بشیء الا دعوت لک بمثله و لا دعوت بشیء الا استجیب لی او قیل

قد اعطیته الاّ انّه لا نبیّ بعدی و موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

انبانی الامام الحافظ ابو العلاء الحسن بن احمد المقری الهمدانی إجازة قال اخبرنا محمود بن اسماعیل قال اخبرنا محمد بن عبد اللّه بن احمد بن شاذان قال اخبرنا ابو بکر عبد اللّه بن محمد قال اخبرنا ابو بکر احمد بن عمر بن أبی عاصم قال حدثنا محمد بن عبد الرحیم ابو یحیی و سلیمان بن عبد الجبار قالا حدثنا علی بن قادم قال حدثنا جعفر بن زیاد الاحمر عن یزید بن أبی زیاد عن عبد اللّه بن الحرث عن علی قال وجعت وجعا فاتیت النّبیّ صلّی اللّه علیه فانامنی فی مکانه و قام یصلّی فالقی علیّ طرف ثوبه فصلّی ما شاء اللّه ثم قال یا بن أبی طالب قد برئت فلا بأس علیک ما سالت اللّه شیئا إلا سألت لک مثله و لا سالت اللّه شیئا الا اعطانیه الاّ انّه لا نبیّ بعدی و محمد بن یوسف زرندی در نظم در السمطین گفته

روی الامام عبد اللّه بن الحارث قلت لعلّی اخبرنی بافصل منزلتک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال نعم بینا انا نائم عنده و هو یصلّی فلما فرغ من صلاته قال یا علی ما سألت اللّه من الخیر الاّ سألت لک مثله و ما استعذت من الشرّ الا استعذت لک مثله و فی روایة قال وجعت وجعا فاتیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:375

فانا منی مقامه و قام یصلّی و القی علی طرف ثوبه فلما فرغ قال قد برئت یا ابن أبی طالب لا باس علیک ما سالت اللّه شیئا الاّ اعطانیه الاّ انّه قیل لی لا نبی بعدک و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در بیان افضل منزلته عند النبیّ و انه ما اکتب مکتسب مثل فضله و لا غرو و لا عجب من ذلک فانه ما من شرف الاّ و قد ناله و کان من اهله گفته

عن عبید اللّه بن الحارث قال قلت لعلی بن أبی طالب اخبرنی بافضل منزلتک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم قال نعم بینا انا نائم عنده و هو یصلّی فلمّا فرغ من صلاته قال یا علی ما سألت اللّه عز و جلّ من الخیر شیئا الاّ سألت لک مثله و ما استعذت باللّه من الشرّ الاّ استعذت لک مثله رواه الصالحانی باسناده الی المحاملی باسناده و رواه الطبری و قال اخرجه الامام المحاملی و رواه الزرندی

و قال فی روایة و قال وجعت وجعا فاتیت النّبی صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم فانا منی مقامه و قام یصلّی و القی علیّ طرف ثوبه فلمّا فرغ صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم قال قد برئت یا بن أبی طالب لا باس علیک ما سألت اللّه شیئا الاّ سألت لک مثله و لا سألت اللّه شیئا الاّ اعطانیه الاّ انّه قیل لا نبی بعدک و ابراهیم بن عبد اللّه یمنی وصابی در کتاب الاکتفاء گفته

عن امیر المؤمنین أبی الحسن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی وجع وجعته یا علی قم فقد برئت و ما سألت اللّه شیئا الاّ سالت لک مثله الاّ انّه قیل لا نبوة بعدک اخرجه

ص:376

ابو نعیم فی فضائل الصحابة و صدر عالم در معارج العلی گفته

اخرج ابن أبی عاصم و ابن جریر و صحّحه و الطبرانی فی الاوسط و ابن شاهین فی السنة عن علی قال وجعت وجعا فاتیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فانامنی فی مکانه و قام یصلّی و القی علیّ طرف ثوبه ثم قال قد برئت یا ابن أبی طالب فلا باس علیک ما سالت اللّه لی شیئا الا سالت لک مثله و لا سالت اللّه شیئا الا اعطانیه غیر انی قیل لی انّه لا نبی بعدک فقمت کانّی ما اشتکیت

و اخرج ابو نعیم فی فضائل الصحابة عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قم یا علی فقد برئت ما سألت اللّه شیئا الا اعطانی و ما سألت اللّه شیئا الا سألت لک مثله الا انّه قیل لی لا نبوة بعدک ازین حدیث شریف ظاهرست که هر چیزی را که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای خود از حق تعالی سؤال کرد برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیز سؤال کرد و هر چه را برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سؤال کرده بود حق تعالی آن را کرامت فرمود سوای نبوت که برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بسبب ختم نبوت بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاصل نگردید پس معلوم شد که جمیع سعادات و مکرمات و کل فضائل و کمالات که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را حاصل بود بسؤال آنجناب از ایزد ذو الجلال برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام حاصل گردید سوای نبوت که حق تعالی استثنای آن فرمود پس هر گاه جمیع فضائل و خیرات که برای ذات با برکات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاصل بوده برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بدلالت این حدیث شریف حاصل باشد جمیع

ص:377

منازل و مراتب و کل مفاخر و مناقب حضرت هارون ع بالاولی حتما و جزما برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام حاصل باشد و هر گاه سوای نبوت جمیع فضائل و کمالات و مفاخر و خیرات که برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاصل بوده برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حاصل باشد در تعیّن آن حضرت برای خلافت هیچ عاقلی که ادنی رائحه اسلام بمشام او رسیده ارتیاب نخواهد کرد چه پر ظاهرست که هر گاه جمیع فضائل و مناقب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثابت باشد عصمت و طهارت آن حضرت از جمیع ذنوب و خطایا و افضلیت در جمیع محامد و مناقب و اعلمیت از جمیع رعایا و مفترض الطاعه و واجب الاقتداء بودن بلا ریب ثابت خواهد شد پس بعد ثبوت این صفات عالی درجات تقدیم غیری بر آن حضرت از اشدد ممتنعات و افظع منکراتست و محتجب نماند که در بعض طرق این حدیث شریف فقره الاّ انّه قیل لی لا نبی بعدک وارد نیست و آن را هم بسیاری از علمای اعلام سنّیه مثل حسین بن اسماعیل المحاملی و موفق بن احمد ابو الموید المعروف باخطب خوارزم و احمد بن عبد اللّه محب الدین الطبری المکی و عبد الرحمن بن أبی بکر المعروف بجلال الدین السیوطی و علی بن حسام الدین المتقی و محمد صدر عالم و ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم الدهلوی و مولوی محمد مبین اللکهنوی روایت کرده اند و ظاهرست که بتقریب ما تقدم محض این طریق هم برای اثبات مطلوب که جائز بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام جمیع فضائل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست را هست کافی و وافیست لفظ نسائی که خالی ازین فقره ست آنفا شنیدی و ابو المؤید موفق بن احمد بن محمد المکی الشهیر باخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته

اخبرنا الشیخ الجلیل الزّاهد صفی الائمة ثقة الحفاظ

ص:378

ابو داود محمود بن سلیمان بن محمد الخیام الهمدانی فیما کتب الیّ من همدان قال اخبرنا ابو بکر محمد بن عبد الباقی بن محمد و یحیی بن الحسن بن احمد بن عبد اللّه بن البنّاء ببغداد قالا حدثنا القاضی الشریف ابو الحسین محمد بن علی بن محمد بن عبید اللّه بن عبد الصمد المهتدی باللّه قراءة علیه فأقرّ به قال حدثنا ابو حفص عمر بن احمد بن عثمان بن شاهین الواعظ سنة ثلث و ثمانین و ثلاثمائة قال حدثنا الحسن بن اسماعیل الضبیّ قال حدثنا عبد الاعلی بن قاسط قال حدثنا علی بن ثابت عن منصور بن أبی الاسود عن یزید بن أبی زیاد عن سلیمان بن عبد اللّه بن الحرث عن جدّه عن علی بن أبی طالب قال مرضت مرضا فعادنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فدخل علیّ و انا مضطجع فاتی الی جنبی ثم سجانی بثوبه فلما رآنی قد ضعفت قام الی المسجد یصلّی فلمّا قضی صلاته جاء فرفع الثوب عنّی ثمّ قال قم یا علی فقد برئت فقمت فکانّی ما اشتکیت قبل ذلک فقال ما سالت ربی شیئا الاّ اعطانی و ما سالت شیئا لی الا سالت لک و ملا علی متقی در کنز العمال تبویب جمع الجوامع سیوطی گفته

عن عبد اللّه بن الحارث قال قلت لعلی بن أبی طالب اخبرنی بافضل منزلتک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال نعم بیننا انا نائم عنده و هو یصلّی فلمّا فرغ من صلاته قال یا علی ما سألت اللّه من الخیر الا سالت لک مثله و ما استعذت من الشر الا استعذت لک المحاملی فی امالیه و محب الدین طبری در ریاض النضره گفته ذکر فضل منزلته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

عن عبد اللّه بن الحرث قال قلت لعلی بن أبی طالب اخبرنی بافضل

ص:379

منزلتک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال نعم قال بینا انا نائم عنده و هو یصلّی فلمّا فرغ من صلاته قال یا علی ما سالت اللّه عز و جل من الخیر؟؟ الاّ سألت لک مثله و ما استعذت اللّه من الشر الا استعذت لک مثله اخرجه المحاملی و نیز محب طبری در ذخائر العقبی گفته ذکر فضل منزلته

من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عن عبد اللّه بن الحارث قال قلت لعلی رضی اللّه عنه اخبرنی بافضل منزلتک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال نعم بیننا انا نائم عنده و هو یصلّی فلما فرغ من صلاته قال یا علی ما سألت اللّه عزّ و جلّ من الخیر شیئا إلاّ سألت لک مثله و لا استعذت باللّه من الشرّ الاّ استعدت لک مثله خرّجه الامام المحاملی و صدر عالم در معارج العلی گفته

اخرج المحاملی فی امالیه عن عبد اللّه بن الحارث قال قلت لعلی ابن أبی طالب اخبرنی بافضل منزلتک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال نعم بینا انا نائم عنده و هو یصلّی فلما فرغ من صلاته قال یا علی ما سألت اللّه من الخیر الاّ سالت لک مثله و ما استعذت اللّه من الشر الا استعذت لک مثله و ولیّ اللّه در ازالة الخفا می فرماید و

اخرج عن سلیمان بن عبد اللّه بن الحارث عن جدّه عن علی کرم اللّه وجهه قال مرضت فعادنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فدخل علیّ و انا مضطجع فاتّکی الی جنبی ثم سجّانی بثوبه فلما رآنی قد هدأت قام الی المسجد یصلّی فلما قضی صلاته جاء فرفع الثوب و قال قم یا علی فقمت و قد برئت کانما لم اشتک شیئا قبل ذلک فقال ما سألت ربی شیئا فی صلاتی الا اعطانی و ما سالت لنفسی شیئا الاّ قد

ص:380

سألت لک و مولوی مبین لکهنوی در کتاب وسیلة النجاة گفته

اخرج النّسائی عن سلیمان بن عبد اللّه بن الحارث عن جدّه عن علی قال مرضت فاتی رسول اللّه فدخل علی و انا مضطجع فاتکی الی جنبی ثم سجّانی بثوبه فلما رأی قد هدأت قام الی المسجد یصلّی فلمّا قضی صلاته جاء فرفع الثوب و قال قم یا علی فقمت و قد برئت کانما لم أشتک شیئا قبل ذلک فقال ما سألت ربی شیئا فی صلاتی الاّ اعطانی و ما سألت لنفسی شیئا الا قد سألته لک روایتست که من مریض بودم و رسول خدا را تشریف آورد و به پهلوی من نشست بعد از ان مرا در چادر خود گرفت هر گاه که یافت آرام و تسکین در من ایستاد و رفت بسوی مسجد برای نماز و بعد ادای نماز با تشریف آورد و چادر از من کشید و فرمود بایست أی علی پس ایستاده شدم صحیح و تندرست گویا که نبود مرا بیماری هرگز پیش ازین و کم ابرات وصایا بلمس راحته و اطلقت آثما من ربقة اللمم پس فرمود رسول خدا که سؤال نکردم من چیزیرا در نماز خدا مگر داد مرا و چیزیکه خواستم آن را از خدا برای نفس خود خواستم آن را برای تو أی علی مرتضی پنجاه و هشتم آنکه نظام الدین احمد بن علی اکبر در تحفة المحبین اولا از سیوطی نقل کرده که او گفته

قال ابن النجار فی تاریخه معنعنا عن قیس بن أبی حازم عن عمرو بن العاص قال لمّا قدمت من غزوة السلاسل و کنت اظن انّه لیس احد احب الی رسول اللّه صلعم منی قلت یا رسول اللّه صلعم أیّ الناس احب إلیک قال عائشة قلت انی اسألک عن الرجال قال فاذن ابوها قلت یا رسول اللّه فاین علیّ فالتفت الی اصحابه فقال انّ هذا یسألنی عن النفس

و فی روایة قال فتی من الانصار فما بال علیّ فقال له النّبی صلعم

ص:381

هل رأیت ان احدا یسأل عن نفسه

و اخرج ابن النجار فی تاریخ بغداد من طریقه قالت فاطمة یا رسول اللّه لم تقل فی علیّ شیئا قال علی نفسی فمن رایته یقول فی نفسه شیئا و بعد نقل این حدیث گفته یعنی علی مرتضی ذات منست و دیدی کسی را که تعریف و مدح کند نفس خود را زیاده ازین تعریف و مدح چه خواهد بود بیان کرد پس بهر صفتی که موصوف شد محمد مصطفی موصوفست بآن صفات علی مرتضی سوای نبوت که خاصه مختصه حضرت رسالتست کما قال فی حدیث آخر لا نبی بعدی انتهی ازین عبارت سراسر افادت بکمال وضوح و ظهور محقق و و ثابتست که سوای نبوت جمیع منازل و مراتب و کل فضائل و مناقب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام حاصل بوده و زیاده ازین مدح و ثنا و وصف و اطرا نمی باشد که عینیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بارشاد باسداد حضرت خاتم الانبیاء و الامجاد علیه و آله و علیهم آلاف التحیة الی یوم التناد محققست و هر صفتی که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بآن معروف سوای نبوت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم بآن موصوف و هر گاه عینیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم محقق و سوای نبوت جمیع فضائل و مناقب و ماثر و کل محامد و مکارم و مفاخر سید الاوائل و الا و آخر علیه و آله آلاف التحیة و السّلام الزاهر برای جناب امیر المؤمنین علیه سلام الملک القادر ثابت باشد در ثبوت جمیع منازل حضرت هارون برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اصلا شک و ارتیاب و اختفا و احتجاب نزد ارباب الباب راه نیابد و تقدیم کسی دیگر بر نفس رسول محض جور و حیف

ص:382

و زیغ و عدول از حق مقبول و عین طغیان و شنان و عدوان نامعقول باشد و مخفی نماند که ملا نظام الدین احمد صاحب تحفة المحبین از مشاهیر معتبرین اثبات و اعاظم متکلمین عالیدرجات سنیه است و فاضل معاصر حیدر علی در منتهی الکلام باو تمسک نموده چنانچه بعد ادعای این معنی که ابو حنیفه کنیت بسیاری از فقها بوده یکی از ایشان امام اعظم نعمان بن ثابتست و بعضی از اینها از حقیقت فقه بهره نداشتند و بمجرد رای و قیاس فتوی می دادند و مخالفت احادیث می کردند و این اخبار بجهت شرکت نام و حسد حاسدان بنوع دیگر در قلوب خاص و عام جا می گرفت گفته اما آنچه گفتم که این کنیت برای بسیاری از فقهاست پس دلالت دارد بر ان کتب فریقین درین مقام فقط بر قول مجد الدین محمد بن یعقوب صاحب قاموس اکتفا می کنم حیث قال و ابو حنیفة کنیة عشرین من الفقهاء اشهرهم امام الفقهاء النعمان آمدم بر امر ثانی و در اثباتش بر عکس اول بعبارت ملا صادق شارح کلینی که ملا نظام الدین دهلوی در کتابی که در مبحث فریقین از چند کتاب فراهم ساخته نقل کرده مکتفی می شوم الخ پنجاه و نهم آنکه سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته و لا یخفی ان مولانا امیر المؤمنین قد شابه النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم فی کثیر بل فی اکثر الخصال الرضیّة و الفعال الزکیّة و عاداته و عباداته و احواله العلیة و قد صحّ ذلک له بالاخبار الصحیحة و الآثار الصریحة و لا یحتاج الی اقامة الدلیل و البرهان و لا یفتقر الی ایضاح حجة و بیان و قد عدّ بعض العلماء بعض الخصال لامیر المؤمنین علی الّتی هو فیها نظیر سیّدنا النّبی الامّی فقال هو

ص:383

نظیره صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من وجوه نظیره فی الاصل بدلیل شاهد النسب الصریح بینهما بلا ارتیاب و نظیره فی الطهارة بدلیل قوله تعالی إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و نظیره فی آیة و لی الامة بدلیل قوله تعالی إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ و نظیره فی الاداء و التبلیغ بدلیل الوحی الوارد علیه یوم اعطاء سورة براءة لغیره فنزل جبرئیل علیه الصلوة و السلام و قال لا یؤدّیها الاّ انت او من هو منک فاستعادها منه فادّاها علی رضی اللّه تعالی عنه بوحی اللّه تعالی فی الموسم و نظیره فی کونه مولی الامة بدلیل قوله صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم من کنت مولاه فهذا علی مولاه و نظیره فی مماثلة نفسیهما و ان نفسه قامت مقام نفسه و ان اللّه تعالی اجری نفس علیّ مجری نفس النبی صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم فقال من حاجّک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نسائنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم و نظیره فی فتح بابه فی المسجد کفتح باب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم و جواز دخول المسجد جنبا کحال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم علی السواء هذا معنی کلامه و من تتبع احواله فی الفضائل المخصوصة و تفحص احواله فی الشمائل المنصوصة یعلم انّه کرم اللّه تعالی وجهه بلغ الغایة فی اقتفاء آثار سیّدنا المصطفی و اتی النهایة فی اقتباس انواره حیث لم یجد فیه غیره مقتضی و

قد قال رحمة اللّه و رضوانه

ص:384

علیه فی خطبة طویلة له و قد علمتم موضعی من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم بالقرابة القریبة و المنزلة الخصیصة و ضعنی فی حجره و انا ولید یضمنی الی صدره و یکنفنی فی فراشه و یشمّنی عرقه و کان صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم یمضغ الشیء ثم یلقمنیه و ما وجد لی کذبة فی قول و لا خطلة فی فعل و لقد قرن اللّه تعالی به صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من الملائکة یسلک به سبیل المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره و لقد کنت اتّبعه اتّباع الفصیل اثر أمّه یرفع لی کل یوم علما من اخلاقه و یامرنی بالاقتداء به و لقد کان یجاوز فی کل سنة بحراء فاراه و لا یراه غیری و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم و خدیجة رضی اللّه عنها و انا ثالثهما اری نور الوحی و الرّسالة و اشمّ ریح النبوّة و لقد سمعت رنّة الشیطان حین نزل الوحی علیه صلی اللّه علیه فقلت یا رسول اللّه منا هذه الرنة فقال هذا الشیطان قد أیس من عبادته انّک لتسمع ما اسمع و تری ما اری الا انّک لست بنبی و لکنّک و زیر و انّک لعلی خیر رحمة اللّه و رضوانه علیه ازین عبارت ظاهرست که هر گاه جناب امیر المؤمنین نه شیطان را شنید و حقیقت آن از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پرسید جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ارشاد فرمود که تو می شنوی آنچه من می شنوم و می بینی آنچه من می بینم مگر اینکه بدرستی که تو نیستی نبی و لکن تو وزیر هستی و بدرستی که تو بر خیر هستی و این ارشاد صریحست در آنکه فرقی در میان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و در آن حضرت نبود بغیر نبوت

ص:385

پس هر گاه جمیع منازل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سوای أی نبوت برای حضرت امیر المؤمنین علیه السلام ثابت باشد جمیع منازل حضرت هارون علیه السلام بالاولی برای آن حضرت ثابت باشد و ثبوت عموم منازل ازین ارشاد علاوه بر دلالت استثنا بر آن بسبب دلالت لفظ ما بر آنست زیرا که ما موصوله از الفاظ عمومست بتصریحات محقّقین و منقدین فن اصول و عربیت و علاوه برین دلالت ظاهره خود سید شهاب الدین این ارشاد باسداد را در معرض احتجاج و استدلال بر رسیدن جناب امیر المؤمنین علیه السلام بغایت مرتبه در اقتفاء آثار جناب رسالت مآب و فائز شدن بنهایت در اقتباس انوار آن حضرت ذکر کرده و ظاهرست که این استدلال و احتجاج درست نمی شود مگر بثبوت عموم منازل و کفی به رغما لأنف کل معاند مجادل شصتم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بدرگاه پروردگار عرض کرد که بار الها بتحقیق که من می گویم چنانچه گفت برادرم موسی بار الها گردان برای من وزیر از اهل من برادرم علی را قوی گردان باو پشت من و شریک گردان او را در امر من که تسبیح کنیم ترا بسیار و ذکر کنیم ترا بسیار بتحقیق که تو هستی بیننده و این حدیث را احمد بن محمد بن حنبل و احمد بن موسی بن مردویه و احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی و ابو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب و علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی و علی بن الحسن بن هیبة اللّه المعروف بابن عساکر و یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی و سید شهاب الدین احمد و عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی و مرزا محمد بن معتمد خان بدخشی و محمد بن اسماعیل الامیر و غیر ایشان روایت کرده اند محب الدین طبری در ریاض النضره گفته

عن اسما بنت عمیس قالت سمعت رسول اللّه

ص:386

صلّی اللّه علیه و سلّم یقول اللّهم انّی اقول کما قال اخی موسی منهم اجعل لی وزیرا من اهلی اخی علیّا اشدد به ازری و اشرکه فی امری کی نسبحک کثیرا و نذکرک کثیرا انک کنت بنا بصیرا اخرجه احمد فی المناقب و المراد بالامر غیر النبوة و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی در کتاب ذکر منقبة المطهرین علی ما نقل روایت کرده

عن ابن عباس قال أخذ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و نحن بمکة بیدی و اخذ بید علی تصعد بنا الی ثبیر ثم صلی رکعات ثم دفع یده الی السماء فقال اللّهم انّ موسی بن عمران سئلک و امّا محمّد نبیّک أسألک ان تشرح لی صدری و تیسّر لی امری و تحلل عقدة من نسائی لیفقهوا قولی و اجعل لی وزیرا من اهلی علی بن أبی طالب اخی شدد به ازری و اشرکه فی امری قال ابن عباس فسمعت منادیا ینادی یا احمد قد اعطیت ما سئلت فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی یا ابا الحسن ارفع یدک الی السماء فادع ربک و اسأله یعطک فرفع علیّ یده الی السماء و هو یقول اللّهم اجعل لی عندک عهدا و اجعل لی عندک ودّا فانزل اللّه علی نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا فتلاها النبی صلی اللّه علیه و سلم علی اصحابه فعجبوا من ذلک عجبا شدیدا قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم بم تعجبون ان القرآن اربعة ارباع فربع فینا اهل البیت خاصّة و ربع فی اعدائنا و ربع حلال و حرام و ربع فرائض و احکام و انّ اللّه انزل فی علی کرائم القرآن و ابن المغازلیّ در کتاب مناقب گفته

اخبرنا ابو اسحاق ابراهیم بن طلحة بن غسّان بن النعمان الکازرونی إجازة

ص:387

ان عمر محمد بن یوسف حدّثهم ثنا ابو اسحاق المدینی ثنا احمد بن موسی الحرامی ثنا الحسین بن ثابت المدنی خادم موسی بن جعفر حدثنی أبی عن شعبة عن الحکم عن عکرمة عن ابن عباس قال اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بیدی و بید علی فصلّی اربع رکعات ثم رفع یده الی السماء فقال اللّهم سألک موسی بن عمران و انا محمدا اسالک ان تشرّح لی صدری و تیسّر لی امری و تحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی و اجعل لی وزیرا من اهلی علیّا اشدد به ازری و اشرکه فی امری قال ابن عبّاس فسمعت منادیا ینادی یا احمد قد اوتیت ما سالت فقال النّبی ص یا ابا الحسن ارفع یدک الی السماء و ادع ربّک و اساله ان یعطیک فرفع علیّ یده الی السماء و هو یقول اللّه اللّهمّ اجعل لی عندک عهدا و اجعل لی عندک ودّا فانزل اللّه علی نبیّه انّ الّذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودّا فتلاه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی اصحابه فعجبوا من ذلک عجبا شدیدا فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مما أ تعجبون ان القرآن اربعة ارباع فربع فینا اهل البیت خاصّة و ربع حلال و ربع حرام و ربع فرائض و احکام و اللّه انزل فی علیّ کرائم القرآن و سبط ابن الجوزی در تذکرة خواص الامة گفته

قال احمد فی الفضائل ثنا ابن غنا و فی روایة کتب إلینا یذکر ان عبادة بن یعقوب حدّثهم عن علیّ بن عابس عن الحارث بن حصین عن القاسم قال سمعت رجلا من خثعم یقول سمعت أسماء بنت عمیس تقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول اللّهم انی اقول کما قال اخی موسی اللّهم اجعل لی وزیرا من اهلی علیّا اشدد به ازری و اشرکه فی امری کی نسبحک کثیرا

ص:388

و نذکرک کثیرا الآیة و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن اسما بنت عمیس رضی اللّه تعالی عنها قالت سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم یقول اللّهم انّی اقول کما قال اخی موسی اجعل لی وزیرا من اهلی علیّا اشدد به أزری و اشرکه فی امری کی نسبّحک کثیرا و نذکرک کثیرا اناء کنت بنا بصیرا رواه الطبری قال اخرجه احمد فی المناقب و المراد بالامر غیر النبوة در تفسیر در منثور سیوطی مذکورست

اخرج ابن مردویه و الخطیب و ابن عساکر عن اسما بنت عمیس قالت رایت رسول اللّه بازاء ثبیر و هو یقول اشرق ثبیر اشرق ثبیر اللّهمّ انی اسألک بما سألک اخی موسی ان تشرح صدری و ان تیسّر لی امری و ان تحلّ عقدة من لسانی یفقهوا قولی و اجعل لی وزیرا من اهلی علیّا اخی اشدد به ازری و اشرکه فی امری کی نسبّحک کثیرا و نذکرک کثیرا انک کنت بنا بصیرا و در حدیث نزول آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ که ابن مردویه و ثعلبی روایت کرده اند و در مفتاح النجا هم در آیات نازله در شان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که بعد ذکر آن گفته الایات النازلة فی شان امیر المؤمنین کثیرة جدّ الا استطیع استیعابها فاوردت فی هذا الکتاب لبّها و لبابها ذکر کرده مذکورست

فلمّا فرغ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم من صلاته رفع راسه الی السّماء و قال اللّهم انّ اخی موسی سألک فقال رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی فانزلت علیه قرآنا ناطقا سنشدّ عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون إلیکما بآیاتنا اللّهم و انا محمّد نبیّک و صفیّک اللّهم فاشرح لی صدری

ص:389

و یسرّ لی امری و اجعل لی وزیرا من اهلی علیا اشدد به ظهری قال ابو ذر فما استتمّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کلامه حتی نزل جبرئیل علیه السلام من عند اللّه عزّ و جلّ فقال یا محمد اقرأ فانزل اللّه علیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ و شیخ علی بن محمد الجعفر با علوی در کتاب کنز البراهین الکسبیة و الاسرار الوهبیّة الغیبیه که نسخه ان که در مصر مطبوع شده در مکه معظمه زادها اللّه تشریفا و تعظیما دیده بودم و احادیث عدیده از ان منتخب کرده گفته و

قال صلی اللّه علیه و سلم انّی اقول کما قال اخی موسی اللّهم اجعل لی وزیرا من اهلی اخی علیّا اشدد به أزری و اشرکه فی امری کی نسبّحک کثیرا و نذکرک کثیرا انک کنت بنا بصیرا و نزل جبرئیل علیه السلام علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال یا محمّد ان ربّک یقرئک السلام و یقول لک علیّ منک بمنزلة هارون من موسی لکن لا نبی بعدک و محمد بن اسماعیل الامیر در روضه ندیه شرح تحفه علویه نقلا عن المحب الطبری گفته

وعن اسما بنت عمیس قالت سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول اللّهم انّی اقول کما قال اخی موسی اجعل لی وزیرا من اهلی اخی علیّا اشدد به أزری و اشرکه فی امری کی نسبحک کثیرا و نذکرک کثیرا انک کنت بنا بصیرا اخرجه احمد فی المناقب و المراد بالامر غیر النبوة کما تقدّم ازین حدیث شریف ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سؤال کرده از حق تعالی که بگرداند علی علیه السلام را که از اهل آن جنابست وزیر آن جناب و شدّ بکند بآنحضرت از آن جناب و شریک گرداند آن حضرت را در امر آن جناب و این سؤالات مثل سؤالات حضرت موسی در باب حضرت هارون علیهما السلامست و خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلّم هم مماثلت این سؤالات حضرت موسی بیان فرموده و بدیهیست که چنانچه سؤالات

ص:390

حضرت موسی در حق حضرت هارون علیهما السلام دلیل قاطع و برهان ساطع بر افضلیت حضرت هارون علیه السلام از سائر امت حضرت موسی علیه السلام و حجت باهره و بیّنه زاهره بر اولویت و از حجیت و اقدمیت در جمیع امور دینیه ست همچنین سؤالات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در حق حضرت امیر المؤمنین علیه السلام دلیل واضح و برهان لائح بر اقدمیت و ارجحیت و اولویت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در جمیع امور دینیه و افضلیت آن حضرت از سائر ناس هست و المنکر لهذه الدلالة مکابر لا یصغی الی طغیانه و عدوانه و لا یلتفت و لا یحتفل بشأنه و شنانه و شاه ولی اللّه در ازالة الخفا بعد ذکر آیه رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی الآیة گفته فقیر گوید رب العزّة تبارک و تعالی حضرت موسی را بجانب فرعون فرستاد و آن حضرت بعض سؤالات ضروریه که بغیر ان تحمّل اعباء رسالت متعذر باشد طلب نمودند الحال تفصیل آن باید شنید از جمله سؤالات سؤالی هست که بنفس حضرت موسی تعلق دارد رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی و این از جمله ضروریات تحمل اعباء رسالتست تا شرح صدر نباشد هر سؤال را جواب با صواب میسر نیاید و تا تیسیر امور از جهت غیب نباشد مکافحه اعدا که پادشاهان زمین باشند بوجود نیاید و تا فصاحت لسان نباشد تبلیغ رسالت ربّ العزة بابلغ وجوه صورت نگیرد و از جمله آنها سؤالی هست که باعانت دیگری در امر رسالت تعلق دارد و این را به وزارت تعبیر رفته و در جای دیگر به روا؟؟؟ یصدّقنی تقریر کرده شد از اینجا سه صفت در باب وزارت طلب کردند یکی مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی و این صفت از جهت خصوص حال بود که حضرت موسی را غیر حضرت هارون در آن وقت کسی باین نصرت قائم نمی توانست شد الخ ازین عبارت ظاهرست که حضرت موسی علیه السّلام تخصیص وزیر مطلوب به اینکه از اهل آنجناب باشد باین وجه نموده که حضرت موسی را غیر

ص:391

حضرت هارون کسی باین امر قائم نمی توانست شد پس همچنین تخصیص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وزیر مطلوب خود را بآنکه از اهل آن جناب باشد بهمین وجه خواهد بود که غیر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام کسی باین امر قائم نمی توانست شد پس انحصار وزارت در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السلام دلیل صریحست بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و علاوه برین لفظ امر در قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اشرکه فی امری دلالت بر عموم می کند زیرا که اسم جنس مضاف دلالت بر عموم می نماید کما سبق التصریح عن فحول؟؟ العربیة و الاصول و علاوه بر آن بحمد اللّه و حسن توفیقه بالخصوص عموم لفظ امر مضاف حسب افادات و تصریحات محققین و منقدین قوم دریافتی که لفظ امر را در آیه اَلَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ عام می دانند و هر گاه لفظ امر عام باشد دلالت بر شرکت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در جمیع امور آن حضرت خواهد کرد و لیکن نبوت مستثنی از آنست چنانچه محب الدین طبری گفته که مراد بامر غیر نبوتست پس ما عدای نبوت در جمیع امور جناب رسالت مآب حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام شریک باشد و ظاهرست که از جمله امور آن حضرت عصمت و افضلیت و کمال علم و تقوی و مفترض الطاعة و واجب الاتباع بودن آن حضرتست پس جناب امیر المؤمنین علیه السلام در این امور هم شریک باشد و ثبوت شرکت درین امور دلیل قاطع و برهان ساطع بر امامت و خلافت امام المغارب و المشارق بلا فصل فاصل و بلا فرق فارقست و اللّه الهادی الی ادراک الحقائق و کشف الدقائق و تشیید الوثائق و ایضاح الطرائق

ص:392

انکار صاحب تحفه خلافت را از منازل هارون با موسی که لازمه اش

نفی خلافت امیر مؤمنان ع است و رد آن به یکصد و پنج وجه

قوله دوم آنکه لا نسلم که از جمله منازل هارون با موسی خلافت او بود بعد الموت زیرا که اگر هارون بعد از موسی زنده می بود رسول مستقل می بود در تبلیغ و این مرتبه گاهی از و زائل نمی شد و با خلافت منافات دارد زیرا که خلافت نیابت نبی است و اصالت را با نیابت چه مناسبت اقول خدّام عالی مقام حضرت شاهصاحب چنانچه در بیان وجه اول از وجوه اختلال کمال اختلال حواسّ اعدای خود ظاهر فرموده اند و غایت کیاست و مهارت و نهایت تبحر و حذاقت ملازمان عالی در علم اصول و علم نحو و اقصای اطلاع بر طرق این حدیث شریف و منتهای وقوف بر تحقیقات و افادات مثبتین اتصال استثنا ظاهر نموده اند همچنین درین وجه دوم کثرت ممارست خود با کلام الهی که بر حفظ آن نهایت افتخار و استبشار بناز و کرشمه تمام در باب المطاعن آغاز نهاده اند و تمام اطلاع بر تحقیقات مفسّرین و روایات مورّخین و تصریحات متکلّمین و تنصیصات محدّثین بلکه نهایت خوض و غور در افادات والد ماجد خود و کمال ضبط و حفظ کلمات خود در دیگر ابواب بلکه غایت اتقان کلمات همین بحث که یک صفحه بیش نیست ظاهر فرموده اند و بر عاقل هوشیار بطلان این وجه مشتمل بر انکار سراسر خسار هویدا و آشکارست بچند وجه اول آنکه هر گاه درین وجه ادّعای منافات خلافت با نبوت باجهار و اصرار تمام دارند پس در حقیقت سعی بلیغ در ابطال حمل حدیث منزلت بر منزلت معهود که قرینه آن را در کلام سابق ادّعا کرده اند نیز می نمایند زیرا که بنای کلام سابق بر ثبوت خلافت حضرت هارون علیه السلام و تشبیه خلافت علویه با خلافت هارونیه است و هر گاه خلافت با نبوت منافات داشته باشد خلافت حضرت هارون علیه السلام معاذ اللّه باطل خواهد شد پس حمل حدیث منزلت بر منزلت معهوده هم که اهتمام در اثبات آن کرده است سمتی از جواز نخواهد داشت و هر گاه حمل این

ص:393

حدیث بر منزلت معهوده خلافت خاصّه هم باطل شد پس نهایت حیرتست که حالا منزلت هارونیّه را که درین حدیث برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت شده بر کدام منزلت حمل می کنند غالبا این حدیث را عاری از معنی گردانند و بکمال جسارت و خسارت گویند که ارشاد افصح من نطق بالضاد اصلا دلالت بر منزلتی از منازل نمی کند و کلام بی معناست معاذ اللّه من ذلک دوم آنکه خلافت حضرت هارون علیه السلام بنصّ صریح کلام الهی که لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ صفت آنست ثابت شده قال اللّه تعالی وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ این آیه کریمه صریحست بر آنکه حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را خلیفه خود گردانیده پس ادعای منافات خلافت با نبوت از طرائف هفوات و غرائب خرافات و ردّ فصیح و تکذیب صریح کلام خالق کائنات ست معاذ اللّه من ذلک وا عجباه که حضرت موسی علیه السلام بنص صریح حضرت هارون علیه السلام را خلیفه خود گردانیده و حق تعالی در کلام معجز نظام آن را حکایت نموده باز حضرت مخاطب نبوت را منافی خلافت می داند و می سراید که خلافت نیابت نبی است و اصالت را با نیابت چه مناسبت و اکر مشکّکی مؤلف العقل و مسوّلی فاقد الفضل در دلالت کلام ربّ منعام که نصّ واضح بر استخلاف حضرت هارون علیه السلامست راه تحریف و توجیه غیر وجیه پیماید و در دلالت آن بر مطلوب کلام نماید ناچار افحام و اسکات او باقوال و تصریحات اساطین مفسرین می نمایم پس باید دانست که اجلّه مفسرین سنیه و اکابر و اعاظم محققین ایشان در تفسیر قول حضرت موسی علیه السّلام می نمایند و طریق تاویل علیل و توجیه غیر وجیه پیش نمی گیرند چنانچه در وجوه آتیه مذکور می شود سوم آنکه در تفسیر فقه ابو اللیث نصر بن محمد السمرقندی که محامد سنیه و مناقب

ص:394

علیه او از جواهر مضیه عبد القادر و کتائب اعلام الاخیار کفوی و طبقات خفیه قاری و امثال آن واضح و لائحست مذکورست وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ یعنی قال له قبل انطلاقه الی الجبل اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی یعنی کن خلیفتی علی قومی و اصلح یعنی مرهم باصلاح و یقال وَ أَصْلِحْ بینهم وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ یعنی و لا تتبع طریق العاصین و لا ترض به و اتبع سبیل المطیعین این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه مراد از اخلفنی کن خلیفتی علی قومیست پس استخلاف حضرت موسی حضرت هارون ع را بر قوم خود و حصول خلافت حضرت موسی برای حضرت هارون علیهما السلام بلا ارتیاب و تشکیک در کمال وضوح و ظهور ثابت شد و دعوی منافات نبوت با خلافت هباء منبثا گردید و الحمد للّه علی ذلک چهارم آنکه ابو اسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم ثعلبی که از اکابر اساطین اعاظم و مفسرین سنیه است و نبذی از مناقب فاخره و محامد زاهره او در جزء دوم مجلد حدیث غدیر بسمع تو رسیده و نهایت جلالت شان و رفعت منزلت او نزد والد مخاطب هم دریافتی بنهایت تصریح و توضیح حصول خلافت حضرت موسی برای حضرت هارون علیهما السلام ثابت ساخته چنانچه در کتاب الکشف و البیان فی تفسیر القرآن گفته وَ قالَ مُوسی عند انطلاقه لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی کن خلیفتی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ و اصلحهم بحملک ایاهم علی طاعة اللّه و عبادته پنجم آنکه ابو محمد حسین بن مسعود القراء البغوی که فضایل فخیمه و محامد عظیمه او بالاتر از انست که محتاج تبیین و توضیح باشد و خود مخاطب در رساله اصول حدیث او را بمرتبه عالیه ترجیح و تفضیل بر دیگر شراح حدیث رسانیده نیز تصدیق مخاطب افیق در دعوی منافات خلافت با نبوت می نماید که خلافت حضرت هارون بوضوح تمام ثابت

ص:395

می فرماید قال فی معالم التنزیل وَ قالَ مُوسی عند انطلاقه الی الجبل للمناجاة لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی کن خلیفتی فِی قَوْمِی ششم آنکه جار اللّه محمود بن عمر زمخشری که کمال حذق و مهارت و براعت او در فنون غریبه و غایت خوض و غور او در نکات تفسیریه مسلّم اکابر اساطین سنیه است و نبذی از فضائل جمیله و مدائح جلیله او از تاریخ یافعی و جامع الاصول و دیگر کتب فحول توان دانست در تفسیر کشاف فرموده وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ و هارون عطف بیان لاخیه و قرئ بالضم علی النداء اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی کن خلیفتی فیهم وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ و کن مصلحا أی و اصلح ما یجب ان یصلح من امور بنی اسرائیل و من دعاک منهم الی الفساد فلا تتبعه و لا تطعه ازین عبارت هم صراحة واضحست که مراد از اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی آنست که خلیفه من باش در ایشان پس حصول خلافت حضرت موسی برای حضرت هارون بکمال وضوح ظاهر گردید و زعم توهم منافات نبوت با خلافت از هم پاشیده هفتم آنکه فخر الدین محمد بن عمر الرازی که غایت اشتهار فضل و جلالت و مهارت و براعت و نقد و تحقیق او نزد اکابر قوم حاجت ایضاح و افصاح ندارد در اثبات خلافت حضرت هارون علیه السلام و ابطال و افساد زعم منافات نبوت با خلافت که راه شاه صاحت زده مساعی جمیله بتقدیم رسانیده در مفاتیح الغیب گفته و البحث الثانی قوله اربعین لیلة نصب علی الحال أی تمّ بالغا هذا العدد و اما قوله وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ عطف بیان لاخیه و قری بالضمّ علی النداء اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی کن خلیفتی فیهم و اصلح و کن مصلحا او و اصلح ما یجب ان یصلح من امور بنی اسرائیل و من دعاک منهم الی الافساد فلا تتّبعه و لا تطعه فان قیل ان هارون کان شریک موسی علیه السلام فی النّبوة فکیف یجعله خلیفة

ص:396

لنفسه فانّ شریک الانسان اعلی حالا من خلیفته و ردّ الانسان من المنصب الاعلی الی الادون یکون اهانة قلنا الامر و ان کان کما ذکرتم الاّ انه کان موسی علیه السلام هو الاصل فی النبوّة هشتم آنکه نظام الدّین حسن بن محمد بن حسین القمی النیسابوریّ هم اثبات خلافت حضرت هارون علیه السلام و دفع توهم منافات نبوت با خلافت ما بلغ وجوه نموده چنانچه در غرائب القرآن و رغائب الفرقان گفته اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی کن خلیفتی فیهم و اصلح کن مصلحا او و اصلح ما یجب ان یصلح من امور بنی اسرائیل و من دعاک الی الافساد فلا تتّبعه و انما جعل خلیفة مع انّه شریکه فی النبوة بدلیل و اشرکه فی امری و الشریک اعلی حالا من الخلیفة لان نبوة موسی کانت بالاصالة و نبوة هارون تبعیة فکانه خلیفته و وزیره نهم آنکه قاضی ناصر الدّین عبد اللّه بن عمر البیضاوی در انوار التنزیل و اسرار التاویل که نهایت مشهور و معروفست و در میان طلبه علوم متداول و در درس شان داخلست گفته وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی کن خلیفتی فیهم وَ أَصْلِحْ ما یجب ان یصلح من امورهم او کن مصلحا وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ و لا تتبع من سلک الافساد و لا تطع من دعاک إلیه دهم آنکه ابو البرکات عبد اللّه بن احمد بن محمود در تفسیر مدارک التنزیل و حقائق التّاویل گفته وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ هو عطف بیان لاخیه اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی کن خلیفتی فیهم وَ أَصْلِحْ ما یجب ان یصلح من امور بنی اسرائیل یازدهم آنکه عماد الدین اسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی در تفسیر خود در تفسیر آیه وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی الآیة گفته فلما اتمّ المیقات و عزم موسی علی الذهاب الی الطور کما قال تعالی یا بَنِی إِسْرائِیلَ قَدْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ وَ واعَدْناکُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَیْمَنَ الآیة

ص:397

فحینئذ استخلف موسی علی بنی اسرائیل اخاه هارون و وصّاه بالاصلاح و عدم الافساد و هذا تنبیه و تذکیر و الاّ فهارون علیه السلام نبی شریف کریم علی اللّه له وجاهة و جلالة صلوات اللّه و سلامه علیه و علی سائر انبیاء اللّه دوازدهم آنکه ابو السعود بن محمد العمادی در ارشاد العقل السلیم الی مزایا الکتاب الکریم گفته وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ حین توجّه الی المناجاة حسب ما امر به اُخْلُفْنِی أی کن خلیفتی فی قومی و راقبهم فیما یاتون و ما یذرون سیزدهم آنکه جلال الدّین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی در تکمله تفسیر جلال الدّین محلی که مجموع آن معروفست بتفسیر جلالین گفته وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ عند ذهابه الی الجبل للمناجاة اُخْلُفْنِی کن خلیفتی فی قومی وَ أَصْلِحْ امرهم چهاردهم آنکه محمد بن احمد الشربینی الخطیب در سراج منیر فی الاعانة علی معرفة بعض معانی کلام ربّنا الحکم الخبیر گفته وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ و قوله هارون عطف بیان لاخیه أی قال له عند ذهابه الی الجبل للمناجاة اُخْلُفْنِی أی کن خلیفتی فی قومی وَ أَصْلِحْ أی ما یجب ان یصلح من امورهم او کن مصلحا پانزدهم آنکه محمد محبوب عالم بن صفی الدین جعفر در تفسیر خود که معروفست بتفسیر شاهی در تفسیر آیه واعَدْنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ الآیة گفته و وعده دادیم موسی را شبانه روز و تمام کردیم آن را بده دیگر پس تمام شد وعده گاه پروردگار او بچهل شبانروز و گفت موسی برادر خود هارون را که تو خلیفه من باش در میان قوم من و بصلاح آر کارها و پیروی مکن راه تباه کاران را انتهی این عبارات عدیده و افادات سدیده دلالت واضحه دارد بر آنکه قول حضرت موسی اعنی اُخْلُفْنِی که در قرآن مجید مذکورست دلیل قاطع و برهان ساطع ست بر حصول خلافت آن حضرت برای حضرت هارون علیه السلام زیرا که در بسیاری از این عبارت

ص:398

تفسیر اُخْلُفْنِی به کن خلیفتی فی قومی مذکورست و ظاهر و بدیهیست که کن خلیفتی فی قومی مثبت خلافت حضرت هارون علیه السّلام حتما و قطعا جزما و بتّا و در بعض این عبارات استخلاف حضرت هارون بر بنی اسرائیل مذکورست و هو ایضا دلیل ظاهر و برهان باهر علی حصول الخلافة لهارون علیه السلام فللّه الحمد و المنة که کمال صدق شاهصاحب در ادّعای منافات خلافت با نبوت بتصریح کلام ربّ منعام و افادات صریحه مفسرین اعلام محققین و مبرهن گردید و اگر اولیای شاهصاحب را کلام ملک علام و تصریحات مفسرین اعلام از لجاج و اعوجاج باز ندارد ناچار در وجوه آتیه دفع ممارات و رفع منافات بتصریحات ارباب تاریخ و اهل سیر که کارشان ضبط احوال انبیا و اوصیا علیهم السّلامست می نمایم و بمزید ایضاح و تفصیل و غایت افحام و تخجیل می کرایم شانزدهم آنکه ثعلبی در عرائس المجالس گفته قال اهل السیر و اصحاب التواریخ لما اهلک اللّه فرعون و قومه قال موسی انی ذاهب الی الجبل المیقات ربّی و ءاتیکم بکتاب فیه بیان ما تاتون و ما تذرون و واعدهم ثلثین لیلة و استخلف علیهم اخاه هارون ازین عبارت واضحست که اهل سیر و ارباب تواریخ تصریح کرده اند بآنکه حضرت موسی علیه السّلام حضرت هارون را بر قوم خود خلیفه ساخت هفدهم آنکه ابو الحسن محمد بن عبد اللّه الکسائی در قصص الانبیا که علی متقی در برهان فی علامات مهدی آخر الزمان و عبد الرحمن بن عبد السلام بن عبد الرحمن بن عثمان شافعی صفوری در نزهة المجالس و غیرهما فی غیرهما ازین نقل می کنند و نسخه عتیقه آن بپیش فقیر حاضرست گفته فلما عبر موسی البحر سار فی بنی اسرائیل یرید الطور فإذا هم بقوم قد اتخذوا اصناما و هم عاکفون علی عبادتها فقال السفهاء منهم و کانوا قریبی العهد بعبادة الاصنام یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ فقال لهم إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِیهِ وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ثم قالَ أَ غَیْرَ اللّهِ أَبْغِیکُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَی الْعالَمِینَ فاستغفروا اللّه مما قلتم فسار القوم و فی قلوبهم حب الاصنام حتی قرب من الطور فاستخلف اخاه هارون علی قومه این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه حضرت موسی حضرت هارون علیه السلام را خلیفه بر قوم خود فرمود هجدهم آنکه عز الدین علی بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم الشیبانی المعروف بابن الاثیر الجزری در تاریخ کامل گفته فلما اهلک اللّه فرعون و أنجی بنی اسرائیل قالوا یا موسی ائتنا بالکتاب الّذی وعدتنا فسال موسی ربه ذلک فامره ان یصوم ثلثین یوما و یتطهّر و یطهّر ثیابه و یاتی الی الجبل جبل طور سیناء لیکلّمه و یعطیه الکتاب فصام ثلثین یوما اولها اول ذی القعدة و سار الی الجبل و استخلف اخاه هارون علی بنی اسرائیل این عبارت هم دلالت صریحه دارد بر آنکه حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را بر بنی اسرائیل خلیفه فرمود نوزدهم آنکه علاّمه بدر الدین محمود بن احمد العینی که از اکابر محققین و اجله منقدین قومست در عقد الجمان فی تاریخ اهل الزّمان در فصل قصه حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السّلام گفته النوع الحادی و الثلاثون فی قصة السّامریّ قال تعالی وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسی مِنْ بَعْدِهِ الآیة قالوا لمّا ذهب موسی علیه السلام الی الجبل لمیقات ربه استخلف علی قومه اخاه هارون علیه السلام پس بحمد اللّه و حسن توفیقه نهایت صدق شاهصاحب در ادّعای منافات خلافت با نبوت و رسالت چنانچه از نص کلام الهی و تصریحات مفسرین ظاهر شد همچنان از تنصیصات اهل سیر و مورخین ثابت و واضح گردیده و اگر اولیای شاهصاحب را نص صریح ملک علام و تصریحات

ص:399

قوله دوم آنکه لا نسلم که از جمله منازل هارون با موسی خلافت او بود بعد الموت زیرا که اگر هارون بعد از موسی زنده می بود رسول مستقل می بود در تبلیغ و این مرتبه گاهی از و زائل نمی شد و با خلافت منافات دارد زیرا که خلافت نیابت نبی است و اصالت را با نیابت چه مناسبت اقول خدّام عالی مقام حضرت شاهصاحب چنانچه در بیان وجه اول از وجوه اختلال کمال اختلال حواسّ اعدای خود ظاهر فرموده اند و غایت کیاست و مهارت و نهایت تبحر و حذاقت ملازمان عالی در علم اصول و علم نحو و اقصای اطلاع بر طرق این حدیث شریف و منتهای وقوف بر تحقیقات و افادات مثبتین اتصال استثنا ظاهر نموده اند همچنین درین وجه دوم کثرت ممارست خود با کلام الهی که بر حفظ آن نهایت افتخار و استبشار بناز و کرشمه تمام در باب المطاعن آغاز نهاده اند و تمام اطلاع بر تحقیقات مفسّرین و روایات مورّخین و تصریحات متکلّمین و تنصیصات محدّثین بلکه نهایت خوض و غور در افادات والد ماجد خود و کمال ضبط و حفظ کلمات خود در دیگر ابواب بلکه غایت اتقان کلمات همین بحث که یک صفحه بیش نیست ظاهر فرموده اند و بر عاقل هوشیار بطلان این وجه مشتمل بر انکار سراسر خسار هویدا و آشکارست بچند وجه اول آنکه هر گاه درین وجه ادّعای منافات خلافت با نبوت باجهار و اصرار تمام دارند پس در حقیقت سعی بلیغ در ابطال حمل حدیث منزلت بر منزلت معهود که قرینه آن را در کلام سابق ادّعا کرده اند نیز می نمایند زیرا که بنای کلام سابق بر ثبوت خلافت حضرت هارون علیه السلام و تشبیه خلافت علویه با خلافت هارونیه است و هر گاه خلافت با نبوت منافات داشته باشد خلافت حضرت هارون علیه السلام معاذ اللّه باطل خواهد شد پس حمل حدیث منزلت بر منزلت معهوده هم که اهتمام در اثبات آن کرده است سمتی از جواز نخواهد داشت و هر گاه حمل این

ص:

مفسرین فخام و افادات ارباب سیر و مورخین اعلام هم خجل و شرمسار نکند و از دعوی منافات خلافت با نبوت بازندارد بعنایت الهی در جود آتیه ابطال این منافات بافادات متکلمین ثقات و تصریحات اساطین مناظرین عالی درجات سنیه می نمایم بستم آنکه حسین بن محمد دیاربکری در تاریخ خمیس فی احوال النفس النفیس گفته و

خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب علی اهله و امره بالاقامة فیهم فارجف به المنافقون و قالوا ما خلّفه الاّ استثقالا منه قلّما قالوا ذلک اخذ علیّ سلاحه ثم خرج حتی اتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو نازل بالجرف فقال یا نبی اللّه زعم المنافقون انّک ما خلّفتنی الاّ انک استثقلتنی و تخففت منی فقال کذبوا و لکنی خلّفتک لما ترکت ورائی فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی بأعلی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انه لا نبی بعدی فرجع الی المدینة و مضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لسفره کذا فی الاکتفاء و شرح المواقف و قال الشیخ ابو اسحاق الفیروزانی فی عقائده أی حین توجّه الی میقات ربه استخلف هارون فی قومه ازین عبارت ظاهرست که شیخ ابو اسحاق در کتاب عقائد تصریح کرده بآنکه حضرت موسی وقت توجه بمیقات پروردگار استخلاف فرموده حضرت هارون را در قوم خود بست و یکم آنکه ابو شکور محمد بن عبد السعید الکشی در تمهید گفته و هارون علیه السلام کان خلیفة موسی فی حیاته و لم یکن بعد وفاته لانه مات قبل موسی علیه السلام بست و دوم آنکه سید شریف علی بن محمد الجرجانی در شرح مواقف گفته الجواب منع صحة الحدیث کما منعه الآمدی و عند المحدثین انّه صحیح و إن کان من قبیل

ص:401

الآحاد او نقول علی تقدیر صحته لا عموم له فی المنازل بل المراد استخلافه علی قومه کما فی قوله اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی لاستخلافه علی المدینة أی المراد من الحدیث انّ علیّا خلیفة منه علی المدینة فی غزوة تبوک کما انّ هارون خلیفة لموسی فی قومه حال غیبته بست و سوم آنکه شیخ الاسلام عبد اللّه بن شمس الدین بن جمال الدین الانصاری اللاهوری المعروف بمخدوم الملک در کتاب عصمة الانبیا علیهم السلام گفته و ما قیل من انّه أی هارون علیه السلام لم یجهد فی رفض شملهم و لم یجاهدهم علی عملهم فهو مع الانکار القلبی و اللسانی فی حال شوکتهم و عدم سماعهم قوله بل مع خوف قتلهم ایّاه و ترقبه فیهم حکم اللّه او رجوع موسی علیه الصلوة و السّلام مع استخلافه ایاه علیهم و وعده معه موعدا قریبا و امره بحسن الاستخلاف فیهم لیس بکبیرة و لا صغیرة یصح التمسک لهم بها بست و چهارم آنکه احمد بن عبد الحلیم بن تیمیه در منهاج السنه گفته فبیّن له أی لعلی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّی انما استخلفتک لامانتک عندی و انّ الاستخلاف لیس بنقص و لا غضّ فانّ موسی استخلف هارون علیه السلام علی قومه فکیف یکون نقصا و موسی یفعله بهارون بست و پنجم آنکه نیز ابن تیمیه در منهاج السنه گفته فکان قول النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم تبیینا ان جنس الاستخلاف لیس نقصا و لا غضّا إذ لو کان نقصا او غضّا لما فعله موسی بهارون بست و ششم آنکه نیز ابن تیمیه در منهاج السّنّة گفته و لم یکن هذا الاستخلاف کاستخلاف هارون لأنّ العسکر کان مع هارون و انّما ذهب موسی وحده بست و هفتم آنکه نیز ابن تیمیه در منهاج السنه گفته و کذلک هنا انما هو بمنزلة

ص:402

هارون فیما دلّ علیه السیاق و هو استخلافه فی مغیبه کما استخلف موسی هارون بست و هشتم آنکه نیز ابن تیمیه در منهاج السنه گفته بل قد استخلف علی المدینة غیر واحد اولئک المستخلفون منه بمنزلة هارون من موسی من جنس استخلاف علیّ بست و نهم آنکه یوسف اعور در رساله که در ان رد بر اهل حق کرده گفته و لم یحصل من استخلاف هارون الاّ الفتنة العظیمة و الفساد الکبیر بعبادة بنی اسرائیل العجل الخ بست و سی أم آنکه فضل بن روزبهان بجواب نهج الحق گفته و الجواب انّ هارون لم یکن خلیفة بعد موسی لأنّه مات قبل موسی علیه السلام بل المراد استخلافه بالمدینة حین ذهابه الی تبوک کما استخلف موسی هارون عند ذهابه الی الطور بقوله اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی سی و یکم آنکه اسحاق هروی در سهام ثاقبه گفته

فقال علیه السّلام تسلیة له رضی اللّه عنه اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی یعنی انّ موسی علیه السلام لما توجه الی الطور جعل هارون علیه السّلام خلیفة علی اهله و قومه فکذلک انا لغایة الاعتماد علیک و الوثوق بک اجعلک خلیفة علی المدینة و علی اهل بیتی الخ سی و دوم آنکه ابن حجر مکی در صواعق گفته بل المراد ما دل علیه ظاهر الحدیث انّ علیّا خلیفة عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مدة غیبة تبوک کما کان هارون خلیفة عن موسی فی قومه مدة غیبتهم للمناجاة سی و سوم آنکه نیز ابن حجر در صواعق گفته و قوله اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی لا عموم له حتی یقتضی الخلافة عنه فی کلّ زمن حیاته و زمن موته بل المتبادر منه ما مرّ انّه خلیفة مدة

ص:403

غیبته فقط سی و چهارم آنکه نیز ابن حجر مکی در صواعق گفته

فقال له الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی یعنی حیث استخلفه عند توجهه الی الطّور إذ قال له اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ سی و پنجم آنکه عبد الوهاب قنوجی در بحر المذاهب گفته فالمراد انّ علیّا رض خلیفة منه علی المدینة فی غزوة تبوک کما انّ هارون کان خلیفة لموسی علیه السّلام فی قومه حال غیبته پس بعنایت ربانی چنانچه کمال رزانت و متانت و غایت حزم و سلامت شاهصاحب در ناعم منافات رسالت با خلافت از کلام الهی و تصریحات مفسرین و مورخین ظاهر شد همچنان غایت صدق و تورع و نهایت استقامت حواس شان درین ادّعا بلکه افترا از افادات متکلمین سنیه عالی درجات که اکثر آن افادات متعلقست بجواب همین حدیث منزلت و اگر اولیای شاهصاحب را تصریحات متکلمین خوش صفات هم با وصف تصریح کلام رب متعال و تصریحات مفسرین با کمال و افادات مورخین عالی درجات مقنع نشود و یا این همه از دعوی منافات خلافت با نبوت و رسالتست نه بردارند بحمد اللّه المنان خلافت حضرت هارون علیه السلام که مبطل این ادّعای صریح الخطاست از تحقیقات محدثین اعیان و شراح حدیث که نقاد عالی شان اند در وجوه آتیه باثبات می رسانم سی و ششم آنکه خطابی علی اما فی المفاتیح لمظهر الدین گفته ضرب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم المثل باستخلاف و سی هارون علیهم السلام علی بنی اسرائیل حین خرج و لم یرد الخلافة بعد الموت فان المضروب به المثل و هو هارون علیه السلام کان موته قبل وفاته موسی علیه السلام و انما کان خلیفة فی حیاته فی وقت خاصّ سی و هفتم آنکه ابو زکریا یحیی بن شریف النووی الشافعی در شرح صحیح مسلم گفته و یؤید هذا ان هارون المشبه به لم یکن خلیفة بعد موسی بل توفی فی حیاة سی هشتم

ص:404

آنکه نیز خطابی گفته فلیکن کذلک الامر فیمن ضرب له المثل سی و نهم آنکه قاضی عیاض کما فی المرقاة گفته و لیس فیه دلالة علی استخلافه علی المدینة فی غزوة تبوک و یؤیّد هذا انّ هارون المشبه به لم یکن خلیفة بعد موسی لأنّه توفی قبل وفاة موسی بنحو اربعین سنة و انما استخلفه حین ذهب لمیقات ربّه للمناجاة چهلم آنکه توربشتی کما نقله القاری در شرح مصابیح گفته

فقال کذبوا انما خلّفتک لما ترکت ورائی فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک اما ترضی یا علی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی باوّل قول اللّه سبحانه وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی چهل و یکم آنکه محب الدین طبری در ریاض النضره گفته فالتنظیر بینه و هارون انما کان فی استخلاف موسی له منضما الی الاخوة و شد الازر و العضد به چهل و دوم آنکه نیز در ریاض النضرة گفته و کان ذلک کله حال الحیوة مع قیام موسی فیما استخلفه فیه چهل و سوم آنکه نیز در ریاض النضرة گفته و منزلة هارون من موسی فی الاستخلاف لم یتحقق الاّ فی حال الحیوة چهل و چهارم آنکه علامه حسن بن محمد الطیبی در شرح مشکاة گفته و لمّا کان هارون المشبه به انما کان خلیفة فی حیاة موسی دلّ ذلک علی تخصیص خلافة علی للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم بحیاته چهل و پنجم آنکه محمد بن یوسف الکرمانی در کواکب دراری گفته و لم یرد به الخلافة بعد الموت فان المشبه به و هو هارون کانت و فاته قبل وفاة موسی علیهما السلام و انما کان خلیفة فی حیاته فی وقت خاص چهل و ششم آنکه ابن حجر عسقلانی در فتح الباری بعد نقل استدلال باین حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام

ص:405

گفته و اجیب بان هارون ما کان خلیفة موسی الا فی حیاته لا بعد موته چهل و هفتم آنکه شمس الدین علقمی در کوکب منیر گفته و یؤید هذا انّ هارون المشبه به لم یکن خلیفة بعد موسی لأنّه توفی قبل وفاة موسی بنحو اربعین سنة و انما استخلفه حین ذهب لمیقات ربّه چهل و هشتم آنکه نور الدین علی بن سلطان محمد الهروی المعروف بالقاری در مرقاة نقلا عن القاضی عیاض گفته و یؤیّد هذا انّ هارون المشبه به لم یکن خلیفه بعد موسی لأنّه توفی قبل وفاة موسی بنحو اربعین سنة و انّما استخلفه حین ذهب لمیقات ربه للمناجاة چهل و نهم آنکه علی بن ابراهیم حلبی در انسان العیون آورده

فقال کذبوا و لکنی خلّفتک لما ترکت ورائی فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی یا علی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی أی فان موسی علیه السلام حین توجه الی میقات ربه استخلف هارون علیه السلام فی قومه فرجع علیّ الی المدینة پنجاهم آنکه محمد طاهر گجراتی در مجمع البحار گفته بمنزلة هارون من موسی أی فی استخلافه علی بنی اسرائیل حین توجّه الی طور پنجاه و یکم آنکه شیخ عبد الحق در شرح مشکاة گفته پس فرمود آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله آیا راضی نیستی تو أی علی که باشی تو از من بمنزلت هارون از موسی چون بمیقات رفت هارون را خلیفه گردانید در قوم خود پنجاه و دوم آنکه نیز عبد الحق در مدارج النبوة گفته فرمود آیا راضی نیستی تو أی علی که باشی تو نسبت بمن بمنزلة هارون نسبت بموسی لیکن فرق آنست که هارون نبی بود بعد از من هیچکس را نبوت نخواهد بود چون موسی علیه السلام بمیقات رفت گذاشت هارون را که برادری بود و خلیفه گردانید او را در قوم خود چنانکه فرمود وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی پنجاه و سوم آنکه نیز در مدارج النبوة گفته و لازم نمی آید از استخلاف او یعنی علی علیه السلام بر اهل در این جا استخلاف بر امت چنانکه موسی علیه السلام خلیفه گردانید هارون را در قوم خود مدت غیبت خود و رفت بمناجات و اگر این حضرات شدید الحیاء افادات و تصریحات محدثین نقاد و شراح امجاد رآهم بجوی نخرند چنانچه کلام الهی و تصریحات مفسرین و افادات مورخین و تنصیصات متکلمین موجب انکسار و انضجار و اختلال حواس و اضطراب و انتشار خود نه پندارند بلکه بعد سماع همه این نصوص دست از تقلید غیر مرصوص نه بردارند پس بتأییدات ربّانیه نامتناهیه و توفیقات و تسدیدات الهیه در وجوه آتیه بطلان ادعای منافات بی ثبات که مخاطب عالی درجات بر زبان آورده از افادات والد ماجد او که او را در صدر همین باب امامت آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی دانسته کالشمس فی رابعة النهار مبرهن و روشن می گردانم پنجاه و چهارم آنکه شاه ولی اللّه در ازالة الخفا گفته حاصل آنست که حضرت موسی در وقت غیبت خود از بنی اسرائیل بسوی طور حضرت هارون را خلیفه ساخت پنجاه و پنجم آنکه نیز در ازالة الخفا گفته پس حضرت هارون جمع کرده در میان سه خصلت از اهلبیت حضرت موسی بود و خلیفه او بود بعد غیبت و نبی بود پنجاه و ششم آنکه نیز در ازالة الخفا گفته آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم چون مرتضی را خلیفه ساخت در غزوه تبوک مرتضی تشبیه پیدا کرد بحضرت هارون در دو خصلت اول خلافت در وقت غیبت و بودن از اهلبیت الخ پنجاه و هفتم آنکه نیز در ازالة الخفا گفته و اگر مراد آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم خلافت کبری می بود تشبیه می داد بحضرت یوشع که خلیفه حضرت موسی بعد وفات او بود نه بحضرت هارون زیرا که حضرت هارون در وقت غیبت حضرت موسی بجانب طور

ص:406

فقال کذبوا و لکنی خلّفتک لما ترکت ورائی فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی یا علی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی أی فان موسی علیه السلام حین توجه الی میقات ربه استخلف هارون علیه السلام فی قومه فرجع علیّ الی المدینة پنجاهم آنکه محمد طاهر گجراتی در مجمع البحار گفته بمنزلة هارون من موسی أی فی استخلافه علی بنی اسرائیل حین توجّه الی طور پنجاه و یکم آنکه شیخ عبد الحق در شرح مشکاة گفته پس فرمود آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله آیا راضی نیستی تو أی علی که باشی تو از من بمنزلت هارون از موسی چون بمیقات رفت هارون را خلیفه گردانید در قوم خود پنجاه و دوم آنکه نیز عبد الحق در مدارج النبوة گفته فرمود آیا راضی نیستی تو أی علی که باشی تو نسبت بمن بمنزلة هارون نسبت بموسی لیکن فرق آنست که هارون نبی بود بعد از من هیچکس را نبوت نخواهد بود چون موسی علیه السلام بمیقات رفت گذاشت هارون را که برادری بود و خلیفه گردانید او را در قوم خود چنانکه فرمود وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی پنجاه و سوم آنکه نیز در مدارج النبوة گفته و لازم نمی آید از استخلاف او یعنی علی علیه السلام بر اهل در این جا استخلاف بر امت چنانکه موسی علیه السلام خلیفه گردانید هارون را در قوم خود مدت غیبت خود و رفت بمناجات و اگر این حضرات شدید الحیاء افادات و تصریحات محدثین نقاد و شراح امجاد رآهم بجوی نخرند چنانچه کلام الهی و تصریحات مفسرین و افادات مورخین و تنصیصات متکلمین موجب انکسار و انضجار و اختلال حواس و اضطراب و انتشار خود نه پندارند بلکه بعد سماع همه این نصوص دست از تقلید غیر مرصوص نه بردارند پس بتأییدات ربّانیه نامتناهیه و توفیقات و تسدیدات الهیه در وجوه آتیه بطلان ادعای منافات بی ثبات که مخاطب عالی درجات بر زبان آورده از افادات والد ماجد او که او را در صدر همین باب امامت آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی دانسته کالشمس فی رابعة النهار مبرهن و روشن می گردانم پنجاه و چهارم آنکه شاه ولی اللّه در ازالة الخفا گفته حاصل آنست که حضرت موسی در وقت غیبت خود از بنی اسرائیل بسوی طور حضرت هارون را خلیفه ساخت پنجاه و پنجم آنکه نیز در ازالة الخفا گفته پس حضرت هارون جمع کرده در میان سه خصلت از اهلبیت حضرت موسی بود و خلیفه او بود بعد غیبت و نبی بود پنجاه و ششم آنکه نیز در ازالة الخفا گفته آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم چون مرتضی را خلیفه ساخت در غزوه تبوک مرتضی تشبیه پیدا کرد بحضرت هارون در دو خصلت اول خلافت در وقت غیبت و بودن از اهلبیت الخ پنجاه و هفتم آنکه نیز در ازالة الخفا گفته و اگر مراد آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم خلافت کبری می بود تشبیه می داد بحضرت یوشع که خلیفه حضرت موسی بعد وفات او بود نه بحضرت هارون زیرا که حضرت هارون در وقت غیبت حضرت موسی بجانب طور

ص:

خلیفه او بود نه بعد وفات او که موت حضرت هارون قبل موت حضرت موسی است بچند سال پنجاه و هشتم آنکه نیز در ازالة الخفا گفته مشهور از خصال حضرت هارون همان خصال ثلاثه است انتهی و مراد از خصال ثلاثه همانست که در قول او اعنی پس حضرت هارون جمع کرد در میهمان سه خصلت از اهلبیت حضرت موسی بود و خلیفه او بود بعد غیبت الخ پنجاه و نهم آنکه نیز شاه ولی اللّه در قرة العینین گفته باید دانست که مدلول این حدیث یعنی حدیث منزلت نیست الاستخلاف مرتضی بر مدینه در غزوه تبوک و تشبیه دادن این استخلاف باستخلاف موسی هارون را در وقت سفر خود بجانب طور شصتم آنکه نیز ولی اللّه در قرة العینین گفته پس حاصلست این که حضرت موسی در ایام غیبت خود حضرت هارون علیه السلام را خلیفه ساخته بودند شصت و یکم آنکه نیز ولی اللّه در قرة العینین گفته و حضرت هارون از اهل بیت حضرت موسی بودند و جامع بودند در نیابت نبوت و اصالت در نبوت شصت و دوم آنکه نیز در قرة العینین گفته و حضرت مرتضی مثل حضرت هارونست در بودن از اهل بیت پیغامبر و در نیابت نبوت بحسب احکام متعلقه بحکومت مدینه نه در اصالت نبوت شصت و سوم آنکه را آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم که مربی ظاهر و باطن است قصد فرمود که راهی نماید باعانت نیابت و شان آن را در چشم مرتضی پس مفخم گرداند پس ارشاد فرمود این همان منصبست که حضرت هارون بآن اعانت نمود حضرت موسی را و ناهیک بها انتهی پس از وجه پنجاه و چهارم تا وجه شصت و سوم ده وجه است از کلام شاه ولی اللّه که همه آن دلالت می کند بر حصول خلافت برای حضرت هارون علیه السلام تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ و وجه حاوی عشر تصریح شاه ولی اللّه است بخلافت حضرت یوشع کما سیجیء انشاء اللّه تعالی

ص:408

پس بحمد اللّه المنان ادعای منافات خلافت با نبوت که شاهصاحب بمدّ و شدّ و جدّ و کدّ بلا وسواس و هراس بکمال ثبات جاش و نهایت تبجّح و انتعاش مکررا مقرر می سازند بیازده وجه از تصریحات والد ماجدشان محض بی اصل و سراسر کذب و هزل گردید وا عجباه که شاهصاحب بافادات والد ماجد خود که باعترافشان در همین باب امامت آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی بوده گوش نمی نهند و کتاب ازالة الخفا را که مدح و ثنای آن در همین باب بنهایت افتخار و استبشار و اقصای ابتهاج و انبساط و نشاط انشا فرموده هم ملاحظه نمی سازند چه جا که از ملاحظه قرة العینین حاصل سازند و از اطراف طرائف آنست که خود شاه ولی اللّه با این همه تصریحات صریحه و تنصیصات صحیحه بر حصول خلافت حضرت موسی برای حضرت هارون علیهما السلام در آخر عبارت ازالة الخفا که در صدر آن پنج بار خلافت حضرت هارون علیه السلام ثابت ساخته کردن کبر و مکابره بر افراخته و او تهافت و تناقض داده کمال خوش فهمی و دقیقه سنجی و نهایت خوض و غور و جودت فکر و غایت امعان و اتقان خود ظاهر ساخته چنانچه گفته بلکه می توان گفت که اگر هارون بعد موسی زنده می بود خلیفه نمی شد بخلافت اصطلاحی زیرا که خلافت اصطلاحی غیر پیغمبر را لائقست پیغامبر را انتهی مقام غایت استعجاب و استغرابست که این عالم جلیل الشأن و نحریر عمدة الأعیان در همین کتاب ازالة الخفا تصریح صریح بحصول خلافت برای حضرت یوشع نماید و نیز در قرة العینین بچار وجه تصریح کند بحصول خلافت برای حضرت هارون علیه السلام بلکه در صدر همین عبارت ازالة الخفا اثبات خلافت حضرت هارون علیه السلام بوجوه خمسه نماید و باز متصل همین وجوه خمسه این انکار سراسر خسار آغاز نهد و اگر ما ولی از جا در آید و بسراید که شاه ولی اللّه خلافت اصطلاحی را

ص:409

لائق پیغمبر ندانسته و خلافت حضرت هارون علیه السلام که آن را ثابت کرده خلافت مصطلحه نبود پس جوابش آنست که حسب تقریرات خود این حضرات خلافت اصطلاحی اعلی و اشرفست از خلافتی که برای حضرت هارون ثابت می سازند زیرا که بزعم اینها خلافت حضرت هارون علیه السلام خلافت منقطعه بود پس هر گاه خلافت منقطعه در حال حیات حضرت موسی برای حضرت هارون علیهما السلام جائز باشد در حصول خلافت و ائمه بعد وفات حضرت موسی برای حضرت هارون علیهما السلام کدام استحاله دامنگیر شود بلکه جواز آن بالاولی ثابت گردد و نیز خلافت حضرت یوشع که شاه ولی اللّه ثابت کرده است بلا شبه خلافت مصطلحه بود پس این تاویل جلیل نفعی بحماة شاه ولی اللّه نرساند و گلویشان را از عار تهافت و تناقض نرهاند و للّه الحجة البالغة و اگر اولیا شاهصاحب را افادات و ارشادات والد ماجدشان کافی و بسند و رادع و مانع از لجاج ناسودمند نشود بحمد اللّه خلافت حضرت هارون علیه السلام از تصریح صریح والد معنوی مخاطب نحریر اعنی کابلی عدیم النظیر که حق او بر مخاطب زیاده از حق والد ماجد اوست ثابت می نمایم پس باید دانست که خواجه نصر اللّه کابلی در صواقع بجواب حدیث منزلت گفته و لان الاستخلاف فی مدّة الغیبة لا یقتضی بقاء الخلافة بعد انقضائها کما استخلف موسی هارون عند التوجه الی الطور للمناجاة و لم یکن خلافته له الاّ فی مدة غیبته عن قومه الخ این عبارت بدو وجه دلالت دارد بر خلافت حضرت هارون ع اول آنکه قول او کما استخلف موسی هارون الخ صریحست در آنکه حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را در وقت توجه طور استخلاف فرموده و این وجه شصت و پنجمست دوم آنکه قول اول و لم یکن خلافته له الا فی مدة غیبته عن قومه نص واضحست

ص:410

بر ثبوت خلافت حضرت هارون در مدت غیبت حضرت موسی علیهما السلام از قوم خود و این وجه شصت و ششمست و نیز در صواقع گفته و لأنّ منزلة هارون من موسی کانت منحصرة فی امرین الاستخلاف مدة غیبته و شرکته فی النبوة و لما انتفی منهما الثانیة بقیت الاولی این عبارت هم بدو وجه دلالت دارد بر ثبوت خلافت حضرت هارون اول آنکه قول او لان منزلة هارون من موسی کانت منحصرة فی امرین الاستخلاف مدة غیبته دلیل صریحست بر آنکه استخلاف حضرت هارون مدت غیبت حضرت موسی علیهما السلام از منازل حضرت هارون علیه السلام بود و این وجه شصت و هفتم است دوم آنکه مراد از اولی در قول او بقیت الاولی همین استخلاف حضرت هارون علیه السلام مدت غیبتست و این وجه شصت و هشتمست شصت و نهم آنکه نیز در صواقع گفته و قوله اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی لا عموم له إذ لیس فی اللفظ ما یدل علی الشمول این عبارت دلالت دارد بر آنکه مراد از اخلفنی فی قومی خلافت حضرت هارونست لکن زعم کابلی آنست که آن دلالت بر عموم و شمول نمی کند هفتادم آنکه نیز در صواقع گفته و لیس فی اللفظ یعنی قوله اُخْلُفْنِی ما یدل علی الاستمرار و البقاء بعد انقضاء مدة الغیبة درین عبارت نفی استمرار خلافت حضرت هارون علیه السلام و نفی بقاء آن کرده و آن دلالت صریحه دارد بر ثبوت اصل خلافت کما و ظاهر من السیاق و السباق هفتاد و یکم آنکه نیز در صواقع گفته و دعوی کونه أی هارون خلیفة له الی موسی علیهما السلام من المنازل ممنوع فانه ادعاء محض و زوال المرتبة الثابتة له فی حیاة موسی لو فاته لا یستلزم نقصا الخ این عبارت هم دلالت دارد بر آنکه در حیات حضرت موسی مرتبه خلافت برای حضرت هارون علیهما السلام

ص:411

ثابت بود هفتاد دوم و هفتاد و سوم آنکه نیز در صواقع گفته و لأنّه لمّا کان هارون المشبه به خلیفة لموسی فی حیاته بعد غیبته دلّ ذلک علی تخصیص خلافة علیّ للنّبیّ بحیاته بعد غیبته این عبارت بدو وجه دلالت دارد بر خلافت حضرت هارون علیه السلام اول آنکه قول او لمّا کان هارون الخ دلیل صریحست بر آنکه حضرت هارون خلیفه حضرت موسی علیهما السلام بود در حیات آن حضرت بعد غیبت دوم آنکه لفظ ذلک در قول او دلّ ذلک اشاره ست و نیز باید دانست که سناء اللّه پانی پتی که تلمیذ رشید شاه ولی اللّه ست و مخاطب او را بیهقی وقت می دانست کما فی اتحاف النبلاء نیز اثبات خلافت حضرت هارون علیه السلام بنهایت وضوح نموده بطلان زعم استاد عالی تبار و فساد مزعوم مخاطب عمدة الاحبار هویدا و اشکار ساخته چنانچه در سیف مسلول گفته و بر تقدیر شمول گوییم که منزلت هارون منحصر بود در دو چیز استخلاف در مدت غیبت و نبوت چون نبوت را استثنا کرد باقی نماند مگر استخلاف مدت غیبت الخ این عبارت بدو وجه دلالت دارد بر خلافت حضرت هارون اول قول او منزلت هارون منحصر بود در دو چیز استخلاف در مدّت غیبت صریحست در استخلاف حضرت هارون علیه السلام در مدت غیبت و این وجه هفتاد و چهارمست دوم آنکه قول او باقی نماند مگر استخلاف مدت غیبت دلالت دارد بر ثبوت منزلت استخلاف مدت غیبت برای حضرت هارون علیه السلام و این وجه هفتاد و پنجمست و اگر اولیای شاهصاحب را افادات والد حقیقی و هم افادات والد معنویشان اعنی کابلی و هم افاده بیهقی وقت شان اعنی پانی پتی مقنع نشود اینک بحمد اللّه ابطال دعوی منافات نبوت با خلافت از افادات خودشان در وجوه آتیه باثبات رسانم هفتاد و ششم آنکه خود شاهصاحب بجواب

ص:412

همین حدیث منزلت گفته اند و درین جا قرینه عهد موجودست و هو

قوله أ تخلفنی فی النساء و الصبیان یعنی چنانچه حضرت هارون خلیفه حضرت موسی بود در وقت توجه بطور حضرت امیر خلیفه پیغمبر بود در وقت توجه بغزوه تبوک انتهی ازین عبارت بنص صریح واضحست که حضرت هارون خلیفه حضرت موسی علیهما السلام بود هفتاد و هفتم آنکه نیز شاهصاحب فرموده اند و استخلافی که مقید بمدت غیبت باشد بعد از انقضای آن مدت باقی نماند چنانکه در حضرت هارون هم باقی نماند انتهی این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه استخلاف مقید بمدت غیبت برای حضرت هارون علیه السلام ثابت بود که بعد انقضائی آن مدت باقی نماند و ظاهرست که استخلاف حضرت هارون علیه السلام دلالت واضحه بر حصول خلافت برای آن حضرت دارد هفتاد و هشتم آنکه نیز شاهصاحب گفته اند و معلومست که حضرت هارون در حیات حضرت موسی بعد از غیبت ایشان خلیفه بود انتهی شاهصاحب درین عبارت تصریح فرموده اند بآنکه حضرت هارون در حیات حضرت موسی بعد از غیبت ایشان خلیفه بود پس ثبوت خلافت حضرت هارون وقت غیبت حضرت موسی علیهما السلام بالبداهة مکذب زعم منافات نبوت با خلافتست که هر گاه حضرت هارون خلیفه حضرت موسی علیهما السلام باشد و نبوت حضرت هارون قطعیست و اعتراف خود شاهصاحب و دیگر اکابر سنیه بان محقق و ثابت پس زعم منافات نبوت با خلافت از ظنون فاسده و اوهام کاسده باشد پس از وجه هفتاد و ششم تا هفتاد و هشتم سه وجهست از کلام خود شاهصاحب که ردّ صریح می کند بر دعوی منافات نبوت با خلافت که بسبب کمال منافات با علم و فضل جسارت بر آن فرموده و وجه رابع از کلام شان

ص:413

تصریح ایشانست بخلیفه بودن حضرت یوشع بعد حضرت موسی علیهما السلام که بیانش در ما بعد انشاء اللّه تعالی می آید و این تصریح متصلست بوجه سوم یعنی قول او و معلومست که حضرت هارون در حیات حضرت موسی بعد از غیبت ایشان خلیفه شد انتهی پس بحمد اللّه و حسن توفیقه بوجوه اربعه از کلام خود شاهصاحب کمال بطلان و فساد زعم منافات نبوت با خلافت ظاهر و محقق گردید و از طرائف اینست که درین وجوه مصدقه شاهصاحب و زعم عجیب و غریب شان فصلّی طولانی هم که سبب سهو خاطر شریف شان گردد غیر واقع بلکه غایت قرب در میان این وجوه و این زعم بی اصل محققست که دو وجه سابقست بر دعوی منافات و دو وجه لاحق انست پس این دعوی را از جانبین محفوف بغایت تصدیق خود فرموده اند پس بحیرتم که آیا الحال اولیای شاهصاحب معاذ اللّه نبوت حضرت هارون و حضرت یوشع علیهما السلام را انکار خواهند کرد یا رو براه حق و صواب آورده تصدیق شاهصاحب در ادعای منافات نبوت با خلافت خواهند نمود و اگر مأوّلی بلکه مسولی بسراید که شاهصاحب ادعای منافات رسالت استقلالی با خلافت کرده اند و مطلق نبوت را منافی خلافت نگفته پس خلافت حضرت هارون علیه السلام که بوقت توجه حضرت موسی علیه السلام بطور حاصل شده منافی این ادعا نباشد پس تنکیس راس و ازاحت وسواس او باین طریق می نمایم که منشأ این توجیه غیر وجیه عدم تدبر در همین کلام شاهصاحب ست و الا پر ظاهرست که از قول شان زیرا که خلافت نیابت نبی است و اصالت را با نیابت چه مناسبت انتهی ظاهر می شود که مطلق نبوت را منافی خلافت می پندارند چه این دلیل در هر نبوت جاریست چه در هر نبوت اصالت متحققست پس بنا بر این صفت استقلال در کلام مخاطب با کمال صفت کاشفه

ص:414

خواهد بود نه صفت احترازی و ازینجاست که شاه ولی اللّه در ازالة الخفا قید استقلال را ذکر نکرده ادعای غیر لائق بودن خلافت پیغمبر را علی الاطلاق نموده اند و نیز اگر غرض شاهصاحب همین باشد که رسالت استقلالی منافی خلافتست نه رسالت غیر استقلالی پس می گوییم که بنا بر این حاصل کلام شاهصاحب آن خواهد بود که اگر حضرت هارون علیه السلام بعد حضرت موسی علیه السلام زنده می بود رسول مستقل می شد بمعنی که منافی خلافت باشد پس بنا بر این ما کی تسلیم خواهیم کرد که حضرت هارون را بعد وفات حضرت موسی علیه السلام صفتی که منافات با خلافت داشته باشد حاصل می شد و المدعی مطالب بالبینة و البرهان بالجمله اگر مراد شاهصاحب از استقلال امری زائد بر مطلق رسالتست پس اثبات آن بر ذمّۀ ایشانست و دعوی آن مثل عین دعوی عدم امکان حصول خلافت برای حضرت هارون علیه السلامست و اگر مراد از استقلال رسالت امری زائد بر مطلق رسالت نیست پس ظاهرست که دعوی منافات آن با خلافت بخلافت حضرت هارون علیه السلام که بوقت توجه حضرت موسی علیه السلام بطور حاصل شده و خود شاهصاحب و دیگر ائمه شان بآن اعتراف دارند باطل می شود و علاوه برین از اعتراف بخلافت حضرت یوشع علیه السلام چه جواب خواهند داد و اگر ملجا شده رسالت آن حضرت را هم غیر استقلالی گویند پس تهافت و مکابره محضست که رسالت حضرت یوشع علیه السلام را غیر مستقل بگویند و رسالت حضرت هارون علیه السلام را بر تقدیر زنده بودن آن حضرت بعد حضرت موسی علیه السّلام مستقل و بر ارباب الباب سلیمه صافیه و اصحاب اذهان مستقیمه ظاهرست که فرقی درین هر دو رسالت پیدا نیست پس چه طور یکی را مستقل و دیگری را غیر مستقل توان گفت پر ظاهرست که

ص:415

دعوی استقلال یکی و عدم استقلال آخر مکابره محض و کذب فاحشست و اصلا دلیلی بر ان ندارند و اگر چنین دعاوی فرق در متماثلات سمت جواز داشته باشد هر جا فرق را دعوی توان کرد و للّه الحمد و المنّة که این وجه بس مفحم و قاطع لسان قال و قیل و هادم اساس تاویل و تسویلست و لکن علاوه بر آن بطلان این تاویل و توجیه غیر وجیه بوجه ابلغ از سابق که هیچ وجه شک و ارتیاب را در آن دخلی نباشد و بملاحظه آن این تاویل خلیل خود بخود از هم پاشد بعرض می رسانم پس باید دانست که ادعای این معنی را که حضرت هارون را در حال حیات حضرت موسی علیهما السلام نبوت بالاستقلال حاصل نبود بلکه نبوت بالاستقلال حضرت هارون را اگر زنده می بود بعد وفات حضرت موسی علیه السّلام حاصل می شد نصّ صریح خود شاهصاحب در مقام دیگر ابطال می کند و این احتمال را هباء منثورا می نماید چه شاهصاحب تصریح بحصول نبوت بالاستقلال در حال حیات حضرت موسی برای حضرت هارون علیهما السلام کرده اند چنانچه در همین کتاب تحفه در مطاعن أبی بکر بجواب طعن تولیت أبی بکر با وصف عزل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم او را گفته قبول کردیم که عمر معزول پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم بود و لیکن مثل حضرت هارون که بعد از مراجعت حضرت موسی از طور از خلافت ایشان معزول شد لیکن چون بالاستقلال نبی بود این عزل در لیاقت امامت او نقصان نکرد همچنین عمر بن الخطاب را که در حق او لو کان بعدی نبی لکان عمر ارشاد شده این عزل در لیاقت امامت نقصان نکرده انتهی ازین عبارت صاف ظاهرست که حضرت هارون بحال حیات حضرت موسی علیهما السلام نبی مستقل بود پس زعم عدم استقلال نبوت حضرت هارون در حیات حضرت موسی علیهما السلام وجهی از استقلال ندارد و هرگز

ص:416

لفظ مستقل در کلام شاهصاحب اعنی قوله اگر هارون بعد از موسی زنده می بود رسول مستقل می بود انتهی صفت احترازی نیست فللّه الحمد و المنة که بطلان این توجیه غیر وجیه که در بادی نظر متانت آن متوهم می شود از افاده صریحه خود شاهصاحب واضح و لائح گردید چنانچه بطلان آن از دلیل منافات هم ظاهرست پس قطعا و حتما محقق گشت که بطلان زعم منافات رسالت با خلافت از کلام خودشان بوجوه عدیده مبرهن و روشنست و محتجب نماند که از عبارت شاهصاحب در باب المطاعن که منقول شد نیز بطلان زعم منافات خلافت با نبوت ظاهر می شود بچند وجه اول آنکه از قول او لیکن مثل حضرت هارون که بعد از مراجعت موسی از طور از خلافت شان معزول شد انتهی ظاهرست که حضرت هارون را در غیبت حضرت موسی علیهما السلام خلافت حاصل شده و نبوت آن حضرت هم از قول او لیکن چون نبی بالاستقلال بود ثابت و متحقق پس منافات خلافت با نبوت بالبداهة باعتراف خودش مرتفع گشت و این وجه هشتاد و نهمست دوم آنکه قول او لکن چون بالاستقلال نبی بود این عزل در لیاقت امامت او نقصان نکرد دلالت دارد بر آنکه حضرت هارون علیه السلام از خلافت معزول شده و ظاهرست که عزل فرع خلافتست پس اثبات عزل دلیل قاطع بر اثبات خلافتست و این وجه نودمست سوم آنکه لفظ این در قول او این عزل اشاره بعزل سابقست و عزل سابق همین عزل از خلافتست و این وجه نود و یکمست چهارم آنکه این عبارت نص واضحست بر آنکه حضرت هارون علیه السلام را لیاقت امامت حاصل بود پس زعم منافات نبوت با خلافت و نیابت هباء منثورا گردید و این وجه نود و دومست پنجم آنکه قول او همچنین عمر بن الخطاب الخ

ص:417

دلالت صریحه دارد بر آنکه عمر بن الخطاب مشابه حضرت هارونست در عزل پس این قول هم دلالت دارد بر حصول خلافت برای حضرت هارون علیه السلام چه معزول شدن فرع حصول خلافتست و دلالت سیاق علاوه بر ان و این وجه بود و سومست پس در صنیع بدیع مخاطب قمقام درین مقام مشابهت تمام بتهافت فظیع والد علام او محقق گردید که چنانچه بطلان زعم شاه ولی اللّه که خلافت با رسالت منافات دارد و غیر پیغمبر را لائقست نه پیغمبر را بیازده وجه قاطع از کلام خودشان ظاهر و محققست همچنان بطلان زعم سلیل نبیل شان بوجوه تسعه از کلامش ظاهرست فرق همین قدرست که وجوه تسعه مصدقه مخاطب از همین کتاب او بر آمده که در آن دعوی منافات خلافت با رسالت آغاز نهاده و یازده وجه مصدق شاه ولی اللّه از دو کتاب شان هفت وجه از همان کتاب که در ان منافات خلافت با رسالت ظاهر کرده اند و چار وجه از کتاب دیگر و نیز فرق دیگر آنست که چار وجه تصدیق مخاطب مخاطب همراه همین دعوی منافات یافته می شود و پنج وجه در مقام دیگر و از وجوه مصدقه شاه ولی اللّه پنج وجه همراه دعوی منافاتست و یک وجه در همین کتاب در مقام دیگر و چار وجه در کتاب دیگر و نیز فرق دیگر آنست که وجوه مصدقه پدر بزرگوار بمفاد الفضل للمتقدم زائدست از وجوه مصدقه فرزند ارجمند و هر گاه وجوه فرزند ارجمند را با وجوه والد ماجدش جمع کنی پس برای تصدیق هر واحد بست وجه که ملفقست از وجوه والد وجوه ما ولد بدست می آید بالجمله با وصف این همه تصریحات مکرّره بحصول خلافت برای حضرت هارون و حضرت یوشع که هر دو بلا شبه نبی بودند ادعای منافات خلافت با رسالت که از شاه ولی اللّه و فرزند ارجمند شان سرزده از غرائب محیرۀ عقولست که ناظر منصف بملاحظه آن بر کمال جسارت و تهور و غایت تنطع

ص:418

و تعسف این حضرات پی می برد و بالیقین می داند که اینها بوقت جواب افادات اهل حق چنان بیهوش و مدهوش می شوند که از کلمات خود که بعدی از مقام بحث ندارد غافل و ذایل می شوند چه جا تصریحاتشان که بعید از مقام بحثست و چه افاداتی که در دیگر کتب ایشانست و چه جا افادات دیگر اکابر ایمه شان و اگر اولیای شاهصاحب را علاوه بر افادات و تصریحات اجله مفسرین و اکابر متکلمین و اعاظم محدثین و تنصیصات والد صوری و والد معنوی شان و افاده بیهقی زمانشان و اعترافات خودشان هم مقنع نشود ناچار رد این وهم فظیع و زعم شنیع بارشادات فاضل رشید که مرتبه تحقیق و تدقیق او در تاویل عثرات و توجیه خزعبلات ائمه عالی درجات سنیه بالاتر از همه این حضراتست باثبات می رسانم پس باید دانست که فاضل مذکور در ایضاح لطافة المقال گفته و تسلیه جناب مرتضوی مستفاد از ورود حدیث بعنوان

انت منی بمنزلة هارون من موسی ست باین طور که این خلیفه کردن من شما را نه بنابر باز داشتن از فضیلت شرکت در غزایا امثال آنست بل بنابر آنست که شما را نظر بر نسبتی که مرا با شما مماثل نسبت موسی با هارون علیهما السلام حاصلست مثل هارون علیه السلام برای تعهد اهل و عیال برره و نظم امور مدینه منوره به نیابتی که مثل نیابت هارون از موسی باشد می گذارم انتهی این عبارت بدو وجه دلالت دارد بر حصول خلافت برای حضرت هارون علیه السلام اول آنکه از قول او این خلیفه کردن من شما را الخ واضحست که استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام نظر بر نسبتی بود که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جناب امیر المؤمنین علیه السلام و ان نسبت مماثل موسی با هارون علیهما السلامست پس اگر استخلاف حضرت هارون علیه السّلام متحقق نشود این مماثلت بر هم خورد و این وجه نود و چهارمست دوم آنکه

ص:419

قول او مثل هارون علیه السلام برای تعهد اهل و عیال الخ دلیل صریحست بر آنکه حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را برای تعهد اهل و عیال برره و نظم امور خود استخلاف فرموده و این وجه نود و پنجمست سوم آنکه قول او به نیابتی که مثل نیابت هارون علیه السلام از موسی باشد نصّ صریحست بر حصول نیابت حضرت موسی برای حضرت هارون علیهما السلام و این وجه نود و ششمست نود و هفتم آنکه نیز فاضل رشید در ایضاح گفته معهذا عرض آنکه مکرر بیان کرده شد که حصول شرف باعتبار عبارت حدیث شریفست چه از آن واضحست که نیابت شیر خدا از جانب جناب سرور انبیا مثل نیابت حضرت هارون از حضرت موسی علیهما السلامست انتهی این عبارت هم دلالت صریحه دارد بر آنکه حضرت هارون علیه السلام را نیابت حضرت موسی علیهما السلام حاصل بود پس بحمد اللّه فاضل رشید هم که تلمیذ رشید مخاطب وعیدست بچار وجه زعم لا حاصل منافات نبوت را با خلافت که مخاطب و والدش در آن گرفتاراند باطل فرموده و باید دانست که هر دو وجه اخیر فاضل رشید یعنی وجه نود و ششم و نود هفتم ابلغست در تخجیل و تبجیل مخاطب نبیل زیرا که مخاطب منافات خلافت را با رسالت معلل ساخته به آنکه خلافت نیابتست حیث قال خلافت نیابت نبی است و اصالت را با نیابت چه مناسبت و فاضل رشید درین هر دو وجه صراحة نیابت حضرت هارون علیه السلام ثابت ساخته حیث قال مثل نیابت هارون از موسی و ایضا قال مثل نیابت حضرت هارون از حضرت موسی علیهما السلام پس فاضل رشید درین هر دو عبارت همان لفظ نیابت هم ثابت کرده که شاهصاحب نفی آن فرموده اند پس ازین هر دو عبارت چنانچه رد معنوی متحقق و باهرست همچنان ردّ لفظی هم ثابت و ظاهر

ص:420

و شاه ولی اللّه هم در قرة العینین صراحة نیابت برای حضرت هارون علیه السلام ثابت نموده کما سمعت و علاوه بر خلافت حضرت هارون علیه السلام خلافت حضرت یوشع علیه السلام هم ثابت و متحققست چنانچه در وجوه آتیه مبین می شود و آن هم برای دفع منافات نبوت با خلافت که مزعوم شاهصاحب و والد ماجدشانست کافی و وافیست نود و هشتم آنکه ابو الحسن محمد بن عبد اللّه الکسائی در قصص الانبیاء در حدیث وفات حضرت موسی گفته و حکی انّه لمّا رقّ جلده و دقّ عظمه و اخبر بالموت استخلف یوشع بن نون علی بنی اسرائیل نود و نهم آنکه احمد بن محمد بن علی العاصمی در زین الفتی فی شرح سورة هل اتی گفته معنی الحدیث انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم جعل المرتضی رضوان اللّه علیه موضوع سرّه و تشدید از ره کما ان هارون کان موضع سر موسی علیهما السلام لا علی معنی الخلافة بعد موته لانه لو أراد بعد موته لقال بمنزلة یوشع بن نون لانه کان خلیفة موسی علی قومه بعد موته الخ صدم آنکه فضل اللّه توربشتی در معتمد فی المعتقد گفته اگر مراد خلافت بعد از مرگ بودی گفتی

انت منی بمنزلة یوشع من موسی زیرا که خلیفه موسی بعد از مرگ یوشع بود صد و یکم آنکه محب الدین طبری در ریاض النضره گفته و انما کان الخلیفة بعده أی بعد موسی علیه السلام یوشع بن نون صد و دوم آنکه شاه ولی اللّه در ازالة الخفا گفته حضرت موسی یوشع را که نه از سبط موسی بود خلیفه ساخت صد و سوم آنکه خود شاهصاحب بجواب همین حدیث منزلت گفته اند و بعد از وفات حضرت موسی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا خلیفه شدند انتهی و این افاده خود مخاطب مثل افاده شاه ولی اللّه و افادات کسائی و عاصمی و توربشتی برای اثبات برائت شان والد

ص:421

و ما ولد از توجه تکذیب و تجهیل و تسفیه و تضلیل و تقبیح و تعییر و از راه و تحقیر و تشنیع و توهین و تفضیح و تجهین بایشان کافی و بسندست زیرا که این همه افادات صریحست در آنکه حضرت یوشع را خلافت حضرت موسی حاصل شده و این هم ثابتست که حضرت یوشع نبی بود ثعلبی در عرائس گفته فلما انقضت اربعون سنة و مات موسی بعث اللّه یوشع بن نون نبیا فاخبرهم انه نبی اللّه و انّ اللّه قد امره بقتال الجبارین فصدّقوه و بایعوه فتوجّه ببنی اسرائیل الی اریحا و معه تابوت المیثاق فاحاط مدینة اریحا ستة اشهر الخ و ابن اثیر در کامل گفته لما توفّی موسی بعث اللّه یوشع بن نون بن افرایم بن یوسف بن یعقوب بن ابراهیم الخلیل علیه السلام نبیا الی بنی اسرائیل و امره بالمسیر انی اریحا مدینة الجبارین الخ و ابو العباس احمد بن یوسف بن احمد الدمشقی الشهیر بالقرمانی در تاریخ اخبار الدول در باب اول گفته الفصل العشرون فی ذکر یوشع علیه السلام و هو یوشع بن نون بن افرایم بن یوسف الصدیق علیه السلام و هو فتی موسی المذکور فی قصة الخضر بعثه اللّه نبیا بعد موسی الی مدینة اریحا قال ابن اسحاق حوّلت النبوة الی یوشع بن نون فی حیاة موسی و هارون فللّه الحمد و المنة که زعم بطلان منافات نبوت با خلافت که شاهصاحب بتقلید غیر سدید والد ماجد خود در آن گرفتار شده اند حسب افادات مکرره و تصریحات موکده خودشان و والد ماجدشان فضلا عن غیرها مرة بعد اخری و کرة بعد اولی باطل و از حلیه صحت عاطل گردید و مخفی نماند که سوای حضرت هارون و حضرت یوشع برای دیگر انبیاء علیهم السلام نیز خلافت حاصل بود از آن جمله حضرت سلیمان علیه السلامست که برای آن حضرت خلافت حضرت

ص:422

داود علیه السلام متحقق بود چنانچه از افادات اکابر و اعاظم اساطین سنیه ظاهرست ثعلبی در قصص الانبیا مسمی بعرائس در آخر قصه استخلاف حضرت داود حضرت سلیمان علیهما السلام را گفته فلما رای ذلک داود حمد اللّه و جعل سلیمان خلیفة ثم سار به فی بنی اسرائیل فقال ان هذا خلیفتی علیکم من بعدی و این وجه صد و چهارمست و صد پنجم آنکه محمد بن عبد اللّه الکسائی در کتاب قصص الانبیاء آورده که حضرت داود علیه السلام بعد سؤال سائل از حضرت سلیمان و تصدیق حضرت داود آن را ببنی اسرائیل گفت ما الذی انکرتم فی قول ابنی سلیمان قال ما اخطا فی شیء من ذلک فامتعک اللّه به و بارک لک فیه و لنا معک و معه قال داود أ فرضیتم ان یکون خلیفتی علیکم فقالوا و اللّه رضینا

سخنان امام المشککین در باب حضرت موسی و گفته های عبدالرحمن جامی،حکیم داود قیصری و...

و از عجائب تعصّبات و غرائب مجازفات آنست که با وصف ثبوت خلافت حضرت هارون علیه السلام از کلام الهی و افادات و تصریحات مفسرین و روایات ارباب سیر و مورخین و تنصیصات نقّاد محدثین فخر رازی که امام المتحذلقین و رئیس المشکّکین و قدوة المتعنتین و عمدة المتعصبینست بمزید انهماک در انکار ثابتات و توسیع دائره مجادلات و مکابرات منع آن کرده باین غرض باطل که نزد عوام کالانعام مزید و هن و ضعف تمسکات اهل حق ظاهر گردد و واضح شود که مقدمات ایشان سراسر ممنوع و مرده دست و یک مقدمه هم از آن مسلم نیست تا بجمیع آن چه رسد و بعد رازی جمعی از همج رعاع و مقلدین اتباع او پی سپر وادی پر خار انکار سراسر خسار گردیدند فخر رازی در نهایة العقول گفته ان سلّمنا دلالة الحدیث علی العموم و لکن لا نسلّم انّ من منازل هارون کونه قائما مقام موسی علیه السلام لو عاش بعد وفاته قوله انّه کان خلیفة له حال حیاته فوجب بقاء تلک الحالة بعد

ص:423

موته قلنا لا نسلّم کونه خلیفة له اما قوله تعالی اخلفنی فی قومی قلنا لم لا یجوز ان یقال ان ذلک کان علی طریق الاستظهار کما قال و اصلح و لا تتبع سبیل المفسدین لان هارون کان شریک موسی فی النبوة فلو لم یستخلفه موسی لکان هو لا محالة یقوم بامر الامة و هذا لا یکون استخلافا علی التحقیق لان قیامه بذلک انما کان لکونه نبیّا انتهی درین کلام حیرت نظام چنانچه می بینی رازی عمدة الاعلام صراحة از تسلیم خلافت حضرت هارون علیه السلام سر تافته و دلالت قول حضرت موسی علیه السلام اخلفنی بر استخلاف حضرت هارون علیه السّلام منع نموده آن را بر مجرد و استظهار حمل کرده و بر نفی خلافت حضرت هارون علیه السّلام استدلال بر شرکت آن حضرت در نبوت نموده و للّه الحمد و المنة که افاده خود رازی در تفسیر کبیر این انکار باطل و توجیه بارد و تاویل فاسد و تحریف کاسد را رد می کند زیرا که در تفسیر کبیر بصراحت تمام اثبات خلافت حضرت هارون علیه السلام نموده که اخلفنی را به کن خلیفتی تفسیر نموده و توهم منافات خلافت با مشارکت حضرت هارون در نبوت با حضرت موسی علیهما السلام از میان انداخته یعنی افاده کرده که حضرت موسی علیه السّلام اصل بود در نبوت غرض آنکه چون حضرت موسی علیه السلام اصل بود در نبوت و شرکت حضرت هارون علیه السّلام در نبوت بطور تبعیت بود حصول خلافت حضرت موسی برای حضرات هارون علیهما السلام منافی شرکت در نبوت و سبب عود حضرت هارون علیه السلام از منصب اعلی بمنصب ادنی و موجب اهانت نخواهد شد پس مقام کمال تحیر و تحسر و جای غایت امعان و تدبرست که چسان رازی عالی نصاب با وصف افاده این جواب با صواب و استیصال و قمع اساس شبه و ارتیاب بمقام مناظره و مقابله اهل حقّ

ص:424

خبط عشوا و رکوب متن عمیا اختیار کرده افاده سدیده و مقاله متینه خود را پس پشت انداخته همت را به اخفای حق و انکار ثابت گماشته کمال انصاف و تدین و توریع از تقول بهواجس و تفوه بوساوس در تفسیر کلام الهی ظاهر ساخته و نیز دانستی که علامه نظام الدین نیسابوری هم در تفسیر غرائب القرآن این شبه رکیک و توهم سخیف را از بیخ برکنده که در توجیه گردانیدن حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را خلیفه خود بآنکه حضرت هارون علیه السّلام شریک آن حضرت بود در نبوت بدلیل و اشرکه فی امری و شریک اعلی در حالت می باشد از خلیفه افاده کرده که نبوت حضرت موسی علیه السّلام بالاصالة بود و نبوت حضرت هارون علیه السّلام بتبعیت بود پس گویا که حضرت هارون علیه السّلام خلیفه حضرت موسی و وزیر انحضرت بود و عبد الرحمن بن احمد جامی در اثبات خلافت حضرت هارون علیه السلام و اجتماع آن با نبوت کلامی بس لطیف و رشیق افاده فرموده چنانچه در نقد النّصوص فی شرح نقش الفصوص گفته فصّ حکمة امامیة فی کلمة هارونیه اعلم ان الامامة المذکورة فی هذا الموضع اسم من اسماء الخلافة و هی تنقسم الی امامة بلا واسطة بینها و بین حضرة الالوهیة والی امامة ثابتة بالواسطة و التعبیر عن الامامة الخالیة عن الواسطة مثل قوله تعالی للخلیل علیه السلام إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً و الامامة التی بالواسطة مثل استخلاف موسی هارون علیه السّلام علی قومه حین قال له اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی إذا عرفت هذا فنقول کل رسول بعث بالسیف فهو خلیفة من خلاف الحق و انّه من اولی العزم و لا خلاف فی انّ موسی و هارون علیهما السلام بعثا بالسّیف فهما من خلفاء الحق الجامعین بین الرسالة و الخلافة فهارون له

ص:425

الامامة التی لا واسطة بینه و بین الحق فیما و له الامامة بالواسطة من جهة استخلاف اخیه ایّاه علی قومه فجمع بین قسمی الامامة فقویت نسبته إلیها فلذلک اضیف حکمته إلیها دون غیرها من الصّفات و اعلم انّ هارون لموسی علیه السلام حین استخلفه علی قومه و ذهب لمیقات ربّه بمنزلة نوّاب محمد لمحمد صلّی اللّه علیه و سلّم بعد انقضاءه عن النشأة العنصریة ذاهبا الی ربّه الخ ازین عبارت بکمال وضوح و نهایت ظهور بطلان زعم منافات نبوت با خلافت که راه فخر رازی زده و شاه ولی اللّه و مخاطب هم در ان گرفتاراند هویدا و آشکار می گردد زیرا که ازین ظاهرست که حضرت هارون رسول مبعوث بسیف و از انبیاء اولی العزم بود و جامع بود در میان خلافت و رسالت و برای آن حضرت ثابت بود امامتی که در ان میان او و حق تعالی واسطه نباشد و امامتی که بواسطه باشد بجهت استخلاف حضرت موسی آن حضرت را در قوم خود پس حضرت هارون جمع کرده بود هر دو قسم امامت یعنی امامت بی واسطه و امامت با واسطه را و جمع کردن حضرت هارون ع در میان هر دو قسم امامت سبب قوت نسبت آن حضرت بسوی امامتست و چون جمع کردن حضرت هارون ع سبب قوت نسبت آن حضرت سوی امامتست لهذا نسبت کرده شد حکمت آن حضرت بسوی امامت نه بسوی دیگر صفات آن حضرت پس بحمد اللّه المنان بکمال وضوح و عیان بطلان و هو ان زعم منافات نبوت و رسالت با امامت و خلافت بوجوه عدیده و طرق سدیده واضح و ظاهر و لائح و باهر گردید و مخفی نماند که ازین عبارت خلافت حضرت هارون بچند وجه ظاهرست اول آنکه از قول او و الامامة التی بالواسطة الخ ظاهرست که حضرت هارون علیه السلام را امامت بواسطه حاصل بود دوم آنکه از قول او مثل استخلاف موسی الخ ظاهرست که حضرت موسی

ص:426

حضرت هارون علیهما السلام را استخلاف فرموده بر قوم خود سوم آنکه از قول او حین قال له اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی ظاهرست که قول حضرت موسی اخلفنی دلیل استخلاف آن حضرتست بر قوم خود چهارم آنکه از قول او و لا خلاف فی ان موسی و هارون الخ ظاهرست که برای حضرت هارون علیه السلام با آنکه رسول مبعوث بالسیف و از انبیای اولی العزم بود امامت بواسطه حاصل بود پنجم آنکه از قول او من جهة استخلاف اخیه ایاه بنص واضح ظاهرست که حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را بر قوم خود استخلاف فرموده ششم آنکه از قول او فجمع بین قسمی الامامة ظاهرست که حضرت هارون را امامت بواسطه حضرت موسی علیه السلام حاصل بود که جامع بود در میان هر دو قسم امامت یعنی امامت بی واسطه و امامت با واسطه هفتم آنکه از قول او فقویت نسبته إلیها ظاهرست که جمع کردن حضرت هارون علیه السلام در میان دو قسم امامت اعنی امامت بی واسطه و امامت با واسطه سبب قوت نسبت آن حضرت بامامتست هشتم آنکه از قول او فلذلک اضیف حکمته إلیها ظاهرست که چون حضرت هارون علیه السلام جامع بود در میان امامت بی واسطه و امامت با واسطه و نسبت آن حضرت قوی بود اضافت کرده شد حکمت حضرت هارون ع بامامت نه بدیگر صفات آن حضرت پس بداهة معلوم شد که امامت و خلافت حضرت هارون اعظم و اجل و ارجح و اولای صفات آن حضرتست که سبب اضافت حکمت آن حضرت بان گردید و صفات دیگر باین مرتبه نرسید نهم آنکه از قول او و اعلم ان هارون لموسی علیهما السلام حین استخلفه الخ واضحست که حضرت موسی حضرت هارون علیه السلام را استخلاف فرمود بر قوم خود و هم آنکه ازین قول بعد ملاحظه خبر آن اعنی بمنزلة نواب محمد الخ ظاهرست که حضرت هارون علیه السلام

ص:427

بمنزلة نواب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود و این صریحست در اثبات خلافت و نیابت برای حضرت هارون ع و نیز عبد الرحمن جامی در شرح فصوص الحکم اثبات امامت حضرت هارون ع بواسطه بسبب استخلاف حضرت موسی آن حضرت را و قوت نسبت حضرت هارون علیه السلام بسوی امامت و بهمین سبب منسوب شدن حکمت حضرت هارون بسوی امامت نه غیر ان از صفات بیان کرده و نیز بیان کرده که وجود حضرت هارون در مقام امامت و تحقق این مقام برای آن حضرت از حضرت رحموت بود حیث قال فصّ حکمة امامیة فی کلمة هارونیة اعلم ان الامامة المذکورة ههنا لقب من القاب الخلافة و هی تنقسم الی امامة لا واسطة بینها و بین حضرة الالوهیة و الی امامة ثابتة بالواسطة و کل رسول بعث بالسیف فهو خلیفة من خلفاء الحق و لا خلاف فی ان موسی و هارون بعثا بالسیف فهما من خلفاء الحق الجامعین بین الرسالة و الخلافة فهارون له الامامة التی لا واسطة بینه و بین الحق فیها و له الامامة بالواسطة من جهة استخلاف اخیه ایاه علی قومه فجمع بین قسمی الامامة فقویت نسبته إلیها فلذلک نسبت حکمته الی الامامة دون غیرها من الصفات اعلم ان وجود هارون علیه السلام فی مقام الامامة و تحققه له کان من حضرة الرحموت هی مبالغة الرحمة بقوله أی بدلالة قوله وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا یعنی لموسی اخاه هارون نبینا فکانت نبوته من حضرة الرحموت أی الرحمة علیه و علی موسی و علی امته الخ و علامه داود بن محمود بن محمد الرومی القیصری هم قصوری در اثبات امامت و خلافت حضرت هارون علیه السلام نکرده و جامع بودن آن حضرت در هر دو قسم امامت اعنی امامت بی واسطه و امامت با واسطه

ص:428

بیان کرده و همین جمع را سبب اختصاص امامت بکلمه هارون علیه السلام گردانیده و امامت با واسطه را بسبب خلیفه بودن حضرت هارون برای حضرت موسی علیهما السلام بدلالت قول آن حضرت اخلفنی فی قومی و قوّت نسبت امامت بآنحضرت هارون علیه السلام بسبب ثبوت هر دو قسم امامت در آن حضرت ثابت کرده چنانچه در مطلع قصوص الحکم فی معانی الحکم گفته فصّ حکمة امامیة فی کلمة هارونیة الامامة اسم من اسماء الخلافة کما قال فی حقّ نبیّه ابراهیم صلوات اللّه علیه إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً أی خلیفة علیهم و هی اما بواسطة اولا بواسطة و القسمان ثابتان فی هارون علیه السلام و لذلک اختصّت بکلمته اما الاول فکونه خلیفة موسی علیه السلام کما قال اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی و اما الثانی فکونه نبیّا رسولا مبعوثا من الحق الی الخلق بالسیف کاخیه موسی فقویت نسبة الامامة إلیه فکان اماما مطلقا من جانب الحق و اماما مقیدا من جانب موسی علیهما السلام و علاوه برین همه خلافت حضرت هارون علیه السّلام حسب روایات أبی عمر عدنی و عبد بن حمید و نسائی و ابو یعلی و ابن جریر طبری و ابن المنذر و ابن أبی حاتم و ابن مردویه ثابتست سیوطی در منثور گفته اخرج ابن أبی عمر العدنی فی مسنده و عبد بن حمید و النّسائیّ و ابو یعلی و ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبی حاتم و ابن مردویه عن سعید بن جبیر قال سألت ابن عبّاس عن قول اللّه تعالی وَ فَتَنّاکَ فُتُوناً فسألته عن الفتون ما هو فقال استانف النهار یا ابن جبیر فانّ لها حدیثا طویلا فلما اصبحت غدوت علی بن عبّاس لأتنجّز ما وعدنی من حدیث الفتون فقال تذاکر فرعون و جلساءه ما کان اللّه عزّ و جل و عدا ابراهیم علیه السلام و من ان یجعل فی ذرّیته انبیاء و ملوکا الی ان ساق حدیثا طویلا فی قصّة موسی علیه السلام و قال فیه فلمّا جاوز أی موسی البحر قالَ أَصْحابُ مُوسی إِنّا لَمُدْرَکُونَ انا نخاف ان لا یکون فرعون غرق و لا نؤمن بهلاکة فدعا ربّه فاخرجه له ببدنه من البحر حتی استیقنوا ثم مرّوا بعد ذلک علی قوم کانوا یعکفون علی اصنام لهم قالُوا یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِیهِ وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ قد رایتم من الغیر ما یکفیکم و سمعتم ثمّ مضوا حتی انزلهم منزلا ثم قال لهم اطیعوا

ص:429

هارون فانّی قد استخلفته علیکم إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی و اجّلهم ثلثین یوما ان یرجع إلیهم فیها الخ و نیز در در منثور گفته اخرج ابن أبی حاتم عن أبی العالیة فی قوله واعَدْنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ یعنی ذی القعدة و عشرا من ذی الحجة خلف موسی اصحابه و استخلف علیهم هارون فمکث فی الطور اربعین لیلة و انزل علیه التوراة فی الالواح فقربه الرّب نجیا و کلّمه و سمع صریف القلم و بلغنا انّه لم یحدث فی الاربعین لیلة حتّی هبط من الطور انتهی و بالجملة فخلافة هارون لموسی علیهما السلام الملک و الغفور عند توجّه موسی علیه السلام الی الطور من کمال الوضوح و الظّهور کالنّور علی شاهق الطور و لیس علیه حجاب مستور و لا ینکره الاّ معاند مغرور استهوته تخدیعات الخنّاس الغرور فاوضع و خبّ فی تیه الشرور و آثر الانهماک و الا یقال فی الکذب و الزور و الجنوح و الرکون الی البهتان المذموم المدحور وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ

اسامی بیش از پنجاه نفر از اعلام و محققان اهل تسنن که خلافت را از منازل هارون دانسته اند

و بعد ثبوت و تحقق خلافت حضرت هارون ع حسب تصریح صریح خود رازی در تفسیر و افادات دیگر اکابر و اساطین سنیه مثل محمد بن یحیی بن أبی عمر العدنی و عبد بن حمید و احمد بن شعیب النّسائی و احمد بن علی ابو یعلی الموصلی و ابو سلیمان احمد بن محمد بن ابراهیم بن خطاب البستی الخطابی و محمد بن جریر الطبری و ابو بکر محمد بن ابراهیم بن المنذر النیسابوریّ و ابن أبی حاتم عبد الرحمن بن محمد بن ادریس و ابو اللیث نصر بن محمد الفقیه السمرقندی و احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی و ابو اسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی و ابو الحسن محمد بن عبد اللّه الکسائی و ابو شکور محمد بن عبد السعید الکشی الحنفی و ابو محمد حسین بن مسعود الفراء البغوی و جار اللّه محمود بن عمر الزمخشری و ابو الفضل عیاض بن موسی القاضی الیحصبی و شهاب الدین فضل اللّه بن حسین التوربشتی و عز الدین علی بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم الشیبانی المعروف بابن الاثیر الجزری و ابو زکریا یحیی بن شرف النووی الشافعی و نظام الدین حسن بن محمد بن حسین القمی

ص:430

النیسابوریّ و قاضی ناصر الدین عبد اللّه بن عمر البیضاوی و احمد بن عبد اللّه محبّ الدین الطبری المکی و ابو البرکات عبد اللّه بن احمد بن محمود النسفی و احمد بن عبد الحلیم بن تیمیّه الحرانی و حسن بن محمد الطیبی و شمس الدین محمد بن مظفر الخلخالی و الشیخ داود بن محمود بن محمد الرومی القیصری و عماد الدین اسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی و محمد بن یوسف بن علی الکرمانی و احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی و بدر الدین محمود بن احمد العینی و یوسف بن المخزوم المنصوری الواسطی و فضل اللّه بن روزبهان الاصفهانی و مظهر الدین الحسین بن محمود بن الحسن الزیدانی و عبد الرحمن ابن احمد الجامی و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و شمس الدین محمد بن احمد العلقمی و حسین بن محمد الدیاربکری و محمد بن احمد الشربینی الخطیب و احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی المکی و نور الدین علی بن سلطان محمد الهروی المعروف بالقاری و محمد طاهر الفتنی و ابو السعود بن محمد العمادی و شیخ الاسلام عبد اللّه بن شمس الدین بن جمال الدین الانصاری اللاهوری المعروف بمخدوم الملک و علی بن ابراهیم بن احمد بن علی الملقب نور الدین الحلبی القاهری الشافعی و شیخ عبد الحق بن سیف الدین البخاری الدهلوی و اسحاق الهروی سبط میرزا مخدوم الشریفی و محمد محبوب العالم بن صفی الدین جعفر و عبد الوهاب القنوجی المعروف بمنعم خان و شاه ولیّ اللّه احمد بن عبد الرحیم الدهلوی و ابو نصر اللّه محمد بن محمد سمیع و سناء اللّه البانی بتی و عبد العزیز بن ولی اللّه الدهلوی المخاطب و رشید الدین خان تلمیذ المخاطب حاجتی بتحشم مؤنث رد و ابطال و ایهان و افساد نسج عنکبوتی که رازی درین عبارت بافته و بخلق بعض احتمالات رکیکه پرداخته نماند بلکه اولیای رازی را لازمست که توبه و انابت و تحسر و ندامت بر ذکر آن ظاهر سازند و بهزار کدّ و جدّ آن را باطل و هباء منثورا نمایند لیکن اتماما للحجة و توضیحا للمحجة بالاختصار تنبیه بر مزید فظاعت و شناعت آن می نمایم پس باید دانست که اگر مراد او استظهار همینست که خلافت حضرت هارون علیه السلام سابقا ثابت بود و برای تاکید و تشیید آن حضرت موسی علیه السّلام اخلفنی فی قومی فرمود پس این معنی نفعی بمخالفین و ضرری بمطلوب اهل حقّ و یقین نمی رساند چه غرض اثبات این معنیست که خلافت حضرت موسی از منازل حضرت هارون علیه السلام بود و قول آن حضرت اخلفنی فی قومی بر آن دلالت دارد و خواه دلالت این آیه باین طور باشد که ازین خلافت حضرت هارون علیه السلام از سابق هم ثابت باشد و ارشاد اخلفنی برای مزید تاکید و تشیید و غایت تایید و تشیید آن باشد و خواه این خلافت از سابق

ص:431

ثابت نباشد بلکه بعد این ارشاد ثابت شود و ثبوت خلافت سابقه ابلغ و نفع ست زیرا که هر گاه خلافت حضرت هارون علیه السلام از سابق ثابت باشد خلافت حضرت هارون علیه السلام در سابق و بعد این قول در هر دو وقت متحقق خواهد شد بخلاف آنکه خلافت حضرت هارون علیه السلام مخصوص باشد بما بعد ارشاد این قول و نیز بنابر ثبوت این خلافت از سابق شبه انقطاع برجوع حضرت موسی علیه السلام که شاهصاحب و اسلاف شان لب بآن گشوده اند خود بخود مضمحل خواهد شد که بنای این شبه بر حمل اخلفنی بر محض مدّت غیبت بود و هر گاه اخلفنی برای تاکید خلافت سابقه باشد تقیید بمدّت غیبت هباء منثورا خواهد شد و اگر غرض از حمل اخلفنی بر استظهار نفی دلالت آن بر خلافت مطلقاست پس بر ظاهرست که این استظهار سراسر استنکار مخالفت و معاندت نص ظاهر و مبنی بر ترک تدبر و استبصار و تفسیر کلام قهّار جبّار بمحض هوای نفس و احاله افکار بی کارست و اگر بلا سبب و بلا داعی و بلا وجه و بلا ضرورت چنین تفسیر روا باشد باطنیه و ملاحده را مژده باد که اوشان را سندی بس قوی و متین از کلام چنین عالم فطین برای هدم مبانی اسلام و ابطال مآخذ حلال و حرام و افساد و مدارک احکام بدست خواهد آمد و شاه ولی اللّه در ازالة الخفا گفته قاعدۀ عقل صراح آنست که بر ظاهر اعتماد کنند مگر آنکه قرائن قویه از ان ظاهر باز دارد مثلا که آتش شعله می زند تا آنکه بر غلط حسّ خود مطلع نشویم با وجود جوهری که شبیه بنار می نماید به یقین بدانیم بمجرد احتمال قصد آن نکردن و پختن طعام را بر آن موقوف نگذاشتن محض دیوانگیست انتهی پس حسب این افاده که باساس بسیاری از تسویلات ائمه سنیه بلکه تحریفات خود شاه ولی اللّه هم سیلاب فنا می دواند و تاویلات حدیث غدیر و حدیث منزلت و دیگر نصوص را هباء منثورا می گرداند سلخ اخلفنی از معنای آن و حمل آن بر غیر مدلول آن محض دیوانگی و جنون و عین خرافت و مجون باشد و للّه الحمد علی ذلک و قیاس رازی قول حضرت موسی اخلفنی بر قول آن حضرت اصلح و لا تتبع سبیل المفسدین قیاس مع الفارقست چه در امر باصلاح و نهی از اتباع سبیل مفسدین فوائد عدیده و حکم سدیده از قبیل توبیخ مفسدین و زجر معاندین و اظهار عذر معصومین و اتمام حجّت متین منطویست بخلافت استخلاف کسی که استخلاف او متصور نباشد و حاصل کلام رازی همینست که حصول خلافت برای نبی ممکن نیست زیرا که قول او لان هارون الخ

ص:432

دلالت واضحه دارد بر آنکه چون حضرت هارون را نبوت حاصل بود قیام آن حضرت بامر امّت بسبب استخلاف نمی تواند شد و این دلیل صریحست بر آنکه رازی حصول خلافت را برای نبی جائز نمی داند و هر گاه استخلاف نبی ناجائز باشد پس چگونه استخلاف ناجائز را بر امر باصلاح و نهی از اتباع سبیل مفسدین قیاس توان کرد و سابقا دانستی که خود رازی در توجیه امر حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را باصلاح افاده کرده که مقصود از ان تاکیدست مثل قول حضرت ابراهیم لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی

پندار بی اساس رازی مبتنی بر برابر بودن استخلاف و عدم استخلاف حضرت هارون و ابطال آن به وجوه عدیده

و همچنین نیسابوری افاده کرده که وصیت فرمود حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را باصلاح تاکید او اطمینانا و الاّ نبی نمی کند مکر اصلاح را پس بنا بر این امر حضرت هارون علیه السلام باصلاح مثبت اتصاف آن حضرت باصلاحست بلکه مثبت اصلاح آن حضرت تأکیدست پس چنانچه امر اصلح مثبت اصلاح حضرت هارون علیه السلام بتاکیدست همچنین اخلفنی مثبت خلافت حضرت هارون علیه السلام بتاکید خواهد بود چه ظاهرست که تاکید فرع وجود موکّدست پس اگر موکّد اصلی نداشته باشد تاکید از کجا درست خواهد شد پس در حقیقت فخر رازی بتمثیل اخلفنی با امر اصلح خلافت حضرت هارون علیه السلام را بتاکید ثابت ساخته عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد پستر باید دانست که این قول رازی دلالت دارد بر آنکه استخلاف و عدم استخلاف حضرت هارون علیه السلام سواسیه بوده و هیچ فائده جدیده بر استخلاف آن حضرت متفرع نشده آنچه برای حضرت هارون علیه السلام قبل استخلاف حاصل بود امری زائد بر ان ثابت نشده حال آنکه خودش در همین کتاب اعنی نهایة العقول بعد این عبارت بفاصله یسیره تصریح کرده بآنکه اگر حضرت هارون علیه السلام متمکن باشد از تنفیذ احکام قبل استخلاف برای استخلاف فائده نباشد

ص:433

پس ثابت شد که حضرت هارون قبل استخلاف مودّی احکام از جانب حق تعالی بوده اگر چه منفذ احکام نبوده و هذه عبارته قوله انّ هارون لو عاش بعد موسی علیهما السلام لقام مقامه فی کونه مفترض الطّاعة قلنا یجب علی النّاس طاعته فیما یؤدّیه عن اللّه او فیما یؤدّیه عن موسی او فی تصرفه فی اقامة الحدود الاول مسلّم و لکن ذلک یعیّن کونه نبینا فلا یمکن ثبوته فی حق علی رضی اللّه عنه و اما الثانی و الثالث ممنوع و تقریره انّ من الجائز ان یکون النبی مودّیا للاحکام عن اللّه تعالی و یکون المتولی لتنفیذ تلک الاحکام غیره الا تری انّ من مذهب الامامیّة انّ موسی علیه السلام استخلف هارون علیه السلام علی قومه و لو کان هارون متمکنا من تنفیذ الاحکام قبل ذلک الاستخلاف لم یکن للاستخلاف فائدة فثبت انّ هارون قبل الاستخلاف کان مؤدیا للاحکام عن اللّه تعالی و ان لم یکن منفذا لها پس عجیب و غریبست که درین جا ترتب فائده جدیده بر استخلاف لازم و واجب می داند و باین سبب سلب تنفیذ احکام از حضرت هارون علیه السلام قبل استخلاف می نماید و قبل این عبارت باندک فاصله استخلاف و عدم استخلاف را برابر می داند و باین کمال انکار خلافت حضرت هارون علیه السلام می نماید و شرکت آن حضرت را در نبوت دلیل عدم امکان استخلاف می گرداند و لزوم قیام آن حضرت را بامر امّت مانع از استخلاف می پندارد و این تناقض و تهافت فخر رازی ماخوذست از قاضی القضاة عبد الجبار که اولا او درین تناقض و تهافت گرفتار شده بر یک جانب قرار نگرفته مرة باین سو و مرة بآن سو بمزید انتشار و اضطرار رفته و جناب سید مرتضی رضی اللّه عنه

ص:434

و ارضاه و جعل الجنة مثواه بر نهایت اختباط و اضطراب او تنبیه فرموده لیکن رازی بر شناعت این خبط متنبه نشده در همان بلیّه جلیله مرتکب گردیده در شافی بجواب قول قاضی عبد الجبار و لا نعلم ایضا ان حالهما إذا کانت فی النبوة متفقة ان حالهما فیما یقوم به الائمة ایضا متفقة بل لا یمتنع ان یکون لاحدهما من الاختصاص ما لیس للآخر کما لا یمتنع ان لا یدخل فی شریعتهما ما یقتضیه الامامة و إذا کانت الحال فی هذا الباب مما یختلف بالشرائع فانما یقطع علی وجه دون وجه بدلالة سمعیة ثم یصح الاعتماد علی ذلک می فرماید یقال له ما اشد اختلاف کلامک فی هذا الباب و اظهر رجوعک فیه من قول الی ضدّه و خلافه لانّک قلت اوّلا فیما حکیناه عنک انّ هارون علیه السلام من حیث کان شریکا لموسی علیه السلام فی النبوة یلزمه القیام فیهم بما یقوم به الائمة و ان لم یستخلفه ثم عقبت ذلک بان قلت غیر واجب فیمن کان شریکا لموسی علیه السلام فی النبوة ان یکون إلیه ما الی الائمّة ثم رجعت عن ذلک فی فصل آخر فقلت ان هارون لو عاش بعد موسی لکان الذی یثبت له ان یکون کما کان من قبل و قد کان من قبل له ان یقوم بهذه الامور لنبوته فجعلت القیام بهذه الامور من مقتضی النبوة کما تری ثم اکّدت ذلک فی فصل آخر حکیناه ایضا بان قلت لمن خالف فی انّ موسی لو لم یستخلف هارون بعده ما کان یجب له القیام بعده بما تقوم به الأئمّة ان جاز مع کونه شریکا له فی النبوة ان یبقی بعده و لا یکون له ذلک لیجوزن و ان

ص:435

استخلفه الاّ یکون له ذلک ثم ختمت جمیع ما تقدم بهذا الکلام الذی هو رجوع عن اکثر ما تقدم و تصریح بان النبوة لا تقتضی القیام بهذه الامور و انّ الفرض علی المتامل فی هذا الموضع هو الشک و ترک القطع علی احد الامرین فعلی أیّ شیء نحصل من کلامک المختلف و علی أیّ الاقوال نعوّل و ما نظن انّ الاعتماد و الاستقرار الاّ علی هذا الفصل المتأخر فانّ المتأخر کان الناسخ و الماحی لما قبله و الذی تضمنه من انّ النبوّة لا توجب بمجردها القیام بالامور التی ذکرتها و انّما یحتاج فی ثبوت هذه الامور مضافة الی النبوة الی دلیل صحیح و قد بیناه فیما تقدم من کلامنا و محتجب نماند که بتقلید رازی جمعی دیگر از مغفلین سنّیه گرفتار شده انکار خلافت حضرت هارون علیه السلام نموده از افادات و روایات اسلاف ثقات خود خبری نگرفته بچنین مکابره صریحه آویخته اند چنانچه بر ناظر شرح تجرید شمس الدین محمود بن عبد الرحمن اصفهانی و شرح مقاصد تفتازانی و شرح تجرید قوشجی و سهام ثاقبه هروی و مرافض حسام الدین و امثال آن مخفی نیست و للّه الحمد که از بیان سابق کمال شناعت و فظاعت هفوات این حضرات ظاهر و باهرست و مخفی نماند که فخر رازی بعد عبارت سابقه که در آن منع خلافت حضرت هارون علیه السلام نموده گفته قوله الخلافة ولایة من جهة القول علی سبیل النیابة قلنا لیس یجب ان یکون قد تقدّم قول فی ذلک لانه لا فرق بین خلافة الانسان لغیره و بین نیابته عنه یقال نبت عن فلان و خلفت فلانا فیوضع احدهما موضع الآخر و معلوم انّه قد یقال انّ الانسان قد ناب مناب ابیه و قام مقامه فی النظر فی مصالح اهله و مخلّفیه احسن قیام

ص:436

و ان لم یفوض إلیه ذلک إذا فعل افعال ابیه علی سبیل النیابة و حاصل این کلام آنست که خلافت بی قول هم ثابت می شود و این ضرری بما نحن فیه ندارد زیرا که اگر بفرض غیر واقع خلافت بی قول ثابت شود لکن در ثبوت خلافت بقول ریبی نیست و قول حضرت موسی اعنی اخلفنی دلالت بر حصول خلافت دارد بلا ریب و نیز بنابر این خلافت حضرت هارون بعد رفتن حضرت موسی علیهما السلام بطور ثابت می شود گو قطع نظر از قول اخلفنی کنیم زیرا که حضرت هارون بلا شبه قیام بمصالح امت حضرت موسی علیه السلام بعد رفتن آن حضرت بطور فرموده و نزد رازی صرف همین قدر برای ثبوت خلافت کافیست پس بنا بر این هم تاویل علیل اخلفنی نفعی باو نخواهد رسانید و نیز بنا بر این خلافت هر نبی که بعد نبی سابق قیام بامور امت نبی سابق نموده ثابت خواهد شد و بطلان زعم منافات که خود رازی در ان گرفتارست و شاه ولیّ اللّه و فرزند ارجمندش هم در آن مبتلااند زیاده واضح خواهد شد ثم قال الرازی ثم ان سلمنا ان موسی علیه السلام استخلف هارون و لکن فی کل الازمنة او فی بعضها بیانه انّ قوله اخلفنی امر و هو لا یفید التکرار بالاتفاق سیما عند الامامیة الواقفیّة و ایضا فالقرینة دالة علی انّ ذلک الاستخلاف ما کان عامّا لکل الازمنة لان العادة جاریة فیمن خرج من الرؤساء و استخلف علی قومه خلیفة ان یکون ذلک الاستخلاف مخصوصا بتلک السفرة فقط و إذا ثبت انّ ذلک الاستخلاف ما کان حاصلا فی کل الازمنة لم یلزم من عدم ثبوته فی سائر الازمنة تحقق العزل لأنّ العزل عن الشیء انما یکون بعد انعقاد سبب ذلک الشیء و کما انّ من ولی النظر فی بلدة و لم یول غیرها لا یقال انّه البلد الذی لم یولّ فکذلک فی الزمان و جواب این شبه

ص:437

رکیکه آنست که گو مطلق امر دلالت بر تکرار نکند لکن متبادر حسب عرف و عادت از نصّ بر خلافت احدی همینست که خلافت او مطلقا حسب ما یتناوله اللفظ ثابت باشد و الا لازم آید که اگر رئیسی از دار السلطنة بیرون رود و بر قوم کسی را خلیفه کند خلافت او ساعتی پیش ثابت نشود و هو بدیهی البطلان و خود رازی چنین استخلاف را مستوعب این سفر دانسته کما یدل علیه قوله ان یکون ذلک الاستخلاف مخصوصا بتلک السفرة و جواب زعم اختصاص خلافت بایام سفر آنست که از افاده قیصری و ملای جامی واضحست که خلافت حضرت هارون که بقول حضرت موسی علیه السلام اعنی اخلفنی ثابت شده سبب قوت نسبت آن حضرت بامامتست و بهمین سبب شیخ ابن العربی کلمه حضرت هارون را بامامت نسبت کرده و بصفات دیگر از صفات حضرت هارون علیه السلام نسبت ننموده پس اگر این خلافت مخصوص بایام سفر حضرت موسی علیه السلام باشد بلا شبه لازم آید که بعد رجوع حضرت موسی علیه السلام در نسبت حضرت هارون علیه السلام بامامت قصوری و فتوری حاصل شود و قوت آن حضرت مبدل بضعف و وهن گردد معاذ اللّه من ذلک و جناب مخاطب در باب مطاعن بادعای عزل حضرت هارون علیه السلام بزبان بلاغت ترجمان گشاده پس حضرات سنیه را بعد این جسارت سراسر خسارت چاره نیست ازین که یا شمول استخلاف جمیع ازمنه را قبول کنند و یا بلزوم عزل انقطاع استخلاف مطلق را اعتراف نمایند و بر تقدیر تنفیر لازم می آید و بعد این همه فخر رازی ترانه عجیبی برداشته بر جان نازنین انصاف تیغ اعتساف آخته و حیا و خوف را از اهل اسلام یکسو گذاشته علم مخالفت بداهت برداشته یعنی بادعای عدم تنفیر ازاله مرتبه خلافت از هارون علیه السّلام باحتمال کراهت آن حضرت

ص:438

از رتبه خلافت در تنفیر ناظرین و ازاله حسن تدبیر از خود و اثبات کراهت محصلین کوشیده حیث قال ثم ان سلمنا انّ الاستخلاف کان ثابتا فی کل الازمنة فلم قلتم انّ ازالته منفر بیانه ان العزل انما یکون منفرا إذا انحطّ المعزول عن مرتبة ارتفع بها فامّا إذا زال عنه ما لم یرتفع فانه لا یکون ذلک منفرا و معلوم انّ هارون کان شریکا لموسی علیهما السلام فی اداء الرسالة و هذا ارفع المنازل و قد یکره الانسان ان یکون خلیفته شریکه فی الریاسة و إذا جاز ان یکون ذلک مکروها جاز ان لا یحصل له بسبب حصوله زیادة و لا نقصان فلا یکون ذلک منفرا محصل این کلام مختل النظام آنست که عزل وقتی منفر می شود که معزول پستر شود از مرتبه که مرتفع شده باشد بسبب ان و هر گاه زائل شود از معزول مرتبه که مرتفع بآن نشده پس این زوال منفر نیست و چون حضرت هارون علیه السّلام شریک حضرت موسی علیه السّلام در ادای رسالت بوده و این ارفع منازلست و کاه ست که مکروه می دارد انسان که شریک فی الریاسة خلیفه او باشد و هر گاه جائزست که این معنی مکروه باشد جائزست که حاصل نشود به سبب ان زیادت و نقصان پس عزل از ان منفر نباشد انتهی و رکاکت و سخافت و شناعت و فظاعت این خرافت پر ظاهرست چه ابداع احتمال کراهت حضرت هارون از خلافت حضرت موسی علیهما السلام مبنی بر غایت لجاج و عناد و منبئی از نهایت عصبیت و لدادست و کار مسلمی نیست که در حق نبی معصوم چنین احتمال شنیع پیدا کند و چگونه عاقلی تجویز تواند کرد که معاذ اللّه حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را بامری مامور سازد که حضرت هارون از ان کاره و مستنکف باشد و مذلّت و اهانت آن حضرت

ص:439

در آن متصوّر شود و کافیست برای ابطال این احتمال آنچه رازی بعد ازین افاده فرموده که از ان واضحست که استخلاف حضرت هارون علیه السّلام را حصول فائده جدیده که تنفیذ احکامست لازمست چه اگر تنفیذ احکام بسبب استخلاف حاصل نشود بلکه از سابق ثابت باشد برای استخلاف فائده نباشد و ظاهرست که تنفیذ احکام الهی از اجل فضائل و محامدست حاشا که جز دیوانه یا ملحدی کسی از اهل اسلام آن را مکروه داشته باشد چه جانبی معصوم پس تجویز کراهت آن بر حضرت هارون علیه السلام نهایت بی باکی و جسارت و غایت مجازفت و اعتداست و معهذا کله این خرافت را افاده خود رازی در تفسیر کبیر از بیخ بر می کند که در آن توهم لزوم اهانت حضرت هارون علیه السّلام را رد ساخته کما سمعت آنفا و نیز بطلان این خرافت از افاده علاّمه قیصری و تحقیق رشیق ملا عبد الرحمن جامی که آنفا شنیدی بکمال وضوح و ظهور کالنور علی شاهق الطور تابان و روشنست و لطیف تر آنست که بعد تجویز مکروه بودن خلافت حضرت موسی نزد حضرت هارون علیهما السلام بر آن تفریع نموده که جائزست که حاصل نشود بسبب این خلافت زیادت و نقصان و بطلان این توهم پر ظاهرست زیرا که هر گاه این خلافت مکروه خواهد بود آن مستلزم نقصان خواهد بود و اگر محبوب خواهد بود موجب حصول زیادت شرف خواهد شد و اگر نه محبوب باشد و نه مکروه البته در این صورت نه زیادت حاصل خواهد شد و نه نقصان پس تفریع عدم زیادت و نقصان بر احتمال کراهت باطلست بلکه بر تقدیر کراهت می بایستی که حصول نقصان را متفرع می کرد و غالبا رازی از طعن و تشنیع اهل اسلام ترسیده با وصف تجویز کراهت چنین مرتبه جلیله از اثبات نقصان بالتصریح عنان کشیده

ص:440

و عار خلل فظیع را از تشنیع شنیع سهل تر فهمیده گو تجویز کراهت نیز صریح تجویز نقصان و اهانت باشد و طرفه آنست که رازی در اربعین چندان در حجاج و اعوجاج منهمک گردیده که بصراحت تمام خلافت حضرت هارون علیه السلام را موجب نقصان گردانیده چنانچه گفته الشبهة الثالثة عشر فجوابها ان هذا الخبر من باب الآحاد علی ما مر تقریره فیما تقدم سلمنا صحته لکن لا نسلّم انّ هارون علیه السالم کان بحیث انّه لو بقی لکان خلیفة لموسی علیه السلام قوله لانه استخلفه فلو عزله کان ذلک اهانة فی حق هارون قلنا لا نسلّم فلم لا یجوز ان یقال ان ذلک الاستخلاف کان الی زمان معین فانتهی ذلک الاستخلاف بانتهاء ذلک الزمان و بالجملة فهم مطالبون باقامة الدلیل علی لزوم النقصان عند انتهاء هذا الاستخلاف بل هذا بالعکس اولی لان من کان شریکا لانسان فی منصب ثم یصیر نائبا له و خلیفة له کان ذلک یوجب نقصان حاله فاذا زالت تلک الخلافة زال ذلک التفضیل و عاد ذلک الکمال ازین عبارت فخر رازی که در آن بمزید مهارت خلافت حضرت هارون و نیابت آن حضرت را موجب نقصان حال آن حضرت می گرداند و ادعا می نماید که زوال این خلافت موجب عود کمالست و این صریح قلب موضوعست که انقطاع خلافت را که صریح نقصانست موجب عود کمال می گرداند و حصول خلافت را که رتبه جلیله ست دلیل نقصان می پندارد ان هذا الشیء عجاب و بعنایت الهی برای مزید تخجیل رازی در ادعای حصول نقصان و اهانت بسبب خلافت و نیابت افاده او در تفسیر کبیر وافیست که از آن واضحست که چون حضرت

ص:441

موسی علیه السلام اصل در نوبت بود لهذا حصول خلافت آن حضرت برای حضرت هارون ع با وصف شرکت در نبوت موجب اهانت نیست و نیز برای مزید تقبیح و توهین و تفضیح این زعم رازی افاده علاّمه قیصری و ارشاد باسداد ملا جامی کافیست سبحان اللّه فخر رازی حصول خلافت حضرت موسی را برای حضرت هارون علیهما السلام که حسب افاده قیصری و ملا جامی شرف عظیم و فخر جلیل و سبب قوت نسبت آن حضرت بامامتست عین نقصان و خسران و سبب اهانت و تحقیر و موجب ذلت و تعبیر گمان می برد و کمال دانشمندی و تدین و نهایت خوض و غور خود در فهم حقائق صفات انبیاء علیهم السلام بمنصه ظهور می رساند و نیز باید دانست که هر گاه خلافت حضرت هارون علیه السلام موجب نقصان و اهانت باشد معاذ اللّه من ذلک و نزد ائمه محققین سنیه مراد ازین حدیث منزلت تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلامست بحضرت هارون علیه السّلام درین خلافت لازم آید که جناب سرور کائنات صلی اللّه علیه و آله و سلّم در مقام تسلیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام و اظهار فضل آن امام دین و ابطال زعم باطل منافقین معاذ اللّه نقصان و اهانت شاه ولایت ثابت کرده باشد و لا یقول به الا مجنون محموم او منافق مرجوم و نیز بنا بر این نقصان حال و اهانت و اختلال شیخین که وضع حدیث منزلت در حق شان کرده اند کما سبق حسب اعتراف رازی ثابت و محقق می گردد فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً بالجمله صدور چنین کلام از مثل چنین امام سنیّه که حاوی معقول و منقولست و علمای کبار ایشان در مدح و ثنا و تبجیل و اطراء او بغایت قصوی کوشند نهایت عجیب و غریبست که از ان العیاذ بالله نقصان و اهانت و عیب دو نبی معصوم بلکه طعن بر حیّ قیّوم ثابت می گردد و نیز از آن طعن بر جناب سرور انام

ص:442

صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام معاذ اللّه من ذلک لازم می آید و لزوم طعن بر شیخین علاوه بر همه ست و از تقریر سراسر تزویر رازی نحریر هم عجیب ترست مقالت سرا پا ضلالت بعض حکمای سنیه که ایشان استخلاف حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را سبب ترک قوم آن حضرت عبادت حق تعالی و اختیار عبادت عجل بعد رفتن حضرت موسی علیه السلام دانسته و اظهار کرده که چون حضرت موسی علیه السلام قوم خود را بسوی هارون علیه السلام سپرد و بسوی خدا نسپرد لهذا اینها ترک عبادت حق تعالی کردند و عبادت عجل آغاز نهادند و نیز بیان کرده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله سلّم استخلاف نفرمود بعد خود و تسلیم فرمود امر امت خود را بسوی خدا پس اختیار کرد حق تعالی برای امت آن حضرت افضل ناس را بعد حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و آن کس ابو بکرست و او اصلاح کرد در میان قوم آن حضرت فقیه ابو اللیث سمرقندی که مناقب فاخره و محامد زاهره او از جواهر مضیّه و کتائب اعلام الاخیار و طبقات حنفیه ملا علی قاری و امثال آن واضح و لائحست این مقاله شنیعه و هفوه فظیعه را در تفسیر کلام الهی بشاشت و ابتهاج بلا خوف و هراس از طعن و ملام اهل ایمان و اسلام وارد می کند و بکمال سماجت و قبح و خزی آن اعتنای نمی کند چنانچه در تفسیر خود می فرماید وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ یعنی قال له قبل انطلاقه الی الجبل اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی یعنی کن خلیفتی علی قومی وَ أَصْلِحْ یعنی مرهم بالصلاح و یقال و اصلح بینهم وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ یعنی و لا تتبع طریق العاصین و لا ترض به و اتبع سبیل المطیعین و قال بعض الحکماء من ههنا ترک قومه

ص:443

عبادة اللّه بعده و عبدوا العجل لأنّه سلّمهم الی هارون و لم یسلّمهم الی ربهم و لم یستخلف النّبی صلّی اللّه علیه بعده و سلّم امر امته الی اللّه فاختار اللّه تعالی لامته افضل الناس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو ابو بکر الصدیق فاصلح بینهم کمال حیرتست که قائل این هفوه شنیعه و مقاله فظیعه چگونه بمفاسد و فضائح و قبائح آن وانرسیده بلا محابا و بلا خوف متکلم بآن گردیده که از ان طعن صریح بر حضرت موسی و حضرت هارون علیهما السلام لازم می آید بلکه رفته رفته این طعن بساحت کبریای حق تعالی می کشد که چرا حضرت موسی و حضرت هارون علیهما السلام را که معاذ اللّه تسلیم امور بحق تعالی نمی کردند مبعوث برسالت و نبوت فرموده آری چون سنیه را غرض آن هم آنست که حسن ترک نصّ بر خلیفه که مذهب سنیه است در اذهان عوام راسخ شود بلکه قبح نص را بر خلیفه که مذهب اهل حقّ و یقینست هم معتقد شدند لهذا برای تخدیع و تضلیل ایشان استخلاف حضرت موسی حضرت هارون علیهما السلام را مثبت اعظم قبائح و افحش فصائح که ترک عبادت حق تعالی و ایثار عبادت عجلست گردانیده و ترک نص را شمر برکت و اصلاح و سبب فوز و نجاح وانموده قوله پس معلوم شد که ازین راه استدلال بر خلافت حضرت امیر هرگز راست نمی آید اقول اگر غرض آنست که ازین راه یعنی عموم منازل استدلال بر خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام راست نمی آید لیکن از راه دیگر استدلال بر خلافت آن حضرت صحیحست کما هو المتبادر من التقیید و یؤیده ما اسلفه من اعترافه السدید بدلالة الحدیث علی خلافة قاتل کل کفار عنید پس بحمد اللّه مطلوب اهل حقّ حاصل و شبهات رکیکه ان باطل دگر باره زائل شد مطلوب اهل حقّ بمنصه ظهور رسید و شناعت انکار

ص:444

منکرین و جحد جاحدین متضح گردید

تخطئه صاحب تحفه ملازمه انقطاع خلافت را با عزل که لازمه اش عزل غیر مجاز پیامبر است و رد آن به ده وجه

قوله سوم آنکه آنچه گفته اند که اگر این مرتبه از حضرت هارون زائل می شد لازم آید عزل او و عزل نبی جائز نیست گوییم انقطاع عمل را عزل گفتن خلاف عرف و لغتست اقول بر ارباب اذهان مستقیمه و اصحاب الباب غیر عقیمه شناعت و فظاعت دعوی انقطاع خلافت حضرت هارون علیه السلام مخفی نیست بوجوه عدیده اوّل آنکه از افاده علاّمه قیصری ظاهرست که ثبوت خلافت حضرت موسی برای حضرت هارون علیهما السلام مثبت کمال شرف و فضل و جلالت و علو مقام و رفعت درجه و سمو منزله است زیرا که او ثبوت امامت را بواسطه حضرت موسی برای حضرت هارون علیه السلام با ثبوت امامت بی واسطه سبب قوت نسبت امامت بآن حضرت گردانیده و نیز آن را سبب اختصاص امامت بکلمه آن حضرت دانسته و جامع بودن آن حضرت در امامت بی واسطه و امامت با واسطه و بودن آن حضرت امام مطلق و امام مقید از جانب حضرت موسی در مقام بیان شرف و فضیلت آن حضرت ذکر کرده و این همه صریحست در آنکه ثبوت این امامت مثبت شرف فخیم و فضل عظیم برای حضرت هارون علیه السلامست پس اگر این امامت منقطع و زائل می بود در حکم عدم می گردید و بلا ریب تنفیر و تعییر متحقق می شد و وجهی برای ذکر این امامت در مقام بیان شرف و فضل هارون علیه السلام متصور نمی گردید و داود قیصری از اکابر محققین و اجله منقدین سنیه است و فضائل و مناقب و محامد و مدائح او حاجت بیان ندارد محمود بن سلیمان کفوی در کتائب اعلام الاخیار گفته قدوة العارفین اسوة السالکین صفوة المحققین الشیخ داود بن محمود بن محمد القیصری هو العالم الفاضل الکامل المولی

ص:445

داود القیصری القرامانی اشتغل و اجتهد و برع فی العلوم اخذ عن علماء البلاد القرامانیة و بلغ رتبة الفضل و الکمال و فاق علی اقرانه فی الفروع و الاصول و کان فارس میدانه فی المعقول و للمنقول ثم مال الی التصوف فهبّ له نسیم التوفیق و ساقه سائق العنایة و دلّه علی سواء الطریق و تشرف بخدمة الشیخ الامام جمال الدین عبد الرزّاق القاشانی و اخذ عنه علم التصوف و آداب الطریقة و بلغ عنده رتبة الکمال و الارشاد و صنّف فی علمی الظاهر و الباطن و وضع شرحا علی فصوص الحکم للشیخ الاکبر و سمّاه المطلع و وضع فی اوله مقدمة و جعلها اثنی عشر فصلا الی ان قال صاحب الکتائب و یفهم من تلک المقدمة مهارته فی العلوم العقلیة ایضا حکی انّ السلطان أورخان الغازی ابن عثمان الغازی بنی مدرسة فی بلدة ازنیق و هی اول مدرسة بنیت فی الدولة العثمانیة و عیّن تدریسها للشیخ داود القیصری لمهارته فی العلوم الشرعیة و العقلیة و کونه مقدما علی اقرانه فدرّس هناک و افاد و اجاد الخ دوم آنکه آنفا دانستی که ملا عبد الرحمن جامی هم ثبوت خلافت حضرت موسی را برای حضرت هارون علیهما السلام مثبت شرف و فضل جلیل برای حضرت هارون علیه السلام دانسته و مرّة بعد اخری در توضیح و تقریر و تبیین آن ببیان بلیغ و متین کوشیده پس بطلان زعم انقطاع این خلافت از بیان جامی هم نهایت واضح و ظاهر و لامع و باهرست و فضل و جلالت و عظمت و نبالت و تبحر و تحقیق و اعتماد و اعتبار و قبول و اشتهار ملا جامی خود مسلّم اکابر اساطین سنیه است علاّمه کفوی در کتائب اعلام الاخیار گفته الشیخ العارف باللّه و المتوجه بالکلیة الی اللّه دلیل الطریقة ترجمان الحقیقة المنسلخ عن الهیاکل الناسوتیة

ص:446

و المتوسلی الی السبّحات اللاهوتیّة شمس سماء التحقیق بدر فلک التدقیق معدن عوارف المعارف مستجمع الفضائل جامع اللطائف المولی الحامی نور الدین عبد الرحمن بن احمد بن قوام الدین محمد الدشتی الجامی قدّس اللّه تعالی سرّه کان لقبه الأصلیّ عماد الدین ثم اشتهر بنور الدین ولد بخرجرد جام وقت العشاء الثالث و العشرین من شعبان المعظم سنة سبع عشرة و ثمانمائة الی ان قال اشتغل المولی الجامی اوّلا بالعلم الشریف و فاق اهل زمانه فی المنقول و المعقول الی ان قال و له تصانیف کثیرة مقبولة ذکره عبد الغفور اللاّری فی التذبیل الی ان قال و کان جلیل السیرة حسن السریرة دائم الذکر مصیب الفکر مستغرق اوقاته بالخلوة و الطاعة مستوعب العمر بالعبادة و التوجّه و المطالعة قلیل الرغبة فی الدنیا غیر ملتفت الی الامراء جمع بین علمی الشریعة و الحقیقة شرح احسن الشروح اصول الطریقة و کان من محاسن الزّمان لم تر العیون مثله فی العلم و العرفان الخ و امیر دولت شاه بن علاء الدین الدولة در تذکرة الشعرا گفته ذکر حارف الحقیقة سالک الطریقة نور الملة و الدین عبد الرحمن الجامی الی ان قال ابتدای حال بتحصیل و ادب مشغول گشت تا سر آمد علماء روزگار شد با وجود علم و فضل مقامی برتر طلب می داشت تا داعیه طلب دامنگیر همت عالیش گشته دست ارادت بجناب عرفان مآب شیخ الاسلام قبلة المحققین و سیّد الواصلین سعد الملة و الدین الکاشغری قدّس سرّه العزیز داد که آن از مریدان و خلفاء خاندان مبارک حضرت شیخ الشیوخ سالک مسالک دین و عارف معارف یقین شیخ الاسلام و المسلمین

ص:447

خواجه بزرگ بهاء الحق و الدین المعروف به نقش بند قدّس اللّه تعالی روحه و ارسل إلینا فتوحه بوده است و مولانا مدتی در قدم مولانا سعد الدین بسر برد و خدمات پسندیده نمود و در ریاضات و مجاهدات فقر و سلوک حاصل ساخت و ببرکت خدمت آن بزرگوار مولانا را مقام عالی در تصوف و فقر پیدا شد هر آیینه نظر کیمیا اثر مردان خدا کبریت احمرست الی ان قال آنچه از مصنفات مولانا که حالا از قوت بفعل آمده و محبوب و مطلوب اکابر و افاضل شد نفحات الانسست در بیان حالات و مقامات اولیای عظام و جواب چند نسخه منظوم شیخ نظامی مثل مخزن اسرار و غیره و نسخه معما و چند کتاب در تصوف و بعنایت ازلی و هدایت لم یزلی بعد الیوم همواره از امواج این بحر حکمت و معرفت و رد آنها بساحل وجود خواهد ریخت انشاء اللّه تعالی سوم آنکه از افاده علامه نحریر و امام کبیر فخر الدین رازی که آنفا مذکور شد ظاهرست که حضرت هارون علیه السلام را بسبب استخلاف حضرت موسی علیه السلام حصول رتبه جدیده تنفیذ احکام لازمست و هر گاه استخلاف حضرت هارون علیه السلام نزد مخاطب قمقام مثل دیگر اکابر اساطین اعلام مسلّم و ثابتست بغیر ریب و کلام قطعا ثابت شد که رتبه جدیده تنفیذ احکام برای حضرت هارون علیه السلام بسبب استخلاف حاصل شده بود پس اگر این خلافت را خلافت منقطعه و ریاست متصرمه و امامت منخرمه گردانند بلا شبه این رتبه جدیده و منزلت سدیده تنفیذ احکام و امضای مسائل حلال و حرام نیز منقطع و منصرم و اساس این شرف عظیم و فضل فخیم منهدم خواهد شد و انقطاع و انصرام و انخرام و انهدام اساس تنفیذ احکام بلا شبه موجب اهانت و تحقیر و سبب عیب و تعییرست خواه شاهصاحب آن را عزل نامند یا نه نامند که بنا بر این نزاع

ص:448

در تسمیه آن بعزل محض نزاع در لفظ خواهد بود و فائده بحال شان نخواهد رسانید چهارم آنکه سابقا دانستی که جر علام و نحریر قمقام و شیخ الاسلام سنیه اعنی محقق عدیم النظیر احمد بن عبد الحلیم المعروف بابن تیمیه بمزید خیرگی و تیرگی دعوای انعزال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از خلافت مدینه برجوع جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از سفر تبوک معاذ اللّه من ذلک آغاز نهاده داد اظهار کمال نصب و عناد و ابراز غایت اضغان و احقاد داده حیث قال فی المنهاج و قوله لأنّه لم یعزله عن المدینة قلنا هذا باطل فانّه لما رجع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انعزل علیّ بنفس رجوعه کما کان غیره ینعزل إذا رجع این عبارت نهایت صریحست در آنکه انقطاع خلافت بعود مستخلف عین الغزال اوست پس اگر خلافت حضرت هارون علیه السلام منقطع باشد بلا شبه حسب افاده شیخ الاسلام سنیان عزل آن حضرت معاذ اللّه من ذلک متحقق خواهد پنجم آنکه سابقا دانستی که ملا علی قاری عاری از عقل بسبب مزید انهماک در مجون و هزل عزل وصی بلا فصل صاحب کل فضل از خلافت مدینه بسبب رجوع جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ادعا کرده و این صریحست در آنکه نزد قاری عاری از ولائی حبیب باری انقطاع خلافت بعود مستخلف عین عزلست ششم آنکه علاّمه وحید و محقق فرید و متکلم مجید و فقیه مفید ابو شکور محمد بن عبد السعید در کتاب التمهید فی بیان التوحید گفته ناظرت اشعریا فقال لی ان الوضوء و الصلوة عندکم ان یجلس احدکم تحت المیزاب حتی یبتلّ وجهه و ذراعاه و راسه و قدماه ثم یبسط خرء الحمام و یقوم علیه و یقول بالفارسیة خدا بزرگ یعنی اللّه اکبر و یقرأ بالفارسیة مقدار آیة و یقول دو برگ سبز یعنی قوله

ص:449

مُدْهامَّتانِ ثم یرکع و یسجد ساکتا و یقعد مقدار التشهد وقت القعود ثم یضرط فهذه عبادتکم قال هذا طعنا لابی حنیفة و لاصحابه رحمهم اللّه فاجبته و قلت انکم تعتقدون بان اللّه تعالی ما کان خالقا و لا رازقا و لا معبودا قبل ان یخلق الخلق و الآن لیس بغافر و لا مثیب و لا معاقب و الرّسول الیوم لیس برسول و قبل الوحی ما کان رسولا و المؤمنون بالمعصیة ینقص ایمانهم فلذلک المعبود الذی اعتقدت بانه ما کان ربا معبودا ثم صار معبودا و ان هذا الرسول ما کان رسولا صار رسولا ثم عزل فان المومن الذی ینقص ایمانه بالضحک و نحوه یکتفی بهذا القدر من العبادة نعوذ باللّه من ذلک ازین عبارت سراسر بشارت و اشارت سراپا أنارت واضحست که علاّمه ابو شکور بجواب بعض اشعریه اهل غرور که زبان جسارت ترجمان بطعن حضرت امام اعظم ابو حنیفه و عیب جماعت حنفیه شریفه گشوده یعنی ذکر وضو میزابی و صلاة حنفیه که مختومست بضراط و موسومست بکمال احتیاط نموده بعض اعتقادات اشعریه در اصول بطرز استهزاء و سخریه جانسوز و رمز و لمز حیرت افروز بیان فرمود و از جمله این اعتقادات آنست که نزد اشعریه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسبب وفات معاذ اللّه معزول از رسالت گردیده و این افاده صریحست در آنکه نفی رسالت از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسبب وفات هم مثبت عزل و موجب عیب و تحقیرست پس نفی خلافت از حضرت هارون علیه السلام بزعم انقطاع آن در حالت حیات باولویت تمام مثبت عزل و سبب اهانت و تنقیر خواهد بود بلا ارتیاب و چون بطلان لازم ظاهرست مثل آفتاب ملزوم هم خلافت حقست و مغایر صواب و اللّه ولی التوفیق فی کل باب هفتم آنکه از طرائف امور بلکه غرائب شرور آنست

ص:450

که مخاطب فخور با آنکه بجواب حدیث منزلت سه بار بتاکید و تکرار نفی عزل حضرت هارون علیه السلام فرموده اوّلا بقول خود و انقطاع این استخلاف را عزل نتوان گفت که موجب اهانت در حق کسی باشد و ثانیا بقول خود انقطاع عمل را عزل گفتن خلاف عرف و لغتست و ثالثا بقول خود هیچکس آنها را معزول نمی داند باز در ما بعد این همه افادات مکرره موکده خود را که از ان نهایت تحاشی و تبری و بیزاری از عزل حضرت هارون علیه السلام ظاهرست بغفلت یا تغافل زده بر مخالفت آن نطاق همت بمیان جان بسته بغرض رفع عیب و نقص عزل از ساحت علیای خلیفه ثانی تصریح تمام بعزل حضرت هارون علیه السلام نموده و از ایلام و آزار روح اقدس آن نبی معصوم بلکه معاندت و مشاقّت حی قیوم باکی نبرداشته چنانچه در جواب طعن پنجم از مطاعن أبی بکر کما دریت آنفا گفته جواب دیگر قبول کردیم که عمر معزول پیغمبر بود لیکن مثل حضرت هارون که بعد از مراجعت حضرت موسی علیه السلام از طور از خلافت ایشان معزول شد لیکن چون بالاستقلال نبی بود این عزل در لیاقت امامت او نقصان نکرد همچنین عمر بن الخطاب را که در حق او لو کان بعدی نبی لکان عمر ارشاد شد این عزل در لیاقت امامت نقصان نکرد انتهی درین عبارت سراپا بلاغت زبان گهرفشان را بادعای عزل حضرت هارون علیه السّلام بصراحت تمام مکررا و موکدا واگشاده و اصلا شرم و آزرم را از اهل اسلام و انبیای کرام علیهم السلام بساحت علیای خود باز نداده و پر ظاهرست که عزل حضرت هارون بقول از حضرت موسی علیهما السلام واقع نشده لا بد که شاهصاحب عزل آن حضرت را بانقطاع خلافت که مزعوم باطلشانست ثابت خواهند ساخت پس ثابت شد که نزد شاهصاحب هم انقطاع خلافت

ص:451

مطلق مثبت عزلست و چون عزل نبی را دینداری تجویز نخواهد کرد که مستلزم اهانتست بالبداهة و از افاده صاحب تمهید بلکه افاده خود شاهصاحب هم ظاهرست حیث قال قبل ذلک و انقطاع این استخلاف را عزل نتوان گفت که موجب اهانت در حق کسی باشد انتهی پس بحمد اللّه دعوی انقطاع خلافت بلا ریب باطل باشد قوله زیرا که باد شاهان در حین بر آمدن خود از دار السلطنة نائبان و گماشتگان خود را خلیفه خود می گذارند و بعد از معاودت خود بخود این خلافت منقطع می شود و هیچکس آنها را معزول نمی داند و نه در حق آنها اهانت می فهمد اقول شاهصاحب درین جا بمزید تحیر و انتشار و غایت اختلال و اضطرار چارۀ کار را در آن منحصر یافته اند که همت عالی نهمت را بتمثیل حال نبی جلیل بحال ذلیل نائبان و گماشتگان گماشته خلافت و امامت را با گماشتگی و اعمال خاسره دنیای دنی مماثل ساخته این الثریا یا من الثری و این الدرّ من الحصی در کمال وضوح و ظهورست که حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام بوقت توجیه بسوی طور بلا تقیید بمدت طویلة الشهور یا قلیله سریعة المرور حضرت هارون علیه السلام را خلیفه و جانشین خود ساخته حیث قال اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ و اما این نائبان و گماشتگان پس ظاهرست که در اغلب اوقات ایشان را خلافت و نیابت مطلقه سلاطین حاصل نمی شود بلکه خلافت ایشان مقیّد می باشد بزمان غیبت باین سبب انقطاع عمل ایشان را کسی عزل نمی گوید و اگر بالفرض بادشاهی بقول مطلق بلا تقیید بمدت بعضی از نائبان و گماشتگان خود را خلیفه سازد و من بعد از و خلافت خود منقطع سازد بلا شبه درین صورت عزل و اهانت این نائب و گماشته لازم خواهد آمد و المنکر مکابر لا یصغی الی کلامه و اگر بفرض غیر واقع تسلیم کنیم که انقطاع عمل نائبان و گماشتگان با وصف

ص:452

حصول خلافت بقول مطلق بلا تقیید بمدت غیبت موجب اهانت شان نمی شود پس خواهیم گفت که مراتب اهانت و تنفیر مختلفست بعض امور چنانست که هم بنسبت انبیا و ائمه علیهم السلام منفرست و هم بنسبت سلاطین و بعض امور چنانست که بنسبت اهل دنیا تنفیر در آن متحقق نمی شود لیکن بنسبت انبیاء و ائمه علیهم السلام که حاکم دین و دنیااند بلا شبه منفرست چه مرتبه انبیا و ائمه علیهم السلام بغایت رفیع و جلیلست رتبه سلاطین و وزرا را بمرتبه شان نسبتی نیست پس آنچه بنسبت سلاطین و وزرا منفرست البته بنسبت انبیا و ائمه علیهم السلام منفرست علی الاطلاق دون العکس الکلی چه ظاهرست که شروط مراتب عالیه بحسب ارتفاع مدارج و ارتقاء معارج زیاده تر می باشد پس انقطاع عمل نائبان و گماشتگان اگر بالفرض در رتبه نائبان و گماشتگان قدحی نکند و در حق شان نفیری پیدا ننماید از ان لازم نمی آید که انقطاع عمل در حق انبیای معصومین و ائمه طاهرین علیهم السلام هم منفر نباشد چه بسیاری از امورست که در حق انبیاء و ائمه علیهم السلام موجب تنفیر و قدحست بخلاف دیگر مکرّمین مخصوصین چه جا عوام مسلمین و امرا و سلاطین و ازینجاست که در امامت و نبوت شروطی را علمای طرفین ذکر می کنند که فقدان آن شروط در سائر امت و رعایا بلکه سلاطین و وزرای اهل دنیا هم موجب تنفیر و اهانتشان نمی شود ولی اللّه در ازالة الخفا گفته آنچه در وزارت مطلوب می شود مرد صاحب قوت و مروتست که قوم از حل و عقد و حساب می گرفته باشند و در خلافت زیاده از ان اشتراک با پیغامبر در جدا علی که قبیله بوی منسوب باشد مطلوبست تا مردمان در خلیفه بچشم حقارت ننگرند لهذا خدای تعالی در بنی اسرائیل پیغامبری نفرستاد مگر از بنی اسرائیل از سبط حضرت موسی باشد یا غیر ان و همین معنی را آن حضرت

ص:453

صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در خلفای خود جاری ساختند الائمة من قریش تا موافقت سنة اللّه فی انبیاء بنی اسرائیل واقع شد انتهی ازین عبارت ظاهرست که در خلیفه اشتراک با پیغامبر در جدا علی مطلوبست و فقدان آن موجب تحقیر خلیفه ست که مردم بسبب این اشتراک بچشم حقارت در خلیفه نمی نگرند و الا او را تحقیر می شمرند و ظاهرست که فقدان اشتراک با پیغامبر در جدا اعلی در حق سائر رعایا اگر چه صحابه عدول و اعلام فحول یا سلاطین و وزراء و اعاظم حکام و کبرا باشند موجب تحقیر و اهانت شان نمی شود پس قیاس حال ائمه و خلفا بر نائبان و گماشتگان سلاطین دنیا پر ناروا و اللّه الموفق للاهتداء و التجنب عن المراء قوله و اگر عزل هم باشد چون نبوت استقلالی بعد از موت موسی بهارون می رسید که مرتبه اعلاست بهزار درجه از خلافت چرا موجب نقصان و اهانت او می شد اقول عادت قدیم شاهصاحب ست که خوض و غور و تامل و تدبر را ترک داده مشغول سیاقت کلام و تخدیع عوام می شوند درین مقام هم برین عادت مرضیه و سجیّه رضیه رفته عزل نظر از جوانب و اطراف نموده چنان گمان کرده اند که اگر انقطاع خلافت حضرت هارون بسبب رجوع حضرت موسی علیهما السلام از طور عزل باشد این عزل بسبب حصول نبوت استقلالی برای حضرت هارون بعد از موت حضرت موسی علیهما السلام موجب نقصان و اهانت نخواهد بود زیرا که ضمیر باشد در قول شان و اگر عزل هم باشد راجع ست بانقطاع عمل که در قول شان گوییم انقطاع عمل را عزل گفتن خلاف عرف و لغتست انتهی مذکورست و ظاهرست که مراد ازین انقطاع عمل انقطاع خلافت حضرت هارونست بوقت رجوع حضرت موسی علیهما السلام از طور بدلیل قول او زیرا که پادشاهان در حین بر آمدن خود از دار السلطنة نائبان

ص:454

و گماشتگان خود را خلیفه خود می گذارند و بعد از معاودت و مراجعت خود بخود این خلافت منقطع می شود و هیچکس آنها را معزول نمی داند و در حق آنها اهانت نمی فهمد انتهی پس حاصل افاده شاهصاحب بنا بر این آنست که اگر عزل حضرت هارون علیه السلام از خلافتی که در وقت توجه حضرت موسی علیه السّلام بطور حاصل شده متحقق شود بسبب رجوع حضرت موسی از طور باز هم موجب نقصان و اهانت حضرت هارون علیه السلام نخواهد شد زیرا که حضرت هارون علیه السّلام را نبوت بالاستقلال بعد از موت حضرت موسی علیه السّلام حاصل می شد و آن مرتبه اعلاست بهزار درجه از خلافت و پر ظاهرست که این تقریر نهایت رکیک و شنیع و بغایت سخیف و فظیع ست چه هر گاه حضرت هارون علیه السّلام از خلافتی که بوقت توجه حضرت موسی علیه السّلام بطور بآنحضرت متوجه گردیده معزول گردد برجوع حضرت موسی علیه السّلام از طور پس بلا ریب نزد هر عاقل بصیر و متوقد خبیر اهانت و تنفیر و عیب و تعییر متحقق خواهد شد اما ادعای حصول نبوت استقلالی بعد موت حضرت موسی علیه السلام پس اوّلا پر ظاهرست که هر کسی که موجب اهانت در و متحقق شود او نبی نمی تواند شد زیرا که خلو نبی از منفرات و عیوب لازم پس برین تقدیر فرض نبوت حضرت هارون علیه السّلام فرض شیء با وصف حصول مانعست و ظاهرست که با وصف التزام تحقق مانع حصول شیء ممتنع ست و مستحیل و اللّه یهدی سواء السبیل و ثانیا فرض کردیم که حضرت هارون علیه السّلام را بعد موت حضرت موسی علیه السّلام نبوت استقلالی حاصل می شد لیکن تا این زمان دور و دراز که ابتدای آن رجوع حضرت موسی علیه السلام از طورست و منتهای آن ارتحال حضرت هارون علیه السّلام

ص:455

از دار غرور بلا شبه و ریب عیب عزل و اهانت و تنفیر معاذ اللّه در وزیر حضرت کلیم علیم خبیر متحقق خواهد شد پس ذکر نبوت استقلالی که بعد مدت مدیده حاصل می شد برای رفع این اهانت از عجائب تمسکات و غرائب استدلالاتست و همانا فصل این زمان طویل در ذهن مبارک مخاطب جلیل خطور و مرور نکرده و گویا تحقق نبوت بالاستقلال مقارن انعزال گمان برده و ندانسته که این خلافت کی بوده و عزل از ان که بر تقدیر انقطاع خلافت لازم آمده کی و وفات حضرت موسی علیه السّلام کی و حصول نبوت استقلالی که همه را یکجا جمع کرده بوصل فصل و ایصال انفصال استقلال دفع معرّت عزل و انعزال خواسته و چون بطلان و شناعت این توهم قبیح پر ظاهرست لهذا جناب مخاطب در باب مطاعن ازین تقریر اعنی ادعای حصول استقلال نبوت برای حضرت هارون بعد وفات حضرت موسی علیه السّلام و رفع نقص و عیب عزل آن حضرت که برجوع حضرت موسی علیه السّلام از طور واقع شده باشد عدول کرده ادعای حصول نبوت بالاستقلال برای حضرت هارون علیه السّلام در حالت حیات حضرت موسی علیه السّلام نموده و آن را مانع حصول عیب و نقصان بسبب عزل گردانیده چنانچه شنیدی و نیز دیگر ائمه سنیه باین تقریر نه آویخته رنگی دیگر ریخته اند یعنی عزل هارون را بعد وفات حضرت موسی علیهما السّلام قرض کرده و حصول نبوت بالاستقلال را دافع عیب و نقصان عزل گردانیده اند در شرح مواقف مذکورست الجواب منع صحة الحدیث کما منعه الآمدی و عند المحدثین انه صحیح و ان کان من قبیل الآحاد و نقول علی تقدیر صحته لا عموم له فی المنازل بل المراد استخلافه علی قومه فی قوله اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی لاستخلافه

ص:456

علی المدینة أی المراد فی الحدیث انّ علیّا خلیفة منه علی المدینة فی غزوة تبوک کما ان هارون کان خلیفة لموسی فی قومه حال غیبته و لا یلزم دوامه أی دوام استخلاف موسی بعد وفاته فان قوله اخلفنی لا عموم له بحیث یقتضی الخلافة فی کل زمان بل المتبادر استخلافه مدة غیبته و لا یکون حینئذ عدم دوامه بعد وفاة موسی لقصور دلالة اللفظ عن استخلافه فیه عزلا کما لو صرح بالاستخلاف فی بعض التصرفات دون بعضها و لا عزله إذا انتقل الی مرتبة اعلی و هو الاستقلال بالنبوة منفرا یعنی و ان سلمنا تناول اللفظ لما بعد الموت و ان عدم بقاء خلافته بعده عزله لم یکن ذلک العزل منفرا عنه و موجبا لنقصانه فی الاعین و بیانه انه و ان عزل عن خلافة موسی فقد صار بعد العزل مستقلاّ بالرسالة و التصرف عن اللّه تعالی و ذلک اشرف و اعلی من کونه مستخلف موسی مع الشرکة فی الرسالة و تفتازانی در شرح مقاصد گفته و لو سلّم فلا دلالة علی بقائها بعد الموت و لیس انتفاءها بموت المستخلف عزلا و لا نقصا بل ربما یکون عودا الی حالة اکمل هو الاستقلال بالنبوة و التبلیغ من اللّه تعالی و کابلی در صواقع گفته و لیس فی اللفظ ما یدل علی الاستمرار و البقاء بعد انقضاء مدة الغیبة و دعوی کونه خلیفة له بعد موته من المنازل ممنوع فانه ادعاء محض و زوال المرتبة الثابتة له فی حیاة موسی بوفاته لا یستلزم نقصا بل انما یستلزم کمالا لأنّه یصیره بعده مستقلاّ بالرسالة فی التبلیغ من اللّه تعالی و ذلک

ص:457

اعلی من کونه خلیفة و شریکا له فی الرسالة از ملاحظه این عبارات ظاهرست که این حضرات عزل حضرت هارون را از خلافت حضرت موسی علیهما السّلام بعد موت حضرت موسی علیه السّلام فرض کرده اند و چون حصول نبوت استقلالی مقارن عزل لازم دانسته اند لهذا دفع عیب و نقصان عزل بآن خواسته اند و بطلان این توهم پر ظاهرست زیرا که بنا بر این لازم می آید که حضرت هارون علیه السّلام از ابتدای توجه حضرت موسی علیه السّلام بطور تا وقت وفات آن حضرت خلیفه حضرت موسی علیه السّلام باشد و خلافت آن حضرت برجوع حضرت موسی علیه السّلام منقطع نگردد و لیکن بسبب وفات حضرت موسی علیه السّلام عزل ازین خلافت واقع شود و این صریح البطلانست چه موت مستخلف را دخلی در عزل نیست خلافتی که در حیات مستخلف ثابت شده بموت او هرگز باطل نمی شود و کسی از ارباب عقول که قابل خطاب باشد موت مستخلف را سبب عزل خلیفه نمی گرداند و نه از کسی این حکم عجیب و غریب مسموع گردیده این افاده از خصائص این حضرات عالی درجاتست و جز مجنون محموم و متخبط مذموم این حرف بر زبان نمی تواند آورد و اگر محض تنبیه قانع نشوند اینک بحمد اللّه ببیان پس مسکت و مفحم ازاله این وسواس می نمایم بیانش آنکه سابقا شنیدی که ابن تیمیه تصریح کرده بآنکه خلیفه خلیفه نمی باشد مکر با غیبت مستخلف یا موت او حیث قال و الخلیفة لا یکون خلیفة الا مع مغیب المستخلف او موته الخ این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه موت مستخلف اصلا منافاتی با خلافت خلیفه ندارد بلکه موت مستخلف مصحح خلافت خلیفه ست آری بزعم ابن تیمیه حیات مستخلف و حضور او منافی خلافت خلیفه ست پس هر گاه موت مستخلف منافی خلافت نباشد بلکه مصحح آن باشد

ص:458

پس چگونه کسی از عقلا دعوی تواند کرد که خلافت حضرت هارون علیه السّلام که در وقت تشریف بردن حضرت موسی علیه السّلام بطور ثابت شده و تا آخر حیات حضرت موسی علیه السّلام محقق بود بسبب وفات حضرت موسی علیه السّلام زائل گردید هل هذا الاّ رمی السهام فی معترک الظلام و تهجس فظیع و تقول شنیع نشأ من استیلاء الوساوس و الاوهام و علاوه برین سابقا دانستی که خلافت حضرت یوشع علیه السّلام برای حضرت موسی علیه السّلام بعد موت آن حضرت حسب تصریحات ائمه سنیه ثابتست و خود مخاطب و والد ماجدش بآن مصرح پس اگر موت مستخلف سبب عزل خلیفه از خلافت شود لازم آید که حضرت یوشع بعد حضرت موسی علیهما السّلام خلیفة نباشد و نیز حضرت یوشع علیه السّلام کالب بن یوفنا را بر بنی اسرائیل استخلاف فرمود پس اگر موت مستخلف سبب عزل خلیفه از خلافت باشد لازم آید عزل کالب از خلافت بعد موت حضرت یوشع علیه السّلام و نیز کالب بن یوفنا پسر خود یوشافاش را بر بنی اسرائیل خلیفه نموده و او تا چهل سال در بنی اسرائیل خلیفه کالب بن یوفنا بوده محمد بن عبد اللّه الکسائی در قصص الانبیا گفته حدیث یوشافاش بن کالب قال کعب و کان یوشع قد استخلف علی بنی اسرائیل کالب بن یوفنا بن عیسی بن یهود ابن یعقوب النبی علیه السّلام و کان هذا کالب من احد الزهاد فساد فی بنی اسرائیل سیرة جمیلة و هم یطیعون حتی قبضه اللّه تعالی فاستخلف علیهم ابنا له یقال له یوشافاش و کان نظیر یوسف علیه السّلام فی حسنة و جماله و کان الرّجال و النساء یجتمعون إلیه لحسنه و جماله و یقولون له علّمنا من

ص:459

علمک و کانوا یفتنون به فسال ربّه ان یغیّر خلقه فضرب اللّه علی وجهه الجدری حتّی تمعّط راسه و حاجباه و اهداب عینیه و ورم انفه و شوّه خلقه فانکره النّاس و رجموه و سالوه عن القصّة و عن العبادة و قصدهم ان یشغلوه عن ربّه فعند ذلک سال اللّه تعالی ان یزیده تشویها فاسترخی اسفل وجهه و ظهرت له اسنان طوال و قبّحت فاه حتی لم یستطع احد ان ینظر إلیه و عرف النّاس منه الاجتهاد فی العبادة و الطاعة و ان اللّه یستجیب دعاه فسوّده علیهم و کان یسمعون له و یطیعونه فمکث اربعین سنة ثم قبضه اللّه تعالی و لم یکن لنبی اسرائیل الا العیزار بن هارون علیه السّلام و ثعلبی در قصص الانبیا بعد عبارت سابقه در ذکر خلافت کالب بعد قول خود فاحسن الخلافة حتّی قبضه اللّه عز و جل گفته و استخلف علی بنی اسرائیل ابنه یوساقوس و کان فیما ذکر انه شبیه یوسف فی الحسن و الجمال و البهاء و نیز حضرت عیزار بن هارون پسر خود میشا را سیاست بنی اسرائیل می کرد کسائی در قصص الانبیاء گفته حدیث الیاس النّبی علیه السّلام قال وهب فلمّا توفی یوشافاش بن کالب بن یوفنا صار الامر الی عیزار بن هارون علیه السّلام و کان قد اسنّ و لم یکن له مولود فجعل قوم من بنی اسرائیل یقولون ما حرم العیزار أن یرزقه اللّه ولدا الا لذنب فبلغ ذلک إلیه فوجد الغم حتی لم یجد الی بنی اسرائیل سبیلا و لم یخرج إلیهم فاجتمع الناس الی امرأته صفوریة بنت موسی بن عمران فاستخبروها فقالت ما لی به علم غیر اننی اراه فی غمّ و همّ ملازما محرابه یعبد ربه

ص:460

و لکن انصرفوا فانّ اللّه تعالی یقضی فی امره ما یشاء فانصرفوا و اقبلت إلیه فسألته عن امرأة فقالت یا هذا ما لی اراک باکیا حزینا فاشار إلیها أن کفّی فازدادت غمّا و اقام العیزار علی ذلک مدة سبعة ایّام حتی إذا کان فی اللیلة السابعة اتاه النداء من قبل الملائکة ان یا عیزار ما هذا الغمّ الذی قد لزمته اعدّ و لک حبسک أم دینک سجنک أم بلیّة نزلت بک فقام العیزار فی محرابه و هو یرتعد خوفا ثم قال لبّیک لبّیک سیّدی و مولائی قد سمعت و اطعت و لم یکن حزنی الا لانی قد بلغت سن آبائی و لم ارزق مولودا و قد بلغت الکبر فهب لی یا ربّ ولدا زکیّا تقیا یقوم بامر بنی اسرائیل بعدی قال فنودی یا عیزار قد اجبت دعوتک فانطلق الی باب الحطّة و تعبد هنالک حتی یاتیک امری قال فاخذ عیزار ذلک و لزم باب الحطة قال فبینما هو کذلک إذ هو بشیء کالظلّ و قد نزل من السّماء و قد تغشّاه و وقع علیه فوجد له روحا و لذاذة فقویت عظامه و لان جلده ثم غشیه النّوم فرأی فی المنام قائلا یقول خذ من هذا الظلّ الذی وقع علیک قبضة فالقها علی اهلک فانتبه و القبضة فی یده و إذا هو بعین تنبع من عند رحلیه فنودی ان اغتسل فاغتسل ثمّ مضی الی اهله بتلک القبضة فالقاها علیها فحاضت و رجع إلیها شبابها و حسنها و جمالها فواقعها فحملت منه و خرج العیزار الی بنی اسرائیل و هو علی غیر حالته الاوّلة لحسنه و جماله فقرّب لربّه قربانا و اجتمع إلیه بنو اسرائیل و هو بهذه الفضیلة و لم یزل فیهم کذلک حتی تمّت ایام الحمل فاخذها الطلق قال فاستندت الی باب

ص:461

الحطّة و تعلّقت بالباب حتّی وضعت غلاما نقیّا زکیّا تقیّا ثم حملته الی منزلها فلما بصره العیزار سجد للّه شکرا و قرّب له قربانا ثم سماه میشا و اخذت أمّه فی رضاعه حتی فطمته و خرج غلاما علیما و کان شبیها یجده هارون حتی بلغ سبع سنین فاخذه ابوه و اوقفه علی الناس ثم خطب بهم خطبة بلیغة و ذکر فی خطبة مناقب موسی و هارون و نشر لهم التوراة فتعجّبوا من علمه علی صغره فاقبل علیهم العیزار و قال لهم أ ترضونه قالوا نعم فهو نعم الولد فقال یا بنی اسرائیل انی قد استخلف علیکم ولدی هذا و نیز حضرت الیاس یسع را خلیفه بر بنی اسرائیل فرموده چنانچه کسائی در قصص الانبیاء بعد ذکر نصه کفر قوم الیاس گفته فاوحی اللّه تعالی إلیه ان یا الیاس اخرج من بینهم و استخلف علیهم الیسع بن یخطب فقد جعلته خلیفتک و نیز کسائی در قصص الانبیاء در ذکر نزول عذاب بر قوم الیاس بعد رفتن حضرت الیاس ع از میان ایشان گفته فاجتمعوا علی الیسع بن یخطب و اعتزلهم الیسع ثم احدقت بهم السحاب بما فیها من العذاب فانزلت علی اولئک الکفرة و الفراعنة الذین کذّبوا الیاس الی ان قال و بقی الیسع بن یخطب فی بنی اسرائیل حتی قبضه اللّه علی السیرة الجمیلة رحمة اللّه علیه و نیز حضرت یسع حضرت ذی الکفل را استخلاف فرموده چنانچه ثعلبی در قصص الانبیاء گفته قال مجاهد لما کبر الیسع قال لو أنی استخلفت رجلا علی الناس یعمل علیهم فی حیاتی حتی انظر کیف یعمل قال فجمع النّاس ثم قال من تکفّل لی بثلث استخلفته یصوم النهار

ص:462

و یقوم اللیل و لا یغضب فقام رجل شاب تزدیه العیون فقال انا فردّ لا ذلک الیوم فقال مثلها فی الیوم الثانی فسکت الناس فقام ذلک الرّجل و قال انا فاستخلفه ازین عبارت نهایت بطلان و فساد زعم ابن تیمیه که ثبوت خلافت را در حیات مستخلف ممتنع دانسته نیز بکمال وضوح و ظهور می رسد که از ان واضحست که حضرت ذی الکفل در حیات حضرت یسع عامل و حاکم بر مردم بود و فخر رازی در مفاتیح الغیب در تفسیر آیه وَ إِسْماعِیلَ وَ إِدْرِیسَ وَ ذَا الْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ الصّابِرِینَ گفته

قال ابن عباس رضی اللّه عنهما فی روایة ان نبیّنا من انبیاء بنی اسرائیل آتاه اللّه الملک و النبوّة ثمّ اوحی اللّه علیه انّی ارید قبض روحک فاعرض ملکک علی بنی اسرائیل فمن تکفّل لک انّه یصلّی باللیل حتی یصبح و یصوم بالنهار فلا یفطر و یقضی بین الناس فلا یغضب فادفع ملکک إلیه فقام ذلک النبی فی بنی اسرائیل و اخبرهم بذلک فقام شاب و قال انا تکفل لک بهذا فقال فی القوم من هو اکبر منک فاقعد و نیز حضرت داود حضرت سلیمان را علیهما السّلام بامر پروردگار خلیفه خود گردانیده چنانچه سابقا مذکور شد و تمام عبارت ثعلبی در قصص الانبیا متعلق باستخلاف حضرت سلیمان علیه السّلام چنینست باب فی قصه استخلاف داود ابنه سلیمان علیهما السّلام و ذکر بد و الخاتم

قال ابو هریرة رضی اللّه عنه انزل اللّه تعالی کتابا من السماء علی داود علیه السّلام مختوما بخاتم من ذهب ثلثة عشر مسئلة فاوحی اللّه تعالی إلیه ان سل عنها ابنک فان هو اخرجهن فهو الخلیفة من بعدک قال فدعا داود علیه السّلام سبعین قسّا و سبعین حبرا و اجلس سلیمان بین ایدیهم و قال یا نبیّ انّ اللّه تعالی نزل علی کتابا من السماء فیه مسائل و امرنی ان اسألک عنها فان

ص:463

اخرجتهن فانت الخلیفة من بعدی فقال سلیمان لیسال نبیّ اللّه عما بدا له و ما توفیقی الاّ باللّه قال داود یا بنیّ ما اقرب الاشیاء و ما ابعد الاشیاء و ما انس الاشیاء و ما اوحشها و ما احسن الاشیاء و ما اقبحها و ما اقل الاشیاء و ما اکثرها و ما القائمان و ما الساعیان و ما المشترکان و ما المتباغضان و ما الامر الذی إذا رکبه الرجل حمد آخره و ما الامر الذی إذا رکبه الرجل ذمّ آخره فقال سلیمان علیه السّلام اما اقرب الاشیاء فالاخرة و اما ابعد الاشیاء فما فاتک من الدنیا و اما آنس الاشیاء فجسد فیه روح و اما اوحش الاشیاء فجسد لا روح فیه و اما احسن الاشیاء فالایمان بعد الکفر و اما اقبح الاشیاء فالکفر بعد الایمان و اما اقل الاشیاء فالیقین و اما اکثر الاشیاء فالشکّ و اما القائمان فالسماء و الارض و اما السّاعیان فالشمس و القمر و اما المشترکان فاللیل و النهار و اما المتباغضان فالموت و الحیاة و اما الامر الذی إذا رکبه الرجل حمد آخره فالحلم عند الغضب و اما الامر الذی إذا رکبه الرجل ذمّ آخره فالحدّة عند الغضب قال ففکّوا الخاتم فاذا جواب المسائل سواء علی ما نزل من السماء فقال القسّیسون لا نرضی حتی نسأله عن مسئلة فان اخرجها فهو الخلیفة من بعدک فقال سلیمان علیه السّلام سلونی وَ ما تَوْفِیقِی إِلاّ بِاللّهِ فقالوا له ما الشیء الذی إذا اصلح صلح کل شیء من الانسان و إذا فسد فسد کل شیء من الانسان فقال هو القلب فقام داود فصعد المنبر فحمد اللّه تعالی و اثنی علیه ثم قال انّ اللّه یامرنی

ص:464

ان استخلف علیکم سلیمان قال فضجّت بنو اسرائیل و قالوا غلام حدث یستخلف علینا و فینا من هو افضل منه و اعلم فبلغ ذلک داود علیه السّلام فدعا اسباط رؤسا بنی اسرائیل و قال لهم انّه قد بلغنی مقالتکم فأرونی عصیّکم فایّ عصاه اثمرت فانّ صاحبها ولیّ هذا الامر بعدی قالوا قد رضینا فجاءوا بعصیّهم فقال لهم داود لیکتب کل رجل منکم اسمه علی عصاه فکتبوا ثم جاء سلیمان بعصاه فکتب علیها اسمه ثم ادخلت بین العصی و اغلق علیها الباب و حرست رؤس اسباط بنی اسرائیل فلما اصبح صلّی بهم الغداة ثم اقبل ففتح فاخرج عصیّهم فاذا هی کما هی و عصا سلیمان قد أورقت و اثمرت قال فسلّموا ذلک لداود علیه السّلام فلما رأی ذلک داود حمد اللّه و جعل سلیمان خلیفة ثم سار به فی بنی اسرائیل فقال انّ هذا خلیفتی علیکم من بعدی و نیز ثعلبی در قصص الانبیاء گفته قال وهب بن منبّه لما استخلف داود ابنه سلیمان علیهما السّلام وعظه فقال یا بنیّ ایّاک و الهزل فان نفعه قلیل و یفتح العداوة بین الاخوان الخ و نیز حضرت سلیمان علیه السّلام پسر خود رخیعم را خلیفه خود گردانیده چنانچه ثعلبی در قصص الانبیاء بعد ذکر وفات حضرت سلیمان گفته ثم ملک بعد سلیمان ابن له یقال له رخیعم و کان قد استخلفه فنبّاه اللّه و کان نبیا و لم یکن رسولا ثم قبض و کان ملکه سبعة عشر سنة ازین عبارات زعم بطلان خلافت بموت مستخلف بکمال وضوح و ظهور می رسد و الا لازم آید که این خلفا بعد مستخلفین شان خلیفه نباشند و هو بدیهی البطلان پس اگر عزل حضرت هارون ع از خلافت

ص:465

حضرت موسی علیه السّلام معاذ اللّه واقع باشد لا بد که وقت رجوع حضرت موسی علیه السّلام از طور واقع خواهد شد نه آنکه تا آخر حیات حضرت موسی علیه السّلام ابن خلافت ثابت باشد و بعد موت حضرت موسی علیه السّلام ازین خلافت عزل واقع شود که وجهی برای آن متصور نمی تواند شد و قطع نظر ازین می گوییم که هر گاه حضرت هارون از خلافت حضرت موسی علیهما السّلام که تا این زمان دراز ثابت بوده وقت وفات حضرت موسی علیه السّلام معاذ اللّه معزول شود بلا شبه تنفیر و عیب متحقق خواهد شد چه عزل مطلقا و خصوصا از چنین رتبه طویلة الاستمرار بلا شبه موجب اهانت و تنفیر نزد اولی البصائر و الابصارست و بلا شبه حصول اهانت و تنفیر در حق انبیا علیهم السّلام ناجائزست اما زعم این معنی که چون نبوت استقلالی آن حضرت را حاصل می شد این عزل موجب اهانت نمی شد پس مدفوعست اوّلا به آنکه حصول نبوت بالاستقلال با وصف حصول این فرض محالست زیرا که عقل ساذج صافی از شوائب اوهام و فهم مبری و مصون از آفات و اسقام و ذهن صافی و محفوظ از اختلاط اضغاث احلام قطعا و حتما و جزما و بتّا حاکمست بآنکه عزل سبب عیب و تنفیر و طعن و تعییر و لوم و تحقیرست پس با وصف حصول عزل حصول نبوّت مطلقا ممتنع و محال و فرض آن درین صورت مثل فرض شریک ایزد ذو الجلالست و دلالت عزل بر نقصان اگر چه نهایت واضح و عیانست لیکن برای مزید افحام و توضیح بحمد اللّه تصریح صریح هم بان نقل می کنم پس باید دانست که علاّمه نحریر و منقد معدوم النظیر و محقق شهیر و صدر کبیر سنیه محمد بن أبی بکر المعروف بابن قیم الجوزیّة الحنبلی در زاد المعاد فی هدی خیر العباد گفته فصل و اما النهی عن تسمیة الغلام بسیار

ص:466

و افلح و نجیح و رباح فهذا المعنی آخر قد اشار إلیه فی الحدیث و هو قوله فانّک تقول أ ثمّ هو فیقول لا و اللّه اعلم هل هذه الزیادة من تمام الحدیث المرفوع او مدرجه من قول الصّحابی و بکلّ حال فانّ هذه الاسماء لما کانت قد توجب تطیرا تکرهه النفوس و یصدّها عما هی بصدده کما إذا قلت لرجل أ عندک یسار او رباح او افلح قال لا تطیرت انت و هو من ذلک و قد تقع الطیرة و لا سیّما علی المتطیّرین فقلّ من تطیّر الاّ وقعت به طیرته و اصابه طیره کما قیل تعلّم انه لا طیر الا علی متطیّر فهو الثبور فاقتضت حکمة الشارع الرؤف بامّته الرحیم بهم ان یمنعهم من اسباب توجب لهم سماع المکروه او وقوعه و ان یعدل عنهما الی اسماء تحصّل المقصود من غیر مفسدة هذا الی ما ینضاف الی ذلک من تعلیق ضد الاسم علیه بان یسمّی یسارا من هو من اعسر النّاس و نجیحا من لا نجاح عنده و رباحا من هو من الخاسرین فیکون قد وقع فی الکذب علیه و علی اللّه و امر آخر ایضا و هو ان یطالب المسمی بمقتضی اسمه فلا یوجد عنده فیجعل ذلک سببا لذمّه و سبّه کما قیل سمّوک من جهلهم سدیدا و اللّه ما فیک من سداد انت الذی کونه فساد فی عالم الکون و الفساد فتوصّل الشاعر بهذا الاسم الی ذم المسمّی به ولی من ابیات و سمّیته صالحا فاعتدی بضدّ اسمه فی الوری سائرا و ظنّ بان اسمه ساتر لاوصافه فغدا شاهرا و هذا کما ان من المدح ما یکون ذمّا و موجبا لستورة مرتبة الممدوح

ص:467

عند الناس فانّه یمدح بما لیس فیه فتطالبه النفوس بما یمدح به و تظنّه عنده فلا تجده کذلک فینقلب ذمّا و لو ترک بغیر مدحه لم تحصل له هذه المفسدة و یشبه حاله حال من ولی ولایة سنیّة ثم عزل عنها فانه تنقص فی نفوس الناس عمّا کان علیه قبلها ازین عبارت ظاهرست که کسی که والی ولایتی سنّیّه شود و بعد ان ازین ولایت معزول شود پس بدرستی که کم می شود مرتبه او از منزله اش قبل عزل و ناقص می شود خود او در نفوس مردم از حالی که بود بر آن حال قبل این ولایت و نیز ازین عبارت ظاهرست که مشابه ست بحال معزول حال کسی که مدح کرده شود بامری که در ممدوح یافته نشود پس این مدح موجب ذم و پوشیدگی مرتبه ممدوح نزد مردم می گردد که او مدح کرده می شود بآنچه در او نیست پس مطالبه می کند نفوس مردم او را بآنچه مدح کرده شد و گمان می کنند آنچه را مدح کرده شد بآن نزد او پس نمی یابند ممدوح را مثل مدح پس منقلب می شود این مدح بذم و اگر مدح غیر واقعی ترک کرده شود این مفسده برای ممدوح حاصل نگردد و ثانیا آنکه بر لزوم حصول نبوت بالاستقلال برای حضرت هارون علیه السّلام دلیلی قطعی عقلی یا نقلی قائم نکرده اند و مجرد ادعا غیر کافی در مقام مناظره و محاجه اکتفا بر محض دعوی دلیل نهایت بعد از عجز و حیرانی و برهان غایت تبحر و همه دانیست و ثالثا آنکه حضرت هارون در حال حیات حضرت موسی علیهما السّلام با وصف شرکت در نبوت تابع و مطیع آن حضرت بوده پس اگر بعد آن حضرت زنده می بود نیز با وصف اتصاف به نبوت تابع و مطیع آن حضرت می بود و تابع و مطیع بودن حضرت هارون علیه السّلام برای حضرت موسی علیه السّلام از نصّ قرآن ظاهرست که وزیر حضرت

ص:468

موسی علیه السّلام بود و ظاهرست که وزیر تابع و مطیع می باشد لکن اگر بمزید لجاج و اعوجاج در دلالت وزارت بر اطاعت کلامی کنند و مثل اخلفنی آن را بر غیر مدلول آن حمل نمایند ناچار تصریح صریح بمطیع بودن حضرت هارون برای حضرت موسی علیهما السّلام ثابت کنم پس باید دانست که علاّمه سیوطی در در منثور گفته اخرج ابن اسحاق و ابن جریر و ابن أبی حاتم عن ابن عباس قال کان السامریّ رجلا من اهل باجرما و کان من قوم یعبدون البقر فکان حبّ عبادة البقر فی نفسه و کان قد اظهر الاسلام فی بنی اسرائیل فلما وصل موسی الی ربّه قال لهم هارون انکم قد حملتم اوزارا من زینة القوم آل فرعون و امتعة و حلیّا فتطهّروا منها فانها رجس و اوقد لهم نارا و قال اقذفوا ما معکم من ذلک فیها فجعلوا یأتون بما معهم فیقذفون فیها و رای السامری اثر فرس جبرئیل فاخذ ترابا من اثر حافره فاقبل الی النار فقال لهرون یا نبی اللّه القی ما فی یدی قال نعم و لا یظنّ هارون الا انّه کبعض ما جاء به غیره من ذلک الحلی و الامتعة فقذفه فیها و قال کن عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فکان للبلاء و الفتنة فقال هذا الهکم و اله موسی فعکفوا علیه و احبّوه حبّا لم یحبّوا مثله شیئا قط یقول اللّه فنسی أی ترک ما کان علیه من الاسلام یعنی السّامری فلا یرون الاّ یرجع إلیهم قولا و لا یملک لهم ضرّا و لا نفعا و کان اسم السامری موسی بن طفر وقع فی ارض مصر فدخل فی بنی اسرائیل فلمّا رای هارون ما وقعوا فیه قال یا قوم انّما فتنتم به وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ حَتّی یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسی

ص:469

فاقام هارون فیمن معه من المسلمین ممن لم یفتتن و اقام من یعبد العجل علی عبادة العجل و تخوّف هارون ان سار بمن معه من المسلمین ان یقول له موسی فرّقت بین بنی اسرائیل و لم ترقب قولی و کان له هائبا مطیعا ازین روایت که اکابر اساطین و اجله معتمدین و اعاظم ماهرین و افاخم بارعین سنیه اعنی ابن اسحاق و ابن جریر طبری و ابن أبی حاتم اخراج کرده اند صراحة واضحست که حضرت هارون مطیع حضرت موسی علیهما السّلام بود و از ان حضرت می ترسید و ابو اسحاق ثعلبی هم هائب و مطیع بودن حضرت هارون برای حضرت موسی علیه السّلام ذکر فرموده چنانچه در قصص الانبیاء بعد ذکر ساختن سامری عجل را گفته فعکفوا علی عبادته یعبدونه من دون اللّه و احبوه حبا ما احبّوا مثله شیئا قط فقال لهم هارون یا بنی اسرائیل انما فتنتم به وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ حَتّی یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسی فاقام هارون فیمن معه من المسلمین و اقام من یعبد العجل علی عبادته و تخوف هارون ان سار بمن معه من المسلمین الی المقتونین الضّالّین ان یقول له موسی فرّقت بین بنی اسرائیل و کان له هائبا مطیعا و علاّمه قاضی القضاة محمود علی هم تائب و مطیع بودن حضرت هارون برای حضرت موسی علیه السّلام ذکر کرده حیث قال فی عقد الجمان فی تاریخ اهل الزمان و قال مجاهد خار العجل و هو مرصّع بالجواهر التی اخذوها من بنی اسرائیل فقال السامری هذا الهکم و اله موسی فترکه ههنا و قال مقاتل عبده منهم عشرة آلاف و هم الذین قالُوا یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهاً و قال هارون یا بنی اسرائیل إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ

ص:470

الآیة فاقام هارون علیه السّلام فیمن معه من المسلمین و اقام من یعبد العجل علی عبادته و خاف هارون ان سار بمن معه من المسلمین الی المفتتنین الضّالّین ان یقول له موسی فرّقت بین بنی اسرائیل و کان له هائبا مطیعا رابعا آنکه سابقا دانستی که حضرت یوشع با وصف اتصاف به نبوت خلیفه حضرت موسی علیه السّلام بعد آن حضرت بوده پس چنانچه حضرت یوشع را حصول نبوت مانع از خلافت حضرت موسی علیهما السّلام نگردید همچنین حضرت هارون علیه السّلام هم اگر بعد حضرت موسی علیه السّلام زنده می بود نبوت حضرت هارون مانع خلافت آن حضرت برای حضرت موسی علیه السّلام و فی ذلک کفایة لاهل الدرایة خامسا آنکه ثعلبی در عرائس گفته قال اللّه تعالی وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ الی آخر القصّة قال ابن اسحاق و العلماء من اصحاب الاخبار لما قبض اللّه تعالی حزقیل علیه السّلام عظمت الاحداث فی بنی اسرائیل و ظهر فیهم الفساد و نسوا العهد الذی عهد إلیهم فی التوراة حتی نصبوا الاوثان و عبدوها من دون اللّه عز و جل فبعث إلیهم الیاس نبیّا و هو الیاس بن یاسر بن فنحاص بن عیزار بن عمران بن هارون و انما کانت الانبیاء بعد موسی یبعثون إلیهم بتجدید ما نسوا و ضیّعوا من احکام التوراة ازین عبارت ظاهرست که انبیا بعد از حضرت موسی علیه السّلام بتجدید احکام توریت که بنی اسرائیل نسیان آن کرده بودند و بر تضیع آن اقدام نموده مبعوث می شدند پس معلوم شد که آن انبیاء که بعد موسی علیه السّلام آمدند مثل الیاس و غیر آن حضرت

ص:471

تابع شریعت حضرت موسی علیه السّلام بودند پس این انبیا همه تابع و مطیع حضرت موسی علیه السّلام باشند پس همچنین اگر حضرت هارون علیه السّلام زنده می بود نیز تابع و مطیع شریعت حضرت موسی علیه السّلام می بود نه نبی مستقل و نیز ثعلبی در عرائس گفته قال محمد بن اسحاق و غیره من اهل السیر و الاخبار کان مما انزل اللّه تعالی علی موسی و خبّره خبر بنی اسرائیل من احداثهم و ما هم فاعلون من بعده کما قال تعالی وَ قَضَیْنا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً الی قوله حَصِیراً فکانت بنو اسرائیل یرکبون الاحداث و الذنوب و کان اللّه تعالی یتجاوز عنهم فی ذلک تعطّفا علیهم و احسانا إلیهم و کان اوّل ما نزل بهم بسبب ذنوبهم من تلک الوقائع کما اخبر اللّه علی لسان موسی علیه السّلام ان ملکا منهم کان یدعی صدیقیا و کان اللّه تعالی ادا ملّک ملکا من الملوک بعث اللّه نبیّا یسدّده و یرشده و یکون واسطة فیما یحدث من امورهم و لم ینزل علیهم کتبا و انما یامرهم ان یامروهم باحکام التوراة و النهی عن المعاصی و المنکرات و الدعاء الی ما یزکو من الطاعات الخ ازین عبارت ظاهرست که انبیا که بعد حضرت موسی علیه و علیهم السّلام می آمدند انبیاء مستقلّین نبودند که کتب بر ایشان نازل نمی شد بلکه مامور می شدند بآنکه امر نمایند باحکام تورات و نهی از معاصی و منکرات و دعا بسوی طاعات پس همچنین اگر حضرت هارون بعد حضرت موسی علیه السّلام زنده می بود آن حضرت هم تابع و مطیع شریعت حضرت موسی علیه السّلام می بود نه نبی مستقل و شمس الدین محمد العلقمی در کوکب منیر شرح جامع صغیر در شرح

حدیث انا اولی الناس بعیسی بن مریم

ص:472

فی الدنیا و الآخرة لیس بینی و بینه نبی گفته

قوله لیس بینی و بینه نبی قال فی الفتح هذا آورده کالشاهد لقوله انه اقرب الناس إلیه و استدلّ به علی انه لم یبعث بعد عیسی احد الاّ نبیّنا صلّی اللّه علیه و سلّم و فیه نظر لانه ورد ان الرسل الثلثة الذین ارسلوا الی اصحاب القریة المذکورة قصّتهم فی سورة یس کانوا من اتباع عیسی و انّ جرجیس و خالد بن سنان کانا نبیّین و کانا بعد عیسی و الجواب انّ هذا الحدیث یضعّف ما ورد من ذلک فانه صحیح بلا تردّد و فی غیره مقال او المراد انّه لم یبعث احد بعد عیسی بشریعة مستقلّة و انما بعث بعده من بعث بتقریر شریعة عیسی و قصة خالد بن سنان اخرجها الحاکم فی المستدرک من حدیث ابن عباس و لها طرق جمعتها فی ترجمته فی کتابی فی الصحابة انتهی ازین عبارت ظاهرست که استقلال نبوت حاصل نمی شود مگر به آنکه نبی بشریعت مجدّده مبعوث شود و هر نبی که بتقریر شریعت سابقه مبعوث شود او نبی مستقل نیست بلکه از اتباع همان نبی سابقست و بهمین وجه اگر نبوت بعض انبیای دیگر بعد حضرت عیسی علیه السلام مسلّم هم شود و سالم از تضعیف فرض گردد چون استقلال نبوت برای ایشان حاصل نشد که مبعوث شدند بتقریر شریعت حضرت عیسی علیه السّلام نفی وجود نبی در میان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و در میان حضرت عیسی علیه السّلام صحیح باشد که مراد نفی نبی مستقلست و ایشان نبی مستقل نبودند پس بنا بر این اگر حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السلام زنده می بود نبی مستقل نمی بود

ص:473

بلکه چون مبعوث می شد بتقریر شریعت حضرت موسی علیه السلام تابع و مطیع حضرت موسی علیه السلام می بود و محتجب نماند که وهن دعوی استقلال نبوت حضرت هارون علیه السلام بر تقدیر زنده ماندن آن حضرت بعد وفات حضرت موسی علیهما السلام که بان دفع نقص عزل خواسته اند بمرتبه ظاهر و واضحست که فخر رازی با آن همه گاوتازی که اصل این تقریر از و ماخوذست نیز جسارت بر ادعای حتمی این استقلال نکرده بلکه او حصول استقلال را در تنفیذ احکام برای حضرت هارون علیه السلام بر تقدیر عزل آن حضرت از خلافت حضرت موسی علیه السّلام بعد وفات آن حضرت بر سبیل فرض و تقدیر ذکر کرده نه بر سبیل جزم و حتم که سبیلی بان نیست و لکن این حضرات چون تقدیر را نافع ندیدند دامن از تقریر تقدیر کشیدند و بمزید جسارت و تهجم و تسهیل قول بلا دلیل بر سر ادعای حصول استقلال برای حضرت هارون علیه السلام بسبیل جزم و حتم بلاد دلیل رسیدند قال الرازی فی نهایة العقول بعد العبارة السابقة التی آخرها قوله فلا یکون ذلک منفّرا ثم ان سلّمنا انّه منفر و لکن متی إذا حصلت عقیبه مرتبة اخری اشرف منها او إذا لم یحصل بیانه و هو ان هارون علیه السلام لو بقی بعد موسی علیه السّلام و قدّرنا ان اللّه تعالی کان یامره بان یتولی تنفیذ الاحکام علی طریق الاصالة لا علی طریق النیابة من موسی علیه السلام کان ذلک اشرف من نیابة موسی و علی هذا التقدیر لا یلزم من فوات خلافته لموسی حصول امر منفّر از ملاحظه این عبارت واضحست که رازی بعد تسلیم عزل و تنفیر این تقریر آغاز نهاده که اگر حضرت هارون علیه السلام

ص:474

باقی می ماند بعد حضرت موسی علیه السّلام و تقدیر کنیم که اللّه تعالی حکم می کرد آن حضرت را به اینکه تولی کند تنفیذ احکام را بر طریق اصالت نه بر طریق نیابت از موسی علیه السّلام این معنی اشرف از نیابت حضرت موسی علیه السّلام بود و برین تقدیر لازم نمی آید امری منفر از فوات خلافت حضرت هارون برای حضرت موسی علیهما السّلام و رکاکت این تقریر ظاهر و مستنیرست چه تقدیر حصول اصالت که خلافت اصلست بکار نمی آید اینجا اثبات آن بدلیلی از عقل یا نقل می شاید و هر کس را می رسد که هر چه خواهد مقدر کند و بان دفع اشکالات نماید پس باب مناظره و محاجه یکسر مسدود شود و چون متاخرین از رازی وهن این تقریر بمیزان عقل سنجیدند دست از آن کشیدند و ادعای حصول استقلال برای حضرت هارون بعد وفات حضرت موسی علیهما السّلام بر سبیل حزم و حتم نمودند و للّه الحمد که از بیان سابق چنانچه بطلان دعوی حتم و جزم استقلال ظاهرست همچنان ازین دهن تجویز استقلال هم بکمال ظهور واضحست و ازین جاست که چون جمعی ازین حضرات بطلان و وهن ادّعای حتمی حصول استقلال نبوت برای حضرت هارون بعد وفات حضرت موسی علیهما السّلام بر تقدیر عزل آن حضرت از خلافت حضرت موسی معاذ اللّه من ذلک دریافتند و هم محض تجویز استقلال را بعد وفات حضرت موسی علیه السّلام نافع نیافتند دست از دعوی حتم و تجویز این استقلال برداشتند و آهنگ دیگر برداشتند یعنی ادعای حصول استقلال نبوت برای حضرت هارون در حیات حضرت موسی علیهما السّلام آغاز ساختند علاّمه محمود بن عبد الرحمن در شرح تجرید بعد منع خلافت حضرت هارون علیه السّلام بر قوم حضرت موسی علیه السّلام گفته سلّمنا انه استخلفه

ص:475

فی حال حیاته و لکن لا نسلّم استخلافه له بعد موته فانّ قوله اخلفنی لیس فیه صیغة عموم بحیث یقتضی الخلافة فی کل زمان و لهذا فانّه لو استخلف وکیلا فی حال حیاته علی امواله فانه لا یلزم من ذلک استمرار استخلافه له بعد حیاته و إذا لم یکن ذلک مقتضیا للخلافة فی کل زمان فعدم خلافته فی بعض الزمان لقصور دلالة اللفظ عن استخلافه فیه لا یکون عزلا له کما لو صرّح بالاستخلاف فی بعض التصرفات دون البعض فان ذلک لا یکون عزلا فیما لم یستخلف فیه و إذا لم یکن عزلا فلا ینفّر سلّمنا ان ذلک یکون عزلا له و لکن متی یکون ذلک منفرا عنه إذا کان قد زال عنه بالعزل حالة توجب نقصه فی الاعین او إذا لم یکن الاول مسلّم و الثانی ممنوع فلم قلتم بان ذلک مما یوجب نقصه فی العین و بیان عدم نقصه هو انّ هارون کان شریکا لموسی فی النبوّة و حال المستخلف دون حال الشریک فی نظر النّاس فاذن الاستخلاف حالة منقصة بالنظر الی حال الشرکة و حال المنقصة لا یکون زواله موجبا للتنقیص سلمنا لزوم التنقیص من ذلک لکن إذا لزم منه العود الی حالة هی اعلی من حالة الاستخلاف او إذا لم یعد الاول ممنوع و الثانی مسلّم لکن لم قلتم انّه لم یعد الی حالة هی اعلی و بیان ذلک انّه و ان عزل عن الاستخلاف فقد صار بعد العزل مستقلاّ بالرسالة عن اللّه تعالی لا عن موسی و ذلک اشرف من استخلافه عن موسی و اسحاق هروی در سهام ثاقبه گفته و لو سلّم فایّ

ص:476

دلالة علی بقاء الخلافة بعد موت موسی علیه السّلام و انتهاء الشغل بانتهاء العمل لیس من باب العزل خصوصا إذا اشتمل علی العود الی حالة اکمل و هو الاستقلال بالنبوة و التبلیغ من اللّه لا من موسی علیه السّلام و خود مخاطب هم در باب مطاعن دعوی حصول نبوت استقلالی برای حضرت هارون علیه السّلام بعد ادعای عزل آن حضرت از خلافت و العیاذ بالله من ذلک آغاز نهاده داد تناقض و تهافت و تخالف با افاده این مقام داده کما علمت آنفا و پر ظاهرست که اگر مراد از حصول نبوت بالاستقلال برای حضرت هارون در حیات حضرت موسی علیهما السّلام آنست که وصفی زائد از شرکت حضرت هارون علیه السّلام در نبوت برای آن حضرت بعد عزل از خلافت حاصل شد پس مخدوشست اوّلا بآنکه هیچ دلیل بر آن ندارند که حضرت هارون علیه السّلام را بعد عزل از خلافت استقلال به نبوت که وصفیست زائد بر شرکت در نبوت حاصل شده و محض رمی السهام فی الظلام بکار نه می خورد و ثانیا بآنکه این دعوی صریح البطلانست و هیچ عاقلی تجویز نمی تواند کرد که حضرت هارون علیه السّلام قبل حصول خلافت شریک حضرت موسی علیه السّلام در نبوت و تابع آن حضرت باشد و بعد عزل از خلافت که صریح الدلالة علی النقص و التنفیرست از صفت تبعیت حضرت موسی علیه السّلام بالاتر رود و نبی مستقل شود و اگر غرض از استقلال نبوّت امری زائد نیست بلکه مطلب همینست که بعد عزل ازین خلافت چنانچه قبل از حصول خلافت نبی بود همچنان نبی باشد گو شریک تابع حضرت موسی باشد پس پر ظاهرست که این مرتبه را اعلی و اکمل از حالت خلافت پنداشتن صریح البطلانست

ص:477

چه از عبارت رازی ظاهر شده که استخلاف موجب فائده جدیده ست که قبل استخلاف حاصل نبود پس زوال خلافت بالبداهة موجب زوال این فائده و حصول تنفیر و نقصان خواهد شد پس عود بحالت اعلی و اکمل صریح البطلانست بلکه عود بنقصان واضح و عیان و نیز افادات علاّمه قیصری در شرح فصوص و هم افادات عبد الرحمن جامی در شرح فصوص و نقد النصوص این توهم باطل را از بیخ می کند و هباء منثورا می سازد که از افادات این هر دو مقتدای سنیان نهایت عظمت و جلالت و کمال شرف و نبالت مرتبه امامت و خلافت که برای حضرت هارون علیه السّلام بنصّ حضرت موسی علیه السّلام حاصل شده واضح و لائحست و علاّمه اصفهانی چون ادّعای حصول استقلال نبوت را برای حضرت هارون علیه السّلام بعد وفات حضرت موسی وهم در حال حیات آن حضرت صریح الوهن و الاختلال یافته ناچار آهنگی دیگر برداشته یعنی رفع نقص و عیب عزل بر تقدیر تسلیم آن بشرکت حضرت هارون علیه السّلام در نبوت خواسته قال فی شرح الطوالع و لئن سلّم ان ذلک أی عدم خلافة هارون بعد وفاة موسی علیهما السّلام علی تقدیر حیاة هارون علیه السّلام عزل و لکن انّما یکون نقصا له إذا لم یکن له مرتبة اعلی من الاستخلاف و هی الشرکة فی النبوة پر ظاهرست که بعد تسلیم عزل حضرت هارون بسبب عدم خلافت آن حضرت بر تقدیر زنده ماندن آن حضرت بعد حضرت موسی علیه السّلام منع دلالت آن بر نقص محض مکابره و معانده ست زیرا که عزل بلا شبه حسب دلالت عقل صراح و تصریح ابن القیم جلیل الفخار و افاده خود مخاطب عالی تبار دلالت بر اهانت و نقص و هوان می کند و شرکت حضرت هارون

ص:478

علیه السّلام در نبوت دافع این نقص و هو ان و رافع این عیب و خسران نمی تواند شد زیرا که عزل را بداهة و حتما اهانت و تنفیر و ازرا و تحقیر لازمست پس شرکت در نبوّت سبب رفع این عیب نمی تواند شد و ادّعای ارتفاع نقص از عزل بسبب شرکت در نبوت یا استقلال آن بمثابه آنست که کسی بگوید که العیاذ بالله جمیع قبائح منفره و رذائل محقّره بر حضرت هارون بلکه دیگر انبیا علیهم السّلام جائز و روا بود و بسبب شرکت حضرت هارون در نبوت و نبوت استقلالی دیگر انبیا علیهم السّلام این قبائح و رذائل سبب نقص نمی گردد هل هذا الا جنون صریح و هذر قبیح و ازینجا ثابت شد نهایت انتشار تقریرات این حضرات و مزید اضطراب اینها که گاهی عزل حضرت هارون علیه السّلام را مقارن رجوع حضرت موسی علیه السّلام از طور قرار داده و دعوی حصول نبوت بالاستقلال را بعد وفات حضرت موسی علیه السّلام برای آن حضرت دافع عیب و نقصان می گردانند و لحاظ فصل طویل پیش نظر نمی دارند کما اتفق للمخاطب و گاهی عزل را بعد وفات حضرت موسی علیه السّلام فرض کرده ادّعای اجمالی نبوّت استقلالی را مانع از حصول نقصان می سازند و گاهی بفرض و تقدیر استقلال دست می اندازند و گاهی عزل حضرت هارون را در حیات حضرت موسی علیهما السّلام بعد رجوع آن حضرت از طور ثابت کرده دفع معرّت آن بدعوی حصول استقلال نبوت حضرت هارون در حیات حضرت موسی علیهما السّلام می خواهند و گاهی مجرّد شرکت حضرت هارون علیه السّلام در نبوت که وصف زائد از سابق نیست موجب عدم نقصان بسبب عزل از خلافت می پندارند و الکلّ کما تری بمعزل عن الصواب مستغرب غایة الاستغراب

ص:479

عند اولی الالباب لا یتفوّه به الاّ کل زائغ مرتاب و اللّه ولی التوفیق و إلیه المرجع و المآب فی کلّ باب

تمثیل صاحب تحفه نائب و وزیر را و رد آن

قوله بلکه در رنگ آن باشد که نائب وزیر را بعد از موت وزیر عزل کرده وزیر مستقلّ سازند اقول هر رنگ که شاهصاحب می ریزند و هر حیله که می انگیزند گو اوّلا نزد معتقدین نهایت مهارت شان در رنگ کمال تحقیق و تدقیق و تشحیذ فکر عمیق ظاهر می شود لیکن آخرها بعنایت الهی آن رنگ برنگ دیگر متبدّل و متغیر می گردد و چنان مضیق حیص بیص برای شان پیدا می شود که خلاص و مناص از آن متعسر بلکه متعذر می نماید پر ظاهرست که این تنظیر نائب وزیر و وزیر سراسر تلمیع و تزویر و تخدیع و تغریرست و دهن در رکاکت آن بر ناقد بصیر و متامل خبیر واضح و مستنیر چه اوّلا هر گاه نائب وزیر را بعد از موت وزیر وزیر گردانند در این جا بحقیقت عزل متحقق نیست بلکه این مترقّی ساختن آن نائبست بمرتبه اعلی و منزلت اسنی و حقیقت عزل که موجب اهانت می گردد آنست که تعلق شخصی را از عهده او قطع کنند و بامری مثل آن یا فوق آن مشرّف نگردانند و اگر شخصی را از عهده او بعهده دیگر مثل آن یا بهتر و اعلی از آن مصروف سازند این حقیقة عزل نیست و ثانیا ظاهرست که در صرف وزیر از نیابت وزارت که آن را بعزل تعبیر کرده و در تشریف او برتبۀ وزارت زمانی غیر فاصلست زیرا که آن نائب را بعد انصراف از نیابت وزارت خود وزارت حاصل شد پس بلا شبه در اینجا موجب تنفیر و اهانت حاصل نشد تا که تنفیر و اهانت متحقق گردد و تنفیر و اهانت وقتی متحقق می شد که این نائب از نیابت معزول شده برتبه مثل آن یا عالی تر از ان نمی شتافت و حال آنکه در این جا رتبه بهتر و اعلی از آن یافت پس حصول وزارت

ص:480

بعد نیابت موجب مزید شرافت و جلالتست نه سبب تنفیر و اهانت و مذلت و خسارت بخلاف ما نحن فیه که اگر معاذ اللّه عزل حضرت هارون علیه السّلام از خلافت حضرت موسی علیه السّلام فرض کرده شود و استقلال نبوت بعد وفات حضرت موسی علیه السّلام حاصل گردد کما یدل علیه قوله و اگر عزل هم باشد چون نبوت استقلالی بعد از موسی بهارون می رسید الخ تا مدت دراز که زیاده از چهل سال باشد اتصاف آن حضرت بنقیصت عزل که مصداق العزل طلاق الرجلست لازم می آید پس این تنظیر و تشبیه و تمثیل محض تزویر و تمویه و تسویل و عین تلمیع و تخدیع و تضلیل و بحث تلفیق و تزویق و تهویل و مبنی بر زیغ و حیف و عدول از سواء سبیلست مثال می باید که موافق و مطابق حال باشد نه آنکه سراسر موصوف بمخالفت و مضادّت و معاندت و اختلال کجا ترقی شخصی از عهده سافل بعالی و کجا اتصاف بصفت عزل تا اعوام ممتده متتالی و هل هذا الا قیاس المنصوب المقبول علی المغصوب علیه المعزول و لا یجترئ علیه إلا کل مخبول عن الفهم معزول فانه قیاس مزول و تمثیل مغسول

کلام رازی مبتنی بر جواز امور منفره بر انبیا و رد او به انواع دلائل عقلی،نقلی،اشبات حسن و قبح عقلی و...

و محتجب نماند که فخر رازی بعد آن همه گاوتازی آخر کار بمزید اضطراری و انتشار جوابی دیگر موجب حیرت اولی الابصار از کیسه بر آورده که مقلدین او از ذکر آن استحیا کرده اند یعنی بعد تسلیم عزل و منفر بودن ان عدم جواز امر منفر بر انبیا علیهم السّلام منع کرده بتجویز تنفیر در حق انبیا علیهم السّلام کمال علو رتبه خود در حق شناسی و نهایت تعظیم و اجلال حضرات انبیاء علیهم السّلام ظاهر کرده و هذه عبارته ثم ان سلّمنا انه منفر مطلقا فلم لا یجوز علی الانبیاء فان المنع منه نبإ علی القول بالتحسین و التقبیح و قد مضی القول فیه

ص:481

و شناعت این خرافت بالاتر از انست که کسی متصدی شرح و بیان آن تواند شد هر مسلمی را بسماع آن ارتعاد قلب و درد جگر دست می دهد و اطفال اهل اسلام از آن تحاشی می کنند و خنده بر ریش قائل آن می زنند معاذ اللّه هر گاه اموری که باعث اهانت و مذلت و حقارت و رسوای و فضیحت و سبب نفرت و استیحاش و مباعدت و عدم استیناس بر انبیا علیهم السّلام جائز گردد پس اعتماد بر دین و شرائع مرسلین چه طور توان کرد ازین مقام و از عبارت اربعین رازی و عبارت اصفهانی و کلام اعور شانی که سابقا گذشته می توان دریافت که این حضرات را رد فضل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ابطال دلائل امامت آن حضرت بمثابه بیخود و بیحواس ساخته و چندان گرفتار عجز و اضطرار نموده که آخرها باثبات نقص و عیب و اهانت نبی معصوم رو می آرند و آن را سهل تر از اعتراف بحق می پندارند چه قبل ازین دانستی که رازی در اربعین خلافت حضرت هارون را موجب نقصان و هوان آن حضرت دانسته حال آنکه خلافت آن حضرت بنص قرآن و تصریحات علمای اعیان و تصریح خود رازی جلیل الشأن واضح و عیانست و اصفهانی هم بتقلید رازی این خلافت را موجب منقصت دانسته و در این جا رازی تجویز امری را که باعث نفرت و اهانت حضرت هارون علیه السّلام باشد التزام کرده بلکه تجویز منفرات در حق جمیع انبیا بکمال ثبات جاش و نهایت انبساط و انتعاش ظاهر نموده و اعور بتصریح تمام استخلاف حضرت هارون علیه السّلام را بموجب فتنه و فساد عظیم اعنی شرک و کفر و عبادت عجل گردانیده و ابو اللیث سمرقندی هم از بعض حکما تقریری آورده که از آن صراحة ظاهرست که استخلاف حضرت

ص:482

هارون سبب ترک عبادت حق تعالی و اختیار عبادت عجل گردیده تعسا لهؤلاء الکبار کیف قادتهم العصبیة الی النار و لم یتلقوا الحق بالاقرار و اختار و النار علی العار بل جمعوا بین العار و النار و اثبتوا العیب و العار علی الانبیاء الاطهار قبل الاله الجبّار الحاصل عدم جواز اهانت و مذلت انبیاء علیهم السلام و بطلان حصول امور منفره در ایشان نهایت واضح و ظاهرست که احتیاج بیان ندارد و تجویز تنفیر از ایشان صریح تنفیر از اسلامست و لا یرضی به مسلم مؤمن و آنفا دانستی که شاه ولی اللّه اشتراک خلیفه را با پیغامبر در جدا علی معلل ساخته به اینکه مردم در خلیفه بچشم حقارت ننگرند و بهمین معنی فرستادن حق تعالی انبیا را از بنی اسرائیل معلل ساخته پس مطلوب اهل حق که عدم جواز تنفیر و تحقیرست بغایت وضوح ثابت و متحقق گردید بدو وجه اوّل آنکه هر گاه بودن خلیفه از غیر قریش که اصلا ذم شرعی و عقلی نیست لیکن محض انحطاط از فضیلت نسبیه است جائز نباشد باین سبب که مودّی بتحقیرست پس عزل نبی بصد اولویت ناجائز و ناروا باشد دوم آنکه ازین عبارت ظاهرست که اگر انبیا از غیر بنی اسرائیل می آمدند مردم ایشان را بچشم حقارت می دیدند و تحقیر انبیاء ناجائزست پس عزل منفرهم بر حضرت هارون قطعا و حتما ناجائز باشد و ابن القیم در زاد المعاد در ذکر فوائد مستنبطه از قصه فتح گفته و فیها من الفقه جواز قتل المرتد الذی تغلّظت ردته من غیر استتابة فإنّ عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح کان قد اسلم و هاجر و کان یکتب الوحی لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم ارتدّ و لحق بمکّة فلمّا کان یوم الفتح اتی به عثمان بن أبی عفان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لیبایعه فامسک

ص:483

عنه طویلا ثم بایعه و قال انما امسکت عنه لیقوم إلیه بعضکم فیضرب عنقه فقال له رجل هلاّ أومأت الیّ یا رسول اللّه فقال ما ینبغی لنبی ان یکون له خائنة الاعین و بعد فاصله یسیره گفته و قوله ما ینبغی لنبی ان یکون له خائنة الاعین أی ان النبی لا یخالف ظاهره باطنه و لا سره علانیته و إذا قصد حکم اللّه و امره لم یوم به بل صرّح به و اعلنه ازین عبارت ظاهرست که بر نبی ایماء بعین در تنفیذ حکم الهی فضلا عن غیره روا نیست که ایما دلیل مخالفت ظاهر با باطن و عدم موافقت سرّ با علانیت می گردد پس هر گاه ایماء بعین در تنفیذ حکم الهی بر انبیا روا نباشد عدم منفرات بر انبیا علیهم السلام باولویت تمام ثابت و محقق گردد و علاّمه کمال الدین محمد بن همام الدین عبد الواحد بن عبد الحمید الشهیر بابن الهمام که از اکابر محققین فخام و اجلّه منقدین عظام و اماثل معتمدین اعلام سنیّه است و فضائل و محاسن سنیه و مفاخر و مآثر وضیه او از کتائب اعلام الاخیار تصنیف محمود بن سلیمان کفوی و امثال آن ظاهر و واضحست در کتاب المسایرة فی العقائد المنجیة فی الآخره باهتمام تمام لزوم نزاهت انبیا علیهم السلام از امور منفره ثابت کرده چنانچه کمال الدین محمد بن محمد بن أبی بکر بن علی بن مسعود بن رضوان بن أبی شریف القدسی الشافعی که فضائل و مناقب زاهره و محامد و مدائح باهره او از ضوء لامع سخاوی و نور سافر فی اخبار القرن العاشر تصنیف عبد القادر العیدروس و انس جلیل قاضی مجیر الدین ابو الیمن عبد الرّحمن العلیمی واضح و ظاهرست در کتاب مسامرة شرح مسایره ابن الهمام گفته شرط النبوة الذکورة لان الانوثة وصف نقص و کونه اکمل اهل زمانه عقلا

ص:484

و خلقا بفتح الخاء المعجمة و سکون اللام حال الارسال و اما عقده لسان السید موسی علیه السلام قبل الارسال فقد ازیلت بدعوته عند الارسال بقوله وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی کما دلّ علیه قوله تعالی قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی و اکملهم فطنة و قوة رای کما هو مقتضی کونه سائس الجمیع و مرجعهم فی المشکلات و السلامة بالرفع عطف علی الذکورة أی و شرط النبوة السلامة من دناءة الآباء و من غمز الامهات أی الطعن بذکرهن مما لا یلیق من امر الفروج و السلامة من القسوة لأنّ قسوة القلب موجبة للبعد عن جناب الرب إذ هی منبع المعاصی لأنّ القلب هو المضغة الّتی إذا صلحت صلح الجسد کلّه و إذا فسدت فسد الجسد کله کما نطق به الحدیث الصحیح و فی حدیث حسّنه الترمذی

ورواه البیهقی انّ ابعد النّاس من اللّه تعالی القلب القاسی و السّلامة من العیوب المنفّرة منهم کالبرص و الجذام و من قلة المروة کالاکل علی الطریق و من دناءة الصناعة کالحجامة لأنّ النبوة اشرف مناصب الخلق مقتضیة لغایة الاجلال اللائق بالمخلوق فیعتبر لها انتفاء ازین عبارت واضحست که از شروط نبوت آنست که نبی ذکر باشد زیرا که انوثت وصف نقصست و نیز باید که نبی اکمل أهل زمان در عقل و خلق باشد و سالم باشد از دناءت آیا و غمز امّهات و سالم باشد از عیوب منفره مثل برص و جذام و سالم باشد از قلت مروت مثل اکل در راه و سالم باشد از دناءت صناعت مثل حجامت زیرا که نبوت شرف مناصب خلقست و مقتضی غایت اجلالست که لائق مخلوق باشد

ص:485

پس معتبرست انتفاء منافی غایت اجلال پس بحمد اللّه از افاده ابن الهام و تلمیذ رشید او ابن أبی شریف بغایت وضوح عدم جواز امور منفره بر انبیا علیهم السلام ثابت و متحقق گردید و واضح شد که فخر رازی بتجویز منفرات بر انبیا علیهم السلام باستبداد و اجهار و اعلان و اصرار هارم مبانی اسلام و ایمان و خرم اساس شرع و ایقان می خواهد و علی بن محمد البزدوی در اصول عقائد گفته وجه قول عامة اهل السنة و الجماعة ان اللّه تعالی بیّن ان بعض الرسل حصل منهم ذنوب و لا یستقیم ان یکون ذنوبهم عن قصد و اختیار فانه لو کان کذلک لکان لا یؤمن منهم الکذب فیؤدّی الی تفویت ما هو المقصود بالرسالة و لانه إذا کان یجیء منهم الذنوب قصدا نفر طباع النّاس عنهم فیؤدّی الی ان لا یکون فی بعث الرّسل فائدة ازین عبارت ظاهرست که صدور ذنوب بقصد از انبیا علیهم السلام باین وجه ناجائزست که آن سبب نفرت طباع مردم از انبیا می گردد و آن مودّیست بآنکه در بعث رسل فائده نباشد پس معلوم شد که تجویز منفرات بر انبیا علیهم السلام باطلست و آن سبب انتفاء فائده در بعثت این حضرات می گردد فوا عجباه که رازی بتجویز منفرات بر انبیا علیهم السلام نفی فائده بعثت این حضرات نموده حقیقة در ابطال نبوت انبیا ع کوشیده و سعد الدین مسعود بن عمر التفتازانی در شرح عقائد ابو حفص عمر بن محمد نسفی در بحث عصمت انبیا علیهم السلام گفته و اما الصّغائر فتجوز عمدا عند الجمهور خلافا للجبائی و اتباعه و تجوز سهوا بالاتفاق الاّ ما یدلّ علی الخسّة کسرقة لقمة و التطفیف بحبّة لکن المحققین اشترطوا ان ینبّهوا علیه فینتهوا عنه هذا کلّه بعد الوحی و اما قبله فلا دلیل علی امتناع صدور الکبیرة و ذهب المعتزلة الی امتناعها

ص:486

لانها توجب النفرة المانعة عن اتّباعهم فیفوت مصلحة البعثة و الحق منع ما یوجب النفرة کعهر الامهات و الفجور و الصغائر الدالة علی الخسة ازین عبارت واضحست که حق آنست که هر چیزی که موجب نفرت باشد مثل عهر امّهات و فجور و صغائر دالّه بر خسّت بر انبیا علیهم السلام جائز نیست فهذا ایضا صریح فی ردّ تجویز الرازی و ابطال مزعومه المشوم مستاصل شافة التنفیر الملوم عند ارباب الفهوم و نیز تفتازانی در شرح مقاصد گفته خاتمة من شروط النبوة الذکورة و کمال العقل و الذکاء و الفطنة و قوة الرای و لو فی الصبا کعیسی و یحیی علیهما السلام و السلامة عن کل ما ینفر عنه کدناءة الآباء و عهر الامهات و الغلظة و الفظاظة و العیوب المنفرة کالبرص و الجذام و نحو ذلک و الامور المخلة بالمروة کالاکل علی الطریق و الحرف الدنیّة کالحجامة و کل ما یخل بحکمة البعثة من اداء الشرائع و قبول الامة این عبارت هم بآواز بلند ندا می کند بلزوم برائت انبیاء علیهم السلام از عیوب منفره و لزوم نزاهت شان از امور محقره کو از معاصی و ذنوب نباشد فهو ایضا لهدم اساس الرازی کاف و للتنفیر عن تجویزه التنفیر واف و عبد الوهاب شعرانی در یواقیت و جواهر گفته و کان امام الحرمین رحمه اللّه تعالی یقول من جوّز وقوع الصغیرة من الانبیاء سهوا قیّدها بغیر الدالة علی الخسة کسرقة القمة و التطفیف فی الکیل او الوزن بثمرة و مثله ثم لا بد ان ینبّهوا علیها علی الفور ازین عبارت ظاهرست که کسی که تجویز صغیره بر انبیا سهوا کرده آن را مقید نموده بآنکه دال بر خسّت نباشد و ظاهرست که وجه این تقیید عدم جواز منفّرات بر انبیا علیهم السلامست لا غیر و علی قاری در ضوء المعالی شرح قصیده بدء الامالی در بحث عصمت انبیا علیهم السلام گفته

ص:487

و امّا الصغائر فما کان منها دالاّ علی الخسة کسرقة لقمة فلا خلاف فی عصمتهم فیه مطلقا و خود شاهصاحب در باب نبوت گفته اند و نیز اهل سنت گفته اند که صغائری که دلالت بر خسّت و دناءت طبع می کنند مثل دزدیدن یک حبه یا کم کردن یک دانه از حق کسی از پیغمبران بطریق سهو نیز صادر نمی شوند زیرا که موجب تنفر می گردند عوام را از ابتاع اینها و نقض غرض بعثت لازم می آید انتهی هر گاه حسب افاده شاهصاحب عدم جواز امری که موجب تنفر از انبیا علیهم السلام باشد و لزوم نقض غرض بعثت بر آن ثابت گردید در ابطال تجویز رازی منفرات را بر انبیا علیهم السلام هیچ مقام ریب و اشتباه نماند و للّه الحمد علی ذلک و مولوی عبد العلی که او را ببحر العلوم ملقب می سازند در شرح مسلم الثبوت گفته و اما غیر الکذب من الکبائر و الصّغائر الخسیسة کسرقة لقمة و غیرها مما یدلّ علی الخسة و ان کانت مباحة فالاتفاق بین فرق الاسلام علی عصمتهم عن تعمّدها سمعا عند اهل السنّة القامعین للبدعة کثّرهم اللّه تعالی او عقلا عند المعتزلة و الروافض خذلهم اللّه تعالی و قد عرفت شبههم و جوابها ازین عبارت ظاهرست که اتفاق فرق اسلام واقع ست بر آنکه انبیا علیهم السلام از ارتکاب افعال دالّه بر خسّت گو مباح باشد معصوم اند پس بنا بر این رازی بتجویز منفرات بر انبیا علیهم السلام خرق اجماع اهل اسلام آغاز نهاده داد اظهار کمال تدیّن داده و ملا یعقوب لاهوری در شرح تهذیب الکلام گفته و کونه قرشیا أی و شرط کون الامام قرشیا

لقوله صلّی اللّه علیه و سلّم الائمة من قریش و الجمع المحلّی باللام یفید الاستغراق فیفید انّ کلّ فرد من افراد الامام لا یکون الاّ قریشا الولاة من قریش قدّموا قریشیا و لان لشرف النّسب اثرا فی جمع الاداء

ص:488

و تالیف الاهواء إذ لا یابی عن اطاعته الشریف فکیف الخسیس بخلاف الرذیل فی نسبه فیابی کلّ الاباء من له ادنی حظّ من کرامة الآباء فکیف یطیعه من هو فی غایة طبقة العلو و نهایة درجة السموّ و اقصی مراتب علو النّسب ینتهی الی القریش و فیهم مراتب لکن بعضها اکفاء لبعض و وافقنا فی اشتراط کونه قریشا الجبائیان ازین عبارت ظاهرست که بودن ائمه از قریش باین سبب لازمست که اگر امام رذیل النسب باشد إبا کند از اطاعت او کسی که برای او ادنی حظی از کرامت آبا حاصل باشد پس چه طور اطاعت او نماید کسی که او در غایت طبقه علو و نهایت درجه سمو باشد پس بهمین دلیل عصمت نبی از منفرات بالاولی لازم باشد که در صورت انصاف نبی بمنفرات معاذ اللّه من ذلک مردم از اطاعت و انقیاد او سر خواهند پیچید و از غرائب امور و عجائب و هور آنست که چون علاّمه حلّی الزام جواز بعث کسی که موصوف باشد بامور منفره بر اشاعره بجهت نفی حسن و قبح عقلی فرموده ابن روزبهان بجواب آن ذکر محض الزام را در کمال شناعت و فظاعت دانسته و ماروار بر خود پیچیده و جامه انسانیت بر خود دریده سیف زبان هزل بیان بر کشیده بر سر سبّ و شتم صریح رسیده مرتکب انواع هذیان و غایت مجازفت و عدوان و نهایت مکابره و طغیان گردیده و از جسارت صریحه فخر رازی بر تجویز منفرات در حق انبیا علیهم السلام که از نهایة العقول ظاهر شده خبری بر نداشته قال فی جواب العلاّمة الحلّی لما ذکر فی نهج الحق انّ الاشاعرة لزمهم باعتبار نفی الحسن و القبح ان یذهبوا الی جواز بعثة من هو موصوف بالرذائیل و الافعال الدالّة علی الخسّة اقول نعوذ باللّه من هذه الخرافات و الهذیانات و ذکر هذه الفواحش عند

ص:489

ذکر الانبیاء و الدخول فی زمرة انّ الذین یحبّون ان تشیع الفاحشة فی الذین امنوا لهم عذاب شدید فی الدنیا و الآخرة و کفی باساءة الادب ان یذکر عند ذکر الانبیاء و امثال هذه الترّهات ثم یفتری علی مشایخ السنة و علماء الاسلام ما لا یلزم من قولهم شیء منه و قد علمت ان الحسن و القبح یکون بمعان ثلثة احدها وصف النقص و الکمال و الثانی الملائمة و المنافرة و هذان المعنیان عقلیان لا شکّ فیه فاذا کان مذهب الاشاعرة انهما عقلیان فایّ نقص اتمّ من ان یکون صاحب الدعوة الالهیة موصوفا بهذه القبائح التی ذکرها هذا الرجل السوء الفحّاش و کانه حسب ان الانبیاء امثاله من رعاع الحلة التی یفسدون علی شاطی الفرات بکلّ ما ذکره نعوذ باللّه من التعصب فانّه آورده النار ازین عبارت ظاهرست که بزعم ابن روزبهان نزد اشاعره هم اتصاف انبیا علیهم السلام برذائل و افعال دالّه بر خسّت جائز نیست زیرا که نزد اشاعره حسن و قبح بمعنی نقص و کمال و ملائمت و منافرت عقلی هستند و اتصاف صاحب دعوت بامور قبیحه یعنی رذائل و افعال دالّه بر خست غایت نقصست پس این عبارت ابن روزبهان برای استیصال تجویز منفرات بر انبیا علیهم السلام کافیست و امّا زعم ابن روزبهان عدم اتجاه الزام علاّمه طاب ثراه بر اشاعره پس جوابش آنست که هر گاه اشعریه صدور هیچ چیزی را عقلا از حق تعالی ممتنع ندانند عدم جواز غیر ابیات بر انبیا علیهم السلام عقلا نزدشان ثابت نخواهد شد بداهة و بهمین وجه فخر رازی عدم جواز منفرات را بر انبیا علیهم السلام صراحة منع کرده و توقف آن را بر حسن و قبح عقلی ظاهر نموده و حواله منع ثبوت آن بما سبق کرده و لکن چون شناخت

ص:490

و فظاعت این تجویز پر ظاهرست ابن روزبهان ناچار در مقام دارد گیر علاّمه طاب ثراه راه انکار و فرار سپرده و اعجب آنکه خود ابن روزبهان قبل ازین تحاشی و تبری در مبحث حسن و قبح عقلی مکررا کلماتی چاویده که از ان صراحة اعتراف بعدم امتناع بعث کاذب عقلا ظاهرست قال العلامة طاب ثراه فی نهج الحق فی وجوه ابطال نفی الحسن و القبح العقلی الخامس لو کان الحسن و القبح باعتبار السمع لا غیر لما قبح من اللّه شیء و لو کان کذلک لما قبح منه تعالی اظهار المعجزات علی ید الکذّابین و تجویز ذلک یسدّ باب معرفة النبوة فإنّ أیّ نبیّ اظهر المعجزة عقیب ادعائه النبوّة لا یمکن تصدیقه مع تجویز اظهار المعجزة علی ید الکاذب فی دعوی النبوة و فضل بن روزبهان بجواب آن گفته اقول جوابه انّه لم یقبح من اللّه شیء قوله لو کان کذلک لما قبح منه اظهار المعجزات علی ید الکذابین قلنا عدم اظهار المعجزة علی ید الکذابین لیس لکونه قبیحا عقلا بل لعدم جریان عادة اللّه تعالی الجاری مجری المحال العادی بذلک الاظهار و این عبارت ابن روزبهان بصورت جمهوری ندا داده بآنکه عدم اظهار معجزات برید کذابین باین وجه نیست که این معنی قبیحست عقلا پس هر گاه حسب تصریح صریح خود ابن روزبهان اظهار معجزه برید کذابین قبیح عقلی نباشد در ثبوت تجویز بعث کسی که موصوف به رذائل و خسائس باشد نزد اشاعره کدام مقام ریبست و نیز علاّمه طاب ثراه فرموده السادس انه لو کان الحسن و القبح شرعیین لحسن من اللّه أن یأمر بالکفر و تکذیب الانبیاء و تعظیم الاصنام و المواظبة علی الزنا و السرقة و النهی عن العبادة و الصدق لانها غیر قبیحة فی انفسها

ص:491

فاذا امر اللّه تعالی بها صارت حسنة إذ لا فرق بینها و بین الامر بالطاعة و انّ شکر المنعم و ردّ الودیعة و الصدق لیست حسنة فی انفسها و لو نهی اللّه تعالی عنها کانت قبیحة لکن لما اتّفق انه تعالی امر بهذه مجّانا لغیر غرض و لا حکمة صارت حسنة و اتّفق انه نهی عن تلک فصارت قبیحة و قبل الامر و النهی لا فرق بینهما و من ادّاه عقله الی تقلید من یعتقد ذلک فهو أجهل الجهال و احمق الحمقی إذا علم ان معتقد رئیسه ذلک و ان لم یعلم و وقف علیه ثم استمرّ علی تقلیده فکذلک فلهذا وجب علینا کشف معتقدهم لئلاّ یضلّ غیرهم و لا یستوعب البلیّة جمیع الناس او اکثرهم و ابن روزبهان بجواب آن گفته اقول جوابه انّه لا یلزم من کونه الحسن و القبح شرعیین بمعنی انّ الشرع حاکم بالحسن و القبح ان یحسن من اللّه الامر بالکفر و المعاصی لأنّ المراد بهذا الحسن ان کان استحسان هذه الاشیاء فعدم هذه الملازمة ظاهر لان من الاشیاء ما یکون مخالفا للمصلحة لا یستحسنه الحکیم و قد ذکرنا ان المصلحة و المفسدة حاصلتان للافعال بحسب ذواتها و ان کان المراد بهذا الحسن عدم الامتناع علیه فقد ذکرنا انّه لا یمتنع علیه شیء عقلا لکن جری عادة اللّه تعالی علی الامر بما اشتمل علی مصلحة من الافعال و النهی عمّا اشتمل علی مفسدة من الافعال فالعلم العادی حاکم بانّ اللّه تعالی لم یامر بالکفر و تکذیب الانبیاء قطّ و لم ینه عن شکر المنعم و ردّ الودیعة فحصل الفرق بین هذا الامر و النهی بجریان عادة اللّه الذی یجری مجری المحال العادی فلا یلزم شیء مما ذکر هذا الرّجل و قد زعم انّه فلق الشعر

ص:492

فی تدقیق هذا السؤال الظّاهر دفعه عند اهل الحق حتی رتب علیه التشنبع و التفظیع فیا له من رجل ما اجهله ازین عبارت صراحة ظاهرست که نزد ابن روزبهان امر حق تعالی بکفر و تکذیب انبیا و تعظیم اصنام و مواظبت بر زنا و سرقه و نهی از عبادت و صدق عقلا ممتنع نیست پس هر گاه امور مذکورة عقلا ممتنع نباشد بعث موصوف به رذائل چرا نزد اشاعره عقلا ممتنع باشد عجب که ابن روزبهان این تصریحات مکرره خود را که برای اثبات کمال شناعت و فظاعت مذهب اشاعره نزد جمیع عقلا کافی و وافیست فراموش کرده در مقام الزام و طعن علامه عالی مقام بر اشاعره نیک فرجام انکار آغاز نهاده و بتشنیع معکوس بر ذکر مذهب اشاعره که صراحة و بداهة غرض از ان ردّ و ابطال آنست زبان گشاده و نیز ابن روزبهان در جای دیگر بجواب نهج الحق گفته ثم استدل علی بطلان کونه خالقا للقبائح بلزوم عدم امتناع اظهار المعجز علی ید الکاذب و قد استدل قبل هذا بهذا مرارا و اجبناه فی محالّه و جواب هذا و ما ذکر بعده من ترتب الامور المنکرة علی خلق القبائح مثل ارتفاع الثقة من الشریعة و الوعد و الوعید و غیرها انا نجزم بالعلم العادی و بما جری من عادة اللّه تعالی انّه لم یظهر المعجزة علی ید الکاذب فهو محال عادة کسائر المحالات العادیة و ان کان ممکنا بالذات لانه لا یجب علی اللّه تعالی شیء علی قاعدتنا فکل ما ذکره من لزوم جواز تزیین الکفر فی القلوب عوض الاسلام و ان ما علیه الاشاعرة من اعتقاد الحقیة یمکن ان یکون کفرا و باطلا فلا یستحقون الجواب فجوابه ان جمیع هولاء لا یقع عادة کسائر العادیات و نحن نجزم بعدم وقوعه و ان جاز عقلا حیث لم یجب علیه تعالی

ص:493

شیء و لا قبح بالنسبة إلیه درین عبارت هم صراحة تجویز عقلی اظهار معجزه بر دست کاذب نموده و آن را معلّل بعدم وجوب چیزی بر حق تعالی ساخته و نیز تصریح بجواز عقلی تزیین کفر در قلوب عوض اسلام و مثل آن کرده و نیز علاّمه حلی طاب ثراه در مقام ذکر وجوه مبطله نسبت خلق قبائح بحق تعالی گفته و منها انه یلزم مخالفة الضرورة لأنّه لو جاز ان یخلق الزنا و اللّواطة لجاز ان یبعث رسولا هذا دینه و لو جاز ذلک لجوز ان یکون فیما سلف من الانبیاء من یبعث الا للّه دعوة الی السّرقة و الزنا و اللواطة و کلّ القبائح و مدح الشیطان و عبادته و الاستخفاف باللّه تعالی و الشتم له و سبّ رسوله و عقوق الابوین و ذم المحسن و مدح المسیء و ابن روزبهان بجواب آن گفته اقول لو أراد من نفی جواز بعثة الرسول بهذه الاشیاء الوجوب علی اللّه فنحن نمنعه لانه لا یجب علی اللّه شیء و ان راد؟؟ بنفی لهذا الجواز الامتناع عقلا فهو لا یمتنع عقلا و ان أراد الوقوع فنحن نمنع هذا لان العلم العادیّ یفیدنا عدم وقوع هذا فهو محلل عادة و التجوز العقلی لا یوجب وقوع هذه الاشیاء کما عرفته مرارا ثم انّه صدر کلامه بلزوم مخالفة الضرورة و أی مخالفة للضرورة فی هذا البحث ازین عبارت صراحة ظاهرست که ابن روزبهان بکمال جسارت و وقاحت منع نفی جواز بعثت رسول باین اشیا بمعنی وجوب آن بر حق تعالی می کند و در تقلیل و توجیه بر آن می سرآید که بدرستی که واجب نیست بر خدا چیزی و برین هم اکتفا نکرده می درآید که بعث رسول باین اشیا عقلا ممتنع نیست پس کمال عجبست که خود درین عبارت صراحة عدم امتناع بعث رسول باین اشیا یعنی زنا و سرقه و جمیع قبائح و مدح شیطان و عبادت او

ص:494

و استخفاف بحق تعالی و شتم او و سب رسول و عقوق والدین و دم محسن و مدح مسیء العیاذ باللّه من ذلک کلّه می نماید و باز هر گاه علاّمه حلّی لزوم جواز بعث موصوف برذائل و منفرات نزد اشاعره ذکر می کند رگ گردن دراز می کند و بانکار و ابطال آن بر می خیزد و نسبت افترا بعلاّمه حلّی طاب ثراه می نماید و پر ظاهرست که این انکار و ابطال او با وصف ظهور بطلان آن از تصریحات خودش و از تصریح رازی مثبت مطلوب اهل حقّ است که از ان کمال شناعت و فظاعت مذهب اشاعره واضحست و للّه الحمد علی ذلک حمدا جمیلا و هر قدر طعن و تشنیع که ابن روزبهان حواله قلم هزل رسم؟؟ نموده همه ان عائد بحضرات اشاعره ست که بنابر مذهب شان این شنایع و فظایع لازم می آید و فخر رازی صراحة تجویز منفرات بر انبیا علیهم السّلام نموده پس این همه طعن و تشنیع با وصف برائت علاّمه حلّی طاب ثراه از ان صراحة راجع بفخر رازیست چه هر گاه حسب تصریح رازی منفرات رازی بر انبیا علیهم السّلام ممنوع نباشد امتناع این امور که علاّمه حلّی ذکر فرموده بزعم رازی هرگز ثابت نشود بلکه صراحة و بداهة جائز گردد بلکه این همه طعن و تشنیع ابن روزبهان عائد بخود اوست زیرا که خود ابن روزبهان هم تجویز عقلی اظهار معجزه بر دست کذابین نموده و هم تجویز عقلی امر حق تعالی بکفر و تکذیب انبیا و تعظیم اصنام و مواظبت بر زنا و سرقه و نهی از عبادت و صدق فرموده و نیز تصریح نموده بعدم امتناع عقلی بعث رسولی که دین او جواز زنا و فعل قوم لوط باشد و بعث کسی که دعوت کند بسوی سرقه و زنا و فعل قوم لوط و کل قبائح و این تجویز بمراتب بسیار اقبح و افحش و اشنع ست از تجویز بعث موصوف برذائل که در محلّ انکار موصوفیت مبعوثست برذائل و شنائع و در محلّ اقرار دعوت

ص:495

سائر خلائقست باین شنائع و فظائع و بینهما بون بائن پس این همه تشنیعات ابن روزبهان که بر علاّمه حلی طاب ثراه متوجه ساخته با وصف برائت علاّمه حلی از ان حسب افاده خود ابن روزبهان بر خود ابن روزبهان بابلغ وجوه متوجه خواهد شد و لا یحیق المکر السّیّئ الا باهله وا عجباه که ابن روزبهان ذکر الزام را بر اشاعره که صراحة می سرایند که هیچ امری بر باری تعالی قبیح نیست در کمال شناعت و فظاعت و نهایت اساءت ادب انبیا علیهم السّلام گمان می برد حال آنکه غرض علاّمه حلّی صراحة تنزیه انبیا علیهم السّلام ازین امور و ابطال مذهب اشاعره و اظهار مزید شناعت و فظاعت آنست و اگر ذکر شنائع مطلقا و لو کان بطریق الردّ علیها و اظهار شناعة القائلین بها شنیع باشد لازم آید که العیاذ باللّه حکایت اقوال شنیعه و اعمال فظیعه کفار که در کلام ملک علاّم و احادیث حضرت خیر الانام علیه و آله آلاف التحیة و السّلام و افادات صحابه کرام و تصنیفات اهل اسلام بکثرت واقع ست نیز شنیع و فظیع باشد پس ابن روزبهان در حقیقت باین افاده خود توجیه طعن عظیم بر حق تعالی و انبیا و صحابه و سائر اهل اسلام نموده و حیرتست که ابن روزبهان این هم بخیال نیاورده که اگر ذکر فاحشه مطلقا مذمومست پس ذکر فاحشه در همین آیت که ابن روزبهان بآواز بلند بقصد توبیخ و تخجیل اعدای علاّمه حلّی طاب ثراه خوانده موجودست پس بنابر این معاذ اللّه بر اساءت ادب حق تعالی لازم آید و خود ابن روزبهان هم بذکر آیه شنیع فاحشه باشد و نیز ابن روزبهان بذکر این امور که علاّمه حلّی الزام اشاعره بآن فرموده مشیع فاحشه و مصداق تشنیع و تهجین خود باشد و این طعن و تشنیع ابن روزبهان مماثلست بآنکه کسی فتوی دهد به آنکه نکاح محارم حلالست هر گاه کسی برای اظهار بطلان این فتوی بگوید که بنا بر این نکاح مادر و خواهر و دختر روا خواهد شد آن مفتی و اتباع او طعن و تشنیع

ص:496

بلیغ بر معترض آغاز نهند و گویند که این معترض مفتریست و اساءت ادب بشریعت می کند و بذکر تجویز نکاح مادر و خواهر و دختر اشاعت فاحشه می نماید پس هر عاقلی بداهة می داند که این طعن و تشنیع مفتی و اولیای او بر معترض متوجه نخواهد شد بلکه با وصف برائت معترض از ان ابن طعن و تشنیع متوجه بخود مفتی خواهد شد و زیادت شناعت و فظاعت فتوای او باین طعن و تشنیع ظاهر خواهد گردید یعنی واضح خواهد شد که این فتوای او بمثابه شنیع و فظیع ست که هر گاه معترض بیان لازم صریح این فتوی که در حقیقت تفصیل اجمال آنست بغرض ابطال آن نمود خود مفتی و اولیای او هم این تفصیل را نهایت شنیع و فظیع دانستند و تبری و تحاشی از ان آغاز نهادند و الزام آن را افترا انگاشتند حال آنکه لزوم آن صریحست که بهیچ وجه انکار آن نتوان کرد پس همچنین اشاعره هر گاه عدم امتناع صدور قبائح از حق تعالی بمدّ و شدّ تمام مقرر کردند بلکه اثبات امتناع قبائح را بر او تعالی شانه شنیع و قبیح و موجب تحکیم عقل بر حق تعالی و سبب محکومیت او تعالی شانه دانستند و نیز قبح عقلی را راسا انکار کردند بلا شبه بر ایشان تجویز بعث موصوف به رذائل لازم آمد پس طعن و تشنیع ابن روزبهان بر این الزام که صراحة غرض از ان ابطال این مذهب شنیع ست مشابه و مماثل طعن و تشنیع همان مفتی و اولیای اوست بر ذکر معترض لزوم حلّیت نکاح مادر و خواهر و دختر بر فتوای تحلیل نکاح محارم بلکه بالاتر از آنست که ابن روزبهان در مقام دیگر این لازم را ثابت هم کرده و رازی هم آن را ثابت نموده پس صنیع شنیع ابن روزبهان افحشست از انکار و فرار این مفتی و اولیای او و لنعم ما قال فی احقاق الحق و انما الذی حمل الناصب علی هذا التشنیع عجزه عن الجواب و انحرافه عن سمت الحق و الصواب کما حکی ان رجلا رأی فقیها ناقصا

ص:497

کالنّاصب فی مسجد فسأله عن مسئلة من مسائل الحیض و الاستحاضة و لما رأی الفقیه انّه عاجز عن جواب مسئلته اضطرب و قال ساخطا علیه اخرج هذه القاذورات من بیت اللّه و موّه علیه جهل نفسه فلینظر اولیاء الناصب انّ هذه الحیل و التمویهات افسدا و ما یصدر من رعاع الحلة علی شاطئ الفرات اما آنچه رازی افاده کرده که منع از امر بمنفر مبنیست بر قول بتحسین و تقبیح و گذاشته است قول در ان و حاصلش آنست که چون تحسین و تقبیح عقلی نزد اشاعره باطلست پس منع از تجویز منفرات بر انبیا علیهم السّلام هم باطل باشد بلکه عیاذا بالله منفرات بر انبیا علیهم السّلام جائز باشد پس مدفوعست اوّلا بآنکه از عبارت مولوی عبد العلی در شرح مسلّم که آنفا مذکور شد واضحست که نزد اهل سنت که اوشان را بوصف قامعین بدعت ستوده عصمت انبیا علیهم السّلام از امور دالّه بر خسّت که مباح باشد بسمع ثابتست پس هر گاه عصمت انبیا علیهم السّلام از امور مباحه دالّه بر خسّت بسمع ثابت باشد ثبوت عصمت انبیا علیهم السّلام از منفرات متوقف بر ثبوت حسن و قبح عقلی حسب افادات ائمّه سنّیه نباشد گو در واقع ثبوت شرع موقوف بر ثبوت عقلیست و ثانیا بآنکه حسب افاده ابن روزبهان امتناع رذائل خسیسه مبنی بر ثبوت حسن و قبح عقلی بمعنی متنازع فیه نیست بلکه نزد او ثبوت حسن و قبح بمعنی صفت کمال و نقص که اشاعره هم آن را اثبات می کنند برای امتناع رذائل بر انبیا علیهم السّلام کافیست و چون فخر رازی خود هم بثبوت حسن و قبح بمعنی صفت کمال و نقص در همین کتاب نهایة العقول تصریح کرده پس منع حسن و قبح عقلی بمعنی متنازع فیه مضرتی بامتناع منفرات بر انبیا علیهم السّلام نرساند که بنابر ثبوت حسن و قبح عقلی بمعنی صفت

ص:498

کمال و نقص اتصاف نبی بصفت نقص عین اتصاف او بصفت قبح خواهد بود اری؟؟ چون اشاعره هیچ قبیحی را بر حق تعالی ممتنع ندانند باین سبب البته بر ایشان تجویز بعث موصوف به رذائل لازم می آید بداهة و کفی به ابطالا لمذهبهم الشنیع و تقبیحا لمعتقدهم الفظیع و ثالثا بآنکه اگر چه حضرات اشاعره بمزید شعور غلط گفتم بسبب عدم تمییز ظلمت از نور جسارت بر نفی حسن و قبح عقلی بمعنی متنازع فیه کرده اند لکن جمعی کثیر و جمی غفیر از اکابر نحاریر و اساطین مشاهیر سنیه قبح و شناعت و فظاعت و سماجت نفی حسن و قبح عقلی دریافته اعلام اثبات حسن و قبح عقلی افراخته اند علاّمه عبد العزیز بن احمد بخاری در کشف الاسرار شرح اصول بزدی و گفته قوله و من قضیّة الشرع أی و من حکم الشریعة فی هذا الباب أی باب الامر ان حکم الآمر الی المامور به یوصف بالحسن و المعنی ان ثبوت الحسن للمامور به من قضایا الشریع لا من قضایا اللغة لان هذه الصفة تتحقق فی القبیح کالکفر و السفه و العبث کما تتحقق فی الحسن الا تری ان السلطان الجائر إذا امر انسانا بالزنا و السرقة و القتل بغیر حق کان آمرا حقیقة حتی إذا خالفه المامور و لم یأت بما امر به یقال خالف امر السلطان ثم اختلف ان الحسن من موجبات الامر أم من مدلولاته فعندنا هو من مدلولات الامر و عند الاشعریة و اصحاب الحدیث هو من موجباته و هو رناء علی ان الحسن و القبح فی الافعال الخارجة عن الاضطرار هل یعرف بالعقل أم لا فعندهم لا حظّ له فی ذلک و انما یعرف بالامر و النهی فیکون الحسن ثابتا بنفس الامر لا ان الامر دلیل و معرف علی حسن سبق ثبوته بالعقل و عندنا لمّا کان المعقل حظّ الی معرفة حسن بعض المشروعات کالایمان و اصل العبادات و العدل و الاحسان کان الامر دلیلا

ص:499

و معرّفا لما یثبت حسنه بالعقل و موجبا لما لم یعرف به کذا فی المیزان و ذکر فی القواطع ذهب اکثر اصحاب الشافعی رح الی ان العقل بذاته لیس بدلیل علی تحسین شیء و لا تقبیحه و لا یعرف حسن الشیء و قبحه حتی یرد السمع بذلک و انّما العقل آلة یدرک به ما حسن و ما قبح بعد ان یثبت ذلک بالسمع و ذهب الی هذا کثیر من المتکلمین و ذهب إلیه جماعة من اصحاب أبی حنیفة رح قال و ذهب طائفة من اصحابنا الی ان الحسن و القبح ضربان ضرب علم بالعقل کحسن العدل و الصدق النافع و شکر النعمة و قبح الظلم و الکذب الضار و شرب الخمر قالوا و فائدة السمع إذا ورد بموجب العقل ان یکون وروده موکّدا لما فی العقل و إلیه ذهب من اصحابنا ابو بکر القفال الشاشی و ابو بکر الصیرفی و ابو بکر الفارسی و القاضی ابو حامد و الحلیمی و غیرهم و إلیه ذهب کثیر من اصحاب أبی حنیفه رح خصوصا العراقیون منهم و هو مذهب المعتزله باسرهم ازین عبارت ظاهرست که صاحب میزان افاده کرده که نزد ما هر گاه برای عقل حظ بسوی معرفت حسن بعض مشروعات مثل ایمان و اصل عبادات و عدل و احسان ثابتست امر شارع دلیل و معرّف چیزیست که ثابت می شود حسن آن بعقل پس ثبوت حسن عقلی نزد حضرات حنفیه محقق شد و ثبوت حسن عقلی مستلزم ثبوت قبح عقلی هم هست بداهة و صراحة و محتجب نماند که مراد از میزان کتاب میزان الاصول فی نتائج العقول تصنیف علاء الدین محمد بن احمد سمرقندیست قال فی کشف الظنون میزان الاصول فی نتائج العقول فی اصول الفقه للشیخ الامام علاء الدین شمس النظر أبی بکر محمد بن احمد السمرقندی الحنفی الاصولی و از عبارت قواطع قطعا ثابتست که نزد طائفه از اصحاب حما مؤلّف آن که مراد از آن طائفه از علمای شافعیه اند

ص:500

حسن و قبح بر دو قسمست یک قسم از آن معلوم می شود بعقل مثل حسن عدل و صدق نافع و شکر نعمت و قبح ظلم و کذب ضارّ و شرب خمر و نزد این طائفه فائده سمع آنست که سمع هر گاه بموجب عقل وارد شد موکّد دلالت عقل خواهد شد و باین مذهب ابو بکر قفال شاشی و ابو بکر صیرفی و ابو بکر فارسی و قاضی ابو حامد و حلیمی و غیر ایشان قائل اند و بسیاری از اصحاب ابو حنیفه خصوصا عراقیین بسوی این مذهب رفته اند و همینست مذهب معتزله جمیعا و باید دانست که مصنف کتاب قواطع ابو المظفر منصور بن محمد سمعانی شافعیست قال فی کشف الظنون قواطع فی اصول الفقه لابی المظفر منصور بن محمد السمعانی الشافعی المتوفی سنة 489.تسع و ثمانین و اربعمائة و نیز در کشف الاسرار گفته فامّا المتقدمون من اصحابنا فقالوا سبب وجوب العبادات نعم اللّه علی کل واحد من عباده فانه تعالی اسدی الی کل واحد منّا من انواع النعم ما یقصر العقول عن الوقوف علی کنهها فضلا عن القیام بشکرها و اوجب هذه العبادات علینا بازائها و رضی بها شکر السوابق نعمه بفضله و کرمه و ان کان بحیث لا یمکن لاحد الخروج عن شکر نعمه و ان قلّت مدة عمره او طالت و هذا لأنّ شکر النعمة واجب بلا شک عقلا و نصا علی ما قال اللّه تعالی أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ

و قال علیه الصلوة و السّلام من انزلت علیه نعمة فلیشکرها فی نصوص کثیرة وردت فیه و کل عبادة صالحة لکونها شکر النعمة من النعم و قد ورد النص الدال علی کون العبادة شکرا و هو ما

روی انّه علیه السّلام صلّی حتی تورمت قدماه قیل له انّ اللّه تعالی قد غفر لک ما تقدم من ذنبک و ما تاخر قال أ فلا اکون عبدا شکورا اخبر انه یصلّی للّه تعالی شکرا

ص:501

علی ما انعم علیه ثم نعم اللّه علی عباده اجناس مختلفة منها ایجاده من العدم و تکرمته بالعقل و الحواس الباطنة و منها الاعضاء السلیمة و ما یحصل له بها من التقلّب و الانتقال من حالة الی ما یخالفها من نحو القیام و القعود و الانحناء و منها ما یصل إلیه من منافع الاطعمة الشهیة و الاستمتاع بصنوف الماکولات و منها صنوف الاموال التی یتوصل بها أی تحصیل منافع النفس و دفع المضار عنها فعلی حسب اختلافها وجبت العبادات فاما الایمان وجب شکرا النعمة الوجود و قوة النطق و کمال العقل الذی هو انفس المواهب التی اختص الانسان بها من سائر الحیوانات و غیرها من النعم فالوجوب بایجاب اللّه لکنه بالعقل یعرف ان شکر المنعم واجب فکان النعم معرفا له و وجوب شکر المنعم بواسطة المعرفة و هو العقل و هذا معنی قول الناس العقل موجب أی دلیل و معرف لوجوب الایمان بالنظر فی سببه و هو النعم الخ ازین عبارت بکمال صراحت ظاهرست که شکر منعم واجب عقلیست پس بنای انکار حسن و قبح عقلی از هم پاشید و اساس این جحود نا محمود بآب رسید و ابو شکور کشّی در تمهید گفته القول فی مستحسنات الفعل قالت المعتزلة الحسن ما یستحسنه العقل و القبیح ما یستقبحه العقل و قالت عامة الفقهاء الحسن ما یستحسنه الشرع و القبیح ما یستقبحه الشرع و التفصیل فی هذا حسن لأنّ الحسن و القبیح فی الاشیاء علی مراتب منها ما یکون حسنا بعینه کالایمان باللّه تعالی و العبادة و شکر النعمة و منها ما هو حسن بمعنی فی غیره کبناء الرباطات و المساجد و اماطة الاذی عن الطریق و کذلک فی القبیح منها ما هو قبیح بعینه کالاشراک بالله تعالی و الزنا و السرقة و اشباه ذلک و منها ما هو قبیح بمعنی فی غیره فنقول کل ما هو حسن

ص:502

او قبیح بمعنی فی غیره فان الحسن ما یکون حسنا باستحسان الشرع و القبیح ما یکون قبیحا باستقباح الشرع و لا مجال للعقل فی هذا و کل ما ما هو حسن بعینه او قبیح بعینه فنقول الحسن حسن و الشرع یستحسنه و القبیح قبیح و الشرع یستقبحه هکذا روی عن أبی حنیفة رحمه اللّه انّه قال فی کتاب العالم و المتعلم ان الظلم قبیح بعینه و لا نقول قبیح او حسن بالعقل بل نقول نعرف هذا الحسن و القبیح بدلالة العقل کما نعرف بدلالة الشرع حتی لو لم یکن الشرع فالاسلام و العبادات و ما یشاکله یکون حسنا بعینه و الکفر و الظلم یکونان قبیحین بعینهما ازین عبارت ظاهرست که تفصیل در باب حسن و قبیح خوبست زیرا که حسن و قبح در اشیا بر مراتب متعدده ست از آن جمله چیزی است که حسن می باشد بعینه مثل ایمان بخدای تعالی و عبادت و شکر نعمت و از آن جمله آنست که حسن هست بسبب معنای که در غیر آن یافته می شود و همچنین در قبائح چیزیست که قبیحست بعینه مثل اشراک بخدای تعالی و زنا و سرقه و اشباه آن و از آن جمله چیزیست که قبیحست بسبب معنای که در غیر آنست و اشیای که بسبب معنای موجود در غیر آن حسن یا قبیح می باشد در آن مجال عقل نیست و لکن چیزی که حسنست بعینه پس عقل ادراک حسن و قبح آن می نماید و شرع مؤید آن می باشد و حضرت امام اعظم سنیه ابو حنیفه کوفی هم در کتاب عالم و متعلم افاده کرده که ظلم قبیحست بعینه و معنای حسن و قبح عقلی آنست که می شناسیم حسن و قبح را بدلالت عقل چنانچه می شناسیم آن را بدلالت شرع تا آنکه اگر شرع نمی بود پس اسلام و عبادات و امثال آن حسن می بود بعینه و کفر و ظلم قبیح می بودند بعینهما و حجة الاسلام سنیه ابو حامد غزالی هم با آن همه انهماک در تایید اشعریّه و تحسین و تزویق مقالات این فرقه سنیه با وصف آنکه در کتاب اقتصاد الاعتقاد که نسخه عتیقه آن نزد اضعف العباد حاضرست اوّلا مبالغه در نفی حسن و قبح عقلی کرده

ص:503

لکن در آخر بر رو افتاده اعتراف بثبوت حکم عقل نموده و کلام معتاد حضرات اشعریه را شافی علیل و مزیل غموض ندانسته و تبری از آن ظاهر کرده حیث قال فان قیل فان لم یکن مدرک الوجوب بمقتضی العقول یؤدّی ذلک الی افحام الرسول فانّه إذا جاء بمعجزة و قال انظر فیها فللمخاطب ان یقول ان لم یکن النظر واجبا فلا اقدم علیه و ان کان واجبا فیستحیل ان یکون مدرکه العقل إذا العقل لا یوجب و یستحیل ان یکون مدرکه الشرع و الشرع لا یثبت الاّ بالنظر فی المعجزة و لا یجب النظر قبل ثبوت الشرع فیؤدی الی ان لا یظهر صحة الشرع اصلا فالجواب انّ هذا السوّال مصدره الجهل بحقیقة الوجوب و قد بیّنا انّ معنی الوجوب ترجح جانب الفعل علی الترک لدفع ضرر موهوم فی الترک او معلوم فاذا کان هذا هو الوجوب فالموجب هو المرجح و هو اللّه تعالی فانه إذا ناط العقاب بترک النظر ترجح فعله علی ترکه و معنی قول النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه واجب انّه مرجح بترجیح اللّه تعالی فی ربطه العقاب باحدهما و امّا المدرک فهو عبارة عن جهة معرفة الوجوب لا عن نفس الوجوب و لیس شرط الواجب ان یکون وجوبه معلوما بل ان یکون علمه ممکنا لمن اراده فیقول النّبی ان الکفر سمّ مهلک و الایمان شفاء مسعد بان جعل اللّه تعالی احدهما مسعدا و الآخر مهلکا و لست اوجب علیک شیئا فان الایجاب هو الترجیح و المرجح هو اللّه تعالی و انما انا مخبر عن کونه سمّا و مرشد لک الی طریق تعرف به و هو النظر فی المعجزة فان سلکت الطریق عرفت و نجوت و ان ترکت هلکت مثاله مثال طبیب انتهی الی مریض و هو یتردد بین دواءین فقال اما هذا فلا تناوله فانه مهلک للحیوان و انت قادر علی معرفته بان تطعمه هذا السنّور فیموت علی الفور فیظهر لک

ص:504

ما قلت و اما هذا ففیه تفاءک و انت قادر علی معرفته بالتجربة و هو ان تشرب فتشفی و لا فرق فی حقی و لا فی حق استادی بین ان تهلک او تشفی فان استادی غنیّ عن بقائک و انا ایضا کذلک فعند هذا قال المریض هذا یجب علیّ بالعقل او بقولک و ما لم یظهر لی هذا لم اشتغل بالتجربة کان مهلکا نفسه و لم یکن علیه ضرر فکذلک

النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قد اخبره عن اللّه تعالی بان الطاعة شفاء و المعصیة داء و ان الایمان مسعد و الکفر مهلک

و اخبر انه غنی عن العالمین سعدوا او شقوا و انما شان الرّسول ان یبلّغ و یرشد الی طریق المعرفة ممن نظر فلنفسه و من قصّر فعلیها و هذا واضح فان قیل فقد رجع الامر الی ان العقل هو الموجب من حیث انّه بسماع کلامه و دعواه یتوقّع عقابا فیحمل بالعقل علی الحذر و لا یحصل الا بالنظر فوجب علیه النظر قلنا الحق الذی یکشف الغطاء فی هذا من غیر اتّباع اسم و تقلید امر هو ان الوجوب لما کان عبارة عن نوع رجحان فی العقل فالموجب هو اللّه تعالی لأنّه هو المرجح و الرّسول مخبر عن الترجیح و المعجزة دلیل علی صدقه فی الخبر و النظر سبب فی معرفة الصدق و العقل آلة للنظر و لفهم معنی الخبر و الطبع مستحث علی الخذر بعد فهو المحذور بالعقل فلا بدّ من طبع یخالفه العقوبة الموعدة و یوافقه الثواب الموعود لیکون مستحثّا لکن لا یستحثّ ما لم یفهم المحذور و لم یقدّره ظنا او علما و لا یفهم الا بالعقل و العقل لا یفهم الترجیح بنفسه بل بسماعه من الرسول و الرسول لیس یرجّح الفعل علی الترک بنفسه بل اللّه هو المرجّح و الرّسول مخبر و صدق الرّسول لا یظهر بنفسه بل بالمعجزة و المعجزة

ص:505

لا تدل ما لم ینظر فیها و النظر بالعقل فاذا قد انکشف المعانی فالصحیح فی الالفاظ ان یقال الوجوب هو الرجحان و الموجب هو اللّه تعالی و المخبر هو الرّسول صلّی اللّه علیه و سلّم المعرّف للمحذور و مصدق الرسول هو العقل و المستحثّ علی سلوک سبیل الخلاص هو الطبع فهکذا ینبغی انّ یفهم الحق فی هذه المسئلة و لا یلتفت الی الکلام المعتاد الّذی لا یشفی العلیل و لا یزیل الغموض و عبید اللّه بن مسعود بن تاج الشریعة که محمود بن سلیمان کفوی در کتائب اعلام الاخیار در مدح او گفته الشیخ الامام العلامة صدر الشریعة عبید اللّه بن مسعود بن محمود تاج الشّریعة بن صدر الشّریعة احمد بن جمال الدین بن عبد اللّه المحبوبی صاحب شرح الوقایة المعروف بین الطّلبة بصدر الشریعة و هو الامام المتفق علیه و العلامة المختلف إلیه حافظ قوانین الشرع ملخّص مشکلات الاصل و الفرع شیخ الفرع و الاصول عالم المعقول و المنقول فقیه اصولیّ خلاقی جدلیّ محدث مفسّر نحویّ لغویّ ادیب نظّار متکلّم منطقی عظیم القدر جلیل المحل کثیر العلم یضرب به المثل غذی بالعلم و الادب ورث المجد ارثا عن اب فاب و نشأ فی حجر الفضل و نال شأو العلی و حمل علی اکتاف فحول الفقهاء و اسود العلماء کفل به و ربّاه جدّه و علّمه فی صباه فسعد جدّه و انجح جدّه حتی حان قصب السبق فی الفروع و الاصول و کان فارس میدانه فی المعقول و المنقول الخ باهتمام تمام حسن و قبح عقلی را ثابت نموده و مذهب اشعری را برد بلیغ نواخته و باظهار نهایت شناعت و فظاعت و غایت قبح و سماجت آن پرداخته چنانچه در کتاب التوضیح فی حل غوامض التنقیح بعد کلامی گفته علی انّ الاشعری سلّم الحسن و القبح عقلا بمعنی الکمال و النقصان فلا شک ان کل کمال محمود و کل نقصان مذموم و ان اصحاب الکمالات محمودون بکمالاتهم و اصحاب النقائص مذمومون بنقائصهم فانکاره الحسن و القبح بمعنی انهما صفتان لاجلهما یحمد او یذم الموصوف بهما فی غایة التناقض و ان انکرهما بمعنی انه لا یوجد فی الفعل شیء یثاب به الفاعل

ص:506

او یعاقب لاجله فنقول ان عنی انه لا یجب علی اللّه تعالی الاثابة او العقاب لاجله فنحن نساعده فی هذا و ان عنی انّه لا یکون فی معرض ذلک فهذا بعید عن الحق و ذلک لان الثواب و العقاب آجلا و ان کان لا یستقلّ العقل بمعرفة کیفیتهما لکن کل من علم انّ اللّه تعالی عالم بالکلیّات و الجزئیات فاعل بالاختیار قادر علی کل شیء و علم انّه غریق نعمة اللّه تعالی فی کل لمحة و لحظة ثم مع ذلک کلّه ینسب من الصّفات و الافعال ما یعتقد انه فی غایة القبح و الشناعة إلیه تعالی عن ذلک علوا کبیرا فلم یر بعقله انّه یستحقّ بذلک مذمة و لم یتیقّن انّه فی معرض سخط عظیم و عذاب الیم فقد سجّل علی غباوته و لجاجه و برهن علی سخافة عقله و اعوجاجه و استخفّ بفکره و رایه حیث لم یعلم بالشر الّذی فی ورائه عصمنا اللّه تعالی عن الغباوة و الغوایة و اهدانا هدایا الهدایة فلما ابطلنا دلیل الاشعری رجعنا الی اقامة الدلیل علی مذهبنا و الی الخلاف الذی بیننا و بین المعتزلة و عند بعض اصحابنا و المعتزلة حسن بعض افعال العباد و قبحها یکونان لذات الفعل او لصفة له و یعرفان عقلا ایضا ش أی یکون ذات الفعل بحیث یحمد فاعله عاجلا و یثاب آجلا لاجله او یذمّ فاعله عاجلا و یعاقب آجلا لاجله او یکون للفعل صفة یحمد فاعل الفعل و یثاب لاجلها و انما قال ایضا لأنّه لا خلاف فی انهما یعرفان شرعا م لان وجوب تصدیق النّبیّ علیه السّلام ان توقف علی الشرع یلزم الدّور ش و اعلم ان النبیّ علیه السّلام ادعی النّبوة و اظهر المعجزة و علم السّامع انّه نبی فاخبر بامور مثل ان الصّلوة واجبة علیکم و امثال ذلک فان لم یجب علی السامع تصدیق شیء من ذلک تبطل فائدة النبوة و ان وجب فلا یخ من ان یکون وجوب تصدیق بعض

ص:507

اخباراته عقلیا او لا یکون بل یکون وجوب تصدیق کل اخباراته شرعیا و الثانی باطل لأنّه لو کان وجوب تصدیق الکل شرعیا لکان وجوبه بقول النبی علیه السّلام فاول الاخبارات الواجبة التصدیق لا بد ان یجب تصدیقه بقول النبی علیه السّلام لان تصدیق الاخبار الأوّل واجب فنتکلم فی هذا القول فان لم یجب تصدیقه لا یجب تصدیق الاول و ان وجب فاما انّ یجب بالاخبار الاول فیلزم الدّور او بقول آخر فنتکلّم فیه فیلزم التسلل و إذا ثبت ذلک تعیّن الاول و هو کون وجوب تصدیق شیء من اخباراته عقلیا فقوله و الاّ ش أی و ان لم یتوقف علی الشرع و کان واجبا عقلا فیکون حسنا عقلا ش لان الواجب العقلی ما یحمد علی فعله و یذمّ علی ترکه عقلا و الحسن العقلی ما یحمد علی فعله عقلا فالواجب العقلی اخصّ من الحسن العقلی و کذلک نقول فی امتثال او امره انه اما واجب عقلا الی آخره و هذا الدلیل لاثبات الحسن العقلی صریحا و قوله و ایضا وجوب تصدیق النّبیّ علیه السّلام موقوف علی حرمة الکذب فهی ان تثبت شرعا یلزم الدور و ان تثبت عقلا تلزم؟ قبحها عقلاش و هذا یدلّ علی القبح العقلی صریحا و کل منهما أی الحسن و القبح یدل علی الآخر التزاما لانه إذا کان الشیء واجبا عقلا یکون ترکه قبیحا عقلا و ان کان الشیء حراما عقلا فترکه یکون واجبا عقلا فیکون حسنا عقلا و در اصول شاشی مذکورست الامر فی اللغة قول القائل لغیره افعل و فی الشرع تصرّف الزام العقل علی الغیر و ذکر بعض الائمّة رحمهم اللّه ان المراد بالامر یختص بهذه الصیغة و استحال ان یکون معناه ان حقیقة الامر تختص بهذه الصیغة فان اللّه تعالی متکلم فی الازل عندنا و کلامه امر و نهی و اخبار و استخبار و استحال وجود هذه الصیغة فی الازل و استحال ایضا ان یکون معناه انّ المراد بالامر للشارع یختص بهذه الصیغة فان المراد

ص:508

للشارع بالامر وجوب الفعل علی العبد و هو معنی الابتلاء عندنا و قد ثبت الوجوب بدون هذه الصیغة أ لیس انّه وجب الایمان علی من لم تبلغه الدعوة بدون و رود السّمع قال ابو حنیفة رضی اللّه عنه لو لم یبعث اللّه تعالی رسولا لوجب علی العقلاء معرفته بعقولهم فیحمل ذلک علی انّ المراد یختص بهذه الصیغة فی حق العبد فی الشرعیات حتی لا یکون فعل الرسول بمنزلة قوله افعلوا ازین عبارت ظاهرست که وجوب بدون صیغه امر ثابت می شود زیرا که کسی که دعوت او را نرسیده باشد با برادر ایمان واجبست بدون ورود سمع و ابو حنیفه ارشاد کرده که اگر ارسال نمی کرد حق تعالی رسول را هر آیینه واجب بود بر عقلا معرفت خدا بعقول خودها و ملا علی قاری در آخر شرح فقه اکبر در بیان مسائل ملحقات گفته و منها انّ العقل آلة للمعرفة و الموجب هو اللّه تعالی فی الحقیقة و وجوب الایمان بالعقل مروی عن أبی حنیفة رض فقد ذکر الحاکم الشهید فی المنتقی ان ابا حنیفة رح قال لا عذر لاحد فی الجهل بخالقه لما یری من خلق السّموات و الارض و خلق نفسه و غیره و یؤیّده قوله تعالی قالت و سلهم فِی اللّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و قوله تعالی وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ

و حدیث کل مولود یولد علی فطرة الاسلام فابواه یهوّدانه و ینصّرانه و ینجسانه قال و علیه مشایخنا من اهل السنّة و الجماعة حتی قال الشیخ الامام ابو منصور الماتریدی فی الصّبی العاقل انه یجب علیه معرفة اللّه تعالی و هو قول کثیر من مشایخ العراق خلافا لکثیر من مشایخنا لعموم

قوله علیه السّلام رفع القلم عن ثلث الصّبیّ حتی یبلغ أی یحتلم الحدیث و حمل الشیخ ابو منصور حمل؟ الحدیث علی الشرائع مع اتفاقهم انّ اسلام هذا الصبی صحیح و یدعی هو الی الاسلام

ص:509

کما یدعی البالغ إلیه و قال الاشعری لا یجب لقوله تعالی وَ ما کُنّا مُعَذِّبِینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً و اجیب بان الرّسول اعم من العقل و النّبی و بتخصیص عموم الآیة بالاعمال التی لا سبیل الی معرفة وجوبها الاّ بالشرع و قیل و ما کنا معذبین عذاب الاستیصال فی الدنیا حتی نبعث رسولا و الاظهر انّ قوله تعالی وَ ما کُنّا مُعَذِّبِینَ لا ینافی الوجوب العقلی الذی لا یترتب علی فعله ثواب و لا علی ترکه عقاب کما مرّ فتدبر و ثمرة الخلاف انّما تظهر فی حق من لم یبلغه الدعوة اصلا بان کان نشأ علی شاهق جبل و لم یسمع رسولا و مات و لم یؤمن باللّه فیعذب عندنا لا عندهم و لا یعذب المجنون الدائم المطبق و کذا الاطفال مطلقا و کذا من مات فی ایام الفترة بین عیسی و محمّد علیهما السّلام و لم یؤمن باللّه فعندنا یعذب و عندهم لا یعذب و علی بن محمد البزدوی در کتاب اصول عقائد گفته قال اهل السنة و الجماعة لا یجب اداء شیء امّا الاّ بالخطاب من اللّه تعالی علی لسان واحد من عباده و کذا لا یجب علیه الامتناع عن شیء مّا الاّ به و به قال الاشعری و عند المعتزلة یجب الایمان باللّه تعالی و الشکر له قبل بلوغ الخطاب و هل یجب عندهم الاقرار بالرسل عند بعضهم لا یجب و قد قال الشیخ ابو منصور الماتریدی رحمه اللّه بمثل ما قال المعتزلة و هو قول عامة علماء سمرقند و قول بعض علمائنا من اهل العراق و قد ذکر الکرخی فی مختصره عن أبی حنیفة رضی اللّه عنه انه قال لا عذر لاحد فی معرفة الخالق لما یری فی العالم من امارات الحدوث و ائمة بخاری الذین شاهدناهم کانوا علی القول الاوّل و المسئلة تعرف بانّ العقل هل هو موجب عند الفریق الاول غیر موجب و عند الفریق الثانی موجب و هذا مجاز من الکلام فانّ العقل لا یکون موجبا شیئا و لکن عند المعتزلة و أبی منصور

ص:510

الماتریدی رحمه اللّه و عند من یقول بقولهم اللّه تعالی هو الموجب و لکن بسبب العقل فیکون العقل عندهم سبب الوجوب و فائدة الاختلاف انّ من لم تبلغه دعوة رسول مّا و لا دعوة رسول من رسله و لم یؤمن هل یخلد فی النار عند الفریق الاول لا یخلد و یکون حکمه حکم المجانین و الاطفال و عند الفریق الآخر یخلد و لکن عند الفریق الاول لو اسلم مع هذا یصحّ اسلامه و یصیر من اهل الجنة و کذا الصّبی العاقل عند الفریق الاول لا یخاطب باداء الاسلام و لکن إذا اسلم یصحّ اسلامه فی احکام الدنیا و الآخرة جمیعا الخ ازین عبارت ظاهرست که ابو منصور ماتریدی و عامّه علماء سمرقند و بعض اهل عراق از حنفیه بمثل قول معتزله قائل اند یعنی وجوب ایمان بخدای تعالی وجوب شکر او تعالی قبل بلوغ خطاب شرع ثابت می کنند و سعد الدین تفتازانی در شرح مقاصد بعد ذکر وجه خامس که حاصل آن استدلالست بقبح شرک و امثال آن و وجه سادس متضمن لزوم افحام انبیا بنابر نفی حسن و قبح عقلی گفته و لقوة هاتین الشبهتین ذهب بعض اهل السنة و هم الحنفیة الی انّ حسن بعض الاشیاء و قبحها مما یدرک بالعقل کما هو رای المعتزلة کوجوب اول الواجبات و وجوب تصدیق النبی علیه الصّلوة و السّلام و حرمة تکذیبه دفعا للتسلسل و کحرمة الاشراک باللّه تعالی و نسبة ما هو فی غایة للشناعة إلیه علی من هو عارف به و بصفاته و کمالاته و وجوب ترک ذلک و لا نزاع فی انّ کل واجب حسن و کل حرام قبیح الاّ انهم لم یقولوا بالوجوب او الحرمة علی اللّه تعالی و جعلوا الحاکم بالحسن و القبح و الخالق لافعال العباد هو اللّه تعالی و العقل آلة المعرفة بعض ذلک من غیر ایجاب و لا تولید بل بایجاد اللّه تعالی من غیر کسب فی البعض و مع الکسب بالنظر الصحیح فی البعض ازین عبارت

ص:511

ظاهرست که قوت این دو حجت بمرتبه رسیده که بسبب ان حضرات حنیفه باین سو رفته اند که حسن بعض اشیا و قبح آن بعقل مدرک می شود چنانچه رای معتزله ست پس این حضرات وجوب اوّل واجبات و وجوب تصدیق نبی و حرمت تکذیب نبی و حرمت اشراک بخدای تعالی و حرمت نسبت آنچه در غایت شناعتست باو تعالی شانه و وجوب ترک این نسبت ثابت می کنند و علاّمه کمال الدین محمد بن همام الدّین عبد الواحد بن عبد الحمید الشهیر بابن الهام که از اکابر ائمه اعلام و اماثل محققین فخام حضرات حنفیه ست و فضائل و محاسن سنیّه و مفاخر و ماثر وضیه او از کتائب اعلام الاخیار کفوی و امثال آن ظاهر و واضح در کتب المسایرة فی العقائد المنجیة فی الآخرة گفته لا نزاع فی استقلال العقل بادراک الحسن و القبح بمعنی صفة الکمال و النقص کالعلم و الجهل ورد به الشرع أم لا و بمعنی ملائمة الغرض و عدمها کقتل زید بالنسبة الی اعدائه و الی اولیاءه إنما النزاع فی استقلاله بدرکه فی حکم اللّه تعالی فقال المعتزلة نعم یجزم العقل بثبوت حکم اللّه فی الفعل بالمنع علی وجه ینتهض معه سببا للعقاب إذا ادرک قبحه و بثبوت حکمه جل ذکره فیه بالایجاب و الثواب بفعله و العقاب بترکه إذا ادرک حسنه علی وجه یستلزم ترکه قبحا کشکر المنعم و هذا بناء علی ان للفعل فی نفسه حسنا و قبحا ذاتیین او لصفة فیه قد یستقلّ بدرکهما فیعلم حکم اللّه تعالی باعتبارهما فیه و قد لا یستقلّ فلا یحکم بشیء حتی یرد الشرع کحسن صوم آخر یوم من رمضان و قبح صوم اول یوم من شوال و قالت الاشاعرة قاطبة لیس للفعل نفسه حسن و لا قبح و انما حسنه ورود الشرع باطلاقه قبّحه وروده بحظره و إذا ورد الشرع بذلک فحسّنّاه او قبّحناه بهذا المعنی فحاله بعد ورود الشرع بالنسبة الی الوصفین کحاله قبل وروده فلا یجب قبل البعثة شیء لا ایمان و لا غیره

ص:512

و لا یحرم کفر و قالت الحنفیة قاطبة بثبوت الحسن و القبح للفعل علی الوجه الذی قالته المعتزلة ازین عبارت صراحة ظاهرست که حنفیه قاطبه قائل اند بثبوت حسن و قبح برای فعل بوجهی که گفته اند معتزله و نیز در مسایره گفته و لا اعلم احدا منهم یعنی الحنفیة جوّز عقلا تکلیف ما لا یطاق و اختلفوا اهل یعلم باعتبار العلم بثبوتها فی فعل حکم فی ذلک الفعل تکلیفی فقال الاستاد ابو منصور و عامة مشایخ سمرقند نعم یعلم وجوب الایمان باللّه و تعظیمه و حرمة نسبة ما هو شنیع إلیه تعالی و وجوب تصدیق النبی و هو معنی شکر المنعم روی فی المنتفی عن أبی حنیفة رضی اللّه عنه لا عذر لاحد فی الجهل بخالقه لما یری من خلق السموات و الارض و عنه انه قال لو لم یبعث اللّه رسولا لوجب علی الخلق معرفته بعقولهم ازین عبارت واضحست که ابو منصور ماتریدی و عامه مشایخ سمرقند قائل اند به اینکه وجوب ایمان بخدا وجوب تعظیم او و حرمت نسبت شنائع مثل کذب و سفه بسوی او تعالی و وجوب تصدیق نبی بسبب ثبوت حسن و قبح عقلیین ثابت می شود و در منتقی از امام اعظم سنیه نقل کرده که او گفته که نیست برای کسی عذر در جهل بخالق خود بسبب آنچه می بیند از خلق سماوات و ارض و نیز حضرت او ارشاد کرده که اگر نه می فرستاد خدا رسولی را هر آینه واجب می شد بر خلق معرفت او تعالی شانه بعقول ایشان و این تصریحست از امام اعظم بثبوت وجوب عقلی که وجوب شرعی ثابت نباشد و بعض اهل بخارا که بسبب عدم تمییز ظلمت از نور بتقلید اشعریه لا شعوریه حکم بعدم وجوب ایمان و عدم حرمت کفر قبل بعثت کرده اند و تاویل ارشاد باسداد حضرت أبی حنیفه خواسته به اینکه آن را بر ما بعد بعثت حمل می کنند پس ظاهرست که این

ص:513

تاویل علیل را هر دو عبارت سراسر متانت و رزانت امام اعظم بر نمی تابد زیرا که بنا بر این در عبارت اولی تعلیل نفی عذر برویت خلق سماوات و ارض وجهی نداشت بلکه می بایستی که آن را معلّل می ساخت بادراک وجوب آن از شرع و اما عبارت ثانیه که در آن تصریحست به اینکه اگر نمی فرستاد حق تعالی رسولی را هر آینه واجب می شد بر خلق معرفت او تعالی شانه پس پر ظاهرست که این تاویل سخیف صریح منافی و مناقض این ارشاد باسدادست چه درین عبارت حکم بوجوب معرفت با وصف فرض عدم بعثت واقع شده پس حمل آن بر بعد بعثت ناممکن و محال قال ابن الهمام فی المسایرة و قال ائمة بخاری منهم لا یجب ایمان و لا یحرم کفر قبل البعثة کقول الاشاعرة و حملوا المروی عن أبی حنیفة علی ما بعد البعثة و هو ممکن فی العبارة الاولی دون الثانیة ازین عبارت ظاهر می شود که تاویل اهل بخارا در عبارت اولی که از ابو حنیفه منقولست ممکنست نه در عبارت ثانیه و هر گاه عبارت ثانیه ممکن التاویل نباشد حمل عبارت اولی هم بر ظاهر آن لازم خواهد شد لعدم الداعی الی صرفها عن ظاهرها با آنکه عبارت اولی هم ابن تاویل را بر نمی تابد کما بیّناه و معهذا در کتاب العالم و المتعلم که از تصانیف ابو حنیفه ست کما فی کتائب اعلام الاخیار و غیره مذکورست قال المتعلم هو کما وصف و لکن اخبرنی عن الرّسول علیه السّلام من قبل اللّه نعرفه او نعرف اللّه من قبل الرسول فان زعمت انک انما تعرف الرسول من قبل اللّه فکیف یکون ذلک الرسول هو الذی یدعوک الی اللّه تعالی قال العالم نعم نعرف الرّسول من قبل اللّه لان الرّسول و ان کان یدعو الی اللّه فلم یکن احد یعلم الذی یقول الرّسول حق حتی یقذف اللّه فی قلبه التصدیق و العلم بالرّسول و لذلک قال اللّه تعالی إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ و لو کان معرفة اللّه من قبل الرّسول لا من قبل اللّه لکانت المنّة فی معرفة من قبل الرسول علی الناس و لکن المنّة للّه علی الرّسول فی معرفة الربّ عزّ و جل و المنة للّه علی الناس بما عرّفهم من التصدیق بالرسول و لذلک لا ینبغی لاحد ان یقول انّ اللّه یعرف من قبل الرّسول بل ینبغی ان یقول ان العبد لا یعرف شیئا من الخیر الاّ من قبل اللّه تعالی ازین عبارت ظاهرست که معرفت حق تعالی از جانب رسول نیست بلکه از جانب حق تعالیست پس عدم توقف وجوب معرفت حق تعالی بر سمع بداهة از ان ثابت شد و نیز در مسایره گفته و ثمرة هذا الاختلاف تظهر فی حکم من لم تبلغه دعوة رسول فلم یؤمن حتی مات یخلّد فی النار علی قول المعتزلة و الفریق الاول من الحنفیة دون الفریق الثانی منهم و الاشاعرة ازین عبارت ظاهرست که نزد فریق اول از حنفیه یعنی ابو منصور ما تریدی و عامه مشایخ سمرقندی کسی را که دعوت رسول نرسد و ایمان نیارد و بمیرد مخلد در نار خواهد بود و هذا عین الحق الحقیق بالاتباع الهادم لأساس زعم الاشاعرة الرعاع و نیز در مسایره گفته و اعلم ان الحنفیه لما استحالوا علیه تکلیف ما لا یطاق کما مرّ فهم لتعذیب المحسن الذی استغرق عمره فی الطاعة مخالفا لهوی نفسه فی رضا مولاه امنع بمعنی انّه یتعالی عن ذلک فهو من باب التنزیهات إذا التسویة بین المسیء و المحسن امر غیر لائق بالحکمة فی فطر سائر العقول و قد نصّ تعالی علی قبحه حیث قال أم حسب الذین اجترحوا السیّئات ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون فجعله حکما سیّئا ازین عبارت واضحست که حضرت حنفیه هر گاه تکلیف

ص:514

قوله علیه السّلام رفع القلم عن ثلث الصّبیّ حتی یبلغ أی یحتلم الحدیث و حمل الشیخ ابو منصور حمل؟ الحدیث علی الشرائع مع اتفاقهم انّ اسلام هذا الصبی صحیح و یدعی هو الی الاسلام

ص:

ما لا یطاق را منع می کنند پس ایشان بالاولی تعذیب محسن را که استغراق عمر در طاعت الهی و مخالفت هوای نفس خود در تحصیل رضای مولای خود کند منع می کنند و تجویز ان بر باری تعالی نمی نمایند و این منع از باب تنزیهاتست زیرا که تسویه در میان مسی و محسن امریست غیر لائق بحکمت در فطرتهای سائر عقول و نصّ فرموده ست حق تعالی بر قبح آن فللّه الحمد و المنة که کمال صحّت مذهب اهل حقّ درین باب و نهایت بطلان و شناعت مزعوم مشوم اشاعره ازین بیان منیع النبیان واضح و عیان گردید و تقریرات واهبه مؤیدین اشاعره که شاهصاحب نیز از جمله ایشانند از هم پاشید و واضح شد که اشاعره بتجویز تعذیب محسن مخالفت فطرتهای سائر عقول می نمایند و نصّ الهی را بر قبح تسویه بین المحسن و المسیء بسمع اصغا جا نمی دهند و نیز در مسایره گفته و قد تقدّم ان محل الاتفاق ادراک العقل قبح الفعل بمعنی صفة النقص و حسنه بمعنی صفة الکمال و کثیرا ما یذهل اکابر الاشاعرة عن محل النزاع فی مسئلتی التحسین و التقبیح العقلیین لکثرة ما یشعرون النفس ان لا حکم للعقل بحسن و لا قبح فذهب لذلک عن خاطرهم محل الاتفاق حتی تحیّر کثیر منهم فی الحکم باستحالة الکذب علیه تعالی لأنّه نقص لمّا الزم القائلون بنفی الکلام النفسی القدیم الکذب علی تقدیر قدمه فی الاخبارات و هو مستحیل علیه لانه نقص حتی قال بعضهم و نعوذ باللّه مما قال لا یتم استحالة النقص علیه تعالی الاّ علی رای المعتزلة القائلین بالقبح العقلی و قال امام الحرمین لا یمکن التمسک فی تنزیه الربّ جل جلاله عن الکذب بکونه نقصا لان الکذب عندنا لا یقبح بعینه و قال صاحب التلخیص الحکم بانّ الکذب نقص ان کان عقلیه کان قولا بحسن الاشیاء و قبحها عقلا و ان کان سمیعا لزم الدور و قال صاحب

ص:516

المواقف لم یظهر لی فرق بین النقص العقلی و القبح بل هو بعینه و کل هذا منهم للغفلة عن محل النزاع حتی قال بعض محقّقی المتأخرین منهم بعد ما حلی کلامهم هذا و انا التعجب من کلام هؤلاء المحقّقین الواقفین علی محل النزاع فی مسئلة الحسن و القبح العقلیین ازین عبارت ظاهرست که بسیاری از اکابر اشاعره در حکم باستحاله کذب بر حق تعالی متحیر شده اند و بجواب اعتراض قائلین بنفی کلام نفسی عاجز گردیده تا آنکه بعضی از اکابر اشاعره گفته اند که تمام نمی شود استحاله نقص بر خدای تعالی مگر بر رای معتزله که قائل اند بقبح عقلی و ازین افاده صراحة واضح می شود که حسب مذهب اشاعره استحاله کذب بر حق تعالی ثابت نمی شود بلکه معاذ اللّه تجویز کذب بنا بر این مذهب ظاهرست و بسبب مزید شناعت این الزام ابن الهام استعاذه از ان اغاز نهاده و نیز ازین عبارت واضحست که امام الحرمین ارشاد کرده که ممکن نیست تمسک در تنزیه پروردگار از کذب بسبب بودن آن نقص زیرا که کذب نزد ما یعنی جماعة اشاعره قبیح نیست بذات خود و این نهایت تصریحست بتجویز کذب بر ایزد پاک تعالی عما یقول الظالمون علوا کبیرا و صاحب تلخیص تلخیص کلام باین طور فرموده که حکم به آنکه کذب نقصست اگر عقلیست این معنی قولست بحسن اشیا و قبح آن و اگر این حکم سمعیست دور لازم خواهد آمد و صاحب مواقف ارشاد کرده که ظاهر نشد برای من فرق در میان نقص عقلی و قبح عقلی بلکه نقص عقلی عین قبح عقلیست و زعم ابن الهام که کلام این اعلام بسبب غفلتست از محلّ نزاع در مسئله حسن و قبح عقلی نفعی بمخاصمین نمی رساند زیرا که اگر بالفرض کلام این اعلام بسبب غفلت باشد لکن چون تجویز کذب بر حق تعالی از آن ظاهرست برای کشف عوار و هتک استار مذهب این حضرات عالی تبار کافی باشد و پر ظاهرست که گو حسن و قبح عقلی بمعنی نقص و کمال متفق علیه باشد و اشاعره هم بآن معترف

ص:517

باشند لکن سنیها بر امتناع صفت نقص بر حق تعالی و وجوب اتصاف او تعالی بصفت کمال عقلا امتناع سائر قبائح مثل تعذیب محسن و تکلیف ما لا یطاق و مثل آن بر حق تعالی عقلا ثابت خواهد شد زیرا که جواز صدور قبائح نیز صفت نقصست پس بنا بر این اصل مذهب اشاعره بر هم خواهد شد و چون ملازمت حسن و قبح عقلی بمعنی متنازع فیه با حسن و قبح عقلی بمعنی صفت نقص و کمال پر ظاهرست لهذا فخر رازی با آنکه در نهایة العقول اثبات حسن و قبح بمعنی صفت کمال و نقص نموده لکن در کتاب محصل امتناع نقص را بر حق تعالی منع نموده و هذه عبارة المحصل مسئلة اتفق المسلمون علی انه تعالی سمیع بصیر لکنهم اختلفوا فی معناه فقالت الفلاسفة و الکعبی و ابو الحسین البصری ذلک عبارة عن علمه تعالی بالمسموعات و المبصرات و قال الجمهور منّا و من المعتزلة و الکرامیّة انهما صفتان زائدتان علی العلم لنا انه تعالی حیّ و الحیّ یصح اتصافه بالسمع و البصر و کل من یصحّ اتصافه بصفة فلو لم یتصف بها لا تصف بضدها فلو لم یکن اللّه سبحانه سمیعا بصیرا کان موصوفا بضدّهما و ضدهما نقص و النقص علی اللّه تعالی محال فان قیل حیاة اللّه تعالی مخالفة لحیاتنا و المختلفان لا یجب اشتراکهما فی جمیع الاحکام و لا یلزم من کون حیاتنا مصححة للسمع و البصر کون حیاته تعالی کذلک سلمنا ذلک لکن لم لا یجوز ان یقال حیاته تعالی و ان صحّحت السمع و البصر لکن ماهیته تعالی غیر قابلة لهما کما انّ الحیوة و ان صحّت الشهوة و النفرة و لکن ماهیته تعالی غیر قابلة لهما فکذلک ههنا سلّمنا انّ ذاته تعالی قابلة لهما لکن لم لا یجوز ان یکون حصولهما موقوفا علی شرط ممتنع التحقیق فی ذات اللّه تعالی و هذا هو قول الفلاسفة فان عندهم ایضا رویة الشیء مشروط بانطباع صورة صغیرة مشابهة لذلک المریء فی الرطوبة الجلیدیة و إذا کان ذلک فی

ص:518

حق اللّه تعالی ممتنعا لا جرم لم یثبت الصحة سلّمنا حصول الصحة لکن لم تسلّمتم ان القائل للصفة یستحیل خلوّها عنها و عن ضدها معا و قد سبق تقریره سلمنا ذلک لکن ما المعنی بالنقص ثم لم تسلّمتهم ان النقص محال فان رجعوا فیه الی الاجماع صارت الدلالة سمعیة و إذا کان الدلیل علی حقّیة الاجماع هو الآیة و الایات الدالة علی السّمعیة و البصریة اظهر دلالة من الایات الدالة علی صحة الاجماع فکان الرجوع فی هذه المسئلة الی التمسّک بالآیات اولی فالمعتمد التمسک بالآیات و لا شکّ انّ لفظ السمع و البصر لیس حقیقة فی العلم بل مجازا فیه و صرف اللفظ عن الحقیقة الی المجاز لا یجوز الاّ عند قیام المعارض و حینئذ یصیر الخصم محتاجا الی اقامة الدلیل علی امتناع اتصافه تعالی بالسمع و البصر و من الاصحاب من قال السمیع و البصیر اکمل ممن لیس بسمیع و لا بصیر و الواحد منا سمیع و بصیر فلو لم یکن اللّه تعالی کذلک لزم ان یکون الواحد منّا اکمل من اللّه تعالی و هذا محال لکن هذا ضعیف لان للقائل ان یقول الماشی اکمل مما لا یمشی و الحسن الوجه اکمل من قبیح الوجه و الواحد منّا موصوف به فلو لم یکن اللّه تعالی موصوفا به لزم ان یکون الواحد منا اکمل من اللّه تعالی فان قلت المشی صفة کمال فی الاجسام و اللّه تعالی لیس بجسم و لا یتصور ثبوته فی حقّه قلت فلم قلت انّ السمع و البصر لیسا من صفات الاجسام و ح یعود البحث المذکور ازین عبارت ظاهرست که فخر رازی اوّلا برای نقص معنای محصل نمی داند و ثانیا استحاله نقص را عقلا بر حق تعالی تسلیم نمی کند پس ثابت شد که بنا بر این انکار حسن و قبح عقلی بمعنی متنازع فیه امتناع نقص هم بر حق عالی ثابت نمی شود و تمسّک باجماع درین باب فرع ثبوت حجیت اجماعست و حجیت اجماع بغیر ثبوت شرع غیر ممکن و ثبوت شرع

ص:519

بغیر امتناع نقص متحقق نمی تواند شد و شاه عالم که از اکابر و اعاظم عرفای سنیه ست نیز از مذهب اشاعرة دست برداشته عدم معذوریت کسی که باو دعوت اسلام نرسیده باشد و وجوب استدلال بر وجود صانع بر هر عاقل بالغ ثابت کرده چنانچه محمد بن صفی الدین جعفر ملقب بمحبوب عالم در تفسیر خود که مشهورست بتفسیر شاهی و نهایت عظمت و جلالت مرتبه و اعتماد و اعتبار ان از افاده شاهصاحب در باب سوم و افاده رشید الدین خان در ایضاح واضحست گفته قال سید ساداتی محبوب اللّه الاعظم شاه عالم دام صفاء جلالة فی الکنز الحسنی کل عاقل بالغ یجب علیه ان یستدل علی ان للعالم صانعا بانّ المصنوع لا بدل من الصانع کما استدلّ ابراهیم علیه السّلام فقال إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ و کما استدلّ اصحاب الکهف رضی اللّه عنهم فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً حتی ان من لم تبلغه الدعوة لا یکون معذورا و علاّمه محمد بن أبی بکر المعروف بابن القیم در تبیین نهایت شناعت معتقدات فظیعه حضرات اشاعره داد احقاق حق و ابطال باطل داده زبان بلاغت ترجمان باین عبارت ملیحه فصیحه در زاد المعاد فی هدی خیر العباد گشاده و من ظن به انه یضیع علیه عمله الصالح الذی عمله خالصا لوجهه الکریم علی امتثال امره و یبطله علیه بلا سبب من العبد او انه یعاقبه بما لا صنع له فیه و لا اختیار له و لا قدرة له و لا إرادة فی حصوله بل یعاقبه علی فعله هو سبحانه به او ظنّ به انّه یجوز علیه ان یؤید اعدائه الکاذبین علیه بالمعجزات التی یؤیّد بها انبیائه و رسله و یجریها علی ایدیهم یضلّون بها عباده و انه یحسن منه کل شیء حتی تعذیب من افنی عمره بطاعته فیخلده فی الجحیم اسفل السافلین و ینعّم من استنفد عمره فی عداوته و عداوة رسله و دینه فیرفع الی اعلی علیین و کلا

ص:520

الامرین فی الحسن سواء عنده و لا عرف امتناع احدهما و وقوع الآخر الا بخبر صادق و الا فالفعل لا یقتضی یقبح احدهما و حسن الآخر فقد ظنّ به ظن السوء فاضل تحریر حاوی جلائل مفاخر و معالی مولوی کمال الدین سهالی که از اکابر افاضل و اجله معتمدین سنیه این دیار و مشهور بغایت اعتماد و اعتبارست و مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه لکهنوی در عمدة الوسائل بمدح او گفته ملا شیخ کمال الدین علیه الرحمة مولدش قصبه سهالی وطنش قصبه فتجور؟ از جمله تلامذه خاص حضرت مولانا بود و توفی سنة الف و مائة و سبعین و خمس من البحرة المقدسة خامس عشر المحرم و دفن کرده شد در قصبه فتحپور یزار و یتبرک مرقده هنا و کان عالما کاملا و سید العلماء و رئیس الفضلاء و استاد زمانه بحر العلوم البحر العالم و البحر القمقام صاحب التصانیف الجیدة مثل العروة الوثقی و الحاشیة علی شرح العقائد الجلالی و شرح کبریت الاحمر الی غیر ذلک من التعلیقات و له مناقب و مفاخر لا تعد و لا تحصی انتهی در عروة الوثقی در ذکر مسئله جبر و اختیار گفته و لا بد ههنا من تمهید مقدمات منها ان حسن الافعال و قبحها عقلی علی المذهب المنصور و هو مذهب أبی منصور الماتریدی بناء علی بطلان الترجیح بلا مرجح و ان جعل بعض الافعال مناطا للثواب و المدح و البعض الآخر مناطا للعقاب و الدم بلا مرجب مرجح من ذاتها مستحیل قطعا او الصانع الحکم لا یرجح المرجوح بل المساوی و بالجملة حکمة الامر قاضیة بان تخصیصات الافعال بثمراتها الا بدلها من مرجح من ذواتها و قد بیّن فی موضعه و ما احسن ما قال الشیخ الاکبر محیی الدین بن علی الغولی؟ قدس سره فی بعض مصنفاته لو لم یکن للافعال خصوصیة داعیة الی ؟؟؟ثمراتها المخصوصة بها یکرر الافعال التی علی هوی النفس و التی علی خلاف هویها سواسیه فی معلق ثمراتها بها و یلزم سبة الظلم إلیه تعالی اللّه عن ذلک فان

ص:521

الطّاعات الواجبة کلها علی خلاف هوی النفس و لذا

قال علیه السّلام افضل العبادات احمزها بل الفعل علی خلاف الهوی عین الطاعة و المعاصی کلها علی وفاق هویها بل وفاق الهوی عین المعصیة و إذا کانت الطاعات متساویة النسبة فی الواقع بجعلها مناطا للثواب و العقاب و کذا المعاصی بجعلها مناطا لهما فتحریم المعاصی بکف النفس عن الشهوات فی الدنیا و ایجاب الطاعات بقهر النفس فیها بلا ضرورة باعثة ظلم لانه حبس النفس عن الشهوات و اقحامها فی القهر فی الدنیا بلا فائدة و لو عکس اللّه الامر لفاز العبد بالراحتین فی الاولی و الآخرة ازین عبارت واضحست که بنابر مذهب منصور که آن مذهب أبی منصور ماتریدیست حسن افعال و قبح ان عقلیست بنابر آنکه ترجیح بلا مرجح باطلست زیرا که گردانیدن بعض افعال مناط ثواب و مدح و گردانیدن بعض آخر مناط عقاب و ذم بغیر موجب مرجح از ذات افعال مستحیلست قطعا و صانع حکیم ترجیح مرجوح بلکه ترجیح مساوی هم نمی کند و حکمت امر حکم می کند بآنکه تخصیصات افعال بثمرات آنست برای آن مرجح که در ذوات آن افعال باشد و از افاده شیخ محی الدین ابن عربی که رئیس العرفاء این حضراتست و علاّمه سهالی آن را بنهایت مرتبه تحسین نموده واضحست که اگر برای افعال خصوصیت داعیه بسوی ثمرات آن نباشد و افعالی که بر وفق خواهش نفسست و افعالی که بر خلاف خواهش نفسست برابر باشد در تعلق ثمرات آن بآن نسبت ظلم بباری تعالی لازم آید و هر گاه طاعات و معاصی در واقع متساوی النسبة باشد در گردانیدن آن مناط ثواب و عقاب تحریم معاصی و ایجاب طاعات بلا ضرورت باعثه عین ظلمست که اگر عکس آن واقع می شد بنده فائز براحتین در دنیا و آخرت می گردید و بقهر نفس بلا وجه مبتلا

ص:522

نمی گردید و مولوی عبد العلی در فواتح الرحموت گفته مسئلة قال الاشعریة علی التنزل شکر المنعم لیس بواجب عقلا خلافا للمعتزلة و معظم مشایخنا و قد نص صدر الشریعة علی ان شکر المنعم واجب عقلا عندنا و فی الکشف نقلا عن القواطع و ذهب طائفة من اصحابنا الی الحسن و القبح ضربان ضرب یعلم بالعقل کحسن العدل و الصدق النافع و قبح الظلم و الکذب الضار ثم قال و إلیه ذهب کثیر من اصحاب أبی حنیفة الامام خصوصا الطرقیین منهم و هو مذهب المعتزلة باسرهم و معرفة الحسن هو الوجوب او لازمه إذ الغرض ان المؤاخذة فی ترک الشکر عقلیة تعرف بالعقل و المراد بالشکر ههنا صرف العبد جمیع ما اعطی له الی ما خلق لاجله کالعین لمشاهدة ما یحل مشاهدته لیستدل به علی عجب صنعة الحق تعالی و یعلمهم و أرادوا بالصرف الصرف الذی یدرک بالعقل لا الصرف مطلقا و الا فلا معنی لدعوی العقلیة و علامه صالح بن مهدی مقبلی که از اکابر علمای محققین و مشاهیر نحاریر مدققین متاخرین سنیه است در اثبات حسن و قبح عقلی و ردّ و ابطال و توهین و تهجین و تشنیع و تعبیر مذهب اشعریه و اظهار قبح و عوار و ابداء سماجت و شنار آن مساعی جمیله بتقدیم رسانیده چنانچه در مسائل ملحقه بابحاث مسدّده گفته مسئلة التحسین و التقبیح ان شئت فاسمع الکلام فی بعض اطراف هذه المسئلة ممن رضی من اخوة المسلمین بالقدر المشترک و رفض الفضول المنوّعة لهم و قال لسان حاله حین لفظوه جمیعا و لمزوه و وسموه بمخالفتهم و نبذوه فَکِیدُونِی جَمِیعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَی اللّهِ رَبِّی وَ رَبِّکُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها إِنَّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ و وجه تعرضی ان کلا من اهل المذاهب ینظر مذهب

ص:523

سلفه بعین الرضی و مذهب خصمهم بعین البغض و کلام العینین غیر صحیحة النظر و اما انا فحین ابرأنی اللّه تعالی من تلک العلّة نظرت المذاهب بعین الانصاف فزعمت انی قد وجب علی معیّنا بیان ما ادرکت تلک العین لئلا اکون ممن یکتم الحق و هو یعلم فمن سمع باذنه او امتنع من الاستماع فقد قضی و طری و لا علیّ مما وراء ذلک اللّهم اشهد فاستخیر اللّه سبحانه و تعالی و اقول جمیع العقلاء یعلمون تحقق ماهیة الاحسان و الإساءة و نحوهما و خاصّة کلّ منهما و الفرق بینهما و ان الاحسان یقبل العقول الرفع من شان المنصف به و لا تاباه و تابی الحطّ من شانه و لا تقبله و العکس فی الاساءة هذا تحریر محل النزاع فمن انکر القدر الّذی ذکرناه فقد کابر فلا یستحق المناظرة و ما زاد علی هذا فلیس من محل النزاع بل بعضه تفریع غیر صحیح ککثیر من کلام المعتزلة الذی زعموه تفریعا علی هذه المسئلة و منعوا أشیاء و اوجبوا اشیاء و تحکّموا علی اللّه تعالی کثیرا و تعسّفوا فی تأویل آیات و احادیث کما حقّقنا بعض ذلک مفصلا فی العلم الشامخ و زوائده و فی هذه الابحاث المتفرقة التعرض لکثیر من کلام الکشاف و غیره انشاء اللّه تعالی و بعضه لغط لا یذکره منصف بل لبس الحق بالباطل کقول الاشاعرة یطلقان لثلاثة معان التادیبات الشرعیة و الالف و ما یوافق هوی النفس و یخالفه فان هذه الثلثة لیست بمدلول للفظ الاحسان و الاساءة لغة و لا الحسن و القبح شرعا و لا یحسب اصطلاح غیرهما و کونهم یخترعون تلک المعانی و یسمّونها اصطلاحا منهم لغط مجرد و قبولهم فیها یطلق اتفاقا کذب بحث لشدة انکار المعتزلة لذلک فی کتبهم او تصریحهم بانها لغط و تلبیس و لا دخل لها فی محل النزاع صحت او بطلت ثم قابلوا بحکمات المعتزلة للنقیض فعدلوا حکمة العامة

ص:524

بضرورة الدین و لا یثبت الشرع مع تعطیلها لجواز تصدیق الکاذب فان قلت کیف تقول جمیع العقلاء و القول بنفی ما ذکرت ناد علی شاهق و المدّعون لذلک یدّعون الاکثریة و کیف یمکن تطبیق الجم الغفیر علی انکار الضرورة قلت انما انکر الاحسان و الاساءة و نحوهما نزر من النظار فی معرکة الجدال و هم مع سائر العقلاء فی جمیع تصرفاتهم الدینیة و الدنیاویة عاملون علیهما و لنضرب لک مثلا ملکین متصلی المملکة؟؟ اما احدهما ففی غایة العدل و الانصاف کانه عمر بن الخطاب و اما الآخر ففی غایة الجور قد اغتصب اموالهم و عمّ فجوره نسائهم و ابنائهم له فی کل حین فیهم فن جدید فی الفساد و الشناعة و لیس فیه من اصلاح دینهم او دنیاهم مثقال ذرّة فمن لم یقر انّ عقله یقبل الرفع من شان العادل بالمدح و ما هو من قبیله و یابی الوضع من شانه و العکس فی الجائر و قال لا فرق بینهما امدح ایّهما شئت و اذمه فلو صدقناه لقلنا بهیمة عجماء و لکنّا علمنا انّ اللّه تعالی کلّفه فهو عاقل مکابر مثال اخرجا دان احدهما معامل لک احسن المعاملة من الانصاف و الصلة و العفاف عن محارمک و نحو ذلک و الآخر قد صرف عمره الی مخادعتک للفجور باهلک و اولادک و السرقة و هتک الستر و تتبّع العودة و ما هو من ذلک القبیل فمن سویّ بینهما فامره کما ذکرنا و الغرض معرفة الماهیة و هل هذا الجزئی منهما أم خارج عنهما لیس من محل النزاع و کذلک شان جمیع الناس فی احوال دینهم فهذه کتب الناس کلها من فقه و غیره مبنیة علی الاعتراف بالاحسان و الاساءة بالمعنیین الذین ذکرنا و تعلیلهم المسائل و انما یختلف العبارة تارة یقولون حکمة و سفه و تارة یقولون مصلحة و مفسدة و تارة احسان و اساء و تارة اولی و غیر اولی و هی اقرب العبارات و اعمّها

ص:525

و المقصود المعنی المتعین بایّ عبارة علی التقریب او علی التحقیق و کلا جانبی هر شیء لهن طریق هذا بیان تطبیق جمیع العقلاء علی ما ذکرنا فصح قولنا جمیع العقلاء یعلمون ما هاویتهما و انکار افراد الناظر فی حال الجدال لا یقدح فی علمهم بل کثیرا ما یقره تلک الطائفة بالسنتهم مرة و ان انکروا اخری و انما یعبّرون بالنقص و الکمال ثم هم یقرّون فی جمیع تصرفاتهم الحالیة و المقالیة سوی ما ذکر فصحّ انّه لا یخالف الا نزر من النظار و لا نسبة لهم الی اعداد الخلیقة فی نزر من احوالهم و اقوالهم ایضا و لا نسبة لذلک الی عامة احوالهم و اقوالهم لانّهم فی کل لحظة و طرفة راعون للفرق و لا نسبة للاحوال الجدلیة الی ذلک و امّا قولنا ان المخالف نزر یسیر فی بضع الاحوال فبیانه ان الناس خاصة و عامة و مرادنا هنا بالخاصة هم النظار و اما المقلدون او الغافلون فقد بیّنا حالهم فی جملة النّاس حین یتعاملون علی الفرق بین المحسن و المسیء و الصادق و الکاذب و الکامل و النّاقص و نحو ذلک فالغافل لا یحل لنا رمیه بهدّه الداهیة التی تهدم الدّین و الدنیا کما سنذکره و ایضا فهو کذب علیه او تخمین و اما المقلد فلم یلمّ علی الاول الا لحسن الظنّ بمسقط راسه و اوّل ارض مس جلده ترابها و سمع النّاس یقولون شیئا فقاله فهو المرتاب الّذی یقال له فی قبره لم قلت کذا فیقول سمعت الناس یقولون شیئا فقلته و الغافل اسدّ حالا منه لسلامة فطرته و اما النظار الذین یعرفون هذه الحقائق و یقبلونها علما اما فی زمننا فلا تکاد تجد منهم احدا لم أر و اسمع فی الیمن و لا فی الحرمین ممن یعتزی الی الاشعری و یعرف هذا الشأن غیر ثلثة هم ابراهیم الکردی و تلمیذه البرزنجی و یحیی الساوی و المصری العربی و ثلثتهم معترف بتعلیل افعال الباری تعالی و مسئلة تعلیل افعاله تعالی ملازمة لهذه المسئلة و المفرق بینهما مخطی کما نذکره لان المراد انه تعالی لا یفعل الا الاولی لانه اولی کما مر من العبارات نعم و امّا

ص:526

فی الماضیین فلا تحکم علی احد بهذه المقالة التی لا یصح معها سمع کما نذکره انشاء اللّه تعالی و هی مکابرة فی العقل کما بیناه فلا تحکم الاّ علی من اعرب عن نفسه و اکثر المصنفین او کثیر منهم انما یحکی المقالات و قلّما یصرحون بانی ادین اللّه تعالی بهذا او اقرّ به او نحو ذلک ثم نقول قد صرح هذه المقالة السیئة جمیع الماتریدیة و جمیع الشیعة من الامامیة و الزیدیة و هؤلاء مطبقون للرّوم و فارس و ما وراء النهر و الهند و السند و غالب فی الیمن و کثیر فی الحجاز و مصر و الشام و العرب لانتشار دولة الحنفیة و الشیعة فی هذه الاقطار و انما قوة المذاهب بقوة الدّولة و الاشعریة منحصرة فی المالکیة و بعض قدماء الشافعیة و کثیر من متاخریهم و اما المعتزلی فانما هو فی هذه الفرق مقالات فی المتأخرین و قائلون فی القدماء و لیس لهم فوقة یشار إلیهم فی جمیع موارد الدین لانهم انما یسمون بذلک بحسب العقائد و هم فی الفقه و غیره من الفنون افراد کسیبویه فی النحو و عبد القاهر و السکاکی فی المعانی و الزمخشری و غیرهم ممن لا یخفی علی الناظر و کذلک ناس فی الحنبلیة کابن تیمیة و تلمیذه ابن القیم فهما قائلان بالحکمة إذا حقّقت هذا ظهر لک انهم افراد فی النظار یقولون ذلک فی معرکة الجدال و لسان النظار لعارض حمایة حمی الآباء و الاسلاف و رعایة امور قام بها شر الخلاف فان قلت جدهم فی ذلک شمس الضحی قلت لا کذلک فاعتذر عنهم فی المناقضة کذلک فی جمیع تصرفاتهم الدینیة و الدنیاویة فان قلت قد ذکروا الاعتذار قلت کل جاهل یقدر علی ما قلت فی سلفه من مسلم و کافر و انا اقول لم نر لهم عذرا مخلّصا فانت مدع و انا منکر فهات البرهان و هذا الفرس و المیدان فان قلت هم معروفون بخیر کثیر بل هم من جملة ائمّتک ایها المنکر فی عدة فنون قلت ان جعلت تصور الخیر دلیل الاصابة فی کل امر

ص:527

لم یمکنک طرد ذلک لتصور الناس بالخیر وجدهم فی ذلک و لک فی النصاری و رهبانهم و کثرتهم عبرة و خصمک المضادّ لک فی هذه المسئلة من الماتریدیة و غیرهم لا یقصرون عن ذلک و لا یخلّصک الاّ تحقیق الحق ببرهان فان کنت جاهلا فلا نبتغی الجاهلین و ان کنت عالما فهذا وقت بذل العلم و انا اول من یضیق علیک فی بیان الحق الذی تدّعیه و لیس غرض المنصف و طالب المخلص لنفسه غیر بیان الحق و اقول کما قال الاوّل و اما ما علمت فقد کفانی و اما ما جهلت فعلّمونی و انت تدعی جهلی فعلمنی و لا عذر عن بذل العلم مع شیوع الباطل بزعمک کما لم نر نحن عذرا عن الافصاح لک بما ذکرنا و ترک ما علیه النّاس من المحاباة و اعلم ان حسن الظن بناس من غیر دلیل خاصّ عند جمیع فرق الاسلام و عند الیهود و النصاری و سایر فرق الکفار و کذلک صور الادلة و لا فرق الاّ بدلیل یقینی یخلص عند الوقوف بین یدی اللّه تعالی و ما علی من زعم النصح اکثر من هذا انشاء اللّه تعالی و الحجة انما هو العقل الذی هو اساس الکتاب و السنة ثم الکتاب و السنة و لم یحتج اللّه سبحانه و تعالی فی کتابه بغیر هذه الثلثة و هذا کتابه بین ایدینا هل احتج بغیر ما ذکرناه و اما قوله تعالی فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ فانما امرنا ان نأخذ روایتهم المطلب مستند الی الحسن مثل کون المرسلین رجالا لا ملائکة و هذا واضح فی الآیتین معا للمتدبر و لم یامر قط ان نقلد عقولهم فی دیننا و نطرح عقولنا فاتق اللّه تعالی ایها الناطر و اذکر وقوفک بین یدیه و قد سالک لم اطرحت حججی علیک و اتّبعت ما لیس بحجة فان قلت لا یسع عقلی نسبة جماعة عرفوا بالخیر الی انکار الضرورة فما عذرک فی ذلک قلت انهم لم یقعوا فی انکار الضرورة بادی بدأ انما شانهم شانی و شانک وقعوا فی حجور اقوام و ربّوهم و حسن ظنهم بهم ثم نظروا صورا دلتهم ثم اصاب جمیع العقلاء الیهود و النصاری و سائر الفرق

ص:528

فان العقل یجمعهم و قد علمت ان ناسا جاز عندهم ان یکون الاله حجرا و امتنع ان یکون الرّسول بشرا و استحسن احسن الناس رعایة المکارم الاخلاق ان یطوفوا مکشفی السوءة رجالهم و نسائهم و لا تجد فرقا الاّ قولک هؤلاء مسلمون و اولئک کفار و هو دور إذ لا یعرف المحق حتی یعرف الحق و لو عرفت الحق لبیّنته لی و استرحت من التعلق باذیال من لا یفصل بینه و بین سائر المدّعین الا بمثل ما یدلی به سائر خصومک من المسلمین و الکفرة علی انّ الخبر المدّعی مترتب علی صحة هذه المسئلة لان الصدق و الکذب سواء عندک فتصدیق الکاذب کتصدیق الصادق فیجوز انه جمیع الشرائع کذب و لم یجیء سلفک بفرق یتلعثم عنده الابله فضلا عن العقلاء و اکثر اعتذارهم ان العادة قاضیة بصدق من ظهرت علیه المعجزة و هذا الکلام مع سماجته من عدة جهات کما قد وضحناه فی العلم الشّامخ لم یقع علی محل النزاع لان منکر النبوة لم یعلق انکاره بآخر نبی انما انکر النبوة مطلقا فاوّل نبی یورد علیه جوّز انه کاذب و لا یلزم من المعجزة الصادق بل التصدیق و لا تجدی فهل یتکلم و یعتذر بها من فیه مزعة من الحیاء سبحانک اللّهم و بحمدک لا اله الا انت و اعلم انّ هذه المسئلة متصلة بمسألة تعلیل افعال الباری تعالی لانا لا نزید بتعلیل افعاله الا انّه لا یفعل الا ناظرا الی کون الشیء حکمة و اولی و لا یجوز خلو فعله عن ذلک لأنّه عبث و فاعل العبث لیس بحکیم و فاعل القبیح أی الفاعل لاجل القبح کذلک و الحکیم من کان فعله لحکمة لیس الاّ فمن فرّق بین المسئلتین کسعد الدین فقد اخطأ و قد ذیّلوا هذا القول بعذر اقبح منه فقالوا جمیع افعال اللّه تعالی لا تخلو عن فائدة و عاقبة محمودة لکنها غیر مقصودة فلزمهم سدّ باب اثبات الصّانع لان عجائب

ص:529

الملکوت و محاسن الشرائع اتفاقیة و ح فلا دلیل لهم علی اثبات الصانع لتجویزهم بتخصیصها مع انها تفوت الحصر کثرة بلا تخصیص و حصول نفس العالم فرد واحد فیجوز حصوله بلا مرجح علی ان من جعل ابتناء البیت اتفاقیّا لم یتلعثم احد فی تکذیبه کیف نظام العالم و ایضا انکروا نعمة اللّه تعالی لان ما لم یقصد لیس بنعمة و ایضا فهو مناقضة محضة مع قولهم ان کل واقع بفعله و فی الواقع ما لیس بمحمود و خذ ما شئت من هذا القبیل و من اقبح تفریعاتهم قولهم یجوز ان یبدل اللّه تعالی الشرائع بنقائضها فیحرم الصدق و یوجب الکذب و یحرم عبادة الرحمن و شکره و یوجب عبادة الشیطان و علی الجملة یوجب کل قبیح و یحرّم کل حسن و هو تفریع صحیح علی اصل خبیث و قد فرّع علیها البیضاوی فی منهاجه جواز التکلیف بالمح لذاته قال لان حکمته تعالی لا تستدعی غرضا فلا یستدعی التکلیف بالفعل الاتیان به و هذا منه تعطیل لمعنی الطلب فیتعطل جمیع التکالیف و لم ار غیره اجترأ علی ذلک و هو من المخلصین لاصول الاشعری و حاصلها التعطیل کما تری و نیز صالح بن مهدی مقبلی در امثال ملحقه بابحاث مسدده گفته المثال الثامن قال اللّه تعالی وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ لا اوضح من هذا النص و قد اکده بآلة الحصر من النفی و الاستثناء فهو الصراط المستقیم فمالت عنه الاشاعرة الی اقصی مرحی و قالت بلسان المقال و لسان اصولهم لیس الامر کذلک بلی لا لغرض اصلا فضلا عن الحصر و زادت علی ذلک فنقت الغرض علی العموم فلا یوجد منه تعالی فعل الغرض و تزاید شرهم من وقت الی وقت حتی صرح البیضاوی و فی منهاجه فی الاصول بناء علی هذه القاعدة الفلسفیة ان مدلول الاوامر و النواهی غیر مطلوب حصوله و الا کان غرضا و هو مستحیل صحح بذلک التکلیف بغیر الممکن فاستنتج من الحیة عقربا و لم ار من تجاسر علی هذا التفریع فهو

ص:530

إذا رئیس متخلعة المتکلمین و فی کلماته فی تفسیره شیء من هذه الرائحة الخبیثة فهو فی الکلام فی الجبریة کابن عربی و اهل نحلته فی المتصوفه و کلهم ذریة بعضها من بعض الم تر الی تفاسیرهم عادت الی تفاسیر الباطنیة کهذه الآیة الکریمة و جمیع التعلیلات القرآنیة و القرآن مشحون بذلک قال الرازی فی تفسیره لما قال اصحابنا بهذه المقالة تاولوا کل تعلیل او قال کل لام فی الکتاب و السنّة یعنی ان ذلک مجاز عن الحال نحو لیکون لهم عدوّا حزنا و کذا یصونون قواعدهم بتحریف الکتاب العزیز و السنة النبویة فی سائر الابحاث الخ و نیز علاّمه مقبلی در کتاب علم شامخ گفته بحث التحسین و التقبیح اختلف النّاس هل فی الافعال فی نفس الامر حقائق متقرره فی نفسها هی اهل لان تراعی و توثر علی نقائضها و تستتبع الرفع من شان المتصف به کالصّدق و الانصاف و الرشاد الضالّ مثلا و حقائق هی متقرره فی نفسها اهل لان یعدل عنها و تستتبع الوضع من شان من اتصف بها من تلک الحیثیة کالکذب و الظلم قالت المعتزلة و اکثر العقلاء الحنفیة نعم و المراد بالحنفیة الآن المعروف بالماتریدیة نسبة الی أبی المنصور الماتریدی و کذلک افراد من غیرهم کالامام المحقق الشهیر ابن تیمیة حتی عدّها علیه السبکی مما خالف فیه الاجماع او الاکثر و قد دلّ ذلک علی نزول درجة السبکی فان دعوی الاجماع کاذبة و کذلک الکثرة مع ان مخالفة الاکثر غیر ضائرة و ما اکثر الناس و لو حرصت بمؤمنین الی ان قال المقبلی و لم ینفرد ابن تیمیة فکم فی الحنابلة من صنّف فی الحطّ علی الاشعری و اتباعه کما تجده فی التراجم للذهبی و غیره و من جملة ما ینقم علیه هذه المسألة فیقلّ القائلون بها لان المذاهب المشهورة بین مطبقة علی خلاف الاشعری او مختلفة مع تهجین المخالف لهذه المقالة فلا یغرنّک شیوعها

ص:531

فی هذه المقلّدة کالسبکی و ولده فلهم حوامل قد کرّرنا اسبابها ان کنت موفّقا و من عدل باللّه غیره فقد شابه الکفار ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ و الحمد للّه علی العصمة و قال سائر الاشاعرة لا انما تلک الحقائق معناها ان الشارع امر بها و نهی عنها و لو عکس لا نعکس معانیها هذا تحریر محل النزاع و نیز در علم شامخ بعد ذکر حجت معتزله بر تحسین و تقبیح که حاصل آن ضرورت استحقاق مدح بر عدل و احسان و ذم بر ظلم و عدوانست گفته و اما من دفع هذه المقالة و قال لا نفرّق بین تعذیب زید بانواع العذاب و التلعب به باشنع ما یستهجنه اولو الالباب و بین اکرامه النعم و مرافق الارتفاع و هدایته الی اشرف مکارم الاخلاق بل بین سبّ الباری تعالی بعد معرفته بصفات الکمال و جلائل النّعم و بین حمده و شکره علی ذلک الجود و الکرم و قال انما الفرق بین هذه الاشیاء و نحوها بمیل الطبع و مرون الانسان علیها للتعارف علیها او للتادیبات الشرعیة و غیر ذلک فالجواب عن هذا انما نفرق بین تلک الامور التی ذکرتم یکون الفعل یترتب علیه حسن المدح و الذم و انتم قد سلّمتم لنا هذا الفرق و سمّیتم ما سمّیناه تحسینا و تقبیحا کمالا و نقصا و اما انکارکم بعد هذا الاقرار و قضاؤکم بان المدح و الذّم لا ینشئان عن فعل البتة و انما یمدح علی الشیء و یذم لان الشارع امرنا بذلک و ما بین ذلک الفعل و المدح الّذی رتّبه علیه الشارع بالنظر الی ذاتیهما الا ما بین الضبّ و النون و لم یکن امره ایضا المرجح بل بمحض الاختیار و لو عکس و امرنا بالعکوف علی سبّه و کفران نعمه و عبادة الشیطان و اوجب الکفر و حرّم الایمان و قال انا احقّ باللعن و الشیطان بالعبادة تعالی اللّه علوا کبیرا و فلعمری ما انتم أحقاء بعد فلک بالمناظرة و لا بمن یرتجی منه الانصاف و لا جئتم باقرب

ص:532

ممّا جاء به السوفسطائیة و لا ادلیتم بامتن ممّا ادلوا به و ما نقول لمن اقر علی نفسه بذلک الاّ قد قلب فوادک و بصرک کما لو لم تؤمن بالحقّ اوّل مرة و لم تبال این تقع قدمک فی نطرک اوّل خطوة و لو سرنا معه علی نمط الجدل لقلنا له قد ادّعینا نحن و اکثر الفرق کما عرفت انّا ادّرکنا هذا المعنی المتنازع فیه بضرورة عقولنا و فرّقنا بینه و بین تلک الامور التی لم یبلغ فهمک الی غیرها فنحن نصادقک علی اعترافک علی نفسک بالجهل بهذا الامر الذی هو الهدی کلّ الهدی فمن این ساغ لک الحکم علینا بعدم العلم بما ادّعینا العلم به ضرورة حتی زعمت انّا ظننا اخذ تلک الامور التی ذکرت امرا خارجا عنها و حکمک انما هو جهل مرکب فانک فی الحقیقة قد شککت فی صحة عقولنا لمّا ادّعینا العلم بما جهلت فهبک تقول هذا اللیل صبح أ یعمی المبصرون عن الضیاء و نیز در علم شامخ بعد ذکر حجت ثانیه بر تحسین و تقبیح که عنوانش اینست إذا لم یقبح من اللّه شیء جاز کذبه و تصدیقه الکاذب فلا یعلم صدق نبی قط و لا یوثق بخبر من اخباره و ذکر جواب اشاعره از آن بعلم عادی گفته فهذا العلم الذی یدّعونه نردّه بالعلم الابتدائی و لقد تجاسر من ادعی هذا العلم علی اهل السموات و الارض و لو قال احد قولا یحتمل الصدق و الکذب و قال للمخاطبین معکم علم قد خلقه اللّه لکم بصدقی لکان تکذیبه من اهون شیء مع استواء الامرین فی الامکان فکیف بهذا الّذین یدفعه کلّ عاقل فان ادّعیتم انّ هذا العلم الضروری بصدق المعجزة و صدق اللّه تعالی لا عن دلیل حاصل لنا بعد سماع لفظ الخبر و رؤیة المعجزة او سماعها من دون نظر و ان دعوانا کذبکم مخالفة للضرورة کان للسوفسطائة ان یریدوا تکذیبا لکم بذلک حین ادّعوا انه لا علم عندهم البتة فای شیء فعلنا فهم بعد ادراکهم لماهیة العلم و ادراکهم لاتّصافهم به منکرون

ص:533

للضرورة فلهم علی هذا ان یقولوا تکذیبکم لنا کذب الاّ انهم یدّعون علی الناس عدم العلم و انتم تدّعون علیهم العلم فادعوا ما هو الاصل فکان دعواهم اقرب من دعواکم و کنتم اکثر منهم لجاجا و اقبح اعوجاجا و ادرکتم ما کان فاتهم لانهم لم یمکنهم دعوی العلم الضروری لئلا یثبتوا العلم فانقطعوا و انتم اثبتموه ثم صرتم تدعونه علی من خالفکم فیما اعیاکم فکنتم کمن قال و ادرکتم ما تمنّی و احال و کنت امرأ من جند ابلیس فارتقی بی الحال حتی صار ابلیس من جندی فلو مات قبلی کنت ادرک بعده دقائق فتک لیس یدرکها بعدی الی ان قال المقبلی فلیتأمّل هذا البحث فلم یجد المحققون فیه الاّ المغالطة و التلبیس انظر هذا العضد المحقق الّذی صار المحقّق کالعلم له کیف الزم انّه یجوز کذب الشّرائع فقال یجوز ان هناک دلیلا یدلّ علی الصّدق و هل لغیر هذا المضیق یعدّ الدّلیل و لا مخبأ بعد بوس و لا عطر بعد عروس ثم نقول هب ان هناک مدرکا هو مستندکم و لکن هذه کتبکم قد طبقت البسیطة و قد بالغنا فی التتبع لها فما وجدنا ذکرتم شیئا الا هذه الاعذار الباردة و المغالطات التی لا طمع فی الاعتماد علیها و المساعدة لها و ما هذه حال من تصدّی لنصیحة الامة و زعم انّه کفاها مهمّ الملاحدة و کشف الغمّة متی یدرک هذا المدرک الناظرون و یهتدی به الحائرون فانا قد شارقنا تمام الف عام و الف شهر من موت نبینا محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم کانکم او دعتم ذلک المدرک امام الامامیّة فلا یظهر الا بظهوره او استعملتم فی تبیینه رموز الباطنیة التی لا تبدونها الا لمن تثقون بغروره و نیز در علم شامخ بعد ذکر حجت ثالثه از حجج مثبتین حسن و قبح عقلی که حاصل آن لزوم افحام انبیا علیهم السلام است بر تقدیر نفی حسن و قبح عقلی و نقل جواب ان بمعارضه و ردّ این جواب گفته و اجابوا ثانیا بالحلّ و حاصله ان وقوع النظر لا یتوقف

ص:534

علی وجوبه و قالوا ایضا وجوبه لا یتوقّف علی وقوعه اما الاول فلا مکان وقوع النظر ممن لا یجب علیه و اما الثانی فلان النظر واجب بالشرع نظر او لم ینظروا هذا الجواب من المغالطة بمکان و من ترویجات العضد و تحییله الفرق باعتراض الوجه الاول و ترک الثانی و هما مردودان و الجواب عن الاول ان امکان معرفة صدق التبی لا یوجب اتباعه بل الموجب هو معرفة صدقه بالفعل المعجز المصدّق لقوله و قد فرضنا امتناع المرسل إلیه عن تعرّف ما لم یجب علیه تعرّفه و لو قال النبی کما قلتم یمکنک معرفة صدقی قبل العلم بوجوب المعرفة لکان من جوابه نعم و لکن لیس لک الزامی بنفس الامکان إذ الممکنات کثیرة هذا احدها فان ادّعیت لهذه الحادثة خصوصیة تبلغ بها الوجوب فهو اوّل المسئلة و لا جواب للرسول حینئذ و بهذا اعترضه العضد و غیره و الجواب عن الثانی ان هذا من تکلیف الغافل الّذی اتّفقنا علی امتناعه و دعوی الفرق بینهما بان هذا یمکنه النظر و ذاک لا یمکنه لا یکفی لانّا الآن فرغنا من بیان انه لم یقم علیه حجة أی علی الممتنع عن النظر فهو معذور عن النظر و إذا عذر لعدم الحجة فلا عقاب علی ما المرء معذور عنه فلا یتحقّق فی حقه الوجوب الشرعی الذی ادّعیتم إذ لا یجتمع وجوب الفعل و العذر عنه لان المعذور لا یذمّ و تارک الواجب یذم و الفرق المدّعی خارج عن الجامع و مجرد ترویج إذ یجمعهما عدم قیام الحجة و الامکان فی حق هذا دون ذاک لا یتم فارقا لخروجه عن محل النزاع و محتجب نماند که صالح بن مهدی مقبلی از اکابر علمای محققین و اماثل فضلای منقدین سنیه متاخرینست و محامد و فضائل صالحه و مناقب و مدائح راجحه او مشهور و معروف و مسلم و مقبول اعاظم و افاخم اساطین فحول ست علاّمه محمد بن علی بن محمد الشوکانی الیمنی الصنعالی

ص:535

که محامد سنیه و مدائح بهیّه و محامد علیه و محاسن وضیئه او از اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان که از اجله افاخم و نحاریر اعاظم سنیه معاصرینست ظاهر و واضح در بدر طالع بمحاسن من بعد القرن السابع گفته صالح بن مهدی بن علی بن عبد اللّه بن سلیمان بن محمد بن عبد اللّه بن سلیمان بن اسعد بن منصور المقلی ثم الصنعانی ثم المکی ولد فی سنة 1047 فی قریة المقبل من اعمال بلاد کوکبان و اخذ العلم عن جماعة من اکابر علماء الیمن منهم السید العلامة محمد بن ابراهیم بن المفضل کان ینزل للقراءة علیه من مدینة تلا الی شام کلّ یوم و به تخرّج و انتفع ثم دخل بعد ذلک صنعاء و جرت بینه و بین علمائها مناظرات اوجبت المنافرة لما فیه من الحدّة و التصمیم علی ما یقتضیه الادلّة و عدم الالتفات الی التقلید ثم ارتحل الی مکة و وقعت له امتحانات هنالک و استقرّ بها حتی مات فی سنة 1108 کتبت مولده مما علق بذهنی من کتبه فانه ذکر فیها ما یفید ذلک و هو ممن برع فی جمیع علوم الکتاب و السنة و حقّق الاصول و العربیة و المعانی و البیان و الحدیث و التفسیر و فاق فی جمیع ذلک و له مؤلفات کلها مقبولة عند العلماء محبوبة إلیهم یتنافسون فیها و یحتجّون بترجیحاته و هو حقیق بذلک و فی عباراته قوة و فصاحة و سلاسة تعشقها الاسماع و تلتذّ بها القلوب و لکلامه وقع فی الاذهان قلّ ان یمعن فی مطالعته من له فهم فیبقی علی التقلید بعد ذلک و إذا رای کلاما متهافتا زیّفه و مزّقه بعبارات عذبة حلوة و قد اکثر الحطّ علی المعتزلة فی بعض المسائل الکلامیة و علی الاشعریة فی بعض آخر و علی الصوفیة فی غالب مسائلهم و علی الفقهاء فی کثیر من تفریعاتهم و علی المحدثین فی بعض غلوّهم و لا یبالی إذا تمسّک بالدلیل بمن یخالفه کائنا من کان فمن مؤّفاته الفائقة حاشیة

ص:536

البحر الزّخار للامام المهدی المسماة بالمنار سلک فیها مسلک الانصاف و مع ذلک فهو بشر یخطی و یصیب و لکنّه قد قید نفسه بالدلیل لا بالقال و القیل و من کان کذلک فهو المجتهد الذی إذا اصاب کان له اجران و إذا اخطأ کان له أجر و منها العلم الشامخ اعترض فیه علی علماء الکلام و الصوفیة و منها فی الاصول نجاح الطالب علی مختصر ابن الحاجب جعله حاشیة علیه ذکر فیها ما یختاره فی المسائل الاصولیة و منها فی التفسیر الاتحاف لطلبة الکشاف انتقد فیه علی الزمخشری کثیرا من المباحث و ذکر ما هو راجح لدیه و منها الارواح النوافح و منها الابحاث المسدّدة جمیع فیه مباحث تفسیریة و حدیثیّة و فقهیّة و اصولیّة و لما وقف علیه فی ایام الطلب کتبت فیه ابیاتا و اشرت فیها الی سائر مؤّفاته للّه در المقبلی فانه بحر خضمّ دان بالانصاف ابحاثه قد سددت سهما الی النحر التعصّب مرهف الاطراف و مناره علم النجاح لطالب مذروّح الارواح بالاتحاف و کان قد الزم نفسه سلوک مسلک الصّحابة و عدم التعویل علی التقلید لاهل العلم فی جمیع الفنون و لما سکن مکّة وقف عالمها البرزنجی محمد بن عبد الرسول المدنی علی العلم الشامخ فی الردّ علی الاباء و المشایخ فکتب علیه اعتراضات فردّ علیه بمؤلف سماه الارواح النوافح فکان ذلک سبب الانکار علیه من علماء مکة نسبوه الی الزندقة بسبب عدم التقلید و الاعتراض علی اسلافهم ثم رفعوا الامر الی سلطان الروم فارسل بعض علماء حضرته لاختباره فلم یر منه الاّ الجمیل و سلک مسلکه و اخذ عنه بعض اهل داغستان و نقلوا بعض مؤلفاته و قد وصل بعض العلماء من تلک الجهة الی صنعاء و کان له معرفة بانواع من العلم فلقیته فی مدرسة الامام شرف الدین بصنعا فسالته عن سبب ارتحاله من بلاده هل هو قضاء فریضة الحج فقال لی بلسان فی غایة

ص:537

الفصاحة و الطلاقة انه لم یکن مستطیعا و انما خرج لطلب البحر الزخّار للامام المهدی احمد بن یحیی لان لدیهم حاشیة المنار للمقبلی و قد ولع بمباحثها اعیان علماء جهات داغستان و هی خلف الروم شهر حسب ما اخبرنی بذلک قال و فی حال مطالعتهم و اشتغالهم بتلک الحاشیة یلتبس علیهم بعض ابحاثها لکونها معلّقة علی الکتاب الذی هی حاشیة له و هو البحر فتجرّد المذکور لطلب نسخة البحر و وصل الی مکة فسال عنه فلم یظفر بخبره عند احد فلقی هنالک السیّد العلامة ابراهیم بن محمد بن اسماعیل الامیر فعرّفه ان کتاب البحر موجود فی صنعاء عند کثیر من علمائها فوصلت الی هنالک و رایته الیوم الثانی و هو مکبّ فی المدرسة علی نسخة من البحر یطالعها مطالعة من له کمال رغبة و قد سرّ بذلک غایة السّرور و ما رأیت مثله فی حسن التعبیر و استعمال خالص اللّغة و تحاشی اللّحن فی مخاطبته و حسن النّغم عند الکلام فانی ادرکت لسماع کلامه من الطرب و النشاط ما علانی معه قشعریرة و لکنه رحمه اللّه مات بعد وصوله الی صنعاء بمدة یسیرة و لم یکتب اللّه له الرجوع بالکتاب المطلوب الی وطنه و المترجم له مع اتّساع دائرته فی العلوم لیس له التفات الی اصطلاحات المحدّثین فی الحدیث و لکنه یعمل بما حصل له عنده ظن صحته کما هو المعتبر عند اهل الاصول مع انّه لا ینقل الاحادیث الاّ من کتبها المعتبرة کالامهات و ما یلتحق بها و إذا وجد الحدیث قد خرج من طرق و ان کان فیها من الوهی ما لا ینتهض معه للاحتجاج و لا تبلغ به الی رتبة الحسن لغیره عمل به و کذلک کان یعمل بما کانت له علل خفیة فینبغی للطالب ان تشبث فی مثل هذه المواطن و قد ذکر فی مؤلفّاته من اشعاره و لکنّها سافلة بخلاف نثرة فانه فی الذروة و من احسن

ص:538

شعره ابیاته التی یقول فیها قبح الاله مفرقا بین القرابة و الصّحاب و قد اجاب علیه بعض جاره دیة الیمن بجواب اقذع فیه و اوله اطرق کری با مقبلی فلانت احقر من ذبابه ثم هجاه بعض الجارودیة فقال المقبلی فاصبی اعمی الشقاء بصره و بعدة بیت اقذع منه و هکذا شان غالب اهل الیمن مع علمائهم و لعل ذلک لما یریده اللّه لهم من توفیر الاجر الاخروی و کان ینکر ما تدّعیه الصوفیة من الکشف فمرضت ابنة زینب فی بیته من مکة و کان ملاصقا للحرم فکانت تخبره و هی من وراء جدار بما فعل فی الحرم و کان یغلق علیها مرارا و تذکر انّها تشاهد کذا و کذا فنخرج الی الحرم فیجد ما قالته حقّا و ذکر رحمه اللّه فی بعض مؤلفاته انه اخذ فی مکة عن الشیخ ابراهیم الکردی المتقدم ذکره فی هذا الکتاب

استدلال مؤلف تحفه به فوت هارون پیش از موسی بر انحصار خلافت امیر مؤمنان به ایام غیبت پیامبر و نفی خلافت آن حضرت بعد از در گذشت پیامبر و رد آن به هفتاد وجه

قوله و نیز چون حضرت امیر را تشبیه دادند بحضرت هارون و معلومست که حضرت هارون در حیات حضرت موسی بعد از غیبت ایشان خلیفه بود و بعد از وفات حضرت موسی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا خلیفه شدند لازم آمد که حضرت امیر خلیفه آن حضرت باشد در حیات ایشان بعد از غیبت نه بعد از وفات بلکه بعد از وفات دیگران باشند تا تشبیه کامل شود اقول این استدلال صریح الاختلال و احتجاج واضح اللجاج که آخر مساعی مخاطب نحریر در ابطال دلالت حدیث شریف بر امامت جناب امیر علیه آلاف سلام الملک القدیرست مدفوع و مخدوش و موهون و مغشوش ست بچند وجه اول آنکه خود مخاطب عالیشان در صدر جواب ازین حدیث گفته اصل این حدیث هم دلیل اهل سنتست در اثبات فضیلت حضرت امیر و صحت امامت ایشان در وقت خود انتهی ازین عبارت اعتراف صریح و اقرار صحیح باین معنی که این حدیث شریف نزد اهل سنت دلالت می کند بر صحّت امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام

ص:539

واضحست و پر ظاهرست که اگر این حدیث شریف معاذ اللّه دلالت نماید بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دلالت این حدیث شریف بر صحت امامت آن حضرت هرگز بوجه من الوجوه ظاهر نخواهد شد لما بینهما من التنافی الظاهر و التضادّ الصریح پس دعوی دلالت این حدیث بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نهایت واهی و سخیف و بغایت فاسد و رکیکست و برای ابطال و افساد این دعوی ظاهر الکساد تصریح صریح خود مخاطب نقّاد کافی و وافیست بار الها مگر آنکه اولیایش بسرایند که حضرت او درین کلام بودن این حدیث شریف دلیل اهل سنت در اثبات فضیلت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و صحّت امامت آن جناب ظاهر کرده و خود او از اهل سنت نیست بلکه رئیس فرقه نواصبست پس از بودن این حدیث دلیل صحت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نزد اهل سنت ضرری بحضرت او نمی رسد دوم آنکه نیز مخاطب بعد عبارت سابقه گفته زیرا که ازین حدیث مستفاد می شود استحقاق آن جناب برای امامت انتهی و این ارشاد باسداد صریحست در آنکه نزد خود حضرت او ازین حدیث شریف مستفاد می شود استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت و استفاده استحقاق آن جناب برای امامت سبب دلالت این حدیث شریف بر ثبوت فضیلت آن حضرت و صحت امامت آن حضرتست و هر گاه بعنایت ربانی خود شاهصاحب اعتراف کرده اند به اینکه ازین حدیث مستفاد می شود استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای امامت پس تقول بدلالت آن بر نفی خلافت آن جناب بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از غرائب کذبات و سخائف هفوات و ترهات باشد سبحان اللّه خود اعتراف فرموده باستفاده استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت ازین حدیث و باز آن را بزودی هر چه تمامتر نسیا منسیّا ساخته و پس پشت انداخته فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ و مرة بعد اولی و کرّة بعد آخری مخالفت و مشاقّت این اعتراف صریح و اقرار صحیح آغاز نهاده سوم آنکه نیز مخاطب بعد ذکر دلالت این حدیث بر استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت گفته هر چند نواصب خذلهم اللّه در تمسک اهل سنت هم قدح کرده اند و گفته اند که این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاعست تا استحقاق آن خلافت بدادن این خلافت ثابت شود الی قوله پس دلیل استحقاق خلافت کبری نمی تواند شد انتهی و ظاهرست که استدلال بعدم حصول خلافت حضرت موسی برای حضرت هارون علیهما السلام بسبب وفات حضرت هارون ع بر عدم حصول خلافت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام نهایت تایید و تصدیق هفوات نواصب معاندین و اثبات و تحقیق خرافات منافقین بی دینست چه اگر این استدلال تمام شود مطلوب نواصب که سلب دلالت این حدیث بر استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای خلافت و امامتست بنهایت وضوح و ظهور خواهد رسید و قدح و جرح ایشان در تمسک اهل سنت باین حدیث برای اثبات صحت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بدرجه قصوی متین و قوی خواهد گردید و قدحی که از نواصب نقل کرده ست از آن صرف انکار دلالت این حدیث بر خلافت و امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت می شود نه ادّعای دلالت آن بر سلب امامت از انحضرت بخلاف این افاده شاهصاحب که از آن ادّعای دلالت این حدیث بر سلب امامت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام بکمال وضوح و صراحت ظاهرست پس حضرت شاه صاحب در این مقام از نواصب هم گوی مسابقت ربودند و این جماعت بیدین را که اسلاف حقیقی و آبای معنوی جنابشان اند کما ینبغی شاد نمودند چهارم آنکه مخاطب بعد نقل قدح نواصب گفته و بفضل اللّه تعالی اهل سنت ازین قدح ایشان جوابهای دندان کش در کتب خود داده اند که در مقام خود مذکورست انتهی ازین عبارت صراحة ظاهرست که نزد حضرات اهل سنت قدح نواصب در دلالت این حدیث شریف بر استحقاق جناب امیر المؤمنین

ص:540

قوله و نیز چون حضرت امیر را تشبیه دادند بحضرت هارون و معلومست که حضرت هارون در حیات حضرت موسی بعد از غیبت ایشان خلیفه بود و بعد از وفات حضرت موسی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا خلیفه شدند لازم آمد که حضرت امیر خلیفه آن حضرت باشد در حیات ایشان بعد از غیبت نه بعد از وفات بلکه بعد از وفات دیگران باشند تا تشبیه کامل شود اقول این استدلال صریح الاختلال و احتجاج واضح اللجاج که آخر مساعی مخاطب نحریر در ابطال دلالت حدیث شریف بر امامت جناب امیر علیه آلاف سلام الملک القدیرست مدفوع و مخدوش و موهون و مغشوش ست بچند وجه اول آنکه خود مخاطب عالیشان در صدر جواب ازین حدیث گفته اصل این حدیث هم دلیل اهل سنتست در اثبات فضیلت حضرت امیر و صحت امامت ایشان در وقت خود انتهی ازین عبارت اعتراف صریح و اقرار صحیح باین معنی که این حدیث شریف نزد اهل سنت دلالت می کند بر صحّت امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام

ص:

علیه السّلام برای خلافت کبری باین زعم که خلافت آن حضرت نه آن خلافت بود که محل نزاعست مقدوحست و حضرات سنیه جوابهای دندان کش ازین قدح واهی در کتب خود داده اند یعنی در تقبیح و توهین نفی دلالت حدیث شریف بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام داد تحقیق و تدقیق داده السنه بلیغه خود را در تبکیت و تقریع و افحام و اسکات نواصب کما ینبغی واگشاده اند پس نهایت حیرت و عجبست که چگونه حضرت مخاطب نحریر بعد این تصریحات مکرّره و افادات موکّده که مثبت دلالت حدیث شریف بر خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السلامست بسبب غلبه وساوس و اوهام و ازدهام هواجس نافرجام ادعای دلالت این حدیث بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام می نماید و این تناقض و تهافت و عدم مبالات و بی پروای از عجائب روزگار و از خصائص محیّره مخاطب عالی تبارست وا عجباه که اولا بکمال ؟؟؟انوارش و انبساط و نهایت ابتهاج و نشاط افاده فرموده که این حدیث دلیل اهل سنتست برای اثبات فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و مستفاد می شود و از آن استحقاق آن جناب برای امامت و بار قدح و جرح دلیل اهل سنت از نواصب بتفصیل و اشباع مستبشع نقل کرده و در واقع آن از اسلاف سنیه ست کما یظهر من مرافض الروافض و غیره و باز حواله جوابهای دندان کش این قدح مکتب اهل سنت نموده و خود را و ائمه خود را بمجرد این حواله سبکدوش ساخته و بسبب فرید عجز اشاره اجمالیه هم بکتابی بالخصوص ننموده چه جا که اسمای کتب متعدده بر زبان آرد یا عبارتی بعینا یا بحاصلها نقل کند و بعد این همه بزودی هر چه تمامتر هم در متن کتاب و هم در حاشیه تصدیق و تایید مقاله نواصب شروع کرده که اوّلا منزلت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را منحصر در خلافت نسا و صبیان ساخته و در حاشیه از ابن حزم نقل کرده که این حدیث موجب استحقاق خلافت نیست فضلا عن تفویضها إلیه زیرا که هارون والی امر بنی اسرائیل بعد موسی نشد و باز در این مقام باهتمام تمام ادعای دلالت آن بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص:542

آغاز نهاده پس حضرت مخاطب بر محملی خاصّ قرار نمی گیرد و بر طریقی مخصوص مستقر و بر وضعی معین مستمر نمی شود رنگها می ریزد و فتنه ها می انگیزد و کمال دیانت را با غایت استحیا می آمیزد گاهی در لباس اهل ولا و اصحاب اعتراف بفضیلت سرور اوصیا بر می آید و گاهی بلباس نواصب بیحیا متلبس می شود بلکه گوی مسابقت از ایشان می رباید و از کلام خود بالمره غفلت ورزیده صراحة و اعلانا تایید و تصدیق خرافت نواصب آغاز می نهد و للّه الحمد و المنة که بطلان دعوی دلالت این حدیث شریف بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام بچار وجه ظاهر از کلام مخاطب ماهر واضح گردید و برای تمیم عدد خمسه آل عبا علیهم آلاف التحیة و الثنا وجهی خامس هم از کلام مخاطب باحیا بر می آریم و آن وجه آتیست پنجم آنکه بطلان ادعای دلالت این حدیث شریف بر نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از افاده خود شاهصاحب بمقام جواب تقریر اهل حقّ هم نهایت واضح و ظاهرست که اهتمام تمام در حمل حدیث منزلت بر منزلت معهوده معینه اعنی خلافت نسا و صبیان نموده اند چنانچه بعد نقل تقریر استدلال باین حدیث شریف بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده و در این جا قرینه عهد موجودست و هو

قوله أ تخلفنی فی النساء و الصبیان یعنی چنانچه حضرت هارون خلیفه حضرت موسی بود در وقت توجه بطور حضرت امیر خلیفه پیغمبر بود در وقت توجه بغزوه تبوک انتهی پس ازین عبارت ظاهرست که مدلول حدیث منزلت نزد شاهصاحب منحصرست در منزلت خاصه خلافت نبویه در وقت توجه به غزوه تبوک و هر گاه مدلول حدیث منزلت منحصر باشد در منزلت خاصّه خلافت ادّعای دلالت آن بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام عین لغو و خطا و محض کذب و افترا و بحث زور پا در هوا خواهد بود کمال عجب و حیرتست که چسان بزودی هر چه تمامتر این افاده را مرة بعد اخری از خاطر دقت مآثر محومی فرمایند و قصب السبق در اظهار مزید قوت حافظه و مجانبت سهو می ربایند و نهایت بعد ذات شریف از انهماک در نصب و لجاج و اغراق در لداد و اعوجاج

ص:543

و تهافت و تناقض و خفّت عقل و سخافت رای ثابت می نمایند ششم آنکه نیز شاهصاحب در باب یازدهم در بیان اوهام گفته اند نوع نهم اخذ القوة مکان الفعل مثل آنکه گویند حضرت امیر در حضور آن جناب امام بود

لقوله انت منی بمنزلة هارون من موسی پس اگر بعد از وی امام نباشد عزل وی لازم آید و عزل امام جائز نیست حال آنکه حضرت امیر در حضور آن جناب امام بالقوه بود نه امام بالفعل الخ از این عبارت ظاهرست که نزد شاه صاحب حدیث منزلت دلالت می کند بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حضور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امام بالقوه بوده و هر گاه این حدیث شریف بر امامت آن حضرت و لو بالقوه دلالت کند دلالت آن بر سلب خلافت از آنجناب سمتی از امکان ندارد وَ یُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ و هر گاه بطلان این زعم تصریح الاختلال یعنی دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت از وصی رسول رب متعال صلوات اللّه و سلامه علیه و آله خیر آن شش وجه از لام مخاطب با کمال دریافتی حالا وجوه عدیده برای ابطال این زعم فاسد و وهم کاسد از کلام تلمیذ رشید حضرتش بر می آرم و همت را بمزید احقاق حق می گمارم هفتم آنکه فاضل رشید در ایضاح گفته این حدیث نزد اهل سنت از احادیث فضائل باهره حضرت امیر المؤمنین بلکه دلیل صحت خلافت آن امام دینست لکن من غیر ان یدل علی نفی الخلافة عن الغیر انتهی ازین عبارت سراسر بلاغت فاضل رشید ظاهرست که این حدیث شریف نزد حضرات سنیه مثبت فضل باهر برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست بلکه دلالت می کند بر صحت امامت آن حضرت و بدیهیست اولاست که هر گاه این حدیث دلیل صحت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد باو فضل باهر از آن برای آن حضرت ثابت شود هرگز ازین حدیث شریف دلالت بر سلب امامت از آن جناب بعد وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ظاهر نخواهد شد هشتم آنکه نیز رشید در ایضاح بعد عبارت سابقه گفته کما صرّح به

ص:544

صاحب التحفة حیث قال این حدیث هم دلیل اهل سنتست در اثبات فضیلت حضرت امیر صحت امامت ایشان در وقت خود انتهی ازین عبارت واضحست که فاضل رشید حکم صاحب تحفه را بآنکه این حدیث دلیل اهل سنتست در صحت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و اثبات فضیلت آن حضرت بالعین و الراس بلا دخل تشکیک و وسواس قبول نموده و اصلا کرد تاویل علیل و توجیه غیر وجیه نگردیده بلکه بر مدعای خود بآن استدلال و احتجاج نموده نهم آنکه نیز در ایضاح نقلا عن التحفة گفته زیرا که آنچه ازین حدیث مستفاد می شود استحقاق آن جناب برای امامتست انتهی این عبارت تحفه که فاضل رشید نقل کرده صریحست در آنکه ازین حدیث شریف استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای امامت ثابت می شود پس دعوی دلالت آن بر سلب خلافت از آن حضرت هباء منبثّا خواهد گردید بلکه از لفظ آنچه ظاهر می شود که مفاد این حدیث منحصرست در استحقاق آن جناب برای امامت پس ازین عبارت بدو وجه نفی دلالت این حدیث شریف بر نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ظاهر خواهد شد یکی بوجه دلالت آن بر استحقاق آن حضرت برای امامت و دیگر حصر دلالت آن برین مرام و کلاهما کاف واف لدفع زیغ الاوهام کما لا یخفی علی اولی الافهام و اللّه ولی التوفیق و الانعام دهم آنکه نیز در ایضاح گفته و هر گاه این حدیث نزد اهل سنت دالّ بر فضیلت حیدر کرار بل دلیل صحت خلافت آن امام ابرار باشد انتهی این عبارت هم صریحست در آنکه حدیث منزلت نزد اهل سنت دلالت بر صحت خلافت حضرت حیدر کرار علیه و علی ابنائه الاطهار آلاف التحیة و السّلام ما تتابع اللیل و النهار می نماید پس ادّعای دلالت آن بر سلب خلافت از فصّ خاتم ولایت محض بحت و کذب و ضلالت و عین مجازفت و عدوان و خسارت باشد یازدهم آنکه نیز در ایضاح گفته درین حال ایشان را غیر عامل بر آن بل معتقد خلاف آن خیال کردن لطیفه ایست

ص:545

جدید و عجیبه ایست نادید و ناشنید انتهی ازین عبارت واضحست که بودن حدیث منزلت دلیل فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بل دلیل صحت خلافت آن حضرت بمثابه ظاهرست که ایشان را غیر عامل بر آن و معتقد خلاف آن خیال کردن یعنی ایشان را منکر دلالت آن بر خلافت آن حضرت پنداشتن قابل طعن و تشنیع بلیغ ست کما یدلّ علیه قوله لطیفه ایست جدیده و عجیبه ایست نادید و ناشنید و هر گاه تخلیل انکار سنیه دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام موجب تشنیع و تهجین بلیغ باشد نمی دانم که نزد حضرت او دعوی دلالت آن بر سلب خلافت از آن حضرت در چه مرتبه از شناعت و فظاعت و قبح و سماجت خواهد بود پس حسب افاده فاضل رشید این لطیفه ایست جدید و عجیبه ایست نادید و ناشنیده کشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید دوازدهم آنکه نیز در ایضاح بعد عبارت سابقه گفته چون آنفا معلوم شده که این حدیث را علمای اهل سنت با وجود تصریح بدلالت آن بر فضیلت حضرت امیر دلیل صحت خلافت ایشان هم گفته اند انتهی ازین عبارت هم قائل شدن حضرت اهل سنت بدلالت حدیث منزلت بر صحت خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بنهایت وضوح ظاهرست پس ادعای دلالت آن بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سالب عقل و دینست از مدعی فطین فاستبصر وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ سیزدهم آنکه نیز در ایضاح گفته درین حال صدور توجیه آن از اهل سنت در باب خلافت با آنکه ضروری بما نحن فیه که مبحثست ولا نمی رساند بنا بر این عدم تمامیت تقریر علمای امامیه در باب خلافت جناب امیر که نزد این حضرات بلا فصل باشد علی داب المتکلمین که شعارشان اتجاه ابحاث و انظار بر ادلّه مسائل مسلمه خود در مواقع اتجاه انست فما ظنک علی الأدلة التی اقامها المخالفون علی اثبات ما جعلوه مسئله بطریق طرح افکار و دریافت سعی علمای امامیه صافیة الاذهان در دفع انظار وارده بر آنست انتهی ازین عبارت بعد تامل و تدبر در سیاق و سباق آن واضحست که حضرات

ص:546

اهل سنت انکار دلالت این حدیث شریف بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی کنند بلکه آن را دلیل خلافت آن جناب می دانند لکن توجیه آن محض بطریق طرح افکار و دریافت سعی علمای امامیه در دفع انظار وارده بر آن می کنند و این توجیه شان مثل ایراد انظار و ابحاث بر مسائل مسلّمه ست مثل توحید و نبوت و امثال آن پس بلا شبه ظاهر شد که این توجیهات حضرات سنیه متضمن دفع دلالت حدیث منزلت بر خلافت از صمیم قلب نیست بلکه این توجیهات نزدشان هم باطل و از علیه صحت عاطلست پس هر گاه حال توجیهات سنیه در دفع دلالت حدیث منزلت بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باین مثابه باشد بلا شبه دعوی دلالت این بر سلب خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قطعا و حتما از واقعیت و صحت بمراحل دور و من لم یجعل اللّه له نورا فما له من نور چهاردهم آنکه نیز در ایضاح گفته و بنده پر گناه را هم از جواب این حدیث و حدیث من کنت مولاه محض طوالة الکلام مع الأحباء و طرح المسائل لتوارد افکار الاذکیاء منظورست تا ببینند که تقریر جناب در ابرام مرام که خلافت بلا فصل امیر انام باشد چگونه بر کرسی می نشیند نه معاذ اللّه انکار دلالت این خبر بر اصل خلافت جناب حیدر انتهی ازین عبارت سراسر متانت بکمال وضوح و ظهور لامع و ساطع ست که انکار دلالت حدیث منزلت بر اصل خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نهایت شنیع و فظیع و بغایت قبیح و فضیحست که فاضل رشید استعاذه از آن بحق تعالی می نماید و جواب خود را ازین حدیث بلکه حدیث غدیر هم محمول بر محض اطاعت کلام با احباب و طرح مسائل برای توارد افکار اذکیای آنجناب می فرماید یعنی این جواب را از ظاهر آن که اصرار بر انکارست صرف می کند و اعتقاد خود را بدلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قرینه عدم انکار می گرداند پس هر گاه انکار دلالت حدیث منزلت بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نزد فاضل رشید نهایت قبیح و شنیع و لائق تعییر و تندید و قابل استعاذه از ان بربّ مجید باشد و بتاکیدات سدیده و تصریحات عدیده دلالت آن بر صحت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت کند در کمال شناعت و فظاعت

ص:547

و غایت قبح و فضاحت ادّعای دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هیچ عاقلی را ریبی دامنگیر نشود فللّه الحمد که این افادات رشیقه فاضل رشید هم که از آن صاف ظاهرست که این حدیث دلیل صحت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و انکار دلالت آن بر اصل خلافت شنیع و قبیحست پس تا بادعای دلالت آن بر نفی امامت آن حضرت چه رسد برای تصدیق شاهصاحب و بعدشان از تکذیب و تجهیل و تضلیل وافیست پانزدهم آنکه پانزدهم آنکه نیز فاضل رشید در ایضاح لطافة المقال کما سمعت سابقا گفته و سیّد محقّق قدس سره در حاشیه مشکاة شریف در شرح حدیث منزلت تصریح کرده به اینکه در جمله

انت منی بمنزلة هارون من موسی وجه تشبیه مبهمست و استثنای

الاّ انّه لا نبی بعدی برای بیان آنست یعنی علی مرتضی را این اتصال با جناب نبوت تا در فضائل دیگر سوای نبوتست و هذه عبارته قدس سره یعنی انت متصل بی و نازل منی بمنزلة هارون من موسی و فیه تشبیه و وجه شبه مبهم لم یفهم انه رضی اللّه عنه بما شبهه به صلّی اللّه علیه و سلّم فبیّن بقوله الاّ انّه لا نبی بعدی انّ اتّصاله لیس من جهته النبوة انتهی ما اردنا نقله برین تقدیر استثنای الاّ انّه لا نبی بعدی برای دفع هیچ شبه نباشد بل برای تفسیر مبهم بود انتهی ازین عبارت ظاهرست که حدیث منزلت دلالت می کند بر آنکه چون در جمله

انت منی بمنزلة هارون من موسی وجه تشبیه مبهم بود لهذا مستثنای

الاّ انّه لا نبی بعدی برای تفصیل این اجمال و بیان اتصال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در فضائل دیگر سوای نبوت وارد گردیده پس هر گاه مدلول حدیث شریف حسب این تفصیل و بیان اثبات اتصال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در فضائل دیگر سوای نبوت باشد زعم دلالت آن بر سلب خلافت صریح البطلان و ادّعای این دلالت محض کذب و بهتان خواهد بود زیرا که سلب خلافت از جملۀ فضائل نیست پس چگونه این سلب مدلول حدیث داخل

ص:548

و چگونه مفاد حدیث این نقیصه را متناول و شامل باشد پس بحمد اللّه و حسن توفیقه چنانچه شش وجه برای ابطال دعوی دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از کلام خود مخاطب مفید حاصل شد همچنان نه وجه از کلام تلمیذ رشید مخاطب وحید برای ابطال این دعوی نا سدید بهم رسید و الحمد للّه الولیّ المجید الفعّال لما یرید الماحق لتزویقات کلّ مبطل عنید و گمان مبر که اعتراف فاضل رشید و همچنین اعتراف شاهصاحب بدلالت این حدیث بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام منافی ادّعای دلالت آن بر نفی خلافت آن جناب نیست باید توهم که مراد از خلافت مثبته خلافت در مرتبه رابعه است و مراد از خلافت منفیه خلافت در مرتبه اولی پس تنافی و تهافت لازم نه آید زیرا که بدیهیست که این تاویل وقتی لائق اصغا می بود که صحت خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بقید ما بعد زمان عثمان از حدیث ظاهر می شد پس البته در این صورت دلالت بر خلافت مرتبه رابعه دلالت بر سلب خلافت مرتبه اولی ممتنع الاجتماع نمی بود و هر گاه ظاهرست که این قید در حدیث مذکور نیست پس دلالت آن یا بر خلافت بی فاصله ست کما یظهر من تقریرات اهل الحق و یا غایة الامر دلالت آن بر خلافت مطلقست بی قید عدم فصل و بی قید مرتبه رابعه پس مدلول این حدیث خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خواهد شد مطلقا بی آنکه این خلافت بقیدی از عدم فصل یا فصل مقید باشد و ظاهرست که ثبوت چنین دلالت هم منافی دلالت آن بر نفی امامت آن حضرتست بالبداهة و حاصل کلام آنست که حدیث منزلت حسب تقریرات اهل حقّ بمنزله ارشاد انت خلیفتی بلا فصلست و حسب اعتراف شاهصاحب و فاضل رشید بمنزله انت خلیفتی و انت خلیفتی را شاهصاحب و فاضل رشید گو بنظر دلائل مزعومه خارجیه ما دلّ می سازند بخلافت مرتبه رابعه لیکن فی نفسه مطلقست بی قید پس این کلام فی نفسه دلالت بر سلب خلافت نمی تواند کرد بلکه دلیل خلاف آنست و اما اینکه سنّیه آن را بسبب دلائل مزعومی حمل بر خلافت مرتبه رابعه می کنند پس این معنی موجب رفع منافات ان با دلالت بر سلب

ص:549

خلافت نمی تواند شد شانزدهم آنکه برای مزید تصدیق و تحجیل مخاطب نبیل و رفع مرتبه او از تکذیب و تحصیل در زعم دلالت حدیث منزلت بر نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام افاده والد ماجد او اعنی حضرت شاه ولی اللّه که محامد و مناقب او خود فوق الوصف تقریر می کند و در همین باب او را آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی قرار داده نیز کافیست زیرا که سابقا شنیدی که حضرت او در ازاله الخفا گفته حاصل آنست که حضرت موسی در وقت غیبت خود از بنی اسرائیل بسوی طور حضرت هارون را خلیفه ساخت پس حضرت هارون جمع کرد در میان سه خصلت از اهل بیت حضرت موسی بود و خلیفه او بود بعد غیبت او و نبی بود آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم چون مرتضی را خلیفه ساخت در غزوه تبوک مرتضی تشبیه پیدا کرد بحضرت هارون در دو خصلت اول خلافت در وقت غیبت و بودن از اهلبیت نه در خصلت ثالثه که نبوتست این معنی با خلافت کبری که بعد وفات آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم باشد هیچ ربطی ندارد ازین عبارت ظاهرست که حضرت هارون علیه السّلام جامع سه منزلت بود و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام با حضرت هارون علیه السّلام در دو منزلت مشابهت پیدا فرموده یکی خلافت در وقت غیبت و دیگر بودن از اهلبیت نه در منزلت ثالثه که نبوتست پس ادّعای دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بزعم بودن سلب خلافت از منازل هارونیه خلاف این افاده ست صراحة هفدهم آنکه قول شاه ولی اللّه این معنی با خلافت کبری الخ دلالت صریحه دارد بر آنکه مدلول حدیث منزلت منحصرست در اثبات تشبیه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام با حضرت هارون علیه السّلام در دو امر پس ادّعای دلالت این تشبیه بر سلب خلافت هم باطل باشد هیجدهم آنکه نیز در ازالة الخفا گفته بمنزله هارون من موسی نوعی از تشبیه ست و معتبر در تشبیه اوصاف مشهور و مذکوره علی الالسنه ست اوصاف دور و دراز بهمان ماند که شخصی از زید بمنزله الاسد انیاب و وبر بفهمد یا شرکت در سبعیت ادراک نماید مشهور از خصائل حضرت هارون همان خصال ثلاثه ست

ص:550

هیچ عاقلی از مثل این کلام معنی استحقاق خلافت بعد وفات نمی تواند فهمید ازین عبارت صراحة ظاهرست که حدیث منزلت مفید تشبیه ست و معتبر در تشبیه اوصاف مشهوره مذکوره علی الالسنه ست نه اوصاف دور و دراز و مشهور از اوصاف حضرت هارون علیه السّلام منحصرست در خصال ثلاثه سابقه یعنی بودن حضرت هارون از اهلبیت حضرت موسی علیهما السّلام و خلافت بعد غیبت و نبوت و هر گاه اوصاف مشهوره حضرت هارون علیه السّلام در سه وصف منحصر باشد که یکی از آن در حدیث خود مستثناست پس مدلول حدیث منزلت جز اثبات دو وصف اعنی خلافت در وقت غیبت و بودن از اهلبیت نباشد پس ادعای دلالت حدیث منزلت بر نفی خلافت انحضرت برای تکمیل تشبیه محض کذب و بهتان و تخدیع و تمویه حسب افاده والد ماجد نبیه مخاطب وجیه خواهد بود نوزدهم آنکه نیز شاه ولی اللّه در کتاب قرة العینین گفته و از آن جمله حدیث منزلت که مدلول آن تشبیه ست بحضرت هارون رسم ماه نبوت یعنی حضرت هارون جامع بودند در سه خصلت از اهلبیت حضرت موسی بودند و خلیفه ایشان در وقت غیبت بجانب طور و نبی بودند و حضرت مرتضی از اهلبیت آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم بوده و خلیفه آن حضرت در مدینه در غزوه تبوک و نبی نبودند و اطاعت متکلمین در عد منازل موافق معقول و منقول نمی افتد انتهی ازین عبارت صراحة ظاهرست که منازل حضرت هارون علیه السّلام سه تا بود بودن از اهلبیت حضرت موسی علیه السّلام را دو منزلت ازین سه منزلت حاصل بود نه منزلت نبوت پس ادعای دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام منافی این حصر و قصر باشد بستم آنکه از قول شاه ولی اللّه و اطالت متکلمین الخ واضحست که اطالت متکلمین در حدّ منازل خلاف معقول و منقولست پس اثبات دلالت این حدیث بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حسب افاده این مخدوم الفحول خلاف معقول و منقول و باطل محض و محض بیدخول و بعلّت قدح و جرح معلول و نهایت سخیف و مرذول و بغایت رکیک و نا مقبول باشد فللّه بالحمد که برای ابطال دعوی دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین

ص:551

پنج وجه از افادات والد ماجد مخاطب ناقد هم بهم رسید چنانچه شش وجه برای ابطال این دعوی از کلام خودش محقق گردید و نه وجه از افادات فاضل رشید و الحمد للّه الولی الحمید بست و یکم گرفتم که شاهصاحب از اطاعت والد ماجد صوری و معنوی خود حضرت شاه ولی اللّه سر تافته ترک حقوق و ایثار عقوق و مخالفت و مشاقت و معاندت و معازّت او اختیار ساخته بصدد نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام رسیدند و آیت الهی و معجزه نبوی را معاذ اللّه بجوی نخریدند لیکن همه حیرتم که چسان هتک ناموسی و تفضیح و تقبیح و توهین و تهجین کابلی که حقوق او بر ذمّه شان بالاتر از والد ماجدشانست که استراق تسویلات و انتحال تلمیعات او منشأ این همه اشتهار و افتخار شاهصاحب گردیده برگزیدند و از مخالفت و معاندت او هم نترسیدند که او بحصر منازل در دو چیز بآواز بلند ندا می دهد و مزید اختصار را پیش نظر می نهند چنانچه سابقا شنیدی که او در صواقع گفته و لان منزلة هارون من موسی کانت منحصرة فی امرین الاستخلاف مدة غیبته و شرکته فی النبوة و لما استثنی منهما الثانیة بقیت الاولی پس حسب تصریح صریح این افاده کابلی منزلت حضرت هارون علیه السّلام منحصر در دو منزلتست که یکی از آن در حدیث مستثنی شده پس دلالت حدیث منزلت منحصر شد در منزلت واحده و آن استخلاف مدت غیبتست پس ادعای دلالت حدیث منزلت بر نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کذب صریح و افترای فضیحست که کابلی هم با آن همه علو مرتبه و سمو منزله در انکار واضحات و اختراع معجبات رضا بآن نداده بلکه ابطال آن بتوضیح تمام نموده و لیکن شاهصاحب در کمال دانشمندی و انصاف و مجانبت هزل و سفسفاف و متارکت خبط و جزاف از کابلی هم بمراتب کثیره بالاتر رفته اند جای که انبان از بعض مکابرات خالی بافته اند باضافه چنین غرائب ترهات و عجائب خزعبلات قلوب نواصب

ص:552

خود بود کما فی اتحاف النبلاء نیز مثل کابلی مدول حدیث منزلت را منحصر در دو منزله نموده چنانچه در سیف مسلول کما سمعت سابقا گفته و بر تقدیر شمول گویم که منزلت هارون منحصر بود در دو چیز استخلاف در مدت غیبت و نبوت چون نبوت را استثنا کرد باقی نماند مگر استخلاف مدت غیبت بست و سوم آنکه فضل اللّه بن حسین التوربشتی در ذکر حدیث منزلت کما فی المرقاة نقل کرده

فقال أی علی یا رسول اللّه زعم المنافقون کذا فقال کذبوا انّما خلّفتک لما ترکت و رای فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک اما ترضی یا علی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی یاول قول اللّه سبحانه وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه مراد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از حدیث منزلت اثبات مرتبه خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست زیرا که ارجاع قول اللّه تعالی وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی باین حدیث کما یدل علیه قوله یاول قول اللّه سبحانه الخ ممکن نیست مگر بآنکه مراد ازین حدیث اثبات خلافت باشد و هر گاه مراد ازین حدیث اثبات خلافت باشد دلالت آن بر سلب خلافت صریح البطلان خواهد بود و اگر بگویند که چون مراد توربشتی اثبات خلافت حال الحیوةست لهذا این اثبات منافی دلالت حدیث بر سلب خلافت بعد الوفاة نخواهد بود پس مخدوشست بآنکه چون اثبات دلالت حدیث بر خلافت حال الحیوة بغرض ردّ بر استدلال بحدیث بر خلافت بعد الوفاة کرده این معنی دلیل صریحست بر آنکه دلالت حدیث بر خلافت حال الحیوة منافی دلالت آنست بر امر آخر و هر گاه دلالت حدیث بر خلافت حال الحیوة منافی دلالت آن بر امر آخر باشد بلا شبه این دلالت منافی و نافی دلالت حدیث بر سلب خلافت بعد الوفاة نیز خواهد بود بست و چهارم آنکه نیز توربشتی در شرح مصابیح حصر دلالت حدیث منزلت بر قرب و مواخات نموده حیث قال و انما یستدل بهذا الحدیث علی قرب منزلته و اختصاصه بالمواخاة من قبل الرسول پس هر گاه استدلال باین حدیث

ص:553

محصور باشد در قرب منزلت و اختصاص بالمواخاة ادعای دلالت آن بر نفی خلافت کذب صریحست و از عجائب خرافات چه حصر و قصر با اراده امر دیگر صریح المنافاةست بست و پنجم آنکه ملا علی قاری در شرح مشکاة از توربشتی در شرح حدیث منزلت نقل کرده و انما یستدل بهذا الحدیث علی قرب منزلته و اختصاصه بالمواخاة من قبل الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم بست و ششم آنکه افاده علاّمه تحریر حاوی فضائل عوالی شمس الدین خلخالی هم برای تصدیق مخاطب حائز مفاخر و معالی کافی و وافیست ففی شیء المصابیح للخلخالی فی شرح حدیث المنزلة بل انما یدل علی قربه و اختصاصه بما لا یباشر الا بنفسه فی اهله و انّما اختص بذلک لانه یکون بینه و بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طرفان القرابة و الصحبة فلهذا اختاره دون غیره این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه این حدیث دلالت نمی کند مگر بر قرب جناب امیر المؤمنین و اختصاص الصرت مما لا یباشر به النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الا بنفسه فی اهله پس هر گاه دلالت حدیث درین دو امر محصور باشد ادعای دلالت آن بر نفی خلافت بلا شبه محض کذب و در خواهد بود بست و هشتم آنکه افاده مظهر الدین زیدانی هم اظهار مرید همه دانی مخاطب لا ثانی و عروج او بمعارج عرفانی می نماید قال مظهر الدین فی المفاتیح شرح المصابیح فی شرح حدیث المنزلة و انما یستدل به علی قربه و اختصاصه بما لا یباشر الا بنفسه علیه و سلّم و انما اختصّ بذلک لأنّه بینه و بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طرفان القرابة و الصّحبة فلهذا اختاره بذلک دون غیره ازین عبارت هم بآواز بلند ندا می دهد بر حصر دلالت حدیث منزلت بر قرب و اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بآنچه مباشر آن نمی شود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله مگر بنفس مقدس خود پس بر خلاف این قصر و حصر حمل وزر؟؟؟ ادعای دلالت حدیث شریف بر نفی خلافت دلیل کمال تدیّن و تورع و نهایت تاثّم و تحرج مخاطب

ص:554

و نهایت انهماک او در تحقیق حق و اظهار ولا و غایت بعد از کذب و اختلاق وافریست بست و هشتم آنکه محب الدین طبری در ریاض النضره بجواب حدیث منزلت در عبارت سابقه گفته و الاشعار فی ذلک بما بعد الوفاة و لا باثبات این عبارت صریحست در آنکه در حدیث منزلت اشعار نیست بما بعد الوفاة نه بنفی و نه باثبات پس ادّعای دلالت این حدیث بر نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام صراحة و بداهة حسب این افاده طبریه صریح البطلان ست بست و نهم آنکه نیز محب الدین طبری در ریاض النضره گفته لا یقال عدم استخلاف موسی هارون بعد وفاته انما کان لفقد هارون علیه السّلام و لو کان حیاة استخلف و اللّه اعلم غیره بخلاف علی مع النبی صلّی اللّه علیه سلم و انما یتم و یکلم ان لو کان هارون حیّا عند وفاته و استخلف غیره لانا نقول الکلام معکم فی تبیین ان المراد بهذا القول الاستخلاف فی حال الحیوة لمکان التنزیل بمنزلة هارون من موسی و منزلة هارون من موسی فی الاستخلاف لم لا امر آخر وراء ذلک و انما یتم متعلّقکم؟؟؟لو حصل استخلاف هارون بعد وفاة یتحقق الاّ فی حال الحیوة فثبت ان المراد به ما تحقّق موسی ازین عبارت صراحة واضحست که مراد از حدیث منزلت استخلاف هارون بعد وفاة موسی ازین عبرات صراحة واضحست که مراد از حدیث منزلت استخلاف حال الحیوةست نه امر آخر پس ادّعای دلالت این حدیث بر سلب خلافت ما بعد الوفاة که بلا شبه امر آخرست غیر استخلاف حال الحیوة نیز وجهی از صحت نداشته باشد سی أم آنکه ابو شکور حنفی در تمهید کما مرّ سابقا گفته و امّا

قوله اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی أراد به القرابة و الخلافة غیر النبوة این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب رسالت مآب باین حدیث شریف قرابت و خلافت را اراده کرده پس ادعای دلالت آن بر سلب خلافت از آن حضرت محض مجازفت و عدوان و غایت زور و بهتانست و الحمد للّه المنّان و هو المستعان علی هتک تلمیعات اهل الشنئان سی و یکم آنکه عبد الرؤف مناوی در تیسیر شرح و جامع صغیر گفته

ص:555

علی منی بمنزلة هارون من أخیه موسی یعنی متصل بی و نازل منّی منزلة هارون من اخیه حین خلّفه فی قومه

الاّ انّه لا نبی بعدی ینزل بشرع ناسخ نفی الاتّصال به من جهة النبوة فبقی من جهة الخلافة لانها تلیها فی الرتبة الی آخر ما سبق این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه نفی اتصال از جهت نبوت مثبت اتصال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در خلافتست زیرا که خلافت تالی نبوتست در رتبه پس هر گاه این حدیث شریف مثبت اتصال جناب امیر المؤمنین علیه السلام در خلاف باشد و این خلافت هم خلافتی باشد که تالی مرتبه نبوت بود بلا ریب دعوی دلالت آن بر سلب خلافت از آن حضرت از غرائب دعاوی فضیحه و عجائب مقالات قبیحه خواهد بود سی و دوم آنکه ابن تیمیه در منهاج در عبارتی که سابقا شنیدی گفته و کذلک هنا انما هو بمنزلة هارون فیما دل علیه السّیاق و هو استخلافه فی مغیبه کما استخلف موسی هارون ازین عبارت ظاهرست که دلالت حدیث منزلت منحصرست در چیزیکه دلالت می کند بر آن سیاق و مدلول سیاق استخلاف حضرت امیر المؤمنین علیه السّلامست در مغیب پس دعوی دلالت آن بر سلب خلافت نهایت واهی و رکیک و سخیف خواهد بود و ازین جا ظاهر شد که دعوی دلالت حدیث شریف بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمثابۀ شنیع و فظیع و بمرتبۀ قبیح و فضیحست که ابن تیمیه هم بآن همه بغض و عناد و تعصّب و لداد که عالمی را بخرافات غرابت آیات تیره و تار گردانیده جسارت بر ذکر آن نیافته بلکه صراحة قلع اساس این وسواس نموده بقصر و حصر دلالت حدیث بر استخلاف وقت مغیب بابلغ وجوه ابطال و افساد این دعوی معیب نموده سی و سوم آنکه نیز ابن تیمیه در منهاج گفته و قول القائل هذا بمنزلة هذا و هذا مثل هذا هو کتشبیه الشیء بالشیء و تشبیه الشیء یکون بحسب ما دلّ علیه السّیاق و لا یقتضی المساواة فی کل شیء این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه قول قائل هذا بمنزلة هذا و هذا مثل هذا مفید تشبیه در چیزیست که سیاق بر آن

ص:556

دلالت کند نه در هر شیء پس دلالت حدیث منزلت مقصور باشد بر ما یدل علیه السیاق و ادعا دلالت علی نفی الخلافة لا یصدر الا ممن لیس له خلاق سی و چهارم آنکه ابن حجر مکی در صواعق بجواب حدیث منزلت بعد دعوی آحاد بودنش گفته و علی التنزل فلا عموم له فی المنازل بل المراد ما دلّ علیه ظاهر الحدیث ان علیّا خلیفة عن النبی صلّی اللّه علیه و سلّم مدّة غیبة تبوک کما کان هارون خلیفة عن موسی فی قومه مدّة غیبته عنهم للمناجاة ازین عبارت ظاهرست که مراد ازین حدیث آنست که دلالت می کند بر آن ظاهر حدیث و ظاهرش آنست که جناب علی بن أبی طالب علیه السّلام خلیفه ست از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم مدت غیبت تبوک پس هر گاه مراد حدیث منحصر درین ظاهر باشد دلالت آن بر سلب خلافت خود خلاف ظاهر و مردود و نامقبول نزد هر ناظر ماهر باشد و دلالت کلام ابن حجر بر حصر مدلول حدیث درین منزلت خاصّه پر ظاهرست و ازین جاست که در عبارتی که در وجه آتی مذکور می شود ادعای معلوم شدن حصر مراد حدیث در اثبات همین بعض منازل از تقریر سابق خود نموده سی و پنجم آنکه نیز ابن حجر بعد فاصله یسیره از عبارت سابقه در صواعق گفته فعلم مما تقرّر انّه لیس المراد من الحدیث مع کونه آحادا لا یقاوم الاجماع الا اثبات بعض المنازل الکائنة لهارون من موسی و سیاق الحدیث و سببه یبیّنان ذلک البعض لما مرّ انّه انّما قاله لعلی حین استخلفه فقال علی کما فی الصحیح أ تخلفنی فی النساء و الصبیان کانّه استنقص ترکه وراءه

فقال له الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی یعنی حیث استخلفه عند توجهه الی الطور إذ قال له اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ این عبارت نصّ واضحست بر آنکه مراد این حدیث منحصرست در اثبات بعض منازل حضرت هارون علیه السّلام و آن بعض منازل همان خلافتست در مدت غیبت تبوک و سیاق حدیث و سبب آن بیان می کنند این بعض را و این انحصار از بیان سابق معلوم شده

ص:557

پس هر گاه مراد حدیث منحصر باشد درین بعض دلالت آن بر سلب و محو خلافت از کجا آید و تفوه بآن عاقلی را نشاید سی و ششم آنکه از عبارت علاّمه نحریر وزیر کبیر محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤال که سابقا منقول شد واضحست که تلخیص منزله از موسی ع آنست که حضرت هارون برادر و وزیر و عضد حضرت موسی و شریک آن حضرت در نبوت و خلیفه آن حضرت بر قوم جنابش بوده و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را از خود باین منزله گردانیده و اثبات این منزلت هارونی که مشتمل بر منازل عدیده ست برای آن حضرت فرموده سوای نبوت که آن را استثنا فرموده در آخر حدیث بقول خود غیر انه لا نبی بعدی پس باقی ماند ماعدای نبوت مستثناة برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و آن بودن حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام برادر و عضد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و خلیفه آن جناب بر اهل آن جناب نزدیک سفر آن جناب بسوی تبوکست پس می بینی که ابن طلحه منزلت هارونیه را مقصور بر اخوت و وزارت و عضدیت و شرکت در نبوت گردانیده پس ادّعای دلالت حدیث شریف بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که سراسر کذب و تزویرست حسب افاده این محقق نحریر و وزیر کبیر و ناقد بصیر و ماهر خبیر باطل و خراب و محض نقش بر آب و خدع سراب باشد سی و هفتم آنکه سابقا دانستی که ابن الصباغ مالکی هم منزلت هارون علیه السّلام در اخوت و وزارت و عضدیت در نبوت و خلافت بر قوم عند السفر منحصر ساخته حیث قال فی الفصول المهمة فتلخص ان منزلة هارون من موسی صلوات اللّه علیهما انّه کان اخاه و وزیره و عضده فی النبوة و خلیفته علی قومه عند سفره و قد جعل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا منه بهذه المنزلة الا النبوة الخ ازین عبارت واضحست که منزلت هارون ع اخوت و وزارت و عضدیت در نبوت و خلافت علی القوم عند السفرست و این منازل برای جناب امیر المؤمنین ع ثابتست سوای نبوت پس ادّعای دلالت حدیث بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وجهی از صحت نداشته باشد سی و هشتم آنکه سابقا شنیدی که محمد بن اسماعیل الامیر

ص:558

در روضة ندیه بعد ذکر بعض تخریجات حدیث منزلت گفته و لا یخفی ان هذه منزلة شریفة و رتبه علیة منیفة فانه قد کان هارون عضد موسی الّذی شدّ اللّه به أزره و وزیره و خلیفته علی قومه حین ذهب لمناجاة ربه الخ سی و نهم آنکه سابقا دانستی که از افاده شیخ و امام عالم عامل و عارف کامل جلال الدین احمد خجندی علی ما نقل عنه شهاب الدین احمد فی توضیح الدلائل ظاهرست که حدیث منزلت مثبت کمالات و فضائل علی العموم سوای نبوت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و ظاهرست که نفی خلافت کمال و فضیلت نیست پس هرگز مراد نباشد چهلم آنکه فضل بن روزبهان بجواب حدیث منزلت کما علمت گفته بل المراد استخلافه بالمدینة حین ذهابه الی تبوک کما استخلف موسی هارون عند ذهابه الی الطور بقوله تعالی اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی و ایضا یثبت به لامیر المؤمنین ع فضیلة الاخوة و الموازرة لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی تبلیغ الرسالة و غیرهما من الفضائل و هی مثبتة یقینا لا شک فیه ازین عبارت واضحست که مراد از حدیث منزلت استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در مدینه ست و نیز ثابت می شود ازین حدیث فضیلت اخوت و موازرت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در تبلیغ رسالت و نیز از آن واضحست که ازین حدیث ثابت می شود علاوه بر فضیلت اخوت و موازرت جمیع فضائل و این همه فضائل مثبتست یقینا شکی و ریبی در آن نیست پس هر گاه مدلول حدیث منزلت اثبات فضائل و مناقب و محامد و مدائح باشد توهم دلالت آن بر سلب خلافت که هرگز از قسم فضائل نیست بلکه سلب افضل فضائل و عمده مناقب و راس مفاخر و اجلّ ماثرست بداهة باطل باشد و زعم دخول این سلب مدخول در مدلول حدیث شریف صادر نشود مگر از متخبط مؤف العقل و یا معاند ماجن مشغوف بالهزل چهل و یکم آنکه طیبی در شرح مشکاة بشرح حدیث منزلت گفته و تحریره من جهة علم المعانی ان قوله منی خبر للمبتدإ و من اتصالیة و متعلّق الخبر خاصّ و الباء زائدة کما فی قوله تعالی

ص:559

فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ أی فان آمنوا ایمانا مثل ایمانکم یعنی انت متصل بی و نازل منّی منزلة هارون من موسی ازین عبارت واضحست که تقدیر حدیث چنینست انت نازل منی منزلة هارون من موسی و نازل بمعنی متصلست پس حاصل حدیث شریف این خواهد بود که تو متصل و قریبست هستی بمن مثل اتصال و قرب هارون از موسی پس هر گاه منزلت بمعنی قرب و اتصال باشد با سلب خلافت از آن حضرت که اصلا مناسبتی بقرب و اتصال ندارد هرگز داخل منازل مثبته نخواهد بوده و فی هذا ما یغنی الناظر الماهر و یستاصل شافة کل معاند مکابر و الحمد للّه فی الاوّل و الآخر چهل و دوم آنکه نیز علاّمه طیبی در شرح مشکاة بعد عبارت سابقه گفته و فیه تشبیه و وجه التشبیه مبهم لم یفهم انّه رضی اللّه عنه فیما شبّهته به صلّی اللّه علیه و سلّم فبین

بقوله الاّ انّه لا نبی بعدی ان اتصاله به لیس من جهة النبوة فبقی الاتصال من جهة الخلافة لانها تلی النبوة فی المرتبة این عبارت دلالت دارد بر آنکه حدیث منزلت دلیل قرب و اتصال از جهت خلافتست باین سبب که

الاّ انّه لا نبیّ بعدی نفی اتصال از جهت نبوت می کند پس باقی خواهد ماند اتصال از جهت خلافت زیرا که خلافت تالی نبوتست در مرتبه پس هر گاه حدیث منزلت دلیل قرب و اتصال باشد دعوی دلالت آن بر سلب خلافت محض کذب و زور و افتعال و بحت بهت و انتحالست و اگر بگوی که طیبی بعد عبارت سابقه رگ گردن دراز ساخته در پی استدلال بوفات حضرت هارون قبل حضرت موسی علیهما السّلام افتاده حیث قال ثم اما ان تکون حال حیاته او بعد مماته فخرج ان تکون بعد مماته لان هارون علیه السّلام مات قبل موسی فتعین ان تکون فی حیاته عند سیره الی غزوة تبوک پس جوابش آنست که این استدلال و احتجاج واضح البطلان و محض لجاج و منبی از غایت خبط و اعوجاجست چه هر گاه حسب افاده مکرره طی مفاد حدیث منزلت تشبیه در قرب و اتصال باشد

ص:560

امری که منافی قرب و اتصال باشد هرگز دخلی و ربطی بآن نخواهد داشت تا آن قرینه تخصیص خلافت بحال حیات گردد چهل و سوم آنکه سابقا دانستی که علی قاری در مرقاة بشرح حدیث منزلت گفته قال الطیبی و نحریره من جهة علم المعانی ان قوله منی خبر للمبتدإ و من اتصالیة و متعلق الخبر خاصّ و الباء زائدة کما فی قوله تعالی فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ أی فان امنوا ایمانا مثل ایمانکم یعنی انت متصل بی و نازل منی منزلة هارون من موسی چهل و چهارم آنکه نیز علی قاری در مرقاة نقلا عن الطیبی گفته و فیه تشبیه و وجه التشبیه مبهم؟؟؟ انّه رضی اللّه عنه فیما شبهه به صلّی اللّه علیه و سلّم فبیّن

بقوله انه لا نبی بعدی ان اتصاله به لیس من جهة النبوة فبقی الاتصال من جهة الخلافة لانها تلی النبوة فی المرتبة الخ چهل و پنجم آنکه ابن حجر در فتح الباری بشرح حدیث منزلت گفته و قال الطیبی معنی الحدیث انه متصل بی منازل من منزلة هارون من موسی چهل و ششم آنکه نیز ابن حجر عسقلانی در فتح الباری نقلا عن الطیبی گفته و فیه تشبیه مبهم بینه

بقوله الاّ انّه لا نبیّ بعدی فعرف آن الاتصال المذکور بینهما لیس من جهة النبوّة بل من جهة ما دونها و هو الخلافة الخ چهل و هفتم آنکه شیخ علی بن احمد عزیزی در سراج منیر شرح جامع صغیر گفته

علی منی بمنزلة هارون من اخیه موسی یعنی متصل بی و نازل منی بمنزلة هارون من اخیه موسی حین خلّفه فی قومه چهل و هشتم آنکه نیز علی عزیزی بعد عبارت سابقه گفته

الاّ انّه لا نبیّ بعدی ینزل بشرع ناسخ نفی الاتصال به من جهة النبوة فبقی الاتصال من جهة الخلافة لانّها تلی النبوة فی المرتبة الخ چهل و نهم آنکه شمس الدین محمد بن احمد العلقمی در کوکب منیر شرح جامع صغیر در شرح حدیث

ص:561

منزلت می فرماید وجه التشبیه مبهم لم یفهم انه رض فیما شبهه به فبیّن

بقوله الاّ انّه لا نبیّ بعدی ان اتصاله به لیس من جهة النبوة فبقی الاتصال من جهة الخلافة لانّها تلی النبوة فی المرتبة الخ پنجاهم آنکه قسطلانی در ارشاد الساری بشرح حدیث منزلت گفته و بیّن

بقوله إلاّ انّه لیس نبی بعدی و فی نسخة لا نبی بعدی ان اتصاله به لیس من جهة النبوة فبقی الاتصال من جهة الخلافة الخ و وجه استدلال باین همه عبارت عزیزی و علقمی و قسطلانی و عسقلانی و قاری همانست که در استدلال بعبارت طیبی مذکور شد و نیز باید دانست که علقمی و قسطلانی و عزیزی بعد عبارات مذکوره تمسک نموده اند بوفات حضرت هارون قبل حضرت موسی علیه السّلام و باین خیال تخصیص خلافت علویه بحال حیات خواسته اند علی عزیزی بعد عبارت سابقه گفته ثم اما ان تکون فی حیاته او بعد مماته فخرج بعد مماته لان هارون مات قبل موسی فتعین ان تکون الخلافة فی حیاته صلّی اللّه علیه و سلّم و قد استخلف علیّا رضی اللّه عنه عنده مسیره الی غزوة تبوک و علقمی بعد عبارت سابقه گفته ثمّ امّا ان تکون فی حیاته او بعد مماته فخرج بعد مماته لان هارون مات قبل موسی فتعیّن ان یکون فی حیاته عند مسیره الی غزوة تبوک و قسطلانی بعد عبارت سابقه گفته ثم انها اما ان تکون فی حیاته او بعد مماته فخرج بعد مماته لان هارون مات قبل موسی فتعیّن ان یکون فی حیاته عند مسیره الی غزوة تبوک کسیر موسی الی مناجاة ربّه و علی قاری عبارت طیبی بعینها متضمن این استدلال صریح الاعتلال ذکر کرده و عسقلانی حاصل آن آورده کما علمت مما مرّ من عبارتیهما سابقا و جواب این شبه کما مر آنفا ظاهرست که هر گاه این حدیث شریف حسب افادات خود این حضرات دلیل قرب و اتصالست امریکه نافی و منافی قرب و اتصال باشد هرگز ربطی و مناسبتی بمطلوب و مراد نخواهد داشت تا آن قرینه قصر و تخصیص خلافت بحال حیات باشد و للّه الحمد

ص:562

و المنة که باین همه وجوه که مذکور شده و در ما بعد مذکور می شود تنها ردّ بر مخاطب تحریر نکرده ایم بلکه باین وجوه زاهره و براهین باهره تسوید وجه اعور و قطع اصل رازی افخرهم بابلغ وجوه کردیم زیرا که اعور هم زمزمه دلالت این حدیث شریف بر نفی امامت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام برداشته و رازی هم از ایراد این دعوی ظاهر الفساد خود را معذور نداشته عبارت اعور که سابقا شنیدی و عبارت رازی در ما بعد می شنوی پنجاه و یکم آنکه فخر رازی در نهایة العقول بجواب حدیث شریف گفته و لا نقول انّه یفید منزلة واحدة فقط بل نتوقف فیه و نحمل الحدیث علی السبب لانه المتحقق فان السبب لا یجوز خروجه من الخطاب و ما عداه یلزمکم ان تقفوا فیه ازین عبارت ظاهرست که فخر رازی حدیث منزلت را حمل می کند بر سبب یعنی سبب ورود حدیث که آن بر امری دیگر که معا این سبب باشد توقف می کند و بلا شبه دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت امر آخرست پس باید که در آن هم توقف نمایند نه آنکه بلا محابا السنه خود را بآن آلایند پنجاه و دوم آنکه فخر رازی بجواب وجه ثانی از وجهین استدلال بحدیث منزلت که حاصلش آنست که بعد قطع نسر از خلافت حضرت هارون علیه السّلام بر تقدیر بقای آن حضرت بعد حضرت موسی علیه السلام اگر حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السلام باقی می ماند بلا شبه قائم می شد مقام آن حضرت در افتراض طاعت زیرا که افتراض طاعت برای حضرت هارون ثابتست بسبب شرکت آن حضرت در رسالت شبهات عدیده وارد کرده که انشاء اللّه تعالی در ما بعد ابطال و استیصال و دفع و قمع آن بابلغ طرق می نمایم و بعد آن گفته ثمّ انّ سلّمنا انّ هارون علیه السّلام لو عاش بعد موسی علیهما السلام لکان منفّذا للاحکام و لکن لا شک فی انّه ما باشر تنفیذ الاحکام لأنّه مات قبل موسی علیه السّلام فان لزم من الاول کون علی رضی اللّه عنه اما لزم من الثانی انّ لا یکون اماما و إذا تعارضا تساقطا ازین عبارت واضحست که فخر رازی

ص:563

بر موت حضرت هارون قبل حضرت موسی علیهما السلام لازم کرده که جناب امیر المؤمنین علیه السلام امام نباشد و این لازم را متعارض گردانیده با این معنی که اگر حضرت هارون زنده می بود منفذ احکام می شد و بعد تعارض حکم بتساقط نموده پس هر گاه حسب زعم رازی دلالت حدیث بر سلب امامت متعارض با دلالت آن بر وجه تنفیذ احکام گردیده متساقط شده باشد وجه دلالت آن بر خلافت بوجه ثبوت خلافت حضرت هارون از قول حضرت موسی اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی سالم از معارضه باشد و ظاهرست که مخاطب قصد معارضه همین وجه نموده پس این معارضه وجهی از صحت نداشته باشد که حسب افاده رازی این وجه از محلّ اعتبار ساقط و از مقام قبول هابط گردیده است و محتجب نماند که دعوی رازی تعارض را درین هر دو وجه وجهی از صحت ندارد زیرا که تعارض فرع آنست که دلالت این خبر بر نفی امامت مسلّم شود و پر ظاهرست که آن هرگز مسلم نیست و از عبارت خود رازی که در وجه پنجاه و یکم مذکور شد ظاهرست که او حمل حدیث منزلت به سبب می کند و در ماعدای آن توقف می نماید و ظاهرست که هر گاه در ماعدای سبب توقف لازم باشد دلالت آن بر سلب امامت هباء منبثا خواهد شد پس چگونه آن لائق معارضه با وجه تنفیذ احکام خواهد داشت و دیگر وجوه مبطله دعوی دلالت حدیث بر سلب امامت علاوه برینست پنجاه و سوم آنکه اگر تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام بحضرت هارون علیه السّلام مقتضی سلب خلافت از آن حضرت باشد باین جهت که حضرت هارون قبل حضرت موسی علیهما السّلام وفات یافته لازم آید که معاذ اللّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گاهی امام نباشد و لو بعد عثمان زیرا که حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السّلام گاهی امام نشده پس تفوه باین استدلال فاسد و احتجاج کاسد در حقیقت نواصب و خوارج و معاندین و منافقین را مژده ظفر دادنست و باب الحاد و زندقه گشادن اگر از مذهب تسنن هم دست بشویند و از اعتقاد خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در مرتبه رابعه تبری جویند و آنچه در دل دارند صاف صاف بزبان گویند

ص:564

و باز باین استدلال صریح الضلال تشبث نمایند و زبان را باین حرف واهی گشایند البته مقام سکوت و صموتست و آنچه رازی در نهایة العقول بسبب مزید عقول و ذهول بجواب این وجه گفته بطلان آنان بعون اللّه المستعان در ما بعد دریافت می کنی پنجاه و چهارم آنکه عبد الکریم نظام الحنفی البلجرامی در رساله که آن را بالجام الرفضة موسوم ساخته بعد ذکر حدیث منزلت گفته درین ضمن مردی اعتصام بخدای علام نموده در جواب گفت که این حدیث چنانچه آمدی گفته غیر صحیحست و استمساک بدو بخلافت حضرت علی متصل بوفات نبی غیر صریح و لو سلم که منزله خلافت حضرت امیر در رنگ درجه حضرت هارون بمقتضای این حدیثست و غیر از مرتبه نبوت جمیع مراتب هارونی بامیر محقق فیلزم ان یکون خلافة علی موقتة الی رجوع النبی من تلک الغزوة المسطور کما کانت خلافة هارون موقتة الی رجوع موسی من الطور و ایضا لم یصل الخلافة الی هارون بعد موسی فکذا ینبغی ان لا تصل الی علی بعد فوت المصطفی و هو خلاف مرادنا و مرادکم انتهی ازین عبارت صراحة ظاهرست که استدلال باین حدیث بر عدم وصول خلافت بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسبب آنکه خلافت بحضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السّلام نرسیده خلاف مراد سنیه و مراد شیعه هر دوست پس حسب افاده صاحب انجام مخاطب قمقام و همچنین رازی و اعور عالی مقام و من ماثلهم و ضاهاهم من ائمتهم الاعلام از مذهب اسلام خارج باشند که بر خلاف شیعه و سنی و دعوی می کنند دلالت حدیث را بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام پنجاه و پنجم آنکه ابو القاسم حسین بن محمد المعروف بالراغب الاصبهانی در محاضرات گفته کان بعض الشیعة یستدلّ

بقول النبی صلّی اللّه علیه و سلّم علی منی کهارون من موسی فقال بعض النواصب ما تلک المنازل فان هارون کان اخا موسی

ص:565

من ابیه و امه و کان شریکه فی النبوة و مات قبله و لیس شیء من هذه المنازل لعلی فلم یبق الاّ ان یأخذ بلحیته و برأسه یعنی قوله لا تاخذ بلحیتی و لا برأسی از ملاحظه این عبارت ظاهرست که این بعض نواصب با این همه بغض و عناد با امام الائمة الامجاد علیه سلام اللّه الی یوم التناد بحدیث منزلت استدلال بر نفی خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نتوانست کرد بلکه تصریح کرده که وفات قبل حضرت موسی که برای حضرت هارون علیه السّلام حاصل بود برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حاصل نشده و شاهصاحب ازین ناصبی مبغض و معاند حاقد هم پا را فراتر نهاده استدلال باین حدیث بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمایند پس در حقیقت باین استدلال صریح الاعتلال علوم مقام خود در نصب و عداوت قصّ خاتم ولایت و اظهار بغض و عناد با فاتح باب امامت و زینت ده مسند ارشاد و هدایت علیه آلاف التحیة و السّلام من الملک العلام ظاهر می فرمایند و جواب از شبه این بعض نواصب که اخذ حضرت موسی لحیه و راس حضرت هارون را بر محمل غیر وصاب حمل کرده از ملاحظه افادات ائمه سنّیه واضحست فخر رازی در ضمن وجوه جواب از اشکالات وارده بر آیه کریمه قالَ یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا أَلاّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی قالَ یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی الآیة و ثانیها انّ موسی علیه السّلام اقبل و هو غضبان علی قومه فاخذ برأس اخیه و جرّه إلیه کما یفعل الانسان بنفسه مثل ذلک عند الغضب فان الغضبان المتفکر قد یعض علی شفتیه و یفتل أصابعه و یقبض علی لحیته فاجری موسی علیه السّلام اخاه هارون مجری نفسه لانه کان اخاه و شریکه فصنع به ما یصنع الرجل بنفسه فی حال الکفر و الغضب و اما قوله لا تاخذ بلحیتی و لا برأسی فلا یمتنع ان یکون هارون علیه السّلام خاف من ان یتوهم بنو اسرائیل من سوء ظنهم انّه منکر علیه غیر معاون له ثم اخذ فی شرح القصة فقال انی خشیت ان

ص:566

تقول فرّقت بین بنی اسرائیل و ثالثها انّ بنی اسرائیل کانوا علی نهایة سوء الظن بموسی علیه السّلام حتّی انّ هارون غاب عنهم غیبة فقالوا لموسی انت قتلته فلما وعد اللّه تعالی موسی علیه السّلام ثلثین لیلة و اتمّها بعشر و کتب له فی الالواح من کل شیء ثم رجع فرای من قومه ما رای فاخذ برأس اخیه لیدنیة فیتفحّص عن کیفیة الواقعة فخاف هارون علیه السّلام ان یسبق الی قلوبهم ما لا اصل له فقال اشفاقا علی موسی لا تاخذ بلحیتی لئلا یظن القوم ما لا یلیق بک پنجاه و ششم آنکه ظهور مخالفت ادّعای دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت و امامت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با اجماع شیعه و سنی بمثابه ایست که فخر رازی آن را خود بطور دخل مقدر ذکر کرده با آن همه گاوتازی و سخن پردازی و حیله بازی و سقیفه سازی بنیان مرصوص آن را متزلزل نتوانست کرد ناچار بخرافت جاحظ بیدین که ناصبی شدید و مبغض جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دست زده چنانچه بعد عبارتی که در وجه پنجاه و دوم مذکور شد و آخرش فقره و إذا تعارضا تساقطا است گفته و عذرهم عن ذلک ان هارون علیه السّلام انما لم یباشر عمل الامامة لأنّه مات قبل موسی علیه السّلام و اما علی رضی اللّه عنه فانه لم یمت قبل النبی علیه السّلام فظهر الفرق فجوابنا عنه ان نقول اما ان یلزم من انتفاء السبب انتفاء المسبب او لا یلزم فان لزم فکون هارون منفذ الاحکام انما کان بسبب کونه نبیا و النبوة ما کانت حاصلة لعلی رضی اللّه عنه فیلزم من انتفاءها انتفاء کونه متولّیا للاحکام و اما ان لا یلزم فنقول عدم امامة هارون علیه السّلام انما کان لموته قبل موت موسی علیه السّلام فوجب ان لا یلزم من عدم موت علی رضی اللّه عنه قبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه ان لا یحصل له المسبب و هو نفی الخلافة لا یقال انه لا یجوز الاستدلال بان هارون علیه السّلام

ص:567

لم یعمل عمل الامامة لان فقد الخلافة نفی و النفی لا یکون منزلة و انما الاثبات هو المنزلة فلا یتناول الحدیث ذلک النفی و ان سلّمنا ان النفی منزلة و لکن الکلام خرج مخرج الفضیلة لعلی رضی اللّه عنه فلا یجوز ان یدخل فیه الاّ ما یکون فضیلة و نفی الخلافة غیر فضیلة و ان سلّمنا صحّة اندراج هذا النفی تحت الحدیث و لکن الاجماع منعقد علی انّه غیر داخل فیه لان الامة اما قائل بدلالة هذا الحدیث علی امامته و اما قائل بانه لا دلالة فیه علی امامته اما القول بدلالته علی انّه ما کان اماما فذلک ممّا لم یقله احد بعد من الامة و ان سلمنا عدم الاجماع و لکن لو حکمنا بدلالته علی عدم امامته لزوم ان لا یکون اماما بعد عثمان و هو باطل لانا نقول اما الاول فجوابه انّ معنی

قوله انت منّی بمنزلة هارون من موسی ان حالک معی او عندی کحال هارون من موسی و هذا القول یدخل تحته احوال هارون نفیا و اثباتا و اما الثانی فجوابه ان افادة الکلام لهذا النفی لا یمنع من دلالته علی الفضل بیانه ان اماما لو ولیّ ابنه امارة بلدة معینة فقط ثم ولّی امام آخر بعده انسانا آخر تلک البلدة فقط فطلب ذلک الانسان من الامام الثانی تولیة بلدة اخری فانّه یحسن من الامام و الثانی ان یقول له اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة ابن الامام الاول منه فهذا الکلام مع ما یفید من فضیلة ذلک الانسان فانه یفید نفی تولیته عن سائر البلاد فکذلک هنا و اما الثالث فجوابه انا لا نسلم اجماع الامة علی عدم دلالة هذا الحدیث علی نفی امامته فان الجاحظ احتج به علیه و ان سلّمنا انعقاد و الاجماع و لکن نحن لم نذکر ما قلنا للاستدلال بل لنجعله معارضا لما ذکرتموه حتّی یبطل به ذلک و بهذا یظهر الجواب عما ذکروه رابعا ازین عبارت ظاهرست که فخر رازی اوّلا اجماع را بر عدم دخول نفی خلافت در حدیث بطریق دخل مقدر ذکر کرده و بمقام جواب دست و پا گم نموده

ص:568

زبان گهرفشان بعدم تسلیم اجماع بر عدم دلالت حدیث منزلت بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گشاده و تعلیل عدم تسلیم اجماع باحتجاج جاحظ بحدیث منزلت بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام آغاز نهاده کمال دینداری و حزم و انصاف و مزید مجانبت از اعتساف و جزاف و سفسفاف فراروی ارباب دین نهاده وا عجباه که رازی قدح اجماع شیعه و سنی بخرافت ناصواب جاحظ کذاب می خواهد و قول شنیع او را متضمن استدلال بحدیث منزلت بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمقابله اهل حقّ ذکر می کند و بان تمسک و احتجاج و استدلال می نماید و شرم و آزرم از خدا و رسول و علمای فحول بغایت قصوی می رساند و نمی داند که هر گاه اهل اسلام تمسک او را بقول جاحظ خواهند دید در حق او چه خواهند گفت و نبذی از فضائح و قبائح و مثالب و معایب و مطاعن و مخازی جاحظ سابقا در جزء اول مجلد حدیث غدیر شنیدی و دریافتی که او ناصبی معاند و ملحد جاحد و مبتدع فی الدین و خارج از زمره مسلمین و مفتری کذاب و مشکک مرتاب بوده ناصبیت او از تصریح صریح خود شاهصاحب در حاشیه دلیل ششم از دلائل عقلیه امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و هم ناصبیت او از تصنیف او کتاب مردانیه را که ابن تیمیه مکررا ذکر آن در منهاج نموده واضحست نبذی از کلمات ناصبیت آیات او که قلوب اهل ایمان بملاحظه شناعت آن می لرزد و حسب افاده خود شاهصاحب عین کفرست شنیدی و نیز دانستی که محمد طاهر گجراتی از حضرت خطابی تصریح بملحد بودن جاحظ نقل کرده و همچنین خواجه نصر اللّه کابلی از خطابی تلقیب جاحظ بملحد نقل نموده و این افاده خطّابیه را بدل و جان خریده و آن را در دلائل قاطعه ابطال مذهب اهل حقّ معاذ اللّه من ذلک وارد کرده و ذهبی در مغنی بترجمه جاحظ گفته قال ثعلب لیس بثقة و لا مامون و نیز ذهبی در میزان الاعتدال بترجمه جاحظ بعد نقل افاده ثعلب خود هم تصریح نموده که جاحظ از ائمه بدع بوده حیث قال قال ثعلب لیس بثقة و لا مامون قلت و کان من ائمة البدع و نیز ذهبی در سیر النبلاء از ثعلب نقل کرده

ص:569

که او در حق جاحظ گفته ما هو بثقة و خود ذهبی در سیر افاده کرده که او ماجن بود و بر آن هم اکتفا ننموده وصف قلیل الدین را هم قرین آن می سازد و نیز بعد ذکر بعض حکایات از جاحظ گفته قلت یظهر من شمائل الجاحظ انّه یختلق و نیز هر گاه ابن أبی داود نزد جاحظ حاضر شد و گفت رجل من اصحاب الحدیث جاحظ بجوابش گفته او ما علمت انی لا اقول بالحشویة و ازین کلام صراحة ظاهرست که جاحظ ارباب حدیث را بحشویه ملقب می ساخت و توهین و تهجینشان برملا می نمود و برائت و بیزاری از ایشان می جست و نیز ذهبی تقلیل جاحظ را در روایات حدیث و اکتفا بر نزر بسیر عین منت او می داند که آن را بکفایت مؤنت تعبیر می کند و این صریحست در آنکه اگر جاحظ اکثار نقل روایات می ساخت اهل اسلام را در بلا و آفت می انداخت و نیز ذهبی بقول خود بلی فی النفس من حکایاته و لهجة شیء افساده کرده که او را در لهجه و نقل حکایات معتمد نمی داند و بقول خود فربما جازف تصریح کرده بآنکه جاحظ مرتکب مجازفت می شد و نیز از قول ذهبی و تلطخه بغیر بدعة امر واضح واضحست که جاحظ ببدعات متعدده متلطخ و بدنس ضلالات متنوعه متوسخ بوده الی غیر ذلک ممّا مرّ سابقا و چون عبارات علاّمه نحریر و محقق معدوم النظیر حضرت ابن حجر عسقلانی در جمع و تدوین فضائح و قبائح جاحظ بنسبت دیگر عبارات ائمه اعلام که سابقا گذشته ابلغست لهذا درین مقام اعاده آن مناسب می نماید قال فی لسان المیزان عمرو بن مجر الجاحظ صاحب التصانیف روی عنه ابو بکر بن أبی داود فیما قیل قال ثعلب لیس بثقة و لا مامون قلت و کان من ائمة البدع انتهی قال الجاحظ فی کتاب البیان لمّا قرأ المامون کتبی فی الامامة فوجدها علی ما اخبروا به و صرت إلیه و قد امر البریدی بالنّظر فیها لیخبره عنها قال لی قد کان بعض من یرتضی و یصدّق خبره خبّرنا عن هذه الکتب باحکام الصّنعة و کثرة الفائدة فقلنا قد یربی الصّفة علی العیان فلمّا رایتها رایت العیان قد اربی علی الصفة فلمّا فلیتها اربی الفلی

ص:570

علی العیان و هذا کتاب لا یحتاج الی حضور صاحبه و لا یفتقر الی المحتجّین و قد جمع استقصاء المعانی و استیفاء جمیع الحقوق مع اللفظ الجزل و المخرج السّهل فهو سوقی ملوکی و عامّی خاصّی قلت و هذه و اللّه صفة کتب الجاحظ کلّها فسبحان من اصّله علی علم قال المسعودی و فی سنة خمس و خمسین و قیل سنة ستّ و خمسین مات الجاحظ بالبصرة و لا یعلم احد من الرواة و اهل العلم اکثر کتبا منه و حکی یموت بن المزرع عن الجاحظ و کان خاله انّه دخل إلیه ناس و هو علیل من مکانین من الافلاس و الدّین ثم قال انا فی علل متناقضة یتخوّف من بعضها التلف و اعظمها علیّ نیف و تسعون یعنی عمره قال ابو العیناء قال الجاحظ کان الاصمعی منانیّا فقال له العبّاس بن رستم لا و اللّه ما کان منانیّا و لکن تذکر حین جلست إلیه تسأله فجعل یاخذ نعله بیده و هی مخصوفة عن یده و یقول نعم متاع القدری نعم متاع القدری فعلمت انّه یعنیک فقمت و ترکته و روی الجاحظ عن حجّاج الاعور و أبی یوسف القاضی و خلق کثیر و روایته عنهم فی اثناء کتابه فی الحیوان و حکی ابن خزیمة انّه دخل علیه هو و ابراهیم بن محمود و ذکر قصّة و حکی الخطیب بسند له انه کان لا یصلّی و قال الصّولی مات سنة خمسین و مائتین و قال اسماعیل بن محمد الصفّار سمعت ابا العیناء یقول انا و الجاحظ وضعنا حدیث فدک و ادخلناه علی الشیوخ ببغداد فقبلوه الاّ ابن شبیه العلوی فانه اباه و قال هذا کذب سمعها الحاکم من عبد العزیز بن عبد الملک الاعور قلت ما علمت ما أراد بحدیث فدک و قال الخطّابیّ هو مغموص فی دینه و ذکر ابو الفرج الاصبهانی انّه کان یرمی بالزندقة و انشد فی ذلک و اشعارا و قد وقفت علی روایة ابن أبی داود عنه ذکرتها فی غیر هذا الموضع و هو

ص:571

فی الطیوریات قال ابن قتیبة فی اختلاف الحدیث ثم نصیر الی الجاحظ و هو احسنهم للحجة استثارة و اشدّهم تلطّفا لتعظیم الصغیر حتی یعظم و تصغیر العظیم حتّی یصغر و یکمل الشیء و ینقصه فتجده مرّة یحتج للعثمانیة علی الرافضة و مرة للزندقة علی السنة و مرّة یفضّل علیّا و مرّة یؤخره و یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کذا و یتبعه اقوال المجّان و یذکر من الفواحش ما یجلّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان یذکر فی کتاب ذکر احد منهم فیه فکیف فی ورقة او بعد سطر او سطرین و یعمل کتابا یذکر فیه حجج النصاری علی المسلمین فاذا صار الی الردّ علیهم تجوّزا فی الحجة کانّه انّما أراد تنبیههم علی ما لا یعرفون و تشکیک الضعفة و یستهزئ بالحدیث استهزاء لا یخفی علی اهل العلم و ذکر الحجر الاسود و انّه کان ابیض فسوّده المشرکون قال و قد کان یجب ان بیّضه المسلمون حیث استلموه و اشیاء من احادیث اهل الکتاب و هو مع هذا کذب الامّة و اوضعهم للحدیث و انصرهم للباطل و قال الندیم قال المبرّد ما رایت احرص علی العلم من ثلثة الجاحظ و اسماعیل القاضی و الفتح بن خاقان و قال الندیم لما حکی قول الجاحظ لمّا قرأ المامون کتبی قال هی کتب لا یحتاج الی تحضیر صاحبها عندی ان الجاحظ حسّن هذا اللفظ تعظیما لنفسه و تفحیما لتالیفه و الاّ لمامون لا یقول ذلک و حکی عن میمون بن هارون انّه قال لی الجاحظ اهدیت و کتاب الحیوان لابن الزیّات فاعطانی خمسة آلاف دینارا و اهدیت کتاب البیان و التبیین لابن أبی داود فاعطانی خمسة آلاف دینارا و اهدیت کتاب النخل و الزّرع لابراهیم الصّولی فقبله و اعطانی خمسة آلاف دینار قال فلست احتاج الی شراء ضیعة و لا غیرها و سرد الندیم کتبه و هی مائة و نیف و سبعون کتابا فی فنون

ص:572

مختلفة و قال ابن حزم فی الملل و النحل کان مد المجّان الضلاّل غلب علیه قول الهزل و مع ذلک فانّا ما راینا له فی کتبه تعمّد کذبة یوردها مثبتا لها و ان کان کثیرا لا یراد الکذب غیره و قال ابو منصور الازهری فی مقدمة تهذیب اللغة و ممن تکلّم فی اللغات بما حصده لسانه و روی عن الثقات ما لیس من کلامهم الجاحظ و کان أوتی بسطة فی القول و بیانا عذبا فی الخطاب و مجالا فی الفنون غیر ان اهل العلم ذمّوه و عن الصدق دفعوه و قال ثعلب کان کذّابا علی اللّه و علی رسوله و علی النّاس پس تشبث رازی بقول جاحظ اوّلا در قدح حدیث غدیر و ثانیا در ادّعای دلالت حدیث منزلت بر نفی امامت جناب میر علیه آلاف سلام الملک القدیر با آنکه زندقه و الحاد و ناصبیت و عناد و کفر و لداد جاحظ و افترا و ابتداع و کذب و اختراع او و عدم مبالات بذکر فواحش و انهماک در مجون و خلاعت و اغراق در هزل و ضلالت طشتیست از بام افتاده و صبحیست نقاب احتجاب از رو گشاده که ائمّه عظام و محقّقین و ناقدین اعلام و جهابذه فخام بآن تصریح کرده اند از غرائب روزگار و عجائب لیل و نهار و دلیل کمال تدبر و تامل و امعان و اتقان و عرفان و علو مدارج ایقان و اسلام و ایمان و غایت طول باع و کثرت اطلاع و استقامت حواس و نزاهت از اختلال عقل و اعتلال فهم و احاطه جوانب و اطراف و اخذ بمجامع احکام و ابرام و احصاف و اطرافست و گمان ندارم که عوام ناس هم تجویز احتجاج بقول چنین ملحدی بر اهل حق نمایند چه جا اصحاب فهم چه جا ارباب علم و فضل چه جا اصحاب کمال و تحقیق لیکن مخالفت حق و تایید باطل درین ورطات مهلکه می اندازد و حسن فهم و جلالت شان ائمّه قوم را باقصی الغایة منکشف می سازد و ازین جا ثابت می شود که شاهصاحب در دعوی دلالت حدیث منزلت بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قلاده تقلید جاحظ که باعتراف خودشان ناصبیست انداخته اند و ذات شریف خود را نزد علمای

ص:573

محقّقین و اساطین دین سنیه که فضائح و قبائح جاحظ توده توده نقل می کنند بنهایت مرتبۀ جلالت و عظمت مترقی ساخته و ظاهرست و لا کظهور النار علی العلم و النور فی الظلم که تنها جاحظ در چه حساب اگر صد تا امثال جاحظ مخالفت اجماع اهل اسلام نمایند خللی در اجماع امت نمی اندازد و بنیان مرصوص حجیت اتفاق اعلام شیعه و سنی را متزلزل نمی سازد خصوصا وقتی که این خلاف مفضی بامر ظاهر البطلان و مثبت مذهب نواصب بی ایمان باشد که مثل این خلاف اگر از علمای سنیه هم سرزند قادح اجماع معتبر نمی تواند شد بلکه چنین خلاف قدح صریح و طعن فضیح در حق مخالفین ثابت می نماید و اگر حضرات سنّیه را بمقابله اهل حقّ استناد و احتجاج بقول جاحظ با این همه فضائح و قبائح روا باشد لازم آید که این حضرات را بمقابله اهل حقّ احتجاج و استدلال باقوال و هزلیات جمیع ملاحده و کفار و سائر فسّاق اشرار که کاری بدین و مذهب ندارند و هر چه در دل شان می آید بر زبان می آرند روا باشد و لا یرضی عاقل فضلا عن فاصل علاوه برین همه شناعت و فظاعت و سماجت و بشاعت تمسّک و تشبث و احتجاج و استدلال بقول جاحظ بمثابۀ ظاهر و مستنیرست که خود رازی بعد این تشبث تبرّی و تحاشی و تنصّل و بیزاری از آن آغاز نهاده بقول خود و ان سلمنا انعقاد الاجماع و لکن نحن لم نذکر ما قلنا للاستدلال هبوط قول جاحظ از رتبه احتجاج و استدلال ظاهر فرموده و ناهیک به دلیلا ظاهرا و برهانا باهرا علی انّ قول الجاحظ لا یصلح للاستدلال و انّه من فضیح الهذر و المقال و صریح الهذیان و الضلال و شنیع الکذب و الافتعال و ازینجا ظاهر می شود که رازی حدید النظر را بعد قدح چنین اجماع قوی معتمد و اتفاق متین معتبر بقول جاحظ فاقد البصر ندامتی رو داده تخلیص خود از عار و شنار نصب و عداوت امام الاخیار خواسته در مقام اعتذار و فرار ازین خطای صریح الهوان و الصغار آهنگی غریب برداشته که از غایت تهافت و تناقض و نهایت عجز و انتشار و اقصای اختلال و اضطرار خبر می دهد که اولا ادعا کرده که او

ص:574

قول جاحظ را برای استدلال ذکر نکرده و باز افاده نموده که این قول را برای آن ذکر کرده که آن را معارض گرداند بکلام شیعه یعنی ادعای اجماع بر عدم دلالت حدیث منزلت بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تا که این ادعای اجماع باین قول جاحظ باطل شود پس این قول صریحست در اعتراف باستدلال و احتجاج بقول جاحظ با وصف انکار از آن قبل ازین بلا فاصله چه معارضۀ قولی بقولی بغیر استدلال بآن متصور نمی تواند شد زیرا که معارضه بچیزی نمی تواند شد مگر باستدلال بآن و همچنین ابطال چیزی بچیزی مگر باستدلال بما یبطل به و این از بدیهیاتست که سفها هم می فهمند چه جا عقلا وا عجباه که رازی نحریر را با این تبحر و امامت و جلالت هنوز معنای معارضه و ابطال و استدلال مفهوم نگردیده که با وصف افاده خودش این معنی را که او بقول جاحظ معارضه اجماع و ابطال آن می خواهد انکار استدلال بآن آغاز نهاده و این کلام رازی بدان می ماند که کسی بجواب دعوی اجماع امّت بر وجوب صلاة و زکاة و صوم و حج و سائر اجماعیات بگوید که ما تسلیم نمی کنیم اجماع امّت بر وجوب این احکام زیرا که فلان ملحد و کافر نفی وجوب این ضروریات اسلام نموده و اگر تسلیم کنیم اجماع را برین احکام پس ما ذکر نکردیم نفی و ابطال این ملحد و کافر را برای استدلال بلکه برای آن ذکر کردیم که این نفی را معارض اجماع شما گردانیم تا آنکه اجماع شما باطل شود بنفی این ملحد کافر و پر ظاهرست که این کلام مختل النظام موجب غایت استهزا و تشنیع اهل اسلامست فکذا ما ذکره الرازی لان تقریر الرازی التحریر مماثل لهذا التقریر مشابه له حذو القذة بالقذة مطابق له بالنقیر و القطمیر و نیز بر متامل خبیر و ناقد بصیر ظاهر و مستنیرست که قول رازی و لکن نحن لم نذکر ما قلنا للاستدلال با تسلیم انعقاد اجماع بر عدم دلالت حدیث بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اصلا مناسبتی و ارتباطی ندارد چه هر گاه رازی تسلیم کرد که اجماع امت بر عدم دلالت حدیث منزلت بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام واقعست پس خرافت جاحظ هباء منبثّا و کان لم یکن شیئا مذکورا گردید و اجماع امت بر عدم دلالت حدیث

ص:575

بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که مطلوب اهل حقست مسلم شده و نزاع و خلافت و شقاق برخاست پس بعد این تسلیم تفوه باین معنی که ما قول جاحظ را برای معارضه این اجماع و ابطال این اجماع ذکر کرده ایم از عجائب مقالات و غرائب هفواتست که نظیرش کمتر بگوش کسی خورده باشد می بایستی که بعد تسلیم اجماع توجیهی دیگر از انبان خود بر می آورد نه آنکه باین تناقض و تهافت همان خرافت سابقه را که حاصل آن ابطال و قدح اجماعست اعاده می کرد و بحقیقت حاصل این کلام باین می کشد که اگر تسلیم کنیم انعقاد اجماع را بر عدم دلالت حدیث بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین ع پس باز هم اجماع بر عدم دلالت حدیث بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باطلست چه ظاهرست که رازی بعد تسلیم انعقاد اجماع هم حرف بطلان این اجماع بر زبان آورده و واضحست که بعد تسلیم انعقاد اجماع ذکر بطلان اجماع هزل صریحست که اصلا محصّلی ندارد و گمان ندارم که عاقلی چنین کلام رکیک بر زبان آورد طریقۀ مناظره مقتضی آن بوده که بعد منع اجماع بر تقدیر تسلیم اجماع عدم مضرت آن اجماع مطلوب خود بیان می نمود چون ظاهرست که بعد تسلیم اجماع مضرت عظیم بحضرات سنیّه می رسد و دفع آن غیر ممکن لهذا رازی ازین طریقه طی کشح نموده خلط و خبط عجیب اغاز نهاده که زبان از بیان غرابت آن عاجزست یعنی بعد تسلیم اجماع عدم ذکر خلاف جاحظ را برای استدلال بلکه ذکر آن برای معارضه و ابطال بیان کرده و ظاهرست که ازین هر دو امر یعنی عدم ذکر خلاف جاحظ برای استدلال و ذکر آن برای معارضه و ابطال اصلا جواب کلام اهل حق حاصل نمی شود و گره اعضال و اشکال نمی گشاید چه امر اول محض انکار قدح اجماع و اظهار ندامت برین جسارتست و این عین تسلیم انعقاد اجماعست نه امری زائد که بعد تسلیم اجماع بپایه جواب ذکر آن توان نمود و اما امر دوم اعنی ذکر این خلاف برای معارضه اجماع و ابطال آن پس این همان خرافت سابق و نافی و منافی و مناقض تسلیم انعقاد اجماعست پس ثابت شد که رازی بعد تسلیم اجماع

ص:576

جوابی از کلام اهل حقّ ننکاشته بلکه بسبب مزید عجز و پشیمانی و نهایت حیرانی و پریشانی اظهار مزید مهارت خود در ایثار صنعت تهافت و تناقض نموده و کلام اهل حقّ را بعد تسلیم اجماع بی جواب گذاشته الحاصل ازین بیان منیع البنیان ظاهرست که رازی عالیشان هوش و حواس سبب سکر هوای باطل باخته دست و پا کم ساخته اولا در قدح و جرح اجماع بکلام جاحظ ناصبی دست انداخته باز چون شناعت آن دریافته فرار از آن اختیار ساخته و بعد تسلیم انعقاد و اجماع کلام مختل النظام که محیر افهامست نگاشته در عبارتی مختصر که سطری بیش نیست عجائب خلل و زلل ودیعت نهاده و ازین فرار و انکار و تزلزل و تذبذب و اختلال و عدم ارتباط و مزید خبط و اختلاط نهایت شناعت و فظاعت احتجاج جاحظ ظاهر و واضحست و چگونه چنین نباشد حال آنکه احتجاج باین حدیث بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مستلزم نفی امامت آن جنابست بعد عثمان و هو صریح البطلان و محض الناصبیة و العدوان و اللّه المستعان و چون غایت متانت و رزانت و قوّت و حصافت این اشکال عظیم و اعضال فخیم ظاهر بود رازی سلیط اللسان با این همه تطویل و اشباع مستبشع و اطناب و اسهاب مستشنع بر نهایت اختصار مخل اقتصار کرده مصلحت در اجمال و اهمال و اغفال دیده بر کلمه وجیزه و بهذا یظهر الجواب عما ذکروه رابعا اکتفا نموده و اصلا وجه ظهور جواب از اشکال بیان نکرده حال آنکه پر ظاهرست که ازین کلام هرگز جواب ازین اشکال ظاهر نمی شود زیرا که خلاصۀ آنچه از قول او و ان سلّمنا العقاد الاجماع الخ ظاهر می شود دو امرست یکی آنکه او احتجاج جاحظ را باین حدیث بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای استدلال ذکر کرده دوم آنکه این احتجاج را برای معارضه اجماع و ابطال آن ذکر نموده و ظاهرست که ازین هر دو امر اصلا جواب این اشکال ظاهر نمی شود امّا امر اوّل پس ظاهرست که حاصل آن تبری و تحاشی از استدلال و احتجاج باحتجاج جاحظست و نهایت واضحست که

ص:577

ازین تبرّی و تحاشی نهایت قوت و غایت متانت اشکال البته ثابت می شود چه غرض از وجه رابع که فخر رازی ظهور جواب آن را بکلام خودش مدعی شده و آن اینست و ان سلمنا صحة اندراج هذا النفی تحت الحدیث و لکن الاجماع منعقد الخ اثبات این معناست که این حدیث دلالت بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ندارد و این را بدو وجه ثابت کرده اند وجه اول نفی قائل باین قول غیر ستین و وجه دوم اثبات استلزام این قول مذهب نواصب بیدین اعنی نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد عثمان هم پس تبرّی از استدلال و احتجاج باحتجاج جاحظ باین حدیث بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تایید مرام اهل حقست نه جواب از آن چه این تبری و تحاشی دلالت دارد بر آنکه این احتجاج نهایت شنیع و فظیع و باطل و فاسدست که قابلیت تمسّک و استدلال ندارد و همینست مطلوب اهل حقّ پس باین کلام جواب کلام اهل حقّ که در آن استلزام قول بدلالت این حدیث بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مذهب نواصب را بیان کرده اند هرگز ظاهر نمی شود آری تایید و تسدید و تصویب آن البته ثابت می شود پس ظاهرا حضرت رازی تایید را جواب نام نهاده و لا مشاحّة فی الاصطلاح اما امر دوم اعنی ذکر احتجاج جاحظ برای معارضه و ابطال اجماع پس اوّلا پر ظاهرست که خیال معارضه و ابطال با وصف انکار و رد استدلال خیال محالست چه هر گاه استدلال باحتجاج جاحظ نکرده باشد معارضۀ کلام اهل حقّ هم و ابطال آن باحتجاج جاحظ ناممکنست چه معارضۀ و ابطال بغیر استدلال وجهی از امکان و صحت ندارد و هر گاه استدلال مفقود باشد بنای معارضه و ابطال بآب خواهد رسید و خود بخود از هم خواهد پاشید و ثانیا ظاهرست که ذکر احتجاج جاحظ برای معارضه و ابطال اجماع امّت بر نفی دلالت حدیث منزلت بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اصلا با وجه رابع مناسبتی ندارد زیرا که وجه رابع را خود رازی بعد تسلیم عدم اجماع بر نفی دلالت

ص:578

حدیث بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده حیث قال و ان سلّمنا عدم الاجماع و لکن لو حکمنا بدلالة علی عدم امامته لزم ان لا یکون اماما بعد عثمان و هو باطل پس اگر بفرض محال این اجماع بخرافت جاحظ معارض گردد و باطل شود باز هم جواب این کلام ظاهر نمی شود چه بنای آن نه برین اجماعست بلکه حسب نقل خود رازی این کلام بعد تسلیم عدم اجماعست پستر باید دانست که فخر رازی بعد این اجمال و اهمال در نهایة العقول و جواب دیگر از اشکال لزوم سلب امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد عثمان ذکر کرده و حیث قال و ایضا فلو استدللنا بالخبر فامامة علیّ بعد عثمان انما تثبت بالاختیار و لیس الامر کذلک فی حق هارون علیه السّلام فلا یتناوله الحدیث و ایضا فلو تناوله لکان لنا ان نخرج هذه الحالة عن عموم النصّ بدلیل و یبقی ما قبل وفاة عثمان رضی اللّه عنه علی ظاهره انتهی خلاصه جواب اول این ست که اگر استدلال بکنیم بحدیث منزلت بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام پس امامت آن حضرت بعد عثمان ثابت نشده مگر باختیار امت و امامت حضرت هارون علیه السّلام باختیار امت نمی بود پس حدیث منزلت امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را بعد عثمان متناول نشود انتهی محصله و این کلام از غرائب افادات و عجائب هفواتست چه هر گاه امامت حضرت هارون علیه السّلام باختیار امت نباشد بلکه بنص حضرت موسی علیه السّلام باشد کما هو الواقع پس بودن حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بمنزلۀ حضرت هارون علیه السّلام مفید ثبوت امامت آن حضرت بنص خواهد بود نه باختیار امت و علاوه برین غرض معترض کما هو واضح این ست که اگر بعدم نیل حضرت هارون امامت را بعد حضرت موسی علیهما السّلام استدلال بر نفی امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام درست شود لازم آید که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بعد عثمان

ص:579

هم امام نباشد اصلا خواه بنص باشد خواه باختیار امت چه حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السّلام اصلا امام نشده نه در مرتبه اولی نه در مرتبه رابعه نه بنصّ و نه باختیار پس بجواب این قول افاده این معنی که چون امامت حضرت هارون علیه السّلام باختیار نبوده حدیث منزلت امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بعد عثمان که باختیار امت بوده متناول نخواهد شد اصلا ربطی بمقام ندارد چه تناول اگر باثبات اراده کرده پس بما نحن فیه اصلا مناسبتی ندارد و ما خود قائل ایم که حدیث منزلت مثبت خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در مرتبه رابعه که باختیار امت بوده حسب ما یراه المخالفون نیست چه امامت حضرت هارون علی تقدیر حیاته بعد موسی علیهما السّلام بنصّ می بود نه باختیار امت و نیز بلا فصل فاصل می بود نه بتخلل ثلثۀ اجنبیه و اگر غرض رازی آنست که بر تقدیر تعمیم منازل و اراده منازل مثبته و منفیه هر دو کما صرح به فی جواب الوجه الاول نفی خلافت منصوصه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام لازم می آید نه نفی خلافتی که باختیار امت باشد پس بطلان آن در کمال عیانست چه خودش بجواب وجه اول بقول خود و هذا القول یدخل تحته احوال هارون نفیا و اثباتا همه احوال منفیّه را هم داخل ساخته و ظاهرست که نفی خلافت علی الاطلاق خواه منصوصه باشد خواه باختیار امت درین احوال داخلست چه حضرت هارون را بعد حضرت موسی علیهما السّلام اصلا خلافت حاصل نشده و نه بنص و نه باختیار پس اگر احوال منفیه حضرت هارون علیه السّلام داخل حدیث منزلت سازند بلا شبه نفی خلافت علی الاطلاق درین حدیث داخل شد و آن مستلزم نفی خلافتست علی الاطلاق از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خواه خلافت بنص باشد خواه باختیار و اخراج نفی خلافت باختیار از منازل منفیه انکار هدایت و مصادمت صراحتست آری اگر مراد احوال مثبته باشد البته درین احوال مثبته خلافت باختیار امت داخل منازل حضرت هارون علیه السّلام نیست و آن برای اهل حقّ سراسر سودمند و نافع و برای رازی و اهل نحله او سم ناقع ست بالجمله عاقل یلمعی را اضطراب و تهافت و مزید عناد و تعصّب ائمه قوم بنظر بصیرت

ص:580

باید دید و بحقیقت غور عقل و دیانت و فضل و امانت ایشان باید رسید که هر گاه اهل حقّ اثبات خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث منزلت خواهند و عموم منازل را بتقریرات سدیده ذکر کنند با وصفی که تصریحات ائمه اصول شان هم مثبت؟؟ آنست رای منع این عموم برخیزند و شاهصاحب بادعای لزوم کذب معصوم بر تقدیر عموم خاک مذلّت بر سر اسلاف خود بیزند و رازی چندان مستغرق اثبات عموم و استغراق المبالغه و اغراق شود له منازل منفیه را هم داخل منازل هارونیه سازد و هر گاه آفت عظیم بر تقدیر پس عموم موهوم بر سر او رسید اعنی إفضاء آن بمدّت نواصب بی دین و معادیان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت گردد ازین عموم مدخول نکول و عدول اختیار سازد و منع تناول منازل منفیه خلافت غیر منصوصه پردازد و اصلا دلیلی برای این منع نه آرد و از لزوم کذبی که بر تقدیر عموم مدعای اهل حقّ بسبب خروج بعض منازل شاهصاحب لازم کرده اند حسابی برندار و اما جواب دوم پس رکاکت و سخافت ان ظاهرست چه بعد اعتراف بتناول منازل جمیع حالات را بعد وفات سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات اخراج ما بعد زمان عثمان بدلیل مسقط دلالت حدیث بر نفی امامت آن حضرتست زیرا که خصم نیز همین کلام اعاده خواهد کرد که فرض کردیم که حدیث شریف متناول منازل منفیه حضرت هارون علیه السّلامست لیکن عدم مباشرت عمل امامت بدلیل خارجست پس معارضه که رازی بر انگیخته باطل و از حلیه صحت عاطل باشد تذییل جلیل چون فخر رازی درین مقام باحتجاج جاحظ بر نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تشبث نموده چنانچه سابقا بقدح او درین حدیث غدیر دست انداخته لهذا درین مقام هم مثل سابق بعض مقالات جاحظ که از آن تفضیل اهل بیت علیهم السّلام بر سائر ناس بابلغ وجوه و احسن طرق ظاهر می شود مذور می شود پس باید دانست که ابو اسحاق ابراهیم بن علی الصری المالکی در زهر الآداب و ثمر الالباب گفته فصل لابی عثمان عمرو بن بحر الجاحظ فی ذکر قریش و بنی هاشم قد علم النّاس کیف کرم قریش و سخاؤها و کیف عقولها و دهاؤها و کیف رایها و ذکاؤها

ص:581

و کیف سیاستها و تدبیرها و کیف ایجازها و تحسیرها و کیف رجاحة احلامها إذا خف الحلیم و حدّة اذهانها إذا کلّ الحدید و کیف صبرها عند اللقاء و ثباتها فی اللأواء و کیف وفاؤها إذا استحسن الغدر و کیف جودها إذا أحب المال و کیف ذکرها الاحادیث غدو قلة صدودها عن جهة القصد و کیف اقرارها بالحق و صبرها علیه و کیف وصفها له و دعاؤها إلیه و کیف سماحة اخلاقها و صوتها لاعراقها و کیف وصلوا قدیمهم بحدیثهم و طریقهم بتلیدهم و کیف اشبه علانیتهم سرهم و قولهم فعلهم و هل سلامة صدر احدهم الا علی قدر بعد غدره و هل غفلته الا فی وزن صدق ظنه و هل ظنه الا کیقین غیره و قال عمر انک لا تنتفع بعقله حتی تنتفع بظنه قال اوس بن حجر الالمعی الذی یظن بک الظن کان قد رأی و قد سمعا و قال آخر ملیح نجیح اخو مازن فصیح یحدّث بالغائب و قال بلعاء بن قیس و ابغی صواب الرأی اعلم انه إذا طاش ظنّ المرء طاشت مقادره بل قد علم النّاس کیف جمالها و قوامها و کیف نماؤها و بهاؤها و کیف سرورها و نجابتها و کیف بیانها و جهارتها و کیف تفکیرها و بداهتها فالعرب کالبدن و قریش روحها و قریش روح و بنو هاشم سرها ولیّها و موضع غایة الدین و الدنیا منها و هاشم ملح الارض و زینة الدنیا و جنی العالم و السنام الاضخم و الکاهل الاعظم و لباب کل جوهر کریم و سر کل عنصر شریف و الطینة البیضاء و المغرس المبارک و النصاب الوثیق و معدن الفهم و ینبوع العلم و ثهلان ذو الهضاب فی الحلم و السیف الحسام فی العزم مع الاناة و الحزم و الصّفح عن الجرم و القصد بعد المعرفة و الصفح بعد المقدرة و هم الانف المقدّم و السنام الاکرم و کالماء الذی لا ینجسه شیء و کالشمس التی لا تخفی بکل مکان و کالذهب لا یعرف

ص:582

بالنقصان و کالنجم للحیران و البارد للضمان و منهم الثقلان و الاطیبان و السبطان و الشهیدان و اسد اللّه و ذو الجناحین و ذو قرنیها و سید الوادی و ساقی الحجیج و حلیم البطحاء و البحر و الحبر و الانصار انصارهم و المهاجرون من هاجر إلیهم او معهم و الصدیق من صدّقهم و الفاروق من فوق بین الحق و الباطل فیهم و الحواری حواریهم و ذو الشهادتین لأنّه شهد لهم و لا خیر لا لهم او فیهم او معهم او یضاف إلیهم و کیف لا یکونون کذلک و منهم رسول ربّ العالمین و امام الاوّلین و الآخرین و نجیب المرسلین و خاتم النبیین الذی لم یتم النبی نبوّة الا بعد التصدیق به و البشارة بمجیئه الذی عمّ برسالته ما بین الخافقین و اظهره اللّه علی الدین کله و لو کره المشرکون پنجاه و هفتم آنکه عبد الجبار در مغنی گفته

قوله انت منّی بمنزلة هارون من موسی لا یتناول الا منزلة ثابتة منه و لا یدخل تحته منزلة مقدرة لأنّ المقدّر لیس بحاصل و لا یجوز ان یکون منزلة لان وصفه بانّه منزلة یقتضی حصوله علی وجه مخصوص و لا فرق فی المقدّر بین ان یکون من الباب الذی کان یجب لا محالة علی الوجه الذی قرّرا و لا یجب فی انّه لا یدخل تحت الکلام و یبیّن صحة ذلک ان

قوله انت منی بمنزلة هارون من موسی یقتضی منزلة هارون من موسی معروفة یشبهها منزلته فکیف یصح ان یدخل فی ذلک المقدّر و هو کقول القائل حقّک علیّ مثل حق فلان علی فلان و دینک عندی مثل دین فلان الی ما شاکل ذلک فی انّه لا یتناول الاّ امرا معروفا حاصلا و إذا ثبت ذلک فلنا ان ننظر فان کانت منزلة هارون من موسی معروفة حملنا الکلام علیها و الاّ وجب التوقّف کما یجب مثله فیما مثلناه من الحق و الدّین و یجب ان ننظر ان کان الکلام یقتضی الشمول حملناه علیه و الاّ وجب التوقّف علیه و لا یجوز ان یدخل تحت الکلام ما لم یحصل لهرون من المنزلة البتة و قد

ص:583

علمنا انّه لم یحصل له الخلافة بعده فیجب ان لا یدخل ذلک تحت الخبر و لا یمکنهم ان یقولوا بوجوب دخوله تحت الخبر علی التقدیر الّذی ذکروه لانّا قد بیّنا انّ الخبر لا یتناول التقدیر الذی لم یکن و انما یتناول المنزلة الکائنة الحاصلة فان قیل المنزلة التی نقذ و الهارون هی کأنّها ثابتة لانّها واجبة بالاستخلاف فی حال الغیبة و انّما حصل فیها منع و هو موته قبل موت موسی علیه السلام و لو لا هذا المنع لکانت ثابتة قیل له انّ الّذی ذکرته إذا سلّمناه لم یخرج هذه المنزلة من کونها غیر ثابتة فی الحقیقة و ان کانت فی الحکم کأنّها ثابتة و قد بیّنا انّ الخبر لم یتناول المقدّر صح وجوبه و لم یصح فنحن قبل ان نتکلّم فی صحّة ما اوردته و وجوبه قد صح کلامنا فلا حاجة بنا الی منازعتک فی هذه المنزلة هل کانت تجب لو مات موسی قبله او کانت لا تجب یبیّن ذلک انه علیه السلام لو الزمنا صلاة سادسة فی المکتوبات او صوم شوال لکان ذلک شرعا له و لوجب ذلک لمکان المعز و لیس بواجب ان یکون من شرعه الآن و ان کان لو امر به للزم و کذلک القول فیما ذکروه و لیس کل مقدّر سبب وجوبه و کان یجب حصوله لولا المانع یصح ان یقال انه حاصل و إذا تعذر ذلک فکیف یقال انه منزلة ازین عبارت مطنبه بتکرار و تاکید ظاهر و واضحست که حدیث منزلت متناول نمی شود مگر منزلت ثابتة را و منزلت مقدره در آن داخل نمی شود زیرا که مقدر بر حاصل نیست پس نفی امامت که بلا شبه منزلت ثابتة نیست حسب این افاده مشیده موکّده هرگز در مدلول حدیث منزلت داخل نباشد و دهم رازی و اعور و مخاطب افخر و امثال شان از هم باشد پستر باید دانست که شبه قاضی عبد الجبار را جناب سید مرتضی طاب در شافی بابلغ وجوه و ابین طرق استیصال فرموده حیث افاد و اجاد یقال له لم قلت ان ما یقدر لا یصح وصفه بانّه منزلة فما نراک ذکرت الاّ ما یجری مجری الدعوی و ما انکرت

ص:584

من ان یوصف المقدر مقدرا و من ان یکون معروفا یصح ان یشار إلیه و یشبّه به غیره لأنّه إذا صح و کان مع کونه مقدّرا معلوما حصوله و وجوبه عند وجود شرطه فالاشاره إلیه صحیحة و التعریف فیه حاصل و قد رضینا بما ذکرته فی الدین لأنّه لو کان لاحدنا علی غیره دین مشروط یجب فی وقت منتظر یصحّ قبل ثبوته و حصوله ان یقع الاشاره إلیه و یحمل غیره علیه و لا یمنع من جمیع ذلک فیه کون منتظرا متوقعا و یوصف ایضا بانه دین و حق و ان لم یکن فی الحال ثابتا و مما یکشف عن بطلان قولک ان المقدّر و ان کان مما یعلم حصوله لا یوصّف بانّه منزلة انّ احدنا لو قال فلان منی بمنزلة زید من عمرو فی جمیع احواله و قد علمنا انّ زیدا قد بلغ من الاختصاص بعمرو و القرب منه و الزلفة عنده الی حدّ لا یسأله معه شیئا من امواله الاّ اجابه إلیه و بذله ثم انّ المشبّه حاله بحاله سأل صاحبه درهما من ماله او ثوبا لوجب علیه إذا کان قد حکم بان منزلته منه منزلة من ذکرناه ان یبذله له و ان لم یکن وقع ممن شبّه حاله به مثل ذلک المسئلة بعینها و لم یکن للقائل الذی حکینا قوله ان یمنعه من الدرهم و الثوب بان یقول اننی جعلت لک منازل فلان من فلان و لیس فی منازله انّه سأله درهما او ثوبا فاعطاه بل یوجب علیه جمیع من سمع کلامه العطیة من حیث کان المعلوم من حال من جعل له مثل منزلته انّه لو سأله فی ذلک کما سال هذا اجیب إلیه و لیس یلزم علی هذا ان یکون الصّلوة السادسة و ما اشبهها من العبادات التی لو اوجبها الرسول علیه السلام علینا لوجب مما یجری علیها الصوف الان بانها من شرعه لأنّه لم یحصل لها سبب وجوب و استحقاق بل سبب وجوبها مقدر کما انها مقدرة

ص:585

و لیس کذلک ما اوجبناه لانا لا نصف بالمنزلة الا ما حصل استحقاقه و سبب وجوبه و لو قال(علیه السلام)صلّوا بعد سنّة صلاة مخصوصة خارجة عمّا یعرف من الصلوات لجاز ان یقال بل وجب ان یکون تلک الصلوة من شرعه قبل حصول الوقت من حیث ثبت سبب وجوبها و بمثل ما ذکرناه سقوط قول من یقول فیجب علی کلامکم ان یکون کل احد منا اماما علی سائر الاحوال التی یجوز علی طریق التقدیر ان یحصل علیها مثل ان یکون وصیّا لغیره و شریکا له الی غیر ذلک لأنّه علی طریق التقدیر یصح ان یکون علی جمیع هذه الاحوال لوجود اسبابها و شروطها و انما لم یلزم جمیع ما عددناه لما قدّمنا ذکره من اعتبار ثبوت سبب المنزلة و استحقاقها و جمیع ما ذکرتم لم یثبت له سبب استحقاق و لا وجوب و لا یصح ان یقال انّه منزلة ثم یقال له ما نحتاج الی مضایقتک فی وصف المقدر بانّه منزلة و کلامنا یتم و ینتظم من دونه لأنّ ما علیه هارون علیه السلام من استحقاق منزلة الخلافة بعد وفاة موسی علیه السلام إذا کان ثابتا فی احوال حیاته صح ان یوصف بانّه منزلة و ان لم یصح وصف الخلافة بعد الوفاة بانها منزلة فی حال الحیوة لان التصرف فی الامر المتعلق بحال مخصوصة غیر استحقاقه و احد الامرین منفصلی من الآخر و إذا ثبت انّ استحقاقه للخلافة بعد الوفاة یجری علیه الوصف بالمنزلة و وجب حصوله لامیر المؤمنین علیه السلام کما تحصل لهارون ع ثبت له الامامة بعد النبی صلّی اللّه علیه و اله و سلّم لتمام شرطها فیه الا تری ان من اوصی الی غیره و جعل إلیه التصرف فی امواله بعد وفاته یجب له ذلک بشرط الوفاة و کذلک من استخلف غیره بشرط غیبته عن بلده لیکون نائبا عنه بعد الغیبة تجب له هذه المنزلة عند حصول شرطها فحال التصرف و القیام بالامر المفوض غیر حال

ص:586

استحقاقه و لو انّ غیر الموصی او المستخلف قال فلان من فلان و اشار الی الموصی و الموصی إلیه لوجب ان یثبت له من الاستحقاق فی الحال و التصرف بعدها ما اوجبناه للاول و لم یکن لاحد ان یتطرق الی منع هذا المتصرف من التصرف إذا بقی الی حال وفاة صاحبه من حیث لا یوصف التصرف المستقبل بانّه منزلة قبل حضور وقته و لا من حیث کان من شبهت حاله به لم یبق بعد الوفاة لو قدّرنا انّه لم یبق فان قال صاحب الکتاب انما صح ما ذکرتموه لان التصرف فی مال الموصی و الخلافة لمن استخلف فی حال الغیبة و ان لم یکونا حاصلین فی حال الخطاب و لم یوصفا بانّهما منزلتان فیما یقتضیهما من الوصیة و الاستخلاف الموجبین لاستحقاقهما یثبت فی الحال و یوصف بانّه منزلة قلنا و هکذا نقول لک فیما اوجبناه من منازل هارون من موسی علیهما السلام لامیر المؤمنین علیه السلام حرفا بحرف و لیس له ان یخالف فی انّ استحقاق هارون لخلافة موسی بعد الوفاة کان حاصلا فی الحال لان کلامه فی هذا الفصل مبنی علی تسلیمه و ان کان قد خالف فی ذلک فی فصل استانفه یاتی مع الکلام علیه فیما بعد و قد صرح فی مواضع من کلامه الّذی حکیناه بتسلیم هذا الموضع لأنّه بنی الفصل علی انّ الخلافة لو وجبت بعد الوفاة حسب ما نذهب إلیه لم یصح وصفها قبل حصولها بانها منزلة و لو کان مخالفا فی انّها مما یجب ان یحصل لاستغنی بالمنازعة عن جمیع ما تکلفه فقد بان من جملة ما اوردناه انّ الّذی اقترحه من ان الخبر لم یتناول المقدر لم یغن عنه شیئا لانا مع تسلیمه قد بیّنا صحة مذهبنا فی تاویله و ان کلامه إذا صح لم یکن له من التأثیر اکثر من منع الوصف بالمنزلة ما کان مقدرا و لیس یضرب من ذهب فی هذا الخبر الی النص الامتناع من وصف الخلافة بعد الوفاة

ص:587

بانها منزلة قبل حصولها إذا ثبت له انها واجبة مستحقة و ان ما یقتضیها یجب وصفه بانّه منزلة و قوت و جودت و متانت و رزانت این تقریر که استحقاق حضرت هارون خلافت حضرت موسی علیهما السلام را منزلت ثابته است که حصول تصرّف منزلت مقدّره باشد بمثابۀ ظاهرست که فخر رازی آن را نقل کرده و بجواب آن حرفی نتوانست آراست در نهایة العقول در تقریر استدلال بحدیث منزلت بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته الثانی ان لا ندعی خلافة هارون لموسی علیهما السلام بل نقول ان هارون کان شریکا لموسی علیهما السلام فی الرّسالة فلا شک انّه لو بقی بعد وفاته لقام مقامه فی کونه مفترض الطّاعة و ذلک القدر کاف فی المقصود لأنّه لمّا دلّ الحدیث علی انّ حال علیّ کحال هارون فی جمیع المنازل و کان من منازل هارون استحقاقه القیام مقامه فی وجوب الطاعة وجب ان یکون علی کذلک و لا معنی للامامة الاّ ذلک لا یقال الحدیث لا یتناول الاّ المنازل الثابتة دون المقدرة و امامة هارون بعد موسی علیهما السلام ما کانت حاصلة بل کانت مقدّرة فلا یتناولها الحدیث لانا نقول استحقاق هارون القیام مقام موسی علیه السلام بعد وفاته منزلة ثابتة فی الحال لأنّ استحقاق الشیء قد یکون حاصلا و إن کان المستحقّ متاخرا و در مقام جواب حرفی در ردّ این قول اعنی لانا نقول استحقاق هارون القیام مقام موسی علیه السلام بعد وفاته منزلة ثابتة فی الحال الخ ننکاشته کما لا یخفی علی ناظر نهایة العقول و شبهات دیگر که بر تقریر افتراض طاعت وارد کرده رکاکت و وهن آن بحمد اللّه در ما بعد بتفصیل تمام دریافت می کنی پنجاه و هشتم آنکه قاضی عبد الجبّار در مغنی گفته علی انّه لو جعل ذلک دلالة علی ضدّ ما قالوه بان یقال لم یکن لهارون من موسی علیه السلام منزلة الامامة بعده

ص:588

البتة فیجب إذا کان حال علیّ من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم حال هارون من موسی لا یکون اماما بعده لکان اقرب ممّا تعلّقوا به لانّهم راموا اثبات منزلة مقدرة لیست حاصلة بهذا الخبر فان ساغ لهم ذلک ساغ لم خالفهم ان یدعی ان الخبر یتناول نفی الامامة بعد الرسول علیه السلام من حیث لم یکن ذلک لهارون علیه السلام من موسی ع بعده و متی قالوا لیس ذلک مما یعدّ من المنازل فیتناوله الخبر قلنا بمثله فی المقدر الّذی ذکروه ازین عبارت ظاهرست که ادعای تناول این خبر نفی امامت را بر تقدیر جواز اثبات منزلت مقدّره است پس معلوم شد که دلالت آن بر نفی امامت حقیقة ثابت نیست بلکه قاضی نحریر بر سبیل فرض و تقدیر از جانب مخالفین الزاما ذکر آن کرده و پر ظاهرست که زعم الزام محض خیال ناتمام و توهم مختل النظامست چنانچه از ارشاد باسداد و جناب سید مرتضی طاب ثراه در وجهین آتیین ظاهر می شود پس چنانچه دعوی دلالت حدیث بر نفی امامت حسب افاده قاضی القضاة حظّی از تحقیق ندارد همچنان وجهی از الزام برای آن متصور نیست که در استدلال اهل حقّ و این استدلال فرق ظاهر و واضح متحققست پنجاه و نهم آنکه جناب سید مرتضی رضی اللّه عنه و أرضاه و در شافی بجواب کلام عبد الجبّار که منقول شد فرموده فامّا ادّعاؤه اقتضاء الخبر لنفی الامامة من حیث لم یکن هارون بعد وفاة موسی اماما و جعله انّه لم یکن بهذه الصفة منزلة فبعید من الصّواب لان هارون و ان لم یکن خلیفة لموسی بعد وفاته فقد دللنا علی انّه لو بقی الخلفة فی امّته و ان هذه المنزلة و ان کانت مقدرة تصح ان تعدّ فی منازله و ان المقدور لم تسامحنا بانّه لا یوصف بالمنزلة لکان لا بدّ من ان یوصف ما هو علیه من استحقاق الخلافة بعده بانّه منزلة لان التقدیر و ان کان فی نفس الخلافة بعده فلیس هو فی استحقاقها و ما یقتضی

ص:589

وجوبها و إذا ثبت ذلک فالواجب فیمن شبّهت حاله بحاله و جعل له مثل منزلته إذا بقی الی بعد الوفاة ان یجب له الخلافة و لا یقدح فی ثبوتها له انها لم تثبت لهارون بعد الوفاة شصتم آنکه نیز جناب سید مرتضی طاب ثراه بجواب عبد الجبار گفته و لو کان ما ذکره صحیحا لوجب فیمن قال لوکیله اعط فلانا فی کل شهر إذا حضرک دینارا ثم قال فی الحال او بعدها بمدة و انزل عمروا منزلته ثم قدّرنا ان المذکور الاوّل لم یحضر المامور لیعطیه و لم یقبض ما جعله له من الدینار ان یجعل الوکیل ان کان الامر علی ما ادعاه صاحب الکتاب تاخّر المذکور الاوّل طریقا الی حرمان الثانی العطیة و ان یقول له إذا کنت انما انزلت منزلة فلان و فلان لم یحصل له عطیة فیجب ان لا یحصل لک ایضا و فی علمنا بانّه لیس للوکیل و لا غیره منع من ذکرنا حاله و لا ان یعتلّ فی حرمانه بمثل علّة صاحب الکتاب دلیل علی بطلان هذه الشبهة علی ان النفی و ما جری مجراه لا یصح وصفه بانّه منزلة و ان صحّ وصف المقدّر الجاری مجری الاثبات بذلک إذا کان سبب استحقاقه و وقوعه ثابتا الا تری انّه لا یصحّ ان یقول احدنا فلان منّی بمنزلة فلان فی انّه لیس باخیه و لا شریکه و لا وکیله و لا فیما جری مجراه من النفی و ان صحّ هذا القول فیما یجری مجری المقدر من انّه إذا شفع إلیه شفّعه و إذا ساله اعطاه و لا یجعل احد انّه لم یشفع إذا کان ممّن لو شفع یشفّع منزلة یقتضی فیمن جعل له مثل منزلة ان لا یجاب شفاعته شصت و یکم آنکه شاهصاحب با این همه تبحر و مهارت و حذاقت و کثرت اطلاع و طول باع در حدیث و تفسیر و فنون ادبیه و علوم عربیه تا حال این هم ندانسته اند که معنای لفظ منزلت چیست و اگر رجوع بکتب لغت می آوردند هرگز پیرامون این استدلال باطل و محال نمی گردیدند پس چنانچه از افادات شرّاح حدیث خبری

ص:590

بر نداشته همچنین از مطالعه کتب لغت و تتبع محاورات عرب عربا خودم را غافل ساختند و از گرداب تقلید غیر سدید رازی و اعور و امثالشان سر نافراختند ابو نصر اسماعیل بن حماد جوهری در صحاح گفته المنزلة المرتبة لا تجمع و استنزل فلان أی حطّ عن مرتبته ازین عبارت ظاهرست که منزله بمعنای مرتبه است و مرتبه ماخوذست از رتب رتوبا بمعنی ثبت جوهری در صحاح گفته الرتبة المنزلة و کذلک المرتبة قال الاصمعی المرتبة المرقبة و هی اعلی الجبل و قال الخلیلی المراتب فی الجبل و الصحاری هی الاعلام التی ترتّب فیها العیون و الرقباء و تقول رتّبت الشیء ترتیبا و رتب الشیء یرتب رتوبا الی ثبت یقال رتب رتوب الکعب أی انتصب انتصابه و امر راتب أی دارّ ثابت و مجد الدین محمد بن یعقوب فیروزآبادی در قاموس گفته رتب رتوبا ثبت و لم یتحرک کترتّب و رتّبته انا ترتیبا و الترتب کقنفذ و جندب الشیء المقیم الثابت و کجندب الابد و العبد السّوء و التراب و یضمّ و کذا جاؤا ترتبا جمیعا و اتّخذ ترتبّة کطرطبّة أی شبه طریق یطؤه و الرتبة بالضمّ و المرتبة المنزلة و محمد بن عمر بن خالد در صراح گفته رتبه پایه مرتبه کذلک الی ان قال و یقال رتب أی ثبت و رتب توب الکعب أی انتصب انتصابه امر راتب أی دارّ ثابت و امر ترتب علی تفعل بضم التاء و فتح العین أی ثابت هر گاه مرتبه ماخوذ باشد از رتب بمعنی ثبت پس امر غیر ثابت در مدلول مرتبه داخل نباشد و چون منزلة بمعنی مرتبه ست لهذا امیر غیر ثابت از مدلول منزلة هم خارج باشد و ظاهرست که نفی خلافت و امامت را امر ثابت نتوان گفت پس نفی خلافت هرگز مدلول مرتبه و منزله نباشد و مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری در نهایة گفته و فیه من مات علی مرتبة من هذه المراتب بعث علیها المرتبة المنزلة الرفیعة أراد بها الغزو و الحج و نحوهما من العبادات الشاقة و هی مفعلة من رتب إذا انتصب قائما و المراتب جمعها و محمد طاهر فتنی در مجمع البحار نقلا عن النهایة گفته و فیه من مات

ص:591

علی مرتبة من هذه المراتب بعث علیها المرتبة المنزلة الرفیعة أراد بها الغزو و الحج و نحوهما من العبادات الشاقّة و هی مفعلة من رتب إذا انتصب قائما ازین عبارت واضحست که مرتبه بمعنی منزله رفیعه ست و چون در صحاح منزله را بمرتبه تفسیر کرده ظاهر شد که در مدلول منزله رفعت ماخوذست پس لفظ منزلت نفی امامت را که اصلا رفعتی در آن نیست هرگز شامل نباشد و نیز در مجمع البحار مذکورست و ح انزلوا النّاس منازلهم أی اکرموا کلا علی حسب فضله و شرفه فلا تسوّوا بین؟؟ وضیع و شریف و خادم و مخدوم و رفعنا بعضهم فوق بعض ازین عبارت واضحست که مراد از منازل در

حدیث انزلوا النّاس منازلهم مقامات فضل و شرفست پس بهر وجهی که منازل را درین حدیث مخصوص بمقامات فضل و شرف خواهند نمود بهمان وجه بعینه لفظ منزلت در حدیث منزلت مخصوص بفضل و شرف خواهد بود و چنانچه لفظ منازل غیر فضل و شرف را متناول نیست همچنین لفظ منزلت هم غیر شرف و فضل را شامل نخواهد شد پس نفی خلافت و امامت که هرگز شرف و فضل نیست مدلول لفظ منزله نباشد و در قاموس منزله را بدرجه تفسیر کرده حیث قال و المنزلة موضع النزول و الدّرجة و مراد از درجه منزلت رفیعه می باشد چنانچه ابو القاسم حسین بن محمد بن المفضل الراغب الاصفهانی در مفردات گفته الدّرجة المنزلة لکن یقال للمنزلة درجة إذا اعتبرت بالصعود دون الامتداد علی البسیط کدرجة السّطح و السّلّم و یعبّر بها عن المنزلة الرفیعة قال اللّه تعالی وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ بیّنها لرفعة منزلة الرّجال علیهنّ فی العقل و السّیاسة و نحو ذلک من المشار إلیه بقوله اَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ ازین عبارت ظاهرست که تعبیر کرده می شود بدرجه از منزلت رفیعه و چون در قاموس منزله را بدرجه

ص:592

تفسیر کرده لهذا واضح شد که رفعت در اطلاق منزله ماخوذ می باشد پس بنا بر این هم نفی امامت و خلافت از مدلول منزلت خارج باشد و از غرائب امور آنست که فخر رازی در کتب حکمیه خود بر کسانی که قائل اند بثبوت امر معدوم تشنیع بلیغ نموده تا آنکه ایشان را از جمله عقلا خارج ساخته و در این جا خودش و اتباع او درین بلیّه گرفتار شده اند که نفی خلافت را مصداق منزلت که بمعنی امر ثابتست گردانیده اند رازی در مباحث مشرقیه در باب اوّل از کتاب اول گفته الفصل التاسع فی ان المعدوم لیس بثابت فان قوما ممن عمیت بصائرهم فی حقائق الابحاث المتعلقة بالوجود و العدم زعموا ان ما لیس بموجود ینقسم الی ما یکون ممتنع الوجود و الی ما لا یکون فان کان ممتنع الوجود فهو النفی الصرف و ان کان ممکن الوجود فانّه یکون عند کونه معدوما ثابت او زعموا انّه موصوف بصفات ثابتة حالة العدم و تلک الصفات لا موجودة و لا معدومة ازین عبارت ظاهر می شود که حق واضح آنست که معدوم ثابت نیست و کسانی که معدومات ممکنه را دقت عدم ثابت می دانند مستحق غایت طعن و تشنیع اند که فخر رازی ایشان را بعمای بصائر نسبت می نماید و هر گاه معدوم را بثبوت وصف نتوان کرد بلا شبه وصف نفی خلافت هم بثبوت جائز نخواهد شد پس نفی خلافت مصداق منزلت که بمعنی مرتبه ست نخواهد بود زیرا که مرتبه دلالت بر ثبوت دارد و نیز در مباحث مشرقیه بعد ایراد بعض دلائل برینکه ثابت نیست گفته علی ان کل ذلک براهین اوردناها فی الموضع البدیهی الاوّلی الفساد فانّا قد بیّنا انّ الوجود هو نفس الحصول فی الأعیان و من جعل هذا الحصول مجامعا للاّحصول فقد خرج عن غریزة العقل الخ ازین عبارت واضحست که قول بثبوت معدوم بدیهی الفسادست

ص:593

و کسی که حصول را مجامع لا حصول می گرداند از غریزه عقل خارجست پس حسب ارشاد باسداد رازی نقاد خود ملازمان او و حضرت شاهصاحب و اعور و امثال شان که نفی خلافت را مصداق منزلت می گردانند بوصف جمیل عمای بصائر موصوف و در مخالفت بداهت و اختیار بدیهی الفساد و خروج از غریزه عقل گرفتار باشند شصت و دوم آنکه استدلال شاهصاحب و فخر رازی و اعور و امثال شان بحدیث منزلت بر سلب خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هر چند بظاهر حضرات سنّیه را نهایت خوش می آید لکن بعد اندک تامل ظاهر می شود که این ادعا افت عظیم بر سر سنّیه بر پا می سازد و خلل بیّن در اصل اصول ایشان می اندازد و ائمه شان را بتجهیل و تفسیق و از را و تحقیر و تشنیع و تعبیر بلکه تضلیل و تکفیر می نوازد یعنی خلافت خلفای ثلاثه را بکمال وضوح و ظهور باطل می گرداند و غصب و جور و ظلم و حیف و زیغ و عدوان و شنان و طغیان شان بمنصّه ظهور می رساند و سیلاب خراب به بنیان جمیع تطمیعات با آب و تاب اعلام سنّیه در تصحیح خلافتهای جائره می داند زیرا که هر گاه تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحضرت هارون علیه السّلام و بودن آن حضرت بمنزله حضرت هارون مستلزم سلب خلافت از آن حضرت بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد سلب خلافت از شیخین و ثالث ثلاثه هم متحقق خواهد شد زیرا که سابقا دانستی که حدیث منزلت را اسلاف بانصاف اینها در حق شیخین هم بر تافته اند و ایشان را بمنزله هارون علیه السّلام ساخته علاّمه نحریر ایشان عبد الرؤف مناوی در کنوز الحقائق از عمدة المحدثین شان خطیب بغداد نقل کرده ابو بکر و عمر منی بمنزلة هارون من موسی پس جناب شاهصاحب و فخر رازی و اعور و اتباع شان را لازمست که حسب ادعای باطل خود بنا بر این حدیث سلب خلافت از ابو بکر نمایند و گویند که اثبات خلافت برای ایشان کمال بی دیانتیست که مستلزم حمل تشبیه بر تشبیه ناقصست که حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السّلام بخلافت

ص:594

نرسیده که قبل آن حضرت وفات یافته پس شیخین هم که بنابر وضع واضعین معاذ اللّه بمنزله حضرت هارون علیه السّلام بودند بعد آن حضرت خلیفه نشوند پس خلافت ایشان باطل و فاسد و خلاف ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خواهد بود و قول بان کمال بی دیانتیست حسب اعتراف شاهصاحب و للّه الحمد علی ذلک و هر گاه خلافت شیخین باین وضوح و ظهور باطل شد خلافت ثالث را که می پرسد شصت و سوم آنکه مفتریان و کذابان ثالث را هم تشبیه بحضرت هارون علیه السّلام داده بطلان خلافت او حسب افادات این حضرات ممهد و مبرهن ساخته اند نمی بینی که حافظ نحریر و محدث شهیر ایشان محبّ الدّین طبری در کتاب ریاض النضرة که حسب افاده فاضل رشید در شوکت عمریه از کتب معتبره ست کما ستطلع علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی در باب رابع فیما جاء مختصّا بالاربعة الخلفاء از قسم اول گفته ذکر التنظیرین کل واحد و بین نبیّ من الانبیاء علیهم السّلام

عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما من نبی الاّ و له نظیر فی امتی فابوبکر نظیر ابراهیم و عمر نظیر موسی و عثمان نظیر هارون و علی بن أبی طالب نظیری خرّجه الخلعی و الملاّ فی سیرته و نیز در ریاض النضرة در فضائل عثمان گفته

ذکر تشبیهه صلّی اللّه علیه و سلّم عثمان بابراهیم علیه السّلام عن مسلّم بن یسار قال نظر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی عثمان فقال یشبه بابراهیم صلّی اللّه علیه و سلّم و ان الملائکة منه خرّجه المخلص الذهبی و البغوی فی الفضائل و قد تقدم فی مناقب الاعداد انه یشبه بهارون فیحتمل ان یکون شبیها ابا ابراهیم فی استحیاء الملائکة منه او فی بعض صفاته و هارون فی بعض و جلال الدین سیوطی در کتاب خصائص نبویه گفته

اخرج ابن عساکر عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما من نبی الا له نظیر فی امتی فابو بکر نظیر ابراهیم

ص:595

و عمر نظیر موسی و عثمان نظیر هارون و علی نظیری و من سرّه ان ینظر الی ابن مریم فلینظر الی أبی ذر پس بعد ثبوت تشبیه شیخین و ثالث ثلثة بحضرت هارون علیه السّلام حسب مفتریات این حضرات جناب شاهصاحب و رازی و اتباع شان بمقتضای آنکه خود کرده را درمانی نیست چاره نمی یابند از اینکه دست از خلافت ثلاثه بشویند و طریقه تبری از امامتشان پویند و مذهبی دیگر غیر مذهب تسنن جویند و ضلال و خسران و هلاک ثلاثه برملا گویند و یا راه فرار و انکار از دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سپارند و عار تهافت و اضطراب را سهلتر ازین آفت عظیم که هوش و حواس شان باخته پندارند و همت را بتجهیل و تحمیق و تسفیه درین ادعای باطل گمارند و مطلوب الحق بهر صورت حاصلست فقد صارت هذه الهفوة عقدة اعضلت علیهم و استصعبت و ضاقت علیهم الارض بما رحبت شصت و چهارم آنکه اگر حدیث منزلت دلالت بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می کرد العیاذ بالنسبة من ذلک لا بد که این دلالت بر آن حضرت مخفی نمی شد حال آنکه بدلائل باهره ثابتست که نزد آن جناب هرگز این حدیث شریف دلیل سلب خلافت آن جناب نبود زیرا که آن جناب همیشه طالب خلافت و امامت در زمان اول و ثانی و ثالث بوده پس محال عقل و خلافت نقلست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با وصف آنکه سلب خلافت از خود باین حدیث شریف که در مواضع کثیره و مواقع عدیده از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیده فهمیده باشد از طالب خلافت شود و آن را حق خود داند علاّمه ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر در کتاب استیعاب می فرماید

روینا من وجوه انّ الحسن رضی اللّه عنه لمّا حضرته الوفاة قال للحسین اخیه یا اخی انّ اباک حین قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم استشرف لهذا الامر و رجا ان یکون صاحبه فصرفه اللّه عنه و ولیها ابو بکر فلما حضرت ابو بکر الوفاة استشرف لها ایضا

ص:596

فصرفت عنه الی عمر فلما قبض عمر جعلها شوری بین ستّة هو احدهم فلم یشکّ انّها لا تعدوه فصرفت عنه الی عثمان فلمّا هلک عثمان بویع له ثمّ نوزع حتّی جرّد السّیف فی طلبها فما صفا له شیء منها ازین عبارت واضحست که بتصریح حضرت امام حسن علیه السّلام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام استشراف برای خلافت بعد وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و بعد موت أبی بکر فرموده و بعد موت عمر شک نداشت که خلافت متجاوز از آن حضرت نخواهد شد و ظاهرست که اگر حدیث منزلت دلالت بر سلب خلافت از آن حضرت می کرد استشراف آن حضرت برای خلافت مرّة بعد اولی و کرّة بعد اخری و اصرار بر طلب امامت تا زمان دور و دراز یعنی از ابتدای رحلت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تا موت ثانی امکانی نداشت که دلیل کمال انهماک در مخالفت ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله سلّم معاذ اللّه می گردید و ظاهرست که هیچ متدینی جسارت بر التزام چنین احتمال باطل نتوانست نمود و بالجملة فهذا الاستشراف ادلّ دلیل عند اهل الانصاف علی بطلان توهم اهل الاعتساف و اوضح برهان علی انّه محض الجزاف و صریح السفساف فانه مستلزم لاثبات الانهماک فی الشقشاق و الخلاف الّذی لا یتجاسر علیه الا الاشرار الاجلاف و روایات بسیار که دلالت برین مطلب می کند یعنی طالب بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خلافت را و آن را حق خود دانستن انشاء اللّه تعالی در ما بعد از کتب معتبره و اسفار معتمده سنّیه مذکور خواهد شد تا آنکه بروایت صحیحین این معنی باعتراف محبّ الدین طبری واضح خواهد گشت و این همه دلالت صریحه دارد بر بطلان دعوی دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت از آن حضرت شصت و پنجم آنکه فخر رازی در نهایة العقول بعد ذکر دو طریقه که بزعم او دالّ ست بر فقدان نصّ بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته الطریقة الثالثة الاستدلال بامور کل واحد منها یفید الظن بعدم النّص و مجموعها

ص:597

ربما امکن ان یقال انّه یفید العلم بعدمه و هی کثیرة الاّ انا نقتصر ههنا علی وجوه الاول انّه لمّا مرض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و قال العبّاس لعلی انا اعرف الموت فی وجوه بنی عبد المطلب و قد عرفت الموت فی وجه رسول اللّه علیه السّلام فادخل بنا علیه نسأله عن هذا الامر فان کان لنا بیّنه و ان کان لغیرنا وصّی النّاس و معلوم انّ علیّا لو کان منصوصا علیه لکان العبّاس اعرف الناس بذلک فکان لا یقول مثل هذا الکلام لا یقال مراد العبّاس منه ان الامارة الّتی جعلها النّبی علیه السّلام هل تسلّم لهم أم لا لانا نقول لفظة لنا او لغیرنا یقتضی الملک و الاستحقاق و لم یقل العبّاس سله هل یسلّم هذا الامر إلینا لا حتّی یصحّ ما قاله السائل و ایضا

فقد روی انّ علیا رضی اللّه عنه قال له فیما بعد خفت ان یقول النّبی علیه السّلام انّه لغیرکم فلا یعطینا النّاس ابدا و معلوم ان ذلک انما یلزم إذا قال هو مستحق لغیرکم لا إذا قال لا یسلّمه النّاس إلیکم ازین عبارت ظاهرست که فخر رازی اوّلا باین قول که نسبت آن بعباس نموده استدلال کرده بر عدم نصّ خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حاصل این قول آنست که عبّاس بحضرت امیر المؤمنین علیه السّلام گفت که من می شناسم موت را در وجوه بنی عبد المطلب و بتحقیق که شناخته ام موت را در روی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس داخل شو با ما بر آن جناب که سؤال کنیم آن حضرت را ازین امر پس اگر باشد این امر برای ما بیان خواهد کرد آن حضرت و اگر باشد برای غیر ما وصیت خواهد کرد مردم را یعنی ایشان را وصیت نیکوی در حق ما خواهد فرمود رازی می گوید که اگر علی علیه السّلام منصوص می بود عبّاس اعرف ناس بآن می بود و نمی گفت مثل این کلام و پر ظاهرست که نزد اهل حقّ این کلام عباس ثابت نیست پس احتجاج رازی بآن صریح الفسادست و ضرری بأهل حق از آن نمی رسد و هرگز

ص:598

نفی نصّ ثابت نمی شود لکن الزاما می گویم که دلالت این کلام عبّاس که رازی هوس استدلال بآن بر اهل حقّ نموده بر نفی دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام پر ظاهرست و تقریر رازی را بر او قلب می کنیم و می گوییم که اگر حدیث منزلت دلالت بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می کرد عبّاس عارف بان می بود پس مثل این کلام که دلالت واضحه دارد بر تجویز محصول خلافت بیفاصله برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی گفت و بالفرض اگر عبّاس این کلام می گفت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام رو بر آن می فرمود و ارشاد می کرد که چسان تجویز خلافت بی فاصله برای من می کنی حال آنکه حدیث منزلت که بمواقع عدیده از خود حضرت رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیده ام دلالت دارد بر سلب خلافت از من و نیز آنچه رازی از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده که آن حضرت بعد ازین عبّاس گفت که خوف کردم که بگوید نبی علیه السّلام که این امر برای غیر شماست پس ندهند ما را این امر مردم گاهی دلیل واضحست بر آنکه نزد آن حضرت حدیث منزلت دلیل سلب خلافت از آن حضرت نبود و گمان مبر که مراد عباس از قول او ان کان لنا تجویز خلافت برای نفس خودست نه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام زیرا که بنا بر این استدلال رازی باین قول بر نفی نصّ خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باطل می شود و نیز بیعت کنم ترا زیرا که ازین قول واضح می شود که عبّاس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را برای خلافت متعین می دانست پس چگونه تجویز خلافت برای خود می کرد پس واضح شد که مراد عبّاس تجویز خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود و بسبب مزید قرب بچنین کلام تعبیر کرد شصت و ششم آنکه فخر رازی در نهایة العقول بعد عبارت سابقه گفته الثانی

انّه لما قبض رسول اللّه قال العبّاس لعلی امدد یدک ابایعک یقول النّاس هذا عمّ رسول اللّه بایع ابن عمّه فلا یختلف علیک

ص:599

اثنان و معلوم انّ العبّاس انما قال ذلک لأنّه وثق بطاعة النّاس لمن یبایعه لکونه عمّا لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اعظاما منهم للرسول و الذین یکونون کذلک لا بدّ و ان یکونوا مطیعین لمن نصّ علیه الرسول علیه السّلام لأنّ من رضیه النبی علیه السّلام للامامة فقبول المسلمین له اکثر ممّن رضیه عمّ رسول اللّه فالعبّاس کیف یمکنه الجزم بانّه لا یختلف اثنان علی من بایعه عم الرسول مع مشاهدته ان کلّهم ترکوا نصّ الرسول جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فان هذا الکلام اما جهالة مفرطة او وقاحة مفرطة این دلیل هم دلیل واضح و برهان لائحست بر بطلان ادعای دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام زیرا که گفتن عباس بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام که دراز بکن دست خود را بیعت تو کنم بگویند مردم که این ست عم رسول اللّه بیعت کرده ابن عم خود را پس اختلاف نکنند بر تو و کس دلیل صریحست بر آنکه عقد خلافت و بیعت بان برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نزد عباس جائز بوده و باعتقاد عبّاس رازی احتجاج می کند و لزوم جهالت مفرطه یا وقاحت مفرطه را در حق او باطل می داند پس اگر حدیث منزلت که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمقامات کثیره ارشاد فرموده دلالت بر سلب خلافت از آن حضرت می کرد چگونه عبّاس تجویز عقد خلافت و بیعت بآن برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام می کرد و جهالت مفرطه یا وقاحت مفرطه بر خود ثابت می نمود و معهذا اگر بالفرض عبّاس باین نکته عمیق که سنّیه بآن متفطن شده اند یعنی دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وانرسیده بود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام چگونه رد این تجویز نمی فرمود و ارشاد نمی کرد که سلب خلافت از من بدلالت حدیث منزلت که جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات و التسلیمات بمرات و کرات ارشاد فرموده ثابت شده چگونه بر خلاف آن تو تجویز بیعت برای

ص:600

من می کنی و گمان عدم اختلاف دو کس بسبب آن می بری شصت و هفتم آنکه نیز رازی در نهایة العقول بعد ذکر و وجه دیگر گفته الخامس ان عمر رضی اللّه عنه نصّ علی السّنة و کان یوصی لکل واحد منهم انّه لو صار اماما فانّه لا یجلس اقاربه علی رقاب النّاس مع علمه بانّه یعلمون منه ترکه الدین و اعراضه عن نصّ الرّسول فما کان فیهم من یقول کیف تنهانا عن ذلک مع انّک انت التارک لنصّ اللّه و نصّ رسوله رازی درین عبارت بنصّ عمر بر شش کس که از جمله شان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و وصیت او هر یک از ایشان را به اینکه اگر امام بشود ننشاند اقارب خود را بر رقاب مردم که آخرها با این معنی از حضرت ثالث خلافا لجنابه و مشاقّة له و معاندة ایّاه بظهور پیوست احتجاج کرده بر فقدان نصّ بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باین تقریب که هر گاه عمر با وصف علم خود به اینکه این شش کس می دانند که حضرت او ترک دین نموده و اعراض از نصّ رسول کرده این وصیّت می کند پس کسی در ایشان نبود که می گفت که چگونه منع می کنی ما را از اجلاس اقارب بر رقاب ناس با آنکه تو تارک نص خدا و رسول هستی و ظاهرست که این وصیت عمر دلالت واضحه دارد بر تجویز خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیز بعد خود حسب جوازها لغیره علیه السّلام من الخمسة الباقین الذین منهم عثمان پس اگر حدیث منزلت دلالت بر سلب خلافت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می نمود همان آش در کاسه می گردید یعنی لازم می آمد که خلیفه ثانی در تجویز خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد خود تارک دین و معرض از ارشاد جناب خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد و معهذا سکوت این شش کس که از جمله شان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برهان قاطع ست بر آنکه نزد اینها و نزد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم حدیث منزلت دلالت بر سلب خلافت از آن حضرت نمی کرد و الاّ چسان بعمر نه می گفتند که

ص:601

تو ما را از اجلاس اقارب بر رقاب ناس منع می کنی و تو خود تارک نصّ رسول هستی که بر خلاف ارشاد آن جناب تجویز خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می کنی شصت و هشتم آنکه محمد صدر عالم در معارج العلماء گفته اخرج البخاری فی الادب عن عبد الرحمن بن عبد القادر ان عمر بن الخطاب رض و رجلا من الانصار کانا جالسین فجئت فجلست إلیهما فقال عمر رض انا لا نحبّ من یرفع حدیثا فقلت لست اجالس اولئک یا امیر المؤمنین قال عمر بل تجالس هؤلاء و هؤلاء و لا ترفع حدیثنا ثم قال للانصاری من تری النّاس یقولون یکون الخلیفة بعدی فعدّ الانصاری رجالا من المهاجرین و لم یسمّ علیّا فقال عمر فما لهم عن أبی الحسن فو اللّه انّه لاحراهم ان کان علیهم لا تامهم علی طریقة من الحق ازین عبارت ظاهرست که خلافت مآب تجویز خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد خود نموده بلکه آن حضرت را لائق تر از همه کس دانسته و قسم شرعی بر آن یاد کرده پس رازی و اعور و شاهصاحب و امثال شان بادعای دلالت حدیث منزلت بر نفی خلافت آن حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در حقیقت تکذیب و تجهیل ثانی نبیل می نمایند و در پرده رد اهل حقّ زمزمه مخالفت آن مقتدای جلیل می نوازند شصت و نهم آنکه نیز رازی در نهایة العقول گفته السّادس انّ عبد الرحمن لمّا دام مبایعة علیّ شرط ان یستنّ فیهم بکتاب اللّه و سنة رسوله و سیرة الشیخین و کان یعلم انّ علیّا و غیره یعلمون انّه مع الشیخین مخالفون لکتاب اللّه و سنّة رسوله أ فما کان فی الجماعة من کانت له نفس و حمیة فیقول لعبد الرحمن نراک تحافظ علی کتاب اللّه و سنّة رسوله صلّی اللّه علیه و سلّم فلو اتّبعتهما فی تقریر الامر علی المنصوص علیه من قبلهما لما احتجت الی هذا القول فلم لا تکلّف نفسک اوّلا بمتابعة السنّة و کیف صبرت نفوسهم

ص:602

و هم اصحاب الحمیة و الانفة و الشجاعة و طلاقة اللسان علی السکوت علی ذلک فان کان کذلک فقد کانوا شرّ امة اخرجت للنّاس منسلخین عن کل حمیّة و مروة و کان عبد الرحمن فی غایة الوقاحة ازین عبارت ظاهرست که عبد الرحمن بن عوذ قصه کرده که بیعت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کند و آن حضرت را خلیفه سازد بشرط عمل بر کتاب و سنت و سیرت شیخین و فخر رازی بر تقدیر مخالفت عبد الرحمن نصّ را مخالفت حمیت و انفت و شجاعت و طلاقت لسان بر صحابه بسبب سکوت از اعتراض بر عبد الرحمن و بودن شان شر أمّة اخرجت للنّاس و انسلاخ شان از هر حمیت و مروت و بودن عبد الرحمن در غایت وقاحت ثابت کرده و بکمال ظهور واضحست که این همه محذورات که فخر رازی تقریر کرده لازم می آید اگر حدیث منزلت دلالت بر سلب خلافت جناب امیر المؤمنین ع نماید زیرا که بنا بر این عبد الرحمن در تجویز خلافت برای جناب امیر المؤمنین ع و اراده بیعت آن حضرت مخالفت نصّ می بود پس بنا بر این باید گفت که آیا نبود در جماعت کسی که برای او نفس و حمیت بوده باشد که می گفت بعبد الرحمن که می بینم ترا که محافظت می کنی بر کتاب اللّه و سنّت رسول او صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس اگر اتباع کتاب و سنّت در عدم تجویز خلافت برای علی بن أبی طالب می کردی هر آینه محتاج نمی شدی باین قول پس چرا تکلیف نمی دهی نفس خود را او لا بمتابعت سنت و چگونه صبر کرد نفوس این جماعت بر سکوت از این کلام بودند ایشان اصحاب حمیّت و انفت و طلاقت لسان حسب مزعوم سنیان پس اگر صحابه با وصف این همه سکوت کردند بودند اینها شر است که بیرون آورده شد برای مردم و بودند منسلخ از هر حمیت و مروت و بود عبد الرحمن در غایت وقاحت و ازینجا ظاهر شد که چون رازی با وصف سرد این تقریر درین مقام بعد ازین ادعای دلالت حدیث منزلت بر نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده در حقیقت مخالفت

ص:603

حمیت و انفت و شجاعت و طلاقت بر اصحاب ثابت کرده و بودن ایشان شر امت و منسلخ از هر حمیت و مروت و بودن عبد الرحمن در غایت وقاحت حسب افادۀ خود مبرهن نموده و چونکه ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر عبد الرحمن اعتراض بر اراده او بیعت آن حضرت را و تجویز خلافت آن جناب نفرموده ثابت شد که نزد آن جناب هم دلالت حدیث منزلت بر سلب خلافت آن حضرت باطل محض بود پس ادعای شاهصاحب و فخر رازی و من تبعه کذب محض و بهتان صرف و دروغ بیفروغ و غایت مجازفت و عدوان و طغیان و جور و جفا و اعتساف و سفسافست که قطع نظر از لزوم تضلیل و تفسیق و تجهیل و تحمیق و تسفیه و ذم و تعییر و تقبیح و تشنیع و هجو و ثلب و عیب صحابه عظام برین تقدیر نعوذ بالله اساءت ادب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم لازم می آید هفتادم آنکه ابو الفداء عماد الدین اسماعیل بن علی که از اکابر سلاطین و اعاظم اساطین و اجله معتمدین و افاخم ممدوحین و مقبولین سنّیه است و فضائل علیه و مناقب سامیه و محامد باذخه و مدائح شامخه او بر ناظر تتمة المختصر عمر بن مظفر بن عمر الشهیر بابن الوردی و فوات الوفیات محمد بن شاکر بن احمد الکتبی و روض المناظر قاضی القضاة محمد بن محمد الشهیر بابن الشحنة و طبقات فقهای شافعیه قاضی نقی الدین ابو بکر بن احمد اسدی و درر کامنه احمد بن علی بن حجر عسقلانی و غیر ان مخفی نیست در تاریخ خود مسمی بالمختصر فی اخبار البشر که نسخه قلمیه آن در خزانه کتب حرم مدینه منوره علی الراقد فیها و آله آلاف صلاة و تحیه بنظر قاصر رسیده و درین اوان برکت نشان بنسخه مطبوعه مصریه آن باین هیچمدان بر خورده می فرماید

ثم جمع عبد الرحمن النّاس بعد ان اخرج نفسه عن الخلافة فدعا علیّا فقال علیک عهد اللّه و میثاقه لتعملوا بکتاب اللّه و سنة رسوله و سیرة الخلیفتین من بعده فقال ارجو ان افعل

ص:604

و اعمل مبلغ علمی و طاقتی و دعا بعثمان و قال له مثل ما قال لعلی فرفع عبد الرحمن راسه الی سقف المسجد و یده فی ید عثمان و بایعه فقال علی لیس هذا اوّل یوم تظاهرتم علینا فیه فصبر جمیل و اللّه المستعان علی ما تصفون و اللّه ما ولّیت عثمان الاّ لیردّ الامر إلیک و اللّه کلّ یوم فی شان فقال عبد الرحمن یا علی لا تجعل علی نفسک حجّة و سبیلا فخرج علی و هو یقول سیبلغ الکتاب اجله فقال المقداد بن الاسود لعبد الرحمن و اللّه لقد ترکته یعنی علیّا و انّه من الذین بالحق و به یعدلون فقال یا مقداد لقد اجتهدت للمسلمین فقال المقداد انّی لا عجب من قریش انهم ترکوا رجلا ما اقول و لا اعلم ان رجلا اقضی بالحق و لا اعلم منه فقال عبد الرحمن یا مقداد اتّق اللّه فانی اخاف علیک الفتنة ثم لما احدث عثمان رضی اللّه عنه ما احدث من تولیته الامصار للاحداث من اقاربه

روی انّه قیل لعبد الرحمن بن عوف هذا کلّه فعلک فقال لم اظنّ به لکن اللّه علیّ ان لا اکلّمه ابدا و مات عبد الرحمن و هو مهاجر عثمان رضی اللّه عنهما و دخل علیه عثمان عائدا فی مرضه فتحوّل الی الحائط و لم یکلمه ازین عبارت بکمال وضوح و ظهور ساطع و لامعست که خلافت حقّ خاصّ جناب امیر المؤمنین علیه السلام بود و آن حضرت خود را متعیّن برای خلافت و امامت می دانست و تجویز آن برای دیگری نمی فرمود و عبد الرحمن بسبب صرف خلافت بسوی عثمان و اوّل و ثانی و ثالث و احزاب ایشان هم در صرف خلافت از حیدر کرّار علیه آلاف التحیة و السّلام ما تتابع اللیل و النهار و تجویز امامت برای اغیار جائر و ظالم و حائف و عاسف و غادر و خائن و کاذب و مائن بودند پس کالشمس فی رابعة النهار هویدا و آشکار گردید که ادعای دلالت حدیث منزلت بر نفی خلافت آن حضرت کذبیست

ص:605

ظاهر العوار و بهتانیست واضح الشنار و دلالت این عبارت بر آنکه خلافت حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود و صرف آن بدیگران وجهی از جواز نداشت بچند وجهست اول آنکه هر گاه عبد الرحمن بیعت عثمان کرد آن حضرت بعبد الرحمن ارشاد فرمود که چیست این اول روزی که تظاهر کردید شما بر ما و این کلام صریحست در آنکه تظاهر از عبد الرحمن و یاران او درین روز و قبل آن بر آن جناب واقع شده دوم آنکه قول آن حضرت فصبر جمیل دلالت صریحه دارد بر آنکه از عبد الرحمن و احزاب او ظلم صریح و عدوان قبیح بر آن حضرت بر آن صبر جمیل اختیار فرموده سوم آنکه قول آن حضرت و اللّه المستعان علی ما تصفون دلالت صریحه دارد بر آنکه عبد الرحمن و اخوان او ظلم بر آن حضرت کردند و اذیت بآنحضرت رسانیدند که آن جناب از حق تعالی استعانت بر وصف ایشان خواسته چهارم آنکه قول آن حضرت و اللّه ما ولّیت عثمان الخ صریحست در آنکه غرض عبد الرحمن از تولیت عثمان نه خدا ترسی و پرهیزگاری و رعایت حق و دینداری بود بلکه بمحض تسویل و خدع هوای نفس و طمع زخارف دنیای دنیّه و دوختن چشم بر حکومت و ریاست باطله مخزیه بوده پنجم آنکه قول آن حضرت و اللّه کلّ یوم فی شان دلیل صریحست بر تکدر و تالم و تاذّی آن حضرت از فعل شنیع عبد الرحمن و احزاب او و غرض آن حضرت از این ارشاد آنست که حق تعالی بعد این جزای این ظلم و جور بشمار خواهد رسانید و ذائقه عذاب خزی در دنیا و اقتحام درکات سعیر در آخرت خواهد چشانید ششم آنکه قول عبد الرحمن یا علی لا تجعل علی نفسک الخ دلیل صریحست بر آنکه عبد الرحمن کلمات معجز آیات جناب امیر المؤمنین علیه السلام را موجب ظهور کمال خزی و هوان و وضوح غایت حیف و عدوان و انکشاف اقصای جور و طغیان و انصراح منتهای ظلم و شنان خود و احزاب خود دانسته تهدید آن حضرت معاذ اللّه من ذلک اغاز نهاده هفتم آنکه از قول راوی مخرج علی و هو یقول یَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد منع و تهدید عبد الرحمن عنید مکدّر و منغّص شده از نزد او

ص:606

تشریف برد و آیه یَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ که مشعر از نزول عقاب و عذاب بر احزاب کفر و ارتیابست در حق جماعة اصحاب اولی الأذناب تلاوت فرموده هشتم آنکه قول مقداد بعبد الرحمن لقد ترکته یعنی علیّا و انّه من الّذین یقضون بالحق الخ صریحست در طعن و تشنیع بر عبد الرحمن بر ترک بیعت جناب امیر المؤمنین و عدول او از جاده حق و صواب و جنوح و سیلان او بباطل و سراب نهم آنکه قول مقداد انّی لا عجب من قریش الخ صریحست در آنکه قریش که مراد از ان عبد الرحمن او دیگر اصحاب جلیل الشأن اند با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بغض و عناد و حسد و عداوت و أراد داشتند که با وصفی که می دانستند که کسی اقضی بالحق و اعلم از آن حضرت نیست باز ترک آن حضرت کردند دهم آنکه از قول عبد الرحمن یا مقداد اتق اللّه فانّی اخاف علیک الفتنة واضحست که عبد الرحمن مقداد را از اظهار کلمه حق و تبیین جور و جفای خود و احزاب خود منع کرد و تخویف مقداد بفتنه و فساد نمود پس ازینجا تحقق مزید ظلم و جور و حیف غاصبین و نائبین خلافت و غایت تصلّب و تعصّب شان در اخفای حق و ترویج باطل واضح شد و خرافات و تلمیعات و تهویلات و تسویلات سنّیه که اعمار غریزه در تزویق و تلفیق آن صرف کرده و بزعم باطل خود امتناع مخالفت حق بر صحابه و برائتشان از تعصّب و منع از اظهار حق و نزاهت از ایلام و اذیت کسی که انکار بر باطل کند ثابت نموده محض نقش بر آب و خدع سر آب گردید و للّه الحمد فی المبدإ و المآب

کلام شاه صاحب پیرامون تشبیه واقع در حدیث شریف منزلت از فرموده پیامبر ص و پاسخ او

قوله و تشبیهی که در کلام رسول ص واقع شود آن را بر تشبیه ناقص حمل کردن کمال بی دیانتیست و العیاذ باللّه اقول بحمد اللّه و حسن توفیقه از بیان سابق بکمال وضوح و ظهور دانستی که حدیث منزلت حسب تصریحات و افادات اکابر منقّدین و اساطین محققین سنیه دلالت بر اتصال و قرب دارد و هم حسب تصریحات ائمه لغت لفظ منزلت بمعنی مرتبه ست که آن بمعنی امر ثابتست پس هرگز هرگز نفی خلافت در مدلون لفظ منزلت داخل نباشد پس تشبیه تمامست و هرگز نقصان را در ان مدخلی نیست

ص:607

بلکه حمل حدیث بر نفی خلافت حمل تشبیه بر امر ناقص و مناقضست و مخالف افادات و تحقیقات شرّاح کلام جناب سیّد المرسلین و مضادّ تصریحات ائمه لغویین و این کمال بی دیانتیست و العیاذ باللّه و علاوه برین هر گاه شاهصاحب بصراحت تمام اعتراف کرده از بثبوت تشبیه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام حضرت هارون علی نبینا و آله و علیه السلام و حمل تشبیه را بر تشبیه کامل واجب دانسته اند و تصریح فرموده که تشبیهی که در کلام رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم واقع شود آن را بر تشبیه ناقص حمل کردن کمال بی دیانتیست پس بلا تکلّف و تصنع بالجزم و الیقین بلا مداخلت ظن و تخمین ثابت شد که جناب امیر المؤمنین علیه السلام معصوم بود زیرا که حضرت هارون علیه السلام معصوم بود بلا شبه پس اگر جناب امیر المؤمنین علیه السلام معصوم نباشد تشبیه ناقص بلکه انقص می شود پس بحمد اللّه حسب افاده شاه صاحب ثابت شد که جناب امیر المؤمنین علیه السلام معصوم بود و سلب عصمت از آن جناب کمال بی دیانتیست که وجب حمل تشبیه بوی بر تشبیه ناقض بلکه انقصست و نیز حضرت هارون علیه السّلام بلا شبه افضل از جمیع امّت حضرت موسی علیه السّلام بوده لا یعتریه ثوب الارتیاب و لا یمکن ان ینکره الاّ جاهل او کذاب پس هر گاه شاهصاحب اعتراف کردند بتشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحضرت هارون علیه السّلام و حمل تشبیه را بر تشبیه کامل واجب دانستند و حمل آن بر تشبیه ناقص کمال بی دیانتیست حسب تصریح شان افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کالشمس فی کبد السّماء حسب افاده شاهصاحب ثابت گردید و للّه الحمد علی ذلک حمدا کثیرا جزیلا پس کمال تحیرست که چگونه والد ماجد شاهصاحب و دیگر اسلاف شان کمال بیدیانتی اختیار ساختند که بکمال حیا و جسارت و غایت اقدام و دیانت تفضیل شیخین بر آن حضرت بتقریرات سخیف و حرکات عنیف در قرّة أبی مرّة بیان می کنند و بنیان دین و ایمان و اساس اتصاف بمعاول اعتساف می کنند بلکه خود شاهصاحب هم درین بلیه گرفتار و باین مرض مزمن تباه و زاراند که اوراقی چند در تفضیل شیخین نوشتند

ص:608

و بساط انصاف و تدین در تقریر این مطلب بی اصل در نوشتند و نیز بهمین اعتراف شاهصاحب مفترض الطاعة و واجب الامتثال بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام علی الاطلاق نسبت بجمیع امت حضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در حالت حیات و هم بعد وفات آن حضرت ثابت می شود چه حضرت هارون بلا شبه مفترض الطاعة بوده و بر جمیع امت حضرت موسی علیه السلام امتثال او امر و اطاعت احکام آن جناب علی الاطلاق واجب و لازم بود پس همچنین می باید که جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم مفترض الطاعة و واجب الانقیاد باشد و بر جمیع امت آن حضرت امتثال اوامر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و اطاعت احکام آن جناب لازم و واجب باشد تا تشبیه آن حضرت بحضرت هارون کامل شود و الا تشبیه ناقص می شود و کمال بیدیانتی لازم می آید و العیاذ بالله من ذلک و هر گاه وجوب اطاعت و لزوم انقیاد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای جمیع امت آن حضرت ثابت شد و لو فی حیاة النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امامت و خلافت آن حضرت بلا فاصله ثابت خواهد شد لعدم القائل بالفرق و لزوم الخرق قوله و اگر ازین همه در گذریم پس درین حدیث کجا دلالتست بر نفی امامت خلفای ثلاثه تا مدعی ثابت شود اقول هر گاه ازین همه اعوجاج و اللجاج و عناد و مکابره و لداد درگذشتید تقریر اهل حقّ در استدلال بحدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مسلّم و مقبول گردید و ظاهرست که این تقریر شدید که اثبات آن و دفع شبهات رکیکه و ایرادات سخیفه بر آن بوجوه سنیه بیان کردیم بصراحت تمام نفی خلافت ثلاثه می کند چه خلافت حضرت هارون علیه السلام که اهل حقّ بر تقدیر حیات آن حضرت بعد حضرت موسی علیه السّلام ثابت می کنند خلافت متصله ست بلا فصل فاصل نه خلافتی که ثلاثه اجنبیه در آن حاجز و فاصل باشند پس خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم خلافت بی فاصله و متصل وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص:609

باشد و خلافت ثلاثه هباء منبثّا خواهد شد و این در نهایت وضوح و ظهورست لکن غفلت شاهصاحب از واضحات و بدیهیات نه امری تازه ست که سبب عجب و حیرت تواند شد طریقه قدیمه و سنت مستقیمه ایشان همینست که بتأیید باطل و ابطال حق هر چه در دل گذرد باید نگاشت و عوام و سفها را در تشکیک و وهم باید انداخت و از انکار بدیهیات و دفع واضحات هم مبالاتی نباید برداشت و کلام شاهصاحب درین مقام مشابه ست بآنکه بعض اتباع مسیلمه کذّاب و امثال او اولا در دلائل دالّه بر نبوّت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کلام کنند و گویند که این دلائل هرگز دلالت بر نبوت آن حضرت نمی کند و در تقریر ردّ دلالت شبهات واهیه خلاف عرف و لغت و تصریحات مقتدایان خود پیش کنند و باز بگویند که اگر ازین همه در گذریم پس درین دلائل کجا دلالتست بر نفی نبوّت مسیلمه و سجاح تا مدّعی ثابت شود فالجواب الجواب و نیز خلافتی که اهل حقّ برای حضرت هارون علیه السّلام ثابت می شد ثابت می کنند خلافت عامّه ست بر جمیع امت حضرت موسی علیه السلام پس چون جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمنزلۀ حضرت هارون علیه السلام باشد خلافت و امامت آن حضرت هم بر جمیع امت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثابت باشد و بالفرض اگر خلافت حضرت هارون ع بر بعض امت باشد نه بر کلّ امت پس شک نیست در اینکه این خلافت بر حزب اعظم بود و معدودی چند همراه حضرت موسی علیه السلام رفته بودند پس خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم بر حزب اعظم این امت ثابت باشد پس بسبب اولویت و اجماع مرکب خلافت بر جمیع امت هم ثابت خواهد شد و هر گاه خلافت و امامت آن حضرت بر جمیع امت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثابت شد ثلاثه متبوع و از جمله رعایای آن حضرت شدند و خلافت ایشان بباد فنا رفت جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً و دلالت حدیث منزلت بر خلافت بیفاصله جناب امیر المؤمنین علیه السلام و بطلان خلافت ثلاثه بوجوه عدیده سوای ما ذکر واضحست پس از آن جمله ست افتراض طاعت حضرت هارون ع

ص:610

علیه السّلام که شاهصاحب هم در حاشیه آن نقل کرده اند و آن بصراحت تمام نافی خلافت خلفای جورست چه خلاصه آن مفترض الطاعة بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلامست مثل حضرت هارون علیه السّلام و ظاهرست که حضرت هارون بنسبت جمیع امت حضرت موسی علیه السلام مفترض الطاعة بوده لا بالاستثناء بعض منهم پس جناب امیر المؤمنین علیه السلام بنسبت جمیع امت بلا استثناء الثلثة الرعاع مفترض الطاعة و لازم الاتباع باشد پس توهم صحّت خلافت ثلاثه از پا درآمد و تقریر افتراض طاعت تفصیلا مع دفع شبهات واهیه که بر آن وارد کرده اند در ما بعد انشاء اللّه تعالی عنقریب مبین می شود و همچنین ثبوت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ازین حدیث که باعتراف شعبه بن الحجّاج ثابتست کما سیجیء و افاده مخاطب هم مفید آنست کما بیّناه مفید خلافت بلا فاصله خلیفه بر حق و مبطل خلافت خلفای ثلاثه ست بالیقین فاستبصر وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ و همچنین ثبوت عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ازین حدیث مثبت حصر خلافت در جناب امیر المؤمنین علیه السلام ربّ العالمین و نافی خلافت خلفای مصنوعینست چه اینها بالیقین غیر معصوم بودند پس خلافت غیر معصوم و تقدم او بر معصوم قطعا باطل و مذموم کما لا یخفی علی ارباب الفهوم و همچنین در ما بعد انشاء اللّه تعالی می دانی که اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از حدیث منزلت حسب افاده خلیفه رابع سنّیان ثابتست و اعلمیت مثبت افضلیت و افضلیت مثبت تعیّن خلافت آن حضرتست و تعین خلافت آن حضرت دلیل واضحست بر سلب خلافت خلفای جور فنعوذ باللّه من الحور بعد الکور همچنین ثبوت امامت و وصایت شبر و شبیر اولاد حضرت هارون علیه السلام مثبت امامت و وصایت حسنین علیهما السلامست و آن باجماع مرکب مستلزم خلافت بلا فصل جناب امیر المؤمنین علیه السلام و نفی خلافت غاصبین حقوق کرامست و همچنین ثبوت مقهوریت و مظلومیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل حضرت هارون علیه السلام از حدیث منزلت

ص:611

کما دل علیه قول اروی دلالت واضحه بر سلب خلافت جائرین و انهماکشان در قهر و مخالفت جناب امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه و ابنائه المعصومین دارد الی غیر ذلک ممّا سیجیء بعون اللّه رب العالمین

اعتراف شاه صاحب به استفاده امامت امیر مؤمنان از حدیث منزلت فی الجمله و بیان علامه محقق میر حامد حسین طاب ثراه

قوله غایة ما فی الباب استحقاق امامت برای حضرت امیر ثابت می شود و لو فی وقت من الاوقات و هو عین مذهب اهل السنة اقول هر گاه از ایراد شبهات رکیکه و اعتراضات سخیفه که بر تقریر دلالت حدیث شریف بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام دارد کرده بودید درگذشتید و تقریر اهل حقّ را درین باب تسلیم کردید پس بعد آن این حرف بر زبان آوردن که ازین حدیث غایة ما فی الباب استحقاق امامت برای حضرت امیر ثابت می شود و لو فی وقت من الاوقات از عجائب هفوات و غرائب خزعبلات و طرائف عثرات و بدائع ترهات و روائع طامّاتست زیرا که مفاد صریح تقریر اهل حقّ ثبوت خلافت و امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلامست متصل وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بلا فصل فاصل لا فی وقت من الاوقات زیرا که خلافت حضرت هارون علیه السلام که بر تقدیر حیات آن حضرت بعد حضرت موسی علیهما السلام ثابت می شد خلافت متصله ست که فصل فاصل در آن امکانی ندارد پس همچنان می باید که خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نیز خلافت متصله باشد بلا فصل فاصل تا تشبیه تمام شود و حمل آن بر خلافت منفصله عن الوفاة که در آن فواصل اجنبیه ثلاثه فاصل باشند حمل تشبیه ست بر تشبیه ناقص و آن حسب افاده خود شاهصاحب کمال بی دیانتیست و العیاذ باللّه قطع نظر ازین ثبوت استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام بنص سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السلام مفید خلافت بیفاصله آن حضرتست چه نصّ بر خلافت خلفای ثلاثه و باعتراف خود شاهصاحب مفقودست چنانچه در صدر همین باب تصریح کرده اند و هر گاه نصّ بر خلافت ثلاثه متحقق نباشد و استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای امامت

ص:612

ثابت شود بنصّ پس خلافت بیفاصله آن حضرت متحقق خواهد شد چه تقدیم غیر منصوص علیه بر منصوص علیه نهایت قبیحست و هیچ عاقلی تجویز آن نتوان کرد

چهل استدلال به حدیث منزلت بر امامت و عصمت امیر مؤمنان علیه السلام
اشاره

و هر گاه بحمد اللّه و حسن توفیقه از دفع شبهات طریفه و قمع ایرادات لطیفه شاهصاحب که در تقریر و تلفیق آن مساعی جمیله بکار برده و اتعاب نفس نازنین در تدوین و تزویق آن بغایت قصوی رسانیده فراغ حاصل شد حالا باید دانست که این همه مباحث متعلق بتقریر دلالت حدیث منزلت بجهت استخلاف حضرت موسی حضرت هارون السّلام را بود حالا بعنایت بی غایت پروردگار و تایید و تسدید حضرات ائمه اطهار علیهم آلاف التحیة و السّلام ما اتصل اللیل و النهار دلائل دیگر که از ان دلالت حدیث شریف بر خلافت و امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ظاهر و باهر شود ایراد می کنم و ازین دلائل کمال شناعت و سماجت تعسّف و تصلّف یوسف واسطی و نهایت قبح و فظاعت کلمات غرابت سمات و هفوات و خزعبلات و هذیانات و ترهات او که در باب حمل اهل حق حدیث منزلت را بر امامت سراییده که این حدیث دلالت دارد بر عدم استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای خلافت و این حدیث شریف را دلیل طعن و عیب و منقصت صریح در حق وصی بر حق العیاذ بالله من ذلک پنداشته یعنی دلیل حصول فتنه عظیم و فساد فخیم از استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل فتنه عجل که در بنی اسرائیل واقع شده و سلب عقل از اهل حقّ بجهت استدلال بآن بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خواسته کما سمعت سابقا واضح خواهد شد و هم ازین دلائل ظاهر خواهد شد نهایت بطلان و هوان جزافات و هفوات امام اعظم اعور یعنی ابن تیمیه که او هم بکمال سلاطت لسان و بشاعت بیان همداستان نواصب بدزبان گردیده بلکه در مضمار لداد و عناد قدم خود را از نواصب فراتر نهاده و انواع مهملات و خزعبلات و خرافات آغاز نهاده چنانچه سابقا شنیدی که استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را

ص:613

که وقت توجه سرور انام صلّی اللّه علیه و آله بغزوة تبوک واقع شده و از حدیث منزلت نزد او همان مرادست اضعف و اوهن از جمیع استخلافات معتاده می گرداند و گمان می برد که هر استخلافی که قبل ازین واقع شده افضل و اشرف و اقوی و اعظم از آنست که درین غزوه جز نسوان و صبیان و معذورین و عصات و منافقین جفات باقی نماندند و رجال اقویای مؤمنین و عظمای موقنین در مدینه نبودند بخلاف دیگر استخلافات که بر اقویای رجال مؤمنین با کمال واقع شده و ابن تیمیه بر مجرد این دعوی اکتفا نه کرده خواسته که وهن و ضعف این استخلاف از فعل و قول جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت سازد چنانچه گفته فلهذا خرج إلیه علی یبکی الخ این کلامش دلالت واضح دارد بر آنکه بکای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و عرض آن حضرت أ تخلفنی الخ باین سبب بود که این استخلاف اضعف از استخلافات معتاده آن حضرت بود و دیگر استخلافات اشرف و اعلی از آن الخ وهم چنین ظاهر خواهد شد از ان نهایت بطلان جسارت سراسر خسارت فخر رازی که ترانه عجیبی و آهنگ غریبی برداشته حیا و خوف را از اهل اسلام یکسو گذاشته علم مخالفت بداهت برداشته یعنی تجویز عدم تنفیر ازاله مرتبه خلافت از هارون علیه السّلام باحتمال کراهت آن حضرت از رتبه خلافت آغاز نهاده و کلامی گفته که محصل آن این ست که عزل وقتی منفر می شود که معزول پستر شود از مرتبه که مرتفع شده باشد بسبب آن و هر گاه زائل شود از معزول مرتبه که مرتفع بآن نشده پس این زوال منفر نیست و چون حضرت هارون علیه السّلام شریک حضرت موسی علیه السّلام در ادای رسالت بوده و این ارفع منازلست و گاه ست که مکروه می دارد انسان شریک فی الریاسة که خلیفه شریک خود باشد و هر گاه جائزست که حاصل نشود بسبب آن زیادت و نقصان پس عزل از آن منفر نباشد انتهی و نیز از آن نهایت قبح و فظاعت عناد و لداد بعض حکمائی سنّیه که در وادی تعصّب و هرزه سرای تیزگام می رود و کلامی که مانا؟ و شبیه بکلام مجانینست

ص:614

بر زبان می آرد یعنی استخلاف حضرت موسی حضرت هارون علیهما السّلام را سبب ترک عبادت حق تعالی و اختیار عبادت عجل بعد رفتن حضرت موسی علیه السّلام قرار می دهد و اظهار می نماید که چون حضرت موسی علیه السّلام قوم خود را بسوی هارون علیه السّلام سپرد و بسوی خدا نسپرد لهذا اینها ترک عبادت حق تعالی کردند و عبادت عجل آغاز نهادند و نیز می گوید که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چون استخلاف نفرمود بعد خود و تسلیم نمود امر امت خود را بسوی خدا پس حق تعالی برای امت آن حضرت افضل ناس را بعد حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اختیار کرد و آن ابو بکر بود که اصلاح کرد در میان قوم آن حضرت و هذا اوان الشروع فی الدلائل الدالة علی دلالة حدیث المنزلة علی خلافة علی علیه السّلام

دلیل اول ثبوت افتراض طاعت جناب امیر ع به ثبوت افتراض طاعت هارون

دلیل اول آنکه علاوه بر ثبوت خلافت حضرت هارون علیه السّلام از شاد حضرت موسی ع در وقت غیبت طور و عدم جواز زوال و انقطاع آن که سابقا بابلغ وجوه و احسن طرق مبین شد قطعا و جزما و بتّا و یقینا از منازل حضرت هارون علیه السّلام افتراض طاعت و لزوم انقیاد و وجوب اتباع آن حضرت ست هیچ مکابری و معاندی هم خلق احتمال انقطاع و زوال در آن نمی تواند کرد و وجوب اتباع حضرت هارون علیه السّلام امریست نهایت ظاهر و واضح تا آنکه حضرات سنّیه هم با این همه انهماک در انکار واضحات منع آن نتوانستند کرد بلکه بتاکید و تشیید تمام اثبات آن کرده اند شمس الدین محمود بن عبد الرحمن بن احمد اصفهانی در تشیید القواعد فی شرح تجرید العقائد گفته قوله انّه کان خلیفة له علی قومه فی حال حیاته قلنا لا نسلّم ذلک بل کان شریکا له فی النبوة و الشریک غیر خلیفة و لیس جعل احد الشریکین خلیفة عن الآخر اولی من العکس و قوله تعالی حکایة عنه اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی فالمراد به المبالغة و التاکید فی القیام بامر قومه علی نحو

ص:615

قیام موسی امّا ان یکون مستخلفا عنه بقوله فلا فان المستخلف عن الشخص بقوله لو لم یقدّر استخلافه لما کان له القیام مقامه فی التصرف و هارون من حیث هو شریک فی النبوة له ذلک و لو لم یستخلفه موسی و حسام الدّین سهارنپوری در مرافض گفته و قول مستدلین که هارون بدلیل قول حق تعالی اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی خلیفه حضرت موسی علیه السّلام بود در حین حیات آنجناب پس لازم آید که بعد از وفات آن جناب بر تقدیر حیات خود نیز خلیفه بود گوییم لا نسلّم که حضرت هارون در حین حیات حضرت موسی خلیفه آن حضرت بود بلکه حضرت هارون با آن جناب در منصب نبوت شرکت داشت و گردانیدن احد الشریکین خلیفه دیگر اولی از عکس نیست و قول حضرت موسی علیه السّلام اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی که از وی بادی الرای استخلاف مستفاد می شود مراد از وی استخلاف نیست بلکه محمول بر مبالغه و تاکیدست در قیام ترتیب قوم و تدبیر کار ایشان مانند آن جناب یعنی مثل ما بتقید تمام بامر قوم قیام نما زیرا که خلیفه شخصیست که اگر مستخلف او را خلیفه نکند قیام او مقام مستخلف در تصرفات جائز و درست نبود و در ما نحن فیه نه چنینست چه حضرت هارون بسبب اینکه در منصب نبوت شریک حضرت موسی علیهما السّلام بود اگر بالفرض حضرت موسی بقول خود اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی خطابش نمی فرمود آن جناب استحقاق تصرف در امور خلائق داشت انتهی و تفتازانی در شرح مقاصد گفته و لو سلّم العموم فلیس من منازل هارون الخلافة و التصرف بطریق النیابة علی ما هو مقتضی الامامة لأنّه شریک له فی النبوة و قوله اخلفنی لیس استخلافا بل مبالغة و تاکیدا فی القیام بامر القوم و قوشچی در شرح تجرید گفته و لو سلّم فلیس من منازل هارون الخلافة و التصرف بطریق النیابة علی ما هو مقتضی الامامة لأنّه شریک له فی النبوة و قوله اخلفنی لیس استخلافا بل مبالغة و تاکیدا فی القیام بامر القوم و اسحاق

ص:616

هروی در سهام ثاقبه گفته و قوله هارون اخلفنی لیس استخلافا بالمعنی المشهور بل تاکیدا بالقیام لامر الجمهور ایام غیبة موسی علیه السّلام و الا فهو کان نبیّا فی زمن موسی علیه السّلام و مامورا بالتبلیغ و هر گاه حضرت هارون علیه السّلام مفترض الطاعة و لازم الاتباع در حیات حضرت موسی علیه السّلام باشد پس همچنین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم در حیات سرور کائنات علیه و آله افضل التحیات مفترض الطاعة و لازم الاتباع باشد لثبوت عموم المنازل بالوجوه المتقدمة و حمل منزلت بر منازل مشهوره هم که شاه ولی اللّه در ازالة الخفا رضا بان داده برای اثبات مرام کافی و وافیست و ثبوت افتراض طاعت و لزوم اتباع جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حیات سرور انام صلّی اللّه علیه و آله الکرام برای ثبوت خلافت آن حضرت کافیست بچند وجه اوّل آنکه قول بوجوب اطاعت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در حیات سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و باز صرف خلافت از آن حضرت و دخول آن حضرت در زمره رعایا و متبوعین بعد وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خلاف اجماع مرکبست دوم آنکه عقل هیچ عاقلی تجویز نتوان کرد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حیات جناب سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السّلام و الاکرام مثل حضرت هارون واجب الاتباع و لازم الاطاعة باشد و بعد وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این رتبه از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مصروف شود و آن حضرت در زمره رعایا و مرءوسین و تابعین داخل گردد سوم آنکه هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل حضرت هارون علیه السّلام واجب الاطاعة و لازم الاتباع علی الاطلاق باشد جمیع امت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم را تا آنکه اصحاب ثلاثه هم تابع جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شوند و اطاعت آن حضرت بر ایشان لازم باشد پس اگر بعد وفات سرور انام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جناب

ص:617

امیر المؤمنین علیه السّلام خلیفه و امام نباشد بلکه ثلاثه خلیفه و امام شوند قلب موضوع و عکس مشروع لازم آید که کسانی که تابع و مطیع بودند متبوع و مطاع شوند و کسی که لازم الاطاعة و واجب الاتباع بود از رعایا و اتباع کرد و سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ و غایت قوت و متانت و نهایت حصافت و رزانت این وجه بمرتبۀ ظاهرست که شاهصاحب با این همه اطناب و اسهاب و مزید انهماک در ابطال حق و تایید باطل با وصفی که در تقریر شیعه اصل این وجه را اختصارا نقل کرده لکن بمقام جواب در متن کتاب قفل سکوت و صموت بر لب زده مصلحت در اعراض و اغماض از آن دیده اند و کفی به عجزا و عارا و قصورا و شنارا و در حاشیه بعد ایراد تقریر افتراض طاعت بتفصیل زائد از متن بر ایراد لفظ لا یخفی ما فیه اکتفا کرده و نیز تقریر حاشیه را مخالفت تقریر متن کتاب گمان برده کما سبق التنبیه علیه و غایت تسویل و تلمیع و نهایت تاویل و تخدیع اسلاف با انصاف شاهصاحب بجواب ثبوت افتراض طاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام آنست که می گویند که افتراض طاعت حضرت هارون علیه السّلام بسبب نبوت بود و چون نبوت از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منتفی شد مسبب آن که افتراض طاعتست نیز منتفی خواهد شد و باین تقریر قاضی عضد و جرجانی و تفتازانی و قوشجی و ابن حجر مکی و غیر ایشان آویخته اند در شرح مواقف می گوید و نفاذ امر هارون بعد وفاة موسی لنبوته لا للخلافة عن موسی کما اعترفتم به فی هذا الوجه و قد نفی النبوة ههنا لاستحالة کون علی نبیا فیلزم نفی مسببه الذی هو افتراض الطاعة و نفاذ الامر و تفتازانی در شرح مقاصد بعد منع کون الخلافة من منازل هارون و منع بقائها بعد الموت و لو سلّم فتصرف هارون و نفاذ امره لو بقی بعد موسی انما یکون لنبوته و قد انتفت النبوة فی حق علی رضی اللّه تعالی عنه فینتفی

ص:618

ما یبتنی علیها و یتسبب عنها و قوشجی در شرح تجرید گفته و لو سلّم فتصرف هارون و نفاذ امره لو بقی بعد موت موسی انما یکون لنبوته و قد انتفت النبوة فینتفی ما یبتنی علیها و یتسبب عنها و ابن حجر در صواعق گفته ثم نفاذ امر هارون بعد وفاة موسی لو فرض انّما هو للنبوة لا للخلافة عنه و قد نفیت النبوة لاستحالة کون علیّ نبیّا فیلزم نفی سببها الّذی هو افتراض الطاعة و نفاذ الامر و بطلان این توهم فضیح و شناعت این تهجم قبیح پر ظاهرست بوجوه عدیده اول آنکه از آن لازم می آید که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در مرتبه رابعه هم خلیفه نباشد چه هر گاه نزد این حضرات نفی نبوت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام موجب نفی افتراض طاعت آن حضرتست پس چونکه در مرتبه رابعه هم بلا ریب نبوت از آن حضرت منتفی ست و کسی قائل بحصول نبوت در این مرتبه برای؟ آن حضرت نیست لازم آید که درین مرتبه هم افتراض طاعت از آن حضرت منتفی شود معاذ اللّه من ذلک دوم آنکه اگر نفی ثبوت مستلزم نفی وجوب طاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می بود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در احادیث عدیده اطاعت حضرت واجب نمی فرمود حال آنکه در ما بعد انشاء اللّه تعالی می دانی که بنصّ احادیث عدیده اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام واجبست سوم آنکه بنا بر این مصیبت عظمی و قیامت کبری بر سر اهل سنت بر پا می شود یعنی هر گاه انتفای نبوت از کسی دلیل انتفای وجوب اطاعت او باشد عدم وجوب اطاعت ثلاثه و بطلان خلافت شان بالبداهة متحقق خواهد گردید زیرا که نبوت از ایشان هم منتفی ست بلا ریب پس افتراض طاعت از ایشان هم منتفی شود پس خلافت کجا ماند و امامت کو فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً چهارم آنکه بلا شبه از منازل حضرت هارون علیه السّلام عصمتست پس لازم آید که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

ص:619

هم معصوم باشد و ثبوت عصمت آن حضرت برای اثبات امامت و خلافت آن حضرت کافی و وافیست بقبح تقدیم غیر المعصوم علی المعصوم و از انتفای نبوت انتفائی عصمت لازم نمی آید و الا لازم آید که ملائکه هم معصوم نباشند که نبوت در ایشان منتفی ست پس معاذ اللّه عصمت شان منتفی شود پنجم آنکه اگر بسبب انتفای نبوت انتفای افتراض طاعت لازم آید بزعم آنکه نبوت سبب افتراض طاعتست چون سبب منتفی شد مسبب نیز منتفی خواهد شد لازم آید که معاذ اللّه فضائل دیگر نیز از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام باین زعم که نبوت سبب دیگر فضائل هارون علیه السّلام بود و چون نبوت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام منتفی شد دیگر فضائل هم معاذ اللّه منتفی شود ششم آنکه در کمال ظهور و وضوحست که از انتفای نبوت انتفای افتراض طاعت لازم نمی آید چه سبب افتراض طاعت منحصر در نبوت نیست بلکه افتراض طاعت بوجه دیگر هم سوای نبوت حاصل می شود چنانچه طاعت پروردگار واجبست و طاعت خلفا واجبست و نبوت ایشان را حاصل نیست پس هر گاه برای چیزی اسباب متعدده باشد از فوات یک سبب انتفای مسبب لازم نه می آید و تعدّد اسباب برای شیء واحد چنان شائع و ذائع ست که بر بر ادنی محصلین هم مخفی نیست چه جا اکابر محققین عبد اللّه بن یوسف المعروف بابن هشام در مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب در ذکر معانی لو گفته الثالث انّها تفید امتناع الشرط خاصّة و لا دلالة لها علی امتناع الجواب و لا علی ثبوته و لکنّه ان کان مساویا للشرط فی العموم کما فی قولک لو کانت الشمس طالعة کان النهار موجودا لزم انتفاؤه لأنّه یلزم من انتفاء السبب المساوی انتفاء مسبّبه و ان کان اعم کما فی قولک لو کانت الشمس طالعة کان الضوء موجود أ فلا یلزم انتفاءه و انما یلزم انتفاء القدر المساوی منه للشّرط و هذا قول المحققین و یتلخّص

ص:620

علی هذا ان یقال انّ لو تدلّ علی ثلثة امور عقد السببیة و المسببیة و کونهما فی الماضی و امتناع السبب ثم تارة یعقل بین الجزئین ارتباط مناسب و تارة لا یعقل فالنوع الاوّل علی ثلثة اقسام ما یوجب فیه الشرع او العقل انحصار مسببیة الثانی فی سببیة الاول نحو لو شئنا لرفعناه بها و نحو لو کانت الشمس طالعة کان النّهار موجودا و هذا یلزم فیه من امتناع الاول امتناع الثانی قطعا و ما یوجب احدهما فیه عدم الانحصار و المذکور نحو لو نام لانتقض وضوءه و نحو لو کانت الشمس طالعة کان الضّوء موجودا و هذا لا یلزم فیه من امتناع الاوّل امتناع الثانی کما قدّمناه و ما یجوّز فیه العقل ذلک نحو لو جائنی اکرمته فان العقل یجوّز انحصار سبب الاکرام فی المجیء و یرجحه ان ذلک هو الظاهر من ترتیب الثانی علی الاوّل و انّه المتبادر الی الذّهن و استصحاب الاصل و هذا النوع یدل فیه العقل علی انتفاء المسبب المساوی لانتفاء السبب لا انتفائه مطلقا و یدل الاستعمال و العرف علی الانتفاء المطلق ازین عبارت ظاهرست که حسب افاده محققین سبب بر دو قسم می باشد بعض اسباب مساوی مسبب می باشند و بعض اسباب عامّ هستند از مسبّب و از انتفاء سبب عام انتفای مسبب لازم نمی آید چنانچه طلوع شمس سبب عامّ وجود ضوأست و از انتفاء طلوع شمس انتفاء ضوء لازم نمی آید و نهایت تعجب و تحیر از تفتازانی رو می دهد که او هم بشبه رکیکه انتفای افتراض طاعت بسبب انتفای نبوت آویخته حال آنکه خودش در بحث او جواز بودن اسباب مختلفه برای شیء واحد نقلا عن ابن الحاجب ذکر کرده و در جواب کلام ابن الحاجب ردّ آن ننموده بلکه عدم مضرت این معنی با مراد قوم بیان نموده چنانچه در شرح مطول تلخیص گفته و لو للشرط أی لتعلیق حصول مضمون الجزاء بحصول مضمون الشرط فوضا فی الماضی مع القطع بانتفاء الشرط فیلزم انتفاء الجزاء کما تقول لو جئتنی

ص:621

لاکرمتک معلّقا للاکرام بالمجیء مع القطع بانتفائه فیلزم انتفاء الاکرام و امّا عبارة المفتاح و هی انّها التعلیق ما امتنع بامتناع غیره علی سبیل القطع کقولک لو جئتنی لأکرمتک معلّقا لامتناع اکرامک بما امتنع من مجیء مخاطبک ففیها اشکال لأنّه جعل اوّلا المعلق نفس الجزاء و المعلق علیه امتناع الشرط و ثانیا المعلق امتناع الجزاء و المعلق علیه نفس الشرط مع وضوح فساد کلّ منهما فقد وجّهه بعض من اطّلع علیه بانّه علی حذف المضاف أی انها التعلیق؟ امتناع ما امتنع و معلّقا لامتناع اکرامک بامتناع ما امتنع من المجیء و اظنّ انّه لا حاجة إلیه لان تعلیق الحکم بالوصف مشعر بالعلیّة فکانّه قیل انّها لتعلیق ما امتنع من حیث انّه ممتنع و هذا معنی تعلیق امتناعه و کذا قوله بما امتنع و هذا معنی لطیف شجّع السکاکی علی هذه العبارة و غفل عنه المهرة من معتنی کتابه فعنده هی لتعلیق الامتناع بالامتناع القطعی و علی ما ذکرنا لتعلیق الثبوت بالثبوت مع القطع بانتفاء الاوّل و المآل واحد ففی الجملة هی لامتناع الثانی اعنی الجزاء لامتناع الاوّل اعنی الشرط سواء کان الشرط و الجزاء اثباتا او نفیا او احدهما اثباتا و الآخر نفیا فامتناع النفی اثبات و بالعکس فهو فی نحو لو لم تاتنی لم اکرمک لامتناع عدم الاکرام لامتناع عدم الاتیان اعنی لثبوت الاتیان هذا هو المشهور بین الجمهور و اعتراض علیه الشیخ ابن الحاجب بانّ الاوّل سبب و الثانی مسبّب و السّبب قد یکون اعم لجواز ان یکون لشیء اسباب مختلفة کالنّار و الشمس للاشراق فانتفاء السّبب لا یوجب انتفاء المسبب بخلاف انتفاء المسبب فانّه یوجب انتفاء السبب الا تری انّ قوله تعالی لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا

ص:622

انّما سیق لیستدل بامتناع الفساد علی امتناع تعدّد الالهة دون العکس إذ لا یلزم من انتفاء تعدّد الالهة انتفاء الفساد لجواز ان یفعله اللّه بسبب آخر فالحق انّها لامتناع الاوّل لامتناع الثانی و قال بعض المحققین انّ دلیله باطل و دعواه حقّ امّا الاول فانّ الشرط عندهم اعمّ من ان یکون سببا نحو لو کانت الشمس طالعة کان النهار موجودا او شرطا نحو لو کان لی مال لحججت او غیرهما نحو لو کان النهار موجودا لکانت الشمس طالعة و امّا الثانی فلان الشرط ملزوم و و الجزاء لازم و انتفاء اللازم یوجب انتفاء الملزوم من غیر عکس فهی موضوعة لیکون جزائها معدوم المضمون فیمتنع مضمون الشرط الّذی هو ملزوم لاجل امتناع لازمه و هو الجزاء فهی لامتناع الاول لامتناع الثانی أی لیدلّ انتفاء الجزاء علی انتفاء الشرط و لهذا قالوا فی القیاس الاستثنائی ان رفع التالی یوجب رفع المقدم و رفع المقدم لا یوجب رفع التالی فقولنا لو کان هذا انسانا کان حیوانا لکنّه لیس بحیوان ینتج انّه لیس بانسان و قولنا لکنه لیس بانسان لا ینتج انه لیس بحیوان هذا ما ذکره جماعة من الفحول و تلقّاه غیرهم بالقبول و نحن نقول لیس معنی قولهم لو لا امتناع الثانی لامتناع الاوّل انّه یستدل بامتناع الاول علی امتناع الثانی حتی یرد علیه ان انتفاء السبب او الملزوم لا یدلّ علی انتفاء المسبب او اللازم بل معناه انّها للدلالة علی انّ انتفاء الثانی فی الخارج انّما هو بسبب انتفاء الاوّل فمعنی لو شاء اللّه لهداکم اجمعین ان انتفاء الهدایة انّما هو بسبب انتفاء المشیّة فهی عندهم تستعمل للدلالة علی انّ علّة انتفاء مضمون الجزاء فی الخارج هی انتفاء مضمون الشرط من غیر التفات الی انّ علّة العلم بانتفاء

ص:623

الجزاء ما هی الخ و نیز تفتازانی در شرح مختصر تلخیص گفته و لو للشرط الی لتعلیق حصول مضمون الجزاء الحصول مضمون الشرط فرضا فی الماضی مع القطع بانتفاء الشرط فیلزم انتفاء الجزاء کما تقول لو جئتنی لاکرمتک معلقا للاکرام بالمجیء مع القطع بانتفائه فیلزم انتفاء الاکرام فهی لامتناع الثانی اعنی الجزاء لامتناع الاول اعنی الشرط یعنی ان الجزاء منتف بسبب انتفاء الشرط هذا هو المشهور بین الجمهور و اعترض علیه ابن الحاجب بان الاول سبب و الثانی سبّب و انتفاء السبب لا یدل علی انتفاء المسبّب لجواز أن یکون للشیء اسباب متعدّدة بل الامر بالعکس لأنّ انتفاء المسبب یدلّ علی انتفاء جمیع اسبابه فهی لامتناع الاول لامتناع الثانی الا تری انّ قوله تعالی لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا انما سیق لیستدل بامتناع الفساد علی امتناع تعدّد آلهة دون العکس و استحسن المتأخرون رای ابن الحاجب حتی کادوا یجمعون علی انها لامتناع الاوّل لامتناع الثانی اما لما ذکره و امّا لان الاول ملزوم و الثانی لازم و انتفاء اللازم یوجب انتفاء الملزوم من غیر عکس لجواز أن یکون اللازم اعم و انا اقول منشأ هذا الاعتراض قلّة التأمّل لأنّه لیس معنی قولهم لو لامتناع الثانی لامتناع الاوّل انّه یستدل بامتناع الاول علی امتناع الثانی حتی یرد علیه ان انتفاء السبب او الملزوم لا یوجب انتفاء المسبب او اللازم بل معناه انها للدلالة علی ان انتفاء الثانی فی الخارج انما هو بسبب انتفاء الاول فمعنی لو شاء اللّه لهدیکم ان انتفاء الهدایة انما هو بسبب انتفاء المشیة یعنی انها تستعمل الدلالة علی ان علة انتفاء مضمون الجزاء فی الخارج هی انتفاء مضمون الشرط من غیر التفات الی ان علة العلم بانتفاء الجزاء ما هی الخ و مخفی نماند

ص:624

که جواب شبه انتفاء افتراض طاعت بسبب انتفاء نبوت جناب سید مرتضی طاب ثراه که اعلام کبار سنّیه محامد جلیله و مدائح جمیله و مناقب عظیمه و فضائل فخیمه برای آنجناب ثابت می کنند ذکر نموده لیکن تفتازانی و جرجانی و اتّباع شان بسبب قصور باع در فن کلام کما هو واضح علی اولی الافهام بر افادات جناب سید مرتضی مطلع نشده این شبه رکیکه و مقاله سخیفه بر زبان آورده اند در شافی بعد اثبات عموم منازل فرموده و یمکن مع ثبوت هذه الجملة ان ترتب الدلیل فی الاصل علی وجه یجب معه کون هارون مفترض الطاعة علی امّة موسی لو بقی الی بعد وفاته و ثبوت مثل هذه المنزلة لامیر المؤمنین علیه السلام و ان لم یرجع الی کونه خلیفة له فی حال حیاته و وجوب استمرار ذلک الی بعد الوفاة فان فی المخالفین من یحمل نفسه علی دفع خلافة هارون لموسی علیهما السلام فی حیاته و انکار کونه منزلة تنفصل عن ثبوته و ان کان فیما حمل علیه نفسه ظاهر المکابرة و نقول قد ثبت ان هارون علیه السلام کان مفترض الطاعة علی امة موسی لمکان شرکته له فی النبوة التی لا یتمکّن من دفعها و ثبت انّه لو بقی بعده لکان ما یجب من طاعته علی جمیع امة موسی علیه السلام یجب له لانه لا یجوز خروجه عن النبوة و هو حیّ و إذا وجب ما ذکرناه و کان النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قد اوجب بالخبر لامیر المؤمنین جمیع منازل هارون من موسی او نفی ان یکون نبیّا و کان من جملة منازله انّه لو بقی بعده لکان طاعته المفترضة علی امته و ان کانت تجب لمکان نبوته وجب ان یکون امیر المؤمنین ع المفترض الطّاعة علی سائر الامّة بعد وفاة النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ان لم یکن نبیّا

ص:625

لان النفی النبوة لا یقتضی نفی ما یجب لمکانها علی ما بیّنّاه و انّما کان یجب لنفی النبوّة نفی فرض الطاعة لو لم یصحّ حصول فرض الطاعة الا للنّبیّ و إذا جاز ان یحصل لغیر النّبی کالامام و الامیر علم انفصاله من النبوة و انّه لیس من شرائطها و حقائقها التی تثبت بثبوتها و تنتفی بانتفائها و المثال الّذی تقدم یکشف عن صحة قولنا و انّ النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لو صرح ایضا مما ذکرناه حتی یقول

انت منی بمنزلة هارون من موسی فی فرض الطاعة علی امّتی و ان لم تکن شریکی فی النّبوّة و تبلیغ الرسالة لکان کلامه مستقیما بعیدا عن التنافی و چون فخر رازی برین جواب جناب سید مرتضی طاب ثراه مطلع شده از ذکر آن رو تافته بشبه دیگر تمسک ساخته و انتفای سبب را بانتفای سبب در ما بعد بطریق تشکیک لا علی وجه الحتم و الجزم ایراد کرده قال فی نهایة العقول قوله ان هارون لو عاش بعد موسی علیهما السّلام لقام مقامه فی کونه مفترض الطاعة قلنا یجب علی الناس طاعته فیما یؤدّیه عن اللّه او فیما یؤدّیه عن موسی او فی تصرفه فی اقامة الحدود الاول مسلم و لکن ذلک نفس کونه نبیّا فلا یمکن ثبوته فی حق علی رضی اللّه عنه اما الثانی و الثالث ممنوع و تقریره ان من الجائز ان یکون النّبی مؤدیا للاحکام عن اللّه تعالی و یکون المتولّی لتنفیذ تلک الاحکام غیره الا تری انّ من مذهب الامامیّة ان موسی علیه السلام استخلف هارون علیه السّلام علی قومه و لو کان هارون متمکنا من تنفیذ الاحکام قبل ذلک الاستخلاف لم یکن للاستخلاف فائدة فثبت انّ هارون علیه السلام قبل الاستخلاف کان مؤدّیا للاحکام عن اللّه تعالی و ان لم یکن منفذا لها از ملاحظه این عبارت واضحست که فخر رازی در افتراض طاعت

ص:626

حضرت هارون علیه السّلام سه احتمال بیان کرده یکی آنکه افتراض طاعت حضرت هارون علیه السلام در چیزی باشد که ادا کند آن را از جانب حق تعالی دوم آنکه افتراض طاعت در چیزی باشد که ادا کند آن را از حضرت موسی علیه السلام سوم آنکه افتراض طاعت در تصرف او در اقامت حدود باشد و فخر رازی احتمال اول را تسلیم کرد و احتمال دوم و سوم را منع کرده و هر چند بقول خود و تقریره چنان ظاهر کرده که تقریر منع هر دو احتمال می کند لیکن پر ظاهرست که درین تقریر از بیان منع احتمال دوم اثری نیست و اصلا وجه منع آن بیان نکرده بلکه این تقریر منع احتمال سومست و بس و پر ظاهرست که درین احتمال دوم اعنی افتراض طاعت حضرت هارون از جانب حضرت موسی اصلا اعتراضی و اشکالی لازم نمی آید زیرا که حضرت هارون علیه السلام با وصف شرکت در نبوت تابع حضرت موسی علیه السلام بود و اصل در نبوت موسی علیه السلام بود چنانچه خود فخر رازی در تفسیر کبیر و نیسابوری در غرائب القرآن تصریح بآن کرده اند پس بنا بر این اگر حضرت هارون علیه السلام بعد حضرت موسی زنده می بود و از جانب آن حضرت ادای احکام حسب بقاء فرعیت سابق می کرد استحاله بر آن لازم نمی آید و منعی بآن متوجه نمی گردید و آنچه در تقریر منع احتمال سوم گفته که جائزست اینکه نبی مؤدی از جانب خدای تعالی باشد و متولی تنفیذ احکام غیر او باشد پس غرض رازی نحریر ازین تقریر آنست که جائزست که حضرت هارون بعد حضرت موسی علیه السلام مودّی احکام از جانب حق تعالی باشد و لکن متولّی تنفیذ این احکام دیگری باشد پس ثبوت وجوب اطاعت حضرت هارون علیه السلام در تنفیذ احکام لازم نه آید تا بسبب ثبوت وجوب اطاعت حضرت هارون ع وجوب اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در تنفیذ احکام ثابت گردد بطلان و هوان و رکاکت و سخافت این تقریر سراسر تزویر نهایت ظاهر و مستنیرست زیرا که

ص:627

هر گاه حضرت هارون افضل ناس بعد حضرت موسی علیه السلام بود پس با وصف وجود حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السلام جائز نیست که کسی دیگر متولّی تنفیذ احکام باشد زیرا که ریاست مفضول با وجود افضل ناجائزست کما سبق بیانه بالتفصیل حیث یروی الغلیل و یشفی العلیل و اما در حیات حضرت موسی علیه السلام پس چونکه حضرت موسی افضل از آن حضرت بود بنا بر این اگر تنفیذ احکام بالانفراد برای حضرت هارون علیه السّلام ثابت نشود قبحی لازم نه آر پس احتمال غیر مفترض الطاعة بودن حضرت هارون علیه السلام در تنفیذ احکام بر تقدیر بقاء آن حضرت بعد حضرت موسی علیه السلام باطلست و استدلال بآن بر عدم تولی آن حضرت تنفیذ احکام را قبل صول خلافت حضرت موسی علیه السّلام از حلیه صحّت عاطل که قیاسی است مع الفرق الواضح و تنظیریست مع البون اللائح و مودّی بودن حضرت هارون علیه السّلام احکام حلال و حرام را قبل استخلاف حضرت موسی علیهما السلام از جانب خدا بسبب شرکت آن حضرت در نبوت بطریق وزارت بود نه بطریق محوضت و اصالت پس چون حضرت موسی علیه السلام که افضل از حضرت هارون علیه السلامست موجود بود باین سبب اگر حضرت هارون علیه السلام با وصف؟ واجب الاطاعة بودن تنفیذ احکام بالانفراد نفرماید قبحی و شناعتی و استحاله لازم که مانع از تنفیذ احکام بالانفراد وجود افضلست بخلاف آنکه هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السلام واجب الاطاعة باشد بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس چون کسی که واجب الاطاعة و افضل از جناب امیر المؤمنین علیه السلام باشد یقینا موجود نبود وجهی برای منع آن حضرت از تنفیذ احکام بالانفراد ظاهر نشود و وجوب اطاعت ابو بکر که بادعای افضلیت او السنه خود را می آلایند قطعا و حتما و جزما و یقینا مفقود لظهور الدلائل القاطعة علی عدم وجوب اطاعته علی اصول السنیة فضلا عن اصولنا و مزید تحقیق مقام بر وجهی شافی که مزیج اوهام و مزیل

ص:628

اسقام باشد آنست که در اثبات وجوب اطاعت حضرت هارون علیه السلام و عدم حصول مرتبه تنفیذ احکام بالانفراد اصلا تنافی و تنافی و تهافت و تضاد نیست زیرا که حال آن حضرت درین صورت مثل حال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست قبل از بعثت که آن حضرت قبل بعثت بلکه قبل خلق ظاهری هم موصوف بود به نبوت و وجوب اطاعت لکن حصول وصف تنفیذ احکام موقوف بود بر خلق ظاهری و حصول بعثت جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی در خصائص کبری گفته قال الشیخ تقی الدّین السبکی فی کتابه التعظیم و المنّة فی لتومننّ به و لتنصرنّه فی هذه الآیة من التنویه بالنّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و تعظیم قدره العلی ما لا یخفی و فیه مع ذلک انّه علی تقدیر مجیئه فی زمانهم یکون مرسلا إلیهم فتکون نبوّته و رسالته عامّة لجمیع الخلق من زمن آدم الی یوم القیامة و تکون الأنبیاء و اممهم کلهم من امّته و یکون

قوله بعثت الی النّاس کافّة لا یختص به النّاس من زمانه الی القیمة بل یتناول من قبلهم ایضا و یتبیّن بذلک معنی

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد و انّ من فسّره بعلم اللّه بانّه سیصیر نبیّا لم یصل الی هذا المعنی لأنّ علم اللّه محیط بجمیع الاشیاء و وصف النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بالنبوة فی ذلک الوقت ینبغی ان یفهم منه انّه امر ثابت له فی ذلک الوقت و لهذا رأی آدم اسمه مکتوبا علی العرش محمّد رسول اللّه فلا بدّ ان یکون ذلک معنی ثابتا فی ذلک الوقت و لو کان المراد بذلک مجرّد العلم بما سیصیر فی المستقبل لم یکن له خصوصیّة بانّه نبی و آدم بین الرّوح و الجسد لأنّ جمیع الانبیاء یعلم اللّه نبوّتهم فی ذلک الوقت و قبله فلا بدّ من خصوصیّة للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لاجلها اخبر

ص:629

بهذا الخبر اعلاما لامّته لیعرفوا قدره عند اللّه تعالی فیحصل لهم الخبر بذلک قال فان قلت ارید ان افهم ذلک القدر الزائد فان النبوة وصف لا بدّ ان یکون الموصوف به موجودا و انما یکون بعد بلوغ اربعین سنة ایضا فکیف یوصف به قبل وجوده و قبل ارساله و ان صحّ ذلک فغیره کذلک قلت قد جاء انّ اللّه خلق الارواح قبل الاجساد فقد تکون الاشاره بقوله کنت نبیّا الی روحه الشریفة او الی حقیقته و الحقائق تقصر عقولنا عن معرفتها و انّما یعلمها خالقهما و من أمدّه بنور الهیّ ثمّ انّ تلک الحقائق یؤتی اللّه کل حقیقة منها ما یشاء فی الوقت الذی یشاء فحقیقته النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قد تکون من قبل خلق آدم اتاه اللّه ذلک الوصف بان یکون خلقهما متهیّئة لذلک و افاضه علیها من ذلک الوقت فصار نبیّا و کتب اسمه علی العرش و اخبر عنه بالرسالة لیعلم ملائکته و غیرهم کرامته عنده فحقیقته موجودة من ذلک الوقت و آن تاخّر جسده الشّریف المتّصف بها و اتصاف حقیقته بالاوصاف الشّریفة المفاضة علیه من الحضرة الالهیّة و انّما یتاخّر البعث و التبلیغ و کلّ ماله من جهة اللّه و من تاهل ذاته الشریفة و حقیقته معجل لا تاخیر فیه و کذلک استنباؤه و ایتاؤه الکتاب و الحکم و النّبوة و انّما المتأخّر تکوّنه و تنقّله الی ان ظهر صلّی اللّه علیه و سلّم و غیره من اهل الکرامة و قد تکون افاضة اللّه تلک الکرامة علیه بعد وجوده بمدّة کما یشاء سبحانه و لا شکّ ان کلّ ما یقع فاللّه عالم به من الازل و نحن نعلم علمه بذلک بالادلّة العقلیّة و الشّرعیّة و یعلم النّاس منها ما یصل إلیهم عند ظهوره کعلمهم نبوّة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم حین نزل علیه القرآن فی اوّل ما جاءه جبرئیل و هو فعل من افعاله تعالی من جملة

ص:630

معلوماته و من آثار قدرته و ارادته و اختیاره فی محلّ خاص یتصف بها فهاتان مرتبتان الاولی معلومة بالبرهان و الثّانیة ظاهرة للعیان و بین المرتبتین وسائط من افعاله تعالی تحدث علی حسب اختیاره منها ما یظهر لهم بعد ذلک و منها ما یحصل به کمال لذلک المحلّ و ان لم یظهر لاحد من المخلوقین و ذلک ینقسم الی کمال یقارن ذلک المحل من حین خلقه و الی کمال یحصل له بعد ذلک و لا یصل علم ذلک إلینا الاّ بالخبر الصادق و النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم خیر الخلق فلا کمال لمخلوق اعظم من کماله و لا محلّ اشرف من محلّه فعرفنا بالخبر الصحیح حصول ذلک الکمال من قبل خلق آدم لنبیّنا صلّی اللّه علیه و سلّم من ربّه سبحانه و انّه اعطاه النبوة من ذلک الوقت ثم اخذ له المواثیق علی الانبیاء لیعلموا انّه المقدّم علیهم و نبیّهم و رسولهم فی اخذ المواثیق و هی فی معنی الاستخلاف و لذلک دخلت لام القسم فی لتومننّ به و لتنصرنّه لطیفة اخری و هی کانها ایمان للبیعة التی توخذ للخلفاء و لعلّ ایمان الخلفاء اخذت من هنا فانظر هذا التعظیم العظیم للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم من ربّه سبحانه و تعالی فاذا عرف ذلک فالنّبی صلّی اللّه علیه و سلّم هو نبیّ الانبیاء و لهذا اظهر ذلک فی الآخرة جمیع الانبیاء تحت لوائه و فی الدنیا کذلک لیلة الاسراء صلّی بهم و لو اتفق مجیئه فی زمن آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی وجب علیهم و علی أممهم الایمان به و نصرته و بذلک اخذ اللّه المیثاق علیهم و رسالته إلیهم معنی حاصل له و انّما امره یتوقف علی اجتماعهم معه فتاخّر ذلک لامر راجع الی وجودهم لا الی عدم اتصافه بما تقتضیه و فرق بین توقف الفعل علی قبول المحل و توقفه علی اهلیة الفاعل فهنا لا توقّف من جهة الفاعل و لا من جهة

ص:631

ذات النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الشریفة و انما من جهة وجود العصر المشتمل علیه فلو وجد فی عصرهم لزمهم اتباعه بلا شک و لهذا یاتی عیسی فی آخر الزمان علی شریعته و هو نبی کریم علی حاله لا کما یظنّ بعض النّاس انّه یاتی واحدا من هذه الامّة نعم هو واحد من هذه الامّة لما قلناه من اتّباعه للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و انما یحکم بشریعة نبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم بالقرآن و السنّة و کل ما فیها من امر او نهی فهو متعلق به کما یتعلق بسائر الامّة و هو نبیّ کریم علی حاله لم ینقص منه شیء و کذلک لو بعث النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی زمانه او فی زمن موسی و ابراهیم و نوح و آدم کانوا مستمرّ بن علی نبوّتهم و رسالتهم الی اممهم و النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم نبیّ علیهم و رسول الی جمیعهم فنبوّته و رسالته اعم و اشمل و اعظم و متفق مع شرائعهم فی الاصول لانها لا تختلف و تقدّم شریعة صلّی اللّه علیه و سلّم فیما؟؟؟ یقع الاختلاف فیه من الفروع اما علی سبیل التخصیص و امّا علی سبیل النسخ اولا؟؟ و لا تخصیص بل تکون شریعة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی تلک الاوقات بالنسبة الی اولئک الامم ما جاءت به انبیاءهم و فی هذا الوقت بالنسبة الی هذه الامّة هذه الشریعة و الأحکام تختلف باختلاف الاشخاص و الاوقات و بهذا بان لنا معنی حدیثین کان خفیا عنّا احدهما

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم بعثت الی النّاس کافة کنّا نظنّ انه من زمانه الی یوم القیامة فبان انّه جمیع النّاس اوّلهم و آخرهم و الثانی

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد کنا نظن انه بالعلم فبان انّه زائد علی ذلک علی ما شرحناه و انّما یفترق الحال بین ما بعد وجود جسده صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:632

و بلوغه الاربعین و ما قبل ذلک بالنسبة الی المبعوث إلیهم و تاهلهم لسماع کلامه لا بالنسبة إلیه و لا إلیهم لو تاهّلوا قبل ذلک و تعلیق الاحکام علی الشروط قد یکون بحسب المحلّ القابل و قد یکون بحسب الفاعل المتصرّف فهنا التعلیق انّما هو بحسب المحل القابل المبعوث إلیهم و قبولهم سماع الخطاب من الجسد الشریف الذی یخاطبهم بلسانه و هذا کما یوکّل الاب رجلا فی تزویج ابنته إذا وجدت کفوا فالتوکیل صحیح و ذلک الرجل اهل للوکالة وکالته ثابتة و قد یحصل توقف التصرف علی وجود کفو و لا یوجد الاّ بعد مدة و ذلک لا یقدح فی صحة الوکالة و اهلیة الوکیل انتهی کلام السبکی بلفظه و شیخ عبد القادر بن شیخ العید رؤس در اول نور سافر عن اخبار القرن العاشر گفته اعلم انّ اللّه سبحانه و تعالی لما أراد ایجاد خلقه ابرز الحقیقة المحمدیة من انواره الصمدیة فی حضرته الاحدیة ثم سلخ منها العوالم کلّها علوها و سفلها علی ما اقتضاه کمال حکمته و سبق فی ارادته و علمه ثم اعلمه تعالی بکماله و نبوّته و بشّره بعموم دعوته و رسالته و بانّه نبی الانبیاء واسطة جمیع الاصفیاء و ابوه آدم بین الرّوح و الجسد ثم انبجست منه عیون الارواح فظهر ممدّا لها فی عوالمها المتقدمة علی عالم الاشباح و کان هو الجنس العالی علی جمیع الاجناس و الاب الاکبر لجمیع الموجودات و النّاس فهو و ان تاخّر وجود جسمه متمیّز علی العوالم کلها برفعته و تقدمه إذ هو خزانة السر الصمدانی و محتد تفرّد الامداد الرحمانی و

صحّ فی مسلّم انّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال انّ اللّه کتب مقادیر الخلق قبل ان تخلق السموات و الارض بخمسین الف سنة و کان عرشه علی الماء و من جملة ما کتب فی الذکر و هو أمّ الکتاب انّ محمّدا خاتم النبیین و صح ایضا انی عند اللّه لخاتم النبیین و ان آدم لمنجدل فی

ص:633

طینته أی لطریح ملقی قبل نفخ الرّوح فیه و صحّ ایضا

انّه قیل له یا رسول اللّه متی کنت نبیّا قال و آدم بین الرّوح و الجسد

و یروی کتبت من الکتابة

و خبر کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین قال بعض الحفّاظ لم نقف علیه بهذا اللفظ و

حسّن الترمذی خبر یا رسول اللّه متی وجبت لک النبوة قال و آدم بین الروح و الجسد و معنی وجوب النبوة و کتابتها ثبوتها و ظهورها فی الخارج نحو کَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ و المراد ظهورها للملائکة و روحه صلّی اللّه علیه و سلّم فی عالم الارواح اعلاما بعظیم شرفه و تمیّزه علی بقیة الانبیاء و خصّ الاظهار بحالة کون آدم بین الروح و الجسد لأنّه او ان دخول الارواح الی عالم الاجساد و التمایز حینئذ اتم و اظهر فاختصّ صلّی اللّه علیه و سلّم بزیادة اظهار شرفه حینئذ لیتمیّز علی غیره تمیزا اعظم و اتم و اجاب الغزالی عن وصفه نفسه بالنبوّة قبل وجود ذاته و

عن خبر انا اوّل الأنبیاء خلقا و آخرهم بعثا بان المراد بالخلق هنا التقدیر لا الایجاد فانّه قبل ان تحمل به أمّه لم یکن مخلوقا موجودا و لکن الغایات و الکمالات سابقة فی التقدیر لاحقة فی الوجود

فقوله کنت نبیّا أی فی التقدیر قبل تمام خلقة آدم إذ لم ینشأ الا لینتزع من ذرّیّته محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم و تحقیقه ان للدار فی ذهن المهندس وجودا ذهنیّا سببا للوجود الخارجی و سابقا علیه فاللّه تعالی یقدّر ثم یوجد علی وفق تقدیر باینها انتهی ملخّصا و ذهب السبکی الی ما هو احسن و ابین و هو انّه جاء انّ الارواح خلقت قبل الاجساد فالاشاره بکنت نبیّا الی روحه الشریفة او حقیقة من حقائقه و لا یعلمها الاّ اللّه و من حباه بالاطلاع علیها ثم انّه تعالی یؤتی کلّ حقیقة منها ما شاء فی أیّ وقت شاء فحقیقته صلّی اللّه علیه و سلّم قد تکون

ص:634

من حین خلق آدم علیه السّلام اتاها اللّه ذلک الوصف بان خلقها متهیّئة له و افاضه علیها من ذلک الوقت فصار نبیّا و کتب اسمه علی العرش لتعلیم ملائکته و غیرهم کرامة عنده فحقیقته موجودة من ذلک الوقت و ان تاخّر جسده الشریف المتصف بها فنحو ایتائه النبوة و الحکمة و سائر اوصاف حقیقة و کمالاتها معجل لا تأخّر فیه و انما المتأخر تکوّنه و تنقّله فی الاصلاب و الارحام الطاهرة الی ان ظهر صلّی اللّه علیه و سلّم و من فسّر ذلک بعلم اللّه بانه سیصیر نبیّا لم یصل لهذا المعنی لان علمه تعالی محیط بجمیع الاشیاء فالوصف بالنبوة فی ذلک الوقت ینبغی ان یفهم منه انّه امر ثابت له فیه و الا لم یختص بانّه نبی إذ الانبیاء کلهم کذلک بالنسبة لعلمه تعالی و

اخرج ابن سعد عن الشعبی متی استنبئت یا رسول اللّه قال و آدم بین الروح و الجسد حتی اخذ منی المیثاق و هو یدل علی ان آدم علیه السّلام لمّا صوّر طینا استخرج صلّی اللّه علیه و سلّم منه و نبّئ و اخذ منه المیثاق ثم اعید الی ظهره لیخرج او ان وجوده فهو اوّلهم خلقا و خلق آدم السابق کان مواتا لا روح فیه و هو صلّی اللّه علیه و سلّم کان حیّا حین استخرج و نبیّ و اخذ منه المیثاق و لا ینافی هذا ان استخراج ذرّیة آدم انما کان بعد نفخ الروح فیه لأنّه صلّی اللّه علیه و سلّم خصّ من بین نبی آدم بذلک الاستخراج الاوّل و فی تفسیر العماد بن کثیر عن علی و ابن عبّاس رضی اللّه عنهما فی قوله تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ الآیة لم یبعث نبیا الا اخذ علیه العهد فی محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم لئن بعث و هو حیّ لیؤمننّ به و لینصرنّه و یاخذ العهد بذلک علی قومه و اخذ السبکی من الآیة انّه علی تقدیر مجیئه فی زمانه مرسل إلیهم فتکون نبوته و رسالته عامّة لجمیع الخلائق من آدم

ص:635

الی یوم القیامة و تکون الانبیاء و اممهم کلّهم من امته

فقوله و بعثت الی النّاس کافّة یتناول من قبل زمانه ایضا و به یتبیّن معنی

کنت نبیا و آدم بین الروح و الجسد و حکمة کون الانبیاء فی الآخرة تحت لوائه و صلاته بهم لیلة الاسراء و

روی عبد الرّزاق بسنده انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال انّ اللّه خلق نور محمد قبل الأشیاء من نوره فجعل ذلک النور یدور بالقدرة حیث شاء اللّه و لم یکن فی ذلک الوقت لوح و لا قلم الحدیث بطوله و در فتاوی احمد بن محمد بن علی بن حجر مکی هیتمی در ادلّه بعثت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسوی ملائکه مذکورست و منها ان السبکی قد بیّن فی تالیف له انّه صلّی اللّه علیه و سلّم ارسل الی جمیع الانبیاء آدم فمن بعده و استدلّ بخبر کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد و بخبر بعثت الی النّاس کافّة و لهذا اخذ اللّه المواثیق علی الانبیاء و إذ اخذ اللّه میثاق النبیّین لما آتیتکم الآیة و اخرج بن أبی حاتم عن السدی فی التفسیر قال لم یبعث نبی قطّ من لدن نوح الاّ اخذ اللّه میثاقه لیؤمن بمحمد و قال السبکی عرفنا بالخبر الصحیح حصول الکمال من قبل خلق آدم لنبیّنا صلّی اللّه علیه و سلّم من ربّه سبحانه و انّه اعطاه النبوّة من ذلک الوقت ثم اخذ له المواثیق علی الانبیاء لیعلموا انّه المقدّم علیهم و انّه نبیّهم و رسولهم فهو صلّی اللّه علیه و سلّم نبی الانبیاء و لهذا کانوا فی الآخرة تحت لوائه و فی الدنیا کذلک لیلة الاسراء و لو اتفق مجیئه فی زمنهم لزمهم و اممهم الایمان به و نصرته کما اخذ اللّه علیهم المیثاق لذلک مع بقائهم علی نبوتهم و رسالتهم الی اممهم فنبوته علیهم و رسالته إلیهم معنی حاصل له و انما امره یتوقف علی اجتماعهم معه فتاخّر ذلک الامر راجع الی وجودهم لا لعدم اتصافه

ص:636

بما تقتضیه فنبوته و رسالته اعمّ و اعظم و شریعته موافقة لشرائعهم فی الاصول الا فی ما لا تختلف و تقدّم شریعته فیما عساه یقع الاختلاف فیه من الفروع اما علی سبیل التخصیص او النسخ اولا و لا بل یکون شریعته تلک الاوقات بالنسبة الی اولئک الامم ما جاءت به انبیاؤهم و فی هذا الوقت بالنسبة الی هذه الامة هذه الشریعة و الاحکام تختلف باختلاف الاشخاص و الاوقات انتهی حاصل کلام السبکی و محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد گفته و یستدل بخبر الشعبی و غیره مما تقدم فی الباب السابق علی انه صلّی اللّه علیه و سلّم و له نبیّا فان نبوّته وجبت له حین اخذ منه المیثاق حیث استخرج من صلب آدم فکان نبیّا من حینئذ لکن کانت مدّة خروجه الی الدنیا متاخرة عن ذلک و ذلک لا یمنع کونه نبیّا کمن یولّی ولایة و یوم بالتصرف فیها فی زمن مستقبل فحکم الولایة ثابت له من حین ولایته و ان کان تصرفه یتاخر الی حین مجی الوقت و الاحادیث السابقة فی باب تقدم نبوته صریحة فی ذلک و حدیث شعبی که بدان الاشاره کرده این ست و

قال ابن سعد عن الشعبی مرسلا قال رجل یا رسول اللّه متی استنبئت قال صلّی اللّه علیه و سلّم و آدم بین الروح و الجسد حین اخذ منی المیثاق این همه عبارات دلالت صریحه دارد بر آنکه نبوّت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قبل وجود ظاهری ثابت و متحقق بود و علی بن ابراهیم حلبی در انسان العیون گفته و

فی الوفاء عن میسرة قلت یا رسول اللّه متی کنت نبیا قال لمّا خلق اللّه الارض و استولی الی السماء فسوّاهن سبع سماوات و خلق العرش کتب علی ساق العرش محمد رسول اللّه خاتم الانبیاء و خلق اللّه الجنة الّتی اسکنها آدم و حوّا و کتب اسمی أی موصوفا بالنبوة او بما هو اخص منها و هو الرسالة علی ما هو المشهور علی الابواب و الاوراق و القباب و الخیام و آدم بین الروح و الجسد أی قبل ان تدخل الروح جسده فلما احیاه اللّه

ص:637

نظر الی العرش فرای اسمی فاخبره اللّه تعالی انّه سیدی ولدک فلما غرّهما الشیطان تابا و استشفعا باسمی إلیه أی فقد وصف صلّی اللّه علیه و سلّم بالنبوة قبل وجود آدم و

فیه ایضا عن سعید بن جبیر اختصم ولد آدم أیّ الخلق اکرم علی اللّه تعالی فقال بعضهم آدم خلقه اللّه بیده و اسجد له ملائکته و قال آخرون بل الملائکة لانهم لم یعصوا اللّه عز و جل فذکروا ذلک لآدم فقال لما نفخ فیّ الرّوح لم تبلغ قدمی حتی استویت جالسا فبرق لی العرش فنظرت فیه محمد رسول اللّه فذاک اکرم الخلق علی اللّه عز و جل این عبارت هم دلالت صریحه دارد بر آنکه برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قبل وجود ظاهری وصف نبوت حاصل بود پس حال حضرت هارون علیه السّلام قبل وفات حضرت موسی علیه السّلام و همچنین حال حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در حیات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مشابه بحال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قبل حصول نبوّت حسب ظاهر باشد و اصلا اشکالی و اعتراضی و ایرادی بر آن لازم نیاید و سابقا در مجلد حدیث غدیر بیان کردم که مراد از امامتی که اختصاص دارد بزمان ما بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آنست که تنفیذ احکام شرعیه و تصرف در امور رعایا مختص بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد و ظاهرست که این معنی در حیات نبوی وجهی نداشت و مراد از امامتی که برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حیات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثابت بود اینست که بر مردم انقیاد و اتباع آن حضرت و امتثال اوامر و نواهی آن جناب واجب بود و اگر آن جناب نیابة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تصرف در امری از امور مسلمین می فرمود قبول آن بر مؤمنین لازم و متحتم بود و این اثبات امامت و امارت مؤمنین برای

ص:638

جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حال حیات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بلکه در زمان سابق از ان کما یدل علیه خبر الفردوس مثل اثبات نبوت برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قبل از وجود ظاهری آن حضرتست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قبل از حضرت آدم ع هم نبی بوده گو وقت تصرف آن جناب در امور خلق و ظهور در دنیا متأخر بوده باشد پس اگر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در دار دنیا در حیات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متصف بوصف امامت و ولایت باشد و تصرف کلی آن جناب متأخر گردد چه جای استعجاب ست و محمد بن یوسف شامی افاده کرده که اگر کسی را والی ولایتی گردانند و امر کنند او را که تصرف در آن بزمان مستقبل کند در این صورت حکم ولایت برای او از وقت والی کردنش ثابت خواهد شد گو تصرف او متأخر باشد تا زمان مجی آن وقت که در ان مامور بتصرف شده پس همچنین تاخر تصرف کلی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حیات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مستلزم عدم حصول حکم ولایت و امامت برای آن جناب در حالت حیات آن سرور صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و موجب امتناع اجتماع نبوت جناب خاتم النبیین و امامت حضرت امیر المؤمنین نمی گردد و از غرائب امور آنست که شاهصاحب در باب یازدهم در ذکر اوهام می فرمایند نوع نهم اخذ القوة مکان الفعل مثل آنکه گویند حضرت امیر در حضور آن جناب امام بود

قوله ع انت منّی بمنزلة هارون من موسی پس اگر بعد از وی امام نباشد عزل وی لازم آید و عزل امام جائز نیست حال آنکه حضرت امیر در حضور آن جناب ص امام بالقوه بودند نه امام بالفعل و عزل امام بالقوة بمعنی عدم نصب او جائزست لوجود الارجح منه انتهی شاهصاحب درین عبارت سراسر جسارت بسبب تسلّط و هم و اختلاف فهم و هم را بأهل حق عائد می سازند و از وهن و هوان زعم صریح الخسران

ص:639

خود خبری نمی دارند حال آنکه نهایت سقوط و بطلان آن نهایت ظاهر و عیانست زیرا که ثبوت امامت بالقوه برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از حدیث منزلت برای ثبوت مطلوب اهل حقّ کافی و وافیست چه بنابر دلالت حدیث منزلت بر امامت بالقوه برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نصّ بر امامت آن حضرت ثابت خواهد شد پس آن حضرت برای امامت متعین باشد چه اگر مستخلف نصّ بر خلافت خلیفه باین طور بکند که

هذا خلیفتی من بعدی پس در این صورت امامت بالقوه برای خلیفه ثابت خواهد شد و معهذا خلافت حق اوست نه حق دیگری که منصوص علیه نباشد و ثبوت امامت بالقوة برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل ثبوت برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست قبل وجود ظاهری و قبل بعثت پس چنانچه تقدم احدی بر رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد وجود ظاهری آن حضرت جائز نیست همچنین تقدم کسی دیگر بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام جائز نخواهد شد و نهایت حیرتست که شاهصاحب درین عبارت سراسر خسارت تجویز عزل وصی بر حق از امامت فرموده اند چنانچه قول شان عزل امام بالقوه بمعنی عدم نصب او جائزست بوجود الارجح منه دلالت صریحه بر ان دارد حال آنکه ارشاد باسداد خودشان بجواب همین منزلت ظاهرست که عزل موجب اهانتست در حق کسی حیث قال و انقطاع این استخلاف را عزل نتوان گفت که موجب اهانت می باشد پس هر گاه تجویز بلکه اثبات عزل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در باب یازدهم فرمودند حسب افاده این مقام یعنی جواب حدیث منزلت معاذ اللّه اهانت را بوضوح تمام ثابت کردند و اثبات اهانت کار نواصب لئامست نه طریقه اهل اسلام و نیز دلالت عزل بر نقص از عبارت علاّمه نحریر ابن القیم سابقا دانستی و علاوه بر آن بدیهیست که باثبات عزل در حق نفس رسول راضی نمی شود

ص:640

مگر معزول عن العقل و السمع و بعید از اتباع دین و شرع و زعم وجود ارجح از آن جناب باطلست بدلائل غیر محصوره که نبذی از ان سابقا گذشته و بسیاری از ان از مباحث آیت ظاهر می شود و اعتراف خود شاهصاحب بفقدان نصّ بر ثلاثه استیصال این وهم باطل و زعم لا حاصل می کند چه هر گاه نص بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بدلالت حدیث منزلت و دیگر دلائل کثیره متحقق گردیده و فقدان نصر بر ثلاثه حسب افاده شاهصاحب و تصریحات دیگر ائمه سنیّه ظاهر و باهر پس زعم ارجحیت ثلاثه خود بخود پاشید و هباء منبثا گردید و آنچه رازی در تایید جواز تولی غیر نبی تنفیذ احکام را افاده کرده که از مذهب امامیه آنست که موسی علیه السّلام استخلاف کرد هارون علیه السّلام را بر قوم خود اگر هارون متمکن می بود از تنفیذ احکام قبل این استخلاف نمی بود برای استخلاف فائده پس ثابت شد که هارون علیه السّلام قبل استخلاف می بود احکام از جانب حق تعالی بود اگر چه منفذان نبود انتهی محصّله پس غرابت آن خود ظاهرست که اولا استخلاف حضرت هارون علیه السّلام را منسوب بامامیّه تنها نمودن وجهی ندارد که بحمد اللّه سابقا دانستی که استخلاف حضرت هارون علیه السّلام حسب افادات نحاریر اساطین سنیّه ثابتست و خود رازی هم در تفسیر کبیر اثبات آن نموده لیکن بمقام مناظره اهل حق سر از قبول آن تافته راه توجیه و تاویل علیل و انکار و ابطال پی سپر ساخته و درین جا استخلاف آن حضرت از خصائص مذهب حق پنداشته بطلان آن معاذ اللّه در اذهان همج رعاع انداخته و ثانیا آنکه این افاده رازی صراحة مبطل افاده سالفه اوست که قبل ازین در مقام انکار استخلاف حضرت هارون و حمل اخلفنی بر استظهار و تاکید قیام حضرت هارون را بامر امت حضرت موسی بغیر استخلاف حضرت موسی هم بسبب نبوت لازم و واجب دانسته و استخلاف و عدم استخلاف را سواسیه انگاشته و اینجا بر استخلاف ترتب فائده جدیده واجب دانسته و تنفیذ احکام را موقوف بر استخلاف گردانیده و محض نبوت حضرت هارون را برای تنفیذ احکام کافی نفهمیده و سابقا دانستی

ص:641

که انکار استخلاف با وصف اعتراف بحصول افتراض طاعت حضرت هارون علیه السّلام بغیر استخلاف ضرری بأهل حق نمی رساند که مقصودشان درین صورت هم حاصلست و نیز رازی در نهایة العقول بعد عبارت سابقه گفته و ایضا من مذهبهم ان یوشع بن نون کان نبیا بعد موسی علیه السّلام مودّیا عن اللّه تعالی و لم یکن خلیفة لموسی علیه السّلام فی معنی الامامة لان الخلافة فی ولد هارون علیه السّلام و ایضا فداود کان مبیّنا للاحکام و المتولّی لتنفیذها طالوت و إذا جاز ذلک لم یلزم من تقدیر بقاء هارون علیه السّلام بعد موسی علیه السّلام کونه متولیا لتنفیذ الاحکام و إذا لم یجب ذلک لم یجب کون علی رضی اللّه عنه ایضا کذلک و مخفی نماند که نفی اهل حقّ خلافت حضرت یوشع علیه السّلام را ثابت نیست و احادیث دالّه بر وصایت حضرت یوشع علیه السّلام که در طرق شیعه و سنّی واردست دلالت صریحه دارد بر خلافت حضرت یوشع علیه السّلام آری از عبارت شهرستانی ظاهرست که وصایت حضرت یوشع علیه السّلام وصایت مستودعه بود تا آن را بشبر و شبیر هر دو پسران حضرت هارون علیه السّلام برساند و این معنی دلالت بر نفی خلافت حضرت یوشع علیه السّلام نمی کند بلکه مثبت وصایت آن حضرتست لکن بطریق الاستیداع و لیس فیه شائبة للاستشناع اما اینکه حضرت داود علیه السّلام مبین احکام بود و متولّی تنفید آن طالوت پس مجابست بآنکه تولّی طالوت تنفید احکام را باستخلاف حضرت شمویل علیه السّلام بوده و اگر نبی غیر نبی را خلیفه گرداند این معنی قدح نمی کند در آنکه تنفیذ احکام حق نبی است ولی اللّه در ازالة الخفا گفته اگر معصومی مفترض الطاعه پادشاهی را بامر سلطنت قائم گرداند پادشاهی او صحیح باشد خودش امام باشد و آن منصوب خلیفه مانند آنکه حضرت شمویل طالوت را خلیفه ساخت و خود ایشان نبی بودند و طالوت ملک انتهی بالجمله ازین بیان منیع البنیان که هادم اساس شبهات رازی عمدة الاعیانست ظاهر شد که اگر حضرت هارون

ص:642

می بود و غیری تنفیذ آن نمی کرد مگر بنیابت آن حضرت و لا ضیر فیه و چونکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نازل منزله حضرت هارون علیه السّلامست لهذا با وصف وجود آن حضرت تنفیذ احکام حق دیگری نیست بالجمله عاقل یلمعی را درین تهافت و تناقض رازی رئیس الفحول و سرعت ذهول و شدت غفول این حاوی معقول و منقول تامّل و تدبّر باید کرد و بحقیقت انصاف و امعان عمدۀ اکابر و اعاظم قوم پی باید برد که بمقام ردّ خلافت حضرت هارون علیه السّلام چنان افاده می فرماید که هارون شریک موسی علیهما السّلام در نبوت بود پس اگر حضرت موسی استخلاف هارون علیهما السّلام نمی کرد لا محاله حضرت هارون علیه السّلام قیام بامر امت می کرد و این استخلاف نمی باشد علی الحقیقة زیرا که قیام حضرت هارون علیه السّلام بامر امت جز این نیست که بسبب نبی بودن آن حضرت بود و این افاده نهایت صریحست در آنکه محض نبوت برای قیام امر امّت و تنفیذ احکام کافیست و ثمرۀ که بر خلافت مترتب می شود برای نبی بغیر استخلاف هم ثابت می شود و در مقام جواب از افتراض طاعت حضرت هارون علیه السّلام این افاده سابقه خود را پس پشت انداخته نبوّت را برای تنفیذ احکام کافی نمی داند و باین سبب بقاء حضرت هارون را بعد حضرت موسی علیهما السّلام مستلزم ثبوت رتبه تنفیذ احکام برای حضرت هارون علیه السّلام نمی انکارد و بین الکلامین تهافت صریح و تناقض فضیح و جواب از شبه رازی و اتباعش که قیام حضرت هارون علیه السّلام بامر امت بسبب نبوت بود و استخلاف مفید آن نیست از بیان سابق پر ظاهرست زیرا که غرض اهل حقّ دلالت استخلاف حضرت هارون علیه السّلام بر ثبوت ثمره خلافت برای آن حضرتست و آن بهر تقدیر حاصلست خواه این ثمره برای حضرت هارون قبل از استخلاف حضرت موسی علیهما السّلام ثابت باشد و این استخلاف موکّد آن گردد و خواه این ثمره از وقت استخلاف ثابت باشد بلکه ثبوت این ثمره از قبل برای ثبوت مطلوب

ص:643

اهل حقّ انفع و ابلغ هست که بنا بر این شبه رکیکه انقطاع خلافت هرگز وارد نمی شود و نیز حال حضرت هارون قبل استخلاف حضرت موسی مشابه ست بحال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قبل مبعوث شدن برسالت که حسب افادات اساطین سنّیه آنفا واضح شده که آن حضرت موصوف بود به نبوت قبل خلق ظاهری پس هر فائده که بر بعثت آن حضرت بعد اربعین با وصف ثبوت نبوت آن حضرت قبل خلق ظاهری مترتب شده همان فائده بر استخلاف حضرت هارون علیه السّلام با وصف ثبوت افتراض طاعت آن حضرت قبل این استخلاف مترتب خواهد شد و نیز حصول شرف عظیم و فضل جلیل برای حضرت هارون باستخلاف حضرت موسی علیهما السّلام از افادات علاّمه قیصری و عبد الرحمن جامی بوضوح تمام دریافتی و این هم برای استیصال شبه رازی با کمال و دیگر مقلدین تارکین اغفال کافی و وافیست کما نبّهنا علیه سابقا پستر باید دانست که فخر رازی بعد این همه گاوتازی و سقیفه سازی حاصل آن عدم تسلیم ثبوت لزوم تنفیذ احکام برای حضرت هارون علیه السّلام بر تقدیر بقاء آن حضرت بعد حضرت موسی علیه السّلامست در نهایة العقول دست انداخته بر آنکه حضرت هارون علیه السّلام مباشر تنفیذ احکام نگردیده که وفات یافت قبل حضرت موسی علیه السّلام حیث قال کما مرّ سابقا ثم ان سلّمنا انّ هارون لو عاش بعد موسی علیهما السّلام لکان منفذا للاحکام و لکن لا شک فی انه ما باشر تنفیذ الاحکام الی آخر ما سبق و جواب این شبه رکیکه که حاصلش دلالت وفات حضرت هارون قبل حضرت موسی علیهما السّلام بر سلب خلافت از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلامست بوجوه عدیده و طرق سدیده دریافتی پس ادعای تعارض و تساقط که رازی درین عبارت زبان را بآن آلوده ساقط از پایه اعتبار و موجب مزید ردّ و انکار اولی البصائر و الابصارست و آنچه رازی درین عبارت گفته و عذرهم عن ذلک انّ هارون علیه السّلام انما لم یباشر عمل الامامة لأنّه مات قبل موسی

ص:644

علیه السّلام و اما علی رضی اللّه عنه فانّه لم یمت قبل النبی علیه السّلام فظهر الفرق فجوابنا عنه ان نقول الی آخر ما سبق پس مخفی نماند که فخر رازی چنان خواسته که باین کلام خود کلام متین شافی را رد کند حال آنکه پر ظاهرست که اصل کلام شافی نهایت شافی و ازین و بغایت مرتبه مفخم و متینست آن را باین اختصار مجمل ساختن بعید از داب اهل علم و فضلست و قطع نظر از وجه دیگر که جناب سید مرتضی طاب ثراه بقول خود لأنّ هارون و ان لم یکن خلیفة الخ افاده فرموده آنچه آن جناب در معارضه قاضی گفته و لو کان ما ذکره صحیحا لوجب الخ محصّلش این ست که هر گاه شخصی بوکیل خود گوید که بده فلان کس را در هر شهر هر گاه حاضر شود نزد تو یک دینار بعد از آن گوید در همان حال یا بعد آن بمدّتی بوکیل خود که نازل کن عمرو را بمنزله همان کس اول که حکم باعطاء دینار در هر شهر باو کرده و بعد از ان فرض کنیم که شخص اول حاضر نشود نزد وکیل و دینار از وکیل نگیرد پس وکیل آن می رسد که عمرو را هم با وصف حضور او از اعطا و دینار منع کند و بگوید که تو بمنزله فلان کس هستی و او را عطیّه حاصل نشده بسبب عدم حضور او پس برای تو هم حاصل نخواهد شد چه این عذر و تعلّل باطلست با یقین پس رازی نحریر را می بایست که جواب این تقریر می نگاشت نه آنکه تخلیص کلام بر وجه غیر مرضی نبوده جواب بی سر و پا می بافت و حاصل جواب رازی این ست که یا لازم آید از انتفاء سبب انتفاء مسبب یا لازم نه آید پس اگر لازم آید پس تنفیذ حضرت هارون علیه السّلام احکام را بسبب نبوت آن حضرت بوده و نبوت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حاصل نبود پس لازم آید از انتفاء نبوت انتفاء بودن آن حضرت متولی احکام و یا لازم نه آید از انتفای سبب انتفای مسبب پس گوییم که عدم امامت حضرت هارون علیه السّلام جز این نیست که بود بسبب موت آن حضرت قبل موت حضرت موسی پس واجبست که لازم نه آید از عدم موت علی علیه السّلام قبل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص:645

عدم حصول مسبب و آن نفی خلافتست و بر متامّل متدبر پر ظاهرست که انتفای مسبب از انتفای سبب وقتی لازم می آید که برای مسبب سبب واجد باشد نه اسباب متعدده و هر گاه برای مسبب اسباب متعدده باشد از انتفای یک سبب انتفای مسبب لازم نمی آید که بینا آنفا و هو من کمال الظهور لا یخفی علی من اوتی قسطا من الشعور و اینجاست که رازی انتفای مسبب را بانتفای سبب در این مقام حتما ادعا نکرده بلکه بطریق تردید و تشکیک گفته اما ان یلزم من انتفاء السبب انتفاء المسبب اولا یلزم الخ و ازین عبارت صراحة پیداست که رازی حتما و جزما انتفای مسبّب را بر انتفای سبب لازم نمی گرداند و العجب که مغفلین مقلدین بمزید جسارت از رازی پا را فراتر نهاده حتما و قطعا انتفای افتراض طاعت را بر انتفای نبوت لازم می گردانند کما دریت من عبارة شرح المواقف و شرح المقاصد و شرح التجرید و الصواعق اما زعم رازی که اگر از انتفای سبب انتفای مسبب لازم نه آید پس چونکه عدم امامت هارون بسبب موت آن حضرت قبل حضرت موسی علیهما السّلامست واجب شد که لازم نه آید از عدم وفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قبل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عدم حصول مسبب و آن نفی خلافتست پس این افاده موجب نهایت استعجاب و استغراب اولی الالبابست زیرا که در تمسک اهل حقّ بعدم انتفای مسبب از انتفای سبب و تمسّک رازی باین قضیّه بون بائن و فرق ظاهرست و گمان ندارم که بر ادنی محصّلی این فرق مخفی بوده باشد فکیف چنین امام نحریر که در علوم عقلیّه و نقلیّه علی الخصوص فن مناظره و مجادله فرق مختلفه برای او نظیری کمتر نشان می دهند لیکن همانا عصبیت و لجاج و حب باطل چشم آدمی را از ملاحظه امور واضحه می پوشاند و عالم محقق را مثل عامی متخبط می گرداند مگر نه می بینی که تمسّک اهل حقّ باین قضیّه در مقام رد استدلال سنیّه ست و برای رد استدلال مجرد احتمال کافیست و تمسّک رازی در مقام استدلالست و برای مستدل مجرّد احتمال کافی نیست امّا این معنی که تمسّک اهل حقّ باین قضیّه در مقام رد استدلالست پس بیانش

ص:646

این ست که اهل حقّ در اثبات امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث منزلت بعد اثبات عموم منازل افاده نموده اند که از منازل حضرت هارون علیه السّلام مفترض الطّاعة بودن آن حضرتست پس لازم آید که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم مفترض الطاعة باشد پس این کلام اهل حقّ استدلالست و منصب شان در آن منصب مدعی و حضرات اهل سنت بجواب شان هر گاه گفتند که افتراض طاعت حضرت هارون علیه السّلام بسبب نبوّت بود و چون نبوت در حق حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منتفی شد باید که افتراض طاعت هم از آن حضرت منتفی شود زیرا که بانتفای سبب مسبب منتفی می شود این تقریر متضمن معارضه اصل دلیلست پس در این تقریر حضرات اهل سنت هم بمنصب دعوی رسیدند بسبب ادعای انتفای افتراض طاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسبب انتفای سبب آن پس بجواب این تقریر اهل حقّ را منصب منع بهمرسید یعنی اهل سنت مثبت انتفای افتراض طاعت گردیدند و اهل حقّ مانع انتفا گو در اصل تقریر مثبت افتراض طاعت باشند پس الحال اهل حقّ را مجرد احتمال عدم انتفای افتراض طاعت کافیست چه اهل سنت درین معارضه مثبت انتفای افتراض طاعت بودند و آن را مستند ساخته بودند به اینکه مسبب بانتفای سبب منتفی می شود اهل حقّ بجواب شان بطلان مستندشان بیان کردند باین طور که انتفای سبب را انتفای مسبب لازم نیست چه جائزست که برای یک مسبب اسباب عدیده باشد پس بانتفای یک سبب حکم بانتفای مسبب نتوان کرد و ظاهرست که مجرد احتمال وجود سبب دیگر درین مقام اهل حقّ را کافیست و سنیه را که مدعی انتفای مسبب اند لازمست که انتفای جمیع اسباب یا انحصار سببیت در سبب خاص ثابت سازند تا معارضه صحیح شود و هر چند صحّت بیان حقیر بر کسی که ادنی بهره از فن مناظره داشته باشد مخفی نیست لکن برای تنبیه ناظر غیر ماهر و دفع لجاج مکابر ایراد سند می نمایم پس باید دانست که شیخ عبد الرشید در شرح رساله شریفیه می گوید فاذا اقام المدعی الدلیل و یسمّی

ص:647

حینئذ معللا تمنع مقدمة معینة منه مع السند کما إذا منع الحکیم کبری دلیل المتکلم بان یقول لا نسلّم ان کل متغیّر حادث مستند بأنّه لم لا یجوز ان یکون بعض المتغیر قدیما او مجرد عنه أی عاریا عن السند فیجاب بابطال السند إذا منع مع السند بعد اثبات التساوی أی بعد بیان کون السند مساویا لعدم المقدمة الممنوعة بان یکون کلّما صدق السند صدق عدم المقدمة الممنوعة و بالعکس لیفید ابطاله بطلان المنع کان یثبت المتکلم کون قوله یجوز ان یکون بعض المتغیر قدیما مساویا لعدم کون کل متغیر حادثا ثم یبطل بالدلیل ذلک الجواز او یجاب باثبات المقدمة الممنوعة اعم من ان لم یکن المانع مستندا بشیء او یکون مستندا بالسند المساوی او غیره مع التعرض بما تمسّک به إن کان متمسکا بشیء و التعرض مستحسن و لیس بواجب إذ یتمّ المناقشة باثبات المقدمة بدون التعرض ایضا و هو المقصود و قال المص فیما نقل عنه ابطال السند المساوی معتبر سواء کان مساواته بحسب نفس الامر او بزعم المانع لافادته اثبات المقدمة الممنوعة تحقیقا او تقدیرا تمّ کلامه فعلی هذا اما ان یقید قوله بعد اثبات التّساوی و بما إذا لم یعتقد المانع ذلک او یراد به کونه مثبتا فی ذهن السامع المانع اما باثبات المدعی او باعتبار ظنّه ثم اعلم ان دفع السند یکون علی وجهین احدهما المنع بان یکون نظریا فیطلب المعلل الدلیل من المانع علیه و هذا عبث لان اللازم علیه اثبات المقدمة الممنوعة و اثبات السند لا ینفعه بل یضره فلذا خصّ قدس سرّه الابطال بالذکر و الثانی الابطال و هو انما ینفع إذا کان مساویا للمنع لان انتفاء احد المتساویین فی الخارج یدل علی انتفاء الآخر فیه بخلاف ما إذا کان اخصّ فانّه لا ینفع

ص:648

فان انتفاء الاخصّ لا یستلزم انتفاء الاعم و اما السند الاعم فهو بالحقیقة لیس بسند و لذلک قیّد المص الابطال بقوله بعد اثبات التساوی و ینقض الدلیل إذا کان قابلا للنقض باحد الوجهین المذکورین من التّخلّف و لزوم المحال بان یقول السّائل هذا الدلیل غیر صحیح لتخلّفه عن المدلول فی تلک الصورة او لأنّه لو کان المدلول ثابتا لزم اجتماع النقیضین مثلا و یعارض فکان قابلا للمعارضة باحد الوجوه الثلثة المذکورة من المعارضة بالقلب او المعارضة بالمثل او المعارضة بالغیر کما مر فیجاب فی صورتی النقض و المعارضة بالمنع إذا کان قابلا له او النقض ان کان صالحا له او المعارضة ان کان قابلا لها لان المعلل الاول بعد النقص و المعارضة یصیر سائلا فیکون له ثلثة مناصب کما کانت للسّائل الاول و قد یورد الأسئلة الثلثة علی کل واحد منهما فکلمة او لمنع الخلو دون الجمع ازین عبارت ظاهرست که معارضه اصل دلیل جواب داده می شود بمنع و نقض و معارضه سائل می گردد پس برای معلّل اول مناصب ثلاثه که برای سائل اول حاصل بود حاصل می شود و نیز عبد الرشید در شرح شریفیه گفته و المعارضة اقامة الدلیل علی خلاف ما اقام الدلیل علیه الخصم و المراد بالخلاف ما ینافی مدعی الخصم سواء کان نقیضه او مساوی نقیضه او اخصّ منه لا ما یغایره مطلقا کما یشعر به لفظ الخصم لأنّه انّما یتحقق المخاصمة لو کان مدلول دلیل احدهما منافی مدلول دلیل الآخر فان اتحد دلیلا هما بان اتحدا فی المادة و الصورة جمیعا کما فی المغالطات العامة الورود او صورتهما فقط بان اتّحدا فی الصورة فقط بان یکونا علی الضرب الاول مثلا مع اختلافهما فی المادة فمعارضة بالقلب

ص:649

ان اتحد دلیلاهما و معارضة بالمثل ان اتحد صورتهما و الا أی و ان لم یتّحدا الا صورة و لا مادة فمعارضة بالغیر ازین عبارت بوضوح تمام ظاهرست که معنی معارضه اقامت دلیلست بر خلاف آنچه اقامت کرده ست خصم دلیل را بر آن پس معلوم شد که معارض مستدل می باشد پس برای دفع معارضه مجرّد و خلق احتمال کافی و وافی باشد امّا تمسّک رازی بعدم انتفای مسبب بسبب انتفای سبب درین مقام اعنی نفی خلافت بسبب عدم موت پس پر ظاهرست که در مقام ادعا و استدلال واقع شده نه در مقام منع بیانش آنکه تمسّک رازی بعدم مباشرت حضرت هارون علیه السّلام تنفیذ احکام را بسبب موت قبل حضرت موسی علیه السّلام بر عدم امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام استدلال صریحست و استدلال دلیل دعویست پس درین مقام رازی مدعی گردیده و ازینجاست که رازی این دلیل را معارض دلیل اهل حقّ گردانیده حیث قال و إذا تعارضا تساقطا و ظاهرست که تعارض در دو دلیل می باشد نه در دلیل و منع و دلیل دلیل دعویست پس رازی درین مقام مدعی شد و بجواب این دلیل هر گاه اهل حقّ بگویند که از عدم امامت حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السّلام بسبب وفات حضرت هارون لازم نمی آید عدم امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام زیرا که وفات آن حضرت در حیات سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات که سبب نفی امامت تواند شد متحقق نشده پس درین مقام منصب اهل حقّ منصب منع ست نه منصب مستدل و مانع را مجرد احتمال کافیست پس حضرات سنیه را می باید که چون مدعی نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسبب عدم وصول حضرت هارون علیه السّلام بخلافت گردیده اند سببی که باعث عدم وصول خلافت بحضرت هارون علیه السّلام گردیده ثابت سازند تا مدعای شان ثابت شود و مجرد احتمال که شاید سببی دیگر قائم مقام موت در نفی خلافت شده باشد بکار نمی آید و هذا ظاهر کلّ الظهور مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ

ص:650

و قطع نظر ازین معنی که چون از انتفای سبب انتفای مسبب لازم نمی آید پس از مجرد عدم موت انتفای نفی خلافت لازم ناید واضح و ظاهرست که در جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سببی برای نفی خلافت متحقق نشده پس رازی را این تقریر پر تزویر بفرض و تقدیر نبودن آن در مقام استدلال هم نفعی نرساند و گلوی او و اتباع او از دار و گیر وانرهاند زیرا که تقریر اثبات افتراض طاعت بعد اثبات عموم منازلست و هر گاه عموم منازل در حدیث منزلت ثابت شد افتراض طاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حیات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هم ثابت خواهد شد مثل ثبوت افتراض طاعت حضرت هارون در حیات حضرت موسی علیهما السّلام و اما عدم حصول افتراض طاعت و امامت حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السّلام پس این عدم بسبب موتست و در جناب امیر المؤمنین علیه السّلام موت که خود منتفی ست و اما احتمال سنوح سبب دیگر که مانع از افتراض طاعت آن حضرت بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد نیز باطلست چه هر گاه افتراض طاعت آن حضرت در حیات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثابت شد باجماع مرکب افتراض طاعت آن حضرت بعد وفات جناب هم ثابت خواهد شد و این اجماع دلیل قاطع و برهان ساطع ست بر عدم حصول سبب دیگر که باعث نفی خلافت و قائم مقام موت گردد و نیز چون افتراض طاعت حضرت هارون بر جمیع امت حضرت موسی علیه السّلام علی العموم و الشمول بوده همچنین افتراض طاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر جمیع امت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی العموم و الشمول باشد پس بر ابو بکر و عمر و عثمان هم طاعت آن حضرت مفترض باشد در حیات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و عقل هیچ عاقلی قبول نخواهد کرد که در حیات سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر ثلاثه فرض باشد و بعد

ص:651

وفات آن حضرت قلب موضوع بوقوع آید و ثلاثه واحد بعد واحد مفترض الطاعه و مطاع کردند و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام العیاذ بالله مطیع و منقادشان گردد پس باین هر دو وجه عدم حصول سبب آخر غیر موت برای نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت و متحقق شد و نیز ظاهرست که هر گاه فرض اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت شد این معنی مستصحب خواهد شد تا آنکه رافع یقینی آن ثابت گردد و رافع یقینی بلکه مظنونی هم بالیقین ثابت نیست و اگر کسی لب بادعای آن گشاید و قصب سبق در مکابره باید مطالب خواهد شد بدلیل و برهان و ما انزل اللّه به من سلطان و فی عماد الاسلام فی جواب هذا القول و یرد علیه انا لا نمنع هذا التجویز فی نفسه نظر الی امکان ان یکون لعدم الخلافة اسباب أخر غیر الموت لکنا نمنع نظرا الی ان من قال السلطان فی حقه انّه ابنی بمنزلة زید ابنی و انّه امیری و من ارکان دولتی بمنزلة زید امیری و انّه ولیّ عهدی کما کان الرّضا علیه السّلام ولیّ عهد المامون و هارون علیه السّلام ولیّ عهد موسی علیه السّلام و نحو ذلک و فرضنا فی کل من تلک الصّور ان المشبّه و المنزل علیه فات و حله الموت و بقی الذی اثبت له تلک المناصب لم یخطر ببال احد من العقلاء و اهل الدّیانة ان یجوز فوت تلک المناصب المنصوص علیها الشخص مخصوص مع کونه حیّا موجودا بسبب حلول الموت فی من شبّهه السّلطان بهم و فوت المناصب عنهم الا تری ان من یکون له مال فی ید احد من وکلائه و کتب ذلک المالک ایاه ان اعط زید الصدیق فی الف دینار من مالی و احسن الی عمرو بتلک المنزلة فانّه ایضا صدیق لی بمنزلة زید و فرضنا انّه قبل ان یصل کتابته الی وکیله مات زید لم یحکم احد من العلماء و العقلاء انّ فوت ذلک الاعطاء بالنسبة الی زید

ص:652

بسبب موته اوجب فوت الاعطاء بالنسبة الی عمر و الذی هو موجود حیّ و هذا کله ظاهر کما لا یخفی و آنچه رازی برای اثبات دخول نفی خلافت در جمله منازل گفته لانا نقول اما الاول فجوابه ان معنی قوله انت منّی الخ پس اوّلا پر ظاهرست که فخر رازی باین قول جمیع تلمیعات خود را که قبل ازین برای ردّ عموم منازل تقریر کرده و اتعاب نفس نفیس در تلفیق آن بغایت قصوی رسانیده باطل گردانیده و فساد آن بنهایت مرتبه واضح ساخته چه هر گاه معنی حدیث منزلت آن باشد که حال تو با من یا نزد من مثل حال هارون از موسی است علیهما السّلام و درین قول احوال حضرت هارون نفیا و اثباتا داخل باشد عموم زائد از عموم مطلوب اهل حقّ ثابت گردید چه مطلوب اهل حقّ صرف عموم منازل مثبته ست و رازی از انهم در گذشته عموم منازل بحیثیتی ثابت کرده که اموال منفیه را هم شامل باشد و ثانیا سابقا دریافتی که حسب افادات محققین اعلام و شرّاح حدیث حضرت خیر الانام علیه و آله آلاف التحیة و السّلام لفظ منزلت نفی خلافت را شامل و متناول نیست که مراد از آن مراتب قرب و اتصالست پس نفی فضل و کمال هرگز در آن داخل نباشد و ثالثا بطلان دخول نفی خلافت در منزلت از افاده خود رازی که حمل آن بر سبب نموده و در ماعدای آن توقف را لازم دانسته ظاهر شده و رابعا افادات مکرره شاهصاحب و تصریحات والد ماجدشان و تحقیقات فاضل رشید و سناء اللّه و نصر اللّه کابلی و امثال ایشان برای ابطال و استیصال این شبه واهیه کافی و وافیست کما دریت سابقا و خامسا علاوه بر همه افادات لغویین که سابقا شنیدی صراحة مبطل ادخال نفی در مدلول لفظ منزلتست و سادسا تسلیم کردیم که در مدلول منزلت احوال منفیه هم داخلست لیکن چون متبادر ازین حدیث اثبات فضائل و مزایا و مناقب و محامدست لهذا نفی امامت از آن خارج باشد و حضرات اهل سنت قدیما و حدیثا

ص:653

افاده کرده اند که این حدیث شریف در مقام تسلیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و دفع طعن منافقین لئام وارد شده و در کمال ظهور و لمعانست که اگر این حدیث دلالت بر نفی امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نماید ایراد آن بمقام تسلیه و تسکین و دفع ارجاف منافقین و معاندین نهایت مستقبح و منکر نزد عقل رزین خواهد بود و فخر رازی در مقام جواب ازین وجه حسب داب ناصواب خود کلامی مختلّ غیر مربوط و تقریری معتلّ و غیر مضبوط که با سؤال غیر مطابق و با اصل مطلب غیر موافقست وارد کرده یعنی گفته آنچه محصلش این ست که افاده این کلام یعنی حدیث منزلت برای این نفی یعنی نفی امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منع نمی کند از دلالت این کلام بر فضل بیانش آنکه اگر امامی والی سازد پس خود را امارت بلده معین فقط بعد از آن والی سازد امام آخر بعد امام اول انسان آخر این بلده را فقط پس طلب کند این انسان آخر از امام ثانی تولیت بلده دیگر را نیک می شود از امام ثانی که بگوید برای این انسان آیا راضی نمی شوی که باشی از من بمنزلۀ این امام پس این کلام افاده فضیلت این انسان می کند و نفی توالیت از او سائر بلاد می نماید و همچنینست در اینجا انتهی و رکاکت این تقریر و عدم ارتباط این تنظیر و سخافت این تزویر بر متوقد خبیر و ناقد بصیر ظاهر و مستنیرست چه عدم استقباح این کلام از امام ثانی باین نظرست که این انسان آخر از و طلب تولیت بلده دیگر نموده و در ما نحن فیه از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام طلب ولایتی و اقتراحی واقع نشده حتی یقاس احدهما علی الآخر در این جا منافقین و معاندین گذاشتن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را کما یظهر من روایات ائمّة السّنیة منشأ طعن و دلیل نقص آن حضرت گردانیده بودند و گمان کرده بودند که جناب رسالت مآب آن حضرت را نگذاشته مگر باین سبب که آن حضرت را معاذ اللّه مبغوض می دارد و معیت آن حضرت گوارا نمی کند پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام

ص:654

بابن سبب بخدمت نبوی حاضر شده اظهار انکسار از ارجاف اشرار علی ما روته علمائهم الاحبار فرموده پس با وصف این حالت پر ملالت کلامی بخطاب آن حضرت گفتن که نفی خلافت که اعظم منازل و اجل فضائلست صراحة مخالفت غرض تسلیه و تطییب قلب حزین و ازاله اوهام منافقینست بخلاف مثالی که آورده که در اینجا صدور طعنی از احدی مفروض نیست و انسان آخر بر خلاف مرتکب داب اقتراح گردید که درین صورت نفی تولیت بلاد دیگر از و مستقبح نمی شود اگر فرض کنیم که این انسان آخر طلب تولیت بلده دیگر از امام ثانی ننماید بلکه اعدای او بسبب متولی ساختن بلده معینه فقط طعن برو آغاز نهند و گویند که این امام ثانی بتولیت این انسان ابعاد و طرد او از بساط قرب خود می خواهد و منشأ آن بغض و عداوت اوست و باز این انسان آخر از مقالات حساد و اراجیف اهل عناد تنگدل شده بخدمت این امام ثانی حاضر شده اظهار انکسار قلب خود نماید و شکایت اقوال معاندین خود کند و باز امام ثانی بجواب این انسان آخر بگوید که آیا تو راضی نمی شوی که باشی تو مثل کسی که ولایت این بلده در حالت حیات امام اول یافته و بعد از وفات او بخلافت نرسیده پس ولایت این بلده و سائر بلاد بتوهم بعد من بتو نخواهد رسید این کلام مستقبح و مستنکر خواهد بود و اصلا موجب تسلیه و تطییب قلب کئیب او و سبب ازاله و هم معاندین و ازاحت ارجاف مخالفین نخواهد شد بلکه موجب تقویت کلام آن جماعة خواهد گردید و علی الخصوص هر گاه این انسان آخر اخص خواص امام ثانی باشد و بفضائل عالیه و مناقب سامیه موصوف و از ابتدای امر تا این مقام بصرف همت و اهتمام در اطاعت و امتثال ان امام و بذل نفس خود در حمایت او بمقابله خصام و مقاتله و مجاهده مخالفین لئام معروف باشد و خود این امام در اظهار مناقب و محامد این انسان آخر که ابن عم و داماد او باشد همیشه مصروف باشد و او را بمنزله نفس خود را نموده باشد و باز

ص:655

بمقام تطییب نفس اظهار منقبت و جبر کسر قلب او و دفع طعن منافقین چنین کلام متضمن سلب امارت از و بعد خود گوید استهجان و استقباح آن زیاده تر می گردد

دلیل دوم ثبوت امامت جناب امیر به ثبوت امامت و وصایت هارون

دلیل دوم آنکه حضرت موسی برای حضرت هارون علیهما السّلام امامت و وصایت و خلافت مطلقه دائمه که اصلا وهم انقطاع و زوال را در آن دخلی نیست ثابت فرموده و اشغال مهمه را که موقوف بر امامت بود بآنحضرت مفوض ساخته و اطاعت آن حضرت بر جمیع بنی اسرائیل واجب گردانیده و مخالفت آن حضرت و اولاد و آن حضرت را بر همه شان حرام ساخته بلکه خون مخالفین آن حضرت و اولاد انحضرت را مباح گردانیده چنانچه میر خواند محمد بن خاوند شاه در کتاب روضة الصفا که مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی در کشف الظنون ذکر آن باین نهج نموده روضة الصفا فی سیرة الانبیاء و الملوک و الخلفاء فارسی لمیرخواند المورخ محمد بن خاوند شاه بن محمود المتوفی سنة 903 ثلث و تسعمائة ذکر فی دیباجته انّ جمعا من اخوانه التمسوا تالیف کتاب منقّح محتو علی معظم وقائع الانبیاء و الملوک و الخلفاء ثم دخل صحبة الوزیر میر علی شیر و اشار إلیه ایضا فباشره مشتملا علی مقدمة و سبعة اقسام و خاتمة علی ان کل قسم یستعد ان یکون کتابا مستقلاّ حال کونه ساکنا بخانقاه خلاصیة التی انشأها الامیر المذکورة بهراة علی نهر الجبل الخ می فرماید ذکر احداث صندوق الشهادة و استخلاف هارون علیه الصلوة و السّلام و واقعه بقره و واقعی که در خلال این احوال بظهور پیوست در ماه تشرین الاول که ماه هفتم بود از سال هشتاد و یکم از عمر موسی علیه السّلام فرمان ربانی صادر شد که صندوقی سازند و الواح را که مشتمل ست بر کلمات عشره در آنجا نهند و بر بالای آن صندوق قبۀ در طول سی 30 گز و عرض ده گز و ارتفاع ده گز بزنند و بحوالی قبه سرادقی در طول صد گز و در عرض پنجاه گز و ارتفاع پنج گز درکشند و بعد از تمام و تکمیل آن تولیت مهمات و جهات صندوق و قبه و سراپرده را بهارون و ائمه هارون تفویض کنند و موسی علیه السّلام بموجب فرموده فرمان داد

ص:656

تا صندوقی از طلاء احمر ساختند و قبّه از دیبا هفت رنگ نصب کردند و بگرد آن سراپرده زرنگار بر افراشتند و مجموع آلات و ادوات را از طلا و نقره ترتیب دادند و همه آنها را بجواهر ثمین و لآلی نفیس مرصع گردانیدند و خزانه الواح را صندوق الشهادة نام کردند و قبّه را هیکل خواندند و سراپرده را با توابع و لواحق بیت المقدس گفتند و مقام هارون و ائمّه و خلفاء هارونی اندرون سراپرده بحوالی هیکل مقرر گردانیدند و همچنین مقام قربان و تبخیر بخورات و عطریات تعیین نمودند و چون از اتمام بیت المقدس فراغت یافتند نوری ساطع از آسمان نزول کرده بدان سرادق و قبّه محیط شد و پیرامون آن ابر رقیق صافی در آمد و شعشعۀ و فروغ آن نور بمرتبه رسید که هیچ آفریده غیر موسی و هارون را دخول و خروج میسر نمی شد و در اندرون قبه زیاده از نور سراپرده بود و روز بیست و سوم آذار حضرت موسی بنی اسرائیل را فرمود تا قربان کند و بنفس مبارک خود هفت روز قربان کرد و تا آخر ماه آذار بدان مهم قیام می نمودند و چون صبح روز هشتم که غرّه نیسان بود طالع شد حضرت موسی هارون را طلب کرده امامت و خلافت را باو تفویض فرمود و آن شغل را بحسب وصایت در نسل او بطنا بعد بطن مقرر گردانید و اناره قنادیل و تبخیر بخور و تولیت قربان و الباس ملابس معینه جهت اصحاب مناصب و غیر ذلک رای او مفوض ساخت و تمامه بنی اسرائیل را بدین معنی گواه گرفت و مخالفت او و اولادش را بریشان حرام کرده و خون کسانی را که مخالفت هارون و فرزندان او نمایند مباح گردانید انتهی ازین عبارت روضة الصفا ظاهر و هویداست که حضرت موسی علیه السّلام حضرت هارون علیه السّلام را امام و خلیفه خود گردانید و امامت و خلافت را الحسب وصایت در نسل آن حضرت بطنا بعد بطن مقرر فرمود و اشغالی را که موقوف بر امامت بود اعنی اناره قنادیل و بتخیر بخور و تولیت قربان و الباس ملابس معینه جهت اصحاب مناصب و غیر ذلک بحضرت هارون علیه السّلام مفوض فرمود و جمیع بنی اسرائیل را برین معنی گواه گرفت و مخالفت حضرت هارون علیه السّلام بلکه مخالفت اولاد آن حضرت را هم حرام گردانید بلکه خون کسانی را که مخالفت حضرت هارون علیه السّلام

ص:657

می کردند مجالی و مساغی نیست بلکه دائم بودن آن در نسل آن حضرت محقق و ثابتست پس برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم امامت و خلافت دائمه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که اصلا زوال و انقطاع پیرامون آن نگردد ثابت باشد و اموری که موقوف بر امامت باشد متعلق بآنحضرت بوده و اولاد طاهرین آن جناب ناجائز و حرام و خلافت دین و اسلام باشد و محتجب نماند که اعتماد و اعتبار کتاب روضة الصفا بحمد اللّه المنعام از کلام خود مخاطب کما بیننا فی مجلد حدیث الغدیر ثابت و متحققست پس معتقدین مخاطب نحریر را امکانی و مساغی نیست که سر از قبول افاده صاحب روضة الصفا بتابند و کردن استکبار و استنکار دراز نمایند و بیان ثبوت اعتبار روضة الصفا از کلام مخاطب کثیر الحیاء آنست که حضرت او در جواب طعن سوم از مطاعن أبی بکر بعد ذکر قصه تجهیز جیش أسامة گفته این ست آنچه در روضة الصّفا و روضة الاحباب و حبیب السیر و دیگر تواریخ معتبره شیعه و سنّی موجودست انتهی ازین عبارت ظاهرست که تاریخ روضة الصفا مثل حبیب السیر و روضة الاحباب از تواریخ معتبره ست و للّه الحمد علی ذلک و عبد الرحمن هم بر روضة الصفا اعتماد دارد که در مرآة الاسرار که شاه ولیّ اللّه در رساله انتباه از آن نقل نموده از روضة الصفا بتکرار نقل می کند چنانچه گفته در روضة الصفا مسطورست بعد از شهادت امیر المؤمنین حسن رضی اللّه عنه معاویه بن أبی سفیان ده ساله حکومت ممالک نموده پانزدهم رجب در سال شصت هجری بمرض طاعون در دمشق وفات یافت ولادتش پیش از بعثت به پنج سال بود در سال پنجم از هجرت ایمان آورده و نیز در مرآة الاسرار مسطورست و در روضة الصفا و حبیب السیر مسطورست که در زمان خلافت امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه سه دختر یزدجرد شهریار را اسیر کرده آورده بودند هر سه را علی کرّم اللّه وجهه در حصه خود گرفت و قاضی القضاة بدر الدین محمود بن احمد عینی که نبذی

ص:658

از محامد سنیه و مدائح وضیه و مراتب رفیعه و مدارج منیعه و محاسن علیه و مفاخر جلیه و مقامات شامخه و مناصب باذخه او سابقا در مجلد غدیر بر زبان ائمه نحاریر سنیه شنیدی و دریافتی که شمس الدین محمد بن عبد الرحمن سخاوی در ذیل ظاهر که نسخه آن مزین بخط مصنف و تصحیح او بعنایت بی نهایت پروردگار بنظر این خاکسار رسیده می فرماید محمود بن احمد بن موسی بن احمد بن حسین بن یوسف بن محمود القاضی بدر الدین ابو محمد و قیل ابو الثنا ابن القاضی شهاب الدین الحلبی الاصل العنتابی المولد القاهری الحنفی احد الأعیان و یعرف بابن العینی کان مولد والده بحلب فی سنة خمس و عشرین و سبعمائة و انتقل الی عنتاب فولی قضاءها فولد له بها ولده البدر و ذلک کما قرأته بخطّه فی سابع عشر رمضان سنة اثنتین و ستین و سبعمائة فنشأ بها و قرأ القرآن و اشتغل بالعلوم من سائر الفنون علی العلماء الکبار الی ان قال و کان اماما عالما علامة عارفا بالتصریف و العربیة و غیرهما حافظا للتاریخ و اللغة کثیر الاستعمال لها مشارکا فی الفنون لا یملّ من المطالعة و الکتابة کتب بخطه جملة و صنّف الکثیر و کان نادرة بحیث لا اعلم بعد شیخنا اکثر تصانیف منه و قلمه اجود من تقریره و کتابته طریفة حسنة مع السرعة الی ان قال و حدّث و افتی و درس مع لطف العشرة و التواضع و اشتهر اسمه و بعد صیته و اخذ عنه الفضلاء من کلّ مذهب و ممّن سمع علیه من القدماء الکمال الشمنی سمع علیه بعض شرح الطحاوی من تصانیفه و ارغون شاه التیدمری المتوفی سنة اثنتین و ثمانی مائة صحیح البخاری و مسلم و المصابیح و علّق شیخنا من فوائده بل سمع علیه لاجل ما کان عزم علیه من عمل البلدانیات الی ان قال

ص:659

و ذکره العلاء بن خطیب الناصریة فی تاریخه فقال و هو امام عالم فاضل و مشارک فی علوم و عنده حشمة و مروّة و عصبیة و دیانة انتهی و قد قرأت علیه الاربعین التی انتقاها شیخی رحمه اللّه تعالی من صحیح مسلم فی خامس صفر سنة احدی و خمسین و عرضت علیه قبل ذلک محافظی و سمعت عدّة من دروسه الخ و سیوطی در حسن المحاضره گفته العینی قاضی القضاة بدر الدین محمود بن احمد بن موسی بن احمد بن حسین بن یوسف بن محمود ولد فی رمضان سنة اثنتین و ستین و سبعمائة و تفقّه و اشتغل بالفنون و برع و مهور و دخل القاهرة و ولی الحسبة مرارا و قضاء الحنفیة و له تصانیف منها شرح البخاری و شرح الشواهد و شرح معانی الاثار و شرح الهدایة و شرح الکنز و شرح المجمع و شرح در البحار و طبقات الحنفیة و غیر ذلک مات فی ذی الحجة سنة خمس و خمسین و ثمانمائة و نیز سیوطی در بغیة الوعاة گفته محمود بن احمد بن موسی بن احمد بن حسین بن یوسف بن محمود العنتابی الحنفی العلامة قاضی القضاة بدر الدین العینی ولد فی رمضان سنة اثنتین و ستین و سبعمائة بعین تاب و نشأ بها و تفقه و اشتغل بالفنون و برع و مهر و انتفع فی النحو و اصول الفقه و المعانی و غیرها بالعلامة جبرئیل بن صالح البغدادی و اخذ عن الجمال یوسف الملطی و العلاء السیرافی و دخل معه القاهرة و سمع مسند أبی حنیفة للحارثی علی الشرف بن الکویک و ولی نظر الحسبة بالقاهرة مرارا ثم نظر الاحباس ثم قضاء الحنفیة بها و درس الحدیث بالمؤیدیة و تقدم عند السلطان الاشرف برسبای و کان اماما عالما علامة الخ و محمود بن سلیمان الکفوی در کتائب اعلام الاخیار گفته قاضی القضاة بدر الدین محمود بن احمد بن موسی بن احمد

ص:660

بن حسین بن یوسف بن محمود العینی ذکره جلال الدین السیوطی فی طبقات الحنفیة المصریّة فی حسن المحاضرة قال ولد فی رمضان سنة اثنتین و ستین و سبعمائة و تفقه و اشتغل بالفنون و مهر و دخل القاهرة و ولی الحسبة مرارا و قضاء الحنفیة الخ و محمد بن عبد الباقی الزرقانی المالکی در شرح مواهب لدنیه گفته محمود بن احمد بن موسی الحنفی ولد فی رمضان سنة اثنتین و ستین و سبعمائة و تفقه و اشتغل بالفنون و برع الخ و ازنیقی در مدینة العلوم گفته و من التواریخ تاریخ قاضی القضاة العینی العنتابی الحنفی العلامة قاضی القضاة بدر الدّین العینی و توفی فی رمضان سنة اثنتین و ستین و سبعمائة بعین تاب و نشأ بها و تفقّه و اشتغل بالفنون و برع و مهر و ولی قضاء الحنفیة بالقاهرة و کان اماما عالما علامة بالعربیّة و التصریف و غیرهما الخ و کاتب چلپی در کشف الظنون در ذکر شروح صحیح بخاری گفته و من الشروح المشهور ایضا شرح العلامة بدر الدین أبی محمد محمود بن احمد العینی الحنفی المتوفی سنة 855 خمس و خمسین و ثمانمائة و هو شرح کبیر ایضا فی عشرة اجزاء و ازید و سمّاه عمدة القاری اوّله الحمد للّه الذی اوضح وجوه معالم الدّین الخ ذکر فیه انّه لما رحل الی البلاد الشمالیة قبل الثمانمائة مستصحبا معه هذا الکتاب ظفر هناک من بعض مشایخه بغرائب النوادر المتعلقة بذلک ثم لما عاد الی مصر شرحه و هو بخطه فی احد و عشرین مجلدا بمدرسة التی انشأها بحارة کتامة بالقرب من الجامع الازهر الی ان قال و بالجملة فان شرحه حافل کامل فی معناه لکن لم ینتشر کانتشار فتح الباری فی حیاة مؤلّفه و هلم جرّا و فاضل معاصر مولوی حیدر علی تمسک بافادات او جابجا نموده چنانچه در منتهی الکلام

ص:661

در مبحث امامت أبی بکر در صلاة گفته بلی در بادی الرّأی قول انس با حدیث صدیقه متعارض می نماید و جوابش بمقتضای مدلولی عبارات بعضی از شروح بخاری مثل غایة التوضیح و عمدة القاری باین نهج می توان گفت الخ و نیز در منتهی الکلام گفته مغلطه ثالثه آنکه چون درین دیار از کتب معتبره حنفیه هدایة خاتمة المرجحین؟ علی بن أبی بکر بن عبد الجلیل المشهور ببرهان الدین الفرغانی و همچنین کتب دیگر که بر منوالش تالیف شده و اکثر ادله آن مؤسّس بر معقولاتست و بعضی از احادیث آن ضعاف بنظر حضرت مولف بلکه بمطالعه بعضی از اصدقاء ایمانی او در آمده فهمیده اند که مبنای مذهب أبی حنیفه رح مجرد رای و قیاسست نه احادیث صحیحه خیر الناس و علاج این مغلطه آن بود که چندی شروح این کتاب را سیما شرحی که مولانا کمال الدین بن همام نوشته مشاهده می کردند و قس علی هذا کتب دیگر مثل شرح قاضی القضاة بدر الدّین محمود عینی که داد تبحر و تایید مذهب حنفیه در ان داده و حال غزارت علوم و مهارت او در فن حدیث نه آن چنانست که محتاج تقریر و تحریر باشد الخ در کتاب عقد الجمان فی تاریخ اهل الزمان می فرماید اعلم ان التوراة انزلت علی الیهود علی ید موسی بن عمران علیه السّلام لقوله تعالی إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدیً الآیة و هو اوّل کتاب نزل من السماء لان الذی نزل علی ابراهیم و غیره من الانبیاء علیهم السّلام ما کان یسمی کتابا بل صحفا و

قد ورد فی الخبر عن النّبی علیه السّلام قال انّ اللّه خلق آدم بیده و خلق جنة عدن بیده و کتب التوراة بیده فاثبت لها اختصاصا آخر سوی سائر الکتب و قد اشتمل ذلک علی اسفار فیذکر مبدأ الخلق فی السفر الاول ثم یذکر الاحکام و الحدود و الاحوال و القصص و المواعظ و الاذکار فی سفر و انزل علیه ایضا الالواح علی شبیه ما فی التوراة تشتمل علی الاقسام العلمیة و العملیة قال عزّ ذکره وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً

ص:662

اشاره الی تمام القسم العلمی و تفصیلا لکل شیء اشاره الی تمام القسم العملی قالوا و کان موسی علیه السلام قد اقضی اسرار للتواتر و الالواح الی یوشع بن نون وصیّه من بعده لیفضی الی اولاد هارون لان الامر کان مشترکا بینه و بین خیه هارون علیه السلام إذ قال وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی و هو کان الوصیّ فلمّا مات هارون ع فی حال حیاة موسی علیه السلام انتقلت الوصایة الی یوشع بن نون و کانوا یحکمون بها و هم متمسکون بها برهة من الزمان انتهی نقلا عن نسخة عتیقة بخط العرب ازین عبارت واضحست که حضرت موسی علیه السلام اسرار تورات را بحضرت یوشع رسانیده تا که حضرت یوشع این اسرار را باولاد حضرت هارون علیه السّلام رساند زیرا که امیر مشترک بود در میان حضرت موسی و حضرت هارون علیهما السلام بدلالت قول حضرت موسی علیه السلام وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی یعنی شریک کردن أی خدا او را یعنی هارون را در امر من و حضرت هارون وصی حضرت موسی علیهما السلام بود و بسبب موت حضرت هارون وصایت بحضرت یوشع منتقل شده پس حسب دلالت عبارت عینی عمدة الأعیان بحمد اللّه المنّان وصایت و امامت کلیّه و ائمه حضرت هارون علیه السّلام و اختصاص امامت و وصایت بآنحضرت و بودن اولاد حضرت هارون اوصیای حضرت موسی علیه السلام ثابت و متحققست پس همچنین برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام وصایت و امامت کلیّه دائمه ثابت باشد و اختصاص وصایت و اسرار کلام ایزد جبار بآنحضرت و اولاد اطهار آن حضرت علیه و علیهم الف تحیة و سلام ما تتابع اللیل و النهار واضح و متحقق گردد و ابو الفتح محمد بن عبد الکریم شهرستانی که خسرو شهرستان فضل و کمال و ممدوح بمحامد اوصاف و جلائل خصال است و اجلّه و صدور اکابر و اعاظم ذوی المفاخر و افاخم اصحاب الماثر

ص:663

او را بمحامد سنیه و مدائح علیه و مناقب بهیّة و فضائل وضیّه می ستایند چنانچه در وفیات الأعیان گفته ابو الفتح محمد بن أبی القاسم عبد الکریم بن أبی بکر احمد الشهرستانی المتکلّم علی مذهب الاشعری کان اماما مبرّزا فقیها متکلّما تفقه علی احمد الخوافی المقدّم ذکره و علی أبی نصر القشیری و غیرهما و برع فی الفقه و قرأ الکلام علی أبی القلم الانصاری و تفرّد فیه و صنّف کتاب نهایة الاقدام فی علم الکلام و الملل و النحل و المناهج و کتاب المصارعة و تلخیص الاقسام لمذاهب الانام و کان کثیر المحفوظ حسن المحاورة یعظ النّاس و دخل بغداد سنة عشر و خمس مائة و اقام بها ثلث سنین و ظهر له عند العوام قبول و سمع الحدیث من علی بن احمد المدینی بنیسابور و من غیره و کتب عنه الحافظ ابو سعد عبد الکریم السمعانی و ذکره فی کتاب الذیل و کانت ولادته سنة سبع و ستین و اربع مائة بشهرستان هکذا وجدته بخطی فی مسوّداتی و ما ادری من این نقلته و قال ابن السمعانی فی کتاب الذّیل سالته عن مولده فقال فی سنة تسع و سبعین و اربعمائة و توفی بها ایضا فی اواخر شعبان سنة ثمان و اربعین و خمس مائة و قیل سنۀ تسع و اربعین و الاوّل اصح رحمه اللّه تعالی و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان گفته ابو الفتح محمد بن عبد الکریم بن احمد الشهرستانی المتکلم علی مذهب الاشعری کان اماما مبرزا فقیها متکلّما تفقّه علی أبی نصر القشیری و احمد الخوافی و غیرهما و برع فی الفقه و قرأ الکلام علی أبی القاسم الانصاری و تفرّد فیه و صنّف کتبا منهما نهایة الاقدام فی علم الکلام و کتاب الملل و النحل و تلخیص لاقسام المذاهب و کان کثیر المحفوظ حسن المحاورة یعظ الناس دخل بغداد و اقام بها ثلث سنین و ظهر له قبول کثیر عند العوام و سمع الحدیث

ص:664

من لی بن المدینی و غیره فکتب عنه الجاحظ ابو سعید عبد اللّه جبیر السمعانی و ذکره فی کتاب الذیل الخ و عبد الرحیم بن حسن الأسنوی در طبقات شافعیه گفته ابو الفتح محمد بن عبد الکریم بن احمد الشهرستانی قال ابن خلکان کان اماما مبرزا فقیها متکلّما واعظا تفقّه علی الخوافی تلمیذ امام الحرمین و علی أبی نصر القشیری و غیرهما و برع فی الفقه فقرأ الکلام علی أبی القاسم الانصاری و تفرّد فیه فی عصره صنّف کتبا کثیرة مشهورة منها نهایة الاقدام فی علم الکلام و کتاب الملل و النحل و تلخیص الاقسام لمذاهب الائمّة دخل بغداد و ظهر له قبول کثیر و سمع و حدث ولد بشهرستان سنة سبع و ستین و اربعمائة و قبل غیر ذلک و توفی بها ایضا فی اواخر شعبان سنة ثمان و اربعین و خمسمائة و ابو الفداء اسماعیل بن علی در مختصر فی اخبار البشر که ابن الوردی مدائح عظیمه آن در تتمة المختصر یاد کرده حیث قال و بعد فیقول الفقیر المعترف بالتقصیر عمر بن مظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس الوردی المعری الشافعی انجح اللّه مسعاه و اصلح له امر آخرته و دنیاه انی رأیت المختصر فی اخبار البشر تالیف مولانا السلطان الملک الموید صاحب حماة قدس اللّه سره و اکرم مثواه من الکتب التی لا یقع مثلها و لا یسع جملها فانّه اختاره من التواریخ التی لا تجتمع الاّ للملوک و نظمه فی سلوک الحسن بحسن السلوک فانجلی کالعروس التی حسنها المغرب و جمالها الکامل و ثغرها العقد و ضراتها الدول المنقطعة و خیالها لذة الاحلام و لفظها المنتظم وجدها ابن أبی الدم و مجتها تجارة الامم و حسادها بنو اسرائیل و نظرها مفرج الکروب و دلالها وفیات الأعیان و وصلها الاغانی و قربها مروج الذهب و عطرها من الیمن و ذکرها مجاوز فی المشرق اصفهان و فی المغرب القیروان و فصاحتها البیان و وجهها مرآة الزمان رتبة رحمه اللّه تعالی ترتیبا رفع به اسماعیل القواعد من البیت الایوبی و شهید و ضمنه کنوزا هل یعجز عن الکنوز من هو ملک مؤیدا گفته و فیها توفی ابو الفتح محمد بن عبد الکریم بن احمد الشهرستانی المتکلم علی

ص:665

و تلخیص الاقسام لمذاهب الانام و دخل بغداد سنة عشر و خمس مائة و کانت ولادته سنة سبع و ستین و اربعمائة بشهرستان و توفی بها و عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی در تتمّه المختصر در سنه مذکوره گفته و فیها توفی فی ابو الفتح محمد بن عبد الکریم بن احمد الشهرستانی المتکلم الاشعری الفقیه و له نهایة الاقدام فی علم الکلام و الملل و النحل و المناهج و تلخیص الاقسام لمذاهب الانام ولد بشهرستان سنة سمع و ستین و اربعمائة و دخل بغداد سنة عشر و خمس مائة و توفی بها و از نیفی در مدینة العلوم گفته و ممن اورد فرق المذاهب فی العالم کلّها محمّد الشهرستانی فی کتاب الملل و النحل و هو ابو الفتح محمد بن أبی القاسم عبد الکریم بن أبی بکر احمد الشهرستانی المتکلم علی مذهب الاشعری کان اماما مبرّزا فقیها متکلّما نفقه علی احمد الخوافی المقدم ذکره و علی أبی نصر القشیری و غیرهما و برع فی الفقیه و قرأ الکلام علی أبی القاسم الانصاری و تفرد فیه و صنّف کتاب نهایة الاقدام فی علم الکلام و کتاب الملل و النحل و المناهج و البیان و کتاب المصارعة و تلخیص الاقسام لمذاهب الانام و کان کثیر المحفوظ حسن المحاورة یعظ الناس و دخل بغداد سنة عشر و خمسمائة و اقام بها ثلث سنین و ظهر له قبول کثیر عند العوام و سمع الحدیث من علی بن احمد المدینی بنیسابور و من غیره و کتب عنه الحافظ ابو سعد عبد الکریم السمعانی و کانت ولادته سنة سبع و ستین او تسع و سبعین و اربعمائة بشهرستان و توفی بها فی اواخر شعبان سنة ثمان او تسع و اربعین و خمسمائة و شهرستان مدینة فی خراسان و محمد بن ابراهیم در روض باسم گفته قال القرطبی و هذا الشهرستان صاحب نهایة الاقدام فی علم الکلام وصف حاله فیما وصل إلیه من الکلام و ما ناله

ص:666

فمثل بما قاله لعمری لقد طفت المعاهد کلّها و سیرت طرفی بین تلک المعالم فلم أر الاّ واضعا کفّ حائر علی ذقن او قارعا سنّ نادم ثم قال علیکم بدین العجائز فانّه اسفی الجوائز انتهی ما حکاه القرطبی فانظر الی امراء علم البرهان و فرسان هذا الثان کیف رجعوا القهقری الی ما قاله علماء الاثر و ائمّة السنة فاذا عرفت هذا تبیّن لک ان اختیار اهل الحدیث لترک الکلام و التاویل لیس یلازم البله و جمود القطنة؟ و انّه ربما ذهب الی ذلک من هو الطف منک تبعا و اصلب منک تبعا و احسن فهما و اغزر علما و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته محمد بن أبی القاسم عبد الکریم بن أبی بکر احمد الشهرستانی المتکلم علی مذهب الاشعری امام مبرز فقیه متکلم بود تفقه بر احمد خوافی و أبی نصر قشیری کرده و کلام بر أبی القاسم انصاری رانده بارع در فقه و متفرد در کلام گردیده کتاب نهایة الاقدام فی علم الکلام و کتاب الملل و النحل و مناهج و بیان و کتاب المصارعة و تلخیص الاقسام لمذاهب الانام تصنیف اوست کثیر المحفوظ حسن المحاضرة واعظ بود سه سال در بغداد بسر برده قبول عظیم نزد عوام پیدا کرد حدیث از ابن المدینی و غیره در نیسابور سماعت کرده بود ابو سعد سمعانی از وی نوشته و در کتاب الذّیل ذکر وی کرده در شهرستان در سنة تسع و سبعین و اربعمائة پیدا شده و همانجا در سنه ثمان و اربعین و خمس مائة در گذشته انتهی در کتاب ملل و نحل که علاّمه سبکی آن را بهترین کتب مصنّفه درین باب وانموده چنانچه مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون بعد ذکر ملل و نحل ابن حزم گفته قال التّاج السبکی فی الطبقات کتابه هذا من اشر الکتب و ما برج المحققون من اصحابنا ینهون عن النظر فیه لما فیه من الازدراع باهل السنة و قد افرط فیه فی التعصّب علی أبی الحسن الاشعری حتّی صرح بنسبته

ص:667

الی البدعة انتهی و اما ابو الفتح الامام محمّد بن عبد الکریم الشهرستانی المتوفی سنة 528 ثمان و اربعین و خمسمائة فقد قال فیه هو عندی خیر کتاب صنّف فی هذا الباب مصنّف و ابن حزم و ان کان ابسط منه الا انّه مبدّد لیس له نظام می فرماید الیهود خاصّة هاد؟ الرجل إذا رجع و تاب و انّما لزمهم هذا الاسم لقول موسی علیه السلام انّا هدنا إلیک أی رجعنا و تضرّعنا و هم امّة موسی علیه السلام و کتابهم التوراة و هو اوّل کتاب نزل من السماء اعنی انّ ما کان ینزل علی ابراهیم و غیره من الانبیاء علیهم السلام ما کان یسمّی کتابا بل صحفا و

قد ورد فی الخبر عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال انّ اللّه تعالی خلق آدم بیده و خلق جنّة عدن بیده و کتب التوراة بیده فاثبت لها اختصاصا آخر سوی سائر الکتب و قد اشتمل ذلک علی اسفار فیذکر مبدأ الخلق فی السفر الاول ثم یذکر الاحکام و الحدود و الاحوال و المواعظ و الاذکار فی سفر سفر و انزل علیه ایضا الالواح علی شبه مختصر ما فی التوراة یشتمل علی الاقسام العلمیة و العملیة قال عز ذکره و کتبنا له فی الالواح من کل شیء موعظة اشاره الی تمام القسم العلی و تفصیلا لکلّ شیء اشاره الی تمام القسم العملی قالوا و کان موسی علیه السّلام قد افضی باسرار التوراة و الالواح الی یوشع بن نون وصیّة من بعده لیفضی الی اولاد هارون لان الامر کان مشترکا بینه و بین اخیه هارون علیهما السلام إذ قال وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی و کان هو الوصیّ فلمّا مات هارون فی حال حیاته انتقلت الوصایة الی یوشع بن نون ودیعة لیوصلها الی شبر و شبیر ابنی هارون قرارا و ذلک ان الوصیّة و الامامة بعضها مستقر و بعضها مستودع و الیهود تدّعی انّ الشریعة لا تکون الا واحدة و هی ابتدأت

ص:668

بموسی علیه السّلام و تمت به فلم یکن قبله شریعة الاّ حدود عقلیة و احکام مصلحیة و لم یجیزوا النسخ اصلا ازین عبارت شهرستانی بچند وجه ظاهرست که امامت و خلافت و وصایت عامّه برای حضرت هارون علیه السلام ثابت بود اول آنکه از ان واضحست که حضرت موسی علیه السّلام اسرار توریت و الواح را بسوی حضرت یوشع رسانیده بود تا حضرت یوشع آن را باولاد حضرت هارون علیه السلام رساند و این معنی دلالت دارد بر آنکه افضاء اسرار توریت و الواح باولاد حضرت هارون علیه السّلام امر مهم و مقصود اصلی بود پس معلوم شد که حضرت هارون علیه السّلام اصل بود در اختصاص باسرار توریت و الواح که بسبب اختصاص آن حضرت اختصاص اولاد باین اسرار متفرع شد دوم آنکه قول او لان الامر کان مشترکا بینه الخ دلالت دارد بر آنکه بودن اولاد هارون مقصود اصلی بافضاء اسرار توریت باین سببست که امر مشترک بود در میان حضرت موسی و حضرت هارون علیه السّلام سوم آنکه قول او و کان هو الوصیّ صریحست در آنکه حضرت هارون وصیّ حضرت موسی علیهما السّلام بوده و ظاهرست که هیچ متدینی که رائحه از اسلام بمشام او رسیده وصایت نبی معصوم توهم زوال و انقطاع نمی کند چهارم آنکه از قول او فلما مات هارون فی حال حیاته انتقلت الوصایة الی یوشع بن نون ودیعة ظاهرست که وصایت حضرت یوشع وصایت مستودعه بود و ازین معنی بدلالت سیاق ظاهر می شود که وصایت اصلیه برای حضرت هارون علیه السّلام حاصل بود پنجم آنکه قول او لیوصلها أبی شبر و شبیر ابنی هارون قرار دلیل صریحست بر آنکه انتقال وصایت بحضرت یوشع برای آن بوده که آن را بشبر و شبیر پسران حضرت هارون علیه السّلام رساند و این صریحست در آنکه اصل در وصایت حضرت هارون علیه السّلام بود که بغرض ایصال وصایت باولاد

ص:669

حضرت هارون علیه السّلام وصایت بحضرت یوشع ع رسید ششم آنکه قول او و ذلک ان الوصیة و الامامة بعضها مستقرّ و بعضها مستودع دلالت دارد بر آنکه وصیّت و امامت منقسم بدو قسمست یکی مستقر و دیگری مستودع و وصیّت و امامت حضرت هارون علیه السّلام و اولاد آن حضرت مستقر بود و وصیّت و امامت حضرت یوشع مستودع و هر گاه برای حضرت هارون علیه السّلام وصایت و امامت عامّه و ائمّه ثابت باشد در ثبوت وصایت و امامت عامّه غیر منقطعه برای حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بعد ثبوت عموم منازل و لا اقل وجوب حمل تشبیه بر اوصاف ظاهره مشهوره کما ظهر من افادة ولی اللّه فی ازالة الخفا و وجوب حمل تشبیه بر تشبیه کامل که شاهصاحب بان معترف اند ریبی باقی نمی ماند و نیز ثبوت افتراض طاعت شبر و شبیر اولاد حضرت هارون علیه السّلام و ثبوت وصایت و امامت ایشان مقتضی این معنیست که اولاد جناب امیر المؤمنین علیه السلام اعنی حضرت امام حسن و امام حسین علیهما السلام که همنام شبر و شبیر بودند نیز مفترض الطاعة و امام باشند و وحی باری التعالی و تسمیه حضرت حسنین علیهما السلام بأسماء اولاد حضرت هارون علیه السلام بطوری که دلیل اقتضای حدیث منزلت این تسمیه را می باشد کما سیجیء فیما بعد انشاء اللّه تعالی نیز مقتضی حصول اوصاف اولاد و حضرت هارون علیه السلام در حسنین علیهما السلامست کما هو ظاهر جدّا و ثبوت افتراض طاعت و امامت اولاد جناب امیر المؤمنین علیه السلامست کما هو ظاهر جدّا و ثبوت افتراض طاعت و امامت اولاد جناب امیر المؤمنین علیه السلام بنصّ بسبب اجماع مرکّب دلالت بر امامت بیفاصله آن حضرت می کند و اگر ملبّسی مسوّل و مشککی مأوّل بعد سماع عبارت شهرستانی مبتلای سراسیمگی و حیرانی گردیده از جا درآید و بسراید که مرجع قالوا در قول شهرستانی یهوداند پس احتجاج باین کلام راست نه آید و این عبارت استدلال را نشاید پس بحمد اللّه المنّان نهایت رکاکت و بطلان و غایت و هو ان این احتمال واهی روشن و عیانست و از مزید وضوح و ظهور غیر محتاج بیان گر نمی بینی که در مقوله قالوا استدلال بر اشتراک امر در میان حضرت موسی و حضرت هارون علیهما السلام

ص:670

بایه قرآنی اعنی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی واقع ست حیث قال لان الامر کان مشترکا بینه و بین اخیه هارون علیهما السلام إذ قال و اشرکه فی امری و بدیهی اولاست که یهود معتقد حقیت قرآن شریف نیستند تا استدلال و احتجاج بان بر مطلبی از مطالب و مقصدی از مقاصد نمایند پس این احتجاج و استدلال نهایت صریحست در آنکه قائلین این مقوله یهود نیستند بلکه علمای اسلام اند و معتقدین حقیقت قرآن شریف هستند فالحمد للّه الذی ابان الحق کالشمس فی رابعة النهار و اصبح بلطفه و منّه هذا الاحتمال الرکیک علی شفا جرف هار و نیز شهرستانی قبل قار امور ثابته محققه ذکر کرده اعنی بودن تورات اول کتاب که نازل شد از آسمان و اثبات اختصاص تورات بحدیث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و اشتمال تورات بر اسفار و نزول الواح بر حضرت موسی و اشتمال آن بر اقسام علمیّه و عملیۀ و اثبات اشاره تمام قسم عملی برای حضرت موسی علیه السلام از قرآن شریف پس سیاق کلام مقتضی حمل مقوله قالوا هم بر امر واقعیست نه بر کذب و بهتان صرف و نیز قول او و الیهود تدعی ان الشریعة الخ مقتضی این معنیست که مراد از قالوا یهود نباشند چه اگر مراد از قالوا یهود می بودند در این جا هم قالوا می گفت پس اظهار یهود در این جمله اظهار می کند که در قالوا اضمارشان نبود و چون ابن مقوله یهود غیر صحیح و باطلست لهذا آن را نسبت بایشان کرده و تعبیر از ان بلفظ دعوی نموده تا که ظاهر شود که این محض دعویست دلیلی ندارد بلکه باطل محضست پس اگر مقوله قالوا هم باین مثابه می بود آن را در همین سیاق داخل می کرد و نیز پر ظاهرست که شهرستانی بعد نقل مقوله قالوا سکوت بر آن نموده و ردّ آن نکرده و سکوت بر کلامی که از مخالفت منقول باشد با حسب افاده شاه صاحب در باب سوم و حسب افاده فاضل رشید در رساله جواب حدیث صحیح مسلم ثبت غدر و خیانت و کذب و اثم شیخین دلیل تسلیم و صلوح آن کلام برای احتجاج و استدلالست و هر گاه

ص:671

بسبب سکوت شهرستانی حسب افاده شاهصاحب و فاضل رشید ثابت شد که این مقوله مقبول شهرستانی عمدة الفحولست پس کلام در قائل این مقوله و ارجاع آن به یهود ضرری بمقصود و نفعی بمخالفت حقود و معاند حسود ندارد و الحمد للّه الودود و علاوه برین ذکر فضلای سنّیه مضمون عبارت ملل و نحل را بالقطع و الجزم و البتّ و الحتم ذکر نموده اند و اصلا بقائلی آن را نسبت نکرده عبد الوهاب رودآوری در نقاوة الملل و طراوة النحل که نسخۀ عتیقۀ آن پیش فقیر حاضرست در ذکر یهود گفته بدانکه هاد الرّجل بمعنی بازگردیدن و توبه کردنست و سبب اطلاق این لفظ بر ایشان آنست که موسی گفت علیه السّلام انا هدنا إلیک یعنی باز گردیدم و تضرع می کنم و اینها امت موسی اند و کتاب ایشان توراتست و اول کتابی که از آسمان فرود آمد توریت بود اما آنچه بابراهیم علیه السلام و جز او فرود آمد آن را کتاب نگویند بلکه صحف خوانند و این کتاب مشتمل است بر اسفار در سفر اوّل مبدا خلق یاد کند پس احکام و حدود و احوال و قصص و مواعظ و اذکار در سفرها دیگر جداگانه یاد کند و همچنین الواح که بر هیئت مخصوصی بود بوی فرود آمد مشتمل بود بر اقسام علمی و عملی قال اللّه تعالی وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً اشارتست بتمام قسم عملی و تفصیلا لکل شیء اشارتست بتمام قسم علمی موسی علیه السلام اسرار توریت و الواح را بر یوشع بن نون فائض گردانید وصیّه من بعده تا یوشع پس از وی بر اولاد هارون فائض کند زیرا که موسی و هارون علیهما السلام در آن کار مشترک بودند در قرآن خبر داده است وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی و وصی درین کار هارون بود چون هارون علیه السلام وفات یافت وصایت از وی منتقل شد بیوشع بن نون بر سبیل ودیعت تا به شبر و شبیر رساند پسران هارون زیرا که وصیت و امامت بعضی مستقر است و بعضی مستودع و یهود دعوی کردند که شریعت یکی بیشتر نباشد و آن شریعت بموسی علیه السلام ابتدا کرده است و به وی تمام شده است پیش ازین شریعتی دیگر نبود مگر حدود عقلی و احکامی که تعلق بمصلحت دارد و نسخ جائز نداشتند

ص:672

اصلا گفتند پس از وی شریعتی دیگر نباشد زیرا که نسخ در اوامر بدست و بدا یعنی پشیمانی بر خدا جائز نباشد و مصطفی بن خالقداد الهاشمی العبّاسی در توضیح الملل که در شهور سنة عشرین و الف من الهجرة النبویة علی صاحبها آلاف التحیة بحکم ابو المغازی نور الدین جهانگیر بادشاه تالیف کرده در ذکر یهود گفته اصل معنی این لغت از هاد الرجل إذا رجع و تابست و این لقب این امت را از ان جهت شد که موسی علیه السّلام فرمود انا هدنا إلیک أی رجعنا و تضرّعنا و یهود امت موسی اند و کتاب ایشان توراتست و اول کتابیست که از آسمان فرود آمده زیرا که آنچه بر ابراهیم و دیگر انبیا علی نبیّنا و علیهم السّلام فرود آمد پیش از پیغمبری موسی علیه السّلام آن را صحف می گفتند و در حدیثست از سرور کائنات که فرمود

انّ اللّه خلق آدم و خلق جنّة عدن بیده و کتب التوراة بیده و این خبر تورات را کمال ثابت می کند که مخصوص می شود بآن از دیگر کتابهای الهی و تورات مشتمل ست بر چند سفر در سفر اول ابتدای خلق هویدا ساخته و در دیگر سفرها احکام و حدود و احوال و قصص و مواعظ و اذکار بیان فرموده هر کدام در یک سفری و بر مثال مختصری از تورات الواح فرود آمد که مشتمل بر اقسام علمی و عملی بود حق تعالی می فرماید وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً اشاره ست بتمام قسم عملی وَ تَفْصِیلاً لِکُلِّ شَیْءٍ اشاره ست بقسم علمی و حضرت کلیم علی نبیّنا و علیه الصلوة و السّلام اسرار تورات را بیوشع فرمود بطریق وصیت که باولاد هارون رساند زیرا که نبوت مشترک بود میانه موسی و هارون علیهما السّلام زیرا که موسی در مناجات از خدای تعالی در خواست نمود وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی و شریک ساز هارون را در کار من و هارون وصیّ کلیم بود چون هارون در حال حیات موسی وفات یافت وصیت موسی بیوشع انتقال یافت تا بشبر و شبیر پسران هارون رساند و بریشان قرار یابد و دعوی یهود انست که شریعت یکیست و آغاز آن از موسی است و هم بموسی

ص:673

تمام می شود انتهی و نیز امامت حضرت هارون علیه السّلام و امامت اولاد آن حضرت از مقامات کثیره تورات واضح و لائحست در فصل اول از سفر رابع تورات مذکورست فکلّم اللّه موسی قائلا قدّم سبط لیوی فقفهم بین یدی هارون الامام فیخدموه و یحفظوا محفظه و محفظ الجماعة بین یدی خباء المحضر و یخدموا خدمة المسکن و یحفظوا جمیع آنیة خباء المحضر و محفظ بنی اسرائیل و یخدموا خدمة المسکن و ادفع اللیوانیین الی هارون و بنیه مسلمون معطون هم له من بنی اسرائیل و وکل هارون و بنیه علی ان یحفظوا امامتهم و أی اجنبی تقدّم إلیها فلیقتل ازین عبارت واضحست که حضرت هارون علیه السّلام امام بوده و آن حضرت و اولاد جنابش را حق تعالی حکم فرموده بآنکه حفظ کنند امامت خودها را و هر اجنبی که تقدم بسوی امامت کند قتل کرده شود پس همچنین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اولاد آنجناب مخصوص باشند بامامت و مامور باشند بحفظ و صیانت آن دهر اجنبی که با وجود ایشان تقدم کرد بسوی امامت مستحق آن نبوده و اصل عبارت عبرانی تورات که ترجمه آن در عربی مذکور شد اینست و یدبر یهواه ال مشه لامر هقرب ان مطه و تکلم کرد خدا به موسی بگفتن اینک نزدیک دار مر سبط یوی و هعمدتا اتو الفنی اهرن هکهن و شرتو اتو لاوی را و برپا دار او را بمحضر هارون امام تا خدمت کنند او را

ص:674

و شامرو ات مشمرتو وات مشمرت کال هاعداه لفنی و محافظت کنند مر محفظ او را و مر محفظ همه جماعت را پیش اهل موعد لعبد ات عبدت همشکان و شامر وات خیمه میعاد برای عبادت مر عبادت کردن آن مسکن و محافظت کنند مر کال کلی اهل موعد و ات مشمرت بنی اسرائیل همه آنیه خیمه میعاد و مر محفظ بنی اسرائیل لعبد ات عبدت همشکان و ناتتاه ات هلویم لأهرن اولبانایو و عبادت مر عبادت آن مسکن و بیاور مر لاویها را بسوی هارون و پسرهای او نتویم نتویم همّاه لو مات بنی یسرائل و ات اهرن و ات بدهند بدهند ایشان برای او از بنی اسرائیل و مر هارون و مر بانابو تفقد و شامرو ات کهونا تام و هزار هقارب یومات پسران او را بدار تا حفظ کنند مر امامت خود را و آن بیگانه که پیش آید بامامت کشته شود و نیز در سفر رابع تورات مذکورست الفصل الثامن عشر فقال اللّه لهارون انت و ابناک و آل ابیک معک تحملون و زد المقدس و انت و ابناک معک یحملان و زد امامتکم و ایضا اخوتک سبط لیوی سبط ابیک قدمه إلیک فینضافوا إلیک و یخدموک و انت و ابناک معک فقط بین یدی خباء الشهادة و یحفظوا محفظک و محفظ کل المضرب لکن لا یتقدّموا الی آلة القدس و المذبح لئلاّ یموتوا هم و انتم و المنضافون إلیک یحفظون حفظ خباء المحضر و جمیع خدمته و اجنبی

ص:675

لا یتقدّم إلیکم و لیحفظوا حفظ المقدّس و حفظ المذبح و لا یکون زیادة سخط علی بنی اسرائیل فانّی انّما اخذت اخوتکم اللیوانیین من بین بنی اسرائیل و جعلتهم هبة لکم للّه لیخدموا خدمة خباء المحضر و انت و بنوک معک تحفظون امامتکم لجمیع امور المذبح و داخل السجّف فتخدمونه فقد جعلت امامتکم خدمة موهوبة و أیّ اجنبی تقدّم إلیها فلیقتل ثمّ کلّهم اللّه هارون فقال انّی قد اعطیتک حفظ رفائعی من جمیع اقداس بنی اسرائیل اعطیتک ایّاها مسحا و بنیک رسم الدهر هذا یکون لک من خواص الاقداس من بعد المحرق من جمیع قرابینهم و برّهم و ذکاتهم و قربان الاثم الذی یاتونی به فهو من خواص الاقداس لک و لبنیک ازین عبارت ظاهرست که حضرت هارون و هر دو پسر آن حضرت امام بودند و مامور بودند بحفظ امامت خود و حق تعالی امامت ایشان را خدمت موهوبه گردانیده و هر اجنبی که تقدم بآن نماید محکوم بود بآنکه قتل کرده شود و اصل عبارت عبرانی تورات درین فصل چنینست و یامر یهواه ال اهرن اتاه او بانیخا اوبیت و فرمود خدا به هارون تو و پسران تو و خانه ابیخا اتاخ تسؤ ات عون همقداش پدر تو با تو تحمل کنید مر عون مقدس را

ص:676

و اتاه او بایمخا اتاخ بسوءات ات عون کهو نتخم و تو و پسران تو با تو تحمل کنید هر بار او امامت خود را الی ان قال و اتاه اوبانیخا اتخا تشمرو ات و تو و پسران تو با تو محافظیت کنید مر کهو نتخم لخال دبر همذبح اولمیبیت و هزار امامت خود را برای همه فرمان مذبح و دخل و آن بیگانه هقارب یومات و یدبر یهواه ال اهرن که نزدیک شونده کشته شود و فرمود خدا به هارون و أبی هینه ناتتی لخا ات مشمرت من اینک دادم برای تو مر محافظت ترو متای لکان قادمشی بنی یسرائل لخا نتیم پیشکشهای از کل مقدس بنی اسرائیل برای تو دادم انها را لما شحاه اولبانیخا لحاق علام زه یهیی لخا برای مسیح و به پسران تو همه عالم این می باشد برای تو مقدش هقاداشیم من هااش کال قاربانام از مقدس مقدسها از آتش همه قربانها لکال منحاتام اولکال حطاتام اولکال اشامام برای همه برّها و همه و بهرها و همه گناهان اشر یاشیبو لی قاداشیم لخا هو اولبانیخا که می آورند برای من مقدسها برای تو هست و پسران تو

ص:677

و نیز در سفر رابع تورات مذکورست الفصل السادس عشر و تقدّم قورح بن یصهار بن قهاث بن لیوی و داثان و ابیرام ابنا الیاب و اون بن فالث بنور او بین فقاموا امام موسی و أناس من بنی اسرائیل خمسون و مائتان اشراف الجماعة دعاة محضر و ذو و اسماء فتجوّقوا علی موسی و هارون و قالوا لهما ما حسبکما ریاسة إذ الجماعة کلهم مقدسون و فیما بینهم نور اللّه فما بالکما تتشرّفان علی جوق اللّه فسمع ذلک موسی و وقع علی وجهه فکلّم قورح و کلّ جموعه و قال لهم غدا یعرف اللّه من هو له و من المقدس فیقربه إلیه و من یختاره یقربه إلیه اصنعوا خلّة خذوا مجامر یاقورح و کلّ جموعه و اجعلوا علیها نارا و القوا فیها؟؟ بین یدی اللّه غدا فای رجل اختاره اللّه فهو المقدّس حسبکم ذلک یا بنی لیوی ثمّ قال لهم موسی اسمعوا یا بنی لیوی أ قلیل عندکم ان افرزکم اله اسرائیل من جماعتکم فقرّبکم إلیه لتخدموا خدمة مسکنه و تفقوا بین یدی الجماعة تخدمونهم فکذاک قرّبک و سائر اخوتک بنی لیوی معک حتی طلبتم الامامة ایضا الی ان قال فکلّم اللّه موسی قائلا مر الجماعة و قل لهم ارتفعوا من حوالی مسکن قورح و داثان و ابیرام فقام موسی و مضی الی داثان و ابیرام و مضی معه شیوخ بنی اسرائیل فکلّم الجماعة و قال لهم اجتنبوا أخبیة هؤلاء القوم الظالمین

ص:678

و لا تدقوا بشیء ممّا هو لهم کی لا تتسافوا بجمیع خطایاهم فارتفعوا عن حوالی مسکن قورح و داثان و ابیرام و هما خرجا ایضا و انتصابا علی ابواب خیمهما و نساؤهما و بنوهما و اطفالهما فقال موسی بهذه تعلمون انّ اللّه بعث بی لا عمل جمیع هذه الاعمال و لیس ذلک من تلقاء نفسی ان مات هؤلاء کموت کلّ النّاس و طولبوا کمطالبتهم فلیس اللّه بعث بی و ان خلق اللّه خلقا بان تفتح الارض فاها فنبلعهم و جمیع ما لهم فینزلون احیاء الی الثری علمتم ان هؤلاء قد عصوا اللّه فکان عند فراغه من قول هذا الکلام ان انتشقت الارض التی تحتهم و فتحت فاها فابتلعتهم و بیوتهم و کل انسان لقورح و جمیع السرح فنزلوهم و جمیع ما لهم احیاء الی الثری و تغطّت علیهم الارض و بادوا من جمیع الجوق و جمیع بنی اسرائیل الذین حوالیهم هربوا من شدة صوتهم قالوا کیلا تبتلعنا الارض و نار اخرجت من عند اللّه و احرقت المائتین و خمسین رجلا مقربی النجور و کلّم اللّه موسی قائلا مر العازار بن هارون الامام بان یرفع المجامر من بین یدی المحرقین و یذر النار هناک لانها قد تقدّست و اما مجامر اولئک المخطئین علی نفوسهم فیصنعونها صفائح رقاقا غشاء للمذبح فانّهم لما قدموها بین یدی اللّه قد تقدست و تصیر علامة لبنی اسرائیل و اخذ العازار الامام مجامر النحاس التی قدّمها المحرقون فارقوها صفائح للمذبح ذکر النبی اسرائیل لکن لا یتقدم رجل اجنبی ممن لیس هو من نسل هارون لینجز بخورا بین یدی اللّه و لا یکون کقورح و کجموعه کما نزّل اللّه علی ید موسی فیه ازین عبارت واضحست که قورح و جماعة او که مطالب امامت گردیدند بر امامت و ریاست حضرت هارون علیه السّلام معترض شدند بغضب و عقاب الهی مبتلا شد که زمین ایشان را و جمیع اموال شان را بلع نمود و امامت و خدمت بخور مخصوص بود باولاد هارون و اگر کسی اجنبی که از نسل حضرت هارون علیه السّلام نباشد تقدم می کرد بر خدمت بخور مثل قورح و جماعة او هلاک می شدند

ص:679

و در فصل ثلثون از سفر ثانی تورات مذکورست و المائدة و جمیع آنیتها و المنارة و آنیتها و مذبح و النجور و مذبح الصعیدة و جمیع آنیته و الحوض و مقعده و قدّس جمیعها تکن من خواص الاقداس کل من دنا بها تقدّس و تمسح هارون و بینه و قدسهم لیؤمّوا و مر بنی اسرائیل قائلا یکون هذا دهن مسح القدس لی لاجیالکم لا یدهن به بدن انسان و لا تصنعوا مثله علی هیئته و کما هو قدس کذاک فلیکن قد سالکم أی انسان تعطّر بمثله او جعل منه علی اجنبی ینقطع من قومه و نیز در سفر ثانی تورات مذکورست الفصل الخامس و الثلاثون ثم جمع موسی جماعة بنی اسرائیل و قال لهم هذه الامور التی امر اللّه ان تصنعوها فی ستة ایام تصنع الصنائع و الیوم السابع یکون لکم قدسا عطلة هی سبت للّه کل من عمل فیه عملا یقتل و لا تشعلوا النار فی جمیع مساکنکم فی یوم السّبت ثم قال موسی لجماعة بنی اسرائیل قائلا هذا الامر الذی امر اللّه به ایتوا من عندکم برفیعة للّه کل من سخت نفسه یاتی برفیعة للّه من الذهب و الفضة و الناس و من اسمانجون و ارجوان و صبغ قرمز و عشرة مشرور و جلود کباش ادیم و جلودارش و خشب سنط و دهن للاضاءة و طیب لدهن المسح و لبخور الاصماغ و حجارة بلور و حجارة النظام للصدرة و البدنة و کل حکیم فیکم یجیئون و یصنعون ما امر اللّه به المسکن و خباءه و و غطاءه و شظایاه و تخاتجه و عوارضه و عمده و قواعده و الصندوق و زهوقه و العشاء و الحجلة و المائدة و دهوقه و جمیع آنیتها و الخبز الموجه و منارة الاضاءة و آنیتها و سرجها و دهن الاضاءة و مذبح البخور و دهوقه و دهن المسح و بخور الاصماغ و ستر باب المسکن و مذبح الصعیدة و السرد النحاس الذی له و دهوقه و جمیع آنیته و الحوض و مقعده و قلوع السرادق و عمده و قواعده و ستر بابه و اوتاد المسکن و السرادق و اطنابهما و ثیاب الوشی للخدمة فی القدس و ثیاب القدس لهرون الامام و ثیاب بنیه للامامة و نیز در سفر ثانی آن مسطورست الفصل التاسع و الثلاثون و من الاسمانجون و ارجو ان و صبغ القرمز صنعوا ثیاب وشی للخدمة

ص:680

فی القدس بعد ما صنعوا ثیاب القدس التی لهرون کما امر اللّه موسی به و عمل الصدرة من ذهب و اسمانجون و ارجوان و صبغ قرمز و عشر مشزور و ذلک انهم ارقّوا صفائح الذّهب ثمّ قصّوها سلوکا و غزلوها مع الاسمانجون و الارجوان و صبغ القرمز و العشر صنعة حاذق و صنعوا لها جیبین مخیطین فی طرفیها خیطا و شفشجها الّذی علیها مثلها فی صنعتها من ذهب و اسمانجون و ارجوان و صبغ قرمز و عشر مشزور حسب ما امر اللّه به موسی و عملوا حجری البلور یحیط بهما عیون الذّهب عوشا علیهما کنقش الخاتم اسماء بنی اسرائیل و صیّروها فی جیبی الصدرة یجری ذکر بنی اسرائیل حسب ما امر اللّه به موسی و صنع البدنة صنعة حاذق کصنعة الصدورة من ذهب و اسمانجون و ارجوان و صبغ قرمز و عشر مشزور صنعوها مربعة طویة طولها شبر و عرضها شبر و نظموا فیها اربعة اسطر حجارة السطر الاوّل منها یاقوت احمر و زبرجد و اصفر و السطر الثانی کحلی و مها و بهرمان الفصل الاربعون ثم کلّم اللّه موسی قائلا انصب فی اوّل یوم من الشهر الاوّل المسکن باب خباء المحضر و صیّر فیه صندوق الشهادة و استر علیه بالسجف ثم ادخل المائدة و صنّف صفیها ثم ادخل المنارة و اسرج سرجها ثم اجعل مذبح الذهب للبخور بین یدی صندوق الشهادة و علّق ستر باب المسکن ثم اجعل مذبح القرابین بین یدی خباء المحضر ثم اجعل الحوص بین یدی باب مسکن خباء المحضر و المذبح و اجعل فیه ماء ثم اضرب السرادق مستدیرا و علق ستر بابه ثم خان من دهن المسح و امسح المسکن و جمیع ما فیه و قدّسه و جمیع آنیته فیصیر قدسا و امسح

ص:681

ایضا مذبح الصعیدة و جمیع آنیته و قدّسه فیصیر من خواص الاقداس و امسح ایضا الحوض و مقعده و قدسهما او قدّم هارون و بنیه الی باب خباء المحضر فاغسلهم بالماء و البس لهرون ثیاب القدس و امسحه و قدّسه لیؤمّ لی و قدم بینه و البسهم تونیات و امسحهم کما مسحت اباهم لیؤمّوا لی و یکون مسحهم لهم امامة الدّهر لاجیالهم و عمل موسی بجمیع ما امره اللّه به و ذلک انّه لما کان الشهر الاوّل من السنة الثانیة الیوم الاوّل منه نصب المسکن فاوّل ما نصبه وضع قواعده و رکب علیه تخاتجه و جعل فیها عوارضه و اقامة عمدة ثم بسط الخباء علیه و صیّر الغطاء علیه من فوق کما امر اللّه ثم اخذ الشهادة فوضعها فی الصندوق و علّق علیه الدهوق و جعل علیه الغشاء ثم ادخله الی المسکن و علّق حجلة الستر فستره بها کما امر اللّه ثم جعل المائدة فی خباء المحضر فی جانب المسکن الشمالی من خارج السجف و صفّ علیها صفّ خبز بین یدی سکینة اللّه کما امره اللّه ثمّ صیّر المنارة فی خباء المحضر حذاء المائدة فی جانب المسکن الجنوبی و اسرج السرج بین یدی سکینة اللّه کما امره اللّه ثم صیّر مذبح الذهب فی خباء المحضر بین یدی السجف و بخر علیه من بخور الصماغ کما امره اللّه ثمّ علّق ستر الباب علی المسکن و صیر مذبح القرابین علی باب مسکن خباء المحضر و قرّب علیه صعیدة و هدیة کما امره اللّه ثمّ صیّر الحوض بین خباء المحضر و المذبح و جعل فیه ماء للغسل فیغسل منه موسی و هارون و بنوه ایدیهم و ارجلهم فی دخلوهم الی خباء المحضر و فی تقدّمهم الی المذبح یغسلونها کما امره اللّه و در سفر ثالث تورات مذکورست الفصل الاول و دعا اللّه موسی فخاطبه من خباء المحضر قائلا خاطب بنی اسرائیل قائلا أیّ انسان منکم قرب

ص:682

قربانا للّه من البهائم فلیقربه من اللّه بالغنم ان کان قربانه صعیده من البقر فلیقربه ذکرا صحیحا و یقربه الی باب خباء محضر مرضیا عند اللّه و یسند یده علی رأس الصّعیدة فیرضی عنه و یغفر له و یذبح الرّتّ بین یدی سکینة اللّه و لیقدم بنو هارون الائمة الدم و یرشح الامام عند المذبح الّذی عند باب خباء المحضر مستدیرا و یسلخ الصّعیدة و بعضّها اعضاء و یشعل بنو هارون الامام نارا علی المذبح و ینضدوا علیها حطبا و ینضدوا بنو هارون الامام الاعضاء و الرّأس و القصبة علی الحطب الذی علی النّار الّتی علی المذبح و جوفه و اکارعه فلیغسلها بالماء و یقتر الامام الکلّ علی المذبح صعیدا قربان مقبول مرضی هو عند اللّه و ان کان قربانه هو من الغنم الضانّ او المعز صعیدا فلیقرّبه ذکرا صحیحا و یذبحه الی جانب المذبح شمالیّا بین یدی سکینة اللّه و یرشّ بنو هارون الائمّة دمه علی المذبح دائرا و یصعّد اعضاء و ینضّدها مع رساله و قصبة الامام علی الحطب الّذی علی النّار الّتی علی المذبح و البطن و الا کارع یغسلها بالماء و یقدّم الامام الکلّ و یقتره علی المذبح صعیدة قربان مقبول مرضیّ عند اللّه و ان کان قربانه من الطیر صعیدة للّه فلیقربه ذلک من الشّفانین او من فراخ الحمام و یقدّمه الامام الی المذبح و یفصل رأسه ثم یقتره علی المذبح و یصفّی دمه علی حائط المذبح و ینزع حوصلته مع قانصته و یطرحهما فی جانب المذبح شرقیا موضع الرّماد و یفصّله من جناحیه و لا یفرزهما ثم یقتره الامام علی المذبح علی الحطب الّذی علی النار و هو صعیدة قربان مقبول مرضی عند اللّه و نیز در این سفر ثالث مذکورست الفصل الثانی و أیّ انسان قرّب قربانا

ص:683

هدیة للّه و کان قربانه سمیدا فلیصب علیه دهنا و یجعل علیه لبانا و لیأت بها الی بعض بنی هارون الأئمة و یقبض منها ملأ قبضته من سمیدها و من دهنها و من جمیع لبانها و یقتر فوحها ذلک علی المذبح قربانا مقبولا فهو مقبول مرضی عند اللّه و الفاضل منها لهرون و بنیه من خواص الاقداس من قربان اللّه و ان قرّبت هدیّة من خبر التنوّر فلیکن جرادق سمید فطیر ملتوتة بدهن و رقاق فطیر ممسوحة بدهن و ان کان قربانک هدیة علی الطّابق فلیکن فطیرا من سمید ملتوتة بدهن و اثردها ثردة و صبّ علیها دهنا بذلک یکون هدیة و ان کان قربانک هدیة من صنعة الطنجیر فلتعمل سمیدا بدهن و ات بالهدیة التی عملت من احدی هذه للّه و تقدمها الی الامام یقدمها الی المذبح فیرفع منها فوحها و یقتره علی المذبح قربانا مقبولا مرضیّا عند اللّه و الفاضل منها لهرون و بنیه من خواص الاقداس من قربان اللّه جمیع الهدایا التی تقربونها للّه لا تعمل من الخمیر لان کل خمیر و کل عسل لا تقربون منهما قربانا محرقا للّه و لکن قربانا او لا تقربونها للّه و الی المذبح لا یصعد القبول مرضی و جمیع قرابین هدایاک فاملحها بالملح و لا تعطل الملح فانّه عهد ربّک من هیبتک و مع سائر قرابینک فقرّب ملحا و ان قربت هدیة بواکیر للّه ففریکا مقلوا بالنّار جریشا من الهدف قربها و اجعل علیها دهنا و صیّر علیها لبانا و ذاک هی هدیة و یقتر الامام إذ؟؟؟هما من جریشها و دهنها مع جمیع لبانها قربانا للّه و نیز در سفر ثالث آن مسطورست الفصل الثالث فان کان قربانه ذبح سلامة من البقر ذکرا او انثی فلیقربه صحیحا بین یدی سکینة اللّه و یسد یدیه علی رأس قربانه و یذبحه

ص:684

عند باب خباء المحضر و یرشّ بنو هارون الأئمّة الدّم علی المذبح مستدیرا و یقرب من ذبح السلامة قربانا للّه الثرب المغطّی للجوف و سائر الشحم الذی علی الجوف و الکلیتین و الشحم الذی علیهما و الّذی علی الاحشاء و زیادة الکبد مع الکلی ینزعها و یقتروا ذلک بنو هارون علی المذبح علی الصعیدة التی علی الحطب التی علی النّار مقبولا مرضیّا للّه و ان کان قربانه من الغنم ذبح سلامة للّه ذکرا او انثی فصحیحا یقربه فان قرب قربانه من الضان فلیقدمه بین یدی اللّه و لیسند یده علی راسه و یذبحه عند باب خباء المحضر و یرشّ بنو هارون دمه علی المذبح مستدیرا و یقرب من ذبح سلامة قربانا للّه شحمة الالیة صحیحة یقلعها الی امام العصعص و الشحم المغطی الجوف و سائر الشحم الذی علیه الکلیتین و الشّحم الّذی علیهما و علی الاحشاء و زیادة الکبد مع الکلیتین ینزعها فیقتر ذلک الامام علی المذبح مع الصعیدة التی علی الحطب التی علی النّار قربانا محرقا للّه و ان کان قربانه من الغنم ذبح سلامة للّه ذکرا او انثی فصحیحا بقربه و ان کان قربانه من الماعز فلیقربه بین یدی سکینة اللّه و یسند یده علی رأسه و یذبحه بین یدی خباء المحضر و یرش بنو هارون دمه علی المذبح مستدیرا و یقرب منه قربانا للّه الثرب مغطی الجوف و جمیع الشحم الذی علی الجوف و الکلیتین و الشحم الذی علیهما و علی الاحشاء و زیادة الکبد مع الکلیتین یذبحها و یقترها الامام علی المذبح قربانا محرقا مرضیّا مقبولا کلّ شحم کذلک اللّه رسم الدّهر علی مرّ اجیالکم فی جمیع مساکنکم کل شحم و کلّ ذم لا تأکلوهما و نیز در سفر ثالث مذکورست الفصل الخامس و أی انسان اخطأ بان سمع صوت تخریج و هو شاهد او رای المخرج من

ص:685

أجله او علمه ان لم یخبر به فقد حمل و زده او انسان دنا بشیء من الامور النجسة او وحش نجس و بمیتة بهیمة نجسة او بنبیلة شیء من الدبیب النجس و خفی عنه ذلک فهو نجس و اثم و دنا بنجاسة انسان من البشر من النجاسات التی سبیلها ان ینجس بها فخفی عنه فاثم و هو عالم بما فعل او انسان حلف بلفظ سفیه لاساءة او احسان علی جمیع ما یلفظ الانسان به فی الیمین و خفی عنه ذلک ثمّ علم بما فعل و اثم فی واحدة من هذا فاذا اثم فی واحدة منها ثم اقر بما اخطأ فیه فلیات بقربانه للّه من اجل خطیئته التی اخطأها انثی من الغنم نعجة او معزی للذکاة و یستغفر الامام خطیئته فان لم تنل یده مقدار شاة فلیات بقربانه بسبب خطیئته شفنین او فرخی حمام للّه احدهما للذّکاة و الآخر الصعیدة فاذا أتی بهما الی الامام فلیقرب الّذی الزکاة اوّلا و یفصل رأسه مما یلی قفاه و لا یفرزه و ینضح من دمه شیئا علی حائط المذبح و الفاضل من الدّم و یراق علی اساسه بذاک یکون ذکاة و الثانی یعمله صعیدة علی السیرة و یستغفر عن الامام من خطایاه التی اخطأها فیغفر له فان لم تنل یده ثمن شفنین او فرخی حمام فلیأت بقربانه بسبب ما اخطأ فیه عشرا لویبة سمیدا للذکاة لا یصب علیها دهنا و لا یجعل علیها لبانا لانها ذکاة فاذا التی بها الی الامام قبض الامام منها ملأ قبضته فقتره علی المذبح مع قرابین اللّه بذلک تصیر ذکاة و یستغفر عنه الامام خطیئته التی اخطأها بواحدة من هذه فیغفر له و تصیر للامام کسائر الهدایا ثم کلّم اللّه موسی تکلیما قال أیّ انسان نکث نکثا و اخطأ سهوا فی شیء من اقداس اللّه فلیات بقربانه للّه و هو کبش صحیح من الغنم

ص:686

بقیمة مثاقیل فضة للقرابین و الّذی اخطا فیه من القدس فلیسلم مثله و خمسة یزید علیه و یعطه للامام و الامام یستغفر عنه بکیش القربان فیغفر له و أیّ انسان اخطأ فی ان فعل واحدة من محارم اللّه التی لا تفعل و لم یعلم بانّه قد اثم و حمل و زده فلیات بکبش صحیح من الغنم بقیمته للقربان الی الامام و یستغفر عنه الامام سهوته التی سهاها هو لا یعلم فیغفر له هو قربان اثم عنه اثمه الّذی اثمه و نیز در سفر ثالث آن مذکورست الفصل السادس ثمّ کلّم اللّه موسی قائلا أیّ انسان اخطأ و نکث نکثا بعهده للّه فجحد صاحبه ودیعة او معاملة أو غضب او غشم صاحبه او وجد ضالّة و جحدها و حلف علی ذلک کاذبا من جمیع ما یعمل الانسان فیخطی فیه إذا اخطأ و اثم فلیردّ الغصب الذی غصبه و الغشم الذی غشمه او الودیعة التی أودعت عنده او الضالّة التی وجدها او ما سوی ذلک عمّا حلف علیه باطلا فلیردّه بذاته و یزید علیه اخماسه و یعطه الّذی هو له فی یوم اعترافه بذنبه ولیات بقربانه للّه کبشا صحیحا من الغنم بقیمته للقربان الی الامام و یستغفر عنه الامام بین یدی؟؟؟اللّه و یغفر له آیة خلّه فعلها من جمیع ما یعمله فیاثم فیه ثمّ کلّم اللّه موسی قائلا مر هارون و بنیه بان تقول لهم هذه شریعة الصعیدة هی الصعیدة هی التی توضع علی وقود المذبح طول اللیل الی الغداة و نار المذبح توقد علیه و یلبس الامام قمیصا من عشر و سراویل عشر یلبس علی بدنه و یرفع الرّماد الّذی تأکل النار الصعیدة علی المذبح فیصیّر ایاه و یجعله ملاصقا للمذبح ثم یسلخ بثیابه و یلبس ثیابا آخر و یخرج الرّماد الی خارج العسکر الی موضع طاهر و النار علی المذبح تقد فیه و لا تطفأ

ص:687

و یشعل علیها الامام حطبا فی کل غداة و ینضّد علیها الصعیدة و یقتر علیها شحوم السلامة لذلک یجب ان توقد النّار دائما علی المذبح و لا تطفأ و هذه شریعة الهدیة ان یقدّمها بنو هارون بین یدی سکینة اللّه بین یدی المذبح و یرفع منها بقبضة من سمیدها و دهنها و جمیع اللّبان الّذی علیها و یقتر فوحها علی المذبح مقبولا مرضیّا عند اللّه و الفاضل منها یأکله هارون و بنوه فطیر الوکل فی موضع مقدس فی صحن خباء المحضر یأکلونها لا یخبز خمیرا جعلتها قسمتهم من قرابینی من خواص الاقداس هی کالذکاة و قربان الاثم کل ذکر من بنی هارون یا کلها رسم الدهور لاجیالکم من قرابین اللّه کلّ ما سمّها تقدّس ثم کلّم اللّه موسی قائلا هذا قربان هارون و بنیه الّذی یقرّبونه للّه منذ یوم مسحه عشرا لویبة سمیدا هدیة دائما نصفه فی الغداة و نصفه بالعشی علی طابق بالدهن تعمل و فحة تاتی بها مشرودة تقربها مقبولة مرضیة للّه و کذلک الامام المستخلف من بنیة بعده یصنعها رسم الدّهر للّه تقتر جملة و سائر هدایا الامام تقتر جملة و لا توکل و کلّم اللّه موسی تکلیما قال لهرون و لبنیه هذه شریعة الذّکاة فی موضع تذبح فیه الصعیدة تذبح الذکاة بین یدی سکینة اللّه من خواص الاقداس هی الامام؟؟؟بها باکلها و فی موضع مقدس توکل فی صحن خباء المحضر کل من دنا بلحمها تقدس و ان انتضح من دمها الذی ینضح عنها علی ثوب فلیغسل فی موضع مقدس و اناء الخزف الذی تطبخ فیه یکسر فان طبخت فی اناء نحاس فلیجرد و یغسل بالماء و کل ذکر من الأئمّة باکلها الوهی من خواص الاقداس و کل ذکاة یدخل بشیء من دمها الی خباء المحضر یستغفر به فلا توکل بل تحرق بالنار و نیز در سفر ثالث تورات مذکورست

ص:688

الفصل السابع و هذه شریعة قربان الاثم هو ایضا من خواصّ الاقداس فی موضع ذبح الذکاة یذبح قربان الاثم و دمه یرشّ علی المذبح مستدیرا و جمیع شحمه یرفع منه الالیة و الثرب المغطی للجوف و الکلیتان و الشحم الذی علیهما علی الاحشاء و زیادة الکبد مع الکلیتین ینزعها و یقترها الامام علی المذبح قربانا للّه بذاک ما یصیر قربان الا ثمّ کلّ ذکر من الائمّة یاکله فی موضع مقدس یؤکل لأنّه من خواص الاقداس قربان الاثم کالذکاة شریعة واحدة لهما المام الّذی یکفر به له یکون و الامام إذا قرّب صعیدة انسان فجلدها بعد تقریبها له یکون و کلّ هدیة ممّا یخبز فی التّنور أو یعمل فی طخیر أو علی طابق تکون للامام المقرب لها و کلّ هدیة ملتوتة بالدّهن او جافة لجمیع بنی هارون یکون الواحد فیها کالاخر و نیز در همین فصل مذکورست ثم کلّم اللّه موسی قائلا خاطب بنی اسرائیل بان یقول لهم فی المقرب ذبح السلامة للّه یاتی بقربانه للّه من ذبح السلامة یداه تحمل قرابین اللّه و هی الشحم مع القصّ یاتی به معه فیحرکه تحریکا للّه و یقتر الامام الشحم علی المذبح ثم یصیر القصّ لهرون و بنیه و الساق الیمنی اعطوها الامام رفیعة من ذبائح سلامتکم المقرب دم السلامة و الشحم من بنی هارون له تکون الساق الیمنی نصیبا لان قصّ التحریک و ساق الرفیعة اخذتهما من بنی اسرائیل من ذبائح سلامتهم و اعطیتها هارون الامام و بنیه رسم الدهر من بنی اسرائیل هذه حصة هارون و بنیه من قرابین اللّه مذ یوم قدّموا لیؤمّوا للّه التی امر اللّه بان یعطوها مذ یوم مسحهم من بنی اسرائیل رسم الدّهر لاجیالهم هذه شریعة للصعیدة و الهدیة و للذکاة و قربان الاثم للکمال و الذبح السلامة الّتی امر اللّه بها موسی فی جبل سینا فی یوم امره بنی اسرائیل بان یقربوا قرابینهم للّه فی بریّة سینا و نیز در سفر ثالث تورات مسطورست الفصل الثانی عشر ثم کلّم اللّه موسی تکلیما بنی؟ اسرائیل قائلا آیة امرأة علقت فولدت ذکرا فلتنجس سبعة ایّام کایّام بعد حیضتها یکون حکم نجاستها

ص:689

و فی الیوم الثّامن تختن قلفة احلیله و ثلثة و ثلثین یوما تقیم فی دم الطّهر لا تلامس شیئا من الاقداس و لا تدخل الی القدس الی کمال ایّام طهرها فان ولدت انثی فلتنجس اسبوعین کحکم حیضتها و ستّة و ستّین یوما تقیم علی دم الطّهر و عند تمام و ایّام طهرها لابن کان او ابنة تاتی بخروف ابن سنة للصعیدة و فرخ حمام او شفتین للذکاة الی باب خباء المحضر الی الامام یقرّبه بین یدی اللّه و یستغفر عنها و تطهر من نبیع دمها هذه شریعة الولادة للذکر و الانثی فان لم تنل یدها مقدار شاة فلتاخذ شفنین او فرخی حمام احدهما للصعید و الآخر للذکاة و یستغفر عنها الامام فتظهر و نیز درین سفر مذکورست الفصل الثالث عشر ثم کلّم اللّه موسی و هارون قائلا أیّ انسان کان فی جلد بدنه شامة او عارضة او بقعة او صار فی بدنه بلاء البرص فلیؤت به الی هارون الامام او واحد من بنیه الائمّة فینظر الامام البلاء فی جلد البدن فان کان فیه شعر قد انقلب ابیض و منظر البلاء عمیق من جلد بدنه فهو بلوی البرص فاذا راه کذلک فلینجسه فان کانت بقعة بیضاء فی جلد بدنه لیس منظرها عمیقا من الجلد و شعرها لم ینقلب ابیض فلیقفه سبعة أیّام ثمّ ینظره فی الیوم السّابع فان وقف البلاء بعینه و لم یتفشّ فی الجلد فلیقفه سبعة ایّام ثانیة ثم ینظره فی الیوم السابع ثانیة فان کان البلاء لم یتفشّ فی الجلد فلیطهره فانها عارضه و یغسل ثیابه و یطهر و ان تفشت العارضة فی جلده بعد ما اری الامام فطهره فلیره ثانیة فاذا رآها الامام و قد تفشت فلینجسها فانّها برص إذا کان بانسان بلوی برص فأتی به الی الامام فنظر فاذا شامة بیضاء فی جلده و قد انقلب الشعر ابیض او جزؤ من لحم نقی فی الشامة فهو برص عتیق فی جلد بدنه فلینجسه الامام و لا یقفه

ص:690

إذ هو نجس و ان انتشر البرص فی البدن حتی یغطّی جمیع بدن المبتلی من راسه الی رجلیه جمیع منظر عینی الامام فنظر الامام فاذا قد غطّی البرص جمیع بدنه فلیطهره إذا قد انقلب کلّه ابیض فهو طاهر و أی یوم ظهر فیه لحم نقی فلینجس بان یری الامام اللحم النقی فینجسه لان الجزء من اللحم النقی مع البرص نجس هو و ان رجع اللحم النقی فانقلب ابیض فلیجئ الی الامام فاذا نظر الامام ان البلاء قد انقلب ابیض فلیطهّره انّه طاهر و أیّ انسان کان فی جلد بدنه قرح فبرأ فصارت فی موضعه شامة بیضاء او بقعة بیضاء محمرة فلیر الامام فان رای الامام منظرها مستسفلا من الجلد و شعرها قد انقلب ابیض فلینجسّه فانّها بلوی برص قد انتشر فی القرح و ان هو نظرها و لم یکن فیها شعر ابیض و لیست مستسفلة الجلد بل کابیة فیقفه الامام سبعة ایام و ان هی تفشّت فی الجلد فلینجسه فانها بلاء و ان وقفت مکانها لم تتفش فهی من اثر القرح فلیطهره الامام و أی انسان کان فی جلده؟؟ نار ثم صار جزءا لکیّ بقعة بیضاء محمرة او بیضاء فقط فلینظره الامام فان انقلب شعر ابیض و کان منظرها عمیقا من الجلد فذلک برص انتشر فی الکیّ فلینجسه الامام فان رآها و لیس فیها شعر ابیض و لیست مستسفلة الجلد بل کابیة فیقفه سبعة ایام ثم ینظره الامام فی الیوم السابع فان تفشّت فی الجلد فلینجسه لانّها بلوای البرص و ان وقفت مکانها لم تتفشّ فی الجلد و هی کابیة فهی من اثر الکیّ فلیطهره الامام فانّها تشویط الکیّ و أیّ رجل او امرأة کان به بلاء فی رأسه او لحیته فلینظره الامام فان کان منظره عمیقا من الجلد و فیه شعر دقیق اصهب فلینجسه الامام فانه کلف و هو برص الرأس او اللحیة فان راه و لیس منظره عمیقا من الجلد و لیس فیه شعر اسود فلیقفه سبعة ایام ثم

ص:691

ینظره فی الیوم السابع فان لم یتفشّ الکلف و لم یبق فیه الشرع اصهب و منظر المکلف لیس عمیقا من الجلد فلیحتلق و لا یحلق الکلف فلیقف الامام الکلف سبعة ایام ثانیة ثم بنظره الامام فی الیوم السابع فان هو لم یتفش فی الجلد و منظره مع ذلک لیس عمیقا من الجلد فلیطهره و یغسل ثیابه و یطهر و ان تفشّی الکلف فی بدنه بعد طهره فنظره الامام و قد تفشّی فی الجلد فلا یفحص عن الشعر الاصهب ببحران فانّه ینجس و ان هو بعینه وقف و نبت فیه شعر اسود فقد برأ و هو طاهر فلیطهره الامام و أیّ رجل او امرأة کان فی جلد بدنه یقع بیض فلینظر الامام فان کان فی جلود ابدانهم بقع کابیة فی بیانها فهو بهق انتشر فی الجلد و هو طاهر و أیّ انسان انتتف شعر رأسه فهو اصلع و هو طاهر و ان کان مما یلی وجهه فهو اجلح و هو طاهر و ان کان فی الصلعة او فی الجلحة بلاء ابیض محمر فیمکن ان یکون برصا قد انتشر فی صلعته او فی جلحته فلینظرها الامام فان کانت شامة البلاء بیضاء محمرة فی صلعته او فی جلحته علی سبیل مناظر برص سائر جلد البدن و احکامها فهو رجل ابرص و هو نجس فلینجسه الامام تنجیسا فان بلاءه فی راسه و الابرص الذی به البلاء یجب ان تکون ثیابه ممزّقة و رأسه شعثا و یلتثم علی شاربه و ینادی النجس النجس طول ما اقام به البلاء ینجس لأنّه نجس و لیلمس منفرد فی خارج العسکر و أیّ ثوب کان فیه بلاء البرص من ثوب صوف او کتان او سدی او لحمة من کتان او صوف او فی جلد او فی ما صنع منه و کان البلاء اخضر او احمر فی الثوب او فی الجلد او السدی او اللحمة فی شیء من آلة الجلود فذلک هو بلوی البرص فلیر الامام فینظره الامامة و؟؟؟ سبعة ایام ثم ینظره فی الیوم السابع فان تفشّی فی الثوب او السدی و اللحمة او فی الجلد و جمیع ما یعمل من الجلد مصنوعا فذاک البلاء برص ما حق و هو نجس فلیحرق

ص:692

الثوب او السدی او اللحمة کان من صوف او کتان او جمیع آلة الجلود الذی یکون فیه البلاء لأنّه برص ما حق لذاک یحرق بالنار و ان رآه الامام لم یتفش فی الثوب او السدی او اللحمة او جمیع آلة الجلود فلیأمر بغسله و یقف سبعة ایام ثانیة ثم ینظره الامام بعد ما غسل فان کان لم ینقلب لونه و لم یتفش فهو نجس و لیحرق بالنار فهی مهلکة کانت فی سجفه او زئبره فان رآه قد خبأ بعد ما غسل فلیحرقه من الثوب او من الجلد و یقطعه من السدی او من اللحمة و ان ظهرت زیادة فی الثوب او السدی او اللحمة او جمیع آلة الجلود فهی المنتشرة فلیحرق بالنار الّذی فیه البلاء و الثوب او السدی او اللحمة او جمیع آلة الجلود ان غسلت فزال عنها البلاء فلتغسل ثانیة و تطهر هذه شریعة بلوی البرص فی ثوب الصوف او الکتان او السدی او اللحمة او شیء من آلة الجلود لیطهر او لینجس و نیز در سفر ثالث تورات مذکورست الفصل السابع و العشرون ثم کلّم اللّه موسی قائلا مر بنی اسرائیل و قل لهم أیّ انسان سوّغ نذرا من النفوس للّه فلیقوم فتکون قیمة الذکر من ابن عشرین سنة الی ستّین سنة خمسین مثقال فضة بمثقال القدس فان کانت انثی فقیمتها ثلثون و ان کان ابن خمس سنین الی عشرین فقیمة الذکر عشرون مثقالا و الانثی عشرة و ان کان من ابن شهر الی خمس سنین فقیمة الذکر خمسة مثاقیل فضة و الانثی ثلاثة و ان کان من ابن ستین سنة فصاعدا فقیمة الذکر خمسة عشر مثقالا و الانثی عشرة و ان کان مهینا من القیمة فلیوقف بین یدی الامام و یقومه حسب ما تنال ید الناذر کذاک یقوّمه الامام و ان کان بهیمة یصلح ان یقرب منها قربانا للّه فکلّ ما یجعل من ذلک للّه یکون قدسا للّه بعینه لا یبدّله و یغیره جیّدا بردیّ و لا ردیّا بجیّد فان غیّر بهیمة بهیمة فقد صار هو و بدیله قدسا و ان کانت بهیمة نجسة و ما لا یقرب منه قربان للّه

ص:693

فلتوقف بین یدی الامام فیقوّمها علی جودتها أو رداءتها و یکون الا وجب کما قوّم الامام و ان شاء فکاکها فلیزد علی القیمة خمسها و أی رجل اقدس بیته قدسا للّه فلیقومه الامام علی جودته او رداءته و کما قومه کذلک یجب فان شاء المقدّس فکاک منزله فلیزد علی قیمته خمسها و یکون له و ان اقدس انسان للّه شیئا من ضیعة حوزه فلتکن القیمة علی قدر بذره کل مبرز کرّ من شعیر بخمسین مثقال فضة فان اقدس ضیعته من سنة الاطلاق فالقیمة ثابتة بحالها فان اقدسها بعد سنة الاطلاق فلیحسب له الامام الدّراهم علی قدر السنین الباقیات الی سنة الاطلاق فینقص من قیمته و إن شاء مقدّس الضیعة ان یفکّها فلیزد علی القیمة خمسها فتجب له و ان لم یفکّها و باعها الامام لرجل آخر فلا تفکّ ابدا و تکون عند خروجها من یدی المشتری فی سنة الاطلاق قدسا للّه کضیاع الصوّافی و تصیر للامام و ان اقدس للّه من ضیعة اشتراها و لیست له بحوز فلیحسب له الامام تقسیط القیمة من سنة الی سنة الاطلاق فیدفعها فی ذلک الیوم قدسا للّه و ترجع الضیعة فی سنة الاطلاق للبائع الّذی اشتراها منه الذی له رقبة الارض و جمیع قیمتک یکون بمثاقیل القدس کلّ مثقال عشرون دانقا و نیز و سفر رابع تورات مسطورست الفصل الرّابع ثم کلم اللّه موسی و هارون قائلا ارفعا جملة بنی قهّاث من بنی لیوی بعشائرهم و بیوت آبائهم من ابن ثلاثین سنة فصاعدا الی ابن خمسین سنة کلّ من یدخل الی الجیش لیعمل صناعة فی خباء المحضر و هذه خدمة بنی قهّاث فی خباء المحضر خاص الاقداس و یدخل هرون و بنوه عند رحیل العسکر ؟؟؟السّجف المستور و یغطّون به صندوق الشهادة و یجعلون علیه غشاء جلود دارش و یبسطون ثوبا جملة اسمانجون و یصلحون اقوابه و علی المائدة الموجّه یبسطون ثوب اسمانجون و یجعلون علیه القصاع و الدّروج و الملاعق و مداهن الرّش

ص:694

و الخبز الدائم یکون علیها و یبسطون علیها ثوبا صبغ قرمز و یغطونها بغشاء جلود دارش و یصلحون اقوابها و لیأخذوا ثواب اسمانجون فیغطّوا به منارة الاضاءة و سائر آنیتها و ذوات کلبتیها و مجامرها و جمیع آنیة دهنها التی یخدمونها و یجعلوها و جمیع آنیتها فی غشاء جلود دارش و یضعوا ذلک علی الدهق و علی مذبح الذهب فلیبسطوا ثوب اسمانجون و یغطوه بغشاء جلود دارش و یصلحون اقوابه و یاخذوا جمیع آنیة الخدمة التی یخدمون بها فی القدس فیجعلوها فی ثوب اسمانجون و یغطوها بغشاء جلود دارش و یضعوها علی الدهن و یرمدوا المذبح و یبسطوا علیه ثوب ارجوان و یجعلوا علیه جمیع آنیة التی یخدمون علیه بها المجامر و المناشل و المجارف و الکرانیب و سائرانیة المذبح و یبسطوا علیه غشاء جلودارش و یصلحوا دهوقه فاذا فرغ هارون و بنوه من تغطیة القدس و جمیع انیه عند رحیل العسکر فعند ذلک یدخل بنو قهّاث فیحملونها و لا یدنوا من القدس فیهلکون هذه صفة حمل بن قهّاث لخباء المحضر و وکالة العازار بن هارون الامام علی دهن الاضاءة و بخور الاصماغ و البرّ الدائم و دهن المسح فذلک وکالة المسکن و جمیع ما فیه من القدس و آنیته ثم کلّم اللّه موسی و هارون تکلیما لا تقطعا عشائر بنی قهّاث من بین اللیوانیین بل اصعابهم هذه الخلة التی یحبون بها و لا یهلکون بدونهم الی خاص الاقداس یدخل هارون و بنوه و یولونهم کلّ فریق منهم علی خدمته و حمله و لا یدخلوا فینظروا عند تغطیة القدس فیهلکون و کلّم اللّه موسی قائلا ارفع جملة بنی جیرشون هم ایضا لبیت آبائهم و عتائرهم من ابن ثلاثین سنة فصاعدا الی ابن خمسین سنة تعدهم کلّ من یدخل للجیش لخدمته خباء المحضر و هذه خدمتهم عملا و حملا یحملون شقاق المسکن و خباء المحضر و غشاءه و غشاء الدارش الّذی علیه من قوق و

ص:695

ستر باب خباء المختصر و قلوع السرادق و ستر بابه التی علی المسکن و المذبح مستدیره و اطنابها و سائر آنیة خدمتها و کلّ ما یصلح لها هم یخدمون فیه علی قول هارون و بنیه یکون جمیع خدمة بنی جیرشون من خباء من حملهم عدا و علیهم بحفظ جمیع حملهم هذه خدمة عشائر بنی جیرشون فی خباء المحضر و حفظها علی ید ایثامار بن هارون الامام و بنی مراری لعشائرهم و بیوت آبائهم تعدّهم من ابن ثلثین سنة فصاعدا الی ابن خمسین سنة کلّ من یدخل للجیش للخدمة لخباء المحضر و هذا حفظ حملهم و سائر عملهم فی خباء المحضر تخاتج المسکن و امهاجه و اعمدته و قواعده و عمد السرادق مستدیرا و قواعدها و اوتادها و اطنابها و جمیع آنیتها و سائر اعمالها و عدوا بأسماء جمیع آنیة حفظ حملهم هذه خدمة عشایر بنی مرادی و سائر عملهم فی خباء المحضر علی ید ایثاماربن هارون الامام و نیز در سفر رابع تورات مذکورست الفصل الخامس و کلّم اللّه موسی قائلا مر؟ بنی اسرائیل بان ینفوا من المعسکر کلّ ابرص و کلّ ذائب و کلّ نجس لمیت من ذکر الی انثی فلینفوهم الی خارج المعسکر و لا ینجسوا عسکرهم الّذی انا ساکنه فیما بینهم فصنع کذلک بنو اسرائیل و نفوهم الی خارج المعسکر کما امر اللّه موسی کذلک صنع بنو اسرائیل ثم کلّم اللّه موسی قائلا قل لبنی اسرائیل أی رجل او امرأة یصنع شیئا من خطایا النّاس فینکث نکثا بعهد اللّه فیأثم ثم یقرّ بخطیئته التی صنعها فلیردّ الظلامة برأسها و یردّ علیها خمسها و یدفعها الی من ظلمه و ان لم یکن للمظلوم ولی لترد الظّلامة علیه فلتکن الظلاّمة المردودة للّه و هی للامام سوی کبش الغفران و یستغفر به عنه کلّ رفیعة من جمیع اقداس بنی اسرائیل فللامام ادفعوها له تکون و کلّ امرئ یکون امر اقداسه الی الامام یدفعها إلیه فتکون له ثم کلّم اللّه موسی قائلا مر بنی اسرائیل و قل لهم أی رجل حادت زوجته

ص:696

فخانت خیانة بان ضاجعها رجل مضاجعة انسال و خفی ذلک عن زوجها و استترت و هی نجسة و شاهد لیس علیها و هی لم تضبه و خطر بباله رای غیره فغار علیها و هی نجسة او عبر علیه روح الغیرة فغار علی زوجته و هی غیر نجسة فلیات ذلک الرجل بزوجته الی الامام و یأت بقربانها معها عشر ویبة من دقیق الشعیر لا ینسب علیها دهنا و لا یجعل فوقها لبانا لانها قربان الغبرة قربان الذکر یذکر بالذنوب فیقدمها الامام و یقفها بین یدی اللّه و یاخذ الامام من الماء المقدس فی آنیة خزف و من التراب الذی یکون فی عرصة المسکن یاخذ و یلقی فی الماء و یقفها بین یدی اللّه و یکشف راسها و یجعل علی یدیها قربان الذکر قربان الغیرة و لیمسک فی یده الماء المر اللاعن و یحلفها و یقل لها ان کان رجل لم یضاجعک و لم تحیدی الی نجاسه غیر زوجک فایرئی من هذا الماء اللاعن و ان کنت قد حدت الی غیر زوجک و تنجست به و جعل غیره فیک مضاجعته یحلفها الامام علی ذلک بیمین الحرج و یقول لها یجعلک اللّه مسبة و یمینا بین قومک بما یجعل اللّه ورکک ساقطة و بطنک وارما و ذلک إذا صار هذا الماء المر اللاعن فی امعائک فیرم البطن و یسقط الورک و تقول المرأة امین امین و یکتب الامام هذه اللعنات فی کتاب و یمحو بالماء المر و یسقیها الماء المر اللاعن فیستحیل فیها امرا و یاخذ من یدها قربان الذکر و یحرکه بین یدی اللّه و یقدمه الی المذبح و یقبض منه و یقتره علی المذبح و بعد ذلک و یسقیها الماء فاذا ساقطها فان کانت قد تنجست و خانت زوجها خیانة استحال فها مرافوهم بطنها و سقطت ورکتها و صارت مسبّه فیما بین قومها و ان لم تنجس بل هی طاهرة برئت و حملت حملا هذه شریعة الغیرة فی ان تحید مرآة عن زوجها فتنجس او رجل یخطر بباله رأی غیرة فیعار علی زوجته فلیقفها بین یدی اللّه و

ص:697

یصنع بها الامام جمیع ما فی هذه الشریعة حتی یبرأ الرجل من الوزر و تلک المرأة تحمل وزرها این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه حضرت هارون علیه السلام را رتبۀ جلیله امامت حاصل بود و این امامت را تخصیصی بوقت من الاوقات نبوده بلکه امامت و ائمه غیر منقطعه بود و برای اولاد امجاد حضرت هارون علیه السلام هم ثابت بود و امور مهمّه امّت حضرت موسی علیه السلام وابسته بامامت حضرت هارون علیه السلام بود و همه مردم مامور بودند بآنکه رجوع آرند بحضرت هارون ع و استشفاع و استغفار از ذنوب خود بوسیلۀ جمیلۀ آن حضرت نماینده و تکفیر خطایا و دفع رزایا و رفع بلایا و اصلاح برایا و حفظ رعایا بسبب آن حضرت واقع می شد پس چون جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمنزلة حضرت هارون علیه السلام باشد رتبه جلیلۀ امامت در حیات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای آن حضرت ثابت باشد و مردم مامور باشند بآنکه رجوع بسوی آن حضرت کنند و اقتدا بآنجناب و اقتفای آثار آن عالی قباب نمایند و استشفاع بآنحضرت و استغفار را از ذنوب و آثام و دفع شدائد و بلایای عظام بوسیله آن حضرت شعار خود گردانند و هر گاه امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در حیات سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات و التسلیمات ثابت باشد بلا شبهه و ریب این امامت بعد وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هم ثابت شود و تقدم اجنبی بر آن حضرت جائز نگردد که وجهی برای رفع این حکم ثابت متصور نمی شود و در صورت رفع این حکم عزل لازم می آید و آن اهانت صریحست و نیز اگر امامت ثابتۀ جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رفع و دفع سازند لازم آید که ملاحده و زنادقه نبوّت ثابته جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله سلم را هواجس نفسانی و وساوس نفسانی بعد تسلیم آن مهم رفع و دفع کنند و نیز مبتدعین و ضالّین و معاندین دین را برسد که جمیع احکام شریعت را با وصف اعتراف بثبوت ان دفع و نیز هر گاه امامت اولاد امجاد حضرت هارون؟؟؟و حسب تصریحات

ص:698

بسیاری ازین عبارات ثابت شد لازم آمد که حسین علیهما السلام هم امام باشند و با وصف ثبوت امامت حسنین علیهما السّلام احتمال تقدم اجنبی بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خلاف اجماع و صریح البطلان و واضح الاستبشاعست چه کسی قائل بآن نیست که حسنین علیهما السلام امام مفترض الطاعة بنصّ بودند و جناب امیر المؤمنین علیه السلام امام بی فاصله نبوده بلکه معاذ اللّه متاخر بود از ثلاثه که باعتراف اکابر سنیّه غیر منصوص که استدلال بعبارات توراة بر امامت حضرت هارون و اولاد امجاد آن حضرت بر جای خویش نیست که تحریف و تبدیل توراة و سقوط آن از اعتبار بتصریح علمای کبار هویدا و اشکارست پس جوابش بچند وجهست اوّل آنکه امیر اقبال بن سابق سجستانی در مجلس بست و ششم از مجالس علاء الدولة می گوید فرموده یعنی علاء الدولة که چوپان آهوی فرستاده بوده و سلام رسانیده و گفته اگر ما را معین شود جهاد از مازندران کس فرستیم و خدمت شیخ را خبر کنیم و نیازمندی نموده که گوشت صیدست بخورند حلال باشد مرا حکایت امیر نوروز یاد آمد آنگاه که در خراسان بود من رفته بودم بزیارت مشهد طوس او بشنیده با پنجاه سوار در عقب من بیامد و گفت می خواهم که مادام در خراسانی با تو باشم باری چند روز صحبت افتاد یک روز آمد دو خرگوش آورد که من خود زده ام بخور گفتم خرگوش هر که زند نخواهم خورد گفت چرا گفتم بقول جعفر صادق حرامست چون از بزرگان یکی حرام داشته ست ناخوردن بهتر بود برفت ساعت دیگر باز آمد باو دانشمندی ملازم بود فقیه بحاثی با خود بیاورد این دانشمند پرسید خرگوش را بچه سبب حرام می گویی گفتم بقول جعفر صادق گفت او نیز درین قول مستمسکی داشته باشد با تقریر باید کرد گفتم مستمسک او قرآنست بدلیل نص می گوید گفت در قرآن کجاست گفتم در تورات صریح فرموده که خرگوش حرامست و در قرآن فرموده که أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ یعنی این انبیاء مذکور کسانی را که هدایت نموده خدای تعالی بهدایت ایشان

ص:699

اقتدا کن پس هر چه در تورات حرام کرده باشد که در قرآن بحلال او آیتی ناسخ نیامده باشد آن بر قرار خود حرام باشد و در قرآن جای نیامده ست که خرگوش را بر شما حلال کردیم حرام باشد بر این معنی برفت انتهی ازین عبارت ظاهرست که علاء الدولة بر حرمت خرگوش استدلال نموده بآنکه در تورات حرمت آن مصرّحست و هر چه در تورات حرام باشد و در قرآن شریف آیت ناسخ آن نیامده باشد آن چیز بر قرار خود حرامست پس معلوم شد که احکامی که در توراة مذکورست و در قرآن شریف خلاف آن مذکور نیست معتمد و معتبرست و ردّ و ابطال آن نه توان کرد و چون امامت حضرت هارون و اولاد امجاد آن حضرت در توراة مذکورست و خلاف آن در قرآن شریف مذکور نیست بلکه اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی مؤید امامت حضرت هارونست لهذا احتجاج و استدلال بآن صحیح باشد و متین نه لائق ردّ و توهین فاستبصر و لا تکن من الغافلین دوم آنکه شاهصاحب در باب نبوّت از همین کتاب تحفه فرموده اند عقیده نهم آنکه مبعوث الی الخلق کافة در زمان خسرو پرویز محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب بود صلّی اللّه علیه و سلّم من عند اللّه نه علی بن أبی طالب بن مطلب و حضرت جبرئیل امین خداست بر وحی از طرف خود باوری نیاورده و در اداء رسالت خیانت نه کرده و نیز معصومست از سهو و خطا درین امور عظام درین امر غلطی نه کرده و اشتباه او را واقع نشده غرابیه که سابق حالشان گذشت در باب اول مخالفت این عقیده دارند و جبرئیل را لعنت کنند و در این جا نصوص قرآنی و اخبار ائمه اهلبیت آوردن خالی از سماجتی نیست و معهذا اسکات خصم هم نمی کند زیرا که چون تهمت بر جبرئیلست قرآن و شرائع همه از حیز اعتبار افتاده و اهلبیت چرا مخالفت منصب حد خود که ایشان را باو شرف حاصلست خواهند گفت ناچار از توراة و انجیل نقل باید آورد که غیر اهیه هم این قدر معتقد پیش بندی جبرئیل نیستند که در آن کتب هم نعت و سلم درج می کرد که آخر مرا باو سر و کاری شدنیست و اگر این احتمال هم؟؟؟

ص:700

پس وحی حضرت موسی و عیسی اکثر بدون واسطه جبرئیل بود خصوصا تورات که یک دفعه ایشان را بلا واسطۀ کسی در طور عنایت شده بود مکتوب بر الواح زبرجد در آنجا دخل جبرئیل تواند شد فی التوراة فی السفر الرابع منه قال اللّه تعالی لابراهیم ان هاجر تلد و یکون من ولدها من یده فوق الجمیع و ید الجمیع مبسوطة إلیه بالخشوع و نسخه توراة که این عبارات از آنجاست نزد یهودست اهل اسلام را بر ان دست نیست و نه در آن جبرئیل تصرف نموده لان الیهود کانوا یعادون جبرئیل و بدیهیست که از اولاد هاجر این قسم شخصی که در وقتی از اوقات دست او بالای همه شده باشد و همه اهل عصر او بخشوع متوجه بحضرت او باشند غیر از محمد بن عبد اللّه نبوده ست امّا علی بن أبی طالب پس در زمان خلفاء ثلثة مغلوب و خائف و مغصوب و مظلوم مانده و چون نبوت بخلافت او رسید خشوعی که معاویه با او بعمل آورد و دیگر بغات و خوارج پوشیده نیست و فی السفر الخامس منه یا موسی انی مقیم لبنی اسماعیل نبیّا من بیتی اجریهم و اجری قولی فی فیه و یقول لهم ما امره به و این قسم نبیّ لا بدّ از بنی اسماعیل پیدا شود و علی ابن أبی طالب ما هی امر الهی ترسانید و نه قول خدا در دهان او آمد بلکه خود را تابع پیغمبر وقت و تلمیذ او دانست پس آن نبی نیست الاّ محمّد بن عبد اللّه و فی الانجیل فی الصحاح الرابع عشر من انجیل یوحنّا امّا فارقلیط روح القدس الذی یرسله أبی باسمی هو یعلّمکم و یمنحکم جمیع الاشیاء و هو یذکّرکم ما قلته لکم و فی انجیل یوحنّا ایضا فی الصحاح السادس منه لکنی اقول لکم الآن حقّا و یقینا انّ انطلاقی عنکم خیر لکم فان لم انطلق الی أبی لم یاتکم فارقلیط و ان انطلقت ارسلت به إلیکم فاذا ما جاء هو یعبّد اهل العالم و یدیّنهم و یوبّخهم و یوقفهم علی الخطیئة و البرّ و فیه ایضا ان لی کلاما کثیرا

ص:701

إذا جاء روح الحق یرشدکم و یعلمکم و یریدکم بجمیع الخیر لأنّه لیس یتکلم من تلقاء نفسه و در زبور نام مقدس محمد بن عبد اللّه نیز واقع ست و احتمال و اشتباه از اصل زائل می کند فی الزبور و نسخته محفوظة عند الیهود یا احمد فاضت الرحمة علی شقتیک من اجل ذلک ابارک علیک فتقلّد السیف فان بهاءک و حمدک الغالب و بورکت کلمة الحق فان ناموس و شرائعک مقرونة بهیبة یمینک سهامک مسنونة و الامم یجرون تحتک کتاب حق جاء به اللّه من الیمن و التقدیس من جبل فاران و امتلأت الارض من تحمید احمد و تقدیسه و ملک الارض و رقاب الامم و فی موضع آخر من الزبور ایضا لقد انکسفت السماء من بهاء احمد و امتلأت الارض من حمده و اهل کتاب همیشه از مولد و مبعث و نسب و نعوت و شمائل نبی آخر زمان و اخراج کفار قریش او را از وطن خود و محل هجرت او بوجهی خبر می دادند که بسبب تخصیصات و تقییدات احتمال شرکت ابهامی مرفوع و منتفی گشته کلی منحصر فی فرد واحد شده بود و لهذا در وقت ظهور آن عالیجناب آن صفات را برو منطبق یافته بلکه منحصر درو شناخته پارۀ در ربقه انقیاد در آمدند و برخی وعده نصرت و امداد بر وقت مصمم نمودند اما قضا و قدر پیش دستی گردد آنجماعة قبل از رسیدن وقت بدار القرار شتافتند و نیز در وقت تولد علاماتی که بظهور آمد و تکلم احجار و اشجار و اخبار کاهنین و هتف هواتف جن و بانگ زدن اصنام و شیاطین و همچنین در وقت بعثت آنچه وقوع یافت احتمالات دیگر را مسدود ساخت باز ظهور معجزات و استجابت دعوات و امداد و نصرتی که پی در پی از جناب الهی باو و اتباع او می رسید و برکات و انوار که ازو در عالم منتشر شد و باقی ماند دلیل انی تخصیص او گردید انتهی ازین عبارت ظاهرست که شاهصاحب بر فرقه غرابیه که حسب اظهار شان منکر نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اند و اساءت ادب حضرت

ص:702

قرآنی و اخبار ائمّه اهلبیت علیهم السلام مسکت ایشان نیست بعبارات تورات بلکه عبارات انجیل و زبور هم استدلال می کنند و آن را مسکت غرابیه می دانند پس هر گاه عبارات تورات و هم عبارات انجیل و زبور مقابله غرابیه منکرین قرآن شریف و اخبار اهلبیت علیهم السلام حجت و سند باشد و اسکلت ایشان کند چرا عبارات تورات مثبت امامت حضرت هارون علیه السلام و امامت اولاد آن حضرت بر اهل سنت حجت نباشد و چرا اسکات شان نکند مگر آنکه خود را از غرابیه هم بالاتر در لجاج و اعوجاج و دفع صراحت و معاندت بداهت متمکن گردانند لکن باز هم افاده عزیزیه گلویشان نمی گذارد و خواه مخواه ایشان را ملجأ بقبول این عبارات تورات می گرداند سوم آنکه حضرات سنیه را وجهی برای عدم قبول عبارات دالّه بر امامت حضرت هارون علیه السلام و امامت اولاد آن حضرت نیست مگر آنکه عبارات مذکور و مؤید مذهب اهل حقست حال آنکه در کتب سابقه عبارات دیگر نیز مؤیّد مذهب اهل حقّ مذکورست و اکابر ائمّه سنّیه آن را قبول کرده اند و ساقط از اعتبار ننموده فکذا ما ذکرنا پس از جمله عبارات که مؤیّد مذهب اهل حقست عبارت دالّه بر تبشیر بائمّه اثنا عشر علیهم السلامست که در سفر اول از تورات مذکورست فخر الدین رازی در تفسیر کبیر در تعداد بشارات دالّه بر نبوّت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که در کتب سابقه یافته شد گفته الخامس روی السمان فی تفسیره فی السفر الاول من التوراة ان اللّه تعالی اوحی الی ابراهیم صلوات اللّه علیه و قال قد اجبت دعاءک فی اسماعیل و بارکت علیه فکبرته و عظمته جدا جدا و اجعله لامّة عظیمة و سیلد اثنی عشر عظیما و الاستدلال به انّه لم یکن فی ولد اسماعیل من کان لامّة عظیمة غیر نبینا محمد صلّی اللّه علیه و سلم و شهاب الدین احمد بن ادریس مالکی قرافی در اجوبه فاخره عن الأسئلة الفاجره گفته الباب الرابع فیما یدل من کتب القوم علی صحة دیننا و نبوة نبینا

ص:703

علیه السّلام و انهم لمخالفته کافرون و لمعاندة اللّه تعالی مبعدون عن رحمته معارضة لاستدلالاتهم بکتابنا علی صحة دینهم بعد بیان بطلان توهمهم صحة ما اعتمدوا علیه و قد نصّت الانبیاء من ابراهیم علیه السلام علی نبوة محمد صلی اللّه علیه و سلم و رسالته و انه افضل النبیین و المرسلین و نصّوا علی اسمه و نعته و حلیته و ارضه و بلده و جمیل سیرته و صلاح امته و سعادة ملته و انّه من ولد اسماعیل ع و ان دعوته تدوم الی یوم القیامة فمن لم یعتقد وقوع هذا الکلام من الانبیاء علیهم السلام لزوم الطعن علیهم فلا جرم نحن المؤمنون بجمیعهم الشاکرون بصنیعهم و غیرناهم الکافرون بجملتهم و المکذبون لاخبارهم و انا اذکر من البشائر الدالة علی صحة دیننا خمسین بشارة البشارة الاولی فی السفر الاول من التوراة فی الفصل العاشر قال اللّه تعالی لابراهیم ع فی هذا العام یولد لک ولد اسمه اسحاق فقال ابراهیم لست اسماعیل هذا یحیی بین یدیک بمجدک فقال اللّه تعالی قد استجیب لک فی اسماعیل انی ابارکه و اعظمه جدا جدا بما قد استجبت فیه و اصبره لامة کثیرة اعطیه شعبا جلیلا وسیلة اثنی عشر عظیما و اتفقت الامم علی انّه لم یظهر من نسل اسماعیل ع الانبیاء و الانبیاء انما کانوا من اسحاق ع و لما ظهرت برکته و تمت کلمته کان الشعب الجلیل الذی اعطی اسماعیل ع فملئت المشارق و المغارب و دوخت الجبابر بالقواضب و توالی الایار لا یبلی جدیدها و لا یقصم عودها فتحققت البشارة الربانیة لاسماعیل ع و ظهرت امة الخلیل بالاکرام و الاحسان و مولوی رحمة اللّه دهلوی در اظهار الحق گفته البشارة الرابعة فی الآیة العشرین من الباب السابع عشرین سفر التکوین وعد اللّه فی حق اسماعیل علیه السلام من ابراهیم

ص:704

علیه السلام فی الترجمة العربیة المطبوعة سنة؟؟هکذا و علی اسماعیل استجبت لک هو ذا ابارکه و اکبره و اکثره جدّا فسیلد اثنی عشر رئیسا و اجعله لشعب کثیر و قوله اجعله لشعب کثیر یشیر الی محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم لأنّه لم یکن فی ولد اسماعیل من کان لشعب کثیر غیره و قد قال اللّه تعالی ناقلا دعاء ابراهیم و اسماعیل فی حقّه علیهم السلام فی کلامه مجید ایضا ربّنا و ابعث فیهم رسولا منهم یتلو علیهم آیاتک و یعلمهم الکتاب و الحکمة و یزکّیهم انّک انت العزیز الحکیم و این عبارت توراة چنانچه بر ثبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دلالت دارد همچنان بر امامت ائمّه اثنا عشر علیهم السلام بآواز بلند ندا می کند و کسی که ادنی رائحه از انصاف و تدیّن داشته باشد درین معنی شک نمی کند و هرگز عقل عاقلی قبول نمی کند که دلالت این عبارت بر نبوّت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم مقبول باشد و دلالت آن بر امامت حضرت ائمّه اثنا عشر با وصف تصریح بعدد اثنا عشر مسلّم نباشد تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزی و للّه الحمد و المنة که فاضل نحریر نقّاد عتاظ علامه جواد بن ابراهیم ساباط با وصف حنفیت و سنّیت تاب کتمان حق نیافته ببرکت صر اوقات عزیز در تایید اسلام و ردّ منکرین و جاحدین نبوت حضرت خیر الانام اعتراف صریح و اقرار صحیح باین معنی نموده که حق آنست که این کلام در شان ائمّه اثنا عشر علیهم السلامست که شیعه اعتقاد عصمت شان دارند قال فی البراهین الساباطیة فیما تستقیم به الملة المحمدیة بعد نقل عبارة عبرانیة من سفر التکوین من التوراة و ترجمته بالعربیة و امّا اسماعیل فانّی قد سمعت دعاءک له و ها انا ذا قد بارکت فیه و جعلته مثمرا و ساکثره تکثیرا و سیلد اثنی عشر ملکا و ساصیّرهم امة عظیمة اقول ذهب الیهود و النصاری الی ان المراد بالماک الاثنی عشر اولاد اسماعیل الاثنا عشر و هو باطل لانهم لم یتملکوا

ص:705

و لم یدعوا الملکیة و الحقّ انّه فی شان الأئمّة الاثنی عشر التی تعتقد الشیعة عصمتها و سیاتی بیان ذلک فی ذکر المهدی عجّل اللّه بظهوره انتهی فالحمد للّه الفاصل بین الحقّ و الباطل حیث اجری الحقّ علی لسان هذا الفاضل الکامل الّذی بلغ فی الذّبّ عن حوزة الاسلام مبلغا یقصر عنه ید المتناول و وصل فی حمایة الدین الی حدّ قلّما یصل إلیه واصل فهو المحقق النحریر الّذی لا یباریه فی أوانه معادل و لا یضاهیه فی زمانه مشاکل و جواد ساباط بمزید انصاف و حق پرستی و احتراز تزویق باطل و آتش دستی جابجا مرة بعد اولی و کرة بعد اخری تاییدات مذهب اهل حقّ از عبارات عدیده کتب سابقه ثابت نموده چنانچه در برهان اول از مقاله ثالثه از تبصره ثالثه فیما یخص بمحمد و اولاده علی الاجمال و ما یخص مکة شرّفها اللّه اوّلا عبارتی از سفر رویای یوحنا نقل کرده و بعد آن گفته و ترجمتها بالعربیة من کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الرّوح للکنائس انی ساطعم المظفر من شجرة الحیوة الّتی هی فی جنة اللّه و فی؟؟من کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الرّوح للکنائس فانّ المظفر لا تضرّه الموتة الثانیة و فی؟؟-من کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الرّوح للکنائس انّی ساطعم المظفر من المنّ المکنون و اعطیه حجرة بیضاء مکتوبا علیها اسم مرتجل لا یفهمه الاّ من یناله و فی 26-و ساعطی المظفّر الذی یحفظ جمیع افعالی سلطانا علی الامم فیرعاهم بقضیب من حدید و یسحقهم کانیة الفخار کما اخذت انا من أبی و اعطیه ایضا نجمة الصبح فمن کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الروح للکنائس و فی 3-5-المظفّر یلبس ثیابا بیضا و لا امحوا اسمه من سفر الحیوة و اعترف باسمه امام أبی و امام ملائکته فمن کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الرّوح للکنائس و فی 16-منه المظفّر اجعله عمودا فی هیکل الهی و لا یخرج خارجا

ص:706

و اکتب علیه اسما الهیّا و اسم مدینة الهیة اورشلیم الجدیدة التی نزلت من السماء من عند الهی و اکتب علیه اسمی الجدید فمن کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الرّوح للکنائس و فی 21 منه المظفر اهب له الجلوس معی علی کرسی کما ظفرت انا ایضا و جلست مع أبی علی کرسیّه فمن کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الرّوح للکنائس اقول هذه سبعة براهین متواترة مترادفة فی الاصحاح 2-و 3-من رؤیا یوحنا بن زیدی تدلّ دلالة صریحة علی بعثة محمّد صلعم و علی نبوّته العامة و قبلته الجدیدة و علو درجته تغافل النصاری عنها و اوّلوها تاویلات رکیکة لا تستقیم علی شیء منها حجّة و لا یثبت برهان و کان الاخری بها ان یکتب کل واحد منها علی حدة لکنی اعرضت عن ذلک و کتبتها کلّها فی برهان واحد و جعلتها اوّل هذه المقالة و ترکت تفصیلها الی آن خروجی من الهند و بعد ذلک ساشرحها انشاء اللّه تعالی فی المطول الذی وعدت به فی صدر الکتاب و لا شرع الان فی بیان معانیها و الاستدلال بمبانیها فاعلم ایدک اللّه بروحه القدسیة و جعلک ممن یقتضی شریعة سید البریة ان یوحنا رضع کان فی جزیرة اطموس و هی جزیرة واقعة فی طول 44-درجه و 15-دقیقه من الطول الجدید و عرض 37 درجة و 10 دقیقه من الشمال فی یوم الاحد فاتاه الوحی و حلّ علیه الرّوح القدس و سمع صوتا عظیما یقول له انّی انا الالف و الیاء الاوّل و الآخر فاکتب ما تراه و ارسله الی الکنائس السبع المشهورة اعنی کنیسة افس و کنیسة سیمرنا و بیرغاموس و شاتیرا و ساردیس و فیلا و لفیة و لاذقیة ثم رای فی رؤیاه سبع منائر من ذهب و فی وسطها انسان یماثل عیسی ع و فی یده سبعة کواکب و فی فمه سیف فقال له انّی انا الّذی کنت حیّا و صرت میتا و انا الان حی

ص:707

الی الابد و عندی مفاتیح جهنّم فاکتب الی الکنائس السبع ما رایته و ما هو کائن و ما سیکون اعنی سرّا لکواکب السبعة التی رایت فی یدی و المنائر السبع فان النجوم ملائکة الکنائس و المنائر انفسها فاکتب الی ملک کنیسة افس هذا ما یقول ذو الکواکب السبعة المتمشی بین المنائر السبع انّی قد عرفت جمیع احوالک و امتحانک انبیائک الکذبة لکنک لست کما کنت فاذکر سقوطک و تب و الا فسأجیء و ازیل منارتک من وسطک من کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الرّوح للکنائس انّی ساطعم المظفّر من شجرة الحیوة الذی فی جنة اللّه و اکتب الی ملک کنیسة سیمرنا هذا ما یقول الاوّل و الآخر الّذی مات و حی انّی قد عرفت عملک و مسکننک فلا تخف ممّا یحل علیک فان ابلیس سیضطهدکم عشرة ایام فاصبروا انا اعطیک اکیل الحیوة من کانت له اذن سامعة فلیستمع ما یقول الرّوح للکنائس فانّ المظفر لا تضره الموتة الثانیة و اکتب الی ملک کنیسة بیرغاموس هذا ما یقول ذو السیف الحادّ انی قد علمت انّک لم تنکرنی مع انّک مستقرّ فی مقر الشیطان لکن بعض قومک متمسّک ببدع بلعام باعور و بعضهم ببدع النیقولانیین فتب و الاّ حاربتک بسیف فمی من کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الروح للکنائس انّی ساطعم المظفّر من المن المکتوم و اعطیه حصاة بیضاء مکتوب علیها اسم لا یعرفه الاّ من یناله و اکتب الی ملک کنیسة شاتیرا هذا ما یقول ابن اللّه الّذی عیناه کالنار و رجلاه کالنحاس انّی قد اطلعت علی حسن ایمانک الا انک قبلت زابیل المتنبیه ان تضلّ القوم و ترغبهم فی الزنا و اکل ذبائح الاوثان فساقتلها و اولادها و ستعلم الکنائس انّی انا هو و ساحصی الکلّ و أجازیکم بحسب اعمالکم و من تمسّک

ص:708

منکم بشریعتی فلا القی علیه ثقل آخر بل سیکون کذلک الی ان أتیانی و ساعطی المظفر الّذی یحفظ افعالی سلطانا علی الامم فیرعاهم بقضیب من حدید و یستحقهم کانیته الفخار کما اخذت انا ایضا من أبی و اعطیه نجمة الصبح فمن کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الروح لکنایس و اکتب الی ملک کنیسة ساردیس هذا ما یقول ذو الارواح السبع الالهیة و الکواکب السبعة انّی قد عرفت اعمالکم و انّک حی بالاسم الا انّک میت فتیقض و قو اصحابک فان اعمالکم لم تکمل امام اللّه فتذکر ما سمعت و تب و الا فسأجیء إلیک مجیء اللصّ و الّذین لم یتدنسوا منکم یستحقون ان یلبسوا معی البیاض فالمظفر یلبس ثیابا بیضا و لا امحی اسمه من سفر الحیوة و اعترف باسمه امام أبی و امام ملائکته فمن کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الرّوح للکنائس و اکتب الی ملک کنیسة دلفیا هذا ما یقوله المقدس الحقیقی الذی عنده مفتاح داود فیفتح و لا احد یغلق و یغلق و لا احد یفتح قد عرفت اعمالک و فتحت لک بابا لا یستطیع احد ان یغلقه لمحافظتک علی کلامی و سیذل لک الذین یقولون انا یهود و لیسوا بیهود و یعلمون انّی احبّک و ساحافظ علیک ساعة امتحان کما حافظت علی کلامی فانی سریع الاتیان فتمسک بما عندک لئلاّ یؤخذ تاجک فانّی ساجعل المظفّر عمودا فی هیکل الهی فلا یخرج منها الی خارج و اکتب علیه اسم الهی و اسم مدینة الهی اورشلیم الجدیدة التی نزلت من السماء من عند الهی و اکتب علیه اسمی الجدید فمن کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الرّوح للکنائس و اکتب الی ملک کنیسة لاذقیة هذا ما یقوله امین الشاهد الامین الحقیقی راس خلیفة اللّه انّی قد عرفت انّک لا حار و لا بارد فیا لیتک و کنت حارا او باردا و ها انا تقیاک

ص:709

لانک فاتر تدعی الغنی و عدم الاحتیاج و لم تعلم بفقرک و شقائک فاشتر منی الذّهب الابریز لتستغنی و البس البیاض لتستر و تکحل لتبصر فانّی أؤدّب من احبّه فتب فانّی واقف علی الباب فمن یفتح الی الباب ادخل إلیه و اتسعّی معه و سأجلس المظفر معی علی کرسیّ کما ظفرت و جلست مع أبی علی کرسیه فمن کانت له اذن سامعة فلیستمع ما تقول الرّوح للکنائس اقول هذا ملخص الفصول 3-الثلثة 12 المشتملة علی الحجج 7-السبع 12 و ان اردت الاطلاع علی جمیع العبارة فارجع الی سفر الرؤیا إذا علمت ذلک فاعلم ان هذه الرّؤیا هی علی ما یعتقد النصاری رویا رآها یوحنا علیه السلام تشتمل علی الاخبار التی حدثت فی العالم من ارتفاع المسیح عسم الی بعثة محمد صلعم و من وفاته صلعم الی ظهور المهدی رضع و من وفاته الی قیام الساعة و لا شک فی انها تدل علی جمیع ذلک و انها کلام اللّه تعالی لکنی لست بمطمئن الخاطر من تحریفها و مع ذلک الا شکّ ان اماکن الاستدلال فیها ائمة علی دعائمها الاصلیة فمن جملة ذلک هذه الایات الشریفة و ها هنا امر یقف علیه البحث و هو معرفة الکلمات التی هی محل النزاع فمن ذلک لفظة الاوورکمر یعنی المظفر و هی فی الاصل الیونانی تدل علی الغالب و الغازی و القاهر فی الحرب و منها الموتة الثانیة و هی عند النصاری عبارة عن موت الانسان فی الذنب أی انهماکه فیه لا غیر و اما البعث فانهم یعترفون بقیام جمیع الناس عند ظهور المسیح و بخلود اهل الجنة و اهل النار فی النّار و لم یتعرضوا للبحث فی هذا المقام و عند الیهود عبارة عن الموتة التی لا تکون بعدها موتة و تقریر ذلک انهم یقولون ان مدة مکث هذه الخلیفة علی حالتها لا یکون الاّ 7000-سنة فمن آدم الی موسی عسم 2368-سنة و من موسی الی المسیح

ص:710

3632 فاذا ظهر المسیح تبعث جمیع الموتی و یستقیم لهم السلطنة 1000 سنة و بعد ذلک یفنی من علی وجه الارض و تزول هی و السماء و یصیر العالم کان لم یکن ثم یستأنف الصانع صنعة اخری ترادف هذه الصنعة او تغایرها و فیه ما فیه من عدم فساد الانفس إذ الحکماء کلهم متفقون علی عدم فسادها لأنها لو قبلت الفساد لکانت مرکبة من شیء یکون فیها بمنزلة المادّة یقبل الفساد و شیء بمنزلة الصورة یفسد بالفعل و ینبغی للقابل للفساد ان یبقی مع الفساد و للفاسد بالفعل ان لا یبقی معه و الّذی یفسد بالفعل غیر الّذی یقبل الفساد فتکون مرکبة و لیس الامر کذلک و لانها لو کانت قابلة للفساد لاشیر إلیها فی النوامیس لانّها مما علیه التعویل و لم یذکر ذلک فی شیء من نوامیسهم فلیس بشیء و قال بعضهم انّ انفس الاتقیاء تبقی الی الابد و انفس الاشقیاء تهلک و عند المسلمین اما اهل السنة و الجماعة فالظاهر انّهم لا یعترفون بموتة ثانیة و لم یذکروا الا الموتة الاولی و الحیوة الثانیة و بعدها یساق الذین امنوا الی الجنة و الذین کفروا الی النار و قالوا ان الاستثناء فی مثل لا یذوقون فیها الموت الا الموتة الاولی منقطع و اما الامامیة فیقولون انه إذا ظهر المهدی رضع و نزل عیسی عسم یرجع حینئذ محمد صلّی اللّه علیه و سلّم و علی و فاطمة و الحسنان رضعهم و یرجع معهم الابرار و الفجار و تستقل لهم المملکة و استدلوا بآیات کثیرة منها قوله تعالی إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا... فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ و قالوا ان علی بن ابراهیم و سهل بن عبد اللّه قدر و یا

عن الصادق رضع ان یوم یقوم الاشهاد یوم رجعة محمد صلعم و بقوله تعالی ربنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ القیل و فیه بحث ازین عبارت واضحست که موته ثانیه که یوحنا ذکر آن کرده منطبق نمی شود مگر

ص:711

بر مذهب امامیه که ایشان قائل اند برجعت جناب رسالت مآب و جناب امیر المؤمنین و حضرت فاطمه و حسنین علیهم السلام و رجوع ابرار و فجار و اما قول او و فیه بحت پس اگر تفصیل این بحث ذکر می کرد جواب مسکت آن می شنید و کلمات آتیه او که خالی از تشکیکست برای دفع این تشکیک اجمالی کافیست و نیز در براهین ساباطیه در بیان اموری که ازین رویا مستفاد شده گفته و منها الحصاة البیضاء و هی یدفعها عیسی او الرّوح القدس عهسم الی المظفر و هو الی الذی یکون بعده و لا یفهم ما کتب علیها الا من یاخذها و لا شیء یشابه ذلک فی مذاهب اهل السنّة و الجماعة و ذهب الامامیة الی ان جبرئیل عسم قد اعطی ذلک محمّدا صلی الله علیه و آله و سلم و هو دفعه الی علی رضع و هلم جرا الی الحسن بن علی رضع و هو دفعها الی المهدی رضع این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه امری که مشابه حصاة بیضا که حضرت عیسی یا روح القدس آن را بسوی مظفر دفع می کند در مذهب اهل سنت یافته نمی شود و لکن مذهب شیعه با آن موافقست که ایشان قائل اند بآنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم این حصاة را بجناب امیر المؤمنین علیه السلام عطا فرموده تا آنکه امام حسن عسکری علیه السلام آن را بحضرت مهدی علیه السلام داده و نیز در براهین ساباطیه گفته قوله المظفر لا تضره الموتة الثانیة یرید به محمد صلعم و الموتة الثانیة مرّ ذکرها فی مقدمة البحث ازین عبارت ظاهرست که مراد از موته ثانیه درین قول همانست که سابقا مذکور شد و ساحقا افاده کرده که مراد از آن رجعتست و آن مؤید مذهب امامیه ست و نیز در براهین ساباطیه گفته قوله و اکتب الی ملک کنیسة بیرغاموس و هی بلد فی عرض 39 درجة و 20 دقیقة من الشمال و طول 40 درجة من الطول الجدید قوله هذا ما یقول ذو السیف الحاد انی قد عرفت الخ اشاره الی حسن

ص:712

اعتقادهم و عدم انحرافهم عن دینه فی اوان الشبهات الا ان بعضهم کانوا یستعلمون الریاضیات و الطلاسم مثل بلعام باعور فمنع عن ذلک و جرحهم به و بعضهم ببدع النیقودیمسیین و هی اضافة الی نیقودیمس و هو شماس دهری فمنعهم عسم عن اتباع شبهاته و نیقودیمس هذا لیس بنیقودیمس الذی ذکر فی 3-1-من یوحنا فان ذلک کان من مقدسی النصاری رح ثم قال ان ترکت هذین الامرین و سلکت فی سبیل الرشاد الّذی أمرتک بسلوکه و الا جئت و حاربتک بسیف فمی قال بعض النصاری انّه یزید بسیف فمه سیف اللّه ابیه فعلی هذا التقریر یکون المراد به علیا رضع لأنّه هو سیف اللّه الّذی قاتل مشرکی الیهود و النصاری ازین عبارت واضحست که مراد از سیف خدا که درین رویا اشاره بآن واقع شده جناب امیر المؤمنین علیه السلامست که مقاتله فرمود مشرکین یهود و نصاری را و این معنی صراحة مؤید مذهب اهل حقست بسبب دلالت آن بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و نیز در براهین ساباطیه گفته قوله انّی ساطعم المظفّر من المنّ المکتوم یرید به محمّدا صلی الله علیه و آله و سلم و المن المکتوم هو علم النبوّة و المنّ هو ما کان ینزل من الطلّ علی الاشجار لبنی اسرائیل فی بریّه فارو أعطاه حصاة بیضاء اختلف النصاری فی تاویلها فاکثرهم لم یبحث فی الرؤیا و الذی بحث فی اوّلها قال هذه کنایة عن ما یتفضّل به علیهم من الثواب لان اللذة لا یعرفها الاّ من ینالها و لیس بشیء إذ تشبیه اللذّة بالحصاة امر بارد و الحقّ ما ذهب إلیه الامامیة فی مقدمة هذا البحث این عبارت صریحست در آنکه مذهب امامیه در باب حصاة عین حق و صوابست و خلاف آن غیر مقبول اولی الالباب و نیز در براهین گفته و قال بعض اهل التحقیق هذه حصاة تزل بها آدم عسم و اعطاها عند وفاته

ص:713

شیثا عم و لم تزل تنتقل من ید الی ید حتی اتت الی عیسی عم و منه الی محمد صلعم و لا شک ان محمّدا صلعم امّا ان یکون قد دفعها الی علی رضع او سیدفعها الی المهدی لا سبیل الی الثانی لان علمائنا لم یعترفوا بالرجعة و انما هی من خصائص مذهب الامامیة فیکون قد فوضها الی علی رضع و هذا مما یؤید مذهبهم این عبارت هم صریحست در تایید مذهب امامیه در باب حصاة و نیز در براهین ساباطیه گفته ثم قال فان المظفر یلبس ثیابا بیضا أی یدخل تحت رایة نجمة الصبح و هذا مصداق ما ذهب إلیه الامامیة من باب الرّجعة فانّهم قد اتفقوا علی انّ محمدا صلّی اللّه علیه و سلّم و علیّا و فاطمة و الحسنین رضی اللّه عنهم یرجعون بالاجسام إذا ظهر المهدی رضع این عبارت صریحست در آنکه فقره ان المظفر یلبس ثیابا بیضا إلخ مصداق مذهب امامیه است در باب رجعت که مذهب ایشان آنست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و جناب امیر المؤمنین و حضرت فاطمه و حسنین علی جمیعهم افضل التحیة و السّلام رجوع خواهند کرد باجسام هر گاه حضرت مهدی ظاهر خواهد شد و نیز در براهین گفته و قوله و اکتب الی ملک کنیسة لاذقیة و هی بلدة فی عرض 37-درجة و 30-دقیقة من الشمال و طول 37-درجة من الطول الجدید قوله هذا هو ما یقول الخ أی غایة قوله و آمین عجمة عبرانیة بمعنی لیکن کذلک و تکلّف المفسرین لها جهل بحت و تصبیرها علما للمتکلّم اشاره الی نفوذ الکلام و وصفه نفسه بالشاهد الامین بیانا لأنّه لم یات الاّ شاهدا لمحمّد صلعم ثم وصف الشاهد بالامین اخراجا له من ؟؟؟؟به انّه لم یکتم شهادته بل انّه اداها علی سبیل الاعلام و ضرب فیها الامثال و الحقیقی الذی یبائن المزاجی یرید به انّه

ص:714

لیس بشاهد مزاجی یشهد امام القضاة المزاجیة علی الامور المزاجیة بل انّه حقیقتی یشهد امام القاضی الحقیقی علی الامر الحقیقی و اتصافه برأس خلیفة اللّه اشاره الی فضیلة الانبیاء و قوله انّه قد عرف انّه فاتر و سیتقیّأه لفتورة اشاره الی عدم تعصب اهل الکنیسة فی مذهبهم و مداهنتهم مع الیونانیین و الملاحدة ثم وصفه بالفقر و امره بشراء الذّهب اشاره الی تبشیره بالشریعة الغرّاء و لباس البیاض حث الی الاعراض عن سبیل الضلال و التّکحل امر بامعان النظر فی معانی کلامه لیحصل له الغنی الحقیقی فی الدین و یسرّ بالسرور الذی لا زوال له و یشاهد حقائق الاشیاء کما هی علیه فی نفس الامر و قوله اؤدّب من احبّه بیان لکمال اللفظ علی اهل الکنیسة ثمّ امره بالتوبة بعد ما هدّده بالتّادیب و اخبره بسرعة اتیانه و قرب زمانه ثم قال و ساجلس المظفر معی علی کرسی تاکید آخر لرجعة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم زمان ظهور المهدی رضع و تایید لما یزعمه الامامیة من باب الرّجعة فمن کانت له اذن سامعة فلیستمع ما یقول الروح للکنائس و یرغب فی اجل الثواب و یحذر من عاجل العقاب و یتهیّا لشریعة رب الجنود و یدلی بحاجته الی النجاح و ینتظم فی حزب نجمة الصباح جعلنی اللّه و ایاک ممن یفوز بلقائه و یسلک و سلسلة اولیائه این عبارت صریحست در آنکه از رویای یوحنا رجعت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در زمان حضرت مهدی علیه السّلام ثابت می شود و آن تایید مذهب امامیه در باب رجعت می کند و نیز در براهین ساباطیه بعد نقل عبارتی از فصل حادی عشر سفر اشعیا گفته و ترجمته بالعربیة و ستخرج من قلت؟؟ الاسی عصی و ینبت من عروقه غصن و ستسقرّ علیه روح الرّب اعنی روح

ص:715

الحکمة و المعرفة و روح الشوری و العدل و روح العلم و خشیة اللّه و نجعله ذا فکرة و قادة مستقیما فی خشیة الرّب فلا یقتضی بمحاباة الوجوه و لا یدین بمجرد السمع اقول اوّل الیهود هذا فی شان مسیحهم و النّصاری فی حق الههم فقال الیهود ان آسی اسم أبی داود و المسیح لا یکون إلا من اولاد داود فیکون هو المنصوص علیه و قد ذکرت منع صغری هذا القیاس فی ما قبل فتذکّره و قال النّصاری انّ المراد به عیسی بن مریم عسم لانه هو المسیح الّذی یجب ان یکون من اولاد داود و اجیب بان صفاته اعم من صفات النبی و لا قرینة لقیام الخاص مقام العام فیکون المنصوص علیه هو المهدی رضع بعینه لصریح قوله و لا یدین بمجرد السمع لان المسلمین اجمعوا علی انّه رضع لا یحکم بمجرّد السّمع و الظّاهر بل لا یلاحظ الاّ الباطن و لم یتّفق ذلک لاحد من الانبیاء و الاوصیاء أ فلا تری

قوله صلعم من قال لا اله الاّ اللّه حقن ماله و دمه إذا علمت ذلک فاعلم ان لفظة اسی فی العبرانی مرادفة للوجود فیکون من قبیل استعمال العلة فی مقام المعلول إذ لا یمکن ان یکون للوجود الحقیقی اصل فیکون المراد محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم

لقوله لولاک لما خلقت الافلاک و قد اختلف المسلمون فی المهدی فقال اصحابنا من اهل السنة و الجماعة انّه رجل من اولاد فاطمة یکون اسمه محمد او اسم ابیه عبد اللّه و اسم أمّه آمنة و قال الامامیّون بل انّه هو محمّد بن الحسن العسکری رضع و کان قد تولّد سنة 255 من فتاة للحسن العسکری اسمها نرجس فی سرّ من رای زمن المعتمد ثم غاب سنة ثم ظهر ثم غاب و هی الغیبة الکبری و لا یؤب بعدها الاّ إذا شاء اللّه تعالی و لما کان قولهم اقرب لتناول هذا النصّ و کان غرضی الذبّ عن ملة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم مع قطع النظر عن التعصب فی المذهب ذکرت لک مطابقة ما یدعیه الامامیون مع هذا النصّ

ص:716

إذا علمت ذلک فاعلم ان ما تحقّق عندی هو ان عمر الدنیا 000-سنة فمن خلقة آدم عسم الی مولد موسی عسم 2368 سنة و من مولد موسی عسم الی مولد عیسی عسم 1392-سنة و من مولد عیسی عسم الی مولد محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم 613 سنة یصیر الجمیع من خلقة آدم عسم الی میلاد محمّد صلّی اللّه علیه و سلم 4373 سنة و من میلاد محمّد صلّی اللّه علیه و سلم الی بعثته 40 سنة یصیر الجمیع 4413-سنة فینبغی ان یکون من بعثة محمّد صلّی اللّه علیه و سلم الی ظهور المهدی رضع مدّة 1587-سنة مضت منها 1241 سنة و بقیت 346 سنة حتی تتم مدّة 600 فبعد مضی هذه المدّة یظهر المهدی رضع و یملأ الارض عدلا کما ملئت ظلما و یتسلط بنو هاشم علی جمیع المسکونة مدّة 1000 سنة ان شاء اللّه تعالی و حینئذ سَیَعْلَمُ الظالمون أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ و امّا ما ذکره بعض العلماء من انّ المدّة الفاصلة بین محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم و بین المهدی رضع 1000 سنة فلیس بشیء عاقل هوشیار را درین عبارت نصفت شعار حقیقت آثار که ابن علاّمه روزگار و زبده علمای عالی فخار بمقابله منکرین دین سرور مختار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار بر زبان آورده تامّل می باید نمود که چسان از خرافات اهل سنّت درباره حضرت صاحب العصر و الزّمان ع دست برداشته همت والا نهمت را بتشیید و تسدید مبانی مذهب اهل حقّ گماشته بمطابقت مذهب اهل حقّ با نص کتاب سابق درباره حضرت مهدی و اقربتی قول اهل حقّ برای تناول این نص تصریح فرموده فصب السبق در تحقیق حق و توهین باطل بوده فللّه درّه و علیه اجره و نیز در براهین ساباطیه در بیان برهان خامس از مقاله ثالثه بعد نقل عبارتی از سفر رویای یوحنا گفته و ترجمته

ص:717

و ترجمته بالعربیة فاخذتنی الروح الی جبل عظیم شامخ و ارتنی المدینة العظیمة اورشلیم المقدسة ازالة من السماء من عند اللّه و فیها مجد اللّه و صوبها کالحجر الکریم کحجر الیشم و البلّور و کان لها سور عظیم عال و اثنا عشر بابا و علی الابواب اثنا عشر ملکا و کان قد کتب علیها اسماء اسباط اسرائیل الاثنی عشر اقول لا تاویل لهذا النصّ بحیث ان یدل علی غیر مکّة شرّفها اللّه تعالی و المراد مجد اللّه بعثته محمّدا صلّی اللّه علیه و سلم فیها و الضّوء عبارة عن الحجر الاسود و تشبیهه بالیشم البلور اشاره الی صحیح الروایات التی وردت فی انّه لما نزل کان ابیض و المراد بالسور هو ربّ الجنود صلعم و الابواب الاثنی عشر اولاده الاحد عشر و ابن عمه علی و هم علی الحسن و الحسین و علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و الحسین و القائم المهدی محمّد رضی اللّه عنهم و قوله و علی الابواب الاثنی عشر اثنا عشر ملکا یدلّ علی عظم مرتبته و علی عموم نبوته و قیام دعوته و علی انقیاد جمیع الاسباط له و الاسباط الاثنا عشر عبارة عن اولاد یعقوب ع و هم روبین و شمعون و لاوی و یهودا و اسخرو زابلون و ابن یامین و دان و نفتالی و یاد و عاشر و یوسف ع و هذا مصداق لقوله لولاک لما خلقت الافلاک درین عبارت سراسر متانت این عالم نحریر و محقق خبیر تبشیر بائمّه اثنی عشر از بیان یوحنا ثابت فرموده و برای مزید ایضاح حق واضح الابتلاج و ابطال وساوس اهل اعوجاج اسامی متبرکه ائمه اثنا عشر علیهم السّلام مفصلا بر زبان حقایق ترجمان آورده و نیز در براهین ساباطیه بعد نقل عبارتی از سفر رویا گفته و ترجمته بالعربیة و لسور المدینة اثنا عشر اساسا و علیها اسماء رسل الحمل الاثنی عشر اقول هذا تاکید صریح لما قبله و الاثنا عشر الاساس

ص:718

و هم الائمة الاثنا عشر و رسل الحمل الاثنا عشرهم الحواریون الاثنا عشر رضع الخ این عبارات صریحست در آنکه طرو اثنی عشر اساس که در سفر رویا ذکر آن کرده و ائمه اثنا عشر علیهم السّلام اند و آن صریحست در تایید مذهب امامیه و نیز در براهین بعد نقل عبارتی از سفر رویا گفته و ترجمته بالعربیة و الابواب الاثنا عشر اثنا عشر لؤلؤة کلّ واحد من الابواب کان من لؤلؤة واحدة و ساحة المدینة من الذهب الابریز کالزجاج الشفّاف اقول هذا بیان لما قبله و صفة للابواب و کون کلّ باب من لؤلؤة واحدة فیه اشاره الی ما یدّعیه الامامیون من عصمة ائمتهم لأنّ اللؤلؤة کرویة و لا شک ان الشکل الکروی لا یمکن انثلامه لأنّه لا یباشر الاجسام الاّ علی ملتقی نقطة واحدة کما صرح به أقلیدس و الاصل فی عصمة الامام امّا عند اهل السنة و الجماعة و ان العصمة لیست بشرط بل العمدة فیه انعقاد الاجماع و امّا عند الامامة فهی واجبة فیه لأنّه لطف و لان النفوس الزکیة الفاضلة تابی عن اتباع النفوس الدنیة المفضولة و عدم العصمة علة عدم الفضیلة و لهما فیها بحث طویل لا یناسب هذا المقام قوله و ساحة المدینة من الذهب الابریز کالزجاج الشفاف یرید بذلک اهل ملّته صلعم لانهم لا ینحرفون عن اعتقادهم و لا ینصرفون عن مذهبهم فی حالة العسرة و امّا الذین اغواهم قسوس الانکتاریین فمن الجهال الذین لا معرفة لهم باصول دینهم و هذا هو مصداق

قوله صلعم انا مدینة العلم و علی بابها این عبارت صریحست در این که بودن هر باب انه لؤلؤة واحده اشاره ست بعصمت ائمه علیهم السّلام و آن از اعظم تاییدات مذهب اهل حقست و مذهب مخالفین متعصبین را که ؟؟؟بمزید لجاج و اعوجاج معاذ اللّه اهتمام تمام در نفی عصمت ابن حضرات دارند هباء منثورا می سازد

ص:719

و عجب که شاهصاحب هم با وصف اظهار کمال و لا خلافا لما نصّ والده فی حق علی علیه السّلام اند فکیف بغیره من المتعنتین المتصلّفین و نیز از قول او و هذا مصداق

قوله صلعم انا مدینة العلم و علی بابها بحمد اللّه صحت حدیث انا مدینة العلم و علی بابها که شاهصاحب پناه بخدا مبالغه و اغراق در ابطال و تکذیب آن دارند ظاهرست و نیز از آن واضحست که عبارت سفر رویا مصداق این حدیث شریفست فلیهلک اولیاء المخاطب حزنا و کمدا چهارم آنکه امامت حضرت هارون ع و اولاد آن حضرت از قبیل فضائل و مناقبست و استدلال بمناقب انبیا علیهم السّلام که اهل کتاب نقل آن کنند مثل استدلالست بفضائل اهلبیت علیهم السّلام که نواصب نقل آن نمایند و هیچ عاقلی قدح در فضائل و مناقب اهلبیت علیهم السّلام که نواصب نقل کنند نمی کند باین وجه که بر نواصب در نقل دیگر امور اعتماد نیست پنجم آنکه مذهب جمعی از اساطین سنیه آنست که در کتب سابقه تحریف لفظی واقع نشده و از غرائب امور آنکه حضرت بخاری در صحیح خود این معنی را ذکر کرده پس بنابر این احتجاج اهل الحق بعبارات توراة برای الزام این حضرات نهایت قوی و متین باشد بخاری در صحیح خود گفته باب قول اللّه بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ وَ الطُّورِ وَ کِتابٍ مَسْطُورٍ قال قتادة مکتوب یسطرون یخطّون فی أمّ الکتاب جملة الکتاب و اصله ما یلفظ ما یتکلّم من شیء إلا کتب علیه و قال ابن عباس یکتب الخیر و الشّر یحرّفون یزیلون و لیس احد یزیل لفظ کتاب من کتب اللّه و لکنهم یحرّفونه یتاوّلونه علی غیر تاویله و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری گفته قوله و لیس احد یزیل لفظ کتاب

ص:720

من کتب اللّه تعالی و لکنهم یحرّفونه یتاوّلونه من غیر تاویله فی روایة الکشمیهنی علی غیر تاویله قال شیخنا ابن الملقّن فی شرحه هذا الّذی قاله احد القولین فی تفسیر هذه الآیة و هو مختاره أی البخاری و قد صرّح کثیر من اصحابنا بان الیهود و النصاری بدّلوا التوراة و الانجیل و فرّعوا علی ذلک جواز امتهان اوراقهما و هو یخالف ما قاله البخاری هنا انتهی و هو کالصریح فی ان قوله و لیس احد الی آخره من کلام البخاری ذیّل به تفسیر ابن عبّاس و هو یحتمل ان یکون بقیة کلام ابن عبّاس فی تفسیر الآیة و عینی در عقد الجمان گفته ثم شرعوا فی تحریفها و تبدیلها کما قال اللّه تعالی وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ الآیة فقد اخبر اللّه تعالی انهم یغیرونها و یاوّلونها و یضعونها علی غیر مواضعها و هذا ما لا خلاف فیه بین العلماء و امّا تبدیل الفاظها فقال قائلون انها جمیعا بدلت و قال الآخرون لم تبدل و احتجّوا بقوله تعالی وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِیها حُکْمُ اللّهِ و لکن هذا مشکل علی ما یقوله کثیر من المتکلّمین و غیرهم ان التوراة انقطع تواترها فی زمان بخت نصر و لم یبق من یحفظها الاّ العزیز علیه السّلام ثم العزیر کان نبیّا فهو معصوم و الرّوایة الی المعصوم تکفی اللّهمّ الاّ ان یقال لم تتواتر إلیه لکن بعده زکریّا و یحیی و عیسی علیهم السّلام کلّهم کانوا متمسّکین بالتوراة فلو لم تکن صحیحة معمولة لما اعتمدوا علیها و هم انبیاء معصومون و القول بان التبدیل وقع فی معانیها لا فی الفاظها حکاه البخاری عن ابن عبّاس فی آخر کتابه الصحیح و حکاه فخر الذین الرازی عن اکثر المفسّرین و المتکلمین الخ و فخر رازی در تفسیر کبیر تفسیر آیه إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ گفته المسئلة الثالثة اختلفوا فی کیفیة الکتمان فالمروی عن ابن عبّاس ایهم کانوا یحرفون ظاهر التوراة و الانجیل و عند المتکلمین هذا ممتنع لانّها کانا کتابین بلغا فی الشهرة و التواتر و الی حیث یتعذر ذلک فیهما بل کانوا یکتمون التاویل و نیز رازی در تفسیر آیه وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ یَقُولُونَ عَلَی اللّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ گفته السؤال الثانی کیف یمکن ادخال التحریف فی التوراة مع شهرتها العظیمة بین النّاس و الجواب لعلّه صدر هذا العمل عن نفر قلیل یجوز علیهم التواطؤ علی التحریف ثم انهم عرضوا ذلک المحرف علی بعض العوام و علی هذا التقدیر یکون هذا التحریف ممکنا و الأصواب عندی فی تفسیر الآیة وجه آخر و هو انّ الآیات الدالّة علی نبوة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم کان یحتاج فیها الی تدقیق النظر و تأمّل القلب و القوم کانوا یوردون علیها الأسئلة المشوّشة و الاعتراضات المظلمة فکانت تصیر تلک الدّلائل مشتبهة علی السامعین و الیهود کانوا یقولون مراد اللّه تعالی من هذه الآیة ما ذکرناه لا ما ذکرتم فکان هذا هو المراد بالتحریف و بلیّ الا لسنة و هذا مثل ان المحقق فی زماننا لیستدل بآیة من کتاب اللّه فالمبطل یورد علیه الأسئلة و الشبهات و یقول لیس مراد اللّه ما ذکرت فکذا فی هذه الصورة و نیز رازی در تفسیر آیه مِنَ الَّذِینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا الی آخر الآیة

ص:721

قوله صلعم انا مدینة العلم و علی بابها بحمد اللّه صحت حدیث انا مدینة العلم و علی بابها که شاهصاحب پناه بخدا مبالغه و اغراق در ابطال و تکذیب آن دارند ظاهرست و نیز از آن واضحست که عبارت سفر رویا مصداق این حدیث شریفست فلیهلک اولیاء المخاطب حزنا و کمدا چهارم آنکه امامت حضرت هارون ع و اولاد آن حضرت از قبیل فضائل و مناقبست و استدلال بمناقب انبیا علیهم السّلام که اهل کتاب نقل آن کنند مثل استدلالست بفضائل اهلبیت علیهم السّلام که نواصب نقل آن نمایند و هیچ عاقلی قدح در فضائل و مناقب اهلبیت علیهم السّلام که نواصب نقل کنند نمی کند باین وجه که بر نواصب در نقل دیگر امور اعتماد نیست پنجم آنکه مذهب جمعی از اساطین سنیه آنست که در کتب سابقه تحریف لفظی واقع نشده و از غرائب امور آنکه حضرت بخاری در صحیح خود این معنی را ذکر کرده پس بنابر این احتجاج اهل الحق بعبارات توراة برای الزام این حضرات نهایت قوی و متین باشد بخاری در صحیح خود گفته باب قول اللّه بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ وَ الطُّورِ وَ کِتابٍ مَسْطُورٍ قال قتادة مکتوب یسطرون یخطّون فی أمّ الکتاب جملة الکتاب و اصله ما یلفظ ما یتکلّم من شیء إلا کتب علیه و قال ابن عباس یکتب الخیر و الشّر یحرّفون یزیلون و لیس احد یزیل لفظ کتاب من کتب اللّه و لکنهم یحرّفونه یتاوّلونه علی غیر تاویله و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری گفته قوله و لیس احد یزیل لفظ کتاب

ص:

در ذکر وجوه تحریف گفته فان قیل کیف یمکن هذا فی الکتاب الذی بلغت آحاد حروفه و کلماته مبلغ التواتر المشهور فی الشرق و الغرب قلنا لعله یقال القوم کانوا قلیلین و العلماء بالکتاب کانوا فی غایة القلة فقدروا علی هذا التحریف و الثانی ان المراد بالتحریف القاء الشبه الباطلة و التاویلات الفاسدة و صرف اللفظ من معناه الحق الی الباطل بوجوه الحیل اللفظیة کما یفعله اهل البدعة فی زماننا هذا بالآیات المخالفة لمذهبهم هذا و هو الاصح و سیوطی در منثور گفته اخرج ابن المنذر و ابن أبی حاتم عن وهب بن منبّه قال إن التوراة و الانجیل کما انزلهما اللّه لم یغیر منهما حرف و لکنّهم یضلّون بالتحریف و التاویل و الکتب کانوا یکتبونها من عند انفسهم و یقولون هو من عند اللّه و ما هو من عند اللّه فامّا کتب اللّه فانها محفوظة لا تحوّل و صالح بن مهدی مقبلی در ابحاث مسدوده گفته قوله تعالی وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ فی الکشاف انّه ردّ لاستهزائهم بقوله یا ایها الّذی نزّل علیه الذکر أی نزل به جبرئیل علیه السّلام محفوظا عن الشیاطین حتی بلغ إلیک ثم ان صاحب الکشّاف ادخل فی الحفظ حفظه عن التحریف و قال صاحب الانتصاف یحتمل ان المراد حفظه من الاختلاف کقوله تعالی وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً و اعلم ان هذا مطلق یصدق علی کل وجه و علی اقل ما یحصّل به معنی الحافظ فالعدول الی تعیین التعمیم او التخصیص بلا دلیل تحکم ثم قد فرعوا علی صیانته من التحریف اختصاصه و انه قد دخل ذلک فی سائر کتب اللّه تعالی و لیس لهم علی ذلک دلیل قطعی بل و لا ظنی و الصیانة من التحریف تحصل بتوفر الدّواعی علی نقله و سائر کتب اللّه تعالی مساویة له

ص:723

فی ذلک بل هی اولی لوجود الانبیاء المتکاثرة فی کلّ عصر بخلافها الیوم هذا ان ارید الجملة و عمدة التفاصیل و ان ارید ادقّ دقیق کرفعه و خفضه و نصبه و زیادة حرف مدّ مثلا و نقصه فلا تتم الحراسة عن ذلک و کیف و هذه القراءات قد کثرت کثرة کثیرة لا سیما علی من یقبل ما یسمونه الشّاذ و لا نم ان العادة تقضی بحفظه عن ذلک و امّا دعواهم علی سائر کتب اللّه تعالی انّها محرفة عموما اجترأ علیه کثیر من مفرّعة الشافعیة بانّه یجوز الاستنجاء بالتوراة و الانجیل او کثیرا کما یزعم کثیر فلا دلیل لهم علیه و کل ما ورد فی تحریف اهل الکتاب فهو اما عائد الی المعنی کما هو واقع فی القرآن یحرّفه الآن کل مبتدع علی هواه و امّا ان یکتبوا کتابا و یقولون هو من عند اللّه و ما هو من عند اللّه و سواء افردوها او ادخلها احدهم فی الاسفار تلبیسا بلا شیوع لان شیوع ذلک محال لما ذکرنا من توفر الدواعی علی الحفظ و علی کل تقدیر فاصل کتب اللّه تعالی معروفة محفوظة کما صرّح به خبر ابن عبّاس و غیره و کیف لا و قد قال اللّه سبحانه و تعالی یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ و احتجّ علیهم بکتابهم علی الاطلاق فلو کان الذی اوتوه فی ایدیهم انّما هو محرف کلّه او مختلط لم تقم علیهم حجّة و علی الجملة فلیس هذا الا من قبیل الغلوّ فی الدّین و الافتخار علی الامم کما یفعلونه من التعریض بالانبیاء حین الثناء علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و الواجب تعظیم الکلّ و رعایة حقّه و الاقتصار من التفضیل علی ما دل علیه دلیل ان الجأ إلیه ملجئ و عامة الاشتغال المفاضلة مطلقا فضول و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی الصنعانی در ذیل ابحاث مسدوده در ذیل عبارت مقبلی که منقول شد بعد کلامی گفته إذا عرفت هذا

ص:724

فالذی یظهر لنا ان تحریف نسخ التوراة و الانجیل بتبدیل الفاظها و نقوش کتابتها بعید جدا کما قررناه و قرره المؤلف و لکن هذا بالنسبة الی من یعرف لغة الکتابین و یعرف نقوش کتابة الفاظهما و کیفیتها لا بالنسبة الی من لا یعرف ذلک کالامّیین فانّه یتم تحریف الالفاظ لهم أی یحرفها اهل الکتاب عند روایتها لهم مثاله ان یقولوا انّه اسمر ربعه هو آدم طوال لفظا و خطا لأن الامی جاهل للغة الکتابین و نقوش الفاظهما و قد وقع هذا کثیرا و الحاصل انّه لا تحریف و لا تبدیل فی نسخ التوراة مثلا لما ذکر من ادلته و قد وقع التحریف و التبدیل لالفاظها عند روایة اهل الکتاب للامیین و ح یصدق قوله یحرفون کلام اللّه علی تحریف الفاظه ایضا و ان لم یثبت اللفظ المحرف إلیه فیها فعرفت انه لا تبدیل فی نسخ التوراة و قد وقع التبدیل فی روایتهم لها لمن لا یعرفها لانهم احرص الناس علی اضلال المؤمنین و ردتهم کما قال تعالی وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ کُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فهم لودادهم یحرفون صفاته صلّی اللّه علیه و سلّم التی یجدونها مکتوبة عندهم فی التوراة و الانجیل طمعا فی اضلال المؤمنین و لذا قال طائفة آمنوا بالذی انزل علی الّذین آمنوا وجه النهار و اکفروا آخره لعلّهم یرجعون و لذا قال یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ کافِرِینَ و لا یلزم من تحریفهم الفاظ التوراة وجودها فی التوراة بل التوراة و الانجیل أی نسخهما سالمة عن التغییر لالفاظهما کیف و قد امر اللّه بالحکم بما فیها کما قال تعالی إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ الی قوله یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الآیة و فی الانجیل و لیحکم اهل الانجیل بما انزل اللّه فیه و فیهما معا یا اهل الکتاب لستم

ص:725

علی شیء حتی یقسموا التوراة و الانجیل و قال فاتوا بالتوراة و الانات واسعة و اله علی و حفظ ما فیهما و المراد بعد بعثته صلّی اللّه علیه و سلم من الحکم اقامتها و الحکم برسالته صلّی اللّه علیه و سلّم و الایمان به کما دلت علیه کتب اللّه تعالی کلها فهذا الذی یقوی لنا و شاه ولی اللّه والد مخاطب در فوز کبیر گفته یهود به توریت ایمان آورده بودند و ضلالت ایشان تحریف احکام توریت بود خواه؟ تحریف لفظی باشد خواه تحریف معنوی و کتمان آیات آن و افترا بالحاق آنچه از آن نیست بان و تساهل در اقامت احکام آن و مبالغه و تعصب مذهب خود و استبعاد در رسالت حضرت پیغامبر با صلّی اللّه علیه و سلم و بی ادبی و طعن به نسبت آن حضرت بلکه به نسبت خدا تبارک و تعالی نیز و مبتلا بودن به نحل و حرص و غیر آن ما تحریف لفظی در ترجمه توریت و امثال آن بکار می برند نه در اصل توریت پیش این فقیر این چنین محقق شد و هو قول ابن عباس این تحریف معنوی تاویل فاسدست یحمل آیتی بر غیر معنی آن بسینه زوری و انحراف از راه مستقیم ششم آنکه قطع نظر ازین که امامت و وصایت حضرت هارون علیه السّلام بافادات سابقه شهرستانی و عینی و صاحب روضة الصفا و مترجمین ملل و نحل ثابتست تصدیق و تحقیق امامت حضرت هارون ع و اولاد آن حضرت از دیگر افادات اجله و افاخم ائمّه سنیه هم ظاهر و باهرست پس رد عبارات تورات که دلالت برین مرام دارد وجهی ندارد حسین بن مسعود بغوی در معالم التنزیل گفته قال اهل العلم بالاخبار کان قارون اعلم بنی اسرائیل بعد موسی و هارون علیهما السّلام و اقراهم التوراة و اجملهم و اغناهم و کان حسن الصوت فبغی و طغی و کان اول طغیانه و عصیانه

ص:726

انّ اللّه اوحی الی موسی ان یامر قوسه ان یعلقوا فی اردیتهم خیوطا اربعة فی کل طرف خیطا اخضر بلون السّماء یذکرون إذا نظروا إلیها السماء و یعلمون انی منزل منها کلامی فقال موسی یا ربّ أ فلا تأمرهم ان یجعلوا اردیتهم کلّها خضرا فان بنی اسرائیل تحقر هذه الخبوط فقال له ربّه یا موسی ان الصغیر من امری لیس بصغیر فاذا هم لم یطیعونی فی الامر الصغیرین من امری لم یطیعونی فی الام الکبیر فدعاهم موسی علیه السّلام و قال ان اللّه یامرکم ان تعلّقوا فی اردیتکم خیوطا خضرا کلون السماء لکی تذکروا ربکم إذ رایتموها ففعلت بنو اسرائیل ما امرهم به موسی و استکبر قارون فلم یطعه و قال انما یفعل هذه الارباب بعبیدهم به موسی و استکبر قارون فلم یطعه و قال انما یفعل هذه الارباب بعبیدهم لکی یتمیّزوا عن غیرهم فکان هذا بدأ عصیانه و بغیه فلمّا قطع موسی لبنی اسرائیل البحر جعلت الحبورة لهارون و هی ریاسة المذبح فکان بنو اسرائیل یاتون بهدیهم الی هارون فیضعه علی المذبح فتنزل نار من السماء فتاکله فوجد قارون من ذلک فی نفسه و الی موسی و قال یا موسی ذلک الرسالة و لهرون الحبورة و لست فی شیء من ذلک و انا اقرأ للتوراة لا صبر لی علی هذا فقال له موسی ما انا جعلتها فی هارون بل اللّه جعلها له فقال قارون و اللّه لا اصدقک حتی ترینی بیانه فجمع موسی روس بنی اسرائیل فقال هاتوا عصیّکم فحزمها و القاها فی قبة اللّه التی کان یعبد اللّه فیها فجعلوا یحرسون عصیهم حتی اصبحوا فاصبحت عصا هارون قد اهتزّ لها ورق اخضر و کانت من شجر اللوز فقال موسی یا قارون الا تری ما صنع لهارون فقال و اللّه ما هذا؟؟؟ما مجب مما تصنع من السحر و اعتزل قارون موسی باتباعه

ص:727

و جاء اللّه محمود بن عمر زمخشری در کشاف گفته قارون اسم اعجمی مثل هارون و لم ینصرف للعجمة و التعریف و لو کان فاعولا من قرن لانصرف و قیل معنی کونه من قومه انه آمن به و قیل کان اسرائیلیا ابن عم لموسی هو قارون بن یصهر بن فاهث بن لاوی بن یعقوب و موسی بن عمران بن فاهث و قیل کان موسی ابن اخیه و کان یسمّی المنوّر لحسن صورته قال إذا کانت النبوة لموسی و المذبح و القربان الی هارون فما لی و

روی انّه لما جاوز بهم موسی البحر و صارت الرسالة و الحبورة لهرون یقرّب القربان و یکون راسا فیهم و کان القربان الی موسی فجعله موسی الی اخیه و جد قارون فی نفسه و حسدهما فقال لموسی الامر لکما و لست علی شیء الی متی اصبر قال موسی هذا صنع اللّه قال و اللّه لا اصدقک حتی تاتی بآیة فامر رؤساء بنی اسرائیل ان یجیء کل واحد بعصاه فحزمها و القاها فی القبة التی کان الوحی ینزل علیه فیها و کانوا یحرسون عصیهم باللیل فاصبحوا و إذا بعصا هارون تهتز و لها ورق اخضر و کانت من شجر اللوز فقال قارون ما هو باعجب مما تصنع من السّحر فبغی علیهم من البغی و هو الظلم و ابو سعود بن محمد عمادی در ارشاد العقل السلیم گفته ان قارون کان من قوم موسی کان ابن عمه یصهر بن فاهث بن لاوی بن یعقوب علیه السّلام و موسی علیه السّلام ابن عمران بن فاهث و قیل کان موسی علیه السّلام ابن اخیه و کان یسمی المنور لحسن صورته و قیل کان اقرأ بنی اسرائیل للتوراة و لکنه نافق کما نافق السامری و قال إذا کانت النبوة لموسی و المذبح و القربان لهرون فما لی و

روی انّه لما جاوز بهم موسی علیه السّلام البحر و صارت الرسالة و الحبورة و القربان

ص:728

لهرون وجد قارون فی نفسه و حسدهما فقال لموسی الامر لکما فلست و علی شیء الی متی اصبر قال موسی علیه السّلام هذا صنع اللّه تعالی قال لا اصدّقک و حتی تاتی بآیة فامر رؤساء بنی اسرائیل انّ یجیء کلّ واحد بعصاه فحزمها و القاها فی القبّة الّتی کان الوحی ینزل إلیه فیها فکانوا یحرسون عصیّهم باللیل فاصبحوا بعصا لهرون تهتزّ و لها ورق اخضر فقال قارون ما هو باعجب مما تصنع من السحر و محمد بن احمد شربینی خطیب در سراج منیر گفته

روی اهل الاخبار ان قارون کان اعلم بنی اسرائیل بعد موسی و هارون و اجملهم و اغناهم و کان حسن الصوت فبغی و طغی و کان اوّل طغیانه و عصیانه انّ اللّه تعالی اوحی الی موسی ان یامر قومه ان یعلّقوا فی اردیتهم خیوطا اربعة فی کلّ طرف خیطا اخضر کلون السماء یذکرون إذا نظروا إلیها السماء و یعلمون انی منزل منها کلامی فقال موسی علیه السّلام یا ربّ أ فلا تأمرهم ان یجعلوا اردیتهم کلها خضرا فان بنی اسرائیل تحقر هذه الخیوط فقال اللّه تعالی یا موسی ان الصغیر من امری لیس بصغیر فان لم یطیعونی فی الامر الصغیر لم یطیعون فی الامر الکبیر فدعاهم موسی علیه السّلام و قال انّ اللّه تعالی یامرکم ان تعلقوا فی اردیتکم خیوطا خضرا کلون السماء لکی تذکروا ربّکم إذا رایتموها ففعل بنو اسرائیل ما امرهم به و استکبر قارون و لم یفعل و قال انما یفعل هذا الارباب بعبیدهم لکی یتمیزوا عن غیرهم و کان هذا بدء عصیانه و بغیه و لما قطع اللّه تعالی لبنی اسرائیل البحر و اغرق فرعون جعل الحبورة لهرون علیه الصلوة و السّلام فحصلت له النبوة و الحبورة و کان له القربان و الذبح و کان لموسی علیه السّلام

ص:729

الرسالة فوجد قارون لذلک فی نفسه و قال یا موسی لک الرسالة و لهرون الحبورة و لست فی شیء لا اصبر انا علی هذا فقال موسی علیه السّلام و اللّه ما صنعت ذلک لهرون بل اللّه تعالی جعلها له فقال قارون و اللّه لا اصدّقک حتی ترینی بیانه فجمع موسی علیه السّلام رؤسا بنی اسرائیل و امرهم ان یجیء کل رجل منهم بعصا فجاءوا بها فحزمها و القاها موسی علیه السّلام فی قبة له کان یعبد اللّه تعالی فیها و کان ذلک بامر اللّه تعالی و دعا موسی علیه السّلام ان یریهم بیان ذلک فباتوا یحرسون عصیتهم فاصبحت عصا هارون علیه السّلام و قد اهتزّ لها ورق اخضر و کانت من شجر اللوز فقال موسی علیه السّلام لقارون الا تری ما صنع لهرون فقال و اللّه ما هذا باعجب مما تصنع من السحر فاعتزل قارون و معه ناس کثیر و ولی هارون علیه السّلام الحبورة و هی ریاسة الذبح و القربان و کانت بنو اسرائیل یاتون بهدایاهم الی هارون علیه السّلام فیضعها فی المذبح و تنزل نار من السماء فتاکلها و اعتزل قارون باتباعه و کان کثیر المال و التبع من بنی اسرائیل فکان لا یاتی موسی علیه السّلام و لا یجالسه و احمد بن محمد بن ابراهیم ثعلبی در عرائس گفته قالوا فلمّا قطع موسی بنی اسرائیل البحر جعلت الحبورة و هی ریاسة المذبحة و بیت القربان لهارون فکانت بنو اسرائیل یاتون بهدیهم فیدفعونه الی هارون فیضعه علی المذبح فتنزل نار من السماء فتأکله فوجد قارون فی نفسه من ذلک و اتی موسی و قال له یا موسی لک الرّیاسة و الرسالة و لهارون الحبورة و لست انا فی شیء من ذلک و انا اقر المتوریة منکما لا صبر لی علی هذا فقال موسی و اللّه ما جعلتها انا فی هارون

ص:730

بل اللّه جعلها له فقال له قارون و اللّه لا اصدّقک فی ذلک حتی ترینی بیانه قال فجمع موسی رؤساء بنی اسرائیل و قال هاتوا عصیّکم فمن اصبحت عصاه خضراء فهو احقّ بالحبورة فجمعوا العصیّ و جاؤا بها و کتب کلّ واحد اسمه علی عصاه فحزمها موسی و القاها فی القبّة التی کان یعبد اللّه فیها و جعلوا یحرسون عصیهم حتی اصبحوا فاصبحت عصا هارون قد اهتز لها ورق اخضر و کانت من شجر اللّوز فقال موسی یا قارون تری هذا من فعلی فقال قارون و اللّه ما هذا باعجب ممّا تصنع السّحرة و ذهب قارون مغاضبا و اعتزل موسی باتباعه و جعل موسی یداریه للقرابة التی بینهما و هو یؤذیه فی کلّ وقت و لا یزید فی کل وقت الاّ عتوا و تجبرا و مخالفة و معاداة لموسی حتّی انّه بنی دارا و جعل بابها من الذّهب الاحمر و ضرب علی جدرانها صفائح الذّهب و کان الملاء من بنی اسرائیل یغدون علیه و یروحون فیطعمهم الطعام و یحدّثونه و یضاحکونه و علامه محمود بن احمد عیینی شارح صحیح بخاری در عقد الجمان گفته و قد کانت قبة الزمان هذه مع بنی اسرائیل فی التّیه فیصلون إلیها و هی قبلتهم و کعبتهم و امامهم کلیم موسی علیه السّلام و یقدم القربان هارون علیه السّلام فلما مات هارون ثم موسی استمرّت ابناء هارون فیما کان یلیه ابوهم فی امر القربان و هو فیهم الی الان و قام باعباء النبوة بعد موسی علیه السّلام و تدبیر الامر بعده فتاه یوشع بن نون کما نذکره ان شاء اللّه تعالی و مولوی رحمة اللّه معاصر در اظهار الحق در ذکر الا بأس بان یخصص اولیاء اللّه بخصائص الا تری ان هارون و اولاده کانوا مخصّصین بامور کثیرة من خدمة قبة الشهادة و ما یتعلق بها

ص:731

و ما کانت هذه الامور جائزة لبنی لاوی الآخرین فضلا عن غیرهم من بنی اسرائیل و ابو الفداء اسماعیل بن علی در کتاب مختصر فی اخبار البشر گفته فینحاس بن العیزار بن هارون بن عمران و کالب بن یوفنا و کان فینحاس هو الامام و کان کالاب یحکم بینهم و عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی در تتمة المختصر گفته و بعد یوشع قام بتدبیرهم فینحاس بن العیزار بن هارون بن عمران و کالب بن یوفنا و کان فینحاس هو الامام و هو من سبط یهودا و کان کالب یحکم و عینی در عقد الجمان گفته فصل فی قصة فنحاص بن العازر بن هارون و فی المرأة قیل انما ملک بعد کالب فنحاص ثلثین سنة و هو الذی اخذ مصاحف موسی علیه السّلام فجعلها فی خابیة من نحاس و رصّصها و سدّ راسها و اتی بها صخرة بیت المقدس و انشقت له و بلعت الخابیة ثم دبّر امر بنی اسرائیل جماعة حتی قام حزقیل و فی تاریخ النویری و بعد وفاة یوشع قام بتدبیر بنی اسرائیل فنحاص بن العاذر و کالب بن یوفنا و کان فنحاص هو الامام و هو من سبط یهودا و کان کالب یحکم بینهم و نیز ابو الفداء در کتاب المختصر گفته عالی الکاهن و اصل الکاهن فی لغتهم کوهن و معناه الامام و کان عالی المذکور رجلا صالحا فدبّر بنی اسرائیل اربعین سنة و کان عمره لما ولی ثمانیا و خمسین سنة فیکون مدّة عمره ثمانیا و تسعین سنة و فی اول سنة من ولایته ولد شمویل النبی بقریة علی باب القدس یقال لها شیلو و فی السنة الثالثة و العشرین من ولایة عالی المذکور ولد داود النّبی علیه السّلام فیکون وفاة عالی المذکور فی اواخر سنة اثنتین و ثمانین و اربعمائة لوفاة موسی عالی بعین مهملة علی وزن فاعل و ابن الوردی در تتمة المختصر گفته

ص:732

ثم قام فیهم عالی الکاهن عهد صالح من ولد اثنامور بن هارون بن عمران و معنی الکاهن الامام فدبرهم اربعین سنة و کان عمره لمّا ولی ثانیا و خمسین سنة فمدة عمره ثمان و تسعون سنة فی اوّل سنة من ولایته ولد شمویل النّبی بقریة شیلو علی باب القدس و فی الثالثة و العشرین من ولایة عالی ولد داود النبی علیه السلام فوفاة عالی فی اواخر سنة اثنتین و ثمانین و اربع مائة لوفاة موسی بالجملة بعد ثبوت امامت حضرت هارون علیه السّلام و ثبوت امامت اولاد آن حضرت کسی که پاره از عقل و فهم و دین و حیا و خوف از خدا و خلق داشته باشد تشکیک نمی کند در ثبوت امامت برای جناب امیر المؤمنین و حسنین علیهم السّلام و دلائل عموم منازل که سابقا گذشته برای اثبات این مرام کافیست و همچنین افاده شاه ولی اللّه در ازالة الخفا که از آن لزوم حمل تشبیه بر منازل مشهوره ثابت می شود و هم افاده مخاطب که از آن واضحست که حمل تشبیه در حدیث منزلت بر تشبیه کامل لازم و واجبست و تشبیهی که در کلام رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم واقع شود آن را بر تشبیه ناقص حمل کردن کمال بی دیانتیست و العیاذ باللّه برای ایضاح و تقریر مطلوب وافی لکن در دلیل آتی که دلیل سومست بحمد اللّه المنان و حسن توفیقه و لطف تسدیده بوحی ربّ منعام ثابت می نمایم که حدیث منزلت محمول بر عموم منازلست و بالخصوص مثبت حصول اوصاف اولاد حضرت هارون برای حسنین علیهما السّلام

دلیل سوم تبلیغ حضرت جبرئیل حدیث منزلت وقت ولادت حسنین و اقتضای تسمیه حسنین به اسم شبر و شبیر دو پسر هارون

دلیل سوم آنکه حدیث منزلت از احادیث قدسیه ست که حضرت جبرئیل علیه السّلام وقت ولادت با سعادت حضرت امام حسن و هم وقت ولادت با سعادت حضرت امام حسین علیهما السّلام بعد ادای تهنیت و مبارکباد بخدمت سرور انبیای امجاد صلّی اللّه علیه و آله الی یوم التناد از جناب ربّ العباد

ص:733

تبلیغ آن فرموده بیانش آنکه هر گاه جناب امام حسن علیه السّلام متولد شد حضرت جبرئیل علیه السّلام بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرود آمد و گفت که أی محمد پروردگار تو می خواند ترا سلام و می فرماید بتو که علی از تو بمنزله هارون از موسی است لیکن نیست نبی بعد تو پس مسمی کن پسر خود را بنام پسر هارون و همچنین این وحی را وقت ولادت حضرت امام حسین علیه السّلام رسانیده و اکابر مهره و حذاق و اساطین مشهورین فی الآفاق این معنی را روایت کرده اند مثل عبد الملک بن محمد الواعظ الخرگوشی را و احمد بن عبد اللّه بن محمد الطبری و شهاب الدین بن شمس الدین الدولت آبادی و حسین بن محمد الدیاربکری ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی که جلائل فضائل او از اخبار الاخبار و سبحة المرجان و مقاله سنیه در ما بعد انشاء اللّه تعالی خواهی شنید و بتصریح فاصل رشید در ایضاح از عظمای علمای اهل سنت و قدما و ائمه معتمدین ایشانست در کتاب هدایة السعداء که در صدر آن تصریح کرده که آن رساله معتبر و فضاله مختصر منقولست از درون سیصد کتب لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ و از شبه و اعتراض بعید و باعتقاد قریب باشد و مرکبست باقوال سلف و مقبول آرای خلف در بیان هدایت سعدا و نیز تصریح کرده که آن رساله میمون و فضاله همایونست و در تفسیر شاهی از آن نقلها می آرد و در هدایة تاسعه گفته الجلوة السادسة عشر فی عزة اولاد فاطمة علیها السّلام باسمائهم من اللّه تعالی و فی شرف النبوة

روی جابر بن عبد اللّه لما ولدت فاطمة الحسن قالت لعلی سمّه قال ما لی ان اسبق باسمه منّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم قالت للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ما قاله علیّ رضی اللّه عنه فقال النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ما لی ان؟؟؟عز و جل فاوحی اللّه تعالی الی جبرئیل

ص:734

علیه السّلام انه ولد لمحمد ابن فاهبط إلیه و هبّته و قل له انّ علیا منک بمنزلة هارون من موسی فنسمه باسم مر ابن هارون فهبط جبرئیل و هنّا عن اللّه تعالی ثم قال ان اللّه یأمرک ان تسمّیه باسم ابن هارون قال و ما کان اسمه قال شبر قال لسانی عربی قال فسمّه الحسین فلا ولد الحسین علیه السّلام اوحی اللّه تعالی الی جبرئیل انه ولد لمحمد ابن فاهبط إلیه وهته و قل له انّ علیّا منک بمنزلة هارون من موسی فسمّه باسم ابن لهرون فهبط جبرئیل و هنّأ من اللّه تعالی ثم قال ان اللّه یامرک ان تسمیه باسم ابن هارون و قال و ما کان اسمه قال شبیر فقال لسانی بی قال فسمّه الحسین فسماه الحسین ترجمه حاصل چون حسن و حسین رضی اللّه تعالی عنهما تولد شدند فاطمه مر شاه علی را گفت أی علی ایشان را نام بکن گفت چه مجال مرا از مصطفی سبقت کنم فاطمه پیش تخت رسالت عرضداشت که علی چنین می گوید فرمود چه شده ست مرا که سبقت کنم از حضرت عزت پس حضرت عزت جبرئیل فرستاد بعد از سلام مبارکباد رسانید گفت أی محمد علی ترا برادرست بمنزله هارون از موسی نام ایشان نام فرزندان هارون کن که پسر هارون یکی را شبر و دیگری شبیر نام بود مصطفی افزود أی جبرئیل این نامها ترکیست و مرا زبان عربی فرمود که شبر را عربی حسن و از شبیر حسین تا عالمیان کرامت و حرمت ایشان بشناسند کسی را که حضرت تقدس خود نام دهد دانی بچه عز و حشمت باشد و علیه قول الشاعر در گوش ما مدائح شبیر خوانده اند بر جان ما مناقب شبّر نوشته اند خداوند تعالی برای اظهار کرامت ایشان را خود نام نهاد چنانچه یحیی پیغمبر را نام نهاد بقوله إِنّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیی را در کشف الظنون مذکورست شرف المصطفی لابی الفرج علی بن عبد الرحمن المعر و؟؟

ص:735

بابن الجوزی المتوفی سنة سبع و تسعین و خمسمائة و لابی سعید و هو الحافظ ابو سعید عبد الملک بن محمد النیسابوریّ الخرگوشی المتوفی سنة ست و اربعمائة و هذا الکتاب ثمان مجلدات و نیز در کشف الظنون گفته شرف النبوة من کتب الاحادیث لابی سعید عبد الملک بن أبی عثمان محمّد الواعظ الخرگوشی المارّ ذکره کذا فی فضائل العشرة عبد الکریم بن محمد سمعانی در نسبت خرگوشی گفته و اما عبد الملک بن أبی عثمان محمد بن ابراهیم الواعظ الخرجوشی من اهل نیسابور کان اماما زاهدا عالما له البرّ و اعمال الخیر و القیام بمصالح الناس و ایصال النفع إلیهم سمع ببلدة ابا عمرو نجید السلمی و جماعة کثیرة سواهم و رحل الی العراق و الحجاز و دیار مصر و ادرک الشیوخ و صنف التصانیف المفیدة و ذکره ابو الفضل محمد بن طاهر المقدسی فقال ابو سعید الخرجوشی و یقال بالکاف بالفارسیة منسوب الی قریة بخراسان قال المقدسی هذا فی خانقاه بسکة خرگوش و لا ادری ابو سعد هذا نسب الی هذه السکة او السکة نسب الی أبی سعد و توفی فی جمادی الاولی سنة سبع و اربعمائة و نیز سمعانی در انساب گفته الخرکوشی بفتح الخاء المعجمة و سکون الرّاء و ضم الکاف و فی آخرها الشین هذه النسبة الی خرکوش و هی سکة نیسابور کبیرة کان بها جماعة من المشاهیر مثل أبی سعد عبد الملک بن أبی عثمان محمد بن ابراهیم الخرکوشی الزاهد الواعظ احد المشهورین باعمال البر و الخیر و کان عالما زاهد فاضلا رحل الی العراق و الحجار و دیار مصر و ادرک العلماء و الشیوخ و صنف التصانیف المفیدة سمع القاضی ابا محمد یحیی بن منصور بن عبد الملک و ابا عمرو اسماعیل بن نجید السلمی و ابا علی حامد بن محمد

ص:736

بن عبد اللّه الرفّاء و ابا سهل بشر بن احمد الاسفراینی و علی بن بندار الصوفی و ابا احمد محمد بن محمد بن الحسین الشیبانی و اقرانهم روی عنه محمد بن الحسنی بن محمد الخلاّل و الحاکم ابو عبد اللّه الحافظ و ابو القاسم الازهری و عبد العزیز بن علی الازجی و ابو القاسم التنوخی و جماعة سواهم آخرهم ابو بکر احمد بن علی بن خلف الشیرازی تفقّه فی حداثة السن و تزهّد و جالس الزهاد المجردین الی ان جعله اللّه خلفا لجماعة من تقدّمه من العباد المجتهدین و الزّهاد الفائقین و تفقّه للشافعی علی أبی الحسن الماسرخسی و سمع بالعراق بعد السبعین و الثلاثمائة ثم خرج الی الحجاز و جاور حرم اللّه و أمنة مکة و صحب به العباد الصالحین و سمع الحدیث من اهلها و الواردین و انصرف الی نیسابور و لزم منزله و بذل النفس و المال للمستورین من الغرباء و الفقراء المنقطع بهم و هیّأ دارا للمرضی بعد ان خربت الدور القدیمة لهم بنیسابور و کل جماعة من اصحابه المستورین لتمریضهم و حمل میاههم الی الاطباء و شرب الادویة و صنّف فی علوم الشریعة و دلائل النبوة و فی سیر العبّاد و الزهاد کتبا نسخها جماعة من اهل الحدیث و سمعوها منه و سارت تلک المصنفات فی بلاد المسلمین تاریخا لنیسابور و علمائها الماضین منهم و الباقین و کانت فاته فی سنة ست و اربعمائة بنیسابور و زرت قبره غیر مرة و ذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقائع سنة سبع و اربعمائة گفته و عبد الملک بن أبی عثمان ابو سعد النیسابوریّ الوعظ القدوة المعروف بالخرکوشی صنف کتاب الزهد و کتاب دلائل النبوة و غیر ذلک قال الحاکم لم ار اجمع منه علما و زهدا و تواضعا و ارشادا الی اللّه زاده اللّه توفیقا و اسعدنا بایامه قلت روی عن حامد الرفاء و طبقته و توفی فی جمادی الاولی و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ

ص:737

بعد ذکر وفات احمد بن عبد الرحمن بن موسی الفارسی الشیرازی صاحب کتاب الالقاب در سنة سبع و اربعمائة گفته قلت فیها مات ببغداد ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن یوسف بن دوست العلاف البزار و کان علی من حفظه سمع محمد بن جعفر المطیری و شیخ نیسابور الواعظ ابو سعد عبد الملک بن أبی عثمان الخرکوشی الزاهد صاحب التفسیر و التصانیف و علی بن محمد المعروف بابن الاثیر در کامل در سنة سبع و اربعمائة گفته و فیها توفی عبد الملک بن أبی عثمان الخرکوشی الواعظ النیسابوریّ و کان صالحا خیّرا و کان إذا دخل محمود بن سبکتکین یقوم و یلتقیه و کان محمود قد قسط علی نیسابور ما لا یاخذه منهم فقال له الخرکوشی بلغنی انک تکدّی الناس و ضاق صدری فقال و کیف قال بلغنی انک تاخذ اموال الضعفاء و هذه کدیة فترک القسط و اطلقه و شیخ جمال الدین عبد الرحیم بن حسن الاسنوی در طبقات شافعیه گفته ابو سعد عبد الملک بن أبی عثمان محمد بن ابراهیم الخرکوشی بخاء معجمة مفتوحة وراء مهملة ساکنة و کاف مضمونة و شین معجمة و خرکوش سکة بنیسابور الاستاد الکامل الزاهد بن الزاهد الواعظ من افراد خراسان تفقه علی أبی الحسنی السرخسی و سمع بخراسان و عراق ثم خرج الی الحجاز و جاوز بمکة ثم رجع الی خراسان و ترک الجاه و لزم الزهد و العمل و کان یعمل القلانس و یامر ببیعها بحیث لا یدری انها من صنعته و یاکل من کسب یده و بنی مدرسة و بیمارستان و صنّف کتبا کثیرة سائرة فی البلاد قال الحاکم لم أر أجمع منه للعلم و الزهد و المتواضع و الارشاد الی اللّه تعالی و توفی بنیسابور فی جمادی الاولی سنة سبع و اربعمائة بعد ملاحظه این عبارات ظاهر می شود که خرکوشی از نبلای مشاهیر و وعاظ و نحاریر و علماء زهاد و فضلای نقاد بوده

ص:738

که برحلت عراق و حجاز و دیار مصر فائز گردیده و بخدمت اعاظم علما و شیوخ رسیده و تصانیف مفیده و توالیف سدیده بقالب تالیف ریخته و سلسله سماع از اکابر محدثین و افاده اماثل منقدین انگیخته و در حداثت سن و غضاضت غصن فقه حاصل کرده و مجالست زهاد مجردین و عباد صالحین برگزیده تا آنکه حق تعالی او را بر زعم ایشان خلف متقدمین از عباد مجتهدین و زهاد منقطعین گردانیده و بمجاورت حرم الهی هم مشرف شده و در این جاست مجاورت هم مصاحبت عباد صالحین و سماع حدیث از قاطنین و واردین مشغول بود و بعد از آن به نیسابور انصراف و بسوی وطن اصلی العطاف کرد و بیت خود را بملازمت خود مشرف ساخت و ببذل نفس و مال برای مستورین از غربا و فقراء منقطع الطریق و انقادشان از عذاب حریق پرداخت کرد که آن را جماعتی از اهل حدیث نوشتند و سماع؟؟؟و این مصنفات در بلاد مسلمین سائر و دائر گردیده و ابو عبد اللّه الحاکم که یکی از تلامذه اوست گفته که ندیدم من جامع تر ازو از روی علم و زهد و تواضع و اشاره بسوی خدای تعالی زیاده کند اللّه او را توفیق و سعاد کند ما را بایام او و حافظ عمر بن محمد بن الحضر الملا الاردبیلی که محب الدین طبری روایات بسیار ازو در ریاض النضره جابجا نقل می کند و صاحب صواقع و خود شاهصاحب هم بعض روایات او را بخوب قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی مستند ساخته دست بر آن انداخته اند علی ما نقل؟؟؟ وسیلة المتعبدین الی متابعة سید المرسلین که در کشف الظنون هم ذکر آن نموده می آرد و

عن جبیر بن عبد اللّه قال لما ولدت فاطمة الحسن قالت لعلیّ سمّه فقال ما کنت لاسبق باسمه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم اخبر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال ما کنت اسبق باسمه ربّی عزّ و جل فاوحی اللّه جلّ جلاله الی جبرئیل أنه قد ولد محمّد؟؟

ص:739

فاهبط و هنئه و قل له ان علیا منک بمنزلة هارون من موسی فسمّه باسم ابن هارون فهبط جبرئیل علیه السّلام فهنأه من اللّه عزّ و جل ثم قال ان اللّه تعالی ذکره أمرک ان تسمّیه باسم ابن هارون فقال و ما کان اسم ابن هارون فقال شبر فقال صلّی اللّه علیه و سلّم لسانی عربی فقال فسمّه الحسن و احمد بن عبد اللّه محب این الطبری که فضائل و مناقب فاخره و محاسن و محامد زاهره او از افادات امام المحدثین سنیه اعنی ذهبی در تذکره معجم مختص و تصریحات دیگر اکابر و اعاظم قوم ظاهرست و واضحست در کتاب ذخائر العقبی که علامه احمد بن الفضل بن محمد باکثیر که از مشایخ علمای مکّه معظمه ست در وسیلة المال آن را بمدح عظیم و ثنای فخیم یاد کرده یعنی آن را از احسن مؤلفات در مناقب اهل بیت علیهم السّلام و انفع ما نقل عنه فی تصنیفه دانسته و گفته که سزاوارست که نوشته شود باب زر و مصنف آن را بعلامه حجاز شریف و محقق دهر و حافظ عصر ستوده می فرماید

عن اسماء بنت عمیس قال قبلت فاطمة بالحسن رضی اللّه عنه فجاء النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و قال یا اسما هلمّی ابنی فدفعته إلیه فی خرقة صفراء فالقاها عنه قائلا الم اعهد إلیکن ان لا تلفّوا مولودا فی خرقة صفراء فلففته بخرقة بیضاء فاخذه و اذّن فی اذنه الیمنی و اقام فی الیسری ثم قال لعلی رضی اللّه عنه أیّ شیء سمیت ابنی فقال ما کنت لا سبقک بذلک فقال و لا انا سابق ربّی به فهبط جبرئیل علیه السّلام و قال یا محمد انّ ربّک یقرئک السّلام و یقول لک علیّ منک بمنزلة هارون من موسی لکن لا نبیّ بعدک فسمّ ابنک هذا باسم ولد هارون فقال و ما کان اسم ابن هارون یا جبرئیل قال شبر فقال صلّی اللّه علیه و سلّم ان لسانی عربیّ فقال سمه الحسن ففعل صلّی اللّه علیه و سلّم فلمّا کان بعد حول ولد الحسین فجاء النّبی

ص:740

صلّی اللّه علیه و سلّم فذکرت مثل الاوّل و ساقت قصّة التسمیة کالاول و ان جبرئیل علیه السّلام امره ان یسمیّه ولد هارون شبیر فقال النّبیّ مثل الاوّل فقال باسم حین خرّجه الامام علی بن موسی الرضا و قاضی حسین بن محمد دیاربکری مالکی در تاریخ خمیس فی احوال النفس النفیس که دو تا نسخه آن کتاب پیش؟؟؟ خادم الطلاّب حاضرست و از کتب معتبر مشهوره ست و کاتب جلبی در کشف الظنون در بیان حال آن گفته خمیس فی احوال النفس النفیس فی السیر للقاضی حسین بن محمد الدیاربکری المالکی نزیل مکة المکرمة المتوفی بها فی حدود سنة ست و ستین و تسعمائة و هو کتاب مشهور مرتّب علی مقدمة و ثلثة ارکان و خاتمة المقدمة فی خلق نوره علیه الصّلوة و السّلام و الرّکن الاول فی الحوادث من المولد الی البعثة و الثانی من البعثة الی الهجرة و الثالث الی الوفاة و الخاتمة فی الخلفاء الاربعة و بنی أمیّة و آل عبّاس و غیرهم من السلاطین الی جلوس السلطان مراد الثالث اجمالا و فرغ من تالیفه فی ثامن شعبان من سنة اربعین و تسعمائة و قد اختلف فی اعجام الحاء و اهمالها فی الخمیس فقیل انه بالمهملة سمّاه باسم مکة رأیت بخط العلامة قطب الدین المکی انّه ینقط فوق الخاء و هو المشهور انتهی گفته

عن اسماء بنت عمیس قال قبلت فاطمة بالحسن فجاء النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال یا اسماء هلمی ابنی فدفعته إلیه فی خرقة بیضاء فاخذه فاذّن فی اذنه الیمنی و اقام فی الیسری ثم قال لعلی أی شیء سمیت ابنی قال ما کنت لاسبقک بذلک فقال و لا لنا سابق ربّی به فهبط جبرئیل علیه السّلام فقال یا محمّد ان ربّک یقرئک السّلام و یقول لک علیّ منک بمنزلة لهرون من موسی لکن لا نبیّ بعدک فسم ولدک هذا باسم ولد لهرون فقال و ما کان اسم ولد هارون یا جبرئیل

ص:741

قال شبّر فقال صلّی اللّه علیه و سلّم ان لسانی عربیّ فقال سمّه الحسن ففعل صلّی اللّه علیه و سلم فلما کان بعد حول ولد حسین فجاء نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و ذکرت مثل الاول و ساقت قصّة التسمیة مثل الاول و

انّ جبرئیل امره ان یسمیه باسم ولد هارون شبّیر فقال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مثل الاول فقال سمّه حسینا اخرجه الامام علی بن موسی الرضا و محتجب نماند که روایت فرمودن جناب امام همام حضرت علی بن موسی الرضا علیه و علی آبائه الاطهار و ابنائه الاخیار آلاف التحیة و الثناء که بنص ارشاد سرور انبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلم معصوم از خطاست کما فی فصل الخطاب و الا یصلح و غیرهما این حدیث شریف را دلیل قاطع و برهان ساطع بر صحت و ثبوت آنست و بعد سماع روایت آن حضرت این حدیث شریف را که از افاده محبّ طبری و دیاربکری ظاهرست کار هیچ مسلمی و متدینی نیست که در ثبوت و صحت آن ریبی آرد مگر آنکه معاندی ناصب و مبغضی کاذب ربقه اطاعت اهلبیت علیه السّلام و تصدیق سرور انام صلّی اللّه علیه و آله الکرام از کردن بدر آرد و همت قاصر را بتشکیک و ارتیاب و اطفای نور آفتاب بر گمارد و چون بحمد اللّه و حسن توفیقه و تیسیره دو تا نسخه اصل صحیفه مبارک رضویه که آن را ابو القاسم عبد اللّه بن احمد بن عامر الطائی از پدر خود از حضرت امام رضا علیه آلاف التحیة و الثناء روایت کرده نزد حقیر موجود بود لهذا نقل این حدیث شریف از آن هم می کنم

ففی الصحیفة الرضویه المبارکة المیمونة الطیبة الشریفة اللطیفة المنیفة باسناده علیه السّلام عن علی بن الحسین علیهما السّلام قال حدثنی اسماء بنت عمیس قالت قبلت جدّتک فاطمة علیها السّلام بالحسن و الحسین فلمّا ولد الحسن جاءنی

ص:742

النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و قال صلّی اللّه علیه و آله و سلم یا اسماء هاتی ابنی فدفعته إلیه فی خرقة صفراء فرمی بها النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و قال النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یا اسماء أ لم اعهد إلیکم ان لا تلفّوا المولود فی خرقة صفراء فلففته فی خرقة بیضاء و دفعته إلیه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فاذّن فی اذنه الیمنی و اقام فی الیسری ثم قال لعلی علیه السّلام بایّ شیء سمّیت ابنی هذا قال علی علیه السّلام ما کنت لاسبقک باسمه یا رسول اللّه و قد کنت احبّ ان اسمّیه حربا فقال النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و انا لا اسبق باسمه ربّی عز و جلّ فهبط جبرئیل علیه السلام فقال یا محمد العلیّ الاعلی یقرئک السّلام و یقول علی منک بمنزلة هارون من موسی و لا نبی بعدک فسمّ ابنک هذا باسم ابن هارون فقال النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ما اسم ابن هارون یا جبرئیل فقال شبّر فقال النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لسانی عربی قال سمّه الحسن قالت اسماء فسمّاه الحسن فلمّا کان یوم سابعة عقّ عنه النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بکبشین املحین فاعطی القابلة فخذ کبش و حلق راسه و تصدّق بوزن شعره و رقا و طلی راسه بالخلوق ثم قال یا اسماء الدم فعل الجاهلیة قالت اسماء فلمّا کان بعد حول من مولد الحسن علیه السّلام ولد الحسین علیه السّلام اگر کسی اندک تامل و تدبّر بکار برد و عصبیت و عناد را بکنار گذارد و انصاف و حیا را مطمح نظر دارد قطعا و حتما بر او بعد ملاحظه این حدیث شریف واضح می گردد که مراد از حدیث منزلت اثبات کل منازل و جمیع مراتب هارونیه برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام زیرا که حق تعالی در وحی اقدس خود حضرت جبرئیل را امر فرمود که بخدمت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عرض نماید که علی از تو بمنزله هارون از موسی است پس مسمی کن

ص:743

پسر علی را بنام پسر هارون و ازین ارشاد واضح گشت که بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون از حضرت موسی مقتضی تسمیه اولاد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بأسماء اولاد حضرت هارون علیه السّلام بوده پس بودن آن حضرت بمنزله حضرت هارون مقتضی حصول اوصاف حضرت هارون در آن حضرت بالضرورة خواهد بود پس واجب است که آن حضرت مثل حضرت هارون اعلم و افضل و اشرف و اکرم امت و معصوم از خطا و زلل و معاصی و ذنوب و واجب الاتباع و لازم الامتثال و متحتم الانقیاد و محظور المخالفة باشد و حسین علیهما السّلام هم مثل هر دو پسر حضرت هارون علیه السّلام امام و واجب الاطاعة باشند و للّه الحمد و المنة که از ملاحظه این حدیث شریف ثابت شد که حسب وحی آگهی کمال شناعت و فظاعت جزافات و مزعومات تخیلات حضرات است که حدیث منزلت محمول بر منزلت معهود یعنی خلافت جزئیه منقطعه است و دلالت بر افضلیت نمی کند و همچنین نهایت قبح؟؟؟سماجت و غایت فضاحت و خلاعت هفوات اعور و ابن تیمیه و امثال شان که این حدیث شریف را دلیل نقص و عیب و طعن و ریب می گردانند باقصی الغایة ظاهر می شود وا عجباه که در سرد این خرافات و سوق این مهملات از مخالفت و معاندت صریحه با خالق کائنات هم مبالانی نه برداشتند و اصلا حیا و شرم را از حق تعالی بخود راه ندادند و عجب است که شاهصاحب هم با آن همه مهارت و تبحر نظری بر این حدیث شریف و امثال آن را از ستم ظریفی و الزام کذب در کلام معصوم در صورت اراده عموم منازل بازمی داشتند امّا هفوات اعور و خرافات این تیمیه فاقد البصر و امثال شان پس نهایت شناعت و فظاعت آن و غایت قبح و فضاحت آن بعد سماع این حدیث شریف و امثال آن باقصی مراتب ظهور و وضوح می برسد و للّه الحمد علی ذلک و محتجب نماند که در بعض طرق این حدیث شریف باختصار منقول است مجب الدین طبری

ص:744

در ریاض النضره گفته ذکر اخبار جبرئیل عن اللّه تعالی بان علیّا من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بمنزلة هارون من موسی

عن اسماء بنت عمیس قالت هبط جبرئیل علیه السّلام علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال یا محمّد انّ ربّک یقرأ لک السّلام و یقول لک علی منک بمنزلة هارون من موسی لکن لا نبی بعدک خرّجه الامام علی بن موسی الرضا و در ذخائر العقبی گفته و

عنها أی عن اسما بنت عمیس قال هبط جبرئیل علیه السّلام علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و قال یا محمّد انّ ربّک یقرئک السّلام و یقول لک علیّ منک بمنزلة لهرون من موسی لکن لا نبی بعدک خرّجه الامام علی بن موسی الرضا و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی توضیح الفضائل گفته و

عنها أی عن اسما بنت عمیس رضی اللّه تعالی عنها قالت هبط جبرئیل علی النبی علیهما الصلوة و السّلام و قال یا محمد ان ربّک یقرئک السّلام و یقول لک علی منک بمنزلة هارون من موسی لکن لا نبی بعدک رواه الطبری و قال اخرجه الامام علی بن موسی الرضا و ابراهیم بن عبد اللّه یمنی شافعی در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته

عن اسما بنت عمیس رضی اللّه عنها قال هبط جبرئیل علیه السّلام فقال یا محمد ان ربّک یقرئک السّلام و یقول لک علی منک بمنزلة هارون من موسی لکن لا نبی بعدک اخرجه الامام علی بن موسی الرضا فی مسنده ازین روایت ظاهر می شود که حضرت جبرئیل علیه السّلام بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرود آمد و تبلیغ تحیه سلام از جانب ملک علام نمود و بیان کرد که حق تعالی می فرماید که علی از تو بمنزله هارون از موسی است لکن نیست نبی بعد تو چون قرینه عهد که ادعای آن در حدیث منزلت وقت غزوه تبوک می نمودند درین جا مفقود است لا بد که

ص:745

حدیث منزلت که حضرت جبرئیل از جانب ربّ جلیل تبلیغ آن کرده محمول بر منزلت عام و اکرام تام باشد

دلیل چهارم اثبات عصمت جناب امیر به سبب عصمت حضرت هارون

دلیل چهارم آنکه بلا شک و ارتیاب و امترا و بلا حجاب استتار و اختفا واضح و ظاهرست که حضرت هارون علیه السّلام باشد بلا شبه و ریب حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام هم معصوم باشد و با وجود معصوم خلافت غیر معصوم امکانی ندارد و هر چند عصمت حضرت هارون علیه السّلام از مزید وضوح و عیان محتاج دلیل و برهان نیست لکن برای دفع لجاج و ممارات ارباب زیغ و مناوات بعض تصریحات اکابر قوم ذکر می شود سابقا شنیدی که فخر رازی در تفسیر آیه اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ گفته فان قیل لمّا کان هارون نبیّا و النبی لا یفعل الا الاصلاح فکیف وصّاه بالاصلاح قلنا المقصود من هذا الامر التاکید کقوله وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی و اللّه اعلم و نظام نیسابوری در رغائب الفرقان در تفسیر این آیه گفته و انما وصّاه بالاصلاح تاکید او اطمینانا و الا فالنّبی لا یفعل الا الاصلاح و محمد بن احمد شربینی خطیب در سراج منیر گفته فان قیل لما کان هارون نبیّا و النّبی لا یفعل الا الاصلاح فکیف وصی إلیه بالاصلاح اجیب بان المقصود من هذا الامر التاکید کقول الخلیل و لکن لیطمئن قلبی هر گاه حسب افاده شاه ولی اللّه در ازالة الخفا تشبیه در حدیث منزلت محمول بر منازل مشهوره است و ظاهرست که بلا شبه از منازل مشهوره حضرت هارون علیه السّلام است پس عصمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام هم ثابت و محقق باشد و نیز اعتراف خود مخاطب باین معنی که حمل تشبیه در کلام بر تشبیه ناقص کمال بی دیانتی است و العیاذ بالله مثبت عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است که اگر العیاذ بالله آن حضرت معصوم نباشد تشبیه ناقص بلکه انقص خواهد بود و جمیع ادلّه که برای اثبات عموم منازل سابقا گذشته مثبت منزلت عصمت برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام است

ص:746

و علاوه برین همه دلالت حدیث منزلت بر عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمنزله واضح و لائح و ظاهر و باهرست که حاوی محاسن مفاخر و معالی مولوی نظام الدین سهالی که از اکابر و اعاظم ائمّه سنّیه و ملاذ و ملجأ صغار و کبار این فرقه سنیه است و عظمت و جلالت و مزید اعتماد و اشتهار او در بلاء مشرقیه هند مثل غایت علو منزله و سمو مرتبه و نهایت اعتلاء فخار شاه ولی اللّه در دیار مغربیه هندست بالجای قادر علی الاطلاق استدلال بحدیث منزلت بر عصمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام رغما لآناف المعاندین اللئام و تقریعا للمنکرین الاغثام و تبکیتا للجاحدین الطغام نموده برائت ساحت علیای آن حضرت از خطا بکمال اهتمام ثابت کرده چنانچه در کتاب صبح صادق شرح منار فرموده افاضة قال الشیخ ابن همام فی فتح القدیر بعد ما اثبت عتق أم الولد و انعدام جواز بیعها عن عدة من الصّحابة رضوان اللّه تعالی علیهم و بالاحادیث المرفوعة استنتج ثبوت الاجماع علی بطلان البیع و مما یدلّ علی ثبوت ذلک الاجماع ما

اسنده عبد الرزاق انبانا معمر عن ایّوب عن ابن سیرین عن عبیدة السلمانی قال سمعت علیّا یقول اجتمع رایی و رای عمر فی امهات الاولاد ان لا یبعن ثم رأیت بعد ان یبعن فقلت له فرایک و رای عمر فی الجماعة احبّ الیّ من رأیک وحدک فی الفرقة فضحک علی رضی اللّه تعالی عنه و اعلم ان رجوع علی رضی اللّه تعالی عنه یقتضی انه یری اشتراط انقراض العصر فی تقرر الاجماع و المرجح خلافه و لیس یعجبنی ان لامیر المؤمنین شانا یبعد اتباعه ان یمیلوا الی دلیل مرجوح و رای مغسول و مذهب مرذول فلو کان عدم الاشتراط اوضح لا کوضوح شمس النهار کیف یمیل هو إلیه و

قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت منّی بمنزلة هارون من موسی

ص:747

الا انه لا نبیّ بعدی رواه الصحیحان

و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلّم انا دار الحکمة و علی بابها رواه الترمذی فالالقراض هو الحق لا یقال ان الخلفاء الثلثة ایضا ابواب العلم و قد حکم عمر بامتناع البیع لان غایة ما فی الباب انهما تعارضا ثم المذهب ان امیر المؤمنین عمر افضل و هو لا یقتضی ان یکون الافضلیّة فی العلم ایضا و قد ثبت انه دار الحکمة فالحکمه ازین عبارت ظاهرست که شان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارفع و اعلی و برترست از آنکه آن جناب مائل بدلیل مرجوح و رای مغسول و مذهب مرذول کرد و روا نیست که آن جناب میل فرماید بچیزی که خلاف حق باشد و حدیث منزلت و

حدیث انا دار الحکمة دلالت برینمعنی دارد و امریکه آن جناب اختیار کند همان حق است و حکم آن جناب عین حکمت است پس این عبارت بوجوه عدیده دلالت صریحه می کند بر عصمت آن حضرت اول آنکه از آن ظاهرست که شان آن حضرت بعید است از آنکه میل فرماید بسوی دلیل مرجوح و هر گاه میل بسوی دلیل بعید از شان آن حضرت باشد در عصمت آن حضرت کدام مقام ارتیاب است دوم آنکه از ان واضحست که شان آن حضرت بعید است از آنکه میل فرماید برای مغسول پس هر گاه میل برای مغسول در حق آن حضرت بعید باشد اختیار رای مغسول در حق آن حضرت وجهی نداشته باشد و هو عین العصمة من الخطا و اللّه الموفق للصواب و الاهتداء سوم آنکه از آن واضحست که شان آن حضرت بعید است از آنکه میل فرماید بمذهب مرذول پس بعد میل آن حضرت بسوی مذهب مرذول مفید عصمت آن حضرت است از خطا و زلل و مثبت لزوم صواب آن حضرت در قول و عمل و اللّه الصائن عن کل هذر و خطل چهارم آنکه از قول او فلو کان عدم الاشتراط اوضح لا کوضوح شمس النهار کیف یمیل إلیه واضحست که میلان آن حضرت بامر باطل و حکم ناصواب محال و باطل است و احتمال آن از حلیه صحّت

ص:748

عاطل پنجم آنکه از قول او و

قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انت منی بمنزلة هارون من موسی صراحة واضحست که حدیث منزلت دلالت دارد بر عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از میلان بخطا و زلل و هر گاه آن حضرت از میلان بسوی خطا معصوم باشد از اختیار و ایثار خطا بالاولی حتما و جزما معصوم باشد ششم آنکه از قول او و

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انا دار الحکمة و علی بابها الخ واضحست که این حدیث شریف هم دلالت بر عصمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از مخالفت صواب و لزوم عدم مخالفت آن حضرت با سنت و کتاب دارد هفتم آنکه از قول او فالانقراض هو الحق واضحست که چون جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در تقرر اجماع انقراض عصر را شرط می دانست لهذا همین مذهب حق باشد پس معلوم شد که هر مذهب که از آن حضرت ثابت باشد عین حق و صواب است و خلاف آن باطل و خلاف حق و واقع پس عصمت آن حضرت کالشمس فی رابعة النهار هویدا و آشکار گردید و للّه الحمد علی ذلک هشتم آنکه از قول او و قد ثبت انه دار الحکمة فالحکمة حکمه واضحست که هر گاه ثابت شد که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام دار حکمت است پس حکمت حکم آن حضرت است یعنی هر آنچه آن حضرت بآن حکم فرماید آن عین حکمت است و صواب واضح و خلاف آن خلاف حق است و باطل فاضح و هر گاه استدلال و احتجاج ملا نظام الدین بحدیث منزلت بر اثبات عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دریافتی و افاده او عصمت آن حضرت را بوجوه عدیده بعین بصیرت ملاحظه کردی حالا نبذی از فضائل فاخره و محامد زاهره او غلام علی بن سید نوح بلگرمی در سبحة المرجان گفته الملا نظام الدین بن الملاقطب الدین الشهید السهالوی المتقدم ذکره هو عالم خبیر و فاضل نحریر سار فی قصبات الفورب و الکتب الفنون الدرسیة من علماء الزمان و ختم تحصیله فی حوزة درس الشیخ علام نقشبند اللکهنوی المذکور فی الاعلی و اخذ عنه بقیة

ص:749

الکتب و قرأ علی یده فاتحة الفراغ و اقام بلکهنو و طوی مسافة عمره فی شغل التدریس و التصنیف و انتهت إلیه ریاسة العلم فی الفورب و لیس الخرقة عن الشیخ عبد الرزاق البانسوی المتوفی سنة ست و ثلثین و مائة و الف و اخذ الفیوض الکثیرة عن السید اسماعیل البلکرامی المتوفی سنة اربع و ستین و مائة و الف و هو من اجل خلفاء الشیخ عبد الرزاق المذکور و انا دخلت لکهنو فی التاسع عشر من ذی الحجة سنة ثمان و اربعین و مائة و الف و اجتمعت بالملا نظام الدین علی طریقة السلف الصالحین و کان یلمع من جبینه نور التقدس توفی فی التاسع من جمادی الاولی سنة احدی و ستین و مائة و الف و من توالیفه حاشیة علی شرح هدایة الحکمة لصدر الدین الشیرازی و شرح علی مسلم الثبوت فی اصول الفقه للملا محبّ اللّه البهاری المتقدم ذکره و مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه در عمدة الوسائل در ذکر ملا قطب الدین گفته و مات مولانا عن اربعة ابناء و ثلث بنات اکبرهم سنّا ملا محمد اسعد ثم ملا محمد سعید ثم ملا نظام الدین و هو اجلّهم قدرا و وارث ابیه علما و فضلا و زهادة و تقی ثم ملا محمد رضا و هو اصغرهم سنّا و کانوا کلهم فضلاء و نیز ولی اللّه در عمدة الوسائل گفته و ملا نظام الدین قدس سره حسب خبر مولانا در لکهنو استقامت گرفته بر جاده علم و فضل نشسته بتدریس علوم مشغول شد حتی انتشرت طیب رائحته الی الاطراف و الاکناف و جاء کل طالب العلم لدیه من کل جانب فصار ملجأ للعلماء و مرجعا للفضلاء رئیس المحققین مقدمة الاولین و الآخرین حسنة من حسنات سید المرسلین رحمه اللّه تعالی و قدس اسرارهم و افاض علینا برکته اللّهم اجعلنا علی طریقته و ثبّت اقدامنا علی سنته برحمتک یا ارحم الراحمین و نیز مولوی ولی اللّه

ص:750

در عمدة الوسائل گفته مولانا پیشوای عرفا مقتدای علما ملا نظام الملة و الدین رحمه اللّه تعالی ابن ملا قطب الدین الشهید المذکور فیما سبق مولد شریفش قصبه سهالی است و موطن اقامتش بعد وفات و شهادت والد بزرگوارش قصبه لکهنو گویند بعد از آنکه همه بزرگان خویش و اقربای سهالی گذاشته بامر بادشاه مغفور عالمگیر در قصبه لکهنو اقامت گرفتند سن شریف قریب پانزده بوده باشد و کتاب شرح جامی در علم نحو مطالعه می نمود و از سبب شهادت والد ماجد و انتشار خویشان و برادران در اطراف صورت خواندن بخاندان خود نه بسته ناچار برای تحصیل علوم بدیگر دیار فقط چندی تحصیل کتب مختصرات در قصبه دیوا اتفاق افتاد و همچنان بقصبه های دیگر و اما مطولات در بنارس بخدمت حافظ امان اللّه بنارسی که محقق وقت و تلمیذ والد بزرگوارش بود تحصیل کرده و در عین تحصیل تکمیل ساخت بعد از آن مراجعت وطن شریف نموده در قصبه لکهنو بر جاده اسلاف نشسته بتدریس علوم مشغول گشت و صار عریفا ماهرا ذا الید الطولی فی العلوم العقلیة و النقلیة سید المحققین من الاوّلین و الآخرین رئیس المدرّسین و الفاضلین حتّی سار کلّ طالب للعلم من الاوطان البعیدة الی جنابه المقدس و صار ملجأ الطلبة شیخ وقته فی الحکمة و رئیس زمانه فی الاصول و الفروع و لم یبق فی الدّیار احمد ممن لا ینسب إلیه بالتلمذ و ملئت الارض من تلمیذه و تلمیذ تلمیذه و صنّف کثیرا من الکتب المشتملة علی المسائل الدقیقة مثل شرح مسلم الثبوت فی الاصول و شرح تحریر الاصول و شرح المنار المسمی بالصبح الصادق و الحاشیة علی شرح هدایة الحکمة صدر الدین الشیرازی تلمیذ السید الباقر و الحاشیة علی الشمس البازعة من تصانیف ملا محمود الجونفوری و کتاب مناقب الرزاقیة و الشرح للرسالة المبارزیة الی غیر ذلک و لقد کان

ص:751

کریما شریفا برّا علیما تقیا زاهدا ورعا متّبعا لسنّة رسول اللّه فی اعلاء کلمة اللّه و کان لا یتکلم الا لیّنا من القول و لا یلبس الا خشنا من الثیاب عضدا للضعفاء و قوة للمساکین و هادیا للمضلین امام عصره وحید دهره حسنة من حسنات سید المرسلین شیخ الاولین و الآخرین تلألأ نور الولایة من غرته الغرّاء و تنور القلوب القاسیة من صحبته العلیاء و له طریقة و اقتداء بالشیخ الهادی و الولی الحقیقی سید السادات شاه عبد الرّزّاق المذکور فیما سبق قدّس اللّه اسراره می آرند که خدمت مولانا در اوائل بتدریس علوم عقلیه و نقلیه اشتغال می کرد و مذاقی از اعمال و اکتساب در آن اوان هم داشت تا زمانی که بصحبت با برکت حضرت پیر مرشد هادی سید شاه عبد الرّزاق بانسوی قدس سره العزیز مشرف گشته و بیمن فیض وی کوائف حالات نادیده و ناشنیده بر قلب صافیش طاری شده و بسلک بیعتشان درآمد از آن با زمیلان خاطر بجانب اذکار و اوراد کثیر بود و ورع و تقوی و انقطاع از اهل دنیا شعار خود ساخته بلکه از مخالطت و مؤانست با مردم این قسم یاران را مانع می شد و خود بدولت هم چندان تواضع و مدارا باهل دول نکردی و هر که ازینها بخدمت آمدی بجهت تعظیم نایستادی چه این همه از روی ریاست و هر کسی از اهل لباس و طلبه علم و غیره مردم غیر می آمد بتواضع و تکریم چنانکه بایستی پیش آمدی و خدمت چنانکه شایستی بجا آوردی الخ و مولوی صدیق حسن خان در ابجد العلوم گفته ملا نظام الدّین بن ملا قطب الدین السّهالوی کان فاضلا جیّدا عارفا بالفنون الدّرسیّة و العلوم العقلیة و النقلیة تلمّذ علی الشیخ غلام نقشبند اللکهنوی و اقام بلکهنو و اشتغل بالتدریس و التالیف و انتهت إلیه ریاسة العلم فی بورب بایع الشیخ عبد الرّزّاق البانسوی المتوفی سنة 1136 و اخذ الفیوض الکثیرة عن السید اسماعیل البلکرامی المتوفی سنة 1164 قال

ص:752

السید؟؟؟أراد اجتمعت به فوجدته علی طریقة السلف الصالحین و کان یلمع من جبینه نور القدس توفی فی سنة 1161 و من تصانیفه حاشیة علی شرح هدایة الحکمة لصدر الدین الشیرازی و شرح علی مسلم الثبوت فی اصول الفقه رحمه اللّه تعالی

دلیل پنجم استدلال به روایت ابن مغازلی مشتمل بر استدلال جناب رسالتمأب بر حصر سکنای مسجد در جناب امیر ع و ذریت آن حضرت به تشبیه جناب امیر به حضرت هارون ع

دلیل پنجم آنکه علاّمه نحریر حاوی جلائل معالی فقیه ابو الحسن علی بن محمد المغازلی که جلالت شان و رفعت مرتبت و علو منزلت او از انساب سمعانی ظاهر است و اکابر ائمّه سنیه استناد بروایات او می کنند در کتاب المناقب که نسخۀ عتیقۀ آن بخطّ عرب پیش این خاکسار بلطف بی نهایت پروردگار حاضرست حدیثی طولانی متضمن سدّ ابواب أبی بکر و عمر و عثمان و غیر شان آورده و در آن مذکورست که آن حضرت بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد فرمود

اسکن طاهرا مطهّرا و نیز در آخر آن مذکورست و

نفس ذلک رجال علی علی فوجدوا فی انفسهم و تبیّن فضله علیهم و علی غیرهم من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقام خطیبا فقال ان رجالا یجدون فی انفسهم فی انّی اسکنت علیّا فی المسجد و اللّه ما اخرجتهم و ما اسکنته انّ اللّه عزّ و جل اوحی الی موسی و اخیه ان تبوّا لقومکما بمصر بیوتا وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ و امر موسی ان لا یسکن مسجده و لا ینکح فیه و لا یدخله الا هارون و ذرّیّته و انّ علیّا منی بمنزلة هارون من موسی و هو اخی دون اهلی و لا یحل مسجدی لاحد ینکح فیه النّساء الا علیّ و ذریته فمن شاء فهنا و اومی بیده الی الشام پر ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بحدیث منزلت بر استحقاق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای تقدیم و ترجیح آن جناب بر اصحاب استدلال و احتجاج نموده و اسکان آن حضرت و اخراج دیگران را معلّل ساخته بآنکه حق تعالی حکم فرموده حضرت موسی را که ساکن مسجد او نشود و نکاح در آن نکند و داخل آن نشود مگر حضرت هارون و ذرّیّت او و چون علی علیه السّلام

ص:753

از آن حضرت بمنزله هارون از موسی علیهما السّلام بوده می باید که حلیت مسجد آن سرور هم مخصوص بحضرت علی بن أبی طالب و ذرّیّت آن حضرت باشد پس این دلیل قاطع و نصّ ساطع است بر آنکه حدیث منزلت مقتضی حصول جمیع مزایا و مناقب و فضائل و مکارم و معالی محاسن و محامد و عوالی اوصاف حضرت هارون علیه السّلام برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و موجب تقدیم و ترجیح آن حضرت بر سائر اصحاب و نیز موجب حصول منازل شرف و فضل ذرّیت هارونی برای ذرّیّت آن حضرت است پس حمل حدیث منزلت بر بعض منازل خاصه خصوصا منزلت خلافت منقطعه ناقصه و منع عموم منازل نمودن در حقیقت احتجاج و استدلال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را که ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی وصفی از اوصاف آن عالیجناب است بعدم صحت و فساد و خلل و زلل موصوف ساختن و معاذ اللّه ارشاد آن حضرت را مورد طعن و قدح و جرح نمودن است چه ظاهرست که اگر مراد از حدیث منزلت منزلت خاصّه خلافت جزئیه منقطعه می بود و عموم منازل مراد نمی شد این حدیث هرگز دلیل تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السلام باسکان فی المسجد و ترجیح و تقدیم آن حضرت بر سائر اصحاب نمی گردید پس نهایت عجب است که جناب شاهصاحب بر تقدیر ثبوت عموم منازل العیاذ بالله کذب کلام نبوی لازم می سازند و زمزمه خرافات عجیب و ترهات شکرف می نوازند و ازین احتجاج و استدلال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خبری برمیدارند و بر خلاف آن مکابرة و جسارة حدیث منزلت را بر اراده عهد فرود می آرند و هر چند دلالت این حدیث شریف بر حصول جمیع فضائل و مناقب و منازل و مراتب حضرت هارون برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ظاهر و واضح است لکن دلالت آن بر حصول عصمت و طهارت برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ابلغ و اوکد است زیرا که از ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام اسکن طاهرا و مطهّرا ظاهرست که سبب اختصاص

ص:754

آن حضرت به سکنای مسجد طهارت و مطهّریت آن حضرت است که در غیر آن حضرت حاصل نبوده و ظاهرست که اختصاص آن حضرت بطهارت و مطهریت دلیل واضح بر عصمت آن حضرت است و نیز چون عصمت حضرت هارون علیه السّلام قطعی و حتی است و از استدلال و احتجاج جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بحدیث منزلت بر تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ذرّیّت آن حضرت به سکنای مسجد و نکاح در آن ظاهرست که جمیع مناقب حضرت هارون برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت است پس عصمت هم برای آن حضرت ثابت و متحقق باشد بالجمله این حدیث شریف مثل امثال خود قاطع لسان قال و قیل و قالع اساس تشکیک و تسویل و مستاصل شافه ازلال و تضلیل و رادع هفوات ارباب تلمیع و تهویل است و للّه الحمد الجمیل الجزیل الجلیل و نیز از صدر این حدیث سدّ فرمودن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ابواب اصحاب ثلاثه بالخصوص ظاهرست پس افضلیت و ارجحیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از ثلاثه قطعا و حتما ثابت شد و عبارت صدر این حدیث که مثبت سدّ ابواب ثلاثه است این است

عن حذیفة بن اسدی الغفاری قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لمّا قدم اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم المدینة لم یکن لهم بیوت یبیتون فیها فکانوا یبیتون فی المسجد فقال لهم النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لا تبیتوا فی المسجد فتحتملوا ثم انّ القوم بنوا بیوتا حول المسجد و جعلوا ابوابها الی المسجد و انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بعث إلیهم معاذ بن جبل فنادی ابا بکر فقال انّ رسول اللّه ص یامرک ان تخرج من المسجد فقال سمعا و طاعة و سدّ بابه و خرج من المسجد ثم ارسل الی عمر فقال انّ رسول اللّه یامرک ان تسدّ بابک الّذی فی المسجد و تخرج منه فقال سمعا و طاعة فسدّ بابه و خرج من مسجد اللّه و رسوله غیر ان رغب الی اللّه فی خوخة فی المسجد فابلغه معاذ ما قال عمر

ص:755

ثم ارسل الی عثمان و عنده رقیّة فقال سمعا و طاعة فسدّ بابه و خرج من المسجد و نیز از فقره و تبین فضله علیهم و علی غیرهم ظاهرست که بسبب عدم سدّ باب باب مدینة العلم و مامور ساختن آن حضرت به سکنای مسجد بحالی که طاهر و مطهّر باشد فضل آن حضرت برین مردم که ناخوش شدند و غیر ایشان از اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قطعا و حتما ظاهر شده پس دلالت عدم سدّ باب باب مدینة العلم بر افضلیّت و ارجحیّت بمثابه ظاهرست که در نفس این حدیث بیان آن واقع شده و مجالی برای انکار منکرین و جحد جاحدین باقی نمانده و نیز از آن روایت ظاهرست که چون ناخوشی اصحاب که ابوابشان مسدود شد بسمع مبارک جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسید آن حضرت باهتمام تمام برای ردّ و ابطال اوهام شان خطبه فرمود که از ان صراحة ظاهرست که اخراج این اصحاب و اسکان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از طرف جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه السّلام علیه و آله و سلّم نبوده بلکه بوحی الهی بود و هر چند ظاهرست که افعال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همه حق و عین صواب است لکن برای مزید تاکید و دفع وساوس و اوهام و اظهار غایت شرف و فضل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام این هم ظاهر فرمود که این فعل آن حضرت بوحی الهی بوده و نیز از فقره فمن شاء فههنا و اومی بیده الی الشام ظاهرست که آن حضرت ازین مردم که بر سدّ ابواب ناخوش شدند چندان غضب فرمود که اشاره بخروج شان بسوی شام فرمود و غرض آن حضرت آن بود که اگر شما باین تفضیل و ترجیح علی بن أبی طالب ناخوش و رنجیده می شوید و تاب و طاقت معاینه این فضل و شرف نمی یابید پس از مدینه منوره بسوی شام که مسکن کفار لئام است بروید

دلیل ششم استدلال به روایت اخطب مشتمل بر حلیت ما یحل لرسول الله لعلی به سبب بودن آن حضرت از جناب رسالتمأب به منزله هارون از موسی

دلیل ششم آنکه

ص:756

موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم در مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام کما سمعت سابقا گفته

اخبرنا صمصام الأئمّة ابو عفان عثمان بن احمد الصرام الخوارزمی بخوارزم قال اخبرنا عماد الدین ابو بکر محمد بن الحسن النسفی قال حدثنا ابو القاسم میمون بن علی المیمونی قال حدّثنا الشیخ ابو محمد اسماعیل بن الحسین بن علی قال حدّثنا ابو الحسن علی بن الحسن بن عبدة قال حدّثنا ابراهیم بن سلام المکی قال حدثنا عبد العزیز بن محمد عن حرام بن عثمان عن ابنی جابر عن جابر بن عبد اللّه رض انه قال جاءنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و نحن مضطجعون فی المسجد و فی یده عسیب رطب قال توقدون فی المسجد فاجفلنا و اجفل علیّ معنا فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم تعالی یا علی انّه یحلّ لک فی المسجد ما یحلّ لی الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا النبوة و الذی نفسی بیده انک لذائد عن حوضی یوم القیمة تذود عنه رجالا کما یذاد البعیر الضالّ عن الماء بعصا لک من عوسج کانی انظر الی مقامک من حوضی ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد انکار بر رقاد صحابه در مسجد برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تجویز آن بارشاد باسداد یا علی انه یحل لی فرموده و ازین ارشاد ظاهرست که آنچه برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حلال بود در مسجد برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم حلال بود و این نهایت تشریف و تعظیم و غایت تبجیل و تکریم است که مساوات حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین باب ظاهر می شود و از ارشاد جناب رسالت مآب

أ لا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی بعد بیان حلّیّت ما یحل لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی المسجد لعلی علیه السّلام صراحة و بداهة واضح و ظاهرست که ثبوت این مرتبه

ص:757

فخیمه و فضیلت عظیمه برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثبت بودن حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزلۀ هارون از موسی است پس معلوم شد که حدیث منزلت مثبت نهایت شرف و عظمت و ترجیح و تقدیم آن حضرت بر اصحاب و اختصاص آن حضرت بما اختصّ به هارون علیه السّلام بوده و ظاهرست که اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باین فضیلت جلیله و مرتبت جمیله صراحة مثبت افضلیت آن حضرت و نیز مثبت عصمت آن حضرت است بتقریب ما تقدّم و نیز بیان فرمودن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد بیان حدیث منزلت زائد بودن حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از حوض آن حضرت که دفع کند از حوض آن حضرت مردمان را دلیل صریح بر افضلیت آن حضرت است و نیز ذکر این فضیلت بعد بیان فضیلت سابقه دلالت دارد بر آنکه این هر دو فضیلت با هم مماثل و مشاکل است که از هر دو افضلیت و از حجیت آن حضرت ظاهر می شود

دلیل هفتم تشبیه جناب امیر المؤمنین با حضرت هارون در سکنای مسجد

دلیل هفتم آنکه نور الدین علی بن عبد اللّه سمهودی در وفاء الوفا گفته

اسند ابن زبالة و یحیی من طریقه عن رجل من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال بینما الناس جلوس فی مسجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذ خرج مناد فنادی یا ایّها النّاس سدّوا ابوابکم فتحسحس الناس لذلک و لم یقم أحد ثم خرج الثانیة فقال ایّها النّاس سدّوا ابوابکم فلم یقم احد و قال النّاس ما أراد بهذا فخرج ایّها النّاس سدّوا ابوابکم قبل ان ینزل العذاب فخرج النّاس مبادرین و خرج حمزة بن عبد المطلب یجرّ کساءه حین نادی سدّوا ابوابکم قال و لکلّ رجل منهم باب الی المسجد ابو بکر و عمر و عثمان و غیرهم و جاء علی حتی قام علی رأس رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال رسول اللّه علیه و سلّم ما یغمّک ارجع الی رحلک و لم یامره بالسدّ فقالوا

ص:758

سدّ ابوابنا و ترک باب علی و هو أحدثنا فقال بعضهم ترکه لقرابته فقالوا حمزة اقرب منه و اخوه من الرضاعة و عمّه و قال بعضهم ترکه من اجل ابنته فبلغ ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فخرج إلیهم بعد ثالثة فحمد اللّه و اثنی علیه محمّرا وجهه و کان إذا غضب احمرّ عرف فی وجهه ثم قال اما بعد ذلکم فانّ اللّه اوحی الی موسی ان اتّخذ مسجدا طاهرا لا یسکنه الا هو و هارون و ابنا هارون شبر و شبیرا و ان اللّه اوحی الیّ ان اتخذ مسجدا طاهر الا یسکنه الا انا و علی و ابنا علی حسن و حسین و قد قدمت المدینة و اتخذت بها مسجدا و ما اردت التحول إلیه حتی امرت و ما اعلم الا ما علّمت و ما اصنع الا ما امرت فخرجت علی ناقتی فتلقّتنی الانصار یقولون یا رسول اللّه انزل علینا فقلت خلّوا الناقة فانها مامورة حتی نزلت حیث برکت و اللّه ما انا سددت الابواب و ما انا فتحتها و ما انا اسکنت علیّا و لکنّ اللّه اسکنه و ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الوصّابی در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء که در خطبه آن گفته اما بعد فیقول افقر العبید الی عفو ربّه الغنی ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی نزیل اشرف الانام محمّد علیه افضل الصلوة و ازکی السّلام رزقه اللّه العفو و الغفران بمجرد الفضل و الاحسان انّه کریم منّان لما سالنی بعض اخوان الصفا من اهل الصدق و الوفا ممّن اشتهر بالخیر و الورع و حسن الخلق و باتباع الکتاب و السنة حقّق له وصفا و بحبّ النّبیّ و اصحابه قد شغفا ان اجمع له تالیفا من الاحادیث النبویّة التی هی عن الثقات الاثبات مرویّة فی فضل الصحابة رضی اللّه تعالی عنهم سیما الاربعة الخلفاء ثم من سواهم من الصحابة علی ما ورد فی فضلهم خصوصا و عموما

ص:759

و فضل محبّیهم و ذم مبغضیهم لیتضح به ان محبتهم و اقتفاء آثارهم من ازکی القرب و افضل الاعمال و ان المقتدین بهم علی هدی من ربّهم و مبغضیهم فی عمرات الضلال فیظهر الحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق فیحصل بذلک لقلوب المؤمنین شفاء و یکون للفجار الذین هم لفضل الصحابة جاحدون و عن السنة و الجماعة حائدون و لنصّ الکتاب و السّنّة معاندون همّا و حزنا و غیظا و اسفا و یحصل عندهم العلم الیقین انّ لهم فی الآخرة اشدّ العذاب الالیم مقرونین فی السلاسل و الاغلال فی اسوء حال طعامهم الزقّوم و شرابهم الحمیم فی الدرک الاسفل من النار تلسعهم الحیات و العقارب ینوحون فیها من کلّ جانب قائلین فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ أجبته بالاعتذار و الاعتراف بالعجز و التقصیر مصرّحا بعدم الاقتدار علی ان انال شرف ما طلب منّی لقلة البضاعة و قصر الید فی الصناعة و لم یکن ذلک مما یسوقنی فلم یقبل الاعتذار منی فاستخرت اللّه تعالی فی ذلک مرارا فرأیت بعد الاستخارة ان اجابته واجبة علیّ لان ید نعمته الوسطی من اللّه تعالی الیّ فشرح اللّه صدری لما طلب منّی فاجبته الی سؤاله لمّا رأیت من عزمه و اقباله مستعینا باللّه الملک القدیر الّذی إذا شاء جعل الحزن سهلا مستمدّا من اسمه العلیم الخبیر انّه ولیّ کلّ نعمة و دافع کلّ نقمة فنعم المولی و نعم النّصیر فسهل اللّه ذلک بمنّه و فضله فجمعت هذا الکتاب فی شرف مناقبهم و عظیم قدرهم و علوّ مراتبهم و تدوین بعض ما روی من فضلهم و لبیان ما ذکر من عمیم مفاخرهم من کتب عدیدة علی وجه الاختصار و حذف السند لیسهل علی الناظر تناوله و یقبل علی الطالب فیه ما یحاوله عازیا کلّ حدیث الی الکتاب المخرّج منه منبّها علی مؤلفه

ص:760

تخلّصا عن عهد لا ارتیاب فی النقل و اتباعا لاولی السابقة من اهل العلم و الفضل راغبا فی الثواب من اللّه الملک الوهاب و سمّیته الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء رضی اللّه تعالی عنهم و عن بقیة الصحابة اجمعین روایت کرده

عن رجل من اصحاب رسول اللّه ص قال بینا النّاس جالسون فی مسجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذ خرج مناد ایّها النّاس سدّوا ابوابکم فتحسحس الناس لذلک و لم یقم احد ثم خرج ثانیة فقال ایّها النّاس سدوا ابوابکم فلم یقم احد و قال النّاس ما أراد بهذا فخرج الثالثة فقال ایّها النّاس سدوا ابوابکم قبل ان ینزل العذاب فخرج النّاس مبادرین و خرج حمزة بن عبد المطلب یجرّ کساءه حین نادی سدوا ابوابکم قال و لکلّ رجل منهم باب الی المسجد ابو بکر و عمر و عثمان و غیرهم و جاء علی حتّی قام فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما یغمّک ارجع الی رحلک و لم یامره بالسّدّ فقالوا سدّ ابوابنا و ترک باب علی و هو احدثنا فقال بعضهم ترکه لقرابته فقالوا حمزة اقرب منه اخوه من الرضاعة و عمه و قال بعضهم ترکه من اجل ابنته فبلغ ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فخرج إلیهم بعد ثالثة فحمد اللّه و اثنی علیه محمّرا وجهه و کان إذا غضب احمرّ عرف فی وجهه ثم قال امّا بعد ذلک فانّ اللّه اوحی الی موسی ان اتّخذ مسجدا طاهرا لا یسکنه الا هو و هارون و ابناه شبّیر و شبر و انّ اللّه اوحی الیّ ان اتخذ مسجدا لا یسکنه الاّ انا و علی و ابنا علی حسن و حسین و قدمت المدینة و اتخذت بها مسجدا و ما اردت التحول إلیه حتّی امرت و ما اعلم الاّ ما علّمت و ما اصنع الا ما امرت فخرجت ناقتی فتلقّتنی الانصار کلّهم یقول یا رسول اللّه انزل علینا فقلت خلّوا الناقة فانّها مامورة حتی نزلت حیث برکت و اللّه ما انا سددت

ص:761

الابواب و ما انا فتحتها و ما اسکنت علیّا و لکن اللّه اسکنه اخرجه محمّد بن الحسن بن زبالة فی تاریخه ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ابواب جمیع صحابه را حتی باب أبی بکر و عمر و عثمان را که بسوی مسجد بوده سدّ فرمود و باب باب مدینة العلم را سدّ نفرمود بلکه بحال خود مفتوح داشت و هر گاه صحابه در سد ابواب خود یا با وصف ندا کردن منادی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دو بار بامر سدّ ابواب توقف کردند بار سوم منادی آن حضرت تهدید اصحاب بنزول عذاب بسبب عدم سدّ ابواب نمود به سمع اقدس نبوی رسید آن حضرت بعد بار سوم تشریف آورد و حمد و ثنای الهی بیان فرمود و روی مبارک آن حضرت از غضب سرخ شده بود و بعد حمد و ثنای الهی ارشاد فرمود که اما بعد ذلک فانّ اللّه اوحی الی موسی و هارون الخ و این ارشاد دلالت دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امیر المؤمنین علیه السّلام و حسنین علیهما السّلام را تشبیه داده بحضرت هارون و هر دو پسران حضرت هارون ع در باب اختصاص به سکنای مسجد طاهر و این تشبیه را بوحی ربّانی ثابت فرموده پس در تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحضرت هارون در حدیث منزلت بلا ریب این اختصاص که درین حدیث ثابت شده مراد باشد که الحدیث یفسّر بعضه بعضا کما فی فتح الباری و غیره و هر گاه حدیث منزلت مثبت این اختصاص عظیم باشد افضلیت آن حضرت ثابت گردد و ثبوت افضلیت مثبت خلافت بلا فاصله است حسب افادات اکابر أئمّه و اساطین سنّیه و منهم ابن تیمیة و والد المخاطب کما لا یخفی علی ناظر المنهاج للاول و ازالة الخفا و قرة العینین للثانی و نیز ازین ارشاد ظاهرست که چون مسجد آن حضرت طاهرست باید که ساکن آن هم طاهر باشد پس معلوم شد که طهارت اختصاص بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص:762

و حضرت امیر المؤمنین و حضرت فاطمه و حسنین علیهم السلام داشت و دیگر صحابه را حاصل نبود و آن دلیل صریح است بر حصول طهارت و عصمت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و فقدان آن از دیگر اصحاب

دلیل هشتم تشبیه حضرت امیر المؤمنین به حضرت هارون در تطهیر مسجد به آن حضرت

دلیل هشتم آنکه تاج المحدثین و فخر المسندین؟؟؟ابو نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی در فضائل الصحابة علی ما نقل عنه گفته؟؟؟

یحیی بن الطرح؟؟؟ انا ابو منصور محمد بن محمد بن عبد العزیز العکبری انا ابو احمد عبد اللّه بن محمد الفوزی ثنا جعفر بن محمد الخوّاص ثنا الحسن بن عبید اللّه الابزازی ثنا ابراهیم بن سعید عن المامون عن الرّشید عن المهدی عن المنصور عن ابیه عن ابیه عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم لعلی ان موسی سال ربّه ان یطهّر مسجده لهارون و ذریته و انی سالت اللّه ان یطهر مسجدی لک و لذرّیّتک من بعدک ثم ارسل الی أبی بکر ان سدّ بابک فاسترجع و قال سمعا و طاقة فسدّ بابه ثم الی عمر کذلک ثم صعد المنبر فقال ما انا سددت ابوابکم و لا فتحت باب علی و لکن اللّه سدّ ابوابکم و فتح باب علی و ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الوصابی در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته

عن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بیدی فقال ان موسی سال ربّه ان یطهر مسجده بهارون و لذا سالت ربی ان یطهر مسجدی بک ثم ارسل الی أبی بکر ان سدّ بابک فاسترجع ثم قال سمعا و طاعة فسدّ بابه ثم ارسل الی عمر بمثل ذلک ثم ارسل الی عبّاس بمثل ذلک ثم قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما انا سددت ابوابکم و فتحت باب علی و لکن اللّه فتح باب علی و سدّ ابوابکم اخرجه الامام الحافظ ابو حامد احمد البزار فی مسنده ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص:763

دست مبارک حضرت امیر المؤمنین علیه السلام گرفته بآن حضرت فرمود که سؤال کرد پروردگار خود را که طاهر گرداند مسجد آن حضرت را بحضرت هارون و من سؤال کردم پروردگار خود را که طاهر گرداند مسجد مرا بتو و این ارشاد صریحست در آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مشابهت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام با حضرت هارون ع در اختصاص باین فضیلت زاهره و منقبت باهره ثابت فرمود پس لا بد که این تشبیه در مراد حدیث منزلت داخل باشد و اراده عهد نیابت منقطعه جزئیه که مبنای تاویل علیل حضرات است از هم پاشد و مزید شناعت و فظاعت و قبح و بطلان و خزی و هوان جزافات است اعور و ابن تیمیه و امثال شان که حدیث منزلت را معاذ اللّه دلیل نقص و عیب یا آن را موجب سلب خلافت از ان حضرت می دانند بابلغ وجوه ظاهر و باهر گردد و هر گاه جلالت مرتبه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمثابه باشد که آن حضرت سبب تطهیر مسجد نبوی گردد کما فی روایة البزار پس در ثبوت تطهیر خود آن حضرت کدام مقام ارتیاب است پس افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و طهارت و عصمت آن حضرت ازین روایت در کمال ظهورست و شبهات و تاویلات رکیکه از مرتبه التفات نهایت دور وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ و بنابر روایت ابو نعیم جناب بشیر و نذیر سؤال تطهیر مسجد برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و ذرّیّت آن حضرت فرموده و آن هم دلیل صریحست بر طهارت و مطهّریت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ذرّیّت آن حضرت و فقدان آن از دیگر اصحاب حتی الثلثة

دلیل نهم تشبیه حضرت امیر المؤمنین به حضرت هارون در حصر سکنای مسجد در آن حضرت و هر دو پسر آن حضرت

دلیل نهم آنکه علامه نبیه و نحریر فقیه ابو الحسن علی بن الحسن المغازلی در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

قوله علیه السّلام انّ اللّه اوحی الی موسی ان ابن لی مسجد الحدیث اخبرنا احمد بن محمد إجازة ثنا عمر بن شوذب ثنا احمد بن عیسی بن الهیثم ثنا محمد بن عثمان ابن أبی شیبة ثنا ابراهیم بن محمّد بن میمون ثنا علی بن عبّاس عن الحارث بن حصیرة عن عدی

ص:764

بن ثابت قال خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم المسجد فقال انّ اللّه اوحی الی نبیه موسی ان ابن الی مسجدا طاهر الا یسکنه الا موسی و هارون و ابنا هارون و انّ اللّه اوحی الیّ ابن مسجدا طاهرا لا یسکنه الاّ انا و علی و ابنا علیّ و نیز ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم ان اللّه عزّ و جلّ اوحی الی موسی ع الحدیث

و باسناده قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه عزّ و جلّ اوحی الی موسی علیه السّلام ان ابن مسجدا طاهرا لا یکون فیه غیر موسی و هارون و ابنی هارون شبر و شبیر و انّ اللّه امرنی ان ابن مسجدا طاهرا لا یکون فیه غیری و غیر اخی علی و غیر ابنی الحسن و الحسین این حدیث دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم تشبیه حضرت امیر المؤمنین و حسنین علیهم السّلام با حضرت هارون و هر دو پسر آن حضرت در سکنای مسجد طاهر و انحصار سکنای آن در نفس نفیس خود و این حضرات بیان فرموده پس لا بدّ که این تشبیه در مراد حدیث منزلت داخل باشد و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و این حدیث را ابو سعد عبد الملک بن محمد خرکوشی هم روایت کرده چنانچه شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن سعد بن أبی وقّاص رضی اللّه تعالی عنه فی حدیث طویل و کان مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم فی المسجد فنودی فینا الا لیخرج من فی المسجد الاّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم و الاّ علی فخرجنا باجمعنا فلمّا اصبحنا اتاه عمه فقال یا رسول اللّه اخرجت اعمامک و اصحابک و اسکنت هذا الغلام فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم و ما انا امرت باخراجکم و اسکان هذا الغلام

و روی انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم قال

ص:765

انّ اللّه عزّ و جلّ امر موسی بن عمران صلوات اللّه علیه ان یبنی مسجدا طاهرا لا یسکنه الا هو و هارون و ابنا هارون شبر و شبیر و انّ اللّه جلّ جلاله قد امرنی ان ابنی مسجدا لا یسکنه الا انا و علی و الحسن و الحسین سدّوا هذه الابواب الا باب علی

و فی خبر آخر انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم قال سدّوا هذه الابواب الا باب علیّ ثمّ قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم سدّ و اقبل ان ینزل العذاب فخرج النّاس مبادرین و خرج حمزة رضی اللّه تعالی عنه یجرّ قطیفة له حمراء و عیناه تذر فان و یبکی و یقول یا رسول اللّه اخرجت عمک و اسکنت ابن عمک فقال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم ما انا اخرجتک و لا انا اسکنت و لکن اللّه عزّ و جلّ اسکنه

و روی ان بعض الصحابة رضی اللّه عنهم قال لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم یا رسول اللّه دع کوّة حتّی انظر إلیک منها حین تغدو و حین تروح فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم لا و اللّه و لا مثل ثقب الابرة روی الثلثة ابو سعد فی شرف النبوة

دلیل دهم تشبیه حضرت امیر المؤمنین به حضرت هارون در مبیت مسجد در حال جنابت

دلیل دهم آنکه علاّمه سیوطی در درّ منثور گفته

اخرج ابن عساکر عن أبی رافع انّ النبی صلّی اللّه علیه و سلّم خطب فقال انّ اللّه امر موسی و هارون ان یتبوءا لقومهما بیوتا و امرهما ان لا یبیت فی مسجدهما جنب و لا یقربوا فیه النساء الاّ هارون و ذرّیّته و لا یحل لأحد أن یقرب النساء فی مسجدی هذا و لا یبیت فیه جنب الا علی و ذرّیّته ازین روایت که حائز مناقب بارعه مجددین سنیه در مائة تاسعه اعنی سیوطی از حاوی الماثر و المفاخر علاّمه ابن عساکر در تفسیر کلام الهی نقل کرده واضحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مشابهت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و ذرّیّت آن حضرت در بیتوتت مسجد بحال جناب

ص:766

و مقاربت نسا در آن با حضرت هارون و ذرّیّت آن حضرت بیان فرموده و ضرورست که این تشبیه در مراد حدیث منزلت داخل باشد پس افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از ان بلا ارتیاب ثابت گردد

دلیل یازدهم صیاح بعض نخلهای مدینه به وقت گذشتن جناب رسالتمأب و جناب امیر المؤمنین هذا موسی و هذا اخوه هارون

دلیل یازدهم آنکه اخطب خوارزم موفق بن احمد المکی الحنفی در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

اخبرنی شهردار هذا إجازة حدثنا أبی شیرویه بن شهردار الدیلمی اخبرنا ابو الفضل احمد بن الحسن بن خیرون الباقلانی الامین ره فیما اجازنی اخبرنا ابو الحسن بن الحسن بن دوما ببغداد اخبرنا احمد بن نصر بن عبد اللّه بن الفتح الذارع بالنهروان حدثنا صدقة بن موسی بن تمیم بن ربیعه ابو العبّاس حدثنا أبی حدثنا الرضا عن ابیه موسی بن جعفر عن ابیه محمّد بن علی عن ابیه علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب عن ابیه قال خرجت مع رسول اللّه صلعم ذات یوم نمشی فی طرقات المدینة إذ مررنا بنخل من نخلها فصاحت نخلة باخری هذا النّبی المصطفی و علی المرتضی ثم جزناها فصاحت ثانیة بثالثة هذا موسی و اخوه هارون ثم جزناها فصاحت رابعة بخامسة هذا نوح و هذا ابراهیم ثم جزناها فصاحت سادسة بسابعة هذا محمّد هذا سیّد النّبیین و هذا علیّ سیّد الوصیین فتبسّم النّبی صلعم ثم قال یا علی إنما سمی نخل المدینة صیحانیا لأنّه صاح بفضلی و فضلک و اسعد بن ابراهیم اربلی در اربعین حدیث فضائل اهلبیت علیهم السّلام که آن را از استاد عالی نژاد خود عمر بن الحسین المعروف بابن وجیه که فضائل عالیه و مناقب سامیه و محامد زاهره و مدائح فاخره او از وفیات الأعیان احمد بن محمد المعروف بابن خلکان و بغیه و حسن المحاضره جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی و نفح الطیب ابو العباس احمد بن محمد مقری ظاهر و باهرست روایت کرده و در اوّل آن گفته

قال الراجی رحمة ربه المستغفر من ذنبه اسعد بن ابراهیم بن الحسن بن علی الاربلی کنت سمعت علی کثیر من مشایخ

ص:767

الحدیث انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال من حفظ علی امتی اربعین حدیثا بعثه اللّه یوم القیمة فقیها و من روی اربعین حدیثا کنت شفیعا له یوم القیمة فحفظت ما شاء اللّه من الاحادیث و انا لا اعلم الی أیّ الاحادیث اشار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی ان لقیت سلطان المحدّثین ذا الحسبین و النسبین ابا الخطاب ابن دحیة بن خلیفة الکلبی رح و سمعت علیه موطّأ مالک و سألته عن الاحادیث التی إذا حفظها الانسان بعثه اللّه تعالی یوم القیامة فقیها عالما ما هی قال انّ هذا السؤال سئل عنه محمد بن ادریس الشافعی الامام المطلبی رضی اللّه عنه فقال هی الاحادیث الواردة فی حق اهل اهل البیت و روی عن الامام أبی عبد اللّه احمد بن حنبل انّه قال ما اعلم احدا اعظم منّة علی الاسلام فی زمن الشافعی من الشافعی و انی ادعو اللّه تعالی فی ادبار صلواتی ان یغفر له منذ سمعت منه ان الاربعین حدیثا أراد بها النّبی مناقب اهل بیته ثم قال الامام احمد بن حنبل و قلت فی نفسی من این صحّ عند الشافعی هذا فرایت فی المنام تلک اللیلة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یقول لی یا احمد لا تشکّ فی قول بن ادریس فیما رواه عنی قال اسعد فقرأت علیه جمیع الاحادیث المشهورة المسندة فی مناقب اهل البیت علیهم السّلام فأرانی جزء فیه احادیث غریبة سمعتها علیه رواها عن الثقات فلمّا سکنت محمیّة بغداد و قد تدیّرها و احمدت جنابها الرحبة و تخیرتها و شملتنی من صدقات دیوانها العزیز مجده اللّه تعالی نعم بت مستمرئا اخلافها و مستذرئا اکنافها سالنی جماعة من الفضلاء ان اجمع لهم ما رویته من الاحادیث بحذف الاسانید المطولة فاجبت الی ذلک اجابة من رغب فی جزیل الثواب و لبّی دعوة الاخلاّء و الاصحاب و اللّه الموفق للصواب فقلت حدثنی الشیخ الامام الحافظ

ص:768

الحسیب التسیب جمال الدین ابو الخطاب عمر ذو الحسبین و النسبین ابن الحسین بن الدحیة المغربی الاندلسی رح بقراءة المبارک بن موهوب الاربلی سنة عشرة و ستمائة فی مجلس و احد الحدیث السادس

یرفعه الی جابر قال سمعت علیّا یقول لجماعة من الصحابة أ تدرون لم سمی الصیحانی صیحانیّا قلنا اللّهم لا قال خرجت انا و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فلمّا وصلنا الی الحدائق و صاحت نخلة بنخلة هذا النّبی المصطفی و ذاک علی المرتضی ثم صاحت ثالثة برابعة هذا کموسی و هذا کهارون ثم صاحت خامسة بسادسة هذا خاتم الانبیاء و هذا خاتم الاوصیاء فنظر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الیّ متبسّما و قال یا ابا الحسن اما تسمع قلت بلی قال فما نسمّی هذه النخلة قلت اللّه و رسوله اعلم قال نسمّیها الصیحانی لانها صاحت بفضلی و فضلک و محمد بن یوسف کنجی در کفایة المطالب گفته

اخبرنا الحافظ ابو محمّد عبد الرّحمن بن أبی الفهم البلدانی بدمشق اخبرنا عبد المنعم الحرانی ببغداد اخبرنا ابو علی بن نبهان اخبرنا الحسن بن الحسین بن العبّاس بن الفضل بن دوما اخبرنا ابو بکر بن احمد بن نصر بن عبد اللّه الذّارع بنهروان حدّثنا صدقة بن موسی حدّثنا أبی حدّثنا الرضا عن ابیه موسی بن جعفر عن ابیه جعفر بن محمّد عن ابیه محمّد بن علی عن ابیه علی بن الحسین عن ابیه الحسین بن علی عن ابیه علی بن أبی طالب قال خرجت مع رسول اللّه صلعم ذات یوم نمشی فی طرقات المدینة إذ مررنا بنخیل من نخیلها فصاحت نخلة باخری هذا النّبی المصطفی و علیّ المرتضی ثم جزناهما فصاحت ثانیة بثالثة هذا موسی و اخوه هارون ثم جزناها فصاحت رابعة بخامسة هذا نوح و ابراهیم ثم جزناها فصاحت سادسة بسابعة هذا محمد سیّد النبیین

ص:769

و هذا علی سیّد الوصیّین فتبسّم النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ثم قال یا علی انما سمّی نخل المدینة صیحانیّا لأنّه صلح بفضلی و فضلک قلت هکذا ذکره الذّارع فی مسنده ازین روایت واضحست که روزی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مرور بر نخیل مدینه فرمودند پس یک نخله بدیگری آواز داد که این نبی مصطفی است و این علی مرتضی چون هر دو جناب ازین هر دو نخله مجاوزت فرمودند نخله ثانیه بنحله ثالثه آواز داد که این موسی است یعنی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و برادر او هارون است یعنی علی علیه السّلام و پر ظاهرست که صیاح نخله به اینکه حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم موسی است و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام هارون است دلیل واضح است بر آنکه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون از حضرت موسی علیهما السّلام است و بدیهی اولی است که قرینه عهد منزلتی خاص درین جا موجود نیست پس محمول بر منازل عامّه خواهد بود پس عصمت و افتراض و افضلیت و غیر آن برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قطعا ثابت باشد و نیز ازین روایت ظاهرست که نخله رابعه بخامسه گفت که این نوح و ابراهیم اند یعنی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بمنزله نوح و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را بمنزله ابراهیم گفته و فیه ایضا ما یشفی العلیل و یروی الغلیل و یستاصل شافة داء کل مشکّک محیل و ازین همه واضح تر آنست که نخله سادسه بسابعه او از داد که این است محمّد سیّد نبیین و این علی سید وصیّین پس وصایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و بودن آن حضرت اشرف و افضل اوصیای سابقین محقّق گردید و ما بعد ذلک مجال لتلمیعات الماولین و لا مساغ لتخدیعات المسوّلین فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ و نور الدین علی بن عبد اللّه سمهودی در خلاصة الوفاء گفته و انواع ثمر المدینة کثیرة استقصیناها فی الاصل الاول

ص:770

فبلغت مائة و بضعا و ثلثین نوعا منها الصیحانی و فی فضل اهل البیت لابن الموید الحموی

عن جابر رضی اللّه عنه قال کنت مع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یوما فی بعض حیطان المدینة و ید علی فی یده قال فمررنا بنخل فصاح النخل هذا محمد سیّد الانبیاء و هذا علی سیّد الاولیاء ابو الائمّة الطاهرین ثم مررنا بنخل فصاح النخل هذا محمد رسول اللّه و هذا علیّ سیف اللّه فالتفت النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الی علی فقال له سمّه الصیحانی فسمّی من ذلک الیوم الصیحانی فکان هذا سبب تسمیة هذا النوع بذلک إذ المراد نخل ذلک الحائط و شیخ عبد الحق دهلوی در جذب القلوب گفته و یکی از انواع ثمر صیحانی است که بروایت جابر رضی اللّه عنه بثبوت رسیده که روزی حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دست در دست علی مرتضی سلام اللّه علیه در بعضی بساتین مدینه می گذشت ناگاه از میان نخله آواز بر آمد که هذا محمّد سیّد الانبیاء و هذا علی سیّد الاولیاء ابو الأئمّة الطاهرین و بعد از آن گذر بنخله دیگر افتاد آواز آمد که هذا محمد رسول اللّه و هذا علی سیف اللّه ازین جهت او را صیحانی نام گردید که صیحه در لغت بمعنی آوازست و حسام الدین بن شیخ محمد بایزید سهارنپوری در مرافض گفته در جذب القلوب از جابر رضی اللّه عنه روایت کرده که روزی پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و سلّم دست در دست علی نهاده در بساتین مدینه می گشت ناگاه از میان نخله آواز بر آمد هذا محمد سید الانبیاء و هذا علی سید الاولیاء ابو الأئمّة الطاهرین بعد از آن که گذر بنخله دیگر افتاد از وی آواز بر آمد هذا محمد رسول اللّه و هذا علی سیف اللّه انتهی ازین روایت ثابت است که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام والد ائمّه طاهرین بوده پس هر گاه اولاد امجاد آن حضرت ائمّه طاهرین باشند خود آن جناب نیز حتما و قطعا امام و طاهر باشد پس امامت و عصمت آن حضرت بمرتبه بدیهی اولی رسید و اوهام و تشکیکات جاحدین و منکرین از هم پاشید و نیز بودن آن حضرت سید الأولیاء ازین روایت ثابت است و آن دلیل واضح و برهان لائح بر افضلیت آن حضرت است

ص:771

بهر تقدیر و لا ینبئک مثل خبیر

دلیل دوازدهم دلالت انه لا نبی بعدی بر حصول شرائط نبوت در حضرت امیر المؤمنین

دلیل دوازدهم آنکه کلمه

الاّ انّه لا نبیّ بعدی که در حدیث منزلت واردست دلالت واضحه دارد بر آنکه اگر بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبی می بود حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نبی می شد و این دلیل قاطع و برهان ساطع بر افضلیت و عصمت آن حضرت است زیرا که افضلیت و عصمت در نبوت ضرورست و هر چند دلالت این ارشاد برین مرام پر ظاهرست لیکن این قلیل البضاعة بعنایت ربّانی این دلالت را بتصریح بعض کبری سنیه ثابت سازم و پرده از روی کار براندازم پس باید دانست که ملا علی قاری در مرقاة شرح مشکاة بشرح

حدیث انت منّی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی گفته فیه ایماء الی انّه لو کان بعده نبیّ لکان علیّا انتهی فللّه الحمد و المنة که ملا علی قاری که از اکابر علمای محققین و جهابذه محدثین معتمدین متسننین است بتصریح تمام افاده کرده که درین حدیث شریف ایماست به اینکه اگر بعد آن حضرت نبی می بود هر آیینه ان نبی علی می بود پس بالبداهة ثابت شد که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در صورت عدم اختتام نبوت استحقاق نبوت داشت و ظاهرست که افضلیت از کل رعایا و ارجحیّت از جمیع برایا و عصمت از ذنوب و خطایا شرط نبوت است پس اگر العیاذ بالله این امور از آن حضرت منتفی می بود چنانچه مزعوم مذموم و موهوم مشوم خصوم است هرگز نتوان گفت که اگر بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبی می بود آن نبی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می بود و سابقا در مجلد حدیث غدیر شنیدی که ملاّ علی قاری یکی از اعیان اثبات و معتمدین ثقات و ماهرین حذاق و منقدین سبّاق است از افاده محمد بن فضل اللّه المحبی در خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر ظاهرست که علی قاری یکی از صدور علم و فرید عصر خود باهر است در تحقیق و تنقیح عبارات است و شهرت او کافی است از اطرا در وصف او و رحلت کرده بسوی مکّه و اقامت کرده در آن و اخذ نموده در آن از ابو الحسن بکری و زکریا و ابن حجر

ص:772

هیتمی و شیخ احمد مصری و شیخ عبد اللّه سندی و علاّمه قطب الدین مکی و غیر ایشان و مشتهر شد ذکر او و منتشر گردید صیت او و تالیف کرد مؤلفات کثیره لطیفة التأدیة که محتوی است بر فوائد جلیله و از جمله آن شرح مشکاة است و آن اکبر مؤلفات و اجلّ آنست و نیز از ان ظاهرست که علی قاری جسارت بر تالیف رساله مشتمله بر اساءت ادب و الدین جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و مثل ان نمی کرد مؤلفات او چندان مشتهر می شد که دنیا را پر می کرد بسبب کثرت فائده ان و حسن انسجام آن و هر گاه خبر وفات او بعلماء مصر رسید بر او نماز غیبت خواندند در مجمعی حافل که جامع چهار هزار مردم بلکه زیاده از آن بوده و تاج الدّین دهّان در کفایة المتطلع او را بعلامه ستوده و مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی در کشف الظنون شرح او را بر مشکاة شرح عظیم گفته و حسام الدین سهارنپوری در مرافض شرح مشکاة او را از کتب معتبره شمرده و استناد بان کرده و فاضل مخاطب در بستان المحدثین شرح ملا علی قاری را بر موطا مروّج و مشهور درین دیار نموده و محمّد عابدست وی در حصر الشار و شرح مشکاة ملا علی قاری را از کتب معتبره دانسته و سلسله اجازه روایت خود را تا باو رسانیده و شاه سلامة اللّه او را از عمائد علماء خود وامی نماید و افاده او را در باب تحذیر از نسبت انهزام بسرور انام علیه آلاف التحیة و السلام و مزید تشنیع برین نسبت نقل کرده عین تحقیق می داند و فاضل معاصر حیدر علی فیض آبادی در منتهی الکلام او را از اکابر می داند و استناد و احتجاج بافاده او می کند و در ازالة الغین او را در تعدید اکابر محدثین صدر مجلس می گرداند و کلام خود را مستند بافاده او کرده حمد الهی بجا می آورد نیز در ازالة الغین از او بمولانا یاد می کند و از شرح او بر فقه اکبر نقل می آورد

دلیل سیزدهم استدلال به فقره و لو کان لکنته که بعد از الا انه لا نبی بعدی مأثور است

دلیل سیزدهم آنکه علاوه بر دلالت مجرد ارشاد

الا انّه لا نبی بعدی برین نکته لطیف کسی قاری افاده فرموده بتصریح هم این معنی

ص:773

مروی گردیده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در آخر حدیث منزلت بحضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد کرده که اگر بعد من نبی می بودی تو می بودی و این حدیث را علاّمه لبیب و محدّث اریب و ناقد حسیب و نحریر ادیب ابو بکر احمد بن علی الخطیب روایت کرده و خطیب مذکور بنابر افاده سمعانی در انساب امام عصر خود بلا مدافعت و حافظ وقت خویش بلا منازعت بود و نیز بنابر افاده سمعانی در ذیل تاریخ بغداد امام صنعت حدیث بوده و منتهی شده باو ریاست در حفظ و اتقان و قیام بعلوم حدیث و حسن تصنیف و بود در درجه قدما از حفاظ و ائمّه کبار مثل یحیی بن معین و علی بن المدینی و احمد بن أبی خیثمه و طبقه شان و بود علاّمه عصر که مکتسی شد باو شان علم حدیث غضارت و بهجت و نضارت را و بود مهیب وقور و نبیل خطیر و صدوق و متحری و حجت در آنچه تصنیف می کرد و می گفت و جمع می کرد حسن النقل و الخط کثیر الشکل و الضّبط قاری حدیث فصیح در درجه کمال و رتبه علیا از روی خلق و خلق و هیبت و منظر منتهی شد باو معرفت علم حدیث و حفظ آن و ختم شدند باو حفاظ و ابن خلکان افاده کرده که او از علمای حفاظ متقنین و علمای متبحرین بود و اگر نمی بود برای او سوای تاریخ یعنی تاریخ بغداد هر آینه کفایت می کرد او را بتحقیق که آن تاریخ دلالت می کند بر اطلاع عظیم و فضل او مشهورترست از آنکه وصف کرده شود و ابو اسحاق شیرازی از جمله حاملان جنازه او بوده و بسیار از و منتفع شده و مراجعت او در تصانیف خود می کرد و علم حدیث و حفظ آن در وقتش باو منتهی شده بود و علی بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری در کامل و محمد بن احمد ذهبی در سیر النبلاء و تذکرة الحفاظ و عبر و دول الاسلام و عمر بن مظفر در تتمة المختصر فی اخبار البشر و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان و عبد الرحیم بن حسن الاسنوی و عبد الوهاب بن علی السبکی و ابو بکر بن احمد الاسدی ثلثتهم فی طبقات الشافعیة و جلال الدین عبد الرّحمن بن أبی بکر السیوطی در طبقات الحفاظ و حسین بن محمد الدیاربکری در خمیس فی احوال النفس النفیس و محمد بن

ص:774

عبد الباقی الزرقانی المالکی در شرح مواهب لدنیه و عبد الرءوف بن تاج العارفین بن علی المناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر و ابو مهدی عیسی بن محمد المالکی در مقالید الاسانید و شاه عبد العزیز بن ولیّ اللّه که مخاطب ماست در بستان المحدثین و مولوی صدیق حسن خان القنوجی المعاصر در ابجد العلوم و اتحاف النبلاء او را بمناقب جمیله و محامد جلیله و مدائح سنیه و مفاخر علیه و ماثر بهیه ستوده اند اما روایت نمودن خطیب بغدادی حدیث مذکور را پس علاّمه جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی در آخر کتاب بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة در بابی که آن را معنون باین عنوان نموده هذا باب فی احادیث منتقاة من الطبقات الکبری عنّ لنا ان نختم بها هذا المختصر لیکون المسک ختامه و الکلم الطیب تمامه گفته و به إلیه أی

بالاسناد الماضی الی الخطیب البغدادی انبانا ابو القاسم الازهری حدّثنا المعافی بن زکریا حدّثنا ابن أبی الازهر حدّثنا ابو کریب محمّد بن العلاء حدّثنا محمد بن اسماعیل بن صبیح حدّثنا ابو اویس حدّثنا محمد بن المنکدر حدّثنا جابر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی و لو کان لکنته ازین حدیث شریف که خطیب بغدادی روایت کرده و علاّمه سیوطی مجدّد دین سنّیه در مائه تاسعه آن را از جمله کلم طیب شمار کرده و باعث ختام کتاب مستطاب خود بمسک دانسته ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در آخر حدیث منزلت این هم بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد کرد که اگر نبی بعد من می بود و تو می بودی و دلالت این ارشاد بر حصول شرائط نبوت در آن جناب و ثبوت این مرتبه عالیه در صورت عدم اختتام آن بخاتم النبیین برای آن عالی قباب روشن است مثل آفتاب و لا ینکره الاّ کلّ معاند مرتاب او جاحد کذاب چه اگر شرائط نبوت در آن جناب جمع نمی بود و آن حضرت معاذ اللّه معصوم و افضل خلق نبود هرگز جناب رسالت مآب صلّی اللّه

ص:775

علیه و آله و سلّم اثبات نبوت برای آن حضرت بر تقدیر عدم اختتام نبوت نمی فرمود چه این اثبات دلالت واضحه دارد بر آنکه برای ثبوت نبوت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مانع جز اختتام نبوت نبود و اگر با وصف فقدان شرائط نبوت و تحقق موانع یعنی عدم عصمت و فقدان افضلیت و تحقق مفضولیت از شیخین بلکه ثلاثه چنانچه حضرات سنیه گمان می برند معاذ اللّه من ذلک اثبات نبوت بر تقدیر عدم اختتام آن جائز باشد لازم آید که برای سائر ناس اثبات نبوت بر تقدیر عدم اختتام آن جائز باشد زیرا که چنانچه عدم عصمت و عدم افضلیت مانع از حصول نبوّت است همین است حال دیگر مواقع که در دیگر مردم متحقق است که در اصل مانعیت همه موانع شریک اند و اگر با وصف تحقق بعض موانع اثبات نبوت بر تقدیر عدم اختتام نبوت جائز باشد در صورت تحقق موانع دیگر اثبات نبوت برین تقدیر چرا جائز نباشد بالجمله اثبات نبوت و لو علی سبیل الفرض و التقدیر در حق کسی که حصول نبوت برای او ممتنع و محال برین تقدیر هم باشد نهایت مستهجن و مستقبح و منکر است و عقل هیچ عاقلی آن را قبول نتوان کرد و الاّ لازم آید که برای فساق و فجّار و اشرار کفار هم اثبات نبوّت برین تقدیر جائز باشد معاذ اللّه من ذلک و باین تقریر متین مندفع شد توهم این معنی که ارشاد لو کان لکنته از قبیل تعلیق محال بالمحال است و آن دلالت بر استحقاق حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نبوت را ندارد تا افضلیت و عصمت و اعلمیت و ارجحیت آن حضرت ثابت شود زیرا که اگر چنین تعلیق روا باشد و بهتان اسلاف سنیه که بغرض معارضه فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حق عمر بافته اند

لو لو کان بعدی نبیّ لکان عمر سمت صحت داشته باشد لازم آید تجویز لو کان بعده نبی لکان ابا جهل او ابا لهب و هل یصدر هذا الا ممن سَیَصْلی ناراً ذاتَ لَهَبٍ بالجمله ظاهرست که چنانچه موانع نبوت مثل سبق کفر و عدم عصمت و فقدان افضلیت از جمیع در عمر غیر مفقود است همچنان موانع نبوت در أبی جهل و ابو لهب از کفر

ص:776

و ضلال و امثال آن موجود پس اگر برای عمر و امثال او اثبات نبوّت علی تقدیر عدم الاختتام جائز باشد برای أبی لهب و أبی جهل هم اثبات نبوت بر تقدیر عدم اختتام آن جائز خواهد بود و قطع نظر ازین اگر ارشاد و لو کان لکنته دلالت بر جواز نبوّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر تقدیر عدم اختتام آن و ثبوت شرائط نبوت در آن حضرت نکند بلکه از قبیل تعلیق محال بمحال باشد مفاد آن جز بیان استحاله نبوت آن حضرت نخواهد بود و ظاهرست که در بیان استحاله نبوت آن حضرت فضیلتی ثابت نمی شود حال آنکه این ارشاد در مقام بیان فضل واردست پس بطلان این توهم صریح العیانست و نیز مبطل این تاویل رکیک آنست که علمای سنیه بحدیث

لو کان بعدی نبی لکان عمر استدلال بر افضلیت او می نمایند سعد الدّین مسعود بن عمر تفتازانی در تهذیب گفته و الافضلیة بترتیب الخلافة امّا اجمالا فلان اتفاق اکثر العلماء علی ذلک یشعر بوجود دلیل لهم علیه و اما تفصیلا فلقوله تعالی وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَی اَلَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکّی و هو ابو بکر و

لقوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اللّه ما طلعت الشمس و لا غربت بعد النبیین و المرسلین علی احد افضل من أبی بکر

و لقوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خیر امتی ابو بکر ثم عمر و قال لو کان بعدی نبیّ لکان عمر ازین عبارت ظاهرست که تفتازانی

حدیث لو کان بعدی نبیّ لکان عمر را مثبت فضل بلکه افضلیت عمر بعد أبی بکر گردانیده پس اگر اثبات نبوت برای احدی بر تقدیر عدم اختتام نبوت از قبیل محض تعلیق محال بالمحال باشد دلالت بر فضل و افضلیت از کجا آید و هذا ظاهر لا سترة فیه و از افاده شاهصاحب هم بطلان این تاویل علیل ظاهر می گردد زیرا که جنابشان در ما بعد بحدیث

لو کان بعدی نبیّ لکان عمر استدلال بر حصول شرط علم؟؟؟ یا زیاده از آن برای عمر کرده اند چنانچه بجواب

حدیث انا مدینة العلم گفته و معهذا مفید

ص:777

مدعا هم نیست زیرا که اگر شخصی باب مدینة العلم هم باشد چه لازم است که صاحب ریاست عام باشد بلا فصل بعد از پیغمبر غایة ما فی الباب آنکه یک شرط از شرائط امامت و روی بوجه اتم متحقق گشت و از وجدان یک شرط وجود مشروط لازم نمی آید با وصف آنکه آن شرط یا زیاده از آن شرط در دیگران هم بروایات اهل سنت ثابت شده باشد مثل

ما صبّ اللّه شیئا فی صدری الا و قد صببته فی صدر أبی بکر و مثل

لو کان بعدی نبیّ لکان عمر اگر روایات اهل سنت را اعتباری هست در هر جا اعتبار باید کرد و الا قصد الزام ایشان نباید نمود که بیک روایت الزام نمی خورند انتهی ازین عبارت ظاهرست که

حدیث لو کان بعدی نبی لکان عمر دلالت دارد بر آنکه عمر را یک شرط خلافت یعنی علم بوجه اتم که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بدلالت

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها بر تقدیر تسلیم آن ثابت شده یا زیاده از آن حاصل بود و ظاهرست که این دلالت در صورتی که این حدیث از قبیل تعلیق المحال بالمحال باشد متحقق نخواهد شد و بنا بر این

حدیث لو کان لکنته دلیل قاطع بر مستجمع بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شرائط نبوت را و استحقاق آن در صورت عدم اختتامش خواهد بود و توهم این معنی که این حدیث از قبیل تعلیق محال بمحال و غیر مثبت شرف و کمال است از توهمات جهّال حقیقت حال خواهد بود مرزا مخدوم بن مر عبد الباقی شریفی هم بروایت

لو کان بعدی نبیّ لکان عمر بر کمال فضل و جلالت عمر استدلال کرده حیث قال فی النوافض و لو انصف المسلمون علموا انّ اسلام جلهم ببرکة عمر و هو تلک النعمة الجلیلة العظیمة التی فوق النعم و لهذا

قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی شانه لو کان بعدی نبی لکان عمر بن الخطاب نبیا و شیخ احمد بن شیخ عبد الاحد فاروقی سرهندی که حضرات اهل سنت او را مجدد دین خود در الف ثانی می دانند روایت

لو کان بعدی نبیّ لکان عمر را دلیل احتفاف ثانی بفضائل و معدود بودن او در زمره انبیا گردانیده

ص:778

قال فی المکتوب الحادی و الخمسین و المائتین من الجلد الاوّل در نظر این حقیر حضرات شیخین را در میان جمیع صحابه شان علی حده است و درجه منفرده گویا بهیچ احدی مشارکت ندارند حضرت صدیق با حضرت پیغمبر علیه و علیهم الصلوة و السّلام گوییا هم خانه است اگر تفاوت است به علو و سفل است و حضرت فاروق بطفیل حضرت صدیق نیز باین دولت مشرفند و سائر صحابه کرام بآنسرور علیه و علیهم الصلوة و التسلیمات نسبت همسرایی دارند یا هم شهری باولیای امت خود چه رسد ع این بسکه رسد ز دور بانک جرسم پس اینها از کمالات شیخین چه دریابند این هر دو بزرگوار از بزرگی و کلانی در انبیا معدوداند و بفضائل انبیا محفوف

قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لو کان بعدی نبیّ لکان عمر انتهی بالجمله دلالت ارشاد و لو کان لکنته بر استجماع و استکمال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شرائط نبوت را از عصمت و طهارت و افضلیت و اعلمیت و سائر صفات ارجحیت در کمال ظهورست و بحمد اللّه تعالی و حسن توفیقه صحت این دلالت و بطلان مزعوم کسی که گمان برد که این کلام مثبت جواز حصول نبوت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست که کلام بر سبیل فرض و تقدیر است بافاده عمدة المتبحرین السبّاق و فخر النقاد الحذّاق اعنی ابن حجر عسقلانی نیز باثبات می رسانم پس مخفی نماند که او در فتح الباری گفته قال عیاض اشتراط کون الامام قرشیا مذهب العلماء کافّة و قد عدوها فی مسائل الاجماع و لم ینقل عن احد من السلف فیها خلافه و کذلک من بعدهم فی جمیع الاعصار قال و لا اعتداد بقول الخوارج و من وافقهم من المعتزلة لما فیه من مخالفة المسلمین قلت و یحتاج من نقل الاجماع الی تاویل ما جاء عن عمر فی ذلک فقد اخرج احمد عن عمر یسند رجاله ثقات انه قال ان ادرکنی اجلی و ابو عبیدة حیّ استخلفته فذکر الحدیث و فیه قال فان ادرکنی اجلی و قد مات ابو عبیدة استخلفت معاذ بن جبل انصاری لا نسب له فی قریش فیحتمل ان یقال لعل الاجماع انقعد بعد عمر

ص:779

علی اشتراط ان یکون الخلیفة قرشیا او تغیّر اجتهاد عمر فی ذلک و اللّه اعلم ازین عبارت ظاهرست که قول عمر فان ادرکنی اجلی و قد مات ابو عبیدة استخلفت معاذ بن جبل دلالت دارد بر جواز استخلاف معاذ بن جبل در صورت موت ابو عبیده و عدم ادراک اجل آن امام اجلّ را و این جوار مفید استجماع معاذ شرائط خلافت را و ارتفاع موانع آن ازو می باشد چه اگر این دلالت نمی بود حاجت بتاویل انعقاد اجماع بر اشتراط قرشیت در امام بعد خلیفه ثانی یا احتمال تغیر رای آن مزین و ساده حکم رانی و بانی مبانی خلافت عدوانی نمی افتاد که این هر دو تاویل دلالت دارد بر آنکه این قول دلالت بر عدم اشتراط قرشیت در خلیفه دارد و این دلالت متصور نمی شود مگر وقتی که قول عمر مفید جواز استخلاف معاذ و استجماع و شرائط خلافت را باشد و محتجب نماند که وضع

حدیث لو کان بعدی نبی لکان عمر در حق خلافت مآب که حقوق شان بر اعناق حضرات سنیه بالاتر از آنست که در جنب آن افترای مآثر و اختلاق مفاخر وقعی داشته باشد مقام مزید استعجاب و استغراب اولی الالباب نیست غایت عجب و حیرت آنست که ائمّه سنیه را چنان مدهوشی و بی خودی رو داده که در حق ابو محمد عبد اللّه بن یوسف جوینی چنان اعتقاد دارند که اگر جائز می شد که مبعوث می کرد حق تعالی نبی را در عصر او آن نبی نمی بود مگر حضرت جوینی عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان گفته سنة ثمان و ثلثین و اربعمائة فیها الشیخ الامام الجلیل القدر مفتی الانام قدوة المسلمین و رکن الاسلام ذو المحاسن و المناقب العظام و الفضائل المشهورة عند العلماء و العوام الفقیه الاصولی الادیب النحوی المفسر الشیخ ابو محمد الجوینی عبد اللّه بن یوسف شیخ الشافعیة و والد امام الحرمین قال اهل التواریخ کان اماما فی التفسیر و الفقه و الاصول و العربیة و الادب قرأ الادب اوّلا علی ابیه أبی یعقوب یوسف بجوین ثم قدم نیسابور و اشتغل بالفقه علی أبی الطیب سهل بن محمد الصعلوکی ثم انتقل الی أبی بکر القفال المروزی و اشتغل علیه بمرو و لازمه و استفاد منه

ص:780

و انتفع به و اتقن علیه المذهب و الخلاف و قرأ علیه طریقته و احکمها فلمّا تخرّج علیه عاد الی نیسابور و قصد للتدریس و الفتوی و تخرّج علیه خلق کثیر منهم ولده امام الحرمین و کان مهیبا لا یجری بین یدیه الا الجدّ و البحث و التحریض علی التحصیل له فی الفقه تصانیف کثیرة الفضائل مثل التبصرة و التذکرة و مختصر المختصر و الفرق و الجمع و السلسلة و موقف الامام و الماموم و غیر ذلک من التعالیق و له التفسیر المذکور المشتمل علی عشرة انواع فی کل آیة و قال الامام عبد الواحد بن عبد الکریم القشیری کان ائمتنا فی عصره و المحققون من اصحابنا یعتقدون فیه من الکمال و الفضل و الخصال الحمیدة ما انّه لو جاز ان یبعث اللّه تعالی نبیّا فی عصره لما کان الا هو من حسن طریقته و ورعه و زهده و دیانته و کمال فضله رضی اللّه عنه و عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی السبکی در طبقات شافعیه بترجمه جوینی گفته قال الامام ابو سعید بن الامام أبی القاسم القشیری کان المتأخرون فی عصره و المحققون من اصحابنا یعتقدون فیه من الکمال و العقل و الخصال الحمیدة انّه لو جاز ان یبعث اللّه نبیّا فی عصره لما کان الا هو من حسن طریقته و زهده و کمال فضله و قال شیخ الاسلام ابو عثمان الصابونی لو کان الشیخ ابو محمد فی بنی اسرائیل لنقل إلینا شمائله و لافتخروا به و بعض دیگر از علمای اکابر سنّیه که نزدشان جامع اند در میان علم ظاهر و باطن در حق غزالی چنان سراییده اند که اگر بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبی می بود غزالی می بود و نیز ادعا کرده که حاصل می شود ثبوت معجزات آن حضرت ببعض مصنّفات غزالی سیوطی در کتاب التنبئة بمن یبعثه اللّه علی رأس کل مائة گفته

قال الشیخ عفیف الدّین الیافعی فی الارشاد قد قال جماعة من العلماء منهم الحافظ ابن عساکر فی الحدیث الوارد عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ان اللّه یبعث

ص:781

لهذه الامّة من یجدّد لها دینها علی رأس کل مائة سنة انّه کان علی رأس المائة الاولی عمر بن عبد العزیز و علی راس الثانیة الامام الشافعی و علی راس الثالثة الامام ابو الحسن الاشعری و علی راس الرّابعة ابو بکر الباقلانی و علی راس الخامسة الامام ابو حامد الغزالی و ذلک لتمیّزه بکثرة المصنّفات البدیعات و غوصه فی بحور العلوم و الجمع بین علوم الشریعة و الحقیقة و الفروع و الاصول و المعقول و المنقول و التدقیق و التحقیق و العلم و العمل حتی قال بعض العلماء الاکابر الجامعین بین العلم الظاهر و الباطن لو کان بعد النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم نبی لکان الغزالی و انّه یحصل ثبوت معجزاته ببعض مصنّفاته و ازین همه لطیف تر آنست که والده ماجده حضرت شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب ناقد چنان در رویای صادقه بچشم بصیرت ملاحظه فرمودند که طائری عجیب الشکل بسوی والد شاه ولی اللّه آمد که در منقار خود کاغذی برداشته که بر آن اسم حق تعالی بذهب مکتوب بود برداشته و بعد ان طائری دیگر آمد که در منقار خود کاغذی برداشته که در آن بعد بسم الله الرحمن الرحیم نوشته بود آنچه حاصلش آنست که اگر نبوت بعد محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ممکن بودی هر آیینه می گردانیدم ترا نبی و لکن نبوت منقطع گردیده بآنحضرت و هر گاه والده ماجده شاه ولی اللّه این منام محیر افهام بخدمت زوج بهیج خویش یعنی والد شاه ولی اللّه نقل کرد حضرت او فرمود که خوشحال شود بولد خود یعنی شاه ولی اللّه آیا نبودیم که اعلام کرده بودیم ترا بدرستی که او خواهد شد ولی و والده ماجده شاه ولی اللّه بخطاب شان افاده می فرماید که علم من درین منام آن بود که این بشارت یعنی بشارت استحقاق نبوت در حق پدر تو بود و لکن قول خود حضرت او یعنی پدر شاه ولی اللّه مشعر بآنست که این بشارت جلیله در حق تست یعنی شاه ولی اللّه بعد ذکر این افاده عجیبه والد ماجده خود تردد و اشتباه حضرات درین باب ثابت می کند و خود در تعبیر و تفسیر این منام بمقتضای

ص:782

قوانین حکمت افاده پدر بزرگوار خود را که این بشارت را در حق شاه ولی اللّه دانسته بر علم والده خود که آن را در حق زوج مکرم خود دانسته بود ترجیح می دهد یعنی استحقاق نبوت برای خود ثابت می فرماید نه برای پدر بزرگوار خود و اگر بسبب مزید حیرت و انتشار دعوای این خاکسار را محمول بر استهزاء و سخریه العیاذ بالله من ذلک می نمایی اینک چشم غفلت بمال و عبارت شاه ولی اللّه را بنصّها و الفاظها ملاحظه کن که حضرت او در کتاب تفهیمات الهیه می فرماید تفهیم رأت والدتی بارک اللّه فی عمرها فی المنام کأنّ طائرا عجیب الشکل جاء الی أبی قدس سره یحمل فی منقاره کاغذة علیها اسم اللّه بالذهب ثم جاء طائر آخر یحمل فی منقارة کاغذة اخری فیها بسم اللّه الرّحمن الرّحیم لو کان النّبوّة بعد محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم ممکنا لجعلتک و نبیّا و لکنها انقطعت به هذه الالفاظ او بمعناها و الطّائر الاول کان منقاره احمر و سائر جسده اغبر مثل الحمام و الثانی سائر جسده اخضر کالطوطی فقال أبی قدس سره ابشری بولدک اشار الیّ امّا کنّا اعلمناک انّه سیکون ولیّا قالت والدتی و کان علمی فی ذلک المنام ان البشارة فی حق ابیک و قوله قدس سره یشعر بانها فیک و کان الامر مشتبها علیها اقول و حق التعبیر کما تقتضیه قوانین الحکمة ان یقال الکاغذة الاولی اشاره الی کمال أبی قدس سره فانّه کان فانیا فی اللّه مستغرقا فیه اما غبرة حاملها فلانه کان غیر مشغول بذکر المعارف و کذلک الحمام و الفاختة حسن الصوت غیر فصیحها و اما الکاغذة الاخری فاشاره الی الکمال الذی أوتیته من تلقاء تشریح کمالات الانبیاء علیهم الصلوة و السّلام و اما خضرة حاملها فلا یضاحی بالمعارف کما ان الطوطی تفصح و تقطع صوتها و کان هذا حین فطمت عن اللبن و اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ اَلرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

دلیل چهاردهم استدلال به حدیث لو کان بعدی لکان نبیا در حق امیر المؤمنین

دلیل چهاردهم آنکه سید علی همدانی در کتاب مودّة القربی که در خطبه آن کما سمعت سابقا گفته الحمد للّه

ص:783

علی ما أنعمنی اولی النعم و الهمنی الی مودة حبیبه جامع الفضائل و الکرم الذی بعثه اللّه رسولا الی کافّة الامم محمد الامّی العربیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و بعد فقد قال اللّه تعالی قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی

و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم احبّوا اللّه لما أرفدکم من نعمه و احبّونی لحبّ اللّه و احبّوا اهل بیتی لحبّی فلمّا کان مودّة آل النّبیّ مسئولا عنّا حیث امر اللّه تعالی لحبیبه العربیّ بان لا یسال من قومه سوی المودّة فی القربی و ان ذلک سبب النجاة للمحبین و موجب وصولهم إلیه و الی آله علیهم السّلام کما

قال علیه السّلام من احب قوما حشر فی زمرتهم و ایضا

قال علیه السّلام المرء مع من احب فوجب علیّ من طلب طریق الوصول و منهج القبول محبّة الرسول و مودّة اهل بیت البتول و هذه لا تحصل الا بمعرفة فضائله و فضائل آله علیهم السّلام و هی موقوفة علی معرفة ما ورد فیهم من اخباره و لقد جمعت فی فضائله العلماء و الفقراء اربعینات کثیرة و لم تجمع فی فضائل اهل البیت الا قلیلا فلذا و انا الفقیر الجانی علی العلوی الهمدانی اردت ان اجمع فی جواهر اخباره و لآلی آثاره مما ورد فیهم مختصرا موسوما بکتاب المودة فی القربی تبرّکا بالکلام القدیم کما فی مامولی ان یجعل اللّه ذلک وسیلتی إلیهم و نجاتی بهم و طویته علی اربع عشر مودة و اللّه یعصمنی من الخبط و الخلل فی القول و العمل و لم یحول قلمی الی ما لا ینقل بحق محمد و من اتبعه من اصحاب الدول روایت می فرماید

عن انس رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه اصطفانی علی الانبیاء و اختار لی وصیا و اخترت ابن عمّی و شدّ به عضدی کما شد عضد موسی باخیه هارون و هو خلیفتی و وزیری و لو کان بعدی النبوّة لکان نبیا انتهی این حدیث شریف که نص بر خلافت و وصایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دلالت صریحه دارد بر آنکه اگر نبوت بعد جناب خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص:784

می بود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نبی می شد و چون نبوت بعد سرور انام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبود ازین سبب نبوت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام متحقق نگشت لکن خلافت و وصایت و وزارت برای آن حضرت ثابت بود پس قطع نظر از آنکه این حدیث شریف دلالت صریحه دارد بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دلالت دارد بر استحقاق آن جناب برای نبوت که مفید عصمت و افضلیت آن حضرت است و مبین دلالت حدیث منزلت برین هر دو مرام و اللّه ولی التوفیق و الانعام و مخفی نماند که علی همدانی نزد حضرات سنیه عالم ربانی و ولی صمدانی و برگزیده جناب سبحانی و حائز کمالات انسانی و حاوی غرائب کرامات مثل احیاء اموات و غیر آن که سماع آن موجب صد گونه سراسیمگی و حیرانی است می باشد

دلیل پانزدهم استدلال حضرت عمار به حدیث منزلت بر لزوم اتباع جناب امیر المؤمنین و عصمت آن حضرت

دلیل پانزدهم آنکه ملا علی متقی در کنز العمال تبویب جمع الجوامع سیوطی گفته

عن یحیی بن عبد اللّه بن الحسن عن ابیه قال کان علی یخطب فقام إلیه رجل فقال یا امیر المؤمنین اخبرنی من اهل الجماعة و من اهل الفرقة و من اهل السنّة و من اهل البدعة فقال ویحک امّا إذا سالتنی فافهم عنی و لا علیک ان لا تسأل عنها احدا بعدی فاما اهل الجماعة فانا و من اتّبعنی و ان قلّوا و ذلک عن امر اللّه و امر رسوله فاما اهل الفرقة فالمخالفون لی و لمن اتّبعنی و ان کثروا و امّا اهل السنة فالمتمسکون بما سنّة اللّه لهم و رسوله و ان قلّوا و امّا اهل البدعة فالمخالفون لامر اللّه و لکتابه و رسله العاملون برایهم و اهوائهم و ان کثروا و قد مضی منهم الفوج الاول و بقیت افواج و علی اللّه قصمها و استیصالها عن جدید الارض فقام إلیه عمّار فقال یا امیر المؤمنین انّ النّاس یذکرون الفیء و یزعمون ان من قاتلنا فهو و ما له و اهله فیء لنا و ولده فقام رجل من بکر وائل یدعی عبّاد بن قیس و کان ذا عارضة و لسان شدید فقال یا امیر المؤمنین و اللّه ما قسمت بالسّویة و لا عدلت فی الرعیة فقال

ص:785

علیّ و لم ویحک قال لانک قسمت ما فی العسکر و ترکت الاموال و النساء و الذریة فقال علی ایّها النّاس من کان به جراحة فلیداوها بالسمن فقال عبّاد جئنا نطلب غنائمنا فجاءنا بالترّهات فقال له علیّ ان کنت کاذبا فلا اماتک اللّه حتی تدرک غلام ثقیف فقال رجل من القوم و من غلام ثقیف یا امیر المؤمنین فقال رجل لا یدع للّه حرمة الا انتهکها قال فیموت او یقتل قال بل یقصمه قاصم الجبّارین قتله بموت فاحش یحترق منه دبره لکثرة ما یجری من بطنه یا اخا بکر انت امرء ضعیف الرأس او ما عملت انّا لا نأخذ الصّغیر بذنب الکبیر و ان الاموال کانت لهم قبل الفرقة و تزوّجوا علی رشده و ولدوا علی الفطرة و انما لکم ما حوی عسکرهم و ما کان فی دورهم فهو میراث لذرّیتهم فان عدا علینا احد منهم اخذناه بذنبه و ان کفّ عنّا لم نحمل علیه ذنب غیره یا اخا بکر لقد حکمت فیهم بحکم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی اهل مکة قسم ما حوی العسکر و لم یعرض لما سوی ذلک و انما اتّبعت اثره حذو النعل بالنعل یا اخا بکر اما علمت ان دار الحرب یحل ما فیها و ان دار الهجرة یحرم ما فیها الا بحق فمهلا رحمکم اللّه فان انتم لم تصدّقونی و اکثرتم علی و ذلک ان تکلم فی هذا غیر واحد فایکم یاخذ أمّه عائشة بسهمه قالوا لا ایّنا یا امیر المؤمنین بل اصبت و اخطانا و علمت و جهلنا و نحن نستغفر اللّه و تنادی النّاس من کل جانب اصبت یا امیر المؤمنین اصاب اللّه بک الرشاد و السداد فقام عمار و قال یا ایّها الناس انکم و اللّه ان اتبعتموه و اطعتموه لم یضل بکم عن منهاج نبیّکم قیس شعرة و کیف یکون ذلک و قد استودعه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم المنایا و الوصایا و فصل الخطاب علی منهاج هارون بن عمران انه قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی فضلا خصّه اللّه

ص:786

به اکراما منه لنبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم حیث اعطاه ما لم یعط احدا من خلقه ثم قال علی انظروا رحمکم اللّه ما تومرون به فامضوا له فان العالم اعلم بما یأتی من الجاهل الخسیس الاخسّ فانّی حاملکم ان شاء اللّه تعالی ان اطعتمونی علی سبیل الجنة و ان کان ذا مشقة شدیدة و مرارة عتیدة و الدنیا حلوة الحلاوة لمن اغترّ بها من الشقوة و النّدامة عمّا قلیل ثم انّی مخبرکم ان خیلا من بنی اسرائیل امرهم نبیّهم ان لا یشربوا من النهر فلجّوا فی ترک امره فشربوا منه الاّ قلیلا منهم فکونوا رحمکم اللّه من اولئک الّذین اطاعوا نبیهم و لم یعصوا ربّهم ازین حدیث واضحست و ظاهر که حاوی محاسن و مفاخر و جامع مناقب و مآثر مصداق واقعی لفظ مهاجر علی ما رواه امامهم الکابر ابن عساکر اعنی حضرت عمار بن یاسر علیه رضوان الملک الغافر در وقت اختلاط و اضطراب بعض ضعفاء البصائر بعد بیان امام الاصاغر و الاکابر حقیت و صواب فعل خود بحجت زاهر و برهان قاهر وجوب اطاعت و امتثال و اتباع ان امام مطاع و عصمت و برائت ان مزین و سادۀ ولایت و هدایت از اضلال و ازلال از منهاج و هاج بنی ایزد ذو الجلال و لو بقدر شعرة بیان کرده و بر اثبات آن بحدیث منزل استدلال و ضد آنرا بآن ابطال نموده و فرموده آنچه محصّلش این ست که چگونه می تواند که آن حضرت اضلال نماید مردم را از منهاج نبوی و لو بقدر شعرة حال آنکه ودیعت سپرده است آن حضرت را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منایا و وصایا و فصل خطاب را بر منهاج هارون بن عمران تحقیق که فرموده است برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که تو از من بمنزله هارون از موسی هستی مگر بتحقیق نیست نبی بعد من پس از انوار این بیان متانت آثار حضرت عمّار که عنوان ان بتقریر وزیر نبیّ خبیر و بصیر مزیّن بلکه بمطابقت ارشاد سابق و لاحق آن امام المغارب و المشارق حقّیت آن مبرهن و هویدا و روشن است که حدیث منزلت دلیل احاطه

ص:787

امام البرایا بعلم منایا و وصایا و حصول فصل خطاب برای آن عالیجناب بر منهاج حضرت هارون بن عمران که معصوم از خطا و شوائب عیب و نقصان بوده می باشد و وجوب اطاعت و اتباع آن جناب در هر باب و عصمت و برائت از ادنی مخالفت منهاج جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اگر چه بقدر مو باشد از آن ثابت می گردد و پس الحال در ثبوت افتراض طاعت و عصمت و افضلیت و اعلمیت و اطلاع غیوب و برائت از عیوب و صیانت از ذنوب برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از حدیث منزلت ریبی نماند و تعین خلافت برای آن حضرت و عدم استحقاق اغیار برای آن قطعا و حتما کالشمس فی رابعة النهار او الصبح وقت الاسفار بثبوت رسید و ترّهات و توهمات و تصلّفات و تکلّفات و تعسّفات منکرین و مزعومات ایشان که عیاذا بالله دلالت حدیث منزلت بر خلافت خاصّه منقطعه ناقصه مقصور و دلالتش بر نفی خلافت آن حضرت و نفی دلالتش بر افضلیت و عصمت و اعلمیت ظاهرست و غیر مستور هباء منبثّا گردید و غایت شناعت و فظاعت اباطیل و اضالیل ابن تیمیه و اعور که از تخییل آن بار بار مو بر تن می خیزد بکمال ظهور انجامید و بر ناظر بصیر و متامل خبیر علاوه بر ما سبق فوائد عدیده ازین حدیث شریف ثابت است اول آنکه از ارشاد آن حضرت فامّا اهل الجماعة فانا و من اتبعنی و ان قلّوا واضحست که اهل جماعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اتباع آن حضرت اند اگر چه کم باشند پس احادیث آمره باتباع جماعت که حضرات سنیّه بایراد ان گردن افتخار می افرازند نفعی بایشان نرساند و مزعومات طریفه ایشان که بان صحّت خلافت بکریه و مثل آن ظاهر می سازند و بر کثرت معتقدین عقیده خود می نازند ثابت نگرداند بلکه حسب این ارشاد آن همه روایات امر باشد باتّباع جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اتباع آن حضرت گو قلیل باشند دوم آنکه ازین ارشاد ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام واجب الاتباع و مفترض الطاعه بود که آن جناب و اتباع آن جناب اهل جماعت اند و ثبوت افتراض طاعت مثبت و امامت آن حضرت است سوم آنکه از قول آن حضرت

ص:788

و ذلک الحق عن امر اللّه و امر رسوله ظاهرست که بامر خدا و رسول حقیّت تفسیر اهل جماعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اتباع آن حضرت و لزوم اتباع آن حضرت و افتراض طاعت آن جناب ثابت می گردد و فی هذا من مزید التاکید و التشیید و غایة التوثیق و التسدید لعصمة قاتل کل کفار عنید و لزوم الاقتداء به و الاتباع له رغما لکلّ متعصب مرید ما لا یخفی علی من القی السمع و هو شهید چهارم آنکه از ارشاد آن حضرت

فامّا اهل الفرقة فالمخالفون لی و لمن اتبعنی واضحست که کسانی که مخالف آن حضرت و اتباع آن حضرت اند اهل فرقت اند پس ازین ارشاد هم افتراض طاعت آن حضرت و ذمّ مخالفت آن جناب که مثبت عصمت و امامت آن حضرت است بکمال وضوح ظاهر و باهرست پنجم آنکه از قول آن حضرت

فامّا اهل السنة فالمتمسکون بما سنّة اللّه لهم و رسوله بعد جمع آن باقوال آن حضرت

فامّا اهل الجماعة فانا و من اتّبعنی و ان قلّوا و ذلک عن امر اللّه و امر رسوله ظاهر می شود که اهل سنت کسانی هستند که اتباع آن جناب اختیار کرده اند و اطاعت و امتثال آن جناب را واجب و لازم دانند و خطا و زلل را در اقوال و افعال آن جناب تجویز نکنند پس تسمیه معتقدین ثلاثه خود را باهل سنت در مثل تسمیه اعمی است ببصیر و لا ینبئک مثل خبیر زیرا که پر ظاهرست که اینها اتباع آن جناب لازم ندانند و افتراض طاعت آن حضرت باهتمام تمام رد کنند کما دریت نموذجه فی الدلیل الثانی که اثبات خطایای صریحه در احکام آن حضرت العیاذ بالله من ذلک نمایند چنانچه مقامات عدیده همین کتاب تحفه شاهد بر آنست فضلا عن غیرها و سیأتی ان شاء اللّه تعالی تفصیل بعض جساراتهم فی مجلد حدیث الثقلین بحیث یهتک استار ارباب الرین و المین ششم آنکه از قول آن حضرت

فامّا اهل البدعة فالمخالفون لامر اللّه و لکتابه و رسله العاملون برایهم و اهوائهم و ان کثروا بعد ملاحظه ارشاد سابق ظاهرست که مخالفین آن جناب اهل بدعت اند که مخالفت امر خدا و کتاب او و رسل او می کنند

ص:789

و عمل بآراء و اهوا می نمایند و کثرت ایشان قابل اعتنا و التفات نیست هفتم آنکه از قول آن حضرت و قد مضی منهم الفوج الاول الخ ظاهرست که قبل از وقت این ارشاد فوجی از اهل بدعت و عناد که مخالف امر خدا و کتاب او و مخالف رسل او بودند و عمل بآراء و اهواء خود می کردند گذشته اند پس اگر مراد ازین فوج اوّل فوج اوّل و ثانی و ثالث که در آن جمیع مخالفین آن حضرت داخل اند باشند کما هو الظاهر عند اولی الافهام فهو اقصی المرام و عمدة المهام هادم اساس اکابرهم العظام و کاشف اسرار تلمیعات احبارهم الفخام و اگر حضرات سنیه رضا بقبول این تفسیر ندهند چاره ازین نیست که مراد از آن فوج ناکثین باشد پس اتصاف طلحتین و اتباع شان بفضیلت جلیله بدعت و مخالفت امر خدا و کتاب خدا و مخالفت رسل و عمل بآراء و هواجس و اتباع اهوا و وساوس ثابت خواهد شد و هو ایضا شاف للعلیل مر و للغلیل و غیر این دو فوج فوجی دیگر که این اوصاف بر آن منطبق شود بر نمی توانند آورد هشتم آنکه از قول آن حضرت

او ما علمت انا لا نأخذ الصغیر بذنب الکبیر واضحست که کبرای اهل جمل مرتکبین ذنب بودند پس تاویل علیل خطای اجتهادی بباد فنا رفت که خطای اجتهادی موجب اجر واحد و ثواب است و ذنب سبب مؤاخذه و عقاب فشتان ما بینهما نهم آنکه نیز قول آن حضرت

فان عدا علینا احد منهم اخذناه بذنبه و ان کفّ عنا لم نحمل علیه ذنب غیره دلالت صریحه دارد بر صدور ذنب از اصحاب جمل فالتاویل بالخطاء الاجتهادی صریح الذنب و الزلل دهم آنکه از قول آن حضرت

و ان الاموال کانت لهم قبل الفرقة واضحست که اصحاب جمل ارباب فرقت بودند و ذمّ فرقت از احادیث بسیار که در کتب اخبار و آثار سنّیه مرویست واضح و اشکارست و از ارشاد خود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ظاهرست که اهل فرقت مخالفین آن جناب و اتباع آن جناب و تارکین جماعت اند یازدهم آنکه نیز از قول آن حضرت

و ان الاموال کانت لهم قبل الفرقة و از قول آن حضرت

و انما لکم ما حوی عسکرهم و ما کان فی

ص:790

دورهم فهو میراث لذریتهم واضحست که اموال اصحاب جمل بسبب محاربه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از ملک شان برون رفت پس اگر اینها خاطی فی الاجتهاد و برای از بغض و عناد می بودند وجهی نبود برای خروج اموال شان از ملک ایشان دوازدهم آنکه از قول آن حضرت

لقد حکمت فیهم بحکم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی اهل مکة قسم ما حوی العسکر و لم یعرض لما سوی ذلک واضحست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در ارباب جمل حکم کفار اهل مکّه جاری فرموده و ناهیک به دلیلا واضحا علی ان المحاربین له علیه السّلام فی حکم الکفار اللئام و اللّه ولی التوفیق و الانعام سیزدهم آنکه از قول آن حضرت

و انما اتبعت امره حذو النعل بالنعل نیز ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در اخذ اموال عسکر اصحاب جمل و ترک ما سوای ان اتباع جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در حکم آن جناب در کفّار اهل مکه نموده پس بودن اصحاب جمل در حکم کفّار ازین ارشاد هم نهایت واضح و آشکارست چهاردهم آنکه از قول آن حضرت

انظروا رحمکم اللّه ما تومرون به فامضوا له ظاهرست که اطاعت امر آن جناب بلا تردد و تلعثم و بغیر تامل و توقف لازم و واجب بود و هو دلیل صریح علی افتراض طاعته و لزوم امتثال امره و ظهور عصمته من الزلل و الخطاء و عدم تطرق الارتیاب و الامتراء فی اقواله و افعاله الواجبة الاقتفاء پانزدهم آنکه از قول آن حضرت فان العالم بما یاتی من الجاهل الخسیس الاخسّ ظاهرست که آن حضرت اعلم است باعمال و افعال خویش و خطا و زلل را در آن راهی نیست و مخالف آن حضرت جاهل خسیس اخسّ است شانزدهم آنکه از قول آن حضرت

فانّی حاملکم ان شاء اللّه تعالی ان اطعتمونی علی سبیل الجنة الخ واضحست که آن حضرت مردم را بر سبیل جنت برمی دارد و اطاعت آن حضرت سبب سلوک سبیل جنت و ثواب و باعث و اخلاص از نار و عذاب است هفدهم آنکه از قول آن حضرت

ثمّ انّ مخبرکم ان خیلا من بنی إسرائیل امرهم نبیّهم الخ واضحست که اطاعت آن حضرت مثل

ص:791

اطاعت بنی اسرائیل که ایشان را حکم کرده که از نهر ننوشند واجب و لازم است و مخالفین آن حضرت مثل مخالفین آن نبی اند که لجاج در ترک امر حضرت او کردند هجدهم آنکه از قول آن حضرت

فکونوا رحمکم اللّه من اولئک الذین اطاعوا نبیّهم و لم یعصوا ربهم ظاهرست که اطاعت آن حضرت بعینها اطاعت نبی معصوم است و عدم عصیان آن حضرت عدم عصیان حیّ قیّوم و فیه ما یدل علی کمال العصمة من الخطاء و ان حکمه عین حکم ربّ السماء و اللّه ولی التوفیق للاهتداء و الکاشف عن القلوب الرابعة الغطاء

دلیل شانزدهم اثبات اعلمیت حضرت امیر المؤمنین به سبب اعلمیت حضرت هارون

دلیل شانزدهم آنکه بلا شبه و ریب از منازل حضرت هارون اعلمیت آن حضرت است یعنی آن حضرت بعد حضرت موسی علیه السّلام اعلم از جمیع امت آن حضرت بود پس باید که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله از جمیع امت آن حضرت اعلم باشد و اعلمیت مفید افضلیت و افضلیت سبب انحصار خلافت در آن حضرت است و اعلمیت حضرت هارون علیه السّلام هر چند امری است ظاهر و واضح و از بیان حضرت عمار که در دلیل پانزدهم مذکور شد نیز ساطع و لائح و لکن بخوف انکار مکابرین و جحود مجادلین ایراد بعض تصریحات دیگر می نمایم پس باید دانست که حسین بن مسعود بغوی در معالم التنزیل گفته قال اهل العلم بالاخبار کان قارون اعلم بنی اسرائیل بعد موسی و هارون علیهما السّلام و اقرأهم للتوراة و اجملهم و اغناهم و کان حسن الصورة فبغی و طغی و محمد بن احمد محلی در تفسیر مختصر خود که آن را با تکمله سیوطی جلالین می گویند قال انما اوتیته أی المال علی علم عندی أی فی مقابله و کان اعلم بنی اسرائیل بالتوراة بعد موسی هارون و محمد شربینی خطیب در سراج منیر گفته و روی اهل الاخبار ان قارون کان اعلم بنی اسرائیل بعد موسی و هارون و اجملهم و اغناهم و کان حسن الصورة فبغی و طغی و علاّمه عینی در عقد الجمان گفته و کان قارون اعلم بنی اسرائیل بعد موسی و هارون و افضلهم و اجملهم قال قتادة و کان یسمی المنور لحسن صورته و لم یکن

ص:792

فی بنی اسرائیل إقراء للتوراة منه و لکن عدو اللّه نافق کالسامری فبغی علی قومه فاهلکه البغی کما قال اللّه تعالی فَبَغی عَلَیْهِمْ ازین عبارات ظاهرست که قارون اعلم بنی اسرائیل بعد حضرت موسی و هارون علیهما السّلام بوده پس هر گاه قارون اعلم بنی اسرائیل بعد حضرت موسی و هارون باشد بلا شبه و ریب حضرت هارون اعلم بنی اسرائیل بعد حضرت موسی علیهما السّلام باشد زیرا که اعلمیت قارون بعد حضرت موسی و حضرت هارون علیهما السّلام مثبت این معنی است که غیر حضرت موسی و هارون علیهما السّلام اعلم از قارون نبود پس اعلمیت بعد حضرت موسی برای حضرت هارون علیهما السّلام ثابت باشد و اگر کسی دیگر اعلم از حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السّلام باشد صادق نه آید که قارون اعلم بنی اسرائیل بعد حضرت موسی و حضرت هارون بوده و هو ظاهر جدّا و هر گاه اعلمیت حضرت هارون علیه السّلام ثابت شد در ثبوت اعلمیت برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام سالکین سوی منهاج را اصلا ارتیاب و اختلاج درنگیرد چه قطع نظر از آنکه دلائل عموم منزلت که سابقا گذشته و بعض آن درین دلائل هم مذکور شد و بعض آن انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور می شود برای اثبات این مرام و مثل آن کافی است و افاده شاه ولی اللّه در ازالة الخفا لزوم حمل تشبیه بر منازل مشهوره و افاده خود شاه صاحب عدم جواز حمل تشبیه بر تشبیه ناقص نیز مقنع است و علاوه برین از بیان حضرت عمار که در دلیل پانزدهم مذکور شد واضحست که حدیث منزلت مثبت اعلمیت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام است که دلالت دارد بر حصول علم منایا و وصایا و فصل الخطاب برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و اگر متعصبی لجوج و مشککی عنود را بیان حضرت عمّار با آنکه تقریر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام هم مثبت صحّت آنست کفایت نکند اینک بحمد اللّه دلالت آن بر اعلمیت از افاده علاّمه نحریر لا ثانی سعید الدین محمد بن احمد فرغانی ثابت کنم پس باید دانست که حضرت او در شرح فارسی تائیه ابن فارض در شرح شعر و اوضح

ص:793

بالتاویل ما کان مشکلا علیّ بعلم ناله بالوصیة علی ما نقل عنه گفته پیدا و روشن کرد علی ع بتاویل آنچه مشکل و پوشیده بود از معنی و مراد قرآن و حدیث بر غیر او از صحابه خصوصا عمر چنانچه در آن معرض گفته لو لا علیّ لهلک عمر بآنکه بیان و تفسیر ان مشکلات را متعرض گشته بود بعلمی که بوی بمیراث رسیده بود از مصطفی ع بوصیت که از جهت ولی فرموده بود

انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی اذکرکم اللّه فی اهل بیتی سه بار و باز فرمود که

انت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انه لا نبیّ بعدی و بآنچه گفت

انا مدینة العلم و علیّ بابها پس از علم و بیان حق و ارشاد خلق همه اثر در باب او بود از مصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم در دعوت و غیره و اثر سرایت حق در وی و اللّه المرشد و الملهم ازین عبارت ظاهرست که حدیث منزلت مثل حدیث ثقلین دلالت دارد بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بوصیّت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علمی حاصل شده که ایضاح مشکلات بآن فرموده و ظاهرست که این دلالت متصور نمی تواند شد مگر باین طور که چون حضرت هارون را بوصایت حضرت موسی علیهما السّلام علم ایضاح مشکلات و بیان تاویلات معضلات حاصل بود می باید که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام درین باب مثل حضرت هارون علیه السّلام باشد و ظاهرست که علم حضرت هارون ارجح و ازید از علم سائر امت موسویه بوده پس علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که بوصایت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاصل شده نیز ارجح و اکثر و ازید و اعزز از علم جمیع امت مصطفویه باشد و نیز از بیان منیع المبانی علاّمه فرغانی ظاهرست که حدیث منزلت مثل حدیث ثقلین دلالت دارد بر آنکه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مبیّن حق و مرشد خلق و داعی الی الصدق بود و حق در آن حضرت ساری و احکام آن حضرت از مقارنت خطا عاری و این آثار جمیله حاصل بود در آن حضرت از جناب جناب حبیب باری و محامد عدیده و مدائح سدیده و مناقب سعیده سعید فرغانی سابقا در مجلد

ص:794

حدیث غدیر شنیدی که عبد الرحمن جامی در نفحات گفته شیخ سعید الدین الفرغانی رحمه اللّه تعالی وی از اکمل ارباب عرفان و اکابر اصحاب ذوق و وجدان بوده است هیچ کس مسائل علم حقیقت را چنان مضبوط و مربوط بیان نکرده است که وی در دیباچه شرح قصیده تائیه فارضیه بیان کرده است اولا آن را بعبارت فارسی شرح کرده بود و بر شیخ خود شیخ صدر الدین قونوی قدس سره عرض فرموده و شیخ آن را استحسان بسیار کرده و درین باب چیزی نوشته و شیخ سعید آن نوشته را بعینه بر سبیل تبرک و تیمن در دیباچه شرح فارسی خود درج کرده است و ثانیا از برای تعمیم و تتمیم و فائده آن را بعبارت عربی نقل کرده و فوائد دیگر بر ان مزید ساخت جزاه اللّه تعالی عن الطالبین خیر الجزاء و ویرا تصنیف دیگر است مسمی بمناهج العباد الی المعاد در بیان مذاهب ائمّه اربعه رضوان اللّه علیهم اجمعین در مسائل عبادات و بعضی معاملات که سالکان این طریق را از آن چاره نیست و در بیان آداب طریقت که بعد از تصحیح احکام شریعت سلوک را حقیقت بی آن میسر نیست و الحق آن کتابیست بس مفید که ما لا بد هر طالب و مریدست و محمود بن سلیمان کفوی در کتائب اعلام الاخیار گفته و اگر مکابری عنود و مجادلی کنود را بیان حق ترجمان علاّمۀ فرغانی هم از سلوک طریق مظلم ارتیاب و حیرانی و پیمودن وادی پر خار اضطراب و پریشانی و اقتفای وساوس ظلمانی و اتباع هواجس نفسانی در کون بنوازغ شیطانی باز نه دارد ناچار روع وساوس ابلیس و هدم بنیان ارباب تزویر و تلمیع تلبیس ببیان معاویه بن أبی سفیان که در دلیل هفدهم مذکور می شود کرده آید

دلیل هفدهم استدلال معاویه به حدیث منزلت بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین

دلیل هفدهم آنکه معاویه بن أبی سفیان که نزد اهل سنت از اکابر صحابه اعیان است با وصف آن همه اثارت قتام و قتار ببغض و عناد و شنان و تهییج و تسعیر نار احقاد و اضغان و تسنّم غارب مناوات و عدوان و امتطاء صهوه مشاحنت و طغیان بمفاد الفضل ما شهدت به الاعداء بحدیث منزلت استدلال بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده چنانچه احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و ابو الحسن علی بن عمر بن محمد بن الحسن بن شاذان و علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی و فقیه ابو اللیث نصر بن محمد سمرقندی و محب الدین احمد بن عبد اللّه الطبری و ابراهیم بن محمد حموینی و محمد بن یوسف زرندی و نور الدّین علی بن عبد اللّه سمهودی و ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الوصابی و احمد بن بن محمد المعروف بابن حجر المکی و احمد بن فضل بن محمد باکثیر المکی و احمد بن عبد القادر العجیلی و مولوی مبین لکهنوی روایت کرده اند

ص:795

علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می گوید

اخبرنا ابو القاسم عبد الواحد بن علی بن العبّاس البزاز رفعه الی اسماعیل بن أبی خالد عن قیس قال سأل رجل معاویة عن مسألة فقال سل عنها علی بن أبی طالب فانه اعلم قال یا امیر المؤمنین قولک فیها احبّ الیّ من قول علیّ فقال بئس ما قلت و لؤم ما جئت به لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و یغرّه العلم غرّا و لقد قال له رسول اللّه ص انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و لقد کان عمر بن الخطّاب یسأله فیاخذ عنه و لقد شهدت عمر إذا اشکل علیه شیء قال ههنا علی قم لا اقام اللّه رجلیک و محا اسمه من الدّیوان و فقیه ابو اللیث نصر بن محمد حنفی که فضائل و مفاخر و مناقب و ماثر او بر ناظر جواهر مضیه عبد القادر و کتائب اعلام الاخیار کفوی و اثمار جنیه علی قاری و غیر آن ظاهر و باهرست در کتاب المجالس که نسخه آن در سفر عراق بنظر عبد مفتاق رسیده می فرماید

عن قیس بن أبی حازم رضی اللّه عنه قال جاء رجل الی معاویة رضی اللّه عنه فسأله عن مسئلة فقال سل عنها علی بن أبی طالب فهو اعلم بها فقال الرّجل قولک احبّ الیّ من قول علی فقال معاویة بئسما قلت و لؤم ما جئت به لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یهزّه للعلم هزّا و قد قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یا علی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و لقد کان عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه یسأله و یاخذ عنه و لقد شهدت عمر بن الخطاب إذا اشکل علیه شیء فقال ههنا علی بن أبی طالب ثم قال للرجل معاویة رضی اللّه عنه قم لا اقام اللّه رجلیک و محا اسمه من الدّیوان و یروی ان سائلا سال عائشة رضی اللّه عنها عن المسح علی الخفین فقالت سلوا عنها علی بن أبی طالب فانّه اعلم بالسنّة و

عن قیس بن أبی حازم قال جاء رجل الی معاویة

ص:796

فسأله عن مسئلة فقال سل عنها علی بن أبی طالب و هو اعلم فقال ارید جوابک فقال ویحک لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یغزره بالعلم غزرا و لقد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت منّی بمنزلة هارون من موسی و لقد کان عمر بن الخطّاب یسأله و یأخذ عنه و محب الدین احمد بن عبد اللّه الطبری المکی در ریاض النضرة گفته

عن أبی حازم قال جاء رجل الی معاویة فسأله عن مسئلة فقال سل عنها علیّ بن أبی طالب فهو اعلم قال یا امیر المؤمنین جوابک فیها احبّ الیّ من جواب علی قال بئس ما قلت لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یغزره بالعلم غزرا و لقد قال له انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و کان عمر إذا اشکل علیه شیء اخذ منه خرّجه احمد فی المناقب شرح الغزارة بالغین المعجمة الکثرة و قد غزر الشیء بالضم کثر و ابراهیم بن محمد حموینی در فرائد السمطین علی ما نقل گفته

اخبرنا الشیخ جمال الدین احمد بن محمّد القزوینی المعروف بمدکویه مناولة قال انبانا الشیخ ضیاء الدّین عبد الوهّاب بن علی بن علیّ البغدادی إجازة بروایته عن شیخ الاسلام جمال السنة أبی عبد اللّه بن حمویه بن محمد الجوینی قال انبانا الشیخ ابو محمّد الحسن بن احمد انبانا الامام ابو بکر محمد بن ابراهیم البخاری الکلابادی نبّأنا محمّد بن عبد اللّه بن یوسف العمانی ح محمّد بن محمّد بن الازهر الاشعری قال نبّأنا الکدیمی قال العمانی نبّأنا عمر بن عثمان النمری و قال الازهری نبّأنا و هب بن عمر بن عثمان و هو الصّواب قال نبأنا أبی عن أبی اسماعیل بن أبی خالد عن قیس بن أبی حازم قال جاء رجل الی معاویة فسأله عن مسألة فقال سل عنها علی بن أبی طالب هو اعلم فقال ارید جوابک فقال ویحک لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یغرّه بالعلم غرّا و لقد قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت منّی

ص:797

بمنزلة هارون من موسی و لقد کان عمر بن الخطاب یسأله و یأخذ عنه و کان عمر إذا اشکل علیه شیء قال ههنا علی قم لا اقام اللّه رجلیک و محا اسمه من الدّیوان و محمد بن یوسف زرندی در کتاب در السّمطین در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته قول معاویة فیه عن قیس ابن أبی حازم قال جاء رجل الی معاویة فسأله عن مسئلة فقال سل عنها علیّ بن أبی طالب فهو اعلم فقال الرّجل ارید جوابک فقال ویحک کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یغزره بالعلم غزرا و

لقد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت منّی بمنزلة هارون من موسی و لقد کان عمر بن الخطاب یسأله و یاخذ عنه و تنقصه رجل یوما عند عمر فقال له عمر قم لا اقام اللّه رجلیک و محا اسمه من الدیوان و نور الدین علی بن عبد اللّه سمهودی در جواهر العقدین گفته

اخرج الامام احمد فی المناقب عن أبی حازم قال جاء رجل الی معاویة رضی اللّه عنه فساله عن مسألة فقال اسأل عنها علیّا فهو اعلم فقال یا امیر المؤمنین جوابک فیها احب الی من جواب علی قال بئسما قلت لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یغرّه بالعلم غرّا و لقد قال له انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و کان عمر إذا اشکل علیه شیء اخذ منه

واخرج جماعة آخرون منهم ابن شاذان عن قیس بن أبی حازم نحوه الا انّه قال بئسما قلت و ما جئت به و قال عقب قوله بمنزلة هارون من موسی قولا اقام اللّه رجلیک و محا اسمه من الدیوان زاد ابن شاذان و لقد کان عمر بن الخطاب یسأله و یاخذ عنه و لقد شهدت عمر إذا اشکل علیه شیء یقول ههنا علی و ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الوصابی در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته

عن ابن أبی حازم قال جاء رجل الی معاویة فسأله عن مسئلة فقال سل عنها علی بن أبی طالب فهو اعلم فقال یا امیر المؤمنین جوابا

ص:798

فیها احب الیّ من جواب علیّ فقال بئس ما قلت لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یغزره بالعلم غزرا و لقد قال له انت منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی و کان عمر إذا اشکل علیه شیء اخذ منه اخرجه الامام احمد فی المناقب

و اخرج جماعة آخرون منهم ابن شاذان عن قیس بن أبی حازم نحوه الاّ انّه قال بئس ما قلت و ما جئت به و قال عقب قوله بمنزلة هارون من موسی قم لا اقام اللّه رجلیک و محا اسمه من الدیوان زاد ابن شاذان و لقد کان عمر بن الخطاب یسأله و یاخذ عنه و لقد شهدت عمر إذا اشکل علیه شیء قال ههنا علی و احمد بن محمد بن علی بن حجر مکی در صواعق محرقه گفته

اخرج احمد انّ رجلا سأل معاویة عن مسئلة فقال اسأل عنها علیّا فهو اعلم فقال یا امیر المؤمنین جوابک فیها احبّ الیّ من جواب علیّ قال بئس ما قلت لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یغزره بالعلم غزرا و لقد قال له انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبیّ بعدی و کان عمر إذا اشکل علیه شیء اخذ منه و اخرجه آخرون بنحوه لکن زاد بعضهم قم لا اقام اللّه رجلیک و محا اسمه من الدّیوان و لقد کان عمر یسأله و یاخذ عنه و لقد شهدته إذا اشکل علیه شیء قال ههنا علیّ و کمال الدّین بن فخر الدّین جهرمی در براهین قاطعه ترجمه صواعق محرقه گفته امام احمد روایت کرده که مردی از معاویه مسئله پرسید معاویه گفت از علی رضی اللّه عنه سؤال کن که اعلم است از من آن مرد گفت أی امیر المؤمنین جواب ترا دوست تر می دارم معاویه گفت بد گفتی ایا تو مکروه می داری کسی را که رسول صلّی اللّه علیه و سلّم عزیز گردانید او را بعلم و در باب او گفت

انت منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی و عمر رضی اللّه عنه هر گاه که چیزی بروی مشکل می شد از علی رضی اللّه عنه فرامیگرفت و غیر امام احمد دیگران نیز مثل همین روایت کرده اند لیکن بعضی از روات زیاده کرده اند آنکه معاویه بآن مرد گفت برخیز ازین مجلس لا اقام اللّه

ص:799

رجلیک و اسم او از دیوان محو کرد و گفت عمر رضی اللّه عنه از وی سؤال می کرد و مسائل فرامیگرفت از وی و من حاضر بودم وقتی که مسئله بر عمر رضی اللّه عنه مشکل شده بود و می پرسید که آیا علی رضی اللّه عنه در این جا حاضر است یا نه و احمد بن فضل بن محمد باکثیر مکی گفته

عن ابن أبی حازم قال جاء رجل الی معاویة فسأله عن مسئلة فقال له سل عنها علیّا فهو اعلم فقال جوابک فیها احبّ الیّ من جواب علیّ فقال له بئس ما قلت لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یغره بالعلم غرّا و لقد قال له انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و کان عمر إذا اشکل علیه شیء اخذ منه اخرجه الامام احمد فی المناقب و احمد بن عبد القادر عجیلی در کتاب ذخیرة المال گفته

اخرج احمد بن حنبل رحمه اللّه ان رجلا سأل معاویة عن مسألة فقال سل عنها علیّا فقال بئس ما قلت لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یغزره بالعلم غزرا و لقد قال له انت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی و کان عمر إذا اشکل علیه شیء اخذه منه ثم قال قم لا اقام اللّه رجلیک و محا اسمه من الدّیوان و مولوی مبین لکهنوی در کتاب وسیلة النجاة گفته فی الصواعق

اخرج احمد ان رجلا سال معاویة عن مسئلة فقال اسأل عنها علیّا فهو اعلم فقال یا امیر المؤمنین جوابک فیها احبّ الیّ من جواب علی قال بئس ما قلت لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه یغره بالعلم و لقد قال له انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبوة بعدی مقام اعتبار اولی الابصارست که معاویه با آن همه بغض و عناد و عداوت و لداد با افضل ائمّه امجاد علیهم السّلام الی یوم التناد حدیث منزلت را مثبت اعلمیت آن حضرت داند و آن را دلیل رد و انکار بر کسی که جواب معاویه را از جواب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دوست تر داشته گرداند و حضرات اهل سنت آن را چنان بی وقع و کم منزله سازند که دلالت آن بر محض خلافت جزئیه منقطعه که مستلزم استحقاق امامت کبری نیست و مثل آن

ص:800

بلکه افضل از آن بزعم ابن تیمیه بآحاد صحابه حاصل شده مقصور گردانند بلکه آن را دلیل نفی خلافت از آن حضرت پندارند بلکه اعور آن را دلیل عیب و نقص عظیم گرداند و نیز سلب استحقاق خلافت از آن حضرت بآن ثابت سازد و ذکر آن را خلاف عقل و دانش گمان برد کاش این حضرات اگر از خدا و رسول شرمی نداشتند از مخالفت معاویه و ابن خطّاب حساب بر می داشتند و هر گاه اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حدیث منزلت ثابت شد افضلیت آن حضرت بالبداهة متحقق گردید که اعلم و افضل است کما هو ظاهر جدّا و ستطلع علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی و افضل متعین است برای خلافت کما سبق فی المنهج الاول بیانه بالدلائل القاطعة و اعتراف ائمّة السنیة کوالد المخاطب و غیره و اگر کسی توهم کند کند غرض معاویه اثبات اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از خودست نه اثبات اعلمیت از کل اصحاب تا اعلمیت آن حضرت از شیخین لازم آید پس این توهم صریح البطلان و کمال سخیف آن واضح و عیانست زیرا که حدیث منزلت دلالت بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از معاویه بلکه کائنا من کان نمی تواند کرد مگر بدلالت آن بر افضلیت از کل امت زیرا که اثبات اعلمیت آن حضرت از معاویه بحدیث منزلت موقوف بر آنست که اثبات منزلت هارون علیه السّلام را برای آن حضرت دلیل اعلمیت آن حضرت گردانند که چون حضرت هارون علیه السّلام اعلم بود می باید که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام هم اعلم باشد و ظاهرست که حضرت هارون علیه السّلام از جمیع امت حضرت موسی علیه السّلام اعلم بوده پس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم از جمیع امت اعلم باشد نه از معاویه تنها و علاوه برین معاویه اعلمیت جناب امیر المؤمنین ع از عمر بصراحت تمام بیان کرده که سؤال عمر و اخذ او از آن حضرت و رجوع در مشکلات بحلاّل مشکلات ثابت ساخته و فیه کفایة لاهل الدرایة و نیز کسی توهم نکند که ذکر معاویه حدیث منزلت را بخطاب این شخص که جواب معاویه را دوست تر از جواب حضرت امیر المؤمنین

ص:801

علیه السّلام داشته برای اثبات محض فضیلت است نه برای اثبات اعلمیت چه این تاویل مکابره صریحه و تحریف واضحست که اگر این حدیث دلالت بر اعلمیت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نمی کرد ربطی بمقام که اثبات اعلمیت است نمی داشت و آن شخص را که معاویه ردّ بر او کرده می رسید که معاویه را ملزم کند و بگوید که این حدیث مثبت اعلمیت آن حضرت نیست بلکه مفاد آن نیست مگر حصول خلافت ناقصه که اضعف و اوهن از استخلافات آحاد صحابه است کما تفوّه به ابن تیمیّة بلکه معاذ اللّه نافی خلافت آن حضرت است کما تفوه به الرازی و المخاطب و غیرهما بلکه معاذ اللّه دلیل عیب و نقص عظیم است کما تفوه به الاعور پس آن را چرا در بین دو دلیل اعلمیت آن حضرت آوردی و چسان بمقام انکار بر دوست تر داشتن جواب تو از جواب آن حضرت متشبث بآن شدی

دلیل هجدهم دانستن معاویه حدیث منزلت را موجب نصرت و اطاعت امیر المؤمنین

دلیل هجدهم آنکه ابو المظفر یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی در کتاب تذکره خواصّ الامّه در ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و امّا السنة فاخبار فنبدأ منها بما

ثبت فی الصحیح و المشاهیر من الآثار حدیث فی اخاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی کرّم اللّه وجهه قال احمد فی المسند و قد تقدم اسناده حدثنا محمّد بن جعفر ثنا شعبة عن الحکم عن مصعب بن سعد عن ابیه سعد بن أبی وقاص قال خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا فی غزاة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلّفنی فی النساء و الصبیان فقال أ لا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی و اخرجاه فی الصحیحین و لمسلّم عن عامر بن سعد بن ابیّ وقاص قال امر معاویة بن أبی سفیان سعدا و قال له ما منعک ان تسبّ ابا تراب فقال سعد اما ما ذکرت ثلثا سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قالهن له فلن اسبّه ابدا لان یکون لی واحدة منهنّ احبّ الیّ من حمر النّعم و ذکر منها حدیث الرّایة کما سیجیء الثانیة

لما نزلت فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ الآیة دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا و قال صلّی اللّه

ص:802

علیه و سلّم اللّهمّ هؤلاء اهلی الثالثة سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و قد خلّفه فی بعض مغازیه فقال یا رسول اللّه ترکتنی مع النّساء و الصّبیان فقال صلی اللّه علیه و سلّم الا ترضی و ذکر الحدیث و قد ذکر المسعودی فی کتاب مروج الذهب و معادن الجوهر أن سعدا لمّا قال لمعویة هذه المقالة قال له معاویة ما کنت عندی الام منک الان فالاّ نصرته و لم قعدت عن بیعته و کان سعد قد تخلّف عن بیعة علیّ ثمّ قال معاویة اما انی لو سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما سمعت فی علی بن أبی طالب لکنت له خادما ما عشت و اصل عبارت علی بن الحسین المسعودی که سبط ابن الجوزی حاصل آن ذکر کرده در کتاب مروج الذهب این است

حدّث ابو جعفر محمد بن جریر الطبری عن محمد بن حمید الرازی عن أبی مجاهد عن محمّد بن اسحاق عن بن أبی نجیح قال لما حجّ معاویة طاف بالبیت و معه سعد فلمّا فرغ انصرف معاویة الی دار الندوة فاجلسه معه الی سریره و وقع معاویة فی علی و شرع فی سبّه فزحف سعد ثم قال اجلستنی معک علی سریرک ثم شرعت فی سب علیّ و اللّه لان یکون فی خصلة واحدة من خصال کانت لعلی احبّ الیّ من ان یکون لی ما طلعت علیه الشّمس و اللّه لان اکون صهر الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم لی من الولد ما لعلی احبّ الیّ من ان یکون لی ما طلعت علیه الشمس و اللّه لان یکون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لی ما قال له یوم خیبر لاعطینّ الرایة غدا رجلا یحبه اللّه و رسوله و یحبّ اللّه و رسوله لیس بفرار یفتح اللّه علی یدیه احبّ الی من ان یکون لی ما طلعت علیه الشمس و اللّه لان یکون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لی ما قال فی غزوة تبوک الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی احبّ الیّ من ان یکون لی ما طلعت علیه الشمس و ایم اللّه لا دخلت لک دارا ما بقیت و نهض و وجدت

ص:803

فی وجه آخر من الروایات و ذلک فی کتاب علی بن محمد بن سلیمان النوفلی فی الاخبار عن ابن عائشة و غیره ان سعد الما قال هذه المقالة لمعاویة نهض لیقوم ضرط له معاویة و قال له اقعد لما تسمع جواب ما قلت ما کنت عندی قطّ الأم منک الان فهلاّ نصرته و لم قعدت عن بیعته فانی لو سمعت من النبی صلی اللّه علیه و سلّم مثل الذی سمعت فیه لکنت جادما لعلی ما عشت فقال سعد و اللّه انّی لا حقّ بموضعک فقال معاویة یابی علیک بنو عذرة و کان سعد فیما یقال لرجل من بنی عذرة ازین عبارت ظاهرست که معاویة بن أبی سفیان حدیث منزلت و خیبر را از موجبات نصرت و خدمت و اطاعت و مواقع تخلف و مخالفت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دانسته و سعد را بسبب ترک نصرت آن حضرت و تخلف از آن جناب بعد سماع حدیث منزلت و حدیث خیبر مستحق غایت طعن و ملام و تارک عمل بر ارشاد حضرت سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السّلام گردانیده و نهایت استخفاف و اهانت آن معدن فضل و جلالت بایقاع ضراط برای ان سالک صراط خبط و اختباط نموده و پر ظاهرست که اگر حدیث منزلت و حدیث خیبر مثبت وجوب اطاعت و عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی بود بر سعد لوم و ملام بسبب ترک نصرت و خدمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و تخلف از آن حضرت متوجه نمی شد و لزوم خدمت آن حضرت مدت حیات و محظوریت تخلف از آن حضرت و لزوم نصرت آن حضرت بسبب حدیث منزلت و خیبر ثابت نمی شود مگر بدلالت آن بر وجوب اتباع جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و عصمت آن حضرت از عثار و زلل و برائت از خطا و خطل

دلیل نوزدهم تشبیه اروی بنت عم رسالتمأب حضرت امیر المؤمنین را به حضرت هارون در مظلومیت به سبب تقدم اغیار بر آن حضرت

دلیل نوزدهم آنکه روی بنت الحارث بن عبد المطلب که از صحابیات مکرمات و مخدرات معظّمات و بنت عم سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات و التسلیمات بوده چنانچه علاّمه ابن حجر عسقلانی در اصابه تمییز الصحابة گفته و روی بنت الحارث بن عبد المطلب الهاشمیة والدة المطلب بن أبی وداعة السهی ذکرها ابن سعد فی الصحابیات

ص:804

فی باب بنات عم النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و قال أمّها غزیة بنت قیس بن طریف من بنی الحارث بن فهر بن مالک قال و ولدت لابی وداعة المطّلب و ابا سفیان و أم جمیل و أم حکیم و الربعة روزی نزد معاویه آمد و ظلم و عدوان و جور و طغیان آن امام اهل شنان بیان فرمود بلکه از ادنی باعلی ترقی ساخت و پرده از روی کار برانداخت و جور و ظلم و حیف و ستم حضرات ثلاثه و کوشش و کشش ایشان در اطفاء انوار سنیه ذرّیّة نبویه و جد و جهد ایشان در استیصال اغصان دوحه علیه علویه و مسارعت و مسابقت شان در غصب حقوق و مبالغه و انهماک شان در عصیان و عقوق و مقهور ساختن اهلبیت کرام علیهم السّلام و تحصیل مشابهت تمام به گوساله پرستان لئام عیان نمود و ظاهر فرمود که اهلبیت کرام علیهم السّلام و اتباع شان بمنزله بنی اسرائیل در آل فرعون بودند و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون از موسی بود و معاویه بسبب بزوغ شمس تابان صحت بیان اروی ارواها اللّه بنمیر ریاض الجنان و حفّها بسوابغ الرحمة و الرضوان مهر سکوت بر لب زد و با وصف کمال رسوای برملا چاره جز اعراض ندید و بمزید دها کار بند شده از زیادت ظهور عار و شنار و اقتضاح و صفار اندیشید و پا در دامن عجز و صموت کشید لیکن عمرو بن العاص فاقد الاخلاص از کمال وقاحت و رقاعت و مزید سلاطت و جلاعت تیغ زبان خسارت ترجمان بر کشید و مرتکب سب و شتم آن صحابیه جلیله و خاتون عفیفه که بنت عم سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السّلام بوده گردید و از عذاب و عقاب الهی و ایذای روح اقدس جناب رسالت پنای صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نترسید و تحقیقات اهل سنت را در تعظیم و تبجیل صحابه و صحابیات و لوم و ملام ایشان بر طاعنین این جماعت والا صفات بخاطر نیاورد و آل معظّمه را بضلال و ذهاب عقل کر خودش گرفتار بآن بود نسبت داد و خود را بچنین سوء ادب در مقام عالی درکات جحیم فرانهاد و چون حضرت اروی چنین یاوه گوی آن سلیط اللسان و هرزه چانگی آن

ص:805

خلیع الغدار بی ایقان شنید بتخجیل و تفضیح و اسکات و تقبیح او پرداخت و پاداش جسارت شنیعه او در کنار او بزودی هر چه تمامتر انداخت یعنی بخطاب او بیان ساخت که مادر او مشهورترین زنان زانیه و ارزان ترین ایشان از روی اجرت بود و او را پنج کس از قریش ادعا کردند و هر کس از ایشان می گفت که او پسر منست پس مادرش را ازین حال پرسیدند بجواب آن چنین در غرر بمثقب بیان سفت که همه ایشان بخدمت او پرداخته اند و هر کس را شبیه تر باین مولود به بینید بآن کس او را ملحق سازید پس عاص را شبیه تر باو یافتند و باو ملحق ساختند آخر کار عمرو بن العاص عاجز و رسوا و ذلیل گردید و بسوراخ سکوت و خاموشی خزید و چاره کار بسبب مزید عجز و اضطرار جز اعراض از ستیز و پیکار ندید و نادم و شرمسار و خجل و ساکت و صامت و منفعل و مثل خر در کل فروماند و معاویه که خلیفه بر حق و امام صدق سنیان است و ابن حجر مکی در رساله تطهیر اللسان مناقب عظیمه و محامد فخیمه برای او ثابت کرده کمال اسلام و ایقان و نهایت حسن اعتقاد و عرفان خود فراروی ارباب ایمان نهاده نیز انکار کلام اروی نتوانست نمود بلکه لب بمعذرت واگشود و عفا اللّه عما سلف که مثبت دعوی است و خواند و دامن از لجاج و مکابره و مجادله افشاند ابو عمر احمد بن محمد بن عبد ربه بن حبیب بن جدیر بن سالم اندلسی که فضائل و مناقب جلیله و مدائح و محامد جمیله او از ملاحظه کتاب الاکمال تصنیف عدیم المثال ابو نصر علی بن ماکولا و وفیات الأعیان ابن خلکان و کتاب العبر فی خبر من غبر تصنیف ذهبی و مختصر فی اخبار البشر تصنیف ابو الفداء اسماعیل بن علی و تتمة المختصر عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد یافعی و بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة تصنیف جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی و مدینة العلوم ازنیقی و غیر آن ظاهر و باهرست و ابو العباس احمد بن محمد المقری که جلالت و نبالت و ریاست و امامت و حذاقت او مشهورست و فضائل و محامد او از ریحانة الباء شیخ احمد بن محمد بن عمر قاضی القضاة ملقب بشهاب الدین الخفاجی المصری

ص:806

و خلاصة الاثر محمد بن فضل اللّه بن محب اللّه المحبی و تصنیف العقود السنیه تصنیف رضی الدین بن محمد بن علی بن حیدر واضح است در نفح الطیب عن غصن الاندلس الطیب گفته قال یعنی لسان الدین فی ترجمة صاحب العقد الفقیه العالم أبی عمر احمد بن عبد ربه عالم ساد بالعلم و رأس و اقتبس به من الحظوة ما اقتبس و شهر بالاندلس حتی سار الی المشرق ذکره و استطار بشرر الذکاء فکره و کانت له عنایة بالعلم و ثقة و روایة له متّسقة و اما الادب فهو حجّته و به غمرت الافهام لجّته مع صیانة و ورع و دیانة ورد ماءها فکرع و له التالیف المشهور سمّاه بالعقد و حماه عن عثرات النقد لانه ابرزه مثقف القناة مرهف الشباة تقصر عنه ثواقب الالباب و تبصر السحر منه فی کل باب و له شعر انتهی منتهاه و تجاور سماک الاحسان و سماه الخ در کتاب العقد الفرید که بعنایت ربّ مجید و منعم حمید بعد جهد جهید و کدّ شدید و تفحص مدید نسخه آن بدست عبد عمید آمده و حسب تصریح ابن خلکان در وفیات و تصریح ازنیقی در مدینة العلوم از کتب ممتعه است و حسب تصریح ابو الفداء در مختصر و تصریح ابن الوردی در تتمة المختصر از کتب نفیسه است و حسب افاده لسان الدین وزیر تالیف مشهورست که محفوظ ساخته آن را از عثرات نقد و ظاهر ساخته آن را در حالی که مثقف القناة مرهف الشباة است و قاصر می شود از آن ثواقب الباب و می بیند از آن سحر در هر باب و ابن خلکان در وفیات الأعیان و یوسف بن محمد البلوی در الف باو ابو الفضل جعفر بن ثعلب در کتاب الامتاع باحکام السماع و عبد الرحمن بن محمد در کتاب العبر و دیوان المبتدأ و الخبر و عبد العزیز بن عمر بن محمد بن محمد بن محمد بن عبد اللّه بن فهد در غایة المرام باخبار سلطنة البلد الحرام و اسماعیل بن محمد الیمنی در رساله تحلیل سماع تمسک بمضامین آن می نمایند و در اول نسخه آن که در مصر مطبوع شده این عبارت مکتوب است فی نسخة الشیخ عبد العزیز محاسن رحمه اللّه

ص:807

المشهورة بالصّحة و الضبط المعوّل علیها فی الغالب فی الجمع و التصحیح بسم الله الرحمن الرحیم سبحان من بهرت جواهر حکمته العقول و تنزّهت صفات جلاله عن المعقول مرج البحرین یلتقیان یخرج منهما اللؤلؤ و المرجان و الصلوة و السّلام علی واسطة عقد النبیّین و جوهر نظام المرسلین و علی آله و صحبه و تابعیه و حزبه ما نثرت قطرات المزن دررا فی البحور و انتظمت الیواقیت عقودا فی نحو و الحور و بعد فیقول ذو العمل الوجیز الفقیر الی مولاه عبد العزیز طالعت من کتب الادب عدّة قطعت فیها من الزمان مدّة و لم ازل ابحث عن کلّ کتاب منها لم اره لکی انظر مخبره إذا سمعت خبره حتّی انبأنی ذو رای سدید عن کتاب العقد الفرید تالیف الامام احمد بن عبد ربّه فلم اقصر فی طلبه لأفوز بجوزه او کتبه فلمّا نظرت انوار فرائده تلوح فی سلک نظمه علمت ان کلّ مسمّی له نصیب بن اسمه فعند ذلک شمّرت عن ساعد جدی و اشتغلت بنقله لیکون ذخیرة عندی و لمّا ساعدت الاقدار علی نیل المرام و منّ اللّه تعالی من جزیل انعامه بالتمام دو بیت نادانی الحظّ نعم ما قد حزتا من عقد جواهر به قد فزنا فاخترت الی نظامه فهرستا قد البس من سنا حلاه دستا و رتبته فی الرسم علی هذا الاسلوب لیتخیر الطالب من ابوابه و انواعه المطلوب و للّه الحمد علی الکمال و نسأله حسن الختام عند المآل امین را و خود ابن عبد ربه در اول آن گفته و بعد فان اهل کلّ طبقة و جهابذة کلّ امّة قد تکلّموا فی الادب و تفلسفوا فی العلوم علی کلّ لسان و مع کلّ زمان و ان کلّ متکلّم منهم قد استفرغ غایته و بذل مجهوده فی اختصار بدیع معانی المتقدمین و اختیار جواهر الفاظ السالفین و اکثروا فی ذلک حتی احتاج المختصر منها الی اختصار و المتخیّر الی اختیار ثم انّی رأیت آخر کلّ طبقة و واضعی کلّ حکمة

ص:808

و مؤلّفی کلّ ادب اعذب الفاظا و اسهل بنیة و احکم مذهبا و اوضح طریقة من الاوّل لانه ناقض متعقّب و الاوّل باد متقدم فلینظر الناظر الی الاوضاع المحکمة و الکتب المترجمة بعین انصاف ثم یجعل عقله حکما عادلا قاطعا فعند ذلک یعلم انها شجرة باسقة الفرع طیبة المنبت زکیة التربة یانعة الثمرة فمن اخذ بنصیبه منها کان علی ارث من النبوة و منهاج من الحکمة لا یستوحش صاحبه و لا یضل من تمسّک به و قد الّفت هذا الکتاب و تخیرت جواهره من متخیّر جواهر الآداب و محصول جوامع البیان فکان جوهر الجوهر و لباب الباب و انما لی فیه تالیف الاختیار و حسن الاختصار و فرش لدور کل کتاب و ما سواه فمأخوذ من افواه العلماء و ماثور عن الحکماء و الادباء و اختیار الکلام اصعب من تالیفه و قد قالوا اختیار الرجل وافد عقله الخ می فرماید وفود أروی بنت عبد المطلب علی معاویة رحمه اللّه العبّاس بن بکّار قال حدّثنی عبد اللّه بن سلیمان المدنی و ابو بکر الهذلی ان روی بنت الحرث بن عبد المطلب دخلت علی معاویة و هی عجوز کبیرة فلمّا رآها معاویة قال مرحبا بک و اهلا یا خالة فکیف کنت بعدنا فقالت یا ابن اخی لقد کفرت ید النّعمة و اسأت لابن عمّک الصحبة و تسمّیت بغیر اسمک و اخذت غیر حقّک من غیر دین کان منک و لا من آبائک و لا سابقة فی الاسلام بعد ان کفرتم برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فاتعس اللّه منکم الجدود و اضرع منکم الخدود و ردّ الحقّ الی اهله و لو کره المشرکون و کانت کلمتنا هی العلیاء و نبیّا صلّی اللّه علیه و سلّم هو المنصور فولیتم علینا من بعده و تحتجّون بقرابتکم من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و نحن اقرب إلیه منکم و اولی بهذا الامر فکنّا فیکم بمنزلة بنی اسرائیل فی آل فرعون و کان علی بن

ص:809

أبی طالب بعد نبیّنا بمنزلة هارون من موسی فغایتنا الجنّة و غایتکم النّار فقال لها عمرو بن العاص کفّی ایتها العجوز الضالّة و اقصری عن قولک مع ذهاب عقلک إذ لا تجوز شهادتک وحدک فقالت له و انت یا بن النابغة تتکلم و أمّک کانت اشهر بغی بمکة و آخذهن للاجرة و ادّعاک خمسة نفر من قریش فسئلت امک عنهم فقالت کلّهم اتانی فانظروا شبههم به فالحقوه به فغلب علیک شبه العاص بن وائل فلحقت به فقال مروان کفّی ایّتها العجوز و اقصری لما جئت له فقالت و انت ایضا یا ابن الزرقاء تتکلم ثم التفتت الی معاویة فقالت و اللّه ما جرّأ علیّ هؤلاء غیرک فانّ أمّک القائلة فی قتل حمزة نحن جزیناکم بیوم بدر و الحرب بعد الحرب ذات سعر*ما کان لی فی عتبة من صبر و شکر وحشی علیّ دهری حتّی ترمّ أعظمی فی قبری فاجابتها بنت عمّی و هی تقول خزیت فی بدر و بعد بدر یا ابنة جبّار عظیم الکفر فقال معاویة عفا اللّه عما سلف یا خالة هائی حاجتک فقالت ما لی إلیک حاجة و خرجت عنه انتهی ما فی العقد و علاّمه اسماعیل بن علی المشتهر بابی الفداء که حائز انواع فضل و علا و حاوی اقسام شرف و سنا و از مشاهیر اساطین جلیل الثنا و اعاظم سلاطین جمیل النبهاست و محامد و ماثر جلیله و مکارم و مفاخر اثیله او بر ناظر طبقات الشافعیه اسنوی و تتمة المختصر عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی و روض المناظر محمد بن محمد بن شحنه و فوات الوفیات محمد بن شاکر بن احمد الخازن و طبقات شافعیه ابو بکر اسدی و درر کامنه ابن حجر عسقلانی و غیر آن مخفی و مستتر نیست در کتاب المختصر فی اخبار البشر که نسخه قلمیه آن در کتب خانه حرم مدینه منوّره دیدم و مطالب عدیده از آن برچیدم و درین اوان برکت چشمان بنسخه مطبوعه آن نیز وارسیدم و در اوّل آن مذکورست اما بعد قال الفقیر الی اللّه تعالی سیّدنا و مولانا السّلطان الملک المویّد عماد الدّین ابو الفداء اسماعیل بن الملک الافضل نور اللّه

ص:810

أبی الحسن علی بن السلطان الملک المظفّر تقی الدّین أبی الفتح محمود بن السّلطان الملک المنصور ناصر الدین أبی المغالی محمد بن السّلطان الملک المظفر تقی الدین أبی الخطّاب عمر بن شاهان شاه بن ایّوب لا زالت علومه مشهورة فی المغارب و المشارق و رأفته شاملة لکافة الخلائق و اعزّ اللّه اللّه انصاره و ضاعف جلاله انّه سنح لی ان اورد فی کتابی هذا شیئا من التواریخ القدیمة و الاسلامیّة یکون تذکرة تغنینی عن مراجعة الکتب المطولة و اخترته و اختصرته من الکامل تالیف الشیخ عزّ الدین علی المعروف بابن الاثیر الجزری و هو تاریخ ذکر فیه ابتداء الزّمان الی سنة ثمان و عشرین و ستمائة و هو نحو ثلثة عشر مجلّدا و من تجارب الامم لابی علی احمد بن مسکویه و من تاریخ ابن عیسی احمد بن علی المنجم المسمّی بکتاب البیان عن تاریخ سنی زمان العالم علی سبیل الحجة و البرهان ذکر فیه التواریخ القدیمة و هو مجلّد لطیف و من التاریخ المظفّری للقاضی شهاب الدین ابن أبی الدّم الحموی و هو تاریخ یختصّ بالملة الاسلامیة فی نحو ستة مجلّدات و من تاریخ القاضی شمس الدین ابن خلکان المسمّی بوفیات الأعیان رتّبه علی الحروف و هو نحو اربعة مجلدات و من تاریخ الیمن للفقیه عمارة و هو مجلّد لطیف و من تاریخ القیروان المسمی بالجمع و البیان للصنهاجی لابن أبی منصور و هو نحو اربعة مجلّدات و من تاریخ علی بن موسی بن محمد بن عبد الملک بن سعید المغربی الاندلسی المسمی کتاب لذة الاحلام فی تاریخ امم الاعجام و هو نحو مجلدین و من کتاب ابن سعید المذکور المسمی بالمغرب فی اخبار اهل المغرب و هو نحو خمسة عشر مجلّدا و من مفرّج الکروب فی اخبار بنی ایّوب للقاضی جمال الدّین بن واصل و هو نحو ثلثة مجلدات و من تاریخ حمزة الاصفهانی و هو مجلّد لطیف و من تاریخ خلاط تالیف شرف بن أبی المطهر الانصاری

ص:811

و من سفر قضاة بنی اسرائیل و سفر ملوکهم من اصل الکتب الاربعة و العشرین الثابتة عند الیهود بالتواتر و الّفت التواریخ القدیمة من هذا الکتاب علی مقدمة و فصول خمسة و اما التواریخ الاسلامیة فرتّبتها علی السنین حسب تالیف الکامل لابن الاثیر و لمّا تکامل هذا الکتاب سمّیته المختصر فی اخبار البشر و ابن الوردی هم مدائح عظیمه و مناقب فخیمه برای آن یاد کرده حیث قال فی تتمة المختصر و بعد فیقول الفقیر المعترف بالتقصیر عمر بن المظفّر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس الوردی المعرّی الشافعی انجح اللّه مسعاه و اصلح له امر آخرته و دنیاه انّی رأیت المختصر فی اخبار البشر تالیف مولانا السلطان الملک المؤید صاحب حماة قدّس اللّه سره و اکرم مثواه من الکتب التی لا یقع مثلها و لا یسع جلها فانّه اختاره من التواریخ التی لا تجتمع الاّ للملوک و نظمه فی سلوک الحسن بحسن السلوک فانجلی کالعروس التی حسنها المغرب و جمالها الکامل و ثغرها العقد و ضراتها الدّول المنقطعة و خیالها لذّة الاحلام و لفظها المنتظم و خدّها ابن أبی الدّم و محبّتها تجارب الامم و حسّادها بنو اسرائیل و نظرها مفرّج الکروب و دلالها وفیات الأعیان و وصلها الاغانی و قرها مروج الذهب و عطرها من الیمن و ذکرها مجاوز فی المشرق اصبهان و فی المغرب القیروان و فصاحتها البیان و وجهها مرآة الزّمان رتّبه رحمه اللّه تعالی ترتیبا رفع به اسماعیل القواعد من البیت الایّوبی و شیّد و ضمّنه کنوزا و هل یعجز عن الکنوز من هو ملک مؤید فاختصرته فی نحو ثلثیه اختصارا زاده حسنا و تکفّل بوجازة اللّفظ و کمال المعنی اقمت به اعرابه و ذلّلت صعابه و نمقته بیانا و الحقته اعیانا و کللت حلّته بجواهر و کملت روضته بازاهر و اودعته شیئا من نظمی و نثری و رحوت دعوة صالحة عند ذکری و حذفت منه ما حذفه اسلم و قلت فی اوّل ما زدته قلت و فی آخره و اللّه اعلم و مصطفی ابن عبد اللّه قسطنطینی

ص:812

در کشف الظنون در ذکر آن گفته المختصر فی اخبار البشر فی مجلدین للملک المؤید اسماعیل بن علی الایوبی المعروف بصاحب حماة المتوفی سنة 732 اثنتین و ثلثین و سبعمائة اوله الحمد للّه الذی حکم الاعمار بالآجال الخ اورد فیه اشیاء من التواریخ القدیمة و الاسلامیة لتکون تذکرة و مغنیة عن مراجعة الکتب المطوّلة و اختصره من الکامل و غیره من نحو عشرین مجلدا و رتب التواریخ القدیمة علی مقدمة و خمسة فصول و التواریخ الاسلامیة علی السنین حسب تالیف الکامل می فرماید و مما یحکی عن حلمه أی معاویة من تاریخ القاضی جمال الدین بن واصل ان اروی بنت الحارث بن عبد المطلب بن هاشم دخلت علی معاویة و هی عجوز کبیرة فقال لها معاویة مرحبا بک یا خالة کیف انت فقالت بخیر یا بن اختی لقد کفرت النّعمة و اسأت لابن عمّک الصحبة و تسمّیت بغیر اسمک و اخذت غیر حقک و کنا اهل البیت اعظم النّاس فی هذا الدین بلاء حتی قبض اللّه نبیّه مشکورا سعیه مرفوعا منزلته فوثبت علینا بعده بنو تیم و عدی و أمیّة فابتزّونا حقّنا و ولیتم علینا و کنا فیکم بمنزلة بنی اسرائیل فی آل فرعون و کان علی بن أبی طالب بعد نبینا بمنزلة هارون من موسی فقال لها عمرو بن العاص کفّی ایّتها العجوز الضالة و اقصری عن قولک مع ذهاب عقلک فقالت و انت یا ابن النابغة تتکلّم و أمّک کانت اشهر بغیّ بمکة و ارخصهن اجرة و ادّعاک خمسة من قریش فسئلت أمّک عنهم فقالت کلهم اتانی فانظروا شبههم به فالحقوه به فغلب علیک شبه العاص بن وائل فالحقوک به فقال لها معاویة عفا اللّه عما سلف هاتی حاجتک فقالت ارید الفی دینار لاشتری بها عینا فوّارة فی ارض خوّارة تکون لفقراء بنی الحارث بن عبد المطلب و الفی دینار اخری ازوج بها فقراء بنی الحارث و الفی دینار اخری استعین بها علی شدة الزّمان فامر لها معاویة بستة آلاف دینار فقبضتها و انصرفت

ص:813

انتهی ما فی المختصر لابی الفداء و قاضی محبّ الدّین ابو الولید محمد بن محمد بن محمود الحلبی المعروف بابن الشحنة الحلبی که نبذی از فضائل فاخره و مناقب زاهره و مدائح باهره او محمد بن عبد الرحمن سخاوی در ضوء لامع بیان کرده حیث قال محمد بن محمد بن محمد بن محمود بن غازی بن ایّوب بن محمود بی الختلو المحب ابو الولید الحلبی الحنفی القاضی ابنه المحب محمد قریبا و یعرف کسلفه بابن الشحنة و زاد المقریزی فی نسبته محمدا رابعا غلطا ولد سنة تسع و اربعین و سبعمائة بحلب و نشأ بها فی کنف ابیه فحفظ القرآن و کتبا و اخذ عن شیوخ بلده و القادمین إلیها و ارتحل فی حیاة ابیه لدمشق و القاهرة فاخذ عن مشایخهما و ما علمت من شیوخه سوی السید عبد اللّه فقد اثبته البرهان الحلبی بل قال ولده ان ابن منصور و الانفی إذ ناله فی الافتاء و التدریس قبل ان یلتحی ولد بعد مضی سنة من وفاة والده ارتحل الی القاهرة ایضا و نزل بالصرغتمشیة فاشتهرت فضائله بحیث عیّنه اکمل الدّین و سراج الدین لقضاء بلده و اثنیا علیه فولاّه ایاه الاشرف شعبان و ذلک فی سنة ثمان و سبعین عوضا عن الجمال ابراهیم بن العدیم الی ان قال السخاوی و ذکره ابن خطیب الناصریة فقال شیخنا و شیخ الاسلام کان انسانا حسنا عاقلا دمث الاخلاق حلو النادرة عالی الهمة اماما عالما فاضلا ذکیّا له الادب الجیّد و النظم و النثر الفائقان و الید الطولی فی جمیع العلوم قرأت علیه طرفا من المعانی و البیان و حضرت عنده کثیرا و کانت بیننا صحبة اکیدة و صنّف فی الفقه و التفسیر و علوم شتی و اورد قصیدة ابن زریق المشار إلیها و قال البرهان الحلبی من بیوت الحلبین مهر فی الفقه و الادب و الفرائض مع جودة الکتابة و لطف المحاضرة و حسن الشکالة یتوقّد ذکاء و له تصانیف لطاف و قال المقریزی فی عقوده انه افتی و درس بحلب و دمشق و القاهرة

ص:814

و کان یحب الحدیث و اهله و لقد قام مقاما عجز اقرانه عنه و تعجب اهل زمانه منه و ساق جوابه لتیمور المقدم و غیره و کان المجلس له بحیث اوصی جماعته به و بالشرف الانصاری و اصحابهما و فی ایراد ذلک طول و قال ولده انه الّف فی التفسیر و شرح الکشاف و لم یکملهما و الّف لاجلی فی الفقه مختصرا فی غایة القصر محتویا علی ما لم تحتو علیه المطوّلات جعله ضوابط و مستثنیات فعدم منه فی بعض الاسفار و اختصر منظومة النسفی فی الف بیت مع زیادة مذهب احمد و نظم الف بیت فی عشرة علوم الی غیر ذلک فی الفقه و الاصول و التفسیر و عامة العلوم قال و حاصل الامر فیه انّه کان منفردا بالریاسة علما و عملا فی بلده و عصره و غرّة فی جبهة دهره ولی قضاء حلب و دمشق و القاهرة ثم قضاء الشام کله و قدم حلب فقدّرت وفاته بها و سلّم له فی علومه الباهرة و بحوثه النیرة الظاهرة و انتهی امره الی ترک التقلید بل کان یجتهد فی مذهب امامه و یخرّج علی اصوله و قواعده و یختار اقوالا یعمل بها و ذکر ان ممن اخذ عنه العز الحاضری و البدر بن سلامة بحلب و ابن قاضی شهبة و ابن الاذرعی بالشام و ابن الهمام و ابن التنسی و السفطی و ابن عبید اللّه بمصر و قرأت بخط آخرهم قرأ علیه بالقاهرة حین قدمها سنة ثلاث عشرة و لزوم دروسه الی سفره فی اواخر التی تلیها صحبة العسکر و قال ان الناصر قرّبه و استصحبه معه فاللّه اعلم بذلک کله و من تصانیفه ایضا اختصار تاریخ المؤید صاحب حماة مع التذییل علیه الی زمنه علی طریق الاختصار و سیرة نبویة و الرحلة القسریة بالدیار المصریة و قد اوردت فی ترجمته من ذیل قضاة مصر فوائد کثیرة من نظمه و نثره و مطارحات و حکایات و نیز در ذیل قضاة مصر تصنیف علاّمه سخاوی که نسخه آن مزین بخط مصنف

ص:815

در زمان سابق بدست اذلّ الخلائق افتاده بود بترجمه ابو الولید بن الشحنة مذکورست و ذکره العلامة ابن خطیب الناصریة فقال فیه شیخنا و شیخ الاسلام کان انسانا حسنا عاقلا و مث الاخلاق حلو النادرة عالی الهمّة اماما عالما فاضلا زکیّا له الادب الجیّد و النّظم و النثر الفائقان و الید الطولی فی جمیع العلوم قرأت علیه طرفا من المعانی و البیان و حضرت عنده کثیرا و کانت بیننا صحبة اکیدة و صنّف فی الفقه و التفسیر و علوم شتّی و اورد للجمال عبد اللّه بن محمد زریق المعری قصیدة امتدحه بها و قال البرهان الحلبیّ من بیوت الحلبیین مهر فی الفقه و الادب و الفرائض مع جودة الکتابة و لطف المحاضرة و حسن الشکالة یتوقد ذکار و له تصانیف لطاف و قال ولده انّه الّف فی التفسیر و شرح الکشاف و لم یکملهما و الف لاجلی فی الفقه مختصرا فی غایة القصر محتویا علی ما لم تحتو علیه المطولات جعله ضوابط و مستثنیات فعدم منه فی بعض الاسفار و اختصر منظومة النسفی فی الف بیت مع زیادة مذهب احمد و نظم الف بیت فی عشرة علوم الی غیر ذلک فی الفقه و الاصول فی التفسیر و عامة العلوم قال و حاصل الامر فیه انّه کان منفردا بالریاسة علما و عملا فی بلده و عصره و غرّة فی جبهة دهره ولی قضاء حلب و دمشق و القاهرة ثم قضاء الشام کله قدم حلب فقدرت وفاته بها و سلّم له فی علومه الباهرة و بحوثه المنیرة الظاهرة و انتهی امره الی ترک التقلید بل کان مجتهدا فی مذهب امامه و یخرج علی اصوله و قواعده در کتاب روض المناظر فی علم الاوائل و الاواخر که بعنایت بعض اکابر نسخه عتیقه آن در زمان غابر بدست این قاصر عاثر آمده و در اوّل آن گفته و بعد فقد التمس منّی من طاعته من اجلّ المناصب و من هو لرایات السعادات ناصب قرة عین الزّمان و سبط مولانا السلطان احشم العلماء و السلاطین

ص:816

الملک المؤید عماد الدین البارع الشیم الجامع بین محاسن السیف و القلم الطیب الاصل العظیم القدر محمد بن موسی بن شهری نائب السلطنة الشریفة بقلعة حلب المحروسة جمّل اللّه بطلعته المواکب ممتطیا هام الکواکب شعر ما غنّت الورق علی اوراقها و اشتملت منها علی اطواقها ان اجمع له کتابا فی التاریخ وجیز الالفاظ و المبانی انیق الفحاوی و المعانی فاصغیت استماعا لمقاله و وجّهت رکاب همتی نحو سؤاله و امتثلت اشارته الشریفة التی طاعتها اجلّ وظیفة و شرعت فی جمع هذا الکتاب امتثالا لها حیث هی الصواب لان التاریخ باب حسن من العلم حسن التدبیر لمن طرقهما محصلین و جعلت له مفتاحا و خاتمة اما المفتاح و هو فی ابتداء خلق السموات و الارض و ما فیهما من عجائب خلق اللّه و اما المصراع الاول ففی مدة ما بین هبوط آدم علیه السّلام الی هجرة سیّدنا محمد صلّی اللّه علیه و سلّم و ما بینهما علی الارجح ستة آلاف سنة و مائتان و ست عشر سنة و نقصها المنجمون عن ذلک مائتی سنة و تسعا و اربعین سنة و اما المصراع الثانی فمنها الی آخر مدة یقدر اللّه ان نترجم عنها نذکر فیها مشاهیر الناس علی اصنافهم و اشتهر من الحوادث الغریبة فیهم و اما الخاتمة فهی مشتملة علی ما هو کالعیان مما یکون فی آخر الزمان و سمّیته روض المناظر فی علم الاوائل و الاواخر و اللّه المامول فی تحریره و اتمامه و حسن ترتیبه و جزالة انتظامه وَ ما تَوْفِیقِی إِلاّ بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون ذکر آن بابن نهج نموده روض المناظر فی علم الاوائل و الاواخر و هو تاریخ مشهور لابی الولید قاضی القضاة زین الدّین محمد بن الشهر بابن الشحنة الحلبی الحنفی المتوفی سنة 815 خمس عشرة و ثمانمائة

ص:817

و قال قد التمس منی عماد الدین محمد بن موسی النائب بمدینة حلب ان اجمع له کتابا فی التاریخ وجیز الالفاظ فاجبته و جعلت له مفتاحا و مصراعین و خاتمة الخ می فرماید و فی سنة ستین مات معاویة و کان عمره خمسا و سبعین سنة و کان یغلب حلمه علی ظلمه و کان ذا هیبة یحسن سیاسة الملک دخلت علیه اروی بنت الحارث بن عبد المطلب فقال لها مرحبا بک یا خالة کیف حالک فقالت بخیر یا ابن اختی لقد کفرت النّعمة و اسأت لابن عمّک الصحبة و تسمّیت بغیر اسمک و اخذت غیر حقّک و کنا اهل بیت اعظم النّاس فی هذا الدّین بلاء حتّی قبض اللّه نبیه مشکورا سعیه مرفوعا منزلته فوثبت علینا بعده بنو تیم و عدی و أمیّة فابتزونا حقّنا و ولیتم علینا فکنّا فیکم بمنزلة بنی اسرائیل فی آل فرعون و کان علی بن أبی طالب بعد نبینا صلّی اللّه علیه و سلّم بمنزلة هارون من موسی فقال لها عمرو بن العاص کفّی ایّتها العجوز الضالّة و اقصری عن قولک مع ذهاب عقلک فقالت و انت یا ابن الباغیة تتکلم و کانت أمّک اشهر بغی بمکة و ارخصهنّ اجرة و ادّعاک خمسة من قریش کل یقول هو ابنی فسئلت أمّک عن ذلک فقالت کلّهم اتونی فانظروا ایّهم اقرب شبها به و کان اقربهم شبها بک العاص بن وائل فالحقوک به فقال لها معاویة عفا اللّه عما سلف هاتی حاجتک فقالت ارید انفی دینار اشتری بها عینا فوارة فی ارض خوارة تکون لفقراء بنی عبد المطلب و الفی دینار اخری ازوج بها فقراء بنی الحارث و الفی دینار اخری استعین بها علی شدة الزّمان فاعطاها ستة آلاف دینار و انصرفت انتهی ملغی فی روض المناظر ازین حکایت سراسر نکایت و شکایت سراپا هدایت که جگر حضرات اهل سنت کما ینبغی می خراشد و نمک شور بر جراحات شان می پاشد

ص:818

واضحست که اروی بنت الحارث بمخاطبه معاویه ظلم و جور و اعتساف شیوخ ثلاثه و اتباع شان در اخذ خلافت و امارت از اهلبیت علیهم السّلام بتوضیح تمام و تبیین بالا کلام بیان فرموده و ایشان را مماثل اتباع فرعون الدّ الخصام و مشابه بعابدین عجل و گوساله پرستان لئام ساخته و تشبیه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را بحضرت هارون بر استحقاق آن جناب و تعین آن عالی قباب برای خلافت و امارت حمل کرده و مظلومیت و مقهوریت آن حضرت بمقهوریت حضرت هارون تشبیه داده که تصریح کرده که بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بنو تیم و بنی عدی و بنی امیّه بر ما برجستند و ابتزاز حق ما کردند و گردیدیم ما بمنزله بنی اسرائیل در آل فرعون و بود علی بن أبی طالب بعد نبیّ ما صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون از موسی و این نهایت صریحست در آنکه چنانچه بر حضرت هارون علیه السّلام اتباع فرعون و عابدین عجل غالب آمدند و اطاعت امر آن حضرت نکردند همچنین شیوخ ثلاثه و اتباع شان بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام غالب آمدند و آن حضرت و اهلبیت آن حضرت را مقهور و مغلوب ساختند و غصب حقوق شان نمودند پس ثابت شد که تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دلالت واضحه بر وقوع جور و ظلم و حیف بر آن حضرت از دست اتباع سامری و عجل این امت دارد و این تشبیه مثبت تعین خلافت برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و بطلان تصدّر و تقدّم اغیار بر آن حضرت است و مصدق بیان منیع البنیان حضرت اروی احادیث عدیده سرور انس و جان صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ما کرّ الجدیدان است چنانچه انشاء اللّه در ما بعد نبذی از آن مذکور خواهد شد در این مقام اکتفا بر یک روایت می رود پس باید دانست که در مسند احمد بن حنبل که فضائل و مناقب و محامد آن و نهایت اعتماد و اعتبار احادیث آن در ما بعد حسب افادات ائمّه سنّیه انشاء اللّه تعالی باثبات می رسانم مذکورست

عن أم الفضل

ص:819

بنت الحرث و هی أم ولد العبّاس اخت میمونة قالت اتیت النبیّ علیه السّلام فی مرضه فجعلت أبی فرفع راسه فقال ما یبکیک قالت خفنا علیک و لا ندری ما نلقی من النّاس بعدک یا رسول اللّه قال انتم المستضعفون بعدی ازین حدیث واضحست که أم فضل بنت الحارث بخدمت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاضر شد و گریه آغاز نهاد پس آن حضرت سر اقدس خود برداشت و از سبب گریه او استفسار ساخت أم الفضل عرض کرد که نمی دانیم چه چیز را ملاقات کنیم از مردم بعد تو أی رسول اللّه آن حضرت ارشاد فرمود که شما هستید مستضعفین بعد من یعنی مردم شما را ضعیف خواهند ساخت و اعلام جور و عدوان بر شما خواهند افراخت که نور اسلام و ایمان و سداد بظلمت داد و بیداد بر اهلبیت امجاد خواهند کاست چه ظاهرست که استضعاف أم الفضل و امثال او متحقق نمی شود مکر بر تقدیر جور خلفا در غصب و الا اگر خلفا بعد آن حضرت بر حق بودند وقوع استضعاف أم الفضل و دیگر اقارب آن حضرت بعد آن حضرت معنای ندارد و از طرائف امور و بدائع دهور آنست که بعض حضرات اهل سنت بمزید ادراک و شعور بر محض استدلال بر سلب خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث منزلت اکتفا نکرده و از دلالت صریحه آن بر حیف و جور متغلبین بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعراض و اغماض آغاز نهاده چنان ظاهر کرده اند که تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحضرت هارون علیه السّلام دلالت دارد بر آنکه امت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر خطا نبود یعنی اصحاب در اخذ خلافت محق بودند فخر رازی در تفسیر مفاتیح الغیب در تفسیر قوله تعالی وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ یا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ الآیة مذکورست و ههنا دقیقة و هی ان الرافضة تمسّکوا

بقوله صلّی اللّه علیه و سلّم انت منّی بمنزلة هارون من موسی ثم ان هارون ما منعه التقیة فی مثل هذا الجمع العظیم بل صعد المنبر و صرّح بالحق و دعا النّاس

ص:820

الی متابعة نفسه و المنع من متابعة غیره فلو کانت امة محمد صلّی اللّه علیه و سلّم علی الخطاء لکان یجب ان یفعل علیّ مثل ما فعل هارون و ان یصعد المنبر من غیر تقیه و خوف و ان یقول فاتبعونی و اطیعونی و لما لم یفعل علمنا ان الامة کانوا علی الصوب و هر چند بطلان و رکاکت این تقریر و بطلان و فساد این تزویر بر ناقد بصیر و متامل خبیر روشن و مستنیر است و لکن از غرائب تاثیرات علو حق و مزید شمول الطاف الهی بحال اهل ایمان آنست که علاّمه نظام الدین نیسابوری که از اعاظم مفسرین و اجلّه متبحرین ائمّه سنیّه است این تمسک واهی و احتجاج باطل را رد کرده و تایید اهل حق صراحة و جهارا نموده چنانچه در غرائب القرآن در غائب الفرقان در تفسیر آیه کریمه مذکوره گفته قال اهل السّنّة ههنا ان الشیعة تمسکوا

بقوله صلّی اللّه علیه و سلّم انت منّی بمنزلة هارون من موسی ثم انّ هارون ما منعه التقیة فی مثل ذلک الجمع بل صعد المنبر و صرّح بالحق و دعا النّاس الی متابعته فلو کانت امّة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم علی الخطاء لکان یجب علی علیّ کرم اللّه وجهه ان یفعل ما فعل هارون من غیر تقیّة و خوف و للشیعة ان یقولوا ان هارون صرّح بالحقّ و خاف فسکت و لهذا عاتبه موی بما عاتب فاعتذر بان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی و هکذا علیّ امتنع اوّلا من البیعة فلمّا آل الامر الی ما آل اعطاهم ما سئلوا و انّما قلت هذا علی سبیل البحث لا لاجل التعصب ازین عبارت ظاهرست که علاّمه نیشابوری تمسک اهل سنت را بحدیث منزلت بر نفی خطا از اصحاب و صیانت ایشان از ظلم و جور بر اهلبیت اطیاب و مخالفت امر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باطل دانسته و بردّ آن پرداخته و افاده کرده آنچه حاصلش آنست که برای شیعه است که بگویند که حضرت هارون علیه السّلام تصریح بحق نموده و خوف کرد پس سکوت ورزید و بهمین سبب عتاب کرد

ص:821

هارون را حضرت موسی علیهما السّلام بآنچه عتاب کرد پس اعتذار کرد حضرت هارون علیه السّلام به اینکه قوم استضعاف من کردند و قریب بود که بکشند مرا همچنین علی علیه السّلام امتناع کرد اوّلا از بیعت پس هر گاه آئل باشد امر بسوی آنچه آئل شد یعنی نوبت بجبر و قسر و تهدید و تخویف و مطالبه و تشدید رسید اعطا کرد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام طالبین بیعت را آنچه سؤال کردند انتهی محصّله و بیچاره نظام نیشابوری بعد ایراد این تقریر متین و جواب زرین بخوف لوم لائمین و تعنّت عاذلین و عناد متعصّبین و اعوجاج جاحدین عذری هم برای خود آغاز نهاده که از آن بهم بغایت متانت این تقریر واضحست یعنی ارشاد کرده که نگفتم این را مگر بر سبیل بحث نه بسبب تعصّب انتهی و ازین اعتراف صاف واضح شد که این تقریر عین احقاق حق و انصاف و مبرّا از شوائب تعصّب و اعتساف است فللّه الحمد و المنّة که بطلان مزعوم واهی حضرات اهل سنت بکمال ظهور و وضوح نمایان گردید که سخافت استدلال شان بمثابۀ رسیده که خود علاّمه نیشاپوری ردّ آن نموده و در ردّ آن خود را از تعصّب بری ساخته و ازین کلام نیشاپوری ظاهرست که امتناع جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از بیعت أبی بکر و وقوع ان بخوف و اضطرار امری است ثابت و متحقق انکار آن نتوان کرد چه اگر این معنی وهنی می داشت و بدرجه ثبوت و تحقق نمی رسید چگونه تشبث اهل حقّ بان جائز می شد حال آنکه جواز تمسّک بآن از تصریح نیشاپوری ثابت است و واضح که در احتجاج بان تعصب را مدخلی نیست و روایات ائمّه سنیه مثبت این معنی انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور خواهد شد لیکن در این جا بر یک روایت که از ان حصول استضعاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل استضعاف حضرت هارون ثابت گردد و گفتن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل حضرت هارون اِبْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی واضح شود ذکر می نمایم پس مخفی نماند که عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدینوری

ص:822

که بعد ملاحظه تاریخ بغداد احمد بن علی الخطیب البغدادی مختصر تاریخ بغداد از ابو علی یحیی بن عیسی بن جزله و انساب ابو سعد عبد الکریم بن محمد السمعانی و جامع الاصول و نهایة اللغة أبی السعادات مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری و تهذیب الاسماء یحیی بن شرف بن مزی النووی و وفیات الأعیان احمد بن محمد المعروف بابن خلکان و سیر النبلاء محمد بن احمد ذهبی و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد الیافعی و حسن المحاضره و بغیة الوعاة و مزهر جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی و تطهیر اللسان احمد بن محمد المعروف بابن حجر المکی و اتحاف النبلاء صدیق حسن خان معاصر نهایت فضل و جلالت و براعت و نبالت و ثقت و عدالت و علو مرتبت و سمو منزلت و غایت عظمت و بلندی و شرف و ارجمندی و اعتماد و اعتبار و اشتهار و مدح و ستایش مصنفات او واضح و لائح می شود در کتاب الامامة و السیاسة گفته

کیف کانت بیعة علی بن أبی طالب و ان ابا بکر اخبر بقوم تخلفوا عن بیعته عند علیّ فبعث إلیهم عمر بن الخطاب فجاء فناداهم فی دار علی فابوا ان یخرجوا فدعا عمر بالحطب و قال و الذی نفس عمر بیده لتخرجنّ او لاحرقنّها علیکم علی ما فیها فقیل له یا ابا حفص ان فیها فاطمة فقال و ان فخرجوا فبایعوا الا علیّا فانّه زعم انّه قال حلفت اخرج و لا اضع ثوبی علی عاتقی حتی اجمع القرآن فوقفت فاطمة علی بابها فقالت لا عهد لی بقوم حضروا اسوء محضر منکم ترکتم جنازة رسول اللّه بین ایدینا و قطعتم امرکم بینکم لم تستامروا و لم تروا لنا حقا فاتی عمر ابا بکر فقال له الا تاخذ هذا المختلف عنک بالبیعة فقال ابو بکر یا قنفذ و هو مولی له اذهب فادع علیّا قال یدعوک خلیفة رسول اللّه قال و علی لسریع ما کذبتم علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فرجع قنفذ فابلغ الرسالة قال فبکی ابو بکر

ص:823

طویلا ثم قام عمر فمشی معه جماعة حتی اتوا باب فاطمة فدقوا الباب فلمّا سمعت اصواتهم نادت باعلی صوتها باکیة یا رسول اللّه ما ذا لقینا بعدک من ابن الخطاب و ابن أبی قحافة فلمّا سمع القوم صوتها و بکاءها انصرفوا باکین و کادت قلوبهم تتصدع و اکبادهم تتفطّر و بقی عمر معه قوم فاخرجوا علیّا و مضوا به الی أبی بکر فقالوا له بایع فقال ان لم افعل فمه و قالوا إذا و الذی لا اله الا هو نضرب عنقک قالوا إذا تقتلون عبد اللّه و اخا رسوله قال عمر اما عبد اللّه فنعم و امّا اخو رسوله فلا و ابو بکر ساکت لا یتکلم فقال له عمر الا تامر فیه بامرک فقال لا اکرهه علی شیء ما کانت فاطمة الی جنبه فلحق علیّ بقبر رسول اللّه یصیح و یبکی و ینادی اِبْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی فللّه الحمد و المنة که این روایت برای کشف تلمیعات قوم و هتک استار و ابدای عوار اسلاف کبارشان کافی و وافی است که بوجوه عدیده بر ظلم و حیف و جور و عدوان و شنان متغلبین و بطلان خلافت شان و تعیّن خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دلالت صریحه دارد و ندا کردن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اِبْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی دلالت صریحه دارد بر آنکه حال آن حضرت بعد وفات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم در مظلومیت و مقهوریت مثل حال حضرت هارون بعد رفتن حضرت موسی علیهما السلام بطور بود پس فساد و اختلال مزعوم رازی بکمال درجه وضوح و ظهور رسید و صحت نسبت کتاب الامامة و السیاسة را بعبد اللّه بن مسلم بن قتیبه این خاکسار بی مقدار و خاک پای علمای اخیار بعنایت جلیله پروردگار و مدد سرور مختار و تأیید ارواح قادسه اهلبیت اطهار علیه و علیهم صلوات اللّه و سلامه مدی الاعصار بمثابه ثابت می نمایم که مهره سکوت و صموت بر لب متعصبین زند و امر حق را کالشمس فی رابعة النهار روشن کند

ص:824

که عمر بن محمد بن محمد بن أبی الخیر محمد بن محمد بن عبد اللّه بن فهد که از مشایخ اجازه شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب است و مدائح و مناقب و محاسن و مفاخر و از ضوء لامع سخاوی لامع و ساطع است بودن کتاب الامامة و السیاسة تصنیف عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة حتما و جزما و قطعا و بتا بحیث لا یخالجه التشکیک و الارتیاب و لا یعتریه الوسواس المزعج عن الصواب ثابت کرده چنانچه در کتاب اتحاف الوری باخبار أم القری که بتوفیق ربانی و تایید یزدانی نسخه عتیقه آن بدست این خاکسار افتاده می فرماید سنة ثلاث و تسعین فیها کتب الولید بن عبد الملک الی امیر مکّة عمر بن عبد العزیز یامره بضرب حبیب بن عبد اللّه بن الزبیر و یصبّ علی راسه ماء باردا فضربه خمسین سوطا و صبّ علیه ماء باردا فی یوم شائت و وقفه علی باب المسجد فمات من یومه و فیها فی شعبان عزل الولید بن عبد الملک عمر بن عبد العزیز عن الحجاز و کان سبب ذلک ان عمر بن عبد العزیز کتب الی الولید یخبره بعسف الحجّاج اهل عمله بالعراق و اعتدائه علیهم و ظلمه و طلبه لهم بغیر حق و لا جنایة فبلغ ذلک الحجّاج فکتب الی الولید ان من عندی من اهل العراق و اهل الشقاق قد جلوا عن العراق و لجئوا الی مکة و المدینة و ان ذلک و هن فکتب الولید الی الحجاج یستشیره فبمن یولیه مکة و المدینة فاشار علیه بخالد بن عبد اللّه القسری و عثمان بن حیان فولی خالدا مکة و ولی عثمان بن حیان المدینة و عزل عمر بن عبد العزیز عنهما فلمّا خرج عمر من المدینة قال انّی اخاف ان اکون من نفته المدینة یعنی بذلک

قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم ان المدینة تنفی خبثها و لمّا قدم خالد مکّة خطبهم و عظّم امر الخلافة و حثّهم علی الطاعة فقال لو انّی اعلم ان هذه الوحش التی تامن فی الحرم و لم تقرّ بالطاعة لا خرجتها منه فعلیکم

ص:825

بالطاعة و لزوم الجماعة فانّی و اللّه لا اوتی باحد یطعن فی امامه الا طلبته فی الحرم انّه لا اری فیما کتب به الخلیفة او راه الاّ أمضاه و اشتد علیهم و اخرج من بمکّة من اهل العراق کرها و تهدّد من انزل عراقیا او آجره دارا و اشتد عثمان علی اهل المدینة و عسفهم و جار فیهم و منعهم من انزال عراقی و کانوا ایام عمر بن عبد العزیز کلّ من خاف الحجّاج لجأ الی مکة و المدینة و قال ابو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة فی کتاب الامامة و السیاسة کان مسلمة بن مروان والیا علی اهل مکّة فبینا هو یخطب علی المنبر إذا قبل خالد بن عبد اللّه القسری من الشام والیا علیها فدخل المسجد فلمّا قضی مسلمة خطبته صعد خالد المنبر فلمّا ارتقی فی الدرجة الثالثة تحت مسلمة اخرج طومارا ففضّه ثم قرأه علی النّاس فیه بسم الله الرحمن الرحیم من عبد الملک بن مروان امیر المؤمنین الی اهل مکّة امّا فانّی ولّیت علیکم خالد بن عبد اللّه القشری فاسمعوا له و اطیعوا و لا یجعلن احد علی نفسه سبیلا فانما هو القتل لا غیره و قد برئت الذمّة من رجل آوی سعید بن جبیر و السّلام ثم التفت إلیهم خالد فقال و الذی یحلف به و یحج إلیه لا اجده فی دار احد الا قتلته و هدمت داره و دار کلّ من جاوره و استبحت حرمه و قد اجلت لکم فیه ثلثة ایام ثم نزل و دعا مسلمة برواحله و لحق بالشام فاتی رجل الی خالد و قال له انّ سعید بن جبیر بوادی کذا من اودیة مکّة مختفیا بمکان کذا فارسل خالد فی طلبه فاتاه الرّسول فلمّا نظر إلیه قال انّی امرت باخذک و اتیت لا ذهب بکل إلیه و اعوذ باللّه من ذلک فالحق بایّ بلد شئت و انا معک فقال سعید بن جبیر لک ههنا اهل و ولد قال نعم قال انّهم یؤخذون بعدک و ینالهم من المکروه مثل الذی کان ینالنی قال فانی اکلهم الی اللّه

ص:826

عزّ و جلّ قال سعید لا یکون هذا فاتی به الی خالد فشدّه وثاقا ثم بعث به الی الحجّاج فقال رجل من اهل الشام انّ الحجّاج قد انذر به و اشعر به قبلک فما عرض له فلو جعلته بینک و بین اللّه لکان اذکی مر کلّ عمل یتقرّب به الی اللّه تعالی قال خالد و ظهره الی الکعبة قد استند علیها و اللّه لو علمت ان عبد الملک لا یرضی عنی الا بنقض هذا البیت حجرا حجرا لنقضته فی مرضاته و این عبارت که ابن فهد مکی از کتاب الامامة و السیاسة نقل فرموده در نسخ کتاب الامامة و السیاسة موجودست قال فی کتاب الامامة و السیاسة ذکر قتل سعید بن جبیر و ذکروا ان مسلمة بن عبد الملک کان والیا علی اهل مکة فبینا هو یخطب علی المنبر إذا قبل خالد بن عبد اللّه القسری من شام والیا علیها فدخل المسجد فلمّا قضی مسلمة خطبته صعد خالد المنبر فلمّا ارتقی فی الدرجة الثالثة تحت مسلمة اخرج طومارا ففضّه ثمّ قرأه علی النّاس فیه بسم الله الرحمن الرحیم من عبد الملک بن مروان امیر المؤمنین الی اهل مکة امّا بعد فانّی ولّیت علیکم خالد بن عبد اللّه القشیری فاسمعوا له و اطیعوا و دعوا و لا یجعلن امرء علی نفسه سبیلا فانّما هو القتل لا غیره و قد برئت الذمة من رجل آوی سعید بن جبیر و السّلام ثمّ التفت إلیهم خالد فقال و الّذی یحلف به و یحج إلیه لا اجده فی دار احد الاّ قتلته و هدمت داره و دار کلّ من جاوره و استبحت حرمه و قد أجّلت لکم فیه ثلثة ایام ثم نزل و دعا مسلمة برواحله و لحق بالشام فاتی رجل الی خالد فقال له ان سعید بن جبیر بوادی کذا من اودیة مکّة مختفیا بمکان کذا فارسل خالد فی طلبه فاتاه الرسول فلمّا نظر إلیه فقال له انی امرت بأخذک و اتیت لا ذهب بک

ص:827

إلیه و اعوذ باللّه من ذلک فالحق بایّ بلد شئت و انا معک فقال سعید بن جبیر أ لک ههنا اهل و ولد قال نعم قال انهم یؤخذون بعدک و ینالهم من المکروه مثل الذی کان ینالنی قال فانّی اکلهم الی اللّه عزّ و جل قال سعید لا یکون هذا فاتی به الی خالد فشدّه وثاقا ثم بعث به الی الحجّاج فقال له رجل من اهل الشام انّ الحجّاج قد انذر به و اشعر به قبلک فما عرض له فلو جعلته بینک و بین اللّه لکان اذکی من کلّ عمل یتقرب به الی اللّه قال خالد و ظهره الی الکعبة قد استند إلیها و اللّه لو علمت ان عبد الملک لا یرضی عنی الا بنقض هذا البیت حجرا حجرا لنقضته فی مرضاته بعنایت ایزدی ثابت شد بصراحت دلالت عبارت این علاّمه با جلالت و نحریر صاحب نبالت و فاضل موصوف بثقت و دیانت و محدث معروف بصیانت و امانت و مدت جلیل الحذاقة و المهارة و محقق عظیم الریاسة و الامامة که کتاب الامامة و السیاسة تصنیف ابو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة است و للّه الحمد علی ذلک حمد الشاکرین حیث ظهر کذب القاصرین و وضح عدوان الخاسرین و بان مین الحائرین و لاح شین البائرین و پسر صاحب اتحاف الوری اعنی الشیخ عزّ الدّین عبد العزیز بن عمر بن فهد المکّی نیز نسبت کتاب امامت و سیاست حتما و جزما بابن قتیبه می نماید چنانچه در کتاب غایة المرام باخبار سلطنة البلد الحرام که بعنایت ربّ منعام نسخه آن بخط عرب بدست اقل الانام آمده می فرماید و روی العتبی عن رجل قال خطب خالد بن عبد اللّه القسری بواسط فقال ان اکرم النّاس من اعطی من لا یرجوه و اعظم النّاس عفوا من عفا عن قدرة و اوصل النّاس من وصل عن قطیعة و بنی خالد لامّه کنیسة و کانت نصرانیة و هجی بابیات انتهی و قال الوالد لخالد القسری حدیث فی ثالث المخلص الکبیر

ص:828

و فی المنتقی من سبعته و فی مسند عبد بن حمید و هو من سماع الحجاز

حدثنی عمرو بن عون حدثنا هشیم عن سیار أبی الحکم عن خالد بن عبد اللّه القسری عن ابیه عن جدّه انّ النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم قال له یا یزید احبّ للناس ما تحب لنفسک و ذکر ما تقدّم فی ترجمة مسلمة بن عبد الملک عن ابن قتیبة فی الامامة و السیاسة این عبارت چنانچه می بینی صریحست در آنکه کتاب الامامة و السیاسة تصنیف ابن قتیبه است فللّه الحمد و المنة که چنانچه بودن کتاب الامامة و السیاسة تصنیف ابن قتیبه از تصریح عمر بن فهد ظاهرست همچنان صحّت نسبت این کتاب بابن قتیبه از افاده فرزند ارجمند عمر بن فهد باهر و عبد العزیز بن عمر بن فهد از مشایخ قطب الدین نهروانی مکّی است چنانچه قطب الدّین مذکور که فضائل باهره و مناقب فاخره او از ریحانة الالباء خفاجی ظاهرست در کتاب الاعلام باعلام بیت اللّه الحرام که نسخه عتیقه آن در خزانۀ کتب مکّه معظّمه دیده بودم و درین بلد هم بعض نسخ آن موجود و هم در لندن مطبوع شده می فرماید اعلم ان من برکة العلم نسبته الی قائله و ما لم یکن هناک سند بین النّاقل الراوی و من ینقل عنه فلا اعتماد علی ذلک النقل و لا بدّ ان یکون رجال السند موثوقا بهم و الاّ فلا اعتبار لتلک الرّوایة و اقدم مورّخی مکّة هو الامام ابو الولید محمد بن عبد اللّه الازرق ثم الامام ابو عبد اللّه محمد بن اسحاق بن العباس الفاکهی المکی ثم قاضی القضاة السیّد تقی الدّین محمد بن احمد بن علی الحسنی الفاسی ثم المکّی ثم الحافظ نجم الدّین عمر بن محمد بن فهد الشافعی العلوی المکّی ثم ولده الشیخ عز الدین عبد العزیز بن عمر بن فهد و هذا الاخیر ممن ادرکناه و لنا عنه روایة و هر گاه دو شاهد عدل سنیه بر صحت نسبت کتاب الامامة و السیاسة بابن قتیبه آوردم حالا بحمد اللّه و حسن توفیقه

ص:829

شاهد ثالث هم می آرم و همت را بمزید اسکات و افحام می گرایم پس باید دانست که علاّمه نحریر تقی الدّین محمد بن احمد بن علی فاسی که فضائل جمیله و محامد جلیله و مناقب اثیله و مفاخر اصیله او از ضوء لامع سخاوی واضح و لائح است و خود او در کتاب العقد الثمین مدائح عظیمه نمود از اکابر اهل عصر خویش دفتر دفتر نقل کرده بودن امامت و ریاست تصنیف ابن قتیبه حتما و جزما ثابت کرده و در مقام استدلال و احتجاج بر بودن مسله بن عبد الملک امیر مکّه عبارت؟؟؟ذکر نموده چنانچه عمر عبد العزیز بن عمر بن فهد مکی در غایة المرام می فرماید مسلمة بن عبد الملک بن مروان بن حکم بن أبی العاص الاموی ذکره الوالد و ابیض ترجمته و قال الفاسی امیر مکّة ذکر ولایته علیها ابن قتیبة فی الامامة و السیاسة لأنّه قال و ذکروا ان مسلمة بن عبد الملک کان والیا علی اهل مکّة فینا هو یخطب علی المنبر إذا قبل خالد بن عبد اللّه القسری من الشام والیا علیها فدخل المسجد فلمّا قضی مسلمة خطبته صعد ؟؟؟ المنبر فلمّا ارتقی فی الدرجة الثالثة تحت مسلمة اخرج طومارا ففضّه ثم قرأه علی الناس فیه بسم الله الرحمن الرحیم من عبد الملک بن مروان امیر المؤمنین الی اهل مکّة امّا بعد فانی ولّیت علیکم خالد بن عبد اللّه القسری فاسمعوا له و اطیعوا و لا یجعلن امرء علی نفسه سبیلا فانّما هو القتل لا غیره و قد برئت الذمّة من رجل آوی سعید بن جبیر و السّلام ثم التفت إلیهم خالد فقال و الذی یحلف به و یحج إلیه لا اجده فی دار احد الا قتلته و هدمت داره و دار کلّ من جاوره و استبحت حرمه و قد اجّلت لکم فیه ثلثة ایام ثم نزل و دعا مسلمة برواحله و لحق بالشام و ذکر باقی خبر سعید بن جبیر و کلاما قبیحا لخالد القسری فی امره قلت و هو ان رجلا اتی الی خالد فقال له ان سعید بن جبیر بوادی کذا من اودیة مکة مختفیا بمکان کذا

ص:830

فارسل خالد فی طلبه فاتاه الرسول فلمّا نظر إلیه قال له اننی امرت یاخذک و اتیت لاذهب بک و اعوذ باللّه من ذلک فالحق بایّ بلد شئت و انا معک فقال سعید بن جبیر أ لک ههنا اهل و ولد قال نعم قال انهم یؤخذون بعدک و ینالهم من المکروه مثل الذی کان ینالنی قال و انّی اکلهم الی اللّه قال سعید لا یکون هذا فاتی به الی خالد فشدّ وثاقه ثم بعث به الی الحجّاج قد انذر به و اشعر قبلک فما عرض له فلو جعلته بینک و بین اللّه لکان ازکی من کلّ عمل یتقرب به الی اللّه قال خالد و ظهره الی الکعبة و قد استند إلیها و اللّه لو علمت ان عبد الملک لا یرضی الا بنقض هذا البیت حجرا حجرا لنقضته فی مرضاته انتهی و قال الفاسی ایضا و ذکر الزبیر بن بکار ان مسلمة کان من رجالهم یعنی بنی عبد الملک قال و کان یلقب الجرادة الصفراء و له آثار کثیرة فی الحروب و نکایة فی الروم انتهی کلام القاسی و گمان ندارم که بعد این شهود ثلاثه کسی را از ارباب حیا و انصاف اختلاج و هم و التباس و اعتلاج شک و وسواس از جار باید یا احدی از مکابرین و مجادلین تشکیکی و تمریضی وانماید لکن بعنایت ربانی و تایید فوقانی برای مزید ایضاح محجه و اتمام حجه شاهد رابع که اقدم است از شهود ثلاثه مذکورین می آرم پس باید دانست که شیخ ابو الحجاج یوسف بن محمد البلوی در کتاب الف با که نسخه قلمیه آن از حدیده خریده بودم و در مصر مطبوع شده است و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون در ذکر آن گفته الفبا فی المحاضرات للشیخ أبی الحجّاج یوسف بن محمد البلوی الاندلسی المعروف بابن الشیخ و هو مجلّد ضخم اوّله ان افصح کلام سمع و اعجز حمد اللّه تعالی بنفسه الخ ذکر فیه انّه جمع فوائد بدائع العلوم لابنه عبد الرحیم لیقرأه بعد موته إذ لم یلحق بعد لصغره الی درجة النبلاء و سمّی ما جمعه

ص:831

لهذا الطفل المربّی بکتاب الف باو من نظمه فی اوّله هذا کتاب الف با صنعته یا البّا من اجل نجلی المرجا إذا شدا ان یلبی ادعو لعلم و من حقّ من دعا ان یلبّی و انت عبد الرّحیم الطفل الصغیر المربّی إذا عقلت فقل رضیت باللّه ربّا و دین الاسلام دینا و بالنبی المنبّا محمد قل رسولا و قل نبیّنا محبّا ثم استقم و اتبعه تزدد من اللّه قربا و ذا الکتاب اتخذه لداء جهلک طبّا فانّه صنع امرء طبّ لمن حبّ طبا هذی وصاة اب لم یزل لشخصک صبّا ثم ذکر تسعة و عشرین بیتا علی عدد الحروف المعجمة و شرحه کلمة کلمة مع مقلوبه و معکوسه و اورد فی اوّل الشعر ثمانیة ابواب و فی آخرها اربعا من الکلمات المزدوجات المتشابهات الحروف و هو تالیف غریب لکن فیه فوائد کثیرة می فرماید فصل و امّا ابن جبیر ففضله ایضا مشهود و فی الدواوین مذکور ذکر ابن قتیبة فی الامامة و السیاسة انّه لما قدم علی الحجّاج سعید بن جبیر قال له ما اسمک قال انا سعید بن جبیر فقال الحجّاج بل انت شقی بن کسیر قال سعید أمّی اعلم باسمی و اسم أبی قال الحجّاج شقیت و شقیت أمّک قال سعید العلم یعلمه غیرک قال لاوردنّک حیاض الموت قال سعید اصابت أمّی إذا اسمی قال الحجّاج لا بد لک بالدنیا نارا تلظی قال سعید لو انّی اعلم ان ذلک بیدک لأتخذّنّک الها قال الحجاج فما قولک فی محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم قال سعید نبیّ الرّحمة و رسول ربّ العالمین و امام المتقین و سید المرسلین قال فما قولک فی الخلفاء قال لست علیهم بوکیل قال اشتمهم او امدحهم قال سعید لا اقول ما لا اعلم انّما استحفظت امر نفسی قال الحجّاج ایّهم اعجب إلیک قال تفضّل بعضهم علی بعض قال الحجاج کیف قولک فی علی بن أبی طالب فی الجنّة

ص:832

هو او فی النّار قال سعید لو دخلت الجنّة فرأیت اهلها علمت و لو رأیت من فی النّار من اهلها علمت فما سؤالک عن غیب قد حفظ و حجب عنک قال الحجاج فایّ الرّجلین انا یوم القیمة قال سعید انا اهون علی اللّه من ان یطلعنی علی الغیب قال الحجّاج ابیت ان تصدقنی قال سعید بل لم احب ان اکذّبک قال الحجّاج دع عنک هذا کلّه اخبرنی ما لک لم تضحک قط قال لم ار شیئا یعجبنی و کیف یضحک مخلوق من طین و الطّین تأکله النار و یوم القیمة حسابه و هو یصبح و یمسی و قد وصفت له النار قال الحجّاج فاذا اضحک قال سعید لیست القلوب کلّها بالسّواء قال الحجّاج ما رأیت من اللهو شیئا قال لا اعلمه فدعا الحجّاج بالعود و النأی فلمّا ضرب بالعود و نفخ فی النأی بکی سعید عند ذلک فقال الحجّاج و ما یبکیک قال ذکّرتنی یا حجّاج امرا عظیما و اللّه لا شیعت و لا رویت و لا اکتسیت و لا زلت حزینا لما رأیت قال الحجاج و ما کنت رأیت هذا اللّهو قال سعید بل هذا و اللّه الحزن یا حجّاج اما هذه النفخة فقد ذکّرتنی النفخ فی الصّور و امّا هذا المصران فمن نفس ستحشر معک یوم القیامة و اما هذا العود فنحت من عود قطع بغیر حق قال الحجّاج انا قاتلک قال سعید فرغ من سبب موتی قال الحجّاج انا احبّ الی اللّه عزّ و جل منک قال سعید اللّه اعلم بالغیب منک قال الحجّاج کیف تری ما یجمع لامیر المؤمنین قال لم أر منه شیئا فدعا الحجّاج بالذهب و الفضة و الیاقوت فوضع بین یدیه فقال هذا لامیر المؤمنین کیف ترمی یا سعید قال ان تحملت یا حجّاج ان تشتری له بها الامن من الفزع الاکبر یوم القیامة فهو صالح و الا فانّ کلّ مرضعة تذهل عما ارضعت و لا تنفع الاموال یوم القیامة الا ما طاب منها قال الحجّاج فنحن نری جمیعها طیّبا قال برأیک جمعته قال أ تحبّ انّه

ص:833

لک قال لا احبّ ما لا یحبّه اللّه قال الحجّاج ویلک یا سعید قال الویل یا حجاج لمن زحزح عن الجنة و ادخل النّار قال اذهبوا به فاقتلوه قال اشهدک یا حجّاج انّه لا اله الاّ اللّه وحده لا شریک له و ان محمدا عبده و رسوله استحفظکهن حتّی القاک فلمّا ادبر به ضحک قال ما یضحکک یا سعید قال عجبت من جرأتک علی اللّه و حلم اللّه علیک قال اضربوا عنقه قال حتی اصلّی رکعتین فاستقبل القبلة و هو یقول وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین فقال الحجّاج اصرفوه عن القبلة الی قبلة النصاری فصرف عن القبلة فقال سعید فاینما تولّوا فثمّ وجه اللّه فصلّی سعید ثم قال اللّهمّ لا تترک له ظلمی و اطلبه بدمی و لا تبقه بعدی و اجعلنی آخر قتیل یقتله قال فضربت عنقه فما قضی حتی خولط الحجّاج و جعل یصیح قیّودنا یعنی القیود التی کانت فی رجلی سعید بن جبیر و یقول متی کان الحجّاج یسأل عن قیود او یعنی بها و یروی انّه قال اختر أیّ قتلة شئت فقال له ابن جبیر بل اختر انت لنفسک فان القصاص امامک انتهی کلامه رحمه اللّه استجاب اللّه دعاء سعید التقی و استریح من الحجاج الشقی و یروی انّه اخذ؟؟؟ علی اثر قتل سعید فما زال مکزوزا حتی مات و کان یصیح فی کزازه ما لی و لسعید بن جبیر و قیل لما قتل سعید بن جبیر خرج منه دم کثیر فهال الحجاج ذلک الحجاج ذلک فارسل الی طبیب فسأله فقال انّک قتلته و هو مستجمع لیس فیه من خوفک شیء انتهی ما فی الف با و ابو المجد محمد محبوب عالم ابن أبی عبد اللّه صفی الدین جعفر بدر عالم در تفسیر خود که مشهورست بتفسیر شاهی و مزید اعتماد و اعتبار آن از افاده خود مخاطب در باب سوم همین کتاب تحفه و افاده فاضل رشید الدین خان در ایضاح لطافة المقال ظاهر و واضحست نیز جابجا از

ص:834

کتاب الامامة و السیاسة نقل می کند در تفسیر شاهی مذکورست وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ و اگر باشد مر ایشان را حکم بیایند بسوی او فرمان برندگان فی کتاب الامامة و السیاسة

قام علی کرم اللّه تعالی وجهه خطیبا فقال ایّها النّاس انّ القوم انما فروا من کتاب اللّه ثم بدا لهم ان دعونا إلیه و انّی اکره ان اکون من الفریق المتولی عن کتاب اللّه ان اللّه عزّ و جلّ یقول أ لم تر الی الذین اوتوا نصیبا من الکتاب یدعون الی کتاب اللّه لیحکم بینهم ثم یتولّی فریق منهم و هم معرضون و ان یکن لهم الحق یاتوا إلیه مذعنین أ فی قلوبهم مرض أم ارتابوا أم یخافون ان یحیف اللّه علیهم و رسوله انّ النّاس قد اختاروا لانفسهم اقرب النّاس ممّا یحبّون و اخترتم لانفسکم اقرب النّاس ممّا تکرهون انما عهدهم بابی موسی امس و هو یقول انّها فتنة فاقطعوا فیها أوتارکم و اکسروا فیها قسیّکم فان یک صادقا فقد اخطأ بمسیره غیر مستکره و ان یک کاذبا فقد لزمته التهمة فادفعوا فی نحر عمرو بن العاص بابن عبّاس یحکمان بکتاب اللّه من فاتحته الی خاتمته یحییان ما أحیا و عیتان ما امات الا و ان فی احیاء الکتاب خلع معاویة و ان حکما بالحقّ فهما حکما عدل و ان غیّرا فاللّه و رسوله و الامة و انا منهم بریء و نیز در تفسیر شاهی مذکورست ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلاّ فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسِیرٌ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ اَلَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ نرسید هیچ مصیبتی در زمین و نه در ذاتهای شما مگر آنکه نوشته شده است در کتاب پیش از آنکه بیافرینیم آن را بدرستی که این بر شما آسانست تا اندوهگین نشوید بر آنچه فوت شد از شما و شاد نگردید بآنچه داد شما را

ص:835

خدا دوست نمی دارد هر تکبرکننده نازنده را آنانکه بخل می کنند و می فرمایند مردمان را ببخلی و هر که روی بگرداند پس بدرستی که خدا اوست بی نیاز از همه ستوده

فی کتاب الامامة و السیاسة ذکروا انّ ابا معشر قال حدثنی ابو محمد علی بن الحسین بن علی رضی اللّه تعالی عنهم قال دخلنا علی یزید و نحن اثنا عشر غلاما مغلّلین فی الجوارح و علینا قمص فقال یزید احرزتم انفسکم بعبید اهل العراق و اللّه ما علمت بخروج أبی عبد اللّه حین خرج و لا بقتله حین قتل فقال علی بن حسین رضی اللّه تعالی عنهما ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلاّ فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسِیرٌ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ قال فغضب یزید و جعل یعبث بلحیته ثم قال و ما اصاب من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر و نیز در تفسیر شاهی مذکورست و ان ادری لعله فتنة و متاع الی حین و نمی دانم شاید که تاخیر آن وعده فتنه باشد مر شما را و شاید که نفعی بود تا وقتی

فی العقد النّبویّ قیل لما بایع الحسن معاویة قال عمرو بن العاص و الولید بن عقبة ان الحسن بن علی مرتفع فی اعین النّاس لقرابته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حدیث السن عیی فمره فلیخطب فانّه سیعیا فی الخطبة فیسقط من اعین الناس فابی علیهما فلم یزالا به حتی امره فقام الحسن بن علی رضی اللّه تعالی عنهما علی المنبر دون معاویة فحمد اللّه و اثنی علیه ثم قال و اللّه لو ابتغیتم بین جابلق و جابلس رجلا جدّه نبی غیری و اخی لم تجدوه و انّا قد اعطینا بیعتنا معاویة و رأینا انّ حقن دماء المسلمین خیر من اهراقها و اللّه ما اوری لعلّه فتنة لکم و متاع الی حین و اشار بیده الی معاویة قال

ص:836

فغضب معاویة فخطب بعده خطبة عیینة فاحشة ثم نزل و قال ما اردت بقولک فتنة لکم و متاع الی حین قال اردت بها ما أراد اللّه بها و قیل انّه قال بعد التشهد امّا بعد فان علیا لم یسبقه احد من هذه الامة من اولها بعد نبیّها و لیس یلحق به احد من الآخرین منهم ثم وصله بقوله و اللّه لو ابتغیتم و قیل انه قال فی خطبته انّ اللّه هداکم باوّلنا و حقن دماءکم بآخرنا ان لهذا الامر مدّة و الدنیا دول و انّ اللّه تعالی قال لنبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ ما تُوعَدُونَ إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ یَعْلَمُ ما تَکْتُمُونَ وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ

و فی کتاب الامامة و السیاسة لما قتل علی بن أبی طالب کرّم اللّه تعالی وجهه ثار النّاس الی الحسن بن علی رضی اللّه تعالی عنهما فلمّا بایعوه قال لهم تبایعون لی علی السمع و الطاعة و تحاربون من حاربت و تسالمون من سالمت فلمّا سمعوا ذلک من قوله تسالمون من سالمت ارتابوا و امسکوا ایدیهم و قبض یده و قالوا نبایعک علی ما بایعنا علیه اباک و علی الحرب قال لا حتی تعطونی هذه فاتوا الحسین فقالوا له ابسط یدک نبایعک علی کتاب اللّه و سنة رسوله و علی ما بایعنا علیه اباک رحمه اللّه و علی حرب المحلّین الضّالّین اهل الشام فقال الحسین معاذ اللّه ان ابایعکم ما کان الحسن حیّا قال فانصرفوا الی الحسن فلم یجدوا بدّا من مبایعته علی ما شرط علیهم فلمّا تمّت البیعة و اخذ عهودهم و مواثیقهم علی ذلک کاتب معاویة فاتاه فخلابه فاصطلح معه علی ان لمعاویه الامر ما کان حیّا فاذا مات فالامر للحسن فلمّا تمّ صعد الحسن المنبر فحمد اللّه و اثنی علیه ثم قال ایّها النّاس انّ اللّه هدی اوّلکم باوّلنا و حقن دماءکم بآخرنا قد کانت لی فی رقابکم بیعة تحاربون من حاربت و تسالمون من سالمت

ص:837

و قد سالمت معاویة و بایعته فبایعوا له و ان ادری لعله فتنة لکم و متاع الی حین و اشار بیده الی معاویة و هر گاه دریافتی که در تفسیر شاهی مکررا نقل از کتاب الامامة و السیاسة می کند پس بدانکه عبارت شاهصاحب در باب سوم همین کتاب تحفه درباره تفسیر شاهی که حواله بان کردم و از آن مزید اعتماد و اعتبار روایات این تفسیر واضحست در ذکر کتب این ست اهل حقّ و اما تفاسیر پس از آن جمله است تفسیری که منسوب می کنند بحضرت امام حسن عسکری علیه السّلام رواه عنه ابن بابویه باسناده و رواه عنه غیره ایضا باسناده مع زیادة و نقصان و اهل سنت نیز از حضرت امام موصوف و دیگر ائمّه در تفسیر روایات دارند چنانچه در در منثور مبسوط اند و در تفسیر شاهی مجموع و مضبوط امّا آنچه شیعه از جناب ائمه روایت می کنند هرگز با آن مطابق نمی شود انتهی ازین عبارت ظاهرست که تفسیر شاهی از تفاسیر اهل سنت است و روایاتی که در تفسیر شاهی از امام حسن عسکری و دیگر ائمّه علیهم السّلام منقول است روایات اهل سنت است و آن روایات مضبوط است و بمجموع بودن آن درین تفسیر و در منثور شاهصاحب افتخار و استبشار دارند و بمبالغه در ادّعای عدم مطابقت روایات شیعه با این روایات بطلان و هوان روایات شیعه العیاذ باللّه من ذلک در قلوب معتقدین خود راسخ می سازند بس بحمد اللّه حسب اعتراف شاهصاحب کمال اعتماد و اعتبار روایات کتاب الامامة و السیاسة که از آن در تفسیر شاهی جابجا نقل واقع است ثابت و محقق گردید و عبارت فاضل رشید الدین خان تلمیذ رشید شاهصاحب در باب تفسیر شاهی در ایضاح لطافة المقال این است و چگونه از اهل سنت اتحاد اعتقاد شیعه متعارفه با جناب امام رضا رضی اللّه عنه متوهم شود حال آنکه حضرت امام از ائمّه اهل سنت و معتقد فیه ایشان بودند کما یدل علیه ما مرّ نبذ من فضائله الجلیة التی کاد ان یکون له نسبة الذرة الی البیضاء و القطرة الی الداماء و اکثر ائمّه حدیث

ص:838

اهل سنت از جناب امام علیه السّلام روایت دارند چنانکه صاحب مفتاح النجا در ترجمه آن جناب می فرماید روی عنه اسحاق بن راهویه و یحیی بن یحیی و عبد اللّه بن عیاش القزوینی و داود بن سلیمان و احمد بن حرب و محمد بن اسلم و خلق غیرهم روی له ابن ماجه انتهی ما اردنا نقله و مثل شقیق بلخی که از اعاظم صوفیه اهل سنت است از جناب امام استفاده دارد و مثل معروف کرخی از موالی آن جناب باشد و کتب تفسیر اهل سنت مثل تفسیر کبیر و تفسیر شاهی و غیرهما از روایات و آثار آن جناب مملو باشد و ظاهر است که هر گاه جناب امام رضا باعتقاد اهل سنت من جمله ائمّه ایشان باشد و از روایات و آثار ایشان کتب دینیه اهل سنت مملو باشد باز توهم اعتقاد اهل سنت باتحاد عقیده شیعه متعارفه با عقیده امام علیه السّلام از واقع بعیدتر و حیرت افزای اهل نظر انتهی ازین عبارت واضحست که تفسیر شاهی از کتب دینیه اهل سنت است و فاضل رشید بوجوه روایات و آثار امام رضا علیه السّلام در آن احتجاج و استدلال می کند بر استحاله اتحاد اعتقاد شیعه با اعتقاد امام رضا علیه السّلام و این دلیل نهایت اعتماد و اعتبار روایات تفسیر شاهی نزد اهل سنت است پس حسب افاده فاضل رشید هم نهایت اعتماد و اعتبار روایات کتاب الامامة و السیاسة که در تفسیر شاهی نقل از آن می کند ثابت و محقق شد و للّه الحمد علی ذلک حمدا جزیلا و نیز فاضل رشید در شوکت عمریه گفته در ذکر اشارات و تنبیهات مزعومه بر دعوی اعرفیت اهل سنت بعلوم حقه اهل بیت اطهار علیهم السّلام می گوید سوم آنکه نزد اهل سنت و جماعت هزاران روایات از حضرت امیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه و دیگر ائمّه اطهار در کتب ایشان که جمعا و فرادی برای آن مؤلف شده موجود است چنانکه لالکائی از محدثین اهل سنت کتابی در فقه حضرت امیر از کتاب الطهارة گرفته تا آخر ابواب فقه جمع نموده است و تفسیر شاهی محض برای جمع روایات

ص:839

ائمّه اهلبیت در باب تفسیر مرتب شده و دیگر تفاسیر اهل سنت مثل تفسیر کبیر و درّ منثور و معالم التنزیل و کتب حدیث و فضائل اهلبیت و صحابه از روایات ائمّه اطهار مملوست پس با این همه اگر شیعه ادّعای اعرفیت خود بمذهب اهلبیت نسبت باهل سنّت نمایند بجوابش سوائی سکوت چاره نباشد و بالجمله بر عاقل خبیر ازین تقریر واضح شده باشد که ادعای تخلف اهل سنت از سفینه اهلبیت کمتر از ادعائی تخلف اهل السّلام از سفینه دین خاتم الرسالة علیه الصلوة و السّلام نیست انتهی ازین عبارت واضحست که تفسیر شاهی محض برای جمع روایات ائمّه اهلبیت در باب تفسیر مرتب شده است و این کتاب از ادلّه نفی اعرفیت شیعه بمذهب اهلبیت علیهم السّلام مبطل دعوی تخلف سنیه از سفینه این حضرات است پس کمال اعتماد و اعتبار روایات تفسیر شاهی و بودن روایات آن روایات ائمّه علیهم السّلام ازین افاده بدیعه هم ثابت و محقق گردید و هم نهایت اعتماد و اعتبار روایات کتاب الامامة و السیاسة که از آن در تفسیر شاهی نقل مکرر واقع است بمنصّه ظهور رسید

دلیل بیستم اثبات افضلیت جناب امیر المؤمنین به حدیث منزلت به سبب افضلیت حضرت هارون

دلیل بستم آنکه بلا شبه و ارتیاب و بغیر مساغ تشکیک و توهین مخالفین حق و صواب واضح و لائح و ثابت و محقق است که از منازل حضرت هارون علیه السّلام افضلیت آن حضرت است از جمیع امّت موسویه پس افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم از جمیع امّت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثابت و محقق باشد و تمویهات و تلمیعات منکرین و جاحدین از هم پاشد و وضوح افضلیت حضرت هارون از جمیع امت حضرت موسی علیهما السّلام بمرتبه رسیده که شاه ولی اللّه هم افاده آن نموده چنانچه سابقا شنیدی که در ازالة الخفا گفته فقیر گوید رب العزة تبارک و تعالی حضرت موسی را بجانب فرعون فرستاد و آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم و بعض سؤالات ضروری که بغیر آن تحمل اعباء رسالت متعذر باشد طلب نمودند الحال تفصیل آن باید شنید از جمله سؤالات سؤالی هست که بنفس حضرت موسی تعلق دارد

ص:840

رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی و این از جمله ضروریات تحمل اعباء رسالت است تا شرح صدر نباشد هر سؤال را جواب با صواب میسر نیاید و تا تیسیر امور از جهت غیب نباشد مکافحۀ اعدا که بادشاهان زمین باشند بوجود نیاید و تا فصاحت لسان نباشد بتبلیغ رسالت ربّ العزّة صورت نگیرد و از جمله آنها سؤالی هست که باعانت دیگری در امر رسالت تعلق دارد و این را به وزارت تعبیر رفته و در جای دیگر به ردءا یصدقنی تقریر کرده شد باز اینجا سه صفت در باب وزارت طلب کردند یکی من اهلی هارون اخی و این صفت از جهت خصوص حال بود که حضرت موسی را غیر حضرت هارون در آن وقت کسی باین امر قائم نمی توانست شد نه شرط وزارت مطلقا الخ ازین عبارت واضحست که در زمان حضرت موسی کسی غیر حضرت هارون به وزارت حضرت موسی علیهما السّلام قائم نمی توانست شد پس معلوم شد که حضرت هارون افضل اهل زمان خود بعد حضرت موسی علیهما السّلام بوده و قاضی عیاض بن موسی الیحصبی در شقافی تعریف حقوق المصطفی بعد ذکر جواب از حدیث مشتمل بر قصه حضرت موسی علیه السّلام با خضر گفته و هذا الحدیث احدی حجج القائلین بنبوة الخضر لقوله فیه انا اعلم من موسی و لا یکون الولیّ اعلم من النّبیّ و امّا الانبیاء فیتفاضلون فی المعارف و بقوله ما فعلته عن امری فدلّ انّه بوحی و من قال انّه لیس بنبیّ قال یحتمل ان یکون فعله بامر نبی آخر و هذا یضعف لانه ما علمنا انّه کان فی زمن موسی علیه السّلام نبیّ غیره الاّ اخاه هارون و ما نقل احد من اهل الاخبار فی ذلک شیئا یعول علیه ازین عبارت ظاهرست که در زمان حضرت موسی سوای حضرت هارون علیهما السّلام کسی دیگر نبی نبود و هر گاه کسی دیگر سوای حضرت هارون در زمان حضرت موسی علیهما السّلام نبی نباشد بلا شبه افضلیت حضرت هارون از جمیع امّت حضرت موسی علیهما السّلام محقق گردد زیرا که بنا بر این سوای حضرت موسی

ص:841

و حضرت هارون علیهما السّلام همه یا غیر نبی باشند و نبی از غیر نبی بلا شبه و ریب افضل است پس حضرت هارون علیه السّلام بلا شبه از جمیع امّت موسویه افضل باشد بالجمله دلالت این حدیث شریف بر آنکه منزلت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نزد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم افضل و اعلی و ارفع و اسمی و اشرف و اسنی و اعلی و انمی و اصفی و اجلی و اولی از مرتبه هر کس بوده در کمال ظهورست چه هر گاه کسی بگوید که زید نزد بکر بمنزله فلان وزیرست نزد فلان سلطان و آن وزیر افضل قوم نزد آن سلطان باشد هر کس را یقین حاصل گردد که معنای این کلام آنست که چنانچه وزیر افضل قوم است نزد سلطان همچنان زید نزد بکر افضل قوم است و منکر این دلالت منکر بدیهی و قطعی و یقینی است و انکار افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد ورود این حدیث غایت مکابره و عناد و نهایت و ممارات و لجاج است و هیچ عاقلی تجویز نتوان کرد که با وصف مفضولیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام به سه مرتبه و حضور سه کس افضل از آن حضرت معاذ اللّه من ذلک آن حضرت را بمنزله حضرت هارون که نزد حضرت موسی افضل قوم بود گردانند و و للّه الحمد و المنة که شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب اعتراف کرده که معتبر در تشبیه اوصاف مشهوره مذکوره علی الالسنه است لیکن از غایت انصاف اوصاف مشهوره حضرت هارون علیه السّلام را در سه چیز حصر کرده نبوت و خلافت در غیبت حضرت موسی و از اهل بیت حضرت موسی علیه السّلام بودن حال آنکه ظاهرست که افضلیت حضرت هارون بعد حضرت موسی علیهما السّلام نیز از اوصاف مشهوره است و از افاده خود شاه ولی اللّه ظاهرست پس حسب افاده شاهصاحب وصف افضلیت هم برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی رساند و ان قاموا و قعدوا و تغیّروا او تربّدوا و از الطاف نامتناهیه الهیه آنست که دلالت حدیث منزلت بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دگر باره بکلام متانت نظام شاه ولی اللّه ثابت می شود چه او در قرة العینین در فضائل

ص:842

جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و در غزوه تبوک جانشین آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم در مدینه و در آن باب فضیلت عظمی

انت منّی بمنزلة هارون من موسی نصیب او شد انتهی ظاهرست که عظمی تانیث اعظم است مفید تفضیل پس این کلام دلالت دارد بر آنکه حدیث منزلت دلالت دارد بر حصول فضل اعظم برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و هر گاه فضل اعظم از حدیث منزلت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت گردد تفضیل آن حضرت بر غیر آن جناب متحقق خواهد شد و للّه الحمد که ازین بیان بطلان مزعوم سنّیه مثل قاضی عیاض و ابن تیمیه و امثال شان که حدیث منزلت دلالت بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ندارد بکمال وضوح ظاهر شد و چنانچه افاده شاه ولی اللّه مثبت دلالت حدیث منزلت بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است همچنان افاده مخاطب نحریر که فرزند ارجمندشانست نیز بصراحت تمام مفید افاده این حدیث افضلیت آن حضرت است چه تصریح او به اینکه حمل تشبیه بر تشبیه ناقص کمال بی دیانتی است دلالت واضحه دارد بر آنکه می باید که آنچه برای حضرت هارون علیه السّلام ثابت شده برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام هم ثابت گردد و ظاهرست که اگر افضلیت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام متحقق نگردد بلکه معاذ اللّه از ثلاثه مفضول باشد تشبیه ناقص بلکه انقص و اسخف خواهد بود لا ریب فی ذلک و علاوه برین همه ادلّه عموم منزلت که سابقا گذشته برای اثبات افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حدیث منزلت کافی و وافی است و معذلک کلّه درین جا شاهدی جدید بمعرض عرض می رسانم و سنان جان ستان دیگر در دلهای منکرین و جاحدین می خلانم پس بدانکه قاضی عیاض در شفا در باب اوّل فی بیان ما هو فی حقه أی حق النبی علیه الصلوة و السّلام است سبّ او نقص من تعریض او نصّ گفته فصل الوجه الخامس ان لا یقصد نقصا و لا یذکر عیبا و لا سبّا و لکنه ینزع بذکر بعض اوصافه و یستشهد

ص:843

ببعض احواله علیه السّلام الجائزة علیه فی الدنیا علی طریق ضرب المثل و الحجة لنفسه او لغیره او علی التشبه به او عند هضیمة نالته او عضاضة لحقته لیس علی طریق التاسی و طریق التحقیق بل علی مقصد الترفیع لنفسه او لغیره او سبیل التمثیل و عدم التوقیر لنبیّه علیه السّلام او قصد الهزل و التبذیر بقوله کقول القائل ان قیل فیّ السّوء فقد قیل فی النّبی او ان کذبت فقد کذب الانبیاء او ان اذنبت فقد اذنبوا او انا اسلم من السنة الناس و لم تسلّم منهم انبیاء اللّه و رسله او قد صبرت کما صبر اولو العزم من الرسل او کصبر ایّوب او قد صبر نبی اللّه من عداه و حلم علی اکثر مما صبرت و کقول المتنبی انا فی امة تدارکها اللّه غریب کصالح فی ثمود و نحوه من اشعار المتعجرفین فی القول المتساهلین فی الکلام کقول المعرّی کنت موسی وافته بنت شعیب غیر ان لیس فیکما من فقیر علی ان آخر البیت شدید عند تدبره و داخل فی باب الإزراء و التحقیر بالنّبی علیه السّلام و تفضیل حال غیره علیه و کذلک قوله لو لا انقطاع الوحی بعد محمد قلنا محمد من ابیه بدیل هو مثله فی الفضل الا انّه لم یاته برسالة جبریل فصدر البیت الثانی من هذا الفصل شدید لتشبیهه غیر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی فضله بالنّبی و العجز محتمل لوجهین احدهما ان هذه الفضیلة نقصت الممدوح و الآخر استغناءه عنها و هذه اشد و نحو منه قول الآخر و إذا ما وقعت رایاته خفقت بین جناحی جبرین و قول الآخر من اهل العصر فر من الخلد و استجار بنا فصبّر اللّه قلب رضوان و کقول حسّان المصیصی من شعراء الاندلس فی محمد بن عباد المعروف بالمعتمد و وزیره أبی بکر بن زیدون کأنّ ابا بکر ابو بکر الرضا و حسان حسان و انت محمد

ص:844

الی امثال هذا و انما اکثرنا بشاهدها مع استثقالنا حکایتها لتعریف امثلتها و لتساهل کثیر من الناس فی ولوج هذا الباب الضنک و استخفافهم فادح هذا العب و قلة علمهم بعظیم ما فیه من الوزر و کلامهم منه بما لیس لهم به علم و یحسبونه هیّنا و هو عند اللّه لا سیّما الشعراء و اشدهم فیه تصریحا و للسانه تسریحا ابن هانی الاندلسی و ابن سلیمان المعری بل قد خرج کثیر من کلامهما عن هذا الی حد الاستخفاف و النقص و صریح الکفر و قد اجتنبنا عنه و غرضنا الآن الکلام فی هذا الفصل الذی سقنا امثلته فان هذه کلها و ان لم تتضمّن سبّا و لا اضافت الی الملائکة و الانبیاء نقصا و لست اعنی عجزی بیتی المعری و لا قصد قائلها إزراء و غضّا فما وقر النبوة و لا عظّم الرسالة و لا عزّز حرمة الاصطفاء و لا عزّز حظوة الکرامة حتی شبّه من شبّه فی کرامة نالها او معرّة قصد الانتفاء منها او ضرب مثل لتطییب مجلسه او اغلاء فی وصفه لتحسین کلامه بمن عظم اللّه خطره و شرف قدره و الزم توقیره و بره و نهی عن جهر القول له و رفع الصوت عنده فحق هذا ان درء عنه القتل الادب و السّجن و قوة تعزیره بحسب شنعة مقاله و مقتضی قبح ما نطق به عادته لمثله او ندوره او قرینة کلامه او ندمه علی ما سبق منه و لم یزل المتقدّمون ینکرون مثل هذا ممن جاء و قد انکر الرشید علی أبی نواس قوله فان یک یاتی سحر فرعون فیکم فان عصا موسی بکفّ خصیب و قال له یا ابن اللخناء انت المستهزی بعصا موسی و امر باخراجه عن عسکره من لیلته و ذکر القاضی القتبی ان مما اخذ علیه ایضا و کفّر فیه او قارب قوله فی محمد الامین و تشبیهه ایاه بالنّبی صلّی اللّه علیه و سلّم تنازع الاحمدان الشبه فاشتبها خلقا و خلقا کما قدّ الشراکان و قد انکروا ایضا علیه قوله کیف لا یدنیک

ص:845

من امل من رسول اللّه من نفره لان حق الرسول و موجب تعظیمه و إنافة منزلته ان یضاف إلیه و لا یضاف هو لغیره فالحکم فی امثال هذا ما بسطناه فی طریق الفتیا و علی هذا المنهج جاءت فتیا امام مذهبنا مالک بن انس رحمه اللّه و اصحابه ففی النوادر

من روایة یحیی بن أبی مریم عنه فی رجل عبّر رجلا بالفقر فقال تعیّرنی بالفقر و قد رعی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم الغنم فقال مالک قد عرّض بذکر النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی غیر موضعه اری ان یؤدّب قال و لا ینبغی لاهل الذنوب إذا عوتبوا ان یقولوا اخطأت الانبیاء قبلنا و قال عمر بن عبد العزیز لرجل انظر لنا کاتبا یکون ابوه عربیا فقال کاتب له قد کان ابو النبی کافرا فقال جعلت هذا مثلا فعزله فقال لا تکتب لی ابدا و قد کره سحنون ان یصلّی علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم عند التعجّب الا علی طریق الثواب و الاحتساب توقیرا له و تعظیما کما امرنا اللّه و سئل القابسی عن رجل قال لرجل قبیح الوجه کانه وجه نکیر و لرجل عبوس کانه وجه مالک الغضبان فقال أی شیء أراد بهذا و نکیر احد فتّانی القبر و هما ملکان فما الذی أراد أ روع دخل علیه حین راه من وجهه أم عاف النظر إلیه لک؟؟؟مامة خلقه فان کان هذا فهو شدید لانه جری مجری التحقیر و التهوین فهو اشد عقوبة و لیس فیه تصریح بالسب للملک و انما السب واقع علی المخاطب و فی الادب بالسوط و السجن نکال للسفهاء قال و اما ذکر مالک خازن النار فقد جفا الذی ذکره عند ما انکر من عبوس الآخر الا ان یکون المعبّس له ید فیرهب بعبسه فیشبهه القائل علی طریق الذم لهذا فی فعله و لزومه فی ظلمه صفة مالک الملک المطیع لربه فی فعله فیقول کانّه للّه یغضب غضب مالک فیکون اخف و ما کان ینبغی له التعرض لمثل هذا و لو کان اثنی علی العبوس بعبسه و احتج بصفة

ص:846

مالک کان اشدّ و یعاقب المعاقبة الشدیدة و لیس فی هذا ذم للملک و لو قصد ذمه لقتل و قال ابو الحسن ایضا فی شاب معروف بالخیر قال لرجل شیئا فقال له الرجل اسکت فانّک أمّیّ فقال الشاب أ لیس کان النّبیّ أمّیّا فشنّع علیه مقاله و کفّره النّاس و اشفق الشاب مما قال و اظهر الندم علیه فقال ابو الحسن اما اطلاق الکفر علیه فخطاء لکنه مخطئ فی استشهاده بصفة النبی صلّی اللّه علیه و سلّم و کون النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم أمّیّا آیة له و کون هذا أمّیّا نقیصة فیه و جهالة و من جهالته احتجاجه بصفة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لکنه إذا استغفر و تاب و اعترف و لجأ الی اللّه یترک لان قوله لا ینتهی الی حدّ القتل و ما طریقه الادب فطوع فاعله بالندم علیه یوجب الکف عنه ازین عبارت طولانی واضح و هویداست که تشبیه غیر نبی بنبی بلکه تشبیه بعض احوال نا جائز و حرام و ارتکاب آن از عظائم جرائم و آثام است و بحدی قبیح و شنیع و فظیع و فضیح است که اگر قتل از مرتکب آن در کرده شود پس لا اقل تادیب و تعزیر و حبس او باید کرد و همیشه متقدمین بر این تشبیه انکار کرده اند و رشید بر ابو نواس قول او را که متضمن تشبیه عصای خصیب بعصای حضرت موسی بود انکار کرده و باین سبب او را بسبّ و شتم نواخته و او را مستهزئ بعصای موسی قرار داده و امر باخراج او از عسکر نموده و از افاده علاّمه ابن قتیبه که قاضی عیاض نقل کرده ظاهرست که تشبیه ابو نواس محمد امین را بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سبب مؤاخذه او و موجب تکفیر او گردیده یا قریب بتکفیر رسیده و حضرت مالک تشبیه مردی فقر خود را برعی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سبب تادیب دانسته پس اگر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام معاذ اللّه مثل سائر اصحاب غیر معصوم باشد و مفضول و مرجوح از ثلاثه بود تشبیه آن حضرت بحضرت هارون هرگز

ص:847

جائز نشود بلکه منکر گردد و اللازم باطل فالملزوم مثله پس حسب افادات ائمّه سنیه عالی درجات تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحضرت هارون دلیل صریح بر افضلیت و عصمت آن حضرت باشد و الحمد لله رب العالمین و نهایت عجب است از قاضی عیاض که درین مقام باین اهتمام تمام عدم جواز تشبیه غیر نبی به نبی ثابت ساخته و بشرح حدیث منزلت دلالت تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحضرت هارون علیه السّلام بر افضلیت آن حضرت هم قبول نکرده در نفی آن کوشیده و بمزید الطاف ربّانیه و توفیقات سبحانیه برین همه که مذکور شد اکتفا نکرده بتصریح تمام اعتراف امامی بس جلیل از ائمّه اهل خلاف بدلالت حدیث منزلت بر افضلیت وصی مطلق و امام بر حق واضح و لائح گردانم پس باید دانست که شعبة بن الحجاج که از اعاظم ائمّه اهل مراد لجاج است بالجاء قادر علی الاطلاق دلالت حدیث منزلت بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام واضح ساخته در بیان این حدیث گفته که هارون افضل امت موسی بوده پس واجب است که علی افضل از کل امت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد برای صیانت این نصّ صریح محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی در کتاب کفایة الطّالب فی مناقب علی بن أبی طالب که بعنایت قادر علی الاطلاق در سفر عراق نسخۀ آن بدست عبد مفتاق افتاده بعد ذکر حدیث منزلت گفته قال الحاکم النیسابوریّ هذا حدیث دخل فی حد التواتر و قد نقل عن شعبة بن الحجاج انّه قال فی

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی و کان هارون افضل امة موسی فوجب ان یکون علی افضل من کلّ امّة محمّد صلّی اللّه علیه

ص:848

صیانة لهذا النص الصریح و کتاب کفایة الطالب از کتب مشهوره معروفه اهل سنت است و مصنّف آن از حفّاظ و مشایخ علمای شافعیه است مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی در کتاب کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون در حرف الکاف گفته کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب للشیخ الحافظ أبی عبد اللّه محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی المتوفی سنة 658 و نیز در کشف الظنون کتاب کفایة الطالب را در جای دیگر ذکر کرده چنانچه در حرف المیم گفته مناقب علی بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه للامام احمد بن حنبل ذکرها فی فضائل العشرة و لابی المویّد موفق بن احمد الخوارزمی المتوفی سنة 568 و لابی عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی الحافظ المتوفی سنة 303 ثلث و ثلاثمائة و فیه کفایة الطالب فی مناقب الامام علی بن أبی طالب لابی عبد اللّه محمد بن یوسف الکنجی الحاصل ازین عبارت کفایة الطالب که در آن برای طالب حق کفایت است مطلوب اهل حقّ نهایت ظاهرست که از آن بنص صریح و توضیح صحیح واضح گشت که نزد شعبه این نص صحیح اعنی حدیث منزلت دلالت بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دارد و هر که بخلاف آن می رود باضاعت و عدم صیانت این نص صریح صحیح روی آرد پس بعد سماع این افاده صحیحه و مقاله صریح شبهات و هفوات ائمّه سنّیه که در ابطال دلالت حدیث شریف بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و افضلیت آن حضرت مساعی نامشکور بتقدیم می رسانند و خط اعتساف بر جان انصاف می کشانند بلکه بمزید حیا و آزرم نعوذ باللّه این حدیث شریف را دلیل عیب و نقص و تعییر و ازراء می گردانند و سیلاب حیف و عدوان ببنای دین و ایمان می دوانند خود بخود مضمحل و باطل و نقش بر آب و واهی و سست و بی بنیاد و خراب گردید و نور حق مثل سفیده صبح درخشان از افق بیان این علامه جلیل الشأن و مقتدای رفیع المکان درخشید

ص:849

وَ یُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ پس شکر الطاف و احسانات خالق کائنات تا کجا بجا توان آورد که حق را بر زبان چنین حضرات که مشغوف و واله ابطال حق بصد دل و جان می باشند ثابت می سازد و تعصّبات و جزافات ائمّه سنّیه را بافادات اساطینشان هباء منثورا می گرداند و مناسب می نماید که در اینجا شعبه از فضائل و محامد و مآثر و مفاخر و محاسن و مکارم شعبة بن الحجّاج از زبان اکابر محققین اهل اعوجاج ثابت سازم پس مخفی نماند که ابو سعد عبد الکریم بن محمد السمعانی در انساب در نسبت عتکی گفته ابو بسطام شعبة بن حجّاج بن الورد العتکی مولی بنی عتیک من اهل واسط سکن البصرة یروی عن قتادة و أبی اسحاق و هشام بن زید بن انس بن مالک و أبی عمران الجونی و عمرو بن مرة و سعید بن أبی بردة و محمد بن المنکدر روی عنه عبد اللّه بن المبارک و ابو الولید الطیالسی و سلیمان بن حرب البصری و غندر و حمید بن زنجویه و علی بن الجعد و عبد اللّه بن ادریس و الثوری و حماد بن سلمة و کان مولده سنة ثلث و ثمانین بنهربان قریة اسفل من واسط و مات سنة ستین و مائة فی اولها و له یوم مات سبع و سبعون سنة و کان اکبر من سفیان بعشر سنین و کان من سادات اهل زمانه حفظا و اتقانا و ورعا و فضلا و هو اوّل من فتش بالعراق عن امر المحدّثین و جانب الضعفاء و المتروکین حتی صار علما یقتدی به ثم تبعه علیه بعده اهل العراق و کان جمع بین العلم و الزّهادة و الجدّ و الصلابة و الصدق و القناعة و عبد اللّه تعالی حتی جف جلده علی عظمه لیس بینهما لحم و قال شعبة رایت الحسن بن أبی الحسن البصری و علیه عمامة سوداء و سمع عبد اللّه بن مسلمة القعنبی من شعبة بن الحجاج الحدیث الواحد و ما سمع القعنبی عبد اللّه بن مسلمة من شعبة غیر هذا الحدیث

ص:850

الواحد لان القعنبی لما وافی البصرة قصد منزل شعبة لیسمع فصادف المجلس قد انقضی فحمله الشره و الحرص علی ان دخل دار شعبة من غیر استیذان و کان شعبة یقضی حاجة لا یمکن ان یقتضیها غیره فقال القعنبی له السّلام علیک رجل غریب قدمت من بلد بعید لتحدثنی فقال له شعبة دخلت منزلی بغیر اذنی و تکلمنی علی مثل هذا الحال تاخّر عنی حتی اصلح من شانی فقال اخشی الفوت و الحّ نهایة الالحاح

فقال شعبة انا منصور عن ربعی بن خراش عن أبی مسعود البدری رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان ممّا ادرک الناس من کلام النبوة الاولی إذا لم تستحی فاصنع ما شئت ثم قال و اللّه لا احدّثک بغیر هذا الحدیث و لا حدّثت قوما تکون فیهم فما سمع منه الاّ هذا الحدیث و محیی الدین یحیی بن شرف النووی در تهذیب الاسماء و اللغات گفته شعبة بن الحجاج الامام المشهور مذکور فی المختصر فی باب السلف و الرّهن و فی العتق و هو ابو بسطام شعبة بن الحجاج بن الورد العتکی الازدی مولاهم الواسطی ثم البصری مولی عبدة بن الاعزّ و عبدة مولی یزید بن المهلب الازدی کان شعبة من واسط ثم انتقل الی البصرة فاستوطنها و هو من تابعی التابعین و اعلام المحدثین و کبار المحققین رای الحسن و محمد بن سیرین و سمع انس بن سیرین و عمر بن دینار و السبیعی و خلائق لا یحصون من التابعین و خلائق من غیرهم روی عنه الاعمش و ایوب السختیانی و محمد بن اسحاق التابعین و الثوری و ابن مهدی و وکیع و ابن المبارک و یحیی القطان و خلائق لا یحصون من کبار الأئمّة و اجمعوا علی امامته فی الحدیث و جلالته و تحرّیه و احتیاطه و اتقانه قال احمد بن حنبل لم یکن فی زمن شعبة مثله فی الحدیث و لا احسن حدیثا منه

ص:851

فسم له حظ و روی عن ثلثین رجلا من الکوفة لم یرو عنهم سفیان الثوری و قال الشافعی ره شعبة ما عرف الحدیث بالعراق قال و کان یجیء الرجل یعنی الذی لیس اهلا للحدیث فیقول لا تحدّث و الاّ استکتب علیک السلطان و قال حماد بن زید قال لنا ایوب الان یقدم علیکم رجل من اهل واسط یقال له شعبة هو فارس فی الحدیث فحدّثوا عنه و قال ابو الولید الطیالسی اختلفت الی حماد بن سلمة فقال إذا اردت الحدیث فالزم شعبة و قال حماد بن زید ما ابالی من یخالفنی إذا وافقنی شعبة لان شعبة کان لا یرضی ان یسمع الحدیث مرّة و إذا خالفنی شعبة فی شیء ترکته و قال یحیی القطان شعبة اکبر من الثوری بعشر سنین و الثوری اکبر من ابن عیینة بعشر سنین و قال احمد بن حنبل کان شعبة امّة وحده فی هذا الشأن یعنی علم الحدیث و احوال الرواة و روینا عن ابن مهدی کان سفیان یعنی الثوری یقول شعبة امیر المؤمنین فی الحدیث و روینا عن الثوری ایضا انه قال لمسلم بن قتیبة حین قدم من البصرة ما فعل استاذن شعبة و روینا عن أبی بحر البکراوی قال ما رایت عبد اللّه من شعبة حتی جفّ جلده علی عظمه لیس بینهما لحم و روینا عن صالح بن محمّد قال اوّل من تکلّم فی الرجال شعبة ثم تبعه یحیی القطان ثم احمد بن حنبل و ابن معین قال البخاری عن علی بن المدینی لشعبة نحو الفی حدیث و قال عبد الصّمد ادرک شعبة من اصحاب ابن عمر نیفا و خمسین رجلا توفی شعبة بالبصرة فی اول سنة ستین و مائة و هو ابن سبع و سبعین سنة رح و محمد بن احمد ذهبی تذکرة الحفاظ گفته شعبة بن الحجاج بن الورد الحجة الحافظ شیخ الاسلام ابو بسطام الازدی العتکی مولاهم الواسطی نزیل البصرة و محدثها سمع من الحسن مسائل و سمع من معاویة بن قرّة و عمرو بن مرّة و الحکم و سلمة بن کهیل

ص:852

و انس بن سیرین و یحیی بن أبی کثیر و قتادة و خلق کثیر و عنه ایوب السختیانی و سفیان الثوری و ابن المبارک و غندر و آدم و عفان و ابو داود و سلیمان بن حرب و علی بن الجعد و امم لا یحصون و قال ابن المدینی له نحو الفی حدیث و کان الثوری یقول شعبة امیر المؤمنین فی الحدیث و قال الشافعی لو لا شعبة ما عرفت الحدیث الی ان قال الذهبی قال الحاکم فی ترجمة شعبة رای انس بن مالک و عمرو بن سلمة و سمع من اربعمائة التابعین و حدث عنه من التابعین سعد بن ابراهیم و منصور بن المعتمر و الاعمش و ایوب و داود بن أبی هند قال ابو زید الهارونی ولد شعبة سنة ثنتین و ثمانین قال ابو قتیبة قدمت الکوفة فقال لی سفیان ما فعل استاذنا شعبة قال ابو قلابة انا أبی نا حماد بن زید انه کان إذا حدّث عن شعبة قال حدثنا الضخم عن الضخام شعبة الخیر ابو بسطام و قال ابن المدینی هولاء مشیخة شعبة الذین قانوا سفیان بالکوفة اسماعیل بن الرجاء عبید بن الحسن الحکم عدی بن ثابت طلحة بن مصرف المنهال بن عمرو علی بن مدرک سماک الحنفی سعید بن أبی بردة و سمّی جماعة قال ابو الولید قال لی حماد بن زید إذا خالفنی شعبة تبعته لانه کان لا یرضی ان یسمع الحدیث عشرین مرة و انا ارضی ان اسمعه مرّة قال ابو زید الهارونی سمعت شعبة یقول لان أقع من السماء فانقطع احبّ الیّ من ان ادلّس الی ان قال الذهبی صالح بن محمد جزرة نا سلیمان بن داود الفراز سمعت ابا داود یقول سمعت من شعبة سبعة آلاف حدیث و سمع غندر سبعة آلاف حدیث اغربت علیه الف حدیث و اغرب علیّ مثلها قال الاصمعی کان شعبة إذا جاء بالحدیث الحسن صاح

ص:853

اوه افرق من جودته قال احمد بن حنبل کان شعبة امة وحده فی هذا الشأن یعنی فی الرجال و بصره بالحدیث قال ابو الولید الطیالسی قلت لیحیی بن سعید رأیت احدا احسن حدیثا من شعبة قال لا قلت فکم صحبته قال عشرین سنة الی ان قال الذهبی قال الاصمعی لم نر احدا قطّ اعلم بالشعر من شعبة قال لی کنت الزم الطرماح اسأله عن الشعر قال ابو داود قال شعبة لو لا الشعر لجئتکم بالشعبی و عن شعبة کان قتادة یسألنی عن الشعر فقلت انشدک بیتا و تحدثنی حدیثا قال ابو زید الانصاری و ذکر عنده فقال و هل العلماء الا شعبة من شعبة الخ و عبد اللّه بن سعید یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنه ستین و مائة گفته و فیها توفی الامام ابو بسطام العتکی مولاهم الواسطی شعبة بن الحجّاج بن الورد شیخ البصرة و امیر المؤمنین فی الحدیث روی عن معاویة بن قرة و عمرو بن مرة و خلق من التابعین قال الشافعی لو لا شعبة ما عرف الحدیث بالعراق و قال ابن المدینی له نحو الف حدیث و قال سنیان لمّا بلغه موت شعبة مات الحدیث و قال ابو زید الهروی رأیت شعبة یصلّی حتی یدمی قدماه و اثنی جماعة من کبار الأئمّة علیه و وصفوه بالعلم و الزهد و القناعة و الرّحمة و الخیر و کان راسا فی العربیة و الشعر سوی الحدیث و در تقریب التهذیب ابن حجر عسقلانی مذکورست شعبة بن الحجاج بن الورد العتکی مولاهم ابو بسطام الواسطی ثم البصری ثقة حافظ متقن کان الثوری یقول هو امیر المؤمنین فی الحدیث و هو اول من فتّش بالعراق عن الرّجال و ذبّ عن السنّة و کان عابدا من السابعة مات سنة ستین و فضل اللّه بن روزبهان در شرح شمائل ترمذی گفته شعبة بن الحجّاج بن الورد العتکی مولاهم ابو بسطام الواسطی ثم البصریّ ثقة حافظ متقن

ص:854

کان الثّوری یقول هو امیر المؤمنین فی الحدیث و هو اوّل من فتّش بالعراق عن الرّجال و ذبّ عن السنّة و کان عابدا من الطبقة السابعة مات سنة ستین بعد المائة اخرج حدیثه الائمّة السنّة فی صحاحهم کان شعبة من واسط ثم انتقل الی المصرة فاستوطنها و هو من تابعی من التابعین و اعلام المحدثین و کبار المحققین رای الحسن و محمّد بن سیرین و سمع انس بن سیرین و عمرو بن دینار و الشعبی و خلائق لا یحصون من التابعین و غیرهم روی عنه الاعمش و ایّوب السختیانی و محمد بن اسحاق و التابعیون و الثّوری و ابن مهدی و وکیع و ابن المبارک و یحیی القطان و اجمعوا علی امامته فی الحدیث و جلالته و تحرّیه و احتیاطه و اتقانه قال الشافعی لو لا شعبة ما عرف الحدیث بالعراق و قال احمد بن حنبل کان شعبة امة واحدة فی هذا الشأن یعنی علم الحدیث و احوال الرّواة و روی عن بعض السّلف انّه قال ما رأیت عبد للّه من شعبة حتّی جفّ جلده علی عظمه لیس بینهما لحم و قال عبد الصّمد ادرک شعبة من اصحاب عمر نیفا و خمسین رجلا توفی شعبة بالبصرة رحمه اللّه تعالی و قاضی عبد الجبار بن احمد بن عبد الجبار نیز دلالت حدیث منزلت بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بکمال وضوح و ظهور ثابت ساخته باحراق قلوب منکرین و جاحدین و تخجیل معاندین حائدین علم افتخار افراخته چنانچه ابو محمد الحسن بن احمد بن متویه در کتاب المجموع المحیط بالتکلیف که در اصل تصنیف قاضی القضاة عبد الجبار بن احمد هست و ابو محمد آن را جمع کرده می گوید و قد ذکر یعنی القاضی عبد الجبار فی الکتاب انه قد یستعمل لفظ الفضل فیما لا یتعلق بفعل العبد و اختیاره کنحو تفضیل العاقل علی غیره و تفضیل الشجاع علی غیره و تفضیل من له نسب مخصوص علی من لیس له ذلک النّسب

ص:855

و لیس هذا هو المقصود بهذه المسئلة فانا نتکلم فی الفضل الذی یقتضی مدحا و تعظیما فی الدّین فهذا لا بدّ من تعلّقه باختیار الفاضل و وقوفه علی فعله و فی هذا الباب خاصّة یجوز وقوع الخلاف بین العلماء دون الاول و إذا کان کذلک وقف العلم بالقطع علی الافضل علی سمع وارد به لانه لا مجال للعقل فیه و علی هذا لا یصح الرجوع فی اثباته الی عدّ الفضائل لان تلک الافعال یختلف مواقعها بحسب ما ینضاف إلیها من النیات و القصود و ذلک مما هو عنا مغیّب فلا یمکن القضاء بفضل احد و القطع علی ثوابه فضلا عن تفضیله علی غیره فیجب الاعتماد فی ذلک علی السمع فلهذا رجع الشیخ ابو عبد اللّه الی خبر الطیر لانه قد دل بظاهره علی ثبوته افضل فی الحال و کل من اثبته فی تلک الحال افضل قضی باستمرار هذه الصّفة فیه و هکذا اخبر المنزلة لانها إذا لم یرد بها ما یتّصل بالامامة فیجب ان یرید به الفضل الذی یلی هارون فیه موسی علیهما السّلام فان أراد بعضهم اثباته افضل فی غالب الظن بالرجوع الی امارات مخصوصة من نحو ما انتشر عنه من الزهد و العبادة و العنا فی الحرب و السبق الی الاسلام و غیر ذلک فهذا غیر ممنوع منه و إلیه ذهب بعض الشیوخ الّذین آثروا الموازنة و قد احال فی الکتاب علی الکتاب المغنی لانه حکی هناک عمدة ما کان الشیخ ابو عبد اللّه یذکره فی هذا الباب ازین عبارت واضحست که خبر منزلت مثل خبر طیر دلالت دارد بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ظاهرست که ثبوت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حدیث منزلت نیز برای دلالت آن بر خلافت کافی است بوجوب تقدیم الافضل علی المفضول و هو واضح جدّا حیث اعترف به والد المخاطب الغفول و نیز قاضی عبد الجبار در مغنی گفته فان قیل

ص:856

فما المراد عندکم بهذا الخبر قیل له انه صلّی اللّه علیه و سلّم لما استخلفه علی المدینة و تکلّم المنافقون فیه قال هذا القول دالاّ به علی لطف محلّه منه و قوة سکونه إلیه و اشتداد ظهره به لیزیل ما خامر القلوب من الشبهة فی امره و لیعلم انه انما استخلفه لهذه الاحوال التی تقتضی نهایة الاختصاص و قاضی عبد الجبار موصوف بمزید فضل و اعتبار و معروف بغایت جلالت و اشتهار و ممدوح اجلّه عالی فخار و معتمد علیه اساطین کبار سنیه است سابقا شنیدی که تقی الدین ابو بکر بن احمد الاسدی در طبقات شافعیه گفته عبد الجبار بن احمد بن عبد الجبار بن احمد بن الخلیل القاضی ابو الحسن الهمدانی قاضی الرّی و اعمالها و کان شافعی المذهب و هو مع ذلک شیخ الاعتزال و له المصنفات الکثیرة فی طریقتهم و فی اصول الفقه قال ابن کثیر فی طبقاته و من اجلّ مصنفاته و اعظمها دلائل النبوّة فی مجلدین ابان فیه عن علم و بصیرة حمیدة و قد طال عمره و رحل النّاس إلیه من الاقطار و استفادوا به مات فی ذی القعدة سنة خمس عشرة و اربعمائة و عبد الغفار بن ابراهیم العلوی العتکی در کتاب عجالة الراکب که نسخه آن در کتبخانه حرم مکه معظمه بنظر این قاصر رسیده گفته عبد الجبار بن احمد القاضی ابو الحسن الهمدانی قاضی الرّی و اعمالها کان شافعی المذهب و هو مع ذلک شیخ الاعتزال له المصنّفات الکثیرة فی طریقتهم و فی اصول الفقه و من اجلّ مصنفاته کتاب دلائل النبوة ابان فیه عن علم و بصیرة حمیدة و عبد الوهاب بن علی السبکی در طبقات شافعیه گفته عبد الجبار بن احمد بن الخلیل بن عبد اللّه القاضی ابو الحسن الهمدانی الأسترآبادی و هو الّذی تلقبه المعتزلة قاضی القضاة و لا یطلقون هذا اللقب علی سواه و لا یعنون به عند الاطلاق

ص:857

غیره کان امام اهل الاعتزال فی زمانه و کان ینتحل مذهب الشافعی فی الفروع و له التصانیف السائرة و الذکر الشائع بین الاصولیین عمّر دهرا طویلا حتی ظهر له الاصحاب و بعد صیته و رحلت إلیه الطلاب و ولّی قضاء الری و اعمالها سمع من أبی الحسن بن سلمة القطان و عبد الرحمن بن حمدان الجلاب و عبد اللّه بن جعفر بن فارس و الزبیر بن عبد الواحد الاسدآبادی و غیرهم روی عنه القاضی ابو یوسف عبد السّلام بن محمد بن یوسف القزوینی المفسر المعتزلی و ابو عبد اللّه الحسین بن علی الصیمری و ابو القسم علی بن الحسین التنوخی توفی فی ذی القعدة سنة خمس عشرة و اربعمائة بالری و دفن فی داره و نیز سبکی در طبقات شافعیه در ذکر مذاهب در باب ایمان گفته و الرابع انّه کلّ طاعة فرضا کانت أم فضلا و هو رای الخوارج و إلیه ذهبت طائفة من المعتزلة منهم القاضی عبد الجبار بن احمد الذی یلقبونه قاضی القضاة و کان رجلا محقّقا واسع النظر و شمس الدین محمد بن علی بن احمد الداودی المالکی تلمیذ جلال الدین سیوطی در طبقات المفسرین گفته عبد الجبار بن احمد بن عبد الجبار بن احمد الخلیل القاضی ابو الحسین الهمدانی الأسترآبادی شیخ المعتزلة و صاحب التصانیف منها التفسیر عاش دهرا طویلا و سار ذکره و کان فقیها شافعیّ المذهب سمع من أبی الحسن بن سلمة القطان و عبد اللّه بن جعفر بن فارس روی عنه ابو القسم علی بن الحسین التنوخی و الحسین بن علی الصیمری الفقیه و ابو محمد عبد السّلام القزوینی المفسر المعتزلی و آخرون ولّی قضاء الرّی و اعمالها و رحلت إلیه الطلبة مات فی ذی القعدة سنة 415 رأیت تفسیره لطیف الحجم و شیخ جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الفقیه الشافعی در طبقات شافعیه گفته

ص:858

القاضی ابو الحسن عبد الجبار بن احمد بن عبد الجبار الأسترآبادی امام المعتزلة کان مقلدا للشافعی فی الفروع و علی رای المعتزلة فی الاصول و له فی ذلک التصانیف المشهورة تولّی قضاء القضاة بالری و رد بغداد حاجّا و حدّث بها عن جماعة کثیرین توفی فی ذی القعدة سنة خمس عشرة و اربعمائة ذکره ابن الصلاح و ابو الموید محمد بن محمود الخوارزمی در رجال مسانید ابو حنیفه گفته قاضی القضاة عبد الجبار قال الخطیب عبد الجبار بن احمد بن عبد الجبار ابو الحسن الأسترآبادی سمع علی بن ابراهیم بن سلمة القزوینی و عبید اللّه بن جعفر بن جعفر احمد الاصفهانی و القاسم بن صالح الهمدانی و کان یتخذ مذهب الشافعی فی الفروع و مذهب المعتزلة فی الاصول و له فی ذلک مصنفات کثیرة ولی القضاء بالرّی و ورد بغداد حاجّا و حدث بها حدث عنه القاضیان الصیمری و التنوخی مات سنة خمس عشرة و اربعمائة و علاء الدولة احمد بن محمد السمنانی در کتاب العروة الوثقی که در شروع آن گفته امّا بعد فقد سنح فی خاطری بغتة یوم الاحد بعد صلاة الصبح الثانی من الاعتکاف فی مسجد صوفیا؟؟؟باد خداداد العشر الآخر من شهر اللّه المبارک رمضان سنة عشرین و سبعمائة ان ابوب و اهذّب علی وفق الاشاره بعض القدسیات الواردة علی قلبی فی الاوقات المعینة فی علم ربی المخصوصة بها فیما یجب الاعتقاد به و ما سمح بتقییده الوقت المصفی عن المقت فی اثناء الکتابة ستة ابواب لیسهل علی الشارع فی ابواب المعارف خاصة فی مشارع ارباب القدس و مرابع اصحاب الانس الاطلاع علی ما فیه و الظفر لمطلوبه عند مطالعته تیمنا بقوله تعالی إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّامٍ و اسمّیه

ص:859

العروة الوثقی لاهل الخلوة و الجلوة الموصلة لهم الی المعارف الالهیة فی مذاق اهل الاذواق السلیمة جلوة عن حشو المتعصبین المتکلّفین خلوة فاستخرت اللّه العظیم مثانه و اشتغلت بکتابتها جعلها اللّه وسیلتی الی شفاعة حبیبه و نبیّه علیه الصلوة و السّلام و سببا لهدایة المتورّطین فیما لا یعنیهم من الاباحیة و الزندقة و الفلسفة و الحلول و الاتّحاد و التناسخ و الالحاد و هو لا یغنیهم من اللّه شیئا إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً و صنت هذا الکتاب عن الترّهات و الطّامّات و الشطحیات المحکیّة عن اهل الغلبات و المجذوبین و المشکلات المشکلة للمبتدی و للمتوسّطة الصّادرة عن اذهان الشطار من مبتدء حلّ فی مقام السّکر المورث للشقاشق التی یجب الاستغفار عنها فی مقام الصحو و الی هذا السر أشار خاتم النبیین و سیّد الاوّلین و الآخرین من الانبیاء المرسلین و الاولیاء الملهمین و العارفین الموقنین علیه الصلوة و السّلام

فی حدیثه المشهور انّه لیغان علی قلبی و انّی لاستغفر اللّه کلّ یوم سبعین مرّة و کیف لا یستغفر و قد امر اللّه تعالی به فی کتابه حیث یقول فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ و اقتفی اثره فی هذا المقام وصیّه ولی اللّه و امیر المؤمنین و سیّد العارفین علی رضی اللّه عنه و سلام السّلام علیه حیث

قال فی خطبته الغرّاء تلک شقشقة هدرت أی فی مقام السکر

ثم قرّت یعنی إذا رددت الی مقام الصحو و رجای واثق بنعمة اللّه التی وسعت کلّ شیء ان ینضّر وجه الدّین المرضی عنده کما قال رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً و ینصر اهل الاسلام الآمرین بالمعروف و النّاهین عن المنکر فی مشارق الارض و مغاربها نصرا موزّرا و یقوّی قلوب الطالبین برضا المریدین و یوجّه المعرضین

ص:860

عما سواه من اصحاب العیان و ارباب البرهان بالفیوض الفائضة من حضرة العندیة الموصلة لصاحبها الی الدرجة العلیة و الرتبة العندیة و ینور اسرارهم بالانوار الساطعة المثمرة للبراهین القاطعة الحاصلة من العلوم اللدنیة و یروح ارواحهم برفع اعلام الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فی الدنیا لیظهر انوار العدل و یمحو ظلم الظلم عن وجه الارض باللطف و الکرم ان شاء اللّه العزیز و ما ذلک علی اللّه بعزیز می فرماید

وقال لعلیّ علیه السّلام السّلام و سلام الملائکة الکرام انت منی بمنزلة هارون من موسی و لکن لا نبی بعدی

و قال فی غدیر خم بعد حجّة الوداع علی ملأ من المهاجرین و الانصار آخذا بکتفه من کنت مولاه فعلیّ مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و هذا حدیث متفق علی صحته فصار سید الاولیاء و کان قلبه علی قلب محمّد علیه التحیّة و السّلام و الی هذا السّر اشار سیّد الصدّیقین صاحب غار النبی صلّی اللّه علیه و سلّم ابو بکر حین بعث ابا عبیدة بن جراح الی علی الاستحضاره یا ابا عبیدة انت امین هذه الامة ابعثک الی من هو فی مرتبة من فقدناه بالامس ینبغی ان تتکلم عنده بحسن الادب الی آخر مقالته بطولها ازین عبارت ظاهرست که حدیث منزلت مثل حدیث غدیر دلیل است بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سید اولیاست و قلب آن حضرت بر قلب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و نیز از آن واضحست که ابو بکر هم بهمین سرّ در کلام خود اشاره کرده که بحق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته که آن حضرت در مرتبه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و ابو عبیده را بهمین سبب امر کرده که بآنحضرت بحسن ادب کلام نماید پس هر گاه حدیث منزلت مثل حدیث غدیر دلیل باشد بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سید اولیاست

ص:861

و قلب آن حضرت بر قلب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و آن حضرت در مرتبه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است افضلیت حضرت امیر المؤمنین از کلّ و تقدم آن حضرت بر جمیع و تعیّن آن حضرت برای امامت و خلافت بالبداهة ثابت شد و اساس تحریفات و تاویلات و تسویلات رکیکه و تلمیعات و تزویقات و توجیهات سخیفه که حضرات سنیه بغرض صیانت عرض متغلبین متقمصین قمیص خلافت اتعاب نفوس نازنین خود در اختراع و ابتداع آن بغایت قصوی رسانیده اند بآب رسید و مخدوش و مغشوش و کالعهن المنفوش گردید و فضائل سامیه و محامد عالیه علاء الدولة سابقا از طبقات اسدی و درر کامنه عسقلانی و کتائب کفوی و تذکره دولت شاه شنیدی و عبد الرحیم اسنوی در طبقات شافعیه گفته علاء الدّین ابو المکارم احمد بن محمّد بن احمد الملقّب بعلاء الدولة و علاء الدین المعروف بالسمنانی نسبة الی السّمنان بسین مهملة مفتوحة ثم میم ساکنة و نونین بینهما الف و هی مدینة بخراسان و المذکور من بعض قراها کان عالما مرشدا له کرامات و تصانیف کثیرة فی التفسیر و التصوّف و غیرهما توفی قبل الاربعین و سبعمائة و شاه ولی اللّه در رساله انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه گفته ثم الامیر السید علی الهمدانی اخذ الطریقة عن الشیخ شرف الدّین محمود بن عبد اللّه المردقانی و الشیخ تقی الدین الدوستی السمنانی کلاهما عن الشیخ علاء الدولة احمد بن محمد السمنانی الخ و سید محمد بن یوسف الحسینی الدهلوی که معروف است به گیسودراز در کتاب اسماء در سمر هفتاد و هفتم گفته بیشتر جبرئیل بصورت دحیه کلبی از غیب بر رسول اللّه شاهد شدی نه این چنین بود که از صورت خود گشتی بدین صورت شدی و نه این بوده که این صورت غیر آن بودی اختلاف اعتبار را اتفاق افتاده است

ص:862

علی الاطلاق این سخن را که مطلق در خارج وجود ندارد میدان و چنین هم می گویند که جبرئیل عقل محمد است که صورتی تمثل کردی و وضع اشیا مواضعها تعلیم شد هر چند که جهارا خلاف عقل گفته اند امّا نه عقلی مخفی است فلک افلاک عقل کل را اینجا باید شاید ترا ظفری بدان بود و نظری بر آن داری بسیار اسرار در فهم تو آید همین که

خلقت انا و علی من نور واحدهم ازینجاست که علی اخ نبی است آخی بین کلّ نوعین و شکلین همان معنی داشت ففی النبوة و فیه الخلافة همین اشاره کرد

و انت منی کهارون من موسی همین فقه را حدیث می کند کلامنا اشاره و عند من فهم عبارة و السلام انتهی ازین عبارت صراحة ظاهرست که حدیث منزلت مثل حدیث نور دلیل تقدیم و ترجیح جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر سائر خلائق و برهان مساوات و اتحاد آن حضرت با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم است پس بحمد اللّه مطلوب اهل حقّ بکمال وضوح و ظهور رسید و توجیهات باطله ضعیفه و تاویلات واهیه سخیفه که اکابر ائمه سنیه السنه خود را بآن آلوده اند هباء منثورا گردید و محتجب نماند که سید محمد گیسودراز از اعاظم ائمه سنیه و اجله حائزین فضائل سنیه است شیخ عبد الحق در اخبار الاخیار گفته و سید محمد بن یوسف الحسینی الدهلوی خلیفه راستین شیخ نصیر الدین محمود چراغ دهلی است جامع است میان سیادت و علم و ولایت شانی رفیع و رتبتی منیع و کلام عالی دارد او را در میان مشایخ چشت مشربی خاص و در بیان اسرار حقیقت طریقی مخصوص است در اوائل حال هم بدهلی تشریف داشت و بعد از رحلت شیخ بدیار دکن رفت و قبولی عظیم یافت اهل این دیار همه منقاد و مطیع او گشتند و هم در آن دیار از دنیا انتقال فرمود او را سید گیسودراز گویند و وجه شهرت او باین لقب بر آنچه شنیده شده است آنست که روزی او با چندی دیگر

ص:863

از مریدان پالکی شیخ نصیر الدین محمود برداشته بودند در وقت برداشتن گیسوی سید بسبب درازی که داشت در پایۀ پالکی بند شد و او بسبب رعایت ادب و استغراق عشق و محبت شیخ به بر آوردن گیسو مقید نشد و هم بر آن وضعی که واقع شد مسافت بعید قطع کرد بعد از آنکه شیخ را برین معنی اطلاع افتاد خوشحال شد و بر صدق عقیدت و حسن صنیعت او آفرینها کرد و هم در حال این بیت فرمود بیت هر کو مرید سید گیسودراز شد و اللّه خلاف نیست که او عشقباز شد خدمت میر را ملفوظات است مسمی بجوامع الکلم که بعضی از مریدان او که او نیز محمد نام دارد و جمع کرده و بعد نقل بعض عبارات از ملفوظات گیسودراز گفته و یکی از تصنیفات مشهور می رسید محمد گیسودراز کتاب اسماء است که حقائق و معارف بزبان رمز و ایماء و ایقاظ و اشارت بیان کرده سمری از ان نوشته می شود و الخ و محمد بن اسماعیل الامیر بعد ذکر شهرت حدیث منزلت و روایت کردن جمّ غفیر از صحابه آن را و حصول علم بتواتر آن برای مطّلع کتب احادیث و ذکر بعض طرق و شرح بعض معانی دلالت آن بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بوضوح تمام ثابت ساخته چنانچه در روضۀ ندیه در شرح شعر و کهارون غدا فی شأنه منه الا انه لیس نبیّا گفته البیت واضح الالفاظ و الاشاره الی حدیث المنزلة الشهیر الذی رواه من الصحابة الجم الغفیر و ان من رزق اطلاعا علی کتب الاحادیث الحافلة علم تواتر ذلک و لنتشرف بسرد بعض ما ورد من ذلک مما عرفناه الی ان قال بعد ذکر بعض الطرق و شرح بعض الالفاظ و

قوله صلی اللّه علیه و سلّم انت منّی قال بعضهم ان من فیه لبیان الجنس أی انت من جنسی فی التبلیغ و الاداء و وجوب الطاعة و نحو ذلک قلت و یصح ان تکون تبعیضیة مثل ما فی قوله تعالی عن خلیله فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی أی فانه بعض منی لفرط اختصاصه بی و اتصاله و تبعیته لی

ص:864

و تعبده لامری و یکون

قوله بمنزلة هارون من موسی بمنزلة بیان لهذه البعضیة و الخصوصیة و الباء للمقابلة أی انت بعض منی یقابل منزلک منزلة هارون من موسی فکما ان هارون بعض من موسی فانت تقابل منزلته و تساویها و یحتمل تخریجات أخر هذا اقربها فی ذلک و لا یخفی ان هذه منزلة و شریفة و رتبة علیه منیفة فانّه قد کان هارون عضد موسی الذی شدّ اللّه به أزره و وزیره و خلیفته علی قومه حین ذهب لمناجاة ربّه و بالجملة لم یکن احد من موسی علیه السّلام بمنزلة هارون علیه السّلام و هو الّذی سأل اللّه تعالی ان یشدّ به أزره و یشرکه فی امره کما سأل ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کما فی حدیث اسما بنت عمیس و اجاب اللّه نبیه موسی علیه السّلام بقوله سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ الآیة کما اجاب نبینا صلّی اللّه علیه و سلّم بارساله جبرئیل علیه السّلام باجابته کما فی حدیث اسما بنت عمیس فقد شابه الوصیّ علیه السّلام هارون فی سؤال النبیین الکریمین علیهما السّلام و فی اجابة الرب سبحانه و تعالی و تمّ التشبیه بتنزیله منه صلّی اللّه علیه و سلّم منزلة هارون من الکلیم و لم یستثن شیئا سوی النبوة لختم اللّه بابها برسوله صلّی اللّه علیه و سلّم خاتم الانبیاء و هذه فضیلة اختصّ اللّه تعالی بها و رسوله الوصیّ علیه السّلام لمّا یشارکه فیها احد غیره و قد نزّله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من نفسه منزلة راسه من جسده کما

اخرجه الخطیب عن البراء بن عازب و الدیلمی فی مسند الفردوس عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی منّی بمنزلة راسی من جسدی ازین عبارت صراحة واضح است که کسی از حضرت موسی علیه السّلام بمنزلۀ هارون علیه السّلام نبوده

ص:865

یعنی حضرت هارون افضل خلق بعد حضرت موسی علیهما السّلام بود و چنانچه حضرت موسی سؤال شدّ ازر خود بحضرت هارون و اشراک آن حضرت در امر خود از حق تعالی نموده جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سؤال این معنی در حق حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نمود کما فی حدیث اسماء بنت عمیس و اجابت کرد حق تعالی حضرت موسی علیه السّلام را بقول خود سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ الآیة چنانچه اجابت کرد حق تعالی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بارسال حضرت جبرئیل باجابت آن جناب پس مشابه شد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حضرت هارون علیه السّلام را در سؤال نبیین کریمین علیهما السّلام و در اجابت حق تعالی و تمام شد تشبیه بتنزیل حضرت امیر المؤمنین از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون از حضرت موسی علیهما السّلام و استثنا نفرمود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسوای نبوت را و این فضیلتی است که خاص کرده حق تعالی و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بان و شریک نشد کسی با آن حضرت درین فضیلت و نازل فرمود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بمنزله راس خود از جسد خود چنانچه روایت خطیب و دیلمی بر آن دلالت دارد و محمد بن اسماعیل الامیر که باین اهتمام دلالت حدیث منزلت بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت کرده از اکابر علمای مشهورین و اجلّه منقدین معتمدین است و بعض فضائل فاخره و محامد زاهره او سابقا در مجلد حدیث غدیر شنیدی درین جا بعض محاثر جمیله و مناقب جلیله او بر زبان علامه نحریر قاضی محمد بن علی بن محمد شوکانی باید شنید که در کتاب بدر طالع می فرماید السید محمد بن اسماعیل بن صلاح بن محمد بن علی بن حفظ الدین بن شرف الدین بن صلاح بن الحسن بن المهدی بن محمد بن ادریس بن علی بن محمد بن احمد بن یحیی بن حمزة

ص:866

بن سلیمان بن حمزة بن الحسن بن عبد الرحمن بن یحیی بن عبد اللّه بن الحسن بن القاسم بن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنهم الکحلانی ثم الصنعانی المعروف بالامیر الامام الکبیر المجتهد المطلق صاحب التصانیف ولد لیلة الجمعة نصف جمادی الآخرة سنة 1099 بکحلان ثم انتقل مع والده الی مدینة صنعاء سنة 1107 و اخذ عن علمائها کالسید العلامة زید بن الحسن و السید العلامة صلاح بن الحسین الاخفش و السیّد العلامة عبد اللّه بن علی الوزیر و القاضی العلامة علی بن محمد العنسی و رحل الی مکة و قرأ الحدیث علی اکابر علمائها و علماء المدینة و برع فی جمیع العلوم و فاق الاقران و تفرّد بریاسة العلم فی صنعاء و تظهر بالاجتهاد و عمل بالادلة و نفر عن التقلید و زیّف ما لا دلیل علیه من الآراء الفقهیة و جرت له مع اهل عصره خطوب و نحن منها فی ایام الامام المتوکل علی اللّه القاسم بن الحسین ثم فی ایام ولده الامام المنصور باللّه الحسین بن القاسم ثم فی ایام ولده الامام المهدی العباس بن الحسین و تجمّع العوام لقتله مرة بعد اخری و حفظه اللّه من کیدهم و مکرهم و کفاه شرّهم و ولاه الامام المنصور الخطابة بجامع صنعاء فاستمرّ کذلک الی ایام ولده الامام المهدی و اتفق فی بعض الجمع انه لم یذکر الائمة الذین جرت العادة بذکرهم فی الخطبة الاخری فثار علیه جماعة من آل الامام الذین لا الام لهم بالعلم و عضدهم جماعة من العوام و تواعدوا فیما بینهم علی قتله فی المنبر فی الجمعة المقبلة و کان من اعظم المحدثین لذلک السید یوسف العجمی الامام القادم فی ایام الامام المنصور باللّه و المدرس بحضرته فبلغ الامام المهدی ما قد وقع التواطء

ص:867

علیه فارسل لجماعة من آل الامام و سجنهم و ارسل لصاحب الترجمة ایضا و سجنه و امر بطرد السید یوسف المذکور و اخراجه من الدیار الیمنیة فسکنت عند ذلک الفتنة و بقی صاحب الترجمة نحو شهرین ثم خرج من السجن و ولی الخطابة غیره و استمرّ ناشرا للعلم تدرسیا و افتاء و تصنیفا و ما زال فی المحن من اهل عصره و کانت العامة ترمیه بالنصب مستدلّین علی ذلک بکونه عاکفا علی الامهات و سائر کتب الحدیث عاملا بما فیها و من صنع هذا الصنع رمته العامة بذلک لا سیما إذا تظهر بفعل شیء من سنن الصلوة کرفع الیدین و ضمهما و نحو ذلک فانهم ینفرون عنه و یعادونه و لا یقیمون له و زنا مع انهم فی جمیع هذه الدّیار منتسبون الی الامام زید بن علی و هو من القائلین بمشروعیة الرفع و الضمّ و کذلک ما زال الأئمّة من الزیدیة یقرءون کتب الحدیث الامهات و غیرها منذ خرجت الی الیمن و نقلوها فی مصنفاتهم الاول فالاوّل و هذا معلوم لا ینکره الا جاهل او متجاهل و لیس الذنب فی معاداة من کان کذلک من العامة الذین لا تعلق لهم بشیء من المعارف العلمیة فانّهم اتباع کل ناعق إذا قال لهم من له هیئة اهل العلم ان هذا الامر حق قالوا حقّ و ان قال باطل قالوا باطل انما الذنب لجماعة قرءوا شیئا من کتب الفقه و لم یمعنوا فیها و لاعرفوا غیرها فظنّوا لقصورهم ان المخالفة لشیء منها مخالفة للشریعة بل لقطعی من قطعیاتها مع انهم یقرءون فی تلک الکتب مخالفة اکابر الأئمّة و اصاغرهم لما هو مختار لمصنفیها و لکن لا یعقلون حقیقة و لا یهتدون الی طریقة بل إذا بلغ بعض معاصریهم الی رتبة الاجتهاد و خالف شیئا باجتهاده جعلوه خارجا عن الدین و الغالب علیهم ان ذلک لیس لمقاصد دینیة بل لمنافع دنیویة تظهر لمن تاملها و هی ان یشیع فی النّاس

ص:868

ان من انکر علی اکابر العلماء ما خالف المذهب من اجتهاداتهم کان من خلّص الشیعة الذابّین عن مذاهب الآل و تکون تلک الشهرة مفیدة فی الغالب لشیء من منافع الدنیا و فوائدها فلا یزالون قائمین و ثائرین فی تخطئة اکابر العلماء و رمیهم بالنّصب و مخالفة اهل البیت فتسمع ذلک العامة فتظنه حقّا ذلک المنکر لانه قد نفق علی عقولها صدق قوله و ظنّوه من المحامین عن مذاهب الائمة و لو کشفوا عن الحقیقة لوجدوا ذلک المنکر هو المخالف لمذهب الأئمّة من اهل البیت بل الخارج عن اجماعهم لانهم جمیعا حرّموا التقلید علی من بلغ رتبة الاجتهاد و اوجبوا علیه ان یجتهد برای نفسه و لم یخصّوا ذلک بمسألة دون مسئلة و لکن المتعصب اعمی و لمقصد لا یهتدی الی صواب و لا یخرج عن معتقده الا إذا کان من ذوی الالباب مع ان مسئلة تحریم التقلید علی المجتهد هی محررة فی الکتب التی هی مدارس صغار الطلبة فضلا عن کبارهم بل هی فی اول بحث من مباحثها یتلقّنها الصبیان و هم فی المکتب و من جملة ما اتفق لصاحب الترجمة من الامتحانات انّه لما شاع فی العامة ما شاع عنه بلغ ذلک اهل جبل برط من ذوی محمّد و ذوی حسین و هم إذ ذاک جمرة الیمن الذین لا یقوم لهم قائم فاجتمع اکابرهم و من اعظم رؤسائهم حسن بن احمد العنسی البرطی و خرجوا علی الامام المهدی فی جیوش عظیمة و وصلت منهم الکتب انهم خارجون لنصرة المذهب و ان صاحب الترجمة قد کاد یهدمه و ان الامام مساعد له علی ذلک فترسّل علیهم العلماء الذین لهم خبرة بالحق و اهله و رتبة فی العلم فما افاد ذلک و آخر الامر جعل لهم الامام المهدی زیادة فی مقرراتهم قیل انها نحو عشرین الف قرش فی کل عام فعادوا الی دیارهم و ترکوا الخروج لانهم لا مطمع لهم

ص:869

فی غیر الدنیا و لا یعرفون من الدین الا رسوما بل یخالفون ما هو من القطعیات کقطع میراث النساء و التحاکم الی الطاغوت و استحلال الدماء و الاموال و لیسوا من الدین فی ورد و لا صدر و من محن الدین ان هؤلاء الاشرار یدخلون صنعاء لمفردات لهم فی کل سنة و یجتمع منهم الوف مؤلّفة فاذا رأوا من یعمل باجتهاده فی الصلوة کان یرفع یدیه او یضمهما الی صدره او یتورّک انکروا ذلک علیه و قد تحدث بسبب ذلک فتنة و یجتمعون و یذهبون الی المساجد التی یقرأ فیها کتب الحدیث علی عالم من العلماء فیثیرون الفتن و کل ذلک بسبب شیاطین لفقهاء الذین قدّمنا ذکرهم و اما هؤلاء الاعراب الجفاة فاکثرهم لا یصلّی و لا یصوم و لا یقوم بفرض من فروض الاسلام سوی الشهادتین علی ما فی لفظه بهما من عوج و اتفق فی الشهر الذی حررت فیه هذه الترجمة انه دخل جماعة منهم و فیهم عجب و تیه و استخفاف باهل صنعاء علی عادتهم و قد کانوا نهبوا فی الطرقات فوصلوا الی باب مولانا الامام حفظه اللّه فرای رجل بقرة له معهم فرام اخذها فسلّ من هی معه من السّلاح علی ذلک الذی رام اخذ بقرنه فثار علیهم اهل صنعاء الذین کانوا مجتمعین فی باب الخلیفة و هم جماعة قلیل من العوام و هؤلاء من العوام ثم بعد ذلک اخذوا علیهم ما معهم من الجمال التی یملکونها و کذلک سائر دوابهم فضلا عن الدواب التی نهبوها علی المسلمین و اکثر بنادقهم و سائر سلاحهم و قتلوا منهم نحو اربعة انفار او زیادة و جنوا علی جماعة منهم فما وسعهم الا الفرار الی المساجد و الی محلات قضاء الحاجة و لو لا ان الخلیفة حفظه اللّه بادر الی زجر العامة عند ثوران الفتنة لما ترکوا منهم احدا فصاروا الان فی ذلة عظیمة زادهم اللّه ذلة و قلل عددهم و قد کان کثر اتباع صاحب الترجمة

ص:870

من الخاصة و العامة و عملوا باجتهاده و تظهروا بذلک و قرءوا علیه کتب الحدیث و فیهم جماعة من الاجناد بل کان الامام المهدی یعجبه الظهر بذلک و کذلک وزیره الکبیر الفقیه احمد بن علی النهمی و امیره الکبیر الماس المهدی و ما زال ناشرا لذلک فی الخاصّة و العامة غیر مبال بما یتوعّده به المخالفون له و وقعت فی خلال ذلک فتن کبار وقاه اللّه شرّها و له مصنفات جلیله حافلة منها سبل السلام اختصره من البدر التمام للمغربی و منها منحة الغفار جعلها حاشیة علی ضوء النهار للجلال و منها العدة جعلها حاشیة علی شرح العمدة لابن دقیق العید و منها شرح الجامع الصغیر للسیوطی فی اربع مجلدات شرحه قبل ان یقف علی شرح المناوی و منها شرح التنقیح فی علوم الحدیث للسید الامام محمد بن ابراهیم الوزیر سماه التوضیح و منها منظومة ؟؟؟الکابل لابن بهران فی الاصول و شرحها شرحا مفیدا و له مصنفات غیر هذه و قد افرد کثیرا من المسائل بالتصنیف بما یکون جمیعه فی مجلدات و له شعر فصیح منسجم جمعه ولده العلامة عبد اللّه بن محمد فی مجلد و غالبه فی المباحث العلمیة و التوحید و التوجّع من ابناء عصره و الردود علیهم و بالجملة فهو من الائمة المجددین لمعالم الذین و قد رایته فی المنام فی سنة 1206 و هو یمشی راجلا و انا راکب فی جماعة معی فلما رایته نزلت فسلّمت علیه فداو بینی و بینه کلام حفظت منه انه قال لی دقّق الاسناد و تانّق فی تفسیر کلام رسول اللّه صلّی اللّه علیه فخطر ببالی عند ذلک انه یشیر الی ما اصنعه فی قراءة البخاری فی الجامع و کان یحضر تلک القراءة جماعة من العلماء و یجتمع من العوام عالم لا یحصون فکنت فی بعض الاوقات افسر الالفاظ الحدیثیة أ یفهمه اولئک العوام الحاضرون فاردت ان اقول له انّه یحضر جماعة لا یفهمون بعض الالفاظ العربیة فبادرنی و قال قبل ان اتکلم قد علمت انه یقرأ علیک جماعة و فیهم عامة و لکن دقق الاسناد و تانّق فی تفسیر کلام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم سألته عند ذلک عن بل الحدیث ما حالهم فی الآخرة فقال بلغوا بحدیثهم الجنة او بلغوا بحدیثهم بین یدی الرحمن الشک منّی ثم بکی بکاء عالیا و ضمّنی إلیه و فارقنی فقصصت ذلک علی بعض من له ید فی التعبیر و سألته عن تعبیر البکاء و الضمّ فقال لا بد ان یجری لک شیء مما جری له من الامتحان فوقع من ذلک بعد تلک الرؤیا عجائب و غرائب کفی اللّه شرها و توفی رحمه اللّه فی یوم الثلثاء ثالث

ص:871

شهر شعبان سنة 1182 و نظم بعضهم فکان هکذا محمد فی جنان الخلد قد نزلا و این همه که مذکور شد اعنی اعتراف شعبة بن الحجاج و قاضی عبد الجبار بدلالت حدیث شریف بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و هم اثبات افضلیت از ان بکلام شاه ولی اللّه و اثبات افضلیت از آن بافادات علاء الدولة و سید گیسودراز و محمد بن اسماعیل کافی و بسند و برای داء مر او لجاج اعوجاج و انکار و مکابره و معانده نهایت نافع و سودمند است لیکن بحمد اللّه هنوز ترکش فقیر از سهام جگر دور منکر خسارت اندوز سپری نشده بعض تیرهای دیگر رها می کنم و بر روی منکرین سیلی دیگر می زنم پس مخفی نماند که دلالت این حدیث شریف بر حصول جمیع فضائل برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سوای نبوت از کلام فضل بن روزبهان که از اکابر ائمّه متکلمین سنیان است و خواجه نصر اللّه کابلی و مخاطب بواسطه او کاسه لیس فضلات اویند ثابت است چنانچه سابقا شنیدی که او در جواب حدیث منزلت گفته و ایضا یثبت به لامیر المؤمنین فضیلة الاخوة و الموازرة لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی تبلیغ الرسالة و غیرهما من الفضائل و هی مثبتة یقینا لا شک فیه انتهی و دلالت لفظ الفضائل که در کلام ابن روزبهان مذکورست بر ثبوت جمیع فضائل برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از افاده فاضل رشید در ایضاح که بلفظ الذنوب در؟؟؟ رازی استدلال بر رفع جمیع معاصی از اهل بیت علیهم السّلام نموده ظاهرست کما سبق و هر گاه جمیع فضائل سوای نبوت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام یقینا و حتما ثابت و محقق باشد در ثبوت افضلیت و ارجحیت و تقدم آن حضرت بر جمیع امت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هیچ معاندی و مکابری هم ارتیاب نتوان کرد و نیز سابقا شنیدی که از عبارت فاضل رشید در ایضاح ظاهر می شود که حدیث منزلت بنابر تصریح سید محقق شریف در حاشیه مشکاة دلالت دارد بر اتصال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در فضائل دیگر سوای نبوت و ظاهرست که از حدیث منزلت اتصال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در دیگر فضائل سوای نبوت ثابت گردید افضلیت و ارجحیت و اعلمیت انحضرت بمرتبه بدیهی رسید و توهم رکیک ائمّه سنیه که مراد از این حدیث منزلت خاصه است اعنی محض خلافت جزئیه و بس خودبخود باطل برآمد و شناعت دراز نفسیهایشان در تقریر این تزویر ظاهر شد زیرا که هر گاه این حدیث شریف مفید اتصال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در دیگر فضائل سوای نبوت باشد بلا شبه فضائلی که حضرت هارون را بنسبت

ص:872

حضرت موسی علیهما السلام حاصل بوده جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بنسبت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاصل خواهد بود و از عمده این فضائل حضرت هارون افضلیت و ارجحیت و اعلمیت آن حضرت بعد حضرت موسی است پس افضلیت و اعلمیت و ارجحیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم مبرهن خواهد گردید و اخراج آن از جمله این فضائل محض مجازفت است و عدوان و اللّه المستعان و نیز سابقا شنیدی که مولوی محمد اسماعیل که ابن اخ مخاطب نبیل است در کتاب منصب امامت بعد ذکر کمالات عدیده از کمالات انبیا علیهم السّلام که بیان آن در تحقیق امامت بکار آید گفته و نیز باید دانست که بعضی کاملین را در یک کمال مشابهت بانبیاء اللّه حاصل می شود و بعضی را در دو کمال و بعضی را در سه کمال و همچنین بعضی را در همه کمالات مذکوره پس امامت هم بر مراتب مختلفه باشد که بعضی مراتب امامت اکمل است از بعضی مراتب دیگر این ست بیان حقیقت مطلق امامت پس کسی که در همه کمالات مذکوره بانبیاء اللّه مشابهت داشته باشد امامت او اکمل باشد از امامت سائر کاملین پس لا بد در میان این امام اکمل و در میان انبیاء اللّه امتیازی ظاهر نخواهد شد الا به نفس مرتبه نبوت پس در حق مثل این شخص توان گفت که اگر بعد خاتم الانبیاء کسی بمرتبه نبوت فائز می شد هر آیینه همین اکمل الکاملین فائز می گردید چنانکه در حدیث شریف وارد شده

لو کان بعدی نبیّا لکان عمر و نیز در حق این جلیل القدر توان گفت که در میان او در میان نبی هیچ فرقی نیست الا بمنصب نبوت چنانچه در حق حضرت علی رضی اللّه عنه فرموده اند

انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبی بعدی انتهی ازین عبارت بنهایت وضوح ظاهرست که جناب امیر المؤمنین مشابهت داشت با انبیاء اللّه در همه کمالات مذکوره و امامت آن حضرت اکمل است از امامت سائر کاملین و لا بدّ در میان انبیاء اللّه و آن حضرت امتیازاتی ظاهر نیست الا به نفس مرتبه نبوت و مدلول حدیث منزلت آنست که در میان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و در میان حضرت هارون هیچ فرقی نیست الاّ بمنصب نبوت پس در ثبوت افضلیت و اعلمیت و عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اصلا ارتیابی نماند و دعوی این مرتبه عظیمه برای ثانی و تصدیق

حدیث لو کان بعدی نبی لکان عمر ناشی از وساوس ظلمانی است و بطلان آن از سبق کفر بر خلافت مآب و عدم عصمت و مثل آن ظاهرتر است از آفتاب و اللّه الموفق للصواب فی کل باب و نیز سابقا شنیدی که نظام الدین احمد بن علی اکبر در تحفة المحبین بعد نقل

ص:873

حدیثی که دال است بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نفس رسول است گفته یعنی علی مرتضی ذات من است و دیدی کسی را که تعریف و مدح چه خواهد بود که عینیت او با خود بیان کرد پس بهر صفتی که موصوف شد محمد مصطفی موصوف است بآن صفات علی مرتضی سوای نبوت که خاصّه مختصّه حضرت رسالت است کما

قال فی حدیث آخر لا نبی بعدی انتهی و دلالت این کلام حقیّت نظام فاضل نظام بر ثبوت افضلیت و ارجحیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و تقدم آن حضرت بر سائر انام مستغنی از بیان و ابرام است و اللّه ولی التوفیق و الانعام و له الحمد فی المبدأ و الختام

دلیل بیست و یکم اثبات افضلیت مستلزمه خلافت به سبب ورود حدیث منزلت به مقام تسلیه جناب امیر ع

دلیل بست و یکم آنکه ورود حدیث منزلت در غزوه تبوک بمقام تسلیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که مدلول روایات کثیره است دلالت صریحه دارد بر آنکه مراد از آن اثبات مرتبه عظیمه خلافت و امامت عامّه است و لا اقل آنکه مراد از ان اثبات مرتبه افضلیت و ارجحیت که آن هم مستلزم خلافت بلا فاصله است خواهد بود و اگر مراد از حدیث منزلت همین خلافت جزئیه منقطعه باشد و یا خرافات شنیعه اعور و ابن تیمیه و امثال شان حظی از واقعیت یابد ازین حدیث فضلی و شرفی عمده برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت نشود که در خلافت جزئیه منقطعه شرفی خاص نیست و برای آحاد صحابه بارها حاصل شده و بنا بر این تسلیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که حدیث منزلت در غزوه تبوک مسوق برای آنست حاصل نشود بلکه سراسر مخالفت تسلیه لا سیما حسب هفوات اعور و ابن تیمیه لازم آید و چون منافات حمل حدیث برین نیابت خاصّه جناب سبحانعلی خان طاب ثراه بجواب جواب شرح استفتای خود بیان فرموده بود فاضل رشید در ایضاح بجواب آن چاره جز آن نیافته که شرف عمده ازین حدیث برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و نفی مماثلت خلافت دیگران با خلافت آن حضرت بمبالغه و اهتمام که از آن تفضیح و تقبیح ائمّه سنّیه که خلافت آن حضرت را مماثل خلافت دیگران می سازند و نهایت تکذیب و تجهیل ابن تیمیه که خلافت دیگران را افضل از خلافت آن حضرت می داند ثابت است ثابت ساخته پس باید دانست که جناب خان صاحب در جواب الجواب شرح استفتای خود در رد توجیه حدیث منزلت بتخصیص آن بنیابت مدینه فرموده علاوه مفتتح حدیث هم محو و منسی است جناب نبی کریم کلمه أ ما ترضی در تسلیه جناب مرتضوی فرموده بودند پس اگر معنی همین باشد که آیا تو بمثل چنین منصب جلیل القدر یعنی نیابت مدینه راضی نمی شوی و حیران است که کدام شرف درین منصب برای جناب امیر کل امیر علیه السّلام بود که رسول مختار بمحل تسلیه ارشاد فرمود چه بارها این منصب بموجب روایت اهل سنت بعبد اللّه بن أم مکتوم

ص:874

تعلق گرفته بود مگر اینکه دیده بصیرت به سرمه نصب مکحول باشد و کسی بگوید که منصب عبد اللّه بن أم مکتوم هم فوق آرزوی جناب ولی کل مؤمن و مؤمنه بعد از رسول بود و فاضل رشید در ایضاح لطافة المقال می فرماید قوله و علاوه مفتح حدیث هم محو و منسی است اقول مفتح حدیث باوست لیکن زعم منافاة با توجیه مبحوث عنه بعید از سداد است بیانش آنکه کلمه اما ترضی بجواب سؤال حضرت امیر است علی ما یفصح عنه

قوله کرم اللّه وجهه أ تخلفنی فی النساء و الصبیان و تسلیه جناب مرتضوی مستفاد از ورود حدیث بعنوان

انت منی بمنزلة هارون من موسی است باین طور که خلیفه کردن من شما را نه بنابر باز داشتن از فضیلت شرکت در غزایا امثال آنست بل بنابر آنست که شما را نظر بر نسبتی که مرا با شما مماثل نسبت موسی با هارون علیهما السّلام حاصل است مثل هارون علیه السّلام برای تعهد اهل و عیال بر ره و نظم امور مدینه منوره به نیابتی که مثل نیابت هارون از موسی باشد می گذارم و چون این افضلیت مخصوص بذات فائض البرکات حضرت امیر بود بخلاف شرکت در حرب که کافه هم رکابان جناب نبوی در آن شریک حضرت امیر می بودند و معهذا امتثال امر نبی بتعهد عیال و اطفال و دیگر علاقه داران امام المجاهدین اعنی سید المرسلین مستلزم شرکت معنوی جناب امیر در حرب و موجب حصول اجر ان بود چنانکه برای تعهد کننده عیال مجاهدین و تابع امر نبی امین درین تعاهد سعادت قرین می باید پس تسلیه از عبارت حدیث و سوق آن بوجه اتم و اکمل با ظهور فضیلت جناب امیر اجل الجل حاصل باشد جناب مخاطب بعد تغییر عبارت حدیث بعبارت دیگر هر چه خواسته اند فرموده اند و ازین بیان واضح شد که اهل سنت را از مفتح حدیث قطع نظر نیست بلکه ملازمان را جمله أ تخلفنی الخ محو و منسی است قوله حیرتست که کدام اشرف درین منصب برای امیر کل امیر بود الخ اقول شرف عمده در تشبیهی که عبارت

انت منی بمنزلة هارون من موسی برای افاده آن مسرورست برای امیر کل امیر موجود است کما بینّا انفا قوله بارها ان منصب بموجب روایت اهل سنت بعبد اللّه بن أم مکتوم تعلق گرفته انتهی اقول خصوصیت استفاده تعلق این منصب بعبد اللّه بن أم مکتوم از روایات اهل سنت ظاهر بخاطر نمی رسد زیرا که حصول این منصب باو از مسلمات امامیه هم است چنانکه قاضی نور اللّه شستری در احقاق الحق در مبحث حدیث تاسع از احادیث داله بر امامت حضرت امیر که همین حدیث منزلت است می فرماید فان قیل النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم استخلف معاذ بن جبل و ابن أم مکتوم و غیرهما و لم یوجب لهم ذلک امامة

ص:875

فکذا علی علیه السّلام فالجواب ان الاجماع من الامة حاصل علی ان هولاء لا حظ لهم بعد الرسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی امامة و لا فرض طاعته و ذلک دلیل ظاهر علی ثبوت عزلهم انتهی و از نقل عبارت احقاق الحق جواب اصل کلام جناب مخاطب هم حاصل شد باین طریق که اشکال مشترک الورودست فما هو جوابکم فهو جوابنا و معهذا عرض آنکه مکرر بیان کرده شد که حصول شرف باعتبار عبارت حدیث شریف است چه از ان واضحست که نیابت شیر خدا از جانب سرور انبیا مثل نیابت حضرت هارون از موسی علیه السّلام است و حصول این قسم نیابت شرفی مختص بذات امیر المؤمنین علی است که شرکت دیگری در ان بآنجناب یکسر منتفی است و تفصیل کلام درین مقام آنکه تعلق یک منصب بدو کس هر گاه بجهات مختلفه و عبارت متنوعه صورت بندد موجب مزید شرف در حق یکی از آنها و عدم آن در حق دیگری می تواند شد مثل آنکه رئیسی بسفر رود و باحدی از اقربای قریبه خود مثلا بگوید که ترا متعهد امور خانگی و ملک و ملک خود نمودم بجای من در انصرام امور متعلقه بذات من مصروف باش و همان رئیس بعض نوکران خود را امر نماید که بعد مسافرت من بخدمت خانه و خبرگیری اثاث و املاک من مصروف باشی پس عزتی در نیابت اولی حاصل است نیابت ثانیه از آن عاطل است درین صورت نیابت حضرت امیر المؤمنین ع را که بعنوان

انت منی بمنزلة هارون من موسی مذکورست مماثل نیابت دیگران گفتن مستغرب قوله مگر اینکه دیده بصیرت به سرمه نصب مکحول باشد الخ اقول دیده مکحول بکحل نصب از خنکی دور بل بی نور و کور باد و چون این قسم احتمالات ظاهرة البطلان نزد اصحاب امعان بل بسان سنان ایذا رسان سنیه اهل ایمان لهذا ذکر آن دور از منصب علمای عالیشان و درین مقام ابداع استثنای مثل استثنای مخاطب بلند مکان بعید از داب کلام دائر بین الاخوان انتهی فی الایضاح و محتجب نماند که فاضل رشید دیده و دانسته تخدیع عوام خواسته و الا جلالت شان و ذهن او بالاتر از آنست که پی بمقصود ظاهر نبرد چه توضیح اشکال جناب خان عالیشان؟؟؟منّ اللّه بالرحمة و الرضوان آن است که هر گاه مراد از

حدیث انت منی بمنزلة هارون من موسی نزد اهل سنت محض تشبیه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بحضرت هارون علیه السّلام در خلافت خاصّه یعنی نیابت مدینه است و آن نیابت مستلزم خلافت عامه نیست و اثبات دیگر منازل برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مراد نیست پس بنا بر این مدلول

انت منی بمنزلة هارون

ص:876

من موسی جز حصول نیابت مدینه برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام امری دیگر نخواهد بود و مفاد این حدیث همین خواهد بود که تو در صرف این نیابت مثل هارون هستی و ظاهرست که ثبوت محض نیابت مدینه که مستلزم خلافت عامّه نباشد وصفی و فضلی خاص نیست که بآن تسلیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حاصل شود چه این وصف بارها برای آحاد صحابه که قابلیت خلافت نداشتند مثل ابن أم مکتوم و غیره حاصل شده کما صرح به ابن تیمیّة و غیره بلکه بزعم ابن تیمیه این وصف در دیگران اقوی و اعظم بود و در جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اضعف و اوهن پس بنا بر این توجیه غیر وجیه شرفی عمده ازین حدیث ثابت نخواهد شد و تسلیه متحقق نخواهد شد و اما اینکه این وصف مرتضوی را تشبیه بوصف حضرت هارون علیه السّلام داده اند بخلاف دیگران که گو برای شان این وصف حاصل شده لیکن این وصف در ایشان مشبّه بخلافت حضرت هارون علیه السّلام نگردیده پس باین سبب فضل خاص و شرف عمده برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حاصل باشد بخلاف دیگران پس جوابش این ست که حصول فضل خاص و شرف عمده بتشبیه با حضرت هارون علیه السّلام وقتی ثابت خواهد شد که این تشبیه را دلیل حصول امری زائد از خلافت جزئیه و نیابت مدینه منوره گردانند و اگر مدلول آن را مقصور برین نیابت و خلافت گردانند پس فضل خاص و شرف عمده ثابت نمی شود چه این معنی از اوصاف مشترکه است چنانچه ابن تیمیه بیان کرده و حاصل کلام آنست که اگر چه در واقع

انت منی بمنزلة هارون من موسی بسبب آنکه اثبات منازل هارونیه در ان برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام واقع شده موجب ثبوت کمال شرف و فضل آن حضرت است لیکن چون سنیّه دلالت آن را مقصور بر افاده تشبیه آن حضرت با حضرت هارون علیه السّلام در خلافت و نیابت منقطعه گردانند و آن را مثبت خلافت عامّه ندانند لازم می آید که مفاد آن جز حصول نیابت منقطعه برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نباشد و ظاهرست که این معنی موجب ثبوت فضل خاص برای آن حضرت نمی گردد چنانچه ابن تیمیه در تقریر و اثبات این معنی خرافات طویله نگاشته پس اثبات فضل خاص و کمال شرف و جلالت از حدیث منزلت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خود مطلوب اهل حقّ است لیکن بنابر هفوات حضرات سنّیه که مدلول آن را بر نیابت منقطعه مقصور سازند یا از ان هم پستر اندازند ثابت نمی شود

ص:877

و چون فاضل رشید بر شناعت الزام انتفاء دلالت حدیث منزلت بر شرف خاص متنبّه شده در رد و ابطال آن مبالغه فرموده در حقیقت منت عظیم بر اهل حقّ گذاشته و قلوب ائمّه و اساطین خود لا سیما ابن تیمیه و امثال او را بتقبیح خرافات شان گداخته و از مؤنت ابطال هفوات شان اهل ایقان را سبکدوش ساخته و از لطائف بدیعه آنست که فاضل رشید بنقل عبارت احقاق الحق که در آن دفع شبه معارضه دلالت استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر خلافت آن حضرت باستصحاب آن بسبب عدم منافی آن بخلافت ابن أم مکتوم و غیره مذکورست جواب اصل اشکال را حاصل می سازد باین طور که اشکال مشترک الورودست حال آنکه بدیهی است که مبنای اشکال بر مزعوم باطل حضرات اهل سنت است که دلالت حدیث منزلت را مقصور بر تشبیه در نیابت منقطعه می گردانند که بنا بر این وصفی زائد از ابن أم مکتوم و غیره برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت نمی شود و اما اهل حق پس نزد ایشان حدیث منزلت دلیل ثبوت خلافت بلا فصل و برهان افضلیت و ارجحیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از سائر امت و حجت قوی بر عصمت آن حضرت است پس گو خلافت جزئیه ابن أم مکتوم و غیره نزد ایشان ثابت شود لیکن چون حدیث منزلت در حق شان وارد نگردیده اصلا مماثلت اینها با حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام لازم نه آید و نیز خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نزد اهل حقّ مثل خلافت ابن أم مکتوم و غیره نبوده چه ایجاب طاعت ابن أم مکتوم بر اهل مدینه نزد اهل حقّ ثابت نیست و نه اطلاق لفظ خلیفه در حق شان مروی بخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ایجاب طاعت آن حضرت بر ازواج خود حسب روایات اهل سنت هم نموده و لفظ خلیفتی در حق آن جناب فرموده کما سیجیء فیما بعد انشاء اللّه تعالی پس با وجود این فرقهای ظاهر ادعای اشتراک ورود اشکال از غرائب افادات و عجائب مزعومات است و آنچه فاضل رشید گفته و معهذا عرض آنکه الخ پس این کلام بعد اندک امعان نظر سراسر مفید اهل حقّ و یقین و مبطل خرافات و هفوات مخالفین است بچند وجه اول آنکه هر گاه ازین حدیث ثابت شود که نیابت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل نیابت حضرت هارون علیه السّلام بوده و حمل تشبیه حسب تصریح جناب شاهصاحب بر تشبیه ناقص کمال بیدیانتی است پس نیابت بعصمت از خطا و زلل برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت خواهد شد چه نیابت حضرت هارون ع مقرون بعصمت بوده پس همچنین نیابت جناب امیر المؤمنین

ص:878

علیه السّلام هم بعصمت از خطا موصوف خواهد شد دوم آنکه حصول نیابتی مثل نیابت نبی دلیل افضلیت است بلا ریب چه اگر این تمثیل و تشبیه در محض حصول این نیابت است یعنی اصل نیابت در هر دو حاصل است گو مراتب هر دو مختلف باشد پس این تمثیل مقتضی حصول شرف خاص که برای دیگران منتفی باشد نمی گردد پس لا بد مراد آن باشد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حصول شرائط نیابت و خلافت مثل حضرت هارون علیه السّلام افضل از دیگران بوده و این عین افضلیت است سوم آنکه هر گاه مدلول این حدیث حسب اعتراف فاضل رشید حصول شرف خاص برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد افضلیت آن حضرت از دیگران که این شرف در ایشان یافت نشده ثابت گردد و چون انتفای این شرف از شیخین قطعی است گو واضعین آنچه خواسته باشند ساخته باشند پس افضلیت آن حضرت از شیخین هم ثابت خواهد شد و اگر گویند که این شرف خاص موجب افضلیت نیست پس همان آش در کاسه می افتد که بنا بر این ازین حدیث مزیتی برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت نمی گردد تا تسلیه و تطیب قلب متحقق گردد بلکه مدلول آن وصف مشترک در آحاد صحابه خواهد شد فحسب و آنچه فرموده تفصیل کلام درین مقام آنکه الخ پس این تفصیل عین تذلیل و تضلیل امام جلیل و مقتدای نبیل سنیان اعنی ابن تیمیّه امام اعظم شان و اعور افخر و دیگر اکابر عالی خطرست چه دانستی که ابن تیمیّه تعلق منصب نیابت مدینه را بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام اصلا موجب مزید شرف خاص آن حضرت نمی داند بلکه خلافت آن حضرت را اوهن و اضعف از خلافتهای دیگران می پندارند و اعور نا انصاف شدید الاعتساف با وصف استضعاف و استخفاف این استخلاف این حدیث را دلیل عیب و طعن و حصول فساد عظیم و فتنه کبیر می پندارد و دیگران هم نفی دلالت آن بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر غیر آن حضرت می کنند کما ظهر من عبارة القاضی عیاض التی ذکرها القاری و غیره و حاصل کلام درین مقام آنست که این خود مسلّم است که تعلق یک منصب بدو کس هر گاه بجهات مختلفه و عبارات متنوعه صورت بندد موجب مزید شرف در حق یکی از آنها و عدم آن در حق دیگری می تواند لیکن این مقدمه را اکابر شما فراموش کرده اند و پیش نظر نداشته بلکه بابطال و ردّ آن همت گماشته جان انصاف را پامال اعتساف ساخته اند که خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را مثل خلافتهای دیگران می پندارند و در معارضه خلافت آن جناب ذکر خلافت فلان و بهمان بمیان می آرند بلکه ابن تیمیه رضا بمماثلت هم نمی دهد و آن را کمتر و پستر از جمیع خلافتهای دیگران می بیند.

ص:879

و اعور حدیث منزلت را دلیل عیب و نقص عظیم می گرداند و عدوان و مجازفت را با قصی الغایات می رساند پس این مقدمه را بر ارواح بزرگان خود باید خواند و بتسفیه و تحمیق شان فتوی باید داد و بالجمله این خود مطلوب اهل حقّ است که جهت خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و جهت خلافت دیگران مثل ابن أم مکتوم و غیره مختلف بوده یعنی نزد ما ثابت نیست که آن حضرت ایجاب طاعت ابن أم مکتوم و غیر او علی الاطلاق بر اهل مدینه فرموده باشند بخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که ایجاب طاعت و تحریم مخالفت آن حضرت علی الاطلاق بر ازدواج نموده پس بر غیر ایشان بالاولی ثابت باشد و نیز عبارتی که در استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد فرموده یعنی

انت منّی بمنزلة هارون من موسی برای دیگران نفرموده و این عبارت قطع نظر از اثبات دیگر فضائل و کمالات دلالت بر کمال عظمت و جلالت این خلافت دارد بخلاف خلافتهای دیگران پس قیاس اکابر سنّیه این خلافت را بر خلافت دیگران خلاف انصاف و عین اعتساف و محض جزاف است و للّه الحمد که باین مقدمه خود فاضل رشید اعتراف کرده و مماثل ساختن نیابت دیگران بنیابت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مستغرب دانسته پس خرافات و هفوات ائمّه سنّیه که ذکر خلافتهای دیگران بمعارضه این خلافت بمیان آرند کما ظهر من عبارة الریاض النضرة و انسان العیون و غیرها و همچنین ترهّات ابن تیمیه و اعور سراسر باطل گردید و کمال شناعت و فظاعت آن بمنصه ظهور رسید و آنچه فرموده در این صورت نیابت حضرت امیر را که بعنوان

انت منی بمنزلة هارون من موسی مذکورست مماثل نیابت دیگران گفتن مستغرب پس باین استغراب و استعجاب ارواح اساطین و مشایخ خود که کاسه لیسان نصّاب اند مخاطب باید ساخت و بطعن و تشنیع و تقبیح و تفضیح مقتدایان خود را باید نواخت که ایشان نیابت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را مماثل نیابت دیگران مثل ابن أم مکتوم و غیر او می گردانند که نیابت شان را بمعارضه نیابت آن حضرت ذکر می نمایند و ادعای انقطاع آن دارند و ابن تیمیه رضا بمماثلت هم نمی دهد بلکه نیابت آن حضرت را اضعف و اوهن از نیابت دیگران وامی نماید و آنچه گفته و چون این قسم احتمالات الخ پس از آن بر اصحاب امعان و ارباب اذهان کمال نصب و خروج و عناد و عصبیت ابن تیمیه و اعور ظاهرست چه فاضل رشید احتمال بودن منصب عبد اللّه بن أم مکتوم فوق آرزوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از جمله احتمالات ظاهرة البطلان نزد اصحاب امعان بلکه عین آن دانسته و تصریح کرده که آن بسان سنان ایذارسان اهل ایمان و ذکر این احتمال هم و لو من جانب اهل النصب و الشنئان دور را منصب علمای عالیشان و ابداع استثنای مشتمل بر مثل این احتمال بعید از داب کلام

ص:880

دائر بین الاخوان است و ظاهرست که ابن تیمیه بصراحت تمام منصب ابن أم مکتوم و دیگر صحابه را ترجیح و تفضیل بر منصب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام داده زبان خرافت ترجمان باستخفاف و استضعاف استخلاف آن حضرت و تفضیل و ترجیح استخلاف دیگران گشاده پس بلا ریب بنابر مزعوم مشوم ابن تیمیه منصب ابن أم مکتوم فوق منصب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام معاذ اللّه باشد پس حسب اعتراف فاضل رشید کلام ابن تیمیّه ظاهر البطلان نزد اصحاب امعان باشد بلکه بسان سنان ایذارسان سنّیه اهل ایمان و موجب سرور و خنکی چشم مبغضین و نصاب و اهل شنآن و ذکر آن از جانب اهل نصب هم دور از منصب علمای عالیشان چه جا که خود انشای آن کنند و شعله در خرمن دین و ایمان زنند و هر گاه شناعت خرافت ابن تیمیه ازین کلام فاضل رشید بغایت قصوی ظاهر شد و دلالت آن بر کمال نصب و خروج و عناد واضح گردید پس از فظاعت کلام اعور و کمال قبح و سماجت آن و دلالت آن بر کمال نصب و عناد قائلش حسب این افاده چه باید گفت و مزید عصبیت ابن تیمیه مرد عاقل را بشگفت می اندازد بلکه مبتلای سراسیمگی می سازد که بی دلیل و برهان بر خلافت احادیث سرور انس و جان تصریحات علمای عالیشان که از آن اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث منزلت و حصول شرف عظیم و فضل فخیم بآن ظاهرست چسان می سرآید آنچه حاصلش این ست که کسانی را که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مدینه مستخلف ساخته یعنی ابن أم مکتوم و بشیر بن المنذر و غیر هما این همه کسان از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون از موسی بودند و استخلافشان از جنس استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بوده بلکه استخلافشان بر کسانی بود که اکبر و افضل بودند از کسانی که بر ایشان استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام واقع شده و این دعوی باطل و جزاف بی مغز و سخن یاوه و حرف بی اصل و خرافت بیهوده دلیل کمال تهجم بر کذب و بهتان و اغراق در مجازفت و طغیان است که حدیث منزلت را بمثابه علوی از دلالت بر مزید شرف و فضل گمان کرده که ابن أم مکتوم و بشیر بن المنذر و غیرهما را مصداق آن گردانیده و ایشان را هم بکمال جسارت و خسارت از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون از موسی علیهما السّلام رسانیده گویا این تیمیه خود را مختار از جانب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می داند و هر که را می خواهد هر مرتبه از جانب آن جناب می بخشد سبحان اللّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باختصاص خود بحدیث منزلت احتجاج فرماید و عمر را خار حسرت بر آن در دل شکند که بنهایت تمنای آن اظهار حرمان خود ازین فضیلت

ص:881

جلیلة الشأن خلافا لما افتعله اهل الکذب و العدوان نماید و مثل سعد مبشر بالجنان عندهم هم آن را فوق آرزوی خود داند و آن را با قصای متمنیات خود رساند کما ستعلم ذلک کله فیما بعد انشاء اللّه تعالی و ابن تیمیه این حدیث را بمثابه استخفاف کند که ابن أم مکتوم و بشیر بن المنذر و امثال ایشان را منزلت هارونی از طرف خود عنایت سازد و گردن کبر و غرور باثبات آن برای ایشان افرازد بلکه در حقیقت ثبوت منزلت هارونی را پستر و فروتر از قدر جلیل و فخر جمیل ایشان انکار که باثبات مزیت استخلاف ایشان بر استخلاف من الاتصاف بحدیث المنزلة باتفاق اهل الوفاق و الخلاف استخفاف استخلاف آن حضرت و اعتساف و سفسفاف و عدوان و جزاف را پایانی نگذارد و این هم در کنار در ما بعد چون آتش نصب و عنادش زبانه تیزی کشیده و اخلاط سوداویه عداوت و بغضش بنهایت ثوران و هیجان رسیده وجه تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث منزلت امری را گردانیده که مثبت نقص و عیب صریحست یعنی چنان گمان می برد که وجه تخصیص آن حضرت باین حدیث آنست که آن حضرت ببکا و اشتکا اظهار توهم نقص استخلاف خود فرموده و چون دیگران یعنی مثل ابن أم مکتوم و غیر او توهم نقص استخلاف خود نکردند ایشان را حاجتی نبود که حضرت رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث منزلت در حق ایشان ارشاد سازد گو در واقع مصداق منزلت هارونی باشند معاذ اللّه من هذه الهفوات حالا عبارت سراسر خسارت او باید شنید قال فی المنهاج مظهر المزید الاعوجاج و تخصیصه لعلی بالذکر هنا هو مفهوم اللقب و هو نوعان لقب هو جنس و لقب یجری مجری العلم مثل زید و انت و هذا المفهوم اضعف المفاهیم و لهذا کان جماهیر اهل الاصول و الفقه علی انه لا یحتج به فاذا قال محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لم یکن هذا نفیا للرسالة عن غیره و لکن إذا کان فی سیاق الکلام ما یقتضی التخصیص فانّه یحتج به علی الصحیح کقوله ففهمّناها سلیمان و قوله کلاّ انهم عن ربهم یومئذ المحجوبون و اما إذا کان التخصیص بسبب یقتضیه فلا یحتج به باتفاق النّاس و هذا من ذلک فانّه انما خصّ علیّا بالذکر لأنّه خرج إلیه یبکی و یشتکی تخلیفه مع النساء و الصبیان و من استخلفه سوی علیّ لما؟؟؟ یتوهّموا ان فی الاستخلاف نقصا لم یحتج ان یخبرهم بمثل هذا الکلام و التخصیص بالذکر إذا کان بسبب یقتضی ذلک لم یقتض الاختصاص بالحکم فلیس

ص:882

فی الحدیث دلالة علی انّ غیره لم یکن منه بمنزلة هارون من موسی و برای تخجیل و تبکیت ابن تیمیّه که بکذب و بهتان ادعای منزلت هارونی برای مثل ابن أم مکتوم و بشیر بن المنذر و ثالث چه جا اوّل و ثانی نموده هر چند افادات فاضل رشید مثل دیگر افادات و روایات سابقه و لاحقه کافی و بسند است لیکن بعض ذکر افادات شاه ولی اللّه که از آن جلالت و عظمت حدیث منزلت ثابت کرد و بمعرض عرض می آید تا تعصّب و عناد او زیاده تر ظاهر گردد شاه ولی اللّه در قرة العینین بجواب عبارت تجرید گفته و چنان معلوم می شود که حضرت مرتضی اعانت آن حضرت را صلی اللّه علیه و سلّم در شجاعت پهلوانی و مبادرت اعدا محصور دانسته بود و باعانتی که در نیابت می باشد اعتنا نمی کرد آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم که مربّی ظاهر و باطن است قصد فرمود که راهی نماید باعانت نیابت و شان آن را در چشم مرتضی بس مفخم گرداند پس ارشاد فرمود این همان منصب است که حضرت هارون بان اعانت نمود حضرت موسی را و ناهیک بهما دلالت می کند برین معنی قصّه مفصّله

عن ابن المسیب عن سعد بن أبی وقاص أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حین خرج فی غزوة تبوک استخلف علیّا علی المدینة فقال علیّ یا رسول اللّه ما کنت أحبّ أن تخرج وجها إلاّ و أنا معک فقال أ و ما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر أنّه لا نبیّ بعدی اخرجه احمد و شواهد این حدیث بسیاراند و بدرجه تواتر رسیده اند کما لا یخفی علی متتبعی فن الحدیث انتهی ازین عبارت پیداست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم شان نیابت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را بس مفخم گردانیده و ظاهرست که لفظ بس مفخم دلالت دارد بر آنکه شان این نیابت در نهایت عظمت و فخامت و رفعت و جلالت بوده چه لفظ مفخم خود دلیل تفخیم و تعظیم است چه جا که لفظ بس که مفید کثرت این تفخیم و تعظیم است بر آن افزوده و نیز قول او پس ارشاد فرمود الخ واضحست که نیابت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در غایت شرف و عظمت و جلالت و نبالت و کمال و اجلال بوده که این منصب همان منصب بود که حضرت هارون بآن اعانت نمود حضرت موسی ع او کلمه ناهیک بهما دلیل ظاهرست بر آنکه این شرف و فضل بغایت قصوی رسیده و ناهیک به دلیلا علی ان هذا الحدیث دلیل علی کمال الشرف الجلیل پس بطلان هفوات و خرافات این تیمیه و اعور ازین افاده هم بکمال وضوح و ظهور می رسد و هم بطلان تسویل علیل ذکر اکابر سنّیه که نیابت دیگر آن را مثل این نیابت جلیله می پندارند و بمعرض معارضه می آرند

ص:883

بنهایت ثبوت می رسد و نیز شاه ولی اللّه در ازالة الخفا در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و از آن جمله آنکه آن حضرت صلی اللّه علیه و سلّم چون متوجه غزوه تبوک شدند برای تعهد حال عیال خود حضرت امیر را در مدینه گذاشتند و در ضمن آن تشریفی عظیم کرامت فرمودند الخ و مولوی ولیّ اللّه که از علمای فرنگی محل است در کتاب مرآة المؤمنین فی احوال اهل بیت سید المرسلین در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و از آن جمله آنکه چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم متوجه غزوه تبوک شد علی مرتضی را برای تعهّد حال عیال خود در مدینه گذاشت و در ضمن آن ویرا رضی اللّه عنه بتشریفی عظیم بنواخت و خلعت هارونیه عطا فرمود و محمد بن طلحه شافعی هم از حدیث منزلت فضیلتی عظیم و مزیتی فخیم که از معارج شرف و مدارج از لاف است برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت کرده چنانچه در مطالب السؤال در عبارتی که سابقا منقول شد گفته فبقی ما عدا النبوة المستثناة ثابتا لعلی من کونه اخاه و وزیره و عضده و خلیفته علی اهله عند سفره الی تبوک و هذه من المعارج الشراف و مدارج الازلاف فقد دلّ الحدیث بمنطوقه و مفهومه هی ثبوت هذه المنزلة العلیلة لعلیّ

دلیل بیست و دوم ارشاد جناب رسالتمأب ان المدینه لا تصلح الا بی او بک بعد ارشاد حدیث منزلت

دلیل بست و دوم آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه و آله و سلّم در وقت ارشاد حدیث منزلت و استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بآنحضرت فرموده انّ المدینة لا تصلح الاّ بی او بک یعنی مدینه صلاح نمی یابد مگر بمن یا تو و این ارشاد باسداد دلالت واضحه دارد بر آنکه صلاح مدینه منوره منحصر در ذات قدسی صفات سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بوده و جناب امیر المؤمنین علیه السلام را رتبه عظیمه و منزلت فخیمه بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم که احدی در آن حاجز و فاضل نیست حاصل بود پس ظاهر شد که استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسبب کمال افضلیت و غایت شرف و نهایت عظمت و اقصای جلالت و اعظم مرتبت و اجل منزلت بوده که احدی را غیر آن حضرت بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاصل نبوده پس افضلیت آن حضرت که مستلزم خلافت بلا فاصله است کالشمس فی رابعة النهار هویدا و اشکار گردید و حالا نواصب و وکلا و اتباعشان را که در صدد تنقیص و تحقیر و ازراء رتبه استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام می باشند و بخرافات شنیعه و تقولات قبیحه قلوب اهل ایمان می خراشند می باید که سرهای خود بدر و دیوار زنند و از مزعومات

ص:884

باطل و افتراءات لا حاصل توبه کنند عجب که چنین مرتبه جلیل و عظیم را که منحصر در ذات جناب رسالت مآب و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود و صلاح مدینه منوره بآن وابسته بود چنان توهین و تحقیر نمایند که آن را از امور مشترکه در حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و آحاد صحابه گردانند بلکه آن را اضعف و اوهن از استخلافات دیگر که برای اغیار حاصل بوده پندارند بلکه این حدیث را دلیل عیب و نقص و حصول فتنه عظیمه و فساد کبیر شمارند و ذکر آن را خلاف عقل و دانش انکارند حالا روایت مذکوره از اسفار معتبره ائمّه سنیه باید شنید و دندان تعجب بدست تحسّر بر جسارت اکابرشان باید گزید ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم در مستدرک در کتاب التفسیر می فرماید

حدثنی الحسن بن محمد بن اسحاق الاسفراینی ثنا عمیر بن مرداس ثنا محمد بن بکیر الحضرمی ثنا عبد اللّه بن بکیر الغنوی ثنا حکیم بن جبیر عن الحسن بن سعد مولی علی عن علی ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أراد ان یغزو غزاة له فدعا جعفر و امره ان یتخلّف علی المدینة فقال لا اتخلّف بعدک ابدا فدعانی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فعزم علیّ لمّا تخلّفت قبل ان اتکلم قال فبکیت فقال رسول اللّه ما یبکیک یا علی قلت یا رسول اللّه یبکینی خصال غیر واحد تقول قریش غدا ما اسرع ما تخلف عن ابن عمه و خذله و یبکینی خصلة اخری کنت أرید أن اتعرّض للجهاد فی سبیل اللّه ان اللّه یقول وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفّارَ وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلاً الی آخر الآیة فکنت ارید ان اتعرض للاجر و یبکینی خصلة اخری کنت ارید ان اتعرّض لفضل اللّه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما قولک تقول قریش ما اسرع ما تخلف عن ابن عمه و خذله فان لک بی اسوة قد قالوا ساحر و کاهن و کذاب و اما قولک اتعرض للاجر اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انه لا نبی بعدی و اما قولک اتعرض لفضل اللّه هذا بهار من فلفل جاءنا من الیمن فبعه و استمتع به انت و فاطمة حتی یاتیکم اللّه من فضله فان المدینة لا تصلح الا بی او بک هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه و محمد صدر عالم در معارج العلاء فی مناقب المرتضی گفته

اخرج البزّاز و ابو بکر العاقولی فی فوائده و الحاکم و قال صحیح الاسناد و ابن مردویه عن عبد اللّه بن بکیر الغنوی عن حکیم بن جبیر عن الحسن بن سعد مولی علی انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أراد ان یغزو غزاة له فدعا

ص:885

جعفرا فامره ان یتخلف علی المدینة فقال لا اتخلف بعدک یا رسول اللّه ابدا فدعانی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله سلّم فعزم علیّ لمّا تخلّف قبل ان اتکلم فبکیت فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما یبکیک یا علی قلت یا رسول اللّه تبکینی خصال غیر واحدة تقول قریش غدا ما اسرع ما تخلف عن ابن عمّه و خذله و تبکینی خصلة اخری کنت ارید ان اتعرض للجهاد فی سبیل اللّه لأنّ اللّه یقول وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفّارَ الآیة فکنت ارید ان أتعرض للاجر و تبکینی خصلة اخری کنت ارید ان اتعرض لفضل اللّه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما قولک تقول قریش ما اسرع ما تخلّف عن ابن عمه و خذله فان لک فی اسوة قالوا ساحر و کاهن و کذاب و ما قولک اتعرض للاجر من اللّه أ ما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و اما قولک اتعرض لفضل اللّه فهذان بهاران من فلفل جاءنا من الیمن فبعه و استمتع به انت و فاطمة حتی یؤتیکم اللّه من فضله فان المدینة لا تصلح الابی او بک و مرزا محمد بن معتمد خان بدخشی که بتصریح فاضل رشید در ایضاح از عظمای اهل سنت است در کتاب مفتاح النجا که مثل دیگر کتب مناقب مایه مباهات و افتخار فاضل رشید و دلیل ثبوت ولای سنّیه با اهلبیت علیهم السّلام نزد اوست کما لا یخفی علی ناظر الایضاح و نیز بنابر افاده فاضل در رساله حق مبین این کتاب از کتب معتبره جیّده از مؤلفات علما و مشاهیر است گفته

اخرج الحاکم عن علیّ انّ رسول اللّه قال له ما قولک تقول قریش ما اسرع ما تخلّف عن ابن عمّه و خذله فان لک بی لک اسوة قالوا ساحر و کاهن و کذاب اما قولک اتعرض للاجر أ ما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی و اما قولک اتعرض لفضل اللّه هذه ابهار من فلفل جاءنا من الیمن فبعه و استمتع به انت و فاطمة حتی یاتیکم اللّه من فضله فان المدینة لا تصلح الا بی او بک و ابراهیم بن عبد اللّه یمینی در کتاب الاکتفاء گفته

عن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال لما أراد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله سلّم ان یغزو بتبوک دعا جعفر بن أبی طالب فامره ان یتخلف علی المدینة فقال لا اتخلف بعدک یا رسول اللّه ابدا فدعانی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله سلّم فعزم علیّ لمّا تخلّفت قبل ان اتکلم فبکیت فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما یبکیک یا علی قلت یا رسول اللّه تبکینی خصال غیر واحدة

ص:886

تقول قریش غدا ما اسرع ما تخلف عن ابن عمّه و خذله و تبکینی خصلة اخری کنت ارید ان اتعرض للجهاد فی سبیل اللّه لان اللّه تعالی یقول وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفّارَ الآیة فکنت ارید ان اتعرض للاجر و تبکینی خصلة اخری کنت ارید ان اتعرض لفضل اللّه تعالی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما قولک تقول قریش ما اسرع ما تخلف عن ابن عمّه و خذله فان لک بی اسوة قالوا ساحر و کاهن و کذاب و اما قولک اتعرض للاجر اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و اما قولک اتعرض لفضل اللّه فهذا بهار فلفل جاءنا من الیمن فبعه و استمتع به انت و فاطمة حتّی یؤتیکم من فضل اللّه فان المدینة لا تصلح الاّ بی او بک اخرجه الحاکم فی المستدرک و در تفسیر شاهی که شاهصاحب در باب سوم این کتاب حواله جمع و ضبط روایات اهل سنت از حضرت امام حسن عسکری و دیگر ائمّه علیهم السّلام بآن کرده اند و از افاده فاضل رشید هم ظاهرست که تفسیر مذکور از تفاسیر معتمده اهل سنت ست که بسبب وجود روایات و آثار حضرت امام رضا علیه السّلام در آن استدلال بر امتناع اتحاد اعتقاد اهل حقّ با اعتقاد آن جناب نموده مذکورست وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذّابٌ و عجب دارند از آنکه آمد بایشان بیم کننده از جنس ایشان و گفتند کافران این بیم کننده ساحریست فی الاکتفاء

عن علی بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه قال لما أراد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله سلّم ان یغزو تبوک دعا جعفر بن أبی طالب فامره ان یتخلف علی المدینة فقال لا اتخلف بعدک یا رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و آله و سلّم فعزم علیّ لمّا تخلّفت قبل ان اتکلم فبکیت فقال رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و آله و سلّم ما یبکیک یا علی قال یا رسول اللّه تبکینی خصال غیر واحد تقول قریش غدا ما اسرع ما تخلف عن ابن عمه و خذله و تبکینی خصلة اخری کنت ارید ان اتعرض للجهاد فی سبیل اللّه لأنّ اللّه تعالی یقول وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفّارَ الآیة فکنت ارید ان اتعرض للاجر و تبکینی خصلة اخری کنت ارید ان اتعرض لفضل اللّه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما قولک تقول قریش ما اسرع ما تخلف عن ابن عمّه و خذله فان لک بی اسوة قالوا

ص:887

ساحر و کاهن و کذاب و اما قولک اتعرض للاجر أ ما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی و اما قولک ان اتعرض لفضل اللّه فهذه ابهار فلفل جاءنا من الیمن فبعه فاستمتع به انت و فاطمة حتی یؤتیکم اللّه من فضله فان المدینة لا تصلح الا بی او بک و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر در روضه ندیه گفته و اعلم انّه لم یخلفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الا فی غزاة تبوک و هی آخر غزوة غزاها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بعد الفتح و اتّساع نطاق الاسلام و کثرة جیوش الایمان فانها کانت فی رجب سنة تسع من الهجرة و کانت ابعد الغزوات و سافر فیها صلّی اللّه علیه و سلّم الی بلاد الشام و جهته فلم یطمئن قلبه فی الاستخلاف الی غیر وصیّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما فی غیرها من الغزوات فقد کان فیها سیفه الذی یفلق به الهام و یسیل تحته مهج الطغام و هذه الغزاة قد کثر فیها جند الاسلام فکان تخلیفه علی اهله اهمّ لبعد السّفر و خروجه صلّی اللّه علیه و سلّم عن بلاد العرب و انها لا تصلح المدینة الاّ به صلّی اللّه علیه و سلّم او بعلیّ علیه السّلام کما

فی بعض طرق الحدیث ان المدینة لا تصلح الا بی او بک فکان استخلافه ارجح من خروجه و مخفی نماند که ابن تیمیّه بعد آن همه شورش و جفا و طغیان و اعتدا در اثبات اضعفیت و اوهنیّت استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که سابقا شنیدی بر اثبات فضل خاص باستخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام طعن و تشنیع بسیار زده چنانچه در منهاج گفته و اما قوله و لأنّه الخلیفة مع وجوده و غیبته مدة یسیرة فعند موته بطول الغیبة یکون اولی بان یکون خلیفة فالجواب انّه مع وجوده و غیبته قد استخلف غیر علیّ غیر واحد استخلافا اعظم من استخلاف علی و استخلف اولئک علی افضل من الّذین استخلف علیهم و قد استخلف بعد تبوک علی المدینة غیر علی فی حجة الوداع فلیس جعل علیّ هو الخلیفة بعده لکونه استخلفه علی المدینة بأولی من هولاء الّذین استخلفهم علی المدینة کما استخلفه و اعظم مما استخلفه و آخر استخلاف کان علی المدینة کان عام حجّة الوداع و کان علی بالیمن و شهد معه الموسم لکن استخلف علیها فی حجّة الوداع غیر علی فان کان اصل بقاء الاستخلاف فبقاء من استخلفه فی حجّة الوداع اولی من بقاء استخلاف من استخلفه قبل ذلک و بالجملة فالاستخلاف علی المدینة لیس من خصائصه و لا یدل

ص:888

علی الافضلیة و لا علی الامامة بل قد استخلف عددا غیره و لکن هؤلاء جهّال یجعلون الفضائل العامة المشترکة بین علی و غیره خاصّة لعلی و ان کان غیره اکمل منه فیها کما فعلوا فی النّصوص و الوقائع و هکذا فعلت النصاری جعلوا ما اتی به المسیح من الآیات دالاّ علی شیء یختصّ به من الحلول و الاتحاد و قد شارکه غیره من الانبیاء فیما اتی به و کان ما اتی به موسی من الایات اعظم ممّا جاء به المسیح الخ ازین عبارت ظاهرست که ابن تیمیه چنان دعوی می کند که وصفی که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را باستخلاف در وقت غزوه تبوک حاصل شده از خصائص آن حضرت نیست و دلالت بر افضلیت ندارد بلکه از فضائل مشترکه است بلکه معاذ اللّه بهتر و اعظم ازین استخلاف دیگران را حاصل شده و دیگران از آن حضرت درین وصف اکمل و اشرف بودند و تخصیص این فضیلت بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام معاذ اللّه کار جهال است که فضائل عامه مشترکه را در میان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و غیر آن حضرت خاص بآنجناب می کنند و اگر چه غیر آن حضرت پناه بخدا اکمل از آن حضرت باشد و این تخصیص نزد او مشابه بفعل نصاری است که آیات مسیح علیه السّلام را که دگر انبیا شریک در آن بودند بلکه حضرت موسی عظیم تر از آن آیات آورده دلیل شیء خاص بحضرت عیسی علیه السّلام گردانیدند و آیات مشترکه را بسر حدّ حلول و اتحاد رسانیدند پس بحیرتم که حضرات اهل سنت علاج این همه تشنیعات و خرافات که از کجا بکجا می رسد چه خواهند کرد و در تفصّی ازین کفر صریح و عناد قبیح که بر خلاف ارشاد نبوی که دلالت صریحه بر اختصاص این فضیلت جلیله بذات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دارد تخصیص آن را بآنحضرت از قبیل جهل و ضلال و عناد و مشابه فعل کفار مثبتین حلول و اتحاد دانسته بکدام حیله و تدبیر دست خواهند انداخت یا ابواب تایید و توجیه و تاویل و تخدیع و تلمیع و تسویل را بند یافته ناچار معترف بعجز و تشویر گردیده شیخ الاسلام خود را بتضلیل و تکفیر خواهند نواخت و ازینجا ظاهر شد که خرافات ابن تیمیّه و اعور و دیگران در توهین و استخفاف این استخلاف سراسر ناشی از اعتساف و جزاف است که این اهانت زبانم بسوزد معاذ اللّه راجع بسرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می گردد زیرا که آن جناب این مرتبه شریفه را منحصر در خود و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده پس تامل باید کرد که ادعای ضعف و وهن و عیب و نقص آن بکجا می رسد و ابن تیمیه را اگر در تفوه باین هفوات از اساءت ادبشان نبوی باکی نبود کاش از خلیفه ثانی و اتباع شان مثل معاویه و سعد بن أبی وقاص و امثال شان حسابی بر می داشت و اندکی بمحاسبه نفسانی می پرداخت که بنا بر این خرافات خلیفه ثانی که حدیث منزلت را کما ستعلم

ص:889

فیما بعد چندان عظیم و جلیل دانسته که ورود آن را در حق خود از دنیا و ما فیها بهتر شمرده و آرزوی آن ظاهر ساخته و از اوصاف جلیله و مناقب عظیمه خود هم بالاتر دانسته چه؟؟؟ اوصاف مثل ابن أم مکتوم و غیر ایشان و همچنین معاویه و سعد بن أبی وقاص و امثال ایشان کما علمت و ستعلم حدیث منزلت را نهایت عظیم و جلیل دانسته اند و از اوصاف مشترکه برآورده بی تمییز و جاهل و بی خبر و غافل بلکه به کفار مشابه و مماثل خواهند شد و هر گاه ابن تیمیّة از تجهیل و تضلیل معاویه و سعد و خلیفه ثانی نمی هراسند و در جنب تشنیع اهل حقّ تسفیه و تحمیق و تفضیح و تقبیح ایشان را سهل تر می شناسد پس از اساءت ادب او درین پرده بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام یوم شوری که احتجاج بحدیث منزلت فرموده و بتقریر بیان حضرت عمار یاسر آن را مثبت اعلمیت و عصمت خود دانسته و همچنین اساءت ادب عمار بن یاسر و دیگر اکابر صحابه چه حرف شکایت بر زبان تو آن آورد

دلیل بیست و سوم ارشاد جناب رسالتمأب به جناب امیر المؤمنین وقت غزوه تبوک لابد من ان اقیم او تقیم

دلیل بست و سوم آنکه محمد بن سعد کاتب واقدی در طبقات کما علمت سابقا گفته

اخبرنا روح بن عبادة نا عوف عن میمون عن البراء بن عازب و زید بن ارقم قالا لمّا کان عند غزوة جیش العسرة و هی تبوک قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی بن أبی طالب انّه لا بدّ من ان اقیم او تقیم فخلّفه فلما فصل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم غازیا قال ناس ما خلّفه رسول اللّه الا لشیء کرهه منه فبلغ ذلک علیا فاتّبع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حتی انتهی إلیه فقال له ما جاء بک یا علی قال یا رسول اللّه الا انی سمعت ناسا یزعمون انّک انما خلّفتنی لشیء کرهته منّی فتضاحک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و قال یا علی اما ترضی ان تکون منی کهارون من موسی غیر انّک لست بنبی قال بلی یا رسول اللّه فانه کذلک انتهی نقلا عن اصل کتاب الطبقات و نسخته موجودة عندی بفضل مفیض الخیرات و شهاب الدین ابو الفضل احمد بن علی بن حجر عسقلانی در فتح الباری شرح صحیح بخاری در شرح حدیث منزلت گفته

قوله اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی أی نازلا منّی منزلة هارون من موسی و الباء زائدة

وفی روایة سعید بن المسیب عن سعد فقال علی رضیت رضیت اخرجه احمد و لا بن سعد من حدیث البراء و زید بن ارقم فی نحو هذه القصة قال بلی یا رسول اللّه فانّه کذلک

و فی اوّل حدیثهما انّه علیه السّلام قال لعلی لا بد من ان اقیم او تقیم فاقام علی

ص:890

فسمع ناسا یقولون انّما خلّفه لشیء منه فامعه فذکر له ذلک فقال له الحدیث و اسناده قوی این روایت قویّه السّند نیز مثل روایت حاکم صریحست در آنکه رتبه عظیمه و منزلت جلیله قیام مقام سرور انام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منحصر در ذات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود و استخلاف آن حضرت بسبب انحصار سبب اقامت در آن حضرت و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و عدم قابلیت احدی از اصحاب آن را بوده پس افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بلا شبه و ریب ثابت و محقق شد و کمال شناعت و فظاعت ظنون و اوهام و خیالات خام نواصب لئام و وکلا و اتباع عالیمقام ایشان که در صدد تنقیص چنین رتبه جلیله و منزلت فخیمه باطوار مختلفه می آیند و بغرائب خرافات السنه خود را در حط این شرف عظیم می گشایند و لباسهای گوناگون در تقریر آن می پوشند و بسماع دلالت آن بر فضل خاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می خروشند بلکه آن را مایه استهزا و سخریه و استخفاف عقل اهل حقّ پندارند و همت را بر تشریک آن در آحاد صحابه بلکه تنقیص آن می گمارند بنهایت مرتبه ظاهر گردید و واضح شد که این همه معانده فضیح و رد صریح بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و محتجب نماند که ابن سعد از اکابر ممدوحین و اجلّه مقبولین و اعاظم معتمدین و افاخم معتبرین ائمّه سنّیه است احمد بن محمد المعروف بابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو عبد اللّه محمد بن سعد بن منیع الزهری البصری کاتب الواقدی کان احد الفضلاء الاجلاّء صحب الواقدی المذکور قبله زمانا و کتب له فعرف به و سمع سفلین بن عیینة و انظاره و روی عنه ابو بکر بن أبی الدنیا و ابو محمد الحرث بن أبی أسامة التمیمی و غیرهما و صنّف کتابا کبیرا فی طبقات الصحابة و التابعین و الخلفاء الی وقته فاجاد فیه و احسن و هو یدخل فی خمس عشر مجلدة و له طبقات اخری صغری و کان صدوقا ثقة و یقال اجتمعت کتب الواقدی عند اربعة انفس اوّلهم کاتبه محمد بن سعد المذکور و کان کثیر العلم واسع الحدیث و الروایة کثیر الکتبة لکتب الحدیث و الفقه و غیرهما و قال الحافظ ابو بکر صاحب تاریخ بغداد فی حقه و محمد بن سعد عندنا من اهل العدالة و حدیثه یدل علی تصدیقه فانه یتحرّی فی کثیر من روایاته و هو من موالی الحسین بن عبد اللّه بن عبید اللّه بن العباس بن عبد المطلب و توفی یوم الاحد الاربع خلون من جمادی الآخرة

ص:891

سنة ثلثین و مائتین ببغداد و دفن فی مقبرة باب الشام و هو ابن اثنتین و ستین سنة رحمه اللّه تعالی و محمد بن احمد ذهبی در عبر در وقائع سنة ثلثین و مائتین گفته و فیها الامام الحبر ابو عبد اللّه محمد بن سعد الحافظ کاتب الواقدی و صاحب الطبقات و التاریخ ببغداد فی جمادی الآخرة و له اثنان و ستون سنة روی عن سفیان بن عیینة و هشیم و خلق کثیر قال ابو حاتم صدوق و احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی در تقریب التهذیب گفته محمّد بن سعد بن منیع الهاشمی مولاهم البصری نزیل بغداد کاتب الواقدی صدوق فاضل من العاشرة مات سنة ثلثین و هو ابن اثنتین و ستین و نیز باید دانست که کتاب طبقات ابن سعد اعظم کتب مصنفه در طبقات است مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی در کشف الظنون گفته طبقات الرواة الخلیفة بن خیاط و مسلّم بن حجاج صاحب الصحیح و محمد بن سعد الزهری البصری مات سنة ثلثین و مائتین و کتابه اعظم ما صنّف فیه جمع فیه الصحابة و التابعین و الخلفاء الخ نحو خمسة عشر مجلدا و مختصره له

دلیل بیست و چهارم مماثلت اجر و مغنم جناب امیر با اجر و مغنم جناب رسالتمأب

دلیل بست و چهارم آنکه از دلائل قاطعه و براهین ساطعه بر بطلان هفوات نواصب و مقلدین شان که خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را در مدینه منوره موجب اختصاص آن حضرت بفضلی ندانند بلکه آن را از اوصاف مشترکه آحاد صحابه گردانند بلکه بسبب مزید بی اندامی خود را بر سر حدّ توهین و استخفاف و عیب آن رسانند حدیثی است که دلالت صریحه دارد بر آنکه اجر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام درین خلافت مثل اجر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و مغنم آن حضرت مثل مغنم آن جناب محب الدین احمد بن عبد اللّه طبری که از اعاظم فقهای اماثل و اکابر حفّاظ افاضل سنیه است در ریاض النضره در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته ذکر اختصاصه بانّ له من الاجر و من المغنم مثل ما للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة تبوک و لم یحضرها

عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی یوم غزوة تبوک أ ما ترضی ان یکون لک من الاجر مثل مالی و مالک من المغنم مثل ما لی خرّجه الخلعی هر گاه بمفاد این حدیث شریف اجر و مغنم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل اجر و مغنم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد کمال شرف و عظمت و نهایت جلالت و اختصاص و علو و سمو و رفعت و سنا و بهاء مرتبت و منزلت و افضلیت و ارجحیت آن حضرت ثابت گردید پس نهایت شناعت مزعوم نواصب که این خلافت دلالت بر فضل خاص آن حضرت ندارد و همچنین غایت سماجت تقریرات و هفوات سخیفه کاسه لیسان نواصب

ص:892

که معاذ اللّه این وصف را از اوصاف مشترکه بلکه انقص و ادون و اوهن از وصف دیگران پندارند بلکه معاذ اللّه دلیل فتنه و فساد عظیم و باعث طعن و تحقیر و برهان سلب خلافت از آن حضرت گمان برند بمنصه ظهور رسید و افضلیت آن حضرت که دلیل قطعی تعیّن خلافت برای آن جناب است کالشمس فی رابعة النهار واضح گردید چه بدیهی است که مماثلت اجر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با اجر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دلیل قاطع است بر آنکه اجر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ثواب آن حضرت مثل اجر و ثواب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زیاده و اکثر از اجر جمیع خلق بوده و اکثریت ثواب و اجر عین افضلیت است وا عجباه که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اجر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام درین خلافت مثل اجر خود فرماید و کمال عظمت و جلالت و شرف و فضل آن حضرت ظاهر نماید و متعصبین حضرات اهل سنت این خلافت را توهین کنند و آن را اوهن و اضعف استخلافات پندارند بلکه آن را دلیل عیب و نقص و حصول و فتنه و فساد عظیم گردانند و اگر نهایت تبرّع و تفضل را کارفرما شوند آن را مماثل دیگر خلافتها که با حاد صحابه حاصل شده سازند و از دلالت آن بر شرف خاص و افضلیت و ارجحیت نهایت ابا و انکار آغاز نهند و آن را مایه استهزا و سخریه پندارند و فضائل فاخره و مناقب باهره و مدائح زاهره خلعی که محب طبری این حدیث را ازو نقل کرده سابقا در مجلد حدیث غدیر شنیدی مثل آنکه ذهبی در سیر الغبلاء او را بوصف الامام الفقیه القدوة مسند الدیار المصریة وصف نموده و از ابن سکره نقل کرده که در حق او گفته هو فقیه له تصانیف ولی القضاء و حکم یوما واحدا و استعفی و انزوی بالقرافة و کان مسند مصر بعد الحبّال و از ابو بکر بن العربی نقل کرده که در حق او گفته شیخ معتزل فی القرافة و له علو فی الروایة و عنده فوائد و نیز ذهبی در سیر حکم کردن خلعی در میان جنّ و حضورشان بخدمت او و مبشر بودن او بعدم وجدان الم برد و حرّ از جانب حق تعالی و ظهور اثر این بشارت ذکر کرده علو مقام او در کرامات و خرق عادات ثابت نموده و نیز ذهبی در عبر انتهای علوّ بسوی خلعی در مصر و وصف او بدین و عبادت ثابت کرده و مدح او از ابن سکره نقل فرموده و علاّمه اسنوی تصریح فرموده بآنکه خلعی فقیه صالح بوده و برای او کرامات و تصانیف و روایات متسعه است و اعلای اهل مصر از؟؟؟اسناد بوده و ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو الحسین علی بن الحسن بن الحسین بن محمد القاضی المعروف بالخلعی الموصلیّ الاصل المصری الشافعی صاحب الخلعیات المنسوبة

ص:893

إلیه سمع ابا الحسن الحوفی و ابا محمد بن النحاس و ابا الفتح العداس و ابا سعد المالینی و ابا القاسم الاهوازی و غیرهم قال القاضی عیاض الیحصبی سألت ابا علی الصید فی عنه و کان قد لقیه لمّا رحل الی البلاد الشرقیة فقال فقیه و له توالیف ولی القضاء یوما واحدا و استعفی و انزوی بالقرافة و کان مسند مصر بعد الحبّال و ذکره القاضی ابو بکر بن العربی فقال شیخ معتزل فی القرافة له علوّ فی الروایة و عنده فوائد و قد حدّث عنه الحمیدی و کنی عنه بالقرافی و قال غیره ولی الخلعیّ قضاء فامیة و خرّج له ابو نصر احمد بن الحسن الشیرازی اجزاء من مسموعاته آخر من رواها عنه ابو رفاعة الخ و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان در سنه اثنتین و تسعین و اربعمائة گفته و فیها الخلعی القاضی ابو الحسن المصری الفقیه الشافعی سمع من طائفة و انتهی إلیه علم الاسناد بمصر قال ابن سکرة فقیه له تصانیف ولی القضاء و حکم یوما و استعفی و انزوی فی القرافة

دلیل بیست و پنجم ارشاد جناب رسالتمأب به حضرت امیر وقت استخلاف بر مدینه انه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی

دلیل بست و پنجم آنکه از ادلّه زاهره و براهین قاهره بر ثبوت غایت فضیلت و شرف و کمال و علو منزلت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حدیث منزلت آنست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وقت استخلاف آن حضرت بر مدینه منوره در غزوه تبوک فرمودن حدیث منزلت ارشاد فرموده

انه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی و این ارشاد را اکابر و اعاظم و اجلّه و افاخم و جهابذه حذاق و مهره سبّاق سنیه مثل احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و ابو علی احمد بن علی الموصلی و ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم و موفق بن احمد ابو المؤید المعروف باخطب خوارزم و علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر و ابو حامد محمود بن محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی و محمد بن یوسف الکنجی و محب الدین احمد بن عبد اللّه الطبری و اسماعیل بن عمر الدمشقی المعروف بابن کثیر و احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی و عبد الرحمن بن أبی بکر المعروف بجلال الدین السیوطی و عبد الوهاب بن محمد بن رفیع الدین و علی بن حسام الدین المتقی و شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و احمد بن فضل بن محمد باکثیر و مرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی و ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم الدهلوی و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر و احمد بن عبد القادر العجیلی و المولوی محمد مبین اللکهنوی روایت کرده اند اما روایت احمد بن حنبل این حدیث شریف را پس در مسند خود گفته

حدثنا

ص:894

یحیی بن حمّاد حدّثنا ابو عوانة حدّثنا ابو بلج ثنا عمرو بن میمون قال انّی لجالس الی ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط فقالوا یا عبّاس امّا ان تقوم معنا و امّا ان تخلونا هؤلاء قال فقال ابن عبّاس بل اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال فانتدوا فتحدّثوا فلا تدری ما قالوا قال فجاء ینفض ثوبه و یقول اف و قف وقعوا فی رجل له؟؟؟ وقعوا فی رجل قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحب اللّه و رسوله قال فاستشرف لها من استشرف قال این علیّ قالوا هو فی الرّحی بطحن قال و ما کان احدکم لیطحن قال فجاء و هو ارمد لا یکاد یبصر قال فنفث فی عینیه ثم هزّ الرایة ثلثا فآتاها ایّاه فجاء بصفیّة بنت حیی قال ثم بعث فلانا بسورة التّوبة فبعث علیّا خلفه فاخذها منه قال لا یذهب بها الاّ رجل منّی و انا منه قال و قال لبنی عمّه ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة قال و علیّ معه جالس فابوا فقال علی انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال علیّ انا اوالیک فی الدنیا الآخرة فقال انت ولیّی فی الدنیا و الآخرة قال و کان اوّل من اسلم من النّاس بعد خدیجة قال و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و حسن و حسین فقال انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیرا قال و شهی علیّ نفسه لبس ثوب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ثم نام مکانه قال و کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فجاء ابو بکر و علیّ نائم قال و ابو بکر یحسب انّه نبیّ اللّه قال فقال یا نبیّ اللّه قال فقال له علی انّ نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه قال فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال و جعل علی یرمی بالحجارة کما کان یرمی نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یتضوّر قد لفّ راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انک للئیم کان صاحبک نرمیه فلا یتضوّر و قد استنکرنا ذلک قال و خرج بالنّاس فی غزوة تبوک قال فقال له علی اخرج معک قال فقال له نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علیّ فقال له أ ما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لیس بنبیّ انّه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت

ص:895

خلیفتی قال و قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت ولیّی فی کلّ مؤمن بعدی قال و سدّ ابواب المسجد غیر باب علیّ قال فیدخل المسجد جنبا و هو طریقه و لیس له طریق غیره قال و قال من کنت مولاه فان مولاه علیّ قال و اخبرنا اللّه عزّ و جلّ فی القرآن انّه قد رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم هل حدّثنا انّه سخط علیهم بعد قال و قال نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعمر حین قال ائذن لی فلا ضرب عنقه قال و کنت فاعلا و ما یدریک لعل اللّه قد اطّلع الی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم و نیز احمد بن حنبل در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام این حدیث شریف را بهمین سند علی ما نقل عنه روایت نموده حیث

قال حدّثنا یحیی بن حماد قال حدّثنا عمرو بن میمون قال انّی جالس الی ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط الی ان قال قال أی ابن عبّاس و خرج بالناس فی غزاة تبوک فقال علی اخرج معک قال فقال نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انک لیس بنبیّ لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی الخ اما روایت احمد بن علی ابو یعلی الموصلیّ این حدیث شریف را پس از عبارت توضیح الدلائل که در ما بعد می آید واضح است اما روایت ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم این حدیث شریف را پس در مستدرک گفته

اخبرنا ابو بکر احمد بن جعفر بن حمدان القطیعی ببغداد من اصل کتابه ثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدثنی أبی ثنا یحیی بن حماد ثنا ابو عوانة ثنا ابو بلج ثنا عمرو بن میمون قال انی لجالس الی ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط فقالوا یا بن عبّاس امّا ان تقوم معناه و امّا ان تخلو بنا من بین هؤلاء قال فقال ابن عباس بل انا اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال فابتدوا فتحدّثوا فلا ندری ما قالوا قال فجاء ینفض ثوبه و یقول اف وقف وقعوا فی رجل له بضع عشر فضائل الی ان قال قال ابن عبّاس فخرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة تبوک و خرج النّاس فقال له علی اخرج معک قال فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی فقال له اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس بعدی نبیّ انّه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی الی ان قال هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه بهذه السیاقة و قد حدّثنا السید الاوحد ابو یعلی حمزة بن محمد الزیدی رضی اللّه عنه ثنا ابو الحسن علی بن محمد بن مهرویه القزوینی القطان قال سمعت ابا حاتم الرازی یقول کان یعجبهم

ص:896

ان یجدوا الفضائل من روایة احمد بن حنبل رضی اللّه عنه اما روایت موفق بن احمد ابو المؤید المعروف باخطب خوارزم این حدیث شریف را پس در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

اخبرنا احمد بن الحسین هذا اخبرنا ابو عبد اللّه الحافظ حدّثنا احمد بن جعفر القطیعی حدّثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدّثنا أبی حدّثنا یحیی بن حمّاد اخبرنا ابو عوانة اخبرنا ابو بلج حدّثنا عمرو بن میمون قال انّی لجالس الی ابن عبّاس إذ أتاه تسعة رهط الی ان قال قال ابن عبّاس و خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة تبوک و خرج النّاس معه فقال له علی اخرج معک فقال النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی فقال له أ ما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبی بعدی انّه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی امّا روایت علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر این حدیث شریف را پس از عبارت کفایة الطالب و وسیلة المال که در ما بعد مذکور می شود ظاهرست امّا روایت ابو حامد محمود بن محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی این حدیث شریف را پس در ما بعد از عبارت توضیح الدلائل تصنیف شهاب الدین احمد که در ما بعد مذکور می شود ظاهرست اما روایت محمد بن یوسف بن محمد الکنجی این حدیث شریف را پس در کتاب کفایة الطالب فی مناقب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب گفته روی امام اهل الحدیث احمد بن حنبل فی مسنده قصة نوم علیّ علی فراش رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی حدیث طویل و تابعه الحافظ محدث الشام فی کتابه المسمی بالاربعین الطوال فامّا حدیث الامام احمد فاخبرنا قاضی القضاة حجة الاسلام ابو الفضل یحیی بن قاضی القضاة أبی المعالی محمد بن علی القرشی قال اخبرنا حنبل بن عبد اللّه المکبر اخبرنا ابو القاسم هبة اللّه بن الحصین اخبرنا ابو علی الحسن بن المذهب اخبرنا ابو بکر احمد بن جعفر القطیعی حدثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدّثنا أبی و اما الحدیث الّذی فی الاربعین الطوال فاخبرنا به القاضی العلامة مفتی الشام ابو نصر محمد بن هبة اللّه بن قاضی القضاة شرقا و غربا أبی نصر محمد بن هبة اللّه بن محمد بن جمیل الشیرازی

قال اخبرنا الحافظ ابو القاسم علی بن الحسن اخبرنا الشیخ ابو القاسم هبة اللّه بن محمد بن عبد الواحد الشیبانی اخبرنا ابو علی الحسن بن علی بن محمد التمیمی اخبرنا ابو بکر احمد بن جعفر بن حمدان

ص:897

القطیعی حدثنا عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل حدثنی أبی حدثنا یحیی بن حماد حدثنا ابو عوانة حدثنا ابو بلج حدثنا عمرو بن میمون قال انّی لجالس الی ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط الی ان قال و خرج بالنّاس فی غزوة تبوک قال فقال علی اخرج معک قال فقال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی فقال له أ ما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّک لیس بنبی انّه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی امّا روایت احمد بن عبد اللّه محب الدین الطبری این حدیث شریف را پس در ریاض النضرة گفته ذکر اختصاصه بعشر

عن عمرو بن میمون قال انّی لجالس عند ابن عبّاس إذا اتاه سبعة رهط الی ان قال نقلا عن ابن عبّاس و خرج أی رسول اللّه بالنّاس فی غزوة تبوک قال فقال له علی اخرج معک فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی فقال أ ما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انّک لست بنبی انّه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی الی ان قال اخرجه بتمامه احمد و الحافظ ابو القاسم فی الموافقات و فی الاربعین الطوال و اخرج النّسائی بعضه امّا روایت اسماعیل بن عمر دمشقی المعروف بابن کثیر این حدیث شریف را پس در تاریخ خود بعد ذکر نقل ابو یعلی حدیث خیبر را بروایت عمرو بن میمون از ابن عبّاس گفته و هذا غریب من هذا الوجه و هو مختصر من

حدیث طویل رواه احمد عن یحیی بن حماد عن أبی عوانة عن أبی بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عبّاس فذکره بتمامه فقال احمد ثنا یحیی بن حماد ثنا ابو عوانة ثنا ابو بلج ثنا عمرو بن میمون قال انّی لجالس الی ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط الی ان قال نقلا عن ابن عبّاس و خرج یعنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بالنّاس فی غزوة تبوک قال فقال له علی اخرج معک قال فقال له نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبی بعدی انه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی اما روایت احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی این حدیث شریف را پس در اصابه گفته

اخرج احمد و النّسائی من طریق عمرو بن میمون انّی لجالس عند ابن عبّاس إذ اتاه سبعة رهط فذکر قصة فیها قد جاء ینفض ثوبه فقال وقعوا فی رجل؟؟؟ و قد قال له النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لأبعثن رجلا لا یخزیه اللّه یحبّ اللّه و رسوله فجاء و هو ارمد فیزق فی عینیه ثم هزّ الرّایة ثلثا

ص:898

فاعطاه فجاء بصفیة بنت حیی و بعثه یقرأ براءة علی قریش و قال لا یذهب بها الاّ رجل منی و انا منه و قال لبنی عمه ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال علیّ انا فقال انّه ولیّی فی الدنیا و الآخرة و اخذ رداءه فوضعه علی علیّ و فاطمة و حسن و حسین و قال إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ و لبس ثوبه و نام مکانه و کان المشرکون قصدوا قتل النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فلمّا اصبحوا و رأوه قالوا این صاحبک و قال له فی غزوة تبوک انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبیّ لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی و قال له انت ولیّ کل مؤمن بعدی و سدّ الابواب الاّ باب علیّ فیدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره و

قال من کنت مولاه فعلی مولاه و اخبر اللّه انه رضی عن اصحاب الشجرة فهل حدّثنا انه سخط علیهم بعد و

قال صلّی اللّه علیه و سلّم یا عمر ما یدریک انّ اللّه اطّلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم اما روایت جلال الدین عبد الرّحمن بن أبی بکر السیوطی پس در جمیع الجوامع گفته

اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبیّ انّه لا ینبغی لی ان اذهب الا و انت خلیفتی حم ک عن ابن عبّاس و ملا علی متقی در کنز العمال این حدیث را بهمین الفاظ وارد کرده امّا روایت عبد الوهاب بن محمد بن رفیع الدین احمد پس در تفسیر خود گفته

عن ابن عباس رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی لما خرج الی غزوة تبوک و خرج النّاس معه دون علی فبکی اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی انّه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی رواه ابن المغازلی اما روایت شهاب الدین احمد این حدیث شریف را پس در توضیح الدلائل گفته

عن عمرو بن میمون قال انّی لجالس عند ابن عبّاس رضی اللّه تعالی عنه؟؟؟إذ اتاه سبعة رهط الی ان قال و خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة تبوک فقال له علی اخرج معک فقال صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی رضوان اللّه تعالی علیه فقال النّبی صلّی اللّه تعالی علیه اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انّک لست بنبیّ لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی من بعدی الی ان قال رواه الصالحانی باسناده الی الحافظ أبی یعلی الموصلی باسناده و هذا حدیث حسن متبین و رواه الطبری و قال اخرجه احمد

ص:899

بتمامه و ابو القاسم الدمشقی فی الموافقات و فی الاربعین الطوال و اخرجه النّسائی بعضه اما روایت احمد بن الفضل بن محمد باکثیر پس در وسیلة المآل فی مناقب الآل گفته و

عن عمرو بن میمون رضی اللّه عنهما قال انا جالس الی ابن عبّاس رضی اللّه عنهما الی ان قال قال و خرج النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی النّاس للغزوة فقال له علی اخرج معک فقال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لا قال فبکی علی رضی اللّه عنه فقال له النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انّک لیس بنبیّ انه و لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی الی ان قال اخرج هذا الحدیث بتمامه احمد بن حنبل و ابو القاسم الدمشقی فی الموافقات و فی الاربعین الطوال و اخرج النّسائی بعضه و هذه القصة مشهورة ذکرها ابن اسحاق و غیره اما روایت مرزا محمد بن معتمد خان پس در مفتاح النجا گفته

اخرج احمد و الحاکم عن ابن عبّاس رض ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلیّ حین استخلفه علی المدینة فی غزوة تبوک أ ما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبیّ انه لا ینبغی لی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی و نیز مرزا محمد در مفتاح النجا گفته

اخرج احمد عن عمرو بن میمون قال انّی لجالس الی ابن عباس رضی اللّه عنهما إذ اتاه تسعة رهط الی ان قال قال یعنی ابن عبّاس و خرج النّاس فی غزاة تبوک قال فقال علی اخرج معک فقال له نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی فقال له أ ما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبی لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی اما روایت شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب پس در ازالة الخفا گفته

اخرج الحاکم و النّسائی عن عمرو بن میمون قال انّی لجالس عند ابن عباس إذ اتاه تسعة رهط الی ان قال فقال ابن عباس و خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة تبوک و خرج النّاس معه فقال له علی اخرج معک قال فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی فقال له اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی انّه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی اما روایت محمد بن اسماعیل الامیر پس در روضه ندیه گفته و قد اختصّه یعنی علیا اللّه تعالی و رسوله بخصائص لا تدخل تحت ضبط الاقلام و لا تفنی

ص:900

بفناء اللیالی و الایام مثل اختصاصه باربع لیست فی احد غیره کما

اخرجه العلامة ابو عمر بن عبد البر من حدیث بحر الامة ابن عبّاس رضی اللّه عنهما الی ان قال و کاختصاصه بعشر کما اخرجه احمد بتمامه و ابو القاسم الدمشقی فی الموافقات و فی الاربعین الطوال و اخرج النّسائی بعضه من حدیث عمرو بن میمون قال انّی لجالس الی ابن عبّاس إذ اتاه سبعة رهط الی ان قال قال أی ابن عبّاس و خرج النّاس فی غزوة تبوک قال فقال له علی اخرج معک قال فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّ لیس بنبیّ انه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی امّا روایت احمد بن عبد القادر عجیلی در ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآل گفته و امّا الولایة الهارونیة

فانّه خلّفه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة تبوک فقال یا رسول اللّه تخلفنی فی النّساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی رواه ابن عبّاس و فی ذلک اشارات و سیاتی بعضها امّا روایت مولوی محمد مبین که از اکابر علمای متسننین ساکنین فرنگی محل بوده در کتاب وسیلة النجاة که در صدر آن که درین کتاب احادیث شریفه و قصص صحیحه از صحاح و کتب موثوقه معتبره استخراج نموده جمع کرده و از ضعاف متروکه و موضوعات مطروحه اعراض ورزیده و بذیل عدل و انصاف متمسک گردیده و امید داشته که این کتاب بضاعفت شفاعت و مغفرت در عقبی و وسیلۀ نجات و فوز بدرجات باشد در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و از آن جمله آنست که در غزوه تبوک فرموده یعنی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

لا ینبغی لی ان اذهب الا و انت خلیفتی انتهی پر ظاهرست که ارشاد فرمودن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد حدیث منزلت بحضرت امیر المؤمنین علیه السّلام که بدرستی که سزاوار نیست که بروم مگر آنکه تو خلیفه من باشی بکمال وضوح و ظهور روشن می سازد که این فضیلت جلیله و منقبت عظیمه خلافت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منحصر در ذات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بوده پس بطلان مزعوم نواصب که این خلافت دلالت بر فضل آن حضرت ندارد بلکه برای هر کس از فرزند و داماد حاصل می شود هر چونکه باشد و همچنین غایت شناعت خرافات ائمّه سنّیه که بتقلید نواصب آغاز نهاده اند

ص:901

و نهایت فظاعت هفوات ابن تیمیه و اعور ابتر ظاهر شد و ازین ارشاد خلافت و امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بکمال ظهور ثابت می شود چه این ارشاد یا محمول بر عموم است کما هو الواقع چه لفظ ان اذهب بسبب آن در حکم مصدر است بمعنی ذهابی و لفظ ذهاب اسم جنس مضاف است و اسم جنس مضاف که استثنا از ان قطعا صحیح است از الفاظ عموم است کما صرّح به فحول ائمّة الاصول و قد مضی فی هذا الباب ما یشفی العلیل و یروی الغلیل و هر گاه عموم ان اذهب ثابت شد لازم آمد که در هر ذهاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خلیفه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد و چون ذهاب الی الربّ بوفات هم یکی از افراد ذهاب است می باید که در این وقت هم خلیفه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد نه کسی دیگر و اگر این ارشاد را بر عموم محمول نسازند بلکه آن را مقیّد سازند بوقت خاص و گویند که مراد آنست که سزاوار نیست مرا در این وقت که بروم مگر آنکه تو خلیفه من باشی پس باز هم افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از آن ظاهر می شود و افضلیت دلیل خلافت بی فاصله است و محبّ الدین طبری بجواب این حدیث شریف که خود مثبت آنست بسبب مزید عجز و ناچاری و غایت اضطرار و پریشانی و نهایت اضطراب و حیرانی هر چند دست و پازده لکن ره بجای نبرده اوّلا بتقریر نواصب اعنی حصر خلافت آن حضرت در اهل و اثبات استخلاف محمد بن مسلمه یا سباع بن عرفطه بر مدینه دست زده و بعد از آن بر تقدیر تسلیم تقریری که سراسر برای اهل سنت و بال و نکال است بقلم اضطراب رقم سپرده چنانچه در ریاض النضرة گفته و

قوله انّه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی المراد به و اللّه اعلم خلیفتی علی اهلی و انّه صلّی اللّه علیه و سلّم لم یستخلفه الا علیهم و القرابة مناسبة لذلک و استخلف صلّی اللّه علیه و سلّم علی المدینة محمد بن مسلمة الانصاری و قیل سباع بن عرفطة

ذکره ابن اسحاق و قال خلّف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة تبوک علیّا علی اهله و امره بالاقامة فیهم فارجف المنافقون علی علیّ و قالوا ما خلّفه الاّ استثقالا قال فاخذ علی سلاحه ثم خرج حتی اتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو نازل بالجرف فقال یا نبیّ اللّه زعم المنافقون انّک انّما خلفتنی لانک استثقلتنی و تخفّفت منی فقال کذبوا و لکنّی خلّفتک لما ترکت ورائی فارجع فاخلفنی فی اهلی و اهلک أ فلا ترضی

ص:902

یا علی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی او یکون المعنی الاّ و انت خلیفتی فی هذه القضیّة علی تقدیر عموم استخلافه فی المدینة ان صحّ ذلک و یکون ذلک لمعنی اقتضاه فی تلک المرّة علمه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و جهله غیره یدل علیه انه صلّی اللّه علیه و سلم استخلف غیره فی قضایا کثیرة و مرات عدیدة او یکون المعنی الذی یقتضیه حالک و أمرک ان لا اذهب فی جهة الا و انت خلیفتی لانک منی بمنزلة هارون من موسی لمکان قربک منی و اخذک عنّی لکن قد یکون شخوصک معی فی وقت انفع من استخلافک او یکون الحال تقتضی ان المصلحة فی استخلاف غیرک فیتخلف حکم الاستخلاف عن مقتضاه لعارض اقوی منه یقتضی خلافه و لیس فی شیء من ذلک کلّه ما یدلّ علی انّه الخلیفة من بعد موته صلّی اللّه علیه و سلّم بر ارباب الباب سلیمه و اصحاب عقول غیر عقیمه مخفی نیست که ارشاد آن حضرت

لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی مطلق است تقییدی در آن واقع نیست پس حمل لفظ خلیفتی بر خلافت خاص باهل بدون دلیل سمتی از جواز ندارد و تقیید این نصّ و امثال آن بهواجس نفسانی مثل تقیید جمعی از مسئولین اهل کتاب نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعرب است که ایشان بسبب مزید وضوح حق چون انکار دلائل نبوت آن حضرت نتوانستند کرد ناچار نبوت آن حضرت را مخصوص بعرب ساختند اما ادعای حصر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر اهل آن حضرت پس بطلان آن بروایات و تصریحات ائمّه سنیه که از آن استخلاف آن حضرت بر مدینه ظاهرست دریافتی و همانا محب طبری بسبب محبت باطل و عداوت حق و عدم تفحص کتب ائمّه و مشایخ اساطین خود بچنین تخصیص بی دلیل لب گشوده و بتأیید نواصب جاحدین و تقویت خرافت آن زمره معاندین قصب مسابقت در تعصب ربوده اما ذکر مناسبت قرابت پس اگر غرض از آن این ست که قرابت مناسب این معنی است که خلافت آن حضرت را در اهل آن حضرت باشد پس بالبداهة باطل است و دلیل اختلال عقل و اگر غرض اثبات محض مناسبت قرابت با خلافت بر اهل بدون اثبات حصر خلافت در اهل است پس پر ظاهرست که بنا بر این عدم خلافت بر دیگران لازم نمی آید و آنچه محبّ طبری بر تقدیر تسلیم عموم استخلاف

ص:903

جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در مدینه گفته و حاصلش این ست که مراد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آنست که سزاوار نیست مرا که بروم مگر آنکه تو خلیفه من باشی درین قضیه بر تقدیر عموم استخلاف آن حضرت در مدینه اگر صحیح شود این معنی و حصر خلافت در ذات جناب امیر علیه السّلام بسبب معنای باشد که مقتضی شده آن را درین مره و دانسته باشد آن معنی را جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و جاهل شد این معنی را غیر آن حضرت انتهی پس این توجیه خود مبطل خرافات ائمّه سنیه است که این خلافت را از اوصاف عامّه می دانند بلکه اضعف و اوهن از دیگر استخلافات می گردانند چه هر گاه بسببی از اسباب و إن کان مجهولا عند النّصاب استحقاق خلافت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منحصر در ذات اقدس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گردید اختصاص آن حضرت بشرف تام و توهم اشتراک دیگران درین فضیلت باطل و مضمحل گردید و هر گاه خلافت ایام یسیره منحصر در ذات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد و دیگری استحقاق آن نداشته پس خلافت بعد الوفاة بالاولی منحصر در ذات آن حضرت خواهد بود و هذا بدیهی ظاهر لا ینکره الا معاند مکابر امّا تقدیر دیگر که محب طبری ذکر نموده پس حاصلش این ست که معنای حدیث آنست که آنچه مقتضی است حال تو و امر تو این ست که نروم در جهتی مگر آنکه تو خلیفه من باشی زیرا که تو از من بمنزله هارون از موسی هستی بسبب؟؟؟قرب تو و اخذ تو از من لکن گاهی رفتن تو با من در وقتی انفع می باشد از استخلاف تو با آنکه حال مقتضی می شود که مصلحت در استخلاف غیر تو باشد پس متخلف می شود حکم استخلاف از مقتضای آن بسبب عارضی اقوی از آن که مقتضی خلاف آنست انتهی و این تقریر زیاده تر از اول مفید اهل حقّ است چه هر گاه علی العموم کما یدل علیه النکرة الواقعة فی سیاق النفی فی کلام المحب الطبری مقتضای حال و امر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام آن باشد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنزله هارون از موسی علیهما السّلام است بسبب قرب آن حضرت با آن جناب و اخذ از آن عالی قباب پس درین عموم که نکره واقعه در سیاق نفی بر آن دلالت صریحه دارد ذهاب الی الرب بوفاة هم داخل خواهد بود پس لازم خواهد آمد که در این وقت هم خلیفه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد و معهذا این معنی مفید افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام است صراحة و بداهة و ظاهرست

ص:904

صلّی اللّه علیه و سلّم الحسن و الحسین و علیا و فاطمة فمدّ علیهم ثوبا فقال اللّهمّ هؤلاء اهل بیتی و خاصّتی فاذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا و کان اوّل من اسلم من النّاس معه بعد خدیجة و لبس ثوب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و هم یحسبون انّه نبیّ اللّه فجاء ابو بکر فقال علی ان نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قد ذهب نحو بین میمون فاتبعه فدخل معه الغار فکان المشرکون یرمون علیّا حتّی اصبح و خرج بالنّاس فی غزوة تبوک فقال علیّ اخرج و معک فقال لا فبکی فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبیّ ثم قال انت خلیفتی یعنی فی کل مؤمن من بعدی قال و سدّ ابواب المسجد غیر باب علیّ قال و کان یدخل المسجد و هو جنب و هو طریقه و لیس له طریق غیره الی آخر ما ساق فی الخصائص ازین حدیث شریف واضحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد ارشاد حدیث منزلت بوقت توجه بسوی غزوه تبوک بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که تو خلیفه من هستی یعنی در هر مؤمن بعد من و هر گاه خلافت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در هر مؤمن بعد آن جناب حسب ارشاد آن جناب برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت گردید خلافت و امامت عامّه آن حضرت متحقق شد و للّه الحمد که این حدیث و امثال آن تسویلات تاویلات و توجیهات رکیکه برنمی تابد و ائمه سنّیه هم مثل این حدیث را نصّ صریح بر خلافت بی فاصله جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دانسته اند چنانچه صاحب مرافض بجواب دلیل رابع از دلائل امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که درین دلیل

حدیث انت اخی و وصیّی و خلیفتی من بعدی و غیر آن ذکر کرده عبارتی گفته که بعض آن قبل ازین مذکور شد و از آن واضحست که این حدیث و امثال آن نصوص مقتضی خلافت بی فاصله جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که فائده قطع و یقین می داد و بر انصار مجال گفتگو تنگ می کرد و خلافت أبی بکر خلافت آنست و سکوت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام به تقدیر ثبوت آن موجب مخالفت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده و طلب خلافت بمفاد آن لازم بود پس بمفاد این حدیث شریف نص بر خلافت بیفاصله جناب امیر المؤمنین علیه السّلام متحقق گردید و هفوات و خرافات ائمّه سنّیه در رد و ابطال دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سودی نبخشید چه هر گاه با حدیث منزلت در غزوه تبوک نصّ خلافت عامّه آن جناب هم متحقق باشد مطلوب اهل حقّ که اثبات

ص:905

نص می کنند بر آن که خلفای ثلاثه منصوص علیهم نبودند پس معلوم شد که در این جا مصلحت باستخلاف دیگری متعلق نشده پس خلافت منحصر در آن جناب باشد و چگونه ادعا توان کرد که مصلحت در استخلاف أبی بکر بود حال آنکه حدیث ابن مسعود که اعاظم ائمّه سنیه روایت کرده اند و سابقا مذکور شد دلالت واضحه دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باستخلاف أبی بکر و عمر راضی نبوده

دلیل بیست و ششم ارشاد جناب رسالتمأب بعد حدیث منزلت نص انت خلیفتی یعنی فی کل مؤمن بعدی

دلیل بست و ششم آنکه ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی در کتاب الخصائص که آن را بر جاء هدایت معاندین منحرفین و اصلاح نواصب زائغین تصنیف کرده قال ابن حجر العسقلانی فی تهذیب التهذیب فی ترجمة النّسائی قال ابو بکر المامونی سالته یعنی النّسائی عن تصنیفه کتاب الخصائص فقال دخلت دمشق و المنحرف بها عن علیّ کثیر فصنفت کتاب الخصائص رجاء ان یهدیهم اللّه ثمّ صنّفت بعد ذلک کتاب فضائل الصحابة و قرأتها علی الناس و فاضل رشید در ایضاح بر تصنیف آن و امثال آن افتخار نموده و خود شاهصاحب آن را دلیل برائت سنّیه از بغض جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گردانیده اند چنانچه در کید هفتادم گفته که نسائی که از عمدۀ محدثین اهل سنت است بجهت تحریر رساله مناقب امیر المؤمنین از دست اهل شام شربت شهادت چشیده انتهی گفته ذکر

قول النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی علی رضی اللّه عنه انّ اللّه عزّ و جلّ لا یخزیه ابدا اخبرنا محمد بن المثنی قال ثنا وضّاح و هو ابو عوانة قال حدّثنا یحیی بن أبی سلیم حدّثنا عمرو بن میمون قال قال انّی لجالس الی ابن عبّاس رضی اللّه عنهما إذ اتاه تسعة رهط فقالوا امّا ان تقوم معنا و اما ان تخلونا بهؤلاء و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال انا اقوم معکم فتحدّثوا فلا ادری ما قالوا فجاء و هو ینفض ثوبه و هو یقول اف و تف یقعون فی رجل له عشر وقعوا فی رجل قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لابعثن رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله لا یخزیه اللّه ابدا و اشرف من استشرف فقال این علی قیل هو فی الرحی یطحن قال و ما کان احدکم لیطحن من قبله فدعاه و هو ارمد و ما کان ان یبصر فنفث فی عینیه ثم هزّ الرّایة ثلاثا فدفعها إلیه فجاء بصفیّة بنت حیی و بعث ابا بکر بسورة التوبة و بعث علیا خلفه فاخذها منه فقال لا یذهب بها الاّ رجل من اهل بیتی هو منّی و انا منه و دعا رسول اللّه

ص:906

که افضل متبین است برای خلافت چنانچه بدلائل قاطعه سابقا دریافتی و خود محب الدین طبری هم بآن اعتراف دارد حیث قال فی الفصل الثالث فی خلافة أبی بکر من الباب الاول فی مناقبه من القسم الثانی فی الریاض النضرة و احادیث افضلیته أی افضلیة أبی بکر کلها دلیل علی تعیّنه علی قولنا لا ینعقد ولایة المفضول عند وجود الافضل و اما اینکه گاهی شخوص حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انفع از استخلاف آن حضرت باشد و حکم استخلاف از آن حضرت متخلف شود پس ظاهرست که اولا این معنی در وقت ذهاب الی الرّب بوفات متحقق نشده که در این وقت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام همراه آن حضرت نرفته پس حکم استخلاف بحال خود باشد و ثانیا تخلّف حکم استخلاف بسبب انفع بودن شخوص قادح در دلالت این ارشاد بر افضلیت آن حضرت نیست زیرا که بنا بر این معنای آن این ست که اگر مانع از شخوص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متحقق نباشد خلافت آن جناب منحصر در آن حضرت است که این مرتبه برای دیگران حاصل نشده پس آن حضرت بلا ریب افضل از ایشان باشد و عدم حصول این خلافت بسبب مانعی که انهم کاشف از فضیلت تام آن حضرت است یعنی انفع بودن شخوص آن حضرت با آن جناب پس قدح در دلالت بر فضیلت آن حضرت نمی کند کما لا یخفی اما قول محب طبری او یکون الحال تقتضی ان المصلحة فی استخلاف غیرک پس اگر غرض از آن این ست که مصلحت در استخلاف غیر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام متفرع بر انفعیت شخوص آن جناب است پس حالش شنیدی و اگر غرض قلب موضوع و عکس مشروعست یعنی مصلحت اصلا و بالذّات متعلق باستخلاف غیر آن حضرت شود و باین سبب استخلاف از آن حضرت مصروف گردد آن حضرت همراه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رود نه آنکه مصلحت اصلا و بالذات متعلق بشخوص آن حضرت متعلق گردد پس این دفع بداهت و معانده صراحت و ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چنین حدیثی که دلالت بر اختصاص استخلاف با آن حضرت دارد مبطل این احتمال صریح الاختلال است و معهذا بنا بر این می گوییم که بوقت ذهاب الی الرب بوفات مصلحت باستخلاف دیگری غیر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام متعلق شده یا نشده علی الثانی استخلاف منحصر در آن جناب باشد و علی الاول لازم آید که استخلاف دیگری واقع شود و چون استخلاف أبی بکر نزد سنیه هم واقع نشده چنانچه مخاطب و دیگر اکابرشان

ص:907

خلافت عامّه است ثابت گردید و نفی دلالت حدیث منزلت بر خلافت محض مجادله بی کار و بی ثبات مکابره غیر قابل الالتفات خواهد بود و محتجب نماند که افاده خود نسائی که او کتاب خصائص بامید هدایت منحرفین از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تصنیف کرده دلیل ساطیع و برهان قاطع سند باهر و حجت ظاهر بر آنست که احادیث این کتاب مستطاب بحدّی قوی و متین و ثابت است که هدایت نصّاب بآن خواسته پس اگر احادیث غیر معتمده و روایات غیر معتبره در آن درج می کرد ضحکه منحرفین و طعنه معاندین می کردند که ایشان بصد دل و جان قوادح آن تجسس می کردند و معایب آن پیش می نمودند پس هدایت بچه طور حاصل می شد و دفع ضلالت کجا و قطع نظر ازین از افادات دیگر ائمّه محققین سنّیه ثابت است که مقصود نسائی در خصائص احتجاج و استدلال است علاّمه ابن حجر عسقلانی در شروع تهذیب التهذیب گفته و قد ذکر المؤلف یعنی المزی الرّقوم فقال للستة ع و للاربعة ع و للبخاری خ و للمسلم و لابی داود و للترمذی ت و للنسائی س و لابن ماجه ق و للبخاری خت و فی الادب المفرد بخ و فی جزه رفع الیدین ی و فی خلق افعال العباد عخ و فی جزء القراءة خلف الامام ر و لمسلّم فی مقدمة کتابه مق و لابی داود فی المراسیل مد و فی القدر قد و فی الناسخ و المنسوخ خد و فی کتاب التفرد ف و فی فضائل الانصار ص و فی الشمائل ل و مسند مالک کد و للترمذی فی الشمائل تم و للنسائی فی الیوم و اللیلة سی و فی مسند مالک کز و فی خصائص علی ص و فی مسند علی عس و لابن ماجة فی التفسیر فق هذا الذی ذکره المولّف من توالیفهم و ذکر انّه ترک تصانیفهم فی التواریخ عمد الان الاحادیث التی تورد فیها غیر مقصودة بالاحتجاج و بقی علیه من تصانیفهم التی علی الابواب عدّة کتب منها بر الوالدین للبخاری و کتاب الانتفاع باهب السّباع لمسلّم و کتاب الزّهد و دلائل النبوة و الدعاء و ابتداء الوحی و اخبار الخوارج من تصانیف أبی داود و کانّه لم یقف علیها و اللّه الموفق و افرد عمل یوم و لیلة للنسائی عن السنن و هو من جملة کتاب السنن فی روایة ابن الاحمر و ابن سیّار و کذلک افرد خصائص علیّ و هو من جملة المناقب فی روایة ابن سیّار و لم یفرد التفسیر و هو من روایة حمزة وحده و لا کتاب الملائکة و الاستعاذة و الطّب و غیر ذلک

ص:908

و قد تفرد بذلک راو دون راو عن النّسائی فما تبیّن لی وجه افراده الخصائص و عمل الیوم و اللیلة و اللّه الموفّق ازین عبارت ظاهرست که مزی کتاب خصائص النّسائی را مثل دیگر کتب که مقصود بآن احتجاج است دانسته چه از تعلیل مزّی ترک تصانیف اساطین سنّیه را در تواریخ به اینکه احادیثی که در آن وارد کرده می شود احتجاج بآن مقصود نیست ظاهرست که تصانیفی را که مزّی ذکر کرده مقصود از احادیث آن احتجاج و استدلال است و چون خصائص نسائی نیز ازین جمله است پس مقصود از احادیث آن هم احتجاج و استدلال باشد و نیز از افادۀ ابن حجر ظاهرست که کتاب خصائص نسائی از جملۀ مناقب سنن نسائی و روایت ابن سیارست و سنن نسائی خود از صحاح است و محامد و مناقب و فضائل آن بر متتبع مجتنی تصنیف علامه سیوطی و امثال آن مخفی و مستور نخواهد بود و صحّت احادیث آن بلکه بودن آن در درجه اعلای صحّت از بستان المحدّثین تصنیف شاهصاحب ظاهرست و گذشته ازین همه روات این روایت که از خصائص نسائی مشتمل بر تنصیص خلافت جناب ولایت مآب علیه السّلام نقل کردم از ثقات عدول و معتمدین فحول اند اما محمد بن المثنّی پس از حفّاظ ثقات و روات أثبات و متورّعین عالیدرجات و فارسین مضمار صناعت و حائزین کمال و براعت است و ارباب صحاح ستّه از افادات او خوشها بر می دارند و مثل دگر اعلام سنّیه روایت احادیث از و دارند ذهبی در کاشف گفته محمد بن المثنی ابو موسی العنزی الحافظ عن أبی عیینة و عبد العزیز القمی و عنه ع و ابو عروبة و المحاملی ثقة ورع مات 252 و ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب گفته محمد بن المثنّی بن عبید العنزی بفتح النون و الزّاء ابو موسی البصری المعروف بالزمن مشهور بکنیته و اسمه ثقة ثبت من العاشرة و کان هو و بندار فرسی رهان و ماتا فی سنة واحدة اما بقیة روات که ابو عوانه وضاح و ابو بلج یحیی بن أبی سلیم و عمرو بن میمون اند پس همه ایشان ثقات ممدوحین و معتمدین مقبولین و معروفین معتبرین می باشند و کتب رجال بمدح و تعظیم و تبجیل شان مشحون است چنانچه در ما بعد در اثبات حدیث ولایت ان شاء اللّه تعالی خواهی دانست و حاکم در مستدرک این حدیث را بروایت این روات آورده و تصحیح کرده و ناهیک به دلیلا علی وثوقهم و کونهم ممن یوصف روایتهم بالصحة و نیز علاّمه ابن عبد البر که بنص شاهصاحب در بستان المحدثین علم او کمتر از خطیب و بیهقی و ابن حزم نیست

ص:909

بلکه بعض چیزها نزد اوست که نزد دیگران نیست و صدق و دیانت و حسن اعتقاد و اتباع سنت که او را نصیب شده کسی از علما را نصیب نشده حدیث اسبقیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باسناد این روات نقل کرده و گفته که این اسنادیست که نیست جای طعن در آن برای احدی بسبب صحّت آن و ثقت ناقلین آن در استیعاب می فرماید

حدّثنا عبد الوارث بن سفیان قال ثنا قاسم بن اصبغ قال ثنا احمد بن زهیر بن حرب قال ثنا الحسن بن حماد قال ثنا ابو عوانة عن أبی بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عبّاس قال کان علیّ اوّل من آمن باللّه من النّاس بعد خدیجة قال ابو عمرو هذا اسناد لا مطعن فیه لاحد لصحته و ثقة نقلته و چگونه این حضرات ثلاثه عدول ممدوح و موثوق و مقبول نباشند که وضاح و عمرو بن میمون از روات صحاح سته اند و ابو بلج از روات صحیح ترمذی و صحیح نسائی و صحیح ابن ماجه و صحیح أبی داود و بتصریح ملتانی که آن را به تنبیه السفیه موسوم ساخته تمویه السفیه است روات صحاح اهل سنت همه معدّل و مزکی و اهل دیانت و تقوی اند

دلیل بیست و هفتم ارشاد و انت خلیفتی بعد حدیث منزلت

دلیل بست و هفتم آنکه علاّمه یوسف بن قزعلی بن عبد اللّه سبط ابن الجوزی که محامد سنّیه و مفاخر وضیه و مناقب جلیله او سابقا شنیدی و دانستی که بتصریح فاضل رشید از ائمّه دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنت و جماعت است در کتاب تذکره خواص الامّه بعد نقل حدیث منزلت از مسند احمد و صحیحین و غیر آن گفته و

قد اخرج الامام احمد هذا الحدیث فی کتاب الفضائل الذی صنفه لامیر المؤمنین اخبرنا ابو محمد عبد العزیز بن محمود البزار قال انبا ابو الفضل محمد بن ناصر السلمی انبا ابو الحسن المبارک بن عبد الجبار الصیرفی انبا ابو طاهر محمد بن علی بن محمد بن یوسف انبا ابو بکر احمد بن جعفر بن حمدان القطیعی حدّثنا عبد اللّه بن احمد حدّثنا أبی حدّثنا وکیع عن الاعمش عن سعد بن عبید عن أبی بردة قال خرج علیّ مع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الی ثنیّة الوداع و هو یبکی و یقول خلّفتنی مع الخوالف ما احبّ ان تخرج فی وجه الا و انا معک فقال صلّی اللّه علیه و سلّم الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ النبوة و انت خلیفتی ازین حدیث شریف هم ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلّم بعد ارشاد حدیث منزلت تصریح فرموده بآنکه تو خلیفه من هستی و این نصّ صریح است بر خلافت آن حضرت پس هر گاه نصّ بر خلافت آن حضرت همراه حدیث منزلت محقق باشد

ص:910

انکار دلالت آن بر خلافت نفعی بمخالفین نرساند بلکه مزید بغض و شنآن شان واضح گرداند

دلیل بیست و هشتم ارشاد خلفتک ان تکون خلیفتی وقت استخلاف حضرت امیر بر مدینه

دلیل بست و هشتم آنکه در کنز العمال مذکورست

عن علیّ انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال خلّفتک ان تکون خلیفتی قلت اتخلف عنک یا رسول اللّه قال أ لا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی طس و ابراهیم بن عبد اللّه وصابی یمنی شافعی در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته و

عنه یعنی عن علی رضی اللّه عنه قال قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حین خلّفنی علی المدینة خلّفتک لتکون خلیفتی قلت کیف اتخلف عنک یا رسول اللّه قال الا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی اخرجه الطبرانی فی الاوسط هر گاه خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در مدینه بنص این روایت و تصریحات دیگر ائمّه که سابقا گذشته ثابت شد این خلافت مستصحب خواهد شد تا وقتی که رافع آن متحقق شود و ظاهرست که قطعا و حتما رافع آن که قول صریحی موجب رفع آن باشد متحقق نشده و انقطاع آن که مخاطب بکمان تقیید آن بمدت غیبت ادعا کرده صریح البطلان است چه تقیید بمدت درین روایت و غیر آن که نص بر خلافت آن حضرت است واقع نشده و همچنین عزل ازین خلافت برجوع جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که قاری و ابن تیمیه ادّعا کرده اند صریح الفساد است کما علمت و هر گاه این خلافت مستصحب باشد پس بعد وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هم این خلافت باقی خواهد بود و با وصف بقائی این خلافت اثبات خلافت برای دیگری سمتی از جواز ندارند که اولا این خلافت اجماع مرکب است که خلافت بر کسانی که در مدینه بودند و منهم الازواج برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثابت باشد و خلافت مطلقه برای دیگران و ثانیا اثبات خلافت مطلقه برای دیگری مستلزم این معنی است که برای این کسانی که در مدینه بودند دو خلیفه در یک وقت ثابت شوند یکی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و دیگری یکی از خلفای مصنوعین و این صریح البطلانست که برای جماعتی دو خلیفه در یک وقت متحقق شوند لحصول الاجماع علی عدم جوازه و جناب سیّد مرتضی علم الهدی طاب ثراه در شافی فرموده فان قیل فقد ذکرتم ان التعلق بالاستخلاف علی المدینة طریقة معتمدة لاصحابکم فبیّنوا وجه الاستدلال بها قلنا الوجه فی دلالتها انّه قد ثبت استخلاف النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لامیر المؤمنین

ص:911

علیه السّلام لما توجّه الی غزاة تبوک و لم یثبت عزله عن هذه الولایة بقول من الرسول علیه السّلام و لا دلیل فوجب ان یکون الامام فانه لان حاله لا تتغیر فان قبل ما انکرتم ان یکون رجوع النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الی المدینة یقتضی عزله و ان لم یقع العزل بالقول قلنا ان الرجوع لیس بعزل عن الولایة فی عادة و لا عرف و کیف یکون العود من الغیبة عزلا او مقتضیا للعزل و قد یجتمع الخلیفة و المستخلف فی البلد الواحد و لا ینفی حضوره الخلافة له و انما یثبت فی بعض الاحوال العزل یعود المستخلف إذا کنا قد علمنا ان الاستخلاف تعلق بحال الغیبة دون غیرها فیکون الغیبة کالشرط فیه و لم یعلم مثل ذلک فی استخلاف امیر المؤمنین علیه السّلام فان عارض معارض بمن روی ان النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم استخلفه کمعاذ و ابن أم مکتوم و غیرهما فالجواب عنه قد تقدم و هو ان الاجماع علی انّه لا حظّ لهؤلاء بعد النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی امامة و لا فرض طاعة یدل علی ثبوت عزلهم فان تعلق باختصاص هذه الولایة و انها کانت مقصورة علی المدینة فلا یجوز ان تقتضی الامامة التی تعمّ فقد مضی الکلام علی الاختصاص فی هذا الفصل مستقصی و کلامی که جناب سید مرتضی طاب ثراه حواله بآن فرموده این ست فاما

قوله انّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لما خلّفه بالمدینة لم یکن له ان یقیم الحدود فی غیرها و ان مثل ذلک لا بعد امامة فهو کلامه علی من تعلّق بالاستخلاف لا فی تاویل الخبر و قد قدّمنا ما هو جواب عنه فیما تقدّم و قلنا انه إذا ثبت له علیه السّلام بعد وفاة الرّسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرض الطاعة و استحقاق التصرّف بالامر و النهی فی بعض الامة وجب ان یکون اماما علی الکلّ لانه لا احد من الامّة ذهب الی اختصاص ما یجب له فی هذه الحال فکلّ من اثبت له هذه المنزلة اثبتها عامّة علی وجه الامامة لا الامارة فکان الاجماع سابعا من قوله فیجب ان یکون بعد وفاته صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اماما لا امیر او المرسل ما ذکرناه من جهة ان نفی الامارة یقتضی اثبات الامامة کما ظنّ بل لما بیناه من ان وجوب فرض الطاعة إذا ثبت بطل ان یکون امیر مختصّ الولایة بالاجماع فلا بدّ

ص:912

من ان یکون اماما لان الامارة او ما یجری مجراها من الولایات المختصة إذا انتفت مع ثبوت وجوب الطاعة فلا بد من ثبوت الامامة بالجمله اثبات خلافت عامّه جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بخلافت آن حضرت بر مدینه منوره بدلیل عدم ثبوت عزل از آن و لزوم خرق اجماع مرکب در صورت بقای این خلافت و انتفای خلافت عامّه دلیل قاطع و برهان ساطع ست و حضرات اهل سنت اگر آسمان را بر زمین دوزند و دماغها خود مدة العمر سوزند بجواب آن حرفی نتوانند آراستن و بتاویل و توجیه تفوه ساختن زیرا که بمثل این دلیل اکابر سنّیه برای اثبات خلافت أبی بکر بزعم ثبوت استخلاف او بر صلاة متمسک شده اند فخر رازی در اربعین در حجج خلافت بکریه گفته الحجة التاسعة انّه علیه السّلام استخلفه علی الصلوة ایام مرض موته و ما عزله عن ذلک فوجب ان یبقی بعد موته خلیفة له فی الصلوة و إذا ثبت خلافته فی الصلوة ثبت خلافته فی سائر الامور ضرورة انه لا قائل بالفرق و اصفهانی در شرح طوالع در وجوه استدلال بر خلافت أبی بکر گفته الثالث النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم استخلف ابا بکر فی الصلوة بالنقل الصحیح و ما عزل النّبی ابا بکر عن خلافته فی الصّلوة فبقی کون أبی بکر خلیفة فی الصلوة بعد وفاته و إذا ثبت خلافة أبی بکر رضی اللّه عنه بعد وفاته فی الصّلوة ثبت خلافة أبی بکر بعد وفاته فی غیر الصّلوة لعدم القائل بالفصل و در هدایة السعدا در وجوه استدلال اهل سنت بر خلافت أبی بکر مسطورست الرابع ابو بکر رضی اللّه عنه افضل الصحابة فهو اولی بالامامةو استخلفه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی الصّلوة ایام مرضه و ما عزله فیکون خلیفة له فی سائر الافعال لعدم القائل بالفرق محتجب نماند که این استدلال صریح الاختلال موقوف بر آنست که استخلاف جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أبی بکر را در صلاة ثابت شود و ظاهرست که اهل حقّ هرگز این استخلاف را قبول نکنند بلکه عدم آن باعتراف ابن تیمیّه در منهاج بمنافات این استخلاف با دخول أبی بکر در جیش اسامه رایت که دخول او در جیش بافادات و روایات ثقات ائمّه سنّیه کما فی فتح الباری و فی غیره محقق ست پس این استخلاف که منافی آنست خود باطل خواهد بود پس این استدلال معلول

ص:913

بعدم ثبوت اصل آن بلکه بثبوت عدم آن مدخول ست بخلاف استدلال باستخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که بعنایت الهی این استخلاف حسب تصریحات و افادات اساطین سنیه ثابت ست و معاندین و متعصبین و جاحدین هم انکار آن نه می توانند کرد تا آنکه نواصب آن را قبول کرده اند گو آن را مقصور بر اهل و عیال ساخته و ظاهرست که درین مقام این قصر ضرری ندارد و چه ثبوت خلافت بر بعض امت برای ثبوت امامت مطلقه کافی ست لعدم القول بالفصل و قوت این استدلال بمثابه رسیده که علاّمۀ تفتازانی با آن همه دانی که تو دانی و انهماک در تعصّبات ظلمانی و اغراق در اختراع وساوس نفسانی قدرت بر رد آن نیافته و بر ذکر آن اقتصار ساخته حرفی بجواب آن ننگاشته در شرح مقاصد بجواب حدیث منزلت گفته و اما الجواب

بان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لما خرج الی غزوة تبوک استخلاف علیّا رضی اللّه تعالی عنه علی المدینة و اکثر اهل النفاق فی ذلک فقال علی رضی اللّه عنه یا رسول اللّه أ تترکنی مع الاخلاف فقال علیه الصلوة و السّلام اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبی بعدی و هذا لا یدل علی خلافته کابن أم مکتوم رضی اللّه تعالی عنه استخلفه علی المدینة فی کثیر من غزواته فربما یدفع بان العبرة بعموم اللفظ لا لخصوص السبب بل ربّما یحتج بان استخلافه علی المدینة و عدم عزله عنها مع انه لا قائل بالفصل و ان الاحتیاج الی الخلیفة بعد الوذاة اشدّ و اوکد منه فی حال الغیبة یدل علی کونه خلیفة ازین عبارت ظاهرست که استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر مدینه و عدم عزل آن حضرت از آن دلالت بر خلافت آن حضرت می کند چه کسی قائل بفضل نیست یعنی کسی قائل نیست به اینکه بعد وفات جناب سرور انام صلّی اللّه علیه و آله الکرام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خلیفه بر مدینه باشد و خلافت در دیگر امور برای آن حضرت ثابت نباشد و نیز احتیاج بخلیفه بعد وفات اشدّ و اوکدست بنسبت حال غیبت و علاّمه تفتازانی بسبب مزید عجز و حیرانی و نهایت واماندگی و پریشانی با آن همه طلاقت لسانی و بلاغت بیانی بجواب این تقریر متین حرفی بر زبان نیاورده قفل خموشی بر لب زده و سکوت بعد نقل کلامی نزد شاهصاحب و فاضل رشید دلیل تسلیم و قبول و قابلیت آن برای احتجاج و استدلال بر ساکت ست کما سیجیء فیما بعد ان شاء اللّه تعالی و از غرائب انست

ص:914

که حضرات اهل سنت کما فی انسان العیون و غیره معارضه استدلال اهل حقّ باستخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر مدینه منوره بخلافت ابن أمّ مکتوم و غیر ایشان می نمایند و از معارضه استدلال خود بامامت أبی بکر در صلاة که اصل آن غیر مسلّم بلکه باطل ست بامامت ابن أم مکتوم و دیگران در صلاة اصلا حسابی بر نمی دارند با آنکه خود امامت هر بر و فاجر در صلاة تجویز کرده اند و بطلان این معارضه باطله بوجوه عدیده مخفی نیست چه اوّلا نزد اهل حقّ ثابت نیست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اطلاق لفظ خلیفه در حق ابن أم مکتوم و امثال او فرموده باشد غایة الامر آنکه ابن أمّ مکتوم و غیره را برای حراست مدینه در بعض اوقات متعین فرمود و در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بنابر نصّ احادیث عدیده لفظ خلیفه اطلاق فرموده چنانچه آنفا دانستی و ثانیا آنکه اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام درین استخلاف بر ازواج خود علی الاطلاق واجب و لازم فرموده پس بر دیگران هم اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علی الاطلاق لازم و واجب باشد لعدم القائل بالفصل و ثابت نیست که اطاعت ابن أمّ مکتوم و غیر ایشان بر اهل مدینه علی الاطلاق واجب فرموده باشد پس فرق ظاهر ثابت گردید و قیاس خلافت جناب امیر المؤمنین بر حال دیگران باطل شد اما ایجاب اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر ازواج پس جمال الدین محدث که از مشایخ اجازه شاهصاحب ست و ملا علی بن سلطان محمد الهروی القاری در مرقاة او را بر شیخ ابو الحسن بکری و خواجه عبید اللّه سمرقندی و شیخ علی متقی که اینها بمدائح عظیمه و مناقب فخیمه ستوده ترجیح داده و او را بسید سند مولانا جمال الدین المحدث یاد کرده و تصریح نموده که او از اکابر محدثین ست در کتاب روضة الاحباب که بتصریح شاهصاحب در رساله اصول حدیث نسخه صحیحه آن بهترین سیرست گفته و بصحّت رسیده که چون پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم عزم بیرون رفتن کرد علی ابن أبی طالب کرم اللّه وجهه را در اهل خود خلیفه گردانید علی بعرض رسانید که در هیچ غزوه تخلف ننموده ام چگونه است که این نوبت مرا گذاری فرمود

اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی یعنی أی علی راضی نیستی که باشی نسبت بمن بمنزلۀ هارون نسبت بموسی لکن فرق این ست که هارون بعد از موسی نبوت یافت و بعد از من هیچکس را نبوت نخواهد بود پس با زوجات مطهرات خویش فرمود علی را بر شما خلیفه گردانیدم باید که سخن ویرا بشنوید و فرمانبرداری

ص:915

وی بجا آورید و ابو عبد اللّه الحاکم در کتاب الاکلیل علی ما نقل بروایت عطا بن أبی رباح بعد نقل حدیث منزلت ذکر کرده

فقال یا علی اخلفنی فی اهلی و اضرب و جد و عظ ثم دعا نساءه فقال اسمعن لعلی و اطعن و هر گاه وجوب اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت شد امامت آن حضرت متحقق گردید زیرا که بتصریح خود شاهصاحب درین باب مقام استدلال بآیه قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرابِ الخ هر که واجب الاطاعة باشد امام ست و ثالثا سابقا دانستی که این خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام موجب کمال شرف عظیم و عظمت فخیم بوده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

بحدیث لا ینبغی لی ان اذهب الا و انت خلیفتی انحصار آن در ذات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت فرموده و نیز

بحدیث ان المدینة لا تصلح الاّ بی او بک واضح فرموده که این خلافت موجب صلاح مدینه منوره مثل صلاح آن بذات قدسی صفات سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیمات ست و این صلاح منحصر در ذات نبی و وصی ست و غیری را در آن حظی نیست و همچنین

حدیث لا بدّ ان اقیم او تقیم بر آن دلالت واضحه دارد پس خلافت ابن أمّ مکتوم و غیره را مثل این خلافت گردانیدن رد صریح بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و نیز حدیث خلعی که دلالت بر مساوات اجر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با اجر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دارد مبطل این معارضه شنیع و مجادله فظیع ست و رابعا آنکه بر عدم خلافت ابن أم مکتوم و غیر ایشان بعد وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اجماع امت واقع ست پس حکومت ایشان در بعض احیان بر مدینه که عدم خلافت شان کاشف از انعزال ایشان ست بمیان آوردن نهایت دانشمندی خود ثابت کردن ست و خامسا آنکه ابن أمّ مکتوم اعمی او امثال او از صحابه که استخلاف شان بر سبیل معارضه ذکر می کنند قابلیت خلافت کبری نداشتند پس ذکر ایشان بمقابله جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از تعصبات فاحشه است ابن تیمیه در منهاج السنه گفته و ایضا فالاستخلاف فی الحیوة نوع نیابة لا بد لکل ولی امر و لیس کل من یصلح الاستخلاف فی الحیوة علی بعض الامة یصلح ان یستخلف بعد الموت فان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم استخلف فی حیاته غیر واحد و منهم من لا یصلح للخلافة بعد موته کما استعمل ابن أمّ مکتوم الاعمی فی حیاته و لا یصلح للخلافة بعد موته و کذلک بشیر

ص:916

بن عبد المنذر و غیره انتهی هر گاه ابن أمّ مکتوم و امثال او قابلیت خلافت کبری ندارند پس ثابت و محقق شد که حکومت شان در مدینه در بعض احیان مستلزم خلافت ایشان نیست بخلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که قابلیت خلافت کبری در آن جناب بالاجماع حاصل بود پس معارضه استخلاف آن حضرت با حکومت کسانی که باعتراف اهل خلاف هم خلافت ندارند از طرائف غفلات و بدائع عثرات است و فخر رازی بجواب استدلال باستخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمثابۀ عاجز و حیران گردیده که بعد تجویز ادعای تقدیر این استخلاف بمدت غیبت هوس معارضه این استخلاف باستخلاف أبی بکر در سر کرده و بر تقدیر انکار اهل حق استخلاف أبی بکر را انکار استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام آغاز نهاده چنانچه در اربعین گفته الشبهة الرابعة عشر و هی انه علیه السّلام استخلفه فی غزاة تبوک فنقول لما لا یجوز ان یقال ذلک الاستخلاف کان مقدّرا بمدّة ذلک السفر فلا جرم انتهی ذلک الاستخلاف بانقضاء تلک المدة و ایضا فانه معارض باستخلاف النّبی علیه السّلام ابا بکر حال مرضه فی انکروا ذلک انکرنا ذلک محتجب نماند که ادعای تقدیر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمدت سفر و انقضای اسن استخلاف بانقضای این مدت کذب محض و بهتان صرف ست و این تقدیر در هیچ روایتی از روایات وارد نگشته و روایات ناصّه بر استخلاف آن جناب مطلق ست کما سبق فادّعاء التقدیر مما یستفظعه کل ناقد بصیر فانه محض الکذب و التزویر و لا اثر له فی شیء من الرّوایات السالفة الماثورة من البشیر النذیر صلوات اللّه و سلامه علیه و آله اصحاب التطهیر فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِیرٌ سبحان اللّه استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمحض کذبی بهتان مقدر بمدت سازند و خلافت بکریه را در صلاة بلاد لیس باستمرار و دوام نوازند و آنچه فخر رازی ادعای معارضه استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باستخلاف أبی بکر نموده پس مکابره عجیب و معانده غریب ست و هیچ عاقلی بمثل این مجازفت تفوه نخواهد کرد که استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را که باتفاق طرفین و اجماع جانبین ثابت ست و بحدی در ثبوت و تحقیق رسیده که نواصب هم انکار آن نتوانند کرد گو آنرا

ص:917

مقصور بر اهل و عیال سازند با استخلاف أبی بکر که سنّیه باثبات آن متفرداند معارض گرداند و این بدان می ماند که یهود و نصاری بشارات نبوت جناب خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله اجمعین را که اهل اسلام و ایشان متفق بر اثبات آنند بتحریفات خود در باب تثلیث و مثل آن که متفرد بآن هستند معارض سازند یا اتباع مسیلمه کذاب و دیگر ملحدین اقشاب امور مجمع علیها را که سائر امم بر آن اجماع دارند بمتفردات خود معارض نمایند و گویند که ثبوت نبوت انبیاء سابقین مثلا معارض ست بنوبت مسیلمه معاذ اللّه من ذلک و از همه شگرف تر آنکه فخر رازی جسارت و تهور خود را بمثابۀ رسانیده که بانکار استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر تقدیر انکار اهل حقّ استخلاف أبی بکر آغاز نهاده و او مسابقت در کمال تعصّب و عناد و مکابره و لداد داده نواصب و خوارج را هم خجل و شرمسار ساخته چه انکار اهل حقّ استخلاف أبی بکر را ظاهرست و لا کظهور الشمس حال آنکه نواصب با وصف این انکار استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را انکار نکرده اند گو مقصور بر اهل و عیال ساخته چنانچه از نقل شاهصاحب واضح می گردد و فخر رازی استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بر تقدیر انکار اهل حقّ استخلاف أبی بکر را انکار می کند و محتجب نماند که فاضل نظام الدین نیسابوری بسبب مزید انهماک در حب أبی بکر اثبات وصایت و خلافت او بسبب صحبت او با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در سفر بتقریر تقدیر وفات حضرت بشیر و نذیر خواسته چنانچه در تفسیر غرائب القرآن بتفسیر آیه إِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ گفته استدلال اهل السنّة بالآیة علی افضلیة أبی بکر و غایة اتحاده و نهایة صحبته و موافقة باطنه و ظاهره و الا لم یعتمد علیه الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم فی مثل تلک الحالة و انه کان ثانی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی الغار و فی العلم

لقوله صلّی اللّه علیه و سلّم ما صبّ فی صدری شیء الا و صببته فی صدر أبی بکر و فی الدعوة الی اللّه لأنّه صلّی اللّه علیه و سلّم عرض الایمان اوّلا علی أبی بکر فآمن ثم عرض ابو بکر الایمان علی طلحة و الزبیر و عثمان بن عفان و جماعة اخری من اجلّة الصّحابة و کان لا یفارق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی الغزوات و فی اداء الجماعات

ص:918

و فی المجالس و المحافل و قد اقامه فی مرضه مقامه فی الامامة و لمّا توفّی دفن بجنب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و کان ثانی اثنین من اوّل امره الی آخره و لو قدرنا انّه توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی ذلک السفر لزم ان لا یقوم بامره و لا یکون وصیّه الاّ ابو بکر و ان لا یبلغ ما حدث فی ذلک الطریق من الوحی و التنزیل الاّ ابو بکر ازین عبارت واضحست که نظام درین کلام فاسد النظام اثبات خلافت أبی بکر و وصایت او بر تقدیر وفات جناب سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین سفر خواسته و گفته آنچه حاصلش این ست اگر مقدر کنیم که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وفات می یافت درین سفر لازم می آید که قیام بامر آن حضرت نکند و وصی آن جناب نباشد مگر ابو بکر انتهی و ظاهرست که همین تقریر تقدیر در استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم جاریست حرفا بحرف چه اگر تقدیر نیسابوری در غزوه تبوک واقع می شد ظاهرست که خلیفه بر مدینه جز جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کسی دیگر نمی بود با آنکه در تقدیر نیسابوری و تقدیر این مقام فرق واضحست زیرا که بر انحصار قیام مقام سرور انام و وصایت آن حضرت در أبی بکر دلیلی ندارند چه مجرد استصحاب کسی مستلزم این معنی نیست که هر گاه وفات مستصحب واقع شود مستصحب قائم مقام و وصی مستصحب باشد خصوصا هر گاه در سفر مستصحب مصاحبین دیگر هم باشند و پر ظاهرست که درین سفر با جناب رسالت مآب عامر بن فهر و عبد اللّه بن الاریقط هم مصاحب آن حضرت بودند پس این صحبت سفری را با استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که در ان نصّ بر خلافت آن حضرت واقع شده و ایجاب اطاعت آن جناب بر ازواج فرموده مناسبتی نیست پس در این جا اگر تقدیر نیسابوری واقع می شد بالجزم و الحتم خلافت بکسی دیگر نمی رسید و هذا بیّن لا سترة فیه و للّه الحمد علی ذلک

دلیل بیست و نهم اثبات داود انطاکی خلافت جناب امیر به حدیث منزلت در تفسیر بودن آن حضرت رابع الخلفاء

دلیل بست و نهم آنکه حکیم داود بن عمر الانطاکی در شرح منظومه ابن سینا که اولش این است هبطت إلیک من المحل الارفع و رقاء ذات تعزز و تمنع علی ما نقل عنه گفته

لا سیف الاّ ذو الفقار و لا قام الحصر دلیلا علی القصر کان قصر قلب فصار کشف کرب

الاّ انّه لا نبیّ بعدی الا علی فلا خلاف فی الخلافة اثباتا و النبوة محوا و

قال لعمار الی کم تاکل الخبر و تشرب الماء فقال أ هو الیوم فقال و الذی نفس علی بیده فبرز فکان ما کان و کذلک

ص:919

خرج لیلة ابن ملجم فی السحر ینظر الی السماء تلذّذا بما خصّص به و طاعة و اجابة فاکثر من ذلک ثم نهی عن ردع الاوزّ و قال هی صوائح یتلوهن النوائح کیف یزداد یقینا من جمع للمسألة و الجواب و احاط بکل شیء علما فهو و اللّه الکتاب و تعیها اذن مواعیة فآمن معه و صلّی لا ثالث لهما فجاءت الخلافة عن ثلث فکان هو الرابع اخرج الخطیب بن عبد بن حمید فی التوریات یا علیّ من لم یقل انّک رابع الخلفاء فعلیه لعنة اللّه فانّ اللّه قال لآدم إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً و قال یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی ثم

قال له یوم تبوک کن علی ما انا علیه حتی یرجع فقال اعلی الصبیان و النساء فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الحدیث ازین عبارت بکمال صراحت ظاهرست که حدیث منزلت دلالت قطعیه بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دارد که بسبب دلالت آن بر خلافت آن حضرت رابع الخلفاست و مراد از بودن آن حضرت رابع الخلفاء آنست که خلافت در قرآن مجید برای حضرت آدم و حضرت داود و حضرت هارون علیهم السّلام ثابت شده و چون در حدیث منزلت حضرت هارون علیه السّلام برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت شد آن حضرت رابع الخلفاء باشد و نیز از قول حکیم داود فلا خلاف فی الخلافة اثباتا و النبوة محوا واضحست که حدیث منزلت بلا خلاف دلالت بر خلافت دارد و للّه الحمد علی ذلک و نیز از قول داود و احاط بکل شیء علما فهو و اللّه الکتاب واضحست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام محیط جمیع علوم بود و این معنی هم برای اثبات افضلیت آن حضرت و عدم جواز تقدم اغیار بر آن حضرت کافی و وافی ست و نیز حکیم داود درین شرح بعد ذکر قول حضرت موسی برای حضرت هارون اعنی اخلفنی فی قومی و اصلح گفته و لهذا

قال یعنی النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لسیّدنا علی أ ما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی فالمشاورة المشرقة للتخییر علی مقامات النبوة خلیّة عن الوحی الملکی لا للتخییر فنبیّ آمن من الخطاء یحرّض علی الاصلاح و وصی لم یر عصمته الاّ الخواصّ یشاور علی الرضیّ باعمال الانبیاء هل هذا الامر

ص:920

؟؟؟هم دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام واضحست و نیز از آن ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وصی معصوم بود و محتجب نماند که حکیم داود از اکابر مشاهیر و اجلّه نحاریرست علاّمه یوسف البدیعی که محمد بن فضل اللّه المحبّی در مدح و ستایش او گفته یوسف المعروف بالبدیعی الدمشقی الادیب الّذی زیّن الطروس برشحات أقلامه فلو ادرکه البدیع لاعتزل صنعة الانشاء و القریض عند استماع نثره و نظامه خرج من دمشق فی صباه فحلّ فی حلب فلم یزل حتّی بلغ الشهرة الطنانة فی الفضل و الادب و الّف المولّفات الفائقة منها کتابه الصّبح المنبی فی حیثیة المتنبی و کتاب الحدائق فی الادب و لما رای کتاب الخفاجی الرّیحانة عمل کتاب ذکری حبیب فاحسن و ابدع و اطال و اطنب و اغرب عن لطافة تعبیره و حلاوة ترصیعه الاّ انّه لم یساعده الحظ فی شهرته فلا اعلم له نسخة الا فی الرّوم عند استاذی الشیخ محمّد عزتی و نسخة عندی الی ان قال بعد ذکر بعض اشعاره و شعره کثیر اوردت منه فی کتابی النفحة ما فیه مقنع ثم ولی قضاء الموصل ثم توفّی بالرّوم سنة ثلث و سبعین و الف در کتاب ذکری حبیب در وصف و اطرای حکیم داود علی ما نقل عنه گفته ضریر ماله فی العلوم الحکمیّة نظیر و طبیب ما له فی الازمنة الغابرة ضریب حکیم صفت من قذی الخطاء موارد انظاره و صحت عن غمام الاوهام آفاق افکاره حلّ عقد المشکلات بما قیّده و بیّض وجه العلوم الرّیاضیة بما سوّده بآثار؟؟؟ تقتضی اثبات محاسنه بالتّخلید و تقیید مآثره للتابید و کان ملازما لکتاب اخوان الصّفا و خلاّن الوفا للجریطی و لکتابیه رتبة الحکیم و غایة الحلیم و من کتب الشیخ القانون و الشفاء و النجاة و الحکمة الشّرقیّة و التعلیقات و رسالة الاجرام السّماویة و الاشارات مع شرحه لنصیر الدّین الطوسی و للامام فخر الدّین الرازی و المحاکمات نبینهما لقطب الدّین الرازی و حواشیه للسّیّد و من کتب السهروردی المشارق و المطارحات و کتاب التلویحات و شرحه لهبة اللّه البغدادی و کان شریف مکة یلهج بتذکاره و یستهدی من الحجّاج تفاریق اخباره و هزّه الشوق علی ان استقدمه علیه و استحضره إلیه لیجعل السّماع عیانا و الخبر برهانا فلمّا مثل بساحته طامعا فی تقبیل راحته امر ان یعرض علیه احد حاضری مجلس

ص:921

انسه لیختبر بذلک قوة حدسه فمذ صافحت ید ذلک الجلیس قال هذه؟؟؟یدی علی خسیس لا یضوع منها ارج النبوّة و لا یستنشق عرف الفتوّة ثم امر بعرضه علی القوم واحد بعد واحد حتّی وصل الی الشریف فقبّل یده تقبیل المحبّ الوجد و اعجب من ذلک ما اخبرنی به من اثق به بالقاهرة المعزیة قال کان له حجرة بالمدرسة الظاهریة اتخذها لاجتماعه بالنّاس و مداواة اصحاب الباس فورد علیه فی بعض الایّام رجل من الاجناد مجهرا بالسلام فمذ سمع سلامه عرف مرامه و قال اذهب فلا شفی اللّه لک علّة و لا برّد لک غلّة تشرب الخمر و تفعل ذلک الامر حتّی احدثا لک هذا الداء و تأتی الضریر تروم منه الدواء ثم استتابه و شفاه من دائه بعد ما اشفاه و ما فهم کنه علّته الاّ من تحرّک شفته و عجائبه فی هذا الباب لا تحصی و غرائبه لا تستقصی و علاّمه درویش محمد بن احمد طالوی که شهاب الدین خفاجی بمدح و ثنای او در ریحانة الألباء گفته ابو المعالی درویش بن محمد الطالوی وحید له الحزم ترب و اللطف قرین و ماجد ماله فی قصب السبق رهین و ریق قضب المروة فاتح حصون الملمات عنوه سلیل المعالی و الکرم رقیق حواشی الطباع و الشیم فکم فی علاه مسرح للمقال و مجال لمضمرات الامانی و الآمال إذا عجبتک خصال امرء فکنه تکن مثل ما یعجبک فلیس علی المجد من حاجب إذا جئته زائرا له یحجبک حسان عصره و ابو عبادة دهره له فی المجد زند و ریّ و للاسماع من مورده العذب شرب و ریّ نور محیّاه فی ظلمة الخطوب هادی وصیت کرمه لو کائب الآمال حادی و بحر فکره المدید سریع و نسج طبعه ابهی و ابهج من وشی الربیع إذا حلّی اجیاد الغصون بعقود درّ الغمائم و البس هامات الربی من النبت مخضر العمائم فکانه بسحر البیان اعدّ عیون الغید الحسان نجیم تجلی علیه المعانی صورة قصوره و تتلی علیه آیات الفضل سورة بعد سورة و إذا کاتب بالفاظه الرقیقة ودّ السحر لو کان قنّه و رقیقه فکم سرح طرف طرفه فی ریاض المنثور فجنی من حدائقه بید الفکر غضّ الزهور ففاح نشر بلاغته فی لیل حبره و لا بدع للمنثور

ص:922

إذا عبق فی عنبر الظلماء عبیر نشره فحلیت لسانی بعقود انشائه الدریّة و اشرق علیّ من فلک المسامرة کواکبها الدریة و رأیت سبح سطورها فی ید المجد و خیلان نقطها تزیّن من وجه الطرس صفحة الخد فسبّحت عجبا من درّ لونه السواد و من ریاض کافور تنبت مسک المداد فکان اسطره غصون حدیقة و من القوافی فوقهن حمام و هو فرع من شجرة آل طالو الذین فاقوا فی رتب العلاء و طالوا ان حاربوا ملاء ؟؟؟ مصارعا او سالموا عمروا الدیار مساجدا طلعوا فی ربی الجیاد غصونا مورقة بالسلاح فبسقت فروعها من بیض الصفاح و سمر الرماح صیّروا اکفهم للمکارم معدنا و ابوابهم لوفود السعادة موطنا فکم من باکب عجل استوقفه فوقف و أهدی الیّ من آثاره تحفا بکل طرفة تحف حتی ورد علی بالروم فقرّبه نظری و لم تسمع اذنی باحسن مما قد رأی بصری فطاد غراب البین من وکر العنا و نثرت علی قوادم یمنه نثار الثنا و انا ثمة غریب الوجه و الید و اللسان و لیست الفرقة فقد الاهل بل فقد الاحبه و الخلان فدار بینی و بینه کؤوس محاورات تسکر الاذهان و یحتسی حمیّاها فکر کل لبیب بافواه الآذان و یوسم بها عقل الدهر و تغضی حیاء منها عیون الزهر الخ و محمد بن فضل اللّه المحبی در خلاصة الاثر پاره از فضائل جلیله و مناقب جمیله او یاد کرده حیث قال درویش محمد بن احمد و قیل محمد ابو المعالی الطالوی الارتقی الدمشقی الحنفی احد افراد الدهر و محاسن العصر و کان ماهرا فی کل فنّ من الفنون مفرط الذّکاء فصیح العبارة منشئا بلیغا حسن التّصرّف فی النظم و النثر و له کتاب سانحات دمی القصر جمع فیها اشعاره و ترسلاته و هو کتاب حسن الوضع متداول فی ایدی الناس و والده روی المحتد قدم الی دمشق فی صحبة السلطان سلیم و کان خادما لبعض اتباعه فتزوّج أمّ درویش محمّد و هی عنقا بنت الامیر علی بن طالو و قطن معها بمحلّة التعدیل من دمشق ثم انّه انکسر علیه بعض مال من ضمان امانة اقطاع کانت علیه فساد عن دمشق فنشأ ولده درویش محمّد فریدا و اعطی من اقطاع والده حصّة یسیرة و فرغ عنها لآخر و لزم صنعة

ص:923

السّروج و لم یطل مکثه بها حتی جذبه التهاب احمد بن البدر الغزی إلیه و کان توسّم فیه قابلیة العلم و حبّب إلیه الطّلب و لما ذاق حلاوة العلم اشار إلیه بترک زی الجند و لبس زیّ العلماء ثم صحب العلامة ابا الفتح محمّد المالکی فقرأ علیه الادب و الرّیاضی و المنطق و الحکمة و التصوف و غیرها و لزمه مدة مدیدة و اخذ عن جماعة من فضلاء العجم الواردین الی دمشق منهم المولی محمد بن حسن المغانی لما انزله فی مدرسة جدّه لامّه الامیر علی المذکور و قرأ علیه حاشیة المطالع و ملا زاده فی الحکمة و غیر ذلک و اخذ التصوف عن ملا غیاث الدین الشهیر غیر مخدوم اللالائی التبریزی قرأ علیه بدمشق مقدّمات الفصوص للشیخ داود القیصری و شرح الرّباعیات للمولی عبد الرحمن الجامی و اخذ عن الشیخ سراج الدّین التبریزی نزیل مکة المشرفة و صحبه برهة لما قدم من مکة الی دمشق فی سنة اثنتین و سبعین و تسعمائة و اخذ خرقة التصوّف عن الشیخ محمد الناشری نزیل المدینة المنورة و امام مسجد قبا ثم قرأ الفقه بعد وفاة شیخه أبی الفتح علی مذهب الامام أبی حنیفة رضی اللّه تعالی عنه علی الشیخ نجم الدین محمد البهنسی خطیب دمشق و مفتیها و المعانی و البیان علی العماد الحنفی و حضر مجالس التفسیر علی البدر الغربی فی تفسیره بالتقویة و الجامع الاموی مع ملازمة ولده الشهاب ثم ولّی تدریس المدرسة الخاتونیة داخل دمشق ثم اتّصل بخدمة قاضی القضاة المولی محمّد بن بستان حین کان قاضیا بدمشق فلازم خدمته و ناب عنه و له فیه مدائح کثیرة ثم ارتحل معه الی الروم و ناب عنه بها حین ولی قضاءها و لما ولی قضاء العسکر بانا طولی بعثه الی الشام قسّاما ثم رجع الی الرّوم ولی بها عدّة مدارس ثم عاد الی دمشق فی سنة سبع و تسعین و تسعمائة و صحب بها جماعة من اصحابه القدماء و کان یجری بینه و بینهم مطارحات و ترسّلات الخ در کتاب سانحات دمی القصر علی ما نقل عنه بعد اطاله در وصف حکیم داود گفته و قد سالته عن مسقط راسه و مشتعل نبراسه فاخبر انّه ولد بانطاکیه بهذا العارض و لم یکن له بعد الولادة بعارض قال ثم انّی بلغت من السّنّ عدد سیّارة النّجوم و انا لا اقدر علی ان انهض و لا اقوم لعارض ربح تحکم

ص:924

فی الاعصاب و منع قوائمی من حرکة الانتصاب و کان والدی رئیس قریة سیّدی حبیب النجار له کرم و خیم و طیب بخار فاتخذ قرب مزار سیدی حبیب رباطا للواردین و بنی فیه حجرات للفقراء و المجاورین و رتّب لها فی کل صباح من الطعام ما یحمله إلیها بعض الخدام و کنت احمل فی کل یوم الی صحن الرّباط فاقیم فیه سحابة یومی و یعاد بی الی منزل والدی عند نوری و کنت إذ ذاک قد حفظت القرآن و لقّنت مقدّمات تثقیف اللسان و انا لا افتر فی تلک الحال عن مناجاة قیم العالم فی سرّی و مبدع الکل فیما إلیه تؤول عاقبة امری فبینا انا کذلک إذا برجل جاء من اقصی المدینة یسعی کانه ینشد ضالّة او اضل المسعی فنزل من الرّباط بساحته و نضی فیه اثواب سیاحته فاذا هو من افاضل العجم ذو قدر منیف یدعی بمحمّد شریف فبعد أن ألقی فیه عصا التسیار و کان لا یألف منزلا کالقمر السّیّار استاذنه بعض المجاورین فی القراءة علیه و ابتدأ فی بعض العلوم الالهیّة فکنت اسابقه إلیه فلمّا رأی ما رأی منّی استخبر ممّن هنالک عنّی فاجبته و لم یک غیر الدّمع سائلا و مجیبا فعند ذلک اصطنع لی دهنا مسدنی به فی حرّ الشمس و لفّنی بلفافة من فرقی الی قدمی حتی کدت افقد الحسّ و تکرّر منه ذلک مرارا من غیر فاصل فمشت الحرارة الغریزیة فیّ کالحمیّا فی المفاصل فبعدها شدّ وثاقی و فصدنی من عضدی و ساقی فقمت بقدرة الواحد الاحد بنفسی لا بمعونة احد و دخلت المنزل علی والدی فلم یتمالک سرورا و انقلب الی اهله فرحا مسرورا فضمّنی الی صدره و سألنی عن حالی فحدّثته بحقیقة ما جری لی فمشی من وقته الی الاستاذ و دخل حجرته و شکر سعیه و اجزل عطیّته فقبل منه شکره و استعفاه برة و قال انما فعلت ذلک لما رأیت فیه من الهیئة الاستعدادیة لقبول ما یلقی إلیه من العلوم الحقیقیّة فابتدات علیه بقراءة المنطق ثم اتبعته بالرّیاضی فلمّا تمّ شرعت فی الطبعی فلمّا اکملته اشرأبّت نفسی لتعلّم اللغة الفارسیّة فقال یا بنیّ انّها سهلة لکل احد و لکنّی افیدک اللّغة الیونانیّة فانّی لا اعلم الان علی وجه الارض من یعرفها احدا غیری فاخذتها عنه و انا بحمد اللّه الان فیها کهو إذ ذاک ثم ما برح

ص:925

ان سار کالبدر یطوی المنازل لدیاره و انقطعت عنی بعد ذلک سیّارة اخباره ثم جرت الاقدار بما جرت و خلت الدّیار من اهلها و اقفرت بتنکّرها علیّ لانتقال والدی و اعتقال ما احرزته من طریفی و تالدی فکان ذلک داعیة المهاجرة لدیار مصر و القاهرة فخرجت عن الوطن فی رفقة کرام نؤمّ بعض المدن من سواحل الشام حتی إذا سرت فی بعض ثغورها المحمیّة دعتنی همّة علیّة او علویّة ان اصعد منه جبل عامله فصعدته منصوبا علی المدح و کنت عامله و اخذت عن مشایخها ما اخذت و بحثت مع فضلائها فیما بحثت ثم ساقتنی العنایة الالهیّة الی انّی دخلت حمی دمشق المحمیة فاجتمعت ببعض علمائها من مشایخ الاسلام کابی الفتح محمد بن محمد بن عبد السلام و کشمس علومها البدر الغزّی العامری ذلک الامام و الشیخ علاء الدّین العمادی الی ان قال و کان فیه دعابة یونس بها جلیسة کیلا یعرف الوحشة انیسه الی حسن سجایا کالریاض بکتها الامطار فضحکت ثغور اقاحها عن باسم الانوار و کرم نجار و طیب خیم تعرف فی وجهه نضرة النعیم و اما فرقه من المعاد و خشیته من ربّ العباد فلم یر لغیره من اهل هذا الطریق و اصحاب اولئک الفریق و کثیرا ما یتمثّل بهذین البیتین و هما لعبد اللّه بن طاهر بن الحسین الامام تطیلی العتب فی کل ساعة فلم لا تملّین القطیعة و الهجرا رویدک ان الدهر فیه کفایة لتفریق ذات البین فانتظری الدّهر و کان إذا سئل عن شیء من الفنون الحکمیّة و الطبعیة و الرّیاضیة املی علی السائل فی ذلک ما یبلغ الکراسة و الکراستین کما هو مشهور مثل ذلک عن الشیخ الرئیس أبی علی بن الحسین فمن ذلک ما شاهدته و هو بحجرته الظاهریّة و قد ساله رجل عن حقیقة النفس الانسانیّة فأملی علی السائل رسالة عظیمة فی ذلک و عرضها علیه و له من التالیف و الرسائل و الاشعار المزریة بروض الخمائل ما هو بایدی النّاس صالوف و عند اربابه من الفضلاء معروف فمن ذلک الکتاب الذی صنّفه و سماه بتذکرة اولی الالباب و الجامع للعجب العجاب جمع فیه الطبّ و الحکمة و هی بایدی الناس شهیرة ثم اختصرها لقصور الهمم فی مجلّد و له

ص:926

کتاب البهجة فی جلد و الدّرّة المنتخبة فیما صح من الادویة المجرّبة و له رسالة فی الحمام الفها باسم الاستاذ الکبری و شرح قصیدة النفس المشهورة للشیخ الرئیس ابن سینا و هو شرح فصل فیه حقیقة النفس و جوهرها النفیس یرضی السائل و ان کان هو الشیخ الرئیس

دلیل سی ام ارشاد نمودن جناب رسالتمأب حدیث منزلت را بعد از مخاطب قرار دادن جناب امیر را به سید مسلمین و خیر وصیین و اولی الناس باجمعین

دلیل سی أم آنکه چنانچه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نص بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام همراه حدیث منزلت در غزوه تبوک فرموده همچنین در مقام دیگر اولا بمخاطبه اش در غیبت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بودن چنانچه حافظ جلیل و محدث نبیل ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه که از اکابر و اعاظم محدثین سنیه است در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام علی ما فی کتاب الیقین گفته

حدّثنا عبد اللّه بن محمد بن جعفر قال حدّثنا جعفر بن محمد العلوی قال حدثنا محمد بن الحسین العلکی قال حدثنا احمد بن موسی الخزاز الدورقی قال حدّثنا تلید بن سلیمان عن جابر الجعفی عن محمد بن علی عن انس بن مالک قال بینما انا عند النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم إذ قال یطلع الان قلت فداک أبی و امی من ذا قال سیّد المسلمین و امیر المؤمنین و خیر الوصیّین و اولی النّاس بالنبیین قال فطلع علی ثم قال لعلی أ ما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی و علی بن عیسی الاربلیّ رحمه اللّه در کتاب کشف الغمه از مناقب احمد بن مردویه نقل کرده

عن انس بن مالک قال بینما انا عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الآن یدخل سیّد المسلمین و امیر المؤمنین و خیر الوصیین و اولی النّاس بالنبیین إذ طلع علی بن أبی طالب فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و فالیّ و الیّ قال فجلس بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فاخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمسح العرق من جبهته و وجهه و یمسح به وجه علی بن أبی طالب و یمسح العرق من وجه علی بن أبی طالب و یمسح به وجهه فقال له علیّ یا رسول اللّه نزل فی شیء قال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی انت اخی و وزیری و خیر من اخلّف بعدی تقضی دینی و تنجز موعدی و تبیّن لهم ما اختلفوا فیه من بعدی و تعلّمهم من تاویل القرآن ما لم یعلموا او تجاهدهم علی التاویل کما جاهدتهم علی التنزیل

ص:927

ازین حدیث ظاهر که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اولا در غیبت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بمخاطبه انس بن مالک بیان فرمود که آن حضرت سیّد المسلمین و امیر المؤمنین و خیر وصیین و اولی النّاس بالنبیین ست و بعد از ان بمخاطبه خود حضرت امیر المؤمنین علیه السلام هر گاه بحضور خدمت نبوی مشرف شد حدیث منزلت ارشاد کرد پس معلوم شد که حدیث منزلت هم مماثل و مقارب این فضائل عدیده و مناقب جلیله عظیمه است که هر یک برای اثبات خلافت و امامت و افضلیت و ارجحیت انحضرت کافی ست چه اگر حدیث منزلت را بر معنای که مفید افضلیت و امامت و افضلیت و ارجحیت آن حضرت کافی است چه اگر حدیث منزلت را بر معنایی که مفید افضلیت و امامت آن حضرت نباشد حمل کنند بعد بیان این همه فضائل عالیه و مناقب سامیه بیان حدیث منزلت بخطاب آن حضرت لا سیّما بعد تصدیر بکلمه أ ما ترضی که دلالت بر غایت جلالت ما بعد آن دارد موجب انحراف تمام از مقتضای مقام که مستهجن و مستقبح نزدیک ذوی الافهام ست خواهد بود و بدان می ماند که بادشاه جلیل در حق وزیر کبیر خود در غیبت او بیان کند که آن وزیر سردار جمیع رعایا و امیر جمیع خواص من ست بلکه بهتر از همه خلفا و اوصیای سلاطین سابقین و اولای ناس بسائر بادشاهان سابقین ست و هر گاه آن وزیر حاضر شود بخطاب او کلامی بگوید که مدلول آن ثبوت منزلتی باشد که دون منزلت خلفا و اوصیای سلاطین سابقین ست بلکه آحاد رعایای این سلطان در ان شریک بلکه آحاد ایشان را بهتر و اشرف از ان حاصل شده و ظاهرست که صدور چنین کلام بعد آن همه فضائل و مناقب سامیه احدی از عقلا تجویز نخواهد کرد و نیز چنانچه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اوصاف عظیمه جناب امیر المؤمنین علیه السلام که مثبت افضلیت و خلافت آن حضرت ست قبل حدیث منزلت بیان فرمود همچنان اوصاف عدیده که مثبت افضلیت آن حضرت ست بعد حدیث منزلت بیان فرموده یعنی ارشاد فرموده که تو برادر من و وزیر منی و بهترین کسی که می گذارم بعد خود قضا می کنی دین مرا و وفا می کنی وعده مرا و بیان می کنی برای ایشان آنچه اختلاف کرده اند در ان بعد من و تعلیم می کنی ایشان را از تاویل قرآن آنچه ندانسته اند و مجاهده می کنی ایشان را بر تاویل چنانچه محامده کرده ام ایشان را بر تنزیل پس با این همه اوصاف عظیمه سابقه و محامد فخیمه لاحقه حمل حدیث منزلت بر معنای که مثبت خلافت و افضلیت آن حضرت نباشد وجهی از جواز ندارد

دلیل سی و یکم فرمودن جناب رسالتمأب بعد حدیث منزلت امارت جناب امیر و سیادت مسلمین و دیگر فضائل مثبته آن حضرت

دلیل سی و یکم آنکه چنانچه جناب رسالت مآب

ص:928

صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث منزلت را بمخاطبه جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد بیان سیادت مسلمین و امارت مؤمنین و خیریت از وصیین و اولویت آن حضرت به نبیین فرموده همچنان در مقام دیگر بعد ارشاد حدیث منزلت امارت آن حضرت برای مؤمنین و سیادت مسلمین و دیگر فضائل مثبته افضلیت آن حضرت بیان کرده چنانچه علاّمه ابو نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی که محامد جمیله و مناقب جلیله او محتاج بیان نیست و نبذی از ان در مجلد حدیث طیر ان شاء اللّه تعالی بگوشت می خورد و قد سمعت سابقا بعضها علی ما نقل عنه در کتاب ذکر منقبة المطهّرین اهلبیت محمّد سیّد الاوّلین و الآخرین گفته

حدّثنا ابو الفرج احمد بن جعفر النّسائی قال حدّثنا محمد بن جریر قال حدّثنا عبد اللّه بن زاهر الرازی قال حدثنی أبی زاهر بن یحیی الاحمری المقری قال حدّثنا الاعمش عن عبایة عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هذا علی بن أبی طالب لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و قال یا أم سلمة اشهدی و اسمعی هذا علیّ امیر المؤمنین و سیّد المسلمین و عیبة علمی و بابی الّذی اوتی سنه و الوصیّ علی الاموات من أهل بیتی اخی فی الدنیا و خدنی فی الآخرة و معی فی السنام الاعلی و علاّمه موفق بن احمد المکی المعروف باخطب خوارزم که محامد و مناقب فاخره و مدائح و محاسن باهره او از افادات ابن النجار و عماد الدین کاتب و ابو المؤید خوارزمی و علاّمه ذهبی و عبد القادر حنفی و تقی الدین فاسی و سیّد شهاب الدین احمد و جلال الدین سیوطی و محمود بن سلیمان کفوی و غیر ایشان در ما بعد خواهی شنید و خواهی دریافت که او از اکابر افاضل و اماثل اکارم و اعاظم فقها و فضلا و اجلّه علما و نبهاست که معرفت تامّه بفقه و ادب دارد و بعلاّمه و صدر الأئمّة و اخطب خطبای شرق و غرب ملقّب می شود و امام همام و عالم قمقام و خبر فاضل زکی و حافظ خطیب و ناقد نجیب ست در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته

انبانی ابو العلاء هذا اخبرنا الحسن بن احمد المقرسی حدثنا احمد بن عبد اللّه الحافظ حدّثنا ابو الفرج احمد بن جعفر النّسائی حدّثنا محمد بن جریر حدّثنا عبد اللّه بن زاهر بن یحیی الرازی حدّثنا أبی زاهر بن یحیی المقری حدّثنا الاعمش عن عبایة عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم هذا علی بن أبی طالب لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی و قال یا أمّ سلمة اشهدی و اسمعی هذا علی امیر المؤمنین

ص:929

و سیّد المسلمین و عیبة علمی و بابی الّذی اوتی منه اخی فی الدنیا و خدنی فی الآخرة و معی فی السنام الاعلی و صدر الدین ابراهیم بن محمد حموی نیز این حدیث شریف را روایت کرده چنانچه در کتاب فرائد السمطین باسناد خود علی ما نقل می آرد

عن سعید بن جبیر عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لام سلمة هذا علی بن أبی طالب لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی یا أمّ سلمة هذا علیّ امیر المؤمنین و سیّد المسلمین و وصیّی و عیبة علمی و بابی الّذی اوتی منه اخی فی الدنیا و الآخرة و معی فی السنام الاعلی یقتل القاسطین و المارقین و الناکثین و سید شهاب الدین احمد در کتاب توضیح الدلائل گفته

عن ابن عباس رضی اللّه عنهما عن النبی صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم انّه قال و هو فی بیت أم سلمة رضی اللّه تعالی عنهما هذا علی ابن أبی طالب لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منی بمنزلة هارون من موسی غیر انی لا نبی من بعدی ثم قال صلّی اللّه علیه و سلّم یا أم سلمة اشهدی و اسمعی هذا علیّ امیر المؤمنین و سیّد المسلمین و عیبة علمی و بابی الذی اوتی منه اخی فی الدنیا و خدنی فی الآخرة و معی فی السّنام الاعلی و کتاب توضیح الدلائل حسب افاده مصنّفش در اول آن خالی از موضوعات و متحلّی تبحّری صدق و توخّی حق و تنحّی مطبوعات یعنی مختلقات است و تخریج نموده در ان از کتب سنت که مصونست از هرج دواوین آن احادیثی که تحدیث آن اهل صدق در اخبار کرده اند و مسانیدی که بغیر حق در اخبار وضع حدیث آن حدیث نشده و محمد بن اسماعیل الامیر در روضه ندبه گفته ذکر الفقیه العلامة حمید رحمه اللّه فی شرحه بعضا من الروایات فی الخوارج و لم یستوف کما سقناه الا انّه ذکر ما لم نذکره فیما مضی و

ذکر بسنده الی ابن عبّاس قال کان ابن عبّاس جالسا بمکّة یحدد النّاس علی شفیر زمزم فلما انقضی حدیثه نهض إلیه رجل من القوم فقال یا بن عبّاس انی رجل من اهل الشام قال اعوان کل ظالم الا من عصم اللّه منکم سل عما بدا لک قال یا بن عبّاس انی جئت اسألک عن علی بن أبی طالب و قتله اهل لا اله الاّ اللّه لم یکفروا بقیلة و لا حج و لا صیام رمضان فقال له ثکلتک أمّک سل عمّا یعنیک قال یا عبد اللّه ما جئتک اضرب من حمص لحج و لا عمرة

ص:930

و لکن اتیتک لتخرج لی امر علی و فعاله فقال ویحک ان علم العالم صعب لا یحتمل و لا تقربه القلوب الی ان نقل عن ابن عبّاس انه قال فی خطاب الشامی فاجلس حتی اخبرک الذی سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و عاینته ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم تزوّج زینب بنت جحش فاولم و کانت ولیمته الجیش و کان یدعو عشرة عشرة من المؤمنین فکانوا إذا اصابوا من طعام نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلم استانسوا الی حدیثه و اشتهوا النظر فی وجهه و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یشتهی ان یخفّفوا عنه و یخلوا له المنزل لأنّه کان قریب عهد بعرس زینب بنت جحش و کان یکره اذی المؤمنین فانزل اللّه سبحانه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلی طَعامٍ غَیْرَ ناظِرِینَ إِناهُ وَ لکِنْ إِذا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ إِنَّ ذلِکُمْ کانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ وَ اللّهُ لا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ فلمّا نزلت هذه الآیة کان النّاس إذا اصابوا من طعام نبیهم لم یلبثوا ان یخرجوا فمکث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم سبعة ایّام و لیالیها ثم تحوّل الی بیت أم سلمة بنت أمیّة و کانت لیلتها و ضحیها و یومها من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلما تعالی النهار و انتهی علی الی الباب فدقّه دقّا خفیفا فعرف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم دقّه و انکرته أم سلمة فقال أم سلمة قومی و افتحی الباب قالت یا رسول اللّه من هذا الذی بلغ من خطره ان ینظر الی محاسنی فقال لها نبی اللّه کهیئة المغضب من یطع الرّسول فقد اطاع اللّه قومی و افتحی الباب فان بالباب رجلا لیس بالخرق و لا بالنزق و لا بالعجل یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله یا أم سلمة انه اخذ بعضادتی الباب فلیس بفاتح الباب و لا داخل الدار حتّی یغیب عنه الوطء فقامت أمّ سلمة و هی لا تدری من بالباب غیر انها قد حفظت النعت و المدح فمشت نحو الباب و هی تقول بخ بخ لرجل یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله ففتحت و امسک علیّ بعضادتی الباب فلم یزل قائما حتی خفی علیه الوطء فدخلت أم سلمة خدرها و فتح علیّ الباب فدخل فسلّم علی النّبی صلعم فقال النّبی صلعم لامّ سلمة هل تعرفینه قالت نعم و هنیئا له هذا علی

ص:931

قال صدقت یا أم سلمة هذا علی بن أبی طالب لحمه لحمی و دمه دمی و هذا منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی یا أم سلمة اسمعی و افهمی هذا علی امیر المؤمنین و سید المسلمین و عیبة علمی و بابی الذی اوتی منه و الوصیّ علی الاموات من اهل بیتی و الخلیفة علی الاحیاء من امتی اخی فی الدنیا و قرینی فی الآخرة و معی فی السّنام الاعلی فاشهدی یا أمّ سلمة انّه یقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین فقال الشامی فرجت عنی یا بن عبّاس اشهد ان علیّا مولای و مولی کل مسلم انتهی کلامه ازین حدیث ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله سلّم بعد ارشاد حدیث منزلت در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمخاطبه أم سلمه فرموده که أی أم سلمه گواه باش و بشنو که این علی امیر المؤمنین و سیّد مسلمین و عیبۀ علم من و باب من است که آمده می شوم از ان و نیز فرموده که علی علیه السلام با آن حضرت در سنام اعلی ست و ظاهرست که هر گاه جناب علی بن أبی طالب امیر المؤمنین به نصّ جناب خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله اجمعین باشد امام بلا فصل و خلیفه مطلق خواهد بود و همچنین وصف سیّد مسلمین دلیل قاطع بر سیادت و امامت و افضلیت آن حضرت از جمیع مسلمین ست و نیز بودن آن حضرت عیبۀ علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و باب آن حضرت دلیل اعلمیت و افضلیت است قطعا و حتما و بودن آن حضرت با جناب رسالت مآب در سنام اعلی نیز دلیل قاطع بر افضلیت و اکثریت ثواب ست و حسب روایت فقیه حمید خلافت آن حضرت بر احیا امامت خود نیز بیان فرموده پس با وصف این همه تصریحات در دلالت حدیث منزلت بر خلافت و امامت و امارت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مسلمی ریب نخواهد کرد و نیز حدیث أم سلمه را حسن بن بدر و شیرازی باختصار نقل کرده اند ابراهیم بن عبد اللّه یمنی در کتاب الاکتفاء گفته و عنه أی

عن ابن عباس قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لام سلمة ان علیا لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منّی بمنزلة هارون من موسی و کذب من زعم انّه یحبّنی و یبغضه اخرجه الحسن بن بدر فیما رواه الخلفاء و الشیرازی فی الالقاب ازین عبارت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله سلّم حدیث منزلت را بخطاب أم سلمه بعد ارشاد

ان علیّا لحمه من لحمی و دمه من دمی فرموده و ظاهرست که این ارشاد باسداد و قالع اساس عناد و لداد دلالت بر نهایت اقربیت و از محبّت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام دارد فکذا یدلّ علیه حدیث المنزلة

ص:932

و ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی در زین الفتی فی تفسیر سورة هل اتی حدیث طویل باین اسناد در علامات اقتراب ساعت روایت کرده حدثنی الحسین بن علی المدنی عن یونس بن بکیر عن جعفر بن محمد عن ابیه عن جده علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب رضوان اللّه علیهم و در آن مذکورست

ثم قال یا سلمان أ تدری من الداخل علینا قال نعم یا رسول اللّه و لکن زدنی علما انی علمی قال یا سلمان هذا علی اخی لحمه من لحمی و دمه من دمی منزلة منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی یا سلمان هذا وصیّی و وارثی و الذی بعثنی بالنبوة لآخذنّ یوم القیمة بحجزة جبرئیل و علی آخذ بحجزتی و فاطمة آخذة بحجزته و الحسن آخذ بحجزة فاطمة و الحسین اخذ بحجزة الحسن و شیعتهم آخذة بحجزتهم فاین تری اللّه ذاهبا برسول اللّه و این تری رسول اللّه ذاهبا باخیه و این تری اخا رسول اللّه ذاهبا بزوجته و این تری فاطمة ذاهبة بولدها و این تری ولدی رسول اللّه ذاهبین شیعتهم الی الجنة و ربّ الکعبة یا سلمان الی الجنة و رب الکعبة یا سلمان الی الجنة و رب الکعبة یا سلمان الی الجنة یا سلمان عهد عهد به جبرئیل من عند ربّ العالمین این روایت هم مثل روایت أم سلمة دلالت صریحه دارد بر آنکه حدیث منزلت از جمله فضائل عظیمه است که اثبات افضلیت آن حضرت می کند و همراه آن وصایت آن حضرت مبین شده

دلیل سی و دوم ارشاد پیامبر حدیث منزلت را وقت مؤاخات خود با جناب امیر ع

دلیل سی و دوم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث منزلت را وقت مواخات بخطاب حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد کرده چنانچه روایت کرده اند آن را احمد بن محمد بن حنبل و عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل و ابو محمد عبد اللّه بن عبد اللّه بن جعفر بن حیان الاصبهانی المعروف بابی الشیخ و احمد بن علی الخطیب و علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی و موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم و ابو محمد حامد بن محمود بن محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی و محمد بن یوسف الزرندی و نور الدین علی بن محمد بن احمد المعروف بابن الصبّاغ و عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی و عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث و علی بن حسام الدین المتقی و شهاب الدین احمد و محمود بن علی الشیخانی القادری

ص:933

و مولوی محمد مبین اللکهنوی و حسن علی المحدث و غیر ایشان اما روایت احمد بن محمد بن حنبل حدیث منزلت را در مؤلفات پس ملا علی متقی در کنز العمال تبویب جمع الجوامع سیوطی گفته

مسند زید بن أبی اوفی لما اخی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بین اصحابه فقال علیّ لقد ذهب روحی و انقطع ظهری حین رایتک فعلت باصحابک ما فعلت غیری فإن کان هذا من سخط علیّ فلک العتبی و الکرامة فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الّذی بعثنی بالحق ما اخّرتک الا لنفسی و انت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی و انت اخی و وارثی قال و ما أرث منک یا رسول اللّه قال ما ورثت الانبیاء من قبلی قال ما ورثت الانبیاء من قبلک قال کتاب ربهم و سنّة نبیّهم و انت معی فی قصری فی الجنة مع فاطمة ابنتی و انت اخی و رفیقی حم فی کتاب مناقب علیّ اما روایت عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل حدیث منزلت را در مواخات پس در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تصنیف و الدخود علی ما نقل گفته حدّثنا را در مواخات پس در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تصنیف والد خود علی ما نقل گفته

حدّثنا الحسن قال حدّثنا ابو عبد اللّه الحسین بن راشد الطّفاوی و الصّبّاح بن عبد اللّه بن بشر و الخبران متقاربان فی اللّفظ یزید احدهما علی صاحبتا حدّثنا قیس بن الربیع قال حدّثنا سعد الجحاف عن عطیّة عن محدوج بن یزید الهذلی انّ رسول اللّه اخی بین المسلمین ثم قال یا علی انت اخی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی اما علمت یا علی ان اول من یدعی یوم القیامة بی و اقوم عن یمین العرش فاکسی حلة خضراء من حلل الجنة ثم یدعی بالنبیین بعضهم علی اثر بعضهم فیقومون سماطین علی یمین العرش یکسون حللا خضرا من حلل الجنّة الا و انّی اخبرک یا علی ان امتی اوّل الامم یحاسبون یوم القیمة ثم انت اول من یدعی بک لقرابتک و منزلتک عندی و یدفع إلیک لوائی و هو لواء الحمد تسیر به بین السماطین آدم جمیع خلق اللّه یستظلّون بظلّ لوائی و طوله مسیرة الف سنة سنانه یاقوتة حمراء له ثلث ذوائب من نور ذوابة فی المشرق و ذوابة فی المغرب و الثالثة وسط الدنیا مکتوب علیه ثلاثة اسطر الاول بسم الله الرحمن الرحیم الثانی الحمد لله رب العالمین

ص:934

الثالث لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه طول کل سطر الف سنة و عرضه الف سنة و تسیر باللواء و الحسن عن یمینک و الحسین عن یسارک حتی تقف بینی و بین ابراهیم فی ظل العرش ثم تکسی حلّة خضراء من الجنة ثم ینادی مناد من تحت العرش نعم الاب ابوک ابراهیم و نعم الاخ اخوک علی ابشر یا علی انّک تکسی إذا کسیت و تدعی إذا دعیت و تحبی إذا حبیت اما روایت ابو محمد عبد اللّه بن عبد اللّه بن جعفر بن حیان الاصبهانی المعروف بابی الشیخ حدیث منزلت را در مواخات پس از عبارت توضیح الدلائل که در ما بعد مذکور می شود ظاهرست اما روایت سلیمان بن احمد الطبرانی حدیث منزلت را در مواخات پس ملا علی متقی در کنز العمال تبویب جمع الجوامع سیوطی گفته

قم فما صلحت ان تکون ابا تراب اغضبت علیّ حین آخیت بین المهاجرین و الانصار و لم أواخ بینک و بین احد منهم اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی الا من احبّک حفّ بالامن و الایمان و من ابغضک اماته اللّه میتة الجاهلیّة و حوسب بعمله فی الاسلام طب عن ابن عبّاس اما روایت احمد بن علی الخطیب حدیث منزلت را در مواخات پس در ما بعد از عبارت توضیح الدلائل واضح خواهد شد اما روایت علی بن محمد المعروف بابن المغازلی حدیث منزلت را در مواخات پس ابن المغازلی در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علی ما نقل ابن بطریق طاب ثراه فی العمدة گفته

اخبرنا ابو الحسن احمد بن المظفر العطار قال اخبرنا ابو محمّد ابن السقّاء اخبرنا ابو الحسن علی بن عبد اللّه بن القصاب البیع الواسطی فیما اذن لی فی روایته عنه انّه قال حدّثنی ابو بکر محمد بن الحسن بن محمد البیاسری قال حدثنی ابو الحسن علی بن محمد بن الحسن الجوهری قال حدثنی محمد بن زکریا بن درید العبدی قال حدّثنی حمید الطویل عن انس قال لما کان یوم المباهلة و آخی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بین المهاجرین و علی واقف یراه و یعرف مکانه لم یواخ بینه و بین احد فانصرف علی باکی العین فافتقده النبیّ صلّی اللّه علیه و آله سلّم فقال ما فعل ابو الحسن قالوا انصرف باکی العین یا رسول اللّه قال یا بلال اذهب فاتنی به فمضی بلال الی علی و قد دخل منزله باکی العین و قالت فاطمة أ یبکیک لا ابکی اللّه

ص:935

عینیک قال یا فاطمة آخی النبی بین المهاجرین و الانصار و انا واقف یرانی و یعرف مکانی و لم یواخ بینی و بین احد قالت لا یحزنک اللّه لعلّه انما اخّرک لنفسه فقال بلال یا علی اجب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فاتی علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ما یبکیک یا ابا الحسن قال آخیت بین المهاجرین و الانصار یا رسول اللّه و انا واقف ترانی و تعرف مکانی و لم تواخ بینی و بین احد قال انما اخرتک لنفسی الا یسرّک ان تکون اخا نبیک قال بلی یا رسول اللّه انّی لی بذلک فاخذ بیده و ارقاه المنبر فقال اللّهمّ هذا منّی و انا منه الا انه منّی بمنزلة هارون من موسی الا من کنت مولاه فهذا علی مولاه قال فانصرف علی قریر العین فاتبعه عمر بن الخطاب فقال بخ بخ یا ابا الحسن اصبحت مولای و مولی کلّ مسلّم اما روایت موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم حدیث منزلت را در مواخات پس اخطب در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

انبانی سید القراء ابو العلاء الحسن بن احمد العطار الهمدانی قال اخبرنا الحسن بن احمد المقری قال اخبرنا احمد بن عبد اللّه الحافظ قال حدثنا سلیمان بن احمد الطبرانی قال حدثنا محمود بن محمد المروزی قال حدثنا حامد بن آدم المروزی قال حدثنا جریر عن لیث عن مجاهد عن ابن عبّاس قال لما آخی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بین اصحابه و بین المهاجرین و الانصار و لم یواخ بین علی بن أبی طالب و بین احد منهم خرج علیّ مغضبا حتی اتی جدولا من الارض فتوسّد ذراعه و اتکی و سفت علیه الریح فطلبه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حتی وجده فوکزه برجله و قال له قم فما صلحت ان تکون الا ابا تراب اغضبت علی حین آخیت بین المهاجرین و الانصار و لم أواخ بینک و بین احد منهم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس بعدی الا من احبّک حفّ بالامن و الایمان و من ابغضک اماته اللّه میتة جاهلیّة و حوسب بعمله فی الاسلام و نیز اخطب خوارزم در مناقب بسند خود روایت کرده

انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم آخی بین المسلمین ثم قال یا علی انت اخی و انت منی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه

ص:936

لا نبی بعدی اما علمت یا علی ان اول من یدعی به یوم القیامة انا ثم قال فاقوم عن یمین العرش فی ظله فاکسی حلة خضراء من حلل الجنة ثم یدعی بالنبیین بعضهم علی اثر بعض فیقومون سماطین عن یمین العرش و یکسون حلل خضر من حلل الجنة الاوانی اخبرک یا علی ان امتی اول الامم یحاسبون یوم القیامة ثم انت اول من یدعی بقرابتک منی و؟؟؟ عندی و یدفع إلیک لوای و هو لواء الحمد فتسیر به بین السماطین و آدم و جمیع خلق اللّه یستظلون بظل لوای یوم القیامة و طوله مسیرة الف سنة سنانه یاقوته حمراء قضیبه فضة بیضاء زجه درة خضراء له ثلث ذوائب من نور ذوابة فی المشرق و ذوابة فی المغرب و الثالثة وسط الدنیا مکتوب علیه ثلثة اسطر الاول بسم الله الرحمن الرحیم و الثانی الحمد لله رب العالمین و الثالث لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه طول سطر الف عام و عرضه مسیرة الف سنة و تسیر بلوائی و الحسن عن یمینک و الحسین عن یسارک حتی تقف بینی و بین ابراهیم فی ظل العرش ثم تکسی حلة خضراء من الجنة ثم ینادی مناد من تحت العرش نعم الاب ابوک ابراهیم و نعم الاخ اخوک علی ابشر یا علی انک تکسی إذا کسیت و تدعی إذا دعیت و تحبی إذا حبیت اما روایت ابو محمد حامد بن محمود بن محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی حدیث منزلت را در مواخات پس از عبارت توضیح الدلائل ظاهر خواهد شد اما روایت محمد بن یوسف الزرندی حدیث منزلت را در مواخات پس زرندی در نظم درر السمطین گفته

روی عن عمر رضی اللّه عنه انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم اخی بین اصحابه و لم یواخ بین علیّ و بین احد فجاء علی تدمع عیناه فقال یا نبی اللّه ما لک لم تواخ بینی و بین احد فقال انت اخی فی الدنیا و الآخرة

و فی روایة انّه قال یا رسول اللّه ذهب روحی و انقطع ظهری حین رایتک فعلت باصحابک ما فعلت غیری فان کان من سخطک علی فلک العتبی و الکرامة فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم و الذی

ص:937

بعثنی بالحق ما اخّرتک الا لنفسی انت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی و انت اخی و وارثی فقال یا رسول اللّه ما ارث منک فقال ما ورّث الانبیاء قبلی قال ما ورّث الانبیاء قبلک قال کتاب ربهم و سنّة نبیّهم و انت معی فی قصری فی الجنة مع ابنتی فاطمة و انت اخی و رفیقی ثم تلا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم هذه الآیة اخوانا علی سرر متقابلین الاخلاّء فی اللّه ینظر بعضهم الی بعض اما روایت نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصبّاغ المالکی حدیث منزلت را در مواخات پس در فصول مهمّه گفته

عن مناقب ضیاء الدین الخوارزمی عن ابن عبّاس قال لما آخی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بین اصحابه من المهاجرین و الانصار و هو انّه صلّی اللّه علیه و سلّم آخی بین أبی بکر و عمر رضی اللّه عنهما و آخی بین عثمان و عبد الرحمن بن عوف و آخی بین طلحة و الزبیر و آخی بین أبی ذر الغفاری و المقداد رضوان اللّه علیهم اجمعین و لم یواخ بین علی بن أبی طالب و بین احد منهم خرج علی مغضبا حتی اتی جدولا من الارض و توسّد ذراعه و نام فیه تسفی الریح علیه التراب فطلبه النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فوجده علی تلک الصّفة فوکزه برجله و قال له قم فما صلحت ان تکون الا ابا تراب غضبت حین آخیت بین المهاجرین و الانصار و لم أواخ بینک و بین احد منهم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی الا من احبّک فقد حف بالامن و الایمان و من ابغضک اماته اللّه میتة جاهلیة اما روایت عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی حدیث منزلت را در مواخات پس از عبارت کنز العمال که تبویب جمع الجوامع سیوطی است واضح شد اما روایت ابراهیم بن عبد اللّه یمنی حدیث منزلت را در مواخات پس ابراهیم مذکور در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته و عنه أی

عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه قال و آخی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بین المهاجرین و الانصار و ترک علیّا و لم یواخ بینه و بین احد منهم فوجد فی نفسه فاتی المسجد فنام فیه فاخبر النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فاتاه و هو نائم و قد اصابه تراب فجعل ینفض التراب عنه و یقول قم فما صلحت ان تکون ابا تراب غضبت علیّ حین آخیت بین المهاجرین و الانصار و لم أواخ بینک و بین احد منهم

ص:938

اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس بعدی نبی الا من احبّک حفّ بالامن و الایمان و من ابغضک اماته اللّه میتة الجاهلیة و حوسب بعملة فی الاسلام اخرجه الطبرانی فی الکبیر اما روایت جمال الدین محدث حدیث منزلت را در مواخات پس در اربعین فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته الحدیث الرابع عشر

عن یعلی بن مره قال آخی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بین المسلمین و جعل یخلّف علیّا حتی بقی فی آخرهم و لیس معه اخ له فقال له علیّ آخیت بین المسلمین و ترکتنی فقال انما ترکتک لنفسی انت اخی فی الدنیا و الآخرة و انا اخوک

و فی روایة ما اخّرتک الاّ لنفسی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و انت معی فی قصری فی الجنة مع ابنتی فاطمة و انت اخی و رفیقی ثم تلا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم هذه الآیة اخوانا علی سرر متقابلین الاخلاّء فی اللّه ینظر بعضهم الی بعض ثم قال له النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ان ذاکرک احد فقل انا عبد اللّه و اخو رسوله و لا یدّعیها بعدی الا کذّاب مفتر اما روایت شهاب الدین احمد حدیث منزلت را در مواخات پس در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن زید بن أبی اوفی رضی اللّه تعالی عنه قال دخلت علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم فذکر المواخاة بین اصحابه قال فقام علی کرم اللّه تعالی وجهه للنّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم فقال لقد ذهبت روحی و انقطع ظهری حین رایتک فعلت ما فعلت بغیری فان کان هذا من سخطة علیّ فلک العتبی و الکرامة فقال صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم و الّذی بعثنی ما اخّرتک الا لنفسی و انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انه لا نبیّ بعدی و انت وارثی قال ما ارث منک یا نبیّ اللّه قال صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم ما ورث الانبیاء من قبلی قال و ما ورث الانبیاء من قبلک قال صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم کتاب اللّه و سنة نبیّهم و انت معی فی قصری فی الجنة مع فاطمة ابنتی و انت اخی و رفیقی ثم قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم اخوانا علی سرر متقابلین المتحابّین فی اللّه ینظر بعضهم الی بعض رواه الامام الحافظ ابو بکر الخطیب و الصالحانی باسناده الی

ص:939

أبی الشیخ باسناده مرفوعا و الزرندی باختلاف یسیر و قال الاخلاّء بدل المتحابین اما روایت محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی حدیث منزلت را در مواخات است پس در کتاب صراط سوی فی مناقب آل النبی گفته فی الفصول المهمّة من کتاب مناقب ضیاء الدین الخوارزمی

عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال لمّا آخی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بین اصحابه من المهاجرین و الانصار و هو انه صلّی اللّه علیه و سلّم اخی بین أبی بکر و عمر رضی اللّه عنهما و آخی بین عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف و اخی بین طلحة و الزبیر و آخی بین أبی ذر الغفاری و المقداد رضوان اللّه علیهم اجمعین و لم یواخ بین علیّ بین أبی طالب و بین احد منهم خرج علیّ حزینا حتی اتی جدولا من الارض و توسد ذراعه و نام فیه و الرّیاح تسفی علیه فطلبه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فوجده علی تلک الصفة فوکزه برجله و قال له قم فما صلحت ان تکون الا ابا تراب اغضبت علیّ حین آخیت بین المهاجرین و الانصار و لم أواخ بینک و بین احد منهم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی الا من احبک فقد حفّ بالامن و الایمان و من ابغضک اماته اللّه میتة الجاهلیة؟؟؟ محمد مبین که ولی اللّه بن حبیب اللّه بن محب اللّه بن احمد عبد الحق بن محمد سعید بن قطب الدین سهالی در اغصان اربعه در ذکر اولاد محب اللّه بن احمد عبد الحق در مدح و ثناء او گفته فاما ملا محمد مبین در جودت ذهن و ذکا در ایام طفولیت معروف بود و در ایام تحصیل بر دیگر طلبه عصر سبقت می برد و احدی در مقابله او سخن گفتن نمی توانست و بعد تکمیل بحضور اساتذه تدریس می کرد و طلبه علم از اساتذه گذاشته بخدمت او تحصیل می کردند و استفاده می گرفتند چندان که نام نامی او در حضرت اساتذه بلند گشته و در اطراف و اکناف آوازه علم و فضل او شایع شده و از آفاق مردم برای تحصیل علم بر وی مجتمع شدند و فراغ از تحصیل علوم کرده بوطنهای خود شتافتند دائره علم او محیط عالم گشته الی ان قال حق تعالی او را محبوب خلق ساخته قدر و منزلت او در دل هر یک نهاده بکمال عزت عمرش بسر برده و در هر فن کتابی تالیف نموده چنانچه کتب درسیه بر حواشی ثلاثه زاهدیه جداگانه حاشیه نوشته و حل مطلب بر وجهی که بشاید نموده تا آنکه مردم بعد ملاحظه حواشی او محتاج تحصیل مطلب حواشی مذکوره دیگری نمی شوند حواشی او گویا استاذ طلبه علم شدند و در منطق شرح مسلم تالیف داده و در فقه بعضی رسائل فارسیه تصنیف ساخته و ترجمه حکایات الصالحین که بهتر از آن متصور نیست تحریر فرموده و بر بیشتر از مقامات غامضه شرح هدایة الحکمه از ملا صدرا تعلیقات تحریر فرموده و کتابی در مناقب اهل بیت نبوی علی صاحبهم و علیهم السلام و شرح اسماء حسنی هم تالیف نموده و در اصول الفقه شرح مسلم غرض بر تلامذه خود بلکه بر سایر طلبه علم سنتی نهاده که از عهده شکر آن بیرون نمی تواند شد در وسیلة النجاة در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می فرماید از آنجمله آنست که هر گاه رسول خدا عقد مواخات میان صحابه فرموده عرض کرد علی مرتضی

یا رسول اللّه ذهب روحی و انقطع ظهری حین

ص:940

فان کان من سخط علیّ فلک العتبی و الکرامة فقال صلعم و الّذی بعثنی بالحق ما اخّرتک الاّ لنفسی فانت عندی بمنزلة هارون من موسی و وارثی فقال یا رسول اللّه ما اورث منک قال ما اورثت الانبیاء قال ما اورثت الانبیاء قبلک قال کتاب اللّه و سنّة نبیهم و انت معی فی قصری فی الجنة مع فاطمة بنتی و انت اخی و رفیقی ثم تلا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم هذه الآیة اخوانا علی سرر متقابلین الاخلاّء فی اللّه ینظر بعضهم الی بعض درین حدیث بیان فرمود که احکام کتاب و سنّت رسول اللّه بعلی مرتضی قائم خواهد ماند و در عقبی هم خانه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سلّم در جنت با فاطمه زهراء خواهد بود اما روایت ابو عبد اللّه محمد المعروف بالمولوی حسن علی المحدث بن عبد العلی تلمیذ مخاطب حدیث منزلت را در مواخات پس در کتاب تفریح الاحباب فی مناقب الآل و الاصحاب که در آخر آن این عبارت واقع ست قد وقع الفراغ من تسوید هذه النسخة المبارکة المشرّفة المسماة بتفریح الاحباب علی ید العاصی جمال الدین أبی عبد اللّه محمد المدعو میرک حسن علی عفی عنه انتهی نقلا عن خطه گفته

عن عبد اللّه بن أبی اوفی قال دخلت علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی مسجده فقال لی این فلان و این فلان فجعل ینظر فی وجوه اصحابه و یتفقّدهم و یبعث إلیهم حتی توافوا عنده فحمد اللّه و اثنی علیه و آخی بینهم فقال له علی بن أبی طالب لقد ذهبت روحی یا رسول اللّه حین رایتک فعلت باصحابک ما فعلت غیری فان کان هذا من اللّه فلک العتبی و الکرامة فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الذی بعثنی بالحق نبیّا ما اخّرتک الاّ لنفسی و انت منّی بمنزلة هارون من موسی و انت اخی و وارثی فقال یا رسول اللّه ما ارث منک قال ما ورث الانبیاء قبلی قال و ما ورثوا قال کتاب اللّه و سنن انبیائه و انت معی فی قصری فی الجنّة مع فاطمة ابنتی و الحسن و الحسین ابنیّ و انت رفیقی ثم تلا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اخوانا علی سرر متقابلین رواه احمد ازین حدیث شریف ثابت می شود که حدیث منزلت مثبت تقدیم و ترجیح جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر سائر اصحاب و موجب کمال قرب و اختصاص و شرف و جلالت نزد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله سلّم ست زیرا که ذکر حدیث منزلت بعد بیان تخصیص آن حضرت بمواخات خود بکلام بلاغت نظام

ما اخّرتک الا لنفسی

ص:941

دلالت دارد بر آنکه حدیث منزلت موجب تخصیص و ترجیح و تقدیم آن حضرت بوده و الا ذکر آن درین مقام مناسبت نداشت و در روایت وسیلة النجاة حرف فاء هم بر حدیث منزلت داخل ست حیث ذکر فیه

فقال صلّی اللّه علیه و سلّم و الّذی بعثنی بالحقّ ما اخّرتک الا لنفسی فانت منّی بمنزلة هارون من موسی و ظاهرست که فادرین جا برای تعلیل ست پس بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از آن حضرت بمنزله هارون از موسی سبب تخصیص آن حضرت باخوت نبویه باشد صراحة و بداهة و در حدیث محدوج هذلی که عبد اللّه بن احمد بن حنبل در مناقب روایت کرده بعد ارشاد حدیث منزلت اولیت دعوت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد دعوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله سلّم روز حساب و تعلیل آن بقرابت و منزلت آن حضرت که دلیل قاطع بر افضلیت آن حضرت ست مذکورست و همچنین اختصاص آن حضرت بشرف حمل لواء حمد که دلیل تقدیم و ترجیح بین ست و همچنین وقوف آن حضرت در میان آنجناب و حضرت ابراهیم علیه السّلام و پوشانیده شدن آن حضرت حلّه سبز از حلل جنت و منادی شدن جناب رسالت مآب به نداء

نعم الاب ابوک ابراهیم و نعم الاخ اخوک علیّ و نیز تبشیر آن حضرت بمصادفت کسوت و حباء آن حضرت با کسوت و حباء جناب نبوی دلائل واضحه و حجج قاطعه بر تفضیل و تقدیم و ترجیح و اعظمیت منزلت و اکرمیت و اکثریت ثواب ست پس ذکر حدیث منزلت بالحاظ سیاق و سباق هم دلیل قاطع ست بر آنکه این حدیث هم دلیل واضح و برهان لائح بر افضلیت و ارجحیت و مزید قرب و اختصاص آن حضرت ست پس کدام ارتیاب ست در بطلان مزعومات حضرات اهل سنت که در توجیه و تاویل حدیث منزلت و حطّ منزلت آن و صرف آن از دلالت بر افضلیت و مزید اختصاص و قرب منزلت غرائب ترّهات بر زبان می آرند بلکه بمزید حیا و شرم آن را محمول بر اراده منزلت معهوده که آن خلافت منقطعه ناقصه است می انگارند بلکه معاذ اللّه آن را نافی خلافت آن حضرت بلکه مثبت عیب و نقص می پندارید

دلیل سی و سوم ارشاد پیامبر حدیث منزلت را روز خیبر همراه فضائل عظیمه مثبته افضلیت جناب امیر ع

دلیل سی و سوم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله سلّم حدیث منزلت را روز خیبر همراه فضائل عظیمه آن حضرت ارشاد فرموده و کافی بودن آن در اثبات فضل و شرف آن حضرت بیان فرموده چنانچه عبد الملک بن محمد بن ابراهیم الخرکوشی و علی بن محمد الجلاّبی المعروف بابن المغازلی و موفق بن احمد ابو الموید المعروف باخطب خوارزم و عمر بن محمد بن خضر الاردبیلی المعروف بالملا و سلیمان بن موسی البلنسی المعروف بابن سبع و محمد بن یوسف الکنجی

ص:942

و ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الشافعی و شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و محمد بن اسماعیل الامیر و غیر ایشان روایت کرده اند علاّمه ابن مغازلی در کتاب المناقب می فرماید

قوله علیه السلام لما قدم بفتح خیبر اخبرنا ابو الحسن علی بن عبید اللّه بن القصاب البیع رحمه اللّه تعالی ثنا ابو بکر محمد بن احمد بن یعقوب المفید الجرجرائی ثنا ابو الحسن علی بن سلمان بن یحیی ثنا عبد الکریم بن علی نا جعفر بن محمد بن ربیعة السجلی ثنا الحسن بن الحسین العربی ثنا کادح بن جعفر عن مسلم بن بشار عن جابر بن عبد اللّه قال لمّا قدم علی بن أبی طالب بفتح خیبر قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یا علی لولا ان تقول طائفة من امتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت فیک مقالا لا تمرّ علی املاء من المسلمین الاّ اخذوا التراب من تحت رجلیک و فضل طهورک یستشفون بهما و لکن حسبک ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی و انت تبرئ ذمّتی و تستر عورتی و تقاتل علی سنتی و انت غدا فی الآخرة اقرب الخلق منّی و انت علی الحوض خلیفتی و ان شیعتک علی منابر من نور مبیضّة وجوهی و حولی اشفع لهم و یکونون فی الجنة جیرانی لان حربک حربی و سلمک سلمی و سریرتک سریرتی و ان ولدک ولدی و انت تقضی دینی و انت تنجز وعدی و ان الحق علی لسانک و فی قلبک و معک و بین یدیک و نصب عینیک الایمان مخالط لحمک و دمی لا یرد علی الحوض مبغض لک و لا یغیب عنه محب لک فخر علیّ ساجدا و قال الحمد للّه الذی منّ علی بالاسلام و علمنی القرآن و حبّبنی الی خیر البریة و اعز الخلیفة و اکرم اهل السموات و الارض علی ربه و خاتم النبیین و سیّد المرسلین و صفوة اللّه فی جمیع العالمین احسانا من اللّه و تفضّلا منه علیّ فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لو لا انت یا علی ما عرف المؤمنون بعدی لقد جعل اللّه جلّ و عزّ نسل کل نبی من صلبه و جعل نسلی من صلبک یا علی فانت اعزّ الخلق و اکرمهم علیّ و اعزّهم عندی و محبّک اکرم من یرد علیّ من امّتی و موفق بن احمد مکی معروف باخطب خطبای خوارزم در کتاب المناقب گفته

حدّثنا سیّد الحافظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی فیما کتب الیّ من همدان حدّثنا ابو الفتح عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس

ص:943

الهمدانی کتابة اخبرنا الشیخ ابو طاهر الحسین بن علی بن مسلمة رضی اللّه عنه من مسند زید بن علی حدّثنا الفضل بن الفضل بن العبّاس حدّثنا ابو عبد اللّه محمد بن سهل حدّثنا محمد بن عبد اللّه البلوی حدّثنی ابراهیم بن عبد اللّه بن العلاء حدّثنی أبی عن زید بن علی عن ابیه عن حدّه عن علی بن أبی طالب قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم یوم خیبر لو لا ان تقول فیک طوائف من امّتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت الیوم فیک مقالا لا تمرّ علی ملإ من المسلمین الا اخذوا من تراب رجلیک و فضل طهورک یستشفون به و لکن حسبک ان تکون منّی و انا منک ترثنی وارثک و انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی انت تؤدّی دینی و تقاتل علی سنّتی و انت فی الآخرة اقرب النّاس منّی و انک غدا علی الحوض خلیفتی تذود عنه المنافقین و انت اوّل من یرد علیّ الحوض فانت اوّل داخل الجنة من امّتی و شیعتک علی منابر من نور رواء مروون مبیضّة وجوههم حولی اشفع لهم فیکونون غدا فی الجنة جیرانی و انّ عدوک ظمأ مظمئون مسودة وجوههم مقمحون حربک حربی و سلمک سلمی و سرّک سرّی و علانیتک علانیتی و سریرة صدرک کسریرة صدری و انت باب علمی و انّ ولدک ولدی و لحمک لحمی و دمک دمی و ان الحق معک و الحق علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی و انّ اللّه عز و جلّ امرنی ان ابشرک انّک و عترتک و عترتی فی الجنة و ان عدوّک فی النار لا یرد الحوض علیّ مبغض لک و لا یغیب عنه محبّ لک قال فخررت له سبحانه و تعالی ساجدا و حمدته علی ما انعم به علیّ من الاسلام و القرآن و حببنی الی خاتم النبیین و سیّد المرسلین صلّی اللّه علیه و سلم و نیز اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته

روی الناصر للحقّ باسناده فی حدیث طویل قال لمّا قدم علیّ علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بفتح خیبر قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لو لا ان تقول فیک طائفة من امّتی ما قالت النّصاری فی المسیح قلت الیوم فیک مقالا لا تمرّ بملاء الاّ اخذوا التراب من تحت قدمیک و من فضل طهورک

ص:944

یستشفون به لکن حسبک ان تکون منّی و انا منک ترثنی وارثک و انک منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و انک تبری ذمتی و تقاتل علی سنتی و انک غدا فی الآخرة اقرب النّاس منّی و انّک اوّل من یرد علیّ الحوض و اوّل من یکسی معی و اوّل داخل فی الجنّة من امّتی و انّ شیعتک علی منابر من نور و انّ الحق علی لسانک و فی قلبک و بین عینک و عمر بن محمد بن خضر الاردبیلی المعروف بالملاّ در وسیلة المتعبدین گفته

انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی لمّا قدم علیه یوم فتح خیبر یا عالی لولا اخاف ان یقول فیک طوائف من امّتی ما قالت النصاری فی عیسی لقلت فیک قولا لا تمر علی ملأ الاّ اخذوا تراب رجلیک و فضل طهورک یستشفون به و لکن حسبک ان تکون منّی کهارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و انّک تبری ذمّتی و تقاتل علی سنّتی و انّک فی الآخرة معی و انّک علی الحوض خلیفتی و انّک اول من یکسی معی و انّک اوّل من یدخل الجنّة معی من امّتی و ان شیعتک علی منابر من نور مبیضّة وجوههم اشفع لهم و یکونون جیرانی و ان حربک حربی و سلمک سلمی و انّ سرّک سرّی و علانیتک علانیتی و انّ الحقّ معک و علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک و انّ الایمان مخالط لحمک و دمک و لن یرد الحوض مبغض لک و لا یغیب عنه محبّ لک قال فخرّ علی ساجدا و قال الحمد للّه الذی منّ علیّ بالاسلام و علمنی القرآن و حببنی الی خیر البریّة خاتم النبیین و سیّد المرسلین احسانا منه و تفضلا و محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب گفته

اخبرنی ابو اسحاق ابراهیم بن یوسف بن برکة الکتبی اخبرنا الحافظ ابو العلاء الهمدانی اخبرنا ابو الفتح عبدوس بن عبدوس بن عبد اللّه الهمدانی حدّثنا ابو طاهر الحسین بن علی بن سلمة رضی اللّه عنه عن مسند زید بن علی حدّثنا الفضل بن الفضل بن العبّاس حدّثنا ابو عبد اللّه محمد بن سهل حدّثنا محمّد بن عبد اللّه البلوی حدّثنی ابراهیم بن عبید اللّه بن العلاء قال حدّثنی أبی عن زید بن علی عن ابیه عن جدّه عن علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یوم فتحت خیبر لو لا ان یقول فیک طوائف من امّتی ما قالت النّصاری فی عیسی بن مریم لقلت الیوم فیک مقالا لا تمرّ علی ملأ من المسلمین الا اخذوا من تراب رجلیک و فضل طهورک

ص:945

لیستشفوا به و لکن حسبک ان تکون منی و انا منک ترثنی وارثک و انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انه لا نبیّ بعدی انت تؤدّی دینی و تقاتل علی سنتی و انت فی الآخرة اقرب النّاس منّی و انّک غدا علی الحوض و انت اول داخل الجنة من امّتی و ان شیعتک علی منابر من نور مسرورون مبیضة وجوههم حولی اشفع لهم فیکونون غدا فی الجنة جیرانی و انّ عدوک غدا ظماء مظمئین مسوّدة وجوهی مقحمین حربک حربی و سلمک سلمی و سرّک سری و علانیتک علانیتی و سریرة صدرک کسریرة صدری و انت باب علمی و انّ ولدک ولدی و لحمک لحمی و دمک دمی و انّ الحق منک و الحقّ علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی فانّ عزّ و جل امرنی ان ابشّرک انّک و عترتک فی الجنة و ان عدوک فی النار لا یرد الحوض علیّ مبغض لک و لا یغیب عنه محبّ لک قال علیّ فخررت للّه سبحانه و تعالی ساجدا و حمدته علی ما انعم به علیّ من الاسلام و القرآن و حبّبنی الی خاتم النبیین و سیّد المرسلین صلّی اللّه علیه و سلم و ابراهیم بن عبد اللّه یمنی شافعی در کتاب الاکتفاء گفته و

عنه یعنی علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لولا ان تقول فیک طوائف من امّتی ما قالت النصاری فی المسیح لقلت فیک قولا ثم لا تمرّ بملإ الاّ اخذوا من تراب رجلیک و فضل طهورک و یستشفون بک و حسبک ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی و انّک تبرء ذمتی و تقاتل علی سنتی و انّک فی الآخرة معی و انک علی الحوض خلیفتی و انک اوّل من تکسی معی و انک اول داخل الجنة من امّتی و انّ محبّیک علی منابر من نور مبیضة وجوههم اشفع لهم و یکونون غدا جیرانی و ان حربک حربی و سلمک سلمی و سرّک سرّی و علانیتک علانیتی و أمرک امری و سریرة صدرک کسریرة صدری و ان ولدک ولدی و انت منجز عداتی و انّ الحقّ معک لیس احد یعدلک و ان الحق معک و علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک و الایمان مخالط بلحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی و انّه لن یرد علی الحوض مبغض لک و لا یغیب عنک محب لک حتی ترد الحوض معی قال فخرّ علی ساجدا ثم قال الحمد للّه الذی انعم

ص:946

علی بالاسلام و علّمنی القرآن و حبّبنی الی خیر البریّة خاتم النّبیّین و سیّد المرسلین احسانا منه و تفضّلا اخرجه ابن سبع الاندلسی فی کتاب الشفاء و محتجب نماند که کتاب شفاء ابن سبع اندلسی که از ان صاحب اکتفا این حدیث نقل کرده کتاب معروف و مشهورست و موسوم بشفاء الصدور در کشف الظنون مذکورست شفاء الصدور لابن السبع الامام الخطیب أبی الربیع سلیمان البلنسی و ابو الربیع مذکور از اکابر ثقات و اعاظم اثبات و ممدوح بمحاسن صفات است یعنی حافظ کبیر و محدث شهیر و صاحب تصانیف عدیده و مدوّن توالیف مفیده و بقیّه اعلام اثر و یادگار اکابر ذوی الخطر بوده و مهارت و بصارت در حدیث داشته و علم حفظ و جمع و معرفت جرح و تعدیل افراشته و موالید و وفیات اکابر عالی درجات را ذاکر و بر اهل زمان خود خصوصا متاخرین درین باب متقدم و ماهر و خطّ او در اتقان و ضبط بی نظیر و بیعدیل و المتبحر در ادب و بلاغت و انشاء رسائل فرد و بی مثیل و بجودت نظم و خطبه خوانی و پرگوی و ادراک مقصود و حسن سرد و لطف سیاق موصوف و بتکلم از جانب ملوک در مجالس شان و تبیین مرادات شان بر منبر در محافل معروف الی غیر ذلک محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی در ذکر شرح رموز کتاب خود گفته او ابا الربیع فالثقة الثبت سلیمان بن سالم الکلاعی و علاّمه ذهبی در کتاب العبر فی اخبار من غبر در وقائع سنه اربع و ثلثین و ستمائة گفته و ابو الربیع الکلاعی سلیمان بن سالم البلنسی الحافظ الکبیر صاحب التصانیف و بقیة اعلام الاثر بالاندلس ولد سنة خمس و ستین و خمسمائة سمع ابا بکر بن الجد و ابا عبد اللّه بن زرقون و طبقتهما قال الآبار کان بصیرا بالحدیث حافظا حافلا عارفا بالجرح و التعدیل ذاکر الموالید و الوفیات یتقدم اهل زمانه فی ذلک خصوصا من تاخّر زمانه و لا نظیر لخطّه فی الاتقان و الضبط مع الاستبحار فی الادب و البلاغة کان فردا فی انشاء الرسائل مجیدا فی النظم خطیبا مفوّها مدرکا حسن السرد و المساق مع الشارة الانیقة و هو کان المتکلم عن الملوک من مجالسهم و المبین لما یریدون علی المنبر فی المحافل ولی خطابة بلنسة و له تصانیف فی عدّة فنون ستشهد بکابیه تنسة بقرب بلنسة مقبلا غیر مدبر فی ذی الحجة و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته الکلاعی الامام العالم الحافظ البارع محدث الاندلس

ص:947

و بلیغها ابو الربیع سلیمان بن موسی بن سالم بن حسّان الحمیری الکلاعی البلنسی ولد سنة خمس و ستین و خمسمائة قال ابو عبد اللّه الابار سمع بلنسة ابا العطاء بن البرید و ابا الحجاج بن ایوب و ارتحل فسمع ابا القاسم بن حبیش و ابا بکر بن الجد و ابا عبد اللّه بن زرقون و ابا عبد اللّه بن النجار و ابا محمّد عبید اللّه و ابا محمد بن نوبة و ابا الولید بن رشد و ابا محمد الفرس و ابا عبد اللّه بن عروس و ابا محمد بن جمهور و نخبة بن یحیی و خلقا سواهم و اجاز له ابو العباس بن مضاء و ابو محمد عبد الحق الازدی صاحب الاحکام و آخرون و عنی اتمّ عنایة بالتقیید و الروایة و کان اماما فی صناعة الحدیث بصیرا به حافظا حافلا عارفا بالجرح و التعدیل ذاکرا للموالید و الوفیات یتقدم اهل زمانه فی ذلک و فی حفظ اسماء الرّجال خصوصا من تاخّر زمانه و عاصره کتب الکثیر و کان خطه لا نظیر له فی الاتقان و الضبط مع الاستبحار فی الادب و الاستهتار بالبلاغة فردا فی انشاء الرسائل مجیدا فی النظم خطیبا فصیحا مفوّها مدرکا حسن السرد و المساق لما یفعله من الشارة الانیقة و الزی الحسن و هو کان المتکلم عن الملوک فی زمانه فی المجالس المبین عنهم لما یرومونه فی المحافل علی المنابر ولی خطابة بلنسة فی اوقات و له تصانیف مفیدة فی فنون عدیدة الف المکتفی فی مغازی المصطفی و الثلثة الخلفاء فی اربع مجلدات و له مؤلّف حافل فی معرفة الصّحابة و التابعین و کتاب مصباح الظلم یشبه الشهاب و کتاب اخبار البخاری و کتاب الاربعین و غیر ذلک و إلیه کانت الرحلة للاخذ عنه انتفعت به فی الحدیث کل الانتفاع اخذت عنه کثیرا قلت حدث عنه ابو العبّاس احمد بن العماد قاضی تونس و طائفة قال ابن مسدی لم الق مثله جلالة و نبلا و ریاسة و فضلا و کان اماما مبرّزا فی فنون من منقول و معقول و موزون و و منثور جامعا للفضائل برع فی علوم القرآن و التجوید اما الادب فکان ابن نجدته و هو ختام الحفاظ ندب لدیوان الانشاء فاستعفی اخذ القراءات عن اصحاب ابن هذیل و ارتحل و اختصّ بابی القاسم بن جیش بمرسیة اکثرت عنه قال الا بارکان رحمه اللّه ابدا کان یحدّثنا ان السبعین منتهی عمره لرؤیا رآها و هو آخر الحفّاظ و البلغاء بالاندلس استشهد بکابیه تنیسة علی ثلثة فراسخ من مرسیة

ص:948

مقبلا غیر مدبر فی العشر من ذی الحجة سنة اربع و ثلثین و ستمائة قال الحافظ المنذری توفّی شهیدا بید العدو و کان مولده بظاهر مرسیة فی مستهل رمضان سنة خمس و ستین سمع بتنیسة و مرسیة و اشبیلة و غزناطة و شناطة و مالقة و سبطة و دانیة و جمع مجالس تدلّ علی غزارة علمه و کثرة حفظه و معرفته بهذا الشأن کتب إلینا بالإجازة سنة اربع عشرة و یافعی در تاریخ مرآة الجنان گفته الحافظ ابو الربیع الکلاعی سلیمان بن موسی البلنسی صاحب التصانیف و بقیة اعلام الاثر توفّی بالاندلس قال الابار و کان قد فلق اهل زمانه و تقدّم علی اقرانه عارفا بالجرح و التعدیل ذاکرا للموالید و الوفیات لا نظیر له فی الاتقان و الضبط مع الادب و البلاغة و کان فرزا فی انشاء الرّسائل مجیدا فی النظم خطیبا مفوها مدرکا حسن السرد و السیاق مع الثارة الانیقة متکلما عند الملوک فی مجالسهم مبیّنا لما یریدونه علی المنابر و المحافل ولی الخطابة و له تصانیف فی عدة فنون استشهد مقبلا غیر مدبر فی ذی الحجة و در نفح الطیب من غصن الاندلس الرطیب مذکورست و کانت وقعة اینجة التی قتل فیها الحافظ ابو الربیع الکلاعی رحمه اللّه تعالی یوم الخمیس بعشر بقین من ذی الحجة سنة اربع و ثلثین و ستمائة و لم یزل رحمه اللّه تعالی متقدّما امام الصفوف زحفا الی الکفار مقبلا علی العد و ینادی بالمنهزمین اعن الجنة تفرّون حتی قتل صابرا بردّ اللّه تعالی مضجعه و کان دائما یقول ان منتهی عمره سبعون سنة لرؤیا رآها فی صغره و کان کذلک و رثاه تلمیذه الحافظ ابو عبد اللّه بن الابار بقصیدته المیمیة الشهیرة التی اوّلها ألما باشلاء العلاء و المکارم تقدّ باطراف القنا و الصوارم و عوجا علیها مأربا و مفازة مصارع خصّت بالطلی و الجماجم نحیی وجوها فی الجنان وجیهة مجاسد من نسج الظباء و اللهازم و هی طویلة و من شعر الحافظ أبی الربیع المذکور توالت لیال للغوایة جون و وافی صباح للرشاد مبین رکاب شباب ازمعت عنک رحلة و جیش مشیب جهزته منون و لا اکذب الرّحمن فیما أجنّه و کیف و لا یخفی علیه جنین و من لم یخل الریاء یشینه فمن مذهبی ان الریاء یشین لقد ریع قلبی للشباب و فقده کما ریع بالعلق الفقید ضنین و المنی و خط

ص:949

المشیت بلمّتی فخطت بقلبی للشجون فنون دلیل شبابی کان انضر منظرا بوانق مهما لاحظت عیون فاها علی عیش تکدّر صفوه و انس خلا منه صفا و حجون و یا ویح فودی او فوادی کل ما تزید شیبی کیف بعد یکون حرام علی قلبی سکون بغرّة و کیف مع الشیب الممض سکون و قالوا شباب المرء شعبة جنة فما لی عرانی للمشیب جنون و قالوا شجاک الشیب حدثان ما اتی و لم یعلموا ان الحدیث شجون و قال ایضا مولی الموالی لیس غیرک لی مولی و ما احد یا رب منک هذا اولی تبارک وجه وجهت نحوه المنی فاوزعها شکرا و اوسعها طولا و ما هو الا وجهک الدائم الّذی اقل حلی علیائه یخرس القولا تبرّأت من حولی إلیک و قوّتی فکن قوتی فی مطلبی و کن الحولا و هب لی الرّضا ما لی سوی ذاک مبتغی و لو لقیت نفسی علی نیله الهولا و کان رحمه اللّه تعالی حافظا للحدیث مبرّزا فی نقده تامّ المعرفة بطرقه ضابطا لاحکام اسانیده ذاکرا لرجاله ریّان من الادب خطب بلنسیة و استقضی و کان مع ذلک من اولی الحزم و البسالة و الاقدام و الجزالة حضر الغزوات و باشر القتال بنفسه و ابلی بلاء حسنا و روی عن أبی القاسم بن حبیش و طبقته و صنّف کتبا منها مصباح الظلم فی الحدیث و الاربعون عن اربعین شیخا لاربعین من الصحابة و الاربعون السباعیة و السّباعیات من حدیث الصدفی و حلیة الامالی فی الموافقات و العوالی و تحفة الروّاد و نجعة الروّاد و المسلسلات و الانشادات و کتاب الاکتفاء فی مغان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و مغازی الثلثة الخلفاء و میدان السابقین و حلیة الصادقین المصدّقین فی غرض کتاب الاستیعاب و لم یکمله و المعجم فیمن وافقت کنیته زوجته من الصحابة و الاعلام باخبار البخاری الامام و المعجم فی مشیخة أبی القاسم بن جیش و برنامج روایاته و جنی الرطب فی سنی الخطب و نکتة الامثال و نفثة السّحر الحلال و جهد النصیح فی معارضة المعوی فی خطبة الفصیح و الامتثال المثال المهج فی ابتداع الحکم و افتراع الامثال و مفاوضة القلب العلیل و منابذة الامل الطویل بطریقة المعری فی ملقی السبیل و مجارفة اللحن للاحن الممتحن مائة مسئلة لمعرة و نتیجة الحب الصمیم و زکاة المنثور و المنظوم فی مثال النعل النبویّة علی لابسها الصلوة و السّلام قال ابن رشید لو قال و زکاة النثیر و النظیم لکان احسن و له کتاب الصحف المنشرة

ص:950

فی القطع المعشرة و دیوان رسائله سفر و دیوان شعره سفر و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل گفته

عن زید بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب عن ابیه عن جده علی بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه و عنهم قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و علی آله و بارک و سلم یوم فتحت خیبر لولا ان تقول طوائف من امّتی فیک ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت فیک فقال لا تمرّ یملأ من النّاس الا اخذوا من تراب رجلیک و من فضل طهورک و من فضل طهورک یستشفون به و لکن حسبک ان تکون منی و انا منک ترثنی وارثک و انت منّی هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی انت تبری ذمتی و تقاتل علی سنّتی و انت فی الآخرة اقرب النّاس منّی و انت غدا علی الحوض خلیفتی تذود عنه المنافقین و انت اوّل من یرد علیّ الحوض و انت اول داخل الجنة من امّتی و ان شیعتک علی منابر من نور مبیضّة وجوههم حولی اشفع لهم فیکونوا غدا فی الجنة جیرانی و ان عدوّک غدا یرد نارا مسودّة وجوههم و ان حربک حربی و سلمک سلمی و علانیتک علانیتی و سریرة صدرک کسریرة صدری و انت باب علمی و ان ولدک ولدی و لحمک لحمی و دمک دمی و انّ الحقّ معک و الحقّ علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی و انّ اللّه عزّ و جلّ امرنی ان ابشّرک انّک و عترتک فی الجنة و ان عدوک فی النار لا یرد علی الحوض مبغض لک و لا یغیب عنه محبّ لک رواه الامام الحافظ الصالحانی و قال اخبرنا محمد بن اسماعیل بن أبی نصر یعرف بدانکفاد بقراءتی علیه قال حدثنا الحسن بن احمد قال اخبرنا الامام الحافظ العالم الربانی ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی بسنده الی زید بن علی فذکر سنده و رواه ایضا الامام ابو سعد فی شرف النبوّة بتغییر یسیر فی اللفظ و زیادة هی لیس احد من الامة یتقدّمک و ان امیر المؤمنین علیّا کرّم اللّه تعالی وجهه خرّ ساجدا ثم قال الحمد للّه الذی انعم علیّ بالاسلام و هدانی بالقرآن و حببنی الی خیر البریة خاتم النبیین و سیّد المرسلین احسانا منه و تفضّلا اقول هذا حدیث جامع یدخل فیه اشتات ابواب المناقب یشتمل اسباب خصائص الفضائل و علو المراتب قد رواه اجلة الثقات من اهل السّنّة و عناة الادلة التقاة و للّه الفضل و المنة و المراد من ایراده فی هذا الباب کما خطّه قلمی لفظه و تقاتل

ص:951

علی سنتی و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی و محمد بن اسماعیل الامیر در روضه ندیه گفته

وساق أی المنصور باللّه سنده من طریق ابن المغازلی الفقیه العلامة الشافعی صاحب کتاب المناقب من حدیث جابر رضی اللّه عنه قال لما قدم علی بن أبی طالب بفتح خیبر قال له النّبیّ یا علیّ لو لا ان تقول طائفة من امتی فیک ما قالت النصاری فی عیسی لقلت فیک مقالا لا تمر بملإ من المسلمین الا اخذوا التراب من تحت رجلیک و فضل طهورک یستشفون بهما و لکن حسبک ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی و انت تبرئ ذمّتی و تستر عورتی و تقاتل علی سنّتی و انت غدا فی الآخرة اقرب الخلق منّی و انت علی الحوض خلیفتی و ان شیعتک علی منابر من نور مبیضّة وجوههم حولی اشفع لهم و یکونون فی الجنة جیرانی لان حربک حربی و سلمک سلمی و سریرتک سریرتی و ان ولدک ولدی و انت تقضی دینی و انت تنجز و عدی و ان الحقّ علی لسانک و فی قلبک و معک و بین یدیک و نصب عینیک الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی لا یرد علی الحوض مبغض لک و لا یغیب عنه محب لک فخرّ علی ساجدا و قال الحمد للّه الذی منّ علی بالاسلام و علمنی القرآن و حبّبنی الی خیر البریّة و اعزّ الخلیفة و اکرم اهل السموات و الارض علی ربّه خاتم النبیین و سیّد المرسلین و صفوة اللّه فی جمیع العالمین احسانا من اللّه تعالی و تفضّلا منه علیّ فقال له النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم لو لا انت یا علی ما عرف المؤمنون بعدی فقد جعل اللّه عزّ و جلّ نسل کل نبیّ من صلبه و جعل نسلی من صلبک یا علی فانت اعزّ الخلق و اکرمهم علی اللّه و اعزّهم عندی و محبّک اکرم من یرد علی من امّتی انتهی قلت و فصول هذا الحدیث لها شواهد من کتب الحدیث تاتی مفرقة انشاء اللّه تعالی این حدیث شریف که بملاحظه آن قلوب اهل ایمان مسرور و مبتهج و صدور اهل شنان محترق و منزعج می باشند واضحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روز فتح خیبر بحضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که اگر نه آن بودی که خواهند گفت در تو طائفه از امت من آنچه گفتند نصاری در عیسی بن مریم هر آینه می گفتم در تو کلامی که نه می گذشتی بر گروهی از مسلمین مگر اینکه می گرفتند خاک از پایهای تو و فضل طهور تو که استشفا می کردند بآن و لکن کافیست ترا که باشی تو از من بمنزله هارون از موسی خبر اینکه بالتحقیق نیست نبی بعد من و این ارشاد دلالت واضحه دارد

ص:952

بر آنکه حدیث منزلت مثبت نهایت شرف و فضل است که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن را برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کافی دانسته و از مقالی که موجب گرفتن خاک پا و فضل ظهور آن حضرت و استشفا بان بسبب خوف غلو غلات جفاة اعراض فرموده این حدیث شریف را قائم مقام آن گردانیده پس ازین ارشاد افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بنهایت مرتبه ظهور رسید و کمال شناعت و فظاعت توهین مدلول حدیث منزلت و بطلان حمل آن بر منزلت معهوده خلافت منقطعه و نفی دلالت آن بر افضلیت و ادعای دلالت آن بر نفی خلافت مثل فلق صبح درخشید و دیگر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که درین حدیث مرویست از ان هم افضلیت آن حضرت بکمال وضوح ثابت و ظاهر می شود و آن مؤید دلالت حدیث منزلت بر افضلیت آن حضرت است

دلیل سی و چهارم استدلال مأمون رشید به حدیث منزلت بر استخلاف حضرت امیر ع و اعتراف یحی بن اکثم و دیگر فقهاء به حق و صواب بودن آن

دلیل سی و چهارم آنکه مامون رشید که اکابر و اساطین سنیه او را بمدائح عظیمه و محامد فخیمه می ستایند و معاذ اللّه او را امیر المؤمنین و خلیفه بر حق گمان می برند کما علمت نموذجه فی مجلد حدیث الغدیر استدلال بحدیث منزلت بر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده و یحیی بن اکثم این استدلال او را عین حق و صواب دانسته و اعتراف بحقّیّت آن و عدم قدرت بر رد آن نموده و دیگر علمای حاضرین مجلس مامون که چهل کس از کبار فقها بودند نیز قائل بقول مامون شدند و قدرت بر ردّ این استدلال و دیگر استدلالات او بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و احقیّت آن حضرت بخلافت نیافتند احمد بن محمد المعروف بابن عبد ربّه که از اکابر و اعاظم علمای سنیه است و مناقب زاهره و محامد فاخره او در مجلد حدیث طیر انشاء اللّه تعالی مفصلا خواهی شنید در کتاب العقد الفرید گفته احتجاج المامون علی الفقهاء فی فضل علی اسحاق بن ابراهیم بن اسماعیل بن حماد بن زید قال بعث الی یحیی بن اکثم و الی عدة من اصحابی و یومئذ قاضی القضاة فقال ان امیر المؤمنین امرنی ان احضر معی غدا مع الفجر اربعین رجلا کلهم فقیه یفقه ما یقال له و یحسن الجواب فسموا من تظلونه یصلح لما یطلب امیر المؤمنین فسمینا له عدة و ذکر هو عدة حتّی تمّ العدد الّذی أراد و کتب تسمیة القوم و امر بالبکور فی السّحر و بعث الی من لم یحضر فامره بذلک فغدونا علیه قبل طلوع الفجر فوجدناه قد لبس ثیابه و هو جالس ینتظرنا فرکب و رکبنا معه حتّی صرفا الی الباب فاذا بخادم واقف فلما نظر إلینا قال یا ابا محمد امیر المؤمنین

ص:953

ینتظرک فادخلنا فامرنا بالصلاة فاخذنا فیها فلم نستتمها حتی خرج الرسول فقال ادخلوا فدخلنا فاذا امیر المؤمنین جالس علی فراشه علیه سواده و طیلسانه و الطویلة و عمامته فوقفنا و سلمنا فرد السّلام و امر لنا بالجلوس فلما استقربنا المجلس تحدّر عن فراشه و نزع عمامته و طیلسانه و وضع قلنسوته ثم اقبل علینا فقال انما فعلت ما رایتم لتفعلوا مثل ذلک و اما الخف فمنع من خلعه علة من قد عرفها منکم فقد عرفها و من لم یعرفها فسأعرفه بها و مدّ رجله و قال انزعوا قلانسکم و خفافکم و طیالستکم قال فامسکنا فقال لنا یحیی انتهوا الی ما امرکم به امیر المؤمنین فتنجینا فنزعنا اخفافنا و طیالستنا و قلانسنا و رجعنا فلما استقربنا المجلس قال انما بعثت إلیکم معشر القوم فی المناظرة فمن کان به شیء من الخبتین لم ینتفع بنفسه و لم یفقه ما یقول فمن أراد منکم الخلاء فهناک و اشار بیده فدعونا له ثم القی مسألة من الفقه فقال یا ابا محمد قل و لیقل القوم من بعدک فاجابه یحیی ثم الذی یلی یحیی ثم الذی یلیه حتّی اجاب آخرنا فی العلة و علة العلة و هو مطرق لا یتکلم حتّی إذا انقطع الکلام التفتّ الی یحیی فقال یا ابا محمد اصبت الجواب و ترکت الصواب فی العلة ثم لم یزل یرد علی کل واحد منا مقالته و یخطّئ بعضنا و یصوّب بعضنا حتّی اتی علی آخرنا ثم قال انی لم ابعث فیکم لهذا و لکننی احببت ان ابسطکم ان امیر المؤمنین أراد مناظرتکم فی مذهبه الذی هو علیه و الذی یدین اللّه به قلنا فلیفعل امیر المؤمنین یدین اللّه علی ان علیّ بن أبی طالب خیر خلفاء اللّه بعد رسوله صلّی اللّه علیه و سلّم و اولی النّاس بالخلافة له قال اسحاق فقلت یا امیر المؤمنین ان فینا من لا یعرف ما ذکر امیر المؤمنین فی علی و قد دعانا امیر المؤمنین للمناظرة فقال یا اسحاق اختر ان شئت سألتک اسألک و ان شئت ان تسأل فقل قال اسحاق فاغتنمتها منه فقلت بل اسألک یا امیر المؤمنین قال سل قلت من این قال امیر المؤمنین ان علی بن أبی طالب افضل النّاس بعد رسول اللّه و احقهم بالخلافة بعده الی ان قال یا اسحاق أ تروی حدیث انت منّی بمنزلة هارون من موسی قلت نعم یا امیر المؤمنین قد سمعته و سمعت من صحّحه و جحده فقال فمن اوثق عندک من سمعت منه فصححه او من جحده

ص:954

قلت من صححه قال فهل یمکن ان یکون الرّسول صلّی اللّه علیه و سلّم مزح بهذا القول قلت اعوذ باللّه قال فقال قولا لا معنی له فلا یوقف علیه قلت اعوذ باللّه قال أ فما تعلم انّ هارون کان اخا موسی لابیه و أمّه قلت بلی قال فعلی اخو رسول اللّه لابیه و أمّه قلت لا قال أ و لیس هارون نبیّا و علی غیر نبی قلت بلی قال فهذا الحالان معدومان فی علی و قد کانا فی هارون فما معنی

قوله انت منّی بمنزلة هارون من موسی قلت له انما أراد ان یطیب بذلک نفس علیّ لما قال المنافقون انّه خلّفه استثقالا له قال فاراد ان یطیب نفسه بقول لا معنی له قال فاطرقت قال یا اسحاق له معنی فی کتاب اللّه بین قلت و ما هو یا امیر المؤمنین قال قوله عزّ و جلّ حکایة عن موسی انه قال لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ قلت یا امیر المؤمنین ان موسی خلف هارون فی قومه و هو حیّ و مضی الی ربّه و ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلّف علینا کذلک حین خرج الی غزاته قال کلا لیس کما قلت اخبرنی عن موسی حین خلف هارون هل کان معه حین ذهب الی ربّه احد من اصحابه او احد من بنی اسرائیل قلت لا قال او لیس استخلفه علی جماعتهم قلت نعم قال فاخبرنی عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حین خرج الی غزاته هل خلّف الاّ الضعفاء و النساء و الصبیان فانّی یکون مثل ذلک و له عندی تاویل آخر من کتاب اللّه یدلّ علی استخلافه ایاه لا یقدر احد ان یحتج فیه و لا اعلم احدا احتجّ به و ارجو ان یکون توفیقا من اللّه قلت و ما هو یا امیر المؤمنین قال قوله عزّ و جل حین حکی عن موسی قوله وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً

فانت منّی یا علی بمنزلة هارون من موسی وزیری من اهلی و اخی شدّ اللّه به أزری و اشرکه فی امری کی نسبّح اللّه کثیرا و نذکره کثیرا فهل یقدر احد ان یدخل فی هذا شیئا غیر هذا و لم یکن لیبطل قول النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و ان یکون لا معنی له قال فطال المجلس و ارتفع النهار فقال یحیی بن اکتم القاضی یا امیر المؤمنین قد اوضحت الحق لمن أراد اللّه به الخیر و ابعث ما لا یقدر احد ان یدفعه

قال اسحاق فاقبل علینا

ص:955

و قال ما تقولون فقلنا کلنا نقول بقول امیر المؤمنین اعز اللّه فقال و اللّه لولا ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال اقبلوا القول من النّاس ما کنت لاقبل منکم القول اللّهم قد نصحت لهم القول اللّهم انّی قد اخرجت الامر من عنقی اللّهم انّی ادینک بالتقرب إلیک یجب علیّ و ولایته ازین عبارت واضحست که مامون یحیی بن اکثم را حکم کرد که چهل کس از فقها را که همه شان بفهمند چیزی را که گفته شود بایشان و جواب نیکو گویند حاضر سازد و یحیی بن اکثم حسب امر مامون این چهل کس را که اسحاق بن ابراهیم بن اسماعیل بن حماد مقدم شان بود حاضر کرد و مامون اوّلا از اسحاق اعتراف و سماع حدیث منزلت و ثقیت مصحح حدیث منزلت گرفته صحّت آن ثابت ساخته استدلال بآن بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بضمیمه قول حضرت موسی برای حضرت هارون علیه السّلام اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ نمود و بین بودن این معنی از کتاب خدا ظاهر ساخت و باز استدلال بحدیث منزلت بر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بضمیمه آیه وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی الآیة نمود و این استدلال را در غایت قوت و متانت وانمود و بیان کرد که کسی قدرت ندارد بر آنکه داخل سازد و درین باب غیر مذکور را یعنی کسی را قدرت بر آن نیست که این استدلال متین را بادخال تاویل و ایجاد تسویلی مختل سازد و نیز در صدرین استدلال بیان کرد که قادر نیست کسی که احتجاج کند درین باب یعنی احتجاجی مخالف این استدلال برپا کند و دلیلی مسقط آن ظاهر نماید و یحیی بن اکثم بعد سماع این استدلال و دیگر استدلالات مامون تصریح فرموده بآنکه أی امیر المؤمنین ایضاح کردی تو حق را برای کسی که اراده کرده باشد حق تعالی باو خیر را و ثابت کردی آنچه را که قادر نمی شود کسی بر دفع آن و مامون باقرار و اعتراف یحیی بن اکثم اکتفا نکرده بر اسحاق و همراهیان او چهل کس که از فقها بودند و آورده گفت چه می گویید شما پس اسحاق و همراهیان او گفتند که همه ما می گوییم بقول امیر المؤمنین عزیز گرداند حق تعالی پس بحمد اللّه و حسن توفیقه دلالت حدیث منزلت بر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حسب اعتراف یحیی بن اکثم و اسحاق بن ابراهیم و غیر او از فقها که همه چهل کس بودند و یحیی بن اکثم از جمله فقهای سنّیه ایشان را برچیده منتخب و ممتاز ساخته بود ثابت گردید و واضح شد که حسب اعتراف یحیی و اعتراف این چهل کس که اعیان فقهای سنیه بودند دلالت حدیث منزلت بر استخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت گردید و واضح شد که این استدلال بمثابه قولی و متین ست که احدی

ص:956

قدرت ندارد بر ردّ و ابطال و کفی اللّه المؤمنین القتال

دلیل سی و پنجم سؤالات پیامبر از حق تعالی در باب جناب امیر ع مثل سؤالات حضرت موسی در باب هارون

دلیل سی و پنجم آنکه اگر چه مامون استدلال بر ثبوت اشباه مسئولات حضرت موسی در حق حضرت هارون علیهما السّلام بورود حدیث منزلت در حق حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نموده و باین مسئولات استخلاف آن حضرت ثابت ساخته و قوت و متانت این استدلال و احتجاج آن حسب اعتراف یحیی بن اکثم و دیگر اجلّه فقهای قوم ظاهر و باهرست لکن بحمد اللّه و حسن عونه سابقا دریافتی که ثبوت این مسئولات در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بارشاد خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هم ثابت ست و این معنی را احمد بن محمد بن حنبل و ابو اللیث نصر بن محمد الفقیه السمرقندی و احمد بن موسی مردویه و احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی و ابو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب و علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی و علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر و فخر الدین محمد بن عمر رازی و محمد بن طلحة النصیبی و یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی و حسن بن حسین نظام الدین الاعرج و محمد بن یوسف الزرندی و علی بن محمد بن احمد المعروف بابن الصباغ و سیّد شهاب الدین احمد و عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و ملا علی المتقی و شیخ بن علی بن محمد الحفری و میرزا محمد بن معتمد خان البدخشی و محمد صدر عالم و محمد بن اسماعیل الامیر و مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه لکهنوی روایت کرده اند و عبارات اکثری ازین حضرات سابقا شنیدی و بعض عبارات که سابقا مذکور نشده درین جا مذکور می شود و محمد صدر عالم در معارج العلی گفته

اخرج ابن مردویه و الخطیب و ابن عساکر عن اسماء بنت عمیس قالت رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بازاء ثبیر و هو یقول اشرق ثبیر ثبیر اللّهم انی اسالک بما سالک اخی موسی ان تشرح لی صدری و ان تیسر لی امری و ان تحل عقدة من لسانی یفقهوا قولی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی علیا اخی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً و محمد بن اسماعیل الامیر در روضه ندیّه گفته و امّا الرّابع و هو انّ اللّه جعل له علیه السّلام فی القلوب ودا فما

اخرجه الفقیه العلامة ابن المغازلی بسنده الی ابن عبّاس قال اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بیدی و اخذ بید علی فصلّی اربع رکعات ثمّ رفع یده الی السماء فقال اللّهم سألک موسی بن عمران و انا محمّد اسألک

ص:957

ان تشرح لی صدری و تیسر لی امری و تحلّ عقدة من لسانی یفقهوا قولی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی علیّا اخی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی قال ابن عبّاس فسمعت منادیا ینادی یا احمد قد اوتیت ما سألت فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم یا ابا الحسن ارفع یدیک الی السماء و ادع ربّک و اسأله یعطک فرفع یده الی السماء و هو یقول اللّهمّ اجعل لی عندک عهدا و اجعل لی عندک ودّا فانزل اللّه علی نبیّه صلعم إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا و فقیه ابو اللّیث در کتاب المجالس گفته قوله تعالی إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ الآیة

عن أبی ذرّ الغفاری قال صلّیت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما من الایّام صلاة الظهر فسأل سائل فی المسجد فلم یعطه احد فرفع السائل یده الی السماء و قال اللّهم اشهد انّی سألت فی مسجد رسولک فلم یعطنی احد شیئا فکان علیّ راکعا فاومأ بیده إلیه بخنصره الیمنی و کان یتختم فیها فاقبل السائل حتّی اخذ الخاتم من خنصره و ذلک بعین النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فلمّا فرغ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم من صلاته رفع راسه الی السّماء فقال اللّهمّ ان اخی موسی سألک فقال رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی فانزلت علیه قرآنا ناطقا سنشدّ عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا اللّهمّ و انا محمّد نبیّک و صفیّک اللّهمّ اشرح لی صدری و یسر لی امری و اجعل لی من اهلی علیّا وزیرا اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً قال أبو ذرّ فو اللّه ما استتمّ رسول اللّه هذه الکلمة حتّی نزل جبرئیل علیه و قال اقرأ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ الآیة و ثعلبی در تفسیر خود که مسمی ست بکتاب الکشف و البیان فی تفسیر القرآن گفته

اخبرنا ابو الحسن محمد بن القسم بن احمد الفقیه قال حدّثنا ابو محمد عبد اللّه بن احمد الشعرانی اخبرنا ابو علی احمد بن علی بن رزین حدّثنا المظفر بن الحسن الانصاری حدّثنا السری بن علی الوراق حدّثنا یحیی بن عبد الحمید الحمانی عن قیس بن الربیع عن الاعمش عن عبایة بن الربعی قال بینا عبد اللّه بن عبّاس جالس علی شفیر زمزم یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذا قبل رجل متعمم بعمامة

ص:958

فجعل ابن عبّاس لا یقول قال رسول اللّه الاّ و الرّجل یقول قال رسول اللّه فقال ابن عبّاس سألتک باللّه من انت قال فکشف العمامة عن وجهه و قال ایّها النّاس من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا جندب بن جنادة البدری ابو ذر الغفاری سمعت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم بهاتین و الا فصمّتا و رأیت بهاتین و الا فعمیتا یقول علیّ قائد البررة و قاتل الکفرة منصور من نصره و مخذول من خذله اما

انّی صلیت مع رسول اللّه یوما من الایام صلاة الظهر فسأل سائل فی المسجد فلم یعطه احد شیئا فرفع السّائل یده الی السّماء قال اللّهمّ اشهد انّی سألت فی مسجد رسول اللّه فلم یعطنی احد شیئا فکان علی راکعا فاومأ إلیه بخنصره الیمنی و کان یتختم فیها فاقبل السائل حتّی اخذ الخاتم من خنصره و ذلک بعین النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یصلّی فلمّا فرغ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم من صلاته رفع راسه الی السّماء و قال اللّهمّ انّ اخی موسی سألک فقال رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی فانزلت علیه قرآنا ناطقا سنشد عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون إلیکما اللّهم فانا محمّد نبیّک و صفیّک اللّهمّ فاشرح لی صدری و یسر لی امری و اجعل لی وزیرا من اهلی علیّا اشدد به ظهری قال ابو ذر فما استتم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الکلمة حتی نزل علیه جبرئیل من عند اللّه تعالی فقال یا محمد اقرأ قال و ما اقرأ قال اقرأ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ و فخر الدین رازی در تفسیر کبیر در بیان شان نزول آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ الآیة می فرماید و

روی عطاء عن ابن عبّاس انها فی علی ابن أبی طالب روی ان عبد اللّه بن سلام قال لما نزلت هذه الآیة قال یا رسول اللّه انا رأیت علیّا تصدق بخاتمه علی محتاج و هو راکع فنحن نتولاه

و روی عن أبی ذرّ أنه قال صلّیت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما صلاة الظهر فسأل سائل فی المسجد فلم یعطه احد فرفع السّائل فی المسجد یده الی السماء فقال اللّهمّ اشهد انّی سألت فی مسجد الرّسول فما اعطانی احد شیئا و کان علی راکعا فاومأ إلیه بخنصره الیمنی و کان فیها خاتم فاقبل السائل حتّی اخذ الخاتم فرای النّبی علیه السّلام

ص:959

ذلک فقال اللّهم ان اخی موسی سألک فقال رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی الی قوله وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی فانزلت قرآنا ناطقا سنشد عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا اللّهمّ انّ محمدا نبیک و صفیّک فاشرح لی صدری و یسّر لی امری و اجعل لی وزیرا من اهلی و اشدد به ظهری قال ابو ذر فو اللّه ما اتمّ رسول اللّه هذه الکلمة حتّی نزل جبرئیل فقال یا محمد اقرأ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ الی آخرها و نظام الدین نیسابوری در تفسیر غرائب القرآن در تفسیر این آیه گفته و روی عطا عن ابن عبّاس انّه أیّ الذی نزلت فیه هذه الآیة علی

روی ان عبد اللّه بن سلام قال لما نزلت هذه الآیة قلت یا رسول اللّه انا رأیت علیّا تصدق بخاتمه علی محتاج و هو راکع فنحن نتولاه

و روی عن أبی ذرّ أنّه قال صلّیت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم صلاة الظهر فسأل سائل فی المسجد فلم یعطه احد فرفع السائل یده الی السماء و قال اللّهمّ اشهد انی سألت فی مسجد الرسول فما اعطانی احد شیئا و کان علی راکعا فاومی إلیه بخنصره الیمنی و کان فیها خاتم فاقبل السائل حتی اخذ الخاتم فرآه النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال اللّهمّ ان اخی موسی سألک فقال رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی الی قوله وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی فانزلت قرآنا ناطقا سنشد عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا و اللّهمّ و انا محمد نبیک و امینک ف اِشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی علیّا اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی قال ابو ذر فو اللّه ما اتمّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم هذه الکلمة حتی نزل جبرئیل فقال یا محمد اقرا إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ الآیة و کمال الدین بن طلحه در مطالب السؤل گفته الفصل السابع فی عبادته و زهده و ورعه و اما عبادته علیه السّلام فاعلم سلمک اللّه بنا و بک سبیل السعادة ان حقیقة العبادة هی الطاعة فکل من اطاع اللّه تعالی و قام بامتثال الاوامر و اجتناب المناهی فهو عابد و لما کانت معلّقات الاوامر الصادرة من اللّه تعالی علی لسان نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متنوعة کانت العبادة بحسب ذلک متنوعة فمنها الصلوة و منها الصدقة و منها الصّیام الی غیرها من الانواع و کل ذلک کان علی قائما فیه مقبلا علیه مسارعا إلیه متحلیا به حتی ادرک بمسارعته الی طاعة اللّه و رسوله ما فات غیره فانّه جمع بین الصلوة و الصدقة

ص:960

فتصدق و هو راکع فی الصلوة فجمع بینهما فی وقت واحد حتّی انزل اللّه تعالی فیه قرآنا یتلی الی یوم القیمة و شرح ذلک و بیاته ما

رواه الامام ابو اسحاق احمد بن محمد الثعلبی رضی اللّه عنه فی تفسیره یرفعه فی سنده قال بینا عبد اللّه بن عبّاس جالس علی شفیر زمزم یقول قال رسول اللّه إذا قبل رجل متعمم بعمامة فجعل ابن عبّاس رض لا یقول قال رسول اللّه الاّ قال الرجل قال رسول اللّه فقال ابن عبّاس سألتک باللّه من انت قال فکشف العمامة عن وجهه و قال یا ایها النّاس من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا جندب بن جنادة البدری ابو ذر الغفاری سمعت النّبی بهاتین و الا فصمّتا و رایته بهاتین و الا فعمیتا یقول عن علی انّه قائد البررة و قاتل الکفرة و منصور من نصره مخذول من خذله اما انّی صلّیت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما من الایام الظهر فسأل سائل فی المسجد فلم یعطه احد شیئا فرفع السائل یده الی السماء و قال اللّهمّ اشهد انّی سالت فی مسجد رسول اللّه و لم یعطنی احد شیئا و کان علی راکعا فاومی إلیه بخنصره الیمنی و کان یتختم فیها فاقبل السائل حتّی اخذ الخاتم من خنصره و ذلک بعین النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یصلّی فلمّا فرغ النّبیّ من صلاته رفع راسه الی السماء و قال اللّهمّ ان اخی موسی سألک فقال رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی فانزلت علیه قرآنا ناطقا سنشد عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون إلیکما بآیاتنا اللّهم فانا محمد نبیّک و صفیّک اللّهم ف اِشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی علیا اشدد به ظهری قال ابو ذر فما استتم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کلامه حتّی نزل علیه جبرئیل من عند اللّه فقال یا محمد اقرأ فقال و ما اقرأ فانزل اللّه علیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ و قال الامام الثعلبی عقیب ما اوده بهذه القصة بصورتها سمعت ابا منصور الجمشاذی یقول سمعت محمد بن عبد اللّه الحافظ یقول سمعت ابا الحسن علی بن الحسین یقول سمعت ابا محمد هارون الخضرمی

ص:961

یقول سمعت محمد بن منصور الطوسی یقول سمعت احمد بن حنبل یقول ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من الفضائل مثل ما جاء لعلی ابن أبی طالب و ایراده قول الامام احمد عقیب هذه القصّة اشاره الی ان هذه المنقبة العلیة و هی الجمع بین هاتین العبادتین العظیمتین البدنیة و المالیة فی وقت واحد حتّی نزل القرآن الکریم بمدح القائم بهما المسارع إلیهما قد اختص بها علی و لم تحصل لغیره و یوسف بن قزعلی در تذکرة خواص الامة در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته الباب الثانی فی ذکر فضائله فضائله کرم اللّه وجهه اشهر من الشمس و القمر و اکثر من الحصی و المدر و قد اخترت منها ما ثبت و اشتهر و هی قسمان قسم مستنبط من الکتاب و الثانی من السنّة الظاهرة التی لا شک فیها و لا ارتیاب و قد روی مجاهد قال سأل رجل ابن عبّاس فقال ما اکثر فضائل علی ابن أبی طالب و انّی لاظنها ثلثة آلاف فقال له ابن عباس هی الی الثلاثین الفا اقرب من ثلثة آلاف ثم قال ابن عبّاس لو ان الشجر اقلام و البحور مداد و الانس و الجن کتّاب و حسّاب ما احصوا فضائل علی فامّا نصوص الکتاب فآیات الی ان قال بعد ذکر عدّة آیات و منها فی المائدة قوله تعالی إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الی قوله وَ هُمْ راکِعُونَ

ذکر الثعلبی فی تفسیره عن السدّی و عتبة أبی حکیم و غالب بن عبد اللّه قالوا انزلت هذه الآیة فی علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه مرّ به سائل و هو فی المسجد راکع فاعطاه خاتمه و ذکر الثعلبی القصّة مسندة الی أبی ذر الغفاری فقال صلّیت یوما صلاة الظهر فی المسجد و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حاضر فقام سائل فسأل فلم یعطه احد شیئا قال و کان علی قد رکع فاومأ الی السائل بخنصره فاخذ الخاتم من خنصره و النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم یعاین ذلک فرفع راسه الی السماء و قال اللّهمّ ان اخی موسی سالک فقال رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی الآیة الی قوله وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی فانزلت علیه قرآنا ناطقا سنشدّ عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون إلیکما اللّهمّ فانا محمد صفیّک و نبیّک ف اِشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی علیّا اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی او قال ظهری قال ابو ذر فو اللّه ما استتم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الکلمة حتّی نزل جبرئیل علیه السّلام من عند اللّه فقال

ص:962

یا محمد اقرأ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الی قوله وَ هُمْ راکِعُونَ

و فی روایة خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و علی قائم یصلّی و فی المسجد سائل و معه خاتم فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم هل اعطاک احد فقال نعم ذاک المصلّی هذا الخاتم و هو راکع فکبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و نزل جبرئیل یتلو هذه الآیة و محمد بن یوسف زرندی در نظم درر السمطین گفته

روی الاعمش عن عبایة قال بینا ابن عبّاس جالس علی شفیر زمزم یحدث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فجعل لا یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الا قال رجل متلثم قریب منه قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال ابن عبّاس سألتک باللّه من انت فکشف العمامة عن وجهه و قال یا ایّها النّاس من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا جندب بن جنادة البدری ابو ذر الغفاری سمعت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بهاتین و الا فصمّتا و رأیته بهاتین و الا فعمیتا یقول علی قائد البررة و قاتل الکفرة منصور من نصره مخذول من خذله اما انی صلیت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما من الایام صلاة الظهر فسأل سائل فی المسجد فلم یعطه احد فرفع السائل یده الی السماء و قال اللّهمّ اشهد انّی سالت فی مسجد رسول اللّه فلم یعطنی احد شیئا و علی کان راکعا فاومأ بخنصره الیمنی و کان یتختم فیها فاقبل السائل حتی اخذ الخاتم من خنصره و ذلک بعین النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فرفع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم راسه عند ذلک الی السماء و قال اللّهمّ انّ اخی موسی سأل فقال رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی فانزلت علیه قرآنا ناطقا سنشد عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون إلیکما بآیاتنا اللّهمّ و انا محمد نبیّک و صفیّک اللّهمّ اِشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی علیّا اشدد به ظهری فقال ابو ذر فو اللّه ما استتم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الکلمة حتی نزل علیه جبرئیل علیه السّلام من عند اللّه فقال یا محمد اقرأ قال ما اقرأ قال اقرأ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل گفته

ص:963

روی الزرندی عن الاعمش عن عبایة الربعی قال بینا ابن عبّاس رضی اللّه عنه جالس علی شفیر زمزم یحدث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم فجعل لا یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم الاّ قال رجل متلثم قریب منه قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم فقال ابن عبّاس رضی اللّه عنه سألتک باللّه من انت فکشف العمامة عن وجهه و قال یا ایّها النّاس من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا جندب بن جنادة البدری ابو ذر الغفاری سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم بهاتین و الا فصمّتا یقول علی قائد البررة و قاتل الکفرة منصور من نصره مخذول من خذله اما انی صلّیت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم یوما من الایام صلاة الظهر فسأل سائل فی المسجد فلم یعطه احد فرفع السائل یده الی السّماء و قال اللّهمّ اشهد انی سألت فی مسجد رسول اللّه فلم یعطنی احد شیئا و علیّ کان راکعا فاومی بخنصره الیمنی و کان یتختم فیها فاقبل السائل حتی اخذ الخاتم من خنصره و ذلک بعین النبیّ صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم فرفع النّبیّ صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم راسه عند ذلک الی السماء و قال اللّهمّ ان اخی موسی سال فقال رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی فانزلت علیه قرآنا ناطقا سنشدّ عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون إلیکما بآیاتنا اللّهمّ و انا محمد نبیک و صفیّک اللّهم اِشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی علیّا اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی قال ابو ذر رضی اللّه عنه فو اللّه ما استتم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم الکلمة حتی نزل علیه جبرئیل علیه السّلام من عند اللّه تعالی فقال یا محمد اقرأ قال ما اقرأ قال اقرأ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ و علی بن محمد بن احمد المعروف بابن الصباغ در فصول مهمه گفته

نقل ابو اسحاق احمد بن محمد الثعلبی فی تفسیره یرفعه بسنده قال بینما عبد اللّه بن عبّاس رضی اللّه عنهما جالسا قریبا ببئر زمزم یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هو یحدّث النّاس إذا قبل رجل متلثما فوقف فجعل ابن عبّاس لا یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الاّ قال الرّجل قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال

ص:964

ابن عبّاس سألتک باللّه من انت فقال ایّها الناس من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا ابو ذر الغفاری سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بهاتین و الا صمّتا یقول عن علی بن أبی طالب انّه قائد البررة و قاتل الکفرة منصور من نصره مخذول من خذله و صلّیت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما من الایام الظهر فسأل سائل فی المسجد فلم یعطه احد شیئا فرفع السائل یدیه الی السماء و قال اللّهم اشهد انّی سألت فی مسجد نبیّک محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم فلم یعطنی احد شیئا و کان علی فی الصّلوة راکعا فاوما إلیه بخنصره الیمنی و فیها خاتم فاقبل السائل و اخذ الخاتم من خنصره و ذلک بمرأی من النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و هو فی المسجد فرفع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طرفه الی السماء و قال اللّهمّ ان اخی موسی سألک فقال رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی فانزلت علیه سنشد عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون إلیکما اللّهمّ و انّی محمّد نبیّک و صفیّک اللّهم ف اِشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی علیّا اشدد به ظهری قال ابو ذر فما استتم دعاءه حتی نزل علیه جبرئیل من عند اللّه عزّ و جلّ و قال یا محمّد اقرأ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ و مولوی ولی اللّه لکهنوی در مرآة المؤمنین در فضائل امیر المؤمنین گفته و از آن جمله آنکه چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم متوجه غزوه تبوک شد علی مرتضی را برای تعهد حال عیال خود در مدینه گذاشت و در ضمن آن ویرا رضی اللّه عنه بتشریفی عظیم بنواخت و خلعت هارونیه عطا فرمود الی ان قال و اینجا دقیقة بخاطر خلجان می نماید که چون آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم بوحی معلوم فرموده بود که مرتبه علی بن أبی طالب از جناب رسالت مآب مثل مرتبه هارون است از موسی علیهما السّلام نائب و خلیفۀ خود فرمود علی مرتضی را در اهل و عیال چنانچه هارون نائب وزیر موسی علیه السّلام بود در قوم وی وقتی که وی علیه السّلام بطرف طور رفته و خود بدولت عازم سفر شد اما چونکه منافقان ازین دقیقه واقف نبودند زبان عیب جوئی دراز کردند و از غایت حسد سعی و کوشش در تحقیر علی مرتضی نمودند و کلمات واهیات بر زبان آوردند و چون این حرکات نفاق و عداوت

ص:965

بحضرت امیر رسیدند ملول خاطر و اندوهگین شد و خواست که اظهار این واقعه بجناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم نماید آن حضرت چون که نفاق منافقان دریافت فرمود برین دقیقه آگاهی داد و مرتبه هارونیت که خلعت خاص از جناب الهی بعلی مرتضی عنایت شده بود بیان فرمود چنانچه مروی است که چون آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ الآیة نازل شد آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم در شان علی مرتضی دعاء وزارت فرمود مثل دعاء موسی در حق هارون علیهما السّلام قال الامام الرازی فی التفسیر الکبیر روی عطاء عن ابن عبّاس انها نزلت فی علی بن أبی طالب

روی ان عبد اللّه بن سلام قال لما نزلت هذه الآیة قلت یا رسول اللّه انا رایت علیّا تصدق بخاتمه علی محتاج و هو راکع فنحن نتولاه

و روی عن أبی ذر انّه قال صلیت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما صلاة الظّهر فسال سائل فی المسجد فلم یعطه احد فرفع السائل یده الی السّماء و قال اللّهمّ اشهد انّی سألت فی مسجد رسول اللّه فما اعطانی احد شیئا و کان علی راکعا فأومأ إلیه بخنصره الیمنی و کان فیها خاتم فاقبل السائل حتی اخذ الخاتم فرأی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ذلک و قال اللّهمّ اخی موسی سألک فقال رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی الی قوله وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی فانزلت قرآنا ناطقا سنشد عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا اللّهمّ فانا محمّد نبیّک و صفیّک ف اِشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی علیّا اشدد به ظهری قال ابو ذر ما اتم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم هذه الکلمة حتّی نزل جبرئیل فقال یا محمد اقرأ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ الی آخرها

دلیل سی و ششم استدلال ملک العلماء دولت آبادی به حدیث منزلت بر حصول نیابت برای جناب امیر ع

دلیل سی و ششم آنکه ملک العلماء شهاب الدّین دولت آبادی بحدیث منزلت استدلال بر حصول نیابت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نموده چنانچه در هدایة السعداء گفته چون در خیر القرون آفتاب رسالت تابان و روشن است و در حالت غروب علی ولی مقابل خود کالشمس لبدر المنیر نائب خود داشته

یا علی انک منّی بمنزلة هارون من موسی و لا نبیّ بعدی من کنت مولاه فعلیّ مولاه تا انقراض عالم بر من ایمان و بر تو اعتقاد دارند انتهی ازین عبارت صراحة ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در وقت غروب آفتاب رسالت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را مقابل خود نائب خود داشته و حدیث منزلت و حدیث غدیر برین نیابت و مقابله دلالت دارد و اعتقاد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل ایمان بر جناب

ص:966

رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تا انقراض عالم فرض و لازم و واجب و متحم ست فللّه الحمد و المنّة که ازین افاده سدیده ملک العلماء مطلوب اهل حقّ که دلالت حدیث منزلت بر خلافت عامّه و نیابت دائمه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و افضلیت و ارجحیت و اقدمیت آن حضرت بر جمیع اصحاب است بکمال وضوح و ظهور رسید و نفوس منکرین و جاحدین این دلالت بعذاب شدید مبتلا گردید

دلیل سی و هفتم اعتراف جلال الدین محلی به دلالت حدیث منزلت بر خلافت جناب امیر ع

دلیل سی و هفتم آنکه جلال الدین محمد بن احمد محلّی که محامد عظیمه و مناقب فخیمه او از ضوء لامع سخاوی سابقا در مجلد حدیث غدیر مذکور شد در شرح جمیع الجوامع تصنیف عبد الوهاب سبکی گفته و الصحیح من الاقوال ان الاجماع علی وفق خبر لا یدل علی صدقه فی نفس الامر مطلقا و ثالثها یدل ان تلقوه الی المجمعون بالقبول بان صرحوا بالاستناد إلیه فان لم یتلقوه بالقبول بان لم یتعرضوا بالاستناد إلیه فلا یدل لجواز استنادهم الی غیره مما استنبطوه من القرآن و ثانیها یدل مطلقا لان الظاهر استنادهم الی غیره مما استنبطوه من القرآن و ثانیها یدل مطلقا لان الظاهر استنادهم إلیه حیث لم یصرحوا بذلک لعدم ظهور مستند غیره و وجه دلالة استناد هم إلیه علی صدقه انه لو لم یکن حینئذ صدقا بان کان کذبا لکان استنادهم إلیه خطاؤهم معصومون منه قلنا لا نسلّم الخطاء حینئذ لانهم ظنوا صدقه و هم انما امروا بالاستناد الی ما ظنوا صدقه فاستنادهم إلیه انما یدل علی ظنهم صدقه و لا یلزم من ظنهم صدقه صدقه فی نفس الامر و قیل ان ظنهم معصوم عن الخطاء و کذلک بقاء خبر تتوفر الدواعی علی ابطاله بأن لم یبطله ذوو الدواعی مع سماعهم له آحاد الا یدلّ علی صدقه خلافا للزیدیه فی قولهم یدل علیه قالوا للاتفاق علی قبوله حینئذ قلنا الاتفاق علی قبوله انما یدل علی ظنهم صدقه و لا یلزم من ذلک صدقه فی نفس الامر مثاله

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی رواه الشیخان فان دواعی بنی أمیّة و قد سمعوه متوفرة علی ابطاله لدلالته علی خلافة علی رضی اللّه عنه کما قیل کخلافة هارون عن موسی بقوله اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی و ان مات قبله و لم یبطلوه ازین عبارت صراحة ظاهرست که حدیث منزلت دلالت می کند بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل خلافت هارون از حضرت موسی علیهما السّلام و خلافت حضرت هارون علیه السّلام برای حضرت موسی علیهما السّلام ثابت ست گو حضرت هارون قبل حضرت موسی

ص:967

علیهما السّلام وفات یافته باشد و بدیهی است که مراد از خلافت حضرت هارون در قول محلّی کخلافة هارون موسی الخ خلافت عامه است نه خلافت جزئیه منقطعه زیرا که ان وصلیه در قول او و ان مات دلالت دارد بر آنکه موت حضرت هارون علیه السّلام حسب ظاهر منافی این خلافت بود و ظاهرست که منافات موت حسب ظاهر نیست مگر با خلافت عامّه نه خلافت جزئیه منقطعه و نیز اگر مراد ازین حدیث خلافت جزئیه منقطعه می بود توفر دواعی بنی امیّه بر ابطال آن متحقق نمی شد زیرا که این خلافت جزئیه منقطعه را نواصب هم که مبغضین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام انکار نمی کنند کما یظهر من افادة المخاطب پس توفر دواعی بنی امیه که مبغضین آن جناب اند بر ابطال این خلافت جزئیه منقطعه متحقق نمی شود حال آنکه محلّی تعلیل توفر دواعی بنی امیّه بر ابطال این حدیث بدلالت آن بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده پس معلوم شد که مراد ازین خلافت خلافت عامّه است که البته دواعی بنی امیّه اشرار بر ابطال آن متوفر و اسباب ردّ آن برای این قوم زیان کار متکثر بود

دلیل سی و هشتم استدلال میرزا جان جانان به تفسیر حدیث منزلت در حق سناء الله به خلافت طریقه

دلیل سی و هشتم آنکه عبد اللّه المعروف بغلام علی در رسالۀ که مختصر کرده آن را از کتاب مولوی نعیم اللّه در احوال شمس الدین حبیب اللّه که مشهورست بمیرزا جان جانان می گوید حضرت مولوی ثناء اللّه اشرف و اسبق خلفاء حضرت ایشان یعنی جان جانان اند نسب ایشان بحضرت شیخ جلال کبیر اولیاء چشتی رحمة اللّه علیه به دوازده واسطه می رسد و نسب حضرت شیخ جلال بجناب امیر المؤمنین حضرت عثمان رضی اللّه تعالی عنه منتهی می شود ایشان زبده علماء ربّانی مقرب بارگاه یزدانی در علوم عقلی و نقلی تبحر تمام دارند در فقه و اصول بمرتبۀ اجتهاد رسیده کتابی مبسوط در علم فقه با بیان ماخذ و دلائل و مختار مجتهدان مذاهب اربعه در هر مسئله تالیف نموده اند و آنچه نزد ایشان اقوی ثابت شد آن را رسالۀ جدا مسمی بماخذ الاقوی تحریر فرموده در اصول نیز مختارات خود نوشته تفسیر طولانی جامع اقوال قدماء مفسرین و تاویلات جدیده که بر لطیفه روحانی ایشان از مبدء فیاض ریخته ارقام نموده اند و رسائل در تصوف و تحقیق معارف حضرت مجدد رضی اللّه تعالی عنه نگاشته صفاء ذهن و جودت طبع و قوت فکر و سلامت عقل ایشان زائد الوصف ست طریقه از حضرت شیخ الشیوخ محمد عابد قدس سره گرفته بتوجهات ایشان بصفاء قلبی رسیده اند باز باتباع امر آن حضرت بخدمت حضرت ایشان رجوع نموده بحسن تربیت بلیغه بجمیع مقامات

ص:968

احمدیه فائز شده اند و از بس سرعت سیر و شوق وصول اصل خود تمام سلوک این طریقه در پنجاه توجه بانجام رسانیده هیجده ساله بودند که فراغ از تحصیل علم ظاهر و خلافت طریقه یافته باشاعت علم و فیض باطن پرداختند و هدایت و ارشاد را رواجی بخشیده بر زبان حضرت ایشان بلقب علم الهدی سرفراز گشتند ایشان در ایام خوردی جد خود حضرت شیخ جلال بانی پتی را رحمة اللّه علیه دیدند الطاف بسیار بحال ایشان فرموده پیشانی مبارک خود را به پیشانی ایشان مالیدند هم آن ایام بزیارت حضرت غوث الثقلین مشرف شدند و آن حضرت خرمایی تر ایشان را عطا فرموده یک بار امیر المؤمنین علی مرتضی کرم اللّه وجهه را بخواب دیدند درباره ایشان به بشاشت تمام می فرمایند انت منی بمنزلة هارون من موسی علیهما السّلام حضرت ایشان تعبیر این خواب چنین فرمودند که صورت مثالی فقیر بصورت جد بزرگوار فقیر اعنی علی مرتضی رضی اللّه تعالی عنه متمثل شده شما را باین کلمات مبشر ساخته می تواند که بعد فقیر خلافت طریقه بشما منتقل گردد انتهی و ازین عبارت ظاهرست که مولوی سناء اللّه که نبذی از فضائل و محامد جمیلۀ او در صدرین عبارت مذکورست و نبذی از ان در ما بعد آن مسطور در خواب دیده که معاذ اللّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حق او حدیث منزلت ارشاد کرده و مرزا حبیب اللّه جان جانان این ارشاد را بخلافت طریقه مفسّر فرمود پس اگر حدیث منزلت دلالت بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی کرد این تفسیر و تعبیر وجهی نداشت پس ازین تفسیر و تعبیر بنهایت وضوح ظاهر گشت که حدیث منزلت در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بلا ریب دلالت بر خلافت آن حضرت می کند و تخصیص خلافت در حق آن جناب بخلافت طریقه وجهی ندارد که سابقا وجوه زاهره بطلان حمل حدیث غدیر بر خلافت باطنیه شنیدی و بر تقدیر تسلیم اثبات نصّ خلافت طریقه برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مثبت افضلیت آن حضرت است و افضلیت مثبت خلافت بلا فاصله است

دلیل سی ونهم دانستن خلیفه ثانی ورود حدیث منزلت در حق خود بهتر از دنیا و ما فیها

دلیل سی و نهم آنکه در کنز العمال مذکورست

عن ابن عبّاس قال عمر بن الخطاب کفّوا عن ذکر علیّ بن أبی طالب فانّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول فی علی ثلث خصال لان تکون لی واحدة منهن احبّ الیّ ممّا طلعت علیه الشمس کنت انا و ابو بکر و عبیدة بن الجرّاح و نفر من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:969

و النّبیّ متکی علی علیّ بن أبی طالب حتّی ضرب بیده علی منکبه ثمّ قال و انت یا علیّ اوّل المؤمنین ایمانا و اوّلهم اسلاما ثمّ قال انت منّی بمنزلة هارون من موسی و کذب علیّ من زعم انّه یحبنی و یبغضک الحسن بن بدر فیما رواه الخلفاء و الحاکم فی الکنی و الشیرازی فی الالقاب و ابن النّجار و نیز در همان کتابست

عن عمر قال لن تنالوا علیّا فانّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول ثلثة لان تکون لی واحدة منهن احبّ الیّ مما طلعت علیه الشمس کنت عند النّبیّ و عنده ابو بکر و ابو عبیدة بن الجرّاح و جماعة من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فضرب بیده علی منکب علیّ فقال انت اوّل النّاس اسلاما و اوّل النّاس ایمانا و انت منّی بمنزلة هارون من موسی ابن النّجار و موفق بن احمد اخطب خوارزم در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

اخبرنا الامام العلاّمة فخر خوارزم ابو القاسم محمود بن عمر الزمخشری الخوارزمی قال اخبرنا الاستاذ الامین ابو الحسن بن علی بن الحسین بن مردک الرازی قال اخبرنا الحافظ ابو سعد اسماعیل بن الحسن السمان قال حدّثنا محمد بن عبد الواحد الخزاعی الغطاء قال اخبرنی ابو محمد عبد اللّه بن سعید الانصاری قال حدّثنا ابو محمد عبد اللّه بن اردان الخیاط الشیرازی قال حدّثنا ابراهیم بن سعید الجوهری وصی المامون قال حدثنی امیر المؤمنین الرّشید عن ابیه عن جده عن عبد اللّه بن عبّاس قال سمعت عمر بن الخطاب و عنده جماعة فتذاکر و السابقین الی الاسلام فقال عمر اما علی فسمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول فیه ثلث خصال لوددت ان تکون لی واحدة منهن فکانت احبّ الیّ مما طلعت علیه الشمس کنت انا و ابو عبیدة و ابو بکر و جماعة من اصحابه إذ ضرب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم بیده علی منکب علی فقال یا علی انت اول المؤمنین ایمانا و اوّل المسلمین اسلاما و انت منی بمنزلة هارون من موسی در ریاض النضره مذکورست

عن عمرو قد سمع رجلا سبّ علیّا فقال انّی لاظنّک من المنافقین سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلیّ فیه

ص:970

ثلث خصال لوددت ان لی واحدة منهن بینا انا و ابو عبیدة و ابو بکر و جماعة عند النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم إذ ضرب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم منکب علی فقال یا علی انت اوّل المؤمنین ایمانا و اوّل المسلمین اسلاما و انت منّی بمنزلة هارون من موسی خرجه ابن السّمان و ابن الصّبّاغ مالکی در فصول مهمه گفته و

من کتاب الخصائص عن العبّاس بن عبد المطلب قال سمعت عمر بن الخطاب و هو یقول کفوا عن ذکر علی بن أبی طالب الا بخیر فانّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول فی علی ثلث خصال وددت انّ لی واحدة منهن کل واحدة منهنّ احبّ الیّ مما طلعت علیه الشمس و ذاک انّی کنت انا و ابو بکر و ابو عبیدة بن الجرّاح و نفر من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذ ضرب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی کنف علی بن أبی طالب و قال یا علی انت اوّل المسلمین اسلاما و انت اوّل المؤمنین ایمانا و انت منّی بمنزلة هارون من موسی کذب من زعم انّه یحبنی و هو یبغضک یا علی من احبّک فقد احبّنی و من احبّنی احب اللّه تعالی و من احب اللّه تعالی ادخله الجنة و من ابغضک فقد ابغضنی و من ابغضنی أبغضه اللّه تعالی و ادخله النار ازین روایت که اکابر محدثین اعلام و اجلّه اساطین فخام سنّیه اعنی حسن بن بدر و حاکم و شیرازی و ابن السمان و موفق بن احمد و ابن النجّار و ابن الصباغ و سیوطی و ملا علی متقی ذکر کرده اند بکمال صراحت واضحست که خلیفه ثانی سنّیان حدیث منزلت را بآن منزلت عظیم و جلیل و فخیم می دانست که ورود آن را برای خود از دنیا و ما فیها بهتر می شمرد و نهایت تمنای آن می نمود عجب است که حضرات اهل سنت چنین فضیلت جلیله را خلافا لامامهم و شقا قاله محو کردن می خواهند و آن را مثبت محض خلافت خاصّه که بآحاد صحابه بارها متعلق شده بلکه کمتر از ان می دانند و اعور آن را عیاذ باللّه دلیل منقصت می گرداند بلکه ذکر این حدیث را خلاف عقل گمان می برد غالب که اعور خلیفه ثانی را در تمنای ورود این حدیث بشان خود معاذ اللّه از عقلا خارج سازد و گوید که ان عمر لو عقل ما تمنّی هذا التمنّی ورود هذا الحدیث فی حقّه و ما ظنّه من فضائل علی لأنّه شبهه بهرون فی الاستخلاف الی آخر ما تفوّه به و ابن تیمیه هم چون دلالت حدیث منزلت را مقصود بر استخلافی که اضعف و اوهن از استخلاف دیگرانست می داند حضرت خلیفه ثانی را درین تمنّا

ص:971

بطعن و تشنیع خواهد نواخت و معاذ اللّه بزمره کسانی که امور مشترکه را لباس اختصاص می پوشانند خواهد انداخت بالجمله گو حضرات اهل سنت باین تقریرات سخیف و حرکات عنیف ابطال خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام می کنند و داد کمال جسارت می دهند لیکن من حیث لا یشعرون نهایت تنقیض و ازرا و تعییر و تحقیر خلافت مآب هم بعمل می آرند که چسان چنین امر را که حسب مزعوماتشان وقعی ندارد باین و له و شغف تمنا می کردند و ظاهر می کنند که عمر بمرتبه ادانی صحابه مثل ابن أم مکتوم و غیره هم نرسیده بود که امریرا که بهتر از ان بایشان حاصل شده بغایت آرزو متمنّی بودند و بسبب عدم حصول آن رنجیده و متعنی و بحقیقت این ارشاد خلیفه ثانی برابر هزار دلیل قاطع و برهان ساطع ست بر آنکه حدیث منزلت دلیل کمال علو منزلت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و برهان غایت سموّ و شرف و اقصای افضلیت و اکرمیّت آن حضرت از سائر امت ست و الا حرمان خود از ان ظاهر نمی ساخت و آرزوی آن در دل صفا منزل نمی داشت وا عجباه که حضرات اهل سنت بر ارشاد خلیفه ثانی هم گوش نمی کنند و ترهات عجیب و غریب می سرایند و افادات شگفت و احتمالات معجب و اختراعات رنگین تقریر می کنند که عاقل المعی بسماع آن سراسیمه می شود و حضرات اهل سنت بمقامات عدیده مثل این مقام بسبب توهین فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام در کمال استخفاف و اهانت و ازراء و تحقیر خلفای خود گرفتار شده اند از جمله آنکه ادای سوره برائت را که بجناب امیر المؤمنین علیه السلام بوحی آسمانی متعلق گردیده و فضیلت جلیله و مدیحت عظیمه است تحقیر کنند و اهانت نمایند گاهی گویند که تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السلام باین تبلیغ حسب عادت عرب یعنی اهل جاهلیت بوده نه بسبب افضلیت و گاهی گویند که این کار قراءت چند آیه بآواز بلندست که هر قاری و حافظ می تواند سرانجام داد مخاطب در رباب مطاعن گفته و چون سردار لیاقت حج که متضمن اصلاح عبادات چند لک؟؟ کس از مسلمین ست و مستلزم ادای احکام بسیار و خواندن خطبها و تعلیم مسائل بیشمار و فتوی دادن او در وقائع نادره و حوادث غریبه که در آن انبوه کثیره روی دهد و محتاج باجتهاد عظیم و علم وافر می گرداند بابو بکر ثابت شد لیاقت قراءت چند آیه بآواز بلند که هر قاری و حافظ می تواند سرانجام داد چرا او را ثابت نخواهد بود انتهی و نیز گفته پس لابد این عزل ابو بکر را که در مقدمۀ تبلیغ چند آیه قرآنی واقع شد وجهی می باید ورای عدم لیاقت و قصور قابلیت والا نصب

ص:972

ابو بکر در امریکه خیلی جلیل القدرست و عزل او ازین کار سهل صریح خلاف عقل ست که هرگز از پیغمبر صلی اللّه علیه و اله و سلم که عاقل ناس بود نمی آید چه جای آنکه حکم الهی نیز خلاف حکمت نازل شود معاذ اللّه من ذلک و آن وجه آنست که عادت عرب در عهد بستن و شکستن و صلح نمودن و جنگ بنیاد نهادن همین بود که این چیزها را بلا واسطه سردار قوم با کسی که در حکم او باشد از فرزند و داماد و برادر بعمل آرد و گفته و کرده دیگر را هر چند در مرتبه بزرگی داشته باشد بخاطر نمی آوردند و معتبر نمی دانستند الخ این کلمات غرابت سمات که خود مخاطب بعد ان تکذیبش نموده دلالت صریح دارد بر استخفاف و اهانت و ازراء این کار عالی مقدار که بامر سرور مختار بلکه وحی ایزد جبار سردار مؤمنین اخیار بان مامور شده و ظاهرست که ابو بکر بعزل خود ازین کار تنگ دل شده چنانچه در روایت نسائی که در خصائص آورده مذکورست فوجد ابو بکر فی نفسه و نیز در روایت احمد بن حنبل و ابن خزیمه و ابو عوانه و دار قطنی که در کنز العمال در کتاب الاذکار مذکورست واردست فلمّا قدم ابو بکر بکلی فقال یا رسول اللّه احدث فی شیء الخ و ظاهرست که رنجیده شدن ابو بکر و بکا و زاری و گریه و بیقراری او دلالت صریحه دارد بر آنکه این کار نهایت جلیل و عظیم الشأن بود و ابو بکر را معزول شدن از ان نهایت ناگوار بود پس هر قدر که در توهین این کار می کوشند بحقیقت در اهانت و تحقیر امام خود می خروشند و یوسف اعور تبلیغ سوره برائت را زیاده تر از مخاطب فطین تحقیر و توهین نموده یعنی در رساله خود که در ردّ اهل حقّ نوشته گفته آنچه حاصلش این ست که ندا امر صغیریست که لایق نیست بامرا مثل آن پس صرف کرد نبی صلی اللّه علیه و سلم آن را از أبی بکر بسبب بودن او امیر برای رفع درجه او انتهی ازین کلام هر چند رفع درجت و اعلای منزلت أبی بکر خواسته لیکن در حقیقت کمال تحقیر و توهین و استخفاف عقل او بکار برده که چرا چنین امری صغیر را که لائق او نبود چندان عظیم و جلیل شمرد که بسبب انصراف آن از خود تنگدل شده گریه و زاری آغاز نهاد و تفصیل المقام فی تشیید المطاعن للوالد الماجد العلاّم احلّه اللّه دار السلام و نیز حضرات سنیه حدیث طیر را بادعای تخصیصات رکیکه و تاویلات سخیفه بحضیض عدم دلالت بر افضلیت انداخته تا آنکه بتقدیر من قبل احب خلقک پرداخته آن را از دلالت بر مزید محبوبیت دورتر داشته اند و آخرها این کد و کاوش شان مثبت مزید اهانت و استخفاف و توهین شیخین می گردد و این آفت بر انگیخته ایشان بر سر آن بیخبران می رسد یعنی چه از روایات خود ایشان

ص:973

ثابت شده که قبل جناب امیر المؤمنین علیه السلام شیخین آمدند و باذن حضور خدمت سراپا برکت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم مشرف نگردیدند بلکه بردّ و ردع خائب و خاسر برگردیدند پس اگر معنای احب خلقک من احب خلقک باشد ثابت گردد که شیخین مصداق من هو من احبّ الخلق هم نبودند چه جا که احب خلق باشند پس حضرات اهل سنت درین مقامات و امثال آن هر چند بغرض رفع مدارج شیخین توهین فضائل سنّیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام کنند و آن را بحضیض عدم دلالت بر افضلیت و اشرفیت و ارجحیت اندازند بلکه آن را مماثل و معادل فضائل آحاد صحابه سازند بلکه تبلیغ سوره برائت و حدیث منزلت را دلیل عیب و نقصان گردانند لیکن جزای این صنیع بدیع شان زودتر بکنارشان گذاشته می شود که این همه توهین و ازراء و استخفاف بمقتدایان شان می کشد و لا یحیق المکر السیّئ الا باهله و مخفی نماند که چنانچه خلیفه ثانی ورود حدیث منزلت را در حق خود از دنیا و ما فیها بهتر می دانست و تمنای آن می نمود همچنین سعد بن أبی وقاص به تقلید خلیفه ثانی ورود حدیث منزلت را در حق خود از دنیا و ما فیها بهتر می دانست و به تمنای آن نهایت عظمت و جلالت حدیث شریف ظاهر می کرد در کنز العمال ملا علی متقی مذکورست

عن سعد قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی ثلث خصال لئن تکون لی واحدة منها احبّ الیّ من الدنیا و ما فیها سمعته یقول انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و سمعته یقول لاعطینّ الرّایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله لیس بفرار و سمعته یقول من کنت مولاه فعلی مولاه ابن جریر در کتاب الاکتفاء تصنیف ابراهیم بن عبد اللّه یمنی شافعی مذکورست

وعنه یعنی عن سعد رضی اللّه تعالی عنه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی ثلث خصال لئن تکون لی واحدة منها احبّ الی من الدنیا و ما فیها سمعته یقول انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی و سمعته یقول لاعطین الرّایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله لیس بفرار و سمعته یقول من کنت مولاه فعلیّ مولاه اخرجه ابن جریر فی تهذیب الآثار و الامام ابو عبد اللّه محمد بن یزید بن ماجه القزوینی فی سننه ازین حدیث نهایت تمنای سعد بن أبی وقاص که نزدشان از عشره مبشره بجنت ست برای حصول این فضیلت جلیله که بحدیث منزلت

ص:974

برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام حاصل شده ثابت ست سبحان اللّه سعد با آن فضائل جلیله و مناقب جمیله و محامد عظیمه و مدائح فخیمه که حضرات اهل سنت برای صحابه عموما و عشره مبشره خصوصا برای خود سعد بخصوص شخصه ثابت می کنند و ورود حدیث منزلت را در حق خود بهتر از دنیا و ما فیها داند و آن را در غایت عظمت و جلالت گرداند و حضرات سنّیه بر خلاف آن در تنقیص حدیث منزلت کوشند و آن را دلیل مشترک بین آحاد الصحابة بلکه دلیل وصف ضعیف و خفیف گردانیده چشم از حق پوشند و بحقیقت در تحمیق و تسفیه اعدای خلیفه ثانی جلیل الاختصاص و تحقیر و تعییر سعد بن أبی وقاص و امثال ایشان خروشند

دلیل چهلم احتجاج جناب امیر علیه السلام به حدیث منزلت یوم شوری

چهلم آنکه استدلال جناب امیر المؤمنین علیه السلام بحدیث منزلت یوم شوری دلالت صریحه دارد بر آنکه این حدیث مثبت افضلیت و خلافت آن حضرست و خرافات و هفوات نواصب و تلمیعات و کاسه لیسان ایشان و کسانی که مصداق کاسه گرم تر از آش می باشند مثل ابن تیمیه و اعور همه باطل و بی اصل و محض مجون و هزل ست چه ظاهرست که اگر حدیث منزلت دلالت بر خلافت یا افضلیت مستلزمه خلافت نمی کرد و مدلول آن وصفی می بود که مشترک است در میان آحاد صحابه مثل ابن أمّ مکتوم و غیره بلکه بنابر مزعوم ابن تیمیه اضعف و اوهن از وصف ایشانست بلکه بنابر مزعوم عور حدیث منزلت دلیل نقص و عیب عظیم می بود معاذ اللّه من ذلک چگونه جناب امیر المؤمنین علیه السلام که باب مدینه علم و مدار حق ست این حدیث شریف را در مقام اثبات افضلیت و احقیت خود بخلافت ذکر می فرمود و چگونه صحابه کبار سکوت بر آن می کردند و رو نمی نمودند که چرا این حدیث را در مقام افتخار بر ما ذکر می فرمایی حال آنکه ازین حدیث جز خلافت منقطعه که بهتر و اقوی از ان آحاد صحابه را حاصل شده ثابت نمی شود بلکه معاذ اللّه این حدیث دلیل سلب خلافت و برهان حصول عیب و نقص عظیم ست و احتجاج جناب امیر علیه السلام بحدیث منزلت یوم شوری اکابر ائمّه سنیه روایت کرده اند مثل ابن المغازلی و اخطب خوارزم و عبارت این هر دو در مجلد طیر انشاء اللّه تعالی خواهی شنید و ابو الفتح ناصر بن عبد السید المطرزی النحری در ایضاح شرح مقامات حریری گفته اللّهمّ کلمة تستعمل فی الدعاء بمعنی یا اللّه و المیم فیها عوض من حرف النّداء و لذلک لا تجمع بینهما و انما فتحت من قبل ان الحروف مبنیة و الاصل فی البناء السّکون فلمّا زیدت المیمان و هما ساکنتان حرکت الثانیة بالفتح لالتقاء الساکنین و اختاروا الفتحة لخفّتها

ص:975

هذا اصلها ثمّ یؤتی بها قبل الا إذا کان المستثنی عزیزا نادرا و کان قصدهم بذلک الاستظهار بمشیّة اللّه فی اثبات کونه و وجوده ایذانا بانه بلغ من النذرة حدّ الشّذوذ هذا کثیر فی کلام الفصحاء و علی ذلک قوله فی المقامة الخامسة اللّهم الا ان تقدنا الجوع أ لا تری کیف یقطر منه ماء الندرة و یلوع علیه سیما الشذوذ لأنّ الغالب فی ذلک الوقت الذی ذکر الشّیع فضلا ان یشتد الجوع فیه حتی تتّقد ناره و یحول دون النوم او اره و قد تجیء فی جواب الاستفهام قبل لا و نعم کثیرا من ذلک ما قرأت فی حدیث عمیر بن سعد و قد اتاه رسول عمر بن سعد قال کیف ترکت امیر المؤمنین فقال صالحا و هو یقرئک السلام فقال له ویحک لعلّه استاثر نفسه قال اللّهم لا فقال لعلّه فعل کذا قال اللّهم لا فی حدیث طویل و

قال عامر بن واثلة سمعت علیّا رضی اللّه عنه یوم الشوری یقول نشدتکم باللّه ایّها النّضر هل فیکم احد وحد اللّه قبلی قالوا اللّهم لا قال نشدتکم باللّه هل فیکم احد قال له رسول اللّه انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی غیری قالوا اللّهم لا الی ان قال هل سمعتم رسول اللّه یقول عرضت علیّ امّتی البارحة فاستغفرت لک و لشیعتک قالوا اللّهم نعم و علی هذا قول صاحب المقامات فی الثالثة و الاربعین و ناشدتک اللّه هل رأیت اسحر منک قال اللّهم نعم قلت و کان المتکلم یقصد اثبات الجواب متفرعا بذکر اللّه تعالی لیکون ابلغ و اوقع و فی نفس الشک أنجع و یعلم انه علی یقین من ایراده و بصیرة فی اثباته قد جعل نفسه فی معرض من اقبل علی اللّه لیجیب عما سأله مثلا و لا شک ان من کان هذه حاله لا یتکلّم الا بما هو صدق یقین و حق و مخفی نماند که چنانچه جناب امیر المؤمنین علیه السلام بحدیث منزلت بر احقیّت خود بخلافت استدلال فرموده همچنین حضرت فاطمه علیها السلام برای ردّ بر آخذین خلافت احتجاج فرموده شمس الدین محمد جزری در سنی المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب در ذکر طرق حدیث غدیر گفته و الطف طریق وقع لهذا الحدیث و اعزبه ما حدثنا به شیخنا خاتمة الحفّاظ ابو بکر محمّد بن عبد اللّه بن المحبّ المقدسی مشافهة اخبرتنا الشیخة أمّ محمّد زینب ابنة احمد بن عبد الرحیم المقدسیّة عن أبی المظفر محمد بن فسان بن المثنی اخبرنا ابو موسی محمد بن أبی بکر الحافظ اخبرنا ابن عمه والدی القاضی

ص:976

قالا حدثنا ابو سعید الادریس إجازة فیما اخرجه فی تاریخ استراباد حدثنی محمد بن محمد بن الحسن ابو العباس الرّشیدی من ولد هارون الرشید بسمرقند و ما کتبناه الا عنه حدثنا ابو الحسن محمّد بن جعفر الحلوانی حدثنا علی بن محمد بن جعفر الاهوازی مولی الرشید حدثنا بکر بن احمد القصری حدثنا فاطمة بنت علی بن موسی الرضی حدثتنی فاطمة و زینب و أم کلثوم بنات موسی بن جعفر قلن حدثتنا فاطمة بنت جعفر بن محمد الصادق

حدثتنی فاطمة بنت محمد بن علی حدثتنی فاطمة بنت علی بن الحسین حدثنی فاطمة و سکینة ابنتا الحسین بن علیّ عن أم کلثوم بنت فاطمة بنت النبی علیه السلام عن فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و رضی عنها قالت أ نسیتم قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم من کنت مولاه فعلیّ مولاه و قوله صلّی اللّه علیه و سلم انت منی بمنزلة هارون من موسی هکذا اخرجه الحافظ الکبیر ابو موسی المدینی فی کتابه المسلسل بالاسماء و قال هذا الحدیث مسلسل من وجه و هو ان کل واحدة من الفواطم تروی عن عمّة لها فهو روایة خمس بنات اخ کل واحدة منهن عن عمتها ازین روایت ظاهرست که حضرت فاطمه علیها السلام بمخاطبین خود که مراد از ان آخذین خلافت هستند ارشاد فرموده که آیا فراموش کردید قول رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم را روز غدیر من کنت مولاه فعلی مولاه و قول آن حضرت را انت منی بمنزلة هارون من موسی و ظاهرست که این ارشاد آن حضرت دلالت صریحه دارد بر آنکه از صحابه عمل بر مقتضای حدیث غدیر و حدیث منزلت واقع نشده پس اگر حدیث منزلت دلالت بر خلافت یا افضلیت مستلزمه خلافت نمی کرد نسبت نسیان آن بصحابه وجهی نداشت مگر آنکه بگویند که از صحابه امری که مخالف دلالت بر مطلق فضیلت ست در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام واقع شده لهذا برای تهجین آن حضرت فاطمة علیها السلام نسبت نسیان حدیث منزلت بایشان فرمود بدین تقدیر هم ثابت خواهد شد که آخذین خلافت بر حق نبودند و آن مثبت خلافت بیفاصله جناب امیر المؤمنین علیه السلام ست قد تم بحمد اللّه و حسن توفیقه المجلد الثانی من المنهج الثانی من کتاب عبقات الانوار فی امامة الأئمّة الاطهار الموضوع لرد باب الامامة من التحفة التی صنفها المولوی عبد العزیز بن ولی اللّه الدهلوی

ص:977

جلد 12

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 12/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص: 1

حدیث ولایت

مقدمه

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الحمید الحکیم العلیّ الّذی جعل الوصیّ ولیّ المؤمنین بعد النّبی و انا لهما و الهما کلّ مقام سنیّ فحبّهم عنوان طیب الزّکیّ و بغضهم علامة خبث الدّعیّ و صلّی اللّه علی النّبی الصّفیّ و اله الکرام المخصوصین بالفضل الوضی و بعد فیقول العبد الضّعیف الدّنی حامد حسین بن العلاّمة السّیّد محمّد قلی الموسوی بعثه اللّه یوم الرّوع بالوجه المشرق البهی انّ هذا هو المجلد الثالث من المنهج الثانی من کتاب عبقات الانوار فی امامة الأئمّة الاطهار و هذا المجلّد موضوع لذکر الحدیث الثالث من الاحادیث الّتی ذکرها صاحب التحفة فی باب الامامة و حصر فیها استدلال اهل الحقّ و الکرامة جسارة و قلّة اکتراث بالسّلامة و اللّه ولی التّوفیق و الصیانة و به الاستعانة و إلیه الضّراعة و الاستکانة

بیان شناعت انکار فضائل جناب امیر مؤمنان علیه السلام

قال الفاضل المحدّث النحریر حدیث سوم

روایت بریده مرفوعا انّه قال انّ علیّا منّی و انا من علیّ و هو ولیّ کل مؤمن من بعدی و این حدیث باطل است زیرا که در اسناد او اجلح واقع شده و او شیعیست متهم در روایت خود و جمهور او را تضعیف کرده اند پس بحدیث او احتجاج نتوان کرد و نیز ولی از الفاظ مشترکه است چه ضرورست که اولی بتصرف مراد باشد و نیز غیر مقیدست بوقت و مذهب اهل سنت همینست که در وقتی از اوقات حضرت امیر امام مفترض الطاعة بود بعد از جناب پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم اقول مستعینا بلطف الملهم الخبیر مخاطب جلیل و حبر نبیل در اعمال

ص:2

تخدیع و تلمیع و تسویل دقیقه فرو نگذاشته اساسی که بجواب حدیث غدیر و حدیث منزلت انداخته این ست که چون بزعم خود دلالت این هر دو حدیث شریف بر مقصود اهل حق ضعیف پنداشته و هم حسابی از تشنیع و طعن آحاد ناس و عوام فضلا عن الخواص و الاعلام برداشته از اقتفای آثار اسلاف منکرین تعصّب شعار حبا ساخته خود را از ردّ و ابطال آن باز داشته مگر از ذکر تعدّد طرق و صحّت حدیث غدیر فضلا عن تواتره و همچنین از ذکر تواتر حدیث منزلت عطف عنان نموده قدم در وادی محض توجیه غیر وجیه و تاویل علیل مصداق سراب بقیعة یحسبه الظمآن ماء حتی إذا جاءه لم یجده شیئا گذاشته و چون دلالت این حدیث شریف بسبب لفظ بعدی قوی تر یافته بجواب آن حلم و وقار و تثبّت و اعتبار و ضبط نفس عالی تبار و خوف مؤاخذه صغار و کبار از دست داده قلادۀ اتباع و تقلید بعض متعصّبین عنید در گردن انداخته زمزمه ابطال و ردّ آن درین مقام و بر مکاید نواخته باظهار کمال جسارت جنان و سلاطت لسان و بشاعت بیان پرداخته و همچنین چون دلالت حدیث طیر و

انا مدینة العلم و علیّ بابها که از فضائل مشهورۀ شائعه و مناقب مستفیضه ذائعه است قوی تر دیده استحیا از ردّ و تکذیب آن نکرده با آنکه والد او حسب افاده او مثبت این هر دو حدیثست کما سیظهر فیما بعد و نیز چون دلالت حدیث تشبیه و حدیث نور که هر دو نهایت معروف و مشهور و در کتب بسیاری از ائمه سنیّه مذکور بلکه ثبوت أو لیّن از کلام والد او در قرة العینین کالنّور علی قلل الطور ظاهر و واضح یافته لب بابطال آن هم گشوده زنگ اشتباه از آیینه انصاف و تدبر خود زدوده و در منهج اوّل بیان کردیم که مخاطب نحریر فطین جابجا در ردّ و ابطال فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کوشیده در اظهار کمال صفا و ولا و ابراز غایت عقل و ذکای ملازمان خود خروشیده بادی بدا بقدح و جرح روایت نزول آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا الآیة در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که در بسیاری از کتب معتمده و اسفار معتبره ماثور و منقول و نزد اکابر محدثین و اعاظم مفسرین خاصه و عامه مسلم و مقبول زبان آلوده بادعای تفرّد ثعلبی بروایت آن قصب سبق در ترویج مسیلمه و سجاح ربوده و روایات ثعلبی را که کمال عظمت و جلالت او از افادۀ والدش در ازالة الحفا و دیگر اسلاف و اخلاف سنّیه ظاهرست نهایت تهجین و توهین نموده یعنی بمزید جسارت و نهایت دیانت و امانت ادعای این معنی که محدّثین اهل سنت قاطبة ثعلبی و روایات او را بجوی نمی شمارند و او را حاطب لیل خطاب داده اند که در رطب و یابس تفرقه نمی کند آغاز ساخته و بجواب دیگر آیات نیز بایجاد مجازفات شنیعه و انکارات فظیعه پرداخته اخلاف خلاف اساطین ناقدین ممیّزین صدق از اباطیل اهل ارجاف دوشیده و بکشاکش تشاکس و شماس از تحقیقات حاویان فضل بیقیاس رمیده و معازّه و مصاع و مشاقه و نزاع با ارباب نقد و کثرت اطلاع و اصحاب سیر و طول باع مبتلا گردیده و در بوادی تحکّم و تعسّف و فیافی تهجّس و تصلّف و مهامه تهجم و تکلّف بتخلّف از تحقیق و تعرّف و انحیاز از تفرس تظرف خرامیده افسانه های بیرنگ و ترانه های

ص:3

بی آهنک و مباهتات بعیده از دانش و فرهنگ و مکابرات و مجادلات شیوخ و شنک آغاز نهاده داد اظهار کمال متانت و رزانت رای صائب و ثقوب نظر و سجاحت خلق و رجاحت عقل و تبحّر در فنون فضل و حیازت انواع مجدد ارتقاء مدارج اصابت و احراز خصل در مضمار براعت و اقتناء ذخائر حقائق صناعت و اجتناء یوانع اشمار و زواهر ازهار اختبار و اعتبار از فوائد ائمّه با جلالت و احتواء اصول متحتمه تصنیف و جمع آداب لازمه تالیف و رعایت اقصای تهذیب و تثقیف و استسعاد بادراک دقائق مقام منیف توثیق و تضعیف و تعدیل و تزییف و اجتوا از اقتحام مهاوی تعصّب سخیف داده و این صنیع بدیع مخاطب رفیع مانا و مماثل و مشابه و مشاکلست با صنیع فظیع اهل کتاب که ایشان را نصوص نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را که صریح در نبوت آن حضرت یافتند از کتب مقدسه برانداختند و جوامع هم خاسره خود را بانکار و قدح و تکذیب و ابطال آن مصروف ساختند و حظّ وافر از کتمان حق و جحد ثابت و ردّ واقع برداشتند و حسابی از تفضیح اولی الالباب و عقارب روز حساب و مؤاخذه رب الارباب برنداشتند و نصوص نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را که بزعم خود ضعیف الدلالة بر مطلوب پنداشتند رد و ابطال نکردند و بتسلیم آن پرداختند لیکن ابواب تاویلات رکیکه و توجیهات سخیفه آن گشادند و داد مکابره و مجادله و مجازفه و مباهة دادند و چون جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نفس جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست و خلق جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و خلق آن حضرت از نور واحدست پس آن حضرت را با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در اکثر احوال مشابهت تمام حاصلست لهذا نصوص امامت آن حضرت هم مشاکل گردید با نصوص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و صنیع منکرین امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم مشابه و مماثل شد با صنیع منکرین نبوت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم الحاصل برادتی حمارس کتب و اسفار جهابذه کبار مخفی نیست که ابطال این حدیث شریف از جلالت فضل و غزارت نبل و سلامت اصل و احتراز هزل و ایثار جزل و اختیار فصل و رفعت مرتبت و سمو منزلت و شرف مقام و افتخار بحصول ملکه معتد بها در فهم معانی احادیث اخبار جناب سرور انام علیه و آله الکرام آلاف التحیّة و السّلام و مرجعیت انام و تصدر و تبحّر و تمهر در فنون اسلام و تصدّی و تحدی برای مباحثه و مناظره اعلام و تثبت و تحری در مقابله و مطارحه خصام و امانت و ورع و دیانت و خداترسی و حق پرستی و صدق کیشی و عاقبت اندیشی و راست بازی و تحرز از سقیفه سازی و اتصاف بغایت صفا و ولا و عقل و دها و استنکاف از جرائم و تحرّج از ذمائم که اولیای شاهصاحب برای ملازمان شان می سازند نهایت بعید و بغایت غیر سدید و برای تبیین مزید سماجت و فظاعت و ایضاح غایت قبح و شناعت ابطال فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تقریر متین و تحبیر رزین و تحریر رصین ابو جعفر اسکافی عمدة المتبحرین که بجواب جاحظ جاحد رئیس المتعنتین افاده کرده و از ان غرابت حال پر اختلال مخاطب با کمال که سر در بیابان

ص:4

ابطال فضائل وصی رسول ذو الجلال و ردّ قدح مناقب آل حبیب رب متعال صلی اللّه علیه و آله ما اتصل النهر باللیال نهاده بابلغ وجوه و احسن طرق منکشف و وجوه منکرین و جاحدین و مبطلین و معاندین بملاحظه آن منکسف می گردد و ذکر می کنم پس باید دانست که جاحظ در کتاب عثمانیه گفته قالت العثمانیة افضل الامة و اولها بالامامة ابو بکر بن أبی قحافة لاسلامه علی الوجه الذی لم یسلم علیه احد فی عصره و ذلک انّ الناس اختلفوا فی اوّل الناس اسلاما فقال قوم ابو بکر و قال قوم زید بن حارثة و قال قوم خبّاب بن الارتّ و إذا تفقدنا اخبارهم و عدّدنا رجالهم و نظرنا فی صحة اسانیدهم کان الخبر فی تقدّم اسلام أبی بکر اعمّ و رجاله اکثر و اسانیده اصحّ و هو بذاک اشهر و اللفظ فیه اظهر مع الاشعار الصحیحة و الاخبار المستفیضة فی حیاة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و بعد وفاته و لیس بین الاشعار و الاخبار فرق إذا امتنع فی مجیئها و اصل مخرجها التساعد و الاتفاق و التواطؤ و لکن ندع هذا المذهب جانبا و نضرب عنه صفحا اقتدارا علی الحجّة و وثوقا بالفلج و القوّة و نقتصر علی ادنی نازل أبی بکر و ننزل علی حکم الخصم فنقول انا وجدنا من یزعم انه اسلم قبل زید و خبّاب و وجدنا من یزعم انهما اسلما قبله و اوسط الامور اعدلها و اقربها من محبّة الجمیع و رضا المخالف ان نجعل اسلامهم کان معا إذ الاخبار متکافئة و الاثار متساویة علی ما تزعمون و لیست احدی القضیّتین اولی فی صحة العقل من الاخری و یستدل علی امامة أبی بکر بما ورد فیه من الحدیث و بما ابانه به الرسول صلّی اللّه علیه و سلم من غیره الی ان قال قالت العثمانیه فان قال قائل فما بالکم لم تذکروا علی بن أبی طالب فی هذه الطبقة و قد تعلمون کثرة مقدمیه و الروایة فیه قلنا قد علمنا بالروایة الصحیحة و الشهادة القائمة انّه اسلم و هو حدث غریر و طفل صغیر فلم نکذب الناقلین و لم نستطع ان نلحق اسلامه باسلام البالغین لأنّ المقلل زعم انه اسلم و هو ابن خمس سنین و المکثر زعم انّه اسلم و هو ابن تسع سنین فالقیاس ان یؤخذ بالاوسط بین الروایتین و بالامر بین الامرین و انّما یعرف حقّ ذلک من باطله بان یحصی سنیه التی ولی فیه الخلافة و سنی عمر و سنی عثمان و سنی أبی بکر و مقام النّبی ص بالمدینه و مقامه بمکة عند اظهار الدعوة فاذا فعلنا ذلک و صح انه اسلم و هو ابن سبع سنین فالتاریخ المجمع علیه انّه قتل فی شهر رمضان سنة اربعین و ابو جعفر محمد بن عبد اللّه اسکافی بجواب آن در نقض عثمانیه گفته لولا ما غلب علی النّاس من الجهل و حبّ التقلید لم نحتج الی نقض ما احتجّت به العثمانیة فقد علم النّاس کافّة انّ الدولة و السّلطان لارباب

ص:5

مقالتهم و عرف کلّ احد اقدار شیوخهم و علمائهم و امرائهم و ظهور کلمتهم و قهر سلطانهم و ارتفاع التقیّة عنهم و الکرامة و الجائزة لمن روی الاخبار و الاحادیث فی فضل أبی بکر و ما کان من تاکید بنی أمیّة لذلک و ما ولّده المحدّثون من الاحادیث طلبا لما فی ایدیهم فکانوا لا یالون جهدا فی طول ما سلکوا ان یخملوا ذکر علی ع و ولده و یطفئوا نورهم و یکتموا فضائلهم و مناقبهم و سوابقهم و یحملوا الناس علی شتمهم و سبّهم و لعنهم علی المنابر فلم یزل السیف یقطر من دمائهم مع قلّة عددهم و کثرة عدوّهم فکانوا بین قتیل و اسیر و شهید و هارب و مستخف ذلیل و خائف مترقّب حتی انّ الفقیه و المحدّث و القاصّ و المتکلّم لیتقدّم إلیه و یتوعّد بغایة الایعاد و اشد العقوبة ان لا یذکروا شیئا من فضائلهم و لا یرخّصوا لاحد ان یطیف بهم حتّی بلغ من تقیّة المحدّث انّه إذا ذکر حدیثا عن علی ع کنّی عن ذکره فقال قال رجل من قریش و فعل لرجل من قریش و لا یذکر علیّا و لا یتفوّه باسمه ثم رأینا جمیع المختلفین قد حاولوا نقض فضائله و وجّهوا الحیل و التاویلات نحوها من خارجی مارق و ناصب حنق و نابت مستبهم و ناشئ معاند و منافق مکذّب و عثمانی حسود یعترض فیها و یطعن و معتزلی قد نفذ فی الکلام و ابصر علم الاختلاف و عرف الشبه و مواضع الطعن و ضروب التاویل قد التمس الحیل فی ابطال مناقبه و تاوّل مشهور فضائله فمرّة یتاوّلها بما لا یحتمل و مرّة یقصد أن یضع من قدرها بقیاس منتقض و لا تزداد مع ذلک الا قوة و رفعة و وضوحا و استنارة و قد علمت أنّ معاویة و یزید و من کان بعدهما من بنی مروان ایّام ملکهم و ذلک نحو ثمانین سنة لم یدعوا جهدا فی حمل النّاس علی شتمه و لعنه و اخفاء فضائله و ستر مناقبه و سوابقه و نیز ابو جعفر اسکافی بجواب جاحظ گفته و قد تعلمون ان بعض الملوک ربّما احدثوا قولا او دینا لهوی فیحملون النّاس علی ذلک حتّی لا یعرفون غیره کنحو ما اخذ النّاس الحجّاج بن یوسف بقراءة عثمان و ترک قراءة ابن مسعود و ابیّ بن کعب و توعّد علی ذلک بدون ما صنع هو و جبابرة بنی أمیّة و طغاة بنی مروان بولد علیّ و شیعته و انما کان سلطانه نحو عشرین سنة فما مات الحجّاج حتّی اجتمع اهل العراق علی قراءة عثمان و نشا ابناؤهم و لا یعرفون غیرها لامساک الاباء عنها و کفّ المعلّمین عن تعلیمها حتی لو قرئت علیهم قراءة عبد اللّه و ابیّ ما عرفوها و لظنّوا بتالیفها الاستکراه و الاستهجان لالف العادة و طول الجهالة لأنّه إذا استولت علی الرعیة الغلبة و طالت علیهم ایّام التسلّط و شاعت فیهم المخافة و شملتهم التقیّة اتّفقوا علی التخاذل و التناکب فلا تزال الایّام تاخذ من بصائرهم و تنقص من ضمائرهم و تنقض من مرائرهم حتی تصیر البدعة

ص:6

الّتی احدثوها غامرة للسنّة التی کانوا یعرفونها و لقد کان الحجّاج و من ولاّه کعبد الملک و الولید و من کان قبلهما و بعدهما من فراعنة بنی أمیّة علی اخفاء محاسن علیّ و فضائله و فضائل ولده و شیعته و اسقاط اقدارهم احرص منهم علیّ اسقاط قراءة عبد اللّه و ابیّ لان تلک القراءات لا تکون سببا الزوال ملکهم و فساد امرهم و انکشاف حالهم و فی اشتهار فضل علیّ علیه السّلام و ولده و اظهار محاسنهم بوادهم و تسلیط حکم الکتاب المنبوذ علیهم فحرصوا و اجتهدوا فی اخفاء فضائله و حملوا النّاس علی کتمانها و سرّها و أبی اللّه ان یزید امره و امر ولده الاّ استنارة و اشراقا و حبّهم الاّ شغفا و شدة و ذکرهم الاّ انتشارا و کثرة و حجّتهم الاّ وضوحا و قوّة و فضلهم الاّ ظهورا و شانهم الا علوّا و اقدارهم الاّ اعظاما حتی اصبحوا باهانتهم ایّاهم اعزّاء و باماتتهم ذکرهم احیاء و ما أرادوا به و بهم من الشرّ تحوّل خیرا فانتهی إلینا من ذکر فضائله و خصائصه و مزایاه و سوابقه ما لم یتقدمه السّابقون و لا ساواه فیه القاصدون و لا یلحقه الطّالبون و لو لا انّها کانت کالقبلة المنصوبة فی الشهرة و کالسّنن المحفوظة فی الکثرة لم یصل إلینا منها فی دهرنا حرف واحد و کان الامر کما وصفناه و محتجب نماند که ابو جعفر اسکافی از مشاهیر متکلمین و نحاریر محققین و اعاظم مشهورین و اکابر معروفین معتزله است ابو سعد عبد الکریم سمعانی در کتاب انساب گفته ابو جعفر محمّد بن عبد اللّه الاسکافی احد المتکلّمین من معتزلة البغدادیین له تصانیف معروفة و کان الحسین بن علیّ الکرابیسی یتکلّم معه و یناظره و بلغنی انّه مات فی سنة اربعین و مائتین ازین عبارت ظاهرست که ابو جعفر اسکافی یکی از متکلمین معتزله بغدادیین ست و برای او تصانیف معروفه است و حسین بن علی کرابیسی تکلم می کرد با او و مناظره با او می نمود و یاقوت حموی در معجم البلدان که نسخه عتیقه آن پیش این کثیر العصیان حاضرست گفته محمّد بن عبد اللّه ابو جعفر الاسکافی عداده فی اهل بغداد احد المتکلمین من المعتزلة له تصانیف و کان یناظر الحسین بن علی الکرابیسی و یتکلّم معه مات فی سنة اربع و مائتین و قاضی القضاة عبد الجبار معتزلی صاحب مغنی که علمای سنیّه ما بعد او طریق مناظره ازو آموخته اند و این چراغ مکالمه بروغن او افروخته ابو جعفر اسکافی را بمزید تبجیل و تعظیم و نهایت اجلال و تفخیم یاد کرده ابن أبی الحدید در شرح نهج البلاغة گفته و اما ابو جعفر الاسکافی فهو شیخنا محمّد بن عبد اللّه الاسکافی عدّه القاضی القضاة فی الطبقة السابعة من طبقات المعتزلة مع عباد بن سلیمان الصّیمری و مع زرقان و مع عیسی بن الهیثم الصّوفی و جعل اوّل الطبقة ثمامة بن اشرس ابا معن ثم ابا عثمان الجاحظ ثم ابا موسی بن صبیح المرداد ثم ابا عمران یونس بن عمران ثم محمّد بن شبیب ثم محمّد بن اسماعیل العسکری ثم عبد الکریم بن روح العسکری

ص:7

ثمّ ابا یعقوب یوسف بن عبد اللّه الشحّام ثم ابا الحسین الصّالح ثم صالح قبّة ثم الجعفر بن جعفر بن جریر و جعفر بن میسر ثم ابا عمران النقاش ثم ابا سعید احمد بن سعید الاسدی ثم عباد بن سلیمان ثم ابا جعفر الاسکافی هذا و قال کان ابو جعفر فاضلا عالما و صنّف سبعین کتابا فی علم الکلام و هو الذی نقض کتاب العثمانیة علی أبی عثمان الجاحظ فی حیاته و دخل الجاحظ الورّاقین ببغداد فقال من هذا الغلام السوادی الذی بلغنی انّه تعرض لنقض کتابی و ابو جعفر جالس فاختفی منه حتی لم یره و کان ابو جعفر یقول بالتفضیل علی قاعدة معتزلة بغداد و یبالغ فی ذلک و کان علوی الرای محققا منصفا قلیل العصبیة ازین عبارت ظاهرست که قاضی القضاة عبد الجبار ابو جعفر اسکافی را در کتاب طبقات معتزله در طبقه سابعه ذکر کرده و نهایت مدح و ستایش او نموده یعنی تصریح فرموده بآنکه او فاضل عالم بود و تصنیف کرده هفتاد مجلد در علم کلام و نقض کرده کتاب عثمانیه را بر ابو عثمان جاحظ و نیز تصریح کرده به آنکه او محقق منصف بود و صاحب کشکول فیما جری علی آل الرسول نیز تقریری مبهر عقول و تنبیهی مقبول محققین فحول در باب انهماک و ایضاع و ایغال جبابره و فراعنه ارباب ضلال و شغف دوله و جد و جهد اصحاب تدلیس و ازلال در اخفا و اخمال و کتمان و ابطال فضائل وصی رسول ربّ متعال صلّی اللّه علیه و آله الاقیال ما دامت الاسحار و الآصال و هبّ القبول و جری الشمال که بمنزلة تفصیل اجمال جمیل اسکافی باکمالست وارد فرموده نقل آن هم در این جا مناسبست و هو هذا ثم لا یغیب عن نظرک انّ الحاکم إذا لم یقتد بالنّبی فی حرکاته و سکناته التزم اضدادها فیحتاج السلطان الی المعاون و المعاضد و المشیر و المساعد له علی مقاصده و اغراضه و مطالبه و شهواته فی ارتکاب المحرّمات و شرب المسکرات و سماع الغناء و الولوع بالمردان و التهتّک مع النسوان و اجتذاب الاموال من غیر حلّها و عسف الرّعیّة و ذلّها فیضطرّ الملک و السّلطان الی شیطان یستره و فقیه ینصره و قاض یدلّس له و متشدّق یکذب لدولته و رئیس یسکّن الامور و طامع یشهد بالزّور و مشایخ تتباکی و شبّان تتذاکی و وجیه یهوّن الاحوال و یثیره علی حبّ المال و زاهد یلین الصّعاب و فاسق ینادم علی الشراب و عیون تنظر و السنة تفجر حتی ینام الخلیفة امیر المؤمنین سکران و یجد علی فسوقه اعوانا و لا تقوم هذه الملکة الا یدحض اضدادها و لا تتم دعوة قوم الا بهلاک اعدائها و عنادها نظر و اعتبار هل یجب إذا کان هذه الدعوة لعلی بن أبی طالب و ملکها معاویة بن أبی سفیان و وزیراه علیها عمرو بن العاص و المغیرة بن شعبة و قد خصمه علیّ بن أبی طالب علیه السّلام علیها مدة

ص:8

الی ان قتله معاویة ان یرفع قدر الحسن و الحسین علیهما السّلام و قد محمّد بن الحنفیّة و قدر بنی هاشم و آل أبی طالب و ان یکرم عبد اللّه بن العبّاس و یراعی حال اصحاب علیّ احیائهم و الاموات منهم هذا بعید من القیاس و السّیاسة الدّنیاویّة بل یجب علی معاویة ان یفعل ما فعل من التدبیر فی قتل علیّ علیه السّلام و اولاده و تشتیت شملهم و سبّ علیّ علی المنابر و تهوین امره و نسخ شرفه من صدور العوام و بث ذلک فی العباد و البلاد و تهدید من صبا إلیهم و التنکیل بمن اثنی علیهم هکذا مدة دولته ثم اودع فی قلوب بنی أمیّة بغض علی علیه السلام و بغض رجاله و آله حتی ادّی الحال الی قتل الحسن بالسّم و الحسین بالسیف الذی نهب فیه حرمه و طیف برأسه فی العباد و البلاد و هل تمّ ذلک الاّ برجال البّاء عقلاء علماء فقهاء و مشایخ فقراء و اعیان اغنیاء فیستعان بهم علی تدبیر العوام و القاء الهوام و تخویف النّفوس و زجر المتکلّمین عن الخوض فی الناموس فلم یزل السبّ و اللّعن و الطرد و العزل فی علیّ و اولاده و رجاله الف شهر نشأ فیها رجال و مات فیها رجال و ابیضّت لهم و اسودّت لحی و ولدت صبیان و اولاد و استوسقت بلاد و عباد و ساد بمراضی بنی أمیّة من ساد و انخذل اولاد علی علیه السّلام و رجاله و اتباعه و من یقتفی اثرهم فی المدن و الاقالیم لا ناصر لهم و لا معوان و لا مساعد و لا اخوان و بذلت علی ذلک اموال و نشأ علیه رجال و قیلت فیه اقوال و رکبت فیه اهوال و آل الامر فی الآل الی ما آل و جملة الباعة و الفلاحون غافلون عن مقاصد الملوک و السّلاطین و کبار الشیاطین و انستر من ذلک خفایا و اشتهرت قضایا و جری من طباع اهل المدن و عوامهم ما اراده الملک و تربی الناس علی اغراضه و اثمرت المحبّة لما عند الملک و بغض آل محمّد و رجالهم و تحدّثت السوقة بذلک فی الاسواق و جال بین النّاس اشتقاق و صار اتباع الملک و مستظهرین بالکلام و الجدال و الخصام و من یکره الملک تحت النّسب و القتل و الطرد و الجلد و انساقت المنافع الی معاضد الملک بیده و لسانه و احتکمت دولة بنی أمیّة و مقاصدها و ذلّل بالقهر و الجور معاندها و ستر المتقی عقیدته و کتم العاقل عبادته و استمرت الامور بین الجمهور و اشتدت الایام و العصور و سارت الکتب المصنّفة بذلک فی البلاء و التبس ما فیها من المقاصد علی اکثر العباد و الناس عبید الدنیا و فی طباعهم حبّ العاجلة و عند الملک السّیف و القلم و الدینار و الدرهم و آل محمّد و اتباعهم تحت الخوف و بعضهم تحت السیف و لا یکاد یخفی عن معرفتک سرعة اجابة العوام الی اغراض

ص:9

الحکام خوفا و طمعا یتقلّبون تحت ارادته کیف شاء و انّی شاء و متی شاء و مع ذلک الصّلوات قائمة و الاذان مرتفع و الصّوم معتبر و المواقیت و الحج مستطاع و الزکاة ماتیّة و الجهاد قائم و الناس علی مراتبهم و الاسواق منعقدة و السّبل مطرقة و الملاهی بین العوام مبسوطة و لیس فی البلاء و الشقاء و الخوف و الخفاء غیر و اولاد امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و اشیاعه و اتباعه و لما استوق الامر لبنی مروان بسبب قتل عثمان مقت علی بن أبی طالب علیه السلام و رجاله فی قلوب النّاس و ثبت بینهم هذا الالتباس و نفخ الشیطان و قال باللّسان هلک الملک و هان و نشأ فی الشریعة اصول و نما لها فروع و بسقت لها افنان فاثمرت بها ثم لم یغرسها الحقّ و لا سقاها الرّسول و لا جناها العقل و لا اکل ثمرها الاولیاء و لا طعمها الفقراء فظهر بذلک مذاهب و اختلفت فیه مسائل و نسخت اخبار و طویت آثار و استقر العالم علی الخلاف و الاختلاف و عدم الایتلاف و الجبلة الحیوانیّة بحسب مرباها و منشاها کما

اخبر الصادق الامین یولد المولود علی الفطرة و انما ابواه یهوّدانه و ینصّرانه و یمجّسانه فینجّسانه ثم تلاشت دولة بنی أمیّة و نشأت دولة بنی العبّاس فوجدوا بنی أمیّة قد وطّئوا لهم المملکة لامر لا یحتاجون فیه الی مصانعة آل علیّ علیه السّلام و مداراتهم لعلمهم ان المملکة بالاصالة لهم فاقرّوا الوظائف الّتی قررها بنو أمیّة فی اخماد نار الطالبیّین علی حالها و ساسوا الناس بها و تناولوها هنیّة مریّة و امدوا العالم المعاون علی اغراضهم بالاموال و استخدموا علی ذلک الرجال و وهبوا علی ذلک مقامات و مراتب و ولایات و هبات و صدقات فلمّا احسّ الطالبیون بولایة بنی عبّاس و اخذت حقوقهم بغیر حق هاجروا الی الاطراف و الاوساط خوفا من القتل و السّیاط و خاطبوهم فی القیام عن هذا البساط فندب لهم العبّاسیون الرّجال و اعدّوا لهم القتال و تولّیهم المنصور حتی قتل منهم الالوف و شرد منهم الالوف و من وقف علی مقاتل الطالبیین عرف ما جری من بنی العبّاس علی آل علیّ علیه السّلام حتی حطموا شجرتهم و فرقوا کلمتهم و افنوا اموالهم و ابادوا رجالهم و اضطرّ بنو العبّاس الی اقامة دعوتهم و نشر کلمتهم و مراعاة مملکتهم و حراستها من آل علیّ علیه السّلام نسقا علی عناد بنی أمیّة فما استقرت دولتهم و لا هیبت صولتهم حتی فهموا ان شجرة الطالبیین متفرقة و الاغصان ذابلة و الافنان ناقصة الرّی مخضودة السّوک یابسة الشرب فعندها استقروا و سکنوا و لم یامنوا حتی علموا ان جمیع الرّعایا فی البلاد و الآفاق المشرقیّة و المغربیّة اعداء لآل محمّد صلّی اللّه علیه و آله یفضّلون اصحابه علیهم و لا یانسون

ص:10

بذکرهم انهمکت الخلفاء و الملوک من العرب و العجم فی استعمالهم الکذب و ارتکاب المنکرات التی لا تجب لمثلهم علی سبیل النبوة المحمدیة و الخلافة العلویة التی فرضها اللّه تعالی و سنّها محمّد صلّی اللّه علیه و آله و امر بها و نصّ علیها فاضطرّوا الی وضع المدارس مشغلة للعوام التی الفت بالقلوب و الاوهام السماطات الدسمة و الملابس الفاخرة و الانعام و سموا کل رئیس من الرعاة اماما لیصحّ لهم الخلافة المملوکة بینهم و یصیر الخلیفة الغاصب لکل امام منهم اماما و هم یعلمون انهم یرتکبون الآثام و یاکلون الحرام و اصلح الساکنین بالمدرسة داعی الخلیفة الغاصب قائما بعرضه مثاویا لمعادیه مرتقبا علی من یطعن فیه مکفّرا لمن لا یوالیه یاخذ علی ذلک الجوائز السنیة و المساکن العلیة و المراکب البهیّة و المطاعم الشهیّة و الملابس الفاخرة و المقامات الباهرة و التنعم و التلذّذ فی المنام و التّقلب فی مستراح الحمام و اعلا مکانه فی المدرسة ان یناقض و یعارض و یدعی قیام الحجة علی الروافض و تتابع النّاس علی ذلک طبقا بعد طبق و جیلا بعد جیل و اندرجوا علیه خلفا اثر سلف و نشا مذهب الجبر بین العوام و اندرج فیه الخاص و العام و استتر عمال الشیاطین و مکراء الفراعنة من السّلاطین و العامی بعقده علی هذه المذاهب اسرع من انعقاده علی معرفة اللّه و هو مذهب یغوث و یعوق و نسر و اشتغل علماء الجمهور بالخلاف و الشقاق و القوا من تابعهم من الباعة و الفلاحین فی یمین الطلاق و غشیت المدارس و احدث التفاضل و التنافس و انتظم العالم علی صورة من قال غیرها و ان کان صادقا التبس بسواها احتقر و علاّمه عالی مکان و وحید جلیل الشأن و فرید اوان سحبان زمان و حسّان دوران ابو بکر خوارزمی افاض اللّه علیه شآبیب الرحمة و الغفران در مقام تسلیه اهل ایقان و تسکین احزان و اشجان ارباب یقین و عرفان وقت سریان و جریان و طریقان ظلم و عدوان و عسف و طغیان سلطان برین جماعت و الا شان تقریری بس رفیع البنیان و تمهیدی نهایت منیع الارکان متضمّن ذکر جور و حیف و حقد و ضغن و شنان خلفا و سلاطین منحرفین از منهج صواب و ایمان بر اهلبیت کرام علیهم آلاف سلام الملک المنان و اتباع و اشیاع ایشان بیان کرده بنحوی که بعض اجمالات تقریر کشکول در ان مفصلست ایراد آن هم در این جا مناسب می نماید پس باید دانست که در مکاتیب أبی بکر خوارزمی مذکورست و کتب الی جماعة الشیعة بنیسابور لما قصدهم محمد بن ابراهیم والیها سمعت ارشدکم اللّه سعیکم و جمع علی التقوی امرکم ما تکلم به السلطان الذی لا یتحمّل الاّ علی العدل و لا یمیل الاّ علی جانب الفضل و لا یبالی بان یمزق

ص:11

دینه إذا رفا دنیاه و لا یفکّر فی ان لا یقدّم رضا اللّه إذا وجد رضاه و انتم و نحن اصلحنا اللّه و ایّاکم عصابة لم یرض اللّه لنا الدنیا فذخرنا للدّار الاخری و رغب بنا عن ثواب العاجل فاعدّ لنا ثواب الاجل و قسمنا قسمین قسما مات شهیدا و قسما عاش شریدا فالحیّ یحسد المیت علی ما صار إلیه و لا یرغب بنفسه عما جری علیه

قال امیر المؤمنین و یعسوب الدّین علیه السّلام المحن الی شیعتنا اسرع الی الحدود و هذه مقالة اسّست علی المحن و ولد اهلها فی طالع الهزاهز و الفتن فحیاة اهلها نغص و قلوبهم حشوها غصص و الایّام علیهم متحاملة و الدنیا عنهم مائلة فاذا کنا شیعة ائمّتنا فی الفرائض و السّنن و متبعی آثارهم فی ترک کل قبیح و فعل حسن فینبغی ان نتبع آثارهم فی المحن غصبت سیّدتنا فاطمة صلوات اللّه علیها و علی الها میراث ابیها صلوات اللّه علیه و علی آله یوم السّقیفة و اخّر امیر المؤمنین عن الخلافة و سمّ الحسن علیه السّلام سرّا و قتل اخوه علیه السّلام جهرا و صلب زید بن علی بالکناسة و قطع راس زید بن علیّ فی المعرکة و قتل ابناه محمّد و ابراهیم علی ید عیسی بن موسی العبّاسی و مات موسی بن جعفر فی حبس هارون و سم علی بن موسی بید المامون و هزم ادریس بفخّ حتی وقع الی الاندلس فرید او مات عیسی بن زید طریدا شریدا و قتل یحیی بن عبد اللّه بعد الامان و الایمان و بعد تاکید العهود و الضمان هذا غیر ما فعل یعقوب بن اللیث بعلویّة طبرستان و غیر قتل محمّد بن زید و الحسن بن القاسم الداعی علی ایدی آل ساسان و غیر ما صنعه ابو السّیاح فی علویة المدینة حملهم بلا غطاء و لا وطاء من الحجاز الی سامراء و هذا بعد قتل قتیبة بن مسلم الباهلی لابن عمر بن علیّ حین اخذه بابویه و قد ستر نفسه و واری شخصه یصانع حیاته و یدافع وفاته و لا کما فعله الحسین بن اسماعیل المصعبی بیحیی بن عمر الزیدی خاصّة و ما فعله مزاحم بن خاقان بعلویّة الکوفة کافّة و یحسبکم انه لیست فی بیضة الاسلام بلدة الاّ و فیها لقتیل طالبی تربة تشارک فی قتله الاموی و العبّاسیّ و اطبق علیهم العدنانیّ و القحطانیّ فلیس حی من الاحیاء نعرفه من ذی یمان و لا بکر و لا مضر الاّ و هم شرکاء فی دمائهم کما تشارک ایسار علی جزر قادتهم الحمیّة الی المنیّة و کرهوا عیش الذلّة فماتوا موت العزّة و وثقوا بمالهم فی الدار الباقیة فسخت نفوسهم عن هذه الفانیة

ص:12

ثم لم یشربوا کاسا من الموت الاّ شربها شیعتهم و اولیاؤهم و لا قاسوا لونا من الشدائد الا قاساه انصارهم و اتباعهم داس عثمان بن عفان بطن عمار بن یاسر بالمدینة و نفی ابا ذرّ الغفاری الی الرّبذة و اشخص عامر بن عبد قیس التّمیمی و غرّب الاشتر النخعی و عدیّ بن حاتم الطّائی و سیّر عمر بن زرارة الی الشام و نفی کمیل بن زیاد الی العراق و جفا أبی بن کعب و اقصاه و عادی محمّد بن حذیفة و ناواه و عمل فی دم محمّد بن سالم ما عمل و فعل مع کعب ذی الحطبة ما فعل و اتبعه فی سیرته بنو أمیّة یقتلون من حاربهم و یغدرون بمن سالمهم لا یحفلون المهاجری و لا یصونون الانصاری و لا یخافون اللّه و لا یحتشمون الناس قد اتخذوا عباد اللّه خولا و مال اللّه دولا یهدمون الکعبة و یستعبدون الصحابة و یعطلون الصّلوة الموقوتة و یحطمون اعناق الاحرار و یسیرون فی حرم الرسول سیرتهم فی حرم الکفّار و إذا فسق الامویّ فلم یات بالضلالة عن کلالة قتل معاویة حجر بن عدیّ الکندی و عمرو بن الحمق الخزاعی بعد الایمان المؤکدة و المواثیق المغلظة و قتل زیاد بن سمیّة الالوف من شیعة الکوفة و شیعة البصرة صبرا و اوسعهم حبسا و اسرا حتی قبض اللّه معاویة علی اسوأ اعماله و ختم عمره بشر احواله فاتبعه ابنه یجهر علی جرحاه و یقتل ابناء قتلاه الی ان قتل هانی بن عروة المرادی و مسلم بن عقیل الهاشمی اوّلا و عقّب بالحرّ بن زیاد الریاحی و بابی موسی عمرو بن قرطة الانصاری و حبیب بن مظاهر الاسدی و سعید بن عبد اللّه الحنفی و نافع بن هلال البجلی و حنظلة بن سعد الشامی و عابس بن أبی شبیب الشاکری فی نیف و سبعین من جماعة شیعة الحسین علیه السّلام یوم کربلا ثانیا ثم سلّط علیهم الدعی ابن الدعیّ عبید اللّه بن زیاد یصلبهم علی جذوع النخل و یقتلهم الوان القتل حتّی اجتثّ اللّه دابره ثقیل الظهر بدمائهم التی سفک عظیم التبعة بحریمهم الذی انتهک فانتبهت لنصرة اهل البیت طائفة أراد اللّه ان یخرجهم من عهدة ما صنعوا و یغسل عنهم وضر ما اجترحوا فصمدوا صمد الفئة الباغیة و طلبوا دم الشهید من ابن الزانیة لا یزیدهم قلة عددهم و انقطاع مددهم و کثرة سواد اهل الکوفة بازائهم الاّ اقداما علی القتل و القتال و سخاء بالنفوس و الاموال حتی قتل سلیمان بن صرد الخزاعی و المسیّب بن نجیّة الفزاری و عبد اللّه بن واصل التمیمی فی رجال من خیار المؤمنین و علیه التابعین و مصابیح الانام و فرسان الاسلام ثم تسلّط ابن الزبیر علی الحجاز

ص:13

و العراق فقتل المختار بعد ان شفی الاوتار و ادرک الثار و افنی الاشرار و طلب بدم المظلوم الغریب فقتل قاتله و نفی خاذله و اتبعوه ابا عمر بن کیسان و احمر بن شمیط و رفاعة بن یزید و السائب بن مالک و عبد اللّه بن کامل و تلقّطوا بقایا الشیعة یمثلون بهم کل مثلة و یقتلونهم شرّ قتلة حتی طهّر اللّه من عبد اللّه بن الزبیر البلاد و اراح من اخیه مصعب العباد فقتلهما عبد الملک بن مروان کذلک نولّی بعض الظالمین بعضا بما کانوا یکسبون بعد ما حبس ابن الزبیر محمّد بن الحنفیّة و أراد احراقه و نفی عبد اللّه بن العبّاس و اکثر ارهاقه فلمّا خلت البلاد لآل مروان سلّط الحجّاج علی الحجازیین ثم علی العراقیین فتلعّب بالهاشمیّین و اخاف الفاطمیین و قتل شیعة علیّ و محا آثار بیت النّبی و جری منه ما جری علی کمیل بن زیاد النخعی و اتصل البلاء مدة ملک المروانیة الی الایام العبّاسیّة حتی إذا أراد اللّه ان یختم مدتهم باکثر آثامهم و یجعل اعظم ذنوبهم فی آخر ایامهم بعث علی بقیّة الحقّ المهمل و الدّین المعطّل زید بن علیّ فخذله منافقو اهل العراق و قتله احزاب اهل الشام و قتل معه من شیعته نصر بن خزیمة الاسدی و معاویة بن اسحاق الانصاری و جماعة من شایعه و تابعه و حتّی من زوّجه و ادناه و حتّی من کلمه و اثناه فلمّا انتهکوا ذلک الحریم و اقترفوا ذلک الاثم العظیم غضب اللّه علیهم و انتزع الملک منهم فبعث علیهم ابا مجرم لا ابا مسلم فنظر لا نظر اللّه إلیه الی صلابة العلویّة و الی لین العبّاسیّة فترک تقاه و اتبع هواه و باع آخرته بدنیاه و افتتح عمله بقتل عبد اللّه بن معاویة بن عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب و سلّط طواغیت خراسان و خوارج سجستان و اکراد اصفهان علی آل أبی طالب یقتلهم تحت کل حجر و مدر و یطلبهم فی کل سهل و جبل حتی سلط علیه احبّ الناس إلیه فقتله کما قتل النّاس فی طاعته و اخذه بما اخذ الناس فی بیعته و لم ینفعه ان اسخط اللّه برضاه و ان رکب ما یهواه و حلت من الدوانیتی الدنیا فخبط فیها عسفا و تقصّی فیها جورا و حیفا الی ان مات و قد امتلأت سجونه باهل بیت الرسالة و معدن الطیب و الطهارة قد تتبع غائبهم و تلفّظ حاضرهم حتی قتل عبد اللّه بن محمد بن عبد اللّه الحسنی بالسند علی ید عمر بن هشام بن عمر التغلبی فما ظنّک بمن قرب تناوله علیه و لان مسه علی یدیه و هذا قلیل فی جنب ما قتله هارون منهم و فعله موسی قبله بهم فقد عرفتم ما توجّه علی الحسن بن علی بفخ من موسی و ما اتفق علی علی بن الافطس الحسینی من هارون و ما جری علی احمد بن علی الزیدی و علی القاسم بن علی الحسنی من حبسه و علی علیّ بن غسان الخزاعی حین اخذ من

ص:14

قبله و الجملة ان هارون مات و قد مصرّ شجرة النبوّة و اقتلع غرس الامامة و انتم اصلحکم اللّه لستم اعظم نصیبا فی الدّین من الاعمش فقد اخافوه و من علیّ بن یقطین فقد اتّهموه فامّا فی الصدر الاوّل فقد قتل زید بن صوحان العبدی و عوقب عثمان بن حنیف الانصاری و اقصی حارثة بن قدامة السعدی و جندب بن زهیر الازدی و شریح بن هانی المرادی و مالک بن کعب الارحبی و معقل بن قیس الریاحی و الحرث الاعور الهمدانی و ابو الطفیل الکنانیّ و ما فیهم الاّ من خرّ علی وجهه قتیلا او عاش فی بیته ذلیلا یسمع شتمة الوصیّ فلا ینکر و یری قتلة الاوصیاء و اولادهم فلا یغیر و لا یخفی علیکم حرج عامّتهم و حیرتهم کجابر الجعفی و کرشید الهجری و کزرارة بن اعین لیس الا انهم رحمهم اللّه یتولّون اولیاء اللّه و یتبرءون من اعداء اللّه و کفی به جرما عظیما عندهم و عیبا کبیرا بینهم و قل فی بنی العبّاس فانّک ستجد بحمد اللّه تعالی مقالا وجل فی عجائبهم فانّک تری ما شئت مجالا یجبی قسیئهم فنفرّق علی الدّیلمی و الترکی و یحمل الی المغربیّ و الفرغانی و یموت امام من ائمّة الهدی و سیّد من سادات بیت المصطفی فلا یتّبع جنازته و لا تجصّص مقبرته و یموت ضرّاط لهم او لاعب او مسخرة او ضارب فتحضر جنازته العدول و القضاة و یعمر مسجد التعزیة عند القواد و الولاة و یسلم فیهم من یعرفونه دهریّا او سوفسطائیا و لا یتعرّضون لمن یدرس کتابا فلسفیا و مانویّا و یقتلون من عرفوه شیعیّا و یسفکون دم من سمی ابنه علیّا و لو لم یقتل من شیعة اهل البیت غیر المعلی بن خنیس قتیل داود بن علیّ و لو لم یحبس فیهم غیر أبی تراب المروزی لکان ذلک جرحا لا یبرأ و نائرة لا تطفأ و صدعا لا یلتئم و جرحا لا یلتحم کفاهم ان شعراء قریش قالوا فی الجاهلیة اشعارا یهجون بها امیر المؤمنین علیه السّلام و یعارضون فیها اشعار المسلمین فحملت اشعارهم و دوّنت اخبارهم و رواها الرواة مثل الواقدی و وهب بن منبه التمیمی و مثل الکلبی و الشرقی بن القطامی و الهیثم بن عدیّ و دأب بن الکنانی و ابن بعض شعراء الشیعة یتکلم فی ذکر مناقب الوصیّ بل فی ذکر معجزات النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم فیقطع لسانه و یمزّق دیوانه کما فعل بعبد اللّه بن عمار البرقی و کما ارید بالکمیت بن زید الاسدیّ و کما نیش قبر منصور بن الزبرقان النمری و کما دمّر علی دعبل بن علی الخزاعی مع رفقتهم من مروان بن أبی حفصة الیمامی و من علی بن الجهم الشامی لیس الاّ لغلوهما فی النّصب و استیجابهما مقت الرّبّ حتّی ان هارون بن الخیزران و جعفر المتوکّل علی الشیطان لا علی الرحمن کانا لا یعطیان

ص:15

مالا و لا یبذلان نوالا الاّ لمن شتم آل أبی طالب و نصر مذهب النواصب مثل عبد اللّه بن مصعب الزّبیری و وهب بن وهب البختری و من الشعراء مثل مروان بن أبی حفصة الاموی و من الادباء مثل عبد الملک بن قریب الاصمعی فامّا فی ایّام جعفر فمثل بکار بن عبد اللّه الزبیر و أبی السّمط بن أبی الجون الاموی و ابن أبی الشوارب العبشمی و نحن ارشدکم اللّه قد تمسّکنا بالعروة الوثقی و آثرنا الدین علی الدنیا و لیس یزیدنا بصیرة زیادة من زاد فینا و لن یحلّ لنا عقیدة نقصان من نقص منّا فان الاسلام بدأ غریبا و سیعود کما بدأ کلمة من اللّه و وصیّه من رسول اللّه یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین و مع الیوم غد و بعد السّبت احد قال عمار بن یاسر رضی اللّه عنه یوم صفین لو ضربونا حتی نبلغ سعفات هجر لعلمنا انا علی الحق و انهم علی الباطل و لقد هزم جیش رسول اللّه صلوات اللّه علیه ثم هزم و لقد تاخّر امر الاسلام ثم تقدم الم أَ حَسِبَ اَلنّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ و لو لا محنة المؤمنین و قلّتهم و دولة الکافرین و کثرتهم لما امتلأت جهنم حتی تقول هل من مزید و لما قال اللّه تعالی وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ و لما تبین الجزوع من الصبور و لا عرف الشکور من الکفور و لما استحق المطیع الاجر و لا احتقب العاصی الوزر فان اصابتنا نکبة فذلک ما قد تعوّدناه و ان رجعت لنا دولة فذلک ما قد انتظرناه و عندنا بحمد اللّه تعالی لکل حالة آلة و لکل مقامة مقالة فعند المحن الصّبر و عند النعم الشکر و لقد شتم امیر المؤمنین علیه السّلام علی المنابر الف شهر فما شکلنا فی وصیته و کذّب محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم بضع عشرة سنة فما اتّهمناه فی نبوّته و عاش ابلیس مدة تزید علی المدد فلم نرتب فی لعنته و ابتلینا بفترة الحق و نحن مستیقنون بدولته و دفعنا الی قتل الامام بعد الامام و الرضا بعد الرّضا و لا مریة عندنا فی صحّة امامته کانَ وَعْداً مَفْعُولاً وَ کانَ أَمْرُ اَللّهِ قَدَراً مَقْدُوراً کَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ کَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ وَ سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ اعلموا ارحمکم اللّه ان بنی أمیّة الشجرة الملعونة فی القرآن و اتباع الطاغوت و الشیطان جهدوا فی دفن محاسن الوصیّ و استاجروا من کذب فی الاحادیث علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و حوّلوا الجوار الی بیت المقدس عن المدینة و الخلافة زعموا الی دمشق عن الکوفة و بذلوا فی طمس هذا الامر الاموال و قلّدوا علیه الاعمال و اصطنعوا فیه الرّجال فما قدروا علی دفن حدیث من احادیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و لا علی تحریف آیة من کتاب اللّه تعالی و لا علی دسّ احد من اعداء اللّه فی اولیاء اللّه و لقد کان ینادی علی روسهم

ص:16

بفضائل العترة و یبکّت بعضهم بعضا بالدلیل و الحجة لا تنفع فی ذلک صیبة و لا یمنع منه رغبة و لا رهبة و الحقّ عزیز و ان استذلّ اهله و کثیر و ان اقلّ حزبه و الباطل و ان رصّع بالشبه قبیح و ذلیل و ان غطّی وجهه بکلّ ملیح قال عبد الرحمن بن الحکم و هو من انفس بنی أمیّة سمیّة امسی نسلها عدد الحصا و بنت رسول اللّه لیس لها نسل غیره لعن اللّه من یسب علیّا و حسینا من سوقة و امام و قال ابو دهیل الجمحی فی حمیّة سلطان بنی أمیّة و ولایة آل بنی سفین تبیت السّکاری من أمیّة نوّما و بالطفّ قتلی ما ینام حمیمها و قال سلیمان بن قبة و ان قتیل الطفّ من آل هاشم اذلّ رقاب المسلمین فذلّت و قال الکمیت بن زید و هو جار خالد بن عبد اللّه القسری فقل لبنی أمیّة حیث حلّوا و ان خفت المهند و القطیعا اجاع اللّه من اشبعتموه و اشبع من بجورکم اجیعا و ما هذا باعجب من صیاح شعراء بنی العباس علی روسهم بالحق و ان کرهوه و بتفضیل من نقصوه و قتلوه قال المنصور بن الزبرقان علی بساط هارون آل النبی و من یحبّهم یتطامنون مخافة القتل من النّصاری و الیهود و هم من امّة التوحید فی الاذل و قال دعبل بن علیّ و هو صنیعة بنی العبّاس و شاعرهم الم ترانی مذ ثمانین حجّة اروح و اغدو دائم الحسرات اری فیأهم فی غیرهم متقسّما و ایدیهم من فیئهم صفرات و قال علی بن العباس الرومی و هو مولی المعتصم تألّیت ان لا یبرح المرء منکم یتلّ علی خرّ الجبین فیعفج کذاک بنو العباس تصبر منکم و یصبر للسیف الکمی المذحج بکل اوان للنّبیّ محمّد قتیل زکی بالدماء مضرّج و قال ابراهیم بن العبّاس الصّولی و هو کاتب القوم و عاملهم فی الرضا لما قرّبه المامون یمنّ علیکم باموالکم و تعطون من مائة واحدا و کیف لا ینتقصون قوما یقتلون بنی عمّهم جوعا و سغبا و یملئون دیار الترک و الدّیلم فضّة و ذهبا یستنصرون المغربی و الفرغانیّ و یجفون المهاجریّ و الانصاری و یولون انباط السواد وزارتهم و قلف العجم و الطماطم قیادتهم و یمنعون آل أبی طالب میراث امّهم و فیء جدّهم یشتهی العلوی الاکلة فیحرمها و یقترح علی الایّام الشهوة فلا یطعمها و خراج مصر و الاهواز و صدقات الحرمین و الحجاز تصرف الی ابن أبی مریم المدینی و الی ابراهیم الموصلی و ابن جامع السهمیّ و الی زلزل الضارب و برصوما الزامر و اقطاع بختیشوع النصرانیّ قوت اهل بلد و جاری بغا الترکی و الافشین الاشروسنی کفایة امة ذات عدد و المتوکل زعموا یتسرّی باثنی عشر الف سریّة و السّید من سادات اهل البیت یتعفف بزنجیه او سندیة و صفوة مال الخراج مقصوّ علی ارزاق الضفاعنه و علی موائد المخانثة و علی

ص:17

طعمة الکلاّبین و رسوم القرّادین و علی مخارق و علوبة المغنی و علی زدزد و عمر بن بانة الملهی و یبخلون علی الفاطمی باکلة او شربة و یصادفونه علی دانق و حبّة و یشترون العوّادة بالبدر و یجرون لها ما یفی برزق عسکر و القوم الذین احلّ لهم الخمس و حرمت علیهم الصدقة و فرضت لهم الکرامة و المحبّة یتکفّفون ضرّا و یهلکون فقرا و یرهن احدهم سیفه و یبیع ثوبه و ینظر الی فیئه بعین مریضة و یتشدّد علی دهره بنفس ضعیفه لیس له ذنب الاّ انّ جده النبی و ابوه الوصیّ و أمّه فاطمة و جدّته خدیجة و مذهبه الایمان و امامه القرآن الی آخر ما افاد و اجاد و مخفی نماند که نسخه مکاتیب أبی بکر خوارزمی که در مصر چاپ شده و از آن این عبارت نقل کرده شد در آخر آن این عبارت بلیغه متینه و این اشارت فصیحه رزینه که از ان نهایت جلالت و فخامت منزلت و نباهت مرتبت این مکاتیب مبهرة الاسالیب ظاهر و واضحست مذکورست و قد تناهی طبع هذه الرسائل التی لم یبلغ شاؤها فی الفصاحة سحبان وائل بل هو عند ما ادنی من باقل و لو ظهرت فی ایّامه لمدّ إلیها کف مستمدّ سائل و لو کانت فی عصر قسّ بن ساعدة الایادی لکان لها علیه جمیل الایادی فلعمری انها نسخت ما ترکت الاوائل کلمة لقائل و احکمت کم ترک الاول للاخر و الماضی للغابر فلیکن الادیب لها نعم الآخذ و لیعضّ علیها بالنّواجذ فانه یبلغ بها فی صناعته اشدّه و تکون له فی الانشاء اوفر عدّه و کان طبعها علی هذا الوجه الحسن و تمثیلها فی هذا القالب المستحسن بدار الطباعة المصریة الکائنة ببولاق مصر المغربة تعلق المستعین بمولاه فیما یعید و یبدی عبد الرّحمن بیک رشدی علی ذمّة حضرة محمّد علی بیک جرّاح باشی بالدّیار المصریّة و حضرة حسن افندی مترجم الکتب العسکریّة لا زالوا ملحوظین بعین العنایة الربّانیة و کان تصحیحها حسب الامکان بمعرفة الفقیر الی رحمة الرحیم الرّحمن المتوسّل الی ربّه بالجاه النّبوی محمّد قطة العدوی باشی مصحح المطبعة المذکورة یسّر اللّه فی الدارین اموره و قد وافق انتهاء طبعها و تمام تمثیلها و وضعها اوائل ذی الحجّة الذی هو فی هذا العام لشهور 1279 تسع و سبعین و مائتین و الف من الهجرة ختام فالحمد للّه الذی بنعمته تتمّ الصالحات و الشکر له علی مدی الاوقات و صلّی اللّه و سلّم علی سیّد الکائنات و علی اله و اصحابه ذوی الکرامات ما لاح بدر قام و فاح مسک ختام و ابو بکر خوارزمی از اکابر علماء ادبا و اعاظم فضلاء نبها و اجلّه نحاریر کملا و افاخم مشاهیر نبلاست شیخ احمد بن علی بن عمر الحنفی الطرابلسی المنینی الدمشقی

ص:18

در فتح وهبی علی تاریخ أبی نصر العتبی بشرح فقره و امتدحه أی ابا علی بن سیمجور ابو بکر الخوارزمی گفته قال فی الیتیمة هو ابو بکر الخوارزمی محمّد بن العباس نابغة الدهر و بحر الادب و علم النظم و النثر و عالم الظّرف و الفضل کان یجمع بین الفصاحة و البلاغة و یحاضر باخبار العرب و ایّامها و دواوینها و یدرّس کتب اللّغة و النحو و الشعر و یتکلّم بکل نادرة و یاتی بکل فقرة و درّة و یبلغ فی محاسن الادب کل مبلغ و یغلب علی کل محسن بحسن مشاهدته فی ملاحة عبارته و نغمة نغمته و براعة جدّه و حلاوة هزله و دیوان رسائله مجلّد سائر و کذلک دیوان شعر اصله طبرستان و مولده و منشأه خوارزم و کان ینتمی بالطبری و یعرف بالخوارزمی و یلقب بالطبرخزمی فارق اهله فی ریعان عمره و حداثة سنّه و هو قویم المعرفة قوی الادب نافذ القریحة حسن الشّعر فلم یزل یطوف فی الآفاق و یدخل کور الشام و العراق و یاخذ من العلماء و یقتبس من الشعراء و یستفید من الفضلاء حتی تخرج و خرج فرد الدّهر فی الادب و الشعر و لقی سیف الدولة علی بن عبد اللّه بن حمدان و خدمه و استفاد ممن بحضرته و مضی علی غلوائه فی الاقتراب و الاغتراب و شرق بعد ان غرّب و عاود بلاده فنکب بجرجان لخبث لسانه و صحب الوزراء و الامراء بخراسان و حمد بعضهم و ذمّ بعضهم و مدحهم و هجاهم و عاود حضرة الصّاحب مرارا و اراش جناحه امرارا و انتفع به کثیرا و اخباره و نوادره و ملحه و فصوله مسطورة فی الیتیمه فلا نطیل بذکرها و نیز در فتح وهبی بشرح فقره و أتاه أی ابا علی البدیع ابو الفضل الهمدانی گفته قال فی الیتیمه هو احمد بن الحسین بدیع الزمان و معجزة همدان و نادرة الفلک و بکر عطارد و فرد الدهر و غرّة العصر و من لم یلف نظیره فی ذکاء القریحة و سرعة الخاطر و شرف الطبع و صفاء الذّهن و قوة النفس و لم یر قرینه فی طرف النثر و ملحه و غرر النظم و نکته و لم یرو ان احدا بلغ مبلغه من لبّ الادب و سرّه و جاء بمثل اعجازه و سحره فانه کان صاحب عجائب و بدائع و غرائب فمنها انّه کان ینشد القصیدة لم یسمعها قط و هی اکثر من خمسین بیتا فیحفظها کلها و یؤدّیها من اوّلها الی آخرها و لا یخرم حرفا و لا یخلّ بمعنی و ینظر فی الاربعة و الخمسة اوراق من کتاب لم یعرفه و لم یره نظرة خفیفة ثم یؤدّیها عن ظهره قلبه

ص:19

و یسردها سردا و کان یقترح علیه عمل قصیدة او انشاء رسالة فی معنی بدیع و باب غریب فیفرغ منها فی الوقت و الساعة و الجواب عما فیها و کان ربّما یکتب الکتاب المقترح علیه فیبتدی بآخر سطوره ثم هلم جرّا الی الاوّل و یخرجه کأحسن شیء و املحه و یوشّح القصیدة الفریدة من قبله بالرّسالة الشریفة من انشائه فیقرأ من النظم النثر و یروی من النثر النظم و یقترح علیه کل عویص و عسیر من النظم و النثر یحلّه فی اسرع من رجع الطرف علی ریق لا یبلعه و نفس لا یقطعه و کلام کلّه عفو الساعة و فیض البدیهة و مساوقة القلم و مسابقة الید و جمرات الحدة و ثمرات المدّة و مجاراة الخاطر للناظر و مباراة الطبع للسمع و ورد حضرة الصاحب ابن عبّاد فی اوّل شبابه و استفاد منه ادبا و نشبا ثم قدم جرجان و اقام بها مدّة ثم قصد نیسابور فوافاها سنة اثنتین و ثمانین و ثلاثمائة و نشر بها بزه و اظهر طرزه و املی بها اربعمائة مقامه ثم شجر بینه و بین أبی بکر الخوارزمی ما کان سببا لهبوب ریح الهمدانی و علوّ امره و قرب نجحه و بعد صیته إذ لم یکن فی الحساب و الحسبان انّ احدا من الشعراء و الکتاب یلحق للخوارزمی غبارا فضلا عن ان یغلبه فی المساجلة و یفوق علیه فی المفاضلة و بعد موت الخوارزمی خلا الجوّ للهمدانی و لم یبق من بلاد خراسان و سجستان و غزنة بلد إلا دخلها و جنی جنیّ ثمارها و القی عصاه بهواه و حین بلغ اشدّه و اربی علی اربعین سنة ناداه اللّه فلبّاه و فارق دنیاه فی سنة ثمان و تسعین و ثلاثمائة انتهی ملخصا و جلال الدین سیوطی در بغیة الوعاة گفته محمد بن العبّاس ابو بکر الخوارزمی ابن اخت محمد بن جریر الطبری قال الحاکم کان واحد عصره فی حفظ اللغة و الشعر و کان قریضه عن حفظه استوطن نیسابور و سمع من أبی علی اسماعیل بن محمد الصّفّاد و اقرانه و مات فی رمضان سنة ثلث و ثمانین و ثلاثمائة و قال یاقوت صاحب الاشعار و الرسائل مولده و منشأه بخوارزم و کان اصله من طبرستان فلقب بالطبرخزمی و مولده سنة ثلاث و عشرین و ثلاثمائة و خرج من وطنه فی حداثته و طوف البلاد و لقی سیف الدولة ابن حمدان و خدمه ورد بخاری و صحب الوزیر ابا علی العلقمی فلم یحمده و هجاه و قصد نیسابور و اتصل بالامیر احمد المیکالی و مدحه و قصد سجستان و مدح و إلیها ظاهر بن محمّد ثم هجاه فحبسه

ص:20

ثم خلّص و صار الی عربستان فاتفق له مع والیها ما اتفق مع والی سجستان و فارقه هاجیا له و عاد الی نیسابور فقصد حضرة الصّاحب فربحت تجارته فارفده الصّاحب بکتاب الی عضد الدولة فکان سبب انتعاشه ثم عاد الی نیسابور و استوطنها و درس اهلها علیه الادب و من شعره و لمّا ان غرست إلیک ودّی فلم یثمر لدیک ذکیّ غرسی اردت ملامة و اردت هجرا فصنتک عنهما فهجوت نفسی لان الذنب ذنبی حین اهدی الی من لا برید الانس انسی و سیّد علی خان مدنی طاب ثراه در کتاب درجات رفیعه فی طبقات الامامیة من الشیعة فرموده مقدّمة اعلم رحمک اللّه تعالی انّ شیعة امیر المؤمنین و الأئمّة من ولده علیهم السّلام لم یزالوا فی کل عصر و زمان و وقت و اوان مختفین فی زوایا الاستتار محتجبین احتجاب الاسرار فی صدور الاحرار و ذلک لما منوا به من معاداة اهل الالحاد و مناواة اولی النّصب و العناد الذین ازالوا اهل البیت ع عن مقاماتهم و مراتبهم و سعوا فی اخفاء مکارمهم الشریفة و مناقبهم فلم یزل کلّ متغلّب منهم یبذل فی متابعة الهوی مقدوره و یلتهب حسدا لیطفئ نور اللّه وَ یَأْبَی اَللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ کما

روی عن أبی جعفر محمد بن علی الباقر علیهما السّلام انّه قال لبعض اصحابه یا فلان ما لقینا من ظلم قریش ایّانا و تظاهرهم علینا و ما لقی شیعتنا و محبّونا من النّاس ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قبض و قد اخبرنا اولی الناس بالنّاس فتمالأت علینا قریش حتی خرجت الامر عن معدنه و احتجت علی الانصار بحقّنا و حجّتنا ثم تداولتها قریش واحد بعد واحد حتی رجعت إلینا فنکثت بیعتنا و نصبت الحرب لنا و لم یزل صاحب الامر فی صعود کئود حتی قتل فبویع الحسن ابنه و عوهد ثم غدر به و اسلم و وثب علیه اهل العراق حتی طعن بخنجر فی جنبه و انتهب عسکره و خولجت خلاخل امهات اولاده فوادع معاویة و حقن دمه و دماء اهل بیته و هم قلیل حق قلیل ثم بایع الحسین من اهل العراق عشرون الفا ثم غدروا به و خرجوا علیه و بیعته فی اعناقهم فقتلوه ثم لم نزل اهل البیت نستذلّ و نستضام و نقصی و نمتهن و نحرم و نقتل و نخاف و لا نأمن علی دمائنا و دماء اولیائنا و وجد الکاذبون الجاحدون لکذبهم و جحودهم موضعا یتقرّبون به الی اولیائهم و قضاة السّوء و اعمال السوء فی کل بلدة تحدّثوهم بالاحادیث الموضوعة المکذوبه

ص:21

و رووا عنّا ما لم نقله و ما لم نفعله لیبغضونا الی النّاس و کان عظم ذلک و کبره زمن معاویة بعد موت الحسن علیه السّلام فقتلت شیعتنا فی کل بلدة و قطعت الایدی و الارجل علی الظنّة من ذکر بحبنا و الانقطاع إلینا سجن و نهب ماله و هدم داره ثم لم یزل البلاء یشتدّ و یزداد الی زمان عبید اللّه بن زیاد لعنه اللّه قاتل الحسین علیه السّلام ثم جاء الحجّاج فقتلهم کل قتلة و اخذهم بکل ظنة و تهمة حتی ان الرّجل لیقال له زندیق او کافر احبّ إلیه من ان یقال له شیعة علیّ علیه السّلام و روی ابو الحسن علیّ بن محمّد بن أبی سیف المدائنی فی کتاب الاحداث قال کتب معاویة نسخة واحدة الی عمّاله بعد عام الجماعة ان برئت الذّمّة ممن روی شیئا من فضل أبی تراب و اهل بیته فقامت الخطباء فی کلّ کورة و علی کل منبر یلعنون علیّا و یبرءون منه و یقعون فیه و فی اهل بیته و کان اشدّ النّاس بلاء حینئذ اهل الکوفة لکثرة من بها من شیعة علیّ فاستعمل علیه زیاد بن سمیّة و ضمّ إلیه البصرة و کان یتبع الشیعة و هو بهم عارف لأنّه کان منهم ایام علیّ فقتلهم تحت کل حجر و مدر و اخافهم و قطع الایدی و الارجل و شمل العیون و صلبهم علی جذوع النخل و طردهم و شردهم عن العراق فلم یبق بها معروف منهم و کتب معاویة الی عماله فی جمیع الآفاق ان لا یجیزوا لاحد من شیعة علیّ اهل بیته شهادة و کتب إلیهم ان انظروا من قبلکم من شیعة عثمان و محبّیه و اهل بیته و الذین یرون فضائله و مناقبه فادنوا مجالسهم و قرّبوهم و اکرموا لهم و اکتبوا الیّ بکل ما یروی کلّ رجل منهم و اسمه و اسم ابیه و عشیرته ففعلوا ذلک حتی اکثروا فی فضائل عثمان و مناقبه لما کان یبعثه إلیهم معاویة من الصّلات و الکساء و الجنّات و القطائع و یفیضه فی العرب منهم و الموالی فکثر ذلک فی کل مصر و تنافسوا فی المنازل و الدّنیا فلیس یجیء احد بخبر مردود من الناس إلا صار عاملا من عمّال معاویة و لا یروی فی عثمان فضیلة او منقبة الا کتب اسمه و قرّبه و شفّعه فلبثوا بذلک حینا ثم کتب الی عماله انّ الحدیث فی عثمان قد کثر و فشا فی کل مصر و فی کل وجه و ناحیة فاذا جاءکم کتابی هذا فادعوا النّاس الی الروایة فی فضائل الصحابة و الخلفاء الأوّلین و لا یترکوا خبرا یرویه احد المسلمین فی أبی تراب الاّ و اتونی بمناقض له فی الصحابة فانّ هذا احبّ الیّ و اقر لعینی و ادحض لحجّة أبی تراب و شیعته و اشد علیهم من مناقب

ص:22

عثمان و فضله فقرئت کتبه علی الناس فرویت اخبار کثیرة فی مناقب الصحابة مفتعلة لا حقیقة لها و جدّ الناس فی روایة ما یجری هذا المجری حتی أشادوا بذکر ذلک علی المنابر و القی الی معلمی الکتابین فعلّموا صبیانهم و غلمانهم من ذلک الکثیر الواسع حتی رووه و تعلّموه کما یتعلّمون القرآن و حتی علّموه بناتهم و نساءهم و خدمهم و حشمهم فلبثوا بذلک ما شاء اللّه ثم کتب الی عمّاله نسخة واحدة الی جمیع البلدان انظروا من قامت علیه البیّنة انّه یحبّ علیّا و اهل بیته فامحوه من الدیوان و اسقطوا عطاءه و رزقه و شفّع ذلک بنسخة اخری من اتهمتموه بموالاة هولاء القوم فنکّلوا به و اهدموا داره فلم یکن البلاء اشدّ و لا اکثر منه بالعراق و لا سیّما بالکوفة حتی ان الرجل من شیعة علی لیاتیه من یثق به فیدخل بیته فیلقی إلیه سرّه و یخاف من خادمه و مملوکه و لا یحدث حتی یاخذ علیه الایمان و الغلیظة لیکتمن علیه فظهر حدیث کثیر موضوع و بهتان منتشر و مضی علی ذلک الفقهاء و القضاة و الولاة و کان اعظم النّاس فی ذلک بلیّة القرّاء المراءون و المستضعفون الّذین یظهرون الخشوع و النسک فیفتعلون الاحادیث لیحظوا بذلک عند ولاتهم و یتقرّبوا بمجالستهم و یصیبوا به الاموال و الضّیاع و المنازل حتی انتقلت تلک الاخبار و الاحادیث الی ایدی الدّیانین الذین لا یستحلّون الکذب فقبلوها و رووها و هم یظنون انها حق و لو علموا انها باطله لما رووها و لا تدینوا بها فلم یزل الامر کذلک حتّی مات الحسن بن علی فازداد البلاء و الفتنة فلم یبق احد من هذا القبیل الا خائف علی دمه او طرید فی الارض ثمّ تفاقم الامر بعد قتل الحسین و ولی عبد الملک بن مروان فاشتد علی الشیعة و ولیّ علیهم الحجاج بن یوسف فتقرّب إلیه اهل النسک و الصّلاح و الدین ببغض علی و موالاة اعدائه و موالاة من فاکثروا فی الرّوایة فی فضلهم و سوابقهم و مناقبهم و اکثروا من الغضّ من علیّ و من عیبه و الطعن فیه و الشنئان له حتی انّ انسانا وقف للحجاج و یقال انّه جدّ الاصمعی عبد الملک بن قریب فصاح به ایها الامیر ان اهلی عقّونی فسمّونی علیّا و انّی فقیر بائس و انا الی صلة الامیر محتاج فتضاحک له الحجّاج و قال للطف ما توسّلت به قد ولیناک موضع کذا و قد روی ابن عرفة المعروف بنفطویه و هو من اکابر المحدثین و اعلامهم فی تاریخه ما یناسب

ص:23

هذا الخبر و قال ان اکثر الاحادیث الموضوعة فی فضائل الصحابة افتعلت فی ایّام بنی أمیّة تقربا إلیهم بما یظنّون أنّهم یرغمون به انف بنی هاشم قال المؤلف عفا اللّه عنه و لم یزل الامر علی ذلک سائر خلافة بنی أمیّة لعنهم اللّه حتی جاءت الخلافة العباسیة فکانت ادهی و امرّ و اضری و اضرّ و ما لقیه اهل البیت علیهم السّلام و شیعتهم فی دولتهم اعظم مما مضوا به فی الخلافة الامویّة کما قیل و اللّه ما فعلت أمیّة فیهم معشار ما فعلت بنو العبّاس ثم شبّ الزمان و هرم و الشأن مضطرب و الشنئان مضطرم و الدهر لا یزداد الا عبوسا و الایام لا تبدی لاهل الحق الا بوسا و لا معقل للشیعة من هذه الخطة الشنیعة فی اکثر الاعصار و معظم الامصار الا الانزواء فی زوایا التقیة و الانطواء علی الصبر بهذه البلیة انتهی ما فی الدرجات الرفیعة و إذا علمت حال هؤلاء الاسلاف المنهمکین فی الاسفاف فلتکن غیر خاف علی سریرتک النقیّة عن الاعتساف المتحلّیة بالانصاف ان المخاطب النحریر الذی هو عند السنیّة صدرهم الکبیر و ملاذهم الشهیر قد جنح تقلیدا للکابلی بجوامع قلبه الی هؤلاء الجماهیر الکارعین من المشارع الردغة و الناهلین من الموارد الکدرة الذین دعوا الفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثبور و رفعوا الدور و بنوا القصور و احکموا الزور و ابرموا الختور و لم یرضوا فی البغض و المشاحنة بالقصور و اتوا من غرائب الامور بما یبقی سوء ذکره علی کرّ الدهور و مرّ العصور فحذا المخاطب حذوهم و حسا حسوهم و نحا نحوهم و استحسن نحوهم و شرب دویّ شربهم و انضوی الی سربهم و الخاز الی حزبهم و اثر ضغنهم و کبرهم و اختار حقدهم و نکرهم و استطاب عجرهم و بجرهم و ازّد ظهورهم و ابدی شرورهم و فتل حبائلهم و شیّد غوائلهم و اذاع شبهاتهم و اشاع هفواتهم و نفّق تلمیعاتهم و زوّق تسویلاتهم و احکم مرائرهم و سرّ سرائرهم و اطاب ضمائرهم و فوّق سهامهم و بری اقلامهم و شحذ حرابهم و درس کتابهم و نصر احزابهم و اسّس بنیانهم و لاط جدرانهم و اقتفی شنیع آثارهم و خاض هائل غمارهم و جاس خلال دیارهم

ص:24

و اغترف من صالحة بحارهم و تفکّه من موبقة اثمارهم و نظر بخائنة ابصارهم و بنی علی بناتهم و لبّی منکم ندائهم و ماس فی لباسهم و وسوس بوسواسهم و انتکس بانتکاسهم و شرب بکأسهم و تلوّث بارجاسهم و رمی بسهمهم و توهّم بوهمهم و سار بسیرهم و شبع من میرهم و سکن فی دیرهم و ضار بضیرهم و شهق بشهیقهم و نهق بنهیقهم لم یعضّ علی النقد و السّبر بضرس قاطع و لم یستضئ من الادراک و التأمّل بمنار ساطع و لا استعان من الاصابة و التدرّب بوجه شافع و لا استظهر من الانصاف و التمییز بمنجد نافع و لا استذری من المواعظ و الزواجر و الرقائق القوارع الی ناجه ناجع رقص بانکار الواضحات رقص الجمل و لیس له فی التحقیق و التنقید ناقة و لا جمل إذا هتف به داعی الحق جعل فی اذنه وقرا و إذا اهاب به منادی الصّدق ابدی عجرفة و غدرا و مکرا یسلک فی هدم قواعد الدین فنونا و یبالغ فی طمس معاهد الیقین مجونا و یلقی الناصح الهادی کالثور عاقصا قرنه حرونا و یمرن علی اختلاق غرائب القرفة و الفریة مرونا اخترع للردّ و الابطال و الاخمال لفضائل الآل علیهم سلام الملک المتعال طرائق قددا و ابتدع لاطفاء نور الحق اهالیل باضالیل بغیا و حسدا إذا سمع فضیلة حقّانیة و روایة نورانیة یدور عینه کانه من الموت فی غمرة و من الذهول فی سکرة ینتفخ أوداجه و یرتعد فرائصه و یزید غیظه و یکبر حنقه یثیر قتله رکائک شکوک و وساوس و یبدی فظائع شبهات و هواجس لا یزغه من الاقتحام فی الزلل وازع و لا یردعه عن المکابرة من الحیاء رادع کانّه لا سامحه اللّه لم یحظ من الحیاء بقسط و لو طفیفا و لم ینل من المبالاة حظّا و لو ضعیفا خاض فی لجج المجازفة و التخرص و التهحیس و العدوان بحیث لا یفیق و طفح و عل من سکر الشتان بحیث لا یصحو و لا یستطیع التمییز و لا یطیق و تردّی فی مهاوی التعصّب بحیث لا مناص له من مضلع المضیق لا یستضیء بنور الحق و ان ابتلج اوضح الابتلاج و لا یلجأ الی رکن وثیق من الصواب الواضح الفجاج بل یلح و یلظ علی الالطاط و الاعوجاج و یلوی و یعرج ابدا علی المراء و اللجاج قد اقحم اتباعه فی طخیة عمیاء و رکب بهم

ص:25

متن عشواء زیّن لهم الخطل و حسّن لهم اللیل اطلع لهم تواجیم الفتن و کشف لهم قرون المحن و ازلّهم عن لقم السّنن و نحّاهم عن المنهج الحسن علمهم شعیا من العضیهة و الاحتیال و سوّل لهم صناعة البهت و المحال و اجتالهم عن الصواب أیّ اجتیال و حجزهم و حجرهم عن الجنوح الی الحق و الامتثال و اغتالهم بمردیات النوازع أی اغتیال زوّاهم و لواهم عن انتهاج الجدد و ردعهم و قدعهم عن اقتصاص الرشد و دع فی قلوبهم صنوف الاحن و البغضاء و اورثهم اقسام التراث و الوغر و الشحناء و شحن صدورهم غیظا و حنقا و سقی اجوافهم أجنا رنقا رمی بهم فی رذایا سود داستهم باخفافها و اولجهم فی ضنک خطایا و طثتهم باظلافها قرّد لهم فی التلمیع قواعد و قوانین و احدث من الخدع حیلا و افانین باض فی صدورهم و فرّخ و شوی لهم اوهاما و طبخ ثم تغطرس بذلک و شمخ و تمطی و بذخ و من عجائب التهافت و التنافر و غرائب التناقض و التناکر أن المخاطب الماهر و کذا الکابلی الفاخر و من ماثلهما من اسلافهما الاکابر مع هذا الجد و الجهد و الکدح و الانهماک و الغرام و الشغف و الارتباک فی إرادة اطفاء انوار الفضائل الباهرة و ردّ المناقب الفاخرة للعترة الطاهرة یباهون بدعوی التمسک و الولاء و یبدون من غایة البهت و المراء انهم المخصوصون بنشر الفضائل و ایثار الاقتداء و اختیار الاقتفاء فقل لی من المحب الموالی و من المتوعز القالی و من المقبل الواد و من المعرض الصادّ و من المتّبع الصافی و من المنحرف الجافی و من المقتفی لآثار الاطهار و المومن بفضائل هؤلاء الاخیار و من الصادف عن الاتباع الوالج فی زدافة الهمج الرعاع و قد بلغ التعصّب بالمخاطب المرتاب الی جد یتجاوز عن القیاس و الحساب حتّی انّه ربّما ینکر ما هو حجّة علی النصاب بل ینکر ما أثبته شیخه و والده الجلیل النصاب بل ربما انکر ما اثبته بنفسه بلا اختفاء و احتجاب و ان هذا التناسی و العقوق و التغافل و المروق من اعجب العجاب عند اولی الاحلام و الالباب و قلما یوجد مثل هذا العجب العجاب فی مصنّف او کتاب فان من غایة الاستغراب ان یخالف المرء فی ردّ الخصم قول والده المقبول و اعجب من ذلک ان یخالف نفسه و یظهره

ص:26

اسمج الغفول و مع هذا التباین و التخالف و التهافت و التناقض و التشاجر و التضاغن و التّعالل و التمارض و مع هذا القصور فی الباع و فقد العثور و الاطلاع یشنع علی اسلافنا بلسانه السلیطة مکثر اللبذاء و المصاع مولعا بالهراء و القذاع یوجع قلوب اهل الایمان بردّه و یؤلم نفوس ارباب الایقان بصده دابه جحد الواضحات و سنّته رد للائحاث لا یقف فی المجازفة علی حد محدود و یستحی من عناده المکابر الکنود یروّح بکذبه و افتعاله ارواح مسیلمة و سجاح و یرفع فی ابطال الحق انکر عقیرة و اوحش صیاح و اسمج نباح لا یدع من التهجین و التوهین غایة الا أمّها و لا یذر من التشنیع و التقبیح نهایة الا عمّها و لا یترک من الغضّ و الإزراء علی الکرام الکبراء فنا الا اتاه و لا یهمل من الثلب و القصب و العیب و الشین حدّا الا و اناه یستهزئ باعلام الدین و یستسخر و یغمز و یهمز باماثل المحققین و لا یستحسر یرمیهم بما هو من ادانی اوصافه من الجمود و الخمود و قلة الفطنة و فقد الادراک و عدم التمییز و هجر التدبر و ایثار و التّناسی و التغافل و یعز و إلیهم اوهاما فاسدة و تعصّبات کاسدة و مکاید منتکسة و مصاید منتقصة افتری اکاذیب و افتعل اعاجیب و تقول اقاویل و اختلق اباطیل و تخرّص ظنونا و تمحّل من التخدیع فنونا و هام فی اودیة التلبیس و جزع طرق التدلیس و لفّق ما لا یلتاط بصفر لبیب و حشد من السخائف و ما یمجّه کل ادیب و اعجب من ذلک انّه مع هذا التهالک و الاستهتار بالابطال و التکذیب و الانکار لفضائل اهل البیت الاطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم ما اختلف اللیل و النهار القی شراشره و بعائه علی تصدیق المفتعلات و الایمان بالموضوعات المخترعات فی حقّ خلفائه الکبار مع انها مما شهد بکذبها و تخرصها شیوخه و أساطینه الاحبار الماهرون البارعون الّذین علیهم المدار فی النقد و التنقیب و التنقیر و الجرح و التعدیل فی الاعصار و علی ایدیهم تمییز المعلول من سلیم الآثار و کل منهم ابن بجدة الاخبار و ابن نجدة الاختبار و جهینة الاحادیث و عیبة الاسرار فلا ادری بایّ وجه یلقی هذا المدعی للولاء

ص:27

یوم القیمة اهل البیت العظماء علیهم آلاف التحیة و الثناء و ما ذا یقول لهم إذا سالوه عما حداه علی تکذیب فضائلهم الثابتة الصّحیحة الّتی رواها الثقات الکبراء و اثبتها حذاق العلماء و هر گاه این همه شنیدی پس حالا شروع می نمایم بحول و قوّت ربّ جلیل در نقض اقوال مخاطب نبیل بالتفصیل قوله و این حدیث باطلست اقول از ملاحظۀ این کلام حیرت نظام و غرائب تقوّلات و تفوّهات در ابطال حدیث طیر و حدیث مدینة العلم و حدیث تشبیه و حدیث نور و غیر آن بر ارباب افهام ظاهر و باهر می شود که مخاطب ذو فنون مفتون بمزید میلان و جنوح و رکون بهذر و هزل و مجون و عدم مخافت از خزی یوم لا ینفع مال و لا بنون در اطفای انوار فضائل علویّه می کوشد و بی محابا بردّ و قدح آن می خروشد و اخلاف خلاف حق ابلج و ایثار باطل لجلج و اختیار عناد اسمج و اشاعت لداد بهرج می دوشد و کاسات عصبیّت و لجاج صریح الاعوجاج می نوشد و شمس تابان را به گل نمی پوشد و للّه الحمد علی اتمام الحجّة و وضوح المحجّة و الانقاذ من اللجة که بطلان حکم مخاطب عمدة الأعیان ببطلان این حدیث جلیل الشأن در کمال وضوح و ظهور و عیان و واضح و لائح مثل شمس تابان و سماجت و شناعت و قباحت و فظاعت و رد آرت و هوان این ابطال سراسر اعتلال و افساد واضح الاختلال و توهین صریح الانحلال معلوم و متیقن علمای اعیان و دلالت آن بر نهایت حقد و شنان و غایت بغض و عدوان و اقصای مجازفت و طغیان مستغنی از بیان وا عجباه که در فضائل خلفای خود جابجا روایات موضوعه و حکایات مصنوعه و اباطیل ملفّقه و اضالیل مزوّقه و اسمار مستبشعه و اخبار مستشنعه بصد دل و جان می خرد و در حق فضائل وصی مطلق چنین جور و حیف و زیغ و عسف می پسندد و از لوم لائمین و عذل عاذلین و طعن طاعنین و عیب عائبین و انکار منکرین و تفضیح ناقدین و تقبیح مختبرین و تخجیل محققین و مخالفت اکابر محدثین

ص:28

و معاندت اجلّه متکلّمین نمی هراسد و چنان در گرداب تعصّب و تغافل و اغماض و تساهل و اعراض و تعالل سر فروبرده که هرگز حق را از باطل و ثمین را از عاطل و دنی را از فاضل نمی شناسد و این خاکسار بیمقدار باقتفای آثار علمای اخیار احلّهم اللّه دار القرار کالصّبح إذا اسفر بل کالشمس فی رابعة النهار باثبات می رسانم که حکم مخاطب منیف ببطلان این حدیث شریف از غرائب اوهام و عجائب احکام و طرائف جسارات و مضحکات ترّهات و بدائع تفوّهات و فظائع تقولات و مورث صد گونه ملام و عار و باعث هزار شین و شناد و جالب انواع هوان و صغار و کاشف از دفائن ضغائن و احفاد و هاتک استار اصناف عناد و لداد و دلیل کمال بعد از امعان و سبر و تنقید و مجانبت تمام از تحقیق و تسدیدست دادنی ممارس بفن شریف حدیث فضلا عن الماهرین الحذاق و البارعین السبّاق لب باین حکم باطل نتواند گشود و این حکم شنیع مانا بآنست که کسی بلا تتبع و تفحص مباحث عربیّت و نکات ادبیّت انکار وجوه ثابتۀ اعراب و تصریف نماید یا کسی بلا اطلاع مسلمات و مقررات اصول فقه و فقه و حکمت و عقائد و مقالات ارباب نقد و تحقیق طریق رد و ابطال آن پیماید که این چنین کس بلا شبه مورد کمال استهزا و استحقار و مستحق نهایت طعن و تشنیع صغار و کبار خواهد شد

اسامی ناقلین حدیث ولایت

و ائمّۀ بارعین و محدثین منقدین و اساطین دین و ارکان مذهب سنیه که بروایت این حدیث شریف اسفار دینیّه و مصنّفات بهیّۀ خود را زیب و زینت بخشیده اند و باشاعت و نشر آن تخجیل منکرین و جاحدین بغایت قصوی رسانیده جمعی کثیر و جمّی غفیراند مثل

ص:29

سلیمان بن داود الطیالسی سنة 204 و ابو بکر عبد اللّه بن محمد بن أبی شیبة العیسی الکوفی سنة 239 و امام احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی سنة 241 و ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة السّلمی الترمذی سنة 279 و ابو عبد الرحمان احمد بن شعیب النّسائی سنة 303 و حسن بن سفیان النسوی البانوری سنة 303 و ابو یعلی احمد بن علی الموصلی سنة 307 و ابو جعفر محمد بن جریر الطبری سنة 310 و غیثمة بن سلیمان الاطرابلسی سنة 344 و ابو حاتم محمد بن حبان البستی سنة 354 و سلیمان بن احمد بن احمد بن ایّوب الطبرانی سنة 360 و محمد بن عبد اللّه بن محمّد الحاکم الضبّی النیسابوریّ المعروف بابن البیّع سنة 405 و احمد بن موسی بن مردویه الاصفهانی سنة 410 و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی الاصفهانی و ابو القاسم حسین بن محمد الشهیر بالراغب الاصفهانی سنة 430 و ابو بکر احمد بن علی بن ثابت البغدادی المعروف بالخطیب سنة 463 و ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن البرّ النمری القرطبی سنة 463 و مسعود بن ناصر السجستانی سنة 477 و ابو الحسن علی بن محمد بن الطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی سنة 483 و ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدیلمی الهمدانی و محمد بن علی بن ابراهیم النطنزی سنة 509 و ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار بن شیرویه الدیلمی سنة 558 و ابو المؤید موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم سنة 568 و ابو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه الدمشقی الشافعی و ابو حامد بن محمود محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی سنة 571 و ابو السعادات مبارک بن محمّد المعروف بابن الاثیر الجزری سنة 606 و عبد الکریم بن محمّد بن عبد الکریم بن الفضل القزوینی الرافعی سنة 624 و عز الدین ابو الحسن علی بن محمّد المعروف بابن الاثیر الجزری سنة 630 و ابو الربیع سلیمان بن موسی بن سالم البلنسی الکلاعی المعروف بابن سبع سنة 634 و ضیاء الدین ابو عبد اللّه محمد بن عبد الواحد المقدسی السعدی سنة 643 و ابو سالم محمد بن طلحة القرشی النصیبی الوزیر سنة 652 و ابو عبد اللّه محمّد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی سنة 651 و محبّ الدین احمد

ص:30

بن عبد اللّه بن محمد الطبری الشافعی المکّی سنة 696 و ابراهیم بن محمد الحموینی سنة 724 و شمس الدّین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی سنة 748 و محمد بن یوسف الزرندی و محمد بن مسعود الکازرونی سنة بضع و خمسین و سبعمائة و علی بن شهاب الدین الهمدانی و سید شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و شهاب الدین احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی سنة 786 و حسین بن معین الدین الیزدی المیبذی سنة 870 و جلال الدین عبد الرّحمان بن أبی بکر السیوطی سنة 911 و شهاب الدین احمد بن محمّد القسطلانی سنة 923 و الحاج عبد الوهّاب بن محمد بن رفیع الدین احمد البخاری و محمد بن یوسف الشامی سنة 932 و شهاب الدین احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی سنة 973 و علی بن حسام الدین بن عبد الملک القادری المعروف بالمتقی سنة 975 و میرزا مخدوم بن عبد الباقی و ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الشافعی و احمد بن محمد بن احمد الحافی الحسینی الشافعی سنة 995 و جمال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی سنة 1000 و علی بن سلطان محمد الهروی المعروف بالقاری سنة 1014 و عبد الرؤف بن تاج العارفین الحدادی المناوی و سید محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری سنة 1031 و احمد بن فضل بن محمد باکثیر و میرزا محمد بن معتمدخان البدخشانی و محمد صدر عالم سنة 1147 و ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم والد مخاطب سنة 1176 و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی الصنعانی و محمد بن علی الصبان و احمد بن عبد القادر العجیلی و سناء اللّه الپانی هتی سنة 1182 و مولوی مبین بن محب اللّه بن ملا احمد عبد الحق بن ملا سعید بن قطب الدین السهالی و مولوی محمد سالم بن محمد سلام اللّه بن فخر الدین بن محب اللّه بن نور اللّه بن نور الحق بن عبد الحق دهلوی و مولوی ولی اللّه بن حبیب بن محب اللّه بن ملا احمد عبد الحق بن ملا سعید بن قطب الدین سهالی اللکهنوی سنة 1225 و سیّمر بک ان شاء اللّه تعالی عن کتب بلا حیلولة ترقب و انتظار عبارات هولاء الاجلة الکبار

ص:31

صد وجه در اثبات حدیث ولایت و رد ابطال آن

اشاره

بالجملة نهایت فظاعت حکم مخاطب منیف ببطلان این حدیث شریف غایت شناعت خیب و وجیف آن المعی عظریف در توهین و تسخیف و تهجین و تضعیف آن ظاهرست بوجوه عدیده

1-أبو داود طیالسی

وجه اول آنکه ابو داود سلیمان بن داود طیالسی که شیخ و استاد احمد بن حنبلست و ارباب صحاح سته نقل روایات ازو می کنند این حدیث شریف را بسند صحیح روایت کرده چنانچه ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر در استیعاب در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

روی ابو داود الطّیالسی حدثنا ابو عوانة عن أبی بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عباس ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی انت ولی کلّ مؤمن من بعدی ازین عبارت ظاهرست که ابو داود طیالسی این حدیث شریف را از ابو عوانه از أبی بلج از عمرو بن میمون از ابن عباس روایت کرده و همین استاد را که ابو داود طیالسی بان روایت این حدیث نموده ابن عبد البرّ تصحیح فرموده و اولا بعض فضائل فاخره و محامد زاهره ابو داود طیالسی باید شنید و بعد آن بسماع نص ابن عبد البر بر صحت این سند جلیل الخطر باید گروید پس مخفی نماند که ابو داود طیالسی از ارکان محدثین متقدمین و اعیان حفاظ معتمدین و افاخم نحاریر و اعاظم مشاهیر و علم شامخ حذاقت و طود راسخ مهارت و بحر زاخر علم و عرفان و بدر سافر حفظ و اتقان نزد اهل سنت بوده و صیت جلائل فضل و عوالی معالی او باغوار و انجاد و تلال و وهاد رسیده و جواهر زواهر مفاخر و اعلاق نفیسه مآثر او در اصقاع و بقاع انتشار و اشتهار تمام گر چه ذهبی در عبر در سنه اربع و مائتین گفته و فیها الامام ابو داود الطیالسی و اسمه سلیمان بن داود البصری الحافظ صاحب المسند و کان یسرد من حفظه ثلاثین الف حدیث قال الغلاّس ما رأیت احفظ منه و قال عبد الرّحمان بن مهدی هو اصدق الناس قال کتبت عن الف شیخ منهم ابن عون و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنه مذکوره گفته و فیها الامام ابو داود الطیالسی سلیمان بن داود البصری الحافظ صاحب المسند کان یسرد من حفظه ثلثین الف حدیث و قسطلانی در مواهب گفته

روی ابو نعیم انّ جبرئیل و میکائیل شقّا صدره و غسّلاه ثمّ قال اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الایات الحدیث و فیه فقال ورقة ابشر اشهد بانک الّذی بشّر بک المسیح بن المریم و انک علی مثل ناموس موسی و انک نبیّ مرسل و کذا مروی شقّ صدره الشریف هنا ایضا الطیالسی و الحرث فی

ص:32

مسندیهما و محمد بن عبد الباقی الزرقانی المالکی در شرح مواهب بعد قول ماتن الطیالسی گفته ابو داود سلیمان بن داود بن الجارود البصری الحافظ الثقة کثیر الحدیث روی عن ابن عون و شعبة و خلق و عنه احمد و ابن المدینی و غیرهما علّق له البخاری و اخرج له مسلم و الاربعة توفی سنة ثلاث و اربع و مائتین عن ثنتین و سبعین سنة و جل اللّه ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی المکی المغربی در مقالید الاسانید گفته قال الحافظ الذهبی فی التذکرة هو الامام الحافظ الکبیر ابو داود سلیمان بن داود بن الجارود الطیالسی الفارسی الاصل البصری سمع ابن عون و هشاما الدستوائی و شعبة و طبقتهم و عنه احمد و بندار و الفلاّس و خلائق قال الفلاّس ما رأیت احفظ منه و قال رفیقه ابن مهدی هو اصدق الناس و قال عامر بن ابراهیم سمعت ابا داود یقول کتبت عن الف شیخ و قال وکیع ما بقی احد احفظ الحدیث طویل من أبی داود فبلغه ذلک فقال و لا قصیر و قال ابن المندینی ما رأیت احفظ منه و قال عمر بن شبّة کتبوا عن أبی داود من حفظه اربعین الف حدیث مات سنة اربع و مائتین و کان من ابناء الثمانین رحمه اللّه تعالی و خود مخاطب در بستان المحدثین گفته نام او سلیمان بن داود بن الجارود طیالسیست و در اصل از شهر فارس بود و آخرها سکونت بصره اختیار نمود از محدثان آنجا مثل شعبة هشام دستوائی و ابن عون و غیرهم روایات بسیار دارد و احادیث طویله را نیک محفوظ می داشت و درین صنعت در اهل زمان خود معروف و مشهور بود از هزار شیخ اخذ علم حدیث نموده و مردم از وی بسیار روایت کردند و منتفع شدند و گویند که آنچه از وی نوشته اند در شمار چهل هزار حدیث رسیده یعنی طرق حدیث و آثار موقوفات در سنه دو صد و چهار وفات یافت و هشتاد سال عمر داشت یحیی بن معین و ابن المدینی و فلاّس و وکیع و دیگر علمای رجال او را تعدیل و توثیق مفرط نموده اند و الحق همین قسم مردی بود و این ابو داود نه آن ابو داودست که سنن او یکی از صحاح ستّه است بلکه این مقدمست بر وی بزمان بسیار چنانچه از تاریخ وفات او ظاهر گشت اصحاب صحاح سته غالبا از وی بیک واسطه روایت می کنند انتهی پس کمال عجبست که شاه صاحب با وصف اثبات این همه فضائل جلیله و مناقب جمیله برای ابو داود طیالسی طیلسان مکابره بر دوش کشیده بر سر رد و ابطال حدیث ولایت که آن را ابو داود طیالسی که مقبول و ممدوح ایشانست روایت نموده رسیده اند اما نص ابن عبد البر منیف بر صحت این سند شریف پس بدانکه در کتاب استیعاب متصل عبارت سابقه گفته و به

عن ابن عبّاس انه قال اوّل من صلّی مع النّبی صلّی اللّه علیه و سلم بعد خدیجة علی بن أبی طالب عمنا حدثنا عبد الوارث بن سفین حدثنا قاسم بن اصبغ حدثنا احمد بن زهیر بن جرب حدثنا الحسن بن حماد حدثنا ابو عوانة حدثنا ابو بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عباس قال کان علی اوّل من آمن باللّه من الناس بعد خدیجة قال ابو عمر هذا اسناد لا طعن فیه لاحد لصحته و ثقة نقلته ازین عبارت ظاهرست که اسناد ابو عوانه از أبی بلج از عمرو بن میمون از ابن عباس اسنادیست که برای احدی در ان طعنی نیست بسبب صحت آن و ثقت

ص:33

ناقلین آن و ظاهرست که همین اسناد بعینه اسناد روایت ابو داود طیالسیست پس بحمد اللّه بنص صریح صاحب استیعاب ثابت شد که اسناد حدیث ابو داود صحیحست و ناقلین آن همه ثقات اند و احدی را در آن طعنی نیست پس از کلام صاحب استیعاب صحت این سند به سه وجه ظاهر و باهرست اول آنکه از کلامش واضحست که درین اسناد کسی را هیچ طعنی نیست فثبت رفع جمیع المطاعن عن هذا السّند و ظهر انّه لا یطعن فیه احد و انّه فی غایة الاعتبار و الثبوت و معتمد أیّ معتمد و مستند أیّ مستند دوم آنکه از قول او لصحّته واضحست که این سند صحیحست پس ثابت شد بنص صریح که سند این حدیث صحیحست و لا مجال للانکار و الارتیاب بعد ثبوت الصّحّة بنصّ صاحب الاستیعاب سوم آنکه از قول او و ثقة نقلته واضحست که ناقلین این اسناد یعنی روات آن همه ثقه اند فثبت غایة الاعتبار و الوثوق و زهق انکار اهل المروق و مخفی نماند که ازین هر سه وجه اجماع و اتفاق بر صحت این سند شریف هم ثابتست زیرا که عدم طعن احدی درین اسناد دلیل صریحست برین که کسی از علمای سنیه درین اسناد طاعن نیست پس اتفاق و اجماع بر نفی طعن درین اسناد ثابت شد و ظاهر است که لفظ لصحته دلیل نفی طعن جمیع ازین اسنادست پس مراد از صحت این اسناد صحت آن نزد جمیع باشد لیطابق الدلیل المدعی و چون لفظ ثقة نقلته معطوف بر صحته است بسبب وجوب بودن معطوف در حکم معطوف علیه ظاهر شد که وثوق ثقله این حدیث نیز نزد جمیع ثابتست کمال عجبست که بر اهل حق بزعم مخالفت اجماع موهومی بر خلافت بکریّه و امثال آن تشنیعات شنیعه و استهزاءات فظیعه وارد کنند و اساس تامّل و تدبّر و عاقبت اندیشی و انصاف کیشی یکسر برکنند و بایراد آیات و احادیث دالّه بر حجیّت اجماع که مراد از ان بنص احادیث مفسّره اجماع اهل حق صوابست نه اتفاق اهل باطل و مخالفین سنت و کتاب دلهای خود شاد نمایند و بزعم بی اصل خودها قصب مسابقت در تخجیل و اسکات و افحام و الزام اهل حق معاذ اللّه من ذلک ربایند و اینجا مخالفت اجماع اکابر و اساطین و معاندت اطباق مهره منقدین روا دارند و بر ابطال این حدیث شریف بر خلاف اجماع علمای خود و اجماع اهل حق بر صحت این حدیث شریف همت برگمارند و از ظهور تناقض و تهافت و تخالف و تعاکس و تنافر و تناکر و تباین و تعاند فاحش مبالاتی برندارند قال اللّه تعالی وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اَللّهِ قِیلاً وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها و ان یروا سبیل الرّشد لا یتّخذوه سبیلا و ان یروا سبیل الغیّ یتّخذوه سبیلا

ص:34

و باید دانست که ابن عبد البر نزد ائمه قوم از علمای ابرار و احبار اختیار و اساطین کبار و محققین عالی فخار و منفذ حقائق آثار و عارفین دقائق اخبارست و جلائل فضائل و عوالی معالی و محاسن مکارم او در غایت ظهور و اشتهار محمد بن عبد الکریم سمعانی در انساب گفته القرطبی بضم القاف و سکون الرّاء و ضمّ الطّاء المهملة و فی آخرها الباء هذه النسبة الی قرطبة و هی بلدة کبیرة من بلاد المغرب الاندلس و هی دار ملک السّلطان خرج منها جماعة کثیرة من العلماء فی کل فنّ قدیما و حدیثا و المشهور بالنسبة إلیها ابو عمر یوسف بن عبد اللّه بن عبد البرّ النّمری الاندلسی القرطبی الحافظ کان اماما فاضلا کبیرا جلیل القدر صنّف التصانیف یروی عن محمد بن عبد الملک بن صیقون الرّصافی و ابراهیم بن نصر القرطبی توفی سنة سبع و ثمانین و مائتین ذکره ابو سعید بن یونس و احمد بن محمد المعروف بابن خلکان در وفیات الأعیان فی انباء ابناء الزمان گفته ابو عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمّد بن عبد البر بن عاصم النّمری القرطبی امام عصره فی الحدیث و الاثر و ما یتعلق بهما روی بقرطبة عن أبی القسم خلف بن القسم الحافظ و عبد الوارث بن سفیان و سعید بن نصر و أبی محمد بن عبد المؤمن و أبی عمر الباجی و أبی عمر الطلمنکی و أبی الولید بن القرطبی و غیرهم و کتب إلیه من المشرق ابو القسم المکی و عبد الغنی بن سعید الحافظ و ابو ذرّ الهروی و ابو محمد بن النحاس المصری و غیرهم قال القاضی ابو علی بن سکرة سمعت القاضی ابا الولید الباجی یقول لم یکن بالاندلس مثل أبی عمر بن عبد البرّ فی الحدیث قال الباجی ایضا ابو عمر احفظ اهل المغرب و قال ابو علی الحسین بن احمد بن محمد الغسّانی الاندلسی الحیّانی المقدم ذکره ابن عبد البرّ شیخنا من اهل قرطبة بها طلب و تفقّه و لزم ابا الولید القرطبی بن الحافظ و عنه اخذ کثیرا من علم الحدیث و دأب فی طلب العلم و تفنّن فیه و برع براعة فاق بها من تقدّمه من رجال الاندلس و الّف فی الموطا کتبا مفیدة منها کتاب التمهید لما فی الموطا من المعانی و الاسانید و رتّبه علی اسماء شیوخ مالک علی حروف المعجم و هو کتاب لم یتقدّم الی مثله و هو سبعون جزء قال ابو محمد ابن حزم لا اعلم فی الکلام علی فقه الحدیث مثله فکیف احسن منه ثمّ وضع کتاب

ص:35

الاستذکار لمذاهب علماء الامصار فیما تضمّنه الموطا من معانی الرای و الآثار شرح فیه الموطّا علی وجهه و نسق ابوابه و جمع فی اسماء الصّحابة کتابا جلیلا سمّاه کتاب الاستیعاب و له کتاب جامع بیان العلم و فضله و ما ینبغی فی روایته و حمله و کتاب الدّرر فی اختصار المغازی و السیر و کتاب العقل و العقلاء و ما جاء فی اوصافهم و له کتاب صغیر فی قبائل العرب و انسابهم و غیر ذلک من توالیفه و کان موفّقا فی التالیف معانا علیه و نفع اللّه به و کان مع تقدمه فی علم الاثر و بصره بالفقه و معانی الحدیث له بسطة کثیرة فی علم النسب و فارق قرطبة و جاء فی غرب الاندلس و سکن دانیة من بلادها و بلسیته و شاطبة فی اوقات مختلفة و تولی قضاء الاشبونة و شنترین فی ایام ملکها المظفر بن الافطس و صنّف کتاب بهجة المجالس و انس الجالس فی ثلثة اسفار جمع فیه اشیاء مستحسنة تصلح للمذاکرة و المحاضرة الی ان قال بعد ذکر عدّة عبارات من بهجة المجالس قلت هذا کلّه نقلته من بهجة المجالس و فیه کفایة فلا حاجة الی الاطالة و توفی الحافظ ابو عمر یوم الجمعة آخر یوم من شهر ربیع الآخر سنة ثلث و ستین و اربعمائة بمدینة شاطبة من شرق الاندلس و قال صاحبه ابو الحسن بن طاهر بن مقور المغافری و هو الّذی صلّی علیه سمعت با عمر بن عبد البر یقول ولدت یوم الجمعة و الامام یخطب لخمس بقین من شهر ربیع الاول سنة ثمان و ستین و ثلاثمائة رحمه اللّه تعالی و قد تقدّم فی ترجمة الخطیب أبی بکر احمد ابن علی بن ثابت البغدادی الحافظ انه کان حافظ الشرق و ابن عبد البر حافظ الغرب و ماتا فی سنة واحدة و هما امامان فی هذا الفن و النمری بفتح النون و المیم و بعدها راء هذه النسبة الی النمر بن قاسط بفتح النون و کسر المیم و انما یفتح المیم خاصّة و هی قبیلة کبیرة مشهورة و قد تقدم الکلام علی القرطبی و شاطبة فاغنی عن الاعادة و ذکر ابو عمر بن عبد البر المذکور انّ والده ابا محمد عبد اللّه بن محمد بن عبد البرّ توفی فی شهر ربیع الآخر سنة ثلثین و ثلاثمائة و مولده سنة ثلثین و ثلاثمائة رحمه اللّه تعالی و کان والده ابو محمد عبد اللّه بن یوسف من اهل الادب البارع و البلاغة و له رسائل و شعر فمن شعره قوله لا تکثرنّ تامّلا و احبس علیک عنان طرفک فلربّما ارسلته

ص:36

فرماک فی میدان حتفک قیل انه مات سنة ثمان و خمسین و اربعمائة رحمه اللّه تعالی و شمس الدّین محمد بن احمد ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابن عبد البرّ الامام شیخ الاسلام حافظ المغرب ابو عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البر بن عاصم النّمری القرطبی ولد ستة ثمان و ستین و ثلاثمائة فی ربیع الآخر و طلب الحدیث قبل مولد الخطیب باعوام حدّث عن خلف بن القسم و عبد الوارث بن سفین و عبد اللّه بن محمد بن عبد المؤمن و محمّد بن عبد الملک بن صیفون و عبد اللّه بن محمد بن اسد الجهنی و یحیی بن وجه الحیة و احمد بن فتح الرّسان و سعد بن نصر و الحسین بن یعقوب النجاتی و أبی عمر احمد بن الحسور و عدة و اجاز له من مصر المسند ابو الفتح بن سبّخت و الحافظ عبد الغنی و من مکة ابو القسم عبید اللّه بن السقطی و ساد اهل الزمان فی الحفظ و الاتقان قال ابو الولید الیاجی لم یکن بالاندلس مثل أبی عمر فی الحدیث و قال ابن حزم التمهید لصاحبنا أبی عمر لا اعلم فی الکلام علی فقه الحدیث مثله اصلا فکیف احسن منه و منها کتاب الاستذکار و هو اختصار التمهید و له توالیف لا مثل لها فی جمیع معانیها منها الکافی علی مذهب مالک خمسة عشر مجلّدا و منها کتاب الاستیعاب فی الصّحابة لیس لاحد مثله و منها کتاب جامع بیان العلم و فضله قلت و له کتاب الاکتفاء فی قراءة نافع و أبی عمرو و کتاب بهجة المجالس نوادر و شعر و له کتاب التقصّی لحدیث الموطا و کتاب الانباء عن قبائل الرّواة و کتاب و الانتقاء لمذاهب الثلثة العلماء مالک و أبی حنیفة و الشافعی و البیان فی تلاوة القرآن و الاجوبة المرغبة و کتاب الکنی و کتاب المغازی و کتاب القصد و الامم فی انساب العرب و العجم و کتاب الشواهد فی اثبات خیر الی احد و کتاب الانصاف فی اسماء اللّه تعالی و کتاب الفرائض و غیر ذلک قال ابو علی بن سکرة سمعت ابا الولید الیاجی یقول ابو عمر احفظ اهل المغرب انبانا ابو محمد الجزائری انا عثمان بن حسن بن دحیة قراءة انا علی ابو عبد اللّه بن زرقویه سماعا انا موسی بن أبی تلید قراءة علیه قال ابن دحیة انا خلف بن بشکوال و ابن الحد قالا نا ابو محمد بن عتاب قالا نا ابو عمر بن عبد البرّ بکتاب التقصّی و قال الغسّانی سمعت ابن عبد البرّ یقول لم یکن

ص:37

احد ببلدنا مثل قاسم بن محمد و احمد بن خالد الخبّاب قال الغسّانی و لم یکن ابن عبد البرّ بدونهما و لا متخلّفا عنهما و کان من النمر بن قاسط طلب و تقدم و لزم ابا عمر احمد بن عبد الملک الفقیه و لزم ابا الولید بن القرطبی و داب فی طلب الحدیث و افتنّ به و برع براعة فاق بها من تقدمه من رجال الاندلس و کان مع تقدّمه فی علم الاثر و بصره فی الفقه و المعانی له بسطة کثیرة فی علم النسب و الاخبار جلا عن وطنه فکان فی الغرب مدة ثم تحول الی شرق الاندلس فسکن دانیة و بلنسیة و شاطبة و بها توفی و ذکر غیر واحد ان ابا عمر ولی قضاء اشبونة مدة قلت اعلی ما عنده کتاب الزعفرانی سمعه من ابن صیفون انا ابن الاعرابی عنه و سنن أبی داود سمعه من ابن أبی عبد المؤمن انا ابن داسة عن المؤلّف و انتهی إلیه مع امامته علو الاسناد حدّث عنه ابو العباس الدّلائی و ابو محمد بن أبی قحافة و ابو الحسن بن مقوّر و ابو علی الغسّانی و ابو عبد اللّه الحمیدی و ابو بحر سفین بن العاص و محمد بن فتوح الانصاری و ابو داود سلیمان بن أبی القسم المقری و آخرون و کان دیّنا صیّنا ثقة حجّة صاحب سنة و اتباع و کان اولا ظاهریا اثریا ثمّ صار مالکیّا مع میلی کثیر الی فقه الشافعی قال الحمیدی ابو عمر فقیه حافظ مکثر عالم بالقراءات و بالخلاف و بعلوم الحدیث و الرجال قدیم السماع یمیل فی الفقه الی اقوال الشافعی قال ابو داود المقری مات ابو عمر لیلة الجمعة سلخ ربیع الآخر سنة ثلاث و ستین و اربعمائة و استکمل خمسا و تسعین سنة و خمسة ایام و نیز ذهبی در سیر البنلا گفته ابن عبد البرّ الامام العلاّمة حافظ المغرب شیخ الاسلام ابو عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البرّ بن عاصم النمری الاندلسی القرطبی المالکی صاحب التصانیف الفائقة مولده فی سنة ثمان و ستین و ثلاثمائة فی شهر ربیع الآخر و قیل فی جمادی الاولی فاختلفت الروایة فی الشهر عنه و طلب العلم بعد التسعین و الثلاثمائة و ادرک الکبار و طال عمره و علا سنده و تکاثر علیه الطلبة و جمع و صنّف و وثّق و ضعّف و سارت بتصانیفه الرکبان و خضع لعلمه علماء الزمان وفاته السّماع من ابیه الامام أبی محمد فانه مات قدیما فی سنة ثمانین و ثلاثمائة و کان فقیها عابدا متهجدا الی ان قال الذهبی قال الحمیدی ابو عمر فقیه حافظ مکثر عالم بالقراءات و بالخلاف

ص:38

و بعلوم الحدیث و الرّجال قدیم السماع یمیل فی الفقه الی اقوال الشافعی و قال ابو علی الغسّانی لم یکن احد ببلدنا فی الحدیث مثل قاسم بن محمد و احمد بن خالد الخبّاب ثمّ قال ابو علی و لم یکن ابن عبد البرّ بدونهما و لا متخلفا عنهما و کان من النمر بن قاسط طلب و تقدّم و لزم ابا عمر احمد بن عبد الملک الفقیه و لزم ابا الولید بن القرطبی و دأب فی طلب الحدیث و افتنّ به و برع براعة فاق بها من تقدمه من رجال الاندلس و کان مع تقدّمه فی علم الاثر و بصره بالفقه و المعانی له بسطة کثیرة فی علم النسب و الاخبار جلا عن وطنه فکان فی الغرب مدّة ثمّ تحوّل الی شرق الاندلس فسکن دانیة و بلنسیة و شاطبة و بها توفی و ذکر غیر واحد ان ابا عمر ولی قضاء اشبونة مدّة ثمّ تحوّل الی شرق الاندلس قلت کان اماما دینا ثقة متقنا علامة متبحرا صاحب سنة و اتباع و کان اولا اثریّا ظاهریّا فیما قیل ثمّ تحوّل مالکیا مع میل بیّن الی فقه الشافعی فی مسائل و لا ینکر له ذلک فانه ممن بلغ رتبة الائمة المجتهدین و من نظر فی مصنفاته بان له منزلة من سعة العلم و قوة الفهم و سیلان الذهن و کل احد یؤخذ من قوله و یترک الا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم و لکن إذا اخطا امام فی اجتهاده لا ینبغی لنا ان ننسی محاسنه و نغطّی معارفه بل نستغفر اللّه له و نعتذر عنه قال ابو القسم بن بشکوال ابن عبد البرّ امام عصره و واحد دهره یکنی ابا عمر روی بقرطبة عن خلف بن القسم و عبد الوارث بن سفیان و سعید بن نصر و عبد اللّه بن محمد بن عبد المومن و أبی محمد بن اسد و جماعة یطول ذکرهم و کتب إلیه من المشرق السقطی و الحافظ عبد الغنی و ابن سبخت و احمد بن نصر الدّاودی و ابو ذر الهروی و ابو محمد بن النحاس قال ابو علی بن سکرة سمعت ابا الولید الباجی یقول لم یکن بالاندلس مثل أبی عمر بن عبد البرّ فی الحدیث و هو احفظ اهل المغرب قال ابو علی الغسانی الّف ابو عمر فی الموطا کتبا مفیدة منها کتاب التمهید لما فی الموطا من المعانی و الاسانید فرتّبه علی اسماء شیوخ مالک علی حروف المعجم و هو کتاب لم یتقدّمه احد الی مثله و هو سبعون جزءا قلت هی اجزاء ضخمة جدّا قال ابن حزم لا اعلم فی الکلام علی فقه الحدیث مثله فکیف احسن منه ثمّ صنع کتاب

ص:39

الاستذکار لمذهب علماء الامصار فیما تضمّنه الموطا من معانی الرّأی و الاثار شرح فیه الموطا علی وجهه و جمع کتابا جلیلا مفیدا و هو الاستیعاب فی اسماء الصّحابة و له کتاب جامع بیان العلم و فضله و ما ینبغی فی روایته و حمله و غیر ذلک من توالیفه و کان موفقا فی التالیف معانا علیه و نفع اللّه بتوالیفه و کان مع تقدمه فی علم الاثر و بصره بالفقه و معانی الحدیث له بسطة فی علم النسب و الخبر و ذکر جماعة ان ابا عمر ولی قضا الاشبونة و شنترین فی مدة المظفر بن الافطس و لابی عمر کتاب الکافی فی مذهب ملک خمسه عشر مجلدا و کتاب الاکتفاء فی قراءة نافع و أبی عمرو و کتاب التفصّی فی اختصار الموطا و کتاب الانباه عن قبائل الرّواة و کتاب الانتقاء لمذاهب الثلثة العلماء مالک و أبی حنیفه و الشافعی و کتاب البیان فی تلاوة القرآن و کتاب الاجوبة الموعبة و کتاب الکنی و کتاب المغازی و کتاب القصد و الامم فی نسب العرب و العجم و کتاب الشواهد فی اثبات خبر الواحد و کتاب الانصاف فی اسماء اللّه و کتاب الفرائض و کتاب اشعار أبی العتاهیة و عاش خمسة و تسعین عاما قال ابو داود المقری مات ابو عمر لیلة الجمعة سلخ ربیع الآخر سنة ثلاث و ستین و أربعمائة و استکمل خمسا و تسعین سنة و خمسة ایام رحمه اللّه قلت کان حافظ المغرب فی زمانه و فیها مات حافظ المشرق ابو بکر الخطیب و قیل ان ابا عمر کان ینبسط الی أبی محمد بن حزم و یؤانسه و عنه اخذ ابن حزم فن الحدیث قال شیخنا ابو عبد اللّه بن أبی الفتح کان ابو عمر اعلم من ببلاد الاندلس فی السنن و الآثار و اختلاف علماء الامصار قال و کان فی اوّل زمانه ظاهری المذهب مدة طویلة ثمّ رجع الی القول بالقیاس من غیر تقلید احد الا انه کان کثیرا ما یمیل الی مذهب الشافعی کذا قال و انما المعروف انه مالکی و قال الحمیدی ابو عمر فقیه حافظ مکثر عالم بالقراءات و بالخلاف و بعلوم الحدیث و الرّجال قدیم السماع لم یخرج من الاندلس و کان یمیل فی الفقه الی اقوال الشافعی قلت و کان فی اصول الدیانة علی مذهب السلف لم یدخل فی علم الکلام بل قفا آثار مشایخه رحمهم اللّه و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنه ثلث و ستین و اربعمائة گفته ابو عمر بن عبد البرّ یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البرّ بن عاصم النّمری الحافظ القرطبی احد الاعلام

ص:40

و صاحب التصانیف توفّی فی سلخ ربیع الآخر و له خمس و تسعون سنة و خمسة ایام روی عن سعید بن نصر و عبد اللّه بن اسد و ابن صیفون و طبقتهم و اجاز لهم من مصر ابو الفتح بن سبخت الذی یروی عن أبی القاسم البغوی و لیس لاهل المغرب احفظ منه مع الثقة و الدین و النزاهة و التبحّر فی الفقه و العربیة و الاخبار و ابو الفداء بن علی در مختصر فی اخبار البشر در سنة ثلث و ستین و اربعمائة بعد ذکر خطیب گفته و امّا ابن عبد البرّ المذکور فهو یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البرّ بن عاصم النّمری القرطبی کان امام وقته فی الحدیث الّف کتاب الاستیعاب فی اسماء الصّحابة و صنف کتاب التمهید علی موطا مالک تصنیفا لم یسبق إلیه و کتاب الدّرر فی المغازی و السیر و غیر ذلک و کان موفّقا فی التالیف معانا علیه سافر من قرطبة الی شرق الاندلس و تولّی قضاء اشبونة و شنترین و صنف لملکها المظفر بن الافطس کتاب بهجة المجالس فی ثلثة اسفا جمع فیه اشیاء مستحسنة تصلح للمحاضرة و ممّا ذکره فی الکتاب المذکور

انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم رأی فی منامه انه دخل الجنّة و رای فیها عذقا مدلاّ فاعجبه و قال لمن هو فقیل لابی جهل فشق علیه ذلک فقال ما لابی جهل و الجنّة و اللّه لا یدخلها ابدا فلما اتاه عکرمة بن أبی جهل مسلما فرح به و تاوّل ذلک العذق ابنه عکرمة و من ذلک ما

روی عن جعفر بن محمد الصّادق انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم رای کان کلبا ابقع یلغ فی دمه فکان شمر ابن ذی جوشن قاتل الحسین ع و کان ابرص فتفسّرت رؤیاه بعد خمسین سنة

و منه ان النّبی صلی اللّه علیه و سلم قال لابی بکر الصّدیق رضی اللّه عنه یا ابا بکر رایت کانی و انت ترقی درجة فسبقتک بمرقاتین و نصف فقال ابو بکر یا رسول اللّه یقبضک و اللّه الی رحمته و اعیش بعدک سنتین و نصفا و منه ان بعض اهل الشام قصّ علی عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه قال رأیت کان الشمس و القمر اقتتلا و مع کل واحد منهما فریق من النجوم فقال عمر مع ایهما کنت قال مع القمر قال مع الآیة الممحوّة و اللّه لا تولّیت لی عملا فقتل الرّائی المذکور علی صفین و کان مع معاویة و منه انّ عائشة رضی اللّه عنها رأت کأنّ ثلثة اقمار سقطن فی حجرتها فقال لها ابوها ابو بکر رضی اللّه عنهما یدفن فی بیتک ثلثة من خیار اهل الارض

ص:41

فلمّا دفن فیه النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لها هذا احد اقمارک و لغرابة ذلک اوردناه و توفی الحافظ ابن عبد البرّ المذکور فی مدینة شاطبة من الاندلس فی هذه السنّة اعنی سنة ثلث و ستین و اربعمائة و عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی در تتمة المختصر فی اخبار البشر در سنة ثلث و ستین و اربعمائة بعد ذکر خطیب گفته هو حافظ الشرق و ابو عمر یوسف بن عبد البرّ صاحب الاستیعاب حافظ العرب و ماتا فی هذه السنة و لا عقب للخطیب و صنّف اکثر من ستین کتابا و وقف جمیع کتبه و هذا ابن عبد البرّ هو یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البرّ بن عاصم النّمری القرطبی کان موفقا معانا فی التالیف و تولّی قضاء اشبونة و شنترین و صنف لملکها المظفّر بن الافطس کتاب بهجة المجالس فی ثلثة اسفار فیه محاسن تصلح للحاضرة منها

ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم رأی فی منامه انه دخل الجنة و رای فیها عذقا مدلا فاعجبه و قال لمن هو فقیل لابی جهل فشقّ ذلک علیه و قال ما لابی جهل و الجنة و اللّه لا یدخلها ابدا فلمّا اتاه عکرمة بن أبی جهل مسلما فرح به و تاوّل ذلک العذقة عکرمة ابنه و منها

عن جعفر بن محمد الصّادق انّ النّبی صلی اللّه علیه و سلّم رای کان کلبا أبقع یلغ فی دمه فکان شمر بن ذی جوشن قاتل الحسین ع و کان ابرص فتفسّرت رؤیاه بعد خمسین سنة و منها

انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال لابی بکر الصدیق یا ابا بکر رایت کانّی و انت ترقی درجة فسبقتک بمرقاتین و نصف فقال یا رسول اللّه یقبضک اللّه الی رحمته و اعیش بعدک سنتین و نصفا و منها انّ بعض اهل الشام قصّ علی عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه قال رایت کان الشمس و القمر اقتتلا و مع کل واحد منهما فریق من النجوم فقال مع ایّهما کنت قال مع القمر قال مع الآیة الممحوّة و اللّه لا تولّیت لی عملا فقتل الرّائی المذکور علی صفّین و کان مع معاویة و منها انّ عائشة رضی اللّه عنها رأت کأنّ ثلثة اقمار سقطن فی حجرتها فقال لها ابو بکر رضی اللّه عنهما یدفن فی بیتک ثلثة من خیار اهل الارض فلما دفن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لها هذا احد اقمارک توفی ابن عبد البر بشاطبة و له المصنفات الجلیلة کالتمهید و الاستذکار و سیرة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و الاستیعاب و غیر ذلک و یافعی در مرآة الجنان در سنه مذکوره گفته و الحافظ ابو عمر

ص:42

بن عبد البرّ القرطبی احد الاعلام و صاحب التصانیف و عمره خمس و تسعون سنة و خمسة ایام قیل و لیس لاهل المغرب احفظ منه مع الثقة و الدّین و النزاهة و التبحّر فی الفقه و العربیة و الاخبار و له من التصانیف کتاب التمهید لما فی الموطّا من المعانی و الاسانید و کتاب الاستذکار لمذاهب علماء الامصار فیما تضمنه الموطا من معانی الرّأی و الآثار و کتاب الاستیعاب فی اسماء الصّحابة النجاب و کتاب جامع بیان العلم و فضله و ما ینبغی فی روایته و حمله و کتاب الدّرر فی اختصار المغازی و السّیر و کتاب العقل و العقلاء و ما جاء فی اوصافهم و کتاب بهجة المجالس فی انس الجالس و کتاب صغیر فی قبائل العرب و انسابهم و غیر ذلک و کان له بسطة کثیرة فی علم النسب مع ما تقدم من الفقه و الاخبار و العربیّة و محمد بن محمد المعروف بابن شحنه در روض المناظر فی علم الاوائل و الاواخر در سنه مذکوره گفته توفی الامام یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البرّ صاحب التصانیف المشهورة منها الاستیعاب و التمهید علی الموطا لمالک و الدرر فی المغازی و السّیر و بهجة المجالس و سیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابن عبد البرّ الحافظ الامام حافظ المغرب ابو عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البرّ بن عاصم النمری القرطبی ولد سنة 368 فی ربیع الآخر و طلب الحدیث قبل مولد الخطیب باعوام او اجاز له من مصر الحافظ عبد الغنی و ساد اهل الزمان فی الحفظ و الاتقان قال الباجی ابو الولید لم یکن بالاندلس مثله فی الحدیث له التمهید شرح الموطا و الاستذکار مختصره و الاستیعاب فی الصّحابة و فضل العلم و التقصّی علی الموطّا و قبائل الرّواة و الشواهد فی اثبات خبر الواحد و الکنی و المغازی و الانساب و غیر ذلک قال الغسانی سمعته یقول لم یکن احد ببلدنا مثل قاسم بن محمد و احمد بن خالد بن الخبّاب قال الغسّانی و لم یکن ابو عمر بدونهما و لا متخلّفا عنهما و انتهی إلیه مع امامته علوّ الاسناد و ولی تضاء اشبونة مدة و کان اولا ظاهریّا ثمّ صار مالکیّا فقیها حافظا مکثرا عالما بالقراءات و الحدیث و الرّجال و الخلاف کثیر المیل الی اقوال الشافعی مات لیلة الجمعة سلخ ربیع الآخر سنة 413 عن 95 و له فی کتاب التمهید سمیر فوادی من ثلثین حجة و صیقل ذهنی و المفرّج

ص:43

عن همی بسطت لکم فیه کلام نبیّکم و ما فی معانیه من الفقه و العلم و فیه الاثار ما یهتدی به الی البرّ و التقوی و یغنی عن الظّلم و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته قال الحافظ الامام القائل بالصّواب ابن عبد البرّ فی کتابه الاستیعاب و اجمع الناس علی انه لم یقل احد من الصّحابة اهل العلم سلونی غیر علی کرّم اللّه وجهه و قسطلانی در مواهب لدنیه در ذکر تاریخ اسراء گفته و قیل کان أی الاسراء فی رجب حکاه ابن عبد البرّ و قبله ابن قتیبه و به جزم النووی فی الرّوضة و محمد بن عبد الباقی زرقانی در شرح مواهب بعد قول ماتن ابن عبد البر گفته شیخ الاسلام ابو عمر الحافظ یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البرّ بن عاصم النمری بفتح النون و المیم القرطبی الفقیه المکثر العالم بالقراءات و الحدیث و الرّجال و الخلاف الدّین الصّین صاحب السنة و الاتباع و التصانیف الکثیرة ساد اهل الزمان فی الحفظ و الاتقان و انتهی إلیه مع امامته علوّ الاسناد توفّی لیلة الجمعة سلخ ربیع الآخر سنة ثلاث و ستین و اربعمائة عن خمس و تسعین سنة و خمسة ایام و نیز قسطلانی در مواهب لدنیّة گفته و قد حصل من الاختلاف فی ختنه ثلاثة اقوال الاوّل انه ولد مختونا کما تقدم الثانی انّه ختنه جدّه عبد المطلّب یوم سابعه و صنع له مأدیة و سماه محمّدا رواه الولید بن مسلم بسنده الی ابن عباس و حکاه ابن عبد البرّ فی التمهید و زرقانی در شرح مواهب بعد قول ماتن و حکاه گفته ابو عمر یوسف بن عبد اللّه النمری بفتحتین القرطبی الحافظ المشهور ساد اهل الزمان فی الحفظ و الاتقان ولد فی ربیع الآخر سنة ثمان و ستّین و ثلاثمائة و مات سنة ثلاث و ستّین و أربعمائة مرّ بعض ترجمته و ابو مهدی عیسی بن محمّد الثعالبی در مقالید الاسانید بعد ذکر سند خود در روایت استیعاب ابن عبد البر گفته اتحاف بطرف من تعریفه قال الذهبی هو الامام شیخ الاسلام حافظ المغرب ابو عمر یوسف بن عبد اللّه بن عبد البرّ بن عاصم النمری القرطبی ولد یوم الجمعة و الامام یخطب سنة ثمان و ستّین و ثلاثمائة فی ربیع الآخر طلب الحدیث قبل مولد الخطیب باعوام حدث عن خلف بن القاسم و عبد الوارث بن سفین و سعید بن نصر و عبد اللّه

ص:44

بن محمد بن عبد المومن و عدة و اجاز له من مصر الحافظ عبد الغنی و من مکة ابو القسم عبید اللّه بن السقطی و ساد اهل الزّمان فی الحفظ و الاتقان قال ابو الولید الیاجی لم یکن بالاندلس مثل أبی عمر فی الحدیث و قال ایضا ابو عمر احفظ اهل المغرب و قال ابن حزم التمهید لصاحبنا أبی عمر لا اعلم فی الکلام علی فقه الحدیث مثله اصلا فکیف احسن منه و له توالیف لا مثل لها فی جمیع معانیها منها الکافی علی مذهب مالک خمسة عشر مجلّدا و منها کتاب الاستیعاب فی الصّحابة لیس لاحد مثله و قال الغسّانی سمعت ابن عبد البرّ یقول لم یکن احد ببلدنا مثل قاسم بن محمّد و احمد بن خالد الخبّاب قال الغسّانی و لم یکن ابن عبد البر بدونهما و لا متخلّفا عنهما و آب فی طلب الحدیث و افتنّ به و برع یراعة فاق بها من تقدّمه من رجال الاندلس جلا عن وطنه فکان فی الغرب ثمّ تحوّل الی شرق الاندلس و من اعلی ما عنده سنن أبی داود سمعه من ابن عبد المؤمن قال اخبرنا ابن داسة عن المؤلّف و انتهی إلیه مع امامته علو الاسناد حدث عنه ابو العباس الدلائی و ابو الحسن بن مقوّر و ابو علی الغسّانی و ابو عبد اللّه الحمیدی و ابو بحر سفین بن العاص و ابو داود سلیمان بن نجاح المقری و آخرون و کان دینا صیّنا ثقة حجّة صاحب سنة و اتباع لیس لاهل المغرب احفظ منه مع التبحّر فی الفقه و العربیّة و الاخبار و کان اوّلا ظاهریّا ثمّ صار مالکیا مع میل کثیر الی فقه الشافعی انتهی و قال فی التاریخ قلت و جمیع شیوخه الذین حمل عنهم لا یبلغون سبعین نفسا و لا دخل فی الحدیث و لا خرج من الاندلس و مع هذا فما هو بدون الخطیب و لا البیهقی و لا ابن حزم فی کثرة الاطلاع بل قد یکون عنده ما لیس عندهم مع الصّدق و الدّیانة و التثبت و حسن الاعتقاد علی مذهب السّلف رحمه اللّه تعالی و له کتاب الاستذکار لمذاهب علماء الامصار فیما تضمنه الموطا من معانی الرّأی و الآثار شرح فیه الموطا علی وجهه و نسق ابوابه قال فیه الحافظ ابو طاهر لیس فی الشروحات علی کثرتها مثله و قدیان فی تالیفه البدیع علمه و فضله و هو کتاب کبیر فی ثلاثین مجلّدا بالخطّ الواضح و احد عشر بالخط الدّقیق انتهی و کتاب جامع بیان العلم و فضله و ما ینبغی فی روایته و حمله و کتاب الدّرر فی اختصار المغازی و السّیر

ص:45

و کتاب العقل و العقلاء و ما جاء فی اوصافهم و کتاب جمهرة الانساب و کتاب بهجة المجالس و غیر ذلک توفی رحمه اللّه بشاطبة فی ربیع الآخر سنة ثلث و ستین و اربعمائة و فیها توفی حافظ المشرق ابو بکر الخطیب البغدادی رحمهما اللّه تعالی و من نظم أبی عمر روّح اللّه روحه تذکّرت من یبکی علی مداوما فلم ار الاّ العلم بالدین و الخبر

علوم کتاب اللّه و السنن الّتی اتت عن رسول اللّه مع صحة الاثر

و علم الاول من ناقدیه و فهم ما له اختلفوا فی العلم بالرّای و النظر

و له ایضا مقالة ذی نصح و ذات فوائد إذا من ذوی الالباب کان استماعها

علیکم بآثار النّبی فانّه من افضل اعمال الرشاد اتباعها

و له ابصار قد دخل اشبیلیة فلم یلق فیها مبرة و لم یر من اهلها اسرة تنکر من کنا نسر بقربه و صار زعاقا بعد ما کان سلسلا

و حقّ لجار لم یوافقه جاره و لا لاءمته الدار أن یتحوّلا

بلیت بحمّص و المقام ببلدة طویلا لعمری مخلق یورث البلاء

إذا هان حرّ عند قوم اتاهم و لم ینأ عنهم کان اعمی و اجهلا

و لم تضرب الامثال الا لعالم و ما عوتب الانسان الا لیعقلا

و خود شاه صاحب در بستان المحدثین بعد ذکر استیعاب ابن عبد البر و نقل عباراتی از آن می فرمایند-وی از کبار علمای مغربست و نام او یوسف بن عبد اللّه بن عبد البر بن عاصم نمری قرطبی روز جمعه که امام در عطبه بود در سال سه صد و شصت و هشت در ماه ربیع الاوّل متولد شده و او معاصر خطیبست اما طلب او علم حدیث را قبل از تولد خطیبست از خلف بن القاسم و عبد الوارث بن سفیان و سعید بن نصر و عبد اللّه بن محمّد بن عبد المؤمن و اقران ابنها اخذ عام نموده و علمای بلدان دور دست او را اجازت نوشته اند عبد الغنی منذری صاحب ترعیب و ترهیب از مصر و ابو القاسم عبد اللّه بن السقطی از مکه معظمة در حفظ و اتقان سرآمد اهل زمان خود شد و کتاب التمب؟ ؟ ؟ او در باب فقه حدیث تازه

ص:46

روزگارست و سرمایه مجتهدان اولی الایدی و الابصارست و از تصانیف او کافی در مذهب مالکی پانزده جلد در بلاد مغرب گردیده و بیشتر در اندلس بلکه اکثر مورخین نوشته اند که از اندلس نه برآمده و سوای هفتاد کس از علمای وقت خود دیگری را ندیده و سوای اینها از کسی علم نیاموخته و با وجود این علم او کمتر از خطیب و بیهقی و ابن حزم نیست بلکه بعضی چیزها نزد اوست که نزد دیگران نیست و صدق و دیانت و حسن اعتقاد و اتباع سنت که او را نصیب بود کم کسی از علما را نصیب شده و از عوالی اسناد او سنن أبی داودست که از عبد اللّه بن محمد بن عبد المؤمن روایت می کند و او از ابن داسه و او از مصنفش ابو داود در اول عمر ظاهری بود بعد از ان مالکی شد و معهذا میلانی بفقه شافعی هم دارد و کتاب الاستذکار او در حقیقت بهترین شروح موطاست در تنسیق ابواب موطا استادی نموده است و آن کتاب بسیار کلانست قریب سی می شود اگر بخط واضح نویسند و اگر بخط رکیک نویسند پانزده جلدست و او را کتابیست در فضیلت علم و ادب روایت بسیار نافع و کتاب الدرر فی اختصار المغازی و السیر و کتاب العقل و العقلاء و ما جاءنی اوصافهم و کتاب جمهرة الانساب و کتاب بهجة المجالس و غیر آنها نیز تصانیف دارد در ماه ربیع الآخر سال چهارصد و شصت دوم وفات اوست و در همین سال خطیب بغدادی نیز وفات یافت او را بانشاد شعر نیز میلی بود و این چند شعر ازوست تذکرت من یبکی علیّ مداوما فلم ار الاّ العلم بالدّین و الخیر

علوم کتاب اللّه و السنن الّتی انت عن رسول اللّه مع صحة الاثر

و علم الاولی من ناقدیه و فهم ما له اختلفوا فی العلم بالرّای و انظر

و نیز می گوید مقالة ذی نصح و ذات فوائد إذا من ذوی الالباب کان استماعها

علیکم بآثار النّبی فانّه من افضل اعمال الرّشاد اتباعها

و چون در شهر اشبیلیه که از مشاهیر شهرهای مغربست داخل شد و از اهل آن شهر حسن سلوک و تفقدی که می باید ندید این چند بیت گفت تنکّو من کنا نسرّ بقربه و صار زعاقا بعد ما کان سلسلا

و حقّ لجار لم یوافقه جاره و لا لاءمته الدّار ان یتحوّلا

ص:47

بلیت بحمص و المقام ببلدة طویلا لعمری مخلق یورث البلاء

إذا هان حرّ عند قوم اتاهم و لم ینأ عنهم کان اعمی و اجهلا

و لم تضرب الامثال الا لعالم و ما عوتب الانسان الاّ لیعقلا

2-ذکر مزی

وجه دوم آنکه ابو الحجّاج یوسف بن عبد الرحمن مزّی نیز صحت این سند بکمال وضوح و ظهور بلا خلاف اهل خلاف بنقل کلام ابن عبد البر ثابت ساخته چنانچه در تهذیب الکمال در ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کما فی الحجج الباهرة گفته و روی یعنی ابن عبد البرّ باسناده عن أبی عوانة عن أبی بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عباس قال کان علیّ اوّل من امن من الناس بعد خدیجة و قال هذا اسناد لا مطعن فیه لاحد لصحّته و ثقة رجاله فله الحمد و المنة که از افاده علاّمۀ مزی هم صحت سند حدیث ولایت باجماع و اتفاق بلا خلاف و عناد اهل شقاق ظاهر و واضح گردید و شناعت توهم بطلان حدیث شریف بکمال ظهور و وضوح رسید و مخفی نماند که علاّمه مزی شیخ و استاد ذهبی نقادست و فضائل سنیّه و محامد بهیّه و مفاخر جلیه و مآثر وضیّه او مشهور در اغوار و انجاد و تحقیقات و افاداتش نزد علمای قوم در غایت اعتبار و اعتماد محمد بن احمد ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته المزّی شیخنا العالم الحبر الحافظ الاوحد محدث الشام جمال الدّین ابو الحجاج یوسف بن الزّکی عبد الرحمن بن یوسف القضاعی الکلبی الدّمشقی الشافعی ولد بظاهر حلب سنة اربع و خمسین و ستمائة و نشأ بالمزّة و حفظ القرآن ثمّ تفقّه قلیلا ثمّ اقبل علی هذا الشّأن و سمع اوّل شیء کتاب الحلبة کله من علی بن أبی الخیر سنة خمس و سبعین ثمّ اکثر عنه و سمع المسند و الکتب الستّة و معجم الطبرانی و الاجزاء الطبرزدیّة و الکندیّة و سمع صحیح مسلم من الاربلی و رحل سنة ثلاث و ثمانین فسمع من العزّ الحرانی و أبی بکر بن الانماطی و هذه الطبقة و سمع بالحرمین و حلب و حماة و بعلبک و غیر ذلک و نسخ بخطه الملیح المتقن کثیرا لنفسه و لغیره و مهر فیها و فی التصریف و قرأ العربیّة و امّا معرفة الرّجال فهو حامل لوائها و القائم باعبائها لم تر العیون مثله عمل کتاب تهذیب الکمال فی مائة جزء و عمل کتاب الاطراف فی بضعة و ثمانین جزءا و خرج لنفسه و املی مجالس و اوضح مشکلات و معضلات ما سبق إلیها فی علم الحدیث و رجاله ولی المشیخة باماکن منها

ص:48

منها الدار الاشرفیّة و کان ثقة حجّة کثیر العلم حسن الاخلاق کثیر السکوت قلیل الکلام جدا صادق اللهجة لم نعرف له صبوة و کان یطالع و ینقل الطبّاق إذا حدث و هو فی ذلک لا یکاد یخفی علیه شیء ممّا یقرأ بل یردّ فی المتن و الاسناد ردّا مفیدا یتعجّب منه فضلاء الجماعة و کان متواضعا حلیما صبورا مقتصدا فی ماکله و ملابسه کثیر المشی فی مصالحه ترافق هو و ابن تیمیّة کثیرا فی السّماع للحدیث و فی النظر فی العلم و کان یقرر طریقة السلف فی الفقه و یعضد ذلک بمباحث نظریّة و قواعد کلامیّة و جری بیننا مجادلات و معارضات فی ذلک ترکها اسلم و اولی و مع ذلک فله عمل کثیر فی المعقول و ما نری ذلک بحمد اللّه الاحسن اسلام و حسبة اللّه مع انّی لم اعلمه الف فی ذلک شیئا و قد لزم فی وقت صحبة العفیف التلمسانی فلمّا تبیّن له ضلاله تبرأ منه و حظّ علیه و کان ذا مروة و سماحة و تقنع بالیسیر باذلا لکتبه و فوائده و نفسه کثیر المحاسن و لقد آذاه ابو الحسن العطّار و سبّه و ما رایته یتکلم فیه و لا فیمن آذاه و اللّه یسمح له بالخیر و لنا امین و نیز ذهبی در معجم مختص گفته یوسف بن الشیخ الصّالح زکی بن عبد الرّحمن بن یوسف شیخنا الامام العلامة الحافظ الناقد المحقق المفید محدّث الشّام جمال الدّین ابو الحجّاج القضاعی الکلبی المزّی الدمشقی اللّغوی الشافعی ولد بظاهر حلب فی سنة 656 اربع و خمسین و ستمائة و نشأ بالمزّة و بالبلد و حفظ القرآن ثم طلب الحدیث سنة اربع و سبعین و هلمّ جرّا فاکثر عن احمد بن سلامة و ابن علاّن و ابن عمر و القاسم الاربلی و طبقتهم و بمصر عن عبد العز الحرانی و أبی بکر الانماطی و خلق و بالاسکندریّة و حلب و الحرمین و کتب الطباق بخطّ الملیح المتقن و کان عارفا بالنحو و التصریف بصیرا باللّغة له مشارکة فی الفقه و الاصول و یخوض فی حقائق المعقول و یروی الحدیث کما فی النفس متنا و اسنادا و إلیه المنتهی فی معرفة الرجال و طبقاتهم و من رای تهذیب الکمال علم محلّه من الحفظ فما رایت مثله و لا رای هو مثل نفسه اعنی فی معناه و کان ینطوی علی دین و صفاء باطن و تواضع و فراغ عن الریاسة و قناعة و حسن سمت و قلة کلام و کثرة احتمال و کل احد محتاج الی تهذیب الکمال الی ان قال بعد

ص:49

ذکر

حدیث من قال لا اله الا اللّه توفی ثانی عشر صفر سنة 742 شیعه خلائق و ازدحموا علی نعشه و دفن بمقبرة الصّوفیة و نیز ذهبی در اول تذهیب التهذیب او را باین اوصاف ستوده الامام الاوحد العالم الحجة المامون شرف المحدّثین عمدة النقاد شیخنا و کاشف معضلاتنا جمال الدّین أبی الحجاج یوسف بن الزّکی عبد الرحمن بن یوسف بن عبد الملک بن یوسف بن علی بن أبی الزهر القضاعی الکلبی المزّی بارک اللّه فی عمره و حسناته و رفع فی درجاته مولده فی سنة اربع و خمسین و ستمائة بظاهر حلب و نشأ بالمزّة ظاهر دمشق و حفظ القرآن فی صغره و قرأ شیئا من الفقه و اللغة و العربیة ثمّ دخل البلد و شرع فی طلب الحدیث بنفسه و له عشرون سنة فسمع الکثیر من أبی العباس احمد بن سلامة الحدّاد و الامام أبی محمد عبد الرّحمن بن أبی عمرو الحنبلی و القسم بن عصمة الاریلی و المسلم بن علان القعنبی و طبقتهم من اصحاب ابن طبرزد و حنبل و الکندی و لم یزل یسمع الی ان کتب عن اصحاب ابن عبد مکدام الی ان قال و برع فی فنون الحدیث و معانیه و لغاته و فقهه و علله و صحیحه و سقیمه و رجاله فلم یر مثله فی معناه و لا رای هو مثل نفسه مع الاتقان و الحفظ و حسن الخط و الدّیانة و حسن الاخلاق و السّمت و الحسن و الهدی الصّالح و التصوّن و الخیر و الاقتصاد فی المعیشة و اللباس و الملازمة للاشتغال و السماع مع العقل التام و الرّزانة و الفهم و صحة الادراک و عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی در طبقات شافعیه گفته ابو الحجّاج جمال الدین یوسف بن الزکی بن عبد الرحمن بن یوسف الفضاعی الحلبی المزّی نسبة الی مزّة بکسر المیم قریة بظاهر دمشق کان المذکور احفظ اهل زمانه لا سیّما الرّجال المتقدمین و انتهت إلیه الرحلة من اقطار الارض لروایته و درایته و کان اماما فی اللغة و التصریف دیّنا خیرا منقبضا عن الناس طارحا للتکلف قد صنف تهذیب الکمال فی اسماء الرّجال و کتاب الاطراف و درس بدار الحدیث الاشرفیّة ولد بظاهر مدینة حلب فی سنة اربع و خمسین و ستّمائة و استوطن دمشق الی ان توفی بها فی دار الحدیث الاشرفیة ثانی عشر صفر سنة اثنتین و اربعین و سبعمائة و عمر بن المظفر الشهیر بابن الوردی در تتمه المختصر فی اخبار البشر در سنة اثنتین و اربعین و سبعمائة گفته و فیها فی صفر توفی شیخ الاسلام الحافظ جمال الدّین

ص:50

یوسف بن الزّکی عبد الرحمن بن المزّی الدمشقی بها منقطع القرین فی معرفة اسماء الرّجال مشارکا فی علوم و تولی مشیخة دار الحدیث بعده قاضی القضاة تقی الدین السّبکی و عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی سبکی در طبقات شافعیه گفته یوسف بن الزّکی عبد الرّحمن بن یوسف بن عبد الملک بن علی بن أبی الزهر الکلبی القضاعی الدمشقی شیخنا و استاذنا و قدوتنا الشیخ جمال الدین ابو الحجاج المزّی حافظ زماننا حامل رایة السنّة و الجماعة و القائم باعباء هذه الصناعة و المتدرّع جلباب الطّاعة امام الحفاظ کلمة لا یجحدونها و شهادة علی انفسهم یؤدونها واحد عصره بالاجماع و شیخ زمانه الذی یصغی لما یقوله الاسماع و الّذی ما جاء بعد ابن عساکر مثله و ان تکاثرت جیوش هذا العلم فملأت البقاع جدّ طول حیاته فاستوعب اعوامها و استغرق بالطلب لیالیها و ایامها و سهر الدیاجی فی العلم إذا سهرها غیره فی الشهوات او نامها ذکره شیخنا الذهبی فی تذکرة الحفاظ و اطنب محامده و قال نظر فی اللغة و مهر فیها و فی التصریف و قرأ العربیة و اما معرفة الرّجال فهو حامل لوائها و القائم باعبائها لم تر العیون مثله انتهی و ذکره فی المعجم المختص و اطنب ثم قال یشارک فی الفقه و الاصول و یخوض فی مضایق المعقول و یروی الحدیث کما فی النفس متنا و اسنادا و إلیه المنتهی فی معرفة الرّجال و طبقاتهم انتهی و لا احسب شیخنا المزی یدری المعقولات فضلا عن الخوض فی مضایقها فسامح اللّه شیخنا الذهبی و قد قدّمنا فی ترجمة الشیخ الامام الوالد انی سمعت شیخنا الذهبی یقول ما رأیت احفظ منه و انه بلغنی عنه انه قال ما رأیت احفظ من اربعة ابن دقیق العید و الدمیاطی و ابن تیمیّة و المزّی و مرتبتهم حسب ما قدمناه و انا لم ار من هولاء الاربعة غیر المزّی و لکنی اقول ما رایت احفظ من ثلثة المزی و الذّهبی و الوالد علی التفصیل الّذی قدمته فی ترجمة الوالد و عاصرت اربعا لا خامس لهم هولاء الثلثة و البرزالی فانی لم ار البرزالی و لکان البرزالی یفوقهم فی معرفة الاجزاء و رواتها الاحیاء و کانت الثلثة تعظم المزّی و تذعن له و یقرءون علیه و یعترفون بتقدیمه و بالجملة کان شیخنا المزی اعجوبة زمانه یقرأ علیه القاری نهارا کاملا و الطرق تضطرب و الاسانید تختلف و ضبط

ص:51

الاسماء یشکل و هو لا یسهو و لا یغفل یبیّن وجه الاختلاف و یوضح ضبط المشکل و یعین المبهم یقظ لا یغفل عند الاحتیاج إلیه و لو شاهدته الطّلبة ینعس فاذا اخطأ القاری ردّ علیه کأنّ شخصا ایقظه و قال له قال هذا القاری کیت و کیت هل هو صحیح و هذا من عجائب الامور و کان قد انتهت إلیه ریاسة المحدثین فی الدنیا و من ذکرناه من الثلثة قد عرفناک انهم مع علو رتبتهم یعترفون له اما الذّهبی فثناءه علیه قد انبأناک به و قد ملأ تصانیفه و امّا البرزالی تلمیذه و قاریه فی دار الحدیث الاشرفیة و غیرها و امّا الشیخ الامام فلقد کان کثیر الاجلال له کان الشیخ الحافظ یجیء فی کثیر من الایام و معه جماعة من الطلبة و جزء من سماع الشیخ الامام و ربما کان ممّا اشترک معه فی سماعه فیقرأ علی الشیخ الامام و الشیخ الامام مع ذلک یعطیه من التعظیم ما هو مستحق له و لقد حکی لی فیما کان یحکیه من نسلین فنن اهل الشام انه عقب دخوله دمشق بلیلة واحدة حضر إلیه الشیخ صدر الدین سلیمان بن عبد الحکیم المالکی و کان الشیخ الامام بحبّه قال دخل الی وقت عشاء الآخرة و قال امور ارید بها تعریف اهل دمشق قال فذکر لی البرزالی و ملازمته لی ثمّ انتهی الی المزّی فقال و ینبغی لک عزله من مشیخة دار الحدیث الاشرفیة قال الشیخ الامام فاقشعرّ جلدی و غاب فکری و قلت فی نفسی هذا امام المحدثین و اللّه لو عاش الدارقطنی استحیی ان یدرّس مکانه قال و سکت ثمّ منعت الناس من الدخول علیّ لیلا و قلت هذه بلدة کثیرة الفتن فقلت انا للشیخ الامام ان صدر الدین المالکی لا ینکر رتبة المزی فی الحدیث و لکن کانّه لا حظّ ما هو شرط واقفها من ان شیخها لا بدّ و ان یکون اشعریّ العقیدة و المزّی و ان کان حین ولی کتب خطه بانه أشعریّ الا ان الناس لا یصدقونه فی ذلک فقال اعرف ان هذا هو الّذی لاحظه صدر الدین و لکن من ذا الّذی یتجاسر ان یقول المزّی ما یصلح لدار الحدیث و اللّه قلبی ما یحمل هذا الکلام فانظر عظمة المزیّ عنده و کنت انا کثیر الملازمة للذهبی امضی إلیه فی کل یوم مرتین بکرة و العصر و امّا المزی فما کنت امضی إلیه غیر مرتین فی الاسبوع و کان سبب ذلک انّ الذهبی کان کثیر الملاطفة بی و المحبة فیّ بحیث یعرف من عرف حالی

ص:52

معه انه لم یکن یحبّ احدا لمحبته فی و کنت انا شابّا فیقع منّی ذلک بموقع عظیم و امّا المرّی فکان رجلا عبوسا مهیبا و کان الوالد یحبّ لو کان امری علی العکس اعنی یحب ان الازم المزّی اکثر من ملازمة الذّهبی لعظمة المزّی عنده و کنت غالبا إذا جئت من عند شیخ یقول هات ما استفدت ما قرأت ما سمعت فاحکی له مجلسی معه فکنت إذا جئت من عند الذهبی یقول جئت من عند شیخک و إذا جئت من عند الشیخ نجم الدّین العجفاری یقول جئت من جامع تنکر لان الشیخ نجم الدّین کان یشغلنا فیه و إذا جئت من عند الشیخ شهاب الدّین بن النقیب یقول جئت من الشامیّة لانی کنت اقرأ علیه فیها و إذا جئت من عند الشیخ أبی العباس الاندرسی یقول جئت من الجامع لانی کنت اقرأ علیه فیه و هکذا و امّا إذا جئت من عند المزّی فیقول جئت من عند الشیخ و یفصح بلفظ الشیخ و یرفع بها صوته و انا جازم بانه انما کان یفعل ذلک لیثبّت فی قلبی عظمته و یحثّنی علی ملازمته و شعر مرّة مکان بدار الحدیث الاشرفیّة فنزّلنی فیه فعجبت من ذلک فانه کان لا یری تنزیل اولاده من المدارس و انا لم آل فی عمری فقاهة غیر الحدیث و الاعادة الاّ عند الشیخ الوالد و انّما کان یؤخّرنا الی استحقاق وقت التدریس علی هذا ربّانا رحمه اللّه فسالته فقال لیقال انک کنت فقیها عند المزی و لمّا بلغ المزّی ذلک امرهم ان یکتبوا اسمی فی الطبقة العلیاء فبلغ ذلک الوالد فانزعج و قال خرجنا من الجدّ الی اللّعب لا و اللّه عبد الوهّاب شابّ و لا یستحق الان هذه الطبقة اکتبوا اسمه مع المبتدین فقال له شیخنا الذهبی و اللّه هو فوق هذه الدّرجة و هو محدّث جیّد هذه عبارة الذهبی فضحک الوالد و قال یکون مع المتوسّطین الخ و احمد بن علی بن یوسف بن الزکی عبد الرحمن بن یوسف بن عبد الملک بن یوسف بن علی بن أبی الزهر الحلبی الاصل المزّی ابو الحجاج جمال الدّین الحافظ ولد فی ربیع الآخر سنة 654 فلو کان له من استجاز له لادرک إجازة المرسی و البلدانی و غیرهم و لکن طلب بنفسه فی اوّل سنة خمس و سبعین فاکثر عن احمد بن أبی الخیر و المسلم بن علان و الفخر بن البخاری و نحوهم من اصحاب ابن طبرزد و الکندی و الحرستانی و سمع الکتب الطوّال کالسّتة و المسند و المعجم الکبیر و تاریخ الخطیب و النسب الزّبیر و السنن

ص:53

الکبیر و المستخرج علی مسلم و الحلیة و الدلائل و من الاجزاء الوفا و مشیخة نحو الف شیخ و اخذ عن الشیخ محی الدّین النووی و غیره و سمع بالشام و الحرمین و مصر و حلب و الاسکندریّة و غیرها و اتقن اللّغة و التصریف و کان کثیر الحیاء و الاحتمال و القناعة و التواضع و التردّد الی الناس مع الاجماع عنهم قلیل الکلام جدا حتّی یسئل فیجیب و یجید و کان لا یتکبر بفضائله و لا یغتاب احدا و یتوجّه الی الصّالحیّة ماشیا الی ان دخل فی عشر التسعین و هو علی ذلک و کان مغرورا؟ ؟ ؟ بطلب الکیمیا فلا یزال فی نقر و اوّل ما حصل له من الوظائف الناصریّة بعد ابن أبی الفتح ثمّ دار الحدیث الاشرفیّة بعد ابن السّرسنی و قال ابن تیمیّة مّا باشرها المزّی لم یلها من حین بنیت الی الان احق بشرط الواقف منه لقول الواقف فان اجتمع من فیه الرّوایة و من فیه الدرایة قدّم من فیه الرّوایة قال الذهبی ما رأیت احدا فی هذا الشأن احفظ منه و کان فی شبیبته صحب العفیف التلمسانی فلما نبین له ضلاله هجره الی ان قال قال الذهبی لم یخرج لنفسه شیئا لا مشیخة و لا معجما و لا فهرستا و لا عوالی و انّما املی قلیلا ثمّ ترک و کان یلام علی ذلک فلا یجیب و صنّف تهذیب الکمال فاشتهر فی زمانه و حدّث به خمس مرار و حدّث بکثیر من مسموعاته الکبار و الصّغار عالیا و نازلا و غالب المحدثین من دمشق و غیرها قد تلمّذوا و استفادوا منه و سألوه عن المعضلات فاعترفوا بفضله و علو ذکره بالغ ابو حیّان فی القطر الحبی فی تقریظه و الثناء علیه و کذلک ابن سیّد الناس فی اجوبته الی الحسین بن أبی ایبک قال و وجدت بدمشق اهل العلم الامام المقدم و الحافظ الذی فاق من تاخّر من اوانه و من تقدّم ابا الحجاج المزّی بحر هذا العلم الزّاخر و وحیده القائل من رآه لم یترک الاوّل للآخر احفظ الناس للتراجم و اعلمهم بالرواة من

ص:54

اعارب و اعاجم لا یخص بمعرفته مصرا دون مصر و لا ینفرد علمه باهل عصر معتمدا آثار السلف الصّالح مجتهدا فی ما ینظر به من حفظ السنّة من الفضائح معرضا عن الدنیا و اسبابها مقبلا علی طریقته التی امر بی بها لا یبالی ما ناله من الازل و لا یخالط جسده شیء من الهزل و قال الذهبی کان خاتمة الحفاظ و ناقد الاسانید و الالفاظ و هو صاحب معضلاتها و موضح مشکلاتها حفظ القرآن فی صباه و تفقّه للشافعیة مدّة و عنی باللغة فبرع فیها و اتقن النحو و الصّرف و له عمل فی المعقول و معرفة شیء من الاصول و کتابته حلوة و فیه حیاء و حلم و سکینة و احتمال و قناعة و ترک التجمل و الانجماع عن الناس و صبر علی من یؤذیه و قلّة کلام الاّ ان یسئل فیفید الی ان قال نقلا عن الذهبی و کان لا یکاد یعرف قدره الاّ من اکثر مجالسة و قال أی الذهبی و کان مع حسن خطه ذا اتقان قلّ ان یوجده فیه غلط و کان خیرا ذا دیانة و تصوّن من الصّغر و سلامة باطن و ابو بکر بن احمد اسدی در طبقات شافعیه گفته یوسف بن عبد الرّحمن بن یوسف بن عبد الملک بن یوسف بن علی بن أبی الزهر الامام العلامة الحافظ الکبیر شیخ المحدثین عمدة الحفاظ اعجوبة الزمان جمال الدین ابو الحجاج بن الزکی أبی محمّد القضاعی الکلبی الحلبی ثمّ الدمشقی المزّی مولده فی ربیع الآخر سنة اربع و خمسین و ستمائة بظاهر حلب و نشأ بالعزّة قرأ شیئا من الفقه علی مذهب الشافعی و حصّل طرفا من العربیة و برع فی التصریف و اللّغة ثمّ شرع فی طلب الحدیث بنفسه و له عشرون سنة و سمع الکثیر و رحل قال بعضهم و مشیخته نحو الالف و برع فی فنون الحدیث و اقر له الحفاظ من مشایخه و غیرهم بالتقدم و حدث بالکثیر نحو خمسین سنة فسمع منه الکبار و الحفاظ و ولی دار الحدیث الاشرفیة ثلثا و عشرین سنة و قال الذهبی فی المعجم المختص شیخنا الامام العلامة الحافظ الناقد المحقق المفید محدث الشام طلب الحدیث سنة اربع و تسعین و هلّم حرا و اکثر و کتب العالی و النازل بخطّه الملیح المتقن و کان عارفا بالنحو و التصریف بصیرا باللّغة یشارک فی الفقه و الاصول و یخوض فی مصالق المعقول و یروی الحدیث کما فی النفس متنا و استنادا و إلیه المنتهی فی

ص:55

معرفة الرجال و طبقاتهم و من نظر فی کتابه تهذیب الکمال علم فحلّه من الحفظ فما رأیت مثله و لا رای هو مثل نفسه فی معناه و کان ینطوی علی دین و سلامة باطن و تواضع و فراغ عن الریاسة و قناعة و حسن سمت و قلة کلام و حسن احتمال و قد بالغ فی الثّناء علیه ابو حیّان و ابن سیّد الناس و غیرهما من علماء العصر توفی فی صفر سنة اثنتین و اربعین و سبعمائة و دفن بمقبرة الصّوفیّة غربی قبر ابن تیمیة و من تصانیفه تهذیب الکمال و الاطراف و غیرهما و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی در طبقات الحفاظ گفته المزّی الامام العالم الحبر الحافظ الاوحد محدث الشام جمال الدین ابو الحجاج یوسف بن عبد الرّحمن بن یوسف القضاعی ثمّ الکلبی المزی الشافعی ولد بحلب سنة 654 و نشأ بالمزّة و تفقه قلیلا ثمّ اقبل علی هذا الشأن و رحل و سمع الکثیر و نظر فی اللغة و مهر فیها و فی التصریف له قرأ العربیّة و امّا معرفة الرّجال فهو حامل لوائها لم تر العیون مثله صنف تهذیب الکمال و الاطراف و املی مجالسه و اوضح مشکلات و معضلات ما سبق إلیها من علم الحدیث و رجاله و ولی مشیخة دار الحدیث الاشرفیّة مات یوم السبت ثانی عشر صفر سنة 742 و محمد بن محمد المعروف بابن الشحنة الحلبی در روض المناظر فی علم الاوائل و الاواخر در سنة اثنتین و اربعین و سبعمائة گفته و فیها توفی الحافظ ابو الحجاج یوسف بن الزکی عبد الرحمن بن یوسف المزّی و هو القائل ان عاد یوما رجل مسلم اخا له فی اللّه او زاره

فهو جدیر عند و اهل النّهی بان یحطّ اللّه او زاره

توفی بدمشق و قد ناهن التسعین و جمال الدین ابو المحاسن یوسف بن المقری تغری بردی در نجوم زاهره گفته و توفی الحافظ الحجّة جمال الدّین ابو الحجاج یوسف بن الزّکی عبد الرّحمن بن یوسف بن علی بن عبد الملک بن أبی الزهر القضاعیّ الکلبی المزّی الحلبی المولد ولد بظاهر حلب فی عاشر ربیع الآخر سنة اربع و خمسین و ستمائة و مات بدمشق فی ثانی عشر صفر و کان اماما فی عصره احد الحفاظ المشهورین سمع الکثیر و رحل و کتب و صنّف و قد ذکرنا عدة کثیرة من مشایخه و سماعاته

ص:56

فی ترجمته من المنهل الصّافی و نبذة کبیرة من اخباره و من مصنفاته کتاب تهذیب الکمال و هو فی غایة الحسن فی معناه و محمّد بن علی بن محمّد شوکانی در بدر طالع بمحاسن من بعد القرن التاسع گفته یوسف بن الزکی عبد الرّحمن بن یوسف بن عبد الملک بن یوسف بن علی بن أبی الزهر الحلبی الاصل المزّی ابو الحجاج جمال الدّین الامام الکبیر الحافظ صاحب التّصانیف ولد فی ربیع الآخر سنة 653 و طلب بنفسه فاکثر عن احمد بن أبی الخیر و مسلم بن علان و الفخرین البخاری و نحوهم من اصحاب ابن طبرزد و الکندی و سمع الکتب الطوال و الاجزاء و مشایخه نحو الالف و من مشایخه النووی بالشام و الحرمین و مصر و حلب و الاسکندریّة و غیرها و اتقن اللّغة و التصریف و تبحّر فی الحدیث و درس بمدارس منها دار الحدیث الاشرفیّة و لما ولی تدریسها قال ابن تیمیّة لم یلها من حین بنیت الی الآن احق بشرط الواقف منه قال الذهبی ما رأیت احدا فی هذا الشأن احفظ منه و اوذی مرّة بسبب ابن تیمیّة لانها لمّا وقعت له المناظرة مع الشافعیة و بحث معه الصفی الهندی و ابن الزملکانی کما تقدّمت الاشاره الی ذلک شرع صاحب الترجمة یقری کتاب خلق افعال العباد للبخاری قاصدا بذلک الردّ علی المخالفین لابن تیمیّة فغضب الفقهاء و قالوا نحن المقصودون بهذا فبلغ ذلک القاضی الشافعی یومئذ فامر بسجنه فتوجّه ابن تیمیّة و اخرجه من السجن بیده فغضب النائب فاعید ثمّ اخرج عنه فامر النائب ان ینادی بانّ من تکلم فی العقائد یقتل و من مصنفاته تهذیب الکمال اشتهر فی زمانه و حدث به خمس مرّات و کتاب الاطراف و هو کتاب مفید جدّا و قد اخذ عنه الاکابر و ترجموا له و عظموه جدّا قال ابن سید الناس فی ترجمته انه احفظ الناس للتراجم و اعلمهم بالرّواة من اعارب و اعاجم و اطال الثناء علیه و وصفه باوصاف ضخمة و قال انّه فی اللّغة امام و له فی الفرائض معرفة و المام و قال الصّفدی سمعنا صحیح مسلم علی السیّد منجی و هو حاضر فکان یرد علی القاری فیقول القاری ما عندی الا ما قرأت فیوافق المزّی بعض من حضر ممن بیده نسخة اما بان یوجد فیها کما قال او یوجد مظنّنا علیه او فی الحاشیة و لما ذکر ذلک منه قلت له ما النسخة الصحیحة

ص:57

الاّ انت قال و لم ار بعد أبی حیّان مثله فی العربیّة خصوصا التصریف و لم یکن مع توسّعه فی معرفة الرّجال یستحضر تراجم غیر المحدثین لا من الملوک و لا من الوزراء و القضاة و الادباء و قال الذهبی کان خاتمة الحفّاظ و ناقد الاسانید و الالفاظ و هو صاحب معضلاتنا و مرجع مشکلاتنا قال و فیه حیاء و کرم و سکینة و احتمال و قناعة و ترک التجمّل و انجماع عن الناس و مات یوم السبت ثانی عشر صفر سنة 744 و صدیق حسن خان در تاج مکلل گفته یوسف بن الزّکی عبد الرحمن یعرف بابی الحجاج المزّی الامام الکبیر الحافظ ولد سنة 654 و قال نعمان فی الروضة الغناء سنة 650 و قال دفن بمقبرة الصوفیة غربی قلب ابن تیمیة انتهی و بالجملة طلب بنفسه فاکثر و مشایخه نحو الالف و من مشایخه النووی فتبحّر فی الحدیث و درس بمدارس منها دار الحدیث الاشرفیة و لما ولی تدریسها قال ابن تیمیة لم یلها من حین بنیت الی الان احق بشرط الواقف منه قال الذهبی ما رأیت احدا فی هذا الشأن احفظ منه و اوذی مرة بسبب ابن تیمیة لانها لما وقعت له المناظرة مع الشافعیة و بحث معه الصّفی الهندی و ابن الزّملکانی شرع صاحب الترجمة یقرئ کتاب خلق افعال العباد للبخاری قاصدا بذلک الردّ علی المخالفین لابن تیمیة فغضب الفقهاء و قالوا نحن المقصودون بهذا فبلغ ذلک القاضی الشافعی یومئذ فامر بسجنه فتوجّه ابن تیمیة و اخرجه من السجن بیده فغضب النائب فاعید ثم أخرج عنه فامر النّائب ان ینادی بانّ من تکلم فی العقائد یقتل و من مصنفاته تهذیب الکمال اشتهر فی زمانه و حدث به خمس مرّات و کتاب الاطراف و هو کتاب مفید جدّ او لم یکن مع توسّعه فی معرفة الرّجال یستحضر تراجم غیر المحدثین لا من الملوک و لا من الوزراء و القضاة و الادباء قال الذهبی کان خاتمة الحفاظ و ناقد الاسانید و الالفاظ و هو صاحب معضلاتنا و مرجع مشکلاتنا و قال فیه حیاء و کرم و سکینة و احتمال و قناعة و انجماع عن الناس مات سنة 744 و فی الروضة الغناء سنة 743 انتهی و مولوی حسن زمان در قول مستحسن گفته قال الحافظ المزّی نسبة الی مزّة بکسر المیم و تشدید زاء معجمة بلدة بالشام و قد قال الذهبی فیه شیخنا الامام العلامة الحافظ الناقد المحقق المفید محدث الشام یروی الحدیث کما فی النفس متنا و اسنادا و إلیه المنتهی فی معرفة الرّجال و طبقاتهم

ص:58

و من نظر فی کتابه تهذیب الکمال علم محلّه من الحفظ فما رأیت مثله و لا رأی هو مثل نفسه

3-توثیق رجال سند ابو داود طیالسی

وجه سوم آنکه از ملاحظۀ افادات دیگر محققین باکمال در کتب نقد رجال هم ثقت و اعتماد روات این اسناد ظاهر و باهرست اما ابو عوانة وضاح پس وثوق و اعتماد و اتقان و جلالت شان او واضح و عیان و مسلم اکابر اعیان و غیر محتاج باثبات و بیان و مستغنی از افات شاهد و برهانست و ارباب صحاح سته کافة روایات او را بر سر و چشم می نهند و تلقی بقبول می نمایند ذهبی در کاشف می گوید وصّاح بن عبد اللّه الحافظ ابو عوانة الیشکریّ مولی یرید بن عطا سمع قتادة و ابن المنذر و عنه عفّان و قتیبة و لوین ثقة متقن الکتابة توفّی 176 و در تقریب ابن حجر عسقلانی مسطورست وضّاح بتشدید المعجمة ثم مهملة بن عبید اللّه الیشکریّ بالمعجمة الواسطی البزاز ابو عوانة مشهور بکیشه ثقة ثبت من السابعة مات سنة خمس او ست و سبعین و مراد عسقلانی از سابعه طبقه سابعه است و آن عبارتست از کبار اتباع تابعین مثل مالک و ثوری قال فی صدر التقریب فی تفسیر الطبقات السّابعة کبار اتباع التّابعین کمالک و الثوری اما ابو بلج یحیی بن سلیم پس سلیم از معایب و بری از مثالب و مشائن و ممدوح اکابر جامعین مکارم و محاسنست ابو الحجاج مزی در تهذیب الکمال گفته ابو بلج الفزاری الواسطی و یقال الکوفی و هو الکبیر اسمه یحیی بن سلیم بن بلج و یقال یحیی بن أبی الاسود روی عن الجلاس و یقال عن أبی الجلاس و عن ابیه سلیم بن بلج و عبایة بن رفاعة بن رافع بن خدیج و عمرو بن میمون الاودی و محمد بن حاطب الجمحی و أبی الحکم العنزی روی عنه ابراهیم بن المختار و ابو یونس حاتم بن أبی صغیرة و حصین بن نمیر و زائدة بن قدامة و زهیر بن معاویة و سفین الثوری و سوید بن عبد العزیز و شعبة بن الحجاج و شعیب بن صفوان و هشیم بن بشیر و ابو جمة السّکری و ابو عوّانة قال اسحاق بن منصور عن یحیی بن معین ثقة و کذلک قال محمّد بن سعد و النّسائی و الدّار قطنی و قال البخاری فیه نظر و قال ابو حاتم صالح الحدیث لا باس به و قال محمّد بن سعد قال یزید بن هارون قد رایت ابا بلج و کان جارا لنا و کان یتخذ الحمام یستانس بهن و کان یذکر اللّه کثیرا و قال لو قامت القیامة لدخلت الجنّة لذکر اللّه عزّ و جل روی له الاربعة انتهی نقلا عن قطعة من تهذیب الکمال المقبول عند

ص:59

الفحول اشتریتها فی حدیدة وقت القفول من سفر الحجّ و زیارة الرسول صلّی اللّه علیه و آله ما هبّ الشمال و القبول ازین عبارت ظاهرست که ارباب صحاح اربعه یعنی ابو داود و ترمذی و نسائی و ابن ماجه روایت از ابو بلج می کنند یعنی روایت او را صحیح و معتمد و معتبر می دانند که در صحاح خود آن را وارد می نمایند و نیز از آن ظاهرست که سفین ثوری و شعبه بن الحجاج و دیگر اساطین حائزین فضائل ذات الابتلاج از ابو بلج و یحیی روایت می کنند و یحیی بن معین و محمد بن سعد و نسائی و دارقطنی او را نصا و تصریحا لا اشاره و تلمیحا توثیق کرده اند که لفظ ثقة در حق او اطلاق نموده پس بعد شهادت این ارکان اربعه که علل اربعه نقد و تحقیق و معروف بنهایت امعان و تدقیق اند قول بخاری فیه نظر ناشی از سقم نظر و فقد بصر و اقتحام خطر و محض هزل و هذر و ایقاع ناس در التباس و وسواس و غرر و انهماک و اصرار در اضرار و ضرر و مخالفت محققین فن حدیث و خبر و غیر قابل نزد نقاد رجال و ماهرین فن اثر خواهد بود و محمود عینی در عمدة القاری شرح صحیح بخاری در شرح

حدیث جعلوا آخر صلاتکم باللیل وترا گفته فیه الدلالة علی وجوب الوتر و اختلف العلماء فیه فقال القاضی ابو الطیّب انّ العلماء کافة قالت انه سنة حتّی ابو یوسف و محمد و قال ابو حنیفة وحده هو واجب و لیس بفرض و قال ابو حامد فی تعلیقه الوتر سنة مؤکدة و لیس بفرض و لا واجب و به قالت الامّة کلها الا ابا حنیفة و بذلک قال بعضهم و قد استدل بهذا الحدیث بعض من قال بوجوبه و تعقب بان صلاة اللّیل لیست واجبة فکذا آخره و بان الاصل عدم الوجوب حتی یقوم دلیله و قال الکرمانی ایضا ما یشبه هذا قلت هذا کله من آثار التعصب فکیف یقول القاضی ابو الطیب و ابو حامد و هما امامان مشهوران بهذا الکلام الّذی لیس بصحیح و لا قریب من الصّحة و ابو حنیفة لم یتفرد بذلک هذا القاضی ابو بکر بن العربی ذکر عن سحنون و اصبغ و ابن الفرج وجوبه و حکی ابن حزم انّ مالکا قال من ترکه ادّب و کانت جرحة فی شهادته و حکاه ابن قدامة فی المغنی عن احمد و فی المصنف عن مجاهد بسند صحیح هو واجب و لم یکتب و عن ابن عمر بسند صحیح ما احبّ أی ترک الوتر و ان لی حمر النّعم و حکی ابن بطال وجوبه علی اهل القرآن عن ابن مسعود و حذیفة و ابراهیم النّخعی و عن یوسف بن خالد السّمنی شیخ الشافعی وجوبه و حکی ابن أبی شیبة ایضا عن سعید بن المسیّب و أبی عبیدة

ص:60

بن عبد اللّه بن مسعود و الضّحاک انتهی فاذا کان الامر کذلک کیف یجوز لابی الطیّب و لابی حامد ان یدعیا هذه الدّعوی الباطلة فهذا یدل علی عدم اطلاعهما فیما ذکرنا فجهل الشخص بالشیء لا ینفی علم غیره به و قول من ادّعی التعقب بانّ صلاة اللّیل لیست بواجبة الی آخره قول واه لأنّ الدّلائل قامت علی وجوب الوتر منها ما

رواه ابو داود نا محمد بن المثنی ابو اسحاق الطالقانی نا الفضل بن موسی عن عبید اللّه بن عبد اللّه العتکی عن عبد اللّه بن بریدة عن ابیه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول الوتر حق فمن لم یوتر فلیس منّا الوتر حق فمن لم یوتر فلیس منّا الوتر حقّ فمن لم یوتر فلیس منّا و هذا حدیث صحیح و لهذا اخرجه الحاکم فی مستدرکه و صحّحه فان قلت فی اسناده ابو المنیب عبید اللّه بن عبد اللّه و قد تکلّم فیه البخاری و غیره قلت قال الحاکم وثّقه ابن معین و قال ابن أبی حاتم سمعت أبی یقول هو صالح الحدیث و انکر علی البخاری ادخاله فی الضعفاء فهذا ابن معین امام هذا الشأن و کفی حجّة فی توثیقه ایّاه ازین عبارت ظاهرست که عینی رئیس الأعیان تکلم بخاری و غیر او را در ابو المنیب لبیب والا شأن ساقط از اعتماد و اعتبار و ایقان دانسته و بجنب توثیق ابن معین آن را لا شیء و بی اصل قرار داده و محض توثیق ابن معین والا نصاب را برای ازالۀ مرض تشکیک و ارتیاب کافی و وافی گردانیده پس هر گاه تکلم بخاری در ابو المنیب با تکلم غیر بخاری در و بجهت محض توثیق ابن معین قابل اعتنا و التفات نباشد تنها نظر بخاری بجنب توثیق یحیی بن معین با توثیق سه کس دیگر از اساطین یعنی ابن سعد و نسائی و دارقطنی ابو بلج را چه طور بکار آید و التفات و احتفال اهل کمال را شاید فالحمد للّه المعین حیث ثبت بشهادة یحیی بن معین و ثلثة آخر من جهابذتهم الاساطین وثوق أبی بلج المتین و راح الارتیاب و التشکیک المهین و مخفی نماند که فضائل و محامد و مناقب و مفاخر یحیی بن معین و نسائی و دارقطنی و ما بعد انشاء اللّه مفصّلا مذکور خواهد شد در این جا پارۀ از جلائل فضائل بهیّه و عوالی مآثر سنیة محمد بن سعد کاتب عالی مناقب والا مناصب جلیل المراتب مذکور می شود عبد الکریم سمعانی در انساب گفته و ابو عبد اللّه

ص:61

محمد بن سعد بن منیع الکاتب الزهری مولاهم بنی هاشم و هو کاتب محمد بن عمر الواقدی ایضا سمع سفین بن عیینة و اسماعیل بن علیة و محمد بن أبی فدیک و ابا ضمرة انس بن عیاض و معن بن عیسی و الولید بن مسلم و من بعدهم و کان من اهل الفضل و العلم و صنّف کتابا کبیرا فی طبقات الصّحابة و التّابعین و الصّالحین الی وقته فاجاد فیه و احسن روی عنه الحارث بن أبی سامة و الحسین بن فهم و ابو بکر بن أبی الدنیا و حکی عن یحیی بن معین انه رماه بالکذب و نقل النّاقل غلط او وهم لأنّه من اهل العدالة و حدیثه یدل علی صدقه فانه یتجرّی فی کثیر من روایاته و قال ابن أبی حاتم الرّازی سألت أبی عن محمّد بن سعد فقال یصدق روایته جاء الی القواریری و سأله عن احادیث فحدثه و حکی ابراهیم الحربی قال احمد بن حنبل یوجّه فی کل جمعة بحنبل بن اسحاق الی ابن سعد یاخذ منه جزئین من حدیث الواقدی ینظر فیهما الی الجمعة الاخری ثمّ یردها و یاخذ غیرها قال ابراهیم و لو ذهب و سمعها کان خیرا له و مات فی جمادی الآخرة سنة ثلثین و مائتین ببغداد و هو ابن اثنتین و ستین سنة و کان کثیر العلم و الحدیث و الرّوایة و کتب الحدیث و غیره من کتب الغریب و الفقه و ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو عبد اللّه محمد بن سعد بن منیع الزهری البصری کاتب الواقدی کان احد الفضلاء الاجلاّء صحب الواقدی المذکور قبله زمانا و کتب له فعرف به و سمع سفین بن عیینة و انظاره و روی عنه ابو بکر بن أبی الدّنیا و ابو محمد الحارث بن أبی أسامة التّمیمی و غیرهما و صنّف کتابا کبیرا فی طبقات الصّحابة و التابعین و الخلفاء الی وقته فاجاد فیه و احسن و هو یدخل فی خمس عشر مجلدة و له طبقات اخری صغری او کان صدوقا و ثقة و یقال اجتمعت کتب الواقدی عنه اربعة انفس اوّلهم کاتبه محمد بن سعد المذکور و کان کثیر العلم واسع الحدیث و الرّوایة کثیر الکتبة کتب الحدیث و الفقه و غیرهما و قال الحافظ ابو بکر صاحب تاریخ بغداد فی حقّه و محمد بن سعد عندنا من اهل العدالة و حدیثه یدلّ علی تصدیقه فانّه یتحرّی فی کثیر من روایاته و هو من موالی الحسین بن عبد اللّه بن عبید اللّه بن العباس بن عبد المطلب و توفّی یوم الاحد

ص:62

لاربع خلون من جمادی الآخرة سنة ثلثین و مائتین ببغداد و دفن فی مقبرة باب الشام و هو ابن اثنتین و ستین سنة رحمه اللّه تعالی و ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته محمد بن سعد الحافظ العلامة ابو عبد اللّه البصری مولی بنی هاشم مصنّف الطبقات الکبیر و الصّغیر و مصنّف التّاریخ و یعرف بکاتب الواقدی سمع هسیما و سفین بن عیینة و ابن علیّة و الولید بن مسلم و طبقتهم و اکثر و عن محمّد بن عمر الواقدی و تنزل فی الرّوایة الی یحیی بن معین و اقرانه حدث عنه ابن أبی الدنیا و احمد بن یحیی البلاذری و الحرث بن أبی أسامة و الحسین بن فهم و آخرون قال ابن فهم کان کثیر العلم کثیر الکتب کتب الحدیث و الفقه و الغریب قال و توفّی فی جمادی الآخرة سنة ثلثین و مائتین عن اثنتین و ستین سنة و نیز ذهبی در عبر در سنه ثلاثین و مائة گفته و فیها الامام الحبر ابو عبد اللّه محمد بن سعد الحافظ کاتب الواقدی و صاحب الطبقات و التاریخ ببغداد فی جمادی الآخرة و له اثنان و ستون سنة روی عن سفیان بن عیینة و هشیم و خلق کثیر قال ابو حاتم صدوق و نیز ذهبی در کاشف گفته محمد بن سعد الکاتب مولی بنی هاشم عن هشیم و ابن عیینة و خلق مات سنة 230 و حکایة و ابن محبر عسقلانی در تقریب گفته محمد بن سعد بن منیع الهاشمی مولاهما البصری نزیل بغداد کاتب الواقدی صدوق فاضل من العاشرة مات سنة ثلثین و هو ابن اثنتین و ستین و جلال الدین سیوطی در طبقات الحفاظ گفته محمد بن سعد بن منیع البصری الحافظ کاتب الواقدی نزیل بغداد روی عن أبی داود الطیالسی و الواقدی و هشیم و ابن عیینة و الولید بن مسلم و خلق و عنه ابو بکر بن أبی الدنیا و الحارث بن أبی أسامة قال الخطیب کان من اهل العلم و الفضل و صنف کتابا کبیرا فی طبقات الصّحابة و التابعین و من بعدهم الی وقته فاجادوا حسن مات سنة 630 و مولوی صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلّل گفته ابو عبد اللّه محمد بن سعد الزهری کاتب الواقدی کان احد الفضلاء و النبلاء صحب الواقدی و سمع سفین بن عیینة و انظاره و روی عنه ابو بکر بن أبی الدّنیا و ابو محمد الحرث بن أبی أسامة التمیمی و صنف کتابا کبیرا فی طبقات الصّحابة و التابعین و الخلفاء الی وقته فاجاد فیه و احسن و هو یدخل فی خمس عشرة مجلّدة و کان صدوقا ثقة و کان کثیر العلم عزیر الحدیث و الرّوایة کثیر الکتب کتب الحدیث و

ص:63

و الفقه و غیرهما قال الخطیب فی تاریخ بغداد محمد بن سعد عندنا من اهل العدالة و حدیثه یدل علی صدقه فانّه یتحرّی فی کثیر من روایته و هو من موالی بنی العباس توفی سنة 230 ببغداد رحمه اللّه تعالی و نیز صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته محمد بن سعد بن منیع الزهری کاتب الواقدی احدی از فضلای نبلای اجلاست سماعت از سفیان بن عیینة و انظارا و دارد از وی ابو بکر بن أبی الدنیا و حارث بن اسامه راوی اند کتابی کبیر دارد در طبقات صحابه و تابعین و خلفا تا وقت خود خیلی خوب و جیّد واقع شده در پانزده مجلد ست صدوق ثقه بود کثیر العلم عزیز العلم و الحدیث و الروایة کثیر الکتب کتب الحدیث و الفقه و غیرهما وفاتش در سنه ثلثین و مائتین در بغداد بوده و هو ابن اثنتین و ستین سنه رحمه اللّه تعالی انتهی اما عمرو بن میمون پس بلا شبهه او ثقه و مامون و کتب قوم بفضائل و محامد او مملو و مشحون ابن عبد البر در استیعاب گفته عمرو بن میمون الاودی ابو عبد اللّه ادرک النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و صدق إلیه و کان مسلما فی حیاته و علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال عمرو بن میمون قدم علینا معاذ الشام فلزمته و ما فارقته حتی دفنته ثمّ صحبت ابن مسعود و هو معدود فی کبار التّابعین من الکوفیین و هو الّذی رای الرّجم فی الجاهلیّة من القردة ان صحّ ذلک لان رواته مجهولون و قد ذکره البخاری عن نعیم عن هشیم عن حصین عن عمرو بن میمون الاودی مختصرا قال رأیت فی الجاهلیة قردة زنت رجموها یعنی القرود فرجمتها معهم و رواه عباد بن العوام عن حصین کما رواه هشیم مختصرا و امّا القصّة بطولها فانّها تدور علی ابن مسلم عن عیسی بن حطّان و لیس ممن یحتج بهما و هذا عند جماعة اهل العلم منکر لاضافة الزنی الی غیر مکلّف و اقامة الحدود فی البهائم و لو صح لکانوا من الجن لان العبادات فی الجن و الانس دون غیرهما و کان الرّجم فی التّوراة و روی انّ عمرو بن میمون حج ستین مرة ما بین حجّة و عمّر و مات سنة خمس و سبعین و ابو الحسن علی بن محمد بن عبد الکریم الجزری المعروف بابن الاثیر در اسد الغابة فی معرفة الصّحابة گفته عمرو بن میمون الاودی ابو عبد اللّه ادرک الجاهلیّة و کان قد اسلم فی زمان النّبی صلی اللّه علیه و سلم و حج مائة حجّة و قیل سبعون حجّة و ادّی صدقته الی النّبی صلی اللّه علیه و سلم قال عمرو بن میمون قدم علینا معاذ بن جبل الی الیمن رسولا من عند رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مع السحر

ص:64

رافعا صوته بالتکبیر و کان رجلا حسن الصّوت فالقیت علیه محبّتی فما فارقته حتّی جعلت علیه التراب ثمّ صحب ابن مسعود و هو معدود فی کبار التابعین من الکوفیین و هو الذی روی انه رای فی الجاهلیة قردة زنت فاجتمعت القرود فرجمتها و هذا ممّا دخل فی صحیح البخاری و القصّة بطولها تدور علی عبد الملک بن مسلم عن عیسی بن حطّان و لیسا ممّا یحتج بهما و هذا عند جماعة اهل العلم منکر لاضافة الزنا الی غیر مکلف و اقامة الحدود فی البهائم و لو صح لکانوا من الجن لان العبادات فی الانس و الجن دون غیرهما و قد کان الرجم فی التّوراة و توفی سنة خمس و سبعین اخرجه الثلثة و ذهبی در کاشف می فرماید عمرو بن میمون الاودی عن عمرو معاذ و طائفة و عنه زیاد بن علاقة و ابو اسحاق و محمد بن سوقة و آخرون و کان کثیر الحج و العبادة و هو الذی رجم القردة مات 74 و ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته عمرو بن میمون الاودی ابو عبد اللّه و یقال ابو یحیی مخضرم مشهور ثقة عابد نزل الکوفة مات سنة اربع و سبعین و قیل بعدها و نیز عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته عمرو بن میمون الاودی ابو عبد اللّه و یقال ابو الحسن الکوفی ادرک الجاهلیّة و لم یلق النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و روی عن عمرو ابن مسعود و معاذ بن جبل و أبی ذر و أبی مسعود البدری و سعد بن أبی وقاص و معقل بن یسار و عائشة و أبی هریرة و ابن عباس و غیرهم و عن عبد الرحمن بن أبی لیلی و الربیع بن خیثم و هما من اقرانه بل اصغر منه روی عنه سعید بن جبیر و الربیع بن خیثم و ابن اسحاق السبیعی و عبد الملک بن عمیر و زیاد بن علاقة و هلال بن سنان و ابراهیم بن زید التیمی و عامر الشعبی و عمر بن مرّة و عطا بن السائب و محمد بن سوقة و حصین بن عبد الرحمن و آخرون قال العجلی کوفی تابعی ثقة جاهلی و قال ابو بکر بن عیّاش عن أبی اسحاق کان اصحاب النّبی صلی اللّه علیه و سلم یرضون بعمرو بن میمون و قال یونس ابن أبی اسحاق عن ابیه کان عمرو بن میمون إذا دخل المسجد فردا ذکر اللّه و قال الاوزاعی عن حسّان بن عطیّة عن عبد اللّه بن سابط عن عمرو بن میمون قدم علینا معاذ من الیمن رسول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من السّحر رافعا صوته

ص:65

بالتکبیر احسن الصّوت فالقیت علیه محبّتی الحدیث و قال ابن معین و النّسائی ثقة قال ابو نعیم و غیر واحد مات سنة 74 و یقال سنة 77 قلت و ذکره ابن عبد البرّ فی الاستیعاب فقال ادرک النّبی صلی اللّه علیه و سلم و صدق إلیه و کان مسلما فی حیاته و ذکره ابن حبّان فی ثقات التابعین و نیز عسقلانی در اصابه فی تمییز الصّحابة گفته عمرو بن میمون الاودی یکنّی بابی عبد اللّه او أبی یحیی ادرک الجاهلیة و اسلم فی حیاة النّبی صلی اللّه علیه و سلم علی ید معاذ و صحبه ثمّ قدم المدینة و صحب ابن مسعود و حدث عنهما و عن عمرو أبی ذر و سعد و أبی هریرة و عائشة و غیرهم روی عنه سعید ابن جبیر و عبد الملک بن عمیر و الشعبی و عمر بن مرّة و حصین بن عبد الرّحمن و آخرون قال العجلی تابعی ثقة جاهلی کوفی و قال ابو بکر بن عیاش عن أبی اسحاق کان الصّحابة یرضونه و قال عبد الرحمن بن سابط عنه قدم علینا معاذ بن جبل من السحر رافعا صوته بالتکبیر فالقیت علیه محبّة منی فلزمته و اخرج البخاری من طریق حصین عن عمرو بن میمون قال رایت فی الجاهلیة قردة زنت اجتمع علیها قرود فرجموها فرجمتها معهم و هکذا اخرجه فی آخر باب القسامة فی الجاهلیّة و یلیه باب مبعث النّبی صلی اللّه علیه و سلم و اخرجه الإسماعیلی من وجه آخر عن عیسی بن حطان عن عمرو مطوّلا و اوّله کنت فی غنم أبی یعلی فجاء قرد مع قردة فتوسّد یدیها فجاء قرد اصغر منه فغمزها فسلت یدها سلاّ رفیقا و تبعته فوقع علیها ثمّ رجعت فاستیقظ فشمّها فصاح فاجتمعت القردة فجعل یصیح و یومی إلیها فذهبت القردة یمنة و یسرة فجاءوا بذلک القرد اعرفه فحفروا حفرة فرجموها فلقد رایت الرّجم فی غیر بنی آدم انتهی ملخّصا و قد استنکر ابن عبد البرّ هذا و قال ان ثبت هذا فلعل هؤلاء کانوا من الجن و انکر الحمیدی فی جمعه وجوده فی صحیح البخاری و هو عجیب منه فانه فی جمیع النسخ من روایة العزیزی و انما سقط من روایة النسفی و قال ابو عمر صدق الی النّبی صلی اللّه علیه و سلم فی حیاته و وثقه ابن معین و النّسائی و غیرهما و قال ابو نعیم مات سنة اربع و سبعین و فیها ارّخه غیر واحد و قیل مات سنة خمس و سبعین انتهی فالحمد للّه الّذی اظهر شین الجاحدین و مین المعاندین و زیّف تلمیعات المسوّلین و ضعّف

ص:66

تلبیسات المزوّقین و ثبت ان کلّ ما لفّقوه هذر معیب فما اغنت عنهم آلهتهم التی یدعون من دون اللّه من شیء لما جاء امر ربّک و ما زادوهم غیر تتبیب

4-مدح ابن حزم روایت أبو داود طیالسی را

وجه چهارم آنکه علاوه بر ثبوت وثوق و اعتماد و اعتبار و جلالت شان روات مسند ابو داود طیالسی محض ایراد ابو داود آن را در مسند خود مبطل حکم ببطلان آنست و ایراد ابو داود این حدیث را در مسند خود ظاهرست چنانچه ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی در کتاب الاکتفاء گفته

عن عمران بن حصین رضی اللّه عنه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول ان علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی اخرجه ابو داود الطیالسی فی مسنده و الحسن بن سفیان فی فوائده و ابو نعیم فی فضائل الصحابة و جلالت شان مسند طیالسی بمرتبه رسیده که ابن حزم آن را بر موطا که حسب افاده شاه ولی اللّه در حجّة اللّه البالغة أمّ الصحیحینست ترجیح داده ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمه ابن حزم گفته قد ذکر لابن حزم قول من یقول اجل المصنّفات الموطّا فقال بل اولی الکتب بالتعظیم الصحیحان و صحیح سعید بن السّکن و المنتقی لابن الجارود و المنتقی لقاسم بن اصبغ و مصنّف الطّحاوی و مسند البزّار و مسند ابن أبی شیبة و مسند احمد بن حنبل و مسند ابن راهویه و مسند الطیالسی و مسند الحسن بن سفین و مسند سنجر و مسند عبد اللّه بن محمّد السّندی و مسند یعقوب بن شیبة و مسند علی بن المدینی و مسند ابن أبی عزدة و ما جری مجری هذه الکتب التی افردت لکلام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم صرفا ثم بعدها التی فیها کلامه و کلام غیره مثل مصنّف عبد الرّزاق و مصنّف أبی بکر بن أبی شیبة و مصنّف بقی بن مخلّد و کتاب محمّد بن نصر المروزی و کتاب أبی بکر بن المنذر الاکبر و الاصغر ثم مصنّف حماد بن سلمة و مصنّف سعید بن منصور و مصنّف وکیع و مصنّف الفریابی و موطّإ ابن انس و موطّإ ابن أبی ذئب و موطّإ ابن وهب و مسائل احمد بن حنبل و فقه أبی عبید و فقه

ص:67

أبی ثور ازین عبارت ظاهرست که ابن حزم مسند أبی داود را بر موطا ترجیح داده و آن را مقارن جمعی از کتب جلیلة الشأن که اولای کتب به تعظیمست مثل صحیحین و صحیح ابن سکن و امثال آن گردانیده و افاده کرده که این مسند و امثال آن مخصوص و مفرد برای صرف کلام جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلمست و کتب دیگر که در آن کلام آن حضرت و کلام دیگرانست مثل مصنف عبد الرزاق و مصنّف ابن أبی شیبه و موطای مالک و امثال آن پست تر ازین مسند و امثال آنست پس ابطال و تکذیب این حدیث شریف که مرویست در چنین مسند ممدوح ابن حزم نهایت بعید از تثبت و حزم و بحتم و جزم عین جزم حبل انصاف و آزرم و خرم اصل حیا و شرمست و مخفی نماند که ابن حزم از اکابر ائمه نحاریر و اجلّه کملاء مشاهیر سنیه است ذهبی در عبر در سنه ست و خمسین و اربعمائة گفته ابو محمّد بن حزم العلاّمة علی بن احمد بن سعید بن حزم بن غالب بن صالح الاموی مولاهم الفارسی الاصل الاندلسی القرطبی الظاهری صاحب المصنّفات مات مشرّدا عن بلده من قبل الدولة ببادیة بقریة لیلة لیومین بقیا من شعبان عن اثنتین و سبعین سنة روی عن أبی عمرو بن الجسور و یحیی بن مسعود و خلق و اوّل سماعه سنة تسع و تسعین و ثلاثمائة و کان إلیه المنتهی فی الذکاء وحدة الذهن و سعة العلم بالکتاب و السّنّة و المذاهب و الملل و النّحل و العربیة و الادب و المنطق و الشعر مع الصّدق و الامانة و الدیانة و الحشمة و السّؤدد و الریاسة و الثروة و کثرة الکتب قال الغزّالی وجدت فی اسماء اللّه تعالی کتابا لابی محمّد بن حزم یدل علی عظم حفظه و سیلان ذهنه و قال صاعد فی تاریخه کان ابن حزم اجمع اهل الاندلس قاطبة لعلوم الاسلام و اوسعهم معرفة مع توسّعه فی علم اللسان و البلاغة و الشعر و السّیر و الاخبار اخبرنی ابنه الفضل انّه اجتمع عنده بخطو ابیه من تالیفه نحو اربعمائة مجلد و عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابن حزم الامام العلامة الحافظ الفقیه

ص:68

ابو محمّد علی بن احمد بن سعید بن حزم بن غالب بن صالح بن خلف الفارسی الاصل الترمذی الاموی مولاهم القرطبی الظاهری کان اوّلا شافعیّا ثمّ تحوّل ظاهریّا و کان صاحب فنون و ورع و زهد و إلیه المنتهی فی الذکاء و الحفظ و سعة الدائرة فی العلوم اجمع اهل الاندلس قاطبة لعلوم الاسلام و اوسعهم معرفة مع توسّعه فی علم اللسان و البلاغة و الشعر و السّیر و الاخبار له المحلّی علی مذهبه و اجتهاده و شرحه المحلی و الملل و النّحل و الایصال فی فقه الحدیث و غیر ذلک آخر من روی عنه بالاجازة ابو الحسن شریح بن محمّد مات فی جمادی الاولی سنة سبعة و خمسین و اربعمائة و ابن عربی در فتوحات مکّیّه گفته روایت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی المنام و قد عانق ابا محمّد بن حزم المحدّث فغاب الواحد فی الآخر فلم یر الاّ واحد و هو رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فهذه غایة الوصلة و هو المعبّر عنه بالاتحاد و نیز باید دانست که مسند ابو داود طیالسی بسبب کمال اعتماد و اعتبار داخل اجازات علماء کبار و از مرویات محدثین جلیل الفخار می باشد ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی که محامد علیّه و مناقب سنیّه او بر ناظر خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر فضل اللّه محبّی مخفی و محتجب نیست و برای اثبات عظمت و جلالت مرتبه او زیاده ازین چه می تواند بود که او از آن مشایخ سبعه است که والد مخاطب در رساله ارشاد حمد الهی بر اتصال سند خود بایشان بجا آورده در مقالید الاسانید باسانید عدیده سلسله روایت خود این مسند را ثابت نموده چنانچه فرموده مسند ابو داود الطّیالسی قال الحافظ ابن حجر هو القدر الذی جمعه بعض الاصفهانیّین من روایة یونس بن حبیب اخبرنی أی علی بن محمّد بن عبد الرحمن الاجهوری به قراءة منّی علیه بجملة المسند من حدیث أبی بکر الصدیق رضی اللّه عنه الی حدیث عمر رضی اللّه عنه و إجازة لسائره عن الشمس الرّملی عن زکریّا ح و عن البرهان العلقمی عن عبد الحق السّنباطی کلاهما عن الحافظ أبی الفضل بن حجر قال قراءة

ص:69

علی أبی الفرج عبد الرحمن بن المبارک الغزّی ثم القاهری ح و عن النّور القرافی و الکرخی و ابن الجاتی عن الجلال السیوطی سماعة لکثیر منه علی أبی الفضل محمّد بن عمر بن حصن الملتوتی و إجازة لسائره أبی عن الفرج الغزی سماعا و إجازة لما فات عن أبی العبّاس احمد بن منصور الجوهری ح قال الجلال السیوطی و اخبرنی به غالبا محمّد بن محمد بن مقبل الحلبی عن الصلاح بن أبی عمر قال هو و الجوهری اخبرنا به الفخر بن البخاری قال الجوهری سماعا و قال الآخر إجازة قال اخبرنا ابو المکارم احمد بن محمّد بن اللبان و ابو جعفر الصّیدلانی إجازة قال اخبرنا ابو علی الحدّاد قال الاوّل سماعا و قال الثانی حضورا قال اخبرنا ابو نعیم الحافظ قال حدّثنا عبد اللّه بن جعفر بن احمد بن فارس سماعا قال حدّثنا یونس بن حبیب قال حدّثنا ابو داود الطیالسی فذکره و بالسّند قال الامام الحجّة ابو داود رحمه اللّه فی مسند أبی بکر الصّدّیق رضی اللّه عنه و هو اوّل المسند حدّثنا شعبة الخ

5-ذکر مخاطب مسند أبو داود طیالسی را

وجه پنجم آنکه خود مخاطب عالی فخار مسند طیالسی را در بستان المحدثین ذکر فرموده حیث قال مسند ابو داود الطیالسی اول مسند او مسند أبی بکرست و اول آن این حدیثست حدّثنا شعبة الخ و از صدر بستان ظاهرست که مخاطب درین رساله ذکر کتب مشهوره و احوال مصنّفین آنها بقصد تبرّک و تزیین این رساله نموده حیث قال کتاب موطّإ تصنیف حضرت امام مالکست علیه الرّحمه که صاحب مذهب متبوع اند و تعریف و توصیف ایشان نظر بکمال شهرت فضائل و محاسن ایشان فضولی می نماید لیکن بقصد تبرّک و تزیین این رساله پاره از احوال کرامت اشتمال ایشان نگاشته می آید و بهمین نیّت در باقی کتب مشهوره و مصنفین آنها عمل رفته است انتهی و ظاهرست که مسند أبی داود از کتب مشهوره ست چنانچه از اسانید ابو مهدی ثعالبی و افادۀ ابن حزم واضحست پس ذکر شاه صاحب مسند ابو داود و احوال ابو داود را بقصد تبرّک و تزیین کتاب خود باشد پس حیفست که چسان این حدیث شریف را با وصف مذکور بودن ان درین مسند مشهور که ذکر آن و ذکر محامد و فضائل مصنف آن

ص:70

بقصد تبرّک و تزیین کتاب فرموده اند ابطال و تکذیب می نمایند و قصب سبق در اظهار کمال فضل و تحقیق خود می ربایند

6-ابن عبد البر

وجه ششم آنکه درانستی که ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر این حدیث شریف را در استیعاب وارد فرموده و در این جا عبارت سابق و لاحق حدیث یکجا منقول می شود تا سیاق و سباق عبارت بوجه نیک واضح گردد پس باید دانست که که در استیعاب بترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

روی عن سلمان و أبی ذرّ و المقداد و حذیفة و خباب و جابر و أبی سعید الخدری و زید بن اسلم انّ علیّ بن أبی طالب اوّل من اسلم و فضّله هؤلاء علی غیره

قال ابن اسحاق اوّل من امن باللّه و رسوله محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم خدیجة و من الرّجال علی بن أبی طالب و هو قول ابن شهاب الاّ انّه قال من الرّجال بعد خدیجة و هو قول الجمیع فی خدیجة

حدّثنا احمد بن محمّد حدّثنا احمد بن الفضل حدّثنا محمّد بن جریر قال قال علیّ بن عبد اللّه الدّهّان حدّثنا محمّد بن صالح عن سماک بن حرب عن عکرمة عن ابن عبّاس قال لعلیّ اربع خصال لیست لاحد غیره هو اوّل عربیّ و عجمیّ صلّی مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و هو الّذی کان لواءه معه فی کلّ زحف و هو الذی صبر معه یوم فرّ عنه غیره و هو الّذی غسّله و ادخله فی قبره و قد مضی فی باب أبی بکر ذکر من قال انّ ابا بکر اوّل من اسلم و روی عن سلمان الفارسی انّه قال اوّل هذه الامّة ورودا علی نبیّها الحوض اوّلها اسلاما علیّ بن أبی طالب و قد

روی هذا الحدیث مرفوعا عن سلمان الفارسی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال اوّل هذه الامّة ورودا علی الحوض اوّلها اسلاما علی بن أبی طالب و رفعه اولی لان مثله لا یدرک بالرّای

حدّثنا احمد بن قاسم حدّثنا قاسم بن اصبغ حدّثنا الحارث بن أبی أسامة حدّثنا یحیی بن هاشم حدّثنا سفیان الثوری عن سلمة بن کهیل عن أبی صادق عن حبیش بن المعتمر عن علیم الکندی

ص:71

عن سلمان الفارسی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اوّلکم ورودا علی الحوض اوّلکم اسلاما علی بن أبی طالب

و روی ابو داود الطیالسی حدّثنا ابو عوانه عن أبی بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عبّاس انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی انت ولی کل مؤمن بعدی و به عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما انّه قال اول من صلی مع النّبی صلی اللّه علیه و سلم بعد خدیجة علیّ بن أبی طالب

حدّثنا عبد الوارث بن سفیان حدّثنا قاسم بن اصبغ حدّثنا احمد بن زهیر بن حرب حدّثنا الحسن بن حمّاد حدّثنا ابو عوانة عن أبی بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال کان علیّ اوّل من امن باللّه من النّاس بعد خدیجة قال ابو عمر هذا اسناد لا مطعن فیه لاحد لصحته و ثقة نقلته و مجرد ایراد صاحب استیعاب این حدیث شریف را در مناقب جناب ولایتماب علیه آلاف سلام الملک الوهاب ما نفح المسک و طاب و عبق الملاب دلالت صریحه بر اعتماد و اعتبار آن دارد زیرا که در اوّل استیعاب گفته و اعتمدت فی هذا الکتاب علی الکتب المشهورة عند اهل العلم بالسّیر و الانساب و علی التواریخ المعروفة التی علیها عوّل العلماء فی معرفة ایام الاسلام و سیر اهله و دیگر نحاریر عالی نصاب و کبری مشاهیر انجاب را بغایت مدح و تعظیم جمیل و نهایت تکریم و تبجیل می ستایند علی بن محمد المعروف بابن الاثیر در اسد الغابه فی معرفة الصحابة گفته و قد جمع النّاس فی اسماعهم کتبا کثیرة و منهم من ذکر کثیرا من اسمائهم فی کتب الانساب و المغازی و غیر ذلک و اختلفت مقاصدهم فیها الاّ ان الذی انتهی إلیه جمع اسمائهم الحافظان ابو عبد اللّه بن منده و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانیان و الامام ابو عمر بن عبد البر القرطبی رضی اللّه عنهم و اجزل ثوابهم و حمد سعیهم و عظم اجرهم و اکرم مآبهم فلقد احسنوا فیما جمعوا و بذلوا جهدهم و ابقوا بعدهم ذکرا جمیلا فاللّه تعالی یثیبهم اجرا جزیلا فانهم جمعوا ما تفرق منه و ابن خلکان در وفیات الأعیان بترجمه

ص:72

ابن عبد البر گفته و جمع فی اسماء الصحابة کتابا جلیلا سمّاه کتاب الاستیعاب و ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمه او گفته و له أی لابن عبد البرّ توالیف لا مثل لها فی جمیع معانیها منها الکافی علی مذهب مالک خمسة عشر مجلّدا و منها کتاب الاستیعاب فی الصّحابة لیس لاحد مثله و نیز ذهبی از سیر النبلاء گفته و جمع کتابا جلیلا مفیدا و هو الاستیعاب فی اسماء الصحابة و مصطفی بن عبد اللّه در کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون گفته الاستیعاب فی معرفة الاصحاب مجلد للحافظ أبی عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البرّ النمری القرطبی المتوفی سنة 463 ثلث و ستّین و اربعمائة و هو کتاب جلیل القدر اوّله الحمد للّه رب العالمین جامع الاوّلین و الآخرین الخ ذکر اوّلا خلاصة سیرة نبیّنا علیه الصّلوة و السّلام ثم رتب الاصحاب علی ترتیب الحروف لاهل المغرب قال ابن حجر فی الاصابة سمّاه بالاستیعاب لظنّه انه استوعب الاصحاب مع انّه فاته شیء کثیر و جمیع من فیه باسمه و کنیته ثلاثة آلاف ترجمة و خمسمائة ترجمه و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته استیعاب فی معرفة الاصحاب مجلد للحافظ أبی عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر النمری القرطبی المتوفّی سنة ثلث و ستّین و اربعمائة و این کتابی جلیل القدرست اوّله الحمد للّه ربّ العالمین جامع الاولین و الآخرین الخ اوّلا سیر نبوی بطریق خلاصه و ثانیا ذکر اصحاب بترتیب حروف اهل مغرب نموده حافظ ابن حجر در اصابه گفته سماه بالاستیعاب لظنّه انه استوعب الاصحاب مع انه فاته شیء کثیر و جمیع من فیه باسمه و کنیته ثلثة آلاف ترجمة و خمسمائة ترجمة و خود شاهصاحب در بستان المحدّثین فرموده الاستیعاب فی معرفة الاصحاب لابی عمر بن عبد البرّ کتابیست مشهور و معروف الخ و فاضل رشید در ایضاح گفته چون احادیث کثیره ندم یعنی ندم ابن عمر بر ترک قتال بغات در کتب معتبره اهل سنت مثل استیعاب منقول و بجهت کثرت نقل آن در کتب اسماء الرجال و عقائد نزد علمای ما

ص:73

مقبول پس بی اصل گفتن جناب منبع البدائع خللی به اصل اصیلش غیر واقع انتهی و محمّد بن ابراهیم بن علی بن المرتضی الیمنی الصنعانی المعروف بابن الوزیر در روض باسم گفته قد الفوا فی الصّحابة کتبا کثیرة فمنها الصّحابة لابن حبّان مختصر فی مجلّد و معرفة الصحابة لابن منده کتاب جلیل و لابی موسی المدینی علیه ذیل کبیر و منها الصّحابة لابی نعیم الاصبهانی جلیل القدر و منها معرفة الصّحابة للعسکری و منها کتاب أبی الحسن علی بن محمد بن محمّد بن الاثیر الجزری المسمّی باسد الغابة فی معرفة الصحابة و هو اجمع کتاب فی هذا المعنی جمع فیه بین کتاب ابن مندة و ذیل أبی موسی علیه و کتاب أبی نعیم و الاستیعاب و زاد من غیرها اسماء و اختصره جماعة منهم الحافظ ابو عبد اللّه الذهبی فی مختصر لطیف و ذیّل علیه زین الدّین بعده اسماء لم تقع له و منهم الکاشغری و قد ذکروهم ایضا فی تواریخ الاسلام و کتب رجال الکتب السّتّة و انفس کتاب فیهم کتاب عز الدّین بن الاثیر و کتب الحافظین الکبیرین أبی الحجّاج المزیّ و تلمیذه أبی عبد اللّه الذهبی فبمعرفة هذه الکتب الحافلة او بعضها یتمیّز لک الصحابی من الاعرابی بل یتبیّن معرفة الفاضل منهم من المفضول و السابق من المسبوق فقد بین علماء الحدیث فی کتب علوم الحدیث علی الاجمال و فی کتب معرفة الصّحابة علی التفصیل انّهم رضی اللّه عنهم ینقسمون الی ثنتی عشرة طبقة الاولی قدماء السّابقین الذین اسلموا بمکّة کالخلفاء الاربعة و الثانیة اصحاب دار الندوة و الثالثة مهاجرة الحبشة و الرابعة اصحاب العقبة الاولی و الخامسة اصحاب العقبة الثانیة و السادسة اول المهاجرین الذین وصلوا إلیه علیه السلام الی قبا قبل ان یدخل المدینة و السّابعة اهل بدر و الثامنة المهاجرون بین بدر و الحدیبیّة و التاسعة اهل بیعة الرضوان و العاشرة من هاجر الی الحدیبیّة و فتح مکة و الحادیة عشرة مسلمة الفتح و الثانیة عشر صبیان و اطفال

ص:74

رأوا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم الفتح و فی حجّة الوداع و غیرهما قال ابن الصلاح و منهم من زاد علی ذلک و امّا ابن سعد فجعلهم خمس طبقات فقط قال ابن عبد البرّ فی خطبة الاستیعاب ما لفظه قال اللّه تعالی ذکره مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّهِ وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی اَلْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اَللّهِ وَ رِضْواناً سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ اَلسُّجُودِ الی قوله و لیس کذلک جمیع من رآه و آمن به و ستری منازلهم من الدّین و الایمان و اللّه تعالی قد فضّل بعض النبیین علی بعض و کذلک سائر المسلمین و الحمد لله رب العالمین تمّ مختصرا و فیه ما یدلّ علی معرفتهم بدقائق تفاصیل التفضیل و تمییزهم المشاهیر عن المجاهیل فیا ایّها المعترض علی اهل السّنة باحادیث جفاة الاعراب و اختلاطها باحادیث الاصحاب خذ من حدیث هؤلاء الاعلام ما صفا و طاب و اجمع علی الاعتماد علیه ذوو الالباب و دع عنک التشکیک فی صحة السنن و الارتیاب و التردّد فی ثبوت الآثار و الاضطراب ولیا من خوفک من ضیاع السنّة و الکتاب فلیطب نفسک بحفظ ما ضمن حفظه ربّ الارباب ازین عبارت ظاهرست که کتاب استیعاب از مآخذ کتاب اسد الغابه است و کتاب اسد الغابه اجمع و انفس کتب مصنّفه در صحابه است که بسبب آن تمییز صحابی از اعرابی و معرفت فاضل از مفضول و سابق از مسبوق حاصل می شود و معرفت صحابه مدار معرفت سنن نبویه و تمییز آثار مصطفویّه و مناط ادراک احکام اسلام و تحقیق شرائع حلال و حرامست و نیز از قول او فیه ما یدل علی معرفتهم ظاهرست که کتاب استیعاب مشتمل بر طریق معرفت دقائق تفاصیل تفضیل و تمییز مشاهیر از مجاهیل و حافظ اهل سنت از احادیث جفاة اعراب و اختلاط آن باحادیث اصحابست و مانع ازو سمت صحت سنن بتشکیک و ارتیاب و تطرّق تردد در ثبوت آثار و لحوق اضطراب و باعث زوال خوف از ضیاع سنت و کتاب پس مزید عظمت و جلالت فخار و کمال وثوق و اعتماد و اعتبار استیعاب بر اصحاب ثواقب افکار و لوامع ابصار هویدا و آشکار گردید

ص:75

و نیز علمای اعلام و کملاء فخام سنیّه جابجا از استیعاب برای استفادۀ مطالب و اثبات مقاصد خود نقلها می آرند و آن دلیل اقصای اعتماد و مستناد مصنّف و مصنّف می باشد آنفا شنیدی که فاضل رشید بروایت مذکوره در استیعاب در باب ندم ابن عمر احتجاج نموده و خود مخاطب در باب مطاعن از همین کتاب تحفه بجواب طعن دوم از مطاعن أبی بکر فرموده و چون درین باب الزام اهل سنت و اثبات مطاعن بروایات و مذاهب ایشان منظورست لابد ملاحظه روایات و مسائل ایشان باید کرد والا مقصود حاصل نخواهد شد فی الاستیعاب و أمّره أی خالدا ابو بکر الصّدیق علی الجیوش ففتح اللّه علیه الیمامة و غیرها و قتل علی یدیه اکثر اهل الرّدة منهم مسیلمة و مالک بن نویره الی آخر ما قال انتهی و مولوی حیدر علی معاصر در منتهی الکلام گفته ایضا برای شجاعتش یعنی شجاعت ابو بکر قصّهای دیگرست

فی الاستیعاب روی سفیان بن عیینة عن الولید بن کثیر عن ابن تدرس عن اسماء بنت أبی بکر انّهم قالوا لها ما اشدّ ما رأیت المشرکین بلغوا من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقالت کان المشرکون قعودا فی المسجد الحرام فتذاکروا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم و ما یقول فی آلهتهم فبیناهم کذلک إذ دخل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم المسجد فقاموا إلیه و کانوا إذا سألوه عن شیء صدقهم فقالوا أ لست تقول فی آلهتنا کذا و کذا قال بلی قالت فتشبثوا باجمعهم فاتی الصریح الی أبی بکر فقیل له ادرک صاحبک فخرج ابو بکر حتی دخل المسجد فوجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و النّاس مجتمعون علیه فقال ویلکم أ تقتلون رجلا ان یقول ربّی اللّه و قد جاءکم بالبیّنات من ربکم فلهوا عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اقبلوا یضربونه قالت فرجع إلینا فجعل لا یمسّ شیئا من غدائره الاّ جاء معه و هو یقول تبارکت یا ذا الجلال و الاکرام حاصلش آنکه روزی مشرکین در مسجد الحرام بدامن جناب پیغمبر علیه الصّلوة و السّلام بابت بد گفتن اصنام آویختند ابو بکر خبر یافته بتأیید آن جناب پرداخت تمامی کفار از ایذای آن سرور دست برداشتند و ابو بکر صدیق را چندان زدند که چون

ص:76

دست بر مویهای خود می رسانید از جای خود جدا می شد و او شکر او تعالی بجا می آورد بالجمله صدیق اکبر بارها از دست کفار ایذاهای شدید مثل روز اول برداشت که لسان خامه از بیان آن ابکم و زبان عقل از تقریر آن اخرم و نیز در منتهی الکلام گفته باز بر سر مطلب روم و گویم که تنها جماعت صحابه راوی این حدیث یعنی امر أبی بکر بامامت صلاة نیستند بلکه قبل ازین درین اوراق گذشته که خود جناب مرتضوی راوی این حدیثست

روی الحسن البصری عن قیس بن عباد قال قال لی علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مرض لیالی و ایاما ینادی بالصلاة فیقول مروا ابا بکر یصلّی بالنّاس فلمّا قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم نظرت فاذا الصّلوة علم الاسلام و قوام الدّین فرضینا لدیننا من رضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لدیننا فبایعنا ابابکر رواه ابو عمر فی الاستیعاب

7-ابن أبی شیبه

وجه هفتم آنکه ابو بکر عبد اللّه بن محمد المعروف بابن أبی شیبه این حدیث شریف را تصحیح نموده علامه سیوطی در رساله قول حلبی فی فضائل علی گفته الحدیث الاربعون

عن عمران بن الحصین ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال علیّ منی و انا من علی و هو ولیّ کل مؤمن بعدی اخرجه ابن أبی شیبة و صحّحه انتهی فانقشع بحمد اللّه المنعام من تصحیح ابن أبی شیبة الذی شابت مفارقه فی هذا الشأن العظیم المقام ظلام الخدع و الخبط و الابهام و انهتک ستر الختل و المطل و الاظلام و ظهر و بان ان المنکرین و الجاحدین و المبطلین للحدیث الشریف لم یحظوا من النقد و السبر بنصیب و خلاق بل اقتفوا آثار المنکرین للوحی فی قولهم ان هذا الاّ اختلاق و مستتر نماند که ابن أبی شیبه از اجلّه ارکان و اعاظم اعیان و مشاهیر حذّاق و معاریف سباقست مدائح و محامد و محاسن و مکارم او در کتب قوم مسطور و بر السنه محققین مذکور حافظ عبد الغنی بن عبد الواحد المقدسی الجماعیلی الحنبلی در کتاب کمال فی معرفة الرّجال گفته عبد اللّه بن محمّد بن عثمان بن خواستی بالخاء المعجمة و السین المهملة و بعدها تاء باثنتین من فوقها ابو بکر

ص:77

بن أبی شیبة العبسی اخو عثمان و القاسم سمع خلف بن خلیفة و شریک بن عبد اللّه النخعی و ابا داود الحفری و ابا احمد الزبیری و ابا الاحوص و سلام بن سلیم و الاسود بن عامر و مروان بن معاویة و هاشم بن القاسم و سفیان بن عیینة و عباد بن العوام و شبّابة بن سوّار و معاذ بن معاذ و القسم بن ملک المزنی و هشیم بن شبیر و عبد اللّه بن المبارک و حفص بن غیاث و یحیی بن أبی بکر و یحیی بن آدم و ابا داود الطیالسی و ابا خالد الاحمر و ابا أسامة و حسین بن علی الجعفی و سلیمان بن حرب و مصعب بن المقدام و معاویة بن عمر و عبد اللّه بن ادریس و محمّد بن بشر العبدی و ذکریا بن عدی و زید بن الخبّاب و جریر بن عبد الحمید و عبد الرّحیم بن سلیمان و عبد الرحمن بن محمّد الحارثی الی ان قال قال ابو زرعة الرازی ما رایت احفظ من أبی بکر بن أبی شیبة و قال صالح بن محمّد اعلم من ادرکت بالحدیث و علله علیّ بن المدینی و اعلمهم بتصحیف المشایخ یحیی بن معین و احفظهم عند المذاکرة ابو بکر بن أبی شیبة اخبرنا ابو موسی اخبرنا ابو منصور انا ابو بکر سعد المالینی انا ابو احمد بن عدیّ قال سمعت عبدان یقول کان یقعد عند الاسطوانة ابو بکر و اخوه و مشکدانه و عبد اللّه بن البرّاد و غیرهم و کلهم سکوت الاّ ابا بکر فانّه یهدر قال ابن عدیّ و الاسطوانة التی یجلس إلیها قال لی ابو سعد هی اسطوانة ابن مسعود و جلس إلیها بعده علقمة و بعده ابراهیم و بعده منصور و بعده الثوری و بعده وکیع و بعده ابو بکر بن أبی شیبة و بعده مطین و بعده ابو سعد و نیز در کمال از ابو عبد اللّه بن البیع منقولست که او گفته سمعت ابا جعفر محمّد بن صالح بن هانی یقول سمعت یحیی بن معین رسالته عن سماع أبی بکر بن أبی شیبة من شریک فقال ابو بکر عندنا صدوق و لو ادّعی السّماع ممّن هو اجل من شریک لکان مصدقا ما یحمله ان یقول وجدت

ص:78

فی کتاب أبی بخطه و حدّث عن روح بحدیث الدّجال و قال و کنا نظنّ انه کتبه عن أبی هشام الرّفاعی و کان ابو بکر لا یذکر ابا هشام اخبرنا ابو طاهر السّلفی بالاسکندریّة انا ابو الحسین المبارک بن عبد اللّه الجیّار بن القاسم الصیرفی انا ابو الحسن احمد بن منصور العتیقی انا ابو الفضل بن عبد اللّه بن المطلب الشیبانی بالکوفة ثنا الحسن بن محمّد بن شعبة حدثنی محمّد بن ابراهیم مربّع الحافظ قال قدم علینا ابو بکر بن أبی شیبة فانقلبت به بغداد و نصب له منبر فی جامع الرّصافة فجلس علیه و قال من حفظه ثنا شریک ثم قال هی بغداد و اخاف ان تزل قدم بعد ثبوتها یا ابا شیبة هات الکتاب ابو شیبة هو ابنه و اسمه ابراهیم و نیز در کمال مسطورست اخبرنا الحافظ ابو سعد محمّد بن عبد الواحد الصّائغ انا ابو علیّ الحداد انا ابو نعیم سمعت ابا عمر و محمّد بن حمدان یقول سمعت الحسن بن سفین یقول سمعت عمرو بن علیّ یقول ما رایت احفظ من ابن أبی شیبة قدم علینا مع علیّ بن المدینی فسرد اربعمائة حدیث حفظا اخبرنا زید بن الحسن انا ابو منصور بن زریق انا احمد بن علیّ قال قرأنا علی الحسین بن هارون عن ابن العبّاس بن سعید حدثنی عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدثنی ابو زید العلقی قلت لاحمد بن حمید من احفظ اهل الکوفة فقال ابو بکر بن أبی شیبة فذکرت ذلک لابی بکر فقال ما ظننته یقر لی قال احمد بن علی احمد بن حمید یعرف بدار أم سلمة و کان من شیوخ الکوفیین و مفتیهم و حفّاظهم و قال احمد بن حنبل ابو بکر بن أبی شیبة صدوق و قال ابو حاتم کوفی ثقة قال البخاری مات فی المحرّم من سنة 235 خمس و ثلثین و مائتین قال الخطیب حدث عنه محمّد بن سعد کاتب الواقدی و یوسف بن یعقوب ابو عمرو النیسابوریّ و بین وقایتهما مائة و ثمان او سبع سنین و محمد بن احمد ذهبی در سیر النبلاء گفته ابن أبی شیبة عبد اللّه بن محمّد بن القاضی أبی شیبة ابراهیم بن عثمان بن خواستی الامام العلم سیّد الحفاظ

ص:79

و صاحب الکتب الکبار المسند و المصنّف و التفسیر ابو بکر العبسی مولاهم الکوفی اخو الحافظ عثمان بن أبی شیبة و القاسم بن أبی شیبة الضّعیف فالحافظ ابراهیم بن أبی بکر هو ولده و الحافظ ابو جعفر محمّد بن عثمان هو ابن اخیه فهم بیت علم و ابو بکر اجلهم و هو من اقران احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه و علیّ بن المدینی فی السنن و المولد بالحفظ و یحیی بن معین اسنّ منهم بسنوات طلب ابو بکر العلم و هو صبیّ و اکبر شیخ له هو شریک بن عبد اللّه القاضی سمع منه و من أبی الاحوص سلام بن سلیم و عبد السّلام بن حرب و عبد اللّه بن المبارک و جریر بن عبد الحمید و أبی خالد الاحمر و سفین بن عیینة و علی بن مسهر و عباد بن العوام و عبد اللّه بن ادریس و خلف بن خلیفة الذی یقال انّه تابعیّ و عبد العزیز بن عبد الصّمد العمّی و علیّ بن هاشم بن البرید و عمر بن عبید الطنافسی و اخوته محمّد و یعلی و هشیم بن بشیر و عبد الاعلی بن عبد الاعلی و وکیع بن الجرّاح و یحیی القطّان و اسماعیل بن عیّاش و عبد الرّحیم بن سلیمان و أبی معاویة و یزید بن المقدام و مرحوم العطار و اسماعیل بن علیّة و خلق کثیر بالعراق و الحجاز و غیر ذلک و کان بحرا من بحور العلم و به یضرب المثل فی قوة الحفظ حدّث عنه الشیخان و ابو داود و ابن ماجة و روی النّسائی عن اصحابه و لا شیء له فی جامع أبی عیسی و روی عنه ایضا محمد بن سعد الکاتب و محمد بن یحیی و احمد بن حنبل و ابو زرعة و ابو بکر بن أبی عاصم و بقی بن مخلد و محمد بن وضّاح محدّثا الاندلس و الحسن بن سفیان و ابو یعلی الموصلی و جعفر الفریابی و احمد بن الحسن الصوفی و حامد بن سعیب و صالح جزرة و الهشیم بن خلف الدوری و عبید بن غنّام و محمد بن عبدوس السّراج و الباغندی و یوسف بن یعقوب النیسابوریّ و عبدان و ابو القاسم البغوی و امم سواهم قال یحیی بن عبد الحمید الحمّانی اولاد ابن أبی شیبة من اهل العلم کانوا یزاحمونا عند کل محدّث و قال احمد بن حنبل ابو بکر صدوق و هو احبّ

ص:80

الیّ من اخیه عثمان و قال احمد بن عبد اللّه العجلی کان ابو بکر ثقة حافظا للحدیث و قال عمرو بن علیّ الفلاّس ما رایت احدا احفظ من أبی بکر بن أبی شیبة قدم علینا مع علیّ بن المدینی فسرد للشیبانی اربعمائة حدیث حفظا و قام و قال الامام ابو عبید انتهی الحدیث الی اربعة فابو بکر بن أبی شیبة اسردهم له و احمد بن حنبل افقههم فیه و یحیی بن معین اجمعهم له و علیّ بن المدینی اعلمهم به قال محمد بن عمر بن العلاء الجرجانیّ سمعت ابا بکر بن أبی شیبة و انا معه فی جبّانة کندة فقلت له یا ابا بکر سمعت من شریک و انت ابن کم قال و انا اربع عشرة سنة و انا یومئذ احفظ للحدیث منّی الیوم قلت صدق و اللّه و ابن حفظ المراهق من حفظ من هو فی عشر الثمانین قال الجرجانی فسالت یحیی بن معین عن سماع أبی بکر بن أبی شیبة من شریک فقال ابو بکر عندنا صدوق و ما یحمله علی ان یقول وجدت فی کتاب أبی بخطّه و قال و حدّث عن روح بن عبادة بحدیث الدّجّال و کنّا نظنّه سمعه من أبی هشام الرفاعی قال عبدان الاهوازی کان ابو بکر یقعد الی الاسطوانة و اخوه و مشکدانه و عبد اللّه بن البرّاد و غیرهم کلهم سکوت الاّ ابو بکر فانه یهدر قال ابن عدی هی الاسطوانة التی یجلس إلیها ابن عقدة و قال لی ابن عقدة هذه هی اسطوانة عبد اللّه بن مسعود جلس إلیها بعده علقمة و بعده ابراهیم و بعده منصور و بعده سفین الثوری و بعده وکیع و بعده ابو بکر بن أبی شیبه و بعده مطیّن و قال صالح بن محمّد الحافظ جزرة اعلم من ادرکت بالحدیث و علله علی بن المدینی و اعلمهم بتصحیف المشایخ یحیی بن معین و احفظهم عند المذاکرة ابو بکر بن أبی شیبة قال الحافظ ابو العبّاس بن عقدة سمعت عبد الرحمن بن خراش یقول سمعت ابا زرعة یقول ما رایت احفظ من أبی بکر بن أبی شیبة فقلت یا ابا زرعة فاصحابنا البغدادیون قال دع اصحابک فانهم اصحاب مخاریق ما رایت احفظ من أبی بکر بن أبی شیبة قال الخطیب

ص:81

کان ابو بکر متقنا حافظا صنّف المسند و الاحکام و التفسیر و حدّث ببغداد و هو و اخواه القاسم و عثمان قال ابراهیم نفطویه فی سنة اربع و ثلثین و مائتین اشخص المتوکل الفقهاء و المحدثین و کان فیهم مصعب بن عبد اللّه الزّبیری و اسحاق بن اسرائیل و ابراهیم بن عبد اللّه الهروی و ابو بکر و عثمان ابنا أبی شیبة و کانا من الحفاظ فقسمت بینهم الجوائز و امرهم المتوکّل ان یحدثوا بالاحادیث التی فیها الرّد علی المعتزلة و الجهمیّة قال فجلس عثمان فی مدینة المنصور و اجتمع علیه نحو من ثلثین الفا و جلس ابو بکر فی مسجد الرّصافة و کان اشدّ مقدّما من اخیه اجتمع علیه نحو من ثلثین الفا قلت و کان ابو بکر قویّ النفس بحیث انّه استنکر حدیثا تفرّد به یحیی بن معین عن حفص بن غیاث فقال من این له هذا فهذه کتب حفص ما فیها هذا الحدیث اخبرنا ابو الفضل احمد بن هبة اللّه بن احمد الدمشقی قراءة علیه غیر مرة انبانا عبد العزیز بن محمد الهروی انبانا زاهر بن طاهر سنة سبع و عشرین و خمسمائة بهراة انبا محمّد بن حمدون السّلمی و انبا احمد بن عبد العزّ انبا زاهر و تمیم بن أبی سعد قالا انا ابو سعد محمّد بن عبد الرحمن الکنجرودی قالا انا ابو عمرو بن حمدان انبا ابو یعلی الموصلی انبا ابو بکر بن أبی شیبة قال انبانا محمد بن بشر عن عبید اللّه

عن أبی الزناد عن الاعرج عن أبی هریرة قال ذکر لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الهلال فقال إذا رایتموه فصوموا و إذا رایتموه فافطروا فان غمّ فعدّوا ثلثین هذا حدیث صحیح غریب تفرّد به ابو الزّناد عن الاعرج و لم یروه عنه سوی عبید اللّه بن عمرو لا عن عبید اللّه سوی محمد بن بشر العبدی فیما علمت

اخرجه مسلم عن أبی بکر عنه فوقع موافقة عالیة و لم یروه واحد من بشر سوی النّسائی فرواه عن أبی بکر احمد بن علی المروزی عن ابن أبی شیبة فوقع لنا بدلا

ص:82

بعلوّ درجتین اخبرنا عبد الحافظ بن بدران و یوسف بن احمد قالا انبا موسی بن عبد القادر انبا سعید بن احمد انبا علی بن احمد السدال انبا ابو طاهر المخلص ثنا عبد اللّه بن محمّد انبا ابو بکر بن أبی شیبة ثنا ابو خالد الاحمر سلیمان بن حبّان عن سلیمان التیمی عن أبی عثمان عن أسامة بن زید قال قال صلّی اللّه علیه و سلم ما ترکت علی امتی بعدی فتنة اضرّ علی الرّجال من النساء و به انبانا ابو بکر بن أبی شیبة ثنا حمید بن عبد الرحمن عن هشام بن عروة عن ابیه سمعت أسامة بن زید و سئل کیف یسیر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حین دفع من عرفات قال کان یسیر العنق فاذا وجد فجوة نصّ قال هشام و النّص ارفع من العنق اخرجهما مسلم عن أبی بکر فوافقنا انبانا ابن علان انبانا الکندی انبانا القزّاز انبانا ابو بکر الخطیب انبا احمد بن علی المحتسب عن محمد بن عمران الکاتب حدثنی عمر بن علی انبا احمد بن محمّد بن المربع سمعت ابا عبید یقول ربّانیّو الحدیث اربعة فاعلمهم بالحلال و الحرام احمد بن حنبل و احسنهم سیاقة للحدیث و اداء علیّ بن المدینی و احسنهم وصفا للکتاب ابو بکر بن أبی شیبة و اعلمهم بصحیح الحدیث و سقیمه یحیی بن معین قال البخاری و مطیّن مات ابو بکر فی المحرم سنة خمس و ثلاثین و مائتین قلت آخر من روی عنه ابو عمرو یوسف بن یعقوب النیسابوریّ و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابو بکر بن أبی شیبة الحافظ عدیم النظیر الثبت النحریر عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة ابراهیم بن عثمان بن خواستی العبسی مولاهم الکوفی صاحب المسند و المصنّف و غیر ذلک سمع من شریک القاضی و أبی الاحوص و ابن المبارک و ابن عیینة و جریر بن عبد الحمید و طبقتهم و عنه ابو زرعة و البخاری و مسلم و ابو داود و ابن ماجة و ابو بکر بن أبی عاصم و بقی بن مخلّد و البغوی و جعفر الفریابی و امم سواهم قال احمد ابو بکر صدوق هو احبّ الیّ من اخیه عثمان و قال العجلی ثقة حافظ

ص:83

و قال الفلاّس ما رأیت احفظ من أبی بکر بن أبی شیبة و کذا قال ابو زرعة الرازی و قال ابو عبید انتهی الحدیث الی اربعة فابو بکر بن أبی شیبة اسردهم له و احمد افقههم فیه و ابن معین اجمعهم له و ابن المدینی اعلمهم به و قال صالح بن محمّد اعلم من ادرکت بالحدیث و علله ابن المدینی و احفظهم له عند المذاکرة ابو بکر بن أبی شیبة و عن أبی عبید قال احسنهم وضعا للکتاب ابو بکر بن أبی شیبة و قال الخطیب کان ابو بکر متقنا حافظا صنّف المسند و الاحکام و التفسیر قال البخاری مات فی سنة خمس و ثلثین و مائتین و نیز ذهبی در عبر در سنه خمس و ثلثین و مائتین گفته و فیها ابو بکر بن أبی شیبة و هو الامام احد الاعلام عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة ابراهیم بن عثمان العبسی الکوفی صاحب التّصانیف الکبار توفی فی المحرّم و له بضع و سبعون سنة سمع من شریک فمن بعده قال ابو زرعة ما رأیت احفظ منه و قال ابو عبید انتهی علم الحدیث الی اربعة أبی بکر بن أبی شیبة و هو اسردهم و ابن معین و هو اجمعهم و ابن المدینی و هو اعلمهم و احمد بن حنبل و هو افقههم فیه و قال صالح جزرة احفظ من رأیت عند المذاکرة ابو بکر بن أبی شیبة و قال نفطویه لما قدم ابو بکر بن أبی شیبة بغداد فی ایام المتوکّل حرزوا مجلسه بثلثین الفا و نیز ذهبی در کاشف گفته عبد اللّه بن أبی شیبة ابو بکر العبسی مولاهم الکوفی الحافظ صاحب التصانیف عن شریک و ابن المبارک و هشیم و عنه خ م د ق و الفریابی و ابو یعلی و البافندی قال الفلاس ما رایت احفظ منه و قال صالح جزرة احفظ من ادرکنا عند المذاکرة ابو بکر بن أبی شیبة توفی 235 و یافعی در مرآة الجنان در سنه خمس و ثلثین و مائتین گفته و فیها الامام احد الاعلام ابو بکر بن أبی شیبة صاحب التصانیف الکبار قال ابو زرعة ما رأیت احفظ منه و قال ابو عبیدة انتهی علم الحدیث الی اربعة أبی بکر بن أبی شیبة و هو اسردهم له و ابن معین و هو اجمعهم له و ابن المدینی و هو اعلمهم به و احمد بن حنبل و هو افقههم فیه و قال

ص:84

نفطویه لما قدم ابو بکر بن أبی شیبة بغداد فی ایام المتوکّل حرزوا مجلسه بثلثین الفا و احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی در تهذیب التهذیب گفته عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة ابراهیم بن عثمان بن خواستی العبسی مولاهم ابو بکر الحافظ الکوفی روی عن أبی الاحوص و عبد اللّه بن ادریس و ابن المبارک و شریک و هشیم و أبی بکر بن عیّاش و اسماعیل بن عبّاس و جریر و أبی أسامة و أبی معاویة و وکیع و ابن علیّة و خلف بن خلیفة و ابن نمر و ابن مهدی و القطان و ابن أبی زائدة و عباد بن العوام و ابن عیینة و ابن خالد الاحمر و عبد الاعلی بن عبد الاعلی و محمّد بن فضیل و مروان بن معاویة و معتمر بن سلیمان و یزید بن المقدام بن شریح و یزید بن هارون و جماعة روی عنه البخاری و مسلم و ابو داود و ابن ماجة و روی له النّسائی بواسطة احمد بن علی القاضی و زکریّا السّاجی و عثمان بن خرزاذ و ابنه ابو شیبة ابراهیم بن أبی بکر بن أبی شیبة و احمد بن حنبل و محمد بن سعد و ابو زرعة و ابو حاتم و عبد اللّه بن احمد بن حنبل و محمد بن عثمان بن أبی شیبة و ابراهیم الحربی و محمّد بن عبد اللّه المناوی و یعقوب بن شیبة و بقی بن مخلد و ابن أبی عاصم و ابو یعلی و الهیثم بن خلف الدوری و عبدان الاهوازی و محمّد بن محمد بن سلیمان الباغندی و ابو القاسم بن محمد البغوی و ابو عمر و یوسف بن یعقوب النیسابوریّ و جماعة قال یحیی الحمّانی اولاد ابن أبی شیبة من اهل العلم کانوا یزاحمونا عند کل محدّث و قال احمد ابو بکر صدوق و هو احبّ الی من عثمان قال عبد اللّه بن احمد فقلت لابی ان یحیی بن معین یقول عثمان احبّ الیّ فقال ابو بکر اعجب إلینا و قال العجلی ثقة و کان حافظا للحدیث و قال ابو حاتم و ابن خراش ثقة و قال محمد بن عمر العلاء الجرجانی سالت ابن معین عن سماع أبی بکر من شریک فقال ابو بکر عندنا صدوق و لو ادّعی السماع من اجل من شریک لکان مصدّقا فیه و ما یحمله علی ان یقول وجدت فی کتاب أبی بخطه و حدث عن روح بحدیث الدّجّال و کنا نظنّ انّه سمعه من هشام الرّفاعی و کان ابو بکر لا یذکر ابا هشام قال و سالت ابا بکر متی سمعت من شریک قال و انا ابن سبع عشرة سنة

ص:85

و انا یومئذ احفظ منی الیوم و قال عمرو بن علی ما رایت احفظ من أبی بکر قدم علینا مع علیّ بن المدینی فسرد للشیبانی اربعمائة حدیث حفظا و قال ابو عبید القسم انتهی العلم الی اربعة فابو بکر اسردهم له و احمد افقههم فیه و یحیی اجمعهم له و علیّ اعلمهم به و قال عبدان الاهوازی کان یقعد عند الاسطوانة ابو بکر و اخوه و مشکدانه و عبد اللّه بن البرّاد و غیرهم کلهم سکوت الا ابو بکر فانّه یهدر و قال صالح بن محمّد اعلم من ادرکت بالحدیث و علله علیّ بن المدینی و اعلمهم بتصحیف المشایخ یحیی بن معین و احفظهم عند المذاکرة ابو بکر بن أبی شیبة و قال البخاری و غیر واحد مات سنة 235 فی المحرّم قلت و قال ابن خراش سمعت ابا زرعة الرازی یقول ما رأیت احفظ من أبی بکر بن أبی شیبة فقلت له یا أبا زرعة و اصحابنا البغداد بین فقال دع اصحابک اصحاب مخاریق و قال ابن حبّان فی الثقات کان متقنا حافظا دیّنا ممّن کتب و جمع و صنّف و ذاکر و کان احفظ اهل زمانه للمقاطیع و قال ابن قانع ثقة ثبت و فی الزهرة روی عنه البخاری ثلثین حدیثا و مسلم الفا و خمس و مائة و اربعین حدیثا و ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب گفته عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة ابراهیم بن عثمان الواسطی الاصل ابو بکر بن أبی شیبة الکوفی ثقة حافظ صاحب تصانیف من العاشرة مات سنة خمس و ثلثین و مائتین و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابو بکر بن أبی شیبة عبد اللّه بن محمّد بن ابراهیم بن عثمان العبسی مولاهم الکوفی الحافظ روی عن شریک و هشیم و ابن المبارک و ابن عیینة و غندر و خلق و عنه البخاری و مسلم و ابو داود و ابن ماجة و ابن ماجة و ابو زرعة و ابو حاتم و ابو یعلی و خلق مات فی المحرم سنة خمس و ثلثین و مائتین و عبد الرءوف بن تاج العارفین بن علی بن زین الدّین الحدّادی ثم المناوی القاهری الشافعی در فیض القدیر گفته ش لابی شیبة الحافظ الثبت العدیم النظیر عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة العبسی الکوفی صاحب المسند و الاحکام و التفسیر و غیرها سمع من ابن المبارک و ابن عیینة و تلک الطبقة و عنه الشیخان و ابو داود و ابن ماجة و خلق و ابو مهدی عیسی بن محمد ثعالبی در مقالید الاسانید گفته مصنّف أبی بکر بن أبی شیبة

ص:86

اخبرنا به قراءة منی علیه أی علی بن محمّد بن عبد الرحمن الاجهوری من اوله الی باب الوضوء کم مرة هو و إجازة بسائره عن الشمس الرملی و البرهان العلقمی بسندهما الی الحافظ ابن حجر عن أبی علی الفاضلی عن یونس بن ابراهیم الدبوسی عن عبد الرحمن بن مکّی الطرابلسی عن أبی القاسم بن بشکوال قال انا عبد الرّحمن بن محمّد بن عتاب قال اخبرنا ابو عمر بن عبد البر قال انا ابو عمر احمد بن عبد اللّه الباجی عن ابیه عن عبد اللّه بن یوسف القبری عن بقی بن مخلد عن أبی بکر بن أبی شیبة فذکره و بالسند قال الامام الحجة ابو بکر عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة فی کتاب الطهارة و هو اول المصنّف ما یقول الرجل إذا دخل الخلاء حدثنا هشیم بن بشیر

عن عبد العزیز بن صهیب عن انس بن مالک رضی اللّه عنه قال کان النّبی صلّی اللّه علیه و سلم إذا دخل الخلاء قال اعوذ باللّه من الخبث و الخبائث نتفة من تعریفه قال الذهبی فی تذکرته هو الامام الحافظ العدیم النظیر الثبت النحریر ابو بکر عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة ابراهیم بن عثمان العبسی مولاهم الکوفی صاحب المسند و المصنّف و غیر ذلک سمع من شریک القاضی و أبی الاحوص و ابن المبارک و ابن عیینة و جریر بن عبد الحمید و طبقتهم و عنه ابو زرعة و البخاری و مسلم و ابو داود و ابن ماجة و بقی بن مخلّد و امم سواهم قال الفلاس ما رأیت احفظ من ابن أبی شیبة و کذا قال ابو زرعة الرازی و قال ابو عبید انتهی الحدیث الی اربعة فابوبکر بن أبی شیبة اسردهم له و احمد افقههم فیه و ابن معین اجمعهم له و ابن المدینی اعلمهم به و قال صالح بن محمّد اعلم من ادرکت بالحدیث و علله علی ابن المدینی و احفظهم له عند المذاکرة ابو بکر بن أبی شیبة و عن أبی عبید قال احسنهم وضعا للکتاب ابن أبی شیبة قال البخاری مات فی المحرّم سنة خمس و ثلاثین و مائتین قال الذهبی وقع لی حدیثه عالیا اخبرنی عبد الحافظ بن طرخان قال اخبرنا سعید بن احمد قال اخبرنا علی بن احمد قال اخبرنا محمّد بن عبد الرحمن قال اخبرنا عبد اللّه بن محمّد قال اخبرنا ابو بکر بن أبی شیبة و خود مخاطب در بستان المحدّثین گفته مصنف أبی بکر بن أبی شیبه الکوفی اولش کتاب الطهارةست و اول آن باب ما یقول الرّجل إذا دخل الخلاء می گوید

حدّثنا مشیم

ص:87

بن بشیر عن عبد العزیز بن صهیب عن انس بن مالک رضی اللّه عنه قال کان النّبی صلّی اللّه علیه و سلم إذا دخل الخلاء قال اعوذ باللّه من الخبث و الخبائث کنیت او ابو بکر و نام او عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبه ابراهیم بن عثمان العبسیست یعنی از موالی بنی عبس بباء موحّده ساکنه بعد العین المهملة و در این جا به صورت مشتبه در کتب حدیث وارد می شود و علامت فارقه در میان هر سه صورت آنست که اگر آن شخص که در نسبت او این صورت باشد از اهل کوفه است پس عبسیست بباء موحّده و سین مهمله و اگر از اهل بصره است پس عیشیست بیاء تحتیه و شین معجمه و اگر از اهل شامست پس عنسیست بنون و سین مهمله و ابو بکر از اهل کوفه است و او را سوای این مصنّف مسندیست دیگر و بعضی تصانیف هم دارد و از شریک بن عبد اللّه قاضی کوفه و ابو الاحوص و عبد اللّه بن المبارک و سفیان بن عیینة و جریر بن عبد الحمید و اقران اینها استفاده علم حدیث کرده و از وی ابو زرعة و بخاری و مسلم و ابو داود و ابن ماجه و خلائق بسیار استفاده این علم کرده اند از ائمّه این فنست ابو زرعه رازی گفته که در زمان ما علم حدیث منتهی شده بود بچهار کس ابو بکر بن أبی شیبه که در سر و حدیث یکتا بود و احمد بن حنبل در فقه حدیث و فهم آن مستثنی و این معین در جمع و تکثیر حدیث ممتاز و علی بن المدینی در علم بمخرج حدیث و علل ان یگانه و بی همتا اما در وقت مذاکره ابو بکر بن أبی شیبه احفظترین همه اهل عصر بود و در ترتیب و تهذیب کتاب نیز او را ازین اقران خود امتیاز تمام حاصلست در محرم در سال دو صد و سی و پنج رحلت دار القرار نمود انتهی کمال عجبست که شاهصاحب با وصف آنکه ابن أبی شیبه را بمناقب عظیمه و فضائل فخیمه و مدائح جلیله و محامد جمیله مثل دیگر اسلاف خود ستوده اند باز حدیث ولایت را که ابن أبی شیبه روایت آن نموده و تصحیح آن فرموده بلا محابا ابطال می نمایند و مبالاتی بظهور مزید شناعت و فظاعت این جسارت از افادات خودشان و دیگر اکابر ائمه قوم که تشمیر ذیل در مدح و ثنا و تبجیل و اطراءشان می کنند نمی کنند

8-سکوت سبوطی بر تصحیح ابن أبی شیبه

وجه هشتم آنکه نقل سیوطی تصحیح این حدیث را از ابن أبی شیبه و سکوت بر آن و عدم ردّ ان دلیل صریحست بر تسلیم تصحیح آن که حسب افادۀ مخاطب نقل کلام مخالف و سکوت بر آن دلیل تسلیم و حجیّت آن کلام بر اهل مذهب ناقلست پس نقل کلام عالم خود و سکوت بر آن بالا ولی مفید تسلیم و مثبت حجیّت آن بر اهل مذهب ناقل خواهد بود مخاطب

ص:88

در باب چهارم می فرماید کسانی که پیشوایان و مقتدایان ایشانند اگر بتفصیل حالات ایشان پرداخته شود دفتری باید طویل لیکن در این جا بطریق نمونه چیزی ذکر کرده می شود قاضی نور اللّه شوستری در احوال زراره بن اعین الشیبانی الکوفی از میزان ذهبی نقل می کند و بر ان سکوت می نماید

زرارة بن اعین الشیبانی الکوفی اخو حمران یترفض قال العقیلی فی الضعفاء حدّثنا یحیی بن اسماعیل قال حدّثنا یزید بن خالد الثقفی قال حدّثنا عبد اللّه بن خالد الصّیدی عن أبی الصّباح عن زرارة بن اعین عن محمّد بن علی عن ابن عبّاس قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یا علیّ لا یغسلنی احد غیرک حدّثنا یحیی قال حدثنا أبی قال حدّثنا سعید بن منصور قال حدّثنا ابن السّمان قال حججت فلقینی زرارة بن اعین بالقادسیة فقال انّ لی إلیک حاجة و عظّمها فقلت ما هی فقال إذا لقیت جعفر بن محمّد فاقراه منّی السّلام و سله ان یخبرنی انا من اهل النار أم من اهل الجنّة فانکرت ذلک علیه فقال لی انّه یعلم ذلک فلمّا لقیت جعفر بن محمّد اخبرته بالّذی کان منه فقال هو من اهل النّار فقلت من این علمت انّه من اهل النّار فقال من اعتقاده الباطل انتهت عبارة التحفة علی ما هی علیه اگر چه شناعت تصرف و خیانت این بزرگ بر ناظر مجالس المؤمنین مخفی نیست که آخر عبارت میزان ذهبی که مصرحست به اینکه قول امام علیه السّلام در حق زرارة تقیه بوده و در مجالس مذکورست حذف کرده و قدری که نقل کرده در ان هم تغییر و تبدیل نموده و در استدلال باین عبارت باتباع قلندران که بآیه لا تقربوا الصلوة استدلال بر عدم وجوب صلاة کنند رفته عبارتی که دافع شبهه است در شکم خود فرو برده لیکن چون غرضی بابطال توهم باطلش و اظهار تحریف و خیانتش درین مقام متعلق نیست از آن اعراض کرده می گوئیم که ازین کلام ظاهرست که نزد شاهصاحب سکوت بر نقل کلامی دلیل قبول و تسلیم آنست زیرا که با وصف آن ادعای عریض و طویل درباره تفصیل حالات مقتدایان اهل حقّ در مقام اثبات جز تمسّک بروایت میزان نیافته و آن را عمدۀ ما فی الباب انگاشته بزعم باطلش برای اثبات مذهب زراره ذکر نموده و سکوت علامه شوستری را بر آن دلیل حجیتش گردانیده و فاضل رشید نیز در بعض افادات خود سکوت را بعد نقل دلیل

ص:89

تسلیم می داند و گمان می برد که داب تمام عقلا آنست که نقلی که غیر مرضی می باشد بعد نقل برد و انکارش می پردازند بیانش آنکه فاضل رشید در اوراق ثلاثه خود که در آن شبهات سخیفه بر کلام جناب والد ماجد قدس اللّه نفسه متضمن اثبات نفاق شیخین که در جواب باب دوم تحفه واقع ست وارد نموده روایتی از منهج الصّادقین نقل نمود و بآن استدلال بر بودن شیخین از کبرای صحابه کرده و جناب والد ماجد در جوابش برساله نفاق الشیخین در جمله وجوه ردّ این توهم افاده فرموده که این روایت در آن تفسیر منقول از اهل خلافست فاضل رشید در جواب این می فرماید فقیر حقیر نه مدعی آن شده بود که این روایت در تفسیر مذکور از طرق امامیه منقولست و نه استدلال فقیر مبنی بر منقول بودن آن از کتب امامیه بود بلکه مقصود فقیر اثبات نقل مفسر مذکور روایت مزبوره را در کتاب خود بلا رد و نکیر بوده و بعد کلامی گفته درین صورت اگر روایت مذکوره که مشتمل بر تصریح بودن شیخین از اکابر صحابه است غیر مرضی او می بود بردّ آن می پرداخت و چون مفسّر مذکور اصلا بردّ و انکار آن نپرداخته بموجب داب و آداب کافه عقلا تسلیم ان ظاهر شد و استدلال فقیر باتم و آکد وجوه ثابت گشت انتهی ازین عبارت ظاهرست که داب کافه عقلا اینست که اگر کلامی غیر مرضی نقل می کنند رد و انکار بر آن می نمایند و هر گاه کسی کلامی نقل کند و سکوت بر آن نماید این سکوتش دلیل رضای او بان کلام می باشد

9-احتجاج به ایراد سبوطی حدیث ولایت را در سالۀ قول جلی

وجه نهم آنکه از اول رساله قول حلبی ظاهرست که آن رساله نبذیست از قطرۀ قطرات بحار زاخره که وارد کرده در آن یسیری از مناقب باهره جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و از حق تعالی درخواسته که اتحاف کند او را بقبول و عطا نماید او را ببرکت استمساک بحبّ اهل بیت علیهم السلام اشرف مامول را پس قطع نظر از اثبات تصحیح این روایت مجرد ایراد این حدیث درین رساله که جلالت شأن و عظمت و مقبولیت روایات آن از صدر آن ظاهرست دلیل اعتماد و اعتبار آنست و اول رساله قول حلبی این ست و بعد فهذه نبذة من قطرة من قطرات بحار زاخرة اوردت فیها یسیرا من المناقب الباهرة لسیّدنا علیّ کرّم اللّه وجهه ملقبة بالقول الجلی فی فضائل علی و ضمنتها اربعین حدیثا مختصرة متبعة بالعز و لمخرجیها و بیان بعض غریب الفاظها و مشکل معانیها و اللّه اسال ان یتحفنی بالقبول و ان

ص:90

یرزقنی ببرکة الاستمساک بحبّ اهل البیت اشرف مامول پس کمال عجبست که مخاطب با صفا با وصف اظهار مزید مودّت و ولا و ادعاء انحصار اتباع اهل بیت اصطفا در اسلاف و اخلاف کبرای خود راضی نمی شود به تسلیم بعض نبذی از قطره از قطرات بحار زاخره از مناقب باهره جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بلکه در ابطال و تکذیب آن می کوشد و همّت را بتکذیب حدیثی که آن را و امثال آن را سیوطی شیخ مشایخ او سبب استمساک بحب اهلبیت علیهم السلام می داند و سؤال قبول آن و رجاء حصول اشرف مامول بسبب آن دارد می گمارد و آزرمی از ردّ قبیح علامه سیوطی و امثال او نه می آرد و ما هکذا تورد یا سعد الابل

10-تصحیح سیوطی

وجه دهم آنکه علامه عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی چنانچه تصحیح این حدیث شریف از ابو بکر بن أبی شیبه نقل فرموده همچنان خود هم تصحیح آن فرموده چنانچه در جمع الجوامع گفته

علی منّی و انا من علی و علیّ ولی کل مؤمن بعدی ش أی رواه ابن أبی شیبة فی المصنّف عن عمران بن حصین صحیح

11-علی متقی

وجه یازدهم آنکه ملا علی متقی نیز صحت روایت ابن أبی شیبه نموده چنانچه در کنز العمال گفته

علی منّی و انا من علیّ و علیّ ولیّ کل مؤمن بعدی ش أی رواه ابن أبی شیبة فی المصنّف عن عمران بن حصین صحیح

12-تصحیح میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی سند ابن

أبی شیبه را در مفتاح النجا

وجه دوازدهم آنکه میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی نیز تصحیح سند ابن أبی شیبه نموده چنانچه در مفتاح النجا فی مناقب آل العبا گفته و عند ابن أبی شیبة بسند صحیح عنه أی

عن عمران بن حصین مرفوعا علیّ منّی و انا من علیّ و علیّ ولیّ کل مؤمن بعدی

13-تصحیح میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی سند ابن

أبی شیبه را در تحفه المحبین

وجه سیزدهم آنکه نیز میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در تحفة المحبین سند ابن أبی شیبه را تصحیح نموده چنانچه گفته

علیّ منّی و انا من علیّ و علیّ ولیّ کلّ مؤمن بعدی شب بسند صحیح عم فی فضائل الصّحابة کلاهما عن عمران بن حصین انتهی فثبت بحمد اللّه المنّان من الافادة المکرّرة لمیرزا محمّد بن معتمد خان صحّة الحدیث بالشریف و اعتباره و اعتماده عند من رزق الانصاف و الایقان و ظهران من کذبه و ابطله قد ابطل و خان و مخرق و مان و شان شانه عند مهرة الشأن و بان انهماکه فی البغض و العدوان و ابتلاؤه بالضّغن و الشنئان و الخیازه عن مرتبة الولاء و العرفان و بعده عن السداد و الإذعان

14-قاضی سناء اللّه

وجه چهاردهم آنکه قاضی سناد اللّه نیز تصحیح سند ابن أبی شیبه نموده و قدح کابلی

ص:91

این حدیث را رغما له و للمخاطب رد فرموده چنانچه در سیف مسلول گفته سوم

حدیث بریده عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال علیّ منّی و انا من علی و هو ولیّ کل مؤمن بعدی می گویند الولی اولی بالتصرف فهو الامام در اسناد این حدیث اجلح شیعیست متّهمست پس خبر او صالح احتجاج نیست این چنین بلا نصر اللّه کابلی رحمة اللّه علیه گفته لیکن این حدیث را ابن أبی شیبه از عمران بن حصین بسند صحیح روایت کرده الخ

15-ذکر مصنف ابن ابی شیبه، تمجید شاه صاحب از ابن ابی شیبه

وجه پانزدهم آنکه هر گاه شاهصاحب در بستان المحدثین مصنّف ابن أبی شیبه را ذکر فرموده اند و فضائل و محامد خود ابن أبی شیبه وارد نموده پس موافق افادۀ صدر بستان ثابت شد که شاهصاحب بذکر مصنّف ابن أبی شیبه و ذکر احوال خود او بترک می جویند و موجب تزیین کتاب خود می دانند پس ابطال و تکذیب این حدیث شریف که درین کتاب عظیم المرتبه و جلیل المنزلة مذکورست خلاف انصاف و حیاست و این روایت در مصنّف ابن أبی شیبه بعبارات عدیده مذکورست یک عبارت که در آن تصحیح این حدیث شریف نموده آنفا شنیدی دو تا دیگر اینجا باید شنید ملا علی متقی در کنز العمال گفته

لا تقع فی علی فانّه منّی و انا منه و هو ولیّکم بعدی ش عن عبد اللّه بریدة عن ابیه و نیز در کنز العمال مسطورست

عن عمران بن حصین بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سریّة و استعمل علیها علیّا فغنموا فصنع علی شیئا انکروه و فی لفظ فاخذ علی من الغنیمة جاریة فتعاقد اربعة من الجیش إذا قدموا علی رسول اللّه ان یعلموه و کانوا إذا قدموا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فسلّموا علیه و نظروا إلیه ثم ینصرفون الی رحالهم فلمّا قدمت السریّة سلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر ان علیّا قد اخذ من الغنیمة جاریة فاعرض عنه ثم قام الثانیة فقال مثل ذلک فاعرض عنه ثم قال الرابعة فاقبل إلیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و یعرف الغضب فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ علیّ منی و انا من علی و علی ولیّ کلّ مؤمن بعدی ش و ابن جریر و صحّحه

16-أحمد بن حنبل شیبانی

وجه شانزدهم آنکه در مسند احمد بن حنبل که نسخه عتیقه آن بخط عرب پیش نظر فقیر حاضرست مذکورست

حدّثنا عبد الرزّاق و عفان المعنی و هذا حدیث عبد الرزّاق قالا ثنا جعفر بن سلیمان قال حدثنی یزید الرشک عن مطرف بن عبد اللّه

ص:92

عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سریّة و أمر علیهم علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه فاحدث شیئا فی سفره فتعاهد و قال عفّان فتعاقد اربعة من اصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و سلم ان یذکر و امره لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال عمران و کنّا إذا قدمنا من سفر بدأنا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فسلّمنا علیه قال فدخلوا علیه فقام رجل منهم فقال یا رسول اللّه انّ علیّا فعل کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الثانی فقال یا رسول اللّه انّ علیّا فعل کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال یا رسول اللّه انّ علیّا فعل کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الرّابع فقال رسول اللّه ان علیا فعل کذا و کذا قال فاقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی الرابع و قد تغیّر وجهه فقال دعوا علیّا دعوا علیّا دعوا علیّا:

ان علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و رجال سند این حدیث همه معروف و مقبول و ممدوح اساطین فحول اند اما عبد الرزّاق پس عمدۀ جهابذه حذاق و از اجله مشاهیر آفاق و اعاظم نحاریر سباق بلکه امام ائمه فخام و شیخ حفاظ اسلامست اصحاب صحاح سنة از روایات او صحاح خود را مزین ساخته اند و او را در غایت اعتماد و اعتبار و وثوق داشته بافادات او دامنهای خود پر نموده و اکابر منقدین او را بکمال مدح و اطرا و نهایت وصف و ثنا می ستایند تا آنکه می گویند که رحلت نکردند مردم بسوی احدی بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مثل رحلت کردنشان بسوی عبد الرزّاق و مدائح عظیمه باذخه و مآثر حمیده شامخه او انشاء اللّه المنعام بتفصیل تمام در مجلد حدیث تشبیه خواهی شنید در این جا اکتفا بر بعض عبارات می رود یافعی در مرآة الجنان در وقایع سنة احدی عشر و مائتین گفته و فی السنّة المذکورة توفی الحافظ العلامة المرتحل إلیه من الآفاق الشیخ الامام عبد الرزّاق بن همام الیمنی الصنعانی الحمیری صاحب المصنّفات عن ست و ثمانین سنة روی عن معمر و ابن جریج و الاوزاعی و طبقتهم و رحل إلیه الائمة الی الیمن قیل ما رحل النّاس الی احد بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل ما رحلوا إلیه روی عنه خلائق من ائمة الاسلام منهم الامام سفیان بن عیینة و الامام احمد و یحیی بن معین و اسحاق

ص:93

بن راهویه و علی المدینی و محمود بن غیلان و ابو سعد عبد الکریم بن سمعانی در انساب در نسبت صنعانی گفته منهم ابو بکر عبد الرزّاق بن همام الصنعانی قیل ما رحل الی احد بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مثل ما رحل إلیه و ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو بکر عبد الرزّاق بن همام بن نافع الصنعانی مولی حمیر قال ابو سعد السمعانی قیل ما رحل النّاس الی احد بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل ما رحلوا إلیه الخ اما عفّان بن مسلم صفار پس محدّث عفیف و مسلّم علماء کبار و حائز جلائل فخار و مشهور و معروف در اقطار و امصار هست ائمه جلیل الشأن و حفاظ رفیع المکان و اساطین اعیان بمدح و ثناء و وصف و اطراء عفان رطب اللسان و عذب البیان اند و در اثبات ثقت و جلالت و حذق و مهارت و کمال و براعت صفار هم صفیر و هم داستان محمد بن طاهر مقدسی در رجال صحیحین گفته عفان بن مسلم الصفار الانصاری مولی عزرة بن ثابت کنیته ابو عثمان سمع وهیب بن خالد و صخر بن جویریه و غیر واحد عندهما روی عنه البخاری فی مواضع روی عن عبد اللّه بن سعید و محمد بن عبد الرحیم و اسحاق غیر منسوب و محمد غیر منسوب عنه و روی عنه مسلم عن الصنعانی و محمّد بن اسحاق و زهیر بن حرب و حجّاج بن الشاعر و ابن أبی شیبة و محمّد بن حاتم و عمرو النّاقد و محمّد بن المثنی و عبد اللّه الدارمی و هارون بن عبد اللّه مات ببغداد سنة عشرین و مائتین و هو ابن ستّ و ثمانین سنة و از عبارت صدر کتاب رجال صحیحین محمد بن طاهر مقدسی واضحست که حفاظ حدیث مثل ابن عدی و دارقطنی و ابن منده و حاکم سابقین و لاحقین ایشان که بعد شیخین تا وقت محمد بن طاهر بودند نزد ایشان صحیح شده که کسی که شیخین اخراج حدیث او در صحیحین کرده اند حدیث او حجّت؟ ؟ ؟ سست بسبب روایت شیخین ازو در صحیح زیرا که شیخین اخراج نکرده اند مگر از ثقه عدل حافظ که احتمال کند سن او و مولد او پس ثقت و عدالت و رفعت و نبالت عفان در اقصای درجه و اعلای مرتبه ثبوت و تحقق باشد و ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته عفّان بن مسلم الحافظ الثبت ابو عثمان الانصاری مولاهم البصری الصفّار محدث بغداد ولد بعد الثلاثین

ص:94

و مائة و سمع من شعبة و هشام الدستوای و حماد بن سلمة و وهیب و طبقتهم و عنه احمد و اسحاق و علی و ابن معین و الفلاّس و هلال بن العلاء و حنبل بن اسحاق و ابو زرعة الدمشقی و خلائق قال یحیی القطّان إذا وافقنی عفّان فلا ابالی من خالفنی و قال العجلی عفان ثقه ثبت صاحب سنة کان علی مسائل معاذ بن معاذ القاضی فجعل له عشرة آلاف دینار علی ان یقف عن تعدیل رجل و عن جرحه فابی و قال لا ابطل حقا من الحقوق قال یعقوب بن شیبة سمعت ابن معین یقول اصحاب الحدیث خمسة مالک و ابن جریج و الثوری و شعبة و عفان و قال ابو حاتم عفّان ثقة متقن متین قال جعفر بن محمّد الصائغ اجتمع عفان و علی بن المدینی و ابو بکر بن أبی شیبة و احمد بن حنبل فقال عفان ثلاثة یضعفون فی ثلاثة علی بن المدینی فی حمّاد بن زید و احمد فی ابراهیم بن سعد و ابن أبی شیبة فی شریک فقال له ابن المدینی و عفان فی شعبة قلت هذا علی وجه المزاح و التعنّت فانّهم اربعتهم کتبوا عن المذکورین و هم احداث فغیرهم اثبت فی المذکورین منهم و کان عفّان ممن لم یجب فی المحنة قال حنبل حضرت مع أبی عبد اللّه و ابن معین عند عفان بعد ما ما امتحنه اسحاق بن ابراهیم الامیر فقال ابن معین حدّثنا فقال یا ابا زکریّا لم اسوّد وجوهکم و لم اجب انّه قرأ علی کتاب المامون ان امتحن عفان فان اجاب و الا فاقطع معلومه و کان المامون یجری علیه فی الشهر خمسمائة درهم فقال اسحاق ما تقول فقرأت قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ فقلت مخلوق هذا قال یا شیخ ان امیر المؤمنین یقطع عنک ما یجری علیک فقلت وَ فِی اَلسَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ فسکت و قمت فسرّ بذلک الحمد و یحیی قال ابو خثیمة و ابن معین انکرنا عفان فی سنة تسع عشرة و مات بعد ایام و فی روایة سنة عشرین و مائتین و هو الحقّ و نیز ذهبی در کاشف گفته عفان بن مسلم الصفار ابو عثمان الحافظ عن هشام الدستوائی و همام و الطبقة و عنه البخاری و ابراهیم الحربی و ابو زرعة و امم و کان من حکام الجرح و التعدیل مات سنة 220 اما جعفر بن سلیمان پس از اکابر ائمه اعیان

ص:95

و معروف به نهایت حفظ و ثقت و اتقان و موصوف بغایت فضل و جلالت و علو شأنست ابن حبان در کتاب الثقات در کتاب اتباع تابعین گفته جعفر بن سلیمان الضبعی الحرشی من اهل البصرة کنیته ابو سلیمان ینزل فی بنی ضبیعة فنسب إلیها یروی عن ثابت و مالک بن دینار روی عنه ابن المبارک و اهل العراق و مات فی رجب سنة ثمان و سبعین و مائة و کان یبغض الشیخین حدّثنا الحسن بن سفیان حدّثنا اسحاق بن أبی کامل ثنا جریر بن یزید بن هارون بین یدی ابیه قال بعثنی أبی الی جعفر بن سلیمان الضبعی فقلت له بلغنا انک تسب أبا بکر و عمر قال اما السبّ فلا و لکن ابغض ما شئت قال و إذا هو رافضی مثل الحمار قال ابو حاتم و کان جعفر بن سلیمان من الثقات المتقنین فی الروایات غیر انه کان ینتحل المیل الی اهل البیت و لم یکن بداعیة الی مذهبه و لیس بین اهل الحدیث من ائمتنا خلاف ان الصدوق المتقن إذا کان فیه بدعة و لم یکن یدعو إلیها ان الاحتجاج باخباره و لهذه العلة ترکنا حدیث جماعة ممن کانوا ینتحلون البدع و یدعون إلیها و ان کانوا ثقات و احتججنا باقوام ثقات انتحالهم سوء غیر انهم لم یکونوا یدعون إلیه و انتحال العبد بینه و بین ربه ان شاء عذبه علیه و ان شاء غفر له و علینا قبول الروایات عنهم إذا کانوا ثقات علی حسب ما ذکرنا فی غیر موضع من کتبنا و مخفی نماند که ابن حبان در اول کتاب اتباع تابعین که در ان جعفر بن سلیمان را ذکر کرده گفته

حدّثنا ابو یعلی احمد بن علی بن المثنّی بالموصل حدّثنا ابراهیم بن الحجاج الشامی قال سمعت ابان بن یزید یحدث عن أبی حمزة عن زهدم الجرمی عن عمران بن حصین عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال خیر امّتی القرن الذی بعثت فیهم ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم ثم یفشو قوم یشهدون و لا یستشهدون و یحلفون و لا یستحلفون و یخونون و لا یؤتمنون و یفشو فیهم السمن قال ابو حاتم خیر النّاس قرنا بعد التابعین من لا یکون بینهم و بین اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إلا قرنا واحدا و هم اتباع التابعین الذین شافهوا من شافه اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حتی حفظوا عنهم العلم و الاثار و کثرت عنایتهم فی جمع الاخبار و امعنوا فی طلب الاحکام

ص:96

و التفقه فیها و ضبطهم اقاویل السّلف فیما لم ترد فیه سنة مع الاستنباط الصحیح من الدلائل الواضحة فی الاصول التی هی مفزع العالم فی الاحوال و ردّ سائر الفروع الی ما تقدم من الاصول حتی حفظ اللّه جل و علا بهم الدّین علی المسلمین و صانه عن قلب القادحین و جعلهم اعلاما یقتدی بهم فی الامصار و یرجع الی اقاویلهم فی الآثار و انما نملی اسماء الثقات منهم و انسابهم و ما نعرف من الوقوف علی انسابهم فی هذا الکتاب علی الشرط الذی ذکرناه فیما قبل من الطبقتین الاولیین عند تعرّی اخبارهم عن الخصال الخمس التی ذکرناها قبل و لست اعرّج علی جلالة الانسان و لا تقدم السن و لا تاخره لان القصد من ذکرهم اللقاء دون الفضل و السن علی ما اصّلنا الکتاب علیه فکلّ من کان اقرب الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی اللقی و ان تاخّر موته ضممناه الی من استوی معه فی اللقی و ان تقدم موته غیر انی اذکر عند ذکر کل شیء منهم شیخا دونه و آخر فوقه لیعتبر المتامّل للحفظ بهما فیقیس علیهما من وراءهما فکل خبر وجد من روایة شیخ ممن اذکره فی هذا الکتاب فهو خبر صحیح إذا تعرّی عن الخصال الخمس التی ذکرناها فیجب ان یقیس ما قلنا حتی لا یلزق فیه الوهن باهل الصدق و یتعری عنه اهل الا و ابدوا الطامات و محمد بن طاهر مقدسی در رجال صحیحین گفته جعفر بن سلیمان الحرشی الضبعی نزیل بنی ضبیعة البصری کنیته ابو سلیمان ثابت البنانی و الجعد بن عثمان و ابا عمران الجوفی و یزید الرشک و سعید الجریری روی عنه قطن بن نسیر و یحیی بن یحیی و قتیبة و محمد بن عبید بن حسان و باید دانست که محمد بن طاهر مقدسی در صدر کتاب رجال صحیحین گفته امّا بعد وفقنا اللّه عزّ و جلّ للعمل الصّالح کما وفّقنا لسلوک سنة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و لم یجعلنا ممّن ابتدع بعده بدعة ندعو إلیها او عصبیة نحثّ علیها إذ کان قد نص صلّی اللّه علیه و سلّم فی مقالات شیء علی فضل هذه الطائفة المنصورة و دعا لهم فاستجیب له صلّی اللّه علیه و سلّم فیبعث اللّه عزّ و جلّ فی کل وقت و زمان من یقوم بهذا الشأن و یبیّنه للنّاس حقّ البیان الی الامامین الحافظین أبی عبد اللّه البخاری و أبی الحسین مسلم بن الحجاج النیسابوریّ فمیّزا

ص:97

صحیح الحدیث من سقیمه و حصرا منه جملة علی ما فی کتابیهما الصحیحین فصارا حجّة لاهل الاسلام لما علم اللّه عزّ و جلّ من صدق نیتهما و صحة عقیدتهما فیما قصداه إذ کان فی عصرهما من الائمة شرقا و غربا فی هذا الشأن من یکون منزلته من الفضل فی انواع شتّی من علوم الشریعة منزلتهما و منهم من هو من مشایخهما الذین اخرجا عنهم فی هذین الکتابین ثم من بعدهما و ائمة کل عصر الی یومنا هذا شرحوا ما اشکل من حدیثهما و خرجوا علی تراجمهما إذ لم یمکن الزیادة فی الصنعة علیهما ثم طائفة من حفاظ الحدیث مثل أبی احمد بن عدی و أبی الحسین الدارقطنی و أبی عبد اللّه بن مندة و أبی عبد اللّه الحاکم ثم من بعدهم الی یومنا هذا لما صحّ عندهم ان کل من اخرجوا حدیثه فی هذین الکتابین و ان تکلم فیه بعض النّاس یکون حدیثه حجّة لروایتهما عنه فی الصحیح إذا کانا رحمة اللّه علیهما لم یخرجا الا عن ثقة عدل حافظ یحتمل سنّه و مولده السماع ممن تقدّمه علی هذه الوتیرة الی ان یصل الاسناد الی الصحابی المشهور الا احرفا ابیّنها فی مواضعها ان شاء اللّه تعالی علی حسب ما انتهی إلینا علم ذلک صنّفوا فی ذلک تصانیف کثیرة مختصرة بحیث لا یقف الطالب المبتدی علی کثیر فائدة منها و مشروحة بحیث یغیب المقصود فی کثرة الشرح فالذی اختصر اشار الی الاسماء فقط و الذی شرح ذکر اسم الذی فی الترجمة و ذکر طائفة ممّن سمع منهم و طائفة ممن سمع منه فی الصحیح و خارج الصحیح کما صنّف ابو القاسم اللالکائی و غیره و وقفت علی کثیر من تصانیف هؤلاء المتقدمین و المتأخرین فی هذا الفن فلم ار احدا شفی فی تصنیفه الا رجلان سلکا فی تصنیفهما طریقا بین الطریقین ذکر الاسم و طرفا من مشایخه الذین حدث عنهم فی الکتاب و من روی عنه فی الکتاب فقط و ربما استقصیا هذا المعنی فی المحدّث و المحدّث عنه صنّف احدهما اسماء ما اشتمل علیه کتاب الامام أبی عبد اللّه البخاری و هو ابو نصر احمد بن محمد بن الحسین الکلاباذی البخاری و صنّف الآخر بعده اسماء ما اشتمل

ص:98

علیه کتاب الامام أبی الحسین مسلم النیسابوریّ و هو ابو بکر احمد بن علی الاصبهانی فاحسنا فی تصانیفهما و اجملا و لمّا رأیت اکثر الاسماء ما اتفقا علیه و اقلّها ما انفردا به حدانی ذلک علی ان جمعت بین الکتابین لیخف حجمه و یکثر نفعه ثم اورد ما أورداه و استدرک ما اغفلاه و اختصر ما یستغنی عنه من التطویل و اشیر عند ذکر الراوی الّذی له حدیث واحد عندهما او عند احدهما الی ذلک الحدیث اما باسناده او علو فیه و اما بمتنه ان وقع نازلا و کذلک ابین ما تکلم فیه الحفّاظ من علل احادیث ادخلاها فی الصحیحین عند ذکر الراوی المشهور بتلک الروایة و اذکر هل لما علل به ذلک الحدیث وجه أم لا و ابیّن من اوردا حدیثه استشهادا به و من اورداه مقرونا بغیره قبل متن الحدیث او بعده مردوفا به و من اوردا له حدیثا فی موضع و اوردا له فی غیر ذلک الباب حدیثا آخر فنسباه الی غیر النسبة الاولی لئلاّ یظنّ انّهما اثنان و من اورداه غیر منسوب فقالا او احدهما حدّثنا فلان و نسیه غیره و من حدّثا عن رجل عنه و وقع لاحدهما عالیا و للاخر نازلا و ارتب علی نسق حروف المعجم ما اتفقا علیه و ما انفردا به و قدمنا من اسمه احمد لیجمع معنیین احدهما تبرکا بالابتداء باسم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الثانی انه اوّل باب الالف و اللّه الموفق لجمیع ما ذکرته و المعین علیه بمنه و فضله ازین عبارت ظاهرست که حفاظ حدیث مثل ابن عدی و دارقطنی و ابن منده و حاکم سابقین و لاحقین ایشان که بعد شیخین تا وقت محمد بن طاهر بودند نزد ایشان صحیح و ثابت شده که هر کسی که شیخین اخراج حدیث او در صحیحین کرده اند حدیث او حجّتست بسبب روایت شیخین ازو در صحیح زیرا که شیخین اخراج نکرده اند مگر از ثقه عدل حافظ که احتمال کند سن او و مولد او سماع را از کسی که متقدم بر اوست پس بنا بر این یقینا و قطعا ثابت شد که حدیث جعفر بن سلیمان نزد ائمه سنیّه که بعد شیخین تا زمان محمد طاهر بودند خصوصا ابن عدی و دارقطنی و ابن منده و حاکم حجتست و خود او ثقه و عدل و حافظست و ابو سعد عبد الکریم بن محمد در انساب در نسبت ضبعی گفته ابو سلمان

ص:99

جعفر بن سلیمان الضبعی الحرشی البصری من اهل البصرة انّما قیل له الضبعی لانه کان ینزل فی بنی ضبیعة فنسب إلیها یروی عن ثابت و أبی عمران الجوفی و یزید الرّشک و مالک بن دینار و فرقد السبخی روی عنه ابن المبارک و اسحاق بن اسرائیل و عبید اللّه بن عمر القواریری و اهل العراق مات سنة ثمان و سبعین و مائة و کان یبغض الشیخین ابا بکر و عمر رضی اللّه عنهما قال جریر بن یزید بن هارون بین یدی ابیه بعثنی أبی الی جعفر بن سلیمان الضبعی فقلت له بلغنا انک تسبّ ابا بکر و عمر رضی اللّه عنهما قال امّا السب فلا و لکن البغض ما شئت قال و إذا هو رافضی مثل الحمار قال ابو حاتم بن حبّان کان جعفر بن سلیمان من الثقات المتقنین فی الروایات غیر انه کان منتحل المیل الی اهل البیت و لم یکن بداعیة الی مذهبه و لیس بین الحدیث من ائمتنا خلاف انّ الصّدوق المتقن إذا کان فیه بدعة و لم یکن یدعو إلیها ان الاحتجاج باخباره جائز فاذا دعی الی بدعة سقط الاحتجاج باخباره و لهذه العلة ترکنا حدیث جماعة ممن کانوا ینتحلون البدع و یدعون إلیها و ان کانوا ثقلت و احتججنا باقوام ثقات انتحالهم سوء غیر انهم و انتحال العبد بیّنه و بین ربّه ان شاء عذّبه علیه و ان شاء عفا عنه و علینا قبول الروایات عنهم إذا کانوا ثقات علی حسب ما ذکرناه فی غیر موضع من کتبنا و ذهبی در کاشف گفته جعفر بن سلیمان الضبعی عن ثابت و أبی عمران الجوفی و عنه ابن مهدی و مسدد و امم ثقة فقیه و مع کثرة علومه قیل کان امینا و هو من زهاد الشیعة و ابن حجر در تقریب التهذیب گفته جعفر بن سلیمان الضبعی بضم الضاد المعجمة و فتح الموحدة ابو سلیمان البصری صدوق زاهد لکنه یتشیع من الثامنة مات سنة ثمان و سبعین اما یزید رشک پس ثقه عابد و ثبت زاهد و بسبب سمو مناقب و علو محامد رشک هر حاقد و حاسدست و ارباب صحاح سته از رشحات رشک مستفیض و متسلی و بنقل روایات و اخبار او خوشحال و شادان و متملّی ذهبی در کاشف گفته یزید بن أبی یزید الضبعی الرشک عن مطرف و معاذ و عنه شعبة و ابن علیّه ثقة متعبد مات سنة 113 و ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته یزید بن أبی یزید الضبعی بضم المعجمة

ص:100

و فتح الموحدة بعدها مهملة مولاهم ابو الازهر البصری یعرف بالرّشک بکسر الراء و سکون المعجمة ثقة عابدوهم من لیّنه من السادسة مات سنة ثلاثین و هو ابن مائة سنة اما مطرف بن عبد اللّه پس از زهاد ثقات و عبّاد اثباتست و ارباب صحاح ستّه جمیعا طرائف روایات مطرف را آخذ و ناقل و لطائف اخبار او را بسر و چشم مسلّم و قابل اند محمد بن طاهر مقدسی در کتاب اسماء الرّجال صحیحین گفته مطرف بن عبد اللّه بن الشخیر العامری ابو عبد اللّه و یقال انّه من بنی حریش سمع عمران بن حصین عندهما و عبد اللّه بن معقل و عائشة و عیاض بن حماد و اباه عبد اللّه عند مسلم روی عنه یزید بن عبد اللّه بن هانی و حمید بن هلال و محمّد بن واسع عند مسلم قال عمرو بن علی مات سنة خمس و تسعین و سابقا از افاده محمد بن طاهر مقدسی در صدر همین کتاب اسماء الرجال صحیحین واضح شده که حفاظ حدیث مثل ابن عدی و دارقطنی و ابن مسنده و حاکم و سابقین و لاحقین ایشان که بعد شیخین تا وقت محمد بن طاهر بودند نزد ایشان صحیح و ثابت شده که هر کسی که شیخین اخراج حدیث او در صحیحین کرده اند حدیث او حجتست بسبب روایت شیخین ازو در صحیح زیرا که شیخین اخراج نکرده اند مگر از ثقه عدل حافظ که احتمال کند سن او و مولد او سماع را از کسی که متقدم بر اوست پس بنا بر این یقینا و قطعا ثابت شد که حدیث مطرف نزد ائمه سنیه که بعد شیخین تا زمان محمد طاهر بودند خصوصا ابن عدی و دارقطنی و ابن منده و حاکم حجّتست و خود او ثقه و عدل و حافظست و ذهبی در تذهیب التهذیب گفته مطرف بن عبد اللّه بن الشخیر العامری ولد فی حیاة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنیته ابو عبد اللّه یروی عن ابیه و أبی هریرة و کان من عبّاد اهل البصرة و زهادهم مات عمر بن الخطاب و مطرف بن عبد اللّه له عشرون سنة و روی عنه قتادة و ابو التیّاح مات بعد طاعون الجارف سنة تسع و ستین و قد قیل سنة سبع و ثمانین و کان اکبر من الحسن بعشرین سنة و نیز ذهبی در کاشف می فرماید مطرف بن عبد اللّه بن الشّخّیر الحرشی العامری ابو عبد اللّه احد الاعلام عن ابیه و ابیّ و علی و عنه اخوه یزید و قتادة ابو التیاح مات سنة 95 و ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته مطرف بن عبد اللّه بن الشخیر بکسر الشین

ص:101

المعجمة و تشدید الخاء المعجمة المکسورة بعدها تحتانیة ساکنة ثم راء العامری الحرشی بمهملتین مفتوحتین ثم معجمة ابو عبد اللّه البصری ثقة عابد فاضل من الثانیة مات سنة خمس و تسعین انتهی فظهر و وضح و سطع و لمع و بان ان ابطال الحدیث الشریف و رمیه بالکذب و الوضع و البطلان محض البهت و الزور و الخسران و عظیم التجری و التهتک المورث للخذلان و فاحش الزلل و فظیع الخزی و الخطل المنبعث من اقصی الحقد و الشنئان و اقصی التنحی عن النقد و الذهاب عریضا فی فیه؟ ؟ ؟ فی العناد الجالب للهوان

17-أحمد بن حنبل شیبانی دلالت را از بریده

وجه هفتدهم آنکه در مسند احمد مذکورست

حدّثنا ابن نمیر حدثنی اجلح الکندی عن عبد اللّه بن بریدة عن ابیه بریدة قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی الیمن بعثین علی احدهما علی بن أبی طالب و علی الآخر خالد بن الولید فقال إذ التقیتم فعلیّ علی النّاس و ان افترقتم فکل واحد منکم علی جنده قال فلقینا بنی زید من اهل الیمن فاقتتلنا فظهر المسلمون علی المشرکین فقتلنا المقاتلة و سبینا الذریّة فاصطفی علیّ امرأة من السّبی لنفسه قال بریدة فکتب معی خالد بن الولید الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یخبره بذلک فلمّا اتیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم دفعت الکتاب فقرئ علیه فرایت الغضب فی وجه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقلت یا رسول اللّه هذا مکان العائذ بعثتنی مع رجل و أمرتنی ان اطیعه ففعلت ما أرسلت به فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا تقع فی علیّ فانّه منّی و انا منه و هو ولیکم بعدی و رجال این اسناد همه ثقات و مقبولین و معروفین ممدوحین اند اما عبد اللّه بن نمیر پس نمیر فضائل و مدائح او از اکدار ارتیاب و انکار صافی و نهایت ثقت و اعتماد و غایت جلالت و اعتبار و علو شان و حفظ و اتقان او بر متتبع کتب محققین اعیان غیر خافی و کلام نمی کند و گردن کبر بر نمی دارد بمقابله روایات و افادات او مگر متعصب جافی و هائم مهامه و فیافی عناد و لداد عافی و عباراتی که مذکور می شود برای ظهور نبذی از جلائل محامد و محاسن مناقب او کافی و شافی ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته عبد اللّه بن نمیر الحافظ الامام ابو هشام الهمدانی ثم الخارفی الکوفی والد الحافظ الکبیر محمّد حدث عن هشام بن عروة و الاعمش و اشعث بن سوار و اسماعیل بن أبی خالد و یزید بن أبی زیاد و عبید اللّه بن عمرو عدة و عنه احمد و ابن معین و اسحاق الکوسج

ص:102

و الحسن بن الفرات و الحسن بن علی بن عفان و خلق و ثقه یحیی بن معین و غیره و کان من کبار اصحاب الحدیث توفی فی سنة تسع و تسعین و مائة و له اربع و ثمانون سنة اخبرنا عمر بن عذیر انا عبد الصمد بن محمّد انا جمال الاسلام انا الحسین بن طلاب انا محمّد بن جمیع انا محمد بن احمد بن ثابت الواسطی نا شعیب بن ایوب انا ابن نمیر عن یحیی بن سعید المسیب سمعت سعدا ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جمع له ابویه یوم احد و نیز ذهبی در کاشف گفته عبد اللّه بن نمیر الهمدانی ابو هشام عن هشام بن عروة و الاعمش و عنه ابنه و احمد و ابن معین حجّة توفی سنة 199 و ابن حجر در تقریب گفته عبد اللّه بن نمیر بنون مصغرا الهمدانی ابو هشام الکوفی ثقة صاحب الحدیث من اهل السنة من کبار التاسعة و له اربع و ثمانون مات سنة تسع و تسعین اما اجلح بن عبد اللّه بن حجیة الکندی پس وثوق و اعتبار و اعتماد و استناد او نزد ائمه نقاد و محققین امجاد و منقدین والا نژاد بطریقی که حجّت و برهان بغایت مرتبه علو شأن و نهایت وضوح و عیان بپایه استقلال رسد و زبان مکابرین و منکرین متعصبین و جاحدین کند و لال گردد در ما بعد بعون اللّه المنعام المفضال از بیان این متشتت البال واضح خواهد شد درین مقام اکتفا بر بعض عبارات می رود ذهبی در کاشف گفته اجلح بن عبد اللّه ابو حجیّة الکندی عن الشعبی و عکرمة و عند القطان و ابن نمیر و خلق وثقه ابن معین و غیره و ضعّفه النّسائی و هو شیعی مع انه روی عنه شریک انّه قال سمعنا انّه ما سبّ ابا بکر و عمر احد الا افتقرا و قتل مات سنة 141 و ابن حجر در تقریب گفته اجلح بن عبد اللّه بن حجیّة بالمهملة و الجیم مصغرا یکنی ابا حجّیة الکندی یقال اسمه یحیی صدوق شیعی من السابعة مات سنة خمس و اربعین ابا عبد اللّه بن بریده پس عالم ادیب و قاضی لبیب و فاضل تابعی ثقة حسیب و حائز قدح معلی و رقیب و فائز جلیل نصیب از فضل و مجد عجیبست و برد الیقین بکمال رفعت شان و علوّ مکان او حاصلست برای هر ناقد ادیب ذهبی در کاشف گفته عبد اللّه بن بریدة قاضی مرو عن ابیه و عمران بن حصین و عائشة و سمرة و عنه ملک بن معول و حسین بن واقد و ابو هلال ثقة ولد سنة 15 و مات سنة 115

ص:103

و له مائة و ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته عبد اللّه بن بریدة بن الحصیب الاسلمی ابو سهل المروزی قاضیها ثقة من الثالثة مات سنة خمس و مائة و قیل بل خمس عشرة و مائة و له مائة سنة

18-أحمد بن حنبل شیبانی در مسند خود از ابن عباس

وجه هیجدهم آنکه در مسند احمد مذکورست

حدثنا یحیی بن حماد حدّثنا ابو عوانة حدثنا ابو بلج حدّثنا عمرو بن میمون قال انی لجالس الی ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط قالوا یا بن عبّاس امّا ان تقوم معنا و اما ان تخلونا من هؤلاء قال فقال ابن عبّاس بل اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال فانتدوا فتحدثوا فلا ندری ما قالوا قال فجاء ینفض ثوبه و یقول افّ و تف وقعوا فی رجل له عشر وقعوا فی رجل قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحبّ اللّه و رسوله قال فاستشرف لها من استشرف قال ابن علی قالوا هو فی الرّحی یطحن قال و ما کان احدکم لیطحن قال فجاء و هو ارمد لا یکاد یبصر قال فنفث فی عینیه ثم هزّ الرایة ثلثا فاعطاها ایّاه فجاء بصفیّة بنت حییّ قال ثم بعث فلانا بسورة التوبة فبعث علیّا خلفه فاخذها منه قال لا یذهب بها الاّ رجل منّی و انا منه قال و قال لبنی عمه ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة قال و علی معه جالس فابوا فقال علی انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة قال فترکه ثم اقبل علی رجل منهم فقال ایکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال علی انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة فقال انت ولیّی فی الدنیا و الآخرة قال و کان اوّل من اسلم من النّاس بعد خدیجة قال و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و حسن و حسین فقال انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیرا قال و شری علیّ نفسه لبس ثوب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ثم نام مکانه قال و کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فجاء ابو بکر و علیّ نائم قال و ابو بکر یحسب انّه نبی اللّه قال فقال یا نبیّ اللّه قال فقال له علیّ انّ نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه قال فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال و جعل علی یرمی بالحجارة کما کان یرمی نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یتضور قد لفّ راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انّک للئیم کان صاحبک نرمیه فلا یتضور و انت تتضور و قد

ص:104

استنکرنا ذلک قال و خرج بالنّاس فی غزوة تبوک قال فقال له علی اخرج معک قال فقال له نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی فقال له اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انک لیس بنبیّ انّه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی قال و قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت ولیّی فی کلّ مؤمن بعدی قال و سدّ ابواب المسجد غیر باب علی قال فیدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره قال و قال من کنت مولاه فان مولاه علیّ قال و اخبرنا اللّه عزّ و جلّ فی القرآن انّه قد رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فهل حدّثنا انّه سخط علیهم بعد قال و قال نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعمر حیث قال ائذن لی فلا ضرب عنقه قال و کنت فاعلا و ما یدریک لعل اللّه قد اطلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم حدّثنا ابو مالک کثیر بن یحیی قال حدّثنا ابو عوانة عن أبی بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عبّاس بنحوه و رجال این سند همه ثقات و مستندین و اثبات معتمدین اند توثیق ابو عوانه و ابو بلج و عمرو بن میمون در تصحیح سند ابو داود طیالسی دریافتی اما یحیی بن حماد پس محمود اکابر ائمه امجاد و مقبول اجلّه محدّثین نقادست ذهبی در تذهیب التهذیب گفته یحیی بن حماد بن أبی زیاد الشیبانی مولاهم البصری ابو بکر و یقال ابو محمّد ختن أبی عوانة و راویته و روی عن شعبة و عکرمة بن عمار و حماد بن سلمة و عبد العزیز بن المختار و جریر بن حازم و طائفة و عنه خ و اسحاق بن راهویه و بندار و اسحاق الکوسج و بکار بن قتیبة و الدارمی و اسحاق بن سیار و الکدیمی و خلق وثقه ابو حاتم و غیره قال محمد بن النعمان بن عبد السلام لم ار اعبد من یحیی بن حماد و اظنه لم یضحک قیل توفی سنة خمس عشرة و مائتین و نیز ذهبی در کاشف می فرماید یحیی بن حماد الشیبانی مولاهم ختن أبی عوانة و راویته عن عکرمة بن عمار و شعبة و عنه ح و الدارمی و الکدیمی ثقة متالّه توفی سنة 215 و در حاشیه کاشف که ماخوذ از تهذیب الکمالست بعد لفظ حماد مذکورست ابن أبی زیاد ابو بکر و یقال ابو محمّد البصری قال محمّد بن سعد ثقة کثیر الحدیث و قال ابو حاتم ثقة و ذکره ابن حبان فی الثقات و قال محمّد بن النعمان بن عبد السلام لم ار اعبد من یحیی بن حماد و اظنه لم یضحک

ص:105

و ابن حجر در تقریب می فرماید یحیی بن حماد بن أبی زیاد الشیبانی مولاهم البصری ختن ابو عوانه ثقة عابد من صغار التاسعة مات سنة خمس عشرة و مائتین

19-احتجاج باینکه مجرد روایت أحمد حدیثی را در مسند موجب

اعتماد و اعتبار آنست

وجه نوزدهم آنکه علاوه بر ثبوت وثوق رجال اسانید احمد بن حنبل از افادات ائمه سنیه مجرد روایت این حدیث شریف در مسند مطلقا فکیف إذا کانت الروایة بطرق متعددة و اسانید متنوعة لیل واضح و برهان لائح است بر بطلان ابطال و تکذیب آن بوجوه عدیده اوّل آنکه علاّمه عبد الوهاب سبکی در طبقات شافعیه تصریح کرده به اینکه این مسند اصلیست از اصول این امت و ظاهرست که کتابی که اصلی از اصول این امت باشد تکذیب حدیث آن و انهم بمقابله خصم که طاعنست بر سنیه بسبب تصدیق موضوعات و روایت مختلقات خلاف تامل و حزم و مباین حیا و شرمست فتکذیب حدیث الولایة المذکور فی هذا المسند الذی هو اصل من اصول الامة المرحومة المخصوصة بالفضل عین المجون و الهزل و مخالفة للانصاف و العدل و عناد للحق الفصل دوم آنکه سبکی از حافظ ابو موسی عینی نقل کرده که او در حق مسند امام احمد بن حنبل گفته که این کتاب اصل کبیرست و من الظاهر المستنیر لدی الناقد بصیر و المتامل الخبیران الاصل الکبیر احری بالتعظیم و التبجیل الخطیر و اولی بالتکریم و التفخیم الغزیر و احق بالاقبال و الاحتفال الغیر الیسیر و لا یجترئ علی تکذیب هذا الحدیث المذکور فیه الا المتعصّب الجاحد الحائر الغریر و الحاقد المعاند المقتحم فی السعیر و اللّه الموفق للتوفیق و التبصیر و لا ینبئک مثل خبیر سوم آنکه از افاده ابو موسی مدینی ظاهرست که این مسند مرجع وثیقست و پر ظاهرست که ابطال حدیثی که در مرجع وثیق مروی باشد و آن هم بطرق متعدده و اسانید متنوعه و ابطال هم بمقابله خصم نهایت جور و اعتساف و سراسر خلاف حیا و انصاف و محض هذر و جزاف و بحت حیف و سفساف و سراپا مخالفت تحقیق و تنقید و احصافست فان المرجع الوثیق حریّ و حقیق بالاذعان و التصدیق و حجی و قمین بالایمان و التوثیق و لا یصدر تکذیب حدیث الولایة المروی فیه لا من الممنوّ بالحرمان و الخذلان السائق الی سعیر الحریق و ممنوع المدحور من ملوک طریق التحقیق المدفوع المطرود عن التسدید و التوفیق چهارم آنکه از افاده ابو موسی مدینی که سبکی نقل کرده واضح است که مسند امام احمد منتقی یعنی منتخب و برگزیده شد از احادیث کثیره

ص:106

و مسموعات وافره و ظاهرست که کتابی که از احادیث متکاثره و مسموعات وافره برگزیده شود مشتمل بر احادیث باطله و روایات مکذوبه نخواهد بود فان الانتخاب و الانتقاء دلیل علی مزید الاهتمام و الاعتناء و هو موجب للاقبال و القبول و الاصغاء لا مجال و الاغفال و الالغاء و اللّه الهادی الی طریق السواء و الموافق للاستبصار و الاهتداء و المنقذ من التعصّب المورث للشقاء المانع من النجاة و الشفاء پنجم آنکه از افاده ابو موسی ظاهرست که این مسند امام گردانیده شده و ظاهرست که کتابی که امام مردم باشد تکذیب و ابطال روایت آن خلاف امامت و جلالت آنست و انما جعل اماما لیاتم به النّاس و یقتدوا به حتی یامنوا العذاب و الباس و یتخلّصوا و یتنصّلوا من الغرور و الوسواس و یقفوا علی اقتفائه و اتباعه جانحین عن سخیف الرای و ضعیف القیاس و لا یرکنوا الی هوی مرد و تخمین منهار ما له اساس و لا یعوّلوا علی تهجس خاسر و تهجم خائب و رمی و رجم بظن کاذب لا یصلح للاخذ و الاقتباس ششم آنکه از افاده ابو موسی واضح است که مسند احمد معتمد گردانیده شده یعنی این کتاب تصنیف کرده شد برای آنکه مردم بر آن اعتماد کنند فثبت ان هذا المسند الاصیل و المرجع الاثیل موضوع للرجوع و الالتجاء و الاعتماد و حصن حصین و کهف رصین مصنوع للاعتصام و الاستذراء و الاستناد فلا یکذب حدیث الولایة المذکور فیه الا المنهمک فی الخسار و العناد و المقبل علی التبار و اللداد کالصادف عن الحق و الرشاد المشیح بوجهه عن الانتقاد العازف عن لقم الصواب و السداد هفتم آنکه از افاده ابو موسی ظاهرست که مسند احمد ملجا گردانیده شد و من الظاهر المستبین علی العاقل اللقن الفطین ان الملجأ انما یلجأ إلیه لیعتمد علیه فیکون حارسا من الوقوع فی بوائق الحوادث و صائنا من الانتشاب فی طوارق العوائث لا ان یکون الملجأ بنفسه مشتملا علی الاکاذیب و الخبائث منطویا علی المفتریات و النوافث هشتم آنکه از افادۀ ابو موسی مدینی واضح است که مسند احمد مستند گردانیده شد و من الظاهر المستبین علی المهرة النقاد ان کتابا وضع للاستناد یجب الرجوع و الفزع و الرکون إلیه عند احتداد نار التشاجر و العناد و یلزم الاستدراء و الالتجاء و الاول و السکون إلیه عند اکتنام الحق و الصواب و السداد فلا یتحامل برد حدیث الولایة الماثور فیه الا المرتبک فی اشراک الزیغ و اللداد نهم آنکه ابو موسی بسند خود روایت

ص:107

کرده که امام احمد بن حنبل ولدین خود عبد اللّه و صالح و برادرزاده خود حنبل بن اسحاق را بخدمت خود حاضر نموده مسند را بر ایشان قرائت فرمود و ارشاد نمود که این کتاب را جمع نموده ام و انتقاء کرده ام از زیاده از هفت لک و پنجاه هزار و لا شک و لا ارتیاب عند اصحاب الالباب ان الجمع و الانتقاء و الانتخاب لهذا المسند المستطاب من هذا القدر الکثیر و العدد العزیر من احادیث سیّد الانجاب صلوات اللّه و سلامه علیه و آله الاطیاب ما نفح مسک و طاب ملاب و ذکر هذا الجمع و الانتخاب فی مقام الافتخار و نصح الاولاد و ارشاد افلاذ؟ ؟ ؟ الاکباد بعد الجمع و الاحتشاد و تخصیصهم بذلک من بین سائر الاصحاب دلیل واضح و برهان لائح لا یثلمه نوازع المکابرین الاوشاب و لا یزعزع ارکانه وساوس المجادلین الاقشاب علی ان حدیث الولایة المذکور فی هذا المسند الجلیل الفخار فی غایة الاعتماد و الاعتبار و قصوی الارتقاء الی درجة القبول عند اهل الاختبار و اللّه ولی التوفیق و الاستبصار و المزهق لتلمیعات اهل القرفة و الانکار المدغلین المبطلین لصحاح الاثار المکذّبین لصوادق الاخبار السائقین انفسهم و اتباعهم فی انکر البوار دهم آنکه امام احمد بن حنبل رئیس اساطین حذاق بخطاب صالح و عبد اللّه و حنبل بن اسحاق که هر سه افلاذ کبدان امام آفاق و محل کمال رافت و ارتفاق و مستحق نهایت نصح و خیراندیشی و اشفاق و لائق غایت تبعید و تجنیب از موجبات خذلان و ایباق و سالک مسالک کبار و تابع آثار اسلاف اخیار بالاستحقاق بودند ارشاد فرموده که چیزیکه اختلاف کنند در ان مسلمین از حدیث رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم پس رجوع کنید بسوی آن یعنی این مسند پس در ثبوت غایت اعتماد و اعتبار و نهایت عظمت و جلالت فخار روایات و آثار و اقصای نباهت و شرافت و نبالت اخطار احادیث و اخبار این مسند عالی مقدار هیچ مقام شک و ارتیاب و انکار برای احدی از ارباب رشد و استبصار باقی نماند فلا یقدم علی تکذیب حدیث الولایة المذکور فی هذا المسند الذی حکم امام الجهابذة الاشراف و لدیه و ابن اخیه الحائزین لجلائل الاوصاف بالرجوع إلیه عند تشاجر المؤمنین و تنازع المسلمین و جعله مرجعا عند الاختلاف و موئلا و مناصا و ملجأ و ملاذا عند خفاء الحق و الاشراف علی الضیاع و الاتلاف و صیّره حصنا حصینا مانعا و حرزا حریزا رادعا عن الضلال و الاسفاف

ص:108

و وضعه علما و منار الهدایة التائهین فی مهامه الردی و الاعتساف و اقامه حاجزا و قادحا و صارفا و دافعا عن الاقتحام فی مهاوی التوی و السفساف الاّ من اغتالته الوساوس المطیحة المردیة و اجتالته الهواجس المخلقة الموبقة المردیة فهام و تاه فی کل واد و اعرض و اشاح بوجهه و لوی بصفحته عن الحق و السداد وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ یازدهم آنکه امام احمد بن حنبل بعد حکم رجوع بسوی این مسند مستند وقت اختلاف مسلمین در احادیث حبیب احد صمد صلوات اللّه و سلامه علیه و آله الکرام المزهقین التحریفات کل من ابطل و جحد و الملقین فی اعناق کل من اضطغن و حقد و کشح و حسد و آثر البغض و اللدد و رکن الی العبث و الردّ حبلا من مسد ارشاد فرموده فان کان فیه و الا فلیس بحجة و ظاهرست که تقدیر ان کان فیه بنظر سیاق و سباق صریح و نهایت توضیح و تلویح چنینست فإن کان فیه فهو حجّة فالحمد للّه علی ما انقذ المسترشدین من اللجّة و ابان لقم الصواب و اوضح المحجّة و اثبت ان حدیث الولایة المروی فی هذا المسند حجّة و أیّة حجة فلیکثر المنکرون المعاندون و المکابرون الحائدون العجیج و الضجة فقد زعزعت و هدّت ارکان تلبیساتهم و ضعضعت و دجّت اساس تدلیساتهم ایّة رجة و هصرت افنانهم و کسرت اغصانهم و جزّت فروعهم و اصولهم و افسدت افکارهم و ضرب بالاسهاب علی قلوبهم و خلطت عقولهم و شجت رءوسهم آیة شجة دوازدهم آنکه قول امام احمد بن حنبل و الا لیس بحجّة دلالت صریحه دارد بر آنکه حدیثی که در مسند نباشد حجّت نیست و آن بدلالت مفهوم صحیح و سیاق و سباق صریح ظاهر می نماید که احادیث مسند همه ها معتبر و معتمد و دلائل مثبته احکام و حجج و براهین ارشادات سرور انام صلّی اللّه علیه و آله الکرامست سیزدهم آنکه از حکایت عبد اللّه بن احمد بن حنبل ظاهرست که هر گاه آن عالیمقدار از پدر بزرگوار خود استفسار و استخبار از وجه تصنیف این مسند منیف با وصف کراهت طبع شریف از وضع کتب و تالیف و ابا از تحمیل این بار گران بر عنصر لطیف نمود حضرت امام قمقام بجواب سؤال فرزند عالی مقام خود در مقام ازاحه وساوس و اوهام و دفع تخیل تنافی و تناکر و رفع توهم تباین و تنافر در کراهت و رغبت آن امام ارشاد فرمود که ساخته ام این کتاب را

ص:109

امام فهذا نص صریح من الامام الهمام علی ان هذا المسند الشریف امام أی مقتدی معتام و لامر المقتدین و المهتدین نظام و من جنوحهم و رکونهم و تعریجهم علی الباطل زمام چهاردهم آنکه امام احمد در حق مسند ارشاد فرموده إذا اختلف فی سنة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم رجع إلیه و هذا مناد رافعا عقیرته علی ان هذا المسند الشریف و السفر اللطیف یرجع إلیه عند اختلاف الناس فی السنن و انه منقذ من آفات المحن و الفتن رادع عن المیل و الزیغ الی من خالف الحق و الی الباطل رکن فلا یجسر علی ابطال حدیث الولایة المذکور فیه الا المخذول الممنوّ بالاحقاد و الاحن المعرض الصادف عن کل صواب حسن پانزدهم آنکه نیز عبد اللّه بن احمد ارشاد فرموده که خرّج أبی المسند من سبعمائة الف حدیث فهذا الانتخاب و التخریج دلیل متین نضیج و برهان رزین بهیج علی ان هذا المسند الشریف مما یجب علیه التعریج فامر مبطل حدیث الولایة المذکور فیه مضطرب الاساس مریج و تسویلات رادّه و منکره کغیث اعجب الکفار نباته ثم یهیج شانزدهم آنکه ابو موسی مدینی ارشاد کرده که اخراج نکرده یعنی احمد بن حنبل درین مسند مگر از کسی که ثابت شده نزد احمد صدق او و دیانت او نه کسی که طعن کرده شد در امانت او فهذا صریح و أیّ صریح فی انّ جمیع رجال المسند رجال الصحیح و انهم صادقون مقبولون و اهل الدیانة موثوقون و لیسوا بمطعونین فی الامانة و لا متهمین فی الصیانة مرتقون الی مراتب الصدق و الدیانة عارجون معارج الورع و الرزانة حائزون مناصب التثبّت و المتانة منحازون عن الریب و الخیانة سالمون عن العیب و المهانة هفدهم آنکه عبد اللّه بن احمد هر گاه از پدر عمدة الأعیان استفسار حال عبد العزیز بن ابان نمود آن امام زمان و مقتدای دوران بجواب سؤال فرزند عالیشان خود ارشاد فرمود که اخراج نکردم ازو یعنی از عبد العزیز در مسند چیزی را هر گاه تحدیث کرد بحدیث مواقیت ترک کردم او را و هذا صریح فی ان الامام لم یخرج فی هذا المسند عن الرجال المطعونین و لم یرو فیه عن الرواة الموهونین بل بالغ فی التحرّی و التثبّت و الاحتیاط و التمییز فترک و هجر بمحض علة التحدیث بحدیث المواقیت روایات عبد العزیز هیجدهم آنکه ابو موسی مدینی فرموده و من الدلیل

ص:110

علی ان ما اودعه الامام احمد رح مسنده قد احتاط فیه اسنادا و متنا فثبت بحمد اللّه انعام ان ما رواه الامام فی مسنده الامام موصوف متنه و اسناده بالحرم و الاحتیاط مصون عن وصمة الاوهام و الاغلاط واضح الاعتبار و الالتیاط جلی الاعتماد و الارتباط بری من الشین و الاختباط بعید عن الکذب و الطعن و الاختلاط لا یغتاله ید التوهین و الاحتباط و المعتمد علیه و المستند إلیه سالک سوی الصراط فلا مجال لرواج تکذیب المخاطب المحتاط حتی یلج الجمل فی سمّ الخیاط نوزدهم آنکه ابو موسی بعد عبارت سابقه فرموده و لم یورد فیه الا ما صح سنده و هذا مناد جهارا بالقصر الصریح و الحصر الصحیح علی صحة جمیع احادیث هذا المسند الملیح فتکذیب حدیثه الصحیح الناشی من المخاطب الفصیح و بعض من سلفه من ائمة التعصّب الفضیح کذب فظیع قبیح و بهت شنیع صریح و عدوان غریب غیر ربیح و طغیان عجیب غیر نجیح بستم آنکه ابو موسی با کمال در مقام استدلال دعوای بری از اختلال و اعتلال یعنی دعوای احتیاط احمد در مسند و عدم ابراء غیر حدیث صحیح در ان از عبد اللّه پسر احمد روایت فرموده آنچه از آن ظاهرست که اوّلا امام احمد حدیث أبی هریره را که دلالت می کند بر امر رسول رب متعال صلوات اللّه و سلامه علیه و آله ما اختلف النهر و اللیان بر حکم و امر باعتزال از ارباب فتنه و ضلال و اصحاب اهلاک و ازلال در مسند خود وارد فرموده بود و فرزند ارجمند خود را تحدیث بآن نموده لکن در وقت مرض و قرب ارتحال و حضور اوان وفات و انتقال بسبب مزید خوف مؤاخذه منتقم ذو الجلال و شدت احتیاط و انتقاد و تحقیق و استکمال و حذر از تطرق تمسک و استدلال بر مخالفت خلفای با اجلال خلف رشید و ولد سعید را مامور فرمود بر آنکه ضرب نماید بر این حدیث یعنی آن را از مسند خارج نماید و در مقام تعلیل این حکم جلیل بولد نبیل خود ارشاد فرمود که این حدیث خلاف احادیث از آن حضرتست یعنی ارشاد آن حضرت در احادیث دیگر امر بسمع و اطاعتست و این حدیث شریف امر باعتزال و مهاجرت ارباب ضلالت پس این ارشاد باسداد ان امام نقّاد دلیل واضح و برهان لائحست بر آنکه هیچ حدیثی خلاف احادیث سرور مختار صلوات اللّه و سلامه علیه و آله الاطهار که آن حدیث قابل رد و انکار و لائق استهزا و استحقار باشد درین مسند جلیل الفخار مروی و ماثور و مسرور

ص:111

و مسطور و موجود و مذکور نیست فثبت بحمد اللّه و حسن توفیقه و ابلاجه الحق و لحب طریقه ان حدیث الولایة حدیث احتاط فیه الامام متنا و اسنادا و خبر صحیح جلی اعتبارا و اعتمادا و لا یحوم حوله شائبة توهم مخالفة غیره من الاحادیث السائرة اغوارا و انجادا فلا یسمع فی حقه قول من خالف الحق و جنح الی الباطل عنادا و لدادا و رام بسبب استحواذ الزیغ و الرین ان یلحق به فسادا و کسادا بست و یکم آنکه ابو موسی بعد نقل ارشاد احمد بضرب بر حدیث موجب و حرب فرموده و هذا مع ثقة رجال اسناده حین شذّ لفظه من الاحادیث المشاهیر امر بالضرب علیه و این ارشاد شریف و تبیین لطیف دلالت صریحه دارد بر آنکه تثبت و احتیاط و انتقاد امام احمد در متن و اسناد آثار سرور انبیای امجاد صلوات اللّه و سلامه علیه و آله الی یوم التناد بمرتبه رسیده که حدیثی که رجال آن همه معتبرین و ثقات و معتمدین و اثبات اند بسبب شذوذ لفظ آن از احادیث مشاهیر حکم اخراج آن از مسند معتمد خود فرموده پس قطعا و حتما و یقینا و جزما ثابت شد که حدیث ولایت از شذوذ و ندرت و مخالفت احادیث دیگر محفوظ و مصون و بکمال اعتماد و نهایت اعتبار موسوم و مقرونست و دوم آنکه ابو موسی بعد عبارت سابقه گفته فکان دلیلا علی ما قلناه و این عبارت بمزید تاکید و توضیح دلالت صریح دارد بر آنکه حکم امام احمد بضرب این حدیث با وصف ثقت رجال ان دلیلست بر آنکه امام احمد در احادیث مسند اسناد او متنا احتیاط را بکار برده و طریق تحقیق و تنقید متین و تمییز غث از سمین سپرده و غیر احادیث صحیحه در آن وارد نفرموده فثبت بحمد اللّه مرة بعد مرّة و کرّة بعد کرّة ان حدیث الولایة المذکور فی المسند فی مقامات عدیدة بطرق سدیدة حدیث صحیح موصوف بالنقد و الاحتیاط فی المتن و الاسناد و لا یتطرق إلیه طعن طاعن و لوم لائم و عدل عاذل و ان بالغ فی الجحود و المکابرة و العناد و الحمد للّه علی ما اوضح طریق السداد الرشاد و هر گاه این همه را دریافتی پس حالا عبارت علاّمه عبد الوهاب سبکی که در آن تشمیر ذیل و جد و جهد تمام در ذکر جلائل فضائل مسند احمد بن حنبل فرموده و قصب السبق در مدح و تبجیل و وصف و تعظیم و تصحیح روایات و توثیق رجال آن نموده و از آن صحت این وجوه

ص:112

بست و دو بکمال وضوح ظاهرست باید شنید و بر مجازفت و تعسف مخاطب فطین برد و ابطال حدیث چنین مسند ممدوح و مقبول اکابر اساطین دست تحیر بدندان تاسف باید گزید علاّمه عبد الوهاب سبکی در طبقات شافعیه کبری در ترجمه احمد بن حنبل بعد ذکر نبذی از فضائل و محامد او گفته قلت و الّف مسنده و هو اصل من اصول هذه الامّة قال الامام الحافظ ابو موسی محمّد بن أبی بکر المدینی رضی اللّه عنه هذا الکتاب یعنی مسند الامام أبی عبد اللّه احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی قدّس اللّه روحه اصل کبیر و مرجع وثیق لاصحاب الحدیث انتقی من حدیث کثیر و مسموعات وافرة فجعل اماما و معتمدا و عند التنازع ملجأ و مستندا علی ما اخبرنا والدی و غیره رح انا المبارک بن عبد الجبار انا الحسین کتب إلیهما من بغداد قال انا ابو اسحاق ابراهیم بن عمر بن احمد البرمکی قراءة علیه انا ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمّد بن محمّد بن حمدان بن عمر بن بطة قراءة علیه ثنا ابو حفص عمیر بن محمد بن رجا ثنا موسی بن حمدون البزّار قال قال لنا حنبل بن اسحاق جمعنا عمی یعنی الامام احمد ولی لصالح و لعبد اللّه و قرأ علینا المسند و ما سمعته منه یعنی تامّا غیرنا و قال لنا انّ هذا الکتاب قد جمعته و انتقیته من اکثر من سبعمائة و خمسین الفا فما اختلف فیه المسلمون من حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فارجعوا إلیه فان کان فیه و الا لیس بحجّة و قال عبد اللّه بن احمد رح کتب أبی عشرة الف الف حدیث لم یکتب سوادا فی بیاض الاّ حفظه و قال عبد اللّه ایضا قلت لابی لم کرهت وضع الکتب و قد عملت المسند فقال عملت هذا الکتاب اماما إذا اختلف النّاس فی سنة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم رجع إلیه و قال ایضا خرّج أبی المسند من سبع مائة الف حدیث قال ابو موسی المدینی و لم یخرج الاّ عمن ثبت عنده صدقه و دیانته دون من طعن فی امانته ثم ذکر باسناده الی عبد اللّه بن الامام احمد رح قال سالت أبی عن عبد العزیز بن ابان قال لم اخرج عنه فی المسند شیئا لمّا حدیث بحدیث المواقیت ترکته قال ابو موسی فاما عدد احادیث المسند فلم ازل اسمع من افواه الناس انّها اربعون الفا الی ان قرأت علی أبی منصور

ص:113

بن زریق ببغداد قال انا ابو بکر الخطیب قال قال ابن المنادی لم یکن فی الدنیا احدا روی عن ابیه منه یعنی عبد اللّه بن الامام احمد بن حنبل لانه سمع المسند و هو ثلاثون الفا و التفسیر و هو مائة الف و عشرون الفا سمع منها ثلاثین الفا و الباقی و جادة فلا ادری هذا الذی ذکر ابن المنادی أراد به مالا مکرر فیه او أراد غیره مع المکرر فیصح القولان جمیعا و الاعتقاد علی قول ابن المنادی دون غیره قال و لو وجدنا فراغا لعددناه ان شاء اللّه تعالی فاما عدد الصحابة رضی اللّه عنهم فنحو من سبعمائة رجل قال ابو موسی و من الدلیل علی ان ما اودعه الامام احمد رح مسنده قد احتاط فیه اسناد او متنا و لم یورد فیه الاّ ما صحّ سنده ما

اخبرنا ابو علی الحدّاد قال انا ابو نعیم انا ابن الحصین و انا ابن المذهب قالا انا القطیعی ثنا عبد اللّه قال حدثنی أبی ثنا محمد بن جعفر ثنا شعبة عن أبی النیّاح قال سمعت ابا زرعة یحدّث عن أبی هریرة عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال یهلک امّتی هذا الحیّ من قریش قالوا فما تامرنا یا رسول اللّه قال لو ان النّاس اعتزلوهم قال عبد اللّه قال لی أبی فی مرضه الذی مات فیه اضرب علی هذا الحدیث فانه خلاف الاحادیث

عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یعنی قوله صلّی اللّه علیه و سلّم اسمعوا و اطیعوا و هذا مع ثقة رجال اسناده حین شذّ لفظه من الاحادیث المشاهیر امر بالضّرب علیه فکان دلیلا علی ما قلناه ازین عبارت کالشمس فی رابعة النهار واضحست که این سند معتمد و این تالیف مستند در کمال فضل و جلالت و اعتبار و اعتمادست و همه احادیثش قابل حجیّت و موصوف بصحتست که خود سبکی آن را اصلی از اصول این امّت مرحومه گفته و از ابو موسی مدینی نقل کرده که او این مسند را اصل کبیر و مرجع وثیق برای اصحاب حدیث گفته و ارشاد نموده که امام احمد آن را از احادیث متکاثره و مسموعات وافره منتخب فرموده و برای راغبین و مقتدین امام معتمد و برای تنازع متنازعین ملجأ و مستند گردانیده و استدلالا علی هذا المقال باسناد ثقات رجال نقل کرده که برادرزاده امام ممدوح روایت فرموده که امام احمد باو و اولاد خود گفت که این مسند را از زیاده از هفت لکهه؟ ؟ ؟ و پنجاه هزار حدیث بر گزیده ام پس آنچه مسلمین در آن نزاع کنند باین مستند رجوع آرید اگر در آن باشد یعنی پس حجتست و الاّ حجّت نیست و از

ص:114

پسر امام احمد آورده که هر گاه او به پدر بزرگوار خود عرض داشت که با وصف کراهت طبع شریف از تصنیف چرا بتصنیف مسند پرداختند در جواب فرمود که این مسند را امام و پیشوای خلائق گردانیده ام که هر گاه اختلاف ورزند بسوی آن رجوع آورده می شود و نیز بابو موسی افاده کرده که امام احمد درین سند روایت نکرده مگر از کسی که صدق و دیانت او بثبوت پیوسته و از روایات کسانی که در امانت ایشان طعن کرده اند دست برداشته و برین دعوی قول پسر امام احمد را سند آورده که او پرسید پدرش را از حال عبد العزیز بن ابان او در جواب گفت که چون او حدیث مواقیت روایت کرده ازین جهت روایتی ازو اخراج نکردم و نیز ابو موسی افاده کرده که امام احمد در متون و اسانید مسند احتیاط بکار برده و در ان غیر احادیث صحیحة السند وارد نساخته و استدلال کرده برین دعوی بآنچه حاصلش آنست که امام احمد باین مرتبه تنقید و تحقیق و احتیاط بعمل آورده که بعضی از احادیث را با وصف آنکه اسناد موثوق داشت و رجالش همه ثقه و عدول بودند لیکن چون آن را با احادیث شهیره مخالف یافت از مسند خود بیرون ساخت و تا وقت وفات که آخر ایام دنیا بود دست از تهذیب و اصلاح این مسند بر نداشت پس هر گاه امام احمد حنبل مسند خود را مرجع در اعتبار نموده باشد و امامی گردانیده که اگر مردم در سنتی از سنن جناب سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اختلاف کنند بآن رجوع کرده باشند و هر گاه مسلمین اختلاف کنند در حدیث رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسوی مسندش رجوع کنند اگر در ان یابند حجّتست و الا حجت نیست باز حدیث آن مسند را در مقابله اهل حقّ باطل گفتن و آن را مردود ساختن ماجرای عجیبست که هوش از سر عقلا می رباید و مخفی نماند که علامه سبکی که تشمیر ذیل در مدح و ثنا و وصف و اطراء مسند احمد و اثبات صحت احادیث ان نموده از اکابر محققین و اجلّه منقدین قومست ابو بکر بن احمد اسدی الشهیر بابن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته عبد الوهّاب بن علی بن عبد الکافی بن علی بن تمام بن یوسف بن موسی بن تمام العلاّمة قاضی القضاة تاج الدّین ابو نصر بن الشیخ الامام شیخ الاسلام تقی الدین أبی الحسن الانصاری الخزرجی السبکی مولده بالقاهرة سنة سبع بتقدیم السین و عشرین و سبعمائة و قیل سنة ثمان و حضر و سمع بمصر من جماعة ثم قدم دمشق مع

ص:115

والده فی جمادی الآخرة سنة تسع و ثلاثین و سمع بها من جماعة و اشتغل علی والده و علی غیره و قرأ علی الحافظ شهاب الدین المزّی و لازم الذهبی و تخرّج به و طلب بنفسه و دأب قال الحافظ شهاب الدین بن حجّی اخبرنی انّ الشیخ شمس الدّین بن النقیب إجازة بالافتاء و التدریس و لما مات ابن النّقیب کان عمر القاضی تاج الدّین ثمانیة عشر سنة و افتی و درّس و حدث و صنّف و اشتغل و ناب عن ابیه بعد وفاة اخیه القاضی الحسین ثم اشتغل بالقضاء بسؤال والده فی شهر ربیع الاول سنة ست و خمسین ثم عزل مدة لطیفة ثم اعید ثم عزل باخیه بهاء الدین و توجه الی مصر علی وظائف اخیه ثم عاد الی القضاء علی عادته و ولی الخطابة بعد وفاة ابن جملة ثم عزل و حصل له محنة شدیدة و سجن بالقلعة نحو ثمانین یوما ثم عاد الی القضاء و قد درس بمصر و الشام بمدارس کبار العزیزیة و العادلیة الکبری و الغزالیة و العد راویة و الشامیّین و الناصریة و الامینیة و مشیخة دار الحدیث الاشرفیة و تدریس الشافعی بمصر و الشیخونیة و المیعاد بالجامع الطولونی و غیر ذلک و قد ذکره الذهبی فی المعجم المختص و اثنی علیه و قال ابن کثیر جری علیه من المحن و الشدائد ما لم یجر علی قاض قبله و حصل له من المناصب ما لم یحصل لاحد قبله و قال الحافظ شهاب الدین ابن حجّی خرّج له ابن سعد مشیخة و مات قبل تکمیلها و حصّل فنونا من العلم من الفقه و الاصول و کان ماهرا فیه و الحدیث و الادب و برع و شارک فی العربیة و کان له ید فی النظم و النثر جید البدیهة ذا بلاغة و طلاقة لسان و جرأة جنان و ذکاء مفرط و ذهن و قاد و کان له قدرة علی المناظرة صنّف تصانیف عدیدة فی فنون علی صغر سنّه و کثرة اشغاله قرئت علیه و انتشرت فی حیاته و بعد موته قال و انتهت إلیه ریاسة القضاء و المناصب بالشام و حصلت له محنة بسبب القضاء و اودی فصبر و سجن فثبت و عقدت له مجالس فابان عن شجاعة و افحم خصومه مع تواطئهم علیه ثم عاد الی مرتبته و عفا و صفح عمّن قام علیه و کان سیدا جوادا کریما مهیبا یخضع له ارباب المناصب من القضاة و غیرهم توفی شهیدا بالطاعون فی ذی الحجة

ص:116

سنه احدی و سبعین و سبعمائة خطب یوم الجمعة و طعن لیلة السبت رابعه و مات لیلة الثلثاء و دفن بتربتهم بالسّفح عن اربع و اربعین سنة و من تصانیفه شرح مختصر ابن الحاجب فی مجلدین سماه رفع الحاجب عن مختصر ابن حاجب و شرح المنهاج البیضاوی و کان والده قد بدأ فیه فکتب منه قطعة یسیرة فبنی علیها ولده و القواعد المشتملة علی الاشباه و النظائر و طبقات الفقهاء الکبری فی ثلثة اجزاء و فیه غرائب و عجائب و الطبقات الوسطی مجلد ضخم و الطبقات الصغری مجلد لطیف و الترشیح فی اختیارات والده و فیه قواعد عربیّة و هو اسلوب غریب و التوشیح علی التنبیه و التصحیح و المنهاج و جمع مختصرا فی الاصول سمّاه جمع الجوامع و کتب علیه کتابا سماه منع الموانع و جلب حلب جواب اسئلة ساله عنها الاذرعی و غیر ذلک و احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی در درر کامنه گفته عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی بن علی بن تمام السبکی ابو نصر تاج الدّین بن تقی الدّین ولد سنة 727 و اجاز له ابن الشحنة و یونس الدبوسی و سمع علی یحیی بن المصری و عبد المحسن الصّابونی و ابن سیّد الناس و صالح بن مختار و عبد القادر بن الملول و غیرهم ثم قدم مع والده دمشق سنة 39 فسمع بها من زینب بنت الکمال و ابن أبی الیسر و غیرهما و قرأ بنفسه علی المزّی و لازم الذهبی و تخرّج بتقی الدین بن رافع و امعن فی طلب الحدیث و کتب الاجزاء و الطباق مع ملازمة الاشتغال بالفقه و الاصول و العربیّة حتی مهر و هو شاب و خرّج له ابن سعد مشیخة و حدث بها و اجاد فی الخط و النظم و النثر و شرح مختصر ابن حاجب و منهاج البیضاوی و عمل فی الفقه التوشیح و الترشیح و لخّص فی الاصول جمع الجوامع و عمل علیه منع الموانع و عمل القواعد المشتملة علی الاشباه و النظائر و کان ذا بلاغة و طلاقة لسان عارفا بالامور و انتشرت تصانیفه فی حیاته و رزق فیها السعد و عمل الطبقات الکبری و الوسطی و الصغری و کان جید البدیهة طلق اللّسان اذن له ابن النقیب بالافتاء و التدریس و درّس فی غالب مدارس دمشق و ناب عن ابیه فی الحکم ثم اشتغل به باختیار ابیه و ولی دار الحدیث الاشرفیّة بتعیین ابیه و ولی توقیع الدست فی سنة 754 و ولی خطابة الجامع و انتهت إلیه ریاسة القضاء و المناصب بالشام و حصل له بسبب القضاء محنة شدیدة مرة بعد مرة

ص:117

و هو مع ذلک فی غایة الثبات و لمّا عاد الی منصبه صفح عن کل من اساء إلیه و کان جوادا مهیبا قال الشیخ شهاب الدین بن حجّی اخبرنی ان الشیخ شمس الدّین ابن النقیب اجاز له بالافتاء فالتدریس و لم یکمل العشرین لان عمره لما مات ابن النقیب کان ثمانیة عشر عاما و اول ما ناب فی الحکم بعد وفاة اخیه حسین قال و قد صنّف تصانیف کثیرة جدا علی صغر سنه قرئت علیه و انتشرت فی حیاته و بعد موته و قال ابن کثیر جری علیه من المحن و الشدائد ما لم یجر علی قاض قبله و حصل له من المناصب و الریاسة ما لم یحصل لاحد قبله و انتهت إلیه الریاسة بالشام و ابان فی ایام محنته عن شجاعة و قوة علی المناظرة حتی افحم خصومه مع کثرتهم ثم لما عاد عفا و صفح عمن قام علیه و کان کریما مهیبا و مات فی سابع ذی الحجّة سنة 771 و خطب یوم الجمعة فطعن لیلة السبت و مات لیلة الثلثاء و نیز باید دانست که ابو موسی مدینی که ازو سبکی فضائل و محامد مسند احمد بن حنبل و صحت احادیث آن نقل کرده از اعاظم اساطین معتمدین و افاخم ائمه معتبرین سنیه است محمّد بن احمد ذهبی در عبر در وقائع سنه احدی و ثمانین و خمسمائة گفته ابو موسی المدینی محمّد بن أبی بکر عمر بن احمد الحافظ صاحب التصانیف و له ثمانون سنة سمع من غانم البرجی و جماعة من اصحاب أبی نعیم و لم یخلّف بعده مثله مات فی جمادی الاولی و کان مع براعته فی الحفظ و الرجال صاحب ورع و عبادة و جلالة و تقی و عبد الوهاب بن علی سبکی در طبقات شافعیه کبری گفته محمد بن عمر بن احمد بن محمد بن أبی عیسی الحافظ ابو موسی المدینی الاصبهانی صاحب تصانیف ولد فی ذی القعدة سنة احدی و خمسمائة و سمع حضورا فی سنة ثلاث باعتناء والده من أبی سعد محمّد بن محمد المطرز و مات المطرز تلک السنة و سمع ایضا من أبی منصور محمّد بن عبد اللّه بن مندویه الشروطی و غانم البرجی و أبی علی الحداد و أبی الفضل محمد بن طاهر الحافظ و أبی القاسم اسماعیل بن محمّد بن الفضل الحافظ و به تخرّج و هبة اللّه بن الحصین و فاطمة الجوز دانیة و أبی العزّ بن کادش و خلق کثیر ببلده و ببغداد و همدان روی عنه الحافظ ابو بکر بن محمد بن موسی الحازمی و الحافظ عبد الغنی و الحافظ عبد القادر الرّهاوی و الحافظ محمّد بن مکی و الحسن بن أبی

ص:118

معشر الاصبهانی و الناصح بن الحنبلی و خلق کثیر و من مصنفاته الکتاب المشهور فی تتمة معرفة الصّحابة الذی ذیّل به علی أبی نعیم و کتاب الاخبار الطوالات مجلد و کتاب تتمة الغریبین و کتاب اللطائف فی المعارف و کتاب الوظائف و کتاب عوالی التابعین و غیر ذلک و عرض من حفظه کتاب علوم الحدیث للحاکم علی اسماعیل الحافظ قال ابن الدبیثی عاش حتی صار اوحد وقته و شیخ زمانه إسنادا و حفظا و قال ابن النجار انتشر علمه فی الآفاق و کتب عنه الحفاظ و اجتمع له ما لم یجتمع لغیره من الحفظ و العلم و الثقة و الاتقان و الدین و الصّلاح و سدید الطریقة و صحّة الضبط و النقل و حسن التصانیف قال و تفقه علی أبی عبد اللّه الحسن بن العبّاس الرستمی قال و مهر فی النّحو و اللغة قال و سمعت ابا عبد اللّه بن حمار باش یقول کان الحافظ ابو موسی کوتاه یقول ابو موسی کنز مخفی و قال الحافظ عبد القادر الرّهاوی حصّل من المسموعات باصبهان خاصّة ما لم یتحصل لاحد فی زمانه و انضمّ الی کثرة مسموعات الحفظ و الاتقان قال و تعفّفه الّذی لم نره لاحد من حفاظ الحدیث فی زماننا له شیء یسیر یتبرّع به و ینفق منه و لا یقبل من حد شیئا قط و قال الحسین بن نعمان البادوی کنت فی مدینة الجاز فجاءنی رجل فسألنی عن رویا قال رایت کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم توفی فقلت هذه رویة الکبار و ان صدقت رؤیاک یموت امام لا نظیر له فی زمانه فان هذا المنام رئی حالة وفاة الشافعی و الثوری و احمد بن حنبل قال فما امسینا حتی جاءنا الخبر بوفاة الحافظ أبی موسی و عن عبد اللّه بن محمّد الخجندی لما دفن ابو موسی لم یکادوا یفرغون حتی جاء مطر عظیم فی الحرّ الشدید و کان الماء قلیلا باصبهان قال و کان الحافظ ابو موسی قد ذکر فی ذکر فی آخر املاء املاه انّه متی مات فی کل امة من له منزلة عند اللّه رفیعة بعث اللّه له سحابا یوم موته علامة للمغفرة له و لمن صلّی علیه فوقع له ذلک عند موته کما کان حدث فی حیاته توفی باصبهان یوم الاربعاء منتصف النهار تاسع جمادی الاولی سنة احدی و ثمانین و خمسمائة و دفن بالمصلی خلف محراب الجامع قال ابو البرکات محمّد بن محمود الرویدینی و صنّفت الائمّة فی مناقبه تصانیف کثیرة

ص:119

و شیخ جمال الدّین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الشافعی در طبقات شافعیه گفته ابو موسی محمد بن عمر بن احمد المدینی الاصبهانی الامام الحافظ ولد لیلة الاربعاء تاسع عشر ذی القعدة سنة احدی و خمسمائة و تخرج بالامام اسماعیل بن محمد التیمی و اخذ عنه المذهب و علوم الحدیث و سمع من خلائق کثیرین و صنّف التصانیف المشهورة النافعة و کان ورعا زاهدا متواضعا متعففا عما فی ایدی النّاس لا یقبل لاحد شیئا قطّ مع الهرب من النّاس قال ابن الدبیثی و عاش حتی صار أوحد وقته و شیخ زمانه توفی منتصف یوم اربعاء تاسع جمادی الاولی سنة احدی و ثمانین و خمسمائة ذکره فی العبر قال و لم یخلّف بعده مثله و تقی الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته محمّد بن عمر بن احمد بن عمر بن محمد الحافظ الکبیر ابو موسی المدینی الاصبهانی احد الاعلام و لنا فی ذی القعدة سنة احدی و خمسمائة و تخرج بالامام اسماعیل بن محمّد التیمی و اخذ عنه المذهب و علوم الحدیث و سمع الکثیر و صنّف التصانیف الملیحة المفیدة المشهورة منها تتمة معرفة الصّحابة ذیّل به علی کتاب أبی نعیم الحافظ و کتاب تتمة الغریبین و کتاب عوالی التابعین و غیر ذلک و کان حافظا واسع الدائرة جم العلوم قال ابو سعد السمعانی کتبت عنه و سمعت منه و هو ثقة صدوق و قال ابن الدبیثی بالمثلثة عاش حتی صار أوحد وقته و شیخ زمانه اسنادا و حفظا روی عنه جماعة کثیرون منهم الحفّاظ الاربعة ابو بکر الحازمی و عبد الغنی المقدّسی و به تخرج و انتفع و عبد القادر الرهاوی و محمّد بن مکی توفی فی جمادی الآخرة سنة احدی و ثمانین و خمسمائة و قد افردت ترجمته بالتصنیف بست و سوم آنکه فاضل عمر بن محمد عارف النهروانی مولد او المدنی مسکنا در رساله مناقب احمد بن حنبل که بعد ختم مسند احمد بن حنبل در سنه ثلث و ستین بعد مائة و الف تصنیف فرموده و رساله مذکوره از بعض افاضل سنیه عاریة گرفتم می فرماید قال ابن عساکر اما بعد فان حدیث المصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم به یعرف سبل الاسلام و الهدی و یبنی علیه اکثر الاحکام و یؤخذ منه معرفة الحلال و الحرام و قد دوّن جماعة من ائمة ما وقع إلیهم من حدیثه فکان اکبر الکتب التی جمعت فیه هو المسند العظیم الشأن و القدر مسند الامام احمد و هو کتاب نفیس

ص:120

و یرغب فی سماعه و تحصیله و یرحل إلیه إذ کان مصنفه الامام احمد المقدّم فی معرفة هذا الشأن و الکتاب کبیر القدر و الحجم مشهور عند ارباب العلم یبلغ احادیثه ثلثین الفا سوی المعاد و سوی ما الحق به ابنه عبد اللّه من اعالی الاسناد و کان مقصود الامام فی جمعه ان یرجع إلیه فی الاعتبار من بلغه او رواه ازین عبارت ظاهرست که حسب ارشاد ابن عساکر اکبر کتب مدونه اکابر اعلام که جمع کرده شد در حدیث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم که شناخته می شود بان سبل اسلام وحدی و بنا کرده می شود بر ان اکثر احکام و گرفته می شود از ان معرفت حلال و حرام مسند عظیم الشأن و القدر مسند امام احمد جمیل الفخرست و آن کتاب نفیسست که رغبت کرده می شود در سماع آن و تحصیل آن و رحلت کرده می شود بسوی آن زیرا که مصنف آن امام احمد مقدمست در معرفت این شان و این کتاب کبیر القدر و الحجمست و مقصود امام احمد در جمع این مسند آن بود که رجوع نماید بسوی آن در اعتبار کسی که این مسند برسد باو یا روایت کند آن کس این مسند را پس این عبارت سراپا رشاقت بوجوه عدیده دلالت بر کمال مدح و ثنا و تبجیل و تکریم این مسند عظیم الشأن و القدر و سفر فخیم المرتبة و الفخر و نهایت عظمت و جلالت و اعتماد و اعتبار اخبار و آثار این مسند کبیر المقدار دارد فهذه الوجوه الظواهر من المدح الزاهر و الثناء الباهر من الجهبذ الحائز لجلائل المفاخر الجامع الحاشد لعقائل المآثر قدوتهم النقاد المسلم عند الاصاغر و الاکابر العلامة ابن عساکر بمنزلة عدة عساکر لهزم جیشات اباطیل کل منکر مکابر او عدة سیوف بواتر لجزّ أشلاء کل حاقد قاصرا و عدة مطارق لحطم راس کل معاند خاسر و اللّه نعم الموفق الناصر بست و چهارم آنکه نیز فاضل عارف عمر بن محمد عارف در رساله مناقب احمد بن حنبل المستغنی عن وصف الواصف بعد عبارت سابقه گفته قال ابن الجوزی صح عند الامام احمد من الاحادیث سبع مائة الف و خمسین الفا و المراد بهذه الاعداد الطرق لا المنون اخرج منها مسنده المشهور الذی تلقّته الامة بالقبول و التکریم و جعلوه حجّة یرجع إلیه و یعول عند الاختلاف علیه قال حنبل بن اسحاق جمعنا عمی لی و لصالح و لعبد اللّه و قرأ علینا المسند و ما سمعه منه تامّا غیرنا ثم قال لنا هذا الکتاب قد جمعته و انتخبته من اکثر من

ص:121

سبعمائة الف و خمسین الفا فما اختلف المسلمون فیه من حدیث رسول اللّه فارجعوا إلیه فان وجدتموه فیه فذاک و الا فلیس بحجّة و کان یکره وضع الکتب فقیل له فی ذلک فقال قد عملت هذا المسند اماما إذا اختلف الناس فی سنة من سنن رسول اللّه رجعوا إلیه ازین عبارت بوجوه عدیده نهایت اعتماد و اعتبار روایات و آثار مسند عظیم الشأن و الفخار حسب افاده ابن الجوزی مقتدای ائمه اخبار هویدا و آشکارست اوّل آنکه ابن الجوزی افاده فرموده که صحیح شد نزد امام احمد سبعمائة الف و خمسین الف که اخراج کرده احمد از آن مسند خود را پس این نص واضح است بر آنکه مسند مخرجست از احادیث صحیحه فالطعن علی روایته من الاوهام الفضیحة و الوساوس القبیحة دوم آنکه تصریح فرموده که این مسند مشهورست که تلقی کرده است امت آن را بقبول و تکریم فثبت ان حدیث الولایة مما تلقّته الامة بالقبول و التکریم و احلّته محل الاجلال و التفخیم فالمکذّب له و الرادّ علیه معاند ملیم تابع لتخبّط الغرور الرجیم سوم آنکه تصریح کرده باین که امت این مسند را حجت گردانیده فظهر ان حدیث الولایة حجة و برهان لا یثلم اساسه نوازغ مبطل خوّان چهارم آنکه تصریح کرده که رجوع کرده می شود باین مسند و تعویل کرده می شود وقت اختلاف بر آن فثبت ان حدیث الولایة مما هو مرجوع إلیه و عند الاختلاف و التشاجر و ظهور الشقاق و التناکر یعتمد و یعوّل علیه و عند تشتت الآراء و تبدد الاهواء یرکن و یسکن إلیه پنجم آنکه ارشاد امام احمد حنبل را در باره جمع این کتاب مستطاب و حکم برجوع آن بوقت اختلاف مسلمین در حدیث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب و اعتماد و اعتبار بر ان و احتجاج و استدلال بان در صورت وجدان و نفی حجیت و برهان در صورت فقدان نقل فرموده حجیت آن بوجوه عدیده ظاهر نموده ششم آنکه نص امام احمد بر امام بودن این مسند و امر برجوع سوی آن وقت اختلاف ناس که مفید مدح و ثنای بیقیاس و مزیل مرض هر ارتیاب و وسواس است نقل نموده ختم کلام بر آن فرموده و فی کل ذلک کفایة لاهل الدرایة و نیز باید دانست که ابن الجوزی در کتاب موضوعات که بعنایت خالق گفته فمتی رایت حدیثا خارجا عن دواوین الاسلام کالموطّإ و مسند احمد و الصحیحین و سنن أبی داود و الترمذی و نحوها فانظر فیه فان کان له نظیر فی الصحاح و الحسان

ص:122

فرتب امره و ان ارتبت به فرایته یباین الاصول فتامّل رجال اسناده و اعتبر احوالهم من کتابنا المسمی بالضعفاء و المتروکین فانّک تعرف وجه القدح فیه ازین عبارت ظاهرست که مسند احمد بن حنبل از دواوین اسلام مثل موطّأ و صحیحین و سنن أبی داود و ترمذی و امثال آن مستحق غایت تبجیل و اکرام و مستوجب نهایت اجلال و اعظامست و حدیثی که در آن موجود باشد محتاج بتحقیق و نظر و تامّل و فکر نیست و فیه کفاء للمکتفی و شفاء للمشتفی پس حکم ببطلان حدیث ولایت که در مسند احمد بطرق عدیده موجود و در صحیح ترمذی هم مسرود بمرتبۀ باطل و شنیع و قبیح و فظیع ست که نزد ابن الجوزی که مفرط فی الحکم بالوضع علی الاحادیث و الاخبار بتصریح محققین کبار و منقدین احبارست نیز مردود و نامقبول و هذر نامعقولست فمن خالف حکم ابن الجوزی فی هذا الباب فقد ارتکب غیر الجائز و جاز عن الحق و نکص عن الصواب و حاز اسباب الطعن و اللوم و العذل و العتاب من المحققین الاطیاب الجهابذة الانجاب و جلب علی نفسه فاحش الثلب و المعاب و اللّه ولیّ التوفیق و إلیه المرجع و المآب و مخفی نماند که ابن الجوزی را که صحت روایات مسند احمد بن حنبل و اعتماد و اعتبار و جلالت فخار آن حسب نقل عمر بن محمد عارف ثابت کرده و در کتاب موضوعات آن را قرین موطّأ گردانیده بلکه بر صحیحین چه جا سنن أبی داود و ترمذی مقدمتر گذاشته و در اعتماد و اعتبار همه را در یک سلک کشیده اکابر محققین و اجلّه منقدین قوم بمدائح عظیمه و مناقب فخیمه ستوده اند ابن روزبهان و ابن تیمیه و مصنف صواعق و صاحب صواقع و خود مخاطب بحکم ابن الجوزی بوضع احادیث فضیلت جناب سیّد الوصیین علیه سلام رب العالمین جاها تمسک نموده اند و هفوات او را حرز جان و علق نفیس انگاشته بکمال رغبت و خواهش نگاشته بزعم خود بابطال فضائل علویه پرداخته نفوس اهل نحله خود را از اشکالات اهل حقّ رها ساخته اند و رشته انصاف و تامل را گسسته باعتماد بر هذیان آن اسوه اهل عدوان و بهتان بفراغ بالی هر چه تمامتر نشسته اند پس چه قسم ممکنست که بعد این همه اطاعت و انقیاد و تقلید آن عصبیت نهاد از حکم او در باره مدح مسند احمد سر باز زنند و بمقابله اهل حقّ در قبول افادات او کلام آغاز کنند که خود بذکر کلمات او تیشه بر پای خود زده اند و بدست

ص:123

خویش آتش در خرمن خویش زده راه قیل و قال خود زده ابواب چاره از چار سو مسدود و حمایت حمات خود مردود کرده اند فهل بعد تلک الجسادة من عذر مسموع او کلام بالحجة مشفوع او بعد هذه المجازفة عثرتهم تقال و هل بعد ما اوقعوا الحریق ببیوتهم من ماء یطفی و یبرّد او بعد ذلک الایجاف و الایغال فی الضلال من هاد یهدی و یسدّد و هل بعد الاشفاء علی الموت من دواء و هل بعد الادناف و الازمان من شفاء لا و اللّه بل لو طاروا الی السماء و غاصوا فی الغبراء لما وجدوا من حیلة و لما الفوا من وسیلة و لما صادفوا خلاصا و لما وافوا مناصا فلیس لهم بعد ذلک الا الغرق و الحرق و المضض و الشرق و للّه الحمد حمدا جمیلا حیث اخزاهم فی الدنیا و لعذاب الآخرة اشد و ابقی بالجملة اکابر قوم خلفا عن سلف بتعظیم و تبجیل ابن الجوزی می پردازند و بافادات و تحقیقات او متشبث می شوند و او را در کمال مرتبه جلالت و عظمت تحقیق و تنقید می دانند نمی بینی که فاضل نحریر و عالم کبیر حنفیّه ابو الموید خوارزمی که از اکابر محققین و معتمدین قومست و بتکلف و تصنع تمام مهارت امام اعظم در علم حدیث بتالیف مسند ثابت ساخته و در حقیقت منتی عظیم بر حضرات حنفیه باظهار فضیلت امام ایشان گذاشته و در مقام حمایت امام اعظم درآمده و جرح جارحین او را کان لم یکن انگاشته در استدلال برین دعوی بر تحقیق و تنقید ابن الجوزی دست انداخته و بغرض باطل ترویج و تصحیح مطلوب خویش در مدح ستایش او دقیقه فرو نگذاشته یعنی او را امام و پیشوای ائمه تحقیق و تنقید ساخته و قول او را در باره تقدیم تعدیل بر جرح عین حق و صواب انگاشته چنانچه در اوائل جامع مسانید أبی حنیفه گفته و الدلیل علی ما ذکرنا ان التعدیل متی ترجح علی الجرح یجعل الجرح کان لم یکن و قد ذکر ذلک امام ائمّة التحقیق ابن الجوزی فی کتاب التحقیق فی احادیث التعلیق فی مواضع منه

فقال فی حدیث المضمضة و الاستنشاق الذی یرویه جابر الجعفی عن عطا عن ابن عبّاس عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال المضمضة و الاستنشاق من الوضوء الذی لا یتم الوضوء الا بهما فان قال الخصم یعنی الشافعی رح فانه یراهما سنة فیه جابر الجعفی قد کذّبه ابو ایوب السجستانی و زائدة قلنا قد وثقه سفیان الثوری و شعبة و کفی بهما و محمد بن ابراهیم الصنعانی

ص:124

المعروف بابن الوزیر در روض باسم گفته و منها انّه قد ثبت بالتواتر انّ الحافظ ابن الجوزی من ائمّة الحنابلة و لیس فی ذلک نزاع و لا شک ان تصانیفه فی المواعظ و توالیفه فی الرقائق مدرس فضلائهم و تحفه علمائهم فیها یتواعظون و یخطبون و علیها فی جمیع احوالهم یعتمدون و قد ذکر ابن الجوزی فی کتبه هذه ما یقتضی نزاهتهم عن هذه العقیدة و انا اورد من کلامه فی ذلک ما یشهد بصحة ما ذکرته من ذلک قوله فی کتاب المدهش فی قوله تعالی هُوَ اَلْأَوَّلُ وَ اَلْآخِرُ قال ابن الجوزی اوّل لیس له مبتدء آخر جلّ عن منتهی الخ و ابن حجر مکی در صواعق محرقه بعد ذکر

حدیث انا مدینة العلم گفته و قد اضطرب الناس فی هذا الحدیث فجماعة منهم ابن الجوزی و النووی و ناهیک بهما معرفة بالحدیث و طرقه الخ و کمال الدین بن فخر الدین جهرمی در براهین قاطعه که ترجمه صواعق محرقه است بعد ذکر ترجمه این حدیث گفته مصنف گوید علما را درین حدیث اضطراب و تحیریست جماعتی که از ان جمله ابن جوزی و امام نواویست رحمهما اللّه برین رفته اند که این حدیث موضوعست و کافیست ترا معرفت ابن جوزی و امام نواوی در حدیث و در طرق آن الخ و مخاطب در باب همین امامت در ما بعد گفته حدیث پنجم روایت جابر

ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال انا مدینة العلم و علی بابها و این خبر نیز مطعونست قال یحیی بن معین لا اصل له و قال البخاری انه منکر و لیس له وجه صحیح و قال الترمذی انه منکر و غریب و ذکره ابن الجوزی فی الموضوعات و نصر اللّه کابلی در صواقع گفته و دعوی اهل البصرة علی مغیرة کما ذکره ابن جریر الطبری و الامام البخاری و الحافظ عماد الدین بن الکثیر و الحافظ جمال الدّین ابو الفرج ابن الجوزی و الشیخ شمس الدین ابو المظفر سبط ابن الجوزی فی تواریخهم هو ان مغیرة کان امیر البصرة و کان النّاس یقلونه فاخذوا علیه الشهود انه زنا بامرأة یقال لها أم الجمیل و کتبوا بذلک الی عمر الخ و خود شاه صاحب در باب مطاعن می فرمایند ابن جریر طبری و محمد بن اسماعیل بخاری در تاریخ خود و حافظ عماد الدّین ابن اثیر و حافظ جمال الدّین ابو الفرج بن الجوزی و شیخ شمس الدّین ابو مظفر سبط ابن الجوزی و دیگر مورخین ثقات نقل کرده اند که مغیره بن شعبه امیر بصره بود و مردم بصره باو

ص:125

بد بودند و می خواستند که او را عزل کنانند بر وی تهمت زنا بربستند الخ و ابن روزبهان بجواب علاّمه علی علیه الرحمة جائی که آن جناب حدیث نور نقل فرموده می گوید اقول ذکر ابن الجوزی هذا الحدیث الموضوعات من طریقین و قال هذا حدیث موضوع علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و المتهم به فی الطریق الاول محمّد بن خلف المروزی قال یحیی بن معین کذاب و قال الدارقطنی متروک و فی الطریق الثانی المتهم به جعفر بن احمد و کان رافضیا و ابن تیمیه کاکابر قوم او را مزید؟ ؟ ؟ ؟ . . . . . شیخ الاسلام می ستایند و قصب السنبق در کمال تبجیل و تعظیم و نهایت تفخیم و تکریم او می فرمایند در منهاج السنة جابجا بحکم ابن الجوزی در ردّ احادیث فضائل جناب امیر علیه السّلام متمسک گردیده از آن جمله بجواب

حدیث انت اخی و وصیّی و خلیفتی من بعدی و قاضی دینی گفته قال ابو الفرج ابن الجوزی فی کتاب الموضوعات لما روی هذا الحدیث من طریق أبی حاتم البستی الخ و نیز ابن تیمیه بجواب

حدیث من احب ان یتمسک بقصبة الیاقوت التی خلقها اللّه بیده ثم قال لها کونی فکانت فلیتولّ علی بن أبی طالب من بعدی گفته و الحدیث الثانی ذکره ابن الجوزی فی الموضوعات و بین آن موضوع و نیز ابن تیمیه در منهاج گفته و اعلم انه ثم احادیث أخر لم یذکرها هذا الرافضی لو کانت صحیحة لدلّت علی مقصوده و فیها ما هو اوّل من بعض ما ذکره لکنها کلها کذب و الناس قد رووا احادیث مکذوبة به فی فضل أبی بکر و عمر و عثمان و علی و معاویة و غیرهم لکن المکذوب فی فضل علی اکثر لأنّ الشیعة اجرأ علی الکذب من النواصب قال ابو الفرج بن الجوزی فضائل علی الصحیحة کثیرة غیر ان الرافضة لم تقنع فوضعت له ما تضع لا ما ترفع و حوشیت ماشیة من الاحتیاج الی الباطل الخ و بعد این ابن تیمیه احادیث عدیده نقل کرده و باقوال ابن الجوزی در اثبات وضع ان استناد نموده و یافعی برائت احمد بن حنبل از قول بحرف و صوت که حنابله جسارة بآن قائل گردیده اند از قول ابن الجوزی ثابت کرده و او را بوصف امام ستوده چنانچه در مرآة الجنان بترجمه ابو زکریا یحیی أبی الخیر یمنی گفته اما ما ذکرت من کون الامام احمد و المتقدمین من اصحابه براء مما ادعاه المتأخرون منهم ممّن نصّ علی ذلک بعض الحنابلة و هو الامام ابو الفرج ابن الجوزی حتی ذکر انهم صاروا سبّة علی المذهب باعتقادهم الذی یتوهم غیرهم انّه

ص:126

مذهب احمد و مولوی حیدر علی ابن جوزی را بوصف سند المحدثین و المنقدین مفتخر ساخته و او را از ائمه فقه و حدیث دانسته و قرین احمد بن حنبل گردانیده چنانچه در ازالة الغین می گوید بالجمله اگر چه حجة الاسلام غزالی چنان می گوید امام احمد بن حنبل و ابن جوزی و من یقوم مقامهم که از ائمه فقه و حدیث اند صریح تکفیر یزید می کنند و نیز در ذکر لاعنین و مکفرین یزید گفته و از آن جمله سند المحدثین و المنقدین ابو الفرج بن جوزیست انتهی و فاضل رشید تصریح کرده که ابن الجوزی امام محدثین و از ائمه دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنتست چنانچه در بعض مقامات ایضاح گفته أی ناظران فن قویم سیر و حدیث و أی ماهران قول قدیم و حدیث برای خدا درین مقام اندکی تامل را کار فرمایند تا دریافت نمایند که آیا مثل امام همام احمد بن حنبل و امام المحدثین ابن جوزی و سبط او و قاضی ابو یعلی و حماد بن علقمه و سیّد جلال الحق و الدّین بخاری و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت ابادی و علامه سعد الملة و الدّین تفتازانی و غیرهم که مصرّح بکفر و لعن مطرود معهود بودند از عوام اهل سند و جاهل بحال مسلک خود و قریب العهد المخاطب شامخ المجد بودند یا از ائمه دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنت و جماعت انتهی و ابن خلکان ابن الجوزی را بمحامد و مناقب عظیمه و فضائل علیّه ستوده و تصریح کرده که او علاّمه عصر و امام وقت خود در حدیث و صناعت وعظ بوده و محاسن او بسیارست که طویلست شرح آن چنانچه در وفیات الأعیان گفته ابو الفرج عبد الرحمن بن أبی الحسین علیّ بن محمد بن علی بن عبید اللّه بن عبد اللّه بن حمّادی بن احمد بن محمّد بن جعفر الجوزی بن عبد اللّه بن القاسم بن النضر بن القاسم بن محمّد بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن القاسم بن محمّد بن أبی بکر الصدیق رضی اللّه عنه و بقیّة النّسب معروف القرشیّ التیمی البکری البغدادی الفقیه الحنبلی الواعظ الملقب جمال الدّین الحافظ کان علاّمة عصره و امام وقته فی الحدیث و صناعة الوعظ صنّف فی فنون عدیدة منها زاد المسیر فی علم التفسیر اربعة اجزاء اتی فیه باشیاء غریبة و له فی الحدیث تصانیف کثیرة و له المنتظم فی التاریخ و هو کبیر و له الموضوعات فی اربعة اجزاء ذکر فیها کلّ حدیث موضوع و له تلقیح فهوم الاثر علی وضع کتاب المعارف لابن قتیبة و بالجملة فکتبه اکثر من ان تعدّ و کتب بخطّه شیئا کثیرا و الناس یغالون فی ذلک حتی یقولونه

ص:127

جمعت الکراریس التی کتبها و حسبت مدّة عمره و قسمت الکراریس علی المدّة فکان ما خصّ به کلّ یوم تسع کراریس و هذا شیء عظیم لا یکاد یقبله العقل و یقال انه جمعت برایة أقلامه التی کتب بها حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فحصل منها شیء کثیر و امر ان یسخن بها الماء الّذی یغسّل به بعد موته ففعل فکفت و فضل منها و له اشعار لطیفة انشدنی له بعض الفضلاء یخاطب اهل بغداد و هو قوله عذیری من فتیة بالعراق قلوبهم بالجفا قلّب یرون العجیب کلام الغریب و قول الغریب فلا یعجب میازیبهم ان تندّت بخیر الی غیر جیرانهم تقلب و عذرهم عند توبیخهم مغنیّة الحیّ لا تطرب و له اشعار کثیرة و کانت له فی مجالس الوعظ اجوبة نادرة فمن احسن ما یحکی عنه انّه وقع النزاع ببغداد بین اهل السنة و الشیعة فی المفاضلة بین أبی بکر و علی رضی اللّه عنهما فرضی الکل بما یجیب به الشیخ ابو الفرج فاقاموا شخصا ساله عن ذلک و هو علی الکرسی فی مجلس وعظه فقال افضلهما من کانت ابنته تحته و نزل فی الحال حتی یراجع فی ذلک فقالتا السنّة هو ابو بکر لان ابنته عائشة تحته و قالت الشیعة هو علی الان فاطمة ابنة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم تحته و هذا من لطائف الاجوبة و لو حصل بعد الفکر التّام و امعان النّظر کان فی غایة الحسن فضلا عن البدیهة و له محاسن کثیرة یطول شرحها و کانت ولادته بطریق التقریب سنة ثمان و قیل عشر و خمسمائة و توفی لیلة الجمعة ثانی عشر شهر رمضان سنة سبع و تسعین و خمسمائة ببغداد و دفن بباب حرب و علاّمه ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابن الجوزی الامام العلامة الحافظ عالم العراق واعظ الآفاق عبد الرحمن بن علی بن محمّد بن علی بن عبید اللّه بن عبد اللّه بن حمادی بن احمد بن جعفر بن عبد اللّه بن القسم بن النضر بن القسم بن محمّد بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن القاسم بن محمد بن أبی بکر الصدیق القرشی التیمی البکری البغدادی الحنبلی الواعظ المفسر صاحب التصانیف السائرة فی فنون العلم و عرف جدّهم بالجوزی بجوزة کانت فی داره بواسط لم یکن فی واسط جوزة و بها ولد تقریبا سنة عشر و خمسمائة او قبلها و اوّل سماعه فی سنة ست

ص:128

عشرة سمع ابا القسم بن الحصین و علی بن عبد الواحد الدینوری و ابا عبد اللّه الحسین بن محمد البارع و ابا السّعادات احمد بن المتوکل و اسماعیل بن أبی صالح الموذن و الفقیه ابا الحسن بن الزعفرانی و هبة اللّه بن الطبرزد و ابن البناء و ابا بکر محمد بن الحسین المرزوقی و ابا غالب محمد بن الحسن الماوردی و خطیب اصبهان ابا القسم عبد اللّه بن محمد و ابن السمرقندی و ابا الوقت السنجری و ابا نصر و عدّة جملتهم سبعة و ثمانون نفسا و کتب بخطه ما لا یوصف کثرة و وعظ فی حدود سنة عشرین و خمسمائة الی ان مات حدث عنه ابن الصاحب یحیی و سبطه الواعظ شمس الدّین یوسف بن قزعلی و الحافظ عبد الغنی و ابن الزینبی و ابن النجار و ابن خلیل و البقی البلدانی و ابن عبد الدائم و النجیب عبد اللطیف و خلق سواهم و بالاجازة الشیخ شمس الدّین ابن أبی عمرو القزغلی و احمد بن سلامة الحداد و القطب احمد بن عبد السلام العضرونی و الحضر بن حمویه ولی من خمستهم إجازة و هو آخر من حدّث عن الدینوری و المتوکل الی ان قال بعد ذکر جملة من تصانیفه و ما علمت احدا من العلماء صنّف ما صنف هذا الرّجل مات ابوه و له ثلث سنین فربّته عمّته و اقاربه تجار فی النحاس و ربما کتب اسمه فی السّماع عبد الرحمن بن علی الصفار لذلک و لما ترعرع حملته الی الحافظ ابن ناصر فاعتنی به و اسمعه الکثیر حصل له من الحظوة فی الوعظ ما لم یحصل لاحد قطّ و حضر مجالسه ملوک و وزراء بل و خلفاء من وراء الستر و یقال فی بعض المجالس حضره مائة الف فیما قیل و الظاهر انه کان یحضره نحو العشرة آلاف مع انه قال غیر مرة ان مجلسه حرز بمائة الف فلا ریب ان کان هذا قد وقع فان اکثرهم لا یسمعون مقالته قال سبطه سمعت جدی یقول علی المنبر کتبت باصبعی الفی مجلد و تاب علی یدیّ مائة الف و اسلم علی یدی عشرون الفا قال کان یختم فی کل اسبوع ختمة و لا یخرج من بیته الاّ الی الجمعة او المجلس ثم سرد سبطه مصنّفاته الخ و سیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابن الجوزی الامام العلاّمة الحافظ عالم العراق و واعظ الآفاق جمال الدین ابو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمّد بن علی بن عبید اللّه القرشی البکری الصدیقی البغدادی الحنبلی الواعظ صاحب التصانیف

ص:129

السائرة فی فنون الی ان قال و ما علمت احدا من العلماء صنّف ما صنّف و حصل له من الحظوة فی الوعظ ما لم یحصل لاحد قط قیل انّه حضره فی بعض المجالس مائة الف و حضره ملوک و وزراء و خلفاء و قال کتبت باصبعی الف مجلد و تاب علی یدی مائة الف و اسلم علی یدی عشرون الفا بست و پنجم آنکه محمّد بن ابراهیم الصنعانی المعروف بابن الوزیر مسند احمد را مفزع محدّثین اهل سنّت و احادیث آن را مرجع ایشان وانموده و آن را شرف تقدم فی الذکر بر صحیح بخاری و ترمذی بخشیده و افاده کرده که همین کتب آن کتب هستند که خضوع می کنند یعنی محدّثین و اهل سنت برای نصوص آن و مقصور می سازند تعظیم را برای آن بخصوص آن چنانچه در روض باسم بعد ذکر عبارت ابن دحیه در باب شهادت امام حسین علیه السّلام گفته و فیما ذکره ابن دحیة اوضح دلیل علی براءة المحدّثین و اهل السّنّة فیما افتراه علیهم المعترض من نسبتهم الی التشنیع لیزید و تصویب قتله الحسین و کیف و هذه روایاتهم مفصحة بضدّ ذلک کما بیّنّاه فی مسند احمد و صحیح البخاری و جامع الترمذی و امثالها و هذه الکتب هی مفزعهم و الی ما فیها مرجعهم و هی التی یخضعون لنصوصها و یقصرون التعظیم علیها بخصوصها فالعجب کل العجب بین جمادی و رجب کیف شق المخاطب المهذب و العذیق المرجّب عصا المحدّثین و اهل السنّة تقلیدا الکابلی اللاّحس فضلات ابن تیمیّة و امثاله من المتقشفین المتعصبین فلم یجعل المسند و لا جامع الترمذی مفزعه و لا الی ما فیهما مرجعه و لم یخضع لنصوصهما و لم یحتفل بهما فضلا عن ان یقصر التعظیم علیهما بخصوصهما فقابل الخضوع بالإباء و الاستنکاف و عوّض التعظیم بالاهانة و الاستخفاف و جزع فی ابطال الحدیث المرویّ فی الکتابین مهامه الاعتساف و ابدی صنوفا من المجون و السّفساف بست و ششم آنکه ابو مهدی عیسی بن محمد مغربی که از آن مشایخ سبعه است که شاه ولی اللّه والد مخاطب باتصال سند خود بایشان در رساله ارشاد و الی مهمات الاسناد افتخار و استبشار تمام دارد و مناقب باهره و محامد زاهره او از خلاصة الاثر محبّی واضحست نهایت عظمت و جلالت مسند احمد ثابت کرده که اوّلا نقلا عن ابن خلکان افاده فرموده که مسند احمد اصلی

ص:130

از اصول این امتست جمع کرده احمد در ان از حدیث آنچه که متفق نشد برای غیر او و ثانیا واضح کرده که مسند احمد از تصانیف فائقه است و امام احمد اولاد خود را جمع نموده مسند را بر ایشان خواند و کلامی بذاغت نظام ارشاد کرد که از ان صراحة بودن این مسند معتمد ملاذ و ملجأ مسلمین عند الاختلاف و حجیّت احادیث مسروده در ان بلا وسواس و استنکاف ظاهرست چنانچه در مقالید الاسانید بترجمه احمد بن حنبل گفته و الّف مسنده و هو اصل من اصول هذه الامّة جمع فیه من الحدیث ما لم یتفق لغیره و بعد ذکر نبذی از فضائل و محامد احمد گفته و له التصانیف الفائقة فمنها المسند و هو ثلثون الفا و بزیادة ابنه عبد اللّه اربعون الف حدیث و قال فیه و قد جمع اولاده و قرأه علیهم هذا کتاب قد جمعته و انتقیته من اکثر من سبعمائة الف و خمسین الفا فما اختلف فیه المسلمون من حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فارجعوا إلیه فان وجدتموه فیه و الاّ لیس بحجّة بست و هفتم آنکه شیخ عبد الحق دهلوی که مدائح و مناقب عظیمه و محاسن و مفاخر فخیمه او از سبحة المرجان غلام علی آزاد بلگرامی و غیر آن ظاهرست و فاضل رشید تلمیذ مخاطب وحید در ایضاح لطافة المقال در مدح و ثناء او بعد وصف او بمحقق گفته که علم علومش از جو آسمان درگذشته و فنن فنونش بر ارجاء عالم سایه انداز گشته و تصانیفش در علوم دینیه مسلم الثبوت نزد علماء اهل سنت و جماعت و کلامش بجهت اتصاف بجودت و انصاف مستند اصحاب دیانت و براعتست انتهی و فاضل معاصر حیدر علی در منتهی الکلام از او به محقق دهلوی تعبیر می کند و استناد بافادات او جابجا می نماید در رجال مشکاة بترجمه احمد بن حنبل گفته و مسند امام احمد معروف بین النّاس جمع فیه اکثر من ثلثین الف حدیث و کان کتابه فی زمانه اعلی و ارفع و اجمع الکتب انتهی فهذا المسند الذی کان اعلی الکتب و ارفعها و اجمعها لو کان مشتملا علی الروایات الموضوعات و الاخبار المختلقات لکان ادونها و اخسّها و افظعها فلا محیص من تکذیب تکذیب

ص:131

حدیث الولایة المذکور فی المسند الموصوف بکونه فی غایة العلو و الرفعة و المناعة و اللّه ولی التوفیق و الهدایة بست و هشتم آنکه اگر این همه مدائح و محامد و محاسن و مفاخر مسند احمد بن حنبل که از زبان اکابر محققین و اعاظم منقدین منقول شده معتقدین مخاطب قمقام برای اسکات و افحام کافی ندانند اینک بحمد اللّه مزید مدح و ثناء مسند احمد از افاده ولی اللّه والد ماجد مخاطب ثابت می نمایم پس باید دانست که شاه ولی اللّه استقراب این معنی نموده که مسند امام احمد بن حنبل از کتب آن طبقه باشد که مصنّفین ان معروف بوثوق و عدالت و حفظ و تبحر در فنون حدیث بودند و بتساهل در آنچه بر خود شرط کرده اند راضی نشده اند و ان کتب را علمای اهل سنت تلقی بقبول نموده بان اعتنا نموده اند و در میان محدثین مشهور شده و بآن تعلق گرفته اند و از احادیث آن کتب استنباط مسائل فقهیه نموده بلکه بناء عامّه علوم بر آن کتب گذاشته اند و نیز تصریح کرده به آنکه امام احمد مسند را اصلی گردانیده که شناخته می شود بان صحیح و سقیم و از امام احمد نقل کرده که او گفته که آنچه نیست در ان یعنی در مسند پس قبول نکنید آن را چنانچه در حجة اللّه البالغة گفته الطبقة الثانیة کتب لم تبلغ مبلغ الموطا و الصحیحین و لکنها یتلوها کان مصنفوها معروفین بالوثوق و العدالة و الحفظ و التبحر فی فنون الحدیث لم یرضوا فی کتب هم هذه بالتساهل فیما اشترطوا علی انفسهم فتلقّها من بعدهم بالقبول و اعتنی بها المحدثون و الفقهاء طبقة بعد طبقة و اشتهرت فیما بین الناس و تعلق بها القوم شرحا لغریبها و فحصا عن رجالها و استنباطا لفقها و علی تلک الاحادیث بناء عامّة العلوم کسنن أبی داود و جامع الترمذی و مجتبی النّسائی و هذه الکتب مع الطبقة الاولی اعتنی باحادیثها رزین فی تجرید الصحاح و ابن الاثیر فی جامع الاصول و کاد مسند احمد یکون من جملة هذه الطبقة فان الامام احمد جعله اصلا یعرف به الصحیح و السقیم قال ما لیس فیه فلا تقبلوه انتهی فظهر من هذه العبارة البلیغة و الاشاره الفصیحة ان الامام احمد کان معروفا بالوثوق و العدالة مشهورا بالتبحر فی فنون الحدیث المورث لانواع الجلالة و لم یرض فی کتابه هذا بالتساهل فیما اشترط و لم یؤثر التغافل و التعالل و التحامل و ما اختلط و ما اختبط فتلقّی کتابه بالقبول من بعده من الفحول و لم یصموه بما ینبئ عن الذهول و الغفول و اعتنی به المحدّثون و الفقهاء طبقته

ص:132

بعد طبقة حتی کاد ان یقال وافق شنّ طبقه و اشتهر فیما بین الناس و راح عنه الارتیاب و الرسوس و زاح عنه الشک و الالتباس و تعلّق به القوم فحصا عن رجاله و استنباطا لفقهه الفائق علی النجوم و علی احادیثه بناء عامة العلوم و کیف لا فان الامام احمد جعل هذا المسند اصلا یعرف به الصحیح و السقیم فلا یجترئ علی ردّ روایته و تکذیب خبره الا کل مریض القلب سقیم و ایضا نهی احمد عن قبول ما لیس فیه فلا یغضّ من حدیث الولایة المذکور فیه الا الاعفک السفیه بست و نهم آنکه نیز شاه ولی اللّه در رساله انصاف فی بیان سبب الاختلاف گفته و جعل أی احمد مسنده میزانا یعرف به حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فما وجد فیه و لو بطریق واحد من طرقه فله اصل و ما لا فلا اصل له انتهی فهذا صریح فی ان هذا المسند الجلیل الفخار میزان و معیار للنقد و الاعتبار و السبر و الاختبار یعرف به حقائق الاثار و یمیّز به صوادق الاخبار فما وجد فیه و لو بطریق واحد فله اصل شاهد و هو مقبول عند کل ماهر ناقد و ما لم یوجد فیه فلیس له اصل فهو مردود و هزل و اللّه ولی التوفیق و الفضل و الموفق للتمییز و الفصل سی ام آنکه از همه بالاتر آنست که مدح و ثنای مسند احمد که از آن نهایت اعتماد و اعتبار روایات آن ظاهرست از افادۀ خود مخاطب نحریر نیز ظاهر و مستنیرست چنانچه در بستان المحدثین گفته و امام احمد چون از مسوده این مسند خود فارغ شد همه اولاد خود را جمع کرد و بر ایشان خواند و گفت این کتابیست که من آن را جمع کرده ام و چیده ام از هفت لک و پنجاه هزار حدیث یعنی طرق پس اگر مسلمانان را اختلافی واقع شود در حدیثی از احادیث پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم باید که باین کتاب رجوع آرند پس اگر درین کتاب اصل وی بیابند فبها و الا نامعتبر شناسند راقم حروف گوید مراد ایشان همان حدیثست که بدرجه شهرت یا تواتر معنی نرسیده اند و الاّ احادیث صحیحه مشهوره بسیارست که در مسند ایشان نیست فالحمد للّه الودود علی نهایة وضوح المطلوب و ظهور المقصود حیث اثبتنا حجیّة حدیث الولایة الذی هو بطریق عدیدة فی مسند احمد مسرود علی لسان المخاطب المحمود بحیث یزیح شبهة کل معاند شاحن مجادل مطرود و یزیل وسواس کل ضاعن مکابر حقود و یقمع و یردع نزغ کلّ طاعن ملاح حسود بل اظهرنا صحة الحدیث بحیث لا یرتاب فیها مرتاب عنود و لا مشکّک جحود

ص:133

و لا معاند کنود و لا یستطیع احد ان یتفوه بحرف فی ثبوته و لو ابتلی بقیام و قعود و صلّی اللّه علی محمد خیر مبعوث دعا الی خیر معبود و علی آله الطیبین الطاهرین اهل الکرم و الجواد

20-ترمذی

وجه بستم آنکه ابو عیسی محمّد بن عیسی الترمذی حدیث ولایت را در صحیح خود وارد نموده تحسین آن بتصریح صریح فرموده قصب السبق در تخجیل منکرین جاحدین و تسوید وجوه مکابرین و احراق قلوب جاحدین رادّین ربوده چنانچه فرموده

حدّثنا قتیبة بن سعید نا جعفر بن سلیمان الضّبعی عن یزید الرشک و عن مطرف بن عبد اللّه عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جیشا و استعمل علیهم علی بن أبی طالب فمضی فی السّریّة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اخبرناه بما صنع علیّ و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فسلّموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریة سلّموا علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر الی علیّ بن أبی طالب صنع کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم قام إلیه الثالث فقال مثل مقالته فاعرض عنه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ ما تریدون من علی ما تریدون من علیّ انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی الی هذا حدیث حسن غریب لا نعرفه الاّ من حدیث جعفر بن سلیمان انتهی و الحمد للّه الجلیل علی منّه و طوله الجمیل حیث وضح علی الحقّ اوضح دلیل فانّه نصّ الترمذیّ النبیل علی حسن هذا الحدیث الصّادر عن معدن التنزیل صلوات اللّه و سلامه علیه و اله المستحقّین لکلّ تعظیم و تبجیل ما اختلف اللیل و النّهار و توالی الاشراق و الاصیل فانفصم عری التّلمیع و التسویل و انخرم اسّ التخدیع و التضلیل و انقصم حبائل التّرویع و التهویل و انقضّ اشراک کید ما علیه تعویل و اللّه الموفق الی سواء السبیل

ص:134

و الصّائن عن شر کلّ خاتل ماطل محیل

21-توثیق سند روایت ترمذی

وجه بست و یکم آنکه علاوه برین که خود ترمذی نصّ بر حسن حدیث ولایت فرموده از تتبع کتب اساطین علم رجال چنان پیدا و هویداست که همه روات این روایت ترمذی محدّثین ثقات و منقدین اثبات اند اما خود ترمذی پس نبذی از مناقب و مفاخر سنیه و فضائل و ماثر بهیّه او ابو سعد عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب و مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر الجوزی در جامع الاصول و شمس الدّین ابو العبّاس احمد بن محمد المعروف بابن خلکان در وفیات الأعیان و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در تذهیب التهذیب و عبر و زین الدین عمر بن المظفر المعروف بابن الوردی در تتمة المختصر و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی در مرآة الجنان و شیخ جمال الدّین عبد الرّحیم بن حسن الأسنوی در طبقات فقهای شافعیه و جلال الدّین عبد الرحمن بن أبی بکر کمال الدین السیوطی در طبقات الحفاظ و ملا علی بن محمد سلطان الهروی المعروف بالقاری در مجمع الوسائل شرح شمائل و شیخ عبد الحق دهلوی در رجال مشکاة و محمد بن عبد الباقی الزرقانی المالکی در شرح مواهب لدنیه و علاّمه جار اللّه ابو مهدی عیسی بن محمد المغزلی المالکی در مقالید الاسانید و خود مخاطب در بستان المحدثین و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء ذکر کرده اند و جمعی ازین حضرات مدائح و محامد صحیح ترمذی نیز وارد کرده اند کما سیاتی فی مجلد حدیث الطیر ان شاء اللّه تعالی اما قتیبة بن سعید بن جمیل بن طریف پس محدث سعید و راوی حمید و حائز فخر جمیل و شریف و حاوی فضل جلیل و ظریفست و لا ینکر وثوق قتیبة القبول عند الأعیان الاّ من امتطی قتب البهتان و رکب متن العدوان و اللّه الصّائن عن غوائل الشنئان و الطّغیان و هو الموفق و المستعان ابو سعد عبد الکریم بن محمد السمعانی در انساب در نسبت بغلانی می فرماید قتیبة بن سعید بن جمیل بن طریف بن عبد اللّه البغلانی المحدث المشهور فی الشرق و الغرب له رحلة الی العراق و الحجاز و الشام و دیار مصر و عمّر العمر الطویل حتی کتب عنه البطون و رحل إلیه أئمّة الدّنیا من الامصار سمع مالک بن انس و اللّیث بن سعد و اقرانهما

ص:135

روی عنه الائمّة الخمسة البخاری و مسلم و ابو داود و عیسی و ابو عبد الرحمن و من لا یحصی کثرة و ذهبی در مختصر تهذیب الکمال در ترجمه اش می فرماید قال ابو بکر الاثرم و سمعته یعنی احمد بن حنبل ذکر قتیبة فاثنی علیه و قال هو آخر من سمع من ابن لهیعة و قال احمد بن أبی خیثمة عن یحیی بن معین و ابو حاتم و النّسائی ثقة زاد النّسائی صدوق و قال ابو داود قدم قتیبة بغداد سنة ست عشرة فجاءه احمد و یحیی و قال ابن خراش صدوق و بفاصله یسیره گفته قال احمد بن جریر اللائی عن قتیبة قال لی أبی رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی النوم و فی یده صحیفة فقلت یا رسول اللّه ما هذه الصّحیفة قال فیه اسامی العلماء قلت ناولنی انظر فیه اسم أبی قال فنظرت فاذا فیه اسم أبی و قال عبد اللّه بن محمّد بن سیّار الفرهانی قتیبة صدوق لیس احد من الکبار الاّ و قد حمل عنه بالعراق امّا بقیّه روات سند ترمذی پس وثوق و اعتماد و جلالت و اعتبار شان نزد ائمه نقاد و محققین کبار سابقا در وجه شانزدهم دریافتی

22-نسائی در خصائص

وجه بست و دوم آنکه ابو عبد الرحمن نسائی که یکی از اصحاب صحاح سته است و دارقطنی او را بر جمیع محدثین زمان او ترجیح داده کما فی التذکرة للذهبی و ذهبی و والد سبکی او را از مسلم حافظتر دانسته کما فی مقالید الاسانید لابی مهدی عیسی بن محمّد الثعالبی در کتاب خصائص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

ثنا قتیبة بن سعید قال ثنا جعفر یعنی ابن سلیمان عن یزید الرّشک عن مطرف بن عبد اللّه عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جیشا و استعمل علیهم علی بن أبی طالب فمضی فی السریة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلموا علی النّبی فقام احد الاربعة فقال

ص:136

یا رسول اللّه الم تر ان علیّ بن أبی طالب صنع کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم قام الثانی فقال مثل ذلک ثم قام الثالث فقال مثل مقالته ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ انّ علیّا منی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن من بعدی و نیز در خصائص نسائی مذکورست

ثنا واصل بن عبد الاعلی عن أبی الفضل عن الاجلح عن عبد اللّه بن بریدة قال بعثنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الی الیمن مع خالد بن الولید و بعث علیا علی آخر و قال ان التقیتما فعلیّ علی النّاس و ان تفرقتما فکل واحد منهما علی حدته فلقینا بنی زید من اهل الیمن و ظفر المسلمون علی المشرکین فکتب بذلک خالد بن الولید الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و امرنی ان انال منه قال فدفعت الکتاب إلیه و نلت من علیّ فتغیر وجهه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقلت هذا مکان العائذ بعثتنی مع رجل و الزمتنی بطاعته فبلغت ما ارسلت به فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لی لا تقعن یا بریدة فی علیّ فان علیّا منی و انا منه و هو ولیکم بعدی انتهی نقلا عن اصل کتاب الخصائص الذی هو لکل ناصب معاند عاقص واقص قد عثر العبد المملو بالنقائص علی عدّة نسخ منه بفضل اللّه و منه الخالص فلا یقدح فی هذا الحدیث الشریف بعد العثور علی روایة النّسائی الا من نسی الحق الابلج و نکص عن سلوک واضح المنهج و خاض فی مردیات اللجج و علق بقلبه شغف التعصّب اللجلج و تردّی فی مهاوی العدوان الاسمج و رکن علی ایثار الطغیان الاعوج و مخفی نماند که سند اول نسائی بعینه سند ترمذیست و توثیق رجال آن سابقا واضح شده و فضائل جلیّه و محامد سنیّه نسائی اظهار و بیان نیست لکن بنا بر تنبیه ذاهلین و ایقاظ نائمین بعض عبارات در این جا مذکور می شود محمد بن احمد ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته النّسائی

ص:137

الحافظ الامام شیخ الاسلام ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب بن علی بن سنان بن بحر الخراسانی القاضی صاحب السّنن ولد سنة خمس عشرة و مائتین و سمع قتیبة بن سعید و اسحاق بن راهویه و هشام بن عمار و عیسی بن دعیبة و محمد بن النصر المروزی و ابا کریب و سوید بن نصر الشاة و امثالهم بخراسان و الحجاز و العراق و مصر و الشام و الجزیرة و برع فی هذا الشأن و تفرد بالمعرفة و الاتقان و علو الاسناد و استوطن مصر حدث عنه ابو البشر الدّولابی و ابو علی الحسین بن محمد النیسابوریّ و حمزة الکتانی و الحسن بن الخضر السیوطی و ابو بکر بن السنی و ابو القاسم الطبرانی و محمّد بن معاویة بن الاحمر الاندلسی و الحسن بن رشیق و محمّد بن عبد اللّه بن حبویه و آخرون رحل الی قتیبة و له خمس عشرة سنة فقال اقمت عنده سنة و شهرین و کان النّسائی یکون بزقاق القنادیل بمصر و کان ملیح الوجه ظاهر الدّم مع کبر السّن یؤثر لباس البرود النوبیّة الخضر و یکثر الاستمتاع له اربع زوجات یقسم لهن و لا یخلو مع ذلک من سریّة و کان یکثر اکل الدیوک الکبار تشتری له و تخصی و تسمن قال مرّة بعض الطلبة ما اظن ابا عبد الرحمن الاّ انه یشرب النبیذ للنضرة التی فی وجهه و قال آخر لیت شعری ما مذهبه فی اتیان النساء فی ادبارهنّ فشل فقال النّبیذ حرام و لا یصح فی الدّبر شیء لکن حدث محمد بن کعب القرظی عن ابن عبّاس قال اسق حرثک من حیث شئت فلا ینبغی ان یتجاوز قوله قال ابن الذهبی ثبت نهی المصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم عن ادبار النساء ولی فیه مصنّف عامة ما ذکرت سمعه الوزیر ابن حنزابة من محمد بن موسی المامونی صاحب النّسائی و قال فیه سمعت قوما ینکرون علی أبی عبد الرحمن کتاب الخصائص لعلی رضی اللّه عنه و ترکه تصنیف فضائل الشیخین فذکرت له ذلک فقال دخلت دمشق و المنحرف عن علی بها کثیر فصنّفت کتاب الخصائص رجوت ان یهدیهم اللّه ثم انّه صنّف بعد ذلک فضائل الصحابة فقیل له و انا اسمع الا تخرج فضائل معاویة فقال

ص:138

أی شیء اخرج حدیث اللّهم لا تشبع بطنه فسکت السّائل قلت لعلّ هذه منقبة معاویة

لقول النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم اللّهمّ من لعنته او شتمته فاجعل ذلک له زکاة و رحمة قال حافظ خراسان ابو علی النیسابوریّ ثنا الامام فی الحدیث بلا مدافعة ابو عبد الرحمن النّسائی و قال احمد بن نصر ابو طالب الحافظ من یصبر علی ما یصبر علیه النّسائی عنده حدیث ابن لهیعة ترجمة یعنی عن قتیبة عنه و ما صنّفها قال الدارقطنی ابو عبد الرحمن مقدّم علی کلّ من یذکر بهذا العلم من اهل عصره و قال قاضی مصر ابو القاسم عبد اللّه بن أبی العوام السعدی ثنا النّسائی نا اسحاق نا محمد بن اعین قال قلت لابن المبارک ان فلانا یقول من زعم ان قوله تعالی إِنَّنِی أَنَا اَللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِی مخلوق فهو کافر فقال صدق قال النّسائی بهذا اقول قال ابن طاهر سالت سعید بن علی الزّنجانی عن رجل قال فوثّقه فقلت قد ضعفه النّسائی فقال یا بنیّ ان لابی عبد الرحمن شرطا فی الرّجال اشدّ من شرط البخاری و مسلم و قال محمّد بن المظفر الحافظ اسمعت مشایخنا بمصر یصفون اجتهاد النّسائی فی العبادة باللیل و النّهار و انه خرج الی الغزاة مع امیر مصر فوصف من شهامته و اقامته السنن الماثورة فی فداء المسلمین و احترازه من مجالس السلطان الذی خرج معه و الانبساط فی الماکل و انّه لم یزل ذلک دابه الی ان استشهد بدمشق من جهة الخوارج قال الدارقطنی کان ابو بکر الشافعی کثیر الحدیث و لم یحدث عن غیر النّسائی و قال رضیت به حجّة بینی و بین اللّه قال ابو عبد اللّه بن مندة عن حمزة العقبی المصری و غیره ان النّسائی خرج من مصر فی آخر عمره الی دمشق فسئل بها عما جاء من فضائل معاویة فقال لا یرضی راسا برأس حتی یفضل قال فما زالوا یدفعون فی خصیتیه حتی اخرج من المسجد ثم حمل الی مکة فتوفی بها فی هذه الروایة الی مکة و صوابه الرملة قال الدارقطنی خرج حاجا فامتحن بدمشق و ادرک الشهادة فقال احملونی الی مکة فحمل و توفی بها و هو مدفون بین الصفا و المروة و کانت وفاته فی شعبان سنة 303 ثلث و ثلاثمائة قال و کان افقه مشایخ مصر فی عصره و اعلمهم بالحدیث

ص:139

و الرّجال قال ابو سعید بن یونس فی تاریخه کان النّسائی اماما حافظا ثبتا خرج من مصر فی شهر ذی القعدة سنة اثنتین و ثلاثمائة و توفی بفلسطین یوم الاثنین بثلث عشرة خلت من صفر سنة ثلث و ثلاثمائة قلت سمعت المجتبی من السنن کله من طریق أبی زرعة المقدّسی و نیز مدائح نسائی بملاحظه وفیات الأعیان احمد بن محمد المعروف بابن خلکان و اسماء رجال مشکاة ولی الدین محمّد بن عبد اللّه الخطیب و تتمة المختصر عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی و وافی بالوفیات خلیل بن ابیک الصفری و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد یافعی و طبقات فقهای شافعیه عبد الرحیم بن حسن الاسنوی و طبقات فقهای شافعیه عبد الوهاب بن علی سبکی و عقد ثمین محمد بن احمد فاسی و طبقات فقهای شافعیه ابو بکر اسدی و طبقات الحفاظ ابو بکر عبد الرحمن سیوطی و فیض القدیر عبد الرّءوف مناوی و رجال مشکاة شیخ عبد الحق دهلوی و تراجم الحفاظ میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی و مقالید الاسانید ابو مهدی عیسی مغربی تجاف النبلاء مولوی صدّیق حسن خان معاصر ظاهر و باهرست کما ستطلع علیها فی مجلد حدیث الطیر ان شاء اللّه تعالی و باید دانست که کتاب خصائص نسائی از نفائس کتب مشهوره و جلائل رسائل مناقب معروفه است که اکابر سنیّه جابجا بر آن اعتماد می کنند و فاضل رشید در مقام نازش و افتخار و اظهار ولاء اهلبیت اطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم با تتابع اللیل و النهار بکمال ابتهاج و استبشار ذکر آن می نمایند و برای دفع و صمت ناصبیت از حضرات سنیه عموما دست تشبث و تمسّک بان می زنند و آن را ملاذ و ملجا و مناص برای نجات و خلاص از ورطه شدیدة الاعتیاص می دانند چنانچه تفصیل آن در مجلد حدیث طیر انشاء اللّه تعالی خواهی دریافت و محتجب نماند که چون کمال اعتماد و اعتبار حدیث ولایت از افادات مکرّره والد ماجد مخاطب راشد و هم از افادات متعددۀ خود مخاطب جامع المحامد در باب مسند احمد و هم از افادات او در مدح و ستایش طیالسی و ابن أبی شیبه و امثال ایشان از مصححین این حدیث شریف و هم صحّت این حدیث شریف از اسانید طیالسی و احمد بن حنبل و ابو یعلی و نصّ ابن أبی شیبه و ادخال ابن حبّان آن را در صحیح خود و نصّ حاکم و نصّ سیوطی و میرزا محمّد و سناء اللّه پانی پتی ظاهرست و هم نهایت اعتماد و اعتبار آن از افادات دیگر مشایخ و اساطین سنیّه واضحست پس این همه اهتمام عبد مستهام در اثبات این حدیث شریف و ردّ و ابطال ردّ و ابطال آن در حقیقت تاید والد ماجد مخاطب

ص:140

23-حسن بن سفیان بالوزی

وجه بست و سوم آنکه حدیث ولایت را علاّمه فرید دوران و حافظ سمّی المکان و ناقد وحید الزمان و جهبذ سابق الاقران حسن بن سفیان روایت فرموده چنانچه ابراهیم بن عبد اللّه یمینی در کتاب الاکتفاء گفته

عن عمران بن حصین رضی اللّه عنه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول انّ علیّا منی و انا منه و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی اخرجه ابو داود الطیالسی فی مسنده و الحسن بن سفین فی فوائده و ابو نعیم فی فضائل الصحابة و فضائل و محامد جلیلة الشأن حسن بن سفیان بر ناظرین کتب اکابر عالی شان مستور نیست حافظ ابو سعد عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب گفته البالوزی بفتح الباء الموحدة بعدها الالف و اللام و الواو و فی آخرها الزاء هذه النسبة الی بالوز و هی قریة من قری نسأ علی ثلث او اربع فراسخ منها خرجت إلیها لزیارة قبر أبی العبّاس الحسن بن سفیان بن عامر بن عبد العزیز بن النعمان بن عطار الشیبانی بالوزی النّسوی من قریة بالوزکان محدّث خراسان فی عصره و کان مقدّما فی الفقه و العلم و الادب و له الرّحلة الی العراق و الشام و مصر و الکوفة و تفقّه علی أبی ثور ابراهیم بن خالد الکلبی و کان یفتی علی مذهبه سمع بمرو حیان بن موسی و بنیسابور اسحاق بن ابراهیم الحنظلی و ببلخ قتیبة بن سعید و ببغداد احمد بن حنبل و یحیی بن معین و بالبصرة ابراهیم بن الحجّاج الشامی و هدیة بن خالد و بالکوفة ابا بکر بن أبی شیبة و ابا کریب محمد بن العلاء و بمکة ابراهیم بن المنذر الحرامی و بالمدینة ابا مصعب و الزهری و بمصر حرملة بن یحیی و محمّد بن رمح و بدمشق هشام بن عمام و صنّف المسند لکبیر و الجامع و المعجم و هو الراویة بخراسان لمصنّفات الائمّة و کتب الامّهات بالکوفة عن آخرها عن أبی بکر بن أبی شیبة و مصنّفات ابن المبارک عن حیّان بن موسی الکشمیهنی و الموطا الکبیر من حرملة بن یحیی

ص:141

و السنن من المسیب بن واضح و التفسیر من محمد بن أبی بکر المقدّمی و کانت إلیه الرّحلة بخراسان من اقطار الارض سمع منه ابو حاتم محمد بن حبان البستی و ابو بکر احمد بن ابراهیم الإسماعیلی و ابو احمد عبد اللّه بن عدی الجرجانی الحافظ و امام الأئمّة ابو بکر محمد بن اسحاق بن خزیمة و کان من اقرانه و ابو حامد احمد بن محمد الشرقی و ابو عمر و محمد بن احمد بن حمدان الحیری و کان قرأ الادب علی النضر بن شمیل و کنّاه علیّ بن حجر بابی العبّاس و قرأ الحدیث بین یدیه و مات فی سنة ثلث و ثلاثمائة و قبره بقریة بالوز مشهور یزار زرته و ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته الحسن بن سفیان بن عامر الحافظ الامام شیخ خراسان ابو العباس الشیبانی النسوی صاحب المسند لکبیر و الاربعین سمع اسحاق و یحیی بن معین و شیبان بن فروخ و قتیبة و عبد الرّحمن بن سلام الجمحی و سهل بن عفّان و حیّان بن موسی و خلائق و سمع تصانیف ابن أبی شیبة و سمع اکثر المسند من اسحاق و کتاب السّنن من أبی ثور و تفقه علیه و کان یفتی بمذهبه و سمع التفسیر من أبی بکر المقدمی و اکبر شیخ لقیه سعید بن یزید الفرّاء حدّث عنه ابن خزیمة و یحیی بن منصور القاضی و الحافظ ابو علی و محمّد بن ابراهیم الهاشمی و ابو بکر الاسماعیلی و ابو حاتم بن حبّان و ابو عمر بن حمدان و احمد بن الغطریف و حفیده اسحاق بن سعید بن الحسن قال جعفر بن محمد البستی سمعت الحسن بن سفیان یقول لو لا اشتغالی بحیّان بن موسی لجئتکم بابی الولید الطیالسی و سلیمان بن حرب قلت یعنی انّه تعوّق بکتب ابن المبارک علی حیّان و قال ابو علی الحافظ سمعت الحسن بن سفیان یقول انّما فاتنی یحیی بن یحیی بالوالدة لم تدعنی اخرج إلیه فعوّضنی اللّه بابی الخالد الفراء و کان اسند من یحیی قال الحاکم کان محدّث خراسان فی عصره متقدّما فی التثبت و الکثرة و الفهم و الفقه و

ص:142

و الادب و قال ابن حبّان کان الحسن ممن رحل و صنّف و حدّث علی تیقّظ مع صحة الدیانة و الصّلابة فی السّنّة و قال ابو بکر علی الرّازی الحافظ لیس للحسن فی الدنیا نظیر قال الحاکم سمعت محمّد بن داود بن سلیمان یقول کنّا عند الحسن بن سفیان فدخل ابن خزیمة و ابو عمرو بن الحیری و احمد بن علی الرازی و هم متوجّهون الی فواوة فقال الرازی کتبت هذا الطبق من حدیثک قال هات فقرأ ثم ادخل اسنادا فی اسناد فردّه الحسن ثم بعد قلیل فعل ذلک فردّه فلمّا کان فی الثالثة قال له الحسن ما هذا قد احتملتک مرتین و انا ابن تسعین سنة فاتق اللّه فی المشایخ فربما استجیبت فیک دعوة فقال له ابن خزیمة لا تؤذ الشیخ قال انّما اردت ان تعلم انّ ابا العبّاس یعرف حدیثه مات بقریة بالوز و هی علی ثلثة فراسخ من نسأ مات فی رمضان سنة ثلث و ثلاثمائة قال ابن حبّان حضرت دفنه

سمعت الاربعین للحسن بن سفیان علی أبی الفضل بن عساکر عن المؤید عن فاطمة بنت دعبل سماعا انا عبد العزیز بن محمّد الفارسی انا ابو عمر بن حمدان انا المؤلف ابو العبّاس قال انا عبد الحمید بن بیان السکری نا هشیم عن شعبة عن عدی بن ثابت عن سعید بن جبیر عن ابن عبّاس عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال من سمع النداء و لم یجب فلا صلاة له الا من عذر اخرجه ابن ماجة عن عبد الحمید فوافقناه بعلوّ و نیز ذهبی در عبر گفته الحافظ الکبیر ابو العبّاس الحسن بن سفیان الشیبانی النسوی صاحب المسند تفقه علی أبی ثور و کان یفتی بمذهبه و سمع من احمد بن حنبل و یحیی بن معین و الکبار و کان ثقة حجّة واسع الرّحلة قال الحاکم کان محدّث خراسان فی عصره مقدّما فی التثبت و الکثرة و الفهم و الادب و الفقه توفی فی رمضان و تاج الدین عبد الوهّاب سبکی در طبقات شافعیه گفته الحسن بن سفیان بن عامر بن عبد العزیز بن نعمان الشیبانی الحافظ ابو العباس النسوی مصنّف المسند تفقه علی أبی ثور

ص:143

و حرملة و هو القائل سمعت حرملة یقول سمعت الشافعی یقول فی رجل فی فم امرأته تمرة فقال لها ان اکلت هذه التمرة فانت طالق و ان طرحتها فانت طالق فاکلت نصفها و طرحت نصفها لم تطلق سمع الحسن بن سفیان من احمد بن حنبل و یحیی بن معین و اسحاق بن ابراهیم الحنظلی و قتیبة و عبد الرحمن بن سلام الجمحی و شیبان بن فروخ و ابا بکر بن أبی شیبة و ابا ثور و سهل بن عثمان العسکری و محمد بن أبی بکر المقدمی و سعید بن یزید الفراء و یزید بن صالح و غیرهم روی عنه ابن خزیمة و ابو بکر الإسماعیلی و ابن حبّان و ابو علی الحافظ و یحیی بن منصور القاضی و ابو عمرو بن حمدان و حفیده اسحاق بن سعید النسوی و خلق سواهم قال الحاکم کان محدث خراسان فی عصره مقدّما فی التثبّت و الکثرة و الفهم و الفقه و الادب و قال ابن حبّان کان ممن رحل و صنّف و حدّث علی تیقظ مع صحة الدیانة فی السّنة و قال ابو الولید النیسابوریّ الفقیه کان الحسن ادیبا فقیها اخذ الادب عن اصحاب النضر بن شمیل و الفقه عن أبی ثور و قال الحاکم سمعت محمّد بن داود بن سلیمان یقول کنّا عند الحسن بن سفیان فدخل ابن خزیمة و ابو عمرو الحیری و ابو بکر بن علی الرازی و جماعة و هم متوجّهون الی فراوة فقال ابو بکر بن علی قد کتبت هذا الطبق من حدیثک قال هات فاخذ یقرأ فلمّا قرأ احادیثه ادخل اسنادا فی اسناد فردّه الحسن ثم بعد ساعة فعل ذلک فردّه الحسن فلمّا کان فی الثالث قال له الحسن ما هذا قد احتملتک مرّتین و هذه الثالثة و انا ابن تسعین سنة فاتق اللّه فی المشایخ فربّما اتفق فیک دعوة فقال له ابن خزیمة مه لا تؤذ الشیخ قال انّما اردت انّ تعلم انّ ابا العبّاس یعرف حدیثه توفی الحسن بن سفیان بقریة بالوز و کان مقیما بها و هی علی ثلثة فراسخ من نسأ فی شهر رمضان سنة 316 ست و ثلاثمائة و قاضی تقی الدین ابو بکر بن احمد الدمشقی الاسدی در طبقات فقهای شافعیه در طبقه ثالثه گفته الحسن بن سفیان بن عامر بن عبد العزیز بن النعمان الشیبانی النسوی ابو العباس

ص:144

الحافظ مصنّف المسند تفقه علی أبی ثور و کان یفتی بمذهبه و سمع من احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه و خلف قال الحاکم کان محدّث خراسان فی عصره مقدما فی التثبت و الکثرة و الفهم و الفقه و الادب روی عنه ابن حبّان فاکثر و ذکره فی الثقات مات فی شهر رمضان سنة ثلاث و ثلاثمائة و جلال الدین عبد الرّحمن بن أبی بکر کمال الدین سیوطی در طبقات الحفّاظ گفته الحسن بن سفیان بن عامر الحافظ الامام شیخ خراسان ابو العبّاس الشیبانی النسوی صاحب المسند الکبیر و الاربعین لقی اسحاق و ابن معین و تفقّه علی أبی ثور و کان یفتی بمذهبه قال الحاکم کان محدّث خراسان فی عصره مقدّما فی التثبت و الکثرة و الفهم و الفقه و الادب لیس له فی الدنیا نظیر دخل علیه ابن خزیمة و ابو عمرو الحیری و احمد بن علی الرازی فقال له الرازی کتبت هذا من حدیثک قال هات فقرأ ثم ادخل اسناد فی اسناد فردّه ثم بعد قلیل فعل ذلک فردّه فلمّا کان فی الثالثة قال له قد احتملتک مرّتین و انا ابن تسعین سنة فاتق اللّه فی المشایخ فربما استجیبت فیک دعوة فقال له ابن خزیمة لا تؤدّی الشیخ قال انما اردت ان تعلم انّه یعرف حدیثه مات فی رمضان سنة 303 انتهی فلا یرمی الحدیث الشریف بالکذب و البهتان بعد روایة حسن بن سفیان الا السفیه المعاند المنهمک فی البغض و الشّنئان و الاعفک المتحامل العنیف العدوان و الجافی الحاقد و الابتر الحاسد المبالغ فی الطّغیان المزور الصّادّ الصّادف و المتغطرس الجانح الزائع المتجانف العائف عن شعائر الایمان الّذی لم یحظ بقسط من النقد و العرفان لم یستسعد باستشمام روائح الاذعان و الایقان و اللّه الموفق و هو المستعان

24-أبو یعلی

وجه بست و چهارم آنکه ابو یعلی احمد بن علی در مسند خود علی ما نقل عنه گفته

حدّثنا عبید اللّه ثنا جعفر بن سلیمان نا یزید الرشک عن مطرف بن عبد اللّه عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:145

سریّة و استعمل علیهم علیّ بن أبی طالب قال فمضی علی السّریّة قال عمران و کان المسلمون إذا قدموا من سفرا و من غزوة اتوا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قبل ان یاتوا منازلهم فاخبروه بمسیرهم قال فاصاب علیّ جاریة فتعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذا قدموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لیخبروا به قال فقدمت السّریة علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فاخبروه بمسیرهم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه اصاب علیّ جاریّة فاعرض عنه ثم قام الثانی فقال یا رسول اللّه صنع علیّ کذا و کذا فاعرض عنه قال ثمّ قام الثّالث فقال یا رسول اللّه صنع علی کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الرّابع فقال یا رسول اللّه صنع کذا و کذا قال فاقبل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مغضبا و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ علیّ منّی فانا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و مخفی نماند که رجال سند ابو یعلی همه ثقات معتبرین و اثبات معتمدین اند و مدائح علیّه و محلد سنیّه مطرف بن عبد اللّه و یزید رشک و جعفر بن سلیمان سابقا شنیدی اما عبید اللّه قواریری شیخ ابو یعلی پس مناقب فاخره و محامد باهره او که قرّه عیون محدثین و ثلج افئده مستندینست بر قاری افادات محققین منقدین واضح و لائحست عبد الکریم بن محمد سمعانی در نسبت قواریری در انساب گفته ابو سعید عبید اللّه بن عمر میسرة الجشمی مولاهم المعروف بالقواریری من اهل البصرة سکن بغداد و کان ثقة صدوقا مکثرا من الحدیث سمع حمّاد بن زید و ابا عوانة الوضاح و عبد الوارث بن سعید و مسلم بن خالد و سفیان بن عیینة و هشیم بن بشر و معتمر بن سلیمان و یحیی بن سعید القطّان و عبد الرحمن بن مهدی و غیرهم روی عنه ابو قدامة السّرخسی و محمد بن اسحاق الصغانی و ابو داود السّجستانی و ابو زرعة و ابو حاتم السّرازیان و احمد بن أبی خیثمة و ابو القاسم البغوی و ابو یعلی الموصلی و غیرهم و کان احمد بن سیّار المروزی یقول لم ار فی جمیع من رایت مثل مسدّد بالبصرة

ص:146

و القواریری ببغداد و صدقة بمرو و ثقه یحیی بن معین و غیره و قال ابو علی جزرة الحافظ القواریری اثبت من الزهرانی و اشهر و اعلم بحدیث البصرة و ما رأیت احدا اعلم بحدیث البصرة منه و توفی فی ذی الحجة سنة خمس و ثلثین و مائتین و حکی حفص بن عمرو الرّمّانی یقول رأیت عبید اللّه بن عمر القواریری فی المنام فقلت ما صنع اللّه بک قال فقال لی غفر لی و عاتبنی و قال یا عبید اللّه اخذت من هولاء القوم قال قلت یا رب انت احوجتنی إلیهم و ان لم تحوجنی لم آخذ قال فقال لی إذا قدموا علینا کافیناهم عنک قال ثم قال لی اما ترضی ان کتبتک فی أم الکتاب سعیدا و ذهبی در عبر فی خبر من غیر در سنة خمس و ثلثین و مائتین گفته و فیها عبید اللّه بن عمر القواریری البصری الحافظ ابو سعید ببغداد فی ذی الحجّة روی عن حماد بن زید و طبقته فاکثر قال صالح جوزة هو اعلم من رأیت بحدیث اهل البصرة و نیز ذهبی در کاشف گفته عبید اللّه بن عمر القواریری ابو سعید البصری الحافظ حدّث بمائة الف حدیث سمع حماد بن زید و ابا عوانة و خلقا و عنه خ م د و الفریابی و البغوی و خلق و کان یذکر مع مسدّد و الزّهرانی مات فی ذی الحجّة سنة 235 و نیز ذهبی در دول الاسلام در سنه مذکوره گفته و فی ذی الحجّة مات محدّث البصرة عبید اللّه بن عمر القواریری الحافظ قال صالح بن محمد هو اعلم من رأیت بحدیث بلده و احمد بن علی بن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته عبید اللّه بن عمر بن میسرة الجشمی مولاهم القواریری ابو سعید البصری نزیل بغداد روی عن حماد بن زید و عبد الوارث بن سعید البصری و ابن عیینة و خالد بن الحارث و أبی عوانة و حرمی بن عمارة و عبد الوهّاب الثقفی و فضیل بن سلیمان و معاذ بن هشام و عبد الاعلی بن عبد الاعلی و یوسف بن یعقوب بن الماجشون و یزید بن زریع

ص:147

و عبد الرحمن بن مهدی و معاذ بن معاذ العنبری و محمّد بن جعفر غندر و یحیی القطان و أبی احمد الزبیری و طائفة و عنه البخاری و مسلم و ابو داود و روی النّسائی عن أبی بکر بن علی المروزی عنه و ابو بکر بن أبی خیثمة و ابو هاشم و ابو زرعة و الصغانی و صالح جوزة و عبد اللّه بن احمد و ابن أبی الدنیا و بقی بن مخلّد و محمد بن عبید اللّه بن الهادی و جعفر بن محمد الفریابی و الحارث بن أبی أسامة و آخرون من آخرهم ابو یعلی الموصلی و کتب عنه احمد و یحیی بن معین و ابن سعد و ابو قدامة السرخسی و غیرهم قال ابن معین و العجلی و النّسائی ثقة و قال صالح جوزة ثقة صدوق قال و هو اثبت من الزهرانی و اشهر و اعلم بحدیث البصرة قال ابن سعد ثقة کثیر الحدیث و قال ابو حاتم صدوق و قال احمد بن سیار لم ار فی جمیع من رأیت مثل مسدّد بالبصرة و القواریری ببغداد و صدقة بمرو و قال ابو بکر بن الانباری سمعت احمد بن یحیی یعنی ثعلب یقول سمعت من عبید اللّه القواریری مائة الف حدیث قال ابو القاسم البغوی و الحسین بن فهم مات فی ذی الحجة سنة خمس و ثلثین و مائتین و فیها أرّخه غیر واحد قلت منهم مطین و ابن قانع و قال ثقة ثبت و الفرات و ابن أبی خیثمة و ذکر انّه ولد فی سنة اربع و ثلثین أبی احدی و ثمانین و قال ابن عساکر ولد سنة خمس و مائة و ذکره ابن حبان فی الثقات و قال حدّثنا عنه الحسن بن سفیان و غیره مات سنة ثلث و ثلثین کذا قال و قال مسلمة بن قاسم ثقة و فی الزهرة روی عنه البخاری خمسة و مسلم اربعین و نیز ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب گفته عبید اللّه بن عمر بن میسرة القواریری ابو سعید البصری نزیل بغداد ثقة ثبت من العاشرة مات سنة خمس و ثلثین علی الاصحّ و فضائل سامیه و مناقب عالیه ابو یعلی بر متتبعین اهل کمال

ص:148

و ناظرین کتب رجال غیر مخفیست که این بزرگ امام انام و حافظ علام و ثقة جلیل و متورع نبیل موصوف بصدق و امانت و حلم و دیانت بوده روزی که این جهان را وداع و بعالم جاودانی رحلت فرموده بازارها بسته و قلوب اهل اسلام یحیی خسته شد حافظ محمد بن حبّان البستی در کتاب الثقات گفته احمد بن علی بن المثنی بن یحیی بن عیسی بن هلال التمیمی ابو یعلی من اهل الموصل بروی عن محمّد بن محمد بن الصبّاح الدلانی و غسّان بن الربیع و یحیی بن معین و اهل العراق من المتقنین فی الرّوایات و المواظبین علی رعایة الدّین و اسباب الطاعات مات سنة سبع و ثلاثمائة ادخلناه فی هذه الطبقة لان بینه و بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثلثة انفس فی اللقاء علی ما اصلناه فی الکتاب علیه

حدّثنا ابو یعلی ثنا عبد اللّه بن بکّار ابو عبد الرحمن ثنا عماد عن الهریاس بن زیاد قال رایت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم الاضحی یخطب علی بعیر و علاّمه ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابو یعلی الموصلی الحافظ الثقة محدث الجزیرة احمد بن علی بن المثنّی بن یحیی بن عیسی بن هلال التمیمی صاحب المسند الکبیر سمع علی بن الجعد و یحیی بن معین و محمد بن المنهال الضریر و غسّان بن الربیع و شیبان بن فروخ و یحیی الحمانی و امما سواهم و قد خرج لنفسه معجم شیوخه فی ثلثة اجزاء حدّث عنه ابو حاتم بن حبّان و ابو علی النیسابوریّ و حمزة بن محمّد الکتانی و ابو بکر الإسماعیلی و ابو بکر بن المقری و ابو عمرو بن حمدان و نصر بن احمد المزجی و محمّد بن نصر النجاشی و خلق سواهم الی ان قال قال یزید بن محمّد الازدی کان ابو یعلی من اهل الصدق و الامانة و الدّین و الحلم غلقت اکثر الاسواق یوم موته و حضر جنازته من الخلق امر عظیم قال ابو عمر الحیری و ذکر ابا یعلی ففضّله علی الحسن بن سفیان فقیل له کیف تفضّله

ص:149

علیه و مسند الحسن اکبر و شیوخه اعلی قال انّ ابا یعلی کان یحدث احتسابا و الحسن کان یحدث اکتسابا و وثقه ابن حبّان و وصفه بالاتقان و الدین ثم قال و بینه و بین النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ثلاثة انفس و قال الحاکم کنت اری ابا علی الحافظ معجبا بابی یعلی و اتقانه و حفظه لحدیثه حتّی کان لا یخفی علیه منه الا الیسیر قال الحاکم هو ثقة مامون و قال ابو علی الحافظ لو لم یشتغل ابو یعلی بکتب أبی یوسف علی بشر بن الولید لادرک بالبصرة سلیمان بن حرب و ابا الولید الطیالسی قال السمعانی سمعت اسماعیل بن محمّد بن الفضل الحافظ یقول قرأت المسانید کمسند العدنی و مسند ابن منیع و هی کالانهار و مسند أبی یعلی کالبحر یکون مجتمع الانهار قلت سمعنا مسند أبی یعلی بفوت نصف جزء بالاجازة العالیة و یقع من حدیثه یعلو لابن البخاری و کان مولده فی شوال سنة 210 عشرة و مائتین و ارتحل و هو ابن خمس عشرة سنة و عمّر و تفرّد و رحل النّاس إلیه و سماعه ببغداد من احمد بن حاتم الطویل فی سنة خمس و عشرین و مائتین و مات سنة سبع و ثلاثمائة و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غیر در وقائع سنة سبع و ثلاثمائة گفته ابو یعلی الموصلی احمد بن علی بن المثنی بن یحیی التمیمی الحافظ صاحب المسند روی عن علی بن الجعد و غسّان بن الربیع و الکبار و صنف التصانیف و کان ثقة صالحا متقنا بحفظ حدیثه توفی و له سبع و تسعون سنة و صلاح الدین بن ایبک صفدی در وافی بالوفیات گفته احمد بن علی بن المثنّی بن یحیی بن عیسی بن هلال التمیمی الموصلی الحافظ صاحب المسند سمع جماعة کبارا و له تصانیف فی الزّهد و غیره غلقت له الاسواق یوم جنازته و کانت وفاته سنة سبع و ثلاثمائة و کنیته ابو یعلی و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنة سبع و ثلاثمائة گفته و فیها توفی ابو یعلی الموصلی التمیمی الحافظ صاحب المسند و جلال الدّین عبد الرحمن بن الکمال أبی بکر سیوطی

ص:150

در طبقات الحفّاظ مختصر تذکرة الحفّاظ ذهبی گفته ابو یعلی الموصلی الحافظ الثقة محدّث الجزیرة احمد بن علی المثنی بن یحیی بن عیسی بن هلال التمیمی صاحب المسند الکبیر سمع ابن معین و منه ابن حبّان و ابو علی النیسابوریّ و ابو بکر الإسماعیلی قال السّمعانی سمعت اسماعیل بن محمد بن الفضل الحافظ قرأت المسانید کمسند العدنی و ابن منیع العدنی و هی کالانهار و مسند أبی یعلی کالبحر یکون مجتمع الانهار و قال الحاکم کنت اری ابا علیّ الحافظ معجبا بابی یعلی و اتقانه و حفظه لحدیثه حتی کان لا یخفی علیه منه الا الیسیر و فضله ابو عمر و الحبری علی الحسن بن سفیان فقال له کیف تفضله و مسند الحسن اکبر و شیوخه اعلی فقال ابو یعلی یحدّث احتسابا و احسن یحدّث اکتسابا ولد فی شعبان سنة 210 و رحل و له خمس عشرة و عمّر و تفرّد و رحل النّاس إلیه مات سنة سبع و ثلاثمائة و عبد الرؤف بن تاج العارفین بن علی المنادی الشافعی در فیض القدیر شرح جامع الصغیر گفته ع لابی یعلی فی مسنده الحافظ الثبت محدّث الجزیرة احمد بن علی المثنی التمیمی سمع ابن معین و طبقته و عنه ابن حبّان و غیره اهل صدق و امانة و حلم وثّقه ابن حبّان و الحاکم ولد سنة 210 عشرة و مائتین و مات سنة سبع و ثلاثمائة و قسطلانی در مواهب لدنیّه گفته

قالت حلیمة فیما رواه ابن اسحاق و ابن راهویه و ابو یعلی و الطّبرانی و البیهقی و ابو نعیم قدمت مکّة فی نسوة من بنی سعد بن بکر نلتمس الرّضعاء فی سنة شهباء علی اتان لی و معی صبیّ لنا و شارف لنا و اللّه ما تبضّ بقطرة و ما تنام لیلنا ذلک اجمع مع صبیّنا ذاک لا یجد فی ثدیی ما یغنیه و لا فی شارفنا ما یغذّیه فقدمنا مکة فو اللّه ما علمت منا امرأة الاّ و قد عرض علیها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فتاباه إذ قیل انّه یتیم من الاب فو اللّه ما بقی من صواحبی امرأة الاّ اخذت رضیعا غیری فلمّا لم اجد غیره قلت لزوجی و اللّه انّی لاکره ان ارجع من بین صواحبی لیس معی رضیع لانطلقن الی ذلک الیتیم فلاخذته فذهبت فاذا به مدرّج فی ثوب صوف ابیض

ص:151

من اللبن و محمد بن عبد الباقی زرقانی مالکی در شرح مواهب لدنیه بعد قول مصنف و ابو یعلی گفته الحافظ الثبت محدّث الجزیرة احمد بن علی بن المثنی التمیمی الموصلی صاحب المسند الکبیر سمع ابن معین و طبقته و عنه ابن حبّان و غیره ذو صدق و امانة و حلم و علم وثقه ابن حبّان و الحاکم ولد فی شوال سنة عشر و مائتین و عمّر و تفرّد و رحل النّاس إلیه و مات سنة سبع و ثلاثمائة و ابو مهدی عیسی بن محمد ثعالبی در مقالید الاسانید گفته خلاصة من خبره قال الذّهبی هو الامام الحافظ الثقة محدّث الجزیرة ابو یعلی احمد بن علی بن المثنی بن یحیی بن عیسی بن هلال التمیمی الموصلی صاحب المسند الکبیر و المعجم سمع علیّ بن الجعد و یحیی بن معین و شیبان بن فروخ و اما سواهم حدث عنه ابو حاتم بن حبّان و ابو علی النیسابوریّ و ابو بکر الإسماعیلی و ابن حمدان و ابن المقری و خلق سواهم قال یزید بن محمّد الازدی کان ابو یعلی من اهل الصدق و الامانة و الدین و الحلم غلقت اکثر الاسواق یوم موته و حضر جنازته من الخلق امر عظیم و قال ابو عمرو الحیری و ذکر ابا یعلی ففضله علی الحسن بن سفیان فقلت له کیف تفضله علیه و مسند الحسن اکبر و شیوخه اعلی قال انّ ابا یعلی کان یحدّث احتسابا و الحسن کان یحدّث اکتسابا و وثقه ابن حبّان و وصفه بالاتقان و الدین ثم قال و بینّه و بین النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ثلاثة انفس و قال الحاکم ثقة مامون قال السمعانی سمعت اسماعیل بن الفضل الحافظ یقول قرأت المسانید مسند العدنی و مسند ابن منیع و هی کالانهار و مسند أبی یعلی کالبحر و کان مولده فی شوال سنة عشرین و مائتین و ارتحل و هو ابن خمسة عشر سنة و عمّر و تفرّد و رحل إلیه صاف سنة سبع و ثلاثمائة و خود مخاطب در بستان المحدّثین بانتحال این عبارت گفته ابو یعلی از محدثان جزیره است نام او احمد بن علی بن المثنّی بن یحیی بن عیسی بن هلال تمیمی موصلیست شاگرد علی بن الجد و یحیی بن معین و دیگر محدثین عمده است و ابن حبان ابو حاتم و ابو بکر اسماعیلی شاگردان اویند مردم را

ص:152

در صدق و دیانت و امانت و حلم و تقوی و دیگر صفات محموده او اعتقاد عظیم بود روزی که وفات یافت بازارهای موصل بند شدند و مردم گریان و سوزان بر جنازه او جمع آمدند و در تصنیف و ترویج علم نیت صالحه داشت محض جسته للّه مشغول تعلیم علم حدیث می بود و او را ثلاثیات نیزست که در میان او و آن سر در سه واسطه می باشد چنانچه ابن حبّان در ثقات ذکر کرده و حافظ اسماعیل بن محمد بن الفضل گفته که من مسانید بسیار خوانده ام مثل مسند عدنی و مسند ابن منیع و غیر ذلک لیکن همه مسانید را مثل انهار یافتم و مسند أبی یعلی را مثل دریای زخار در سال دو صد و بست متولد شده و پانزده ساله بود که بشوق طلب علم حدیث ارتحال کرد عمر طویل یافت در سنه سیصد و هفت وفات اوست انتهی و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته ابو یعلی احمد بن علی بن المثنی بن یحیی بن عیسی بن هلال التمیمی الموصلی ولادتش در سنه دو صد و بست شده پانزده ساله بود که بشوق طلب علم حدیث ارتحال کرده عمر طویل یافت شاگرد علی بن الجعد و یحیی بن معین و دیگر محدّثین عمده است ابن حبّان و ابو حاتم و اسماعیلی شاگردان اویند مردم را در صدق و دیانت و امانت و حلم و تقوی و دیگر صفات محموده اش اعتقاد عظیم بود و در تصنیف و ترویج علم نیت صالحه داشت محض جسته للّه مشغول تعلیم علم حدیث می بود او را ثلاثیات نیزست که در میان او و آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم سه واسطه بیش نیست ذکره ابن حبّان فی الثقات وفاتش در سنه سیصد و هفت بوده روزی که انتقال کرد بازارهای موصل بند شدند و مردم گریان و سوزان بر جنازه او جمع آمدند گریان جگر زمین گشادند و ان کان هنر در آن نهادند انتهی و ابراهیم بن حسن الکردی الکورانی الشافعی الصّوفی در کتاب الامم لایقاظ الهمم گفته

مسند الحافظ أبی یعلی احمد بن علی الیمنی الموصلی رحمه اللّه تعالی سمعت طرقا منه علی شیخنا الامام احمد روح اللّه روحه بسنده الی الفخر بن البخاری عن أبی روح عبد المعزّ بن محمد الهروی انا تمیم بن أبی سعید الجرجانی انا ابو سعید

ص:153

محمد بن عبد الرحمن الکنجرودی انا محمد بن محمد بن حمدان انا ابو یعلی و به قال ابو یعلی ثنا عمرو بن الضحاک بن مخلد ثنا جعفر بن یحیی بن ثوبان ثنا عمارة بن ثوبان انّ ابا الطفیل اخبر ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم کان بالجعرانة یقسم لحما و انا یومئذ علام احمل غصن؟ ؟ ؟ البعیر قال فاقبلت امرأة بدویة فلما دنت من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بسط رداءه فجلست علیه فسالت من هذه قالوا أمّه التی ارضعته قال الحافظ زین الدّین العراقی هذا حدیث حسن هکذا وقع فی سماعنا من مسند أبی یعلی عمرو بن الضّحاک بن مخلد عن جعفر بن یحیی بن ثوبان و الظّاهر انه سقط من السند ذکر أبی عاصم و هو الضّحاک بن مخلد بین ابنه عمرو و بین جعفر بن یحیی بن ثوبان فقد رواه البخاری فی کتاب الادب المفرد و ابو مسلم الکشی فی سننه کلاهما عن أبی عاصم عن جعفر و المرأة هی حلیمة ذکرها ابن عبد البر فی الاستیعاب مسماة و ابو محمد محمد بن محمد الامیر در رساله اسانید خود گفته مسند الحافظ أبی یعلی احمد بن علی التمیمی الموصلی ارویه بالسند المتقدم الی الفخر بن البخاری عن أبی روح عبد المعز محمد الهروی الی آخره فالحمد للّه الذی یعلو بعونه الحق و لا یعلی حیث ظهر صحة الحدیث الشریف من روایة أبی یعلی فالعجب من المخاطب المتحذلق المنتحل لمقام الفضل الابهی کیف هام فی تقلید الکابلی الذی تردّی فی هوّة التعصّب القائد الی الرّدی فاجترأ علی تکذیب هذا الحدیث الصحیح سندا و متنا و لم یبال بمخالفة هذا التکذیب للمعیب لمدحه و ثنائه و اطوائه الاسنی علی أبی یعلی و مسنده الفاخر الاعلی

25-ابن جریر طبری

وجه بست و پنجم آنکه محمد بن جریر عالی تبار این حدیث شریف را در تهذیب الاثار روایت فرموده و بمرید تنقید و تحقیق افصاح و تصریح تصحیح آن فرموده نطاق انصاف و احقاق حق و ابطال باطل بر کمر همت چست بسته قلوب منکرین و جاحدین و متعصبین متصلبین متعسفین بابلغ وجوه خسته ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن عمران بن حصین بعث

ص:154

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سریة و استعمل علیها علیّا فغنموا فصنع علی شیئا انکروه و فی لفظ فاخذ علی من الغنیمة جاریة فتعاقد اربعة من الجیش إذا قدموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان یعلموه و کانوا إذا قدموا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فسلموا علیه و نظروا إلیه ثم ینصرفون الی رحالهم فلما قدمت السّریّة سلموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر انّ علیّا قد اخذ من الغنیمة جاریة فاعرض عنه ثم قام الثانیة فقال مثل ذلک فاعرض عنه ثم قام الثالثة فقال مثل ذلک فاعرض عنه ثم قام الرابعة فاقبل إلیه رسول اللّه یعرف الغضب فی وجهه فقال ما تریدون من علی علی منّی و انا من علیّ و علی ولی کل مؤمن بعدی ش و ابن جریر و صحّحه ازین عبارت ظاهرست که ابن جریر طبری روایت حدیث ولایت نموده و تصحیح آن کرده و کفی به ردعا لابطال هذا الحدیث الشریف و قلعا لاساس توهّم المخاطب المنیف و مناقب و فضائل و محاسن و محامد و مفاخر و مکارم و ماثر ابن جریر را اکابر محققین و اعاظم منقدین سنیه ذکر کرده اند یاقوت حموی در ترجمه طبری تطویل بسیار نموده و قریب یازده ورق طویل در مدح و ثنا و تقریظ و ستایش او و حال او و کتب او نوشته چون نقل تمام آن موجب تطویل بسیارست لهذا اعراض از ذکر آن انسب می نماید لیکن بعض عبارت او نوشته می شود ففی المعجم قال ابو محمّد عبد العزیز بن محمّد الطبری کان ابو جعفر من الفضل و العلم و الذکاء و الحفظ علی ما لا یجهله احد عرفه لجمعه من علوم الاسلام ما لم نعلمه اجتمع لاحد من هذه الامّة و لا ظهر من کتب المصنّفین و انتشر من کتب المولفین ما انتشر له و کان راجحا فی علوم القرآن و القراءات و علم التاریخ من الرّسل و الخلفاء و الملوک و اختلاف الفقهاء مع الروایة لذلک علی ما فی کتابه البسیط و التهذیب و احکام القراءات من غیر تعویل علی

ص:155

المناولات و الاجازات دالا علی ما قیل فی الاقوال بل یذکر ذلک بالاسانید المشهورة و قد بان فضله فی علم اللّغة و النّحو علی ما ذکره فی کتاب التفسیر و کتاب التّهذیب مخبرا عن حاله فیه و قد کان له قدم فی علم الجدل یدل علی ذلک مناقضاته فی کتبه علی المعارضین لمعانی ما اتی به و کان فیه من الزهد و الورع و الخشوع و الامانة و تصفیة الاعمال و صدق النیة و حقائق الافعال ما دلّ علیه کتابه فی آداب النّفوس و ازین عبارت ورای کمال فضل و جلالت و ورع و تقدس و امانت و دیانت طبری و افضلیت او از جمیع علمای امت اینهم ظاهرست که آنچه او در مصنّفات خود در تاریخ و غیر آن آورده آن را باسانید مشهوره نقل کرده و بر مناولات و اجازات اعتماد ننموده و نیز یاقوت حموی در معجم در ذکر تاریخ طبری بعد بیان حال آن گفته و هذا الکتاب من الافراد فی الدنیا فضلا و متانة و هو یجمع کثیرا من علوم الدّین و الدنیا و هو فی نحو خمسة الف ورقة و نیز یاقوت حموی در معجم گفته قال عبد العزیز بن محمد الطبری کان ابو جعفر یذهب فی جل مذاهبه الی ما علیه الجماعة من السّلف و طریق اهل العلم المتمسّکین بالسّنن شدیدا علیه مخالفتهم ماضیا علی منهاجهم لا یاخذه فی ذلک و لا فی شیء لومة لائم و نیز یاقوت حموی از عبد العزیز مذکور آورده که او گفته کان ابو جعفر یذهب فی الامامة الی امامة أبی بکر و عمرو عثمان و علی و ما علیه اصحاب الحدیث فی التفضیل و کان یکفر من خالفه فی کل مذهب إذا کانت ادلة العقول تدفع کالقول فی القدر و قول من کفر اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من الروافض و الخوارج و لا یقبل اخبارهم و لا شهاداتهم و ذکر ذلک فی کتابه فی الشهادات و فی الرسالة و فی اوّل ذیل المذیل و نیز یاقوت حموی در معجم گفته و قد کان رجع أی الطبری الی طبرستان فوجد الرّفض قد ظهر و سبّ اصحاب رسول اللّه صلّی

ص:156

اللّه علیه و سلم بین اهلها قد انتشر فاملی فضائل أبی بکر و عمر حتی خاف ان یجری علیه ما یکرهه فخرج منها لاجل ذلک و یحیی بن عیسی بن جزله بغدادی در مختار مختصر تاریخ بغداد گفته محمّد بن جریر ابو جعفر الطبری استوطن بغداد و اقام بها الی ان توفی و له کتب التاریخ و کتاب التفسیر و تهذیب الاثار مولده سنة خمس و عشرین و مائتین و توفی فی سنة عشر و ثلاثمائة و لم یؤذن به احد لاجل الحنابلة و اجتمع من غیر اذن من لا یحصی عدده الا اللّه تعالی ثم صلی علی قبره عدة شهر لیلا و نهارا و عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب در نسبت طبری گفته ابو جعفر محمّد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب الطبری من ساکنی بغداد استوطنها الی حین وفاته و کان احد ائمّة العلماء یحکم بقوله و یرجع الی رایه لمعرفته و فضله و کان قد جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه احد من اهل عصره و کان حافظا لکتاب اللّه عارفا بالقراءات بصیرا بالمعانی فقیها فی احکام القرآن عالما بالسّنن و طرقها و صحیحها و سقیمها و ناسخها و منسوخها عارفا باقوال الصحابة و التابعین و من بعدهم من المخالفین فی الاحکام و مسائل الحلال و الحرام عارفا بایام النّاس و اخبارهم و له الکتاب المشهور فی تاریخ الامم و الملوک و کتاب فی التفسیر لم یصنف احد مثله و کتاب سماه تهذیب الاثار لم نر سواه فی معناه الا انّه لم یتممه و له فی اصول الفقه و فروعه کتب کثیرة و اختیار من اقاویل الفقهاء و تفرد بمسائل حفظت عنه و له رحلة الی الحجاز و الشام و مصر سمع محمد بن عبد الملک بن أبی الشوارب و اسحاق بن اسرائیل و احمد بن منیع البغوی و محمد بن حمید الرازی و ابا همام الولید بن شجاع و ابا کریب محمد بن العلاء و یعقوب بن ابراهیم الدّورقی و ابا سعید الاشج و عمر بن علی و محمّد بن بشار و محمد بن المثنی البصریین و خلقا کثیرا نحوهم روی عنه القاضی ابو بکر احمد بن کامل الشجری

ص:157

و ابو بکر محمد بن عبد اللّه الشافعی و مخلد بن جعفر و ابو عمر و محمد بن احمد بن حمدان الحیری و غیرهم و حکی ان محمد بن جریر مکث اربعین سنة یکتب فی یوم منها اربعین ورقة و قال ابو حامد الاسفراینی لو سافر رجل الی الصین حتی یحصل له کتاب تفسیر محمد بن جریر لم یکن ذلک کثیرا و قال یوما ابو جعفر الطبری لاصحابه أ تنشطون لتفسیر القرآن قالوا کم یکون قدره فقال ثلثون الف ورقة فقالوا هذا ممّا یفنی الاعمار قبل تمامه فاختصره فی نحو ثلثة آلاف ورقة ثم قال هل تنشطون لتاریخ العالم من آدم الی وقتنا هذا قالوا کم قدره فذکر نحو ما ذکره فی التفسیر فاجابوه بمثل ذلک فقال انا للّه ماتت الهمم فاختصره فی نحو ما اختصر من التفسیر قال ابو بکر محمد بن اسحاق بن خزیمة ما اعلم علی ادیم الارض اعلم من محمد بن جریر و لقد ظلمته الحنابلة و کانت ولادته فی آخر سنة اربع او اوّل سنة خمس و عشرین و مائتین و کان اسمر الی الادمة اعین نحیف الجسم مدید القامة فصیح اللّسان و توفی عشیة یوم السبت و دفن یوم الاحد بالغداة فی داره لاربع بقین من شوال سنة عشر و ثلث مائة و محیی الدین یحیی بن شرف نووی در تهذیب الاسماء و اللّغات گفته محمد بن جریر تکرر ذکره فی الروضة هو الامام البارع فی انواع العلوم و هو ابو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب الطبری و هو فی طبقة الترمذی و النّسائی سمع عبد الملک بن أبی الشوارب و احمد بن منیع البغوی و محمد بن حمید الرازی و الولید بن شجاع و ابا کریب محمد بن العلاء و یعقوب بن ابراهیم الدورقی و ابا سعید الاشج و عمرو بن علی و محمد بن مثنی و محمد بن یسار و غیرهم من شیوخ البخاری و مسلم حدث عنه احمد بن کامل و محمد بن عبد اللّه الشافعی و مخلد بن جعفر و خلائق قال الحافظ ابو بکر الخطیب البغدادی فی تاریخ بغداد استوطن الطبری بغداد فاقام بها

ص:158

حتی توفی و کان احد الائمة و العلماء یحکم بقوله و یرجع الی رایه لمعرفته و فضله و کان قد جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه احد من اهل عصره و کان حافظا لکتاب اللّه تعالی عارفا بالقراءات بصیرا بالمعانی فقیها فی احکام القرآن عالما بالسّنن و طرقها صحیحها و سقیمها و ناسخها و منسوخها عارفا باقوال الصّحابة و التابعین فمن بعدهم فی الاحکام عارفا بایام الناس و اخبارهم و له کتاب التاریخ المشهور و کتاب فی التفسیر لم یصنّف احد مثله و کتاب تهذیب الاثار و لم ار سواه فی معناه لکنه لم یتمه و له فی اصول الفقه و فروعه کتب کثیر و تفرّد بمسائل حفظت عنه قال الخطیب و سمعت علی بن عبید اللّه السمسار یحکی ان محمد بن جریر مکث اربعین سنة یکتب فی کل یوم اربعین ورقة و عن الشیخ أبی حامد الاسفراینی قال لو سافر رجل الی الصین لیحصل تفسیر ابن جریر لم یکن هذا کثیرا او کلاما هذا معناه و روینا عنه انه قال لاصحابه هل تنشطون لتفسیر القرآن قالوا کم یکون ورقه قال ثلاثون الف ورقة فقالوا هذا مما یفنی الاعمار قبل تمامه فاختصره فی نحو ثلثة آلاف ورقة و کذلک قال لهم فی التاریخ فاجابوا بمثل جواب التفسیر فقال انا للّه ماتت الهمم فاختصره نحو ما اختصر التفسیر و قال محمد بن اسحاق بن خزیمة ما اعلم تحت ادیم السماء اعلم من محمد بن جریر و روینا ان ابا بکر بن مجاهد امام الناس فی القراءات استمع لیلة القراءة محمد بن جریر فقال ما ظننت ان اللّه تعالی خلق بشرا یحسن بقراءة هذا الخطیب و روی الخطیب عن القاضی أبی احمد بن کامل قال توفی ابو جعفر محمد بن جریر وقت المغرب لیلة الاثنین لیومین بقیا من شوال سنة عشر و ثلاثمائة و دفن ضحوة یوم الاثنین فی داره و لم یغیر شیبه و کان السواد فی شعر رأسه و لحیته کثیرا و کان مولده فی آخر سنة اربع او اوّل سنة خمس و عشرین و مائتین و کان

ص:159

اسمر الی الادمة اعین نحیف الجسم مدید القامة فصیح اللّسان و لم یؤذن به احد و اجتمع علیه من لا یحصیهم عدد الا اللّه و صلی علی قبره عدة شهور لیلا و نهارا و زاره خلق کثیر من اهل الدّین و الادب و رثاه ابن الاعرابی و ابن درید و غیرهما و لقد اجاد ابن درید و ابلغ فی مرثیته و ابو العباس احمد بن عبد الحلیم المعروف بابن تیمیّة که امام اعظم و شیخ الاسلام سنیانست و مناقب و مدائح او که علمای قوم در زبان می آرند هوش از سر می رباید کما لا یخفی علی ناظر فوات الوفیات و الدّرر الکامنة و غیرهما در منهاج السنة النبویة گفته و اما قوله و لم یلتفتوا الی القول بالرای و الاجتهاد و حرموا الاخذ بالقیاس و الاستحسان فالکلام علی هذا من وجوه احدها ان الشیعة فی هذا مثل غیرهم ففی اهل السنة النزاع فی الرای و الاجتهاد و القیاس و الاستحسان کما فی الشیعة النزاع فی ذلک فالزیدیة تقول بذلک و نروی فیه الروایات عن الائمة الثانی ان کثیرا من اهل السنة العامة و الخاصة لا تقول بالقیاس فلیس کل من قال بامامة الخلفاء الثلثة قال بالقیاس الی المعتزلة البغدادیون لا یقولون بالقیاس و حینئذ فان کان القیاس باطلا امکن الدخول فی اهل السنة و ترک القیاس و ان کان حقا امکن الدخول فی اهل السنة و الاخذ بالقیاس الثالث ان یقال القول بالرّای و الاجتهاد و القیاس خیر من الاخذ بما ینقله من یعرف بکثرة الکذب عمن یصیب و یخطی نقل غیر مصدّق ممن قائل غیر معصوم و لا یشک ان رجوع مثل مالک و ابن أبی ذئب و ابن الماجشون و اللّبث بن سعد و الاوزاعی و الثوری و ابن أبی لیلی و شریک و أبی حنیفة و أبی یوسف و محمد بن الحسن و زفر و الحسن بن زیاد و اللؤلؤی و الشافعی و البویطی و المزنی و احمد بن حنبل و أبی داود السجستانی و ابراهیم الحربی و البخاری و عثمان بن سعید الدارمی و أبی بکر بن خزیمة و محمد بن جریر الطبری و محمد

ص:160

بن نضر المروزی و غیر هولاء الی اجتهادهم و اعتبارهم مثل ان یعلموا سنة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الثابتة عنه و یجتهدوا فی تحقیق مناط الاحکام و تنقیحها و تخریجها خیر لهم من ان یتمسکوا بنقل الروافض عن العسکریین و امثالهما فان الواحد من هؤلاء اعلم بدین اللّه و رسوله من العسکریین انفسهما فلو افتاه احدهما بفتیا کان رجوعه الی اجتهاده اولی من رجوعه الی فتیا احدهما بل هو الواجب علیه فکیف إذا کان نقلا عنهما من مثل الرافضة و الواجب علی مثل العسکریین و امثالهما ان یتعلموا من الواحد من هؤلاء ازین عبارت ظاهرست که ابن تیمیّه جزاه اللّه بصنیعه بسبب غایت جسارت و خسارت و اشتعال نار نصب و عناد بکانون سنیه پر ضغینه اش محمد بن جریر طبری و دیگر اسلاف ناانصاف خود را عیاذا باللّه عالمتر بدین خدا و رسول او از حضرت عسکریین یعنی امام علی نقی و امام حسن عسکری علیهما و علی آبائهما آلاف التحیة و السلام می داند و تصریح صریح که بهیچ وجهی از وجوه تاویل و توجیه و تسویل و تحریف حضرات را در ان مساغی نیست بر این کفر صراح و ضلال بواح می نماید و بمزید تاکید و تشیید این ضلال بعید تفریع شنیع بر آن مرتب ساخته یعنی گفته آنچه حاصلش این ست که اگر فتوی دهد یکی ازین مذکورین را یکی از عسکریین علیهما السلام بکدامی فتوی رجوع یکی ازین مذکورین باجتهاد خود اولی خواهد بود از رجوع او بسوی فتوی یکی از عسکریین علیهما السلام بلکه رجوع باجتهاد خود واجب خواهد بود یعنی اصغا و اعتنا بافتاء عسکریین علیهما السلام معاذ اللّه ناجائز و حرام خواهد بود و برین مقدار هم صبر و قرارش دست نداده در آخر عبارت سراسر خسارت ببانگ بی هنگام سراییده که العیاذ باللّه واجب بر مثل عسکریین علیهما السلام و امثال ایشان یعنی دیگر ائمه اهل بیت علیهم السلام آنست که تعلیم کنند از یکی ازین مذکورین فالعجب کل العجب که پناه بخدا پایۀ فضل و علم و کمال ابن جریر ارجح و اعلی

ص:161

از حضرات عسکریین و دیگر اهلبیت عصمت و طهارت که حسب تصریحات قوم سفن نجات اند و تمسک بذیول این حضرات واجب و تخلف از ایشان مورث بوار و هلاک و ضلال و نکال و باز متعصبین سنیه اعتنا بتصحیح و اثبات چنین امام جلیل الشأن خود حدیث ولایت را نکنند و پی سپر وادی پر خار قدح و جرح شوند ف إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ و ازین هم عجیب تر آنکه ابن روزبهان بمزید عجز و حیرت طبری را با این جلالت شان بدتر از یهود و نصاری حسب مزعوم اسلاف خود گرداند یعنی او را بروافض ارزانی فرماید و بر احتجاج و استدلال بروایتش از جارود کما لا یخفی علی من راجع الی کتابه الباطل و ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته محمد بن جریر بن یزید بن کثیر الامام العلم الفرد الحافظ ابو جعفر الطبری احد الاعلام و صاحب التصانیف من اهل طبرستان اکثر التطواف و سمع محمد بن عبد الملک بن أبی الشوارب و ابا همام السکونی و اسحاق بن أبی اسرائیل و اسماعیل بن موسی السیّدی و محمد بن حمید الرازی و احمد بن منیع و ابا کریب و هناد بن السوی و صدائق و اخذ القراءة عن جماعة حدث عنه مخلد الباقرجی و احمد بن کامل و ابو القسم الطبرانی و عبد الغفار الحضینی و ابو عمرو بن حمدان و خلق سواهم قال ابو بکر الخطیب کان ابن جریر احد الائمة یحکم بقوله و یرجع الی رایه لمعرفته و فضله جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه احد من اهل عصره فکان حافظا لکتاب اللّه عارفا باحوال الصّحابة و التابعین بصیرا بایام الناس و اخبارهم له الکتاب الکبیر المشهور فی تاریخ الامم و له کتاب التفسیر الذی لم یصنف مثله و کتاب تهذیب الاثار لم ار مثله فی معناه لکن لم یتمه و له فی الاصول و الفروع کتب کثیرة و له اختیار من اقاویل الفقهاء و قد تفرد بمسائل حفظت عنه مولد محمد فی سنة اربع و عشرین و مائتین قیل ان المکتفی أراد ان نقف وقفا یجتمع علیه اقاویل العلماء قال فاحضر له ابن جریر فاملی علیهم کتابا

ص:162

کذلک فاخرجت له جائزة فلم یقبلها فقیل له فلا بد من قضاء حاجة قال اسال امیر المؤمنین ان یامر بمنع السؤال یوم الجمعة ففعل ذلک و کذا التمس منه الوزیر ان یعمل له کتابا فی الفقه فعمل له کتاب الخفیف فوجه إلیه بالف دینار فردّها و قیل مکث اربعین سنة یکتب کل یوم اربعین ورقة و قال تلمیذه ابو محمد الفرغانی حسبت تلامذة أبی جعفر منذ احتلم الی ان مات فقسموا علی المدة مصنّفاته فصار لکل یوم عشر ورقة و قال ابو حامد الاسفرائنی لو سافر رجل الی الصّین فی تحصیل تفسیر ابن جریر لم یکن کثیرا قال حسنک الحافظ سالنی ابن خزیمة أ کتبت عن ابن جریر قلت لا لانه لا یظهر و کانت الحنابلة تمنع من الدخول علیه قال بئسما صنعت و قال ابو بکر بن بالویه سمعت امام الائمة ابن خزیمة یقول ما اعلم علی ادیم الارض من محمد بن جریر و لقد ظلمته الحنابلة قال ابو محمد الفرغانی کان محمد لا یاخذه فی اللّه لومة لائم مع عظم ما یؤذی فاما اهل الدین و العلم فغیر منکرین علمه و زهده و رفضه الدنیا و قناعته بما یجیئه من حصة خلفها له ابوه بطبرستان ذکر عبد اللّه بن احمد السمساران ابن جریر قال لاصحابه هل تبسطون لتاریخ العالم قالوا کم یجیء فذکر نحوا من ثلاثین الف ورقة فقالوا هذا مما یفنی الاعمار قبل تمامه قال انا للّه ماتت الهمم فاملاه فی نحو ثلاثة آلاف ورقة و لما أراد أن یملی التفسیر قال لهم ذلک ثم املاه علی نحو من التاریخ قال الفرغانی بثّ مذهب الشافعی ببغداد سنین و اقتدی به ثم اتّسع علمه و اداه اجتهاده الی ما اختاره فی کتبه و قد عرض علیه القضاء فابی قال محمد بن علی بن سهل الامام سمعت ابن جریر قال من قال ان ابا بکر و عمر لیسا بامامی هدی یقتل قال الفرغانی تم له التفسیر و التاریخ و کتاب القراءات و کتاب العدد و التنزیل و کتاب اختلاف العلماء و کتاب تاریخ الرّجال و کتاب لطیف القول فی

ص:163

الفقه و هو ما اختاره و جرّده و کتاب الخفیف و کتاب النصیر فی الاصول و ابتدأ بتصنیف کتاب تهذیب الاثار و هو من عجائب کتبه ابتدأ بما رواه ابو بکر الصدیق فما صحّ و تکلّم علی کل حدیث و علله و طرقه و ما فیه من الفقه و اختلاف العلماء و حججه و اللغة فتم مسند العشرة و اهل البیت و الموالی و من مسند ابن عبّاس قطعة و مات قال و ابتدأ بکتاب البسیط فعمل منه کتاب الطهارة فی نحو الف و خمسمائة ورقة و خرج منه اکثر الصلوة و خرج منه کتاب الحکام و المحاضر و السّجلات و لما بلغه ان ابن أبی داود تکلم فی حدیث غدیر خمّ عمل کتاب الفضائل و تکلم علی تصحیح الحدیث قلت رأیت مجلدا من طرق الحدیث لابن جریر فاندهشت له و لکثرة تلک الطرق الی ان قال ابن کامل توفی ابن جریر غشیة الاحد لیومین بقیا من شوال سنة عشر و ثلاثمائة و دفن فی داره برحبة یعقوب و لم یغیّر شیبته و کان السواد فیه کثیرا و کان اسمر الی الادمة اعین نحیف الجسم فصیحا طویلا و شیّعه من لا یحصیهم الا اللّه و صلّی علی قبره عدّة شهور لیلا و نهارا و رثاه خلق من اهل الادب و الدّین و من ذلک قول أبی سعید الاعرابی حدث مفظع و خطب جلیل دق عن مثله اصطبار الصبور

قام ناعی العلوم اجمع لما قام ناعی محمد بن جریر

و عمل ابن درید قصیدة طویلة یقول فیها ان المنیّة لم تتلف به رجلا بل اتلفت علما للدّین منصوبا

کان الزمان به تصفو مشاربه و الان اصبح بالتکدیر مقطوبا

کلاّ و ایّامه الغر التی جعلت للعلم نورا و بالتقوی محاریبا

اودی ابو جعفر و العلم فاصطحبا اعظم بذا صاحبا و ذاک مصحوبا

ص:164

ودت بقاع بلاد اللّه لو جعلت قبرا له فحباها جسمه طیبا

و نیز ذهبی در عبر در سنه عشر و ثلاثمائة گفته و فیها الحبر البحر الامام ابو جعفر محمد بن جریر الطبری صاحب التفسیر و التّاریخ و المصنّفات الکبیرة سمع اسحاق و ابن أبی اسرائیل و محمد بن حمید الرازی و طبقتهما و کان مجتهدا لا یقلّد احدا قال امام الائمة ابن خزیمة ما اعلم علی الارض اعلم من محمد بن جریر و لقد ظلمته الحنابلة قال ابو حامد الاسفراینی لو سافر رجل الی الصین حتی یحصل تفسیر محمد بن جریر لم یکن کثیرا قلت مولده بامل بطبرستان سنة اربع عشرة و مائتین و توفی لیومین بقیا من شوال و کان ذا زهد و قناعة و توفی ببغداد و یافعی در مرآة الجنان در سنه مذکوره گفته فیها ببغداد توفی الحبر البحر الامام احد العلماء الاعلام صاحب التفسیر الکبیر و التاریخ الشهیر و المصنّفات العدیدة و الاوصاف الحمیدة ابو جعفر محمد بن جریر الطبری کان مجتهدا لا یقلد احدا قال امام الائمة المعروف بابن خزیمة ما اعلم علی الارض اعلم من محمد بن جریر و لقد ظلمته الحنابلة و قال الفقیه الامام مفتی الانام ابو حامد الاسفرائنی لو سافر رجل الی الصین حتی یحصل تفسیر محمد بن جریر لم یکن کثیرا قلت و ناهیک بهذا الثناء العظیم و المدح الکریم من هذین الامامین الجلیلین البارعین النّبیلین و مولده بطبرستان سنة اربع و عشرین و مائتین و کان ذا زهد و قناعة توفی فی آخر شوال من السنة المذکورة و کان اماما فی فنون کثیرة منها التفسیر و الحدیث و الفقه و التاریخ و غیر ذلک و له مصنفات ملیحة فی فنون عدیدة تدل علی سعة علمه و غزارة فضله و کان ثقة فی نقله و تاریخه قیل تاریخه اصح التواریخ و اثبتها و ذکره الشیخ ابو اسحاق فی طبقات الفقهاء فی جملة المجتهدین و تاج الدین عبد الوهاب بن علی سبکی در طبقات شافعیه کبری گفته محمد بن جریر

ص:165

بن یزید بن کثیر بن غالب الامام الجلیل المجتهد المطلق ابو جعفر الطبری من اهل طبرستان احد ائمة الدّنیا علما و دینا مولده سنة اربع او خمس و عشرین و مائتین طوّف الاقالیم فی طلب العلم و سمع من محمد بن عبد الملک بن أبی الشوارب و اسحاق بن أبی اسرائیل و اسماعیل بن موسی القزاری و ابن کریب و هنّاد بن السری و الولید بن شجاع و احمد بن منیع و محمد بن حمید الرازی و یونس بن عبد الاعلی و خلق سواهم روی عنه ابو شعیب الحرانی و هو اکبر منه سنا و سندا و مخلّد الباقرجی و الطبرانی و عبد الغفار الحضینی و ابو عمرو بن حمدان و احمد بن کامل و طائفة سواهم و قرأ القرآن علی سلیمان بن عبد الرّحمن الطلحی صاحب خلاد و من تصانیفه کتاب التفسیر و کتاب التاریخ و کتاب القراءات و العدد و التنزیل و کتاب اختلاف العلماء و تاریخ الرّجال من الصحابة و التابعین و کتاب احکام شرائع الاسلام الّفه علی ما ادّی إلیه اجتهاده و کتاب الخفیف و هو مختصر فی الفقه و کتاب التبصیر فی اصول الدّین و ابتدا بتصنیف کتاب تهذیب الاثار و هو من عجائب کتبه ابتدأ بما رواه ابو بکر الصّدّیق رضی اللّه عنه ممّا صح عنه سنده و تکلّم علی کلّ حدیث منه بعلله و طرقه و ما فیه من الفقه و السّنن و اختلاف العلماء و حججهم و ما فیه من المعانی و الغریب فتم منه مسند العشرة و اهل البیت و الموالی و من مسند ابن عباس قطعة کبیرة و مات قبل تمامه و ابتدأ بکتاب الوسیط فخرج منه کتاب الطهارة فی نحو الف و خمسمائة ورقة و خرج منه اکثر کتاب الصلوة و خرج منه آداب الحکام و کتاب المحاضر و السجلات و غیر ذلک قال الخطیب کان ابن جریر احد الائمة یحکم بقوله و یرجع الی رایه لمعرفته و فضله جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه احد من اهل عصره فکان حافظا لکتاب اللّه بصیرا بالمعانی فقیها فی احکام القرآن عالما بالسّنن و طرقها

ص:166

صحیحها و سقیمها ناسخها و منسوخها عارفا باقوال الصحابة و التابعین و من بعدهم من المخالفین فی الاحکام و مسائل الحلال و الحرام عارفا بایام الناس و اخبارهم و له الکتاب المشهور فی تاریخ الامم و الملوک و کتاب فی التفسیر و لم یصنّف احد مثله سمّاه تهذیب الاثار لم أر مثله فی معناه الا انه لم یتمه و له فی اصول الفقه و فروعه کتب کثیرة قال سمعت علی بن عبد اللّه بن عبد الغفار اللغوی المعروف بالسّمسانی یحکی ان محمد بن جریر مکب اربعین سنة یکتب فی کل یوم منها سبعین ورقة قال و بلغنی عن الشیخ أبی حامد الاسفراینی انه قال لو سافر رجل الی الصین حتی یحصل له کتاب تفسیر محمد بن جریر لم یکن ذلک کثیرا او کلاما هذا معناه انتهی و ذکر ابو محمد الفرغانی فی صلة التاریخ ان یوما (الایام) من تلامذة محمد بن جریر حسبوا لابی جعفر منذ بلغ الحلم الی ان مات ثم قسموا علی تلک المدة اوراق مصنفاته فصار لکل یوم اربع عشرة ورقة قلت و هذا لا ینافی کلام السمسانی لانه منذ بلغ لا بدّ ان یکون مضت له سنین فی الطلب لا یصنف فیها و ذکر ان ابا العباس ابن شریح کان یقول محمد بن جریر الطبری ففیه العالم و ذکر ان محمد بن جریر قال اظهرت فقه الشافعی و افتیت ببغداد عشر سنین و تلقته منّی ابن بشار الاحول استاذ أبی العباس بن شریح و روی ان ابا جعفر قال لاصحابه أ تنشطون لتفسیر القرآن قالوا کم یکون قدره فقال ثلثون الف ورقة فقالوا هذا مما یفنی الاعمار قبل تمامه فاختصره فی نحو ثلثة آلاف ورقة ثم قال هل تنشطون لتاریخ العالم من آدم الی وقتنا هذا قالوا کم قدره فذکر نحوا ممّا ذکره فی التفسیر فاجابوه بمثل ذلک فقال انا للّه ماتت الهمم فاختصره فی نحو ما اختصر التفسیر قال الحاکم سمعت ابا بکر بن بالویه یقول قال لی ابن خزیمة بلغنی انّک کتبت التفسیر عن ابن جریر فقلت نعم املاء قال کله قلت نعم قال فی کم سنة قلت من سنة ثلاث و ثمانین

ص:167

الی سنة تسعین قال فاستعاره منی ابن خزیمة و رده بعد سنین ثم قال نظرت فیه من اوله الی آخره و ما اعلم علی ادیم الارض اعلم من محمد بن جریر و لقد ظلمته الحنابلة و قال ابو علی الطوماری کنت احمل القندیل فی شهر رمضان بین یدی أبی بکر بن مجاهد لصلوة التراویح فخرج لیلة من لیالی العشر الاواخر من داره و اجتاز علی مسجده فلم یدخله و انا معه و سار حتی انتهی فوقف علی باب مسجد ابن جریر و ابن جریر یقرأ سورة الرحمن فاستمع قراءته طویلا ثم انصرف فقلت له یا استاذ ترکت الناس ینتظرونک و جئت تسمع قراءة هذا فقال یا ابا علی دع عنک ما ظننت انّ اللّه خلق بشرا یحسن ان یقرأ هذه القراءة و ذکر ان المکتفی الخلیفة قال للحسن بن العباس ارید ان نقف وقفا تجتمع اقاویل العلماء علی صحته و یسلم من الخلاف قال فاحضر ابن جریر فاملی علیهم کتابا لذلک فاخرجت له جائزة سنیّة فابی ان یقبلها فقیل له لا بدّ من جائزة او قضاء حاجة فقال نعم الحاجة اسال امیر المؤمنین ان یتقدم الی الشرط ان یمنعوا السّوّال من دخول القصر فی یوم الجمعة فتقدم بذلک و عظم فی نفوسهم قال ابو محمد الفرغانی صاحب ابن جریر ارسل العباس بن الحسن الوزیر الی ابن جریر قد احببت ان انظر فی الفقه و ساله ان یعمل له مختصرا فعمل له کتاب الخفیف و انفذه فوجه إلیه الف دینار فلم یقبلها فقیل له نصدق بها فلم یفعل و قال حسنک ابن علی النیسابوریّ اول ما سالنی ابن خزیمة قال کتبت عن محمد بن جریر قلت لا قال و لم قلت لانه کان لا یظهر و کانت الحنابلة تمنع من الدّخول علیه فقال بئسما فعلت لیتک لم تکتب عن کل من کتبت عنهم و سمعت منه قلت لم یکن عدم ظهوره ناشئا عن انه منع و لا کانت للحنابلة شوکة تقتضی ذلک و کان مقدار ابن جریر ارفع من ان یقدروا علی منعه و انما ابن جریر کان قد جمع نفسه عن مثل الارذال المتعرضین الی عرضه فلم یکن یاذن

ص:168

فی الاجتماع به الا ان یختاره و یعرف انه علی السنة و کان الوارد من البلاد مثل حسنک و غیره لا یدری حقیقة حاله فربما اصغی الی کلام من یتکلم فیه لجهل بامره فامتنع عن الاجتماع به و مما یدل علی انه لم یمنع قول ابن خزیمة لحسنک لیتک سمعت منه فان فیه دلالة علی ان سماعه منه کان ممکنا و لو کان ممنوعا لم یقل له ذلک و هذا اوضح من ان ینبه علیه و امر الحنابلة فی ذلک العصر کان اقل من ذلک قال الفرغانی کان محمد بن جریر ممن لا یاخذه فی اللّه لومة لائم مع عظیم ما یلحقه من الاذی و الشناعات من جاهل و حاسد و ملحد فاما اهل العلم و الدین فغیر منکرین علی علمه و زهده فی الدّنیا و رفضه له و قناعته بما کان یرد علیه من حصّة خلّفها له ابوه بطبرستان یسیرة و لما تقلد الخاقانی الوزارة وجه إلیه بمال کثیر فابی ان یقبله فعرض علیه القضاء فامتنع فعاتبه اصحابه و قالوا له لک فی هذا ثواب و تحیی سنّة قد درست و طمعوا ان یقبل ولایة المظالم فانتهرهم و قال قد کنت اظن انی لو رغبت فی ذلک لنهیتمونی عنه و قال الفرغانی رحل ابن جریر من مدینة امل لما ترعرع و سمح له ابوه بالسّفر و کان طول حیاته ینفذ إلیه بالشیء بعد الشیء الی البلدان فسمعته یقول ابطأت عنی قفقفة والدی و اضطررت الی ان فتقت کمی القمیص فبعتهما و قال ابن کامل توفی عشیة الاحد لیومین بقیا من شوال سنة عشر و ثلاثمائة و دفن فی داره برحبة یعقوب و لم یغیّر شیبه و کان السّواد فی رأسه و لحیته کثیرا و کان اسمر الی الادمة عین نحیف الجسم مدید القامة فصیحا و اجتمع علیه من لا یحصیه الا اللّه و صلی علی قبره عدة شهور لیلا و نهارا و رثاه خلق کثیر من اهل الدین و الادب من ذلک قول أبی سعید بن الاعرابی حدث مفظع و خطب جلیل دقّ عن مثله اصطبار الصّبور

ص:169

قام ناعی العلوم اجمع لما قام ناعی محمد بن جریر

و قول ابن درید ان المنیّة لم تتلف به رجلا بل اتلفت علما للدّین منصوبا

کان الزمان به تصفو مشاربه و الان اصبح بالتکدیر مقطوبا

کلا و ایّامه الغر الّتی جعلت للعلم نورا و للتقوی محاریبا

و زین الدین ابو الولید محمد بن محمد بن شحنه در روض المناظر فی علم الاوائل و الاواخر گفته سنة عشر و ثلاثمائة توفی ابو جعفر محمد بن جریر الطبری ببغداد و مولده سنة اربعة و عشرین و مائتین و کان من المجتهدین و له مصنفات منها التاریخ المشهور من اوّل الزّمان الی آخر سنة اثنتین و ثلاثمائة و له التفسیر المعروف و رموه بعد موته بالرّفض لکونه صنف کتابا فیه اختلاف العلماء لم یذکر فیه مذهب احمد بن حنبل و قال لم یکن احمد فقیها انما کان محدثا قال امام الائمة ابن خزیمة ما اعلم احدا علی وجه الارض اعلم من محمد بن جریر و لقد ظلمته الحنابلة ذکر ذلک الذهبی فی العبر و تقی الدّین ابو بکر بن احمد المعروف بابن قاضی شهبة الاسدی در طبقات شافعیه گفته محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب ابو جعفر الطبری الآملی البغدادی الامام العلم صاحب التصانیف العظیمة و التفسیر المشهور مولده سنة اربع و عشرین و مائتین قال الخطیب سمعت علی بن عبد اللّه البغوی یقول مکث ابن جریر اربعین سنة یکتب کل یوم اربعین ورقة قال ابو محمد الفرغانی حدثنی هارون بن عبد العزیز قال قال لی ابو جعفر الطبری اظهرت مذهب الشافعی و اقتدیت به ببغداد عشر سنین و تلقاه منی ابن بشا الاحول شیخ ابن شریح قال الفرغانی فلما اتسع علمه اداه بحثه و اجتهاده الی ما اختاره فی کتبه الخ و عمر بن المظفر المعروف بابن الوردی در تتمة المختصر گفته فیها توفی ابو جعفر محمد

ص:170

محمّد بن جریر الطبری ببغداد و مولده سنة اربع و عشرین و مائتین بامل طبرستان حافظ کتاب العزیز و القراءات مجتهد لم یقلّد احدا فقیه عارف باقاویل الصّحابة و التابعین و له التاریخ المشهور ابتدأ فیه من اوّل الزّمان الی آخر سنة اثنتین و ثلاثمائة و کتاب فرید فی التفسیر و کتب اصول و فروع و صنّف کتابا فیه اختلاف الفقهاء و لم یذکر فیه احمد بن حنبل فقیل له فی ذلک فقال انّما کان احمد بن حنبل محدّثا فاشتدّ ذلک علی الحنابلة و کانوا لا یحصون کثرة ببغداد و رموه بالرفض تعصّبا و تشنیعا علیه و جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین سیوطی در طبقات الحفاظ گفته محمّد بن جریر بن یزید بن کثیر الامام العالم الحافظ الفرد ابو جعفر الطبری احد الاعلام و صاحب التصانیف الطوّاف قال الخطیب کان احد الائمة یحکم بقوله و یرجع الی رایه لمعرفته و فضله جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه احد من اهل عصره حافظا لکتاب اللّه بصیرا بالمعانی فقیها فی احکام القرآن عالما بالسّنن و طرقها و صحیحها و سقیمها ناسخها و منسوخها عارفا باقوال الصّحابة و التابعین بصیرا بایام النّاس و اخبارهم له تاریخ الاسلام و التّفسیر الذی لم یصنّف مثله قال ابو حامد الاسفرائنی لو رحل رجل الی الصّین فی تحصیله لم یکن کثیرا و تهذیب الاثار لم ار فی معناه مثله و له فی الاصول و الفروع کتب کثیرة کان مولده سنة 223 و قال ابن خزیمة ما اعلم علی ادیم الارض اعلم منه و قال الفرغانی بثّ مذهب الشافعی ببغداد ثم اتسع علمه و اداه اجتهاده الی ما اختار فی کتبه و عرض علیه القضاء فابی قال الذهبی ابن جریر و ابن صاعد و ابن خزیمة و ابن أبی حاتم رجال هذه الطبقة و هم الطبقة السادسة فی الاربعین قال ابن الکامل توفی ابن جریر عشیّة الاحد لیومین بقیا من شوال سنة 310 عشر و ثلاثمائة و سیوطی در کتاب التنبئة بمن یبعثه اللّه علی راس کل مائة گفته و ممّن یصلح ان یعدّ علی راس الثلاثمائة الامام ابو جعفر محمد بن جریر الطّبری و عجبت کیف لم یعدّوه و هو اجل من ابن شریح و اوسع علوما و بلغ مرتبة الاجتهاد المطلق المستقل و دوّن لنفسه مذهبا مستقلا و له اتباع

ص:171

قلّدوه و افتوا و قضوا بمذهبه و یسمون الجریریة و کان اماما فی کل علم من القراءة و التفسیر و الحدیث و الفقه و الاصول و اقوال الصّحابة و التابعین و من بعدهم و العربیّة و التاریخ قال النووی اجمعت الامة علی انّه لم یصنّف مثل تفسیره و قال الخطیب کان ائمّة العلماء تحکم بقوله و ترجع إلیه و کان قد جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه احد من اهل عصره قال ابن خزیمة ما اعلم علی الارض اعلم من ابن جریر و قد أراد الخلیفة المقتدر باللّه مرة ان یکتب کتاب وقف تکون شروطه متفقا علیها بین العلماء فقیل له لا یقدر علی استحضار هذا الا محمد بن جریر فطلبه عند ذلک فکتبها مات فی شوال سنة عشر و ثلاثمائة ازین عبارت واضح و لائح است که ابن جریر طبری صالح و لائق آنست که معدود شود از مجددین دین بر سنه ثلاثمائة و سیوطی تعجب می کند از ترک علمای خود تعدید او را از مجدّدین دین و بنص سیوطی ابن جریر طبری جلیل تر از ابن شریح و وسیعتر از روی علومست و بمرتبه اجتهاد مطلق مستقل فائز گردیده و این مرتبه ایست که ائمه اربعه سنیه بحیازت آن در آفاق جهان اشتهار و افتخار و امتیاز حاصل کرده اند و نیز از آن ظاهرست که ابن جریر طبری اتباع و اشباع دارد که تقلید او کرده اند و فتوی بمذهب او داده اند و حکم بر طبق آن کرده اند و این اتباع بجریریه مشهوراند و ابن جریر امام بود در هر علم از قراءت و تفسیر و حدیث و فقه و اصول و اقوال صحابه و تابعین و اتباع تابعین و عربیت و تاریخ و نووی ارشاد کرده که اجماع کرده است امت بر آنکه تصنیف کرده نشد مثل تفسیر او و خطیب گفته که ائمه علماء حکم می کردند بقول او و رجوع می آوردند بسوی او و جمع کرده بود ابن جریر از علوم چیزیرا که مشارکت نکرده ابن جریر را در ان کسی از اهل عصر و ابن خزیمه ارشاد کرده که نمی دانم بر روی زمین عالم تری از ابن جریر و اراده کرد مقتدر باللّه این که نوشته شود کتاب وقفی که شروط آن متفق علیها بین العلماء باشد پس گفته شد که قادر نیست بر استحضار این امر مگر محمد بن جریر طبری و نیز سیوطی در رساله منتهی العقول گفته منتهی الامم هذه الامة المحمدیة علماؤها کانبیاء بنی اسرائیل و کفی منهم الخلفاء الاربعة و هم ابو بکر و عمر و عثمان و علی و عمر بن عبد العزیز رضی اللّه عنهم و الائمّة الاربعة الذین اخترعوا العلوم کاختراع

ص:172

علی علم النحو و الخلیل العروض و الشافعی اصول الفقه و الجرجانی المعانی و البیان منتهی لابن جریر الطبری فی علم التفسیر کان یحفظ کتبا حمل ثمانین بعیرا و حفظ ابن الانباری فی کل جمعة الف کراس و حفظ ثلاثمائة الف بیت من الشعر استشهادا للنحو و کان الشافعی یحفظ من مرة او نظرة و ابن سینا الحکیم حفظ القرآن فی لیلة واحدة و ابو زرعة کان یحفظ الف الف حدیث و الکل من بعض محفوظ احمد بن حنبل و نیز سیوطی در منتهی العقول گفته منتهی الامر بالمعروف لعمر بن الخطاب رضی اللّه عنه منتهی کتابة جمع القرآن بعثمان بن عفّان رضی اللّه عنه منتهی علم القضاء لعلی رضی اللّه عنه منتهی علم الفرائض لزید بن ثابت رضی اللّه عنه منتهی علم الفقه لمعاذ بن جبل رضی اللّه عنه منتهی علم التفسیر لابن عبّاس رضی اللّه عنهما منتهی اظهار علم القرآن لنافع رضی اللّه عنه منتهی علم السنّة لمالک رضی اللّه عنه منتهی علم القیاس لابی حنیفة رضی اللّه عنه منتهی علم فقه السنة للشافعی رضی اللّه عنه منتهی حفظ السّنة لاحمد بن حنبل رضی اللّه عنه منتهی العبادة الصوفیة للفضیل منتهی علم التصوف للجنید منتهی الزهد لابراهیم بن ادهم منتهی السهر للسری السقطی نحو مائة سنة لم یضع جنبه علی الارض الا فی علة الموت منتهی الکتب الصحیحة البخاری منتهی علم الاثر لابن جریر منتهی الشعر للمتنبی منتهی علم الاسماء لآدم علیه السّلام منتهی التکلّم لموسی علیه السّلام منتهی الخلّة لابراهیم علیه السّلام منتهی الروحیّة لعیسی علیه السّلام منتهی الفضل لمحمد صلّی اللّه علیه و سلّم فی الکلّ و هم کلّهم نیابة عنه منتهی العلم اللّدنّی للخضر علیه السّلام منتهی الجمال لیوسف علیه السّلام و هو شطر جمال المصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم و محمد بن علی بن احمد داودی تلمیذ سیوطی در طبقات المفسرین گفته محمّد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب الطبری الامام ابو جعفر راس المفسّرین علی الاطلاق احد الائمّة جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه احد من اهل عصره فکان حافظا لکتاب اللّه تعالی بصیرا بالمعانی فقیها فی احکام القرآن عالما بالسنن و طرقها صحیحها و سقیمها ناسخها و منسوخها عارفا باقوال الصّحابة و التابعین بصیرا بایام النّاس و اخبارهم الی ان قال و له التصانیف العظیمة منها تفسیر القرآن و هو اجلّ التفاسیر

ص:173

لم یؤلف مثله کما ذکره العلماء قاطبة منهم النووی فی تهذیبه و ذلک لأنّه جمع فیه بین الروایة و الدّرایة و لم یشارکه فی ذلک احد لا قبله و لا بعده و منها تهذیب الاثار قال الخطیب لم ار مثله فی معناه و منها تاریخ الامم و کتاب اختلاف العلماء و کتاب القراءات و کتاب شرائع الاسلام و هو مذهبه الّذی اختاره و جوّده و احتج له و کان اوّلا شافعیّا ثم انفرد بمذهب مستقل و اقاویل و اختیارات و له اتباع و مقلّدون و له فی الاصول و الفروع کتب کثیرة و یقال المکتفی أراد ان یوقف وقفا تجتمع اقاویل العلماء علی صحّته و یسلم من الخلاف فاجمع علماؤ عصره علی انّه لا یقدر علی ذلک الاّ ابن جریر فاحضر فاملی علیهم کتابا لذلک فاخرجت له جائزة سنیة فابی ان یقبلها قال الشیخ ابو حامد الاسفرائنی شیخ الشافعیة لو سافر رجل الی الصین حتی یحصل تفسیر ابن جریر لم یکن کثیرا و قال غیره مکث ابن جریر اربعین سنة یکتب کل یوم اربعین ورقة و قال ابو محمد الفرغانی کان ابن جریر ممن لا یاخذه فی اللّه لومة لائم مع عظیم ما یلحقه من الاذی و الشناعات من جاهل و حاسد و ملحد فاما اهل الدّین و العلم فغیر منکرین علمه و زهده فی الدنیا و رفضه لها و قناعته بالیسیر و عرض علیه القضاء فابی مولده بامل سنة اربع و عشرین و مائتین و مات عشیة یوم الاحد لیومین بقیّا من شوال سنة عشر و ثلاثمائة و اجتمع فی جنازته خلق لا یحصون و صلی علی قبره عدّة شهور و رثاه خلق فمن ذلک قول أبی سعید بن الاعرابیّ حدث مفظع و خطب جلیل دقّ عن مثله اصطبار الصّبور قام ناعی العلوم و اجمع لما قام ناعی محمّد بن جریر و سیوطی در جامع صغیر گفته اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللّه عز و جل تخ ت عن أبی سعید الخدری الحکیم و سمویه طب عد عن أبی امامة ابن جریر عن ابن عمر و شمس الدّین محمد المعروف بعبد الرءوف منادی در فیض القدیر شرح جامع صغیر در شرح این حدیث بعد لفظ ابن جریر گفته و هو محمد الطبری المجتهد المطلق احد ائمة الدنیا علما و دینا و اجتهادا و محمد بن عبد الباقی الزرقانی المالکی در شرح مواهب لدنیه در شرح قول مصنف و قد سبق الی ذلک أی الی ردّ قصّة الغرانیق العلی الطبری مع

ص:174

جلالة قدره و سعة علمه گفته بحیث قال فیه امام الائمة ابن خزیمة ما اعلم علی ادیم الارض علم منه و قال الخطیب کان احد الائمة یحکم بقوله و یرجع الی رایه لمعرفته و فضله جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه احد من اهل عصره حافظا للقرآن بصیرا بالمعانی فقیها فی احکام القرآن عالما بالسّنن و طرقها و صحیحها و سقیمها و ناسخها و منسوخها عارفا باقوال الصّحابة و التابعین بصیرا بایام النّاس و اخبارهم له تاریخ الاسلام و التفسیر الذی لم یصنّف مثله و له فی الاصول و الفروع کتب کثیرة و عده السیوطی فی العشرة الذین دونت مذاهبهم و کان لهم اتباع یفتون بقولهم و یقضون و لم ینقرضوا الاّ بعد الخمس مائة لموت العلماء لکن قال ابن فرحون فی الدّیباج انقطعت اتباع الطبری بعد الاربعمائة و نیز زرقانی در شرح مواهب لدنیه گفته و قد روی محمّد بن جریر بن یزید بن کثیر الامام الحافظ الفرد ابو جعفر الطبری احد الاعلام المجتهد المطلق صاحب التصانیف المتوفی سنة عشر و ثلاثمائة الخ و شهاب الدّین خفاجی در نسیم الرّیاض شرح شفای قاضی عیاض گفته هو الامام الفرد الحافظ ابن جریر ابو جعفر احد الاعلام صاحب التصانیف المشهورة من اهل طبرستان کان کثیر التّطواف و العبادة و سمع من محمّد بن أبی الشوارب و السّکونی و اسحاق بن أبی اسرائیل و غیرهم و اخذ القرآن عن جماعة و روی عنه کثیر توفی فی داره و ولد سنة اربع و عشرین و مائتین و ترجمته مشهورة و شیخ قطب الدین محمد بن احمد مکی در کتاب الاعلام باعلام بلد اللّه الحرام گفته قال المعافی بن زکریا لما بویع لابن المعتز دخلت علی شیخنا محمّد بن جریر الطبری العالم الکبیر مفسّر المحدث المورّخ رحمه اللّه تعالی فقال لی ما الخبر فقلت بویع بالخلافة لعبد اللّه بن المعتز قال فمن توشح لو زادته فقلت محمد بن داود فقال من قاضیه قلت ابو المثنی فاطرق قلیلا ثم قال هذا امر لا یتم فقلت و لم لا یتم قال کلّ واحد ممن ذکرت ذو شان عظیم متقدم فی علمه و فضله و عقله و ان الدنیا مولّیة و الزمان مدبر و لا مناسبة لاحد ممن ذکرت بریاسة فی مثل هذا الزّمان و ما اری هذا العقد الاّ الی الانحلال و الاضمحلال فقدّر اللّه تعالی انهم خلعوه

ص:175

فی ذلک الیوم و تلاشی امره الخ و صدیق حسن خان معاصر در کتاب الجنة فی الاسوة الحسنة بالسنة در ذکر مجتهدین گفته و منهم ابو جعفر محمد بن جریر الطّبری قال ابن خلّکان کان من الائمة المجتهدین و لم یقلّد احدا و کان ابن طرازی علی مذهبه و قال الیافعی کان مجتهدا لا یقلّد احدا قال السیوطی بلغ رتبة الاجتهاد و دوّن لنفسه مذهبا مستقلاّ و له اتباع قلّدوه و افتوا و قضوا بمذهبه یسمّون الجریریّة و منهم الشیخ تاج الدّین السّبکی عدّه مصطفی الافندی فی فوائده من المجتهدین المستقلّین و نقل ذلک السّمهودی عن أبی زرعة العراقی و قبله الامام البلقینی انتهی ما فی الجنة اقول فللّه در هذا المجتهد المنقد الجلیل و علیه اجر هذا الجهبذ المحقق النبیل الحفیل اعنی الطبریّ الصّادع لملاءة التشکیک و التسویل حیث روی هذا الحدیث الشریف و صحّحه فابان عن کونه فی غایة مراتب الاعتماد و التعویل فان الصّحة اعلی مراتب الحدیث عند ائمة هذا الفنّ الشریف الجمیل فلم یذر للمنکرین الاّ الخسار و الثبور و الفحیب و العویل و اظهر کون سعیهم فی تباب و کیدهم فی تضلیل فالعجب کلّ العجب انّ المخاطب الشریف الحسیب المقلّد للکابلی الکثیر الخبب فی مواحی العطب الشّدید الا یجاف فی معامی الشجب یرمی حدیث الولایة بالکذب و البهتان و لا یستحی ربالا من الخزی و الهوان او لا یدری انّه قد سبق الطبریّ ذاک المجتهد المطلق الفخیم القدر و الامام العظیم الشأن الی تکذیب التکذیب المعیب بالاجهار و الاعلان حیث صحّح الحدیث الشریف رغما لآناف اهل الحقد و الشنئان و قصمنا لظهور ارباب الزّور و العدوان و حسما لوساوس اصحاب الضغن و الطّغیان و ردعا لهواجس الحائدین عن الدّین الصادّین عن الایقان و حصدا لنواجم تدلیسات المدغلین المزلّین عن منهج الایمان و اخماد النوابغ تلمیعات المبطلین المموّهین الزائغین عن الاذعان و اللّه الموفق و هو المستعان

26-خیثمة بن سلیمان

وجه بست و ششم آنکه این حدیث شریف را خیثمه بن سلیمان که از ائمه ارکان و اساطین اعیانست روایت نموده چنانچه در کتاب فضائل الصّحابة گفته

ثنا احمد ثنا حازم انبا عبیدة بن موسی ثنا یوسف بن صهیب عن دکین عن وهیب بن حمرة عن بریدة قال سافرت

ص:176

مع علیّ من المدینة الی مکّة فرایت منه جفوة فقلت لئن رجعت فلقیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لانا لأنالنّ منه قال فرجعت فلقیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فذکرت علیا فنلت منه فقال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا تقولنّ لعلیّ فان علیّا ولیکم بعدی و خیثمه بن سلیمان حائز محامد و مآثر جلیلة الشأن و حاوی محاسن و مفاخر باهرة البرهان و سالم از قوادح و مطاعن ارباب عناد و عدوان و بری از همز و غمز و رمز و لمز اصحاب شنآنست ابو سعد عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب در نسبت اطرابلسی گفته ابو الحسن خیثمة بن سلیمان بن حیدرة القرشیّ الاطرابلسی من الائمة الثقات المشهورین بالرّحلة و الکثرة عن اهل العراق و الیمن و الحجاز سمع محمّد بن عیسی بن ابراهیم الدّبری و طبقتهما روی عنه ابو عبد اللّه محمّد بن اسحاق بن مندة الحافظ و توفّی فی حدود سنة خمسین و ثلاثمائة و محمد بن احمد ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته خیثمة بن سلیمان بن حیدرة الامام محدّث الشام ابو الحسن القرشی الاطرابلسی احد الثقات سمع ابا عتبة احمد بن الفرج الحمصی و محمد بن عوف الحافظ و ابراهیم بن عبد اللّه القصار و الحسین بن محمد بن أبی معشر و محمد بن حبان بن عیسی المدائنی صاحب سفیان بن عیینة و عبد اللّه بن أبی میسرة المکّی و اسحاق بن ابراهیم الدّبری و العبّاس بن الولید البیروتی و طبقتهم و رحل الی العراق و الحجاز و الیمن و صنّف و جمع روی عنه ابو الحسن الصّیداوی و تمام الرازی و ابو عبد اللّه بن مندة و ابو نصر بن هارون و ابو عبد اللّه بن أبی کامل الطرابلسی و عبد الرّحمن بن أبی نصر التمیمی و خلق کثیر قال ابن أبی کامل مولده سنة خمس و مائتین و امّا عبید بن احمد بن وطیس فقال سالته عن مولده فقال سنة سبع و عشرین و مائتین قلت الاوّل اصح قال الخطیب خیثمة ثقة قد جمع فضائل الصّحابة قال ابن أبی کامل سمعت خیثمة یقول رکبت البحر و قصدت جبلة لاسمع من یوسف بن بحر ثم خرجت الی انطاکیة فلقینا مرکب فقاتلناهم ثم تقدم قوم من مقدّمه فاخذونی ثم ضربونی و کتبوا اسماءنا فقالوا ما اسمک قلت خیثمة فقال اکتب حمار بن حمار و لما ضربت سکرت و نمت فرایت کانّی انظر الی الجنة و علی بابها جماعة

ص:177

من الحور العین فقالت إحداهنّ یا شقی ایش فاتک قالت اخری ایش فاته قالت لو قتل کان فی الجنة مع الحور فقال لها لان برز فی الشهادة فی عزّ من الاسلام و ذل من الشرک خیر له ثم انتبهت قال و رایت کان من یقول لی اقرا براءة فقرات الی قوله فیسحوا فی الارض اربعة اشهر ففکّ اللّه اسری قال ابن أبی کامل و سمعت خیثمة یقول رایت بدمشق حدیث الثوری عن طلحة ابن عمر و نیز ذهبی در عبر در سنة ثلث و اربعین و ثلاثمائة گفته و فیها توفی خیثمة بن سلیمان بن حیدرة ابو الحسن الاطرابلسی الحافظ روی عن العبّاس بن الولید البیروتی و محمد بن عیسی المدائنی و طبقتهما بالشام و ثغورها و بالعراق و الیمن و توفی فی ذی القعدة و له ثلث و تسعون سنة و غیر واحد یقول انّه جاوز المائة وثقه الخطیب و جلال الدّین عبد الرّحمن بن أبی بکر کمال الدّین سیوطی در طبقات الحفاظ گفته خیثمة بن حیدرة الامام المحدث محدث الشام ابو الحسن القرشی الطرابلسی احد الثقات الرحالة جمع فضائل الصّحابة ولد سنة 305 و مات فی ذی القعدة سنة ثلث و اربعین و ثلاثمائة قال ابن مندة کان کتب عنه الطرابلسی الف جزء و محمّد بن عبد الباقی الزرقانی المالکیّ در شرح مواهب لدنیه گفته خیثمة بن سلیمان بن حیدرة الامام الحافظ ابو الحسن القرشی الطّرابلسی احد الثقات الرحالة جمع فضائل الصّحابة ولد سنة خمس و اربعین و ثلاثمائة قال ابن مندة کتبت عنه بطرابلس الف جزء انتهی فبعد روایة هذا الامام العالی الشأن اعنی خیثمة بن سلیمان السّالم من قدح اهل البغی و الطغیان لا یجترئ من له ادنی مسکة من الایمان علی ردّ هذا الحدیث الشریف و رمیه بالکذب و البهتان لهجا بالعضیهة و العدوان

27-ابن حبان

وجه بست و هفتم آنکه ابو حاتم محمد بن حبان البستی این حدیث شریف را در صحیح خود روایت نموده زنگ شبهات از آئینه حق زدوده چنانچه محبّ الدّین احمد بن عبد اللّه طبری شافعی در ریاض النضرة گفته

عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سریة و استعمل علیها علیّا قال فمضی علی السّریة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اخبرناه

ص:178

بما صنع علی فقال عمران و کان المسلمون إذا قدموا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و سلموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر انّ علیّا صنع کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل مقالتهما فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ ثلثا ان علیّا منی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی خرّجه الترمذی و قال حسن غریب و ابو حاتم و خرجه احمد و قال فیه فاقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی الرابع و قد تغیر وجهه فقال دعوا علیّا علی منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و ابراهیم بن عبد اللّه یمنی الشافعی در کتاب الاکتفاء گفته

عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سریة و استعمل علیها علیّا فمضی علی السریة فاصاب جاریة من السّبی فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اخبرناه بما صنع علیّ قال عمران و کان المسلمون إذا قدموا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و سلموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر انّ علیّا صنع کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل مقالتهما فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال ما قالوا فاقبل إلیه صلّی اللّه علیه و سلّم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علی ثلاثا ان علیّا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی اخرجه الترمذی و ابن حبان فی صحیحه و اخرجه الامام احمد فی مسنده و قال فیه فاقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی الرابع و قد تغیر وجهه فقال دعوا علیّا علیّ منی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی ازین عبارت ظاهرست که حدیث ولایت را ابن حبّان در صحیح خود روایت نموده پس بحمد اللّه

ص:179

صحت این حدیث شریف حسب افاده ابن حبّان نیز بوضوح و ظهور رسید و غایت شناعت و فظاعت ردّ و ابطال آن کالشمس فی رابعة النهار ساطع گردید و فضائل جلیلة الشأن و مناقب رفیعة البنیان ابن حبان بر ناظر افادات اکابر حذاق اعیان روشن و عیانست ابو نصر علی بن هبة اللّه بن ماکولا در کتاب الاکمال فی اسماء الرجال گفته ابو حاتم محمد بن حبّان البستی حافظ جلیل کثیر التصانیف حدث عن أبی خلیفة و أبی یعلی و غیرهما و نیز ابن ماکولا در اکمال گفته و محمد بن حبّان بن احمد بن حبان بن معاذ بن معید بن سعید بن شهید ابو حاتم التمیمی البستی نزیل سجستان ولی القضاء بسمرقند سافر کثیرا و سمع و صنف کتبا کثیرة و حدث عن أبی خلیفة و الحسین بن سفیان النّسائی و ابو یعلی الموصلی و خلق کثیر و کان من الحفّاظ الاثبات و هو محمّد بن حبّان بن احمد بن حبّان ابنا معاذ بن سعید بن شهید بن هدیة بن مرّة بن زید بن عبد اللّه بن دارم بن مالک بن حنظلة بن مالک بن زید مناة بن تمیم توفی فی سنة اربع و خمسین و ثلاثمائة و ابو سعد عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب در نسبت بستی گفته ابو حاتم محمّد بن حبّان بن احمد بن حبّان التمیمی البستی امام عصره صنّف تصانیف لم یسبق الی مثلها رحل ما بین الشاش الی الاسکندریة و تلمذ فی الفقه لابی بکر بن خزیمة بنیسابور و کتب بالبصرة عن أبی خلیفة الجمحی و بالشام عن محمّد بن عبد اللّه الکلاعی و عالم لا یحصون سمع منه ابو عبد اللّه بن مندة و ابو عبد اللّه البیع الحافظان و غیرهما و ذکره الحاکم ابو عبد اللّه فقال ابو حاتم البستی القاضی کان من اوعیة العلم فی اللغة و الفقه و الحدیث و الوعظ و کان من عقلاء الرجال خرّج فی الحدیث ما لم یسبق إلیه و ولی القضاء بسمرقند و غیرها من المدن بخراسان ثم ورد بنیسابور سنة 334 اربع و ثلثین و حضرناه یوم الجمعة بعد الصّلوة فلمّا سالناه الحدیث نظر الی النّاس و انا اصغرهم سنا فقال استمل فقلت نعم فاستملیت علیه ثم اقام عندنا و خرج الی القضاء الی نسأ و غیرها و انصرف إلینا سنة سبع و ثلثین فبنی الخانقاه فی باغ الرارمین و قری علیه جملة من مصنفاته

ص:180

ثم خرج من نیسابور سنة اربعین و انصرف الی وطنه ببست و نیز سمعانی در انساب گفته الحبانی بکسر الحاء المهملة و تشدید الباء المنقوطة بواحدة و فی آخره النون هذه النسبة الی حبّان و هو جد المنتسب إلیه منهم ابو حاتم محمد بن حبّان بن احمد بن حبّان بن معاذ بن معبد بن هدبة التمیمی البستی الحبّانی کان اماما فاضلا مکثرا من الحدیث و الرّحلة و الشیوخ عالما بالمتون و الاسانید اخرج من معانی الحدیث ما عجز عنه غیره و من تامّل تصانیفه و طالعها علم ان الرّجل کان بحرا فی العلم سافر ما بین الاسکندریة الشاش تلمذ لابی بکر محمّد بن اسحاق بن خزیمة السلمی و سمع الحدیث ببست من اسحاق بن ابراهیم البستی القاضی و بمرو ابا عبد الرحمن عبد اللّه بن محمود السّعدی و بالسعد ابا حفص عمر بن محمد بن بحر البحری و بالبصرة ابا خلیفة الفضل بن الحباب الجمحی و بحرّان ابا عروبة الحسن بن أبی معشر السلمی و بالرقة الحسین بن عبد اللّه القطّان و بدمشق ابا الحسن احمد ابن عمیر بن حوصاء الثقفی و ببیت المقدّس عبد اللّه بن محمّد بن مسلم المقدّسی و بمصر ابا عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی و بمکّة المفضل بن محمد الجندی و طبقتهم روی عنه الحفّاظ ابو عبد اللّه الحاکم البیع و ابو عبد اللّه بن مندة الاصبهانی و ابو عبد اللّه النجار البخاری و جماعة سواهم و توفی فی شوال سنة اربع و خمسین و ثلاثمائة ببست و احمد بن عبد الحلیم المعروف بابن تیمیه در منهاج السنه بعد کلامی گفته لکن المقصود ههنا ان یبین طرق العلم فالصّحابة الّذین اخذ الناس عنهم العلم بعد الخلفاء الاربعة مثل ابیّ بن کعب و عبد اللّه بن مسعود و معاذ بن جبل و أبی الدرداء و زید بن ثابت و حذیفة بن الیمان و عمران بن حصین و أبی موسی الاشعری و سلمان الفارسی و عبد اللّه بن سلام و امثالهم الی ان قال بعد ذکر عدة طبقات و بعد هولاء مثل البخاری و مسلم و أبی داود و أبی زرعة و أبی حاتم و عثمان بن سعید و عبد اللّه بن عبد الرحمن الدارمیین و محمد بن مسلم بن داود و أبی بکر الاثرم و ابراهیم الحربی و بقی بن مخلد الاندلسی و محمد بن وضّاح و مثل عبد الرحمن النّسائی و أبی عیسی الترمذی و أبی بکر بن خزیمة و محمد بن نصر المروزی

ص:181

و محمد بن جریر الطبری و عبد اللّه بن احمد بن حنبل و عبد الرّحمن بن أبی حاتم ثمّ بعد هؤلاء مثل أبی حاتم البستی و أبی بکر النجار و أبی بکر النیسابوریّ و أبی القاسم الطبرانی و أبی الشیخ الاصبهانی و امثالهم ثم بعد هؤلاء مثل أبی الحسن الدارقطنی و أبی عبد اللّه بن مندة ثم أبی عبد اللّه الحاکم و عبد الغنی بن سعید و امثال هؤلاء ممن لا یمکن إحصاؤهم فهؤلاء و امثالهم اعلم باحوال الرسول و فیهم من هو اکثر روایة بصحیحه من سقیمه و فیهم من هو افقه فیه من غیره و شمس الدین محمد بن احمد ذهبی در عبر در سنه اربع و خمسین و ثلاثمائة گفته العلامة ابو حاتم محمّد بن حبان بن احمد بن حبّان بن معاذ التمیمی البستی الحافظ صاحب التصانیف سمع ابا خلیفة الجمحی و طبقته بخراسان و الشام و العراق و مصر و الجزیرة و کان من اوعیة العلم فی الحدیث و الفقه و اللغة و الوعظ و غیر ذلک حتی الطب و النجوم و الکلام ولی قضاء سمرقند ثم قضاء نسا و غاب دهرا عن وطنه ثم رد الی سبت و توفی تسع شوال بها و هو فی عشر الثمانین و یافعی در مرآة الجنان در سنه مذکوره گفته العلامة الجهبذ الحافظ و صاحب التصانیف ابو حاتم محمّد بن حبّان بکسر الحاء المهملة و تشدید الموحدة التمیمی البستی و کان من اوعیة العلم فی الحدیث و الفقه و اللغة و الوعظ و غیر ذلک حتّی الطّبّ و النجوم و الکلام ولی قضاء سمرقند ثم قضاء نسأ و غاب دهرا عن وطنه ثم رد الی بست و توفی بها و تاج الدین عبد الوهاب سبکی در طبقات فقهای شافعیه گفته محمد بن حبان بن احمد بن حبّان بن معبد ابو حاتم بن حبّان البستی الحافظ التمیمی الحافظ الجلیل الامام صاحب التصانیف الانواع و التقاسیم و الجرح و التعدیل و الثقات و غیر ذلک سمع الحسین بن ادریس الهروی و ابا خلیفة و النّسائی و عمران بن موسی و ابا یعلی و الحسن بن سفیان و ابن خزیمة و السراج و خلائق لا یحصون کثرة بخراسان و العراق و الحجاز و الشام و الجزیرة و غیرها من الاقالیم قال فی کتابه التقاسیم و الانواع لعلّنا کتبنا عن الف شیخ ما بین الشاش و الاسکندریّة روی عنه الحاکم و منصور بن عبد اللّه الخالدی و ابو معاذ عبد الرحمن

ص:182

بن محمد بن رزق اللّه السجستانی و ابو الحسن محمّد بن احمد بن هارون الزوزنی و محمد بن احمد بن منصور النوقانی و غیرهم قال ابو سعد الادریسی کان علی قضاء سمرقند زمانا و کان من فقهاء الدین و حفاظ الاثار عالما بالطّبّ و النجوم و فنون العلم الّف المسند الصحیح و التاریخ و الضعفاء و فقه النّاس بسمرقند و قال الحاکم کان من اوعیة العلم فی الفقه و اللّغة و الحدیث و الوعظ و من عقلاء الرّجال ثم ذکر انّه قدم نیسابور مرتین ثم ولی قضاء نسا ثم قدم نیسابور ثالثة و بنی بها خانکاه و قرئت علیه جملة من مصنّفاته ثم عاد الی وطنه سمرقند و کانت الرحلة إلیه لسماع مصنّفاته و قال الخطیب کان ثقة نبیلا فهما و قال ابن السمعانی کان ابو حاتم امام عصره رحل فیما بین الشاش و الاسکندریة توفی لیلة الجمعة لثمان بقین عن شوال سنة اربع و خمسین و ثلاثمائة ذکر ما رمی به ابو حاتم و تبیین الحال فیه قدّمنا فی الطبقة الثانیة فی ترجمة احمد بن صالح المصری ان هما ینبغی ان ینظر فیه و یتفقد فی وقت الجرح و التعدیل حال العقائد فانّه باب مهم وقع بسببه کلام بعض لمخالفة العقیدة إذا تذکرت ذلک فاعلم انّ ابا اسماعیل عبد اللّه بن محمد الهروی الذی تسمیه المجسمة شیخ الاسلام قال سالت یحیی بن عمار بن ابن حبّان قلت رایته قال و کیف لم اره و نحن اخرجناه من سجستان کان له علم کثیر و لم یکن کثیر دین قدم علینا فانکر الحد للّه فاخرجناه من سجستان انتهی قلت انظر ما اجهل هذا الجارح و لیت شعری من المجروح مثبت الحد للّه او نافیه و قد رایت للحافظ صلاح الدین خلیل بن کیکلدی العلائی رح علی هذا کلاما جیّدا احببت نقله بعبارته قال رحمه اللّه و من خطبه نقلته یا للّه العجب من احق بالاجراح و شیخ جمال الدّین عبد الرحیم بن الحسن اسنوی در طبقات فقهای شافعیه گفته ابو حاتم محمّد بن حبّان بکسر الحاء المهملة بعده باء مفتوحة بن احمد بن حبّان التمیمی البستی بباء موحدة مضمومة و سین مهملة ساکنة و بالتاء بنقطتین من فوق الامام الحافظ مصنّف الصحیح و غیره رحل الی الآفاق کان من اوعیة العلم لغة و حدیثا و فقها و وعظا و من عقلاء الرجال قاله الحاکم و قال ابن السمعانی کان امام عصره تولّی

ص:183

قضاء سمرقند مدّة و تفقه به النّاس عاد الی نیسابور و بنی بها خانقاه ثم رجع الی وطنه و انتصب بها لسماع مصنّفاته الی ان توفی لیلة الجمعة لثمان بقین من شوال سنة اربع و خمسین و ثلاثمائة ذکره ابن الصلاح و نووی در تقریب گفته الصحیح اقسام اعلاها ما اتفق علیه البخاری و مسلم ثم ما انفرد به البخاری ثم مسلم ثم ما علی شروطهما ثم علی شرط البخاری ثم مسلم ثم صحیح غیرهما و سیوطی در تدریب در شرح این قول گفته التنبیه الثانی قد علم ممّا تقدّم ان اصحّ من صنّف فی الصحیح ابن خزیمة ثم ابن حبّان ثم الحاکم فینبغی ان یقال اصحهما بعد مسلم ما اتفق علیه الثلثة ثم ابن خزیمة و ابن حبّان او الحاکم ثم ابن حبّان فقط و ان لم یکن الحدیث علی شرط احد الشیخین و لم ار من تعرّض لذلک فلیتأمّل و عبد الحق دهلوی در مقدمه شرح فارسی مشکاة در ذکر صحاح گفته و مثل صحیح ابن حبان شاگرد ابن خزیمه که ثقه ثبت فاضل فهام بود و حاکم در شان او گفته که بود وی از اوعیه علم در فقه و لغت و حدیث و وعظ و از عقلای رجال بوده انتهی و خود مخاطب تحریر در بستان المحدّثین گفته صحیح ابن حبّان که او را تقاسیم و انواع نیز نامند و ترتیب آن ترتیب مخترعست که نه بر ابوابست و نه بر مسانید صحابه و نه بر معاجم شیوخ اول اقسام ذکر کرده است و در ان اقسام انواع می آرد مثلا النوع السادس و الاربعون من القسم الثانی فی النواهی و علی هذا القیاس و درین کتاب خطبه دراز نوشته بعضی فقرات آن بدل می چسبد حمد و ثنای آن خطبه نقل کرده می شود می گوید الحمد للّه المستحقّ الحمد لآلائه المتوحد بعزّة و کبریائه القریب من خلقه فی اعلی علوّه البعید منهم فی ادنی دنوه العلیم بکنین مکنون النّجوی و المطلع علی افکار السرّ و اخفی و ما استجن تحت عناصر الثری

ص:184

و ما جال فی خواطر الوری الّذی ابتدع الاشیاء بقدرته و ذرا الانام بمشیته من غیر اصل علیه افتعل و لا رسم مرسوم امتثل ثم جعل العقول مسلکا لذوی الحجا و ملجأ فی مسالک اولی النهی و جعل اسباب الوصول الی کیفیّة العقول و ما شق لهم من الاسماع و الابصار و التکلّف للبحث و الاعتبار فاحکم لطیف ما دبّر و اتقن جمیع ما قدّر ثمّ فضّل بانواع الخطاب اهل التمییز و الالباب ثم اختار طائفة لصفوته و هداهم لزوم طاعته من اتباع سبیل الابرار فی لزوم السنن و الاثار فزیّن قلوبهم بالایمان و انطق السنتهم بالبیان من کشف اعلام دینه و اتباع سنن نبیّه بالدؤب بالترحّل و الاسفار و فراق الاهل و الاوطار فی جمع السّنن و رفض الاهواء و التفقه فیها بترک الاهواء فتجب؟ ؟ ؟ فی القوم للحدیث و طلبوه و رحلوا فیه و کتبوه و سالوا عنه و احکموه و ذاکروا فیه و نشروه و تفقهوا فیه و اصّلوه و فرّعوا علیه و ما بدّلوه و بیّنوا المرسل من المتصل و الموقوف من المنفصل و الناسخ من المنسوخ و المفسر من المجمل و المستعمل من المهمل و المختصر من المتقصی و الملزوق من المتفصی و العموم من الخصوص و الدلیل من المنصوص و المباح من المزجور و الغریب من المشهور و الفرض من الارشاد و الحتم من الابعاد و العدول من المجروحین و الضعفاء من المتروکین و کیفیة المعلول و الکشف عن المجعول و ما حرف من المجدول او قلب من المنحول من مخائل التدلیس و ما فیه من التلبیس حتی حفظ اللّه بهم الدّین علی المسلمین و صانه عن ثلب القادحین و جعلهم عند التنازع ائمة الهدی و فی النوازل مصابیح الدّجی فهم ورثة الانبیاء و مانس الاصفیاء و ملجا الاتقیاء و مرکز الاولیاء فله الحمد علی قدره و قضائه و تفضّله بعطائه و برّه و نعمائه و منه و آلائه انتهی کنیت او ابو حاتمست و نام او محمد بن حبّان بن احمد بن حبّان بن معاذ بن سعیدست و نسبت او بزید مناة بن تمیم می رسد پس او تمیمیست و بستی نیز گویند زیرا که در شهر بست که در سیستانست ساکن بود شاگرد نسائیست و از ابو یعلی موصلی و حسن بن سفیان و ابو بکر بن خزیمه صاحب الصحیح نیز تلمیذ نموده از خراسان تا مصر سیر کرده و از عالم فیض گرفته سوای علم حدیث و علوم

ص:185

دیگر هم داشت فقه و لغت و طب و نجوم را نیک می دانست حاکم از وی اخذ کرده و شاگردی وی نموده و خود ابن حبّان در همین کتاب الانواع گفته است لعلّنا کتبنا عن الفی شیخ فائده باید دانست که ابن حبان را ابتلائی پیش آمد که وی در بعض کتب خود گفته است النبوّة العلم و العمل مردم برین حرف او انکار کردند و نسبت بزندقه نموده و از وی روایت حدیث و ملاقات ترک کرده بخلیفه وقت این ماجرا رسانیدند خلیفه بی تحقیق حکم بقتل او نمود با آنکه بعضی از محدثین ثقات نیز در حق او گفته اند و ذلک نفس فلسفی لیکن انصاف آنست که کلام او چندان دور از عقائد حقه نیست چه مراد آن نیست که نبوت کسیست بریاضت در علم و عمل حاصل توان کرد چنانچه بمذهب فلاسفه است بلکه غرض او آنست که نبوت را لازمست که نفس ناطقه انسان در علم و عمل زیادتی بیّن داشته باشد بعد از آن بطریق موهبت او را نبوت عطا می شود چنانچه در قرآن مجید اشاره بان معنی می فرماید جائی که فرموده است اَللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ و اعتقاد آنکه اینها را هیچ مرتبه در قوت علمیه و عملیه بر سائر افراد نمی باید که باشد و بطریق تحکم محض یکی را از میان افراد متساویه به نبوت سرفراز فرماید اصلا از شریعت و دین ثابت نمی شود یا مرادش آنست که انبیا را بعد از نخستین؟ ؟ ؟ نبوت تفوق در هر دو جانب علم و عمل می گردد و لهذا معصوم باشند از خطا و گناه و این معنی مجمع علیه جمیع اهل اسلامست ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ست و هذا له محمل حسن إذ لم یرد حصر المبتدأ فی الخبر و مثله الحج عرفة فمعلوم ان الرّجل لا یصیر حاجا بمجرد الوقوف بعرفة و انما ذکر مهم الحج وفات او در سال سه صد و پنجاه و چهار و بست و دوم شوال روز جمعه بوده است و از وی تصانیف بسیار مشهورست و یادگار از آنجمله کتاب تاریخ الثقات که متداولست و از وی نقل می آرند و کتاب الضعفا نیز متداولست و علل حدیث زهری و علل حدیث مالک و ما انفرد به اهل المدینة من الشامیین و ما انفرد به المکیون و ما انفرد به اهل العراق و ما انفرد به اهل خراسان و او را معجمیست بر ترتیب متن و کتابی در مناقب مالک و کتابی در مناقب شافعی و کتابیست مسمی بانواع العلوم و اوصافها سه جلد دارد و کتابیست مسمی بالهدایة الی علم السنن و ورای این نیز تصانیف دارد و صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته

ص:186

محمد بن حبان بن احمد بن حبّان بن معاذ بن سعید التمیمی البستی زیرا که نسبت او بزید مناة تمیم می رسد و در شهر بست که در سیستانست ساکن بود شاگرد نساییست و از ابو یعلی موصلی و حسن بن سفیان و ابو بکر بن خزیمة نیز تلمذ نموده از خراسان تا مصر سیر کرده و از هر عالم فیض گرفته سوای علم حدیث علوم دیگر هم داشت فقه و لغت و طب و نجوم حاکم از وی اخذ کرده مشایخ او بسیاراند وی گفته لعلنا کتبنا عن الفی شیخ تصانیف بسیار دارد منها تاریخ الثقات و کتاب الضعفاء علل حدیث الزهری و علل حدیث مالک و ما انفرد به اهل المدینة من الشامیّین و ما انفرد به المکیّون و ما انفرد به اهل العراق و ما انفرد به اهل خراسان و او را معجمیست و کتابی در مناقب مالک و کتابی در مناقب شافعی و کتاب انواع العلوم و اوصافها سه مجلد و کتاب الهدایة الی علم السنن و جز آن و او را ابتلای پیش آمد که در بعض کتب خود نوشته لنبوة العلم و العمل مردم برین حرف انکار کرده رمی بزندقت نمودند و روایت حدیث از وی و ملاقات ترک نموده این ماجرا بخلیفه وقت رسانیدند خلیفه وقت بی تحقیق حکم بقتل او کرد تا آنکه بعض محدثین ثقات هم در حق وی گفتند ذلک نفس فلسفی لیکن انصاف آنست که این کلام چنین دور از عقائد حقه نیست که مراد نه آنست که نبوت کسبیست بریاضت در علم و عمل حاصل توان کرد چنانچه مذهب فلاسفه است بلکه غرض آنست که نبوت را لازمست که نفس ناطقه انسانی در علم و عمل زیادت بیّن داشته باشد بعده بطریق موهبت او را نبوت عطا می شود کما اشار إلیه عزّ و جل اَللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ و اعتقاد آنکه انبیا را هیچ مرتبه در قوت علمیه و عملیه بر سائر افراد نباید که باشد و بطریق تحکم محض یکی را از میان افراد متساویه به نبوت سرفراز می فرماید ثابت نمی شود یا مراد آنست که انبیا را بعد از عطای نبوت تفوّق در هر دو جانب علم و عمل حاصل می گردد لهذا معصوم می باشند از گناه و خطا و این معنی مجمع علیه جمع اهل اسلامست ذهبی در تذکره گفته هذا له محمل حسن إذ لم یرد حصر المبتدأ فی الخبر و مثله الحج عرفة فمعلوم انّ الرّجل لا یصیر حاجا بمجرد الوقوف بعرفة و انّما ذکر مهمّ الحج وفات او در سنه 1354 اربع و خمسین و ثلاثمائة بست و دوم ماه شوال روز جمعه بوده رحمه اللّه کذا فی بستان المحدثین انتهی ما فی الاتحاف فالحمد للّه المنان علی ثبوت صحة الحدیث

ص:187

السّارّ لجنان اهل الایمان الغائط لارباب الضغن و الشنئان من صنیع ابن حبّان المحبوب للجهابذة المشار إلیهم بالبنان الموصوف عندهم بالحذق و التفرد و الجلالة و البراعة فی هذا الشأن المتقدّم السابق علی الاشباه و الاقران و لا یخفی انّه قد بلغ ابن حبّان من التعصّب و التصلّب و التحامل المزری بالایقان و الانحراف و الاستنکاف و التلوّی عن الاذعان الی ان اطال لسان الطعن علی امام الانس و الجان علیّ بن موسی الرّضا علیه و علی آبائه و ابنائه المعصومین آلاف التحیّة و السّلام من الملک الحنّان کما فی المیزان للذّهبی و غیره من مصنّفات الأعیان و لکن مع ذلک التعصّب الاسمج و العناد البهرج لم یمکنه ان ینبس ببنت شفة فی هذا الحدیث الشریف بل ادخله فی صحیحه فاظهر صحّته و سداده و نزوحه عن الطعن و بعاده و لکنّ المخاطب الرّءوف تقدم بابطال هذا الحدیث الشریف علی هذا العنود العسوف فجلب علی نفسه و اتباعه انکر الحتوف و شان بدر فخره بامحق الخسوف

28-سلیمان بن أحمد طبرانی

وجه بست هشتم آنکه سلیمان بن احمد بن ایوب الطبرانی حدیث ولایت روایت نموده چنانچه محمد صدر عالم که فضائل جلیله و مناقب جمیله او از تفهیمات شاه ولی اللّه ظاهرست در معارج العلی فی مناقب المرتضی گفته

اخرج ابن أبی شیبة عن عمران بن حصین قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی منی و انا من علیّ و علیّ ولیّ کل مؤمن بعدی و اخرج الطیالسی و الحسن بن سفیان و ابو نعیم مثله و اخرجه الترمذی و قال حسن غریب و الطبرانی و الحاکم و صحّحه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما تریدون من علی ما تریدون من علیّ ما تریدون من علی ان علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و فضائل فاخره و مناقب باهره طبرانی بتفصیل انشاء اللّه در مجلد حدیث طیران کتب محققین عظام و منقدین فخام مثل انساب سمعانی و وفیات الأعیان ابن خلکان و منظر الانسان ترجمه وفیات الأعیان یوسف بن احمد و عبر ذهبی و مرآة الجنان یافعی و طبقات الحفاظ جلال الدین سیوطی و طبقات القراء محمّد بن محمّد جزری و توضیح الدلائل شهاب الدّین احمد و شرح مواهب لدنّیه محمد بن عبد الباقی زرقانی و تراجم الحفّاظ میرزا محمد بدخشانی و بستان المحدثین خود مخاطب و غیر اینها مذکور خواهد شد و عجب تر آنست که خود

ص:188

مخاطب حمید و شیخ او کابلی سالک منهج غیر سدید جابجا بافادات و روایات طبرانی عمید متشبث و متمسک می شوند و او را ملجا و معتمد خود می دانند و باز هر دو قدح حدیث ولایت که از مرویات آن امام اهل روایتست می پردازند و بر افاده او نظر نمی اندازند إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ

29-روایت حاکم از عمران

وجه بست و نهم آنکه ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم این حدیث شریف روایت نموده و تصحیح ان بر شرط مسلم فرموده چنانچه در مستدرک علی الصحیحین که سه تا نسخه عتیقه آن از نظر قاصر گذشته می فرماید

حدّثنا ابو عبد اللّه محمد بن یعقوب الحافظ حدثنی أبی و محمد بن نعیم قالا ثنا قتیبة بن سعید ثنا جعفر بن سلیمان الضبعی عن یزید الرشک عن مطرف عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سریّة و استعمل علیهم علی بن أبی طالب فمضی علی فی السّریّة فاصاب جاریة فانکروا ذلک علیه فتعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذا لقینا النّبی اخبرناه بما صنع علیّ قال عمران و کان المسلمون إذا قدموا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فنظروا إلیه و سلموا علیه ثم یتطرقون الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلموا علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر انّ علیّا صنع کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الثانی فقال مثل ذلک فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل ذلک ثم قام الرابع فقال یا رسول اللّه الم تر انّ علیّا صنع کذا و کذا فاقبل علیه رسول اللّه علیه و سلّم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علی انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی هذا حدیث صحیح علی شرط مسلم و لم یخرجاه

30-حاکم از ابن عباس

وجه سی ام آنکه نیز حاکم در مستدرک گفته اخبرنا ابو بکر احمد بن جعفر بن حمدان القطیعی ببغداد من اصل کتابه

ثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدثنی أبی ثنا یحیی بن حماد ثنا ابو عوانة ثنا ابو بلج ثنا عمرو بن میمون قال انی لجالس الی ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط فقالوا یا ابن عبّاس امّا ان تقوم معنا و امّا ان تخلو بنا من بین هؤلاء قال فقال ابن عبّاس بل انا اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال فانتدوا فتحدّثوا فلا ندری ما قالوا قال فجاء ینفض

ص:189

ثوبه و یقول افّ و تفّ وقعوا فی رجل له بضع عشر خصائل لیست لاحد غیره وقعوا فی رجل قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لابعثنّ رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله فاستشرف لها مستشرف فقال ابن علیّ فقال انّه فی الرّحی یطحن قال و ما کان احدهم لیطحن قال فجاء و هو ارمد لا یکاد یبصر قال فنفث فی عینیه ثم هزّ الرّایة ثلاثا فاعطاها ایّاه فجاء علی بصفیّه بنت حییّ قال ابن عبّاس ثم بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلانا بسورة التوبة فبعث علیّا خلفه فاخذها منه و قال لا یذهب بها الا رجل هو منّی و انا منه فقال ابن عبّاس و قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لبنی عمّه ایّکم یوالینی فی الدّنیا و الآخرة قال و علی جالس معهم فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اقبل علی رجل منهم فقال ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال لعلی انت ولیّی فی الدنیا و الآخرة قال ابن عبّاس و کان علیّ اوّل من امن من النّاس بعد خدیجة رضی اللّه عنها قال و اخذ رسول اللّه توبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین و قال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً

قال ابن عبّاس و شری علی نفسه فلیس ثوب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم ثم نام مکانه قال ابن عبّاس و کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجاء ابو بکر رضی اللّه عنه و علی نائم قال و ابو بکر یحسب انّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال فقال یا نبی اللّه فقال له علیّ انّ نبیّ اللّه قد انطلق الی نحو بئر میمون فادرکه قال فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال و جعل علی رضی اللّه عنه یرمی بالحجارة کما کان نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و هو یتضوّر و قد لفّ راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انّک للئیم و کان صاحبک لا یتضوّر و نحن نرمیه و انت تتضوّر و قد استنکرنا ذلک فقال ابن عبّاس فخرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی غزوة تبوک و خرج النّاس معه فقال له علیّ اخرج معک قال فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لا فبکی علی فقال له اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون

ص:190

من موسی الا انه لیس بعدی نبی انّه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی قال ابن عبّاس و قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انت ولی کل مؤمن بعدی و مؤمنة قال ابن عبّاس و سدّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابواب المسجد غیر باب علیّ و کان یدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره قال ابن عبّاس و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من کنت مولاه فان مولاه علی قال ابن عبّاس و قد اخبرنا اللّه عزّ و جلّ فی القرآن انّه رضی اللّه عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فهل اخبرنا انّه سخط علیهم بعد ذلک قال ابن عبّاس و قال نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعمر رضی اللّه عنه حین قال ائذن لی فاضرب عنقه قال و کنت فاعلا و ما یدریک لعل اللّه قد اطلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه بهذه السیاقة و

قد حدّثنا السیّد الاوحد ابو یعلی حمزة بن الزیدی رضی اللّه عنه ثنا ابو الحسن علیّ بن محمّد بن مهرویه القزوینی القطّان قال سمعت ابا حاتم الرازی یقول کان یعجبهم ان یجدوا الفضائل من روایة احمد بن حنبل رضی اللّه عنه و هم روایت نمودن حاکم حدیث ولایت را از عبارت معارج العلی که در ذکر طبرانی منقول شده واضح و عیان گردیده و کمال فضل و جلالت و نهایت ثقت و نبالت و غایت تبحر و اتقان و رفعت شان حاکم بر ناظرین افادات ائمه اعاظم مخفی و مشهور نیست و سیجیء نبذ من ذلک فیما بعد فی مجلد حدیث الطیر ان شاء اللّه تعالی فظهر و لاح و وضح و باح بحمد اللّه و حسن توفیقه و ابلاجه الحق و لحب طریقه مرّة بعد اخری و کرة بعد اولی صحّة الحدیث الشریف و اعتماده و اعتباره و وثوقه و جلاء امره و اشتهاره بحکم الحاکم الذاهب فی التنقید و التحقیق و السیر و التنقیر و التنقیب عن غوامض الحدیث کلّ المذاهب الصّاعد من مصاعد الفضل و العزّ اعلی المراتب المتمکن من الحذق و المهارة و التّبحر و البصارة اسنی المناصب و لمع و سطع ان رمی الحدیث الشریف بالکذب و البطلان و العضیهة و القرفة المنهدة البنیان ظن نائغ کاذب و وهم خاسر خائب و تهجّم سمج عن الحق ناکب و تهجّس قذر عریق فی الشناعة

ص:191

ذاهب لا یرضی به الاّ کل معاند ناصب او لجوج للبهت خاطب او عنود للعدوان جالب او حاقد للفظاعة طالب او خادع للعقول خالب او مماذق للدّین سالب او منهتک عن الخزی غیر هائب او خلیع من الهوان غیر راهب و اللّه ولی التوفیق لاقتفاء الحق الصائب و تزییل الخاثر من الذائب

31-ابن مردویة

وجه سی و یکم آنکه احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی حدیث ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را در واقعه نزول آیه کریمه وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ روایت فرموده چنانچه ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن علی قال لما نزلت هذه الآیة وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ دعا بینی عبد المطلب و صنع لهم طعاما لیس بالکثیر فقال کلوا بسم اللّه من جوانبها فان البرکة تنزل من ذروتها و وضع یده او لهم فاکلوا حتی شبعوا ثم دعا بقدح فشرب اوّلهم ثم سقاهم فشربوا حتی رووا فقال ابو لهب لقد سحرکم و قال یا بنی عبد المطلب انّی جئتکم بما لم یجئ به احد قط ادعوکم الی شهادة ان لا اله الاّ اللّه و الی اللّه و الی کتابه فنفروا فتفرقوا ثم دعاهم الثانیة علی مثلها فقال ابو لهب کما قال المرة الاولی فدعاهم ففعلوا مثل ذلک ثم قال لهم و مد یده من یبایعنی علی ان یکون اخی و صاحبی و ولیکم بعدی فمددت یدی و قلت انا ابایعک و انا یومئذ اصغر القوم عظیم البطن فبایعنی علی ذلک قال و ذلک الطعام انا صنعته ابن مردویه و محامد علیه و مدائح سمیه و مناقب بهیه و مفاخر سنیة ابن مردویه نحریر سابقه در مجلد حدیث غدیر گذشت خلاصه اش آنکه از تذکره ذهبی واضحست که ابن مردویه حافظ ثبت و علامه صاحب ثقتست و از اکابر و اعاظم شیوخ محدّثین مثل أبی سهل بن زیاد و دیگر اکابر نقاد روایت می کند و اجلّه اساطین سنیّه مثل عبد الرحمن بن هنده و غیر او خلق کثیره جم غفیر ازو روایت می کنند یعنی معالم و بنیه و آثار نبویه ازو فرا می گیرند و او قیم بود بمعرفت این شان و بصیر برجال و طویل الباع و ملیح التصانیف و ناهیک بواحدة من هذه المحامد الزاهرة و المدائح الفاخرة فکیف إذا اجتمعت و انشقت و از کتاب العبر ذهبی از ترجمه ابو مطیع محمد بن عبد الواحد المدینی واضحست که ابو مطیع که جلالت و عظمت او از فقره و انتهی إلیه علوّ الاسناد

ص:192

باصبهان لمعان ظهور دارد از ابن مردویه روایت کرده و نیز از عبارت تذکرة الحفاظ ظاهرست که ابو القاسم عبد الرحمن بن منده و اخ او عبد الوهاب و ابو الخیر محمد بن احمد و ابو منصور محمد بن سکرویه و ابو بکر محمد بن الحسن بن محمد بن سلیم و ابو عبد اللّه ثقفی و خلقی کثیر از ابن مردویه روایت کرده اند و روایت شخص عدل و ثقه و جلیل از شخصی حسب افادات ائمه سنیّه دلیل وثوق و جلالت و عدالت مروی عنه می باشد کما سبق و از عبارت زاد المعاد ابن القیم بعد ذکر حدیث بنی المنتفق منجلی ست که ابن مردویه از کبار ائمه سنت و اجله شیوخ ملّت و اماثل حفاظ آثار و افاخم خدام اخبارست که ابن القیم بروایت او این حدیث را در کتاب خود مثل روایت دیگر ائمه مذکورین احتجاج و استدلال بر اعتماد و اعتبار و ثبوت و تحقق و خروج آن از مشکاة نبوت می نماید و حسبک هذا دلالة علی کمال الاعتماد و الوثوق و غایة الاعتبار و القبول و از عبارت طبقات الحفاظ سیوطی توان دانست که ابن مردویه حافظ کبیر و علامه جلیل و صاحب تصانیف عدیده مثل تفسیر و تاریخ و مستخرج و قیم بشان حدیث و بصیر برجال و صاحب کمال و طویل الباع و کثیر الاطلاعست و از عبارت شرح مواهب زرقانی کالشمس فی رابعة النهار هویدا و اشکارست که ابن مردویه حافظ ثبت علاّمه صاحب تاریخ و تفسیر و مسند و مستخرج و قیم بشان حدیث و بصیر برجال و طویل الباع و ملیح التصنیفست و از عبارت حصن حصین جزری ظاهرست که او کتاب ابن مردویه را ماخذ کتاب خود که نهایت عظمت و جلالت آن بیان کرده گردانیده و مثل دیگر کتب اساطین معتمدین و افاخم محدّثین نحله خود مثل بخاری و مسلم و ابن أبی شیبه و امام احمد و ابو داود و ترمذی و نسائی و ابن ماجه قزوینی و بزّار و ابن حبّان و حاکم و ابن عوانه و ابن خزیمه و مالک و غیرهم بر آن اعتماد نموده و نیز ظاهرست که روایات ابن مردویه را صحیح دانسته حیث قال فلیعلم انی ارجو ان یکون جمیع ما فیه صحیحا و مخاطب عالی تبار در رساله اصول حدیث گفته و احادیث متعلقه بتفسیر را تفسیر گویند تفسیر این مردویه و تفسیر دیلمی و تفسیر ابن جریر و غیره مشاهیر تفاسیر حدیث اند ازین عبارت هویداست که تفسیر ابن مردویه از مشاهیر تفاسیر حدیث هست و شاه صاحب در ذکر تفاسیر تفسیر او را مقدم بر دیگر تفاسیر گذاشته اند

32-أبو نعیم اصفهانی

وجه سی و دوم آنکه تاج المحدثین

ص:193

ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه ابراهیم بن عبد اللّه الیمنی الوصّابی در کتاب الاکتفاء گفته

عن عمران بن حصین رضی اللّه عنه قال سمعت رسول اللّه علیه و سلم یقول انّ علیّا منی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی اخرجه ابو داود الطیالسی فی مسنده و الحسن بن سفیان فی فوائده و ابو نعیم فی فضائل الصّحابة و محمد صدر عالم در معارج العلی گفته

عن عمران بن حصین قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی منّی و انا من علیّ و علی ولی کل مؤمن بعدی و اخرج الطیالسی و الحسن بن سفین و ابو نعیم مثله و ابو نعیم اصفهانی از اکابر علمای جلیل الشأن و مشاهیر محدثین اعیان و نحاریر معتمدین ارکان و متمهرین اثبات و متبحّرین ثقات و اساطین معظمین و کبار مدققین و اجله محقّقین و اعاظم مستندین و افاخم منقدینست و فضائل عالیه و مناقب سامیه و محامد فاخره و محاسن زاهره و مکارم جلیله و ماثر نبیله او بر مهره متتبعین کتب و اسفار حضرات متسنّنین مثل وفیات الأعیان ابن خلکان و عبر ذهبی و مرآة الجنان یافعی و وافی بالوفیات خلیل صفدی و طبقات فقهای شافعیه عبد الرحیم بن حسن الاسنوی و طبقات فقهای شافعیه عبد الوهاب سبکی و تتمه المختصر عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی و طبقات شافعیه ابو بکر اسدی و طبقات سیوطی و لواقح الانوار عبد الوهاب شعرانی و رجال مشکاة محمد بن عبد اللّه الخطیب و مقالید الاسانید ابو مهدی عیسی و بستان المحدثین خود مخاطب و قول مستحسن مولوی حسن زمان و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر و غیر آن ظاهر و عیانست اینجا اکتفا بر بعض عبارت می رود قال السبکی فی طبقاته احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران الامام الجلیل الحافظ ابو نعیم الاصفهانی الصوفی الجامع بین الفقه و التصوّف و النهایة فی الحفظ و الضّبط و احد اعلام الدین جمع اللّه له بین العلوّ فی الروایة و النهایة فی الدّرایة رحل إلیه الحفاظ من الاقطار ولد فی رجب سنة 336 ست و ثلثین و ثلاثمائة باصبهان و هو سبط الشیخ الزاهد محمد بن یوسف البناء احد مشایخ الصّوفیّة و احد الاعلام الذین جمع اللّه لهم

ص:194

بین العلوّ فی الروایة و النهایة فی الدرایة رحل إلیه الحفّاظ من الاقطار و استجاز له ابوه طائفة من شیوخ العصر تفرّد فی الدنیا عنهم الی ان قال السبکی و قد روی ابو عبد الرحمن السلمی مع تقدّمه عن واحد عن أبی نعیم فقال فی کتاب طبقات الصوفیّة ثنا عبد الواحد بن احمد الهاشمی ثنا ابو نعیم احمد بن عبد اللّه ثنا محمّد بن علی بن حبیش المقری ببغداد انبا احمد بن محمّد بن سهل الادمی و ذکر حدیثا قال ابو محمد بن السمرقندی سمعت ابا بکر الخطیب یقول لم ار احدا اطلق علیه اسم الحفظ غیر رجلین ابو نعیم الاصفهانی و ابو حازم العبدوی الاعرج و قال احمد بن محمّد بن مردویه کان ابو نعیم فی وقته مرحولا إلیه و لم یکن فی افق من الآفاق اسند و لا احفظ منه کان حفاظ الدنیا قد اجتمعوا عنده و کان کل یوم نوبة واحد منهم یقرأ ما یریده الی قریب الظهر فاذا قام الی داره ربما کان یقرأ علیه فی الطریق جزو و کان لا یضجر لم یکن له غذاء سوی التصنیف او التسمیع و قال حمزة بن العبّاس العلویّ کان اصحاب الحدیث یقولون بقی ابو نعیم اربع عشرة سنة بلا نظیر لا یوجد شرقا و لا غربا اعلی اسنادا منه و لا احفظ و کانوا یقولون لما صنّف کتاب الحلیة حمل الی نیسابور حال حیاته فاشتروه باربعمائة دینار و قال ابن المفضّل الحافظ قد جمع شیخنا اخبار أبی نعیم و ذکر من حدّث عنه و هم نحو ثمانین رجلا و قال لم یصنّف مثل کتابه حلیة الاولیاء سمعناه علی ابن المظفر القاسانی عنه سوی فوت عنه یسیر و قال ابن النجار هو تاج المحدثین و احد اعلام الدین قلت و من کراماته المشهورة انّ السّلطان محمود بن سبکتکین لمّا استولی علی اصبهان ولّی علیه والیا من قبله و رحل عنها فوثب اهل اصبهان و قتلوا الوالی فرجع محمود إلیها و آمنهم حتّی اطمانّوا ثم قصدهم یوم الجمعة فی الجامع فقتل منهم مقتله عظیمة و کانوا قبل ذلک قد منعوا ابا نعیم الحافظ من الجلوس فی الجامع فحصلت له کرامتان السّلامة فیما جری علیهم إذ لو کان جالسا لقتل و انتقام اللّه تعالی له منهم

ص:195

سریعا و من مصنّفاته حلیة الاولیاء و هی من احسن الکتب کان الشیخ الامام الوالد رحمه اللّه کثیر الحثّ لنا علیها و یحب تسمیعها و له ایضا کتاب معرفة الصّحابة و کتاب دلائل النّبوّة و کتاب المستخرج علی البخاری و کتاب المستخرج علی مسلم و کتاب تاریخ اصبهان و کتاب صفه الجنّة و کتاب فضائل الصّحابة و صنّف شیئا کثیرا من المصنّفات توفی فی العشرین من المحرم سنة 430 ثلثین و اربعمائة و له اربع و تسعون سنة و ولی الدّین خطیب در اسماء رجال مشکاة گفته ابو نعیم الاصفهانی هو ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی صاحب الحلیة هو من مشایخ الحدیث الثقات المعمول بحدیثهم المرجوع الی قولهم کبیر القدر ولد سنة اربع و ثلثین و ثلاثمائة باصبهان و مات فی صفر سنة ثلثین و اربعمائة باصبهان و له من العمر ست و تسعون سنة رحمه اللّه

33-أحمد ابین حسین بیهقی

وجه سی و سوم آنکه ابو بکر احمد بن حسین بیهقی خسروجردی این حدیث شریف را در ضمن حدیثی طویل از ابن عبّاس روایت فرموده چنانچه اخطب خوارزم در کتاب المناقب بعد ذکر حدیث کسر اصنام باین اسناد

اخبرنا الشیخ الزّاهد ابو الحسن علی بن احمد العاصمی الخوارزمی قال اخبرنا شیخ القضاة اسماعیل بن احمد الواعظ قال اخبرنا والدی ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی الخ گفته و بهذا الاسناد عن احمد بن الحسین هذا قال اخبرنا احمد بن جعفر القطیعی قال حدّثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل قال اخبرنا أبی قال حدّثنا یحیی بن حماد قال حدثنا ابو عوانة قال حدثنا ابو بلج قال حدثنا عمرو بن میمون قال انی لجالس الی ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط قالوا یا ابن عبّاس امّا ان تقوم معنا و اما ان تخلو بنا من بین هؤلاء قال فقال ابن عبّاس بل انا اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال فانتدوا فتحدّثوا فلا ندری ما قالوا قال فجاء ینفض ثوبه و یقول افّ و تفّ وقعوا فی رجل له بضع عشر فضائل لیس لاحد غیره وقعوا فی رجل قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحبّ اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله

ص:196

فاستشرف لها مستشرف فقال این علیّ فقالوا انّه فی الرّحی یطحن قال و ما کان احد لیطحن قال فجاء و هو ارمد لا یکاد ان یبصر قال فنفث فی عینه ثم هزّ الرّایة ثلثا فاعطاها ایاه فجاء علیّ بصفیّة بنت حییّ فقال ابن عبّاس ثم بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ابا بکر بسورة التّوبة فبعث علیّا خلفه و اخذها منه فقال لا یذهب بها الاّ رجل هو منّی و انا منه قال ابن عبّاس و قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لنبیّ عمّه ایکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة قال و علیّ جالس معهم فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اقبل علی رجل منهم فقال ایکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال لعلی انت ولیی فی الدنیا و الآخرة قال ابن عبّاس و کان علیّ اوّل من امن من الناس بعد خدیجة قال و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و حسن و حسین و قال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قال ابن عبّاس و شری علی نفسه فلیس ثواب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ثم نام مکانه قال ابن عبّاس و کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجاء ابو بکر و علی نائم و ابو بکر یحسب انّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال فقال له علی انّ نبیّ اللّه قد انطلق نحو بئر أم میمون فادرکه قال فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال و جعل علی یرمی بالحجارة کما کان یرمی نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و هو یتضوّر و قد لف راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انّک للئیم و کان صاحبک لا یتضوّر و نحن نرمیه و انت تتضوّر و قد استنکرنا ذلک قال ابن عبّاس و خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی غزوة تبوک و خرج الناس معه فقال له علیّ اخرج معک فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علیّ فقال له اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لیس نبی بعدی انّه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی قال ابن عبّاس و قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت ولیّ کل مؤمن و مؤمنة بعدی قال

ص:197

ابن عبّاس و سدّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابواب المسجد غیر باب علی فکان یدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره قال ابن عبّاس قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من کنت مولاه فعلی مولاه قال ابن عبّاس و قد اخبرنا اللّه عز و جلّ فی القرآن انّه رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فهل اخبرنا انّه سخط علیهم بعد ذلک قال ابن عبّاس و قال نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعمر حین قال ائذن لی فاضرب عنقه یعنی عنق حاطب قال و ما یدریک لعل اللّه قد اطّلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم و مزید فضل و جلالت و نهایت کمال و براعت و غایت نقد و مهارت و طول باع و عظمت شان و سموّ قدر و علو فخر و تبحّر و تمهّر و اتقان بیهقی بر متتبع اسفار ائمه این قوم مثل معجم الادباء یاقوت حموی و کتاب الانساب عبد الکریم سمعانی و وفیات الأعیان ابن خلکان و کامل ابن اثیر جزری و مختصر فی اخبار البشر ابو الفداء اسماعیل بن علی و تتمة المختصر فی اخبار البشر ابن الوردی و سیر النبلاء و تذکرة الحفاظ و عبر فی خبر من غبر و دول الاسلام ذهبی و مرآة الجنان یافعی و رجال مشکاة ولی الدّین الخطیب و طبقات شافعیه عبد الرحیم اسنوی و طبقات شافعیه عبد الوهاب سبکی و طبقات شافعیّه ابو بکر اسدی و طبقات الحفاظ جلال الدین سیوطی و رجال مشکاة شیخ عبد الحق و فیض القدیر شرح جامع الصغیر عبد الرؤف مناوی و مرقاة شرح مشکاة ملاّ علی قاری و شرح مواهب لدنیّه زرقانی و مقالید الاسانید ابو مهدی ثعالبی و بستان المحدثین خود مخاطب و ابجد العلوم و تاج مکلل و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر ظاهر و مستنیرست

34-راغب اصفهانی

وجه سی و چهارم آنکه ابو القاسم حسین بن محمد الشهیر بالراغب الاصفهانی حدیث ولایت را بقطع و حتم ثابت فرموده و در جملۀ فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام ذکر نموده چنانچه در کتاب محاضرات الأدباء و محاورات الشعراء و البلغاء که در ایام سابقه بعنایت منعم مفیض الآلاء یک نسخه عتیقه قلمیه آن از کتب خانه غلام علی آزاد بدست این عبد کثیر الخطا افتاده بود و درین ایام بفضل رب منعام نسخه مطبوعه مصریه آن پیش نظر قاصر حاضرست در فصلی از فصول حدّ عشرون که در عنوان آن فصل گفته و عمّا جاء فی فضائل اعیان الصحابة

ص:198

قد کان من شرط هذا الکتاب ان لا یشتغل بذکر الرّجال علی الترتیب إذ کان القصد فیه الی تنویع المعانی لکن لم یوجد بدّ من ذکر فضائل الصحابة إذ کانت الحاجة إلیه تکثر می فرماید علی بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه قتل لتسع عشرة لیلة خلت من شهر رمضان یوم الجمعة و هو ابن ثلاث و ستّین و قیل ابن ثلث و خمسین و خلافته اربع سنین و ثمانیة اشهر و تسعة عشر یوما و دفن بالکوفة و غیب قبره و

قال صلّی اللّه علیه و سلم الخلافة ثلثون عاما ثم تکون ملکا و کناه النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ابا تراب و ذلک انّه دخل علی ابنته فاطمة فقال این ابن عمک قالت فی فناء المسجد فوجده مضطجعا فی التراب فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قم یا ابا تراب و ذلک من شدّة ما اعجب به من فضائله قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی قال بلی قال فانت کذلک و قال علی منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و ابا القاسم راغب از اعاظم مشاهیر جلیل المناصب و افاخم نحاریر و کبار اساطین رفیع المراتب و اماثل ائمه سنیه بمدح و ثنای راغب راغب و مزید تعظیم و تفخیم و تکریم آن علاّمه نبیل را طالب علاّمه سیوطی در بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة گفته المفضل بن محمد بن معلی الاصبهانی ابو القاسم الراغب صاحب المصنّفات کان فی اوائل المائة الخامسة له مفردات القرآن و افانین البلاغة و المحاضرات وقفت علی الثلثة و قد کان ظنی ان الرّاغب معتزلی حتی رأیت بخط الشیخ بدر الدّین الزرکشی علی ظهر نسخة من القواعد الصغری لابن عبد السّلام ما نصّه ذکر الامام فخر الدّین الرازی فی تاسیس التقدیس فی الاصول انّ ابا القاسم الراغب من ائمة السنة و قرنه بالغزالی قال و هی فائدة حسنة فانّ کثیرا من الناس یظنّون انه معتزلیّ و نیز سیوطی در مزهر در فائده ثمانیه عشر از فصل اوّل از نوع تاسع گفته الثانیة عشرة قال الامام ابو القاسم الحسین بن محمّد بن المفضل المشهور بالراغب و هو من ائمة السّنة و البلاغة فی خطبة کتابه المفردات الفاظ القرآن هو لب کلام العرب و زبدته

ص:199

و واسطته و کرائمه و علیها اعتماد الفقهاء و الحکماء فی احکامهم و حکمهم و إلیها مفزع حذاق الشعراء و البلغاء فی نظمهم و نثرهم و ما عدا الالفاظ المتفرّعات عنها و المنتقاة منها هو بالاضافة إلیها کالقشور و النوی بالاضافة الی اطائب الثمرة و کالحتّالة و التّین بالنسبة الی لبوب الحنطة و ازنیقی تلمیذ محمود بن محمد بن قاضی زاده الرّومی ابن بنت علی بن محمد قوشجی در مدینة العلوم گفته فنون المحاضرات للراغب الاصفهانی و هو المفضل بن محمّد الاصفهانی ابو القاسم الراغب صاحب المصنّفات کان فی اوائل المائة الخامسة له مفردات القرآن و افانین البلاغة و المحاضرات و له تفسیر سمعناه من بعض الثقات و له تفضیل النشاتین و له کتاب الذّریعة فی احکام الشریعة و النّاس یظنّون انّه معتزلیّ لکن قال السیوطی رایت بخط الشیخ بدر الدّین الزرکشی علی ظهر نسخة من قواعد الصّغری لابن عبد السّلام ما نصه ذکر الامام فخر الدین الرّازی فی تاسیس التقدیس فی الاصول انّ ابا القاسم الراغب من ائمة السّنة و قرنه بالغزالی و هذه الفائدة حسنة فلا عبرة بظنون النّاس إِنَّ بَعْضَ اَلظَّنِّ إِثْمٌ و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون گفته افانین البلاغة للعلامة أبی القاسم حسین بن محمّد المعروف بالراغب الاصفهانی و نیز در کشف الظنون گفته تفسیر الراغب هو الفاضل العلامة ابو القاسم الحسین بن محمّد بن المفضل المعروف بالراغب الاصفهانی المتوفی فی راس المائة الخامسة و هو تفسیر معتبر فی مجلد اوّله الحمد للّه علی آلائه الخ اورد فی اوّله مقدمات نافعة فی التفسیر و طرزه انّه اورد جملا من الایات ثم فسّره تفسیرا مشبعا و هو احد ماخذ انوار التنزیل للبیضاوی و نیز در کشف الظنون گفته تفضیل النشأتین و تحصیل السعادتین للامام أبی القاسم الحسین بن محمّد بن المفضل الراغب الاصفهانی المتوفّی فی راس المائة الخامسة مختصر اوّله الحمد للّه الّذی ارسل بالنبوّة عبده الخ رتب علی ثلثة و ثلثین بابا و فصّل فیها النشاة الاولی و النشاة الاخری و نیز در کشف الظنون گفته الذّریعة الی مکارم الشریعة للامام أبی القسم

ص:200

حسین بن محمّد بن المفضّل الراغب الاصفهانی ذکره فی اوائل مفرداته اوّله نسال اللّه تعالی جوده الذی هو سبب الوجود نورا یهدینا الی الاقبال علیه الخ و هو علی سبعة فصول الاوّل فی اصول الانسان و قواه و فضله الثّانی فی العقل و العلم و النطق الثالث فیما یتعلق بالقوی الشهوانیّة الرّابع فیما یتعلق بالقوی الغضبیّة الخامس فی العدالة و الظلم السادس فیما یتعلق بالصّناعات السّابع فی ذکر الافعال قیل ان الامام حجّة الاسلام الغزّالی کان یستصحب کتاب الذّریعة دائما و یستحسنه لنفاسته و نیز در کشف الظنون گفته مفردات الفاظ القرآن فی اللغة لابی القسم حسین بن محمّد بن المفضل المعروف بالراغب الاصبهانی المتوفی سنة سمّاه السیوطی فی طبقات النّحاة المفضل بن محمّد و قال کان فی اوائل المائة الخامسة و نقل عن خط الزرکشی ما نصّه ذکر الامام فخر الدّین الرازی فی تاسیس التقدیس فی الاصول انّ الراغب من ائمّة السنة و قرنه بالغزالی انتهی و مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم در ذکر علماء محاضره گفته مفضل بن محمد الاصفهانی ابو القاسم الراغب کان فی اوائل المائة الخامسة له المحاضرات و افانین البلاغة و غیر ذلک و الناس یظنون انّه معتزلیّ لکن نقل السیوطی عن الفخر الرازیّ انّه من ائمة السنّة و قرنه بالغزالیّ و هذه فائدة حسنة فلا عبرة بظنون النّاس و إِنَّ بَعْضَ اَلظَّنِّ إِثْمٌ و اکابر علمای سنّیه اعیان بافادات و تحقیقات راغب اصفهانی بکمال استبشار و انبساط جنان می گرایند و احتجاج و استدلال و استناد بمقام تحقیق و مقابله اهل حقّ کرام نموده اظهار نهایت وثوق و اعتبار و اعتماد آن علاّمه عمدة الاطوار می فرمایند سیوطی در مزهر در نوع تاسع گفته قال الراغب فی مفرداته الفصح خلوص الشیء مما یشوبه و اصله فی اللّبن یقال فصح اللّبن و افصح و هو فصیح و مفصح إذا تعرّی من الرّغوة قال الشاعر و تحت الرّغوة اللّبن الفصیح و منه استعیر فصح الرجل جادت لغته و افصح تکلم بالعربیّة و قیل بالعکس و الاول اصحّ انتهی و نیز عبارت سیوطی در مزهر مشتمل بر نقل از راغب در باب

ص:201

مدح قرآن آنفا شنیدی و فاضل رشید در شوکت عمریّه گفته و چون از اقامت استدلال خود بقوا لازم القبول حضرت عمر رضی اللّه عنه بر حرمت متعه فراغت حاصل کردیم حالا دفع توهّمی که صاحب رساله بمشایعت علمای شیعه بر آن وارد کرده است می نمایم و می گویم که آنچه بعد از دراز نفسی بسیار که تعرض بجواب آن خارج از شرط این عجاله است فرموده که تاویل آن باین نحو که معنی انا انهی عنهما و انا احرمها این ست که من مبیّن و موکّد تحریم پیغمبر خدا هستیم و اصل تحریم از آن حضرت بود و ظاهرست که این تاریکیست علیل توجیهیست بغایت رکیک و بی دلیل الخ قابل استعجاب اولی الالبابست زیرا که استعمال حرّم الشیء بمعنی بیّن حرمته و اخبر عنها و حکم بها و کذا لفظ اباح الشیء بمعنی بیّن اباحته و اخبر عنها و حکم بها بغایت شایع کما یقال حرّم الشافعی النبیذ و اباحه ابو حنیفة و حرّم ابو حنیفة الخسب و أباحه الشافعی سیبویه ثانی علاّمه تفتازانی که از ائمه عربیتست و صاحب رساله هم در وجه سوم همین فائده او را از علمای ادبیه گفته در شرح مقاصد در جواب مطاعن حضرت عمر می فرماید معنی احرمهنّ احکم بحرمتهن و اعتقد ذلک لقیام الدلیل کما یقال حرّم المثلث الشافعی و اباحه ابو حنیفة انتهی و امام راغب اصفهانی که از ائمه عربیتست در مفردات خود می فرماید و قوله تعالی لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اَللّهُ لَکَ أی لم تحکم بتحریم ذلک انتهی و من أراد العثور علی جواب شبهة الرشید النّبیل بالتفصیل فعلیه بمطالعة الشعلة الظفریة و الضرّیة الحیدریّة فانّه یلفی فیهما ما فیه شفاء العلیل و رواء الغلیل وَ عَلَی اَللّهِ قَصْدُ اَلسَّبِیلِ و مولوی حیدر علی فیض آبادی در مسلک ثانی منتهی الکلام در وجوه جواب کلام صوارم بجواب حدیث عیون در باب حضرت آدم گفته دوم آنکه از تتبع لغت مثل صحاح و قاموس و نهایه و مفردات الفاظ قرآن از تصانیف شیخ ابو القاسم حسین بن محمد بن مفضل مشهور بامام راغب و صراح و مجمع البحرین و اعتراف و اظهار صاحب مجمع البیان و دیگر اجله مفسّرین شیعیان و کنز و منتخب و غیرها چنان معلوم می شود که ارادۀ زوال نعمت از محسود در معنی حسد ضرورست الخ و کتاب محاضرات راغب اصفهانی از کتب مشهوره معتبره و اسفار معروفه معتمده مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی

ص:202

در کشف الظنون گفته محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء لابی القاسم حسین بن محمّد المعروف بالراغب الاصبهانی و هو عمدة هذا الفنّ بین الفضلاء اوّله الحمد للّه الّذی تقصر الاقطار ان تحویه الخ و رتّبه علی خمسة و عشرین حدّا و ذکر فصولا و ابوابا و لمحمود بن محمّد من الاروام مختصر مرتّب علی ثلث و عشرین مقالة اوّله الحمد اوّلا و آخرا للاوّل و الآخر و فاضل محمد سملوطی که از علمای عصریین مصریینست در آخر نصف آخر نسخه مطبوعه مصریه محاضرات این عبارت نوشته قد ذکرنا فی آخر الجزء الاوّل عذر ما یظهر فیه و الآن بحمد اللّه قد تم الکتاب فلا نعید ذکر ما سلف علی انّه خال ممّا خلا ذکره حال بما یطیب بدقة التصحیح نشره و انّه لجدیر بان تبذل الاذواق السلیمة هممها فی مطالعته و ترتاح الالباب الشریفة بتدبّر آیاته و مسامرته فهو الّذی جمع فاوعی من الادب صنوفه و انواعه و حوی من اللطائف ما حسن ابتداعه و اختراعه فله الذّکر الاوّل و علیه من المحاضرات المعوّل و کان تمامه فی اوائل جمادی الاولی سنة 1287 بمطبعة اللوذعیّ الأریب و السّید الشریف النسیب السّیّد ابراهیم المویلجی و کان طبعه لارباب جمعیّة المعارف المصریّة و عبارتی که در آخر نصف اوّل محاضرات نوشته و حواله بآن درین کلام بلاغت نظام نموده این ست یقول محمّد السملوطی لم آل جهدا فی تصحیح هذا الجزء و تحریر مبانیه و لم اثن عزیمتی عن تدبّر آیاته و معانیه و لم اطلق للاذن فی طبع ملازمه الا عنه حتی اتحقق الصواب او اظنّه بید ان نسخه و ان کثرت عن اثنتین لا تزید عن واحدة و مع ذلک هی قلیل الجدوی عدیمة الفائدة فکانت عمدة فی تصحیحه علی مراجعة مظانه من کتب اللغة و الادب و تفقد الفاظه من امثال الاقدمین و نوادر العرب فشمس عذری فیما یظهر به من الخطاء ظاهرة فی سماء العیان علی انّی اقول لیس فی الامکان فی تصحیحه ابدع ممّا کان و انّی لارجو ان اکون نظمت لآلیه فی سلک الحقیقة و اصبت الغرض منه فی الجلیلة

ص:203

و الدقیقة

35-خطیب بغدادی

وجه سی و پنجم آنکه احمد بن علی بن ثابت المعروف بالخطیب البغدادی حدیث ولایت را بروایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نقل کرده چنانچه ملا علی متقی در کنز العمال گفته

سألت و اللّه یا علی فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سألت اللّه ان یجمع امّتی علیک فابی و اعطانی فیک انّ اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدیّ تسبق به الاوّلین و الآخرین و اعطانی انّک ولیّ المؤمنین بعدی الخطیب و الرافعی عن علی و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در مفتاح النجا فی مناقب آل العبا گفته

اخرج الخطیب و الرافعی عن علیّ کرم اللّه وجهه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سألت اللّه یا علی فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعة سألت اللّه انّ یجمع علیک امّتی فانی علیّ و اعطانی فیک انّ اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی و معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدیّ تسبق به الاولین و الآخرین و اعطانی انّک ولیّ المؤمنین بعدی و محمد صدر عالم در معارج العلی گفته

اخرج الخطیب و الرّافعی عن علی کرّم اللّه وجهه قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سألت اللّه یا علیّ فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سألت اللّه ان یجمع علیک امّتی فابی علیّ و اعطانی فیک ان اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی و معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدی تسبق به الاوّلین و الآخرین و اعطانی انک ولیّ المؤمنین بعدی و مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن فی فخر الحسن گفته و

للخطیب و الرافعی بسند صحیح عن علی رفعه سألت اللّه یا علیّ فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سألت اللّه ان یجمع علیک امّتی فابی علیّ و اعطانی فیک انّ اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی و معک لواء الحمد تحمله بین یدی تسبق به الاوّلین و الآخرین و اعطانی انّک ولیّ المؤمنین بعدی و خطیب بغداد از اساطین أئمّه نقاد و اعاظم منقدین امجاد و اجله مشهورین

ص:204

فی الاغوار و الانجاد و افاخم معروفین الشائع افضلهم فی التّلال و الوهادست و نبذی از فضائل فاخره و محاسن باهره او انشاء اللّه تعالی از انساب و ذیل تاریخ بغداد عبد الکریم بن محمد السمعانی و وفیات الأعیان ابن خلکان و کامل علی بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری و مختصر فی اخبار البشر ابو الفداء اسماعیل بن علی الایّوبی و سیر النبلاء تذکرة الحفاظ و عبر فی خبر من غبر و دول الاسلام ذهبی و طبقات شافعیّه کبری عبد الوهّاب بن علی السبکی و تتمة المختصر فی اخبار البشر عمر بن المظفر الشهیر بابن الوردی و مرآة الجنان و عبرة الیقظان عبد اللّه بن اسعد الیمنی الیافعی و طبقات شافعیّه قاضی تقی الدّین ابو بکر بن احمد المعروف بابن قاضی شهبة الاسدی و طبقات الحفاظ جلال الدّین السیوطی و تاریخ خمیس فی احوال النفس النفیس حسین بن محمد دیاربکری و فیض القدیر شرح جامع صغیر عبد الرؤف بن تاج العارفین مناوی و شرح مواهب لدنیّه محمد بن عبد الباقی الزّرقانی المالکی و مقالید الاسانید ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی الجفری و بستان المحدّثین خود شاه صاحب و ابجد العلوم و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر خواهی شنید اینجا اکتفا بر عبارت ابن خلکان می رود قال فی وفیات الأعیان الحافظ ابو بکر احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی بن ثابت البغدادی المعروف بالخطیب صاحب تاریخ بغداد و غیره من المصنّفات المفیدة کان من الحفاظ المتقنین و العلماء المتبحرین و لو لم یکن له سوی التاریخ لکفاه فانّه یدل علی اطلاع عظیم و صنّف قریبا من مائة مصنّف و فضله اشهر من ان یوصف و اخذ الفقه عن أبی الحسن المحاصلی و القاضی أبی الطیب الطّبری و غیرهما و کان فقیها فغلب علیه الحدیث و التاریخ ولد فی جمادی الآخرة سنة 392 اثنتین و تسعین و ثلاثمائة یوم الخمیس لستّ بقین من الشهر و توفی یوم الاثنین سابع ذی الحجّة سنة 363 ثلث و ستین و اربعمائة ببغداد رحمه اللّه تعالی و قال السمعانی توفی فی شوال و سمعت ان الشیخ ابا اسحاق الشیرازی رحمه اللّه کان من جملة من حمل نعشه لأنّه انتفع به کثیرا و کان یراجعه فی تصانیفه

ص:205

و العجب انّه کان فی وقته حافظ المشرق و ابو عمر یوسف بن عبد البر صاحب کتاب الاستیعاب حافظ المغرب و ماتا فی سنة واحدة کما سیاتی فی حرف الیاء ان شاء اللّه تعالی و ذکر محب الدین بن النّجار فی تاریخ بغداد انّ ابا البرکات اسماعیل بن سعد الصّوفی قال ان الشیخ ابا بکر بن زهراء الصّوفی کان قد اعدّ لنفسه قبرا الی جانب قبر بشر الحافی رحمه اللّه تعالی و کان یمضی إلیه فی کل اسبوع مرّة و ینام فیه و یقرأ فیه القرآن کله فلما مات ابو بکر الخطیب کان قد اوصی ان یدفن الی جانب قبر بشر الحافی فجاء اصحاب الحدیث الی أبی بکر بن زهراء و سألوه ان یدفن الخطیب فی القبر الّذی اعدّه لنفسه و ان یؤثره به فامتنع من ذلک امتناعا شدیدا و قال موضع قد اعددته لنفسی منذ سنین یؤخذ منّی فلمّا رأوا ذلک جاؤا الی والد الشیخ أبی سعد و ذکروا له ذلک فاحضر الشیخ ابا بکر بن زهراء و قال له انا لا اقول لک اعطهم القبر و لکن اقول لک لو انّ بشر الحافی فی الاحیاء و انت جانبه فجاء ابو بکر الخطیب یقعد دونک کان یحسن بک ان تقعد اعلی منه قال لا بل کنت اقوم و اجلسه مکانی قال و هکذا ینبغی ان یکون السّاعة قال فطاب قلب الشیخ أبی بکر و اذن لهم فی دفنه فدفنوه الی جانبه بباب حرب و کان قد تصدّق بجمیع ماله و هو مائتا دینار فمزّقها علی ارباب الحدیث و الفقهاء و الفقراء فی مرضه و اوصی ان یتصدّق عنه بجمیع ما علیه من الثیاب و وقف جمیع کتبه علی المسلمین و لم یکن له عقب و صنّف اکثر من ستّین کتابا و کان الشیخ ابو اسحاق الشیرازی احد من حمل جنازته و قیل انّه ولد فی سنة احدی و تسعین و ثلاثمائة و اللّه اعلم و رئیت له منامات صالحة بعد موته و کان قد انتهی إلیه علم الحدیث و حفظه فی وقته هذا آخر ما نقلته من کتاب ابن النجار

36-أبو سعید سجستانی

وجه سی و ششم آنکه ابو سعید مسعود بن ناصر السجستانی حدیث ولایت را در کتاب درایة حدیث الولایة روایت کرده چنانچه در طرائف فی معرفة مذاهب الطوائف مذکورست و من ذلک حدیث الولایة روایة أبی سعید مسعود بن ناصر السجستانی و هو من المتفق علی

ص:206

ثقته بروایة بریدة هذا الحدیث من عدة طرق و فی بعضها زیادات مهمات فمن ذلک

انّ بریدة قال انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما سمع ذم علیّ غضب غضبا لم اره غضب مثله قطّ الا یوم قریظة و النضیر و نظر الیّ و قال یا بریدة انّ علیّا ولیّکم بعدی فاحبّ علیّا فانّما یفعل ما یؤمر به فقمت و ما احد من الناس احب منه و من ذلک زیادة اخری

قال عبد اللّه بن عطا حدثت بذلک انا حرث بن سوید بن غفلة فقال کتمک عبد اللّه بن بریدة بعض الحدیث انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال أ نافقت بعدی یا بریدة و من ذلک زیادة ایضا معناها ان

خالد بن الولید امر بریدة فاخذ کتابه یقرأ علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و یقع فی علی قال بریدة فجعلت اقرأ و اذکر علیا فتغیر وجه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قال صلّی اللّه علیه و سلم یا بریدة ویحک اما علمت انّ علیّا ولیّکم بعدی انتهی ما فی الطرائف فهذا مسعود بن ناصر للحق المحمود ناصر حیث روی الحدیث الشریف علی رغم کل جاحد خاسر و اخزی سعی کل مماذق حائر و درء فی نحر کل ذی غمر قاصر و اوهن مریرة کل متوغر بائر و شوّه وجه کل مکذب جائر و ابان عن الصّدق الفاخر و افصح عن الصواب الظاهر و مسعود بن ناصر صاحب فضل زاهر و حاوی نبل باهر و از اعاظم محدثین عالی مفاخر و افاخم معتبر بن جمیل الماثر و اجلّه حفّاظ و متقنین اکابرست عبد الکریم سمعانی در انساب در نسبت سجستانی گفته ابو سعید مسعود بن ناصر بن أبی زید السنجری الرکاب کان حافظا متقنا فاضلا راحل الی خراسان و الجبال و العراقین و الحجاز و اکثر من الحدیث و جمع الجمع روی لنا عنه جماعة کثیرة بمرو و نیسابور و اصبهان و توفی سنة سبع و سبعین و اربعمائة ازین عبارت واضحست که ابو سعید سنجزی حافظ متقن و فاضل بوده و رحلت کرده بسوی خراسان و جبال و عراقین و حجاز و اکثار حدیث کرده و بجمع آن مشغول شده و از مشایخ سمعانیست که روایت کرده اند برای سمعانی ازو جماعة کثیره در مرو و نیسابور و اصبهان و سابقا دانستی که حافظ کسی را گویند که مشهور باشد بطلب و اخذ از افواه رجال

ص:207

و معرفت بجرح و تعدیل و طبقات روات و مراتب شان و تمییز صحیح از سقیم داشته باشد و مستحضرات او زیاده از غیر مستحضرات باشد پس این همه صفات جلیله و مناقب عظیمه هم برای ابو سعید که بتصریح سمعانی حافظ متقن؟ ؟ ؟ بوده ثابت باشد و حافظ ابو عبد اللّه محمد بن احمد ذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقائع سنه سبع و سبعین و اربعمائة گفته مسعود بن ناصر السنجری ابو سعید الرّکاب الحافظ رحل و صنّف و حدث عن أبی حسان المزکّی و علیّ بن بشری اللیثی و طبقتهما و رحل الی بغداد و اصبهان قال الدّقاق لم ار اجود اتقانا و لا احسن ضبطا منه توفی بنیسابور فی جمادی الاولی ازین عبارت ظاهرست که مسعود سنجری حافظست و رحلت کرده و تصنیف نموده و تحدیث کرد از أبی حسان مزکی و علی بن بشری لیثی و طبقه شان و رحلت کرده بسوی بغداد و اصبهان و دقاق ارشاد کرده که ندیدم جیّدتری از روی اتقان و نه بهتر از روی ضبط ازو و ابو محمّد عبد اللّه بن اسعد الیافعی الیمنی در مرآة الجنان و عبرة الیقظان فی معرفة ما یعتبر من حوادث الزّمان در وقائع سنة سبع و سبعین و اربعمائة گفته و فیها الحافظ ابو سعید مسعود بن ناصر السنجری رحل و صنّف و حدث عن جماعة قال الدقاق لم ار اجود اتقانا و لا احسن ضبطا منه ازین عبارت هم حافظ و محدّث و مصنّف و راحل بودن سنجری و مدح دقاق او را بمزید جودت و اتقان و غایت حسن ضبط ظاهرست و محتجب نماند که دقاق مادح ابو سعید سجستانی از اکابر حفاظ حذّاق و اعاظم مهرۀ سباق و اجله ارباب اشتهار فی الآفاق و افاخم اصحاب براعت و افلاقست ذهبی در تذکرة الحفّاظ گفته الدّقاق الحافظ المفید الرّحال ابو عبد اللّه محمّد بن عبد الواحد بن محمد الاصبهانی کان یقول عرفت بین المحدثین بصدیقی أبی علی الدقاق سألونی بأیّ شیء تکتب تعریف سماعک فقلت بالدّقاق و مولدی بمحلة حروان سنة بضع و ثلثین و اربعمائة و سمعت من أبی المظفر عبد اللّه بن شبیب و احمد بن الفضل الناطرقانی و عبد الرّحمن بن احمد الرازی المقری و سعید العیار و عبد الرحمن بن مندة و سمعت بمرسیّة من اصحاب ابن المقری و اوّل ما املیت بسرخس فی سنة اربع و سبعین سمع الامام ابو عبد اللّه العمیری و دخلت لطلب الحدیث طوس و هراة و بلخ و بخاری و سمرقند و کرمان و جرجان و نیسابور فما زال یعدّ حتّی عمّی مائة و عشرین مکانا ثم قال و الذین کتبت عنهم باصبهان

ص:208

فاکثر من الف ان شاء اللّه و الذین فی الرحلة فاکثر من الف اخری و کان الدّقاق صالحا فقیرا متعففا صاحب سنة و اتباع الا انّه کان یبالغ فی تعظیم عبد الرّحمن شیخه و یؤذی الاشعریّة قال السلفی سمعت اسماعیل بن محمد الحافظ یقول ما اعرف احدا احفظ لغریب الاحادیث و غرائب الاسانید من من أبی عبد اللّه الدّقاق قلت حدث عنه ابو طاهر السّلفی و ابو سعید محمّد بن عبد الواحد الصّالغ و خلیل بن أبی الرّجاء الرازی و طائفة قال عبد الرحمن بن أبی الوفاء فیما أنبأنا ابن الخلال عن کریمة سماعا عنه قال توفّی الحافظ ابو عبد اللّه الدّقاق لیلة الجمعة سادس شوال سنة ست عشرة و خمسمائة و جلال الدّین سیوطی در طبقات الحفّاظ گفته الدّقاق الحافظ المفید الدهال ابو عبد اللّه محمّد بن عبد الواحد بن محمد الاصبهانی ولد سنة بضع و ثلثین و اربعمائة و سمع و اکثر و املی بسرخس و کان صالحا یقری متعفّفا صاحب سنّة و اتباع قال الحافظ اسماعیل بن محمّد ما اعرف احدا احفظ لغرائب الاحادیث و غرائب الاسانید منه مات لیلة الجمعة سادس شوال سنة 514

37-ابن المغازلی

وجه سی و هفتم آنکه علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی حدیث ولایت را روایت فرموده چنانچه در کتاب مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام که نسخه عتیقه آن بخط عرب پیش نظر قاصر حاضر گفته

حدّثنا محمّد بن الحسین الزعفرانی ثنا جعفر بن محمّد ابو یحیی ثنا علی بن الحسین البزار و موسی بن محمّد البجلی قالا ثنا جعفر بن سلیمان عن یزید الرشک عن مطرف بن عبد اللّه عن عمران بن حصین ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال ما تریدون من علی ان علیا منّی و هو ولیّکم بعدی و نیز در ان گفته

کتب الی علی بن الحسین العلوی رحمه اللّه یخبرنی انّ ابا الحسن احمد بن محمد بن عمران اخبرهم نا عبد اللّه بن محمد بن عبد العزیز ثنا ابو الربیع الزهرانی ثنا یزید الرشک عن مطرف بن عبد اللّه عن عمران بن حصین قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی منّی و انا منه و هو ولی کلّ مؤمن بعدی انتهی فهذا الجلاّبی بروایته الحدیث الشریف و اثباته فی مناقب علی بن أبی طالب علیه آلاف سلام الملک الواهب للحتف و الشجب و الرّدی علی المنکرین جالب و مثبت بوار سوق کل خادع ماحل و خاتل خائب فلینظر

ص:209

الجاحدون انّی ذهبت بهم المذاهب و کیف اظلمت علیهم الغیاهب فلم یدر و الخاثر من الذائب و اقتصّوا آثار الغرور الموبق الخالب و مخفی نماند که ابو الحسن مغازلی از اکابر محدثین و اعاظم معتمدین و اجله معتبرینست جلالت قدر و سموّ فخر و عظمت مرتبت و علاء منزلت او از مطالعه انساب ابو سعد عبد الکریم بن السمعانی محمد المروزی و تراجم الحفاظ میرزا محمد بن معتمدخان بدخشانی ظاهر و باهرست و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی المشهور بحاجی خلیفه و الکاتب الچلپی الاستنبولی هم در کشف الظنون ذیل او را بر تاریخ واسط أبی عبد اللّه محمد بن سعید الدبیثی الواسطی المتوفی سنة 637 سبع و ثلثین و ستمائة ذکر کرده و اعاظم محدثین و اکابر منقدین اهل سنت در کتب و اسفار دینیه خویش ازو روایات عدیده نقل کرده اند چنانچه شهاب الدین احمد بن حجر مکی الهیتمی در کتاب صواعق محرقه و کمال الدّین جهرمی در براهین قاطعه ترجمه صواعق محرقه و ملا مبارک هم را حسن الاخبار ترجمه صواعق محرقه و نور الدین علی سمهودی در جواهر العقدین و احمد بن الفضل بن محمد با کثیر المکی الشافعی در وسیلة ال؟ ؟ ؟ فی عد مناقب الآل و سیّد محمد برزخی در نواقض الروافض سیّد محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی در صراط سوی فی مناقب آل النبی ازو نقل فرموده و فاضل رشید تلمیذ مخاطب وحید در ایضاح لطافة المقال و عرة الراشدین بر تصنیف ابن مغازلی کتاب المناقب جناب امیر المؤمنین را که بواسطه شیخ علی حزین ذکر نموده فخر و مباهات دارد و آن را مثل دیگر کتب دلیل ولای اهل نحلۀ خود با اهل بیت علیهم السلام و برهان سلب انحراف ازین حضرات می داند بلکه از غرائب امور آنست که فاضل معاصر مولوی حیدر علی فیض آبادی صاحب منتهی الکلام هم با آن همه تعصّب و تصلّب و اظهار مزید خبرت و تدرّب در کتاب ازالة الغین بواسطه صاحب نوافض تمسّک بروایت مغازلی کرده است و او را بتعظیم و تبجیل یاد کرده و ستطلع علی ذلک کلّه ان شاء اللّه تعالی فی مجلد

38-شیرویه دیلمی

وجه سی و هشتم آنکه شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدیلمی حدیث ولایت را روایت فرموده چنانچه در کتاب فردوس الاخبار که نسخه آن بعنایت ربّ مجید و لطف منعم حمید بجد و جهد جهید و تفحص و تتبع شدید بدست اقل العبید آمده در حرف العین گفته فصل عمران بن حصین

علی منّی و انا منه و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی و نیز در حرف الیاء گفته

یا بریدة انّ علیّا ولیّکم بعدی فاحبّ علیّا فانّه یفعل ما یؤمر و صدر عالم در معارج العلی فی مناقب المرتضی گفته

ص:210

اخرج الدیلمی عن بریدة قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا بریدة انّ علیّا ولیکم بعدی فاحب علیّا فانّه بفعل ما یؤمر و شیرویه بن شهردار از اعلام معتمدین کبار و فخام مستندین عالی تبار و عظام محدثین جلیل الفخار و اکابر معتبرین مشهورین فی الامصار و اجله مشایخ معروفین فی الاقطار و اماثل مروّجین احادیث و اخبار و افاضل خدام روایات و آثارست عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم الرافعی در کتاب تدوین گفته شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدّیلمی ابو شجاع الهمدانی الحافظ من متاخّری اهل الحدیث المشهورین الموصوفین بالحفظ کان قانعا بما رزقه اللّه تعالی من ریع املاکه سمع و جمع الکثیر و رحل قال ابو سعد السمعانی و تعب فی الجمع صنّف کتاب الفردوس و کتاب طبقات الهمدانیین الخ و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد ذهبی در کتاب تذکرة الحفاظ گفته شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدیلمی المحدث الحافظ مفید همدان و مصنّف تاریخها و مصنّف کتاب الفردوس الی ان قال قال یحیی بن مندة هو شابّ کیّس حسن الخلق و الخلق ذکیّ القلب صلب فی السنّة قلیل الکلام قلت هو حسن المعرفة و غیره اتقن منه و نیز ذهبی در سیر النبلاء گفته شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو المحدث العالم الحافظ المورّخ ابو شجاع الدیلمی الهمدانی مولف کتاب الفردوس و تاریخ همدان ولد سنة خمس و اربعین و اربعمائة و طلب هذا الشأن و رحل فیه الی ان قال قال یحیی بن مندة شابّ کیّس حسن ذکیّ القلب صلب فی السنّة قلیل الکلام قلت هو متوسّط الحفظ و غیره ابرع منه و اتقن مات فی تاسع عشر رجب سنة تسع و خمسین و له اربع و ستون سنة و نیز ذهبی در عبر در وقائع سنة تسع و خمسمائة گفته ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه الدیلمی الهمدانی الحافظ صاحب کتاب الفردوس و تاریخ همدان و غیر ذلک الی ان قال و کان صلبا فی السنة و فیها ابو شجاع الدّیلمی الهمدانی الحافظ صاحب کتاب الفردوس و تاریخ همدان و شیخ جمال الدّین عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی الفقیه الشافعی در طبقات شافعیه بترجمه او گفته ذکره ابن الصلاح فقال کان محدّثا واسع الرّحلة حسن الخلق و الخلق ذکیّا صلبا فی السّنة قلیل الکلام صنّف تصانیف انتشرت عنه منها کتاب الفردوس و تاریخ همدان و تقی الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات

ص:211

شافعیه بترجمه او گفته ذکره ابن الصّلاح فقال کان محدّثا واسع الرّحلة حسن الخلق و الخلق ذکیا صلبا فی السنّة قلیل الکلام صنّف تصانیف اشتهرت عنه منها کتاب الفردوس و کتاب فی حکایات المنامات و کتاب فی تاریخ همدان و علی بن شهاب الدین الهمدانی در روضة الفردوس گفته لما طالعت کتاب الفردوس من مصنّفات الشیخ الامام العلامة قدوة المحققین حجّة المحدّثین شجاع الملة و الدّین ناصر السنّة ابو المحامد شیرویه بن شهردار الدیلمی الهمدانی افاض اللّه علی روحه سجال الرحمة الربّانی الخ و سیوطی در طبقات الحفّاظ گفته شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الحافظ المحدّث مفید همدان و مصنّف تاریخها و کتاب الفردوس الخ و مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر می فرماید مسند الفردوس المسمی بماثور الخطاب المخرج علی کتاب الشهاب و الفردوس للامام عماد الاسلام أبی شجاع الدیلمی الفه محذوف الاسانید مرتبا علی الحروف لیسهل حفظه و اعلم بازائها بالحروف للمخرجین کما مر و مسنده لولده الحافظ أبی منصور شهردار بن شیرویه خرج سند کل حدیث تحته و سماه ابانه الشبهة فی معرفة کیفیة الوقوف علی ما فی کتاب الفردوس من علامات الحروف و شیخ ابو مهدی عیسی بن محمد ثعالبی در کتاب مقالید الاسانید گفته قال الذهبی هو الامام المحدث الحافظ شیرویه بن شهردار بن شیرویه مفید همدان و مصنّف تاریخها و مصنّف کتاب الفردوس سمع یوسف بن محمّد بن یوسف المستملی و سفین بن الحسین بن فنحویه و عبد الحمید بن الحسن الفقاعی و احمد بن عیسی الدینوری و عبد الوهاب بن مندة و ابا القاسم بن الیسری و خلقا بهمدان و اصفهان و بغداد و قزوین و اماکن قال یحیی بن مندة هو شابّ کیّس حسن الخلق و الخلق ذکی القلب صلب فی السنة قلیل الکلام قلت هو حسن المعرفة و غیره اتقن منه روی عنه ابنه شهردار و الحافظ ابو العلاء الحسن بن احمد العطار و الحافظ ابو موسی المدینی و آخرون توفّی فی تاسع رجب سنة تسع و خمسمائة رحمه اللّه تعالی و مخفی نماند که کتاب فردوس الاخبار تصنیف شیرویه بن شهردار از مشاهیر مقبولات اسفار و ممدوح بمدائح اسفار و موصوف بنهایت اعتماد و اعتبارست و داخل اجازات علمای کبار و مرویات اساطین جلیل الفخارست خود دیلمی در اول فردوس الاخبار گفته

ص:212

ان احسن ما نطق به الناطقون و تفوّه به الصادقون و و له به الوامقون حمد اللّه عزّ و جلّ الی ان قال اما بعد فانّی رایت اهل زماننا هذا خاصّة اهل بلدنا اعرضوا عن الحدیث و اسانیده و جهلوا معرفة الصّحیح و السقیم و ترکوا الکتب صنّفها ائمة الدّین قدیما و حدیثا و المسانید التی جمعوها فی الفرائض و السنن و الحلال و الحرام و الآداب و الوصایا و الامثال و المواعظ و فضائل الاعمال و اشتغلوا بالقصص و الاحادیث المحذوفة عنها اسانیدها التی لم یعرفها نقلة الحدیث و لم تقرا علی احد من اصحاب الحدیث و طلبوا الموضوعات التی وضعها القصّاص لینالوا بها القطیعات فی المجالس علی الطرقات اثبت فی کتابی هذا اثنی عشر الف حدیث و نیفا من الاحادیث الصغار علی سبیل الاختصار من الصّحاح و الغرائب و الافراد و الصّحف المرویة عن النّبی لعلی بن موسی الرّضا و عمرو بن شعیب الخ و شهردار پسر شیرویه دیلمی که محامد جلیله و مناقب جمیله او انشاء اللّه عنقریب بگوشت می خورد در اوّل مسند الفردوس که نسخه عتیقه آن که در حیات مصنّف نوشته شده بنظر قاصر عاثر در کتبخانه مدینه منوره علی مشرفها و اله الف الف صلاة و تحیه رسیده و از ان عبارات عدیده منتخب کردم و قبل از خطبۀ در ان نسخه این سطور مرقوم بود قال الامام الاجل السیّد الکیا الحافظ زین الدین شمس الاسلام سیّد الحفاظ تاج الائمة ناصر السنّة ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی طوّل اللّه عمره و اعلی فی الدارین ذکره گفته اما بعد حمد اللّه عزّ و جلّ الهادی الی اقوم الطرق و السّبل و الصّلوة و السّلام علی نبیّه محمّد خاتم الانبیاء و الرسل فان والدی الامام السعید ابا شجاع شیرویه قدس اللّه روحه و نوّر ضریحه حین جمع الاحادیث التی سمّاها کتاب الفردوس انّما حذف منها اسانیدها تعمّدا منه و قصدا الاسباب عدة اوّلا اقتداء و اتساء بمن تقدّمه من اهل العلم و الزّهد و العبادة و ثانیها تخفیفا علی الطالبین و تسهیلا للناظرین فیه و الحافظین له و ثالثها قلة رغبة جیل هذا الزمن فی المسندات و عدم تعویله علی اسامی الرّجال من الرواة و اقتصارهم علی اللبّ دون القشر لا انی ارید بقولی هذا انکار فضیلة الاسناد و موضعه من الدین إذ هو من اهمّ الامور

ص:213

و لو لا الاسناد لما عرف الصحیح من السقیم و لا الصّدق من الکذب بل یشبه الاسناد بالقشر من حیث ان القشر هو صوان اللبّ و به یحفظ و یؤمن علیه من ان یلحقه الآفات فکذلک الاسناد للحدیث صوان له فاذا فارقه تطرّق إلیه الخلل و الفساد رحم اللّه بن المبارک حیث قال الاسناد من الدّین لو لا الاسناد لقال من شاء ما شاء و القول فی فضیلة الاسناد اکثر من ان یتضمّنه اوراق و لیس هذا موضعه و رابعها انّه خرّجها من مسموعاته و کان رحمه اللّه متحقّقا متیقنا انّ اکثرها بل عامّتها مسند و فی مصنّفات الحفاظ الثقات و مجموعات الائمّة الاثبات قعراها عن الاسناد اختصارا کما بیّن عذرة فی خطبة الکتاب و هو کتاب نفیس عزیز الوجود مفتون به جامع للغرر و الدّرر النبویة و القوائد الجمّة و المحاسن الکثیرة قد طنّت به الآفاق و تنافست فی تحفظه الرفاق لم یصنّف فی الاسلام مثله تفصیلا و تبویبا و لم یسبق إلیه من سلافة الایام ترصیفا و ترتیبا کان کل فصل من فصوله حقّة امالی ملئت من الدّرر المنظومة و اللآلی المکنونة أو جونة عطّار فتقت بفارات المسک مشحونة و کم ضمّنه رحمه اللّه من عجائب الاخبار و غرائب الاحادیث ممّا لا یوجد فی کثیر من الکتب فهو فی الحقیقة کالفردوس التی وصفها اللّه سبحانه و تعالی فقال و فِیها ما تَشْتَهِی الانفس و تلذّ الاعین فامّا الیوم فقد کثرت نسخة فی البلاد و اشتهرت فیما بین العباد بحیث لم یبق بلدة من بلاد العراق و لا کورة من اقطار الآفاق الا و علماؤها مثابرون علی تحصیله و ائمتها مکبّون علی اشترائه و نسخه و فضلاؤها مواظبون علی قراءته و حفظه یرتعون فی ریاض محاسنه و یجتنون من ثمار فوائده فسار مسیر الشمس فی کل بلدة و هبّ هبوب الریح فی البر و البحر یستحسنه الائمة و الحفاظ و یستفید منه العلماء و الوعّاظ و یستطیبه نحاریر الفضلاء و ترتضیه اکیاس البلغاء لنفاستها و تبذل الملوک الرّغائب فی استکتابه لخزانتها و لم اسمع احدا من اهل هذا الزمان عاب هذا الکتاب او طعن فیه بسبب حذف الاسناد بل عدوا ذلک من احسن فوائده و اعظم منافعه لان تنقیة القشر من اللباب من شان العلماء ذوی الالباب و علی بن شهاب الدین الهمدانی در روضة الفردوس گفته

ص:214

اما بعد یقول اضعف عباد اللّه و احقرهم الفقیر الی رحمة اللّه العلی الکبیر علی بن شهاب الهمدانی عفی اللّه عنه بکرمه و وفقه لشکر نعمه لما طالعت کتاب الفردوس من مصنفات الشیخ الامام العلامة قدوة المحققین حجّة المحدّثین شجاع الملّة و الدین ناصر السنّة ابو المحامد شیرویه بن شهردار الدیلمی الهمدانی افاض اللّه علی روحه سجال الرحمة الرّبانی وجدت بحرا من بحور الفوائد و کنزا من کنوز اللطائف مشحونا بحقائق الالفاظ النبویة مخزونا فی حدائق فصوله دقائق الاثار المصطفویة و مع کثرة فوائده و شمول موائده کاد ان ینطفی انواره و ینطمس آثاره لما فیه من التطویل و الزیادات و قصور الرغبات و انخفاض الطلبات و اعراض اکثر اهل العصر عن معرفة الکتاب و السنة و اشتغالهم بالعلوم المزخرفة التی تتعلق بالخصومات و شغفهم بالقصص و الحکایات و لو لا رجال من اهل هذا العلم فی کل عصر و زمان بمشیة رب العزة یحولون حول حمی السنّة و یذبّون عن جناب قدسه شوائب زیغ اهل البدعة لقال من شاء ما شاء فجزا اللّه ائمة هذا العلم عنا و عن المسلمین خیرا دعتنی بواعت خاطری الی استخراج لبابه و استحضار ابوابه تسهیلا لضبط الالفاظ و تیسیرا لدرک الحفاظ فاستخرجت من قعر هذا البحر اشرف جواهرها و جنیت من اغصان ریاضها انفس زواهرها و سمّیت کتابی هذا روضة الفردوس مبوّبة علی عشرین بابا کل باب منها بروایة ضحابیّ لا غیر الاّ الباب الآخر فانّه یحتوی علی روایات شتی و نسأل اللّه تعالی ان یوفقنی فی اتمامه لما یحبّ و یرضی انّه خیر موفق و معین مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون گفته فردوس الاخبار بما ثور الخطاب المخرّج علی کتاب الشهاب فی الحدیث لابی شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الهمدانی الدیلمی المتوفی سنة اوّله انّ احسن ما نطّق الناطقون الخ ذکر فیه انّه اورد فیه عشرة آلاف حدیث و ذکر انّه اورد القضاعی فیه ایضا عشرة آلاف حدیث و ذکر فی الفردوس رواتها و رتّبها علی حروف المعجم مجرّدة عن الاسانید و وضع علامات مخرجیه بجانبه و عدد رموزه عشرون و اقتفی السیوطی اثره فی جامعه الصّغیر ثم جمع ولده الحافظ شهردار المتوفی سنة 558 ثمان و خمسین

ص:215

و خمسمائة اسانید کتاب الفردوس و رتبها ترتیبا حسنا فی اربع مجلّدات و سمّاه مسند الفردوس و ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی در مقالید الاسانید گفته الفردوس للدیلمی اخبرنی به قراءة علیه أی علی الشیخ نور الدّین علی بن محمّد بن عبد الرحمن الاجهوری فی حرف اللاّم من فضل لما خلق اللّه الجنة حقها بالریحان و حفّ الرّیحان بالحنا و ما خلق اللّه شجرة احبّ إلیه من الحناء الحدیث عن عبد اللّه بن عمر الی تمام حدیث لما اسری بی اتیت علی قوم یزرعون فی یوم و یحصدون فی یوم کلّما حصدوا عاد کما کان قلت لجبرئیل من هؤلاء قال هؤلاء المجاهدون فی سبیل اللّه الحدیث عن أبی هریرة و إجازة لسائره کل ذلک من ترتیب ولده الحافظ أبی منصور المسند علی الحروف بسنده الی الحافظ أبی الفضل الجلال السیوطی باجازته من جلال الدّین بن الملقن عن أبی اسحاق التنوخی عن التقی سلیمان بن حمزة عن الحافظ ضیاء الدّین محمّد بن عبد الواحد المقدسی عن الحافظ أبی موسی المدینی عن مؤلفه فذکره و اعجب عجاب آنست که شاهصاحب بمقابله اهل حق ببعض موضوعات أبی اصل و خرافات صریح الهزل که دیلمی در فضل ثالث جلیل النبل ذکر کرده تشبّث می نمایند و تصریح صریح ببودن و از مشاهیر محدّثین می کنند بلکه بمزید جسارت و خلاعت اتهام معتبر دانستن او بر شیعیان کرام می فرمایند و قصبات سبق در ترویح ارواح مسیلمه و سجاح بإیثار چنین صدق صراح می ربایند چنانچه در باب مطاعن بعد ذکر منامی می فرمایند و ابو شجاع شیرویه دیلمی که از مشاهیر محدثینست و شیعه نیز او را معتبر می دانند در کتاب منتقی از ابن عبّاس همین خواب را بهمین اسلوب آورده و خواب حضرت امام حسن نیز مشهور و صحیح الروایة است دیلمی در کتاب منتقی آورده

عن حسن بن علی قال ما کنت لاقاتل بعد رویا رایتها رایت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم واضعا یده علی العرش و رایت ابا بکر واضعا یده علی منکب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و رایت عمر واضعا یده علی منکب أبی بکر و رایت عثمان واضعا یده علی منکب عمر و رایت دما دونه فقلت ما هذا فقالوا دم عثمان یطلب اللّه به پس مقام نهایت تحیرست که شاهصاحب بمزید جور و جفا بمقام اثبات فضل ثالث کثیر الحیاء بر چنین روایت شنیعه و حکایت فظیعه که دیلمی بنا بر ابتلا بحبّ خلفا روایت کرده و شاهصاحب مشارکت کسی از محدثین و لو کان واحدا با دیلمی

ص:216

در نقل آن ثابت نکرده اند دست اندازند و از قول حدیث ولایت که دیلمی آن را از دو طریق نقل کرده و جمّی غفیر و جمعی کثیر از اساطین محدّثین ارباب صحاح و مجامیع و مسانید و مناقب و منهم شیخ المخاطب القمقام و والده العلام در روایت آن با دیلمی مشارک اند بمفاد ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاّ کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ اعراض سازند بلکه گردن کبر بابطال و قدح و جرح آن بمصداق وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ اَلْحَقَّ افرازند قال اللّه تعالی وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اَللّهِ قِیلاً وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ اَلرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ اَلغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً و از غرائب دهور آنست که سیف اللّه ملتانی حامی مخاطب لا ثانی بصراحت تمام تکذیب مخاطب قمقام در تمام این افاده محیره افهام می نماید بیانش آنکه مخاطب اظهار می فرماید که دیلمی از مشاهیر محدثینست و شیعه هم او را معتبر می دانند یعنی نزد شیعه و سنّی هر دو معتبرست و ملتانی بعکس کلّی این قضیه نامرضیه افاده می کند که احادیث دیلمی نزد شیعه و سنی هر دو معتبر نیست و هذه عبارة الملتانی فی تمویه السفیه الّذی سمّاه تنبیه السفیه قوله پس انصاف نمایند که راکب سفینه عترت شیعیان اند که در وقت خوف تقیّه می نمایند یا مخالفین که تقیه را حرام می دانند الخ انصاف باید کرد که احادیث فردوس دیلمی نزد اهل سنت هم معتبر نیست چه جای آنکه نزد شیعه معتبر باشد الخ فانظر رحمک اللّه الی هذا التناقض الظاهر و التکاذب الواضح بین الاصل و الفرع المقطوع و تعجّب من التعاند الفاحش و التناکر اللائح بین التابع و المتبوع و نیز اکابر ائمه سنیّه عالی تبار باحادیث فردوس الاخیار جابجا احتجاج و استناد می نمایند جعفر بن تغلب الادفوی در کتاب الامتاع باحکام السماع در مقام رد احتجاج محرمین غنا بایه وَ اِسْتَفْزِزْ مَنِ اِسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ گفته و ما رسخوه به من انّ ابلیس اوّل من تغنی لو صحّ لم یکن فیه حجّة فما کل ما فعله ابلیس حراما فقد روی الحافظ شجاع الدّین شیرویه فی کتابه المسمی بالفردوس بماثور الخطاب المرتب علی کتاب الشهاب بسنده ان ابلیس اوّل من حدا و لیس الحدا حراما اتفاقا فان ادعوا انّ الدّلیل دل علی اباحة الحدا فخرج بدلیل قلنا و قد دل الدلیل علی اباحة الغناء و لم یثبت من طریق صحیح المنع منه و مخفی نماند که ادفوی صاحب امتاع از اکابر علمای اعلام و اساطین

ص:217

فخام سنیه است شیخ جمال الدّین عبد الرحیم بن علی الاسنوی الفقیه الشافعی در طبقات شافعیه گفته کمال الدین ابو الفضل جعفر و عبد اللّه الادفوی و هذه الاربعة کانت اعلاما بوضع والده و کان یعرف بکلّ منها و لا یعرف احد من العصریین وقع له مثل ذلک و ادفو بلدة فی آخر الاعمال القوصیة قریبة من اسوان کثیرة کان المذکور فاضلا مشارکا فی علوم متعدّدة ادیبا شاعرا ذکیّا کریما طارحا للتکلیف ذا مروّة صنّف فی احکام السّماع کتابا نفیسا سماه بالامتاع انبا فیه عن اطلاع کثیر فانّه کان یمیل الی ذلک میلا کثیرا و یحضره سمع و حدث و درس قبل موته بایام یسیرة بمدرس الحدیث الّذی انشأه الامیر جنکلی بن البابا بمسجده و اعاد بالمدرسة الصّالحیّة من القاهرة و کان مقیما لم یتزوّج و لم یتسرّ لفقدان داعیة ذلک عنده الاّ انّه عقده علی امرأة لغرض آخر مات قبیل الطّاعون الکبیر الواقع فی سنة تسع و اربعین و سبعمائة و عمره ما بین السّتین و دفن بمقابر الصوفیة و الّذی نعرفه فی أدفو أنها بالدال المهملة و نقل الرّشاطی عن التعفوی ان الّذی یلی الهمزة تاء مثناة من فوق و بعضهم قال بذال معجمة و قیاس النسبة إلیها ادفی

39-نطنزی

وجه سی و نهم آنکه محمد بن علی النطنزی ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در ضمن قصّه غدیر روایت کرده چنانچه در کتاب الخصائص العلویة علی ما نقل عنه باسناد خود گفته

عن أبی سعید الخدری انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم دعی النّاس الی علیّ فی غدیر خم و امر بما تحت الشجرة من الشوک فقمّ و ذلک یوم الخمیس فدعا علیّا و اخذ بضبعیه فرفعهما حتی نظر الی بیاض ابطی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ثم لم یتفرقوا حتی نزلت هذه الآیة اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اللّه اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة و رضی الرّب برسالتی و الولایة لعلی بن أبی طالب من بعدی ثمّ قال من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و نطنزی از اکابر علما و فضلا و افاضل نبهای ادباست عبد الکریم سمعانی در انساب در نسبت نطنزی گفته ابو الفتح

ص:218

محمّد بن علی بن ابراهیم النطنزی افضل من بخراسان و العراق فی اللغة و الادب و القیام بصنیعات الشعر قدّم علینا بمرو سنة احدی و عشرین و قرأت علیه طرفا صالحا من الادب و استفدت منه و اغترفت من بحره ثم لقیته بهمدان ثم قدم علینا ببغداد غیر مرّة فی مدة مقامی بها و ما لقیته الاّ و کتبت عنه و اقتبست منه سمع باصبهان ابا سعد المطرز و ابا علی الحداد و عاصم بن أبی نصر الرخّی و ببغداد ابا القاسم بن بیّان الرزاز و ابا علی بن بنهان الکاتب و طبقتهم سمعت عنه اخیرا بمرو من الحدیث و کانت ولادته ثمان و ثمانین و اربعمائة باصبهان ازین عبارت واضح لائحست که نطنزی شیخ و استاد سمعانی ست و او افضل اهل خراسان و عراقست در لغت و ادب و قیام بصنعت شعر و سمعانی بروایت خوانده و استفاده ازو نموده و نیز ظاهرست که سمعانی گاهی باو ملاقات نکرده مگر این که ازو کتابت و اقتباس نموده و اخیرا بمرو ازو سماع فرموده و کفی بذلک دلالة علی غلوّ قدره و سمو فخره و عظمة شانه و رفعة مکانه و ابن النّجار عالی تبار بمدح نطنزی در تاریخ بغداد علی ما نقل السید علی بن طاوس طاب ثراه فی کتاب الیقین گفته کان نادرة الفلک و نابغة الدّهر و فاق اهل زمانه فی بعض فضائله و صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدری در وافی بالوفیات گفته محمد بن علی بن ابراهیم بن أبی الفتح الکاتب ابو الفتح النطنزی کان من بلغاء اهل النظم و النثر سافر البلاد و لقی الاکابر و کان کثیر المحفوظ محبّ العلم و السنة و مکثر الصدقة و الصّیام و نادم الملوک و السلاطین و کانت له وجاهة عظیمة عندهم و کان تیّاها علیهم متواضعا لاهل العلم سمع الحدیث الکثیر باصبهان و خراسان و بغداد و لم یتمتع بالرّوایة

40-شهر دار دیلمی

وجه چهلم آنکه ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی حدیث ولایت را در مسند الفردوس که حسب افاده ذهبی کما سیجیء مرتب بترتیب عجیب و حسن و حسب افاده اسنوی و اسدی مرتبست بترتیب حسن و مهذب و منقح بودنش نیز از افاده ذهبی خود مخاطب کثیر الاحسن و افاده مولوی صدیق حسن بکمال ظهور هویدا و روشنست وارد کرده چنانچه ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته

عن أبی ذر الغفّاری رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی منی و انا من علیّ و علیّ ولیّ کل مؤمن بعدی حبّه

ص:219

ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه رافة اخرجه الدّیلمی فی مسند الفردوس و نیز وصابی در اکتفا گفته و عنه أی

عن بریدة رضی اللّه عنه قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا بریدة انّ علیّا ولیّکم بعدی فاحبّ علیّا فانه یفعل ما یؤمر به اخرجه الدّیلمی فی مسند الفردوس انتهی فالحمد للّه علی ما اثبت ابن شهردار هذا الحدیث الشریف المشرق المنار السّاطع الانوار فی کتابه الممدوح علی السنة اساطینهم و جهابذتهم و حذاقهم الابار ففثّ فی اعضاد اهل الخسار و درأ فی نحور ارباب البوار و ابدی عن کونهم مرتبکین فی افحش العار منهمکین فی اسمج الشنار و اللّه الموفق للهدایة و الاستبصار و ابو منصور شهردار از ائمه کبار و مشاهیر حفاظ جلیل الاخطار و محدّثین عظیم الاقدار و موصوف بغایت اعتماد و اعتبارست و فضل و جلالت او کالشمس فی رابعة النهار هویدا و اشکار و محامد و مدائح در اقطار و امصار و مذکور و مدوّن در کتب و اسفار ذهبی در عبر در سنة ثمان و خمسین و خمسمائة گفته شهردار بن الحافظ شیرویه بن شهردار الدیلمی المحدّث ابو منصور قال ابن السمعانی کان حافظا عارفا بالحدیث فهما عارفا بالادب ظریفا سمع اباه و عبدوس بن عبد اللّه و مکی السّلار و طائفة و اجاز له ابو بکر بن خلف الشیرازی و عاش خمسا و سبعین سنة و عبد الوهاب بن علی السبکی در طبقات شافعیه کبری گفته شهردار بن شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو بن خسدکان بن زیتویه بن خسر و ابن روزذاد بن دیلم بن ادیاس بن لشکری بن داجی بن کیوس بن عبد الرّحمن بن عبد اللّه بن صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الضحّاک بن فیروز الدیلمی ابو منصور بن المحدث المورّخ بن شجاع الهمدانی قال ابن السمعانی کان حافظا عارفا بالحدیث فهما عارفا بالادب ظریفا خفیفا لازما مسجده متّبعا اثر والده فی کتابة الحدیث و سماعه و طلبه رحل الی اصبهان مع والده ثم الی بغداد و سمع اباه و ابا الفتح عبدوس بن عبد اللّه و مکیّ بن منصور الکرجی و حمد بن نصر الاعمش وفید بن عبد الرّحمن الشعرانی و ابا بکر احمد بن محمّد بن حبویه و له إجازة من أبی بکر بن خلف الشیرازی و أبی منصور بن الحسین المقدسی روی عنه ابنه ابو مسلم احمد و ابو سهل عبد السّلام الشرفدنی و طائفة مات فی رجب سنة ثمان و خمسمائة و جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن

ص:220

بن علی الاسنوی در طبقات شافعیه بعد ذکر ترجمه دیلمی گفته و امّا ولده فیقال له شهردار و یکنی ابا منصور کان محدّثا عارفا بالادب ظریفا لازما بمسجده خرّج اسانید الکتاب والده المسمی بالفردوس و رتبه ترتیبا حسنا و یسمی الفردوس الکبیر ولد سنة ثلث و ثمانین و اربعمائة قاله ابن الصلاح و لم یذکر له وفاة و تقی الدّین ابو بکر بن احمد الاسدی در طبقات شافعیه گفته شهردار بن شیرویه بن شهردار بن شیرویه ابو منصور بن أبی شجاع الدیلمی کان محدّثا عارفا بالادب ظریفا خرّج اسانید لکتاب والده المسمی بالفردوس الکبیر ولد سنّة ثمان و ثلاثین و اربعمائة و توفی فی رجب سنة ثمان و خمسین و خمسمائة و ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی در مقالید الاسانید گفته نبذة من خبره قال الذهبی هو الامام الحافظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی ینتهی نسبه الی فیروز الدیلمی الضّحاک قال ابن السمعانی کان ابو منصور حافظا عارفا بالحدیث فهما عارفا بالادب ظریفا خفیفا ملازما مسجده متبعا اثر والده فی کتابة الحدیث و سماعه و طلبه رحل مع والده الی اصبهان سنة خمس و خمسمائة ثم رحل الی بغداد سنة سبع و ثلاثین سمع اباه و علی بن منصور الکرجی و ابا محمّد الدونی و ابا بکر بن زنجویه و له إجازة من أبی منصور بن الحسین المقری کان یجمع اسانید کتاب الفردوس لوالده و رتبه رتیبا عجیبا حسنا و قد فرغ منه و هذبه و لقحه روی عنه ابن ابنه ابو مسلم احمد و طائفة توفی سنة ثمان و خمسین و خمسمائة رحمه اللّه تعالی و خود شاهصاحب در بستان المحدّثین بعد ذکر دیلمی گفته و پسر او شهردار بن شیرویه بن شهردار دیلمی کنیت او ابو منصور در معرفت حدیث و فهم آن از پدر بهتر بود چنانچه سمعانی هم در حق او بفهم و معرفت گواهی داده و علم ادب را نیز خوب می دانست و مردی سبکروح و عابد بود و در مسجد خود ملازمت داشت و غالبا بشغل اسماع حدیث و نوشتن ان می گذرانید و در طلب علم حدیث با والد خود شریک بود در سفر اصفهان سال پانصد و پنجم همراه او بود ببغداد خود رفته در سال سی و هفت بعد از موت پدر خود از اساتذه بسیار تحصیل کرده چنانچه از مکی بن منصور الکرجی و ابو محمد الدونی و ابو بکر بن زنجویه و از بعضی محدثان اجازت حاصل کرده و ترتیب کتاب فردوس بدین وضع او داده و اسانید این کتاب را بمحنت تمام جمع کرده و چون از تنقیح و تهذیب او فارغ شد پسر او ابو مسلم احمد بن شهردار دیلمی و جماعت دیگر

ص:221

از شاگردان او از وی روایت کردند وفات شهردار در سال پانصد و پنجاه و هشتست و نسب این خاندان بفیروز دیلمی می رسد که قاتل اسود عنسی بود در حق او جناب رسالت فرموده اند فاز فیروز و فیروز صحابیست انتهی و اسوی صدیق حسن معاصر در اتحاف النبلاء گفته ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار پسر صاحب فردوسست کتاب را بترتیب خوب در چهار مجلد مسند کرده بمسند الفردوس نامید در معرفت حدیث و فهم بهتر از پدر بود سمعانی هم بفهم و معرفت وی گواهی داده علم ادب را نیز خوب می دانست و مرد سبکروح و عابد بود در مسجد خود می ماند و غالب اوقات بشغل اسماع حدیث و نوشتن آن می گزرانید و در طلب علم حدیث شریک پدر بود در سفر اصفهان سال پانصد و پنج و بعد از فوت پدر در سنه 37 سی و هفت ببغداد رفته از اساتذه بسیار تحصیل این علم نمود و از مکی بن منصور الکرجی و ابو محمد الدولانی و ابو بکر بن زنجویه و بعض محدثان دیگر اجازت حاصل کرد و اسانید کتاب فردوس را بمحنت تمام جمع نمود و چون از تنقیح و تهذیبش فارغ شد پسرش ابو مسلم احمد و جماعت دیگر از وی روایتش کردند وفاتش در سنه پانصد و پنجاه و هشت بوده نسبت این خاندان بفیروز دیلمیست که قاتل اسود عنسی بود آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم در حق او فرمود فاز فیروز فیروز صحابیست ذکره فی بستان المحدثین انتهی ما فی الاتحاف و علاوه برین همه عظمت و جلالت و علو قدر و نبالت شهردار بمرتبه ایست که ابو بکر محمد بن موسی بن حازم که از اجله حفاظ اعاظم و اکابر بارعین افاخمست تلمیذ او بوده ذهبی در تذکرة الحفّاظ می فرماید الحازمی الامام لحافظ البارع النسابة ابو بکر محمد بن موسی بن عثمان بن موسی بن عثمان بن حازم الهمدانی ولد سنة ثمان و اربعین و خمسمائة و سمع من أبی الوقت السنجری و من شهردار بن شیرویه الدیلمی و ابو زرعة الدمشقی و الحافظ أبی العلاء الهمدانی و معمر بن الفاخر و قدم بغداد فسمع من أبی الحسین عبد الحق بن یوسف و عبد اللّه بن عبد الصمد العطار و بالموصل من الخطیب أبی الفضل الطوسی و بواسط من أبی طالب المحتسب و بالبصرة محمد بن طلحة المالکی و باصبهان ابا الفتح الحرقی و ابا العبّاس الترک و ابا موسی الحافظ و بالحرمین و الشام و الجزیرة و کتب الکثیر و صنّف وجود قال الدبیشی قدم بغداد و سکنها و تفقه بها فی مذهب الشافعی و جالس العلماء و تمیز و فهم و صار من احفظ الناس للحدیث و اسانیده و رجاله

ص:222

مع زهد و تعبد و ریاضة و ذکر صنّف فی الحدیث عدة مصنّفات و املی عدة مجالس و کان کثیر المحفوظ حلو المذاکرة یغلب علی حفظه احادیث الاحکام املی طرق الاحادیث التی فی المهذب و اسندها و لم یتمه و ذکره ابن النجار فقال من ائمة الحفاظ العاملین بفقه الحدیث و معانیه و رجاله الّف کتاب الناسخ و المنسوخ و کتاب عجالة المبتدی فی الانساب و الموتلف و المختلف و اسماء البلدان و اسند احادیث المهذب لابی اسحاق و کان ثقة حجّة نبیلا زاهدا عالما عابدا ورعا لازما للخلوة و التصنیف و بثّ العلم ادرکه اجله شابا سمعت محمّد بن محمّد بن غانم الحافظ یقول کان شیخنا الحافظ ابو موسی یفضل ابا بکر الحازمی علی عبد الغنی المقدسی و یقول ما رایت شابا احفظ منه مات فی جمادی الاولی سنة اربع و ثمانین و خمسمائة قال ابن النجار سمعت بعض الأئمّة یقولون انّ الحازمی کان یحفظ کتاب الاکمال فی الموتلف و المختلف و مشتبه النسبة الخ و مخفی نماند که کتاب مسند الفردوس مثل فردوس در اجازات اکابر اساطین داخل و مرویات ایشان آن را شامل و نقل از ان در کتب قوم متداول و اخبار آن بدستهای اکابر اساطین متناول شیخ ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی در مقالید الاسانید گفته مسند الفردوس لابن الدیلمی سمعت علیه بقراءتی القدر المذکور فی الفردوس و اجاز لی سائره بسنده الی الحافظ بن أبی بکر السیوطی بإجازته من المسندة اسیة بنت جار اللّه بن صالح الطبری عن ابراهیم بن محمد بن صدیق الدمشقی عن أبی العبّاس الحجار عن الحافظ محبّ الدّین محمد بن محمود بن النجار عن مؤلفه إجازة فذکره و محمد بن علی بن منصور شنوانی در درر سنیّه گفته

مسند الفردوس للحافظ أبی منصور شهردار بن الحافظ أبی شجاع شیرویه الدیلمی الهمدانی ارویه بالسند الی الحافظ ابن حجر العسقلانی عن أبی اسحاق التنوخی عن احجار عن الحافظ محبّ الدّین محمود بن محمد بن النجار عن الدیلمی و بالسند إلیه قال انا ابو المکارم عبد الوارث بن محمد بن عبد المنعم الابهری عن سهل بن محمد الخشاب عن محمد بن الحسین السلمی عن حامد الهروی عن نصر بن محمد عن الحارث بن

ص:223

عبد السلام عن سفیان بن عیینة عن ابن جریج عن عطا عن أبی هریرة رضی اللّه تعالی عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انّ من العلم کهیئة المکنون لا یعلمه لا العلماء باللّه فاذا نطقوا به اللّه لا ینکر الاّ اهل العزّة باللّه و اللّه اعلم و سید محمد بن عبد الرسول برزنجی در اشاعه لاشراط الساعة گفته و فی مسند الفردوس عن عمر لا تقوم الساعة حتی تسیل وادیة من اودیة الحجاز بالنار الخ

41-أخطب خوارزم

وجه چهل و یکم آنکه ابو المؤید موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم حدیث ولایت را بطرق متعدده روایت کرده چنانچه در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام که در اوّل آن مذکورست حدّثنا الشیخ العفیف محمد بن مفرّح المشهدی قال حدّثنا الامام الاجل الصدر ضیاء الدّین شمس الاسلام ناصح الخلفاء مفتی الامّة مقتدی الفریقین صدر الأئمة اخطب الخطباء ابو المؤید موفق بن احمد الکی الخوارزمی رضی اللّه عنه ذکر فضائل امیر المؤمنین علی بن أبی طالب بل ذکر شیء منها إذ ذکر جمیعها یقصر عنه باع الاحصاء بل ذکر اکثرها یضیق عنه نطاق طاقة الاستقصاء می فرماید الفصل الثانی عشر فی بیان تورطه المهالک فی اللّه تعالی و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و شراء نفسه فی ابتغاء مرضات اللّه تعالی بهذا الاسناد عن احمد بن الحسین هذا قال اخبرنا ابو عبد اللّه الحافظ قال اخبرنا احمد بن جعفر القطیعی قال حدّثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل قال اخبرنا أبی قال حدّثنا یحیی بن حماد قال حدّثنا ابو عوانة قال حدّثنا ابو بلج قال حدّثنا عمرو بن میمون قال انی لجالس الی ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط فقالوا یا ابن عباس امّا ان تقوم معنا و اما ان تخلو بنا من بین هؤلاء قال فقال بل انا اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال فانتدوا فتحدّثوا فلا ندری ما قالوا قال فجاء ینفض ثوبه و یقول افّ و تفّ وقعوا فی رجل له له بضع عشر فضائل لیست لاحد غیره وقعوا فی رجل

قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحب اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله فاستشرف لها ستشرف فقال این علی فقالوا انّه فی الرّحی یطحن

ص:224

قال فجاء و هو ارمد لا یکاد ان یبصر قال فنفث فی عینه ثم هزّ الرّایة ثلثا فاعطاها ایاه فجاء علیّ بصفیّة بنت حیی فقال ابن عبّاس ثم بعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ابا بکر بسورة التوبة فبعث علیّا خلفه و اخذها منه فقال لا یذهب بها الاّ رجل هو منی و انا منه

قال ابن عبّاس و قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لنبی عمه ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة قال و علی جالس معهم فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و اقبل علی رجل منهم و قال ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال لعلی انت ولیی فی الدنیا و الآخرة قال ابن عبّاس و کان علیّ اوّل من آمن من الناس بعد خدیجة قال و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین و قال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قال ابن عبّاس و شری علی نفسه فلبس ثوب النبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم نام مکانه قال ابن عبّاس و کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجاء ابو بکر و علی نائم و ابو بکر یحسب انّه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال فقال له علی ان نبیّ اللّه قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه قال فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال جعل علی سریة بالحجارة کما کان یرمی نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یتضوّر و قد لفّ راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انک للئیم و کان صاحبک لا یتضور و نحن نرمیه و انت تتضور و قد استنکرنا ذلک قال ابن عبّاس و خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی غزوة تبوک و خرج الناس معه فقال له علیّ اخرج معک فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لا فبکی علی فقال له امّا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لیس نبی بعدی انه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی قال ابن عبّاس و قال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انت ولیّ کل مؤمن بعدی و مؤمنة قال ابن عبّاس و سدّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابواب المسجد غیر باب علیّ فکان یدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره قال ابن عبّاس قال رسول اللّه صلی اللّه علیه من کنت مولاه فعلیّ مولاه و قال ابن عبّاس و قد اخبرنا اللّه عز و جل فی القرآن انّه رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فهل اخبرنا انه یسخط علیهم بعد

ص:225

ذلک قال ابن عبّاس و قال نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعمر حین قال ائذن لی فاضرب عنقه یعنی عنق حاطب قال و ما یدریک لعل اللّه قد اطلع الی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم و نیز اخطب خوارزم در مناقب گفته انبانی مهذب الأئمة ابو المظفر عبد الملک بن علی بن محمد الهمدانی إجازة قال اخبرنا محمد بن الحسین بن علی البزار قال اخبرنا ابو منصور محمد بن محمد بن عبد العزیز قال اخبرنا هلال بن محمد بن جعفر قال حدّثنا ابو بکر محمّد بن عمرو الحافظ قال حدثنی ابو الحسن علیّ بن موسی الجزّار من کتابه قال حدّثنا الحسن بن علی الهاشمی

قال حدّثنا اسماعیل بن ابان قال حدّثنا ابو مریم عن ثور بن أبی فاختة عن عبد الرحمن بن أبی لیلی قال قال أبی دفع النّبی صلّی اللّه علیه و سلم الرایة یوم خیبر الی علی بن أبی طالب ففتح اللّه علیه و اوقفه یوم غدیر خمّ فاعلم النّاس انّه مولی کل مؤمن و مؤمنة و قال صلّی اللّه علیه و سلم انت منی و انا منک و قال تقاتل علی التاویل کما قاتلت علی التنزیل و قال له انت منی بمنزلة هارون من موسی و قال له انا سلم لمن سالمک و حرب لمن حاربک و قال له انت العروة الوثقی و قال له انت تبین لهم ما اشتبه علیهم بعدی و قال له انت امام کل مؤمن و مؤمنة بعدی و قال له انت الذی انزل اللّه فیه وَ أَذانٌ مِنَ اَللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی اَلنّاسِ یَوْمَ اَلْحَجِّ اَلْأَکْبَرِ و قال له انت الاخذ بسنتی و الذاب عن ملّتی و قال له انا اوّل من ینشق عنه الارض و انت معی و قال له انا عند الحوض و انت معی و قال له انا اوّل من یدخل الجنّة و انت معی تدخل و الحسن و الحسین و فاطمة و قال له انّ اللّه تعالی امرنی بان اقوم بفضلک فقمت به فی الناس و بلغتهم ما أمرنی اللّه بتبلیغه و قال له اتّق الضغائن التی فی صدور من لا یظهرها الا بعد موتی اولئک یلعنهم اللّه و یلعنهم اللاعنون و نیز اخطب خوارزم در مناقب مکتوبی از عمرو بن العاص بجواب کتاب معاویه نقل کرده و در ان مذکورست و امّا ما نسبت ابا الحسن اخا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و وصیّه الی الحسد و البغی علی عثمان و سمّیت الصحابة فسقة و زعمت انه اشلاهم علی قتله فهذا کذب و غوایة ویحک یا معاویة اما علمت ان ابا حسن بذل نفسه بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و بات علی فراشه و هو صاحب السبق الی الاسلام و الهجرة و

قد قال فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم هو منّی و انا منه هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی

و قد قال فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم

ص:226

غدیر خمّ الا من کنت مولاه فعلیّ مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و هو الّذی قال علیه السلام فیه یوم خیبر لاعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله و هو الّذی قال فیه یوم الطیر اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک فلما دخل علیه قال اللّهم و الیّ و الیّ و قد قال فیه یوم النضیر علیّ امام البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله و قد قال فیه علی ولیّکم من بعدی و ذلک علی و علیک و علی جمیع المسلمین و قال انّی مخلف فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی و قال انا مدینة العلم و علی بابها انتهی فیا للعجب یثبت عمرو بن العاص حدیث الولایة و الطّیر و مدینة العلم حتما و یرغم بذلک انف معاویة رغما و یجزم فروع تزویره و تغریره جزما و یحسم اصول بهته و قرفته حسما و مع ذلک المخاطب الحقود یزید فی الشحناء و البغضاء علی ابن النابغة الکنود و معاویة اللدود فیرمی هذه الاحادیث الشریفة بالکذب و البطلان و یظهر اقصی خببه و تقریبه فی موامی العدوان و الخسران فلیته إذ لم یقف آثار الرّسول و الصّحابة العدول فی اثبات هذه الاحادیث الشریفة الوجهة القبول اقتصّ اثر مقتداه ابن العاص و لکنّه نکل و ازورّ عن ذلک ایضا و جاض و صنع؟ ؟ ؟ فاقبل بشراشره علی تقلید الکابلی الّذی یقلت إذا سمع نداء الحق و له حصاص و الحمد للّه علی ما اوهنا کیده و ربطناه فی قرن الزام شدید الاعتیاص ما له منه مدی الدّهر خلاص و اوقعناه فی حاص باص و لات حین مناص و فضائل فاخره و محاسن باهره و مناقب جمیله و محامد اثیله و مفاخر جلیله و مدائح اصیله اخطب خوارزم از خریدة القصر و جریدة اهل العصر عماد الدین ابو عبد اللّه محمد بن محمد الکاتب الاصفهانی و ایضاح ناصر بن عبد السّید المطرزی و ذیل ابن النجار بر تاریخ بغداد خطیب و جامع مسانید ابو حنیفه ابو المؤید محمد بن محمود بن محمد الخوارزمی و وافی بالوفیات صلاح الدّین خلیل بن ابیک الصفدی و جواهر مضیه فی طبقات الحنفیه ابو الوفا عبد القادر بن محمد القرشی و عقد ثمین فی تاریخ بلد اللّه الامین تقی الدّین ابو الطیب محمد بن احمد بن علی الفاسی و بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة جلال الدین عبد الرّحمن السیوطی و کتاب اعلام الاخیار من فقهاء مذهب نعمان المختار محمود بن سلیمان الکفوی و توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل

ص:227

سید شهاب الدّین احمد در مجلد حدیث تشبیه خواهی شنید انشاء اللّه تعالی

42-ابن عساکر

وجه چهل و دوم آنکه علی بن الحسین بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر حدیث ولایت را روایت کرده در موافقات و اربعین طوال که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی المعروف بحاجی خلیفه در کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون بذکر ان گفته الاربعون الطوال لابن عساکر هو الحافظ ابو القاسم علی بن الحسن الدمشقی الشافعی المتوفی سنة 571 احدی و سبعین و خمسمائة اوّله الحمد للّه العظیم الخ جمع فیه اربعین حدیثا من الطوال مما یدل علی نبوّته و ینبئ عن فضائل صحابته و بین الصّحة و السقم و هو فی مجلد وسط وارد کرده چنانچه محب طبری در ریاض النضره فی فضائل العشرة تفته

عن عمرو بن میمون قال انی لجالس عند ابن عبّاس إذ اتاه سبعة رهط فقالوا یا ابن عبّاس امّا ان تقوم معنا و امّا تخلو بنا من هؤلاء قال بل اقوم معکم و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال فانتدوا یتحدّثون فلا ادری ما قالوا قال فجاء ینفض ثوبه و یقول افّ و تف وقعوا فی رجل له عشر وقعوا فی رجل قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لابعثنّ رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحبّ اللّه و رسوله قال فاستشرف لها من استشرف فقال این علی قال هو فی الرحا یطحن قال فما کان احدکم یطحن فجاء و هو ارمد لا یکاد یبصر فنفث فی عیینة ثم هز الرایة ثلثا فاعطاه ایاها فجاء بصفیّة بنت حیی قال ثم بعث فلانا بسورة التوبة فبعث علیّا خلفه فاخذها منه قال لا یذهب بها الاّ رجل منی و انا منه و قال لبنی عمه ایّکم یوالینی فی الدّنیا و الآخرة قال و علی معه جالس فابوا قال علی انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة قال فترکه ثم اقبل علی رجل منهم فقال ایّکم یوالینی فی الدّنیا و الآخرة فابوا فقال علیّ انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة قال انت ولیی فی الدنیا و الآخرة قال و کان اوّل من اسلم من الناس بعد خدیجة قال و اخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و حسن و حسین فقال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قال و شری علی نفسه فلیس ثوب النّبی صلی اللّه علیه و سلم ثم نام مکانه قال فکان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجاء ابو بکر و علیّ نائم قال و ابو بکر یحسب انّه نبیّ اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال فقال له علی انّ نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انطلق نحو بئر میمون

ص:228

فادرکه قال فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال و جعل علیّ یرمی بالحجارة کما کان یرمی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هو یتضور قد لف راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انّک للئیم کان صاحبک نرمیه فلا یتضور و انت تتضور و قد استنکرنا ذلک قال و خرج بالناس فی غزوة تبوک قال فقال له علیّ اخرج معک قال فقال له نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انک لست بنبی انّه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی و قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت ولیّ کل مؤمن بعدی قال و سدّ ابواب المسجد الاّ باب علیّ قال فیدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره قال و قال من کنت مولاه فان علیّا مولاه قال و اخبرنا اللّه عزّ و جلّ فی القرآن انه قد رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فهل حدّثنا انّه سخط علیهم بعد قال و قال عمر یا نبی اللّه ائذن لی اضرب عنقه یعنی حاطبا قال او کنت فاعلا و ما یدریک لعلّ اللّه اطلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم اخرجه بتمامه احمد و الحافظ ابو القسم فی الموافقات و فی الاربعین الطوال و اخرجه النّسائی بعضه و این روایت را از ابن عساکر محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب و سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل و احمد بن الفضل بن محمد باکثیر در وسیلة المآل و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر در روضه ندیه شرح تحفه علویه نیز نقل کرده اند کما ستطّلع علیه فیما بعد ان شاء اللّه تعالی و علاّمه ابن عساکر قائد عساکر مفاخر حائز محاسن ماثر و مقتنی نفائس حائز و مجتنی اثمار فضل زاهر و شرف باهرست و محامد منیفه و مدائح شریفه و فضائل شامخه و مناقب باذخه او بر متتبع و متفحص کتب قوم واضح و ظاهرست نبذی از آن در مجلد حدیث طیر انشاء اللّه تعالی از معجم الادباء یاقوت حموی و وفیات الأعیان ابن خلکان و تذکرة الحفاظ و عبر فی خبر من غبر و دول الاسلام ذهبی و مختصر فی اخبار البشر ابو الفداء و مرآة الجنان یافعی و جامع مسانید ابو حنیفه محمّد بن محمود بن محمّد و طبقات شافعیّه عبد الوهاب بن علی سبکی و طبقات شافعیه عبد الرحیم اسنوی و طبقات شافعیه ابو بکر اسدی و تتمة المختصر فی اخبار البشر عمر بن المظفر الشهیر بابن الوردی و طبقات الحفاظ سیوطی و تاریخ خمیس حسین دیاربکری و مدینة العلوم ازنیقی و ابجد العلوم و اتحاف النبلاء المولوی

ص:229

صدیق حسن خان معاصر بگوشت می خورد بعض عبارات اینجا هم مذکور می شود محمد بن احمد الذهبی در عبر در وقائع سنة احدی و سبعین و خمسمائة گفته و فیها توفی الحافظ ابن عساکر صاحب التاریخ الثمانین مجلّد ابو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه الدمشقی محدّث الشام ثقة الدّین ولد فی اول سنة تسع و تسعین و اربعمائة و سمع سنة خمس و خمسمائة و بعدها من المسیب و أبی طاهر الجبّائی و طبقتهما ثم عنی بالحدیث و رحل فیه الی العراق و خراسان و اصبهان و ساد اهل زمانه فی الحدیث و رجاله و بلغ فی ذلک الذروة العلیاء و من تصفح تاریخه علم منزلة الرّجل فی الحفظ توفی فی حادی عشر رجب و عبد اللّه بن اسعد الیافعی الیمنی در مرآة الجنان در وقائع سنة احدی و سبعین و خمسمائة گفته و فیها الفقیه الامام المحدّث البارع الحافظ المتقن الضابط ذو العلم الواسع شیخ الاسلام و محدّث الشام ناصر السنة و قامع البدعة زین الحفاظ و بحر العلوم الزاخر رئیس المحدثین المقرّ له بالتقدّم العارف الماهر ثقة الدّین ابو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه بن عساکر الّذی اشتهر فی زمانه بعلو شانه و لم یر مثله فی اقرانه الجامع بین المعقول و المنقول و الممیز بین الصحیح و المعلول کان محدّثا فی زمانه و من اعیان الفقهاء الشافعیّة غلب علیه الحدیث و اشتهر به و بالغ فی طلبه الی ان جمع منه ما لم یتفق لغیره رحل و طوّف و جاب البلاد و لقی المشایخ و کان رفیق الحافظ أبی سعد عبد الکریم السمعانی فی الرحلة و کان ابو القاسم المذکور حافظا دینا جمع بین معرفة المتون و الاسانید سمع ببغداد فی سنة 510 عشر و خمسمائة من اصحاب البرمکی و التنوخی الجوهری ثم رجع الی دمشق ثم رحل الی خراسان و دخل نیسابور و هراة و اصبهان و الجبال و صنّف التصانیف المفیدة و خرج التخاریج و کان حسن الکلام علی الاحادیث محفوظا علی الجمع و التالیف صنف التاریخ الکبیر لدمشق فی ثمانین مجلدا انی فیه بالعجائب و هو علی نسق تاریخ بغداد قال الامام ابن خلکان قال لی شیخنا الحافظ العلامة زکی الدّین ابو محمّد عبد العظیم المنذری رحمه اللّه و قد جری ذکر تاریخ ابن عساکر المذکور و اخرج لی منه مجلدا و طال الحدیث فی امره و استعظامه ما اظنّ هذا الرجل الاعزم علی وضع هذا التاریخ

ص:230

من یوم عقل علی نفسه و شرع فی الجمع من ذلک الوقت و الاّ فالعمر یقصر عن ان یجمع الانسان فیه مثل هذا الکتاب بعد الاشتغال و التنبّه قال و لقد قال الحق و من وقف عرف حقیقة هذا القول و متی یتسع للانسان الوقت حتی یصنع مثله و هذا الذی ظهر هو الذی اختاره و ما صح له الا بعد مسودات ما کاد ینضبط حصرها و له توالیف حسنة غیره و اخری ممتعة قال و له شعر لا باس به فمن ذلک قوله علی ما قیل الا انّ الحدیث اجلّ علم و اشرفه الاحادیث العوالی و انفع کل نوع منه عندی و احسنه الفوائد فی الامالی و انّک لن تری للعلم شیئا محقّقة کافواه الرّجال فکن یا صاح ذا حرص علیه و خذه من الرّجال بلا ملال و لا تاخذه من صحف فترمی من التصحیف بالداء العضال و من المنسوب إلیه ایضا ایا نفس ویحک جاء المشیب فما ذا التصّابی و ما ذا الغزل تولی شبابی کان لم یکن و جاء مشیبی کان لم یزل کانی بنفسی علی غرة و خطب المنون بها قد نزل فیا لیت شعری ممن اکون و ما قدر اللّه لی فی الازل و قد التزم فی هذه الابیات ما لا یلزم و هو اطراد الزاء قبل اللاّم و البیت الثانی هو بیت علی بن جبلة حیث یقول شباب کان لم یکن و شیب کان لم یزل و لیس بینهما الا تغییر یسیر کما تراه و قال بعض اهل العلم بالحدیث و التواریخ ساد اهل زمانه فی الحدیث و رجاله و بلغ فیه الذروة العلیاء و من تصفح تاریخه علم منزلة الرّجل فی الحفظ قلت بل من تامل تصانیفه من حیث الجملة علم مکانه فی الحفظ و الضبط للعلم و الاطلاع و جودة الفهم و البلاغة و التحقیق و الاتّساع فی العلوم و فضائل تحتها من المنافع و المحاسن کل طائل و من توالیفه الشهیرة المشتملة علی الفضائل الکثیرة کتاب تبیین کذب المفتری فیما نسب الی الشیخ الامام أبی الحسن الاشعری جمع فیه بین حسن العبارة و البلاغة و الایضاح و التحقیق و استیعاب الادلة النقلیة و طرقها مع اسناد کل طریق و ذکر فیه طبقات اعیان اصحابه من زمان الشیخ أبی الحسن الی زمانه و اوضح ماله من المناقب و المکارم و الفضائل و العزائم ورد علی من رماه و افتری علیه بالعظائم قلت و کتابه المذکور الذی وفّق لانشائه و وضعه قد اختصرته انا فی نحو من ربعه و سمیته الشاس المعلم شاوش کتاب المرهم المعلم بشرور المفاخر العلیة فی مناقب الائمّة الاشعریة و وفیته

ص:231

فیما اختصرته مائة من الأئمّة الجلة النقیّه و اختصاری له بحذف الاسانید اختصارا علی ما هو المقصود و المراد من ذکر اعیان الأئمّة المشهورین بالموافقة فی الاعتقاد و الرّد علی المبتدعین اولی الزیغ و الالحاد و کان ابن عساکر المذکور حسن السّیرة و السریرة قال الحافظ الرئیس ابو المواهب لم ار مثله و لا من اجتمع فیه من لزوم طریقة واحدة منذ اربعین سنة من لزوم الصّلوات فی الصّف الاوّل الا من عذر و الاعتکاف فی رمضان و عشر ذی الحجّة و عدم التطلع و تحصیل الاملاک و بناء الدور قد اسقط ذلک عن نفسه و اعرض عن طلب المناصب من الامارة و الخطابة ایّاها بعد ما عرضت علیه و قلة الالتفات او قال عدم الالتفات الی الامراء و اخذ نفسه بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر لا تاخذه فی اللّه لومة لائم ذکره الامام الحافظ ابن النجار فی تاریخه فقال امام المحدثین فی وقته و من انتهت إلیه الریاسة فی الحفظ و الاتقان و المعرفة التامّة و الثقة و به ختم هذا الشأن و قال ابنه الحافظ ابو محمد القاسم کان أبی رحمه اللّه مواظبا علی صلاة الجماعة و تلاوة القرآن یختم فی کل جمعة و فی رمضان فی کل یوم و یحیی لیلة النصف و العیدین و کان کثیر النوافل و الاذکار یحاسب نفسه علی کل لحظة یذهب فی غیر طاعة سمع من جماعة کثیرین نحوا من الف و ثلث مائة شیخ و ثمانین امرأة و حدّث باصبهان و خراسان و بغداد و غیرها من البلاد و سمع منه جماعة من کبار الحفاظ و خلق کثیر و جمّ غفیر و قال الحافظ عبد القاهر الرهاوی و رأیت الحافظ السلفی و الحافظ ابا العلاء الهمدانی و الحافظ ابا موسی المدنی فما رأیت فیهم مثل ابن عساکر

43-صالحانی

وجه چهل و سوم آنکه ابو حامد محمود بن محمّد بن حسین بن یحیی الصالحانی حدیث ولایت را در جمله حدیث خصال عشره باسناد خود بسوی حافظ ابو یعلی روایت فرموده و افاده نموده که ان حدیث حسن متینست شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن عمرو بن میمون قال انّی لجالس عند ابن عباس رضی اللّه تعالی عنهم إذ اتاه تسعة رهط فقالوا یا ابن عبّاس امّا انّ تقوم معنا و امّا ان تخلونا عن هؤلاء فقال ابن عبّاس بل اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح البصر قبل ان یعمی قال فانتدوا فتحدثوا فلا تدری ما قالوا فجاء ینفض ثوبه و یقول افّ تفّ ان اولئک وقعوا فی رجل تفرد بعشر

ص:232

خصال وقعوا فی رجل قال له النّبی صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلّم فی غزوة خیبر لابعثنّ بهذه الرایة رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله فاستشرف لها من استشرف قال صلی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم این علی قیل هو فی الرحی قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم و ما کان لیطحن فجاء و هو ارمد لا یکاد یبصر فنفث فی عیینة ثلاثا ثم هزّ الرایة ثلثا فاعطاها ایاه و قطع باب خیبر فجاء بصفیّة بنت حیی من جملة الغنائم و بعث ابا بکر رضی اللّه تعالی عنه بسورة التوبة فبعث علیّا کرم اللّه تعالی وجهه خلفه فاخذها منه فقال ابو بکر رضی اللّه تعالی عنه لرسول اللّه لعله قد حدث فیّ شیء قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم لا و لکن لا یذهب بها الا رجل هو منی و انا منه و قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم لبنی عمّه ایّکم یوالینی فی الدّنیا و الآخرة و علی رضی اللّه تعالی معهم جالس فقال انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة قال صلی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلم انت ولیّی فی الدّنیا و الآخرة و کان کرم اللّه تعالی وجهه اوّل من اسلم من النّاس بعد خدیجة و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین فقال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و شری علیّ رضوان اللّه علیه نفسه إذ لبس ثوب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلّم و نام مکانه و فداه بنفسه إذ کان المشرکون یسمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم فجاء ابو بکر و علی کان راقدا یحسب انه نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم فقال یا نبی اللّه فقال له انّ النبی اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه فانطلق و دخل معه الغار و خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم فی غزوة تبوک فقال علیّ اخرج معک فقال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم لا فبکی علی رضوان اللّه تعالی علیه فقال النّبی صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبی انّه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی من بعدی و قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم انت ولیّ کل مؤمن بعدی و سدّ ابواب المسجد غیر باب

ص:233

علیّ و

قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم من کنت مولاه فعلی مولاه و قد اخبرنا اللّه فی القرآن انه رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فهل حدّثنا انّه سخط علیهم و

قال صلی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم لعمر رضی اللّه تعالی عنه حین قال ائذن لی فاضرب عنقه یعنی عنق حاطب قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم و کنت فاعلا ما یدریک انّ اللّه تعالی اطلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم و علی رضی اللّه تعالی عنه فی اصحاب الشجرة و اهل بدر رواه الصّالحانی باسناده الی الحافظ الامام أبی یعلی الموصلی باسناده و قال هذا حدیث حسن متین و رواه الطبری و قال اخرجه احمد بتمامه و ابو القسم الدمشقی فی الموافقات و فی الاربعین الطوال و اخرج النّسائی بعضه ازین عبارت سراسر جزالت ظاهرست که این حدیث شریف که حدیث ولایت از جمله آنست حدیث حسن و متینست و هر گاه این حدیث حدیث متین و خبر رزین و اثر رصین و ثابت و متحقق از حضرت مامون امین علیه و اله و الف الف صلاة و تحیّة من رب العالمین باشد حکم ببطلان حدیث ولایت حکمیست نهایت فظیع و مهین و مورد غایت تشنیع و تهجین و سبب اقصای تقبیح و توهین و موجب کمال ازراء و عیب و ثلب و تهوین و باعث منتهای صغار و احتقار و عار و شنار و خسار و بوار نزد هر عاقل فطین فَقُطِعَ دابِرُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ و ابو حامد محمود والا تبار محمود اکابر حائزین جلائل فخار و ممدوح اجله منقدین کبار و بنهایت کمال و فضل معروف بین الانجلاء و الاغوار و بغایت مجدد نبل مشهور در دیار و امصارست سید شهاب الدّین احمد او را باقصای مرتبه تعظیم و تکریم یاد می نماید و بوصف و ثنای و مدح و اطرای او در کتاب خود توضیح الدلائل می فرماید قال الامام العالم الادیب الاریب المحلی بسجایا المکارم الملقب بین الاجلة الأئمّة الاعلام بمحیی السنة و ناصر الحدیث و مجدد الاسلام العالم الرّبانی و العارف السبحانی سعد الدّین ابو حامد محمود بن محمّد بن حسین بن یحیی الصالحانی فی عباراته الفائقة و اشاراته الرائقة من کتابه شکر اللّه تعالی مسعاه و اکرم بفضله مثواه و اجزل له من ثوابه الخ و نیز در توضیح الدلائل بعد ذکر حدیث نور و حدیث شجره گفته روی الحدیث الاول ابو حامد محمود بن محمّد الّذی سافر و رحل و ادرک المشایخ و سمع و اسمع و صنّف فی کلّ فنّ و روی عنه خلق کثیر و صحب بالعراق ابا موسی المدینی الامام و من فی طبقته باسناده الی الامام الحافظ

ص:234

أبی بکر بن مردویه باسناده مسلسلا مرفوعا الخ و از مقامات دیگر این کتاب اعنی توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل هم بظهور می رسد که سید شهاب الدّین احمد جابجا صالحانی را بعد نقل روایات ازو بصفات جلیله و نعوت جمیله مثل محیی السنة و امام یاد نموده منتهای عظمت و جلالت او هر همکنان ظاهر فرموده و ستسمع تلک المقالات و هاتیک العبارات فی مجلد حدیث التشبیه بالتفصیل بعون اللّه الملک المنیل و السّنن؟ ؟ ؟ صالحانی و مقبولیت روایت او و بودن آن دلیل این معنی که سنیان از مناقب و مدائح شاه مردان زیاده از شیعیان روایت نموده اند و تادب صالحانی بادب جمیل تعظیم و تبجیل جناب امیر المؤمنین علیه السلام از افاده شاه سلامة اللّه معاصر که از اجله و اکابر متکلمین ذوی المفاخرست نیز ظاهر و باهرست چنانچه در معرکة الآراء گفته و روایت صالحانی که از توضیح الدلائل سید شهاب الدین احمد بتجشم نقلش پرداخت مصدق معتقد اهل سنت و مکذب مزعوم شیعه است چه از روایت مذکوره چون آفتاب نیمروز درخشانست که سنیان از مناقب و مدائح شاه مردان زیاده تر از شیعیان روایت نموده اند نمی بیند که ابن بابویه قمی از تعلیم یک باب گشودن هزار باب و گشودن هزار باب از هر باب نوشته ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا الی ان قال و صالحانی از دور بوسه زده بر تعلیم هزار باب و انفتاح هزار باب از هر باب اکتفا نمود انتهی

44-مبارک محمد المعروف بابن الاثیر الجزری

وجه چهل و چهارم آنکه ابو السعادات مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری الشافعی حدیث ولایت را روایت کرده چنانچه در کتاب جامع الاصول من احادیث الرّسول گفته

عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جیشا و استعمل علیهم علی بن أبی طالب فمضی فی السّریة فاصاب جاریة فانکروا علیه فتعاقد اربعة من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اخبرناه بما صنع علیّ و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فسلّموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السریّة سلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر الی علیّ بن أبی طالب صنع کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام إلیه الثالث فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علی

ص:235

ما تریدون من علی ما تریدون من علیّ انّ علیّا منی و انا من علیّ و هو ولی کل مؤمن بعدی اخرجه الترمذی انتهی فظهر و بان علی الناقدین الفحول من تخریج صاحب جامع الاصول انّ حدیث الولایة من احادیث الامین الرّسول صلوات اللّه و سلامه علیه و آله ما هبّت نسائم القبول حدیث شریف معتبر مقبول لا مقدوح و مجروح معلول و لا مطعون مغموص مدخول فالحکم ببطلانه کما صدر عن المخاطب المحموم و المهزول حکم سمج شنیع مرذول و قول لجلج فظیع مغسول لا یرضی به احد من ارباب الالباب و اصحاب العقول و یستنکره و یستهزئ به کل مفطور علی الایمان و الدین مجبول و اللّه هو العاصم من الانهماک فی الغیّ و الذهول و الارتباک فی حبائل الغرور و الغفول و هو الموفق المعطی لکل مسئول و مبارک بن الاثیر محدث مبارک و متقن نحریر و منقد شهیر و محقق کبیر و حائز شرف متزائد و فیر و صاحب فخر متکاثر غیر نزیر و در جلالت و عظمت و سموّ و رفعت و سنا و بها و مجد و اعتلا معدوم النظیر و نبذی از محاسن علیه و محامد سنیه او در مخلد در حدیث؟ ؟ ؟ انشاء اللّه تعالی از کامل علی بن المعروف بابن الاثیر و وفیات الأعیان ابن خلکان و مختصر فی اخبار البشر عماد الدین ابو الفداء و عبر فی خبر من غبر ذهبی و تتمة المختصر فی اخبار البشر ابن الوردی و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد الیافعی و طبقات شافعیه عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی و اسماء رجال مشکاة ولی الدّین محمد بن عبد اللّه الخطیب و طبقات شافعیه تقی الدّین اسدی و بغیة الوعاة فی طبقات اللّغویین و النّحاة سیوطی و مدینة العلوم ازنیقی و ابجد العلوم و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر خواهی شنید

45-أبو القاسم رافعی

وجه چهل و پنجم آنکه امام الدّین ابو القاسم عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم القزوینی الرافعی حدیث ولایت را روایت کرده ملا علی متقی در کنز العمال گفته

سألت اللّه یا علی فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سالت اللّه ان یجمع علیک امتی فابی علیّ و اعطانی فیک انّ اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی معک لواء الحمد و انت تحمل بین یدی تسبق به الاوّلین و الآخرین و اعطانی انّک ولیّ المؤمنین بعدی الخطیب و الرافعی عن علیّ و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی در مفتاح النجا فی مناقب آل العبا گفته

اخرج الخطیب و الرافعی عن علی کرّم اللّه وجهه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سألت اللّه یا علی فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سألت اللّه ان یجمع علیک امّتی فابی علیّ و اعطانی فیک انّ اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی معک لواء الحمد

ص:236

و انت تحمله بین یدی تسبق به الاولین و الآخرین و اعطانی انّک ولیّ المؤمنین بعدی و محمد صدر عالم در معارج المعلی فی مناقب المرتضی گفته

اخرج الخطیب و الرافعی عن علیّ کرّم اللّه وجهه قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سالت اللّه یا علی فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سالت اللّه ان یجمع علیک امتی فان؟ ؟ ؟ علی و اعطانی فیک ان اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی و معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدی تسبق به الاوّلین و الآخرین و اعطانی انّک ولی المؤمنین بعدی و مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن گفته و

للخطیب و الرافعی بسند صحیح عن علیّ رفعه سألت اللّه یا علیّ فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سألت اللّه ان یجمع علیک امتی فابی علیّ و اعطانی فیک انّ اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدی تسبق به الاوّلین و الآخرین و اعطانی انک ولی المؤمنین بعدی ازین عبارات روایت کردن رافعی حدیث ولایت را واضح لائح است و از نص مولوی حسن زمان معاصر صحت سند آن نیز ساطع و لامعست

46-علی بن محمد المعروف بابن الاثیر

وجه چهل و ششم آنکه عز الدّین ابو الحسن علی بن محمد المعروف بابن الاثیر حدیث ولایت را بسند مشایخ خود روایت کرده چنانچه در کتاب اسد الغابه فی معرفة الصحابة گفته

انبانا ابراهیم بن محمّد و غیر واحد باسنادهم الی أبی عیسی الترمذی ثنا قتیبة بن سعید ثنا جعفر بن سلیمان الضبعی عن یزید الرّشک عن مطرف بن عبد اللّه عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جیشا و استعمل علیهم علی بن أبی طالب فمضی فی السّریّة فاصاب جاریّة فانکروا علیه فتعاقد اربعة من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم اخبرناه بما صنع علیّ و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فسلّموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریة سلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر الی علیّ بن أبی طالب صنع کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم قام الثالث فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیهم رسول اللّه

ص:237

صلّی اللّه علیه و سلّم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ ما تریدون من علی انّ علیّا منّی و انا من علیّ و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی و ظاهرست و لا کظهور النار علی العلم که ذکر ابن اثیر حدیث ولایت را در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام که مقام ذکر فضائل منتقات و بیان مناقب معتبراتست خصوصا با نقل آن باسناد مشایخ خود از ترمذی دلیل صریح بر ثبوت و اعتبار و اعقاد و مقبولیت آن نزد ارباب تحقیق و انتقاد و اصحاب اتقان و ارشاد و برائت آن از مخائل قدح مجادلین سراسر عناد و صیانت آن از وصمات جرح مکابرین پر لداد و بعد آن از اتسام بتشکیکات و تمویهات تارکین سداد و نزاهت آن از ارتسام بتشویهات و تلبیسات شیرین فتنه و فساد و تخدیعات و تلمیعات اهل اضغان و احقاد و اللّه ولیّ الهدایة و الاسعاد وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ و ابو الحسن بن الاثیر صاحب فضل اثیل و اثیر و حائز نبل غزیر و کثیرست و جلائل فضائل او مستغنی از اشاعت و تشهیر و بی نیاز از تبیین و توضیح و تقریر و غیر محتاج بتنمیق و تدوین و تحبیر و ظاهر و واضح نزد هر متتبع خبیر و متفحص بصیر نبذی از ان در مجلد حدیث طیر انشاء اللّه تعالی از وفیات الأعیان ابن خلکان و تذکرة الحفاظ و عبر فی خبر من غبر ذهبی و مختصر فی اخبار البشر حماد الدین ابو الفداء و مرآة الجنان یافعی و طبقات شافعیه عبد الرحیم اسنوی و طبقات شافعیه اسدی و طبقات الحفّاظ سیوطی و مدینة العلوم ازنیقی و ابجد العلوم و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر منقول خواهد شد و مخفی نماند که کتاب اسد الغابه از کتب مشهوره معروفه و مؤلفات ممدوحه مقبوله و اسفار معتبره معتمدة و مصنّفات نفیسه مستنده است تقی الدّین ابو بکر بن احمد الاسدی در طبقات شافعیه بترجمه ابن اثیر گفته صنّف کتابا حافلا فی معرفة الصحابة جمع فیه بین کتاب ابن مندة و کتاب أبی نعیم و کتاب ابن عبد البر و کتاب أبی موسی فی ذلک و زاد و افاد و سمّاه اسد الغابة فی معرفة الصحابة و سید محمد بن ابراهیم الوزیر در روض باسم کما سمعت ایضا گفته و قد الّفوا فی الصّحابة کتبا کبیرة فمنها الصحابة لابن حبان مختصر فی مجلد؟ ؟ ؟ معرفة الصّحابة لابن مندة کتاب جلیل و لابی موسی المدینی علیه ذیل کبیر و منها الصحابة لابی نعیم الاصبهانی جلیل القدر و منها معرفة الصحابة للعسکری و منها کتاب أبی الحسن علی بن محمد بن الاثیر الجزری المسمی باسد الغابة فی معرفة الصحابة و هو اجمع کتاب فی هذا المعنی جمع فیه من کتاب ابن مندة و ذیل أبی موسی علیه و کتاب أبی نعیم و الاستیعاب و زاد

ص:238

من غیرها اسماء و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون گفته اسد الغابة فی معرفة الصحابة مجلدین للشیخ عزّ الدّین علی بن محمّد المعروف بابن الاثیر الجزری المتوفی سنة 630 ثلاثین و ستمائة ذکر فیه سبعة آلاف و خمسمائة ترجمة و استدرک ما فات علی من تقدمه و بین اوهامهم قاله الذهبی فی تجرید اسماء الصحابة و هو مختصر اسد الغابة اوّله الحمد للّه العلی الاعلی الخ ذکر فیه انّ کتاب ابن اثیر نفیس مستقص لاسماء الصّحابة الذین ذکروا فی الکتب الاربعة المصنفة فی معرفة اصحابه و هی کتاب ابن مندة و کتاب أبی نعیم و کتاب أبی موسی الاصبهانیین و هو ذیل کتاب ابن مندة و کتاب ابن عبد البر و زیادة المصنّف علیهم و در آخر نسخه مطبوعه اسد الغابه این عبارت سراسر رشاقت مذکورست قد تمّ طبع هذا الکتاب الجلیل الغنی فضله عن البرهان و الدلیل فیا له من کتاب جامع للاصحاب رافع عن فضائلهم النّقاب تلتذّ بلطف حدیثه نفوس الفصحاء و تبتهج بحسن نقله عیون العلماء و هو احد الکتب التی تطبع علی ذمّة جمعیّة المعارف المتشرفة بحمایة السّهم الهمام و الامیر الساطع لآلاء کماله فی الانام نور حدیقة الدهر و الزّمان و نور حدقة العصر و الاوان صاحب المجد و السعد المتحلی بحلیة ولایة العهد الموید بعنایات ذی الطول و التنسیق قطب فلک السعادة و الدولة محمّد باشا توفیق ادام للّه اجلاله و زاد قبوله و اقباله و المتشکلة بهمة وکیل تلک الجمعیّة الباذل جهده فی نشر الفضائل السنیّة و نفع الانام بکل تحفة بهیّة المتسم بسیماء المعارف و العوارف محمّد باشا عارف بلغه اللّه مراده و حلاه بالکمال و زاده و کان ختام طبع هذا الکتاب المستطاب بالمطبعة الوهبیة بتصحیح الرّاجی فضل ربّه الوهبی مصطفی وهبی فی اواسط ذی الحجّة من سنة الف و مائتین و ثمانین من هجرة سیّد الاوّلین و الآخرین علیه ازکی تحیّة و ابهی صلاة مرضیّة و مولوی حیدر علی معاصر در ازالة الغین گفته پس ناگزیر کتاب اسد الغابه نیز از تلاش بهمرسانیدم و بعد از رجوع چنان دریافتم که از ان کتاب مستطاب مانند کتاب اصابه فی معرفة الصحابة جز رضای حضرت مرتضی چیزی دیگر از اضطرار و الجا به ثبوت نمی رسد انتهی بحذف التشنیع الشنیع

47-ابن سبع أندلسی

وجه چهل و هفتم آنکه ابو الربیع سلیمان بن موسی الکلاعی البلنسی المعروف بابن سبع حدیث ولایت یا در کتاب الشفاء

ص:239

که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی المشهور بحاجی خلیفه بذکر آن گفته شفاء الصّدور لابن السبع الامام الخطیب أبی الربیع سلیمان البلنسی وارد کرده چنانچه ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی در کتاب الاکتفاء گفته و عنه أی

عن بریدة بن الحصیب فی روایة اخری انّ خالد بن الولید قال اغتنمها یا بریدة فاخبر النّبی صلی اللّه علیه و سلم ما صنع فقدمت و دخلت المسجد و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی منزل و ناس من اصحابه علی بابه فقالوا ما الخبر یا بریدة فقلت خیرا فتح اللّه علی المسلمین فقالوا ما اقدمک فقلت جاریة اخذها علیّ من الخمس فجئت لاخبر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فانّه یسقط من عینه و رسول اللّه یسمع الکلام فخرج مغضبا فقال ما بال القوم ینتقصون علیّا من ابغض علیّا فقد ابغضنی و من فارق علیّا فقد فارقنی انّ علیّا منّی و انا منه خلق من طینتی و خلقت من طینة ابراهیم و انا افضل من ابراهیم ذریّة بعضها من بعض و اللّه سمیع علیم یا بریدة اما علمت ان لعلی اکثر من الجاریة التی اخذ و انّه ولیکم بعدی اخرجه ابن جریر فی تهذیب الاثار و ابن اسبوع الاندلسی فی الشفاء انتهی فالحمد للّه الموفق لتمییز الظلمة من النور حیث وفق صاحب شفاء الصدور لشفاء وحاوح صدور الناقدین الصّدور بروایة هذا الحدیث الشریف المشهور فی کتابه المعوّل علیه للجهابذة البدور فدمّر علی تعصّبات المتهوّکین المولعین بالکذب و الزّور الزارعین للفجور الحاصدین الثبور فاظهر ان تکذیبهم المعیب المشین المحظور ممّا لا یلتاط بخلد ذکن ذی شعور و انّه من الوساوس الجائحة التی القاها إلیهم الخدوع الغرور و سلیمان بن موسی بن سالم از مشاهیر اعاظم و نحاریر محدّثین افاخم و اجلّه معتبرین ذوی المکارم و اعلام اثبات حائزین مغانمست ذهبی در تذکرة الحفّاظ گفته الکلاعی الامام العالم الحافظ البارع محدث الاندلس و بلیغها ابو الربیع سلیمان بن موسی بن سالم بن حسّان الحمیری الکلاعی البلنسی ولد سنة خمس و ستین و خمسمائة الی ان قال الذهبی و نیز ذهبی در عبر فی اخبار من غبر در وقائع سنة اربع و ثلثین و ستمائة گفته و ابو الربیع الکلاعی سلیمان بن سالم البلنسی الحافظ الکبیر صاحب التصانیف و بقیّة اعلام الاثر بالاندلس ولد سنة خمس و ستین و خمسمائة سمع ابا بکر بن الجد و ابا عبد اللّه بن زرقون و طبقتهما

ص:240

قال الابار کان بصیرا بالحدیث حافظا حافلا عارفا بالجرح و التعدیل ذاکرا للموالید و الوفیات یتقدم اهل زمانه فی ذلک خصوصا من تاخر زمانه الخ و یافعی در تاریخ مرآة الجنان در وقائع سنه مذکوره گفته الحافظ ابو الربیع الکلاعی سلیمان بن موسی البلنسی صاحب التصانیف و بقیة اعلام الاثر توفی بالاندلس قال الابار و کان قد فاق و تقدّم علی اقرانه عارفا بالجرح و التعدیل ذاکرا للموالید و الوفیات لا نظیر له فی الاتقان و الضّبط و جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین سیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابو الربیع الامام الحافظ البارع محدّث الاندلس و بلیغها سلیمان بن موسی بن سالم بن حسان الکلاعی الحیری البلنسی ولد سنة 565 و سمع ابا القاسم بن حبیش و خلقا و اجاز له ابن مضاء و ابو محمد عبد الحق صاحب الاحکام و اعتنی بهذا الشأن اتم عنایة و کان اماما فی صناعة الحدیث بصیرا به حافظا عارفا بالجرح و التعدیل ذاکرا للموالید و الوفیات مقدم اهل زمانه فی ذلک و فی حفظ اسماء الرجال الخ و محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی در ذکر شرح رموز کتاب خود گفته او ابا الربیع فالثقة الثبت سلیمان بن سالم الکلاعی و احمد بن محمد المقری در نفح الطّیب عن غصن الاندلس الطیب گفته و کانت وقعة اینجة القی قتل فیها الحافظ ابو الربیع الکلاعی رحمه اللّه تعالی یوم الخمیس لعشر بقین من ذی الحجّة سنة اربع و ثلثین و ستمائة و لم یزل رحمه اللّه تعالی متقدّما امام الصفوف زحفا الی الکفّار مقبلا علی العدوّ ینادی بالمنهزمین اعن الجنة تفرّون حتّی قتل صابرا بردّ اللّه تعالی مضجعه و کان دائما یقول ان منتهی عمره سبعون سنة لرؤیا رآها فی صغره فکان کذلک و رثاه تلمیذه الحافظ ابو عبد اللّه بن الابار بقصیدته المیمیّة الشهیرة التی اوّلها الما باشلاء العلاء و المکارم تقدّ باطراف القنا و الصّوارم ثم ذکر المقری اشعارا عدیدة من هذه القصیدة و بعض اشعار الکلاعی و قال و کان رحمه اللّه تعالی حافظا للحدیث مبرّزا فی نقده تامّ المعرفة بطرقه ضابطا لاحکام اسانیده ذاکرا لرجاله دیّان من الادب خطب ببلنسیة و استقضی و کان مع ذلک من اولی الحزم و البسالة و الاقدام و الجزالة حضر الغزوات و باشر القتال بنفسه و بین بلاء

ص:241

حسنا و روی عن أبی القاسم بن حبیش و طبقته و صنّف کتبا منها مصباح الظلم فی الحدیث الی آخر ما ذکر من مصنّفاته

48-ضیاء مقدسی

وجه چهل و هشتم آنکه ضیاء الدّین محمّد بن عبد الواحد المقدّسی الحنبلی حدیث ولایت را در کتاب مختاره روایت کرده چنانچه ابراهیم وصابی در کتاب الاکتفاء گفته

عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لبریدة انّ علیّا ولیّکم بعدی فاحبّ علیّا فانّه یفعل ما یؤمر به اخرجه الحاکم فی المستدرک و الضیاء فللّه الحمد و المنة که روایت ضیاء مقدّسی این حدیث را در مختاره بغی و عدوان و مجازفت و طغیان و مکابرت و شنان جاحدین و حائدین و منکرین و مبطلین و مشککین و مرتابین و معاندین و مکابرین و مجادلین و مسوّلین از بیخ برمیکند و خرافات قظیعه و هفوات شنیعه و جزافات بدیعه و تصلّفات سخیفه و تعسّفات عنیفه و تقوّلات ضعیفه و تفوّهات رکیکه و تعصّبات قبیحه و تصلّفات فضیحه شان را بباد فنا می زند زیرا که مقدّسی در مختاره التزام ایراد احادیث صحیحه نموده و کتاب مختاره از مشاهیر صحاح سنیّه است مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون گفته المختارة فی الحدیث للحافظ ضیاء الدّین محمّد بن عبد الواحد المقدسی الحنبلی المتوفّی سنة 643 ثلاث و اربعین و ستمائة التزم فیه الصّحّة فصحّح فیه احادیث لم یسبق الی تصحیحها قال ابن کثیر و هذا الکتاب لم یتم و کان بعض الحفّاظ من مشایخنا یرجّحه علی مستدرک الحاکم کذا فی النّور الفیاح و شیخ عبد الحق در مقدمه شرح فارسی مشکاة بعد ذکر مستدرک حاکم گفته و ائمّه دیگر نیز در صحاح تصنیف کرده اند مثل صحیح ابن خزیمه که او را امام الائمّه گویند الی ان قال و چنانکه مختاره حافظ ضیاء مقدسی و وی نیز صحاح که در صحیحین نیست آورده گفته اند که وی نیز احسنست از مستدرک انتهی و مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن در شرح قول ماتن قال الحافظ السیوطی فی اتحاف الفرقة و هو أی الاثبات هو الراجح عندی بوجوه و قد رجّحه ایضا الضیاء المقدسی فی المختارة بعد لفظ المختارة گفته اجلّ تصانیفه قال الشیخ الکردی فی الامم هی الاحادیث التی یصلح ان یحتج بها سوی ما فی الصحیحین و قالوا کتابه احسن من مستدرک الحاکم و قال الزرکشی فی تخریج احادیث الرافعی انّ تصحیحه اعلی من تصحیح الحاکم و انّه قریب من تصحیح الترمذی

ص:242

و ابن حبّان و وافقه ابن حجر و السّخاوی و السّیوطی اشرک صحیحة بالصحیحین فی اطلاق اسم الصحة علی جمیع ما فیه و ممّن یعتمده الحافظ المزّی و المنذری و عماد الدّین بن کثیر فی کثیرین و هو فی ستّة و ثمانین جزء و مخفی نماند که بضیاء فضائل ضیاء مقدّسی آفاق و ارجاء مستضیست و متانّق و ببهاء مناقب او اسفار کبار علما متزیّن و متانّق و بسیول مدائح او بحار کتب اساطین عالی فخار متموّج و متدفّق و کمال جلالت و نبالت و حذاقت و مهارت او بر متتبّع افادات منقدین فخام ثابت و متحقق ذهبی در تذکرة الحفّاظ گفته الضیاء الامام العالم الحافظ الحجّة محدّث الشام شیخ السنّة ضیاء الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن عبد الواحد بن عبد الرحمن السعدی المقدّسی ثم الدمشقی الصالحی الحنبلی صاحب التصانیف الناضحة ولد سنة 569 تسع و ستّین و خمسمائة و اجاز له السّلفی و شهده و سمع من أبی المعالی بن صابر و أبی المجد البانیاسی و احمد بن الموازینی و عمر بن علیّ الجوینی و یحیی الثقفی و طبقتهم بدمشق و أبی القاسم البوصیری و طبقته بمصر و المبارک بن المعطوش و ابن الجوزی و طبقتهما ببغداد و أبی جعفر الصّیدلانی و طبقته باصبهان و عبد الباقی بن عثمان بهمدان و المویّد الطوسی و طبقته بنیسابور و عبد المعزّ بن محمد البزاز بهراة و أبی المظفّر بن السّمعانی بمرو و رحل مرّتین الی اصبهان و سمع بها ما لا یوصف کثرة و حصّل اصولا کثیرة و نسخ و صنّف و لیّن و جرح و عدّل و کان المرجوع إلیه فی هذا الشأن قال تلمیذه عمر بن الحاجب شیخنا ابو عبد اللّه شیخ وقته و نسیج وحده علما و حفظا و ثقة و دینا من العلماء الربّانیین و هو اکبر من ان یدخل علیه مثل کان شدید التحری فی الروایة مجتهدا فی العبادات کثیر الذکر منقطعا متواضعا سهل العاریة رایت جماعة من المحدّثین ذکروه فاطنبوا فی حقّه و مدحوه بالحفظ و الزّهد سالت الزکیّ البرزالی عنه فقال ثقة جلیل حافظ دیّن قال ابن النّجار حافظ متقن حجّة عالم بالرّجال ورع تقی ما رایت مثله فی نزاهته و عفّته و حسن طریقته و قال الشّرف بن النابلسی ما رایت مثل شیخنا الضیاء قلت ثنا عنه القاضی تقی الدّین و ابن الموازینی و الفخر و النّجم الشّقراوی و ابن الخبّاز و التّقی بن مؤمن و عثمان النسّاج و ابن الخلاّل و الدشتی و ابو بکر بن عبد الدائم و عیسی السّمسار و سالم القاضی و آخرون و قد استوفیت سیرته و توالیفه فی التاریخ الکبیر عاش اربعا و سبعین سنة و توفّی الی رضوان اللّه فی جمادی الآخرة سنة ثلث و اربعین و ستمائة

ص:243

و التقی بن مؤمن و عثمان النسّاج و ابن الخلاّل و الدشتی و ابو بکر بن عبد الدائم و عیسی السمساری و سالم القاضی و آخرون و قد استوفیت سیرته و توالیفه فی التاریخ الکبیر عاش اربعا و سبعین سنة و توفی الی رضوان اللّه فی جمادی الآخرة سنة ثلث و اربعین و ستمائة و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنة ثلاث و اربعین و ستمائة گفته و الشیخ الضیاء ابو عبد اللّه محمد بن عبد الواحد بن احمد المقدسی الحنبلی الحافظ احد الاعلام ولد سنة تسع و ستین و سمع من الخضر بن طاوس و طبقته بدمشق و من أبی المعطوش و طبقته ببغداد و من البوصیری و طبقته بمصر و من أبی جعفر الصیدلانی و طبقته باصبهان و من أبی روح و المؤید و طبقتهما بخراسان و افنی عمره فی هذا الشأن مع الدّین و الورع و الفضیلة التّامّة و الثقة و الاتقان انتفع الناس بتصانیفه و المحدّثون بکتبه فاللّه یرحمه و یرضی عنه توفّی فی السّادس و العشرین من جمادی الآخرة و محمد بن شاکر بن احمد الکتبی در فوات الوفیات گفته محمد بن عبد الواحد بن احمد بن عبد الرحمن بن اسماعیل الحافظ الحجّة الامام ضیاء الدّین ابو عبد اللّه السّعدی الدمشقی الصّالحیّ صاحب التّصانیف ولد بالدیر المبارک سنة تسع و ستّین و خمسمائة و لزم الحافظ عبد الغنی و تخرّج به و حفظ القرآن و تفقّه و رحل اوّلا الی مصر سنة خمس و تسعین و سمع و رحل الی بغداد بعد موت ابن کلیب و سمع من ابن الجوزی و غیره و دخل همدان ثم رجع الی دمشق بعد الستمائة ثم رحل الی اصفهان فدخلها لیلة وفاة الفراوی و رحل الی مرو و عاد الی حلب و سمع بها و بحرّان و الموصل و عاد الی دمشق بعلم کثیر و حصل اصولا نفیسة فتح اللّه بها علیه شراء و نسخا و سمع بمکّة و اکبّ علی الاشتغال لما رجع و التصنیف و النسخ و اجازه السّلفی و شهدة و ابن برسی و خلق کثیر قال الشیخ شمس الدّین سمعت الشیخ جمال الدّین المزّی یقول الحافظ ضیاء الدین اعلم من الحافظ عبد الغنی و من تصانیفه کتاب الاحکام ثلاث مجلّدات فضائل الاعمال مجلد الاحادیث المختارة تسعین جزءا فضائل الشام ثلثة اجزاء فضائل القرآن جزء کتاب صفة الجنّة

ص:244

و النار مناقب اصحاب الحدیث النهی عن سب الصّحابة سیر المقادسة کالحافظ عبد الغنی و الشیخ الموفق و الشیخ أبی عمرو و غیرهم فی عدّة مجلّدات و له تصانیف کثیرة اجزاء عدیدة و بنی مدرسة علی باب الجامع المظفری و اعانه علیها اهل الخیر و جعلها دار حدیث و وقف علیها کتبه و اجزاؤه و فیها من وقف الموفق و عبد الرحمن و الحافظ عبد الغنی و ابن الحاجب و ابن سلام و ابن هائل و الشیخ علی الموصلی و قد نهبت فی نکیة الصّالحیة نوبة غازان و راح منها شیء کثیر و کانت وفاة الشیخ الضیاء سنة ثلاث و اربعین و ستمائة رحمه اللّه تعالی و جلال الدّین عبد الرحمن بن کمال الدّین السیوطی در طبقات الحفّاظ گفته الضیاء المقدسی هو الامام العالم الحافظ الحجّة محدّث الشام شیخ السّنّة ضیاء الدّین ابو عبد اللّه محمد بن عبد الواحد بن احمد بن عبد الرحمن السعدی الحنبلی صاحب التصانیف ولد سنة 569 و اجاز له السّلفی و سمع ابن الجوزی و ابا جعفر الصیدلانی و خلقا و رحل و صنّف و صحح و لیّن و جرح و عدّل و کان المرجوع إلیه فی هذا الشأن جیّدا ثقة دیّنا زاهدا ورعا حدث عنه التقی سلیمان و آخرون مات فی جمادی الاولی سنة 643 و ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی در مقالید الاسانید گفته معرّف قال الذهبی هو الامام العالم الحافظ الحجّة محدّث الشام شیخ السّنّة ضیاء الدّین ابو عبد اللّه محمد بن عبد الواحد بن عبد الرحمن السّعدی المقدّسی ثم الدّمشقی الصالحی الحنبلی صاحب التصانیف النافعة ولد سنة تسع و ستین و خمسمائة و اجاز له السّلفی و شهدة و سمع من احمد بن الموازینی و یحیی الثقفی و أبی القاسم البوصیوی و ابن الجوزی و أبی جعفر الصیدلانی و عبد الباقی بن عثمان و المؤید الطوسی و أبی المظفر السّمعانی و خلائق بدمشق و مصر و بغداد و اصبهان و همدان و نیسابور و هراة و مرو و غیرها و حصّل اصولا کثیرة و صنّف و صحّح و لیّن و جرح و عدّل و کان المرجوع إلیه فی هذا الشأن شیخ وقته و نسیج وحده علما و حفظا و ثقة و دینا کان شدید التحرّی فی الروایة مجتهدا فی العبادة کثیر الذکر منقطعا متواضعا

ص:245

سئل الزکی البرزالی عنه فقال ثقة جلیل حافظ و قال ابن النجار حافظ متقن حجّة عالم بالرجال ورع تقی ما رایت مثله فی نزاهته و عفّته و حسن طریقته حدّث عنه البرزالی و ابن اخیه ابن البخاری و الحسن بن الخلال و آخرون و قد استوفیت سیرته و توالیفه فی التاریخ الکبیر عاش اربعا و سبعین سنة توفی فی جمادی الآخرة سنة ثلاثة و اربعین و ستمائة و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته محمد بن عبد الواحد بن عبد الرحمن بن اسماعیل الحافظ الحجة الامام ضیاء الدین ابو عبد اللّه السّعدی الدمشقی الصالحی صاحب التصانیف در دیر مبارک سنه تسع و تسعین و خمسمائة متولد شده و لازم حافظ عبد الغنی گردیده بوی تخریج کرد و قران حفظ نمود و تفقه کرد و اولا رحلت بسوی مصر نمود در سنه خمس و تسعین و آنجا شنیده ببغداد رفت بعد موت ابن کلیب و از ابن الجوزی سماعت نمود و داخل همدان شده بدمشق برگشت بعد ستمائة و روز وفات فراوی باصفهان رسیده بمرو شتافت و بحلب عود کرده آنجا سماعت نمود و بحرّان و موصل رفته با علم کثیر و فضل کبیر عود بدمشق فرمود و برای خود اصول نفیسه بهمرسانید شراء و نسخا و هم بمکه شنید و مکب بر اشتغال شد و بتصنیف پرداخت حافظ سلفی و شهده و ابن برسی و خلقی کثیر او را اجازت داده جمال الدّین مزی گفته هو اعلم من حافظ عبد الغنی از تصانیف اوست کتاب الاحکام سه مجلد فضائل الاعمال یک مجلد الاحادیث المختاره نود جز کتاب صفة الجنة و النار کتاب مناقب اصحاب الحدیث النهی عن سب الصحابة و غیر ذلک رباب جامع مظفری مدرسه بنا کرده و اهل خیر او را بر آن اعانت نموده و آن را دار الحدیث گردانیده کتب خود را بر آن وقف فرموده الخ و نیز مولوی صدیق حسن خان در تاج مکلل من جواهر ماثر الطراز الآخر و الاوّل گفته محمّد بن عبد الواحد بن احمد الحافظ الحجّة الامام ضیاء الدّین السعدی الدمشقی الصالحی ولد سنة 569 و لزم الحافظ عبد الغنی و حفظ القرآن و رحل الی بغداد و سمع من ابن الجوزی و غیره و سمع بمکة و اجازه السّلفی و خلق کثیر قال المزّی هو اعلم من الحافظ عبد العلی و من مؤلفاته الاحادیث المختارة و مناقب اصحاب الحدیث و النهی عن سب الصحابة

ص:246

و بنی مدرسة و جعلها دار حدیث و وقف علیها کتبه توفی سنة 643

49-ابن طلحه قرشی النصیبی

وجه چهل و نهم آنکه ابو سالم محمد بن طلحة القرشی النصیبی حدیث ولایت را تصحیح نموده استدلال و احتجاج بآن فرموده چنانچه در مطالب السؤل فی مناقب آل الرسول گفته اعلم اظهرک اللّه بنوره علی اسرار التنزیل و منحک بلطفه تبصرة تهدیک الی سواء السبیل انّه لما کان من محامل لفظة المولی الناصر کان معنی

الحدیث من کنت ناصره فعلی ناصره فیکون النّبی قد وصف علیّا بکونه ناصرا لکل من کان النّبی ناصره فانه ذکر ذلک بصیغة العموم و انّما اثبت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم هذه الصفة و هی صفة الناصریّة لعلی لما اثبتها اللّه عزّ و جلّ لعلی فانّه

نقل الامام ابو اسحاق الثعلبی یرفعه بسنده فی تفسیره الی اسماء بنت عمیس قالت لما نزل قوله تعالی وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ فانّ اللّه هو مولاه و صالح المؤمنین سمعت رسول اللّه یقول صالح المؤمنین علی بن أبی طالب فلمّا اخبر اللّه فیما انزله علی رسوله انّه ناصره هو اللّه و جبرئیل و علی ثبتت صفة الناصریّة لعلی فاثبته النّبیّ اقتداء بالقرآن الکریم فی اثبات هذه الصفة له ثم وصفه بما هو من لوازم ذلک بصریح قوله

فیما رواه الحافظ ابو نعیم فی جلیته بسنده ان علیّا دخل فقال مرحبا بسیّد المسلمین و امام المتقین فسیادة المسلمین و امامة المتقین لما کانت من صفات نفسه و قد عبر اللّه تعالی عن نفس علیّ بنفسه وصفه بما هو من صفاتها فافهم ذلک ثم لم یزل یخصّصه بعد ذلک بخصائص من صفاته نظرا الی ما ذکرناه حتی

روی الحافظ ایضا فی حلیته بسنده عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لابی برزة و انا اسمع یا ابا برزة انّ اللّه عهد الیّ فی علی بن أبی طالب انه رایة الهدی و منار الایمان و امام اولیائی و نور جمیع من اطاعتی یا ابا برزة علی بن أبی طالب امینی غدا فی القیامة و صاحب رایتی فی القیمة و امینی علی مفاتیح خزائن رحمة ربی و هو الکلمة التی الزمتها المتقین من احبّه احبنی و من ابغضه ابغضنی فبشره بذلک فاذا وضح لک هذا المستند ظهرت حکمة تخصیصه علیّا

ص:247

بکثیر من الصفات دون غیره و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون و قد روی الأئمّة الثقات البخاری و مسلم و الترمذی فی صحاحهم باسانیدهم احادیث اتفقوا علیها و زاد بعضهم علی بعض بالفاظ اخری و الجمیع صحیح فمنها

عن سعد بن أبی وقاص قال انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلّف علیّا فی غزوة تبوک علی اهله فقال یا رسول اللّه تخلفنی فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبی بعدی

قال ابن المسیب اخبرنی بهذا عامر بن سعد عن ابیه فاحببت ان اشافه سعدا فلقیته فقلت له انت سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فوضع اصبعیه علی اذنیه و قال نعم و الا استکّتا

و قال جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنه سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی

و روی مسلم و الترمذی بسندیهما ان معاویة بن أبی سفیان امر سعد بن أبی وقاص قال ما منعه ان تسبّ ابا تراب فقال اما ما ذکرت ثلثا قالهنّ له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فلن اسبه لا تکون لی واحدة منهن احبّ الیّ من حمر النعم سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول له و خلف فی بعض مغازیه فقال علی خلفتنی مع النساء و الصبیان فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لاعطینّ الرایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله فتطاولنا إلیها فقال ادعوا لی علیّا فاتی به ارمد فبصق فی عینیه و دفع إلیه الرایة ففتح اللّه علیه و لما نزلت هذه الآیة نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا فقال اللّهم هؤلاء اهلی

و نقل الترمذی بسنده عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جیشا و استعمل علیهم علی بن أبی طالب فمضی فی السّریّة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه فقالوا

ص:248

إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اخبرناه بما صنع علیّ بن أبی طالب و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدءوا برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فسلّموا علیه ثمّ انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلّموا علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقام رجل من الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر الی علی بن أبی طالب صنع کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه فقام الثالث فقال مثل ما قالا فاعرض عنه فقام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علی انّ علیّا منّی و انا من علیّ و هو ولیّ کل مؤمن بعدی ازین عبارت ظاهرست که ابن طلحه حدیث ولایت را در معرض استدلال و احتجاج برین معنی که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السلام ببسیاری از صفات فرموده که غیر آن حضرت را این صفات حاصل نشده ذکر کرده و ظاهرست که استدلال و احتجاج بروایتی و حدیثی دلیل نهایت ثبوت تحقق و اعتماد و اعتبار آنست پس احتجاج و استدلال اهل حقّ هم بان عین صواب و بری از شک و ارتیاب و قدح و جرح مخاطب والا نصاب و دیگر متعصبین نصاب ناشی از غایت تعصّب و بغض حضرات اطهار اطیاب سلام اللّه علیهم ما نفح مسک و طاب ملاب باشد و علاوه برین ابن طلحه بتصریح صریح افاده فرموده که این حدیث حدیث صحیحست حتما و جزما حیث قال و الجمیع صحیح پس هر گاه صحت این حدیث شریف حتما ظاهر شد زبان قال و قیل ارباب خدع و تضلیل و اصحاب تغریر و تسویل مقطوع و شبهات منکرین و جاحدین راسا مدفوع و مقموع گردید وَ یُحِقُّ اَللّهُ اَلْحَقَّ بِکَلِماتِهِ و نیز باید دانست که از صدر کتاب مطالب السّؤال واضحست که درین کتاب ایضاح طریق مطالب و استخراج زبد مناقب بمخض معقول و منقول نموده و این کتاب جامع فضائل و صادع بدلائل و شارع مناهج وصول بسوی سئول و قید عیون و عقولست و نیز این کتاب لائق تقدیم و خدمت و تلقی وجه ان بتقبیل و قبولست و نیز از ان ظاهرست که این کتاب را بقلم فکر صائب نوشته و این کتاب

ص:249

جامع الشتات فضائل و رافع صفات ائمّه افاضلست و جواهر مضمون آن مشرق و انوار مکنون آن مثالق و انهار عیون ان مغدق و اشجار فنون ان مورق و اثمار غصون آن مونق الی غیر ذلک ممّا ستسمعه فی مجلد حدیث الطّیر ان شاء اللّه تعالی فباح و انصرح و لاح و انفتح بتوفیق اللّه الذی بیده للامور مفاتح و منه للمسئولات مناجح و بهدایته الوصول الی الحکم و المصالح من افادة ابن طلحة الصالح ان الحدیث الشریف صحیح للاحتجاج و الاستدلال صالح و ان اعتباره و اعتماده ساطع لائح و تنزّهه و نزوحه عن الطعن و العیب واضح و ان مکذّبه و مبطله احق بجرح الجارح و رادّه و دافعه اولی بقدح القادح و منکره و المعرض عنه احری بإزراء الفاضح و مهینه و جاحده فی بحر العصبیة سابح و فی سباسب الردیّ و التوی سائح و قوله و هجره هذر نابح و ابن طلحه نصیبی حائز نصیب اوفی از فضل و جلالت و محرز قدح معلی از مجد و نبالت و متمکن صدر اعلی از حذق و مهارت و محرر حظ اسنی از کمال و براعتست و مدائح زاهره و مناقب فاخره او از مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد یافعی و طبقات شافعیه عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی و طبقات شافعیه ابو بکر بن احمد الاسدی و عجالة الراکب و بلغة الطالب عبد الغفار بن ابراهیم العکی العدثانی و غیر آن انشاء اللّه تعالی در مجلد حدیث تشبیه مذکور خواهد شد

50-محمد بن یوسف کنجی

وجه پنجاهم آنکه محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی حدیث ولایت را در کفایة الطالب فی مناقب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب مکررا باسناد مشایخ خود روایت کرده چنانچه گفته الباب التاسع عشر فی غضب النّبی صلی اللّه علیه و سلم لمخالفة حکم علی رضی اللّه عنه

اخبرنا احمد بن شمذویه الصریفینی بها و احمد بن محمد بن سیّد الاوانی بها قالا اخبرنا عمرو الدینوری اخبرنا الکروخی اخبرنا ابو عامر محمود بن القاسم الازدی و غیره اخبرنا الجراحی اخبرنا الحبولیّ اخبرنا ابو عیسی الحافظ حدّثنا قتیبة بن سعید حدّثنا جعفر بن سلیمان الضبعی عن بزید الرشک عن مطرف بن عبد اللّه عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم جیشا و استعمل علیهم علیّا رضی اللّه عنه فمضی فی السریة فاصاب جاریة

ص:250

فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم نخبره بما صنع علیّ و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فسلّموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر الی علیّ صنع کذا و کذا فاعرض عنه النّبی صلی اللّه علیه و سلّم ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل مقالتهما فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل علیهم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و الغضب یعرف فی وجهه ثم قال ما تریدون من علی ما تریدون من علی ما تریدون من علیّ ان علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن من بعدی فلا تخالفوه فی حکمه رواه ابو عیسی الحافظ کما اخرجناه و اخبرتنی بکتابة عجیبة بنت الحافظ علی من هذا السّند غیر ان اصل سماعی منها لم یحضرنی وقت الاملاء و

اخرجه الامام احمد بن حنبل فی مناقب علیّ رضی اللّه عنه عن عبد الرزّاق و عفان عن جعفر بن سلیمان غیر انّ فی حدیث عبد الرزّاق فاقبل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی الرّابع و قد تغیر وجهه فقال دعوا علیّا دعوا علیّا دعوا علیّا انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن من بعدی و الباقی سواء و نیز کنجی در کفایة الطالب گفته روی امام اهل الحدیث احمد بن حنبل فی مسنده قصّة نوم علیّ علی فراش رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فی حدیث طویل و تابعه الحافظ محدث الشام فی کتابه المسمی بالاربعین الطوال فامّا حدیث الامام احمد فاخبرنا قاضی القضاة حجّة الاسلام ابو الفضل یحیی بن قاضی القضاة أبی المعالی محمّد بن علی القرشی قال اخبرنا حنبل بن عبد اللّه المکبر اخبرنا ابو القاسم هبة اللّه بن الحصین اخبرنا ابو علی الحسن بن المذهب اخبرنا ابو بکر احمد بن جعفر القطیعی حدّثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدّثنا أبی و امّا الحدیث الذی فی الاربعین الطوال فاخبرنا به القاضی العلامة مفتی الشام ابو نصر محمّد بن هبة اللّه بن قاضی القضاة شرقا و غربا أبی نصر محمّد بن هبة اللّه بن محمد

ص:251

بن جمیل الشیرازی قال اخبرنا الحافظ ابو القاسم علیّ بن الحسن اخبرنا الشیخ ابو القاسم هبة اللّه بن محمّد بن عبد الواحد الشیبانی اخبرنا ابو علی الحسن بن علی بن محمّد التمیمی اخبرنا ابو بکر احمد بن جعفر بن حمدان القطیعی حدّثنا عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل حدّثنی أبی حدثنا یحیی بن حمّاد

حدّثنا ابو عوانة حدثنا ابو بلج حدّثنا عمرو بن میمون قال انّی لجالس الی ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط فقالوا یا ابن عبّاس امّا ان تقوم معنا و امّا ان تخلونا من هؤلاء قال قال ابن عبّاس بل اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال فانتدوا و تحدّثوا فلا ندری ما قالوا قال فجاء ینفض ثوبه و یقول افّ و تفّ وقعوا فی رجل له عشر وقعوا فی رجل قال له النّبی صلی اللّه علیه و سلّم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه عزّ و جلّ ابدا یحب اللّه و رسوله فاستشرف لها من استشرف فقال این علی قالوا هو فی الرّحی یطحن قال و ما کان احدکم لیطحن قال فجاء و هو ارمد لا یکاد ان یبصر قال قال فنفث فی عینیه ثم هز الرایة ثلثا فاعطاه ایّاها فجاء بصفیّة بنت حییّ قال ثم بعث فلانا بسورة التّوبة فبعث علیّا خلفه و اخذها منه و قال لا یذهب بها الاّ انا او رجل منّی و انا منه قال و قال لبنی عمّه ایکم یوالینی فی الدّنیا و الآخرة قال و علی معه جالس فابوا فقال علیّ انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة قال فترکه ثم اقبل علی رجل منهم فقال ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال علی انا اوالیک فی الدّنیا و الآخرة قال انت ولیّی فی الدنیا و الآخرة قال و کان اوّل من اسلم من الناس بعد خدیجة قال و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین فقال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قال و شری علیّ نفسه لبس ثوب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم ثم نام مکانه و کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فجاء ابو بکر و علی نائم قال و ابو بکر یحسب انّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال انّ نبیّ اللّه قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه قال فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال و جعل علی یرمی بالحجارة کما کان یرمی رسول اللّه علیه و سلم و هو یتضور قد لفّ راسه فی الثوب

ص:252

لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انک للئیم کان صاحبک ترمیه فلا یتضور و انت تتضور فقد استنکرنا ذلک قال و خرج بالناس فی غزوة تبوک قال فقال له علیّ اخرج معک قال فقال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لا فبکی علیّ فقال له امّا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبی انّه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی قال و قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انت ولیّی فی کل مؤمن بعدی قال و سدّ ابواب المسجد غیر باب علیّ قال فیدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره قال و قال من کنت مولاه فانّ مولاه علی قال و اخبرنا اللّه عزّ و جلّ فی القرآن انّه قد رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم هل حدّثنا انّه سخط علیهم بعد شقال و قال نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لعمر حین قال ائذن لی فلا ضرب عنقه قال او کنت فاعلا ما یدریک لعل اللّه عزّ و جلّ قد اطلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم قال الحافظ ابو القسم بن عساکر هذا حدیث غریب تفرّد به ابو بلج یحیی بن أبی سلیم عن عمرو بن میمون أبی عبد اللّه الاودی اخرج ابو عیسی الترمذی منه ذکر سدّ الابواب و ذکر اول من صلی عن أبی عبد اللّه محمد بن حمید الرازی عن ابراهیم بن المختار الرازی عن شعبة عن أبی بلج و اخرج ابو عبد الرحمن النّسائی قوله لابعثن رجلا یحبّ اللّه و رسوله عن محمّد بن المثنی عن یحیی بن حمّاد و قوله فانتدوا أی جلسوا ندیّا أی فی جماعة فی النّادی و افّها یوجد من الانسان المتأفف من کرب او ضجر و تف ما یجتمع تحت الظفر من الوسخ کلمة تقال عند الافتقار و وقعوا ذکروا بانتقاص و نفث اقلّ من تفل لأنّ النّفث نفخ بغیر ریق و التفل نفخ بریق و منه نفث الرّاقی و شری من قوله وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ یعنی یبیعها ببذله ایاها للّه عزّ و جلّ لأنّه نام علی فراشه لما ذهب الی الغار و یتضوّر یشتکی و قوله بعث فلانا یعنی ابا بکر هکذا رویته من مسند الامام احمد و هذا حدیث بطوله و ان لم یخرج فی الصحیحین بهذا السّیاق لکن اکثر الفاظه متفق علی صحتها رواه الامام ابو عبد الرّحمن النّسائی فی خصائص علی عن محمّد بن المثنّی عن یحیی بن حمّاد بطوله کما اخرجناه سواء

ص:253

و هر چند کمال اعتماد و اعتبار و استناد و اشتهار حدیث ولایت از همین عبارت کنجی ظاهرست که این حدیث شریف را بسند خود از ترمذی روایت کرده و بعد آن افاده فرموده که عجیبه باین روایت از ترمذی بسندی اعلی ازین سند خبر داده و بعد آن کنجی ببیان این معنی که احمد بن حنبل این حدیث شریف را روایت نموده تقویت روایت ترمذی نموده قلوب اهل نصب و عدوان و جور و طغیان خسته و ابواب اوهام واهیه منحوسه بسته و نیز حدیث عشر خصال که در ان حدیث ولایت موجودست از مسند احمد بن حنبل نقل نموده و متابعت محدّث شام برای احمد بروایت این حدیث ثابت کرده و بعد اخراج آن تصریح فرموده که نسائی آن را در خصائص روایت کرده پس باین ارشاد باسداد کنجی عمدة اهل الرشاد نهایت اعتبار و اعتماد حدیث ولایت بر ناقد بصیر ظاهر و مستنیر شد مع ذلک بحمد اللّه تعالی از صدر کتاب کفایة الطالب واضح و آشکارست که احادیثی که درین کتاب وارد فرموده احادیثیست صحیحه که کنجی آن را از مشایخ خود در بلدان روایت نموده و در کتب ائمّه و حفاظ مذکور و مثبتست و این روایات را بسبب حمیّت محبّت اهلبیت علیهم السلام برای ردّ و تبکیت و افحام و تسکیت بعض منکرین و جاحدین که در بعض احادیث بمزید جهل خود زبان طعن گشوده بودند املا فرموده زنگ شبهه و ارتیاب از قلوب اهل معرفت زدوده فالحمد للّه المنح المآرب الواهب للمطالب حیث ظحر و لمع من تخریج صاحب کفایة الطالب صحّتا لحدیث الشّریف و اعتباره و اعتماده علی کل ذی فهم صائب فانقشع و انجلی غسق الغیاهب فرغم انف المخاطب الجاحد الخائب و انسدّت علیه و علی سائر المکذّبین المذاهب و عمیت علیهم المسارب و بتر رؤس خیلائهم و تمطیحهم بالصّارم القاضب و اشتدّ علی تهویلاتهم زعزع حاصب

51-محب الدین طبری

وجه پنجاه و یکم آنکه محبّ الدین ابو العبّاس احمد بن عبد اللّه بن محمد الطبری حدیث ولایت را مکرّرا روایت کرده چنانچه در ریاض نضره فی فضائل العشره در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته

عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سریّة و استعملها علیّا قال فمضی علی السریّة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قالوا إذا لقینا رسول اللّه اخبرناه بما صنع علی قال عمران و کان المسلمون

ص:254

إذا قدموا من سفر بدءوا برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و سلموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلموا علی رسول اللّه فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه ان علیّا منع کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ ثلاثا انّ علیّا منّی و انا منه و انّه ولیّ کلّ مؤمن بعدی خرّجه الترمذیّ و قال حسن غریب و ابو حاتم و خرّجه احمد و قال فیه فاقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی الرّابع و قد تغیر وجهه فقال دعوا علیّا علیّ منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و نیز محبّ طبری در ریاض النضره گفته

عن بریدة قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سریّة و أمر علیها رجلا و انا فیها فاصبنا سبیّا فکتب الرّجل الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ابعث لنا من یخمّسه قال فبعث علیّا و فی السّبی وصیفة و هی افضل السّبی قال فخمّس و قسّم قال فخرج و راسه یقطر قلنا یا ابا الحسن ما هذا قال أ لم تروا الی الوصیفة التی کانت فی السّبی فانّی قسمت و خمّست فصارت فی الخمس ثم صارت فی اهل بیت النّبی ثم صارت فی آل علیّ و واقعت فکتب الرّجل الی النّبی صلی اللّه علیه و سلم فقلت ابعثنی مصدّقا قال فجعلت اقرا الکتاب و اقول صدق قال فامسک یدی و الکتاب و قال تبغض علیّا قال نعم قال فلا تبغضه و ان کنت تحبّه فازدد له حبّا فو الذی نفسی بیده لنصیب آل علی فی الخمس افضل من وصیفة قال فما کان من الناس احد بعد قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم احبّ الیّ من علیّ

و فی روایة فلمّا اتیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم دفعت الکتاب إلیه فقرأ علیه فرایت الغضب فی وجهه فقلت یا رسول اللّه هذا مکان العائذ بعثتنی مع رجل و أمرتنی ان اطیعه ففعلت ما امرت فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا تقع فی علیّ فانّه منی و انا منه و هو ولیکم بعدی خرّجهما احمد و نیز محبّ طبری در کتاب ذخائر العقبی گفته

ذکر انّه من النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فانه ولیّ کل مؤمن بعده تقدم طرف

ص:255

من احادیث هذا الذکر انّه رضی اللّه عنه من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و عن عمران بن الحصین رضی اللّه عنه قال انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی اخرجه احمد و الترمذی و قال هذا حدیث حسن غریب و ابو حاتم و عن بریدة رضی اللّه عنه قال انّه کان یبغض علیّا فقال له النّبی صلی اللّه علیه و سلم تبغض علیّا قال نعم قال لا تبغضه و ان کنت تحبّه فازدد له حبّا قال فما کان احد من الناس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم احبّ الیّ من علی رضی اللّه عنه و فی روایة انّه قال له النّبی صلی اللّه علیه و سلّم لا تقع فی علی فانّه منّی و انا منه و هو ولیکم بعدی اخرجه احمد و نیز محبّ طبری در ریاض النضره گفته

عن عمرو بن میمون قال انّی لجالس عند ابن عبّاس إذا اتاه سبعة رهط فقالوا یا ابن عبّاس امّا ان تقوم معنا و امّا تخلوا من هولاء قال بل اقوم معکم و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال فانتدوا یتحدّثون فلا ادری ما قالوا قال فجاء ینفض ثوبه و یقول افّ و تفّ وقعوا فی رجل له عشر وقعوا فی رجل قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحبّ اللّه و رسوله قال فاستشرف لها من استشرف فقال این علی قال هو فی الرّحی یطحن قال فما کان احدکم یطحن فجاء و هو ارمد لا یکاد یبصر فنفث فی عینیه ثم هزّ الرایة ثلثا فاعطاه ایاها فجاء بصفیّة بنت حیی قال ثم بعث فلانا بسورة التوبة فبعث علیّا خلفه فاخذها منه و قال لا یذهب بها الا رجل منی و انا منه قال و قال لبنی عمّه ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة قال و علیّ معه جالس فابوا قال علی انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة قال فترکه ثم اقبل علی رجل منهم فقال ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال علیّ انا او إلیک فی الدّنیا و الآخرة قال انت ولیّی فی الدّنیا و الآخرة قال و کان اوّل من اسلم من النّاس بعد خدیجة قال و اخذ رسول اللّه ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و حسن و حسین فقال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قال و شری علی نفسه فلیس ثوب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ثم نام مکانه قال فکان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجاء ابو بکر و علی نائم قال و ابو بکر بحسب انّه نبیّ اللّه صلّی اللّه

ص:256

علیه و سلم قال فقال له علیّ انّ نبیّ اللّه صلی اللّه علیه و سلّم انطلق نحو بئر میمون فادرکه قال فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال و جعل علی یرمی بالحجارة کما کان یرمی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هو یتضوّر قد لفّ راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انّک للئیم کان صاحبک نرمیه فلا یتضوّر و انت تتضوّر و قد استنکرنا ذلک قال و خرج بالناس فی غزوة تبوک قال فقال له علیّ اخرج معک قال فقال له نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبی انّه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی و قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت ولیّ کل مؤمن بعدی قال و سدّ ابواب المسجد الاّ باب علیّ قال فیدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره قال و قال من کنت مولاه فانّ علیّا مولاه قال و اخبرنا اللّه عزّ و جلّ فی القرآن انّه قد رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فهل حدّثنا انّه سخط علیهم بعد قال و قال عمر یا نبی اللّه ائذن لی ان اضرب عنقه یعنی حاطبا قال او کنت فاعلا و ما یدریک لعل اللّه اطلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم اخرجه بتمامه احمد و الحافظ ابو القاسم فی الموافقات و فی الاربعین الطوال و اخرج النّسائی بعضه شرح انتدوا أی جلسوا فی النادی و کذلک تنادوا و النادی و النیادی و المنتدی و الندوة مجلس القوم و متحدّثهم فاستعیر للمکان الذی جلسوا فیه و تحدّثوا لانهم اتّخذوه لذلک و لعله کان مکانا معدّا لذلک افّ و تفّ أی قذر له یقال أفا له و افّه و تفّه و التنوین للتنکیر و قد افف تافیفا إذا قال له افّ و منه قوله تعالی فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ و فیه ست لغات حکاها الاخفش افّ افّ افّ بالکسر و الفتح و الضمّ دون تنوین و بالثلاثة مع التنوین و نفی الاتباع الجوهری و یمکن ان یقال معناه القذر لان التفّ وسخ الاظفار و النفث شبیه بالنفخ و هو اقل من التّفل لا ریق معه تقول منه نفث ینفث بکسر الفاء و ضمّها و النفّاثات فی العقد السّواحر اوّله النفخ ثم التفل ثم البرق و قد تقدّم من حدیث مسلم انه بصق فی عینیه فیکون اطلق علی الصیق نفث او بالعکس

ص:257

لانه اوّله و التّضور الصّیاح و التلوی عند الضّرب و

قوله انت منی بمنزلة هارون من موسی تقدّم الکلام فیه مستوفی فی فضل خلافة أبی بکر انتهی فثبت بحمد اللّه و حسن توفیقه انّ المحبّ الطبری الذی هو امام جلیل کبیر و جهبذ مصقع نحریر قد شحنوا اسفارهم باخباره و ملئوا زبرهم باخباره قد اعتنی بتخریج هذا الحدیث الشریف من طرق متعددة و کرر ذکره فی کتابیه فدمّر علی انکار المنکرین و دمدم علی جحد الجاحدین و سوّد وجوه المبطلین و قبّح مثان شان المدغلین و اغرقهم فی بحر الخزی و النکال و جرّ علیهم صنوف التقریع و الوبال و سرّ صدور المؤمنین و منّ علی زمرة المهتدین فَقُطِعَ دابِرُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ

52-ابو المجامع حموینی

وجه پنجاه و دوم آنکه صدر الدّین ابو المجامع ابراهیم بن محمد بن المؤید الجموینی الجوینی که فضائل و محامد و مناقب و مدائح او از تذکره ذهبی و معجم مختص او و طبقات اسنوی ظاهر و باهرست حدیث ولایت را روایت کرده چنانچه در فرائد السّمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین علی ما نقل عنه گفته اخبرنی الشیخ الامام نجم الدّین عثمان بن الموفق الاوکانی بقراءتی علیه باسفراین فی اواخر شهر جمادی الاخری سنة خمس و سبعین و ستمائة بروایته عن والدی شیخ شیوخ الاسلام سلطان الاولیاء سعد الحق و الدّین قدوة الواعظین و العارفین محمّد بن المؤیّد بن أبی بکر الحموینی تغمّده اللّه بغفرانه إجازة بروایته عن شیخ الاسلام نجم الحقّ و الدین أبی الخباب احمد بن عمر بن محمّد بن عبد اللّه الصّوفی الحیوفی المعروف بکری رضوان اللّه علیه إجازة ان لم یکن سماعا

قال انبأ محمّد بن عمر بن علی الطّوسی بقراءتی علیه بنیسابور انبا ابو العباس احمد بن أبی الفضل السقائی انبا ابو سعید محمّد بن طلحة الجنابذی قال نبّا الامام ابو بکر احمد بن محمد المفتی نبّا ابن شاهین نبّا ابو القسم البغوی نبّا ابو الربیع الزهرانی نبّا جعفر بن سلیمان نبّا یزید الرشک عن مطرف بن عبد اللّه عن عمران بن حصین ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال علی منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی انتهی فالحمد للّه رب العالمین حیث ثبت ان الحموهی لحمی ذمار الدّین بروایة هذا الحدیث الشریف المتین المثبت اجل فضیلة امیر المؤمنین

ص:258

علیه آلاف سلام الملک المبین فاوجع قلوب المنکرین و اغاظ صدور الجاحدین فحصلوا بعد ذلک علی اعظم فجیعة خاسرین و رجعوا بخفی حنین و انقلبوا صاغرین

53-ذکر ذهبی روایت کردن جعفر بن سلیمان حدیث

ولایت را از رشک و ادخال نسائی آنرا در صحاح خود

وجه پنجاه و سوم آنکه شمس الدین محمد بن احمد الذهبی که حسب اعتراف نصر اللّه کابلی و مخاطب امام اهل حدیثست و جلائل و فضائل و عوالی مناقب او از طبقات عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی و طبقات عبد الوهاب بن علی السّکی و درر کامنه ابن بر عسقلانی و طبقات شافعیّه ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبة الاسدی و فوات الوفیات صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الخازن الکتبی و ابجد العلوم مولوی صدیق حسن خان معاصر و غیر آن واضح و لائحست روایت کردن جعفر بن سلیمان حدیث ولایت را حتما و جزما ثابت کرده و از ابن عدی ادخال نسائی آن را در صحاح خود نقل فرموده لسان قیل و قال اهل جدال و ارباب محال و اصحاب اضلال قطع نموده چنانچه در میزان الاعتدال فی نقد الرجال بترجمه جعفر بن سلیمان ضبعی گفته

جعفر بن سلیمان نبا یزید الرّشک عن مطرف عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم سریّة استعمل علیها علیّا الحدیث و فیه ما تریدون من علیّ علی منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی قال ابن عدی ادخله النّسائی فی صحاحه انتهی فیا للعجب هذا الذهبی الموسوم بالتّحامل و الاعتداء علی فضائل اهل بیت الاصطفاء صلوات اللّه و سلامه علیهم ما تتابع النهار و المساء یثبت حتما و جزما انّ جعفر بن سلیمان روی هذا الحدیث عن المشاة و ابن عدی العادی المفرط فی الجرح و الإزراء یعترف بانّ النّسائی ادخله فی الصّحاح بلا امتراء و لا یمکن ابن عدیّ و الذهبی ان یتفوّها بحرف او ینبسا بوشمة فی التّعقب علی التّصحیح و لا امکنهما التّوهین و التضعیف و التّمریض الغیر النجیح و مع ذلک تعدّی المخاطب طور ابن عدیّ و ذهب عریضا فی خلاف الذهبی و نبح بابطال الحدیث الشریف بلا اکتراث و احتفال من مؤاخذة ارباب النّقد و الکمال غیر هائب من قصب الجهابذة الاقیال و اللّه المنقذ من الانتشاب فی فخاخ تغریر کلّ خادع مختال دو الصّائن من الارتباک فی اشراک تسویل کلّ مزلّ معثال

54-محمد بن یوسف زرندی

وجه پنجاه و چهارم آنکه محمد بن یوسف الزرندی که مدح و ثنای او از درر کامنه ابن حجر عسقلانی ظاهرست و ابن صباغ در فصول مهمه

ص:259

او را بوصف الامام العلامة المحدّث بالحرم الشریف النّبویّ ستوده و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علو رتبه او را بمثل این الفاظ واضح نموده و سمهودی در جواهر العقدین او را بلقب حافظ جابجا ملقب ساخته و مفتی صدر الدّین خان معاصر نیز او را بتعظیم و تبجیل تمام یاد می کند حیث قال فی منتهی المقال فی شرح

حدیث لا تشدّوا الرحال قال الشیخ الامام محمّد بن یوسف الزرندی المدنی المحدث فی بغیة المرتاح الی طلب الاریاح و ممّا یدلّ علی جواز السّفر لزیارة القبور

قوله صلی اللّه علیه و سلم زوروا القبور الخ حدیث ولایت را در نظم درر السمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السّبطین در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وارد فرموده چنانچه می فرماید

عن عمران بن حصین رضی اللّه عنه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال علیّ منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و نیز در این کتاب گفته

عن علی رضی اللّه عنه قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سألت اللّه فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی فیک اربعا سألته ان یجمع علیک امّتی فابی علیّ و اعطانی انّی اوّل من تنشق عنه الارض و انت معی و لواء الحمد تحمله تسبق الاولین و الآخرین و اعطانی انّک اخی فی الدنیا و الآخرة و اعطانی انّ بیتک مقابل بیتی فی الجنّة و انّک ولیّ المؤمنین بعدی و از صدر کتاب نظم درر السّمطین کمال اعتماد و اعتبار جلالت و عظمت احادیث آن بغایت وضوح و ظهورست چه زرندی در آن افاده کرده که او جمع کرده است درین کتاب احادیثی که وارد شده در فضائل اهلبیت علیهم السلام و نقل کرده اند آن را علما و ائمّه و نیز از ان ظاهرست که این احادیث فوائد اخباریست که از دریای فضائلشان بر آورده شده است و فرائد آثاری هست که در سلک شمائل ایشان منظوم و مزیّنست آگاه می کند بنصّ خود از آنچه که خداوند عز و جلّ خاص نموده است بآن رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و اهل بیت انحضرت را از فضائل متلالئة الانوار علیّة المنار و مآثر کریمة الآثار و مکارم فائضة التّیار و منائح فائحة الازهار و مقامات ظاهرة الاقدار و کرامات وسیعة الاقطار و مراتب رفیعة الاخطار که آن حسن ریاض فضائل و مفاخرست

ص:260

و أو لیّن و آخرین بفضل آن مقر و معترف اند و متعطر می شود آفاق بفوائح نشر آن و مبتهج می شود ارواح و قلوب بمشاهدۀ لوائح بشران و تشنه نزدیک ذکر و وصف آن سیراب می شود و عرائس مفاخران بیگانه گهرها و حسن ازائش متتوج می شود و خیره می کند چشمهای حاسدین را شعاع آن و چه قدر خوشست نزد محبّ سماع آن و نیز از ان ظاهرست که این فضائل را زرندی نزد اهلبیت علیهم السلام سبب متین و برهان مبین و اعتقاد صافی و یقین و دیدن دواب و دیو خود قرار داده و نیز از ان ظاهرست که زرندی از خدای عز و جلّ سؤال می کند که سعی او را در نظم این در و جمع این غرر خالص برای وجه کریم خود نماید و نفع دهد بآن او را و کسی را که بسبب او جمع آن کرده و آن را عدّه و ذخیره نماید برای او نزد اهلبیت علیهم السلام روزی که سرائر آزموده خواهد شد و مخفیّات ظاهر و ضمائر منکشف خواهد شد الی غیر ذلک و لعمری بعد سماع هذه المحامد و المناقب الباهرة و وعی هاتیک الماثر و المحاسن الزاهرة الّتی اثبتها الزرندی العالی النّصاب للآثار و الاخبار المرویة فی کتابه المستطاب لا یقابل من له ادنی حظّ من الرّأی المتین او ایسر قسط من العقل الرزین حدیث الولایة المسطور فیه بالابطال و التّوهین و لا یرمیه بالضعف و الرّد و التهجین فقد ظهر الحقّ ظهورا أیّ ظهور و سفر الصدّق سفورا أی سفور و لم یبق مجال لنشر الباطل و تنفیق الزور و لا مساغ لترویج الکاسد و اشاعة الغرور

55-روایت زرندی حدیث ولایت را در معارج الوصول

وجه پنجاه و پنجم آنکه زرندی را در معارج الوصول الی معرفة فضل آل الرسول روایت نموده چنانچه می فرماید

روی ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ من قبل ان یخلق آدم علیه السّلام باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه عزّ و جلّ آدم علیه السّلام سلک ذلک النّور فی صلبه و لم یزل اللّه عزّ و جل ینقله من صلب الی صلب حتّی اقرّه فی صلب عبد المطلب ثم اخرجه من صلب عبد المطلب فقسمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلیّ منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و چنانچه علوّ مرتبت و سمو منزلت احادیث و اخبار نظم درر السمطین از صدر آن ظاهر و باهر است

ص:261

همچنین نهایت استناد و اشتهار روایات و آثار معارج الوصول از اوّل آن واضح و لائح و شقف علیه انشاء اللّه الغفور فی مجلد حدیث النور

56-محمد بن مسعود کازرونی

وجه پنجاه و ششم آنکه سعد الدین محمد بن مسعود الکازرونی حدیث ولایت را حتما و جزما ثابت فرموده چنانچه شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل گفته قال الشیخ الامام الرحلة الذی لم یزل فی عبادة اللّه تعالی فی السّکون و الرّحلة سعید الحق و الدّین محمد بن مسعود بن محمّد الکازرونی فی کتابه نصاب النقاب احسن اللّه تعالی إلیه فی المآب النافذ

فی مسالک الصّواب و بیانه انت مع الحقّ و الحق معک الاخذ بممالک الثواب و برهانه طوبی لمن اتبعک المرید الصّادق فی طریقة مناجاة فقدّموا بین یدی نجویکم صدقة البرید السابق فی حقیقة نجاة انا اوّل من امن به و صدّقه الفائز بسعادات انه لاوّل من امن من اصحابی سلما و اکثرهم علما و اعظمهم حلما المتماسک فی جادة وفاء انت الوافی بعهدی المتمالک فی مادّة صفاء انّک تبلغ رسالاتی من بعدی الوالی بعدیة انت ولیّ کل مؤمن بعدی المشرف بتشریف من احبّ علیّا فقد احبّنی المحمود بلطیفة من سبّ علیّا فقد سببنی اوّل اربعة انّ الجنّة تشتاق الی اربعة طوبی المن اتبعه القوی فی المعارک حتی کان یقول اصحابه هو یحفظنا و یقینا البصیر فی المدارک حتی قال لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا المخصوص بعنایة انه حامل رایتی یوم القیمة المنصوص بهدایة ما بعثته فی سریّة الاّ و قد رایت ملکان امامه المشغول بعارفة انا قسیم الجنة و النّار المشمول بعاطفة اللّهم ادر الحقّ معه حیث دار المبشر ببشارة لو احبّه اهل الارض جمیعا لما خلق اللّه النار المعظّم بفضیلة من کنت مولاه فعلیّ مولاه المتفرع من دوحة الصّابرین فی الباساء و الضراء و حین الباس المتفرد بدولة یا فاطمة بعلک ما یقاس به احد من النّاس المکرم بقربة علی منی بمنزلة الراس الذی ارتضاه اللّه تعالی ولیّا و کان له لسان صدق علیّا فرضوان اللّه تعالی علیه و علی ذرّیته الطیّبین اجمعین ازین عبارت ظاهرست که سعید کازرونی حدیث ولایت را

ص:262

حتما و جزما و قطعا و بتّا ثابت می داند و جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بان مثل دیگر فضائل عظیمه و مناقب فخیمه می ستاید فللّه الحمد و المنة که علاّمه کازرونی باثبات این حدیث شریف بحتم و جزم تمام اهل حقّ را نهایت شکرگزار و ممنون و بکمال لطف و عنایت و احسان مرهون و قلوب منکرین دون و جاحدین واژگون را پر خون و بهفوات عصبیت مشحون این زرافه هون را نهایت فاسد و موهون گردانید و مخفی نماند که کازرونی از اجله علمای محدثین و اکابر نبلای معروفینست و مناقب سدیده و فضائل حمیده او بر متتبع ظاهر و باهرست آنفا شنیدی که شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل او را بشیخ و امام رحله وصف کرده و بسعید الحق و الدین ملقب ساخته و تصریح نموده که همیشه در عبادت اللّه تعالی در سکون و رحلت بوده و بدعای جمیل احسن اللّه تعالی إلیه فی المآب او را نواخته و ابن حجر عسقلانی در درر کامنه گفته محمد بن مسعود بن محمّد بن خواجة الامام مسعود بن محمد بن علی بن احمد بن عمر بن اسماعیل بن الشیخ أبی علی الدقاق البلبانی الکازرونی ذکره ابن الجزری فی مشیخة الجنید البلبانی الی ان قال ثم قال کان سعید الدّین محدّثا فاضلا سمع الکثیر و اجاز له المزّی صاحب تهذیب الکمال و جماعة و خرج المسلسل و الّف المولد النّبویّ فاجاد و مات فی اواخر جمادی الآخرة سنة 75 و محمد بن احمد بن محمد السمرقندی در ترجمه منتقی گفته مولف کتاب مولانا و سیّدنا استاد المحدثین قدوة العلماء المتقین اسوة المفسّرین رافع اعلام الشریعة و سالک مسالک الحقیقة مفسر الاحادیث النبویة و مستخرج الاخبار المصطفویه الشیخ العالم العارف الزاهد سعید الملة و الحق و الدّین محمد بن مسعود بن محمد بن مسعود الکازرونی اسکنه اللّه بحبوحة الجنان و افاض علیه سجال الرحمة و الرضوان گوید حق تعالی مرا توفیق بخشید تا در فضائل قدسیه و احادیث نبویه پوییدم و در حالت صغر سن بشرف صحبت علما مشرف گشتم و چند کتاب تالیف کردم از آنجمله شرح مشارق الانوار و کتاب شفاء الصدور و مسلسلات و دیگر مختصرات و در استکشاف معانی آن احادیث کوشش بلیغ نمودم الخ و علاّمه تاج الدّین الدهان الحنفی در کتاب کفایة المتطلع

ص:263

که در ان مرویات شیخ خود شیخ حسن بن علی عجیمی حنفی وارد کرده می فرماید کتاب شرح المشارق للشیخ سعید الدّین محمد بن مسعود الکازرونی رحمه اللّه تعالی اخبر به عن الخطیب علی بن ابو البقاء الغمری المکی عن المعمر محمد حجازی الشعرانی عن العزّ العلامة محمد ارکماس عن الحافظ عمر بن الحافظ تقی الدّین بن فهد عن والده الحافظ تقی الدّین محمد بن فهد و الامام عفیف الدّین عبد اللّه بن الشرف عبد الرّحیم کلاهما عن والد الثانی الامام شرف الدین ابو السّعادات عبد الرّحیم بن عبد الکریم الجرهمی عن المؤلف الامام سعید الدّین محمد بن مسعود الکازرونی فذکره

57-علی همدانی

وجه پنجاه و هفتم آنکه سید علی بن شهاب الدّین الهمدانی حدیث ولایت را در کتاب مودة القربی روایت کرده و عظمت و جلالت مرویات آن از خطبه اش ظاهرست که آن را از جواهر اخبار و لآلی آثار دانسته و از حق تعالی امید نموده که آن را وسیله او باهلبیت علیهم السلام و نجات او باین حضرات گرداند و نیز دعای حفظ خود از خبط و خلل در قول و عمل و عدم تحویل بسوی ما لم ینقل نموده حیث قال الحمد للّه علی ما أنعمنی اولی النعم و الهمنی الی مودة حبیبه جامع الفضائل و الکرم الذی بعثه اللّه رسولا الی کافة الامم محمّد الامّی العربی صلّی اللّه علیه و سلّم و بعد فقد قال اللّه تعالی قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی

و قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم احبّوا اللّه لما ارفدکم من نعمه و احبّونی لحبّ اللّه و احبّوا اهل بیتی لحبّی فلما کان مودّة آل النّبی مسئولا عنّا حیث امر اللّه تعالی حبیبه العربی بان لا یسال عن قومه سوی المودّة فی القربی او انّ ذلک سبب النجاة للمحبّین و موجب وصولهم إلیه و الی آله علیهم السّلام کما

قال علیه السّلام من احبّ قوما حشر فی زمرتهم و ایضا

قال علیه السّلام المرء مع من احبّ فوجب علیّ من طلب طریق الوصول و منهج القبول محبّة الرّسول و مودة اهل بیت البتول و هذه لا تحصل الاّ بمعرفة فضائله و فضائل آله علیهم السّلام و هی موقوفة علی معرفة ما ورد فیهم من اخباره علیه السلام و لقد جمعت الاخیار فی فضائل العلماء و الفقراء اربعینات کثیرة و لم یجمع فی فضائل اهل البیت الاّ قلیلا فلذا و انا الفقیر الجانی

ص:264

علی العلویّ الهمدانی اردت ان اجمع فی جواهر اخباره و لآلی آثاره مما ورد فیهم مختصرا موسوما بکتاب المودّة فی القربی تبرّکا بالکلام القدیم کما فی مامولی ان یجعل اللّه ذلک وسیلتی إلیهم و نجاتی بهم و طویته علی اربعة عشر مودة و اللّه یعصمنی من الخبط و الخلل فی القول و العمل و لم یحوّل قلمی الی ما لم ینقل بحق محمّد و من اتبعه من اصحاب الدول و هر گاه باین تعظیم و تبجیل این کتاب جلیل وارسیدی پس بدانکه در ان مذکورست

عن ابن عمر قال کنّا نصلّی مع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فالتفت إلینا فقال یا ایّها النّاس هذا ولیّکم بعدی فی الدنیا و الآخرة فاحفظوه یعنی علیّا و محتجب نماند که سید علی همدانی نزد سنیّه از اکابر علما و عرفاء اجلّه نبلا و اهل صفا و اعاظم شیوخ مقبولین و افاخم اساطین مکرمینست عبد الرّحمن بن احمد الجامی در کتاب نفحات الانس من حضرات القدس گفته میر سید علی شهاب الدین بن محمد الهمدانی قدس سرّه جامع بوده است میان علوم ظاهری و باطنی ویرا در علوم اهل باطن مصنّفات مشهورست چون کتاب اسرار النقطه و شرح اسماء اللّه الحسنی و شرح فصوص الحکم و شرح قصیده حمزیّه فارضیّه و غیر آن وی مرید شیخ شرف الدین محمود بن عبد اللّه المزدقانی بود و اما کسب طریقت پیش صاحب السّر بین الاقطاب تقی الدین علی دوستی کرد و چون تقی الدّین علی از دنیا برفت باز رجوع بشیخ شرف الدین محمود کرد و گفت فرمان چیست وی توجه کرد و فرمود فرمان آنست که در اقصای بلاد عالم بکردی سه نوبت ربع مسکون را سیر کرد و صحبت هزار و؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ را در یک مجلس دریافت صحبت داشت و چون کتاب او را تصنیف کرد متحیر شد که چه نام نهد چون بشرف مدینه مبارک مشرف شد التماس از روح مقدّس مطهر مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم کرد و در واقعه دید که حضرت مصطفی صلی اللّه علیه و سلم می گوید که این مجموعه را او را و فتحیه نام نه بعد از ان او را و فتحیّه نام کرد که حالا مریدان خانواده او بعد از نماز صبح می خوانند و فائده می گیرند و در سادس ذی الحجه سنه ست و ثمانین و سبعمائة نزدیک بولایت کیر و سواد فوت شد و از آنجا بختلانش نقل کردند انتهی و محمود بن سلیمان کفوی در کتائب الاعلام الاخیار من فقهاء مذهب

ص:265

نعمان المختار گفته لسان العصر سیّد الوقت المنسلخ عن الهیاکل النّاسوتیة و المتوسّل الی السبحات اللاهوتیة الشیخ العارف الرّبانی و العالم الصمدانی میر سیّد علی بن شهاب بن محمّد بن محمد الهمدانی قدس اللّه تعالی سرّه کان جامعا بین العلوم الظاهرة و الباطنة الخ و نور الدین جعفر بدخشانی در کتاب خلاصة المناقب گفته در بیان بعضی از فضائل آن عروه وثقی شاهباز با پرواز از آشیان هما شاهسوار میطان عروجی شمس سماء قدسی نور فضای قدوسی کیمیای وجود و انای مختار خیار حضرت الرحمن الشکور الفخور بجناب الدیان قره عین محمد رسول اللّه ثمره فؤاد المرتضی و البتول المطلع علی حقائق الاحادیث و التفاسیر الممعن فی السرائر بالبصیرة المرشد للطالبین فی الطریق السبحانی الموصل للمتوجهین الی الجمال الرحمانی العارف المعروف بالسید علی الهمدانی خصّه اللّه اللّطیف باللطف الصمدانی و رزقنا الاستنارة الدّائمة من النور الحقانی الخ و شیخ احمد قشاشی در کتاب سمط مجید گفته سند شجرة خلافة المشایخ الهمدانی الموحّد الفردانی قدس اللّه اسرارهم الخ و نیز در سمط مجید گفته قد سبق اتصال سند الثقلین بالسیّد علی الهمدانی قدس سره و هو اخذ عن الشیخ شرف الدین محمود بن عبد اللّه المزدقانی و قد ساح الهمدانی الربع المسکون ثلاث مرات بامر شیخه المزدقانی و قد اوضحت هذا فی سیاحاته و صحب الفا و اربعمائة ولی علی ما فی نفخات الانس للجامی قدس سره و شاه ولی اللّه در رساله انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه گفته انبانی سیدی الوالد إجازة قال انبانی الشیخ عظمة اللّه الاکبرآبادی إجازة عن ابیه عن جدّه عن الشیخ عبد العزیز الدهلوی انّه قال منقولست از حضرت مولانا نور الحق و الدین جعفر نور اللّه مرقده قلت و مولانا نور الدین جعفر بدخشانی خلیفه امیر سید علی همدانی بودند که کیفیت اوراد وظائف اوقات سلسله کامل المحقق الصمدانی علی الثانی امیر سید علی همدانی قدس اللّه سرّه العزیز آنست که چون سپیده صبح صادق پدید شود دو رکعت نماز سنت بامداد بگذار و الخ و هذا السید الهمدانی الذی یسمّونه علی الثانی و یصفونه بانّه المحقق الصمدانی

ص:266

و العالم الرّبانی و الفرد الصمدانی و العارف الحقّانی و هو مقتدی والد المخاطب الشانئ و شیخه و ملاذه فی سلوک الطریق العرفانی قد اثبت الحدیث الشریف فی کتاب مودّة القربی الذی مدحه بالمدائح الجلیلة المبانی الفخیمة المعانی فثبت انّ الابطال و التکذیب فی غایة السماجة و الفظاعة عند القاصی و الدانی و انّه إرادة لاطفاء النور الشعشعانی

58-سید شهاب الدین احمد

وجه پنجاه و هشتم آنکه سید شهاب الدّین احمد حدیث ولایت را بطرق متعدده در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارد کرده چنانچه در قسم ثانی توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته الباب الخامس فی ان النّبی منه و هو من النّبی رغما لکلّ جاحد غوی و جاهل غبیّ

عن عمران بن حصین رضی اللّه تعالی عنه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و بارک و سلم قال انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی رواه الطبری و قال أخرجه احمد و الترمذی و قال حسن غریب و ابو حاتم و رواه الزرندی ایضا و نیز در توضیح الدلائل گفته

عن عمران بن حصین رضی اللّه عنه قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جیشا و استعمل علیهم علی بن أبی طالب رض فمضی فی السّریة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اخبرناه بما صنع علیّ و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فسلّموا ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر الی علیّ بن أبی طالب صنع کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الغضب یعرف فی وجهه فقال صلّی اللّه علیه و سلّم ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی رواه فی جامع الاصول و قال اخرجه الترمذیّ و رواه الطبری من قوله انّ علیّا منّی و قال احمد و الترمذی و قال

ص:267

حدیث حسن و ابو حاتم و نیز در توضیح الدلائل گفته

عن بریدة انّه کان یبغض علیّا فقال له النّبی صلی اللّه علیه و سلم تبغض علیّا قال نعم قال صلّی اللّه علیه و سلّم لا تبغضه و ان کنت تحبّه فازدد له حبّا فما کان احد من النّاس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم احبّ الیّ من علیّ

و فی روایة انّه قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لا نقع فی علیّ فانّه منّی و انا منه و هو ولیّکم بعدی رواه الطبری و قال اخرجه احمد و عن عبایة عن علی رحمة اللّه و رضوانه علیه قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم علی یقضی دینی و ینجز موعدی و خیر من اخلف بعدی من اهلی رواه الزرندی و نیز در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن عمرو بن میمون قال انّی لجالس عند ابن عبّاس رضی اللّه تعالی عنهما إذ اتاه سبعة رهط فقالوا یا ابن عبّاس امّا ان تقوم معنا و امّا ان نخلونا عن هؤلاء فقال ابن عبّاس بل اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح البصر قبل ان یعمی قال فانتدوا فتحدّثوا فلا ندری ما قالوا فجاء ینفض ثوبه و یقول افّ تف انّ اولئک وقعوا فی رجل تفرد بعشر خصال وقعوا فی رجل قال له النّبی صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم فی غزوة خیبر لابعثن بهذه الرّایة رجلا لا یخزیه اللّه عزّ و جلّ بحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله فلستشرف لها من استشرف قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم این علی قیل هو فی الرّحی یطحن قال صلی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم و ما کان احدکم لیطحن فجاء و هو ارمد لا یکاد یبصر فنفث فی عینه ثلاثا ثم هزّ الرّایة فاعطاها ایاه و قلع باب خیبر فجاء بصفیة بنت حیی من جملة الغنائم و بعث ابا بکر رضی اللّه تعالی عنه بسورة التوبة فبعث علیّا کرم اللّه تعالی وجهه خلفه فاخذها منه فقال ابو بکر رضی اللّه تعالی عنه لرسول اللّه لعله قد حدث فیّ شیء قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم لا و لکن لا یذهب بها الاّ رجل هو منّی و انا منه و قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم لنبی عمّه ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة و علی رضی اللّه تعالی معهم جالس فقال انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة قال صلّی اللّه علیه و علی آله

ص:268

و بارک و سلم انت ولیی فی الدنیا و الآخرة و کان کرم اللّه تعالی وجهه اول من اسلم من النّاس بعد خدیجة و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلّم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین ع فقال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و شری علی رضوان اللّه تعالی علیه نفسه إذ لبس ثوب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم و نام مکانه و فداه نفسه إذ کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم فجاء ابو بکر و علی کان راقدا یحسب انّه نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم فقال یا نبیّ اللّه فقال له علیّ انّ نبی اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه فانطلق و دخل معه الغار و خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلّم فی غزوة تبوک فقال له علی اخرج معک فقال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم لا فبکی علیّ رضوان اللّه تعالی علیه فقال النّبی صلی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انک لست بنبی انه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی من بعدی و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم انت ولی کل مؤمن من بعدی و سدّ ابواب المسجد غیر باب علیّ و قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم من کنت مولاه فعلی مولاه و قد اخبرنا اللّه تعالی فی القرآن انّه رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فهل حدّثنا انه سخط علیهم و قال صلی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم لعمر رضی اللّه تعالی عنه حین قال ائذن لی فاضرب عنقه یعنی عنق حاطب قال صلی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم او کنت فاعلا ما یدریک انّ اللّه اطلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم و علی رضی اللّه تعالی عنه فی اصحاب الشجرة و اهل بدر رواه الصالحانی باسناده الی الحافظ الامام أبی یعلی الموصلی باسناده و قال هذا حدیث حسن متین و رواه الطبری و قال اخرجه بتمامه و ابو القاسم الدمشقی فی الموافقات و فی الاربعین الطوال و اخرج النّسائی بعضه

ص:269

ازین عبارات عدیده توضیح الدلائل واضح و لائح گردید که شهاب الدّین احمد بمزید اذعان و ایقان حدیث ولایت را بطرق متعدّده روایت نموده و از ترمذی بواسطه محبّ طبری بودن آن حدیث حسن نقل فرموده و هم بذکر این معنی که این حدیث را احمد و ابو حاتم و زرندی روایت کرده اند تایید و تسدید این خبر منیف کرده حق صحیح و صدق نصیح را بکمال ایضاح ظاهر و اشکار ساخته و نیز بعد نقل حدیث عشره خصال که در ان حدیث ولایت هم مذکورست تصریح نموده که صالحانی این حدیث را حدیث حسن متین گفته باثبات این معنی که آن را احمد بن حنبل و أبی القاسم دمشقی در موافقات و اربعین طوال بتمامه و نسائی بعض آن را اخراج نموده اند بودن این حدیث معروف و مشهور و منقول از اکابر اساطین و ماثور ثابت فرموده و کفی بذلک دلیلا علی کون حدیث الولایة فی کمال الاعتماد و الاعتبار و نهایة الوثوق و المعروفیّة و الاشتهار و علاوه برین همه از صدر کتاب توضیح الدلائل ظاهرست که شهاب الدین احمد از ردّ و ابطال توهین و تهجین احادیث مذکوره درین کتاب بتاکید شدید و تهدید و وعید منع کرده و ظاهر کرده که حکم بوضع آن ناشی از غلو در دین بغیر حق و اتباع اهواء ضالین و اهل اضلال و تضلیل و اقتفای آثار معرضین از سواء سبیلست و این احادیث را نحاریر علمای سنت در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام ذکر کرده اند و عظمای امّت که اختیار و ارتضای حق کرده اند آن اخبار را بقبول تلقی نموده و نیز از ان ظاهرست که معظمات اخبار آن در صحاح و سننست و مرویّات آن ماثورات اهل صلاح در سنن و نیز از ان ظاهرست که این کتاب از موضوعات فریقین خالی و تبحری صدق و توخی حق و تنحّی مطبوعات طریقین عالی فثبت بحمد اللّه الموضح للحق بابلج الدلائل حسب افادة صاحب توضیح الدلائل الاصیل الفضائل الاثیر الجلائل کون هذا الحدیث حدیثا حسنا متینا و خبرا شهیرا مبینا قد رواه نحاریر العلماء و تلقته بالقبول مشاهیر العظماء فلا ینکص عن قبوله بعد سفور الحق العلی السناء الجمیل البهاء الا من استحوذ علیه البغضاء و الشحناء و خامره الجدل و المراء

59-ابن حجر عسقلانی

وجه پنجاه و نهم آنکه شهاب الدین ابو الفضل احمد بن علی المعروف

ص:270

بابن حجر العسقلانی که رئیس المحققین و فخر المنقدین سنیّه است و مناقب باهره و محامد زاهره و محاسن فاخره او از ضوء لامع سخاوی و طبقات الحفاظ و نظم العقیان فی اعیان الأعیان و حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره سیوطی و ابجد العلوم مولوی صدیق حسن خان ساطع و لامعست حدیث ولایت را در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام ذکر کرده و تصریح تقویت اسناد آن نموده زنگ شبهات اهل تزویر از آئینه قلوب ناقدان بصیر زدوده در اصابه بتمییز الصحابة بترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السلام در ذکر فضائل آن حضرت گفته

اخرج الترمذی باسناد قویّ عن عمران بن حصین فی قصّة قال فیها قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ما تریدون من علیّ انّ علیّا منّی و انا من علی و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و نیز در اصابه گفته

اخرج احمد و النّسائی من طریق عمرو بن میمون انّی لجالس عند ابن عبّاس إذ اتاه سبعة رهط فذکر قصّة فیها قد جاء ینقض ثوبه فقال وقعوا فی رجل له عشر قد قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه یحبّ اللّه و رسوله فجاء و هو ارمد فبزق فی عینیه ثم هزّ الرایة ثلثا فاعطاه فجاء بصفیّة بنت حیی و بعثه بقراءة براءة علی قریش و قال لا یذهب الاّ رجل منی و انا منه و قال لبنی عمّه ایّکم یوالینی فی الدّنیا و الآخرة فابوا فقال علیّ انا فقال انّه ولیّی فی الدّنیا و الآخرة و اخذ رداءه فوضعه علی علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین و قال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و لبس ثوبه و نام مکانه و کان المشرکون قصدوا قتل النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فلمّا اصبحوا رأوه و قالوا این صاحبک و قال له فی غزوة تبوک انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبیّ انه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی و قال له انت ولیّ کل مؤمن بعدی و سدّ الابواب الاّ باب علیّ فیدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره و قال من کنت مولاه فعلیّ مولاه و اخبر اللّه انّه رضی عن اصحاب الشجرة فهل حدّثنا انّه سخط علیهم بعد و قال صلّی اللّه علیه و سلّم یا عمر ما یدریک انّ اللّه اطلع علی اهل بدر فقال اعملوا

ص:271

ما شئتم و نیز ابن حجر در فتح الباری بشرح حدیث بریده که بخاری آن را بحذف فقره اخیره روایت کرده فرموده و

اخرج احمد ایضا هذا الحدیث من طریق اجلح الکندی عن عبد اللّه بن بریدة بطوله و زاد فی آخره لا تقع فی علیّ فانه منّی و انا منه و هو ولیّکم بعدی

و اخرجه احمد ایضا و النّسائی من طریق سعد بن عبیدة عن عبد اللّه بن بریدة مختصرا و فی آخره فاذا النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قد احمرّ وجهه یقول من کنت ولیّه فعلیّ ولیه اخرجه و الحاکم من هذا الوجه مطولا و فیه قصّة الجاریة نحو روایة عبد الجلیل و هذه طوق یقوی بعضها ببعض انتهی فیا سبحان اللّه ینادی ابن حجر علامة عسقلان بقوة سند هذا الحدیث الشریف المقبول عند المهرة الأعیان و ایضا یبوح بتقویة بعض طرقه لبعض و ینقض ظهر المنکرین أیّ نقض و یورده فی الفضائل المنتقاة لعلی علیه السلام و یوضح الحق ایضاحا لا یثلم بنیانه الوساوس و الاوهام و مع ذلک لا یحتفل به المتعصبون الذین یتلونون الوانا و یفتنون الهمج الرعاع امتنانا و ینصبون لازلال الاغمار الفخاخ و الاشراک و یقحمونهم بانواع الحیل و الدسانس فی صنوف الردی و الهلاک و مخفی نماند که حسب افاده شاهصاحب در صدر بستان المحدثین کما ستقف علیه انشاء اللّه ظاهرست که شروع مشهوره کتب متداوله که در ان کتاب ذکر نموده آن شروح را بجهت کثرت شهرت و تلقی و کثرت نقل و وثوق و اعتماد بر آنها حکم متون حاصل شده و چون بر ناظر بستان محتجب نخواهد بود که مخاطب والاشان فتح الباری را هم در ان ذکر نموده پس فتح الباری نیز بسبب کثرت شهرت و تلقی بقبول و کثرت نقل و وثوق و اعتماد بر ان در حکم متن آن یعنی صحیح بخاری که نزد حضرات اهل سنت اصح الکتب بعد کتاب اللّه است و قطعیت صدور احادیث آن از افادات محققین قوم در کمال ظهور می باشد خواهد بود پس بحمد اللّه تعالی ثابت شد که حدیث ولایت که ابن حجر آن را در فتح الباری وارد فرموده در وثوق و اعتماد و تلقی بقبول مثل حدیث صحیح بخاری که در غایت مرتبه صحت و

ص:272

قطعیت صدورست می باشد

60-حسین میبذی

وجه شصتم آنکه حسین بن معین الدین الیزدی المیبدی حدیث ولایت را در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام در فواتح وارد کرده چنانچه گفته ترمذی از عمران بن حصین روایت کند که پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم علی را امیر لشکری ساخت و او اصابت جاریه کرد و چهار کس عهد کردند که این برسول بگویند چون برسول رسیدند یکی برخاست و بگفت و رسول صلّی اللّه علیه و سلم اعراض کرد تا چهار کس بگفتند پس رسول بغضب رفت و سه بار فرمود

ما تریدون من علی انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن و مؤمنة بعدی و این در حرب بنی اسد بوده که در حرف عین خواهد آمد فهذا صاحب الفواتح فتح باب الهدایة و الارشاد حیث روی الحدیث الشریف فی کتابه عن الترمذی النقاد فهدم دار الانکار و العناد و خرم اسّ الخسار و اللداد و قصم اوس اهل الجحود و البعاد عن السداد و حسم موادّ الارتیاب المورث للشقاء یوم التناد و مخفی نماند که میرحسین میبدی از مشاهیر علما و اجلّه فضلا و اکابر نبلای سنیّه است غیاث الدّین بن جام الدین المدعو بخواند امیر در حبیب السیر که بتصریح مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون از کتب ممتعه معتبره است حیث قال حبیب السّیر فی اخبار افراد البشر فارسیّ لغیاث الدّین بن همام الدین المدعو بخواند امیر و هو تاریخ کبیر لخّصه من تاریخ والده المسمی بروضة الصفا و زاد علیه الّفه بالتماس خواجه حبیب اللّه من اعیان دولة شاه اسماعیل بن حیدر الصفوی سنة 927 سبع و عشرین و تسعمائة ذکر فیه انّه شرع فیه اولا بالتماس میر محمد الحسینی امیر خراسان و لما قتل و نصب مکانه دورمش خان من قبل شاه اسماعیل استمر علی تالیفه الی ان ائمّه و اهداه إلیه و الی حبیب اللّه المذکور و ذلک بعد ما کتب تاریخه المسمی بخلاصة الاخبار و رتب هذا الکتاب المسمّی بحبیب السّیر علی افتتاح و ثلث مجلدات و اختتام الافتتاح فی اوّل الخلق و المجلد الاوّل فی الانبیاء و الحکماء و ملوک الاوائل و سیرة نبینا علیه الصّلوة و السّلام و الخلفاء الراشدین و المجلد الثانی فی الأئمّة الاثنی عشر و بنی أمیّة و بنی العبّاس و من ملک فی عصر هؤلاء و المجلد الثالث فی خواقین

ص:273

الترک جنکیز و اولاده و طبقات الملوک فی عصرهم و تیمور و اولاده و ظهور الصفویة و نبذة یسیرة من ذکر آل عثمان و الاختتام فی عجائب الاقالیم و نوادر الوقائع و هی فی ثلث مجلدات کبار من الکتب الممتعة المعتبرة الاّ انّه اطال فی وصف ابن حیدر کما هو مقتضی حال عصره و هو معذور فیه تجاوز اللّه سبحانه و تعالی عنه و نیز اعتبار و اعتماد آن از افادات خود شاه صاحب بجواب طعن سوم و چهارم و یازدهم از مطاعن أبی بکر و افاده صاحب مرافض بجواب طعن عزل أبی بکر از ادای سوره برائت ظاهر و باهرست و نیز حسام الدین سهارنپوری در اول مرافض آن را از کتب معتبره شمرده گفته قاضی کمال الدین میر حسین یزدی در سلک افاضل عراق بل اعظم دانشمندان افاق انتظام داشت و در مملکت یزد بامر قضا منصوب بوده علم امانت می افراشت از جمله مؤلفاتش شرح دیوان معجز نشان حضرت مقدس امیر المؤمنین تصنیفیست دانش اثر و مطبوع طباع سلیمه دانشوران فضیلت پرور همچنین آن جناب بر کافیه و هدایه حکمت و طوالع و شمسیه حواشی دقیقه در عقد انشاء انتظام داده در ان مؤلّفات کمال دانش و جودت طبع خود را بر منصه عرض نهاده الخ و محمود بن سلیمان کفوی در طبقات حنفیّه موسوم بکتائب اعلام الاخیار که شاهصاحب هم حواله بان در بستان المحدثین کرده اند و در کشف الظنون هم آن را ذکر کرده می گوید و فی کتاب الفواتح شرح دیوان علی مولانا حسین بن معین المیبذی جد إمامنا الشافعی محمد بن ادریس بن عبّاس بن شافع بن سائب بن عبید بن عبد یزید بن هاشم بن عبد المطلب سائب در روز بدر مسلمان شد الخ و نیز در کتاب کفوی مسطورست و رایت فی آخر الفاتحة السادسة فی فواتح شرح الدیوان المنتسب الی علی بن أبی طالب للمولی معین الدین المیبدیّ نقلا عن عروة الشیخ علاء الدولة انه قال قطب زمان ما عماد الدین عبد الرحمن پارسینی بود و پارسین دهیست از قزوین نزدیک ابهر الخ و کاتب چلپی در کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون در ذکر شروح کافیه گفته و شرح الکافیة لمولانا میرحسین المیبدی سماه مرضی الرضی اوله کلمة اللّه هی العلیاء فی جمیع الابواب الخ و نیز کاتب چلپی در کشف الظنون گفته دیوان علی بن أبی طالب

ص:274

رضی اللّه عنه و قد شرحه حسین بن معین الدّین الترمذی المتوفی سنة 870 سبعین و ثمانمائة

61-سیوطی

وجه شصت و یکم آنکه جلال الدّین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی حدیث ولایت را در جمع الجوامع بطرق متعدده وارد کرده از آنجمله آنکه این حدیث شریف را از ترمذی و حاکم نقل کرده مزید اعتماد و اعتبار و صحت آن بر ارباب ابصار هویدا و آشکار ساخته چنانچه گفته

ما تریدون من علی ما تریدون من علی ما تریدون من علی انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی ت ک عن عمران بن حصین و سابقا شنیدی که ختم رساله قول جلی باین حدیث شریف نموده و تصحیح آن از ابن أبی شیبه نقل کرده و نیز در جمع الجوامع بعد نقل از ابن أبی شیبه تصریح صحّت آن نموده فهذا السیوطی قد صبّ علی المنکرین سوط عذاب و ابتلی الجاحدین بالخزی و الخسار و الیم العقاب و جعل وجوههم مسوده و ارکان جحودهم منهده و اغصان تلمیعهم منخرمه و اصول تسویلهم منجذمه فلم یبق لهم فی اخفاء الحق حیله و لا الی ترویج الباطل وسیله قد قامت علیهم القیامة و حقت علیهم الملامة لا یجدون من النکال مناصا و لا یلقون من الوبال خلاصا انسدّت علیهم المذاهب و عمیت علیهم المسارب و المهارب اظلمت فی عیونهم الدنیا المشرقه و توالت علیهم المنکیات الموبقه فلا ینادون الا بالویل و الثبور و لا یستطیعون ترویج البهرج و تنفیق الزور و لا یخفی ان هذا السیوطی قد بلغ من الشحناء و العناد لاهل البیت الامجاد بحیث اجترا فی اللآلی المصنوعة تقلیدا لابن الجوزی المجاونا لسداد المبالغ فی البطر و الاشر علی قدح الامام الحادی عشر علیه و علی آبائه الف صلاة و تحیّة من الملک الاکبر و مع هذا التعصّب الفاحش الانکر صحح هذا الحدیث الشریف الازهر فالمخاطب قد زاد فی الانکار المورث للخسار و الالطاط الموجب للبوار علی السیوطی الّذی عناده لاهل البیت الاطهار و اصل الی غایة حارت فیها الافکار فاعتبروا یا اولی الابصار و اقضوا العجب من المخاطب الطیب النجّار المستهتر بالتّمطی و الافتخار المدعی لحصول کمال النقد و السّبر و الاختیار المنتحل لولاء اهل البیت الاخیار صلوات اللّه و سلامه

ص:275

علیهم ما اختلف اللیل و النّهار

62-قسطلانی

وجه شصت و دوم آنکه احمد بن محمد قسطلانی حدیث ولایت را در ارشاد الساری شرح صحیح بخاری وارد کرده چنانچه گفته قال حدثنی محمد بن بشار بندار العبدی قال حدّثنا روح بن عبادة بضم العین و تخفیف الموحّدة القیسی ابو محمّد البصری قال حدّثنا علیّ بن سوید بن منجوف بفتح المیم و سکون النون و ضم الجیم و بعد الواو السّاکنة فاء السّدوسی البصری

عن عبید اللّه بن بریدة عن ابیه بریدة بن الخصیب بضم الخاء المعجمة و فتح الصّاد المهملة آخره موحدة مصغرا الاسلمی رضی اللّه عنه انّه قال بعث النّبی صلّی اللّه علیه و سلم علیّا الی خالد لیقبض الخمس أی خمس الغنیمة قال بریدة و کنت ابغض علیّا رضی اللّه عنه لانه راد اخذ من المغنم جاریة و قد اغتسل فظن انّه علمها و وطیها و للإسماعیلی من طرق الی روح بن عبادة بعث علیّا الی خالد لیقسم الخمس و فی روایة له لیقسم الفی فاصطفی علی منه لنفسه مسبیّة أی جاریة ثم اصبح و راسه یقطر فقلت لخالد الاّ تری الی هذا یعنی علیّا فلمّا قدمنا علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم ذکرت ذلک الذی رایت من علی رضی اللّه عنه له علیه الصلوة و السّلام فقال یا بریدة أ تبغض علیّا فقلت نعم قال لا تبغضه زاد حمد من طریق عبد الجلیل عن عبد اللّه بن بریدة عن ابیه فان کنت تحبّه فازدد له حبّا

و له ایضا من طریق اجلح الکندی عن عبد اللّه بن بریدة لا تقع فی علی فانه منّی و انا منه و هو ولیّکم بعدی فانّ له فی الخمس اکثر من ذلک قال الحافظ ابو ذرّ انّما ابغض علیّا لانه رآه اخذ من المغنم فظنّ انّه علمها فلمّا اعلمه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّه اخذ اقلّ من حقّه احبّه انتهی و فی طریق عبد الجلیل قال فما کان فی الناس احد احبّ الیّ من علیّ و لعل الجاریة کانت بکرا غیر بالغ فادّی اجتهاده رضی اللّه عنه الی عدم الاستبراء و فیه جواز التسری علی بنت النبی صلی اللّه علیه و سلّم بخلاف التزویج علیها ازین عبارت ظاهرست که قسطلانی حدیث ولایت را در شرح

ص:276

صحیح بخاری بروایت احمد بن حنبل نقل فرموده و چون از تصریح مخاطب فطین در بستان المحدثین واضح و لائحست که شروح مشهوره کتب متداوله که درین کتاب ذکر نموده آن شروح را بجهت کثرت شهرت و تلقی بقبول و کثرت نقل و وثوق و اعتماد بر آنها حکم متون حاصل شده حیث قال فیه بعد الحمد و الصّلوة اما بعد این رساله ایست مسمی به بستان المحدّثین که مقصود اصلی در ان ذکر کتب حدیثست که غالبا در رسائل و مصنّفات از آنها نقل می آرند و بجهت عدم اطلاع بر آن کتب جامع متحیّر می ماند و بالتبع برخی از احوال مصنّفین آنها نیز مذکور می شود که در حقیقت قدر تصنیف از قدر مصنّفش پیداست و گویا نسب کتابست و نیز منظور اولی ذکر متونست و گاهی ذکر بعضی شروح مشهوره بعضی از کتب متداوله نیز در اثنا خواهد آمد زیرا که شروح مذکوره را بجهت کثرت شهرت و تلقی و کثرت نقل و وثوق و اعتماد بر آنها حکم متون حاصل شده و اللّه تعالی یعصمنا عن الخطاء و الخطل و یثبت اقدامنا فی مواضع الزّلل انه المرجو فی الاولی و الاخری و علیه التوکّل و الاعتماد فی الدّنیا و العقبی انتهی و ارشاد الساری شرح صحیح بخاری را که در ان قسطلانی حدیث ولایت وارد فرموده شاهصاحب درین بستان ذکر نموده اند پس ثابت شد که ارشاد الساری نیز بسبب کثرت شهرت و تلقی بقبول و کثرت نقل و وثوق و اعتماد بر آن در حکم متن آن یعنی صحیح بخاری که نزد حضرات اهل سنت اصح الکتب بعد کتاب الباریست و قطعیت صدور احادیث آن حسب افاده منقدین شان محل ریب و اشتباه نیست می باشد فانقشع بحمد اللّه بافادة القسطلانی قسطل العناد و الابطال و انزاح قتام التزویر و الادغال و ظهر انّ الحدیث الشریف فی حکم روایات صحیح البخاری عمدة الجهابذة الاقیال حسب افادة المخاطب الماهر المختال فیا للعجب کیف یستریب احد ممّن اوتی قسطا من الرّکون الی الانصاف و الاقبال ان یستریب فی فظاعة ما ابدی المخاطب المحتال من الهذر و المحال فی هذا المجال بلا خوف من مؤاخذة الرّبّ المتعال و معاندة الرّسول و آله خیر آل صلوات اللّه و سلامه علیهم ما اختلف النهر و اللّیال

ص:277

و محتجب نماند که احمد بن محمد بن قسطلانی از اکابر ائمّه حفّاظ و اجلّه اثبات ایقاظ و اعاظم متقنین جلیل القدر و افاخم محققین جمیل الفخرست عبد الوهاب بن احمد بن علی الشعرانی در لواقح الانوار فی طبقات السادة الأخیار گفته و منهم شیخنا الامام المحدّث الشیخ شهاب الدّین القسطلانی شارح البخاری رضی اللّه عنه کان عالما صالحا محدّثا مقربا و کان من اهل الانصاف کل من ردّ علیه سهوا او غلطا یزید فی محبّته و تعظیمه و لما طالعت شرحه للبخاری سالنی باللّه ان انبّهه علی کل موضع وقفت فیه و لما وضع شیخ الاسلام زکریّا شرحا علی البخاری اخبرته بذلک فسألنی ان احضر معی بشرحه فکل شیء عدل عنه الشیخ زکریّا من عبارته اکتبه له فی ورقة و کنت اجمع له فی کل جمعة عدة اوراق فتارة یاتی فیاخذها و تارة یرسل عبده فاعطیها له و جاءنی مرة الی باب خلوتی فقال بلغنی انّ فی یدک علامة فارنیها له و کان لاصبعی الیمین الخنصر اربع عقد فظننت انّه یرید ینظره فاخذ یدی و قبّلها سبع مرّات و قال لا تغفل عن کتابة ما یخالفنی فیه الشیخ فانه یا ولدی لا یحرّر الکتاب الاّ الطلبة و لیس لی طلبة و کان من ازهد النّاس فی الدنیا و احسنهم وجها طویل القامة حسن الشیب یقرأ بالاربعة عشر روایة و کان صوته بالقرآن یبکی القلب القاسی إذا قرأ فی المحراب یتساقط النّاس من الخشوع و البکاء و اقام عند النّبی صلّی اللّه علیه و سلم سنین فحصل له جذب فصنّف المواهب اللدنیه لما صحی و اوقف خصیّا کان معه علی خدمة الحجرة النبویّة مات رضی اللّه عنه فی شهر ربیع الاوّل قریبا من العشرین و تسعمائة و دفن فی المدرسة العینیّة قریبا من جامع الازهر و عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه الیمنی در نور سافر عن اخبار القرن العاشر گفته و فیها أی فی سنة ثلاث و عشرین و تسعمائة فی لیلة الجمعة سابع المحرّم توفی العلاّمة الحافظ احمد بن محمّد بن أبی بکر بن عبد الملک بن احمد بن محمّد بن الحسین بن علی القسطلانی المصری الشافعی بالقاهرة و صلّی علیه

ص:278

بعد صلاة الجمعة بجامع الازهر و دفن بالمدرسة العینیة جوار منزله ذکره السخاوی فی ضوئه و ان مولده ثانی عشر ذی القعدة سنة احدی و خمسین و ثمانمائة بمصر و نشأ بها و حفظ القرآن و تلا للسّبع و حفظ الشاطبیّة و الجزریّة و الوردیّة و غیر ذلک و ذکر له عدة مشایخ منهم الشیخ خالد الازهری النحوی و الفخر المقسمی و الجلال البکری و غیرهم و انّه قرأ صحیح البخاری فی خمسة مجالس علی الشناوی و انّه تلمّذ له ایضا و قرأ علیه بعض مؤلفاته اعنی السخاوی و انّه حجّ غیر مرّة و جاور سنة اربع و ثمانین و سنة اربع و تسعین و انه اخذ بمکة عن جماعة منهم النجم بن فهد و انّه ولی مشیخة مقام سیدی احمد ابن أبی العبّاس الحرّار بالقرافة الصغری و انّه عمل تالیفا فی مناقب الشیخ المذکور و سمّاه نزهة الابرار فی مناقب الشیخ أبی العبّاس الحرّار و انّه کان یعظ بالجامع العمری و غیره و یجتمع عنده الجم الغفیر و انّه لم یکن له نظیر فی الوعظ و انّه کتب بخطه شیئا کثیرا لنفسه و لغیره و اقرأ الطلبة و انّه تعاطی الشهادة ثم انجمع و اقبل علی التالیف و ذکر من تصانیفه العقود السّنیّة فی شرح المقدّمة الجزیة فی علم التجوید و الکنز فی وقف حمزة و هشام علی الهمز و شرحا علی الشّاطبیّة زاد فیه زیادات ابن الجزری مع قوائد غریبة لا توجد فی شرح غیره و شرحا علی البردة و سماة الانوار المضیئة و کتاب نفائس الانفاس فی الصّحبة و اللّباس و الروض الزاهر فی مناقب الشیخ عبد القادر و تحفة السامع و القاری بختم صحیح البخاری و رسائل فی العمل بالربع المجیب انتهی ما ذکره السخاوی ملخّصا قلت و ارتفع شانه بعد ذلک فاعطی السّعد فی قلمه و کلمه و صنّف التصانیف المقبولة التی سارت بها الرکبان فی حیاته و من اجلّها شرحه علی صحیح البخاری مزجا فی عشرة اسفار کبار لعله احسن شروحه و اجمعها و الخصها و منها المواهب اللدنیّة بالمنح المحمّدیّة و هو کتاب جلیل المقدار عظیم الوقع کثیر النفع لیس له نظیر فی بابه و یحکی انّ الحافظ السیوطی کان یغضّ منه

ص:279

و یزعم انّه یاخذ من کتبه و یستمد منها و لا ینسب النقل إلیها و انّه ادعی علیه بذلک بین یدی شیخ الاسلام زکریّا فالزمه ببیان ما ادّعاه فعدّد علیه مواضع قال انه نقل فیها عن البیهقی و قال ان للبیهقی عدّة مؤلفات فلیذکر ذکره فی أی مؤلفاته لنعلم انه نقل عن البیهقی و لکنه رای فی مؤلفاتی ذلک النقل عن البیهقی فنقله برمّته و کان الواجب علیه ان یقول نقل السیوطی عن البیهقی و حکی الشیخ جار اللّه بن فهد رحمه اللّه ان الشیخ رحمه اللّه قصد ازالة ما فی خاطر الشیخ الجلال السیوطی فمشی من القاهرة الی الرّوضة و کان الجلال السیوطی معتزلا عن الناس بالروضة فوصل صاحب و الترجمة الی باب السیوطی و دقّ الباب فقال له من انت فقال انا القسطلانی جئت إلیک حافیا مکشوف الراس لیطیب خاطرک علیّ فقال له قد طاب خاطری علیک و لم یفتح له الباب و لم یقابله و بالجملة فانه کان اماما حافظا متقنا جلیل القدر حسن التقریر و التحریر لطیف الاشاره بلیغ العبارة حسن الجمع و التالیف لطیف الترتیب و التوصیف کان زینة اهل عصره و نقاوة ذوی دهره و لا یقدح فیه تحامل معاصریه علیه فلا زالت الاکابر علی هذا فی کل عصر رحمه اللّه و ابو مهدی عیسی بن محمد در مقالید الاسانید گفته قال نتفة من تعریف مولف الارشاد فی النور السافر فی اخبار اهل القرن العاشر هو الامام العلامة الحافظ شهاب الدّین احمد بن محمّد بن أبی بکر بن عبد الملک بن احمد بن محمد بن حسین القسطلانی المصری الشافعی ولد ثانی عشر ذی القعدة سنة احدی و خمسین و ثمانمائة بمصر و نشأ بها علی الاشتغال فقرأ بالسّبع و برع فی الفنون و قرأ الجامع لصحیح علی الشناوی فی خمس مجالس و کان یعظ بالجامع لعمریّ و یجتمع علیه عالم کبیر و لم یکن له نصیر فی الوعظ فی وقته و کان اوّلا یتعاطی الشهادة ثماضجع و قبل علی التالیف صنّف التّصانیف المقبولة التی الرکبان فی حیاته و من اجلّها ارشاد الساری و منها المواهب اللدنیّة بالمنح المحمّدیة عظیم المنفعة عزیز النظیر فی بابه و العقود السنیّة فی شرح المقدّمة الجزریة و نطائف و الاشارات فی العشر القراءات و الکنز فی وقف حمزة و هشام

ص:280

علی الهمز و شرح الشاطبیّة زاد فیه زیادات ابن الجزری مع فوائد غریبة لا توجد فی غیره و شرح علی البردة سمّاه الانوار المضیئة و کتاب تقادیس الانفاس فی الصحبة و اللّباس و الرّوض الزّاهر فی مناقب الشیخ عبد القادر و تحفة السّامع و القاری بختم صحیح البخاری و غیر ذلک و کان الحافظ الجلال السیوطی یقول انه استمدّ فی مواهبه من کتبی و لم ینسب النقل إلیها و کان ذلک بین یدی شیخ الاسلام زکریّا فالزمه مدعاه فعدد علیه مواضع قال انه نقل فیها عن البیهقی و قال انّ للبیهقی عدة مؤلفات فلیذکر لنا فی أیّ مؤلفاته ذکره لنعلم انّه نقل عن البیهقی و لکنه رای فی مؤلفاتی ذلک و النقل عن البیهقی فنقله برمّته و کان الواجب علیه ان یقول نقل السیوطی عن البیهقی و حکی جار اللّه بن فهد انّ القسطلانی قصد انالة ما فی خاطر الجلال السیوطی فمشی عن القاهرة الی الروضة فوقف بباب الجلال و دقّ الباب فقال له من انت فقال انا احمد القسطلانی جئتک حافیا عادی الرّأس لیطیب خاطرک علی فقال له لقد طاب خاطری علیک و لم یفتح له الباب و لم یقابله توفی لیلة الجمعة سابع المحرّم سنة ثلاث و عشرین و تسعمائة بالقاهرة و صلی علیه بعد صلاة الجمعة بالجامع الازهر و دفن بالمدرسة العینیة جوار منزله و خود شاهصاحب در بستان المحدثین گفته ارشاد الساری مشهور بقسطلانی شرح بخاریست تصنیف شهاب الدین احمد بن محمد بن أبی بکر بن عبد الملک بن احمد بن محمد بن الحسین قسطلانی مصری شافعی تولد او دوازدهم ذی قعده سال هشتصد و پنجاه و یک در مصرست و در ابتدای نشو و نما مشغول بعلم قراءت شد و سبع را یاد گرفت بعد از ان بفنون دیگر پرداخت و صحیح بخاری را در پنج مجلس بر احمد بن عبد القادر شناوی گذرانید و در جامع عمری بدرس و وعظ اشتغال آغاز نهاد و عالمی برای شنیدن وعظ او جمع می شد و درین باب بی نظیر وقت خود بود و سخن گیرا داشت بعد مدت دراز شوق تصنیف در سر افتاد و تصانیف مقبوله از وی یادگار ماند از اجل آنها این شرحست

ص:281

که فتح الباری و کرمانی را در ان باختصار جمع نموده و بین الایجاز و الاطناب واقع گردیده و نیز مواهب لدنیه است که در باب خود بی عدیلست و عقود سنیه فی شرح المقدمة الجزریة و لطائف الاشارات فی العشر القراءات و کتاب الکنز فی وقف حمزه و هشام علی الهمز و شرحی دارد بر شاطبیه که زیادات ابن الجزری را در ان آمیخته و فوائد غریبه در ان آورده که در کتاب دیگر یافته نمی شود و شرحی دارد بر قصیده برده مسمی بانوار مضیه و کتابی دارد در ادب صحبة الناس مسمی بتقادیس الانفاس و کتابی دارد در مناقب سیّدنا الشیخ عبد القادر مسمی بالروض الزاهر و کتابی دارد و سمی بتحفة السامع و القاری بختم صحیح بخاری و شیخ جلال الدین سیوطی را از وی شکایت و گله بود می گفت که از کتب من در مواهب لدنیه استمداد نموده بی اعلام آنکه از کتب من نقل می کند و این معنی نوعی از خیانتست در فقل و شمه از کتمان حق نیز دارد و چون این شکایت شایع شد بحضور شیخ الاسلام زین الدّین زکریا محاکمه افتاد شیخ جلال الدین سیوطی قسطلانی را الزام داد در مواضع بسیار از آنجمله است آنکه در چند موضع از مواهب از بیهقی نقل نموده و از مؤلفات بیهقی نزد او چند مولف موجودست نشان بدهد که در کدام یک از ان مؤلفات دیده نقل کرده است قسطلانی در تعیین مواضع نقل عاجز گشت و سیوطی گفت که این نقلها از کتب من کرده است و من از بیهقی کرده ام پس واجب بود که می گفت نقل السیوطی عن البیهقی کذا تا حق استفاده من هم بجا می آورد و از عهده تصحیح نقل هم فارغ الذمه می گشت قسطلانی ملزم شده از مجلس برخاست و همیشه بخاطر داشت که ازاله این کدورت از خاطر شیخ جلال الدّین سیوطی نماید میسرش نمی شد روزی بهمین قصد از شهر مصر تا روضه که مسافت دراز دارد پیاده روانه شد و بر در شیخ جلال الدین سیوطی استاد و دستک زد شیخ پرسید که کیستی قسطلانی گفت منم احمد که برهنه پا و برهنه سر بر دروازه شما ایستاده ام تا از من کدورت خاطر دور کنید و راضی شوید شیخ جلال الدین از اندرون خانه جواب داد که کدورت خاطر دور کردم اما دروازه نگشاد و ملاقات ننمود وفات قسطلانی شب جمعه هفتم محرم سال نهصد و بیست و سه در قاهره مصر اتفاق افتاد بعد از نماز جمعه در جامع از هر بروی نماز گزارده در مدرسه عینیه که در جوار خانه او بود دفنش کردند انتهی و مخفی نماند که حکایت

ص:282

پر نکایت شکایت سیوطی از قسطلانی و الزام دادن او در اخفاء کتمان واسطیت سیوطی در نقل از بیهقی و غیره که شاهصاحب ذکر کرده اند و در ذکر آن هم صنیعه بدیعه اخفا و کتمان واسطه صاحب مقالید را بکار برده مثبت فضیلت بس جلیله و منقبت نهایت جمیله برای شاهصاحب در اخفا و کتمان واسطیت صاحب مقالید الاسانید در ذکر فوائد بستان المحدثین که جل آن منتحل از مقالیدست می شود و نیز مثبت کمال فضل و جلالت و ورع و دیانت و تحرز از کتمان حق و ارتکاب خیانت در انتحال جل مضامین صواقع کابلی می گردد و فیه من العجب العجیب ما یحیّر اللّبیب و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته شهاب الدین احمد بن محمد بن أبی بکر بن عبد الملک بن احمد بن محمد بن الحسین القسطلانی المصری الشافعی تولد او دوازدهم ذی قعده سنه هشتصد و پنجاه و یک در مصرست در ابتدای نشو و نما مشغول بعلم قراءت شد و سبع را یاد گرفت بعد از ان بفنون دیگر پرداخت و صحیح بخاری را در پنج مجلس بر احمد بن عبد القادر شناوی گذرانید و در جامع عمری بدرس و وعظ اشتغال داشت عالمی برای شنیدن وعظ او جمع می شد و درین باب بی نظیر وقت خود بود و سخن گیرا داشت بعد مدّت دراز شوق تصنیف در سر افتاد و تصانیف مقبوله از وی یادگار ماند از اجل آنها شرح بخاریست دیگر مواهب لدنیه که در باب خود بی عدیلست و عقود سنیة فی شرح المقدمه الجزریه و لطائف الاشارات فی العشر القراءات و کتاب الکنز فی وقف حمزة و هشام علی الهمزة و شرحی دارد بر شاطبیّه که زیادات ابن الجزری را در ان آمیخته و فوائد غربیه آورده که در کتاب دیگر نتوان یافت و شرحی دارد بر قصیدۀ برده مسمی بانوار مضیه و کتابی دارد در آداب صحبة النّاس مسمی بتقادیس الانفاس و کتابی دارد در مناقب شیخ عبد القادر مسمی بالرّوض الزاهر و کتابی دارد مسمی بتحفة السّامع و القاری بختم صحیح البخاری و شیخ جلال الدین سیوطی را از وی شکایت بود می گفت از کتب من در مواهب لدنیّه استمداد نموده بی اعلام آنکه از کتب من نقل می کند و این معنی نوعی از خیانتست در نقل و شمه از کتمان حق نیز دارد و چون این شکایت شائع شد بحضور شیخ الاسلام زین الدّین زکریا محاکمه افتاد سیوطی قسطلانی را

ص:283

الزام داد در مواضع بسیار از آنجمله آنکه گفت وی در چند موضع از مواهب لدنیّه از بیهقی نقل نموده و از مؤلفات بیهقی نزد او چند مؤلف موجودست نشان بدهد که در کدام یک از ان مؤلّفات دیده نقل کرده است قسطلانی در تعیین مواضع نقل عاجز گشت سیوطی گفت این نقلها از کتب من کرده است و من از بیهقی کرده ام پس واجب بود که می گفت نقل السیوطی عن البیهقی کذا و کذا تا حق استفادۀ من هم بجا می آورد و از عهده تصحیح نقل هم فارغ الذمّه می گشت قسطلانی ملزم شده از مجلس برخاست و همیشه بخاطر داشت که ازاله این کدورت از خاطر شیخ جلال سیوطی نماید میسرش نمی شد روزی بهمین قصد از شهر مصر تا روضه که مسافت دور و دراز دارد پیاده رفت و بر در سیوطی استاده دستک داد شیخ پرسید کیستی گفت منم احمد که برهنه پا و برهنه سر بر دروازه شما استاده ام تا از من کدورت خاطر دور کنید و راضی شوید شیخ از اندرون خانه جواب داد که کدورت خاطر دور کردم اما دروازه نگشاد و ملاقات ننمود وفات قسطلانی شب جمعه هفتم محرم سنه نهصد و بیست و سه در قاهره مصر اتفاق افتاد بعد از نماز جمعه در جامع ازهر بر وی نماز گزارده در مدرسه عینیه که در جوار خانه او بود دفن کردند کذا فی بستان المحدثین این حکایت از شیخ عبد الحق دهلوی نیز باختصار در زاد المتقین آورده فلیعلم

63-حاجی عبد الوهاب

وجه شصت و سوم آنکه حاجی عبد الوهاب بن محمد رفیع الدین احمد حدیث ولایت را روایت کرده چنانچه در تفسیر آیه قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی گفته اعلم یا هذا انّ الآیة لبنیان فرضیة حبّ اهل البیت علی جمیع المسلمین الی یوم القیمة صلّی اللّه علی محمد و اهل بیته

فقد روی انّها لما نزلت قیل یا رسول اللّه من قرابتک هؤلاء الذین وجبت علینا مودّتهم قال علی و فاطمة و ابناهما و بعد ذکر نبذی از مناقب اهل بیت علیهم السلام گفته

عن عمران بن الحصین قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی رواه صاحب الفردوس و بعد این اخبار دیگر در فضائل جناب امیر المؤمنین ذکر نموده و گفته اعلم یا هذا انّ هذه الاحادیث وردت عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی علی رضی اللّه عنه و ما ازداد علی فضلا الاّ بتزویج فاطمة بنت سیّد المرسلین

ص:284

صلّی اللّه علیه و سلّم و ما تزوّج فاطمة الاّ بکونه اهلا لها رضی اللّه عنها الخ فالحمد للّه المنیل الوهّاب للتوفیق فی کلّ باب حیث ثبت من صنیع عبد الوهاب فی تفسیر الکتاب ان الحدیث الشریف ممّا یرکن إلیه اولو الالباب و یقبله المؤمنون الصّادفون عن الارتیاب و ان الابطال و التکذیب محض الجزاف و العسف المورث للتباب و اللّه الهادی فی المبدأ و المآب وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اَللّهِ فَإِنَّ اَللّهَ سَرِیعُ اَلْحِسابِ و حاجی عبد الوهاب از اکابر علمای شاربین کاسات عرفان و اعاظم فضلای واصلین درجات ایقان بوده از اخبار الاخیار شیخ عبد الحق دهلوی ظاهرست که او موصوف بعلم و عمل و حال بوده و عظمت و جلالتش بپایه رسیده بود که سلطان وقت را باو اعتقاد عظیم پیدا شد و هر گاه او را طلبید کمال تعظیم و تبجیل را بعمل آورد و نیز ظاهرست که عبد الوهاب را با شیخ خود عبد اللّه نسبت محبّت و نیاز و طلب و استرشاد چندان بود که آنچه می گویند فنا فی الشیخ می باشد این چنین خواهد بود و هر گاه مکرّرا بسعادت عظمی زیارت حرمین فائز گردید به بشارتها از جناب خاتم الرسل صلی اللّه علیه و سلّم مشرف شده و از آن حضرت اشارت یافته باز بحدود هند عود فرمود و از تذکرة الابرار سید جلال ماه عالم لائحست که آیات عظمت و امارات جلالت از جبین نورآگین او چون آفتاب تابان می تافت و قبولی عظیم و تصرّفی قویم می داشت و علمای وقت و طلبه روزگار را بجناب او بازگشت می بود و نیز از ان ظاهرست که او را از مبدإ حال تا منتهای کمال صحبت با مشایخ کبار بوده و همیشه در افاده و استفاده می بود تا بنهایت کمال و تکمیل رسیده بهدایت و ارشاد مشغول گشت و نیز از ان واضحست که او در عین اقامت مدینه منوره روزی از روضه ان سرور صلّی اللّه علیه و سلم آوازی شنید که یا ولدی رح الی الهند و سلّم ابنیک و نیز از ان ظاهرست که درین بار چند مرتبه بالهامات ربانی و بشارات نبوی صلّی اللّه علیه و آله و سلم مشرف شده و نیز از ان ظاهرست که او را در علم حال و مقام تصوّف و حدیث و تفسیر مصنفات بسیارست که از جمله ان تفسیر انوریست که معانی اکثر آیات قرآنی را بنعت رسول و ذکر وی ارجاع ساخته و بسیاری

ص:285

از دقائق عشق و آثار محبّت در آنجا درج کرده و نیز در تذکرة الابرار نقل نموده که در ایام تحریر تفسیر انوری از جمیع لباس او و از قلم و کاغذ و سیاهی بوی مشک می آمد و اکثر آن را در حالت استغراق نوشته

64-محمد بن یوسف شامی

وجه شصت و چهارم آنکه محمد بن یوسف شامی حدیث ولایت را روایت کرده چنانچه در کتاب سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد گفته

روی الامام احمد و البخاری و الاسماعیلی و النّسائی عن بریدة بن الحصیب رضی اللّه عنه قال اصبنا سبیا فکتب خالد الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم ابعث إلینا من یخمسه و فی السبی وصیفة هی من افضل السبی فبعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیا الی خالد لیقبض منه الخمس و فی روایة لتقسیم الفی فقبضه منه فخمس و قسّم و اصطفی علی سبیة فاصبح و قد اغتسل لیلا و کنت ابغض علیّا بغضا لم ابغضه احدا و احببت رجلا من قریش لم أحبه الا لبغضه علیّا فقلت لخالد الاّوی الی هذا و فی روایة فقلت یا ابا الحسن ما هذا قال الم تر الی الوصیفة فانّها صارت فی الخمس ثمّ صارت فی آل محمّد ثم فی آل علی فواقعت بها فلمّا قدمنا علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ذکرت له ذلک

و فی روایة فکتب خالد الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم بذلک فقلت ابعثنی فبعثنی فجعل یقرأ الکتاب و اقول صدق فاذا النّبی صلی اللّه علیه و سلم قد احمرّ وجهه فقال من کنت ولیّه فعلیّ ولیّه ثم قال یا بریدة أ تبغض علیّا فقلت نعم قال لا تبغضه فانّ له فی الخمس اکثر من ذلک

و فی روایة و الذی نفسی بیده لنصیب آل علیّ فی الخمس افضل من وصیفة و ان کنت تحبّه فازدد له حبّا

و فی روایة لا تقع فی علیّ فانّه منّی فانا منه و هو ولیّکم بعدی قال بریدة فما کان فی النّاس احد احبّ الیّ من علی و مخفی نماند که محمد بن یوسف شامی صاحب مقام سامی از مهره حذاق و مشاهیر آفاقست عبد الوهاب شعرانی در لواقح الانوار در ذکر جماعتی که ادراک ایشان کرده و بر ایشان نخوانده گفته و منهم الاخ الصّالح العالم الزّاهد المتمسّک بالسنّة المحمّدیّة الشیخ محمّد الشامیّ نزیل التربة البرقوقیة

ص:286

رضی اللّه عنه کان عالما صالحا مفتنا فی العلوم و الّف السّیرة المشهورة التی جمعها من الف کتاب و اقبل النّاس علی کتابتها و مشی فیها علی انموذج لم یسبق إلیه و کان رضی اللّه عنه عزبا لم یتزوّج قطّ و کان إذا قدم علیه الضّیف و یعلق القدر و یطبخ له و کان حلو المنطق مهیب المنظر کثیر الصّیام و القیام بتّ عنده اللیالی فما کنت اراه ینام فی اللیل الاّ قلیلا و کان إذا مات احد من طلبة العلم و خلف اولادا قاصرین و له وظائف یذهب الی القاضی و یتفرّد فیها و یباشرها و یعطی معلومها للایتام حتی یصلحوا للمباشرة و کان لا یقبل من الولاة و اعوانهم شیئا و لا یاکل من طعامهم و ذکر لی شخص من الذین یحضرون قراءة سیرته فی جامع العمریّ ان اساله فی اختصار السیرة و ترک ضبط الفاظ غریبها و ان یحکی السّیرة علی وجهها کما فعل ابن سیّد النّاس فرایته بین القصرین و اخبرته الخبر فقال قل شرعت فی اختصارها من مدة یومین فرأیت ذلک هو الوقت الذی سالنی فیه ذلک الرّجل و کانت عمامته نحو سبعة اذرع علی عرقیة لم یزل عاضّا طرفه سواء کان ماشیا او جالسا رضی اللّه عنه و أخلاقه الحسنة کثیرة مشهورة بین اصحابه و احمد خفاجی در ریحانة الألبّاء گفته و ممن اخذت عنه الادب و الشعر شیخنا العلاّمة احمد العلقمی و العلامة محمد الصالحی الشّامی و ابن حجر مکی در کتاب الخیرات الحسان که نسخه آن در حرم مکه معظمه زادها اللّه تشریفا و تکریما بنظر قاصر رسیده بعد ذکر فوات کتابی که در مناقب أبی حنیفه نوشته بود می گوید فتاثرت لذلک و اعدت النظر فیما لائمة المناقب من المسالک الی ان ظفرت بکتاب جامع منها لصاحبنا الامام العلاّمة الصّالح الفهامة الثقة المطّلع و الحافظ المتّبع الشیخ محمد الشامی الدمشقی ثم المصریّ الخ و رشید الدین خان تلمیذ مخاطب وحید محمد شامی را بلفظ امام علاّمه ستوده چنانچه در شوکت عمریه گفته و نیز در کتب فضائل أبی حنیفه ملاحظه باید نمود تا بدریافت رسد که اکثری از ائمّه و امام زادگان در سلسله اساتذه عظام امام اعظم داخل و ایشان را شرف تلمذ آن حضرت حاصل امام علاّمه محمد بن علی بن یوسف الدمشقی

ص:287

الصالحی الشافعی در عقود الجمان فی مناقب النّعمان حضرت امام محمّد باقر و حضرت امام جعفر صادق و حضرت زید شهید و عبد اللّه بن الحسن بن علی بن أبی طالب و عبد اللّه بن علی بن الحسن بن أبی طالب و حسن بن حسن بن علی بن أبی طالب و حسن بن زید بن الحسن بن علی بن أبی طالب و حسن بن محمد بن علی بن أبی طالب علیهم السلام را از شیوخ امام اعظم شمرده اگر بدانست صاحب رساله احدی از علمای شیعه نیز شرف تلمذ این قدر امامان و امامزادگان حاصل داشته باشد افاده فرماید انتهی و مفتی صدر الدین خان معاصر در منتهی المقال گفته قال الشیخ الامام العالم العلاّمة افضل المحقّقین و المحدّثین محمّد الشامی فی باب الدلیل علی مشروعیّة السفر الخ و نیز مخفی نماند که محمد بن یوسف شامی از مشایخ اجازه والد مخاطب وحیدست چه او از مشایخ حسن عجیمیست و حسن عجیمی از ان مشایخ سبعه است که شاه ولی اللّه در رساله ارشاد الی مهمات الاسناد باتصال سند خود بایشان استبشار و افتخار تمام دارد قال تاج الدّین الدّهّان فی کفایة المتطلع بعد ذکر سندین لروایة حسن العجیمی المواهب اللدنیة و مسلسلا بالصوفیّة و الشافعیّة عن شیخه الامام صفی الدین احمد بن محمّد القشاشی عن الشیخ أبی المواهب احمد بن علی الشناوی عن الشیخ القطب محمد بن أبی الحسن البکری عن ابیه القطب الکبیر أبی الحسن محمّد بن جلال الدین عن مؤلّفه و مسلسلا بالمدنیین الی الشناوی عن السّیّد غضنفر عن الشیخ عبد اللّه بن سعد اللّه السّندی نزیل الحرمین عن الشیخ علی بن محمد بن عراق المدنی عن المؤلّف إجازة بلا واسطة و بواسطة الشیخ أبی عبد اللّه الشامی صاحب السّیرة و کتاب سبل الهدی تصنیف محمد بن یوسف شامی که در ان حدیث ولایت را ذکر نموده از کتب معتبره معتمده موسومه بالقبول و اسفار متداوله مشهوره بین الاکابر و الفحولست فاضل معاصر احمد بن رینی بن احمد الشافعی المشهور بدحلان در خطبۀ سیرت نبویه گفته الحمد للّه رب العالمین و الصلوة و السّلام علی سیّدنا محمد و علی آله و صحبه اجمعین اما بعد فیقول العبد الفقیر المرتجی من ربّه الغفران احمد بن زینی بن احمد دحلان غفر اللّه له و لوالدیه و لأشیاخه و محبّیه و المسلمین اجمعین

ص:288

انّه لما منّ اللّه تعالی علیّ بقراءة الشفاء فی حقوق المصطفی صلی اللّه علیه و سلم و کان ذلک بمدینة المنوّرة فی عام الثامن و السّبعین بعد المائتین و الالف یسّر اللّه لی مطالعة جملة من شروح الشفاء مع مراجعة المواهب و شرحها للعلامة الزرقانی و مع مراجعة شیء من کتب السّیر کسیرة ابن سیّد النّاس و سیرة ابن هشام و السّیرة الشامیّة و السّیرة الجلیة و هذه الکتب هی اصحّ الکتب المولّفة فی هذا الشأن فاحببت ان الخصّ ما احتوت علیه من سیرته صلی اللّه علیه و سلم و من المعجزات و خوارق العادات الدالة علی صدق اشرف المخلوقات صلّی اللّه علیه و سلم الخ و مصطفی بن عبد اللّه چلپی در کشف الظنون گفته سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد للشیخ محمّد بن یوسف الدمشقی الصالحی المتوفی سنة و هو احسن کتب المتأخرین و ابسطها فی السّیرة النبویّة و ذکر فی آیاته العظیمة انّه منتخب من اکثر من ثلاثمائة کتاب و اتی فیه من الفوائد بالعجب العجاب و قد زادت ابوابه علی سبعمائة و ان اسمه سبل الرشاده انّه لمّا فرغ اقتضب منه قصّة المعراج فی کتاب الایات العظیمة و خود مخاطب در رساله اصول حدیث فرموده و مدارج النبوة شیخ عبد الحق محدث و سیرت شامیه و مواهب لدنیه مبسوطترین سیرتهااند انتهی و علاوه برین هم علمای اعلام و فضلای فخدم سنیه بافادات محمد بن یوسف شامی تمسک و احتجاج می کنند بلکه بمقابله اهل حق هم دست بر اشارات او می اندازند عبارت فاضل رشید آنفا شنیدی مولوی سلامت اللّه در اشباع الکلام فی اثبات عمل المولد و القیام گفته و علامه محمد بن یوسف شامی رحمة اللّه علیه در سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد که مشهور بسیرت شاحیست آنچه در اثبات عمل مولد شریف رقمزده اند قدری از ان هم بحیازة التقاط می رسد الباب الثانی عشر فی اقاویل العلماء فی عمل المولد الشریف و اجتماع الناس له و ما یحمد من ذلک و ما یذم؟ ؟ ؟ الخ و نیز در ان گفته بالجمله از تصریح صاحب سبرت شامی که اقوال علمای سلف صالحین را در بیان عمل مولد جمع نموده باوج تحقیق فائز که حافظ ابو الخیر سخاوی و حافظ ابو الخیر جزری الخ و مولوی حیدر علی فیض آبادی در ازالة الغین؟ ؟ ؟ گفته

ص:289

فکیف که از کتاب عقود الجمان فی مناقب أبی حنیفة النعمان که علاّمه محمد بن یوسف الدمشقی الصالحی الشافعی مصنّف کتاب ضخیم یعنی سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد که در ترجمه او نزیل برقوقیه نیز ثبت می کنند جزاه اللّه تعالی باحسن اعماله هم تبحّر ابو حنیفه در علوم عربیه و دیگر فنون نیز بظهور می انجامد انتهی و نیز مولوی حیدر علی در منتهی الکلام در مسلک ثانی گفته و قصّه این صحیفه شریفه در سیرت شامی که کتابی بس کلان و تخمینا مشتمل بر دو هزار بابست واقع شده و نیز دریافت می شود که دست کاتب صحیفه مذکور که منصور بن عکرمه بن هاشم بود مثل گشته انتهی و مولوی حسن زمان خان معاصر در قول مستحسن گفته و قال العلامة الحافظ الشامی صاحب السیوطی فی السیرة المسماة بسبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد صلّی اللّه علیه و سلم و مشروعیّة السّفر لزیارة قبر النّبی صلی اللّه علیه و آله الامجاد قد الّف فیها الشیخ تقی الدّین السبکی و الشیخ کمال الدّین بن الزملکانی و الشیخ ابو داود سلیمان کتاب الانتصار و ابن جملة و غیرهم من الائمّة الخ

65-ابن حجر مکی

وجه شصت و پنجم آنکه شهاب الدّین احمد بن محمد بن علی بن حجر البیهقی المکی حدیث ولایت را ذکر کرده رغما لآناف الجاحدین بتصریح صریح تصحیح آن نموده چنانچه در منح مکیّه شرح قصیده همزیّه در ذیل قول ناظم علی صنو النّبی و من دین فؤادی و داده و الولاء گفته و ذلک عملا بما صحّ

عنه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی ازین عبارت صحّت حدیث ولایت کالنور علی قلل الطور در کمال وضوح و ظهورست فهذا عالمهم النحریر الجهبذ الخطیر العلامة المتعصّب ابن حجر القم فی فم الجاحدین الحجر و نسف الرّماد علی وجه من خاص و غدر و نکث لالّ و ترک و خفر و ابطل صحاح الاثر و ردّ صوادق الخبر و انّه ظهر العدوان و الباطل انه تمصر و فاق فی الجلاعة و الوقاحة علی من سبق و غبر و الحمد للّه کلّما عسعس اللیل و الصّبح اسفر و مخفی نماند که ابن حجر مکّی از اکابر حذّاق ماهرین و اجلّه نحاریر بارعین و افاخم ثقات معتمدین و اعاظم اثبات معتبرین سنیّه است عبد الوهاب بن احمد بن علی الشعرانی

ص:290

در لواقح الانوار فی طبقات السّادة الاخیار گفته و منهم الشیخ الامام العلامة المحق الصّالح الورع الزّاهد الخاشع النّاسک الشیخ شهاب الدّین بن حجر نزیل الحرم المکی رضی اللّه عنه اخذ العلم عن مشایخ الاسلام بمصر و اجازوه بالتقوی و التدریس و افتی بجامع الازهر و الحجاز و انتفع به خلائق و هو احد شهودی علی شیخی الشیخ محمّد الشّناوی فی اذنه لی بتربیة المریدین و تلقینهم الذکر صحبته رضی اللّه عنه نحو اربعین سنة فما رأیت علیه شیئا یشینه فی دینه و ما رأیته قطّ اعرض عن الاشتغال بالعلم و العمل صنّف رضی اللّه عنه عدّة کتب نافعة محررّة فی الفقه و الاصول و المعقولات و اختصر کتاب الرّوض لابن المقری و شرحه شرحا عظیما فیه من الفوائد ما لم یوجد فی کتب شیخ الاسلام زکریّا و لا غیره حتی غار منه بعض الحسدة فسرقه و رماه فی الماء کما قیل فاستانف الشرح ثانیا و کمل و شرح الارشاد شرحین عظیمین و انتفع به خلائق فی مصر و الحجاز و الیمن و غیر ذلک و هو مفتی الحجاز الان یصدرون کلّهم الا عن قوله و له اعمال عظیمة فی اللّیل لا یکاد یطّلع علیها الاّ من خلی من الحسد من صغره الی الان لم یزاحم علی شیء من امور الدنیا و لا یتردد الی احد من الولاة الاّ لضرورة فاسأل اللّه تعالی ان یریده من فضله و ینفعنا ببرکاته فی الدنیا و الآخرة آمین و شهاب الدین احمد بن محمد بن عمر خفاجی در ریحانة الألبّاء و زهرة الحیوة الدنیا گفته العلاّمة شهاب الدین احمد بن حجر الهیتمی نزیل مکة شرّفها اللّه علاّمة الدّهر خصوصا الحجاز فاذا نشرت حلل الفضل فهو طراز الطراز فکم حجّت وفود الفضلاء لکعبته و توجّهت وجوه الطلب الی قبلته ان حدّث عن الفقه و الحدیث لم تتقرط الاذان بمثل اخباره فی القدیم و الحدیث فهو العلیاء و السّند و من تفک سهام افکاره الذرّد تالیفه غرر منیرات اضاءت فی وجوه و هم المشکلات فکم اغنی یتحف افکاره محتاجا و اوضح للارشاد منهاجا ولود اللیالی عن مثله عقیم و دریاق نفثات طبعه السّلیم شفاء

ص:291

کل سقیم نشرت علی الدّنیا خلع الفرح و تزیّنت ببدیع صفاته المدح اقلام فتاواه مفاتیح ما ارتجّ من المسائل المشکلة و العلم باب مغلق مفتاحه المسئلة و هو من اجل مشایخ والدی الّذی ورثت من علومه طار فی و تالدی رحمه اللّه تعالی انتهی نقلا عن النسخة المطبوعة بمصر و محتجب نماند که شهاب الدین خفاجی مادح ابن حجر از اکابر نبلاء معروفین و اجلّه علمای مشهورین و اعاظم صدور محققین و افاخم مشایخ منقدینست محمد بن فضل اللّه المحبّی در خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر می فرماید الشیخ احمد بن محمد بن عمر قاضی القضاة الملقّب بشهاب الدّین خفاجی المصری الحنفی صاحب التصانیف السائرة واحدا فؤاد الدنیا المجمع علی تفوّقه و براعته و کان فی عصره بدر سماء العلم و نیّر افق النثر و النظم و أس المؤلّفین و رئیس المصنفین سار ذکره سیر المثل و طلعت اخباره طلوع الشّهب فی الفلک و کل من رأیناه او سمعناه به ممّن ادرک وقته معترفون له بالتفرّد فی التقریر و التحریر و حسن الإنشاء و لیس فیهم من یلحق شاؤه و لا یدعی ذلک مع انّ فی الخلق من یدعی ما لیس فیه و تألیفه کثیرة متعدّ مقبولة و انتشرن فی البلاد و رزق فیها سعاده عظیمة فانّ النّاس اشتغلوا بها و اشعاره و منشاته مسلّمة لا مجال للخدش فیها و الحاصل انه فاق کل من تقدمه فی کلّ فضیلة و أتعب من یجیء بعده مع ما خوّله اللّه تعالی من السعة و کثرة الکتب و لطف الطبع و النکتة و النادرة الخ و از محامد علیه و مفاخر جلیه خفاجی اینست که او از شیوخ ان مشایخ سبعه است که شاه ولی اللّه والد مخاطب در ارشاد الی نهایت الاسناد باتصال سند خود بایشان حمد الهی بجا آورده چنانچه تاج الدین احمد الدهان المکی در کفایته المتطلع که در ان مرویات شیخ خود حسن عجیمی جمع نموده و حسن عجیمی یکی از مشایخ مذکوره است گفته کتاب و الموطّا لامام دار الهجرة مالک بن انس الاصبحی رضی اللّه تعالی عنه روایة أبی مصعب احمد بن أبی بکر الزهری رحمه اللّه تعالی یرویه باسانید قال اخبرنا به العلامة

ص:292

شهاب الدین احمد بن محمّد الخفاجی إجازة الخ و نیز در کفایة المتطلع گفته کتاب الشهاب فی المواعظ و الآداب و مسنده کلاهما للقاضی أبی عبد اللّه محمّد بن سلامة القضاعی رحمه اللّه تعالی اخبر به عن العلاّمة شهاب الدّین احمد بن محمّد الخفاجی إجازة عن الشمس محمد بن احمد الرّملی و غیره الخ و نیز در کفایته المتطلع گفته کتاب الاکتفاء فی شرح الفاظ الشفاء للعلامة تاج الدین عبد الباقی بن عبد المجید القرشی الیمنی الشهیر بابن العمک رحمه اللّه اخبرته عن العلاّمة شهاب الدّین احمد بن محمد الخفاجی الخ و نیز در کفایة المتطلع گفته کتاب شرح الشفاء للعلاّمة شهاب الدّین احمد بن محمد الخفاجی رحمه اللّه تعالی اخبر به إجازة عن مؤلّفه العلاّمة احمد بن محمّد الخفاجی رحمه اللّه تعالی مخاطب در رساله اصول حدیث گفته سنن أبی داود حضرت شیخ ابو طاهر آن را از شیخ حسن عجیمی اخذ نمودند و ایشان از شیخ ویسی مغربی و ایشان از شیخ شهاب الدّین احمد بن محمد خفاجی الخ و إذا دریت ذلک فلیرجع الی نقل محامد ابن حجر من کتب القوم پس باید دانست که شیخ عبد القادر بن شیخ عبد اللّه العیدروس الیمنی در کتاب نور سافر عن اخبار القرن العاشر که این قاصر اصل نسخه آن مزیّن بتصحیح و خط مصنّف در کتب خانه حرم مدینه منوره زادها اللّه تکریما و تشریفا دیده ام و استفاده تراجم عدیده از آن نمودم در وقائع سنة اربع و سبعین و الف گفته و فیها فی رجب توفی الشیخ الامام شیخ الاسلام خاتمة اهل الفتیا و التدریس ناشر علوم الامام محمّد بن ادریس الحافظ شهاب الدین ابو العبّاس احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیثمی السندی الانصاری بمکة و دفن بالمعلی فی تربة الطبریین و کان بحرا فی علم الفقه و حقیقة لا تکدّره الدلاء و امام الحرمین کما اجمع علی ذلک العارفون و انعقدت علیه ناصر الملا امام اقتدت به الائمّة و همام صار فی اقلیم الحجاز امة مصنفاته فی العصر آیة لعجز عن الاتیان بمثلها المعاصرون و فتاویه فی الدهر غایة تقصر عن بلوغ مداها العالمون فهم عنها قاصرون و ابحاثه فی المذهب کالطواز المذهب طال ما طاب

ص:293

للواردین من تبتهل تدریسه صفاء المشرب و طال ما طاف حول کعبة مناسکه من الوافدین من یرید وفاء المارب واحد العصر و ثانی القطر و ثالث الشمس و البدر من اقسمت المشکلات ان لا تتضح الا لدیه و اکدت المعضلات ألیّتها ان لا تتجلی الا علیه لا سیّما و فی الحجاز علیها قد حجر و لا عجب فانّه المسمی بابن حجر ولد فی رجب سنة تسع و تسعمائة و مات ابوه و هو صغیر فکفله الامامان الکاملان علما و عملا العارف باللّه شمس الدّین بن أبی الحمائل و شمس الدّین الشناوی الی ان قال بعد ذکر جمع من مشایخ ابن حجر و اذن له بعضهم بالافتاء و التدریس و عمره دون العشرین و برع فی علوم کثیر من التفسیر و الحدیث و علم الکلام و اصول الفقه و فروعه و الفرائض و الحساب و النحو و الصّرف و المعانی و البیان و المنطق و التصوّف و من محفوظاته فی الفقه المنهاج للنووی و مقروّاته کثیرة لا یمکن تعدادها و اما اجازات المشایخ له فکثیرة جدّا و قد استوعبها رحمه اللّه فی معجم مشایخه و قدم إلی مکة فی آخر سنة ثلث و ثلثین فحج و جاور بها فی السنة التی تنیها ثم عاد الی مصر ثم حجّ بعیاله فی آخر سنة سبع و ثلثین ثم حجّ سنة اربعین و جاور من ذلک الوقت بمکة المشرفة و اقام بها یؤلّف و یفتی و یدرّس الی ان توفی فکانت مدّة اقامته بها ثلاثا و ثلثین سنة و ذکر رحمه اللّه فی معجم مشایخه قال کنت بحمد اللّه ممن وفقت برهة من الزّمان فی اوائل العمر باشاره مشایخی ارباب الاحوال و اعیان الأعیان بسماع الحدیث من المسندین و قراءة ما تیسّر من کتب هذا الفنّ علی المقرین طلب الاجازة بانواعها للقراءة فی هذا العلم الواسعة ارجاؤه الشائع ابحاثه اللازمة فی تحصیل العلوم الالیة و العلوم العقلیّة و القوانین الشرعیّة لا سیّما علم الفقه و اصله تفریعا و تاصیلا الی ان فتح الکریم من تلک الابواب ما فتح و وهب ما وهب و منح و تفضل بما لم یکن فی الحساب و مراعاة نتیجة الاکتساب حتی اجازنی اکابر اساتذتی باقراء تلک العلوم و افادتها و بالتصدی لتحریر المشکلة

ص:294

منها بالتقریر و الکتابة فاشارتها ثم بالافتاء و التدریس علی مذهب الامام المطلبی الشافعی ابن ادریس رضی اللّه عنه و ارضاه و جعل جنات المعارف منقلبه و مثواه ثم بالتصنیف و التالیف و کتبت من المتون و الشروح ما یغنی رویته عن الاطناب فی مدحه الاعلا بشرحه کل ذلک و سنّی دون العشرین بحلول نظر جماعة علیّ من العارفین اولی التصرف و الشهود و التمکین و ارباب الامداد الوافر و کنوز الاسعاف و الاسعاد الباهر ثم جرّدت صارم عزمی و ارهفت حدّ فهمی فی خدمة السنّة المطهّرة باقراء علومها و افادة رسومها المستکتمة لا سیّما بعد الاتیان الی حرم اللّه تعالی و استیطان بلده و التفرّغ لا سماع المقیمین و الواردین حیازة لنشر العلم و الفوز بعلاه و مدده صارخا فوق روس الاشهاد لیعلم الحاضر و البلدان؟ ؟ ؟ من یبیع نفسه لمولاها یقطعها عن سائر الاغراض الی حیازة العلوم و اولاها التی الی التغفل عنها الی اندراسها و التشاغل بالحظوظ الفانیة الی تزلزل قواعدها و اساسها منادیا فی کل مجمع و ناد و سهروا عداد عباد اللّه هلموا الی شرف الدنیا و الآخرة فانه لا طریق اقرب فی الوصول الی اللّه من العلوم الشرعیة المنزهة من ان یشوبها ادنی شوب من المطامع الدنیویة و من ثم قال أئمّة الفقه و العرفان کالامام الاعظم أبی حنیفة النعمان ان لم تکن العلماء اولیاء فلیس للّه ولی فی زمن من الازمان لکنهم لم یریدوا صور العلوم بل حقائق تطهر القلوب ثم ملاها من معارف القوم دون شقاشق اهل الرسوم و کما ان للصوفیة سیاحات لا بد منها کذلک لأئمّة السنّة حالات لا یستغنی اکثرهم عنها و شتان ما بینهما شتان لان تقع تلک قاصر علی اهلها و هذه عامة النفع و الاحسان و لذا دعا لهم صلّی اللّه علیه و سلم باعظم دعوة و حباهم عن غیرهم بافضل حبوة فقال نصر اللّه امرأ سمع مقالتی فرعاها فادّاها کما سمعها و مع هذا العلوّ الشامخ و الشرف الرّاسخ تقهقر الزمان فرکدت الهمم لا سیما عن هذا العلم العلی الشأن حتّی کاد ان یکون نسیا منسیّا و ان یعدم کان امره

ص:295

ظاهرا فعلا خفیّا و لهذا کان النّاس بعد ان فقدت الرحلة فی طلب الاسناد الی شاسع الاقطار یطلبون الاجازة بالاستدعاء بالکتابة من الاساتذة البعیدی الدیار و امّا الان فقد زال ذلک التفاخم فی طلبه و نسی هذا التزاحم فی نیل رتبته و تقاعدت عنه الهمم الی الغایة فاخلدت الی ارض شهواتها عن طلب الدرایة و الروایة و ذهب المسندون الجلة و من کانت تزدهی بوجودهم الملّة کان لم یکن بین الحجون الی الصّفا انیس و لم یسمر مکّة سامر لکن بحمد اللّه تعالی قد بقی من آثارهم بقایا و فی زوایا الزّمان ممن تحمل عنهم خبایا و انا ارجو ان اکون ان شاء اللّه من متبعیهم بحق و وارثیهم بصدق لانی أخذته روایة و اتقنته درایة عن الأئمّة المسندین ممن یضیق المقام عن استیعابهم و یحجب الاقتصار عن مسانیدهم اشهر مشاهیرهم شیخنا شیخ الاسلام زکریّا الانصاری الشافعی ثم شیخنا الزینی عبد الحق السّنباطی ثم شیخ مشایخنا بالاجازة الخاصّة و شیخنا بالاجازة العامّة لأنّه اجاز لمن ادرک حیاته و انی ولدت قبل وفاته بنحو ثلث سنین فکنت ممن شمّله اجازته و اشتملته عنایته حافظ عصره باتفاق اهل مصره الحلال السیوطی انتهی و من مؤّفاته شرح المشکوة نحو الرّبع و شرح المنهاج للإمام النووی فی مجلدین ضخمین و شرحین علی الارشاد للمقری کبیر و هو المسمّی بالامداد و صعیر و هو المسمی فتح الجواد و شرح الهمزیّة ابو صیریّة و شرح الاربعین النواویة و الصواعق المحرقة فی الردّ علی اهل البدع و الضلال و الزندقة و کف الرعاع عن محرّمات اللّهو و السّماع و الزّواجر عن اقتراف الکبائر و نصیحة الملوک و شرح مختصر الفقیه عبد اللّه بافضل الحاج المسمی بالمنهج القویم فی مسائل التعلیم و الاحکام فی قواطع الاسلام مشرح العباب المسمی بالایعاب و تحذیر الثقات عن اکل الکفنة و القات و شرح قطعة صالحة من الفیّة ابن مالک و شرح مختصر أبی الحسن البکری فی الفقه و شرح مختصر الروض و الاخیر لم یتم و حاشیة غیر تامّة علی شرح المنهاج و حاشیة علی العباب و اختصر الایضاح و الارشاد و الروض و الاخیر لم یتم و مناقب

ص:296

أبی حنیفة و مولف فی الاصلین و التّصوف و منظومة فی اصول الدّین و شرح عین العلم فی التصوّف لم یتم و الهیتمی نسبته الی محلة أبی الهیتم من اقلیم الغربیّة بمصر و السّعدی نسبة الی بنی سعد باقلیم الشرقیّة من اقلیم مصر ایضا و مسکنه المشرقیة لکن انتقل الی محلة أبی الهیتم فی الغربیة و امّا شهرته بابن حجر فقیل ان احد اجداده کان ملازما للصمت لا یتکلّم الا عن ضرورة او حاجة فشبّهوه بحجر ملقی لا ینطق فقالوا حجر ثم اشتهر بذلک و قد اشتهر بهذا اللّقب ایضا شیخ الاسلام ابن حجر العسقلانی و کاد صاحب الترجمة یشبهه فی فنّه الذی اشتهر به و هو الحدیث مع ما منحه اللّه به من الزیادة علیه فی علم الفقه الّذی لم یشتهر به الحافظ العسقلانی بهذا الاشتهار کیف و هو سمیّه فاشبهه اسما و وصفا و زادته نسبته الی جوار الحرم الشریف شرفا و قد کنت نثرت فیه قدیما مشیرا الی هذا الاسم الشریف فقلت ابن حجر فی البشر کالیاقوت فی الحجر یشارکها فی الاسم و یفارقها فی الرسم و للشیخ العلامة عبد العزیز بن علی الزمری المکی فیه اشعار منک المعارف فاضت عذبه و لکم عذبا زلالا حملوا؟ ؟ ؟ فاض من حجر و لصاحبنا الفقیه احمد بن الفقیه الصّالح محمد باجرادی و قد قیل من حجر اصم تفجّرت للخلق بالنصّ الحلی انهار و تفجرت یا معشر العلماء من حجر العلوم فبحرها زخّار اکرم به قطبا محیطا بالعلا و رحاؤه حقّا علیه مقدار و عبد اللّه بن جازی الشهیر بالشرقاوی در تحفه بهیه فی طبقات الشافعیه که نسخه آن در خزانه کتب محرم مدینه منورة موجود است و از ان نحیف تراجم عدیده نقل نموده گفته العلامة المحقّق الناسک الخاشع الزّاهد و السّمح شهاب الدّین بن حجر نزیل مکة المشرفة اخذ رضی اللّه عنه العلم عن جماعة من مشایخ الاسلام بمصر و اجازوه بالافتاء و التدریس فدرس و افتی بالجامع الازهر و الحجاز و انتفع به خلائق کثیرة و صنّف عدّة کتب نافعة محرّرة فی الفقه و الاصول و کمال الدین بن فخر الدّین جهرمی در براهین قاطعه

ص:297

ترجمه صواعق محرقه گفته بعد از سپاس و ستایش ملک علام و درود نامعدود برسید انام بر ذوی الافهام مخفی نیست که مکلف را بعد از تصدیق بوحدانیت الهی و تصدیق نبوت حضرت رسالت پناهی در تکمیل ایمان لابدست از علم بحقیقت امامت و خلافت خلفای اربعة رضی اللّه عنهم اجمعین و فضائل و کمالات ایشان و ما یتعلق بها از ابطال سخنان مخالفین مذهب حق و غیر ذلک چنانچه علما در کتب اصول و کلام بیان این معانی کرده اند اما کتابی علیحده درین مطلب که مشتمل بر جمیع مسائل این مطلب بوده باشد تصنیف نشده بود تا در سنه خمسین و تسعمائة در مکه معظّمه زادها اللّه شرفا و تعظیما افضل الفضلاء المتأخرین و اکمل العلماء المتبحرین قدوة ارباب التقی و اسوة المشایخ و النقباء الحبر الذکی حافظ احادیث نبوی شیخ الملة الدّین احمد الشهیر بابن الحجر الهیتمی المکّی ادرکه اللّه بلطفه الجلی کتاب صواعق محرقه فی الردّ علی الرفضة و المبتدعه تصنیف فرمود الخ و حاجی محمد بلخی خلیفه سید علی همدانی در شرح شمائل ترمذی گفته اما بعد بر ضمائر ارباب افهام زاکیه و اصحاب عقول صافیه پوشیده نماند که حضرت شیخ الاسلام و المسلمین قدوة العلماء و المحدثین و المفسرین زبدة الفقهاء و المتکلمین وحید عصره فرید دهره شیخ الحرمین الشریفین شیخی و استادی الشیخ شهاب الدین احمد المشهور بالشیخ ابن حجر ره در شرح شمائل النبی صلی اللّه علیه و سلم نوشتند که قال ائمّتنا یکفر من قال کان النّبی صلی اللّه علیه و سلم اسود او غیر قرشیّ الخ و سید محمد بن عبد الرسول برزنجی در نوافض الروافض گفته قال العلامة ابن حجر فی الصواعق المحرقة انّ الذی اجمع علیه اهل السنة و الجماعة انّه یحب علی کلّ احد تزکیّة جمیع الصحابة باثبات العدالة لهم الخ و احمد بن عبد القادر عجیلی در ذخیرة المال در شرح شعر هذا الذی قرّره الاجلة و المقتضی و لازم الادلّة

گفته و ذلک انّ اجلّة العلماء لما صرحت لهم الادلّة بهذه الخصوصیات لاهل البیت الشریف قرّروا ذلک و حرّروه مثل السّیّد علی السمهودی امام السّنة فی جواهره

ص:298

و الحافظ الطبریّ الشافعی فی ذخائره و الحجّة الزرندی الشافعی فی معالمه و شیخ الاسلام ابن حجر الشافعی فی صواعقه و جلال الدین السیوطی الشافعی فی الثغور الباسمه فی مناقب السیّدة فاطمة و احیاء المیّت فی ذکر اهل البیت و السّمطین فی السبطین و اسنی المطالب فی فضائل علی بن أبی طالب و من المفردات عدد کثیر لم اطّلع علی شیء منها و نیز عجیلی در ذخیرة المآل نقلا عن شرف الدّین محمد بن المرتضی ابن حجر مکی را باین اوصاف جمیله ستوده شیخ شیخنا بل شیخ مشایخ الاسلام خاتمة المحققین شهاب الملّة احمد بن محمّد بن حجر الهیتمی الشافعی و علاوه برین همه ابن حجر از شیوخ مشایخ شیخ حسن عجیمی از ان مشایخ سبعه است که والد ماجد مخاطب بسبب اتصال سند خود بایشان در ارشاد کمال ابتهاج و استبشار ظاهر نموده حمد خداوند متعال بر این اتصال بجا آورده تاج الدّین بن احمد دهان در کفایة المتطلع که در ان مرویّات شیخ حسن عجیمی جمع نموده می گوید کتاب الجامع الصحیح للامام الحافظ الحجة أبی الحجّاج مسلم بن حجاج المقشیری النیسابوریّ رحمه اللّه تعالی یرویه باسانید منها ما اخبر به عن مفتی مکة و رئیسها السّید محمد صادق بن احمد بادشاه قراءة لبعض و إجازة لباقیه عن العلام محمّد بن عبد العزیز الرمزمی إجازة عن والده عبد العزیز بن محمّد و الشیخ العارف أبی الحسن محمّد بن محمد البکری و العلامة احمد بن حجر الهیتمی المکی الخ و نیز در ان گفته کتاب شرح الشمائل للعلاّمة شهاب الدین احمد بن حجر الهیتمی المکی رحمه اللّه تعالی اخبر به عن الشیخ عبد الباقی الدمشقی الحنبلی عن الشیخ احمد البقاعی ح و اخبر به عن العلاّمة الشیخ ابراهیم المیمونی و حافظ وقته الشیخ محمد بن علاء الدین البابلی عن الشیخ احمد السّنهوری ح و اخبر به عن مفتی الشافعیة بمکة عن الشیخ المعمّر عبد العزیز بن العلاّمة محمد بن عبد العزیز الزمرمی کلّهم عن مؤلفه جدّ الاخیر لامّه العلاّمة شهاب الدّین احمد بن محمد بن حجر المکی فذکره و نیز در ان گفته شرح العباب و فتح الجواد و غیرهما للعلامة شهاب الدین احمد

ص:299

بن محمد بن حجر الهیتمی المکی الانصاری اخبر بها بما تقدم فی سند التحفة له و اخیر بها عن الشیخ عبد الباقی الدمشقی الحنبلی إجازة عن الشیخ احمد البقاعی عن مؤلفهما العلامة شهاب الدین احمد بن محمّد بن حجر المکّی و اخبر به العلامة ابن حجر المکی و الرّحلة جار اللّه بن فهد عن الحافظ جلال الدّین عبد الرّحمن بن أبی بکر السیوطی و اخبر به الشمس الرّملی عن والده العلامة شهاب الدّین احمد بن احمد الرّملی قال هو و جار اللّه بن فهد اخبرنا العلاّمة القاضی تقی الدّین ابو بکر بن عبد اللّه بن قاضی عجلون قال هو و البرهان ابو شریف ح و الحافظ جلال الدّین السیوطی اخبرنا به مؤلّفه العلامة جلال الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن احمد بن محمّد المحلی الانصاری فذکره و نیز در ان گفته شرح الهمزیة للعلامة احمد بن حجر المکی رحمه اللّه تعالی اخیر به عن المعمر فقیه الحرم عبد العزیز بن محمد الزمزمی عن مؤلّفه جدّه لامّه العلاّمة احمد بن محمّد بن حجر المکّی فذکره و سالم بن عبد اللّه بن سالم البصری در امداد بمعرفة الاسانید در ذکر مشایخ والد خود گفته و منهم العلامة الشیخ عبد اللّه بن الشیخ سعید باقشیر المکی فاجاز الوالد حفظه اللّه تعالی لجمیع مروّیاته و مسموعاته عن مشایخ اجلهم علامة الزمان السند عمر بن السّید عبد الرّحیم بن الحسین البصری المکی الشافعی عن العلامة المتقن شمس الدّین محمد بن احمد بن حمزة الانصاری الرّملی بسنده المعروف و اجازه السیّد عمر المذکور ایضا عن الشیخ العلامة محمّد بن عبد اللّه الطبری الحسینی الشافعی عن خاتمة المحققین شهاب الدین احمد بن حجر الانصاری المکی عن الشیخ الرملی و اخذ الشیخ ابن حجر المذکور عن القاضی زکریا الانصاری و هو اخذ عن جماعة من الاساتذة اجلّهم علی الاطلاق خاتمة الحفّاظ الشیخ ابن حجر العسقلانی و محمد بن علی بن منصور الشنوانی در درر سنیّه فیما علا من الاسانید الشنوانیة گفته مصنّفات العلامة الثقة خاتمة المحققین الشهاب احمد بن حجر الهیتمی بالمثناة فوق ثم المکی نسبة الی قریة من قری مصر

ص:300

رماحیة الغربیّة منها التحفة شرح المنهاج و شرح الارشاد و شرح المسائل و الهمیة و الاربعین النوویة و غیر ذلک ارویها بسندنا الی الشیخ عبد اللّه البصری عن العلاّمة الشیخ منصور الطوخی عن الشیخ سلطان المزاحی عن شیخ الاسلام نور الدین الزیادی عن الشهاب احمد بن حجر الهیتمی و عبد الرحمن بن محمد بن عبد الرحمن الکریزی الدمشقی در ثبت خود گفته مؤلّفات خاتمة المحققین الشهاب احمد بن حجر المکی ارویها عن الوالد عن الشهاب احمد المنینی عن الشهاب احمد التحلی عن النّور علیّ بن الجمّال عن السیّد عمر بن عبد الرحیم البصری عن بدر الدین البرنباری عن مؤلّفها و مخاطب در رساله اصول حدیث گفته و از حسن اتفاقات آنکه شیخ ابو طاهر قدس سرّه سند مسلسل دارند بصوفیان و عرفاء تا شیخ زین الدین زکریا انصاری و هو انّه اخذ عن ابیه الشیخ ابراهیم الکردی و هو عن الشیخ احمد القشاشی و هو عن الشیخ احمد الشّناوی و هو عن والده الشیخ عبد القدوس الشناوی و ایضا عن الشیخ محمد بن أبی الحسن البکری و ایضا عن الشیخ محمد بن احمد الرّملی و ایضا عن الشیخ عبد الرّحمن بن عبد القادر بن فهد و هؤلاء کلّهم من اجلّة المشایخ العارفین باللّه و الشیخ عبد القدوس عن الشیخ ابن حجر المکّی و عن الشیخ عبد الوهّاب الشعراوی و هما عن شیخ الاسلام زین الدّین زکریا الانصاری و الشیخ محمد بن البکری عن والده العارف باللّه أبی احسن البکری و هو عن الشیخ زین الدّین زکریا و کذلک الشیخ محمد الرّملی عن والده و عن الزین زکریّا و امّا الشیخ عبد الرّحمن بن عبد القادر بن فهد فعن عمّه جار اللّه بن فهد عن الشیخ جلال الدین السیوطی و نیز علمای کبار سنیّه بافادات ابن حجر مکی جابجا تمسک و تشبث می نمایند فاضل رشید در ایضاح می فرماید هر کسی که ادنی درد دین داشته باشد او را قسم بخدا داد و بخدمتش عرض می کنم از کتب کلامیه اهل سنت صواعق محرقه را که شیخ عبد الحق آن را در کتاب تکمیل الایمان مشتمل بر تعصّب گفته از باب ثامن تا جائی که لفظ خاتمة الکتاب بحمرت مرقومست مطالعه فرماید الخ و فاضل معاصر مولوی حیدر علی در ازالة العنین

ص:301

خدایا مگر مراد خطیب مذکور حطّ رتبه ابو حنیفه و انتقاص او نباشد بقرینه آنکه در تاریخ خود بسیاری از جلائل اوصاف او را یاد کرده تا آنکه جمعی از علما مناقب امام را ازین کتاب فرا گرفته اند بلکه مقصود او از کلمات قادحین این معنی باشد که ائمه مسلمین بالخصوص امام اعظم با این همه درجات رفیعه از السنه حسّاد و جهله نجات نیافته اند و ازینجاست که آن امور بیشتر از مجهولین و اهل حسد نقل کرده پس چگونه حط رتبه مسلمانی باین کلمات سخیفه متصور باشد فما ظنک بامام ائمة المسلمین چنانچه از کتاب خیرات حسان فی مناقب أبی حنیفة النعمان سمت ظهور دارد و این هم ازین کتاب منجلی ست که حافظ شمس الدّین ذهبی و حافظ ابو الفضل عسقلانی بتصریح افاده کرده اند که این کلمات قادحه از جهت عداوت و حسد که کمتر کسی از ان نجات می یابد بر روی کار آمده و حاشا که ابو حنیفه متصف بان باشد انتهی محصوله

66-علی منقی

وجه شصت و ششم آنکه شیخ علی بن حسام الدّین بن عبد الملک بن قاضی خان المتقی القادری الشاذلی المدینی الچشتی حدیث ولایت را بطرق متعدده وارد کرده چنانچه در کنز العمال که مصطفی ابن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظّنون ذکر ان بعد ذکر جمع الجوامع سیوطی باین نهج نموده ثم ان الشیخ العلاّمة علاء الدّین علیّ بن حسام الدین الهندی الشهیر بالمتقی المتوفی سنة رتّب هذا الکتاب الکبیر کما رتّب الجامع الصغیر و سماه کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال ذکر فیه انّه وقف علی کثیر ممّا دوّنه الأئمة من کتب الحدیث فلم یر فیها اکثر جمعا منه حیث جمع فیه بین الاصول الستة و اجاد مجمع کثرة الجدوی و حسن الافادة و جعله قسمین لکن کان عاریا عن فوائد جلیلة منها انّه لا یمکن کشف الحدیث الاّ إذا حفظ راس الحدیث ان کان قولیّا و اسم راویه ان کان فعلیّا و من لا یکون کذلک یعسر علیه ذلک فبوّب اوّلا کتاب الجامع الصغیر و زوائده و سمّاه منهج العمّال فی سنن الاقوال ثم بوّب بقیّه قسم الاقوال و سماه غایة العمال فی سنن الاقوال ثم بوّب قسم الافعال من جمع الجوامع و سماه مستدرک

ص:302

الاقوال ثم جمع الجمیع فی ترتیب کترتیب جامع الاصول و سمّاه کنز العمال ثم انتخبه و لخّصه فصار کتابا حافلا فی اربع مجلدات می آرد

ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی ت ک عن عمران بن حصین و تیرموران آورده

دعوا علیّا دعوا علیّا دعوا علیّا إنّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی حم عن عمران بن حصین و نیز در ان آورده

یا بریدة انّ علیّا ولیّکم بعدی فاحبّ علیّا فانه یفعل ما یؤمر الدیلمی عن علیّ و فضائل عالیه و مناقب سامیه و مدائح جلیله و محامد جمیله و محاسن کثیره و مفاخر غزیره علی متقی بر متتبع مخفی نیست و ستسمع نبذة منها فی مجلد حدیث الطیر انشاء اللّه تعالی فبان من عنایة هذا العالم النحریر و العارف الکبیر المتقی الصالح بروایة الحدیث من طرق عدیدة مخرجة من مصنفات البارعین الموصوفین بمحاسن المدائح تعنت المبطل الجارح و تهوّک المکذّب القادح و ظهر انّه رام بنفسه فی افحش الفضائح و تورّط فی اوحش القبائح بعید مغترب فازح عن اقتناء المزابح و اجتناء ثمرات المصالح محروم عن التوفیقات و المنائح غیر مبال

67-عید روس

وجه شصت و هفتم آنکه شیخ بن عبد اللّه بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس حدیث ولایت را در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام از ترمذی و حاکم نقل کرده چنانچه در کتاب العقد النّبویّ و السّر المصطفوی گفته

اخرج الترمذی و الحاکم عن عمران بن حصین انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ انّ علیا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی فهذا شیخ بن عبد اللّه العیدروس یدرأ فی صدر کلّ قال منحوس و یبیّت علی جمر الغضی اکل ضاغن منجوس و یعرک جنب کل معاند حرون شموس بابانة الحق البازغ کمشرقة الشموس و بدی عن الصّواب المانوس فیظهر انّ عقل المنکر المکذب مؤف مالوس و کذبه

ص:303

و خبطه معاین محسوس و فی تزویره و ابطاله خدع الغرور مدسوس و محتجب نماند که شیخ بن عبد اللّه العیدروس از اکابر معتمدین و افاخم معتبرین و اجلّه مشهورین و اعاظم معروفینست و کمال علوّ قدر و نهایت سمو فخر او بر متتبّع ظاهر و عیانست عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه در نور سافر عن اخبار القرن العاشر می فرماید و فی لیلة السّبت لخمس و عشرین خلت من رمضان سنة تسعین توفی الشیخ الکبیر و العلم الشهیر القطب العارف باللّه شیخ بن عبد اللّه العیدروس باحمدآباد و دفن بها فی صحن داره و علیه قبّة عظیمة و کان مولده سنة تسع عشرة و تسعمائة بتریم و من احسن تواریخ وفاته تاریخ صاحبنا الفقیه عبد اللّه بن احمد بن فلاح الحضرمی و قد نظمه فی بیتین فقال ارّخت نقلة سیّدی شمس الشموس العیدروس فانظر تجد تاریخه القطب هو شمس الشّموس و لفضلاء الآفاق فیه جملة مستکثرة من المراثی و غرائب الاتفاق انه قبل موته بنحو شهرین کان امر بتحصیل رسالة فی مناقب النووی رحمه اللّه ثم امر بمقابلتها و کان مؤلفها ذکر فیها جملة من المراثی الّتی قیلت فی الامام فقال ذات یوم انّ المراثی إذا قرئت لا بدّ ان یموت احد فاتّفق ان مات بعد ذلک و رثی بمراثی کثیرة حتی انی لم ار احد ارثی بهذا القدر منها سوی التی ذکرها فی تلک الرسالة من مراثی الامام النّووی و روی عن الشیخ الکبیر الولی شهاب الدّین احمد بن الشیخ عبد الرّحمن انّه کان یقول عاد اهل حضرموت یودّون فیه نظرة و یخصّ به اهل بلد بعید من اهل المشرق و کانت مدة اقامته بالهند اثنتین و ثلثین سنة لأنّه دخلها سنة ثمان و خمسین و تسعمائة و کان شیخا کاسمه کما قال بعض الصلحاء فی وصفه و لقد صار بحمد اللّه شیخ زمانه باتفاق عار فی وقته و قد الهم اللّه اهله حیث سمّوه شیخا قبل اوانه و وقته و ذلک لتحقق وراثته من متبوعه کما الهم اللّه آل المصطفی صلی اللّه علیه و سلّم لتسمیته محمدا قبل انه تجلّی صفاته الحمیدة صلّی اللّه

ص:304

علیه و سلّم و صار هذا الاسم الشریف یصدق فیه من اربع حیثیات احدها انّه اسمه و ثانیها انّه بلغ فی السّنّ حدّ الشیوخة و ثالثها انّه شیخ اهل التّصوف فی زمانه و رابعها انه شیخ طلبة العلم فی العلوم الظاهرة فهو شیخ اسما و وصفا و علی کلّ تقدیر و بکلّ وجه و ما احسن قول الاریب الفاضل عبد اللطیف الدّبیر حیث یقول فیه شیخ الی سبل الرشاد مسلّک و طریقه فی العلم ما لا یجهل شیخ و یحسن ادائه و بیانه لعظیم اشکال العویص یسهّل شیخ تبحّر فی العلوم فمن رای بحرا یسوغ لواردیه المنهل شیخ علیه من المهابة رونق کالبدر لکن وجهه یتهلّل شیخ له فی الطالبین مسائل صوفیّة ان جئت عنها تسال شیخ تقدّم فی السّلوک لانه ان عدّ ارباب الکرامة اوّل العیدروس الحبر قدوه عصرة من الشّدائد مقصد و مؤمّل قطب الزّمان و غوثه و غیاثه من یرتجیه لا یضاع و یهمل انّ العفیف ابو الشهاب المرتضی بحر الحقائق مرشد متفضل عذب الموارد من اتاه واردا من فیضه درن الغشاوة یغسل ما قیل هذا کامل فی ذاته الا و قلت الشیخ عندی اکمل و روی عن الشیخ الکبیر و العلم الشّهیر أبی بکر بن سالم باعلوی انّه کان یقول ما احد من آل باعلوی اوّلهم و آخرهم اعطی مثله و روی مثل ذلک عن الولی العلاّمة عبد اللّه بن عبد الرحمن الشهیر بالنّحویّ باعلوی و زاد و اللّه ما هو الاّ آیة الیوم فهو عدیم النظیر و لمّا سمع کتابه الفوز و البشری کان لا یمرّ بشیء الاّ و یقول کنت ادور لاشیاء من جهة المعتقدات فما شفانی شیء مثله فیها لا من کتب الغزالی و لا الیافعی و حکی من مجاهداته انّه کان یعتمر غالبا فی رمضان اربع عمرات باللیل و اربع عمرات بالنهار و ناهیک بها منقبة ما اجلّها فقد ورد فی الصحیح ان عمرة فی رمضان کحجّة و فی روایة تقضی حجّة او حجّة مع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال العلامة حمید و تیسر اربع باللیل و اربع بالنهار من الکرامات الخارقة و لم ینقل مثله فیما اعلم

ص:305

من الاسلاف السابقة و ما احسن قول الشیخ المعطی بن حسن باکثیر رحمه اللّه حیث یقول فی اثناء بعض قصائده فیه قد عشت فی أم القری دهرا علی تحصیل علم ثم درس قران و عبادة و زهادة فی خلوة مستترا عن سائر الاخوان و قیام لیل مع صیام هو اجر مستمسکا بالبیت و الارکان و کتبت فی الحجّاج و العمار و الزوّار و العبّاد منذ زمان مترددا من مکّة الغرّاء الی قبر النبی المصطفی العدنانی ما نلت یا ابن العیدروس ولایة مواهبا فی رتبة السلطان الاّ بلطف عنایة و عبادة و مجاهدات فی رضی الرحمن لیس المعال بالتمانی یا فتی لو لا المشقّة شاهدی و کفانی انت الوالی ابن الولی ابن الولی الی الرّضا الطاهر الاردان العیدروس ابوک و السقاف جدّک و المقدم ثالث الرّجلان هذا المفاخر إن تعدّ مفاخرا بالذّات و الاباء و الاخوان و من شیوخه شیخ الاسلام الحافظ شهاب الدّین بن حجر الهیتمی المصری و الفقیه الصّالح العلامة عبد اللّه بن احمد باقشیر الحضرمی و له من کل منهما إجازة فی جماعة آخرین یکثر عددهم و اجتمع بالعلامة الربیع بزبید و امّا مقروّاته فکثیرة جدا و من تصانیفه العقد النّبویّ و السر المصطفوی و الفوز و البشری و شرحان علی القصیدة المسمّاة تحفة المرید احدهما اکبر من الآخر امّا الکبیر فالمسمّی حقائق التوحید و امّا الصغیر فالمسمّی سراج التوحید و المولدان کذلک احدهما اکبر من الآخر و المعراج و رسالة فی العدل و ورد اسمه الحزب النفیس و نفحات الحکم علی لامیّة العجم و هو علی لسان التصوّف و لم یکمله و دیوان شعر و من شعره هذه الوسیلة القی نظم فیها نسبه الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و هی توسّلی محمد خاتم الرّسل و فاطمة و امیر المؤمنین علی الی آخر ما ساق من اشعاره ثم قال و مناقبه و کراماته لیس هذا محلها و قد افردها غیر واحد من العلماء بالتصنیف کالشیخ العلامة حمید بن عبد اللّه السندی فی رسالة له و الشیخ العلاّمة شهاب الدین احمد بن علی الیشکریّ المکی فی کتابه نزهة الاخوان و النفوس فی مناقب شیخ بن عبد اللّه

ص:306

العیدروس و قد ذکرت کثیرا منها فی مقدّمة کتابی الفتوحات القدوسیّة فی مناقب الخرقة العیدروسیّة الی ان قال و للّه درّ الشیخ عبد المعطی باکثیر حیث یقول فیه من قصیدة ذاعت فضائله و شاع ثناؤه*فی الخافقین و جاوزت بغدادا و ما احسن قول الشیخ الفاضل عبد اللّطیف الدّبیر حیث یقول فیه شیخ الانام مفید کل محقق بحر العلوم العارف الرّبانی ابن العفیف ابو الشهاب المجتبی قطب الزّمان العیدروس الثانی شرف السّیادة و الزهادة و التقی فخر الحماة الغرّ من عدنان هو کالسّفینة من تولاه نجا و سواه لم یامن من الطوفان و سید محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی در صراط سوی فی مناقب آل النبی گفته و فی العقد النّبویّ و السّر المصطفوی للشیخ الامام و الغوث الهمام بحر الحقائق و المعارف السیّد السند الفرد الامجد الشریف الحسینی المسمی بالشیخ بن عبد اللّه العیدروس باعلوی ما نصّه

فی الکتاب المذکور انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال کل سبب و نسب و حب ینقطع یوم القیمة الا سببی و نسبی و حسبی الخ و نیز محتجب نماند که شیخ عبد القادر صاحب نور سافر حائز فضل سافر و نبل زاهر و مجد باهر و شرف ظاهرست محمد امین بن فضل اللّه المحبی در خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر گفته عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس الملقب محیی الدّین الشیخ الامام ابو بکر الیمنی الحضرموتی الهندی احد اکابر علماء الحضارمة ذکره الشئلّی فی تاریخه و قال فی ترجمته قد ترجم نفسه هو فی تاریخه النور السافر عن اخبار القرن العاشر فقال ولدت فی عشیّة یوم الخمیس لعشرین خلت من شهر ربیع الاول سنة ثمان و سبعین و تسعمائة بمدینة أحمدآباد من بلاد الهند و کان والدی رای فی المنام قبل ولادتی بنحو نصف شهر جماعة من اولیاء اللّه تعالی منهم الشیخ عبد القادر الکیلانی و الشیخ ابو بکر العیدروس و کان الشیخ عبد القادر یرید حاجة من الوالد فذلک هو الذی حمله علی تسمیتی بهذا الاسم و کنّانی ایضا أبا بکر و لقّبنی محیی الدین و تقرر عنده انه سیکون لی شان

ص:307

و کان قبل ان یسلم له ولد؟ ؟ ؟ بارض الهند فما عاش له منهم غیری و کان یحبّنی جدا و قال لی مرة إذا وقع زمانک افعل ما شئت و حکی بعض الثقات قال جاء بعض الوزراء الکبار الی والدک یطلب منه الدعاء فی امر من الامور و کنت إذ ذاک صغیرا جدا و کنت جالسا بین یدیه فقرات فی الحال هذه الآیة و اخری تحبونها نَصْرٌ مِنَ اَللّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ فقال الشیخ یکفیکم هذا المقال هذا مثل الوحی قال ثم قضیت تلک الحاجة و کانت امی أمّ ولد هندیة وهبتها بعض النساء من بیت الملک المشهورة بالصدقات لابی و اعطتها جمیع ما تحتاج إلیه من اثاث و اخذ منها جملة من الجواری و کانت تنظرها مثل ابنتها و تزورها فی الشهر هرات و کانت هی إذ ذاک بکر او لم تلد له من الاولاد غیری و کانت من الصالحات و قرأت القرآن حتی ختمته علی ید بعض اولیاء اللّه فی حیاة الوالد ثم اشتغلت بالتحصیل و قرأت عدة متون علی جماعة من العلماء و تصدیت لنشر العلم و شارکت فی کثیر من الفنون و تفرغت لتحصیل العلوم النافعة و اعملت الهمّة فی اقتناء الکتب المفیزة و بالغت فی طلبها من اقطار البلاد مع ما صار الی من کتب الوالد فاجتمع عندی جملة و ما بلغنی ن سیدی الشیخ عبد اللّه العیدروس قال من حصل کتاب احیاء علوم الدین و جعله فی اربعین جلدا ضمنت له علی اللّه بالجنّة فحصلته کذلک بهذه النیة و وفقت لاستماع الاحادیث و اشتغال الاوقات بها و طالعت کثیرا من الکتب و وفقت علی اشیاء غربیة مع ما تلقّیته عن المشایخ فلم تفتنی بحمد اللّه اشاره صوفیّة او مسئلة علمیّة او نکتة ادبیّة و لکنی مع ذلک اظهر التجاهل فی ذلک لأنّ الکلام علی اشارات التصوّف و مقامات الصوفیّة لا ینبغی للشخص انّ یقدّم علیها الاّ ان کان متحقّقا بها و مع ذلک فلا یجوز له ان یخوض فیها مع غیر اهلها لانّها مبنیّة علی المواجید و الاذواق لا یطلع علی بیان

ص:308

حقیقتها بالالسنة و الاوراق ثم منّ اللّه علیّ بما لا کان لی قطّ فی حساب حتی صارت بمصنفاتی الرفاق و قال بفضلی علماء الآفاق و رزقت محبة ارباب القلوب من اولیاء اللّه تعالی و حظیت بدعواتهم الصّالحة و عظمنی العلماء شرفا و غربا و خضع لی الرؤساء طوعا و کرها و کاتبنی ملوک الاطراف و ارفدونی بصلاتهم الجمیلة و وصلت الی المدائح من الآفاق کمصر و اقصی الیمن و غیرهما و اخذ عنّی غیر واحد من الاعلام و لبس خرقة التصوف جم غفیر من الأعیان و الّفت جملة من الکتب المقبولة التی لم اسبق الی مثلها ککتاب الفتوحات القدوسیّة فی الخرقة العیدروسیّة و هو کتاب نفیس لم یؤلّف قبله اجمع عنه و هو مجلد ضخم و قرّظه جماعة من العلماء الاعلام حتی بلغت تقاریظه کراریس و من غریب الاتفاق ان تاریخه جاء مطابقا لموضوعه و هو لیس حرقة و کتاب الحدائق الخضرة فی سیرة النّبی علیه السلام و اصحابه و هو اوّل کتاب الفته و سنّی إذ ذاک دون العشرین و کتاب اتحاف الحضرة العزیزة بعیون السیرة الوجیزة و هو علی نمط الحدائق الاّ انّه اصغر و کتاب المتتخب المصطفی فی اخبار مولد المصطفی و کتاب المنهاج الی معرفة المعراج و کتاب الانموذج اللطیف فی اهل بدر الشریف و کتاب اسباب النّجاة و النّجاح فی اذکار المساء و الصّباح و کتاب الدر الثمین فی بیان المهم من الدّین و کتاب الحواشی الرشیقه علی العروة الوثیقة و کتاب منح الباری بختم البخاری و کتاب تعریف الأحباء بفضائل الأحیاء و باعثه انّ سید الشیخ عبد اللّه العیدروس قال غفر اللّه لمن یکتب کلامی فی الغزالی فرجوت ان یتناولنی دعاؤه و اردت اسعاف والدی بتحقیق رجاه فانّی سمعته یقول ان امهل الزّمان جمعت کلام الشیخ عبد اللّه فی الغزالی فی کتاب و اسمیّه الجوهر المتلالی فی کلام الشیخ عبد اللّه فی الغزالی و کتاب عقد اللآل فی فضائل الآل و کتاب خدمة السادة بنی علوی باختصار العقد النّبویّ

ص:309

و ارجو ان یوفقنی اللّه لاتمامه و کتاب بغیة المستفید بشرح تحفة المرید و هو مختصر جدّا و کتاب النفحة العنبریة فی شرح البیتین العدنیّة و کتاب غایة القرب فی شرح نهایة الطّلب اعتنی به الناس کثیرا و حصلوا منه نسخا عدیدة نحو الاربعین فیما علمت و شرح علی قصیدة الشیخ أبی بکر العیدروس صاحب عدن النبوّة و کتاب اتحاف اخوان الصفا بشرح تحفة الظّرفاء بأسماء الخلفاء و کتاب صدق الوفاء بحق الاخاء و کتاب النور السافر عن اخبار القرن العاشر و تقریظ علی شرح قصیدة البوصیری التی عارض بها بانت سعاد لشیخنا شیخ الاسلام عبد الملک بن عبد السلام دعسین الاموی الیمنی الشافعی و أخر علی رسالة صاحبنا الشیخ العلاّمة لمحمد بن محمد بن علی البکری فی تنزیه الامام مالک عن تلک المقالة الشنیعة التی نسبها إلیه من لا خلاق له و إجازة للفقیه الصالح احمد بن الفقیه محمّد باجابر و دیوان شعر اسمه الروض الاریض و الفیض المستفیض انتهی کلامه فی حق نفسه قال الشلی و من مؤلفاته التی لم یذکرها الزهر الباسم من روض الاستاذ حاتم و هو شرح رسالة من السّید حاتم إلیه و هو مطول نحو مجلّدین و کتاب قرّة العین فی مناقب الولی عمر بن محمد با حسین قال فی الزهر الباسم و شیخنا و امامنا فی هذا الشأن شیخ الاسلام العالم الرّبّانی المربّی شیخ بن عبد اللّه العیدروس فانّه ربّانی ینظره و غذانی بسرّه و صدرنی فی مکانه و شیخنا الثانی الشیخ الذی هو الاخ و ابن العم الانسان الکامل و الجزء الذی هو للکل شامل ابو الارواح و شیخ الاشباح حاتم بن احمد الاهدل و هو الّذی اسرع باسرارنا حتی لحقت وفّق السنتنا حتی نطقت و شیخنا الثالث قطب الوجود و امام اهل الشهود و شمس الشموس الشیخ عبد اللّه بن شیخ العیدروس صنوی و والدی فانّه حکمنی و البسنی الخرقة و نصبنی شیخا و ذکر صورة اجازته له و تحکیمه و شیخنا الرابع درویش حسین الکشمیری و شیخنا الخامس موسی بن

ص:310

جعفر الکشمیری و ذکر ترجمة هذین و إجازة الثانی له و شیخنا السادس الولی الکبیر القدوة الشهیر محمّد بن الشیخ حسن چشتی و لم یزل فی أحمدآباد مستمرا علی نفع العباد الی ان انتقل الی رحمة اللّه تعالی و کانت وفاته فی سنة ثمان و ثلثین و الف بمدینة أحمدآباد و عمره ستون سنة و قبره بها مشهور معروف یزار و یتبرّک به

68-میرزا مخدوم

وجه شصت و هشتم آنکه عباس الشهیر بمیرزا مخدوم بن معین الدین این حدیث شریف را با آن همه تعصب و تصلب در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام از ترمذی نقل کرده چنانچه در نواقض در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام از فرع ثانی فصل اول از فصول ثلاثه کتاب می فرماید

عن عمران بن حصین قال قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جیشا و استعمل علیهم علی بن أبی طالب فمضی فی السریة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اخبرناه بما صنع علی و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السریة فسلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقام احد الاربعة فقال الم تر الی علی بن أبی طالب فعل کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم قام الثانی فقال مثل ما قال فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل مقالتهما ثم قام الرابع فقال ما قالوا فاقبل إلیهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الغضب و یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ ثلثا ان علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن اخرجه الترمذی فیا للعجب کلّ العجب هذا صاحب النّواقض المخدوم لاجلّة متکلمیهم القروم و ملاذ مشایخهم المبدعین حقائق المنطوق و المفهوم مع ما علیه من الاغراق البالغ و التعصّب المشوم و الایضاع فی سباسب العسف المذموم و الایجاف فی مهامه الحیف الملوم یثبت فی کتابه هذا الحدیث الشریف ناقلا عن الترمذی

ص:311

صاحب الصحیح فیظهر کونه معتمدا معتبرا صحیحا علی رغم الخصوم و الکابلیّ مع کونه منتهبا لمطالب کثیرة من صاحب النواقض لم یحتفل باثباته هذا الحدیث الصحیح المنقذ من المهالک و المداحض بل جرح فیه مجازفة و عدوانا و خالفه اجهارا و اعلانا فاذا کان هذا حال الکابلی الاخذ منه بلا توسیط فما ذا اشکو من المخاطب المنتحل لثفالات المنتحل مع زیادة التّعمیس و التخلیط الموثر لاقصی الازورار عن انتهاج المنهج الوسیط الکمیش الاز دار فی اخمال الحقّ و تعمیة الصّدق بقلب نشیط و الممعن فی تشییع الزاهق و تنفیق الزائف بلسان سلیط و چنانچه نهایت اعتماد و اعتبار صحّت این حدیث از نقل کردن میرزا مخدوم آن را از ترمذی در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام ظاهرست همچنان صحّت آن از عنوان این فرع که در آن این حدیث شریف را ذکر نموده واضح و لائحست حیث قال فی صدر النّواقض ثم اعلم انّه مرتب علی مقدّمة و فصول ثلثة و کشف مقالة و خاتمة و ذیل و اکمال المقدمة فی تحقیق الایمان و الاسلام و انّ الایمان بالمعنی الذی یقوله الامامیّة لا یصحّ الفصل الاوّل و فیه فرعان الاوّل فی الآیات النازلة فی فضل الاصحاب و فضل بعض اصنافهم عموما و اهل البیت منهم لانّهم من اجلّة الاصحاب جامعون بین شرفی القرابة و الصّحبة و هو مذیّل بتحقیق رشیق الثانی فی الروایات الصحیحة الدّالّة علی فضل المذکورین فکلّ ما ورد فی فضل شخص واحد فهو ذکر فی هذا الفصل الا ما ورد فی فضل الحسنین فی انّه ذکر فی الفصل الثّانی لانّهما من غایة الاتّحاد بمنزلة شخص واحد و لئلاّ یکون بین فضل ابیهما و أمّهما فضل کثیر الخ و میرزا مخدوم از اکابر متعصّبین و اجلّة متکلمین و اعاظم متعنّتین سنیّه است و سیّد محمد عبد الرّسول برزنجی او را بمدح و تبجیل تمام یاد کرده چنانچه در نوافض گفته و بعد فیقول العبد المذنب الملول الراجی عفو ربّه محمد بن عبد الرّسول الشریف الحسینی الموسوی البرزنجی ثم المدنی

ص:312

کان اللّه له فیما له و حقّق آماله و حسّن ماله و ختم بالصّالحات اعماله انی قد کنت جمعت فیما مضی من هفوات الرافضة نبذة کنت لخّصتها من رسالة مولانا السیّد العلاّمة القاضی بالحرمین المحترمین معین الدّین اشرف الشهیر بمیرزا مخدوم الحسینی الحسنی حفید السیّد السند المحقق العلاّمة نور الدّین علی الجرجانی شارح المواقف و غیرها صاحب المولّفات العدیدة و التحقیقات المفیدة رحمه اللّه تعالی و رحم اسلافه فانّهم کلهم بیت العلم و عزّ السّنّة و کهف الجماعة سمّاها النّواقض علی الرّوافض و النّواقض بالقاف ازین عبارت ظاهرست که میرزا مخدوم صاحب مؤلّفات حدیده و تحقیقات مفیده است و او از اهلبیت علم و عزّ سنت و کهف جماعتست و برزنجی او را بلفظ مولانا یاد می کند و اعتماد بر رساله او دارد و کتاب نواقض از کتب معروفه مشتهره و اسفار معتمده معتبره ست مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون گفته نواقض علی الرّوافض للشریف میرزا مخدوم بن میر عبد الباقی من ذرّیّة السّیّد الشریف الجرجانی المتوفی فی حدود سنة 995 خمس و تسعین و تسعمائة بمکة المشرفة ذکر فیه تزییف مذهب الروافض و تقبیحه و حسام الدین سهارنپوری در مرافض کتاب نواقض را از کتب معتبره شمرده بان تمسّک و تشبث نموده و فاضل رشید تلمیذ مخاطب وحید در ایضاح استناد بکلام صاحب نواقض نموده کمال اعتبار و اعتماد مصنّف و مصنّف واضح فرموده و فاضل معاصر حیدر علی هم در ازالة الغین حواله بکتاب نواقض می نماید و مؤلّف آن را مثل کابلی اسوه و مقتدای خود در عدم مراعات ادب حضرات ائمّه هدی علیهم آلاف التحیّة و الثنا قرار می دهد و محتجب نماند که محمد بن عبد الرسول برزنجی مادح مرزا مخدوم از معاریف علمای جلیل الشأن و مشاهیر فضلای اعیانست ابو الفضل سید محمد خلیل بن سید علی مرادی در سلک الدّرر فی اعیان القرن الثانی عشر که سابقا نسخه قلمیه آن در حرم مدینه منوره دیدم درین ایام نسخه مطبوعه آن بمصر وارسیدم گفته محمّد البرزنجی بن عبد الرّسول بن عبد السیّد

ص:313

بن عبد الرّسول بن قلندر بن عبد السّیّد المتصل النّسب بسیّدنا الحسن بن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه الشّافعیّ البرزنجی الاصل و المولد المحقق المدقق النحریر الاوحد الهمام ولد بشهر زور لیلة الجمعة ثانی عشر ربیع الاول سنة اربعین و الف و نشانها و قرأ القرآن و جوّده علی والده و به تخرج فی بقیّة العلوم و قرأ فی بلاده علی جماعة منهم الملأ محمّد شریف الکورانی و لازم خاتمة المحققین ابراهیم بن حسن الکورانی و انتفع بصحبته و سلک طریق القوم علی ید الصّفی احمد القشاشی و دخل همدان و بغداد و دمشق و قسطنطنیة مصر و اخذ عمن بها من العلماء فاخذ بماردین عن احمد السّلاحی و بحلب عن أبی الوفاء العرضی و محمد الکواکبی و بدمشق عن عبد الباقی الحنبلی و عبد القادر الصّفوری و ببغداد عن الشّیخ مدلج و بمصر عن محمّد البابلی و علی السّبر املسی و سلطان المزاحی و محمّد العنانی و احمد العجمی و بالحرمین عن الواقدین إلیهما کالشیخ اسحاق بن جعمان الزبیدی و علی الربیعی و علی العقیبی التّغری و عیسی الجعفری و عبد الملک السحلماسی و غیرهم ثم توطّن المدینة الشریفة و تصدّر للتّدریس و صلو من سراة رؤسائها و الّف تصانیف عجیبة منها انهار السّلسبیل فی شرح تفسیر البیضاوی و الاشاعة فی اشراط السّاعة و النواقض للروافض و شرحا علی الفیّة المصطلح و العافیة شرح الشافیة لم یکمل و خالص التلخیص مختصر تلخیص المفتاح و مرقاة الصّعود فی تفسیر اوائل العقود و الضّاوی علی صبح فاتحة البیضاوی و رسالة فی الجهر بالبسملة فی الصّلوة و کانت له قوة اقتدار علی الاجوبة عن المسائل المشکلة فی اسرع وقت و اعذب لفظ و اسهله و اوجره و اکمله و بالجملة فقد کان من افراد العالم علما و عملا و کانت وفاته فی غرّة محرّم سنة ثلاث و مائة و الف و دفن بالمدینة رحمه اللّه تعالی و کتاب نوافض برزنجی کتابیست مستند اکابر اعاظم و معول علیه اجلّه أفاخم بودن آن از تصانیف عجیبه و تالیف غریبه

ص:314

از افادۀ مرادی ظاهر و باهرست و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون بعد ذکر نوافض می فرماید و اختصره السّیّد محمّد بن عبد الرسول البرزنجی الکردی نزیل طیبة المتوفی سنة ثلاثین و الف و مائة و فاضل معاصر حیدر علی در ازالة الغین بعبارات این کتاب تمسّک می نماید و بنهایت افتخار و استبشار افادات برزنجی را وارد نموده تخجیل و اسکات اهل حقّ بآن می خواهد

69-و صابی

وجه شصت و نهم آنکه ابراهیم بن عبد اللّه وصابی یمنی شافعی حدیث ولایت را بطرق متعدده از اساطین محدثین نقل کرده چنانچه در کتاب اسنی المطالب فی فضل امیر المؤمنین علی بن أبی طالب از کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته الباب العاشر فیها

جاء من الاخبار انّه ولیّ کل مؤمن بعد النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم

و قول النّبی صلّی اللّه من کنت مولاه فعلی مولاه و انّه لا یجوز الصّراط الا من کان معه براءة بولایة علیّ مع فضائل متفرقة خصّه اللّه تعالی بها رضی اللّه تعالی عنه

عن عمران بن حصین رضی اللّه عنه قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سریة و استعمل علیها علیّا فمضی علی السریّة فاصاب جاریة من السبی فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قالوا إذا لقینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اخبرناه بما صنع علی قال عمران و کان المسلمون إذ قدموا من سفر بدءوا برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و سلّموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریة سلموا علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر انّ علیّا صنع کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل مقالتهما فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علی ثلاثا ان علیّا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی

اخرجه الترمذی و ابن حبان فی صحیحه و اخرجه الامام احمد فی مسنده

ص:315

و قال فیه فاقبل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی الرابع و قد تغیر وجهه فقال دعوا علیّا علی منی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی و نیز در اکتفا مذکورست

وعنه رضی اللّه عنه فی روایة اخری انّ خالد بن الولید قال اغتنمها یا بریدة فاخبر النّبی صلی اللّه علیه و سلّم ما صنع فقدمت و دخلت المسجد و رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی منزل و ناس من اصحابه علی بابه فقالوا ما الخبر یا بریدة فقلت خیرا فتح اللّه علی المسلمین فقالوا ما اقدمک فقلت جاریة اخذها علی من الخمس فجئت لاخبر النّبی صلی اللّه علیه و سلم قالوا فاخبر النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فانه سیسقط من عینه و رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یسمع الکلام فخرج مغضبا فقال ما بال القوم یتنقصون علیّا من ابغض علیّا فقد ابغضنی و من فارق علیّا فقد فارقنی انّ علیّا منّی و انا منه خلق من طینتی و خلقت من طینة ابراهیم و انا افضل من ابراهیم ذرّیة بعضها من بعض و اللّه سمیع علیم یا بریدة اما علمت ان لعلی اکثر من الجاریة التی اخذ و انّه ولیّکم بعدی اخرجه ابن جریر فی تهذیب الاثار و ابن اسبوع الاندلسی فی الشفاء و نیز در ان گفته و

عنه رضی اللّه عنه قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یا بریدة انّ علیّا ولیکم بعدی فاحبّ علیّا فانه یفعل ما یؤمر به اخرجه الدیلمی فی مسند الفردوس و نیز در ان گفته و

عن عمران بن حصین رضی اللّه عنه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انّ علیا منّی و انا منه و هو ولی کلّ مؤمن بعدی اخرجه ابو داود الطیالسی فی مسنده و الحسن بن سفیان فی فوائده و ابو نعیم فی فضائل الصحابة

و عنه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم دعوا علیّا ثلثا انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی اخرجه الامام احمد فی مسدة و نیز در ان گفته

عن ابن عباس رضی اللّه عنهما انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال البریدة انّ علیّا ولیّکم بعدی

ص:316

فاحبّ علیّا فانّه یفعل ما یؤمر به اخرجه الحاکم فی المستدرک و الضّیاء فی المختارة و نیز در اکتفا مذکورست و

عن أبی ذرّ الغفاری رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی منّی و انا من علی و علیّ ولی کل مؤمن بعدی و حبّه ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه رافة اخرجه الدیلمی فی مسند الفردوس و فی مزید احتفال الوصالی صاحب الاکتفاء بذکر هذا الحدیث من طرق عدیدة ناضیة لجلباب الخفاء اکتفاء لمن صاب تحقیق الصّواب و شفاء للعلّه و رواء للغلّة لمن ذیّل الماء من السّراب و فیه تجریع السّم النّاقع للمبطلین النصّاب و تقریع فظیع للمدغلین الا و شاب فلا محید لهم الا الاصطلاء بنار الانضجار و الاکتئاب و الهیمان فی مجاهل العلز و التّباب و اللّه الموفّق المسدّد فی کلّ باب و ابراهیم بن عبد اللّه وصابی از اکابر ثقات و اجلّه اثبات و اعاظم جامعین مفاخر و أفاخم جامعین مآثرست آنفا شنیدی که حسب افاده عجیلی در ذخیرة المآل او از اجله علماست و فاضل معاصر مولوی حسن زمان او را بوصف شیخ محدّث یاد فرموده چنانچه در قول مستحسن گفته فی الریاض النضرة فی فضائل العشرة لحافظ الحجاز شیخ الحرم احمد بن عبد اللّه المحبّ الطبریّ و فی الاکتفاء فی فضل الاربعة الخفاء للشیخ المحدث ابراهیم بن عبد اللّه الوصّابی الشافعی عن الحسن و ابن سیرین معا قالا سمعنا هلیّا الخ و باید دانست که کتاب الاکتفاء وصابی نهایت مشهور و معروفست و بکمال اعتماد و اعتبار موصوف از عبارت ماضیه ذخیرة المآل عجیلی دریافتی که اسنی المطالب که کتاب رابع از کتب اربعه کتاب الاکتفاء می باشد از جملۀ آن کتبست که مصنفین آن اجلّه علمااند و ایشان بسبب تصریح ادلّه بخصوصیات مذکوره در ان کتاب اعنی ذخیرة المال برای اهلبیت علیهم السلام تقریر و تحریر آن کرده اند و نیز عجیلی در ذخیرة المآل بشرح لکن وجدت حجرا و مدرا یملأ الفضاء هیّنت منها ما تری گفته اشاره الی انّ واردات محاسنهم کالحجر و المدمر الّتی ملأت الفضاء و الحمد للّه ربّ العالمین فبیّنت من ذلک ما تسمعه

ص:317

و ما بقی اکثر و لذلک لا یوجد کتاب من کتب الحدیث الاّ و هم مذکورون فیه امّا مفرقا و امّا مجموعا و امّا الکتب المفردة فی فضائلهم فهی کثیرة جدّا منها السّمطین فی فضائل السبطین و منها اسنی المطالب فی فضائل علی بن أبی طالب و منها الثغور الباسمه فی فضائل السیّدة فاطمة و احیاء المیت فی ذکر اهل البیت له ایضا و ذخائر العقبی فی فضائل ذوی القربی للطبری و غیر ذلک مما لا مطمع فی حصره الخ و علمای کبار و أئمّه عالی مقدار بروایات کتاب الاکتفاء احتجاج می نمایند و بنقل و اثبات اخبار آن نهایت اعتبارش ظاهر می فرمایند احمد بن عبد القادر عجیلی در ذخیرة المال گفته

قال صاحب الاکتفاء فی تاریخ الاربعة الخلفاء عن جعفر بن محمّد عن ابیه عن جده علی بن الحسین رضی اللّه عنهم قال ماتت فاطمة بین المغرب و العشاء الخ و محمد محبوب عالم در تفسیر خود که معروفست بتفسیر شاهی و مدح و ثنای آن از کلام مخاطب قمقام و تلمیذ فرید او رشید والا مقام در کمال وضوح و ظهورست جابجا از کتاب الاکتفاء روایات نقل می کند اقصای فخامت مرتبت آن قرار وی انصاف می نهد کما ستطلع علیه فی مجلّد حدیث التشبیه و علاوه برین همه از صدر کتاب الاکتفاء معتبر و معتمد و مشهور و مستند بودن اخبار و آثار آن در نهایت ظهورست که هر گاه بعض اخوان صفا از اهل صدق و وفا از مصنف سؤال کردند که جمع نماید برای او تالیفی از احادیث نبویه ص و آثاری که از ثقات اثبات مرویست در فضل صحابه خاصّه خلفای اربعه مع فضل محبین شان و ذمّ مبغضین ایشان تا واضح شود که محبّت شان و اقتفاء آثار ایشان از ازکای قرب و افضل اعمالست و مقتدی بایشان بر هدایتست از پروردگار خود و مبغض شان در عمرات ضلال پس باین امر برای قلوب مؤمنین شفا حاصل شود و باعث همّ و حزن و غیظ و اسف فجار جاحدین فضل صحابه و حامدین از سنت و جماعة معاندین نصّ کتاب و سنّت گردد جواب داد او را مصنّف باعتذار و اعتراف بعجز و تقصیر در حالی که مصرح بود بعدم اقتدار و هر گاه او اعتذار را قبول نکرد مصنّف از خدا استخاره نمود بعد استخاره دید که اجابت او واجبست پس اجابت کرد

ص:318

او را بسوی سؤال او وقتی که دید عزم او و اقبال او پس جمع کرد این کتاب را در شرف مناقب و عظم قدر و علوّ مراتب شان و تدوین نمود فضائلشان را از کتب عدیده بر وجه اختصار و حذف سند تا بر ناظر تناول آن سهل باشد و پیش آید بر طالب در ان چیزیکه قصد می کند آن را و نسبت کرده هر حدیثی را بکتاب مخرج منه و تنبیه نموده بر مؤلّف آن برای تخلص از عهده ارتیاب در نقل و اتباع اولی السابقه از اهل علم و فضل رغبت کرده در ثواب از خدای ملک وهّاب و ستقف علی اصل ذلک الصّدر الشارح بلطائف مضامینه کل صدر فیما بعد ان شاء اللّه تعالی

70-احمد الحافی

وجه هفتادم آنکه احمد بن محمد بن احمد الحافی الحسینی الشافعی حدیث ولایت را در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارد کرده چنانچه در تبر مذاب فی ترتیب الاصحاب گفته

روی الامام احمد فی المسند عن بریدة و فی کتاب فضائل علی و رواه اکثر المحدثین ان النّبی صلی اللّه علیه و سلم بعث خالد بن ولید فی سریة و بعث علیّا فی سریّة اخری و کلاهما الی الیمن و قال ان اجتمعتا فعلی علی النّاس و ان افترقتما فکلّ واحد منکما علی جنده فاجتمعا و اغارا و سبیا نساء و اخذا اموالا و قتلا ناسا و اخذ علی جاریة فاختصّها لنفسه فقال خالد لاربعة من المسلمین منهم بریدة الاسلمی اسبقوا الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فاذکروا له کذا و اذکروا له کذا لامور عدّدها علی علیّ فسبقها إلیه فجاء واحد من جانبه فقال انّ علیّا فعل کذا فاعرض عنه فجاء الآخر من الجانب الآخر فقال انّ علیّا فعل کذا فاعرض عنه فجاء بریدة الاسلمی فقال یا رسول اللّه ان علیّا فعل کذا و اخذ جاریة لنفسه فغضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حتی احمرّ وجهه فقال دعوا لی علیّا یکرّرها ان علیّا منّی و انا من علیّ و ان حظّه من الخمس اکثرهما اخذ و هو ولیّ کل مؤمن بعدی فللّه الحمد و المنة که افادۀ فاضل شافعی حافی توهین و تبحین هر معاند جافی را نامی؟ ؟ ؟ و نافی و انکار و ابطال هر مکابر غیر مصافی را دافع و نافی و برای مرض تشکیک و تمریض هر متعصب ظاهر و خافی شافی و برای اظهار حق و صواب بر ارباب الباب کافی و به تبکیت و اسکات و تخجیل

ص:319

مخاطب متخذلق نبیل وافی چه از آن واضحست که این حدیث شریف را امام احمد در مسند و مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام روایت فرموده و اکثر محدثین شرف روایت آن احراز ساخته قلوب نصاب را بسان نحاس گداخته لواء نصرت حق و ازهاق باطل افراشته اند

71-عطاء اللّه شیرازی

وجه هفتاد و یکم آنکه جمال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه شیرازی شیخ اجازه مخاطب مقتدای اصحاب سقیفه سازی حدیث ولایت را در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام مکررا وارد نموده چنانچه در اربعین فضائل آن حضرت گفته الحدیث الثالث

عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سریّة و أمر علیهم علیّا فصنع علی شیئا انکروه فتعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لنخبرنّه به و کانوا إذا قدموا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فسلّموا علیه و نظروا إلیه ثم ینصرفون الی رحالهم قال فلمّا قدمت السّریّة سلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد من الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر انّ علیّا صنع کذا و کذا فاقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یعرف الغضب من وجهه فقال ما تریدون من علیّ علیّ منّی و انا منه و علیّ ولیّ کل مؤمن بعدی و نیز جمال الدّین در اربعین بعد ذکر حدیث غدیر بروایت امام جعفر صادق علیه السّلام که در ان اشعار حسّان هم مذکورست گفته و رواه ابو سعید الخدری و فیه الاستشهاد بالشعر المذکور و فیه من التاریخ و زیادة البیان ما لم یرو عن غیره

فقال لما نزل النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بغدیر خمّ یوم الخمیس الثامن عشر من ذی الحجّة دعا النّاس الی علیّ فاخذ بضبعیه فرفعهما حتی نظر النّاس الی بیاض ابط رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال اللّه اکبر الحمد للّه علی اکمال الدّین و اتمام النعمة و رضی الرّب برسالتی و الولایة لعلیّ من بعدی من کنت مولاه فعلیّ مولاه الحدیث فهذا جمال الدّین شیخ إجازة المخاطب الفطین قد اظهر الحق الحقیق بالاذعان و الیقین حیث روی حدیث الولایة بالتکرار فی الاربعین

ص:320

مبتغیا للتقرّب الی ربّ العالمین و شفاعة سیّد المرسلین و التّوسّل الی الأئمّة الطّاهرین صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین فلا ادری أ یجترئ اتباع المخاطب علی تکذیب شیخه و عماده و مقتداه و سناده انّهما کافی الصفاقة و الجلاعة او یخرجونه من اهل السّنة و الجماعة و اصحاب الفضل و البراعة و أئمّة النقد و مهرة الصّناعة و مستتر نماند که اعتماد و اعتبار و جلالت مرتبت و سمو منزلت احادیث اربعین از صدر آن نهایت لائح و مستبینست چنانچه گفته و بعد فیقول العبد الفقیر الی اللّه الغنیّ عطاء اللّه بن فضل اللّه المشتهر بجمال الدّین المحدّث الحسینیّ احسن اللّه احواله و حقق بجوده العمیم آماله هذه اربعون حدیثا فی مناقب امیر المؤمنین و امام المتقین و یعسوب المسلمین الی ان قال و ان کانت مناقبه کثیرة و فضائله غزیرة بحیث لا تعدّ و لا تحصی و لا تحدّ و لا تستقصی کما

ورد عن ابن عبّاس مرفوعا لو انّ الرّیاض اقلام و البحر مداد و الجنّ حسّاب و الانس کتّاب ما احصوا فضائل علیّ بن أبی طالب و روی انّ رجلا قال لابن عبّاس سبحان اللّه ما اکثر مناقب علیّ بن أبی طالب انّی لاحسبها ثلثة آلاف قال او لا تقول انّها الی ثلثین الف اقرب لکنّی اقتصرت منها علی اربعین حدیثا روما للاختصار و مراعاة لما اشتهر من سیّد الابرار و سند الاخیار محمّد المصطفی الرسول المختار صلّی اللّه علیه و سلّم ما ترادف اللیل و النهار و تعاقب العشیّ و الابکار

انّه قال من حفظ علی امّتی اربعین حدیثا من امر دینها بعثه اللّه تعالی فقیها عالما

و فی روایة بعثه اللّه تعالی یوم القیمة فی زمرة الفقهاء و العلماء

و فی روایة کتب فی زمرة العلماء و حشر فی زمرة الشهداء

و فی روایة و کنت له یوم القیمة شافعا و شهیدا

و فی روایة قیل له ادخل من أیّ ابواب الجنة شئت جمعتها من الکتب المعتبرة علی طریقة اهل البیت علیهم السلام الخ و محاسن شامخه و مفاخر باذخه و معالی ناصعه و مآثر بارعه و مکارم جلیله و مناقب جمیله جمال الدین محدّث

ص:321

سابقا در مجلد حدیث غدیر مبیّن شده و باز در مجلد حدیث تشبیه خواهی شنید فکن لذلک من المتربّصین

72-علی قاری

وجه هفتاد و دوم آنکه علی بن سلطان محمد الهرویّ المعروف بالقاری حدیث ولایت را بطرق عدیده در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام نقل کرده چنانچه در مرقاة شرح مشکاة در فضائل آن حضرت گفته

فی الرّیاض عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سریّة و استعمل علیها علیّا قال فمضی علی السّریّة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اخبرناه بما صنع علیّ فقال عمران و کان المسلمون إذا قدموا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و سلّموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر انّ علیّا صنع کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ ثلاثا انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی اخرجه الترمذیّ و قال حسن غریب و

اخرجه احمد و قال فیه فاقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی الرّابع و قد تغتر وجهه فقال دعوا علیّا علیّ منّی و انا منه و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی و له طریق آخر عن بریدة و اصله فی صحیح البخاری فالحمد للّه المنّان حیث وضح و بان من افادة ابن سلطان انّ الحدیث الشریف ممّا رواه الأئمّة الأعیان و نقله الجهابذة الذین هم من الثقة و الأعیان بمکان و هم الحذّاق السّبّاق و ائمّة هذا الشأن فرمی الحدیث بالکذب و البهتان نهایة المجازفة و العدوان و اقصی الشحناء و الطغیان و افحش المعاندة و الشنئان انتهی الخبب و الوجیف فی موامی الصّغار و الهوان و مخالفة صریحة الدّین و الایمان

ص:322

و مجانبة فضیحة للتثبّت و الایقان و محایدة قبیحة للین العریکة و التّحلی بالاذعان و تقول بما لم ینزل اللّه به من سلطان و مخفی نماند که تعصّب و تحامل و تشدّد و تعنّت و تنطّع و تعمّق و تهوّک قاری عاری از خوف باری بمثابه رسیده که برای تبریه عمر بن سعید منحوس چندان ایضاع و ایغال در خبط منکوس بکار برده که ذکر تجویز اجتهاد که موجب اجر جزیل و ثواب جمیلست و لو کان واحدا برای آن منبع کفر و عناد و ینبوع شقا و لداد و معدن خسار و الحاد و منبت و مغرس ظلم و جور و جفا بر اهل بیت امجاد صلوات اللّه و سلامه علیهم الی یوم التناد در قتال ریحانه رسول و فلذه کبد بتول که این قتال سبب تام قتل و شهادت آن امام انام و قتل دیگر اقارب کرام که اساطین و سادات اسلام بودند گردیده نموده و اصلا حیا و شرم و مبالات و آزرم از خدا و رسول و نفس رسول و صدیقه کبری و حسن مجتبی و سائر ائمه هدی و جمیع اهل اسلام شیعة کانوا او متسمین بالسنیّة السنیة ببارگاه عالی خود راه نداده شرح کتاب احادیث نبویه را باین خرافت سراسر آفت و جسارت سراپا خسارت که کاشف از کمال اسلام و ایمان او و مادحین و مسلّمین و معتقدین اوست آلوده طریق کشف اسرار و هتک استار و ابدای عوار این جماعت کبار کما ینبغی پیموده پس واضح شد که حیا و شرم و آزرم و انصاف و ایمان و ایقان و اسلام مخاطب قمقام و دیگر مکذّبین عالی مقام از قاری حامی ابن سعد ناری بمراتب بالاتر و افزونترست که حدیث ولایت را که قاری با این همه جسارت ثابت می کند مخاطب و امثال او تکذیب بر ملا می نمایند و قصب سبق در ترویح ارواح نواصب لئام می ربایند بلکه اوشان را هم درین باب شرمنده و خجل می نمایند ملاّ علی قاری در مرقاة شرح مشکاة در فصل ثانی از باب بکاء علی المیت از کتاب الجنائز گفته قال ابن معین فی عمر بن سعد کیف یکون من قتل الحسین ثقة انتهی اقول رحم اللّه من انصف و العجب ممن یخرج حدیثه فی کتبهم مع علمهم بحاله تمّ کلام میرک و فیه انّه قد یقال انه لم یباشر لقتله و لعل حضوره مع العسکر کان بالرای و الاجتهاد

ص:323

و ربّما حسن حاله و طاب ماله و من الذی سلم من صدور معصیة عنه و ظهور زلّة منه فلو فتح الباب اشکل الامر علی ذوی الالباب انتهی ازین عبارت ظاهرست که ابن معین نفی ثقت از عمر بن سعد بسبب قتل امام حسین علیه السلام نموده و میرک تعجب از کسانی که اخراج حدیث او می کنند با وصف علم بحال او سر داده در حقیقت ابواب صنوف قدح و جرح و طعن و ملام بر اعلام سنیه گشاده لکن قاری بعد نقل این هر دو کلام متانت نظام حرکت لوحی آغاز نهاده یعنی برای اظهار کمال اسلام و ایمان و ولاء و صفا و حسن اعتقاد و صلاح و رشاد و طیب طینت و سریرت و صفا و ذکاء بصیرت خود در مقام حمایت و رعایت و کفایت و شفاعت و سرپرستی و وارسی و مجاهرت و مظاهرت و موازرت و مساعدت و معاونت و انجاد و امداد مساعفت قاتل سیّد الشهداء و قاتل دیگر اقارب و عترت آن حضرت برآمده تخدیع همج رعاع و ازلال اشیاع و اتباع آن علاّمه مطاع بحیله رذیله نفی مباشرت قتل خواسته و ریاست عسکر شقاوت پیکر را بحضور سراسر قصور تعبیر کرده سبب تخفیف شناعت و فظاعت که منجر بظهور کمال وقاحت و صفاقتست پنداشته و باختراع تجویز رای و اجتهاد در قتال و پیکار نور عین رسول مختار و جگر گوشه حیدر کرّار و ثمره فؤاد صدیقه کبری و والد تسعة من الائمّة الاطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم ما اختلف اللیل و النهار بر سر سنیه سنیه که مدعی ولاء اهلبیت علیهم السلام اند طامّه طمّاء و رزیّه فقماء و واهیه عظمی و قیامت کبری برپا ساخته مکامن بواطن نصب مواطن این حضرات را بوجه بلیغ مکشوف و بغض و عداوت و خزی و خسارت این جماعت عالی تبار را بطریق تحقیق مجلو و معروف ساخته و اهل حق را از تجشم مؤنت بتعیین حقائق انحراف و اعتساف و غرائب جزاف و سفساف این حضرات با انصاف وارهانیده بیک مقاله تمام مذهب ملمّع و مزوّق و مشرّب مکدّر و مرنق این حضرات بخاک سیاه برابر فرموده سیلاب فنا باساس طرق مسوّله و سبل مذلّله ایشان دوانیده و عجب آنست که با وصف ذکر تجویز و رای و اجتهاد و قاتل سیّد الشهداء الامجاد صلوات اللّه و سلامه علیه و علی آبائه

ص:324

و ابنائه آلاف التحیّة الی یوم التناد که این حین اثبات کمال حذق و مهارت و نهایت دین و دیانت و استحقاق اجر و کرامت برای آن قاتل سراپا شقاوت مزبله کفر و خسارتست باز قاری را اضطراب و خفقان و وحشت و رجفان رو داده در صدد دیگر تسویل و تلمیع بتقفیه و تسجیع بعد ابراز ان الحاد شنیع و کفر فظیع برآمده یعنی کلمه و ربّما حسن حاله و طاب مآله بر زبان آورده و ظاهرست که اگر محض تجویز حسن حال و طیب مآل بلا دلیل قابل تعویل با وصف ثبوت کمال کفر و ضلال و الحاد و ازلال و اقصای خسارت و حیازت انواع خزی و عداوت سبب حیله خلاص از اعضال و مایه نجات و سبب قرار از اشکال می تواند شد در حق جمیع کفار و اشرار حتی ابلیس الملعون فی کلام القهّار الجبار و سائر المردة الفجّار و حامیانشان این کلمه ناهنجار بر زبان می توانند آورد پس اسکات و افحامشان بچه طور توان کرد و باید دانست که قاری را با وصف این تعصّب فضیح که نموذج آن شنیدی و نیز با ان عبارت فاحشه او که بر رسائل سیوطی که در اثبات نجات و ایمان و اسلام آبای سرور انبیای کرام که بپاس اسلام و حمیّت دین اعلام تصنیف کرده ردّ واهی آغاز نهاده کمال ایمان و اسلام خود قرار وی ارباب انصاف نهاده اکابر اساطین سنیّه بمدائح عظیمه و مناقب فخیمه می ستایند محمد بن فضل اللّه المحبّی در خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر گفته علی بن محمّد سلطان الهروی المعروف بالقاری الحنفی نزیل مکة واحد صدور العلم فرد عصره الباهر السّمت فی التحقیق و تنقیح العبارات و شهرته کافیة عن الاطراء فی وصفه ولد بهراة و رحل الی مکة و تدبّرها و اخذ بها عن الاستاذ أبی الحسن البکریّ و السّید زکریّا الحسینیّ و الشهاب احمد بن حجر الهیتمی و الشیخ احمد المصریّ تلمیذ القاضی زکریّا و الشیخ عبد اللّه السندی و العلاّمة قطب الدین المکّی و غیرهم و اشتهر ذکره و طار صیته و الّف التالیف الکبیرة اللطیفة التادیة المحتویة علی القوائد الجلیلة منها شرحه علی المشکوة فی مجلدات و هو اکبرها و اجلّها و شرح الشفاء و شرح الشمائل و شرح النخبة و شرح الشّاطبیّة و شرح الحوریة

ص:325

و لخّص من القاموس موادّ و سمّاه الناموس و له الاثمار الجنیّة فی اسماء الحنفیّة و شرح ثلاثیات البخاری و نزهة الخاطر الفاتر فی ترجمة الشیخ عبد القادر لکنّه امتحن بالاعتراض علی الائمّة لا سیّما الشافعی و اصحابه رحمهم اللّه تعالی و اعترض علی الامام مالک فی ارسال الید فی الصّلوة و الّف فی ذلک رسالة جوابا له فی جمیع ما قاله و ردّ علیه اعتراضاته و اعجب من ذلک ما نقله عنه السیّد محمّد بن عبد الرّسول البرزنجیّ الحسینیّ فی کتابه سداد الدّین فی اثبات النجاة فی الدّرجات للوالدین انّه شرح الفقه الاکبر المنسوب الی الامام أبی حنیفة رحمه اللّه تعالی و تعدّی فیه طوره فی الاساءة فی حق الوالدین ثم انّه ما کفاه ذلک حتّی الّف فیه رسالة و قال فی شرحه للشفاء متبجحا و مفتخرا بدا لک انّی الّفت فی کفرهما رسالة فلیته إذ لم یراع حق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حیث آذاه بذلک کان استحیا من ذکر ذلک فی شرح الشفاء الموضوع لبیان شرف المصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم و قد عاب النّاس علی صاحب الشفاء ذکره فیه عدم مفروضیة الصّلوة علیه صلّی اللّه علیه و سلم فی الصّلوة و ادعاء تفرّد الشافعی بذلک بان هذه المسئلة لیست من موضوع کتابه و قد قیض اللّه تعالی الامام عبد القادر الطبریّ للردّ علی القاری فالّف رسالة اغلظ فیها فی الرّد علیه و بالجملة فقد صدر منه امثال ذلک و کان غنیا عن ان تصدر منه و لولاها لاشتهرت مؤّفاته بحیث ملأت الدنیا لکثرة فائدتها و حسن انسجامها و کانت وفاته بمکّة فی شوال سنة 1014 اربع عشرة و الف و دفن بالمعالاة و لمّا بلغ خبر وفاته علماء مصر صلّوا علیه بجامع الازهر صلاة الغیبة فی مجمع حافل بجمع اربعة آلاف نسمة فاکثر

73-عبد الرؤف

وجه هفتاد و سوم آنکه عبد الرؤف بن تاج العارفین بن علی المناوی الشافعی حدیث ولایت را در کنوز الحقائق فی حدیث خیر الخلائق که اسم شریف آن از جلالت و عظمت مرویاتش مخبرست وارد کرده و نیز علوّ مرتبت و سمو منزلت آن از صدر ظاهرست حیث قال فیه و بعد

ص:326

فیقول العبد الفقیر القائم علی قدم التقصیر عبد الرؤف المنادی هذا کتاب عجاب من تامّله دخلت علیه المسرّة من کل باب جمعت فیه زهاء عشرة آلاف حدیث فی عشرة کراریس کل کراس الف حدیث فی کل ورقة مائة حدیث نقرا بالعرض علی العادة و فی نصف العرض بالطول و من اعلی الی اسفل و من اسفل الی اعلی کل نصف سطر مستقل بنفسه و رتبته علی حروف المعجم لیسهل تناوله علی العرب و العجم مع شغل القلب باخوان یتضاءل دونها الشوامخ و مصائب تطیش فی مقابلتها الشمّ الرواسخ رمانی الزمان بسهامه و اصابنی الدهر بحسامه و حمامه و الحمد للإله ذی الجلال علی کل حال من الاحوال و سمّیته کنوز الحقائق فی حدیث خیر الخلائق و المامول من ساداتنا مشایخ العصر و جهابذة الدهر أن یسمح احدهم بتحشیة علیه متنا و اسنادا لیکون تبصرة لهذا العاجز و لمن تبصر و تذکرة لمن أراد ان یتذکر و بعد ذکر

حدیث الیوم انتقصت العرب ملک العجم خ که آخر احادیث کتابست گفته و بهذا الحدیث المستطاب ثم زبد هذا الکتاب فدونک مؤلفا کانّه فصوص یاقوتیّه او عقود زبرجدیّة او قلائد زمردیّة او سبائک نضاد أو مصابیح توقد من مشکاة الانوار من شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ فهو الخلیق یقول القائل فی هذا المضمار کتاب فی سرائره سرور مناجیه من الآخران ناج فکم معنی بدیع تحت لفظ هناک تزاوجا أیّ ازدواج کراح فی زجاج او کروح سرت فی جسم معتدل المزاج و اللّه المسئول ان ینفع به مؤلفه و علیه من وقف و لا یؤاخذه بما قصر و حتی و اقترف؟ ؟ ؟ و ان یعفو عما فرّط فیه من الزّلل و ان یدخل مؤلفه الجنّة بفضله فانه لن یدخلها بعمله لو کان فکیف و لا عمل و کان الفراغ من تسوید هذا الکتاب المیمون و الدرّ المصون فی ذی الحجّة ختام عام ستّ و عشرین و الف علی ید مصنفه افقر الوری خویدم الفقراء محمد عبد الرؤف المناوی نور اللّه حین إلیه یاوی و حفه بلطف سماویّ

ص:327

و غفر ذنوبه و ستر عیوبه آمین صلّی اللّه علی سیّد الانبیاء و خلاصة الاصفیاء محمّد الصادق الامین و علی آله و صحبه الطّیبین الطاهرین و جعلنا فی حضرته من المقربین و سلام علی عباده الذین اصطفی و الحمد للّه ربّ العالمین و هر گاه این را شنیدی پس بدانکه در همین کنوز الحقائق گفته

یا بریدة انّ علیّا ولیّکم من بعدی فرای اخرجه الدیلمی فی الفردوس و نیز در کنوز الحقائق گفته

یا علی انت ولیّ کلّ مؤمن من بعدی طیا أی اخرجه الطیالسی انتهی نقلا عن نسخة من کنوز الحقائق بخط العرب فالحمد الموفق المسدّد لادراک الحقائق حیث ثبت من صنیع صاحب کنوز الحقائق حیف کل مکذب مائق و بان مین کل مشاحن للحقّ مفارق و انهتک ستر کل ذائغ مارق و وضح انّ الحدیث الشریف من احادیث خیر الخلائق و انّه کنز من کنوز الحقائق حقیق المدائح و المحامد التی نعتها للناوی الفائق الکاشف للدقائق فاللّه الحافظ الصائن من الاقتحام فی المداحض و المزالق و عبد الرؤف عالم نهایت مشهور و معروف بفضائل جلیله جلیّه موصوف و محامد جمیله سنیّه او مزری حالیات قطوف و بدر کمال و فضل او بالاتر از اتسام بوصمت محاق و خسوفست محمد امین بن فضل اللّه بن محبّ اللّه بن محمد الحموی الدمشقی که مناقب و مآثر و محاسن و مفاخر او از سلک الدرر ظاهر و باهرست در خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر کما سمعت فی مجلد حدیث الغدیر گفته عبد الرؤف بن تاج العارفین بن علی بن زین العابدین الملقب زین الدّین الحدّادی ثم المناوی القاهری الشافعی و قد تقدم ذکر تتمة نسبه فی ترجمه ابنه زین العابدین الامام الکبیر الحجّة الثبت القدوة صاحب التصانیف السائرة و اجلّ احل عصره من غیر ارتیاب و کان اماما فاضلا زاهدا عابدا قانتا للّه خاشعا له کثیر النفع و کان متقربا بحسن العمل منابر اعلی التّسبیح و الاذکار صابرا صادقا و کان یقتصر یومه و لیلته علی اکلة واحدة من الطعام قد جمع من العلوم و المعارف علی اختلاف انواعها و تبائن اقسامها ما لم یجتمع فی احد ممّن عاصره نشا فی حجر والده و حفظ القرآن قبل

ص:328

بلوغه ثم حفظ البهجة و غیرها من متون الشافعیة و الفیّة بن مالک الفیّة السبرة للعراقی و الفیّة الحدیث له ایضا و عرض ذلک علی مشایخ عصره فی حیاة والده ثم اقبل علیّ الاشتغال فقرأ علی والده علوم العربیّة و تفقه بالشمس الرّملی و اخذ التفسیر و الحدیث و الادب عن النور علیّ بن غانم المقدّسی و حضر دروس الاستاذ محمد البکریّ فی التّفسیر و التصوّف و اخذ الحدیث عن النجم الغیطی و الشیخ قاسم و الشیخ حمدان الفقیه و الشیخ الطبلاوی لکن کان اکثر اختصاصه بالشمس الرّملیّ و به برع و اخذ التصوف عن جمع و تلقّی الذکر من قطب زمانه الشیخ عبد الوهّاب الشعراوی ثم اخذ طریق الخلوتیّة عن الشیخ محمد المناخلی اخی عبد اللّه و اخلاه مراداته؟ ؟ ؟ عن الشیخ محرم الرّومی حین قدم مصر بقصد الحجّ و طریق البیرامیّة عن الشیخ حسین الرّومیّ المنتشوی و طریق الشاذلیّة عن الشیخ منصور الغیطی و طریق النقشبندیة عن السّید الحسیب النسیب مسعود الطاشکندیّ و غیرهم عن مشایخ عصره و تقلد النیابة الشافعیّة ببعض المجالس فسلک فیها الطریقة الحمیدة و کان لا یتناول منها شیئا ثمّ رفع نفسه عنها و انقطع عن مخالطة النّاس و العزل فی منزل و اقبل علی التالیف فصنف فی غالب العلوم ثم ولّی تدریس المدرسة الصالحیّة فحسده اهل عصره و کانوا لا یعرفون مزیّة علمه لانزوائه عنهم و لما حضر الدرس فیها ردّ علیه من کل مذهب فضلاؤه منتقدین علیه و شرع فی إقراء مختصر المزنی و نصب الجدل فی المذاهب و اتی فی تقریره بما لم یسمع من غیره فاذعنوا لفضله و صار اجلاء العلماء یبادرون لحضوره و اخذ عنه منهم خلق کثیر منهم الشیخ سلیمان البابلیّ و السّید ابراهیم الطاشکندیّ و الشیخ علیّ الاجهوریّ و الولیّ المعتقد احمد الکلبی ولده الشیخ محمّد و غیرهم و کان مع ذلک لم یخل من طاعن و حاسد حتّی دس علیه السمّ فتوالی علیه بسبب ذلک نقص فی اطرافه و بدنه من کثرة التداوی

ص:329

و لما عجز صار ولده تاج الدّین محمد یستملی منه التالیف و یسطرها و تالیفه کثیرة الی ان قال بعد ذکر اکثر مصنّفاته و له مؤلفات أخر غیر هذه و بالجملة فهو اعظم علماء هذا التاریخ آثارا و مؤلفاته غالبها متداولة کثیرة النفع و للناس علیها تهافت زائد و یتغالون فی اثمانها و اشهرها شرحاه علی الجامع الصغیر و شرح السّیرة المنظومة للعراقیّ و کانت ولادته فی سنة 952 اثنتین و خمسین و تسعمائة و توفی صبیحة یوم الخمیس الثالث و العشرین من صفر 1031 سنة احدی و ثلثین و الف و صلی علیه بجامع الازهر یوم الجمعة و دفن بجانب زاویته التی انشأها بخط المقسم المبارک فیما بین زاویتی سیّدی الشیخ احمد الزاهد و الشیخ مدین الاشمعونی و قیل فی تاریخ موته مات شافعی الزمان رحمه اللّه

74-سید محمود

وجه هفتاد و چهارم آنکه سید محمود بن محمد بن علی الشیخانیّ القادریّ حدیث ولایت را در صراط سویّ فی مناقب آل النبی وارد کرده و اوّلا عبارت صدر صراط سویّ که از ان مزید مدح و ثنای و وصف و اطرای آن ظاهر و حقیقت و اصابت و عظمت و جلالت و مطالب و مقاصد آن باهر گردد باید شنید پس باید دانست که سیّد محمود در اوّل کتاب مذکور گفته اما بعد فانّ العمل بغیر العلم و بال و العلم بغیر العمل خبال و لا یقبض العلم الاّ بموت العلماء کما

فی الحدیث المتفق علی صحّته فی روایة عبد اللّه بن عمران رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال انّ اللّه لا یقبض العلم انتزاعا ینتزعه من النّاس و لکن یقبض العلم بموت العلماء کلما ذهب عالم ذهب بما معه حتی إذا لم یبق عالم اتخذ الناس رؤساء جهالا فسئلوا فافتوا بغیر علم فضلّوا و اضلّوا و اعلم ان الفحول قد قبضت و الوعول قد هلکت و انقرض زمان العلم و خمدت جمرته و هزمته کثرة الجهل و علت دولته حتی لم یبق من الکتب التی یعتمد علیها فی ذکر الانساب الا بعض الکتب التی صنّفها اصحاب و البدعة کما ستقف علی اسمائها فی تضاعیف الکتاب انشاء اللّه تعالی و یلوح لک شرارها من بعید کالسّراب لکونها فارغة عن

ص:330

الصدق و الصواب و ذلک امّا لاندراس محبّة آل بیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم من قلوب الصّالحین من اهل السّنّة و العیاذ باللّه من تلک الفتنة او النقص فی الایمان و تردّد فی الیقین او لشین فاحش و کلم ظاهر فی امر الدّین و الدّلیل علی ذلک انّی سمعت من جماعة لا یعبأ اللّه بها انّهم یسبّون الاشراف القاطنین بمکّة المشرّفة و المدینة المنوّرة من بنی الحسن ع و الحسین ع فاجبتها بقول القائل لو کلّ کلب عوی لقّمته حجرا* لاصبح الصّخر مثقالا بدینار ثمّ نودی فی سرّی الرّوضة بین القبر الشریف و المنبر بالانتصار لاهل البیت فشرعت عند ذلک فی کتاب اذکر فیه مناقب اهل البیت علی ما اتفق علیه اهل السّنة و الجماعة علی وجه الاختصار و اذکر فیه ان شاء اللّه تعالی من ذکر کلّ واحد من ائمّة اهل البیت من کان معاصر الهم من احبابهم و اعدائهم کما تری ذلک ان شاء اللّه قریبا و سمّیته الصّراط السّویّ فی مناقب آل النّبیّ و لقد اجاد من قال ارتجالا فیه شعرا حسنا هذا کتاب نفیس قد حوی دررا فی مدح آل رسول اللّه و الشّرف*انعم به من کتاب تحفة برزن ما مثلها فی خبایا الدهر من تحف فغن به صاح و اغنم فی مطالعته و استخرج الجوهر المکنون من صدف تزلّ منه العنا و الهمّ سائره و فیه تهدی صراطا غیر مختلف فهو الصّراط السّوی فی الاسم شهرته تالیف محمود تالی منهج السّلف القادری طریقا فی مسالکه الشافعی اتّباعا للعهود وفی و هر گاه این عبارت سراپا جزالت کاشف از بعض اسرار عظمت و جلالت این کتاب سراسر متانت شنیدی پس بدانکه در همین صراط سویّ می فرماید

اخرج احمد عن عمرو بن شاش الاسلمی رضی اللّه عنه و هو من اصحاب الحدیبیّة قال خرجت مع علیّ رضی اللّه عنه الی الیمن فجفانی فی سفری حتی وجدت فی نفسی علیه فلمّا قدمت اظهرت شکایته فی المسجد حتی بلغ ذلک النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فدخلت المسجد ذات غداة و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی ناس من اصحابه فلمّا فانی اعدّ لی عینیه

ص:331

یقول حدّد الیّ النظر حتّی إذا جلست قال یا عمرو و اللّه لقد إذ یثنی قلت اعوذ باللّه ان اوذیک یا رسول اللّه فقال بلی من آذی علیّا فقد آذانی و فی لفظ اخرجه ابن عبد البرّ من احبّ علیّا فقد احبّنی و من ابغض علیّا فقد ابغضنی و من آذی علیّا فقد آذانی

و فی روایة انّ بریدة تکلّم فی علیّ بما لا یحبّ رسول اللّه و ذلک انّه اخذ جاریة من الخمس فبلغ ذلک الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فخرج رسول اللّه مغضبا فقال ما بال اقوام ینقصون علیّا من بغض علیّا فقد بغضنی و من فارق علیّا فقد فارقنی انّ علیّا منّی و انا منه خلق من طینتی و خلقت من طینة ابراهیم و انا افضل من ابراهیم ذرّیّة بعضها من بعض وَ اَللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ثم قال یا بریدة اما علمت انّ لعلیّ اکثر من الجاریة الّتی اخذ و انّه ولیّکم بعدی و فی روایة محمود القدریّ الشیخانی لهذا الحدیث الشریف عن احمد بن حنبل الامام فی هذا الکتاب الممدوح بمحامد باهرة علی لسان منفّه القمقام دلیل واضح علی اعتماده و اعتباره و براءته من الکذب و السّقام و تنصّله عن اتّهام الاغتام فتکذیب المخاطب ایّاه خلاف ما صرّح به الحذّاق الماهرون تفوّل فظیع فاحش وَ إِنّا عَلی ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ و محمود بن محمد شیخانی از شیوخ مشهورین و علمای معروفینست نهایت رفعت مرتبت و سموّ منزلت او از اشعار بلاغت شعار بعض معاصرین قادری که آنفا در ضمن صدر صراط سوی مذکور شد واضح و ظاهرست فاضل رشید بروایت او احتجاج و استدلال نموده چنانچه در کتاب غرّة الراشدین بمقام اثبات ادّعای فدای ابو حنیفه جان خود را بر اهلبیت علیهم السلام گفته و سیّد محمود قادری قدّس سره در کتاب حیات الذّاکرین فرموده قیل انّ رجلا اتی ابا حنیفة رحمة اللّه علیه و قال اخی توفّی و اوصی بثلث ماله لامام المسلمین الی من ادفع فقال له ابو حنیفة أمرک بهذا السؤال ابو جعفر الدّوانقی و کان یبغض ابا حنیفة کبغض جماعة من اشقیاء بلدنا لامام الشّافعیّ رح فحلف السائل کذبا انه ما امرنی بهذا السّؤال فقال ابو حنیفة رح ادفع الثلث الی

ص:332

جعفر بن محمد الصّادق فانّه هو الامام الحق فذهب السائل و اخبر ابا جعفر الدّوانقی بذلک فقال ابو جعفر بهذا عرفت ابا حنیفة منذ قدیم انّه یری الحقّ لغیرنا ثم دعا بابی حنیفة و سقاه السّم فی الطعام ففهم ابو حنیفة ذلک فقام لیخرج فقال له ابو جعفر الی این یا ابا حنیفة فقال الی این تامرنی فامره بالجلوس الی ان عمل السم فیه فخرج و مات شهیدا فی الطریق انتهی و درین روایت و روایت مناقب امام اعظم که بالا مذکور شده اعنی بعضی گفته اند که در حادثه محمد و ابراهیم چون امام فتوی نوشت و به بیعت و اعانت ایشان فرمود منصور بر آن مطلع شد الخ اختلافی نیست چرا که سؤال متعدد بود چنانکه از عبارت دیروز روایت پر ظاهرست پس جایزست که جواب امام اول یعنی فتوای دادن بصرف مال بطرف محمد و ابراهیم باعث تغیر منصور بر آن جناب و طلب ایشان از کوفه ببغداد باعث حبس شده باشد و جواب دوم یعنی فتوی دادن بدفع ثلث بسوی حضرت امام جعفر صادق علیه السلام و قائل شدن بامامت آن جناب باعث قتل شده باشد

75-احمد باکثیر

وجه هفتاد و پنجم آنکه احمد بن الفضل بن محمد با کثیر حدیث ولایت را در وسیلة المال فی مناقب الآل از احمد بن حنبل روایت کرده و اولا عبارت صدر وسیلة المال که از ان نهایت جلالت و عظمت و مدح و ثنای کتاب مذکور و اعتماد و اعتبار احادیث مذکوره در آن ثابت شود باید شنید قال فیه فرأیت ان اجمع فی تالیفی هذا من درر الفوائد الثمینة و غرر الاحادیث الصحیحة و الحسنة ممّا هو مختص بالعترة النبویّة و البضعة الفاطمیّة و اذکره بلفظ الاجمال ثم ما ورد من مناقب اهل الکساء الاربعة نخبة الآل و اصرّح فیه باسمائهم ثم ما ورد لکل واحد منهم بصریح اسمه الشریف فجمعت فی کتابی هذا زیدة ما دوّنوه و عمدة ما صحّحوه من ذلک و اتقنوه و ما رقموه فی مؤلفاتهم و قنوه فیه مقتصرا علی ما یودّی المطلوب و یوصل إلیه باحسن نمط و اسلوب سالکا فی ذلک طریق السّداد و مقتصرا فیه علی ما به یحصل المراد تارکا للتطویل الممل سالما من نقص الاختصار المخل فجاء بحمد اللّه تعالی من احسن تالیف فی هذا الشأن و اتقن

ص:333

مصنّف سلک فیه طریق الاتقان جمع مع سهولة تناوله البدیع حسن البیان و حوی مع تناسب مسائله و تناسق وسائله عدویة الموارد للظّمآن و تتبّعت فیه غالب ما صحّ نقله من الاحادیث و یعمل بمثله فی الفضائل و یحتج به فی القدیم و الحدیث و ترکت ما اشتدّ ضعفه منها و لم نجد له شاهدا یقویه و جانیت عما تکلّم فی سنده و قد عدّه الحفّاظ من الموضوع الذی یجب ان نتّقیه و اتیت بالمشهور فی کتب التواریخ عند نقل القصص و الاخبار و ربّما دعت الحاجة الی الاشاره لبعض الوقائع روما لطریق الاختصار و اکتفیت بالحوالة علی الکتب المؤلّفة لذلک الفنّ فانّها تغنی عن التطویل بذکره فی کتابنا لقصد الایجاز مهما امکن فدونک مؤلفا یجب رقم سطوره بخالص الابریز و مصنّفا تبعین ان یقابل بالتکریم و التعزیز و یحق له ان یجرّ ذیل فخره علی فرق کل مؤلّف سواه و یسمو علی مصنف بما جمع فیه و حواه إذ هو سفینة بجواهر نعوت اهل البیت قد شحنت و فی بحار فضائلهم الجمّة عامت و علی جودی شمائلهم استوت و استوطنت یضوع من ارجائها نشر مناقبهم العاطر و یلوح فی شمائلها بدر کواکبهم الزاهر تتبعت فیه من الاحادیث ما یشرح صدور المؤمنین و تقر به عیون المتّقین و یضیق بسببه ذرع المنافقین ممّا تفرق فی سواه من نصوص العلماء و مؤلّفات الأئمّة القدماء ثم لمّا کمل حسنه البهی و تهذیبه و تم بحمد اللّه تعالی تفصیله و تبویبه سمیته وسیلة المال فی عدّ مناقب الآل لکی یطابق اسمه مسمّاه و بوافق رسمه المعنی الذی نویناه و المبنی الذی علیه بنیناه لانی الفته راجیا به السّلامة من ورطات یوم القیام و الخلوص من ندامة ذلک المقام مؤمّلا من فضل اللّه تعالی ان احرز ببرکته سائر الآمال و أفوز باسنی المطالب فی الحال و المآل لان حبّهم هو الوسیلة العظمی و تقربهم فی کلا الدّارین یوصل الی کل مقام اسنی و هر گاه

ص:334

مدائح زاهره و مناقب فاخره ابن کتاب شریف شنیدی پس بدانکه احمد بن الفضل در همین کتاب می فرماید

عن عمران بن حصین رضی اللّه عنه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی اخرجه احمد و ابو حاتم و الترمذی و قال حسن غریب و

عن بریدة رضی اللّه عنه انه کان یبغض علیّا فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم تبغض علیا قال نعم فقال لا تبغضه و ان کنت تحبّه فازدد له حبّا قال فما کان احد من الناس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم احبّ الیّ من علیّ

و فی روایة علی منّی و انا من علی و هو ولیّکم بعدی خرجهما احمد بن حنبل

76-احمد باکثیر در وسیله المال

وجه هفتاد و ششم آنکه نیز احمد بن الفضل بن محمد باکثیر در وسیلة المال حدیث ولایت را در ضمن حدیث عشر خصال روایت نموده چنانچه فرموده

عن عمرو بن میمون رضی اللّه عنهما إذ اتاه سبعة رهط فقالوا یا ابن عبّاس امّا تقوم معنا او تخلو من هؤلاء قال بل اقوم معکم و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی فقال انتدوا أی اجلسوا فی النّادی و هو یجلس القوم الذی یتحدّثون فیه ثم جاء ینقض ثوبه و یقول افّ و تفّ وقعوا فی رجل له عشر خصال وقعوا فی رجل قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحب اللّه و رسوله فاستشرف لها من استشرف فقال این علیّ بن أبی طالب فقالوا هو فی الرحم یطحن قال فما کان احدکم لیطحن فجاء و هو ارمد لا یکاد یبصر فنفث فی عینیه ثم هزّ الرایة و اعطاه ایاها فجاء بصفیّة بنت حییّ ثم بعث فلانا یعنی ابا بکر رضی اللّه عنه بسورة التوبة فبعث علیّا خلفه فاخذها منه و قال لا یذهب بها الا رجل منی و انا منه و قال لبنی عمه ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة و علی جالس معه فابوا فقال علیّ انا اوالیکم فی الدنیا و الآخرة قال فترکه ثم اقبل علی رجل منهم فقال ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة قال انت ولیّی فی الدنیا و الآخرة قال و کان اوّل من اسلم بعد خدیجة قال فاخذ النّبی

ص:335

صلّی اللّه علیه و سلم ثوبه و وضعه علی علی و فاطمة و الحسن و الحسین فقال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قال و شری نفسه فلبس ثوب النبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم نام مکانه و کان المشرکون یرمون النبی صلّی اللّه علیه و سلم فجاء ابو بکر و علی نائم قال و ابو بکر یحسب انّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال له علی انّ نبیّ اللّه قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه فانطلق ابو بکر معه و دخل الغار و جعل علیّ یرمی بالحجارة کما کان یرمی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و هو یتضوّر أی یصیح و یلتوی عند الضّرب قد لفّ راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انّک للائم کان صاحبک نرمیه فلا یتضیّر و انت تتضیّر و قد استنکرنا ذلک قال و خرج النّبی صلی اللّه علیه و سلم فی الناس للغزوة فقال له علی اخرج معک فقال له النبی صلّی اللّه اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبی انّه لا ینبغی ان اذهب الاّ و أنت خلیفتی و قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت ولی کل مؤمن بعدی قال و سدّ ابواب المسجد الاّ باب علیّ قال فیدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره قال و قال من کنت مولاه فعلیّ مولاه

قال و اخبرنا انّ اللّه عزّ و جل قد رضی عن اصحاب الشجرة و علم ما فی قلوبهم فهل حدثنا انّه سخط علیهم بعد و قال یا بنی اللّه ائذن لی اضرب عنقه یعنی حاطب قال او کنت فاعلا و ما یدریک لعل اللّه اطلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم و علی کرم اللّه وجهه من اهل الشجرة و اهل بدر بل من اکرمهم رضوان اللّه تعالی علیهم اجمعین خرج هذا الحدیث بتمامه احمد بن حنبل و ابو القاسم الدمشقی فی الموافقات فی الاربعین الطوال و اخرج النّسائی بعضه و هذه القصّة مشهورة ذکرها ابو اسحاق و غیره فالحمد للّه علی ثبوت اعتماد هذا الحدیث الشهیر من افادة باکثیر الذی هو العالم النحریر و المعتمد الکبیر و الموئل فی الحرم المکی لکلّ عظیم و صغیر

ص:336

فالجزم مخاخ الازلال و التعزیر و انجرم شباک الاضلال و التعییر و انهدم اساس الابطال و النکیر و انفصم عری التکذیب و التحقیر و اللّه الموفق بالهدایة و التبصیر محتجب نماند که احمد بن الفضل صاحب فضل جلیل و فائز مقام رفیع و سنی و از اکابر و نبهای علمای مکه معظمه و نحاریر ثقات آن بلده مکرّمه است در مجلد غدیر شنیدی که محمد امین بن فضل اللّه المحبّی در خلاصه الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر گفته الشیخ احمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکی الشافعی من ادباء الحجاز و فضلائها المتمکّنین کان فاضلا ادیبا له مقدار علی و فضل جلیّ و کان له فی العلوم الفلکیّة و علم الاوفاق و الزابر جاید عالیه و کان له عند اشراف مکة منزلة و شهرة و کان فی الموسم یجلس فی المکان الذی یقسّم فیه الصّر السلطانی بالحرم الشریف بدلا عن شریف مکة و من مؤلفاته حسن المال فی مناقب الآل جعله باسم الشریف ادریس امیر مکة و من شعره قوله مصدّرا و معجزا قصیدة المثنی یمدح بها السیّد علی بن برکات الشریف الحسنی و هی حشاشة نفس ودّعت یوم ودعوا و قالت لاظعان الأحبّة اتبعوا الی ان قال بعد ذکر تمام الاشعار و اتفق له انّه سمع و هو مختصر ینادی علی فاکهة ودّعوا من دنار حیله فقال بدیها یا صاح داعی المنون وافی و حلّ فی حیّنا نزوله ها انا قد رحلت عنکم فردّعوا من دنا رحیله فلم یلبث الا قلیلا حتّی مات رحمه اللّه تعالی و کانت وفاته فی سنة سبع و اربعین و الف بمکة و دفن بالمعلاة و رضی الدّین محمد بن علی بن حیدر در تنضید العقود سنیّه بتمهید الدولة الحسنة که در مکه معظمه از کتبخانه بعض اعلام فقیر را عاریت بدست آمده بود گفته قال احمد صاحب الوسیلة و هو الثقة الامین فی کل فضیلة و کان نجم الدّین شارک ایاه فی ولایة مکة المشرفة و عمره اثنان ستّین بولایة الغوری و هی آخر ولایة صدرت من الشراکة سنة 718 ثمان عشرة و سبعمائة ازین عبارت ظاهرست که احمد صاحب وسیله ثقه و امینست در هر فضیلت و ناهیک به مدحا و ثناء عظیما و تعظیما و اطراء فخیما و رضی الدین در تنضید العقود

ص:337

السّنیّة بعد ذکر بعض روایات و حکایات داله بر عدم مؤاخذه سادات بافعال قبیحه گفته و ان اردت زیادة علی ذلک فعلیک بخاتمة وسیلة المال و بجواهر العقدین و غیرهما من کتب التواریخ

77-میرزا محمد بدخشی در مفتاح النجا

وجه هفتاد و هفتم آنکه میرزا محمد بن معتمد خان حارثی بدخشی در مفتاح النجا فی مناقب آل العبا گفته

اخرج احمد عن بریدة رضی اللّه عنه قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بعثین الی الیمن علی احدهما علی بن أبی طالب و علی الآخر خالد بن الولید فقال إذا التقیتم فعلیّ علی النّاس و إذا افترقتم فکل واحد منکما علی جنده قال فلقینا بنی زبید من اهل الیمن فاقتتلنا فظهر المسلمون علی المشرکین فقتلنا المقاتلة و سبینا الذرّیّة فاصطفی علی امرة من السبی لنفسه قال بریدة فکتب معی خالد بن الولید الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یخبره بذلک فلمّا اتیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم دفعت الکتاب فقرئ علیه فرایت الغضب فی وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقلت یا رسول اللّه هذا مکان العائذ بک بعثتنی مع رجل فامرتنی ان اطیعه ففعلت ما ارسلت به فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا نقع فی علیّ فانّه منّی و انا منه و هو ولیّکم بعدی

78-میرزا محمد بدخشی نقل روایت دیلمی

وجه هفتاد و هشتم آنکه نیز میرزا محمد در مفتاح النجا گفته

اخرج الدیلمی عن علیّ کرم اللّه وجهه انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال لبریدة یا بریدة انّ علیّا ولیّکم بعدی فاحبّ علیّا فانه یفعل ما یؤمر

79-میرزا محمد بدخشی روایت عمران بن حصین

وجه هفتاد و نهم آنکه نیز در مفتاح النجا گفته

اخرج الترمذیّ و اللفظ له و الحاکم عن عمران بن حصین رضی اللّه عنه قال بعثه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جیشا فاستعمل علیهم علی بن أبی طالب فمضی فی السریّة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اخبرنا بما صنع علی و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فسلّموا علیه ثم انصرفوا

ص:338

الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر الی علی بن أبی طالب صنع کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و لفظه عند احمد مرفوعا دعوا علیّا دعوا علیّا دعوا علیّا انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی

80-میرزا محمد بدخشی روایت خطیب رافعی

وجه هشتادم آنکه نیز میرزا محمد در مفتاح النجا گفته

اخرج الخطیب و الرافعی عن علیّ کرم اللّه وجهه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سالت اللّه یا علی فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعة سالت اللّه ان یجمع علیک امّتی فابی علی و اعطانی فیک انّ اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدی تسبق به الاوّلین و الآخرین و اعطانی انّک ولیّ المؤمنین بعدی

81-میرزا محمد بدخشی روایت عمرو بن میمون

وجه هشتاد و یکم آنکه نیز میرزا محمد در مفتاح النجا گفته و

اخرج احمد عن عمرو بن میمون قال انّی لجالس الی ابن عبّاس رضی اللّه عنه إذ اتاه تسعة رهط قالوا یا ابن عبّاس اما ان تقوم معنا و امّا ان تخلونا فقال ابن عبّاس بل اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح لم یعم قال فانتدوا فتحدّثوا فلا ندری ما قال فجاء ینفض ثوبه و هو یقول افّ و تفّ وقعوا فی رجل له عشر وقعوا فی رجل قال له النّبی صلی اللّه علیه و سلم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحبّ اللّه و رسوله قال فاستشرف لها من استشرف قال این علی قیل هو فی الرّحی یطحن قال و ما کان احدکم یطحن قال فجاء و هو ارمد لا یکاد یبصر قال فنفث فی عینه ثم هی الرایة ثلثا فاعطاه ایاها فجاء بصفیّة بنت حیی

ص:339

قال ثم بعث ابا بکر بسورة التوبة فبعث علیّا خلفه فاخذها منه قال لا یذهب بها الا رجل منی و انا منه قال و قال لبنی عمّه ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة قال و علی جالس معهم فابوا فقال علی انا او إلیک فی الدنیا و الآخرة قال فترکه ثم اقبل علی رجل منهم فقال ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال علی انا او إلیک فی الدنیا و الآخرة فقال انت ولیّی فی الدنیا و الآخرة قال و کان اوّل من اسلم من النّاس بعد خدیجة قال و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و حسن و حسین فقال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قال و شری علی نفسه فلبس ثوب النّبی صلی اللّه علیه و سلّم ثم نام مکانه قال و کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فجاء ابو بکر و علی نائم و ابو بکر یحسب انّه نبی اللّه ص فقال له این نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال و جعل علی یرمی بالحجارة کما یرمی رسول اللّه و هو یتضوّر قد لفّ راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف راسه فقالوا انّک للئیم کان صاحبک نرمیه فلا یتضور و انت تتضور و قد استنکرنا ذلک و خرج الناس فی غزاة تبوک قال فقال علی اخرج معک فقال له نبیّ اللّه لا فبکی فقال له ما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انک لست بنبی لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی قال و سدّ ابواب المسجد غیر باب علیّ قال فیدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره قال و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من کنت مولاه فان مولاه علیّ قال و اخبرنا للّه عزّ و جلّ انه قد رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم هل حدث احد انّه سخط علیهم بعده اقول هذا حدیث حسن بل صححه بعضهم و هو شامل لمناقب جمة یلزم لاهل العلم حفظه ازین عبارت ظاهرست

ص:340

که این حدیث شریف که در ان حدیث ولایت هم مذکورست شامل مناقب حمیده است و لازمست اهل علم را حفظ آن پس بحمد اللّه المنان حسب افاده میرزا محمد معتمد خان مخاطب عالیشان و بعض دیگر متعصبین بی ایقان که جسارت بر تکذیب و ابطال آن با جهاد و اعلان نموده اند بزه کار و آثم و تارک واجب و لازم و خارج از جمله اهل علم و مهره حذاق و دالج زمره عوام فسّاق و داخل همج رعاع منهمکین فی اشواق الصفق بالاسواق و چون میرزا محمد معتمد خان مقبول و مستنده ممدوح خود مخاطب عالی مکانست پس خروج او از اهل علم و دخول در زمرۀ تارکین لازم حتم حسب افاده ممدوح خودش ثابت گردید و سجل این خروج و دخول بدستخط خاص خود و مزیّن و کمال عظمت و جلالت و نهایت دیانت و امانت او بالزام او واضح و روشن شد

82-میرزا محمد بدخشی در نزل الابرار روایت عمرو بن حصین

وجه هشتاد و دوم آنکه نیز میرزا محمد بدخشانی در نزل الابرار بما صح فی مناقب اهل البیت الاطهار در قسم اول از باب اول از مقصد کتاب گفته

اخرج الترمذی و الحاکم عن عمران بن الحصین رضی اللّه عنه قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جیشا و استعمل علیهم علی بن أبی طالب فمضی فی السّریّة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقالوا إذا بلغنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اخبرناه بما صنع علیّ و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فسلموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر ان علی بن أبی طالب صنع کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام إلیه الثالث فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علی ما تریدون من علیّ ما تریدون من علی انّ علیا منی و انا منه و هو ولی کل مؤمن

ص:341

بعدی

83-میرزا محمد بدخشی در نزل الابرار

وجه هشتاد و سوم آنکه نیز میرزا محمد در نزل الابرار در ضمن همین قسم گفته

اخرج احمد عن عمرو بن میمون قال انّی لجالس الی ابن عبّاس رضی اللّه عنهما إذ اتاه تسعة رهط قالوا یا ابن عباس امّا ان تقوم معنا و امّا ان تخلونا فقال ابن عبّاس بل اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح لم یعم قال فانتدوا فتحدّثوا فلا تدری ما قال فجاء ینفض ثوبه و هو یقول افّ و تفّ وقعوا فی رجل له عشر وقعوا فی رجل قال له النّبی صلی اللّه علیه و سلم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه ابدا بحبّ اللّه و رسوله قال فاستشرف لها من استشرف قال این علی قیل هو فی الرّحی یطحن قال و ما کان احدکم یطحن قال فجاء و هو ارمد لا یکاد یبصر قال فنفث فی عینیه ثم هزّ الرّایة ثلثا فاعطاه ایّاها فجاء بصفیّة بنت حییّ قال ثم بعث ابا بکر بسورة التّوبة فبعث علیّا خلفه فاخذهامنه قال لا یذهب بها الا رجل منّی و انا منه قال و قال لنبی عمّه ایّکم یوالینی فی الدّنیا و الآخرة قال و علیّ جالس معهم فابوا فقال علی انا اوالیک فی الدّنیا و الآخرة قال فترکه ثم اقبل علی رجل منهم فقال ایّکم یوالینی فی الدّنیا و الآخرة فابوا فقال علی انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة فقال انت ولیّی فی الدّنیا و الآخرة قال و کان اوّل من اسلم من النّاس بعد خدیجة قال و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین فقال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قال و شری علی نفسه لبس ثوب النّبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم نام مکانه قال و کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجاء ابو بکر و علی نائم و ابو بکر یحسب انّه نبیّ اللّه فقال له این نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال و جعل علی یرمی بالحجارة کما یرمی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و هو یتضوّر قد لفّ راسه فی الثوب یخرجه حتی اصبح ثم کشف راسه فقالوا انّک للئیم کان صاحبک یرمیه فلا یتضوّر و انت تتضوّر و قد استنکرنا

ص:342

ذلک قال و خرج النّاس و غزاة تبوک قال فقال علی اخرج معک فقال له نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی فقال له امّا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبیّ لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی قال و سدّ ابواب المسجد غیر باب علیّ قال و یدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره

قال و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من کنت مولاه فانّ مولاه علیّ قال و اخبرنا اللّه عزّ و جلّ انه قد رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم هل حدث انه سخط بعده و مخفی نماند که قسم اوّل از ابواب مقصد نزل الابرار موضوعست برای ذکر احادیثی که علمای اعلام سنیّه در صحت آن اختلاف نکرده اند چنانچه در اوّل نزل الابرار گفته و نشرع الان بالمقصد و الاستعانة من الصّمد الاحد المقصد فی مناقب آل العباء و هو مشتمل علی اربعة ابواب و کل باب منها ینقسم الی قسمین فالقسم الاول فی الاحادیث التی لم یختلف فی صحتها العلماء الاعلام و القسم الثانی فیما اختلفوا فیه پس صحت حدیث ولایت بحمد اللّه و حسن توفیقه بلا اختلاف اهل سنت و انصاف بکمال وضوح و ظهور ثابت گردید و للّه الحمد علی ذلک

84-میرزا محمد بدخشی در تحفه المحبین

وجه هشتاد و چهارم آنکه نیز میر محمد در تحفة المحبین گفته

دعوا علیّا دعوا علیّا دعوا علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی حم عن عمران بن حصین

85-میرزا محمد بدخشی در تحفه

وجه هشتاد و پنجم آنکه نیز در تحفة المحبین گفته

ما تریدون من علی ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ ان علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی ت و حسنه ک عن عمران بن حصین و مخفی نماند که میرزا محمد بن معتمد خان از افاخم معتمدین جلیل الشأن و اعاظم مستندین اعیان و اجلّه محققین ارکان و اکابر مشاهیر سنیانست فاضل رشید تصریح کرده بآنکه او از عظمای اهل سنّتست و کتاب او را مثل کتب دیگر ائمه و اساطین خود بافتخار و ابتهاج و استبشار بمقابله اهل حقّ در دلائل اثبات ولای سنّیه باهل بیت علیهم السلام ذکر نموده جابجا بافادات او تمسّک و تشبّث فرموده کما شرح فی مجلد حدیث الغدیر و مولوی حیدر علی با آن همه غلوّ و تعصّب نام میرزا محمد بدخشی را در ازالة العنین؟ ؟ ؟ در جمله

ص:343

علمای سنّیه که لاعن یزیداند ذکر کرده و کتاب مفتاح النجا را در ذکر قرین دیگر کتب ائمّه و اساطین خود گردانیده بلکه آن را بر ذکر کتب عدیده که ذکرش نموده و کتب دیگر که ذکرش نکرده و تصریح صریح باعتبار آن نموده تقدیم بخشیده و این کتاب را از شواهد مزکّی بر دعوی خود شمرده و خود شاهصاحب بجواب سائلی که از دهان؟ ؟ ؟ تخصیص لقب مرتضی بجناب امیر المؤمنین علیه السلام سؤال کرده می فرماید در احادیث صحیحه کنیت ایشان بابو تراب و ابو الریحانتین و تلقیب ایشان بذوالقرنین و یعسوب الدین و صدّیق و فاروق و سابق و یعسوب الامّه و یعسوب قریش و بیضة البلد و امین و شریف و با؟ ؟ ؟ مهتدی و ذی الاذن الواعی مروی و ثابتست و میرزا محمد بن معتمد خان حارثی مورّخ مشهور این شهر یعنی دهلی در رسائل فضائل خلفا و فضائل اهلبیت که این هر دو رساله از عمده تصانیف اویند تلقیب ایشان بمرتضی نیز ذکر نموده اما این وقت فقیر را یاد نیست که بکدام حدیث درین باب تمسّک کرده و از حدیث انس بن مالک در قصّه تزویج حضرت سیّدة النساء خطبه حضرت ابا بکر الصدیق و حضرت عمر فاروق ایشان را لفظی مفهوم می شود که مرتضی و مختار بودن حضرت امیر درین امر یعنی در تزویج حضرت سیّدة النساء رضی اللّه تعالی عنها از آن ثابت می شود انتهی نقلا عن مجموع فتاوی المخاطب الموجود عند المولوی عبد الحی بن المولوی عبد الحلیم السّهالی اللکهنوی

86محمد صدر عالم در معارج العلی

وجه هشتاد و ششم آنکه محمد صدر عالم حدیث ولایت را در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام ذکر کرده در معارج العلی فی مناقب المرتضی گفته

اخرج احمد عن عبد اللّه بن بریدة عن ابیه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا نقع فی علیّ فانّه منی و انا منه و هو ولیّکم بعدی

87-محمد صدر عالم روایت بریده

وجه هشتاد و هفتم آنکه نیز صدر عالم در معارج العلی گفته

اخرج الدیلمی عن بریدة قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا بریدة انّ علیا ولیکم بعدی فاحب علیّا فانه یفعل ما یوم

و اخرج ابن أبی شیبة عن عمران بن حصین قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ منّی و انا من علیّ و علی ولی کل مؤمن بعدی

و اخرج احمد عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم

ص:344

دعوا علیّا دعوا علیّا دعوا علیّا ان علیّا منی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی

و اخرج الطیالسی و الحسن بن سفین و ابو نعیم عنه مثله و اخرج الترمذی و قال حسن غریب الطبرانی و الحاکم و صححه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی

و اخرج الخطیب و الرافعی عن علی کرّم اللّه وجهه قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سالت اللّه یا علیّ فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سالت اللّه ان یجمع علیک امتی فابی علی و اعطانی فیک انّ اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی و معک لواء الحمد و انت تحمله من بین یدی تسبق به الاولین و الآخرین و اعطانی انّک ولی المؤمنین بعدی و محتجب نماند که صدر عالم عالم جلیل القدر و صدر باهر الفخر و فاضل شدید الاسر و نحریر طیب النجرست و کتاب او معارج العلی مثل خودش ممدوح و مقبول شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب ناقدست چنانچه در تفهیمات الهیه گفته تفهیم شیخ صدر عالم رساله تألیف کرده بودند در ان رساله واقعات چند بیان کرده که از آنجمله روایت شق قمرست یکی فلقه بحضرت علی کرم اللّه وجهه در رفت باز آن فلقه بدر کامل شده منشق گشت یکی فلقه بابن رأی در رفت و از آنجمله واقعه است که حقیقت لوای در ان معلوم شد و بنای این رساله بر بیان مناقب حضرت علیست کرم اللّه وجهه و در آنجا قائل بتفضیل آن جناب بر سائر صحابه شدند بفضل کلّی بعد تالیف آن را باین فقیر فرستاد بعد مطالعه آن این ابیات نظم کرده شد رعاک اللّه یا صدر العوالی و طول الدهر کان لک البقاء لقد اوتیت فی الاباء فخرا و بالابناء یرتفع العلاء و جدّک آیة لا ریب فیها و بحر لا تکدّره الدّلاء و فی کشف المعارف کان فردا و ما فی القوم کان له کفاء لقد کوشفت ما کوشفت حقّا و فضل اللّه لیس له انتهاء اتاک الثلج و الایقان لمّا رایت الشقّ و انکشف اللواء و إذا دناک سیّدنا علیّ باکرام و علم ما یشاء تؤلّف فی

ص:345

مناقبه کتابا و عند اللّه فی ذاک الجزاء و مکثر مدح مولانا علیّ مقل لا یکون له وفاء فما من مشهد الاّ و فیه له فخر کبیر و ازدهاء و ما من منهل الاّ و فیه له شرب عظیم و ارتواء و للقرآن تنزیل و ظهر یقاتلهم علیه الانبیاء و للقرآن تاویل و بطن یخاصمهم علیه الاوصیاء قبول النّاس للتنزیل فیه سیاسات له منها نماء فمنها ردّ تحریف و مدّ لاسباب له منها انتشاء و صلح و اختصام و ایتلاف باقوام قلوبهم و هواء لهذا القسم اسرار عظام و للشیخین فیه اعتلاء و فی علم النبوّة انّ هذا ملاک الامر لیس بها خفاء و ما نال الصحابة عار فیه یقینا مثل ما طلعت ذکاء فاثبت ذاک للشیخین و اختر من الاوصاف مدحا ما تشاء انتهی ما فی التفهیمات الالهیة اقول فیا سبحان اللّه یثبت صدر العالم الّذی هو الصدر المشهود و الممدوح بهذه المدائح الباهرة السّفور و المنعوت بتلک المناقب الزّاهرة النور علی لسان والد المخاطب المختال الفخور هذا الحدیث الشریف نقلا عن اساطینه الذین علیهم المدار علی مرور الدهور ثم یرمیه المخاطب المغرور بالکذب و الزّور و لا یخاف وضوح الخزی و التعصّب المدحور و لا یکترث اصلا بابداء الهذر المحظور و اشاعة الهجر المبتور فَإِنَّها لا تَعْمَی اَلْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی اَلْقُلُوبُ اَلَّتِی فِی اَلصُّدُورِ

88-ولی اللّه والد مخاطب در قره العین

وجه هشتاد و هشتم آنکه ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم والد ماجد مخاطب حدیث ولایت را ثابت فرموده و آن را از فضائل و مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام شمار کرده چنانچه در قرة العینین گفته

عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جیشا و استعمل علیهم علی بن أبی طالب فمضی فی السّریّة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اخبرناه بما صنع علیّ و کان المسلمین إذا رجعوا من سفر بدوا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فسلّموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السریّة سلموا علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر الی علی بن أبی طالب صنع کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه

ص:346

صلّی اللّه علیه و سلم ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال ما قالوا فاقبل إلیه رسول اللّه و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ انّ علیّا منی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن من بعدی اخرجه الترمذی

89-ولی اللّه والد مخاطب در ازاله الخفاء

وجه هشتاد و نهم آنکه نیز ولی اللّه حدیث ولایت را در ازالة الخفا عن خلافة الخلفاء که اقصای مدح و ثنا و منتهای وصف و اطرای آن از کلام خود مخاطب در صدر همین عقیده ششم از باب امامت ساطع و لامعست در مآثر جناب امیر علیه السلام وارد فرموده چنانچه گفته

اخرج الحاکم و النّسائی عن عمرو بن میمون قال انی لجالس عند ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط فقالوا یا ابن عبّاس امّا ان تقوم معنا و امّا ان تخلو بنا من بین هؤلاء فقال ابن عبّاس بل انا اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال فانتدوا فتحدّثوا فلا ندری ما قالوا فجاء ینفض ثوبه و یقول افّ و تفّ وقعوا فی رجل له عشر فضائل لیست لاحد غیره وقعوا فی رجل قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه رسوله فاستشرف لها مستشرف فقال این علی فقالوا انّه فی الرّحی یطحن قال و ما کان احدهم لیطحن قال فجاء و هو ارمد لا یکاد ان یبصر قال فنفث فی عینیه ثم هز الرّایة ثلاثا فاعطاها ایاه فجاء علی بصفیّة بنت حییّ قال ابن عبّاس ثم بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فلانا بسورة التوبة فبعث علیّا خلفه فاخذها منه و قال لا یذهب بها الا رجل هو منّی و انا منه فقال ابن عبّاس و قال النّبی صلی اللّه علیه و سلّم لبنی عمّه ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة قال و علیّ جالس معهم فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اقبل علی رجل منهم فقال ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال لعلی انت ولیّی فی الدنیا و الآخرة قال ابن عبّاس و کان علی اوّل من آمن من النّاس بعد خدیجة رضی اللّه عنها

ص:347

قال و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و حسن و حسین و قال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قال ابن عبّاس و شری علیّ نفسه فلبس ثوب النّبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم نام مکانه قال ابن عبّاس و کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجاء ابو بکر رضی اللّه عنه و علی نائم قال و ابو بکر یحسب انّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال فقال یا نبی اللّه فقال له علیّ انّ نبی اللّه قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه قال فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال و جعل علی رضی اللّه عنه یرمی الحجارة کما کان نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یتضوّر و قد لفّ راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انّک للئیم و کان صاحبک لا یتضوّر و نحن نرمیه و انت تتضوّر و قد استنکرنا ذلک فقال ابن عبّاس و خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة تبوک و خرج الناس معه فقال له علیّ اخرج معک قال فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لا فبکی علیّ فقال له اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی انّه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی قال ابن عبّاس و قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انت ولیّ کلّ مؤمن من بعدی و مؤمنة و سدّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابواب المسجد غیر باب علیّ فکان یدخل المسجد جنبا و هو طریقه لا غیره قال ابن عبّاس و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من کنت مولاه فانّ مولاه علیّ قال ابن عبّاس و قد اخبرنا اللّه عزّ و جلّ فی القرآن انّه رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فهل اخبرنا انه سخط علیهم بعد ذلک قال ابن عبّاس و قال نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعمر رضی اللّه عنه حین قال ائذن لی فاضرب عنقه قال و کنت فاعلا و ما یدریک لعل اللّه قد اطلع الی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم انتهی فالحمد للّه الحنان المنان

ص:348

الدیّان الرحمن الهادی الی سبل الایقان و طرق العرفان الموضح للصدق باوضح الادلّة و اجلی للبرهان حیث اثبت اعتبار الحدیث و اعتماده بافادة والد المخاطب السلیط اللسان و شیخه و استاذه جلیل الشأن و مرجعه و موئله و ملاذه و معقله الذی هو عین الأعیان و لا یشق له غبار و لا یلحق له آثار و هو السابق علی الامثال و الاقران الذی تضرب إلیه اکباد الابل مهرة هذا الشأن فهو وحید الزمان و فرید الدوران و لاح و وضح و تبیّن و باح انّ من کذب الحدیث الشریف و رماه بالقرفة و العضیهة و البطلان فقد امتطی صهوة العدوان و رکب متن الطغیان و آثر أفحش الشنئان و اختار انکر البهتان و ابدی اسمج الهذر و الهذیان و رضی بالتساهل و التغافل و التّعالل و الادهان و جانب جانب الیقین و الایمان و اظهر ابتلاءه بالاحقاد و الاحن و الأضغان و انّ الغرور الخدوع علی قلبه ران فخدع و غشّن و خان و کذب و افتری و مان و اضاع عرضه و دینه و ما صان و نفسه بقذر العصبیة شان و ما احتفل بالصغار و الخسار و الهوان و هوی فی هوّة الخزی و العصیان و الاتیان بما یانف منه کل عاد و جان فیا للعجب کل العجب بین جمادی و رجب من المخاطب الشریف الحسب الذی هو جذیلهم المحکک و عذیقهم المرجب کیف خاض فی غمار عقوق والده المهذّب و شیخه الواضع للهناء علی النقب و ذحج علی اتباعه و اقتفاء آثاره تقلید الکابلی الجالب علی نفسه و اتباعه امر العطب فلم یحتفل باثبات فضیلة سید العرب و جری فی مضمار الانکار و الابطال بالتقریب و الخبب و ابدی غرائب التوغر و الشحناء و العناد السائق الی الشجب و لم یکترث زبالا من نزول السخط و حلول الغضب و لم یهب اصلا من لحوق عار القصور و ظهور شنار الفتور زیادة علی اصطلاء نار ذات لهب و کانّه لم یقرع سمعه

قول علی علیه السلام نحن اهلبیت ما عادانا بیت الا خرب و ما نبح علینا کلب الاجرب

90-محمد بن اسماعیل در روضه

وجه نودم آنکه محمّد بن اسماعیل صلاح الامیر الیمنی الصنعانی

ص:349

در روضه ندیه شرح تحفه علویه گفته قل من المدح بما شئت فلم تات فیما قلته شیئا فریّا کلّ من رام یدانی شاوه فی العلی فاعدده روما اشعبیا هذه کالفذلکة لما تقدّم من فضائله کانّه قال إذا قد عرفت انّه احرز کل کمال و بذ فی کل فضیلة کملة الرّجال فقل ما شئت فی مدحه کان تمدحه بالعبادة فانّه بلغ رتبتها العلیّة و بالشجاعة فانه انسی ما سبقه من ابطال البریة و بالزهادة فانّه امامها الذی به یقتدی و بالجود و انّه الذی فیه المنتهی و بالجملة فلا فضیلة الا و هو حامل لوائها و مقدم امرائها فقل فی صفاته ما انطلق به اللّسان فلن یعیبک فی ذلک انسان و فی هذا اشاره الی عدم انحصار فضائله کما قد اشرنا إلیه سابقا و کیف ینحصر لنا و قد قال امام المحدّثین احمد بن حنبل انّه ما ثبت لاحد من الفضائل الصحیحة ما ثبت للوصیّ علیه السلام و قد علم ان کتب السنّة قد شرقت و غربت و بلغت مبلغ الرّیاح فلا یمکن حصرها و نشاء؟ ؟ ؟ الی ما لم نورده سابقا فمن ذلک انّه من الرسول صلّی اللّه علیه و سلم بمنزلة الراس من البدن کما

اخرجه الخطیب من حدیث البراء و الدیلمی فی مسند الفردوس من حدیث ابن عبّاس رضی اللّه عنهما عنه صلّی اللّه علیه و سلم علی وصیّی بمنزلة راسی من بدنی و من ذلک انّه باب حطة کما اخرجه الدارقطنی فی الافراد عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما عنه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ باب حطة من دخل منه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا و من ذلک انّه من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم منه کما اخرجه احمد و الترمذی و ابو حاتم من حدیث عمران بن حصین انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی ازین عبارت نهایت اعتبار و اعتماد حدیث ولایت و کمال شناعت و فظاعت تکذیب و ابطال آن ظاهر و واضح است زیرا که محمد بن اسماعیل این حدیث شریف را از جمله فضائل صحیحه موفوره و مناقب ثابته غیر محصوره برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام شمرده و آن را از احمد و ترمذی و ابو حاتم نقل کرده و بان استدلال و احتجاج کرده

ص:350

بر اینکه حضرت امیر المؤمنین از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست و جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از آن حضرتست و ناهیک بها منقبة سنیّة لا یبلغ کنهها الالباب و ینحسر عنها الافهام و لن یجد احد من المعاندین و المتعصبین بعدها سبیلا الی شیء من الوسواس و الکلام

91-محمد بن اسماعیل در روضه ندیه

وجه نود و یکم آنکه نیز در روضه ندیه بشرح شعر کلّ ما للصّحب من مکرمة*فله السّبق تراه الاوّلیّا گفته و قد اختصّه اللّه و رسوله بخصائص لا تدخل تحت ضبط الاقلام و لا تفنی بفناء اللیالی و الایّام مثل اختصاصه باربع لیست فی احد غیره کما اخرجه العلامة ابو عمر بن عبد البرّ من حدیث بحر الامّة ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال لعلی اربع خصال لیست لاحد غیره هو اوّل عربیّ و عجمیّ صلی مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هو الّذی کان لواه معه فی کل زحف و هو الّذی صبر معه یوم فرّ عنه غیره و هو الّذی غسّله و ادخله فی قبره و کاختصاصه بخمس کما اخرجه احمد فی المناقب و قد تقدم ذلک فی بیت لواء الحمد و کاختصاصه بعشر کما اخرجه احمد بتمامه و ابو القاسم الدمشقی فی الموافقات و فی الاربعین الطوال و

اخرج النّسائی بعضه و هو من حدیث عمر بن میمون قال انّی لجالس الی ابن عبّاس إذ اتاه سبعة رهط فقالوا یا ابن عبّاس اما ان تقوم معنا و امّا ان اتخلی من هؤلاء قال بل اقوم معکم و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال فانتدوا یحدّثون ثم جاء ینفض ثوبه و یقول افّ و تفّ وقعوا فی رجل له عشر فضائل وقعوا فی رجل له عشر قال له النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لابعثنّ رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحبّ اللّه و رسوله قال فاستشرف لها من استشرف فقال ابن علیّ قالوا هو فی الرّحی یطحن قال فما کان احدکم یطحن فجاء و هو ارمد لا یکاد یبصر فنفث فی عینیه ثم هزّ الرّایة ثلثا فاعطاه و ایّاها و جاء بصفیّة بنت حیی قال ثم بعث فلانا بسورة التوبة و بعث علیّا خلفه فاخذها منه و قال لا یذهب بها الاّ رجل منّی و انا منه قال و قال لنبی عمّه ایکم یوالینی فی الدّنیا و الآخرة قال و علی

ص:351

معه جالس فابوا فقال علیّ انا اوالیک فی الدنیا و الآخرة فقال انت ولیی فی الدنیا و الآخرة قال و کان اوّل من اسلم من الناس بعد خدیجة قال و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و حسن و حسین فقال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قال و شری نفسه و لبس ثوب النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم ثم نام مکانه قال فکان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجاء ابو بکر و علی نائم قال و ابو بکر یحسب انّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال فقال علی ان نبیّ اللّه قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه قال فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار قال و جعل علی یرمی بالحجارة کما کان یرمی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یتضوّر قد لفّ راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انک لئیم کان صاحبک نرمیه فلا یتضوّر و لقد استنکرنا ذلک قال و خرج النّاس فی غزوة تبوک قال فقال له علیّ اخرج معک قال فقال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لا فبکی علی فقال ما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّک لست بنبی انّه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی و قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت ولیّ کلّ مؤمن بعدی قال و سدّ ابواب المسجد الا باب علی قال فیدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره و قال من کنت مولاه فعلیّ مولاه قال و اخبر اللّه سبحانه انه قد رضی اللّه عن اصحاب الشّجرة فعلم ما فی قلوبهم فهل حدّثنا انّه سخط علیهم بعد قال و قال عمر یا نبیّ اللّه ائذن لی ان اضرب عنقه یعنی حاطبا قال و کنت فاعلا و ما یدریک لعل اللّه اطلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم انتهی قوله انتدوا جلسوا فی النّادی و کذلک تنادوا و الندی و المنتدی و النّدوة مجلس القوم و متحدثهم فاستعیر للمکان الذی یتحدّثون فیه لانّهم اتخذوه لذلک و لعله کان معدّا لذلک و قوله شری نفسه

ص:352

أی باعها منه و منه قوله تعالی وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ و قوله افّ و تفّ أی قذر له یقال أفا له و تفا و افّة و تفّة و التنوین للتنکیر و منه قوله تعالی فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما و فیها ست لغات حکاها الاخفش اف بالکسر و الفتح و الضمّ دون تنوین و بالثلاثة معه قاله الجوهری و قوله نتضوّر التضوّر الصّیاح و التلوی عند الضرب فالحمد للّه العلیّ القدیر حیث ثبت من افادة محمّد بن اسماعیل الامیر الصّدر الکبیر و الجهبذ الشّهیر و الحاذق العدیم النّظیر الخائض فی بحر النقد و التنقیر کمال اعتماد الحدیث الشریف عند النّاقد البصیر و بان اعتباره لدی المسترشد الخبیر فوضح انّ ابطاله و تکذیبه محض الازلال و التزویر و غایة الاضلال و التغریر و علامه محمد بن اسماعیل ماهر جلیل و حاذق نبیل و حائز فضل جمیل و حاوی فخر اثیل و مجد اصیلست محاسن علیه و مفاخر سمیه او سابقا در مجلد حدیث غدیر و مجلد حدیث منزلت مبین و مذکور شده من شاء فلیرجع إلیه

92-محمد بن الصبّان

وجه نود و دوم آنکه محمد بن الصّبان حدیث ولایت را روایت نموده چنانچه در اسعاف الراغبین فی سیرة المصطفی و فضائل أهل بیته الطاهرین گفته

اخرج الترمذی و الحاکم عن عمران بن حصین انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی و الجواب عمّا یوهمه ظاهره من تقدیمه و استحقاقه الامامة عقب وفاته صلّی اللّه علیه و سلم یؤخذ مما ذکرناه

فی حدیث من کنت مولاه انتهی نقلا عن نسخة طبعت بمصر و فی اوّلها هذا کتاب اسعاف الراغبین فی سیرة المصطفی و فضائل أهل بیته الطاهرین تالیف علامة زمانه و فرید عصره و اوانه الفائق فی تحقیقه علی الاقران الاستاد الفاضل الشیخ محمد الصّبّان علیه الرّحمة و الرّضوان امین و فی آخرها تمت هذه الرسالة المبارکة بمحروسة مصر علی ذمّة المکرم السّیّد محمد الشعراوی بن المرحوم السّیّد رضوان عاملهما اللّه بالاحسان و ذلک بمطبعته فی غرّة شعبان سنة 1281 و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد انتهی فهذا ابن الصّبان صب علی المنکرین و الجاحدین سیل الالزام و اتحمهم فی مضیق الاسکات و الافحام

ص:353

روی الحدیث الشریف عن احمد و الترمذی الذین هما من اساطینه الاعلام الذین یؤخذ عنهم شرائع الاسلام و علی ایدیهم تروّج معالم الحلال و الحرام فهل الابطال و التکذیب الا صنیع المتواقحین الاقزام و شنشنة المتهوّرین الاغثام الذین لا یبالون بما یخرج من افواههم من بوادر الکلام المعقب لموبقات الاثام و المورث لمردیات الاوزار العظام و عظمت و جلالت مرتبت و رفعت و سمو منزلت کتاب اسعاف و اعتبار و اعتبار مرویاتش و انصاف آن بمتانت و احصاف و برائت آن از سفساف و جزاف از صدر آن ظاهرست حیث قال فیه امّا بعد فیقول راجی الغفران محمّد بن علیّ الصّبّان غفر اللّه ذنوبه و ستر فی الدارین عیوبه قد کنت الّفت فی سیرة المصطفی صلّی اللّه علیه و سلم و فضائل أهل بیته مختصرا علیّ الشّأن رفیع المکان سمیته اتحاف اهل الاسلام بما یتعلق بالمصطفی و اهل بیته الکرام ثم بعد تداول ذلک الکتاب و اشتهاره بین جملة الاصحاب دعانی حبّ الاکثار من نظم اللّآلی المحمّدیّة و شغف الزیادة من قطف الازهار النّبویّة ان اؤلّف فی هذا الشّأن کتابا آخر اطنب من الاول و اوسع و اشفی لغلیل الطالب و اجمع فالّفت هذا الکتاب الجلیل المقدار الشافی لقلوب ذوی الاستبصار العالی عن ان یسبق بمثال الخالی عن وصمتی الاخلال و الاملال و سمّیته اسعاف الراغبین فی سیرة المصطفی و فضائل اهل بیته الطّاهرین و مخفی نماند که صببان از اکابر علمای اعیان و اجلّه محققین والا شان و افاخم مسعفین راغبان و اعاظم منجحین طالبان و معروفین مشاهیر معتمدان و مقبولین نحاریر معتبرانست حسن حمزاوی مالکی جابجا بافادات او تشبث و تمسّک نموده و او را بمزید تبجیل و تعظیم و اجلال و تکریم یاد نموده چنانچه در مشارق الانوار فی فوز اهل الاعتبار که در اول آن گفته امّا بعد فیقول ذو التقصیر و المساوی حسن العدوی الحمزاوی قد سالنی بعض الاخوان اصلح اللّه لی و لهم الحال و الشأن جمع کلیمات تتعلق بالموتی

ص:354

حال احتضارهم و بعد الموت من سؤال و خلافه و کیفیة الزیارة المطلوبة لا سیّما اهل البیت فاجبته بالتسویف لعلمی بقصوری عن ذلک المرام فاکثر علیّ الطّلب المرّة بعد المرة فقلت له الفقیر یعترف بقصور حجاه و سماعک بالمعیدی خیر من ان تراه فابی الاّ الاجابة فام لسان القلم الی الکتابة فقلت و باللّه التوفیق الی سلوک طریق التحقیق اعلم انّه یتعلق بالشخص المریض امور قبل خروج روحه و بالمیّت قبل دفنه و فی قبره و فی کیفیة زیارته و فی حال قیامه من قبره و غیر ذلک الی ان یصل دار المقامة و رتّبته علی سبعة ابواب و خاتمة و سمّیته مشارق الانوار فی فوز اهل الاعتبار اسال اللّه سبحانه تعالی ان یجعله خالصا لوجهه بجاه سیّدنا محمّد و اله و صحبه و حزبه و در آخر آن گفته قال جامعه الفقیر حسن العدوی الحمراوی المالکی قد جمع هذا الکتاب الشریف فی ست عشرة خلت من ربیع الآخر الّذی هو من شهور سنة 1264 اربع و ستّین و مائتین و الف من هجرة من له العزّ و الشرف علیه الصّلوة و السلام می فرماید قال المحقق الصّیّان الاصح عند العلماء ان اولاده صلی اللّه علیه و سلم سبعة ثلاثة ذکور و اربعة اناث فاوّل من ولد له القاسم و به کان یکنی ثم زینب ثم رقیّة ثم فاطمة ثم أم کلثوم و اسمها کنیتها ثم فی الاسلام عبد اللّه و کان یسمی الطّیّب و الطّاهر و قیل الطیب و الطّاهر غیر عبد اللّه المذکور ولدا فی بطن قبل البعثة و قیل غیر ذلک و کل هؤلاء ولدوا بمکة من خدیجة الاّ ابراهیم فانّه بالمدینة من ماریة القبطیّة و نیز در مشارق گفته قال المحقق الصّبّان و قد یقال علی اصطلاح مصر الشرف انواع نوع عامّ لجمیع اهل البیت و نوع خاصّ بالذریّة فیدخل فیه الزینبیّون و جمیع اولاد بناته و اخصّ منه و هو شرف النسبة و هذا مختصّ بذریّة الحسن و الحسین الخ و نیز در مشارق گفته قال العلاّمة الصّبّان کان سیّدی جعفر اماما نبیلا اخذ الحدیث عن ابیه و جدّه لامّه

ص:355

القسم بن محمد بن أبی بکر الصّدیق و عروة و عطاء و نافع و الزّهری و عنه السفیانان و مالک و القطان و خرّج له الجماعة سوی البخاری قال ابو حاتم ثقة لا یسأل عن مثله انتهی نقلا عن نسخة طبعت بمصر و فی آخرها و قد تم حسن طبعها و اینع زاهی ثم طلعها بالمطبعة الکاستلیّة بمحروسیّة مصر المحمیّة القاهرة المغربة فی آخر شهر صفر الخیر الذی هو من شهور سنة خمس و ثمانین و مائتین و الف من الاعوام من هجرة سیّدنا محمد سیّد الانام علیه افضل الصّلوة و ازکی السّلام و علی آله و اصحابه و انصاره و احزابه ما هبّت النّسمات و هدأت الحرکات آمین و مدائح حسنه حسن حمزاوی حامی دین متسننین جلیل الفخار و محامد و مناقب کتاب مشارق الانوار تصنیف آن شریف النجار از تقریظات علمای فخیم الاخطار مصر که در آخر نسخه مطبوعه مشارق مذکورست ظاهر و آشکارست کما ستسمعه فی مجلّد حدیث التشبیه انشاء اللّه تعالی

93-أحمد بن عبد القادر العجیلی در ذخیره المال

وجه نود و سوم آنکه احمد بن عبد القادر بن بکری العجیلی الشافعی حدیث ولایت را حتما و جزما ثابت کرده چنانچه در ذخیرة المال فی شرح عقد جواهر اللآل که در اول آن گفته امّا بعد فیقول خویدم بنی فاطمة الزهراء المستجیر بهم فی الاولی و الاخری الفقیر الی اللّه احمد بن عبد القادر بن بکری العجیلی نسبا الشافعی مذهبا عفا اللّه عنهم لما یسّر اللّه سبحانه منظومتی المسمّاة عقد جواهر اللآل فی فضائل الآل اطلع علیها جماعة من علماء الحرمین و زبید المقدسة و صنعاء الیمن و المحلاق السلیمانی فمنهم من استحسن مباینها و جنح الی معانیها و منهم من استغرب ذلک لأنّه راس تلک الطرق التی نسجت علیها عناکب الاهمال و الجفاء و منهم من انکر مواضع مخصوصة و طلب الوجه عن العدول من المعتقدات المنصوصة و منهم من هاب ذلک الجناب و اخذته الرعدة فاستحسن ذلک مقلّد او فرض علیها جماعة من المحققین جزاهم اللّه خیرا بمنظوم و منثور و سمّوها بأسماء تنشرح لهما الصّدور و لما حصل الاشکال علی بعض الرجال انشرح صدری لزیادة خدمة ذلک الجناب لشرح یوضح مقاصد المقال

ص:356

و استمد من اللّه الاعانة و التوفیق و اعوذ من الزیغ و التعویق در شرح شعر و اقرأ حدیث انما ولیّکم*و اسمع حدیثا جاء فی غدیر خمّ بعد ذکر واقعه غدیر و قصّه حارث بن نعمان فهری گفته و هو من اقوی الادلّة انّ علیّا رضی اللّه عنه اولی بالامامة و الخلافة و الصّداقة و النّصرة و الاتباع باعتبار الاحوال و الاوقات و الخصوص و العموم و لیس فی هذا مناقضة لما سبق و ما سیاتی ان شاء اللّه تعالی انّ علیّا رضی اللّه عنه تکلّم فیه بعض من کان معه فی الیمن فلمّا قضی حجّة خطب بهذا تنبیها علی قدره و ردا علی من تکلم فیه کبریدة فانه کان ببغضه و

لما خرج الی الیمن رای جفوة فقصّة للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فجعل یتغیّر وجهه و یقول یا بریدة أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم من کنت مولاه فعلی مولاه لا تقع یا بریدة فی علی فانّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّکم بعدی

94-أحمد بن عبد القادر العجیلی

وجه نود و چهارم آنکه نیز در ذخیرة المال در شرح شعر و اللّه قد اتاه خمسا تنقل*احبّ من دنیاکم و افضل می فرماید

اخرج السیوطی رحمة اللّه فی الکبیر عن علیّ رضی اللّه عنه قال صلّی اللّه علیه و سلّم سالت اللّه یا علی فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سالت اللّه ان یجمع علیک امتی فابی علی و اعطانی لک ان اول من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدی تسبق به الاوّلین و الآخرین و اعطانی انت ولی المؤمنین بعدی فهذا صاحب ذخیرة المقال جنح بکلیّته الی الحق و آل حیث اثبت الحدیث الشریف حتما و جزما و احتجّ به علی فضل الوصیّ لرسول ربّ المتعال صلی اللّه علیه و آله خیر آل فابطل هفوات المکذبین أیّ ابطال و رمی بسهم فاتک قلوب ارباب الادغال و ضیّق المناص علی ارباب الزور و المحال و اقحم اصحاب الخدع و الاحتیال فی مهوی الزام خلاصهم عنه محال و احمد بن عبد القادر صاحب فضل ظاهر و نبل فاخر شرف زاهر و کمال باهرست و نبذی از معالی مناقب و جلائل مفاخر او از ابجد العلوم صدیق حسن خان معاصر واضح و ظاهر و سابقا در مجلد حدیث غدیر مدح و تبجیل و تعظیم و تکریم او از افاده

ص:357

فاضل احمد شروانی ممدوح اکابر سنیّه مثل فاضل رشید الدین و حسن علی محدّث و مولوی اوحد الدین بلگرامی دریافتی فلیکن منک علی ذکر

95-مولوی محمد مبین

وجه نود و پنجم آنکه مولوی محمد مبین بن محبّ اللّه بن ملا احمد عبد الحق بن ملا محمد سعید بن قطب الدّین سهائی حدیث ولایت را روایت کرده چنانچه در وسیلة النجاة در ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته از آن جمله آنست که آن حضرت او را امیر لشکر ساخت و قوم را از خصوصیّت وی اطلاع کرد و بر ولایت وی آگاه نمود

اخرج الحاکم و الترمذی نحوه عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم سریّة و استعمل علیهم علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه فمضی فی السّریة فاصاب جاریة فانکروا علیه فتعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذا لقینا النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم اخبرناه بما صنع علیّ قال عمران و کان المسلمون إذا قدموا و رجعوا بدوا برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فنظروا إلیه و سلموا علیه ثم یتطرقون الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر الی علیّ بن أبی طالب صنع کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام إلیه الثالث فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الرّابع فقال مثل ما قالوا فاقبل علیهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و لفظ احمد دعوا علیّا دعوا علیّا دعوا علیّا ان علیّا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی ازین عبارت ظاهرست که مولوی مبین حدیث ولایت را قطعا و یقینا ثابت و متحقق می داند که مضمون آن را بجزم و حتم نسبت بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم نموده و در معرض استناد و استشهاد بر دعوی خود آن را از اجلّه محدّثین خود حاکم و ترمذی و احمد نقل فرموده پس افاده مولوی مبین مثل افادات دیگر اکابر محققین برای ردّ و توهین زعم مخاطب قطّین کافی و وافیست فللّه الحمد علی سطوع البرهان المبین من افادة المولوی مبین و له الشکر

ص:358

علی ظهور کذب المکذبین و وضوح زور المبطلین و انزیاح وساوس المشککین و انطماس آثار تمویهات المسوّلین و در این جا نقل عبارت صدر کتاب وسیلة النجاة مناسب می نماید که از ان نهایت عظمت و جلالت مرویات آن ثابت می گردد قال فیه امّا بعد فلا یخفی علیک ان محبّة آل سیّد الکائنات جزء الایمان و لا یتم الا بمودّتهم بالجنان و تعظیمهم بالارکان و رعایة حقوقهم بالصّدق و الایقان قال اللّه فی القرآن قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی و فسّر بالنّبی المصطفی و بعلی المرتضی و الحسنین و فاطمة الزهراء علیهم السّلام فلا بدّ لکل مؤمن من مودتهم و لا یخلو مسلم من محبّتهم

قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الا من مات علی بغض آل محمّد جاء یوم القیمة مکتوبا فی عینیه آیس من رحمة اللّه و لم یشمّ رائحة الجنّة

و قال فی علی الوصیّ لا یحبّه الاّ مؤمن و لا یبغضه الاّ منافق و انّنی فی زمان قد کثر فیه القیل و القال و قل العلماء و کثر الجهال کل بضاعة اهل الزمان المخاصمة و الجدال و قد اکتفوا بما فهموا بزعمهم من ظاهر المقال من غیر ان یکون لهم اطلاع علی حقیقة الحال حتی ینسبون بالحسد و العناد من شاؤه الی الخروج و من شاؤه الی الرّفض و لا یبالون بذلک مع ان البهتان و الکذب من عظائم الاثم عند اللّه ذی الجلال حتی ان من بین فضائل علی یقولون انّه رافضی و لا یفهمون الرّفض انّما الرّفض هو انکار الفضیلة و البغض لاصحاب الرسول لا المحبّة لآل البتول کما قال الشافعی لو کان رفضا حبّ آل محمّد فلیشهد الثقلان انّی رافضی فان السّنی من یّکون مشغوفا بحبّ آل النّبی و الاّ فهو المنافق الشقی و من اللطائف انّ اعداد السنیّ بحسب الحساب متساویة لحبّ علی فمن لا یکون فی قلبه حبّ علیّ لا یکون معدودا من السنی و للّه در من قال خارجی خوار ابد می باشد سنی و حبّ علی را دریاب فقد اشتهر بین من یدّعون محبّة آل الرسالة انّه لیس فی کتب اهل السنّة و الجماعة فضائل آل العبا و مناقب علی المرتضی امام الهدی حتی سمعت هذا المقال من افواه بعض الرجال فملأ قلبی بفرط الملال و جرحه کالسنان فی النبال الی ان قال و بهذه القصّة حدانی صدق النیّة و انا اضعف الخلیقة

ص:359

بل لا شیء فی الحقیقة خادم العلماء الراسخین و تراب اقدام العرفاء و الکاملین المدعو بمحمّد مبین نور اللّه قلبه بنور الصّدق و الیقین و رزقه شفاعة سید المرسلین و آله الطیبین الطاهرین علیهم الصّلوة و السلام من رب العالمین علی ان اؤلّف رسالة مشتملة علی الایات النازلة و الاحادیث الواردة فی مودة القربی متضمّنة لبیان الشمائل و الخصائل التی کانت لهم فی الدنیا و ما ثبت بالآیات القرآنیة و الاحادیث النبویة من مقاماتهم و درجاتهم الرّفیعة فی العقبی و قد وشح به المحدثون صحائفهم و الاولیاء تصانیفهم و العلماء کتبهم و ما استخرجت من الصّحاح بعد کتاب اللّه صحیح البخاری و صحیح مسلم و صحیح الترمذی و الکتب الموثوقة کجامع الاصول لابن الاثیر و الصواعق المحرقة لشهاب الدّین ابن حجر المکی و الاشاعة فی اشراط السّاعة للعلوی الموسوی المدنی و فصل الخطاب لقدوة العرفاء خواجه محمّد پارسا النقشبندی و ازالة الخفا لرئیس العلماء و عمدة الفضلاء شاه ولی اللّه المحدّث الدهلوی و مدارج النبوة للشیخ الکامل عبد الحق المحدّث الدهلوی و مدارج النبوة للشیخ الکامل عبد الحق المحدّث الدهلوی و شواهد النبوة لعبد الرحمن الجامی و غیرها من الکتب المعتبرة فی الاحادیث الشریفة و القصص الصحیحة و جمعتها فی هذه الرسالة و اعرضت عن الصحائف المتروکة و الموضوعات المطروحة و تمسّک بدیل العدل و الانصاف و تجنّبت عن مذهب البغی و الاعتساف فیما جری بین اصحاب النبی صلّی اللّه علیه و سلم و عملت

بحدیث ایّاکم و ما شجر بین اصحابی و اقتصرت علی ما کان ثابتا و حقّا و ما التفت الی ما کان باطلا و ضعیفا و اوردت ما کان فی کتب المحدثین من تحقیق الواجبات و رفضت ما کان فی کتب المورخین من الواهیات و سمّیتها بوسیلة النجاة فی مناقب الحضرات من استمسک بها فَقَدِ اِسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ اَلْوُثْقی و من شک فقد ضلّ و غوی ان هی الاّ تذکرة لمن اتقی سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشی و ارجو ان تکون بضاعتی للشفاعة و المغفرة فی العقبی و وسیلتی للنّجاة و الفوز بالدرجات العلی و مولوی مبین

ص:360

صاحب فضل مبین و حائز شرف متین و حاوی نبل رزین و محیط کمال رصینست مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه بن محبّ اللّه بن ملا احمد عبد الحق بن ملا محمد سعید بن قطب الدّین السهالی در کتاب الاغصان الاربعة للشجرة الطیبة در ذکر اولاد ملا محب اللّه جدّ خود گفته ملا محمد مبین در جودت ذهن و ذکا در ایام طفولیت معروف بود و در ایام تحصیل علم بر دیگر طلبه عصر سبقت می برد و احدی در مقابله او سخن گفتن نمی توانست و بعد تکمیل بحضور اساتذه تدریس می کرد و طلبه علم اساتذه را گذاشته بخدمت او تحصیل می کردند و استفاده می گرفتند چندانکه نام نامی او در حضرات اساتذه بلند گشته در اطراف و اکناف آوازۀ علم و فضل او شائع شده از آفاق مردم بر وی مجتمع شدند و فراغ از تحصیل علوم کرده بوطنهای خود شتافتند دائره علم او محیط عالم گشته می گویند که هر گاه که ملا حسن علیه الرحمة که اوستاد او بود از وطن بطرف ملک رفته ملا محمد مبین علیه الرحمة در جناب شاه شاکر اللّه علیه الرحمة حاضر شده حکایت رفتن ملا محمد حسن از وطن بمیان آورد که شاه موصوف خطاب بوی کرده فرمود میان محمد مبین محمد حسن نامی بود آن نام بشما نهاده شد بخانه بنشینید و درس می داده باشید اعتبار شما درین ملک زیاده از اعتبار ملا حسن خواهد شد و همچنان اتفاق افتاد که حق تعالی در باطن اکثری از امرای آن زمان مرتکز ساخته که مثل وی در هند فاضلی نیست چنانچه روزی در محفل وزیر الممالک نواب شجاع الدولة مرحوم سیّد شاه مدن علیه الرحمة مذکور ملا محمد حسن کرد و رتبه عالیه او در علم بیان ساخته امیری قطع کلام کرده مدح ملا محمد مبین آغاز نموده و مرتبۀ او را فوق مرتبه ملا محمد حسن قرار داده سیّد شاه مدن گفته که وی عزیز و تلمیذ ملا محمد حسنست امیر گفت غلطست او تلمیذ کسی نیست شاه مدن خاموش ماند الی ان قال الغرض مولانا قدس سرّه صاحب نصیب بوده و در هر محفل که می رفت تمامی اهل محفل فدای او می شدند و نیازمند می گشتند و در هر معرکه که روی او می نمود دشمن سبقت بر وی نمی یافت و بمقابل تقریر او احدی سخن گفتن نمی توانست چنین فاضل خوش تقریر و بیان مردم کمتر دیده باشند از روزی که هوش و حواس درست کردم در اکثر محفلها که وی تشریف می برد همراه وی می بودم و گفتگوی بر جنس از مردم که می کردی می شنیدم احدی را ندیدم که در پایه کلام او

ص:361

هموزن شده باشد تا به سبقت چه رسد و این سخن از آنراه نمی گویم که او عم و استاد من بود فی الواقع چنین بود هر کس که ویرا دیده باشد تصدیق این امر خواهد کرد حق تعالی او را محبوب خلق ساخته و قدر و منزلت او در دل هر یک نهاده بکمال عزت عمر خودش بسر برده و در هر فن کتابی تصنیف و تالیف نموده چنانچه من جمله کتب درسیه بر حواشی ثلاثه زاهدیه جداگانه حاشیه نوشته و حل مطلب بر وجهی که شاید نموده تا آنکه مردم بعد ملاحظه حواشی او محتاج تحصیل مطلب حواشی مذکوره از دیگری نمی شوند حواشی او گویا استاد طلبه علم شدند و در منطق شرح سلم تالیف داده و در فقه بعضی رسائل فارسیه تصنیف ساخته و ترجمه حکایت الصّالحین که بهتر از ان متصور نیست تحریر فرموده و نیز بیشتر از مقامات غامضه شرح هدایة الحکمة از ملا صدرا تعلیقات تحریر فرموده و کتابی در مناقب اهل بیت نبوی علی صاحبهم و علیهم السلام و شرح اسماء حسنی هم تالیف نموده و در اصول فقه شرح مسلم غرض بر تلامذه خود بلکه بر سایر طلبه علم منتهی نهاده که از عهدۀ شکر آن بیرون نمی توانند شد و رقت قلب و گداز کی بر طبع بحدی داشت که در بیان نمی آید اکثر در مجلس وعظ که می نشست و زبان بسخن می گشاد آواز در گلوی او از گریه بسته شدی و اشکها مثل فواره از هر دو چشمانش جوش می زدند و بان خوش بیانی و شیرین لسانی کلام می کرد که هر یک متاثر می گشت عالمی در محفل وعظ وی حاضر می شد و جهانی متاثر گشته هدایت یافته چنانچه چند کس هدایت اسلام یافتند و بسیاری کسان هدایت توبه از اعمال سیئه و اجر عظیم باین سبب بان هادی حاصل گشته در اوائل حال بتدریس علوم نقلیه و عقلیه اشتغال داشت و ملکه قوت نظریه بر قلب صافی او چنان ارتکاز یافته بود که در اواخر حال تا مدت بست سال بلکه زائد عارضه ضعف بصارت او را عارض مانده بصیرت باطل او در ازدیاد بود بحفظ درس کتب می داد بلکه در آنحالت بعضی از شرح مسلم و رسائل تالیف داده و احادیث بسیار حفظ داشت چنانچه هنگام وعظ ترجمه هزاران احادیث بر زبان می آورد و مردم می دانستند گویا دریاییست در طغیانی آمده و موج می زند غرض بحری بود ذخار یگانه روزگار و یادگار اعصار در اقم نیز از شرح جامی تا مسلّم همه کتب درسیه بخدمت او استفاده برده و مدتی قریب سی سال در ایام حیات او تدریس کرده و رفع شبهات بخدمت او نموده زیاده از والد ماجد بر من شفقت می فرمود و عزیز می داشت مصیبت اولی بر ما وفات او بود

ص:362

پسر انتقال والد رحمهما اللّه تعالی و اسکنهما اللّه تعالی فی الجنة الاعلی خدای تعالی هر دو را در اعلاء جنت جا دهده اش و نیز مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه در عمدة الوسائل در ذکر کرامات نظام الدّین سهالی از آنجمله آنکه مجمع علوم ظاهر و باطن استادی و مولائی عمّی ملا محمد مبین مدّ ظلّه ازین فقیر بزبانی مولی العلماء حاوی کمالات ظاهر و باطن مقبول سبحانی مولوی حقانی نقل کردند که ایشان در محفل خود می گفتند در کمالات و کشف مولانا یعنی ملا نظام الدّین شبهه و شک نیست الخ و مولوی سعد اللّه معاصر صاحب قول مانوس فی صفات القاموس در رساله تحفة الاحباب که آن را بنام تلمیذ خود مولوی فضل احمد در ذکر اغلاط مولوی تراب علی نوشته می فرماید انّی لما رأیت دیدن بعض ابناء دهری و دربة بعض مشاهیر عصری تخطیة العلماء الراسخین و تغلیط الفضلاء الکاملین مثل علاّمة الهند المشتهر بین المشارق و المغارب صاحب المقامات العالیّة و المناقب المسلّم الثبوت عند اهل التمییز مولانا عبد العزیز و اخیه الکامل حکیم الاسلام و الدّین المولوی رفیع الدّین و بحر العلوم العلاّمة و النحریر الفهّامة الجامع بین العقلی و النقلیّ مولانا أبی العباس عبد العلی و احسن اساتذة الزمن مولانا محمد حسن و محقّق العلوم المورد للفیض الازلی؟ ؟ ؟ مولانا محمّد ولی و قدوة المحققین مولانا محمد مبین و بحر الفضل و الجاه استاذ الکل مولانا ولی اللّه و غیرهم من السّلف الصالحین اوصلهم اللّه تعالی الی اعلی علیین الخ

96-محمد سالم حفید شیخ عبد الحق

وجه نود و ششم آنکه محمّد سالم بن محمد سلام اللّه حفید شیخ عبد الحق دهلوی حدیث ولایت را در رساله اصول الایمان از ترمذی نقل کرده و اوّلا باید دانست که در اوّل اصول الایمان گفته امّا بعد می گوید اضعف عباد اللّه الباری محمد سالم الدهلوی البخاری ابن سید المحدثین محمد سلام اللّه بن شیخ الاسلام بن حافظ فخر الدین بن محب اللّه بن نور الدّین بن نور الحق بن شیخ عبد الحق بن شیخ سیف الدین بن شیخ سعد اللّه بن شیخ فیروز شهید بن ملک موسی بن معز الدین بن آقا محمد الترک البخاری رحمهم اللّه تعالی که این رساله ایست مسمّی باصول الایمان در بیان حبّ النبی و آله من اهل السعادة و الایقان صلوات اللّه و سلامه علیه و علیهم اجمعین و این مختصر را بر مقدمه و پنج فصل مرتّب ساختم

ص:363

و باللّه التوفیق مقدمه در بیان اسمای کتب که این رساله از ان بنا یافته صواعق محرقه لابن حجر المکی و الدّر المنثور للشیخ جلال الدین السّیوطی و ذخائر العقبی للشیخ محبّ الطبری و شرح جامع صغیر للشیخ عبد الرءوف المناوی و مختصر تنزیه الشریعة للشیخ رحمة اللّه و مدارج النبوة و تکمیل الایمان و تحقیق الاشاره فی تعمیم البشارة و جامع البرکات للشیخ الاجل المجدّ و المائة الحادی عشر مشید قوانین الجامع بین الشریعة الحقیقیة سیّدی و جدی عبد الحق الدهلوی نور اللّه مرقده و اشباه النظائر للشیخ ابن نجم رحمة اللّه علیه و مرقاة شرح المشکوة و شرح فقه اکبر للشیخ علی القاری رحمه اللّه و جز این از کتب معتبره و احادیث صحیحه که درین باب واردست درآوردم چون این امر در نزد اهل اسلام در نهایت وضوح احتیاج تشریح نداشت لهذا بوجه اجمال نبذی از فضائل اهلبیت ایراد یافته تا این احقر درین سعادت شریک جمله مؤلّفان فضائل اهلبیت باشد و در زمرۀ خدّام آن جناب محشور شود و منه الهدایة انتهی هر گاه این را شنیدی پس باید دانست که در همین رساله اصول الایمان در فصل سوم که آن را معنون باین عنوان نموده فصل سوم در فضیلت و محبت علی کرم اللّه وجهه آنچه از احادیث و اقوال علما به ثبوت پیوسته است می فرماید از عمران بن حصین رضی اللّه عنه بدرستی که فرمود انحضرت صلی اللّه علیه و سلم که علی از منست و من از علی و آن ولی هر مؤمن بعد منست رواه الترمذی انتهی نقلا عن نسخة طبعت فی دهلی فی حیاة المصنّف سنة تسع و خمسین و مائتین بعد الالف فللّه الحمد که از افاده محمد سالم ظاهر شد که حدیث شریف معتمد و معتبر و از تهمت و وضع و افتعال سالم پس جسارت مخاطب عمدة الاعاظم بر تکذیب و ابطال آن برای اساس فضل و دیانت او خارم و بکمال بعد او از مرتبه تحقیق و تنقید و تثبت و احتیاط لازم یقین جازم و افادۀ محمد سالم مثل افادات دیگر محققین حائزین مکارم جمیع شبهات و هفوات متعصّبین را حاسم

97-مولوی ولی اللّه لکهنوی

وجه نود و هفتم آنکه مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه بن محبّ اللّه بن ملا احمد عبد الحق بن ملا سعید بن قطب الدین السهانی اللکهنوی حدیث ولایت را بروایت بریده و عمران از نسائی نقل کرده و هم آن را در جمله حدیث خصال عشره از حاکم و نسائی روایت نموده در مرآة المؤمنین فی مناقب آل سید المرسلین و از فصل ثانی از باب اوّل از ابواب کتاب

ص:364

که آن را معنون نموده باین عنوان فصل ثانی در بیان مناقب و مآثر حضرت علی مرتضی قاطعه اند بر فضیلت و خلافت وی گفته

فی الخصائص عن ابن عبّاس قال حدثنی بریدة قال بعث النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا علی الیمن فرأیت منه جفوة فذکرت علیّا فنقصته فجعل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یتغیّر وجهه و قال یا بریدة أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم قلت بلی یا رسول اللّه قال من کنت مولاه فعلیّ مولاه

و فی روایة لا تقع فی علیّ فانّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیکم بعدی

و اخرج النّسائی عن مطرّف بن عبد اللّه عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جیشا و استعمل علیهم علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اخبرناه بما صنع علی و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فسلموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریة فسلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر انّ علیّ بن أبی طالب فعل کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام إلیه الثالث فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی

و اخرج النّسائی ایضا عن بریدة انّه قال بعثنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی الیمن مع خالد بن الولید و بعث علیّا علی آخر و قال ان التقیتما فعلیّ علی الناس و لن تفرقتما فکل واحد منهما علی حدة فلقینا بنی زید من اهل الیمن و ظهر المسلمون علی المشرکین فکتب بذلک خالد بن الولید الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و امرنی ان انال منه قال فدفعت الکتاب إلیه و نالت من علی فتغیر وجهه أی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فقلت هذا مکان العائذ بعثتنی مع رجل و الزمتنی بطاعته فبلغت ما ارسلت به فقال رسول اللّه صلّی اللّه

ص:365

علیه و سلم لی لا تقعنّ یا بریدة فی علیّ فان علیّا منّی و انا منه و هو ولیّکم بعدی

98-مولوی ولی اللّه لکهنوی در مرءاه المؤمنین

وجه نود و هشتم آنکه نیز مولوی ولی اللّه در مرآة المؤمنین گفته

اخرج الحاکم و النّسائی فی الخصائص عن عمرو بن میمون قال انّی الجالس عند ابن عبّاس إذ اتاه تسعة رهط فقالوا یا ابن عبّاس امّا ان تقوم معنا و امّا ان تخلو بنا من بین هولاء فقال ابن عبّاس بل انا اقوم معکم قال و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی فانتدوا فتحدثوا فلا ندری ما قالوا قال فجاء ینفض ثوبه و یقول افّ و تفّ وقعوا فی رجل له عشر فضائل لیست لاحد غیره وقعوا فی رجل قال له النّبی صلی اللّه علیه و سلم لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه ابدا یحبّ اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله فاستشرف لها مستشرف فقال این علی فقال انّه فی الرحی یطحن قال و ما کان احدهم لیطحن قال فجاء و هو ارمد لا یکاد ان یبصر قال فنفث فی عینه ثم هزّ الرّایة ثلثا فاعطاه ایاها فجاء علی بصفیة بنت حییّ قال ابن عباس ثم بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فلانا بسورة التوبة فبعث علیّا فاخذها منه و قال لا یذهب بها الاّ رجل هو منّی و انا منه فقال ابن عبّاس و قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لنبی عمّه ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة قال و علیّ جالس معهم فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اقبل علی رجل منهم ایّکم یوالینی فی الدنیا و الآخرة فابوا فقال لعلی انت ولیّی فی الدنیا و الآخرة قال ابن عباس و کان علیّ اوّل من امن من الناس بعد خدیجة رضی اللّه عنهما قال و اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثوبه فوضعه علی علیّ و فاطمة و حسن و حسین و قال إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و قال ابن عبّاس و شری علی نفسه فلیس ثوب النّبی صلی اللّه علیه و سلّم ثم نام مکانه قال ابن عباس و کان المشرکون یرمون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فجاء ابو بکر و علی نائم و قال و ابو بکر یحسب انّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال فقال یا نبی اللّه فقال له علیّ انّ نبیّ اللّه قد انطلق نحو بئر میمون فادرکه قال فانطلق ابو بکر فدخل معه الغار

ص:366

قال و جعل علی رضی اللّه عنه یرمی الحجارة کما کان نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یتضوّر و قد لفّ راسه فی الثوب لا یخرجه حتی اصبح ثم کشف عن راسه فقالوا انّک للئیم و کان صاحبک لا یتضوّر و نحن نرمیه و انت تتضوّر و قد استنکرنا ذلک فقال ابن عبّاس و خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة تبوک و خرج الناس معه فقال له علی اخرج معک قال فقال النّبی صلی اللّه علیه و سلم لا فبکی علی قال له اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انه لا نبی بعدی انّه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی قال ابن عبّاس و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت ولی کل مؤمن من بعدی و مؤمنة قال ابن عباس و سدّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابواب المسجد غیر باب علی فکان یدخل المسجد جنبا و هو طریقه لیس له طریق غیره قال ابن عبّاس و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من کنت مولاه فان مولاه علیّ قال ابن عباس و قد اخبرنا اللّه عزّ و جلّ فی القرآن انّه رضی عن اصحاب الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فهل اخبرنا انه سخط علیهم بعد ذلک قال ابن عبّاس و قال نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعمر حین قال ایذن لی فاضرب عنقه قال و کنت فاعلا و ما یدریک لعل اللّه قد اطلع الی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم و از عبارت ولی اللّه در صدر کتاب مرآة المؤمنین عظمت و جلالت مرویّات آن و صیانت آن از ضعاف متروکه واضح و ظاهرست قال فیه و بعد فهذه احادیث مشتملة علی مناقب اهل البیت النبویة و العترة الطاهرة المصطفویة من الکتب المعتبرة من الصحاح و التواریخ منبها علی اسامی الکتب معرضا عن الضعاف المتروکة عند علماء الحدیث مقتصرا علی ما تواتر من الاحادیث او اشتهر او من الحسان و جعلته وسیلة الوصول الی جناب الرسول صلّی اللّه علیه و سلم بوساطة اهل بیته و الانسلاک فی سلک محبّیهم المبشرین بالدخول فی الجنان منه صلّی اللّه علیه و سلّم فیه وسیلة النجاة و به مناط الشفاعة و سمیناه بمرآة المؤمنین فی مناقب آل سیّد المرسلین ربّنا

ص:367

تقبل منّا و اجعلنا من زمرة المتمسّکین بحبل التوفیق و الهدایة انک انت المجیب و بیدک التوفیق فعلیک التوکل و بک الاعتصام و نرجو منک خیر الاختتام بحرمة النّبی و اله الغرّ الکرام و نیز ولی اللّه در آخر مرآة المؤمنین بعد ذکر ماخذ این کتاب گفته و در مقام استنباط بر ایراد عبارات کتب مذکوره بالفاظها من غیر تغییر و ترجمه اکتفا نموده شد و بطرف احادیث موضوعه یا ضعیفه نزد مصنّفین آنها بیشتر التفات نکردم و بالفرض اگر تعرض بعضی از ان واقع شده باشد بر تضعیف آن نصّ و تصریح نموده شد تا کسی را مقام اتهام و مجال نسبت افترا و بهتان باقی نماند غرض که این رساله منتخب کتب صحاح که در ان هیچ وجه مجال ریب و اشتباه نیست از افضال الهی و تائید ایزدیست و مولوی ولی اللّه از مشاهیر علمای این دیار و عظمت و جلالت او نزد سنیّه این اقطار در غایت وضوح و اشتهار و نهایت ظهور و انتشارست کما هو غنیّ عن البیان و الاظهار و سیجیء ذکر محامده علی لسان ولده فیما بعد ان شاء اللّه الموفق للاهتداء و الاستبصار و از افاده مولوی سعد اللّه در رساله تحفة الاحباب کما علمت آنفا کمال تعظیم و تفخیم و اجلال و توقیران آن صدر کبیر ظاهر و مستنیرست که او را بلقب عظیم الشأن استاذ الکل یاد کرده و مولانا در حق او اطلاق کرده و افاده نموده که او بحر فضل و جاه است

99-شیخ سلیمان بلخی

وجه نود و نهم آنکه شیخ سلیمان بن ابراهیم المعروف بخواجه کلان بن محمد معروف المشتهر ببابا خواجه القندوزی البلخی حدیث ولایت را بطرق متعدده نقل کرده چنانچه در ینابیع المودة که نسخه مطبوعه درین زمان بعون الملک المنان بدست ابن کثیر العصیان آمده گفته و

فی سنن الترمذی عن عمران حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جیشا و استعمل علیهم علیّ بن أبی طالب فمضی فی السریّة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من الصّحابة فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اخبرناه بما صنع علی و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و للّه فسلّموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریة علی النّبی صلی اللّه علیه و اله فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر ان علیّا صنع کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الثانی و قال مثل مقالته

ص:368

فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیهم و یعرف الغضب فی وجهه ما تریدون من علی قالها اربعا انّ علیّا منی و انا منه و هو ولی کلّ مؤمن بعدی هذا حدیث غریب و نیز در ان گفته

فی الاصابة وهب بن حمزة رضی اللّه عنه قال سافرت مع علی بن أبی طالب فرأیت منه بعض ما اکره فشکوته النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال لا تقولنّ هذا لعلی فانّه ولیّکم بعدی و نیز در ان گفته

فی المشکوة عن عمران بن حصین رضی اللّه عنه قال انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال انّ علیّا منی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و نیز در ان گفته

قال حسن بن علی رضی اللّه عنهما فی خطبته قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حین قضی بینه و بین اخیه جعفر و مولاه زید فی ابنة عمّه حمزة اما انت یا علی فمنی و انا منک و انت ولیّ کل مؤمن بعدی و قد تقدمت الخطبة بطولها و نیز در ان گفته

فی کنوز الدقائق للمناوی علی منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی لابی داود الطیالسی انتهی فالحمد للّه المنّان حیث ثبت من اعتناء الشیخ سلیمان انّ الحدیث الشریف معقد رواه الأئمّة الأعیان فلا یرمیه بالکذب و البطلان الاّ من خاض فی غمار المجازفة و العدوان و القی جلباب الحیاء فلم یخسف من الخزی و الهوان و اساء ادب کلام سیّد الانس و الجانّ صلوات اللّه و سلامه علیه و آله ما اختلفت الملوان فاستحق الهبوط الی اسفل درکات النیران

100-مولوی حسن زمان حیدرآبادی

وجه صدم آنکه مولوی حسن زمان بن محمد بن قاسم الترکمانی الحیدرابادی المعاصر حدیث ولایت را روایت نموده و اثبات آن بطریق متعدده و تصحیح آن باهتمام تمام و ردّ بلیغ بر ردّ و ابطال منکرین والا مقام فرموده چنانچه در کتاب القول المستحسن فی فخر الحسن بعد ذکر حدیث غدیر گفته ثم معنی المولی هنا الولی و السیّد قطعا قال العلامة الحرالی و المولی هو الولیّ اللازم الولایة القائم بها الدائم علیها ذکره الفاضل المناوی فی شرح الجامع الصّغیر

فی حدیث علی بن أبی طالب ع مولی من کنت مولاه

ص:369

و یدل علیه ما مضی فی روایات اخری صحیحة

من کنت ولیّه فعلی ولیّه

و فی حدیث بریدة عند امامی السّتّة احمد و النّسائی فی خصائصه و غیرهما لا تقع یا بریدة فی علیّ فانّه منی و انا منه و هو ولیکم بعدی و انه منّی و انا منه و هو ولیکم بعدی و قول ابن حجر الهیتمی فی سنده الاجلح و هو و ان وثقه ابن معین لکن ضعفه غیره علی انّه شیعیّ و علی تقدیر الصحة فیحتمل انه رواه بالمعنی بحسب عقیدته لیس بشیء فانه مع کون الاجلح قد صح توثیق جماعة و ضعف تضعیف فرقة له بعلة تشیعه قد ورد مثله فی روایات اخری صحیحة ایضا

ففی الرّیاض و الاکتفاء عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سریة و استعمل علیها علیّا فمضی علی السّریة فاصاب جاریة من السبی فانکروا علیه و تعاقدوا اربعة من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و قالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اخبرناه بما فعل علی قال عمران و کان المسلمون إذا قدموا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و سلموا علیه ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریة سلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر ان علیّا صنع کذا و کذا فاعرض عنه ثم قام الثانی فقال مثل مقالته فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل مقالتهما فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا فاقبل إلیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علی انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن من بعدی اخرجه الترمذی فی جامعه و قال حسن غریب و ابو حاتم بن حبان فی صحیحه قلت و قال ابو یعلی فی مسنده نا عبید اللّه ثنا جعفر بن سلیمان نا یزید الرشک مطرف بن عبد اللّه عن عمران بن حصین فذکره به نحوه و قال النّسائی فی خصائصه انا قتیبة بن سعید ثنا جعفر فذکره به و قال احمد ثنا عبد الرزاق و عفان المعنی و هذا حدیث عبد الرزّاق قالا ثنا جعفر بن سلیمان فذکره به

ص:370

و فیه فاقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی الرابع و قد تغیّر وجهه فقال دعوا علیّا دعوا علیّا دعوا علیّا انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی و قال الترمذی انا قتیبة بن سعید ثنا جعفر فذکره به قال هذا حدیث حسن غریب لا نعرفه الا من حدیث جعفر بن سلیمان قلت هو من زهاد الشیعة ثقة کثیر العلم احتج به البخاری فی الادب و مسلم و الاربعة و صحح له الترمذی فتحسینه له هذا غریب و قد حدث عنه السّفیان الثوری مع تقدمه و ابن المبارک و سیار بن حاتم و قتیبة و مسدّد و یحیی بن یحیی و ابن مهدی و ابن المدینی و هما لا یحدّثان الاّ عن ثقة و عبد الرزّاق و قال رأیته فاضلا حسن الهدی و اهل صنعاء و اهل العراق و خلق و قال احمد لا باس به و قال ابن معین ثقة کان یحیی بن سعید یستضعفه أی و هو منه غیر مقبول و قلده ابن سعد فقال کان ثقة به ضعف و کان استضعاف یحیی لتشیّعه قال ابن حبّان فی کتاب الثقات کان من الثقات المتقنین فی الرّوایات غیر انّه کان ینتحل المیل الی اهل البیت و لم یکن بداعیّة الی مذهبه و لیس بین اهل الحدیث من ائمّتنا خلاف انّ الصّدوق المتقن إذا کان فیه بدعة و لم یکن یدعو إلیها انّ الاحتجاج باخباره و لهذه العلة ترکنا حدیث جماعة ممّن کانوا ینتحلون البدعة و یدعون إلیها و ان کانوا ثقات فاحتججنا باقوام ثقات انتحالهم سوء غیر انّهم لم یکونوا یدّعون إلیها و انتحال العبد بینه و بین ربه انشاء عذبه و انشاء غفر له و علینا قبول الروایات عنهم إذا کانوا ثقات علی حسب ما ذکرنا فی غیر موضع من کتبنا انتهی و قد ذکر قوله فی ترجمة عبد الملک و تقدم فی المقدمة فی مرسل الحسن کلام الخطیب فی هذا الباب و قال ابن عدی هو حسن الحدیث معروف بالتشیع و جمع الرّقائق جالس زهّاد البصرة فحفظ عنهم و قد روی ایضا فی فضل الشیخین و هو عندی ممّن یجب ان ینقل حدیثه انتهی و قال الذهبی کان شیعیا صدوقا و یزید عابد ثقة و قال ابن حجر و هم من لینه احتج به الأئمّة الستة و کذا مطرف و قد صرح الحافظ

ص:371

ابن حجر فی الاصابة بان سنده قوی و عزی الی الطیالسی و النّسائی فی الکبری و الحسن بن سفیان فی فوائده و أبی نعیم فی فضائل الصحابة و الطّبرانی و الحاکم فی مستدرکه فی جمع الجوامع

اخرجه ابن أبی شیبة بسند صحیح و ابن جریر و صححه و لفظهما علی منی و انا من علی و علی ولی کل مؤمن بعدی و هذه الجملة عند الدیلمی فی مسند الفردوس عن أبی ذرّ الغفاری و للحاکم فی مستدرکه و الضیاء فی مختارته

عن ابن عبّاس انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لبریدة ان علیّا ولیّکم بعدی فاحبّ علیّا فانّه یفعل ما یؤمر به و للدیلمی عن بریدة مثله

و قال ابو داود الطیالسی حدثنا ابو عوانه عن أبی بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عباس ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلیّ انت ولیّ کل مؤمن بعدی و اخرجه احمد و النّسائی عنه الطحاوی فی حدیث ابن عباس الطویل فی خصائص علی بهذا السند مصرّحا بالتحدیث فی جمیعه و سکت علیه ابن حجر فی الاصابة قال ابو عمر فی الاستیعاب هذا استاد لا مطعن فیه لاحد لصحته و ثقة نقلته و کانّه لم یعبأ بتسدید البخاری فی قوله وحده فی أبی بلج فیه نظر و کذا لم بقبله منه من تعاصره و من تاخر عنه من النقدة المتشدّدة منهم ابو حاتم قال صالح الحدیث لا باس به و وثقه النّسائی و ابن سعد و ابن حبّان کما غری له و احتج به فی صحیحه و الدارقطنی و الحاکم و الزما مسلما اخراج حدیثه و احتج به الاربعة و قال الحاکم و احتج به مسلم و لعلّه فی نسخة الصحیح من روایته و هو بلدی مسلم فهو اعلم بکتابه و سبقهم الی توثیقه من المتقدمین ابن معین و حدث عنه امام النقدة شعبة و ابراهیم بن المختار و حاتم بن أبی صغیرة و حصین بن نمیر و زائدة بن قدامة و زهیر بن معاویة و الثوری و سوید بن عبد العزیز و شعیب بن صفوان و ابو حمزة السکری و ابن عوانة و هشیم و غیرهم و

عن وهب بن حمزة قال قدم بریدة من الیمن و کان خرج مع علی بن أبی طالب فرأی منه جفوة فاخذ یذکر علیّا و ینتقص فبلغ ذلک رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال له لا تقل هذا فهو اولی الناس

ص:372

بکم بعدی یعنی علیا اخرجه الطبرانی فی الکبیر و ذکره المناوی بتغییر یسیر و قال قال الهیثمی فیه ذکین ذکره ابو حاتم و لم یضعفه احد و بقیّة رجاله وثقوا و عن بریدة

فی روایة اخری انّ علیّا منّی و انا منه خلق من طینتی و خلقت من طینة ابراهیم و انا افضل من ابراهیم ذرّیّة بعضها من بعض و اللّه سمیع علیم یا بریدة اما علمت انّ لعلیّ اکثر من الجاریة التی اخذ و انّه ولیکم بعدی اخرجه ابن جریر فی تهذیب الاثار و هو صحیح عنده قال الخطیب لم ار سواه فی معناه آورده و اعتمده جماعة من الأئمّة من آخرهم السبکی و السیوطی و قد اخرجه ابن اسبوع الاندلسی فی الشفاء کذا فی الاکتفاء و قد وردت هذه اللفظة فی احادیث جماعة من الصّحابة بطرق کثیرة ضعیفة یتقوی مجموعها لکن لا حاجة إلیها بعد هذه الرّوایات الثابتات و ممن جزم بورودها من جهابذة المتأخرین الحافظ ابن حجر فی الاصابة و الحافظ الفاسی فی العقد الثمین فی آخرین فقیله صاحب القرة ان زیادة

و هو ولیّکم بعدی و نحوها موضوعة و من تغییرات الشیعة شیء عجاب عند اولی الالباب مع ذکره لها قبل خمسین ورقة فی اجوبة الطوسیّ من حدیث الترمذی المذکور و قد صرّح الترمذی بحسنه و هو صحیح علی شرطه و کتابه من کتب کان مؤلفوها کما قال صاحب القرّة فی الحجّة معروفین بالوثوق و العدالة و الحفظ و التبحر فی فنون الحدیث و لم یرضوا فی کتبهم هذه بالتّساهل فیما اشترطوا علی انفسهم فتلقیها من بعدهم بالقبول الی آخر ما قال نسأل اللّه العافیة این عبارت این محقق فاضل فاصلست بین الحقّ و الباطل و وافیست برای مزید استبصار بر متیقظ عاقل و بدفع و رفع و ردع و قمع تشکیک هر مرتاب غافل ذاهل و بازاله اوهام و هواجس و ازاحه نوازع و وساوس هر لجوج مجادل کافی و کافل و ثبوت و تحقق و صحّت حدیث شریف از ان کالنّار علی المنار بل کالشمس فی رابعة النهار واضح و لائح و حاصل و شبهات و توهمات مخاطب عمدة الافاضل و دیگر جاحدین اماثل بملاحظه آن کسراب بقیعة یحسبه الظمآن ماء حتی إذا جاءه لم یجده شیئا

ص:373

او کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف زائل کصفوان علیه تراب فاصابه وابل و نهایت واهی و رکیک و باطل و از حلیه صحّت و ثبات و قابلیت اعتنا و التفات عاطل و للّه الحمد علی منّه الشامل و فضله الکامل و مولوی حسن زمان از اجله علمای معاصرین اعیان و اکابر مشاهیر عالی شأنست و مولوی حیدر علی فیض آبادی صاحب منتهی الکلام تقریظی بر کتاب احیاء المیت بفقه اهل البیت تصنیف مولوی حسن زمان مذکور نوشته که از ان غایت عظمت و جلالت مصنّف و مصنّف ظاهر و باهرست و بعد ملاحظه آن نهایت متانت و رزانت مؤاخذات لطیفه و ملیحه و تشنیعات صریحه صحیحه او که بر تعصبات و تشدّدات فاحشه ولی اللّه و مخاطب نحریر جابجا در قول مستحسن وارد فرموده اولیای این هر دو را ذائقه عذاب الیم چشانیده و اظهار عناد و لدادشان با اهل بیت امجاد صلوات اللّه و سلامه علیهم الی یوم التناد بمرتبه قصوی رسانیده کالشمس فی رابعة النهار هویدا و اشکار می گردد و هذه عبارته اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد للّه و سلامه علی عباده الذین اصطفی اما بعد فاعلموا اخوانی و خلاّنی نور اللّه ربی قلوبکم و قلبی انّی لما طالعت کتب الشیعة الشنیعة عرفت قطعا انّهم یکیدون کیدا و یصیدون صیدا و یقصدون دین الناس قصد الوسواس الخناس فیصدونهم عن سواء السبیل و یردونهم الی سواء الاباطیل فیقولون انّ اهل السّنة یقتدون بالاصحاب و یعضون علی سیرتهم بالانیاب و قد اعترف مجتهدوهم حتّی صاحب الاساس

بحدیث النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم و ان اختلافهم رحمة کما ذکرته مفصلا فی الکتاب الکبیر ازالة الغین عن بصارة العین و ذکرت هفواتهم فی تاویلاته ایضا ثم یفترون علیهم انهم لا یهتدون باهل البیت الاطیاب بل یعرضون عن سنتهم کالنصاب و لا یروون عنهم الدلائل الاصولیة و لا یدرون منهم المسائل الفروعیّة و لذا یوجد فی کتبهم درایات أبی حنیفة و قیاساته و روایات مالک و اساساته و منقولات الشافعی و معقولاته و مسندات احمد و مجتهداته و لا یوجد فیها من افادات آل النّبیّ

ص:374

صلّی اللّه علیه و سلم و افاضاتهم شیئا لا من اصول الدلائل و لا من فصول المسائل فکنت اتمنی تحبیس اللیالی و مرور الایام و الشهور و الاعوام وجود سفر ذی قدر یحقّ الحق الفاضل و یبطل الباطل العاطل هادیا لمطاعن الفرقة الاساس قاصما لضغائن الرّیبة و الالتباس یقلع اصولهم و یقطع فروعهم یجدع انافهم و یقمع اخلاقهم و اسلافهم ینادی نداء المجهاد الهادی ان مقالاتهم کسراب بقیعة یحسبه الظمآن ماء حتی إذا جاء لم یجده شیئا و انّ اهل السنّة هم الذین یقتبسون انوار الأئمّة الاطهار کما یقتفون آثار الصحابة الکبار و لکنی ما رایت کتابا یکون لما تمنیه نصابا ثم إذا ما وقع الفتن فی بلاد الهند کافّة و عمّ المحن اهلها عامّة کما حذّرنا اللّه تعالی ایاها بقوله وَ اِتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً و سافرت الی الحرمین المحترمین زادهما اللّه شرافة و کرامة فاقمت هنالک ثلث سنین ثم سافرت الی العراق و اقمت هناک ما یزید علی سنتین ما ظفرت بکتاب کما ذکرت ایضا فلمّا وصلت تقدیرا من اللّه تعالی الی حیدرآباد صانه اللّه سبحانه عن الخلل و العلل و الفساد رایت هنالک نموذجا من الکتاب المستطاب المسمی باحیاء المیت بفقه اهل البیت فالفیت ذلک کما تمنیت بل فوق ما ابتغیت لقد افاد و اجاد مصنّفه رئیس العرفاء راس الاصفیاء صدر العلماء المستغنی عن الثناء فجمع و قمع و حکم و احکم فجرح و عدّل و صحح و علل و طب و کبّ و ضبط و ربط و دقق و حقق و رتب و هذب و اکثر و اختصر علی تنقید خبره و تجوید نظره و تجسس عن عجره و بجره کیف لا و قد صنّف کثیرا و ان لم ار الا یسیرا فصار فی تدوینه و تحسینه مؤیدا بالدعاء ممّن رقی اعلی السّماء علیه و آله التحیّة و الثناء من ربّ العزّة و الکبریاء فی حکایة حکاها لی فی منامه فطار بی هذا الخطب من الفرش فلو ثم ابوابه و فصوله و فروعه و اصوله علی ما رایت نموذجه لقلتم ما راینا مثله و ادعیتم انّه لا عین رأت و لا اذن سمعت ثم انّ المصنّف فسح اللّه فی مدّته قد اهدی الی فهرسته بعد ما مضی اثنا عشر سنة اعنی ما أراد بسطه فیه من اثنی عشر کتابا یکون لما بلغه

ص:375

من علوم اهل بیت النبوة نصابا اوّلها کتاب فقه الایمان المسمی کتاب الفقه الاکبر عن اهل البیت الاطهر ثانیها کتاب اصول العلم من الروایة و الدّرایة عن اهل بیت الولایة و الهدایة ثالثها کتاب فقه الاسلام المترجم باحیاء المیت بفقه اهل البیت رابعها کتاب قراءة القرآن عن اهل بیت الذکر و الاتقان الملقب اتحاف قراء البشر بقراءات اهل البیت الخمسة عشر خامسها کتاب علوم القرآن عن اهل بیت النبوّة و العرفان سادسها کتاب احیاء العالم عن اهل بیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم سابعها کتاب الحکمة و الموعظة من اهل بیت الفطنة و المعرفة الملقب بمنهاج البلاغة ثامنها کتاب الادعیة و الاذکار عن اهل البیت الاطهار الملقب بالصحیفة الفاضلة تاسعها کتاب فقه الاحسان عن اهل بیت الحکمة و العرفان عاشرها کتاب جوامع الاخبار و الاثار عن اهل البیت الاخیار حادی عشرها کتاب آیات النبوة عن رایات الفتوة ثانی عشرها کتاب الصّحف المطهّرة العلویة للحضرة الموقرة العلویة فارجو من اللّه تعالی منّ اتمامها و حسن اختتامها عاجلا حتی یطلع شمس التحقیق من مطلعها و یسطع نور التصدیق الی مخضعها و یعرف ان فقهاء اهل السنة و قراءهم و عرفاءهم و متکلمیهم و محدثیهم و مفسّریهم و سائر اصناف علمائهم هم المتبعون لاخبار اهل البیت الطیبین و هم المقتفون لآثارهم المهتدون بنجوم الهدی اصحاب سید المرسلین صلّی اللّه علیه و آله اجمعین و ان ذلک هو التمسّک بالثقلین و التنسّک بالعملین و ان کلاّ من الفریقین متوسطون بیننا و بین النّبی صلی اللّه علیه و سلم یوصلون إلینا من داخل البیت و خارجه ما فاض منه بالملوین فشکر اللّه مسعاه و ذکر رضاه به عند من والاه و ابلغ إلیه بکرمه ما یتمنّاه و اسبغ علیه من نعمه ما یترجّاه بجاه من اصطفاه و ارتضاه و اجتباه علیه و آله و اصحابه و احبابه اعلی صلوات اللّه و اجلی تسلیمات اللّه رقم ذلک بقلمه الافقر الاحقر حیدر علی غفر له الولی عند سفره الی الهند ثانیا سنة 1293 انتهی

ص:376

نقلا عن نسخة اهداها المولوی حسن زمان الی العبد الکثیر العصیان

جواب ابطال حدیث ولایت

اشاره

قوله زیرا که در استاد او اجلح واقع شده و او شیعی متهمست در روایت خود اقول این افاده بدیعه و مقاله فظیعه مخدوشست بوجوه عدیده و منقوضست بنقوض سدیده

توثیق «اجلح» از افادات علمای قوم

اوّل آنکه اجلح را یحیی بن معین که امام منقدین و ملجأ اساطین متسننین است توثیق نموده چنانچه ابو الحجاج مزّی در تهذیب الکمال کما فی الحجج الباهرة بترجمه اجلح گفته قال عبّاس الدوری عن یحیی بن معین ثقة و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه اجلح گفته قال ابن معین صالح و قال مرّة ثقة و قال مرة لیس به باس هر گاه اجلح حسب افادة یحیی بن معین صالح و ثقه باشد اتهام او بوضع و افتعال از عجائب اوهام و غرائب وساوس نافرجام و خرافات واهیه بی نظام و زمامست حالا نبذی از مناقب عظیمه و محامد فخیمه و مدائح سنیه و فضائل بهیه یحیی بن معین باید شنید که بعد سماع آن مجال دم زدن و گردن افراشتن و حرف تشکیک در توثیق اجلح بر زبان آوردن برای متعصبین متعنتین باقی نماند پس باید دانست که ابو سعد عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب در نسبت مزی گفته ابو زکریا یحیی بن معین بن عون بن زیاد بن بسطام المزّی سن؟ ؟ ؟ غطفان من اهل بغداد کان اماما ربانیا عالما حافظا ثبتا متقنا مرجوعا إلیه فی الجرح و التعدیل والده معین کان علی خراج الری فمات فخلّف لابنه یحیی الف الف درهم و خمسین الف درهم فانفقه کلّه فی الحدیث حتی لم یبق له نعل یلبسه سمع عبد اللّه بن المبارک و هشیم بن بشیر و عیسی بن یونس و سفیان بن عیینة و عبد الرحمن بن مهدی و وکیع بن الجراح و ابا معاویة الضریر روی عنه من رفقائه احمد بن حنبل و ابو خیثمة و محمد بن اسحاق الصغانی و محمد بن اسماعیل البخاری و ابو داود السجستانی و عبد اللّه بن احمد بن حنبل و غیرهم و انتهی علم العلماء إلیه حتی قال احمد بن حنبل ههنا رجل خلقه اللّه لهذا الشأن یظهر کذب الکذابین یعنی یحیی بن معین و قال علی بن المدینی لا نعلم احدا من لدن آدم کتب من الحدیث ما کتب یحیی بن معین

ص:377

قال ابو حاتم الرازی إذا رایت البغدادی یحب احمد بن حنبل فاعلم انه صاحب سنة و إذا رایته یبغض یحیی بن معین فاعلم انه کذاب و کانت ولادته فی خلافة أبی جعفر سنة ثمان و خمسین و مائة فی آخرها و کان یحیی بن معین یحج فیذهب الی مکة علی المدینة و یرجع علی المدینة فلما کان آخر حجة حجها خرج علی المدینة و رجع فاقام بها یومین او ثلثة ثم خرج حتی نزل المنزل مع رفقائه فباتوا فرأی فی النوم هاتفا یهتف یا ابا زکریا أ ترغب عن جواری فلما اصبح قال لرفقائه امضوا فانی راجع الی المدینة فمضوا و رجع فاقام بها ثلاثا ثم مات قال فحمل علی اعواد النبی صلّی اللّه علیه و سلم و صلی علیه النّاس و جعلوا یقولون هذا الذاب عن رسول اللّه الکذب و مات لسبع لیال بقین من ذی القعدة سنة ثلث و ثلثین و مائتین و قال بعض المحدثین فی مرثیته ذهب العلیم بعیب کل محدّث و بکل مختلف من الاسناد و بکلّ و هم فی الحدیث و مشکل یعنی به علماء کل بلاد و دیگر محامد زاهره و ماثر فاخره یحیی بن معین در مجلد حدیث مدینة العلم انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد فکن من المتربصین خلیفه دانسته عبد الرحمن نموده مزی در تهذیب الکمال علی ما فی الحجج گفته قال عبد اللّه بن احمد عن ابیه ما اقرب الاجلح من قطر بن الخلیفة و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته قال عبد اللّه بن احمد عن ابیه ما اقرب الاجلح من فطر بن الخلیفة و فطر بن خلیفه بود؟ ؟ ؟ احمد بن حنبل موثقست پس اجلح که نزد احمد نهایت قریبست بفطر نیز موثق خواهد بود بالضرورة و البداهة چه اگر اجلح موثق نباشد بین الاجلح و فطر بعد مشرقین حاصل خواهد بود و اصلا قرب در میان ایشان حاصل نخواهد شد چه جا که قرب ایشان بمرتبه و اصل باشد که تعجب از ان کنند و آن را باقصی المرتبه فائز گردانند ذهبی در کاشف گفته فطر بن خلیفة المخزومی مولاهم الخیاطه عن أبی الطفیل و عطاء الشیبی و مولاه عمرو بن حریث الصحابی و عن مجاهد و الشعبی و خلق و عنه القطّان و یحیی بن آدم و قبیصة و خلق له نحو ستین حدیثا و هو

ص:378

شیعی جلد صدوق و ثقه احمد و ابن معین مات سنة 153 و ابن حجر در تهذیب التهذیب بترجمه فطر گفته قال عبد اللّه بن احمد بن حنبل عن ابیه ثقة صالح الحدیث سوم آنکه عمرو بن علی فلاّس افاده نموده که اجلح مستقیم الحدیث و صدوقست ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه اجلح گفته و قال عمرو بن علی مات سنة 145 اول السنة و هو رجل من بجیلة مستقیم الحدیث صدوق قلت لیس هو من بجیلة حالا نبذی از اطرا و ثناء فوق قیاس و مدح و سپاس فلاّس که هادم اساس ابلاس و وسواس مخاطب حق شناسست بر زبان ائمه قوم باید شنید و دست تحیّر بدندان تعجّب بر قدح اجلح باید گزید عبد الکریم سمعانی در کتاب الانساب نسبت سقا گفته ابو حفص عمرو بن علی بن بحر بن کثیر السّقّا الفلاّس ذکرته فی الفاء کان احد ائمّة المسلمین من اهل البصرة قدم اصبهان سنة ست عشرة و اربع و عشرین و ست و ثلاثین و مائتین و حدّث بها روی عنه عفّان بن مسلم و سئل ابو زرعة الرّازی عنه فقال ذاک من فرسان الحدیث و قال حجّاج بن الشاعر لا یبالی ان یاخذ من عمرو بن علی من حفظه او من کتابه و کان ابو مسعود الرّازی یقول لا اعلم احدا قدم ههنا و اتقن من أبی حفص ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته عمرو بن علی بن بحر بن کنیز الحافظ الامام الثبت ابو حفص الباهلی البصری الصیرفی الفلاّس احد الاعلام مولده بعد السّتّین و مائة سمع یزید بن زریع و عبد العزیز بن عبد الصمد العمّی و سفیان بن عیینة و معتمر بن سلیمان و طبقتهم فاکثر و اتقن و جوّد و احسن حدث عنه الستة و النّسائی ایضا بواسطة و عفان و هو من شیوخه و ابو زرعة و محمد بن جریر و ابن صاعد و المحاملی و ابو روق الهرانی و امم سواهم قال النّسائی ثقة حافظ صاحب حدیث و قال ابو حاتم کان اوثق من علی بن المدینی و قال عبّاس العنبری ما تعلمت الحدیث الا منه و قال حجاج بن شاعر عمرو بن علی لا یبالی أحدّث من حفظه او من کتابه و قال ابو زرعة ذاک من فرسان

ص:379

الحدیث لم نر بالبصرة احفظ منه و من ابن المدینی و الشاذکونی قال الفلاس حضرت مجلس حمّاد بن زید و انا صبی وضئ فاخذ رجل نجدیّ ففرت فلم اعد و قال ابن اشکاب ما رایت مثل الفلاّس و کان یحسن کلّ شیء و عنه قال ما کنت فلاسا قطّ و نیز ذهبی در سیر اعلام النبلاء گفته الفلاس عمرو بن علی بن بحر بن کثیر الحافظ الامام المجود الناقد ابو جعفر الباهلی البصری الصّیرفیّ الفلاس حفید المحدّث بحرین کنیز السّقاء ولد سنة و ستین و مائة و حدث عن یزید بن زریع و مرحوم العطار و عبد العزیز و عبد الصّمد العمی و خالد بن الحرث و غندر و سفیان بن عیینة و عاصم بن هلال و عمر بن علی المقدمی و محمد بن سواء و محمد بن عبد الرحمن الطفاوی و عبد اللّه بن ادریس و عبد الاعلی السامی و معاذ بن معاذ و وکیع و یحیی القطان و فضل بن سلیمان النمیری و معتمر بن سلیمان و یزید بن هارون و خلق و تنزل الی سلیمان بن حرب و کان من جملة الحجة حدث عنه الائمّة الستّة فی کتبهم ابو زرعة و ابو حاتم و ابن أبی الدنیا و عبد اللّه بن احمد و الحسن بن سفیان و محمد بن یحیی بن مندة و القاسم الطوز و جعفر الفریابی و یحیی بن صاعد و محمد بن حریز و ابو روق احمد بن محمّد بن بکر الهرّانی و خلق سواهم قال ابو حاتم بصری صدوق کان اوثق من علی بن المدینی سمعت العباس العنبری یقول ما تعلمت الحدیث الا من عمرو بن علی و قال حجاج بن الشاعر لا یبالی عمرو بن علی احدث من کتابه او من حفظه و قال النّسائی ثقة حافظ صاحب حدیث و قد روی النّسائی ایضا عن زکریّا السنجری عنه و حدّث عنه شیخه عفان و القاضی المحاملی و قد ذکره ابو زرعة فقال ذلک من فرسان الحدیث لم نر بالبصرة احفظ منه و من علی بن المدینی و الشاذکونی قال ابو حفص الفلاس حضرت مجلس حماد بن زید و انا صبی وضئ فاخذ رجل نجدیّ ففرت فلم اعد قال ابن اعکاب الحافظ ما رایت مثل أبی حفص الفلاس کان یحسن

ص:380

علی شیء و باخنا عن أبی حفص قال ما کنت فلا ساقط و قد سافر الی اصبهان غیر مرّة و حدّث بها فقال الحافظ ابو الشیخ قدمها فی سنة ست عشرة و مائتین و سنة اربع و عشرین و سنة ست و ثلاثین و حکی ابن مکرم قال ما قدم علینا بعد علی بن اسد بنی مثل عمرو بن علی مات بالعسکر فی ذی القعدة سنة تسع و اربعین و مائتین خلت صنّف و جمع و وقع لنا من عالی حدیثه

اخبرنا الشیخ العالم الزّاهد مسند الوقت ابو المعالی احمد بن القاضی الامام المحدّث رفیع الدّین أبی محمد اسحاق بن محمد بن المؤید الهمدانی ثم المصری بقراءتی علیه قال انبا المبارک بن أبی الجواد ببغداد سنة عشرین و ستمائة انبا ابو العبّاس احمد بن الطلابة انبا عبد العزیز بن علی انبا محمد بن عبد الرحمن المخلص انبا محمّد بن هارون انبا عمرو بن علی انبا یحیی بن سعید عن سفیان عن عاصم عن زر عن عبد اللّه قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا یذهبن الایام و اللیالی حتی یملک العرب رجل من اهل بیتی یواطی اسمه اسمی صححه ت و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنة تسع و اربعین و مائتین گفته و فیها ابو حفص عمرو بن علی الباهلی البصری الصیرفی الفلاس الحافظ احد الاعلام سمع معتمر بن سلیمان و طبقته و صنّف و عنی بهذا الشأن قال النّسائی ثقة حافظ و قال ابو زرعة ذاک من فرسان الحدیث و قال ابو حاتم کان اوثق من علی بن المدینی و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان در سنه تسع و اربعین و مائتین گفته و ابو حفص عمرو بن علی الباهلی البصری الصیرفی الفلاس الحافظ احد الاعلام قال ابو زرعة ذلک من فرسان الحدیث و ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته عمرو بن علی بن الجر بن کنیز بنون و زاء ابو حفص الفلاس الصیرفی الباهلی البصری ثقة حافظ من العاشرة مات سنة تسع و اربعین و سیوطی در طبقات الحفاظ گفته عمرو بن علی بن بحر بن کنیز الباهلی ابو حفص الصیرفی الفلاس الحافظ روی عن ابن علیة و یحیی القطان و ابن مهدی و ابن نمیر و خلق و عنه الأئمة الستّة و آخرون قال النّسائی

ص:381

ثقة صاحب حدیث حافظ و قال ابو حاتم کان اوثق من علی بن المدینی مات فی ذی القعدة سنة تسع و اربعین و مائتین چهارم آنکه احمد بن عبد اللّه العجلی نیز توثیق اجلح نموده چنانچه مزی در تهذیب الکمال بترجمه اجلح گفته قال احمد بن عبد اللّه العجلی کوفی ثقة و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه اجلح گفته و قال العجلی کوفی ثقة و جلال الدین سیوطی در لآلی مصنوعه بعد ذکر کلام ابن الجوزی در اجلح گفته قلت روی له الاربعة و وثقه ابن معین و العجلی و فضائل ظاهره و محامد باهره و مناقب فاخره و معالی زاهره احمد عجلی بر متتبع مخفی نیست عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب در نسب اطرابلسی گفته ابو الحسن احمد بن عبد اللّه بن صالح بن مسلم العجلی کوفی الاصل نشأ ببغداد و سمع بها و بالکوفة و البصرة حدّث عن شبابة بن سوار و محمد بن جعفر غندر و الحسین بن علی الجعفی و أبی داود الحفری و أبی عامر العقدی و محمد و یعلی ابنی عبید و جماعة نحوهم و کان حافظا دینا صالحا انتقل الی بلاد المغرب فسکن اطرابلس و انتشر حدیثه هناک روی عنه ابنه ابو مسلم صالح و ذکر انه سمع منه فی سنة سبع و خمسین و مائتین و کان یشبه باحمد بن حنبل و کان خروجه الی المغرب ایام محنة احمد بن حنبل و کان ولادته بالکوفة سنة اثنتین و ثمانین و مائة و مات فی سنة احدی و ستّین و مائتین و قبره باعلی الساحل بالطرابلس و قبر ابنه صالح الی جنبه و محمد بن احمد ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته العجلی الامام الحافظ القدوة ابو الحسن احمد بن عبد اللّه بن صالح العجلی الکوفی نزیل اطرابلس المغرب سمع والده و حسین بن علی الجعفی و شبابة و محمد بن یوسف الفریابی و یعلی بن عبید و طبقتهم حدّث عنه ولده صالح بمصنّفه فی الجرح و التعدیل و هو کتاب مفید یدل علی سعة حفظه ذکره عبّاس الدّوری فقال کنا نعده مثل احمد و یحیی بن معین الخ و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنه احدی و ستّین و مائتین گفته و فیها احمد بن عبد اللّه بن صالح ابو الحسن العجلی

ص:382

الکوفی الحافظ نزیل طرابلس المغرب و صاحب التاریخ و الجرح و التعدیل و له ثمانون سنة خرج الی المغرب ایام محنة القرآن و سکنها روی عن حسین الجعفی و شبابة و طبقتهما قال عبّاس الدوری انّما کنا نعده مثل احمد بن حنبل و یحیی بن معین و نیز ذهبی در سیر اعلام النبلاء گفته العجلیّ الامام الحافظ الناقد الاوحد الزّاهد ابو الحسن احمد بن عبد اللّه بن صالح بن مسلم العجلی الکوفی نزیل مدینة اطرابلس المغرب و هی اوّل مدائن المغرب بینها و بین الاسکندریة مسیرة شهر مولده بالکوفة فی سنة اثنتین و ثمانین و مائة سمع من حسین الجعفی و شبابة بن سوار و أبی داود الحفری و یعلی بن عبید و اخیه محمّد بن عبید و محمّد بن یوسف الفریابی و والده الامام عبد اللّه بن صالح المقری و عفان و طبقتهم حدّث عنه ولده صالح بن احمد و سعید بن عثمان الاعناقی و محمد بن فطیس و عثمان بن حدید الالبری و سعید بن اسحاق و لم اظفر بحدیث من روایته و له مصنف مفید فی الجرح و التّعدیل طالعته و علقت منه فوائد تدلّ علی تبحّره بالصّنعة و سعة حفظه و قد ذکره العباس بن محمد الدوری فقال ذاک کنا نعدّه مثل احمد بن حنبل و یحیی بن معین و من کلام احمد بن عبد اللّه قال من آمن برجعة علی رضی اللّه عنه فهو کافر و من قال القرآن مخلوق فهو کافر و قیل انّه فرّ الی المغرب لما ظهر الامتحان بخلق القرآن فاستوطنها و ولد له بها و قال بعض العلماء لم یکن لابی الحسن احمد بن عبد اللّه عندنا بالمغرب شبیه و لا نظیر فی زمانه فی معرفة الغریب و اتقانه و فی زهده و ورعه و قال المورخ العالم ابو العرب محمد بن احمد بن تمیم القیروانی سألت مالک بن عیسی القیصی الحافظ من اعلم من رأیت بالحدیث قال اما فی الشیوخ فاحمد بن عبد اللّه العجلی و قال محمّد بن احمد بن غانم الحافظ سمعت احمد بن معتب مغربی ثقة یقول سئل یحیی بن معین عن احمد بن عبد اللّه بن صالح فقال هو ثقة بن ثقة و قال بعضهم إذا؟ ؟ ؟

ص:383

سکن احمد بن عبد اللّه باطرابلس للتفرد و العبادة و قبره هناک علی الساحل و قبر ولده صالح الی جنبه و قال احمد بن عبد اللّه العجلی رحلت الی أبی داود الطیالسی فمات قیل قدومی البصرة بیوم مات احمد سنة احدی و ستّین و مائتین و مات ابنه صالح فی سنة اثنتین و عشرین و ثلاثمائة پنجم آنکه یعقوب بن سفیان توثیق اجلح نموده گو حدیث او را لیّن دانسته ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه اجلح گفته و قال یعقوب بن سفیان ثقة حدیثه لیّن و ظاهرست که با وصف توثیق و تعدیل راوی اقدام بر تلیین و توهین روایت او تهافتیست معلول و جسارتیست نامعقول فلا یصلح التلیین للاصغاء و القبول و یعقوب بن سفیان موثق اجلح از اساطین أعیان و اکابر ائمه عالیشان سنیانست سمعانی در انساب گفته الفسوی بفتح الفاء و السین هذه النسبة الی فسا و هی بلدة من بلاد فارس خرج منها جماعة من العلماء و الرّحالین منهم ابو یوسف یعقوب بن سفیان بن جوان الفسوی الفارسی کان من الأئمّة الکبار ممن جمع و رحل من الشرق الی الغرب و صنف و اکثر مع الورع و النسک و الصّلابة فی السنة رحل الی العراق و الحجاز و الشام و الجزائر و دیار بکر و کتب عن عبید اللّه بن موسی روی عنه ابو محمد بن درستویه النحوی مات فی رجب الثالث و العشرون منه من سنة سبع و سبعین و مائتین ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته الفسوی الحافظ الامام الحجة ابو یوسف یعقوب بن سفیان بن جوان الفارسی الفسوی صاحب التاریخ الکبیر و المشیخة سمع ابا عاصم الانصاری و مکّی بن ابراهیم و عبید اللّه بن موسی و ابا مسهر و حبان بن هلال و سعید بن أبی مریم و طبقتهم و عنه الترمذی و النّسائی و ابن خزیمة و ابو عوانة و ابن أبی حاتم و محمّد بن حمزة بن عمار و عبد اللّه بن جعفر بن درستویه النحوی و آخرون و بقی فی الرحلة ثلاثین سنة قال ابو زرعة الدمشقی قدم علینا

ص:384

من نبلاء الرّجال یعقوب بن سفیان یعجز اهل العراق ان یروا مثله و الثانی حرب بن اسماعیل و هو ممن کتب عنی و قال محمد بن داود الفارسی نا یعقوب بن سفیان العبد الصالح و قیل کان یتکلم فی عثمان رضی اللّه عنه و لم یصح مات قبل أبی حاتم الرازی بشهر فی سنة سبع و سبعین و مائتین و نیز ذهبی در عبر در سنة سبع و سبعین و مائتین گفته و فیها الامام یعقوب بن سفیان الحافظ احد ارکان الحدیث و صاحب المشیخة و التاریخ فی وسط السنة و له بضع و ثمانون سنة سمع ابا عاصم و عبد اللّه بن موسی و طبقتهما فاکثر و نیز ذهبی در سیر اعلام النبلاء گفته الفسوی الامام الحافظ الحجّة الرحال محدّث اقلیم فارس ابو یوسف یعقوب بن سفیان بن جوان الفارسی من اهل مدینة فسا و یقال له یعقوب بن أبی معاویة مولده فی حدود عام تسعین و مائة و له تاریخ کبیر جمّ الفوائد و مشیخته فی مجلد رویناها ارتحل الی الامصار و لحق الکبار الی ان قال الذهبی عن محمد بن القاسم بن بشر سمعت محمد بن یزید الفسوی العطار سمعت یعقوب بن سفیان یقول کنت فی رحلتی فی طلب الحدیث فدخلت الی بعض المدن فصادفت بها شیخا احتجت الی الاقامة علیه للاستکثار عنه و قلت نفقتی و بعدت عن بلدی فکنت ادمن الکتابة لیلا و اقرأ علیه نهارا فلما کان ذات لیلة کنت جالسا النسخ و قد تصرّم اللیل فنزل الماء فی عینی فلم ابصر السّراج و لا البیت فبکیت علی انقطاعی و علی ما یفوتنی من العلم فاشتدّ بکائی حتی اتکیت علی جنبی فنمت فرأیت النّبی صلی اللّه علیه و سلم فی النوم فنادانی یا یعقوب بن سفیان لم انت بکیت فقلت یا رسول اللّه ذهب بصری فتحسرت علی ما فاتنی من کتب سنتک و علی الانقطاع عن بلدی فقال ادن منی فدنوت منه فامرّ یده علی عینی کانه یقرأ علیهما قال ثم استیقظت فابصرت و اخذت و قعدت فی السّراج اکتب قال محمّد بن اسماعیل الفارسی ثنا ابو زرعة الدمشقی قال قدم علینا رجلان من نبلاء الرجال احدهم و اجلهم یعقوب بن

ص:385

سفیان ابو یوسف یعجز اهل العراق ان یروا هتله رجلا و ذکر الثانی حرب بن اسماعیل الکرمانی فقال هو من الکتّاب عنّی الخ ششم آنکه عبد اللّه بن محمد المعروف بابن عدی افاده کرده که اجلح نزد او مستقیم الحدیث و صدوقست و نیز افاده کرده که برای او احادیث صالحه است و حدیث منکری مجاوز حد نه اسنادا و متنا برای او ندیدم مزی در تهذیب الکمال علی ما فی الحجج بترجمه اجلح گفته قال احمد بن عدی له احادیث صالحة یروی عنه الکوفیون و غیرهم فلم اجد له حدیثا منکرا متجاوزا لا اسنادا و لا متنا الاّ انّه بعد فی شیعة الکوفة و هو عندی مستقیم الحدیث و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه اجلح گفته و قال ابن عدی له احادیث صالحة و یروی عنه الکوفیون و غیرهم و لم ار له حدیثا منکرا مجاوزا للحدّ لا اسنادا و لا متنا الا انّه یعد فی شیعة الکوفة و هو عندی مستقیم الحدیث صدوق و قال شریک عن الاجلح سمعنا انّه ما سبّ ابا بکر و عمر احد الا مات قتلا او فقرا و ابن عدی در نقد و تحقیق ملاذ و ملجأ اساطین قوم است و مفاخر عالیه و مآثر شامیه او حاجت بیان ندارد ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابن عدی الامام الحافظ الکبیر ابو احمد عبد اللّه بن عدی بن عبد اللّه بن محمد بن مبارک الجرجانی و یعرف ایضا بابن القطان صاحب کتاب الکامل فی الجرح و التعدیل کان احد الاعلام ولد سنة سبع و سبعین و مائتین و سمع سنة تسعین و ارتحل اولا سنة سبع و تسعین و سمع بهلول بن اسحاق الانباری و محمد بن عثمان بن أبی سوید و محمد بن یحیی المروزی و عبد الرحمن بن القاسم ابو الرواس الدمشقی و انس بن السلم و ابا خلیفة الجمحی و الحسن بن سفیان و ابا عبد الرحمن النّسائی و عمران بن مجاشع و عبدان الاهوازی و ابا یعلی الموصلی و الحسن بن محمد المدنی صاحب یحیی بن بکیر و الحسن بن یفرح العزی و خلائق و عنه ابو العبّاس بن عقدة شیخه و ابو سعید المالینی و الحسن بن امین و محمد بن عبد اللّه بن عبدکونة و حمزة بن یوسف السهمی

ص:386

و ابو الحسین احمد بن العالی و آخرون و هو المصنّف فی الکلام علی الرجال عارف بالعلل قال ابو القاسم بن عساکر کان ثقة علی لحن فیه قال حمزة السهمی سألت الدارقطنی ان یصنف کتابا فی الضعفاء فقال لیس عندک کتاب ابن عدی فقلت بلی فقال فیه کفایة لا یزاد علیه قلت و قد صنّف ابن عدی علی ابواب مختصر المزنی کتابا سماه الانتصار قال حمزة السهمی کان حافظا متقنا لم یکن فی زمانه احد مثله تفرد بروایة و احادیث وهب منها لابنیه عدی و أبی زرعة و تفردا بها عنه قال الخلیلی کان عدیم النظیر حفظا و جلالة سالت عبد اللّه بن محمد الحافظ فقال ردّ قمیص ابن عدی احفظ من عبد الباقی بن قانع قال الخلیلی و سمعت احمد بن مسلم الحافظ یقول لم ار احدا مثل أبی احمد بن عدی و کیف فوقه فی الحفظ و کان احمد قد لقی الطبرانی و ابا احمد الحاکم و قد کان حفظ هؤلاء تکلفا و حفظ ابن عدی طبعا زاد معجمه علی الف شیخ الی ان قال قال حمزة بن یوسف توفی ابو احمد فی جمادی الآخرة سنة خمس و ستین و صلّی علیه الامام ابو بکر الاسماعیلی و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنه خمس و ستین و ثلاثمائة گفته و فیها ابن عدی الحافظ الکبیر ابو احمد عبد اللّه بن عدی بن عبد اللّه بن محمد بن القطان الجرجانی مصنف الکامل فی الجرح و له ثمان و ثمانون سنة کتب الکثیر سنة تسعین و مائتین و رحل فی سنة سبع و تسعین و سمع ابا خلیفة و عبد الرّحمن بن الرواس و بهلول بن اسحاق و طبقتهم قال ابن عساکر کان ثقة علی لحن فیه و قال حمزة السلمی کان حافظا متقنا لم یکن فی زمانه مثله توفی فی جمادی الآخرة و علی بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری در کامل در سنه خمس و خمسین و ثلاثمائة گفته و فیها توفی ابو احمد بن عدی الجرجانی فی جمادی الآخرة و هو امام مشهور و یافعی در مرآة الجنان در سنه مذکوره گفته فیها الحافظ الکبیر ابو احمد عبد اللّه بن محمّد القطان الجرجانی مصنّف الکامل فی الجرح و سیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابن عدی الامام الحافظ الکبیر ابو احمد

ص:387

عبد اللّه بن عدی بن عبد اللّه بن مبارک الجرجانی و یعرف ایضا بابن القطان صاحب الکامل فی الجرح و التعدیل احد الاعلام ولد سنة 277 و سمع منه سنة 290 روی عن محمد بن عثمان و النّسائی و أبی یعلی و عنه ابن عقدة و هو شیخه و حمزة السهمی و هو عارف بالعلل مصنّف فی الکلام علی الرجال لم یکن فی زمانه مثله قال الخلیلی کان عدیم النظیر حفظا و جلالة مات فی جمادی الآخرة سنة 360 و عبد الرؤف مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر گفته عدلا بن عدی هو ابو حمد عبد اللّه الجرجانی احد الحفاظ الأعیان الذین طافوا البلاد و هجروا الوساد و واصلوا السهاد و قطعوا المعتاد طالبین للعلم روی عن الجمحی و غیره و عنه ابو حامد الاسفراینی و ابو سعید المالینی قال البیهقی حافظ متقن لم یکن فی زمنه مثله و قال ابن عساکر ثقة علی لحن فیه مات سنة خمس و ستین و ثلاثمائة عن ثمان و ثمانین فی کتاب الکامل الذی الّفه فی معرفة الضعفاء و هو اصل من الاصول المعوّل علیها المرجوع إلیها طابق اسمه معناه و وافق لفظه فحواه علیه انتجع المنتجعون و بشهادته حکم الحاکمون و الی ما قاله رجع المتقدمون و المتأخرون هفتم آنکه ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم در مستدرک علی الصحیحین در کتاب الطلاق گفته

حدثنا احمد بن اسحاق الفقیه انبا ابو المثنی ثنا مسدد ثنا یحیی عن الاجلح عن الشعبی عن عبد اللّه بن الخلیل عن زید بن ارقم قال کنت جالسا عند النّبی صلّی اللّه علیه و سلم إذ جاءه رجل من اهل الیمن فقال انّ ثلاثة من اهل الیمن اتوا علیّا رضی اللّه عنه یختصمون إلیه فی ولد وقعوا علی امرأة فی طهر واحد فقال للاثنین منهما طیبا بالولد لهذا فقالا لا ثم قال للاثنین طیبا بالولد لهذا فقالا لا ثم قال انتم متشاکسون انی مقرع بینکم فمن قرع فله الولد و علیه لصاحبیه ثلثا الدیة فاقرع بینهم فجعله لمن قرع فضحک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حتی بدت اضراسه او قال نواجذه قد اتفق الشیخان علی ترک الاحتجاج بالاجلح بن عبد اللّه الکندی و إنما نقما علیه حدیثا واحدا

ص:388

لعبد اللّه بن بریدة و قد تابعه علی ذلک الحدیث ثلاثة من الثقات فهذا الحدیث إذا صحیح و لم یخرجاه ازین عبارت ظاهرست که حدیث اجلح صحیحست پس صحت روایات اجلح و وثوق و اعتماد و جلالت و اعتبار او ریبی نماند و زعم ضعف او هباء منثورا گردید و نیز ازین عبارت ظاهرست که ترک شیخین احتجاج را باجلح منحصرست در نقم حدیثی واحد که متابعت اجلح بر ان سه کس از ثقات نموده اند پس ترک احتجاج باین زعم خداج عین مراد لجاج و محض اعتساف و اعوجاج باشد و نیز حاکم در مستدرک در کتاب معرفة الصحابة گفته

اخبرنی عبد اللّه بن موسی العدل محمّد بن ایوب ابا ابراهیم بن موسی ثنا عیسی بن یونس ثنا الاجلح عن الشعبی عن عبد اللّه بن الخلیل عن زید بن ارقم قال بینا انا عند رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم إذ جاءه رجل من اهل الیمن فجعل یحدّث النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و یخبره فقال یا رسول اللّه اتی علیّا رضی اللّه عنه ثلثة نفر یختصمون فی ولد وقعوا علی امرأة فی طهر واحد فقال لاثنین طیبا نفسا بهذا الولد ثم قال انتم شرکاء متشاکسون انّی مقرع بینکم فمن قرع فعلیه الولد و له ثلث الدّیة لصاحبیه فاقرع بینهم فقرع احدهم فرفع إلیه الولد فضحک النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم حتی بدت نواجذه او قال اضراسه

حدّثنا علیّ بن حمشاد ثنا بشر بن موسی الحمیدی ثنا سفیان ثنا الاجلح بهذا و زاد فیه فقال النّبی صلی اللّه علیه و سلّم ما اعلم فیها الا ما قال علی هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه و قد زاد الحدیث تاکیدا بروایة ابن عیینة و قد تابع ابو اسحاق السبیعی الاجلح فی روایته ازین عبارت ظاهرست که این حدیث که اجلح آنرا از شعبی روایت کرده صحیح الاسنادست پس هر گاه حدیث اجلح موصوف بصحّت باشد حدیث ولایت که از طریق اجلح مرویست نیز صحیح الاسناد و فائز بنهایت اعتبار و اعتماد خواهد بود و نیز حاکم در مستدرک در کتاب الاحکام گفته

اخبرنی علیّ بن ابراهیم الشیبانی حدّثنا احمد بن حازم الغفّاری حدّثنا مالک بن اسماعیل النهدی

ص:389

حدّثنا الاجلح عن الشعبی عن عبد اللّه بن الخلیل عن زید بن ارقم انّ علیّا بعثة النبی صلّی اللّه علیه و سلم الی الیمن فارتفع إلیه ثلثة یتنازعون ولد اکل واحد یزعم انّه ابنه قال فخلا باثنین فقال أ تطیبان نفسا لهذا الباقی قالا لا و خلا باثنین فقال لهما مثل ذلک فقالا لا فقال اراکم شرکاء متشاکسون و انا مقرع بینکم فاقرع بینهم فجعله لاحدهم و اغرمه ثلثی الدیة للباقیین قال فذکر ذلک لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فضحک حتی بدت نواجذه قد اعرض الشیخان عن الاجلح بن عبد اللّه الکندی اصلا و لیس فی روایاته بالمتروک فانّ الذی ینقم علیه مذهبه ازین عبارت واضحست که اجلح در روایات خود متروک نیست و از ادخال روایت او در مستدرک ظاهرست که روایت او صحیح و ناهیک بها حجّة بالغة و بینة دامغه هشتم آنکه ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب گفته اجلح بن عبد اللّه بن حجیّة بالمهملة و الجیم مصغرا یکنی ابا حجیّة الکندی یقال اسمه یحیی صدوق شیعی من السابعة مات سنة خمس و اربعین ازین عبارت ظاهرست که حسب تصریح عسقلانی ممدوح خود مخاطب لا ثانی اجلح صدوقست پس دعوی اتهام او محض رمی السهام فی الظلام و از جمله شنائع اوهام و اضغاث احلام باشد و نیز از عبارت عسقلانی ظاهرست که اجلح از طبقه سابعه است و طبقه سابعه عبارت از کبار اتباع تابعین مثل مالک و ثوریست چنانچه عسقلانی در صدر تقریب در تفسیر طبقات گفته السابعة کبار اتباع التابعین کما لک و الثوری پس اجلح از کبار اتباع تابعین مثل مالک و ثوری باشد و دعوی ضعف و اتهام در حق چنین امام عالی مقام مورد صد گونه طعن و ملامست نهم آنکه اجلح از روات صحیح أبی داود و ترمذی و صحیح نسائی و صحیح ابن ماجه است چنانچه از رمز 4 که بر نام او در تهذیب التهذیب و تقریب و غیر آن نوشته اند ظاهرست که سیوطی در لآلی مصنوعه کما سمعت آنفا گفته روی له أی للاجلح الاربعة و روات صحاح اهل سنت حسب تصریح اکابر ایشان همه معدل و مزکی و اهل دیانت و تقوی اند چنانچه سیف اللّه ملتانی در تمویه

ص:390

السفیه که عبارتست از شبهات سخیفه او بر بعض مقامات صوارم و بمزید جسارت آن را موسوم به تنبیه السفیه نموده گفته مقدوح و مجروح بودن روات اهل سنت اگر مزعوم شیعه است پس چه اعتبار دارد که از قبیل شهادة العدوّ علی العدوست و اگر بر طریق اهل سنتست پس صریح البطلانست چه روات صحاح اهل سنت همه معدل و مزکی و اهل دیانت و تقوی بوده اند و نیز روایات اهل سنت در هر عصر و هر طبقه مشهور و معروف و در محافل و مجالس و بر سر منابر مذکور و مدروس با وصف این شهرت و این ظهور تلبیس و دخل و جعل و افترا امکان عادی ندارد بخلاف روایات روافض که مدام چون لتّه حیض مستور و مخفی مانده بیشتر این قسم روایات مجال تلبیس و جعل و دخل و افتراست انتهی پس حسب این افاده ملتانی حامی مخاطب عثمانی اجلح معدل و مزکی و صاحب دیانت و تقوی باشد و روایات او در هر عصر و هر طبقه مشهور و معروف و در محافل و مجالس و بر سر منابر مذکور و مدروس و بسبب مزید شهرت و ظهور تلبیس و دخل و جعل و افترا در آن امکان عادی ندارد دهم آنکه از اجلح اکابر ائمّه معروفین و اجله اعیان اساطین سنیه مثل شعبه و سفیان ثوری و ابن المبارک و ابو اسامه و یحیی القطان و جعفر بن عون و غیر ایشان روایت می کنند ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته اجلح بن عبد اللّه بن حجیّه و یقال معاویة الکندی ابو حجیة و یقال اسمه یحیی و الاجلح لقب روی عن أبی اسحاق و الی الزبیر و یزید بن الاصم و عبد اللّه بن بریدة و الشعبی و غیرهم و عنه شعبة و سفیان الثوری و ابن المبارک و ابو أسامة و یحیی القطان و جعفر بن عون و غیرهم و روایت شخص عدل و ثقه و جلیل الشأن از شخصی حسب افادات ائمّه سنیه دلیل وثوق و جلالت و عدالت مروی عنه می باشد علاّمه احمد بن محمد بن محمد بن علی بن حجر مکی که محامد و مناقب غزیره و فضائل و مدائح کثیره او سابقا شنیدی در تطهیر الجنان و اللسان عن الخطور و التفوه بثلب معاویه بن أبی سفیان که بتصنیف آن داد تصلب و تعصّب در حمایت خلیفه رابع سنیان داده حقیقت انصاف و حق پرستی خود و اهل نحله خود کالشمس فی رابعة النهار فراروی ارباب بصیرت نهاده

ص:391

مجرد روایت اجلاء صحابه و تابعین را از معاویه دلیل کمال اجتهاد و براعت نقاهت او گردانیده و هذه عبارته فی ذکر الفضائل المزعومة لمعاویة منها انه حاز شرف الاخذ عن اکابر الصحابة التابعین له و شرف اخذ کثیرین من اجلاء الصحابة و التابعین عنه و ذلک انه روی عن أبی بکر و عمر و اخته أم المؤمنین أم حبیبة و روی عنه من اجلاء الصحابة و فقهائهم عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن الزبیر و جریر البجلی و معاویة بن خدیج و السائب بن یزید و النعمان بن بشیر و ابو سعید الخدری و ابو أسامة بن سهل و من کبار التابعین و فقهائهم عبد اللّه بن الحارث بن نوفل و قیس بن أبی حازم و سعید بن المسیب و ابو ادریس الخولانی و من بعدهم عیسی بن طلحة و محمد بن جبیر بن مطعم و حمید بن عبد الرحمن بن عوف و ابو مجلز و حمران مولی عثمان و عبد اللّه بن محیرز و علقمة بن وقاص و عمیر بن هانی و همام بن منبه و ابو العریان النخعی و مطرف بن عبد اللّه بن الشخیر و آخرون فتامل هؤلاء الأئمّة أئمّة الاسلام الذین رووا عنه تعلم انه کان مجتهدا أی مجتهد و فقیها أیّ فقیه پس روایت شعبه و سفیان ثوری و ابن المبارک و ابو اسامه و یحیی القطان و جعفر بن عون و غیر ایشان از اجلح مثبت نهایت عظمت و جلالت و غایت فخامت و نبالت اجلح بلکه مثبت کمال اجتهاد و براعت فقاهت او خواهد گردید و زعم ضعف و بطلان روایت او مثل هباء منثور از هم خواهد پاشید و سیف اللّه بن اسد اللّه ملتانی روایت مالک و ابو حنیفة و یحیی بن معین و شعبه و سفیانین را از امام بحق ناطق حضرت جعفر صادق علیه السّلام بتوثیق آن جناب معبر نموده و نیز بجهت روایت ایشان از انحضرت یحیی بن سعید القطان را که امام الأئمة و شیخ المشایخ سنیّه است در حق آن حضرت کلمه خبیثه اجد منه فی نفسی شیئا بر زبان ترجمان آورده هیچ میرز دانسته و هذه عبارته فی التنبیه الذی هو عین التمویه قوله قال یحیی بن سعید القطان شیخ البخاری اجد منه فی نفسی شیئا الخ گفتن یک کس بنا بر آنکه بسبب وضع و کذب و افترا که روافض بر آن جناب بسته بودند و این کس را حقیقت حال واضح نشده و گمان فاسد

ص:392

بهم رسید دلیل نیست بر آنکه جمیع اهل سنت آن جناب را توثیق نمی کنند چه یحیی بن سعید قطان در جنب کسانی که از آنجناب روایت کرده اند بهیچ نمی ارزد در تهذیب الکمال فی اسماء الرجال و مختصر او تهذیب می گوید روی عنه خلق لا یحصون منهم ابنه موسی و شعبة و السفیانان و مالک و وهب و حاتم بن اسماعیل و عبد الوهاب الثقفی و ابو عاصم و یحیی بن سعید الانصاری و هو اکبر منه و قال الشافعی ثقة و کذا و ثقه ابن معین و غیره و قال ابو حاتم ثقة لا یسئل عن مثله و عن أبی حنیفة قال ما رأیت احدا افقه من جعفر بن محمّد و لما رایته دخلنی من الهیبة ما لم یدخلنی لابی جعفر المنصور انتهی و ابو عبد اللّه محمد بن احمد ذهبی روایت ابن عبد البر و ابن حزم را از احمد بن عمر بن انس بن دلهاث الاندلسی الدلائی مثبت جلالت او گردانیده چنانچه در عبر گفته و فیها أی فی سنة ثمان و سبعین و اربعمائة توفی ابو العباس العذری احمد بن عمر بن انس بن دلهاث الاندلسی الدلائی و دلایة من عمل المزیة کان حافظا متقنا مات فی شوال و له خمس و ثمانون سنة حج سنة ثمان و اربعمائة مع ابویه فجاور ثمانیة اعوام و صحب هو أبا ذر فتخرج به و روی عن أبی الحسن بن جهضم و طائفته و من جلالته ان امامی الاندلس ابن عبد البر و ابن حزم رویا عنه و له کتاب دلائل النبوة و احمد بن محمد الشهیر بالمقری المالکی الاشعری که محامد علیّه و مناقب سمیّه او از خلاصة الاثر محبّی واضح و لائحست در کتاب نفح الطیب عن غصن الاندلس الرطیب روایت عمر بن عبد البر و خطیب بغدادی را از ابو الولید باجی سبب افتخار دانسته چنانچه در ترجمه ابو الولید الباجی گفته و ممّا یفتخر به انه روی عنه حافظا المغرب و المشرق ابو عمر بن عبد البرّ و الخطیب ابو بکر بن ثابت البغدادی و ناهیک بهما و هما أسنّ منه و اکبر و ابو عبد اللّه الحمیدی و علی بن عبد اللّه الصّقلی و احمد بن علی ابن غزلون و ابو بکر الطرطوسی و ابو علی بن الحسین السبتی و ابو بحر سفیان بن العاصی و ممن روی عنه ابنه ابو القاسم احمد و کان لما رجع الی الاندلس

ص:393

فشا عمله و تهیأت الدّنیا له و عظم جاهه و اجزلت له الصلات فمات عن مال وافر و ترسل للملوک و ولی القضاء بعدّة مواضع رحمه اللّه تعالی و نیز حسب تصریح محمد بن أبی بکر بن ایوب بن سعید بن جریر المعروف بابن قیم الجوزیه احد القولین آنست که بمجرد روایت عدل از غیر خود تعدیل آن غیرست اگر چه راوی تصریح بتعدیل مروی عنه نکند و این مذهب از احمد بن حنبل مرویست قال فی زاد المعاد فی هدی خیر العباد بعد ذکر کلام فی سند بعض الاحادیث و عنی بالمجهول الرجل الصالح الذی شهد له ابو الزبیر بالصّلاح و لا ریب ان هذه الشهادة لا تعرف به و لکن المجهول إذا عدله الراوی عنه تثبت عدالته و ان کان واحدا علی اصح القولین فان التعدیل من باب الاخبار و الحکم لا من باب الشهادة و لا سیّما التعدیل فی الروایة فانّه یکتفی فیه بالواحد و لا یزید علی اصل نصاب الروایة هذا مع ان احد القولین ان مجرد روایة العدل عن غیره تعدیل له و ان لم یصرّح بالتعدیل کما هو احدی الروایتین عن احمد و اما إذا روی عنه و صرّح بتعدیله خرج عن الجهالة اللتی تردّ لاجلها روایته لا سیّما إذا لم یکن معروفا بالروایة عن الضعفاء و المتهمین یازدهم آنکه از عبارت تهذیب عسقلانی که در وجه سابق مذکور شد دریافتی که شعبه از جمله کسانی هست که از اجلح روایت کرده اند و بر ناظر افادات ائمه قوم ظاهرست که شعبه روایت نمی کند مگر از ثقه چنانچه عبد الوهاب سبکی در شفاء الاسقام فی زیارة خیر الانام در مقام توثیق سند

حدیث من زار قبری وجبت له شفاعتی که حدیث اوّل از باب اول کتابست گفته و موسی بن هلال قال ابن عدی ارجو انّه لا باس به و امّا قول أبی حاتم الرازی فیه انّه مجهول فلا یضرّه فانّه اما ان یرید جهالة العین او جهالة الوصف فان زاد جهالة العین و هو غالب اصطلاح اهل هذا الشأن فی هذا الاطلاق فذلک مرتفع عنه لأنّه قد روی عنه احمد بن حنبل و محمد بن جابر المحاربی و محمّد بن اسماعیل

ص:394

الاحمسی و ابو أمیّة محمّد بن ابراهیم الطّرسوسی و عبید بن محمّد الرزاق و الفضل بن سهل و جعفر بن محمد المروزی و بروایة الاثنین ینتفی جهالة العین فکیف روایة سبعة و ان أراد جهالة الوصف فروایة احمد یرفع من شانه لا سیما ما قاله ابن عدی فیه و ممن ذکره فی مشایخ احمد ابو الفرج بن الجوزی و ابو اسحاق الصریفینی و احمد رحمه اللّه لم یکن یروی الاّ عن ثقة و قد صرّح الخصم یعنی ابن تیمیّة بذلک فی الکتاب الذی صنّفه فی الرّد علی البکری بعد عشر کراریس منه قال ان القائلین بالجرح و التعدیل من علماء الحدیث نوعان منهم من لم یرو الاّ عن ثقة عنده کمالک و شعبة و یحیی بن سعید و عبد الرحمن بن مهدی و احمد بن حنبل و کذلک البخاری و امثاله و قد کفانا الخصم بهذا الکلام مؤنة تبیین ان احمد لا یروی الاّ عن ثقة و ح لا یبقی له مطعن فیه از افاده ابن تیمیه که علامه سبکی بان احتجاج و استدلال بر توثیق موسی بن هلال نموده در کمال وضوح و ظهورست که شعبه روایت نمی کند مگر از ثقه پس ظاهر و آشکار گردید که اجلح قطعا و حتما ثقه و معتمد و یقینا و جزما معتبر و مستندست پس قدح حدیث ولایت که از طریق اجلح مرویست صریح مخالفت و معاندت التزام شعبه عالی مقام و ردّ صریح بر ابن تیمیّه و سبکی عمدة الاعلام باشد دوازدهم آنکه امام احمد بن حنبل از اجلح در مسند خود روایت می کند چنانچه همین حدیث ولایت را به سندی که در ان اجلح واقع ست روایت کرده حیث قال کما سمعت سابقا

ثنا ابن نمیر حدثنی اجلح الکندی عن عبد اللّه بن بریدة عن ابیه بریدة قال بعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بعثین الی الیمن علی احدهما علیّ بن أبی طالب و علی الآخر خالد بن الولید فقال إذا التقیتم فعلیّ علی الناس و إذا افترقتما فکل واحد منکما علی جنده قال فلقینا بنی زبید من اهل الیمن فقتلنا المقاتلة و سبینا الذریة فاصطفی علیّ امرأة من السبی لنفسه قال بریدة فکتب معی خالد بن الولید الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یخبره بذلک فلما اتیت النّبی

ص:395

صلّی اللّه علیه و سلم دفعت الکتاب فقرئ علیه فرأیت الغضب فی وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقلت یا رسول اللّه هذا مکان العائذ بک بعثتنی مع رجل و أمرتنی ان اطیعه ففعلت ما ارسلت به فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا تقع فی علیّ فانّه منّی و انا منه و هو ولیکم بعدی هر گاه روایت احمد از اجلح در مسند خود ثابت شد وثوق و اعتماد و اعتبار اجلح بنهایت وضوح و ظهور رسید زیرا که حسب افاده ابو موسی مدینی اخراج نکرده است احمد در مسند خود مگر از کسی که ثابت شده است نزد احمد صدق او و دیانت او نه از کسی که طعن کرده شد در امانت او و نیز حسب افاده ابو موسی مدینی احمد بن حنبل در مسند خود احتیاط نموده از روی اسناد و متن و وارد نکرده مگر احادیثی که صحیح است سند آن و دلیل این معنی را از افاده خود احمد نقل نموده عبد الوهاب بن علی السبکی در طبقات شافعیه کما سمعت سابقا فرموده قال ابو موسی المدینی و لم یخرج أی احمد فی المسند الا عمّن ثبت عنده صدقه و دیانته دون من طعن فی امانته الی ان قال السبکی قال ابو موسی و من الدلیل علی ان ما اودعه الامام احمد رح فی مسنده قد احتاط فیه اسنادا و متنا و لم یورد فیه الاّ ما صحّ سنده ما

اخبرنا ابو علی الحداد قال انا ابو نعیم و انا ابو الحسین و انا ابن المذهب قالا انا القطیعی ثنا عبد اللّه قال حدّثنی أبی ثنا محمد بن جعفر ثنا شعبة عن أبی التیّاح قال سمعت ابا زرعة یحدث عن أبی هریرة عن النبی انّه قال یهلک امّتی هذا الحیّ من قریش قالوا فما تامرنا یا رسول اللّه قال لو ان النّاس اعتزلوهم قال عبد اللّه قال لی أبی فی مرضه الذی مات فیه اضرب علی هذا الحدیث فانّه خلاف الاحادیث عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یعنی

قوله صلّی اللّه علیه و سلم اسمعوا و اطیعوا و هذا مع ثقة رجال اسناده حین شذّ لفظه من الاحادیث المشاهیر امر بالضرب علیه فکان دلیلا علی ما قلناه سیزدهم آنکه احمد بن شعیب النّسائی از اجلح در صحیح خود روایت می کند چنانچه از کتب رجال مثل تهذیب التهذیب و تقریب و غیر ان و افاده

ص:396

سیوطی در لآلی مصنوعه کما سمعت انفا واضح و لائحست و شرط نسائی در رجال حسب افادات محققین با کمال اشدست از شرط بخاری و مسلم ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمه نسائی گفته قال ابن طاهر سألت سعد بن علی الزنجانی عن رجل فوثقه فقلت قد ضعفه النّسائی فقال یا بنیّ انّ لابی عبد الرحمن شرطا فی الرّجال اشدّ من شرط البخاری و مسلم و عبد الوهاب بن علی سبکی در طبقات شافعیه کبری بترجمۀ نسائی گفته قال ابن طاهر المقدسی سألت سعد بن علی الزنجانی عن رجل فوثقه فقلت قد ضعفه النّسائی فقال یا بنیّ ان لابی عبد الرحمن شرطا فی الرجال اشدّ من شرط البخاری و مسلم و خلیل بن ابیک الصفدی در وافی الوفیات بترجمه نسائی گفته قال ابن طاهر المقدسی سالت سعد بن علی الزنجانی عن رجل فوثقه فقلت ضعفه النّسائی فقال یا بنیّ ان لابی عبد الرحمن شرطا فی الرجال اشد من شرط البخاری و مسلم و ابن حجر عسقلانی در کتاب النکت علی علوم ابن الصلاح در شرح این معنی که مذهب نسائی آنست که اخراج کند از هر کسی که اجماع بر ترک او واقع نشده علی ما نقل عنه گفته ان المراد اجماع خاصّ و ذلک ان کل طبقة من نقاد الرجال لا غیر من مشدّد و متوسط فمن الاولی شعبة و الثوری و شعبة اشدهما و من الثانیة یحیی القطان و ابن مهدی و یحیی اشدّ و من الثالثة ابن معین و احمد و یحیی اشدّ و من الرابعة ابو حاتم و البخاری و ابو حاتم اشدّ و النّسائی لا یترک الرجل إذا وثقه ابن مهدی و ضعّفه القطان لما عرف من تشدیده بل حین یجتمع الجمیع علی ترکه و الا فکم من رجل اخرج له ابو داود و الترمذی و تجنب النّسائی اخراج حدیثه بل قد تجنب اخراج حدیث جماعة من رجال الشیخین حتی قال بعض الحفاظ انّ شرطه فی الرجال اقوی من شرطهما و عبد الرؤف مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر بترجمه نسائی گفته قال الزنجانی له شرط فی الرّجال اشد من الصحیحین هر گاه شرط نسائی در رجال شد از شرط شیخین یعنی بخاری و مسلم باشد و اجلح او روایت نساییست بالضرورة واضح گردید

ص:397

که اجلح از جمعی از روات صحیحین اصلح و افلح و انجح و اسدّ و مصداق شرط اکمل و افضل ارشد و اشدست و هر گاه ثابت شد که اجلح نزد نسائی مصداق شرطیست که اشدّست از شرط شیخین یعنی از جمعی از روات صحیحین افضلست پس تضعیف او نهایت ضعیف و سخیف و سبب غایت تعییر و تعنیف خواهد بود و مخفی نماند که سعد زنجانی که افاده او را در باب اشدیّت شرط نسائی در رجال اکابر أئمّه سنیّه نقل کرده اند از افاخم محققین مشاهیر و اعاظم منقدین نحاریرست عبد الکریم بن محمد السمعانی در انساب در نسبت زنجانی گفته ابو القاسم سعد بن علی بن محمد الزنجانی شیخ الحرم فی عصره کان جلیل القدر عالما زاهدا کان النّاس یتبرّکون به حتی قال حاسده لامیر مکة انّ النّاس یقبّلون ید الزنجانی اکثر مما یقبّلون الحجر الاسود حدث عن جماعة من اهل الشام و مصر سمع منه جدی الامام ابو المظفر السمعانی و ابو الفضل الفرشی و ابو جعفر الهمدانی و لم یرو لنا عنه الا الاستاذ ابو المظفر عبد المنعم بن أبی القاسم القشیری و توفی بمکة سنة سبعین و اربعمائة و محمد بن احمد ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته الزنجانی الامام الثبت الحافظ القدوة سعد بن علی بن محمد بن الحسین شیخ الحرم الشریف سمع ابا عبد اللّه محمد بن الفضل بن نظیف الفرّاء و الحسین بن میمون الصّدفی بمصر و علی بن سلامة بغزّة و محمّد بن عبید بن نجانی و عبد الرحمن بن یاسر الجوبری و ابا القاسم بن الطیبی بدمشق و هذه الطبقة حدث عنه ابو بکر الخطیب و هو اکبر منه و ابو المظفر منصور بن عبد الجبّار السمعانی و مکی بن عبد السّلام الرمیلی و هبة اللّه بن فاخر و محمّد بن طاهر المقدسی و عبد المنعم بن أبی القاسم القشیری و آخرون قال ابو سعد السمعانی سمعت بعض مشایخنا یقول کان جدّک ابو المظفر عزم ان یجاور بمکة فی صحبة سعد الامام فرای لیلة والدته کانّها کشفت راسها تقول یا بنی بحقی علیک الاّ رجعت بمرو فانی لا اطیق فراقک فانتبهت مغموما و قلت اشاور سعد بن علی فاتیته و لم أقدر من الزحام ان اکلّمه فلما قام تبعته فالتفت انّی و قال یا ابا المظفر العجوز

ص:398

ینتظرک و دخل البیت فعرفت انه تکلم علی ضمیری فرجعت تلک السنة و عن ثابت بن احمد قال رایت ابا القاسم الزنجانی فی النوم فقال لی مرتین ان اللّه یبنی لاهل الحدیث بکل مجلس یجلسونه بیتا فی الجنّة قال ابو سعد طاف الزنجانی الآفاق ثم جاور و صار شیخ الحرم و کان حافظا متقنا ورعا کثیر العبادة صاحب کرامات و آیات الی ان قال و إذا خرج الی الحرم یخلو المطاف و یقبّلون یده اکثر مما یقبّلون الحجر الاسود ابن طاهر مما سمعه السلفی منه سمعت الحبّال یقول کان عندنا سعد بن علی و لم یکن علی وجه الارض مثله فی عصره و سمعت ان محمد بن الفضل الحافظ یقول ذلک و قال محمد بن طاهر الحافظ ما رایت مثل الزنجانی سمعت ابا اسحاق الحبّال یقول لم یکن فی الدنیا مثل سعد بن علی فی الفضل قال الامام ابو الحسن الکرخی الفقیه سالت ابن طاهر عن افضل من رای فقال سعد الزنجانیّ و عبد اللّه بن محمد الانصاری قلت فایّهما افضل فقال عبد اللّه کان متقنا و امّا الزنجانی فکان اعرف بالحدیث منه و ذلک انی کنت اقرأ علی عبد اللّه فاترک شیئا لاجرّ به ففی بعض یردّ و فی بعض یسکت و الزنجانی کنت إذا ترکت اسم رجل یقول ترکت بین فلان و فلان فلانا قال ابو سعد السمعانی صدق کان سعد اعرف بحدیثه لقلّته و عبد اللّه کان مکثرا قال ابن طاهر سمعت الفقیه هیّاج بن عبید یقول یوم لا اری فیه سعدا لا اعتدّ انّی عملت خیرا و کان هیّاج یعتمر کل یوم ثلاث عمر الی ان قال سئل عنه اسماعیل الحافظ التیمی فقال امام عارف بالسنة مات الزنجانی فی اوّل سنة احدی و سبعین و اربعمائة او فی آخر التی قبلها و عاش تسعین عاما فانه ولد فی حدود سنة ثمانین و ثلاثمائة او قبلها و لو سمع فی الحداثة لادرک اسنادا عالیّا و انّما سماعاته فی الکهولة چهاردهم آنکه عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدینوری در کتاب المعارف گفته الشیعة الحرث الاعور و صعصعة بن صوحان و الاصبغ بن نباتة و عطیة

ص:399

العرفی و طاوس و الاعمش و ابو اسحاق السبیعی و ابو صادق و سلمة بن کهیل و الحکم بن عتیبة و سالم بن أبی الجعد و ابراهیم النخعی و حبّة بن جوین و حبیب بن أبی ثابت و منصور بن المعتمر و سفیان الثوری و شعبة بن الحجاج و فطر بن خلیفة و الحسن بن صالح بن حیّ و شریک و ابو اسرائیل الملأی و محمّد بن فضیل و وکیع و حمید الرواسی و زید بن الحباب و الفضل بن دکین و المسعودی الاصغر و عبید اللّه بن موسی و جریر بن عبد الحمید و عبد اللّه بن داود و هشیم و سلیمان التیمی و عوف الاعرابی و جعفر الضبیعی و یحیی بن سعید القطان و ابن لهیعة و هشام بن عمار و المغیرة صاحب ابراهیم و معروف بن خرّبوذ و عبد الرّزّاق و معمر و علی بن الجعد ازین عبارت ظاهرست که این جمعی کثیر و جمّی غفیر که از جمله ایشان ابراهیم نخعی و سفیان ثوری و شعبه و شریک و یحیی بن سعید القطان و امثال ایشان اند شیعه بودند پس اجلح هم اگر مثل این ائمة اعلام و اساطین فخام شیعه باشد موجب جرح و قدح او نخواهد شد و الاّ اتّسع الفتق علی الراقع و ظهر فساد عظیم لیس له دافع

جواب از قدح اجلح بسبب تشیع او

پانزدهم آنکه ذهبی در میزان الاعتدال گفته ابان بن تغلب الکوفی شیعی جلد لکنّه صدوق قلنا صدقه لنا و علیه بدعته و قد وثقه احمد و ابن معین و ابو حاتم و قال کان غالیا و قال الجوزجانی زائغ مجاهر فلقائل ان یقول کیف ساغ توثیق مبتدع و حد الثقة العدالة و الاتقان فکیف یکون عدلا من هو صاحب بدعة و جوابه ان البدعة علی ضربین فبدعة صغری کغلو التشیع او کالتشیع بلا غلوّ و لا نحرّق فهذا کثیر فی التابعین و تابعیهم مع الدین و الورع و الصدق فلو ذهب حدیث هؤلاء لذهب جملة من الاثار النبویّة و هذا مفسدة بیّنة ثم بدعة کبری کالرفض الکامل و الغلوّ فیه و الحطّ علی أبی بکر و عمر رضی اللّه عنهما و الدعاء الی ذلک فهذا النوع لا یحتج به و لا کرامة ایضا فما استحضر الان رجلا صادقا و لا مأمونا بل الکذب شعارهم و التقیّة و النفاق دثارهم انتهی ازین عبارت

ص:400

ظاهرست که غلوّ تشیع یا تشیع بلا غلوّ بکثرت در تابعین با وصف دین و ورع و صدق یافته می شود و اگر حدیث چنین کسان برود جمله از آثار نبویه باطل گردد و این مفسده بینه است پس اگر تشیع بلا غلوّ تشیع هم در اجلح یافته شود موجب رد حدیث او نخواهد گردید که ردّ حدیث بسبب این وهم کاسد موجب اثارت مفسده بینه و مستلزم شناعت غیر بینه است شانزدهم آنکه سیوطی نیز این مضمون را از ذهبی نقل کرده بلکه تصریح نموده که این قول ائمّه حدیثست چنانچه در رساله القام الحجر فیمن زکی سابّ أبی بکر و عمر گفته قال ائمّة الحدیث و آخرهم الذهبیّ فی میزانه البدعة علی ضربین صغری کالتشیع و هذا کثیر فی التابعین و تابعیهم مع الدین و الورع و الصدق و لا یردّ حدیثهم و سیوطی در تدریب نیز همین مضمون را نقل کرده پس مقام نهایت شگفت که امریکه نزد ائمه حدیث هرگز قادح و جارح نباشد بلکه حصول آن در تابعین و اتباع تابعین ورع و دین و صدق متحقق باشد و بسبب تحقق ان حدیثشان ردّ نکرده شود جناب مخاطب آن را موجب قدح و جرح اجلح دانسته حدیث ولایت را بان باطل فرمایند و مزید حذق و مهارت خود در علم جرح و تعدیل بر همگان؟ ؟ ؟ ظاهر نمایند هفدهم آنکه ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان گفته فصل و ممن ینبغی ان یتوقف فی قبول قوله فی الجرح من کان بینه و بین من جرحه عداوة سببها الاختلاف فی الاعتقاد فان الحاذق إذا تامل ثلب أبی اسحاق الجوزجانی لاهل الکوفة رای العجب و ذلک لشدة الخرافة فی النصب و شهرة اهلها بالتشییع فتراه لا یتوقف فی جرح من ذکره منهم بلسان ذلق و عبارة طلق حتی انه اخذ یلین مثل الاعمش و أبی نعیم و عبد اللّه بن موسی اساطین الحدیث و ارکان الروایة فهذا إذا عارضه مثله او اکبر منه فوثق رجلا ضعّفه قبل التوثیق ازین عبارت ظاهرست که اعمش و ابو نعیم و عبد اللّه بن موسی و دیگر اساطین حدیث و ارکان روایت از اهل کوفه مشهور بتشیع اند و جرح و قدح ایشان که از أبی اسحاق جوزجانی صادر شده باعث تحیر و تعجبست و بهر گر قابل التفات نیست پس اگر اجلح هم مثل اعمش و ابو نعیم و ابن موسی او دیگر اساطین حدیث

ص:401

و ارکان روایت شیعی باشد قدحی و جرحی در او و روایات او پیدا نشود هیجدهم آنکه نیز ابن حجر عسقلانی در مقدمه فتح الباری گفته و التشیع محبة علی و تقدیمه علی الصّحابة فمن قدّمه علی أبی بکر و عمر فهو غال فی التشیع و یطلق علیه رافضی و الاّ فشیعی و ان انضاف الی ذلک السّبّ و التصریح بالبغض فغال فی الرّفض و ان اعتقد الرّجعة الی الدّنیا فاشدّ فی الغلوّ ازین عبارت ظاهرست که تشیع عبارتست از محض محبّت جناب امیر المؤمنین و تقدیم آن حضرت بر صحابه بغیر تقدیم آن جناب بر شیخین و اگر کسی تقدیم آن حضرت بر شیخین کند او غالی فی التشیع ست و او را رافضی هم می گویند و اگر تقدیم آن حضرت بر شیخین نکند پس او شیعیست پس بنا بر این ثبوت تشیع در اجلح اصلا قدحی درو نکند که حسب این افاده بنسبت تشیع سوی اجلح همین قدر ظاهر می شود که اجلح محبّت با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام داشت و آن حضرت را بر دیگر صحابه تقدیم می کرد و این معنی هرگز موجب قدحی و جرحی نزد اهل سنت هم پیدا نمی کند مگر اینکه مذهب نواصب و خوارج اعلانا و جهارا اختیار سازند نوزدهم آنکه صالح بن بن مهدی المقبلی در علم شامخ فی ایثار الحق علی الاباء و المشایخ گفته و الواجب علی المتدین اطراح التحرب و التکلم بما یعلم نصیحة للّه و رسوله و للمسلمین و تراهم سووا بین الثریا و الثری و قرنوا الطلقاء بالسابقین الاوّلین و العجب من المحدثین تراهم یجرحون بمثل قول شریک القاضی و قد قیل عنده معاویة حلیم فقال لیس بحلیم من سفه الحق و حارب علیّا و بقوله و قد قیل له الا تزور اخاک فلانا فقال لیس باخ لی من ازرأ علی علیّ و عمار فلیت شعری کیف الجمع بالنقم بهذین الامرین ثم لم ترهم یبالون بلعن علیّ فوق المنابر و بمعاداة من عاداهم و تراهم یتکلمون فی وکیع و اضرابه من تلک الدّرجة الرفیعة و ورعا یقولون یتشیع و تشیعه انما هو بمثل ما ذکرنا من شریک فان کان التشیع انما هو ذلک القدر فلعمری ما یسع منصفا الخروج عنه و علی الجملة فالشیعة المفرطة غلوّا قطعا

ص:402

و أراد المحدثون و سائر من سمی نفسه بالسنیة ردّ بدعتهم فابتدعوا فی الجانب الآخر و وضعوا ما رفع اللّه و رفعوا ما وضع ازین عبارت ظاهرست که محدثین وکیع و اضراب او را که فائز بدرجه رفیعه ورع اند موصوف بتشیع می سازند و این تشیع ایشان امریست که هیچ منصفی را خروج از ان ممکن نیست پس اگر اجلح هم مثل وکیع و اضراب او شیعی باشد قدحی در او پیدا نخواهد کرد و منافاتی با رفعت درجت و علو منزلت او نخواهد داشت و قدح و جرح او بسبب این تشیع مثل قدح و جرح وکیع و اضراب او عین تعصب شنیع و تصلب فظیع خواهد بود بستم آنکه نور الحق بن الشیخ عبد الحق در تیسیر القاری بشرح صحیح البخاری در شرح حدیث

حدثنا حجاج بن المنهال حدثنا شعبة قال حدّثنی عدی بن ثابت قال سمعت البراء قال سمعت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم او قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم الانصار لا یحبّهم الا مؤمن و لا یبغضهم الاّ منافق فمن احبهم احبّه اللّه و من ابغضهم ابغضه اللّه گفته قسطلانی می گوید که ابن عدی بن ثابت ثقه است قاضی شیعه و امام مسجد ایشان بوده در کوفه شعبه که از کبار اهل حدیثست و او را امیر المؤمنین فی الحدیث گفته اند از وی روایت حدیث دارد و ازین جا معلوم می شود که مذهب شیعه و اعتقادهای ایشان در زمان سابق باین خرابی و رسوایی که متاخرین دارند نبوده است چنانکه گفته اند که در آن وقت اعتقاد اینها زیاده برین نبود که امیر المؤمنین علی را بیشتر دوست می داشتند نسبت بائمه دیگر و افضلیت باین ترتیب که اهل سنت مقرر کرده اند معتقد نبوده اند و گر نه چه گنجایش دارد که ایشان سنّی پاک را قاضی سازند و امام خود گیرند و اگر گویند شاید عدی بن ثابت نیز این مذهب غلیظ داشته باشد احتمال باطل و گمان فاسدست شعبه که قدوه اهل سنت و شیخ الشیوخ بخاریست و محدثین او را امیر المؤمنین خود دانند وی حدیث پیغمبر را از شیعی غلیظ روایت کند حاشا و کلا انتهی ازین عبارت ظاهرست که روایت حدیث از شیعی غلیظ جائز نیست پس اگر اجلح شیعی غلیظ باشد ائمّه سنیه چگونه ازو روایت کرده اند نهایت آنکه اعتقاد اجلح همان باشد که نزد صاحب تیسیر عدی بن ثابت معتقد آن بوده پس چنانکه شعبه اخذ احادیث از عدی

ص:403

بن ثابت کرده و بخاری آن را بر سر و چشم نهاده و نهایت صحیح و ثابت دانسته همچنان حدیث اجلح هم جائز باشد و در احتجاج و استدلال بآن جای قیل و قال ارباب ازلال و مساغ و مجال نفاق تشکیک اهل کید و محال نباشد بست و یکم آنکه ابن خلکان در وفیات الأعیان بترجمه ابو عبد الرّحمن احمد بن شعیب النّسائی گفته خرج الی دمشق و دخل فسئل عن معاویة و ما روی من فضائله فقال اما یرضی معاویة راسا برأس حتی یفضل و فی روایة اخری ما اعرف له فضیلة الا لا اشبع اللّه بطنک و کان یتشیع فما زالوا یدفعون فی خصیته حتی اخرجوه من المسجد و فی روایة اخری یدفعون فی خصیتیه و داسوه ثم حمل الی الرملة و مات بها ازین عبارت چنانچه می بینی ظاهرست که نسائی متشیع بوده و کمال عظمت و جلالت و نهایت ثقت و عدالت نسائی در غایت وضوح و اشتهارست و بمزید لمعان غیر محتاج ببیان و اظهار و بالاتر ازین چه خواهد بود که او یکی از ارباب صحاح سته است که ملجأ اساطین محدّثین و ملاذ حفاظ متقنین می باشد و چهار مراتب عالیه و مناقب سامیه که برای آن ثابت نمی کنند تا اینکه حالف را بطلاق بر صحت آن حانث ندانسته اساس انصاف می کنند پس اگر تشیع امری قادح و جارح می بود چه طور ممکن بود که مثل نسائی را که از اعلام دین و ارکان منقدین ایشانست بان نسبت می نمودند و هیچ باکی از ان نمی فرمودند بست و دوم آنکه ذهبی در تذکرة الحفّاظ بترجمه حاکم گفته قال ابن طاهر سألت ابا اسماعیل الانصار عن الحاکم فقال ثقة فی الحدیث رافضی خبیث ثم قال ابن طاهر کان شدید التعصّب للشیعه فی الباطن و کان یظهر التسنّن فی التقدیم و الخلافة و کان منحرفا عن معاویة و آله متظاهرا بذلک و لا یعتذر منه قلت امّا انحرافه عن خصوم علی فظاهر امّا امر الشیخین فمعظم لهما بکلّ حال فهو شیعی لا رافضی ازین عبارت ظاهرست که ذهبی در حق حاکم می فرماید که او شیعیست نه رافضی پس بوضوح رسید که شیعیت امریست و رای رفض و سبب قدح و جرح نمی تواند شد و نیز واضح گردید تعظیم شیخین با شیعیت جمع می شود پس قدح و جرح

ص:404

اجلح بامری که با تعظیم و تبجیل شیخین مجتمع شود خیلی عجیب و بدیع ست و از افاده ابن طاهر در حق حاکم عظیم المفاخر چنان ظاهر و باهرست که رفض هم مانع و رافع وثوق نمی شود پس هر گاه حسب افاده ابن طاهر عمدة الاکابر رفض هم در بنیان ثقت و عدالت خللی نیاندازد محض تشیع که بیچاره اجلح بان متهمست چگونه قادح و جارح او خواهد بود نهایت عجبست از نقد و مهارت مخاطب که بر افادات ائمه خود نظری نانداختند تا درک این معنی نموده که رفض هم با وثوق و اعتماد جمع می شود تشیع اجلح را در مقام قدح او متمسک به نمی ساختند بست و سوم آنکه خود مخاطب در همین تحفه اثنا عشریه گفته و نیز باید دانست که شیعه اولی که فرقه سنیه و تفضیلیه در زمان سابق بشیعه ملقب بودند و چون غلات و روافض و زیدیان و اسماعیلیه باین لقب خود را ملقب کردند و مصدر قبائح و شرور اعتقادی و عملی گردیدند خوفا عن التباس الحق بالباطل فرقه سنیه و تفضیلیه این لقب را بر خود نه پسندیدند و خود را باهل سنت و جماعت ملقب کردند حالا واضح شد که آنچه در کتب تاریخ قدیمه واقع می شود که فلان من الشیعة او من شیعة علی حال آنکه او از رؤسای اهل سنت و جماعتست راستست و فی تاریخ الواقدی و الاستیعاب شیء کثیر من هذا الجنس فلیتنبه ازین عبارت ظاهرست که فرقه سنیه در زمان سابق بشیعه ملقب بودند و در کتب تاریخ قدیمۀ رؤسای اهل سنت را شیعه نوشته اند پس تشیع اجلح منافاتی بسنیّت او نخواهد داشت و سبب قدح و جرح و تضعیف او نخواهد گردید بست و چهارم آنکه فاضل رشید تلمیذ مخاطب وحید در اوراقی که خود بجواب بعض اقوال سیف ناصری تصنیف والد ماجد طیب اللّه رمسه بکمال سلاطت لسان و بشاعت بیان نوشته گفته اهل سنت می گویند مائیم شیعه اولی و احادیث که در فضل شیعه وارداند مورد آن ما هستیم نه روافض بلکه از آنجا که ایشان با اکثر عترت طاهره عداوت ظاهره دارند و با کسانی که برای نام اظهار محبت می کنند باعتقاد غصب بنات آن حضرت و ارتکاب تقیه که عبارت از کتمان حق آنست و ترک هجرت که بنا بر کفر حکام آن وقت بحکم کریمه إِنَّ اَلَّذِینَ تَوَفّاهُمُ اَلْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی اَلْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اَللّهِ واسِعَةً که بگمان این فرقه برایشان واجب شده بود و دیگر عقاید قبیحه که در کتب ما مبینست و پارۀ از ان صاحب تحفه نیز در آخر باب چهارم ذکر کرده استحقاق آنها می نمایند از اعادی اهل بیت اند و هر گاه که روافض این نام را بکذب و زور بر خود بربستند و در ایشان مشهور شد ما اطلاق آن را بر خود مکروه داشتیم صونا عن التباس الحق بالباطل چنانکه صاحب صواعق در بحث کریمه مذکوره می گوید و شیعة اهل البیت هم اهل السنة لانهم الذین احبوهم کما امر اللّه و رسوله و اما غیرهم فاعدائهم فی الحقیقة و بعد چند سطر گفته و یؤیّد ما قلنا من ان اولئک المبتدعة الرافضة و الشیعة و نحوهما لیسوا من شیعة علیّ و ذریته بل من اعدائهم ما اخرجه صاحب المطالب العالیة الخ و نیز در مقام دیگر گفته مرّ عن علیّ فی الآیة الثامنة بیان صفات تلک الشیعة فراجع ذلک فانّه مهم و به یتبیّن لک ان الفرقة المسماة بالشیعة الان انما هم شیعة ابلیس لانه استولی علی عقولهم فأضلّها اضلالا مبینا انتهی و صاحب تحفه فرموده باید دانست که شیعه اولی که فرقه سنیه و تفضیلیه اند در زمان سابق بشیعه ملقب بودند و چون غلات و روافض و زیدیان و اسماعیلیه باین لقب خود را ملقب کردند و مصدر قبائح و شرور اعتقادی و عملی گردیدند خوفا عن التباس الحق بالباطل فرقه سنیه و تفضیلیه این لقب را بر خود نپسندیدند خود را باهل سنت و جماعت ملقب کردند انتهی پس حسب افاده فاضل رشید که در تحقیق و اتقان و تنقید و عرفان بالاتر از استاذ والاشان یعنی مخاطب عمدة الاعیانست نیز تشیع اجلح مثبت نقص و رذیلت نباشد بلکه عین مدح و فضیلت خواهد بود بست و پنجم آنکه مولوی حیدر علی معاصر در منتهی الکلام بجواب عبارت سمعانی متضمن صدوق و متشیع بودن ابو الحسن عبد الواحد بن احمد بن الحسین بن عبد العزیز العکبری المعدّل که در سنه تسع عشرة و اربع مائة وفات یافته گفته مع هذا از کجا ثابت شد که تشیع عرفی مراد باشد چه اطلاق این لفظ بر مذهب تفضیل حضرت امیر بر جناب شیخین در کتب فنّ بیش از بیش وقوع یافته و قرینه برینمعنی

ص:405

حدثنا حجاج بن المنهال حدثنا شعبة قال حدّثنی عدی بن ثابت قال سمعت البراء قال سمعت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم او قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم الانصار لا یحبّهم الا مؤمن و لا یبغضهم الاّ منافق فمن احبهم احبّه اللّه و من ابغضهم ابغضه اللّه گفته قسطلانی می گوید که ابن عدی بن ثابت ثقه است قاضی شیعه و امام مسجد ایشان بوده در کوفه شعبه که از کبار اهل حدیثست و او را امیر المؤمنین فی الحدیث گفته اند از وی روایت حدیث دارد و ازین جا معلوم می شود که مذهب شیعه و اعتقادهای ایشان در زمان سابق باین خرابی و رسوایی که متاخرین دارند نبوده است چنانکه گفته اند که در آن وقت اعتقاد اینها زیاده برین نبود که امیر المؤمنین علی را بیشتر دوست می داشتند نسبت بائمه دیگر و افضلیت باین ترتیب که اهل سنت مقرر کرده اند معتقد نبوده اند و گر نه چه گنجایش دارد که ایشان سنّی پاک را قاضی سازند و امام خود گیرند و اگر گویند شاید عدی بن ثابت نیز این مذهب غلیظ داشته باشد احتمال باطل و گمان فاسدست شعبه که قدوه اهل سنت و شیخ الشیوخ بخاریست و محدثین او را امیر المؤمنین خود دانند وی حدیث پیغمبر را از شیعی غلیظ روایت کند حاشا و کلا انتهی ازین عبارت ظاهرست که روایت حدیث از شیعی غلیظ جائز نیست پس اگر اجلح شیعی غلیظ باشد ائمّه سنیه چگونه ازو روایت کرده اند نهایت آنکه اعتقاد اجلح همان باشد که نزد صاحب تیسیر عدی بن ثابت معتقد آن بوده پس چنانکه شعبه اخذ احادیث از عدی

ص:

لفظ صدوقست چه اکابر علمای اهل سنت و جماعت مکفرین و مفسقین اهلبیت اخیار و اصحاب کبار را صدوق نمی گویند بلکه راه تکفیر و تفسیقشان می پویند اگر باورت نیاید بنقد رجال امام رجوع کن و دریاب که این مطالب در کتاب مذکور موجودست جائی که بترجمه ابان بن تغلب مشغول شده و ملخص مقال او جواب و سؤالست تقریر سؤال آنکه ابان بن تغلب شیعی بوده پس تعدیل و توثیق او با وصف مبتدع بودنش چه معنی داشته باشد و تقریر جواب آنکه بدعت صغری مانند تفضیل مرتضوی بر شیخین بی تنقیص و مذمت صدیق و فارق در بسیاری از تابعین و تبع تابعین با وصف ورع و راستی بوده اگر از روایت شان بالمره دست کشند بسیاری از آثار نبویه صلی اللّه علی صاحبها و سلم تلف شوند لهذا در اخذ روایت از اینها صرفه نکرده اند و منتهای کار ابان بن تغلب تفضیل حضرت امیرست و دگر هیچ بخلاف اهل بدعت کبری که نفاق و تقیه شعار و دثار ایشانست این قسم را اهل تنقید توثیق نمی کنند و قابل احتجاج نمی پندارند بلکه ضال و مضلّ و مفتری می دانند انتهی ازین عبارت ظاهرست که مجرد نسبت تشیع بشخصی که در سنه تسع عشره و اربعمائة وفات یافته مستلزم قدح و جرح او نیست بلکه هر گاه کسی را نسبت بتشیع نمایند و لفظ صدوق در حق او اطلاق کنند این معنی قرینه بر عدم اراده تشیع عرفیست پس نسبت تشیع باجلح که وفات او در سنه خمس و اربعین و مائة است بالاولی موجب جرح و قدح او نخواهد شد بلکه تصریح عسقلانی بصدوق بودن او قرینه بر این معنی خواهد شد که مراد از شیعیت او تشیع عرنی نیست بلکه مراد آن تشیعست که با تکفیر و تفسیق جمع نتواند شد و سبب جرح و قدح نیست بست و ششم آنکه ذهبی در کاشف گفته اجلح بن عبد اللّه ابو حجیة الکندی عن الشعبی و عکرمة و عنه القطان و ابن نمیر و خلق و ثقه ابن معین و غیره و ضعّفه النّسائی و هو شیعی مع انّه روی عنه شریک انه قال سمعنا انه ما سب ابا بکر و عمر احد الا افتقر او قتل مات سنة 141 و ابن عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه اجلح گفته و قال ابن عدی له احادیث صالحة و یروی عنه

ص:407

الکوفیون و غیرهم و لم ار له حدیثا منکرا مجاوزا للحد لا اسنادا و لا متنا الا انّه یعد فی شیعة الکوفة و هو عندی مستقیم الحدیث صدوق و قال شریک عن الاجلح سمعنا انه ما سب ابا بکر و عمر احد الا مات قتیلا او فقیرا ظاهرست که ذکر اجلح سماع این معنی را که هیچ کس سبّ أبی بکر و عمر نکرده مگر این که بحالت فقر مرده یا قتل کرده شد دلالت صریحه دارد بر آنکه او سنّی غالی و متعصب فی الاعتقاد و معتقد ظهور کرامت شیخین عالی تبار در ابتلای سابین شان بقتل و افتقار بوده پس حیفست که چنین سنّی خالص العقیده را که مجدّ در تشییع جلالت و کادح در توثیق مبانی کرامت شیخین و الا نبالت باشد بقدح و و جرح تشنیع نوازند و بزمره کسانی که بزعم ابن تیمیه و ابن حجر مکی العیاذ باللّه بدتر از یهود و نصاری باشند اندازند ما هکذا تورد یا سعد الابل بست و هفتم آنکه عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه در کتاب المعارف که نسخ عدیده آن بنظیر قاصر رسیده گفته اسماء الغالیة من الرافضة ابو الطفیل صاحب رایة المختار و کان آخر من رای رسول اللّه صلعم موتا و المختار و ابو عبد اللّه الجدلی و زرارة بن اعین و جابر الجعفی ازین عبارت ظاهرست که ابو الطفیل صحابی که خاتم اصحاب بود از غلات روافض بوده پس اگر بالفرض اجلح رافضی بلکه رافضی غالی هم باشد موجب عیب و جرح و نقص و قدح او نخواهد گردید بلکه منتهای امرش اینست که مثل ابو الطفیل صحابی باشد و جز اهل سنت کرا تاب و طاقتست که متکفل بیان پارۀ از فضائل عظیمه و مناقب فخیمه صحابه تواند شد و آیات قران و احادیث سرور انس و جان صلوات اللّه و سلامه علیه و آله ما کرّ الجدیدان که اساطین سنیه نشان آن می دهند و تقریرات رشیقه و تمهیدات انیقه در حمل ان بر عامه صحابه بحیث لا یشذ احد منهم سر می دهند واضح و عیان و مستغنی از توضیح و بیانست پس اجلح بر تقدیر ثبوت رفض و غلوّ آن نیز مثل کسی باشد که مدائح جلیله و محامد جمیله او در کلام ملک علام و احادیث سرور انام علیه و اله الکرام آلاف التحیة و السلام ثابت شده فما ذا بعد الحق الا الضلال وَ کَفَی اَللّهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتالَ و الحمد للّه المانح لجلیل المواهب و جمیل العوارف حیث وضح و لاح من عبارة المعارف علی کلّ مستبصر عارف و مسترشد عن العمه و السفه عازف*ان الرفض بل غلوّه مذهب قدیم سالف و انّه لیس مما یشین و یعیب و یرمی بصاحبه فی المتالف و الاّ لزم قدح الصحابی الجلیل المقبول الذی لا یجترئ علی الغضّ منه الا من هو غیر محتفل بالدین و من الخزی غیر خائف و جرح الصحابة و قدحهم و الطعن علیهم لا یصدر عند السّنیة الا ممن هو معاند حائف و حائد عن الایمان جانف فوضح الحق وضوحا فوق ما یصفه الواصف و لا یبلغ إلیه بیان راصف و صار بعون اللّه و لطفه ما لفقوه فی ذم الرفض و ثلبه کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف و صحابیت ابو الطفیل اگر چه از عبارت خود ابن قتیبه ظاهرست لکن بنابر مزید ایضاح و تاکید و نهایت توثیق و تسدید بعض عبارت خود ابن قتیبه ظاهرست لکن بنا بر مزید ایضاح و تاکید و نهایت توثیق و تسدید بعض عبارات دیگر اساطین قوم که از ان صحابیت او ظاهر و باهر گردد مبین می شود علی بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری در اسد الغابه گفته ابو الطفیل عامر بن واثلة و قیل عمرو بن واثلة قاله معمر و الاول اصح و قد تقدم نسبه فیمن اسمه عامر و هو کنانی لیثی ولد عام احد ادرک من حیاة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثمانی سنین نزل الکوفة اخبرنا یحیی بن محمود و عبد الوهاب بن أبی حبّة باسنادهما عن مسلم قال حدثنا محمد بن رافع اخبرنا یحیی بن آدم اخبرنا زهیر عن عبد الملک بن سعید بن الابجر عن أبی الطفیل قال قلت لابن عباس انی قد رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال فصفه لی قلت رایته عند المروة علی ناقة و قد کثر النّاس علیه قال فقال ابن عباس ذاک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّهم کانوا لا یدعون عنه ثم ان ابا الطفیل صحب علیّ بن أبی طالب و شهد معه مشاهده کلها فلما توفی علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه عاد الی مکة فاقام بها حتی مات و قیل انّه اقام بالکوفة فتوفی بها و الاول اصح و هو آخر من مات ممن ادرک

ص:408

حدثنا حجاج بن المنهال حدثنا شعبة قال حدّثنی عدی بن ثابت قال سمعت البراء قال سمعت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم او قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم الانصار لا یحبّهم الا مؤمن و لا یبغضهم الاّ منافق فمن احبهم احبّه اللّه و من ابغضهم ابغضه اللّه گفته قسطلانی می گوید که ابن عدی بن ثابت ثقه است قاضی شیعه و امام مسجد ایشان بوده در کوفه شعبه که از کبار اهل حدیثست و او را امیر المؤمنین فی الحدیث گفته اند از وی روایت حدیث دارد و ازین جا معلوم می شود که مذهب شیعه و اعتقادهای ایشان در زمان سابق باین خرابی و رسوایی که متاخرین دارند نبوده است چنانکه گفته اند که در آن وقت اعتقاد اینها زیاده برین نبود که امیر المؤمنین علی را بیشتر دوست می داشتند نسبت بائمه دیگر و افضلیت باین ترتیب که اهل سنت مقرر کرده اند معتقد نبوده اند و گر نه چه گنجایش دارد که ایشان سنّی پاک را قاضی سازند و امام خود گیرند و اگر گویند شاید عدی بن ثابت نیز این مذهب غلیظ داشته باشد احتمال باطل و گمان فاسدست شعبه که قدوه اهل سنت و شیخ الشیوخ بخاریست و محدثین او را امیر المؤمنین خود دانند وی حدیث پیغمبر را از شیعی غلیظ روایت کند حاشا و کلا انتهی ازین عبارت ظاهرست که روایت حدیث از شیعی غلیظ جائز نیست پس اگر اجلح شیعی غلیظ باشد ائمّه سنیه چگونه ازو روایت کرده اند نهایت آنکه اعتقاد اجلح همان باشد که نزد صاحب تیسیر عدی بن ثابت معتقد آن بوده پس چنانکه شعبه اخذ احادیث از عدی

ص:

النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم روی حماد بن زید عن الحریری عن أبی الطفیل قال ما علی وجه الارض الیوم احد رای النبی صلّی اللّه علیه و سلم غیری و کان شاعرا محسنا و هو القائل أ تدعوننی شیخا و قد عشت حقبة و هنّ من الازواج نحوی نوازع و ما شاب راسی من سنین تتابعت علی و لکن شیّبتنی الوقائع و ابن حجر عسقلانی در اصابه گفته ابو الطفیل عامر بن واثلة بن عبد اللّه بن عمرو بن جحش و یقال جهیش بن جدی بن سعد بن لیث بن بکر بن عبد مناة بن علی بن کنانة الکنانی ثم اللیثی رای النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و هو شاب و حفظ عنه احادیث قال ابن عدی له صحبة و روی ایضا عن أبی بکر و عمر و علیّ و معاذ و حذیفة و ابن مسعود و ابن عبّاس و نافع بن عبد الحارث و زید بن ارقم و غیرهم روی عنه الزهری و ابو الزبیر و قتادة و عبد العزیز بن رفیع و عکرمة بن خالد و عمرو بن دینار و یزید ابن أبی حبیب و معروف بن خرّبوذ و آخرون قال مسلم مات سنة مائة و هو آخر من مات من الصحابة و قال ابن البرقی سنة اثنتین و مائة و هو مشهور باسمه و کنیته جمیعا و عن مبارک بن فضالة مات سنة سبع و مائة قال وهب بن جریر بن حازم عن ابیه کنت بمکة سنة عشر و مائة فرأیت جنازة فسالت عنها فقال لی ابو الطفیل و قال ابن السّکن جاءت عنه روایات ثابتة انه رای النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و اما سماعه منه صلّی اللّه علیه و سلّم فلم یثبت و ذکر ابن سعد عن علی بن زید بن جدعان عن أبی الطفیل قال کنت اطلب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فیمن یطلبه بست و هشتم آنکه حسب افادات اکابر اساطین سنیّه احتجاج بمبتدعین غیر دعات جائزست و همیشه سلف و خلف سنیه قبول روایت از ایشان و احتجاج بآن و سماع از ایشان و اسماعشان بغیر انکار کرده اند پس اگر اجلح بالفرض رافضی هم باشد نهایت کارش آنست که بزعم سنّیه مبتدع غیر داعی باشد پس داعی ترک احتجاج بروایت او غیر ظاهر بلکه مخالفت آن با طریقه سلف و خلف سنیّه واضح و باهر تقی الدّین ابو عمرو عثمان بن عبد الرّحمن المعروف

ص:410

بابن الصّلاح در کتاب علوم الحدیث گفته اختلفوا فی قبول روایة المبتدع الذی لا یکفر بدعته فمنهم من ردّ روایتهم مطلقا لانه فاسق ببدعته و کما استوی فی الکفر المتاول و غیر المتاول یستوی فی الفسق المتاول و غیر المتاول و منهم من قبل روایة المبتدع إذا لم یکن ممن یستحل الکذب فی نصرة مذهبه سواء کان داعیة الی بدعة او لم یکن و عزا بعضهم هذا الی الشافعی لقوله اقبل شهادة اهل الهواء الا الخطابیة من الرافضة لانهم یرون الشهادة بالزور لموافقیهم و قال قوم یقبل روایته إذا لم یکن داعیة و لا نقبل إذا کان داعیة الی بدعة و هذا مذهب الکثیر أو الاکثر من العلماء و حکی بعض اصحاب الشافعی رضی اللّه عنه خلافا بین اصحابه فی قبول روایة المبتدع إذا لم یدع الی بدعة و قال اما إذا کان داعیة فلا خلاف بینهم فی عدم قبول روایته و قال ابو حاتم بن حبان البستی احد المصنفین من ائمّة الحدیث الداعیه الی البدع لا یجوز الاحتجاج به عند ائمتنا قاطبة لا اعلم بینهم فیه خلافا و هذا المذهب الثالث اعدلها و اولاها و الاول بعید مباعد للشائع من ائمّة الحدیث فان کتبهم طافحة بالروایة عن المبتدعة غیر الدعاة و فی الصحیحین کثیر من احادیثهم فی الشواهد و الاصول و اللّه اعلم و یحیی بن شرف النووی در منهاج شرح صحیح مسلم گفته قال العلماء من المحدثین و الفقهاء و اصحاب الاصول المبتدع الذی یکفر بدعته لا یقبل روایته بالاتفاق و امّا الّذی لا یکفر بها فاختلفوا فی روایته فمنهم من ردّها مطلقا لفسقه و لا ینفعه التّاویل و منهم من قبلها مطلقا إذا لم یکن ممن یستحل الکذب فی نصرة مذهبه او لاهل مذهبه سواء کان داعیة الی بدعة او غیر داعیة و هذا محکی عن امامنا الشافعی رضی اللّه عنه لقوله اقبل شهادة اهل الهواء الاّ الخطّابیة من الرافضة لکونهم یرون الشهادة بالزّور لموافقیهم

ص:411

و منهم من قال یقبل إذا لم یکن داعیة الی بدعته و لا یقبل إذا کان داعیة و هذا مذهب کثیرین او الاکثرین من العلماء و هو الاعدل الصحیح و قال بعض اصحاب الشافعی اختلف اصحاب الشافعی فی غیر الدّاعیة و اتفقوا علی عدم قبول الداعیة و قال ابو حاتم بن حبّان بکسر الحاء لا یجوز الاحتجاج بالداعیة عند ائمتنا قاطبة لا خلاف بینهم فی ذلک و امّا المذهب الاول فضعیف جدّا ففی الصحیحین و غیرهما من کتب ائمّة الحدیث الاحتجاج بکثیر من المبتدعین غیر الدعاة و لم یزل السلف و الخلف علی قبول الروایة منهم و الاحتجاج بها و السّماع منهم و اسماعهم من غیر انکار منهم و اللّه اعلم و عبد الرّحیم عراقی در شرح الفیة الحدیث گفته اختلفوا فی روایة مبتدع لم یکفر فی بدعته علی اقوال فقیل تردّ روایته مطلقا لأنّه فاسق ببدعته و ان کان متاوّلا فردّ کالفاسق بغیر تاویل کما استوی الکافر المتاول غیر المتاوّل و هکذا یروی عن مالک کما قال الخطیب فی الکفایة و قال ابن الصلاح انّه بعید مباعد للشائع عن ائمّة الحدیث فان کتبهم طافحة بالروایة عن المبتدعة غیر الدعاة کما سیاتی و القول الثانی انّه ان لم یکن ممن یستحل الکذب فی نصرة مذهبه او لاهل مذهبه قبل سواء دعا الی بدعته اولا و ان کان ممن یستحل ذلک لم یقبل و عزی الخطیب هذا القول الی الشافعی لقوله اقبل شهادة اهل الهواء الا الخطابیة من الرافضة لانهم یرون الشهادة بالزّور لموافقیهم قال و حکی هذا ایضا عن ابن أبی لیلی و الثوری و ابن یوسف القاضی و روی البیهقی فی المدخل عن الشافعی قال ما فی اهل الاهواء اقوم و اشهر بالزور من الرافضة و القول الثالث انّه ان کان داعیة الی بدعته لم یقبل و ان لم یکن داعیة قبل و إلیه ذهب احمد کما قاله الخطیب قال ابن الصلاح و هذا مذهب الکثیر او الاکثر و هو اعدلها و اولاها قال ابن حبان الداعیة الی البدع لا یجوز الاحتجاج به عند ائمتنا قاطبة لا اعلم بینهم فیه اختلافا و هکذا

ص:412

بعض اصحاب الشافعی انّه لا خلاف بین اصحابه انه لا یقبل لداعیة و انّ الخلاف بینهم فیمن لم یدع الی بدعته فقول و نقل فیه ابن حبّان اتفاقا أی فی ردّ روایة الداعیة و فی قبول غیر الداعیة ایضا و اقتصر ابن الصّلاح علی حکایة الانفاق عنه فی الصورة الاولی و اما الثانیة فانّه قال فی تاریخ الثقات فی ترجمة جعفر بن سلیمان الضبعی لیس بین اهل الحدیث من ائمتنا خلاف انّ الصّدوق المتقن إذا کان فیه بدعة و لم یکن یدعو إلیها انّ الاحتجاج باخباره جائز فاذا دعی الی بدعته سقط الاحتجاج باخباره و فی المسئلة قول رابع لم یحکه ابن الصلاح انّه تقبل اخبارهم مطلقا و ان کانوا کفارا او فسّاقا بالتاویل حکاه الخطیب عن جماعة من اهل النقل و المتکلمین و قول قد رواه الا عدلا أی ابن الصلاح هی جملة معترضة بین المبتدء و الخبر و فی الصحیحین کثیر من احادیث المبتدعة غیر الدعاة احتجاجا و استشهادا کعمران بن حطّان و داود بن الحصین و غیرهما و فی تاریخ نیسابور للحاکم فی ترجمة محمد بن یعقوب الاصم ان کتاب مسلم ملآن من الشیعة و محمد بن ابراهیم بن سعد اللّه بن جماعة الکنانی در منهل رویّ فی علم اصول حدیث النبی گفته التاسع لا یقبل مبتدع ببدعة مکفرة فاتفاق و المبتدع بغیرها فیه ثلثة اقوال قیل لا یقبل مطلقا لفسقه و ان کان تاوّل کالکفر و قیل ان لم یستحل الکذب لنصرة مذهبه و اهله قبل و ان استحله کالخطابیة لم یقبل و یعزی هذا الی الشافعی رضی اللّه عنه و قیل ان کان داعیة لمذهبه لم یقبل و الا قبل و هذا الّذی علیه الاکثر و نقل ابن حبان اتفاقهم علیه و محمد بن ابراهیم المعروف الوزیر الیمانی الصنعانی در روض باسم فی الذّب عن سنة أبی القاسم گفته المسئلة الثالثة قال الثانی انّه إذا تعارض روایة العدل الّذی لیس علی بدعة و روایة المبتدع قدمت روایة العدل الذی لیس علی بدعة و هذا مجمع علیه و الجواب علیه من وجوه احدها منع الاجماع الذی ادعاه بشهرة الخلاف

ص:413

فقد اجمع ائمّة الحدیث علی تقدیم الحدیث الصحیح علی الحسن مع اخراجهم لاحادیث کثیرة من اهل البدع فی الصحیح المتفق علیه فی ارفع مراتب الصحیح و هو المتلقی بالقبول من حدیث الصحیحین فحدیث اولئک المبتدعة الذین اتفق الشیخان علی تصحیح حدیثهم مقدم عند التعارض علی حدیث کثیر من اهل العقیدة الصالحة الذین نزلوا عن مرتبة اولئک المبتدعة فی الحفظ و الاتقان و مولوی حسن زمان در قول مستحسن گفته امّا روایته أی روایة الحسن البصری عن مثل معید ممن کان ثقة ذا بدعة فی عقیدة فان کانت عنده حجّة کما هو ظاهر زعمهم فهو موافق فیه بجماهیر الصحابة و من بعدهم من اهل العلم قال الخطیب فی الکفایة و الّذی یعتمد علیه فی تجویز الاحتجاج باخبارهم ما اشتهر من قبول الصحابة اخبار الخوارج و شهاداتهم و من جری مجراهم من الفساق بالتاویل ثم استمرار عمل التابعین و الخالفین بعدهم علی ذلک لما رأوا من تحریهم الصدق و تعظیهم الکذب و حفظهم علی انفسهم عن المحظورات من الافعال و انکارهم علی اهل الریب و الطرائق المذمومة و روایتهم الاحادیث التی تخالف آرائهم و یتعلق بها مخالفوهم فی الاحتجاج علیهم الی قوله فصار ذلک کالاجماع منهم و هو اکبر الحجج فی هذا الباب و به یقوی الظن فی مقاربة الصواب انتهی و مولوی صدیق حسن خان معاصر در منهج الوصول الی اصطلاح احادیث الرسول گفته در مبتدعی که بسبب بدعت خود بکفر نگردیده سه قولست یکی آنکه روایتش نامقبولست مطلقا بنا بر فسق او پس چنانکه در کفر غیر متاول مستویست همچنان در فسق نیز متاول و غیر متاول مساویست دوم آنکه اگر استحلال کذب از برای نصرت مذهب خود نکرده است روایتش مقبولست و الا مقبول نیست مثل استحلال خطابیه از روافض و این قول منسوب بسوی شافعی رحست سوم آنکه اگر داعی بسوی مذهب خودست مقبول نیست ورنه پذیراست و برین اند اکثر حافظ ابن کثیر گفته و فی ذلک نزاع قدیم و حدیث و الّذی علیه الاکثرون التفصیل بین الداعیة و غیره و بعض اصحاب شافعی گفته اند که اصحاب ما در داعیه متفق بر عدم قبول و در غیر داعیه مختلف اند الی ان قال بعد عبارة ستنقل فیما بعد ان شاء اللّه تعالی

ص:414

در خلاصه گفته مذهب اول سخت ضعیفست چه در صحیحین و غیرهما از کتب ائمّه حدیث احتجاج به بسیاری از مبتدعه غیر دعاة است انتهی گویم مناوی در تعریفات گفته البدعة الفعلة المخالفة للسنة و

فی الحدیث کل محدث بدعة و کل بدعة ضلالة و کل ضلالة فی النار انتهی حافظ ابن حجر فرموده ثم البدعة امّا ان تکون بمکفر کان یعتقد ما یستلزم الکفر او بمفسق فالاوّل لا یقبل صاحبها الجمهور قال و قیل یقبل مطلقا و قیل ان کان لا یعتقد حل الکذب لنصرة مقالته قبل و التحقیق انّه لا یرد کل مکفر ببدعة لان طائفة تدعی ان مخالفتها مبتدعة و قد تبالغ فتکفر مخالفتها فلو اخذ ذلک علی الاطلاق لاستلزم تکفیر جمیع الطوائف فالمعتمد ان الذی ترد روایته من انکر امرا متواترا من الشرع معلوما من الدّین بالضرورة و کذا من اعتقد عکسه فاما من لم یکن بهذه الصّفة و انضم الی ذلک ضبطه لما یرو مع ورعه و تقواه فلا مانع من قبوله انتهی و نووی در تقریب گفته و من کفر ببدعته لم یحتج به بالاتفاق سیوطی شارح تقریب گوید کالمجسم و منکر علم الجزئیات بعده در دعوی اتفاق بقول حافظ با نووی مناقشه کرده بست و نهم آنکه سیوطی در تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی گفته فائدة اردت ان اسرد اسماء من رمی ببدعة من اخرج لهم البخاری و مسلم او احدهما و هم ابراهیم بن طهمان ایوب بن عائذ الطائی ذرّ بن عبد اللّه المرهبی شبابة بن سوار عبد الحمید ابو یحیی الحمانی عبد العزیز بن أبی روّاد عثمان بن غیاث البصری عمر بن ذرّ عمرو بن مرّة محمد بن خازم ابو معاویة الضریر و رقاء بن عمر الیشکریّ یحیی بن صالح الوحاظیّ یونس بن بکیر هولاء رموا بالارجاء و هو تاخیر القول فی الحکم علی مرتکب الکبائر بالنار اسحاق بن سوید العدوی نهر بن اسد حریز بن عثمان حصین بن نمیر الواسطی خالد بن سلمة ابو الوفا عبد اللّه بن سالم الاشعری قیس بن أبی حازم هولاء رموا بالنصب و هو بغض علیّ و تقدیم غیره علیه اسماعیل بن ابان اسماعیل بن زکریّا الخلقانی جریر بن عبد الحمید ابان بن تغلب الکوفی خالد بن مخلّد القطوانی سعید بن فیروز ابو البختری سعید بن عمرو بن اشرع سعید بن عمیر عباد بن العوام عباد بن

ص:415

یعقوب عبد اللّه بن عیسی بن عبد الرّحمن بن أبی لیلی عبد الرزاق بن همام عبد الملک بن اعین عبید اللّه بن موسی العبسی عدی بن ثابت الانصاری علی بن الجعد علی بن هاشم بن البرید بن الفضل بن دکین فضیل بن مرزوق الکوفی قطر بن خلیفه محمّد بن حجادة الکوفی محمّد بن فضیل بن غزوان مالک بن اسماعیل ابو غسان یحیی بن الجزّار هولاء رموا بالتشیع و هو تقدیم علی علیّ الصّحابة ثور بن زید المدنی ثور بن یزید الحمصی حسّان بن عطیّة المحاربی الحسن بن ذکوان داود بن الحصین زکریا بن اسحاق سالم بن عجلان سلام بن مسکین سیف بن سلیمان المکی شبل بن عباد شریک بن أبی نمر صالح بن کیسان عبد اللّه بن عمرو ابو معاویة عبد اللّه بن أبی لبید عبد اللّه بن أبی نجیح عبد الاعلی بن عبد الاعلی عبد الرّحمن بن اسحاق المدنی عبد الوارث بن سعید التنّوری عطاء بن أبی میمونة العلاء بن الحرث عمر بن أبی زائده عمران بن مسلم القصیر عمیر بن هانی عوف الاعرابی کهمس بن المنهال محمّد بن سواء البصری هارون بن موسی الاعور النحوی هشام الدستوائی وهب بن منبه یحیی بن حمزه الحضرمی هؤلاء رموا بالقدر و هو زعم ان الشرّ من خلق العبد بشر بن السرمی رمی برأی ابن أبی جهم و هو نقی صفات اللّه و القول بخلق الفراق عکرمة مولی ابن عبّاس الولید بن کثیر هولاء أباضیة و هم الخوارج الذین انکروا علی علیّ التحکم و تبرّأوا منه و من عثمان و ذرّیته و قاتلوهم علیّ بن هشام رمی بالوقف و هو ان لا یقول القرآن مخلوق و لا غیر مخلوق و عمران بن حطّان من العقدیة الذین یرون الخروج علی الأئمّة و لا یباشرون ذلک فهولاء المبتدعة ممن اخرج لهم الشیخان او احدهما هر گاه این جمعی کثیر و جمی غفیر از خوارج و نواصب و مرهبه منمکین در بدعت و ضلال و ممنوین بسوء حال و مآل موصوفین بکمال فساد و اضلال که اسمایشان درین عبارت مسرود و اقوال جرح و قدح شان از ناقدین رجال در میزان ذهبی و غیر آن موجود از رجال صحیحین یا یکی از ایشان باشند باز سرتافتن از قبول روایت اجلح که نهایت کارش بر تقدیر ثبوت رفض و ابتداع او نزد سنیه است وجهی ندارد وجه سی ام آنکه سیوطی در تدریب گفته

ص:416

قال العراقی اعترض علیه بان الشیخین ایضا احتجا بالدّعاة فاحتج البخاری بعمران بن حطّان و هو من الدّعاة و احتجا بعبد الحمید بن عبد الرحمن الحمّانی و کان داعیة الی الارجاء و اجاب بانّ ابا داود قال لیس فی اهل الاهواء اصحّ حدیثا من الخوارج ثم ذکر عمران بن حطّان و ابا حسّان الاعرج قال و لم یحتج مسلم بعبد الحمید بل اخرج له فی المقدّمة و قد وثقه بن معین ازین عبارت ظاهرست که احتجاج بدعات خوارج هم جائزست و هر گاه احتجاج بدعات خوارج خارج از حریم جواز نباشد اگر بالفرض اجلح مبتدع داعی باشد چرا احتجاج باو ناجائز و ممتنع گردد و علاوه برین از افادات دیگر علما هم جواز احتجاج بمبتدعه دعات بوضوح می رسد محمد بن ابراهیم در روض باسم گفته و امّا من لم یقبل الدعاة منهم فله وجهان احدهما انهم یتهمون بشدة حرصهم علی الدعاء الی بدعتهم بتدلیس خفی عن بعض الضّعفاء فیما ینصر مذهبهم و نحو ذلک و هذا یضعّف فیما لا یتعلق بمذهبهم و یوقف فیه فیما یتعلق بذلک علی حسب القرائن الوجه الثانی الموجز عن مخالطة الطّلبة لهم خوفا علی الطّلبة من قیلتهم و هذا نظر مصلحی لا یسقط بمثله وجوب العمل بالحدیث الراجح المظنون صحته و لا سیما و قد بلغنا ما رووه بعد موتهم او فی حیاتهم من غیر مخالطة لهم و لم اقف للقائلین بذلک علی وجه و انّما تکلّفت هذین الوجهین لهم و العجب من مصنّفی علوم الحدیث کیف لم یتعرضوا لذکر وجه ذلک علی ان الرّوایة عن الداعیة الثقة ثابتة فی الصّحیح کروایة حدیث قنادة مع انّه کان قدریّا روی الذهبی فی التذکرة انّه لم یکن یقنع حتی یصیح به صیاحا رواه بصیغة الجزم عن ضمرة بن ربیعة عن عبد اللّه بن شوذب ثقة عن ثقة و لنقتصر علی هذا القدر من ایراد ما تمسّکوا به و بیان الجواب علیهم فلیس لهم متمسّک اقوی مما ذکرناه و مولوی صدیق حسن خان معاصر در منهج الوصول گفته ابو حاتم ابن حبان گفته احتجاج بداعیه نزد ائمه ما قاطبة جائز نیست و میان ایشان خلافی درین باب معلوم نبوده است ابن الصلاح گفته و هذا اعدل الاقوال و اولاها و القول بالمنع مطلقا بعید مباعد للشائع عن أئمّة

ص:417

الحدیث فان کتبهم طافحة عن المبتدعة غیر الدعاة ففی الصحیحین من حدیثهم فی الشواهد و الاصول کثیر حافظ ابن کثیر زیاده کرده و قد قال الشافعی اقبل شهادة اهل الهواء الا الخطابیة من الرافضة لانهم یرون الشهادة بالزور لموافقیهم فلم یفرق الشافعی فی هذا النص بین الداعیة و غیره ثم ما الفرق فی المعنی بینهما و هذا البخاری قد خرج لعمران بن حطّان الخارجی مادح عبد الرحمن بن ملجم قاتل علی بن أبی طالب و هذا أی مدحه له من اکبر الدعوة الی البدعة و اللّه اعلم انتهی اقول و هذا هو الحقّ الذی لا محیص عنه و قد حققت ذلک فی کتابی هدایة السّائل الی ادلّة المسائل تحقیقا شافیا فلیرجع إلیه و نیز در منهج الوصول گفته و سیّد محمد بن ابراهیم در مختصر خود گفته و قد یردّ المسلم بارتکاب الکبائر تصریحا و هو اجماع و شذ من قیل الصدوق منهم و یرد یکون مساویه اکثر من محاسنه و ان اجتنب الکبائر و قد یردّ الرّاوی بالبد و هی اما بکفر فلا یقبله الجمهور او بمفسق فیقبل من لم یکن داعیة فی الاصح و یرد الدّاعیة عند المحدثین قال و القوی فی الدلیل قبوله الاّ فیما یقوی بدعته و تقوی القرائن بتهمته و لا یتابع و قد ادعی جماعة جلّة الاجماع علی قبول المتاوّلین مطلقا و هو مذهب جمهور اهل البیت و حجّة من ردّهم التهمة بالبدعة و حجة من قبلهم ظنّ الصدق مع عدم المانع و روایة الثقات للاجماع علی ذلک و ما یلزم من ردّهم من تعطیل علم الحدیث و الاثر کما یعلم ذلک من بحث عن رجال الصحیحین مع بلوغ الجهد فی تقیّة روایتهما و قد اوضحت ذلک فی العواصم و علوم الحدیث انتهی کلامه و درین قول تقویت قبول فسّاق التاویلست مطلقا و بر آن استدلال باجماع و غیره کرده خواه داعی بود یا نه خواه روایتش مقوی بدعتش بود یا نه و نووی در تقریب تقویت قول مبتدع غیر داعی کرده گفته انّه قول الکثیر او الاکثر و گفته ان صاحبی الصحیحین احتجا بکثیر من المبتدعة غیر الدعاة و قرآنی گفته بل احتجا أی الشیخان بالدعاة فاحتج البخاری بعمران بن حطّان و هو من الدعاة و احتجا بعبد الحمید بن عبد الرحمن الحمّانی و کان داعیا الی الارجاء و اجاب بان ابا داود قال لیس

ص:418

فی اهل الاهواء اصح حدیثا من الخوارج ثم ذکر عمران بن حطان و ابا حسان الاعرج قال و لم یحتج مسلم بعبد الحمید بل اخرج له فی المقدمة و قد وثقه ابن معین انتهی گوییم چون بأصحیّت حدیث عمران بن حطّان خارجی داعی مادح قاتل علی بن أبی طالب ع بنابر صدق او در حدیث قائل شده اند پس می باید که هر مبتدع صدوق مقبول باشد خواه داعی بود یا غیر او و معیار در قبول روایت تنها صدق راوی بود و رسم عدالت و غیره را از میان برافگنده شود و این همه مقوی قول بقبول مبتدعست مطلقا وقتی که صدوق باشد در اسبال المطر گفته و قد نصرناه فی شرح التنقیح و غیره انتهی گوییم درین مقام ابحاث چندست که در هدایة السائل الی ادلة المسائل بجواب سؤال یکصد و پنجم بسط آن کرده ایم و حاصلش آنست که مدار روایت بر صدق و ضبط راویست نه بر عدالت و روایت مبتدع چه اگر صدق و ضبط او معلومست مقبول باشد هر مبتدع که بود و اخذ عدالت در رسم حدیث حسن و صحیح و اخذ بر ترک بدعت در تعریف عدالت چنانکه جمیع علماء اصول حدیث در کتب خود بر آن اطباق کرده اند کما ینبغی نیست در صحیحین روایت بسی از مبتدعه دعات هم آمده کما بینا هنا لک و کیف که از رجال بخاری و مسلم و غیرهما و بعضی شیعی و بعضی مرجی و بعضی قدری و بعضی ناصبی بوده اند قدح در روایت از ایشان ناقض رسم اهل اصولست پس صواب قبول روایت مبتدعه باشد علی الاطلاق الا کسی که صدق و ضبط او معلوم نیست و بر تقدیر وجود این هر دو چیز برای رد روایتش وجهی موجه نیست و تفصیل این مقام از هدایة السائل باید جست

جواب ادعای تضعیف جمهور اجلح را

قوله و جمهور او را تضعیف کرده اند اقول مخاطب فخور رئیس الجمهور و فاضل عمدة الصّدور بادعای تضعیف جمهور اثارت فتام و قتار کذب و زور نموده و بر کسی که ادنی ممارست بفنّ رجال داشته و نظر بر افادات محققین با کمال انداخته مخفی نخواهد بود که کسانی که جرح و قدح اجلح آغاز نهاده داد نهایت تعصب و تصلّب داده خون انصاف ریخته سلسله شرم و حیا گسیخته اند زراقه انداز متعصبین متعنتین و شرذمه از متشددین متنطعین و نحیف قول هر یکی را از کتاب تهذیب التهذیب ابن حجر عسقلانی که جامع اقوال ارباب جرح و تعدیلست نقل نموده بوجه کافی و شافی ردّ و ابطال آن می نمایم و حظ وافر و وافی از تحجیل اصحاب مکر و ادغال می ربایم قال ابن حجر فی التهذیب فی ترجمة الاجلح قال

ص:419

القطان فی نفسی منه شیء و قال ایضا ما کان یفصل بین الحسین بن علی و علی بن الحسین یعنی انّه ما کان بالحافظ از عبارت تهذیب التهذیب دریافتی که یحیی بن سعید که مراد از قطان همانست از اجلح روایت می کند و از افادۀ ابن تیمیّه که سبکی در شفاء الاسقام نقل نموده و احتجاج و استدلال بآن توثیق موسی بن هلال کرده ظاهرست که یحیی بن سعید روایت نمی کند مگر از ثقه پس وثوق و اعتماد اجلح عمید بروایت ابن سعید وحید ثابت و متحقق گردید پس کلمه فی نفسی منه شیء که از ابن سعید نقل کرده اند ضرری بوثوق اجلح نرساند و حسب التزام خود ابن سعید الثقات را نشاید با وصف آنکه همین قطّان بی ایقان هائم مهامه مجازفت و عدوان همین هجر و هذیان در حق امام انس و جان جعفر بن محمد الصّادق علیه آلاف الصّلوة من اللّه الملک المنان بر زبان خرافت ترجمان آورده کمال وقاحت و جلاعت و صفاقت و خلاعت خود بر جمیع اهل اسلام و ایمان واضح و عیان نموده پس خلیع العذاری که بی تدبّری و بی تامّلی و دریده دهنی و هرزه سرائی و یافه درائی او بحدی رسیده باشد که معاذ اللّه من ذلک حضرت صادق آل محمد علیه و علیهم السلام را لائق قدح و جرح داند و سیلاب جهل عصبیت به بنیان دین و یقین خود دواند قول او کی لائق اعتماد و اعتبار نزد اولی الابصار باشد و آخرها این بی ادبی قطّان اوصله اللّه الی درکات النّیران باعث بر آن شد که حامی مخاطب للثانی سیف اللّه ملتانی در تمویه السّفیه که آن را به تنبیه السّفیه موسوم ساخته کما دریت سابقا چار و ناچار او را در جنب کسانی که از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده اند هیچ میرز وانموده و نیز او را از اسلاف خود خارج فرموده امّا عدم فصل اجلح بین الحسین بن علی و علیّ بن الحسین علیهما السلام پس مجرد این عدم فصل نزد سنیّه سبب عدم فضل نمی تواند شد که معرفت ائمه علیهم السلام را واجب نمی دانند امّا دلالت آن بر عدم حفظ پس آن هم حسب افادات ائمّه سنیّه ممنوع زیرا که حسب تصریحاتشان خطا در بعض مواضع مستلزم اسقاط اعتبار خاطی نیست تا وقتی که خطا بر او غالب نشود و ظاهرست که از عدم فصل در یک مقام کثرت خطا ثابت نمی شود اری این عدم فصل موجب برائت اجلح از تهمت افترا و اختلاق در فضل راس و رئیس اهلبیت علیهم السلامست که هر گاه اجلح بمثابه غیر معتنی باهلبیت علیهم السلام بوده که فصل در امام حسین و امام زین العابدین علیهما السلام

ص:420

نمی کرد پس او در روایت فضل جناب امیر المؤمنین علیه السلام متهم نمی تواند شد که بنابر ثبوت این عدم فصل حالش مثل نواصب معرضین از اهل بیت علیهم السّلام خواهد بود امّا سند این معنی که خطا در بعض مواضع مستلزم سقوط اعتبار راوی نمی شود پس ذهبی در سیر النبلاء بترجمه ابو بکر عبد اللّه بن سلیمان بن الاشعث السّجستانی گفته لیس من شرط الثقة ان لا یخطی و لا یغلط و لا یسهو ازین عبارت واضح و لائحست که عدم خطا و عدم سهو داخل در شروط وثوق نیست و اعتماد و اعتبار با سهو و خطا جمع می شود و ضروری نیست که هر ثقه از شین خطا مبرّا باشد و نیز ذهبی در میزان بترجمه علی بن المدینی بعد عبارتی که عنقریب می شنوی بخطاب عقیلی گفته و انا اشتهی ان تعرفنی من الثقة الثبت الّذی ما غلط و لا انفرد بما لا یتابع علیه بل الثقة الحافظ إذا انفرد باحادیث کان ارفع له و اکمل لرتبته و ادلّ علی اعتنائه بعلم الاثر و ضبطه دون اقرانه لاشیاء ما عرفوها اللّهم الاّ ان یتبیّن غلطه و وهمه فی الشیء فیعرف ذلک فانظر اوّل شیء الی اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم الصغار و الکبار ما فیهم احد الا و قد انفرد بسنّة أ فیقال له هذا الحدیث لا یتابع علیه و کذلک التابعون کلّ واحد عنده ما لیس عند الآخر من العلم و ما الغرض هذا فانّ هذا مقرّر علی ما ینبغی فی علم الحدیث و ان تفرّد الثقة المتقن یعدّ صحیحا غریبا و ان تفرّد الصّدوق و غیره یعدّ منکرا و ان اکثار الراوی من الاحادیث التی لا یوافق علیها لفظا او اسنادا یصیّره متروک الحدیث ثم ما کلّ من فیه بدعة اوله هفوة او ذنوب یقدح فیه بما یوهن حدیثه و لا من شرط الثقة ان یکون معصوما من الخطایا و الخطاء و لکن فائدة ذکرنا کثیرا من الثقات الّذین فیهم ادنی بدعة اوّلهم اوهام یسیرة فی سعة علمهم ان یعرف ان غیرهم ارجح منهم و اوثق إذا عارضهم او خالفهم فزن الاشیاء بالعدل و الورع ازین عبارت سراسر رشاقت ظاهرست که ذهبی بخطاب عقیلی می فرماید که رغبت دارم که تو تعریف کنی بمن که کیست ثقت و ثبتی که غلط نکرده باشد و این استغراب عام ذهبی والا مقام دلیل زاهر برین مطلبست که غلط و خطا در وثوق و اعتماد خللی نمی اندازد و کسی از ثقات و اثبات این حضرات خالی از غلطات و عثرات و سقطات نیست پس اگر غلط اجلح جارح

ص:421

و قادح او باشد جرح و قدح جمیع ثقات و اساطین محدّثین سنیین لازم آید و نیز ازین عبارت واضح است که هر کسی که در او بدعتی باشد یا برای او هفوه و ذنوب بثبوت رسد این معنی باعث وهن حدیث و اسقاط آن از اعتماد و اعتبار نمی شود و از شروط ثقه نیست که معصوم باشد از خطایا و خطا و دلالت این افاده ذهبیّه بر مطلوب بحدّی ظاهرست که محتاج به بیان نیست و محمد بن أبی بکر المعروف بابن قیم الجوزیه در زاد المعاد گفته انّما یعرف تضعیف قیس عن یحیی و ذکر سبب تضعیفه فقال احمد بن سعید بن أبی مریم سألت یحیی عن قیس بن الرّبیع فقال ضعیف لا یکتب حدیثه کان یحدّث بالحدیث عن عبیدة و هو عنده عن منصور و مثل هذا لا یوجب ردّ حدیث الرّاوی لأنّ غایة ذلک ان یکون غلط و وهم فی ذکر عبیدة بدل منصور و من الذی یسلم من هذا من المحدّثین ازین عبارت کالنار علی العلم واضح و مستنیرست که عدم تمییز و فصل قیس عبیده از منصور موجب رد حدیث قیس نمی تواند شد زیرا که غایت این غلط و وهمست در عدم تمییز شخصی از شخص دیگر و کسی از محدّثین از چنین غلط و وهم سالم نیست پس اگر عدم فصل اجلح قادح در او باشد لازم آید قدح و جرح جمیع محدّثین سنیّه و تلک قاصمة ظهرهم و مضعفة اسرهم و ناقصة قدرهم و هادمة فخرهم و ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان گفته فصل قال ابن المبارک من ذا یسلم من الوهم و قال ابن معین لست اعجب ممن یحدث فیخطی انما اعجب ممن یحدث فیصیب قلت و هذا ایضا مما ینبغی ان یتوقف فیه فاذا جرح الرّجل بکونه اخطأ فی الحدیث او وهم او تفرّد لا یکون ذلک جرحا مستقرّا و لا یردّ به حدیثه و مثل هذا إذا ضعف الرّجل فی سماعه من بعض شیوخه خاصة فلا ینبغی ان یردّ حدیثه کلّه لکونه ضعیفا فی ذلک الشیخ و قال الشافعی إذا روی الثقة حدیثا و ان لم یروه غیره فلا یقال شاذّ انما الشاذّ ان یروی الثقات حدیثا علی وجه فیرویه بعضهم فیخالفه فیقال شذّ عنهم و هذا صواب و مع ذلک فلا یخرج الرّجل بذلک عن العدالة لأنّه لیس معصوما عن الخطأ و الوهم الاّ إذا بیّن له خطاه فاصرّ ازین عبارت واضح و لائحست که ابن المبارک ارشاد کرده که کدام کسست که از دهم سالم ماند و ابن معین چنان افاده فرموده که من عجب نمی کنم از کسی که تحدیث می کند و غلط می کند

ص:422

جز این نیست که من تعجب می کنم از کسی که تحدیث می کند و بصواب می رسد و ابن حجر افاده می فرماید که هر گاه جرح کرده شود کسی به اینکه در حدیث خطا کرده است یا وهم نموده یا متفرد شده این معنی جرح مستقر نمی شود و موجب رد حدیث نمی گردد پس عدم فصل اجلح که غایتش نزد سنیه محض وهم و غلط است هرگز در وثوق و اعتبار او قادح و جارح نباشد و نیز ابن حجر در تهذیب بترجمۀ اجلح گفته قال احمد اجلح و مجالد متقاربان فی الحدیث و قد روی الاجلح غیر حدیث منکر و چون سابقا شنیدی که احمد در مسند خود از اجلح روایت نموده و روایت نمودن احمد از شخصی در مسند دلالت بر وثوق و صدق و دیانت او می کند زیرا که حسب افادۀ ابن المدینی اخراج نکرده است احمد در مسند مگر از کسی که ثابت شده است نزد او صدق او و دیانت او نه از کسی که طعن کرده شد در امانت او پس چطور نقل قدح و جرح اجلح از احمد مقبول ارباب عقول تواند شد مع ذلک دلالت فقره قد روی الاجلح غیر حدیث منکر بر قدح و جرح ممنوعست چه گاهی علما اطلاق لفظ منکر بر حدیثی می کنند که راوی آن ثقه متفرّد باشد و این قسم حدیث نامقبول و مردود نیست که روایت آن قادح باشد یحیی بن شرف نووی در منهاج شرح صحیح مسلم گفته انهم قد یطلقون المنکر علی انفراد الثقة بحدیث و هذا لیس بمنکر مردود و نیز ابن حجر در تهذیب بترجمه اجلح گفته قال ابو حاتم لیس بالقوی یکتب حدیثه و لا یحتج به این قول أبی حاتم لائق اصغا و التفات نیست چه اصحاب نقد و تحقیق و ارباب سبر و تدقیق از بنابر تجریح أبی حاتم با وصف توثیق دیگری منع کرده اند زیرا که او از متعنتین متشدّدینست و در طائفه از رجال صحاح گفته لیس بحجة لیس بقوی و مثل آن ذهبی در سیر النبلاء و بترجمه أبی حاتم گفته إذا وثّق ابو حاتم رجلا فتمسّک بقوله فانّه لا یوثق الا رجلا صحیح الحدیث و إذا لیّن رجلا او قال فیه لا یحتج به فتوقف حتّی تری ما قال غیره فیه فان وثقه احد فلا تبن علی تجریح أبی حاتم فانّه متعنّت فی الرّجال قد قال فی طائفة من رجال الصّحاح لیس بحجّة لیس بقویّ او نحو ذلک و نیز در تهذیب عسقلانی بترجمه اجلح مذکورست قال النّسائی ضعیف لیس بذاک و کان له رای سوء و سابقا دانستی که نسائی از اجلح در صحیح خود روایت کرده و تخریج صاحب صحیح از شخصی دلالت بر توثیق او حسب افادات ائمه سنیّه می کند کما فی المرقاة و مقدمة

ص:423

فتح الباری و غیرهما پس اگر نزد نسائی اجلح ضعیف می بود چرا ازو در صحیح خود روایت می کرد و علی سبیل التنزّل بعد فرض عدم روایت نسائی از اجلح اگر تضعیف اجلح از نسائی حتما و جزما ثابت هم شود باز هم سبب اسقاط روایات او نمی تواند شد چه سابقا شنیدی که ابن طاهر بخدمت زنجانی وقتی که او توثیق کسی نموده بود عرض کرد که نسائی تضعیف آن کس کرده است زنجانی ارشاد کرد که أی پسر ابو عبد الرحمن یعنی نسائی را در رجال شرطیست شدیدتر از شرط بخاری و مسلم و مراد زنجانی از این ارشاد با سداد آنست که چون نسائی التزام شرط اشد نموده است پس تضعیف او سبب قدح و جرح در واقع نمی تواند شد پس بحمد اللّه تعالی واضح و لائح گردید که حسب افاده زنجانی با کمال تضعیف نسائی قابل اعتبار و احتفال نیست بلکه در موهونیّت مثل بریق سراب و لمع آلست امّا قول نسائی و کان له رای سوء پس اگر مراد از رای سوء تشیعست پس جواب آن بحمد اللّه الجلیل باشباع و تفصیل به نهجی که قامع وساوس ارباب تلمیع و تسویل باشد شنیدی و بحقیقت آن وارسیدی و اگر امری دیگرست فلا بد من تقریره حتّی نقلعه بحذافیره و نیز در تهذیب بترجمه اجلح گفته قال الجوزجانی مفتر و بر متتبع اسفار کبار و ناظر افادات علمای احبار مخفی و محتجب نخواهد بود که جوزجانی طغیانی چنان در گرداب تعصّب و تحامل سر فرو برده که معاذ اللّه قدم در وادی نصب و عدوان و بغض و شنان وصی رسول ربّ منان علیه و آله السّلام ما تتابع الملوان نهاده انحراف و اعراض از آنجناب ورزیده و بال و نکال اولی و اخری خزیده و این عداوت جوزجانی عدوانی با خلیفه بنی یزدانی علیهما و الهما الصلوة ما تلیت المثانی بحدّی واضح و آشکارست که اجلّه سنیّه با وصف عادت دیرینه خود که کتمان معایب قومست پرده از روی کار انداختند و تصریح صریح بناصبی بودن او ساختند ذهبی در میزان الاعتدال گفته ابراهیم بن یعقوب ابو اسحاق السّعدی الجوزجانیّ الثقة الحافظ احد أئمّة الجرح و التعدیل قال ابن عدی فی ترجمة اسماعیل بن أبان الورّاق لما قال فیه الجوزجانی کان مائلا عن الحق و لم یکن یکذب الجوزجانی کان مقیما بدمشق یحدث علی المنبر و کان احمد یکاتبه فیتقوی بکتابه و یقرأه علی المنبر و کان شدید المیل الی مذهب اهل دمشق فی التحامل علی علیّ رضی اللّه عنه

ص:424

فقوله فی اسماعیل مائل عن الحق یرید به ما علیه الکوفیّون من التشیع قلت قد کان النّصب مذهبا لاهل دمشق فی وقت کما کان الرفض مذهبا لهم فی وقت و هو دولة بنی عبید ثم عدم و الحمد للّه التعصب و بقی الرّفض خفیّا خاملا و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمه جوزجانی قال یعنی ابن عدی و کان یتحامل علی علیّ رضی اللّه عنه و قال الدارقطنی کان من الحفّاظ الثّقات المصنّفین و فیه انحراف عن علی و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته ابراهیم بن یعقوب بن اسحاق السّعدی ابو اسحاق الجوزجانی سکن دمشق روی عن عبد اللّه بن بکر السهمی و یزید بن هارون و عبد الصمد بن عبد الوارث و أبی عاصم و أبی صالح کاتب اللّیث و بشر بن عمر الزّهرانی و زید بن الحبّاب و حجّاج الاعور و عفان و جماعة و اکثر الترجم و الکتابة و له عن احمد بن حنبل مسائل و عنه ابو داود و الترمذیّ و النّسائی و الحسن بن سفیان و ابو زرعة الدمشقی و ابو زرعة الرّازی و ابو حاتم و ابن خزیمة و ابو بشر الدولابی و ابن جریر الطّبری و جماعة قال الخلاّل ابراهیم جلیل جدّا کان احمد بن حنبل یکاتبه و یکرمه اکراما شدیدا و قال النّسائی ثقة و قال الدارقطنی کان من الحفّاظ المصنّفین و المخرجین الثقات و قال ابن عدی کان یسکن دمشق و کان احمد یکاتبه فیتقوی بکتابه یقرأه علی المنبر و قال ابن یونس مات بدمشق سنة 256 و قال ابو الدّحداح مات یوم الجمعة مستهلّ ذی القعدة سنة 59 قلت و قال ابن حبّان فی الثقات کان حروریّ المذهب و لم یکن بداعیة و کان صلبا فی السّنة حافظا للحدیث الاّ انّه من صلابته ربّما کان یتعدّی طوره و قال ابن عدیّ کان شدید المیل الی مذهب اهل دمشق فی المیل عن علی و قال السلمی عن الدارقطنی بعد ان ذکر توثیقه لکن فیه انحراف عن علی اجتمع علی بابه اصحاب الحدیث فاخرجت جاریة له فروجة لیذبحها فلم تجد من یذبحها فقال سبحان اللّه فروجة لا یوجد من یذبحها و علی یذبح فی صخرة نیفا و عشرین الف مسلم قلت و کانّه فی الضعفاء یوضح مقالته و رایت فی نسخة من کتاب ابن حبّان

ص:425

حریری المذهب و هو بفتح الحاء المهملة و کسر الراء و بعد الیاء زاء نسبة الی حریز بن عثمان المعروف بالنّصب و کلام ابن عدی یؤیّد هذا و قد صحّف ذلک ابو سعد بن السمعانی فی الانساب فذکر فی ترجمة الجریری بفتح الجیم انّ ابراهیم بن یعقوب هذا کان علی مذهب محمد بن جریر الطبری ثم نقل کلام ابن حبان المذکور و کانّه تصحف علیه و الواقع ان ابن جریر یصلح ان یکون من تلامذة ابراهیم بن یعقوب لا بالعکس و قد وجدت روایة ابن جریر عن الجوزجانی فی عدّة مواضع من التقسیر و التهذیب و التادیح و نیز ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته ابراهیم بن یعقوب بن اسحاق الجوزجانی بضمّ الجیم الاولی و زاء و جیم نزیل دمشق ثقة حافظ رمی بالنّصب من الحادیة عشر مات سنة تسع و خمسین پس هر گاه جوزجانی بحدّی ایضاع و ایغال در مهامه طغیان و ضلال نموده باشد که نعوذ باللّه از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام انحراف نموده تحامل بر آن حضرت نماید و وادی پر خار نصب و استحقار وصی سرور مختار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار پیماید چطور قول او در قدح و جرح کسی مقبول و مسلّم خواهد شد و نیز ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان کما سمیت آنفا گفته فصل و ممّن ینبغی ان یتوقف فی قبول قوله فی الجرح من کان بینه و بین من جرحه عداوة سببها الاختلاف فی الاعتقاد فانّ الحاذق إذا تامّل ثلب أبی اسحاق الجوزجانی لاهل الکوفة رای العجب و ذلک لشدّة انحرافه فی النّصب و شهرة اهلها بالتشیع فتراه لا یتوقّف فی جرح من ذکره منهم بلسان ذلق و عبارة طلق حتّی انّه اخذ یلیّن مثل الاعمش و أبی نعیم و عبد اللّه بن موسی و هم اساطین الحدیث و ارکان الروایة فهذا إذا عارضه مثله او اکبر فوثق رجلا ضعّفه هو قبل التوثیق ازین افاده در نهایت وضوح و عیانست که اگر متامّلی در قدح و ثلب أبی اسحاق جوزجانی اهل کوفه را تامل نماید مشاهده عجب خواهد نمود و این قدح او در ایشان بسبب شدّت انحراف اوست در نصب و شهرت اهل کوفه بتشیع و هر گاه او کسی را از اهل کوفه ذکر می کند در جرح او بلسان ذلق و عبارت طلق توقّف نمی نماید تا اینکه از تلیین مثل اعمش و ابو نعیم و عبد اللّه بن موسی که اساطین حدیث و ارکان روایت اند نیز حسابی برنداشته

ص:426

و نیز ازین افاده ابن حجر ظاهر گردید که هر گاه معارضه کند جوزجانی را مثل او یا بزرگتری از او پس توثیق کند شخصی را که تضعیف کرده است او را در این صورت توثیق مقبول خواهد شد پس واضح و لائح شد که چون اجلح از اهل کوفه است کما لا یخفی علی ناظر التقریب و غیره و هم متشیع بهمین سبب عرق نصب و عدوان جائر جوزجان در ضربان و هیجان آمد که بکذب و افترا اجلح را منسوب بافترا نموده پس حسب ارشاد ابن حجر لازمست که چون اکابر اساطین سنّیه مثل یحیی بن معین و غیر او توثیق اجلح نموده اند و در قبال شان جوزجانی را حقیقتی نیست قدح و جرح جوزجانی و امثال او را پس پشت اندازند و بتقدیم توثیق بر جرح قلوب متعنتین و متنطّعین گدازند و نیز در تهذیب بترجمه اجلح گفته و قال ابو داود ضعیف و قال مرّة زکریّا ارفع منه بمائة درجة و چون روایت کردن ابو داود از اجلح در صحیح خود ثابت و متحققست پس نقل تضعیف از ابو داود حسب افاده خودش غیر مقبول بلکه مطرود و مردودست و نیز ابن حجر در تهذیب بترجمه اجلح گفته و قال ابن سعد کان ضعیفا جدا اقول یا للعجب کیف یرکن من تحلّی بالانصاف و جانب التحامل و الاعتساف الی تضعیف ابن سعد مع ان تنطعه و تعمّقه و تعنّته و تشدّقه قد بلغ به الی غایة مردیه یستعید منها کل من اعتری الی الاسلام و الایمان و رمی به الی مهواة یستنکف من مداناتها من شمّ رائحة من الایقان فانّه خذله اللّه و اخزاه و حرّ الجحیم و لهیب السّعیر اصلاه تکلّم فی الامام جعفر بن محمّد الصّادق بما لا یتفوّه به الاّ معاند مارق و لا ینبس به الا منابذ منافق فبالغ فی اللّجاج و الاعوجاج حیث اسقط عنه علیه السلام التمسّک و الاحتجاج ثمّ تغطرس و تخبّط و تعسّف فقال فی شانه علیه الصّلوات یستضعف ثمّ ذهب عریضا فی تیه اللّداد و الاختباط حیث اثبت بزعمه الفاسد و رایه البهرج الکاسد فی قولیه صلوات اللّه علیه التّنافر و التناکر و الاختلاط قال ابن حجر فی التهذیب فی ترجمته الصادق علیه السّلام قال ابن سعد کان کثیر الحدیث و لا یحتج به و یستضعف سئل مرّة سمعت هذه الاحادیث من ابیک فقال نعم و سئل مرة فقال انّما وجدتها فی کتبه انتهی فما اظنّ برجل من اهل الاسلام

ص:427

ینعم نظره فی هذه الهفوة الشنیعة و تلک القولة الفظیعة حق الانعام یستریب فی کون ابن سعد راس اللّئام بالغا فی التشدّد و التعصّب و التّعنّت و التّصلّب ارفع مقام و راکبا من الشحناء و العناد لاهل البیت الامجاد اخشن قتب و اعلی سنام و اللّه ولیّ التوفیق و الاکرام و نیز ابن حجر در تهذیب بترجمه اجلح گفته و قال العقیلی روی عن الشعبیّ احادیث مضطربة لا یتابع علیها و هر گاه از افادات علمای اعلام و اساطین فخام بوضوح پیوست که وقوع خطایا و اوهام قادح و جارح راویان اخبار رسول انام علیه و آله آلاف الصلوة و السّلام نمی شود و خیلی عزیز و نادرست که از کسی غلطی و سهوی و وهمی رو ندهد چطور نزد ارباب انصاف روایت کردن اجلح احادیث مضطربه را علی سبیل التسلیم در وثوق و اعتماد او خللی خواهد انداخت علاوه برین عقیلی علیّ بن المدینی را که پایه عظمت و جلالتش بجای رسیده که حضرت بخاری با این همه علو منزلت و سمو مرتبت در حق او فرموده ما استصغرت نفسی بین یدی احد الاّ بین یدی علی بن المدینی و دیگر مزایای عالیه و محاسن متلالئه او در کتب قوم بشرح و تفصیل مرقومست در کتاب الضعفا که برای مقدوحین و مجروحین موضوعست وارد نموده و بهمین سبب ذهبی از جا رفته سلب عقل از عقیلی نموده و بکنایه ابلغ من التصریح جنوح و میلان عقیلی باماتت آثار و استیلاء زنادقه و اشرار و خروج رجال و شیوع ضلال ثابت کرده چنانچه در میزان الاعتدال گفته علی بن عبد اللّه بن جعفر بن الحسن الحافظ احد الاعلام الاثبات و حافظ العصر ذکره العقیلی فی کتاب الضعفاء فبئس ما صنع الی ان قال الذهبی و اخبار ابن المدینی مستقصاة فی تاریخ بغداد و قد بدت منه هفوة ثم تاب منها و هذا ابو عبد اللّه البخاری و ناهیک به قد شحن صحیحه بحدیث علیّ بن المدینی و قال ما استصغرت نفسی بین یدی احد الاّ بین یدی علیّ بن المدینی و لو ترک حدیث علی و صاحبه محمّد و شیخه عبد الرّزاق و عثمان بن أبی شیبة و ابراهیم بن سعد و عفّان و أبان العطّار و اسرائیل و ازهر السّمّان و بهز بن اسد و ثابت البنانی و جریر بن عبد الحمید لغلقنا الباب و انقطع الخطاب و لماتت

ص:428

الاثار و استولت الزّنادقه و لخرج الدّجال فما لک عقل یا عقیلی أ تدری فیمن یتکلّم و انما تبعناک فی هذا النّمط لنذبّ عنهم و لنزیّف ما قیل فیهم کانک لا تدری ان کل واحد من هؤلاء اوثق منک بطبقات بل و اوثق من ثقات کثیرین لم توردهم فی کتابک و هذا مما لا یرتاب فیه محدّث و انا اشتهی ان تعرفنی من الثقة الثبت الذی ما غلط و لا انفرد الی آخر ما سمعت سابقا و از جمله طامّات موبقه جالب خسران و مهلکات مردیه سائق هوان و جسارات فاحشه قائده الی النیران انست که عقیلی عدیم الایقان جناب امام موسی بن جعفر علیه و علی آبائه و ابنائه الطاهرین سلام الملک الاکبر را در کتاب الضعفا ذکر ساخته اعلام غایت نصب و انحراف افراشته قدم در وادی نهایت جلاعت و وقاحت فشرده طریق استیجاب اقصای قهر و بطش رب الارباب و مؤاخذه و دارگیر یوم الحساب را سپرده ذهبی در میزان الاعتدال گفته موسی بن جعفر بن محمّد بن علی العلوی الملقب بالکاظم عن ابیه قال ابن أبی حاتم صدوق امام و قال ابوه ابو حاتم ثقة امام قلت روی عنه بنوه علی الرّضا و ابراهیم و اسماعیل و حسین و اخواه علی و محمّد و انّما اوردته لأنّ العقیلی ذکره فی کتابه و قال حدیثه غیر محفوظ یعنی فی الایمان قال الحمل فیه علی أبی الصّلت الهروی قلت فاذا کان الحمل فیه علی أبی الصّلت فما ذنب موسی حتّی تذکره الخ در کمال وضوحست که ایراد عقیلی آن جناب را در کتاب ضعفا نهایت اساءت ادب و بی اندامی و جسارت و کمال بیباکی و خیره سری و خسارتست که بادراک آن قلوب اهل ایمان پر خون و صدورشان بانواع التیاع و التهاب مشحونست و حیرتم بسوی خود می کشد از صنیع بدیع ذهبی که با آنکه صحابه مجروحین و مقدوحین که بخاری و ابن عدی و غیر ایشان بمحض علوّ حق ذکر ایشان در ضعفا کرده اند ایراد و ذکر آنها را در کتاب خود میزان سوء ادب دانسته و بسبب جلالت و عظمت مزعومی شان از ذکر ایشان در ضعفا و لو بمحض النقل و الحکایة و لو مع تعقیبه بالرد و الانکار اشمئزاز تمام و تحاشی بی غایت آغاز نهاده بلکه از ادخال ائمّه سنیّه که متبوع فی الفروع اند نیز بسبب جلالتشان شان در اسلام و عظمت ایشان در نفوس استنکاف کلی ظاهر نموده کما یظهر من صدر المیزان

ص:429

حضرت امام جعفر صادق و حضرت امام موسی کاظم و جناب امام رضا علیهم الصلوة و السلام را درین کتاب خود که موضوعست برای مقدوحین و مجروحین ذکر نموده فوا اسفاه که نزد ذهبی رفعت مرتبت و عظمت منزلت این حضرات که ارکان دین و اساس یقین و سفن نجات و آیات بیّنات و حجج اللّه فی البریّات و براهینه اللاّمعة الزاهرات بودند بمنزله رفعت و جلالت صحابه غیر مشهورین که زیر مشق جرح و قدح بخاری و ابن عدی بوده اند بلکه بمنزله عظمت و نبالت ائمّه سنیّه که اتباعشان در فروع می کنند هم نبود که مانع از ذکر این حضرات درین کتاب عصبیت انتساب می شد ازینجا و امثال ان بحقیقت حال دعاوی اهل سنت و جماعت که در باب اثبات تمسّک خود باهل بیت طهارت علیهم الصّلوة و السّلام ما همر رکام هدر حمام بر السنه خود می رانند بخوبی پی توان برد و نیز در تهذیب بترجمه اجلح گفته و قال ابن حبان کان لا یدوی ما یقول جعل ابا سفیان ابا الزبیر و این قدح ابن حبّان مثبت طعن اجلح بفساد مذهب یا کذب و اتهام بوضع و اختلاق نیست بلکه حاصل آن اثبات خطا در عدم تمییز ابو سفیان از ابو الزبیرست و آن هرگز سبب جرح و قدح نمی تواند شد چه اگر از شخصی خطائی در معرفت بعض رجال واقع شود که یک راوی را راوی دیگر گمان کند این معنی هرگز سبب قدح و جرح واهم نمی شود و الا لازم آید که جل بلکه کل اساطین سنیّه مقدوح و مجروح شوند که از چنین غلط و خطا هیچیکی از ایشان حسب افاده ابن القیم و غیر او محفوظ و مصون نیست و گذشته ازین باید دانست که هیمان ابن حبان در مهامه عصبیت و عدوان و وجیف او در فلوات نصب و شنان و ایضاع او در سباسب ضلال و طغیان بدرجه رسیده که معاذ اللّه جناب علی بن موسی الرضا علیه و آبائه و ابنائه الکرام آلاف التحیّة و الثنا را واهم و خاطی گمان کرده پرده حیا و ایمان بدست عناد و تعصّب دریده ذهبی در میزان بترجمه آن جناب گفته قال ابو الحسن الدارقطنی انا ابن حبّان فی کتابه قال علی بن موسی الرّضا یروی عن ابیه عجائب یهم و یخطی پس گسسته مهاری که بسبب عدم ایقان بچنین هذر و هذیان متفوه گردد اگر بیچاره اجلح را پایمال لوم و ملام ساخت و بگفتن کان لا یدری ما یقول او را بجرگه ذاهلین کثیر الغفول انداخت غریب و عجیب ننماید و چون جرأت جنان و سلاطت لسانش باین حد رسیده این قولش نزد ارباب استبصار

ص:430

اعتماد و اعتبار را نشاید و هر گاه بحمد اللّه المنان ازین بیان متانت و رزانت بنیان بتفصیل وافی و اشباع تمام وهن و بطلان تمسّک باقوال قادحین اجلح بکمال وضوح و عیان رسید و اساس اشتباه و وسواس مخاطب عمدة الاکیاس بواجبی منقطع و منقمع گردید حالا بعض دیگر افادات محققین عالی درجات که از ان وجوه بسیار برای ردّ و ابطال جرح و قدح اجلح بمقابله توثیقات موثقین با کمال ظاهر و واضح گردد بقلم حقائق رقم می سپارم ابو الخطاب عمر بن حسن بن علی المعروف بابن دحیة الاندلسی در کتاب شرح اسماء النبی گفته و الشریف عبد اللّه بن محمّد بن عقیل ترک احادیثه بعض العلماء قال الحافظ ابو عیسی الترمذی فی باب ما جاء ان مفتاح الصّلوة الطهور و عبد اللّه بن محمد بن عقیل هو صدوق و قد تکلّم فیه بعض اهل العلم من قبل حفظه قال و سمعت محمد بن اسماعیل یقول کان احمد بن حنبل و اسحاق و الحمیدی یحتجّون بحدیث عبد اللّه بن عقیل و قال محمّد و هو مقارب الحدیث قال ذو النسبین رحمه اللّه یروی بکسر الراء و فتحها فمن کسر الراء أراد انه یقارب غیره فی الحفظ و الروایة و من فتحها أراد ان غیره یقاربه فی الحفظ و الروایة فهو فی الاول فاعل و فی الثانی مفعول و کذلک وثقه جماعة و قبلوا حدیثه و قال الامام عبد اللّه بن صالح بن مسلم العجلی و هو اجل أئمّة الکوفة و متقنیهم و راسخ محدثیهم عبد اللّه بن محمّد بن عقیل بن أبی طالب مدنی تابع جائز الحدیث و کذلک احتج الطبری فی کتاب شرح الآثار باحادیثه و قبلها و صححها قال ذو النسبین رحمه اللّه و لا یقبل التجریح من احد مطلقا حتی یثبت ذلک علیه و یبیّن الکذب فی الاحادیث المنسوبة إلیه و قد لقی من الصحابة عبد اللّه بن عمر و جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنهما و انما ذکرت هذا بیانا فی هذا الراوی و لم یقلد ابا عیسی حیث صحح الحدیث و ان کان انما عمل بقول من قبل روایة عبد اللّه بن محمّد بن عقیل و لا انکر ان یکون ذلک من هذا القبیل و انما کشفت عن ذلک لیقف الانسان علی ما قیل ازین عبارت ظاهرست که تجریح شخص موثق از کسی مطلقا مقبول نمی شود تا این که ثابت کرده شود جرح بر او و ظاهر شود کذب در احادیث منسوبه

ص:431

بسوی او پس چون توثیق اجلح حسب افادات اکابر ائمه سنیّه ثابت شد و وجهی متین برای جرح او محقق نگردید و کذب احادیث منسوبه باو هم ظاهر نشد جرح او از احدی کائنا من کان مطلقا مقبول نخواهد شد و سیوطی در تدریب الراوی شرح تقریب النواوی گفته یقبل التعدیل من غیر ذکر سببه علی الصحیح المشهور لان اسبابه کثیرة فیثقل و یشق ذکرها لان ذلک یحوج المعدل الی ان یقول لم یفعل کذا لم یرتکب کذا فعل کذا کذا فیعدّد جمیع ما یفسق بفعله او بترکه و ذلک شاق جدّا و لا یقبل الجرح الاّ مبین السبب لانه یحصل بامر واحد فلا یشق ذکره و لان النّاس یختلفون فی اسباب الجرح فیطلق احدهم الجرح بناء علی ما اعتقده جرحا و لیس بجرح فی نفس الامر فلا بدّ من بیان سببه لینظر هل هو قادح او لا قال ابن الصلاح و هذا ظاهر مقرر فی الفقه و اصوله و ذکر الخطیب انّه مذهب الأئمّة من حفاظ الحدیث کالشیخین و غیرهما و لذلک احتج البخاری بجماعة سبق من غیره الجرح لهم کعکرمة و عمرو بن مرزوق و احتج مسلم بسوید بن سعید و جماعة اشتهر الطعن فیهم و هکذا فعل ابو داود و ذلک دالّ علی انّهم ذهبوا الی ان الجرح لا یثبت الا إذا فسر سببه و یدل علی ذلک ایضا انّه ربما استفسر الجارح فذکر ما لیس بجرح و قد عقد الخطیب لذلک بابا روی فیه عن محمد بن جعفر المدائنی قال قیل لشعبة لم ترکت حدیث فلان قال رایته یرکض علی برذون فترکت حدیثه و روی عن مسلم بن ابراهیم انّه سئل عن حدیث لصالح المرّی فقال و ما تصنع بصالح ذکروه عند حماد یوما فامتخط حماد و روی عن وهب بن جریر قال قال شعمة اتیت منزل المنهال بن عمرو فسمعت منه صوت الطنبور فرجعت فقیل له فهلا سالت عنه ان لا یعلم هو و روینا عن شعبة قال قلت للحکم بن عتیبة لم لم ترو عن راذان قال کان کثیر الکلام و اشباه ذلک قال الصیرفی و کذا إذا قالوا فلان کذاب لا بدّ من بیانه لان الکذب یحتمل الغلط کقوله کذب ابو محمّد و لما صحح ابن الصلاح هذا القول اورد علی نفسه سؤالا فقال و لقائل ان یقول انما یعتمد النّاس فی جرح الرّواة و رد حدیثهم علی الکتب

ص:432

التی صنّفها ائمّة الحدیث فی الجرح و التعدیل و قلّ ما یتعرضون فیها لبیان السبب بل یقتصرون علی مجرد قولهم فلان ضعیف و فلان لیس بشیء و نحو ذلک او هذا حدیث ضعیف او حدیث غیر ثابت و نحو ذلک و اشتراط بیان السبب یفضی الی تعطیل ذلک و سدّ باب الجرح فی الاغلب الاکثر ثم اجاب عن ذلک بما ذکره المصنّف فی قوله و اما کتب الجرح و التعدیل لا یذکر فیها سبب الجرح فانّا و ان لم نعتمدها فی اثبات الجرح و الحکم به ففائدتها التوقف فیمن جرحوه عن قبول حدیثه لما یوقع ذلک عندنا من الریبة القویة فیهم فان بحثنا عن حاله و زالت فیه الریبة و حصلت الثّقة به قبلنا حدیثه کجماعة فی الصحیحین بهذه المثابة کما تقدّمت الاشاره إلیه و مقابل الصحیح اقوال احدها قبول الجرح من غیر مفسر و لا یقبل التعدیل الا بذکر سببه لان اسباب العدالة تکثر التصنیع فیها یبنی المعدل علی الظاهر نقله امام الحرمین و الغزالی و الرازی فی المحصول الثانی لا یقبلان الاّ مفسرین حکاه الخطیب و الاصولیین لأنّه کما قد یجرح الجارح بما لا یقدح کذلک یوثق المعدل بما لا یقتضی العدالة کما روی یعقوب الفسوی فی تاریخه قال سمعت انسانا یقول لاحمد بن یونس عبد اللّه المعمری ضعیف قال انّما یضعفه رافضی لآبائه لو رأیت لحیته و هیئة لعرفت انّه ثقة فاستدل علی ثقة بما لیس بحجّة لان حسن الهیئة یشترک فیه العدل و غیره الثالث لا یجب ذکر السّبب فی واحد منهما إذا کان الجارح و العدل عالما باسباب الجرح و التعدیل و الخلاف فی ذلک بصیرا مؤمنا فی اعتقاده و افعاله و هذا اختیار القاضی ابو بکر و نقله عن الجمهور و اختاره امام الحرمین و الغزالی و الرازی و الخطیب و صحّحه الحافظ ابو الفضل العراقی و البلقینی فی محاسن الاصطلاح و اختار شیخ الاسلام تفصیلا حسنا فان کان من جرح مجملا قد وثقه احد من ائمّة هذا الشأن لم یقبل الجرح فیه من احد کائنا من کان الا مفسرا لانه قد ثبت له مرتبة الثقة فلا یزحرح عنها الاّ بامر جلیّ فانّ ائمة هذا الشأن لا یوثقون

ص:433

الا من اعتبروا حاله فی دینه ثم فی حدیثه و تفقدوه کما ینبغی و هم ایقظ النّاس لا ینقض حکم احدهم الا بامر صریح و ان خلا عن التعدیل قبل الجرح فیه غیر مفسر إذا صدر من عارف لانه إذا لم یعدل فهو فی حیّز المجهول و اعمال قول الجرح فیه اولی من اهماله و قال الذهبی و هو من اهل الاستقراء التام فی نقد الرجال لم یجتمع اثنان من علماء هذا الشأن قط علی توثیق ضعیف و لا علی تضعیف ثقة ازین عبارت ظاهرست که حسب افاده شیخ الاسلام یعنی ابن حجر عسقلانی جرح مجمل از هر کسی که باشد کائنا من کان در حق شخصی که توثیق او کسی از ائمّه این شان کرده باشد مقبول نمی شود و چون ظاهرست که جرح اجلح هم مجمل و بی بیان سببست و اگر بعضی از قادحین سبب قدح بیان کرده اند ان سبب قابل التفات نیست و چند کس از ائمّه ایشان مثل یحیی بن معین و احمد بن عبد اللّه العجلی و یعقوب بن سفیان فسوی توثیق او کرده اند و ارباب صحاح اخراج روایت او نموده لهذا جرح او مردود و نامقبول و مهجور و متروک نزد حذاق فحول باشد و عبد الوهاب بن احمد بن علی شعرانی در میزان گفته قد منّ اللّه تعالی علیّ بمطالعة مسانید الامام أبی حنیفة الثلاثة من نسخه علیها خطوط الحفّاظ آخرهم الحافظ الدمیاطی فرایته لا یروی حدیثا الا عن خیار التابعین العدول الثقات الذین هم من خیر القرون بشهادة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کالأسود و علقمة و عطا و عکرمة و مجاهد و مکحول و الحسن البصری و اضرابهم رضی اللّه عنهم اجمعین فکلّ الرواة الذین بینه و بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عدول ثقات اعلام اخیار لیس فیهم کذاب و لامتهم بکذب و ناهیک یا اخی بعدالة من ارتضاهم الامام أبی حنیفة رضی اللّه عنه لان یاخذ عنهم احکام دینه مع شدة تورعه و تحرزه و شفقته علی الامة المحمدیة و قد بلغنا انه سئل یوما عن الاسود و عطا و علقمة ایهم افضل فقال و اللّه ما نحن باهل ان نذکرهم فکیف نفاضل بینهم علی ان ما من راو من رواة المحدثین و المجتهدین کلهم الا و هو یقبل الجرح کما یقبل التعدیل لو اضیف إلیه ما عدا الصحابة و کذا التابعون عند بعضهم لعدم العصمة او الحفظ

ص:434

فی بعضهم و لکن لما کان العلماء رضی اللّه عنهم أمناء علی الشریعة و قدموا الجرح او التعدیل عمل به مع قبول کل الرواة لما وصف به الآخر احتمالا و انما قدم جمهورهم التعدیل علی الجرح و قالوا الاصل العدالة و الجرح طار لئلاّ یذهب غالب احادیث الشریعة کما قالوا ایضا ان احسان النظر بجمیع الرواة المستورین اولی و کما قالوا ان مجرّد الکلام فی شخص لا یسقط مرتبته فلا بدّ من الفحص عن حاله و قد خرج الشیخان لخلق کثیر عمّن تکلم النّاس فیهم ایثار الاثبات الادلّة الشرعیة علی نفیها لیجوز الناس فضل العمل بها فکان فی ذلک فضل کثیر للامّة افضل من تجریحهم کما ان فی تضعیفهم للاحادیث ایضا رحمة للامة بتخفیف الامر بالعمل بها و ان لم یقصد الحفاظ ذلک فانهم لو لم یضعفوا شیئا من الاحادیث و صححوها کلها لکان العمل بها واجبا و عجز عن ذلک غالب الناس فاعلم ذلک الی ان قال فی المیزان الکلام فربما یکون قد توبع علیه و ظهرت شواهده و کان له اصل و انما لنا ترک ما انفرد به و خالف فیه الثقات و لم یظهر له شواهد و لو أنّنا فتحنا باب الترک لحدیث کل راو تکلّم بعض الناس فیه لذهب معظم احکام الشریعة کما مرّوا ذا ادی الامر الی مثل ذلک فالواجب علی جمیع اتباع المجتهدین احسان الظن برواة جمیع ادلّة المذاهب المخالفة لمذهبهم فان جمیع ما رووه لم یخرج عن مرتبی الشریعة اللتین هما التخفیف و التشدید ازین عبارت ظاهرست که جمهور علما تعدیل را بر جرح مقدم کرده اند و گفته اند که اصل عدالتست و جرح طاریست تا که غالب احادیث شرعیه از دست نرود و ضائع نگردد و نیز از ان ظاهرست که مجرد کلام در شخصی مسقط مرتبه او نیست و تخریج کرده اند شیخین برای خلق کثیر از کسانی که تکلّم کرده اند مردم در ایشان برای ایثار اثبات ادلّه شرعیه بر نفی آن تا که حاصل سازند مردم فضل عمل را بسبب این ادلّه و درین معنی فضل کثیرست برای امت و آن افضلست از تجریح روات و نیز از آن ظاهرست که اگر ترک هر کسی که مردم کلام در او کرده اند کرده شود معظم احکام شرعیه ضائع گردد پس بنا بر این ترجیح توثیق اجلح بر جرح او که از بعض متعصبین متشددین صادر شده لازم و متحتم باشد و محمد بن ابراهیم المعروف بابن الوزیر الیمنی

ص:435

الصنعانی در فیوض؟ ؟ ؟ باسم گفته النوع الثانی ممّا قدح به علی البخاری و مسلم الروایة عن بعض من اختلف فی جرحه و توثیقه و قد ذکر النووی ذلک فی شرح مسلم و ذکر الجواب عنه بوجوه قد ذکرها ایضا ابن الصلاح احدها ان یکون ذلک فی من هو ضعیف عند غیره ثقة عنده و لا یقال الجرح مقدم علی التعدیل لان ذلک فیما إذا کان الجرح ثابتا مفسر السبب و الاّ فلا یفید الجرح إذا لم یکن کذلک و قد قال الامام الحافظ ابو بکر احمد بن الخطیب البغدادی و غیره فما احتج البخاری و مسلم و ابو داود به من جماعة علم الطعن فیهم من غیرهم محمول علی ما لم یثبت الطعن الموثر مفسر السبب انتهی کلام النووی قلت فان قیل أ لیس فی علوم الحدیث ان الجرح الذی لم یفسر سببه و ان لم یجرح به لکنه یوجب ریبة فیجب الوقف عن قبول من قیل ذلک فیه و عن رده فالجواب ان ذلک انّما یوجب الریبة فی غیر المشاهیر بالعدالة و الثقة و اما من وثقه اهل الخبرة التامة من أئمّة هذا الشأن فان الجرح المطلق لا یزیل و ظن ثقته و من زال عنه ظن ثقته بالراوی کان له ترک حدیثه و لم یکن له الاعتراض علی من قبله ممن لم یؤثر ذلک فی ظنه لثقة الراوی و امانته الا تری انهم قد اختلفوا اختلافا کثیرا فی جرح حمزة بن حبیب احد القراء السبعة فلم یضر ذلک مع شدة الخلاف بل انعقد الاجماع بعد ذلک علی قبوله و توثیقه و کذلک کثیر ممن اختلف فیه من رواة البخاری و مسلم قد اجمعوا علی قیوله و زال الخلاف و اقل احوال هذا الاجماع الظاهر ان یکون مرجحا فان العلماء یتمسّکون فی التراجیح باشیاء ضعیفة لا تقارب هذا فی القوة و اللّه اعلم و هذا من نفیس علوم الحدیث و لطیف کلام ائمة هذا الشأن و ممن ذکر هذا الجواب الامام الحافظ زین الدین العراقی فی تبصرته لکنه لم یستوفه و من لطیف علم هذا الباب ان یعلم ان لفظة کذاب قد یطلقها کثیر من المتعنتین فی الجرح علی من یهم و یخطی فی حدیثه و ان لم یتبیّن انه یعمد ذلک و لا یبین ان خطاه اکثر من صوابه و لا مثله و من طالع کتب الترجیح و التعدیل عرف ما ذکرته و هذا یدل علی ان هذا اللفظ من جملة الالفاظ المطلقة التی لم یفسر

ص:436

سببها و لهذا اطلقه کثیر من الثقات علی جماعة من الرفعاء من اهل الصّدق و الامانة فاحذر ان تغتر بذلک فی حق من قیل فیه من الثقات الرفعاء فالکذب فی الحقیقة للغویة مطلق علی الوهم و العمد معا و یحتاج الی التفسیر الاّ ان یدل علی التعمد قرینة صحیحة ازین عبارت فوائد عدیده و نکات سدیده که هر یکی از ان برای ابطال تمسک بقدح اجلح که از زمره متعنتین صادر شده کافی و وافیست ظاهر و اشکارست اوّل آنکه از ان ظاهرست که تقدیم جرح بر تعدیل وقتی کرده می شود که جرح مفسّر السبب باشد و اگر جرح مفسّر نباشد مفید نخواهد بود و بهمین قاعده حضرت خطیب بغدادی حمایت حمای بخاری و مسلم و ابو داود نموده و این حضرات ثلاثه را در روایت فرمودن از کسانی که دیگر علما ایشان را بطعن و لوم و جرح و ذم نواخته اند معذور فرموده و ظاهرست که کسانی که جرح اجلح کرده اند دل از بیان سبب آن و تفسیر وجه آن دزدیده و یا بعضی از ایشان آن محبّ أبی بکر و عمر و قائل مقوله سمعنا انّه ما سبّ ابا بکر و عمر الاّ قتل او افتقر را به تشیع متهم ساخته اند و عنقریب می دانی که تشیع بوجه من الوجوه قادح و جارح نیست و اگر ترک حدیث شیعه کرده شود بسیاری از آثار و اخبار جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از دست می رود و نقص عظیم نمایه افتخار این حضرات راه می یابد و بعضی که دعوی صدور بعض خطایا و اوهام ازو کرده اند آن هم سبب قدح و جرح نمی تواند شد لعدم خلوّ احد من الاساطین و الاعلام من صدور الخطایا و الاوهام پس واضح گردید که قدح قادحین و جرح جارحین در بنیان مرصوص وثوق اجلح رخنه نمی اندازد دوم آنکه از ان ظاهرست که اگر جرح غیر مفسر السبب باعث ریبه موجبه توقف از قبول می شود در کسانی هست که مشهور بعدالت و ثقت نیستند و اما کسانی که اهل خبرت تامه ایشان را توثیق کرده باشند پس جرح مطلق ظن ثقتشان را زائل نمی کند پس بحمد اللّه تعالی واضح شد که قدح و جرح متعصبین و متعنتین در اجلح که اکابر منقدین ثقات و اعاظم اهل خبرت اثبات مثل یحیی بن معین و احمد بن عبد اللّه عجلی و یعقوب بن سفیان فسوی بتصریح صریح توثیق او کرده اند کاری نمی گشاید و بتمسّک آن آبی بر روی کار نمی آید سوم آنکه از آن ظاهرست که بعضی از متعنتین لفظ کذاب را بر بعضی

ص:437

از ثقات از اهل صدق امانت اطلاق می کنند و در ثقت و عدالت شان خللی راه نمی یابد پس هر گاه اطلاق لفظ کذاب ضرری ثبقت و عدالت موثقین نرساند چه طور قدح مطلق بعضی از متعنتین در اجلح که حسب افاده نقاد جلیل الشأن ثقه است و بنابر تصریح ابن عدی مستقیم الحدیث و صدوق می باشد قابل التفات و اصغا و لائق احتفال و اعتنا باشد و نیز محمد بن ابراهیم المعروف ابن الوزیر در روض باسم گفته المسئلة الثانیة قال أی صاحب الرسالة و القطع انه إذا جرح الراوی جماعة عدول فان جرحهم مقبول لان الجارح یقدم علی المعدّل قلت هذا القطع الذی ذکره قطع بغیر تقدیر و لا هدی و لا کتاب منیر لان المسئلة ظنیّة لا قطعیّة و خلافیّة لا اجماعیة بل الواجب التفصیل فی الجرح فان کان مطلقا غیر مفسّر السبب فالجرح به مختلف فیه و الصحیح عند المحققین انّه لا یجرح به لاختلاف الناس فی الاسباب التی یجرح بها و تفسیر جماعة من الثقات ما اطلقوا من الجرح بامور لا یوافقون علی الجرح بها و ان کان الجرح مفسّر السبب فامّا ان یعارض تعدیل جامع لشرائط المعارضة مثل ان یقول الجارح ان الراوی ترک صلاة الظهر یوم کذا فی تاریخ کذا و یقول المعدل انه صلی تلک الصلاة فی ذلک التاریخ او یقول المعدل انه کان فی ذلک الوقت نائما او مغلوبا علی اختیاره او صغیرا غیر مکلّف او معدوما غیر مخلوق او غائبا عن حضرة الجارح او نحو ذلک فهنا یجب الرجوع الی الترجیح ایضا و لا یجب قبول الجرح مطلقا لا قطعا و لا ظنّا و اما ان لا یعارض الجرح توثیق معارضة حقیقیة خاصة و لکن معارضة عامة مثل ان یقول الجارح ان الراوی کان ممن یخلّ بالصلاة و یتناول المسکر و یقول المعدل انه ثقة مامون و نحو ذلک فلا یخلو اما ان یکون عدالة الراوی معلومة بالتواتر مثل مالک و الشافعی و مسلم و البخاری و سائر الائمّة الحفّاظ فانّه لا یقبل جرحهم بما یعلم نزاهتهم عنه و لو کان ذلک مقبولا لکان الزنادقة یجدون السبیل الی ابطال جمیع السنن الماثورة بان یتعبد بعضهم و یظهر الصلاح حتی یبلغ الی حدّ یجب فی ظاهر الشرع قبوله ثم یجرح الصحابة رضی اللّه عنهم

ص:438

فیرمی عمار بن یاسر بادمان شرب المسکر و سلمان الفارسی بالسرقة لما فوق النصاب و ابا ذرّ بقطع الصّلاة و أبی بن کعب بفطر رمضان و امثال هذا فی أئمّة التابعین و سائر أئمّة المسلمین فی کلّ عصر فان من جوّز هذا فلیس باهل للمراجعة و لا جدیر بالمناظرة و کثیر ما یقول أئمّة الجرح و التعدیل فی اهل هذه الطبقة فلان لا یسأل عن مثله فان تکلموا فیهم بتوثیق او تلیین او نحو ذلک فانّما یعنون به التعریف بمقدار حفظهم و انهم فی العلیاء من مراتب الحفظ او الوسطی و امّا ان کانت عدالة الراوی مظنونة غیر معلومة فظاهر کلام الاصولیین تقدیم الجرح المفسر و قبوله من غیر تفصیل و تعلیلهم بالرجحان یقتضی ان ذلک یختلف بحسب اختلاف القرائن و الاسباب المرجّحة لاحد الامرین و هذا هو القوی عندی و لا نصّ للنظار یخالفه فنقول لا یخلو اما ان یکون عدالة الراوی ارجح من عدالة الجارح له او مثلها او دونها ان کانت عدالة الراوی ارجح من عدالة الجارح و اشهر من عدالة الجارح لم یقبل الجرح لانا انما نقبل الجرح من الثقة لرجحان صدقه علی کذبه و لاجل حمله علی السلامة و فی هذه الصورة کذبه ارجح من صدقه و فی حمله علی السلامة إساءة الظن بمن هو خیر منه و اوثق و اعدل و اصلح و کثیرا ما یقول أئمّة هذا الشأن فی اهل هذه الطبقة إذا سئلوا عنهم انا اسأل عن فلان بل هو یسأل عنی و اما ان کان مثله فی العدالة فیجب التوقف لتعارض امارتی صدق الجارح و کذبه فان عدالة الجارح امارة صدق و عدالة المجروح امارة کذبه و هما علی سواء و لیس احدهما بالحمل علی السّلامة اولی من الآخر فان انضم الی عدالة المجروح معدل کان وجها لترجیح عدالته و ان کانت عدالة الراوی اضعف من عدالة الجارح فان الجرح هنا یقبل الا ان یقتضی القرائن و العادة و الحال من العداوة و نحوها ان الجارح و اهم فی جرحه او کاذب فان القرائن قد یعلّق بها حدیث الثقة و ان کان معیّنا مبیّنا و سمّیه المحدثون معلّلا و قالوا فی تفسیر العلّة التی یعل بها حدیث

ص:439

الثقة هی عبارة عن اسباب خفیّة غامضة طرأت علی الحدیث فاثرت فیه الی ان قدحت فی صحته و تدرک العلة بتفرد الراوی و مخالفة غیره له مع قرائن نتضم الی ذلک یهتدی الناقد بها الی اطلاع علی ارسال فی الموصول او وقف فی المرفوع او دخول حدیث فی حدیث او وهم و اهم الی غیر ذلک بحیث غلب علی ظنّه ذلک فامضاه و حکم به او تردد فی ذلک فوقف و اجحم عن الحکم بصحة الحدیث فان لم یغلب علی ظنه التعلیل بذلک فظاهر الحدیث المعلل السّلامة من العلة هذا کلامهم بلفظه فای فرق یجده الناظر المنصف بین اعلال روایة الثقة لحدیث معین و اعلال روایة الثقة لجرح معین فی رجل معین بل المعارضة بین الجارح و المجروح اکثر من العلل العارضة بین الراوی و الحدیث لما یقع بین الناس فی العادة من العداوة اما لاجل الاختلاف فی المذاهب او غیر ذلک فهذه حجة قویة مأخوذة من نصوص أئمّة الحدیث و امّا الحجة علی ذلک من أنظار علماء الاصول فهی ان الجرح المبین السبب انما قدم علی التعدیل لأنّه ارجح إذ کان القریب فی المعقول ان الجارح مطلع علی ما لم یطلع علیه المعدّل و فی قبوله حمل الجارح و المعدل علی السلامة معا و لم یقل احد ان الجرح مقدم لمناسبة طبعیة ذاتیه بین اسم الجرح الذی حروفه الجیم و الراء و الحاء المهملة و بین صدق من ادعاه و حینئذ یظهر ان العبرة بالرجحان الذی هو ثمرة الترجیح و انما هذا الذی اوجب تقدیم الجرح فی بعض الصور و هو نوع من الترجیح اوجب الرجحان فاذا انقلب الرجحان فی بعض الصور الی جنب التعدیل و قامت علی ذلک القرائن و ترجح ذلک فی ظن الناظر فی التعارض فامّا ان یوجبوا علیه ان یقضی بالراجح عنده فذلک؟ ؟ ؟ الّذی یقول او یوجبوا علیه العمل بالمرجوح عنده فذاک خلاف المعقول و المنقول فتامّل هذا الکلام فانه مفید مانع من المسارعة الی قبول الجرح من غیر بصیرة و ایاک و الاغترار بقول الاصولیین ان الجرح مقدم فان الرّجال انّما أرادوا تلک الصورة التی

ص:440

نظروا فیها الی مجرّدها عن جمیع الامور الاّ الجرح المفسر و التعدیل الجملی و هذه الصورة لم یخالف فیها و هم اعقل من ان یطردوا هذا القول لما یلزمهم من جرح أئمّة الصحابة و التابعین بقول من اظهر الصلاح من الزنادقة لیتوصل الی ذلک و امثاله من مکاید الدین فان قلت انما یخصص عموم کلامهم فی هذه الصورة لانها تؤدی الی تقدیم المظنون علی المعلوم لو لم یتأوّل کلامهم بل خبر الثقة حین صادم المعلوم لا یسمّی مظنونا بل کذبا قلنا و کذلک الصورة التی ذکرناها یجوز تخصیصها لانها من قبیل تقدیم الموهوم المرجوح علی المظنون الراجح و قد علم من قواعدهم انّ ذلک لا یجوز فقواعدهم هی المخصصة لعموم کلامهم علی ان مخالفتهم بالدلیل جائزة غیر ممنوعة و قد اتضح الدلیل علی ما اخترته و بان بطلان قطع المعترض علی ان الجرح مقدم مطلقا قطعا و للّه الحمد ازین عبارت ظاهر و باهرست که قطع قاطع به اینکه هر گاه جماعت از عدول جرح راوی نمایند جرحشان مقبولست قطعیست بی تقدیر و حتمیست بی هدایت و کتاب منیر پس بنا بر این افاده قبول مجروحیّت اجلح بی دلیل و عدم التفات بسوی توثیق اعلام اثبات او را قبول بی تقدیر و حتم بی هدایت کتاب منیر خواهد بود و نیز از ان ظاهرست که نزد محققین مذهب صحیح این ست که بجرح مطلق غیر مفسّر السّبب جرح حاصل نمی شود و چون قدح و جرح اجلح هم مطلق غیر مفسّر السّببست یا مفسرست بسببی که علائق جرح نیست کما سبق بیانه پس احتفال و التفات ارباب عقول را نشاید و تلقی ان بتسلیم و قبول نباید و نیز از ان ظاهرست که هر گاه در جرح و تعدیل معارضه عامّه باشد و عدالت راوی بتواتر معلوم باشد مثل مالک و شافعی و بخاری و سائر ائمه حفّاظ پس جرح در ایشان مقبول نیست و اگر این جرح مقبول باشد زنادقه بسوی ابطال جمیع سنن راه یابند و چون ظاهرست که اجلح هم حسب افاده عسقلانی در تقریب از طبقه مالکست در جلالت شان و رفعت مکان کمتر از حضرات مذکورین نیست بلکه نظرا الی قوادح تلک الاعلام که در کتب حضرات سنیّه مفصّلا و مشرّحا مذکورست ازین ائمّه سنیه بالاتر باید گفت پس قدح قادحین در باب او مقبول ارباب علوم و عقول نخواهد بود و نیز ازین عبارت هویداست که هر گاه عدالت راوی ارجح و اشهر

ص:441

از عدالت جارح باشد جرح جارح مقبول نمی شود چه قبول جرح از ثقه نمی کنیم مگر بسبب رجحان صدق او بر کذب او و حمل آن جرح بر سلامت و در صورت جرح در کسی که عدالتش ارجح و اشهر باشد کذب جارح ارجح از صدق اوست و در حمل جرح او بر سلامت اساءت ظنست به کسی که او بهترست از جارح و اوثق و اعدل و اصلح می باشد و ظاهرست که عدالت اجلح که از طبقه مالکست ارجحست از عدالت جارحین او بعد تسلیم آن پس جرح جارحین قابل قبول نباشد که در قبول جرحشان در اجلح اساءت ظنست بکسی که از ایشان بهترست و اوثق و اعدل و اصلح و نیز از ان ظاهرست که اگر جارح مثل راوی باشد در عدالت پس در قبول جرح او توقّف واجبست و اگر بسوی عدالت مجروح معدّلی منضم شود ترجیح عدالت او موجه خواهد بود پس اگر بر سبیل تنزّل و تسلیم عدالت جارحین اجلح را با عدالت او متساوی کنیم باز هم بحسب افاده علاّمه ابن الوزیر وقف در ان واجب و لازم خواهد بود و اقدام کابلی و شاه صاحب و دیگر متعنّتین بر جرح مستهجن و مستنکر و بغایت شنیع و فظیع بلکه چون انضمام جمعی از موثقین و زمره از معدّلین بعدالت او از افادت قوم ظاهرست برای ترجیح عدالت او وجهی وجیه و سببی متین پیداست و نیز از ان ظاهرست که جرح مبین السبب مقدم نکرده شد بر تعدیل مگر باین وجه که آن ارجح می باشد چه عقلا قریبست که جارح مطلع باشد بر چیزیکه معدل بر آن مطلع نشده باشد و در قبول جرح حمل جارح و معدل هر دو بر سلامتست و کسی نگفته است که جرح مقدمست بسبب مناسبت طبعیه ذاتیه در میان اسم جرح که حرف آن جیم و را و حاء مهمله ست و در میان صدق کسی که ادعای جرح نماید پس ظاهر نشد که اعتبار در تقدیم جرح برجحان می باشد که آن ثمره ترجیحست پس اگر در بعض صور رجحان بسوی جنب تعدیل منقلب شود و برین تعدیل قرائن قیام نماید و در ظن ناظر در تعارض مترجح شود پس یا واجب بکنند بر او که حکم بکند بر ارجح نزد خودش پس این عین بدعیست یا واجب بکنند بر او عمل را بر مرجوح نزد او پس این خلاف معقول و منقولست و بعد این کلام علاّمه ابن الوزیر حکم بتامل درین کلام نموده و ظاهر فرموده که این کلام مفید و مانع از مسارعت بسوی قبول جرح من غیر بصیرة می باشد و نیز از ان ظاهرست که علاّمه ابن الوزیر کمال تخویف و تحذیر نموده از اغترار بقول اصولیین که جرح مقدمست و افاده کرده که ایشان اراده نکرده اند مگر صورتی را که مجرد باشد

ص:442

از جمیع امور بجز جرح مفسّر و تعدیل مجمل و اصولیین اعقل اند ازین که این قول را مطرد نمایند چه ایشان را در صورت اطراد لازم می آید که بقول مظهرین صلاح و سداد از زنادقه و ارباب الحاد جرح ائمّه صحابه والا نژاد و قدح تابعین امجاد نمایند و نیز از ان ظاهرست که علاّمه ابن الوزیر در آخر کلام متین النظام را افاده نموده که متضح شد دلیل هر چیزی که اختیار کرده آن را و ظاهر شد بطلان قطع معترض به اینکه جرح مقدمست مطلقا قطعا و نیز محمد بن ابراهیم المعروف بابن الوزیر در روض باسم گفته فان قلت أ لیس قد اختلف فی توثیق بعض رواتهما أی الشیخین و علل بعض الحفّاظ شیئا من حدیثهما و صنّف الدارقطنی فی ذلک کتاب الاستدراکات و التتبّع و صنّف فی ذلک ابو مسعود الدمشقی و ابو علی الغسّانی الجبائی فکیف یصح مع ذلک دعوی الاجماع قلت قد ذکر العلماء فی علوم الحدیث و شروح الصحاح جمیع ذلک و استوعبوا الجواب علیه و تبیّنوا القول فیه و لا بد من ذکره لکنه نشیر من ذلک علی قدر هذا المختصر فاقول اعلم ان المختلف فیه من حدیثهما هو الیسیر و لیس فی ذلک الیسیر ما هو مردود بطریق قطعیة و لا اجماع بل غایة ما فیه انه لم ینعقد علیه الاجماع و انّه لا یعترض علی من عمل به و لا علی من توقف فی صحته و لیس الاختلاف یدل علی الضعف و لا یستلزم فقد اختلف فی الخلفاء الراشدین الذین هم افضل الصحابة و کفر بهم طوائف من الروافض و النواصب و الخوارج و سلم من التکفیر و الاختلاف من هو دون الخلفاء رضی اللّه عنهم من صغار الصحابة فلیس مجرد ذکر الاختلاف بصائر الثقات من رجال الصحیحین و لا مشعر بضعف حدیثهم فان ما الحجة فی الاجمال لا فی الخلاف و الاجماع لم ینعقد علی ضعف شیء فیهما و انما انعقد علی صحتهما الا ما لا نسبة له الی ما فیهما من الصحیح فانه وقع فیه الاختلاف الذی لیس هو بحجة علی الضعف و لا علی الصّحة إذ لو دلّ علی شیء لم یکن بان یدلّ علی الضّعف اولی من ان یدل علی الصّحة إذ کل منهما قد قال به قائل بل یکون القائل بالصحة اولی لانه مثبت و المضعف للحدیث إذا لم یکن سبب التضعیف ناف و المثبت

ص:443

اولی من النافی و قد الف زین الدّین کتابا فی الجواب عن ذلک و ذکر النووی فی شرح مسلم انّه قد اجاب عن ذلک او عن اکثره فی شرحه ازین عبارت ظاهرست که اختلاف دلالت بر ضعف نمی کند و نه مستلزم آنست و مجرد ذکر اختلاف ضرر بثقات رجال نمی رساند و نه مشعر تضعیف حدیث ایشانست و مضعّف حدیث هر گاه بیان سبب تضعیف نکند نافیست و عامل بصحت حدیث مثبتست و مثبت اولاست از نافی پس تضعیف اجلح که از بعض متعصّبین سرزده بعد سماع وجوه توثیق او قابل التفات و اعتنا نیست

جواب دعوی عدم جواز احتجاج بحدیث اجلح

قوله پس بحدیث او احتجاج نتوان کرد اقول بر ناظر سالک سویّ منهاج و متتبع ناهج مسلک واضح الفجاج کالسّراج الوهّاج روشن و تابان و ظاهر و نمایانست که اسقاط مخاطب کثیر الابتهاج حدیث اجلح را از احتجاج صریح مبالغه در لجاج و عین مراء و اعوجاجست چه آنفا دریافتی که اساطین سنیّه توثیق اجلح کرده و اکابر اعلام و حذاق مثل امام احمد بن حنبل شیبانی در مسند خود و ترمذی و نسائی و ابو داود و ابن ماجه در صحاح خود حدیث اجلح را ذکر می کنند پس صحت احتجاج بحدیث اجلح از افادات این حضرات ظاهر و باهرست پس چگونه نزد عاقلی حدیث اجلح از اعتبار ساقط و از مرتبه احتجاج هابط خواهد بود سبحان اللّه صنیع این حضرات خیلی غریبست وقتی که در صدد مفاخرت بکتب و اسفار و صحاح و مجامیع خویش برمی آیند چها مناقب و مآثر که برای آن ثابت نمی کنند تا آنکه بمزید دانشمندی بسبب عدم اعتماد اهل حق بر آن و عدم تسلیم ایشان جمیع مرویات آن را زبان طعن می کشایند و هر گاه نوبت باحتجاج اهل حق بمرویات ان الزاما می رسد راه نکوص و فرار اتباعا لشیوخهم الکبار پیش گرفته صد و دو نکول و اعراض و عدول از مرویات روات صحاح و رجال مقبولین خویش می فرمایند و بکمال حیا و انصاف در پوستین شان افتاده ایشان را کما ینبغی زیر مشق قدح و جرح و ملام می نمایند و مع ذلک کله اگر بفرض غیر واقع اجلح مقدوح و مجروح هم باشد و بهیچ وجه توثیق او ثابت نشود باز هم استدلال بضعف او بر بطلان حدیث شریف که مدلول صریح کلام مخاطب متحذلقست از عجائب استدلالات و غرائب احتجاجاتست چه پر ظاهرست که ابطال حدیث کسی بسبب ضعیف و مقدوح بودن او از دأب منقدین و طریقه محدثین بغایت بعید و چنین جسارت سراسر خسارت از اهل فضل و علم

ص:444

نهایت ناسدید أ لیس فیکم رجل رشید و هر چند متانت بیان حقیر بر ادنی ممارس فن حدیث نهایت ظاهر و مستنیرست لکن بحمد اللّه المنعام نص برین مرام از بعض اساطین اعلام ذکر می نمایم و ببیان بعض افاداتشان قصب السبق در تخجیل مخاطب نبیل می ربایم عبد الوهاب بن علی سبکی در طبقات فقهای شافعیه گفته و إذا ضعف الرجل فی السند ضعف الحدیث من اجله و لم یکن فی ذلک دلالة علی بطلانه بل قد یصحّ من اخری و قد یکون هذا الضعیف صادقا و امینا فی هذه الروایة فلا یدلّ مجرّد تضعیفه علی بطلان ما جاء به ازین افادۀ علامه سبکی واضح گردید که اگر در سند حدیثی راوی ضعیف باشد آن حدیث بسبب این راوی ضعیف خواهد شد لکن درین امر دلالتی بر بطلان آن نخواهد بود بلکه گاه هست که این حدیث از طریق دیگر صحیح باشد و گاه هست که شخص ضعیف درین روایت صادق و امین باشد پس مجرّد تضعیف او دلالت بر باطل بودن روایت او نخواهد کرد پس اگر اجلح ضعیف و مقدوح هم مفروض غایة ما فی الباب این ست که باعث ضعف طریقی که در ان اجلح واقع شده خواهد شد لکن باین سبب حکم به بطلان حدیث ممکن نیست بلکه جسارت بر ابطال باین خیال سراسر تهور و اضلالست شیخ عبد الحق دهلوی در شرح سفر السّعادة گفته باید دانست که ارباب انتقاد حدیث جماعتی اند که درین باب غلو و افراط دارند و براه تعصّب و تعجیل روند و باندک توهّمی و شائبه وهمی نسبت بوضع کنند و بدان مبادرت نمایند مثل ابن جوزی و امثال وی که بمجرّد آنکه بعض مردم در بعض روات احادیث تکلّم کرده مثل آنکه گفته فلان ضعیف یا لیس بقویّ یا متروک یا مطعون و امثال ذلک حکم بوضع کرده اند و حال آنکه ان احادیث از ان قبیل نیست که قلوب ببطلان آن شهادت دهد و نه مخالف کتاب و اجماعست و منکر نیست او را عقل و نقل و دلیلی نیست بر وضع وی مکر تکلّم بعض در راوی و این نیز مجازفت و افراط و تجاوز از حدست انتهی ازین عبارت در کمال وضوحست که موضوع گفتن حدیثی که بعض مردم در بعض روات آن تکلّم کرده باشند مثل آنکه گفته باشند ضعیف یا لیس بقوی یا متروک یا مطعون و امثال ذلک نهایت مجانبت تامل و احتیاط و غین غلو و افراط و تعصّب مشوم و توهم

ص:445

مذمومست پس اگر بالفرض اجلح باین اوصاف متصف هم باشد و قدح و جرح او که از بعض متعصبین سر زده مقبول هم داریم ردّ حدیث او ممارات صریحه و مکابره قبیحه و عصبیت بائره و مجازفت خاسره خواهد بود و جلال الدین سیوطی در رساله اثبات فضیلت قرون ثلاثه یعنی صحابه و تابعین و اتباع تابعین اوّلا گفته

قال الطبرانی فی معجمه الصغیر حدثنا محمد بن احمد بن یزید القصّاص عن دینار بن عبد اللّه مولی انس حدثنی انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طوبی لمن رآنی و من رای فیمن رآنی و من رای من رای من رآنی قال الحافظ ابن حجر فی جزء خرجه لبعض شیوخه هذا حدیث ضعیف من حدیث انس رواه عنه دینار و ابو هدبة و موسی الطویل و الثلاثة ضعفاء و بعد آن طرق عدیده برای این حدیث نقل کرده و جدّ و جهد بلیغ در اثبات آن نموده و بعد آن گفته فصل جرت عادة الأئمّة ان الحدیث إذا کان ثابتا عندهم یروونه من طریق فیها من تکلّم فیه بقصد العلو کما نقلوا ان مسلما عیب علیه تخریج حدیث سوید بن سعید فی الصحیح و هو متکلّم فیه فقال فمن این کنت اتی بنسخة حفص بن میسرة بعلوّ فاذا اطمانت نفوسهم بثبوت الحدیث لم یبالوا بروایته من أیّ طریق کان لهذا الغرض و الطبرانی روی هذا الحدیث من طریق دینار لعلوّه فانّه وقع له ثلاثیا و قلبه مطمئن بثبوت الحدیث من طرق اخری فلا یخشی من غائلة دینار ثم اطبق المحدثون بعده علی تخریجه کذلک لأنّه وقع لمن بعده رباعیا ثم خماسیّا ثم سداسیا ثم سباعیّا ثم ثمانیّا ثم تساعیّا الی ان وقع لنا عشاریّا و قد اشار الی ذلک الحاکم فی مستدرکه حیث رواه من حدیث أبی امامة و من حدیث عبد اللّه بن بشر و صححه من حدیثهما و قال قد روی باسانید نولّینة؟ ؟ ؟ عن انس و اقربها الی الصحة حدیث أبی امامة و عبد اللّه بن بشر فاشار الی علوّ اسانید حدیث انس مع ضعفها و صحة المتن من روایة غیره ازین عبارت ظاهرست که هر گاه حدیثی نزد ائمّه حدیث ثابت باشد مبالات نمی کنند بروایت آن از هر طریق که باشد

ص:446

پس چون حدیث ولایت باسانید متعدده ثابتست اگر بالفرض اجلح مقدوح هم باشد ضرری بثبوت حدیث نمی رسد و اگر ضعف اجلح بر تقدیر تسلیم سبب تضعیف اصل حدیث شریف گردد این همه احادیث که برای فضیلت قرون ثلاثه می آرند و بر اثبات آن همت می گمارند کنسج العنکبوت و ارق من ورق التوت خواهد گردید و لا یرضی به الا المحموم المانوس؟ ؟ ؟ المبهوت او المعاند الشاحن الممقوت و شمس الدین محمد المدعو بعبد الرؤف المناوی بن تاج العارفین بن علی در فیض القدیر شرح جامع الصغیر در شرح

حدیث آدم فی السماء الدنیا تعرض علیه اعمال ذرّیته الحدیث گفته و اسناده ضعیف لکن المتن صحیح فانه قطعة من حدیث الاسراء الذی اخرجه الشیخان عن انس لکن فیه خلف فی الترتیب ازین عبارت واضح و لائحست که

حدیث آدم فی السماء الدنیا تعرض علیه اعمال ذرّیّته هر چند اسنادی که بان مرویست ضعیف می باشد لکن متن آن صحیحست چه این حدیث قطعه ایست از حدیث اسرا که آن را شیخین از انس اخراج کرده اند لکن در ان در ترتیب اختلافی هست پس هر گاه این حدیث مع ضعف الاسناد و خلف الترتیب بسبب آنکه قطعه ایست از حدیث اسرا که آن را شیخین اخراج کرده اند صحیح باشد اگر بالفرض سند حدیث ولایت که از اجلح مرویست ضعیف هم باشد نفس حدیث ضعیف نخواهد بود زیرا که اعاظم محدثین ثقات و افاخم منقدین اثبات بسندی غیر ازین سند روایت آن فرموده و تنصیص و تصریح بصحت آن نموده اند قطعا و جزما و یقینا و حتما لائق قبول و اعتماد و قابل اعتبار و استناد باشد و نیز مناوی در فیض القدیر در شرح جامع الصغیر در شرح

حدیث اکل الربا و موکّله و کاتبه و شاهداه الحدیث گفته و فیه الحارث الاعور قال الهیثمی بعد عزوه لابی یعلی و احمد و الطبرانی و فیه الحارث الاعور ضعیف و قد وثق و عزاه المنذری لابن خزیمة و ابن حبّان و احمد ثم قال رووه کلّهم عن ابن مسعود الا ابن خزیمة فعن مسروق عن ابن مسعود و اسناد ابن خزیمة صحیح انتهی فاهمل المصنّف الطریق الصحیح و ذکر الضعیف و رمز لصحته فانعکس علیه و الحاصل انه روی باسنادین احدهما صحیح و الآخر ضعیف فالمتن صحیح ازین عبارت ظاهرست که در سلسله سند

ص:447

حدیث اکل الربا و موکله الحدیث حارث اعور واقع شده و او ضعیفست و این حدیث را منذری بابن خزیمه و ابن حبّان و احمد نسبت نموده و بعد آن گفته که همه شان این حدیث را از حارث اعور روایت نموده اند الا ابن خزیمه پس او از مسروق از ابن مسعود روایت کرده و اسناد ابن خزیمه صحیحست و مناوی بعد بیان این معنی گفته که حاصل این ست که این حدیث بدو اسناد روایت کرده شد یکی از ان صحیح و دیگری ضعیفست پس متن این حدیث صحیحست فهذا نصّ آخر من المناوی الحاوی لمدارک السّبر و التنقیب علی مطلوبنا الزاهر المحقق با البنیان المصیب و محمد بن ابراهیم در روض باسم گفته قال النووی رحمه اللّه الثانی ان یکون ذلک أی روایة البخاری و مسلم عن بعض من اختلف فی جرحه و توثیقه واقعا فی المتابعات و الشواهد و قد اعتبر الحاکم ابو عبد اللّه بالمتابعة و الاستشهاد فی اخراجه عن جماعة لیسوا من شرط الصحیح منهم مطر الوراق و بقیة بن الولید و محمد بن اسحاق بن یسار و عبد اللّه بن عمر العمری و النعمان بن راشد و اخرج مسلم عنهم فی الشواهد فی اشباه لهم کثیرین قلت و قد صرح مسلم بهذا کما یاتی فی الوجه الرابع و قد استخرجت مثل ذلک فی البخاری من وجه صحیح و هو انه قد نص علی تضعیف جماعة یروی عنهم فی الصحیح ذکر ذلک الذّهبی فی تراجمهم فی المیزان و لم یذکر ان البخاری اخرج حدیثهم متابعة فدل هذا علی ان صاحبی الحدیث قد یخرجان من الطریقة الّتی فیها ضعف لوجود متابعات و شواهد تجبر ذلک الضعف و ان لم یوردا تلک المتابعات و الشواهد فی الصحیحین قصدا للاختصار و التغریب علی طلبة العلم مع ان تلک المتابعات و الشواهد معروفة فی الکتب البسیطة و المسانید الواسعة و ربّما اشار بعض شراح الصحیحین الی شیء منها قال النوری الثالث ان یکون ضعف الضعیف الذی احتج به طرأ بعد اخذه عنه باختلاط حدث علیه غیر قادح فیما رواه من قبل فی زمن استقامته کما فی احمد بن عبد الرّحمن بن وهب ابن اخی عبد اللّه بن وهب فذکر انّه اختلط بعد الخمسین و مائتین بعد خروج مسلم من مصر و هو فی ذلک کسعید بن عروة و عبد الرزّاق و غیرهما ممن اختلط آخرا

ص:448

و لم یمنع ذلک من صحة الاحتجاج فی الصحیحین بما اخذ عنهم قبل ذلک الرابع ان یعلو بالشیخة؟ ؟ ؟ الضعیف اسناده و هو عنده من روایة الثقات نازل فیقتصر علی العالی و لا یطول باضافة النازل إلیه مکتفیا بمعرفة اهل الشأن ذلک و هذا العذر قد رویناه تنصیصا عن مسلم و هو خلاف حاله فیما رواه عن الثقّات اوّلا ثم اتبعهم بمن دونهم متابعة و کان ذلک وقع منه بحسب حضور باعث النشاط و غیبته روینا عن سعید بن عمرو البرذعی انّه حضر ابا زرعة و ذکر صحیح مسلم و انکار أبی زرعة علیه بروایته عن اسباط بن بشیر و قطن بن تسیر و احمد بن عیسی المصری الی قوله فقال انما ادخلت من حدیث اسباط و قطن و احمد ما قد رواه الثقات عن شیوخهم الا انه ربما وقع الیّ عنهم بارتفاع و یکون عندی روایة اوثق منهم بنزول فاقتصر علی ذلک و اخذ الحدیث معروف من روایة الثقات الی قوله فهذا مقام وعر و قد مهدته بواضح من القول لم اره مجتمعا لمولف و للّه الحمد انتهی کلام النووی رضی اللّه عنه و فیه ما یدل علی انه لا یعترض علی حفاظ الحدیث إذا رووا حدیثا عن بعض الضعفاء و ادّعوا صحّته حتی یعلم انه لا جابر لذلک الضعف من الشواهد و المتابعات و معرفة هذا عزیزه لا یحصل الا للائمة التامة بهذا الشأن فقد روی بعض الحفاظ الخبر عن النیّف و العشرین من مسند أبی بکر الصدیق رضی اللّه عنه فقیل له ما هذا و احادیث أبی بکر الصحاح لا یزید علی خمسین حدیثا او لا یکون خمسین حدیثا فقال ان الحدیث یکون عندی من مائة طریق او قال إذا لم یکن عندی من مائة طریق فهو عندی یتهم او نحو هذا رواه الذهبی فی التذکرة و المیزان و من الغرائب فی هذا المعنی ان کثیرا من اهل المعرفة بالحدیث یذکرون ان

حدیث الاعمال بالنیّات حدیث غریب ما رواه الاّ عمر بن الخطاب ممن نصّ علی ذلک الحافظ ابو بکر احمد بن عمر البزار فی مسنده فانه ذکر انه لا یصح الاّ من حدیث عمر قال حافظ العصر ابن حجر و کانه أراد بهذا اللفظ و السیاق و الا فقد روینا معناه من حدیث انس

ص:449

و عبادة بن الصّامت و أبی ذر و أبی الدرداء و أبی امامة و صهیب و سهل و سعد و النواس بن سمعان و غیرهم و رویناه بلفظ حدیث عمر من حدیث علی بن أبی طالب و أبی سعد الخدری و أبی هریره و انس و ابن مسعود و اغرب من هذا ان ابن الصلاح مع امامته و سعة معرفته مثّل ما ینفرد به الثقة من الزیادة

فی الحدیث بما رواه مالک عن نافع عن ابن عمر ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فرض زکاة الفطر من رمضان علی کل حرّ او عبد ذکرا و انثی من المسلمین فذکر ابن الصّلاح و هو من اهل المعرفة بالحدیث ان مالکا انفرد بلفظ من المسلمین فی الحدیث و ان عبد اللّه بن عمر و ایوب و غیرهما رووا هذا الحدیث عن نافع عن ابن عمر بغیر هذه الزیادة قال زین الدّین ابن العراقی هذا المثال غیر صحیح فقد تابع مالکا علی ذلک عمر عن نافع و الضحاک بن عثمان و یونس بن یزید و عبد اللّه بن عمرو المعلی بن اسماعیل و کثیر بن فرقد و اختلف فی زیادتها علی عبد اللّه بن عمر و ایوب و کذلک

ابو عبد اللّه الذهبی فانّه قال فی حدیث أبی هریرة المرفوع و لا یزال عبدی یتقرب الیّ بالنوافل حتی احبه فاذا احببته کنت سمعه الذی سمع به و بصره الذی تبصر به الحدیث قال الذهبی فی المیزان لو لا هیبة الجامع الصحیح لعدّوا هذا الحدیث فی منکرات خالد بن مخلد ذکره فی ترجمته و ردّ ذلک علی الذهبی ابن حجر فقال ان لحدیث خالد شواهد فی الحدیث و روی له ثلثة شواهد احدها نحوه من حدیث هشام الکنانی عن انس رضی اللّه عنه و ثانیها ببعضه من حدیث معاذ و ثالثها نحوه من حدیث عروة عن عائشة باسناد لا باس به فهذا یدلک علی ان الحکم علی الحدیث بالغرابة او النکارة او الشذوذ مقام وعر تدحض فیه اقدام ائمة الحفاظ فکیف بغیرهم فینبغی للقاصرین الاعتراف لاهل الاتقان بالامامة و التقدم فی علومهم و کفّ اکفّ الاعتراض علی امامی المحدّثین البخاری و مسلم و امثالهما و من وقف علی قدح بعض رواتهما او تعلیل لبعض حدیثهما و کان ذلک من النادر الذی لم یتلق بالقبول فالذی یقوی عندی

ص:450

وجوب العمل بذلک لان القدح بذلک محتمل و الثقة العارف إذا قال ان الحدیث صحیح عنده و جزم بذلک و لم تکن له فی التصحیح قاعدة معلومة الفساد وجب قبول حدیثه بالادلة العقلیة و السمعیة الدالة علی قبول خبر الواحد و لیس ذلک بتقلید له بل هو عمل بمقتضی ما اوجب اللّه تعالی من قبول اخبار الثقات و لو کان مجرّد الاحتمال یقدح لطرحنا جمیع احادیث الثقات لاحتمال الوهم و الخطأ فی الروایة بالمعنی بل احتمال تعمّد الکذب لا یمنع القبول مع ظن الصدق و

قد ثبت عن علی رضی اللّه عنه انه کان إذا اتهم الراوی حلّفه فاذا حلف له صدقه کما رواه الذهبی فی تذکرته و حسّنه و الامامان المنصور باللّه فی الصفوة و ابو طالب فی المجری فهذا امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه مع سعة علمه و قریب عهده احتاج الی الاخذ بحدیث من یتهمه و لا یطیب نفسه بقبوله الا بعد یمینه فکیف باهل القرن التاسع إذا تعنتوا فی الروایة و قدحوا فی حدیث أئمّة الاثر و تعرضوا لابطال ما صحّحه کبار الحفاظ أ لیس ذلک یؤدی الی محو آثار العلم و سدّ ابواب الفقه و طمس معالم الدّین و قد قبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حدیث الاعرابی فی الشهادة علی هلال رمضان کما صحّحه الحاکم و غیره من حدیث ابن عبّاس و تواتر عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم إنّه بعث الرسل الی الآفاق معلمین و متعلمین مع ان اهل الآفاق لم یکونوا قد خسر و رسله إلیهم علی طریقة المتعنتین فی الخیرة و علم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ذلک من المفتی و المستفتی و الراوی و المروی له و القاضی و المقضی علیه و لم ینکر شیئا من ذلک علی احد منهم و العدالة شرط فی صحة الفتیا و الروایة و القضاء و کذلک قد روی ابو الحسین فی المعتمد عن اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انهم کانوا یقبلون احادیث الاعراب فرحم اللّه امرا ترک التعمق فی الامور و اقتدی برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و باصحابه خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ رضی اللّه عنهم اجمعین و عن التابعین لهم باحسان الی یوم الدین و نیز از ان ظاهرست اگر بعض حفاظ حدیث

ص:451

روایت حدیثی از بعض ضعفا کرده ادعای صحّت آن کنند قول ایشان قابل ردّ و اعتراض نمی شود تا آنکه علم بهمرسد به اینکه جابری برای این ضعیف از شواهد و متابعات نیست و معرفت این امر عزیزست که حاصل نه می شود مگر برای ائمه حفّاظ که اهل درایت باین شان باشند پس بوضوح رسید که اگر بالفرض اجلح ضعیف هم باشد و باز تصحیح روایت او کرده شود متعنتین و متعصبین را بر آن جای اعتراض و ایراد نیست و کابلی و شاهصاحب و امثالشان را کجا این مرتبه حاصل شده که نفی شواهد و متابعات حدیث ولایت نمایند چه این مرتبه حسب افاده علاّمه ابن الوزیر حاصل نمی شود مگر برای أئمّه حفاظ که اهل درایت تامّه باین شان باشند و حال کمال حفظ و تحقیق و درایت و نقد و تدقیق کابلی و شاهصاحب بر ناظر اجوبه این کتاب اعنی تحفه کما ینبغی واضح و آشکارست گو اولیای شاهصاحب بسبب افتخارشان بحصول ملکه معتد بها در فهم معانی احادیث و نقد متون و اسانید کما فی الرسالة التی الفها المخاطب فی اصول الحدیث معتقد حصول درجه عالیه و مرتبه رفیعه برای ملازمان او درین باب باشند و للّه الحمد و المنة که متابعات عدیده و شواهد سدیده این حدیث از افادات اساطین حذاق دریافتی پس ظاهر و باهر گردید که رد و انکار و ابطال شاهصاحب عمدة الکبار و کابلی عالی نجار؟ ؟ ؟ این حدیث شریف را بسبب وقوع اجلح در سند بعض طرق آن دلیل کمال مجانبت از علم جرح و تعدیل و محض ازلال و تضلیل و بحت تخدیع و تسویلست و نیز از ان ظاهرست که ابو بکر بزّار با وصفی که از اهل معرفت بحدیثست در مسند خود گفته که

حدیث الاعمال بالنیّات صحیح نمی شود مگر از حدیث عمر حال آنکه معنی آن از دیگر اصحاب هم مرویست و ابن حجر بصدد تاویل این قول برآمده می گوید که گویا مرادش این ست که باین لفظ و سیاق از دیگر اصحاب صحیح نشده پس بالفرض اگر حدیث ولایت بطریقی که در ان اجلح واقع شده آن را کسی از نقاد حدیث غیر صحیح می گفت تاویلش ممکن بود به اینکه این حدیث باین لفظ و سیاق صحیح نیست و بطرق دیگر صحّت آن ثابتست و نیز از آن ظاهرست که ابن الصّلاح با وصف امامت و وسعت معرفت خود لفظ من المسلمین را در حدیث زکاة الفطر از متفرّدات مالک دانسته و گفته که دیگران این حدیث را از ابن عمر بغیر این زیادت روایت کرده اند و زین الدین عراقی گفته

ص:452

که این قول او غیر صحیحست زیرا که برین زیادت متابعت نموده است عمر از نافع و ضحاک بن عثمان و یونس بن یزید و عبد اللّه بن عمر و معلی بن اسماعیل و کثیر بن فرقد پس هر گاه حکم ابن صلاح که جلالت شان او در فن حدیث شریف مستغنی از اظهار و تبیینست بانفراد مالک بزیادت لفظ من المسلمین قابل التفات و اعتنا نباشد اقدام شاهصاحب بر ابطال حدیث ولایت با وصف صحیح بودن آن و قدح و جرح اجلح مع کونه ثقة صدوقا بلا اعمال فکر و رویت تهور نهایت منکر و جسارت تحیرافزای اهل بصرست و نیز از آن ظاهرست که ذهبی در باب

حدیث مرفوع أبی هریره لا یزال عبدی یتقرّب الیّ بالنّوافل گفته اگر هیبت جامع صحیح نمی بود این حدیث را از منکرات خالد بن مخلّد شمار می کردند و این قول ذهبی را علامه ابن حجر رد کرده گفته است که حدیث خالد را شواهد دیگر در حدیث وارد شده و بعد آن سه شاهد برای آن روایت نموده پس بابی که در مرتبه اعضال و اشکال آن بحدی رسیده باشد که اکابر محقّقین حذاق و اساطین ناقدین سبّاق مثل ذهبی که حسب افاده شاهصاحب امام اهل الحدیثست مرتکب اغلاط صریحه و خطایای فصیحه در آن شده باشند قدم گذاشتن کابلی و شاهصاحب با وصف ظهور حال مهارت و حسن فهم شان خیلی غریب و عجیب و نهایت مستبشع و بدیع ست و نیز از ان ظاهرست که علاّمه ابن الوزیر افاده فرموده که حکم نمودن هر حدیثی بغرابت و نکارت با شذوذ مقامیست سخت که در ان اقدام أئمّه حفّاظ می لغزد فکیف غیر ایشان پس لائق قاصرین این ست که برای اهل اتقان اعتراف بامامت و تقدم در علوم شان نمایند و اکفّ اعتراض را باز دارند پس هر گاه حکم بغرابت و نکارت و شذوذ مزلقه اقدام و مدحضه أئمه عظام باشد حکم ببطلان حدیثی بالاولی اوعر و اصعب و اشد سوقا للعثرات و اجلب باشد فینبغی للقاصرین و یلیق بالزائغین الخاسرین کالکابلی المهین و المخاطب الفطین الاعتراف لاهل النقد و الاتقان و السّبر و الامعان بالتقدّم و الامامة و التمهر و الزّعامة فی غامضات علومهم و متشعّبات فنونهم و کفّ اکفّ الاعتراض و التقاعد عن القیام للردّ و الانتهاض علی أئمّة المحدّثین و اعلام دین المتسننین الذین رووا حدیث الولایة و صححوه درأ فی نحو ارباب الغوایة

ص:453

و لیقابلوا قولهم بالتسلیم و لیأخذوا ما افادوه بقلب سلیم إذ الحکم بالغرابة او الشذوذ او النکارة مقام وعر تدحض فیه اقدام الأئمّة الحفاظ و مرتقی صعب تزلق فیه ارجل المهرة الایقاظ فکیف ما اجترأ علیه من ادّعاء البطلان المنبعث من کمال العصبیّة و الشّنئان الذی اورثه الصّغار و الهوان عند أئمّة هذا الشأن فانه مقام عظیم و محلّ خطر جسیم مهول عند اکابر السّابرین للرّوایات و الاثار مخوف عند اجلة الناقدین للاحادیث و الاخبار یکثر فیه العثار و یعزّ منه الاعتذار فتفوّه المخاطب بهذا البهتان و السّلوک فی نهج یعثر فیه الحفّاظ الّذین هم من التحقیق و التنقید بمکان من غرائب الامور و عجائب الدهور و اللّه هو الصّائن من وساوس الخدوع الغرور و المنقذ من مشتبکات الظلم الی النّور و نیز از ان واضحست که ثقه عارف وقتی که بگوید حدیث صحیحست نزد او و جزم باین امر نماید و در تصحیح قاعده معلومه الفساد نباشد قبول حدیث او بسبب ادلّه عقلیه و سمعیه که دلالت بر قبول خبر واحد دارد واجب خواهد بود پس کابلی و شاهصاحب و امثالشان را لازم و واجبست که حدیث ولایت را که اعاظم محققین و افاخم منقدین سنیه تصحیح کرده اند بر سر و چشم نهند و بقبول آن سر افتخار بلند کنند و انّی للکابلی و المخاطب العماد ان یجدوا فی تصحیح هذا الحدیث قاعدة معلومة الفساد و نیز از ان ظاهرست که با وصف احتمال تعمد کذب اگر طمع صدق باشد مانع از قبول روایت نه می شود پس ردّ و ابطال حدیث ولایت بسبب وقوع اجلح در سلسله سند آن مقام کمال استعجاب و فراوان حیرتست چه بنا بر این افاده اگر اجلح متعمد الکذب هم می شود تعمدش بسبب قرائن صدق او درین حدیث مانع از صدق روایت او نه می شد فکیف که صدوق و مستقیم الحدت؟ ؟ ؟ بودن او از افادات اساطین سنیه ثابت و متحققست و نیز از ان ظاهرست که علامه ابن الوزیر تعنت معاصرین خود را در روایت و قدح حدیث ائمه اثر و ابطال اخباری که کبار حفاظ آن را تصحیح کرده باشند امر مودّی بسوی محو آثار علم و سدّ ابواب فقه و طمس معالم دین دانسته پس هر گاه تعنت معاصرین علاّمه ابن الوزیر در روایت و قدح در حدیث ائمه اثر و ابطال چیزی که آن را کبار حفاظ تصحیح کرده اند

ص:454

مورث این خرابیهای فظیعه و موجب این مضرّات شنیعه باشد تعنّت و تعصّب مخاطب عمدة الأعیان بقدح و جرح و ابطال حدیث ولایت بلا دلیل و برهان لائق اعتماد و احتفال بمحض اتکال بر سخائف و ترهات مصداق ما انزل اللّه بها من سلطان و عدم اکتراث بتصحیح اکابرین ماهرین این شان بالیقین و الاذعان جالب مفاسد لا تحصی و مضار بی پایان خواهد بود فثبت ان المخاطب ذا الاشر و غیره من متعصّبی القرن الثانی عشر لما تعنّتوا فی الروایة و سلکوا مسلک الغوایة و قدحوا فی احادیث أئمّة الاثر و جرحوا فیما ثبت عند اهل الخبر و تعرّضوا لابطال ما صححه کبار الحفاظ و تناولوا باللّوم و الذّم من وثقه عظام الاثبات الایقاظ یودّی ذلک الی محو آثار العلم و سدّ ابوابه و طمس معالم الدّین و ارخاء حجابه و نیز محمد بن ابراهیم در روض باسم در بیان وجوه جواب از قول صاحب رساله معرفة الاخبار مبنیة علی معرفة عدالة الراوی و معرفة عدالتهم فی هذا الزمان مع کثرة الوسائط کالمتعذر الخ گفته الوجه السادس انّ کلام هذا المعترض مبنی علی تحریم قبول المراسیل کلّها و ما ادری لما بنی کلامه علی هذا و هو لا یدری ما اختار خصمه و لا ما اختاره طالب علم الحدیث فی ذلک لجواز قبول المراسیل مذهب المالک و المعتزلة و الزّیدیّة و نصّ علیه منهم ابو طالب فی کتاب المجری و المنصور من فی کتاب صفوة الاخیار و روی ابو عمر بن عبد البرّ فی اوّل کتاب التمهید عن العلامة محمد بن جریر الطبری اجماع التابعین علی ذلک و مذهب الشافعیّة قبول المراسیل علی تفصیل مذکور فی کتب علوم الحدیث و الاصول و هو المختار علی تفصیل فیه و هو قبول ما انجبر ضعفه لعلّة الارسال لجابر یقوّی الظنّ بصحّته امّا بمعرفة حال من ارسله و انّه لا یرسل الا عن ثقة کمراسیل ابن المسیّب و ممّا جزم به البخاری من تعالیق الصحیح و لم یورده بصیغة التمریض و ما صنّفه الماهرون الحفّاظ فی کتب الاحکام و اقتصروا علی نسبة الحدیث الی مخرجه من غیر استناد من المصنّف الی مخرج الحدیث و غیر ذلک من المراسیل المقصودة بما یقویها بل مراسیل الصحابة و التابعین و أئمّة الحدیث

ص:455

المعروفین مقبولة إذا لم یعارضها مسند صحیح و لا مرسل من عرف منهم بالارسال عن الضعفاء و ادلة وجوب قبول الخبر الواحد تناول ذلک و موضع بیان الحجة علی جواز ذلک و کتب الاصول و المسئلة نظریة لا یجوز الانکار فیها علی من ذهب الی احد المذاهب و من احسن ما یحتج به فی ذلک الاجماع علی قبول اللغة و النحو مع بناء تفسیر الحدیث علیهما بغیر اسناد صحیح علی شرط اصحاب الحدیث إذا عرفت هذا فاعلم انّ اقوی المراسیل ما ارسله العلماء من احادیث هذه الکتب لوجوه اوّلها انّ نسبة الکتاب الی مصنفه معلومة فی الجملة فانا نعلم بالضرورة انّ محمّد بن اسماعیل البخاری الّف کتابا فی الحدیث و انّه هذا الموجود فی ایدی المحدّثین و انما یقع الظنّ فی تفاصیله و ما علمت جملته و ظنّت تفاصیله اقوی مما ظنّت جملته و تفاصیله و ثانیها انّ اهل الکذب و التحریف تلبثوا من ادخال الکذب فی هذه الکتب فکما انه لا یمکن أحدا ان یدخل الفقهاء من المذاهب الاربعة غیر مذاهب أئمتهم فیدخل فی المنهاج للنووی ان الشافعی لا یشترط النّصاب فی زکاة ما اخرجت الارض و یدخل علی الحنفیّة مثل ذلک و کذا لا یستطیع أحد أن یدخل علی الزّیدیّة فی کتاب اللمع الّذی هو مدرسهم مسئلة للفقهاء و ینسبها الی أئمّة الزیدیّة و لا یستطیع احد ان یدخل علی النّحاة فی کتبهم المدروسة ما لیس فیها فکذلک یتعذر أن یدخل علی البخاری احادیث الشهاب و نحوه و یمضی ذلک علی الحافظ و لو تعذر ذلک فی حق بعض الضّعفاء لانکشف الحق عن قریب و کان ذلک المعذور غیر مؤاخذ عند اللّه تعالی لا بدّ ان یکون عاملا علی بعض مذاهب العلماء غالبا کما سیاتی بیان ذلک عند تذکر کثرة الطّرق فی الروایة و اتساع کثیر من العلماء فی ذلک و اعتمادهم علی العمل بالظّنّ و ثالثها ان النسخ المختلفة ینزل منزلة الرواة المختلفین فاتفاقها یدل علی صحّة ما فیها عن المصنّف قطعا و ظاهرا فانک إذا وجدت الحدیث منسوبا الی البخاری فی نسخة نسخت بالیمن وجدته منسوبا إلیه فی نسخة غربیّة او شامیّة او عراقیّة و وجدت ذلک

ص:456

الحدیث کذلک فی شرح البخاری و مصنّفه فی بلاد اخری او زمان آخر و وجدته فی الکتب المستخرجة من کتب الحدیث و المختصرة منها فتجده فی جامع الاصول لابی السعادات ابن الاثیر و المنتقی لعبد السلام و احکام عبد الحق و الامام؟ ؟ ؟ للشیخ تقی الدّین و نحوها و تجده فی کتب الفقه البسیطة المشتملة علی ذکر المذاهب و الحجج و تجده فی شواهد الفقه المجرّدة مثل شواهد المنهاج لابن النحوی و شواهد التنبیه لابن کثیر و نحوها و هذه الکتب قد یوجد کلّها و یوجد الحدیث فیها و قد یوجد کثیر منها و یوجد الحدیث فی کثیر منها و لا شکّ انّ الناظر فیها ان لم یستفد العلم الضروری باستحالة تواطؤ مصنفیها علی محض الکذب و البهت لانه یستحیل اجتماعهم و اتفاقهم علی ذلک لتباعد اغراضهم و بلدانهم و ازمانهم و مذاهبهم و اقل الاحوال ان ذلک یفید من الظّنّ ما یفیده الاستناد الی المصنّف مع السّماع علی الثقة و لکن بغیر اسناد فاذا کان الجمّ الغفیر من الأئمّة من فرق الاسلام قد نصّوا علی وجوب قبول المرسل و ادّعی ابن جریر و غیره الاجماع علی ذلک مع خلوّ المرسل عن مثل هذه القرائن فکیف تنکر علی من قبله مع مثل هذه القرائن الکثیرة و إذا کان المعتمد فی باب الروایة هو الظّنّ المطلق کما یاتی تحقیقه عند کثیر من اهل العلم فکیف ینکر علی من استند الی مثل هذا الظن القوی فان قیل ان اهل الحفظ و الثقة من المحدّثین قد یسندون عن معمّرین لا یعرفون الحدیث و لا یضبطونه فکأنّ هذا قد جاء فی روایة الثقات عنهم قلت اهل الحدیث لا یعتمدون علی اولئک المعمّرین فی جواز الرّوایة و العمل بالحدیث بل یعتمدون علی من قرأ لهم و علی من اثبت طباق السّماع لهم و انما احتاجوا الی اولئک علوّ المسند ذکر معنی ذلک الذهبی فی خطبة المیزان و قال انّه مبسوط فی علوم الحدیث و قال من المعلوم انّه لا بدّ من صون الراوی و ستره و ذکر ذلک کله زین الدین فی کتابه فی علوم الحدیث و اللّه اعلم ازین عبارت ظاهرست که قبول مراسیل مذهب مالک و معتزله و زیدیه ست و ابو عمر بن عبد البر در اوّل کتاب تمهید از علاّمه محمد بن

ص:457

جریر طبری اجماع تابعین برین امر نقل نموده و مذهب شافعیه هم قبول مراسیلست بر تفصیلی که در علم حدیث در اصول مذکورست و همین مذهب مختارست بر تفصیلی که در ان می باشد پس هر گاه قبول مراسیل مذهب جمعی از اعلام عظام و اساطین فخام سنیّه باشد بلکه از افادۀ ابن جریر طبری انعقاد اجماع تابعین بر قبول متحقق باشد حدیث اجلح که مسندست بالاولویة الظاهرة لائق قبول و اصغا باشد و نیز از ان ظاهرست که احسن چیزی که بان احتجاج کرده می شود برین مسئله اجماعست بر قبول لغت و نحو با وصف بناء تفسیر حدیث بان بغیر اسنادی که صحیح باشد بر شرط اصحاب حدیث پس هر گاه لغت و نحو با وصفی که تفسیر قرآن شریف و حدیث منیف بر ان مبنیست من غیر اسناد صحیح علی شرط اصحاب الحدیث اجماعا مقبول باشد حدیث اجلح که بحمد اللّه حدیث مسندست و بلا ریب افضلست از مراسیل باولویت تمام مقبول ارباب علوم و عقول خواهد شد و نیز محمد بن ابراهیم در روض باسم در بیان وجوه مذکوره گفته الوجه السّابع ان اقصی ما فی الباب ان یروی المحدّث عن المجاهیل من المسلمین او المجاهیل من العلماء فقد قال ذلک من اهل العلم المجمع علی فضلهم و نبلهم من لا یحصی فقد ذهب أئمّة الحنفیة الی قبول المجهول من اهل الاسلام و ذهب الی ذلک کثیر من المعتزلة و الزیدیة و هو احد قولی المنصور ذکر ما یقتضی ذلک فی کتابه هدایة المسترشدین و هو الذی ذکره عالم الزیدیّة و مفتیهم و عابدهم و ثقتهم عبد اللّه بن یزید العنسی ذکره فی الدرر المنظومة بعبارة محتملة للروایة عن مذهب الزّیدیّة کلّهم و هو الذی اشار الی ترجیحه ابو طالب فی کتاب جوامع الادلّة و توقف فی کتاب المجری و ذکر انّه محلّ نظر و حکاه المنصور فی الصفوة عن الشافعی فکیف تنکر ایّها الزیدیّ ما ذهب إلیه جلّة من الأئمّة الزیدیّة و محققیهم علی ان المحدّث غنی عن النزول الی هذا الحدّ فی الرّخّص و اکثر ما یحتاج إلیه فی بعض الاحوال الروایة عن المجهول من اهل العلم و هو قول جمیع هؤلاء الذین قبلوا المجهول مطلقا و قول ابن عبد البرّ و ابن المواق معهم فقد وافقوهما علی قبول مجهول العلماء لأنّه من جملة المجاهیل لکنهما خالفاهم فی قبول من عدا هذا الجنس و لهما من الحجج علی

ص:458

ما اختاره ما یمکن الرکون إلیه و الاعتماد علیه ازین عبارت پیداست که روایت کردن محدّث از مجاهیل مسلمین یا مجاهیل علما قول بسیاری از اهل علمست که بر فضل و نبل شان اجماع واقع شده و ائمّه حنفیه بسوی قبول مجهول از اهل اسلام رفته اند و بسوی ان جماعت کثیره از معتزله و زیدیّه رفته اند و این یکی از دو قول منصورست و نیز از آن ظاهرست که این قول جلّه از زیدیه است و قول بروایت از مجهول اهل علم قول جمیع کسانیست که قبول مجهول نموده اند مطلقا و قول ابن عبد البر و ابن المواقست و نزد این دو بزرگوار بر مختارشان حجج عدیده است که رکون بسوی آن و اعتماد بر آن ممکنست پس هر گاه روایت از مجاهیل علما یا که از مجاهیل اهل اسلام نزد ائمّه اعلام سنیه و اساطین منقدین این فرقه سنیه مقبول باشد روایت اجلح که بلا شبهه از اهل علمست و افضل از مجاهیلست قطعا و حتما و یقینا و جزما مسلم در مقبول و بر کاهل تصدیق محمول خواهد بود و مخاطب عالی محامد در باب مکاید بتقلید کابلی حاقد در ردّ حدیث ولایت رنگی دیگر ریخته و در قدح و جرح اجلح حیله غریب انگیخته حیث قال کید پنجاهم آنکه بعض مکّاران ایشان در صحبت بعضی از ثقلت محدّثین داخل می شوند و ملازمت ایشان اختیار می کنند و از مذهب خود بیزاری ظاهر می نمایند و اسلاف آن مذهب را بد می گویند و مفاسد و مطاعن آن مذهب را بر ملا ذکر می کنند و اظهار توبه و تقوی و دیانت و حسن سیرت می نمایند و در اخذ حدیث از ثقات شدت رغبت نمودار می کنند تا آنکه طلبه و علمای اهل سنّت اینها را موثوق و معدل می دانند و بر صدق و عفاف ایشان اطمینان تام حاصل می شود انگاه در مرویّات ثقات بعض موضوعات مؤیّدات مذهب خود مدسوس می کنند یا بعض کلمات را تحریف کرده روایت می نمایند تا مردم بغلط افتند این کید هم از اعظم کیود ایشانست اجلح نام شخصی از اینها اوّل باین کید قیام نموده تا آنکه یحیی بن معین که اوثق علمای اهل سنتست در باب جرح و تعدیل او را توثیق نموده و بر حقیقت کارش اطلاع نیافت و بسبب فرط تقیّه او را از صادقین تائبین گمان برد امّا علمای دیگر را از اهل سنّت منکشف شد که این مرد مکّارست و خود را بحیله و تزویر چنین وانموده و از روایاتی که او بان متفردست احتراز کردند من ذلک ما

رواه عن بریدة مرفوعا انّ علیّا ولیّکم بعدی انتهی و عبارت کابلی در صواقع این ست التّاسع و الخمسون ملازمة بعض الخدعة منهم ثقاة محدّثی

ص:459

اهل الحق و اخذ الاخبار عنهم و ترک صحبة اهل مذهبه و طعنه ایّاهم عندهم و اظهار التقوی و الصّدق و الامانة لینخدع بعض جهابذة أئمّة الحدیث فیوثقه فیروی عنه الثقات الجلّة أخباره الموضوعة و ما دسّ فی مرویاته فی فضائل الخلفاء و ما وضعه فی فضائل امیر المؤمنین و انّه ولیّ الامّة او حرّف بعض الکلمات من الخبر الصحیح و هذا من اعظم کیودهم فانّه ینخدع به الخدعة و یوعوع به الرافضة علی المؤمنین منهم الاجلح فانّه اظهر الصّدق و العفاف و ستر مذهبه حتی وثقه ابن معین و لم یظهر له مذهبه لفرط التقیّة و لکن ظهر ذلک لغیره من اهل الحدیث و من اخباره التی تفرّد بها ما

رواه عن ابن بریدة مرفوعا انّ علیّا ولیّکم بعدی ازین تقریر کابلی عزیر و تحبیر مخاطب نحریر واضحست که اجلح شخصی مکّار بوده و خود را بحیله و تزویر مسنّی وانموده و این معنی را مخاطب عنود و فاضل کنود بمزید حسن فهم خود از مکاید اهل حق قصور می فرماید و پر ظاهرست که اگر باین کید الزام اهل حق می خواهد لازم بود که از کتب اهل حق ثابت می کرد که اجلح شیعی امامی بود و باز ملازمت ثقات محدثین سنیّه اختیار کرده و اخذ اخبار از ایشان نموده و طعن بر اهل حق نزد سنیّه نموده بعد اثبات این همه امور باثبات می رسانید که

حدیث علیّ ولیّکم بعدی نزد اهل حق معاذ اللّه از متفرّدات اجلح و موضوعات او یا محرّفات اوست و بغیر اثبات این امور و تسجیل و تکمیل این همه کذب و زور خیال الزام اهل حق نمودن و هوس توجیه طعنی و ملامی بایشان کردن دلیل کمال سلامت عقل و برهان نهایت متانت فهم و رای خواهد بود و اگر محض از عندیات و مزعومات خویش سخن می گوید و قصد الزام ندارد بلکه تطییب قلوب معتقدین اهل نحله خویش باین فسانه می خواهد پس با آنکه ادخال آن درین کتاب حشو و لغو و مخالفت عهد خود در شروع کتاب و دیگر مقاماتست بطلان این حیله و تزویر و خدع و تعزیر بر ناظر خبیر و ناقد بصیر ظاهرست و مستنیر و کلام حیرت نظام مخاطب قمقام مخدوشست بوجوه عدیده اوّل آنکه از تصریحات معتمدین نقاد رجال ثابت باید کرد که اجلح اول شیعی تبرائی بوده و بعد از ان در صحبت بعضی از ثقات محدثین داخل شده و ملازمت اختیار کرده و از مذهب خود بیزاری و توبه ظاهر نموده حال آنکه در کتب رجال اثری ازین معنی ظاهر نمی شود بلکه سابقا از افادات علمای اعلام دریافتی که اجلح می گفت

ص:460

سمعنا انه ما سبّ ابا بکر و عمر احد الا مات او افتقر پس چگونه عاقلی نسبت تبرا باو می توان کرد و از غرائبست که شاهصاحب در حاشیه همین کید قول اجلح مثبت کمال ذمّ سبّ شیخین از تهذیب الکمال خبری نقل فرموده بابلغ وجوه و اوضح طرق دعوی متن خود را مردود و مطرود وانموده اهل حقّ را از ابطال سعی نامشکور خویش فارغ البال ساخته حیث قال روی اسحاق بن موسی عن شریک عن الاجلح انه قال سمعنا انه ما سب ابا بکر و عمر احد الا مات قتلا او فقراء تهذیب الکمال و اگر اولیای شاهصاحب در صدد تاییدشان برآمده اقوال علمای که نسبت تشیع باجلح کرده اند سند گردانند پس مردودست بآنکه آنفا بشرح تمام دانستی که تشیع در اصطلاح ارباب رجال منافاتی با سنیّت ندارد بلکه اکابر و اساطین دین اهل سنت باین وصف متصف بودند و بفرض تسلیم عدم سنیّت کسی از ارباب رجال اظهار اجلح تبری و توبه از مذهب خود نکرده تا کلام مخاطب قمقام حظی از واقعیت داشته باشد و لیس ذلک الا محض الادّعاء الذی لا یلیق للالتفات و الاصغاء دوم آنکه کلامش دلالت دارد بر آنکه یحیی بن معین در توثیق اجلح خطا کرده و بر حقیقت کارش اطلاع نیافته بخلاف علمای دیگر حال آنکه تخطیه ابن معین بلا دلیل متین قابل اصغا و اعتنا نیست و کدام دلیلست برین که یحیی بن معین در توثیق اجلح خاطی و غالط و منخدع و خابطست و کسانی که تضعیف اجلح کرده اند مصیب و راشد و محقق و ناقد سوم آنکه بعد ادراک مدائح جلیله و مناقب جمیله و محامد زاهره و مناقب باهره که علمائی قوم برای یحیی بن معین ثابت کرده اند و بعض آن در ما سبق مذکور شد و بعض آن انشاء اللّه در مجلد حدیث مدینة العلم مذکور خواهد شد ظاهر می شود که احتجاج اهل حق بتوثیق او اجلح را نهایت متین و استوار و الزام سنیه بان مطابق داب و قانون مناظر است پس بجواب آن فریاد وا ویلاه برداشتن و همّت بتخطیه یحیی بن معین گماشتن و دست بتضعیف مضعفین انداختن صریح خروج از داب مناظره است و الاّ اهل کتاب را هم می رسد که بجواب الزامات اهل اسلام اقوال علمای خود که مخالف و مناقض این الزامات متینه است پیش کنند و نجات از اشکالات و اعضالات رزینه یابند و معاذ اللّه اهل اسلام بجواب این احتیال سراسر اغفال ملزم و محجوج و ساکت و مغلوب شوند چهارم آنکه هر گاه باعتراف خود مخاطب فطین یحیی بن معین اوثق علمای اهل سنت یعنی در وثوق از جمیع

ص:461

علمای سنیّه زائد و فاضل و فائق و از همه ایشان در اعتماد و اعتبار کاملتر و سابقست پس بمقابله توثیق او برای اجلح تضعیف دیگران که حسب افادۀ خودش مرجوح و مفضول و بعلّت قلّت وثوق معلول اند چگونه قابل اصغا و التفات و احتفال و لائق توجه ارباب نقد و کمال خواهد بود پنجم آنکه سابقا دانستی که تنها یحیی بن معین توثیق اجلح نکرده بلکه جمعی دیگر از اکابر اساطین و اجلّه معتمدین ناقدین با یحیی بن معین در توثیق اجلح مشارک و طریق تحقیق و ترک تعصّب قائد الی الحریق را سالک می باشند ششم آنکه خیلی عجیب و غریبست که چندین نفر از جهابذه علمای سابقین و اساطین ناقدین متقدمین که اهل سنت را بر تحقیقات و تنقیباتشان نهایت نازش و افتخار حاصلست و اسامیشان سابقا معلوم کردی از اجلح اخذ روایات و آثار و نقل احادیث و اخبار کرده باشند بر مرویات و تحدیثات او اعتماد نموده باز ایشان را با این همه مهارت در نقد و تحقیق و سیر و تدقیق که بمزید ظهور کالشمس فی رابعة النهار هویدا و آشکارست حال ادخال و تدلیس و خلط و تلبیس واضح و ظاهر نشد تا اتباع و اشیاع خود را ازین داهیه آگاه می نمودند و زنگ التباس از قلوب ایشان می زدودند همانا غشاوه عصبیت بر بصر مخاطب جلیل الخطر تنیده است که بلا محابا برای غرض باطل ردّ حدیث ولایت غفلت و ذهول ائمّه کبار و اجلّه والا تبار خود ظاهر می فرماید و بآب رسیدن بنای فخر و مباهات خویش اعتنای نمی نماید صدق اللّه المتعال حیث قال فَإِنَّها لا تَعْمَی اَلْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی اَلْقُلُوبُ اَلَّتِی فِی اَلصُّدُورِ هفتم آنکه از افادۀ کابلی و مخاطب ظاهرست که سوای یحیی بن معین دیگر سنیّه را بحال قلب اجلح اطلاع حاصل شد حال آنکه خود مخاطب جابجا اطلاع را بحال قلب غیر ممکن و محال و مخصوص بایزد ذو الجلال گردانیده در باب المکاید همین کتاب در کید هفتادم گفته عجبست ازین مرد یعنی صاحب مجالس المؤمنین که ادعاء علم قلوب که خاصّه خداست می نماید انتهی و در باب المطاعن همین کتاب بجواب طعن دوم از مطاعن عمر گفته و این قصّه سراسر واهی و بهتان و افتراست هیچ اصلی ندارد و لهذا اکثر امامیّه قائل این قصّه نیستند و گویند که قصد سوختن آن خانه مبارک کرده بود و لیکن بعمل نیاورد و قصد از امور قلبیه است که بر ان غیر از خدای تعالی دیگری مطلع نمی تواند شد انتهی و نیز در باب المطاعن بجواب طعن درء حدّ از مغیره گفت و بالفرض اگر این کلام مقوله عمر باشد یعنی ادی وجه رجل لا یفضح اللّه به رجلا من المسلمین

ص:462

پس از قبیل فراست عمریست که بارها بقرائن چیزی دریافته می گفت که چنینست و مطابق ان واقع می شد از کجا ثابت شود که بحضور شاهد گفت و او را شنوانید و باز هم اراده آنکه شاهد از شهادت ممتنع شود در دل داشت بچه دلیل ثابت توان نمود اراده از افعال قلبست و اطلاع بر افعال قلوب خاصّه خداست انتهی کمال حیرت است که چگونه کابلی و مخاطب بادّعای اطلاع اکابر خود بر حال قلب اجلح و دیگر روات امرنا ممکن و محال را جائز و ممکن و واقع گردانیدند و اسلاف با انصاف خود را بمرتبه الوهیت معاذ اللّه من ذلک رسانیدند آری اگر بمشرب صوفیه صافیه شتافتند و خاصّه الوهیت را برای علمای خود ثابت ساختند مقام ناچاریست لکن بیچاره ابن معین چه خطا کرده که او را از قابلیت الوهیت بمراحل شاسعه دور انداختند و در حق او امکان اطلاع بر حال قلب اجلح روا نداشتند هشتم آنکه از بیان سخیف البنیان مخاطب عالی شأن ظاهرست که

حدیث انّ علیّا ولیّکم بعدی از متفردات اجلحست و کذب و بطلان و نهایت سماجت و فظاعت این ادعا ظاهرست که این حدیث بطرق عدیده در کتب سنیّه منقول و ماثور و کمال صحّت و اعتبار آن از افادات جهابذه محققین در اقصای وضوح و ظهور پس این همه اتعاب نفس در قدح و جرح اجلح بکار بردن و بجرم توثیق اجلح اسقاط یحیی بن معین از اعتماد و اعتبار با وصف تصریح به آنکه او اوثق علمای اهل سنّتست ظاهر کردن نفعی بحال زار مخاطب عالی تبار نمی رساند و هرگز او را از دار و گیر نقاد نحاریر نمی رهاند نهم آنکه دریافتی که والد ماجد مخاطب حدیث ولایت را در افادات خود از عمران بن حصین و ابن عباس بدو طریق نقل کرده و ظاهرست که درین هر دو طریق اجلح واقع نیست فالحمد للّه المنان که از افاده والد ماجد مخاطب عالی شأن هم ساطع و لامع گردید که حدیث ولایت از متفردات اجلح نیست و نیز چون ان محدث عالی مقام این حدیث را در مآثر جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارد فرموده واضح شد که نزد جناب او این حدیث معتمد و معتبر است و آن را از مجعولات شیعی مکّار و ملبّس غدّار کما یظهر من تلمیح المخاطب عمدة الکبار نمی دانست و الا ذکر و ایراد آن در مناقب و ماثر جناب امیر المؤمنین علیه السلام از چنین محدث عالی مقام نمی آمد پس بحمد اللّه تعالی نهایت وهن رکاکت کلام مخاطب با جلالت از افاده والد او که حسب تصریح خودش آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات رسالت پناهی بوده ظاهر و نمایان گردید

ص:463

و افحام و اسکات آن رفیع الدرجات بغایت قصوی رسید دهم آنکه بنابر خلق چنین احتمال ظاهر الاختلال در حق اجلح و دیگر ثقات رجال می توان گفت که جمیع روات ثقات سنیه و اساطین دین ایشان ارباب صحاح سته و ائمّه اربعه و امثال ایشان همه در حقیقت یهود و نصاری و ارباب کفر و الحاد بودند و حظی از اسلام و ایمان نداشتند لکن بنا بر مکر و فریب و خدع و تلبیس و تدلیس تزیّی بزی اسلام اختیار کرده در صحبت بعض اهل اسلام داخل شدۀ و ملازمت ایشان اختیار کرده و از مذهب خود بیزاری ظاهر نمودند و اسلاف مذهب خود را بدو گفتند و مفاسد و مطاعن آن مذهب را بر ملا ذکر کردند و اظهار تقوی و توبه و دیانت و حسن سیرت نمودند و در اخذ حدیث از ثقات شدت رغبت نمودند تا آنکه طلبه و علمای اهل اسلام اینها را موثوق و معدل دانستند و بر صدق و عفاف ایشان اطمینان تام حاصل نمودند انگاه در مرویات ثقات بعض موضوعات و مؤیّدات مذهب خود مدسوس می کنند یا بعض کلمات را تحریف کرده روایت می کنند و مسائل شنیعه را ترویج می نمایند تا مردم بغلط افتند پس اگر چه کابلی و مخاطب بایجاد این کید بی اصل قدح اجلح خواسته لکن در حقیقت بمفاد بنی قصرا و هدم مصرا برای طاعنین و جارحین طریق واضح پس برای قدح و جرح و تضلیل و تکفیر اساطین دین و ارکان مذهب خود مفتوح ساخته فاختلط علیهما الضّارّ بالنّافع و لم یتبیّن عندهما الشهد الحالی من السّم النّاقع و اتسع الخرق علی الرّافع

بیان فظاعت تعصبات متعنتین اهل سنت در باب حدیث ولایت

و هر گاه بحمد اللّه و حسن توفیقه نهایت صحت و اعتبار و کمال جلالت و اشتهار حدیث ولایت و مقبولیت و مسلمیت آن نزد اساطین کبار و اتصاف آن بکثرت نقل و تکرار و ایراد و اصدار در اسفار حذاق احبار دریافتی و به بطلان خرافات بی اصل و جزافات صریحة الهزل که مخاطب عمدة اهل الفضل در قدح و جرح این حدیث شریف جزل بر زبان بلاغت ترجمان رانده وارسیدی پس حالا تعصبات فاحشه جمعی از متعنفین جائدین و تهور و نجبر زرافه از متنطّعین حاقدین باید دید و انگشت تعجب بدندان تحیر باید گزید که چگونه اکابر این حضرات با آن همه رفعت درجات تلمیع و تسویل و تحریف و تضلیل را دیدن خود ساخته نرد ایمان و ایقان را بر بساط جحود و تعصّب باخته اند بخاری در صحیح خود گفته باب بعث علی بن أبی طالب و خالد بن الولید الی الیمن قبل حجة الوداع

حدّثنا احمد ابن عثمان قال حدّثنا شریح بن مسلمة قال حدّثنا ابراهیم بن یوسف بن اسحاق

ص:464

بن أبی اسحاق حدثنی أبی عن أبی اسحاق قال سمعت البراء قال بعثنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مع خالد بن الولید الی الیمن قال ثم بعث علیّا بعد ذلک مکانه فقال مر اصحاب خالد من شا منهم ان یعقب معک فلیعقب و من شاء فلیقبل فکنت فیمن عقب معه قال فغنمت أواقی ذوات عدد حدّثنا محمّد بن بشّار قال حدّثنا روح بن عبادة ثنا علی بن سوید بن منجوف عن عبد اللّه بن بریدة عن ابیه قال بعث النبی صلّی اللّه علیه و سلم علیّا الی خالد لیقبض الخمس و کنت ابغض علیّا و قد اغتسل فقلت لخالد الا تری الی هذا فلمّا قدمنا علی النّبی صلی اللّه علیه و سلّم ذکرت ذلک له فقال یا بریدة أ تبغض علیّا فقلت نعم فقال لا تبغضه فان له فی الخمس اکثر من ذلک پس تعصّب و دستکاری حضرت بخاری را در روایت این حدیث ملاحظه باید ساخت که قصّه جاریه و شکایت بریده بخدمت حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم نقل کرده لیکن فقره

انّه ولیکم بعدی نیاورده چنانچه حاکم بآن اشاره ساخته مگر چه سود که خدای تعالی آن را بر زبان دیگر محدثین جاری ساخت یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اَللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکافِرُونَ و علاّمه ذو النسبین ابن دحیه که مناقب عالیه و محامد سامیه او از وفیات الأعیان ابن خلکان و بغیة الوعاة و حسن المحاضرة سیوطی و غیر آن ظاهر و باهرست در کتاب شرح اسماء النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم که نسخه عتیقه آن منقول از نسخه مصنف واهب العطایا باین کثیر الخطایا عطا فرموده گفته ترجم البخاری فی صحیحه فی وسط المغازی ما هذا نصه بعث علی بن أبی طالب و خالد بن الولید الی الیمن قبل حجة الوداع

حدثنی احمد بن عثمان قال ثنا شریح بن مسلمة قال ثنا ابراهیم بن یوسف بن اسحاق بن أبی اسحاق قال حدثنی أبی عن أبی اسحاق سمعت البراء بعثنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مع خالد بن الولید الی الیمن ثم بعث علیّا بعد ذلک مکانه فقال مر اصحاب خالد من شاء منهم ان یعقّب معک فلیعقّب و من شاء فلیقبل فکنت فیمن عقّب معه قال فغنمت أواقی ذوات عدد

حدثنی محمّد بن بشار قال ثنا روح بن عبادة قال ثنا علیّ بن سوید بن منجوف عن عبد اللّه بن بریدة عن ابیه قال بعث النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:465

علیّا أبی خالد لیقبض الخمس و کنت ابغض علیّا و قد اغتسل فقلت لخالد الا تری الی هذا فلمّا قدمنا الی النّبی صلی اللّه علیه و سلم ذکرت له ذلک فقال یا بریدة أ تبغض علیّا فقلت نعم قال لا تبغضه فان له فی الخمس اکثر من ذلک قال ذو النسبین رحمه اللّه آورده البخاری ناقصا مبترا کما تری و هی عادته فی ایراد الاحادیث التی من هذا القبیل و ما ذاک الا لسوء رایه فی التنکب عن هذا السبیل و آورده الامام احمد بن حنبل کاملا محقّقا و الی طریق الصّحة فیه موفقا فقال فیما حدثنی القاضی العدل بقیّة مشایخ العراق تاج الدین ابو الفتح محمد بن احمد بن المتدائی قراءة علیه بواسط العراق بحق سماعه علی الثقة الرئیس أبی القسم بن الحصین بحق سماعه علی الثقة الواعظ أبی علی الحسن بن المذهب بحق سماعه علی الثقة أبی بکر احمد بن جعفر بن حمدان القطیعی بحق سماعه من الامام أبی عبد الرحمن عبد اللّه بحق سماعه علی ابیه امام اهل السنة أبی عبد اللّه

احمد بن محمد بن حنبل قال ثنا یحیی بن سعید ثنا عبد الجلیل قال انتهیت الی حلقة فیها ابو مخبر و ابن بریدة فقال حدّثنی أبی قال ابغضت علیّا بغضا لم ابغضه احدا قط قال و احببت رجلا لم احبّه الا علی بغضه علیّا قال فبعث ذلک الرجل علی خیل فصحبته ما اصحبه الا علی بغضه علیّا قال فاصبنا سبیّا قال فکتب الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ابعث علینا من یخمسه قال فبعث إلینا علیّا و فی السّبی وصیفة هی افضل من السّبی قال فخمس و قسم فخرج و راسه یقطر فقلنا یا ابا الحسن ما هذا قال الم تروا الی الوصیفة التی کانت فی السّبی فانی قسمت و خمست فصارت فی الخمس ثم صارت فی اهل بیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم صارت فی آل علی و وقعت بها قال فکتب الرجل الی نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قلت ابعثنی فبعثنی مصدقا قال فجعلت اقرأ الکتاب و اقول صدق صدق فامسک یدی و الکتاب قال أ تبغض علیّا قال قلت نعم قال فلا تبغضه و ان کنت تحبّه فازدد له حبّا فو الذی نفس محمّد بیده نصیب آل علی فی الخمس افضل من وصیفة قال فما کان من النّاس احد بعد قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم احبّ الی من علی قال

ص:466

عبد اللّه فو الّذی لا اله غیره ما بینی و بین النّبی صلی اللّه علیه و سلّم فی هذا الحدیث غیر اب بریدة انتهی ازین عبارت سراسر متانت و ازین مقالت سراپا رزانت در نهایت لعان و وضوحست که حضرت بخاری در تورع و تدین خود خلل صریح می اندازد که احادیث فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را ناقص و ابتر و مقطوع و احضر می سازد و دلش یارای اظهار فضل و علو مرتبت آن عالی قباب نمی دهد و رو باخفا و ستر مناقب و محامد علیه آن جناب که با وصف کتمان اعدا از آفتاب نیمروزه روشن ترست می نهد چنانچه حدیث بریده را که امام احمد بن حنبل آن را کاملا و تامّا و محقّقا و مصححا وارد کرده بریده و ناقص و ابتر ساخته ذکر احبیت جناب امیر علیه السلام و بعد ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم که مفید افضلیت آن حضرت از کافه خلق بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست از آخر حدیث برانداخته و بتنقیص دیگر مطالب نیز پرداخته و گمان مبر که این حذف و اسقاط و تصرف و اختباط و تبدیل و تعییر و تنقیص و تیتر و قطع و برید بتعصب شدید صرف در همین حدیث خاص واقع شده و بس بلکه از قول ذو النسبین و هی عادته الخ ظاهر و باهرست که عادت بخاری برین طریقه نامرضیه و سجیه دنیه جاریست که احادیثی که ازین قبیلست یعنی مشتمل بر مزید فضل جناب امیر المؤمنین و اهل بیت طاهرین علیهم السّلام می باشد هر گاه آن را وارد می کند ابتر و ناقص می سازد و از قول ابن دحیه و ما ذاک الا لسوء رایه فی التنکب عن هذا السبیل بنص واضح ظاهرست که او از ایراد فضائل عالیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام انحراف و تنکب و در اخفاء ان تصلّب و تعصّب دارد ورای او درین باب شنیع و قبیح و فضیح و فظیع ست و ناهیک بهذا القول شاهدا علی انحراف البخاری عن امیر المؤمنین علیه السلام و کفاک به دلیلا علی سوء رایه و قبح عقیدته و شناعة صنیعه و انهماکه فی التعصّب المخزی بین الانام و أیّ خزی اعظم من ان یبتر الانسان احادیث الرسول صلوات اللّه و سلامه علیه و اله الکرام بمحض هواه و سوء رایه الجالب للهوان و الملام فبتّر اللّه یدی البخاری حیث بتر الاحادیث النبویة و عفا اثره حیث رام طمس معالم الفضائل العلویة و نیز علامه ذو النسبین در کتاب شرح اسماء النبی صلّی اللّه علیه و اله و سلم اوّلا حدیثی از مسلم نقل کرده و بعد ان همان حدیث

ص:467

از بخاری آورده و بعد ان گفته بدأنا بما آورده مسلم لانه آورده بکماله و قطعه البخاری و اسقط منه علی عادته کما تری و هو مما عیب علیه فی تصنیفه علی ما جری و لا سیما اسقاطه لذکر علی رضی اللّه عنه بالجمله هر گاه دیانت حضرت بخاری باین نوبت رسیده که باعتراف اهل نحله او و مریدانش از قدح و جرح غیر مصون و بتعصب و تنکب و انحراف از فضائل جناب امیر المؤمنین و تنقیص و تبتیر و تبدیل و تغییر احادیث جناب سرور مرسلین صلی اللّه علیه و اله اجمعین معیوب و مطعون باشد کی مسلمی بر احادیث و روایات او اعتماد می تواند نمود و چون محتملست که غیر ماهری را در جلالت و عظمت و ریاست و امامت و علو مدارج و سموّ مناقب ابن دحیه که در خدمتگزاری بخاری سعی جمیل نموده زنگ شبهات و تعصبات از خواطر مستفیدین تحقیقاتش زدوده شکی رو دهد لهذا محامد و مناقب او از تصانیف ائمه و مشایخ اهل سنت منقول می شود و ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو الخطاب عمر بن الحسن بن علی بن محمد بن الجمیّل بن فرح بن خلف بن قومس بن مزلال بن ملاّل بن بدر بن دحیة بن فروة الکلبی المعروف بذی النّسبین الاندلسی البلنسی الحافظ لقلت نسبه علی هذه الصورة من خطّه و کان قد قیده و ضبطه کما ههنا الجمیل بضم الجیم و فتح المیم و تشدید الیاء المثناة من تحتها و بعدها لام و هو تصغیر جمیل و فرح بفتح الفاء و سکون الراء و بعدها حاء مهملة و قومس بفتح القاف و ضمها و سکون الواو و کسر المیم و بعدها سین مهملة و مزلال بضم المیم و سکون الزای و بعد اللام الف لام و ملال بفتح المیم و تشدید اللام و بعدها لام و دحیة بکسر الدال المهملة و فتحها و سکون الحاء بعدها یاء مثناة و هو دحیة الکلبی صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الباقی معروف لا حاجة الی ضبطه کان یذکر ان امامة الرحمن بنت أبی عبد اللّه بن أبی البسام موسی بن عبد اللّه بن الحسین بن جعفر بن علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنهم فلهذا کان یکتب بخطّه ذو النسبین بین دحیة و المسین و کان یکتب ایضا سبط أبی البسام اشاره الی ذلک

ص:468

و کان ابو الخطاب المذکور من اعیان العلماء و مشاهیر الفضلاء متقنا لعلم الحدیث النّبویّ و ما یتعلق به عارف بالنحو و اللغة و ایام العرب و اشعارها اکثر بطلب الحدیث فی اکثر بلاد الاندلس الاسلامیة و لقی بها علماءها و مشایخها ثم رحل الی بر العدوة و دخل مراکش و اجتمع بفضلائها ثم ارتحل الی افریقیة و منها الی الدیار المصریة ثم الی الشام و الشرق و العراق و سمع ببغداد من بعض اصحاب ابن الحصین و سمع بواسط من أبی الفتح محمد بن احمد المندائی و دخل الی عراق العجم و خراسان و ما والاها و مازندران کل ذلک فی طلب الحدیث و الاجتماع بائمة الحدیث و اخذ عنهم و هو فی تلک الحال یؤخذ عنه و یستفاد منه و سمع باصبهان من أبی جعفر الصیدلانی و بنیسابور من منصور بن عبد المنعم الهزاوی الخ و حافظ جلال الدین سیوطی در بغیة الوعاة گفته عمر بن الحسن بن علی بن محمّد بن الجمیل بن فرح بن دحیة الکلبی الاندلسی البلنسی الحافظ ابو الخطاب کان من اعیان العلماء و مشاهیر الفضلاء متقنا لعلم الحدیث و ما یتعلق به عارفا بالنحو و اللغة و ایام العرب و اشعارها سمع الحدیث و رحل و له بنی الکامل الدار دار الحدیث الکاملیة بالقاهرة و جعله شیخا حدث عنه ابن الصلاح و غیره و مات لیلة الثلثاء رابع عشر ربیع الاول سنة ثلاث و ثلاثین و ستمائة و نیز سیوطی در حسن المحاضرة فی اخبار مصر و القاهره گفته ابن دحیة الامام العلامة الحافظ الکبیر ابو الخطاب عمر بن الحسن الاندلسی البلنسی کان بصیرا بالحدیث متقنا به له حظ وافر من اللغة و مشارکة فی العربیة له تصانیف وطن مصر و ادّب الملک الکامل و درس بدار الحدیث الکاملیة مات اربع عشرة ربیع الاول سنة ثلاث و ثلثین و ستمائة و نیز علاّمه سیوطی در رساله حسن المقصد فی عمل المولد گفته قال ابن خلکان فی ترجمة الحافظ أبی الخطاب ابن دحیة کان من اعیان العلماء و مشاهیر الفضلاء قدم من المغرب فدخل الشام و العراق و اجتاز باربل؟ ؟ ؟ سنة اربع و ستمائة فوجد ملکها المعظّم مظفّر الدّین زین الدین یعتنی بالمولد النّبویّ فعمل له کتابا سماه التنویر فی مولد

ص:469

البشیر النذیر و قرأه علیه بنفسه فاجازه بالف دینار و قد سمعناه علی السّلطان فی سنة خمس و عشرین و ستمائة و علاّمه مقری در نفح الطیب گفته الحافظ ابو الخطاب بن دحیه و هو مجد الدین عمر بن الحسین بن علی بن محمد بن فرح بن خلف الظاهری المذهب الاندلسی کان من کبار المحدثین و من الحفّاظ الثقات الاثبات المحصّلین استوطن بجایة فی مدة أبی عبد اللّه بن تومور و روی بها و اسمع و کان من احفظ اهل زمانه باللغة حتی صار حوشی اللغة عنده مستعملا غالبا و لا یحفظ الانسان من اللغة حوشیها الاّ و ذلک اضعاف محفوظة من مستعملها و کان قصده و اللّه تعالی اعلم ان یتفرّد بنوع یشتهر به دون غیره کما فعل کثیر من الادباء حیث ترکوا طریق العرب و انفردوا بالطریق الآخر و لو سلکوا طریق العرب لکانوا فیه کاحاد النّاس و کذا الشیخ ابو الخطاب بن دحیة له رسائل و مخاطبات کلها مغلقات و کان رحمه اللّه تعالی إذا کتب اسمه فیما یجیزه او غیر ذلک یکتب ابن دحیة و دحیة معا المتشبه به جبرئیل و جبرائیل و یذکر ما ینیف علی ثلاث عشرة لغة مذکورة فی جبرئیل و یقول عبد فاطِرِ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ و هذا فرع انفرد به عمن عداه من اهل العلم قال صاحب عنوان الدّرایة رایت له تصنیفا فی رجال الحدیث لا باس به و ارتحل الی المشرق فی دولة بنی ایوب فرفعوا شانه و قربوا مکانه و جمعوا له علماء الحدیث و حضروا له مجلسا و اقرّوا له بالتقدم و عرفوا انه من اولی الضبط و الاتقان و التفهم و ذکروا احادیث باسانید حولوا متونها فاعاد المتون المحولة و عرف عن تغیرها ثم ذکر الاحادیث علی ما هی علیه من متونها الاصلیة و مثل هذه الحکایة اتفق لابی عمر بن عات فی کتاب مسلم بمراکش ببیت الطلبة منها و محمد بن عبد الباقی زرقانی مالکی در شرح مواهب لدنیه گفته الامام الحافظ المتقن ابو الخطاب عمر بن الحسن بن علی بن محمد المشهور بانه ابن دحیة فانه رحمه اللّه کان یذکر انه من ولد الصحابی دحیة الکلبی بفتح الدال و کسرها قال النور لغتان مشهورتان و الکرمانی اختلف فی الراجحة منهما

ص:470

و الجوهری اقتصر علی الکسر و المجد قدمه الاندلسی البیلی البصیر بالحدیث المعتنی به ذو الحظ الوافی من اللغة و المشارکة فی العربیّة صاحب التصانیف توطن مصر و ادّب الملک الکامل و درس بدار الحدیث الکاملیّة مات رابع عشر ربیع الاول سنة ثلاث و ثلاثین و ستمائة و کمال چیره دستی ابو محمد حسین بن مسعود بغوی که اکابر قوم او را بیحیی دانسته یاد می کنند ملاحظه کردنیست که هر گاه حدیث ولایت را در مصابیح وارد کرده لکن لفظ بعدی را که دلیل قاطع و برهان ساطع بر بودن ولی بمعنی متصرف فی الامر و حاکمست حذف نموده چنانچه در کتاب مذکور گفته

من الحسان عن عمران بن حصین انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال ان علیّا منی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن پس حیرتم بسوی خود می کشد که ایا بغوی را با آن همه جلالت و نبالت و کمال و براعت و تمهّر و ریاست و تصدّر و زعامت که اسفار ائمه کبار ببیان شرح آن مزیّنست این قدر هم تفحّص و تتبع اخبار و آثار جناب سرور مختار علیه و آله سلام الملک الغفّار میسر نشد که بر مثل مسند احمد بن حنبل و صحیح ترمذی و امثال ان از مجامیع حدیث مشهوره برمیخورد و از ان این حدیث شریف را بنهج کامل نقل می ساخت و خویش را از وصمت حذف و اسقاط دور و بر کنار می داشت و چگونه عقل عاقلی قبول خواهد کرد که بغوی بر تمام حدیث ولایت مطّلع نشده با آنکه در صدر مصابیح تصریح نموده باخذ روایات از ترمذی و غیر او و سابقا دانستی که ترمذی در جامع خود این حدیث را مع لفظ بعدی روایت نموده و صنیع بدیع ولی الدین الخطیب ازین هم اعجب و اغربست زیرا که او در کتاب مشکاة المصابیح بعد ذکر این حدیث بحذف لفظ بعدی بمزید جسارت و بی باکی تصریح نموده که این حدیث را ترمذی روایت کرده چنانچه در کتاب مسطور گفته

عن عمران بن حصین ان النّبی صلی اللّه علیه و سلّم قال ان علیّا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن رواه الترمذی پس این غایت خلاعت صاحب مشکاة المصابیح بچشم عبرت دیدنیست که با وصف ارتکاب حذف فضیح و اسقاط قبیح تصریح صریح بروایت ترمذی این حدیث شریف صحیح را می فرماید و خویش را مصداق إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ اَلْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ می نماید و هرگز هرگز بخیال نمی آرد که ستر تخدیع او نزد نقّاد اعلام و از هتک غیر مصون یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی اَللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکافِرُونَ و ابن تیمیه که اصفق اللاحقین و السابقین و اوقح الاولین و الآخرین من الجنّة و الناس اجمعینست از بخاری هم درگذشته بتصریح صریح تکذیب این حدیث صحیح نموده چنانچه بعد تسوید وجه خود بتکذیب حدیث امر حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم صحابه را به اینکه بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام بإمرة سلام کنند و تکذیب حدیث از سید المسلمین و امام المتقین و قائد الغر المحجلین گفته و کذلک

ص:471

عن عمران بن حصین ان النّبی صلی اللّه علیه و سلّم قال ان علیّا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن رواه الترمذی پس این غایت خلاعت صاحب مشکاة المصابیح بچشم عبرت دیدنیست که با وصف ارتکاب حذف فضیح و اسقاط قبیح تصریح صریح بروایت ترمذی این حدیث شریف صحیح را می فرماید و خویش را مصداق إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ اَلْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ می نماید و هرگز هرگز بخیال نمی آرد که ستر تخدیع او نزد نقّاد اعلام و از هتک غیر مصون یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی اَللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکافِرُونَ و ابن تیمیه که اصفق اللاحقین و السابقین و اوقح الاولین و الآخرین من الجنّة و الناس اجمعینست از بخاری هم درگذشته بتصریح صریح تکذیب این حدیث صحیح نموده چنانچه بعد تسوید وجه خود بتکذیب حدیث امر حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم صحابه را به اینکه بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام بإمرة سلام کنند و تکذیب حدیث از سید المسلمین و امام المتقین و قائد الغر المحجلین گفته و کذلک

قوله هو ولی کل مؤمن بعدی کذب علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بل هو فی حیاته و بعد مماته ولی کل مؤمن و کل مؤمن ولیه فی المحیا و الممات فالولایة التی هی ضد العداوة لا تختص بزمان و امّا الولایة التی هی الامارة فیقال فیها و الی کل مؤمن بعدی کما یقال فی صلاة الجنازة إذ اجتمع الولی و الوالی قدم الوالی فی قول الاکثر و قیل یقدم الولی فقول القائل

علیّ ولیّ کل مؤمن بعدی کلام یمتنع نسبته الی رسول اللّه فانه ان أراد الموالاة لم یحتج ان یقول بعدی و ان أراد الامارة کان ینبغی ان یقال و آل علی کل مؤمن انتهی پس این حقد و ضغن و تهور و توغ بنظر امعان ملاحظه باید کرد که چنین حدیث شریف را که ائمه اعلام که اساطین مذهب اهل سنت اند مثل ترمذی و ابن حبان و ضیاء مقدسی در صحاح خود روایت کرده اند و مثل ابن أبی شیبه و حاکم و ابن جریر تنصیص بر صحت آن فرموده و توثیق رجال آن بتصریحات ائمه رجال ثابت بحشم و جزم تکذیب می کند و هیچ سندی از اقوال ائمه نقاد یا وجهی وجیه قابل اعتماد برای ان ذکر نمی کند فسحقا سحته لمن کذب الحدیث الصحیح و ارتکب الکذب القبیح و آنچه فرمایش کرده که اگر مراد از ولایت امارت می بود لفظ والی می گفت پس محض تخرص و تهجم مطرود و اقتراح و تهجس مردودست و لفظ ولی چنانچه بمعنی دوست می آید همچنین بمعنی والی نیز می آید و بقرینه بعدی صریحست در معنای والی و امیر پس چه ضرورست که در مقام افاده امارت لفظ والی گفته آید و جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم کلام را موافق فرمایش و خواهش حضرات اهل سنت نمی فرمود که هر لفظ که ایشان اقتراح کنند همان را ارشاد کند و لفظ دیگر را بفرماید غرض آن جناب افاده امامت جناب امیر المؤمنینست و آن را بکرات و مرات بتصریحات و تلویحات

ص:

ارشاد فرموده هر گاه حدیث غدیر را اهل حقّ پیش کردند حضرات اهل سنت فرمایش کردند که اگر مراد ازین خلافت و امارت می بود حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم در حق جناب امیر المؤمنین می فرمودند انه الولیّ بعدی و هر گاه شیعه لفظ ولیکم بعدی را هم از کتب اهل سنت برآوردند حالا فرمایش دیگر می کنند و می فرمایند که اگر مراد امارت و خلافت می بود لفظ والی ذکر می کرد و می فرمود که هو وال علی کلّ مؤمن و هر گاه این لفظ را هم برمی آریم نظرا الی مکابراتهم توقع آنست که خواهند گفت که والی هم دلالت بر خلافت نمی کند و فرمایش دیگر خواهند فرمود و هکذا بالجمله عاقل دیندار بملاحظه این تعصّبات و هفوات اکابر و ائمه قوم درباره ابطال دلائل اهل حقّ پی بنهایت عجز و زبونی اینها و نهایت بطلان و فساد مبانی مذهب ایشان می برد و می داند که بمحض تقلید اسلاف و حب مذهب آباء ابطال امور واضحه می خواهند و اصلا از تفوه به اکاذیب صریحه و شنائع کلمات سخیفه که اوانی عقلاء از ان احتراز می کنند چه جا اهل علم و فضل که از شان ایشان بغایت بعیدست باکی ندارند و قبل ابن تیمیه کسی از محدثین و متکلمین سنیه اقدام بر حکم بوضع و ابطال و ردّ و قدح و طعن و جرح این حدیث شریف نکرده اری بعد ابن تیمیّه ابن حجر مکی که باشتمال کتابش بر تعصّب شیخ عبد الحق دهلوی معترف و فاضل از زبان حسن بن حسن رشید هم باین اعتراف ایضاح متمسک و متشبث می باشد قدح و جرح این حدیث شریف در سر کرده لکن بر ابطال و تکذیب آن جسارت ننموده در صواعق بجواب حدیث غدیر گفته امّا

روایة بریدة عنه لا تقع یا بریدة فی علیّ فانّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیکم بعدی ففی سنده الاجلح و هو و ان وثقه ابن معین لکن ضعّفه غیره علی انّه شیعی و علی تقدیر الصّحة فیحتمل انّه رواه بالمعنی بحسب عقیدته و علی فرض انّه رواه بلفظه فیتعیّن تاویله علی ولایت خاصّة نظیر

قوله صلی اللّه علیه و سلّم اقضاکم علیّ علی انّه و ان لم یحتمل التاویل فالاجماع علی حقیّة ولایة أبی بکر و فرعیها قاض بالقطع لحقیّتها لابی بکر و بطلانها لعلی لان مفاد الاجماع قطعیّ و مفاد خبر الواحد ظنّی و لا تعارض بین ظنّی و قطعیّ بل یعمل بالقطعی و یلغی الظنّی علی انّ الظنّی لا عبرة به فیها عند الشیعة کما مرّ پس کمال عجبست ازین

ص:473

علامه روزگار که با آن همه مفاخر عالیة المنار و مناقب متلالیة الانوار و تدرّب تام و تمهر حام در تتبع احادیث و اخبار خیر الانام علیه و اله آلاف التحیّة و السلام که شرحی از ان سابقا شنیدی اعتنای بدیگر طرق این حدیث که اجلح در ان واقع نیست نکرده این حدیث را منحصر در طریق واحد وانموده بمزید سلاطت لسان قدح جرح مزعومی آن آغاز نهاده و لطیف تر آنست که ابن حجر در همین کتاب صواعق این حدیث شریف را از ترمذی و حاکم در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام بروایت عمران بن حصین نقل کرده که در سند آن هرگز از اجلح نشانی نیست چنانچه در فصل ثانی باب تاسع که آن را باین عنوان معنون نموده الفصل الثانی فی فضائل علی کرم اللّه وجهه و هی کثیرة عظیمة شهیرة حتی قال احمد ما جاء لاحد من الفضائل ما جاء لعلی و قال اسماعیل القاضی و النّسائی و ابو علی النیسابوریّ لم یرد فی حقّ احد من الصحابة بالاسانید الحسان اکثر مما جاء فی علی قال بعض المتأخرین من ذرّیة اهل البیت النّبویّ و سبب ذلک و اللّه اعلم انّ اللّه اطلع نبیّه علی ما یکون بعده مما ابتلی به علی و ما وقع من الاختلاف لمّا آل إلیه امر الخلافة فاقتضی ذلک و نصح الامة اشهاره بتلک الفضائل لتحصل النّجاة لمن تمسّک به ممّن بلغته ثم لما وقع ذلک الاختلاف و الخروج علیه نشر من سمع من الصحابة تلک الفضائل و بثّها نصحا للامّة ایضا ثم لما اشتدّ الخطب و اشتغلت طائفة من بنی أمیّة بتنقیصه و سبّه علی المنابر و وافقهم الخوارج لعنهم اللّه بل قالوا بکفره اشتغلت جهابذة الحفاظ من اهل السنّة ببثّ فضائله حتی کثرت نصحا للامّة و نصرة للحقّ ثم اعلم انّه سیاتی فی فضائل اهل البیت احادیث مستکثرة من فضائل علی رضی اللّه عنه فلتکن منک علی ذکر و انّه مرّ فی کثیر من الاحادیث السابقة فی فضائل أبی بکر جمل من فضائل علی و اقتصرت هنا علی اربعین حدیثا لانّها من غرر فضائله می فرماید الحدیث الخامس و العشرون

اخرج الترمذی و الحاکم عن عمران بن حصین انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال ما تریدون من علیّ ما تریدون من علیّ انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ

ص:474

کل مؤمن بعدی و مرّ الکلام فی حادی عشر الشّبه علی هذا الحدیث و بیان معناه و ما فیه پس اگر نظر ابن حجر بحدیث مروی از ابن عباس و غیر آن نرسیده بود کاش طریق مروی از عمران بن حصین که خود روایت کرده و آن را از جمله غرر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام دانسته از خاطر خود بر باد نمی داد و در جواب اهل حق آن را منحصر در طریق واحد که در ان اجلح واقع ست نمی ساخت لیکن تعصّب و ناحق کوشی را چه علاجست که آدمی بسبب این مرض مزمن کر و کور و از ادراک واضحات نهایت دور می گردد و عجب که ابن حجر با این همه دعوای محدّثیت و طعن و تشنیع بر اهل حق بمزعومات فاسد و اینهم ندانسته که توثیق اجلح هم در ابن معین منحصر نیست بلکه دیگر اکابر ائمّه سنیّه کما علمت سابقا نیز توثیق اجلح کرده اند و ابو داود و ترمذی و نسائی و ابن ماجه که خود ابن حجر جابجا بروایات شان احتجاج و استدلال می نماید از اجلح در صحاح خود که مدار دین و اسلام سنیّه است روایت می کنند پس زعم انحصار توثیق اجلح در ابن معین مثل زعم انحصار روایت حدیث ولایت در اجلح از غرائب مزعومات فاسده فظیعه و طرائف توهمات بدیعه است و نیز دانستی که ابن حجر در منح مکّیّه شرح قصیده همزیه در ذیل قول ناظم و علی صنو النّبی و من دین فوادی وداده و الولاء گفته و ذلک عملا بما

صحّ عنه صلّی اللّه علیه و سلم اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و ان علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی پس این قول ابن حجر که حق تعالی عزّ شانه و هو اَلَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ او را بان گویا گردانیده صریحست در این که این حدیث شریف صحیحست و قول ناظم را در مدح جناب امیر المؤمنین علیه السلام از آن ماخوذ دانسته و بتصدیق و اذعان آن پرداخته حالا عاقل متدرّب را تهافت و تناقض علمای قوم که وقت مکالمه اهل حق چسان حیران و سراسیمه می شوند و از تکذیب خود و ائمه خویش اصلا باکی نمی کنند بنظر عبرت نگریستنیست که ابن حجر با وصف آنکه تصحیح این حدیث در منح مکیّه نموده و در صواعق هم آن را از غرر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام شمرده و از ترمذی و حاکم نقل آن کرده معذلک در همین کتاب در مقام جواب استدلال اهل حق بقدح و جرح آن

ص:475

و اذعان آن پرداخته حالا عاقل متدرّب را تهافت و تناقض علمای قوم که وقت مکالمه اهل حق چسان حیران و سراسیمه می شوند و از تکذیب خود و ائمه خویش اصلا باکی نمی کنند بنظر عبرت نگریستنیست که ابن حجر با وصف آنکه تصحیح این حدیث در منح مکّیه نموده و در صواعق هم آن را از غرر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام شمرده و از ترمذی و حاکم نقل آن کرده مع ذلک در همین کتاب در مقام جواب استدلال اهل حق بقدح و جرح آن پرداخته پردۀ حیا از روی خود برداشته اما احتمال روایت کردن اجلح حدیث شریف را بالمعنی حسب عقیده خود که ابن حجر بمزیر خرق خرق آن نموده پس رکاکت و سخافت آن پر ظاهرست که اگر مجرد خلق احتمال روایت بالمعنی در هر خبری بغیر سند جاری کرده شود هیچ مطلبی از مطالب دین ثابت نه گردد پس اختراع این احتمال کثیر الاختلال دلیل کمال عجز و واماندگی و بحقیقت هدم مبانی اسلامست امّا آنچه ابن حجر سراییده که بر فرض روایت نمودن اجلح این حدیث شریف را بلفظه تاویل ولایت بولایت خاصّه خواهد شد مثل قول آن جناب

اقضاکم علیّ پس اظهار کمال بعد خویشست از سلیقۀ مناظره زیرا که تاویل ولایت بولایت خاصّه عین تلمیع و تسویل و بسبب عدم معاضدت آن بدلیل غیر قابل التعویل با این همه انشاء اللّه در ما بعد ادلۀ زاهره و براهین باهره بطلان حمل ولایت بر ولایت خاصّه ببسط تمام بمعرض بیان و اظهار خواهم آورد که بملاحظه آن ظاهر خواهد شد که این کلام ابن حجر تفوه و تقول سراسر خسار و تهجم و تهجس صریح البوارست مع ذلک می گویم که چون ارشاد جناب بشیر و نذیر در حق امیر کل امیر علیه و آله الصلوة و السلام

ما استنار الفجر المنیر اقضاکم علیّ مفید اعلمیت و افضلیت آن جنابست پس اگر ولایتی که ابن حجر تنزیل لفظ ولی بر آن می کند در اثبات افضلیت آن جناب مماثل و مساوی

حدیث اقضاکم علی می باشد پس آن هم برای اثبات خلافت آن جناب کافی و وافی و شکوک و شبهات جاحدین را ماحی و عافیست امّا تمسّک ابن حجر باجماع بر خلافت أبی بکر و عمر و ثالث ثلاثه در صورت عدم احتمال تاویل پس نهایت مکابره و تسویل و غایت تخدیع و تضلیلست زیرا که بنای غیر مرصوص اجماع موهوم بادله قاهره و براهین زاهره مهدوم و مثلوم کما بین فی تشیید المطاعن و غیره اما توهم ابن حجر که این حدیث خبر واحدست پس مدفوعست بچند وجه اول آنکه بسبب روایت نمودن جمعی کثیر و جمّی غفیر از اساطین فریقین آن را در مقامات مختلفه و مظان متعدده مع نص جمع منهم علی الصحة و ایراد جمع آخر بالقطع و الحتم و البتّ و الجزم یقین بثبوت آن حاصل می شود دوم آنکه این حدیث شریف را دوازده صحابی روایت کرده اند اول و افضل ایشان خود جناب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلامست چنانچه دیلمی کما فی کنز العمال و مفتاح النجا بروایت آن حضرت نقل کرده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود

یا بریدة ان علیّا

ص:476

ولیکم بعدی فاحب علیّا فانّه یفعل ما یؤمر و نیز این حدیث را آن جناب در ضمن بیان فضائل خود وقت حضور جماعتی از مهاجرین و انصار بمسجد از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم باین الفاظ نقل فرموده

علی اخی و وارثی و ولی کل مؤمن بعدی کما سیجیء عن ینابیع المودة انشاء اللّه تعالی و نیز این حدیث از آن جناب در ضمن واقعه نزول آیه وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ منقولست و حدیث ولایت را در ضمن قصّه نزول این آیه از آن حضرت ابن مردویه و ملا علی متقی در کنز العمّال و محمد محبوب عالم در تفسیر شاهی روایت کرده اند و نیز این حدیث بروایت آن جناب در ضمن سؤال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم خمس اشیا واردست چنانچه خطیب بغدادی و عبد الکریم رافعی در کتاب التدوین و زرندی در نظم درر السمطین و سیوطی در جمع الجوامع و ملا علی متقی در کنز العمال و مرزا محمد بدخشی در مفتاح النجا و محمد صدر عالم در معارج العلی و عجیلی در ذخیرة المال و مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن روایت نموده اند دوّم جناب امام حسن علیه السلام که آن جناب این حدیث را از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم حسب نقل شیخ سلیمان بلخی در ینابیع المودة کما سیجیء انشاء اللّه تعالی باین الفاظ روایت فرموده

اما انت یا علی فمنّی و انا منک و انت ولی کل مؤمن و مؤمنة بعدی سوم حضرت ابو ذر جندب بن جنادة الغفاری و حدیث ولایت را بروایت حضرت او شهردار دیلمی در مسند الفردوس کما فی کتاب الاکتفاء لابراهیم الوصابی و قد سمعت سابقا باین لفظ نقل نموده

علی منّی و انا من علی و علی ولی کل مؤمن بعدی حبّه ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه رافة چهارم عبد اللّه بن عباس و روایت نمودن او شان حدیث ولایت را از افاده ابو داود طیالسی و احمد بن حنبل در مسند و ابو یعلی و حاکم در مستدرک علی الصحیحین و ابو بکر بیهقی و ابن عبد البر در استیعاب و اخطب خوارزم در کتاب المناقب و ابن عساکر در موافقات و اربعین طوال و ابو حامد محمود صالحانی و محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب و محب طبری در ریاض نضره و زرندی در معارج الوصول و سیّد شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل و ابن حجر عسقلانی در اصابه و وصابی در کتاب الاکتفاء و منادی در کنوز الحقائق و احمد بن الفضل بن محمد با کثیر در وسیلة المآل و مرزا محمد بدخشانی در مفتاح النجا و نزل الابرار پنجم ابو سعید سعد بن مالک الخدری و حدیث ولایت امیر المؤمنین علیه السلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از او کما سمعت سابقا نطنزی در کتاب الخصائص العلویة بضمن واقعه غدیر باین الفاظ ذکر کرده

اللّه اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة و رضی الرّبّ برسالتی و الولایة لعلی من بعدی و قد ذکره ابو نعیم الاصفهانی فی کتاب ما نزل من القرآن فی علی

ص:477

و جمال الدین المحدث فی الاربعین ششم براء بن عازب الانصاری الاوسی و حدیث ولایت بروایت و ابو المظفر سمعانی در فضائل الصحابة در ضمن حدیث غدیر باین الفاظ وارد نموده

هذا ولیکم من بعدی اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه هفتم ابو لیلی بن عبد اللّه الانصاری المدنی و حدیث ولایت بروایت او اخطب خوارزم در کتاب المناقب باین الفاظ ذکر نموده

انت امام کلّ مؤمن و مؤمنة و ولیّ کل مؤمن و مؤمنة بعدی هشتم عمران بن الحصین و روایت نمودن او حدیث ولایت را از افاده ابو داود طیالسی و ابن أبی شیبه و احمد بن حنبل و ترمذی و نسائی و حسن بن سفیان و ابو یعلی و ابن جریر و خیثمه بن سلیمان و ابو حاتم بن حبّان و طبرانی و حاکم و ابو نعیم اصفهانی و ابن المغازلی و شیرویه دیلمی و ابو السعادات ابن الاثیر جزری و عز الدّین بن الاثیر و ابن طلحه قرشی و محمد بن یوسف کنجی و محب الدین طبری و ابراهیم بن محمد حموینی و ذهبی و زرندی و سید شهاب الدین احمد و ابن حجر عسقلانی و حسین میبذی و سیوطی و حاجی عبد الوهاب و خود ابن حجر و ملا علی متقی و مرزا مخدوم و ابراهیم وصابی و جمال الدین محدث و علی قاری و احمد بن فضل بن محمد باکثیر و مرزا محمد بدخشانی و محمد صدر عالم و ولی اللّه و محمد بن اسماعیل الامیر و محمد بن علی صبان و مولوی مبین و محمد سالم و مولوی ولیّ اللّه لکهنوی و شیخ سلیمان بلخی ظاهرست نهم بریده بن الحصیب الاسلمی و روایت نمودن او حدیث ولایت را از افاده ابن أبی شیبه و احمد بن حنبل و نسائی و مسعود بن ناصر سجستانی و شیرویه دیلمی و شهردار دیلمی و ابن سبع اندلسی و ضیاء الدین حنبلی و محب طبری و سید شهاب الدین احمد و ابن حجر عسقلانی و شهاب الدین قسطلانی و سیوطی و محمد بن یوسف شامی و ملا علی متقی و ابراهیم وصابی و احمد حافی و شیخانی قادری و مرزا محمد بدخشانی و محمد صدر عالم و مولوی ولی اللّه لکهنوی ثابت و متحققست دهم عبد اللّه ابن عمر و حدیث ولایت بروایت سید علی همدانی در مودة القربی باین نهج نقل کرده

یا أیّها الناس هذا ولیکم بعدی فی الدنیا و الآخرة فاحفظوه یعنی علیّا یازدهم عمرو بن العاص و حدیث ولایت بروایت او کما سمعت سابقا اخطب خوارزم در کتاب المناقب در ضمن مکتوبی که عمرو بمعاویه نوشته باین عنوان ذکر نموده و

قد قال فیه علی ولیّکم بعدی و ذلک علی و علیک و علی جمیع المسلمین دوازدهم وهب بن حمزه در روایت او را کما سمعت سابقا شیخ سلیمان بلخی در

ص:478

ینابیع المودة باین الفاظ نقل کرده

سافرت مع علی بن أبی طالب فرأیت منه بعض ما اکره فشکوته الی النّبی صلی اللّه علیه و سلم فقال لا تقولن هذا لعلی فانه ولیکم بعدی و خود ابن حجر بکی در صواعق

حدیث موضوع مروا ابا بکر فلیصلّ بالنّاس را بزعم روایت نمودن هشت کس از صحابه آن را متواتر پنداشته پس هر گاه نزد ابن حجر از روایت هشت نفر تواتر حاصل می شود و لا ریب حدیث ولایت که از دوازده صحابه مرویست بالاولی متواتر خواهد شد سبحان اللّه فضیلت منحوله عتیقیه را بزعم روایت هشت نفر از صحابه که از جمله آن حضرت عائشه و حفصه هم می باشند متواتر وانمودن و حدیث ولایت را که از دوازده صحابه مرویست خبر واحد گفتن بچه قدر داد انصاف و ترک اعتساف دادنست سوم آنکه ابو محمّد علی بن حزم در محلی بعد نقل روایات منع بیع ماء از چهار صحابه گفته فهؤلاء اربعة من الصحابة رضی اللّه عنهم فهو نقل تواتر لا تحلّ مخالفته ازین عبارت ظاهرست که نقل چهار صحابه نقل تواترست پس حدیث ولایت که از دوازده صحابه مرویست بالاولویة الظاهرة متواتر خواهد بود فالحمد للّه الملک الدّیّان حیث ثبت باوضح برهان انّ حدیث الولایة متواتر لا یستریب فیه من اعتنی بهذا الشأن چهارم آنکه شاه صاحب در باب دهم همین کتاب بجواب طعن دوازدهم از مطاعن أبی بکر گفته اند و آنچه گفته اند که فاطمه را بجز یک کس که خودش بود جواب داد دروغ محضست زیرا که این خبر در کتب اهل سنت بروایت حذیفه بن الیمان و زبیر بن العوام و ابو دردا و ابو هریره و عباس و علی و عثمان و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن أبی وقاص صحیح و ثابتست و اینها اجله اصحاب اند و بعضی ازیشان مبشر به بهشت اند و در حق حذیفه ملا عبد اللّه مشهدی در اظهار الحق حدیث پیغمبر آورده که

ما حدّثکم به حذیفة فصدّقوه و از جمله اینها مرتضی علیست که باجماع شیعه معصوم و باجماع اهل سنت صادقست و روایت عائشه و ابو بکر و عمر را درین مقام اعتباری نیست

اخرج البخاری عن مالک بن اوس بن الحدثان النّصری ان عمر بن الخطاب قال بمحضر فیهم علی و العبّاس و عثمان و عبد الرحمن بن عوف و الزبیر بن العوام و سعد بن أبی وقاص انشدکم باللّه الّذی باذنه تقوم السّماء و الارض أ تعلمون ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لا نورث ما ترکناه صدقة قالوا اللّهم نعم ثم اقبل علی علیّ و العباس و قال انشدکما باللّه هل تعلمان ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال ذلک قالوا اللّهم نعم پس معلوم شد که این خبر هم برابر آیتست در قطعیت زیرا که این جماعت که نام اینها مذکور شد خبر یکی ازیشان مفید یقینست چه جای

ص:479

این جمع کثیر علی الخصوص حضرت علی مرتضی که نزد شیعه معصوم اند و روایت معصوم برابر قرآنست در افاده یقین نزد ایشان انتهی ازین عبارت سراسر رشاقت نهایت ثبوت قطعیت و تحقق حدیث ولایت واضحست زیرا که از ان ظاهرست که خبر یکی ازین جماعت صحابه که اسمایشان ذکر کرده برابر آیت قرآنی و مفید یقینست پس بهر وجهی که خبر یکی ازین جماعت مفید یقین و مساوی با آیه قرآن مبین خواهد بود بهمان وجه یا اولی از ان حدیث ولایت که مردی ست از جماعتی که اسمایشان آنفا ذکر یافت مفید قطع و یقین و مساوی با کلام رب العالمین خواهد بود و نیز ازین کلام مخاطب مزیت و خصوصیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در باب افاده روایت آن حضرت قطع و یقین و مساوات با کلام احسن الخالفین بسبب معصوم بودن آن جناب نزد اهل حقّ ظاهرست و چون عصمت آن حضرت از کلام والد ماجد او در تفهیمات و افادات او درین کتاب و تفسیر واضح و اشکارست و نیز از افادات دیگر سنیّه کالشمس فی رابعة النهار پس خصوصیت آن حضرت نزد خود شاه صاحب و والد او و دیگر اعلام سنیّه ثابت باشد امّا آنچه ابن حجر گفته علی انّ الظنی لا عبرة به فیها عند الشّیعة کما مرّ پس مدفوعست به اینکه از بیان سابق واضح شد که ظن ظنیّت این حدیث از قبیل إِنَّ بَعْضَ اَلظَّنِّ إِثْمٌ می باشد و معذلک اگر این حدیث ظنّی هم بود چون امامت نزد جمهور حضرات اهل سنت از فروعست پس درین باب استدلال باخبار آحاد هم جائز و سائغ باشد و سرتابی این حضرات از ان محض نکول و عدول از مسلمات خویش و مقام کمال استعجاب و استغرابست که اکابر متکلمین و اجله مناظرین این طائفه در مقام اثبات خلافت خلفای خویش با آنکه حسب تصریحاتشان فقدان نص بر آن از واضحاتست باخبار موضوعه صریحة الافتعال و اکاذیب مختلقه واضحة الاختلال احتجاج می نمایند و در مقام استدلال تقریراتی بس رکیک و فضول و تبییناتی بغایت سمج و نامعقول پیش می فرمایند که از ان هیچ عاقلی را حقیت خلافت خلفا هم بخاطر نه می گزرد چه جای حصول ظن بلکه مرتبه جمله از استدلالات در رکاکت بحدّی می رسد که منصفینشان هم بالجا دست از ان برمی دارند بلکه همت بردّ و ابطال آن می گمارند کما دریت نموذجه فی المنهج الاول پس عدم قبول حدیث ولایت و لو سلم کونه خبر الواحد المفید للظنّ خون انصاف ریختنست و بس و نصر اللّه کابلی بتقلید خبر سدید ابن حجر نیز قدح و جرح این حدیث پیش نظر نهاد حیث قال فی الصّواقع الثالث ما

رواه بریدة عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال

ص:480

انّ علیّا منی و انا من علیّ و هو ولی کل مؤمن من بعدی الولی الاولی بالتصرف فیکون هو الامام و هو باطل لأنّ فی اسناده الاجلح و هو شیعی متهم فی روایته فلا یصلح خبره للاحتجاج و لان الجمهور ضعّفوه فلا یحتج بحدیثه و لانه یحتمل انه رواه بالمعنی بحسب عقیدته و لأنّ الولیّ من الالفاظ المشترکة کما سلف و لأنّه من اخبار الآحاد و هی لا تفید الاّ الظنّ و لانه لا یقاوم ما تقدم من النّصوص الدالّة علی امامة من تقدّم علیه بعد از ملاحظه این عبارت ظاهر می شود که کابلی بجواب حدیث ولایت اوّلا عذر شیعیت اجلح و ثانیا ادّعای تضعیف جمهور او را بمیان آورده اسقاط احتجاج بروایت او خواسته و بطلان این هر دو عذر رکیک و واهی از بیان سابق بوجه ابلغ و اوفی دریافتی معهذا دانستی که حدیث شریف منحصر در اجلح نیست بلکه بطرق عدیده دیگر مرویست و صحّت آن از کتب رجال و تنصیصات محققین با کمال ظاهرست پس زعم کابلی انحصار آن را در اجلح بتقلید پر خطر ابن حجر ناشی از نهایت قصور باع و ضیق عطن و قلت تتبع و کثرت تکبّر و تهوّر و عدم مبالات و اعتنا بتجرّح و تاثمست اما احتمال روایت کردن اجلح این حدیث شریف را بالمعنی حسب عقیده خود که بتقلید ابن حجر ذکر کرده پس بطلان آن بجواب ابن حجر مبین شد و ازین جاست که مخاطب قمقام از ذکر آن استحیا کرده با وصف اخذ دیگر مطالب از کابلی از ایراد آن دم بخود کشیده اما اینکه ولی از الفاظ مشترکه است پس جواب آن در ما بعد بدلائل متینه و براهین رزینه انشاء اللّه تعالی می شنوی اما اینکه این خبر از اخبار آحادست پس تفوّه بان اظهار کمال بعد از صدق و سداد و انهماک در ایثار عناد ولد اوست کما ظهر آنفا علی اصحاب الاستبصار و الرشاد امّا آنچه کابلی در آینده و لأنّه لا یقاوم ما تقدّم من النّصوص الدالّة علی امامة من تقدّم علیه پس کلامیست بس غریب زیرا که فقدان نص بر خلافت خلفای ثلاثه امریست مسلم که اکابر قوم بان تصریح کرده اند تا آنکه مخاطب با انصاف هم بآن اقرار و اعتراف دارد پس ادعای کابلی وجود نصوص بر خلافت خلفا عین مخالفت و معاندت محققین عالی فخار و عقوق و مشاقت متکلمین طیب النجار باشد و عجب بر عجب این ست که کابلی بلفظ با تقدم اظهار می کنند که او بعضی از ان نصوص را

ص:481

بمعرض تبیین و ایضاح آورده حال آنکه بر متتبع خبیر واضحست که آنچه کابلی رفیع الدرجات در مطلب ثانی مقصد رابع کتاب خود بان اثبات خلافت خلفای ثلاثه خواسته و مخاطب در تحفه بانتحال آن پرداخته بعضی از ان آیاتیست که آن را دلیل خلافت وانموده کمال حسن فهم و رزانت عقل بر همکنان؟ ؟ ؟ آشکار فرموده و جمله از اخبار موضوعه اهل نحله اوست که بذکر آن قلوب اتباع و اشیاع خویش را منبسط و محبور و مبتهج و مسرور ساخته و نبذه از اخبار است که بنقل آن از کتب اهل حق اعلام وقاحت برافراشته بزعم خود آنرا دلیل قاطع بر مطلب انگاشته و هر عاقلی که اجوبه شافیه و تبیینات وافیۀ این نحیف را که سابقا در رد ابطال این غرائب افادات و عجائب افاضات بمنصه اظهار جا داده ام و لاحقا انشاء اللّه المنعام در مطاوی کلام حسب اقتضای مقام شرح خواهم داد بنظر انصاف ملاحظه فرماید در کمال وضوح خواهد بود که تعبیر کابلی با جلالت خرافات خویش را بنصوص دالّه بر امامت بچه حد مکابره فاضحه و سفسطه واضحه و خطل صریح و هذر قبیح و عناد فاحش و لداد داهش و اعتساف معکوس و مراد منکوسست و مدلول سیاق و سباق عبارت کابلی در ردّ این حدیث که انفا بیان شد آنست که غرض او از کلمه و هو باطل ابطال تمسک باین حدیثست نه ابطال حدیث چنانچه بجواب حدیث غدیر و حدیث منزلت نیز همین کلمه گفته و ابطال این هر دو خبر قصد نه کرده و مخاطب هم ابطال آن از کلامش نه فهمیده که جسارت بر ابطال آن نه نموده و غرض کابلی ازین کلمه این ست که تمسک باین حدیث باطل است نه آنکه این حدیث باطلست آری جسارت بر قدح و جرح این حدیث شریف بتقلید ابن حجر نموده و فرق بیّن بین ابطال الحدیث و ابطال التّمسک به و مخاطب نحریر درین مقام از کابلی هم پا را فراتر نهاده حتما و جزما در پی ابطال حدیث شریف فتاده و مرجع هو در کلام کابلی هو باطل بر خلاف آنچه از کلام کابلی بجواب حدیث غدیر و منزلت فهمیده نفس حدیث را قرار داده و از غرائب امور و طرائف دهور آنست که میرزا محمد بن معتمد خان بسبب مزید خوض در غمار ضغن و شنان و عدم مبالات و قلت کثرات بمواخذه ملک دیان جسارت بر تکذیب لفظ بعدی درین حدیث شریف نموده چنانچه در رسالۀ ردّ البدعة که در حقیقت شدّ البدعة است در مقام تعدید و ردّ اخباری که اهل حق در اثبات افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر سائر اصحاب و اثبات خلافت آن جناب بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بآن متمسک اند گفته سوم بحدیث عمران بن حصین که رسول اللّه علیه السلام فرموده

انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولی کلّ مؤمن جواب آنکه اینجا نیز ولی بمعنی دوستست و لفظ بعدی در آخر حدیث از موضوعاتست و اگر صحیح است از کجا حکم توان نمود به آنکه مراد از بعدی بعد وفات است انتهی عجبست که میرزا محمد بن معتمد خان نهایت دین و دیانت و ورع و امانت و کمال متانت و رزانت عقل و فهم خود باین جسارت سراسر خسارت بر ناظرین منصفین ظاهر فرموده که ادعای وضع لفظ بعدی درین حدیث شریف آغاز نهاده

ص:482

و او ایضاح اتصاف خود بغایت انصاف و حزم و ضبط و برائت از اختلال دماغ و خبط و خلط داده زیرا که خود او این حدیث را بتکرار و اکثار در مصنفات خود ایراد و اصدار نموده چنانچه در مفتاح النجا آن را بیک لفظ از احمد که توثیق رجال آن سابقا از بیان نحیف دانستی نقل کرده و بیک لفظ از دیلمی اخراج نمود و باز روایت نمودن ترمذی و حاکم این حدیث شریف را ثابت کرده و آنفا دانستی که رجال سند ترمذی همه موثق و معدّل و مزکی هستند و خود حاکم به صحیح بودن این حدیث بر شرط مسلم تصریح فرموده و نیز میرزا محمد در مفتاح النجا باثبات رسانیده که این حدیث شریف را ابن أبی شیبه بسند صحیح روایت نموده و نیز در مفتاح النجا اخراج نمودن خطیب و رافعی این حدیث را در ضمن

حدیث سألت اللّه یا علی فیک خمسا ثابت فرموده و بصحت سند این طریق از افادۀ فاضل معاصر در قول مستحسن و نیز یافعی؟ ؟ ؟ و نیز میرزا محمد در مفتاح النجا این حدیث را بضمن حدیث عشر خصال از احمد نقل کرده و علاوه بر آنکه وثاقت رجال آن سابقا از بیان نحیف ظاهر و واضح شد خود میرزا محمد بعد نقل آن تصریح بحسن این حدیث نموده بلکه تصحیح نمودن بعض علما آن را نیز ثابت کرده و نیز گفته که این حدیث شامل مناقب کثیره است و اهل علم را حفظ آن لازم و نیز میرزا محمد در قسم اول باب اول مقصد نزل الابرار این حدیث از ترمذی و حاکم نقل نموده و نیز در همین قسم این حدیث را در ضمن حدیث عشر خصال بروایت احمد ثبت کرده بتحقیق رسانیده که این حدیث بلا خلاف علمای اعلام صحیحست زیرا که در صدر نزل الابرار تصریح کرده به اینکه احادیث قسم اول ابواب مقصد این کتاب احادیثیست که علمای اعلام در صحت آن اختلاف نه کرده اند و نیز میرزا محمد در تحفة المحبین این حدیث را ذکر کرده و گفته که ابن أبی شیبه این حدیث را بسند صحیح روایت کرده و نیز این حدیث را در فصل اول باب رابع از اصل ثالث که موضوع برای ذکر احادیث صحیحه است از احمد نقل کرده و نیز درین فصل این حدیث را از ترمذی و حاکم نقل نموده تصریح بتحسین ترمذی این حدیث را نموده و نیز در تحفة المحبّین در فصل ثانی باب رابع از اصل ثالث که معقود برای احادیث حسان است این حدیث را ذکر نموده تصریح صریح بتوثیق ابن معین اجلح را و تحسین علما حدیث او را فرموده چنانچه گفته

لا تقع با بریدة فی علیّ فانّه منی و انا منه و هو ولیّکم بعدی حم عن بریدة و فی سنده الاجلح بن عبد اللّه ابو حجیّه الکندی شیعی لکن وثقه یحیی بن معین و غیره و حسنوا حدیثه پس اینک روی خطاب بارباب الباب نموده می گویم که للّه شگرفکاری حضرات اهل سنت بچشم انصاف ملاحظه باید فرمود و درک باید کرد که چسان این حضرات بمقابله اهل حق مبتلای کمال اضطرار و انتشار و تحیّر و دهش و قلق و انزعاج و سراسیمگی و از خود رفتگی

ص:483

گردیده افادات علما و محققین خود در کنار انداخته تنصیصات کثیره و تحقیقات عزیره خودشان هم نسیا منسیا می سازند و هرگز با تثبت و تحری و تورع و صدق و امانت و دیانت نمی سازند و از صدور این تعصب و جسارت از میرزا محمد بن معتمد خان در ابطال لفظ بعدی عجب نیست که قبل ازین بکمال حیا و تدین نسبت قدح و جرح حدیث غدیر بابو داود و دیگر محققین نموده حال آنکه خود در نزل الابرار نهایت طعن و تشنیع بر قادح و جارح آن فرموده و نیز بنهایت صدق و دیانت حصر روایت آن در احمد و ترمذی کرده حال آنکه بطلان این حصر عظیم الوزر از افادات خود او در مفتاح النجا و نزل الابرار ظاهر و باهرست و عبارت میرزا محمد بجواب حدیث غدیر قبل عبارت سابقه این ست دوم بحدیث غدیر خم

من کنت مولاه فعلی مولاه و جواب آنست که این حدیث را اگر چه امام احمد و ترمذی در کتاب خود ایراد نموده اند اما ابو داود و دیگر محققین در صحت آن جرح کرده اند و هیچ یکی از علمای حدیث غیر ازین دو بزرگ این حدیث را ذکر نه کرده انتهی و از همه زیاده تر عجب و حیرت بر صنیع بدیع شاه ولی اللّه رو می دهد که با ان که این حدیث را از جمله مناقب عشره جناب امیر المؤمنین علیه السلام از ابن عباس در ازاله الخفا در ماثر آن حضرت روایت فرموده و در قرة العینین از ترمذی و حاکم علی ما هو نقل کرده اند در مقام جواب از حدیث غدیر در ازالة الخفا تحریف حدیث شریف نموده بجای لفظ

انه ولیّکم بعدی انا ولیّکم آوردند یعنی بجای لفظ انه انا نهادند و بعدی را حذف فرمودند قال فی ازالة الخفاء بعد اخراج

روایة الحاکم عن بریدة الاسلمیّ اخرج الحاکم و الترمذی نحوه عن عمران بن حصین قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سریّة و استعمل علیهم علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه فمضی علیّ فی السّریة فاصاب جاریة فانکروا ذلک علیه فتعاقد علیه اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم إذا لقینا النّبیّ اخبرناه بما صنع علیّ قال عمران و کان المسلمون إذا قدموا من سفر بدءوا برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فنظروا إلیه و سلّموا علیه ثمّ یتطرقون الی رحالهم فلمّا قدمت السّریّة سلّموا علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقام احد الاربعة فقال یا رسول اللّه الم تر انّ علیّا صنع کذا فاعرض عنه ثم قام الثانی فقال مثل ذلک فاعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل ذلک فاعرض عنه ثم قام الرابع فقال یا رسول اللّه أ لم تر انّ علیا صنع کذا و کذا فاقبل علیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و الغضب فی وجهه فقال ما تریدون من علی ان علیا منّی و انا منه و انا ولی کل مؤمن انتهی بلفظه و ازین هم بدیع تر آنست که در قرة العینین از تحریف هم در گذشته بجسارت و تهور زبان حقائق ترجمان

ص:484

را بتکذیب و ابطال

حدیث ولیّکم بعدی آلوده قصب السبق در ترویح ارواح نحر نواصب و معاندین دین ربوده حیث قال و از آنجمله حدیث خم غدیر که مدلول آن وصیتست بمودت اهل بیت و تاکید درین معنی که آن حکم باقیست الی یوم القیمة و چون از قرآن مسئول شوند از مودت اهل بیت نیز مسئول شوند و نهی از سبّ اهل بیت و ایذایشان و زیادت

و هو الخلیفه بعدی و هو ولیکم بعدی و مانند آن منکر و موضوع و از تغیرات شیعه است انتهی و از غرائب اموری که ناقد بصیر را بر حقیقت حال این حضرات مطلع گرداند و بطلان دعاوی ایشان را در اتصاف بانصاف بمرتبه کمال رساند این ست که فاضل رشید با این همه دراز نفسیها و بلند پروازیها خارج از آهنگ که آخرها مورث صنوف عار و ننگست بجواب جناب سبحان علیخان اعلی اللّه مقامه فی دار الجنان که حدیث استیعاب ذکر نموده اقتفای آثار حیرت شعار شاه صاحب والا تبار فرموده حرف قدح و جرح آن بر زبان اقدس آورده رونق انصاف و تحقیق خود باین حرف واهی برده که این حدیث باعتبار سند خالی از کلامی نیست الی آخر ما سیجیء و در حقیقت فاضل رشید در این مقام از شاه صاحب یک مرتبه بالاتر رفته سنیه زوری و چیره دستی بمرتبه قصوی رسانیده زیرا که شاه صاحب اگر چه تلمیعا و تدلیسا ابطال حدیث شریف را مدلل بوقوع اجلح بزعم جرحش نموده اند و از طرق دیگر که در ان اجلح واقع نیست بحثی نکرده لیکن فاضل رشید تلمیع و تدلیس را هم از دست داده بصراحت تمام ادعای کلام در سند حدیث استیعاب نموده قدح و جرح حدیث استیعاب در ذهن معتقدین خود راسخ ساخته حال آنکه در سند حدیث استیعاب اجلح واقع نیست و صحت اسناد آن به تنصیص ابن عبد البر و تصریحات ارباب رجال ثابت و متحققست پس چنین حدیث در أبی دلیلی بمقابله اهل حق مقدوح وانمودن کار فاضل رشیدست و بس و حسن علی محدث که او هم تلمیذ مخاطب نحریرست این حدیث شریف را اگر چه در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارد کرده و از ترمذی نقل آن نموده لکن تحریف آن باقتفای صاحب مصابیح و صاحب مشکاة کرده یعنی لفظ بعدی را از فقره

و هو ولی کلّ مؤمن بعدی حذف نموده اگر چه مثل شاه ولی اللّه جسارت بر تبدیل لفظ هو بانا نیافته در رساله تفریح الاحباب گفته

عن عمران بن حصین رضی اللّه عنه ان النّبی صلی اللّه علیه و سلم قال ان علیا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن رواه الترمذی و هر گاه حال پر اختلال ابن تیمیه و ابن حجر و کابلی و میرزا محمد بن معتمد خان شاه ولی اللّه والد مخاطب عالی شان و رشید وحید و حسن علی فرید در اخفای حق و ترویج باطل و جسارت بر قدح و جرح فضل علوی باین مثابه باشد که شنیدی پس جای آن نماند که از صاحب منتهی الکلام شکایتی بر زبان آرم و حرفی بتعقب کلامش در تضعیف این حدیث شریف نگارم که او هم بخرافات و مکابرات مثل ابن حجر و فاضل رشید گول خورده حتما و جزما دعوی ضعف این حدیث شریف بر زبان آورده اگر چه از اظهار علو درجه و غلو تعصب خود بابطال و تکذیب حدیث شریف بر خود لرزیده و تقلید مثل ابن تیمیه و مخاطب وحید درین باب نه پسندیده در ازالة الغین گفته علمای روافض در هر روایتی از مناقب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه که بر لفظ بعد شامل باشد مثل حدیث ضعیف

ان علیّا منی و انا من علی و هو ولی کل مؤمن بعدی بعدیت را بر اتصال حمل می نمایند و معنی حقیقی

ص:485

لفظ مذکور همین بعدیت متصله را قرار می دهند

چهل وجه در اثبات حدیث ولایت

اشاره

قوله و نیز ولی از الفاظ مشترکه است چه ضرور است که اولی بتصرف مراد باشد اقول حیله اشتراک که مخاطب عمدة الشکاک بتقلید کابلی بیباک بغرض ابطال امامت وصی در رد لولاک تشبث بآن نموده انتهاک حرمت انصاف وصفا؟ ؟ ؟ و انفکاک عقده حیا و ولا و اشتباک اشراک جور و جفا در آن پیش نظر وقت اثر نهاده باعث ضرری بدلالت حدیث شریف بر مطلوب علمای کرام اقیال و مؤید مقصود مخاطب محمود با کمال نمی تواند شد بوجوه عدیده و دلائل سدیده

1-استدلال بکلام شاه ولی اللّه درباره آیة «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ» در ازاله الخفاء

اوّل آن که شاه ولی اللّه والد مخاطب در ازالة الخفا عن خلافة الخلفاء بعد ذکر لوازم خلافت خاصه گفته و اصل در اعتبار این اوصاف سه نکته است نخستین آنکه نفوس قدسیّۀ انبیا علیهم السلام در غایت صفا و علو فطرت آفریده شده است و در حکمت الهی بهمان صفا و علو فطرت مستوجب وحی گشته اند و ریاست عالم بایشان مفوض شده قال اللّه تعالی اَللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ و از میان امت جمعی هستند که جوهر نفوس ایشان قریب بجوهر نفوس انبیا مخلوق شده و این جماعت در اصل فطرت خلفای انبیااند در امت بمثال آنکه آئینۀ آهنی از آفتاب اثری قبول می کند که خاک و چوب و سنگ را میسر نیست این فریق که خلاصۀ امت اند از نفس قدسیه پیغامبر صلی اللّه علیه و سلم بوجهی متاثر می شوند که دیگران را میسر نمی آید و آنچه از ان حضرت صلی اللّه علیه و سلم فرا گرفته اند و بشهادت دل فرا گرفته اند گویا دل ایشان آن چیزها را اجمالا ادراک کرده بود و کلام آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم شرح و تفصیل آن معنی اجمالی نمود و بعد از ایشان جماعت دیگراند پایه بپایه فرودتر تا آنکه نوبت عوام مسلمین آمد پس خلافت خاصه آنست که این شخص چنانکه در ظاهر حال رئیس مسلمین شود بحسب وضع طبعی که مراتب استعدادات افراد بنی آدمست در صفا و علو فطرت الامثل فالامثل نیز رئیس امت باشد تا ریاست ظاهر همدوش ریاست باطن گردد و این جماعت که بوضع طبعی خلفای انبیااند در شریعت مسمی اند بصدیقین و شهدا و صالحین و این مضمون مستفاد می شود ازین دو آیۀ کریمه قال اللّه تعالی علی لسان عباده اِهْدِنَا اَلصِّراطَ اَلْمُسْتَقِیمَ صِراطَ اَلَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ و قال تبارک و تعالی فَأُولئِکَ مَعَ اَلَّذِینَ أَنْعَمَ اَللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ اَلنَّبِیِّینَ وَ اَلصِّدِّیقِینَ وَ اَلشُّهَداءِ وَ اَلصّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً پس درین دو آیه افاده فرمود که مطلوب مسلمین و مسئول ایشان در صلوات خویش و مطمح همم ایشان در سلوک مراتب قرب موافقت با جماعه منعم علیهمست و مراد از منعم علیهم این چهار فریق و در جای دیگر یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ الی ان قال إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ نیز اشاره بهمین معنی است یعنی ولی عوام مسلمین افاضل ایشان اند که باقامت صلوات و وصف محسنیت و محبوبیت و غیر آن متصف اند و این معنی را عبد اللّه بن مسعود بیان کرد اخرج ابو عمر فی خطبة الاستیعاب عن ابن مسعود قال انّ اللّه نظر فی قلوب العباد فوجد قلب محمد صلی اللّه علیه و سلم خیر قلوب العباد فاصطفاه و بعثه برسالته ثم نظر فی قلوب العباد بعد قلب محمد صلی اللّه علیه و سلّم فوجد قلوب اصحابه خیر قلوب العباد فجعلهم وزراء نبیّه صلی اللّه علیه و سلم یقاتلون عن دینه

ص:486

و بیهقی مثل آن ذکر کرده الاّ انّه قال فجعلهم انصار دینه و وزاء نبیّه فما راه المؤمنون حسنا فهو عند اللّه حسن و ما رأوه قبیحا فهو عند اللّه قبیح و چنانکه اولویت این فریق در خلافت متحققست اجتهاد این فریق اولی و احقست از اجتهاد دیگران و هر وصفی از اوصاف مذکوره علامات و خواص وارد انحضرت صلی اللّه علیه و سلم در بیان مناقب صحابه گاهی نص فرموده اند باثبات این اوصاف دریشان و گاهی باثبات علامات و خواص تلویح ابلغ من التصریح ادا کرده انتهی ازین عبارت صراحة ظاهرست که شاه ولی اللّه لفظ ولی را در آیۀ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ دلیل امامت و ریاست و خلافت می داند یعنی آن را بر متولّی امور مسلمین حمل می کند پس بهر وجهی که لفظ ولی را در آیه کریمه بر متولی امور مسلمین حمل خواهد کرد بهمان وجه لفظ ولی در حدیث ولایت محمول بر متولی امور مسلمین خواهد بود

2-استدلال بکلام شاه ولی اللّه در ازاله درباره آیة «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ»

وجه دوم آنکه نیز شاه ولی اللّه در ازالة الخفا گفت قال اللّه تعالی فی سورة المائدة یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اَللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی اَلْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی اَلْکافِرِینَ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اَللّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اَللّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اَللّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ یعنی أی مؤمنان هر که برگردد از زمرۀ شما از دین خود پس خواهد آورد خدای تعالی گروهی را که دوست می دارد ایشان را و دوست می دارند او را متواضع اند برای مسلمانان درشت طبع اند بر کافران جهاد می کنند در راه خدا و نمی ترسند از ملامت ملامت کننده این بخشایش خداست می دهدش هر که خواهد و خدا جواد داناست إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ یعنی جز این نیست که کارساز و یاری دهندۀ شما خداست و رسول او و آن مؤمنان که بر پا می دارند نماز را و می دهند زکاة را و ایشان خشوع کنندگان اند یا نماز نافله بسیار خوانندگانند وَ مَنْ یَتَوَلَّ اَللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اَللّهِ هُمُ اَلْغالِبُونَ و هر که دوستی پیدا کند با خدا و با رسول او و با مؤمنان پس هر آینه گروه خدا همون است غالب انتهی ازین عبارت ظاهر است که شاه ولی اللّه لفظ ولی را در آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ الآیة بر کارساز و یاری دهنده حمل می فرماید و ظاهرست که کارساز ترجمه متولی امرست و من الواضح الظاهر و الجلیّ الباهر انّ المتولی لامور المسلمین هو الخلیفة الامام القاهر پس بهر وجهی که لفظ ولی را در آیۀ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ الآیة بر متولی امر حمل خواهند کرد همان وجه برای حمل لفظ ولی در حدیث ولایت بر متولی امر متحقق خواهد شد

3-استدلال بکلام شاه ولی اللّه درباره آیة «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ» در ازاله

وجه سوم آنکه نیز شاه ولی اللّه در ازالة الخفا گفته قوله تعالی إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ انما در کلام عرب برای دلیل جمله سابقه و تحقیق و تثبیت او می آید یعنی أی مسلمانان از ارتداد عرب و جموع مجتمعه ایشان چرا می ترسید جزین نیست که کارساز و ناصر و یاری دهنده شما در حقیقت خداست که می ریزد الهام خیر و می نماید تدبیر امور و رسول او که سررشته ترغیب بر جهاد در عالم آورده اوست و برای امت خود بدعای خیر دستگیر ایشانست و در ظاهر محققین اهل ایمان که باقامت صلاة و ایتاء زکاة بوصف خشوع و نیایش متصف اند و تحمل داعیه الهیه کنند و خدای تعالی بر دست ایشان کارهای نیک در عالم سرانجام فرماید و سبب نزول و ما صدق این آیه صدیق اکبرست لفظ عامست شامل همه محققین و دخول سبب قطعی و بجهت این عموم

ص:487

جابر بن عبد اللّه گفته است نزلت فی عبد اللّه بن سلام انما هجره قومه من الیهود

اخرج البغوی عن أبی جعفر محمد بن علی الباقر إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا انزلت فی المؤمنین فقیل انزلت فی علی فقال هو من المؤمنین چنانکه شیعه گمان کرده اند و قصه روایت می کنند و راکعون را حال از یؤتون الزکاة می گیرند و بر تافتن انگشتری بجانب فقیری در حالت رکوع فرود می آرند و سیاق و سباق آیه را بر هم زنند خدای تعالی اعضای ایشان را از هم جدا سازد چندانکه ایشان آیات متسقه بعضها ببعض را از هم جدا گیرند وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ و مفهوم این کلام آنست که ولایت مسلمانان در کارسازی ایشان خصوصا در مثل این حوادث عظام بسابقین متصفین بصفات کمال لائقست نه غیر ایشان قوله تعالی وَ مَنْ یَتَوَلَّ اَللّهَ الخ امرست بطاعت خدا و رسول و خلیفه رسول و ترغیبست بر آن و بیان آنکه غلبۀ اسلام موقوفست بر آن و سعادت محصورست در ان چون این همه بیان نموده شد باید دانست که وعده خدای تعالی راستست و انجاز این وعده در زمان حیات آن حضرت صلی اللّه علیه و آله و سلم واقع نشده زیرا که فوجی مجتمع برای قتال اهل ارتداد در زمان حیات آن حضرت صلی اللّه علیه و آله و سلم واقع نشد زیرا که فوجی مجتمع برای قتال اهل ارتداد در آن زمان نه برآمد و بعد شیخین در این مدد متطولة نیز قتال مرتدین بجمیع رجال و نصب آلات قتال بوقوع نیامد لا محاله مصداق وعده جنود مجنّده صدیق اکبرست رضی اللّه عنه که بجهت محاربه مرتدین بر آمدند و بعون الهی در اسرع حین و احسن وجوه سرانجام آن امر عظیم دادند و جمع رجال و نصب قتال با فرق مرتدین یکی از لوازم خلافت ست زیرا که خلافت راشده ریاست خلق است در اقامت دین و جهاد اعداء اللّه و اعلای کلمة اللّه بوجهی که وی و تابعان وی درین اقامت ممدوح باشند و ثنا و رضا بایشان متوجه شود و جهاد مرتدین از اعظم انواع اقامت دینست درین آیات اظهر من الشمس فی رابعة النهار و نیز باید دانست که مَنْ یَتَوَلَّ اَللّهَ وَ رَسُولَهُ ترغیب است بتولی خلیفه راشد و صدیق اکبر مورد نصست و آن قطعی الدخولست و این اشاره است بوجوب انقیاد خلیفه راشد و دلالتست بر تحقیق خلافت حضرت صدیق اکبر و نیز باید دانست که حق سبحانه بتاکید گواهی می دهد بر آنکه آن جماعت در وقت قیام بقتال مرتدین محبوبین و محبین و کذا و کذا باشند و این همه صفات کمالست پس اگر حضرت صدیق در خلافت خود بر حق نمی بود جمعی که بامر او اجتهاد کردند و باو بیعت نمودند و باستخلاف او راضی شدند محبین و محبوبین و متصفین باوصاف کمال نباشند و اللاّزم باطل بشهادة اللّه تعالی و نیز باید دانست که اینجا گفته شد فَسَوْفَ یَأْتِی اَللّهُ بِقَوْمٍ و در ظاهر صورت اجتماعیّه آوردن مسلمین از دست حضرت صدیق اتفاق افتاد و این همچنانست که فرمود وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اَللّهَ رَمی اتیان بقوم کذا و کذا فی الحقیقة فعل حقست حق سبحانه و تعالی و حضرت صدیق کالجارحه اند در ان کدام منزلت بالاتر ازین منزلت خواهد بود بعد منزلة الانبیاء صلوات اللّه و سلامه علیهم و کدام کامل مکمل مانند او باشد ذلِکَ فَضْلُ اَللّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اَللّهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ و نیز باید دانست که إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ هر چند

ص:488

لفظ عامست اما مورد نص صدیق اکبرست و دخول مورد نص در عام قطعیست پس صدیق اکبر ولی مسلمانان و کارساز ایشان است و همینست معنی خلافت راشده و صدیق اکبر متصف باقامت صلاة و ایتاء زکاة است با وصف خشوع یا با وصف اکثار نوافل صلاة و این معنی یکی از لوازم خلافت خاصّه است و نیز باید دانست که امر جهاد و قتال منسوب می شود بآمر در عرف شائعست بلکه آمر می باید که احق باین صفات باشد تا پرتو وی در دل دیگران کار کند پس صفات ششگانه در صدیق اکبر رضی اللّه عنه علی اکمل الوجوه متحقق شد و این معنی از لوازم خلافت خاصّه است بلکه می تواند بود که این همه صفات ششگانه صفات صدیق باشد که بطریق تعریض ادا کرده شد انتهی ازین عبارت ظاهر است که شاه ولی اللّه از مزید ولای شیخ اکبر و عتیق افخر خود آیه ولایت را بر خلافت راشده و امامت قاصده و ریاست صحیحه غیر فاسده و سیاست شرعیه غیر کاسده حمل می فرماید و من حیث لا یشعر او یشعر و یکتم و یتحامل تایید و اثبات مرام اهل حق کرام که دلالت کلام ملک علام بر خلافت و امامت مصداق اَلَّذِینَ آمَنُوا ست بابلغ وجوه می نماید و هفوات و خرافات و تلمیعات و تخدیعات اسلاف با انصاف خود که در حمل ولایت بر معنی غیر مراد داد اعتساف و لداد و ترویج زائف صریح الکساد و اشاعت باطل فضیح الفساد داده اند هَباءً مَنْثُوراً می گرداند و کلام خود را مصداق کلمة حق ارید بها باطل می سازد و مبالاتی بانقلاب این دلیل بر خود آن نحریر نبیل بسبب روایات اکابر اساطین مستحقین تکریم و تبجیل که دلالت صریحه دلالت دارد بر نزول این آیه کریمه در حق جناب امیر المؤمنین صلوات و سلامه علیه ما اختلف الاشراق و الاصیل بر نمی دارد فالحمد للّه العاصم من شرور التحریف و التسویل المظهر للحق الابلج ببیان مثل هذا المحدث الجلیل المدمر علی أسّ کلّ تزویق و تضلیل و اما زعم بطلان افاده اهل حق در باب نزول آیۀ کریمه بحق جناب امیر المؤمنین علیه السلام و زعم بطلان قصّه نزول آن پس از عجائب مزعومات و غرائب عشراتست که بحمد اللّه المنان در منهج اول که نزول این آیه کریمه بحق جناب امیر المؤمنین علیه السلام قصّه اعطای آن حضرت خاتم در حالت رکوع اکابر اساطین و اجله محدثین و اعاظم مفسرین مستنین در کتب دینیه خود نقل فرموده اند

4-استدلال بکلام شاه ولی اللّه درباره آیة «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ» بیان ملازمه

وجه چهارم آنکه نیز ولی اللّه در ازالة الخفا گفته مقدمه اولی بیان ملازمت در میان خلافت خاصّه و افضلیت شخصی که باین خلافت مکرمش ساخته بر اهل زمان او پس این ملازمت گاهی تقریر کرده می شود باعتبار سنة اللّه در وقت اراده رحمت فیاض به نسبت امت که در حدیث شریف خلافت و رحمت اشاره بآنست زیرا که حکیم مطلق در وقت اراده رحمت خاص تسلیط مفضولی نمی فرماید و گاهی تقریر کرده می شود باعتبار ظهور داعیه در نفس شخص که غیر افضل اهل زمان این داعیه را قبول نمی کند الطّیبات للطّیبین و گاهی تقریر کرده می شود باعتبار تعیین آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم شخصی را برای خلافت خاص خود که تعیین شخصی برای این امر عظیم از پیغامبر نمی آید مگر افضل امت را و گاهی تقریر کرده می شود باعتبار

ص:489

اتفاق صحابه بر شخصی خاص بوجهی که افضلیت او را مبنای اتفاق خود گردانند زیرا که اجماع صحابه بلکه مسلمین قاطبتهم نمی باشد الا بر آنچه حقست نزدیکتر خدای تعالی و این همه وجوه متوافق اند یکی لازم دیگرست و یکی مشیر بدیگر عباراتنا شتی و حسنک واحد و کل الی ذاک الجمال یشیر وجه اول را از ملازمت حضرت مرتضی تقریر کرده است ان یری اللّه بالنّاس خیرا فسیجمعهم علی خیرهم و وجه ثانی را عبد اللّه بن مسعود ذکر نموده انّ اللّه نظر الی قلوب العباد فوجد قلوب اصحابه خیر قلوب العباد فجعلهم وزراء نبیّه یقاتلون عن دینه وجه ثالث را ابو بکر صدیق و عبد اللّه بن عباس نموده بحدیث مرفوع و مقتضای نص او و وجه رابع را نیز عبد اللّه بن مسعود تقریر کرده است و سفیان ثوری شرح و بیان آن نموده ما راه المسلمون حسنا فهو عند اللّه حسن و قدر أی المسلمون استخلاف أبی بکر ثم قال فی استخلاف عمر افرس النّاس ثلثة الی ان قال و ابو بکر حین استخلف عمر و قال سفیان الثوری من فضل علیّا علی الشیخین فقد خطأ المهاجرین و الانصار و گاهی تقریر کرده می شود به آنکه در کتاب اللّه امر معروف و نهی منکر را تعلیق کرده اند بتمکین فی الارض و مجموع تمکین و این صفات حقیقت خلافة خاصه است و جای دیگر می فرماید کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ پس خیریت لازم امر بمعروف و نهی از منکر ساخته شد و امر بمعروف و نهی از منکر داخل خلافت خاصه است از خواص خلیفه خاص باشد و گاهی تقریر کرده می شود به آنکه تسلیط خلیفه فی حکم اللّه و شریعته و وجوب و انقیاد قوم مراد را در آن امور که منسوب بخلاف اوست نوعی از افضلیتست و این نوع افضلیت لازم خلافت خاصّه است و إلیه الاشاره فی قوله تعالی سَتُدْعَوْنَ إِلی قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ و گاهی تقریر کرده می شود که إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا الآیة با سیاق و سباق خود اشاره است بآنکه ولایت مسلمین سزاوار نیست الا قومی را که یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ الی آخر ما قال صفت ایشان باشد انتهی ازین کلام صراحة ظاهر و مستنیر است که ابن حبر نحریر و محدث معدوم النظیر و صدر کبیر و محقق خبیر تقریر اثبات ملازمت در میان خلافت خاصه و افضلیت شخصی که باین خلافت مکرم و باین ولایت معظم باشد بآیۀ وافی هدایه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا الآیة می نماید و بدلالت سیاق و سباق کلام ملک خلاق در مذاق اهل ایمان و وفاق و تارکین شقاق راسخ می گرداند که مراد از لفظ ولی متولی امور مسلمینست فنعم الاتفاق و بئس الخلاف و النفاق و پر ظاهرست که بهر وجهی که لفظ ولی درین آیه کریمه محمول بر معنی متولی امور مسلمین خواهد بود بهمان وجه بعینه لفظ ولی در این حدیث شریف بر معنی متولی امور مسلمین محمول و توجیه و تاویل سخیف آن مردود و نامقبول و مدحور و نامعقول و تشبث باشتراک بحت احتیال و ازلال مرذول و محض تزویر و تلمیع مغسول فیا عجبا من المخاطب الفطین کیف لم یحتفل بنص ابیه النبیه النبیل المحدث الحفیل

ص:490

و کیف لم یعتن بقول شیخه الاوّاه الذی عنده آیة من آیات اللّه و لم یوجد له عندهم مثیل و لا عدیل فاختار عقوق والده فی ابطال خلافة وصیّ رسول الرّب الجلیل سلام اللّه علیه و اله ما اختلف الاشراق و الاصیل فوجّه التوجیه العلیل و اعمل التاویل الضئیل و اخترع سخیف التخدیع و التسویل و ذهب علی الختل و اتخذه اسهل سبیل و لم یدر انّ کیده فی تضلیل

5-استدلال بکلام أبو شکور در حدیث غدیر و آیة «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ»

وجه پنجم آنکه ابو شکور محمد بن عبد السعید بن محمد الکشی السالمی الحنفی با آنکه تعصبش بمرتبۀ رسیده که عیاذا باللّه کفر اعدای جناب امیر المؤمنین علیه السلام در اول امر ثابت می سازد ولایت امیر المؤمنین علیه السلام بمعنی امامت آن حضرت از حدیث غدیر و آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ ثابت نموده و تاب و مجال قدح و جرح در آن مثل دیگر اهل ممارات نیافته آری بتقیید آن بزمان ما بعد عثمان دل خوش کرده و بصراحت بطلان این تقیید غیر سدید اعتنای نکرده در تمهید فی بیان التوحید اولا گفته و قالت الروافض الامامة منصوصة لعلی بن أبی طالب رضی اللّه عنه بدلیل انّ النبی صلی اللّه علیه و سلم جعله وصیّا لنفسه و جعله خلیفة من بعده حیث

قال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا بنی بعدی ثم هارون علیه السلام کان خلیفة موسی علیه السلام فکذلک علی رضی اللّه عنه و الثانی و هو

ان النبی صلی اللّه علیه السلام جعله ولیّا للناس لما رجع من مکة و نزل فی غدیر خم فامر النبی ان یجمع رحال الابل فجعلها کالمنبر و صعد علیها فقال أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم فقالوا نعم فقال علیه السلام من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و اللّه جل جلاله یقول إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ الآیة نزلت فی شان علی رضی اللّه عنه دلّ انه کان اولی الناس بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و بمقام جواب این عبارت گفته و اما قوله بان النبی صلی اللّه علیه و سلم جعله ولیّا قلنا أراد به فی وقته یعنی بعد عثمان رضی اللّه عنه و فی زمن معاویة رضی اللّه عنه و نحن کذا نقول و کذا الجواب عن قوله تعالی إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا الآیة فنقول ان علیّا رضی اللّه عنه کان ولیّا و امیرا بهذا الدلیل فی ایامه و وقته و هو بعد عثمان رضی اللّه عنه و امّا قبل ذلک فلا ازین عبارت بصراحت تمام ظاهرست که ابو شکور اثبات دلالت حدیث غدیر بر ولی بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای مردم می کند و ظاهرست که مراد از ولایت آن حضرت در قول مستدل ولایت امامتست

ص:491

فکذا فی الجواب و معذلک تقیید آن بزمان ما بعد عثمان دلالت صریحه بر آن دارد که مراد از ولایت امامت است و نیز ازین عبارت ظاهر است که آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ هم دلیل ولایت و امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام است پس در

حدیث ولیکم بعدی نیز مراد از ولایت ولایت امر امت و امامت باشد فللّه الحمد و المنة و کمال الشکر که از افادۀ ابو شکور صور الصدور بکمال وضوح و ظهور بنیان مساعی غیر مشکور و تسویلات غیر مبرور اکابر و اساطین ارباب غرور و اصحاب خدع و زور منهدم و منخزم و مجذوذ و مکسور و جمیع تاویلات علیله و توجیهات غیر وجیهه فاقدین شعور مقهور و مدحور و سائر تصلفات و تعسفات و تعللات و تحیفات ائمه زیغ غیر مستور مکهور و مبهور و کبشات زرافه تخدیع و تلمیع بصارم تبار این علامۀ روزگار منحور فتامل هذا الالزام المستقیم و الافحام المزعج القعد المقیم بعین البصیرة و تلقه بنقاء السریرة و تناوله بید غیر قصیرة و فرّق بعون اللّه بین نسیم السحر و حرّ الظهیرة اما تقیید مدلول حدیث غدیر و مدلول آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ بزمان ما بعد عثمان پس بطلان آن از افادۀ خود خلیفه ثانی واضح و ظاهرست که اثبات مولائیت آن حضرت برای خود و برای هر مؤمن و هر مؤمنه نموده استیصال این احتمال کثیر الاختلال فرموده و این تاویل علیل سنیه چقدر مشابه و مانا است بتاویل سخیف جمعی غفیر از اهل کتاب که با وصف اعتراف و اقرار به نبوت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم مأول می سازند آن را به اینکه نبوت آن حضرت مختص بود برای عرب که آن حضرت مبعوث بود بسوی عرب خاصة و معاذ اللّه آن حضرت نبی عیسائیان و امثال ایشان نبوده پس همچنین حضرات سنیه عند العجر بتقلید اهل کتاب می گویند که امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از حدیث و کلام الهی ثابت لکن امامت آن حضرت مخصوص بود بزمان ما بعد عثمان و معاذ اللّه آن حضرت امام ثلاثه و اتباعشان نبوده فهذا التّاویل مثل تاویل اهل الکتاب حذو النعل بالنعل و حذو القذة بالقذة اما حمل اهل کتاب به نبوت جناب رسالت مآب را بر نبوت خاصه برای عرب پس خواجه نصر اللّه کابلی در صواقع گفته و قد اعترف الیهود و العیسویة و جمّ غفیر من القادریین من النّصاری و من تابعهم من نصارای افرنج بنبوته الاّ انهم یزعمون انه مبعوث الی العرب خاصة و قد سألت قادریّا عنه علیه السلام فقال هو نبی و اسمها فی کتبنا فقلت لم لا تومنون فقال رسولنا فوق روسنا الی السّماء و نیز بطلان حمل ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام که مستفادست از حدیث غدیر و مثل آن بحمد اللّه الباری از افادۀ ملا یعقوب لاهوری که از اعاظم ثقات متاخرین اهل سنت است و غیر جاری شرح صحیح بخاری از

ص:492

افادات او دائر و جاری و سائر و ساری ظاهر و واضحست چنانچه در بحث امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در شرح تهذیب کلام گفته و لما تواتر من

قوله صلی اللّه علیه و سلم من کنت مولاه فعلی مولاه و انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا بنی بعدی بیان التمسّک بالحدیث الاوّل

انه صلی اللّه علیه و سلم جمع الناس یوم غدیر خمّ موضع بین مکة و المدینة بالجحفة و ذلک الیوم کان بعد رجوعه عن حجّة الوداع ثم صعد النبی صلی اللّه علیه و سلم خطیبا مخاطبا معاشر المسلمین أ لست اولی بکم من انفسکم قالوا بلی قال فمن کنت مولاه فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و هذا الحدیث اورده علی رضی اللّه عنه یوم الشوری عند ما حاول ذکر فضائله و لم ینکره احد و لفظ المولی جاء بمعنی المعتق الاعلی و الاسفل و الحلیف و الجار و ابن العم و الناصر و الاولی بالتصرف و صدر الحدیث یدل علی ان المراد هو الاخیر إذ لا احتمال لغیر الناصر و الاولی بالتصرف ههنا و الاول منتف لعدم اختصاصه ببعض دون بعض بل یعم المؤمنین کلهم قال اللّه تعالی وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ و بیان التمسک بالثانی ان لفظ المنزلة اسم جنس و بالاضافة صارعا ما بقرینة الاستثناء کما إذا عرّف باللام فبقی شاملا لغیر المستثنی و هو النّبوة و من جملة ما یدخل تحت ذلک اللفظ الریاسة و الامامة و الی الاول یشیر قوله لأنّ المراد المتصرف فی الامر إذ لا صحّة لکون علی معتقا او ابن عمّ مثلا لجمیع المخاطبین و لا فائدة لغیره ککونه جارا او خلیفا لانه لیس فی بیانه فائدة او ناصل لشمول النصرة جمیع المؤمنین و الی الثانی یشیر قوله و منزلة هارون عامة اخرجت منه النبوة فتعینت الخلافة و ردّ بانه لا تواتر بل هو خیر الواحد و لا حصر فی علی یعنی ان غایة ما لزم من الحدیث ثبوت استحقاق علی رضی اللّه عنه للامامة و ثبوتها فی المال لکن من این یلزم نقی امامة الائمة الثلثة و هذا الجواب من المصنف و توضیحه انه لم یثبت له الولایة حالا بل مالا فلعلّه بعد الائمة الثلثة و فائدة التنصیص لاستحقاقه الامامة الالزام علی البغاة و الخوارج اقول یرد علیه انه کما کانت ولایة النبی صلی اللّه علیه و سلم عامة کما یدلّ علیه کلمة من الموصولة فکذا ولایة علی فیجب ان یکون علی هو الولی لابی بکر دون العکس ازین عبارت ظاهرست که تقیید ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بزمان ما بعد عثمان واهی و باطل و از

ص:493

حلیه صحت عاطل و اشتباه در فساد آن زائل و یقین بعکس آن حاصل و انشاء اللّه المتعال ادله دیگر برای رد و ابطال این احتمال بجواب مخاطب عمدة الاقیال در ما بعد مذکور خواهد شد فانتظر

6-استدلال بکلام مولوی محمد اسماعیل در حقیقت امامت

وجه ششم آنکه مولوی محمد اسماعیل برادرزاده و مخاطب نبیل در رساله که آن را در حقیقت امامت تصنیف کرده می گوید نکته ثانی امام نائب رسولست آنچه سنة اللّه در بندگان خدا بواسطه انبیا و رسل جاری فرمود همان سنت بواسطه ائمه هم جاری می فرماید از ان جمله اتمام حجت است به بعثت ایشان یعنی تا وقتی که بعثت رسول متحقق نمی شود و جحود و انکار ایشان در اشقیا سر بر نمی زند انتقام ملک علام به نسبت اهل معاصی و آثام متحقق نمی گردد قال اللّه تبارک و تعالی وَ ما کُنّا مُعَذِّبِینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً و این اتمام حجت به بعثت ائمه هم ثابت می گردد و قال اللّه تعالی وَ اِضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ اَلْقَرْیَةِ إِذْ جاءَهَا اَلْمُرْسَلُونَ الی آخر القصه مراد ازین قریه انطاکیه است که حواریین حضرت روح اللّه بسوی ایشان مبعوث شده بودند و آخر الامر اهل انطاکیه بایشان بجحود و انکار پیش آمدند و در انتقام ملک علام گرفتار گردیدند و قال اللّه تعالی فیه ایضا وَ ما أَنْزَلْنا عَلی قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ اَلسَّماءِ وَ ما کُنّا مُنْزِلِینَ إِنْ کانَتْ إِلاّ صَیْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ پس این معنی بالیقین باید فهمید که چون در وقتی از اوقات امام قائم گردید و دعوت او بر منصه ظهور رسید لابد حجة اللّه بر جمیع اهل معصیت و فساد تمام شده وقت انتقام الهی ازیشان در رسید پس گویا که معاصی و آثام بمعارضه و مقابله امام باتمام می رسد و لا ریب به سر حد انتقام می کشد و از ان جمله مامور شدن عباد بتفحّص ایشان و طلب معرفت ایشان قال اللّه تعالی یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّهَ وَ اِبْتَغُوا إِلَیْهِ اَلْوَسِیلَةَ و مراد از وسیله شخصیست که اقرب الی اللّه باشد در منزلت کما قال اللّه تعالی أُولئِکَ اَلَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلی رَبِّهِمُ اَلْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ باعتبار منزلت اول رسول است بعد از آن امام که نائب اوست

قال النبی صلی اللّه علیه و سلم ان احب الناس الی اللّه یوم القیمة و اقربهم مجلسا امام عادل

قال النبی علیه السلام من لم یعرف امام زمانه فقد مات میتة جاهلیة و از ان جمله ایفای بعض مواعیدست که حق جل و علا رسول خود را بآن موعود فرموده پس بعض آن را بدست پیغمبر بمرتبه ایفا رسانیده و بعضی دیگر را از دست نائبان او تمام گردانیده کما قال اللّه تعالی هُوَ اَلَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ اَلْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی اَلدِّینِ کُلِّهِ و ظاهر است که ابتدای ظهور دین در زمان پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم بوقوع آمده و اتمام آن از دست حضرت مهدی واقع خواهد گردید همچنانست هلاک کسری و قیصر و تملک خزائن ایشان که آنجناب بان موعود شده بودند و ظهور آن از دست خلفای راشدین واقع گردیده و از ان جمله اتمام امرست که رسول بان مامور شده بودند و ادای آن از امام صورت بست قال اللّه تعالی قُلْ یا أَیُّهَا اَلنّاسُ إِنِّی رَسُولُ اَللّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً و ظاهرست که تبلیغ رسالت به نسبت جمیع ناس از آنجناب متحقق نه گشته بلکه امر دعوت از ان جناب شروع گردید یوما فیوما بواسطۀ

ص:494

خلفای راشدین و ائمه مهدیین رو بتزاید کشید تا اینکه بواسطه امام مهدی باتمام خواهد رسید و همین نیابت را در امور مذکورة الصدر وصایت می نامند یعنی چنانکه وصی در طلب و ادای حقوق قائم مقام منیب می باشد همچنین امام قائم مقام پیغمبرست در معاملاتی که در میان خدا و رسول او منعقد گردیده و از ان جمله است ثبوت ریاست یعنی چنانکه انبیاء اللّه را به نسبت امت یک نوعی از ریاست حاصل است که بملاحظه همان ریاست ایشان را امت این رسول می گویند و این رسول را رسول این امت و در بسیاری از امور دنیویه هم تصرف رسول در ایشان جاری است کما قال اللّه تعالی اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ و در مقدمات اخرویه هم ولایت او ثابت قال اللّه تعالی فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً همچنین امام را هم در دنیا و آخرت مثل این ریاست به نسبت مبعوث إلیهم ثابت

قال النبی صلی اللّه علیه و سلم أ لستم تعلمون انّی اولی بالمؤمنین من انفسهم قالوا بلی فقال اللّهم من کنت مولاه فعلی مولاه و قال اللّه تعالی یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ

قال النبی صلی اللّه علیه و سلم انّهم مسئولون عن ولایة علی انتهی ازین عبارت ظاهرست که ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام که از حدیث غدیر ثابتست و مردم از ان بمفاد حدیث مفسر آیه قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ درین حدیث مفسر آیه کریمه بمعنی امامت باشد پس ولایت را در

حدیث ولیکم بعدی بر معنی دیگر محمول و از ظاهر ان مصروف و معدول نمی کند الا من رایه مالوس معلول و فهمه أفین مرذول و عقله معکوس مدخول فاستبصر و لا تکن ممن اغتاله الغفول و اجتاحه الذهول فتاه فی مهامه ابطال فضل وصی الرسول صلی اللّه علیه و اله ما هبّ القبول

7-لفظ ولی در این حدیث مفید امامت و ریاست است

وجه هفتم آنکه بر هر منصف لبیب و متامل اریب ظاهر و باهر ست که بقرینه لفظ بعدی صراحة لفظ ولی درین حدیث مفید امامت و ریاستست زیرا که محبیت و ناصریت و غیر آن مخصوص بزمان ما بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم نبود مگر آنکه جناب شاه صاحب چنانکه ولایت مؤمنین بمعنی امامت بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از انحضرت مسلوب می سازند ولایت آن جناب برای مؤمنین بمعنی محبیت و ناصریت در زمان جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم از ان حضرت سلب فرمایند و ارشاد فرمایند که آن حضرت العیاذ باللّه در زمان جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم محب و ناصر مؤمنین نبوده لهذا تقیید آن ببعدی واقع شده و ذلک مما یضحک علیه الثکلان و یلعب به الصبیان و لنعم ما قال الوزیر النحریر اعلی اللّه مقامه فی دار الکرامة فی کشف الغمة بعد نقل هذا الحدیث و غیره و انت ایدک اللّه بلطفه إذا اعتبرت معانی هذه الاحادیث

ص:495

الواردة من هذه الطرق امکنک معرفة الحق فانّ قوله أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم

وقوله و هو ولی کل مؤمن من بعدی الی غیر ذلک صریح فی امامته و ظاهر فی التعیین علیه لا ینکره الاّ من یرید دفع الحق بعد ثبوته و التغطیة علی الصواب بعد بیانه و ستر نور الشمس بعد انتشار اشعتها لیس یصح فی الافهام شیء إذا احتاج النهار الی دلیل ق من اغرب الاشیاء و اعجبها انهم یقولون ان

قوله علیه السلام فی مرضه مروا ابا بکر یصلی بالناس نصّ خفی فی تولیة الامر و تقلیده امر الامّة و هو علی تقدیر صحّته لا یدلّ علی ذلک و متی سمعوا حدیثا فی امر علی نقلوه عن وجهه و صرفوه عن مدلوله و اخذوا فی تاویله بابعد محتملاته متنکبین عن المفهوم من صریحه او طعنوا فی راویه و ضعّفوه و ان کان من اعیان رجالهم و ذوی الامانة فی غیر ذلک عندهم هذا مع کون معاویة بن أبی سفیان و عمرو بن العاص و المغیرة بن شعبة و عمران بن حطان الخارجی و غیرهم من امثالهم من رجال الحدیث عندهم و روایتهم فی کتب الصّحاح عندهم ثابتة عالیة یقطع بها و یعمل علیها فی احکام الشرع و قواعد الدین و متی روی احد عن زین العابدین علی بن الحسین و عن ابنه الباقر و ابنه الصّادق و غیرهم من الائمة علیهم السلام نبذوا روایته و اطرحوها و اعرضوا عنها فلم یسمعوها و قالوا رافضی لا اعتماد علی مثله و ان تلطفوا قالوا شیعی ما لنا و لنقله مکابرة للحق و عدولا عنه و رغبة فی الباطل و میلا إلیه و اتباعا لقول من قال انّا وجدنا آباءنا علی امة و لعلّهم رأوا ما جرت الحال علیه او لا من الاستبداد بمنصب الامامة فقاموا بنصر ذلک محامین عنه غیر مظهرین لبطلانه و لا معترفین به استینافا لحمیة الجاهلیة و هذا مجال طویل لا حاجة بنا إلیه و مستتر نماند که فاضل رشید بجهت مهارتی و حذاقتی که در علوم عربیه و فنون ادبیه داشته و عمر عزیزش در ان بغرض ابطال حق و ترویج ضلال صرف کرده در تاویل این حدیث شریف و ابطال دلالتش بر امامت جناب امیر تلمیعی و تسویلی غریب بکار برده چنانچه در ایضاح گفته قوله علاوه حدیثی که در استیعاب آورده اقول اگر چه این حدیث باعتبار سند خالی از کلامی نیست لیکن احقر العباد بر تقدیر تسلیم جوابش عرض می کند که ولی درین حدیث بمعنی دوستست و مراد از بعدیت جائزست که رتبی باشد نه زمانی و چون محبت با حضرت امیر متفرع و مترتب بر حب آن حضرت صلی اللّه علیه و سلمست پس دوستی منافی بعدیت رتبی شیء ثانی از اول نیست تا توهم شود که جواب احقر مخالف ثبوت مماثلت بین المرتبتین ست که سابقا

ص:496

از تحفۀ اثنا عشریه منقول شده و بر تقدیر تسلیم معنی خلافت از ولایت غرض آنکه چون ادله خلافت خلفای ثلاثه نزد اهل سنت موجودست و دلیلی از ان بطریق نمونه سابقا مذکور شده بس جمعا للادلة بعدیت محمول بر بعدیت بفاصله باشد فعلی المستدل نفی هذا الاحتمال لیسلم دلیله عن الاختلال و إذا اتقن الناظر ما ذکر العبد القاصر علم ان تقریر استدلال اهل الخلاف بهذا الحدیث علی مزعومهم غیر تام و مورد لانحاء البحث و الکلام انتهی کلامه بالفاظه اقول بر متامل متدرّب ظاهرست که اراده دوست از لفظ ولی درین حدیث وجهی از جواز ندارد چنانچه از وجوهی که بمعرض عرض آمد و خواهد آمد و ظاهرست لیکن هر گاه فاضل رشید مراد از بعدی بعدیت رتبی گرفته معنایش این خواهد بود که جناب امیر علیه السلام محبوب خلق بوده بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم پس مفادش آن خواهد بود که بعد جناب رسالت مآب از همه کس در صفت محبوبیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مقدمست و بر همه کس واجب است که شرعا و دینا جناب امیر علیه السلام را بعد جناب رسالت مآب از همه کس محبوب تر دانند و بدیهی است که احبیّت دلیل افضلیتست چنانچه انشاء اللّه تعالی در مجلد حدیث طیر باعتراف ثقات سنیه مبین خواهد شد و هر گاه افضلیت جناب امیر علیه السلام متحقق گردید بلا کلفت خلافت آن جناب بمنصۀ ظهور رسید و للّه الحمد علی ذلک و آنچه بر تقدیر تسلیم افاده فرموده پس دریافتی که قطع البطلانست و در غایت رکانت و هوان چه قطع نظر از صرف بعدیت از معنای ظاهری امامت جناب امیر برای هر مؤمن ازین حدیث ثابت پس جناب امیر امام خلفای ثلاثه که نزد سنیّه مؤمن بودند نیز باشد و در صورت عدم ایمانشان مطلوب خود حاصل حاجت گفتگو چیست و علاوه تقدم غیر منصوص بر منصوص علیه احدی از عقلا تجویز نتواند کرد و ادلّه خلافت ثلاثه که فاضل رشید ادعایش فرموده اگر از قبیل نصوص است کذب آن از کلام استاذ جنابش ظاهرست و علاوه بر آن دلائل بیشمار تکذیب آن می نماید و اگر این دلائل علاوه نصوص است پس در مقابلۀ نص حجیّت را نشاید و جمع بین الادلّه فرع تکافوست و بدیهیست که امریکه از استنباط مستفاد شود معارض و مکافی ما ثبت بالنصوص نمی تواند شد فعلی المعترض نفی هذا الاستدلال لیسلم کلامه عن الاختلال و إذا اتقن الناظر ما ذکر العبد العاثر القاصر علم ان تقریر اعتراض اهل الخلاف علی الاستدلال بهذا الحدیث علی مزعومهم غیر تامّ و مورد لانحاء البحث و الکلام فانه ظاهر لدی البصیر الناقد و الخبیر الماجد انّه إذا ثبت بنص فصّ خاتم الرسالة ان علیا هو الامام بعده ثبت خلافته من غیر ارتیاب و تحققته امامته عند اولی الالباب مقدم الثلثة علیه مع فقدان النصّ علیهم بالاتّفاق و دلالة الاحادیث الکثیرة المنقولة من طرق اهل العناد و الشقاق یأباه العقل السلیم و الذّهر المستقیم و لا یقبله الا من هو فی تیه

ص:497

الضّلال هائم و عناده و لداده مستمر دائم و الا لزم ان لا یثبت حرمة نکاح الامّهات و البنات ایضا بان یقال ان النهی عن نکاحهن محمول علی الکراهة دون التحریم لدلالة الایات الکثیرة علی حلّیة نکاح النساء علی الاطلاق و التعمیم مثل قوله تعالی و احل اللّه النکاح و اَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی اَلنِّساءِ و غیر ذلک من الایات و الاحادیث المرویّة عن سید الانبیاء و بالجملة إذا عورض بامثال تلک الاستنباطات صرائح النصوص خرجت الایات و الاحادیث عن الحجیّة و صار الشرع اسیرا بایدی اللصوص فصار الحلال حراما و الحرام حلالا و لا تستطیع ان تورد فی اثبات الحق مقالا و لا تجد لردّ هفوات الملحدة مجالا

8-استدلال بکلام ابن تیمیة

وجه هشتم آنکه ابن تیمیه در منهاج السّنة گفته

قوله هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی کذب علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بل هو فی حیاته و بعد مماته ولی کل مؤمن و کل مؤمن ولیه فی المحیا و الممات فالولایة التی هی ضدّ العداوة لا تختص بزمان و اما الولایة التی هی الامارة فیقال فیها و الی کل مؤمن بعدی کما یقال فی صلاة الجنازة إذا اجتمع الولی و الوالی قدم فی قول الاکثر و قیل یقدم الولی فقول القائل علی ولی کل مؤمن بعدی کلام یمتنع نسبته الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فانه ان أراد الموالاة لم یحتج ان یقول بعدی و ان أراد الامارة کان ینبغی ان یقال وال علی کل مؤمن ازین عبارت ظاهرست که با وصف حمل ولایت بر ضد عداوت لفظ بعدی عبث و بیکار بلکه منافی و مناقض عموم ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام اللّه ما اتصل العشی و الابکار خواهد بود پس قطعا و حتما ثابت شد که بسبب لفظ بعدی ولی درین حدیث شریف ماخوذ از ولایت بمعنی محبت نیست و اراده محب یا محبوب ازین هرگز صحیح نمی تواند شد که محبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حیات و بعد وفات سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات هر دو ثابتست پس لابد که محمول بر معنای باشد که آن را اختصاص بر بعد وفات باشد و آن نیست مگر امارت پس بحمد اللّه دلالت این روایت بر امارت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام حسب افادۀ ابن تیمیه رئیس المنکرین و الجاحدین ثابت شده اما زعم ابن تیمیّه که اگر مراد از ولایت امارت می بود وال علی کل مؤمن ارشاد می شد پس مدفوعست با آنکه چنانچه لفظ والی بمعنی امیر می آید همچنین لفظ ولی بمعنی امیر و ولی امرست و لفظ بعدی تعیین این اراده می کند و کسی اتحاد مجی ولی بمعنی والی نمی تواند کرد و شواهد آن از عبارات سابقه ظاهر است پس حصر افاده امارت در لفظ والی وجهی ندارد هر گاه الفاظ عدیده دلالت بر یک معنی کند شارع را اختیارست که هر لفظ که خواهد افادۀ معنی بآن کند اقتراح و تهجس ابن تیمیه و امثال او را دخلی در منع بعض و لزوم ایثار؟ ؟ ؟ بعض آخر نیست

ص:498

و علاوه بر قوله سابقه و لاحقه که از ان تیقن بحمل لفظ ولی بر امیر حاصل می شود در این جا دفع و رفع ارتیاب و وسواس ابن تیمیه ضعیف المراس بکلام عمرو عاص جلالت اساس می نمایم و حظ اوفی از تخجیل و الزام و اسکات این شیخ الاسلام می ربایم پس باید دانست که ابو الموید موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم در کتاب المناقب مکتوبی از عمرو بن العاص بجواب کتاب معاویه نقل کرده و در آن مذکورست و امّا ما نسبت ابا الحسن اخا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم و وصیّه الی الحسد و البغی علی عثمان و سمّیت الصحابة فسقة و زعمت انه اشلاهم علی قتله فهذا کذب و غوایة ویحک یا معاویة اما علمت ان ابا حسن بذل نفسه بین یدی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و بات علی فراشه و هو صاحب السبق الی الاسلام و الهجرة و

قد قال فیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم هو منّی و انا منه و هو منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی

و قد قال فیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم الا من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهم و وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و هو الذی قال علیه السّلام فیه یوم خیبر لاعطین الرّایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله و هو الذی قال فیه یوم الطیر اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک فلمّا دخل علیه قال اللّهم و الیّ و الیّ و قد قال فیه یوم النّضیر علی امام البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله و قد قال فیه علیّ ولیکم من بعدی و ذلک علیّ و علیک و علی جمیع المسلمین و قال انّی مخلف فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی و قال انا مدینة العلم و علیّ بابها ازین عبارت ظاهرست که عمرو عاص از

حدیث علیّ ولیّکم من بعدی ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر خود و بر معاویه و بر جمیع مسلمین ثابت دانسته و ظاهرست که مراد عمرو عاص از اثبات ولایت آن جناب بر خود و بر معاویه و بر جمیع مسلمین غیر امارت و حکومت نمی تواند شد زیرا که ولایت که مشار إلیه ذلک در قول عمروعاصست موصولست بعلی و هر گاه لفظ ولایت موصول بعلی می شود لا بد بمعنی امارت می باشد چنانچه از تتبّع افادت ائمه لغت ظاهر و واضحست جوهری در صحاح اللغة گفته الولی القرب

ص:499

و الدّنو یقال تباعدنا بعد ولی و کل ممّا یلیک أی مما یقاربک و قال وعدت عواد بین ولیک تشعب یقال منه ولیه یلیه بالکسر بینهما و هو شاذ و اولیته الشّیء فولیه و کذاک ولی الوالی البلد و ولی الرّجل البیع ولایة فیهما و اولیته معروفا و یقال فی التعجب ما اولاه للمعروف و هو شاذّ و تقول فلان ولی و ولی علیه کما یقال ساس و سیس علیه و عبد الرحیم بن عبد الکریم صفی پوری در منتهی الارب گفته ولی الشیء و علیه ولایة بالفتح و الکسر دست یافت بر آن و تصرف کرد در ان یقال ولی الوالی البلد و فلان ولی و ولی علیه کما یقال ساس علیه و سیس علیه و محمّد طاهر کجراتی در مجمع البحار گفته و فی شرح العقیدة کما تکونوا یولی علیکم فان تکونوا عادلین سلّط علیکم الامیر العادل و ان کنتم ظالمین علی رعیّتکم

بحدیث کلّکم راع سلّط علیکم مثلکم حتی جوزیتم فی الدنیا علی وفق ما عملتم به فان قلت هذا یدلّ علی انّ الدنیا دار الجزاء و لیس کذلک و انما هی دار الابتلاء قلت تسلیط الظالم علی الظّالمین لقطع ظلم الظّالمین فقد قیل الظّلم لا یدوم و ان دام دمّر أی اهلک الخلق و خرب المظلوم پس لفظ علی و علیک و علی جمیع المسلمین به سه وجه اثبات امارت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر تمام انام می نماید اوّل آنکه هر گاه ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر عمرو عاص ثابت شد بر سائر اهل اسلام نیز ثابت خواهد شد لعدم الفرق و لزوم الخرق دوم آنکه هر گاه ولایت آن جناب بر معاویه ثابت شد ولایت آن حضرت بر جمیع انام ثابت خواهد شد لبطلان القول بالفصل سوم آنکه از قول او و علی جمیع المسلمین بتصریح صریح ثابتست که

حدیث علی ولیّکم دلالت دارد بر ثبوت ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر جمیع مسلمین و الحمد للّه علی وضوح الحقّ و الیقین و رهوق مکابرات المشککین و المسوّلین

ص:500

9-استدلال بروایت منسوب بحسن مثنی

وجه نهم آنکه محبّ الدین ابو العباس احمد بن عبد اللّه بن محمد الطبری المکی الشافعی که فضائل زاهره و مناقب فاخره و معالی باهره و محاسن ظاهره و محامد باذخه و مدائح شامخه او انشاء اللّه و در ریاض النضره فی فضائل العشره گفته لقد احسن الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب حیث قال لبعض الرّافضة لو کان کما تقولون انّ النبی صلی اللّه علیه و سلّم اختار علیّا لهذا الامر و القیام علی الناس بعده فانّ علیّا اعظم الناس خطیئة و جرما إذ ترک امر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان یقوم به و یعذر الی النّاس فقال له الرافضیّ الم یقل النّبی صلی اللّه علیه و سلم

من کنت مولاه فعلی مولاه فقال اما و اللّه لو یعنی بها رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الامر و السّلطان لافصح بها کما افصح بالصّلاة و الزّکوة و الحج و الصیام و لقال یا ایّها الناس انّه الولی بعدی فاسمعوا له و اطیعوا اخرجه ابن السمان فی الموافقة ازین روایت که ابن السّمان عمدۀ اکابر اعیان الممیز المبین؟ ؟ ؟ من الغث و البهتان در کتاب موافقت بغرض بی اصل که سراسر مجازفت و هزلست اعنی اثبات موافقت واقعیه اهلبیت علیهم السلام باصحابه وارد فرموده و محب طبری هم بسبب ابتلا بحب اسلاف با انصاف خود اثبات احسان در ان نموده نهایت لطف و غایت منت و امتنان من حیث لا یشعر بر اهل حق و ایقان و ارباب عرفان و ایمان نهاده فکلمته

کلمة حق ارید بها باطل کما لا یخفی علی من فرّق الحالی من العاطل واضح و ساطع و لامعست که اگر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بخطاب مردم در حق جناب امیر علیه السّلام ارشاد می فرمود انه الولی بعدی فاسمعوا له و اطیعوا این ارشاد باسداد در تصریح و افصاح و تنصیص و ایضاح خلافت و امامت و سلطنت و ریاست کافی و بسند و برای ازالۀ امراض شکوک و وساوس و ازاحه اسقام و مواجس تریاق نافع و علاج سودمند می بود پس معلوم شد که لفظ انه الولیّ بعدی نص صریح و تصریح صحیح بر خلاف و امامتست و ظاهر و بدیهیست که انه الولی بعدی و انّ علیّا ولیّکم بعدی متحد السیاق و مرتبط الانطباق بلا توهم شیء من الاختلاف و الافتراق بلکه ثانی ابلغ و اصرع نزد ارباب فهم و موصوفین بسلامت مذاقست فانزاح بحمد اللّه رافع السّماک و توهم الاشتراک السائق الی الالتباس و الهلاک الرّادع القادع عن فهم معنی نص افصح من نطق بالضّاد المخاطب بلولاک و ظهران هذا التوهم احتیال فاسد و تسویل کاسد لا یشک فی سخفه و وهنه شاک فلیبک علی ضیاع سعی المدغلین من اولیائهم کلّ باک و لیفرح لابتلاج صبح الحق کل زاک و اگر متعصب عنید مکابر و مجادل مشکک در امر ظاهر از جا در آید و بسراید که این روایت حسن بن حسن

ص:501

لفظ

انه الولیّ بعدی را بضمیمه فاسمعوا له و اطیعوا نص بر خلافت و امامت گردانیده نه محض لفظ

انّه الولیّ بعدی را پس

حدیث انّ علیّا ولیّکم بعدی نص بر خلافت و امامت نباشد و معاذ اللّه دعوی اتحاد هر دو مضمون از هم پاشد پس به تبکیت و افحام و تخجیل و الزام این معاند مجادل و مکابر غافل و متعصب فی اهل بادنی عنایت سهله میسر و حاصلست زیرا که پر ظاهرست که فاسمعوا له و اطیعوا تفریعست بر

انه الولیّ بعدی و معلوم ارباب فهومست که تفریع فرع می باشد و متفرع علیه اصل پس ثابت شد که اصل کلام در افاده مرام یعنی اثبات خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و لو بالفرض و التقدیر علی زعم الخصام فقرۀ شریفه

انه الولی بعدی ست پس اگر این فقره نص امامت و خلافت نباشد کلام منسوب بحسن بن حسن نهایت غیر حسن بلکه لغو علی حسب مزعوم اهل الضغن و الاحن باشد زیرا که او در معرض تبیین کلامی بود که بان افاده امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام صراحة و نصّا حاصل شود پس می باید که درین مقام آن کلام بیان می کرد که آنچه اصل در آنست و نص صریح بر خلافت باشد و بنا بر تشکیک مدحور و توهم مذکور لازم می آید که درین کلام آنچه اصلست دلیل خلافت نباشد و آنچه فرع کلامت دلالت بر خلافت کند و لا ریب عند کلّ اریب افیق فی استهجان هذا الطّریق چه هر گاه سوق کلامی را برای غرضی می کنند پس می باید که آنچه در ان کلام بطریق اصل مسرودست دلالت بر غرض و مقصود بطریق واضح و محمود کند نه اینکه اصل کلام از دلالت بر مرام عاری و عاطل و فرع کلام بر دلالت و اشارت شامل یعنی و ذلک ممّا لا یرضی به عاقل علاوه برین اگر افاده نص امامت منحصر بر کلمه فاسمعوا له و اطیعوا می بود ضم این کلمه با

حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه هم کافی بود پس عدول از

من کنت مولاه فعلیّ مولاه نمودن و بجای آن

انه الولی بعدی را لازم التبیین دانستن وجهی نداشت بلکه بنا بر این می بایست که حسن مثنی بجای کلام خود می گفت لو یعنی بها رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الامر و السّلطان لافصح بها کما افصح بالصّلاة و الزکاة و الحج و الصیام و لقال ایّها الناس انه مولی من کنت مولاه فاسمعوا له و اطیعوا و ظاهرست که هر گاه چنین نگفته یعنی ضم کلمه فاسمعوا و اطیعوا را با

حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه نص خلافت نگردانیده بلکه تغییر و ارشاد بلفظ

انه الولی بعدی لازم دانسته معلوم شد که او را غرض اصلی بلفظ فاسمعوا له و اطیعوا متعلق نیست بلکه او در صدد بیان الفاظیست که همان الفاظ بنفسها من دون لحاظ الی التفریع علیه در دلالت بر امامت نص صریح باشد و نیز ایجاب اطاعت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در احادیث عدیده واقع شده مثل

من اطاعتی فقد اطاع اللّه

ص:502

و من عصانی فقد عصی اللّه و من اطاع علیا فقد اطاعنی و من عصا علیا فقد عصانی و همین کلمه را بحق جناب امیر المؤمنین علیه السلام جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در حدیث متعلق بایه أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ فرموده اند پس بعد جمع حدیث با حدیث

اطیعوا له و اسمعوا بی شبهه و ارتیاب نص صریح بر خلافت و امامت آن حضرت ظاهر شد و مساغ هیچ کلامی و لو کان سخیفا نماند و للّه الحمد علی ذلک و علاوه برین سخن الزامی بس نغز که این توهم را هباء منثورا سازد و اساس بی ثبات آن را از پا در آرد و آنست که اکابر ائمه سنیه فحول از غایت اغماض و ذهول کالرازی فی نهایة العقول و غیره من اصحاب التحامل و ارباب الذهول بر خلاف بداهت کلام واهب کل مسئول و شقاق آثار رسول مقبول بکمال جسارت و وقاحت امر را باطاعت مثبت امامت نمی دانند و شاه صاحب هم بتقلید اسلاف با شرم و آزرم خود این نغمه خارج از آهنگ سراییده و این مکابره و معانده ماحیه آثار عقل و انصاف و فرهنگ در افادات حیرت آیات خود گنجانیده کما یظهر من الرجوع الی کلامه فی جواب حدیث الثقلین پس اولیای این حضرات هرگز مجال ندارند که باز برجعت قهقری رو بسوی تشبث بکلمه اسمعوا له و اطیعوا در اثبات دلالت بر خلافت و امامت آرند فارتج من کل وجه بحمد اللّه المتعال باب القیل و القال و ضاقت الارض بما رحبت علی اصحاب الجدال وَ کَفَی اَللّهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتالَ

10-استدلال بکلام امام حسن علیه السّلام

وجه دهم آنکه سلیمان قندوزی بلخی در ینابیع المودّة خطبه از امام حسن علیه السلام نقل نموده که در ان می فرماید

وقال له أی لعلی علیه السلام جدی صلی اللّه علیه و اله حین قضی بینه و بین اخیه جعفر و مولاه زید بن حارثه فی ابنة عمه حمزة امّا انت یا علی فمتی و انا منک و انت ولیّ کل مؤمن و مؤمنة بعدی فلم یزل أبی یقی جدّی صلی اللّه علیه و سلم بنفسه و فی کل موطن یقدّمه جدّی صلی اللّه علیه و اله و لکل شدة یرسله ثقة منه و طمانینة إلیه ازین ارشاد با سداد جناب امام حسن علیه السلام واضح و ظاهر است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام

امّا انت یا علی فمتی و انا منک و انت ولی کل مؤمن و مؤمنة بعدی فرموده پس حضرت امیر المؤمنین علیه السلام جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم را همیشه بنفس خود وقایت می فرمود و آن جناب انحضرت را در هر موطن تقدیم می بخشید و بسبب مزید ثقت و طمأنینت آن حضرت را برای هر امر شدید ارسال می کرد و ظاهرست که تقدیم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السلام را در هر موطن و ارسال آن جناب انحضرت را در هر امر شدید بسبب مزید ثقت و اطمینان دلیل بین و برهان جلی بر

ص:503

افضلیت و اکرمیت و اقدمیت آن جنابست و چون جناب امام حسن علیه السلام این امر اعنی بخشیدن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم آن جناب را در هر موطن و ارسال آن حضرت را در هر شدیده بعد تفریع و نیابت؟ ؟ ؟ جناب امیر المؤمنین علیه السلام جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم را بنفس خود ذکر فرموده معلوم شد که تقدیم جناب رسالت مآب بر ولایت عهد خود که موجب تفویض امور عظیمه و تقدیم در شدائد فخیمه است معیّن فرموده و بهمین سبب این تقدیم و ارسال که مثبت کمال تعظیم و اجلالست واقع می شد پس باین بیان متین البنیان شبهه در بودن لفظ ولی در حدیث ولایت بمعنی اولی بالتصرف و دلالت آن بر امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باقی نماند

11-استدلال بکلام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

وجه یازدهم شیخ سلیمان القندوزی البلخی در ینابیع المودة گفته

الحموینی بسنده عن سلیم بن قیس الهلالیّ قال رایت علیّا فی مسجد المدینة فی خلافة عثمان انّ جماعة المهاجرین و الانصار یتذاکرون فضائلهم و علیّ ساکت فقالوا یا ابا الحسن تکلّم فقال یا معشر قریش و الانصار اسألکم ممّن اعطاکم اللّه هذا الفضل أ بانفسکم او بغیرکم قالوا اعطانا اللّه و من علینا بمحمد صلی اللّه علیه و سلم قال أ لستم تعلمون انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال انّی و اهل بیتی کنّا نورا نسعی بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق اللّه عز و جلّ آدم باربعة عشر الف سنة فلمّا خلق اللّه آدم علیه السلام وضع ذلک النّور فی صلبه و اهبطه الی الارض ثم حمله فی السفینة فی صلب نوح علیه السّلام ثم قذف به فی النار فی صلب ابراهیم علیه السلام ثم لم یزل اللّه ینقلنا من الاصلاب الکریمة الی الارحام الطاهرة من الاباء و الامهات لم یکن واحد منا علی سفاح قطّ فقال اهل السّابقة و اهل بدر و احد نعم قد سمعناه ثم قال انشدکم اللّه أ تعلمون انّ اللّه عز و جل فضّل فی کتابه السابق علی المسبوق فی غیر آیة و لم یسبقنی احد من الامة فی الاسلام قالوا نعم قال فانشدکم اللّه أ تعلمون حیث نزلت وَ اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ أُولئِکَ اَلْمُقَرَّبُونَ سئل عنها رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال انزلها اللّه عزّ و جل فی الانبیاء و اوصیائهم فانا افضل انبیاء اللّه و رسله و علی وصیی افضل الاوصیاء قالوا نعم قال انشدکم اللّه أ تعلمون حیث نزلت یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ و حیث نزلت إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ و حیث نزلت لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اَللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً و امر اللّه عز و جلّ فیه ان یعلمهم ولاة امرهم و ان یفسّر لهم من الولایة کما

ص:504

فسّر لهم من صلاتهم و زکاتهم و حجّهم فنصبنی للناس بغدیر خم فقال ایّها النّاس انّ اللّه جل جلاله ارسلنی برسالة ضاق بها صدری و ظننت ان الناس مکذبی فاوعدنی ربی ثم قال أ تعلمون انّ اللّه عز و جل مولای و انا مولی المؤمنین و انا اولی بهم من انفسهم قالوا بلی یا رسول اللّه فقال آخذا بیدی من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهم و وال من والاه و عاد من عاداه فقام سلمان و قال یا رسول اللّه ولاء علیّ ما ذا قال ولاؤه کولائی من کنت اولی به من نفسه فعلیّ اولی به من نفسه فنزلت اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً فقال صلی اللّه علیه و سلم اللّه اکبر باکمال الدین و اتمام النعمة و رضاء ربّی برسالتی و ولایة علی بعدی قالوا یا رسول اللّه هذه الایات فی علیّ خاصّة قال بلی فیه و فی اوصیائی الی یوم القیمة قال بینهم لنا قال علی اخی و وارثی و وصیّی و ولیّ کلّ مؤمن بعدی ثم ابنی الحسن ثم الحسین ثم التسعة من ولد الحسین القرآن معهم و هم مع القرآن لا یفارقونه و لا یفارقهم حتی یردوا علی الحوض قال بعضهم قد سمعنا ذلک و شهدنا و قال بعضهم قد حفظنا جلّ ما قلت و لم یحفظ کله و هؤلاء الّذین حفظوا اخیارنا و افاضلنا ثمّ قال أ تعلمون ان اللّه انزل إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً فجمعنی و فاطمة و ابنی حسنا و حسینا ثم القی علینا کساء و قال اللّهم هؤلاء اهل بیتی لحمهم لحمی یؤلمنی ما یؤلمهم و یجرحنی ما یجرحهم فاذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهیرا فقالت أم سلمة و انا یا رسول اللّه فقال انت الی خیر فقالوا نشهد انّ أم سلمة حدثتنا بذلک ثم قال انشدکم اللّه أ تعلمون انّ اللّه انزل یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّهَ وَ کُونُوا مَعَ اَلصّادِقِینَ فقال سلمان یا رسول اللّه هذا عامة أم خاصّة قال امّا المامورون فعامّة المؤمنین و امّا الصّادقون فخاصّة اخی علی و اوصیائی من بعده الی یوم القیمة قالوا نعم فقال انشدکم اللّه أ تعلمون انّی قلت لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی غزوة تبوک خلفتنی علی النّساء و الصبیان فقال انّ المدینة لا تصلح الا بی او بک و انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انه لا نبی بعدی قالوا نعم قال انشدکم اللّه أ تعلمون انّ اللّه انزل فی سورة الحج یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِرْکَعُوا وَ اُسْجُدُوا وَ اُعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ اِفْعَلُوا اَلْخَیْرَ الی آخر السورة فقام سلمان فقال یا رسول اللّه من هؤلاء الذین انت علیهم شهید و هم شهداء علی الناس اجتباهم اللّه و لم یجعل علیهم فی الدین من حرج ملة ابراهیم قال عنی بذلک ثلثة عشر رجلا قال سلمان بیّنهم لنا یا رسول اللّه قال انا و اخی علی واحد عشر من ولدی قالوا نعم قال انشدکم اللّه أ تعلمون ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال فی خطبه فی مواضع متعددة و فی آخر خطبة لم یخطب بعدها ایها الناس انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی فتمسکوا بهما لن تضلّوا فانّ اللّطیف الخبیر اخبرنی و عهد الیّ انهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فقال کلّهم نشهد انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال ذلک ازین روایت سراپا هدایت واضح و لائحست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام در بیان ماثر و سوابق خود که هر یکی از ان دلیلی ساطع و برهانی لامع بر امامت و خلافت و افضلیت و اکرمیت آن جنابست دلائل بیشمار و حجج کثیره ظاهرة الاعتبار عالیة المنار که نصوص صریحه امامت بی فصل و کاشف عوار تلبیسات ارباب هزلست ظاهر و آشکار فرموده بطوری که تمامی حاضرین که از اجله اصحاب بودند مجال رد و انکار ندیدند و باعتراف و اقرار آن گردیدند و پیداست که در طی همین نصوص زاهره و براهین باهره آن جناب ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم

ص:505

الحموینی بسنده عن سلیم بن قیس الهلالیّ قال رایت علیّا فی مسجد المدینة فی خلافة عثمان انّ جماعة المهاجرین و الانصار یتذاکرون فضائلهم و علیّ ساکت فقالوا یا ابا الحسن تکلّم فقال یا معشر قریش و الانصار اسألکم ممّن اعطاکم اللّه هذا الفضل أ بانفسکم او بغیرکم قالوا اعطانا اللّه و من علینا بمحمد صلی اللّه علیه و سلم قال أ لستم تعلمون انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال انّی و اهل بیتی کنّا نورا نسعی بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق اللّه عز و جلّ آدم باربعة عشر الف سنة فلمّا خلق اللّه آدم علیه السلام وضع ذلک النّور فی صلبه و اهبطه الی الارض ثم حمله فی السفینة فی صلب نوح علیه السّلام ثم قذف به فی النار فی صلب ابراهیم علیه السلام ثم لم یزل اللّه ینقلنا من الاصلاب الکریمة الی الارحام الطاهرة من الاباء و الامهات لم یکن واحد منا علی سفاح قطّ فقال اهل السّابقة و اهل بدر و احد نعم قد سمعناه ثم قال انشدکم اللّه أ تعلمون انّ اللّه عز و جل فضّل فی کتابه السابق علی المسبوق فی غیر آیة و لم یسبقنی احد من الامة فی الاسلام قالوا نعم قال فانشدکم اللّه أ تعلمون حیث نزلت وَ اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ أُولئِکَ اَلْمُقَرَّبُونَ سئل عنها رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال انزلها اللّه عزّ و جل فی الانبیاء و اوصیائهم فانا افضل انبیاء اللّه و رسله و علی وصیی افضل الاوصیاء قالوا نعم قال انشدکم اللّه أ تعلمون حیث نزلت یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ و حیث نزلت إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ و حیث نزلت لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اَللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً و امر اللّه عز و جلّ فیه ان یعلمهم ولاة امرهم و ان یفسّر لهم من الولایة کما

ص:

کبار مشایخ الطریقة و کمل فی مقامات السلوک و تفقه فی الدین لینذر قومه إذا رجع إلیهم فرجع الی قندوز و اقام بها زمانا ینشر العلم و الادب و بنی بها جامعا و خانقاها و مدرسا فبدا له ان ینصب هناک الخلیفة محمد صلاح فی مسند الارشاد خلفا عن اخیه محمد میرزا خواجه ابن مولانا خواجه کلان و لامر التدریس العالم الافضل داملا عوض إذ کان قد تمایز بین تلامیذه و نال شرف الاجازة من جانبه العالی و أراد ان یسافر الی بلاد الروم و یروم التوطن فی جوار بیت اللّه الحیّ القیوم فهاجر من قندوز مستصحبا من المریدین نحو ثلاثمائة انفار من اهل الطلب و السّلوک و نزل بغداد فی سنة الف و مائتین و تسعة و سنین من طریق الایران و اکرمه الوالی ببغداد و اعزّ اصحاب الفضائل و المعارف قدومه و اخذ کل نصیبه من فیوض علومه و نهض من بغداد متوجّها الی دار الخلافة العلیة و فی اثناء الطریق وقع المکث فی بعض البلاد مثل موصل و دیار بکر و حلب و غیرها ایاما حتی وصل الی قونیّة و اقام بها ثلث سنین و ستة اشهر و استنسخ هناک بنفسه الفتوحات المکیة و الفصوص و النصوص من النسخ التی کانت بخط مؤلفها العزیز الشیخ الاکبر تغمده اللّه برحمته الواسعة و محفوظة بدار الکتب الکائنة فی مقبرة الشیخ الکبیر قدس سره و خرج من قونیه فی سنة الف و مائتین و سبعین و نزل بدار الخلافة العلیة و نال الالطاف و العواطف السنیة من الحضرة العلیة السلطانیة و بینما هو متهیئ للعزیمة الی جوار بیت اللّه الحرام اقتضت الاسباب الغیبیّة تاخیر العزیمة فتوجّه من جانب السلطنة السنیة العظمی مشیخة تکیة الشیخ مراد النجاری الکائنة فی خارج الباب الادرته الی جنابه و اشتغل بالقیام بامر ارشاد المسترشدین و نشر علم الحدیث و التفسیر للطالبین و فی خلال تلک الاحوال کان لا یتخلف من تالیف الکتب و الرّسائل التی منها ینابیع المودّة الجامعة لمناقب اهل بیت نبینا صلی اللّه علیه و سلم حیث جمعه رحمه اللّه تعالی من الکتب المعتبرة المشهورة و العمدة منها الصحاح الستة التی لا خلاف فی صحبتها بین اهل السنة و الجماعة من المسلمین و ما لان من غیر الصحاح فهو

ص:507

ایضا ممّا لا یمکن القدح و التعرّض فیها حیث هی معاضدة بمحکمات الایات و صحاح الروایات غیر مخالفة لضروریات من الدین و لیس لانکارها طریق لاحد المسلمین ثم انه علی ما علمنا ان الشیخ المشار إلیه هو من السّادات الحسینیة و من اجلّة المشایخ الکرام و من جملة الفضلاء و المحدثین و فیما کتب إلینا ولده العزیز خلیفته الشیخ السید عبد القادر افندی انّ والده رحمة اللّه کان حنفی المذهب نقشبندی المغرب و لا نعتقد فی حقه الا ما علمنا توفی المؤلف رحمه اللّه فی دار الخلافة فی سنة الف و مائتین و سبعین و دفن فی مقبرته المخصوصة فی الخانقاه المرادیة اسبل اللّه علیه شآبیب رحمته و حشره مع من احبّه بمحمد و اهل بیته الطاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین و مخفی نماند که شیخ سلیمان در صدر کتاب ینابیع المودة این عبارت بلیغه نوشته که از ان نهایت اعتماد و اعتبار مرویات آن ظاهرست اما بعد فانّ اللّه تبارک و تعالی قال فی کتابه لحبیبه قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً إِنَّ اَللّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ و قال جل جلاله و تعالت آلاؤه إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً اوجب اللّه مودّة قربی نبیّه و اهل بیت نبیه صلی اللّه علیه و علیهم علی جمیع المسلمین و انه تعالی أراد تطهیرهم عن الرجس تطهیرا کاملا لانه ابتدأ بکلمة انما التی هی مفیدة لانحصار ارادته تعالی علی تطهیرهم و اکدّ بالمفعول المطلق و لما کانت مودّتهم علی طریق التحقیق و البصیرة موقوفة علی معرفة فضائلهم و مناقبهم و هی موقوفة علی مطالعة کتب التفاسیر و الاحادیث التی هی المعتمد بین اهل السنة و الجماعة و هی الکتب الصّحاح الستة من البخاری و مسلم و النّسائی و الترمذی و أبی داود باتفاق المحدثین المتأخّرین و امّا السّادس من الصّحاح فابن ماجة او الدّارمی او الموطا بالاختلاف فجمع مناقب اهل البیت کثیر المحدثین و الفوها کتبا مفردة منهم احمد بن حنبل و النّسائی و سمّیاه المناقب و منهم ابو نعیم الحافظ الاصفهانی و سمّاه بنزول القرآن فی مناقب اهل البیت و منهم الشیخ محمد بن ابراهیم الجوینی الحموینی الشافعی الخراسانی و سماه فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و الزهراء و السبطین

ص:508

و منهم علی بن عمر الدارقطنی سمّاه مسند فاطمة و منهم ابو المؤیّد موفق بن احمد اخطب خطباء خوارزم الحنفی سمّاه فضائل اهل البیت و منهم علی بن محمّد الخطیب الفقیه الشافعی المعروف بابن المغازلی سمّاه المناقب رحمهم اللّه و هؤلاء اخذوا الاحادیث عن مشایخهم بالسّیاحة و الاسفار و بالجدّ و الجهد فی طلب الحدیث من اهل القری و الامصار فکتبوا فی کتبهم اسناد الحدیث الی الصّحابی السّامع الراوی بقولهم حدثنا و اخبرنا فلان مثل اصحاب الصّحاح الستّة و منهم من جمع فضائل اهل البیت فی کتاب مفرد و سمّاه المناقب و لکن لم یظهر اسم المولّف و منهم من جمعها و کتب فیها کتابا مفردا آخذا عن کتب المفسّرین و المحدثین المتقدمین کصاحب جواهر العقدین و هو الشریف العلاّمة السّمهودی المصری رفع اللّه درجاته و وهب لنا برکاته و صاحب ذخائر العقبی و صاحب مودة القربی و هو جامع الانساب الثلثة میر سید علی بن شهاب الهمدانی قدس اللّه سرّه و وهب لنا برکاته و فتوحه و منهم من ذکر فضائل هم فی کتبهم من غیر افراد کتاب لها کصاحب الصواعق المحرقة و هو المحدث الفاضل الفقیه الشیخ ابن حجر الهیتمی الشافعی الثقة و المعتمد بین علماء الشافعیة و صاحب کتاب الاصابة و هو الشیخ الحافظ ابن حجر العسقلانی الشافعی رحمهما اللّه تعالی و صاحب کتاب جمع الفوائد الّذی جمع فیه من الکتابین الکبیرین احدهما جامع الاصول الّذی جمع فیه ما فی الصّحاح السّتّة للشیخ الحافظ مجد الدّین أبی السّعادات المبارک بن محمد الاثیر الجزری الموصلی و ثانیهما کتاب مجمع الزّوائد للحافظ نور الدّین أبی الحسن علی بن أبی بکر بن سلیمان الهیثمی جمع فیه ما فی مسند الامام احمد بن حنبل و أبی یعلی الموصلی و أبی بکر البزّار و معاجم الطبرانی الثلثة و صاحب کنوز الدّقائق و هو الشیخ عبد الرّءوف المناوی المصری و صاحب الجامع الصغیر و هو الشیخ جلال الدین السیوطی المصری و منهم من جمع الاحادیث الواردة فی قیام القائم المهدی علیه الصّلوة و السّلام کعلیّ القاری الخراسانی الهروی و غیره فالمولّف الفقیر الی اللّه المنّان سلیمان

ص:509

بن ابراهیم المعروف بخواجه کلان ابن محمّد معروف المشتهر ببابا خواجه بن ابراهیم بن محمد معروف بن الشیخ السّیّد ترسون الباقی الحسینی البلخی القندوزی غفر اللّه لی و لهم و لآبائهم و امّهاتهم و لمن ولدوا بلطفه و منّه الّف هذا الکتاب آخذا من کتب هؤلاء المذکورین و من کتب علماء الحروف ملحّا الی اللّه و مستعیذا به من التعصّب و الجهل المرکّب و کتم الحق و انکار الصّدق و اظهار الباطل و قبول ما لا طائل تحته و سائلا متضرّعا ملتجئا الی اللّه الهادی ان یلهمنا الحق و الصّدق و یهب لنا البصیرة و الرّشد و یهدینا صراطه المستقیم بفضله العظیم و منّه العمیم اللّهم ارنا الحق حقا و ارزقنا اتباعه و ارنا الباطل باطلا و ارزقنا اجتنابه یا مجیب یا قریب امین یا ربّ العالمین بعزّ ذاتک و جمیل صفاتک و باسمک الاعظم و رسولک الاکرم سیّدنا محمد صلی اللّه علیه و علی اله و سلم و سمّاه ینابیع المودّة لذوی القربی و هو اهل العباء و وسائل السعادة العظمی و معادن البرکات الکبری طلبا لرضاء اللّه و شفاعة رسوله صلی اللّه علیه و سلم و شفاعة اهل بیته و لیکون معهم فی جنات عدن

بحدیث المرء مع من احبّ فاللّه تبارک و تعالی اکرم المسئولین و اجود الجوادین و ارحم الرّاحمین و هو حسبنا وَ نِعْمَ اَلْوَکِیلُ نِعْمَ اَلْمَوْلی وَ نِعْمَ اَلنَّصِیرُ

12-استدلال بفرموده حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله «ولی کل مؤمن بعدی»

وجه دوازدهم آنکه اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته

انبانی مهذّب الائمة ابو المظفر عبد الملک بن علی بن محمد الهمدانی إجازة قال اخبرنا محمّد بن الحسین بن علی البزّاز قال اخبرنا ابو منصور محمد بن محمد بن عبد العزیز قال اخبرنا هلال بن محمد بن جعفر قال حدثنا ابو بکر محمد بن عمرو الحافظ قال حدثنی ابو الحسن علی بن موسی الجزّار من کتابه قال حدثنا الحسن بن علی الهاشمی قال حدثنا اسماعیل بن أبان قال حدثنا ابو مریم عن ثور بن أبی فاختة عن عبد الرّحمن بن أبی لیلی قال قال أبی دفع النبی صلی اللّه علیه و سلم الرّایة یوم خیبر الی علی بن أبی طالب ففتح اللّه علیه و اوقفه یوم غدیر خمّ فاعلم النّاس انه مولی کل مؤمن و مؤمنة

و قال صلی اللّه علیه و سلم انت منّی و انا منک و قال تقاتل علی التاویل کما قاتلت علی التّنزیل و

قال له انت منّی

ص:510

بمنزلة هارون من موسی

و قال له انا سلم لمن سالمک و حرب لمن حاربک

و قال له انت العروة الوثقی

و قال له انت تبین ما اشتبه علیهم بعدی

و قال له انت امام کل مؤمن و مؤمنة و ولیّ کل مؤمن و مؤمنة بعدی

و قال له انت الذی انزل اللّه فیه و اذان من اللّه و رسوله الی النّاس یوم الحج الاکبر

و قال له انت الاخذ بسنّتی و الذات عن ملّتی

و قال له انا اوّل من ینشق عنه الارض و انت معی

و قال له انا عند الحوض و انت معی

و قال له انا اوّل من یدخل الجنة و انت معی تدخل الحسن و الحسین و فاطمة

و قال له ان اللّه امرنی بان اقوم بفضلک فقمت به فی النّاس و بلّغتهم ما امرنی اللّه بتبلیغه

و قال له اتّق الضغائن الّتی فی صدور من لا یظهرها الا بعد موتی اولئک یلعنهم اللّه و یلعنهم اللاّعنون الخ و شیخ سلیمان قندوزی بلخی در ینابیع المودة گفته

اخرج موفق بن احمد اخطب خطباء الخوارزم بسنده عن عبد الرحمن بن أبی لیلی عن ابیه قال دفع النّبی صلّی اللّه علیه و سلم الرّایة یوم خیبر الی علی ففتح اللّه بیده ثم فی غدیر خمّ اعلم الناس انه مولی کل مؤمن و مؤمنة و قال له انت منّی و انا منک و انت تقاتل علی التاویل کما قاتلت علی التّنزیل و انت منّی بمنزلة هارون من موسی و انا سلم لمن سالمک و حرب لمن حاربک و انت العروة الوثقی و انت تبین ما اشتبه علیهم من بعدی و انت امام و ولی کل مؤمن و مؤمنة بعدی و انت الّذی انزل اللّه فیه و اذان من اللّه و رسوله الی النّاس یوم الحج الاکبر و انت الاخذ بسنتی و ذابّ البدع عن ملّتی و انا اوّل من تنشق الارض عنه و انت معی فی الجنّة و اوّل من یدخلها انا و انت و الحسن و الحسین و فاطمة و ان اللّه اوحی الیّ ان اخبر بفضلک فقمت به بین الناس و بلغنهم ما امرنی اللّه بتبلیغه و ذلک قوله تعالی یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الی آخر الآیة ثم قال یا علی اتق الضغائن التی فی صدور من لا یظهرها الا بعد موتی اولئک یلعنهم اللّه و یلعنهم اللاّعنون الخ ازین روایت سراپا هدایت ظاهرست که ابو لیلی بعد ذکر قصه فتح خیبر و بیان حدیث غدیر خم و حدیث منزلت که دلالت این هر دو حدیث بر امامت و وصایت و خلافت و وجوب اطاعت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام

ص:511

قطعی و یقینیست کما بیّنا فی مجلد الغدیر و المنزلة و دیگر ارشادات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام که بنهایت وضوح و ظهور مثبت افضلیت آن حضرت می باشد ارشاد فرمودن آن جناب در حق انحضرت

انت امام و ولیّ کل مؤمن و مؤمنة بعدی بیان نموده و بعد این ارشاد باسدادهم دیگر کلمات بلاغت آیات آن جناب که هر یکی از ان برای اثبات افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کافی و وافی ست پس چگونه لفظ ولی از معنای متولی امر صرف کرده بمعنای دیگر توان گرفت بلکه چنانچه لفظ امام بصراحت تمام بر مطلوب اهل حق کرام که خلافت و امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باشد دلالت دارد همچنان لفظ ولی که بعد لفظ امام مقترنا وارد شده نیز بمعنی اولی بالتصرف و واجب الاطاعة باشد

13-استدلال بحدیث «أنت امام کل مؤمن و مؤمنه»

وجه سیزدهم آنکه نور الدین جعفر مشهور بمیر ملاّ بن سالار بدخشی خلیفه سید علی همدانی در خلاصة المناقب گفته أی دوست بدانکه حبّ مجازی آن باشد یک نقطه سوادیه در نقطه سوادیه دیگر انبساط یابد مقوی ظلمت همدیگر شوند و منشأ حبّ مجازی نفس و رأی است و بغض مجازی آن بود که یکی ازین دو نقطه از نقطه دیگر انقباض یابد و علاقه از میان دو نقطه منقطع گردد نعوذ باللّه من ذلک الهوی و حب حقیقی آن باشد که یک نقطه بیاضیه در نقطه بیاضیه دیگر منبسط گردد و ممد نور همدیگر شوند و منشأ این حبّ حقیقی قلب و روحست و بغض حقیقی آن بود که یکی ازین دو نقطه از نقطه دیگر منقبض شود و تقاطع در میان حاصل آید نعوذ باللّه من ذلک العمی و حبّ و بغض که از وجهی مجازی بود و از وجهی حقیقی باشد از میان نقطه سوادیه و نقطه بیاضیه وجود گیرد لا جرم محبّت و تعظیم سادات واجب باشد و لکن انقیاد ایشان در امر مجهول الحقیقة واجب نباشد الا وقتی که از علما و اتقیا باشند چنانکه امیر سید علی همدانی خصّه اللّه باللطف الصّمدانی زیرا که علم و معرفت امیر ما بر همه عالم مثل آفتاب روشنست و حقیقت حب ارتفاع حجبست بکلی تا باقی با محب باشد یا محبوب و منشأ این حقیقت نیز سرّست و مناسبت جامعه بین المحب و المحبوب افراغ معنی ایشانست در قالب توحید و اتحاد و این معنی را سه وجه ظاهر تعلق دارد این ست که ایمان مورث ولایتست قال اللّه تعالی اَللّهُ وَلِیُّ اَلَّذِینَ آمَنُوا و امیر المؤمنین امام اهل ولایتست

قال صلی اللّه علیه و سلم لعلیّ انت امام کل مؤمن و مؤمنة بعدی پس اهل ولایت امیر المؤمنین را دوست دارند بواسطه ایمان و اهل نفاق دوست ندارند بجهت عدم ایمان انتهی ازین عبارت ظاهرست که امیر ملا حتما و جزما ورود

حدیث انت امام کل مؤمن و مؤمنة بعدی در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت کرده

ص:512

پس هر گاه امامت هر مؤمن و مؤمنه برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام بنص این حدیث شریف ثابت باشد ولایت هر مؤمن و مؤمنه بعد آن حضرت صلی اللّه علیه و آله و سلم که برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام از حدیث ولایت ثابتست نیز بمعنی امامت آن حضرت باشد لان الحدیث یفسّر بعضه بعضا و امیر ملا بن سالار از اجله علمای کبار و اعاظم افاضل جلیل الفخار و افاخم مشاهیر عالی مقدار و اماثل نحاریر طیب النجارست و نهایت شرف و جلالت و غایت فضل و نبالت او آنست که خلیفه سید علی همدانی بوده و حظی وافی و نصیب کافی از معرفت اسرار عرفان و مقامات ایقان ربوده محمد علی بن ظهیر الدین محمد بدخشانی در جامع السلاسل گفته امیر ملا بن سالار نور الدین جعفر لقب اوست قدس اللّه تعالی اسرارهم وی از مشایخ نامدار دیار بدخشست و بعد از خواجه بزرگ یعنی خواجه اسحاق خلیفه دوم علی ثانی امیر سید علی همدانیست نسبت سیادت وی به بست واسطه بامام موسی کاظم می رسد باین نمط امیر ملا بن سالار بن محمد بن جعفر بن خالد بن ابو طالب بن حسین بن محمود بن صالح بن ابراهیم بن عین الجلیل بن علی بن سلیمان بن جعفر بن رامی السباع بن اسماعیل بن ابراهیم بن محاب بن سعد بن عبد اللّه بن امام موسی کاظم رضی اللّه تعالی عنهم جامع بوده میان علم ظاهر و باطن از طفولیت آثار بزرگی از روی مبارک وی لائح و هویدا بوده است چنانچه خود می فرموده اند که در اثنای صغر بر هیچ در و دیوار و سنگ و چوب و کوه و دشت نمی گذشتم الا که مرا بکسب علوم تحریص می کردند و می گفتند که بخوان چون از تحصیل علوم بالکل فراغ یافتم منتظر مرشد کامل می بودم درین ضمن بهر مشایخ عصر خود که می رسیدم و حالت هر یک را می دریافتم او را ازین طریق بیگانه می دیدم روزی در مراقبه مرا غیبتی دست داد و در غیبت چنین نمودند که در فلان وقت درویشی لباس سیاه و علم سیاه برین سرزمین در فلان دشت نازل شود منتظر می بودم چون آن وقت رسید برادر بزرگ خود را بآن دشت فرستادم آن درویش که مرا در واقعه نموده بودند قطب حقانی علی ثانی امیر سید علی همدانی قدس سره بوده اند فی البدیهه او را تصرف نموده بارادت خود مشرف ساختند چون برادرم ان مژده آورده بیان احوال نمود در مراقبه شدم و متوجه احوال امیر کبیر گشتم دیده شد که قیامت قائم شده است و پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم بر حوض کوثر استاد و مردم را آب می دهد من پیش شده بر پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم سلام گفتم و التماس آب نمودم اشاره بجانب اسد اللّه الغالب علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه فرمودند چون حاضر شدم مرا محقق شد که چون اسم شریف امیر کبیر نیز علیست این اشارت پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم امرست مرا بارادت او همان لحظه متوجه ملازمت گشتم و بشرف انایت مشرف شدم و دوازده سال بخدمت شایسته مداومت نمودم

ص:513

درین دوازده سال همیشه کلوخ استنجا درویشان را به پیشانی سوده همواره می کردم آنچه یافتم ازین خدمت یافتم او را خوارق بسیارست نقلست که چون علی ثانی در ولایت کیر و سواد وفات یافت وصیت فرمود که تا فرزندم نور الدین جعفر حاضر شود نعش مرا برندارند و امیر جعفر در ان وقت در روستاق که قریه است از قرای بدخشان تشریف داشت خلفا گفتند که بعید می نماید که امیر جعفر از روستاق بیاید و از ان پس باتفاق او نعش برداشته شود زیرا چه مسافت بسیارست باید برداشت هر چند خلفا سعی نمودند صندوق برداشته نشد این چنین سه نوبت سعی بلیغ نمودند چون علاج پذیر نگشت ناچار جای گذاشته بنشستند ناگاه از غیب ندای بگوش ایشان رسید که بردارید چو دست بصندوق بردند باندک حرکتی برداشته شد براه کافرستان از بدخشان گذرانیده مرقد شریف او را بختلان مدفون ساختند چون امیر جعفر را با خلفا ملاقات افتاد و زبان طعن بر وی دراز کردند که در مسافرت و مشقت همه وقت در حیات و ممات ما در خدمت پیر بودیم چون ملامت از حد گذشت فرمود آنچه از من آید شما از ان مقصّر بودید چون سه نوبت صندوق مرقد او را سعی نمودید و نتوانستید برگرفت من بودم که گفتم بردارید و برداشته تا باینجا آوردم وفات وی بعد از خواجه بزرگ خواجه اسحاق بوده و اللّه اعلم بالصّواب خانقاه و مرقد مبارک او در روستاقست انتهی و والد ماجد مخاطب عظیم المحامد کیفیت اوراد و وظائف اوقات سلسله سید علی همدانی بسند خود از نور الدین جعفر بن سالار نقل نموده هدایت با همان بادیه غفلت و ضلالت و ارشاد سراسیمگان وادی ذهول و جهالت خواسته او را بلفظ مولانا تعبیر کرده و تصریح نموده که او خلیفه سید علی همدانی بوده چنانچه در رسالۀ انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه گفته انبأنی سیدی الوالد إجازة قال انبأنی الشیخ عظمة اللّه الاکبرآبادی إجازة عن ابیه عن جده عن الشیخ عبد العزیز الدهلوی انه قال منقولست از حضرت مولانا نور الحق و الدین جعفر نور اللّه مرقده قلت و مولانا نور الدین جعفر بدخشانی خلیفه امیر سید علی همدانی بودند که کیفیت اوراد و وظائف اوقات سلسلة الکامل المحقق الصمدانی علی الثانی امیر سید علی همدانی قدس اللّه سره العزیز آنست که چون سپیدی صبح صادق بدمد دو رکعت نماز بامداد بگذارد الخ

14-استدلال به فرموده حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله لفظ (ولیکم بعدی)

در حق أمیر المؤمنین علیه السّلام

وجه چهاردهم آنکه ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن علی قال لما نزلت هذه الآیة وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ دعا بنی عبد المطلب و صنع لهم طعاما لیس بالکثیر فقال ص کلوا بسم اللّه من جوانبها فانّ البرکة تنزل من ذروتها و وضع یده اولهم فاکلوا حتی شیعوا ثم دعا بقدح تشرب اولهم

ص:514

ثم سقیهم فشربوا حتی رووا فقال ابو لهب لقد سحرکم و قال صلی اللّه علیه و سلم یا بنی عبد المطلب انی جئتکم بما لم یجئ به احد قطّ ادعوکم الی شهادة ان لا اله الاّ اللّه و الی اللّه و الی کتابه ففروا فتفرّقوا ثم دعاهم الثانیة علی مثلها فقال ابو لهب کما قال المرة الاولی فدعاهم ففعلوا مثل ذلک ثمّ قال لهم و مدّ یده من یبایعنی علی ان یکون اخی و صاحبی و ولیّکم بعدی فمددت یدی و قلت انا ابایعک و انا یومئذ اصغر القوم عظیم البطن فبایعنی علی ذلک قال و ذلک الطّعام انا صنعته ابن مردویه و محمد محبوب عالم در تفسیر شاهی در تفسیر آیه وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ گفته

فی منتخب کنز العمال عن علی کرم اللّه تعالی وجهه قال لما نزلت هذه الآیة وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ دعا بنی عبد المطلب و صنع لهم طعاما لیس بالکثیر فقال کلوا بسم اللّه من جوانبها فان البرکة تنزل من ذروتها و وضع یده اولهم فاکلوا حتی شبعوا ثم دعا بقدح فشرب اولهم ثم سقیهم فشربوا حتی رووا فقال ابو لهب لشدّ ما سحرکم فقال یا بنی عبد المطّلب انّی قد جئتکم بما لم یجئ به احد قط ادعوکم الی شهادة ان لا اله الاّ اللّه و الی اللّه و الی کتابه فنفروا و تفرّقوا ثمّ دعاهم الثانیة علی مثلها فقال ابو لهب کما قال المرة الاولی فدعاهم ففعلوا مثل ذلک ثم قال لهم و مدّ یده من یبایعنی علی ان یکون اخی و صاحبی و ولیّکم من بعدی فمددت یدی و قلت ابایعک و انا یومئذ اصغر القوم عظیم البطن فبایعنی علی ذلک قال و ذلک الطعام انا صنعته ابن مردویه در کمال ظهورست که لفظ ولی درین روایت بلا شبه مراد از ان متصرف فی الامرست زیرا که در طرق دیگر این روایت لفظ

وصیی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و اطیعوا واردست و فهم مخاطبین ازین ارشاد با سداد صدور استخلاف و تامیر بشیر و نذیر صلی اللّه علیه و اله اصحاب التطهیر ما ناح المسک و عبق العبیر در حق جناب امیر علیه آلاف سلام الملک القدیر و عدم نکیر برین فهم نیز ظاهر و هر گاه درین روایت مراد از

ولیکم بعدی متصرف فی الامر باشد مراد از لفظ ولی در حدیث بریده و عمران و ابن عباس و غیر ان نیز همین خواهد بود

15-استدلال بسؤال حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله ولایت مؤمنین بعد خود برای

جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

وجه پانزدهم آنکه ملا علی متقی در کنز العمال گفته

سألت اللّه یا علی فیک

ص:515

خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سألت اللّه ان یجمع علیک امتی فابی علی و اعطانی فیک انّ اول من تنشق عنه الارض یوم القیامة انا و انت معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدی تسبق به الاولین و الآخرین و اعطانی انّک ولی المؤمنین بعدی الخطیب و الرّافعی عن علی و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی در مفتاح النجا فی مناقب آل العبا گفته

اخرج الخطیب و الرّافعی عن علیّ کرّم اللّه وجهه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم سألت اللّه یا علی فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعة سالت اللّه ان یجمع علیک امّتی فابی علیّ و اعطانی فیک ان اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدی تسبق به الاوّلین و الآخرین و اعطانی انک ولی المؤمنین بعدی و محمد صدر عالم در معارج العلی فی مناقب المرتضی گفته

اخرج الخطیب و الرافعی عن علی کرم اللّه وجهه قال قال لی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم سالت اللّه یا علی فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سالت اللّه ان یجمع علیک امتی فابی علی و اعطانی فیک ان اول من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت و معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدیّ تسبق به الاولین و الآخرین و اعطانی انک ولی المؤمنین بعدی و مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن گفته

و للخطیب و الرافعی بسند صحیح عن علی رفعه سالت اللّه یا علی فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سالت اللّه ان یجمع علیک امّتی فابی علیّ و اعطانی فیک ان اوّل من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت و معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدیّ تسبق به الاولین و الآخرین و اعطانی انک ولی المؤمنین بعدی و چون بفضل اللّه و طول المبین؟ ؟ ؟ اصل کتاب تدوین فی ذکر اهل العلم بقزوین تصنیف رافعی رئیس المحدثین نزد این عبد شیخین و کئیب حزین موجود بود رجوع بان ساختم و دریافتم که این حدیث را در کتاب مسطور بترجمه ابراهیم بن شهرزوری ذکر کرده و هذه عبارته ابراهیم بن محمد بن عبید بن جهینة ابو اسحاق الشهرزوری ذکر الخلیل الحافظ انه کان یدخل

ص:516

قزوین مرابطا و انه سمع بالشام و مصر و العراق و روی بقزوین الکتاب الکبیر للشافعی سمعه منه ابو الحسین القطان و ابو داود سلیمان بن یزید قال و ادرکت من اصحابه علی بن احمد بن صالح و محمد بن الحسین بن فتح کیسکین و روی ابو اسحاق عن هارون بن اسحاق الهمدانی و عن عبید اللّه بن سعید بن کثیر بن عفیر و الربیع بن سلیمان و سمع بقزوین ابا حامد احمد بن محمد بن زکریا النیسابوریّ و حدث بقزوین سنة ثمان و تسعین و مائتین فقال عبید اللّه بن سعید بن کثیر بن عفیر ثنا ابراهیم بن رشید ابو اسحاق الهاشمی الخراسانی

حدثنی یحیی بن عبد اللّه بن حسین بن حسن بن علی بن أبی طالب حدثنی أبی عن ابیه عن جدّه عن علی رضی اللّه عنه عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال سالت اللّه یا علی فیک خمسا فمنعنی واحدة و اعطانی اربعا سالت اللّه ان یجمع علیک امتی فابی علی و اعطانی فیک انّ اول من تنشق عنه الارض یوم القیمة انا و انت معی معک لواء الحمد و انت تحمله بین یدی تسبق به الاولین و الآخرین و اعطانی انک اخی فی الدنیا و الآخرة و اعطانی انّ بیتی مقابل بیتک فی الجنة و اعطانی انّک ولی المؤمنین بعدی انتهی نقلا من نسخة نقلت من نسخة طالعها المیرزا محمد البدخشی و کتب علیها حواشی عدیدة و للّه الحمد و المنة که روایت خطیب و رافعی رافع لواء جلالت و فضل برای رفع وهم بی اصل و دفع وصم صریح الهزل و ردع حکم واضح الختل و قمع تقول غیر جزل که از مخاطب جلیل النبل باقتفاء اثر کابلی فاقد الفضل صادر شده کافی و برای تجریع کوس تشنیع باولیای مخاطب خلیع و اطهار بعد او از مقام رفیع و مجال وسیع تحقیق جزا و نقد منیع و هتک ستر ازلال و تخدیع کشف سر تزویق و تلمیع؟ ؟ ؟ دانی چه ازین روایت سراپا هدایت بکمال وضوح و صراحت ظاهر و واضح و لامع و ساطع است که مراد از ولی المؤمنین بعدی معنای بس جلیل و عظیم و نهایت خطیر و فخیمست زیرا که چند امر که قبل آن مذکورست همه ما در غایت عظمت و جلالت و اقصای شرف و نبالتست مثل آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام همراه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم خواهد بود و جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اول کسیست که منشق خواهد شد ازو ارض روز قیامت پس جناب امیر المؤمنین علیه السلام درین اوّلیّت تالی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله الاطیاب و سابق بر جمیع اقارب و اصحاب بلکه مقدم بر سائر انبیای سابقین و اوصیای انجاب باشد پس این دلیل زاهر و برهان باهر بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلامست مثل افضلیت جناب رسالت مآب صلی اللّه

ص:517

علیه و آله و سلم بر جمیع انبیا و اوصیا علیهم التحیة و الثنا و هر گاه افضلیت آن حضرت از جمیع انبیای سابقین و اوصیا علیهم السلام ظاهر و متبین شد افضلیت آن حضرت از جمیع اصحاب قطعا و حتما بلا تشکیک و ارتیاب و بلا خفا و احتجاب بکمال اولویت نزد ارباب افهام و الباب یقینی الثبوت و قطعی التحقق خواهد بود و نیز ازین روایت ظاهرست که با جناب امیر المؤمنین علیه السلام در این حالت پر جلالت اعنی اولیّت و اسبقیت با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر جمیع خلق در ظهور از ارض روز قیامت لواء حمد خواهد بود و آن حضرت لواء حمد خواهد برداشت روبروی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و سابق خواهد شد بلواء حمد أو لیّن و آخرین را و این تصریح واضح و برهان لائح بر افضلیت آن حضرتست بر جمیع أو لیّن و آخرین و تقدم و از حجیت آن حضرت مثل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر جمیع وصیّین و نبیّین و نیز ازین روایت ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برادر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست در دنیا و آخرت و این معنی را حق تعالی بسؤال جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم عطا فرموده و قطعا و حتما مراد ازین اخوّت مساوات و موازات و مشاکلت و مماثلت و مشابهت و اتحاد و اتفاق و ارتباط و انطباق در فضائل و مناقب عالیه و محامد و مدارج سامیه است و آن بلا شبه موجب افضلیت آن حضرت از جمیع و وصول بدرجه بس منیع و مرتبه بنهایت رفیع ست که عقل از ادراک آن قاصر و فهم در اکتناه حقیقت آن حائز و نیز از ان ظاهرست که بیت آن حضرت مقابل بیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در جنتست و من الظاهر الواضح و البین اللائح ان مقابلة بیت الوصیّ لبیت النبی دلیل ساطع جلی و برهان لامع وصی علی افضلیته علیه السلام بعد النّبی صلی اللّه علیه و اله و سلم من کل وصی و نبیّ پس بعد اثبات این فضائل جلیله و مناقب عظیمه که همه ها مثبت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر سائر انبیای سابقین و اوصیا چه جا اصحاب کبرا و چه جا متسمین بخلفا اثبات معنای که اختصاص بآن حضرت نداشته باشد و مثبت افضلیت و امامت نباشد در کمال وهن و سخف و بطلان و نهایت استغراب و استعجاب و استهجان و ساقط از درجه التفات و اعتنا و هابط از مرتبه استماع و اصغا نزد اصحاب نقد و امعانست پس لابد که مراد از ولی المؤمنین متصرف در امور مؤمنین است و اگر بفرض غیر واقع معنی دیگر هم برای آن قرار دهند لابد بنظر سیاق و سباق معنای خواهد بود که مثبت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از

ص:518

جمیع اصحاب بلکه از جمیع خلق خواهد بود حتی لا یلزم التباین و التناکر و لا یتحقق الاختلاف و التنافر و کمال تبحّر و تمهّر و متانت و نهایت حسن تحقیق و لطف تدقیق و رزانت و غایت شموخ قدر و عظمت فخر و کیاست و حذاقت و اقصای علو مدارج و سمو معارج و امانت و دیانت و منتهای جلالت و نبالت و عظمت منزلت و رفعت مرتبت رافعی بر متتبع افادات اساطین قوم ظاهر و باهرست ذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنه ثلث و عشرین و ستمائة گفته و عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم بن الفضل القزوینی الشافعی صاحب الشرح الکبیر إلیه انتهت معرفة المذهب و دقائقه و کان مع براعته فی العلم صالحا زاهد ذا احوال و کرامات و نسک و تواضع توفی فی حدود آخر السنة رحمه اللّه و عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی در تتمة المختصر فی اخبار البشر در سنه مذکوره گفته قلت و فیها مات امام الدین عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم الرافعی القزوینی مصنف الشرح الکبیر و الصغیر علی الوجیز و المحرّر و مصنف التذنیب علی الشرحین و کان مع براعته فی العلوم صالحا زاهدا ذا احوال و کرامات و علی شرحه الکبیر الیوم اعتماد المفتین و الحکّام فی الدنیا و یافعی در مرآة الجنان در سنه مذکوره گفته و فیها الامام الکبیر العلامة البارع الشهیر الجامع بین العلوم و الاعمال الصالحات و الزهد و العبادات و التصانیف المفیدات النفیسات ابو القاسم عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم القزوینی الشافعی صاحب الشرح الکبیر المشتمل علی معرفة المذهب و دقائقه الغامضات الجامع الفائق علی التصانیف السابقات و اللاحقات و من کراماته انّه اضاءت له شجرة لما انطفی السّراج الّذی یستضیء به عند کتبه بعض مصنفاته و عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی در طبقات شافعیه گفته ابو القسم امام الدین عبد الکریم بن محمد المذکور قبله القزوینی صاحب الشرح الوجیز الّذی لم یصنف فی المذهب مثله تفقه علی والده و علی غیره و کان اماما فی الفقه و التفسیر و الحدیث و الاصول و غیرها طاهر اللسان فی تصنیفه کثیر الادب شدید الاحتراز فی المنقولات فلا یطلق نقلا عن احد غالب الا إذا راه فی کلامه و ان لم یقف علیه فیه عبر بقوله و عن فلان کذا شدید الاحتراز ایضا فی مراتب الترجیح و قال النووی انه کان من الصّالحین المتمکنین و کانت له کرامات کثیرة ظاهرة و هو منسوب الی رافعان بلدة من بلاد قزوین انتهی و سمعت قاضی القضاة جلال الدین القزوینی یقول ان رافعان بالعجمی الرافعی بالعربی فان الالف و النون فی آخر الاسم عند العجم کیاء النسبة فی آخره عند العرب فرافعان نسبة الی رافع قال ثم انه لیس بنواحی قزوین بلدة یقال لها رافعان و لا رافع بل هو منسوب

ص:519

الی جدّ له یقال له رافع قلت و حکی بعض الفضلاء عن شیخه قال سالت القاضی مظفر الدین قاضی قزوین الی ما ذا نسبة الرافعی فقال کتب بخطه و هو عندی فی کتاب التدوین فی اخبار قزوین انه منسوب الی رافع بن خدیج رضی اللّه عنه توفی فی آخر سنة ثلث او اوائل سنه اربع و عشرین و ستمائة بقزوین قاله ابن الصّلاح و قال ابن خلکان توفی فی ذی القعدة سنة ثلث و عمره نحو ستّ و ستین سنة و جزم الذهبی فی العبرة بنحوه و له شعر حسن ذکر منه کثیرا فی کتابه الامالی و منه اقیما علی باب الرحیم اقیما و لا تینا فی ذکره فتهیما هو الرّب من یقرع علی الصدق بابه یجده رءوفا بالعباد رحیما و صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الکتبی در فوات الوفیات گفته عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم بن الفضل الامام العلاّمة امام الدین ابو القسم الرافعی القزوینی صاحب الشرح الکبیر ذکره ابن الصّلاح و قال ما اظن فی بلاد العجم مثله و کان ذا فنون حسن السیرة صنف شرح الوجیز فی اثنی عشر مجلدا لم یشرح الوجیز بمثله و قال الشیخ محیی الدّین النووی الرّافعی من الصّالحین المتمکنین کانت له کرامات کثیرة ظاهرة و قال ابو عبد اللّه محمد بن محمد الاسفراینی فی الاربعین تالیفه هو شیخنا امام الدّین و ناصر السنة کان اوحد عصره فی العلوم الدینیّة اصولا و فروعا و کان له مجلس بقزوین فی التفسیر و تفسیر الحدیث صنّف شرحا لمسند الشافعی و مات بقزوین رحمه اللّه تعالی سنة 623 ثلث و عشرین و ستمائة رحمه اللّه تعالی و تقی الدین ابو بکر بن احمد اسدی در طبقات شافعیه گفته عبد الکریم بن محمد عبد الکریم بن الفضل بن الحسین بن الحسن الامام العلامة امام الدین ابو القسم القزوینی الرافعی صاحب الشرح المشهور کالعلم المنشور و إلیه یرجع عامة الفقهاء من اصحابنا فی هذه الاعصار فی غالب الاقالیم و الامصار و لقد برز فیه علی کثیر ممن تقدمه و حاز قصب السبق فلا یدرک شاوه الا من وضع یده حیث وضع قدمه تفقه علی والده و غیره و سمع الحدیث من جماعة و قال ابن الصّلاح اظنّ انّی لم ار فی بلاد العجم مثله کان ذا فنون حسن السیرة جلیل الامر صنّف شرح الوجیز فی یضع عشرة مجلدا لم یشرح الوجیز بمثله و قال النّووی انه کان من الصّالحین المتمکنین و کانت له کرامات کثیرة ظاهرة و قال ابو عبد اللّه محمد بن محمد الاسفراینی فی الاربعین تالیفه هو شیخنا امام الدین و ناصر السنة صدقا کان اوحد عصره فی العلوم الدینیة

ص:520

اصولا و فروعا و مجتهد زمانه فی المذهب و فرید وقته فی التفسیر و کان له مجلس بقزوین للتفسیر و لتسمیع الحدیث صنف شرحا لمسند الشافعی و اسمعه و صنف شرحا للوجیز ثم صنف اوجز منه و کان زاهدا ورعا متواضعا سمع الکثیر و قال الذهبی و یظهر علیه اعتناء قویّ بالحدیث و فنونه فی شرح المسند و قیل انه لم یجد زیتا للمطالعة فی قریة بات بها فتألّم فاضاء له عرق کرمة فجلس یطالع و یکتب علیه و قال الاسنوی صاحب شرح الوجیز الذی لم یصنف فی المذهب مثله و کان اماما فی الفقه و التفسیر و الحدیث و الاصول و غیرها طاهر اللسان فی تصنیفه کثیر الادب شدید الاحتراز فی المنقولات و لا یطلق نقلا عن احد غالبا الا إذا راه فی کلامه فان لم یقف علیه فیه عبر بقوله و عن فلان کذا شدید الاحتراز ایضا فی مراتب الترجیح و اکثر و اخذه بعد کلام الغزالی المشروح من ستة کتب النّهایة و التتمة و التهذیب و الشامل و تجرید ابن کج و امالی السرخسی الزاز و مع ذلک إذا استقریت کتب الشافعیة المطوّلة وجدت الرافعی اکثر اطلاعا من کلّ من تقدمه و له شعر حسن ذکر منه فی الامالی و منه اقیما علی باب الرحیم اقیما و لا تنیا فی ذکره فتهیما

هو الرب من یقرع علی الصّدق بابه یجده رءوفا بالعباد رحیما

قال ابن الصّلاح توفی فی اواخر سنة ثلث او اوائل سنة اربع و عشرین و ستمائة بقزوین و قال ابن خلکان توفی فی ذی القعدة سنة ثلث و عمره نحو ست و ستین سنة و من تصانیفه العزیز فی شرح الوجیز الذی یقول فیه النووی بعد وصفه و اعلم انّه لم یصنف فی مذهب الشافعی رضی اللّه تعالی عنه ما یحصل لک مجموع ما ذکرته اکمل من کتاب الرافعی ذی التحقیقات بل اعتقادی و اعتقاد کل مصنف انّه لم یوجد مثله فی الکتب السّابقات و لا المتأخرات فیما ذکرته من المقاصد المهمات و الشرح الصغیر و هو متاخر عن العزیز و لم یلقبه و لم یقف علیه النووی و المحرر و شرح المسند و هو مجلدان ضخمان قال فی اوله ابتدات فی املائه فی رجب سنة ثنتی عشرة و ستمائة و هو عقب فراغ الشرح الکبیر و التذنیب مجلد لطیف یتعلق بالوجیز کالدقائق للمنهاج و الامالی فی مجلد و اخطار الحجاز و کان قد شرع الکبیر فی شرح علی الوجیز ابسط من المذکور سماه الشرح المحمود وصل فیه الی اثناء الصّلوة فی مجلدات ثم عدل عنه و قد اشار الی

ص:521

تلک القطعة فی العزیز فی کتاب الحیض فی مسئلة المتحیرة و الرافعی منسوب الی رافعان بلدة من بلاد قزوین قاله النووی قال الاسنوی و سمعت قاضی القضاة جلال الدین القزوینی انّ رافعان بالعجمی مثل الرافعی بالعربی فانّ الالف و النون فی الآخر الاسم عند العجم کیاء النسبة فی آخره عند العرب فرافعان نسبة الی رافع قال انه لیس بنواحی قزوین بلدة یقال لها رافعان و لا رافع بل هو منسوب الی جد له یقال له رافع قال الشیخ جمال الدین الاسنوی و حکی بعض الفضلاء عن شیخه قال سالت القاضی مظفر الدین قاضی قزوین الی ما ذا نسبة الرافعی فقال کتب بخطه و هو عندی فی کتاب التدوین فی اخبار قزوین انه منسوب الی رافع بن خدیج رضی اللّه عنه و حکی ابن کثیر قولا انه منسوب الی أبی رافع مولی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و شمس الدین محمد بن علی بن احمد الداودی المالکی تلمیذ سیوطی در طبقات المفسرین گفته عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم بن الفضل الامام ابو القاسم امام الدین الرافعی صاحب الشرح الکبیر قال ابو عبد اللّه محمد بن محمد الاسفراینی کان اوحد اهل عصره فی العلوم الدینیة فروعا و اصولا و مجتهد زمانه فی المذهب و فرید وقته فی التفسیر کان له مجلس بقزوین للتفسیر و لتسمیع الحدیث صنف شرحا لمسند الشافعی و شرحا للوجیز و آخر اوجز منه و کان زاهدا ورعا متواضعا سمع الکثیر و قال النووی انه کان من الصّالحین المتمکنین و کانت له کرامات کثیرة ظاهرة و قال الاسنوی کان اماما فی الفقه و التفسیر و الحدیث و الاصول و غیرها طاهر اللّسان فی تصنیفه کثیر الادب شدید الاحتراز فی المنقولات فلا یطلق نقلا عن احد غالبا الا إذا راه فی کلامه فان لم یقف علیه فیه عبر بقوله و عن فلان کذا شدید الاحتراز ایضا فی مراتب الترجیح قال الذهبی و یظهر علیه اعتناء قوی بالحدیث و فنونه فی شرح المسند و قیل انه لم یجد زیتا للمطالعة فی قریة بات بها فتألّم لذلک فاضاء له عرق کرمة فجلس یطالع و یکتب علیه و له شعر حسن ذکر منه فی امالیه اقیما علی باب الرحیم اقیما و لا تینا فی ذکره فتهیما

هو الربّ من یقرع علی الصدق بابه یجده رءوفا بالعباد رحیما

توفی اواخر سنة ثلث او اوائل سنة اربع و عشرین و ستمائة بقزوین قال ابن الصلاح و قال ابن خلکان فی ذی القعدة سنة ثلاث و عمره نحو ست و ستین سنة و من تصانیفه العزیز فی شرح الوجیز و الشرح الصغیر و المحرر و شرح المسند مجلدان ضخمان و التذنیب

ص:522

مجلد لطیف تعلق بالوجیز کالدقائق علی المنهاج و الامالی فی مجلد و اخطار الحجاز و الامالی الشارحة علی مفردات الفاتحة و هو ثلثون مجلسا أملی فیها احادیث باسانید عن اشیاخه و الرافعی منسوب الی رافعان بلدة من بلاد قزوین قاله النووی قال الاسنوی و سمعت قاضی القضاة جلال الدین القزوینی یقول رافعان بالعجمی مثل الرافعی بالعربی فانّ الالف و النون فی آخر الاسم کیاء النسبة فی آخره عند العرب فرافعان نسبة الی رافع ثم انه لیس بنواحی قزوین بلدة یقال لها رافعان و لا رافع بل هو منسوب الی جد له یقال له رافع قال الاسنوی و حکی بعض الفضلاء عن شیخه قال سالت القاضی مظفر الدین قاضی قزوین الی ما ذا نسبة الرافعی فقال کتب بخطه و هو عندی فی کتاب التدوین فی اخبار قزوین انه منسوب الی رافع بن خدیج رضی اللّه عنه و حکی ابن کثیر قولا انه منسوب الی رافع مولی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم بن الفضل الامام العلامة امام الدین أبی القاسم الرافعی القزوینی صاحب الشرح الکبیر ابن الصلاح ذکر وی کرده و گفته ما اظنّ فی البلاد العجم مثله و بود صاحب فنون نیک سیرت شرح وجیز در دوازده مجلد نوشته هیچ یکی وجیز را مانند او شرح نه کرده و نووی گفته الرافعی من الصالحین المتمکنین او را کرامات بسیار بود و ابو عبد اللّه محمد اسفراینی در اربعین خود نوشته هو شیخنا امام الدین و ناصرا لسنة اوحد عصر خود بود در علوم دینیه اصولا و فروعا و او را در قزوین مجلس تفسیر و حدیث بود بر مسند شافعی شرح نوشته و در قزوین در سنه ثلث و عشرین و ستمائة انتقال نموده قاله فی فوات الوفیات و نیز مولوی صدیق حسن خان در تاج مکلل گفته عبد الکریم بن محمد ابو القسم الرّافعی القزوینی ذکره ابن الصّلاح و قال ما اظنّ فی بلاد العجم مثل صنف شرح الوجیز فی اثنی عشر مجلدا لم یشرح الوجیز بمثله قال النووی له کرامات کبیرة ظاهرة و قال محمد الاسفرائنی هو شیخنا امام الدّین و ناصر السنة کان له مجلس فی التفسیر و الحدیث صنف شرحا لمسند الشافعی رح مات بقزوین سنة 623 و کان ذا فنون مجتهدا عالما کبیرا خرّج لکتابه ابن حجر تخریجا سمّاه التلخیص 5 ط

16-استدلال بارشاد امام حسن علیه السّلام

وجه شانزدهم آنکه شیخ سلیمان بن خواجه کلان الحسین القندوزی البلخی در ینابیع المودّة گفته

ص:523

و فی التفسیر المنسوب الی الائمة من اهل البیت الطیبین رضی اللّه عنهم عن جعفر الصّادق عن ابیه عن جدّه ان الحسن بن امیر المؤمنین علی سلام اللّه علیهم خطب علی المنیر و قال ان اللّه عز و جل بمنه و رحمته لمّا فرض علیکم الفرائض لم یفرض ذلک علیکم لحاجة منه إلیه بل رحمة منه لا اله الا هو لیمیز الخبیث من الطیب و لیبتلی؟ ؟ ؟ ما فی صدورکم و لیمحص ما فی قلوبکم و لتتسابقوا الی رحمته و لتتفاضل منازلکم فی جنة ففرض علیکم الحج و العمرة و اقام الصّلوة و ایتاء الزکاة و الصوم و الولایة لنا اهل البیت و جعلها لکم بابا لتفتحوا به ابواب الفرائض و مفتاحا الی سبیله لو لا محمد صلی اللّه علیه و اله و سلم و اوصیاءه لکنتم حیاری لا تعرفون فرضا من الفرائض و هل تدخلون دارا الا من بابها فلمّا منّ اللّه علیکم باقامة الاولیاء بعد نبیکم صلی اللّه علیه و اله قال اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً ففرض علیکم لاولیائه حقوقا و امرکم بادائها لیحل لکم ماوراء ظهورکم من ازواجکم و اموالکم و مآکلکم و مشاربکم و یعرفکم بذلک البرکة و النّماء و الثروة و لیعلم من یطیعه منکم بالغیب ثم قال اللّه عز و جل قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی و اعلموا ان من یبخل المودة فَإِنَّما یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ ان اللّه هو الغنیّ و انتم الفقراء إلیه فاعلموا من بعد ما شئتم فَسَیَرَی اَللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ سَتُرَدُّونَ إِلی عالِمِ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ وَ اَلْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ فَلا عُدْوانَ إِلاّ عَلَی اَلظّالِمِینَ سمعت جدی صلی اللّه علیه و اله یقول خلقت انا من نور اللّه و خلق اهل بیتی من نوری و خلق محبیهم من نورهم و سائر الناس فی النار ازین روایت سراپا هدایت واضح و لائحست که جناب امام حسن علیه السلام در موعظت خود ارشاد فرمود که هر گاه خداوند عالم منت نهاد بر شما بسبب اقامت اولیا بعد نبی شما صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ الآیة پس فرض نمود بر شما برای اولیای خود حقوقی چند را و امر کرد شما را بادای آن بسوی شما و چون ظاهرست که مراد آنجناب در این جا از اولیا ائمه و خلفا هستند و قرینه احتجاج بآیۀ شریفه اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ که نزول و ورود آن روز غدیر در باب خلافت امیر ع کل اسیر سابقا بحمد اللّه المنعام بتفصیل تمام حسب افادۀ علمای محققین سنیّه دریافتی نیز تعیین این معنی می نماید پس هر گاه درین حدیث منیف لفظ اولیا بمعنی ائمه باشد بمفاد الحدیث

ص:524

یفسر بعضه بعضا که اصلیست مسلم و بغایت مستحکم و جابجا علمای سنیه بآن در تطبیق احادیث احتجاج می نمایند کابن حجر العسقلانی فی فتح الباری و غیره فی غیره لفظ ولیکم در حدیث ولایت نیز بمعنی امام و اولی بالتصرف باشد و شبهات رکیکه و تشکیکات سخیفه قوم که بسبب مزید حیص بیص سراییده اند از هم پاشد

17-استدلال بافاده شیخ عزیز الدین نسفی

وجه هفدهم آنکه شیخ سلیمان بن خواجه کلان الحسین القندوزی البلخی در ینابیع المودة گفته و فی کتاب الشیخ عزیز الدین بن محمد النسفی رحمه اللّه شیخ الشیوخ سعد الدین الحموی قدس اللّه سره می فرماید که پیش از پیغمبر ما محمد صلی اللّه علیه و سلم در ادیان سابق اسم ولی نبود و اسم نبی بود و مقربان حضرت خدای را که وارثان صاحب شریعتند جمله را انبیا می گفتند و در هر دینی از یک صاحب شریعت زیاده نبود پس در دین آدم علیه السلام چندین پیغمبر بودند که وارثان او بودند خلق را بدین او و بشریعت او دعوت می کردند و همچنین در دین نوح و در دین ابراهیم و در دین موسی و در دین عیسی علیهم السلام و چون دین جدید و شریعت جدیده بمحمد صلی اللّه علیه و سلم نازل شد از نزد خدای تعالی اسم ولی در دین محمد صلی اللّه علیه و سلم پیدا آمد حق تعالی دوازده کس از اهلبیت محمد صلی اللّه علیه و سلم را برگزید و وارثان او گردانید و ایشان را نائبان محمد صلی اللّه علیه و سلم و وارثان او گردانید که

حدیث العلماء ورثة الانبیاء در حق این دوازده کس فرمود و

حدیث علماء امّتی کانبیاء بنی اسرائیل در حق ایشان فرمود اما ولی آخرین که نائب آخرینست ولی دوازدهم می باشد خاتم اولیاست و مهدی صاحب الزمان نام اوست و شیخ می فرماید که اولیا در عالم پیش از دوازده نیستند و اما آن سیصد و پنجاه کس که از رجال الغیب اند ایشان را اولیا نمی گویند و ایشان را ابدال می گویند انتهی ازین عبارت سراسر رشاقت کالصبح إذا استنار واضح و آشکارست که در امم ماضیه و ادیان سابقه اطلاق لفظ ولی بر کسی نبود و چون شریعت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نازل شد حق تعالی اسم ولی خلق فرمود دوازده کس را از اهلبیت آن حضرت اصطفا و انتخاب فرموده وارثان و نائبان آن جناب فرمود و در حق ایشان

العلماء ورثة الانبیاء بنی اسرائیل ارشاد نمود و اسم ولی برایشان ثابت و متحققست و ولی آخرین که نائب آخرینست و ولی دوازدهم و نائب دوازدهم می باشد خاتم اولیاست و مهدی صاحب الزمان نام اوست و نیز از ان ظاهرست که اولیا در عالم بیش از دوازده نیستند و اطلاق ولی بر رجال الغیب هم نمی کند بلکه ایشان را ابدال می گویند پس هر گاه لفظ ولی مخصوص

ص:525

بائمه کرام علیهم آلاف التحیة و السلام باشد و اطلاق ان بر دیگری حتی رجال الغیب هم جائز نباشد لفظ ولی در حدیث ولایت یقینا و حتما و قطعا بر معنای که مثبت امامت و لا اقل موجب افضلیت و اختصاص بحضرات معصومین علیهم السلام باشد محمول خواهد بود و خلق معنای دیگر تحریف صریح برای حدیث صحیح خواهد بود فدونکها من حجة حاسمة لشکوک ارباب الغوایة مبیّنة لکون الولیّ دلیلا علی الامامة فی حدیث الولایة عجبست که حضرات چنین لفظ جلیل الشأن مختص را چنان عام و بی وقع ساختند که هر کس و ناکس را ولی می گویند و بزعم ابطال دلالت این حدیث شریف و آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ و امثال آن بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام راه کمال مکابره می پویند و مخفی نماند که شیخ عزیز نسفی از اکابر ممدوحین معروفین و اجله کملاء مشهورینست شیخ عبد الرحمن در مرآة الاسرار بمدح او گفته او از کاملان این طائفه بود آن قدر حقائق و معارف و اصطلاح صوفیه که وی در کشف الحقائق و مقصد اقصی و تنزیل و غیره بیان نموده است در دیگر کتب این طائفه نیست در کتاب مقصد اقصی می گوید که جوهر اول دو کار می کند یکی آنکه فیض از حق می ستاند دوم آنکه بخلق می رساند اکنون بدان که آن طرف جوهر اول که فیض از حق می گیرد نامش ولایت آمده و این طرف جوهر اول که بخلق می رساند نامش نبوت آمده است پس ولایت باطن نبوت آمد و نبوت ظاهر ولایت هر دو صنعت محمداند چون ولایت و نبوت را دانستی اکنون بدانکه شیخ سعد الدین حموی می گوید که هر دو طرف جوهر اول را دو مظهراند درین عالم مظهر این طرف که نامش نبوتست خاتم الانبیاست و مظهر آن طرف که نامش ولایتست صاحب الزمانست و صاحب الزمان اسامی بسیار دارد أی درویش صاحب الزمان علم بکمال دارد و علم و قدرت را با وی همراه کرده اند چون بیرون آید تمامت روی زمین را از ظلم پاک کند و بعدل آراسته گرداند و مردم در وقت او آسایش یابند شیخ سعد الدین حموی در حق صاحب الزمان کتابها ساخته است و مدح وی بسیار گفته انتهی

18-استدلال یتبادر از لفظ ولی معنای تصرف در امور

وجه هیجدهم آنکه متبادر و سابق الی الفهم از لفظ ولی عند الاطلاق معنای متصرف فی الامرست چه جامع ضم لفظ بعدی پس اگر قطع نظر کنیم از ادله سابقه که مستلزم حمل لفظ ولی بر معنای متصرف فی الامرست باز هم تبادر و سبق این معنی از لفظ ولی کافی و وافی و شبه اهل وسواس را حاسم و عافیست و للّه الحمد که دعوی تبادر و سبق معنای متصرف فی الامر از لفظ ولی و اراده آن در حدیث وارد بحق وصیّ بر حق و خلیفۀ مطلق روشن و مبرهن بشاهد موثق و معدل و بنص صریح عالم معتمد و معوّل

ص:526

محکم و مسجل می نمایم پس باید دانست که علامه نحریر جلیل و فاضل محقق نبیل و جهبذ مدقق بی عدیل علامه محمد بن اسماعیل در کتاب روضۀ ندبه بعد نقل حدیث ثقلین مشتمل بر حدیث غدیر گفته و تکلم الفقیه حمید علی معانیه و اطال و انتقل بعض ذلک قال رحمه اللّه منها فضل العترة علیهم السّلام و وجوب رعایة حقهم حیث جعلهم احد الثقلین الذین یسال عنهما و اخبر بانّه سال لهم اللطیف الخبیر و قال فاعطانی یعنی استجاب لدعاه فیهم الی ان قال محمد بن اسماعیل نقلا عن الفقیه حمید و منها

قوله صلی اللّه علیه و سلم من کنت ولیه فهذا ولیّه الولی المالک المتصرف بالسبق الی الفهم و ان استعمل فی غیره و لهذا قال السّلطان ولی من لا ولی له یرید ملک التصرف فی عقد النکاح یعنی ان الامام له الولایة فیه حیث لا عصبة

19-استدلال بمذهب شافعی و ابو بکر باقلانی و بسیاری از محققین

اصولیین

وجه نوزدهم آنکه نزد حضرت شافعی و ابو بکر باقلانی و بسیاری از محققین اصولیین جانب ثانی حمل لفظ مشترک عند فقد المخصص بر جمیع معانی آن واجب و لازمست پس اگر بالفرض از ادله سابقه و لاحقه هیچ دلیلی موجود نمی بود باز هم بنابر مذهب شافعی و باقلانی و دیگر محققین و مشیدین مبانی مذهب اول و ثانی حمل لفظ ولی درین حدیث شریف و دیگر احادیث کثیره که در ان ولایت برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت شده بر جمیع معانی واجب و لازم و ضروری و متحتم می شد و پر ظاهرست که از معانی ولی متصرف فی الامرست که مرادف امامست پس برین تقدیر هم این حدیث شریف دلیل امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باشد غایة الامر آنکه معانی دیگر هم برای آن حضرت ثابت باشد و لا ضیر فیه و اما اینکه حضرت شافعی و ابو بکر باقلانی و بسیاری از محققین اصولیین سنیّه قائل اند بوجوب حمل مشترک بر جمیع معانی عند فقد المخصّص پس بر متتبع کتب اصولیه ظاهرست بنا بر دفع وسواس و خلجان ارباب تشکیک و عدوان بعض شواهد مذکور می شود علاّمه برهان الدین عبید اللّه بن محمد الفرغانی در شرح منهاج الوصول الی علم الاصول گفته نقل عن الشافعی رضی اللّه عنه و القاضی أبی بکر رح وجوب حمل المشترک علی جمیع معانیه حیث لا قرینة معه تدل علی تعیین المراد منه لان حمله علی جمیع معانیه غیر ممنوع لما ذکرناه فیجب ان یحمل إذ لو لم یحمل علیه فاما ان لا یحمل علی شیء من معانیه و ذلک اهمال اللفظ بالکلیة و هو ظاهر البطلان او یحمل علی بعض معانیه دون بعض و ذلک ترجیح بلا مرجح لاستواء الوضع بالنسبة إلیها و عدم القرینة المعینة البعض و هو ایضا مح

ص:527

و فخر رازی در کتاب مناقب شافعی گفته المسئلة الرابعة عابوا علیه قوله اللّفظ المشترک محمول علی جمیع معانیه عند عدم المخصص قالوا و الدلیل علی انه غیر جائز ان الواضع وضعه لاحد المعنیین فقط فاستعماله فیهما یکون مخالفة للّغة و اقول ان کثیرا من الاصولیین المحققین وافقوه علیه کالقاضی أبی بکر الباقلانی و القاضی عبد الجبّار بن احمد و وجه قوله فیه ظاهر و هو انه لما تعذر التعطیل و الترجیح لم یبق الا الجمع و انما قلنا انه تعذر التعطیل لانه تعالی انما ذکره للبیان و الفائدة و لقول بالتعطیل اخراج له عن کونه بیانا و انما قلنا انه تعذر الترجیح لانه یقتضی ترجیح الممکن من غیر مرجح و هو مح و لمّا بطل القسمان لم یبق الا الجمع و هذا وجه قوی حسن فی المسئلة و ان کنّا لا نقول به و محمد بن اسماعیل در روضه ندبه بعد عبارت سابقه نقلا عن الفقیه الحمید گفته ثم لو سلمنا احتمال الولی لغیر ما ذکرناه علی حدّه فهو کذلک یجب حمله علی الجمیع بناء علی ان کلّ لفظة احتملت معنیین بطریقة الحقیقة فانه یجب حملها علی الجمیع إذ لم یدل دلیل علی التخصیص

20-استدلال بتصریح ابن حجر مکی

وجه بستم آنکه ابن حجر در صواعق محرقه گفته علی ان کون المولی بمعنی الامام لم یعهد لغة و لا شرعا امّا الثانی فواضح و امّا الاول فلانّ احدا من ائمة العربیة لم یذکر انّ مفعلا یاتی بمعنی افعل و قوله تعالی مَأْواکُمُ اَلنّارُ لفی مولاکم أی مقرّکم او ناصرتکم مبالغة فی نفی النصرة کقولهم الجوع زاد من لا زاد له و ایضا فالاستعمال یمنع من ان مفعلا بمعنی افعل إذ یقال هو اولی من کذا دون مولی من کذا و اولی الرجلین دون مولاهما و حینئذ فانّما جعلنا من معانیه المتصرف فی الامور نظرا للروایة الاتیة

من کنت ولیّه ازین عبارت واضحست که ابن حجر لفظ ولی را در

حدیث من کنت ولیّه بر معنای متصرف فی الامور حمل می کند پس مراد از ولی در

حدیث من کنت ولیه فعلی ولیه که بطرق متعدده مرویست کما ستعلم انشاء اللّه تعالی حسب افاده صریحه ابن حجر متصرف فی الامور خواهد بود و هر گاه ولیّ در

حدیث من کنت ولیه محمول بر متصرف فی الامور شد یقینا و حتما مراد از ولی در

حدیث ولیکم بعدی متصرف فی الامور خواهد بود حتی لا یلزم الافتراق و اختلال الاتساق المستبشع فی المذاق الذی لا یلتزمه الا من لیس له من الفهم و الحدس الصّائب خلاق پس بحمد اللّه و حسن توفیقه امر حق بلا کلفت و مؤنت احتجاج و استدلال حسب

ص:528

اعتراف ابن حجر با کمال بکمال وضوح و ظهور رسید فَلِلّهِ اَلْحُجَّةُ اَلْبالِغَةُ و ظاهرست که مجرد ثبوت اراده معنی متصرف فی الامور از

حدیث من کنت ولیه که ابن حجر اعتراف صحیح بنص صریح بان نموده برای ثبوت مطلوب اهل حق کافی و وافیست و بحمد اللّه مزید ثبوت این حدیث شریف هم از کلام ابن حجر ظاهرست که بسبب محض ورود آن از معانی مولی متصرف فی الامور گردانیده با وصف آنکه نزد او این معنی از لغت ثابت نیست

21-استدلال بحدیث «من کنت ولیه فعلی ولیه»

وجه بست و یکم آنکه در جمله از طرق حدیث بریده و غیر آن وارد شده است که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود

من کنت ولیّه فعلی ولیّه چنانچه احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی در مسند خود گفته

ثنا وکیع ثنا الاعمش عن سعد بن عبیدة عن ابن بریدة عن ابیه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من کنت ولیه فعلی ولیه و نیز در مسند احمد بن حنبل مسطورست

حدثنا ابو معاویة ثنا الاعمش عن سعد بن عبیدة عن ابن بریدة عن ابیه قال بعثنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی سریة قال لمّا قدمنا قال کیف رأیتم صحابة صاحبکم قال فاما شکوته او شکاه غیری قال فرفعت راسی و کنت رجلا مکبابا قال فرأیت النبی صلی اللّه علیه و سلم قد احمرّ وجهه قال و هو یقول من کنت ولیّه فعلی ولیّه و نیز در مسند احمد بن حنبل مسطورست

ثنا وکیع ثنا الاعمش عن سعد بن عبیدة عن ابن بریدة عن ابیه انه مرّ علی مجلس و هم یتناولون من علیّ فوقف علیهم فقال انّه قد کان فی نفسی علی علیّ شیء و کان خالد بن الولید کذلک فبعثنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی سریة علیها علیّ و اصبنا سبیا قال فاخذ علی جاریة من الخمس لنفسه فقال خالد بن الولید دونک قال فلما قدمنا علی النّبی صلی اللّه علیه و سلم جعلت احدثه بما کان ثم قلت انّ علیا اخذ جاریة من الخمس قال و کنت رجلا مکبابا قال فرفعت راسی فاذا وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قد تغیّر فقال من کنت ولیّه فعلی ولیه و نسائی در خصائص فرموده

اخبرنا ابو کریب محمد بن علاء الکوفی قال حدثنا ابو معاویة قال ثنا الاعمش عن سعد بن عبیدة عن ابن بریدة عن ابیه قال بعثنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی سریة و استعمل علینا علیّا فلما رجعنا سالنا کیف رأیتم صحبة صاحبکم فاما شکوته انا و اما شکاه غیری فرفعت راسی و کنت رجلا مکبابا

ص:529

و سلم قد احمرّ فقال من کنت ولیّه فعلی ولیّه و نیز نسائی در خصائص می گوید

انبانا محمد بن المثنی قال حدثنا حبیب بن أبی ثابت عن أبی الطفیل عن زید ابن ارقم قال لمّا رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجة الوداع و نزل بغدیر خم امر بدوحات فقممن ثم قال کانّی قد دعیت فاجبت و انی قد ترکت فیکم الثقلین احدهما اکبر من الآخر کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی فانظروا کیف تخلقونی فانهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض ثم قال انّ اللّه مولای فانا ولی کل مؤمن ثم اخذ بید علیّ فقال من کنت ولیه فهذا ولیه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه فقلت لزید سمعته من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال ما کان فی الدوحات احد إلا رآه بعینه و سمعه باذنه و حاکم در مستدرک گفته

حدثنا ابو الحسین محمد بن احمد بن تمیم الحنظلی ببغداد ثنا ابو قلابة عبد الملک بن محمد الرقاشی حدثنا یحیی بن حماد و حدثنی ابو بکر محمد بن احمد بن بابویه و ابو بکر احمد بن جعفر البزاز قالا ثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدثنی أبی ثنا یحیی بن حماد و ثنا ابو نصر احمد بن سهل الفقیه ببخاری حدثنا صالح بن محمد الحافظ البغدادی حدثنا خلف بن سالم المخزومی ثنا یحیی بن حمّاد ثنا ابو عوانة عن سلیمان الاعمش قال ثنا حبیب بن أبی ثابت عن أبی الطفیل عن زید بن ارقم قال لمّا رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من حجة الوداع و نزل غدیر خمّ امر بدوحات فقممن ثم قال کانی قد دعیت فاجبت و انی قد ترکت فیکم الثقلین احدهما اکبر من الآخر کتاب اللّه و عترتی فانظروا کیف تخلّفونی فیهما فانهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض ثم قال اللّه عز و جل مولای و انا ولیّ کل مؤمن ثم اخذ بید علیّ فقال من کنت ولیه فهذا ولیّه اللّهمّ وال من والاه و ذکر الحدیث بطوله هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین و لم یخرجاه بطوله شاهده حدیث سلمة بن کهیل عن أبی الطفیل ایضا صحیح علی شرطهما

ص:530

و در تاریخ ابن کثیر نقلا عن سنن النّسائی بروایت محمد بن المثنی مذکورست

قال اللّه مولای و انا ولی کل مؤمن ثم اخذ بید علی فقال من کنت مولاه فهذا ولیّه و در کنز العمّال علی متقی بروایت ابن جریر مسطور است

ان اللّه مولای و انا ولی کل مؤمن ثم اخذ بید علی فقال من کنت ولیّه فعلی ولیّه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و نور الدین علی بن محمد بن ابراهیم العزیزی در سراج المنیر شرح جامع صغیر گفته من کنت ولیّه فعلی ولیه یدفع عنه ما یکرهه حم ن ک عن بریدة و اسناده حسن و محمد صدر عالم در معارج العلی گفته

اخرج ابن أبی شیبة و النّسائی و احمد و ابن حبان و الحاکم و الضیاء عن بریدة و الطبرانی عن أبی الطفیل عن زید بن ارقم قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من کنت ولیه فعلی ولیّه و ظاهرست که مراد از لفظ ولی که در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارد گشته همانست که از لفظ ولی در حق جناب رسول خدا مرادست و مراد از لفظ ولی المؤمنین که حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم در حق خود ارشاد فرموده متصرف فی الامور است نور الدین علی بن محمد ابراهیم العزیزی در سراج منیر شرح جامع صغیر گفته

انا ولی المؤمنین أی متولی امورهم و کان صلی اللّه علیه و سلم یباح له ان یزوّج ما شاءه من النساء ممن یشاء من غیره و من نفسه و ان لم یأذن کل من الولی و المرأة و ان یتولی الطرفین بلا اذن حم م ن و علی عزیزی از اعزه اکابر مشهورین و اجله اعاظم ممدوحینست محبّی در خلاصة الاثر گفته علی العزیزی البولاقی الشافعی کان اماما فقیها محدّثا حافظا منقنا ذکیا سریع الحفظ بعید النسیان مواظبا علی النظر و التحصیل کثیر التلاوة سریعها متودّدا متواضعا کثیر الاشتغال بالعلم محبّا لاهله خصوصا اهل الحدیث حسن الخلق و المحاضرة مشارا إلیه فی العلم شارک النور الشبراملسی فی کثیر

ص:531

من شیوخه و اخذ عنه و استفاد منه و کان یلازمه فی دروسه الاصلیة و الفرعیة و فنون العربیة و له مؤلّفات کثیرة نقله فیها یزید علی تصرفه منها شرح علی جامع الصغیر السیوطی فی مجلّدات و حاشیة علی شرح التحریر للقاضی زکریّا و حاشیة علی شرح الغایة لابن قاسم فی نحو سبعین کراسة و اخری علی شرحها للخطیب و کانت وفاته ببولاق فی سنة سبعین و الف و بها دفن و العزیزی بفتحه و معجمتین مکسورتین بینهما یاء تحتیة نسبة للعزیزیة من الشرقیة بمصر

22-استدلال بحدیث «ان اللّه ولیی و أنا ولی المؤمنین» بمعنای «متولی

الأمور»

وجه بست و دوّم آنکه در خصائص نسائی بروایت حسین بن حریث مذکورست

ان اللّه ولیّی و انا ولی المؤمنین و من کنت ولیّه فهذا ولیه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و چون ظاهرست که مراد از ولی بودن حق تعالی آنست که او متولی امور خلقست همچنین مراد از ولایت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ولایت امر و تصرف باشد فکذا ولایة علی اما اینکه مراد از ولی بودن حق تعالی آنست که او ولی امرست پس نیسابوری در غرائب القرآن گفته اَللّهُ وَلِیُّ اَلَّذِینَ آمَنُوا أی متولی امورهم و کافل مصالحهم فعیل بمعنی فاعل الخ و ملا علی قاری در حرز ثمین شرح حصن حصین در شرح دعای

اللّهم انّی اعوذ بک من العجز و الکسل و الجبن و البخل و الهرم و عذاب القبر اللّهم ات نفسی تقواها و زکّها و انت خیر من زکّها گفته

انت ولیها أی المتصرف فیها و مصلحها و مرتبها و مولاها أی ناصرها و عاصمها و قال الحنفی عطف تفسیری و فخر الدین در حرز وصین گفته

انت ولیّها و مولاها توئی متولی و مصلح امور و ولی و صاحب نعمت او

ص:532

23-استدلال بفرموده حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله در حق امیر المؤمنین علیه السّلام

«اولی الناس بکم بعدی» بخطاب بریده

وجه بست و سوم آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم بجواب شکایت بریده جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را ارشاد فرموده

لا تقل هذا فهو اولی النّاس بکم بعدی و نیز همین الفاظ مبارک بجواب شکایت وهب بن حمزه هم فرموده پس بنا بر این ارشاد بمفاد الحدیث یفسّر بعضه بعضا حمل لفظ ولی بر اولی بالتّصرف واجب و لازم و نحاریر محققین ذکر کرده اند مثل سلیمان بن احمد الطبرانی سنة 360 و محمد بن اسحاق بن یحیی بن مندة الاصبهانی سنة 395 و احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی سنة 410 و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی سنة 430 علی بن محمد بن محمد الجزری المعروف بابن الاثیر سنة 630 جلال الدّین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی سنة 911 و علی بن حسام الدین المتقی سنة 975 و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی ملا علی متقی در کنز العمّال تبویب جمع الجوامع سیوطی گفته

لا تقل هذا فهو اولی النّاس بکم بعدی یعنی علیّا طب عن وهب بن حمزة و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی در کتاب الاکنف گفته

عن وهب بن حمزة قال قدم بریدة من الیمن و کان خرج مع علی بن أبی طالب فرای منه جفوة فاخذ یذکر علیّا و ینتقص من حقه فبلغ ذلک رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال له لا تقل هذا فهو اولی الناس بکم بعدی یعنی علیّا اخرجه الطبرانی فی الکبیر و علی بن محمد المعروف بابن الاثیر در اسد الغابه گفته

وهب بن حمزة یعدّ فی اهل الکوفة روی حدیثه یوسف بن صهب عن دکین عن وهب بن حمزة قال صحبت علیّا رضی اللّه عنه من المدینة الی مکة فرایت منه بعض ما اکره فقلت لئن رجعت الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لاشکونک إلیه فلما قدمت لقیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقلت رایت من علی کذا و کذا فقال لا تقل هذا فهو اولی الناس بعدی اخرجه ابن مندة و ابو نعیم و در کتاب طرائف گفته و فی کتاب المناقب تالیف أبی بکر احمد بن موسی بن مردویه و هو من رؤساء المخالفین لاهل البیت علیهم السلام هذا الحدیث من عدة طرق و

فی روایة بریدة زیادة و هی ان التی صلی اللّه علیه و سلم قال لبریدة انه علیک یا بریدة فقد اکثرت الوقوع فی علی فو اللّه انک لتقع فی رجل انه اولی النّاس بکم بعدی و فضائل و محاسن زاهره و مناقب و محامد باهره طبرانی و ابن مردویه و ابو نعیم و ابن اثیر سابقا شنیدی اما ابن مندة پس از مشاهیر آفاق و نحاریر سباق و صدور حفاظ و مهره ایقاظست ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابن مندة الامام الحافظ الجوال محدث العصر ابو عبد اللّه محمد بن الشیخ أبی یعقوب اسحاق بن الحافظ أبی عبد اللّه محمد بن أبی زکریّا یحیی بن مندة الی ان قال ولد ابو عبد اللّه سنة عشرة و ثلاثمائة و قیل فی التی تلبها سمع اباه و عم ابیه عبد الرحمن بن یحیی و ابا علی الحسن بن أبی هریرة و طائفة باصبهان و محمد بن

ص:533

بن الحسین القطان و عبد اللّه بن یعقوب الکرمانی و ابا علی المندائی و ابا حامد بن بلال و خلقا بنیسابور و ابا سعید بن الاعرابی بمکة و الهیثم بن کلیب بسمرقند و خیثمة بن سلیمان و طبقته بالشام و ابا جعفر بن البختری و اسماعیل الصفار و عدة ببغداد و ابا الطاهر المدینی و بابه بمصر و غیر ذلک و عدة شیوخه الذی سمع و اخذ عنهم الف و سبعمائة شیخ و له إجازة من الحافظ عبد الرحمن بن أبی حاتم و غیره و لما رجع من الرحلة الطویلة کانت کتبه عدة احمال حتی قیل انها کانت اربعین حملا و ما بلغنا ان احدا من هذه الامة سمع ما سمع و لا جمع ما جمع و کان ختام الرحالین و فرد المکثرین مع الحفظ و المعرفة و الصدق حدث عنه شیخه ابو الشیخ و ابو عبد اللّه الحاکم و ابو عبد اللّه غنجار و ابو سعید الادریسی و تمام الرازی و حمزة السهمی و ابو نعیم و احمد بن الفضل الباطرقانی و احمد بن محمود الثقفی و ابو الفضل عبد الرحمن بن احمد بن بندار و ابو عثمان محمد بن احمد بن ورقاء و اولاده عبد الرحمن و عبد الوهاب و عبید اللّه و آخرون قال الباطرقانی نا ابو عبد اللّه امام الائمة فی الحدیث لقاه اللّه رضوانه قلت اول ما رأیته انه سمع فی سنة ثمان و عشرة و ثلاثمائة و اول ارتحاله قبل الثلاثین او فیها الی نیسابور قال الحاکم التقینا ببخاری سنة احدی و ستین و قد زاد زیادة ظاهرة ثم جاءنا الی نیسابور سنة خمس و سبعین ذاهبا الی وطنه قال شیخنا ابو علی الحافظ بنومندة اعلام الحفاظ فی الدنیا قدیما و حدیثا الا ترون الی قریحة أبی عبد اللّه و قیل ان ابا نعیم ذکر له ابن مندة فقال کان جبلا من الجبال الخ و سیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابن مندة الامام الحافظ المحدث الجوال محدث العصر ابو عبد اللّه بن الشیخ أبی یعقوب اسحاق بن الحافظ أبی عبد اللّه محمد بن زکریا بن یحیی بن مندة بن سنده بن استنداد و هو الذی اسلم وقت فتح الصحابة اصبهان و ولاؤه لعبد القیس و کان مجوسیّا الاصبهانی العبدی ولد سنة 310 و سمع اباه و الهیثم بن کلیب و ابا سعید بن الاعرابی و خیثمة بن سلیمان و خلقا یبلغون الفا و سبعمائة و اجاز له ابن أبی حاتم و لما رجع من الرحلة کانت کتبه اربعین حملا و لم یبلغنا ان احدا من هذه الامة سمع ما سمع و لا جمع ما جمع و کان ختام الراحلین و فرد المکثرین مع الفضل و المعرفة و

ص:534

الصدق و کثرة التصانیف قال الحافظ ابو علی النیسابوریّ بنومندة اعلام الحفاظ فی الدنیا قدیما و حدیثا الا ترون الی قریحة ابن عبد اللّه و قال ایضا هو جبل من الجبال و له معرفة الصحابة قال ابو نعیم اختلط باخره و خبط فی امالیه قال الذهبی لا یقبل قوله فیه کما لا یقبل قول ابن منده فی أبی نعیم للعداوة المشهورة بینهما قال جعفر المستغفری ما رأیت احفظ منه مات فی ذی القعدة سنة 395 و ظاهرست که فقره اولی الناس بکم دلالت دارد بر اولویت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بتصرف در امور مسلمین زیرا که این فقره شریفه مقتبسست از کلام الهی اعنی اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ و قطعا و حتما مراد از آیۀ قرآنی اولویت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بتصرفست و بطلان و فظاعت انکار مخاطب عالی تبار بجواب حدیث غدیر مناسبت این معنی را با کلام ایزد منان نهایت هویدا و اشکار سابقا در حدیث غدیر بیان کردیم علامه ابو الحسن علی بن احمد الواحدی که از اکابر ائمه افاخم و مشاهیر اجله اعاظم و وحید عصر و فرید دهر خود بوده در تفسیر وسیط که نسخه عتیقه آن بخط عرب پیش این خاکسار حاضرست و حسب افادۀ یافعی متصف بشهرت گردیده و اجماع بر حسن آن و اشتغال بتدریس آن واقع ست و سعادت در ان نصیب واحدی شده گفته قوله اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ أی إذا حکم علیهم بشیء نفذ حکمه و وجب طاعته علیهم قال ابن عباس إذا دعاهم النبی الی شیء ودعتهم انفسهم الی شیء کانت طاعة النبی اولی بهم من طاعة انفسهم این عبارت واحدی دلالت واضحه صریحه قطعیه دارد بر آنکه مراد از آیه اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ آنست که نبی اولاست در نفاذ حکم و وجوب طاعت که خود واحدی بتفسیر این آیه تصریح فرموده به آنکه هر گاه حکم کند انحضرت بر مؤمنین بچیزی نافذ می شود حکم انحضرت و واجب می گردد طاعت آنجناب بر ایشان و از ابن عباس آورده که او گفته هر گاه دعوت کند ایشان را نبی بسوی چیزی و دعوت کند نفسهایشان بچیزی خواهد بود طاعت نبی اولی بایشان از طاعت نفسهایشان و از عبارت حسین بن مسعود بن محمد الفراء البغوی که باعتراف خود شاه صاحب در رسالۀ اصول حدیث در شرح و توجیه احادیث محل اعتمادست و از تصانیف او بهره باید برداشت و او را می باید شناخت و از جملۀ علمای شافعیه خیلی معتمد علیه و سخن او متین و مضبوط واقع ست و کتاب او شرح السنة در فقه حدیث و توجیه مشکلات کافی و شافی و دیگر فضائل زاهره و مناقب فاخره او در بستان المحدثین بیان فرموده اند در تفسیر معالم التنزیل ظاهرست که آنجناب در نفوذ حکم و وجوب طاعت اولاست بمؤمنین از نفوس ایشان و ابن عباس و عطا تصریح کرده اند که هر گاه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم دعوت فرماید ایشان را و دعوت

ص:535

کند نفوس ایشان بچیزی پس طاعت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اولاست از طاعت نفوس ایشان و ابن زید گفته که آنجناب اولاست بمومنین از نفسهایشان در چیزیکه آن جناب حکم کند بان چنانچه تو اولی هستی به بنده خود در حکم خویش پس این همه افادات نصوص واضحه است بر صحت ادعای اهل حق و بطلان خرافت شاه صاحب و نزول این آیه بحق کسانی که در جهاد از آبا و امهات خود اذن می خواستند نیز صریحست در آنکه مراد از اولی اولی بتصرفست وا عجباه که شاه صاحب تفسیر معالم التنزیل را هم که نهایت مشهور و معروف و متداول بین الخواص و العوامست و مصنفش را خود بمدائح عظیمه نواخته اند بچشم بصیرت ملاحظه نفرمودند که خود را از ابطال چنین تفسیر صحیح باز می داشتند و از عبارت انوار التنزیل قاضی ناصر الدین عبد اللّه بن عمر بن محمد بن علی البیضاوی که یافعی در مرآة الجنان او را بوصف امام و اعلم علماء الاعلام ستوده و گفته که او صاحب تصانیف مفیده محققه و مباحث حمیده مدققه ست و حسب افاده عبری در شرح منهاج الاصول حبر مدقق و بحر محقق و جامع بین المعقول و المنقول و مبین قواعد فروع و اصول و اقضی القضاة و الحکام و اسوة افاضل الانامست و تقی الدین ابو بکر بن احمد بن محمد الاسدی در طبقات شافعیه فضائل جلیله و محامد جمیله او ذکر کرده ساطع و لامعست که مراد از آیه اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ آنست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اولاست بمومنین از نفسهایشان در جمیع امور بقضها و قضیضها و نقیرها و قطمیرها زیرا که انحضرت حکم نمی کند مؤمنین را و راضی نمی شود از ایشان مگر بآنچه در ان صلاح ایشانست بخلاف نفس و چونکه مراد اولویت در جمیع امور بود حق تعالی مطلقا اولویت را ذکر فرمود و مقید بامری از امور نفرمود و اطلاق دلیل عموم و شمولست و هر گاه اولویت انحضرت در جمیع امور ثابت شد پس واجبست که انحضرت دوست تر باشد بسوی مؤمنین از نفسهای ایشان و امر آن حضرت نافذتر باشد در ایشان از امر نفوسشان و شفقت مؤمنین بر انحضرت اعم باشد از شفقتشان بر نفوس خود و نزول این آیه کریمه در حق کسانی که حکم فرموده بود جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ایشان را بجهاد غزوه تبوک و ایشان گفتند که ما طلب اذن می کنم از ابا و امهات خود نیز دلیل واضحست بر آنکه مراد ازین آیه اثبات اولویت انحضرت در تصرف و لزوم اتباع و انقیادست فللّه الحمد و المنة که از بیان متانت عنوان علامه بیضاوی هم کمال صحت مراد اهل حق و سداد واضح شد و نهایت شناعت و فظاعت خرافت و جسارت مخاطب با جلالت بظهور رسید که چنین تفسیر صحیح را باطل و بی ربط دانسته و گفته که اصلا مناسبت ندارد و محتجب نماند که شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب که حسب افاده اش در صدر همین باب امامت آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات جناب رسالت پناهی صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده در ازالة الخفائص کرده بر آنکه واحدی و بغوی و بیضاوی

ص:536

که بافادات این حضرات ثلاثه در این مقام تخجیل مخاطب قمقام باقصی الغایة رسانیده ام کبار مفسرین اند که تفسیر قران عظیم و شرح غریب و بیان توجیه و ذکر اسباب نزول نموده و درین باب گوی مسابقت از اقران خود ربوده اند و مقتدای مسلمین اند و سلسله اهتدای ایشان باوشان می رسد و طوائف مسلمین بذکر خیر ایشان رطب اللسان اند و در دفاتر تاریخ احوال ایشان ثبت می نمایند و علامه جار اللّه ابو القاسم محمود بن عمر زمخشری در کشاف که سیوطی در نواهد الابکار علی ما فی کشف الظنون مدح آن و مصنفش بعد ذکر قدماء مفسرین باین کلمات بلیغه نموده ثم جاءت فرقة اصحاب النظر فی علوم البلاغة التی بها یدرک وجه الاعجاز و صاحب الکشاف هو سلطان هذه الطریقة فلهذا طار کتابه فی اقصی المشرق و المغرب و لما علم مصنّفه انه بهذا الوصف قد تحلّی قال تحدثا بنعمة ربه و شکرا ان التفاسیر فی الدنیا بلا عدد و لیس فیها لعمری مثل کشاف ان کنت تبغی الهدی فالزم قراءته فالجهل کالداء و الکشاف کالشافی و قد نبه فی خطبته مشیرا الی ما یجب فی هذا الباب من الاوصاف و لقد صدق و برّ و رسخ نظامه فی القلوب و قرّ انتهی گفته اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ فی کل شیء من امور الدنیا و الدین و من انفسهم و لهذا اطلق و لم یقیّد فیجب علیهم ان یکون احبّ إلیهم من انفسهم و حکمه انفذ علیهم من حکمها و حقه اثر لدیهم من حقوقها و شفقتهم علیه اقدم من شفقتهم علیها و ان یبذلوها دونه و یجعلوها فداءه إذا اعضل و خطب و وقاءه إذا لقحت حرب و ان لا یتبعوا ما تدعوهم إلیه نفوسهم و لا ما تصرفهم عنه و یتبعوا کلما دعاهم إلیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و صرفهم عنه الخ و علامۀ قاضی القضاة ابو العباس احمد بن الخلیل بن سعادة الخوینی که تقی الدین ابو بکر بن احمد الاسدی در طبقات فقهای شافعیه محامد سنیه و مناقب علیه او ذکر کرده در تکمله مفاتیح الغیب رازی عبارتی طویله گفته که از ان ظاهرست که آیه اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ مفید اولویت انحضرت بتصرفست زیرا که ابن الخلیل آنرا بر تبیین این معنی که هر گاه نبی صلی اللّه علیه و آله و سلم اراده کند چیزیرا حرام می شود بر امت تعرض بان در حکمت واضحه حمل فرموده و این عین اولویت بتصرفست و عبد اللّه بن احمد نسفی در مدارک التنزیل می گوید اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ أی احق بهم فی کل شیء من امور الدین و الدنیا و حکمه انفذ علیهم من حکمها فعلیهم ان یبذلوا نفسه دونه و یجعلوها فداءه او هو اولی بهم أی ارأف بهم و اعطف علیهم و انفع لهم و از تقریر نظام الدین حسن بن محمد بن حسین القمی النیسابوریّ در غرائب القرآن

ص:537

ظاهرست که از اطلاق آیۀ کریمه معلوم می شود که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اولاست بمؤمنین از نفسهایشان در جمیع امور دنیا و دین فثبت الاولویّة بالتصرف بداهة و اما ذکر احتمال بودن اولی بمعنی ارأف و اعطف پس ضرری نمی رساند بسبب آنکه معنای اول حتما مذکورست و نیز جواب سؤال مقدر که تقریر آن کرده مرتبط بمعنی اولست و نیز معنی اول معللست باطلاق آیه بخلاف معنای ثانی و نیز معنای ثانی بصیغه تمریض مذکورست بخلاف اول و نیز تقدیم احتمال اول مفید ترجیح آنست و دگر ائمه مفسرین و شرح متقدمین اکتفا بر ان کرده اند و حتما و جزما بالتعیین آنرا وارد کرده اند و جلال الدین محمد بن احمد محلی در تفسیر مختصر که جلال الدین سیوطی تکمیل ان نموده گفته اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فیما دعاهم إلیه و دعتهم انفسهم الی خلافه و از تبیین محمد بن احمد خطیب شربینی در تفسیر خود مسمی بسراج المنیر واضحست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اولاست بمؤمنین یعنی راسخین فی الایمان چه جا غیر ایشان در هر شیء از امور دین و دنیا بسبب آنکه ان حضرت حیازت آن از حضرت ربانیه فرموده و آن جناب اولاست از نفسهای مؤمنین چه جا ابای ایشان در نفوذ حکم آن حضرت در ایشان و وجوب طاعت آنجناب بر ایشان و نیز از عبارت او ظاهرست که حدیث ابو هریره هم مثبت اولویت انحضرت بتصرفست و الا ذکر آن در این جا وجهی نداشت و نیز از ان توجیه وجیه اولویت جناب رسالت مآب بمؤمنین از نفسهایشان که آن هم مثبت اولویت انحضرت بتصرفست بکمال وضوح و ظهور لائح و ظاهرست حیث قال و انما کان صلی اللّه علیه و سلم اولی بهم من انفسهم لانه لا یدعوهم الا الی العقل و الحکمة الخ و نیز از عبارت سراج منیر مثل عبارت نیسابوری و خوینی واضحست که این آیۀ کریمه در صورت تعلق بقصه تبنّی هم منافاتی بحمل آن بر اولویت بتصرف ندارد بلکه برین تقدیر جواب سؤال مقدرست و مناسبت ان با این قصه هم ظاهر و للّه الحمد که صحت افاده آیه کریمه اولویت تصرف را چنانچه از افادات اکابر حذاق مفسرین ثابتست همچنان کمال رزانت و متانت ان از افادات مهره شراح حدیث هم واضح ولی الدین ابو زرعه احمد بن عبد الرحیم بن الحسین العراقی در شرح احکام والد خود در شرح حدیث اول از کتاب الفرائض که اینست

عن همام عن أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انا اولی الناس بالمؤمنین فی کتاب اللّه عز و جل فایکم ما ترک دینا او ضیعة فادعونی فانا ولیه و ایکم ما ترک مالا فلیورث عصبته من کان گفته فیه فوائد الاولی اخرجه مسلم من هذا الوجه عن محمد بن رافع عن عبد الرزاق و

اخرجه الائمة الستة خلا ابا داود من طریق الزهری عن أبی سلمة عن أبی هریرة ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کان یؤتی بالرجل المتوفی علیه الدین فیسأل هل ترک لدینه فضلا فان حدث

ص:538

انّه ترک لدینه وفاء و الا قال المسلمین صلّوا علی صاحبکم فلمّا فتح اللّه علیه الفتوح قال انا اولی بالمؤمنین من انفسهم فمن توفّی من المؤمنین فترک دینا فعلیّ قضاؤه و من کان ترک مالا فلورثته هذا لفظ البخاری و قال الباقون قضاء بدل فضلا و کذا هو عند بعض رواة البخاری و اخرجه الشیخان و ابو داود من روایة أبی حازم عن أبی هریرة بلفظ من ترک ما لا فلورثته و من ترک کلا فالینا و فی لفظ مسلم ولیته

و اخرج البخاری و النّسائی من روایة أبی صالح عن أبی هریرة بلفظ انا اولی بالمؤمنین من انفسهم فمن مات و ترک مالا فماله لموالیه العصبة و من ترک کلاّ او ضیاعا فاذا ولیه فلادع له

و اخرجه البخاری من روایة عبد الرحمن بن أبی عمرة عن أبی هریرة بلفظ ما من مؤمن الا و انا اولی الناس به فی الدنیا و الآخرة اقرءوا ان شئتم النّبی اولی بالمؤمنین من انفسهم فایّما مؤمن مات و ترک مالا فلیرثه عصبته من کانوا و من ترک دینا او ضیاعا فلیأتنی فانا مولاه

و اخرجه مسلم من روایة أبی الزّناد عن الاعرج عن أبی هریرة بلفظ و الذی نفس محمّد بیده ان علی الارض من مؤمن الا و انا اولی الناس به فایکم ما ترک دینا او ضیاعا فانا مولاه و ایکم ما ترک مالا فالی العصبة من کان الثانیة

قوله انا اولی الناس بالمؤمنین انما قید ذلک بالناس لان اللّه تعالی اولی بهم منه و قوله فی کتاب اللّه عز و جل اشاره الی قوله تعالی اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ و قد صرح بذلک فی روایة البخاری من طریق عبد الرحمن بن أبی عمرة کما تقدم فان قلت الذی فی الآیة الکریمة انه اولی بهم من انفسهم و دل الحدیث علی انه اولی بهم من سائر الناس ففیه زیادة قلت إذا کان اولی بهم من انفسهم فهو اولی بهم من بقیة الناس من طریق الاولی لان الانسان اولی بنفسه من غیره فاذا تقدم النبی صلی اللّه علیه و سلم علی النفس فتقدمه فی ذلک علی الغیر من طریق الاولی و حکی ابن عطیة فی تفسیره عن بعض العلماء العارفین انه قال هو اولی بهم من انفسهم لان انفسهم تدعوهم الی الهلاک و هو یدعوهم الی النجاة قال ابن عطیة و یؤیّد هذا

قوله علیه الصلوة و السلام انا آخذ بحجزکم عن النار و انتم تقحمون فیها تقحم الفراش الثالث یترتب علی کونه علیه الصلوة و السلام اولی بهم من انفسهم انه یجب علیهم ایثار طاعته علی شهوات انفسهم و ان شق ذلک علیهم

ص:539

و ان یحبّوه اکثر من محبتهم لانفسهم و من هنا

قال النبی صلی اللّه علیه و سلم لا یؤمن احدکم حتی اکون احب إلیه من ولده و والده و الناس اجمعین

و فی روایة اخری من اهله و ماله و الناس اجمعین

و هو فی الصحیحین من حدیث انس و لما قال له عمر رضی اللّه عنه لانت احبّ الی من کل شیء الا نفسی قال له لا و الذی نفسی بیده حتی اکون احبّ إلیک من نفسک فقال له عمر فانه الان و اللّه لانت احبّ الی من نفسی فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم الان یا عمر رواه البخاری فی صحیحه قال الخطابی لم یرد به حب الطبع بل أراد حب الاختیار لان حب الانسان نفسه طبع و لا سبیل الی قلبه قال فمعناه لا تصدق فی حبّی حتی تفنی فی طاعتی نفسک و توثر رضای علی هواک و ان کان فیه هلاکک الرابعة استنبط اصحابنا الشافعیّة من هذه الآیة الکریمة ان له علیه الصلوة و السلام ان یاخذ الطعام و الشراب من مالکهما المحتاج إلیهما إذا احتاج علیه الصلوة و السلام إلیهما و علی صاحبهما البذل و یفدی مهجته بمهجة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و انّه لو قصده علیه الصلوة و السّلام ظالم لزم من حضره ان یبذل نفسه دونه و هو استنباط واضح و لم یذکر النبی صلی اللّه علیه و سلم عند نزول هذه الآیة ماله فی ذلک من الحظ و انما ذکر ما هو علیه

فقال و ایکم ما ترک دینا او ضیاعا فادعونی فانا ولیه و ترک حظه فقال و ایکم ما ترک ما لا فلیورث عصبته من کان ازین عبارت هم بوجوه عدیده صحت استفادۀ اولویت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بتصرف از آیه کریمه ظاهرست و غرابت انکار سراسر خسار مخاطب عمدة الاحبار از آن باهر و الحمد للّه القاهر لکلّ کائد مکابر و علامه بدر الدین ابو محمد محمود بن احمد العینی علی ما نقل عنه در عمدة القاری بشرح

قوله و انا اولی به فی الدنیا و الآخرة گفته یعنی احق و اولی بالمؤمنین فی کل شیء من امور الدنیا و الآخرة من انفسهم و لهذا اطلق و لم یعیّن فیجب علیهم امتثال اوامره و اجتناب نواهیه ازین عبارت ظاهرست که مراد از قول جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم

ما من مؤمن الا و انا اولی به فی الدنیا و الآخرة که برای صحت استدلال بآیه اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فرموده آنست که آنجناب احق و اولاست در هر شیء از امور دنیا و آخرت از نفسهای شان و چون مراد اولویت در جمیع امور بود انحضرت اولویت خود مطلقا بیان فرمود و تعیین آن ننمود پس واجبست بر مؤمنین امتثال اوامر و اجتناب نواهی انحضرت پس بکمال وضوح و ظهور

ص:540

ازین بیان علامه عینی که از اعیان جهابذه محققین سنیه است مثل بیان دیگر اکابر ائمه سنیّه ثابت شد که آیۀ اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ حسب ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم دلالت بر اولویت انحضرت در جمیع دنیا و آخرت و وجوب امتثال اوامر و اجتناب نواهی آن حضرت دارد پس ادعای مخاطب نحریر که معاذ اللّه اولویت بتصرف اصلا مناسبت بآیه ندارد ردّ صریح بر حضرت بشیر و نذیر و تحریف شنیع و تغییر کلام ایزد قدیرست و لا ینبئک مثل خبیر و شهاب الدین احمد بن محمد الخطیب القسطلانی در ارشاد الساری در کتاب التفسیر گفته اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ کلّها مِنْ أَنْفُسِهِمْ من بعضهم ببعض فی نفوذ حکمه و وجوب طاعته علیهم و قال ابن عباس و عطاء یعنی إذا دعاهم النبی صلی اللّه علیه و سلم و دعتهم نفوسهم الی شیء کانت طاعة النبی صلی اللّه علیه و سلم اولی بهم من طاعة انفسهم انتهی و انما کان ذلک لانه لا یامرهم و لا یرضی الا بما فیه صلاحهم و نجاحهم بخلاف النفس و قوله النبی الی آخره ثابت فی روایة أبی ذرّ فقط و به قال حدثنی بالافراد ابراهیم بن المنذر القرشی الخرامی قال حدثنا محمد بن فلیح بضم الفاء و فتح اللام آخره حاء مهملة مصغرا قال حدثنا أبی فلیح بن سلیمان الخزاعی عن هلال بن علی العامری المدنی و قد ینسب الی جده أسامة عن عبد الرحمن بن أبی عمرة بفتح العین و سکون المیم الانصاری النجاری بالجیم قیل ولد فی عهده صلی اللّه علیه و سلم و قال ابن أبی حاتم لیس له صحبة

عن أبی هریرة رضی اللّه عنه عن النبی صلی اللّه علیه و سلم انه قال ما من مؤمن الا و انا اولی الناس به أی احقهم به فی کل شیء من امور الدّنیا و الآخرة و سقط لابی ذرّ لفظ الناس اقروا ان شئتم قوله عز و جل اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ استنبط من الآیة انه لو قصده علیه السلام ظالم وجب علی الحاضر من المؤمنین ان یبذل نفسه دونه و ازین عبارت بچند وجه صحت تفسیر اهل حق ظاهر می گردد اول آنکه در تفسیر آیه اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ که در عنوان مذکورست گفته اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ فی الامور کلّها یعنی نبی اولاست بمومنین در جمیع امور و کلیت امور اولا مستفادست از لفظ الامور که جمع محلی باللامست و بعد ازین لفظ کلها نص صریحست بر ان و هر گاه انحضرت در جمیع امور اولی باشد اولویت بتصرف بالبداهة ثابت گردید دوم آنکه قول اوفی نفوذ حکمه و وجوب طاعته علیهم صریحست در آنکه انحضرت اولاست در آنکه حکم انحضرت نافذست

ص:541

و طاعت انحضرت بر مؤمنین واجب و هذا هو الاولویة بالتصرف فسقط ما ارتکبه المخاطب من التعصّب و التّعسف و ظهر انه فی انکاره حائز لأقصی المکابرة و التّکلف و خائض فی غمار التمجس و التمطی و التصلّف سوم آنکه آنچه از ابن عباس و عطا در تفسیر این آیه نقل کرده که هر گاه دعوت کند ایشان را یعنی مؤمنین را نبی صلی اللّه علیه و آله و سلم و دعوت کند ایشان را نفوس شان بچیزی خواهد بود طاعت نبی صلی اللّه علیه و آله و سلم اولی بایشان از طاعت نفسهایشان دلیل صریح و نص واضحست بر آنکه آیه کریمه دلالت بر اولویت بتصرف دارد و انکار ان عناد منکر و شنیع و تعصب فاحش و قطیع ست چهارم آنکه تعلیل و توجیه قسطلانی قول ابن عباس و عطا را بقول خود و ذلک لانه لا یامرهم الخ نیز مؤید و مصدق تفسیر اهل حق و ایقانست و دافع جزاف مخاطب عالی شأن و اللّه الموفق و هو المستعان پنجم آنکه تفسیر قسطلانی قول انحضرت اعنی

ما من مؤمن الا و انا اولی الناس به را دلالت صریحه دارد بر آنکه مراد از ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم که بر آن بایه کریمه استدلال نموده انست که ان حضرت احقست بهر مؤمن در هر شبی از امور دنیا و آخرت پس استهزا و سخریه مخاطب طلیق اللسان نعوذ بالله عائد بحضرت سرور انس و جان صلی اللّه علیه و اله و سلم می گردد و قسطلانی در ارشاد الساری در شرح کتاب الاستقراض گفته

عن أبی هریرة رضی اللّه عنه ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال ما من مؤمن الا و انا بالواو و لابی الوقت الا انا اولی احق الناس به فی کلّ شیء من امور الدنیا و الآخرة اقرءوا ان شئتم قوله تعالی اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ قال بعض الکبراء انما کان علیه الصلوة و السّلام اولی بهم من انفسهم لان انفسهم تدعوهم الی الهلاک و هو یدعوهم الی النجاة قال ابن عطیة و یؤیده

قوله علیه الصلوة و السلام انا آخذکم بحجزکم عن النار و انتم تقتحمون فیها و یترتب علی کونه اولی بهم من انفسهم انه یجب علیهم ایثار طاعته علی شهوات انفسهم و ان شق ذلک علیهم و ان یحبوه اکثر من محبتهم لانفسهم و من ثم

قال علیه الصلوة و السلام لا یؤمن احدکم حتی اکون احب إلیه من نفسه و ولده الحدیث و استنبط بعضهم من الآیة ان له علیه الصلوة و السلام ان یاخذ الطعام و الشراب من مالکها المحتاج إلیهما إذا احتاج علیه الصلوة و السلام إلیهما و علی صاحبهما البذل و یفدی بمهجته مهجة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و انه لو قصده علیه الصلوة و السلام ظالم وجب علی من حضره

ص:542

ان یبذل نفسه دونه و لم یذکر علیه الصلوة و السلام عند نزول هذه الآیة ماله فی ذلک من الحظ و انما ذکر ما هو علیه فقال فایما مؤمن مات و ترک مالا أی حقّا و ذکر المال خرج مخرج الغالب فان الحقوق تورث کالمال فلیرثه عصبته من کانوا عبر بمن الموصولة لیعمّ انواع العصبة و الذی علیه اکثر الفرضیین انهم ثلثة اقسام عصبة بنفسه و هو من له ولاء و کل ذکر نسیب بدلی الی المیت بلا واسطة او بتوسط محض الذکور و عصبته بغیره و هو کل ذات نصف معها ذکر یعصبها و عصبة مع غیره و هو اخت فاکثر لغیر أم معها بنت او بنت ابن فاکثر و من ترک دینا او ضیاعا بفتح الضاد المعجمة مصدر اطلق علی الاسم الفاعل للمبالغة کالعدل و الصوم و جوز ابن الاثیر الکسر علی انها جمع ضائع کجیاع فی جمع جائع و انکره الخطابی أی من ترک عیالا محتاجین فلیأتنی فانا مولاه أی ولیه اتولّی اموره فان ترک دینا وفیته عنه او عیالا فانا کافلهم و الی ملجأهم و مأواهم الخ و نیز قسطلانی در ارشاد الساری در شرح کتاب الفرائض گفته

حدثنا عبدان هو عبد اللّه بن عثمان بن جبلة المروزی قال اخبرنا عبد اللّه بن المبارک المروزی قال اخبرنا یونس بن یزید الابلی عن ابن شهاب محمد بن مسلم الزهری انه قال حدثنی بالافراد ابو سلمة عن عبد الرحمن بن عوف عن أبی هریرة رضی اللّه عنه عن النبی صلی اللّه علیه و سلم انه قال انا اولی بالمؤمنین من انفسهم أی احق بهم فی کل شیء من امور الدین و الدنیا و حکمه انفذ علیهم من حکمها الخ و علامه عبد الرؤف منادی در تیسر شرح جامع صغیر سیوطی که نسخه مصححه آن از نسخه شارح بعض احباب کرام برای این مستهام از دیار عرب آوردند گفته

انا اولی بالمؤمنین من انفسهم فی کل شیء لانی الخلیفة الاکبر الممد لکل موجود فحکمی علیهم انفذ من حکمهم علی انفسهم و ذا قاله لما نزلت الآیة فمن توفی بالبناء للمجهول او مات من المؤمنین فترک علیه دینا بفتح الدال فعلیّ قضاؤه مما یفی اللّه به من غنیمة و صدقة و ذا ناسخ لترکه الصلوة علی من مات و علیه دین و من ترک ما لا یعنی حقا فذکر المال غالبی فهو لورثته و

فی روایة البخاری فلیرثه عصبته من کانوا فرد علی الورثة المنافع و تحمل المضار و التبعات حم ق ن ه عن أبی هریرة این عبارت هم دلالت واضحه دارد بر آنکه مراد از قول انحضرت

انا اولی بالمؤمنین من انفسهم که ماخوذ از آیه کریمه است بوقت نزول آن ارشاد فرموده انست که انحضرت اولاست بمومنین از نفسهای

ص:543

شان در هر شیء علی سبیل العموم و الاستغراق و الشمول و الاطلاق زیرا که انحضرت خلیفه اکبرست که امداد و اسعاد هر موجود می فرماید پس حکم آن حضرت بر مؤمنین نافذترست از حکمشان بر نفسهایشان فللّه الحمد و المنة که فساد و بطلان خرافت مخاطب عمدة الأعیان هر وقت و هر آن بکمال وضوح و عیان می رسد و علی بن احمد بن محمد بن ابراهیم عزیزی در سراج منیر شرح جامع صغیر گفته

انا اولی بکل مؤمن من نفسه کما قال اللّه تعالی اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ قال البیضاوی أی فی الامور کلّها فانه لا یامرهم و لا یرضی عنهم الا بما فیه صلاحهم بخلاف النفس فیجب ان یکون احب إلیهم من انفسهم فمن خصائصه صلی اللّه علیه و سلم انه کان إذا احتاج الی طعام او غیره وجب علی صاحبه المحتاج إلیه بذله له صلی اللّه علیه و سلم و جاز له صلی اللّه علیه و سلم اخذه و هذا و ان کان جائز الم یقع من ترک مالا فلاهله أی لورثته و من ترک دینا او ضیاعا بفتح الضاد المعجمة أی عیالا و اطفالا ذوی ضیاع فاوقع المصدر موقع الاسم فالیّ و علیّ أی فامر کفایة عیاله الیّ وفاء دینه علیّ و قد کان صلی اللّه علیه و سلم لا یصلی علی من مات و علیه دین و لم یخلف له وفاء لئلا یتساهل الناس فی الاستدانة و یهملوا الوفاء فزجرهم عن ذلک بترک الصلوة علیهم ثم نسخ بما ذکر و صار واجبا علیه صلی اللّه علیه و سلم و اختلف اصحابنا هل هو من الخصائص أم لا فقال بعضهم کان من خصائصه صلی اللّه علیه و سلم و لا یلزم الامام ان یقضیه من بیت المال و قال بعضهم لیس من خصائصه بل یلزم کل امام ان یقضی من بیت المال دین من مات و علیه دین إذا لم یخلف وفاء و کان فی بیت المال سعة و لم یکن هناک اهم منه و اعتمد الرملی الاول وفاقا لابن المقری

و انا ولی المؤمنین أی متولی امورهم فکان صلی اللّه علیه و سلم یباح له ان یزوج ما شاء من النساء ممّن یشاء من غیره و من نفسه و ان لم یاذن کل من الولی و المرأة و ان یتولی الطرفین بلا اذن حم ق ن ة و علامه سیوطی نیز احادیث داله بر اولویت جناب بتصرف در تفسیر این آیه نقل کرده حیث

قال فی الدّرّ المنثور قوله تعالی اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ اخرج البخاری و ابن جریر و ابن أبی حاتم و ابن مردویه عن أبی هریرة رضی اللّه عنه عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال ما من مؤمن الا و انا اولی الناس به فی الدنیا و الآخرة اقرءوا ان شئتم اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فایّما مؤمن ترک مالا

ص:544

فلیرثه عصبة من کانوا فان فان ترک دینا او ضیاعا فلیأتنی فانا مولاه و اخرج الطیالسی و ابن مردویه عن أبی هریرة قال کان المؤمن إذا توفی فی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فاتی به النبی سأل هل علیه دین فان قالوا نعم قال هل ترک وفاء لدینه فان قالوا نعم صلی علیه و ان قالوا لا قال صلّوا علی صاحبکم فلما فتح اللّه علیه الفتوح قال انا اولی بالمؤمنین من انفسهم فمن ترک دینا فالیّ و من ترک مالا فللوارث و اخرج احمد و ابو داود؟ ؟ ؟ و ابن مردویه عن جابر رضی اللّه عنه عن النبی صلی اللّه علیه و سلم انه کان یقول انا اولی بکل مؤمن من نفسه فایما رجل مات و ترک دینا فالیّ و من ترک مالا فهو لوارثه و

اخرج ابن أبی شیبة النّسائی عن بریدة رضی اللّه عنه قال غزوت مع علی الیمن فرایت منه جفوة فلما قدمت علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ذکرت علیا فتنقصته فرأیت وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تغیّر و قال یا بریدة أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم قلت بلی یا رسول اللّه قال من کنت مولاه فعلی مولاه انتهی ازین عبارت اینهم ظاهر گردید که فقره

أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم در حدیث

من کنت مولاه فعلی مولاه بهمان معناست که در آیه مستعملست ورنه سیوطی چرا حدیثی را که مشتمل بر آنست در ذیل تفسیر این آیه نقل می کرد بالجملة بغایت عجبست که شاهصاحب با وصف امامت خلق و زینت بخشی مسند محدثیت بر تفاسیر مشهوره و شروح بخاری هم مطلع نشدند و مؤکدا و مکررا بکمال جسارت نفی مناسبت معنای اولی بالتصرف با آیه کریمه فرمودند و کاش شاهصاحب درین مقام اقتصار بر تقلید کابلی کرده پا را فراتر ازو نه می نهادند و زبان بلاغت ترجمان باین کلام حیرت نظام نمی کشادند لیکن حیف که حضرتشان را حبّ ترعرع و تحذلق چنان از جا برده که بر تقلید کابلی اقتصار نکردند و او را درین مقام قاصر گمان کردند که او حمل

أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم را بر اولی بتصرف منع نکرده حدیث قال فی الصواقع فی الجواب عن حدیث الغدیر ان المراد بالمولی المحب و الصدیق اما فاتحته فلا تدل علی ان المراد به الامام لانه انما صدره بها لیکون ما یلقی الی السامعین اثبت فی قلوبهم و از افادات علامه شدید التعصب کثیر التصلب ابن تیمیه هم غرابت انکار شاهصاحب ظاهر می شود حیث قال فی منهاج السنة و النبی صلی اللّه علیه و سلم لم یقل من کنت و إلیه فعلی و إلیه و انما اللفظ

من کنت مولاه فعلی مولاه و اما کون المولی بمعنی الوالی فهذا

ص:545

باطل فان الولایة تثبت من الطرفین فان المؤمنین اولیاء اللّه و هو مولاهم و اما کونه اولی بهم من انفسهم فلا یثبت الا من طرفه صلی اللّه علیه و سلم و کونه اولی بکل مؤمن من نفسه من خصائص نبویّة و لو قدّر انه نصّ علی خلیفة بعده لم یکن ذلک موجبا ان یکون اولی بکل مؤمن من نفسه کما انه لا یکون ازواجه امهاتهم و لو ارید هذا المعنی لقال من کنت اولی به من نفسه فعلی اولی به من نفسه و هذا لم یقله و لم ینقله احد و معناه باطل قطعا این عبارت دلالت واضحه دارد بر آنکه بودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اولی بهر مؤمن از نفس او از خصائص نبوت ان حضرتست و ظاهرست که اگر مراد از اولویت احبیت می بود این معنی از خصائص نبوت نمی شد چه احبیت را برای خلفا و دیگران و لو بالترتیب اهل سنت ثابت می سازند پس معلوم شد که مراد ازین اولویت نه احبیتست بلکه امریست بغایت جلیل و عظیم که ابن تیمیه آنرا از خصائص نبوت گردانیده و از شان خلافت هم بالاتر دانسته و وجهش آنست که چون عند التأمل اولویت بهر مؤمن از نفس او مقتضی عصمتست و این مرتبه غیر معصوم را حاصل نمی تواند شد لهذا ابن تیمیه آنرا از خصائص نبوت گردانیده و نزد اهل حق چون عصمت ائمه علیهم السلام متحققست و دلائل قاطعه و براهین ساطعه بر ان دلالت دارد پس ثبوت این مرتبه برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام اصلا محل اشکال نخواهد شد بلکه در حقیقت این کلام ابن تیمیه دلیل عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السلامست زیرا که از بیانات سابق و لاحق قطعا بر تو ثابت می شود که اولویت بهر مؤمن از نفس او برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابتست پس عصمت انحضرت هم ثابت گردد بلا ریب و شیخ عبد الحق در لمعات شرح مشکاة گفته

قوله فقال بعد ان جمع الصحابة أ لستم تعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم و فی بعض الرّوایات کرره للمسلمین و هم یجیبون بالتصدیق و الاعتراف یرید به قوله تعالی اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ الآیة أی فی الامور کلها فانه لا یامرهم و لا یرضی منهم الا بما فیه صلاحهم و نجاحهم بخلاف النفس فلذلک اطلق فیجب علیهم ان یکون احب إلیهم من انفسهم و امره انفذ علیهم من امرها و شفقتهم علیه اتم من شفقتهم علیها

روی انه صلی اللّه علیه و سلم أراد غزوة تبوک فامر الناس بالخروج فقال ناس نستأذن آباءنا و امهاتنا فنزلت و قرئ و هو اب لهم أی فی الدین فان کلّ نبیّ اب لامته من حیث انه اصل فیما به الحیوة الابدیة و لذلک صار المؤمنون

ص:546

اخوة کذا فی تفسیر البیضاوی و

قوله انی اولی بکل مؤمن من نفسه تاکید و تقریر یفید کونه اولی بکل واحد من المؤمنین کما ان الاول یفیده بالنسبة إلیهم جمیعا ازین عبارت ظاهرست که مراد از قول جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم

أ لستم تعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم قول حق تعالیست اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ و مراد از قول حق تعالی آنست که انحضرت اولاست در کل امور که آن حضرت حکم نمی کند ایشان را و راضی نمی شود از ایشان مگر بچیزی که در ان صلاح ایشان و نجاح ایشان باشد بخلاف نفس و چون مراد اولویت در جمیع امور بود حق تعالی اولی را مطلق فرمود پس واجبست بر مؤمنین که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم احب باشد بسوی ایشان از نفسهای ایشان و امر آن حضرت انفذ باشد از امر نفسهایشان و شفقت ایشان بر ان حضرت اتم باشد از شفقتشان بر نفسهای خود پس بحمد اللّه معلوم شد که مراد از اولی در

فقره من اولی بکم من انفسکم اولی در جمیع امور دنیا و دین و واجب الاتباع و نافذ الحکمست و هو الاولی بالتصرف پس بالبداهة ثابت شد که مراد از

حدیث هو اولی النّاس بکم بعدی انست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام اولی بالمؤمنین من انفسهم در جمیع امور دنیا و دین و واجب الاتباع و الانقیاد و نافذ الحکمست پس ثابت گردید که جناب امیر المؤمنین علیه السلام اولی بود بمومنین از نفسهایشان در جمیع امور دنیا و دین و حکم نمی فرمود آن حضرت مؤمنین را و راضی نمی شود از ایشان مگر بچیزی که در ان صلاح و نجاح ایشان باشد بخلاف نفسهایشان و واجبست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام احب باشد بسوی مؤمنین از نفسهایشان و امر ان حضرت نافذتر باشد از امر نفسهایشان

ص:547

24-اثبات بریده افضلیت حضرت امیر بارشاد حضرت رسول

وجه بست و چهارم آنکه بریده که صحابی عادل جلیل القدر بوده ارشاد نمودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم

لتقع فی رجل انه لاولی الناس بکم بعدی چنانچه در روضة الصفا مذکورست هم صاحب غنیه گوید که بعضی گفته اند که بریده بن الحصیب اسلمی علمی مرتب داشته بمدینه آورده و بر در سرای مرتضی علی نصب کرده عمر بن الخطاب باین معنی وقوف یافت و با او خطاب کرد که همه خلق بابی بکر بیعت کرده اند تو چرا مخالفت می کنی بریده جواب داد که ما بغیر صاحب این بیت با دیگری بیعت نمی کنیم بعد از ان صحابه مجمع ساخته بریده را طلب کردند و بریده حاضر شد از وی استفسار نمودند که حال تو چیست که امثال این کلمات از تو نقل می کنند بریده جواب داد که توبتی؟ ؟ ؟ حضرت پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم مرا با خالد بن الولید با طائفه همراه علی بن أبی طالب بجانب یمن فرستاد بخدا سوگند که در ان سفر هیچ قربی را بر قرب علی دشمن تر و هیچ فراقی را بر فراق او دوست نمی داشتم چون از ان سفر بازگشتم اول بخدمت حضرت شتافتم آن حضرت فرمود که علی را چگونه گذاشتی من بنا بر کدورتی که از علی در دل داشتم غیبت او کردم از سخن من تغیری در بشره مبارک آن حضرت ظاهر شده فرمود أی بریده

لتقع فی رجل انّه لاولی الناس بکم بعدی و باید دانست که اعتبار کتاب روضة الصفا از افاده خود مخاطب کامل الصفا کثیر الحیاء عظیم الوفا البعید من الجور و الجفاء ظاهر و باهرست و ناهیک به شاهدا عادلا لا ینثلم بنیان جلالته و کفاک به مصدّقا لا تخرم اساس نبالته و أی طریقة ابلغ من الزام الرّجل بکلام نفسه و تغطیته بافحامه من اقراره فی رمسه مخاطب در باب المطاعن بعد ذکر قصّة تجهیز جیش اسامه به تحریف و تسویل و تغییر و تبدیل موجب طعن و ملامه گفته این ست آنچه در روضة الصفا و روضة الاحباب و حبیب السیر و دیگر تواریخ شیعه و سنّی موجودست انتهی ازین عبارت بدلالت صریحه واضحه واضح و لائحست که کتاب روضة الصفا مثل روضة الاحباب و حبیب السیر از تواریخ معتبره و کتب معتمده است و ظاهرست که کسی از متعنتین و متعصبین هم فضلا عن المنصفین المعتمدین الذین یدرون ما یخرج من افواههم لب بادّعای بودن روضة الصفا از تواریخ معتبره شیعه نگشوده پس لابد که روضة الصفا از تواریخ معتبره سنیه باشد و توهم مخالف با ذکر از هم پاشد و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون گفته حیث قال روضة الصّفا فی سیرة الانبیاء و الملوک و الخلفاء فارسیّ لمیرخواند خواند المورّخ محمّد بن خاوند شاه بن محمود المتوفی سنة 903 ثلاث و تسعمائة ذکر فی دیباجته لن جمعا من اخوانه التمسوا تالیف کتاب منقّح محتو علی معظم وقائع الانبیاء و الملوک و الخلفاء ثم

ص:548

دخل صحبة الوزیر میر علی شیر و اشار إلیه ایضا فباشره مشتملا علی مقدمة و سبعة اقسام و خاتمة علی انّ کل قسم یستعدّ ان یکون کتابا مستقلا حال کونه ساکنا بخانقاه الا خلاصیة التی انشأها الامیر المذکور بهراة علی نهر الجبل المقدّمة فی علم التاریخ القسم الاول فی اول المخلوقات و قصص الانبیاء و ملوک العجم و احوال الحکماء الیونانیة فی ذیل ذکر اسکندر و الثانی فی احوال سیّد الانبیاء و سیره و خلفائه الراشدین و الثالث فی احوال الائمة الاثنی عشر و فی احوال بنی أمیّة و العباسیّة و الرابع فی الملوک المعاصرین لبنی العبّاس و الخامس فی ظهور چنکیزخان و احواله و اولاده و السادس فی ظهور تیمور و احواله و اولاده و السابع فی احوال سلطان بیقر و الخاتمه فی حکایات متفرّقة و حالات مخصوصة لموجودات الربع المسکون و عجائبه ازین عبارت ظاهرست که کتاب روضة الصفا کتاب منقح و محتوی بر معظم وقائع انبیاء و ملوک و خلفاست و واضحست که کتاب منقح خالی از اکاذیب افتراءات و مختلقات و واهیات خواهد بود و اگر چه صاحب کشف الظنون منقح بودن روضة الصفا از مصنّف آن نقل کرده لکن ردّی و انکاری بر آن نکرده و سکوت بعد نقل آن نموده و حسب افاده مخاطب عالیمقام در باب چهارم این کتاب محیّر افهام سکوت بعد کلامی دلیل تسلیم و قبول و سبب احتجاج و استدلال بر ناقل می باشد و نیز ازین عبارت تسنن صاحب روضة الصفا و برائت او از تشیّع و برائت از خلفا ساطع و لامعست زیرا که او خلفاء ثلاثه را بخلفاء راشدین تعبیر کرده و من الظاهر المستبین ان الثلثة عند الشیعی لیسوا من الراشدین بل هم عنده من الثالمین لمبانی الدّین و الزّائغین القاسطین الحائدین و لاطفاء نور اللّه قاصدین و لخرم اساس الشّرع المتین فاعلین و صامدین فاستبصر و لا تکن من الغافلین المعاندین و از ملاحظه صدر کتاب روضة الصفا زیاده تر اعتماد و اعتبار مضامین آن کتاب واضح و اشکارست و همچنین تسنّن او و نهایت برائت او از شیعیت از مقامات مختلفه آن کتاب و خصوصا مقام ذکر خلفای ثلاثه قطعا و جزما و بتّا و حتما بظهور و وضوح می رسد و هذه عبارته فی صدر الکتاب اما بعد چنین گوید راقم این حروف و الفاظ ظاهرة المعانی و ناظم این عقود و عبارات راسخة المبانی اقل عباد اللّه الملک الودود محمد بن خاوند شاه بن محمود غفر اللّه تعالی سیّآت اعماله و تجاوز عن صادرات افعاله که در بهار عالم جوانی و اواسط ایام زندگانی که بهترین اوقات و شریفترین و خوشترین ازمانست خاطر فاتر و ضمیر کسیر بمطالعه

ص:549

کتب تواریخ که سبب وقوفست بر اوضاع اهل عالم و موجب اطلاع بر کیفیت سلوک طوائف امم مائل و مشغوف می بود و گاهی که علاقه کلّیه و شواغل جزئیه که هر یک از ابناء زمان را فراخور مرتبه دست می دهد روی نمودی نظر بر صفحات حالات سلف و روایات خلف گماشتی تا جان بلب رسیده و دل از تن رمیده را بدان الفت و استیناسی بحضور پیوستی و در بعضی از اوقات شمّه از نوادر حکایات در مجمع افاضل و ارباب فضائل بر وجهی القاء کردی که مستحسن ارباب آداب آمده بشرف ارتضا مقرون گشتی و در خلال این احوال کرّة بعد اخری جمعی از اخوان صفا متحلّی بزیور فضیلت و حلیه وفا التماس می نمودند بل امر می فرمودند که دین باب کتابی مشتمل بر فوائد و منقح از زوائد و محتوی بمعظمات وقائع انبیا و مجاری امور ملک و خلفا و منطوی بر شرح حالات صنادید ایام و بسط واقعات اکابر انام ساخته و پرداخته آید و با وجود حرکت سلسله اقبال باسعاف دوستان عدیم المثال بنا بر عدم رواج هنر و غلو عرصه گیتی از وجود حکام هنرپرور و موانع متنوع دیگر حصول مقصود در حیّز تاخیر و تعویق می افتاد و انکشاف جمال مطلوب بهیچوجه روی نمی نمود زیرا که سخن آرائی را دست و دل آسوده باید نه دستی در آرزوی مراد زیر زنخ سوده و دلی باندیشه دیدار فراغت سوده چه در زمان پیشین طائفه از فضلا که ارتکاب این شیوه نمودند و بامثال این اشغال اشتغال فرمودند و درهای معنی بالماس ذهن وقاد سفتند بتربیت و تقویت ارباب دولت و اهل سعادت بمقصود فائز شدند و باشعۀ انوار هدایت این طبقه پی بمنزل مراد بر دال از قال بعد ذکر وصوله الی خدمة نظام الدین امیر علیشیر و وصفه بمدائح عظیمه و مناقب فخیمه عاقبت قوت طبع فکرت پیشه بعد از تامل و اندیشه با پیر خرد که راهنمای خورد و بزرگست کیفیت واقعه در میان نهاده در استحصال مطلوب با وی باب مشاورت گشودم و مرشد عقل که در اصابت تدبیر محتاج إلیه برنا و پیرست در گوش جان از سر شفقت گفت که چون قبله روزگار و ان مقبول قلوب روشندلان اخیار و ابرار با وجود آنکه در فن تاریخ و سیر و اخبار استحضار احوال و آثار امم سالفه بر مورّخان زمان سابق و لاحق در میزان خرد راجح و فائق آمده باستماع وقائع و قضایای گذشته چنان مائل و راغبست که عقول و اوهام حالات در آن حیران و متعجب کنون وظیفه آنکه بتالیف مجموعه باید پرداخت که مبنی باشد از مجازی حالات انبیا و مرسلین و خلفا و سلاطین و غیر آن از واقعات و صادرات افعال اعیان و اشراف و اکابر افاق و اطراف بوجهی که قلم منشی سپهر رقم نسخ بر کلمات متسعه آن نتواند کشید و تندباد حادثات چرخ اوراق مجتمعه آنرا متفرق نتواند گردانید بناهای آباد گردد خراب*زباران و از تابش آفتاب*سخن را برافگن بنای بلند*که از باد و باران نیابد گزند*چون سخن هدایت آثار عقل معقول نموده بعد از استخاره معروض رای عالم ازلی

ص:550

گشت این حدیث مستحسن و مطبوع طبع وقادش آمده بشارت عالی نافذ گشت که بر مقتضی صوابدید آن مجتهد مصیب بترتیب تاریخی مبادرت نماید که عباراتش از خط و خال مجاز و استعاره خالی و از وصمت سرقه و عاریت عاری باشد و از عیب ابهام و اغلاق دور و نزدیک به سر حد وضوح و ظهور بین الاکثار و الاختصار مشتمل بر مقدمه و هفت قسم و خاتمه چنانچه هر قسمی را برأسه کتابی توان خواند و نسخه علیحده اعتبار توان کرد و من بنده مطیع إیجابا لأمره العالی انگشت قبول بر دیده اطاعت نهاده مانند نی قلم در تحریر چنین کتابی کمر خدمت بستم و زبان سؤال باسعاف آنچه موقوف علیه این امر خطیرست از کتب تاریخ و منزلی که بفراغ بال در آنجا بتسوید اوراق اشتغال توان نمود و غیر ذلک گشادم و مجموع متمنیّات بعز قبول آن مؤیّد بتأیید سبحانی اعنی مقرب الحضرة السلطانی اقتران یافته خانه که بیمن مقدم فرخنده آثارش اختصاص داشت در خانقاه اخلاصیه بر کنار نهر الجبل در محاذی مدرسه اخلاصیه که معمار همت عالی نقش احداث فرموده است و ذکر این عمارات و سائر ابنیۀ رفیعه ان بلند مرتبه که در موضع خود مشروح بیاید انشاء اللّه تعالی عنایت فرمود هیچ سائل بخوشدلی و بخشم لا در ابروی او ندید بچشم تا نیاید ز سائلان تشویر همه پیش از نیاز گوید گیر و بی مبالغه و تکلف و خوش آمد و تصلّف اگر خاطر خطیرش باعزاز و احترام علماء اعلام و فیض فضلاء انام مائل نشدی نقش علوم معقول و منقول از صفحات تحقیق و تقلید منعدم و زائل گشتی و در خطه خراسان فردی نماندی که فارق بودی میان خط و سطح و ما یجوز و ما لا یجوز و اگر ضمیر آفتاب تاثیرش پرتو التفات بر حال عاجزان و مستمندان نیفکندی گرد وجود امثال ما افتادگان و خاکساران بدان مقدار که توتیا در دیده کشند از دست تنگ چشمان و حسودان مقموع در اقلیم رابع گردیدی و چون تعداد اعمال خیر و اصناف برّ و کثرت فضائل و عموم فواضل را مجلدی علیحده باید ختم بر دعاء بی شائبه ریای اولی می نماید حضرت الهی جل شانه جناب مملکت پناهی را حیات طبعی کرامت فرماید و ذات مرضیة الصّفات او را پیوسته بافاضۀ خیرات و اشاعه حسنات مقرون دارد و از تطرق حوادثات و هر بوقلمون محفوظ و مامون گرداناد بحرمة نبیه النبیه و عزّة عترته و ذریّته و ها انا شرعت فی المقدمة و المقصود بعنایة واهب الخیر و مفیض الجود بر مقتضای رای صواب نمای مالک ممالک دانش که چراغ سراچه آفرینشست این کتاب موسوم بروضة الصّفا فی سیرة الانبیاء و الملوک و الخلفاء بر مقدمه و هفت قسم و خاتمه ترتیب یافته الی ان قال بر هوشمندان صاحب خبرت پوشیده نماند که علم تاریخ متضمّن فوائد بسیارست و ایراد مجموع آنها موجب اطناب و اکثار امّا بحکم ما لا یدرک کله لا یترک کله

ص:551

از ذکر بعضی از ان فوائد چاره نیست تا صاحبان ذکا و فطنت را که میل بمطالعه این فن شریف دارند رغبت و معرفت بر این علم زیاده شود و شغف در اکتساب آن بیشتر نمایند و اکنون قلم مشکین رقم ده فائده درین نسخه از کتب معتبره باندک تغییری در عبارت نقل می کند و غرض از تصریح بنقل آنکه اگر اعتراضی وارد گردد از کیادانند که مورد آن کیست فائده اول آنکه بنی آدم را معرفت اشیا از طریق عقل و حسّ میسر شود و از جمله محسوسات بعضی مشاهدات و بعضی دیگر مسموعاتست و بر خداوند ان عقول روشن شده که احوال عالم را کما ینبغی بطریق عقل معلوم نتوان کرد و نیز محالست که شخصی واحد از افراد بشری چندانکه مدّت بقای عالمست واقعات و حالات عالمیان را مشاهده کند و بخیر و شر ان از طریق معاینه وقوف یابد پس شناختن احوال عالم و عالمیان و اوضاع و اطوار ایشان را طریق تامل باشد در علم تاریخ که مبنی بر مسموعاتست و هیچ علمی دیگر غالبا متکفّل این معنی نیست فائده دوم آنکه علم تاریخ علمیست که خرّمی و بشاشت از وی حاصل آید و زنگ سامت و ملالت از آئینه خاطر زداید و صاحب خرد داند که حاسۀ سمع و بصر از حواس انسانی مرتبه علیّه دارد چنانچه حسّ بصر از ملاحظه صور حسنه محظوظ می شود و ملال نمی پذیرد و حسّ سمع نیز از استماع اخبار و آثار ملول نمی گردد بلکه هر لحظه او را بهجتی و مسرّتی می افزاید چه اخبار و استخبار در جبلت بشری مرکوزست و طباع بنی آدم بان مجبول و در امثال واردست که لا یشیع العین من نظر و لا السّمع من خبر و لا الارض من مطر فائده سوم آنکه فن تاریخ با وجود کثرت فوائد سهل الماخذست و در استحصال آن زیاده کلفت و مشقتی نیست و مبنی آن بر حفظست و بس و چون وقائع گذشتگان را محافظت نماید و بمطالعه آن مشغول گردد در نیل امال و امانی بتتبع اوقات صرف کند هر چند زودتر بمطالب و مقاصد فائز گردد فائده چهارم آنکه چون ممارست این فن کسی را دست دهد و بر اقوال مختلفه اطلاع یابد داند که آنچه موافق روایات ثقات باشد مختار و صادق و هر چه مخالف بود مردود و کاذب خواهد بود لا جرم شرف امتیاز حق از باطل او را حاصل گردد فائده پنجم آنکه عقلا گفته اند که تجربه در امور از فضائل بنی آدمست و آرای اهل عالم بواسطه تجربه کمال می یابد و نیز تصریح نموده اند که عقل را مرتبهاست و در هر مرتبه لفظی مناسب بروی اطلاق کرده اند و یکی از ان جمله عقل تجاربیست و حکما برای تجربه سه درجه اثبات کرده اند اوّل آنکه شخصی مباشر امری بود که نفع و ضرر آن عائد بوی گردد دوم آنکه دیگری را در واقعۀ مشاهده کند که نیک و بدان راجع بصاحب واقعه شود سوم آنکه بر احوال متقدّمان اطلاع پیدا کرده اسباب مناحس و سعادات و عطایا و بلیات ایشان از طریق سمع معلوم وی گردد و از درجات ثلاثه هیچ درجه موکدتر از ان نیست که شخصی بنفسه خود

ص:552

صاحب واقعه بود و چون نقل اخبار سلف موثوق به و فیه شیء یعرف بالتامل و یدفع بالتاول باشد این درجه نائب مناب و جاری مجری مرتبه اول بود لاجرم چون حکایت حزم و کاروانی طائفه گفته اید و فوز بمطالب و انواع کامرانی که بر ان مترتب گشته مسطور گردد و حسن عاقبت آن بیان کرده شود صاحب خرد سعادتمند بدان تأسّی نماید و عاقل هوشمند بدان اقتدا فرماید و بر مقتضی أُولئِکَ اَلَّذِینَ هَدَی اَللّهُ فَبِهُداهُمُ اِقْتَدِهْ کاری پیش گیرد که بخیر عاقبت افتد و غفلت و نادانی جمعی گزارش یابد و وخامت انجام و سوء اختتام آن در عبارت آید متذکر هوشیار بحکم فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی اَلْأَبْصارِ از ان معانی اعتبار گیرد و متادّب آموزگار بدان صورت ایقاظ یابد و از مضمون وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ مصون و محروس ماند فائده ششم آنکه متامل علم تاریخ را اگر واقعه که سانح شود مرتبه مشورت با عقلای عالم دست داده باشد و علو مرتبه این مشوره نسبت با مشاورة ابناء عصر ظاهرست چه اکابر پیشین در وقائعی که ایشان را روی نموده مصالح خاصّه خود را مرعی داشته اند و اهل مشوره این روزگار در ازمنه حاضره منافع غیر خود را نگاه می دارند و انعطاف همم رجال بصوب احوال خویش بیشتر از انست که بحال دیگری و در حفظ امور خویش امین تر باشند از حفظ امور غیر پس مقرر شد که مشوره مذکوره سابقه از مشوره حالی اولی و انفعست و لا محاله چون کسی را واقعه افتد و طریق کشف آن ازین علم استکشاف کند نتیجه عقل جمله عقلا بدو رسیده باشد و بدین جهتست و غوغای لشکر حوادث از تاراج ذخائر فکرت او کشیده ماند و سواد غیار همومش باب نتائج عقول اسلاف از لوح خاطر شسته گردد و بچراغی که دیگران افروخته باشند بی مقاسات شدّتی استضاءت جسته مهمات خود را سرانجام نماید و در مبدء ضجرت و حیرت سرگشته نماند و مضمون کلمه السّعید من وعظ بغیره مؤید این معنیست و اشاره سلمان فارسی رضی اللّه عنه بحفر خندق و تحسین حضرت رسالت پناه صلعم او را درین امر برهان ساطع و حجّت قاطع ست فائده هفتم آنکه شعور بعلم تاریخ سبب زیادتی عقل و وسیله ازدیاد فضل و واسطه صحت رای و تدبیرست و لهذا بوذرجمهر که ذات کریمش دیباچه صحف حکمت بود می گوید که علم تاریخ مؤیّد و معین رای صوابست چه علم بر احوال سلف در صحت رای خلف شاهدی عدل و گواهی فضلست فائده هشتم آنکه ضمائر اصحاب اقتدار و اختیار در وقوع قضایای هائله و حوادث مشکله بسبب مطالعه این فن مطمئن و برقرار ماند چه اگر ناگاه از مقتضایات فلکی صعوبتی روی نماید امید فتح و کشف منقطع نگردانند زیرا که در ازمنه سالفه بسیار بوده است که واقعه عظمی و واهیه کبری دست داده و از محض عنایت کردگار با سهل وجهی گذشته است هزار نقش برآرد زمانه و نبود*یکی چنانکه در آئینه

ص:553

متصور ماست فائده نهم آنکه شخصی که مطّلع بر اخبار و تواریخ بود بحصول مرتبه صبر و رضا فائز و بهره مند شود و این دو مرتبه اشرف مراتب اصفیا و اتقیاست چه هر گاه که در حوادث روزگار تعمّق و تامل نماید داند که ذوات کرام رسل و انبیا علیهم السلام در صنوف بلایا که از امم سالفه نسبت بایشان تقدیم افتاد چگونه تحمل نموده اند و در طریق مصابرت بچه کیفیت سلوک فرموده هر آئینه چون داهیه عظمی روی نماید او نیز دست در عروة الوثقی صبر و حبل المتین رضا زند و بدان اعتصام فرماید و از جادۀ متابعت ایشان عدول جائز ندارد و لا شک هر که این دو خصلت محمود را التزام نماید بسعادت دارین مستسعد گردد و از شقاوت منزلین محروس ماند فائده دهم آنکه فی الحقیقة عبارت از چند فائده است و ارباب تواریخ مجموع را یک فائده شمرده اند این ست که اساطیر سلاطین و بادشاهان با داد و دین و ارکان دولت و اعیان مکنت را از دانستن غرائب انقلابات و عجائب تحویلات که این فن شریف مخبر از انست بر قدرت قاهره حضرت مالک الملوک عظم سلطانه اطلاع زیاده شود و بنابر آنکه از تغییرات حالات گذشتگان چون متذکر گردند که نعمت و نقمت و محبّت و محنت را چندان بقای نیست از تعاقب اقبال مغرور و از تواتر اوبار ملول و محزون نگردند و چون سعادت ناجیان و عادلان شرف درجات این طبقه را معلوم فرمایند و خذلان متمردان و خسّت مراتب این طائفه نصب العین ضمیر ایشان گردد ثمرات نیکوکاری و تبعات بدکرداری در امور جهانداری بر رای اصحاب قدرت ظاهر شود و هر چند در مبادی جهانگیری طریقه جبّاری سپرده شیوه قهاری ظاهر سازند اکثر آن بود که از سیرت مذمومه که شیمه اهل خسران و ضلالتست عدول نمایند از مهالک اشرار استبعاد جسته بمسالک ابرار گرایند تا مواهب سنیه در غائب وهبیه که حضرت الهی در دار عقبی و منزل اعلی برای این قوم عاقبت محمود مستند و مهیّا فرموده مشرف شوند تِلْکَ اَلدّارُ اَلْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی اَلْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ اَلْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ الی ان قال و اگر معترضی جاهل در باب تاکید و مبالغه که در اثبات شرف و فضیلت این فن بتقدیم افتاد گوید که اکثر تواریخ مفتریات و موضوعات و اساطیر اوّلینست و اعتماد را نمی شاید و در جائی که صدق با کذب و غث با سمین و صواب بخطا امتزاج یافته بود تمیز دشوارست و فائده بر آن مترتّب نمی گردد دفع شبهه او بدینوجه کرده شود که ائمه سلف و اکابر خلف بنای این علم را براستی و صدق نهاده اند چه محالست که فضلای روزگار و علماء اخیار افترا و کذب را شعار خود ساخته بنقل مفتریات و موضوعات جرأت نمایند و آنچه ازیشان بحدّ تواتر رسیده باشد البته از خلل و زلل محفوظه خواهد بود و اگر چنانچه مفتری کذّاب از تلقای نفس کذاب خبیث معاملات ناموجه را کابر سلف بندد

ص:554

و نقلها ساخته بر صفحات اوراق نقش کند نقادان علوم لا شک تالیف بی ترصیف و ترکیب؟ ؟ ؟ هدف سهام طعن و اسنۀ رو سازند و علم افترا و بهتانش در صف مفتریان و کذّابان برافرازند تا بر عالمیان وضوح یابد که تالیف فلان سر بسر حشوست و تصنیفش سراسر قابل نسخ و محو آن کدام بدبخت بود که مرتکب این فعل ذمیم و اثم عظیم شود و صدرنشین مجمع یحرّفون الکلم عن مواضعه گردد و اگر عیاذا باللّه بر تقدیر تسلیم که بعضی حکایات تواریخ از جمله موضوعات باشد متضمّن فوائد معتد بهاست چنانچه حکایات کلیله دمنه و غیرها که با وجود آنکه ساخته و پرداخته طائفه ایست که ایشان و مستمعان نیز اعتقاد دارند که یکی از ان جمله در خارج به سر حد ظهور نرسیده منتج فوائد و منافع لا تحصی است و اللّه اعلم ذکر شرائطی که در تدوین تاریخ از انها چاره نیست بر رای انور عقلای عالم روشنست که تصنیف کردن و بتالیف اشتغال نمودن کاری بزرگ و امری خطیرست بتخصیص جمع و ترتیب تاریخ چه نسخ این فن بنظر همایون بادشاهان ذوی الاقتدار و امرای با فطنت عالی مقدار و اکابر و اشراف و علما و فضلاء اقطار و اطراف می رسد بلکه سوقیه و محترفه بمجرد آنکه سیاه از سفید و سفید از سیاه فرق کنند بمطالعه و استماع کتب این علم رغبت نمایند مصنّف بیچاره بمقتضی من صنّف فقد استهدف باندک تقصیری نشانه تیر ملامت طوائف عالم و طبقات بنی آدم گردد و اگر شرطی چند در تحریر تاریخ متحقق شود شاید خداوند ان انصاف زبان طعن در کام کشیده سخنان مورّخ را بسمع رضا اصغا فرمایند و آن امور مشروطه این ست که مسطور می گردد شرط اوّل این ست که تاریخ نویس باید که سالم العقیده و پاک مذهب باشد چه بعضی بد مذهبان چون طغاة خوارج و غلات روافض قصص و آثار ناپسندیده بر صحابه و تابعین بسته اند و سخنان مهجور و مردود و مقبول در تالیفات خود ایراد کرده اند و مردم را فریب داده و چون کسی را بر اصل خدع و کید ایشان اطلاع نبود چنان پندارد که روایات آن جماعت مقتبس از مشکاة نبوت و مصباح رسالتست و بواسطه این اعتقاد فاسد در ضلالت و گمراهی افتد شرط دوم آنکه باید مورّخ هر چه نویسد بیان واقعه نوشته مجموع حالات را در قید کتابت آرد یعنی چنانچه فضائل و خیرات و عدل و احسان اکابر و اعیان را در سلک تحریر کشد همچنین مقابح و رذائل ایشان را ذکر کند و مستور ندارد پس اگر مصلحت داند قسم دوم را بر سبیل تصریح بیان کند و الا طریق رمز و کنایه و ایما و اشارت مسلوک دارد و العاقل یکفیه الاشاره شرط سوم آنکه در مدح و ذم از افراط و تفریط احتراز واجب شناسد و الحاح جائز ندارد و اگر بجهة جلب منفعتی تا دفع مضرتی چاره نبود از مضمون کلمۀ خیر الامور اوسطها در نگذرد و لا شک چون مطمح نظر او بر صدق

ص:555

معامله و صحّت واقعه باشد مطالب و مآثرش باسعاف و انجاح پیوندد شرط چهارم آنکه آنچه تاریخنویس بکلک توفیق در سلک تلفیق کشد باید که از شیوه تکلّفات و تصلّفات خالی بود و جهد کند تا سیاق کلام مؤسس بر کلمات وافی و تقریرات شافی افتد و صحائف حکایات و صفائح روایات بنفوس تلویحات ظریف و تصریحات لطیف منقش و مصور باشد و عبارات سلیس پاک سهل الماخذ قریب الفهم اختیار کند و از رکاکت کلمات و دناءت الفاظ و لغات نازله و عبارات سافله استبعاد و اجتناب بزم داند تا هر یک از طوائف خواص و عوام که در عقول و اوهام متفاوتند بحظ وافر و نصیب وافی محظوظ و بهره مند گردند و تالیفش در نظر بصیرت ایشان محمود و پسندیده افتد و کس را مجال ردّ و عیب نماند و این شیوه بفن تاریخ خصوصیتی ندارد بلکه در جمیع فنون که بلغات مختلفه مدون می شود مرعی باید داشت تا جمع و ترتیبی که برین نسق واقع گردد آثار آن مهجور و مدروس و معالم آن مندرس و مطموس نشود شرط پنجم که بحال مسود اوراق نسبتی ندارد آنست که مولف تاریخ باید که با امانت و دیانت معروف بود و بصدق گفتار و حسن کردار مشهور چه اخبار تواریخ عموما و قضایای سلاطین خصوصا اکثر آنست که سندی دارد که بسبب آن اعتماد کلی بر آن توان کرد و از تطرّق کذب در شرح وقائع آن ایمن توان بودن و چون مورّخ متدین و امین باشد طالبان فضائل و کمالات را اطمینان قلبی حاصل شود که چنین شخصی دین خود را بدنیا عوض نخواهد کرد و وبال عاقبت و سوء خاتمت کذب و بهتان مرضی و مستحسن او نخواهد بود لاجرم از وفور رغبت و کمال اهتمام بتلفیق روایات و حکایات دلپذیرش مبادرت نمود و متون کتب و بطون صحف را بنقل و ایراد آنها زیب و زینت بخشند و از تغیر و تبدیل صیانت نمایند چنانچه آثار آن تا دامن آخر الزمان از صفحات روزگار محو نگردد و موکد این معنی آنکه طائفه که بصفات مذکوره موصوف بوده اند و بلغت تازی و فارسی در فن تاریخ کتب نوشته اند با وجودی که از عمر ایشان سالهای فراوان برآمده است و مؤلفات آنجماعت بین الناس مشهور و متداولست و بمرور لیالی و ایام و مرور شهور و اعوام مهجور و متروک نگشته است و عناکب نسیان بر اوراق آن نه تنیده و از جمله مورّخان عرب امام محمد بن اسحاقست که در ملّت محمّدی اول کسی که بتصنیف مغازی و تواریخ پرداخت او بود و بعد از وی امام وهب بن منبه و امام واقدی و اصمعی و محمّد بن جریر الطبری و ابو عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه صاحب جامع المعارف و محمد بن علی بن اعثم الکوفی صاحب الفتوح و عبد اللّه بن المقنع و حکیم ابو علی مسکویه و فخر الدین محمد بن أبی داود و سلیمان البناکتی و ابو الفرج ابن الجوزی صاحب المنتظم و عماد الدین ابن کثیر الشامی و مقدسی و ثعالبی و ابو حنیفه دینوری و محمد بن عبد اللّه المسعودی

ص:556

و امام کامل عبد اللّه بن اسعد الیمنی الیافعی و ابو النصر العتبی صاحب الیمنی که اکثر آنجماعت از ائمه تفسیر و حدیث اند و اعتبار روایات ایشان از حد افزونست و از طبقه مورخان عجم یکی ملک الکلام ابو هاشم حسن بن محمّد بن علی الفردوسی الطوسیست و ابو الحسن علی بن شمس الاسلام البیهقی و ابو الحسین محمد بن سلیمان که مولف تاریخ خسروست و خواجه ابو الفضل البیهقی جامع تاریخ آل محمود بن سبکتگین رحمة اللّه علیه درسی مجلد و عبّاس بن مصعب و احمد بن سیّار و ابو اسحاق محمد بن احمد بن یونس البزار و محمد بن عقیل الفقیه البلخی و ابو القاسم علی بن محمود الکعبی که تاریخ هراة و بلخ و نیسابور منسوب بایشانست و ابو الحسن و محمد بن عبد الغافر الفارسی صاحب سیاق التاریخ و صدر الدّین محمّد بن حسن النظامی صاحب تاج الماثر و ابو عبد اللّه منهاج بن مودود الجرجانی صاحب طبقات ناصری و کبیر الدّین عراقی و ابو القاسم محمد بن علی الکاشی مؤلّف زبدة التواریخ و خواجه ابو الفضل عبد اللّه بن ابو نصر احمد بن علی الکیّال صاحب کتاب مخزن البلاغة و فضائل الملوک و علاء الدین عطا الملک الجوینی برادر صاحب شهید خواجه شمس الدین صاحب دیوان که تاریخ جهانگشای مولف اوست و حمد اللّه مستوفی قزوینی صاحب تاریخ گزیده و نزهة القلوب و قاضی ناصر الدین بیضاوی مصنّف نظام التواریخ و خواجه رشید طبیب صاحب جامع و حافظ ابر و علیهم الرحمة و الرضوان و علی غیرهم من طوائف المورخین که مجموع از معارف روزگار خود بوده اند و مقالات ایشان مرجوع إلیها و کلمات ایشان معمول علیها بوده و هست هر چند تمهید این مقدّمات بتطویل انجامید و توطئه این حکایات علاوه تنقیل گشت اما ارباب دانش را عیانست که اطنابی که درین معانی رفت مقبول و اشباعی که درین فوائد تقدیم افتاد مطبوعست و بعد ازین مکیت خوشخرام قلم در میدان تحریر اقسام سبعه کتاب جولان نموده امیدوارست که بعون عنایت الهی و یمن التفات نامتناهی این امیر درویش نفس پاک اعتقاد مظلوم نواز ظالم گداز که لطف او مرهم براحت دلهای درویشان و قهرش تریاق گزیده زهر افعی صفتان و بداندیشانست هفت قسم این نسخه که منتخب از کتب معتبره است در هفت کشور شهرتی تمام یافته مقبول طبع طباع خاص و عام گردد انشاء اللّه وحده العزیز

25-دانستن بریده افضلیت حضرت امیر بارشاد حضرت رسول

وجه بست و پنجم آنکه احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی در مسند گفته

حدّثنا یحیی بن سعید ثنا عبد الجلیل قال انتهیت الی حلقة فیها ابو مجلز و ابن بریدة فقال عبد اللّه بن بریدة حدثنی أبی بریدة قال ابغضت علیا بغضا لم ابغض احدا قطّ قال و احببت رجلا من قریش لم احبّه الا علی بغضه علیّا قال فبعث ذاک الرجل علی خیل فصحبته ما اصحبه الا علی بغضه علیّا قال فاصبنا سبیا قال فکتب الی رسول اللّه

ص:557

صلی اللّه علیه و سلم ابعث إلینا من یخمسه قال فبعث إلینا علیّا و فی السّبی وصیفة فی افضل من السّبی فخمّس و قسم فخرج و راسه یقطر فقلنا یا ابا الحسن ما هذا قال اما تری الی الوصیفة التی کانت فی السّبی فانّی قسمت و خمست فصارت فی الخمس ثم صارت فی اهل بیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ثم صارت فی آل علی و وقعت بها قال و کتب الرجل الی نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقلت ابعثنی فبعثنی مصدّقا قال فجعلت اقرا الکتاب و اقول صدق قال فامسک یدی و الکتاب و قال أ تبغض علیّا قال قلت نعم قال فلا تبغضه و ان کنت تحبّه فازدد له حبّا فو الّذی نفس محمّد بیده لنصیب آل علیّ افضل من وصیفة قال فما کان من الناس احد بعد قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم احبّ الی من علیّ قال عبد اللّه فو الذی لا اله غیره ما بینی و بین النبی صلی اللّه علیه و سلم فی هذا الحدیث غیر أبی بریدة و اسماعیل بن عمر المعروف ابن کثیر الدمشقی در تاریخ خود گفته

قال احمد ثنا یحیی بن سعید نبا عبد الجلیل قال انتهیت الی حلقه فیها ابو مجلز و ابن بریدة قال عبد اللّه بن بریدة حدثنی أبی قال ابغضت علیّا بغضا لم ابغضه احدا قطّ قال و احببت رجلا من قریش لم احبّه الا علی بغضه علیّا قال فبعث ذلک الرجل علی خیل فقال فصحبته و ما ذلک الاّ علی بغضه علیا قال فاصبنا سبیا فکتب الرجل الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابعث إلینا من یخمسه فبعث إلینا علیّا قال و فی السبی وصیفة هی من افضل السبی فخمس و قسم ثم خرج و راسه یقطر فقلنا یا ابا الحسن ما هذا فقال الم تروا الی الوصیفة التی کانت فی سبی خمست و قسمت فصارت فی الخمس ثم صارت فی اهل بیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم صارت فی آل علی فوقعت بها قال و کتب الرجل الی نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقلت ابعثنی فبعثنی مصدقا قال فجعلت اقرا الکتاب و اقول صدق قال فامسک النّبی صلی اللّه علیه و سلم بیدی و الکتاب و قال أ تبغض علیّا قلت نعم قال فلا تبغضه و ان کنت تحبّه فازدد له حبّا فو الّذی نفسی بیده لنصیب آل علی فی الخمس افضل من وصیفة قال فما کان احد من النّاس بعد ذلک احبّ الیّ من علی قال عبد اللّه فو الذی لا اله غیره ما بینی و بین النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فی هذا الحدیث غیر أبی بریدة تفرد به احمد و قد روی غیر واحد هذا الحدیث عن أبی الجوّاب عن یونس بن

ص:558

أبی اسحاق عن ابیه عن البراء بن عازب نحو روایة بریدة و هو غریب جدّا و قد رواه الترمذی عن عبد اللّه بن أبی الزّنّاد عن أبی الجواب الاحوص بن جوّاب به و قال حسن غریب لا نعرفه الا من حدیث جعفر بن سلیمان و محبّ طبری در ذخائر العقبی گفته و

عن بریدة رضی اللّه عنه انه کان یبغض علیّا فقال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم أ تبغض علیّا قال نعم قال لا تبغضه و ان کنت تحبّه فازدد له حبّا قال فما کان احد من النّاس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم احبّ الیّ من علیّ

و فی روایة انّه قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لا تقع فی علیّ فانه منی و انا منه و هو ولیکم بعدی اخرجه احمد و سید محمد بن عبد الرسول برزنجی در نوافض گفته و

فی روایة ابن معین یا بریدة لا تقع فی علی فانّ علیّا منّی و انا منه فرجع بریدة عن ذلک و صار محبّا لعلی رضی اللّه عنه

فقد روی البیهقی فی کتاب الاعتقاد عن بریدة انّه شکی علیّا فقال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم أ تبغض علیّا یا بریدة فقلت نعم فقال لا تبغضه و ازدد له حبّا قال بریدة فما کان من الناس احد احبّ الیّ من علی بعد قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و شیخ عبد الحق در مدارج النبوة گفته و از بریده اسلمی مرویست و بصحت پیوسته است که حضرت خالد بن ولید را بیمن فرستاده بود بعد از ان علی را بجای او فرستاد و بروایتی علی را برای آن فرستاد تا خمس غنائمی که خالد تحصیل کرده باشد بستاند و هم از بریده مرویست که من در ان لشکر بودم چون خمس جدا شد سبایا در آن میان بود علی کنیزکی را که از بهترین کنیزکان سبی بود اختیار نمود و با وی صحبت داشت و مرا با وی کدورتی و انکاری پیدا شد با خالد گفتم می بینی این مرد را یعنی علی را که چه می کند و گفتم یا ابا الحسن این چیست گفت نمی بینی این جاریه را از سبی که در خمس واقع شده بود از ان در قسم آل محمد واقع شد بعد از ان نصیب آل علی شد باو نزدیکی کردم گویا از حضرت صلّی اللّه علیه و سلم اذن یافت به قسمت خمس و ذو القربی را در ان نصیبیست پس وی رضی اللّه عنه قسمت کرد و این جاریه در نصیب وی برآمد بریده گوید چون بنزد آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم آمدم این قصه را بر وی عرض کردم فرمود أی بریده مگر علی را دشمن داشتی گفتم آری فرمود ویرا دشمن مدار اگر با وی دوستی داری در دوستی وی بیفزای أی بریده نصیب علی از خمس بیش از کنیزک بود و در روایتی از بریده آمده که گفت رنگ رخسار حضرت ازین گفتار برافروخت و فرمود در شان علی گمان بد مبر که او از من و من ازویم و او مولای شماست هر کس که من مولای اویم علی مولای اوست و بعضی از شراح حدیث گفته اند که شکایت بریده از علی آن بود که وی وطی کرده است جاریه را

ص:559

بی استبرا و این محل انکار نیست و مسئله استبرا مسئله فقهی اجتهادیست شاید که باجتهاد وی رضی اللّه عنه بجائی رفته باشد و بهر تقدیر آنچه در خم غدیر از اعلای شان علی و ترغیب بر موالات و واقع شده باعث بر آن همین شکایت بریده از وی بود چنانکه در قصّه غدیر خم بیاید انشاء اللّه تعالی بریده گوید بعد از ان در میان یاران هیچکس نبود که دوست تر باشد نزد من از علی بن أبی طالب انتهی ازین عبارات عدیده واضح گردید که بریده ظاهر نموده که بعد قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله

لا تبغضه و ان کنت تحبّه فازدد له حبّا الخ کسی نزد بریده احبّ از جناب امیر المؤمنین علیه السلام نبوده و نفی احبیت غیر جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر احبیت آن حضرت دلالت صریحه دارد چه این ترکیب مفید افضلیتست ملا یعقوب لاهوری در شرح تهذیب تفتازانی در ذکر افضلیت أبی بکر گفته و

بقوله صلّی اللّه علیه و سلّم و اللّه ما طلعت شمس و لا غربت بعد النبیین و المرسلین علی احد افضل من أبی بکر و مثل هذا الکلام لبیان الافضلیة إذ الغالب من حال کل اثنین هو التفاضل دون التساوی فاذا نفی افضلیة احدهما ثبت افضلیة الآخر و خود شاهصاحب در بستان المحدثین بمقام مدح و ثناء و وصف و اطراء مسلم و صحیح او قول حافظ ابو علی نیسابوری ما تحت ادیم السماء اصح من کتاب مسلم را دلیل ترجیح و تفضیل او بر جمیع تصانیف علم حدیث انگاشته حیث قال و او را مؤلفات بسیارست که در همه انها داد تحقیق و امعان داده خصوصا درین صحیح عجائب این فن را ودیعت نهاده و هم بالخصوص در سرد اسانید و حسن سیاق متون و ورع تام و تحری مالا کلام در روایت و تلخیص طرق مع الاختصار و ضبط انتشار بی نظیر افتاده و لهذا حافظ ابو علی نیسابوری صحیح او را بر تصانیف این علم ترجیح می داد و می گفت ما تحت ادیم السماء اصح من کتاب مسلم انتهی و ابو عبد اللّه الحاکم که در مستدرک روایت کرده

حدّثنا ابو الحسن محمّد بن محمّد بن الحسن انبا علی بن عبد العزیز ثنا سلیمان بن داود الهاشمی ثنا یحیی بن هاشم بن البرید ثنا عبد الجبّار بن العبّاس الشامی عن عوف بن أبی جحیفة السّؤالی عن عبد الرحمن بن علقمة الثقفی عن عبد الرحمن بن أبی عقیل الثقفی قال قدمت علی

ص:560

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی وفد ثقیف قطفنا طریقا من طرق المدینة حتی أنحنا بالباب و ما فی النّاس رجل ابغض إلینا یلج؟ ؟ ؟ علیه منه فدخلنا و سلّمنا و بایعنا فما خرجنا من عنده حتی ما فی الناس رجل احبّ إلینا من رجل خرجنا من عنده فقلت یا رسول اللّه الا سالت ربّک ملکا کملک سلیمان فضحک و قال لعل صاحبکم افضل من ملک سلیمان انّ اللّه لم یبعث نبیا الاّ اعطاه دعوة فمنهم من اتخذ بها دینا فاعطیها من دعی بها علی قومه فاهلکوا بها و ان اللّه اعطانی دعوة فاختباتها عند ربّی شفاعة لامتی یوم القیمة و قد احتج مسلم بعلی بن هاشم و عبد الرحمن بن عقیل الثقفی صحابی قد احتج به ائمتنا فی مسانیدهم فامّا عبد الجبّار بن العیاص فانه ممّن یجمع حدیثه و یعدّ مسانیده فی الکوفیین و پر ظاهرست که مراد عبد الرحمن ثقفی از قول او حتی ما فی الناس رجل احبّ إلینا من رجل خرجنا من عنده اثبات احبیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلمست فکذا فی قول بریدة و ثبوت احبیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثبت افضلیت آن حضرتست کما سیجیء بیانه انشاء الجمیل فی مجلّد حدیث الطیر بالتفصیل و افضلیت انحضرت نزد هر عاقل فطین و حسب تصریحات والد مخاطب متین و دیگر امامت آن جناب و مبطل خلافت متغلبین و هر گاه حکم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بریده را بزیادت حبّ جناب امیر المؤمنین علیه السلام دلیل احبیّت باشد لفظ

ولیکم بعدی اگر بفرض غیر واقع دلالت بر امارت نباشد دلیل احبیت ضرور خواهد بود و هو کاف شاف قامع لاسّ شبهات اهل الجزاف

26-علم بریده افضلیت حضرت امیر بارشاد حضرت رسول

وجه بست و ششم آنکه نسائی در خصائص گفته

حدّثنا اسحاق بن ابراهیم بن راهویه قال اخبرنا عبد الجلیل عن عطیّة قال حدثنا عبد اللّه بن بریدة قال حدثنی أبی قال لم اجد احدا من النّاس ابغض علی من

ص:561

علیّ بن أبی طالب حتی احببت رجلا من قریش لا احبّه الاّ علی بغض علیّ فبعث ذلک الرجل علی خیل فصحبته ما اصحبه الاّ علی بغض علی فاصاب سبیا فکتب الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم ان ابعث إلینا من یخمّسه فبعث إلینا علیّا و فی السّبیّ وصیفة من افضل السّبیّ فلمّا خمسه صارت فی الخمس ثم خمس فصارت فی اهل بیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم خمس فصارت فی آل علیّ فاتانا و راسه یقطر فقلنا ما هذا فقال الم تروا الوصیفة صارت فی الخمس ثم صارت فی اهل بیت النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم ثمّ صارت فی آل علی فوقعت علیها فکتب و بعث معنا مصدّقا لکتابه الی النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم و مصدّقا لما قال علیّ فجعلت إقراء علیه و یقول صدق و اقول صدق فامسک بیدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قال أ تبغض علیّا قلت نعم فقال لا تبغضه و ان کنت تحبّه فاردد له حبّا فو الّذی نفسی بیده لنصیب آل علیّ فی الخمس افضل من وصیفة فما کان احد بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم افضل من علیّ رضی اللّه عنه قال عبد اللّه بن بریدة و اللّه ما فی الحدیث بینی و بین النبی صلّی اللّه علیه و سلم غیر أبی ازین روایت پیداست که بریده از کلام جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در واقعه اخبار اخذ جاریه که در ان آنجناب حدیث ولایت را هم ارشاد فرموده افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت و محقق دانسته و ظاهرست که افضلیت مثبت خلافت بی فاصله آن حضرتست فالحمد للّه الملک الحق المبین حیث بانت افضلیة امیر المؤمنین و طاحت تسویلات المشککین الجاحدین و راحت تاویلات المرتابین الحائدین

ص:562

27-استدلال بخطبه نبویه بعد از نزول آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ» که صریحست

در آن که ولی بمعنای متولی الامور است

وجه بست و هفتم آنکه شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل بعد ذکر حدیث غدیر گفته و لصدر هذه القصّة خطبة بلیغة باحثة علی خطبة موالاتهم فات عنّی اسنادها و هی هذه الخطبة التی

خطبها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حین نزلت إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا فقال الحمد للّه علی آلائه فی نفسی و بلائه فی عترتی و اهل بیتی و أستعینه علی نکبات الدنیا و موبقات الآخرة و اشهد انّ اللّه الواحد الاحد الفرد الصّمد لم یتخذ صاحبه و لا ولدا و لا شریکا و لا عمدا و انّی عبد من عبیده ارسلنی برسالته علی جمیع خلقه لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیی من حی عن بیّنة و اصطفانی علی الاوّلین من الاولین و الآخرین و اعطانی مفاتیح خزائنه و وکّد علی بعزائمه و استودعنی سره و امدّنی فابصرت له فانا الفاتح و انا الخاتم و لا قوة الا باللّه اتقوا اللّه ایّها النّاس حق تقاته وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ و اعلموا ان اللّه بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ و انّه سیکون من بعدی اقوام یکذّبون علیّ فیقبل منهم و معاذ اللّه ان اقول الاّ الحقّ او انطق بامره الا الصّدق و ما امرکم الاّ ما امرنی به و لا ادعوکم الا إلیه وَ سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ فقام إلیه عبادة بن الصّامت فقال و متی ذاک یا رسول اللّه و من هؤلاء عرفناهم لنحذرهم قال اقوام قد استعدوا لنا من یومهم و سیظهرون لکم إذا بلغت النفس منّی ههنا و اومی صلی اللّه علیه و سلم الی حلقه فقال عبادة إذا کان ذلک فالی من یا رسول اللّه فقال صلی اللّه علیه و سلم بالسّمع و الطاعة للسابقین من عترتی و الآخذین من نبوّتی فانهم یصدّونکم عن الغیّ و یدعونکم الی الخیر و هم اهل الحق و معادن الصّدق یحیون فیکم الکتاب و السنّة و یجنّبونکم الالحاد و البدعة و یقمعون بالحق اهل الباطل و لا یمیلون مع الجاهل ایّها النّاس انّ اللّه خلقنی و خلق اهل بیتی من طینة لم یخلق منها غیرنا کنا اوّل من ابتدأ من خلقه فلمّا خلقنا نوّر بنورنا کل ظلمة و أحیا بنا کل طینة ثم قال صلی اللّه علیه و سلم هؤلاء اخبار امتی و حملة علمی و خزانة سرّی و سادات اهل الارض الدّاعون الی الحق المخبرون بالصّدق غیر شاکّین و لا مرتابین و لا ناکصین و لا ناکثین هؤلاء الهداة المهتدون و الائمة الراشدون المهتدی من جاءنی بطاعتهم و ولایتهم و الضالّ من عدل منهم و جاءنی بعداوتهم حبّهم ایمان و بغضهم نفاق هم الأئمة الهادیة و عری الاحکام

ص:563

الواثقة بهم یتم الاعمال الصّالحة و هم وصیّة اللّه فی الاولین و الآخرین و الارحام التی اقسمکم بها إذ یقول اتقوا اللّه الّذی تساءلون به و الارحام ان اللّه کان علیکم رقیبا ثم ندبکم الی حبّهم فقال قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی هم الذین اذهب اللّه عنهم الرجس و طهّرهم من النّجس الصادقون إذ نطقوا العاملون إذ سئلوا الحافظون إذا استودعوا جمعت فیهم الخلال العشر لم تجمع الا فی عترتی و اهل بیتی الحلم و العلم و النّبوة و النبل و السّماحة و الشجاعة و الصّدق و الطهارة و العفاف و الحکم فهم کلمة التقوی و سبل الهدی و الحجّة العظمی و العروة الوثقی هم اولیاؤکم عن قول ربّکم و عن قول ربّی ما أمرتکم الا من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و اوحی الیّ ربّی فیه ثلثا انّه سیّد المسلمین و امام الخیرة المتقین و قائد الغرّ المحجّلین و قد بلغت من ربی ما امرت و استودعهم اللّه فیکم و استغفر اللّه ازین خطبه شریفه که حسب تصریح شهاب الدین احمد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم آن را بعد نزول آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ الآیة ارشاد فرموده امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بوجوه عدیده و طرق سدیده ظاهرست کما بینا فی مجلد حدیث الغدیر ظاهرست که ارشاد این خطبه بلیغه شریفه مشتمل بر دلائل لطیفه و براهین منیفه بر امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد نزول آیه کریمه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ الآیة دلالت صریحه دارد بر آنکه مراد از لفظ اولی در آیه کریمه متصرف فی الامورست و ایضا یدلّ علیه الدلائل الزاهرة و البراهین القاهرة التی اسلفناها فی المنهج الاول پس بحکم مطابقت ارشاد سرور انس و جان صلوات اللّه و سلامه علیه و آله ما اختلف الملوان با کلام ایزد منّان در حدیث ولایت نیز لفظ ولی محمول بر معنی متصرف فی الامر خواهد بود و الا لزم التفکیک الرّکیک الّذی لا یجتری علی التزامه الاّ کل ممنوّ بالخدع و التشکیک

28-استدلال بورود هذا «ولیکم من بعدی در حدیث غدیر»

وجه بست و هشتم آنکه ابو المظفر سمعانی در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علی ما نقل روایت کرده

عن البراء انّ النّبی صلی اللّه علیه و سلم انزل بغدیر خمّ و امر فکسح بین شجرتین و صبّح بالناس فاجتمعوا فحمد اللّه و اثنی علیه ثم قال أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم قالوا بلی فدعا علیّا فاخذ بعضده ثم قال هذا ولیکم من بعدی اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه فقام عمر الی علی فقال لیهنئک یا ابن أبی طالب اصبحت او قال امسیت مولی کل مؤمن و چون بادلّه قاهره و براهین زاهره سابقا باثبات رسانیدیم که حدیث غدیر دلیل امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلامست پس مراد از لفظ ولی

ص:564

در حدیث برا امام باشد و معنای

هذا ولیّکم من بعدی هذا امامکم من بعدی خواهد بود پس مراد از لفظ ولی در حدیث بریده و عمران و ابن عباس نیز امام باشد بلا ریب

29-استدلال جمال الدین بسپاسگزاری حضرت رسول رسالت خود و ولایت

حضرت أمیر را بعد از آن

وجه بست و نهم آنکه جمال الدین محدّث در اربعین فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد ذکر حدیث غدیر بروایت امام جعفر صادق علیه السلام که مشتمل ست بر اشعار حسان متضمن واقعه غدیر گفته و رواه ابو سعید الخدری و فیه الاستشهاد بالشعر المذکور و فیه من التاریخ و زیادة البیان ما لم یرو عن غیره فقال

لما نزل النّبی صلّی اللّه علیه و سلم بغدیر خمّ یوم الخمیس ثامن عشر من ذی الحجة دعا الناس الی علی فاخذ بضبعیه فرفعهما حتی نظر الناس الی بیاض ابطی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال اللّه اکبر الحمد للّه علی اکمال الدّین و اتمام النعمة و رضی الربّ برسالتی و الولایة لعلی من بعدی من کنت مولاه فعلی مولاه الحدیث ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بعد خود قرین رسالت خود گردانیده و رضای رب را برسالت خود و ولایت جناب امیر علیه السلام بعد خود مفسر اکمال دین و اتمام نعمت فرموده و تکبیر و تحمید الهی بر آن بجا آورده و این همه دلالت صریحه دارد بر آنکه ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد آن حضرت در این حدیث بمعنی امامت و خلافتست لا غیر پس ولایت آن حضرت بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در روایت بریده و عمران و ابن عباس و غیر آن نیز بمعنی امامت و خلافت باشد نه معنای دیگر کما لا یخفی علی من له صاحب النظر و صحیح البصر و اللّه الحافظ الصّائن من الاقتحام فی الضلال و الخطر و الولوج فی مهاوی الریب و الغرر

30-استدلال جامع بیاض ابراهیمی بسپاسگزاری حضرت رسول رسالت خود و ولایت

حضرت أمیر را بعد از آن

وجه سی ام آنکه جامع بیاض ابراهیمی فرموده و فی کتاب ما نزل من القرآن فی علی للحافظ أبی نعیم الاصفهانی و الخصائص العلویّة للنطنزی باسنادهما

عن أبی سعید الخدری ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم دعا الناس الی علی فی غدیر خمّ و امر تحت الشجرة من الشوک فقم و ذلک یوم الخمیس فدعا علیّا و اخذ بضبعیه فرفعها حتی نظر الی بیاض ابطی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم لم یتفرّقوا حتی نزلت هذه الایات اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اللّه اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة و رضی الرّبّ برسالتی و الولایة لعلی بن أبی طالب من بعدی ثم قال من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله ازین حدیث شریف مثل سفیده

ص:565

صبح روشنست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ولایت مؤمنین بعد خود برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت فرموده و آن را قرین رسالت گردانیده بر رضای حق تعالی برسالت خود و ولایت آن حضرت شکر او تعالی شانه بجا آورد و ذکر ولایت بعد ذکر رسالت دلالت صریحه دارد بر آنکه مراد از ولایت امامت و خلافتست پس مراد از ولایت در

حدیث ولیکم بعدی نیز امامت

31-استدلال بحدیث «من کنت اولی به من نفسه فعلی ولیه»

وجه سی و یکم آنکه علامه نحریر و صدر کبیر سلیمان بن احمد بن ایوب الطبرانی که از اکابر و اجله اساطین معتمدین و حذاق و مهره بارعین محدثینست حدیث غدیر را بلفظ

من کنت لولی به من نفسه فعلیّ ولیّه روایت کرده چنانچه میرزا محمّد بن معتمد خان در مفتاح النجا می فرماید و

للطبرانی بروایة اخری عن أبی الطفیل عن زید بن ارقم بلفظ من کنت اولی به من نفسه فعلیّ ولیّه و نیز میرزا محمد در نزل الابرار که التزام ایراد احادیث صحیحه در ان کرده کما فی خطبته گفته و عند الطبرانی

فی روایة اخری عن أبی الطفیل عن زید بن ارقم رضی اللّه عنهما بلفظ من کنت اولی به من نفسه فعلی ولیّه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و قاضی سناء اللّه پانی پتی تلمیذ رشید شاه ولی اللّه که شاه صاحب او را بیهقی وقت می گفتند کما فی اتحاف النبلاء و نبذی از محامد علیه و مدائح سنیّه او سابقا شنیدی در سیف مسلول گفته و در بعضی روایات آمده من کنت اولی به من نفسه فعلیّ ولیه انتهی و پر ظاهرست که مراد از ولی در قول آن حضرت صلی اللّه علیه و آله و سلم فعلی ولیه ولی امر و امامست سید شهاب الدّین از شیخ جلال الدین خجندی که از اعاظم و اکابر مقتدایان سنیّه و اجله و افاخم حاویان مراتب سنیّه است نقل کرده که او از معانی مولی سیّد مطاع و اولی را ذکر کرده و گفته که بنا بر این هر دو معنی امر باطاعت و احترام و اتباع جناب علی بن أبی طالب خواهد بود و باز تاییدا لهذا المرام

حدیث من کنت ولیّه و اولی به من نفسه فعلی ولیّه از حافظ ابو الفرج اصفهانی نقل کرده قال شهاب الدین احمد فی توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل و سمعت بعض اهل العلم یقول معناه

من کنت سیّده فعلی سیّده مضی قوله و تصدیر القول

بقوله صلی اللّه علیه و اله و بارک و سلّم أ لستم تعلمون انّی اولی بالمؤمنین یؤیّد هذا القول و اللّه سبحانه اعلم و قال الشیخ الامام جلال الدّین احمد الخجندی قدس سرّه المولی یطلق علی معان منها الناصر و منها الجار بمعنی المجیر لا البحار و منها السّیّد المطاع و منها الاولی فی مولاکم أی اولی بکم و باقی المعانی لا یصلح اعتبارها فیما نحن بصدده فعلی المعنیین الاوّلین یتضمّن الامر لعلی رضی اللّه تعالی عنه بالرعایة لمن له

ص:566

من النّبی العنایة و علی المعنیین الاخیرین یکون الامر باطاعته و احترامه و اتباعه

و قد خرّج ابو الفرج الاصفهانی فی کتابه المسمی بمرج البحرین قال اخذ النّبی صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم ید علیّ کرم اللّه تعالی وجهه و قال من کنت ولیّه و اولی من نفسه فعلی ولیّه ازین عبارت ظاهرست که لفظ ولی در قول آن حضرت

فعلی ولیّه دلیلست بر آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم امر باطاعت و اتباع و احترام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده پس حدیث

ولیکم بعدی بالاولی مفید وجوب اطاعت و اتباع آن حضرت باشد و وجوب اتباع و اطاعت دلیل صریح امامتست و جلالت و امامت شیخ جلال الدّین خجندی هر چند از همین عبارت توضیح الدلائل واضحست لکن از دیگر عبارت آن نیز کمال علو مرتبت و سمو منزلت و عظمت قدر و سناء فخر او ظاهرست در توضیح الدلائل در مقام دیگر گفته قال الشیخ الامام العارف العلامة منبع الکشف و العرفان و الکرامة جامع علمی المعقول و المنقول المشهود له بالصّدیقیّة العظمی من اهل الیقین و الوصول جلال الملة و الشریعة و الصّدق و الطریقة و الحق و الحقیقة و الدّین احمد الخجندی شیخ الحرم الشریف النّبویّ المحمّدی قدس روحه فی بعض مصنّفاته اعلم انه قد ورد فی بعض الاثار الصدیق الاکبر هو ابو بکر رضی اللّه تعالی عنه و قد ورد فی بعض الاثار اطلاق الصّدیق الاکبر علی المرتضی رضی اللّه تعالی عنه و کرم وجهه و ما ورد اطلاق الصّدیق الاکبر علی غیرهما الخ و نیز در توضیح الدلائل گفته قال الشیخ الامام الفائق العالم بالشرائع و الطرائق و الحقائق جلال الملّة و الدّین احمد الخجندی ثم المدنی روح اللّه روحه و انا له کل مقام سنی و قد نشأ یعنی علیّا کرم اللّه تعالی وجهه و ربی فی حجر النّبیّ صلی اللّه علیه و اله و بارک و سلم من الصغر الخ و نیز در توضیح الدلائل گفته قال الشیخ المرتضی و الامام الرّضیّ جلال الدّین الخجندی رحمه اللّه تعالی و قد ثبت انّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلم امر بسدّ الابواب الشارعة الی المسجد الاّ باب علی الخ و نیز در توضیح الدلائل گفته قال العلامة مطلع الکشف و الکرامة جلال الدّین الخجندی یقال فلان منی و انا منه و یراد بیان غایة الاختصاص و کمال الاتحاد من الطرفین الخ و از تصانیف همین جلال الدّین خجندیست شرح قصیده برده که مشهور و معروفست در کشف الظنون در ذکر شروح قصیده برده گفته و من شارحه شرح الشیخ جلال الدّین الخجندی نزیل الحرم المتوفی سنة اوّله الحمد للّه الذی اکرمنا بدین الاسلام الخ

ص:567

32-استدلال بتصریح سبط ابن الجوزی در تذکره الخواص دلالت حدیث «من کنت ولیه اولی به من نفسه فعلی ولیه»

وجه سی و دوم آنکه سبط ابن الجوزی در تذکرة خواص الامة در بیان حدیث غدیر در بیان معانی مولی گفته و العاشر بمعنی الاولی قال اللّه تعالی فَالْیَوْمَ لا یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَ لا مِنَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ أی اولی بکم الی ان قال بعد ذکر عدم جواز إرادة غیر الاولی من المعانی و المراد من الحدیث الطاعة المخصوصة فتعین العاشر و معناه من کنت اولی به من نفسه فعلی اولی به و قد صرح بهذا المعنی الحافظ ابو الفرج یحیی بن سعید الثقفی الاصبهانی فی کتابه المسمّی بمرج البحرین فانه روی هذا الحدیث

باسناده الی مشایخه و قال فیه فاخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بید علی و قال من کنت ولیّه و اولی به من نفسه فعلی ولیّه فعلم انّ جمیع المعانی راجعة الی الوجه العاشر و دلّ علیه ایضا

قوله علیه السّلام أ لست اولی بالمؤمنین من انفسهم و هذا نصّ صریح فی اثبات امامته و قبول طاعته ازین عبارت بصراحت تمام ظاهرست که لفظ ولی در

حدیث من کنت ولیّه و اولی به من نفسه فعلیّ ولیّه دلالت بر امامت و وجوب اطاعت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام می کند پس همچنین لفظ ولی در

حدیث ولیکم بعدی دلالت بر امامت و وجوب اطاعت انحضرت خواهد کرد بلا فرق فارق و خرق خارق

33-استدلال بتصریح ابن کثیر بر دلالت حدیث «من کنت ولیه اولی به من نفسه فعلی ولیه»

وجه سی و سوم آنکه ابن کثیر شامی در تاریخ خود در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته

قال عبد الرزاق انا معمر عن علی بن زید بن جدعان بن ثابت عن البراء بن عازب قال نزلنا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عن غدیر خم فبعث منادیا ینادی فلما اجتمعنا قال أ لست اولی بکم من آبائکم قلنا بلی یا رسول اللّه قال من کنت مولاه فانّ علیّا بعدی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه فقال عمر بن الخطاب هنیئا لک یا ابن أبی طالب اصبحت الیوم ولی کل مؤمن و کذا رواه ابن ماجة من حدیث حمّاد بن سلمة عن علی بن زید بن جدعان و رواه ابو یعلی الموصلی عن هدبة بن خالد ازین عبارت ظاهرست که خلیفه ثانی بجای لفظ مولی لفظ ولی در تهنیت وصی بر حق ارشاد کرده پس معلوم شد که لفظ مولی و ولی متحد المدلولست و چون بادله سالفه و براهین قاطعه باثبات رسانیدیم که مراد از مولی در حدیث غدیر امامست پس مراد از لفظ ولی در قول خلافت مآب هم امام باشد و هر گاه مراد از ولی در ارشاد خلافت مآب بحق وصی بر حق امام باشد چرا حضرات اهل سنت بتفسیر لفظ ولی در حدیث نبوی بامام و ولی امر پیچ و تاب می خورند و رونق انصاف و ایقان می برند و ربقه اطاعت خلافت مآب از اعناق خود می گسلانند

ص:568

34-استدلال ترمذی بورود «علی منی و انا منه» در حدیث ولایت که

دلالت بر مساوات در وجوب محبت دارد

وجه سی و چهارم آنکه ترمذی در صحیح خود گفته

حدثنا الحسن بن عرفة نا اسماعیل بن عیّاش عن عبد اللّه بن عثمان بن خیثم عن سعید بن راشد عن یعلی بن مرة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حسین منی و انا من حسین احب اللّه من احبّ حسینا حسین سبط من الاسباط و طیبی در شرح ابن حدیث گفته

قوله حسین منّی و انا من حسین کانّه صلی اللّه علیه و سلم علم بنور الوعی ما سیحدث بینه و بین القوم فخصّه بالذکر و بیّن انّهما کالشی الواحد فی وجوب المحبّة و حرمة التعرّض و المحاربة و اکد ذلک

بقوله احب اللّه من احبّ حسینا فان محبّته محبّة الرسول و محبة الرسول محبّة اللّه و السبط بکسر السین ولد الولد أی هو من اولاد اولادی اکد به البعضیّة و قردها ازین افادة طیبی در کمال وضوح و ظهورست که ارشاد هدایت بنیاد جناب سرور انبیای امجاد علیه و اله آلاف الصلوة و السلام الی یوم التناد

حسین منی و انا من حسین مدلولش این ست که این هر دو بزرگوار در وجوب محبّت و حرمت تعرض و محاربت مساوی هستند و افتراقی و تمیزی درین امور در بین حاصل نیست و چون دریافتی که در اکثری از طرق حدیث ولایت جمله

علی منّی و انا منه واردست این تقریر انیق طیبی عمده اهل تحقیق در حق جناب امیر علیه الصلوة و السلام من الملک القدیر بهم حرفا بحرف ثابت باشد و مساوات آن جناب با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه ما نفح المسک و طاب ملاب در وجوب محبت و حرمت تعرض و محاربه بلا مریه و ارتیاب و بلا خفا و احتجاب بثبوت و تحقق رسد و هر گاه مساوات جناب امیر المؤمنین علیه السلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم ثابت شد در عصمت و افضلیت آن جناب مقام کلام و مساغ تشکیک مشکلی و لو کان من الد الخصام باقی نماند پس منع دلالت حدیث ولایت بر امامت و وصایت جناب ولایتمآب علیه افضل الصّلوة و السّلام من المهیمن الوهاب بأندودن گل بآفتابست و تخدیع عوام بان مثل خدع سراب

35-استدلال ولی الله در ازاله الخفاء بورود «علی منی و انا منه» در حدیث ولایت که

دلالت بر مساوات در وجوب محبت دارد

وجه سی و پنجم آنکه ولی اللّه در ازالة الخفا در ماثر جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته از آنجمله حمیت قوم خود و ابن عمّ خود مثلا اهتمام در اتمام منصب او کردن و برای نصرت او همت قویّه بکار بردن و غالبا این خصلت در اشراف ناس مخلوق می شود چون فیض الهی داعیه اعلای کلمة اللّه در نفس او فرو ریخت از میان اخلاق جبلیّه این خلق خدمت او نمود و آن معنی عقلی را شروع ساخت پس مقامی شگرف بهمرسید که تعبیر از ان باخوت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و موالات و بلفظ وصی و وارث و امثال آن کرده می شود

اخرج الحاکم عن ابن عباس ان النبی صلی اللّه علیه و سلّم قال ایّکم یتولاّنی

ص:569

فی الدنیا و الآخرة فقال لکلّ رجل منهم ایّکم یتولانی فی الدنیا و الآخرة فقال حتی مر علیّ اکثرهم فقال علی انا اتولاّک فی الدنیا و الآخرة فقال انت ولیّی فی الدنیا و الآخرة تفصیل این حدیث بروایت نسائی در سوابق حضرت مرتضی گذشت و

اخرج الحاکم عن ابن عبّاس قال کان علیّ یقول فی حیاة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه یقول أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ و اللّه لا ینقلب علی اعقابنا بعد إذ هدینا اللّه و اللّه لئن مات او قتل لاقاتلنّ علی ما قاتل علیه حتی اموت و اللّه انی لأخوه و ولیّه و ابن عمه و وارث علمه فمن احق به منّی

و اخرج الحاکم عن أبی اسحاق قال سألت قثم بن العبّاس کیف ورث علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم دونکم قال لأنّه کان اولنا به لحوقا و اشدّنا به لزوقا و باین تقریر واضح شد فساد رای دو فریق مفرطین و مفرطین یکی می گوید که نصرت بنابر حمیّت قوم و اخلاص نیست دیگری می گوید که اخوت نسبی در استحقاق خلافت شرط است و اللّه اعلم انتهی از روایت ابن عبّاس ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر اخوت و ولایت و وراثت خود متفرع ساخته نفی احقیت غیر خود را بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم پس معلوم شد که مراد از ولایت آن حضرت معنای بس عمده است که آن اختصاص تمام بآنحضرت دارد و مثبت احقیّت آن حضرت بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم می باشد پس بنهایت وضوح ظاهر شد که حدیث ولایت دلالت واضحه بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و احقیّت آنجناب بخلافت و امامت دارد و الحمد للّه که احقیّت فلان و بهمان بنصّ این حدیث شریف فاسد و باطل گردید و مطلوب اهل حق کالشمس فی رابعة النهار بعیان رسید

36-استدلال بعثت انبیاء بر ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

وجه سی و ششم آنکه شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته عن أبی هریرة فی السّماء فاوحی اللّه الی سلهم یا محمّد بما ذا بعثتم فقالوا بعثنا علی شهادة ان لا اله الاّ اللّه و علی الاقرار بنبوّتک و الولایة لعلی بن أبی طالب آورده الشیخ المرتضی العارف الرّبانی السّید شرف الدّین علی الهمدانی فی بعض تصانیفه و قال رواه الحافظ ابو نعیم و شیخ عبد الوهاب در تفسیر خود گفته

عن أبی هریرة رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لما اسری بی لیلة المعراج فاجتمع علی الانبیاء فی السماء فاوحی اللّه تعالی الیّ سلهم یا محمد بما ذا بعثتم فقالوا بعثنا علی شهادة ان لا اله الا اللّه و علی الاقرار بنبوّتک و الولایة لعلی بن أبی طالب رواه الحافظ ابو نعیم و شمس الدین

ص:570

بن محمد بن یحیی بن علی الجیلانی اللاهیجی النوربخشی در مفاتیح الاعجاز شرح گلشن راز که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی ذکر آن در ذکر شروح گلشن راز باین نهج نموده شرحه مظفر الدّین علی الشیرازی و الشیخ شمس الدّین محمد بن یحیی بن علی اللاهجی الجیلانی النوربخشی المتوفّی سنة شرحا فارسیّا ممزوجا سمّاه مفاتیح الاعجاز بیّضه فی ذی الحجة 887 سنة سبع و ثمانین و ثمانمائة در شرح این بیت زهر سایه که اول گشت حاصل*در آخر شد یکی دیگر مقابل گفته چنانچه از سیر و دور خورشید حقیقت حضرت رسالت صلی اللّه علیه در نقاط درجات ارتفاع از جانب مشرق نبوت از هر نقطه سایه و تعین کامل ظهور یافته بود تا بزمان آن حضرت که وقت استوا بود رسیده سایه پنهان شد و چون آن خورشید از استوا درگذشت و رو بجانب انحطاط کرد در مقابل هر شخصی از اشخاص انبیا علیهم السلام تعینی و تشخصی از اولیا واقع تواند بود چه در دائره در مقابل و محاذی هر نقطه از نقاط شرقی نقطه از نقاط غربی البته می باشد مثال آنکه نسبت با زمانه حضرت محمّدی علیه و اله السلام درجات نبوّت که بمثابه مشرق تصویر نموده شد هیچ نبی مرسل از حضرت عیسی علیه السلام اقرب نبود که

انّی اولی النّاس بعیسی بن مریم فانّه لیس بینی و بینه نبیّ و از جانب مغرب که طرف ولایتست ظهور سرّ ولایت حضرت مرتضی گشت که

انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن و ایضا

لکل نبیّ وصیّ و وارث و ان علیّا وصیی و وارثی و ایضا

انا اقاتل علی تنزیل القرآن و علی یقاتل علی تاویل القرآن و ایضا

یا ابا بکر کفّی و کفّ علی فی العدل سواء و ایضا

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و ایضا

انا و علی من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتی و ایضا قسّمت الحکمة عشرة اجزاء فاعطی علی تسعة و النّاس جزءا واحدا و ایضا

اوصی من امن بی و صدقنی بولایة علی بن أبی طالب فمن تولاّه فقد تولاّنی فقد تولّی اللّه و ایضا

لما اسری بی لیلة المعراج فاجتمع علیّ الانبیاء فی السّماء فاوحی اللّه تعالی الی سلهم یا محمّد بما ذا بعثتم فقالوا بعثنا علی شهادة ان لا اله الاّ اللّه و علی الاقرار بنبوّتک و الولایة لعلی بن أبی طالب انتهی ازین عبارات ظاهر هست که انبیا علیهم السلام مبعوث شده اند بر اقرار نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و اقرار ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و پر ظاهرست که بقرینه ذکر نبوت قبل ولایت مراد از ولایت امامت و ریاستست و هر گاه درین روایت مراد از ولایت امامت باشد

ص:571

در حدیث ولیکم بعدی نیز مراد از ولایت امامت باشد لا غیر و اگر بمزید تعصّب و اعوجاج ولایت را در حدیث بعث انبیا بر ولایت جناب امیر المؤمنین بر امامت محمول نگردانند و آن را بمعنی محبّت گیرند باز هم افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت می شود که هر گاه انبیا علیهم السلام مبعوث بر اقرار محبت آن جناب شوند و اقرار محبّت آن جناب تالی اقرار به نبوت هیچ عاقلی در افضلیت آن حضرت ارتیاب نکند و ثبوت الافضلیة کاف شاف مستاصل شافة اهل الاعتساف و حدیث بعث انبیا علیهم السلام را بر ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام که مثبت افضلیت آن حضرتست از کل انبیا علیهم السلام سوای خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم ابو عبد اللّه الحاکم و اخطب خوارزم و ثعلبی و دیگران هم روایت کرده اند ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم در کتاب معرفة علوم الحدیث گفته فامّا المنکدر

عن جابر فلیس یرویه غیر محمد بن سوقه و عنه ابو عقیل و عنه خلاّد بن یحیی حدثنی محمد بن المظفر الحافظ نا عبد اللّه بن محمّد بن غزوان نا علی بن جابر نا محمّد بن خالد بن عبد اللّه نا محمد بن فضیل نا محمد بن سوقة عن ابراهیم عن الاسود عن عبد اللّه قال قال النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم اتانی ملک فقال یا محمّد و اسال من ارسلنا من قبلک من رسلنا علی ما بعثوا قال علی ولایتک و ولایة علی بن أبی طالب قال الحاکم تفرّد به علی بن جابر عن محمد بن خالد عن محمد بن فضیل و لم نکتب الا عن ابن مظفر و هو عندنا حافظ ثقة مامون فهذه الانواع التی ذکرناها مثل لالوف من الحدیث تجری علی مثالها و سننها و ثعلبی در تفسیر خود گفته

اخبرنا ابو عبد اللّه الحسین بن محمد بن الحسین الدّینوری حدّثنا ابو الفتح محمد بن الحسین الازدی الموصلی حدّثنا عبد اللّه بن محمد بن غزوان البغدادی حدثنا علیّ بن جابر حدثنا محمّد بن خالد بن عبد اللّه و محمد بن اسماعیل قال حدثنا محمد بن فضیل عن محمّد بن سوقة عن ابراهیم عن علقمة عن عبد اللّه بن مسعود قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اتانی ملک فقال یا محمّد سل من ارسلنا من قبلک من رسلنا علی ما بعثوا قال قلت علی ما بعثوا قال علی ولایتک و ولایة علی بن أبی طالب و اخطب خوارزم در مناقب گفته و

اخبرنی شهردار هذا إجازة قال اخبرنا احمد بن خلف إجازة قال حدثنا الحاکم قال حدّثنا محمد بن المظفر الحافظ قال حدّثنا عبد اللّه بن محمّد بن غزوان قال حدّثنا علی بن جابر قال حدّثنا محمد بن خالد بن عبد اللّه قال حدّثنا محمد بن فضیل قال حدّثنا محمد بن سوقة عن

ص:572

ابراهیم عن الاسود عن عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم اتانی ملک فقال یا محمّد و سل من ارسلنا علی ما بعثوا قال قلت علی ما بعثوا قال علی ولایتک و ولایة علی بن أبی طالب و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در مفتاح النجا گفته

اخرج عبد الرّزاق الرسعنی عن عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اتانی ملک فقال یا محمّد و اسأل من ارسلنا من قبلک من رسلنا علی ما بعثوا قال قلت علی ما بعثوا قال علی ولایتک و ولایة علی بن أبی طالب و نیز در مفتاح النجا گفته

اخرج ابن مردویه عن أبی عبد اللّه جعفر بن محمّد رضی اللّه عنه فی قوله تعالی وَ اِجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی اَلْآخِرِینَ قال هو علی بن أبی طالب عرضت ولایته علی ابراهیم ع فقال اللّهم اجعله من ذریتی ففعل اللّه ذلک و شیخ سلیمان بن خواجه کلان الحسین القندوزی البلخی در ینابیع المودة گفته

موفق بن احمد و الحموینی و ابو نعیم الحافظ باسانیدهم عن ابن مسعود رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما عرج بی الی السماء انتهی بی السیر مع جبرئیل أبی السّماء الرابعة فرایت بیتا من یاقوت احمر فقال جبرئیل هذا البیت المعمور قم یا محمد فصلّ إلیه قال النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم جمع اللّه النبیین فصفّوا ورائی صفّا فصلّیت بهم فلمّا سلمت اتانی آت من عند ربّی فقال یا محمّد ربّک یقرئک السلام و یقول لک سل الرسل علی ما ارسلتم من قبلک فقلت معاشر الرّسل علی ما ذا بعثکم ربی قبلی فقالت الرسل علی نبوّتک و ولایة علی بن أبی طالب و هو قوله تعالی وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا الآیة ایضا رواه الدیلمی عن ابن عباس رضی اللّه عنهما و علاّمه حلی در نهج الحق گفته السادس عشر روی ابن عبد البر و غیرة من السّنیة فی قوله تعالی وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا

قال انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لیلة اسری به جمع اللّه بینه و بین الانبیاء ثم قال له سلهم یا محمد علی ما ذا بعثتم قالوا بعثنا علی شهادة ان لا اله الا اللّه و علی الاقرار بنبوّتک و الولایة لعلی بن أبی طالب و ابن روزبهان بجواب آن سراییده اقول هذا لیس من روایة اهل السّنّة و ظاهر الآیة آب عن هذا لان تمام الآیة وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ اَلرَّحْمنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ و المراد ان اجماع الانبیاء واقع علی وجوب التوحید و نفی الشرک و هذا النقل من المناکیر و ان صحّ فلا یثبت به النصّ الّذی هو المدعی لما علمت ان الولایة

ص:573

یطلق علی معان کثیرة و در احقاق الحق بجواب تشکیک رکیک ابن روزبهان فرموده اقول الرّوایة مذکورة بادنی تغیر فی اللفظ فی تفسیر النیسابوریّ عن الثعلبی حیث قال و

عن ابن مسعود انّ النّبی قال اتانی ملک فقال یا محمد سل من ارسلنا قبلک من رسلنا علی ما بعثوا قال قلت علی ما بعثتم قالوا علی ولایتک و ولایة علی بن أبی طالب رواه الثعلبی و لکنه لا یطابق قوله سبحانه أَ جَعَلْنا الآیة انتهی و قد ظهر بما نقلناه ان الروایة من روایات اهل السنة و ان المناقشة التی ذکرها الناصب قد اخذها من النیسابوریّ و هی مع وصمة الانتحال ضعیفة إذ یمکن ان یکون الجعل فی الجملة الاستفهامیّة بمعنی الحکم کما صرّح به النیسابوریّ آخرا و یکون الجملة حکایة عن قول الرسول و تاکیدا لما اضمر فی الکلام من الاقرار ببعثهم علی الشهادة المذکورة بان یکون المعنی ان الشهادة المذکورة لا یمکن التوقف فیها الا لمن جعل من دون الرحمن الهة یعبدون و نظیر هذا الاضمار واقع فی القرآن فی قوله تعالی أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ یُوسُفُ أَیُّهَا اَلصِّدِّیقُ أَفْتِنا فان المراد کما ذکره النیسابوریّ و غیره فارسلونی إلیه لاسأله و مرونی باستعتابه فارسلوه الی یوسف فاتاه فقال یوسف الآیة غایة الامر ان یکون ما نحن فیه من الآیة لخفاء القرینة علی تعیین المحذوف من المتشابهات الذی لا یعلم معناه الا بتوفیق من اللّه تعالی علی لسان رسوله و هذا لا یقدح فی مطابقة قوله سبحانه أَ جَعَلْنا الآیة لما روی فی شان النزول فلا مناقشة و لا شیء من المناکیر و انما المنکر هذا الشقی الناهق الذی یذهب الی کل زیف زاهق و ینعق مع کلّ ناعق و یلحس فضلات المتأخرین و یزعم انّ ما ذکروه آخر کلام فی مقاصد الدین

37-استدلال بعرض حق تعالی بر سماوات و ارض وقت خلق آن نبوت

حضرت رسول و ولایت حضرت امیر

وجه سی و هفتم آنکه اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته انبانی الامام الحافظ

ابو العلاء الحسن بن احمد العطار الهمدانی و الامام الاجل نجم الدّین ابو منصور محمّد بن الحسین بن محمّد البغدادی قال انبانی الشریف الاجلّ الاوحد نور الهدی ابو طالب الحسین بن محمّد بن علی الزّبنبی عن الامام محمّد بن الحسین بن شاذان قال حدّثنا سهل بن احمد عن أبی جعفر محمّد بن جریر الطبری عن هنّاد بن السّری عن محمد بن هشام عن سعید بن أبی سعید عن محمد بن المنکدر عن جابر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه تعالی لما خلق السّموات و الارض دعاهن

ص:574

فاجبنه فعرض علیهن نبوّتی و ولایة علی بن أبی طالب فقبلتاهما ثم خلق الخلق و فوّض إلینا امر الدین فالسعید من سعد بنا و الشّقی من شقی بنا نحن المحلّلون لحلاله و المحرّمون لحرامه ازین روایت سراپا هدایت کاشف شبهات ارباب وسواس و ضلالت واضح و روشن و هویدا و مبرهنست که هر گاه حق تعالی آسمانها و زمینها را پیدا کرد دعوت ایشان کرد پس همه آسمانها و زمینها اجابت او تعالی شانه نمودند پستر عرض فرمود بر ایشان نبوت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و ولایت جناب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام را پس قبول کردند اسمانها و زمینها نبوت و ولایت را پس بقرینه مقابله ولایت با نبوت صراحة ظاهرست که مراد از ولایت مرتبه ایست که تالی مرتبه نبوت باشد و آن نیست مگر امامت و خلافت و ولایت تصرف در امور عامه مسلمین پس بمفاد الحدیث یفسّر بعضه بعضا مراد از ولایت در حدیث شریف

انّ علیّا ولیکم بعدی همین امامت و خلافت و ولایت بالتصرف باشد لا غیر

38-استدلال بفرموده حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله القرآن و الولایه اذا انتهت الیک

وجه سی و هشتم آنکه زاهدی در تفسیر آیۀ یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ اَلرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنَّ اَللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ می فرماید این آیتست که هیچکس کار نکرده بود مگر علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه چون این آیت بیامد علی رضی اللّه عنه آمد بنزدیک رسول علیه الصلوة و السلام گفت یا رسول اللّه آمدم تا راز گویم و دیناری دارم رسول علیه الصلوة و السلام بفرمودش دینار بفروش بده درم و هر درم صدقه ده تا بهر درمی رازی بگوئی چنان کرد علی رضی اللّه عنه هر درمی که صدقه می داد راز می گفت و ان ده راز آن بود

یا رسول اللّه ما الوفاء قال علیه الصّلوة و السّلام التوحید بشهادة ان لا اله الاّ اللّه قال ما الفساد قال الکفر و الشرک باللّه تعالی قال و ما الحقّ قال الاسلام و القرآن و الولایة إذا انتهت إلیک قال و ما الحیلة قال ترک الحیلة قال و ما علیّ قال طاعة اللّه و طاعة الرسول قال کیف ادعو اللّه قال بالصّدق و الیقین قال و ما ذا اسال اللّه قال العافیة قال و ما ذا اصنع لنجاة نفسی قال کل حلالا و قل صدقا قال و ما السرور قال الجنّة قال و ما الرّاحة قال لقاء اللّه این ده راز گفت با مصطفی صلی اللّه علیه و سلم چون فارغ شد حکم این آیت منسوخ شد چون علی رضی اللّه عنه بدین آیت کار کرد این از مناقب علیست رضی اللّه عنه که آیتست در قرآن که بدان آیت جز علی رضی اللّه عنه کار نکرد

ص:575

باز منسوخ شد انتهی و عبد اللّه بن احمد نسفی در تفسیر مدارک التنزیل در تفسیر آیه یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ اَلرَّسُولَ گفته و

قال علیّ رضی اللّه عنه هذه آیة من کتاب اللّه تعالی ما عمل بها احد قبلی و لا یعمل احد بها بعدی کان لی دینار فصرفته و کنت إذا ناجیته تصدقت بدرهم و سالت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عشر مسائل فاجابنی عنها قلت یا رسول اللّه ما الوفاء قال التوحید و شهادة ان لا اله الا اللّه قلت ما الفساد قال الکفر و الشرک باللّه قلت و ما الحق قال الاسلام و القرآن و الولایة إذا انتهت إلیک قلت و ما الحیلة قال ترک الحیلة قلت و ما علیّ قال طاعة اللّه و طاعة رسوله قلت و کیف ادعو اللّه قال بالصدق و الیقین قلت و ما ذا اسال اللّه قال العافیة قلت و ما اصنع لنجاة نفسی قال کل حلالا و قل صدقا قلت و ما السرور قال الجنّة قلت و ما الراحة قال لقاء اللّه فلمّا و شهاب الدین دولت ابادی در تفسیر بحر مواج در تفسیر آیه مذکوره گفته و کسی پیش از مناجات صدقه نیاورده مگر علی رضی اللّه عنه یک دینار صدقه ساخت و آن را بهنگام راز گفتن را پیغامبر در باخت از پیغامبر صلی اللّه علیه و سلم ده سؤال پرسید جواب هر یکی شنید

قال یا رسول اللّه ما الوفاء قال له التوحید ثم قال ما للفساد قال الکفر و الشرک باللّه ثم قال و ما الحق قال الاسلام و القرآن و الولایة إذا انتهت إلیک ثم قال ما الحبلة قال ترک الحبلة ثم قال و ما علیّ قال طاعة اللّه و طاعة رسوله ثم قال کیف ادعو اللّه قال بالصّدق و الیقین ثم قال و ما ذا اسال اللّه قال العافیة ثم قال ما ذا اصنع لنجاة نفسی قال کل حلالا و قل صدقا قال و ما السرور قال الجنّة ثم قال و ما الراحة قال لقاء اللّه چون علی رضی اللّه عنه از مناجات فارغ گشت و ده سؤال بجواب پیوست تقدیم صدقه براز گفتن و مسئله پرسیدن واجب شده بود نسخ آن و اطلاق مناجات و راز گفتن با پیغامبر صلی اللّه علیه و سلم روی نمود عمل بتقدیم صدقه بر مناجات جز علی رضی اللّه عنه کسی نتوانست و محمد صدر عالم در معارج العلی گفته

ذکر الزاهدی فی قوله إِذا ناجَیْتُمُ اَلرَّسُولَ الآیة انّه إذا نزلت جاء علی رضی اللّه عنه الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال یا رسول اللّه جئتک لأناجیک و عندی دینار قال بعه بعشرة دراهم و تصدّق بدرهم و ناجنی مرّة ففعل و ناجاه عشرا بعدد

ص:576

الدّراهم فسال اوّلا یا رسول اللّه ما الوفاء قال التوحید بشهادة ان لا اله الاّ اللّه قال و ما الفساد قال الکفر و الشرک باللّه قال و ما الحق قال الاسلام و القرآن و الولایة إذ انتهت إلیک قال و ما الحیلة قال ترک الحیلة قال و ما علیّ قال طاعة اللّه و طاعة رسوله قال و کیف ادعو اللّه قال بالصّدق و الیقین قال و ما ذا اسأل اللّه قال العافیة قال و ما ذا اصنع لنجاة نفسی قال کل حلالا و قل صدقا قال و ما السرور قال الجنّة قال و ما الراحة قال لقاء اللّه تعالی فلمّا فرغ من تلک النجوی العشرة نسخت الآیة فلم یعمل بها احد غیره و ذلک من مناقب علی رضی اللّه عنه و هر گاه در این حدیث شریف ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمعنی امارت و امامت و ریاست آنجناب باشد لفظ ولی در حدیث بریده و غیر او هم محمول بر معنی امیر و امام خواهد بود فان الحدیث یفسّر بعضه بعضا و الفحص بطرق الحدیث ینقض الشبهات نقضا و یفید للتسویلات ردعا و رفضا و یثم للمکابرین و الجاحدین دنفا و حرضا و یعقّبهم علزا و مضضا و یدیم لهم خنقا و جرضا و فضائل و محامد سنیه و مناقب و مدائح بهیه نسفی که رماد را در وجوه منکرین این حدیث شریف ناسف و اسراب تزویقات و تلمیعات مسئولین را کاشفست بر متتبع افادات محققین عالی درجات مخفی نیست کفوی در کتاب اعلام الاخیار گفته علم الهدی علامة الوری مفتی الدهر قدوة ماوراء النهر ابو البرکات حافظ الملة و الدین ناصر الاسلام و المسلمین ناصح الملوک و السلاطین عبد اللّه بن احمد بن محمود النسفی نسبة الی مدینة نسف من بلاد السّغد فی بلاد ما وراء النهر قریب من سمرقند و قیل خیار الارض اربع سغد سمرقند و غوطة الشام و جزیرة عبادان و شدّ عنی الرابع و قیل نسف یکسر السین و فی النسبة بفتح کما یقال فی نسبة صدف صدفی بالفتح کان اماما کاملا عدیم النظیر فی زمانه و راسا فقید المثیل فی الاصول و الفروع فی اوانه بارعا فی الحدیث و معانیه ماهرا فی فنون الادب و مبانیه و له مقامات سنیة فی العلوم النقلیة و مقالات بهیة فی الفنون العقلیة و له التوسع فی الکلام و الفصاحة فی الجدل و الخصام کثیر العلم مرتفع المکان بدایعه تجلّ عن البیان لسان العصر فیاض البنان فرید باله فی الفصل ثانی له فی العلوم آثار ما لیس لغیره من اهل عصره اخذ العلوم ان افواه الرجال حتی صار مضرب الامثال الی ان قال و له تصانیف معتبرة مشهورة مفیدة فی الفروع و الاصول منها الوافی و هو متن لطیف فی الفروع و الکافی شرح الوافی و کنز الدقائق

ص:577

و هو متن مشهور فی الفقه و المصفی فی فرح المنظومة النسفیة و المستصفی فی شرح النافع و المنار فی اصول الفقه و العمدة فی اصول الدین و الکشف فی شرح المنار و الاعتماد فی شرح العماد مولانا الشیخ الامام المعظم و الحبر الهمام المقدم استاذا هل الارض محیی السنة و الفرض کشاف حقائق اسرار التنزیل مفتاح اسرار دقائق التاویل ترجمان کلام الرحمن صاحب علم المعانی و البیان الجامع بین الاصول و الفروع المرجوع إلیه فی المنقول و المسموع حافظ الملة و الدین شیخ الاسلام و المسلمین وارث علوم الانبیاء و المرسلین اکمل فحول المجتهدین قدوة قروم المحققین ذو السعادات و الکرامات ابو البرکات عبد اللّه بن احمد بن محمود النسفی متّع اللّه اهل الاسلام بطول بقائه و المسلمین بیمن لقائه و خود مصنف نحریر تفسیر خود را باین الفاظ توصیف نموده قد سالنی من اجابته کتابا وسیطا فی التاویلات جامعا لوجوه الاعراب و القراءات متضمنا لدقائق علمی البدیع و الاشارات حالیا باقاویل اهل السنة و الجماعة خالیا عن اباطیل اهل البدع و الضلالة لیس بالطویل الممل و لا بالقصیر المخل و مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی در کشف الظنون گفته مدارک التنزیل و حقائق التاویل فی التفسیر الامام حافظ الدین عبد اللّه بن احمد النسفی توفی سنة 701 اوله الحمد للّه المتفرّد بذاته عن اشاره الاوهام الخ و هو کتاب وسیط فی التاویلات جامع لوجوه الاعراب و القراءات متضمن لدقائق علم البدیع و الاشارات موشح باقاویل اهل السنّة و الجماعة خال عن اباطیل اهل البدع و الضلالة لیس بالطویل الممل و لا بالقصیر المخل و نیز در کشف الظنون گفته کنز الدقائق فی فروع الحنفیة للشیخ الامام أبی البرکات عبد اللّه بن احمد المعروف بحافظ الدین النسفی المتوفی سنة 710 اوله الحمد للّه الذی اعز العلم فی الاعصار و اعلی حزبه فی الامصار لخص فیه الوافی بذکر ما عمّ وقوعه حاویا لمسائل الفتاوی و الواقعات جعل الحاء علامة لابی حنیفة و السّین لابی یوسف و المیم لمحمد و الزّای لزفر و الفا و للشافعی و الکاف لمالک و الواو لروایة اصحابه و زیادة التاء للاطلاقات

39-در جواب شکایة بریده بکلمات حضرت رسول دلالت بر عصمت

و مساوات و افضلیت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام

وجه سی و نهم آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ببریده که شکایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بخدمت آن جناب نموده بود کلماتی ارشاد فرمود که بعض آن مثبت عصمت آن حضرتست و بعض آن دلالت بر مساوات آن حضرت بجناب دارد و از بعض آن افضلیت آن حضرت واضح و آشکارست و چون ظاهرست که ارشاد فرمود ان جناب

ان علیّا ولی کل مؤمن من بعدی هم درین واقعه ثابتست پس از مناسبت مقام ظاهر شد

ص:578

که این جمله هم مفید وجوب اطاعت و اولی بالتصرف بودن آنحضرتست چه اگر این جمله مفید اولویت تصرف ان جناب نباشد معاذ اللّه من ذلک عدم ارتباط و انتظام و فقدان اتساق و انسجام در کلام ملک علام لازم آید و بطلانه ظاهر عند کل مسلم مؤمن و شناعته واضحة لدی کل موحّد موقن حالا الفاظ روایتی که در ان کلمات مشار إلیها واقع شده باید شنید و بتفصیل ما یدلّ کل واحد منها علیه باید رسید ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی در کتاب الاکتفاء بعد نقل حدیث ولایت از بریده گفته

وعنه رضی اللّه عنه فی روایة اخری انّ خالد بن الولید قال اغتنمها یا بریدة فاخبر النّبی صلی اللّه علیه و سلم ما صنع فقدمت و دخلت المسجد و رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی منزل و ناس من اصحابه علی بابه فقالوا ما الخبر یا بریدة فقلت خیرا فتح اللّه علی المسلمین فقالوا ما اقدمک فقلت جاریة اخذها علی من الخمس فجئت لاخبر النبی صلی اللّه علیه و سلم قالوا فاخبر النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فانه یسقط من عینه و رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یسمع الکلام فخرج مغضبا فقال ما بال القوم ینقصون علیا من ابغض علیّا فقد ابغضنی و من فارق علیّا فقد فارقنی انّ علیّا منّی و انا منه خلق من طینتی و خلقت من طینة ابراهیم و انا افضل من ابراهیم ذریّة بعضها من بعض و اللّه سمیع علیم یا بریدة اما علمت انّ لعلی اکثر من الجاریة التی اخذ فانّه ولیّکم بعدی اخرجه ابن جریر فی تهذیب الاثار و ابن اسبوع الاندلسی فی الشفاء و عبد القادر بن احمد عجیلی در ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآل گفته و

ممّا وقع لبریدة و کان مع علی فی الیمن فقدم مغضبا علیه و أراد شکایته بجاریة اخذها من الخمس فقیل له اخبره یسقط علی من عینه و رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یسمع کلامهم من وراء الباب فخرج مغضبا و قال ما بال اقوام یبغضون علیّا من بغض علیّا فقد بغضنی و من فارق علیّا فقد فارقنی انّ علیّا منی و انا منه خلق من طینتی و خلقت من طینة ابراهیم و انا افضل من ابراهیم ذرّیّة بعضها من بعض و اللّه سمیع علیم یا بریدة اما علمت ان لعلیّ اکثر من الجاریة التی اخذها و شیخ سلیمان بن خواجه کلان القندوزی البلخی در ینابیع المودة گفته و

اخرج احمد عن عمرو الاسلمی و کان من اصحاب الحدیبیة خرج مع علیّ الی الیمن فرأی منه جفوة فلمّا قدم المدینة اذاع شکایته فقال له النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم و اللّه لقد آذیتنی قال اعوذ باللّه ان اوذیک یا رسول اللّه فقال من آذی علیّا فقد آذانی و زاد ابن عبد البر من احب علیّا فقد احبنی و من ابغض علیّا

ص:579

فقد ابغضنی و من آذی علیّا فقد آذانی و من آذانی فقد آذی اللّه و کذلک

وقع لبریدة انّه کان مع علی فی الیمن فقدم المدینة مغضبا علیه و أراد شکایته بجاریة اخذها من الخمس فقالوا له اخبره لیسقط علیّ من عینیه و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یسمع من وراء الباب فخرج مغضبا فقال ما بال اقوام یبغضون علیّا من ابغض علیّا فقد ابغضنی و من فارق علیّا فقد فارقنی ان علیّا منّی و انا منه خلق من طینتی و خلقت من طینة ابراهیم و انا افضل من ابراهیم ذرّیة بعضها من بعض و اللّه سمیع علیم یا بریدة اما علمت ان لعلی اکثر من الجاریة الّتی اخذها اخرجه الطبرانی ازین روایت ظاهرست که جناب صلی اللّه علیه و آله و سلم ارشاد فرموده

من فارق علیّا فقد فارقنی پس بظهور رسید که ادنی مفارقتی از کسی بنسبت جناب امیر المؤمنین علیه السلام صادر شود عین مفارقت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست و هر گاه مفارقت آن حضرت مفارقت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد عصمت آن حضرت بالقطع و الیقین ثابت شود و نیز ازین روایت ظاهرست که آن جناب ارشاد فرموده

ان علیّا منّی و انا منه و دلالت این ارشاد باسداد بر مساوات آن حضرت در وجوب محبت و حرمت تعرض و محاربه بآنجناب حسب افاده طیبی در شرح مشکاة بشرح

حسین منی و انا من حسین در نهایت وضوح و ظهورست و نیز ازین روایت ظاهرست که آنجناب در حق حضرت امیر المؤمنین علیه السلام ارشاد فرموده

خلق من طینتی و خلقت من طینة ابراهیم و انا افضل من ابراهیم و دلالت اتحاد طینت بر مساوات انحضرت با آن جناب و افضلیت از جمیع صحابه بلکه جمیع خلق سوای جناب خاتم نبیین صلی اللّه علیه و اله و سلم و عدم جواز تقدم احدی بر آن حضرت انشاء اللّه الغفور در مجلد حدیث نور مفصّلا مشروحا مسطور و مذکور خواهد شد پس در عقل هیچ عاقلی خطور نخواهد کرد که واقعه که در ان چندین کلمات ناصّه بر عصمت و مساوات و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم وارد شود جمله دالّه بر ولایت آن حضرت بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از مدلول اصلی آن که دلالت بر خلافت و امامت آن حضرتست خارج کرده محمول بر تاویلی رکیک و تسویلی سخیف کرده آید و علاوه برین همه ازین روایت ظاهرست که سوای خالد دگر صحابه هم با جناب امیر المؤمنین علیه السلام بغض داشتند که چنانچه خالد غیر راشد بریده را برای شکایت وصی بر حق بتعجیل فرستاد همچنان دیگر اصحاب حاضرین باب

ص:580

عرش قباب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بغض و کینه با آن حضرت داشتند که با وصفی که بریده اظهار قصد فاسد خود کرده صبر و قرار بر آن نگرفته تحریص و تحضیض و ترغیب و اغرای او بر شکایت سراسر خسارت کردند و معاذ اللّه سقوط نفس رسول باین شکایت و اخبار و نکایت و ظهار خواستند و بودن آن غایت تمنای دلی و آرزوی قلبی خود ظاهر ساختند پس چرا حضرات سنیّه بنسبت اهل حق بغض جناب امیر المؤمنین علیه السلام بصحابه از جا می روند و ابرو ترش می سازند و سرکه بجبین می مالند و زار زار می نالند

40-استدلال بسیاق حدیث ولایت و ارشاد فأحب علیا ان علی ولیکم

بعدی

وجه چهلم آنکه سیاق حدیث والست برینکه مراد از ولی متصرف فی الامور و امامست و معنای ناصر و دوست مناسب سیاق نیست زیرا که بریده و دیگران بجهت آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام جاریه را در تصرف خود آورده شکایت آن جناب نموده بودند و ان فعل را شنیع شمرده و با آن جناب بغض خود اظهار نموده پس در جواب آن گفتن این معنی که علی دوست و ناصر مؤمنانست مناسب نیست زیرا که دوست و ناصر بودن کسی مستلزم این معنی نیست که اگر ان شخص مرتکب فعلی قبیح هم شود بر فعل او طعن نکنند و بودن شخص امام و ولی امر امت کاشفست از صحّت جمیع افعال او و دلیلست بر آنکه او معصومست از خطا و گناه پس هر فعل او صحیح و درست باید دانست و طعن بر او نباید نمود و در کنز العمّال مذکورست

یا بریده انّ علیّا ولیکم بعدی فاحبّ علیّا فانه یفعل ما یؤمر الدیلمی عن علی پس فقره فانه یفعل ما یؤمر صریحست در این که جناب امیر المؤمنین علیه السلام می کند آنچه بآن مامورست و خلاف امر خدا و رسول از آن حضرت سر نمی زد و هل هذا الا عین العصمة فنعوذ باللّه من زوال النعمة و حلول النقمة بانکار فضل معادن العصمة و شفعاء الامة و الکاشفین لکلّ غمّة و المنوّرین للظلم المدلهمّة

5 وجه در ابطال حمل حدیث ولایت بزمان بعد از عثمان

اشاره

قوله و نیز غیر مقیّدست بوقت و مذهب اهل سنت همینست که در وقتی از اوقات حضرت امیر امام مفترض الطاعة بود بعد از جناب پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم اقول مجابست بچند وجه

وجه اول

اول آنکه در حدیث ولایت بحق جناب امیر المؤمنین علیه السلام ولی کل مؤمن و مؤمنة بعدی واردست پس ارشاد شود که شیخین مؤمن بودند یا نه اگر بودند پس جناب امیر المؤمنین علیه السلام ولی ایشان باشد و اگر نبودند باز هم هر گاه که آن جناب امیر جمیع مؤمنان باشد امیر غیر مؤمنین هم بالضرور خواهد بود لا یتصور هناک الفرق و لا یلتزم احد الخرق و وجه تخصیص مؤمنین در حدیث این چه هر گاه آن جناب امیر جمیع مؤمنان باشد امیر غیر مؤمنین بالاولی خواهد بود پس حمل بعدیّت بر بعدیت مطلقه در این جا ممکن نباشد زیرا که هر گاه آن جناب امیر

ص:581

ثلاثه بمفاد صریح این حدیث باشد پس تاخّر ولایت آن جناب از ثلاثه برضای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نبوده باشد

وجه دوم

آنکه ظاهر بعدیّت اتصالست و الحمل علی الانفصال بدون دلیل عدول عن جادة الاعتدال

وجه سوم

آنکه هر گاه این حدیث نصّ صریح باشد بر ولایت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و نص بر خلفای ثلاثه مفقودست چنانچه اکابر سنّیه بآن اعتراف دارند و همم عالیه بتشیید مبانی آن می گمارند و خود مخاطب سابقا تصریح باین معنی فرموده حیث قال و خلفاء ثلاثه نزد اهل سنّت نه معصوم اند نه منصوص علیه انتهی بلفظه پس منصوص علیه مستحقّ خلافت باشد نه غیر منصوص علیه چه با وجود کسی که جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم نص بر خلافت و امامت او فرموده باشد ازو اعراض کردن و شخصی دیگر را که اصلا در باب خلافت او نصّی نباشد خلیفه گردانیدن صریح خلاف عقل و نقلست

وجه چهارم

آنکه در طرق عدیده

من کنت ولیّه فعلیّ ولیّه وارد شده کما سبق بیانه بالتفصیل بحمد اللّه المنعم الجلیل و در کمال ظهورست که فاء تعقیب درین ارشاد مفید تعقیب بلا فصلست و چون درین حدیث شریف احتمال فصل فاصل مضمحل و باطل شد بمفاد الحدیث یفسر بعضه بعضا و وجوب جمع و توفیق و لزوم ضمّ و تطبیق بین الاحادیث لفظ بعدی در این حدیث هم محمول بر ما بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بلا فصل فاصل و بلا تخلل نبیه و خامل خواهد شد و ادّعای احتمال ما بعد زمان عثمان در نهایت بطلان و ضعف و وهن آن بغایت ظاهر و عیان امّا اینکه فاء تعقیب دال بر تعقیب بلا فصلست پس از کلام نحویین عظام و محققین فخام ظاهرست شیخ رضی که محامد رضیه و مدائح سنّیه و مناقب علیه و مآثر بهیه او إذ بغیة الوعاة سیوطی ظاهر و باهر و استشهاد بافادات و استثناء بتحقیقات جنابش در کتب اساطین سنیه مثل شرح خفاجی بر ورقه الغواص و امثال آن دائر و سارست در شرح کافیه فرموده و قد استعمل جواز کخمسة عشر مبنیة الجزئین ظروف کیوم یوم و صباح مساء و حین حین و احوال نحو لقیته کفّة کفّة و سوجاری بنیت بیت و اخبرته او لقیته صخرّه بحرة و یجوز اضافة الصدر من هذه الظروف و الاحوال الی العجز و انما لم یتعیّن بناء الجزئین فیهما کما تعین فی نحو خمسة عشر لظهور تضمن الحرف و تعیّنه فی نحو خمسة عشر دون هذه المرکبات إذ یحتمل ان یکون کلّها بتقدیر حرف العطف و ان لا تکون فاذا قدّرناها قلنا ان معنی لقیته یوم یوم و صبل مساء و حین حین أی یوما فیوما و صباحا و مساء و حینا فحینا أی کلّ یوم و کلّ صباح و مساء

ص:582

و کلّ حین و الفاء تؤدّی معنی هذا العموم کما فی قولک انتظرته ساعة فساعة أی فی کل ساعة إذ فائدة الفاء التعقیب فیکون المعنی یوما فیوما عقیبه بلا فصل الی ما لا یتناهی فاقتصر علی اول المکرّر أی التثنیة کما فی قوله تعالی ثُمَّ اِرْجِعِ اَلْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ و لبّیک و نحوه و کذا صباح مساء و حین حین و قلنا انّ اصل لقیته کفّة کفّة و معناه متواجهین ذوی کفّة منی و کفّة منه کان کلاّ منهما کان یکفّ صاحبه عن التولّی و الاعراض و اصل جاری بیت بیت و المعنی ملاصقا بیتی و بیته أی مجتمعان ملتزقان کما تقول کل رجل و ضیعته کما ذکرنا فی باب الحال فی قوله نعت الشاء شاة و درهما ازین عبارت ظاهرست که فائده حرف فاء تعقیبست و هر گاه در لقیته یوما یوما تقدیر فاکرده می شود معنی آن یوما فیوما عقیبه بلا فصل می باشد امّا وجوب توفیق بین الاحادیث و لزوم عمل بر قضیّه مسلمه الحدیث یفسّر بعضه بعضا پس اینهم از افادات اکابر محققین و اعاظم منقدین حضرات سنیّه واضح و لائحست ابو محمد علی بن احمد بن سعید بن حرم بن غالب الاندلسی در محلّی گفته و من اخذ بهذه الاحادیث کان قد خالف تلک و هذا لا یحل و کان من اخذ بتلک قد اخذ بهذه و لا بدّ من تاویل ما صح من تلک الاخبار و ضم بعضها الی بعض و لا یحلّ ترک بعضها لبعض الا بامارة او نسخ او تخصیص بنص آخر و شاه ولیّ اللّه در حجة اللّه البالغه گفته باب القضاء فی الاحادیث المختلفة الاحتمال ان یعمل بکلّ حدیث الاّ ان یمتنع العمل بالجمع للتناقض و انه لیس فی الحقیقه اختلاف و لکن فی نظرنا فقط

وجه پنجم

آنکه سابقا شنیدی که ملا یعقوب لاهوری در شرح تهذیب تفتازانی بعد استدلال اهل حقّ بحدیث غدیر گفته و ردّ بانه لا تواتر بل هو خبر الواحد و لا حصر فی علی یعنی انّ غایة ما لزم من الحدیث ثبوت استحقاق علی رضی اللّه عنه للامامة و ثبوتها فی المال لکن من این یلزم نفی امامة الائمة الثلثة و هذا الجواب من المصنّف و توضیحه انه لم یثبت له الولایة حالا فلعلّه بعد الأئمّة الثلثة و فائدة التنصیص لاستحقاقه الامامة الالزام علی البغاة و الخوارج اقول یرد علیه انّه کما کانت ولایة النّبی صلّی اللّه علیه و سلم عامّة کما یدلّ علیه کلمة من الموصولة فکذا ولایة علی فیجب ان یکون علی هو الولی لابی بکر دون العکس ازین عبارت واضحست که لازم و واجبست که چنانچه ولایت جناب سرور انبیای عظام صلی اللّه علیه و آله الکرام غیر مخصوص و عام و شامل جمیع

ص:583

انامست و کلمه من در ارشاد آن حضرت

من کنت مولاه فعلی مولاه برین شمول و تعمیم و احاطه و احتواء علی کلّ صغیر و عظیم دلالت دارد پس لازمست که ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم عامّ و شامل هر قاصر و کامل و هر نبیه و خامل باشد و جمیع خلق علی الاطلاق و الاستیعاب من الاقارب و الاصحاب در ان داخل پس واجبست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام ولی و حاکم أبی بکر حازم و قاطبۀ اصاغر و اعاظم باشد نه اینکه قلب موضوع و عکس مشروع کرده أبی بکر عالی فخر را ولی و حاکم و متبوع و معاذ اللّه جناب امیر المؤمنین علیه السلام را ازین مرتبه متاخّر و مدفوع گردانند پس هر گاه حمل ولایت در حدیث غدیر بر ما بعد زمان عثمان ناجائز و صریح البطلان باشد حمل آن در حدیث ولایت نیز محض تعصّب و تحامل فظیع و مکابره و تعلل شنیع باشد فالحمد للّه العلی الاکبر حیث اثبتنا صحّة الخبر علی ابلغ طریقة یعوّل علیها نقاد الاثر و یرکن إلیها ارباب التحقیق و اصحاب اصابة النظر بل بیّنا تواتره فی جواب ابن حجر حیث القمنا فی فیه الحجر و دمّرنا زیغ کل من خامره الجحود و الاشر و اوضحنا دلالته علی امامة وصی خیر البشر صلوات اللّه و سلامه علیه و آله المفیضین من الحکم نفائس الغرر و الدّرر ما طلع شمس و اضاء قمر فزهقت خراقات اهل الخدع و الغرر و طاحت تشکیکات المموّهین العادمین للبصر و انهتک ستر المسوّلین الوالجین فی انکر الخطر فاین اهل السّبر و الاختبار و فئة النّقد و الاستبصار حتی یقضوا العجب و الاستغراب من صنیع المخاطب المبدی لمدهشات العجب العجاب المظهر لمطربات الالباب مدره السّنیّة و ملاذ حفلهم و الشّاعب لشملهم و المقیم لمیلهم و الجالب لرجلهم و خیلهم و المقدّم علی جماعتهم و المنفق لصناعتهم و الحامی لذمارهم و السّاتر لعوارهم و الخائض فی غمارهم و العاثر علی اسرارهم و الکاشف عن ساق الجدّ فی اصلاح امورهم و المزوّق الخزعبلات جهورهم و الموزّر بتزویراته ظهورهم و اللائط بتنمیقاته قصورهم و عمیدهم و عمادهم جهبذهم و سنادهم جذیلهم المحکّک غذتقهم؟ ؟ ؟ المرجّب امام المنتحلین قمقام المموّهین رئیس الشانین قدوة المحرفین فرید المتهوّسین وحید المتهوّکین ملاذ المتنطعین

ص:584

ملجأ المتعمقین عمدة المتحذلقین افضل المتشدّقین امثل المشقشقین کیف استکبروا بی و عاندوا عصی وعته و طغی و جازف و هفی و لم یبال بعذاب الآخرة و الاولی و اعرض عن الحقّ و تولّی و اکف الباطل و تولّی و بالغ فی اخفاء الحقّ و سعی و هجر الصّدق و ما رعی قد استنّ فی غلوائه و هام مستمرّا فی خیلائه و تمرّد و جمح فی شماسه و تمطّی و تکبّر و تغطرس فی وسواسه و سلک مسلک التعمیس و التخبیط و آثر اقصی الازورار عن انتهاج المنهج الوسیط و شمّر الذبل فی اخمال الحق و تعمیة الصدق بقلب نشیط و امعن فی تشییع الزاهق و تنفیق الزائف بلسان سلیط و قد قصلت بعون اللّه جموعه و فصلت منوعه و هدمت حصونه و داویت جنونه و خرمت اغصانه و جزمت افنانه و حطمت ردوده و زیّفت نقوده و صرعت قائمه و اعییت رائمه و نکست اعلامه و کسرت اقلامه و ابدت خضراءه و ابرت غضراءه و طمست ذکره و اوهنت قدره و ابطلت فخره و کسفت بدره و لططت نوره و ابدیت زوره فتزعزعت ارکان تلمیعاته و تضعضعت اساس تزویقاته و صارت تسویلاته هباء منثورا و ظلّت تهویلاته کان لم یکن شیئا مذکورا

ص:585

جلد 13

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 13/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص: 1

حدیث طیر

قسمت اول

مقدمه

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الّذی ابان احبّیّة الوصیّ إلیه و الی النّبیّ فی قصّة الطّیر المشویّ و اظهر بالحجج الدّامغة و البراهین السّابغة عیث کلّ قاصر دنیّ و عجز کل خاسر ونیّ و طیّب لنا ببرکة موالاة اهل البیت علیهم السّلام العیش الرّافغ الهنی، و صلّی اللّه علی نبیّه المعتام لإنقاذ الخلق من اشراک الضّلال الرّدی، و الدّالّ لهم علی اقتفاء الحقّ و الصّواب المنجی من اضلال کلّ غویّ و آله الکرام السّادة القادة الاقیال الّذین لا یزورّ و لا یحید عن التّمسّک بحبلهم الاّ کلّ شقی و لا سیّما ابن عمّه و وزیره الّذی لا یبلغ إلیه الطّیر و ان طار کل مطیر و سعی فی مجاراته بالابکار و العشیّ و بعد فیقول القاصر العاثر حامد حسین بن العلاّمة السّیّد محمّد قلی الموسویّ النیسابوریّ عفا اللّه عن جرائمه و تجاوز برحمته عن عظائمه هذا هو المجلّد الرّابع من المنهج الثانی من کتاب عبقات الانوار فی امامة الائمّة الاطهار و هو مؤسّس لحصد نواجم شبهات صاحب التحفة علی حدیث الطّیر الشّائع بین الخاصّ و العامّ و قد جعله هذا المتحذلق القمقام الحدیث الرّابع من الاحادیث الدالّة علی امامة علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و ذکر فی الفصیة عنه ما یحیّر الاذهان و الافهام و بدهش افکار اولی الاحلام و یقضی علی صاحبه بالانحیار التّامّ عن التدبّر و الامعان و الانعام و هذا و ان الاخذ و الشّروع فی المرام و من اللّه

ص:2

الاستعانة فی المبدأ و الختام

کلام شاهصاحب (مؤلف تحفه) در تخلطئه از سند و دلالت حدیث طیر

قال الفاضل النّحریر حدیث چهارم

روایت انس بن مالک انّه کان عند النبی صلّی اللّه علیه و سلم طائر قد طبخ له و اهدی إلیه فقال اللّهم ائتنی باحبّ الناس یاکل معی هذا الطّیر فجاءه علیّ و اختلف الروایات فی الطیر المشوی

ففی روایة انّه النحام و فی روایة انّه حباری و فی روایة انّه حجل و این حدیث را اکثر محدثین موضوع گفته اند و ممّن صرّح بوضعه الحافظ شمس الدّین الجزدی و قال امام اهل الحدیث شمس الدین ابو عبد اللّه محمّد بن احمد الدّمشقی الذّهبی فی تلخیصه لقد کنت زمنا طویلا اظنّ انّ حدیث الطّیر لم یحسن الحاکم ان یودعه فی مستدرکه فلمّا علقت هذا الکتاب رأیت القول من الموضوعات الّتی فیه و معهذا مفید مدعاهم نیست زیرا که قرینه دلالت می کند بر آنکه احب الناس الی اللّه در اکل مع النبی مراد باشد و بی شبهه حضرت امیر درین وصف احب الناس بود بسوی خدا زیرا که هم کاسه شدن فرزند یا کسی که در حکم فرزند باشد موجب تضاعف لذّت طعام می شود و اگر احب مطلقا مراد باشد نیز مفید مدعا نیست زیرا که احبّ الخلق الی اللّه چه لازمست که صاحب ریاست عام باشد بسا اولیای کبار و انبیای عالی مقدار که احب الخلق الی اللّه بوده اند و صاحب ریاست عامّه نه بوده اند مثل حضرت زکریا و حضرت یحیی بلکه حضرت شمویل که در زمان ایشان طالوت به نصّ الهی ریاست عام داشت و نیز محتملست که ابو بکر در آن وقت در مدینه منوره حاضر نباشد و دعا خاص بحاضرین بود نه بغائبین بدلیل این قول اللّهمّ ائتنی زیرا که غائب را از مسافت دور آوردن درین یک لمحه که مجلس اکل و شرب بود بطریق خرق عادت متصورست و انبیا خرق عادت از حق تعالی طلب نه می کنند مگر در وقت تحدّی باکفار و الاّ جنگ و قتال و تهیۀ اسباب ظاهر نمی کردند و بخرق عادت کار خود از پیش می بردند و یحتمل ان یکون المراد بمن هو من احبّ الناس إلیک و این استعمال بسیار رایج و معروفست کما فی قولهم فلان اعقل الناس و افضلهم و بر تقدیری که دلالت بر مدعا می کرد و مقاوم اخبار صحاح که صریح دلالت بر خلافت ابو بکر و عمر دارند نمی توانست شد

مثل اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر و غیر ذلک

بررسی و کشف مغالطات و دعاوی دروغین شاهصاحب ضمن ده فائده
اشاره

اقول مستعینا بلطف الخبیر البصیر ابطال و توهین و تکذیب و تهجین حدیث طیر بعد ابطال حدیث ولایت و تعقیب آن بابطال حدیث مدینة العلم و حدیث تشبیه و حدیث نور و امثال آن دلیل کافی و برهان وافی و شاهد شافی بر کمال و لا وصفا و بلوغ اند اقصی در انصاف و حیاء و خلع ربقه جلاعت و احتراز تمام از صفاقت و اجتوا و کراهت و اشمیز از و عیافت از جسارت جالب خسارت و زینت بخشی مسند تحقیق و هدایت و صدر آرای مجلس اتقان و رزانت و حیازت قصب سبق در مضمار ایقان و ولایتست و عقول اهل فضل و تمییز و انصاف باین مبالغه و اغراق در تکذیب فضائل وصی علی الاطلاق سلام اللّه علیه مادام الشمس اشراق خیره و حیران و ارواح متقذره مسیلمه

ص:3

و سجاح و جمیع نواصب منهمکین در کذب صراح بادراک آن فرحان و شادان مقام کمال استعجاب و محل اقصای استغرابست که مخاطب عالی نصاب با آن همه افتخار محیّر افهام و الباب که در رسالۀ اصول حدیث بحصول ملکه معتد بها در فهم معانی احادیث و ادراک دقائق اسانید آغاز نهاده داد اظهار علو مرتبت و سمو منزلت و عظمت شان و رفعت مکان خویش بر اتباع آن مطاع و دیگر همج رعاع داده ادنی اطلاعی و عثوری و ایسر تتبعی و مروری بر افادات علمای اعلام و افاضات منقّدین والا مقام و تحقیقات ناقدین فخام و تنقیدات سابرین عظام دست نداد تا کبح عنان خود از ایضاع و ایغال در مهامه بغی و عدوان و سباسب حقد و شنآن و شومی؟ ؟ ؟ و غر و طغیان می فرمود و لسان فصیح البیان و زبان بلاغت ترجمان خود باین هجر و هذیان نمی آلود و الحمد للّه المنّان که استدلال اهل حق و ایقان باین خبر حصیف البنیان مشید الارکان متصف بکمال رزانت و اتقان و صحت احتجاج بآن در نهایت ظهور و لمعانست و قبل از این که بذکر وجوه مفصله و دلائل مکمّله ابطال وسواس مخاطب جلالت اساس و توبین و تهجین حکم آن مقتدای اشباه الناس بوضع حدیث حضرت خیر الناس صلّی اللّه علیه و آله الواقین من کل بوس و باس نمایم چند فائده سراسر عائده بعون المفیض لحقائق الصدق و النور مرقوم و مسطور و مثبت و مزبور و مشرح و مذکور می گردد

فائده اولی فهرست أسامی (87 نفر) راویان حدیث طیر از علما أهل تسنن سنه 150 تا سنه 1292

در ذکر اسامی شریفه اجلّه علمای حضرات سنیه و کملای این فرقه سنیّه که بروایت یا ذکر این حدیث ذخیره شرف و فخر اندوخته قلوب جاحدین اقشاب و منکرین اوشاب بسان کباب سوخته اند. فمنهم ابو حنیفة نعمان بن ثابت الکوفی ذکر روایته حدیث الطّیر ابن الاثیر فی اسد الغابة و ابو عبد اللّه احمد بن محمّد بن حنبل الشیبانی رواه فی کتاب مناقب علی علیه السّلام و عبّاد بن یعقوب الرّواجنی رواه فی کتاب المعرفة و ابو حاتم محمّد بن ادریس الحنظلی الرّازی ذکر روایته حدیث الطّیر ابو المویّد الخوارزمی فی کتاب المناقب و ابو عیسی محمّد بن عیسی التّرمذی رواه فی الجامع الصّحیح و احمد بن یحیی بن جابر البلاذری رواه فی تاریخه و ابو عبد الرّحمن عبد اللّه بن احمد بن حنبل الشّیبانی رواه فی زاویة کتاب المناقب تصنیف والده و ابو بکر احمد بن عمر بن عبد الخالق البزّاز ذکر روایته حدیث الطّیر و ان ولیّ السّهالی فی مرآة المؤمنین و أبی عبد الرّحمن احمد بن علی بن شعیب النّسائیّ رواه فی کتاب الخصائص و أبی؟ ؟ ؟ یعلی احمد بن علی بن المثنّی التّمیمی الموصلی رواه فی مسنده و ابو جعفر محمّد بن جریر الطّیری رواه فی مجلّه جمع فیه طرق هذا الحدیث و الفاظه و ابو القسم عبد اللّه بن محمّد بن عبد العزیز البغوی رواه فی معجمه و ابو محمّد یحیی بن صاعد بن کاتب ذکر روایته هذا الحدیث ابو المؤیّد الخوارزمی فی کتاب المناقب و ابو محمّد عبد الرّحمن بن محمّد الشّهید بابن أبی حاتم ذکر روایته لهذا الخبر ابن کثیر الشّامی فی تاریخه و ابو عمر احمد بن محمّد بن عبد ربّه القرطبی ذکره فی کتاب العقد و ابو عبد اللّه الحسین بن اسماعیل بن محمّد الضبّی المحاملی ذکر روایته ابن المغازلی فی کتاب المناقب و الکنجی فی کفایة الطّالب

ص:4

و ابو العبّاس احمد بن محمّد بن سعید الکوفی المعروف بابن عقدة رواه فی کتاب الطّیر و ابو الحسین علی بن الحسین بن علیّ المسعودی اثبته فی کتاب مروج الذّهب و احمد بن سعید بن فرقد الجدّی ذکر روایته لهذا الحدیث الذّهبی فی المیزان و العسقلانی فی لسان المیزان و ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایّوب الطّبرانی ذکر روایته هذا الحدیث ولیّ اللّه السّهالی فی مرآة المؤمنین و ابو محمّد عبد اللّه بن محمّد بن عثمان الواسطی المعروف بابن السقا ذکر روایته لهذا الحدیث ابن المغازلی فی کتاب المناقب و الذّهبی فی تذکرة الحفّاظ و ابو اللّیث نصر بن محمّد السّمر قندی رواه فی المجالس و ابو حفص عمر بن احمد الواعظ الشاهینی المعروف بابن شاهین رواه فی جزء من حدیثه و ذکر روایته ابن المغازلی فی کتاب المناقب و ابو الحسن علیّ بن عمر بن احمد الدّار قطنی اثبته فی کتاب العلل و ابو الحسن علی بن عمر بن محمّد بن الحسن بن شاذان بن ابراهیم بن اسحاق السّکریّ الحربیّ اخرجه فی اجزاء من حدیثه و ذکر روایته لهذا الحدیث المحبّ الطّبری فی الریاض النّضرة و ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمّد بن محمّد بن حمدان بن بطّة العکبری البطّی رواه فی کتاب الابانة و ابو بکر محمّد بن عمیر بن بکیر النّجّار رواه فی جزء له و ذکر روایته المحبّ الطّبریّ فی الرّیاض النّضرة و ذخائر العقبی و محمّد بن اسماعیل الامیر فی الرّوضة النّدیّة و ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه بن محمّد الضبّی النّیسابوری الحاکم المعروف بابن البیّع رواه فی المستدرک علی الصحیحین و فی کتاب له جمع فیه طرق هذا الحدیث و ابو سعه عبد الملک بن محمّد النّیسابوری الخرکوشی رواه فی شرف المصطفی و ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی رواه فی کتاب جمع فیه طرق هذا الحدیث و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی رواه فی حلیة الاولیاء و فی کتاب الطّیر و ابو طاهر محمّد بن احمد بن حمدان الخراسانی رواه فی کتاب طرق حدیث الطّیر و احمد بن مظفر بن احمد العطّار الفقیه الشافعی ذکر روایته لهذا الخبر ابن المغازلی فی کتاب المناقب و ابو بکر احمد بن الحسین بن علی البیهقی ذکر روایته لهذا الحدیث ابو المؤیّد الخوارزمی فی کتاب المناقب و محمّد بن احمد بن سهل النّحوی المعروف بابن بشران ذکر روایته هذا الحدیث ابن المغازلی فی کتاب المناقب و ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البرّ النّمری القرطبی رواه فی کتاب بهجة المجالس و ابو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب البغدادی رواه فی تاریخ بغداد و ابو الحسن علیّ بن محمّد بن الطّیّب الجلاّبیّ المعروف بابن المغازلی رواه فی کتاب المناقب و ابو المظفّر منصور بن محمّد السّمعانی رواه فی فضائل الصّحابة و محیی السّنة ابو محمّد الحسین بن مسعود بن الفرّاء البغوی رواه فی المصابیح و ابو الحسن رزین بن معاویة العبدری

ص:5

رواه فی کتاب الجمع بین الصّحاح السّتّة و محمّد بن علیّ بن ابراهیم النّطنزی رواه فی کتاب الخصائص و ابو المؤیّد موفّق بن احمد المعروف باخطب خوارزمی رواه فی کتاب المناقب و عمر بن محمّد بن خضر الاردبیلی المعروف بملاّ رواه فی وسیلة المتعبدین و ابو القاسم علیّ بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر رواه فی تاریخه و ابو السّعادات مبارک بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم المعروف بابن الاثیر الجزری رواه فی جامع الاصول و ابو الحسن علیّ بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم المعروف بابن الاثیر الجزری رواه فی کتاب اسد الغابة فی معرفة الصّحابة و ابو عبد اللّه محمّد بن محمود بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن النّجّار رواه فی تاریخه و ابو سالم محمّد بن طلحة القرشی النّصیبیّ آورده فی مطالب السؤل فی مناقب آل الرّسول و شمس الدّین ابو المظفّر یوسف بن قزعلی الحنفی سبط ابن الجوزی آورده فی کتاب تذکرة خواصّ الامّة فی معرفة الائمّة و ابو عبد اللّه محمّد بن یوسف بن محمّد الکنجی الشّافعی رواه فی کتابة الطالب فی مناقب امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب و محبّ الدّین احمد بن عبد اللّه بن محمّد الطّبریّ الشّافعی المکیّ اثبته فی کتابه الرّیاض النّضرة فی فضائل العشرة و ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی و ابراهیم بن محمّد بن المؤیّد بن عبد اللّه بن علیّ بن محمّد بن حمویه الحموینی رواه فی فرائد السّمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السّبطین و فخر الدّین الهانسوی اثبته فی دستور الحقائق و ولیّ الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه التّبریزی الخطیب رواه فی مشکاة المصابیح و ابو الحجّاج یوسف بن عبد الرّحمن بن یوسف المزّی رواه فی تحفة الاشراف بمعرفة الاطراف و شمس الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن احمد الذّهبی ذکره فی تذکرة الحفّاظ و میزان الاعتدال و رواه فی مصنّف جمع فیه طرق هذا الحدیث و محمّد بن یوسف الزّرندی رواه فی نظم درر السّمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السّبطین و معارج الوصول الی معرفة فضل آل الرّسول و شهاب الدّین احمد رواه فی توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل و شهاب الدّین بن شمس الدّین بن عمر الزّاولی الدّولتابادی الملقّب بملک العلماء ذکره فی هدایة السّعداء و احمد بن علیّ بن محمّد المعروف بابن حجر العسقلانی اثبته فی لسان المیزان و علیّ بن محمّد بن احمد المعروف بابن الصّبّاغ المالکی رواه فی الفصول المهمّة فی معرفة الائمّة و حسین بن معین الدّین البزدی المیبذی ذکره فی الفواتح و عبد اللّه بن محمّد المطیری رواه

ص:6

فی الرّیاض الزّاهرة فی فضل آل بیت النّبی و عترته الطّاهرة و احمد بن محمّد الحافیّ الحسینی الشافعی ذکره فی کتاب التّبر المذاب فی بیان ترتیب الاصحاب و عبد الرحمن بن عبد السّلام بن عبد الرّحمن بن عثمان الصّفوری اثبته فی نزهة المجالس و منتخب النّفائس و فضل اللّه بن روزبهان بن فضل اللّه الخنجی الشیرازی اثبته فی کتابه الباطل و عبد الرّحمن بن أبی بکر السّیوطی المعروف بجلال الدّین رواه فی جمع الجوامع و احمد بن محمّد بن علیّ بن حجر الهیثمی المکّی ذکره فی المنح المکیّة و علی بن حسام الدّین بن عبد الملک المتّقی رواه فی کنز العمّال و عبّاس الشّهیر بمیرزا مخدوم بن معین الدّین الحسنی الحسینی الشّریف الجرجانی ثمّ الشّیرازی آورده فی نواقض الروافض و ابراهیم بن عبد اللّه الوصّابی الیمنی الشّافعی رواه فی الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء و عطاء اللّه بن فضل اللّه الشّیرازیّ المعروف بجمال الدّین المحدث رواه فی الاربعین و شیخ بن علی بن محمّد بن عبد اللّه بن علوی بن أبی بکر بن جعفر بن محمّد بن علی بن محمّد بن احمد الجعفری اثبته فی کنز البراهین الکسبیّة و ابو مهدی عیسی بن محمّد الثّعالبی ذکره فی مقالید الاسانید نقلا عن الذّهبی و حسام الدّین بن محمّد بایزید السّهار نفوری اثبته فی مرافض الرّوافض و المیرزا محمّد بن معتمد خان البدخشانی نقله فی مفتاح النجا عن التّرمذی و محمّد صدر عالم سبط الشیخ أبی الرّضا نقله فی معارج العلی عن التّرمذی و ولیّ اللّه احمد بن عبد الرّحیم العمری و اله المخاطب اثبته فی قرّة العینین و ذکره فی ازالة الخفا و محمّد بن اسماعیل بن صلاح الأمیر الیمانیّ الصنعانی اثبته فی الرّوضة الندیّة و المولوی مبین بن محبّ اللّه بن ملا احمد عبد الحق السّهالیّ اللکهنوی رواه فی وسیلة النجاة و عبد العزیز بن ولیّ اللّه العمری نزیل دهلی الّذی هو مخاطبنا الجلیل ذکره فی الرّسالة الّتی موضوعها بیان عقیدة والده و اثبته فی بستان المحدّثین و فی فتاویه بجواب بعض السّائلین و محمّد بن اسماعیل بن عبد الغنی العمری ابن اخ ذاک الفاضل النّبیل آورده فی منصب الامامة و المولوی حسن علی المحدّث نقله فی تفریح الاحباب عن الترمذی و نور الدّین السّلیمانی نزیل رامفور رواه فی الدّرّ الیتیم و المولوی ولیّ اللّه بن حبیب اللّه بن محبّ اللّه السّهالی اللکهنوی رواه فی مرآة المؤمنین و سلیمان بن ابراهیم بن محمّد بن ابراهیم بن محمّد الحسنیّ البلخی القندوزی رواه فی ینابیع المودّة و من هنا ظهر انّ حدیث الطّائر قد رواه الائمة الثّقات و خرّجه الاطواد الاثبات و اقبل علیه العلماء الماهرون

ص:7

و رکن إلیه الحذّاق العارفون و تمسّک به الجهابذة الناقدون و تشبث به الکلمة البارعون و اثبته المحنکون الّذین لا یشقّ لهم غبار و لا یدانی؟ ؟ ؟ لهم فی آثار و لا یغمز لهم قناتهم و لا یرضّ صفاتهم و لا یوهن شانهم و لا یزعزع ارکانهم قد اصفقت کلمات السنیة علی عظمة اقدارهم و نباهة اخطارهم فمن خالفهم فقد بالغ فی القحة و الجلاعة و مخالفة اهل النّقد و البراعة و شقاق اعلام السّنّة و الجماعة و عناد اساطین الصّناعة و معازّة ائمّة الفضل و السّبر و الاختبار و مناواة المحرزین قصب السّبق فی فنّ الآثار و المروق من اطاعة الخذّاق فی علم الاخبار و خلع ربقة الدّین من عنقه بالرّدّ و الانکار و الطّ ما هو واضح کالشّمس فی رابعة النّهار او کالصّبح فی الاسفار

فائدة ثانیه أسامی (33 نفر) سلسله مشایخ شاه ولی الله (پدر مؤلف تحفه) که حدیث طیر را روایت

یا ذکر نموده اند

در افراز اسامی آن علمای کبار و محدثین عالی فخار که روایت یا ذکر حدیث طیر کرده اند و از مشایخ اجازه شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب عظیم المحامد هستند و سلسله روایت او بایشان بواسطه کل یا بعض آن شیوخ سبعه می رسد که شاه ولی اللّه در رساله ارشاد الی مهمات الاسناد باتصال سند خود بایشان حمد الهی بجا آورده در اذهان معتقدین و مقلدین خود کمال عظمت و جلالت و نهایت رفعت مرتبت و نبالت و علو شأن و سمو مکان و لمعان فخر و رجحان قدر ایشان راسخ کرده و تصریح نموده که ایشان مشایخ اجلّه کرام و ائمه قاده اعلام و از جمله مشهورین بحرین محترمین و مجمع علی فضلهم من بین الخافقین اند پس از آن جمله است ابو حنیفه نعمان بن ثابت الکوفی و احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و ابو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة الترمذی و عبد اللّه بن محمد بن حنبل الشیبانی و ابو بکر احمد بن عمر بن عبد الخالق البزّار و ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی و ابو یعلی احمد بن علی بن المثنی التمیمی الموصلی و ابو جعفر محمد بن جریر الطبری و ابو عبد اللّه الحسین بن اسماعیل المحاملی و ابو القاسم سلیمان بن ایوب الطبرانی و ابو الحسن علی بن عمر الدّار قطنی و ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمد المعروف بابن بطة العکبری و ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم النّیسابوری و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی و ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی و ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البرّ النّمری القرطبی و ابو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب البغدادی و محیی السنة حسین بن مسعود البغوی و علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر و مجد الدین مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری و عز الدین علی بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری و محمد بن محمود المعروف بابن النجار و یوسف بن قزعلی المعروف بسبط ابن الجوزی و محبّ الدین احمد بن عبد اللّه الطبری و ابو المجامع ابراهیم بن محمد بن المویّد الحموینی و ولی الدین محمد بن عبد اللّه الخطیب التبریزی و یوسف بن عبد الرحمن المزی و محمد بن احمد الذّهبی و احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السّیوطی و احمد بن محمد المعروف بابن حجر المکی و علی بن

ص:8

حسام الدین المتّقی و عطا و اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث و باید که ما اولا عبارت والد ماجد مخاطب متضمن تصریح اسمای آن شیوخ سبعه و کیفیت اتصال سند او بایشان و بجا آوردن حضرت او حمد الهی را برین اتصال ذکر کنیم و بعد از ان هر گاه بودن حضرات مذکورین از مشایخ تمامی شیوخ سبعه یا بعضی از ان ثابت می کنیم بودن ایشان از مشایخ اجازه والد مخاطب به بداهت ظاهر خواهد شد قال ولیّ اللّه والد المخاطب فی الارشاد فصل قد اتّصل سندی و الحمد للّه بسبعة من المشایخ الجلّة الکرام الائمّة القادة الاعلام من المشهورین بالحرمین المحترمین المجمع علی فضلهم من بین الخافقین الشیخ محمّد بن العلاء البابلی و الشیخ عیسی المغربی الجعفری و الشیخ محمّد بن محمّد بن سلیمان الرّدانی المغربی و الشیخ ابراهیم بن الحسن الکردی المدنی و الشیخ حسن بن علی العجیمی المکی و الشیخ احمد بن محمّد النّخل المکّی و الشیخ عبد اللّه بن سالم البصری ثمّ المکّی و لکل واحد منهم رسالة جمع هو فیها او جمع له فیها اسانیده المتنوّعة فی علوم شتّی امّا البابلی فاجازنی بجمیع ما فی منتخب الاسانید الذی جمعه الشیخ عیسی له شیخنا الثقة الامین ابو طاهر محمّد بن ابراهیم الکردی عن ابیه و عن مشایخه الثلثة الذین سردنا أسماءهم بعد ابیه کلّهم عن البابلی و امّا الشّیخ عیسی فناولنی مقالید الاسانید تالیفه شیخنا ابو طاهر و اجازنی جمیع ما فیه ابو طاهر عن الاربعة المذکورین عنه امّا ابن سلیمان فاجازنی بجمیع ما فی صلة الخلف تالیفه شیخنا ابو طاهر مشافهة عن المصنّف مکاتبه و اجازنی بجمیع ما فیه ولده محمّد وفد اللّه عنه و اجازنی بجمیعه السّیّد عمر ابن بنت الشیخ عبد اللّه بن سالم عن جدّه عنه و امّا الکردیّ فاخبرنی بجمیع الامم تالیفه سماعا علیه ابو طاهر بقراءته علی ابیه المذکور و امّا العجیمیّ فالّف الشیخ تاج الدّین الدّهان رسالة بسط فیها اسانیده اجازنی بجمیع ما رواه العجیمی ابو طاهر عنه و کان ابو طاهر قاری دروسه و اخصّ تلامذته و قرأ علیه السنة بکمالها ح سمعت من الشیخ تاج الدّین القلعی الحنفی مفتی مکّة اوائل السّتّة و شیئا من مسند الدّارمی و مؤطّا محمّد و آثاره و اجازنی بسائرها و بجمیع ما تصحّ له روایته عن العجیمی امّا النّخلیّ فله رسالة جمع فیها اسانیده اجازنی بها ابو طاهر عنه ح ناولنیها الشّیخ عبد الرحمن النّخل ابن الشیخ احمد المذکور و اجازنی بها عن ابیه و امّا البصری فالّف ولده الشیخ سالم رسالة اجازنی بها و بجمیع ما تصحّ له روایته السّیّد عمر عن جدّه الشیخ عبد اللّه المذکور و سمعت عنه اوائل الکتب اجازنی ابو طاهر عنه و قد سمع منه

ص:9

ابو طاهر مسند الامام احمد بکماله عند قبر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و قرأ علیه سمائل الترمذی بکماله الاّ حدیث سمر النّساء فانه سمعه منه امّا ابو حنیفه پس او از مشایخ اجازه ابراهیم بن الحسن الکردی الکورانی که یکی از مشایخ سبعه مذکورینست می باشد کردی در کتاب الامم لایقاظ الهمم که در ان اسانید خود جمع فرموده گفته مسند الامام أبی حنیفة رضی اللّه عنه للحسین بن محمّد بن خسرو البلخی بالسّنة الی الفخر بن البخاری عن أبی طاهر برکات بن ابراهیم الخشوعی الدمشقی عن مؤلفه امّا امام احمد بن حنبل پس او از مشایخ اجازه ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی الجعفری المالکی المغربی که از مشایخ سبعه مذکورینست می باشد چنانچه ابو مهدی مذکور در مقالید الاسانید در مرویات خود از شیخ نور الدین علی بن زین العابدین محمد بن زین الدین عبد الرحمن الاجهوری که مدائح جمیله و مناقب جزیله او باین عبارت رشیقه در مقالید ذکر کرده و منهم الامام الاوحد و الهمام الجهیذ المفرد علم الارشاد الموطا المنهاج و عیلم الاهتداع المتلاطم الامواج و المحصل من منتقی العرفان منتهی السؤل و الامل و الحائز من تمهید مقدّمات الاتقان الشامل و الاکمل و الباذل لطلاب الافادات من مدون التهذیب موائد التوضیح و البیان و الناشر لهم من ذخیرة التنقیح و معونة التلقین الطراز المعلم بجواهر التّبیان علامة العصر باعتراف الموالف و المخالف و انسان عین المصر بوفاق عین المضاد و للساعف و ناظورة دیوان المعارف فی فکّ رموزها و ازاحة اشکالها و الواقف من مقاصد مواقفها و مواقف مقاصدها علی عین الاصابة من نتائج اشکالها شیخ المشایخ الائمّة الاعلام و الآیة المأثورة باقلام الالسنة و السنة الاقلام ملحق الاصاغر بالاکابر و وارث اعلاق السّیادة کابرا عن کابر مسند الدنیا علی الاطلاق و برکة الوقت المنتجع إلیها من اعماق الآفاق ابو الارشاد نور الدّین علی ابن الامام الفقیه النّظّار المشاق المحدث المسند أبی عبد اللّه زین العابدین محمّد بن الامام الکبیر العلاّمة الشهیر خاتمة الفقهاء المحققین و حامل رایة المذهب علی کاهل التحقیق و التّبیین الحائز من فریضة الاثر اوفر نصیب و الضّارب فی سائر الفنون الاسلامیة بسهم مصیب أبی محمّد زین الدّین عبد الرحمن الاجهوری بضمّ الهمزة و سکون الجیم و ضمّ الهاء نسبة الی قریة من ریف مصر القاهری سقی اللّه بغوارق الرحمة ثراه و اجزل فی فرادیس الجنان قراه ولد رحمه اللّه بتصر سنة خمس و سبعین و تسعمائة و نشأ بها علی الاشتغال و الملازمة و الحرص علی طلب العلم حفظا للمتون و تفهّما فیها و تقییدا للفوائد و وقوفا علی الغرائب

ص:10

و بکر للسّماع علی شیوخ الوقت و الاستجازة منهم ممّن لهم علوّ الاسناد کالشمس العلامة محمّد بن احمد الرملی الشافعی و الحافظ نور الدّین علی بن أبی بکر القرافی الشافعی و البرهان ابراهیم بن عبد الرحمن بن علی بن أبی بکر العلقمیّ الشافعی و العلاّمة شمس الدّین محمّد بن محمّد بن احمد الفیشی بفاء مکسورة بعدها مثناة تحتیّة فشین معجمة المالکی و امام المالکیة فی عصره الجامع بین العلم و العمل شمس الدّین بن سلامة البنوفری و قاضی المالکیة بدر الدّین محمّد بن یحیی بن عمر القرافی المالکی و المسند الکبیر سراج الدین عمر بن الجائی بهمزة مضمومة و لام ساکنة الحنفی و العلاّمة المسند أبی محمّد بدر الدّین حسین الکرخی الحنفی و علامة المحقّق الشیخ صالح البلقینی الشافعی و علاّمة التحقیق و شیخ الفنون العقلیّة الشهاب احمد بن قاسم العبادی الشافعی و تفقّه بالبنوفری و البدر القرافی و الشیخ کریم الدّین البرموی و الشیخ عثمان الغربی فی آخرین و جدّ و برع فی الفنون فقها و عربیّة و اصلین و بلاغة و منطقا و غیرها و درس و أفتی و صنّف و الّف و شرح و قیّد و نظم النّظائر و نثر الجواهر و طار صیته و عمر ارجاء المعمور ذکره و نفع اللّه به طبقة بعد طبقة من سائر المذاهب و انتهب إلیه ریاسة مذهب مالک علی الاطلاق و عمر حتّی صار العلم المفرد فی علوّ الاسناد و رحل الناس إلیه من سائر الآفاق للاخذ عنه فالحق الاحفاد بالاجداد و طوّق النّازل فضیلة علوّ الاسناد هذا مع ماله من متانة الدّین و کمال النزاهة و وثاقة التّعفّف و رصانة الصّیانة و سعة البال و حسن الخلق و لین الجانب و مزید الاحتمال و سلامة الصّدر و نهایة التّواضع مع الکبیر و الصّغیر و الجلیل و الحقیر الی غیر ذلک من اوصافه الحسنة و شمائله المستحسنة و صیب آخرا فی بصره بسبب غریب و هو انّ بعض الطّلبة ممّن أراد اللّه به شرّا کان یحضر مجلس الشیخ و کان ممّن له سمة الصّلاح فی ظاهر حاله فاتفق ان تزوج بنته و وقع بینه و بین اهله مشاجرة فطلّقها ثلاثة ثم ادرکه النّدم فاستفتی الشیخ فافتاه بانّها لا تحلّ له الا بعد زوج فتوعّده بانّه یقتله ان لم یردها له فلم یکترث الشیخ بکلامه فترک الشیخ یوما حتی جلس للتّدریس علی عادته فجاء و تحته سیف فاستلّه فضرب الشیخ علی راسه فقام إلیه اهل الحلقة و من حضرهم من اهل الجامع فناولوه یمینا و شمالا بالثّیاب و النّعال حتی حالوا بینه و بین الشیخ و قد شجه فی راسه و ما زالوا به حتّی قتلوه دوسا بالارجل و ضربا بالایدی و النّعال و العصیّ و غیر ذلک و رفع الشیخ لداره فاثرت تلک الشجاج

ص:11

فی بصره و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه رحلت إلیه سنة اربع و ستّین و الف فلازمته مدة سنتین الاّ کسرا اخذت عنه فی الفقه و الحدیث و العربیّة و غیر ذلک و رویت عنه عدة جوامع و مسانید و اجزاء و اربعینیّات یاتی انشاء اللّه تفصیلها و سمعت من لفظه الحدیث المسلسل بالاولیة و المسلسل بسورة الصف و لقننی الذکر و أجاز لی غیر مرّة کلّ ما یجوز له و عنه روایته و له التّصانیف العدیدة المحکمة المفیدة منها شروحه الثلثة علی مختصر الخلیل کبیر فی اثنی عشر مجلد او وسط فی خمسة و صغیر فی مجلّدین و حاشیة علی شرح التتائی للرّسالة و شرح عقیدة الرسالة و شرح الفیة السّیرة للزّین العراقی و مجلد لطیف فی المعراج و شرح الفیّة النحو لابن مالک و لم یخرجه من المسودّة و شرح التّهذیب لسعد الدّین التّفتازانی فی المنطق و حاشیة علی شرح النّخبة لابن حجر و منسک صغیر و جزء فی مسئلة الدّخان و کتابة علی الشّمائل لم تخرج من المسودّة و عقیدة منظومة و غیر ذلک من فرائد افاداته و موائد امداداته تو فی رحمه اللّه سنة ستّ و ستّین و الف عن نیف و تسعین سنة می فرماید مسند الامام احمد بن حنبل قال الحافظ ابن حجر و فیه زیادات ولده عبد اللّه و شیء یسیر من زیادات أبی بکر القطیعی الراوی عن عبد اللّه و هو یشتمل علی ثمانیة عشر مسندا مسند العشرة و ما معه و مسند اهل البیت و مسند ابن مسعود و مسند ابن عمر و مسند عبد اللّه بن عمرو بن العاصی و أبی رمثة و مسند العبّاس و بنیه و مسند عبد اللّه عبّاس و مسند أبی هریرة و مسند انس و مسند أبی سعید و مسند جابر و مسند المکیّین و مسند المدنیین و مسند الکوفیین و مسند البصریین و مسند الشامیین و مسند الانصار و مسند عائشة و مسند النساء انتهی و هی مشتملة علی مائة جزء و اثنین و سبعین جزء بتجزیة الحسن بن علی المذهب الرّازی عن القطیعی قال الحافظ ابن حجر و کان الامام احمد رحمه اللّه لمّا جمع هذا المسند لم یرتب اسانید المقلین فرتّبها ولده عبد اللّه فوقع فیه اغفال کثیر من جعل المدنی فی الشامی و نحو ذلک و رتّبه بعض الحفاظ الاصبهانیین علی الابواب و لم اقف علیه و رتّبه من اهل عصرنا الحافظ ناصر الدّین بن زریق علی الابواب و اظنّه عدم فی الکائنة العظمی بدمشق انتهی و رتبه بعض من تاخّر عنه ایضا فی ما بلغنی و رتّبه علی حروف المعجم فی اسماء المقلین الحافظ ابو بکر بن المحبّ و رتّب الاحادیث الزائدة فیه علی الکتب الستّة شیخنا الحافظ ابو الحسن الهیتمی و عملت انا اطراف المسند کلّه فی مجلّدین انتهی قرأت

ص:12

علیه ما انتخبته من مسند العشرة من مسند واحد منهم رضی اللّه عنهم و اجاز لی سائره باجازته من الرّملی عن زکریّا و اجازته من العلقمی عن السّنباطی قال هو و زکریّا اخبرنا الحافظ ابو الفضل بن حجر قال قرأته کلّه علی أبی المعالی عبد اللّه بن عمر الازهری المسعودی فی ثلثة و خمسین مجلسا لسماعه لجمیعه سوی فوت علی أبی العبّاس احمد بن محمّد بن عمر الحلبی بسماعه لما قرئ علیه علی النّجیب أبی الفرج عبد اللّطیف بن عبد المنعم بن علی بن نصر الحرانی قال اخبرنا بجمیعه ابو محمّد عبد اللّه بن احمد بن أبی المجد الحربی ح قال زکریّا و السّنباطی و اخبرنا عالیا ابو محمّد عبد الرّحیم بن الفرات عن أبی العبّاس احمد بن محمّد بن الجوخی ح و باجازته من الثلثة مع العلقمی ایضا عن الحافظ أبی الفضل السّیوطی بقراءته لنحو الثلث علی التقی الشمنی و اجازته لسائره بسماعه لجمیعه علی الجمال عبد اللّه بن علی الکنانی الحنبلی عن أبی الحسن علیّ بن احمد العرضی قال هو و ابن الجوخی اخبرتنا به أمّ احمد زینب بنت مکّی بن علی بن کامل الحرانیة سماعا ح قال ابو الفضل السّیوطی و اخبرنی به عالیا المسند محمّد بن مقبل عن الصّلاح بن أبی عمر المقدسی عن الفخر بن البخاری قال هو و زینب بنت مکّی اخبرنا ابو علی حنبل بن عبد اللّه بن الفرج الرّصافی قال هو و ابو محمّد الحربی اخبرنا ابو القاسم هبة اللّه بن محمّد بن عبد الواحد بن الحصین الشّیبانی قال اخبرنا ابو علی الحسن بن علی التّمیمی المذهب الواعظ قال اخبرنا ابو بکر احمد بن جعفر بن حمدان القطیعی قال اخبرنا ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن احمد بن حنبل قال حدّثنی أبی ح قال الجلال السّیوطی و بالسّند الی ابن البخاری عن أبی الیمن الکندی عن أبی بکر محمّد بن عبد الباقی الانصاری عن الحسن هو ابو محمّد بن علیّ الجوهری عن أبی بکر القطیعی عن عبد اللّه عن ابیه قال السّراج القزوینی نروی بهذا الإسناد جمیع مصنّفات الامام و مصنّفات ولده سماعا لبعضها و إجازة لسائرها من کل شیخ لمن روی عنه من المذکورین انتهی و نیز احمد از مشایخ اجازه ابراهیم کردیست چنانچه او در رساله امم لایقاظ الهمم گفته مسند الامام احمد بن محمّد بن حنبل الشّیبانی رضی اللّه عنه و شکر سعیه سمعت طرفا منه علی شیخنا الامام صفی الدّین احمد روّح اللّه روحه بسنده السّابق الی الفخر بن البخاری انا ابو علی حنبل بن عبد اللّه بن الفرج المکبر انا ابو القاسم هبة اللّه بن محمّد بن عبد الواحد بن الحصین انا ابو علی الحسن بن علی التمیمی المذهب الواعظ انا ابو بکر احمد بن جعفر القطیعی ثنا عبد اللّه بن الامام احمد ثنی أبی و نیز احمد بن حنبل از مشایخ شیخ ابو البقاء حسن بن علی العجیمیست که او هم از مشایخ سبعه مذکورین می باشد چنانچه تاج الدین دهّان مکی حنفی در کتاب خود که موسوم ساخته آن را

ص:13

بکفایة المتطلع لما ظهر و خفی من غالب مرویات شیخنا العلامة الحسن بن علی العجیمی الحنفی گفته مسند الامام الرّبّانی أبی عبد اللّه احمد بن حنبل الشّیبانی رضی اللّه عنه و فیه من زیادات ولده عبد اللّه و شیء نزیر من زیادات أبی بکر القطیعی الرّاوی عن عبد اللّه رحمهما اللّه تعالی أخبر به عن حافظ وقته محمّد بن علاء الدّین البابلی عن المعمر محمّد حجازی الشعرانی عن المعمر محمّد بن ارکماس عن الحافظ شهاب الدّین احمد بن حجر العسقلانی قال قرأته من اوّله الی آخره فی ثلثة و خمسین مجلسا علی الشیخ المسند الکبیر أبی المعالی عبد اللّه بن عمر بن علی بن مبارک الهندی الاصل نزیل القاهرة الازهری المسعودی بسماعه لجمیعه سوی مواضع منه علی أبی العبّاس احمد بن محمّد بن عمر بن أبی الفرج الحلبی المعروف بحفنجله بفتح المهملة و الفاء و سکون النّون بعدها جیم ثمّ لام خفیفة بسماعه لما قرأ علیه سوی مسند أبی سعید فبالاجازة علی النّجیب أبی الفرج عبد اللّطیف بن عبد المنعم بن علی بن نصر الحرانی الاصل نزیل القاهرة قال اخبرنا بجمیعه ابو محمّد عبد اللّه بن احمد بن أبی المجد الحزنی و ببعضه ابو طاهر المبارک بن المعطوش قالا انبانا ابو القاسم هبة اللّه بن محمّد بن عبد الواحد بن الحصین قال اخبرنا ابو علی الحسن بن علی التّمیمی المذهب الواعظ قال اخبرنا ابو بکر احمد بن جعفر بن حمدان بن مالک القطیعی قال اخبرنا عبد اللّه بن الامام احمد بن محمّد بن حنبل قال اخبرنی أبی و غیره کما بیّن فیه قال الحافظ ابن حجر و ذکر ابو بکر بن نقطة انّ القطعی فانه علی عبد اللّه بن الامام احمد بن حنبل خمسة اوراق من مسند عبد اللّه بن مسعود فرواها عنه بالاجازة و انّ ابا علی المذهب فانه علی القطیعی مسند عوف بن مالک و فضالة بن عبید و ذکر بعض الحفّاظ انّه فانه علی القطیعی ایضا خمسة و ثلثون حدیثا من حدیث جابر ثمّ قال الحافظ و بسماع شیخنا المسند العشرة و ما معه و بمسند اهل البیت علی أبی نعیم احمد بن الحافظ تقی الدّین عبید الاشعری و ابراهیم بن عبد الصّمد التزمنتی قال الاول اخبرنا النّجیب بسنده و قال التزمنتی سماعا لجمیعه علی عبد الرحیم بن یوسف بن یحیی بن خطیب المزّة و لبعضه علی غازی بن أبی الفضل الحلاّوی قالا اخبرنا ابو علی حنبل بن عبد اللّه الرّصافی فی المکبر قال اخبرنا ابن الحصین و بسماعه لمسند اهل البیت خاصّة علی علیک بن عبد اللّه الحرنداری و أبی العبّاس احمد بن أبی بکر الزّبیری و بدر الدّین محمّد بن احمد بن خالد الفارقی و عزّ الدّین محمّد بن محمّد بن عبد الحق بن الرّصّاص و محمّد بن عالی بن نجم الدمیاطی و بهاء؟ ؟ ؟ الدّین محمّد بن محمّد بن حمویه الضّریر و فتح الدّین محمّد بن أبی الفتح محمّد بن

ص:14

محمّد القلانسی بسماع علیک من العز عبد العزیز بن عبد المنعم الحرانی باجازته من أبی محمّد بن أبی المجد بسنده و بسماع الباقین من ابن خطیب المزّة سوی ابن حمویه و القلانسی فبالاجازة ح و اخبر به عالیا عن الامام صفی الدّین احمد القشاشی و المسند برهان الدّین ابراهیم المیمونی کلاهما عن الشّمس محمّد بن احمد الرّملی عن القاضی زکریا بن محمّد الانصاری عن محمّد بن مقبل عن الصّلاح محمّد بن احمد بن أبی عمر عن الفخر علی بن احمد بن البخاری عن أبی الیمن یزید بن الحسن الکندی عن أبی بکر محمّد بن عبد الباقی الانصاری عن الحسن بن علی الجوهری عن القطیعی و نیز احمد از مشایخ اجازه شیخ عبد اللّه بن سالم بصری که او هم از مشایخ سبعه مذکورینست می باشد چنانچه سالم بصری در امدادی بمعرفة علو الاسناد که در ان مرویات والد خود عبد اللّه بن سالم بصری جمع نموده گفته و امّا مسند الامام احمد بن حنبل فیرویه الشیخ الوالد عن البابلی عن علی بن محیی الزّیادی عن الشهاب احمد بن محمّد الرملی عن الشّمس محمّد بن عبد الرّحمن السّخاوی عن العزّ عبد الرّحیم بن محمّد الحنفی عن أبی العبّاس احمد بن محمّد الجوخی عن أمّ احمد زینب بنت مکّی الحرانیّة عن أبی علی حنبل بن عبد اللّه بن الفرج الرصافی عن أبی القاسم هبة اللّه بن محمّد بن عبد الواحد الشّیبانی عن أبی علی الحسن بن علی التّمیمی عن أبی بکر احمد بن جعفر بن حمدان القطیعی عن أبی عبد الرّحمن عبد اللّه بن الامام احمد بن حنبل امّا ترندی صاحب جامع صحیح پس او هم از مشایخ اجازه ابو مهدی عیسی مغربیست چنانچه ابو مهدی در مقالید الاسانید در مرویات خود از شیخ علی بن عبد الواحد السجلماسی که مدائح جمیله و مفاخر جزیله او باین عبارت رشیقه ذکر نموده انّ اوّل من غمرتنی عوائد افاداته و عمّتنی موائد امداداته و حلّی جسدی العاطل بفوائد علومه و اجبی ربعی الماحل بدوافق فهومه و جلیّ حنادس شکوکی بانوار عرفانه و هدی حیران افکاری بواضح بیانه و تبیانه و فتح لی بحسن القائه مغالق الفروع و الاصول و قیّد لی بجیّد املائه شوارد المنقول و المعقول و عادت علیّ برکته ظاهرا و باطنا و شملتنی لحظاته ظاعنا و قاطنا سیّدی و مولای الامام الشّهیر الصّدر الکبیر خاتمة الحفاظ الاعلام و واسطة قلادة ائمّة الاسلام جامع تفاریق العلوم و محیی دارس المنثور منها و المنظوم و مشیّد ما نسجت علیه منها عناکب الانقطاع و مونس ما ذهبت بالقته منها وحشة المضاع و مستخرج دفائن کنوزها من خبایاها و موضح دقائق رموزها من قضایاها العلاّمة النّقّاد جهبذ اهل الرّوایة و الاسناد بغیة الدالج و السّاری و نهایة رغبة الرّوایة و القاری سیّدی

ص:15

و مولای ابو الصّلاح و ابو الحسن الشیخ علی بن عبد الواحد بن محمّد بن عبد اللّه بن عبد اللّه بن یحیی بن أبی یحیی بن احمد بن السّراج الانصاری السجلمارسی النّبعة الجزائری النّجعة طیّب اللّه بعوارف الحسنی تربته و اعلی فی فرادیس المقر الاسنی رتبته هکذا املی علیّ نسبه رضی اللّه فی إجازة کتبتها لبعض فضلاء اصحابه و رایت بخطّه قدّس اللّه روحه نسبه مرفوعا الی سعه بن عبادة الصّحابی سیّد الخزرج نشأ رحمه اللّه ببلدة سجلماسة علی الاشتغال فقرأ بها القرآن العظیم و عدة متون و ظهرت براعة حافظته ثم رحل الی فاس فادرک بها جلّة العلماء فاخذ عنهم بها فی فنون و خاض فی مفروض منها و مسنون حدیثا و تفسیر اوفقها و اصلین و عربیّة و بلاغة و منطقا و سیرا و تاریخا و ادبا و تقریضا و انشاء و غیر ذلک و نجمت تجابته و بهرت براعته و کان جلّ اخذه عن الثلثة الاعلام الجهابذة الفخام اولهم الاستاد الکبیر و نخبة الشّرف الخطیر السّیّد السّنّة ابو محمّد عفیف الدّین عبد اللّه بن علی بن ظاهر الحسنی السّجاماسی و ثانیهم العالم الولی بقیة السلف و برکة الخلف ابو عبد اللّه محمّد بن أبی بکر الدلائلی الصّهناجی اخذ عنه کما اخبرنی به الجامع الصحیح للبخاری نحو احدی عشرة مرة کلّها قراءة بحث و تحقیق و کشف و تدقیق جلّها سماع من لفظه مع شروحه و حواشیه فتح الباری و الکرمانیّ و القسطلانیّ و الزّکریّا و السّیوطی و الدّمامینی و الزّرکشی و المشارق فی غرائب الصحیحین و الموطی لیحیی و الکلاباذی فی تعریف الرّجال و الاستیعاب فی تعریف الصحاب و جمیع المسند الصّحیح لمسلم مع شروحه و الموطّا بشروحه منها المختار الجامع بین المنتقی و الاستذکار و الشّفاء بشروحه و تفاسیر کل من الواحدی و ابن عطیّة و الکشاف للزّمخشری مع حاشیة الطّیبی علیه و الغزنوی و ابن جزی و جواهر الحسان للثعالبی و البیضاوی و الجلالین و غیر ذلک و سمع علیه فی طریق القوم رسالة القشیری و لطائف المنن لابن عطاء اللّه و التّنویر و الحکم له و شرحها لابن عباد و مجد الدّنیا و الآخرة للسّهروردی و ثالث الائمّة الاکابر ذوی المناقب العلیّة و المآثر حافظ العصر ابو العبّاس شهاب الدّین احمد بن محمّد بن احمد المقریّ التلمسانی اخذ عنه الموطّا و الرّسالة بتقایید الجزولی و التّهذیب للبرذعی بتقیید أبی الحسن الصغیر و مختصر ابن الحاجب الفرعی و مختصر خلیل و الفیة ابن مالک و عقائد السّنوسی و البردة و شرحها لابن مرزوق و غیر ذلک و اجاز له کالاوّلین جمیع مرویّاته و مؤلّفاته و کتب خطّهم بذلک و کانت ملازمته للثانی اکثر ذکر لی انّه لازمه ثلاثا و عشرین سنة ثمّ توجّه

ص:16

بعد الاربعین نحو الدیار المشرقیّة لأداء فریضة الحجّ فادّی مفترضه و بلغ من اسنی المطالب غرضه و لقی بها اعلام الامّة و اساطین الائمة منهم عالم المعقولات و مذلّل ما تغاصی منها من المشکلات شهاب الدّین احمد بن محمّد بن علی الغنیمی الانصاری القاهری الحنفی کتب له إجازة بخطّه فی جمیع ماله من مرویّ و مؤلّف و منهم فارس التّفسیر و استاد الاتقان فیه و التحبیر شهاب الدّین احمد بن عبد الوارث البکری القاهریّ المالکی کتب له ایضا بخطّه إجازة فیما له من مرویّ و مؤلّف و منهم شیخنا علم الارشاد و من جمع اهل الرّوایة و الاسناد نور الدّین علی بن محمّد بن عبد الرحمن الاجهوری إجازة کالاوّلین بماله و غیر هؤلاء من الفحول الأعیان و فرسان الضّبط و الاتقان ثمّ عاد الی الجزائر و استقرّ بها لافادة العلم و نشر مطارفه و بذل تالده و طارفه الی ان وافاه الحمام المحتوم و بدّد شمل ذلک العقد المنظوم فانتقل الی رحمة اللّه تعالی مولاه شهیدا بالطّاعون اواخر شعبان سنة سبع و خمسین و الف و کان رحمه اللّه بالمکان المکین من الحرص علی العلم و الرّغبة فی نشره و الادمان علی تلاوة القرآن و التّواضع و الخشیة و سرعة الدّمعة و رقة القلب و الصبر و الاحتمال و قوّة الجاش فی اللّه تعالی و السّخاء و الایثار و الحنو علی الطلبة و الاشفاق علیهم و الحرص علی ایصال النّفع إلیهم مواظبا علی قیام اللّیل لا یوافیه آخر اللّیل الاّ و هو قائم بتهجّد کلّما مرّ بآیة تحذیر او تبشیر ردّدها و بکی و استغرق فی البکاء حتی یرحمه من یسمعه هذه حاله فی غالب لیالیه کثیر الزیارة للصّالحین الاحیاء و الاموات مبالغا فی محبّتهم و تعظیمهم کثیر الانتصار للفقراء المنتسبین للطّریق ناشرا لمحاسنهم معرضا عمّا سوی ذلک ملتمسا لهم احسن المخارج حسن التربیة لاصحابه متفقّدا لأحوالهم شدیدا لاعتنائهم لم یخلف بعده مثله و امّا حاله فی القاء العلوم و نشر مطارف المنثور منها و المنظوم فکان فارس میدانها و ناظورة دیوانها و مشکاة اضوائها و عارض انوائها و سهم اصابتها و طراز عصابتها قد تانّس به معقولها و مسموعها و قرّت به عینا اصولها و فروعها یجری علی طرف لسانه حدیثها و تفسیرها و ینقاد لقلم بیانه تنقیحها و تحریرها و طوع یدیه تواریخها و سیرها و نصب عینیه انشاؤها و خبرها کلّما اقرأ فنّا من الفنون ظنّ السّامع انّه لا یحسن غیره لازمته بتوفیق اللّه تعالی مدّة تزید علی عشر سنین ارتفع بها حضیضی الی اوج الکمال و انتظمت بما اولانی فی سلک الرّجال و ادخلنی علی عقائل المعرفة من باب الاعراب و متّعنی بالنّظر الی

ص:17

وجوهها المسفرة بعد ان کانت فی حجاب فشارکت ببرکة نظره المیمون فی فنون و کرعت من معین زلالها فی انهار و عیون اخذت عنه صحیح البخاری الی نحو الرّبع منه علی وجه من الدّرایة بدیع التزم الکلام فیه علی اسناده بتعریف رجاله من ذکر سیرهم و مناقبهم و موالیدهم و وفیاتهم و ما فی الاسناد من اللّطائف من کونه مکّیّا او مدنیّا او فیه روایة الاکابر عن الاصاغر او الصّحابی عن الصّحابی و نحو ذلک و علی متنه بتفسیر غریبه و بیان محلّ الاستدلال منه و مطابقته للترجمة و ما یحتاج إلیه من اعراب و تصریف و ما فیه من القواعد الاصولیّة و ما یبتنی علیها من الفروع و ذکر ما اخذ المذهب و ترجیح ما یقتضیه المقام منها و استنباط ما فیه من الفروع و الالماع بما فیه من الاشارات الصّوفیّة و غیر ذلک ممّا یبهر العقول و تقف عن السّباحة فی بحره اکابر الفحول کلّ ذلک بمراجعة شروحه و حواشیه من المشارق لعیاض و الکرمانی و ابن حجر العسقلانی و القسطلانی و الزّرکشی و الدّمامینی و البرماوی و السّنوسی و زروق و ابن غازی و سمعت علیه ایضا جمیع الصّحیح غیر مرّة علی طریق مختصر بین الدّرایة و الرّوایة من الاقتصار علی الکلام فیما لا بدّ منه من تفسیر غریب او بیان مطابقة الحدیث للترجمة او غیر هذا ممّا یحتاج إلیه و سمعت علیه طرفا من الشفاء للقاضی تفقها فیه بمراجعة شروحه التّلمسانی و الدلجی و الشمنی و غیرهم و اخذت عنه فی علوم الحدیث الفیة العراقی تفقها فیها و فی شرحیها للمصنّف و شیخ الاسلام زکریّا و فی الفقه مختصر ابن الخلیل تفقها فیه بمطالعة شروحه بهرام و التتآئی و الموات و ابن غازی و الخطاب و غیرهم و الرّسالة الی نحو النّصف منها تفقها فیها کذلک بمراجعة شروحها الجزولی و أبی الحسن و غیرهما و نبذة من تحفة ابن عاصم فی مسائل القضاء و فی اصول الفقه جمیع جمع الجوامع للسّبکی مرّتین قراءة بحث و تحقیق بمطالعة شروحه للولی العراقی و الجلال المحلی و الکورانی و غیرهم و طرفا من اصول ابن الحاجب مع نبذة صالحة من شرحه للعقبانی و شرحه للقاضی العضد و حاشیة المحقّق التّفتازانی علیه و غیر ذلک و فی اصول الدّین أمّ البراهین شرحها من قوله و یجمع معانی هذه العقائد کلها قول لا إِلهَ إِلاَّ اَللّهُ الی آخره و جمیع المقدّمات بشرحها و طرفا من الکبری جمیعها للامام المحقق السّنوسی و طرفا من المصباح اختصار الطّوالع للبیضاوی و فی النّحو الالفیة لجمال الدّین بن مالک سماعا من لفظه من اوّلها الی ترجمة الکلام و ما یتالّف منه مع الالماع

ص:18

بلطائف نکت و ابحاث و مذاکرة اکثر ابیاتها و اللامیّة له من اوّلها الی باب ابنیة الفعل المجرّد و تصاریفه و فی فن البلاغة جمیع تلخیص المفتاح للقزوینی بشرحه المختصر للسعه التفتازانی قراءة بحث و تدقیق و فی المنطق جمیع الجمل للخونجی مرتین بمراجعة شروحه الشریف التّلمسانی و ابن مزروق الحفید و ابن الخطیب القسطنطینی و جمیع المختصر للسّنوسی و من ایساغوجی من القیاس الی آخره و من البردة من اولها الی قوله نبیّنا الامر النّاهی و کان یاتی فیها بالعجائب و الغرائب و ربّما تمرّ علیه الایّام فی البیت الواحد منها بمراجعة شرحها لابن مرزوق الحفید و غیره و فی التّصوّف المباحث الاصلیة نظم ابن البنّاء فی آداب السّلوک بشرحها للشیخ زروق و طرفا من الحکم لابن عطاء اللّه و السّینیّة نظم ابن بادیس فی کرامات الاولیاء بشرحها لابن الحاج البیدری و فی الرّسم نظم الخرّاز المسمّی بمورد الظمآن الی قوله و القول فیما سلبوا الیاء بکسرة ما قبلها اکتفاء و التزم لنا رحمه اللّه حین قرأته ایراد سورة من قصار المفصّل فسأل لنا اوّلا عن رسمها بما تقتضیه قواعد الرّسم ثمّ عن ضبطها کذلک ثمّ عن اعرابها و کلّ ذلک تمرین للطّالب و تشحیذ لذهنه و فی علم القراءة طرفا من الشاطبیّة و الدّرر اللّوامع و فی الادب المقامات للحریری من اوّلها الی تمام احدی عشرة مقامة بشرحها للشریشی و فی التّاریخ طرفا من تاریخ ابن خلدون و فی العروض طرفا من الخزرجیّة مذاکرة و سمعت من لفظه غیر مرّة جمیع الاحزاب الثلثة الحزب الکبیر و حزب البحر کلاهما للقطب الغوث سیّدی أبی الحسن الشاذلی و حزب الحفظ للامام محیی الدّین النّووی و امرنی بقراءتها و اخذت عنه من مؤلّفاته جمیع نظم السّیرة النّبویّة له تفقّها و استیعابا لجمیع قضایاها و کان یاتی فی تقریرها بالعجب العجاب و الکثیر من منظومته جامعة الاسرار فی قواعد الاسلام الخمس و غیر ذلک و له رحمه اللّه مؤلفات کثیرة غالبها نظم غیر ما تقدّم شرح التّحفة لابن عاصم و تقیید علی مختصر خلیل لم یکمل و المنح لاحسانیّة فی الاجوبة التلمسانیة و الیواقیت الثمینة فی القواعد و النّظائر فی فقه عالم المدینة و هو نظم و عقد الجواهر فی نظم النّظائر لم یتم و السّیرة الصّغری نظم ایضا و النّظم المسمّی بمسالک الوصول الی مدارک الاصول نظم فیه اصول الشریف التّلمسانی و شرحه و منظومة فی تاریخ وفیات الأعیان و اخری فی علم التّفسیر و اخری فی مصطلح الحدیث و اخری فی الاصول غیر ما تقدّم و اخری فی النّحو و اخری فی التّصریف و اخری فی المعانی و البیان و اخری فی الجدل و اخری فی المنطق و اخری فی الفرائض و اخری فی التّصوف و اخری فی الطّب و اخری فی التّشریح و شرح علی الاجرومیّة

ص:19

و شرح علی الدّرر اللوامع لابی الحسن بن بری و دیوان منظوم و تفسیر القرآن بلغ فیه الی قوله تعالی و لکن البرّ من اتّقی و نظم مسألة القطب و الاوتاد و الابدان و غیر ذلک و اجازنی غیر مرة فی جمیع مرویاته و مؤلفاته تغمّده اللّه برحمته گفته کتاب الجامع الکبیر لابی عیسی الترمذی اخبرنا به إجازة مع ما بآخره من العلل عن شیوخه الثلثة بسندهم الی ابن غازی عن أبی عبد اللّه محمّد بن محمّد بن یحیی السّرّاج عن ابیه عن جدّه عن أبی العبّاس احمد بن قاسم بن عبد الرّحمن القبّا بفتح القاف و تشدید الموحّدة عن یحیی بن محمّد بن عمر بن رشید عن ابیه عن شرف الدّین محمّد بن عبد الخالق بن طرخان القرشی الاموی عن أبی الحسن علی بن نصر بن المبارک الانصاری المکی المشهور بابن البنّاء لأنّ اباه کان بنّاء بالحرم الشّریف ح و بسند الشّهاب المرزوق الی ابن مرزوق الحفید عن أبی طیّب محمّد بن علوان التّونسی عن أبی العبّاس احمد العبرینی عن أبی عبد اللّه محمّد بن صالح عن القاضی أبی قطران عن أبی الحسن بن کوثر قال هو و ابن البنّاء اخبرنا ابو الفتح عبد الملک بن أبی سهل الکروخی سماعا بسماعه من القاضی عامر بن محمود بن القاسم الازدی قال اخبرنا به ابو محمّد عبد الجبّار بن محمّد الجراحی المروزیّ قال حدثنا ابو العبّاس محمّد بن احمد بن محبوب المحبوبی المروزی قال اخبرنا به الحافظ ابو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة الترمذی فذکره و نیز ترمذی از مشایخ اجازه کردیست چنانچه او در امم گفته الجامع للحافظ أبی عیسی محمّد بن عیسی بن سورة الترمذی رحمه اللّه تعالی قرأت طرفا منه علی الفقیه الصّالح استاذ الإقراء بالازهر الشیخ أبی العزآئم سلطان بن احمد المزّاحی رحمه اللّه تعالی سنه 1061؟ ؟ ؟ و اجاز لی سائره و سمعت طرفا منه علی شیخنا العارف باللّه صفی الدّین احمد بن محمّد المدنی روّح اللّه روحه بسندهما الی ابن طبرزد انا ابو الفتح عبد الملک بن أبی القاسم عبد اللّه بن أبی سهل الکروخی عن أبی عامر محمود بن القاسم الازدی و أبی بکر احمد بن عبد الصّمد التاجر العورجی و أبی نصر عبد العزیز بن احمد الهروی التّریاقی الاّ الجزو الاخیر و هو من اوّل مناقب ابن عبّاس الی آخر الکتاب فسمعه الکروخی من أبی الظّفر عبید اللّه بن علی بن یاسین الدّهّان الهروی قالوا جمیعا انا ابو محمّد عبد الجبّار بن محمّد بن عبد اللّه بن أبی الجرّاح الجراحی المروزی انا الشیخ الثقة الامین ابو العبّاس محمّد بن احمد بن محبوب بن فضیل التاجر المحبوبی عن التّرمذی

وبه الی التّرمذی ثنا اسماعیل بن موسی الفزاری ابن بنت السّدی الکوفی ثنا عمر بن شاکر عن انس بن مالک رضی اللّه عنه قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یاتی علی الناس زمان الصّابر

ص:20

فیهم علی دینه کالقابض علی الجمر قال ابو عیسی هذا حدیث غریب من هذا الوجه و عمر بن شاکر شیخ بصری و قد روی عنه غیر واحد من اهل العلم انتهی و هذا وقع له ثلاثیا و هو اعلی ما عنده و رویناه مسلسلا بالصّوفیة فی اکثره انا شیخنا العارف باللّه صفی الدّین احمد بن محمّد المدنی الصوفی عن شیخه العارف باللّه أبی المواهب احمد بن علی بن عبد القدوس العبّاسی الشناوی ثم المدنی الصوفی عن والده علی بن عبد القدوس العباسی الشبناوی الصوفی عن شیخه العارف باللّه عبد الوهّاب بن احمد الشّعراوی الصّوفی عن شیخه ولیّ اللّه زین الدّین زکریّا بن محمّد القاهری الفقیه الصّوفی عن العارف باللّه أبی الفتح محمّد بن زین الدّین العثمانی المراغ المدنی الصّوفی عن شیخه العارف باللّه شرف الدّین اسماعیل بن ابراهیم بن عبد الصّمد الهاشمی العقیلی الجبرتی الزبیدی الصّوفی عن المسند العمر أبی الحسن علی بن عمر الوافی الصّوفی عن استاد التّحقیق أبی عبد اللّه محی الدّین محمّد بن علی بن الغربی الحاتمی الطّائی الاندلسی ثمّ المکی ثمّ الدّمشقی الصّوفی عن لامام القطب الشیخ الثقة الامین شیخ الشیوخ ببغداد عبد الوهّاب بن علی بن علی بن سکینة البغدادی الصّوفی عن أبی الفتح عبد الملک بن عبد اللّه الکروخی الصّوفی عن شیخه المحقّق الحافظ أبی اسماعیل عبد اللّه بن محمّد الانصاری الهروی الصّوفی عن عبد الجبّار الجرّاحی بسنده و نیز ترمذی شیخ عجیمیست تاج الدین دهّان در کفایة المتطلع گفته الجامع الکبیر و العلل للامام الحافظ أبی عیسی محمّد بن عیسی بن سورة التّرمذی رحمه اللّه تعالی اخبر به عن شیخه الامام صفی الدّین احمد بن محمّد القشاشی قراءة لبعضه و إجازة لباقیه عن الشیخ عبد الرحمن بن عبد القادر بن فهد إجازة ان لم یکن سماعا قال اخبرنی به والدی الحافظ عبد العزیز بن النّجم عمر بن فهد و ابن عمّته الخطیب البلیغ محبّ الدّین ابو البرکات احمد بن الشرف أبی القاسم النویری سماعا من لفظ الاول لجمیعه و قراءة علی الثانی لجمیعه و لبعضه علیهما غیر مرة قالا اخبرنا الحافظ تقی الدین محمّد بن محمّد بن فهد سماعا قال الخطیب الاّ افواتا قال اخبرنا الحافظ کمال الدّین ابو حامد محمّد بن عبد اللّه بن ظهیرة سماعا غیر مرّة عودا علی بدء قال اخبرنا الامام فخر الدّین ابو عمرو عثمان بن محمّد الثوری سماعا لجمیعه قال اخبرنا الامام تاج الدین علیّ بن احمد بن علی بن محمّد بن الحسین القسطلانی بقراءتی لجمیعه قال اخبرنا ابو القاسم عبد الملک بن زید بن یاسین الخطیب الدّونقی قال اخبرنا ابو محمّد عبد الجبّار بن محمّد بن عبد اللّه الجراح المروزی قال اخبرنا ابو العبّاس محمّد بن احمد بن محبوب المحبوبی قال اخبرنا به مؤلّفه الحافظ ابو عیسی محمّد بن عیسی التّرمذی ح و أخبر به عالیا بدرجة عن الشیخ احمد العجل عن الامام یحیی عن جدّه

ص:21

المحبّ عن الزین أبی بکر المراغی قال اخبرنا ابو العبّاس احمد بن أبی طالب الحجّار قال اخبرنا ابو النّجا عبد اللّه بن عمر اللتی عن أبی الوقت عبد الاول بن عیسی السّنجری قال اخبرنا القاضی ابو تمام محمود بن القاسم الازدی قال اخبرنا ابو محمّد عبد الجبّار بن محمّد الجرّاحی المروزی بسنده و نیز ترمذی شیخ عبد اللّه بن سالم بصریست سالم بصری در امداد گفته و امّا سنن الترمذی فیرویه عن الشیخ المکتبی المذکور عن النجم الغزی عن والده البدر الغزی عن القاضی زکریّا عن العزّ بن الفرات عن أبی حفص بن أمیلة و شیخه المتقی بن قاضی عجلون عن أبی الحسن بن بروس بن القاسم الکروخی عن الفضل القاضی أبی عامر محمّد بن القاسم الازدی و أبی نصر عبد العزیز بن محمّد التریاقی و أبی بکر احمد بن عبد الصّمد کلّهم عن أبی محمّد عبد الجبّار بن محمّد الجراحی عن العبّاس محمّد بن احمد المحبوبی المروزی عن أبی عیسی محمّد بن عیسی الترمذی و نیز ترمذی شیخ احمد بن محمد نخلی که او هم یکی از مشایخ سبعه است می باشد چنانچه نخلی در رساله اسانید خود گفته و سمعت علی شیخنا الشیخ محمّد یعنی محمّد بن علاء الدین البابلی المصری الشافعی المذکور ادام اللّه تعالی فوائده غالب الجامع الکبیر للامام الترمذی رحمه اللّه تعالی بقراءة بعض اخواننا بمکة المشرّفه و اجاز سائره قال اخبرنا به الشیخ نور الدین علی بن یحیی الزّیادی عن الشیخ احمد بن محمّد الرّملی عن الزّین زکریّا بن محمّد عن العزّ عبد الرّحیم بن محمّد بن الفرات باجازته مشافهة عن أبی حفص عمر بن حسن المراغی عن الفخر بن البخاری عن عمر بن طبرزد البغدادی قال اخبرنا ابو الفتح عبد الملک بن عبد اللّه بن أبی سهل الکروخی بفتح الکاف و ضمّ الرّاء المخفّفة و ضبطه القزوینی بالقلم بالتّشدید قال اخبرنا بجمیعه القاضی ابو عامر محمود بن القاسم بن محمّد الازدی قال اخبرنا ابو محمّد عبد الجبار بن محمّد بن عبد اللّه بن أبی الجرّاح الجرّاحی المروزی قال اخبرنا ابو العبّاس محمّد بن احمد بن محبوب المحبوبی المروزی قال اخبرنا به سماعا الامام ذو المناقب العلیّة و المواهب السّنیّة الحافظ الحجّة ابو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة ابن موسی الترمذی انزل اللّه تعالی علیه شآبیب الرّحمة و الغفران و اسکنه فردوس الجنان آمین اما عبد اللّه بن احمد پس او شیخ ابو مهدی عیسی مغربیست و هم شیخ عجیمی و عبد اللّه بن سالم بصری کما دریته من عبارات هؤلاء الثلثة فی روایتهم مسند احمد آنفا امّا بزار پس او از مشایخ ابو مهدی عیسی مغربیست چنانچه ابو مهدی در مقالید الاسانید در مرویات اجهوری گفته مسند البزّار و هو المسند الکبیر المروی من طریق المغابرة قرأت علیه من اوّله ما رواه عمر عن أبی بکر من مسند أبی بکر رضی اللّه عنهما الی قوله و اسماء بن الحکم مجهول لم یحدّث بغیر هذا الحدیث یعنی حدیث علیّ عن أبی بکر ما من مسلم

ص:22

یتوضّأ فیحسن الوضوء الحدیث و أجاز لی سائره عن الرّملی و العلقمیّ الاوّل عن زکریّا و الثانی عن السنباطی کلاهما عن الحافظ أبی الفضل بن حجر عن أبی یعلی احمد بن أبی بکر المقدسی إجازة عن یحیی بن محمّد بن سعد عن جعفر بن علی عن محمّد بن عبد الرحمن عن الحضرمی عبد الرحمن بن محمّد بن عتاب قال حدثنی أبی قال اخبرنا القاضی ابو ایّوب سلیمان بن خلف إجازة قال اخبرنا القاضی ابو عبد اللّه محمّد بن احمد بن یحیی بن مفرج قال حدثنا محمّد بن ایوب بن حبیب الرّقی المعروف بالصّموت قال اخبرنا مؤلّفه الامام الکبیر ابو بکر احمد بن عمر البزّار فذکره و نیز بزار از مشایخ اجازه شیخ عجیمیست چنانچه تاج الدین دهان در کفایة المتطلع گفته المسند للحافظ أبی بکر احمد بن عمر بن عبد الخالق البزار احدهما اکبر من الآخر فالکبیر یرویه عن الشیخ احمد العجل عن الامام یحیی بن مکرّم الطّبری المکی امام المقام عن جدّه المحبّ عن الزّین أبی بکر بن الحسین المراغی عن الرحلة أبی العبّاس احمد بن أبی طالب الحجار عن جعفر بن علی الهمدانی عن محمّد بن عبد الرحمن الحضرمی عن عبد الرّحمن بن محمّد بن عتاب قال حدثنی أبی قال اخبرنا القاضی ابو عبد اللّه محمّد بن احمد بن یحیی بن مفرّج قال حدثنا محمّد بن ایّوب بن حبیب الرّقی المعروف بالصموت البزّار سماعا لمسنده الّذی صنفه بمصر و هو الکبیر کما نقله الحافظ ابن حجر عن السّلفی و امّا الصّغیر فاخبر به عن الامام صفی الدّین احمد بن محمّد القشاشی عن الشمس محمّد بن احمد الرّملی الانصاری عن قاضی القضاة زکریّا بن محمّد الانصاری عن الحافظ احمد بن علی بن حجر العسقلانی قال قرأت علی مریم بنت احمد عن یونس بن ابراهیم الدّبوسی عن علی بن الحسین عن محمّد بن ناصر عن عبد الرّحمن بن محمّد بن اسحاق قال اخبرنا ابو الحسن علی بن یحیی بن جعفر قال اخبرنا ابو الشیخ عبد اللّه بن محمّد بن جعفر بن حبّان قال اخبرنا الحافظ ابو بکر احمد بن عمر البزّار سماعا بمسنده الّذی حدث به باصفهان و هو الاصغر کما نقله الحافظ ایضا عن السّلفی اما نسائی پس او شیخ اجازه ابو مهدی عیسی مغربیست ابو مهدی در مقالید الاسانید در مرویات خود از علی بن عبد الواحد سجلماسی گفته کتاب السّنن الصّغری المسمّاة بالمجتبی للحافظ أبی عبد الرّحمن احمد بن شعیب النّسائی اختصار الحافظ أبی بکر احمد بن محمّد بن اسحاق بن السّنی و روایته عنه اخبرنا به علی نحو ما تقدّم عن مشایخه الثلثة بسندهم الی ابن غازی باجازته من أبی عبد اللّه محمّد بن یحیی البادسی باجازته من أبی زید عبد الرّحمن بن محمّد بن مخلوف الثّعالبی عن الحافظ أبی عبد اللّه محمّد بن خلفة بکسر الخاء المعجمة و فتحها و سکون اللاّم التّونسی الابّی بضمّ الهمزة و تشدید الموحّدة

ص:23

عن الامام أبی عبد اللّه محمّد بن عرفة عن الحافظ محمّد بن جابر الوادباشی الاندلسی عن أبی العبّاس الحجار قال اخبرنا ابو طالب عبد اللّطیف بن محمّد بن علی القبیطی سماعا ح و بسند الشّهاب المقری الی ابن مرزوق الخطیب؟ ؟ الحفید؟ ؟ عن زین الدین الطّبری عن امام مقام الخلیل سلیمان بن الخلیل العسقلانی أبی الفتوح الحصری قال هو و عبد اللّطیف القبیطی اخبرنا ابو زرعة طاهر بن محمّد المقدّسی سماعا بسماعه لجمیعه علی أبی محمّد عبد الرحمن بن حمد الدونی بنون بعد الواو قال اخبرنا القاضی ابو نصر احمد بن محمّد بن حسین الکسار الدّینوری سماعا قال اخبرنا ابو بکر احمد بن محمّد بن اسحاق بن السنّی قال الحافظ الحجّة ابو عبد الرّحمن احمد بن شعیب النّسائی رضی اللّه عنه فذکره و بالسّند قال الامام الضابط الناقد الثبت ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی و هو اول السنن کتاب الطّهارة تأویل قوله تعالی إِذا قُمْتُمْ إِلَی اَلصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی اَلْمَرافِقِ

اخبرنا قتیبة بن سعید قال حدثنا سفین عن الزهری عن أبی سلمة عن أبی هریرة رضی اللّه تعالی عنه انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال إذا استیقظ احدکم من نومه فلا یغمس یده فی وضوئه حتّی یغسلها ثلثا فان احدکم لا یدری این باتت یده و امّا السّنن الکبری له روایة ابن الاحمر عنه فاخبرنا بها عن أعلامه الثلثة بسندهم إلی ابن غازی عن أبی عبد اللّه محمد بن أبی القاسم محمّد بن أبی زکریّا یحیی السّراج عن ابیه عن جدّه عن أبی عبد اللّه محمّد بن سعید الرّعینی عن الاستاذ أبی الحسن بن سلیمان القرطبی عن أبی جعفر بن الزّبیر عن أبی الحسن علی بن محمّد الغافقی الشاری عن أبی محمّد عبد اللّه بن محمّد بن علی الحجری عن أبی جعفر احمد بن عبد الرحمن بن محمّد بطروجی عن محمّد بن فرج مولی بن طلاع عن القاضی أبی الولید یونس بن عبد اللّه محمّد بن مغیث الصّفّار عن أبی بکر محمّد بن معاویة المعروف بابن الاحمر عن مؤلّفها الحافظ أبی عبد الرحمن النّساء ح و بسند الشّهاب المقری الی ابن مرزوق الحفید عن أبی الطّیّب بن علوان التّونسی عن أبی العبّاس احمد العبرینی عن أبی عبد اللّه محمّد بن صالح عن ابن زاهر عن الحافظ أبی الربیع بن سالم الکلاعی عن الحافظ أبی القاسم بن حیش بفتح الحاء المهملة کما ضبطه فی نفخ الطّیب عن یونس بن محمّد بن مغیث عن محمّد بن فرج مولی ابن الطّلاّع بسنده و رجال الاسنادین جمیعا مالکیون الی النّسائی و نیز نسائی شیخ اجازه کردیست چنانچه او در امم گفته سنن الحافظ أبی عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی رحمه اللّه تعالی سمعت طرفا منه علی شیخنا الامام صفی الدّین احمد قدّس سرّه بسنده السّابق الی التّنوخی بسماعه علی ایّوب بن نعمة اللّه النابلسی انبانا اسماعیل بن احمد العراقی عن عبد الرّزاق بن اسماعیل القوینی انا ابو محمّد عبد الرحمن بن حمد الدونی انا ابو النصر احمد بن الحسین القاضی الدّینوری المعروف بالکسار انا الحافظ ابو بکر احمد بن محمّد بن اسحاق القاضی الدّینوری المعروف بابن السنی انا النّسائی و نیز نسائی شیخ اجازه حسن عجیمیست تاج الدین دهان در کفایة المتطلع گفته کتاب السّنن للحافظ الحجّة

ص:24

أبی عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی رحمه اللّه تعالی اخبر به عن الشیخ احمد العجل عن الامام یحیی الطبری عن الحافظ عبد العزیز بن فهد قال اخبرنا المسند ابو الیمن محمّد بن محمّد بن عبد اللّه الزّفتاوی بقراءتی علیه لجمیعه قال اخبر القاضی مجد الدّین اسماعیل بن ابراهیم الکنانی الحنفی سماعا لجمیعه قال اخبرنا به الاصیل ابو عبد اللّه محمّد بن اسماعیل بن عبد العزیز بن عیسی الایّوبی عرف بابن المملوک سماعا لجمیعه الاّ الجزء الاوّل فاجازه قال اخبرنا به شاکر اللّه بن غلام اللّه بن الشمعة سماعا لجمیعه قال اخبرنا به ضیفی ابو بکر عبد العزیز بن احمد بن باقا البغدادی سماعا قال اخبرنا أبو زرعة طاهر بن محمّد بن طاهر المقدسی سماعا و إجازة قال اخبرنا به ابو محمّد عبد الرحمن بن حمد الدّونی سماعا قال اخبرنا به ابو نصر احمد بن الحسین الکسّار قال اخبرنا به الحافظ ابو بکر احمد بن محمّد السّنّی قال اخبرنا بها مؤلّفها الحافظ ابو عبد الرّحمن احمد بن شعیب النّسائی رحمه اللّه تعالی فذکره ح قال الامام یحیی و اخبرنا به جدّی الامام محبّ الدّین عن الزّین أبی بکر بن الحسین المراغی عن أبی العبّاس احمد بن أبی طالب الحجّار فاجاز به عن عبد اللّطیف بن محمّد القبیطی سماعا لجمیعه علی أبی زرعة طاهر بن محمّد المقدّسی و نیز نسائی شیخ اجازه عبد اللّه بن سالم بصریست سالم بن عبد اللّه در امداد گفته و امّا السّنن الصغری للنّسائی فیرویها عن الشیخ محمّد البابلی عن الشهاب احمد بن خلیل السّبکی و أبی النّجا سالم بن محمّد عن النّجم محمّد بن احمد عن زکریّا عن الزّین رضوان بن محمّد عن البرهان ابراهیم بن احمد التّنوخی عن أبی العبّاس احمد بن أبی طالب الحجّار عن أبی طالب عبد اللّطیف بن محمّد بن علی بن القبیطی عن أبی زرعة طاهر بن محمّد بن طاهر المقدّسی عن أبی محمّد عبد الرحمن بن حمد الدّونی عن احمد بن الحسین الکسّار عن أبی بکر احمد بن محمّد بن اسحاق بن السّنّی الدینوری عن الحافظ أبی عبد الرّحمن احمد بن شعیب النّسائی و نیز نسایی شیخ اجازه احمد بن محمد نخلیست چنانچه او در رساله مشایخ اسانید خود گفته و سمعت علی شیخنا الشیخ محمّد المذکور السّنن الصّغری للنّسائی رحمه اللّه بقراءة سیّدنا و مولانا و شیخنا خاتمة العلماء الحفّاظ الحقّقین و مرجع الفقهاء و القرّاء و المحدّثین الشیخ عیسی بن محمّد الثعالبی لجمیعه علیه عن أبی النّجا سالم بن محمّد السّنهوری عن النجم محمّد الغیطی عن شیخ الاسلام زکریّا الانصاری سماعا لبعضه و إجازة لسائره بقراءة شیخ الاسلام لجمیعه علی الزّین رضوان بن محمّد عن الشیخ البرهان ابراهیم بن احمد التنوخی إجازة مشافهة بسماعه لجمیعه علی أبی العبّاس احمد بن أبی طالب الحجار باجازته عن أبی طالب عبد اللّطیف بن محمّد بن علی بن القبیطی بسماعه لجمیعه علی أبی زرعة طاهر بن محمّد

ص:25

بن طاهر المقدسی عن أبی محمّد عبد الرحمن بن حمد الدّونی سماعا قال الدونی اخبرنا القاضی ابو نصر احمد بن الحسین الکسّار قال اخبرنا ابو بکر احمد بن محمّد الدّینوری الحافظ قال اخبرنا به مؤلّفه الامام الحجة الحافظ ابو عبد الرّحمن احمد بن شعیب بن علی النّسائی رحمه اللّه تعالی و برّد ثراه و اسکنه من الجنان اعلاه آمین امّا ابو یعلی پس او شیخ ابو مهدی عیسی مغربیست چنانچه ابو مهدی در مقالید الاسانید در مرویات علی بن محمد اجهوری گفته مسند أبی یعلی الموصلی اخبرنا به قراءة منّی علیه من زوائده للحافظ الهیتمی من اوّله و هو کتاب الایمان الی باب فی الاسلام و الایمان و إجازة لسائره عن الشّمس الرملی و البرهان العلقمی الاوّل عن زکریّا عن الحافظ بن حجر سماعا علیه لسبعة عشر جزءا من اوّله متوالیة من تجزیة ستّة و ثلثین جزءا و إجازة لسائره و الثانی عن الشرف السّنباطی باجازته من الحافظ قال قرأت غالبه علی فاطمة بنت محمّد بن عبد الهادی الصّالحة باجازتها من أبی عبد اللّه محمّد بن احمد بن أبی الهیجاء بن الزّرادان لم یکن سماعا و لو لبعضه قال ابو عبد اللّه محمّد بن اسماعیل بن أبی الفتح المرداوی الخطیب قال قری علی فاطمة بنت سعد الاجیر الاندلسی و نحن نسمع بمصر قالت اخبرنا ابو القاسم زاهر بن طاهر الشّحّامیّ النّیسابوری ح و باجازته من النور القرافی و البدر الکرخی و السّرّاج بن الجائی و العلقمی ایضا عن الحافظ أبی الفضل السّیوطی عن المسند محمّد بن مقبل عن الصّلاح بن أبی عمر المقدّسی عن الفخر بن البخاری و أبی الفضل احمد بن هبة اللّه بن عساکر کلاهما عن أبی روح عبد العزیز بن محمّد الهروی قال اخبرنا تمیم بن أبی سعید الجردانی قال هو و الشّحّامی اخبرنا ابو سعد بن محمّد بن عبد الرّحمن الکنجرودی قال اخبرنا ابو عمر و محمّد بن احمد بن حمد ان قال انا ابو یعلی احمد بن علی بن المثنّی الموصلی رحمه اللّه فذکره و نیز ابو یعلی از مشایخ اجازۀ کردیست چنانچه در امم گفته مسند الحافظ أبی یعلی احمد بن علی التمیمی الموصلی رحمه اللّه تعالی سمعت طرفا منه علی شیخنا الامام احمد روّح اللّه روحه بسنده الی الفخر بن البخاری عن أبی روح عبد المعزّ بن محمّد الهروی انا تمیم بن أبی سعید الجرجانی انا ابو سعید محمّد بن عبد الرّحمن الکنجرودی انا محمّد بن احمد بن حمدان انا ابو یعلی اما ابو جعفر طبری پس او از مشایخ اجازه حسن عجیمیست تاج الدین دهان در کفایة المتطلّع گفته کتاب التاریخ الکبیر الامام أبی حفص محمّد بن جریر الطّبری اخبر به عن العلاّمة علی الاجهوری عن السّرّاج عمر بن الجائی عن قاضی القضاة زکریّا الانصاری عن الشّرف أبی الفتح محمّد بن القاضی أبی بکر الراغی عن أبی الحسن علی بن محمّد بن أبی المجد الدّمشقی عن أبی محمّد القاسم بن عساکر عن أبی الحسن بن المقری عن أبی الفتح

ص:26

بن البطی عن أبی عبد اللّه محمّد بن فتوح الحمیدی عن الامام أبی عمر یوسف بن عبد البرّ و الحافظ أبی محمّد علی بن احمد بن سعید بن جزم قالا اخبرنا به ابو عمر احمد بن محمّد بن الجوربی عن أبی بکر احمد بن الفضل بن العبّاس الدّینوری قال اخبرنا به مؤلّفه الامام ابو جعفر محمّد بن جریر الطّبری فذکره اما محاملی پس او شیخ ابو مهدی عیسی مغربیست چنانچه او در مقالید الاسانید در مرویات اجهوری گفته امالی المحاملی و عدّتها ستة عشر جزءا اخبرنا بها بقراءتی علیه من اوّلها الی قوله فی حدیث الشهداء و تقرئ نبیّنا منّا السّلام و تخبره ان قد رضینا عنه و رضی عنّا و إجازة لسائرها بسنده الی الحافظ ابن حجر بقراءته للجزء السّادس و ما بعده الی آخر التاسع علی أبی المعالی عبد اللّه بن عمر الحلاوی و إجازة لسائرها باجازته من زینب بنت الکمال المقدسیّة عن ضوء الصّباح زینب ابنة الحافظ أبی بکر بن أبی غالب الباقداریّة عن أبی الخیر محمّد بن احمد بن عمر الباغبان بسماعه لبعضها علی أبی عمرو عبد الوهّاب بن الحافظ أبی عبد اللّه بن مندة و إجازة لباقیها بسماعه علی أبی اسحاق ابراهیم بن عبد اللّه بن محمّد بن خرّشید قولة الاصبهانی بسماعه من مملیها القاضی أبی عبد الحسین بن اسماعیل المحاملی فذکرها اما طبرانی پس او شیخ ابو مهدی عیسی مغربیست چنانچه ابو مهدی در مقالید الاسانید در مرویات اجهوری گفته المعجم الکبیر لابی القاسم سلیمان بن احمد بن ایّوب الطّبرانی اخبرنا به قراءة علیه من اوّل مسند نساء غیر مسمیّات ممّن لهن صحبة الی آخر الکتاب و إجازة لسائره عن الشمس الرّملی و البرهان العلقمی بسندیهما الی الحافظ ابن حجر بقراءته الکثیر منه علی فاطمة بنت محمّد بن احمد بن المنجا التنوخیّة و اجازتها لسائره عن سلیمان بن حمزة قال اخبرنا الضّیاء المقدسی ح و عن النّور القرافی و الکرخی و ابن الجائی و العلقمی ایضا عن الجلال السّیوطی قال اخبرنا به ابو الفضل بن حصن الملتوتی سماعا علیه لبعضه و إجازة لسائره قال انا به ابو العبّاس احمد بن حسن بن السویداوی سماعا علیه من اوّله الی باب السّین و إجازة لسائره قال اخبرنا الحافظان ابو الحجّاج المزّی و ابو محمّد البرزالی قالا اخبرنا اسحاق بن ابراهیم بن اسماعیل بن الدّرحی سماعا بقراءة اولهما ح قال الجلال السّیوطی و اخبرنی عالیا محمّد بن مقبل الحلبی عن الصّلاح بن أبی عمر المقدّسی عن الفخر بن البخاری المقدّسی قال هو و ابن الدّرجی و الضّیاء المقدّسی اخبرنا ابو جعفر الصّیدلانی عن أمّ ابراهیم فاطمة بنت عبد اللّه الجوزدانیّة سماعا لجمیعه قالت اخبرنا ابو بکر محمّد بن عبد اللّه بن زائدة قال اخبرنا الامام ابو القاسم الطّبرانی فذکره و نیز طبرانی از مشایخ اجازه کردیست چنانچه او

ص:27

در امم گفته المعجم الکبیر للحافظ أبی القاسم سلیمان بن احمد الطّبرانی رحمه اللّه تعالی سمعت طرفا منه علی شیخنا العارف باللّه احمد قدس سرّه بسنده الی الفخر بن البخاری عن أبی جعفر الصیدلانی عن فاطمة بنت عبد اللّه الجوزدانیّة انا ابو بکر محمّد بن عبد اللّه بن زائدة الاصبهانی انا الطّبرانی و به الی الطّبرانی ثنا الحسین بن اسحاق التّستری انا حرملة بن یحیی انا ابن وهب

اخبرنی ابن میسرة الحضرمی عن أبی هانی الخولانی عن أبی عبد الرّحمن الجبلی عن عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ الایمان سیخلق فی جوف احدکم کما یخلق الثوب فاسالوا اللّه تعالی ان یجدّد الایمان فی قلوبکم المعجم الاوسط له رویناه عن شیخنا الامام احمد روّح اللّه روحه بهذا السند الی الصّید لانی ابو علی الحدّاد انا ابو نعیم انا الطّبرانی و به الی الطّبرانی ثنا محمّد بن علیّ الصائغ ثنا احمد بن عمر بن العلاف الرازی ثنا ابو سعید مولی بنی هاشم عن أبی خلدة قال سمعت میمون الکردی و هو عند مالک بن دینار فقال مالک بن دینار ما للشیخ لا یحدّث عن ابیه فانّ اباک قد ادرک النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و سمع منه قال کان أبی لا یحدّثنا عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم مخافة ان یزید او ینقص و

قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول من کذب علی متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من النّار قال الحافظ نور الدّین الهیتمی فی مجمع الزّوائد اسناده حسن ان شاء اللّه تعالی المعجم الصّغیر له سمعت طرفا منه علی شیخنا قدس سرّه بسنده السّابق الی أبی نعیم انا الطّبرانی و

به قال ثنا احمد بن القاسم البرقی ببغداد ثنا محمّد بن عبّاد المکی ثنا ابو سعید مولی بنی هاشم عن أبی خلدة عن میمون الکردی عن ابیه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول أیّ رجل تزوّج امرأة علی ما قلّ من المهر او کثر لیس فی نفسه ان یؤدّی إلیها حقّها خدعها فمات و لم یودّ إلیها حقّها لقی اللّه یوم القیمة و هو زان و ایّما رجل استدان دینا لا یرید ان یودّی الی صاحبه حقّه خدعه حتّی اخذ ما له فمات و لم یودّ إلیه دینه لقی اللّه و هو سارق قال الحافظ ابن حجر فی الاصابة فی حرف الجیم جابان والد میمون

روی ابن مندة من طریق أبی سعید مولی بنی هاشم عن أبی خلدة سمعت میمون بن جابان الکردی عن ابیه انه سمع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم غیر مرّة حتّی بلغ عشرا من تزوّج امرأة و ساق الحدیث مختصرا و نیز طبرانی از مشایخ اجازه عجیمیست چنانچه تاج الدین در کفایة المتطلع گفته المعاجم الثلثة للحافظ سلیمان بن احمد الطّبرانی رحمه اللّه تعالی و هی الکبیر مرتب علی اسماء الصّحابة و الحروف و الاوسط علی اسماء شیوخه و اکثره من

ص:28

غرائبهم و کان یقول هو روحی و الصّغیر علی الحروف و اسماء الشیوخ أخبر بها سماعا للکثیر من المعجم الصّغیر و للبعض من المعجمین الثعالبی المغربیّ و إجازة منه لباقیها بروایته لها ما بین سماع و إجازة عن شیخ الاسلام نور الدّین علیّ بن محمّد الاجهوری و غیره عن الشّمس محمّد بن الشهاب احمد الرّملی الانصاری عن الرّحلة الشرف أبی الفضائل عبد الحقّ بن محمّد بن عبد الحقّ السّنباطی عن المسند محمّد بن مقبل عن الصّلاح محمّد بن احمد بن البخاری عن أبی القاسم عبد الواحد بن القاسم الصّید لانّی قال اخبرتنا فاطمة بنت عبد اللّه الجوزدانیّة قالت اخبرنا ابو بکر محمد بن عبد اللّه بن زائدة قال اخبرنا بها مؤلّفها سلیمان بن احمد الطّبرانی فذکرها و نیز طبرانی از مشایخ اجازه عبد اللّه بن سالم بصریست سالم بن عبد اللّه در امداد گفته و امّا المعجم الصّغیر للطّبرانی فیرویه عن الشیخ المذکور عن الشهاب احمد بن محمّد الغنیمی الحنفی و الامام زین العابدین البکری و هما عن الشمس محمّد بن احمد الرّملی عن الشیخ زکریّا بن محمّد عن المسند محمّد بن مقبل عن الصّلاح بن أبی عمر عن الفخر بن البخاری عن عفیفة بنت احمد الفارقانیة عن فاطمة بنت عبد اللّه الجوزدانیّة عن أبی بکر بن زائدة عن مؤلّفه الحافظ أبی القاسم سلیمان بن احمد الطّبرانی امّا دارقطنی پس او شیخ ابو مهدی عیسی مغربیست ابو مهدی در مقالید الاسانید در مرویات اجهوری گفته سنن الدّار قطنی اخبرنی قراءة منی علیه لجمیع الخماسیّات و الحدیث الاخیر منها و إجازة لسائرها عن الرملی عن زکریّا عن أبی الفتح شرف الدّین محمّد بن أبی بکر بن الحسین المراغی إجازة مشافهة باجازته من أبی طلحة محمّد بن علیّ بن یوسف الحراوی باجازته ان لم یکن سماعا من الشرف الدمیاطی ح و عن البرهان العلقمی عن عبد الحق السّنیاطی عن الحافظ أبی الفضل بن حجر عن أبی الفضل عبد الرّحیم بن الحسین العراقی قراءة علیه لجمیعها بقراءته علی المحب احمد بن یوسف الخلاّطی ح و عن ابن الجائی و الکرخی و النور القراقی و العلقمی ایضا عن الجلال السّیوطی عن تقی الدین الشمنی قراءة لبعضها و إجازة لسائرها بسماعه لجمیعها علی أبی الحسن علیّ بن محمّد بن عبد الکریم الفوّی قال المحبّ الخلاّطی ح قال الجلال السّیوطی و اخبرنی محمّد بن مقبل إجازة عن محمّد بن یوسف الحراوی قال هو و الخلاطی اخبرنا الحافظ ابو احمد شرف الدین عبد المومن بن خلف الدّمیاطی سماعا للخلاّطی قال اخبرنا الحافظ ابو الحجّاج یوسف بن خلیل الدّمشقی سماعا بسماعه من أبی الفتح ناصر بن محمّد ابن الفرج قال اخبرنا اسماعیل بن الفضل الاخشید قال اخبرنا ابو طاهر محمّد بن احمد بن عبد الرّحیم الکاتب

ص:29

ح قال الحافظ ابن حجر و اخبرنی عالیا إجازة البدر محمّد بن محمّد بن قوام ح و باجازة شیخنا ایضا من محمّد بن محمّد بن احمد الفیشی عن عمر العبادی عن ابن طریف الشاوی عن ابن قوام إجازة عن احمد بن أبی طالب الحجّار إجازة عن أبی الحسن محمّد بن احمد بن عمر القطیعی إجازة عن أبی الکرم المبارک بن الحسن الشهرزوری إجازة عن أبی الحسین محمّد بن علی المهتدی باللّه إجازة قال هو و ابو طاهر الکاتب اخبرنا بها مؤلّفها الحافظ ابو الحسن علیّ بن عمر الدّار قطنی رحمه اللّه قال الاوّل إجازة و قال ابو طاهر سماعا فذکرها قال الحافظ و الرّوایات المشهورة عن الدّار قطنی روایة ابن بشران و روایة أبی طاهر الکاتب و روایة النّوقانی و بینها تفاوت بالتقدیم و التّاخیر و الزّیادة و النّقص فی نسب بعض الرّوایة و فی الالفاظ خاصّة دون الاحادیث فهی مستوفاة الاّ کتاب السّبق فانّه لیس فی روایة ابن عبد الرّحیم انتهی و نیز دار قطنی از مشایخ عجیمیست تاج الدین در کفایة المتطلع گفته کتاب السّنن للحافظ أبی الحسن علی بن عمر الدّار قطنی رحمه اللّه تعالی اخبر بها عن الشیخ احمد العجل عن الامام یحیی الطّبری عن شیخ الاسلام زکریّا الانصاری قال اخبرنا الشیخ الزاهد ابو الفتح محمّد بن الزّین أبی بکر بن الحسین المراغی مشافهة بمکّة و الحافظ ابو الفضل احمد بن حجر العسقلانی قال الاوّل اخبرنا به والدی قراءة و ابو طلحة محمّد بن علی بن یوسف الحراوی و قال الثانی قرأته علی الحافظین أبی الفضل عبد الرّحیم بن الحسین العراقی و أبی الحسن الهیتمی قالاهما و الزّین المراغی اخبرنا المشایخ الثلثة محب الدّین احمد بن یوسف الخلاّطی و شهاب الدّین احمد بن محمّد العطّار و فخر الدّین عثمان بن محمّد بن یوسف السّنباطی سماعا للثانی بقراءة الاوّل و سماعا للثالث لجمیعه الاّ الیسیر قالوا و کذا الحراوی اخبرنا الحافظ ابو احمد عبد المؤمن بن خلف الدّمیاطی سماعا الاّ الحراوی فقال اذنا ان لم یکن سماعا و باجازة المراغی ایضا من أبی العبّاس احمد بن ادریس بن مزین الحمویّ و أبی العبّاس احمد بن أبی طالب الحجار باجازة اوّلهما و سماع الحافظ الدّمیاطی من الحافظ أبی الحجّاج یوسف بن خلیل الدّمشقی اخبرنا به اسماعیل بن الفضل الاخشید قال حدثنا ابو طاهر محمّد بن احمد بن عبد الرّحیم الکاتب و قال الحجاز اخبرنا به ابو الحسن محمّد بن احمد بن عمر القطیعی إذنا بإجازته و ابن مزین ایضا من أبی الکرم المبارک بن الحسن الشهرزوری زاد القطیعی و من أبی بکر محمّد بن عبد اللّه بن نصر الزّاغونی قال الشهرزوری اخبرنا به ابو الحسین محمّد بن علی المهتدی و قال الزاغونی اخبرنا به ابو منصور محمّد بن محمّد بن عبد العزیز البکری باجازتهما و سماع ابن الکاتب من

ص:30

مؤلّفها الحافظ أبی الحسن علی بن عمر بن مهدی الدّار قطنی فذکره و قال الحافظ الدّمیاطی اخبرنا ابو الحسن علیّ بن الحسین بن المغیرة إجازة مشافهة عن أبی الکرم الشهرزوری بسنده و نیز دارقطنی از مشایخ عبد اللّه بن سالم بصریست سالم بن عبد اللّه در امداد گفته و امّا السّنن الدّار قطنی فیرویه عن الشیخ المذکور عن أبی بکر بن اسماعیل الشّنوانی عن الجمال بن زکریّا عن والده عن الاستاذ أبی الفضل بن حجر عن بدر الدّین محمّد بن محمّد بن قوام عن احمد بن أبی طالب الحجّار عن أبی الحسن محمّد بن نصر بن عمر القطیعی عن أبی الکرم المبارک بن الحسن الشهرزوری عن أبی الحسین محمّد بن علی بن المهتدی باللّه عن مؤلفه الحافظ عن ابن عمر لدار قطنی و نیز دار قطنی از مشایخ کردیست چنانچه در امم بعد ذکر روایت کردن خود صحیح ابن حبان را باین عبارت صحیح الحافظ أبی حاتم محمّد بن حبان التمیمی الدارمی البستی رحمته اللّه تعالی سمعت طرفا منه علی شیخنا الامام صفی الدین احمد قدس سره بسنده الی الدمیاطی عن أبی الحسن علی بن الحسین المعروف بابن المقیر عن أبی الکرم المبارک بن الحسن الشهرزوری عن أبی الحسین محمّد بن علی بن المهتدی باللّه عن الحافظ أبی الحسن علی بن عمر الدار قطنی عن ابن حبان بصحیحه و بجمیع مصنفاته گفته سنن الحافظ الدار قطنی بهذا السند الی الدار قطنی به و بجمیع کتبه اما ابن بطّه پس شیخ اجازه ابو مهدی عیسی مغربیست زیرا که از رساله زاد المسیر فی الفهرست الصغیر سیوطی ظاهرست که ابن بطّه از مشایخ اجازه سیوطیست و ابو مهدی تمام زاد المسیر را بسلسله خود إجازة از سیوطی روایت می کند پس ابن بطّه از مشایخ اجازه ابو مهدی باشد چنانچه سیوطی در رساله زاد المسیر که نسخه آن در کتب وقفیه جناب والد ماجد فی دار الکرامه موجودست گفته مختصر الحرقی انبانی به قاضی الحنابلة عزّ الدّین ابراهیم بن نصر اللّه الکنانی و ابن خالة الشهاب احمد بن الجمال عبد اللّه الحنبلی و البدر محمّد بن شیخ الاسلام أبی الفضل بن حجر و ابو بکر بن علی بن موسی الحارثی المکی و الکمال محمّد بن عبد الرحمن القلیوبی کلهم عن أبی بکر بن الحسین المراغی عن أبی العبّاس الحجّار عن احمد بن یعقوب المارستانی عن أبی المعالی محمّد بن النحّاس عن أبی القاسم علی بن احمد البسری عن أبی عبد اللّه عبید اللّه بن محمّد بن حمدان بن بطّة إجازة انا المؤلّف سماعا تصانیف ابن بطّة بهذا السّند إلیه إجازة ازین عبارت بودن ابن بطّه از مشایخ اجازه سیوطی و روایت نمودن سیوطی تصانیف ابن بطّه را بکمال ظهور واضح گردید امّا اینکه ابو مهدی زاد المسیر سیوطی را إجازة روایت می کند پس از ملاحظه مقالید الاسانید ظاهرست در مقالید گفته زاد المسیر فی الفهرست الصّغیر للحافظ السّیوطی قرأت علیه أی علی الاجهوری من اوّله سند المسلسل بالاولیة و متنه و سند البخاری و ناولنی جمیعه مناولة مقرونة بالاجازة بسنده إلیه فذکره اما حاکم پس شیخ ابو مهدی عیساست ابو مهدی در مقالید الاسانید گفته صحیح أبی عبد اللّه الحاکم و هو المستدرک علی الصّحیحین اخبرنا به قراءة منی علیه

ص:31

من اوّله الی حدیث ان الایمان لیخلق فی جوف احدکم کما یخلق الثوب الخلق و الحدیث الاول من کل من کتاب العلم و کتاب الطّهارة و کتاب الصّلوة و کتاب الزکاة و کتاب الصّیام و کتاب الحج و إجازة لسائره بسنده الی أبی الفضل بن حجر باجازته من أبی هریرة عبد الرحمن بن الحافظ الذّهبی باجازته من القاسم بن المظفّر ح و بسنده الی الجلال السّیوطی عن أبی الفضل الملتوتی عن أبی الفرج الغزّی عن أبی النون یونس بن ابراهیم الدّبوسی ح قال ابو الفضل السّیوطی و اخبرنی محمّد بن مقبل الحلبی عن محمّد بن علی بن یوسف الحراوی عن الشرف عبد المؤمن بن خلف الدّمیاطی باجازته هو و الدّبوسی و ابن المظفّر من أبی الحسن بن المقیر عن أبی الفضل المیهنی عن أبی بکر احمد بن علی بن خلف عن مؤلّفه أبی عبد اللّه الحاکم به و سائر کتبه فذکره و نیز حاکم از مشایخ کردیست چنانچه در امم گفته المستدرک للحاکم هو الحافظ ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه النیسابوریّ بالسّند الی ابن المقیر عن أبی الفضل احمد بن طاهر المیهنی عن أبی بکر احمد بن علی بن خلف الشیرازی عن الحاکم به و سائر کتبه و نیز حاکم از مشایخ اجازه عجیمیست تاج الدین در کفایة المتطلع گفته صحیح الحاکم أبی عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه النّیسابوری المستدرک علی الصحیحین اخبر به عن الشیخ احمد العجل عن الامام یحیی الطّبری عن الحافظین النجم عبد العزیز بن النّجم عمر بن فهد و الشمس محمّد بن عبد الرّحمن السّخاوی قالا اخبرنا الحافظ شهاب الدّین احمد بن علی بن حجر العسقلانی عن أبی العبّاس احمد بن أبی بکر بن عبد الحمید قال اخبرنا به ابو الفضل محمّد بن أبی طاهر المقدسی إجازة ان لم یکن سماعا قال اخبرنا به عمر بن مکرم بن أبی الحسن الدینوری فی کتابه و هو آخر من حدث عنه قال اخبرنا به عمر بن احمد بن منصور الصّفار اذنا قال اخبرنا به ابو بکر احمد بن علی بن خلف قال اخبرنا به مؤلّفه ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه النیسابوریّ الحافظ فذکره قال الحافظ انبانا به أبو هریرة بن الذّهبی إجازة عن القاسم بن مظفر عن أبی الحسن بن المقیر عن أبی الفضل المیهنی عن أبی بکر احمد بن علی بن خلف عن الحاکم قال و هذا السند کلّه اجازات و نیز حاکم از مشایخ عبد اللّه بن سالم بصریست سالم بن عبد اللّه در امداد گفته و امّا المستدرک للحاکم فبالسّند المذکور الی ابن المقیر عن أبی الفضل احمد بن طاهر المیهنی عن أبی بکر احمد بن علی بن خلف الشیرازی عن الحاکم و سائر کتبه اما ابو نعیم پس شیخ ابو مهدی عیساست ابو مهدی در مقالید الاسانید در مرویات اجهوری گفته الحلیة لابی نعیم قرأت علیه غالب ترجمة الامام مالک و بعض ترجمة سفین الثوری

ص:32

و اجاز لی سائرها بسنده الی شیخ الاسلام زکریا الانصاری عن أبی حفص عمر بن حسن بن أمیلة المراغی ح و بسنده الی الحافظ الجلال السیوطی عن محمد بن مقبل إجازة عن الصلاح بن أبی عمر قال هو و ابن امیله اخبرنا الفخر بن البخاری عن أبی المکارم احمد بن محمّد اللّبان بسماعه لجمیعها علی أبی علی الحسن بن احمد بن الحسن الحداد سوی فوت یسیر فذکرها و نیز ابو نعیم از مشایخ اجازه کردیست چنانچه در امم گفته الحلیة للحافظ أبی نعیم بن عبد اللّه الاصفهانی بالسند الی الفخر بن البخاری عن ابن اللّبان عن الحداد عنه و نیز ابو نعیم از مشایخ اجازه عجیمیست تاج الدین در کفایة المتطلع گفته کتاب حلیة الاولیاء و طبقة الاصفیاء للامام الحافظ أبی نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی رحمه اللّه اخبر به عن الشیخ احمد العجل عن الامام یحیی الطبری عن الحافظ عبد العزیق بن فهد عن والده الحافظ نجم الدین عمر سماعا لجمیعه فی مائة مجلس بالمسجد الحرام عن أبی عبد اللّه محمّد بن محمّد بن المحب عبد اللّه المقدسی الحنبلی حضورا لجمیعها عن المعمر أبی العباس احمد بن عبد الرحمن بن محمد بن جبّارة المرداوی عن النجیب أبی الفرج عبد اللطیف بن عبد المنعم الحرانی عن أبی المکارم احمد بن محمّد بن عبد اللّه بن اللّبان سماعا عن أبی علی الحسن بن احمد بن الحسن الحداد سماعا لجمیعها خلا افواتا فأجازه قال اخبرنا بها مؤلفها الحافظ ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی فذکرها و نیز ابو نعیم از مشایخ اجازه عبد اللّه بن سالم بصریست سالم بن عبد اللّه در امداد گفته و اما الحلیة لابی نعیم فبالسند الی الفخر بن البخاری عن ابن اللبان عن الحداد عنه اما بیهقی پس او شیخ اجازه ابو مهدی عیسی مغربی است ابو مهدی در مقالید الاسانید در مرویات اجهوری بعد ذکر سنن کبری گفته کتاب معرفة السنن و الاثار للبیهقی ایضا قرأت علیه باب طلب الاجابة عند نزول الغیث من کتاب الاستسقاء و جواب الشافعی فی القدر و اجاز لی سائره بسنده الی الحافظ أبی الفضل بن أبی بکر السیوطی عن محمد بن مقبل الحلبی عن الصلاح بن أبی عمر عن الفخر بن البخاری عن أبی القاسم عبد الصمد بن محمّد الحرستانی عن محمّد بن الفضل الفراوی قال انا الحافظ ابو بکر البیهقی به و بجمیع تصانیفه فذکره و قال السیوطی و السند کله اجازات و بالسند قال البیهقی رحمه اللّه تعالی اخبرنا ابو عبد اللّه الحافظ قال حدثنی الزبیر بن عبد الواحد الحافظ قال حدثنی حمزة بن علی العطار بمصر قال حدثنا الربیع بن سلیمان قال سئل الشافعی رضی اللّه عنه عن القدر فأنشأ یقول ما شئت کان و ان لم اشاء و ما شئت ان لم تشا لم یکن خلقت

العباد علی ما علمت

و ذا لم تعن فمنهم شقی و منهم سعید و منهم قبیح و منهم حسن

انتهی و نیز بیهقی شیخ اجازه کردیست چنانچه او در امم بعد ایراد حدیث خلق افعال عباد از کتاب اسماء و صفات بیهقی بسند مسلسل گفته

ص:33

الاسماء و الصفات للبیهقی و سائر تصنیفاته کالسنن الکبری و شعب الایمان و دلائل النبوة و البعث و النشور بهذا السند إلیه و نیز بیهقی شیخ اجازه حسن عجیمیست تاج الدین دهان در کفایة المتطلع گفته کتاب شعب الایمان للحافظ أبی بکر احمد بن الحسین البیهقی رحمه اللّه تعالی اخبر به عن حافظ عصره الشیخ محمد بن علاء الدین البابلی عن المعمر محمد حجازی الشعرانی عن المعمر محمد بن الارکماس عن الحافظ جلال الدین عبد الرحمن السیوطی قال اخبرنی به الامام تقی الدین احمد بن محمد الشمنی و ابو الفضل عبد الرحمن القمصی بقراءتی علیهما لبعضه و إجازة لسائره قالا اخبرنا الحافظ ابو الفضل عبد الرحیم بن الحسین العراقی إجازة قال اخبرنا الجمال محمد بن محمد بن بناته عن الفخر علی بن البخاری قال اخبرنا ابو سعید الصفار فی کتابه قال اخبرنا زاهر بن طاهر قال اخبرنا به مؤلفه الحافظ ابو بکر احمد بن الحسین فذکره و نیز بیهقی شیخ اجازه عبد اللّه بن سالم بصریست سالم بن عبد اللّه در امداد گفته و اما دلائل النبوة للبیهقی فرواه الشیخ المذکور عن الشیخ احمد السهوری المالکی عن الشهاب احمد بن حجر المکی عن الشیخ زکریا بن محمّد عن الحافظ ابن حجر عن شیخ الاسلام سراج الدین عمر البلقینی عن الحافظ أبی الحجاج یوسف بن عبد الرحمن المزیّ عن الرشید محمّد بن أبی بکر العامری عن أبی القاسم بن الحرستانی عن أبی عبد اللّه محمد بن الفضل الفراوی عن الحافظ أبی بکر البیهقی و نیز بیهقی شیخ اجازه نخلیست چنانچه او در رساله مشایخ و اسانید خود در ذکر شیخ محمد بن شیخ علاء الدین البابلی گفته و سمعت علی شیخنا الشیخ محمد المذکور قطعة من اول السنن الکبری للامام الهمام أبی بکر احمد بن الحسین البیهقی تغمده اللّه برحمته و اسکنه فسیح جنته و اجاز سائره عن الشیخ سالم بن حسن البشتبری عن الشمس محمد الرملی عن الزّین زکریا الانصاری عن محمد بن مقبل الحلبی عن الصلاح بن عمر عن الفخر بن البخاری عن منصور بن عبد المنعم الفراوی قال اخبرنا به محمّد بن اسماعیل الفارسی قال اخبرنا به مؤلفه الحافظ الامام ابو بکر البیهقی رحمه اللّه تعالی رحمة واسعة فی الدنیا و الآخرة اما ابن عبد البر پس شیخ اجازه ابو مهدی عیسی مغربیست ابو مهدی در مقالید الاسانید در مرویات اجهوری گفته الاستیعاب فی معرفة الصحاب للحافظ أبی عمر بن عبد البر اخبرنی به بقراءتی علیه لترجمة خدیجة الکبری و ترجمة أبی بکر الصدیق و اسعد بن زراره احد النقباء و الخنساء بنت عمرو بن الشرید رضی اللّه عنهم و اجاز لی سائره بسنده الی الحافظ ابن حجر بقراءته لنحو النصف منه علی أبی العباس احمد بن علی بن عبد الحق الدمشقی الحنفی و إجازة لسائره علی أبی محمد عبد اللّه بن الحسین أبی التائب إجازة مشافهة عن محمّد بن أبی بکر البلخی عن الحافظ أبی طاهر السلفی ح و بسنده الی الجلال السیوطی باجازته من اسیة بنت جار اللّه بن صالح الطبری عن ابراهیم بن محمد بن صدیق الدمشقی عن أبی العباس الحجار عن جعفر بن علی الهمدانی عن أبی القاسم بن شکوال قال هو و السّلفی

ص:34

اخبرنا ابو عمر ان موسی بن أبی تلید قال السلفی إجازة مکاتبة عن الحافظ أبی عمر بن عبد البر فذکره و نیز ابن عبد البزاز مشایخ اجازه حسن عجیمیست تاج الدین در کفایة المتطلع گفته کتاب الاستیعاب للحافظ أبی عمر یوسف بن عبد اللّه بن عبد البر النمری رح؟ ؟ ؟ اخبر به عن الامام علی بن الامام عبد القادر الطبری المکی عن الخطیب عبد الواحد الحصاری عن الشمس محمد بن ابراهیم العمری عن الحافظ احمد بن حجر العسقلانی قال قرأت من اوله الی من اسمه عمر و هو نحو النصف منه او اکثر علی أبی العباس احمد بن علی بن عبد الحق و اجازنی لسائره بسماعه لجمیع الکتاب علی أبی عبد اللّه بن جابر القبیسی الوادباشی قراءة علیه و هو حاضر و إجازة منه قال اخبرنا بجمیع الکتاب علی أبی عبد اللّه بن جابر القبیسی الوادباشی قراءة علیه و هو حاضر و إجازة منه قال اخبرنا بجمیع الکتاب سوی من اوله الی حرف الحاء المهملة قاضی الجماعة ابو العباس احمد بن محمد بن الغماز سماعا علیه و إجازة منه لبقیّة عن أبی الربیع سلیمان بن موسی بن سالم الکلاعی قال قرأت جمیعه علی أبی محمد عبد اللّه بن احمد بن جمهور القیسی قال قری علی أبی بکر محمد بن احمد بن طاهر القیسی و إذا اسمع بسماعه علی الحافظ ابو علی الحسین بن محمد الغسّانی الخفافی قال قرأته علی مصنّفه ابو عمر یوسف بن عبد البرّ النّمری اما خطیب بغدادی پس از مشایخ اجازه ابو مهدی عیسی مغربیست ابو مهدی در مرویات اجهوری در مقالید الاسانید گفته تاریخ بغداد للخطیب البغدادی اخبرنی به قراءة منّی علیه من اوّل الجزء و الثانی منه فی مناقب بغداد و فضلها و ذکر الماثور من محاسن اخلاق اهلها الی ذکر نهری بغداد دجلة و الفرات و ما جعل اللّه فیهما من المنافع و البرکات و جمیع ترجمة البخاری و إجازة لسائره بسنده الی الجلال السیوطی عن أبی الفضل المرجانی إجازة عن أبی الفرج الغزیّ عن یونس بن ابراهیم الدّبوسی عن أبی الحسن بن المقیّر عن أبی الفضل بن سهل الاسفراینی باجازته من الخطیب فی جمیع تصانیفه ح و بسنده الی الحافظ ابن حجر قال قرأت من اوله الی ترجمة محمّد بن عبد الرحمن بن أبی ذئب و هو نحو ربع الکتاب علی أبی العباس احمد بن عمر بن علی بن عبد الصمد اللؤلؤی البغدادی و اجاز لی سائره باجازته ان لم یکن سماعا من الحافظ المزی قال اخبرنا یوسف بن یعقوب بن المجاور قال انا ابو الیمن زید بن الحسن الکندی قال اخبرنا ابو منصور عبد الرحمن بن محمد بن عبد الواحد القزّاز سماعا علیه لجمیعه الاّ یسیرا قال اخبرنا الحافظ ابو بکر الخطیب سماعا به فذکره انتهی و نیز خطیب از مشایخ اجازه حسن عجیمیست تاج الدین در کفایة المتطلع گفته تاریخ بغداد للحافظ أبی بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب البغدادی اخبر به عن الشیخ العلامة ابراهیم بن محمد المیمونی عن العلامة سالم بن محمد السنهوری و ابیه الشیخ محمّد بن عیسی المیمونی عن شیخ الاسلام احمد بن حجر المکی عن القاضی زکریا الانصاری عن الحافظ تقی الدین محمد بن فهد عن الحافظ شمس الدین محمد بن الجزری عن أبی حفص عمر بن أمیلة المراغی قراءة لقطعة

ص:35

من اوّله و إجازة لسائره عن أبی الحسن النجم یوسف بن یعقوب بن المجاور النیسابوریّ إجازة ان لم یکن سماعا من أبی الیمن زید بن الحسن الکندی سماعا لجمیعه عن أبی الحسن محمّد بن احمد بن صرما سماعا لجمیعه قال اخبرنا به مؤلفه الحافظ ابو بکر احمد بن علی الخطیب البغدادی اذنا فذکره اما بغوی پس از مشایخ اجازه ابو مهدی عیسی مغربیست بیانش آنکه یغوی از مشایخ اجازه ابو زید عبد الرحمن بن محمّد بن مخلوف الثعالبیست و ابو زید او را در کتاب غنیمة الوافد و بغیة الطالب الماجد که در بیان مرویات خود تالیف نموده ذکر کرده و چون ابو مهدی کتاب غنیمة الوافد ابو زید ثعالبی را إجازة روایت می کند لهذا هر شیخی از شیوخ ابو زید که شیخ بودن او از غنیمة الوافد ثابت شود از شیوخ اجازه ابو مهدی خواهد بود پس بغوی هم از مشایخ اجازه ابو مهدی باشد اما اینکه بغوی از جمله مشایخ اجازه ابو زید عبد الرحمن ثعالبیست که در غنیمة الوافد مذکوراند پس ابو مهدی جائی که اسانید کتبی را که کتاب غنیمة الوافد ابو زید ثعالبی بر ان مشتمل است بتفصیل ذکر می نماید گفته المصابیح و شرح السنة کلاهما للبغوی قال سیدی الثعالبی اخبرنا بهما الحافظ أبو زرعة بن الحافظ أبی الفصل العراقی عن أبی الحسن الحجة العرضی عن الفخر بن البخاری عن فضل اللّه بن أبی سعد النوقانی عن محیی السنة أبی محمد الحسین بن مسعود البغوی رحمه اللّه تعالی فذکرها ازین عبارت ظاهرست که ابو زید ثعالبی مصابیح و شرح السنة بغوی را از ابو زرعه عراقی از ابو الحسن عرضی از فخر بن البخاری از فضل اللّه نوقانی از خود بغوی روایت می کند پس بودن بغوی از مشایخ اجازه ابو زید ثعالبی بصراحت تمام واضح گردید اما اینکه ابو مهدی غنیمة الوافد را اجازت روایت می کند پس در نهایت ظهورست ابو مهدی در مقالید در ضمن مرویاتی که آن را از شیخ خود ابو محمد عبد الکریم بن محمد الفکون القسطنطینی روایت نموده گفته غنیمة الوافد و بغیة الطالب الماجد للامام أبی زید الثعالبی اخبرنی به قراءة منی علیه من اولها الی ابتداء ذکر الاسانید لجمیع الحدیث العشاری الاسناد منها و مناولة بشرطها لسائرها عن سلیمان عن ابن زیّان عن أبی العباس احمد زروق الصغیر عن الاستاد العلامة أبی عبد اللّه بن عاز عن أبی عبد اللّه محمد بن یحیی البادسی قال ابن زیّان و اخبرنی عالیا ابو محمد الصخراوی عن أبی مهدی الملیکشی البجّانی و أبی زید عبد الرحمن بن موسی بن سلیمان البرسوی ح قال ابن زیّان و اخبرنی عالیا عما قبله الامام زروق الکبیر قال هو و البادسی و الملیکشی و البرسوی اخبرنا بها و بجمیع ما یحمله و جمیع ما الّفه جامعها عالم الصلحاء و صالح العلماء ابو زید عبد الرحمن بن محمد الثعالبی رحمه اللّه تعالی فذکرها و بالسند قال الجامع بین العلم و العمل ابو زید الثّعالبی طیّب اللّه ثراه الحمد للّه الذی رفع سنّة بنیّة فقرنها بالکتاب و انتخب لروایتها و درایتها من اختاره من اولی الالباب فعملوا بما علموا فربحوا یوم الحساب فصاروا انجما یهتدی بهم السائر و اعلاما یقتفی أثرهم الحائر فمن وصل حبله بحبلهم

ص:36

فقد استمسک بالعروة الوثقی و من انتظم فی سلکهم فقد ارتقی احمده سبحانه ابلغ حمد و لا یفی عدد بتحمیده و اشکره جلّ و علا اعظم الشکر و لا مکافی لمزیده و صلی اللّه علی سیدنا محمد المختار من عبیده و علی آله و صحبه و سلم یقول عبد الرحمن بن محمد الثعالبی لطف اللّه به لما تکرر سؤال السائلین منی الاجازة فی ما اجمله من الروایات و تعیین تلک الکتب المرویات و کانت مرویاتی کثیرة و طرق اسانیدها غزیرة و کان یشق علیّ تتبّع جمیعها لکل انسان اختصرت من ذلک المهم مجردا من الاسانید و من ارادها باسانیدها وجدها فی فهارسی التی علیها خطوط مشایخی و باللّه التوفیق و هو الهادی سبحانه لسلوک سبیل التحقیق و سمّیت هذه العجالة بغنیمة الوافد و بغیة الطالب الماجد انتهی و نیز بغوی از مشایخ اجازه کردیست چنانچه او در امم گفته معالم التنزیل للحافظ أبی محمد الحسین بن مسعود البغوی الملقب بمحیی الدین و السنة و سائر تصانیفه کشرح السنة و المصابیح بالاسناد الی الفخر بن البخاری عن فضل اللّه بن أبی سعد النوقانی عن البغوی و نیز بغوی از مشایخ اجازه عجیمیست تاج الدین در کفایة المتطلع گفته کتاب المصابیح لمحیی السنة أبی محمد الحسین بن مسعود البغوی رحمة اللّه تعالی اخبر به عن الامام صفی الدین احمد بن محمد القشاشی عن الشیخ عبد الرحمن بن عبد القادر عن عمه جار اللّه محمد بن العز عبد العزیز بن الحافظ عمر بن فهد قال اخبرنی به جماعة منهم والدی الحافظ عز الدّین عبد العزیز و قاضی القضاة بالمحرمین الشریفین نجم الدین ابو المعالی محمد بن القاضی عبد الوهاب بن محمد بن یعقوب المالکی المکی سماعا علی الاول لبعضه قال الثانی اخبرنا العلامة المحدّث ناصر الدین ابو الفرج محمد بن الزّین أبی بکر بن حسین العثمانی المراغی من اوله الی قوله باب الکبائر و مناولة لباقیه و قال الوالد اخبرنا به جماعة منهم جدّی الحافظ تقی الدین محمد بن النجم محمد بن فهد الهاشمی و العلامة شرف الدین ابو الفتح محمد بن الزین أبی بکر المراغی الاموی اذنا ان لم یکن سماعا قالوا اخبرنا قاضی القضاة زین الدین ابو بکر بن الحسین المراغی قال ولده ابو الفتح قراءة لجمیعه قال فی روایة الوالد و هی نازلة اخبرنا التقی ابو الفرج عبد الرحمن بن الحسین بن عبد اللّه بن المعمر البکری سماعا بالمدینة النبویّة قال اخبرنا ابو الفضائل یحیی بن عبد اللّه بن الحسن بن عبد الملک الواسطی قال اخبرنا ابو العباس احمد بن ابراهیم بن عمر القاروی الواسطی و قال الزین المراغی فی روایة النجم المالکی و هی اعلی اخبرنا ابو العباس احمد بن أبی طالب الحجّار قال انبانا به ابو عبد اللّه محمّد بن نصر بن أبی الفرج الحصری و عجیبة ابنة الحافظ أبی بکر محمّد بن غالب الباقداری و غیرهما و قال الوالد و کتب بهذا العلو غیر واحد منهم أمّ محمّد سارة ابنة عمر بن جماعة عن أبی طلحة الحراوی قال انبانا الحافظ شرف الدین عبد المؤمن بن خلف الدمیاطی و اخبر به العز بن فهد ایضا عن الحافظ أبی الفضل احمد بن حجر العسقلانی و قاضی القضاة عزّ الدّین عبد الرحیم

ص:37

بن الفرات الحنفی فالاول عن الرحلة أبی اسحاق ابراهیم التنوخی عن أم محمد زینب ابنة الکمال المقدسی عن عجیبة ابنة أبی بکر الباقداری عن الحافظ أبی موسی محمد بن أبی بکر المقدسی و الثانی و هو اعلی بدرجة قال اخبرنا الصلاح محمد بن أبی عمر عن الفخر أبی الحسن علی بن البخاری قال اخبرنا به فضل اللّه بن محمّد بن احمد النوقانی قال هو و الحافظان المقدسی و الدمیاطی و القاروی و عجیبة ایضا و الحصری اخبرنا به مؤلفه الامام الحجة محیی السنة ابو محمد الحسین بن مسعود البغوی قال الفاروی سماعا لبعضه و قال الباقون إجازة فذکره و نیز بغوی از مشایخ اجازه عبد اللّه بن سالم بصری بوده سالم بن عبد اللّه در امداد گفته و اما المصابیح البغوی فیرویها سیدی الوالد عن الشیخ البابلی المذکور عن علی بن یحیی الزیادی عن الشهاب احمد بن محمد الرملی عن أبی الخیر محمد بن عبد الرحمن السخاوی عن العز عبد الرحیم بن الفرات عن الصلاح بن أبی عمر عن الفخر علی بن احمد بن البخاری عن فضل اللّه بن أبی سعد النوقانی عن مؤلفه الحافظ محیی السنة البغوی اما ابن عساکر پس از مشایخ اجازه حسن عجیمیست تاج الدین دهان در کفایة المتطلع گفته تاریخ دمشق للامام الحافظ أبی القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه بن عساکر الدمشقی رحمه اللّه تعالی اخبر به عن العلامة الشهان احمد الخفاجی عن الشیخ حسن الکرخی عن شیخ الاسلام زکریا بن محمّد الانصاری عن الحافظ تقی الدین محمّد بن فهد المکی عن أم عبد اللّه عایشة بنت محمّد بن عبد الهادی المقدسیة عن محمّد بن محمّد بن محمّد الشیرازی عن جده محمّد الشیرازی عن مؤلفه الامام الحافظ ابو القاسم علی بن الحسن بن عساکر فذکره اما مجد الدین المعروف بابن الاثیر پس از مشایخ اجازه حسن عجیمیست تاج الدین در کفایة المتطلع گفته کتاب جامع الاصول فی احادیث الرسول صلّی اللّه علیه و سلم تالیف الامام أبی السعادات المبارک بن محمّد بن الاثیر الجزری رحمه اللّه تعالی اخبر به عن الشیخ احمد العجل عن الامام یحیی بن مکرم الطبری عن الحافظ عبد العزیز بن فهد و العلامة الرحلة شرف الدین عبد الحق بن محمّد السنباطی فالاول قال اخبرنا به المسند زین الدین عبد الرحیم بن ابراهیم الاسیوطی المکی سماعا علیه بها لبعضه و إجازة لسائره قال اخبرنا به والدی العلامة جمال الدین ابراهیم بن محمّد بن عبد الرحیم الاسیوطی قال اخبرنا به قاضی القضاة البدر محمّد بن ابراهیم بن سعد بن جماعة سماعا قال اخبرنا به ابو الفداء اسماعیل بن مرشد بن زید الهمدانی سماعا و قال الثانی هو العزّ عبد العزیز بن فهد ایضا و هو اعلی بدرجة اخبرنا به قاضی المسلمین عز الدین عبد الرحیم بن ناصر الدین محمّد بن الفرات الحنفی عن أبی عبد اللّه محمّد البیانی قال اخبرنا الفخر علی بن احمد بن البخاری قال هو و ابو الفداء اخبرنا مؤلفه الامام مجد الدین المبارک بن محمّد بن الاثیر قال ابن البخاری إجازة فذکره اما عز الدین المعروف بابن الاثیر پس از مشایخ حسن عجیمیست تاج الدین دهان در کفایة المتطلع گفته کتاب اسد الغابة فی معرفة

ص:38

الصحابة و الکامل فی التاریخ للامام عز الدین أبی الحسن علی بن محمّد بن الاثیر الجزری اخبر بهما عن شیخ الاسلام علی الاجهوری عن البرهان ابراهیم العلقمی عن قاضی القضاة زکریّا بن محمّد الانصاری عن القاضی عبد الرحیم بن الفرات عن القاضی عبد العزیز بن جماعة عن أبی الفضل احمد بن هبة اللّه بن عساکر قال انبانا بهما مؤلفهما الامام عزّ الدین علی بن محمّد بن عبد الکریم بن الاثیر الجزری رحمه اللّه تعالی فذکر بهما اما ابن النجار پس از مشایخ اجازه حسن عجیمیست تاج الدین دهان در کفایة المتطلع گفته تاریخ المدنیة الشریفة المسمی بالدّرة الثمینة للحافظ محبّ الدین محمّد بن محمود بن الحسن بن النجار رحمه اللّه تعالی اخبر به عن الامامین الجلیلین زین العابدین و علی ابنی الامام عبد القادر الطبری الحسنی و اختیهما الشریفة زینب و الشریفة مبارکة کلهم عن العمر عبد الواحد الحصاری عن الشمس محمّد بن ابراهیم العمری عن الحافظ احمد بن حجر العسقلانی عن القاضی ابو بکر المراغی قراءة لنحو الثلث الاول و إجازة بالباقی عن الرحلة أبی العباس احمد بن أبی طالب الحجّار قال اخبرنا به مؤلفه الحافظ محب الدین محمّد بن محمود بن الحسن بن النجار البغدادی فذکره اما سبط ابن الجوزی پس از مشایخ اجازه حسن عجیمی است تاج الدین دهان در کفایة المتطلع گفته کتاب مرآة الزّمان للامام أبی المظفر یوسف بن قزعلی سبط الحافظ ابن الجوزی اخبر به عن الشیخ احمد العجل عن الامام یحیی الطبری عن العلامتین قاضی القضاة زکریّا بن محمّد الانصاری و الحافظ عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی قالا اخبرنا مسند الدنیا محمّد بن مقبل الحلبی و الحافظ تقی الدین محمّد بن فهد الهاشمی المکی قال الاول اخبرنا محمّد بن علی الحراوی عن الحافظ شرف الدین عبد المومن بن خلف الدمیاطی و قال الثانی و هو التقی بن فهد اخبرنا بها الزین محمّد بن احمد بن محمّد المحبّ الطبری المکی عن الرحلة أبی العباس احمد بن علی بن الحسن الجزری قال هو و الحافظ شرف الدین الدمیاطی اخبرنا مؤلفها الامام ابو المظفر یوسف بن قزعلی سبط الحافظ ابن الجوزی فذکره اما محب طبری پس از مشایخ حسن عجیمی است تاج الدین در کفایة المتطلع گفته کتاب الریاض النضرة فی فضائل العشرة رضی اللّه عنهم اجمعین للامام احمد بن عبد اللّه الطبری اخبر به عن الشیخ صفی الدین احمد القشاشی عن الشمس محمّد بن احمد الرملی عن شیخ الاسلام زکریا بن محمّد الانصاری عن الحافظ عمر و ابیه الحافظ تقی الدین محمّد بن النجم محمّد بن فهد کلاهما عن الامام أبی الفضل محمّد بن احمد بن ظهیرة القرشی المکی عن قاضی القضاة شهاب الدین احمد بن النجم محمّد بن الطبری عن والده النجم محمّد بن الجمال محمّد بن المحب احمد الطبری عن مؤلفه جده للامّ الحافظ محب الدین احمد بن عبد اللّه الطبری فذکره اما حموینی پس از مشایخ اجازه حسن عجیمی است بیانش آنکه حموینی در سلسله که عجیمی بآن کتاب حاوی و لباب عبد الغفار بن عبد الکریم قزوینی را روایت نموده واقع است

ص:39

چنانچه تاج الدین دهان در کفایة المتطلع گفته کتاب الحاوی و اللباب و شرحه العجاب و غیر ذلک للعلامة نجم الدین عبد الغفار بن عبد الکریم القزوینی اخبر بها عن الشیخ احمد العجل عن الامام یحیی الطبری عن الحافظ عبد العزیز بن فهد و الحافظ عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی عن المشایخ الثلثة خاتمة الحفاظ شهاب الدین احمد بن علی بن حجر العسقلانی و القاضی کمال الدین أبی الفضل محمد و اخته أم الکمال کمالیة ابنی العلامة نجم الدین محمد بن أبی بکر المرجانی زاد العز بن فهد فقال و المسندة الاصلیة أم الفضل هاجر ابنة المحدث شرف الدین محمد بن محمّد بن أبی بکر القدسی زاد الحافظ السیوطی فقال و خلیل بن عبد القادر بن جلال الدین النابلسی و فاطمة بنت أبی القاسم بن علی البسری قالوا جمیعا اخبرنا مسند الشام زین الدین ابو هریرة عبد الرحمن عن الحافظ شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان الذهبی أبی المجامع ابراهیم بن محمّد بن حمویه الجوینی عن مؤلفه العلامة نجم الدین عبد الغفار بن عبد الکریم القزوینی اذنا ان لم یکن سماعا لبعضها فذکرها پس بعد ملاحظۀ این عبارت بودن حموینی شیخ اجازه عجیمی نهایت واضح گردید و علاوه برین ظاهر شد که حموینی از مشایخ اجازه سیوطی و ابن حجر عسقلانی بلکه ذهبی هم می باشد اما ولی الدین التبریزی الخطیب پس از مشایخ اجازۀ حسن عجیمیست تاج الدین در کفایة المتطلع گفته کتاب مشکاة المصابیح للامام ولی الدین أبی عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه التبریزی رحمه اللّه تعالی اخبر به عن الشیخ احمد العجل عن الامام یحیی عن الحافظ عبد العزیز بن فهد و قاضی القضاة زکریا بن محمّد الانصاری قالا اخبرنا الشیخان العلامة الرحلة تقی الدین أبی الفضل محمّد بن محمّد بن فهد و الامام العارف باللّه تعالی شرف الدین عبد الرحیم بن عبد الکریم الجرهی قالا اخبرنا العلامة امام الدین علی بن مبارکشاه الصدیقی الساوجی زاد الثانی قال اخبرنا الامام حسام الدین حسن بن علی الاسواری سماعا علیه بشیء من اوله و إجازة لسائره قال اخبرنا به الامام صدر الدین ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه القزوینی قال هو و الصدیقی اخبرنا به مؤلفه الامام ولی الدین ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه بن الخطیب التبریزیّ قال الصدّیقی قراءة و إجازة و قال الآخر اذنا فذکره و نیز او از مشایخ اجازه عبد اللّه بن سالم بصریست کما ستسمعه عن کتب انشاء اللّه تعالی امّا ابو الحجّاج مزّی پس از مشایخ اجازه ابو مهدی عیسی مغربیست ابو مهدی در مقالید الاسانید جایکه رفع اسانید کتب مذکوره غنیمة الوافد ابو زید ثعالبی نموده گفته مسند الامام احمد بن حنبل رضی اللّه عنه و ما معه من زیادات ولده عبد اللّه رحمه اللّه تعالی قال سیدی الثعالبی انا الحافظ ابن مرزوق عن الشرف بن الکویک عن الحافظ أبی الحجاج المزّی عن الفخر بن البخاری عن أبی علی حنبل المکبر عن أبی القاسم بن الحصین عن علی بن المذهب عن أبی بکر القطیعی عن عبد اللّه بن احمد عن ابیه الامام احمد بن حنبل فذکره

ص:40

درین عبارت ظاهرست که در سلسله که ابو زید ثعالبی بآن روایت نموده ابو الحجاج مزّی واقع ست پس هدایة ثابت شد که او شیخ اجازه ابو زید ثعالبیست و هر گاه مزّی شیخ اجازه ابو زید ثعالبی باشد شیخ اجازه ابو مهدی هم خواهد بود لما مر آنفا و نیز مزّی شیخ اجازه حسن عجیمی بوده تاج الدین دهان در کفایة المتطلع گفته کتاب تهذیب الکمال للحافظ جمال الدین أبی الحجّاج یوسف بن الزّکی عبد الرحمن المزیّ رحمه اللّه اخبر به عن الشیخ احمد العجل عن الامام یحیی الطبری عن الحافظ عبد العزیز بن فهد عن جده الحافظ تقی الدین محمّد بن فهد قال اخبرنا به جماعة منهم الامام ابو الیمن محمّد بن احمد بن ابراهیم الطبری المکی سماعا علیه لمنتقی منه و إجازة لجمیعه قال اخبرنا به مؤلفه الحافظ جمال الدین ابو الحجاج یوسف بن الزکی عبد الرحمن بن یوسف المزی اذنا فذکره اما ذهبی پس او شیخ اجازه ابو مهدی عیسی مغربیست زیرا که ذهبی شیخ اجازه ابو زید ثعالبیست پس او شیخ اجازه ابو مهدی هم باشد للتقریب الماضی اما اینکه ذهبی شیخ اجازه ابو زید ثعالبیست پس باین سبب که او در سلسلۀ واقع ست که ابو زید ثعالبی بآن مسلسلات اربعینیۀ ابو الحسن بن المفضل روایت می کند چنانچه ابو مهدی در مقالید الاسانید در مقام رفع اسانید کتبی که غنیة الوافد ابو زید ثعالبی بر ان مشتمل ست می گوید المسلسلات الاربعینیة للحافظ أبی الحسن بن المفضل قال سیدی الثعالبی اخبرنی بها ابو محمّد الواحد الغریانی عن ابیه عن الحافظ أبی عبد اللّه بن جابر الوادباشی عن اثیر الدین أبی حیّان و الحافظ الذهبی کلاهما عن الحافظ شرف الدین عبد المؤمن بن خلف الدمیاطی عن الحافظ زکیّ الدین عبد العظیم المنذری عن الحافظ أبی الحسن علی بن المفضل المقدسی فذکرها و نیز ذهبی از مشایخ حسن عجیمی بوده تاج الدین دهان در کفایة المتطلع گفته تواریخ الحافظ الکبیر شمس الدین محمّد بن احمد بن عثمان الذهبی الدمشقی اخبر بها عن الشیخ محمّد بن علاء الدین البابلی عن المعمر محمّد حجازی الشعرانی عن المعمر محمّد بن ارکماس عن الحافظ احمد بن حجر العسقلانی قال اخبرنا به جماعة منهم ابن مؤلفها المسند ابو هریرة عبد الرحمن عن والده الحافظ شمس الدّین محمّد بن احمد بن عثمان الذهبی الدمشقی سماعا لبعضها و إجازة لباقیها فذکرها اما ابن حجر عسقلانی پس او شیخ اجازه ابو مهدی عیسی مغربیست ابو مهدی در مقالید الاسانید در مرویات سجلماسی گفته و اما فتح الباری و مقدمته للحافظ أبی الفضل بن حجر فاخبرنا بهما سماعا و قراءة لکثیر منهما و إجازة لسائرهما عن أعلامه الثلثة بسندهم الی ابن غازی عن الحافظ شمس الدین محمّد بن عبد الرحمن السخاوی و الحافظ أبی عمرو عثمان الدیمی ح و بسندهم الی شیخ الاسلام زکریا الانصاری قالوا ثلثتهم اخبرنا الحافظ ابو الفضل شهاب الدین احمد بن علی بن حجر العسقلانی رحمه اللّه تعالی بهما و بجمیع تصانیفه فذکرهما و نیز عسقلانی شیخ اجازه کردیست چنانچه او در کتاب الامم در ذکر روایت خود صحیح بخاری را گفته

ص:41

و قرأت طرفا من التفسیر علی الفقیه الصالح استاد القراء بالازهر الشیخ سلطان بن احمد بن سلامة بن اسماعیل المزاحی الازهری رحمه اللّه تعالی و اجاز لی روایة سائره بقراءته لجمیعه علی الشیخ شهاب الدین احمد بن خلیل السبکی بقراءته لجمیعه علی الشیخ نجم الدین محمّد بن احمد بن علی الغیطی السکندری الاصل القاهری المولد بروایته عن الشمس و ابن حجر المکی و البدر الدمشقی عن شیخ الاسلام زین الدین زکریا بن محمّد الانصاری السّبکی القاهری الازهری عن شیخ الاسلام حافظ العصر أبی الفضل احمد بن علی بن حجر الکنّانی العسقلانی ثم المصری الخ و نیز ابن حجر عسقلانی از مشایخ اجازه حسن عجیمی بوده تاج الدین دهان در کفایة المتطلع گفته کتاب فتح الباری شرح صحیح البخاری لخاتمة الحفاظ أبی الفضل احمد بن علی بن حجر العسقلانی رحمه اللّه تعالی اخبر به عن شیخ الاسلام علی بن محمّد الاجهوری إجازة و غیره عن الشمس محمّد بن الشهاب احمد الرّملی الانصاری عن المسند شرف الدین عبد الحق بن محمّد السّنباطی عن مؤلفه الحافظ شهاب الدین أبی الفضل احمد بن علی بن حجر العسقلانی فذکره و نیز عسقلانی از مشایخ اجازه عبد اللّه بن سالم بصری بوده سالم بن عبد اللّه در امداد در ذکر شیوخ والد خود گفته و منهم العلامة الشیخ عبد اللّه بن الشیخ سعید باقشیر المکی فاجاز الوالد حفظه اللّه تعالی بجمیع مرویاته و مسموعاته عن مشایخ اجلّهم علامة الزمان السید عمر بن السید عبد الرحیم الحسینی البصری المکی الشافعی عن العلامة المتقن شمس الدین محمّد بن احمد بن حمزة الانصاری الرملی بسنده المعروف حمزة السید عمر المذکور ایضا عن الشیخ العلامة محمّد بن عبد اللّه الطبری الحسینی الشافعی خاتمة المحققین شهاب الدین احمد بن حجر الانصاری المکی عن الشیخ الرملی و اخذ الشیخ ابن حجر المذکور عن القاضی زکریا الانصاری و هو اخذ عن جماعة من الاساتذة اجلهم علی الاطلاق خاتمة الحفاظ الشیخ حجر العسقلانی و نیز عسقلانی شیخ اجازه نحلی بوده چنانچه او در رساله اسانید خود در ذکر سماع صحیح بخاری بر شیخ خود محمّد بن علاء الدین البابلی گفته قال شیخنا الشیخ محمّد البابلی نفعنا اللّه تعالی به اخبرنا به الشیخ الامام العالم الهمام جهبذ السادة الاعلام ابو النجا سالم بن محمّد السّنهوری سماعا علیه لبعضه و إجازة لسائره بقراءته للجمیع علی خاتمة الحفاظ و المحدثین المسند النجم محمّد بن احمد بن علی الغیطی بقراءته لجمیعه علی شیخ الاسلام أبی یحیی زکریّا بن محمّد الانصاری بقراءته لجمیعه علی امیر المؤمنین فی الحدیث الحافظ شیخ السنة أبی الفضل شهاب الدنیا و الدین احمد بن علی بن حجر العسقلانی الخ اما سیوطی پس شیخ اجازه تمامی مشایخ سبعه ست چنانچه شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب در ارشاد الی مهمات الاسناد بعد عبارت سابقه گفته فصل سند هولاء المشایخ المنبعة ینتهی الی الامامین الحافظین القدوتین الشهیرین بشیخ الاسلام زین الدین زکریّا و الشیخ جلال الدین السّیوطی

ص:42

اما البابلی فروی عن جماعة منهم السالم السنهوری عن النجم الغیطی عن الزیّن زکریّا و منهم سلیمان بن عبد الدائم البابلی عن الجمال یوسف بن زکریّا عن والده الزّین زکریّا و منهم الفوز علی بن یحیی الزّیادی عن الشهاب احمد بن محمّد الرملی عن الزّین زکریا و منهم الشیخ محمّد حجازی الواعظ عن الغیطی عن الزّین زکریّا و منهم البرهان اللقانی عن الشمس محمّد بن أحمد بن محمّد الرملی عن والده عن الزّین زکریّا و منهم احمد بن عیسی بن جمیل عن علی بن أبی بکر القرافی عن الجلال السیوطی و منهم ابو بکر بن اسماعیل عن ابراهیم بن عبد الرحمن العلقمیّ عن الجلال السیوطی و للبابلی مشایخ کثیرون غیر هؤلاء ینتهون الی ذینک الامامین و اما الشیخ عیسی فروی عن جماعة منهم ابو الارشاد نور الدین علی بن محمّد الاجهوری عن علی بن أبی بکر القرافی عن الجلال السیوطی و منهم شهاب الدین احمد بن محمّد الشهیر بالخفاجی عن البرهان ابراهیم بن أبی بکر العلقمی عن الجلال السیوطی و منهم ابو الحسن علی بن محمّد البصری و هو غیر الاجهوری عن سالم السنهوری عن النجم الغیطی عن شیخ الاسلام الزّین زکریّا و منهم الشیخ سلطان المزّاحی عن الشیخ احمد بن خلیل السّبکی عن النجم الغیطی عن شیخ الاسلام الزّین زکریّا و اما ابن سلیمان فروی عن جماعة منهم شیخ الاسلام ابو عثمان سعید بن ابراهیم الجزائری عرف بقدورة عن أبی عثمان سعید بن احمد المقری عن الحافظ أبی الحسن علی بن هارون و أبی زید عبد الرحمن بن علی بن احمد العاصمی الشهیر بسفیان عن الشیخ الزّین زکریّا و هذا اسناد مغربی و و منهم شیخه المعمر ابو مهدی السجستانی عن المنجور عن النجم الغیطی عن الزیّن زکریا و منهم ابو الارشاد علی بن محمّد الاجهوری و قاضی القضاة احمد بن محمّد الخفّاجی کلاهما عن الشمس محمّد بن احمد الرملی عن الشیخ زکریّا و منهم السراج عمر الجامی و الشیخ بدر الدین الکرخی و الشمس محمّد بن احمد العلقمی جمیعا عن الزّین زکریا و الجلال السیوطی و اما الکردی فعن الشیخ احمد القشاشی روی بالاجازة العامّة عن الشمس الرّملی عن الزّین زکریّا و اکثر اخذه قراءة و سماعا و مشافهة عن الشیخ احمد الشّناوی روی عن جماعة منهم ابوه علی بن عبد القدوس عن الشیخ احمد بن حجر المکی و الشیخ عبد الوهاب الشعراوی کلاهما عن الزّین زکریّا و عن الشیخ محمّد بن أبی الحسن البکری عن والده عن الزّین زکریّا و عن الشمس محمّد بن احمد الرملی عن والده عن الزّین زکریّا و عن الزّین زکریّا بلا واسطة و عن الشیخ حسین الدویحی عن الجلال السیوطی و روی الکردی ایضا عن الشیخ سلطان بن احمد بن سلامة اخذ عن جماعة منهم الشیخ نور الدین علی الزّیادی و شهاب الدین خلیل السّبکی و سالم السنهوری و هو من اقران البابلی و اما العجیمی فله مشایخ کثیرون سمّاهم لی ابو طاهر و لنکتف منها علی الشهر هم منهم القشاشی عن الشناوی عن والده عن الشعروی عن زکریّا و عن الشّناوی عن الحسن الانجهی عن الجلال السیوطی و منهم البابلی و الشیخ عیسی المغزلی و الامام

ص:43

زین العابدین بن عبد القادر الطبری و اما النحلی فروی عن جماعة منهم البابلی و عیسی و الکردی و قد ذکرنا اسانیدهم و منهم المنصور الطّوخی المصری عن الشیخ سلطان المزّاحی و منهم الشیخ محمّد بن علاّن المکی عن جماعة من اهل مکة و غیرهم و اما البصری فمشایخه مشایخ النحلی و اکثر الاخذ عن البابلی و عیسی و ابن سلیمان و الکردی و قد سردنا اسانیدهم اما ابن حجر مکی پس از مشایخ اجازه کردیست چنانچه در امم در ذکر روایت خود صحیح بخاری را گفته و قرأت طرفا من اوله علی الاستاد المحقق الزاهد ملا محمّد شریف بن ملا یوسف القاضی بن القاضی محمود بن ملا کمال الدین الکورانی الشّاهوی الدویسیّ الصّدیقی روّح اللّه روحه باجازته عن الفقیه محمّد بن علی الحکمی عن الشیخ شهاب الدین احمد بن حجر الهیتمی الملیّ الخ و نیز ابن حجر شیخ اجازه عجیمیست تاج الدین در کفایة المتطلّع گفته شرح الهمزیة للعلامة احمد بن حجر المکی رحمه اللّه تعالی اخبر به عن المعمر فقیه الحرم عبد العزیز بن محمّد الزمزمی عن مؤلفه جده لامه احمد بن محمّد بن حجر المکی فذکره و نیز در کفایة المتطلع گفته کتاب شرح الشمائل للعلامة شهاب الدین احمد بن محمّد بن حجر الهیتمی المکی رحمه اللّه اخبر به عن الشیخ عبد الباقی الدمشقی الحنبلی عن الشیخ احمد البقاعی ح و اخبر به عن العلامة الشیخ ابراهیم المیمونی و حافظ وقته الشیخ محمّد بن علاء الدین البابلی عن الشیخ احمد السنهوری ح و اخبر به عن مفتی الشافعیة بمکة الشیخ المعمر عبد العزیز بن العلامة محمّد بن عبد العزیز الزمزمی کلهم عن مؤلفه جدّ الاخیر لامّه العلاّمة شهاب الدین احمد بن محمّد بن حجر المکی فذکره و نیز ابن حجر مکی از مشایخ عبد اللّه بن سالم بصریست سالم بن عبد اللّه در امداد در ذکر شیوخ والد خود گفته و منهم الشیخ العلاّمة عبد العزیز الزمزمی الشافعی فانه اجاز سیّدی الوالد بجمیع مرویاته عن الشمس محمّد الرملی و عن الشهاب احمد بن قاسم و عن الشیخ القاضی علی بن جار اللّه بن ظهیرة و الشیخ علی بن الشیخ جمال الدین العصامی و اخذ عن والده عن جدّه لامّه شهاب الدین احمد بن حجر الهیتمی و سندهم مشهور نفع اللّه تعالی بهم و امددنا بمددهم و نیز ابن حجر مکی از مشایخ نحلیست چنانچه او در رسالۀ اسانید و شیوخ خود در ذکر شیخ عبد اللّه بن سعید باقشیرۀ مکی گفته و اجازنی رحمه اللّه تعالی إجازة عامّة و خاصّة بجمیع ما رواه عن شیخه الامام الهمام الجامع بین المعقول و المنقول الغایة فی الفروع و الأصول الامام محمّد بن عبد اللّه الطبری الحسینی الشافعی رحمه اللّه تعالی رحمة واسعة فی الدنیا و الآخرة و قد اجازه بجمیع مرویّاته عن جده لامّه خاتمة المحققین و جهبذ المدققین البالغ الغایة القصوی فی تحقیق العلوم و تدقیقها شهاب الدین الشیخ احمد بن محمّد بن حجر الانصاری الهیتمی رحمه اللّه تعالی رحمة واسعة فی الدنیا و الآخرة اما علی متقی پس از مشایخ عجیمیست تاج الدین در کفایة المتطلع گفته کتابا التبویین للجامع الکبیر و الصغیر المذکورین مع زیادة

ص:44

فی الکبیر للامام العلاّمة قبلة اهل السلوک نور الدین علی بن حسام الدین المتقی رحمه اللّه تعالی اخبر بهما و سائر مؤلفاته عن العلاّمة علی بن الامام عبد القادر الطبری المکی عن صهره الشیخ محمّد عارف عن والده شیخ اهل العرفان عبد الوهاب بن ولی اللّه الهندی عن مؤلفها استاده العارف باللّه تعالی الشیخ علی بن حسام الدّین المتقی فذکرها اما جمال الدین محدث پس شیخ اجازه عبد اللّه بن سالم بصریست سالم بن عبد اللّه در امداد گفته و اما مشکاة المصابیح فیرویها عن الشیخ احمد القشّاشی عن الشیخ أبی المواهب احمد الشّناوی عن السیّد غضنفر و ابن السیّد جعفر النهروانی و عن عبد الرحمن بن عبد القادر بن عبد العزیز بن فهد الهاشمی المکی فالاول یرویها عن شیخ الحرم المکی محمّد سعید المشهور بمیر کلان بن مولانا خواجه عن نسیم الدین مبارکشاه عن والده المحدث السیّد جمال الدین عطاء اللّه بن غیاث الدین فضل اللّه بن عبد الرحمن عن عمه السیّد اصیل الدین عبد اللّه بن عبد الرحمن بن عبد الرّحیم بن عبد اللطیف بن جلال الدین یحیی الشیرازی الحسینی عن المحدث البارع السید شرف عبد الرحیم بن عبد الکریم الجرهی الصدّیقی و الثانی و هو عبد الرحمن بن فهد عن عمه المحدث الرجال جار اللّه بن عبد العزیز بن فهد عن شیوخه الثلثة الحافظ شمس الدین أبی الخیر محمّد بن عبد الرحمن السخاوی نزیل الحرمین و شهاب الدین احمد بن عمر بن عبد اللّه الشرعبی الهمدانی الثغری و الامام العلاّمة محمّد بن عبد اللّه بامخرمة العدی فالاول قال اخبرنی به المشایخ الاربعة الحافظ تقی الدین ابو الفضل محمّد بن فهد الهاشمی المکی و الزاهد المسلک العارف عفیف الدین محمّد بن الاستاذ نور الدین محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن عبد اللّه بن هادی الحسینی الایجی و الورع الزاهد شرف الدین ابو الفتح محمّد بن القاضی زین الدین أبی بکر بن الحسین العثمانی المراغی المدنی الشافعیّون و الوجیه عبد الرحمن بن محمّد بن ابراهیم الغزّی الاصل المکی الحنفی قال الاول اخبرنا به الشرف ابو السعادات عبد الرحیم بن عبد الکریم الجرهی إجازة و قال الآخر قرأته بتمامه علی العفیف محمّد بن عبد الرّحیم الجرهی الصدیقی قال قرأته علی أبی و قال الثانی اخبرنا به والدی هو نور الدین و قال الثالث اخبرنا به الامام حسام الدین ابو محمّد الحسن بن علی الابیوردی قال نا به الامام صدر الدین ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه القزوینی عرف بشیخ الثانی و هو الشرعبی یرویه عن الشریف عبد الرحمن بن عبید اللّه بن محمّد الحسینی الشافعی الایجی عن استاذه جلال الدین محمّد بن اسعد الدوانی الصدّیقی عن والده اسعد بن محمّد بن عبد الرحیم بن علی الدوانی الصدیقی عن المحدث شرف الدین عبد الرحیم الجرهی الصدیقی و الثالث یرویه عن الشریف هبة اللّه المعروف بشاه میر بن السید عطاء اللّه بن نظام الدین لطف اللّه بن معز الدین سلام اللّه بن فخر الدین؟ ؟ ؟ اللّه الشیرازی عن جده لامّه الحافظ نور الدین أبی الفتوح احمد بن عبد اللّه الطاؤسی

ص:45

عن شرف الدین عبد الرحیم الجرهی قال الجرهی و العفیف بن نور الدین محمّد الاّیجی اخبرنا به العلامة امام الدین علیّ بن مبارکشاه الصدیقی السّاوجیّ قال هو و الصدر القزوینی اخبرنا به مؤلفه الامام ولی الدین محمّد بن عبد اللّه بن الخطیب التبریزی رحمه اللّه فالعجب کلّ العجب من المخاطب العالی الحسب السامی النسب الحائز لجلائل الرتب حیث انه کذب هذا الحدیث الشریف و ابطل هذا الخبر المنیف و نأی بجانبه عن تلقّیه بالقبول و اشاح بوجهه عن ان یکون له علیه حصول و لم یدر انه رواه طائفة من شیوخ مشایخ والده العظام له و حدث به جماعة من اساتذة اساتذته الفخام الّذین هم کالسّبعة السّیارة فی العداد و النظام و مشتهرون اشتهارها بین الخاصّ و العام و قد حمد اللّه المنعام ذلک الفاضل الفهام و الندس القمقام علی اتصال سنده بهؤلاء السبعة العظام و صرح بانهم الجلة الکرام الائمة القادة الاعلام المشهورون بالحرمین المحترمین المجمع علی فضلهم من بین الخافقین فلیت شعری کیف اعرض المخاطب العماد عن هذا الحدیث و حاد فابطل فخار والده النقاد باتصال سنده الی شیوخه السبعة الامجاد و اظهر انّ شیوخهم روات لموضوعات الروایات و الاخبار و مفتراة الاحادیث و الاثار و اللّه هو الصّائن عن العثار و الموفّق للتبصّر و الاستبصار

فائده ثالثه أسامی (7 نفر) مؤلفان کتاب یا رساله پیرامون حدیث طیر و طرق آن

در افراز اسامی علمای متقدمین و اماثل نقاد معتمدین که کتب در سائل جلائل بالخصوص در جمع طرق این خبر محکم و مرصوص تصنیف کرده مزید تبحّر و تمهر و کثرت اطلاع و طول باع خود ظاهر فرموده اند فمنهم ابو جعفر محمّد بن جریر طبری ذکره ابن کثیر الشامی فی تاریخه و ابو العباس احمد بن محمّد بن سعید المعروف بابن عقده ذکره ابن شهرآشوب طاب ثراه فی المناقب و ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه الحاکم ذکره الکبخی فی کفایة الطالب و ابن تیمیة فی المنهاج و ابن حجر فی اللّسان و ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی ذکره ابن تیمیّه فی المنهاج و ابن حجر فی اللسان و ابن کثیر فی تاریخه و ابن حجر المکی فی المنح المکیة و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی ذکره ابن تیمیّة فی المنهاج نقلا عن أبی موسی المدینی و ابو طاهر محمّد بن احمد المعروف بابن حمدان ذکره الذهبی فی تذکرة الحفاظ و ابن کثیر فی تاریخه و السیوطی فی طبقات الحفاظ و شمس الدین محمّد بن احمد الذهبی ذکره فی تذکرة الحفاظ و ابو مهدی عیسی المغربیّ الثعالبی مقالید الاسانید نقلا عنه و بر کسی که ادنی حظی از تامل و تدبّر داشته باشد مخفی نخواهد بود که تالیف نمودن این حضرات اجزای مخصوصه در جمع طرق حدیث طیر دلالت بر نهایت ثبوت و تحقق این حدیث شریف و غایت بطلان تقولات مخاطب منیف دارد بچند وجه اول آنکه هر گاه طرق این حدیث شریف بحدی در کثرت و توفّر رسیده باشد که علمای اعلام و محدثین عظام سنّیّه در جمع آن بالخصوص تالیفات نمایند

ص:46

لابد ظن متاخم بیقین حاصل خواهد شد باین معنی که این حدیث شریف حق و صدقست زیرا که اجتماع و تواطؤ این همه روات طبقه بعد طبقه بر کذب محال عادیست الحق با وصف مروی بودن این حدیث شریف باین طرق وفیره و اسانید کثیره که بسبب تکثر آن نوبت بتالیفات مخصوصه و تصنیفات مفرده برسد زبان به طعن و توهین و قدح و جرح این حدیث گشودن چه قدر مهامۀ اعتساف و بوادی ترک انصاف پیمودنست از انصاف دوستیهای مخاطب والا نژاد در کمال استبعادست که با وصف اطلاع بر وجود این تصنیفات منیفه انیقه و تالیفات لطیفه رشیقه انکار این حدیث فرموده باشد همانا چون بسبب تمکن بر مسند تصدر و امامت نفس نفیس آرام طلب گشته لذلک باتعاب جان نازنین خود اصلا گرد تفتیش و تحقیق و تنقیب و تدقیق نگشته و دوم آنکه علامۀ عبد الوهاب بن علی السّبکی در طبقات شافعیه به ترجمه حاکم نیسابوری در مقام جواب از قدح ابن طاهر در حاکم گفته ثم ذکر ابن طاهر انه رأی بخط الحاکم حدیث الطیر فی جزء ضخم جمعه قال و قد کتبته للتعجب قلت و غایة جمع هذا الحدیث ان یدلّ علی ان الحاکم یحکم بصحته و لولا ذلک لما استودعه المستدرک و لا یدلّ ذلک منه علی تقدیم علیّ رضی اللّه عنه علی شیخ المهاجرین و الانصار أبی بکر الصدیق رضی اللّه عنه إذ له معارض اقوی لا یقدر علی دفعه و کیف یظن بالحاکم مع سعة حفظه تقدیم علیّ و من قدمه علی أبی بکر فقد طعن علی المهاجرین و الانصار فمعاذ اللّه ان یظن ذلک بالحاکم ازین عبارت هویداست که سبکی بتصریح تمام افاده می فرماید که غایت و مطلوب حاکم از جمع طرق حدیث طیر آنست که این جمع دلالت کند بر اینکه حاکم بصحت این حدیث شریف حکم می نماید و اگر این معنی نه بود حاکم حدیث طیر را در مستدرک درج نمی کرد پس بحمد اللّه تعالی از اینجا در کمال وضوح و ظهور شد که جمع طرق حدیثی و تالیف مخصوصی در ان دلالت می کند بر آنکه جامع آن حکم بصحتش می کند فالحمد للّه المفضل المنعام حیث ظهران هؤلاء الاعلام الجامعین طرق حدیث الطیر الطائر ذکره فی الانام یحکمون بصحته رغما لآناف الخصام و یدرؤن فی نحور المنکرین الاغثام و اللّه ولی التوفیق و الانعام سوم آنکه علی سبیل التنزّل اگر تسلیم کنیم که جمع طرق حدیثی دلالت بر ان ندارد که جامعش حکم بصحت آن حدیث می نماید لکن علی کل حال دلالت بر تکثر و توفر و تعدد و غزارت آن یقینا دارد و ظاهرست تعدد طرق حدیث را بمرتبۀ حسن می رساند هر چند هر واحد از آن طرق حسن نداشته باشد پس بنابر این اگر حدیث طیر تسلیما صحیح نباشد بلکه هر واحد از طرق آن حسن هم نباشد چون تعدد طرق آن بجای رسیده که حفاظ سابقین در مصنفات مخصوصه و اجزای مفرده آن را جمع نموده باشند نازل از درجه حسن هم نخواهد بود و فی ذلک ما یکفی لقلع اسّ المنکر الجحود و قطع لسان المبطل الحیود اما اینکه تعدد طرق حدیث را بمرتبه حسن می رساند پس بر متتبع افادات محققین اعلام و متفحص تصریحات منقدین عالی مقام مخفی نخواهد بود عبد الرؤف منادی در فیض القدیر

ص:47

بشرح

حدیث احبّ الادیان الی اللّه الحنیفیّة السمحة گفته قال الهیتمی فیه عبد اللّه بن ابراهیم الغفاری منکر

الحدیث قال قیل یا رسول اللّه أیّ الادیان احبّ الی اللّه فذکره و قال شیخنا العراقی فیه محمّد بن اسحاق رواه بالعنعنة أی و هو یدلّس عن الضعفاء فلا یحتج الا بما صرّح فیه بالتحدیث انتهی قال العلائی لکن له طرق لا ینزل عن درجة الحسن بانضمامها ازین عبارت ظاهرست که حدیث احب الادیان الی اللّه الحنیفیة السمحة هر چند در سلسلۀ آن عبد اللّه بن ابراهیم غفاری که بتصریح هیتمی منکر الحدیث می باشد واقع ست و شیخ عراقی گفته که آن را محمّد بن اسحاق بعنعنه روایت کرده و او از ضعفاء تدلیس می کند با این همه علائی گفته که چون این حدیث طرق دیگر دارد بسبب انضمام آن طرق از درجۀ حسن بودن نازل نمی شود و نیز منادی در فیض القدیر بشرح حدیث احبّ الطعام الی اللّه گفته قال الهیثمی بعد ما عزاه للطبرانی و أبی یعلی فیه عبد المجید بن أبی رواد و فیه ضعف و قال الزین العراقی اسناده حسن انتهی و لعله باعتبار تعدد طرقه و الا فقد قال البیهقی عقب تخریجه ما نصّه تفرد به عبد المجید بن عبد العزیز بن أبی رواد عن ابن جریح انتهی و عبد المجید آورده الذهبی فی الضعفاء و المتروکین و قال المنذری رواه ابو یعلی و الطبرانی و ابو الشیخ فی الثواب کلهم من روایة عبد المجید بن أبی رواد و قد وثق قال لکن فی الحدیث نکارة انتهی ازین عبارت واضحست که منادی از زین عراقی نقل می کند که اسناد

حدیث احب الطعام الی اللّه ما کثرت علیه الایدی حسنست و بعد آن افاده می فرماید که شاید این معنی یعنی حسن بودن این حدیث بسبب تعدد طرق آن باشد و الا بیهقی بعد تخریج این حدیث گفته که تفرد نموده است بآن عبد المجید بن عبد العزیز بن أبی رواد از ابن جریج و عبد المجید از ذهبی در ضعفا و متروکین وارد کرده پس ازین افاده منادی بحمد اللّه و حسن توفیقه ظاهر شد که تعدد طرق باعث حسن بودن حدیث می شود و نیز منادی در فیض القدیر بشرح

حدیث اطلبوا العلم و لو بالصّین فان طلب العلم فریضة علی کل مسلم گفته و حکم ابن الجوزی بوضعه و نوزع بقول المزّی له طرق ربما یصل مجموعها الی الحسن ازین عبارت واضح و آشکارست که حکم ابن الجوزی بموضوع بودن

حدیث اطلبوا العلم الخ منازعست بقول مزّی که گفته برای این حدیث طرقی هست که بمجموع آن بدرجه حسن می رسد پس ازینجا هم بحمد اللّه تعالی واضح گردید که تعدد طرق باعث برین معنی می شود که بان حدیث بدرجه حسن برسد و ما بعد افادة المزّی عمدة المنقدین مجال التشکیک الجاحدین و ارتیاب المرتابین و الحمد للّه المنان که بعضی از محققین اعیان بالتخصیص بر حسن حدیث طیر تنصیص نموده سبب آن کثرت طرقش ظاهر فرموده اند و سقف علی ذلک فیما بعد انشاء اللّه تعالی چهارم آنکه فرض کردیم که تعدد طرق حدیث را بدرجۀ حسن هم نمی رساند و هر واحد از طرق حدیث طیر قابلیت احتجاج ندارد لکن چون قاعدۀ ممهده اهل سنتست که تعدد طرق باعث تقویت بعض آن به بعض دیگر می شود پس بنابر این نیز حدیث طیر خالی از قوت نخواهد بود و قوی بودن آن هم برای احتجاج

ص:48

بر اهل لجاج کافی و وافیست و اما اینکه بعض طرق حدیث بعض آخر را تقویت می کند پس معلوم و متیقنست در مجلد حدیث ولایت دانستی که ابن حجر عسقلانی در فتح الباری بشرح حدیث بریده از کتاب الغزوات گفته و

اخرج احمد ایضا هذا الحدیث من طریق اجلح الکندی عن عبد اللّه بن بریدة بطوله و زاد فی آخره لا تقع فی علیّ فانه منّی و انا منه و هو ولیّکم بعدی

و اخرجه احمد ایضا و النّسائی من طریق سعد بن عبیدة عن عبد اللّه بن بریدة مختصرا و فی آخره فاذا النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قد احمرّ وجهه یقول من کنت ولیه فعلیّ ولیه اخرجه الحاکم من هذا الوجه مطولا و فیه قصة الجاریة نحو روایة عبد الجلیل و هذه طرق یقوی بعضها ببعض انتهی ازین عبارت بکمال وضوح ظاهرست که چون طرق حدیث ولایت متعدد بود بعض آن بعض را تقویت کرد و الحمد للّه و محمد بن ابراهیم المعروف بابن الوزیر در روض باسم فی الذبّ عن سنة أبی القاسم در ذکر

حدیث یحمل هذا العلم من کل خلف عدوله گفته و قد یکثر الطرق الضعیفة فیقوی المتن علی حسب ذلک الضعف فی القلة و الکثرة کما یعرف ذلک من عرف کلام اهل هذا العلم فی مراتب التجریح و التعدیل ازین عبارت علامۀ ابن الوزیر نهایت ظاهر و مستنیرست که بسبب تکثر طرق ضعیفه متن حدیث قوی می شود بر حسب ضعف در قلت و کثرت و این معنی از کلام اهل این علم در مراتب تجریح و تعدیل ظاهر و آشکارست و کفی بذلک و منادی در فیض القدیر بشرح

حدیث آفة العلم النسیان و اضاعته ان تحدث به غیر اهله گفته و ظاهر اقتصار المصنف علی عزوه؟ ؟ ؟ لابن أبی شیبة من طریقیه انه لا یعرف لغیره و الا لذکره تقویة لهما لکونه معلولا و الامر بخلافه فقد رواه بتمامه من هذا الوجه الدارمی فی مسنده و العسکری فی الامثال عن الاعمش و

رواه عنه ابن عدی من عدة طرق بلفظ آفة العلم النسیان و اضاعته ان تحدث به من لیس له باهل و رواه من طریق عن قیس بن الربیع بلفظ و اضاعته ان تضعه عند غیر اهله

و روی صدره عن ابن مسعود ایضا البیهقی فی المدخل قال الحافظ العراقی و رواه مطین فی مسنده من حدیث علی بلفظ آفة الحدیث الکذب و آفة العلم النسیان فکان ینبغی للمؤلف الاکثار من مخرجیه اشاره الی تقومته ازین عبارت ظاهرست که منادی افاده می نماید که ظاهر اقتصار مصنف بر نسبت این حدیث بابن أبی شیبه بدو طریق او آنست که این حدیث برای غیر ابن أبی شیبه معروف نیست یعنی کسی دیگران را روایت نکرده ور نه تقویت آن را ذکر می کرد چرا که این حدیث معلولست و حال آنکه امر بخلاف آنست که فلان و فلان روایت آن کرده اند و مناوی بعد یاد نمودن اسمای آنها می گوید که مؤلف را می بایست که برای اشارۀ تقویت اکثار در ذکر مخرجین آن می کرد پنجم آنکه تعدد طرق حدیث صیانت می کند آن را از تطرق جرح و قدح بلکه بسبب آن طعن طاعن در ان حدیث مردود می شود بیانش آنکه منادی در فیض القدیر بشرح

حدیث اتق اللّه حیثما کنت الخ گفته اکثر المصنّف رحمه اللّه من مخرجیه اشاره الی ردّ الطعن فیه ازین عبارت آشکار گردید

ص:49

که کثرت مخرجین باعث رد طعن می شود پس بنابر این افاده این همه طرق متعدده و اسانید متکثره که اکابر قوم برای حدیث طیر در تالیف مخصوصه وارد کرده اند و از ان روایت کردن بسیاری از ائمه اساطین و اجله متمهرین آن را واضح و ظاهر می شود بالحتم و الیقین مایه تخجیل و توهین مخاطب افیق فطین که لب بطعن این حدیث شریف متین گشوده خواهد شد و هر آنچه حضرت او درین باب نگاشته باشد همه مدفوع و مردود و مثلوم و مطرود خواهد بود ششم آنکه ذهبی در تذکرة اول تذکرة الحفاظ این است الحمد للّه وحده ان الحمد للّه سبحانه و تعالی و تقدست اسمائه و صفاته الحفاظ به ترجمۀ ابو زرعه احمد بن حسین بن علی بن ابراهیم بن الحکم الرازی گفته قلت له التصانیف الکثیرة یروی فیها المناکیر کغیره من الحفّاظ و لا یبین حالها و ذلک مما یزری بالحافظ ازین عبارت ظاهرست که ذهبی روایت کردن ابو زرعه احادیث مناکیر را در تصانیف خویش بی تبیین حال آن باعث عیبناکی بشأن حافظ دانسته این معنی را در مقام ازرا و تحقیر و تندید و تعییر او ذکر نموده پس هر گاه محض روایت مناکیر در تصانیف خود بی اظهار حال و تبیین آن باعث عیب و طعن و غمز و وهن باشد تالیف کتاب خاص در حدیث باطل و منکر بی اظهار موضوعیت آن خبر بالاولی سبب اعظم لحوق عیب و عار و اتسام بوصمت شین و شنار خواهد شد و هرگز احدی از ارباب انصاف و اصحاب نقد و احصاف قبول نخواهد کرد که غبار این مذلت مخزیه و خسارت مردیه بدامن ابن جریر و طبری و ابن عقده و حاکم و دیگر حضرات جامعین طرق حدیث طیر و مصنفین اجزای مفرده در ان برسد زیرا که همه شان از حفاظ اعلام و ارکان اسلام و ائمه کرام و اساطین عالی مقام هستند که مساعی شان در باب نقد احادیث و اخبار و تنقیب روایات و آثار ما به الافتخار اعاظم کبار و مایۀ نازش اجلۀ والاتبارست هفتم آنکه سبکی در طبقات شافعیه به ترجمۀ حاکم بعد عبارت ماضیه که در ان تصنیف حاکم جزء مخصوص را در حدیث طیر ذکر نموده گفته ثم ینبغی ان یتعجّب من ابن طاهر فی کتابته هذا الجزء مع اعتقاده بطلان الحدیث مع ان کتابته سبب شیاع هذا الخبر الباطل و اغترار الجهّال به اکثر مما یتعجّب من الحاکم ممن یخرجه و هو یعتقد صحّته ازین عبارت ظاهرست که علامۀ سبکی ابن طاهر را در مضیق ایرادی بس قوی انداخته حضرت او را که متجاسر بر قدح حاکم عمدة الاکابرست عرضه تعریض غریب و نکایت عجیب ساخته یعنی ظاهر فرموده که کتابت ابن طاهر جزء مؤلف حاکم را با وصف اعتقاد او ببطلان حدیث طیر از اخراج حاکم آن را با وصف اعتقاد صحت بیشتر سزاوار تعجبست چه کتابت ابن طاهر آن جزء را سبب شیاع این خبر باطل و اغترار جهال بآن هست پس هر گاه محض کتابت جزء سبب شیاع خبر باطل و اغترار جهّال باشد و سبکی باین معنی ابن طاهر را مورد الزام نماید تصنیف حضرات مذکورین اجزای مفرده در حدیث طیر اگر معتقد بطلان آن باشند بالاولی سبب شیوع خبر باطل و اغترار جهال خواهد بود و کرا تاب آنست که این منقّدین متبحّرین و محققین متمهرین را به اشاعت غیر باطل و محال و تخدیع و تغریر جهال و جدّ و جهد در اغوا و اضلال و کد و وکد در ارداء و ازلال منسوب نماید و ابواب توهین و تقبیح و تهجین و تفضیح بر روی خود گشاید

ص:50

فهذه سبعة من الوجوه الزواهر عداد جامعی طرق حدیث الطیر الطائر وافیة لاثبات هذا الحدیث الجلیّ الظاهر کافیة لدفع شبهات کل مرتاب خاسر و قائدة لکل ناکب جائر الی منهج الحق الفاخر و حادیة لکل تائه حائر علی سلوک مسلک الصدق الباهر تعجب بجودتها السابق الماهر و یحسن موقعها عند الناقد السّابر و لا یروغ بعدها الا الجاحد المکابر و لا ینکص عن اذعانها الا المباهت القاصر و اللّه هو المعین الناصر الموفق لتشیید المبانی و احصاف الاواصر

فائدۀ رابعه أسامی (7 نفر) اعتراف کنندگان بصدور حدیث از ناحیه پیامبر و تعبیرات هر یک

پیرامون اینموضوع

در افراز اسامی اجلّه افاضل و صدور اماثل حاویان عقائل فضائل و حائزان نفائس فواضل که این حدیث شریف را بقطع و حتم و جزم و یقین وارد کرده یا بصیغه جزم نسبت این خبر دافع وسواس جاحدین بجناب سید المرسلین صلی اللّه علیه و آله اجمعین نموده شفای صدور مؤمنین و احراق قلوب معاندین حائدین فرموده اند پس از آن جمله است ابو الحسن مسعودی چنانچه در مروج الذهب در ضمن فضائلی که جناب امیر المؤمنین علیه السلام بآن مختص شده گفته

ثم دعاؤه یعنی النبی علیه السلام و قد قدم إلیه انس الطائر اللّهمّ ادخل الی احبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطائر فدخل علی الی آخر الحدیث فهذا و غیره من فضائله و ما اجتمع فیه من الخصال مما تفرق فی غیره و از آن جمله است ابو عمر یوسف المعروف بابن عبد البر چنانچه در بهجة المجالس گفته اهدی للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم طوائر الخ و از آن جمله است محمد بن طلحه شافعی چنانچه در مطالب السئول گفته

قال صلّی اللّه علیه و سلم یوما و قد احضر إلیه الطیر لیاکله الخ و از آن جمله است صفوی چنانچه در نزهة المجالس گفته

قال انس رضی اللّه عنه قدمت للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم طعاما فسمی و اکل لقمة و قال اللّهم ائتنی باحب الخلق إلیک و الی الخ و از آنجمله است ابن روزبهان چنانچه در کتاب الباطل خود گفته حدیث الطیر مشهور و هو فضیلة عظیمة و منقبة جسیمة و لکن لا تدل علی النّص و از آن جمله است جفری چنانچه در کنز البراهین گفته هدی الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم طیر الخ و از آن جمله است شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب چنانچه در قرة العینین گفته قدم لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فرخ مشویّ الخ و مخفی نماند که قاعدۀ محدثین و روات اخبار سرور کائنات علیه و آله آلاف التسلیمات این ست که بی صحیح یا حسن بودن خبری نسبت آن بآنجناب بصیغۀ جزم نمی فرمایند و هرگز بی ثبوت آن اقدام بر آن نمی نمایند یحیی بن شرف نووی در منهاج شرح صحیح مسلم گفته قال العلماء ینبغی لمن أراد روایة الحدیث او ذکره ان ینظر فان کان صحیحا او حسنا قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کذا او فعله او نحو ذلک من صیغ الجزم و إن کان ضعیفا فلا یقل قال او فعل او امر او نهی و شبه ذاک من صیغ الجزم بل یقول روی عنه کذا و جاء عنه کذا او یروی او یذکر او یحکی او یقال او بلغنا او ما اشبهه و اللّه اعلم ازین عبارت ظاهرست که علما فرموده اند که سزاوار است برای کسی که اراده روایت

ص:51

حدیث یا ذکر آن نماید این امر که نظر کند پس اگر آن حدیث صحیح یا حسن بوده باشد بگوید قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کذا او فعل کذا یا مثل آن از صیغهای جزم و اگر ضعیف باشد پس نگوید قال او فعل او امر او نهی و مثل آن را از صیغ جزم بلکه بگوید روی عنه کذا او جاء عنه کذا او یروی او یذکر او یجلی او یقال او بلغنا یا چیزیکه مشابه آن باشد و سیوطی در تدریب الراوی شرح تقریب النواوی در ذکر تعلیقات صحیحین گفته فما کان منه بصیغة الجزم کقال او فعل او امر و روی و ذکر فلان فهو حکم بصحته عن المضاف إلیه لأنّه لا یستجیز ان یجزم بذلک عنه الا و قد صحّ عنده عنه ازین عبارت واضحست که از تعلیقات آنچه بصیغۀ جزمست محکوم بصحتست از مضاف إلیه زیرا که او یعنی بخاری جائز نمی داند که جزم کند باین تعلیق از آن کس مگر آنکه ازو نزدش صحیح شده باشد پس هر گاه بخاری در نسبت تعلیقی به شخصی بی صحت آن تعلیق ازو جزم نمی نماید چه طور نزدش جائز خواهد بود که کسی حدیثی را بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم یا باحدی از صحابه بی صحت آن حدیث بصیغۀ حتم و جزم نسبت نماید که بالاولی او ارتکاب امر غیر جائز بجسارت عظیمه کرده است و نیز سیوطی در تدریب بعد ذکر موضوع بودن حدیث مروی از أبی بن کعب در فضل قرآن سورة سورة گفته و قد اخطأ من ذکره من المفسرین فی تفسیره کالثعلبی و الواحدیّ و الزمخشری و البیضاوی قال العراقی لکن من ابرز اسناده منهم کالاولین فهو ابسط لعذره إذا حال ناظره علی الکشف عن سنده و ان کان لا یجوز له السکوت علیه و اما من لم یبرز سنده و آورده بصیغة الجزم فخطاؤه أفحش ازین عبارت آشکارست که حدیث مروی از أبی بن کعب را هر که از مفسرین در تفسیر خود وارد نموده خطا کرده است و حافظ عراقی افاده نموده که هر که از ایشان اسناد آن را ظاهر کرده پس او ابسطست برای عذر خود زیرا که ناظر آن را احاله کرد بر کشف سند آن هر چند برای او سکوت بر ان جائز نه بود یعنی با وصف اظهار و ابراز سند نیز تنصیص بر مقدوحیت آن لازم بود و اما کسی که سند آن را ظاهر نکرده و آن را بصیغه جزم ذکر نموده پس خطای او افحشست پس بعد درک افادات این ائمه عالی درجات قدری تامل باید کرد و بدیدۀ انصاف باید دید که هر گاه نزد علما ذکر بصیغۀ جزم مخصوص بحدیث صحیح و حسن باشد و ذکر حدیث ضعیف هم چه جای موضوع بآن صیغه جائز نباشد بلکه بخاری گذشته از حدیث و خبر در تعلیقات هم نسبت تعلیقی به کسی نکند تا آنکه ازو صحت آن نزدش معلوم نباشد و حافظ عراقی ایراد حدیث موضوع را بصیغۀ جزم خطای فاحش داند چگونه ممکنست که حدیث طیر نزد علامۀ مسعودی و حافظ بن عبد البرّ و محمد بن طلحه شافعی و صفوری و ابن روزبهان و فاضل حفری و شاه ولی اللّه صحیح یا حسن نباشد یا ایشان و العیاذ باللّه با وصف علم بموضوعیّت و مقدوحیت و مطعونیت و مجروحیت آن بصیغۀ حتم و جزم آن را وارد کرده مرتکب خطای

ص:52

فاحش شده باشند فوا عجباه که فاضل مخاطب عالی تبار در باب دوم همین کتاب خرافت آثار خود و او نشاط و فخار و انبساط و استبشار داده افتخار دور از کار بذوات عالیة المقداریة؟ ؟ ؟ و علمای کبار خود آغاز نهاده ایشان را نقاد احوال رجال و مجاهرین بمدح ممدوح و قدح مقدوح و محتاط در نقل احادیث نبویه وا می نماید و بمزید حسن فهم این مطلب را در معرض اسکات و افحام اهل حق ثبت می فرماید و در وقت ابطال و ردّ حدیث طیر بسبب استیلای تعصب اصلا بخیال مبارکش نمی آرد که جد و جهد او در ابطال این حدیث شریف و اثبات او موضوعیت این خبر منیف بنای فخار او را بآب می رساند و سیلاب فنا بکاخ مفاخرت و مجافخت او می دواند زیرا که جماعتی از علمای طائفه اش که بمحتاط بودنشان در نقل احادیث نبویه کمال تبجح و فرح ظاهر فرموده بود این حدیث را بصیغۀ جزم و حتم وارد نموده کمال ثبوت و صحت آن ظاهر کرده اند پس اگر این حدیث موضوع باشد احتیاطشان مبدل باختباط و ضبطشان معوض بخبط گردد و عجب نیست از مباهتت و مکابرت مخاطب با مفاخرت که هرگز تن باعتراف صحت حدیث طیر ندهند و حیلۀ خلاص و طریقۀ مناص ازین اشکال شدید الاعتیاص؟ ؟ ؟ تسلیم خروج این حضرات از جماعت نقاد با احتیاط و دخول در زمرۀ هائمین پر استیاط و خابطین کثیر الالتباط داند لکن درین صورت نیز جان ملازمان والاش از کشاکش تعییر و تعنیف وا نمی رهد بلکه آفتی عظمی و مصیبتی کبری بر سرش می رسد زیرا که درین جماعت والد ماجد او نیز هست که حسب تفریحش آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی می باشد پس چگونه راست می آید که آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی خبری باطل و موضوع و حدیثی مفتعل و مصنوع را بحتم و جزم نسبت بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نماید و راه متارکت حزم و احتیاط و ارتکاب جسارت موحیة الاعتباط پیماید و خویش را با این رفعت مرتبت بخطای فاحش آلاید و اگر درین مقام عبارات متضمنه افتخارات اعیان این حضرات به علمای عالی صفات خود و مساعی مبهرة الآیات و معجبة السمات شان را نقل کرده اید ناظر لبیب را حیرت بر حیرت افزاید لکن ما خوفا من التطویل طریق اعراض از آن می سپاریم و اختصار را بکار می آریم اگر منصف متامل محض عظمت و جلالت این حضرات که حدیث طیر را بصیغۀ جزم وارد نموده در نظر آرد هرگز همت را بر توهین و تضعیف این حدیث نگمارد لأنّه کیف یمکن ان هذه الاعلام الجلّة و الاساطین المشیّدین للملة قطعوا بهذا الخبر و ذکروه بصیغة الجزم عن سید البشر علیه و آله سلام الرّب الاکبر ما سطع فجر و طلع قمر مع انهم کانوا معتقدین لبطلانه او واقفین علی وهن بنیانه فمن و ظنّ بهم ذلک فقد اوقع نفسه فی المهالک حیث اثبت لهم التجری العظیم و التجاسر الفخیم و عدم الاعتناء فی الدّین و قلة الورع و الیقین و عزوا؟ ؟ ؟ قول الباطل الی سید المرسلین و الکذب علی

ص:53

اشرف من مشی علی الارضین علیه و آله الانجبین سلام الملک الحقّ المبین

فائده خامسه نامهای (24) مصدر حدیثی، تاریخی و رجالی شامل حدیث طیر

در ذکر آن کتب مشهوره مستنده و اسفار معروفه معتمده که حدیث طیر در ان مندرج و مذکور و مروی و مسطورست و آن کتب در مرویات اساطین اعلام داخل و اجازات محدثین فخام آن را شاملست پس از آن جمله است کتاب المناقب احمد بن حنبل و جامع صحیح ترمذی و زوائد کتاب المناقب احمد روایت پسر او عبد اللّه و مسند ابو یعلی و کتاب العلل دارقطنی و کتاب الابانة ابن بطه و مستدرک علی الصحیحین حاکم و حلیة الاولیاء ابو نعیم و بهجة المجالس ابن عبد البر و تاریخ بغداد خطیب و مصابیح بغوی و جمع بین الصحاح رزین و تاریخ دمشق ابن عساکر و جامع الاصول ابن الاثیر و اسد الغابة ابن الاثیر و ریاض النضرة و ذخائر العقبی محب الدین طبری و مشکاة المصابیح ولی الدین الخطیب و تحفة الاشراف مزّی و تذکرة الحفاظ ذهبی و لسان المیزان ابن حجر عسقلانی و جمع الجوامع سیوطی و مسخ مکیه ابن حجر مکی و کنز العمال ملا علی متقی اما کتاب مناقب احمد پس از مرویات سیوطیست چه او جمیع مصنفات احمد را روایت می کند چنانچه در زاد المسیر گفته مسند الامام احمد بن حنبل اخبرنی شیخنا الامام تقی الدین الشمنی بقراءتی علیه لنحو الثلث الاول منه و إجازة لباقیه و شیخنا قاضی القضاة عز الدین ابو البرکات احمد بن قاضی القضاة برهان الدین ابراهیم بن قاضی القضاة ناصر الدین نصر اللّه الکنانی الحنبلی و اولاد خاله الشهاب احمد و الف و نشوان اولاد الجمال عبد اللّه بن قاضی القضاة علاء الدّین علی الکنّانی الحنبلی سماعا علی الاربعة لثلاثیاته و إجازة منه لسائره قالوا نا الجمال عبد اللّه المذکور قال الثلاثة سماعا لجمیعه و قالت الف و نشوان سماعا للثلاثیّات و إجازة لسائره قال انا علاء الدین ابو الحسن علی بن احمد العرضی قال اخبرتنا به زینب بنت مکی بن علیّ الدین الحرانیة سماعا و الفخر بن البخاری إجازة ح و انبانی غالبا محمد بن مقبل عن الصلاح بن أبی عمر قال انا الفخر بن البخاری سماعا قالا ابو علی حنبل ابن عبد اللّه بن الفرج المکبر انا ابو القاسم هبة اللّه بن محمد بن عبد الواحد بن الحصین انا ابو علی الحسن بن علی التمیمی المذهب الواعظ انا ابو بکر احمد بن جعفر القطیعی قال ثنا عبد اللّه بن الامام احمد قال حدثنی به أبی ح و به الی الفخر بن البخاری عن أبی الیمن الکندی عن أبی بکر محمد بن عبد الباقی الانصاری عن الحسن بن علی الجوهریّ عن أبی بکر القطیعی قال السّراج القزوینی نروی بهذا الاسناد جمیع مصنّفات الامام احمد و مصنفات ولده عبد اللّه سماعا لبعضها و إجازة لسائرها من کل شیخ لمن روی عنه من المذکورین و چون آنفا دانستی که زاد المسیر از مرویات ابو مهدی ثعالبیست پس مناقب احمد نیز از مرویات ثعالبی باشد اما جامع صحیح ترمذی پس از

ص:54

مرویات جلال الدین سیوطی و ابو مهدی عیسی ثعالبی و ابراهیم کردی و حسن عجیمی و عبد اللّه بن سالم بصری و احمد نخلی و محمد و امیر محمد بن علی شوکانی و شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطبست عبارات ثعالبی و کردی و عجیمی و بصری و نخلی سابقا شنیدی سیوطی در زاد المسیر گفته الجامع الترمذی اخبرنی به السیدان ابو العباس احمد بن عبد القادر بن محمد بن طریف السّاوی بقراءتی علیه لبعضه و إجازة لباقیه و ابو الفضل محمّد بن عمر بن حصین الازهری إجازة قالا انابه ابو اسحاق التنوخی قال الاول إجازة و الثانی سماعا لبعضه و إجازة لباقیه قال انا به ابو الحسن علی بن محمد بن محمود بن جامع البندنیجی انا ابو منصور محمد بن علی بن عبد الصمد البغدادی المعروف بابن الهنیی انا الحافظ ابو محمد عبد العزیز بن محمود بن الاخضر انا ابو الفتح عبد الملک بن أبی سهل بن أبی القاسم الکروخی قال البندنیجی و انابه؟ ؟ ؟ عالیا ابو محمد عبد الخالق بن الانجب البشتبری إجازة عن الکروخیّ قال انا ابو عامر محمود بن القاسم الازدی و ابو بکر احمد بن عبد الصمد الغورجی قالا انا ابو محمّد عبد الجبار بن محمد بن عبد اللّه بن الجرّاح المروزی انا ابو العباس محمّد بن احمد بن محبوب انا الترمذیّ و محمّد امیر در رسالۀ اسانید خود گفته و اما الجامع للحافظ أبی عیسی الترمذی فارویه مسلسلا بالصوفیة عن شیخنا الشیخ عن الصمیدی الصوفی عن شیخه الشیخ عقیلة المکی الصوفی عن الشیخ حسن العجیمی الصوفی عن الشیخ احمد بن محمد القشاشی الصّوفی عن شیخه الشیخ احمد بن علی الشناوی الصوفی عن والده الشیخ علی بن عبد القدوس الشناوی الصوفی عن الشیخ عبد الوهاب الشعرانی الصوفی عن الشیخ زکریّا بن محمد الفقیه الصوفی عن العارف باللّه تعالی زین الدین المراغی العثمانی الصوفی عن استاد الصوفیة شرف الدین اسماعیل بن ابراهیم الجبرتی العقیلی الصوفی عن المسند أبی الحسن علی بن عمر الدابی الصوفی عن استاذ اهل التحقیق الشیخ محب الدین محمد بن علی بن عربی الطائی الحاتمی الصوفی عن شیخ الشیوخ عبد الوهاب بن علی بن سکینة البغدادی الصوفی عن أبی الفتح عبد الملک بن عبد اللّه الکروخی الصوفی عن شیخه المحقق الحافظ أبی اسماعیل عبد اللّه بن محمّد الانصاری الهروی شیخ الاسلام الصوفی عن عبد الجبّار الجرّاحی عن أبی العباس محمد بن احمد بن محبوب المحبوبی عن مؤلّفه الترمذیّ أبی عیسی محمّد بن سورة بن موسی الضحّاک السلمی الضریر البوغی و شوکانی در اتحاف الاکابر باسناد الدفاتر گفته سنن الترمذی ارویها بالسّماع لجمیعها من لفظ شیخنا السیّد العلاّمة عبد القادر بن احمد باسناده المتقدم فی تفسیر الثعلبی الی الشماخی عن احمد بن محمد السّراجی الیمنی عن زاهر بن رستم الاصفهانی عن القاسم بن أبی سهیل الهروی عن محمود بن القاسم الازدی عن عبد الجبّار بن محمد المروزی عن محمد بن احمد بن محبوب المروزی عن المؤلّف ح و ارویها عن شیخنا المذکور باسناده المتقدم فی اول هذا المختصر

ص:55

الی محمد البابلی عن النور علی بن یحیی الزیادیّ عن الرّملی باسناده المتقدم قریبا الی ابن طبرزد عن عبد الملک بن أبی سهل الکروخی عن محمود بن القاسم الازدی عن عبد الجبار بن محمّد المروزی عن محمد بن محبوب عن المؤلف ح و ارویها عن شیخنا المذکور عن محمد بن طیب المغربی عن ابراهیم بن محمد المراغی عن احمد بن محمّد العجل عن یحیی بن مکرم الطبریّ عن جدّه المحب الطبری عن الزیّن المراغی عن أبی العباس احمد بن أبی طالب الحجار عن أبی النجا التی عن أبی الوقت عن أبی عامر الازدی عن أبی محمد الجرّاحی عن أبی العباس المحبوبی عن المؤلف ح و ارویها عن شیخنا السّید علی بن ابراهیم بن عامر باسناده السابق فی سنن أبی داود الی التربیع عن السخاوی عن ابن حجر عن البرهان التنوخی عن القاسم بن عساکر عن عبد الرحمن بن محمد بن مسعود عن محمّد بن علی بن صالح عن أبی عامر الازدی عن أبی محمد الجرّاحی عن أبی العباس محمد بن احمد المحبوبی عن المؤلف ح و ارویها عن شیخنا الحسن بن اسماعیل المغربیّ بالاسناد المتقدم فی سنن أبی داود الی علی بن احمد المرحومی عن ابراهیم الدماوی عن الشهاب القلیوبی عن النور الزیادیّ عن الشمس الرملی عن زکریا الانصاری عن الشمس اللقانی عن احمد بن أبی زرعة عن ابیه الزّین عبد الرحیم العراقی عن عمر العراقی عن علی بن البخاری عن ابن طبرزد باسناده السابق الی المؤلف ح و ارویها عن شیخنا یوسف بن محمد بن علاء الدّین المزجاجی عن ابیه عن جدّه عن ابراهیم الکردی باسناده المتقدم فی سنن أبی داود الی ابن طبرزد باسناده المذکور ههنا الی المؤلف و شاه ولی اللّه در ارشاد الی مهمات الاسناد بعد اتصال سند خود بمشایخ سبعه و انتهای سند مشایخ سبعه بزین الدین زکریا و جلال الدین سیوطی و رسیدن سند این هر دو بشهاب الدین احمد بن أبی طالب الحجّار المعروف بابن شحنه و فخر الدین ابو الحسن علی بن احمد بن عبد الواحد المعروف بابن البخاری و شرف الدین عبد المؤمن بن خلف الدمیاطی گفته و اما جامع الترمذی فرواه ابن البخاری عن عمر بن طبرزد انا ابو الفتح عبد الملک بن أبی القاسم عبد اللّه بن أبی سهل الکروخی عن أبی عامر محمود بن القاسم الازدی و أبی بکر احمد بن عبد الصمد التاجر الغورجی و أبی نصر عبد العزیز بن احمد الهروی التریاقی الا الجزو الاخیر و هو من اول مناقب ابن عباس الی آخر الکتاب فسمعه الکروخی من أبی المظفر عبید اللّه بن علی بن یاسین الدهان الهروی قالوا جمیعا انا ابو محمّد عبد الجبّار بن محمّد عبد اللّه بن أبی الجرّاح الجرّاحی المروزی انا الشیخ الثقة الامین أبی العباس محمّد بن احمد بن محبوب بن فضیل التاجر المحبوبی عن الترمذیّ اما زوائد کتاب المناقب عبد اللّه بن احمد پس از مرویات سیوطیست زیرا چه او تمامی مصنفات عبد اللّه را روایت نموده چنانچه از عبارت زاد المسیر

ص:56

آنفا واضح و لائح گردید و چون زاد المسیر را ابو مهدی ثعالبی هم روایت می کند زوائد کتاب المناقب نیز از مرویات او باشد اما مسند ابو یعلی پس داخل اجازۀ سیوطی و ابو مهدی ثعالبی و کردی و محمّد امیر و شوکانی و شاه ولی اللّه ست عبارات ثعالبی و کردی شنیدی سیوطی در زاد المسیر گفته مسند أبی یعلی انبانی به محمّد بن مقبل عن الصلاح بن أبی عمر عن أبی الحسن بن البخاری و أبی الفضل احمد بن هبة اللّه بن عساکر کلاهما عن أبی روح عبد المعز بن محمّد الهروی انا تمیم بن أبی سعید الجرجانی انا ابو سعید محمّد بن عبد الرحمن الکنجرودی انا ابو عمرو بن حمدان انا ابو یعلی به و محمد امیر در رسالۀ اسانید خود گفته مسند الحافظ أبی یعلی احمد بن علی التمیمی الموصلی ارویه بالسند المتقدم الی الفخر بن البخاری عن أبی روح عبد المعز بن محمّد الهروی حدثنا تمیم بن أبی سعید الجرجانی حدثنا ابو سعید محمّد بن عبد الرحمن الکنجرودی حدثنا محمّد بن احمد بن حمدان حدثنا ابو یعلی و شوکانی در اتحاف الاکابر گفته مسند أبی یعلی ارویه بالاسناد المتقدم الی الفخر بن البخاری عن أبی روح عبد العزیز بن محمّد الهروی عن تمیم بن أبی سعید الجرجانی عن أبی سعید محمّد بن عبد الرحمن الکنجرودی عن محمّد بن حمدان عن المؤلف و شاه ولی اللّه در ارشاد گفته و اما مسند أبی یعلی فرواه ابن البخاری عن أبی روح عبد المعز بن محمّد الهروی انا تمیم بن أبی سعید الجرجانی انا ابو سعید محمّد بن عبد الرحمن الکنجرودی انا محمّد بن احمد بن حمدان انا ابو یعلی اما کتاب العلل دارقطنی پس از مرویات کردیست زیرا که آنفا از عبارت ماضیه کتاب الامم و دانستی که او جمیع تصانیف دارقطنی را روایت می کند اما کتاب الابانة ابن بطه پس از مرویات سیوطیست چه او جمیع تصانیف ابن بطه را روایت می کند کما دریت سابقا من عبارة زاد المسیر و چون زاد المسیر سیوطی در مرویات ابو مهدی ثعالبی داخلست کتاب الابانة نیز از مرویات ثعالبی خواهد بود اما مستدرک علی الصحیحین حاکم پس داخل اجازه سیوطی و ثعالبی و کردی و عجیمی و بصری و محمّد امیر و شوکانی و شاه ولی اللّه ست عبارت ثعالبی و کردی و عجیمی و بصری سابقا گوش کردی و سیوطی در زاد المسیر گفته المستدرک للحاکم بالاسناد السابق و المتأخر الی ابن المقیر عن أبی الفضل المیهنی عن أبی بکر احمد بن علی بن خلف عن الحاکم به و سائر کتبه و السند کله اجازات و محمّد امیر در رسالۀ اسانید خود گفته المستدرک للحاکم أبی عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه النیسابوریّ و یقال له ابن البیّع بفتح الموحدة و کسر المثناة التحتیة و تشدیدها بعدها عین مهملة الی ان قال بعد ذکر نبذة من ترجمة الحاکم ارویه بالسند السابق الی ابن المقیر عن أبی الفضل احمد بن طاهر المیهنی عن أبی بکر احمد بن علی بن خلف الشیرازی عن الحاکم إجازة بسائر کتبه و شوکانی در اتحاف الاکابر گفته مستدرک الحاکم ارویه عن شیخنا یوسف بن محمّد بن علاء الدین المزجاجی عن ابیه عن جدّه عن الشیخ ابراهیم الکردی ح و ارویه عن شیخنا

ص:57

السیّد عبد القادر بن احمد عن شیخه عبد الخالق بن أبی بکر المزجاجی عن محمد بن ابراهیم الکردی عن ابیه ح و ارویه عن شیخنا السید المذکور عن الشیخ علاء الدین بن عبد الباقی عن محمد بن علاء الدین عن ابیه عن ابراهیم الکردی ح و ارویه عن شیخنا المذکور عن شیخه محمد حیات السندی عن سالم بن عبد اللّه بن سالم البصری عن ابیه عن ابراهیم الکردی ح و ارویه عن شیخنا السید العلامة علی بن ابراهیم بن عامر عن شیخه أبی الحسن السّندی عن شیخه محمّد حیات السّندی عن سالم بن عبد اللّه البصری عن ابیه عن ابراهیم الکردی ح و ارویه عن شیخنا صدیق بن علی المزجاجی عن شیخه سلیمان بن یحیی الاهدل عن احمد بن محمّد الاهدل عن احمد بن محمّد النخلی عن ابراهیم الکردی و ابراهیم الکردی یرویه عن شیخه احمد بن محمّد المدنی عن الشمس الرّملی عن الزین زکریّا عن عبد الرحیم بن محمّد بن الفرات عن محمود بن خلیفة المنجی عن عبد المؤمن بن خلف الدمیاطی عن علی بن الحسین بن المقیر عن احمد بن طاهر المیهنی عن احمد بن علی بن خلف الشیرازی عن المؤلّف و شاه ولی اللّه در ارشاد گفته و اما المستدرک للحاکم فرواه الدمیاطی عن ابن المقیر عن أبی الفضل احمد بن طاهر المیهنی عن أبی بکر احمد بن علی بن خلف الشیرازی عن الحاکم اما حلیة الأولیاء ابو نعیم اصفهانی پس از مرویات سیوطی و ثعالبی و کردی و عجیمی و بصری و محمّد امیر و شوکانی و شاه ولی اللّه است عبارات ثعالبی و کردی و عجیمی و بصری سابقا بگوشت خور و سیوطی در زاد المسیر گفته الحلیة لابی نعیم اخبرنی بها هاجر بنت محمّد القدسی سماعا لبعضها و إجازة لسائرها قالت انا ابراهیم بن داود الآمدی کذلک انا ابراهیم بن علی بن یوسف الزرزائی سماعا علیه لجمیع الکتاب انا الحافظ شرف الدین الدمیاطی سماعا انا الحافظ ابو الحجّاج یوسف بن خلیل انا ابو المکارم احمد بن محمّد اللّبان انا ابو علی الحداد انا ابو نعیم ح قال الزرزائی اخبرنا عالیا النجیب الحرانی سماعا عن أبی المکارم إجازة به ح و انبانی عالیا بدرجة اخری محمّد بن مقبل عن الصّلاح ابن أبی عمر عن الفخر بن البخاری عن أبی المکارم به و محمّد امیر در رسالۀ اسانید خود گفته الحلیة و المستخرج علی صحیح مسلم لابی نعیم احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران الاصبهانی المتولد سنه 248 باصبهان و المتوفی سنه 328 و لم یصنف مثل کتابه حلیة الأولیاء قیل حمل فی حیاته لنیسابور فبیع باربع مائة دینار و قد اخرجه اهل اصبهان و منعوه من الجلوس فی الجامع ارویه بالسند الی الفخر بن البخاری عن أبی جعفر محمّد بن احمد بن نصر عن أبی علی حسن الحداد عن الحافظ أبی نعیم و شوکانی در اتحاف الاکابر گفته الحلیة لابی نعیم ارویها مع سائر تصانیفه

ص:58

الاسناد المتقدم الی الشماخی عن علیّ بن محمّد بن حرویه الموصلی عن مجد الدین أبی الفرح یحیی بن محمّد الثقفی عن الحسن بن علی الحداد عن المؤلّف و شاه ولی اللّه در ارشاد گفته و اما الحلیة للحافظ أبی نعیم فرواه ابن البخاری عن ابن اللیان عن الحداد عنه اما بهجة المجالس پس از مرویات سیوطیست زیرا که او جمله کتب ابن عبد البر را روایت می کند چنانچه در زاد المسیر گفته التمهید و الاستیعاب لابن عبد البرّ و سائر کتبه اخبرتنی آسیة بنت جار اللّه بن صالح الطبری إجازة عن ابراهیم بن محمّد بن صدیق عن أبی العباس الحجار عن جعفر بن علی الهمدانی عن أبی القاسم بن بشکوال عن أبی عمران موسی بن أبی تلید عن أبی عمر بن عبد البر بجمیع تصانیفه سماعا لما سمع و إجازة لسائرها و بتقریب ماضی این کتاب از مرویات ابو مهدی ثعالبی نیز هست اما تاریخ بغداد پس از مرویات سیوطی و ثعالبی و عجیمی و محمّد امیر و شوکانی و شاه ولی اللّه است بعبارت ثعالبی و عجیمی و ارسیدی و سیوطی در زاد المسیر گفته تاریخ بغداد للخطیب و سائر کتبه اخبرنی بها ابو الفضل المرجانی إجازة عن أبی الفرج الغزّی عن یونس بن ابراهیم الدّبوسی عن أبی الحسن ابن المقیر عن الفضل بن سهل الاسفرائنی عن الخطیب إجازة و محمّد امیر در رسالۀ اسانید خود گفته اما تالیف الخطیب البغدادی فمن طریق الصدفی عن القاضی أبی القاسم علی بن محمّد بن احمد المحاملی عن الخطیب البغدادی و شوکانی در اتحاف الاکابر گفته مؤلّفات أبی بکر الخطیب ارویها بالاسناد المتقدم فی تفسیر الثعلبی الی نفیس الدین العلوی عن ابیه عن محمّد بن احمد الطبری عن عبد الرحمن بن محمّد بن علی الطبری عن أبی الحسن بن المقیّر عن الامام أبی المعالی الفضل بن سهل بن بشر الاسفرائنی عن المولّف و شاه ولی اللّه در ارشاد گفته و اما تصانیف الخطیب فرواها الدمیاطی عن ابن المقیّر عن أبی المعالی الفضل بن سهل الاسفرائنی إجازة عن مؤلّفها إجازة اما مصابیح بغوی پس از مرویات سیوطی و ثعالبی و کردی و عجیمی و بصری و محمّد امیر و شوکانی و شاه ولی اللّه است عبارات ثعالبی و کردی و عجیمی و بصری سابقا مذکور شد و سیوطی در زاد المسیر گفته معالم التنزیل و شرح السنّة و المصابیح و سائر تصانیف البغوی اخبرنی بها محمّد بن مقبل إجازة عن الصلاح بن أبی عمر و هو آخر من روی عنه عن الفخر بن البخاری و هو آخر من روی عنه عن أبی المکارم فضل بن محمّد النوقانی و هو آخر من روی عنه عن البغوی و هو آخر من روی عنه و محمّد امیر در رسالۀ اسانید خود گفته و اما تالیف البغوی شرح سنّة و المصابیح و السیر و غیر ذلک فمن طریق ابن الفاری عن محیی لسنة أبی القاسم لحسین بن مسعود الفراء و شوکانی در اتحاف الاکابر گفته المصابیح للبغوی ارویها بالاسناد المتقدم فی اوّل الکتاب الی البابلی عن علی بن یحیی الزیادی عن احمد بن محمّد الرملی عن محمّد بن عبد الرحمن السحاری

ص:59

عن العز عبد الرحیم بن الفرات عن الصلاح بن أبی عمر عن الفخر بن البخاری عن فضل اللّه بن أبی سعید النوقانی عن المؤلف و شاه ولی اللّه در ارشاد گفته و اما شرح السنّة و المصابیح و معالم التنزیل للبغوی فرواها ابن البخاری عن فضل اللّه بن أبی سعد النوقانی عن مؤلفها محیی السّنة الحسین بن مسعود الفراء البغوی اما جمع بین الصحاح الستة پس از مرویات محمّد امیرست چنانچه در رسالۀ اسانید خود گفته جامع الاصول لرزین من طریق السلفی عنه اما تاریخ دمشق ابن عساکر پس از مرویات حسن عجیمیست کما دریته سابقا و نیز این تاریخ از مرویات محمّد امیرست چنانچه او در رسالۀ اسانید خود گفته و اما تالیف ابن عساکر الاربعون و غیرها فبسند شیخنا السقّاط المتقدم فی الصحیح البخاری المسلسل بالمالکیة الی أبی عبد اللّه الفریری عن المنبوذی أبی عبد اللّه محمّد بن عبد الملک القیسی عن القاضی أبی بکر احمد بن محمّد بن جزء عن أبی محمّد عبد المهیمن بن محمّد الحضرمی عن أبی الیمن بن عساکر عن نضر بن شمیل عن الحافظ أبی القاسم علی بن الحسین بن هبة اللّه بن عبد اللّه بن الحسن بن عساکر الدمشقی اما جامع الاصول مجد الدین بن الاثیر پس از مرویات عجیمی و شوکانی و شاه ولی اللّه ست عبارت عجیمی سابقا مذکور شد شوکانی در اتحاف الاکابر گفته جامع الاصول لابن الاثیر ارویه عن شیخنا السیّد عبد القادر بن احمد عن محمّد حیوة السندی عن الشیخ أبی المکارم محمّد بن محمّد عن الشیخ حسن بن علی العجیمی عن الشیخ احمد بن محمّد العجل عن الامام یحیی بن مکرم الطبری عن عز الدین بن فهد عن القاضی عبد الرحیم بن ناصر الدین بن الفرات عن محمّد البیانی عن الفخر علی بن احمد البخاری عن المؤلف و شاه ولی اللّه در ارشاد گفته و اما جامع الاصول فرواه ابن البخاری عن مؤلّفه الامام مجد الدین ابن الاثیر الجوزی اما اسد الغابة پس از مرویات حسن عجیمیست و قد اطلعت علی عبارته فیما سبق اما کتاب ریاض نضرة پس از مرویات حسن عجیمی و محمّد عابد بن علی سندیست عبارت عجیمی سابقا شنیدی محمّد عابد سندی در کتاب حصر الشارد که در اول آن گفته و بعد فیقول افقر عباد اللّه تعالی و احوجهم الی رحمته و رضوانه الایدی محمّد عابد بن احمد علی السّندی تاب اللّه تعالی علیه و علی والدیه و ستر عیوبه و غفر ذنوبه انه طلب منی بعض طلبة علم الحدیث و سألونی ان الخصّ لهم شیئا من اسانیدی فی الکتب المعتبرة و کنت لم اجد عن مسالتهم مهربا فاستخرت اللّه تعالی فی حصر بعض ما لا بد منه و استعنت به فهو خیر مستعان و علیه التکلان و لما کان کتاب اللّه تعالی مقدما لم یسعنی الا ان اذکر اسانیدی فی بعض القراءات ثم رتبت الباقی علی حروف المعجم لیسهل مراجعته للباحث و لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم می گوید و اما الریاض النضرة فی مناقب العشرة للمحب الطبری فارویه بالسند المتقدم الی أبی اسحاق التّنوخی عن محمّد بن احمد بن خلف انا المؤلف اما ذخائر العقبی پس داخل اجازۀ شوکانیست چنانچه در اتحاف الاکابر

ص:60

گفته ذخائر العقبی فی فضائل ذوی القربی للطبری ارویه بالاسناد المتقدم فی تفسیر الثعلبی الی الشماخی عن المؤلّف اما مشکاة المصابیح پس از مرویات حسن عجیمی و سالم بصری و شوکانی و محمّد عابد سندیست عبارات عجیمی و بصری سابقا گوش کردی شوکانی در اتحاف الاکابر گفته المشکوة للتبریزی ارویها بالاسناد المتقدم الی ابراهیم الکردی عن شیخه احمد بن محمّد المدنی عن احمد بن علی العباسی الشناوی عن السیّد غضنفر بن جعفر النهروانی عن محمّد بن سعید المشهور بمیر کلان عن نسیم الدین میرکشاه عن والده عطاء اللّه بن غیاث الدین عن السید عبد اللّه بن عبد الرحمن بن عبد اللطیف الشیرازی عن عبد الرحیم بن عبد الکریم الصدیقی عن علی بن مبارکشاه الصدیقی عن المؤلّف و محمّد عابد سندی در حصر الشارد گفته و اما مشکاة المصابیح للحافظ الخطیب ولی الدین محمّد بن علی التبریزی فارویه بالاسانید المتقدمة فی صحیح البخاری الی ابن الربیع أی الزین السّرجی انا محمّد بن محمّد بن محمّد الجزری انا الشیخ ابو اسحاق ابراهیم بن الشیخ تقی الدین أبی الفتح محمّد بن محمّد بن علی بن الهمام عن والده عن المولّف ح و ابن الرّبیع یرویه ایضا عن الشمس السخاوی انا ابو الفتح محمّد بن أبی بکر بن الحسین العثمانی المراغی انا ابو محمّد الحسن بن محمّد الابیوردی انا ابو عبد اللّه احمد بن نصر القزوینی المشهور بالشیخ عن مؤلّفه ح و السخاوی یرویه ایضا عن ابن حجر عن مجد الدین محمّد بن یعقوب الفیروزآبادی عن جمال الدین حسین الاخلاطی و شمس الدین المقدسی کلاهما عن مؤلّفه و کذلک یرویان کلاهما عن الطیبی شرحه المشکوة ایضا ح و ارویه عن عمی الشیخ محمّد حسین الانصاری عن ابیه محمّد مراد بن یعقوب الانصاری السندی عن الشیخ محمّد هاشم بن عبد الغفور السندی عن الشیخ عبد القادر بن أبی بکر بن عبد القادر الصدیقی نسبا مفتی الانصاف بمکة عن الشیخ احمد بن علی العباسیّ الشّناوی ثم المدنی عن السیّد غضنفر بن السید جعفر النهروانی ثم المدنی عن شیخ الحرم المکی فی القرن العاشر محمّد سعید المشهور بمیر کلان بن مولانا خواجه عن نسیم الدین میرکشاه عن والده عطاء اللّه بن غیاث الدین فضل اللّه بن عبد الرحمن عن عمه اصیل الدین عبد اللّه بن عبد الرحمن بن عبد اللطیف بن محیی الدین الشیرازی الحسینی عن عبد الرحیم بن عبد الکریم الجرهی الصدیقی عن علی بن مبارکشاه الصدیقی عن مؤلّفه اما تحفة الاشراف للمزّی پس از مرویات شوکانی و محمّد عابد سندیست شوکانی در اتحاف الاکابر گفته الاطراف للمزی ارویها بالاسناد المتقدم قریبا الی السخاوی عن عبد الرحیم بن محمّد بن الفرات عن ابن الحریر عن عائشة بنت محمّد المقدسیة عن المولّف و محمّد عابد سندی در حصر الشارد گفته و اما تحفة الاشراف فی معرفة الاطراف للحافظ المزی فارویها بالسند المتقدم فی البینات الی مؤلّفها

ص:61

أبی حجّاج المزّی ح و ارویها بالسند المتقدم فی البعث و النشور للبیهقی الی الحافظ ابن حجر عن احمد بن علی بن عبد الحق عن مؤلّفها اما تذکرة الحفاظ پس از مرویات محمّد عابد سندیست چنانچه او در حصر الشارد گفته اما تذکرة الحفاظ للحافظ شمس الدین محمّد بن احمد بن عثمان الذهبی فارویها بالاسانید المتقدمة فی الاکلیل الی الشیخ عبد اللّه بن سالم البصری عن الشمس محمّد بن علاء الدّین البابلی عن علی بن یحیی الزّیادی عن الشهاب احمد بن محمّد الرملی عن الشمس محمّد بن عبد الرحمن السخاوی عن أبی المعالی عبد الکافی بن احمد الذهبی عن أبی هریرة عبد الرحمن بن الحافظ محمّد بن احمد بن عثمان الذهبی عن ابیه المؤلّف اما لسان المیزان پس از مرویات شوکانی و سندیست شوکانی در اتحاف الاکابر گفته لسان المیزان لابن حجر ارویه بالاسناد المتقدم إلیه فی بلوغ المرام له و سندی در حصر الشارد گفته اما لسان المیزان للحافظ ابن حجر فارویه بالسند المتقدم الی مؤلّفه اما جمع الجوامع پس از مرویات محمّد امیر و شوکانیست محمّد امیر در رسالۀ اسانید خود گفته الجامع الکبیر و الصغیر للحافظ جلال الدین عبد الرحمن السیوطی و بقیّة مؤلّفاته عن شیخنا الصعیدی بالسند السابق الی السنهوری عن الشمس العلقمی عن المؤلّف و شوکانی در اتحاف الاکابر گفته الجامع الکبیر و الجامع الصغیر للسیوطی ارویها بالاسناد المتقدم فی غیر موضع الی البابلی عن علی بن یحیی الزیادی عن یوسف بن عبد اللّه الادمیونی عن المؤلّف اما منح مکیّه پس از مرویات حسن عجیمیست کما عرفته سابقا و نیز داخل مرویات محمّد امیرست چه او تمام مؤلّفات ابن حجر را روایت می کند چنانچه در رسالۀ اسانید خود گفته اما تألیف احمد بن محمّد بن حجر الهیتمی بالمثناة الفوقیة نسبة الی هیتم من قری مصر فعن الجعفی عن البدیری عن الشهاب احمد بن عبد اللطیف البشیشی عن العلامة محمّد البابلی عن الشیخ احمد السنهوری عن مؤلفها اما کنز العمال تبویب جمع الجوامع پس از مرویات حسن عجیمیست و قد دریته ایضا فیما مضی فالحمد للّه الاول الآخر حیث وضح عند کل عاقل ماهر انّ هذا الحدیث المشهور الشّائع و ذاک الخبر المعروف الذائع مرویّ فی عظائم المؤلّفات مثبت فی جلائل المصنّفات التی رواها العلماء الکبار و الکملة من الاساطین الاحبار و حدّث بها الحذّاق المعاریف فی الاقطار و السّبّاق الحائزون لفخیمة الاخطار و من البیّن الواضح و الجلی اللاّئح انّ الرّوایة لکلّ ما فی الکتاب یستلزم روایة جزئه بلا ارتیاب فثبت ان کلّ شیخ وقع فی سلسلة روایة هذه الکتب و الاسفار راو لحدیث الطیر بلا احتجاب و لا استتار و اللّه هو الموفق للاستبصار و الاعتبار و له الحمد فی الاصیل و الاشراق و العشیّ و الابکار

ص:62

فائدة سادسه فهرست أسامی (91 نفر) راویان حدیث طیر از طبقۀ تابعین

در ذکر اسامی تابعین اولی الاحترام که روایت این حدیث شریف خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الکرام نموده اند پس ازیشانست ابو سعد ابان بن تغلب الکوفی-و ابو اسماعیل ابان بن أبی عیاش البصری-و ابو اسحاق ابراهیم بن مهاجر البجلی-و ابو هدبه ابراهیم بن هدبه-و ابو یحیی اسحاق بن عبد اللّه بن أبی طلحة المدنی الانصاری-و اسماعیل بن سلمان بن أبی المغیرة الازرق التمیمی الکوفی-و اسماعیل بن سلیمان التیمی-و اسماعیل بن عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب الهاشمی-و اسماعیل بن عبد الرحمن بن أبی کریمة السّدّی-و اسماعیل بن وردان-و بریده بن سفیان الاسلمی-و برذعة بن عبد الرحمن البنانی و ابو الحسن بسّام بن عبد اللّه الصیرفی الکوفی-و ابو محمّد تابت بن اسلم البنانی البصری-و ثابت البلخی-و ثمامه بن عبد اللّه بن انس بن مالک الانصاری البصری-و جعفر بن سلیمان النخعی-و حرث بن مجد-و حسن بن أبی حسن البصری-و حسن بن الحکم البجلی-و ابو عبیدة حمید بن أبی حمید الطویل الخزاعی البصری-و ابو عصام خالد بن عبید العتکی البصری-و دینار الذی روی عن انس-و ابو عبد اللّه زبیر بن عدی الهمدانی الیامی الکوفی- و زیاد بن ثروان-و زیاد بن محمّد الثقفی-و ابو النصر سالم بن أبی امیه مولی عمر بن عبید اللّه التیمی المدنی- و سعید بن المسیب القرشی المخزومی-و سعید بن المیسرة البکری-و سلیمان بن الحجاج الطائفی-و ابو المعتمر سلیمان بن طرخان التیمی البصری-و سلیمان بن عامر بن عبد اللّه بن عباس-و ابو محمّد سلیمان بن مهران الاسدی الکاهلی الاعمش-و شقیق بن أبی عبد اللّه الکوفی-و ابو عمرو عامر بن شراحیل الشعبی-و عباد بن عبد الصمد-و عبد الاعلی بن عامر الثعلبی الکوفی-و عبد اللّه بن مالک الانصاری البصری-و عبد اللّه بن سلیمان الذی یروی عن انس-و عبد اللّه القشیری الذی یروی عنه ایضا-و عبد الرحمن بن أبی لیلی الانصاری المدنی ثم الکوفی و عبد العزیز بن زیاد-و عبد الملک بن أبی سلیمان میسرة العرزمی-و عبد الملک بن عمیر بن سوید اللخمی الکونی و عثمان الطویل و عطاء بن أبی رباح اسلم القرشی المکی-و عطیه بن سعد بن جنادة العوفی الجدلی-و علی بن أبی رافع الذی روی عن انس-و علی بن عبد اللّه بن عباس الهاشمی و ابو معاویه عمار بن معاویه الدّهنی البجلی الکوفی-و عمر بن أبی حفص الثقفی-و عمر بن یعلی بن مرة الثقفی الکوفی-و عمر بن سلیم البجلی و ابو اسحاق عمرو بن عبد اللّه الهمدانی السبیعی و عمران بن مسلم الطائی-و عمران بن هیثم الراوی عن انس-و ابو بکر عیسی بن طهمان الجشمی البصری-و ابو الفضل فضیل بن غزوان بن جریر الضّبی-و ابو الخطاب قتادة بن دعامه بن قتادة السدوسی البصری-و کلثوم بن حبر البصری-و محمّد بن مجادة الکوفی-و محمّد بن خالد المنتصر الثقفی-و محمّد بن سلیم الراوی عن انس-و ابو الرجال محمّد بن عبد الرحمن بن حارثة الانصاری المدنی-و الامام الهمام ابو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب الهاشمی

ص:63

الملقب بالباقر علیه الصلوة و السلام-و محمّد بن عمرو بن علقمه بن وقاص اللیثی المدنی-و محمّد بن مالک الثقفی و ابو بکر محمّد بن مسلم القرشی الزهری-و ابو حسان مسلم بن عبد اللّه الأحرد الاعرج البصری-و ابو عبد اللّه مسلم بن کیسان الملائی البرّاد الاعور و مصعب بن سلیمان الانصاری-و ابو الرجاء مطر بن طهمان الوراق السلمی الخراسانی-و مطیر بن خالد الراوی عن انس-و ابو موسی بن عبد اللّه الجهنی الکوفی-و میمون بن جابر السلمی و ابو ایوب میمون بن مهران الجزری الکوفی-و ابو خلف میمون الذی روی عن انس-و ابو عبد اللّه نافع المدنی مولی ابن عمر-و نعیم بن سالم بن قنبر الراوی عن انس و هلال بن سوید الراوی عنه-و ابو سعید یحیی بن سعید بن قیس الانصاری المدنی-و ابو داود یحیی بن هانی بن عروة المرادی الکوفی-و ابو المهزّم یزید بن سفیان التمیمی البصری-و یعلی بن مرة الکوفی-و ابو شیبة یوسف بن ابراهیم التمیمی الواسطی-و ابو الجارود بن طارق و ابو جعفر السّبّاک-و ابو حذیفة العقیلی-و ابو حمزة الواسطی-و ابو داود السبیعی-و ابو الهندی-اما ابان بن تغلب پس روایت کردن او این حدیث شریف را در ضمن حدیث شوری حاکم و کنجی ذکر نموده اند و اما أبان بن أبی عیاش پس روایت او را نیز حاکم و کنجی ذکر نموده و ابراهیم بن مهاجر الجبلی پس روایت او را نیز حاکم و کنجی نقل کرده و اما ابراهیم بن هدبه پس روایت او را نیز حاکم و کنجی مذکور نموده اما اسحاق بن عبد اللّه بن أبی طلحه پس روایت او را حاکم و ابو نعیم و ابن المغازلی و کنجی نقل نموده اما اسماعیل بن سلمان الازرق پس روایت او را ابو حاتم و بیهقی و حاکم و ابن المغازلی و عاصمی و اخطب خوارزم و کنجی واضح نموده اما اسماعیل بن سلیمان التیمی پس حاکم و کنجی روایت نمودنش را ذکر کرده اند اما اسماعیل بن عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب پس روایت نمودن او این حدیث شریف را حاکم و ابن المغازلی و کنجی و محمّد امیر یمانی مذکور داشته اند اما اسماعیل بن عبد الرحمن السدّی پس روایت نمودن او این حدیث را از افادۀ ترمذی و نسائی و ابو یعلی و حاکم و ابن المغازلی و ابو المظفر سمعانی و محیی السنة بغوی و رزین عبدری و اخطب خوارزم و محمّد بن علی بن الاثیر الجزری و سبط ابن الجوزی و کنجی و ولی الدین الخطیب و ابو الحجاج مزّی و سلیمان بن ابراهیم بلخی ظاهرست اما اسماعیل بن وردان پس روایت نمودن او را حاکم و کنجی ذکر کرده اند اما بریدة بن سفیان پس ابو عبد اللّه محاملی و ابن المغازلی و محمّد بن یوسف کنجی روایتش را آورده اند اما برذعة بن عبد الرحمن بنانی پس حاکم و کنجی روایت نمودن او را ذکر کرده اند و اما بسّام الصیرفی الکوفی پس روایت نمودن او را نیز حاکم و کنجی نقل نموده و اما ثابت بن اسلم بنانی پس روایت او نیز از تصریح حاکم و کنجی ظاهرست و اما ثابت بلخی پس روایت او را ابو المؤید حموینی ذکر نموده و اما ثمامه بن عبد اللّه بن انس پس روایت او را حاکم و ابن مردویه و ابن المغازلی و کنجی نقل کرده اما جعفر بن سلیمان نخعی پس روایت نمودن او این حدیث را حاکم و کنجی آورده اند و اما حرث بن محمّد

ص:64

پس اخطب خوارزم روایتش را ذکر نموده و اما حسن بن أبی الحسن البصری پس روایت او را حاکم و ابن الاثیر و کنجی ظاهر نموده اند و اما حسن بن حکم پس روایت کردنش از تصریح حاکم و ابن مردویه و کنجی لائحست و اما حمید الطویل پس روایت او را ابو محمّد عبد اللّه بن محمّد المعروف بابن السقا و حاکم و احمد بن مظفر و و ابن المغازلی و ابن الاثیر و کنجی ذکر نموده اند و اما خالد بن عبید پس ذکر روایتش حاکم و ابن المغازلی و کنجی نموده اند اما دینار پس روایت نمودن او از افادۀ ابن عساکر و ابن نجار و سیوطی و علی متقی و وصّابی و محمّد بن اسماعیل الامیر آشکارست اما زبیر بن عدی پس حاکم و ابن المغازلی و کنجی و حموینی روایت نمودن او را ذکر کرده اند اما زیاد بن ثروان پس حاکم و کنجی باظهار روایتش پرداخته اما زیاد بن محمّد الثقفی پس روایت نمودن او را نیز حاکم و کنجی ذکر نموده اما سالم بن أبی امیّه پس روایت نمودن او این حدیث را احمد بن سعید جدّی ثابت نموده اما سعید بن المسیب پس روایتش حاکم و ابن المغازلی و کنجی و محمّد بن اسماعیل الامیر و سلیمان بن ابراهیم البلخی واضح نموده اند اما سعید بن میسرة البکری پس حاکم و کنجی روایت نمودن او را ذکر کرده اند اما سلیمان بن الحجّاج الطائفی پس روایت نمودن او از تصریح حاکم و ابن المغازلی و کنجی و محمّد بن اسماعیل الامیر ظاهر می شود اما سلیمان بن طرخان التیمی پس روایت کردنش را حاکم و کنجی ذکر نموده اند و اما سلیمان بن عامر بن عبد اللّه بن عباس پس روایت نمودنش را حاکم و کنجی نقل فرموده و اما سلیمان بن مهران الاعمش پس روایت نمودن او را نیز حاکم و کنجی آورده اند اما شقیق بن أبی عبد اللّه پس روایت او این حدیث شریف را نیز حاکم و کنجی مذکور داشته اما عامر بن شراحیل پس نیز حاکم و کنجی روایت کردن او این حدیث را ذکر نموده اند اما عباد بن عبد الصمد پس روایت نمودن او را نیز حاکم و کنجی نقل کرده اند اما عبد الاعلی بن عامر الثعلبی پس روایت نمودن او نیز از تصریح حاکم و کنجی ثابتست اما عبد اللّه بن انس بن مالک پس روایت کردنش را ابو یعلی و حاکم و ابن المغازلی و کنجی ذکر کرده اند اما عبد اللّه بن سلیمان پس روایت او را ابن المغازلی وارد کرده اما عبد اللّه القشیری پس روایت نمودن او این حدیث شریف را از کلام ابن عساکر و سیوطی و علی متقی و ابراهیم وصّابی و محمّد بن اسماعیل الامیر واضحست اما عبد الرحمن بن أبی لیلی پس روایت کردنش را ابو نعیم ثابت نموده اما عبد العزیز بن زیاد پس روایت کردن او حدیث طیر را از کلام حاکم و کنجی بوضوح می رسد اما عبد الملک بن أبی سلیمان پس روایت کردن او را ابن أبی حاتم و دار قطنی و حاکم و ابن بشران نحوی و ابن المغازلی و ابن حجر عسقلانی ذکر کرده اند اما عبد الملک بن عمیر پس روایت کردن او از تصریح حاکم و ابن المغازلی و کنجی و حموینی ثابتست اما عثمان الطویل پس روایت کردن او از کلام ابن المغازلی و کنجی واضحست اما عطا بن أبی رباح پس روایت کردنش را دار قطنی و خطیب بغدادی و عقیلی و ابن حجر عسقلانی ذکر کرده اند اما عطیّه بن سعد العوفی پس روایت کردن او را حاکم و کنجی نقل کرده اند

ص:65

امّا علی بن أبی رافع پس روایت کردن او را نیز حاکم و کنجی ذکر کرده اند اما علی بن عبد اللّه بن عباس پس روایت او را یحیی بن محمّد بن صاعد الکاتب و ابو المؤید اخطب خوارزم و سلیمان بن ابراهیم بلخی وارد کرده اند اما عمار بن معاویة الدهنی پس روایت کردن او از کلام حاکم و کنجی بظهور می رسد اما عمر بن أبی حفص الثقفی پس روایت کردن او نیز از کلام حاکم و کنجی ثابتست اما عمر بن یعلی الثقفی پس روایت کردن او را نیز حاکم و کنجی آورده اند اما عمر بن سلیم البجلی پس روایت نمودن او نیز از تصریح حاکم و کنجی ظاهرست اما ابو اسحاق عمرو بن عبد اللّه السبیعی پس روایت او را ابن المغازلی ذکر نموده اما عمران بن مسلم طائی پس روایت کردن او از کلام حاکم و ابو المظفر سمعانی و کنجی پیداست اما عمران بن هیثم پس روایت کردنش را حاکم و کنجی نقل کرده اند و اما عیسی بن طهمان جشمی پس حاکم و کنجی روایت کردن او را ذکر کرده اند اما فضیل بن غزوان ضبّی پس روایت کردن او را نیز حاکم و کنجی ظاهر کرده اند اما قتاده بن دعامه سدوسی پس روایت کردنش از کلام حاکم و ابن المغازلی و کنجی آشکارست اما کلثوم بن حبر بصری پس حاکم و کنجی روایت کردنش را نقل نموده اند اما محمّد بن حجّاده کوفی پس روایت کردن او را نیز حاکم و کنجی ذکر کرده اند اما محمّد بن خالد بن المنتصر الثقفی پس روایت کردن او را نیز حاکم و کنجی آورده اند اما محمّد بن سلیم پس روایت کردن او نیز از تصریح حاکم و کنجی به ثبوت می رسد اما ابو الرجال انصاری مدنی پس روایت کردنش را حاکم و ابن المغازلی و کنجی ثابت نموده اما امام محمّد بن علی الباقر علیه السلام پس روایت فرمودن جناب ایشان این حدیث شریف را به تصریح حاکم و ابن مردویه و کنجی ثابتست اما محمّد بن عمرو بن علقمه لیثی مدنی پس روایت کردنش را حاکم و کنجی ذکر نموده اند اما محمّد بن مالک الثقفی پس روایت کردن او را نیز حاکم و کنجی نقل نموده اما محمّد بن مسلم زهری پس روایت نمودنش از کلام حاکم و ابن المعازلی و ابن النجار و کنجی و سیوطی و ملا علی متقی آشکارست اما مسلم بن عبد اللّه الأحرد؟ ؟ ؟ البصری پس روایت او را ابن مردویه و ابن المغازلی ذکر کرده اما مسلم بن کیسان الملائی پس روایت کردنش را حاکم و ابن مغازلی و کنجی نقل نموده اند اما مصعب بن سلیمان الانصاری پس روایت کردن او را حاکم و کنجی ذکر کرده اند اما ابو رجا مطر بن طهمان الوراق پس روایت کردن او از تصریح حاکم و ابن النجّار و کنجی بظهور می رسد اما مطیر بن خالد پس روایت نمودن او را حاکم و کنجی آورده اند اما موسی بن عبد اللّه الجهنی پس روایت کردن او را نیز حاکم و کنجی ذکر نموده اما میمون بن جابر السلمی پس نیز حاکم و کنجی روایت کردنش را ذکر کرده اند اما میمون بن مهران جزری پس نیز حاکم و کنجی روایت نمودنش را ظاهر کرده اند اما ابو خلف میمون پس روایت کردن او نیز از کلام حاکم و کنجی واضحست اما نافع مولی بن عمر پس روایت کردن او این حدیث را از کلام حاکم و ابن بشران و ابن المغازلی و کنجی ثابتست اما نعیم بن سالم بن قنبر پس روایت کردن او از افادۀ ابن شاهین و ابو عبد اللّه الحاکم و ابن المغازلی و ابن الاثیر و کنجی و محمّد بن اسماعیل نمایانست اما هلال بن سوید

ص:66

پس روایت کردن او حاکم و کنجی ذکر کرده اند اما یحیی بن سعید الانصاری پس روایت کردن او از کلام حاکم و کنجی بظهور می رسد اما یحیی بن هانی مرادی پس روایت کردن او نیز از تصریح حاکم و کنجی آشکارست اما یزید بن سفیان تمیمی بصری پس نیز حاکم و کنجی روایت کردنش ظاهر نموده اند اما یعلی بن مرّه کوفی پس روایت کردن او را حاکم و خطیب و کنجی ذکر نموده اند اما یوسف بن ابراهیم الواسطی پس روایت کردنش را حاکم و ابن مغازلی و کنجی آورده اند اما ابو الجارود بن طارق پس روایت او را ابن المغازلی ذکر نموده اما ابو جعفر سبّاک پس ابن المغازلی روایتش را نقل کرده اما ابو حذیفه عقیلی پس روایت کردن او را حاکم و کنجی واضح کرده اند اما ابو حمزه واسطی پس روایت نمودن او را نیز حاکم و کنجی ذکر نموده اند اما ابو داود سبیعی پس نیز حاکم و کنجی بروایت نمودن او تصریح نموده اند امّا ابو الهندی پس روایت نمودن او این حدیث را از کلام حاکم و ابن المغازلی و ابن الاثیر و کنجی و محمد بن اسماعیل الامیر بظهور می رسد و مستتر نماند که این همه تابعین والا مرتبت و متبعین صحابه سامی حاکم منزلت از اکابر اعلام و اعاظم فخام و اجلۀ حاویان صدق و صلاح و اما جد حائزان رشد و فلاح و اکارم محرزین ذخائر ارباح و افاخم جامعین اطراف نجاح حاکم می باشند اگر نبذی از مراتب عالیه و مناقب متلالیه و مناصب باذخه و مراتب شامخه و مفاخر محکمة الاواصر؟ ؟ ؟ و مآثر مثیرة البصائر هر واحد ازیشان بیان کرده اید اطناب محل رو نماید لذلک بعضی از محامد مبهرۀ شان بالعموم برای تذکیر و تنبیه ذوی الحلوم مسطور و مرقوم می شود و بنا بر ایجاز و اختصار بر همین مدائح معجبه اولی الابصار اکتفاء اقتصار می رود ابو حاتم محمد بن حبان بستی در اول کتاب التابعین از کتاب الثقات گفته

انا الحسن بن سفیان ثنا ابو بکر بن أبی شیبة ثنا ابو الاحوص عن منصور عن ابراهیم عن عبیدة عن عبد اللّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خیر امتی القرن الذی انا فیه ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم ثم یحیی قوم یسبق شهادة احدهم یمینه و یمینه شهادته قال خیر الناس قرنا بعد الصحابة من شاقه اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و حفظ عنهم الدین و السّنن و نیز ابو حاتم در اول کتاب اتباع التابعین گفته

حدثنا ابو یعلی احمد بن علی بن المثنی بالموصل حدثنا ابراهیم بن الحجّاج الشامی قال سمعت ابان بن زید یحدث عن أبی حمزة عن زهدم الجرمی عن عمران بن حصین عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال خیر امتی القرن الذی بعثت فیهم ثم الّذین یلونهم ثم الذین یلونهم ثم یفشو قوم یشهدون و لا یستشهدون و یحلفون و لا یستحلفون و یخونون و لا یؤتمنون و یفشو فیهم السمن و نیز ابن حبّان در اول کتاب الثقات گفته فاوّل ما ابدأ فی کتابنا هذا ذکر المصطفی صلّی اللّه علیه و سلم و مولده و مبعثه و هجرته الی ان قبضه اللّه تعالی الی جنته ثم نذکر بعده الخلفاء الراشدین المهذبین بایامهم الی ان قتل علیّ رحمة اللّه علیه ثم نذکر صحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم واحدا واحدا علی المعجم إذ هم خیر الناس قرنا بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم

ص:67

ثم نذکر بعدهم التابعین الّذین شافهوا اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی الاقالیم کلها علی المعجم إذ هم خیر الناس قرنا بعد الصحابة ثم نذکر القرن الثالث الّذین رأوا التابعین فاذکرهم علی نحو ما ذکرنا الطبقتین الاولیین ثم نذکر القرن الرابع الّذین هم اتباع التابعین علی سبیل من قبلهم و هذا القرن ینتهی الی زماننا هذا و حافظ جلال الدین سیوطی در اثبات فضیلت قرون ثلاثه اعنی صحابه و تابعین و اتباع تابعین بالتخصیص رساله تصنیف فرموده و در ان حاکم می فرماید قد اجمعت الامة علی ان القرون الثلثة الاول هی الفاصلة و جعلوا لها مزیّة علی ما بعدها و اجمعوا علی انّ قرن الصّحابة افضل ثم قرن التابعین ثم قرن اتباع التابعین و ذکروا فی مناقب الامام أبی حنیفة هذا الحدیث بیانا لفضیلته التی امتاز بها علی سائر الامة و هی انه رای من رای النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و عبد العزیز بن احمد بن محمد البخاری در کشف الاسرار شرح اصول بزروی بعد ذکر اجماع صحابه بر قبول مرسل گفته فان قیل نحن نسلّم ذلک فی الصحابة و نقبل مراسیلهم لثبوت عدالتهم قطعا بالنصوص و ان الکلام فی من بعدهم قلنا لا فرق بین صحابی یرسل و تابعی یرسل لأنّ عدالتهم ثبتت بشهادة الرسول أیضا خصوصا إذا کان ارسال من وجوه التابعین مثل عطاء ابن أبی رباح من اهل مکة و سعید بن المسیب بن اهل المدینة و بعض الفقهاء السبعة و مثل الشعبی و النخعی من اهل الکوفة و أبی العالیة و الحسن من اهل البصرة و مکحول من اهل الشام فانهم کانوا یرسلون و لا یظنّ بهم الا الصدق و خود مخاطب در کید شصت و هشتم از باب دوم این کتاب گفته و چون اهلبیت و کبرای صحابه که علو درجۀ ایشان در ایمان به نصوص قرآنی ثابتست روایتی را ادا نمایند و مؤید آن از دیگران که هنوز نفاق ایشان هم به ثبوت نرسیده مروی شود اخذ بآن روایت چه بدی دارد علی الخصوص قرن صحابه و تابعین که بشهادت امام الائمه حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم در

حدیث خیر القرون قرنی ثم الّذین یلونهم صدق و صلاح آنها ثابت گشته انتهی و هر گاه برین افادات معجبه و افاضات مطربه برخوردی پس بر تو واضح گردید که این حدیث شریف بلا شبهه ثابت و متحققست زیرا که چگونه ممکنست که این همه حضرات تابعین با وصف خیر القرون بودنشان بعد قرن صحابۀ با تمکین باجماع امت جناب خاتم النبییّن صلوات اللّه علیه و آله الماجدین و ثبوت عدالت و صدق و صلاح شان بشهادت خود آن امام الائمة الطاهرین علیه و آله سلام دیان یوم الدین لب بکذب و بهتان بر آن مطاع انس و جان آشنا ساخته دین و ایمان و رشاد و صدق و صلاح و سداد خویش باخته باشند و لعمری لا یدین به کل ذی عقل و دین و لا یلیط بصفر من له ادنی حظّ من الیقین و اعجباه که فاضل مخاطب از راه ختل و کید و تخدیع عمرو و زید در کید شصت و هشتم از همین کتاب محیر افهام مقابلۀ اهل حق کرام احتجاج بحدیث خیر القرون می فرماید و باین احتجاج صدق و صلاح تابعین بشهادت جناب سید المرسلین علیه و آله سلام رب العالمین ثابت وا می نماید و چون

ص:68

و چون در مقام قدح حدیث طیر می رسد غشاوه عصبیّت بر بصر بصیرت خویش می تند و اصلا با تحقیق و تفتیش کار نمی دارد و هرگز هرگز بخیال مبارک نمی آرد که این حدیث شریف را جمعی کثیر از قرن تابعین با توقیر روایت نموده زنگ شبهات از الوح ضمائر مستفیضین زدوده پس مخاطب قمقام اگر درین مقام افادات ائمه عظام در باب صدق و عدالت تابعین کرام ندیده و بکنه عظمت و جلالت شان نرسیده بود کاش افادۀ بدیعه و مقالۀ منیعۀ خود یاد می فرمود و خویش را بوصمت تناسی و تغافل و اغماض و تعالل نمی آلود و بالجملة فاحتمال صدور الکذب من هذه الجماعة علی اصول اهل السّنّة و الجماعة محض المجون و عین الخلاعة و شقّ بعضی ارباب النقد و البراعة لانهم خیر القرون بعد قرن الصّحابة و افضل الطبقات بعد تلک العصابة بنصّ خیر الانام علیه و اله الصلوة و السّلام و اجماع العلماء الاعلام و اطباق ارکان الاسلام و قد بانت بشهادة الرسول صلّی اللّه علیه و اله عدالتهم و لاخت باخباره و تبشیره نبالتهم و ظهر صدقهم و صلاحهم و وضح رشدهم و فلاحهم فلا ینکره الا معاند حاقد و لا یشاقق فیه الا جاحد مارد و اللّه الهادی الی انجح المراشد و اقصد المقاصد

فائدة سابعه شامل معرفی (9 نفر) راویان حدیث طیر از طبقۀ صحابه

در ذکر اسمای صحابۀ عظام که روایت این حدیث شریف از حضرت خیر الانام صلّی اللّه علیه و آله الکرام نموده اند پس اول و افضل ایشان خود جناب امیر المؤمنین علیه الصلوة و السلام هستند و روایت فرمودن آن جناب این حدیث را ابو العباس احمد بن محمد بن سعید الکوفی المعروف بابن عقده و ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه الحاکم و ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی و ابو الحسن علی بن محمّد الجلاّبی المعروف بابن المغازلی و ابو المؤید موفق بن احمد المکی المعروف باخطب خوارزم و محمّد بن یوسف الکنجی ثابت نموده اند دوم عبد اللّه بن عباس که روایت کردنشان حدیث طیر را از تصریح یحیی بن محمّد بن صاعد و ابو المؤید موفّق بن احمد المعروف باخطب خوارزم و محمّد بن یوسف کنجی و سلیمان بن ابراهیم قندوزی ظاهرست سوم ابو سعید خدری و روایت نمودن او این حدیث را ابو عبد اللّه الحاکم و محمّد بن یوسف کنجی باثبات رسانیده اند چهارم سفینه است و روایت کردن او را احمد بن محمّد بن حنبل و عبد اللّه بن احمد و ابو القاسم بغوی و ابو عبد اللّه محاملی و ابو عبد اللّه الحاکم و ابن المغازلی و سبط ابن الجوزی و محمّد بن یوسف کنجی و محب طبری و حموینی و محمّد بن اسماعیل الامیر ذکر کرده اند پنجم ابو الطفیل عامر بن واثله است که روایت کردن او از کلام ابن عقده و حاکم و ابن مردویه و ابن المغازلی و اخطب خوارزم و محمّد بن یوسف کنجی واضح می شود ششم انس بن مالک که روایت او را ابو حنیفه و ترمذی و ابو حاتم و بزار و نسائی و ابو یعلی و ابن أبی حاتم و احمد بن سعید جدّی و طبری و ابو اللیث سمرقندی و ابن شاهین و ابو الحسن سکری حربی و حاکم و ابن مردویه و ابو نعیم و احمد بن مظفر عطّار و بیهقی و ابن بشران و خطیب و ابن المغازلی و ابو المظفر سمعانی و محیی السنة بغوی و رزین عبدری و اخطب خوارزم و ابن عساکر و مبارک بن محمّد بن الاثیر الجزری و علی بن محمّد بن الاثیر الجزری

ص:69

و ابن النجار و سبط ابن الجوزی و کنجی و محب طبری و حموینی و ولی الدین الخطیب و ابو الحجاج مزی و محمّد بن یوسف زرندی و شهاب الدین احمد و شهاب الدین دولت آبادی و ابن حجر عسقلانی و ابن الصبّاغ و میبذی و مطیری و حافی حسینی و صفوری و سیوطی و ابن حجر مکی و علی متقی و میرزا مخدوم و وصابی و جمال الدین محدث و محمّد بن محمّد مصری و سهارنپوری و میرزا محمّد بدخشانی و محمّد صدر عالم و ولی اللّه والد مخاطب و محمّد بن اسماعیل الامیر الصنعانی و مولوی مبین لکهنوی و مولوی حسن علی محدث و نور الدین سلیمانی و مولوی ولی اللّه لکهنوی و سلیمان بن ابراهیم القندوزی البلخی نقل کرده اند هفتم سعد بن أبی وقاص که حدیث طیر را ازو ابو نعیم اصفهانی روایت نموده هشتم عمرو بن العاص که روایت کردن او این حدیث شریف را از مکتوبی که او بمعاویه نوشته و ابو المؤید موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم آن را نقل کرده واضح است نهم ابو مرازم یعلی بن مرّه بن وهب بن جابر الثقفی که روایت کردن او این حدیث را محمّد بن یوسف کنجی بپایۀ ثبوت رسانیده و در وضوح و ظهور و مسطوع و سقور؟ ؟ ؟ اظهر من الشمس المنیرة عند اشتداد الظهیرة می باشد که صحابۀ کرام نزد جمیع محققین سنیّه والا مقام اقطاب ملّت و اوتاد شریعت و دعائم دین و اساس الیقین و اساطین احادیث و اخبار و ارکان روایات و آثار و نجوم ثاقبه هدایت و شهب نافیۀ غوایت و اعاظم عدول و ثقات و افاخم مقبولین اثبات هستند و آنچه علمای سنّیه والاشان من البدء الی الآن از مساعی وفیره و مجاهدات غزیره در اثبات این مطلب عظیم و تحقیق این مقصد فخیم بکار برده و می برند و بزعم خویش ادلۀ بیشمار و براهین هزاران هزار از کتاب ملک علام و ارشاد و جناب سرور انام علیه و اله آلاف التحیة و السلام می آورند نه چنانست که بر ارباب الباب در حیز اختفا و احتجاب بوده باشد و هر گاه حال بر چنین منوال باشد حرفی درین باب آراستن و نشر فضائل عمومیه ایشان خواستن از قبیل اظهار واضحات و تبیین لائحات خواهد بود بنابر این درین مقام نبذی از محامد مخصوصۀ جلالت التیام این صحابه فخام باستثنای جناب امیر المؤمنین علیه السلام برای تفریح خواطر اولی الاحلام باختصار تمام بیان می نمایم و حظ وافر از تسجیل و تکمیل مطلوب جمیل خود می ربایم اما عبد اللّه بن عباس پس از اعاظم صحابۀ جلالت اساس و ملقب به ترجمان قرآن و واقف بر دقائق و رموز فرقان و عالم علم الکتاب و متضلع از حکمت و فصل الخطاب می باشند ابو حاتم محمّد بن حبان بستی در کتاب الثقات گفته عبد اللّه بن عباس بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد المطلب بن عبد مناف کنیته ابو العباس توفّی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و هو ابن اربع عشرة سنة ولد قبل هجرة النبی صلّی اللّه علیه و سلم باربع سنین

قال له النبی صلّی اللّه علیه و سلّم اللّهمّ علمه الحکمة مات سنة ثمان و ستین بالطائف و قیل سنة سبعین و صلّی علیه محمّد بن الحنفیة و کبّر علیه اربعا فلما ادنی من الحفرة رئی طائر ابیض حتی دخل فی اکفانه ثم لم یر خارجا و دفن بعد ان ذهب بصره و قبره

ص:70

بالطائف مشهور یزار و أمّ ابن عباس أم الفضل بنت الحرث و ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر النمری القرطبی در کتاب الاستیعاب گفته عبد اللّه بن عباس بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی الهاشمی یکنی ابا العباس ولد قبل الهجرة بثلاث سنین و کان ابن ثلاث عشرة سنة إذ توفّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هذا قول الواقدی و الزبیر قال الزبیر و غیره من اهل العلم بالسّیر و الخبر ولد عبد اللّه بن العباس فی الشعب قبل خروج بنی هاشم منه و ذلک قبل الهجرة بثلث سنین و روینا من وجوه عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و انا ابن عشر سنین و قد قرأت المحکم یعنی المفصل هذه روایة أبی بشر عن سعید بن جبیر و قد روی عن أبی اسحاق عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اناختین او قال مختون و لا یصح و اللّه اعلم و قد حدثنا عبد اللّه حدثنا احمد بن حنبل حدثنا أبی سلیمان بن داود حدثنا شعبة عن أبی اسحاق قال سمعت سعید بن جبیر یحدث عن أبی عباس قال توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و انا ابن خمس عشرة سنة قال عبد اللّه قال أبی هذا هو الصّواب قال الزهری یروی عن عبید اللّه بن عبد اللّه عن ابن عباس انه قال فی حجة الوداع و کنت یومئذ قد ناهزت الحلم قال ابو عمر ما قاله اهل السّیر و العلم بایام الناس عندی اصحّ و اللّه اعلم و قولهم ان ابن عباس کان ابن ثلاث عشرة سنة یوم توفّی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و مات عبد اللّه بن عباس بالطائف سنة ثمان و ستین فی ایام ابن الزبیر و کان ابن الزبیر قد اخرجه من مکة فخرج عنه الی الطائف و مات بها و هو ابن احدی و سبعین سنة و صلّی علیه محمّد بن الحنفیة و کبّر علیه اربعا و قال الیوم مات ربانی هذه الامة و ضرب علی قبره فسطاطا و

روی عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم من وجوه انه قال لعبد اللّه بن عباس اللّهم علمه الحکمة و تاویل القرآن و فی بعض الروایات اللّهم فقّهه فی الدین و علّمه التاویل و فی حدیث آخر اللّهم بارک فیه و انشر منه و اجعله من عبادک الصالحین و فی حدیث آخر اللّهم زده علما وفقها و هی کلّها احادیث صحاح و

قال مجاهد عن ابن عباس رأیت جبرئیل عند النبی صلّی اللّه علیه و سلم مرتین و دعی لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بالحکمة مرتین و کان عمر بن الخطاب یحبّه و یدنیه و یقربه و یشاوره مع اجلة الصحابة و کان عمر بن الخطاب یقول ابن عباس فقیه الکهول له لسان سئول و قلب عقول روی مسروق عن ابن مسعود انه قال نعم ترجمان القرآن ابن عباس لو ادرک اسناننا ما عاشره منا رجل و قال ابن عیینة عن ابن نجیح عن مجاهداته قال ما سمعت فتیا ابن عباس الا ان یقول قائل قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و روی مثل هذا عن القاسم بن محمّد

ص:71

و قال طاؤس ادرکت نحو خمس مائة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم إذا ذاکر و ابن عباس فخالفوه لم یزل یقرّرهم حتی ینتهی الی قوله الی ان قال فی الاستیعاب و قال ابو الزناد عن عبید اللّه بن عبد اللّه قال ما رأیت احدا کان اعلم بالسنة و لا اجلد رایا و لا اثقب نظرا من ابن عباس و لقد کان عمر یعدّه للمعضلات مع اجتهاد عمر و نظره للمسلمین و قال للقاسم بن محمّد ما رایت فی مجلس ابن عباس باطلا قطّ و ما سمعت فتوی اشبه بالسنّة من فتواه و کان اصحابه یسمّونه البحر و یسمّونه الحبر قال عبد اللّه بن یزید الهلالی و نحن ولدنا الفضل و الحبر بعده عنیت ابا العباس ذا الفضل و النّدی و قال ابو عمرو بن العلاء نظر الحطیئة الی ابن عباس فی مجلس عمر بن الخطاب عالیا علیه فقال من هذا الّذی برع الناس بعلمه و نزل عنهم بسنّه قالوا عبد اللّه بن عباس فقال فیه ابیاتا منها انی وجدت بیان المرء؟ ؟ ؟ نافلة تهدی له و وجدت العیّ کالصّمم و المرء تفنی و یبقی الکلم سائرة و قد یلام الفتی یوما و لم تلم و فیه یقول حسان بن ثابت إذا ما ابن عباس بدا لک وجهه رایت له فی کل تجوالة فضلا إذا قال لم یترک مقالا لقائل بمنتظمات لا تری بینها فصلا کفی و شفی ما فی النفوس فلم یدع لذی اربة فی القول جدّا و لا هزلا سموت الی العلیاء بغیر مشقة فنلت ذراها لا دینا و لا وغلا خلقت خلیقا للمروّة و الندی ملیحا و لم تخلق کهاما و لا جبلا و یروی ان معاویة نظر الی ابن عباس یوما یتکلم فاتبعه بصره و قال متمثلا إذا قال لم یترک مقالا لقائل مصیب و لم یثن اللسان علی هجر یصرف بالقول اللسان إذا انتجی و ینظر فی اعطافه نظر الصقر روینا ان عبد اللّه بن صفوان مرّ یوما بدار عبد اللّه بن عباس بمکة فرای فیها جماعة من طالبی الفقه و مرّ بدار عبید اللّه بن عباس فرای فیها جمعا یتناولونها للطعام فدخل علی ابن الزبیر فقال له اصبحت و اللّه کما قال الشاعر فان تصبک من الامام قارعة لم تبک منک علی دینا و لا دین قال و ما ذاک یا اعرج فقال هذان ابنا عباس احدهما تفقه الناس و الآخر یطعم الناس فما أبقیا لک مکرمة فدعا عبد اللّه بن مطیع فقال انطلق الی ابنی عباس فقل لهما یقول لکما امیر المؤمنین اخرجا عنی انتما و من اصغی إلیکما من اهل العراق و الا فعلت و فعلت فقال عبد اللّه بن عباس قل لابن الزبیر و اللّه ما یأتینا من الناس إلا رجلین رجل یطلب فقها و رجل یطلب فضلا فای هذین تمنع و کان یحضر ابو الطفیل عامر بن واثلة الکنانی فجعل یقول لا درّ در اللیالیّ کیف یضحکنا منها خطوب اعاجیب و تبکینا

و مثل ما یحدث الایام من غیر فی ابن الزّبیر من الدنیا تسلینا

کنا نجی ابن عباس فیفتینا فقها و یکسبنا اجرا و یهدینا

و لا یزال عبید اللّه مترعة جفانه مطعما ضیفا و مسکینا

ص:72

فالبرّ و الدین و الدنیا بدارهما ننال منها الّذی نبغی إذا شینا

انّ النّبی هو النّور الّذی کشطت به عما یات ماضینا و باقینا

و رهطه عصمة فی دیننا و لهم فضل علینا و حقّ واجب فینا

ففیم تمنعنا منهم و تمنعهم منّا و توذیهم فینا و توذینا

و لست فاعلم له رحما و لا نسبا یا بن الزبیر و لا اولی به دینا

لن یؤتی اللّه انسانا ببغضهم فی الدّین خیر اولا فی الامر تمکینا

و کان ابن عباس رضی اللّه عنهما قد عمی فی آخر عمره و

روی انه رأی رجلا مع النبی صلّی اللّه علیه و سلم فلم یعرف فسأل النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم رأیته قال نعم قال ذاک جبرئیل علیه السّلام اما انک ستفقد بصرک فعمی بعد ذلک فی آخر عمره و هو الفاعل فی ذلک فیما روی عنه من وجوه ان یاخذ اللّه من عینیّ نورهما ففی لسانی و قلبی منهما نور

قلبی ذکیّ و عقلی غیر ذی دخل و فی فمی صارم کالسّیف ماثور

الخ و ابو الحسن علی بن محمّد بن المعروف بابن الاثیر الجزری در اسد الغابة گفته عبد اللّه بن عباس بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف ابو العباس القرشی الهاشمی ابن عم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کنّی بابیه العباس و هو اکبر ولده و أمّه لبابة الکبری بنت الحارث بن حزن الهلالیّة و هو ابن خالة خالد بن الولید و کان یسمی البحر لسعة علمه و یسمی حبر الامّة ولد و النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و اهل بیته بالشعب من مکة

فاتی به النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فحنکه بریقه و ذلک قبل الهجرة بثلث سنین و قیل غیر ذلک و رای جبرئیل عند النبی صلّی اللّه علیه و سلم

اخبرنا ابراهیم بن محمّد بن مهران الفقیه و غیره قالوا باسنادهم الی محمّد بن عیسی السلمی قال حدثنا بندار و محمود بن غیلان قالا حدثنا ابو احمد عن سفیان عن لیث عن أبی جهضم عن ابن عباس انّه رای جبرئیل علیه السّلام مرّتین و دعا له النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم مرتین قال

و حدثنا محمّد بن عیسی قال حدثنا محمّد بن بشار حدثنا عبد الوهاب الثقفی حدثنا خالد الحذاء عن عکرمة عن ابن عباس قال ضمّنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قال اللّهمّ علمه الحکمة اخبرنا ابو یاسر بن أبی حیة و غیر واحد إجازة

قالوا اخبرنا ابو القاسم اسماعیل بن احمد اخبرنا ابو الحسین بن النفور اخبرنا المخلص حدثنا یحیی بن محمّد بن صاعد حدثنا یوسف بن محمّد بن سابق حدثنا ابو مالک الجنبی عن جویبر عن الضحاک عن ابن عباس قال نحن اهل البیت شجرة النّبوّة و مختلف الملائکة و اهل بیت الرّسالة و اهل بیت الرحمة و معدن العلم اخبرنا ابو محمّد بن أبی القاسم اخبرنا

ص:73

أبی اخبرتنا أم البهاء فاطمة بنت محمّد اخبرنا ابو طاهر الثقفی اخبرنا ابو بکر محمّد بن ابراهیم حدثنا محمّد بن جعفر الزرّاد حدثنا عبید اللّه بن سعد حدثنا شریح بن النعمان حدثنا ابن أبی الزناد عن ابیه عن عبید اللّه بن عبد اللّه بن عتبة ان عمر کان إذا جاءته الاقضیة المعضلة قال لابن عباس انها قد طرت علینا اقضیة و عضل فانت لها و لامثالها ثم یاخذ بقوله و ما کان یدعو لذلک احدا سواه قال عبید اللّه و عمر عمر یعنی فی حذقه و اجتهاده للّه و للمسلمین و قال عبید اللّه بن عبد اللّه بن عتبة کان ابن عباس قد فات الناس بخصال بعلم ما سبقه و فقه فیما احتیج إلیه من رایه و حلم و نسب و تاویل و ما رأیت احدا کان اعلم بما سبقه من حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم منه و لا بقضاء أبی بکر و عمر و عثمان منه و لا افقه فی رای منه و لا اعلم بشعر و لا عربیّة و لا بتفسیر القرآن و لا بحساب و لا بفریضة منه و لا اثقب رایا فیما احتیج إلیه منه و لقد کان یجلس یوما و لا یذکر فیه الا الفقه و یوما التاویل و یوما للغازی و یوما الشعر و یوما ایام العرب و لا رأیت عالما قط جلس إلیه الا خضع له و ما رأیت سائلا قط سأله الا وجد عنده علما و قال لیث بن أبی سلیم قلت لطاوس لزمت هذا الغلام یعنی ابن عباس و ترکت الاکابر من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انی رایت سبعین رجلا من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم إذا تدارءوا فی امر صاروا الی قول ابن عباس و قال المعتمر بن سلیمان عن شعیب بن درهم قال کان هذا المکان و أومأ الی مجری الدموع من خدّیه من خدّی ابن عباس مثل الشراک البالی من کثرة البکاء و استعمله علی ابن أبی طالب علی البصرة فبقی علیها امیرا ثم فارقها قبل ان یقتل علی بن أبی طالب و عاد الی الحجاز و شهد مع علی صفین و کان احد الامراء فیها و روی ابن عباس عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و عن عمر و علی و معاذ بن جبل و أبی ذرّ روی عنه عبد اللّه بن عمر و انس بن مالک و ابو الطفیل و ابو امامة بن سهل بن حنیف و اخوه کثیر بن عباس و ولده علی بن عبد اللّه بن عباس و موالیه عکرمة و کریب و ابو معبد نافذ و عطاء بن أبی رباح و مجاهد و ابن أبی ملیکة و عمرو بن دینار و عبید بن عمیر و سعید بن المسیب و القاسم بن محمّد و عبید اللّه بن عبد اللّه بن عتبه و سلیمان بن یسار و عروة بن الزبیر و علی بن الحسین و ابو الزبیر و محمّد بن کعب و طاوس و وهب بن منبّه و ابو الضّحی و خلق کثیر غیر هؤلاء

اخبرنا غیر واحد باسنادهم الی أبی عیسی قال حدثنا احمد بن موسی حدثنا عبد اللّه حدثنا اللیث و ابن لهیعه عن قیس بن الحجاج قال الترمذی و حدثنا عبد الرّحمن حدثنا ابو الولید حدثنا اللیث حدثنی قیس بن الحجّاج المعنی واحد عن قیس الصّنعانی عن ابن عباس قال کنت خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال یا غلام انی اعلّمک کلامات

ص:74

احفظ اللّه یحفظک احفظ اللّه تجده تجاهک إذا سألت فاسأل اللّه و إذا استعنت فاستعن باللّه و و اعلم انّ الأمّة لو اجتمعت علی ان ینفعوک بشیء لم ینفعوک الا بشیء کتبه اللّه لک و ان اجتمعوا علی ان یضرّوک لم یضروک الاّ بشیء قد کتبه اللّه علیک رفعت الاقلام و جفت الصحف قال محمّد بن سعد اخبرنا محمّد بن عمر الواقدیّ حدثنی الحسین بن الحسن بن عطیة بن سعد بن جنادة العوفی القاضی عن ابیه عن جده قال لما وقعت الفتنة بین عبد اللّه بن الزبیر و عبد الملک بن مروان ارتحل عبد اللّه بن عباس و محمّد بن الحنفیة باولادهما و نسائهما حتی نزلوا مکة فبعث عبد اللّه بن الزبیر إلیهما یبایعان فابیا و قالا انت و شانک لا نعرض لک و لا لغیرک فابی و الحّ علیهما الحاحا شدیدا فقال لهما فیما یقول لتبایعن او لاحرقنکم بالنار فبعثا ابا الطفیل الی شیعتهم بالکوفة و قالا انا لانا من هذا الرجل فانتدب اربعة آلاف فدخلوا مکة فکبروا تکبیرة سمعها اهل مکة و ابن الزبیر فانطلق هاربا حتی دخل دار الندوة و یقال تعلق باستار الکعبة و قال انا عائذ بالبیت قال ثم ملنا الی ابن عباس و ابن الحنفیة و اصحابهما و هم فی دود قریبة من المسجد قد جمع الحطب فاحاط بهم حتی بلغ رؤس الجدر لو ان نارا تقع فیه ما رئی منهم احد فاخرناه عن الابواب و قلنا لابن عباس ذرنا نریح الناس منه فقال لا هذا بلد حرام حرمه اللّه ما احله اللّه عز و جل لاحد الا للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم ساعة فامنعونا و اجیرونا قال فتحمّلوا و ان منادیا ینادی فی الخیل ما غنمت سریّه بعد نبیها ما غنمت هذه السّریّة ان السّرایا تغنم الذهب و الفضة و انما غنمتم دماءنا فخرجوا بهم حتی انزلوهم منی فاقاموا ما شاء اللّه ثم خرجوا بهم الی الطّائف فمرض عبد اللّه بن عباس فبینما نحن عنده إذ قال فی مرضه انی اموت فی خیر عصابة علی وجه الارض احبّهم الی اللّه و اکرمهم علیه و اقربهم الی اللّه زلفی فان متّ فیکم فانتم هم فما لبث الا ثمانی لیال بعد هذا القول حتی توفی رضی اللّه عنه فصلّی علیه محمّد بن الحنفیة فاقبل طائر ابیض فدخل فی اکفانه فما خرج منها حتی دفن معه فلما سوّی علیه التراب قال ابن الحنفیة مات و اللّه الیوم حبر هذه الامة و کان له لما توفی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم ثلث عشرة سنة و قیل خمس عشرة سنة و توفی سنة ثمان و ستین بالطّائف و هو ابن سبعین سنة و قیل احدی و سبعین سنة و قیل مات سنة سبعین و قیل سنة ثلاث و سبعین و هذا القول غریب و کان یصفر لحیته و قیل کان یخضب بالحناء و کان جمیلا ابیض طویلا مشربا صفرة جسیما وسیما صبیح الوجه فصیحا و حجّ بالناس لما حصر عثمان و کان قد عمی فی آخر عمره فقال فی ذلک ان یاخذ اللّه من عینی نورهما

ففی لسانی و قلبی منهما نور قلبی ذکیّ و عقلی غیر ذی دخل و فی فمی صارم کالسیف ماثور

ص:75

اخرجه الثلثة و شمس الدین محمد بن احمد ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته عبد اللّه بن عباس بن عبد المطلب الامام البحر عالم العصر ابو العباس الهاشمی ابن عم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابو الخلفاء مات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و لعبد اللّه ثلث عشرة سنة و

قد دعا له صلّی اللّه علیه و سلم ان یفقهه اللّه فی الدین و یعلمه التّاویل قاله الحذاء

قال عکرمة عن ابن عباس قال مسح النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم راسی و دعا لی بالحکمة ابو عاصم تلثبیب بن بشر نا

عکرمة عن ابن عباس قال دخل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم المخرج ثم خرج فاذا وضوء مغطی فقال من صنع هذا قال عبد اللّه قلت انا فقال اللّهم علمه تاویل القرآن الاعمش عن أبی الضّحی عن مسروق قال ابن مسعود نعم ترجمان القرآن ابن عباس لو ادرک اسناننا ما عشره منا احد الاعمش عن أبی وائل قال استعمل علی ابن عباس علی الحجّ فخطب یومئذ خطبة لو سمعها الترک و الروم لا سلموا ثم قرأ علیهم سورة النور فجعل یفسرها المدائنی عن نعیم بن حفص قال ابو بکر قدم ابن عباس علینا البصرة و ما فی العرب مثله جسما و علما و بیانا و جمالا و کمالا عبد الرزاق عن معمر قال عامة علم ابن عباس من ثلثة عمر و علی و ابیّ بن کعب ابو بکر بن عیاش عن محمد بن عمرو عن ابیه سلمة عن ابن عباس قال کنت اسمع بالرجل عنده الحدیث باقیه فاجلس حتی یخرج فاسئله و لو شئت ان استخرجه لفعلت زائدة نا؟ ؟ ؟ عبد الرحمن بن الاصبهانی نا؟ ؟ ؟ عبد اللّه بن شدّاد قال لی ابن عباس یا ابن شداد الا تعجب جاءنی الغلام و قد اخذت مضجعی للقیلولة فقال هذا رجل بالباب یستاذن فقلت ما جاء به الا حاجة ائذن له قال فدخل فقال الا تخبرنی عن ذلک الرجل بالباب یستاذن قلت أی رجل قال ابن أبی طالب متی یبعث قلت یا سبحان اللّه إذا بعث من فی القبور فقال لا اراک تقول کما یقول هؤلاء الحمقی فقلت اخرجوه و الا ضربته معمر عن قتادة عن مطرف سمعت ابن عباس یقول مذاکرة العلم ساعة خیر من احیاء لیلة توفی ابن عباس بالطائف فی سنة ثمان و ستین فصلّی علیه محمد بن الحنفیة و قال الیوم مات ربّانی هذه الامة رضی اللّه عنه و ابو الفضل احمد بن علی بن محمد الکنانی المعروف بابن حجر العسقلانی در کتاب الإصابة گفته عبد اللّه بن العباس بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف القرشی الهاشمی ابو العباس ابن عم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم أمّه أمّ الفضل لبابة بنت الحارث الهلالیه ولد و بنو هاشم بالشعب قبل الهجرة بثلاث و قیل بخمس و الاول اثبت و هو یقارب ما فی الصحیحین عنه اقبلت و انا راکب علی حمار انان و انا یومئذ قد ناهزت الاحتلام و النبی صلّی اللّه علیه و سلم یصلّی بمنی الی غیر جدار الحدیث و

فی الصحیح عن ابن عبّاس

ص:76

قبض النبی صلّی اللّه علیه و سلم و اناختین و فی روایة و کانوا لا یختنون الرجل حتی یدرک و فی طریق اخری قبض و انا ابن عشر سنین و هذا محمول علی الغاء الکسور روی الترمذی من طریق لیث عن أبی جهضم عن ابن عباس انه رای جبرئیل علیه السلام مرّتین و

فی الصحیح عنه ان النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم ضمه إلیه و قال اللّهم علمه الحکمة و کان یقال له خیر العرب و یقال ان الّذی لقّبه بذلک جرجیر ملک الغرب و کان قد غزا مع عبد اللّه بن أبی سرح افریقیّة فتکلّم مع جرجیر فقال له ما ینبغی الا ان تکون خیر العرب ذکر ذلک ابن درید فی الاخبار المنثورة له و قال الواقدی لا خلاف عند ائمتنا انه ولد بالشعب حین حضرت قریش بنی هاشم و کان له عند موت النبی صلّی اللّه علیه و سلم ثلث عشرة سنة و روی ابو الحسن المدائنی عن تمیم بن حفص عن أبی بکرة قال قدم علینا ابن عباس البصرة و ما فی العرب مثله جسما و علما و ثیابا و جمالا و کمالا و اخرج الطبرانی من طریق ابن أبی الزناد عن ابیه عن النعمان عن حسّان بن ثابت قال کانت لنا عند عثمان او غیره من الأمراء حاجة فطلبناها إلیه بجماعة من الصّحابة و منهم ابن عباس و کانت حاجة صعبة شدیدة فاعتل علینا فراجعوه الا انهم عذروه و قاموا الا ان ابن عباس فلم یزل یراجعه بکلام جامع حتی سدّ علیه کلّ حجّة فلم یر بدّا من ان یقضی حاجتنا فخرجنا من عنده و انا اخذ بید ابن عباس فمررنا علی اولئک الّذین کانوا عذروا و ضعفوا فقلت کان عبد اللّه اولاکم بها قالوا اجل فقلت امدحه إذا قال لم یترک مقالا لقائل بملتقطات لا تری بینها فصلا کفی و شفی اما فی الصدور فلم یدع لذی اربة فی القول جدّا و لا هزلا سموت الی العلیاء بغیر مشقة فنلت ذراها لا دنیا و لا وغلا قال ابن یونس غزا افریقیّة مع عبد اللّه بن أبی سرح سنة سبع و عشرین و قال ابن مندة کان ابیض طویلا مشربا صفرة جسیما و سیما صبیح الوجه له و قرة یخضب بالحنا و قال محمد بن عثمان بن أبی شیبة فی تاریخه ثنا أبی ثنا یحیی بن ادهم ثنا اسرائیل عن عن أبی اسحاق رأیت ابن عباس رجلا جسیما قد شاب مقدم راسه و له جمّة قال ابو عوانة عن أبی حمزة کان ابن عباس إذا قعد اخذ مقعد رجلین و

فی معجم البغوی من طریق داود بن عبد الرحمن عن زید بن اسلم عن أبی عمر انه کان یغرب ابن عباس و یقول انّی رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم دعاک فمسح راسک و تفل فی فیک و قال اللّهم فقهه فی الدین و علمه التاویل و رواه ابن خیثم عن سعید بن جبیر عن ابن عباس بالمرفوع نحوه

و فی فوائد أبی الطاهر الذهلی من طریق سلیمان الاحول عن سعید بن جبیر عن ابن عباس انه سکب للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم وضوءا عند خالته میمونة فلما فرغ قال من وضع هذا فقال ابن عباس فقال اللّهم فقهه فی الدین و علّمه التاویل و فی مسند احمد من طریق

ص:77

غانم بن أبی صغیرة عن عمرو بن دینار أن کریبا اخبره ان ابن عباس قال صلّیت خلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فاخذ بیدی فجرّنی حتی جعلنی حذاه فلما اقبل علی صلاته خنست فلمّا انصرف قال لی ما شانک فقلت یا رسول اللّه او ینبغی لاحد ان یصلّی حذاک و انت رسول اللّه قال فدعا لی ان یزیدنی اللّه علما و فهما

و قال ابن سعد ثنا الانصاری ثنا اسماعیل بن مسلم حدثنی عمرو بن دینار عن طارق عن ابن عباس دعا لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فمسح علی ناصیتی و قال اللّهم علمه الحکمة و تاویل الکتاب

و قال ابن سعد ثنا محمد بن عبید ثنا اسماعیل بن أبی خالد عن شعیب بن یسار عن عکرمة قال ارسل العباس عبد اللّه الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فانطلق ثم جاء فقال رأیت عنده رجلا لا ادری من هو فجاء العباس الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فاخبره بالّذی قال عبد اللّه فدعاه فاجلسه فی حجره و مسح راسه و دعا له بالعلم

و روی الزبیر بن بکّار من طریق داود بن عطا عن زید بن اسلم عن ابن عمر دعا النبی صلّی اللّه علیه و سلم لابن عبّاس فقال اللّهم بارک و انشر منه

و روی ابن سعد من طریق بشر بن سعید عن محمّد بن ابیّ بن کعب عن ابیه انه سمعه یقول و کان عنده ابن عباس فقام قال هذا یکون خیر هذه الامة اوفی عقلا و حشما و دعا له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان یفقهه فی الدین

و قال ابن سعد ثنا ابن نمیر عن زکریا بن عامر هو الشعبی قال دخل العباس علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فقال له ابنه عبد اللّه لقد رأیت عنده رجلا فقال ذاک جبرئیل

و قال الدارمی و الحارث فی مسندیهما جمیعا ثنا یزید بن هارون انا جریر بن حازم عن یعلی بن حکیم عن عکرمة عن ابن عباس قال لما قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قلت لرجل من الانصار هلم فلنسأل اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فانهم الیوم کثیر فقال وا عجبا لک أ تری الناس یفتقرون إلیک قال فترکت ذلک و اقبلت اسأل فان کان لیبلغنی الحدیث عن رجل فاتی بابه و هو قائل فاتوسّد ردای علی بابه یسفی الریح علیّ من التراب فیخرج فیرانی فیقول یا ابن عمّ رسول اللّه ما جاء بک هلا ارسلت الیّ فآتیک فاقول لا انا احق ان ءاتیک فاساله عن الحدیث فعاش الرجل الانصاری حتی رآنی و قد اجتمع الناس حولی یسألونی فقال هذا الفتی کان اعقل منّی و قال محمد بن هارون الرؤیانی فی مسنده ثنا محمد بن زیاد ثنا فضیل بن عیاض عن قائد عن عبید اللّه بن علی بن أبی رافع قال کان ابن عباس یاتی ابا رافع فیقول ما صنع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم یوم کذا و کان ابن عباس یکتب ما یقول و اخرج البغویّ من طریق عمرو بن علقمة عن أبی سلمة قال وجدت علم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عند هذا الحیّ

ص:78

من الانصار ان کنت لا قیل بباب احدهم و لو شئت ان یؤذن لی علیه لاذن لکن ابتغی بذلک طیب نفسه و قال عبد الرّزاق انا معمر عن الزهری قال المهاجرون لعمر الا تدعو أبناءنا کما تدعو ابن عباس قال ذاکم فتی الکهول له لسان سئول و قلب عقول الی ان قال فی الاصابة و فی المجالسة من طریق المدینی قال علی فی ابن عباس انه لینظر الی الغیب من ستر رقیق لعقله و فطنته و من طریق ابن المبارک عن داود و هو ابن أبی هند عن الشعبی قال رکب زید بن ثابت فاخذ ابن عباس برکابه فقال لا تفعل یا ابن عم رسول اللّه فقال هکذا امرنا ان نفعل بعلمائنا فقبّل زید بن ثابت یده و قال هکذا امرنا ان نفعل باهل بیت نبیّنا و اخرج یعقوب بن سفیان عن سلیمان بن حرب عن جریر بن حازم عن ایوب مثل ما

اخرج احمد عن اسماعیل عن ایوب عن عکرمة ان علیّا احرق ناسا فبلغ ابن عباس فقال لم اکن لاحرقهم الحدیث و روی سلیمان عن الاعمش عن مسلم هو ابو الضحی عن مسروق قال قال عبد اللّه هو ابن مسعود اما ان ابن عباس لو ادرک اسناننا ما عاشره منا احد؟ ؟ ؟ زاد جعفر بن عوف عن الاعمش و کان یقول نعم ترجمان القرآن ابن عباس اخرجه البیهقی و اخرجه یعقوب بن سفیان عن اسماعیل بن الخلیل عن علی بن مسهر عن الاعمش کروایة أبی معاویة و زاد قال الاعمش و سمعتهم یتحدثون ان عبد اللّه قال و لنعم ترجمان القرآن ابن عباس و اخرج ابن سعد بسند حسن عن سلمة بن کهیل قال قال عبد اللّه نعم ترجمان القرآن ابن عباس و فی تاریخ محمد بن عثمان بن أبی شیبة و أبی زرعة الدمشقی جمیعا من طریق عمیر بن بشر الخثعمی عن من سال ابن عمر عن شیء فقال سل ابن عباس فانه اعلم من بقی بما انزل اللّه علی محمد و اخرجه ابن أبی خیثمه من وجه آخر عن ابن عمر لکن فیه جابر الجعفی و اخرج ابو نعیم من طریق حمزة بن أبی محمد عن عبد اللّه بن دینار ان رجلا سأل ابن عمر عن قوله تعالی کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما فقال اذهب الی ذلک الشیخ فسله ثم تعالی فاخبرنی فذهب الی ابن عباس فسأله فقال کانت السموات رتقا لا تمطروا الارض رتقا لا تنبت ففتق هذه بالمطر و هذه بالنبات فرجع الرجل فاخبر ابن عمر فقال لقد اوتی ابن عباس علما صدق هکذا لقد کنت اقول ما یعجبنی جرأة ابن عباس علی تفسیر القرآن فالان قد علمت انه اوتی علما و اخرج ابن سعد بسند صحیح عن یحیی بن سعید الانصاری لما مات زید بن ثابت قال ابو هریرة مات خیر هذه الامة و لعل اللّه ان یجعل ابن عباس خلفا و قال عمرو بن حبشی سالت ابن عمر عن آیة فقال انطلق الی ابن عباس فاسأله فانه اعلم من بقی بما انزل اللّه تعالی علی محمد و اخرج یعقوب بن سفیان من طریق أبی اسحاق عن عبد اللّه بن شبیب قال قالت عائشة هو اعلم الناس بالحج

ص:79

و فی فوائد ابن المقری من طریق ابن أبی الزناد عن ابیه عن عبید اللّه بن عبد اللّه بن عتبة انّ عمر کان یاخذ بقول ابن عباس فی العضل قال و عمر عمر و اخرج یعقوب بن سفیان من طریق ابن أبی الزناد عن هشام بن عروة سالت أبی عن ابن عباس فقال ما رایت مثل ابن عباس قط و فی معجم البغوی من طریق عبد الجبّار بن الورد عن عطا ما رأیت قط اکرم من مجلس ابن عباس اکثر فقها و اعظم خشیة ان اصحاب الفقه عنده و اصحاب الشعر عنده یصدرهم کلّهم من ورد واسع و عند ابن سعد من طریق لیث بن أبی سلیم عن طاوس رأیت سبعین من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم إذا تدارءوا فی امر صاروا الی قول ابن عبّاس و عند البغوی من وجه آخر عن طاؤس ادرکت خمسین او سبعین من الصّحابة إذا سئلوا عن شیء فخالفوا ابن عبّاس لا یقومون حتی یقولوا هو کما قلت او صدقت و فی تاریخ عباس الدوریّ عن ابن معین عن ابن عیینة عن ابن أبی نجیح ما رایت مثل ابن عباس قط و لقد مات یوم مات و انه لحبر هذه الامة و اخرجه ابن سعد عن أبی نعیم و محمد بن عثمان بن أبی شیبة عن سعید بن عمرو و اخرجه یعقوب بن سفیان عن الحمیدی کلّهم عن سفیان و من طریق أبی أسامة عن الاعمش عن مجاهد قال ابن عباس یسمی البحر لکثرة علمه و فی الجعدیات عن شعبة عن عمرو بن دینار عن جابر بن زید سألت البحر عن لحوم الحمر و کان یسمی ابن عباس البحر الحدیث و اصله فی البخاری و اخرج ابن سعد بسند صحیح عن میمون بن مهران قال لو اتیت ابن عباس بصحیفة فیها سنون حدیثا لرجعت و لم تسأله عنها و سمعتها یسأل الناس فیکفونک و فی امالی الصّولی من طریق شریک عن الاعمش عن أبی الضحی عن مسروق کنت إذا رایت ابن عباس قلت اجمل الناس فاذا نطق قلت افصح الناس فاذا تحدث قلت اعلم الناس و قال یعقوب بن سفیان ثنا قبیصة ثنا سفیان عن الاعمش عن أبی وائل قال قرأ ابن عباس سورة النور فجعل یفسّرها فقال رجل لو سمعت هذا الدیلم لاسلمت و فی روایة أبی العباس السّراج عن طریق أبی معاویة عن الاعمش بهذا السّند خطب ابن عباس و هو علی الموسم فجعل یقرأ و یفسّر فجعلت اقول لو سمعته فارس و الروم لاسلمت و زاد ابن أبی شیبة من طریق عاصم عن أبی وائل سنة قتل عثمان و کان أمّره علی الحج تلک السنة و زاد قال ابو وائل قال رجل انی لاشتهی ان اقبّل راسه یعنی من جلاوة کلامه و قال سعید بن منصور ثنا سفیان عن عبد الکریم الجزری عن سعید بن جبیر کنت اسمع الحدیث من ابن عباس فلو یاذن لی لقبلت راسه و عند الدارمی و ابن سعد بسند صحیح عن عبد اللّه بن أبی یزید کان ابن عباس إذا سئل فان کان فی القرآن أخبر به

ص:80

Page Is Empty

ص:

بن عرفة ثنا مروان بن سجاع عن سالم الافطس عن سعید بن جبیر قال لما مات ابن عباس بالطّائف فشهدت جنازته فجاء طائر لم یر علی خلقته فدخل فی نعشه و لم یر خارجا منه فلما دفن تلی هذه الآیة یا أَیَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعِی إِلی رَبِّکِ الی آخر السورة و فی وفاته اقوال سنة خمس و ستین و قیل سبع و قیل ثمان و هو الصحیح فی قول الجمهور و قال المدائنی عن حفص بن میمون عن ابیه توفی عبد اللّه بن عباس بالطائف فجاء طائر ابیض فدخل بین النعش و السّریر فلما وضع فی قبره سمعنا تالیا یتلو یا أَیَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ الآیة و اتفقوا علی انه مات بالطائف سنة ثمان و ستین و اختلفوا فی سنّه فقیل انه ابن احدی و سبعین و قیل ابن اثنین و قیل ابن اربع و الاول هو القویّ اما ابو سعید خدری پس از اماثل صحابۀ اخیار و افاضل و نجبای انصار و اعاظم علمای کبیر الفخار و محرز فضل عزیز المثارست حافظ ابن عبد البر النمری القرطبی در کتاب الاستیعاب گفته سعد بن مالک بن سنان بن عبید بن الابجر و الابجر جد من بنی عوف بن الحارث بن الخزرج ابو سعید الخدری هو مشهور بکنیته اول مشاهده لخندق و غزا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کثیرا و روی عنه علما جمّا و کان من نجباء الانصار و علمائهم و فضلائهم توفی سنة اربع و سبعین و روی عنه جماعة من الصّحابة و جماعة من التابعین و ابن حجر عسقلانی در اصابه گفته سعد بن مالک بن سنان بن عبید بن ثعلبة بن الابجر و هو عذرة بن عوف بن الحارث بن الخزرج الانصاری الخزرجی ابو سعید الخدری مشهور بکنیته استصغر باحد و استشهد ابوه بها و غزا هو ما بعدها و روی عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم الکثیر و روی عن أبی بکر و عمر و عثمان و علیّ و زید بن ثابت و غیرهم روی عنه من الصحابة ابن عباس و ابن عمر و جابر و محمود بن لبید و ابو امامة بن سهل و ابو الطفیل و من کبار التابعین ابن المسیب و ابو عثمان النهدی و طارق بن شهاب و عبیدة بن عمیر و ممن بعدهم عطا و عیاض و ابن أبی سرح و بسر بن سعید و مجاهد و ابو المتوکل الناجی و ابو نضرة سعید بن یزید و عبد اللّه بن محیرز و آخرون و هو متکثر من الحدیث قال حنظلة بن أبی سفیان عن اشیاخه کان من افقه احداث الصّحابة و قال الخطیب کان من افاضل الصّحابة و حفظ حدیثا کثیرا و روی الهیثم بن کلیب فی مسنده من طریق عبد المهیمن بن عباس بن سهل بن سعد عن ابیه عن جدّه قال بایعت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم انا و ابو ذرّ و عبادة بن الصامت و محمد بن سلمة و ابو سعید الخدری و سادس علی ان لا یأخذنا فی اللّه لومة لائم فاستقال السادس فاقاله و روی ابن سعد من طریق حنظلة بن سفیان الجمحی عن اشیاخه قال لم یکن احد من احداث اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم

ص:82

اعلم او افقه من أبی سعید الخدری و من طریق یزید بن عبد اللّه بن الشخیر قال خرج ابو سعید یوم الحرة فدخل غارا فدخل علیه شامی فقال اخرج فقال لا اخرج و ان تدخل علیّ اقتلک فدخل علیه فوضع ابو سعید السّیف و قال بوإ باثمک قال انت ابو سعید الخدری قال نعم قال استغفر لی و

روی احمد و غیره من طریق عطیّة عن أبی سعید قال قتل أبی یوم احد شهیدا و ترکنا بغیر مال فأتیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اسأله فحین رآنی قال من استغنی اغناه اللّه و من یستعفف یعفه اللّه فرجعت و اصل هذا الحدیث

فی الصحیحین من طریق عطاء بن یزید عن أبی سعید بقصّة اخری غیر هذه و لفظه من یستغن یغنه اللّه و من یستعفف یعفه اللّه و من یتصبر یصبره اللّه الحدیث

قال شعبة عن أبی سلمة سمعت ابا نضرة عن أبی سعید رفعه لا یمنع احدکم مخافة الناس ان یتکلم بالحقّ إذا راه او علمه قال ابو سعید فحملنی ذلک علی ان رکبت الی معاویة فملأت اذنیه ثم رجعت

و قال ابن أبی خیثمة ثنا یحیی بن معین ثنا عمرو بن محمد بن عمرو بن معاذ الانصاری سمعت هند ابنة سعید بن أبی سعید الخدری عن عمّتها جاء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عائدا لابی سعید فقد منا إلیه ذراع شاة و قال سعید بن منصور ثنا خلف بن خلیفة عن العلاء بن المسیب عن ابیه عن أبی سعید قلنا له هنیئا لک برؤیة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و صحبته قال یا اخی انک لا تدری ما اخذتنا بعده و قال علی بن الجعد ثنا شعبة عن سعید بن یزید ابا نضرة یحدث عن أبی سعید قال تحدّثوا فان الحدیث یهیج الحدیث قال الواقدی مات سنة اربع و سبعین و قیل اربع و ستّین و قال المدائنی مات سنة ثلاث و ستین و قال العسکری مات سنة خمس و ستین اما سفینه پس از خواص خدام سرور انام و اجله متحملین مشاق در خدمت آن رسول ملک علام علیه و آله آلاف السلام الی یوم البعث و القیام بوده حافظ ابن عبد البر النمریّ القرطبی در کتاب الاستیعاب گفته سفینة مولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قیل مولی أم سلمة زوج النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و قیل اعتقته أمّ سلمة و اشترطت علیه خدمة النّبی صلّی اللّه علیه و سلم ما عاش یکنی ابا عبد الرحمن و قیل یکنی ابا البحتری و الاول اکثر و اشهر ذکر عمر بن شیبة عن أبی احمد الزبیری عن حشر ح؟ ؟ ؟ بن نباته عن سعید بن جمهان قال قلت لسفینة یا ابا البحتری ما اسمک فقال سمانی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سفینة قلت و لم سماک سفینة و ذکر تمام الخبر و قال حماد بن سلمة عن سعید بن جمهان عن سفینة أبی عبد الرحمن قال ابو عمر یقال اسمه عمیر کان یسکن بطن نخلة قال الواقدی و اسم سفینة مهران و کان من مولدی الاعراب قال ابو عمر مهران مولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم

ص:83

Page Is Empty

ص:

بن جحش بن جدی بن سعد بن لیث بن بکر بن عبد مناة بن علی بن کنانة اللّیثی المکی ولد یوم احد و ادرک من هجرة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثمان سنین نزل بالکوفة و صحب علیّا کرّم اللّه وجهه فی مشاهده کلها فلما قتل علی رضی اللّه عنه انصرف الی مکّة فاقام بها حتی مات سننه مائة و یقال اقام بالکوفة و مات بها و الاول اصحّ و اللّه اعلم و یقال انه آخر من مات ممن رای النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و روی حماد بن زید عن سعید بن ایاس الجریری عن أبی الطفیل قال ما علی وجه الارض الیوم رجل رای النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم غیری حدثنا عبد الوارث حدثنا احمد بن زهیر حدثنا عبد اللّه حدثنا عبد الاعلی حدثنا الجریری قال حدثنی ابو الطفیل قال رایت النبی صلّی اللّه علیه و سلم و لم یبق من القوم علی وجه الارض احد راه غیری و اخبرنی عبد اللّه بن محمد حدثنا محمد بن عثمان حدثنا اسماعیل بن اسحاق القاضی حدثنا علی بن المدینی عن سلیم بن اخضر عن الجریری سمعته یقول کنت اطوف بالبیت فحدثنی و احدثه فقال لی ما بقی علی ظهر الارض عین تطرف و قد رأیت؟ ؟ ؟ النبی صلّی اللّه علیه و سلم غیری قال علیّ آخر من بقی ممن رای النبی صلّی اللّه علیه و سلم ابو الطفیل عامر بن واثلة اللّیثی و یقال الکنانی قال علی و مات بمکة ابو عمر کان ابو الطفیل شاعرا محسنا و هو القائل شعری أ یدعوننی شیخا و قد عشت حقبة و هن من الازواج نحوی نوازع و ما شاب راسی من سنین تتابعت علی و لکن شیّبتنی الوقائع و قد ذکره ابن أبی خیثمة فی شعراء الصّحابة و کان فاضلا عالما حاضر الجواب فصیحا و کان یتشیّع فی علی کرم اللّه وجهه و یفضله و یثنی علی الشیخین أبی بکر و عمر رضی اللّه عنهما و یترحم علی عثمان رضی اللّه عنه قیل قدم ابو الطفیل یوما علی معاویة فقال له کیف وجدک علی خلیلک أبی الحسن قال کوجد أمّ موسی لموسی و اشکو الی اللّه التقصیر و قال له معاویة کنت فیمن حصر عثمان قال لا و لکنّی فیمن حضره قال فما منعک من نصره قال و انت ما متعک من نصره إذ تربّصت به ریب المنون و کنت فی اهل الشام و کلهم تابع لک فیما ترید قال له معاویة او ما تری طلبی بدمه نصرة له قال بلی و لکنّک کما قال اخو بنی فلان لا ألفینک بعد الموت تندبنی و فی حیاتی ما زوّدتنی زادی و ابو الحسن المعروف بابن الاثیر الجزری در اسد الغابه گفته عامر بن واثلة بن عبد اللّه بن عمیر بن جابر بن حمیس بن جدی بن سعد بن لیث بن بکر بن عبد مناة بن کنانة الکنانی اللیثی ابو الطفیل و هو بکنیته اشهر ولد عام احد ادرک من حیاة النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم ثمان سنین و کان یسکن الکوفة ثمّ انتقل الی مکة

روی عمارة بن ثوبان عن أبی الطفیل قال رأیت النبی صلّی اللّه علیه و سلم یقسم لحما بالجعرانة فجاءت امرأة

ص:85

فبسط رواءه فقلت من هذه قالوا أمّه التی ارضعته

و روی سعید الجریری عن أبی الطفیل انه قال لا یحدثک الیوم احد علی وجه الارض انه رأی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم غیری قال فقلت له فهل تنعت من رویته قال نعم مقصّدا ابیض ملیحا و کان ابو الطّفیل من اصحاب علی المحبّین له و شهد معه مشاهده کلها و کان ثقة مامونا یعترف بفضل أبی بکر و عمر و غیر مما الا انّه کان یقدم علیّا توفّی سنة مائة و قیل مات سنة عشرة و مائة و هو آخر من مات ممن رأی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم اخرجه الثلثة حدی بالحاء المضمومة المهملة قاله ابن ماکولا قال و وجدته فی جمهرة ابن الکلبی جدی بالجیم و اللّه اعلم و ابن حجر عسقلانی در کتاب الإصابة گفته ابو الطفیل عامر بن واثلة بن عبد اللّه بن عمرو بن جحش و یقال جهیش بن جدی بن سعد بن لیث بن بکر بن عبد مناة بن علی بن کنانة الکنانی ثم اللیثی رای النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و هو شابّ و حفظ عنه احادیث قال ابن عدی له صحبة و روی ایضا عن أبی بکر و عمر و علی و معاذ و حذیفه و ابن مسعود و ابن عباس و نافع بن عبد الحارث و زید بن ارقم و غیرهم روی عنه الزههی و ابو الزبیر و قتادة و عبد العزیز بن رفیع و عکرمة بن خالد و عمرو بن دینار و یزید بن حبیب و معروف بن خربوذ و آخرون قال مسلم مات سنه مائة و هو آخر من مات من الصحابة و قال ابن البرقی مات سنة اثنتین و مائة و هو مشهور باسمه و کنیته جمیعا و عن مبارک بن فضاله مات سنة سبع و مائة و قال وهب بن جریر بن حازم عن ابیه کنت بمکة سنة عشر و مائة فرأیت جنازة فسألت فقال لی ابو الطفیل و قال ابن السکن جاءت عنه روایات ثابتة انه رای النبی صلّی اللّه علیه و سلم و اما سماعه عنه صلّی اللّه علیه و سلم فلم یثبت و ذکر ابن سعد عن علی بن زید بن جدعان عن أبی الطفیل قال کنت اطلب النبی صلّی اللّه علیه و سلم فیمن یطلبه اما انس بن مالک پس ازمّه فضائل را مالک و طریق صدق و سداد را سالک و فضل حضور مشاهد عظیمه را محرز و خصل ماثر فخیمه را حائز بوده و سالها اشتغال بخدمت آن جناب بجا آورده راه مطاوعت و انقیاد سپرده و مدتها شرف ملازمت حاصل نموده درک فیوض و برکات فرموده ابو عمر ابن عبد البر النمری القرطبی در کتاب الاستیعاب گفته انس بن مالک بن النضر بن ضمضم بن زید الانصاری النجّاری خادم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یکنی ابا حمزة سمی باسم عمه انس بن النضر أمّه أمّ سلیم بنت ملحان الانصاریة کان مقدم النّبی صلّی اللّه علیه و سلم ابن عشر سنین و قیل ابن ثمان سنین حدثنا خلف بن قاسم حدثنا الحسن بن رشیق حدثنا الدولابی حدثنا محمد بن منصور و ابراهیم بن سعید الجوهری قالا حدثنا سفیان عن الزهری عن انس قال قدم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و انا ابن عشر سنین و توفی و انا ابن عشرین سنة و قال محمد بن عبد اللّه الانصاری حدثنا أبی عن مولی

ص:86

لانس بن مالک انه قال لانس اشهدت بدرا قال لا أمّ لک و این غبت عن بدر قال محمّد بن عبد اللّه خرج انس بن مالک مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حین توجّه الی بدر و هو غلام یخدمه و قال محمّد بن عمر الواقدی حدثنی ابن أبی ذویب عن اسحاق بن یزید قال رایت انس بن مالک مختوما فی عنقه ختمه الحجّاج أراد ان یذلّه بذلک و اختلف فی وقت وفاته فقیل سنة احدی و تسعین و قیل سنة تسعین قاله خلیفة ابن خیاط و غیره قال خلیفة مات انس بن مالک سنة ثلاث و تسعین و هو ابن مائة سنة و ثلث سنین و قیل کانت سنة مائة و عشرین قال محمد بن سعد سألت محمد بن عبد اللّه الانصاری ابن کم کان انس بن مالک مات فقال ابن مائة و سبع سنین و قال ابو الیقظان صلّی علیه قطن بن ملیک الکلالی و قال الحسن بن عثمان مات انس بن مالک فی قصره بالطّفّ علی فرسخین من البصرة سنه احدی و تسعین و دفن هناک و قد قیل انه مات و هو ابن بضع و تسعین سنة و اصحّ ما فیه ما حدثنا عبد اللّه بن محمد حدثنا احمد بن ملحان حدثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدثنا أبی حدثنا معمر عن حمید أن انس بن مالک عمّر مائة سنة الاسنة قال ابو عمرو یقال انه آخر من مات بالبصرة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و مات بعده ممن رای رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابو الطفیل و یقال ان انس بن مالک قدم من صلبه من ولده و ولد ولده نحو مائة قبل موته و ذلک

انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم دعا له فقال اللّهم ارزقه مالا و ولدا و بارک له قال انس فانی لمن اکثر الانصار مالا و ولدا و یقال انه ولد لانس بن مالک ثمانون ولدا منهم ثمانیة و سبعون ذکر او بنتان الواحدة تسمی حفصة و الثانیة یکنّی أمّ عمرو و ابو الحسن المعروف بابن الاثیر الجزری در اسد الغابة گفته انس بن مالک بن النضر بن ضمضم بن زید بن حرام بن جندب بن عامر بن غنم بن عدی بن النجّار و اسمه تیم اللّه بن ثعلبه بن عمرو بن الخزرج بن حادثة الانصاری الخزرجی النجاری من بنی عدی بن النجّار خادم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کان یتسمی به و یفتخر بذلک و کان یجتمع هو و أم عبد المطّلب جدّة النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و اسمها سلمی بنت عمرو بن زید بن اسد بن خداش بن عامر فی عامر بن غنم و کان یکنی ابا حمزة کناه النّبی صلّی اللّه علیه و سلم ببقلة کان یجتنیها و أمّه أم سلیم بنت ملحان و یرد نسبها عند اسمها و کان یخضب بالصفرة و قیل بالحناء و قیل بالورس و کان یخلق ذراعیه بخلوق للمعة بیاض کانت به و کانت له ذوابة فاراد ان یجزّها فنهته امه و قالت

کان النّبیّ یمدّها و یاخذ بها و داعبه النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال له یا ذا الاذنین و قال محمّد بن عبد اللّه الانصاری حدثنی أبی عن مولی لانس بن مالک انه قال لانس اشهدت بدرا

ص:87

قال لا أمّ لک و این غبت عن بدر قال محمد بن عبد اللّه خرج انس مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی بدر و هو غلام یخدمه و کان عمره لما قدم النبی صلّی اللّه علیه و سلم المدینة مهاجرا عشر سنین و قیل تسع سنین و قیل ثمان سنین و روی الزهری عن انس قال قدم النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم المدینة و انا ابن عشر سنین و توفی و انا ابن عشرین سنة و قیل خدم النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم عشر سنین و قیل خدمه ثمانیا و قیل سبعا اخبرنا اسماعیل بن عبد اللّه و ابو جعفر و ابراهیم بن محمد باسنادهم الی أبی عیسی قال حدثنا محمود بن غیلان

اخبرنا ابو داود عن أبی خلدة قال قلت لابی العالیة سمع انس من النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال خدمه عشر سنین و دعا له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و کان له بستان یحمل الفاکهة فی السنة مرتین و کان فیه ریحان یجیء منه ریح المسک ابو خلده اسمه خالد بن دینار و قد ادرک انس بن مالک و

اخبرنا ابو حفص عمر بن محمد بن معمر بن طبرزد البغدادی و غیره قالوا اخبرنا ابو القاسم هبة اللّه بن عبد الواحد اخبرنا ابو طالب محمد بن محمد بن غیلان اخبرنا ابو بکر محمد بن عبد اللّه بن ابراهیم اخبرنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل و زهیر بن أبی زهیر قالا اخبرنا عبد اللّه بن مسلمة بن قعنب اخبرنا سلمة بن وردان قال سمعت انس بن مالک یقول ارتقی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم علی المنبر درجة فقال امین فقیل له علام آمنت یا رسول اللّه فقال اتانی جبریل فقال رغم انف من ادرک رمضان فلم یغفر له قل آمین و روی ابن أبی ذئب عن اسحاق بن یزید قال رأیت انس بن مالک مختوما فی عنقه ختمه الحجاج أراد ان یذلّه بذلک و کان سبب ختم الحجاج اعناق الصحابة ما ذکرناه فی ترجمة سهل بن سعد السّاعدیّ و هو من المکثرین فی الروایة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم روی عنه ابن سیرین و حمید الطویل و ثابت البنانی و قتادة و الحسن البصری و الزهری و خلق کثیر و کان عنده عصیة لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فلما مات أمر أن تدفن معه فدفنت معه بین جنبه و قمیصه اخبرنا ابو یاسر عبد الوهاب بن هبة اللّه باسناده الی عبد اللّه بن احمد قال حدثنی أبی اخبرنا یزید اخبرنا حمید الطویل عن انس بن مالک قال اخذت أم سلیم بیدی فاتت بی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقالت یا رسول اللّه هذا ابنی و هو غلام کاتب قال فخدمته تسع سنین فما قال لی شیء قطّ صنعته اسأت او بئس ما صنعت و دعا له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بکثرة المال و الولد فولد له من صلبه ثمانون ذکرا او ابنتان احدهما حفصة و الاخری أم عمرو و مات و له من ولده و ولد ولده مائة و عشرون ولدا و قیل نحو مائة و کان نقش خاتمه صورة اسد رابض و کان یشدّ اسنانه بالذهب و کان احد الرماة المصیبین و یامر ولده ان یرموا بین یدیه و ربّما رمی معهم فیغلبهم بکثرة

ص:88

اصابته و کان یلبس الخز و یتعمّم به و اختلف فی وقت وفاته و مبلغ عمره فقیل توفی سنة احدی و تسعین و قیل سنة اثنتین و تسعین و قیل سنة ثلث و تسعین و قیل سنة تسعین و قیل کان عمره مائة سنة و ثلث سنین و قیل مائة سنة و عشر سنین فقیل مائة سنة و سبع سنین و قیل بضع و تسعون سنة قال حمید توفی انس و عمره تسع و تسعون سنة اما قول من قال مائة و عشر سنین و مائة و سبع سنین فعندی فیه نظر لانه اکثر ما قیل فی عمره عند الفجرة عشر سنین و اکثر ما قیل فی وفاته سنة ثلاث و تسعین فیکون له علی هذا مائة سنة و ثلاث سنین و اما علی قول من یقول انه کان له فی الهجرة سبع سنین او ثمان سنین فینقص عن هذا نقصا بیّنا و اللّه اعلم و هو آخر من توفی بالبصرة من الصحابة و کان موته بقصره بالطّف و دفن هناک علی فرسخین من البصرة و صلّی علیه قطّن بن مدرک الکلالی اخرجه الثلثة و شمس الدین ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته انس بن مالک بن النضر بن ضمضم الامام ابو حمزة الانصاری النجّاری المدنی خادم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و له صحبة طویلة و حدیث کثیر و ملازمة للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم منذ هاجر الی ان مات ثم اخذ عن أبی بکر و عمر و عثمان و ابیّ و طائفة و عمّر دهرا و کان آخر الصّحابة موتا روی عنه الحسن و الزّهری و قتادة و ثابت البنانی و حمید الطویل و سلیمان التّیمی و یحیی بن سعید الانصاری و امم سواهم اخرج له البخاری دون مسلم ثمانین حدیثا و انفرد له مسلم بسبعین حدیثا و اتفقا له علی اخراج مائة و ثمانیة و عشرین حدیثا مات فی سنة ثلاث و تسعین قاله حمید الطویل و ابن علیة و الضبعی و ابو نعیم و الفلاس و قعنب و السرّی بن یحیی و خلق و قال قتادة و الهیثم بن عدیّ و ابو عبید مات سنة احدی و تسعین و روی معن بن عیسی عن ولد الانس انه توفی سنة اثنتین و تسعین تابعه الواقدیّ و روی جریر بن حازم عن شعیب بن الحجاب انه توفّی سنة تسعین رضی اللّه عنه و ابن حجر عسقلانی در کتاب الإصابة گفته انس بن مالک بن النضر بن ضمضم بن زید بن حرام بن جندب بن عامر بن غنم بن عدی بن النجّار ابو حمزة الانصاریّ الخزرجی خادم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم واحد المکثرین من الرّوایة عنه

صحّ عنه انّه قال قدم النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم المدینة و انا ابن عشر سنین و ان أمّه أم سلیم اتت به النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم لما قدم فقالت له هذا انس غلام یخدمک فقبله و ان النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم کنّاه ابا حمزة ببقلة کان یجتنیها و مازحه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فقال له یا ذا الأذنین و قال محمد بن عبد اللّه الانصاری خرج انس مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی بدر و هو غلام یخدمه اخبرنی أبی عن مولی لانس انه قال لانس اشهدت بدرا قال و این غبت عن بدر لا أمّ لک قلت و انما لم یذکروه فی البدریّین لانه لم یکن فی سنّ من یقاتل

ص:89

و قال الترمذی ثنا محمود بن غیلان ثنا ابو داود عن أبی خلدة قلت لابی العالیة اسمع انس من النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال خدمه عشر سنین و دعا له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و کان له بستان یحمل الفاکهة فی السنة مرتین و کان فیه ریحان یجیء منه ریح المسک و کانت اقامته بعد النّبی صلّی اللّه علیه و سلم بالمدینة ثم شهد الفتوح ثم قطن البصرة و مات بها قال علیّ بن المدینی کان آخر الصّحابة موتا بالبصرة و قال البخاری ثنا موسی ثنا اسحاق بن عثمان سألت موسی بن انس کم غزا انس مع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال ثمانی غزوات و روی ابن السّکن من طریق صفوان بن هبیرة

عن أمیّة قال قال ثابت البنانی قال لی انس بن مالک هذه شعرة من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فضعها تحت لسانی قال فوضعتها تحت لسانه و قال معمر عن ابیه سمعت انس بن مالک یقول لم یبق احد صلّی القبلتین غیری قال جریر بن حازم قلت لشعیب بن الحجاب متی مات انس قال سنة تسعین اخرجه ابن شاهین و قال سعید بن عفیر و الهیثم بن عدیّ و معتمر بن سلیمان مات سنة احدی و تسعین و قال ابن شاهین ثنا عثمان بن احمد ثنا حنبل ثنا احمد بن حنبل ثنا معتمر بن سلیمان عن حمید مثله و زاد و کان عمره مائة سنة الا سنة و قال ابن سعد عن الواقدی عن عبد اللّه بن زید الهذلی انه حضر انس بن مالک سنة اثنتین و تسعین و قال ابو نعیم الکوفی و مات سنة ثلث و تسعین و فیها ارخه المدائنی و خلیفة و زاد و له مائة و ثلث سنین و حکی ابن شاهین عن یحیی بن بکیر انه مات و له مائة سنة و سنة قال و قیل مائة و سبع سنین و رواه البغویّ عن عمر بن شبّة عن محمد بن عبد اللّه الانصاری کذلک و

قال الطبرانی ثنا جعفر الفریابی ثنا ابراهیم بن عثمان المصیصی ثنا مخلد بن الحسین بن هشام بن حسّان عن حفصة عن انس قال قالت أمّ سلیم یا رسول اللّه ادع لانس فقال اللّهمّ اکثر ماله و ولده و بارک له فیه قال انس فلقد دفنت من صلبی سوی ولد ولدی مائة و خمسة و عشرین و ان أرضی لتثمر فی السّنة مرتین

و قال جعفر بن سلیمان عن ثابت عن انس جاءت بی أم سلیم الی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و انا غلام فقالت یا رسول اللّه انس ادع اللّه له فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم اللّهم اکثر ماله و ولده و ادخله الجنّة قال قد رایت اثنتین و انا ارجو الثالثة و قال جعفر ایضا عن ثابت کنت مع انس فجاء قهرمانه فقال یا ابا حمزة عطشت ارضنا قال فقام انس فتوضّا و خرج الی البریّة فصلّی رکعتین ثم دعا فرایت السّحاب یلتئم قال ثم مطرت حتی ملأت کل شیء فلما سکن المطر بعث انس بعض اهله فقال انظر این بلغت فنظر فلم تعد ارضه إلا یسیرا و ذلک فی الصّیف و قال علی بن الجعد عن شعبة عن ثابت قال ابو هریرة ما رأیت احدا

ص:90

اشبه صلاة برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من ابن أم سلیم یعنی انسا و

روی الطبرانی فی الاوسط من طریق عبید بن عمر و الاصبح عن أبی هریرة اخبرنی انس بن مالک ان النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم کان یشیر فی الصلوة و قال لا نعلم روی ابو هریرة عن انس غیر هذا الحدیث و قال محمد بن عبد اللّه الانصاری ثنا ابن عون عن موسی بن انس ان أبا بکر لما استخلف بعث الی انس لیوجّهه الی البحرین علی السّقایة فدخل علیه عمر فاستشاره فقال ابعثه فانه لبیب کاتب قال فبعثه و مناقب انس و فضائله کثیرة جدّا اما سعد بن أبی وقاص پس از اکابر اعلام و سابقین الی الاسلام و شاهدین مشاهد جناب خیر الانام علیه و آله آلاف السلام و یکی از عشرۀ مبشرین بالجنّه و واحد مقاتلین تحت ظلال السیوف و الأسنّة و مشهور باستجابت دعوات و مورد دعوت جناب سرور کائنات علیه و آله افضل الصلوات بوده حافظ ابن عبد البر النمری القرطبی در کتاب الاستیعاب گفته سعد بن أبی وقاص و اسم أبی وقاص مالک بن وهیب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب القرشی الزهری یکنی ابا اسحاق کان سابع سبعة فی اسلامه اسلم بعد سنة قال الواقدیّ حدثنی سلمة بن بحث عن عائشة بنت سعد عن سعد قال اسلمت و انا ابن تسع عشرة سنة و روی عنه انه قال اسلمت قبل ان یفرض الصلوة و شهد بدرا و الحدیبیة و سائر المشاهد و هو احد السّتة الّذین جعل عمر فیهم الشوری و اخبر ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم توفی و هو عنهم راض و احد العشرة المشهود لهم بالجنّة و کان مجاب الدعوة مشهورا بذلک تخاف دعوته و ترجی الاشتهار دعوته اجابة عندهم و ذلک

ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال فیه اللّهم سدد سهمه واجب دعوته و هو اوّل من رمی بسهم فی سبیل اللّه و ذلک فی سرّیة عبیدة بن الحارث و کان معه یومئذ المقداد بن عمرو و عیینة بن غزوان و یروی انّ سعدا قال فی معنی انه اوّل من رمی بسهم فی سبیل اللّه الاهل و جا رسول اللّه انی حمیت صحابتی

بصدور نبلی

بسهم مع رسول اللّه قبلی

و

جمع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم له و للزبیر ابویه فقال لکل واحد منهما فیما روی عنه ارم فداک أبی و امی و لم یقل لاحد غیرهما فیما یقولون و اللّه اعلم

روی ابن عیینة عن اسماعیل بن أبی خالد عن قیس بن أبی حازم قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سعد بن أبی وقاص اللّهمّ اجب دعوته و سدّد رمیته

و روی یحیی القطّان قال حدثنا مجادل قال حدثنا عامر عن جابر بن عبد اللّه قال کنت عند النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فاقبل سعد فقال انت خالی و روی وکیع عن اسماعیل عن قیس قال سمعت سعدا یقول انا اول رجل من العرب

ص:91

رمی بسهم فی سبیل اللّه فی الغزاة عند القتال و کان احد الفرسان الشجعان من قریش الّذین کانوا یحرسون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی مغازیه و هو الّذی کوّف الکوفة و نفی الاعاجم و تولی قتال فارس أمّره عمر بن الخطاب علی ذلک ففتح اللّه علی یدیه و کان له فتح القادسیة و غیرها و کان امیرا علی الکوفة فشکاه اهلها و رموه بالباطل فدعا علی الّذی واجهه بالکذب دعوة ظهرت فیه اجابتها و الخبر بذلک مشهور ترکت ذکره لشهرته و عزله عمر و ذلک سنة احدی و عشرین حین شکاه اهل الکوفة و ولی عمّار بن یاسر الصلوة و عبد اللّه بن مسعود بیت المال و عثمان بن حنیف مساحة الارضین ثم عزل عمارا و اعاد؟ ؟ ؟ سعدا علی الکوفة ثانیا ثم عزله و ولی قبل ان یخرج إلیها المغیرة بن شعبة فلم یزل علیها حتی قتل عمر فاقرّه عثمان یسیرا و ولی سعیدا ثم عزله و ولی الولید بن عقبة و قد قیل ان عمر لما أراد ان یعید سعدا علی الکوفة أبی علیه و قال أ تأمرونی ان اعود علی قوم یزعمون انی لا احسن ان اصلّی فترکه فلما طعن عمر و جعله من اهل الشوری فقال ان ولاها سعد ذلک و الا فلیستعن به الوالی فانه لم اعزله من عجز و لا خیانة و رامه ابنه ابن سعد ان یدعو الی نفسه بعد قتل عثمان فابی و کذلک رامه ایضا ابن اخیه هاشم بن عتبة فلما أبی علیه صار هاشم الی علی و کان سعد ممن قعد و لزم بیته فی الفتنة و امر اهله ان لا یخبروه من اخبار الناس بشیء حتی تجتمع الامة علی امام فطمع معاویة فیه و فی عبد اللّه بن عمر و محمد بن مسلمة فکتب إلیهم یدعوهم الی عونه علی الطلب بدم عثمان و یقول لهم انّهم لا یکفّرون ما اتوه من قتله و خذلانه الاّ بذلک و قال ان قاتله و خاذله سواء فی نثر و نظّم کتب به إلیهم ترکت ذکره فاجابه کل واحد منهم یردّ علیه ما جاء به و ینکر علیه مقالته بانه لیس باهل لما یطلبه و کان فی جواب سعد بن أبی وقّاص له معاوی داؤک الداء العیاء و لیس بما تجیء به الدواء أیدعونی ابو حسن علیّ

فلام اردد علیه بما یشاء و قلت له اعطنی سیفا نصیرا تمیز به العداوة و الولاء

فان الشرّ اصغره کبیرا و ان الظهر ثقله الدماء أ تطمع فی الذی اعیا علیّا

علی ما قد طمعت به العفاء لیوم منه خیر منک حیّا و میتا انت للمرء الغراء

فاما امر عثمان فدعه فان الرای اذهبه البلاء

قال ابو عمر سئل علیّ عن الّذین قعدوا عن بیعته و نصرته و القیام معه قال هؤلاء قوم خذلوا الحق و لم ینصروا الباطل و مات سعد بن أبی وقاص فی قصره بالعقیق علی عشرة أمیال من المدینة و حمل الی المدینة علی رقاب الرجال

ص:92

و دفن بالبقیع و صلّی علیه مروان بن الحکم و اختلف فی وقت وفاته فقال الواقدی توفی سنة خمس و خمسین و هو ابن بضع و ستین و قال ابو نعیم مات سعد بن أبی وقاص سنة ثمان و خمسین و قال الزبیر و الحسن بن عثمان و عمر بن علی الفلاّس توفی سعد بن أبی وقاص سنة اربع و خمسین و هو ابن بضع و سبعین و قال الفلاّس و هو ابن اربع و سبعین و ذکر ابو زرعة عن احمد بن حنبل قال توفی سعد بن أبی وقاص و هو ابن ثلاث و ثمانین سنة فی امارة معاویة بعد حجته الاخری و اختلف فی صفته اختلافا متضادا فلم اذکرها لذلک و روی اللیث بن سعد عن عقیل عن ابن شهاب ان سعد بن أبی وقاص لما حضره الموت دعی بخلق جبّة من صوف فقال کفنونی فیها فانی کنت لقیت المشرکین فیها یوم بدر و هی علیّ و انما کنت أخبؤها لهذا و شمس الدین ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته سعد بن أبی وقاص مالک بن وهیب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب الامین ابو اسحاق الزهری البدریّ العشریّ اول من رمی بسهم فی سبیل اللّه روی عنه بنوه عامر و محمد و مصعب و ابراهیم و عمر و عایشة و قیس بن أبی حازم و سعید بن المسیب و علقمة و ابو عثمان النهدی و مجاهد و احمد المکی و خلق اسلم و هو ابن سبع عشرة سنة و کان قصیرا غلیظا جعد الشعر الجسم آدم افطس و قیل کان طویلا روی نافع القاری عن ولد لسعد عن ابیه قال اسلمت و ما فی وجهی شعرة و قال ابن المسیب سمعت سعدا یقول مکثت لیالی و انی لثالث الاسلام و

قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ارم فداک أبی و امی و کان سعد مجاب الدعوة له مناقب جمّة و جهاد عظیم و فتوحات کبار و وقع فی نفوس المؤمنین اعتزل الفتنة و لم یقاتل مع علی و معاویة ثم کان علی یغبطه علی ذلک و عنّفه ابنه قال شرّ منزل نزله سعد و ابن عمر لئن کان ذنبا انّه لصغیر و لئن کان حسنا انه لعظیم قال الزهری ان سعدا لما احتضر دعا بخلق جبّة صوف و قال کفنونی فیها فانی قاتلت فیها یوم بدر انما اخباتها لهذا و قیل ترکته کانت مائتی الف درهم و خمسین الف درهم و کان قد اعتزل فی قصر بناه بالعقیق سنة خمس و خمسین و حمل فدفن بالبقیع و ابن حجر عسقلانی در کتاب الإصابة گفته سعد بن مالک بن اهیب و یقال وهیب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب الفهریّ الزهری ابو اسحاق بن أبی وقاص احد العشرة و آخرهم موتا و أمّه حمزة بنت سفیان بن أمیّة بنت عمّ أبی سفیان بن حرب بن أمیّة روی عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم کثیرا روی عنه بنوه ابراهیم و عامر و مصعب و عمر و محمد و عائشة و ابن عباس و ابن عمر و جابر بن سمرة و من کبار التابعین سعید بن المسیب و ابو عثمان النهدیّ و قیس بن أبی حازم و علقمة و الاحنف و آخرون و کان احد الفرسان و هو اوّل من رمی بسهم فی سبیل اللّه و هو احد ستة الشوری و قال عمران اصابته الامرة و الا فلیستعن به

ص:93

الوالی و کان راس من فتح العراق و ولی الکوفة لعمرو و هو الذی بناها ثم عزل و ولیها لعثمان و کان مجاب الدعوة مشهورا بذلک مات سنة احدی و خمسین و قیل ست و قیل سبع و قیل ثمان و الثانی اشهر و قد قیل انه مات سنة خمس و قیل سنة اربع و وقع فی صحیح البخاری عنه انه قال لقد مکثت سبعة ایام و انی لثالث الاسلام و قال ابراهیم بن المنذر کان هو و طلحة و الزبیر و علیّ عذار عام واحد أی کان سهم هم واحدا و

روی الترمذی من حدیث جابر قال اقبل سعد فقال النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم هذا خالی فلیرنی امرء خاله و قال ابن اسحاق فی المغازی کان اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بمکة یستخفون بصلاتهم فبینا سعد فی شعب من شعاب مکة فی نفر من الصّحابة إذ ظهر علیهم المشرکون فنافروهم و عابوا علیهم دینهم حتی قاتلوهم فضرب سعد رجلا من المشرکین بلحی جمل فشجّه فکان اول دم اریق فی الاسلام و

روی الترمذیّ من حدیث قیس بن أبی حازم عن سعد ان النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال اللّهم استجب لسعد إذا دعاک فکان لا یدعو الا استجیب له و روینا فی مجابی الدعوة لابن أبی الدنیا عن طریق جریر عن مغیرة عن ابیه قال کانت امرأة قامتها قامة صبیّ فقالوا هذه ابنة سعد غمست یدها فی طهورها فقال قطع اللّه یدیک فما مسته بعد و لما قتل عثمان اعتزل الفتنة و لزم بیته و

روی الشیخان و الترمذی و النّسائی من حدیث عائشة قالت لما قدم النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم المدینة ارق فقال لیت رجلا صالحا من اصحابی یحرسنی إذ سمعت صوت السّلاح فقال من هذا قال انا سعد فقام و فی روایة فدعا له مات سعد بالعقیق و حمل المدینة فصلّی علیه بالمسجد و قال الواقدیّ اثبت ما قیل فی وقت وفاته انها سنة خمس و خمسین و قال ابو نعیم مات سنة ثمان و خمسین و قال الزبیر هو الّذی فتح مدائن کسری و کان مستجاب الدعوة و هو الّذی کوّف الکوفة و اعتزل الفتنة و جاءه ابن اخیه هاشم بن عتبة فقال له ههنا مائة الف سیف یرونک احق بهذا الامر فقال ارید منها سیفا واحدا إذا ضربت به المؤمن من لم یصنع شیئا و إذا ضربت به الکافر قطع و اخرج محمد بن عثمان بن أبی شیبة فی تاریخه بسند جیّد عن أبی اسحاق قال کان اشدّ اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اربعة عمر و علی و الزبیر و سعد الی ان قال فی الاصابة و قال ابو العباس السّراج فی تاریخه ثنا اسماعیل بن أبی الخیر ثنا ابو النصر عن مبارک بن سعید بن عبد اللّه بن بریدة عن من حدّثه عن جریر عن یعمر فسأله عن سعد بن أبی وقاص فقال ترکناه فی ولایته اکرم الناس معذرة و اقلهم بسرة و هو لهم کالام البرّة یجمع لهم کما یجمع الذرّة اشد الناس عند الباس و احبّ قریش الی الناس و قال الزبیر ثنا ابراهیم بن محمد بن عبد العزیز کان سعد فی جیش و عبیدة بن الحارث حین بعثه رسول اللّه صلّی اللّه

ص:94

علیه و سلم الی رافع فلقی عیر قریش فتراموا بالنّبل و کان سعد اوّل من رمی بسهم فی سبیل اللّه قال فحدثنی محمد بن حماد بن موسی بن سعد قال قال سعد فی ذلک الاهل جا رسول اللّه انّی

حمیت صحابتی بصدور نبلی قال و زاد فیها اذود بها اوائلهم ذیادا بکل حزونة و بکل سهل

فما یعتدّ رام من معد بسهم فی سبیل اللّه قبلی

و اخرجه یونس بن بکیر فی زیاد انه عن عثمان بن عبد الرحمن عن الزهری بنحوه و فیه الابیات الثلثة اما عمرو بن العاص پس هر چند سوء حال و خسران مال اولا سیما از محاربت نفس رسول صلّی اللّه علیه و سلم ما هبّ القبول نهایت واضح و لائحست مگر حضرات اهل سنت با این همه نیز از ایجاد جلائل فضائل و خلق غرائب مناقب برای او باز نمی آیند و کمال عظمت و جلالت او برملا می نمایند ابو حاتم المعروف بابن حبان در کتاب الثقات گفته عمرو بن العاص بن وائل بن هاشم بن سعید بن سهم بن عمرو بن هصیص بن کعب السهمی ولاّه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم جیش ذات السّلاسل کنیته ابو محمد و یقال ابو عبد اللّه عداده فی اهل مکة و کان من دعات قریش مات بمصر و کان والیا علیها یوم الفطر سنة احدی او اثنتین و ستین فی ولایة یزید بن معاویة و صلّی علیه ابنه عبد اللّه ثم صلّی بالناس صلاة العید و کان ابو العاص من المستهزئین بالنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم

حدثنا ابو یعلی ثنا یعقوب بن ابراهیم ثنا ابو العاص عن حیوة بن شریح حدثنی یزید بن أبی حبیب عن ابن شماسة قال حضرنا عمرو بن العاص و هو فی سیاقة الموت یبکی طویلا و وجهه الی الجدار فجعل ابنه یقول ما یبکیک یا ابتاه قال اما بشّرک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بکذا أ ما بشرک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بکذا قال فاقبل بوجهه فقال ان افضل ما یعدّ شهادة ان لا اله الاّ اللّه و انّ محمدا رسول اللّه و لقد رأیتنی علی اطباق ثلث رأیتنی و ما احد ابغض الیّ لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم منّی و لا اجد احبّ من ان اکون قد استمکنت منه فقتلته فلو متّ علی ذلک لکنت فی النّار فلما جعل اللّه الاسلام فی قلبی اتیت النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقلت یا رسول اللّه اعطنی یمینک لا بایعک فاعطانی یده فقبضت یدی فقال مالک یا عمرو قال قلت اردت ان اشترط علیک قال تشترط ما ذا قلت ان یغفر لی قال اما علمت یا عمرو ان الاسلام یهدم ما کان قبله و ان الهجرة تهدم ما کان قبلها قال فبایعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فما کان احد احبّ الی من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و لا اعظم فی عینی منه و ما کنت أملأ عینی منه اعظاما له فلو متّ علی ذلک لوجدت ان اکون من اهل الجنة ثم ولیت اشیاء لا ادری ما حالی فیها فاذا انا متّ فلا تتبعنی نائحة و لا نار و إذا دفنتمونی فشنّوا علی التّراب شنّا ثم اقیموا عند قبری قدر ما یخر جزور و یقسم لحمها

ص:95

اسرّ بکم و ما ادری ما ذا اراجع به رسل ربیّ و ابن عبد البر قطبی در کتاب الاستیعاب گفته عمرو بن العاص بن وائل بن هاشم بن سعید بن سهم بن عمر بن هصیص بن کعب بن لویّ القرشی السّهمی یکنی ابا عبد اللّه و قیل ابو محمد و أمّه النابغة بنت حرملة سبیّة من بنی جلاّن بن عنزة بن اسد بن ربیعة بن نزار و اخوه لامّه عمرو بن اثاثة العدوی کان من مهاجرة الحبشة و عقبة بن نافع بن عبد قیس بن لقیط من بنی الحرث بن فهر و زینب بنت عفیف بن أبی العاص أم هؤلاء و أم عمرو واحدة و هی حرملة سبیّة من عنزة و ذکروا انه جعل لرجل الف درهم علی ان یسأل عمرو بن العاص عن أمّه و هو علی المنبر فقال امی سلمی بنت حرملة یلقب النابغة من بنی عنزة ثم من بنی جلاّن اصابتها رماح العرب فبیعت لسوق بعکاظ فاشتراها الفاکهة بن المغیرة ثم اشتراها منه عبد اللّه بن جدعان ثم صارت الی العاص بن وائل فولدت فانجبت فان کان جعل لک شیء فخذه قیل ان عمرو بن العاص اسلم سنة ثمان قبل الفتح و قیل بلی اسلم بین الحدیبیّة و الخیبر و لا یصحّ و الصحیح ما ذکره الواقدی و غیره ان اسلامه کان سنة ثمان و قدم هو و خالد بن الولید و عثمان بن طلحة المدینة مسلمین

فلما دخلوا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و نظر إلیهم قال قد رمتکم مکة بافلاذ کبدها و کان قدومهم علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مهاجرین بین الحدیبیة و خیبر و ذکر الواقدی قال و فی سنة ثمان قدم عمرو بن العاص مسلما علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قال قد اسلم عند النجاشی و قدم معه عثمان بن طلحة و خالد بن الولید قدموا المدینة فی صفر سنة ثمان من الهجرة و قیل انه لم یات من ارض الحبشة الا معتقدا للاسلام و ذلک ان النجاشی کان قال له یا عمر و کیف یغرب عنک امر ابن عمک فو اللّه انه لرسول اللّه قال انت تقول ذلک قال أی و اللّه فاطعنی فخرج من عنده مهاجرا الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فاسلم قبل عام خیبر و الصحیح انه قدم مسلما علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی صفر سنة ثمان قبل الفتح بستّة اشهر هو و خالد بن الولید و عثمان بن طلحة و کان همّ بالاقبال علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی حین انصرافه من الحبشة ثم لم یعزم له الی الوقت الّذی ذکرنا و اللّه اعلم و أمّره رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی سریّة نحو الشّام و قال له یا عمرو انی ارید ان ابعثک فی جیش یسلمک و یغنمک و ارغب لک من المال رغبة صالحة فبعثه نحو اخوال ابیه العاص بن وائل من بلیّ یدعوهم الی الاسلام و یستنفرهم الی الجهاد فشخص عمرو الی ذلک الوجه و کان قدومه الی المدینة فی صفر سنة ثمان و وجّهه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی جمادی الآخرة سنة ثمان فیما ذکره الواقدیّ و غیره الی السّلاسل من بلاد قضاعة فی ثلث مائة و کانت أم والد عمرو من بلی فبعثه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی ارض بلی و عذرة یستالفهم بذلک

ص:96

و یدعوهم الی الاسلام فصار حتی إذا کان علی ماء بارض جذام یقال له السّلاسل و بذلک سمّیت تلک الغزوة ذات السلاسل خاف فکتب الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من تلک الغزوة یستمدّه فامدّه بجیش مائتی فارس من المهاجرین و الانصار اهل الشرف فیهم ابو بکر و عمر رضی اللّه عنهما و أمر علیهم ابا عبیدة فلما قدموا علی عمرو قال انا امیرکم و انما انتم مددی فقال ابو عبیدة بل انت امیر من بیعک و انا امیر من معی فابی عمر و

فقال له ابو عبیدة ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عهد الیّ ان إذا قدمت الی عمرو فتطاوعا و لا تختلفا فان خالفتنی اطعتک قال عمرو فانی اخالفک فسلم له ابو عبیدة و صلّی خلفه فی الجیش کله و کانوا خمس مائة و ولّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عمرو بن العاص علی عمّان فلم یزل علیها حتی قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و عمل لعمر و عثمان و معاویة رضی اللّه عنهم و کان عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه قد ولاّه بعد موت یزید بن أبی سفیان فلسطین و الاردن و ولی معاویة دمشق و بعلبک و البلقاء و ولی سعید بن عامر بن خذیم حمص ثم جمع الشام کلها بمعاویة و کتب الی عمرو بن العاص فصار الی مصر فافتتحها فلم یزل علیها والیا حتی مات عمر فاقرّه عثمان علیها اربع سنین او نحوها ثم عزله عنها و ولیها عبد اللّه بن سعد العامری حدثنا خلف بن قاسم حدثنا الحسن بن رشیق الدولابی حدثنا ابو بکر الوجیهی عن ابیه عن صالح بن الوجیه قال فی سنة خمس و عشرین انتقضت الاسکندریّة فافتتحها عمرو بن العاص فقتل المقاتلة و سبی الذرّیة و امر عثمان برد السّبی الّذی سبوا من القری الی مواضعهم للعهد الذی کان لهم و لم یصح عنده نقضهم و ولی عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح العامری و کان ذلک بدو الشر بین عمرو و عثمان قال ابو عمر فاعتزل عمرو فی ناحیة فلسطین و کان یاتی المدینة احیانا فلما قتل عثمان صار الی معاویة باستجلاب معاویة له و شهد صفین معه و کان منه بصفّین و فی التحکیم ما هو عند اهل العلم بایام الناس معلوم ثم ولاّه مصر فلم یزل علیها الی ان مات بها امیرا علیها و ذلک یوم الفطر سنة ثلث و اربعین و قیل سنة احدی و اربعین و الاوّل اصحّ و کان له یوم مات تسعین سنة و دفن بالمقطّم من ناحیة و صلّی علیه ابنه عبد اللّه ثم رجع فصلّی بالناس صلاة العید و ولی اخاه عتبه بن أبی سفیان فمات عتبة بعد سنة او نحوها فولی مسلمة بن مخلّد و کان عمرو بن العاص من فرسان قریش و ابطالهم فی الجاهلیة مذکورا بذلک فیهم و کان شاعرا حسن الشعر حفظ منه الکثیر فی مشاهد شتّی من شعره فی ابیات له یخاطب عمارة بن الولید بن المغیرة عند النجاشی إذ المرء لم یترک طعاما یحبّه و لم ینه قلبا غاویا

حیث یمّما قضی وطرا منه و غادر سبّة إذا ذکرت امثالها یملأ الفما

و کان عمرو بن العاص احد

ص:97

الدهاة المتقدمین فی الرای و الدهاء و کان عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه إذا استضعف رجلا فی رایه و عقله قال اشهد ان خالقک و خالقها واحد یرید خالق الاضداد و لما حضرته الوفاة قال اللّهمّ انک أمرتنی فلم ائتمر و زجرتنی فلم انزجر و وضع یده فی موضع الغلّ ثم قال اللّهم لا قوی فانتصر و لا یری فاعتذر و لا مستکبر بل مستغفر و لکن لا اله الاّ انت فلم یزل یرددها حتی مات حدثنا خلف بن قاسم حدثنا الحسن بن رشیق حدثنا الطحاوی حدثنا المزنی قال سمعت الشافعی یقول دخل ابن عباس علی عمرو فی مرضه فسلم علیه فقال کیف اصبحت یا ابا عبد اللّه قال اصبحت و قد اصلحت من دنیای قلیلا و افسدت من دینی کثیرا فلو کان الذی اصلحت هو الذی افسدت و الذی افسدت هو الذی اصلحت لفزت و لو کان ینفعنی ان اطلب طلبت و لو کان ینجینی ان اهرب هربت فصرت کالمنجنیق بین السّماء و الارض لا ارقی بیدین و لا اهبط برجلین فغطنی بعظة انتفع بها یا ابن اخی فقال له ابن عباس هیهات یا ابا عبد اللّه صار ابن اخیک اخاک و لا تشاء ان تبکی الا بکیت کیف یامر برحیل من هو مقیم فقال عمرو علی حینها حین انا ابن بضع و ثمانین تقنطنی من رحمة اللّه اللّهم ابن عباس یقنطنی من رحمتک فخذ منی حتی ترضی فقال ابن عباس هیهات یا ابا عبد اللّه اخذت جدیدا و تعطی خلقا فقال عمرو ما لی و لک یا ابن عباس ما ارسل کلمة الا ارسلت نقیضها اخبرنا عبد اللّه بن محمد بن اسد حدثنا محمد بن مسرور العسّال بالقیروان حدثنا محمد بن معقّب حدثنا الحسین بن الحسین المروزی حدثنا ابن المبارک حدثنا ابن لهیعة عن یزید بن أبی حبیب ان عبد الرحمن شماسة حدثه قال لما حضرت عمرو بن العاص الوفاة بکی فقال له ابنه عبد اللّه لم تبکی أ جزعا من الموت قال له لا و اللّه و لکن لما بعده فقال له کنت علی خیر فجعله یذکر صحبة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و فتوحه الشام فقال عمرو بن العاص ترکت افضل من ذلک شهادة ان لا اله الا اللّه انی کنت علی ثلثة اطباق و لیس منها طبق الا عرفت نفسی فیه فکنت اول شیء کافرا فکنت اشدّ النّاس علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فلو متّ یومئذ وجبت الی النار فلما بایعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کنت اشد الناس حیاء منه فما ملأت عینیّ من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حیاء منه فلو مت یومئذ قال الناس هنیئا لعمرو اسلم و کان علی خیر و مات علی خیر احواله فترجی له الجنّة ثم بلیت بعد ذلک بالسّلطان و اشیاء لا ادری أ علیّ أم لی فاذا متّ فلا تبکین علی باکیة و لا یتبعنی مادح و لا نار و شدوا علیّ ازاری فانی مخاصم و شنّوا علی التراب شنّا فان جنبی الایمن لیس باحق من جنبی الایسر و لا تجعلن فی قبری خشبة و لا حجرا و إذا واریتمونی فاقعدوا عندی بنحر جزور و تقطیعها بینکم و روی ابو هریرة و عمارة بن حزم جمیعا عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم

ص:98

قال ابنا العاص مؤمنان عمرو و هشام و ابو الحسن المعروف بابن الاثیر الجزری در کتاب اسد الغابه گفته عمرو بن العاص بن وائل بن هاشم بن سعید بن سهم بن عمرو بن هصیص بن کعب بن لویّ بن غالب القرشی السهمی یکنّی ابا عبد اللّه و قیل ابو محمد و امه النابغة بنت حرملة سبیة من بنی جلاّن بن عتیک بن اسلم بن نذکر بن عنزة و اخوه لامه عمرو بن اثاثة العدویّ و عقبة بن نافع بن عبد قیس الفهری و سال رجل عمرو بن العاص امه فقال سلمی بنت حرملة تلقّب النابغة من بنی عنزة اصابتها رماح العرب فبیعت بعکاظ فاشتراها الفاکهة بن المغیرة ثم اشتراها منه عبد اللّه بن جدعان ثم صارت أبی العاص بن وائل فولدت له فانجبت فان کان جعلی لک شیء فخذه و هو الّذی ارسلته قریش الی النجاشی لیسلم إلیهم من عنده من المسلمین جعفر بن أبی طالب و من معه فلم یفعل فقال له یا عمرو کیف یعرب عنک امر ابن عمک فو اللّه انّه لرسول اللّه حقا قال انت تقول ذلک قال أی و اللّه فاطعنی فخرج من عنده مهاجرا الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فاسلم عام خیبر و قیل اسلم عند النّجاشی و هاجر الی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و قیل کان اسلامه فی صفر سنة ثمان قبل الفتح بستّة اشهر و کان قد همّ بالانصراف الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم من عند النجاشی ثم توقف الی هذا الوقت و قدم الی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم هو و خالد بن الولید و عثمان بن طلحة العبدری فتقدم خالد و اسلم و بایع ثم تقدم عمرو فاسلم و بایع علی ان یغفر له ما کان قبله

فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الاسلام و الهجرة یهدم ما قبله ثمّ بعثه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم امیرا علی سرّیة الی ذات السلاسل الی اخوال ابیه العاصی بن وائل و کانت أمّه من بلی بن عمرو بن الحاف بن قضاعة یدعوهم الی الاسلام و یستنفرهم الی الجهاد فساد فی ذلک الجیش و هم ثلث مائة فلما دخل بلادهم استمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فامدّه انبأنا ابو جعفر بن احمد بن علی باسناده الی یونس بن بکیر عن ابن اسحاق قال حدثنی محمد بن عبد الرحمن بن عبد اللّه بن الحصین التّمیمی عن غزوة ذات السّلاسل من ارض بلی و

عذرة قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عمرو بن العاص یستنفر الاعراب الی الاسلام و ذلک ان أمّ العاص بن وائل امرأة من بلی فبعثه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یستالفهم بذلک حتی إذا کان علی ماء بارض جذام یقال له السلاسل و بذلک سمیت تلک الغزاة ذات السّلاسل فلمّا کان علیه خاف فبعث الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یستمدّه فبعث إلیه ابا عبیدة بن الجرّاح فی المهاجرین الاولین فیهم ابو بکر و عمرو قال لابی عبیدة لا تختلفا فخرج ابو عبیدة حتی إذا قدم علیه قال له عمرو انما جئت مدد الی فقال ابو عبیدة لا و لکنی انا علی ما انا علیه و انت علی ما انت علیه و کان ابو عبیدة

ص:99

رجلا سهلا لیّنا هیّنا علیه امر الدنیا فقال له عمرو بل انت مدد لی فقال ابو عبیدة یا عمرو ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لی لا تختلفا و انک ان عصیتنی اطعتک فقال له عمرو فانی امیر علیک قال فدونک فصلّی عمرو بالناس و استعمله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی عمان فلم یزل علیها الی ان توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انبانا ابراهیم و اسماعیل و غیرهما باسنادهم الی أبی عیسی الترمذی

قال حدثنا قتیبة حدثنا ابن لهیعة حدثنا مشرح بن هاعان عن عقبة بن عامر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اسلم الناس و آمن عمرو بن العاص قال و حدثنا ابو عیسی حدثنا اسحاق بن منصور حدثنا ابو أسامة عن نافع بن عمر الجمحی عن ابن أبی ملیکة قال قال طلحة بن عبید اللّه سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول ان عمرو بن العاص من صالحی قریش ثم ان عمروا سیره ابو بکر امیر الی الشام فشهد فتوحه و ولی فلسطین لعمر بن الخطاب ثم سیره عمر فی جیش الی مصر فافتتحها و لم یزل والیا علیها الی ان مات عمر فأمّره علیها عثمان اربع سنین او نحوها ثم عزله عنها و استعمل عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح فاعتزل عمرو بفلسطین و کان یأتی المدینة احیانا و کان یطعن علی عثمان فلما قتل عثمان سار الی معاویة و عاضده و شهد معه صفین و مقامه فیها مشهور و هو احد الحکمین و القصّة مشهورة ثم سیره معاویة الی مصر فاستنقذها من ید محمد بن أبی بکر و هو عامل لعلی علیها و استعمله معاویة علیها الی ان مات سنة ثلاث و اربعین و قیل سنة سبع و اربعین و قیل سنة ثمان و اربعین و قیل سنة احدی و خمسین و الاوّل اصحّ و کان یخضب بالسّواد و کان من شجعان العرب و ابطالهم و دعاتهم و کان موته بمصر لیلة عید الفطر فصلّی علیه ابنه عبد اللّه و دفن بالمقطم ثم صلّی العید و ولی بعده ابنه ثم عزله معاویة و استعمل بعده اخاه عتبة بن أبی سفیان و لعمرو شعر حسن فمنه ما یخاطب به عمارة بن الولید عند النجاشی و کان بینهما شرّ قد ذکرناه فی الکامل فی التاریخ إذ المرء لم یترک

طعاما یحبّه

تملأ الفما

و لما حضرته الوفاة قال اللّهمّ أمرتنی فلم آتمر و زجرتنی فلم اتزجر و وضع یده علی موضع الغلّ و قال اللّهم لا قویّ فانتصر و لا بریء فاعتذر و لا مستکبر بل مستغفر لا اله الا انت فلم یزل یرددها حتی مات و روی یزید بن أبی حبیب ان عبد الرحمن بن شماسة حدثه قال لما حضرت عمرو بن العاص الوفاة بکی فقال ابنه عبد اللّه لم تبکی أ جزعا من الموت قال لا و اللّه و لکن لما بعد الموت فقال له کنت علی خیر و جعل یذکر صحبته لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و فتوحه الشام و مصر فقال عمرو ترکت افضل من ذلک شهادة ان لا اله الا اللّه ان کنت علی اطباق ثلث کنت اول شیء کافرا فکنت

ص:100

اشدّ الناس علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فلو متّ حینئذ وجبت لی النار فلما بایعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کنت اشد الناس حیاء منه فلو متّ لقال الناس هنیئا لعمرو اسلم و کان علی خیر و مات فترجی له الجنّة ثم تلبّست بالسّلطان و اشیاء فلا ادری أ علیّ أم لی فاذا متّ فلا تبکینّ علی باکیة و لا تتبعنی نائحة و لا نار و شدّوا علیّ ازاری فانّی مخاصم و شنّوا علی التّراب فان جنبی الایمن لیس باحقّ بالتراب من جنبی الایسر و لا تجعلنّ فی قبری خشبة و لا حجرا و إذا واریتمونی فاقعدوا عندی قدر نحر جزور و تقطیعه استانس بکم و انظر ما ذا راجع رسل ربی روی عنه ابنه عبد اللّه و ابو عثمان النهدی و قبیصة بن ذویب و غیرهم

انبانا ابو الفضل بن احمد الخطیب انبانا ابو محمد السّراج انبأنا ابو القاسم عبید اللّه بن عمر بن احمد بن عثمان بن شاهین انبأنا ابو محمد عبد اللّه بن ابراهیم بن ایوب بن ماسی البرار حدثنا محمد بن عثمان هو ابن أبی شیبة ثنا مصعب بن عبد اللّه الزبیری حدثنا عبد العزیز بن محمد حدثنا یزید بن الهاد عن محمد بن ابراهیم التمیمی عن بشر بن سعید عن أبی قیس مولی عمرو بن العاص عن عمرو بن العاص قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم إذا حکم الحاکم فاجتهد فأخطأ فله اجر واحد قال فحدثت بهذا الحدیث ابا بکر بن محمد بن عمرو بن حزم فقال هکذا حدثنی ابو سلمة بن عبد الرحمن عن أبی هریرة عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم بمثله و کان عمرو قصیرا و ابن حجر عسقلانی در اصابه گفته عمرو بن العاص بن وائل بن هاشم بن سعید بالتّصغیر بن سهم بن عمرو بن هصیص بن کعب بن لوی القرشیّ السهمی امیر مصر یکنّی ابا عبد اللّه و ابا محمد امه النابغة من بنی عنزة بفتح المهملة و النون اسلم قبل الفتح فی صفر سنة ثمان و قیل بین الحدیبیة و خیبر و کان یقول اذکر اللّیلة التی ولد فیها عمر بن الخطاب و قال داخر المغاقری رأیت عمرو اعلی المنیر ادعج ابلج قصیر القامة و ذکر الزبیر بن بکّار و الواقدیّ بسندین لهما ان اسلامه کان علی ید النجاشی و هو بارض الحبشة و ذکر الزبیر بن بکّار ان رجلا قال لعمرو ما ابطأ بک عن الاسلام و انت انت فی عقلک قال انا کنا مع قوم لهم علینا تقدّم و کانوا ممّن توازی قلوبهم الجبال فلما بعث النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم انکروا علیه فلذنا بهم فلمّا ذهبوا و صار الامر إلینا نظرنا و تدبّرنا فاذا حقّ بیّن فوقع فی قلبی الاسلام فعرفت قریش ذلک منّی من ابطاء عما کنت اشرع فیه من عونهم فبعثوا علی؟ ؟ ؟ سهم فناظرنی فی ذلک فقلت انشدک اللّه ربّک و ربّ من قبلک و من بعدک أ نحن أهدی أم فارس و الروم قال نحن اهدی قال فنحن اوسع عیشا أم هم قال هم قلت فما ینفعنا فضلنا علیهم ان لم یکن لنا فضل لا فی الدنیا و هم اعظم منا فیها اصرا فی کل شیء و قد وقع فی نفسی ان الّذی یقوله محمد من ان البعث بعد الموت لیجزی المحسن باحسانه و المسیء باساءته حق و لا خیر فی التّمادی

ص:101

فی الباطل و اخرج البغوی بسند جیّد عن عمر بن اسحاق احد التابعین قال استاذن جعفر بن أبی طالب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی التوجّه الی الحبشة فاذن له قال عمیر فحدثنی عمرو بن العاص قال لما رأیت مکانه قلت و اللّه لاستقلن لهذا و لاصحابه فذکر قصّتهم مع النجاشی قال فلقیت جعفرا خالیا فاسلمت قال و بلغ ذلک اصحابی فعمونی و سلبونی کل شیء فذهبت الی جعفر فذهب معی الی النجاشی فردّوا علی کل شیء اخذوه و لما اسلم کان النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم یقرّبه و یدنیه لمعرفته و شجاعته و ولاه غزوة ذات السلاسل و امدّه بابی بکر و عمر و أبی عبیدة بن الجرّاح ثم استعمله علی عمّان فمات و هو امیرها ثم کان من امراء الاجناد فی الجهاد بالشام فی زمن عمرو هو الذی افتتح قنسرین و صالح اهل حلب و منبج و انطاکیة و ولاه عمر فلسطین اخرج ابن أبی خیثمة من طریق اللیث قال نظر عمر الی عمرو یمشی فقال ما ینبغی لابی عبد اللّه ان یمشی علی الارض الاّ امیرا و قال ابراهیم بن مهاجر عن الشعبی عن قبیصة بن جابر صحبت عمرو بن العاص فما رأیت رجلا ابین قرآنا و لا اکرم خلقا و لا اشبه سریرة بعلانیة منه و قال محمد بن سلام الجمحی کان عمر إذا رای الرجل یتلجلج فی کلامه یقول اشهد انّ خالق هذا و خالق عمرو بن العاص واحد و کان الشعبی یقول دهات العرب فی الاسلام اربعة فعدّ منهم عمروا و قال فاما عمرو فللمعضلات و قد روی عمرو عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم احادیث روی عنه ولداه عبد اللّه و محمد و قیس بن أبی حازم و ابو سلمة بن عبد الرحمن و ابو قیس مولی عمرو و عبد الرحمن بن شماسة و ابو عثمان النّهدی و قبیصة بن ذویب و آخرون و من مناقبه انّ النبی صلّی اللّه علیه و سلّم أمّره کما تقدّم و اخرج احمد من حدیث طلحة احد العشرة رفعه عمرو بن العاص من صالحی قریش و رجال سنده ثقات الاّ ان فیه انقطاعا بین ابن أبی ملیکة و طلحة و اخرجه البغوی و ابو یعلی من هذا الوجه و زاد نعم اهل البیت عبد اللّه و ابو عبد اللّه و أمّ عبد اللّه و اخرجه ابن سعد بسند رجاله ثقات الی ابن أبی ملیکة مرسلا لم یذکر طلحة و زاد یعنی عبد اللّه بن عمرو بن العاص و

اخرج احمد بسند حسن عن عمرو بن العاصی قال بعث الی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فقال خذ علیک ثیابک و سلاحک ثم ائتنی فاتیته فقال انّی ارید ان ابعثک علی جیش فیسلمک اللّه و یغنمک و ارغب لک من المال رغبة صالحة فقلت یا رسول اللّه ما اسلمت من اجل المال بل اسلمت رغبة فی الاسلام قال یا عمرو نعم ما بالمال الصّالح المرء الصّالح

و اخرج احمد و النّسائی بسند حسن عن عمرو بن العاصی قال فزع اهل المدینة فزعا فتفرقوا فنظرت الی سالم مولی أبی حذیفة فی المسجد علیه سیف مختفیا ففعلت مثله فخطب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فقال الا یکون فزعکم الی اللّه و رسوله الا فعلتم کما فعل هذا ان الرّجلان المؤمنان و ولّی عمرو امرة

ص:102

مضر فی زمن عمر بن الخطاب و هو الذی افتتحها و ابقاه عثمان قلیلا ثم عزله و ولی عبد اللّه بن أبی سرح و کان اخا عثمان من الرضاعة قال امر عثمان بسبب ذلک الی ما اشتهر ثم لم یزل عمرو بغیر امرة الی ان کانت الفتنة بین علی و معاویة فلحق معاویة فکان معه یدبّر امره فی الحرب الی ان جری امر الحکمین ثم سار فی جیش جهّزه معاویة الی مصر فولیّها لمعاویة من صفر سنة ثمان و ثلثین الی ان مات سنة ثلث و اربعین علی الصحیح الذی جزم به ابن یونس و غیره من المتقنین و قبل قبلها بسنة و قیل بعدها ثم اختلفوا فقیل بستّ و قیل بثمان و قیل باکثر من ذلک قال یحیی بن بکیر عاش نحو تسعین سنة و ذکر ابن البرقی عن یحیی بن بکیر عن اللیث توفی و هو ابن تسعین سنة قلت قد عاش بعد عمر عشرین سنة و قال العجلی عاش تسعا و تسعین سنة و کان عمر عمرو ثلاثا و ستّین و قد ذکروا انّه کان یقول اذکر لیلة ولد عمر بن الخطاب اخرجه البیهقی بسند منقطع فکان عمره کان لما ولد عمر سبع سنین و فی صحیح مسلم من روایة عبد الرحمن بن شماسة قال لما حضرت عمرو بن العاص الوفاة بکی فقال له عبد اللّه بن عمرو ابنه ما یبکیک فذکر الحدیث بطوله فی قصة اسلامه و انه کان شدید الحیاء من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لا یرفع طرفه إلیه و ذکرها ابن عبد الحکم فی فتوح مصر و زاد فیه اشیاء من روایة ابن لهیعة امّا یعلی بن مرّه پس از افاضل صحابۀ اخیار و اما جد اصحاب با وقار بوده ابو حاتم المعروف بابن حبان در کتاب الثقات گفته یعلی بن مرّة الثقفی المعامری جدّ عمر بن عبد اللّه بن یعلی بن مرّه کنیته ابو المرازم سکن الکوفة و من قال انه یعلی بن سیابة فقد وهم و ابن عبد البر در استیعاب گفته یعلی بن مرّة بن وهب بن جابر الثقفی و یقال العامری و اسم أمّه سیابة فربّما نسب إلیها فقیل یعلی بن سیابة یکنی ابا المرازم شهد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عام الحدیبیة و خیبر و الفتح و حنینا و الطّائف و روی عنه ابنه عبد اللّه بن یعلی و المنهال بن عمر و غیرهما یعدّ فی الکوفیّین و قد قیل انه بصریّ و ابو الحسن ابن الاثیر در اسد الغابه گفته یعلی بن مرّة بن وهب بن جابر بن عتاب بن مالک بن کعب بن عمرو بن سعد بن عوف بن ثقیف الثقفی و عتاب اخو معتب جدّ عروة بن مسعود بن معتب اسلم و شهد مع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم الحدیبیة و بایع بیعة الرضوان و شهد خیبر و الفتح و هوازن و الطائف و قیل انّه عامریّ قاله ابو عمر؟ ؟ ؟ و کان من افاضل اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم امره النّبی صلّی اللّه علیه و سلم یوم الطّائف بقطع اعناب ثقیف یکنّی ابا المرازم و أمّه سیابة فربّما قیل یعلی بن سیابة قاله ابن معین و کان یعلی بن مرّة من اصحاب علیّ سکن الکوفة و قیل سکن البصرة و له بها دار

روی عنه ابنه عبد اللّه و عبد اللّه بن حفص

ص:103

و سعید بن أبی راشد و غیرهم اخبرنا ابو القاسم یعیش بن صدقة بن علی الفقیه باسناده عن أبی عبد الرحمن قال اخبرنا محمود بن غیلان حدثنا ابو داود اخبرنا شعبة عن عطاء بن السائب عن أبی حفص بن عمر عن یعلی بن مرة قال انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابصر رجلا متخلفا فقال اذهب فاغسله ثم لا تعد

و روی عفّان عن وهیب قال حدثنا ابن خیثم عن سعید بن أبی راشد عن یعلی العامری انه خرج مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی طعام دعی إلیه فاذا حسین یلعب مع الغلمان فی طریق فاستنتل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم امام القوم ثم بسط یده و جعل الصبیّ یفرّ هاهنا و هاهنا فاخذه فقال اللّهمّ انی احبّه و احبّ من احبّه حسین سبط من الاسباط اخرجه الثلثة و ابن حجر عسقلانی در اصابه گفته یعلی بن مرّة بن وهب بن جابر بن عتاب بن مالک بن کعب بن عمرو بن سعد بن عوف بن ثقیف الثقفی ابو المرازم بفتح المیم و الرای و کسر الزاء المنقوطة بعد الالف و هو یعلی بن سیابة و سیابة امه قال یحیی بن معین شهد خیبر و بیعة الشجرة و الفتح و هوازن و الطائف قال ابو عمر کان من افاضل الصحابة روی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم احادیث و عن علی روی عنه ابناه عبد اللّه و عثمان و روی عنه ایضا راشد بن سعد جدّ سعید بن راشد و عبد اللّه بن حفص بن نهیک و آخرون قال ابن سعد امره النّبی صلّی اللّه علیه و سلم بان یقطع اعناب ثقیف فقطعها انتهی و انت إذا سمعت هذه المناقب المبهرة الایات*و أصحت لتلک المحامد المعجبة السّمات*و دریت هذه المآثر السّاطعة المنار*و وعیت تلک المفاخر الفاضلة الآثار*تبیّن لک غایة التّبین*و ایقنت کلّ التّیقّن انّ حدیثا رواه من الصّحابة مثل هؤلاء العظماء*و خبرا اخبر به هذه الجلّة الکبراء*لمن ثابتات الاحادیث و الاخبار*و شائعات الروایات و الاثار*و اللّه هو الصّائن عن العثار*و جالی العمی عن البصائر و الابصار تذییل و تکمیل در ما بعد بحول اللّه و قوته خواهی دریافت که این حدیث را جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در واقعۀ شوری در ضمن فضائل خویش آورده احتجاج بر افضلیت خود فرموده و مخاطبین آن جناب که عثمان و سعد بن أبی وقاص و عبد الرحمن بن عوف و طلحه و زبیر بودند بودن این حدیث از فضائل آن جناب تسلیم کردند و ادنی شبهه در صحت و ثبوت آن ظاهر ننمودند پس علاوه بر سعد بن أبی وقاص که راوی بودن او این حدیث شریف را آنفا ثابت شد اگر عثمان و عبد الرحمن و طلحه و زبیر علی التنزل راوی این حدیث از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله نباشند محض مسلّم بودن شان این حدیث شریف را برای احتجاج اهل حق کافی و وافیست فالحمد للّه علی وضوح محجّة الحقّ لطالبها و لحوب

ص:104

سنة الصدق لراغبها فلا یتخیل بعد هذا الوضوح و الظهور عز و الحدیث الی الکذب و الزور الا من جرّ حبل الضلالة و جانب طریق النبالة فشخصه مرکوس و عقله معکوس و فهمه منکوس و افنه محسوس دالسه فی کلامه مدسوس و جناح حدسه مقصوص و بنیان دینه غیر مرصوص

فائده ثامنه در بیان صحت حدیث طیر و وجوه پنچگانه ثبوت و تحقق آن

فائده ثامنه در بیان صحت این حدیث شریف و کمال ثبوت و تحقق این خبر منیف و آن بچند وجه است اول آنکه در ما بعد بعون اللّه و حسن توفیقه به بیان احوال جلالت اشتمال روایت سلسله بعض طرق این حدیث شریف و اظهار نهایت توثیق و تعدیل و استناد و اعتمادشان بحیثیتی بودن این حدیث شریف صحیح باثبات می رسانم که اصلا محل حرف نباشد دوم آنکه در ما بعد انشاء اللّه تعالی می دانی که ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم و قاضی القضاة عبد الجبّار بن احمد المعتزلی و ابو عبد اللّه محمد بن یوسف الکنجی و شهاب الدین بن شمس الدین الزاولی الدولت آبادی و علی بن محمد المعروف بابن الصبّاغ المالکی و عبد اللّه بن محمد المطیری بتصریح صریح تصحیح این حدیث شریف فرموده اند و از جمله مصرحین بصحت این حدیث شریف اسحاق بن ابراهیم بن اسماعیل بن حماد بن زید نیز هست که او کما ستسمعه انشاء اللّه تعالی وقت مناظره با مامون عباسی بصراحت تمام اعتراف بصحت آن نموده عدم امکان رد آن ظاهر فرموده و چون درین مناظره با اسحاق چهل یا سی و نه کس از اعلام فقها و اعاظم نبها نیز شریک بودند و قاضی القضاة یحیی بن اکثم نیز حاضر بود و کسی از ایشان انکار بر اقرار او بصحت حدیث طیر نکرد ایشان نیز حسب افادۀ مخاطب و فاضل رشید که سکوت دلیل تسلیم هست؟ ؟ تسلیم صحت و ثبوت و عدم امکان رد آن فرمودند بلکه بحمد اللّه تعالی یحیی بن اکثم در آخر این مناظره صراحة بمامون گفت که ثابت کردی چیزی را که قادر نیست کسی بر اینکه دفع کند آن را و باین افاده ثبوت صحت حدیث طیر را که از جمله ما اثبته المامون بود بحد تمام رسانید و عدم قدرت احدی بر ردّ و دفع آن بر ملا کرد و گمان ندارم که بعد از تنصیص و تصریح این اعلام کرام و اساطین و الا مقام بصحت این حدیث شریف کسی از ارباب صحت و سلامت عقل انکار صحت آن خواهد نمود و راه تشکیک و ارتیاب بمزید تحیّر و اضطراب خواهد پیمود زیرا که عظمت و جلالت و رفعت و بنالت و علوّ مرتبت و سمو منزلت این حضرات نه بحدیست که سزاوار ایضاح و اظهار باشد بلکه بمزید وضوح و اشتهار و ظهور و انتشار کالصّبح عند الاسفار بل الشمس فی رابعة النهار لائح و نمودار و پیدا و آشکارست فکیف یظنّ بهم انّهم و العیاذ باللّه صحّحوا ما لیس بصحیح او صرّحوا بصحة الباطل اکمل التصریح سوم آنکه هر چند بعضی از علمای اهل سنت مثل حافظ علائی و محقق ابن حجر مکی بسبب ضیق صدر و وحر قلب دل به تصحیح این حدیث شریف ندادند لکن اخبارا و اضطرار قائل بحسن آن شدند و زیاده ازین حق پوشی را مرتکب نه شدند کما ستدری عن کتب

ص:105

ان شاء اللّه تعالی و چون بحول اللّه و قوته در مجلد حدیث تشبیه خواهی دانست که علاوه بر آنکه حدیث حسن مثل حدیث صحیح قابل احتجاجست بعض علما آن را داخل قسم صحیح می دانند پس بنا بر این افاده تصریح این حضرات بحسن حدیث طیر نیز مؤید مطلوب اهل حق که صحت این حدیث شریفست باشد چهارم آنکه در ما بعد خواهی دریافت که مامون عباسی بمخاطبه علمای وقت خود و شیخ ابو عبد اللّه حسب تصریح قاضی عبد الجبّار بحدیث طیر احتجاج بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر دیگر صحابه نموده اند و خود بخود واضحست که احتجاج بخبری در اثبات مثل این مطالب بی آنکه آن حدیث نزد احتجاج کننده بان صحیح و ثابت باشد چگونه تمام خواهد شد پس بحمد اللّه تعالی ظاهر گردید که حدیث طیر نزد مامون عباسی و شیخ ابو عبد اللّه نیز صحیح بوده معذلک بعون اللّه تعالی از افادات علمای اعلام سنیه نیز واضح و ظاهرست که قول اهل علم بمقتضای حدیثی مقتضی صحت آنست علامۀ سیوطی در رساله اثبات فضیلت قرون ثلاثه یعنی صحابه و تابعین و اتباع تابعین بعد کلامی گفته و یضاف الی ذلک ما قاله جمع من العلماء ان مما یقتضی صحة الحدیث قول اهل العلم بمقتضاه پس بعد سماع این افاده علامۀ سیوطی ریبی نمانده درین معنی که قول مامون عباسی و شیخ أبی عبد اللّه بمقتضای حدیث طیر که افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست مفید صحت و ثبوت آن می باشد پنجم آنکه نظم خبری از اخبار در سلک قصائد و اشعار نیز دلالت واضحه دارد بر کمال صحت و ثبوت و تحقق آن حدیث و شهرت در صدر اول زیرا که علامۀ سیوطی در جزء مسمی بالازدهار فیما عقده الشعراء من الاحادیث و الاثار گفته هذا جزء جمعت فیه الاشعار التی عقد فیها شیء من الاحادیث و الاثار سمیته بالازدهار و له فوائد منها الاستدلال به علی شهرة الحدیث فی الصّدر الاول و صحّته و قد وقع ذلک لجماعة من المحدثین ازین عبارت واضحست که از فوائد این اشعار که سیوطی آن را جمع کرده استدلالست بر شهرت حدیث در صدر اول و صحت آن و جماعتی از علما باشعار استدلال بر شهرت حدیث در صدر اول و صحت آن نموده اند و چون بعون اللّه تعالی در ما بعد می دانی که حدیث طیر را نیز ابو القاسم اسماعیل بن عباد المعروف بالصاحب در اشعار عدیده خود نظم نموده است و محققین کبار و منقدین والاتبار مثل ابو المؤید موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم و ابو عبد اللّه محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی بنقل آن پرداخته صفحات مصنفات خویش بان اشعار گهربار مزین ساخته اند و خود اخطب نیز این حدیث را در قصیدۀ بائیه خویش بنظم آورده و امام منصور باللّه نیز آن را نظم نموده و محمد بن اسماعیل الامیر نیز آن را در تحفۀ علویّه منظوما وارد فرموده پس بر تو واضح خواهد شد که این حدیث نیز صحیح و ثابت و متحقق و مشهور و معروف در صدر اول و مصدقست سبحان اللّه حال حضرات سنیّه بغایت غریبست

ص:106

که هر گاه کسی از علمای شان حدیثی درشان خلفای عالی نزاد روایت می کند هر چند سندی برای آن پیدا نه شود و هر چند سند آن مقدوح و مجروح باشد و هر چند دواعی وضع و افتعال و قرائن جعل و انتحال آن ظاهر باشد و هر چند محقّقین و منقّدین ایشان تصریح بوضع آن کرده باشند بالراس و العین تسلیم می کنند لکنّ هر گاه اهل حق خبری از اخبار نبویه در معرض اثبات امامت وصی خیر البریّه علیه و آله آلاف السلام و التحیّة می آرند رگ عصبیّت این جماعت جوش می زند و مبتلای کمال پیچ و تاب و نهایت حرقت و التهاب گردیده لب بابطال و طعن آن می کشانید و اصلا التفاتی به تصریحات و افادات ائمه خویش در باب صحت آن حدیث نمی نمایند درین مقام بخدمت مخاطب قمقام بکمال ادب عرض می شود که هر گاه سامی مثل حدیث اقتدار را که حال سقم و سقوط آن از درجۀ اعتبار در ما بعد بحول اللّه تعالی مبین خواهد شد از جمله اخبار صحاح می شمارند و هرگز مقدوحیت و مجروحیت و موضوعیت آن را بخیال مبارک نمی آرند اگر اهل حق کرام بحدیث طیر که مثل علمای مذکورین نص بر صحت آن کرده اند احتجاج و استدلال می نمایند چرا مقبول خاطر آن معدن المفاخر نمی افتد و چرا با این نصوص صریحه متینه و وجوه محکمه زینه صحتش قدح و جرح آن منظور نظر دقت اثرست همانا باعث اعظم و سبب کلی این مطلب آنست که محبت شیوخ والا تبار و ولای آن حضرات جلیلة الاخطار چنان هوش از سر ربوده است که ابدا توجهی بحق و صدق نمی فرمایند و وقتا من الاوقات از استعمال عصبیت و عناد و محایدت و لداد باز نمی آیند و علی الجملة فمن کذب حدیث الطیر بعد ذلک فهو اخطأ من الفراش المتهالک، سألک من التیه اوعر المسالک، و موقع نفسه فی ادهی المهالک، و اللّه هو الولی المالک، المتفضّل المنجی من الظلم الحوالک،

فائدة تاسعه، دلائل پنچگانه تسلم و تواتر حدیث طیر از قول أعلام أهل تسنن

فائدة تاسعه در کمال استفاضه و شیاع و اشتهار و تواتر این خبر جلیل الفخار حسب افادات علمای کبار و اساطین والا تبار و آن بچند وجه است اول آنکه ابن حجر مکی در صواعق بعد ذکر

حدیث موضوع مروا ابا بکر فلیصلّ بالناس گفته و اعلم ان هذا الحدیث متواتر فانه ورد من حدیث عائشة و ابن مسعود و ابن عباس و ابن عمر و عبد اللّه بن زمعة و أبی سعید و علی ابن أبی طالب و حفصة ازین عبارت ظاهرست که ابن حجر ادعای تواتر حدیث امامت أبی بکر در صلاة می نماید بزعم آنکه هشت کس از صحابه آن را روایت کرده اند و چون حدیث طیر را علاوه بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام هشت کس از صحابه روایت کرده اند کما دریت آنفا پس تواتر آن حسب افادۀ ابن حجر باولویّت ظاهره ثابت و متحقق باشد بلکه چون سوای صحابه مذکورین عثمان و عبد الرحمن و طلحه و زبیر در واقعۀ شوری به تسلیم این حدیث پرداخته اند اولویّت تواترش بحد کمال رسد دوم آنکه ابو محمد بن خرم در محلّی در مسئلۀ عدم جواز بیع ماء بعد نقل

ص:107

روایات منع بیع از چار صحابه گفته فهؤلاء اربعة من الصحابة رضی اللّه عنهم فهو نقل تواتر لا تحلّ مخالفته ازین عبارت ظاهرست که نقل چهار صحابه نقل تواترست پس بعد ملاحظه این افاده ابن حزم نزد اهل بصیرت و خرم حدیث طیر بالحتم و الجزم متواتر خواهد بود لانه قد رواه تسعة اعیان من صحابة سید الانس و الجان علیه و آله السلام ما کرّ الجدیدان و قابله بالتسلیم و القبول و الاذعان اربعة غیرهم من المبشرین علی زعم القوم بالجنان حین ما احتجّ به وصی رسول اللّه المنّان علیه و آله آلاف التحیة ما تعاقب الملوان سوم آنکه هر گاه جمعی کثیر و جمی غفیر از اعیان اهل سنت و اکابر این ملت من الصحابة و التابعین و اتباعهم و تبعهم الکابرین و غیرهم من العلماء المتقدمین و المتأخّرین من الصدر الاولی الی هذا الحین که اسامی شریفه شان جاگزین خاطر نمودی بروایت این حدیث شریف مستسعد شده باشند حالت منتظره در حصول تواتر باقی نماند زیرا که این همه روات این خبر را مستندین الی الحس روایت کرده اند و در کثرت بحدی رسیده اند که این کثرت منع می کند که ایشان متفق نشده باشند و بر کذب تواطی نموده و تمامی طبقات این جماعت در اول و آخر و وسط بعدد و تواتر رسیده و همینست نزد ارباب اصول شروط صحیحه تواتر عضد الدین ایجی در شرح مختصر الاصول گفته قد ذکر فی التواتر شروط صحیحة و شروط فاسدة اما الشروط الصحیحة فثلاثة کلها فی المخبرین احدها تعددهم تعددا یبلغ فی الکثرة الی ان یمنع الاتفاق بینهم و التواطؤ علی الکذب عادة ثانیها کونهم مستندین لذلک الخبر الی الحسّ فانه فی مثل حدوث العالم لا یفید قطعا ثالثها استواء الطرفین و الواسطة اعنی بلوغ جمیع طبقات المخبرین فی الاول و الآخر و الوسط بالغا ما بلغ عدد التواتر و مستتر مباد که چون در حصول تواتر عدالت روات بلکه اسلام هم شرط نیست پس اگر این همه روات از معتبرین و معتمدین بلکه مسلمین هم نمی بودند مطلوب و مقصود حاصل می بود فکیف که کمال عظمت و جلالت و رفعت مرتبت و بنالت این حضرات عالی درجات از واضحات و لائحاتست و عدالت صحابۀ رفیعة السّمات از اجماعیات و قطعیات اما اینکه در حصول تواتر عدالت روات شرط نیست پس عضد الدین در شرح مختصر الاصول گفته ما ذکرناه هی الشروط المتفق علیها فی التواتر ما المختلف فیه فقال قوم یشترط الاسلام و العدالة کما فی الشهادة و الا افاد اخبار النصاری بقتل المسیح العلم به و انه باطل و الجواب منع حصول شرائط التواتر لاختلال فی الاصل او الوسط أی قصور الناقلین عن عدد التواتر فی المرتبة الاولی او فی شیء مما بینهم و بین الناقلین إلینا من عدد التواتر و لذلک یعلم انّ اهل قسطنطینة لو اخبروا بقتل ملکهم حصل العلم به

ص:108

و اگر بخاطر مشکّکی قاصر و مرتابی غیر ماهر خار ارتیاب خلجان کند و استبعادا للتواتر بسراید که اگر این حدیث شریف متواتر می بود لابد بعضی از علما اقلا تصریح بتواتر آن می نمودند و إذ لیس فلیس پس جوابش بچند وجهست اوّل آنکه این شهادت علی النفیست و آن حسب تصریح فحول غیر مقبول دوم آنکه قضیه مسلمه است عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود اگر کسی بر تصریح تواتر مطلع نه شود حکم بعدم وجود تصریح نتوان کرد و باین سبب راه استبعاد نتوان پیمود سوم آنکه علی التسلیم ما قبول کردیم که کسی از علمای اهل سنت تصریح به تواتر آن نکرده لکن این مطلب را در تائید خود آوردن دلیل کمال حسن فهمست زیرا که تعصّب این حضرات در کتم امور حقه سیما مناقب اهلبیت علیهم السلام نه چنانست که حاجت اظهار و بیان داشته باشد این حضرات بمحض روایت فضل اهلبیت علیهم السلام کمتر دل می دهند تا به تصریح تواتر آن چه رسد نمی بینی که بعضی از متعصّبین شان در حدیث غدیر که تواترش از اجلای بدیهیّاتست قدح و جرح آغاز نهاده بنای ایمان و ایقان خود را بر باد فنا داده پس کدام مقام استعجابست که با وصف حصول شرائط تواتر حدیث طیر دیده و دانسته کتم آن نموده و دل از تصریح آن دزدیده باشند چهارم آنکه سلمنا که علمای اهل سنت بانصاف اتصاف دارند ممکنست که بسبب عدم توجه بطرق حدیث طیر تواتر آن را معلوم نکرده باشند لکن عدم علم کسی تواتر خبری را مانع حصول آن نزد دیگری نیست قاضی ابو الفضل عیاض بن موسی الحیصبی در کتاب شفا بتعریف حقوق المصطفی گفته و لا یبعد ان یحصل العلم بالتواتر عند واحد و لا یحصل عند آخر فان اکثر الناس یعلمون بالخبر کون بغداد موجودة و انها مدینة عظیمة و دار الامامة و الخلافة و آحاد من الناس لا یعلمون اسمها فضلا عن وصفها و هکذا یعلم الفقهاء من اصحاب مالک بالضرورة و تواتر النقل عنه ان مذهبه ایجاب قراءة أم القرآن فی الصلوة للمنفرد و الامام و اجزاء النّیة فی اول لیلة من رمضان عن ما سواه و ان الشافعی یری تجدید النیّة کل لیلة و الاقتصار فی المسح علی بعض الراس و ان مذهبهما القصاص فی القتل بالمحدد و غیره و ایجاب النیّة فی الوضوء و اشتراط الولی فی النکاح و ان ابا حنیفة رضی اللّه عنه یخالفهما فی هذه المسائل و غیرهم ممن لا یشتغل بمذاهبهم و لا روی اقوالهم لا یعرف هذا من مذاهبهم فضلا عمّن سوّاه پنجم آنکه پر ظاهرست که اگر متعصّبی عنید و متعنّتی ناسدید انکار تواتر خبر متواتر هم کند سخنش نزد اهل اعتبار و ارباب استبصار کی قابل اصغا و لائق التفات و اعتناست پس عدم تصریح کسی به تواتر خبری حال آنکه تواترش بادله قاهره و براهین باهره بوضوح رسیده باشد بالاولی در ثبوت تواتر آن نقصی و خللی نخواهد انداخت و ذلک من الظهور بمنزلة الصّبح إذا اقبل بالجشود مگر نشنیدی که حلیمی و اتباع او مثل والد مخاطب انکار ثبوت شق قمر نموده تا بانکار تواترش چه رسد

ص:109

لکن نزد محققین فخام و منقدین عظام بانکار منکر سراسر خسار هرگز خللی در ثبوت تواتر آن و تحقق قطعیّت آن راه نیافت قاضی ابو الفضل در شفا بعد نقل افادۀ بعض علما در باب معجزات جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله گفته و ان اقول صدعا بالحق ان کثیرا من هذه الایات الماثور عنه علیه السّلام معلومة بالقطع اما انشقاق القمر فالقرآن نص بوقوعه و اخبر عن وجوده و لا یعدل عن ظاهره الا بدلیل و جاء برفع احتماله صحیح الاخبار من طرق کثیرة فلا یوهن عزمنا خلاف اخرق منحلّ عری الدین و لا یلتفت الی سخافة مبتدع یلقی الشک علی قلوب ضعفاء المؤمنین بل یرغم بهذا انفه و ینبذنا بالعراء سخفه انتهی فالحمد للّه الذی من نعمه المتواترة و آلائه المتضافرة ان قد ظهر تواتر هذا الخبر بحیث لا یغیب عن فهم ذی بصر و انجاب ظلام التشکیک و انزاح غطاء الوهم الرکیک و لاحت تیاشیر الفلاح و أنارت لوامع الصدق الصراح و انبلج الصّبح سطوعا و سفورا و اشرقت الشمس ضوءا و نورا و استبان لقم الحق و الصّواب السدید فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید

فائده عاشره، در ذکر دلائل ده گانه بر قطعیت و حتمیت ایراد پیامبر أکرم (صلی الله علیه و آله) حدیث طیر را

فائدة عاشره در ذکر وضوح و ظهور یقین و حتم و قطع و جزم به ثبوت و صدور این حدیث شریف پر نور جالب انواع سرور از جناب رسول رب غفور صلی اللّه علیه و آله القامعین لاساس اهل الغرور و النافین لزیغ ارباب المین و الزور ما توالی الظل و الحرور و بیانش بچند وجه است اول آنکه برای حصول جزم بقطعیت این حدیث شریف زیاده ازین چه خواهد بود که ارکان فریقین و اساطین جانبین من المبتدء الی المنتهی در اثبات این فضیلت عالیة المقدار و اظهار این منقبت ساطعة المنار ادّخار شرف می نمایند بر کسی که ادنی تتبع افادات اهل حق و ایقان نموده باشد در کمال ظهور خواهد بود که این حدیث شریف نزد ایشان بچه درجه ثبوت و تحقق و قطعیت رسیده است و طرق کثیره متضافره و اسانید وفیره متکاثره آن بکدام پایه از کمال و متانت و وثاقت و رزانت واصل گردیده و از بیان نیّر البرهان ما آنفا کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار گردید که ائمه اهل سنت و جماعت و اکابر مقتدایان حائزین براعت سلفا عن خلف و من الصحابة و التابعین و غیرهم من العلماء المتقنین المتقدمین منهم و المتأخرین بروایت و اثبات آن استسعاد نموده اند و در تکثر بحدی رسیده که حسب افادات اجله محققین و اعاظم منقدین شان در تواتر این حدیث ریبی نماند پس هر گاه اتفاق فریقین و ارتفاق عصابتین در اثبات این خبر باین مثابه باشد حتمیت و جزمیت و قطعیت آن کی محل شک و ارتیاب نزد ارباب الباب خواهد بود و اللّه الودود المحمود هو الموفق لعروج معارج السعود و اگر مشککی ذکر بعضی قادحین حدیث طیر را بمیان آرد و همت را بر اثبات عدم اتفاق فریقین برگمارد حرفش قابل اصغا و لائق اعتنا نباشد زیرا که در ما بعد انشاء اللّه می دانی که کسانی که بقدح و جرح این حدیث شریف برخاسته ایمان و ایقان خود را کاسته اند ابدا حظی از تحقیق و تنقید بر نداشته بلکه اعلام وقاحت

ص:110

بمحض تقلید در عناد و لداد افراشته و چون قدح این حدیث شریف از قبیل انکار بدیهیات و الطاط اولیاء بود بعضی ازیشان بر رو افتاده آخرا تن بتسلیم ثبوت آن داده اند و معذلک عددشان در قلت بحدی رسیده که غالبا حضرات اهل سنت مفتخرین بسواد اعظم نظرهم بایشان نکنند و هیچ عاقل ایشان را با این قلت و ذلت بجنب مثبتین و ناقلین اساطین ملّت در شمار نخواهد آورد حال آنکه اگر نافین و جاحدین حدیث طیر از ذاکرین و مثبتین آن بیشتر هم می بودند و اکثر محدثین هم راه قدح و جرح آن جلبا للخزی و الخسار می پیمودند با این همه نیز در صحت استدلال اهل حق با کمال نقصی و خللی و دهنی و زللی راه نمی یافت و اقوال قادحین متعنتین و جارحین متفشفین با وصف کثرت نیز قابل اعتنا و التفات نمی بود زیرا که عصبیت این حضرات در باب فضائل وصی سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات از اوضح واضحات و ابین لائحات است فلا یترجح اقوالهم علی اقوال المثبتین لهذا الحدیث و لا یَسْتَوِی اَلْخَبِیثُ وَ اَلطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ اَلْخَبِیثِ دوم آنکه بالفرض اگر تکثر علمای اهل سنت و جماعت در باب روایت و ذکر و اثبات حدیث طیر بمثابۀ که بدان اشاره رفت نمی بود و مختلفین در اثبات و نفی این حدیث شریف متعادل هم می بودند معذلک چون کسی از اهل حق و ایقان شبهه در صحت این حدیث ندارد ثبوت این حدیث شریف متفق علیه می بود زیرا که مخاطب در همین باب در مقام بیان دلائل عقلیه بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و جواب از ان گفته دلیل چهارم آنکه حضرت امیر رضی اللّه عنه همیشه متظلم و شاکی از خلفای ثلاثه ماند و خود را مظلوم و مقهور بیان نمود و ما ذلک الا لغصب الامامة عنه فیکون الامامة حقه دون غیره إذ امیر المؤمنین صادق بالاجماع جواب ازین دلیل منع صحت این روایاتست زیرا که نزد اهل سنت هیچ روایت درین باب نرسیده بلکه روایت موافقت و مناصحت و ثنا و دعا در حق همدگر و معاونت و امداد بتواتر انجامیده و روایات امامیه را مختلف یافته شد اکثری موافق روایات اهل سنت که حضرت با ایشان موافق و مناصح بود حین الحیوة و مشوره نیک می داد چنانچه در قصۀ عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه از نهج البلاغة منقول شده و نیز بعد موت بر ایشان ثنا فرمود و اعمال ایشان را پسندید و شهادت بخیریت و نجات داد چنانچه در للّه بلاد أبی بکر الی آخر الخطبة نیز از نهج البلاغة منقول شده و اکثر روایات شیعه مخالف این نیز یافته شد پس اهل سنت متفق علیه را اخذ نمودند و مختلف فیه را که محض شیعه با وصف معلوم بودن حال روات ایشان روایت می کنند طرح کردند لان العاقل یاخذ بالمتفق علیه و یترک المختلف فیه انتهی ازین عبارت ظاهرست که مخاطب بعد منع صحت روایات تظلم و ادعای تواتر روایات موافقت و مناصحت و ثنا و دعا در حق همدگر و معاونت و امداد که ناشیست از کمال موافقت با صدق

ص:111

و مناصحت او دره ین و اتصاف بولا و حیا و متارکت عناد و لداد زعم نموده که روایات امامیه مختلفست اکثری موافق روایات اهل سنتست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با خلفای ثلاثه موافق و مناصح بود و اکثر روایات شیعه مخالف این نیز یافته شد و با وصف اظهار تعادل هر دو قسم از روایات که هر دو را بلفظ اکثر یاد نموده گفته و اهل سنت متفق علیه را اخذ نمودند و مختلف فیه را که محض شیعه روایت می کنند طرح کردند پس ظاهر گردید که امری که اهل یک فرقه بر ان متفق باشند و اهل فرقۀ دیگر در ان اگر بتعادل هم اختلاف داشته باشند متفق علیه هر دو فرقه است سوم آنکه این حدیث شریفه را جناب امیر المؤمنین علیه السلام روایت فرموده کما ستطلع علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی و چون آن جناب حسب افادات علمای اطیاب و محققین انجاب بلا شبهه و ارتیاب معصومست کما بینه الوالد العلام احله اللّه دار السّلام فی کتابه تشیید المطاعن و بالخصوص عصمت آن حضرت از کلام والد ماجد مخاطب در تفهیمات و افادات خود مخاطب درین کتاب و تفسیر فتح العزیز واضح و لائحست پس مجرد روایت فرمودن آن جناب حدیث طیر را نزد اهل استبصار و ایمان باعث حصول حتم و ایقان و جزم و اذعان باشد چهارم آنکه این حدیث شریف را کما سیاتی فیما بعد انشاء اللّه تعالی جناب امیر المؤمنین علیه السلام در واقعه شوری بخطاب بقیه اصحاب در معرض احتجاج و استدلال بر احقیت خود بخلافت و امامت و افضلیت خود بر ایشان بیان فرموده و ایشان به تسلیم انحصار این فضیلت عالیة السمات در ذات قدسی آیات آن جناب گردن نهادند و داد انصاف و قبول حق دادند و ظاهرست و لا کظهور النار علی العلم و النور فی الظلم که اصحاب شوری در جلالت شان و رفعت مکان و علو قدر و سموّ فخر بمرتبه رسیده بودند که خلافت ماب با آن همه رافت و شفقت که حسب مزعوم سنیّه بر امت مرحومه جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم داشت و بصیرت تامّه که او را در امور سیاست عباد و امارت بلاد حاصل بود و حضرات اهل سنت خلفا عن سلف دلداده آن هستند و طوامیر عریضه در اثبات آن سیاه می کنند کما لا یخفی علی من طلاع کتاب ازالة الخفاء و غیره ایشان را برای استخلاف پسند فرمود و تفویض امر خلافت را برای ایشان اولی و احری پنداشت و به تصریح صریح واضح نمود که جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم وفات فرمود در حالی که راضی بود از ایشان و نیز ظاهر نمود که اتفاق چهار صحابه او ایشان هم برای امر خلافت کافی و وافیست پس در عقل کدام عاقلی می رسد که صحابه که جلالت مقدارشان باین مثابه رسد و خلیفۀ ثانی ایشان را برای چنین امر عظیم اختیار فرماید خبری را که تعلق بخلافت و افضلیت احد منهم داشته باشد و در حقیقت از جناب رسالت ماب صلی اللّه

ص:112

علیه و آله و سلم ثابت نشود و تسلیم و قبول نمایند و در نهایت وضوحست که هر گاه اتفاق چهار صحابه از ارباب شوری برای امر خلافت حسب ارشاد خلیفۀ ثانی کافی شود و هر کرا از ارباب شوری برای خلافت تعیین و اختیار نمایند بالقطع و الحتم حق صریح و صدق نصیح باشد خبری که مسلم این حضرات باشد بالاولی حتما و جزما حق و صدق خواهد بود پنجم آنکه قاضی عیاض در شفا بعد عبارت سابقه متعلق بقطعیّت انشقاق قمر گفته و کذلک قصة نتبع الماء و تکثیر الطعام رواها الثقات و العدد الکثیر عن الجمّاء الغفیر عن العدد الکثیر من الصحابة و منها ما رواه الکافّة عن الکافّة متصلا عمّن حدّث بها من جملة الصّحابة و اخیارهم ان ذلک کان فی مواطن اجتماع الکثیر منهم فی یوم الخندق و فی غزوة بواط و عمرة الحدیبیة و غزوة تبوک و امثالها من محافل المسلمین و مجمع العساکر و لم یؤثر عن احد من الصحابة مخالفة للراوی فیما حکاه و لا انکار لما ذکر عنهم انهم رووه کما رواه فسکوت الساکت منهم کنطق الناطق إذ هم المنزهون عن السکوت علی باطل و المداهنة فی کذب و لیس هناک رغبة و لا رهبة تمنعهم و لو کان ما سمعوه منکرا عندهم غیر معروف لدیهم لانکروا کما انکر بعضهم علی بعض اشیاء رووها من السنن و السّیر و حروف القرآن و خطأ بعضهم بعضا و وهمه فی ذلک مما هو معلوم فهذا النوع کلّه مما یلحق بالقطعیّ من معجزاته لما بیّناه و ایضا فان امثال الاخبار التی لا اصل لها و بنیت علی باطل لا بد مع مرور الازمان و تداول الناس و اهل البحث من انکشاف ضعفها و خمول ذکرها کما یشاهد فی کثیر من الاخبار الکاذبة و الاراجیف الطاریة و اعلام نبیّنا هذه الواردة من الطریق الآحاد لا تزداد مع مرور الزمان إلا ظهورا و مع تداول الفرق و کثرة طعن العدوّ و حرصه علی توهینها و تضعیف اصلها و اجتهاد الملحد علی اطفاء نورها إلا قوة و قبولا و للطاعن علیها الاحسرة و غلیلا و کذلک اخباره عن الغیوب و انباؤه بما یکون و کان معلوم من آیاته علی الجملة بالضرورة و هذا حق لا غطاء علیه و قد قال به من ائمتنا القاضی و الاستاذ ابو بکر و غیرهما رحمهم اللّه و ما عندی اوجب قول القائل ان هذه القصص المشهورة من باب خبر الواحد إلا قلة مطالعته للاخبار و روایتها و شغله بغیر ذلک من المعارف و إلا فمن اعتنی بطرق النقل و طالع الحدیث و السّیر لم یرتب فی صحة هذه القصص المشهورة علی الوجه الذی ذکرناه ازین عبارت ظاهرست که قصه نبع ماء و تکثیر طعام چون آن را ثقات و عدد کثیر از جماء غفیر از عدد کثیر صحابه روایت کرده اند لذلک قطعیّت و حتمیت حاصل نموده است پس بعد استدراک این افادۀ باهره و مقالۀ زاهره و حصول اطلاع بر اسمای مبارکه علمای ثقات عالی مقام و تابعین اثبات اولی الاحترام و عدول صحابۀ کرام که روایت حدیث طیر از جناب خیر الانام علیه و آله آلاف التحیة

ص:113

و السلام نموده اند هرگز در قطعیت این حدیث شریف شبهه و ارتیابی پیرامون خاطر عاقلی لبیب که ادنی حظی از انصاف داشته باشد نمی رسد ششم آنکه ازین عبارت ظاهرست که چون صحابۀ عظام اخبار این معنی نموده اند که این معجزات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در مواطن اجتماع بسیاری از صحابه مثل یوم خندق و غزوۀ بواط و غزوۀ حدیبیه و غزوۀ تبوک و امثال آن از محافل مسلمین و مجمع عساکر ظاهر گردیده و منقول نشد از هیچ صحابی مخالفت راوی در ان چیزی که روایت کرده است و نه انکار آنچه که آن راوی ازیشان ذکر کرده بود که ایشان هم روایت کردند چنانکه او روایت کرد پس کسی که از جمله شان سکوت ورزیده سکوت او مثل نطق ناطق است چرا که صحابه از سکوت بر امر باطل و مداهنت در کذب منزّه می باشند و هیچ رغبت و رهبتی نیست که مانعشان باشد پس اگر آنچه شنیده بودند نزدشان منکر می بود هر آئینه انکار آن می کردند چنانچه بعض ایشان بر بعض انکار نمودند چیزها را که از سنن و سیر و حروف قرآن روایت کرده اند و یکی دیگری را درین باب نسبت بخطا و وهم نمود و تمامی این گونه امور ملحق بمعجزات قطعیّه آن جنابست پس بحمد اللّه تعالی ازینجا ظاهر گردید که چون حدیث طیر را مثل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در واقعۀ شوری بمقابله باقی اصحاب احتجاجا لاحقیّته علیه السلام بالخلافة و الامامة بیان فرمود و اهل شوری هیچ یک ازیشان لب بارتیاب و تشکیک در ان چه جای انکار و ردّ آن نجنبانیده بلکه بقول اللّهمّ لا تسلیم انحصار این فضیلت ساطعة المنار عزیزة المثار در ذات عالیة الفخار جناب ابو الائمة الاطهار علیه و علیهم السلام الملک الغفار نمودند و راه قبول قول نفس رسول علیه و آله السلام ماهبّ القبول پیمودند کما ستقف علیه فیما بعد ان شاء اللّه تعالی بالاولی این حدیث شریف از قطعیات و حتمیات باشد زیرا که بجای آنکه از هیچ صحابی از اصحاب شوری مخالفت و انکار آن منقول نشود و سکوت شان مثل نطق فرض کرده اید اینجا بحمد اللّه تعالی تسلیم صریحی اصحاب شوری این حدیث را ثابتست و این اصحاب را چون جناب خلافت مآب اختیار و انتخاب فرموده بودند شان افضل از دیگران محقق نموده پس ایشان بالاولویة الظاهرة از سکوت بر امر باطل مهجور چه جای تسلیم آن و مداهنت در کذب و زور منزّه و دور هستند و این خود در کمال ظهورست که اصحاب شوری را هیچ رغبت و رهبت نبود که مانع شان از تکلم بامر حق باشد بلکه ایشان را وجوه و دواعی رد فضائل و ادله امامت امیر کل امیر بغایت بسیار بود و کثیر کما لا یخفی علی الماهر الخبیر پس اگر نزد ایشان معاذ اللّه من ذلک این خبر صحیح و ثابت نمی بود چه طور ممکن بود که با این همه دواعی کثیره و وجوه وفیره بردّ آن نمی پرداختند و تسلیم آن می ساختند و الحمد للّه الملک الغفور حیث ثبت بغایة الظهور ان هذا الحدیث الشارح للقلوب و الصدور، حتمی الثبوت و قطعی الصّدور

ص:114

من النبی الحبور علیه و آله صلاة الصمد الشکور ما دام للشمس نور و للصبح جشور هفتم آنکه از قول او و ایضا فان امثال الاخبار الّتی لا اصل لها الخ ظاهرست که قاضی عیاض در مقام اثبات قطعیت معاجز جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم این معنی را ظاهر می کند که اخباری که بی اصل و مبنی بر باطلست لابدست که بمرور ازمان و تداول مردم و اهل بحث ضعف آن منکشف و ذکر آن خامل شود چنانکه این معنی در بسیاری از اخبار کاذبه و اراجیف طاریه بمشاهده رسیده و این معجزات و کرامات جناب سرور کائنات که بطریق آحاد وارد شده با مرور زمان ظهورش زائد می شود و با وصف تداول فرق و کثرت طعن دشمن و حرص او بر توهین و تضعیف اصل آن و کوشش نمودن ملاحده بر اطفای نور آن جز قوت و قبول ازدیاد نمی گیرد و طاعن آن را جز حسرت و سوزش اندوه نمی افزاید و همچنین اخبار آن جناب از غیوب و آنگاه فرمودنش بما یکون و کان از آیات آن جناب علی الجمله بالضرورة معلومست پس بهمین تقریر متین قاضی عیاض عمدة المحققین می توان گفت که چون فضائل و مناقب عالیة المقدار و مفاخر و ماثر عزیزه المثار جناب ابو الائمة الاطهار سلام اللّه علیه و علیهم اناء اللیل و اطراف النهار با وصف حرص غیر محصور طاعنین اشرار و جدّ و جهدنا مشکور ساترین فجار در اطفاء این انوار و اخفای این آثار در کمال شیوع و انتشار می باشد و کالشمس فی رابعة النهار بر قلوب و صدور نور می پاشد لابد نزد اهل نقد و اعتبار و ارباب تبصّر و استبصار قطع و جزم و یقین و حتم بآن حاصل خواهد شد لا سیّما حدیث طیر که با وصف بذل جهد جمله از متعصّبین و متعنتین در اخفای آن و طعن شرذمه از متنطّعین و متقشفین در ثبوت آن باقصای مرتبه شائع و مشتهر و صحیح و معتبر بلکه مستفیض و متواتر بلکه مسلم و مروی جمع موفور متکاثر خارج از حصر حاصرست و لنعم ما قال زین الادباء الامجاد الصاحب بن عبّاد علیّ له فی الطیر ما طار ذکره و قامت له اعداءه و هی تشهد

هشتم آنکه شاهصاحب در باب المطاعن ازین کتاب تحفه بجواب طعن دوازدهم از مطاعن أبی بکر گفته و آنچه گفته اند که فاطمه را بجز یک کس که خودش بود جواب داد دروغ محضست زیرا که این خبر در کتب اهل سنت بروایت حذیفه بن الیمان و زبیر بن العوام و ابو دردا و ابو هریره و عباس و علی و عثمان و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن أبی وقاص صحیح و ثابتست و اینها اجله صحابه اند و بعضی از ایشان مبشر به بهشت اند و در حق حذیفه ملا عبد اللّه مشهدی در اظهار الحق حدیث پیغمبر آورده که

ما حدثکم به حذیفة فصدّقوه و از جمله اینها مرتضی علیست که باجماع شیعه معصوم و باجماع اهل سنت صادقست و روایت عائشه و ابو بکر و عمر را درین مقام اعتبار نیست اخرج البخاری عن مالک بن اوس بن الحدثان النصری ان عمر بن الخطاب قال بمحضر من الصحابة فیهم علی و العباس و عثمان و عبد الرحمن بن عوف و الزبیر بن العوام و سعد

ص:115

بن أبی وقاص انشدکم باللّه الّذی باذنه تقوم السماء و الارض أ تعلمون

ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لا نورث ما ترکناه صدقة قالوا اللّهمّ نعم ثم اقبل علی علیّ و العباس و قال انشدکما باللّه هل تعلمان ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قد قال ذلک قالا اللّهمّ نعم پس معلوم شد که این خبر هم برابر آیتست در قطعیت زیرا که این جماعت که نام اینها مذکور شد خبر یکی ازیشان مفید یقینست چه حالی این جمع کثیر علی الخصوص حضرت علی مرتضی که نزد شیعه معصوم اند و روایت معصوم برابر قرآنست در افاده یقین نزد ایشان انتهی ازین عبارت بصراحت تمام ظاهرست که خبر یکی ازین جماعت که مخاطب عالی مقام سمای عظام شان بر زبان حقائق ترجمان خود آورده و از جمله شان سعد بن أبی وقاص و عثمان و عبد الرحمن بن عوف و زبیر بن العوام می باشد مفید حتم و یقین و مساوی آیۀ کتاب مبینست و چون انشاء اللّه تعالی خواهی دریافت که سعد بن أبی وقاص بروایت حدیث طیر استسعاد جسته بلکه او با عثمان و عبد الرحمن بن عوف و زبیر بن العوام تسلیم ثبوت این فضیلت جلیله برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده بلکه طلحه نیز با ایشان درین تسلیم شریک بوده پس این حدیث شریف باولویت تمام مفید حتم و یقین و مساوی آیۀ کتاب مبین باشد نهم آنکه بهر وجهی که خبر دیگر مذکورین در کلام شاه صاحب اعنی ابو دردا و ابو هریره و عباس و امثالشان مفید یقین و مساوات آن با آیۀ قرآنیه خواهد بود همان وجه یا اولی از ان برای افادۀ روایت باقی صحابه که حدیث طیر را روایت کرده اند متحقق خواهد شد و هم آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم روایت حدیث طیر فرموده و افادۀ روایت آن حضرت قطعیّت خبر و مساوات را با آیۀ قرآنی از کلام مخاطب ظاهرست پس حدیث طیر باین وجه نیز مساوی آیۀ قرآنی و مفید نهایت قطع و ایقان و مثمر غایت حتم و اذعان باشد اما تقیید مخاطب وحید مزیت و خصوصیت امیر المؤمنین علیه السلام رب العالمین را در باب افادۀ روایت آن حضرت برای قطع و یقین و مساوات با کلام مبین احسن الخالقین باعتقاد اهل حق پس غیر سدید است زیرا که عصمت آن حضرت از کلام والد ماجد او در تفهیمات و افادات خود او درین کتاب و تفسیر واضح و آشکارست و نیز عصمت آن جناب از افادات دیگر سنیّه ظاهر کما اثبته الوالد الماجد النحریر المجید فی کتابه المسمی بالتشیید پس خصوصیت آن حضرت نزد والد مخاطب و خود او و دیگران هم ثابت باشد و لعمری انّ من استنکف عن قبول هذا الخبر و اعرض عنه بعد ذلک و تولّی و ادبر فهو هائم من الضلال فی المهامة العظیمة الخطر جالب من الموبقات ماهوا هی و امرّ روّاع عن قصد الطریق ذهّاب الی لهب الحریق یضرب فی غمره و یموج فی حیره لیس له بصر یهدیه و لا قائد رشد یخرجه عن التیه قدر أن علی قلبه الهوی و غطّی بصره العمی و جار عن الحق الصّحیح و حاد عن الصدق النّصیح فهجر لاغطا و صلّ خابطا و امعن فی البغی و اوغل فی الغیّ و اقتحم فی ولجات

ص:116

الذّل و ارتبک فی اشراک الجهل و قادته ازمّة الحین و استغلقت علی افئدته اقفال الرّین اوضع فی الزیغ و الجماح و تنکّب عن امم الرشد و الفلاح و وضع اساس العصبیّة و صدفت به عن الصّواب الحمیّه الابیّه ففتلته فاتلات الغرور و عمیت علیه واضحات الامور و ارتقی من المردیات و المهلکات رباها فهو من الضلال فی ظلمات بعضها فوق بعض إذا اخرج یده لم یکد یراها

دلائل تفصیل بر صحت احتجاج بحدیث طیر و نقل کلام (91 نفر) ناقلان یا اعتراف کنندگان
اشاره

بحدیث طیر از سنۀ 150 تا سنۀ 1290

و الحال بعون اللّه المتعال المهیمن المفضال وجوه مفصله صحت احتجاج و استدلال اهل حقّ اقیال که حاسم مواد قیل و قال و ساد ابواب کید و احتیال و قانع اساس تزویرات ارباب جدال و دافع تشکیکات أصحاب باطل و محال باشد بجز اظهار و توضیح و تبیین و تشریح می آرم که انشاء اللّه مخالفین و منابذین بعد ملاحظه آن را سرمه بگلو خواهند انگاشت و اصلا تاب دم زدن نخواهند داشت و بجز آنکه سر بجیب ندامت کشند و بر هفوات خود یکسر خط بطلان کشند چارۀ نخواهند یافت و با آن همه موادّ تلمیعات و تسویلات و تلفیقات و تهویلات که دارند حیله نخواهند یافت و حرفی در جواب آن نتوانند آراست و بابطال و نقض آن بوجهی متین نمی توانند برخاست و لو طاروا الی السماء او الحاضوا فی الارض و اوغلوا فی اثارة قتام الشبهات من یومنا هذا الی یوم العرض

وجه اول

آنکه ابو حنیفه نعمان بن ثابت الکوفی این حدیث شریف را روایت فرموده چنانچه ابن الاثیر الجزری در اسد الغابة به ترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته

انا ابو الفرح الثقفی انبانا الحسن بن عیسی حدثنا الحسن بن احمد بن عبد اللّه الحافظ ثنا محمد بن اسحاق بن ابراهیم الاهوازی حدثنا الحسن بن عیسی ثنا الحسن بن السمیدع ثنا موسی بن ایوب عن شعیب بن اسحاق عن أبی حنیفة عن مسعر عن حماد عن ابراهیم عن انس قال اهدی الی النبی طیر فقال اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک فجاء علی فاکل معه تفرد به شعیب عن أبی حنیفة انتهی فهذا ابو حنیفة نعمان بن ثابت قد روی هذا الحدیث الشریف الصحیح الثابت فاظهر زیغ کلّ منکر متهافت و ابدی دخل کل جاحد ماقت فمن ذا الذی یجحد حدیث الطیر بعد هذا الظهور او یبطله غب ذاک التلالو و السفور و یواجه بردّ الحدیث المنیف ابا حنیفة القیم باشاعة الدین الحنیف و یبالغ فی العمه و السفه و الطغیان فیشیح الوجه عن روایة النعمان احد الارکان و اللّه الموفق للاذعان و چون جلالت شان و رفعت مکان و علو مراتب و سموّ مراقب امام اعظم در رسوخ و شموخ مثل أبی قبیس و بسبب نهایت شیوع و ذیوع محفوظ و مصون از تطرق لا و لیسست لذلک ما درین مقام بر سر تبیین و ایضاح آن نمی آیم و ناظر ماهر را بر کتب اکابر محققین عظام که در مناقب این امام الائمة الاعلی تصنیف شده حوالت می نمایم بلی شعیب بن اسحاق که از ابو حنیفه فقیه عراق روایت حدیث طیر نموده و از اکابر تلامیذ

ص:117

آن امام علی الاطلاق و اجلۀ حائزین براعت و افلاق و معتمد و مصدق اساطین حذاق و مستند و موثق ناقدین سباقست بعضی از مفاخر و ماثر او باید شنید ذهبی در کاشف گفته شعیب بن اسحاق الدمشقی عن هشام بن عروة و عبید اللّه بن عمرو عنه اسحاق و دحیم قال ابو داود ثقة مزجی توفی سنة 189 و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته شعیب بن اسحاق بن عبد الرحمن بن عبد اللّه بن راشد الدمشقی الاموی مولی رملة بنت عثمان اصله من البصرة روی عن ابیه و أبی حنیفة و تمذهب له و ابن جریح و الاوزاعی و سعید بن أبی عروبة و عبید اللّه بن عمر و هشام بن عروة و الثوری و غیرهم و عنه ابن ابیه عبد الرحمن بن عبد الصمد بن شعیب و داود بن رشید و الحکم بن موسی و ابو النصر الفرادیسی و عمرو بن عون و ابراهیم بن موسی الرازی و اسحاق بن راهویه و سوید بن سعید و ابو کریب محمد بن العلاء و هشام بن عمار و غیرهم و حدث عنه اللیث بن سعد و هو فی عداد شیوخه قال ابن طاهر ثقة ما اصحّ حدیثه و اوثقه و قال ابو داود ثقة و هو مرجی سمعت احمد یقول سمع من احمد بن أبی عروبة باخره فی دمشق و قال هشام بن عمار عن شعیب سمعت من عبید سنة 44 و قال ابن معین و دحیم و النّسائی ثقة و قال ابو حاتم صدوق و قال الولید بن مسلم رایت الاوزاعی یقربه و یدنیه قال دحیم ولد سنه 108 و مات سنه 189 و کذا أرّخه ابن مصفی و زاد فی رجب و فیها ارّخه غیر واحد و وقع فی الکلام سنة 98 و هو و هم قلت و فی سنه 189 ارّخه ابن حبّان فی الثقات و نقل ابو الولید الباجی عن أبی حاتم قال شعیب بن اسحاق ثقة مامون

وجه دوم

آنکه این حدیث شریف را امام احمد بن حنبل شیبانی که او نیز یکی از ائمه اربعه سنیّه است در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده محب الدین طبری در کتاب ریاض نضره نقل کرده

عن سفینة قال اهدت امرأة من الانصار الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیرین بین رغیفین فقدمت إلیه الطیرین فقال صلی اللّه علیه و سلم اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک و الی رسولک ثم ذکر معنی حدیث النجار و قال فی آخره فاکل مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی من الطیرین حتی فنیا خرجه احمد فی المناقب و سبط ابن الجوزی در تذکرۀ خواص الامّه گفته حدیث الطائر و

قد اخرجه احمد فی الفضائل و الترمذی فی السنن فاما احمد فاسنده الی سفینة مولی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و اسمه مهران قال اهدت امرأة من الانصار الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیرین بین رغیفین فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک فاذا بالباب یفتح فدخل علیّ

ص:118

فاکل معه ازین عبارت ظاهرست که امام احمد بن حنبل حدیث طیر را در فضائل روایت کرده و مراد از ان همان کتاب فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و للّه الحمد و المنة که خود شاه صاحب هم اعتراف دارند به اینکه امام احمد بن حنبل این حدیث در مناقب روایت کرده است چنانچه در جواب سؤال سائلی که در ما بعد انشاء اللّه تعالی بالتمام منقول می شود بعد نقل حدیث طیر از ترمذی فرموده اند و امام احمد در مناقب بروایت سفینه نیز این حدیث را آورده اند الخ و مخفی نماند که مجرد روایت احمد بن حنبل حدیثی را دلیل ثبوت و تحقق و مزید اعتماد و اعتبار و قبول آن نزد محققین فحولست اخطب خوارزم در صدر مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام در بیان کثرت فضائل آن جناب علیه و آله الصلوة ما نفح مسک و طاب ملاب گفته انبانی ابو العلاء الحافظ هذا قال اخبرنا الحسن بن احمد المقری اخبرنا احمد بن عبد اللّه الحافظ حدثنا احمد بن یعقوب بن المهرجان حدثنا علی بن محمد النخعی القاضی حدثنا الحسین بن الحکم حدثنا حسن بن الحسین عن عیسی بن عبد اللّه عن ابیه عن جده قال قال رجل لابن عباس سبحان اللّه ما اکثر مناقب علی و فضائله انی لاحسبها ثلث آلاف فقال ابن عباس او لا تقول انها الی ثلثین الفا اقرب قال رضی اللّه عنه و یدلّک علی ذلک ایضا ما یروی عن الامام الحافظ احمد بن حنبل و هو کما عرف اصحاب الحدیث فی علم الحدیث قریع اقرانه و امام زمانه و المقتدی به فی هذا الفنّ فی ابّانه و الفارس الّذی یکبّ فرسان الحفّاظ فی میدانه و روایته فیه رضی اللّه عنه مقبولة و علی کاهل التصدیق محمولة لما علم ان الامام احمد بن بن حنبل و من احتذی علی امثاله و نسج علی منواله و حطب فی حبله و انضوی الی حفله مالوا الی تفضیل الشیخین رضوان اللّه علیهما فجاءت روایته فیه کعمود الصباح لا یمکن ستره بالراح و هو ما رواه الشیخ الامام الزاهد فخر الائمة ابو الفضل بن عبد الرحمن الحفر بندی الخوارزمی رحمه اللّه تعالی الخ ازین عبارت سراسر رشاقت بلاغت شعار و اشارت سراپا بشارت متانت دثار بر ناظر سلیم الاعتبار و متامّل هوشیار هویدا و آشکارست که روایت احمد بن حنبل در باب جناب امیر المؤمنین علیه السلام مقبول و بر کاهل تصدیق محمولست زیرا که احمد بن حنبل و اتباع و اشیاع او از مفضلین شیخین اند پس امام همام محل ارتیاب و اتهام اصحاب وساوس و اوهام نیست پس روایت او در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام من اللّه الملک العلام مثل عمود صباح در کمال وضوح و افصاحست که ممکن نیست ستر آن براح و محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب گفته اخبرنا ابو اسحاق ابراهیم بن یوسف بن برکة الکتبیّ بالموصل عن الحافظ أبی العلاء الحسن بن احمد اخبرنا الحسین بن احمد المقری اخبرنا احمد بن عبد اللّه الحافظ اخبرنا الحسین بن احمد بن یعقوب بن المهرجان حدثنا علی بن محمد النخعی القاضی حدثنا الحسین بن الحکم حدثنا حسن بن الحسین عن عیسی بن عبد اللّه عن ابیه عن جدّه قال

ص:119

قال رجل لابن عباس سبحان اللّه ما اکثر مناقب علیّ و فضائله انّ لا حسبها ثلثة آلاف فقال ابن عباس او لا تقول انها الی ثلثین الفا اقرب خرّج هذا الاثر عن ابن عباس الائمة فی کتبه قلت و یدلک علی ذلک ما روینا عن امام اهل الحدیث احمد بن حنبل و هو اعرف اصحاب الحدیث فی علم الحدیث قریع اقرانه و امام زمانه و المقتدی به فی هذا الفنّ فی ابّانه و الفارس الّذی یکبّ فرسان الحفّاظ فی میدانه و روایته مقبولة و علی کاهل التصدیق محمولة ولایتهم فی دینه و لا یشک انه یقول بتفضیل الشیخین أبی بکر و عمر فجاءت روایته فیه کعمود الصّباح لا یمکن ستره بالرّاح و هو ما اخبرنا العلاّمة مفتی الشام ابو نصر محمد بن هبة اللّه بن محمد بن جمیل الشیرازی الخ و دلالت این عبارت شارقه بر مضامین عبارت سابقه نهایت واضح و آشکارست و بمزید ظهور مستغنی از ایضاح و اظهار و الحمد للّه الموفق للاعتبار و یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی در تذکرۀ خواص الامّه بجواب قدح حدیث مواخات مروی از مجدوح بن زید الباهلی گفته و احمد مقلد فی الباب متی روی حدیثا وجب المصیر الی روایته لانه امام زمانه و عالم أوانه و المبرّز فی علم النقل علی اقرانه و الفارس الّذی لا یجاری فی میدانه و هذا هو الجواب عن جمیع ما یرد فی الباب فی احادیث الکتاب ازین عبارت در اقصای وضوحست که امام احمد عالی جناب در باب اخبار و آثار جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الانجاب ما انهمر سحاب مقلد و مطاع و مقتدای واجب الاتباعست که هر گاه روایتی کند رجوع بآن واجب و لازم و ثابت و متحتّم باشد زیرا که حضرت او امام زمان و عالم اوان و در علم نقل مبرز بر امثال و اقران و فارس یکه تاز میدان رهانست و سبط ابن الجوزی عالی شأن این بیان حقائق نشان را برای جواب جمیع ایرادات منحرفین از صواب که بر احادیث این کتاب وارد نمایند کافی و وافی می داند و باین تحقیق انیق مستفیدین را از مضیق اشکال و اعضال قادحین و جارحین وامی رهاند و عبد الوهاب سبکی در شفاء الاسقام فی زیارة خیر الانام در مقام توثیق سند

حدیث من زار قبری وجبت له شفاعتی که حدیث اول از باب اول کتابست گفته و موسی بن هلال قال ابن عدی ارجو انّه لا باس به و اما قول أبی حاتم الرازی فیه انّه مجهول فلا یضرّه فانه اما ان یرید جهالة العین او جهالة الوصف فان أراد جهالة العین و هو غالب اصطلاح اهل هذا الشّأن فی هذا الاطلاق فذلک مرتفع عنه لانه قد روی عنه احمد بن حنبل و محمد بن جابر المحاربی و محمد بن اسماعیل الاحمسی و ابو أمیّة محمّد بن ابراهیم الطرسوسی و عبید بن محمد الورّاق و الفضل بن سهل و جعفر بن محمد المروزی و بروایة الاثنین ینتفی جهالة العین فکیف بروایة سبعة و ان أراد جهالة الوصف فروایة احمد عنه یرفع من شانه

ص:120

لا سیّما مع ما قاله ابن عدی فیه و ممّن ذکره فی مشایخ احمد ابو الفرج ابن الجوزی و ابو اسحاق الصریفینی و احمد رحمه اللّه لم یکن یروی الا عن ثقة و قد صرح الخصم یعنی ابن تیمیة بذلک فی الکتاب الذی صنّفه فی الرد علی البکریّ بعد عشر کراریس منه قال ان القائلین بالجرح و التعدیل من علماء الحدیث نوعان منهم من لم یرو الا عن ثقة عنده کمالک و شعبة و یحیی بن سعید و عبد الرحمن بن مهدی و احمد بن حنبل و کذلک النجاری و و امثاله و قد کفانا الخصم بهذا الکلام مئونة تبیین ان احمد لا یروی الا عن ثقة و ح لا یبقی له مطعن فیه ازین عبارت ظاهرست که حسب اعتراف ابن تیمیّة امام احمد بن حنبل روایت نمی کند مگر از ثقه و علامۀ سبکی باین اعتراف ابن تیمیّة احتجاج و استدلال بر وثوق موسی بن هلال کرده و آن را کافی مؤنت توثیق و وافی برای سلوک طریق تحقیق دانسته و هر گاه ثابت شد که احمد بن حنبل روایت نمی کند مگر از ثقه پس در ثبوت وثوق و اعتماد روات حدیث طیر که احمد بن حنبل روایت آن کرده ریبی باقی نماند زیرا که مراد از عدم روایت احمد بن حنبل مگر از ثقه یا اینست که احمد بن حنبل بی واسطه و بواسطه از غیر ثقه روایت نمی کند پس بنا برین وثوق جمیع روات حدیث طیر بلا شبهه ثابت خواهد شد و یا مراد آنست که احمد بن حنبل بی واسطه از غیر ثقه روایت نمی کند پس بنا بر این هر وجهی که سبب ترک روایت احمد بی واسطه از غیر ثقه خواهد بود همان وجه باعث ترک روایت احمد از غیر ثقه بواسطه هم خواهد بود پس باز هم وثوق جمیع روات حدیث طیر که احمد ازیشان روایت آن کرده متحقق خواهد شد و علاوه برین بعد ملاحظه نفائس مدائح و مفاخر و جلائل فضائل و ماثر احمد بن حنبل هرگز کسی از عقلا و ارباب حیا جسارت نمی تواند کرد بر آنکه روایت چنین امام انام و رکن عظیم اسلام را از قبیل مفتریات و مختلفات کذّابین اغثام قرار دهد و نبذی از مناقب و محامد احمد بن حنبل از کتاب الثقات ابو حاتم محمد بن حبّان البستی و حلیة الاولیاء ابو نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی و کتاب الاکمال ابو نصر علی بن هبة اللّه المعروف بابن ماکولا و کتاب الانساب عبد الکریم بن محمد سمعانی و وفیات الأعیان ابن خلکان و تهذیب الاسماء یحیی بن شرف النووی و کتاب المختصر فی اخبار البشر تصنیف ابو الفداء اسماعیل بن علی الایوبی و تذکرة الحفاظ و سیر النبلاء ذهبی و عبر فی خبر من غبر ذهبی و مرآة الجنان یافعی و تتمة المختصر ابن الوردی و رجال مشکاة ولی الدین الخطیب و تهذیب التهذیب و تقریب التهذیب ابن حجر عسقلانی و طبقات شافعیه ابو بکر اسدی و طبقات الحفاظ جلال الدین سیوطی و کتائب اعلام الاخیار کفوی و فیض القدیر عبد الرؤف بن تاج العارفین مناوی و شرح مواهب لدنیه محمد بن عبد الباقی زرقانی و رجال مشکاة شیخ عبد الحق و انصاف شاه ولی اللّه ظاهرست و بعض عبارات این حضرات

ص:121

در جزو دوم مجلد حدیث غدیر مذکور شد و اکثر آن انشاء اللّه تعالی در مجلد حدیث تشبیه مبین خواهد شد و نهایت مدح و ثنای احمد آنست که قیام مقام انبیا برای او ثابت می سازند چنانچه از افاده نووی در تهذیب الأسماء ظاهرست که ابراهیم بن الحارث که از اولاد عبادة بن الصامت بود گفت که به بشر حافی گفتند که اگر تو هم قائم می شدی و می گفتی آنچه احمد گفت خوب می بود بشر حافی گفت که من برین امر قادر نیستم بتحقیق که احمد قائم شد مقام انبیا پس چگونه ممکنست که روایت شخصی که قائم مقام انبیا علیهم السلام باشد در فضل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام لائق احتجاج و استدلال نباشد بار إلها مگر آنکه گویند در باب فضل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد خود انبیا علیهم السلام را قبول نمی کند پس چگونه روایت کسی را که قائم مقام انبیا علیهم السلام باشد در فضل نفس رسول قبول کنیم و بیخ و بنیاد فضائل مصنوعه و مناقب منحوته مشایخ خود بر کنیم و نیز از روائع بدائع آنست که ابن المدینی امام ائمه سنیّه علی التحقیق احمد بن حنبل افیق را بر حضرت صدیق و شیخ عتیق ترجیح و تفضیل داده چنانچه شیخ عبد الحق در رجال مشکاة گفته قال المیمونی قال قال لی ابن المدینی بالبصرة بعد المحنة یا میمونیّ ما قام احد فی الاسلام ما قام احمد فعجبت من هذا و ابو بکر قد قام فی الرّدة قلت بای شیء قال انّ أبا بکر وجد انصارا و ان احمد لم یجد ناصرا پس جای سر بر سنگ زدنست اگر روایت چنین بزرگ که بر حضرت یار غار دامن کش از انواع شنار و عار ترجیح دارد بمقابلۀ اهل حق موضوع و مختلق و و مکذوب و مفتری وانمایند و حظ وافر از کمال استحیا و انصاف و شرم و آزرم ربایند و لعمری انّ المحایدة عن روایة هذا الامام و الاستنکاف بعید کل البعد عن الانصاف حیث لاح بتصریح الائمة العظماء و النقدة الکبراء ان روایته مقبولة و علی کاهل التصدیق محمولة و انها کعمود الصّباخ لا یمکن ستره بالرّاح و انه متی روی حدیثا وجب المصیر إلیه و لزم الاقبال علیه و مجرد روایته ینفی طعن القادحین و قدح الجارحین و انه لا یروی الا عن الثقات و لا یحدث الا عن المعتمدین الاثبات و هو بنفسه امام زمانه و عالم اوانه و المبرز فی علم النقل علی اقرانه و المقتدی به فی هذا الفنّ فی ابّانه و الفارس الّذی یکبّ فرسان الحفاظ فی میدانه و لا یجاریه مجار فی رهانه قد قام فی المحنة مقام الانبیاء و ترجّح فی المصابرة علی اوّل الخلفاء الی غیر ذلک من المحاسن الّذی تزیّنت بها صدور الکتب و الأسفار و حوتها بطون دفاتر العلماء و الاحبار و بلغت من الکثرة حدّ الافراد بالتالیف فاحصاها الکملة بالجمع و التصنیف

وجه سوم

آنکه ابو سعید عباد بن یعقوب الرواجنی الاسدی حدیث طیر را در کتاب المعرفه که در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام تالیف نموده روایت کرده چنانچه علی ما نقل عنه گفته ثنا عیسی عن عبد اللّه بن محمد بن عمر بن علی حدثنی أبی عن ابیه

ص:122

عن جدّه علی قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیر یقال له الحیاری فوضع بین یدیه و کان انس بن مالک یحجبه فرفع النبی صلی اللّه علیه و سلم یده الی اللّه ثم قال اللّهم ائتنی باحب خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطیر قال انس فجاء علی فاستاذن فقال له انس ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة فرجع ثم اعاد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الدعاء فجاء علی فرده انس فرجع ثم دعا الثالث فجاء فادخله فلمّا راه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال اللّهم والیّ فاکل معه ثم خرج علی قال انس قلت یا ابا الحسن استغفر لی فانّ لی إلیک ذنبا و ان عندی بشارة فاخبرته بما کان من دعاء النّبی صلی اللّه علیه و سلم فحمد اللّه و استغفر لی و رضی عنّی و اذهب ذنبی عنده بشارتی ایّاه و محدث عبّاد حسب افادات اساطین نقاد و منقدین امجاد و محققین والا نژاد از سابقین مضمار اعتبار و اعتمادست و روایت او قابل استدلال و احتجاج و قاطع لسان اهل مرا و لجاجست بچند وجه اول آنکه او استاد و شیخ حضرت بخاری که از هر عیب و عار عاری و کتاب او نزد ائمه و اساطین قوم اصح الکتب بعد کتاب اللّه الباری و بکمال تعظیم و تفخیم متلقی و در تمام عالم دائر و جاری و شائع و ساریست بوده چنانچه عبد الکریم سمعانی در انساب گفته الرواجنی بفتح الراء و الواو و کسر الجیم و فی آخرها النون هذه النسبة سالت عنها استاذی ابو القاسم اسماعیل بن محمد بن الفضل الحافظ باصبهان فقال هذا نسبة أبی سعید عبّاد بن یعقوب شیخ البخاری و اصل هذه النسبة الدّواجن بالدّال المهملة و هی جمع داجن و هو الشاة الّتی تسمن فی الدار فجعلها الناس الرواجن بالراء و نسب عباد الی ذلک هکذا قال و لم یسند الحکایة الی احد و ظنّی ان الرّواجن بطن من بطون القبائل و اللّه اعلم و نیز شیخ بخاری بودن عبّاد بن یعقوب از مطالعۀ اصل صحیح او ظاهر و غیر محجوب چنانچه در کتاب التوحید این صحیح حمید مسطورست باب و سمی النبیّ صلی اللّه علیه و سلم الصلوة عملا و

قال لا صلاة لمن لم یقرأ بفاتحة الکتاب

حدثنی سلیمان قال حدثنا شعبة عن الولید ح و حدثنی عباد بن یعقوب الاسدی قال قال اخبرنا عباد بن العوام عن الشّیبانی عن الولید بن العیزار عن أبی عمرو الشّیبانی عن ابن مسعود ان رجلا سأل النبیّ صلی اللّه علیه و سلم أیّ الاعمال افضل قال الصلوة لوقتها و برّ الوالدین ثم الجهاد فی سبیل اللّه از ملاحظه این عبارت ظاهرست که حضرت بخاری نقل حدیث نبوی از عباد بن یعقوب اسدی نموده و آن را صدر باب مقصود و اول مرام محمود گردانیده فثبت کون عبّاد بن یعقوب شیخ البخاری الّذی هو عندهم بادنی قدح غیر مقصوب

ص:123

ولایا ضعف جرح معیوب و لا بایسر طعن مثلوب و قلب کل صغیر و کبیر عند ذکره خافق مرهوب و هو من کبار الاساطین الذین لا یشق غبارهم و لا یلحق آثارهم معدود و محسوب و لا یستطیع استقصاء ماثره و استیفاء مفاخره حیسوب و وضح ان البخاری یتمسک بذیله و یستمیح فائض نیله و یتشبث باهدابه و یتادب بآدابه و یغترف من بحره الزاخر و یستضیء من ضوءه الباهر و ناهیک به دلالة علی کمال الاعتماد و الاعتبار و الوثوق و زهوق شکوک ارباب الجحود و المروق و انهدام مبانی تسویلات المنهمکین فی الطاط الحقوق و انخرام اساس وساوس اهل الانفة و العقوق دوم آنکه فاضل عباد شیخ و اوستاد ترمذی نقاد سالک مسلک تحقیق و سداد و منتهج منهج تنقید و رشاد بوده و بعد ادراک مناقب اثیر و مدائح کثیره آن صدر اهل فقه و اجتهاد و استماع جلائل فضائل غزیره صحیح او که شائع فی اقطار البلاد و ذائع فی الاغوار و الانحاءست؟ ؟ ؟ هیچ مکابر متعسف و مجادل متصلّف در مزید اعتماد و اعتبار و نهایت جلالت فخار روایت چنین شیخ عالی تبار که استاد ترمذی عمدة الکبارست ریب و ارتیاب دور از صواب نمی تواند کرد سوم آنکه عباد بن یعقوب عمدة المحدثین شیخ و استاد ابن ماجه فخر المنقدینست پس ابا و استنکاف از قبول روایت شیخ ابن ماجه کثیر الانصاف رئیس اصحاب النقد و الاحصاف عین زیغ و اعتساف باشد لان جلالة قدر المحقق الجهبذ ابن ماجة لیس الی اظهارها فاقة و لا حاجة و اتقانه و امعانه فی صحیحه المتالق المتشعشع کالزجاجة ظاهر بحیث لا یکتمه قتام و عجاجه چهارم آنکه بسیاری از اساطین والا مرتبت و ارکان عالی منزلت ائمه سنیه از عباد بن یعقوب روایت اخبار نموده و اخذ احادیث و آثار ازو فرموده اند چنانچه عبد الغنی بن عبد الواحد المقدسی الجماعیلی الحنبلی در کتاب کمال فی معرفة الرجال گفته عباد بن یعقوب ابو سعید الرواجنی الکوفی الاسدی روی عن شریک و حاتم بن اسماعیل و الولید بن أبی ثور و علی بن هاشم بن البرید و محمد بن فضل و عمرو بن ثابت و الحسین بن زید بن علی و اسماعیل بن عیّاش و عبد اللّه بن عبد القدوس و عبد الرحمن بن محمد بن عبید اللّه العزرمی روی عنه البخاری و الترمذی و ابن ماجه و محمد بن اسحاق بن خزیمه و ابو بکر بن أبی داود و احمد بن اسحاق بن البهلول و ابو حاتم و سئل عنه فقال کوفی شیخ و الحسین بن اسحاق و جعفر بن محمد بن مالک الفزاری الکوفی مات سنه 250 خمسین و مائتین و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته عباد بن یعقوب الرواجنی الاسدی ابو سعید الکوفی روی عن شریک النخعی و عباد بن الکلام و عبد اللّه بن عبد القدوس و ابراهیم بن محمد بن أبی یحیی و اسماعیل بن عیّاش و الحسین بن زید بن علی و الولید بن أبی ثور و محمد بن الفضل بن عطیه و علی بن هاشم بن البرید و یونس بن أبی یعقوب و غیرهم و عنه البخاری حدیثا واحدا مقرونا

ص:124

و الترمذی و ابن ماجه و ابو حاتم و ابو بکر البزار و علی بن سعید بن بشر الرازی و محمد بن علی الحکیم الترمذی و صالح بن محمد جزرة و ابن خزیمة و ابن صاعد و ابن أبی داود و القاسم بن زکریا المطرز و خلق و بر متتبع افادات ائمه این حضرات واضح و آشکارست که روایت اکابر و اعاظم و اخذ اجله و افاخم از کسی باعث ظهور جلالت شان و رفعت مکان و سموّ قدر و علو فخر بلکه معبّر بالتوثیق و تعدیل او بالتحقیقست سابقا در حدیث ولایت دریافتی که عمده ارباب تنقید اعنی ذهبی با تمجید در کتاب العبر روایت نمودن ابن عبد البر و ابن حزم از احمد بن عمر بن انس بن دلهاث اندلسی دلائی مثبت جلالت او وانموده و احمد بن محمد الشهیر بالمقری المغربی در کتاب نفح الطیب روایت ابن عبد البر و خطیب بغدادی از ابو الولید باجی باعث افتخار او دانسته و ابن حجر مکی در رسالۀ تطهیر الجنان و اللسان که در مناقب و فضائل و محامات معاویۀ غاویه تالیف نموده نهایت مجانبت و احتراز خویش از تحیّف و تعصب و تعسف و تصلب ظاهر فرموده مجرد روایت صحابه و تابعین از معاویه دلیل کمال براعت او در اجتهاد و فقاهت گردانیده و سیف اللّه بن اسد اللّه ملتانی در تنبیه که عین تمویه است روایت مالک و ابو حنیفه و یحیی بن معین و شعبه و سفیانین از امام جعفر بن محمد الصادق علیه و علی آبائه و ابنائه الطاهرین سلام اللّه ما ذر شارق بتوثیق آن جناب تعبیر کرده و بجنب روایت ایشان از ان حضرت قطان بی ایقان را که در حق آن جناب کلمه خبیثه اجد منه فی نفسی شیئا بر زبان خرافت ترجمان آورده هیچ میرز ظاهر ساخته بکمال توهین و تهجین او پرداخته و محمد بن أبی بکر المعروف بابن قیم الجوزیه در زاد المعاد افاده نموده که احد القولین اینست که مجرد روایت عدل از غیر خود تعدیل آن غیرست اگر چه راوی تصریح بتعدیل مروی عنه نکند و این مذهب از احمد بن حنبل مرویست پس گمان ندارم که منصفی لبیب و فطنی اریب بعد ادراک این افادات اثیله و افاضات جلیله محققین و منقدین قوم ارتیابی در امامت و براعت و جلالت و بنالت و وثوق و عدالت عباد بن یعقوب پیرامون خاطر خود می رساند یا راه استنکاف و اعراض از قبول مرویات و محدثات او مسلوک می گرداند پنجم آنکه ابو حاتم محمد بن ادریس الحنظلی الرازی توثیق او به تصریح صریح نموده چنانچه ذهبی در کاشف گفته عباد بن یعقوب الرواجنی ابو سعید شیعی جلد عن الولید بن أبی ثور و شریک و عدة و عنه خ مقرونا و ت ق و ابن خزیمة و ابن صاعد و خلق وثقه ابو حاتم توفی سنه 250 و ابن حجر عسقلانی بترجمۀ عباد در تهذیب گفته قال ابو حاتم شیخ ثقه و نیز ابن حجر عسقلانی در مقدمۀ فتح الباری گفته عباد بن یعقوب الرواجنی الکوفی ابو سعید رافضی مشهور الا انه کان صدوقا و ثقه ابو حاتم الخ و توثیق ابو حاتم عمدة الکبراء مصداق کل الصّید فی جوف الفرا؟ ؟ ؟ و کاسر ظهور ارباب لجاج و افترا و قاطع و ابر اهل اعوجاج و مراست فجری الوادی

ص:125

حتی طمّ السّیل القری ششم آنکه ابو بکر محمد بن اسحاق بن خزیمة السلمی النیسابوریّ توثیق او نموده ابن حجر عسقلانی در تهذیب به ترجمۀ عباد گفته قال الحاکم کان ابن خزیمة یقول حدثنا الثقة فی روایته المتهم فی دینه عباد بن یعقوب و نیز ابن حجر در مقدمۀ فتح الباری گفته قال الحاکم کان خزیمة إذا حدث عنه یقول حدثنا الثقة فی روایته المتهم فی دینه عباد بن یعقوب ازین دو عبارت حسب تصریح ابن حجر ظاهر و باهر گردید که ابن خزیمه عمدة النقّاد وقتی که از عباد والانژاد تحدیث می کرد می گفت حدثنا الثقة فی روایته پس بحمد اللّه تعالی وثوق عباد در روایت سرور انبیای امجاد علیه و آله سلام رب العباد و صلاته الی یوم التناد از افاده صریحه ابن خزیمه ذی السداد بابلغ و اوضح طرق ثابت و متحقق شد و اما جواب اتهام ابن یعقوب فی الدین فسیجیء عن کثب بالبیان الظاهر المبین انشاء اللّه المعین و ابن خزیمه عمدۀ ارباب سیر و تنقید و تحقیق و اسوۀ اصحاب تنقیر و تنقیب و تدقیقست و مکارم علیه باهره و محامد جلیله زاهره او بر ناظر اسفار احبار کبار در اختفا و استتار نیست ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابن خزیمة الحافظ الکبیر امام الائمة شیخ الاسلام ابو بکر محمد بن اسحاق بن خزیمة بن المغیرة بن صالح بن بکر السلمی النیسابوریّ ولد سنة ثلث و عشرین و مائتین و عنی بهذا الشأن فی الحداثة و سمع من اسحاق بن راهویه و محمد بن حمید و لم یحدث عنهما لصغره و نقص اتقانه إذ ذاک و سمع من محمود بن غیلان و عتبه بن عبد اللّه الیحمدی المروزی و محمد بن ابان المستملی و اسحاق بن موسی الحظیمی و علی بن حجر و احمد بن منیع و ابا قدامة السّرخسی و بشر بن معاذ و ابا کریب و عبد الجبار بن العلاء و طبقتهم فاکثر و جوّد و صنّف و اشتهر اسمه و انتهت إلیه الامامة و الحفظ فی عصره بخراسان حدّث عنه الشیخان خارج صحیحهما و محمد بن عبد اللّه بن عبد الحکم احد شیوخه و احمد بن المبارک المستملی و ابراهیم بن أبی طالب و ابو علی النیسابوریّ و اسحاق بن سعید النّسائی و ابو عمرو بن حمدان و ابو حامد احمد بن محمد بن بالویه و ابو بکر احمد بن مهران المقری و محمد بن احمد بن بصیر و حفیده محمد بن الفضل بن محمد و خلق لا یحصون قال ابو عثمان الحیری حدثنا ابن خزیمة قال کنت إذا اردت ان اصنّف الشیء دخلت فی الصلوة مستخیرا حتی یقع لی فیها ثم ابتدی ثم قال ابو عثمان الزاهد ان اللّه لیدفع البلاء عن اهل نیسابور بابن خزیمة و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته قال ابو علی النیسابوریّ لم ار مثل ابن خزیمة و قال ابو احمد حسنک سمعت امام الائمة ابا بکر یحکی عن علی بن خشرم عن ابن راهویه انه قال احفظ سبعین الف حدیث فقلت لابی بکر فکم یحفظ الشیخ فضربنی علی راسی و قال ما اکثر فضولک ثم قال یا بنیّ ما کتبت سواد فی بیاض الا و انا اعرته

ص:126

فقال ابو علی النیسابوریّ کان ابن خزیمة یحفظ الفقهیات من حدیثه کما یحفظ القاری السورة قلت هذا الامام کان فرید عصره فاخبرنی الحسن بن علی انا ابن اللتی انا ابو الوقت انا ابو اسماعیل الانصاری انا عبد الرحمن بن محمد بن محمد بن صالح انا أبی انا ابو حاتم محمد بن حبان التمیمی قال ما رأیت علی وجه الارض من یحسن صناعة السّنن و یحفظ الفاظها الصّحاح و زیاداتها حتی کان السّنن بین عینیه الا محمد بن اسحاق بن خزیمة فقط و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته قال الدار قطنی کان ابن خزیمة اماما ثبتا معدوم النظیر و حکی ابو بشر القطان قال رای جار لابن خزیمة من اهل العلم کان لوحا علیه صورة نبیّنا صلی اللّه علیه و سلم و ابن خزیمة یصقله فقال المعبر هذا رجل یحیی سنة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال ابو العباس بن شریح و ذکر ابن خزیمة فقال یستخرج النکت من حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بالمنقاش و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته و قال الحاکم فی کتاب علوم الحدیث فضائل ابن خزیمة مجموعة عندی فی اوراق کثیرة و مصنفاته تزید علی مائة و اربعین کتابا سوی المسائل و المسائل المصنفة مائة جزء و له فقه حدیث بریدة فی ثلثة اجزاء قال احمد بن عبد اللّه المعدل سمعت عبد اللّه بن خالد الاصبهانی یقول سئل عبد الرحمن بن أبی حاتم عن أبی خزیمة فقال و یحکم و هو یسأل عنّا و لا نسأل عنه هو امام یقتدی به و قال الفقیه ابو بکر محمد بن علی الشّاشی حضرت ابن خزیمة فقال له ابو بکر النقاش المقری بلغنی انه لما وقع بین المزنی و ابن عبد الحکم قیل للمزنی انه یرد علی الشافعیّ فقال لا یمکنه الا بمحمد بن اسحاق النیسابوریّ فقال ابو بکر کذا کان و عن أبی اسحاق ابراهیم بن محمد المضارب قال رایت ابن خزیمة فی النوم فقلت جزاک اللّه عن الاسلام خیرا فقال کذا قال لی جبرئیل فی السّماء قد استوعب الحاکم سیرة ابن خزیمة و احواله و ساق انه عمل دعوة عدیمة النظیر فی بستان خرج إلیه یمرّ فی اسواق نیسابور و یعزم علی الناس و یبادرون معه فرحین مسرورین حاملین ما امکنهم من الشواء و الحلوی و الطّیّبات حتی لم یترکوا فی المدینة شیئا من ذلک و اجتمع عالم لا یحصون و هذه دعوة لم یتهیّأ مثلها الا لسلطان و کان الامام ابو علی الثقفی مع علمه و کماله قد خالف امام الائمة ابن خزیمة فی مسائل منها مسئلة التوفیق و الخذلان و مسئلة الایمان و مسئلة اللفظ بالقرآن فقام علیه الجمهور و الزم بالبیت اعنی الثقفی الی ان مات و تمّت له محن و کان الثقفی کبیر الشأن و ما زال العلماء یختلفون فی المسائل الصغار و الکبار و المعصوم من عصمه اللّه بالالتجاء الی الکتاب و السّنّة و السکوت عن الخوض

ص:127

فی ما لا یعنیه وَ اَللّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ وقع لی بالاجازة عدة اجزاء من عوالی ابن خزیمة و کانت وفاته فی ثانی ذی القعدة سنه 311 احدی عشرة و ثلث مائة و هو فی تسع و ثمانین سنة و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقائع سنه احدی عشرة و ثلث مائة گفته و محمد بن اسحاق بن خزیمة الامام الائمة ابو بکر السلمی النیسابوریّ الحافظ صاحب التصانیف روی عن علی بن حجر و طبقته و رحل الی الحجاز و الشام و العراق و مصر و تفقّه علی المزنی و غیره قال الحافظ ابو علی النیسابوریّ لم ار مثل محمد بن اسحاق و قال ابو زکریا العنبری سمعت ابن خزیمة یقول لیس مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قول إذا صح الخبر عنه و قال ابو علی الحافظ کان ابن خزیمة یحفظ الفقهیات من حدیثه کما یحفظ القاری السورة و قال ابن حبّان لم یر مثل ابن خزیمة فی حفظ الاسناد و المتن و قال الدار قطنی کان اماما معدوم النظیر هفتم آنکه دار قطنی نص کرده بر آنکه او صدوقست چنانچه ابن حجر عسقلانی به ترجمه او در تهذیب گفته قال الدار قطنی شیعیّ صدوق انتهی و فی نص الدار قطنی قاطن دار النقد و السّبر جائز انواع الشرف و الفخر علی کون ابن یعقوب صدوقا شفاء لمشتف و کفاء لمکتف ف جاءَ اَلْحَقُّ وَ زَهَقَ اَلْباطِلُ إِنَّ اَلْباطِلَ کانَ زَهُوقاً و اما نسبت دار قطنی او را به تشیع پس موجب قدح و جرح و اسقاط از اعتبار و سبب عدم قبول آثار و اخبار مرویه ابن یعقوب والا تبار نمی تواند شد کما ظهر سابقا فی حدیث الولایة من تصریحات الاساطین الکبار هشتم آنکه در تهذیب ابن حجر عسقلانی به ترجمۀ او مذکورست و قال ابن ابراهیم بن أبی بکر بن أبی شیبة لو لا رجلان من الشیعة ما صح لهم حدیث عباد بن یعقوب و ابراهیم بن محمد بن میمون ازین عبارت ظاهرست که اگر در شیعه عباد بن یعقوب و ابراهیم بن محمد بن میمون نمی بودند حدیثی برای ایشان صحیح نمی شد فثبت بهذا التصریح انّ حدیث ابن یعقوب صحیح فاذا کان حدیث ابن یعقوب مقبولا موثوقا به صحیحا کان ردّ روایته جرما قبیحا و اثما فضیحا و کان الاعتماد علیه و الاستناد إلیه مغنما لاهل الروایة ربیحا و المنکر و الجاحد لنقله غاشا لنفسه لا نصیحا نهم آنکه ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب گفته عباد بن یعقوب الرواجنی بتخفیف الواو بالجیم المکسورة و النون الخفیفة ابو سعید الکوفی صدوق رافضی حدیثه فی البخاری مقرون بالغ ابن حبّان فقال یستحق الترک من العاشرة مات سنة خمسین ازین عبارت ظاهرست که عباد بن یعقوب بنصّ ابن حجر کاسر روس اهل مروق صدوقست پس هر گاه ابن یعقوب صدوق باشد وساوس اوهام معاندین خصام از هم پاشد و نیز از ان ظاهرست

ص:128

که قول ابن حبان باستحقاق ابن یعقوب والاشان ترک و هجران را محض مبالغه و عدوان و اغراق و طغیانست پس هر گاه ابن یعقوب غیر متروک و طریق قبول روایات او مسلوک باشد در قبول روایت حدیث طیر که ابن یعقوب روایت کرده کدام مقام استنکافست و استبعاد و اللّه ولی التوفیق و الارشاد وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ اما اینکه ابن یعقوب رافضی بوده فستسمع جوابه المصیب عن قریب دهم آنکه ابن حجر عسقلانی در مقدمه فتح الباری گفته عباد بن یعقوب الرواجنی رافضی مشهور الا انه کان صدوقا و ثقه ابو حاتم الخ ازین عبارت عسقلانی عمدة الأعیان هم صدوق بودن ابن یعقوب والاشان ظاهر و عیانست و فیه کفایة لاهل الرشاد و الایقان و هدایة لارباب السداد و العرفان و حصد لنواجم وساوس اهل الزیغ و الشّنئان و قمع لاساس هواجس اصحاب الریب و العدوان و اما رافضی بودن ابن یعقوب فتلک شکاة ظاهر عنک عارها بر ممارس این شان ظاهر و عیانست که ترک روایت احدی بسبب رفض و تشیّع عین تعمق و تهوک و تهور و تنطعست مگر نشنیدی که ابن قتیبه حاوی فضائل شرایف و محاسن لطائف در کتاب المعارف گفته اسماء الغالیة من الرافضة ابو الطفیل صاحب رایة المختار و کان آخر من رای رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم موتا و المختار و ابو عبد اللّه الجدلی و زرارة بن اعین و جابر الجعفی ازین عبارت سراسر بشارت واضح و آشکارست که ابو الطفیل صحابی که خاتم اصحاب بود از غلات روافض بوده پس اگر عباد بن یعقوب بمحض رفض بلا غلو متهم شد چرا مطعون و مذموم و مثلوب گردد ازینجا بر هر متیقّظ با خبر و متنبّه ذی بصر روشن گردید که رفض بلکه غلو فی الرفض را باعث طعن و جرح و ذم و قدح دانستن سیلاب فنا باساس دعوی عدالت جمیع صحابه که خلفا عن سلف حضرات سنیه باثبات آن می نازند دوانیدن و تمامی مناقب و مفاخر متکاثره و محامد و ماثر متوافره را که در تنزیل آن بر کل صحابه چها مساعی غیر مشکوره که نمی کنند بر باد دادنست اینجا اگر قادحین و جارحین عباد بن یعقوب فارغخطی صریح از دعوی عدالت جمیع صحابه عنایت فرمایند ما هم دست از توثیق عباد بر می داریم و او را بقادحین او می گذاریم و بفرح و سرور تمام تبعا للمخاطب القمقام شعر لطیف: شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی

گوشت خاک ما هم بر باد رفته باشد

بر زبان می آریم و گمان ندارم از بیدار مغزیهای این حضرات که مطلوب اهل حق را باسعاف و انجاح مقرون سازند همانا تسلیم وثوق عباد را سهل و اولی از امر دیگر که داهیه دهما و نائبه فقماست خواهند دانست و باظهار و اقرار آن دل خواهند داد لکن بهر صورت مقصود مرام اهل حق حاصل و فتح و ظفر بجانب ایشان راجع وائلست و بعد ملاحظه این عبارت سراسر متانت

ص:129

ابن قتیبه با جلالت جواب از جمیع وجوه طعن و قدح و ثلب و جرح ابن یعقوب که من غیر ذنب مقصوبست ظاهر شد زیرا که حاصل آن جمیع وجوه مرضوضه و علل مدحوضه و اسباب منقوضه و خدشات مرفوضه اثبات رفضست چنانچه ابن حجر عسقلانی در تهذیب گفته و قال ابن عدی سمعت عبد ان یذکر عن أبی بکر بن أبی شیبة او هنّاد السّری انهما او احدهما فسّقه و نسبه الی انه یشتم السّلف قال ابن عدی و عباد فیه غلوّ فی التشیع و روی احادیث انکرت علیه فی الفضائل و المثالب و قال صالح بن محمد کان یشتم عثمان قال و سمعته یقول اللّه اعدل من ان یدخل طلحة و الزبیر الجنة لانهما بایعا علیّا ثم قاتلاه و قال القاسم بن ذکریا المطرّز وردت الکوفة فکتبت من شیوخها کلهم الاّ عباد بن یعقوب فلمّا فرغت دخلت علیه و کان یمتحن من یسمع منه فقال لی من جعفر البحر فقلت اللّه خلق البحر قال هو کذلک و لکن من جعفره قلت یذکر الشیخ قال علی ثم قال من افراه قلت اللّه اجری الانهار و وسع العیون قال هو کذلک لکن من افراها و من اجراها قلت یذکر الشیخ قال اجراها الحسین قال و کان مکفوفا و رایت فی بیته سیفا معلقا فقلت لمن هذا قال اعددته لاقاتل به مع المهدیّ قال فلما فرغت من سماع ما اردت و عزمت علی السّفر دخلت علیه فسألنی فقال من جعفر البحر فقلت جعفره معاویة و اجراه عمرو بن العاص ثم و ثبت فجعل یصیح ادرکوا الفاسق عدو اللّه فاقتلوه قال البخاری مات فی شوال و قال محمد بن عبد اللّه الحضرمیّ فی ذی القعدة سنه 250 از ملاحظۀ این عبارت ظاهرست که حاصل این همه وجوه و علل صریحة الاختلال اثبات رفض ابن یعقوب باکمالست و آن ضرری بقبول روایت آن عمدة الخداق و تصدیق نقل آن زبدة السّبّاق نمی رساند و نفعی بحال منکرین و جاحدین عائد نمی گرداند اما آنچه عسقلانی به ترجمۀ ابن یعقوب گفته ذکر الخطیب انّ ابن خزیمة ترک الروایة عنه آخرا پس جوابش آنست که بر تقدیر تسلیم ترک ابن خزیمه روایت را از ابن یعقوب بعد تصریح او به اینکه ابن یعقوب در روایت ثقه است این ترک قابل ترک و هجران و لائق عدم التفات و اعتنای منقدین این شان ست زیرا که توثیق او مؤید و مسدد توثیق ابو حاتم والاشان و تصریح دیگر محققین رفیع المکان بصدوق بودن ابن یعقوب بالایقانست علاوه برین آنفا از افادۀ ابن حجر عسقلانی در تقریب دریافتی که عباد را مستحق ترک وانمودن از جملۀ مبالغات و اغراقات مهجوره است پس اگر از ابن خزیمه توثیق عباد به ثبوت نمی رسید و محض ترک روایت ازو راسا ثابت می شد باز هم این معنی حسب افادۀ علامه عسقلانی قابل توجه و التفات نمی شد اما آنچه ابن حجر عسقلانی به ترجمۀ ابن یعقوب گفته قال ابن حبان کان رافضیّا

ص:130

داعیة مع ذلک یروی المناکیر عن المشاهیر فاستحق الترک

روی عن شریک عن عاصم عن زرّ عن عبد اللّه بن عوف إذا رأیتم معاویة علی منبری فاقتلوه پس جواب از طعن مرفوض برفض آنفا گوش گذار اهل رشاد و استبصار کرده شد امّا اینکه او داعیه بوده پس جوابش آنست که سمعانی فطین نفی داعیه بودن ابن یعقوب عمدة المحدثین بالحتم و الیقین نموده چنانچه سمعانی در انساب بعد نقل مقولۀ ابن حبان گفته قلت روی عنه جماعة من مشاهیر الائمة مثل أبی عبد اللّه محمد بن اسماعیل النجاری لأنّه لم یکن داعیة الی هواه با آنکه سابقا در حدیث ولایت شنیدی که داعیه بودن راوی حسب تصریحات محققین با انصاف سبب عدم قبول روایت و باعث ابا و استنکاف نمی تواند شد امّا نسبت روایت مناکیر از اقوام مشاهیر پس مجرد دعوی مستحق تندید و تعییر و مستوجب عیب و نکیرست اما زعم این حبان که ابن یعقوب مستحق ترکست پس بطلان این استحقاق از افادۀ خود عسقلانی عمدة الخداق در تقریب شائع فی الآفاق ظاهر و باهرست که آن را عین مبالغه و اغراق وانموده اهل حق را رهین منت و احسان عظیم الشأن فرموده اما اینکه ابن یعقوب روایت حکم قتل معاویه در صورت رؤیت او بر منبر خیر البشر علیه و آله السلام ما اضاء القمر نموده پس ظاهر و واضح و ساطع و لامعست که این سبب قدح قادحین و جرح جارحین و ثلب ثالبین و عیب عائبین نمی تواند شد زیرا که مطاعن و مثالب و فضائح و معایب معاویۀ عاویه افزون تر از آنست که منصفی را بعد ملاحظۀ آن استبعاد در صدق این روایت و راستی این حکایت دامنگیر شود اما آنچه سمعانی در انساب بعد عبارت سابقه گفته قال ابو حاتم بن حبان عباد بن یعقوب الرواجنی من اهل الکوفة یروی عن شریک حدثنا عنه شیوخنا مات سنة خمسین و مائتین فی شوال و کان رافضیا داعیة الی الرفض و مع ذلک یروی المناکیر عن اقوام مشاهیره فاستحق الترک

روی عن عاصم عن زرّ عن عبد اللّه بن عوف قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم إذا رأیتم معاویة علی منبری فاقتلوه پس جواب ازین عبارت سراسر بطلان ابن حبان آنفا بعون اللّه المنان بمعرض بیان آورده شد فلا حاجة الی الاعادة و التکرار و اللّه الموفق للاسترشاد و الاستبصار و خود سمعانی والاشان بعد ذکر این عبارت ابن حبّان کما سمعت انفا گفته قلت روی عنه جماعة من مشاهیر الائمة مثل أبی عبد اللّه محمد بن اسماعیل النجاری لانه لم یکن داعیة الی هواه پس این عبارت سراسر متانت در حقیقت رد و ابطال مجازفت و عدوان ابن حبانست که سمعانی والاشان روایت کردن جماعتی از مشاهیر ائمه اعیان مثل محمد بن اسماعیل النجاری حامل رایت این صناعت و جهبذ و ناقد این شان ثابت

ص:131

کرده نهایت عظمت و جلالت و رفعت و بنالت ابن یعقوب با کرامت ظاهر فرموده و آن را مبرهن و و معلل و مبین و مسجّل باین معنی نموده که ابن یعقوب داعیه نه بوده و ناهیک به مدمّر الهذر ابن حبان السّلیط اللّسان و از لطائف مقام اینست که علامۀ لا ثانی حاوی کمالات انسانی اعنی حضرت سمعانی بعد عبارت سابقه حدیث مثبت امر ابو الفصیل نبیل راشد خالد حائد معاند حاسد حاقد را بقتل ابو الائمة الاماجد علیه و آله آلاف سلام الملک الواحد الواجد ما أمّ الصلاح و الفلاح و الخیر و النجاح کلّ قاصد و صامد مع تفسیر مبین مراد ارشاد خالفه باسداد از شریف عمر بن ابراهیم الحسینی عمدة الامجاد نقل کرده و سکوت و صموت ان نموده و بر متتبع افادات این حضرات ظاهرست که سکوت بعد نقل روایتی یا کلامی دلیل تسلیم آنست که شاه صاحب در باب چهارم همین کتاب سکوت صاحب مجالس المؤمنین را بر عبارت میزان ذهبی دلیل تسلیم دانسته بمزید حسن فهم بان احتجاج و استدلال بر سوء حال زرارة بن اعین نموده و فاضل رشید نیز در جواب رساله نفاق الشیخین سکوت را بعد نقل دلیل تسلیم می داند و گمان می برد که داب تمام عقلا آنست که نقلی که غیر مرضی می باشد بعد نقل بردّ و انکارش می پردازند پس ظاهر و آشکار گردید که نزد سمعانی نخبة اهل العقول این روایت سراسر بشارت مسلّم و مقبول بوده است حالا عبارت سمعانی باید شنید و وضوح و ظهور و سطوع و سفور امر حق بچشم حقیقت بین باید دید قال السمعانی بعد العبارة السالفة و روی عنه حدیث أبی بکر رضی اللّه عنه انّه قال لا تفعل یا خالد ما أمرتک به سألت الشریف عمر بن ابراهیم الحسینی بالکوفة عن معنی هذا الاثر فقال کان امر خالد بن الولید ان یقتل علیّا ثم ندم بعد ذلک و فنهی عن ذلک

وجه چهارم

آنکه ابو حاتم محمد بن ادریس الحنظلی الرازی این حدیث شریف را روایت کرده چنانچه اخطب خوارزم در کتاب المناقب می فرماید

اخبرنا الشیخ الزاهد الحافظ ابو الحسن علی بن احمد العاصمی الخوارزمی قال اخبرنا القاضی الامام شیخ القضاة اسماعیل بن احمد الواعظ قال اخبرنا والدی ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی قال اخبرنا ابو علی الحسین بن محمد بن علی الرودباری قال اخبرنا ابو بکر محمد بن مهرویه بن عباس بن سنان الرازی قال حدثنا ابو حاتم الرازی قال حدثنا عبید اللّه بن موسی قال اخبرنا اسماعیل الأزرق عن انس بن مالک قال اهدی لرسول اللّه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطیر فقلت اللّهم اجعله رجلا من الانصار فجاء علی فقلت ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة قال فذهب ثم جاء فقلت ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة قال فذهب ثم جاء فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم افتح ففتحت ثم دخل فقال

ص:132

ما حبسک یا علی قال هذه آخر ثلث کرّات یردّنی انس یزعم انک علی حاجة قال ما حملک علی ما صنعت یا انس قال سمعت دعاءک فاحببت ان یکون فی رجل من قومی فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم ان الرجل قد یحبّ قومه انتهی فهذا الامام ابو حاتم الذی اصبح لنقد الاثار و الاخبار کالخاتم المعروف بمعرفة الحدیث بین الجهابذة الافاخم، المشهور بتمییز الصحیح و السّقیم بین الجلّة الاعاظم، قد روی هذا الحدیث الشریف الراغم لانف کل متهالک علی الباطل متقاحم فایدی عجرفة المنکر المکابر العارم و اظهر مخرقة الجاحد المعاند الجارم، فلا یرتاب فی الحدیث بعد ذلک حازم، و لا یعرض عنه الا معاند لعلائق الایمان جازم، و اللّه المعین العاصم، الموفق لتبکیت کل مجادل مخاصم، و هر چند بودن علامه ابو حاتم رازی از اماثل جامعین محاسن و مکارم و افاضل حائزین مرابح و مغانم و اکابر مطوفین فی البلاد و اجلۀ بار عین در متن و اسناد و نحاریر مسلّمین در تجریح و تعدیل و مشاهیر عارفین مدارج تصحیح و تعلیل و دیگر جلائل محاسن این مقتدای نبیه در مجلد حدیث تشبیه انشاء اللّه الجلیل بتبیین و تفصیل خواهی دریافت لکن در این جا نیز بعض آن بالاختصار رفعا لمرارة الانتظار مذکور می شود عبد الکریم سمعانی در انساب گفته الجزی بفتح الجیم و کسر الزاء المشددة هذه النسبة الی جز قریة من قری اصبهان منها ابو حاتم محمد بن ادریس بن المنذر الحنظلی الرازی و کان یقول نحن من اهل اصبهان من قریة جزّ قال و کان اهلها یقدمون علینا حیاة أبی ثم انقطعوا عنّا و ابو حاتم کان اماما حافظا فهما من مشاهیر العلماء له رحلة الی الشام و مصر و العراق روی عنه ابو عمرو بن حکیم و عالم لا یحصون کثرة توفی سنة سبع و سبعین و مائتین و ابو الحسن علی بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری در تاریخ کامل در سنه سبع و سبعین و مائتین گفته و فیها توفی ابو حاتم الرازی و اسمه محمد بن ادریس بن المندر و هو من اقران البخاری و مسلم و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنه سبع و سبعین و مائتین گفته فیها توفی حافظ المشرق ابو حاتم محمد بن ادریس الحنظلی الرازی فی شعبان و هو فی عشر التسعین و کان بارع الحفظ واسع الرحلة من اوعیة العلم سمع محمد بن عبد اللّه الانصاری و ابا مسهر و خلقا لا یحصون و کان جاریا فی مضمار البخاری و أبی زرعة الرازی و نیز ذهبی در دول الاسلام گفته و فی سنة سبع أی سبع و سبعین و مائتین مات حافظ زمانه ابو حاتم محمد بن ادریس الحنظلی الرازی فی شعبان و هو فی عشر التسعین و کان جاریا فی مضمار أبی زرعة و البخاری و نیز ذهبی در کاشف گفته محمد بن ادریس بن المنذر أبی حاتم الرازی الحافظ عن عبد اللّه بن موسی الانصاری و خلائق و عشرش

ص:133

و ولده و المحاملی و خلق قال موسی بن اسحاق الانصاری ما رأیت احفظ منه و قال احمد بن سلمة ما رأیت بعد ابن راهویه و الذهلی احفظ للحدیث و لا اعلم بمعانیه من أبی حاتم مات فی شعبان سنه 277 و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد یمنی یافعی در مرآة الجنان گفته سنة سبع و سبعین و مائتین فیها توفی حافظ المشرق ابو حاتم محمد بن ادریس الحنظلی الرازی فی شعبان و کان بارع الحفظ واسع الرحلة من اوعیة العلم جاریا فی مضمار البخاری و أبی زرعة الرازی و ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب گفته محمد بن ادریس بن المنذر الحنظلی ابو حاتم الرازی احد الحفاظ من الحادیة عشر مات سنة سبع و سبعین

وجه پنجم

آنکه حدیث طیر را ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة السلمی الترمذی در صحیح خود که از صحاح سته سنیه و امهات کتب اسلامیۀ ایشان است در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده حیث

قال باب حدثنا سفیان بن وکیع نا؟ ؟ ؟ عبید اللّه بن موسی عن عیسی بن عمر عن السّدّی عن انس بن مالک قال کان عند النبیّ صلی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطیر فجاء علی فاکل معه هذا حدیث غریب لا نعرفه من حدیث السّدیّ الا من هذا الوجه و قد روی هذا الحدیث من غیر وجه عن انس و السّدیّ اسمه اسماعیل بن عبد الرحمن و قد ادرک انس بن مالک و رای الحسین بن علی ازین عبارت ظاهرست که ترمذی حدیث طیر را بسند متصل از انس روایت کرده و آن را در صحیح خود داخل نموده و نیز افادۀ تعدد طرق حدیث طیر از انس فرموده و نیز بقول خود و قد ادرک انس بن مالک و رای الحسین بن علی تابعی بودن سدی ثابت نموده و تشیید مبانی این حدیث شریف فرموده و إذا کان الترمذی احد الارکان السّتة المشهورین المعروفین فی الخلائق الآخذین من التحقیق و التنقید و السبر و النخل و التنقیب و التنقیر بالوثائق الناقبین عن سرار الحقائق الکاشفین لغوامض الدقائق راویا لهذا الحدیث الشریف الصادق لا یرتاب فی کمال اعتماده و نهایة اعتباره الا المعاند المارق، او المتعصب المائق و اللّه ولی التوفیق للخلاص عن المضائق و الحافظ الصائن عن الزلل فی المزالق، و از افادۀ سبط ابن الجوزی ظاهرست که ترمذی سماع سدّی از انس بن مالک و رؤیت جناب امام حسین علیه السّلام ذکر نموده و بصراحت تمام توثیق او از سفیان ثوری و شعبه و یحیی بن سعید القطان و غیر ایشان نقل نموده بتعدیل سدّی سدّ باب اوهام متعصبین که ابطال این حدیث شریف خواسته اند فرموده و هذه عبارة سبط ابن الجوزی فی تذکرة خواصّ الامّة فی ذکر حدیث الطائر و اما

الترمذیّ فقال ثنا سفیان بن وکیع عن عبید اللّه بن موسی بن عیسی بن عمر

ص:134

عن السّدیّ عن انس بن مالک قال کان عند النبی صلی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطائر فجاء علیّ فاکل معه قال الترمذی السّدیّ اسمه اسماعیل بن عبد الرحمن سمع من انس بن مالک و رای الحسین بن علی و وثقه سفیان الثوری و شعبة و یحیی بن سعید القطان و غیرهم قلت انما ذکر الترمذی هذا فی تعدیل السّدّی لأنّ جماعة تعصبوا علیه لیبطلوا هذا الحدیث فعدّله الترمذی و هر چند افادۀ ترمذی در توثیق و تعدیل سدی نبیل کافی و وافی و تشکیکات اهل مرا و لجاج و تعلّلات اصحاب عناد و اعوجاج را راسا مستاصل و نافیست لکن برای مزید تشیید و ابرام بعض وجوه متینة النّظام مؤید این مطلوب و مرام مذکور می دارم اول آنکه امام احمد بن محمد بن حنبل شیبانی توثیق او فرموده چنانچه ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب به ترجمه اش گفته قال ابو طالب عن احمد ثقة و توثیق امام احمد مثبت کمال اعتبار و اعتماد سدیست زیرا که هر گاه محض روایت احمد از کسی دلالت بر وثوق و اعتماد او داشته باشد تصریح به توثیق آن کس بالاولی باعث حصول جزم و حتم بوثاقت او خواهد شد دوم آنکه احمد بن عبد اللّه العجلی که محاسن باهره و معالی زاهره او در مجلد حدیث ولایت از کتاب الانساب سمعانی و کتاب سیر اعلام النبلاء و تذکرة الحفاظ و عبر ذهبی دریافتی توثیق سدی نموده چنانچه ابن حجر در تهذیب به ترجمه اش می فرماید قال العجلی ثقة عالم بالتفسیر روایة له انتهی و فی توثیق العجلی العمید للسدی السدید الرشید، و التصریح بکونه عالما بتفسیر کلام الرّب المجید، کمال التایید و نهایة التشیید، للمقصود المحمود و المطلوب الحمید، کما لا یغرب عمن القی السمع و هو شهید، سوم آنکه احمد بن شعیب النّسائی در حق سدی گفته صالح و نیز در حق او گفته لیس به باس چنانچه ابن حجر در تهذیب به ترجمه او گفته قال النّسائی فی الکنی صالح و قال فی موضع آخر لیس به باس ظاهرست که این دو افاده نسائی حق شناس برای قلع و قمع اساس ارتیاب مرتابین با وسواس در جلالت شان سدی عمدة الاکیاس کافی و وافیست زیرا که حسب افادات ارباب النقد و الدرایه کما سمعت فی مجلد حدیث الولایة شرط نسائی در رجال اشدّ از شرط شیخین با اجلالست پس هر گاه ناقدی که احتیاط او در باب رجال باین حد کمال رسیده باشد تصریح او بصالح بودن کسی و نفی باس از و لابد موجب نهایت رکون و استناد و باعث غایت ثقت و اعتماد خواهد بود خصوصا وقتی که اعتماد خود او برین کس و اخراج حدیث او در صحیح خویش ثابت باشد و ستعرف انشاء اللّه تعالی انّ السّدیّ من رواة صحیح النّسائی چهارم آنکه عبد اللّه بن محمد المعروف بابن عدی که در نقد رجال و فحص احوال ملجا و ملاذ و موئل و معاذ اهل سنتست و محامد عظیمه و مدائح فخیمه او از کتاب الکامل ابن الاثیر

ص:135

و تذکرة الحفاظ و کتاب العبر ذهبی و مرآة الجنان یافعی و طبقات الحفاظ سیوطی و فیض القدیر مناوی پیدا و آشکارست افاده کرده که سدی نزد او مستقیم الحدیث و صدوقست و نیز در حق او لا باس به گفته چنانچه ابن حجر در تهذیب به ترجمه سدی می گوید قال ابن عدی له احادیث یرویها عن عدة شیوخ و هو عندی مستقیم الحدیث صدوق لا باس به پس بعد این تصریح ابن عدی کار هیچ عاقلی نیست که اعراض از حدیث سدی کند و سدّ انصاف بمعادل جور و جفا و ظلم و اعتدا بر کند پنجم آنکه ابو حاتم محمد بن حبان بستی که فضائل جلیلة الشأن و مناقب رفیعة البنیان او در مجلد حدیث ولایت از کتاب الاکمال أبی نصر بن ماکولا و کتاب الانساب عبد الکریم سمعانی و منهاج ابن تیمیّه حرانی و عبر ذهبی و مرآة الجنان یافعی و طبقات شافعیه سبکی و طبقات شافعیه اسنوی و مقدمۀ شرح مشکاة عبد الحق و بستان المحدثین خود مخاطب و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر شنیدی سدّی را در کتاب الثقات وارد فرموده چنانچه گفته اسماعیل بن عبد الرحمن بن أبی ذویب السدی الاعور مولی زینب بنت قیس بن محزمة؟ ؟ ؟ من بنی عبد مناف یروی عن انس بن مالک و قد رأی ابن عمر روی عنه الثوری و شعبة و زائدة مات سنة سبع و عشرین و مائة فی امارة ابن هبیرة و پر روشنست که ابن حبان در کتاب الثقات جز از ثقات ذکر نکرده و هر کسی که درین کتاب مذکورست بلا شبهه ثقه می باشد و هر چند این معنی از ملاحظۀ صدرش در کمال ظهورست لکن برای تنبیه ذاهلین بعض کلمات مصرحه این مطلب از ان منقول می شود پس مخفی نماند که ابن حبان در صدر کتاب الثقات گفته و لا اذکر فی هذا الکتاب الاول الا الشتات الّذین یجوز الاحتجاج یخبرهم و نیز در ان گفته فکلّ من اذکره فی هذا الکتاب الاول فهو صدوق یجوز الاحتجاج بخبره إذ قعدی خبره عن خصال خمس و بعد ذکر خصال خمس گفته و انما اذکر فی هذا الکتاب الشیخ بعد الشیخ و قد ضعّفه بعض المشایخ و وثقه بعضهم فمن صحّ عندی منهم انه ثقة بالدلائل النیّرة التی بینتها فی کتاب الفصل بین النقلة ادخلته فی هذا الکتاب لانه یجوز الاحتجاج بخبره و من صح عندی منهم انّه ضعیف بالبراهین الواضحة التی ذکرتها فی کتاب الفصل بین النقلة لم اذکره فی هذا الکتاب لکنّی ادخلته فی کتاب الضعفاء بالعدل لانه لا یجوز الاحتجاج بخبره فکلّ من ذکرته فی کتابی هذا إذا تعدی خبره عن الخصال الخمس التی ذکرتها فهو عدل یجوز الاحتجاج بخبره ششم آنکه عبد الکریم بن محمد السمعانی بتصریح صریح توثیق سدّی نموده بذکر بعض فضائل باهرۀ او تزیین کتاب خود فرموده چنانچه در کتاب الانساب در نسبت سدی گفته و المشهور بهذه النسبة اسماعیل بن عبد الرحمن بن أبی ذویب و قیل ابن أبی کریمة السدّی الاعور

ص:136

مولی زینب بنت قیس بن محزمة؟ ؟ ؟ من بنی عبد مناف حجازی الاصل سکن الکوفة یروی عن انس بن مالک و عبد خیر و أبی صالح و قد رای ابن عمرو هو السّدّی الکبیر ثقة مامون روی عنه الثوری و شعبة و زائدة و سماک بن حرب و اسماعیل بن أبی خالد و سلیمان التّیمی و مات سنة سبع و عشرین و مائة فی امارة ابن هبیرة و کان اسماعیل بن أبی خالد یقول السّدّی اعلم بالقرآن من الشعبی قال ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الحافظ اسماعیل بن عبد الرحمن السّدّی یعنی ابا محمد صاحب التفسیر انما سمی السّدّی لأنّه نزل بالسّدّة و کان ابوه من کبار اهل اصبهان توفی سنة سبع و عشرین و مائة فی ولایة بنی مروان روی عن انس بن مالک و ادرک جماعة من اصحاب النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم منهم سعد بن أبی وقاص و ابو سعید الخدری و ابن عمرو ابو هریرة و ابن عباس حدث عنه الثوری و شعبة و ابو عوانة و الحسن بن صالح قال ابن أبی حاتم اسماعیل بن عبد الرحمن السّدی الاعور مولی زینب بنت قیس بن محزمة؟ ؟ ؟ اصله حجازی یعد فی الکوفیّین و کان شریک یقول ما ندمت علی رجل لقیته ان لا اکون کتبت کل شیء لفظ به الا السّدّی قال یحیی بن سعید ما سمعت احدا یذکر السّدیّ الا بخیر و ما ترکه احد هفتم آنکه مسلم بن حجاج قشیری صاحب صحیح از سدی روایت فرموده چنانچه محمد بن طاهر مقدسی در کتاب اسماء الرجال صحیحین در افراد مسلم ممن اسمه اسماعیل گفته اسماعیل بن عبد الرحمن بن أبی کریمة الهاشمی المعروف بالسّدّی الاعور الکوفی اصله حجازی مولی زینب بنت قیس بن محزمة من بنی عبد المطلب یکنّی ابو محمد سمع انس بن مالک و لقی عبد اللّه و سعد بن عبادة و یحیی بن عباد روی عنه ابو عوانة و الثوری و الحسن بن صالح و زائدة و اسرائیل مات سنة سبع و عشرین و مائة و ظاهرست و لا کظهور النار علی العلم که تخریج مسلم از سدی از ادلّ دلائل وثاقت اوست زیرا که محمد بن طاهر مقدسی در صدر همین کتاب اسماء الرجال صحیحین افاده فرموده که حفاظ حدیث مثل ابن عدی و دار قطنی و ابن منده و حاکم و سابقین و لاحقین ایشان که بعد شیخین تا وقت محمد بن طاهر بودند نزد ایشان صحیح و ثابت شده که هر کسی که شیخین اخراج حدیث او در صحیحین کرده اند حدیث او حجتست بسبب روایت شیخین ازو در صحیح زیرا که شیخین اخراج نکرده اند مگر از ثقه عدل حافظ که احتمال کند سن او و مولد او سماع را از کسی که مقدم بر اوست پس بنا بر این یقینا و قطعا ظاهر می شود که حدیث سدّی نزد ائمه سنیه که بعد شیخین تا زمان محمد بن طاهر بودند خصوصا ابن عدی و دار قطنی و ابن منده و حاکم حجتست و خود او ثقه و عدل و حافظست و اصل عبارت مقدسی متضمن این مطلب انشاء اللّه تعالی در مجلد حدیث تشبیه در مقام توثیق عبد الرزاق خواهی شنید و علامۀ ابن حجر عسقلانی در مقدمۀ فتح الباری گفته ینبغی لکل منصف ان یعلم انّ تخریج صاحب الصحیح لایّ راو کان

ص:137

مقتض لعدالته عنده و صحة ضبطه و عدم غفلته و لا سیما ما انضاف الی ذلک من اطباق جمهور الائمة علی تسمیة الکتابین بالصحیحین و هذا معنی لم یحصل لغیر من خرج عنه فی الصحیح فهو بمثابة اطباق الجمهور علی تعدیل من ذکر فیهما ازین عبارت ظاهرست که تخریج صاحب صحیح هر راوی را که باشد مقتضی عدالت آن راوی نزد صاحب صحیح و صحت ضبط او و عدم غفلت اوست لا سیما اطباق جمهور ائمه بر تسمیه هر دو کتاب یعنی صحیح بخاری و صحیح مسلم بصحیحین معنای هست که برای غیر روات این دو کتاب حاصل نشده و این معنی بمثابۀ اطباق جمهورست بر تعدیل کسی که در ان ذکر شده پس بحمد اللّه تعالی واضح گردید که سدّی عدل صحیح الضبطست که غفلت نمی نماید و از یک جهت اطباق جمهور بر تعدیل او واقع ست و ملا علی قاری در مرقاة شرح مشکاة گفته و قد کان ابو الحسن المقدسی یقول فیمن خرّج احدهما فی الصحیح هذا جاز القنطرة یعنی لا یلتفت الی ما قیل فیه لانهما مقدمان علی ائمة عصرهما و من بعدهما فی معرفة الصحیح و العلل و نیز قاری در مرقاة گفته و لا یقدح فیهما أی فی الصحیحین اخراجهما لمن طعن فیه لان تخریج صاحب الصحیح لایّ راو کان مقتض لعدالته و صحة ضبطه و عدم غفلته ان خرج له فی الاصول فان خرج له فی المتابعات و الشواهد و التعالیق کانت درجاته متقاربة فی الضبط و غیره مع حصول وصف الصدق له فالطعن فیمن خرج له احدهما مقابل لتعدیله فلا یقبل الجرح الا مفسرا بما یقدح فی عدالته او ضبطه مطلقا او فی ضبطه الخبر بعینه لتفاوت الاسباب الحاملة للائمة علی الجرح إذ منها ما لا یقدح و منها ما یقدح ازین دو عبارت واضح و ظاهرست که ابو الحسن مقدسی در باب کسی که یکی از بخاری و مسلم ازو در صحیح اخراج نموده باشند افاده می فرمود که هذا جاز القنطرة یعنی آنچه در باب او گفته شده است قابل التفات نیست زیرا که بخاری و مسلم در معرفت صحیح و علل بر ائمه عصر خود و کسی که بعدشان باشد مقدم و فائق هستند و تخریج یکی ازیشان برای هر راویی که باشد نزد او مقتضی عدالت و صحت ضبط و عدم غفلت آن راویست فثبت ان السدّی قد عبر القنطرة و جاز و شرف روایة صاحب الصحیح احرز و حاز فهو عدل صحیح الضبط غیر مطعون بالغفلة و الخبط هشتم آنکه سدی از روات صحیح أبی داود و صحیح ترمذی و صحیح نسائی و صحیح ابن ماجه است چنانچه از رمز 4 که بر نامش در تهذیب التهذیب و تقریب و غیر آن مرقومست ظاهر و آشکارست و سابقا در مجلد حدیث ولایت حسب افاده حامی؟ ؟ ؟ مخاطب لا ثانی اعنی سیف اللّه بن اسد اللّه ملتانی دریافتی که روات صحاح اهل سنت همه معدّل و مزکی و اهل دیانت و تقوی بوده اند و روایات اهل سنت در هر عصر و هر طبقه مشهور و معروف و در محافل و مجالس و بر سر منابر مذکور و مدروس پس سدی که بودن او از روات مسلم و بخاری و ابو داود و نسائی و ترمذی و ابن ماجه مسلمست نیز معدّل و مزکّی و از جمله اهل دیانت و تقوی بوده باشد و روایات او در هر عصر و هر طبقه مشهور و معروف و در محافل و مجالس و بر سر منابر مذکور و مدروس نهم آنکه

ص:138

علی سبیل الفرض اگر تصریح شعبه بوثاقت سدی که از کلام ترمذی علی ما نقله سبط ابن الجوزی ظاهر شد ثابت ندانیم باز هم چون شعبه از سدی روایت دارد ثابت خواهد شد که او نزد شعبه ثقه می باشد زیرا که سابقا از عبارت شفاء الاسقام سبکی دریافتی که حسب افاده ابن تیمیه شعبه از جمله کسانی هست که روایت نمی کنند مگر از ثقه و از افاده ابن حجر عسقلانی در صدر لسان المیزان نیز این معنی ظاهرست کما لا یخفی علی من طالعه پس بحمد اللّه تعالی بکمال وضوح ثابت گردید که محض روایت شعبه از سدّی برای اثبات مطلوب کافی و بسندست دهم آنکه بسیاری از اعاظم علما و افاخم نبها مثل ابو عوانه و سفیان ثوری و حسن بن صالح و زائده و اسرائیل و شعبه و سماک بن حرب و اسماعیل بن أبی خالد و سلیمان تیمی و ابو بکر بن عیاش از سدی روایت کرده اند و انفا در وجه عباد بن یعقوب دانستی که روایت اکابر والا مرتبت و تحدیث اجله عالی منزلت از کسی بچه حد باعث ثبوت جلالت و عظمت آن کس هست تا آنکه به توثیق معبر می شود بلکه بنا بر افاده بعض اعلام عین تعدیلست پس بعد درک این معنی اصلا ریبی در نهایت جلالت شان سدّی و وثوق و عدالت او باقی نمی ماند یازدهم آنکه نصر اللّه کابلی با آن همه تعصب بی پایان و تعمق و تنطع صریح العوار و الشنئان که زبان را بقدح و جرح جمعی از اعیان سنّیه گشاده اعتراف صریح به ثقه بودن سدی والاشان نموده چنانچه در صواقع در مطلب سادس در بیان مکاید از مقصد اول کتاب گفته السادسة و العشرون نقل اخبار عن بعض کتب اهل السنّة مما رواه بعض محدّثیهم عن رجل یشارکه غیره فی اسمه او لقبه او کلیهما احدهما صدوق و الآخر کذوب و ترک ما یمیز به احدهما عن الآخر لیعلم انه صحیح کالسدی فانه مشترک بین رجلین احدهما الکبیر و الآخر الصغیر و الاوّل منهما ثقة و الآخر کذاب وضّاع رافضی فینخدع من لا یعرف حقیقة الامر و لیس له دربة دوازدهم آنکه خود شاه صاحب هم سدّی را از معتبرین و ثقات اهل سنت می دانند چنانچه در باب دوم این کتاب تحفه می فرمایند کید نوزدهم آنکه در اسماء و القاب رجال معتبرین اهل سنت نظر کنند و هر کرا از رجال خود شریک نام و لقب او یابند حدیث او را و روایت او را بان سنی نسبت دهند بجهت اتحاد نام و لقب امتیاز در میان هر دو حاصل نشود پس سنیان نا واقف او را امامی از ائمه خود اعتقاد کنند و روایت او را در محل اعتبار شمارند مثل سدی که دو کس اند سدّی کبیر و سدّی صغیر کبیر از معتبرین و ثقات اهل سنتست و صغیر از وضاعین و کذابینست و رافضی غالیست انتهی اما وصف حدیث طیر بغرابت که در نسخۀ حاضرۀ ترمذی مذکورست پس اولا سبط ابن الجوزی آن را نقل نکرده و ثانیا غرابت حدیث دلالت بر عدم صحت آن ندارد زیرا که حدیث غریب صحیح هم می باشد پس غریب عامست از صحیح و غیر صحیح و لا دلالة للعامّ علی الخاصّ بلکه چون ترمذی این حدیث را در صحیح خود وارد فرموده و توثیق سدی راوی آن هم بغرض ردّ تعصب مبطلین حدیث شریف نموده این معنی دلالت صریحه دارد بر آنکه این حدیث

ص:139

صحیحست گو غریب باشد و صدق یمن؟ ؟ ؟ در وی که غریب صحیح هم می باشد و محض اتصاف بغرابت دلالت بر عدم صحت ندارد پس بر متتبّع کتب درایت مخفی نیست برای دفع توهم قاصرین بعض شواهد مذکور می شود حافظ تقی الدین ابو عمرو عثمان بن عبد الرحمن الشافعی المعروف بابن الصلاح در کتاب علوم حدیث گفته النوع الحادی و الثلاثون معرفة الغریب و العزیز من الحدیث رویت عن أبی عبد اللّه بن مندة الحافظ الاصبهانی انه قال العریب من الحدیث کحدیث الزهری و قتادة و اشباههما ممن یجمع حدیثهم فاذا انفرد الرجل منهم بالحدیث یسمّی غریبا و إذا روی عنهم رجلان او ثلثة و اشترکوا فی حدیث یسمّی عزیزا فاذا روی الجماعة عنهم حدیثا یسمّی مشهورا قال یعنی ابن الصلاح الحدیث الذی یتفرد به بعضهم یوصف بالغریب و کذلک الحدیث الذی یتفرد فیه بعضهم لامر لا یذکره فیه غیره اما فی متنه او فی اسناده و لیس کل ما یعد من انواع الافراد معدود من انواع الغریب کما فی الافراد المضافة الی البلاد علی ما سبق شرحه ثم ان الغریب ینقسم الی صحیح کالافراد المخرجة فی الصحیح و الی غیر صحیح و ذلک هو الغالب علی الغرائب روینا عن احمد بن حنبل رضی اللّه عنه انه قال غیر مرة لا تکتبوا هذه الاحادیث الغرائب فانها مناکیر و عامتها من الضعفاء ازین عبارت بدو وجه ثابت می شود که وصف حدیث طیر بغرابت در عبارت ترمذی علی تقدیر التسلیم منافات با صحت آن ندارد اول آنکه در ان مذکورست که غریب صحیح مثل افراد مخرجه در صحیحست و چون ترمذی حدیث طیر را در صحیح خود وارد فرموده پس آن صحیح باشد گو غریب هم باشد دیگر آنکه از آن ظاهرست که امام احمد بن حنبل از کتابت احادیث غرائب که غیر صحیحست مکرر اتباع و اشیاع خود را منع فرموده پس اگر حدیث طیر غیر صحیح می بود چگونه امام احمد بن حنبل آن را روایت می کرد و خود را مستحق توبیخ و تعییر ایزد خبیر که ارشاد فرموده یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ و أَ تَأْمُرُونَ اَلنّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ می ساخت و خود را در کشمکش مؤاخذۀ دار و گیر و اتباع نحاریر که ایشان را از کتابت احادیث غرائب غیر صحیحه و مناکیر مرویه از ضعفا بتکرار منع و تحذیر فرموده است می انداخت و چون احمد بن حنبل حدیث طیر را روایت کرده کما علمت فی الوجه التانی پس یقینا معلوم شد که این حدیث شریف از جمله غرائب غیر صحیحه و مناکیر مرویه از ضعفا نیست بلکه حدیث صحیحست و مروی از ثقات و قدح و جرح آن غیر قابل اصغا و التفات و علاوه برین همه از تتبع افادات ائمه عالی درجات واضح و لائح می شود محض که روایت ترمذی حدیث را در صحیح خود دلالت بر مزید اعتماد و اعتبار حدیث طیر و نهایت شناعت و فظاعت تکذیب و ابطال

ص:140

ان دارد بوجوه عدیده اول آنکه جلال الدین سیوطی در طبقات الحفاء بترجمه ترمذی گفته قال ابو سعید الادریسی کان احد الائمة الذین یقتدی بهم فی علم الحدیث صنف کتاب الجامع و العلل و التاریخ تصنیف رجل عالم متقن کان یضرب به المثل فی الحفظ انتهی فهذا ابو سعید الادریسی عالمهم السعید و حاذقهم الحمید و جهبذهم المفید و تحریرهم المجید و کاملهم الرئیس قدوة اهل الافادة و التدریس یفید نهایة جلالة الشأن للصحیح الترمذی المقبول عنه الأعیان و یظهر کونه موصوفا بالاحکام و الاتقان حریا بالاعتماد و الاذعان مصونا عن مثالب اهل العد و ان محفوظا من مطاعن اهل الطغیان دوم آنکه عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب بنسبت ترمذی گفته ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة بن شداد الترمذی الضریر احد الائمة الذین یقتدی بهم فی علم الحدیث صنف کتاب الجامع و التاریخ و العلل تصنیف رجل عالم متقن و کان یضرب به المثل فی الحفظ و الضبط الخ ازین عبارت واضحست که ترمذی کتاب جامع خود که مراد از ان صحیح اوست تصنیف کرده تصنیف مرد عالم متقن فثبت ان صحیحه موصوف بالإتقان و علو الشأن فلا یقدم علی تکذیب حدیثه الا المبتلی بالخزی و الخسران و اضنو بالعمه و الحرمان سوم آنکه احمد بن محمد المعروف بابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة بن موسی بن الضحاک السلمی الضریر البوغی الترمذی الحافظ احد الائمة الذین یقتدی بهم فی علم الحدیث صنف کتاب الجامع و العلل تصنیف رجل متقن و به یضرب المثل الخ و هذه عبارة ابن خلکان مثل عبارة محقق سمعان دلیل واضح و برهان أی برهان علی اتصاف جامع الترمذی بالاتقان و ظهور فظاعة زعم اهل الحقد و الشنئان و کون زعمهم متزعزع الارکان واهی البنیان منخرم الفروع و الاغصان منهاد الجدران چهارم آنکه این اثیر در جامع الاصول تصریح کرده که کتاب ترمذی صحیحست و فی هذا کفایة لاثبات صحة اخباره و حجّیة آثاره و دلیل واضح علی ایناع اثماره و بزوغ انواره و برهان لائح علی غایة سماجة تکذیب المخاطب و نهایة شناعة انکاره پنجم آنکه بن اثیر صحیح ترمذی را احسن کتب گفته فاذا کان صحیح الترمذی احسن الکتب و افضل الاسفار کیف یجتری احد من اولی الالباب و الابصار علی مقابلة حدیثه بالردّ و الانکار و اللّه ولی التوفیق و الاستبصار و الحافظ الصائن من الاستباک فی اشراک الخسار و البوار ششم آنکه ابن اثیر افاده نموده کم

ص:141

صحیح ترمذی اکثر کتبست از روی فائده و احسن انست از روی ترتیب و اقل انست از روی تکرار و هذا ایضا یدلک علی نهایة المدح و غایة الثناء المزری علی الازهار و یرشدک الی اقصی الاعتماد و الاعتبار و یلحق بمکذّب حدیثه کمال الصغار و الاحتقار هفتم آنکه نیز ابن اثیر در حق صحیح ترمذی گفته و فیه ما لیس فی غیره من ذکر المذاهب و وجوه الاستدلال و تبیین انواع الحدیث من الصحیح و الحسن و الغریب و فیه جرح و تعدیل انتهی فهذا صریح فی الترجیح و التفضیل و ان فیه ما لیس فی غیره من کتب ائمة هذا الشأن الجلیل و ان فیه تبیین انواع الحدیث الجمیل و اثبات الجرح و التعدیل فکیف یروج بعد ذلک وسواس طاعن یروم تکذیب حدیثه الشریف بالتخدیع و التسویل هشتم آنکه ابن اثیر در حق صحیح ترمذی گفته و فی آخره کتاب العلل قد جمع فیه فوائد حسنة لا یخفی قدرها علی من وقف علیه انتهی من الواضح البین انّ کتابا یکون مشتملا علی تعیین الاسقام و العلل جلیل المرتبة فخیم المحل و شانه عظیم و خطبه جلل و لا ینفق فی حقه تقول کل معاند محک و محل نهم آنکه قول ابن اثیر و قد جمع فیه فوائد حسنة لا یخفی قدرها علی من وقف علیه دلالت صریحه دارد بر اشتمال کتاب العلل بر فوائد حسنه جلیله و عوائد فخیمه جمیله که عظمت قدر و جلالت فخرش بر واقف آن کتاب در حیز عفا و احتجاب نیست و من الظاهر الجلی علی من له فهم ذکی و ذهن صفی ان من یبین فی النقد و التعلیل و الجرح و التعدیل فوائد حسنة حریة بالتعظیم و التبجیل لا یؤثر وصم کتابه بایراد افتراء کاذب ضئیل و اقحام بهتان واضح خسیس ذلیل دهم آنکه ابن اثیر از ترمذی نقل کرده که صنفت هذا الکتاب و عرضته علی علماء الحجاز فرضوا به انتهی و من الظاهر المستبین علی من له درایة و امتیاز و تجنب عن الاعوجاج و عن اللجاج انحیاز ان رضاء علماء الحجاز بهذا الکتاب الممتاز غایة التشریف و الاعزاز فلا یتفوه بابطال حدیثه رغما لعلماء اهل الحجاز الا من تنکب عن الحق و عن الصواب جازه و احرز قصب السّبق فی مضمار العناد و انواع اللداد حان یازدهم آنکه ترمذی علی ما نقله ابن الاثیر افاده فرموده و عرضته علی علماء العراق فرضوا به انتهی و بعد رضاء علماء الحجاز رضاء علماء العراق بهذا الکتاب الذی ابهر العقول وراق دلیل

ص:142

باهر علی حصول الاجماع الاتفاق و تحقق الاطباق و الاصفاق من الجهابذة الحذاق و المهرة السّباق علی غایة جلاته الاخبار الماثورة فیه من حبیب الرب الخلاق صلوات للّه و سلامه علیه ما وصف الصبح بالابتلاج و الایتلاق و الشمس المضیئة بالاضاءة و الاشراق فلا یکذب حدیثه الا المخذول الموکوس الخلاق الممنو بمرارة المذاق و شکاسة الاخلاق و اللّه ولی التوفیق و الارفاق و هو الحافظ الصائن من تسویلات ارباب الشقاق و اصحاب النفاق الذین لا رواج لتلمیعاتهم و لا نفاق الا علی من نکص عن الایمان و الوفاق دوازدهم آنکه نیز ترمذی فرموده و عرضته علی علماء خراسان فرضوا به انتهی فرضاء علماء خراسان بهذا الکتاب العظیم الشأن بعد رضاء علماء الحجاز و علماء العراق الأعیان اوضح دلیل و اجلّ برهان علی سموّ قدر ما فیه من الاحادیث المرویة عن سید الانس و الجان صلوات اللّه و سلامه علیه و آله ما اختلف الملوان فلا یرمیها بالکذب و البهتان الا الاعفک المنهمک فی البغض و الشنئان و اللجوج المرتبک فی الطغیان و لا یخالف جمیع علماء الحجاز و علماء العراق و علماء خراسان الا اللجوج المهان الذین شان شانه بصرم حبل الایقان و الایمان و اللّه الموفق و هو المستعان سیزدهم آنکه ترمذی بر اثبات این همه فضل و جلالت و عظمت قدرت کتاب مستطاب خود نزد اکابر و اجله اهل عصر خود اکتفا نفرموده از طرف خود در حق کتاب خود فرموده و من کان فی بیته لهذا الکتاب فکانما فی بیته نبی یتکلم انتهی و من الجلی الواضح و البین اللائح علی المتدبر الحاذق الذی له فهم صائب و ادراک فائق ان کتابا یکون کالنبی المتکلم الناطق لا یکذب حدیثه الا المکابر المائق و الماحل المماذق و الخادع المنافق و المعاند الذی هو المنوب؟ ؟ ؟ مفارق و لا یخاف ارتکاب سخط الخالق و لا یمعن فی اسرار الحقائق فهو لثوب الانصاف خارق و عن الدین القویم مارق حالا عبارت ابن الاثیر که از ان تصدیق باین وجوه ظاهر شود باید شنید قال ابن الاثیر فی جامع الاصول الترمذی هو ابو عیسی محمد بن عیسی بن منورة بن موسی بن الضحاک السلمی الترمذی ولد و توفی بترمذ لیلة الاثنین الثالث عشر سنة تسع و سبعین و مائتین و هو احد العلماء الحفاظ الاعلام و له فی الفقه ید صالحة اخذ الحدیث عن جماعة من ائمة الحدیث و لقی الصدر الاول من المشایخ مثل قتیبة بن سعید و اسحاق بن موی و محمود بن غلیلان و معبد بن

ص:143

عبد الرحمن و محمد بن بشار و علی بن حجر و احمد بن منیع و محمد بن المثنی و سفین بن وکیع و محمد بن اسماعیل البخاری و غیر هولاء عن خلق لا یحصون کثرة و اخذ عنه خلق کثیر منهم محمد بن المحبوب المروزی و من طریقه روینا کتابه الجامع و له تصانیف کثیرة فی علم الحدیث و هذا کتابه الصحیح احسن الکتب و اکثرها فائدة و احسنها ترتیبا و اقلها تکرارا و فیه ما لیس فی غیره من ذکر المذاهب و وجوه الاستدلال و تبیین انواع الحدیث من الصحیح و الحسن و الغریب و فیه جرح و تعدیل و فی آخره کتاب العلل قد جمع فیه فوائد حسنة لا یخفی قدرها علی من وقف علیها قال الترمذی رحمه اللّه صنفت هذا الکتاب فعرضته علی علماء الحجاز فرضوا به و عرضته علی علماء العراق فرضوا به و عرضته علی علماء خراسان فرضوا به و من کان فی بیته هذا الکتاب فکانما فی بیته بنی یتکلم و قال الترمذی کان جدی مروزیا انتقل من مرو ایام اللیث بن سیار چهاردهم آنکه علامة عمدة المنقدین و اوحد المحققین حافظ جمال الدین یوسف بن الزکی المزی در صدر تحفه الاشراف بمعرفة الاطراف که نسخه عتیقه آن بخط عرب پیش نظر قاصر عاثر حاضرست گفته الحمد لله رب العالمین و اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شریک له اله الاولین و الآخرین و اشهد ان محمّد اعبده و رسوله امام المتقین و خاتم النبیین و حیرته من خلقه اجمعین صلی اللّه علیه و آله و صحبه اجمعین الطیبین الطاهرین و علی اخوانه من النبیین و المرسلین و التابعین لهم باحسان الی یوم الدین و سائر عباد اللّه الصالحین من اهل السموات و الارضین و سلم تسلیما اما بعد فانی قد عزمت علی ان اجمع فی هذا الکتاب ان شاء اللّه تعالی اطراف الکتب الستة التی هی عمدة کتب اهل الاسلام و علیها مداد عامة الاحکام و هی صحیح محمد بن اسماعیل البخاری و صحیح مسلم بن الحجاج النیسابوریّ و سنن أبی داود السجستانی و جامع أبی عیسی الترمذی و سنن أبی عبد الرحمن النّسائی و سنن أبی عبد اللّه بن ماجة القزوینی و ما یجری مجراها من مقدمة کتاب مسلم و کتاب المراسیل لابی داود و کتاب العلل الترمذی و هو الذی فی آخر کتاب الجامع و کتاب الشمائل له و کتاب عمل یوم و لیلة للنسائی معتمدا فی عامة ذلک علی کتاب أبی مسعود الدمشقی و کتاب خلف الواسطی فی احادیث الصحیحین و علی کتاب أبی القسم بن عساکر فی کتب السنن و ما تقدم ذکره معها و رتبته

ص:144

علی نحو ترتیب کتاب أبی القاسم فانه احسن الکل ترتیبا و اضفت الی ذلک بعض ما وقع لی من الزیادات التی اغفلوها او اغفلها بعضهم او لم یقع له من الاحادیث و من الکلام علیها و اصلحت ما عثرت علیه فی ذلک من وهم او غلط و سمیته تحفة الاشراف بمعرفة الاطراف الی ان قال فصل فی شرح الرقوم المذکورة فی هذا الکتاب علامة ما اتفق علیه الجماعة الستة ع و علامة ما اخرجه البخاری خ و علامة ما شهد به تعلیقا خت و علامة ما اخرجه مسلم م و علامة ما اخرجه ابو داود د و علامة ما اخرجه الترمذی فی الجامع ت و علامة ما اخرجه فی الشمائل تم و علامة ما اخرجه النّسائی فی السنن س و علامة ما اخرجه فی کتاب عمل یوم و لیلة س و علامة ما اخرجه ابن ماجة القزوینی ق و ما فی اوله د فمن الکلام علی الاحادیث فهو مما زدته انا و ما قبالته أبی فهو مما استدرکته علی الحافظ أبی القاسم بن عساکر رحمة اللّه علیهم اجمعین و کان الشروع یوم عاشورا سنة ست و تسعین و ستمائة و ختم فی الثالث فی ربیع الآخر سنة اثنتین و عشرین و سبعمائة ازین عبارت ظاهرست که حسب افاده مزی عالی مقام جامع ترمذی یعنی صحیح او از جمله کتب سته است که آن عمده اهل اسلامست و بر ان مدار عامه احکام پس چگونه عاقلی و منصفی که ادنی بهره از حیا و ترک جفا داشته باشد جسارت بر تکذیب حدیث طیر و حدیث ولایت و امثال آن که در صحیح ترمذی مذکورست تواند کرد لکن شاهصاحب بی سپر مضمار پر خار و ابطال و تکذیب و انکار آن گردیده هدم عماد اهل اسلام و خرم مدار عامه احکام بتقلید ناسدید اهل بعض متعصبین أعثام خواسته و اظهار کمال تدین و تورع و حق پرستی و خداترسی و نهایت حمایت اهل ایمان و اسلام و اقصای ولای اهل بیت علیهم السلام پرداخته پانزدهم آنکه شمس الدین ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمه ترمذی گفته عن أبی علی منصور بن عبد اللّه الخالدی قال قال ابو عیسی صنفت هذا الکتاب فعرضته علی علماء الحجاز و العراق و خراسان فرضوا به و من کان فی بیته هذا الکتاب یعنی الجامع فکانما فی بیته بنی یتکلم انتهی فالحمد للّه الذی لا یحویه مکان حیث ظهر بتصریح الذهبی البالغ فی الشنئان الذاهب عریضا فی الطغیان ان الترمذی العلی الشأن عرض الجامع الصحیح الوثیق البنیان علی علماء الحجاز و العراق و خراسان فارتضاه هؤلاء الأعیان و استحسنه تلک المهرة بهذا الشأن و لم یکتف الترمذی علی هذا المدح المبهر للاذهان حتی زاد من تلقاء نفسه حسما لمواد العدوان ان من کان فی بیته هذا السفر؟ ؟ ؟ المصان فکانما نبی من انبیاء الملک الدیان یتکلم بافصح بیان و وضح تبیان و یعرب عن

ص:145

ما انزل اللّه له من سلطان شانزدهم آنکه ولیّ الدین محمد بن عبد اللّه الخطیب در اسماء رجال مشکاة به ترجمه ترمذی گفته و له تصانیف کثیرة فی علم الحدیث و هذا کتابه الصحیح احسن الکتب و احسنها ترتیبا و اقلها تکرارا و فیه ما لیس فی غیره من ذکر المذاهب و وجوه الاستدلال و تبیین انواع الحدیث من الصحیح و الحسن و الغریب و فیه جرح و تعدیل و فی آخره کتاب العلل قد جمع فیه فوائد حسنة لا یخفی قدرها علی من وقف قال الترمذی صنّفت هذا الکتاب فعرضته علی علماء الحجاز فرضوا به و عرضته علی علماء العراق فرضوا به و عرضته علی علماء خراسان فرضوا به و من کان فی بیته هذا الکتاب فکانما فی بیته بنی یتکلم و دلالت این عبارت بر کمال عظمت و جلالت آثار و نهایت فخامت مرتبت اخبار صحیح ترمذی عالی تبار و اقصای اعتماد و اعتبار و علو شرف و فخار آن نزد علمای احبار بوجوهی که آنفا مذکور شده ظاهر و باهرست هفدهم آنکه از افادۀ ولی الدین خطیب در آخر رجال مشکاة ظاهرست که خطیب مذکور اعتماد نکرده در نقل آن چیزی که ایراد کرده آن را مگر بر کتب ائمه ثقات و عرض نموده این کتاب را بر حسین بن عبد اللّه بن محمد طیبی چنانچه عرض کرد مشکاة را بر او پس استحسان نمود آن را چنانچه استحسان نمود مشکاة را و جید شمرد آن را چنانچه جید شمرد و مشکاة را پس بنابر این استجاده و استحسان بمرتبۀ کمال ظهور و عیان رسید که این وجوه مدح و ثنا و وصف و اطراء صحیح ترمذی نزد علامۀ طیبی عمدة الفحول نیز جید و مستحسن و مقبولست قال الخطیب فی آخر رجال المشکوة ثم انی ما اعتمدت فی نقل ما اوردته الا علی کتب الائمة الثقات مثل الاستیعاب لابن عبد البرّ و حلیة الاولیاء لابی نعیم الاصفهانی و جامع الاصول و مناقب الاخیار لابی السعادات الجزری و الکاشف لابی عبد اللّه الذهبی الدمشقی و فرغت یوم الجمعة عشرین رجب سنه اربع و سبع مائة من جمعه و تهذیبه و تشذیبه و انا اضعف العباد الراجی عفو اللّه و غفرانه محمد بن عبد اللّه الخطیب بامر شیخی و مولای سلطان المفسرین شرف الملة و الدین حجة اللّه علی المسلمین الحسین بن عبد اللّه بن محمد الطیبی تغمده اللّه برحمته و اسکنه فسیح جنته ثم عرضته علیه کما عرضت المشکوة فاستحسنه کما استحسنها و استجاده کما استجادها و مخفی نماند که علامۀ طیبی از اکابر اطیاب و اجلۀ انجاب و اماثل محققین عالی نصابست و نهایت عظمت و جلالت و شرف و بنالت و علو قدر و سمو فخر او از همین عبارت خطیب لبیب؟ ؟ ؟ فطین ظاهر و مستبینست که او را شیخ و مولای خود وا می نماید و بوصف سلطان المفسرین و شرف الملة و الدین و حجة اللّه علی المسلمین می ستاید لکن نبذی از فضائل ظاهره و مناقب باهرۀ او بر زبان دیگر اکابر اعیان نیز باید شنید ابن حجر عسقلانی در درر کامنه فی اعیان المائة الثامنة گفته الحسین بن محمد بن عبد اللّه الطیبی الامام المشهور صاحب شرح المشکوة و غیره قرأت بخط بعض الفضلاء کان ذا ثروة من الارث و التجارة فلم یزل

ص:146

ینفق ذلک فی وجوه الخیرات الی ان کان فی آخر عمره فقیرا قال و کان کریما متواضعا حسن المعتقد شدید الردّ علی الفلاسفة و المبتدعة مظهر فضائحهم مع استیلائهم فی بلاد المسلمین حینئذ شدید الحب للّه و رسوله کثیر الحیاء ملازما لاشغال الطلبة فی العلوم الاسلامیة بغیر طمع بل یخدمهم و بعینهم و یعیر الکتب النفیسة لاهل بلده و غیرهم من اهل البلدان من یعرف و من لا یعرف محبّا لمن عرف منه تعظیم الشریعة مقبلا علی نشر العلم آیة فی استخراج الدقائق من القرآن و السنن شرح الکشاف شرحا کبیر او اجاب عما خالف مذهب السنة احسن جواب یعرف فضله من طالعه و صنف فی المعانی و البیان التبیان و شرحه و امر بعض تلامذته باختصار المصابیح علی طریقة نهجها له و سماه المشکوة و شرحها هو شرحا حافلا ثم شرع فی جمع کتاب فی التفسیر و عقد مجلسا عظیما لقراءة کتاب البخاری فکان یشتغل فی التفسیر من بکرة الی الظهر و من ثم الی العصر لاسماع البخاری الی ان کان یوم مات فرغ من وظیفة التفسیر و توجه الی مجلس الحدیث فدخل مسجدا عند بیته فصلی النافلة قاعدا و جلس ینتظر الاقامة للفریضة فقضی نحبه متوجها الی القبلة و ذلک یوم الثلثاء ثالث عشری شعبان سنه 743 و جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین أبی بکر السیوطی در بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة گفته الحسن بن عبد اللّه الطیبی بکسر الطاء الامام المشهور العلامة فی المعقول و العربیة و المعانی و البیان قال ابن حجر کان آیة فی استخراج الدقائق من القرآن و السنن مقبلا علی نشر؟ ؟ ؟ العلم متواضعا حسن المعتقد شدید الردّ علی الفلاسفة و المبتدعة مظهرا فضائحهم مع استیلائهم حینئذ شدید الحب للّه و رسوله کثیر الحیاء ملازما لاشغال الطلبة فی العلوم الاسلامیة من غیر طمع بل یخدمهم و یعینهم و یعیر الکتب النفیسة لاهل بلده و غیرهم من یعرف و من لا یعرف محبّا لمن عرف منه تعظیم الشریعة و کان ذا ثروة من الارث و التجارة فلم یزل ینفقه فی وجوه الخیرات حتی صار فی آخر عمره فقیرا صنّف شرح الکشاف فی التفسیر و التبیان فی المعانی و البیان و شرحه و شرح المشکوة و کان یشتغل فی التفسیر من بکرة الی الظهر و من ثم الی العصر فی الحدیث الی یوم مات فانه لما فرغ من وظیفة التفسیر توجه الی مجلس الحدیث فصلی النافلة و جلس ینتظر الاقامة للفریضة فقضی نحبه متوجها الی القبلة و ذلک یوم الثلثاء ثالث عشری شعبان سنة ثلاث و اربعین و سبعمائة قلت ذکر فی شرحه علی الکشاف انه اخذ عن أبی حفص السهروردی و انه قبیل الشروع فی هذا الشرح رای النبی صلی اللّه علیه و سلم فی النوم و قد ناوله قدحا من اللین فشرب منه هیجدهم آنکه شیخ عبد الحق دهلوی در رجال مشکاة به ترجمۀ ترمذی گفته و کتابه الجامع احسن الکتب و أجمعها و اکثرها فائدة و احسنها ترتیبا و اقلها تکرارا و فیه ما لیس فی غیره

ص:147

من کتب الحدیث من ذکر المذاهب و وجوه الاستدلال و تبیین انواع الحدیث من الصحیح و الحسن و الغریب و فیه جرح و تعدیل و فی آخره کتاب العلل قد جمع فیه فوائد حسنة لا یخفی قدرها علی من وقف علیها و قال الترمذی صنفت هذا الکتاب فعرضته علی علماء الحجاز و علماء العراق و علماء خراسان فرضوا به و قال العلماء فی شان کتابه هو کاف للمجتهد و مغن للمقلد و وجوه داله بر عظمت و جلالت و مدح و ثنای کتاب ترمذی سوای یک وجه مثل وجوه عبارت جامع الاصول و عبارت ولی الدین خطیب مقبولست و علاوه بر ان از ان ظاهرست که علما در شان صحیح ترمذی گفته اند که آن کافیست برای مجتهد و مغنیست برای مقلد فکونه کافیا للمجتهدین کاف لاستدلال اهل الحق و الیقین بالحدیث المذکور فیه علی امامة امیر المؤمنین علیه صلوات رب ملک المبین و کونه مغنیا للمقلدین مغن للمسترشدین و المستبصرین فی ابطال الردّ و القدح الصادر من المبطلین المدغلین و الحمد لله رب العالمین نوزدهم آنکه مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون گفته الجامع الصحیح للامام الحافظ أبی عیسی الترمذی المتوفی سنه 279 تسع و سبعین و مائتین و هو ثالث الکتب الستة فی الحدیث نقل عن الترمذی انه قال صنفت هذا الکتاب فعرضته علی علماء الحجاز و العراق و خراسان فرضوا به و من کان فی بیته فکانما النبی فی بیته یتکلّم ازین عبارت ظاهر است که جامع ترمذی صحیح است و من البین ان الکتاب الصحیح لا یمکن کونه مشتملا علی الکذب القبیح فرمی الحدیث الولایة بالکذب و الوضع بهت فضیح و عدوان صریح و نیز ازین عبارت ظاهرست که علمای حجاز و عراق و خراسان این کتاب را پسندیدند و آن را به نظر رضا دیدند فثبت اجماع علماء الحجاز و العراق و خراسان علی قبول هذا الصحیح الجلیل الشأن و براءته من الاشتمال علی الکذب و البهتان و الانطواء علی مختلفات ارباب الفریة و الشنئان و نیز ازین عبارت ظاهرست تشبیه این کتاب فائق به نبی ناطق و فیه کفایة لمن له فهم صائب و تامل صادق و اللّه الموفق لادراک الحقائق و التخلص من المداحض و المضائق و التنصّل من المداجس و المزالق بستم آنکه نیز در کشف الظنون گفته و الکتب المصنفة فی علم الحدیث اکثر من ان تحصی الا ان السلف و الخلف قد اطبقوا علی ان اصح الکتب بعد کتاب اللّه سبحانه و تعالی صحیح البخاری ثم صحیح مسلم ثم الموطّا ثم بقیة الکتب الستة و هی سنن أبی داود و الترمذی و النّسائی و ابن ماجة و الدارقطنی و المسندات المشهورة ازین عبارت ظاهرست که سنن أبی داود و نسائی و ابن ماجه اصح کتب بعد موطا و صحیحینست باطباق و اتفاق سلف و خلف فثبت کون صحیح التهذی فی غایة العظمة و نهایة الشرف و لا ینکر حدیث الولایة و الطیر و ما ماثلهما مما ذکر فیه من الفضائل العالیة الشرف الا المنهمک فی المکابرة و الصلف و الجاحد المتعنت الممنو؟ ؟ ؟ فی العصبیة بالکلف بست و یکم آنکه ابو مهدی عیسی بن

ص:148

محمد الثعالبی در مقالید الاسانید گفته قال الترمذی صنفت هذا الکتاب و عرضته علی علماء الحجاز فرضوا به و عرضته علی علماء العراق فرضوا به و عرضته علی علماء خراسان فرضوا به و من کان فی بیته هذا الکتاب فکانما فی بیته نبی یتکلم انتهی قال و ما اخرجت فیه حدیثا الا و قد عمل به بعض الفقهاء ازین عبارت هم اجماع و اتفاق علمای حجاز و عراق و خراسان بر پسندیدن کتاب ترمذی و تشبیه آن به نبی متکلم معصوم واضح و معلوم و نیز از ان ظاهرست که بنص ترمذی در کتاب او حدیثی نیست مگر آنکه عمل کرده است بان بعض فقها بست و دوم آنکه از قصیدۀ که ابو مهدی از بعضی اندلسیین نقل کرده ظاهرست که کتاب ترمذی ریاض علمست که حکایت کرده ازهار آن زهر نجوم را فثبت انّ حدیث الولایة و حدیث الطیر و امثالهما من الازهار الحاکیة لزهر النجوم فرمیهما بالکذب و الوضع کذب مذموم و بهت مرجوم بست و سوم آنکه نیز ازین قصیده واضحست که بکتاب ترمذی ابانت آثار و ایضاح اخبار بالقاب ثابته مثل رسوم ثابت و معلوم گردیده و من الواضح البیّن ان ادخال الکذب و البهتان الواضح المهانة مناف للایضاح و الابانة فانه عین الغش و الخیانة و اللّه الموفق و به الاستعانة بست و چارم آنکه ازین قصیده ظاهرست که حدیث حسن ترمذی تالی احادیث صحاحست که اناره نجوم برای خصوص و عموم نموده فثبت ان حدیث الطیر الذی ذکره الترمذی مقتدی اهل الفهوم لو لم یکن صحیحا فهو حسن قال للصحاح المنیرة النجوم للخصوص و العموم فالطعن علیه هذر محموم و تقول سخیف ملوم لا یصغی إلیه احد من اهل العلوم بست و پنجم آنکه ازین قصیده ظاهرست که از کتاب ترمذی صحیح از سقیم جدا گردیده فثبت ان حدیث الطیر من الصحیح المستقیم لا من المریض السقیم کما زعمه المخاطب العلیم نعما؟ ؟ ؟ کافی التعصب الذمیم بست و ششم آنکه ازین قصیده ظاهرست که ترمذی ابانت معالم کتاب خود برای ارباب علوم نموده فوضح انّ حدیث الطیر من المعالم المبینة لارباب العلوم لا من الکذب و البهتان الذی هو بالرّد و النجه موسوم کما زعمه المخاطب تقلیدا للکابلی المشوم بست و هفتم آنکه ازین قصیده واضحست که مطرز کرده است ترمذی کتاب خود را بآثار صحاح که پسندیده اند آن را ارباب نظر سلیم از علما و فقها قدیما و پسندیده اند آن را اهل فضل و اصحاب نهج قویم فالمکذب لحدیث الطیر خارج عن ارباب النظر السلیم متنکب عن طریقة اهل الفضل و ارباب النهج القویم مخالف علی العلماء و الفقهاء قدما و جاعل بینه و بین الصواب ردما و مول للحق و الصدق هضما بست و هشتم آنکه ازین قصیده ظاهرست کتاب ترمذی علق نفیسیست که تفنن کرده اند در ان ارباب علوم فلا یکذب حدیث الطیر المذکور فی هذا العلق النفیس الا متعصب خسیس منهمک فی التخدیع و التدسیس مولع بالتلمیع و التلبیس و هو خارج عن ارباب العلوم المتفننین شاقّ عصی جماعة المنقدین المتقنین بست و نهم آنکه از آن قصیده ظاهرست که ارباب علوم اقتباس می کنند از ان نفیس علم را که افاده می کند آن علم

ص:149

نفوس این مقتبسین را أسنای رسوم فمن کذب حدیث الطیر فهو محروم عن الاستفادة و الاقتباس معرض عن نفیس العلم باستیلاء الاشتباه و الالتباس مانع نفسه عن اسنی الرسوم لابتلائه بالخبط و الوسواس تابع لازلال اول من قاس سی ام آنکه ازین قصیده واضحست که کتاب صحیح ترمذی و روایت آن سبب سیرابی از تسنیم در دار نعیمست فمن کذب حدیث الطیر لا یروی من التسنیم فی دار النعیم بل یلقی مکبوبا علی وجهه فی الحجیم سی و یکم آنکه ازین قصیده ظاهرست که غوص کرد فکر در بحر معانی کتاب ترمذی پس ادراک کرد هر معنی مستقیم را فمن ابطل حدیث الولایة و الطیر فهو بعید عن غوص هذا البحر المشحون بفرائد الدرر مشیح بوجهه عن ادراک کل معنی مستقیم الاثر صحیح فی النظر هابط فی مهاوی الردی و الغرر سی و دوم آنکه تصنیف ترمذی کتاب خود را فعل کریمست که صاحب قصیده از حق تعالی طالب خیر بعد خیر برای ترمذی می باشد فمن کذب حدیث الطیر و الولایة و مثلهما فقد بدل الفعل الکریم بالعیب السقیم و استحق الطعن الملیم و الجرح الذمیم حالا عبارت این قصیده باید شنید پس باید دانست که ابو مهدی عیسی بعد عبارت سابقه گفته و لبعض الاندلسیین فیه من قصیدة کتاب الترمذی ریاض علم حکت ازهاره زهر النجوم

به الاثار واضحة ابینت بالقاب اقیمت کالرسوم فأعلاها الصحاح و قد أنارت

نجوما للخصوص و للعموم و من حسن یلیها و غریب و قد بان الصحیح من السقیم

فعلّله ابو عیسی مبینا معالمه لارباب العلوم و طرزه بآثار صحاح

تخیّرها اول النظر السلیم من العلماء و الفقهاء قدما و اهل الفضل و النهج القویم

فجاء کتابه علقا نفیسا تفنّن فیه ارباب العوم و یقتبسون منه نفیس علم

یفید نفوسهم اسنی الرسوم کتبناه رویناه لنروی من التسنیم فی دار النعیم

و غاص الفکر فی بحر المعانی فادرک کلّ معنی مستقیم جزی الرحمن خیرا بعد خیر

ابا عیسی علی الفعل الکریم

سی و سوم آنکه عبد اللّه بن سالم البصری در ختم جامع أبی عیسی ترمذی که نسخۀ آن در کتب خانۀ حرم مکه معظمه بنظر قاصر رسیده گفته قال القاضی ابو بکر بن العربی فی اول شرح الترمذی اعلموا انار اللّه افئدتکم ان کتاب الجعفی أی البخاری هو الاصل التانی فی هذا الباب و المؤطا هو الاول و اللباب و علیهما بنی الجمیع کالقشیریّ و الترمذی فمن دونهما ما طففوا یصنعونه و لیس فی قدر کتاب أبی عیسی مثله حلاوة مقطع و نفاسة منزع و عذوبة مشرع و فیه اربعة عشر علما صنّف و ذلک اقرب الی العمل و اسند و صحح و اسقم و عدّد الطّرق و جرح و عدّل و اسمی و اکنی و وصل و قطع و اوضح المعمول به و المتروک و بیّن اختلاف العلماء فی الرّد و القبول لآثاره و ذکر اختلافهم فی تاویلیها و کل علم من هذه العلوم اصل فی بابه و فرد فی نصابه

ص:150

و القاری له لا یزال فی ریاض مونقة و علوم متفقة قال و وجدت یخطا الشیخ أبی الصّبر ایوب بن عبد ابیاتا فی شرح مصنف الترمذی غیر منسوبة و هی هذه کتاب الترمذیّ ریاض علم حکت أزهاره زهر النجوم به الاثار واضحة ابینت

بالقباب اقیمت کالرّسوم

معالمه لطلاّب العلوم و طرّزه بآثار صحاح تخیّرها اولو النّظر السّلیم

من العلماء و الفقهاء قدما و اهل الفضل و النهج القویم فجاء کتابه علقا نفیسا

ینافس فیه ارباب العلوم و یقتبسون منه نفیس علم یفید نفوسهم اسنی الرّسوم

ازین عبارت ظاهرست که ابو بکر بن العربی برای کتاب ترمذی حلاوت مقطع و نفاست منزع و عذوبت مشرع ثابت کرده پس اگر حدیث طیر و حدیث ولایت معاذ اللّه مکذوب و موضوع و منحول و مصنوع باشد این حلاوت و نفاست و عذوبت مبدل بمرارت و خساست و کدورت گردد و اللازم باطل فالملزوم مثله فالعجب ان ابن العربی المالکی الّذی قد بلغ من الإزراء و الغضّ من اهل البیت علیهم السّلام مبلغا لا یبلغه رداء و لا یقصره نداء حتّی قال فی حق ریحانة الرسول و فرخ البتول الشهید علی ید الشقی المخذول انه قتل الحسین بسیف جدّه کما فی فیض القدیر و المخ المکیة و غیرهما یظهر من کلامه مدح عظیم و ثناء فخیم علی صحیح الترمذی حیث یثبت به اعتبار الحدیث الطیر من وجوه شتّی و طرق عدیدة و المخاطب المتحذلق لا یعرج علی ذلک و یسلک افحش المسالک و یهوی بنفسه فی اوحش المهالک و یجاوز فی التعصب ابن العربی المتعصب المتعسّف الجاف حیث یرمی حدیث الطیر و الولایة المذکورین فی صحیح الترمذی بالکذب و الوضع و الارجاف فیربو بذلک و یزید علی ابن العربی المحامی لیزید و لا یرضی من فضیلة الوصیّ بما رضی به هذا الناصب المتجاسر العنود و البذی الخاسر الکنود الّذی تفوّه بما یقشعر منه الجلود و ینفجر منه الجلمود و تکاد السموات تنفطر و تنهدّ و الارض تنشق و الاکوان تحترق و تحتدّ سی و چهارم آنکه کمال الدین ابو الفضل جعفر بن تغلب که ابن حجر عسقلانی در درر کامنه ثنای او باین الفاظ نموده جعفر بن تغلب بن جعفر بن علی ابو الفضل الادفوی الادیب الفقیه الشافعی ولد بعد ستة و ثمانین و ستّ مائة و قرأت بخط الشیخ تقی الدین السّبکی انه کان یسمی وعد اللّه قال الصفدی اشتغل فی بلاده فمهر فی الفنون و لازم ابن دقیق العبد و تأدب بجماعة منهم ابو حیّان و حمل عنه کثیر او کان یقیم فی بستان له ببلده و صنّف الامتاع فی احکام السماع

ص:151

و الطالع السعید فی تاریخ الصعید و البدر السافر فی تحفة المسافر و کل مجامیعه جیدة و له النظم النثر الحسن الی ان قال و من خط البدر النابلسی کان عالما فاضلا متقللا من الدنیا و مع ذلک فکان لا یخلو من المأکل الطیّبة مات فی اوائل سنه 748 قرأت بخط السّبکی قال ورد الخبر بذلک فی ربیع الاول من السنة و فی آخر ترجمة ابراهیم بن محمّد بن عثمان من المعجم المختص للذهبی مات فی صفر سنه 48 و مات قبله بایام الادیب العالم کمال الدین جعفر بن تغلب عن نیف و ستین سنة بعد رجوعه من الحج و ابو بکر اسدی در طبقات فقهای شافعیه مدح او باین عنوان نموده جعفر بن تغلب بن جعفر بن علی الامام العلامة الادیب البارع ذو الفنون کمال الدین ابو الفضل الادفوی فی شعبان سنة خمس و ثمانین و قیل خمسین و سبعین و ست مائة و سمع الحدیث بقوص و القاهرة و اخذ المذهب و العلوم عن علماء ذلک العصر منهم ابن دقیق العید و الشیخ علاء الدین القونویّ و القاضی بدر الدین بن جماعة و الشیخ شمس الدین الجزری و تادب بجماعة منهم ابو حیّان و حمل عنه اشیاء و صحبه من سنة ثمان عشرة الی حین وفاته و ذکر فی کتابه البدر السافر فی ترجمة أبی حیّان ان ابا حیّان امتدحه بقصیدتین رائیة و لامیة قال و سمع منی جزء حدیث خرجته و الطّالع السعید تصنیفی حبّا للعلم و حرصا علیه قال الاسنوی کان مشارکا فی علوم متعددة ادیبا شاعرا ذکیّا کریما طارحا للتکلف ذا مروة کثیرة صنّف فی احکام السماع کتابا نفیسا سماه بالامتاع انبأ فیه عن اطلاع کثیر فانه کان یمیل الی ذلک میلا کثیرا و یحضره سمع و حدث و درس و افاد و لم یتزوج و لم تیسّر لفقدان داعیة ذلک عنده و قال ابو الفضل العراقی کان من فضلاء اهل العلم صنّف تاریخا للصعید و مصنّفا فی حل السّماع سماه کشف القناع و غیر ذلک و قال الصّلاح الصفدی صنف الامتاع فی احکام السماع و الطالع السعید فی تاریخ الصعید و البدر السافر فی تحفة المسافر فی التاریخ انتهی و کتابه بدر السافر فی مجلّدین فیه تراجم علی اسلوب وفیات الأعیان ابن خلّکان و غالب من ترجم فیه ممن کان فی المائة السابعة و فیه تراجم کثیرة ممن کان فی المائة الثالثة و بعض من کان فی الخامسة و فیه فوائد و غرائب و قد کتب علی مقدمة شرح المهذب اشیاء حسنة و زاد اشیاء مهمّة وقفت له علی مجموع فیه فوائد فقهیّة اعتنی فیه بالنقل و له فیها مباحث حسنة و جمع لنفسه جزء سماه الغرر الماثورة و الدرر المنظومة و المنثورة قیل انه توفی فی صفر سنة ثمان و اربعین و سبع مائة و قیل فی السنة الاتیة و قال الاسنوی قبیل الطاعون الواقع فی سنة تسع و اربعین و عمره

ص:152

ما بین السنتین و السبعین و دفن بمقابر الصوفیّة در کتاب الامتاع فی احکام السماع می فرماید قد تلقت الامة الکتب الخمسة و الستة بالقبول و اطلق علیها جماعة اسم الصحیح و رجّح بعضهم بعضها علی کتاب مسلم و غیره قال ابو سلیمان احمد الخطابی کتاب السنن لابی داود کتاب شریف لم یصنّف فی الدین کتاب مثله و قد رزق من الناس القبول کآفة فصار حکما بین فرق العلماء و طبقات الفقهاء علی اختلاف مذاهبهم و کتاب السّنن احسن وضعا و اکثر فقها من کتاب البخاری و مسلم و قال الحافظ ابو الفضل محمد بن طاهر المقدسی سمعت الامام ابا الفضل عبد اللّه بن محمد الانصاری بهراة یقول و قد جری بین یدیه ذکر أبی عیسی الترمذی و کتابه فقال کتابه عندی انفع من کتاب البخاری و مسلم و قال الامام ابو القاسم سعد بن علی الزنجانی ان لابی عبد الرحمن النّسائی شرطا فی الرّجال اشد من شرط البخاری و مسلم و قال ابو زرعة الرازی لما عرض علیه ابن ماجة السّنن کتابه اظنّ ان وقع هذا فی ایدی الناس تعطلت هذه الجوامع کلها او قال اکثرها ازین عبارت ظاهرست که عبد اللّه بن محمد انصاری نص بر بودن کتاب ترمذی انفع از کتاب بخاری و مسلم نموده ترجیح آن بر صحیحین ظاهر فرموده فاذا ثبت کون کتاب الترمذی من کتاب البخاری و مسلم انفع و فضله ارجح و مقامه اوسع کیف ینفع بعد تلک الانفعیة کلام مجادل مکابر اشنع یاتی فی رد حدیث الطیر بانکار افظع سی و پنجم آنکه محمد بن محمد الامیر در رساله اسانید خود گفته توفی الترمذی بترمذ سنه 279 قال صنّفت هذا الکتاب فعرضته علی علماء الحجاز فرضوا به و عرضته علی علماء العراق فرضوا به و عرضته علی علماء خراسان فرضوا به قال ابن الاثیر کتاب أبی عیسی احسن الکتب ترتیبا و اکثرها فائدة و اقلها تکرارا فیه ما لیس فی غیره من ذکر المذاهب و وجوه الاستدلال و تبیین انواع الحدیث من الصحیح و الحسن و الغریب و لم یخلف البخاری مثل أبی عیسی فی العلم و الحفظ و الورع و الزهد و بقی ضریرا سنین و فی المنح انه ولد اکمه و لم یقع له ثلاثی إلا حدیث واحد بالسند إلیه

قال حدثنا اسماعیل بن موسی قال حدثنا عمر بن شاکر عن انس بن مالک رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یاتی علی الناس زمان الصابر منهم علی دینه کالقابض علی الجمرسی و ششم آنکه طیبی در کاشف شرح مشکاة گفته خطّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أی خط لاجل تفهیمنا سبیل الاعتقاد الحق و العمل الصّالح و ذا لا یتعدد انحاؤه ثم خط خطوطا عن یمینه و شماله اشاره الی ان سبیله وسط بین الافراط و التفریط کالجبر و القدر و تلک الخطوط مذاهب اهل الأهواء اثنتین و سبعین فرقة فان قلت ما وثوقک انک علی الصّراط المستقیم فان کل فرقة تدّعی انها علیه قلت بالنقل عن الثقات المحدثین الّذین جمعوا صحاح الاحادیث فی اموره صلی اللّه علیه و سلم و احواله و افعاله و فی احوال الصحابة مثل الصحاح السّتّة التی اتفق الشرق

ص:153

و العرب علی صحتها و شرّاحها کالخطابی و البغوی و النووی اتفقوا علیه فبعد ملاحظته ینظر من الّذی تمسک بهدیهم و اقتفی اثرهم ازین عبارت ظاهرست که بر صحت صحاح ستّه اتفاق اهل شرق و غرب واقع شده و مصنفین آن ثقات محدثین اند که جمع کرده اند صحاح احادیث را در امور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و احوال و افعال آن حضرت و نقل این حضرات دلیل صحت مذهب اهل سنت و بودن ایشان بر صراط مستقیم هست پس صحیح ترمذی که از صحاح ستّه است باین همه اوصاف جلیله و محامد جمیله موصوف باشد فثبت ان حدیث الطیر و الولایة و غیرهما مما اتفق علی صحّته اهل الشرق و الغرب و ان تکذیبهما و ردّهما لا یصدر الا من ارباب الخبط و النّصب سی و هفتم آنکه محمد طاهر گجراتی در مجمع البحار در لغت خطط گفته ط خط رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أی خط لاجل تفهیمنا سبیل الاعتقاد الحقّ و و العمل الصّالح و ذا لا یتعدد انحاؤه ثم خطّ خطوطا عن یمینه و شماله اشاره الی ان سبیله وسط بین الافراط و التفریط کالجبر و القدر و تلک الخطوط مذاهب اهل الاهواء اثنتین و سبعین فرقة فان قلت ما وثوقک انک علی الصّراط المستقیم فان کل فرقة تدّعی انها علیه قلت بالنقل عن الثقات المحدثین الّذین جمعوا صحاح الاحادیث فی اموره صلی اللّه علیه و سلم و احواله و افعاله و فی احوال الصحابة مثل الصحاح الستّة التی اتفق الشرق و الغرب علی صحّتها و شرّاحها کالخطابیّ و البغویّ و النووی اتفقوا علیه فبعد ملاحظته ینظر من الّذین تمسّک بهداهم و اقتفی اثرهم سی و هشتم آنکه عبد الرؤف مناوی در فیض القدیر در شرح حدیث افتراق امت آن حضرت بر هفتاد و سه فرقه گفته فان قیل ما وثوقک بان تلک الفرقة الناجیة هی اهل السنة و الجماعة مع ان کل واحد من الفرق یزعم انه هی دون غیره قلنا لیس ذلک بالادعاء و التشبّث باستعمال الوهم المقاصر و القول الزاعم بل بالنّقل عن جهابذة اهل الصنعة و ائمة الحدیث الّذین جمعوا صحاح الاحادیث فی امور المصطفی صلی اللّه علیه و سلم و احواله و افعاله و حرکاته و سکناته و احوال الصّحب و التابعین کالشیخین و غیرهما من الثقات المشاهیر الّذین اتفق اهل المشرق و المغرب علی صحة ما فی کتبهم و من تکلف باستنباط معانیها و کشف مشکلاتها کالخطابی و البغویّ و النوویّ جزاهم اللّه خیرا و من اقتفی اثرهم و اهتدی بسیرتهم فی الاصول و الفروع فیحکم بانهم هم سی و نهم آنکه محمد بن شیخ علی بن شیخ منصور شنوانی در درر سنیّه فیما علا من الاسانید الشنوانیة بعد ذکر اسانید صحاح که از جملۀ آن صحیح ترمذیست گفته تنبیه هذه الکتب المذکورة اعنی البخاری و ما ذکر بعده هی الکتب الستة المشهورة بین المحدثین بالفضل المتین قالوا و ینبغی لطالب الحدیث ان یتلقّاها علی ترتیبها المذکور البخاری فمسلم فسنن أبی داود

ص:154

سواء کان ذلک التلقی قراءة منه علی شیخه او سماعا من شیخه او إجازة منه و کذا کتب الائمة الاتی ذکرها یتلقی علی ترتیبها الاتی ازین عبارت بوضوح می رسد که کتب ستّه که از جملۀ آن صحیح ترمذیست در میان محدثین بفضل متین مشهورست و برای طالب حدیث تلقی آن پر ضرور فظهر ان حدیث الطیر من الاحادیث المشهورة بین المحدثین و الاثار الماثورة الشائعة بین المنقدین و متصف بالفضل المتین و الشرف المبین و ینبغی لطالب الحدیث ان یتلقاه بالقبول و یعد تلقّیه اسنی مقصد و اشرف مامول چهلم آنکه محمد بن ابراهیم الصنعانی المعروف بابن الوزیر افاده کرده که صحیح ترمذی مفزع محدثین اهل سنت و احادیث آن مرجع ایشانست و نیز او صحیح ترمذی را قرین صحیح بخاری و مماثل آن گردانیده و افاده کرده که مسند احمد و صحیح بخاری و جامع ترمذی آن کتب هست که خضوع می کنند یعنی محدثین و اهل سنت برای نصوص آن و مقصور می سازند تعظیم را بر آن بخصوص آن چنانچه در روض باسم بعد ذکر عبارت ابن وحیه در باب شهادت امام حسین علیه السّلام گفته و فیما ذکره ابن دحیة اوضح دلیل علی براءة المحدثین و اهل السّنّة فیما افتراه علیهم المعترض من نسبتهم الی التشیع لیزید و تصویب قتله الحسین و کیف و هذه روایاتهم مفصحة بضدّ ذلک کما بیّنّاه فی مسند احمد و صحیح البخاری و جامع الترمذی و امثالها و هذه الکتب هی مفزعهم و الی ما فیها مرجعهم و هی التی یخضعون لنصوصها و یقصرون التعظیم علیها بخصوصها پس هر گاه صحیح ترمذی مثل صحیح بخاری واجب الاتباع و الانقیاد و نصوص آن مستوجب خضوع و خشوع ائمه نفّاد و ملجا و مفزع و موئل و مرجع محققین امجاد و لازم التبجیل و التعظیم و مخصوص به نهایت تفخیم و تکریم باشد در ثبوت کمال اعتبار و اعتماد و اقصای وثوق و استناد حدیث طیر و کمال شناعت و فظاعت و قبح و سماجت بطال و تکذیب آن که از بعض متعصّبین ناحق کوش سرزده و مخاطب بذکر آن نیل کمال انصاف و تدین بر روی خود کشیده باقی نماند و للّه الحمد علی ذلک و فضائل فاخره و محامد باهره ابن الوزیر نحریر فزون تر از احاطۀ تقریر و تحریرست بر بعض آن اکتفا می رود محمد بن علی بن محمد شوکانی در بدر طالع گفته السّیّد محمّد بن ابراهیم بن علی بن المرتضی بن مفضل بن المنصور بن محمد بن العفیف بن مفضل بن الحجّاج بن علی بن یحیی بن القاسم بن الامام الداعی یوسف بن الامام المنصور باللّه یحیی بن الناصر احمد بن الهادی یحیی بن الحسین بن القاسم بن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن الحسن بن الحسن بن علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنهم جمیعا و قد سردت نسبه ههنا و ان کان قد تقدم فی ترجمة السّیّد عبد اللّه بن علی الوزیر لکنی رأیت السخاوی ترجمه فخلط فی نسبه و قال محمّد بن ابراهیم بن علی بن المرتضی بن الهادی بن یحیی بن الحسین بن القاسم و ذکر النسب الی علی کرّم اللّه وجهه فجعل المرتضی ابن الهادی و جعل الهادی ابن یحیی بن الحسین و هذا غلط بین و صاحب الترجمة

ص:155

هو الامام الکبیر المجتهد المطلق المعروف بابن الوزیر ولد فی شهر رجب سنه 775 بهجرة الظهر فی شطب؟ ؟ ؟ و قال السخاوی انه ولد تقریبا سنه 765 و هذا التقریب بعید و الصواب الاول قرأ فی العربیة علی اخیه العلامة الهادی بن ابراهیم و علی العلامة محمّد بن حمزة بن مظفر و قرأ علم الکلام علی القاضی العلامة علی بن عبد اللّه بن أبی الخیر کشرح الاصول و الخلاصة و الغیاصة و تذکرة ابن متّویه و قرأ علم اصول الفقه علی السّید العلامة علی بن محمد بن أبی القاسم و قرأ علیه ایضا علم التفسیر و قرأ الفروع علی القاضی العلامة عبد اللّه بن الحسن الدواری و غیره من مشایخ صعدة و من مشایخه السید العلامة الناصر بن احمد بن امیر المؤمنین المطهر و قرأ علم الحدیث بمکة علی محمد بن عبد اللّه بن ظهیرة و فی غیرها علی نفیس الدین العلوی و علی جماعة عدة و الحاصل انه قرأ علی اکابر مشایخ صنعاء و صعدة و سائر المدائن الیمنیه و مکة و تبحّر فی جمیع العلوم و فاق الاقران و اشتهر صیته و بعد ذکره و طار علمه فی الاقطار قال صاحب مطلع البدور و قد ترجم له الطوائف و اقر له الموالف و المخالف ترجم له ابن حجر العسقلانی فی الدرر الکامنة و ترجم له مصنف سیرة العراقی علامة وقته بمکة انتهی و ما ذکره من ان ابن حجر ترجم له فی الدرر فلا اصل له فانه لم یترجم له فیها اصلا بل هی مختصّة لمن مات فی القرن الثامن و لم یترجم لمن تاخّر موته الی القرن التّاسع حتی اکابر مشایخه کالعراقی و البلقینی و ابن الملقّن مع انهم ماتوا فی اول القرن التاسع کما تقدم ذلک و اما صاحب الترجمة فهو تأخّر موته الی سنة 840 فکیف یترجم له بل ترجم له الحافظ ابن حجر العسقلانی فی انبائه فترجم له السخاوی کما تقدمت الاشاره الی ذلک و ترجم له التّقی بن فهد فی معجمه فقال السخاوی انه تعالی النظم فبرع فیه و صنّف فی الردّ علی الزّیدیّة العواصم و القواصم فی الذّبّ عن سنّة أبی القاسم و اختصره فی الروض الباسم و روی عن التّقی بن فهد أنه انشد لصاحب الترجمة فی معجمه قوله العلم میراث النبی

کذا اتی

میراثه

و لکل محدث بدعة احداثه

و انما اقتصر علی روایة هذا الشعر مع ان فی شعر صاحب الترجمة ما هو ارفع منه بدرجات لان لقاءه له کان فی سنه 816 و قد نظم بعد ذلک نظما جیّدا و ارتفعت طبقته فی العلم و هکذا ابن حجر فانه ذکره فی انبائه فی ترجمة اخیه الهادی لان صاحب الترجمة کان إذ ذاک صغیرا فقال و له اخ یقال له محمد مقبل علی الاشتغال بالحدیث شدید المیل الی السّنّة بخلاف اهل بیته انتهی و لو لقیه الحافظ ابن حجر بعد ان تبحّر فی العلوم لاطال عنان قلمه فی الثناء علیه فانه یثنی علی من هو دونه بمراحل و لعلّها لم تبلغ اخباره إلیه و الا فابن حجر قد عاش بعد صاحب الترجمة زیادة علی اثنی عشر سنة کما تقدّم

ص:156

فی ترجمته و کذلک السخاوی لو وقف علی العواصم و القواصم لرأی فیها ما یملأ عینیه و قلبه و لاطال عنان قلمه فی ترجمته و لکن لعلّه بلغه الاسم دون المسمّی الی ان قال بعد کلام ذکر فیه الاجتهاد و التقلید ان صاحب الترجمة لما ارتحل الی مکة و قرأ علم الحدیث علی شیخه ابن ظهیرة قال للسیّد ما احسن یا مولانا لو انتسبت الی الامام الشافعی او أبی حنیفة فغضب و قال لو احتجت الی هذه النسب و التقلیدات ما اخترت غیر القاسم بن ابراهیم او حفیده الهادی و بالجملة فصاحب الترجمة ممن یقصر القلم عن التعریف بحاله و کیف یمکن شرح حال من یزاحم ائمة المذاهب الاربعة فمن بعدهم من الائمة المجتهدین فی اجتهاداتهم و یضایق ائمة الاشعریة و المعتزلة فی مقالاتهم و یتکلم فی الحدیث بکلام ائمته المعتبرین مع احاطته بحفظ غالب المتون و معرفته لاحوال رجال الاسانید شخصا و حالا و زمانا و مکانا و تبحّره فی جمیع العلوم العقلیة و النقلیّة علی حدّ یقصر عنه الوصف و من رام ان یعرف حاله و مقدار علمه فعلیه بمطالعة مصنّفاته فانّها شاهد عدل علی علوّ طبقته فانه یسرد فی المسئلة الواحدة من الوجوه ما یبهر لبّ مطالعه و یعرفه بقصر باعه بالنسبة الی علم هذا الامام کما فعله فی العواصم و القواصم فانه یورد کلام شیخه السیّد العلاّمة علی بن محمّد بن أبی القاسم فی رسالته التی اعترض بها علیه ثم ینسفه نسفا بایراد ما یزیفه به من الحجج الکثیرة التی لا یجد العالم الکبیر فی قوته استخراج البعض منها و هو فی اربع مجلّدات یشتمل علی فوائد فی انواع من العلوم لا توجد فی شیء من الکتب و لو خرج هذا الکتاب الی غیر الدیار الیمنیّة لکان من مفاخر الیمن و اهله و لکن أبی ذلک لهم ما جبلوا علیه من غمط محاسن بعضهم لبعض و دفن مناقب افاضلهم و من مصنّفاته ترجیح اسالیب القرآن علی اسالیب الیونان و هو کتاب فی غایة الافادة و الاجادة علی اسلوب مخترع لا یقدر علی مثله إلا مثله و منها کتاب الروض الباسم فی مجلّد اختصره من العواصم و کتاب ایثار الحقّ علی الخلق و هو غریب الاسلوب مفید فی بابه و له کتاب جمعه فی التفسیر النّبوی و منها مؤلّف فی مدح الغربة و العزلة و مؤلّف فی الردّ علی المعرّی سماه نصر الأعیان علی شر العمیان و کتاب البرهان القاطع فی الصانع و له کتاب التنقیح فی علوم الحدیث و له مؤلّفات غیر هذه و مسائل افردها بالتصنیف و هو إذا تکلّم فی مسئلة لا یحتاج الناظر بعده الی النظر فی غیره من أیّ علم کانت و قد وقفت من مسائله الّتی افردها بالتصنیف علی عدد کثیر یکون فی مجلّد و ما لم اقف علیه اکثر مما وقفت علیه و کلامه لا یشبه کلام اهل عصره و لا کلام من بعده بل هو من نمط کلام ابن حزم و ابن تیمیّة و قد یاتی فی کثیر من المباحث بفوائد لم یات بها غیره کائنا من کان و دیوان شعره مجلّد و شعره غالبه فی التوسّلات و الرّقائق و تقیید الشوارد

ص:157

العلمیّة و المجاوبة لمن امتحن به من اهل عصره فان له معهم قلاقل و زلازل و کانوا یثورون علیه ثورة بعد ثورة و ینظمون القصائد فی الاعتراض علیه و افضی ذلک الی ان اعترض علیه شیخه المتقدم ذکره برسالة مستقلة فاجابها بما تقدم و کان یجاوبهم و یصاولهم و یحاولهم فیقهرهم بالحجة و لم یکن فی زمنه من یقوم له لکونه فی طبقة لیس فیها احد من شیوخه فضلا عن معاصریه و الّذی یغلب علی الظن ان شیوخه لو جمعوا جمیعا فی ذات واحدة لم یبلغ علمهم الی مقدار علمه و ناهیک بهذا ثم بعد هذا الجمع اقبل علی العبادة و تمسح و توحش فی الفلوات و انقطع عن الناس و لم یبق له شغله بغیر ذلک و تاسّف علی ما مضی من عمره فی تلک المعارک التی جرت بینه و بین معاصریه مع انه فی جمیعها مشغول بالتصنیف و التدریس و الذّبّ عن السّنّة و الدفع عن اعراض اکابر العلماء و افاضل الامة و المناضلة لاهل البدع و نشر علم الحدیث و سائر العلوم الشرعیّة فی ارض لم یالف اهلها ذلک لا سیّما فی تلک الایام فله اجر العلماء العاملین و اجر المجاهدین المجتهدین و لکنّه ذاق حلاوة العبادة و طعم لذّة الانقطاع الی جناب الحق فصغر فی عینه ما سوی ذلک و قد ترجمه بعض بنی الوزیر بکراریس و استوفی احواله و لو ترجمه فی مجلّد لم یکن وافیا بحقّه و ترجمه ایضا جماعة من علماء الزیدیة و من غیرهم غیر من قدّمنا ذکره کالوجه العطاب الیمنی و الشریف الفاسی المالکی فی کتابه العقد الثمین الّذی جعله تاریخا لمکّة و البربهی و مدحه غیر واحد من اعیان العلماء و الحاصل انه رجل عرفه الاکابر و جهله الاصاغر و لیس ذلک مختصّا بعصره بل هو کائن فیما بعده من العصور الی عصرنا هذا و لو قلت ان الیمن لم یجب مثله لم یعد عن الصّواب و فی هذا الوصف ما لا یحتاج معه الی غیره و ما احسن قوله فی معاتبة شیخه المتقدّم ذکره عرفت قدری ثمّ انکرته فما عدی باللّه ممّا بدا و کلّ یوم لک بی موقف

اسرفت فی القول بسوء بدا امسی الثنا و الیوم سوء الاذا یا لیت شعری کیف یضحی غدا

یا شیبة العترة فی وقته و منصف التعلیم و الاهتدا قد خلع العلم رداء الهدی

علیک و الشّیب ردءا الرّداء فصن رداءیک و طهّرهما عن دنس الاسراف و الاعتداء

و کانت وفاته تغمده اللّه بغفرانه فی سابع و عشرین من شهر محرم سنه 740 و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النّبلا گفته ابو عبد اللّه محمد بن ابراهیم بن علیّ بن المرتضی بن المفضّل الحسنی القاسمی الهادوی الیمنی المعروف بابن الوزیر الشریف بن الشریف و الامیر ابن الامیر و الامام ابن الامام المتولد فی شهر رجب سنة خمس و سبعین و سبع مائة یکی از ملوک صنعای یمن و اعلم علمای زمنست زیدیّ المذهب بود بر طریقۀ آبا چون حق تعالی او را علم وافر و انصاف متکاثر؟ ؟ ؟ بخشید سنّی متبع گشت و واصل رتبۀ اجتهاد مطلق گردید راس بود در معقول و منقول و امام بود در علم فقه و اصول در حق او گفته اند السّیّد السّند الامام العلاّمة المحدّث الاصولیّ النحویّ المتکلّم الفقیه البلیغ

ص:158

الرحلة الحجّة السّنّی الصّوفی فرید العصر نادرة الدّهر خاتمة النقّاد حامل لواء الاسناد بقیّه اهل الاجتهاد بلا خلاف و عناد کشاف اصداف الفرائد قطّاف ازهار الفوائد فاتح اقفال اللطائف مانح انفال الظرائف مصیب شواکل المشکلات بنوافذ انظاره و مطبق مفاصل المعضلات بصوارم افکاره مضحک کمائم النکت من نوادره و مفتح نواظر الظّرف فی موارده و مصادره عز الدّین محیی سنّة سیّد المرسلین ولادت او در ماه رجب در شظب که جبلی عالی در یمنست بوده تصانیف جلیله بدیعه مفیده از وی یادگارست از آنجمله کتاب العواصم فی الذب عن سنة أبی القاسمست چهار مجلد در رد زیدیّه در مسئله ختم اجتهاد و انتصار عمل به سنّت نبویّه حامل فوائد و فرائد که مثل آن در کتابی دیگر دیده نشده و کتاب البرهان القاطع فی معرفة الصّانع و جمیع ما جاءت به الشرائع صنفه فی سنة احدی و ثمانین و مختصر جلیل فی علم الاثر الّفه بعد الاطلاع علی نخبة الفکر للحافظ ابن حجر و تنقیح الانظار فی علوم الآثار صنفه فی اواخر سنه ثلث عشرة و ثمانین و کتاب التادیب الملکوتی و هو کتاب مختصر و فیه عجائب و غرائب و کتاب الامر بالعزلة فی آخر الزمان و کتاب نصر الأعیان علی نشر العیان و قبول البشری فی التیسیر للیسری و الحسام المشهور فی الذّبّ عن الامام المنصور و جمع آیات الاحکام و کتاب ایثار الحق علی الخلق و دیوان شعره مسمی بمجمع الحقائق و الرقائق فی ممادح ربّ الخلائق و غیر ذلک و ازین کتب بعضی نزد محرر سطور موجودست و بعضی را بدیار عرب دیده و مستفید گشته انشای عربی ایشان در دقّت و و بلاغت و براعت بهتر از مقامات حریری و بدیع همدانی است از اشعار او اینست منطق الاولیاء و الادیان منطق الانبیاء و القرآن الی آخر ما ذکر من اشعاره چهل و یکم آنکه فضل بن روزبهان در جواب نهج الحق گفته و لیس اخبار الصحاح الستة مثل اخبار الروافض فقد وقع اجماع الائمة علی صحتها انتهی هر گاه حسب اعتراف ابن روزبهان اجماع ائمه امت بر صحت صحاح سته واقع شده و اخبار آن مثل اخبار روافض مقدوح و مجروح و مطعون و متهم بوضع و افتعال و اختلاق نیست بلکه در نهایت مرتبه اعتبار و اعتماد و قابل احتجاج و استنادست پس بحمد اللّه صحت حدیث طیر و حدیث ولایت و امثال آن باجماع ائمه است ثابت و متحقق گردید و ظاهر شد که آن مثل اخبار روافض مطعون و متروک و مهجور و موصوف بکذب و افتراء و زور نیست پس کمال عجبست که مخاطب نحریر بمزید خدع و تزویر جسارت بر تکذیب حدیث طیر و حدیث ولایت که هر دو در صحیح ترمذی مذکورست نموده خرق اجماع ائمه امت مرحومه مکرمه و مخالفت اکابر ملت شریفه معظمه فرموده و خود را در اعلای درجات درکات رسانیده و مصداق آیۀ شریفه وَ مَنْ یُشاقِقِ اَلرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ اَلْهُدی وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ اَلْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً گردانیده و نیز ابن روزبهان در جواب نهج الحق گفته و صحاحنا لیس ککتب الشیعة التی اشتهر عند السنّة انها من موضوعات یهودیّ کان یرید تخریب بناء الاسلام فعملها و جعلها ودیعة عند الامام جعفر الصّادق

ص:159

فلما توفی حسب الناس انه من کلامه و اللّه اعلم بحقیقة هذا الکلام و هذا من المشهورات و معهد لا ثقة لاهل السّنّة بالمشهورات بل لابد من الإسناد الصحیح حتی تصحّ الرّوایة و اما صحاحنا فقد اتفق العلماء انّ کل ما عدّ من الصحاح سوی التعلیقات فی الصّحاح الستة لو حلف الطلاق انه من قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم او من فعله و تقریره لم یقع الطلاق و لم یحنث ازین عبارت ظاهرست که آنچه در صحاح سته مذکورست سوای تعلیقات بمرتبه از اعتماد و اعتبار فائزست که اگر کسی حلف کند بر ثبوت آن از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حانث نمی شود و ظاهرست که حدیث طیر و حدیث ولایت که در صحیح ترمذی مذکورست از جمله تعلیقات آن نیست بلکه باسناد متصل در ان مرویست پس حالف بر صحت آن نیز حانث نخواهد شد پس کمال عجبست که مخاطب قمقام چه طور هوای مخالفت علمای اعلام و معاندت اکابر اهل اسلام در سر کرده بابطال و تکذیب این هر دو حدیث شریف کمال علوّ مرتبت و سموّ منزلت خود در اسلام و ایمان و ایقان و عرفان و تسلیم و اذعان ظاهر فرموده چهل و دوم آنکه میرزا مخدوم شریفی در کتاب نواقض گفته العاشر انکارهم کتب لاحادیث الصّحاح التی اتفقت الامّة بقبولها منها صحیحا البخاری و مسلم الّذین مرّ ذکرهما رضوان اللّه علیهما الی ان قال و قد بلغ القدر المشترک ممّا ذکر فی میامنهما و برکاتهما حد التواتر و صارفی الاسلام رفیقی المصحف الکریم و القرآن العظیم فهؤلاء من کثرة جهلهم و قلّة حیائهم ینکرون الصحیحین المزبورین و سائر صحاحنا ازین عبارت ظاهرست که اتفاق امت بر قبول کتب احادیث صحاح واقع شده و چون ظاهرست که صحیح ترمذی نیز از جمله صحاحست پس اتفاق امت بر قبول صحیح ترمذی هم ثابت و متحقق باشد و نیز از قول او فهؤلاء من کثرة جهلهم الی آخره ظاهرست که انکار صحیحین و دیگر صحاح سنیّه ناشی از کثرت جهل و قلت حیا می باشد پس تکذیب و ابطال حدیث طیر و ولایت و امثال آن که در صحیح ترمذی مذکورست دلیل کثرت علم و شدت حیای مخاطب رئیس القروم حسب افادۀ میرزا مخدوم باشد و مخفی نماند که میرزا مخدوم از اکابر متکلمین و اجلۀ معتمدین مستندین حضرات سینه است و کابلی مقتدای مخدوم الفحول طریق تصنیف صواقع ازو آموخته و نبذی از هفوات او را علق نفیس پنداشته بذکر آن مایۀ تخجیل اهل نحلۀ خویش اندوخته و سید محمد بن عبد الرسول برزنجی او را در نوافض او را باین مدائح عظیمه و مناقب فخیمه ستوده و مولانا السید العلامة القاضی بالحرمین المحترمین معین الدین اشرف الشهیر بمیرزا مخدوم الحسنی الحسینی حفید السیّد السّند المحقق العلامة نور الدین علی الجرجانی شارح المواقف و غیره صاحب المولّفات العدیدة و التحقیقات المفیدة رحمه اللّه تعالی و رحمه اسلافه فانهم کلهم بیت العلم و عزّ السنّة و کهف الجماعة و محمد بن عبد الرسول ممدوح اکابر فحول و موصوف اعاظم اهل الحلوم و العقور می باشد چنانچه محمد خلیل مرادی در سلک الدرر فی اعیان القرن الثانی عشر گفته محمد البرزنجی بن عبد الرسول

ص:160

بن عبد السید بن عبد الرسول بن قلندر بن عبد السیّد المتصل النسب بسیدنا الحسن بن علی بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه الشافعی البرزنجی الاصل و المولد المحقق المدقق النحریر الاوحد الهمام ولد بشهر زور لیلة الجمعة ثانی عشر ربیع الاول سنة اربعین و الف و نشأ بها و قرأ القرآن و جوّده علی والده و به تخرج فی بقیة العلوم و قرأ فی بلاده علی جماعة منهم الملا محمّد شریف الکورانی و لازم خاتمة المحققین ابراهیم بن الحسن الکورانی و انتفع بصحبته و سلک طریق القوم علی ید الصّفی احمد القشاشی و دخل همدان و بغداد و دمشق و قسطنطینیّة و مصر و اخذ عمن بها من العلماء فاخذ بماردین عن احمد السّلاحی و بحلب عن أبی الوفاء العرضی و محمد الکواکبی و بدمشق عن عبد الباقی الحنبلی و عبد القادر الصفویّ و ببغداد عن الشیخ مدلج و بمصر عن محمّد البابلی و علی الشبراملسی و سلطان المزاحی و محمد العنابی و احمد العجمیّ و بالحرمین عن الوافدین إلیهما کالشیخ اسحاق بن جعمان الزبیدی و علی الربیعی و علی العقیبیّ التغری و عیسی الجعفری و عبد الملک السّجلماسی و غیره ثم توطن المدنیة الشریفة و تصدّر للتّدریس و صار من سراة رؤسائها و الف تصانیف عجیبة منها انهار السلسبیل فی شرح تفسیر البیضاوی و الاشاعة فی اشراط الساعة و النوافض للرّوافض و شرحا علی الفیة المصطلح و العافیة شرح الشافیة لم یکمل و خالص التلخیص مختصر تلخیص المفتاح و مرقاة الصّعود فی تفسیر اوائل العقود و الضاوی علی صبح فاتحة البیضاوی و رسالة فی الجهر بالبسملة فی الصلوة و کانت له قوة اقتدار علی الاجوبة عن المسائل المشکلة فی اسرع وقت و اعذب لفظ و اسهله و اوجزه و اکمله و بالجملة فقد کان من افراد العالم علما و عملا و کانت وفاته فی غرّة محرّم سنة ثلاث و مائة و الف و دفن بالمدینة رحمه اللّه تعالی چهل و سوم آنکه شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب در حجة اللّه البالغه گفته الطبقة الثانیة کتب لم تبلغ مبلغ الموطّا و الصحیحین و لکنها یتلوها کان مصنّفوها معروفین بالوثوق و العدالة و الحفظ و التبحّر فی فنون الحدیث و لم یرضوا فی کتبهم هذه بالتساهل فیما اشترطوا علی انفسهم فتلقّها من بعدهم بالقبول و اعتنی بها المحدثون و الفقهاء طبقة بعد طبقة و اشتهرت فیما بین الناس و تعلق بها القوم شرحا لغریبها و فحصا عن رجالها و استنباط لفقها و علی تلک الاحادیث بناء عامّة العلوم کسنن أبی داود و جامع الترمذی و مجتبی النّسائی و هذه الکتب مع الطبقة الاولی اعنی باحادیثها رزین فی تجرید الصّحاح و ابن الاثیر فی جامع الاصول و کاد مسند احمد یکون من جملة هذه الطبقة فان الامام احمد جعله اصلا یعرف به الصحیح و السّقیم قال و ما لیس فیه فلا تقبلوه ازین عبارت ظاهرست که ترمذی معروف بوثوق و عدالت و حفظ و تمهر در فنون حدیث بوده و در کتاب خود بتساهل در چیزیکه بر نفس خود شرط کرده راضی نشده و تلقی نموده کتاب او را

ص:161

علمای که بعد او بودند بقبول و اعتنا نموده اند بآن محدثین و فقها طبقة بعد طبقة و مشتهر شده است در میان مردم و تعلق کردند بآن قوم از روی شرح غریب آن و فحص از رجال آن و استنباط فقه آن و بر احادیث این کتاب ترمذی و امثال آن بنای عامه علومست فالعجب من المخاطب الفخور المختال المتغطرس المحتال المادّ ید الاستراق و الانتحال کیف طاب نفسا لعقوق والده الماجد؟ ؟ ؟ لنا قد السابق فی مضمار الکمال فلم یصغ الی وعظه و ایضاحه و لم یعتن بنصحه و افصاحه و لم یعرج علی ندائه و لم یعول علی بنائه و لم یلتفت الی تلویحه و لم یحتفل بتصریحه و لم یکترث بتحقیقه و تنقیده و لم یتاثر بتثقیفه و تسدیده فلم یره اهلا للاقتداء و الاقتفاء و اتخذ رغم انفه و جلب حتفه و الدرء فی نحره و الدفع فی صدره سهلا و شرب من آجن عنّاده و اسن لداده علا و نهلا الا تری کیف یرفع والده الماجد الحاشد عنده و عند زرافته لاسنی المحامد عقیرته بالمدح و الثناء و التقریظ و الاطراء علی الترمذی الماهر ینفی التساهل و التسامح عن کتابه الفاخر و یثبت کونه مقتدی المنقدین المحدثین و ملاذ الفقهاء البارعین و ان علیه و علی امثاله بناء عامّة العلوم و انه فی غایة الشرف و الجلالة و القبول عند ارباب الحلوم و اصحاب الفهوم فرد المخاطب کلامه و افسد نظامه و هدم بنیانه و حط شانه و جزم جدرانه و صرم اغصانه و حزم افنانه و قطع اوداجه و غیض اثباجه و عق حقوقه و شق شقوقه و کدر نمی ره و اظلم منیره و لیس هذا باول قارورة کسرت و لا باوّل ثمرة هصرت و لا باول جور اشیع و لا باول حور اذیع و لا باول عسف ابتدع و لا باول خسف اخترع بل خالف والده البارع فی عدة مواضع و عازّه فی کثیر من المواقع کما نبّهنا علیه سابقا و نبیّنه انشاء اللّه لاحقا چهل و چهارم آنکه خود مخاطب در رسالۀ اصول حدیث فرموده در این جا نقل عبارت حضرت والد ماجد قدس سرّه نمایم تا مراتب کتب احادیث به ترتیب واضح گردد ایشان می فرمایند باید دانست که کتب احادیث باعتبار صحت و شهرت و قبول بر چند طبقه می شوند و مراد ما از صحت آنست که مصنف التزام کند ایراد احادیث صحیحه یا حسنه و غیر آن در آنجا وارد نکند مگر مقرون به بیان حال آن از ضعف و غرابت و علت و شذوذ زیرا که ایراد ضعیف و غریب و معلول با بیان حال آن قدح نمی کند و مراد ما از شهرت آنست که اهل حدیث طبقه بعد طبقه مشغول شوند بطریق روایت و ضبط مشکل و ترویج احادیث آن تا هیچ چیز از آن غیر مبین نماند و مراد ما از قبول آنست که نقاد حدیث آن کتاب را اثبات کنند و بر آن اعتراض نکنند و حکم صاحب کتاب را در بیان حال احادیث کتاب تصویب و تقریر نمایند و فقها بآن احادیث تمسک نمایند بی اختلاف و انکار پس طبقه اولی از کتب حدیث سه کتاب اند موطّأ صحیح بخاری صحیح مسلم و قاضی عیاض کتاب مشارق الاثوار را برای شرح این سه کتاب مخصوص نوشته و این مشارق الانوار غیر مشارق الانوار صفاتیست که احادیث صحیحین در ان بحذف اسناد و قصه جمع نموده بالجمله برای

ص:162

ضبط و شرح این هر سه کتاب مشارق الانوار قاضی عیاض کافی و شافیست و نسبت درین هر سه کتب آنست که موطّأ گویا اصل وام صحیحینست و در کمال شهرت رسیده هزار کس از علمای عصر امام مالک موطّأ را روایت کرده اند مثل شافعی و امام محمد و یحیی بن یحیی مصمودی و یحیی بن یحیی تمیمی و یحیی بن بکیر و ابو مصعب و قعنبی عدالت و ضبط رجال این کتاب مجمع علیه ست در مدینه و مکه و عراق و شام و یمن و مصر و مغرب مشهور شده و بنای فقهای امصار بر آنست و در زمان امام مالک و بعد از زمان ایشان نیز علما در تخریج بر موطّأ و ذکر متابعات و شواهد احادیث آن سعی بلیغ نمودند و در شرح غریب و ضبط مشکلات و بیان فقه و سائر وجوه بیان آن قدر اهتمام نموده اند که زیاده بر ان متصور نیست و صحیح بخاری و صحیح مسلم هر چند در بسط و کثرت احادیث ده چند موطّأ باشند لیکن طریق روایت احادیث و تمییز رجال و راه اعتبار و استنباط از موطا آموخته اند و معهذا این هر دو کتاب نیز مخدوم طوائف انام و جمیع علمای اسلام اند فرقه مستخرجات برای اینها نوشته اند مثل اسماعیلی و ابو عوانه و طائفه متصدی شرح غریب و ضبط مشکل و بیان فقه و احوال رواة آنها شده اند و در شهرت و تلقی بالقبول بدرجۀ علیا رسیده اند صاحب جامع الاصول از فربری نقل کرده است که صحیح بخاری از بخاری بلا واسطه نود هزار کس سماع دارند خلص کلام آنکه احادیث این هر سه کتاب اصح الاحادیث اند اگر چه بعضی احادیث این هر سه کتاب صحیح تر از بعض باشند و اگر بنظر تفحص دیده شود احادیث مرفوعه موطّأ غالبا در صحیح بخاری موجوداند پس صحیح بخاری مشتمل ست بر موطّأ باعتبار احادیث مرفوعه آری آثار صحابه و تابعین در موطّأ زیاده است پس این هر سه کتاب را در طبقۀ اولی باید داشت و طبقۀ ثانیه احادیثی که درین هر سه صفت بدرجه احادیث صحیحین نرسیده اند لکن قریب بصحیحین اند درین صفات و آن احادیث جامع ترمذی و سنن ابو داود و سنن نساییست که مصنفان این کتب مشهور و معروف اند بوثوق و عدالت و حفظ و ضبط و تبحّر در فنون حدیث و درین کتابها بتساهل و تسامح راضی نشده اند و حال حدیث و علت آن را بقدر امکان بیان نموده اند و لهذا فیما بین علمای اسلام شهرت یافته اند پس این شش کتاب را صحاح ستّه نامند انتهی پس کمال عجب و حیرتست که خود مخاطب ناقد افادۀ والد ماجد خود متضمن کمال مدح و ستایش و اطراد و نیایش صحیح ترمذی حاوی محامد برای تنبیه و تبصیر و ایقاظ و تذکیر معتقدین و مسترشدین خدام با توقیر خود نقل می کند و ایمان و ایقان و تصدیق و اذعان خود بآن ظاهر می سازد و در مقابلۀ اهل حق از نکث و غدر و نقض عهد و مکر و شق عصی و خفر و ترک حیا و خفر و ایثار مجون و هذر و ایقاع معتقدین در زلل و غرر و اقحام مقلدین در افحش خطر و ایلاج منتجعین در اوحش ضرر نمی هراسد و بر ملا مضیق طریق رد و ابطال و تکذیب حدیث ولایت و حدیث طیر که هر دو علی رغم انفه در صحیح ترمذی مذکوراند می سپارد و خوف و هول از وضوح ظهور کذب و تزویر و تبیین و تحقق تهافت و تناقض موجب تشویر در دل جسارت منزل می آرد و بخیال نه می گذراند که ازین افاده سراپا اجاده ظاهرست قرب صحیح ترمذی بصحیحین

ص:163

در صفات ثلاثه عظیمه و محامد عدیده فخیمه اعنی صحت و شهرت و قبول و دلالت قبول کتاب بر آنکه نقاد حدیث احادیث ان را اثبات کرده اند و اعتراض بر آن ننموده و حکم صاحب کتاب را در بیان حال احادیث آن تصویب فرموده و تقریر نموده و فقها باحادیث آن تمسک می نمایند بی اختلاف و انکار و نیز از ان واضحست مشهور و معروف بودن خود ترمذی بوثوق و عدالت و ضبط و حفظ و تبحّر در فنون حدیث و نیز از ان ظاهرست که ترمذی در صحیح خود بتساهل و تسامح راضی نشده و حال حدیث و علت آن را بقدر امکان بیان نموده و این کتاب مستطاب فیما بین علمای اسلام شهرت یافته و موسوم بصحیح گردیده فاین اثبات الکذب و الزور و البهتان و الوضع المدحور من نفی التسامح و التساهل و الغرور و این هذا من القبول و التصویب و التقریر و این هذا من تمسک فقهاء الجماهیر بلا اختلاف و انکار و نکیر ثُمَّ اِرْجِعِ اَلْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ اَلْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِیرٌ وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ چهل و پنجم آنکه مخاطب در بستان المحدثین گفته جامع کبیر ترمذی یعنی ابو عیسی محمد بن عیسی بن سوره بن موسی بن الضحاک سلمی ضریر بوغی بضم بای موحده و سکون واو بعد از ان غین معجمه نسبت به بوغ آن دیهیست از دیهات ترمذ بمسافت شش فرسنگ از ان و ترمذ نام شهری قدیم بر کنار آب مویه که آن را جیحون و نهر بلخ نیز گویند و در لفظ ماوراء النهر مراد همین نهر می باشد و در لفظ ترمذ اختلاف بسیارست بعضی تا و میم را مفتوح سازند و بعضی هر دو را مضموم و متداول بر زبان مردم اینجا و دیگر خلائق کسر هر دوست و جماعتی بفتح تا و کسر میم تکلم کنند و ترمذی شاگرد رشید بخاریست روش او را آموخته و از مسلم و از أبی داود و شیوخ ایشان نیز روایت دارد در بصره و کوفه و واسط و ری و خراسان و حجاز سالها در طلب علم حدیث بسر برده و تصانیف بسیار درین فن شریف از وی یادگارست و این جامع بهترین آن کتب است بلکه به بعضی وجوه و حیثیات از جمیع کتب حدیث خوبتر واقع شده اول از جهت ترتیب و عدم تکرار دوم ذکر مذاهب فقهاء و وجوه استدلال هر یک از اهل مذاهب سوم بیان انواع حدیث در صحیح و حسن و ضعیف و غریب و معلل بعلل چهارم بیان اسمای رواة و القاب و کنیتهای آنها و دیگر فوائد متعلقه بعلم رجال و ترمذی را در حفظ مثل زنند و او را خلیفۀ بخاری گفته اند و تورّع و زبد و خوف بحدی داشت که فوق آن متصور نیست بخوف الهی سالها گریه و زاری کرد و نابینا شد و از حکایات صحیحه در حفظ او آنست که در راه مکه با شیخی از شیوخ ملاقات کرد و سابق از ان شیخ دو جزو حدیث نوشته گرفته و فرصت عرض و قرائت نیافته درین وقت از شیخ استدعای استماع نمود شیخ قبول کرد و گفت که اجزای مرقومه بیار و در دست بدار تا من بخوانم و آن را مقابله کن اتفاقا آن دو جز کم کرده بود ترمذی بسبب کمال شوق سماع آن حدیث دو جزو دیگر سفید آورده بحضور شیخ بدستور تلامذه نشست و شیخ آغاز قرائت نمود ناگاه شیخ نظر کرده دید که در دست او اجزای سفیداند بسیار غضبناک شده فرموده که گویا با من استهزا می کنی ترمذی گفت یا شیخ من اجزای مکتوبه را گم کردم لیکن احادیث را محفوظ دارم بهتر از نوشته شیخ گفت که بخوان ترمذی همه آن احادیث را یاد بخواند تعجب شیخ زائد

ص:164

شد و از استبعاد گفت که مرا باور نمی آید که بمجرد شنیدن یک بار یاد گرفته باشی از سابق یاد داشته باشی ترمذی گفت امتحان باید فرمود شیخ چهل حدیث دیگر از غرائب خود که نزد دیگری نه بود خوانده رقت ترمذی آن احادیث را مع اسانید فی الفور اعاده نمود و هیچ جا خطا نیفتاد و این قسم امتحانات در باب حفظ او بارها واقع شده ترمذی گفته است که من هر گاه از تصنیف این جامع فارغ شدم اول آن را به علمای حجاز شریف نمودم ایشان همه پسند فرمودند بعد از آن پیش علمای عراق بردم ایشان نیز متفق الکلمة آن را مدح کردند بعد از آن بر علمای خراسان عرض کردم ایشان نیز رضامند شدند بعد از آن آن را ترویج و تشهیر نمودم و نیز گفته هر که در خانۀ او این کتاب باشد پس در خانۀ او گویا پیغمبریست که تکلم می کند و بعضی از علماء اندلس در مدح این کتاب نظمی دارند که مرقوم می شود کتاب الترمذیّ ریاض علم حکت ازهاره زهر النجوم به الاثار واضحة ابینت

بالفاظ اقیمت کالرسوم و اعلاها الصحاح و قد أنارت نجوما للخصوص و للعموم

و من حسن یلیها او غریب و قد بان الصّحیح من السّقیم فعلّله ابو عیسی مبینا

معالمه لارباب العلوم و طرّزه بآثار صحاح تخیّرها اولو النظر السّلیم

من العلماء و الفقهاء قدما و اهل الفضل و النهج القویم فجاء کتابه علقا نفیسا

تفنن فیه ارباب العلوم و یقتبسون منه نفیس علم یفید نفوسهم امنی الرسوم

کتبناه رویناه لنروی من التسنیم فی دار النّعیم و غاص الفکر فی بحر المعانی

فادرک کلّ معنی مستقیم جزی الرّحمن خیرا بعد خیر ابا عیسی علی الفعل الکریم

وفات او در ترمذ شب دوشنبه هفدهم رجب سال دو صد و هفتاد و نه بوده است انتهی مخاطب عالی شأن درین عبارت بستان بکمال بشاشت و ابتهاج و استبشار و غایت سرور و حبور و افتخار بلا نفاق و تقیّه و بلا خوف اذیّه و بلیّه نهایت تعظیم و تبجیل و مدح و ثنا و تکریم و اجلال و وصف و اطراء صحیح ترمذی بوجوه شتی و طرق متنوعه آغاز نهاده اولا بعد تفضیل آن بر جمیع کتب مؤلفۀ ترمذی به ترجیح آن بوجوه اربعه بر جمیع کتب که صحیح بخاری و صحیح مسلم هم در ان داخل هست زبان حقائق ترجمان وا کشاده و بعد ان از خود ترمذی پسند فرمودن جمیع اهل حجاز آن را و اتفاق کلمه علمای عراق بر مدح آن و رضامند شدن علمای خراسان از ان و ترویج و تشهیر این کتاب بعد این مدح و رضا و قبول و ثنا و نیز تشبیه خود ترمذی صحیح خود را به نبیّ متکلم نقل فرموده و نیز برای تفریح قلوب و دفع شبهات متجسّسین عیوب و اظهار کمال وثوق مطلوب و ابداء غایت اطمینان مرغوب اشعار در بهار بلاغت شعار از افکار بعض اندلسیین عالی تبار که وجوه دلالت آن بر کمال عظمت و جلالت این کتاب سابقا شنیدی ذکر فرموده لکن کمال حیفست که مخاطب عالی جناب این همه اسهاب و اطناب در وصف و مدح این کتاب مستطاب بمقابله اهل حق اطیاب بر طاق نسیان

ص:165

گذاشتند و مبالغه و اغراق در تکذیب و ابطال حدیث ولایت و حدیث طیر پیش نظر داشتند و کمال ورع و تدین و تاثم و تحرّج و نهایت صدق و جلالت و غایت حذق و مهارت و اقصای صفا و ولا و بنالت خود بر ارباب انصاف و ایقان و اصحاب تدبر و ایمان ظاهر ساختند و حق آنست که مخاطب با حیا و فاضل با صفا مذهب عبودیت مشایخ تیمیه و عددیه و انحراف از فضائل علویه و مناقب عترت نبویّه چندان گران خریده است که بجهت آن اصلا و زنی برای رد و مخالفت و مشاقت و معاندت اسلاف اعلام و مشایخ و اساتذه فخام و والد ماجد قمقام خود بلکه افادات خدام؟ ؟ ؟ عالی مقام خویش ننهاده بلا مخافت از آفت ظهور خزی و خسار و وضوح خبث و صغار از افادات اساطین کبار و والد جلیل الفخار و تحقیقات و ارشادات ذات خود آن یگانه روزگار و آن هم باکثار و تکرار سر در بیابان ابطال و تکذیب حدیث ولایت و حدیث طیر و رد و توهین دیگر فضائل و مناقب ابو الائمة الاطهار صلوات اللّه و سلامه علیه علیهم ما اتّصل اللّیل و النهار داده و بالجملة من عجائب الدهور ان یثبت المخاطب المتحذلق الجسور هذه المدائح الجلیلة و المناقب الجمیلة و المفاخر البارعة و الفضائل الناصعة و المحامد الزاهرة و العوالی الباهرة لصحیح الترمذی ثم ینسی ذلک او یتناسی و یتساهل و یغفل و یذهل و یتغافل و یتعالل و یرقص رقص الجمل و یکذب حدیث الطیر و الولایة المذکورین فی هذا الصحیح البریء حسب افادته عن الخلل جریا فی مضمار فاحش الزلل و منکر الهراء و الخطل و اللّه العاصم من دحض الاقدام فی القول و العمل

وجه ششم

آنکه احمد بن یحیی بن جابر البلاذری حدیث طیر را روایت نموده چنانچه علاّمه ابن شهرآشوب طاب ثراه در کتاب مناقب فرموده روی حدیث الطیر جماعة منهم الترمذیّ فی جامعه و ابو نعیم فی حلیة الأولیاء و البلاذری فی تاریخه الخ فهذا احمد بن یحیی بن جابر الحائز لجلائل المعالی و المفاخر و المقتنی لاحاسن الفواضل و الماثر العلامة الحافظ الماهر و الاخباریّ المنقّد السابر یروی حدیث الطیر رغما لانف الجاحد المکابر و یثبته فی تاریخه اجتیاحا لشافة کل خاسر فلا ینکر هذا الحدیث بعد روایة البلاذری الخابر الا البلید العنید المتجاهر و لا یکذبه الاّ من اختلط علیه بالزباد الخاثر و مخفی نماند که بلاذری از اجلۀ متقدمین و حفاظ معروفین و صاحب تاریخ مشهور و علامۀ روزگار بوده ذهبی در تذکرة الحفاظ بعد ذکر ابو محمد احمد بن محمد بن ابراهیم الطوسی البلاذری الواعظ گفته قلت هذا البلاذری الصغیر فامّا الکبیر فانه احمد بن یحیی صاحب التاریخ المشهور من طبقة ابو داود السجستانی حافظ اخباریّ و جلال الدین عبد الرحمن سیوطی در طبقات الحفاظ گفته البلاذری الامام الحافظ البارع ابو محمد احمد بن محمد بن ابراهیم الطوسی البلاذری الواعظ قال ابو عبد اللّه الحاکم کان واحد عصره فی الحفظ و الوعظ لم یعهد علیه غلط فی اسناد او اسم حدیث و خرج صحیحا علی وضع کتاب مسلم استشهد بالطّاهر ان سنه 339 هذا البلاذریّ الصّغیر و الکبیر

ص:166

احمد بن یحیی صاحب التاریخ فی طبقة أبی داود السجستانی حافظ اخباری علامة و مخفی نماند که ابن شهرآشوب طاب ثراه را اکابر علما و اماثل محققین سنیه بمجامد سنیّه زاهره و مناقب علیه باهره که از آن غایت جلالت شان و عظمت مرتبت و علو منزلت جناب او ظاهرست ستوده اند چنانچه خلیل بن ابیک بن عبد اللّه الصفدی که ابن حجر عسقلانی مدح و ستایش او در درر کامنه باین عنوان نموده خلیل بن ابیک بن عبد اللّه الادیب صلاح الدین الصّفدی ابو الصفا ولد سنة ست او سبع و تسعین و ست مائة تقریبا و تعالی صناعة الرسم فمهر فیها ثم حبب إلیه الادب فولع به و کتب الخطّ الجیّد و ذکر عن نفسه ان اباه لم تمکنه من الاشتغال حتی استوفی عشرین سنة فطلب بنفسه ثم قال الشعر الحسن ثم اکثر جدّا من النظم و النثر و الترسّل و التواقیع و اخذ عن الشهاب محمود و ابن سید الناس و ابن نباتة و أبی حیّان و نحوهم و سمع بمصر من یونس الدّبوسی و من معه و بدمشق من المزی و جماعة فطاف مع الطلبة و کتب الطباق ثم اخذ فی التالیف فجمع تاریخه الکبیر الّذی سماه الوافی بالوفیات فی نحو ثلثین مجلّدة علی حروف المعجم و افرد منه اهل عصره فی کتاب سماه اعوان النصر و اعیان العصر فی ستّ مجلّدات و له شرح لامیّة العجم کثیر الفوائد و الحان السّواجع بین المنادی و المراجع مجلدان و من تصانیفه اللطاف النقیبة علی الکتیبة و جر الذیل فی وصف الخیل و توشیح الرشیح و و کشف الحال فی وصف الخال و جنان الجناس و غیر ذلک و اول ما ولی کتابة الدرج بصفد ثم بالقاهرة و باشر کتابه السّر بحلب وقتا و بالرّحبة وقتا و التوقیع بدمشق و وکالة بیت المال و کان مجیبا الی الناس حسن المعاشرة جمیل المودة و کان فی الآخر قد ثقل سمعه و کان قد تصدّی للافادة بالجامع و قد سمع منه من اشیاخه الذهبی و ابن کثیر و الجشیبی و غیرهم قال الذهبی فی حقه الادیب البارع الکاتب شارک فی الفنون و تقدم فی الإنشاء و جمع و صنف و قال ایضا سمع منی و سمعت منه و له توالیف و کتب و بلاغة و قال فی المعجم المختص الامام العالم الادیب البلیغ الکامل طلب العلم و شارک فی الفضائل و ساد فی الرسائل و قرأ الحدیث و جمع و صنّف و له توالیف و کتب و بلاغة و قد ترجم له السبکی و قال الجشیبی کان إلیه المنتهی فی مکارم الاخلاق و محاسن الشیم و قال ابن کثیر و کتب ما یقارب ستین من المجلدات و قال ابن سعد کان من بقایا الرؤساء الاخیار و وجد بخطه کتبت بیدی ما یقارب خمس مائة مجلدة قال و لعل الّذی کتبته فی دیوان الإنشاء ضعفا ذلک و قال ابن رافع قرأ بنفسه شیئا من الحدیث و کتب بعض الطباق و قرأ الادب علی شیخنا الشهاب محمود و لازمه مدة و من تصانیفه فیض الخدام علی التوریه و الاستخدام و خلوة المذاکرة و الروض الباسم و شرح لامیّة المعجم و غیر ذلک و کتب عنه الذهبی من شعره و ذکره فی معجمه و انشد عنه ابن رافع عدة مقاطیع من نظمه منها بسهم اجفانه رمانی و ذبت من هجره و بینه

ص:167

ان مت ما لی سواه خصم لانه قاتلی بعینه

مات بدمشق فی لیلة عاشر شوال سنة 764 در وافی بالوفیات می گوید محمد بن علی بن شهرآشوب التابیة بسین مهملة ابو جعفر السرویّ المازندرانی رشید الدین الشیعی احد شیوخ الشعیب؟ ؟ ؟ حفظ اکثر القرآن و له ثمان سنین و بلغ النهایة فی اصول الشیعة کان یرحل إلیه من البلاد ثمّ تقدم فی علم القرآن و الغریب و النحو و وعظ علی المنبر ایام المقتفی ببغداد فاعجبه و خلع علیه و کان بهی المنظر حسن الوجه و الشیبة صدوق اللّهجة ملیح المحاورة واسع العلم کثیر الخشوع و العبادة و التّهجّد لا یکون الا علی وضوء اثنی علیه ابن أبی طی فی تاریخه ثناء کثیرا توفی سنة ثمان و ثمانین و خمس مائة و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در بغیة الوعاة گفته محمد بن علی بن شهرآشوب ابو جعفر السرویّ المازندرانی رشید الدین الشیعی قال الصفدیّ کان مقدما فی علم القرآن و الغریب و النحو واسع العلم کثیر العبادة و الخشوع الف الفصول فی النحو اسباب نزول القرآن متشابه القرآن مناقب آل أبی طالب المکنون المائدة و الفائدة فی النوادر و الفوائد مات سنة ثمان و ثمانین و خمس مائة و علامه شمس الدین محمد بن علی بن احمد الداودی تلمیذ سیوطی در طبقات المفسرین گفته محمد بن علی بن شهرآشوب بن أبی نصر ابو جعفر السرویّ المازندرانیّ رشید الدین احد شیوخ الشیعة اشتغل بالحدیث و لقی الرجال ثم تفقه و بلغ النهایة فی فقه اهل مذهبه و نبغ فی الاصول حتی صار رحلة ثم تقدم فی علم القرآن و القراءات و التفسیر و النحو و کان امام عصره و واحد دهره و التالیف غلب علیه علم القرآن و الحدیث و هو عند الشیعة کالخطیب البغدادی لاهل السنة فی تصانیفه فی تعلیقات الحدیث و رجاله و مراسیله و متفقه و مفترقه الی غیر ذلک من انواعه واسع العلم کثیر الفنون مات فی شعبان سنة ثمان و ثمانین و خمس مائة قال ابن أبی طی ما زال الناس یحلب لا یعرفون الفرق بین ابن بطّة الحنبلی و ابن بطة الشیعیّ حتی قدم الرشید فقال ابن بطّه الحنبلی بالفتح و الشیعی بالضّمّ و ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان گفته محمد بن علی بن شهرآشوب ابو جعفر السّروی المازندرانی من دعاة الشیعة قال ابن أبی طی فی تاریخه اشتغل بالحدیث و لقی الرجال ثم تفقّه و بلغ النهایة فی فقه اهل البیت و تتبع فی الاصول ثم تقدم فی القراءة و الغریب و التفسیر و العربیّة و کان مقبول الصّورة ملیح العرض علی المعانی و صنّف فی المتفق و المفترق و الموتلف و المختلف و الفصل و الوصل و فرق بین رجال الخاصة و رجال العامّة یعنی اهل السّنة و الشیعة و کان کثیر الخشوع مات فی شعبان سنه 588 و مجد الدین محمد بن یعقوب فیروزآبادی در بلغه علی ما نقل عنه گفته محمّد بن علی بن شهرآشوب ابو جعفر المازندرانی رشید الدّین الشیعی بلغ النهایة

ص:168

فی اصول الشیعة و تقدّم فی علم القرآن و اللغة و النحو و وعظ ایام المقتفی فاعجبه و خلع علیه کان واسع العلم کثیر العبادة دائم الوضوء له کتاب الفصول فی النحو و کتاب المکنون و المخزون و کتاب اسباب نزول القرآن و کتاب متشابه القرآن و کتاب الاعلام و الطرائق فی الحدود و الحقائق و کتاب الحدیدة جمع فیها فوائد و فرائد جمّة عاش مائة سنة الا عشرة اشهر مات سنه 588 ثمان و ثمانین و خمس مائة

وجه هفتم

آنکه عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی حدیث طیر را روایت کرده چنانچه در زوائد مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام تصنیف والد ماجد خود علی ما نقل عنه گفته

حدثنی أبی قال اخبرنا ابن مالک قال حدثنا عبد اللّه بن عمر قال حدثنا یونس بن ارقم قال حدثنا مطیر بن خالد عن البجلی عن سفینة مولی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال اهدت امرأة من الانصار الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیرین بین رغیفین فقدمت إلیه الطیرین فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک و الی رسولک فجاء علی فرفع صوته فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من هذا قلت علی قال فافتح له ففتحت له فاکل مع النبی صلی اللّه علیه و سلم من الطّیرین حتی فنیا و محمد بن اسماعیل در روضۀ ندیّه گفته

اخرج عبد اللّه بن احمد بن حنبل من حدیث سفینة مولی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال اهدت امرأة من الانصار طیرین بین رغیفین فقدّمت إلیه الطیرین فقال اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک و الی رسولک فجاء علی فرفع صوته فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من هذا قلت علی قال فافتح له ففتحت له فاکلا من الطیرین حتی فنیا انتهی فهذا عبد اللّه الجهبذ المسدّد نجل الامام الفقیه احمد قد روی هذا الحدیث الشریف و سرد درأ فی نحر من انکره و جحد فما بقی بعد روایة ذلک المحدث الممجد و المنقد الارشد مجال لنفاذ تسویلات کل منکر أجرد و رواج تلمیعات؟ ؟ ؟ من ابطل الحدیث و ردّ و سعی فی اخماله و کدّ و وکد فی اطفائه و جهد و اللّه ولیّ التوفیق لمن أمّ الحقّ و قصد و اتی شریعة الصدق و ورد و محامد معجبه باهره و مناقب مطربه زاهره و مفاخر عالیه باذخه و مآثر متلالیه شامخه عبد اللّه بن احمد در اسفار ائمۀ کبار مسطور و مستردّ و ماثور و منضدست علامۀ حافظ عبد الغنی بن عبد الواحد حنبلی مقدسی در کمال فی معرفة الرجال گفته عبد اللّه بن احمد بن حنبل ابو عبد الرحمن الشیبانی البغدادی سمع اباه و یحیی بن معین و ابا بکر و عثمان ابنی أبی شیبة و أبی خیثمة الی ان قال قال ابو بکر الخطیب کان ثقة ثبتا فهما و قال بدر بن أبی بدر البغدادی عبد اللّه بن احمد جهبذ ابن جهبذ و قال ابو الحسین بن المنادی لم یکن فی الدنیا اروی عن ابیه منه لانه سمع المسند و هو ثلثون الفا و التفسیر و هو بمائة و عشرون الفا سمع منها ثمانین الفا و الباقی و جادة و الناسخ و المنسوخ

ص:169

و التاریخ و حدیث شعبة و المقدم و المؤخر فی کتاب اللّه تعالی و الجوابات فی القرآن و المناسک الکبیر و الصغیر و حدیث الشیوخ و غیر ذلک قال و ما زلنا نری اکابر شیوخنا یشهدون له بمعرفة الرجال و علل الحدیث و الاسماء و الکنی و المواظبة علی طلب الحدیث فی العراق و غیرها و یذکرون عن اسلافهم الاقرار له بذلک حتی ان بعضهم لیسرف فی تقریظه ایاه بالمعرفة و زیادة السماع للحدیث علی ابیه اخبرنا ابو الیمن الکندی انبا ابو منصور انبا ابو بکر الخطیب حدثنی ابو یعلی محمد بن الحسین الفرّاء قال وجدت علی ظهر کتاب رواه ابو الحسن السّوسنجردی عن اسماعیل الخطبی قال بلغنی عن أبی زرعة انه قال قال لی احمد بن حنبل ابنی عبد اللّه محظوظ من علم الحدیث او من حفظ الحدیث لا یکاد یذاکرنی الا بما احفظ و به انبأ الخطیب حدثنی محمد بن علی الصوریّ انبا عبد الرحمن بن عمر المصری ثنا محمد بن اسحاق الملحمی حدثنی ابراهیم بن محمّد قال سمعت عباسا الدوری یقول کنت یوما عند أبی عبد اللّه احمد بن حنبل فدخل علیه ابنه عبد اللّه فقال لی احمد یا عباس ان ابا عبد الرحمن قد وعی علما کثیرا و قال عبد الرحمن بن أبی حاتم سمعت معه من ابراهیم بن مالک و کتب الی بمسائل ابیه و بعلل الحدیث و قال ابو احمد بن عدی عبد اللّه بن احمد بن حنبل ابو عبد الرحمن نبل بابیه و له فی نفسه محلّ فی العلم فاحیی علم ابیه من مسنده الذی قرأه علیه ابوه خصوصا فلم یقرأه علی غیره و ممّا سأل اباه عن رواة الحدیث فاخبره به ما لم یسأله غیره و لم یکتب عن احد الا من امره ابوه ان یکتب عنه و قال ابو علیّ الصّوّاف ولد عبد اللّه بن احمد سنة ثلث عشرة و مائتین و مات سنة تسعین و مائتین و قال اسماعیل الخطبی صلّی علیه زهیر بن صالح بن اخیه و دفن فی مقابر باب التّین و کان الجمع کثیرا فوق المقدار و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد الشّیبانی ابو عبد الرحمن البغدادی روی عن ابیه و ابراهیم بن الحجّاج السّامی و احمد بن منیع البغوی و أبی ابراهیم اسماعیل بن ابراهیم الترجمانیّ و الحسن بن حمّاد سجّادة و الحکم بن موسی و داود بن رشید و أبی الرّبیع الزهرانیّ و داود بن عمرو الضّبی و عبد الاعلی بن حماد النرسی و عبید اللّه بن معاذ العنبری و شریح بن یونس و أبی بکر بن أبی شیبة و کامل بن طلحة الجحدری و الهیثم بن خارجة و محیی بن عبدویه مولی ابن المهدی و متصور بن أبی مزاحم و محمد بن جعفر الورکانی و محمد بن جعفر الودکانی و محمد بن الصّباح الدولابی و یحیی بن معین و خلق کثیر روی عنه النّسائی حدیثین و ابو بکر بن زیاد و ابو بکر النجار و احمد بن کامل و المحاملی و ابو القسم البغوی و یحیی بن صاعد و محمد بن مخلد و دعلج بن احمد و ابو بکر الشافعی و ابو سهل بن زیاد القطان و ابو الحسین بن المنادی و ابو القاسم الطیرانی و ابو احمد العسّال الاصبهانی و ابو عوانة الاسفراینی و ابو علیّ الصواف

ص:170

و ابو بکر القطیعی و جماعة قال عباس الدوری سمعت احمد یقول قد وعی عبد اللّه علما کثیرا و قال الخطبیّ بلغنی عن أبی زرعة قال قال الی احمد ابنی عبد اللّه محفوظ من علم الحدیث لا یکاد یذاکر الا بما احفظ و قال ابو علی الصّوّاف قال عبد اللّه بن احمد کلّ شیء اقول قال أبی فقد سمعته مرتین او ثلثة و قال ابن أبی حاتم کتب الیّ بمسائل ابیه و بعلل الحدیث و قال ابو الحسن بن المنادی لم یکن فی الدنیا احد روی عن ابیه منه لانه سمع منه المسند و هو ثلثون الفا و التفسیر و هو مائة و عشرون الفا سمع منه ثمانین الفا و الباقی و جادة و الناسخ و المنسوخ و التاریخ و حدیث شعبة و جوابات القرآن و المناسک و غیر ذلک من التصانیف و حدیث الشیوخ قال و ما زلنا نری اکابر شیوخنا یشهدون له بمعرفة الرّجال و علل الحدیث و الاسماء و الکنی و المواظبة علی الطّلب حتی ان بعضهم اسرف فی تقریظه ایاه بالمعرفة و زیادة السّماع علی ابیه و قال ابن عدی نبل بابیه و له فی نفسه محل فی العلم و لم یکتب عن احد الا من امره ابوه ان یکتب عنه و قال بدر بن أبی بدر البغدادی عبد اللّه بن احمد جهبذ أبی جهبذ و قال الخطیب کان ثقة ثبتا فهما و قال ابو علی الصّوّاف ولد سنه 213 و مات سنه 90 و کذا ارّخه اسماعیل الخطبی و زاد فی جمادی الآخرة قلت و قال النّسائی ثقة و قال السّلمی سألت الدار قطنی عن عبد اللّه بن احمد و حنبل بن اسحاق فقال ثقتان نبیلان و قال ابو بکر الخلال کان عبد اللّه رجلا صالحا صادق اللهجة کثیر الحیاء و ذهبی در عبر در وقائع سنة تسعین و مائتین گفته و فیها توفی الحافظ ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل الذهلی الشیبانی ببغداد فی جمادی الآخرة و له سبع و سبعون سنة کابیه و کان اماما خبیرا بالحدیث و علّله مقدما فیه و کان من اروی الناس عن ابیه و قد سمع من صغار شیوخ ابیه و هو الّذی رتّب مسند والده و یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنة تسعین و مائتین گفته و فی السنّة المذکورة الحافظ ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن احمد بن حنبل الشّیبانی کان اماما خبیرا بالحدیث و علّله مقدّما فیه و سیوطی در طبقات الحفّاظ گفته عبد اللّه بن احمد بن حنبل البغدادی الحافظ روی عن ابیه و ابن معین و خلق و عنه النّسائی و ابن صاعد و ابو عوانة و الطبرانی و ابو بکر النجار و القطیعی و ابو بکر الشافعی و خلق قال ابو زرعة قال لی احمد بن حنبل ابنی عبد اللّه محظوظ من علم الحدیث لا یکاد یذاکرنی الا بما احفظ و قال ابن عدی نبل بابیه و له فی نفسه محلّ فی العلم فاحیی علم ابیه و لم یکتب عن احد الا عمّن امره ابوه ان یکتب عنه و قال الخطیب کان ثقة ثبتا فهما ولد سنة ثلث عشرة و مائتین و مات سنة تسعین و مائتین

وجه هشتم

آنکه این حدیث را ابو بکر احمد بن عمر بن عبد الخالق المعروف بالبزار روایت نموده چنانچه مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه لکهنوی در مرآة المؤمنین گفته

قال صلی اللّه علیه و سلم اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطیر فجاء علیّ فاکل معه الی ان قال و رقع فی روایة

ص:171

الطبرانی و أبی یعلی و البزار بعد قوله فجاء علیّ رضی اللّه عنه فرددته ثم جاء فرددته فدخل فی الثالثة او فی الرابعة فقال له النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم ما حبسک عنّی او ما أبطأ بک یا علیّ قال جئت فردّنی انس فقال صلی اللّه علیه و سلم یا انس ما حملک علی ما صنعت قال رجوت ان یکون رجلا من الانصار فقال صلی اللّه علیه و سلم او فی الانصار خیر من علی او افضل من علیّ و ابو بکر بزار از محدثین کبار و اساطین عالی فخار و ائمه مشهورین فی الامصار و الاقطارست و جلالت شان و سموّ مکان و رفعت منزلت و علوّ مرتبت او در غایت وضوح و اشتهار محمد امیر در رسالۀ اسانید خود گفته سنن البزار الحافظ ابو بکر احمد بن عمر بن عبد الخالق البزار العتکی بفتح العین و التاء المخفّفة البصری المتوفّی سنة 292 بالرّملة قال ابن أبی خیثمة هو رکن من ارکان الاسلام و کان یشبه بابن حنبل فی زهده و ورعه له المسند الکبیر رحل فی آخر عمره الی الشام و اصبهان و نشر علمه و مات بالرّملة من الشام الخ و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر کمال الدین سیوطی در طبقات الحفّاظ گفته البزّار الحافظ العلامة الشهیر ابو بکر احمد بن هارون بن عبد الخالق البصری صاحب المسند الکبیر المعلّل رحل بآخر عمره الی اصبهان و الشام و نشر علمه مات بالرّملة سنة 292 و ابو نعیم در تاریخ اصبهان که نسخه عتیقه آن در کتب حرم مدینۀ منوره بنظر قاصر رسیده گفته احمد بن عمر بن عبد الخالق البصری ابو بکر البزار الحافظ قدم اصبهان مرتین انتهی فهذا ابو بکر احمد بن عمر بن عبد الخالق کاشف الحقائق عارف الدقائق*الخائف حق الخوف من ربه الخالق الماهر السابر الحاذق*النحریر المتبحّر السابق*المتثبت علی النقد و التّحقیق فی المداحض و المضائق المظهر من الفوائد نفائس الشّوارق*المضیء من العوائد لوامع البوارق*الممیز المزیّل الفارق لصدق الثّقة الصادق من کذب الکاذب المائق*قد روی حدیث الطیر رغما لانف کلّ شاحن مماذق و استیصالا لشافة کلّ ملبّس مارق*و اجتیاحا لاسّ کلّ معاند رداء النصفة خارق*و ابارة لتلبیسات کل حائد مشاقق*و ارداء لتلمیعات کل جاحد منافق*فالعجب کلّ العجب کیف یکون الحدیث موضوعا و مکذوبا من اکاذیب المفترین الاغثام*و منحولات المختلقین الطغام مع انّه رواه رکن من ارکان الاسلام*المشابه لاحمد بن حنبل القائم مقام الانبیاء علیهم السّلام الفائق الراجح علی عتیقهم المجاهد الجاهد فی استیصال شافة المرتدین عن الدین المعتاد، فمن کذّب الحدیث الشریف فانما أراد و رام هدّ رکن عظیم من ارکان الاسلام و قصد الازراء بدین خیر الانام صلی اللّه علیه و آله العظام و صمد الغضّ من الانبیاء الکرام، و تجرّء علی ثلث العتیق الّذی فضله لا یرام

وجه نهم

آنکه ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی در رسالۀ خصائص جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته

اخبرنی زکریا بن یحیی

ص:172

قال اخبرنا الحسن بن حماد قال ثنا مسهر بن عبد الملک عن عیسی بن عمر عن السّدّی عن انس بن مالک ان النبیّ صلی اللّه علیه و سلم کان عنده طائر فقال اللّهمّ ائتنی باحب خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطائر فجاء ابو بکر فردّه ثم جاء عمر فردّه ثم جاء علیّ فاذن له و مخفی نماند که رجال این سند همه از اکابر معتمدین ثقات و اعاظم مستندین اثبات و اجله اساطین عالی درجات و افاخم ارکان والا صفات هستند اما علامه نسائی پس جلالت شان و سموّ مکان و علو مراتب و شموخ مناصب و فضائل اثیله و مناقب نبیله و محاسن فخیمه و مدائح عظیمه او زائد از آنست که احاطۀ و احصای آن کرده شود اما بطور انموذج بعض آن مذکور می شود قاضی شمس الدین احمد بن محمد المعروف بابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو عبد الرحمن احمد بن علی بن شعیب بن علی بن سنان بن بحر النّسائی الحافظ کان امام عصره فی الحدیث و له کتاب السّنن و سکن مصر و انتشرت بها تصانیفه و اخذ عنه الناس قال محمد بن اسحاق الاصبهانی سمعت مشایخنا بمصر یقولون انّ ابا عبد الرحمن فارق مصر فی آخر عمره و خرج الی دمشق و دخل فسئل عن معاویة و ما روی من فضائله فقال اما یرضی معاویة ان یخرج راسا برأس حتی یفضّل و فی روایة اخری ما اعرف له فضیلة الا لاشبع اللّه بطنک و کان یتشیع فما زالوا یدفعون فی خصیته حتی اخرجوه من المسجد و فی روایة اخری یدفعون فی حضینه و داسوه ثم حمل الی الرملة فمات بها و قال الحافظ ابو الحسن الدارقطنی لما امتحن النّسائی بدمشق قال احملونی الی مکة فحمل إلیها فتوفی بها و هو مدفون بین الصفا و المروة و کانت وفاته فی شعبان سنه ثلث و ثلاثمائة و قال الحافظ ابو نعیم الاصبهانی لما داسوه بدمشق مات بسبب ذلک الدوس و هو منقول قال و کان قد صنّف کتاب الخصائص فی فضل علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه و اهل البیت و اکثر روایاته فیه عن احمد بن حنبل رحمه اللّه تعالی فقیل له الا تصنّف کتابا فی فضائل الصحابة رضی اللّه عنهم فقال دخلت دمشق و المنحرف عن علیّ رضی اللّه عنه کثیر فاردت ان یهدیهم اللّه تعالی بهذا الکتاب و کان یصوم یوما و یفطر یوما و کان موصوفا بکثرة الجماع قال الحافظ ابو القاسم المعروف بابن عساکر الدمشقی کان له اربع زوجات یقسم لهن و سراری؟ ؟ ؟ ؟ و قال الدارقطنی امتحن بدمشق فادرک الشهادة رحمه اللّه تعالی توفی یوم الاثنین لثلاث عشر لیلة خلت من صفر سنة ثلث و ثلاثمائة بمکة حرسها اللّه تعالی و قیل بالرّملة من ارض فلسطین و قال ابو سعید عبد الرحمن بن احمد بن یونس صاحب تاریخ مصر فی تاریخه انّ ابا عبد الرحمن النّسائی قدم مصر قدیما و کان اماما فی الحدیث ثقة ثبتا حافظا و کان خروجه من مصر فی ذی القعدة سنة اثنتین و ثلث مائة و رأیت بخطه فی مسوداته فی مولده بنسإ فی سنة خمس عشرة و قیل اربع عشرة و مائتین و اللّه اعلم و نسبته الی نسأ بفتح النون

ص:173

و السین المهملة و بعدها همزة و هی مدینة بخراسان خرج منها جماعة من الأعیان و ابو الحجاج یوسف بن عبد الرحمن مزّی در تهذیب الکمال گفته احمد بن شعیب بن علی بن سنان بن بحر بن دینار ابو عبد الرحمن النّسائی القاضی الحافظ صاحب کتاب السّنن و غیره من المصنفات المشهورة احد الائمة المبرزین و الحفاظ المتقنین و الاعلام المشهورین طاف البلاد و سمع بخراسان و العراق و الحجاز و مصر و الشام و الجزیرة من جماعة یطول ذکرهم قد ذکرنا روایته عنهم فی تراجمهم من کتابنا هذا الخ و ولی الدین ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الخطیب در اسماء رجال مشکاة گفته احمد بن شعیب النّسائی هو ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی مات بمکة سنة ثلاث و ثلاثمائة و هو مدفون بها و هو احد الائمة الحفّاظ و العلماء الفقهاء لقی المشایخ الکبار و اخذ الحدیث عن قتیبة بن سعید و هناد بن السری و محمد بن بشّار و محمد بن غیلان و أبی داود سلیمان بن اشعث و غیر هؤلاء من المشایخ الحفاظ و اخذ الحدیث عنه خلق کثیر منهم ابو القاسم بن الطبرانی و ابو جعفر الطحاوی و ابو بکر اسحاق النسفی الحافظ و له کتب کثیرة فی الحدیث و العلل و غیر ذلک قال مامون المصری الحافظ خرجنا مع أبی عبد الرحمن الی طرطوس فاجتمع جماعة من مشایخ الاسلام و اجتمع من الحفاظ عبد اللّه بن احمد بن حنبل و محمد بن ابراهیم و غیرهما فتشاوروا من ینتقی لهم علی الشیوخ فاجمعوا علی عبد الرحمن النّسائی و کتبوا کلهم بانتخابه و قال الحاکم النیسابوریّ اما کلام أبی عبد الرحمن علی فقه الحدیث فاکثر من ان یذکر و من نظر فی کتاب السّنن له تحیر فی حسن الکلام و قال سمعت علی بن عمر الحافظ غیر مرة یقول ابو عبد الرحمن مقدم علی کل من یذکر بهذا العلم فی زمانه کان شافعی المذهب و کان ورعا متبحّرا رحمه اللّه النّسائی بفتح النّون و تخفیف السّین المهملة و بالمدّ و الهمزة منسوب الی مدینة نسأ من خراسان و عمر بن مظفّر الشهیر بابن الوردی در تتمة المختصر فی احوال البشر در وقائع ستة ثلث و ثلث مائة گفته و فیها توفی ابو عبد الرحمن احمد بن علی بن شعیب النّسائی صاحب کتاب السّنن بمکة و دفن بین الصّفا و المروة امام حافظ محدث رحل الی نیسابور ثم الی العراق ثم الی الشام و مصر و عاد الی دمشق فامتحن فی معاویة و طلب منه ان یروی شیئا من فضائله فقال ما یرضی معاویة ان یکون راسا برأس حتی یفضل فقیل انه وقع فی حقه مکروه فحمل الی مکّة و صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در وافی بالوفیات گفته احمد بن شعیب بن علی بن سنان بن بحر ابو عبد الرحمن النّسائی القاضی مصنف السّنن و غیرها بقیّة الاعلام ولد سنة خمس عشرین و مائتین و توفی سنة ثلاث و ثلاث مائة سمع قتیبة و ابن راهویه و اسحاق و هشام بن عمار و عیسی بن حماد و الحسین بن منصور السّلمی النیسابوریّ و عمر بن زرارة و محمّد بن نصر المروزی و سوید بن نصر و أبا کریب و خلقا سواهم بعد الاربعین و مائتین بخراسان و العراق و الشام

ص:174

و الحجاز و الجزیرة و روی عنه ابو بشر الدولابی و ابو علی الحسین النیسابوریّ و حمزة بن محمد الکنانی و ابو بکر احمد بن السنی و محمد بن عبد اللّه بن حبویه و ابو القاسم الطبرانی و خلق سواهم و سکن بزقاق القنادیل فی مصر و کان ملیح الوجه ظاهر الدّم مع کبر السّنّ و یلبس البرود التوبیه الخضر و یکثر الجماع مع صوم یوم و افطار یوم و له اربع زوجات یقسّم لهن و لا یخلو مع ذلک من سریة و یکثر اکل الدیوک الکبار المسمنة قال بعض الطلبة ما اظنّه الا یشرب النبیذ للنضارة التی فی وجهه و انکر علیه قومه کتاب الخصائص لعلیّ رضی اللّه عنه و ترکه تصنیفه فضائل الشیخین فذکر له ذلک فقال دخلت دمشق و المنحرف بها عن علی کثیر فصنّفت الخصائص رجاء ان یهدیهم اللّه تعالی ثم صنف بعد ذلک فضائل الصحابة فقیل له الا تخرج فضائل معاویة فقال أیّ شیء اخرج اللّهمّ لا تشبع بطنه فسکت السائل قال الشیخ شمس الدین لعلّ هذا فضیلة له

لقول النبی اللّهمّ اجعل من لعنته و سببته زکاة و رحمة قال ابو طالب احمد بن نصر الحافظ یصبر علی من یصبر علیه النّسائی کان عنده حدیث ابن لهیعة ترجمة یعنی عن قتیبة عنه فما حدث بها و قال الدار قطنی ابو عبد الرحمن مقدم علی کل من یذکر بهذا العلم من عصره و قال ابن طاهر المقدسی سألت سعد بن علی الزنجانی عن رجل فوثقه فقلت ضعّفه النّسائی فقال یا بنیّ ان لابی عبد الرحمن شرطا فی الرجال اشدّ من شرط البخاری و مسلم و قال الدار قطنی کان ابن حداد ابو بکر کثیر الحدیث و لم یحدث عن غیر النّسائی و قال قد رضیت به حجة بینی و بین اللّه و لما خرج من مصر الی دمشق فی آخر عمره سئل عن معاویة رضی اللّه عنه و ما دون من فضائله فقال لا یرضی راسا برأس حتی یفضل فما زالوا یطعنون فی خصیتیه حتی اخرج من المسجد ثم حمل الی مکة و قیل الرملة و توفی بها و کانت وفاته فی شعبان و قیل یوم الاثنین لثلاث عشر من صفر فی التاریخ المذکور و هو الصحیح و محمد بن احمد ذهبی در عبر در وقائع سنه ثلث و ثلاثمائة گفته و فیها توفی الامام احد الاعلام صاحب التصانیف ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب بن علی النّسائی فی ثالث عشر صفر و له ثمان و ثمانون سنة فسمع قتیبة و اسحاق و طبقتهما بخراسان و الحجاز و الشام و العراق و مصر و الجزیرة و کان رئیسا نبیلا حسن البزّة کبیر القدر و له اربع زوجات یقسّم لهنّ و لا یخلو من سریة لنهمته فی التمتع و مع ذلک فکان یصوم صوم داود و یتهجّد قال ابن المظفر الحافظ سمعتهم بمصر یصفون اجتهاد النّسائی فی العبادة باللیل و النهار و انه خرج الی الغزاة مع امیر مصر فوصف من شهامته و اقامته السّنن فی فداء المسلمین و احترازه عن مجالس الامیر و قال الدارقطنی خرج حاجا فامتحن بدمشق و ادرک الشهادة فقال احملونی الی مکة فحمل و توفی بها فی شعبان قال و کان افقه مشایخ مصر فی عصره و اعلمهم بالحدیث و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی الیمنی در مرآة الجنان در سنه مذکور گفته فیها توفی الحافظ احد الائمة الاعلام صاحب المصنفات

ص:175

ابو عبد الرحمن احمد بن علی النّسائی کان امام عصره فی الحدیث و له کتاب السنن و غیره سکن مصر و انتشرت بها تصانیفه و اخذ عنه الناس و خرج الی دمشق فسئل عن معاویة و ما روی من فضائله فقال اما یرضی معاویة ان یخرج راسا برأس حتی یفضّل و فی روایة اخری ما اعرف له فضیلة الاّ لا شبع اللّه بطنک و کان یتشیع فما زالوا یدفعون فی خصیتیه حتی اخرجوه من المسجد و فی روایة اخری یدفعون فی حضنیه و داسوه ثم حمل الی الرّملة فمات بها و قال الحافظ ابو الحسن الدار قطنی لما امتحن النّسائی بدمشق قال احملونی الی مکة فحمل إلیها فتوفی بها و هو مدفون بین الصّفا و المروة و قال الحافظ ابو نعیم لما داسوه بدمشق مات بسبب ذلک الدوس و هو مقتول قال و کان قد صنّف کتاب الخصائص فی فضل علی رضی اللّه عنه و اهل البیت فقیل له الا تصنّف کتابا فی فضائل الصحابة فقال دخلت دمشق و وجدت المنحرف عن علی کثیرا فاردت ان یهدیهم اللّه تعالی بهذا الکتاب و کان یصوم یوما و یفطر یوما و کان موصوفا بکثرة الجماع قال الحافظ بن عساکر کان له اربع زوجات یقسّم لهنّ و سراری و قال الدار قطنی ادرک الشهادة و توفی بمکة و نسبته الی نسأ مدینة بخراسان و شیخ جمال الدین عبد الرحیم بن حسن الاسنوی در طبقات شافعیة گفته الامام ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب بن علی النّسائی المشهور فی الحدیث اسمه و کتابه الجامع بین الحدیث و الفقه سکن مصر و اخذ عن یونس بن عبد الاعلی صاحب الشافعی و کان افقه مشایخ مصرفی عصره و اعلمهم بالحدیث و کان رئیسا کبیرا حسن البزّة کثیر التهجد و العبادة و کان یصوم یوما و یفطر یوما و کان موصوفا بکثرة الجماع حتی اتخذ سراری مع اربع نسوة و یقسم لهنّ ولد بنسإ مدینة بخراسان بهمزة مقصورة غیر ممدودة و خرج للحجّ فامتحن بدمشق و ادرک الشهادة فحملوه الی مکة فمات بها فی شعبان سنة ثلث و ثلاثمائة و سبب المحنة انه سئل عن معاویة ففضّل علیه علیّا و کانت الشوکة فی دمشق للّذین یفضّلون معاویة فاخرج من المسجد و حمل الی الرّملة و سبکی در طبقات شافعیة گفته احمد بن شعیب بن علی بن سنان بن بحر الامام الجلیل ابو عبد الرحمن النّسائی احد ائمة الدّنیا فی الحدیث و المشهور اسمه و کتابه ولد سنة خمس عشرة و مائتین و سمع قتیبة بن سعید و اسحاق بن راهویه و هشام بن عمار و عیسی بن حماد و الحسین بن منصور السّلمی النیسابوریّ و عمرو بن زرارة و محمد بن نضر المروزی و سوید بن نصر و ابا کریب و محمد بن نافع و علی بن حجر و ابا یزید الحربی و یزید بن عبد الأعلی

ص:176

و خلقا سواهم بخراسان و العراق و الشام و مصر و الحجاز و الجزیرة روی عنه ابو بشر الدولابی و ابو علی حسین النیسابوریّ و حمزة بن محمد الکنّاس و ابو بکر احمد بن السنّی و محمد بن عبد اللّه بن حبویه و ابو القاسم الطبرانی و خلق سواهم رحل الی قتیبة و هو ابن خمس عشرة سنة و قال اقمت عنده سنة و شهرین و سکن مصر و کان یسکن بزقاق القنادیل و کان یصوم یوما و یفطر یوما و کان کثیر الجماع و له اربع زوجات یقسّم لهنّ و لا یخلو مع ذلک من السّراری و دخل دمشق فسئل عن معاویة رضی اللّه عنه ففضّل علیه علیّا کرّم اللّه وجهه فاخرج من المسجد و حمل الی الرّملة و انکر علیه بعضهم تصنیفه کتاب الخصائص لعلی رضی اللّه عنه و قال له کیف ترکت تصنیف فضائل الشیخین فقال دخلت الی دمشق و المنحرف عن علی بها کثیر فصنّفت کتاب الخصائص رجاء ان یهدیهم اللّه ثم صنّف بعد ذلک فضائل الصّحابة رضی اللّه عنهم قال ابو علی النیسابوریّ حافظ خراسان فی زمانه حدثنا الامام فی الحدیث بلا مدافعة ابو عبد الرحمن النّسائی و قال المنصور الفقیه و ابو جعفر الطحاوی رح النّسائی امام من ائمة المسلمین و قال الدار قطنی ابو عبد الرحمن مقدم علی کل من یذکر بهذا العلم من اهل عصره و قال ابن طاهر المقدسیّ سألت سعد بن علی الزنجانی عن رجل فوثقه فقلت قد ضعفه النّسائی فقال یا بنیّ ان لابی عبد الرحمن شرطا فی الرجال اشد من شرط البخاری و مسلم و قال محمّد بن المظفر الحافظ سمعت مشایخنا بمصر یصفون اجتهاد النّسائی فی العبادة باللّیل و النّهار و انه خرج الی الغزاة مع امیر مصر فوصف من شهامته و اقامته السنن الماثورة فی محافظة المسلمین و احترازه عن مجالس السّلطان الذی خرج معه و الانبساط فی الماکل و انه لم یزل ذلک دابه الی أن استشهد بدمشق من جهة الخوارج و قال الدارقطنی کان ابن الحداد ابو بکر کثیر الحدیث و لم یحدث عن غیر النّسائی و قال رضیت به حجّة فیما بینی و بین اللّه قلت سمعت شیخنا ابا عبد اللّه الذهبی الحافظ و سالته ایهما احفظ مسلم بن الحجّاج صاحب الصحیح او النّسائی فقال النّسائی ثم ذکرت ذلک للشیخ الامام الوالد تغمده اللّه برحمته فوافق علیه و قد اختلفوا فی مکان موت النّسائی و الصحیح اخرج من دمشق لما ذکر فضائل علیّ قیل ما زالوا یدفعون فی حضنیه حتی اخرج من المسجد ثم حمل الی الرّملة فتوفی بها قال ابو سعید بن یونس توفی بفلسطین یوم الاثنین لثلاث عشرة خلت من صفر سنة ثلث و ثلاثمائة و قیل حمل الی مکة فدفن بها بین الصّفا و المروة و تقی الدین محمد بن احمد فاسی در عقد ثمین گفته احمد بن شعیب بن علی بن بحر الحافظ ابو عبد الرحمن النّسائی احد الائمة الاعلام و مؤلف السّنن و غیرها روی عن اسحاق بن راهویه و عیسی بن حمّاد و قتیبة بن سعید و خلق کثیرین

ص:177

روی عنه سننه ابن السنی و ابن الاحمر و ابن حیویه و الاسیوطی و حمزة و الکنانی و بین روایاتهم اختلاف فی اللفظ و القدر و اکثرها روایة ابن الاحمر روی عنه خلق کثیر منهم الطحاوی و الطبری و ابن الاعرابی قال ابو عبد اللّه الحاکم حدّثنی علی بن عمر الحافظ أنّ ابا عبد الرحمن خرج حاجّا فامتحن بدمشق و ادرک الشهادة فقال احملونی الی مکة فحمل و توفی بها و هو مدفون بین الصفا و المروة و کانت وفاته فی شعبان سنه ثلاث و ثلاثین قال الدارقطنی کان افقه مشایخ مصر فی عصره و اعلمهم بالحدیث و الرّجال فلما بلغ هذا المبلغ حسده و فخرج الی الرصلة فسئل عن فضائل معاویة فامسک عنه فضربوه فی الجامع فقال اخرجونی الی مکة فاخرجوه الی مکة و هو علیل و توفی بها مقتولا شهیدا و قال ابو سعید بن یونس ابو عبد الرحمن النّسائی کان اماما فی الحدیث ثقة ثبتا حافظا و کان خروجه من مصر فی ذی القعدة سنة اثنتین و ثلث مائة توفی بفلسطین فی یوم الاثنین لثلاث عشرة لیلة خلت من صفر سنة ثلث و ثلث مائة و قال الطحاوی ایضا توفی بفلسطین فی صفر تلخص من هذا انه اختلف فی سنة وفاته و موضعها فقیل فی صفر بفلسطین قاله الطحاوی و ابن یونس و قیل فی شعبان سنه ثلث و ثلاثمائة بمکة قاله الدار قطنی و کان رحمه اللّه کثیر العبادة یصوم یوما و یفطر یوما و مع ذلک یکثر الجماع و کان یکثر اکل الدّیوک تشتری له و تسمن و یذکر أن ذلک منفعة فی باب الجماع و کان یؤثر لباس البرود الخضر و ابو بکر اسدی در طبقات شافعیه گفته احمد بن شعیب بن علیّ بن سنان بن بحر الامام الجلیل الحافظ ابو عبد الرحمن المصنف السّنن و غیرها من التصانیف واحد الاعلام ولد سنة خمس و مائتین و سمع الکثیر و اخذ عن یونس بن عبد الاعلی و کان افقه مشایخ مصر و اعلمهم بالحدیث و کان کثیر التهجد و العبادة یصوم یوما و یفطر یوما قال الدار قطنی ابو عبد الرّحمن مقدم علی من یذکر بهذا العلم من اهل عصره قال القاضی تاج الدّین السّبکی سألت شیخنا الذّهبی ایهما حفظ مسلم بن الحجّاج او النّسائی فقال النّسائی ثم ذکرت ذلک لوالدی فوافق علیه توفّی بفلسطین فی صفر و قیل فی شعبان سنه ثلث و ثلاثمائة عقب محنة حصلت له و هو من نظراء اهل الطبقة الثانیة لکن تاخّرت وفاته و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته احمد بن شعیب بن علی بن سنان بن بحر بن دینار ابو عبد الرحمن النّسائی القاضی الحافظ صاحب کتاب السنن سمع من خلائق لا یحصون یاتی اکثرهم فی هذا الکتاب و روی القراءة عن احمد بن نصر النیسابوریّ و أبی شعیب السوسی و عنه ابنه عبد الکریم و ابو بکر احمد بن محمد بن اسحاق بن السّنی و ابو علی الحسن بن الخضر الاسیوطی و الحسن بن رشیق العسکری و ابو القاسم حمزة بن محمد بن علی الکنانی الحافظ و ابو الحسن محمد بن عبد اللّه بن زکریّا بن حبویه و محمد بن معاویة بن الاحمر و محمد بن قاسم الاندلسی و علی بن جعفر الطحاوی و ابو بکر احمد

ص:178

بن محمد بن المهندس هؤلاء رواة کتاب السّنن عنه و ابو بشر الدولابی و هو من اقرانه و ابو عوانة فی صحیحه و ابو جعفر الطحاوی و ابو بکر بن الحدّاد الفقیه و ابو جعفر العقیلی و ابو علی بن هارون و ابو علی النیسابوریّ الحافظ و امم لا یحصون قال ابن عدی سمعت منصور الفقیه و احمد بن محمد بن سلامة الطحاوی یقولان ابو عبد الرحمن امام من ائمة المسلمین و قال محمد بن سعید الباوردی ذکرت النّسائی القاسم المطرّز فقال هو امام او یستحق ان یکون اماما و قال ابو علی النیسابوریّ سألت النّسائی و کان من ائمة المسلمین ما تقول فی نفیه و قال فی موضع آخر أن النّسائی الامام بلا مدافعة و قال فی موضع آخر رایت من ائمة الحدیث أربعة فی وطنی و اسفاری اثنان بنیسابور محمّد بن اسحاق و ابراهیم بن أبی طالب و النّسائی بمصر و عبد ان بالاهواز و قال مامون المصری خرجنا الی طرطوس و اجتمع من الحفّاظ عبد اللّه بن احمد و مربع و ابو الاذان و کیلجة و غیرهم فکتبوا کلهم بانتخاب النّسائی و قال ابو الحسین بن المظفّر سمعت مشایخنا بمصر یعترفون لابی عبد الرحمن النّسائی بالتقدم و الامامة و یصفون من اجتهاده فی العبادة باللّیل و النّهار و مواظبته علی الحج و الجهاد و اقامة السّنن الماثورة و احترازه عن مجالس السلطان و ان ذلک لم یزل دابه الی ان استشهد و قال الحاکم سمعت علی بن عمر الحافظ غیر مرّة یقول ابو عبد الرحمن مقدم علی کل من یذکر بهذا العلم من اهل عصره و قال مرّة سمعت علی بن عمر یقول النّسائی افقه مشایخ مصر فی عصره و اعرفهم بالصحیح و السّقیم و اعلمهم بالرّجال فلما بلع هذا المبلغ حسدوه فخرج الی الرّملة فسئل عن فضائل معاویة فامسک عنه فضربوه فی الجامع فقال اخرجونی الی مکة فاخرجوه و هو علیل و توفّی مقتولا شهیدا و قال الدارقطنی ایضا سمعت ابا طالب الحافظ یقول من یصبر علی ما یصبر علیه ابو عبد الرحمن کان عنده حدیث بن لهیعة ترجمة ترجمه فما حدث بها و کان لا یری ان یحدث بحدیث ابن لهیعة و قال الدار قطنی کان ابو بکر بن الحدّاد الفقیه کثیر الحدیث و لم یحدث عن احد غیر أبی عبد الرحمن النّسائی فقط و قال رضیت به حجة بینی و بین اللّه تعالی و قال ابو بکر المامونی سألته عن تصنیفه کتاب الخصائص فقال دخلت دمشق و المنحرف بها عن علی کثیر فصنفت کتاب الخصائص رجاء ان یهدیهم اللّه ثم صنّف بعد ذلک کتاب فضائل الصحابة و قرأها علی الناس و قیل له و انا حاضر الا تخرج فضائل معاویة فقال أیّ شیء اخرج اللّهمّ لا تشبع بطنه و سکت و سکت السائل و قال النّسائی یشبه ان یکون مولدی فی سنه 215 لان رحلتی الاول الی قتیبة کانت فی سنة 25 اقمت عنده سنة و شهرین و قال ابن یونس قدم مصر قدیما و کتب بها و کتب عنه و کان اماما فی الحدیث ثقة ثبتا حافظا و کان خروجه من مصر فی ذی القعدة سنة 252 و توفی بفلسطین یوم الاثنین لثلاث عشرة خلت من صفر سنة 303 قلت قال الذهبی فی مختصره عاش ثمانیا

ص:179

و ثمانین سنة و کانه بناه علی ما تقدم من مولده فهو تقریب و سیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب بن علی بن سنان بن بحر بن دینار الخراسانی النّسائی القاضی الامام الحافظ شیخ الاسلام احد الائمة المبرزین و الحفاظ المتقین و الاعلام المشهورین طاف البلاد و سمع من خلائق روی عنه ابن جوصا و ابن السنی و ابو سعید بن الاعرابی و الطحاوی و ابو علی النیسابوریّ و ابن عدیّ و ابو یونس و العقیلی و ابن الاخرم و ابو عوانه و آخرون قال ابو علی رأیت من ائمة الحدیث اربعة فی وطنی و اسفاری اثنان بنیسابور محمد بن اسحاق و ابراهیم بن أبی طالب و ابو عبد الرحمن النّسائی بمصر و عبدان بالاهواز و قال الحاکم کان النّسائی افقه مشایخ مصر فی عصره و اعرفهم بالصّحیح و السّقیم من الاثار و اعرفهم بالرجال و قال الذهبی هو احفظ من مسلم بن الحجّاج له من السّنن الکبری و الصّغری و خصائص علیّ و مسند علیّ و مسند مالک و غیر ذلک مات سنة 303 ثلاث و ثلاث مائة شهیدا و مولده سنه 215 و عبد الرّءوف مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر گفته و النّسائی الامام احمد بن شعیب الشافعی الخراسانی ولد سنة اربع او خمس عشرة و مائتین و رجل فاجتهد الی ان انفرد فقها و حدیثا و حفظا و اتقانا و قال الزنجانیّ له شرط فی الرجال اشد من الصحیحین و قال التاج السبکی عن ابیه و الذهبی النّسائی احفظ من مسلم و قال ابو جعفر ابن الزبیر لابی داود فی استیعاب احادیث الاحکام ما لیس بغیره و للتّرمذی فی فنون الصناعة الحدیثیّة ما لم یشرکه فیه غیره و قد سلک النّسائی اغمض تلک المسالک و أجلّها و کان مبسطا فی الماکل کثیر الجماع و النساء مع کثرة التعبّد دخل دمشق فذکر فضائل علیّ فقیل له فمعاویة قال ما کفاه ان یذهب راسا برأس حتی یذکر له فضائل فدفع فی خصیته حتی اشرف علی الموت فاخرج فمات فی الرملة او فلسطین سنة ثلث و ثلاثمائة و حمل للمقدس او مکة فدفن بین الصفا و المروة و رمز له بالنّون لان نسبته اشهر من اسمه و کنیته و لم یرمز له بالسّین لئلاّ یتصحّف بابن أبی شیبة و شیخ عبد الحق در رجال مشکاة گفته النّسائی هو ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب بن بحر بن سنان النّسائی ولد فی سنة خمس عشرة و مائتین و مات بمکة سنة ثلاث و ثلاثمائة احد الائمة الحفاظ العلماء الفقهاء و کان مقدما و قدوة و مشار إلیه بین اصحاب الحدیث و الجرح و التعدیل لقی المشایخ و الاکابر و اخذ الحدیث عن قتیبة بن سعید و اسحاق بن ابراهیم و حمید بن سعد و علی بن خشرم و محمد بن اعلی و هنّاد بن السّری و محمد بن بشار و محمود بن غیلان و الحرث بن مسکین و أبی داود سلیمان بن الاشعث السّجستانی و غیرهم من المشایخ الحفّاظ و اخذ منه الحدیث خلق کثیر منهم ابو بشر الدولابی و کان من اقرانه و ابو القاسم الطیرانی و ابو جعفر الطحاوی و محمد بن هارون بن شعیب و غیرهم من المحدثین قال الحاکم ابو عبد اللّه النیسابوریّ سمعت ابا علی النیسابوریّ الحافظ غیر مرة یذکر اربعة من ائمة المسلمین فبدأ بابی عبد الرحمن و نقل ایضا من الحاکم

ص:180

انه قال سمعت عن أبی الحسن علی بن عمر الدار قطنی غیر مرة انه قال ابو عبد الرحمن مقدم علی کل من یذکر بعلم الحدیث و الجرح و التعدیل فی زماننا و کان فی غایة الورع و التحری الا تری انه إذا روی فی سننه عن الحرث بن مسکین یقول قرئ علیه و انا اسمع و لا یقول فیه حدثنا أو اخبرنا کما یقول عن باقی مشایخه و ذلک ان الحرث کان متولی القضاء بمصر و کان بینه و بین أبی عبد الرحمن خشونة لم یمکن له حضور مجلسه فکان یستتر فی موضع و یسمع حیث لا یراه فلذلک تورّع و تحرّی فلم یقل حدثنا او اخبرنا و قیل انّ الحارث کان خائفا من امور یتعلق بالسلطان فقدم ابو عبد الرحمن فدخل علیه فی زیّ انکر و قالوا کان علیه قباء طویل و قلنسوة طویله فانکر زیّه و خاف ان یکون من بعض جواسیس السلطان فمنعه من الدخول علیه فکان یجیء فیقعد خلف الباب و یسمع ما یقرأه الناس علیه من خارج و کان قد صنّف اولا السّنن الکبیر له و هو کتاب جلیل الشأن لم یصنّف مثله فی جمیع طرق الحدیث و بیان مخارجه ثم اختصره بالتماس طائفة من الشیوخ و سماه المجتنی بالنون و سبب انتخابه ان احدا من امراء وقته سأله ان جمیع احادیث کتابک و صحیحة قال لا فامر ذلک الامیر بکتاب صحیح مجرد فانتخبه و اسقط منه کل حدیث تکلم فیه و علل و المحدثون إذا قالوا رواه النّسائی أراد و المجتنی هذا الکتاب المختصر دون الکتاب الکبیر و قال الحاکم اما کلام أبی عبد الرحمن علی فقه الحدیث فاکثر من ان یذکر و من نظر فی کتاب السّنن له تحیر فی حسن کلامه و کان شافعی المذهب و له مناسک الّفها علی مذهب الشافعی قال الامیر جمال الدین المحدث عن الشیخ الامام عبد اللّه الیافعی انه ذکر فی تاریخه ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی صاحب المصنّفات و مقتدی زمانه سکن مصر ثم جاء بدمشق فقال له اهل تلک الناحیة یوما فی المسجد ما تقول فی معاویة و ما ورد فی فضله فاجاب اما یرضی معاویة ان یخرج عنی راسا برأس حتی یفضل و فی روایة قال لا اعرف له فضیلة الا لا اشبع اللّه بطنه فقام الناس و وقعوا فیه و اهانوه و ضربوا و جرّوه من المسجد و اذهبوه برملة فمرض فمات بذلک و فی روایة اذهبوه بمکة فمرض و مات بمکة و دفنوه بین الصّفا و المروة و ایضا قال الیافعی صنّف النّسائی کتابا فی فضائل امیر المؤمنین علی و اهل البیت علیهم التحیة و السلام فقالوا له کیف لم تصنّف فی فضائل باقی الصّحابة فقال بعثنی علی ذلک انی رحلت الی دمشق فوجدت اهله منحرفین عن علی فاردت ان اهدیهم فالفت هذا الکتاب و کان رحمه اللّه یصوم یوما و یفطر یوما و کان کثیر الجماع له اربع نسوة و سراری متعددة ولد سنة خمس عشرة و مائتین و مات سنة ثلث و ثلاثمائة و میرزا محمد بن معتمدخان بدخشی در تراجم الحفاظ گفته احمد بن شعیب النّسائی ابو عبد الرحمن صاحب السّنن احد ائمة الاسلام ذکره فی نسبة النّسائی و قال بفتح النّون و السّین المهملة بعدها الهمزة المکسورة هذه النسبة الی بلدة بخراسان

ص:181

یقال لها نسا و النسبة المشهورة الی هذه البلدة النّسوی و النّسائی و سمعت اسماعیل بن محمّد بن الفضل الحافظ باصبهان یقول سمعت الادیب ابا المظفّر محمّد بن احمد الابیوردی یقول النسبة الصّحیحة الی هذه البلدة نسائی و کان الادیب جمع اجزاء فی تاریخ نسأ و ابیورد و انا دخلتها و اقمت بها اربعین یوما و کتبت عن جماعة بها ثم ذکر جماعة من المنسوبین إلیها الی ان قال و منها ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب بن علی بن بحر بن سنان النّسائی صاحب کتاب السّنن امام عصره سکن مصر مدة و انتشر بها تصانیفه حدث عن قتیبة بن سعید و علی بن حجر و غیرهما توفی سنة ثلث و ثلاثمائة قیل بمکة و قیل بالرملة و ابنه عبد الکریم بن احمد النّسائی من اهل مصر ولد بمصر فی صفر سنة سبع و سبعین و مائتین و توفی بها سنة اربع و اربعین و ثلاثمائة انتهی قلت و انما اقتصر من ترجمة أبی عبد الرحمن النّسائی علی هذا القدر مع انه احد الائمة الستة الّذین هم ارکان الحدیث استغناء بمزید شهرتها و کثرة وجودها فی الکتب المشهورة و قد ذکره الذهبی و ابن ناصر الدّین فی طبقات الحفاظ و ابو مهدی عیسی بن محمد در کتاب مقالید الاسانید گفته نغبة وارد و بغیة رائد طرف من تعریف هذا الامام الاوحد و العلم المفرد رضی اللّه تعالی عنه هو الامام الحافظ الحجة ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب بن علی بن بحر بن سنان بن دینار النّسائی بفتح النّون و السین المهملة بعدها همزة مکسورة نسبة الی نسأ مدینة بخراسان و یقال نسوی بالواو بدل الهمزة و هو القیاس و الاول اشهر احد اعلام الدّین و ارکان الحدیث ولد سنة خمس عشرة و قیل اربع عشرة و مائتین سمع خلائق بعدة من البلاد خراسان و الحجاز و العراق و الجزیرة و الشام و مصر و غیرها رحل الی قتیبة و هو ابن خمس عشرة سنة و قال اقمت عنده سنة و شهرین قال الحاکم سمعت الدار قطنی غیر مرّة یقول ابو عبد الرحمن مقدّم علی کلّ من یذکر بهذا العلم فی زمانه و قال ایضا سمعت ابا علی النیسابوریّ غیر مرة یذکر اربعة من ائمة المسلمین رآهم فیبدأ بابی عبد الرحمن و کان شافعی المذهب له مناسک الّفها علی مذهب الشافعی و کان یصوم یوما و یفطر یوما و کان کثیر الجماع و له اربع زوجات یقسّم لهنّ و لا یخلو مع ذلک من السّراری و قال الدار قطنی کان ابو بکر بن الحداد کثیر الحدیث و لم یحدث عن غیر النّسائی و قال رضیت به حجة فیما بینی و بین اللّه تعالی و قال التاج السّبکی سألت شیخنا ابا عبد اللّه الحافظ الذهبی ایّهما احفظ مسلم بن الحجاج او النّسائی فقال النّسائی ثم ذکرت ذلک للشیخ الامام الوالد تغمده اللّه برحمته فوافق علیه انتهی و قال ابن الاثیر و سأله بعض الأمراء عن کتاب السّنن الکبیر أ کلّه صحیح فقال لا قال فاکتب لنا الصحیح منه مجرّدا فصنع المجتنی فهو المجتنی من السّنن ترک کل حدیث آورده فی السّنن مما تکلّم فی اسناده

ص:182

بالتعلیل و لما دخل دمشق سئل عن معاویة و علی رضی اللّه عنهما ففضّل علیه علیّا کرّم اللّه وجهه فاخرج من المسجد و ما زالوا یدفعون فی خصیته حتی اخرج و حمل الی الرّملة فتوفی بها علی الصحیح یوم الاثنین لثلاث عشرة خلت من صفر سنة ثلث و ثلاثمائة و قیل انه حمل الی مکة باشاره منه فدفن بین الصّفا و المروة رحمة اللّه تعالی علیه و محمد بن عبد الباقی الزرقانی المالکی در شرح مواهب لدنیه گفته النّسائی ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب بن علی الخراسانی ثم المصری الحافظ احد الائمة المبرزین و الاعلام الطوّافین و الحفاظ المتقنین حتی قال الذهبی هو احفظ من مسلم مات سنة ثلث و ثلاثمائة اما زکریا بن یحیی پس از ثقات سباق و متبحرین حذاق و محرزین ورع و احتیاط و محترزین از خلط و اختباط و جامع محاسن عالیة المنار و صاحب ماثر ساطعة الانوارست ذهبی در کاشف گفته زکریا بن یحیی السجزی الحافظ ابو عبد الرحمن عن شیبان و قتیبة و عنه س رفیقه و الطبرانی ثقة ولد (195) و مات (289) و در حاشیۀ کاشف مذکورست قال س ثقة و قال من احد الثقات و قال عبد الغنی بن سعید حافظ ثقة و ابن حجر در تهذیب التهذیب گفته زکریا بن یحیی بن ایاس بن سلمة السنجری ابو عبد الرحمن المعروف بخیّاط السّنة سکن دمشق روی عن اسحاق بن راهویه و بشر بن الحکم و ابراهیم بن سعید الجوهری و داود بن رشید و أبی معمر القطیعی و صفوان بن صالح و ابن أبی شیبة و دحیم بن عبید اللّه بن مصاد و محمد بن یحیی بن أبی عمر العدنی و أبی موسی و بندار و فلاس و أبی کامل الجحدری و هارون الجمال و هدبة بن خالد و غیرهم و روی عنه النّسائی و هو من اقرانه و ابن صاعد و ابو الحسن بن جوصا و اسحاق بن ابراهیم المنجنیقی و ابو القاسم الطبرانی و ابو القاسم بن أبی العقب و أبی المیمون البجلی و غیرهم قال النّسائی ثقة و قال عبد الغنی بن سعید حافظ ثقة و قال ابن یونس قدم مصر و کتب عنه و خرج و توفی بدمشق بعد الثمانین و مائتین و قال ابو علی بن هارون کان مولده سنه 195 و کانت وفاته سنة 289 و نیز ابن حجر در تقریب گفته زکریّا بن یحیی بن ایاس بن سلمة السنجری بکسر المهملة و سکون الجیم بعدها زاء ابو عبد الرحمن نزیل دمشق یعرف بخیاط السّنة ثقة حافظ من الثانیة عشرة مات سنة تسع و ثمانین و مائتین و له اربع و تسعون اما حسن بن حماد پس از اجلّه موثقین اهل سداد و اماثل حائزین صدق و رشاد و محلّ اعتماد محققین امجاد و رکن استناد مدققین با انتقادست ابو حاتم البستی المعروف بابن حبان در کتاب الثقات گفته الحسن بن حماد الضّبّی الکوفی ابو علی الّذی یقال له سجّادة یروی عن وکیع و اهل بلدة ثنا عنه ابو یعلی و جماعة من شیوخنا مات یوم السّبت لثمان یقین من رجب سنه 241 احدی و اربعین و مائتین و ذهبی در کاشف گفته حسن بن حماد الضّبّی الکوفی عن المطلب بن زیاد المحاربی و عنه ابو یعلی و السراج و س بواسطة ثقة توفی (238) و در حاشیۀ کاشف مسطورست

ص:183

قال ابن أبی حاتم سألت موسی بن اسحاق عنه فقال ثقة مامون و قال محمد بن اسحاق الثقفی کوفی ثقة روی له س حدیثا و فی الخصائص حدیثا و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته الحسن بن حماد الضبی ابو علی الوراق الکوفی الصیرفی روی عن ابن عیینة و أبی أسامة و أبی خالد الاحمر و عبد الرحمن بن محمّد المحاربی و عبدة بن سلیمان و عمرو بن محمّد العبقری و مسهر بن عبد الملک بن سلع الهمدانی و أبی معاویة الضریر و غیرهم و عنه ابن أبی عاصم و احمد بن علی بن سعید المروزی و ابو یعلی و ابو زرعة و محمد بن اسحاق السراج و محمد بن عبد اللّه الحضرمی و زکریا بن یحیی السجزی و الحسن بن سفیان و احمد بن الحسن بن عبد الجبار الصوفی و جماعة قال ابن أبی حاتم سألت موسی بن اسحاق عنه فقال ثقة مامون و قال السّراج کوفی ثقة قدم بغداد سنه 35 و حدث بها و قال مطین مات فی رجب سنه 238 له فی السنن حدیث واحد فی اعتکاف عمر قلت و ذکره ابن حبان فی الثقات و نیز ابن حجر در تقریب گفته حسن بن حماد الضّبی ابو علی الورّاق الضیر فی الکوفی ثقة من العاشرة مات سنة ثمان و ثلثین اما مسهر بن عبد الملک پس از اکابر اثبات ایقاظ و افاخم ثقات حفاظ و صدور مشاهیر و قروم نحاریرست شمس الدین ذهبی در تذهیب التهذیب گفته مسهر بن عبد الملک بن سلع الهمدانی الکوفی عن ابیه و الاعمش و عیسی بن عمر الفاری و عنه ابن راهویه و الحسن بن علی الحلوانی و ابو سعید الاشج و الحسین بن عیسی البسطامی و محمّد بن عبد اللّه بن المبارک المخزومی و جماعة وثقه الحسن بن حماد الوراق و ذکره ابن حبان فی الثّقات اما عیسی بن عمر قاری پس از عظمای موثقین با جلالت و نبهای قرای ماویان بنالت و از جمله ثقات معتبرین و ائمه مشتهرین ست ابو حاتم البتی المعروف بابن حبان در کتاب الثقات گفته عیسی بن عمر القاری الهمدانی ابو عمر الاعمی من اهل کوفة یروی عن الشعبی و الکوفیین روی عنه ابن المبارک و جریر و وکیع و ذهبی در کاشف گفته عیسی بن عمر الاسدی الکوفی المقری صاحب الحروف و یعرف بالهمدانی لا عیسی بن عمر البصری النحوی المعروف بالثقفی عن عطا و عمر بن مرة و المسیب بن عبد خیر و الطبقة و عنه لفریابی و عبید اللّه بن موسی و خلاد بن یحیی و خلق قال احمد لیس به باس مات سنه 156 و در حاشیۀ کاشف مسطورست قال یحیی و من ثقة و قال ابو حاتم لیس بحدیثه باس و قال مرة ثقة و قال ابو بکر الخطیب ثقة و ذکره ابن حبان فی الثقات و ابن حجر در تهذیب التهذیب گفته عیسی بن عمر الاسدی المعروف بالهمدانی أبی عمر الکوفی القاری الاعمی صاحب الحروف روی عن عمر بن عتبة بن فرقد مرسلا و عطا بن أبی ربّاح و عطا بن السائب و زید بن اسلم و اسماعیل السدّی و طلحة بن مصرف و عمرو بن مرة و أبی عون الثقفی و جماعة و عنه ابن المبارک و وکیع و عیسی بن یونس و ابو احمد الزبیری

ص:184

و مسهر بن عبد الملک بن سلع و جریر بن عبد الحمید و ابو نعیم و الفریابی و عبید اللّه بن موسی و خلاد بن یحیی و غیرهم قال المیمونی عن احمد لیس به باس و قال اسحاق بن منصور عن ابن معین ثقة و قال الدوری عن ابن معین عیسی بن عمر الکوفی صاحب الحروف هو همدانی و عیسی بن النحوی بصری و قال النّسائیّ ثقة و قال ابو حاتم لیس بحدیثه باس و قال ایضا ثنا مقاتل بن محمد ثنا وکیع عن عیسی بن عمر الهمدانی و کان ثقة قال الخطیب کان ثقة و ذکره ابن حبان فی الثقات قال الحضرمی مات عیسی بن عمر القاری مولی بنی اسد سنه 156 قلت و قال العجلی کوفی ثقة رجل صالح کان احد قراء الکوفة راسا فی القرآن و قال ابو بکر البزار لیس به باس و قال ابن خلفون و وثقه ابن نمیر و قال الدانی احد القراء عن عاصم بن أبی النجود و الاعمش و اخذ عنه الکسائی و خارجة بن مصعب و غیرهما و نیز ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته عیسی بن عمر الاسدی الهمدانی بسکون المیم ابو عمر الکوفی القاری ثقة من السابعة مات سنة ست و خمسین اما سدی پس محامد جلیله و ماثر نبیله و عدالت و مناعت و وثاقت و براعت او آنفا به تفصیل جمیل بمعرض بیان آمد و چون انس بن مالک از صحابۀ کرام و خادمان با اختصاص رسول انام صلی اللّه علیه و آله الکرام است خود بخود وثاقت و عدالت او کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار است و مع ذلک مفاخر معجبه و مدائح مطربه و مناقب غزیره و محاسن وفیره او انفا شنیدی و بکنه عظمت و جلالت و رفعت و بنالت او وا رسیدی پس ازینجا بحمد اللّه المنعام بوضوح تمام ظاهر گردید که تمام روات سلسله این سند جمیعا اتصاف بوثاقت و عدالت دارند و منقدین علم رجال ایشان را از ثقات و عدول می شمارند فاذا کان النّسائی عمدة اهل التحقیق و قدوة ارباب السبر و التدقیق روی هذا الحدیث الشریف الانیق و خرج ذلک الخبر اللطیف الرشیق بطریق صحیح وثیق و سند متین فی الوثاقة عریق اظهارا للحقّ الّذی هو بالاذعان حقیق و إراءة لواضح اللّقم و سوی الطریق کیف یرکن ذو خبر بصیر افیق الی ابطاله و ردّه و التمزیق و یلقی نفسه فی حلق المضیق و یعذبها بالعذاب الواصب و الیم الحریق فثبت من هنا ان ابطال المبطلین البالغین فی غریب التحدیق و انکار المنکرین الخائضین فی بدیع التشقیق اشنع مراء و اسمج شهیق و افظع عواء و انکر نهیق و اللّه ولیّ الارفاق و التوفیق و هو العالم بکلّ جلیل و دقیق

وجه دهم

آنکه قطع نظر از آنکه نسائی حدیث طیر را بسندی روایت نموده که ثقت و عدالت روات سلسله آن از کتب رجال محققین باکمال ظاهرست مجرد ایراد نسائی این حدیث شریف را در کتاب الخصائص برای شفای داء عضال ردّ و ابطال آن کافی و وافیست زیرا

ص:185

که از افادات علمای اعلام و ائمّه علمای اعلام و ائمّه کرام واضح و آشکارست که نسائی این کتاب را برای اهتدای منحرفین لئام و استبصار منکرین اغثام که از جناب امیر المؤمنین علیه السلام الملک الحق المبین اعراض و استنکاف و نکول و انحراف داشتند تصنیف فرموده چنانچه آنفا از افاده علامه ابن خلکان در وفیات الأعیان و صفدی و روافی بالوفیات و یافعی در مرآة الجنان و سبکی در طبقات شافعیه و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب و عبد الحق در اسماء الرجال مشکاه در یافتی و ابو الحجاج یوسف بن الزکی المزی در تهذیب الکمال فی اسماء الرجال در ترجمه نسائی نقلا عن محمد بن موسی بن یعقوب بن امون الهاشمی صاحب النّسائی گفته سمعت قوما ینکرون علیه کتاب الخصائص لعلی رضی اللّه عنه و ترکه تصنیف فضائل أبی بکر و عمر و عثمان رضی اللّه عنهم و لم یکن فی ذلک الوقت صنّفها فحکیت له ما سمعت فقال دخلنا الی دمشق و المنحرف عن علیّ بها کثیر فصنّفت کتاب الخصائص؟ ؟ ؟ جاء ان هذبهم اللّه ثمّ صنّف بعد ذلک فضائل اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قرأها علی النّاس و قیل له و انا حاضر الا تخرج فضائل معاویة فقال أیّ شیء اخرج اللّهمّ لا تشبع بطنه و سکت و سکت السّائل انتهی نقلا عن نسخة من تهذیب الکمال نسخت من خطّ المزّی المصنّف و قرئت علیه و هی فی غایة؟ ؟ ؟ الوثاقة و الصّحة و اشتریتها فی حدیدة یوم الاربعاء ثامن محرّم سنة ثلث و ثمانین و مائتین بعد الالف عند رجوعی من الحج و الحمد للّه علی ذلک و محمد بن احمد ذهبی در تذهیب التهذیب بترجمۀ نسائی نقلا عن محمد بن موسی المامونی صاحب النّسائی گفته سمعت قوما ینکرون علیه کتاب الخصائص لعلی رضی اللّه عنه و ترک فضائل الثلثة رضی اللّه عنهم و لم یکن فی ذلک الوقت صنّفها فحکیت له ما سمعت فقال دخلنا دمشق و المنحرف عن علیّ بها کثیر فصنّفت کتاب الخصائص رجاء ان یهدیهم اللّه و نیز ذهبی در تذکرة الحفّاظ نقلا عن المامونی گفته سمعت قوما منکرون علی أبی عبد الرّحمن کتاب الخصائص لعلیّ رضی اللّه عنه و ترکه فضائل الشّیخین فذکرت له ذلک فقال دخلت دمشق و المنحرف عن علیّ بها کثیر فصنّفت کتاب الخصائص رجوت ان یهدیهم اللّه و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی المشهور بحاجی خلیفه در کشف الظنون گفته خصائص فی فضائل علیّ بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه للامام أبی عبد الرّحمن احمد بن شعیب النّسائیّ الحافظ المتوفّی سنة ثلث و ثلاثمائة ذکر انّه قیل له لم لا صنّفت فی فضائل الشّیخین قال دخلت الی دمشق و المنحرف عن علیّ بها کثیر فصنّفته رجاء ان یهدیهم اللّه سبحانه و تعالی به فانکروا علیه و اخرجوه من المسجد ثم بن دمشق الی الرّملة فمات بها و نیز حاجی خلیفه در کشف الظنون گفته مناقب علی بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه للامام احمد بن حنبل ذکرها فی فضائل العشرة و لابی المؤیّد الموفق بن احمد الخوارزمی

ص:186

المتوفی سنة 568 و لابی عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی الحافظ المتوفی سنة ثلاث و ثلث مائة و قد اکثر فیه الروایة عن ابن حنبل و سبیه انه دخل دمشق فوجد المنحرفین عن علی رضی اللّه تعالی عنه فاراد ان یهدیهم اللّه تعالی بهذا هر گاه علامۀ نسائی کتاب خصائص را بر جاء هدایت منحرفین اقشاب و ارشاد نواصب اوشاب تصنیف کرده باشد پس این معنی صراحت دلالت دارد بر آنکه درین کتاب احادیثی که نهایت معتبر و معتمد و بغایت مقبول و مستند باشد وارد کرده و جلالت و عظمت آن بمثابه رسیده که بملاحظۀ آن نواصب معاندین از خواب غفلت و جهالت بیدار و منحرفین جاحدین ماردین بمطالعۀ آن از سکر عصبیت و لداد هشیار توانند شد پس اگر معاذ اللّه احادیث موضوعه مکذوبه در ان مندرج و روایات مصنوعه معیوبه در ان مندمج باشد چگونه هدایت منحرفین و ارشاد متعسّفین بان حاصل شود بلکه درین صورت آن کتاب مستطاب معاذ اللّه مضحکه مستهزئین و ملعبه مخالفین و مطعن معاندین و عرضه عیب معتنتین می گردید پس بحمد اللّه و حسن توفیقه ثابت شد که حدیث ولایت و حدیث طیر و امثال آن که در خصائص نسائی مذکورست نهایت معتمد و معتبرست بحدی که قابل استناد و احتجاج و استدلال بر نواصب و منحرفین اهل ضلالست و ایشان با آن همه عناد و لجاج و لداد و اعوجاج مجال قدح و جرح در استدلال و احتجاج باین احادیث معتبره سویة المنهاج ندارند مگر حیفست و صد حیف که مخاطب با وقار با این همه محدثیت و شیخوخت کبار و ادّعای حصول ملکه در نقد و تحقیق اخبار و هم دعوی کمال صفا و ولای اهلبیت اطهار علیهم السلام مدی اللیالی و الاسحار وادی پر خار تکذیب و ابطال و انکار حدیث ولایت و حدیث طیر بتقلید کابلی جلیل الفخار می سپارد و مقام خدام عالی احتشام خود بالاتر از مقام نواصب اقزام و منحرفین اغثام در توهین و ابطال فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام می گرداند فیقول لسان حاله مخاطبا للنسائی الوحید انک و ان رجوت بتصنیف الخصائص ان یهدی اللّه به المنحرفین عن علی علیه السلام من اهل الشام و لکن هوای المخاطب بلغ من الانحراف و الاعتساف و حب الباطل و السفساف بحیث لا یرجی زواله و لا یخف نکاله فکتابک و ان نفع النواصب و أنقذهم من بغض علی بن أبی طالب علیه آلاف سلام ملک الواهب و لکن لا ینفع هذا الذاهب من الهوی و و الجفاء و الحقد و البغضاء الی اقصی المذاهب و بالجملة من أزری بشان حدیث الولایة و حدیث الطیر و ما ماثلهما مما ذکر فی الخصائص المصنّف لهدایة النواصب المحرزین لفظائع النقائص فهو معاند مشاحن و مکابر ضاغن للحق واقص و متعنّت مجادل مخاتل فی تیه العضیهة راقص و مکابر حائر و مباهت خاسر و لجوج قاصر لعقد الایقان ناکث و عن اتباع الصدق ناکص و علامۀ ابن حجر عسقلانی در شروع تهذیب التهذیب گفته و قد ذکر المؤلف یعنی المزیّ الرقوم فقال للستة ع و للاربعة ع

ص:187

و للبخاری خ و للمسلم م و لابی داود د و للترمذی ت و للنسائی س و لابن ماجة ق و للبخاری فی التعالیق خت و فی الادب المفرد بخ و فی جزء رفع الیدین ی و فی خلق افعال العباد عخ و فی جزء القراءة خلف الامام ر و لمسلم فی مقدمة کتابه مق و لابی داود فی المراسیل مد و فی القدر قد و فی الناسخ و المنسوخ خد و فی کتاب التفرد ف و فی فضائل الانصار ص و فی المسائل ل و فی مسند مالک کد و للترمذی فی الشمائل تم و للنسائی فی الیوم و اللیلة سی و فی مسند مالک کن و فی خصائص علی ص و فی مسند علی عس و لابن ماجة فی التفسیر فق هذا الذی ذکره المؤلّف من توالیفهم و ذکر انه ترک تصانیفهم فی التواریخ عمدا لان الاحادیث التی تورد فیها غیر مقصودة بالاحتجاج و بقی علیه من تصانیفهم التی علی الابواب عدة کتب منها برّ الوالدین للبخاری و کتاب الانتفاع باهب السباع لمسلم و کتاب الزهد و دلائل النبوّة و الدعاء و ابتداء الوحی و اخبار الخوارج من تصانیف أبی داود و کانه لم یقف علیها و اللّه الموفق و افرد عمل یوم و لیلة للنسائی عن السنن و هو من جملة کتاب السنن فی روایة ابن الاحمر و ابن سیّار و کذلک افرد خصائص علی و هو من جملة المناقب فی روایة ابن سیّار و لم یفرد التفسیر و هو فی روایة حمزة وحده و لا کتاب الملائکة و الاستعاذة و الطلب و غیر ذلک و قد تفرّد بذلک راو دون راو عن النّسائی فما تبین لی وجه افراده الخصائص و عمل الیوم و اللّیلة و اللّه الموفق انتهی ازین عبارت ظاهرست که مزّی کتاب خصائص نسائی را مثل دیگر کتب که مقصود بان احتجاجست دانسته چه از تعلیل مزّی ترک تصانیف اساطین سنیّه را در تواریخ به اینکه احادیثی که در ان وارد کرده می شود احتجاج بان مقصود نیست ظاهرست که تصانیفی را که مزّی ذکر کرده مقصود از احادیث آن احتجاج و استدلالست و چون خصائص نسائی نیز ازین جمله است پس مقصود از احادیث آن هم احتجاج و استدلال باشد و نیز از افادۀ ابن حجر ظاهرست که کتاب خصائص نسائی از جمله مناقب سنن نسائی بروایت ابن سیارست و سنن نسائی خود از صحاحست و عظمت شان و رفعت مکان صحاح اجماعی ائمه اساطین اهل سنتست و قد مرّ نبذة من فضائلها المبهرة فیما سبق علاوه برین محامد و مناقب و فضائل سنن نسائی بالتخصیص بر متتبع و متفحّص مخفی نیست و قد سبق بعضها فی ترجمة النّسائی و نیز عسقلانی در فتح الباری شرح صحیح بخاری گفته قد اخرج المصنف من مناقب علیّ اشیاء فی غیر هذا الموضع منها حدیث عمر علیّ اقضانا و سیاتی فی تفسیر البقرة و له شاهد صحیح من حدیث ابن مسعود عند الحاکم و منها حدیث قتاله البغاة و هو فی حدیث أبی سعید فی علامات النبوة و غیر ذلک مما یعرف بالتتبع و رغب فی جمع مناقبه من الاحادیث الجیاد النّسائی فی کتاب الخصائص انتهی

ص:188

فالحمد للّه ساطح المهاد و مسیّل الوهاد حیث ثبت بتصریح ابن حجر النقاد ان النّسائی السّالک مسلک السّداد رغب فی جمع مناقب أبی الائمة الامجاد علیه و علیهم سلام ربّ العباد من الاحادیث الجیاد و الاثار الحرّیة بالاعتماد فظهر ان حدیث الطیر المذکور فیه جیّد من حیث الاسناد قمین بالاحتجاج و الاستناد و ما صدر من المخاطب العماد المبطل لهذا الخبر و الرّاد محض الخبط و العناد بحت العصبیّة و اللّداد و خود شاه صاحب در رساله اصول حدیث گفته و احادیث مناقب و مثالب را علم المناقب گویند درین باب نیز تصانیف متعدّده و متنوّعه واقع شده و بعضی محدثین بالخصوص مناقب بعضی از آل و اصحاب را جدا نوشته اند برای غرضی که متعلق شد بان مثل مناقب قریش و مناقب الانصار و مناقب العشرة المبشره که تصنیف محب طبریست مسمی بریاض النضره فی مناقب العشرة و ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی و حلبة الکمیت فی مناقب اهل البیت و الدیباج فی مناقب الازواج و کتب بسیار در مناقب خلفای راشدین مصنّف شده و بالتخصیص القول الصّواب فی مناقب امیر المؤمنین عمر بن الخطاب و القول الجلی فی مناقب امیر المؤمنین علیست و نسائی در مناقب امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه رساله دراز نوشته و نواصب شام بجهت فرط تعصب و عداوت او را در دمشق برین عمل شهید ساختند رحمة اللّه علیه انتهی ازین عبارت ظاهرست که کتاب الخصائص نسائی که شاه صاحب آن را برساله تعبیر فرموده اند از جمله کتب مصنفه در علم مناقبست و چون عادت شاه صاحب برین امر مستقر شده که درین رساله اصول حدیث کتبی را که مطبوع خاطر عاطر جنابشان نمی باشد بمجرد هواجس نفسانی مجروح و مقدوح وا می نمایند و اصلا اعتنائی و التفاتی بتصریحات مصنفین آن در صدور و عنادین و افادات دیگر ناقدین نمی فرمایند و هرگز بخیال مبارک نمی آورند که مصنفین آن کتب در چه پایه از عظمت و جلالت رسیده اند و تبحّر و تمهر ایشان در فن حدیث و نفی کذب از آثار و اخبار جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم مرتبه است و محققین ارباب رجال زحمتهای شان را که در تمیز حق از باطل و افراز ثمین از عاطل کشیده اند بچه عبارات جزیله ظاهر نموده بلحاظ این معنی کالشمس فی رابعة النهار واضح و لائح می شود که احادیث کتاب الخصائص بدرجه بس عالیه فائز شده که شاه صاحب را با آن همه چیره دستی و کهنه مشقی که در جرح و قدح کتب احادیث حاصلست ممکن نشد که این کتاب را زیر مشق طعن و ذم فرمایند و سخنی و لو مختصر در توهین و تضعیف آن آرایند و مولوی صدیق حسن خان معاصر در حطّه فی ذکر الصّحاح الستّة بتعریب عبارت ماضیه شاه صاحب گفته و احادیث المناقب و المثالب تسمی علم المناقب فیها ایضا تصانیف عدیدة متنوّعة و قد افرز بعض المحدثین مناقب بعضهم عن بعض سیّما مناقب الآل و الاصحاب لغرض تعلق به کمناقب قریش و مناقب الانصار

ص:189

و مناقب العشرة المبشّرة المسماة بالرّیاض النضرة فی مناقب العشرة للمحب الطبریّ و ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی و حلبة الکمیت فی مناقب اهل البیت و الدیباج فی مناقب الازواج و صنّفت کتب کثیرة فی مناقب الخلفاء الراشدین کالقول الصّواب فی مناقب عمر الخطاب و القول الجلی فی مناقب علی و للنسائی رسالة طویلة الذیل فی مناقبه کرّم اللّه وجهه و علیها نال الشهادة فی دمشق من ایدی نواصب الشام لفرط تعصّبهم و عداوتهم معه رضی اللّه عنه و نیز شاه صاحب در باب دوم همین کتاب تحفه می فرمایند کید هفتادم آنکه افترا کنند بر اهل سنّت که ایشان می گویند که شخصی سنی نمی شود تا آنکه در دل او بقدر بیضۀ کبک یا ماکیان بغض امیر المؤمنین جا گیرد و اصل این افترا اینست که بعضی علمای ایشان این لفظ را از علی بن الجهم بن بدر بن الجهم القرشی روایت کرده اند و او از اشرار نواصب بود که بنابر مصلحت تسنّن ظاهر می کرد و تستّر می نمود و مقصد او تا بود تحریف مردم از امیر المؤمنین بود اگر گفته باشد دور نیست و متأخرین ایشان که خیلی بی تمیز و بی تحقیق اند این روایت او را تلقی بالقبول نموده در حق اهل سنّت هذیان سرایی می کنند لا سیّما صاحب مجالس المؤمنین در کتاب مذکور جزم کرده است بآنکه بغض امیر المؤمنین بلا شبهه و بلا شک در دل اهل سنّت می باشد مگر آنکه بعضی فضائل آن جناب را بخوف مخالفین خود ذکر می کنند و عجبست ازین مرد که خود را عاقل می داند و ادعای علم قلوب که خاصۀ خداست می نماید و بحکم المرء یقیس علی نفسه خوف و تقیه را بر اهل سنت نسبت می کند و در تواریخ هزار جا دیده باشد که علمای اهل سنّت با امرای سفاک و ظلمۀ بیباک نواصب مثل حجاج و ولید مجاهره بانکار نموده اند و جان خود را نثار خاندان بنی کرده تن به کشتن داده اند نسائی که از عمدۀ محدثین اهل سنتست بجهت تحریر رسالۀ مناقب امیر المؤمنین از دست اهل شام شربت شهادت چشیده و سعید بن جبیر که حنین را ذریت رسول می گفت و حجاج را درین مسئله الزام داد و از آیۀ وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلی قَوْمِهِ استنباط این معنی نمود بگلگونۀ شهادت سرخرو گردیده چه بلا تعصب بیجاست دیده را نادیده و شنیده را ناشنیده کردن و اگر اهل سنت بخوف مخالفین ذکر فضائل امیر المؤمنین می نمایند چرا بخوف مخالفین مطاعن و مثالب ابو بکر و عمر را بیان نمی کنند که مخالفین ایشان بذکر فضائل امیر قناعت ندارند تا این ضمیمۀ ذمیمه همراه او نباشد انتهی کمال عجبست که مخاطب عالی تبار در مقام دفع ناصبیت از اسلاف کبار خود دست بکتاب نسائی اندازد و آن را مایۀ نازش و فخار کرده اند؟ ؟ ؟ و هر گاه بمقام جواب ادله اهل حق رسد بی محابا همت را بابطال حدیث ولایت و حدیث طیر که هر دو در کتاب خصائص نسائی مذکور و موجود گمارد و بایلام و ایجاع قلوب اهل اسلام و ارباب اتباع دین مطاع و تا زیر ظهور نواصب اهل غرور و خداع و اقرار عیون زمره همج رعاع پردازد و از ظهور تهافت شنیع و تناقض فظیع و تبائن قبیح و تناکر فضیح و تعاند صریح

ص:190

حسابی بر ندارد و از نواختن زمزمه اقشاب و همزبانی و همداستانی متعنتین اوشاب و ولوج در زرافت سراپا آفت منکرین فضائل ابو الائمة الاطیاب و لحوق بشر ذمه مبطلین مناقب اهلبیت اطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم ما اختلف اللّیل و النهار استحیای نکند و هرگز نه ترسد و نه هراسد که هر گاه نواصب اشرار بملاحظۀ این تایید سدید آن قوم عنید و ایلام روح نسائی شهید افتخار و استبشار غیر حمید آغاز خواهند نهاد و اهل حق تشبث باین تایید نواصب و اشرار طعن و تشنیع و لوم و ملام خواهند کرد و باین سبب و امثال آن از مخائل و دلائل استدلال بر ناصبیّت او خواهند کرد چه جواب خواهد داد و بکدام حیله تمسک خواهد کرد فوا عجباه مرة یستشهد بشهادة النّسائی علی یدی النواصب الاوغاد و تصنیفه کتاب الخصائص الشائع فی الاغوار و الانجاد علی ولاء اهل نحلته لاهل البیت الامجاد صلوات اللّه و سلامه علیهم الی یوم التناد و مرة یشاقق النّسائی و یؤذی روح هذا الحاذق النقاد بتکذیب حدیث الولایة مرّة و اخری بتکذیب حدیث الطیر و یسرّ قلوب اهل النصب و العناد و هل هذا الاّ تدافع فاحش و تهافت داهش و تباین سمج و تناقض منکر یستنکف منه کل بصیر للحق مرتاد و لا یؤثر مثل هذا التنافر الواضح و التناکر اللائح و التغافل الفاضح و التجاهل الفادح الا من ضرب علی قلبه بالاسهام فهام فی کلّ واد و فاضل رشید الدین خان تلمیذ رشید مخاطب عالی شأن در کتاب ایضاح لطافة المقال بعد نقل عبارت شیخ علی حزین متضمن ذکر کتب مخالفین که در فضائل و مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تالیف نموده اند می فرماید و سوای اشخاص مذکورین علمای دیگر از عظمای اهل سنت رسائل منفرده در فضائل اهلبیت طهارت تالیف نموده مثل رسالۀ مناقب السادات از ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی و مفتاح النجا فی مناقب آل العبا و نزل الابرار بما صح من مناقب اهل البیت الاطهار از میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی و مودة القربی از سید علی همدانی و اسنی المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب از جزری و فضائل اهلبیت از بزار و جواهر العقدین فی فضل اهلبیت النبی و شرفهم العلی للامام السید علی السمهودی و رسالۀ امام نسائی که موجب شهادت او شده و غیر اینها از مصنفات و سوای ایشان از مصنفین و هر گاه جناب بمقابله این رسائل کتب مؤلفه در فضائل اهلبیت اطهار از طریق خود نشان خواهند داد احقر العباد بذکر مؤلفات دیگر که علمای اهل سنت درین باب تالیف کرده سرمایه سعادت اندوخته خواهد پرداخت و نیز فاضل رشید در ایضاح گفته و صاحب تحفه در مکاید در دفع کید هفتادم می فرماید که علمای اهل سنت با امرای سفّاک و ظلمه بیباک نواصب مثل حجاج و ولید مجاهره بانکار نموده اند و جان خود را نثار خاندان نبی کرده تن بکشتن داده اند نسائی

ص:191

که از عمدۀ محدثین اهل سنتست بجهت تحریر رسالۀ مناقب امیر المؤمنین از دست اهل شام شربت شهادت چشید و سعید بن جبیر که حسنین را ذریة رسول می گفت و حجاج را درین مسئله الزام داد و از آیه وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلی قَوْمِهِ استنباط این معنی نموده بگلگونه شهادت سرخرو گردید چه بلا تعصب بیجاست دیده را نادیده و شنیده را ناشنیده کردن انتهی فیا للعجب یباهی الفاضل الرشید و یفتخر هذا النحریر المجید بکتاب الخصائص للنسائی المفید و یعدّه من مصنفات عظماء اهل التحقیق و التنقید و شیخه الصندید قد ابطل هذا الافتخار بابطال حدیث الولایة و حدیث الطیر المسرودین فی الخصائص و غیره من الاسفار المشهورة بالاعتبار الممدوحة علی السنة الحذّاق الاحبار و السّیّاق الکبار فلیت الرشید حضر فی مجلس شیخه و استاده البارع و قال له مقالة ناصح خاشع کیف تبشل؟ ؟ ؟ هذین الحدیثین و لا تبالی بانّ ذلک یهدم بنیا فخارک و فخاری و یبدی فی الخلق عوارک و عواری و ان ابطالک هذا و ان کان بزعمک جارحا قادحا لاستدلال الشیعة الفاخرة و لکنّه مع بطانه مثبت لدعواهم فی انحراف السّنّیة عن العترة الطاهرة و کیف لا و هو تایید و تشیید لاوهام الناصبة الخاسرة و اغراء و اشلاء للکلاب النابحة العاقرة و ثلب و غضّ؟ ؟ ؟ و فتّ فی عضد النّسائی الصامد هدایة المنحرفین و غیره من الاعلام الحائزین للمناقب الزاهرة

وجه یازدهم

آنکه بویعلی احمد بن المثنی التمیمی الموصلی این حدیث شریف را بسند صحیح روایت فرموده چنانچه در مسند خود علی ما نقل عنه گفته

ثنا الحسن بن حمّاد الورّاق ثنا مسهر بن عبد الملک بن سلع ثقة ثنا عیسی بن عمر عن اسماعیل السدّی عن انس بن مالک ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کان عنده طائر فقال اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطیر فجاء ابو بکر فردّه ثم جاء عمر فرده ثم جاء عثمان فردّه ثم جاء علی فاذن له و مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن گفته

قال النّسائی فی الخصائص اخبرنی زکریا بن یحیی ثنا الحسن بن حماد انا مسهر بن عبد الملک عن عیسی بن عمر عن السّدّی عن انس بن مالک ان النبیّ صلی اللّه علیه و سلم کان عنده طائر فقال اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطیر فجاء ابو بکر فردّه ثم جاء عمر فردّه ثم جاء علی فاذن له و قال ابو یعلی فی مسنده نا الحسن بن حماد نا مسهر بن عبد الملک بن سلع ثقه نا عیسی بن عمر عن اسماعیل السدّی فذکره به و ظاهرست که روات سلسله این سند از جمله همان روات هستند که آنفا توثیقشان از افادات محققین علم رجال و تحقیقات منقدین باکمال در وجه نهم گذشته است معذلک توثیق مسهر بن عبد الملک در همین عبارت مسند أبی یعلی بحمد اللّه الودود موجودست و مسرود اما خود ابو یعلی پس از ائمه حاویان فضل و علا

ص:192

و حفاظ ذوی الفخر و الاعتلاء و اساطین اجلۀ اعلام و ثقات متورعین والا مقامست محامد عالیه معجبه مونقه و ماثر متلالیه منیره مشرقه و کمال علو مراتب و سموّ مناصب او سابقا در مجلد حدیث ولایت از کتاب الثقات ابو حاتم محمد بن حبان بستی و تذکرة الحفاظ و عبر ذهبی و وافی بالوفیات صلاح صفدی و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد یافعی و طبقات الحفاظ جلال الدین سیوطی و فیض القدیر عبد الرؤف منادی و شرح مواهب محمد بن عبد الباقی زرقانی و مقالید الاسانید ابو مهدی ثعالبی و بستان المحدثین خود مخاطب و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر شنیدی

وجه دوازدهم

آنکه نیز ابو یعلی در مسند خود علی ما نقل عنه گفته

ثنا قطن بن نسیر ثنا جعفر بن سلیمان الضبعی ثنا عبد اللّه بن مثنّی ثنا عبد اللّه بن انس عن انس قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حجل مشویّ فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطعام فقالت عائشة اللّهمّ اجعله أبی و قالت حفصة اللّهمّ اجعله أبی قال انس فقلت انا اللّهم اجعله سعد بن عبادة قال انس سمعت حرکة الباب فاذا علی فسلم فقلت ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة فانصرف ثم فسمعت حرکة الباب فسلّم علی فسمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم صوته فقال انظر من هذا فخرجت فاذا علی فجئت الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فاخبرته فقال ائذن له فاذنت له فدخل فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اللّهمّ و الیّ اللّهمّ و الیّ و مخفی نماند که مسند ابو یعلی از جملۀ مسانید ممدوحه مشهوره و اسفار مقبوله معروفه و مصنفات رفیعة الاخطار و مؤلفات عظیمة الفخار و در احاطت روایات و اخبار مثل بحر زخّار و در جمع احادیث و آثار مجتمع الانهار و بسبب علوّشان و سموّ مقدار داخل اجازات و مرویات ائمه کبارست بودن آن از مرویات سیوطی و ابو مهدی ثعالبی و ابراهیم کردی و محمد امیر و شوکانی و شاه ولی اللّه والد مخاطب در ما سبق دریافتی و ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابو یعلی الموصلی الحافظ الثقة محدث الجزیرة احمد بن علی بن المثنی بن یحیی بن عیسی بن هلال التمیمی صاحب المسند الکبیر و نیز در تذکرة الحفاظ به ترجمۀ ابو یعلی گفته قال السّمعانی سمعت اسماعیل بن محمد بن الفضل الحافظ یقول قرأت المسانید کمسند العدنی و مسند أبی منیع و هی کالانهار و مسند أبی یعلی کالبحر یکون مجتمع الانهار قلت سمعنا مسند أبی یعلی بفوت نصف جزء بالاجازة العالیة و یقع من حدیثه بعلو لابن النجاری و نیز ذهبی در عبر در وقائع سنه سبع و ثلاثمائة گفته ابو یعلی الموصلی احمد بن علی بن المثنّی بن یحیی التمیمی الحافظ صاحب المسند الخ و صلاح صفدی در وافی بالوفیات گفته احمد بن علی بن المثنّی

ص:193

بن یحیی بن عیسی بن هلال التمیمی الموصلی الحافظ صاحب المسند الخ و یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنه سبع و ثلث مائة گفته و فیها توفی ابو یعلی الموصلی التمیمی الحافظ صاحب المسند و سیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابو یعلی الموصلی الحافظ الثقة محدث الجزیرة احمد بن علی بن المثنّی بن یحیی بن عیسی بن هلال التمیمی صاحب المسند الکبیر سمع ابن معین و عنه ابن حبّان و ابو علی النیسابوریّ و ابو بکر الإسماعیلی قال السّمعانی سمعت اسماعیل بن محمد بن الفضل الحافظ یقول قرأت المسانید کمسند العدنی و ابن منیع و هی کالانهار و مسند أبی یعلی کالبحر یکون مجتمع الانهار الخ و ابو مهدی ثعالبی در مقانید الاسانید به ترجمۀ ابو یعلی گفته قال السّمعانی سمعت اسماعیل بن الفضل الحافظ یقول قرأت المسانید کمسند العدنیّ و مسند ابن منیع و هی کالانهار و مسند أبی یعلی کالبحر و خود مخاطب در بستان المحدثین به ترجمۀ ابو یعلی گفته و حافظ اسماعیل بن محمد بن الفضل گفته که من مسانید بسیار خوانده ام مثل مسند عدنی و مسند ابن منیع و غیر ذلک لیکن همه مسانید را مثل انهار یافتم و مسند أبی یعلی را مثل دریای زخّار انتهی فالحمد للّه العلی الاعلی حیث ظهر انّ الحافظ الثقة ابا یعلی روی هذا الحدیث المتقن اسنادا و متنا بسند متین صحیح اسنی و ادرجه فی مسنده الشریف الابهی و خرّجه فی کتابه المنیف الاشهی الّذی مدحه الاعلام بمدح اوفی بل اثنی علیه المخاطب ایضا بإطراء اشفی و العجب من المخاطب راس اولی النّهی و عمدة ارباب الحجی کیف استکبر و أبی و جازف و طغی و اعرض عن هذا الحدیث و تولّی و نکب جانبه و انأی و لم یبال تجری الآخرة و الأولی و لم یخف من اللّه البطشة الکبری و اعجب منه انّه نسی او تناسی فلم یذکره حین ما هجر بردّ هذا الخبر و هذی انّه ذکر مرّة بعد اخری فی المسند الّذی وصفه بما هو به احری

وجه سیزدهم

آنکه ابو جعفر محمد بن جریر طبری مجلدی خاص در جمع طرق حدیث طیر و الفاظ آن تصنیف فرموده منت عظیم بر اهل حق نهاده داد احراق قلوب منکرین معاندین و ایجاع صدور مبطلین حائدین داده چنانچه ابن کثیر شامی در تاریخ خود در ذکر حدیث طیر در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و قد جمع الناس فی هذا الحدیث مصنفات مفردة منهم ابو بکر بن مردویه و الحافظ ابو طاهر محمد بن احمد بن حمدان فیما رواه شیخنا الذهبی و رایت فیه مجلدا فی جمع طرقه و الفاظه لابی جعفر محمد بن جریر الطبری المفسّر صاحب التاریخ انتهی ص و چون فضائل فاخره و مناقب زاهره و محاسن باهره و محامد عظیمه و مفاخر فخیمه و مکارم جلیله و مدائح جمیله ابن جریر نحریر بالاترست که احصاء و استقصای آن توان کرد و نبذی از ان در مجلد حدیث ولایت از معجم الادباء یاقوت حموی و مختار مختصر تاریخ بغداد از ابن جزلۀ بغدادی و کتاب الانساب عبد الکریم بن محمد السمعانی و تهذیب الاسماء محیی الدین یحیی بن شرف النووی و منهاج ابن تیمیه حرانی و تذکرة الحفاظ و عبر فی خبر من غبر

ص:194

شمس الدین ذهبی و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد یافعی و طبقات شافعیه عبد الوهاب بن علی السبکی و روض المناظر ابو الولید محمد بن محمد بن شحنه و طبقات شافعیه تقی الدین أبی بکر الاسدی و تتمّة المختصر عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی و طبقات الحفاظ و کتاب التنبئة و منتهی العقول جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و طبقات المفسرین محمد بن علی بن احمد داودی تلمیذ سیوطی و فیض القدیر عبد الرؤف بن تاج العارفین المناوی و شرح مواهب لدنیه از محمد بن عبد الباقی زرقانی و نسیم الریاض شهاب الدین خفاجی و کتاب الاعلام باعلام بلد اللّه الحرام تصنیف شیخ قطب الدین مکی و جنّه فی الاسوة الحسنة بالسّنة تالیف مولوی صدیق حسن خان معاصر شنیدی لذلک در این جا بعض عبارات که مشعر و منبی از کمال شرف و بنالت و اقصای عظمت و جلالت و نهایت سمو منزلت و منتهای علو مرتبت او باشد بمعرض بیان می آید پس باید دانست که یاقوت حموی به ترجمه طبری قریب یازده ورق طویل در مدح و ثنا و تقریظ و ستایش او و حال او و کتب او نوشته چون نقل تمام آن موجب اطناب بسیارست لهذا بعض عبارت او نوشته می شود ففی المعجم قال ابو محمد عبد العزیز بن محمد الطبری کان ابو جعفر من الفضل و العلم و الذکاء و الحفظ علی ما لا یجهله احد عرفه لجمعه من علوم ما لم نعلمه اجتمع لاحد من هذه الامة و لا ظهر من کتب المصنّفین و انتشر من کتب المؤلفین ما انتشر له و کان راجحا فی علوم القرآن و القرآن و علم التاریخ من الرسل و الخلفاء و الملوک و اختلاف الفقهاء مع الروایة لذلک علی ما فی کتابه البسیط و التهذیب و احکام القراءات من غیر تعویل علی المناولات و الاجازات دالاّ علی ما قیل فی الاقوال بل یذکر ذلک بالاسانید المشهورة و قد بان فضله فی علم النحو و اللغة علی ما ذکره فی کتاب التفسیر و کتاب التهذیب مخبرا عن حاله فیه و قد کان له قدم فی علم الجدل یدلّ علی ذلک مناقضاته فی کتبه علی المعارضین لمعانی ما اتی به و کان فیه من الزهد و الورع و الخشوع و الامانة و تصفیة الاعمال و صدق النیة و حقائق الافعال ما دل علیه کتابه فی آداب النفوس ازین عبارت ورای کمال فضل و جلالت و ورع و تقدس و امانت و دیانت طبری و افضلیت او از جمیع امت این هم ظاهرست که آنچه او در مصنفات خود در تاریخ و غیر آن آورده آن را باسانید مشهوره نقل کرده و بر مناولات و اجازات اعتماد ننموده و نیز یاقوت حموی در معجم در ذکر تاریخ طبری بعد بیان حال آن گفته و هذا الکتاب من الافراد فی الدنیا فضلا و متانة و هو یجمع کثیرا من علوم الدین و الدنیا و هو فی نحو خمسة الف ورقة و نیز یاقوت حموی در معجم گفته قال عبد العزیز بن محمد الطبری کان ابو جعفر یذهب فی جلّ مذاهبه الی ما علیه الجماعة من السلف و طریق اهل العلم المتمسکین بالسّنن شدیدا علیه

ص:195

مخالفتهم ماضیا علی منهاجهم لا یاخذه فی ذلک و لا فی شیء لومة لائم و نیز یاقوت حموی از عبد العزیز مذکور آورده که او گفته کان ابو جعفر یذهب فی الامامة الی امامة أبی بکر و عمر و عثمان و علیّ و ما علیه اصحاب الحدیث فی التفضیل و کان یکفر من خالفه فی کل مذهب إذا کانت ادلّة العقول تدفع کالقول فی القدر و قول من کفّر اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من الروافض و الخوارج و لا یقبل اخبارهم و لا شهاداتهم و ذکر ذلک فی کتابه فی الشهادات و فی الرسالة و فی اول ذیل المذیل و نیز یاقوت حموی در معجم گفته و قد کان رجع أی الطبری الی طیرستان فوجد الرفض قد ظهر و سبّ اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بین اهلها قد انتشر فاملی فضائل أبی بکر و عمر حتی خاف ان یجری علیه ما یکرهه فخرج منها لاجل ذلک و ابو العباس احمد بن عبد الحلیم المعروف بابن تیمیّه که امام اعظم و شیخ الاسلام سنیانست و مناقب و مدائح او که علمای قوم بر زبان می آرند هوش از سر می رباید کما لا یخفی علی ناظر فوات الوفیات و الدّرر الکامنة و غیرهما در منهاج الاعوجاج و اللجاج گفته و اما قوله و لم یلتفتوا الی القول بالرای و الاجتهاد و حرموا الأخذ بالقیاس و الاستحسان فالکلام علی هذا من وجوه احدها انّ الشیعة فی هذا مثل غیرهم ففی اهل السنّة النزاع فی الرّأی و الاجتهاد و القیاس و الاستحسان کما فی الشیعة النزاع فی ذلک فالزّیدیّة تقول بذلک و تروی فیه الروایات عن الائمة الثانی ان کثیرا من اهل السّنّة العامّة و الخاصّة لا تقول بالقیاس فلیس کلّ من قال بامامة الخلفاء الثلثة قال بالقیاس بل المعتزلة البغدادیّون لا یقولون بالقیاس و ح فان کان القیاس باطلا امکن الدخول فی اهل السنّة و ترک القیاس و ان کان حقا امکن الدّخول فی اهل السنّة و الاخذ بالقیاس الثالث ان یقال القول بالرّای و الاجتهاد و القیاس خیر من الاخذ بما ینقله من یعرف بکثرة الکذب عمن یصیب و یخطی نقل غیر مصدق عن قائل غیر معصوم و لا یشکّ ان رجوع مثل مالک و ابن أبی ذئب و ابن الماجشون و اللیث بن سعد و الاوزاعی و الثوری و ابن أبی لیلی و شریک و أبی حنیفة و أبی یوسف و محمد بن الحسن و زفر و حسن بن زیاد و اللؤلوی و الشافعی و البویطی و المزنی و احمد بن حنبل و أبی داود السجستانی و ابراهیم الحربی و البخاری و عثمان بن سعید الدارمی و أبی بکر بن خزیمة و محمد بن جریر الطبری و محمد بن نصر المروزی و غیر هؤلاء الی اجتهادهم و اعتبارهم مثل ان یعلموا سنة النبیّ صلی اللّه علیه و سلم الثابتة عنه و یجتهدوا فی تحقیق مناط الاحکام و تنقیحها و تخریجها خیر لهم من ان یتمسکوا بنقل الروافض عن العسکریّین و امثالهما فان الواحد من هؤلاء اعلم بدین اللّه و رسوله من العسکریین انفسهما فلو افتاه احدهما بفتیا کان رجوعه الی اجتهاده اولی من رجوعه

ص:196

الی فتیا احدهما بل هو الواجب علیه فکیف إذا کان نقلا عنهما من مثل الرافضة و الواجب علی مثل العسکریّین و امثالهما ان یتعلّموا من الواحد من هؤلاء ازین عبارت ظاهرست که ابن تیمیّه جزاه اللّه بصنیعه بسبب غایت جسارت و خسارت و اشتغال نار نصب و عناد بکانون سینه پر ضغینه اش محمد بن جریر طبری و دیگر اسلاف نا انصاف خود را عیاذا باللّه عالم تر بدین خدا و رسول او از حضرت عسکریین یعنی امام علی نقی و امام حسن عسکری علیهما و علی آبائهما آلاف التحیّة و السلام می داند و تصریح صریح که بهیچ وجهی از وجوه تاویل و توجیه و تسویل و تحریف حضرات را در آن مساغی نیست برین کفر صراح و ضلال بواح می نماید و بمزید تاکید و تشیید این ضلال بعید تفریع شنیع بر آن مرتب ساخته یعنی گفته آنچه حاصلش اینست که اگر فتوی دهد یکی ازین مذکورین را یکی از عسکریین علیهما السلام بکدامی فتوی رجوع یکی ازین مذکورین باجتهاد خود اولی خواهد بود از رجوع او بسوی فتوی یکی از عسکریین علیهما السلام بلکه رجوع باجتهاد خود واجب خواهد بود یعنی اصغا و اعتنا بافتاء عسکریین علیهما السلام معاذ اللّه ناجائز و حرام خواهد بود و برین مقدار هم صبر و قرارش دست نداده در آخر عبارت سراسر خسارت ببانگ بی هنگام سراییده که العیاذ باللّه واجب بر مثل عسکریین علیهما السلام و امثال ایشان یعنی دیگر ائمه اهلبیت علیهم السلام آنست که تعلم کنند از یکی ازین مذکورین فالعجب کلّ العجب که پناه بخدا پایۀ فضل و علم و کمال ابن جریر ارجح و اعلی از حضرات عسکریین و دیگر اهلبیت عصمت و طهارت که حسب تصریحات قوم سفن نجات اند و تمسک بذیول این حضرات واجب و تخلف ازیشان مورث بوار و هلاک و ضلال و نکال و باز متعصبین سنیه اعتنا به تصنیف کردن او مجلدی خاص در طرق و الفاظ حدیث طیر که مفید صحت آن حدیثست نکنند و بی سپر وادی پر خار قدح و جرح شوند و إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ و ازین هم عجیب تر آنکه ابن روزبهان بمزید عجز و حیرت طبری را با این جلالت شان بدتر از یهود و نصاری حسب مزعوم اسلاف خود گرداند یعنی او را برفض ارزانی فرماید و بر احتجاج و استدلال بروایتش از جارود کما لا یخفی علی من راجع الی کتابه الباطل و ذهبی در عبر در سنه عشر و ثلث مائة گفته و فیها الحبر البحر الامام ابو جعفر محمد بن جریر الطبری صاحب التفسیر و التاریخ و المصنفات الکبیرة سمع اسحاق و ابن أبی اسرائیل و محمد بن حمید الرازی و طبقتهما و کان مجتهد الا یقلد احدا قال امام الائمة ابن خزیمة ما اعلم علی الارض اعلم من محمد بن جریر و لقد ظلمته الحنابلة قال ابو حامد الاسفراینی لو سافر رجل إلی الصّین حتی یحصل تفسیر ابن جریر لم یکن کثیرا قلت مولده بآمل بطبرستان سنة اربع عشرة و مائتین و توفّی لیومین بقیا من شوال و کان ذا زهد و قناعة و توفّی ببغداد اما آنچه ابن کثیر بعد ذکر مجلد حدیث طیر از ابن جریر

ص:197

طبری گفته ثم وقفت علی مجلد کبیر فی رده و تضعیفه سندا و متنا للقاضی أبی بکر الباقلانی المتکلم پس مخدوشست بآنکه مرتبه ابو بکر باقلانی در معرفت حدیث و رجال در ادنی مراتب ابن جریر طبری نمی رسد و این الثریّا من الثّری و این الدّر من الحصی و ادنی ممارسی بفن حدیث و رجال و ناظر افادات منقدین با کمال وزنی برای معارضۀ باقلانی با علامۀ طبری نمی نهد و منصفی و متدیّنی گوش بآن نمی دهد و قلّت ممارست باقلانی با فن حدیث شریف بمرتبۀ واضح و لائحست که شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب عظیم المحامد اشاره بآن کرده چنانچه در قرة العینین فرموده قوله اقوال بسیاری از متکلمان دلالت می کند بر ظنّیت این مسئله یعنی مسئله تفضیل شیخین باید دانست که جواب ازین اشکال برد وجه می توان تقریر کرد وجه اول هر چند متکلمان اشعریّه مختلف اند در قطعیّت و ظنّیت این مسئله لکن این اختلاف ایشان شاهد عدلست بر آنکه همه متفق اند بر اصل تفضیل و از سلف خود آن قدر تاکید و تصریح درین مسئله دیده اند که با وجود ورود شبهات از جانب مخالفان و تحیّر در ردّ بسیاری از این شبهات ممکن نمی شود ایشان را عدول از ان مشرب کرها و جبرا استدلالا و تقلیدا قطعا او ظنّا بدان قائل اند وجه دوم آنکه شیخ ابو الحسن اشعری که راس و رئیس اهل سنتست و الزم ایشانست بطریق صحابه و تابعین بقطعیّت رفته قال النووی و اختلف العلماء فی ان التفضیل المذکور قطعی أم لا و ممن قال بالقطع ابو الحسن الاشعریّ و قال هم فی الفضل علی ترتیبهم فی الامامة و ممن قال بانّه اجتهادی ظنی ابو بکر بن الباقلانی انتهی و چون شیخ اشعری بجانب ما شد مبالات نداریم بما دون او و لیس هذا اول قارورة کسرت این نه یک مسئله است تنها که شیخ ابو الحسن و متأخّرین با هم در ان منازعت دارند بلکه بسیاری از مسائل کلامیّه از همین جنسست مثل رویت و کلام و عینیت وجود با ماهیت و مسئله صفات و غیر آن کما لا یخفی علی متتبعی علم الکلام و ما در همه این مسائل بحول اللّه و قوته اثبات مختار شیخ می کنم بذل ذلیل او عز عزیز و در معرکۀ دار و گیر رجز حیدری می سرایم انا الّذی سمّتنی امی حیدره او فیهم بالصاع کیل السّندرة

و سبب بسیاری ازین جنس آنست که اشاعره دو قسم اند متکلمان که در مناظره و مخاصمه سهم اعلی نصیب ایشانست اما در حدیث تبحری و توسعی ندارند مثل ابو بکر الباقلانی و امام رازی و قاضی بیضاوی و قاضی عضد و ملا سعد و محدثین که در حدیث و توسع روایات قدح اوفی یافته اند اما در مناظره و مخاصمه و مراجعه غور ننموده اند مثل اجری و بیهقی و بعد ازین همه ما مردم از ریزه هر دو خوان تناول نموده ایم و کاسه سپرد و فریق لیسیده ایم پس عجب نیست که در صورت اجتماع امری ظاهر شود که در هر واحد تنها موجود نبود انتهی ازین عبارت رشک افزای بلاغت سحبانی؟ ؟ ؟ بچند وجه محکمة المبانی مطربة المعانی نهایت توهین و تهجین ابو بکر باقلانی ظاهر و باهرست اول آنکه از قول او متکلمان که در مناظره و مخاصمه سهم اعلی نصیب ایشانست اما در حدیث تبحّری و توسعی ندارند مثل ابو بکر الباقلانی واضحست

ص:198

که ابو بکر باقلانی مانند امثال خود در حدیث تبحری و توسعی نداشته بلکه قلت ممارست با این فن شریف و اعراض و اغماض از تحصیل کمال در ان داشته دوم آنکه از قول او ما در همه این مسائل بحول اللّه و قوته اثبات مختار شیخ می کنم بذل ذلیل او عز عزیز ظاهرست که شاه ولی اللّه در افادات رشیقه و تحقیقات انیقۀ خود باقلانی را ذلیل و تحقیر و معرض تشنیع و تعییر می گرداند و بحول اللّه و قوت او تعالی شانه استعانت در توهین و تهجین باقلانی فطین می نماید و کفی به خسرانا مبینا سوم آنکه در قول او و در معرکۀ دار و گیر رجز حیدری می سراییم: انا الّذی سمّتنی امی حیدره اوفیهم بالصّاع

کیل السّندرة

ظاهر و مستنیرست که این علامۀ نحریر باقلانی عزیر را در معرکۀ دار و گیر درآورده بر جزی که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمقابلۀ کفار اشرار انشاء فرموده مخاطب ساخته او را در درک اسفل سعیر تعییر و تحقیر انداخته

وجه چهاردهم

آنکه ابو القاسم عبد اللّه بن محمد بن عبد العزیز البغوی این حدیث شریف را در معجم خود علی ما نقل عنه روایت کرده حیث

قال نقلا عن سفینة مولی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال اهدت امرأة من الانصار طائرین بین رغیفین الی النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم و لم یکن فی البیت غیری و غیر انس فجاء رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فدعا بغدائه فقلت یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قد اهدت لک امرأة من الانصار هدیة فقدمت إلیه الطائرین فقال اللّهم ائتنی باحب خلقک إلیک و الی رسولک فجاء علی بن أبی طالب فضرب الباب ضربا خفیفا فقلت من هذا فقال ابو الحسن ثم ضرب الباب و رفع صوته فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من هذا قلت علیّ بن أبی طالب قال افتح له ففتحت له فاکل معه من الطیرین حتی فنیا و مخفی نماند که بغوی عالم وحید و حافظ فرید و مسند عصر و محدث دهر خود بوده مفاخر حمیده و مناقب سدیده و محاسن جمیله و محامد جلیلۀ او از کتب مهره و نقاد ظاهرست ابو سعد عبد الکریم سمعانی در کتاب الانساب در نسبت بغوی گفته ابو القاسم عبد اللّه بن محمد بن عبد العزیز بن المرزبان بن سابور بن شاهنشاه البغوی ابن بنت احمد بن منیع البغوی و انما قیل له البغوی لان جدّه احمد بن منیع اصله من بغ و هو ولد ببغداد و بها نشأ و کان محدث العراق فی عصره عمر العمر الطویل حتی رحل الناس إلیه و کتب عنه الاجداد و الاحفاد و الآباء و الاولاد و کان ثقة مکثرا فهما عارفا بالحدیث و کان یورق اولا ثم رجع و صنّف المعجم الکبیر للصحابة و جمع حدیث علی بن الجعد و غیره سمع احمد بن حنبل و علی بن المدینی و علی بن الجعد و خلف بن هشام و محمد بن عبد الوهاب الهارونی و ابا نصر التّمار و داود بن عمرو الضبّی و داود بن رشید و شیبان بن فروخ و ابا بکر بن أبی شیبة و یحیی بن عبد الحمید الحمانی و خلقا یطول ذکرهم من شیوخ البخاری و مسلم سوی هؤلاء روی عنه یحیی بن محمد بن صاعد و علیّ بن اسحاق بن البحتری الماوردیّ و عبد الباقیّ

ص:199

بن قانع و حبیب بن الحسن الغرّاء و ابو بکر محمد بن عمر بن الجعابی و ابو حاتم البستی و ابو احمد بن عدی الحافظ و ابو بکر الاسماعیلی و ابو القاسم سلیمان بن احمد الطبرانی و ابو بکر بن المقریّ و و ابو الحسن الدارقطنی و محمد بن المظفر و خلق کثیر سوی هؤلاء و حکی احمد بن عبدان الشیرازی قال اجتاز ابو القاسم البغوی بنهر طالوت علی باب مسجد فسمع صوت مستمل فقال من هذا فقالوا ابن صاعد فقال ذلک الصّبی قالوا نعم قال و اللّه لا ابرح موضعی حتی املی ههنا قال ثنا عبد اللّه بن حنبل الشیبانی قبل ان یولد المحدثون و ثنا طالوت بن عباد قبل ان یولد المحدثون و ثنا ابو نصر التمّار قبل ان یولد المحدثون فاملی ستة عشر حدیثا عن ستة عشر شیخا من ارکان الدنیا فصعد الدکة و جلس و و روی عن عدة غیرهم قال ابو الحسن الدار قطنی کان ابو القاسم ابن بنت احمد بن منیع قل ما یتکلم علی الحدیث فاذا تکلم کان کلامه کالمسمار فی السّاج و کانت ولادته سنه 213 و مات لیلة عید الفطر سنة سبع عشر و ثلاثمائة و ابو عبد اللّه محمد بن احمد ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته البغوی الحافظ الثقة الکبیر مسند العالم ابو القاسم عبد اللّه بن محمد بن عبد العزیز بن المرزبان البغوی الاصل البغدادی ابن بنت احمد بن منیع مولده فی رمضان سنة اربع عشرة و مائتین و بکر بالسماع باعتناء عمّه علیّ بن عبد العزیز وجده فسمع من علی بن الجعد و علی بن المدینی و احمد بن حنبل و أبی نصر التمّار و شیبان بن فروخ و داود بن عمرو الضبی و یحیی بن عبد الحمید الحمّانی و سوید بن سعید و خلقا کثیرا ازید من ثلاثمائة شیخ و جمع و صنّف معجم الصحابة و الجعدیات و طال عمره و تفرد فی الدنیا حدث عنه ابن صاعد و الجعابی و القطیعی و الاسماعیلی و ابو جعفر بن شاهین و عمر الکنانی و ابن المظفر و الدار قطنی و ابو القاسم بن حبابة و ابو طاهر المخلص و عبد الرحمن بن أبی شریح الهروی و ابو مسلم الکاتب و خلق کثیرون الی الغایة و کان یقول رایت ابا عبید و رأیت جنازته و اول ما کتبت الحدیث سنة خمس و عشرین و حضرت مع عمّی مجلس عاصم بن علی قال احمد بن عبدان الحافظ سمعت البغویّ یقول کنت ضیق الصدر فخرجت الی الشط و عبرت و فی یدی جزء عن یحیی بن معین انظر فیه فاذا بموسی بن هارون فقال ایش معک قلت جزء عن یحیی بن معین فاخذه من یدی و رماه فی دجلة و قال ترید ان تجمع بین احمد بن حنبل و یحیی بن معین و علی بن المدینی قال ابن أبی حاتم ابو القاسم البغوی یدخل فی الصحیح و قال الدار قطنی کان البغوی قلّ ان یتکلم علی الحدیث فاذا تکلم کان کلامه کالمسمار فی السّاج قال ابن عدی کان البغوی صاحب حدیث و کان ورّاقا کان یورق علی جده و عمه و غیرهما و کان یبیع اصل نفسه اکل وقت و اخذ ابن عدی یضعفه ثم فی الآخر قواه و قال طال عمره و احتاجوا

ص:200

إلیه و قبله الناس و لو لا انی شرطت ان کل من تکلم فیه متکلم ذکرته و الا کنت لا اذکره قلت و قد احتج به عامة من خرج الصحیح کالاسماعیلی و الدار قطنی و البرقانی و عاش مائة سنة و ثلاث سنین قال الخطیب ابو بکر کان ثقة ثبتا فهما عارفا و قال السلمی سألت الدار قطنی عن البغوی فقال ثقة امام جبل امام اقل المشایخ خطاء و قال ابو یعلی الخلیلی البغوی معمر حضر عند مائة شیخ تفرد بهم فی زمانه منهم الحکم بن موسی و طالوت بن عباد و نعیم بن الهیثم انی ان قال و هو حافظ عارف صنّف مسند عمه و قد حسدوه فی آخر عمره فتکلموا فیه بشیء لا یقدح فیه و قال ابو احمد الحاکم سمعت البغوی یقول ورقت لالف شیخ الخ و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقائع سنه سبع عشرة و ثلث مائه گفته و فیها البغوی ابو القاسم عبد اللّه بن محمد بن عبد العزیز لیلة عید الفطر ببغداد و له مائة و ثلاث سنین و شهر و کان محدثا حافظا مجوّدا مصنفا انتهی إلیه علو الاسناد فی الدّنیا و انه سمع فی الصغر بعنایة جدّه لامّه احمد بن منیع و عمه علی بن عبد العزیز و حضر مجلس عاصم بن علی و روی الکثیر عن علی بن الجعد و یحیی الحمّانی و أبی نصر التمّار و علی بن المدینی و خلق و اول ما کتب الحدیث سنة خمس و عشرین و مائتین و کان ناسخا ملیح الخط نسخ الکثیر لنفسه و لجدّه و عمه و کان یبیع اصول نفسه و سیوطی در طبقات الحفاظ گفته البغوی الحافظ الکبیر الثقة مسند العالم ابو القاسم عبد اللّه بن محمد بن عبد العزیز بن المرزبان البغوی الاصل البغدادی ابن بنت احمد بن منیع ولد فی رمضان سنه 214 و سمع ابن الجعد و احمد و ابن المدینی و خلقا و صنف معجم الصحابة و الجعدیات و طال عمره و تفرد فی الدنیا قال ابن أبی حاتم ابو القاسم یدخل فی الصّحیح و قال الدار قطنی کان قل ان یتکلم علی الحدیث فاذا تکلم کان کلامه کالمسمار فی السّاج ثقة جلیل امام اقل المشایخ خطأ و قال الخطیب حافظ عارف توفی لیلة عید الفطر سنه 317 عن مائة و ثلاث سنین انتهی فالحمد للّه المنجح لبغیة کل سائل حیث بان بمنّه العام الشّامل، و لطفه التام الکامل و فضله الجم الحافل، ان هذا الحدیث الشریف الفاضل، مما رواه من الجلة الافاضل، المحرزین لجلائل الفضائل، مثل البغوی زبدة المهرة الاماثل، فلا یروغ عن قبوله الا الحیود المتحامل و العنود المکابر الماحل، الّذی هو عن وجه الصواب مائل، و الی الحق الحقیق بالقبول غیر آئل و من حاد عنه فانما یذهب الی ظل زائل و ضوء آفل و اللّه الهادی المتفضل بکل نائل و له الحمد فی الغدوات و الروحات و البکر و الاصائل

وجه پانزدهم

آنکه ابو محمد یحیی بن محمد بن صاعد بن کاتب البغدادی حدیث طیر را روایت نموده چنانچه اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته

ص:201

أخبرنا صمصام الائمة ابو عفّان عثمان بن احمد الصرام الخوارزمی قال اخبرنا عماد الدین ابو بکر بن الحسن النسفی قال حدثنی الشیخ الفقیه ابو القاسم میمون بن علی المیمونی قال حدثنا الشیخ الزاهد ابو محمد اسماعیل بن الحسین قال حدثنا ابو الحسن القاضی علی بن الحسن بن علی بن مطرف الجرّاحی ببغداد قال حدثنا یحیی بن صاعد قال حدثنا ابراهیم بن سعید الجوهری قال حدثنا ابو احمد الحسین بن محمد قال حدثنا سلیمان بن قرم عن محمد بن شعیب عن داود بن علی بن عبد اللّه بن عباس عن ابیه عن جده عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنه قال اتی النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم بطائر فقال اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک فجاءه علیّ بن أبی طالب و کمال تبحر علامۀ ابن صاعد در علم احادیث و اخبار و منتهای تمهّر او در نقد روایات و آثار و بلوغ امد اقصی در حفظ و اتقان و وصول بذروۀ علیا در درایت و امعان نهایت ظاهر و واضح و بغایت مستبین و لائحست شمس الدین ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته یحیی بن محمد بن صاعد بن کاتب مولی أبی جعفر المنصور الحافظ الامام الثقة ابو محمد الهاشمی البغدادی ولد سنة ثمان و عشرین و مائتین و قال کتبت الحدیث عن الحسن بن عیسی بن سرماجس سنة تسع و ثلثین و سمع من لوین و احمد بن منیع و سوار بن عبد اللّه القاضی و یحیی بن سلیمان بن نضلة و الحسن بن حماد سجادة و ابا همام السکونی و هارون بن عبد اللّه الحمال و ابا عمار الحسین بن حریث و عبد اللّه بن عمران العائذی و محمد بن زنبور و خلق لا یحصون حدث عنه ابو القاسم البغوی مع تقدمه و محمد بن عمر الجعابی و ابن المظفر و الدار قطنی و ابن حبابة و ابو طاهر المخلص و عبد الرحمن بن أبی شریح و ابو مسلم الکاتب و ابو ذر عمار بن محمد و خلق کثیر و له اخوان یوسف و احمد قال الدار قطنی ثقة ثبت حافظ و قال احمد بن عبدان الشیرازی هو اکثر حدیثا من محمد بن محمد الباغندی و لا یتقدمه احد فی الدرایة قال ابو علی النیسابوریّ لم یکن بالعراق فی اقران ابن صاعد احد فی فهمه و الفهم عندنا اجل من الحفظ و هو فوق ابن أبی داود فی الفهم و الحفظ و سئل ابن الجعابی هل کان ابن صاعد یحفظ فتبسّم و قال لا یقال لابی محمد یحفظ کان یدری قال البعرانی قال لی الفقیه ابو بکر الابهری کنت عند ابن صاعد فجاءت امرأة فقالت ما تقول فی بئر سقطت فیها دجاجة فماتت هل الماء نجس او طاهر فقال ویحک کیف وقعت الا غطّیتها فقلت لها ان لم یکن الماء تغیر فهو طاهر قال الخطیب کان ابن صاعد ذا محل من العلم و له تصانیف فی السنن و الاحکام و لعله لم یجب المرأة تورعا فان المسئلة فیها خلاف قلت لابن صاعد کلام متین فی الرجال و العلل یدلّ علی تبحّره مات فی ذی القعدة سنة

ص:202

ثمان عشرة و ثلاثمائة و نیز ذهبی در کتاب العبر در وقائع سنه ثمان و عشرة و ثلث مائة گفته و فیها یحیی بن محمد بن صاعد الحافظ الحجة ابو محمد البغدادی مولی بنی هاشم فی ذی القعدة و له تسعون سنة عنی بالأثر و جمع و صنّف و ارتحل الی الشام و العراق و مصر و الحجاز و روی عن لوین و طبقته قال ابو علی النیسابوریّ لم یکن بالعراق فی اقران ابن صاعد احد فی فهمه و الفهم عندنا اجلّ من الحفظ و هو فوق أبی بکر بن أبی داود فی الفهم و الحفظ و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنة ثمان عشرة و ثلاثمائة گفته فیها توفی الحافظ الحجة محمد بن یحیی بن صاعد البغدادی مولی بنی هاشم قال ابو علی النیسابوریّ لم یکن بالعراق فی اقران ابن صاعد احد اجلّ فی الفهم و الحفظ من ابن صاعد و هو فوق أبی بکر بن داود فیهما و سیوطی در طبقات الحفاظ گفته یحیی بن محمد بن صاعد بن کاتب مولی أبی جعفر المنصور الحافظ الامام الثقة ابو محمد الهاشمی البغدادی ولد سنة 228 و سمع ابن منیع و منه الدار قطنی و ابو القاسم البغوی قال الدار قطنی ثقة ثبت حافظ و قال احمد بن عبد ان الشیرازی هو اکثر حدیثا من الباغندی و لا یتقدمه احد فی الدرایة و قال ابو علی النیسابوریّ لم یکن بالعراق من اقرانه احد فی فهمه و الفهم عندنا اجل من الحفظ و هو فوق ابن أبی داود فی الفهم و الحفظ و سئل محمد بن عمر الجعابی هل کان ابن صاعد یحفظ فتبسم و قال لا یقال لابی محمد یحفظ کان یدری و له کلام متین فی الرجال و العلل یدل علی تجره و له تصانیف فی السنن و الاحکام مات فی ذی القعدة سنة 318 انتهی فهذا الامام یحیی بن صاعد الذی هو من النقد و التحقیق صاعد علی اعلی المدارج و المصاعد و فی هذه الصناعة مصبوغ الید و الساعد قد روی هذا الحدیث الجم الفوائد و حدّث بذاک الخبر الدثر العوائد فدسّ فی التراب کل منکر جاحد و ارغم بانف کل مکابر معاند و زعزع ارکان تسویل کلّ حاقد، و زلزل اساس تاویل کل حائد فالعجب کل العجب من المخاطب الماجد و المتبحر الناقد کیف ابطل هذا الخبر و هو من غرر الفرائد و لم یدر أنه من مرویات المحدثین الاماجد فنهض بابطاله کالممتعض الحارد، و قابله بالرّد کالمتعنت المارد، فاوقعته تقولاته المردیة فی اقوی المصاید و ذاق و بال ما ابدی لسانه من الحصائد و اللّه الهادی لکلّ قاصد الی لقم لاحب و طریق قاصد

وجه شانزدهم

آنکه ابو محمد عبد الرحمن بن محمد بن ادریس الشهیر بابن أبی حاتم الرازی حدیث طیر را باسناد اجود از اسناد حاکم روایت کرده چنانچه اسماعیل بن عمر المعروف بابن کثیر شامی در تاریخ خود در ذکر

ص:203

حدیث طیر در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و رواه ابن أبی حاتم عن عمار بن خالد الواسطی عن اسحاق الازرق عن عبد الملک بن أبی سلیمان عن انس فذکر الحدیث و هذا اجود من اسناد الحاکم و ابن أبی حاتم از اجلۀ اساطین افاخم و اکابر منقدین اعاظم و مشاهیر محققین ذوی المحاسن و المکارم و بحسب افادات ائمه سنیه اعتقاد و ایقان بکمال نقد و تحقیق او متحتم و لازم مفاخر مطربه و مآثر معجبه او از سیر النبلاء و تذکرة الحفاظ و عبر فی خبر من غبر تصنیف ذهبی و مرآة الجنان یافعی و طبقات الشافعیة سبکی و طبقات الشافعیة عبد الرحیم اسنوی و طبقات الشافعیه تقی الدین اسدی و طبقات الحفاظ جلال الدین سیوطی و تراجم الحفاظ میرزا محمد بدخشانی واضح و لائحست بعض عبارات در مجلّد حدیث غدیر ثبت شد و بعض آخر در این جا مذکور می شود ذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقائع سنه سبع و عشرین و ثلث مائة گفته و فیها توفی عبد الرحمن بن أبی حاتم محمد بن ادریس بن المنذر الحافظ الجامع التمیمی الرازی بالراء و قد قارب التسعین رحل به ابوه فی سنة خمس و خمسین و مائتین فسمع ابا سعید الاشجّ و الحسن بن عرفة و طبقتهما قال ابو یعلی الخلیلی اخذ عن ابیه و أبی زرعة کان بحرا فی العلوم و معرفة الرجال صنف فی الفقه و اختلاف الصحابة و التابعین و علماء الأمصار ثم قال و کان زاهدا یعدّ من الابدال و یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنه مذکوره گفته فیها توفی الحافظ العالم عبد الرحمن بن الحافظ الجامع محمد بن ادریس بن المنذر التمیمی الرازی بالراء قالوا و قد قارب التسعین و قال ابو علی الخلیلی اخذ علم ابیه و أبی زرعة و کان بحرا فی العلوم و معرفة الرجال صنّف فی الفقه و اختلاف الصحابة و التابعین و علماء الامصار قال و کان زاهدا یعدّ من الابدال و عبد الوهاب سبکی در طبقات شافعیه گفته عبد الرحمن بن أبی حاتم محمد بن ادریس بن المنذر بن داود بن مهران ابو محمد التمیمی الحنظلی الامام بن الامام حافظ الریّ و ابن حافظها کان بحرا فی العلم و له المصنّفات المشهورة رحل مع ابیه صغیرا و بنفسه کبیرا و سمع اباه و ابن وارة و ابا زرعة و الحسن بن عرفه و احمد بن سنان القطان و ابا سعید الاشجّ و یونس بن عبد الاعلی و خلائق بالحجاز و الشام و مصر و العراق و الجبال و الجزیره روی عنه الحسین بن علی حسینک التمیمی و ابو الشیخ و علی بن عبد العزیز بن مدرک و ابو القاسم عبد اللّه بن محمد بن اسد الفقیه و ابو علی احمد بن عبد اللّه الاصبهانی و ابراهیم بن محمد النصیرآبادی و علی بن محمد القصار و آخرون قال ابو علی الخلیلی اخذ عن ابیه و أبی زرعة و کان بحرا فی العلوم و معرفة الرجال صنف فی الفقه و اختلاف الصحابة و التابعین و علماء الامصار قال و کان زاهدا یعدّ من الابدال قلت من مصنفاته تفسیر فی اربع مجلدات و کتاب الردّ علی الجهمیة و کتاب العلل و کتاب مناقب الشافعی

ص:204

قال یحیی بن مندة صنف ابن أبی حاتم المسند فی الف جزء و کتاب الکنی و الفوائد الکبیر و فوائد الرازیین و کتاب تقدمة الجرح و التعدیل و اشیاء و قال ابو الحسن علی بن ابراهیم الرازی الخطیب المجاور بمکة و له مصنف فی ترجمة ابن أبی حاتم سمعت علی بن الحسن المصری و حضر فی جنازة ابن أبی حاتم یقول قلنسوة عبد الرحمن من السّماء و ما هو بعجب رجل من ثمانین سنة علی و تیرة واحد لم ینحرف عن الطریق قال و سمعت العباس ابن احمد یقول بلغنی ان ابا حاتم قال و من یقوی علی عبادة عبد الرحمن لا اعرف لعبد الرحمن ذنبا و قال و سمعت ابن أبی حاتم یقول لم یدعنی أبی اشتغل فی الحدیث حتی قرأت القرآن علی الفضل بن شاذان الرازی ثم کتبت الحدیث قال ابو الحسن و کان عبد الرحمن فقد کساه اللّه بهاء و نورا یسرّ به من نظر إلیه قال و سمعت ابا عبد اللّه القزوینی الواعظ یقول إذا صلّیت مع عبد الرحمن فسلم نفسک إلیه یعمل بها ما یشاء و قال عمر بن ابراهیم الزاهد الهروی حدثنا الحسین بن احمد الصفار قال سمعت عبد الرحمن بن أبی حاتم یقول وقع عندنا الغلاء فانفذ بعض اصدقا حبوبا من اصبهان فبعته بعشرین الف درهم و سالنی ان اشتری له دارا عندنا فاذا نزل علینا نزل فیها فانفقتها علی الفقراء و کتبت إلیه ما فعلت و قلت اشتریت بها قصرا فی الجنّة قال رضیت ان ضمنت ذلک لی فاکتب علی نفسک صکّا قال فقلت فرأیت فی المنام قد و فینا بما ضمنت و لا تعد لمثل هذا و قال ابو الربیع محمد بن الفضل البلخی سمعت ابا بکر محمد بن مهرویه الرازی سمعت علی بن الحسین بن الجنید سمعت یحیی بن معین یقول انّا لنطعن علی اقوام لعلّهم قد حطّوا رحالهم فی الجنة من مائتی سنة قال ابن مهرویه فدخلت علی ابن أبی حاتم و هو یقرأ علی الناس کتاب الجرح و التعدیل فحدثته بهذا فبکی و ارتعدت یداه حتی سقط الکتاب و جعل یستعید فی الحکایة و یبکی مات ابن أبی حاتم و هو فی عشر التسعین فی المحرّم سنة سبع و عشرین و ثلاثمائة انتهی فهذا ابن أبی حاتم الامام ابن الامام راس الکملة النقاد الاعلام و شرف الجلّة الحفاظ الکرام المعروفین بکمال الفضل و التمهر فی الانام المتبحرین فی علوم الاسلام، الراقین منها الی اعلی السنام قد ابان الحق لذوی العقول و الاحلام و نور الصدق لارباب الاذهان و الافهام حیث روی حدیث الطیر المنیر کالبدر التمام باسناد اجود من اسناد الحاکم الهمام فاروی من المستفیدین کلّ غلة و او أم و لحب طریق النصف لمن أمّ السلوک و رام، و اللّه الصّائن عن الارتباک فی شباک الاوهام، و المخرج الی نور الیقین من الظّلام

وجه هفدهم

آنکه ابو عمر احمد بن محمد بن عبد ربه القرطبی در کتاب عقد فرید که بعنایت ربّ مجید نسخه مطبوعۀ

ص:205

آن بمصر پیش این عبد عمید حاضرست و بتصریح ابن خلکان و ازنیقی و غیرهما از کتب ممتعه است و کمال مدح و اطراء آن از لسان الدین خواهی شنید که حسب افادۀ او محفوظست از عثرات نقد که مصنفش آن را مثقف القناة و مرهف الشباة ظاهر کرده و قاصرست از ان ثواقب الباب و ملاحظه می شود از ان سحر در هر باب گفته احتجاج المامون علی الفقهاء فی فضل علی اسحاق بن ابراهیم بن اسماعیل بن حماد بن زید قال بعث الیّ یحیی بن اکثم و الی عدّة من اصحابی و هو یومئذ قاضی القضاة فقال ان امیر المؤمنین امرنی ان احضر معی غدا مع الفجر اربعین رجلا کلّهم فقیه یفقه ما یقال له و یحسن الجواب فسمّوا من تظنونه یصلح لما یطلب امیر المؤمنین فسمّینا له عدة و ذکر هو عدة حتی تم العدد الذی أراد و کتب تسمیة القوم و امر بالبکور فی السحر و بعث الی من لم یحضر فامره بذلک فغدونا علیه قبل طلوع الفجر فوجدناه قد لبس ثیابه و هو جالس ینتظرنا فرکب و رکبنا معه حتی صرنا الی الباب فاذا بخادم واقف فلما نظر إلینا قال یا ابا محمد امیر المؤمنین ینتظرک فادخلنا فامرنا بالصلاة فاخذنا فیها فلم نستتمها حتی خرج الرسول فقال ادخلوا فدخلنا فاذا امیر المؤمنین جالس علی فراشه و علیه سواده و طیلسانه و الطویلة و عمامته فوقفنا و سلّمنا فردّ السلام و امر لنا بالجلوس فلما استقربنا المجلس تحدّر عن فراشه و نزع عمامته و طیلسانه و وضع قلنسوته ثم اقبل علینا فقال انّما فعلت ما رایتم لتفعلوا مثل ذلک و اما الخفّ فمنع من خلعه علة من قد عرفها منکم فقد عرفها و من لم یعرفها فسأعرفه بها و مدّ رجله و قال انزعوا قلانسکم و خفافکم و طیالستکم قال فامسکنا فقال لنا یحیی انتهی الی ما امرکم به امیر المؤمنین فتنحینا فنزعنا اخفافنا و طیالستنا و قلانسنا و رجعنا فلما استقربنا؟ ؟ ؟ المجلس قال انما بعثت إلیکم معشر القوم فی المناظرة فمن کان به شیء من الخبثین لم ینتفع بنفسه و لم یفقه ما یقول فمن أراد منکم الخلاء فهناک و اشار بیده فدعونا له ثم القی مسئلة من الفقه فقال یا ابا محمد قل و لیقل القوم من بعدک فاجابه یحیی ثم الّذی یلی یحیی ثم الّذی یلیه حتّی اجاب آخرنا فی العلة و علة العلة و هو مطرق لا یتکلم حتی إذا انقطع الکلام التفت الی یحیی فقال یا ابا محمد اصبت الجواب و ترکت الصّواب فی العلّة ثم لم یزل یردّ علی کل واحد منّا مقالته و یخطی بعضنا و یصوب بعضنا حتی اتی علی آخرنا ثم قال انّی لم ابعث فیکم لهذا و لکنّنی احببت ان ابسطکم ان امیر المؤمنین أراد مناظرتکم فی مذهبه الّذی هو علیه و الّذی یدین اللّه به قلنا فلیفعل امیر المؤمنین وفقه اللّه فقال ان امیر المؤمنین یدین اللّه علی ان علیّ بن أبی طالب خیر خلفاء اللّه بعد رسوله صلی اللّه علیه

ص:206

و سلّم و اولی الناس بالخلافة له قال اسحاق فقلت یا امیر المؤمنین ان فینا من لا یعرف ما ذکر امیر المؤمنین فی علی و قد دعانا امیر المؤمنین للمناظرة فقال یا اسحاق اختر إن شئت سألتک سألک و ان شئت ان تسأل فقل قال اسحاق فاغتنمتها منه فقلت بل اسألک یا امیر المؤمنین قال سل قلت من این قال امیر المؤمنین انّ علی بن أبی طالب افضل النّاس بعد رسول اللّه و احقّهم بالخلافة بعده قال یا اسحاق خبّرنی عن الناس بما یتفاضلون حتی یقال فلان افضل من فلان قلت بالاعمال الصالحة قال صدقت قال فاخبرنی عمّن فضل صاحبه علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ثم انّ المفضول عمل بعد وفاة رسول اللّه بافضل من عمل الفاضل علی عهد رسول اللّه یلحق به قال فاطرقت فقال لی یا ابا اسحاق لا تقل نعم فانک ان قلت نعم اوجدتک فی دهرنا هذا من هو اکثر منه جهادا و حجّا و صیاما و صلاة و صدقة فقلت اجل یا امیر المؤمنین لا یلحق المفضول علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الفاضل ابدا قال یا اسحاق فانظر ما رواه لک اصحابک و من اخذت عنهم دینک و جعلتهم قدوتک من فضائل علی بن أبی طالب فقس علیها ما اتوک به من فضائل أبی بکر فانی رأیت فضائل أبی بکر تشاکل فضائل علیّ فقل انه افضل منه لا و اللّه و لکن فقس الی فضائله ما روی لک من فضائل أبی بکر و عمر فان وجدت لهما من الفضائل ما لعلی وحده فقل انهما افضل منه لا و اللّه و لکن قس الی فضائله فضائل أبی بکر و عمر و عثمان فان وجدتها مثل فضائل علی فقل انهم افضل منه لا و اللّه و لکن قس بفضائل العشرة الّذین شهد لهم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بالجنة فان وجدتها تشاکل فضائله فقل انهم افضل منه قال یا اسحاق أی الاعمال کانت افضل یوم بعث اللّه رسوله قلت الاخلاص بالشهادة قال أ لیس السّبق الی الاسلام قلت نعم قال اقرأ ذلک فی کتاب اللّه تعالی یقول وَ اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ أُولئِکَ اَلْمُقَرَّبُونَ انما عنی من سبق الاسلام فهل علمت احدا سبق علیّا الی الاسلام قلت یا امیر المؤمنین ان علیّا اسلم و هو حدیث السّنّ لا یجوز علیه الحکم و ابو بکر اسلم و هو مستکمل یجوز علیه الحکم قال اخبرنی ایهما اسلم قبل ثم اناظرک من بعده فی الحداثة و الکمال قلت علی اسلم قبل أبی بکر علی هذه الشریطة فقال نعم فاخبرنی عن اسلام علی حین اسلم لا یخلو من ان یکون رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم دعاه الی الاسلام او یکون الهاما من اللّه قال فاطرقت فقال لی با اسحاق لا تقل الهاما فتقدمه علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لان رسول اللّه لم یعرف الاسلام حتی اتاه جبریل عن اللّه تعالی قلت اجل بل دعاه رسول اللّه الی الاسلام قال یا اسحاق فهل یخلو رسول اللّه صلی اللّه

ص:207

علیه و سلم حین دعا الی الاسلام من ان یکون دعاه بامر اللّه او تکلف ذلک من نفسه قال فاطرقت فقال یا اسحاق لا تنسب رسول اللّه الی التکلف فانّ اللّه یقول وَ ما أَنَا مِنَ اَلْمُتَکَلِّفِینَ قلت اجل یا امیر المؤمنین بل دعاه بامر اللّه قال فهل من صفة الجبار جل ذکره ان یکلّف رسله دعاء من لا یجوز علیه حکم قلت اعوذ باللّه فقال افتراه فی قیاس قولک یا اسحاق ان علیّا اسلم صبیّا لا یجوز علیه الحکم قد کلّف رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من دعاء الصبیان ما لا یطیقون فهل یدعوهم الساعة و یرتدّون بعد ساعة فلا یجب علیهم فی ارتدادهم شیء و لا یجوز علیهم حکم الرسول علیه السّلام أ تری هذا جائزا عندک ان تنسبه الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قلت اعوذ باللّه قال یا اسحاق فاراک انما قصدت لفضیلة فضل بها رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علیّا علی هذا الخلق ابانه بها منهم لیعرفوا فضله و لو کان اللّه امره بدعاء الصبیان لدعاهم کما دعا علیّا قلت بلی قال فهل بلغک ان الرّسول صلی اللّه علیه و سلم دعا احدا من الصبیان من اهله و قرابته لئلا تقول ان علیّا ابن عمّه قلت لا اعلم و لا ادری فعل او لم یفعل قال یا اسحاق أ رأیت ما لم تدره و لم تعلمه هل تسأل عنه قلت لا قال فدع ما قد وضعه اللّه عنّا و عنک قال ثم أیّ الاعمال کانت افضل بعد السبق الی الاسلام قلت الجهاد فی سبیل اللّه قال صدقت فهل تجد لاحد من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ما تجد لعلی فی الجهاد قلت فی أی وقت قال فی أیّ الاوقات شئت قلت بدر قال لا ارید غیرها فهل تجد لاحد الادون ما تجد لعلی یوم بدر اخبرنی کم قتلی بدر قلت نیف و ستون رجلا من المشرکین قال فکم قتل علیّ وحده قلت لا ادری قال ثلثة و عشرین او اثنین و عشرین و الاربعون لسائر الناس قلت یا امیر المؤمنین کان ابو بکر مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی عریشه قال یصنع ما ذا قلت یدبّر قال و یحک یدبّر دون رسول اللّه او معه شریکا أم افتقارا من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الی رایه أیّ الثلث احب إلیک قلت اعوذ باللّه ان یدبّر ابو بکر دون رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم او یکون معه شریکا او ان یکون برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم افتقار الی رایه قال فما الفضیلة بالعریش إذا کان الامر کذلک أ لیس من ضرب بسیفه بین یدی رسول اللّه افضل ممن هو جالس قلت یا امیر المؤمنین کل الجیش کان مجاهدا قال صدقت کل مجاهد و لکنّ الضّارب بالسّیف المحامی عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و عن الجالس افضل من الجالس اما قرأت کتاب اللّه لا یستوی القاعدون من المؤمنین غیر اولی الضرر و المجاهدون فی سبیل اللّه باموالهم و انفسهم فَضَّلَ اَللّهُ اَلْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَی اَلْقاعِدِینَ دَرَجَةً وَ کُلاًّ وَعَدَ اَللّهُ اَلْحُسْنی و فضّل اللّه المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما قلت و کان ابو بکر و عمر مجاهدین قال فهل کان لابی بکر و عمر فضل علی من لم یشهد ذلک المشهد قلت نعم قال فکذلک سبق الباذل نفسه فضل أبی بکر و عمر قلت اجل قال یا اسحاق هل تقرا القرآن قلت نعم قال اقرأ علی هَلْ أَتی عَلَی اَلْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ اَلدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً فقرات منها حتی بلغت یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً الی قوله وَ یُطْعِمُونَ اَلطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً قال علی رسلک فیمن انزلت هذه الایات قلت فی علیّ قال فهل بلغک ان علیّا حین اطعم المسکین و الیتیم و الاسیر قال إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اَللّهِ و هل سمعت اللّه وصف فی کتابه احدا بمثل ما وصف به علیّا قلت لا قال صدقت لان اللّه جل ثناؤه عرف سیرته یا اسحاق أ لست تشهد ان العشرة فی الجنّة قلت بلی یا امیر المؤمنین قال أ رأیت لو ان رجلا قال و اللّه ما ادری هذا الحدیث صحیح أم لا و لا ادری ان کان رسول اللّه قاله أم لم یقله أ کان عندک کافرا قلت اعوذ باللّه قال أ رأیت لو انّه قال ما ادری هذه السورة من کتاب اللّه أم لا کان کافرا قلت نعم قال یا اسحاق اری بینهما فرقا یا اسحاق أ تروی الحدیث قلت نعم قال فهل تعرف حدیث الطیر قلت نعم قال فحدثنی به قال فحدثته الحدیث فقال یا اسحاق انی کنت اکلّمک و انا اظنک غیر معاند للحق فاما الان فقد بان لی عنادک انک توقن ان هذا الحدیث صحیح قلت نعم رواه من لا یمکننی ردّه قال أ فرأیت انّ من الیقین ان هذا الحدیث صحیح ثم زعم ان احدا افضل من علی لا یخلوا من احدی ثلثة من ان یکون دعوة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عنده مردودة علیه او ان یقول عرف الفاضل من خلقه و کان المفضول احبّ إلیه او ان یقول ان اللّه عز و جل لم یعرف الفاضل من المفضول فایّ الثلثة احب إلیک ان تقول فاطرقت ثم قال یا اسحاق لا تقل منها شیئا فانّک ان قلت منها شیئا استتبتک و ان کان للحدیث عندک تاویل غیر هذه الثلثة الاوجه فقله قلت لا اعلم و ان لابی بکر فضلا قال اجل لو لا انّ له فضلا لما قیل ان علیّا افضل منه فما فضله الّذی قصدت له السّاعة قلت قول اللّه عز و جل ثانِیَ اِثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی اَلْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اَللّهَ مَعَنا فنسبه الی صحبته قال یا اسحاق اما انی لا احملک علی الوعر من طریقک انی وجدت اللّه تعالی نسب الی صحبته من رضیه و رضی عنه کافرا و هو قوله ف قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوّاکَ رَجُلاً لکِنَّا هُوَ اَللّهُ رَبِّی وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً قلت انّ ذلک صاحبا کافرا و ابو بکر مؤمن قال فاذا جاز ان ینسب الی صحبته

ص:208

آنکه ابو عمر احمد بن محمد بن عبد ربه القرطبی در کتاب عقد فرید که بعنایت ربّ مجید نسخه مطبوعۀ

ص:

من رضیه کافرا جاز ان ینسب الی صحبة نبیّه مؤمنا و لیس بافضل المؤمنین و لا الثانی و لا الثالث قلت یا امیر المؤمنین ان قدر الآیة عظیم انّ اللّه یقول ثانِیَ اِثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی اَلْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اَللّهَ مَعَنا قال یا اسحاق تابی الان الا ان اخرجک الی الاستقصاء علیک اخبرنی عن حزن أبی بکر أ کان رضا أم سخطا قلت ان ابا بکر انما حزن من اجل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خوفا علیه و غمّا ان یصل الی رسول اللّه شیء من المکروه قال لیس هذا جوابی انما کان جوابی ان تقول رضی أم سخط قلت بل کان رضا للّه قال و کان اللّه جلّ ذکره بعث إلینا رسولا ینهی عن رضا اللّه عز و جل و عن طاعته قلت اعوذ باللّه قال او لیس قد زعمت ان حزن أبی بکر رضا للّه قلت بلی قال أ و لم تجد ان القرآن یشهد

ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال لا تحزن نهیا له عن الحزن قلت اعوذ باللّه قال یا اسحاق انّ مذهبی الرفق بک لعل اللّه یردّک الی الحق و یعدل بک عن الباطل لکثرة ما تستعیذ به و حدثنی عن قول اللّه ف فَأَنْزَلَ اَللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ من عنی بذلک رسول اللّه أم ابو بکر قلت بل رسول اللّه قال صدقت قال فحدثنی عن قول اللّه عز و جلّ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ الی قوله ثم أَنْزَلَ اَللّهُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی اَلْمُؤْمِنِینَ أ تعلم من المؤمنین الّذین أراد اللّه فی هذا الموضع قلت لا ادری یا امیر المؤمنین قال الناس جمیعا انهزموا یوم حنین فلم یبق مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الا سبعة نفر من بنی هاشم علیّ یضرب بسیفه بین یدیّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و العباس اخذ بلجام بغلة رسول اللّه و الخمسة محدقون به خوفا من ان یناله من جراح القوم شیء حتی اعطی اللّه لرسوله الظفر فالمؤمنون فی هذا الموضع علی خاصّة ثم من حضره من بنی هاشم قال فمن افضل من کان مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی ذلک الوقت أم من انهزم عنه و لم یره اللّه موضعا لینزلها علیه قلت بل من انزلت علیه السکینة قال یا اسحاق من افضل من کان معه فی الغار أم من نام علی فراشه و وقاه بنفسه حتی تمّ لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ما أراد من الهجرة

ان اللّه تبارک و تعالی امر رسوله ان یامر علیّا بالنوم علی فراشه و ان یقی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بنفسه فامره رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بذلک فبکی علیّ رضی اللّه عنه فقال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ما یبکیک یا علی أ جزعا من الموت قال لا و الّذی بعثک بالحقّ یا رسول اللّه و لکن خوفا علیک أ فتسلم یا رسول اللّه قال نعم قال سمعا و طاعة و طیبة نفسی بالفداء لک یا رسول اللّه ثم اتی مضجعه و اضطجع و تسجی بثوبه و جاء المشرکون من قریش فحفوا به لا یشکون انه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و قد اجمعوا ان یضربه من کل

ص:210

بطن من بطون قریش رجل ضربة بالسّیف لئلاّ یطلب الهاشمیّون من البطون بطنا بدمه و علی یسمع ما القوم فیه من تلاف نفسه و لم یدعه ذلک الی الجزع کما جزع صاحبه فی الغار و لم یزل علیّ صابرا محتسبا فبعث اللّه ملائکته فمنعته من مشرکی قریش حتی اصبح فلما اصبح قام فنظر القوم إلیه فقالوا این محمد قال و ما علمی بمحمد این هو قالوا فلا نراک الا مغررا بنفسک منذ لیلتنا فلم یزل علی افضل ما بدا به یزید و لا ینقص حتی قبضه اللّه إلیه یا اسحاق هل تروی حدیث الولایة قلت نعم یا امیر المؤمنین قال اروه ففعلت قال یا اسحاق أ رأیت هذا الحدیث هل اوجب علی أبی بکر و عمر ما لم یوجب لهما علیه قلت ان الناس ذکروا ان الحدیث انما کان بسبب زید بن حارثة لشیء جری بینه و بین علی و انکر ولاء علی فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه قال فی أیّ موضع قال هذا لیس بعد منصرفه من حجة الوداع قلت اجل قال فان قتل زید بن حارثة قبل الغدیر کیف رضیت لنفسک بهذا اخبرنی لو رأیت ابنا لک قد اتت علیه خمسة عشر سنة یقول مولای مولی ابن عمی ایّها الناس فاعلموا ذلک أ کنت منکرا ذلک علیه تعریفه الناس ما لا ینکرون و لا یجهلون فقلت اللّهمّ نعم قال یا اسحاق أ فتنزّه ابنک عما لا تنزه عنه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ویحکم لا تجعلوا فقهاءکم اربابکم ان اللّه جل ذکره قال فی کتابه اِتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اَللّهِ و لم یصلوا لهم و لا صاموا و لا زعموا انّهم ارباب و لکن امروهم فاطاعوا امرهم یا اسحاق أ تروی

حدیث انت منّی بمنزلة هارون من موسی قلت نعم یا امیر المؤمنین قد سمعته و سمعت من صحّحه و جحده قال فمن اوثق عندک من سمعت منه فصحّحه او من جحده قلت من صححه قال فهل یمکن ان یکون الرّسول صلی اللّه علیه و سلم مزح بهذا القول قلت اعوذ باللّه قال فقال قولا لا معنی له فلا یوقف علیه قلت اعوذ باللّه قال أ فما تعلم ان هارون کان اخا موسی لابیه و امه قلت بلی قال فعلیّ رسول اللّه لابیه و امه قلت لا قال او لیس هارون نبیّا و علی غیر نبی قلت بلی قال فهذان الحالان معدومان فی علیّ و قد کانا فی هارون فما معنی

قوله انت منی بمنزلة هارون من موسی قلت له انّما أراد ان یطیب بذلک نفس علی لما قال المنافقون انّه خلّفه استثقالا له قال فاراد ان یطیّب نفسه بقول لا معنی له قال فاطرقت قال یا اسحاق له معنی فی کتاب اللّه بیّن قلت و ما هو یا امیر المؤمنین قال قوله عز و جلّ حکایة عن موسی انه قال لِأَخِیهِ هارُونَ اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ اَلْمُفْسِدِینَ قلت یا امیر المؤمنین ان موسی خلف هارون فی قومه و هو حیّ و مضی الی ربه و انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خلف علیّا کذلک حین خرج الی غزاته قال کلاّ لیس کما قلت اخبرنی عن موسی حین خلّف هارون هل کان معه حین ذهب الی ربه احد من اصحابه او احد من بنی اسرائیل قلت لا قال او لیس استخلفه علی جماعتهم قلت نعم قال فاخبرنی عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حین خرج الی غزاته هل خلّف الا الضعفاء و النساء و الصّبیان فانّی یکون مثل ذلک و له عندی تاویل آخر من کتاب اللّه یدل علی استخلافه ایّاه لا یقدر احد ان یحتج فیه و لا اعلم احد احتج به و أرجو ان یکون توفیقا من اللّه قلت و ما هو یا امیر المؤمنین قال قوله عز و جل حین حکی عن موسی قوله وَ اِجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً فانت منی یا علی بمنزلة هارون من موسی وزیری من اهلی و اخی شد اللّه به ازری و اشرکه فی امری کی نسبّح اللّه کثیرا و نذکره کثیرا فهل یقدر أحد أن یدخل فی هذا شیئا غیر هذا و لم یکن لیبطل قول النبی صلی اللّه علیه و سلم و ان یکون لا معنی له قال فطال المجلس و ارتفع النهار فقال یحیی بن اکثم القاضی یا امیر المؤمنین قد اوضحت الحق لمن أراد اللّه به الخیر و اثبت ما لا یقدر أحد أن یدفعه قال اسحاق فاقبل علینا و قال ما تقولون فقلنا کلنا نقول بقول امیر المؤمنین اعزّه اللّه فقال و اللّه لو لا انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال اقبلوا القول من الناس ما کنت لا قبل منکم القول اللّهم قد نصحت لهم القول اللّهم انّی قد اخرجت الامر من عنقی اللّهم انی ادینک بالتقرب إلیک بحبّ علی و ولایته از ملاحظه این عبارت واضحست که مامون یحیی بن اکثم را حکم کرد که حاضر کند نزد او چهل کس را که همه فقها باشند و چیزیکه بایشان گفته شود بفهمند و جواب نیکو گویند پس یحیی و چهل نفر از فقها که از جمله شان یا علاوه بر ایشان اسحاق بن ابراهیم بن اسماعیل بن حماد بن زید بود نزد مامون حاضر آمدند و مامون بخطاب ایشان اعتقاد خود با فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اولویّت آن حضرت بخلافت ظاهر کرد و ادله قاهره برین معنی اقامت نمود از جمله آنکه از اسحاق بن ابراهیم پرسید که آیا می شناسی حدیث طیر را پس اسحاق اعتراف بمعرفت آن کرد پس مامون گفت که تحدیث کن مرا بان و اسحاق حدیث طیر را بیان کرد و مامون بعد سماع تحدیث اسحاق بحدیث طیر عتاب او آغاز نهاد و گفت بدرستی که من کلام می کردم ترا و گمان می کردم که تو غیر معاند برای حق هستی لکن الان ظاهر شد برای من عناد تو و بعد این کلام گفت که بدرستی که تو ایقان می کنی بدرستی که این حدیث صحیحست اسحاق بجواب گفت که قدسی؟ ؟ ؟ روایت کرده است آن را کسی که ممکن نیست مرا ردّ او بعد این مامون لزوم یکی از سه شنائع عظیمه بر کسی که

ص:211

قوله انت منی بمنزلة هارون من موسی قلت له انّما أراد ان یطیب بذلک نفس علی لما قال المنافقون انّه خلّفه استثقالا له قال فاراد ان یطیّب نفسه بقول لا معنی له قال فاطرقت قال یا اسحاق له معنی فی کتاب اللّه بیّن قلت و ما هو یا امیر المؤمنین قال قوله عز و جلّ حکایة عن موسی انه قال لِأَخِیهِ هارُونَ اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ اَلْمُفْسِدِینَ قلت یا امیر المؤمنین ان موسی خلف هارون فی قومه و هو حیّ و مضی الی ربه و انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خلف علیّا کذلک حین خرج الی غزاته قال کلاّ لیس کما قلت اخبرنی عن موسی حین خلّف هارون هل کان معه حین ذهب الی ربه احد من اصحابه او احد من بنی اسرائیل قلت لا قال او لیس استخلفه علی جماعتهم قلت نعم قال فاخبرنی عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حین خرج الی غزاته هل خلّف الا الضعفاء و النساء و الصّبیان فانّی یکون مثل ذلک و له عندی تاویل آخر من کتاب اللّه یدل علی استخلافه ایّاه لا یقدر احد ان یحتج فیه و لا اعلم احد احتج به و أرجو ان یکون توفیقا من اللّه قلت و ما هو یا امیر المؤمنین قال قوله عز و جل حین حکی عن موسی قوله وَ اِجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً فانت منی یا علی بمنزلة هارون من موسی وزیری من اهلی و اخی شد اللّه به ازری و اشرکه فی امری کی نسبّح اللّه کثیرا و نذکره کثیرا فهل یقدر أحد أن یدخل فی هذا شیئا غیر هذا و لم یکن لیبطل قول النبی صلی اللّه علیه و سلم و ان یکون لا معنی له قال فطال المجلس و ارتفع النهار فقال یحیی بن اکثم القاضی یا امیر المؤمنین قد اوضحت الحق لمن أراد اللّه به الخیر و اثبت ما لا یقدر أحد أن یدفعه قال اسحاق فاقبل علینا و قال ما تقولون فقلنا کلنا نقول بقول امیر المؤمنین اعزّه اللّه فقال و اللّه لو لا انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال اقبلوا القول من الناس ما کنت لا قبل منکم القول اللّهم قد نصحت لهم القول اللّهم انّی قد اخرجت الامر من عنقی اللّهم انی ادینک بالتقرب إلیک بحبّ علی و ولایته از ملاحظه این عبارت واضحست که مامون یحیی بن اکثم را حکم کرد که حاضر کند نزد او چهل کس را که همه فقها باشند و چیزیکه بایشان گفته شود بفهمند و جواب نیکو گویند پس یحیی و چهل نفر از فقها که از جمله شان یا علاوه بر ایشان اسحاق بن ابراهیم بن اسماعیل بن حماد بن زید بود نزد مامون حاضر آمدند و مامون بخطاب ایشان اعتقاد خود با فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اولویّت آن حضرت بخلافت ظاهر کرد و ادله قاهره برین معنی اقامت نمود از جمله آنکه از اسحاق بن ابراهیم پرسید که آیا می شناسی حدیث طیر را پس اسحاق اعتراف بمعرفت آن کرد پس مامون گفت که تحدیث کن مرا بان و اسحاق حدیث طیر را بیان کرد و مامون بعد سماع تحدیث اسحاق بحدیث طیر عتاب او آغاز نهاد و گفت بدرستی که من کلام می کردم ترا و گمان می کردم که تو غیر معاند برای حق هستی لکن الان ظاهر شد برای من عناد تو و بعد این کلام گفت که بدرستی که تو ایقان می کنی بدرستی که این حدیث صحیحست اسحاق بجواب گفت که قدسی؟ ؟ ؟ روایت کرده است آن را کسی که ممکن نیست مرا ردّ او بعد این مامون لزوم یکی از سه شنائع عظیمه بر کسی که

ص:

ایقان کند بصحت حدیث طیر و بعد آن کسی دیگر را افضل از جناب امیر المؤمنین علیه السلام داند بیان کرد و باسحاق گفت بگو ازین سه امر چیزی را و اگر گفتی ازین سه چیز امری را استتابت تو خواهم کرد یعنی این هر سه امر موجب ردّت و خروج از اسلامست و نیز مامون باسحاق گفت که اگر برای این حدیث نزد تو تاویلی غیر این سه امر باشد پس بگو آن را پس اسحاق بمزید ناچاری اعتراف کرد بآنکه او تاویلی برای حدیث طیر نمی یابد پس ازین بیان منیع البنیان ثابت شد که حدیث طیر نهایت صحیح و ثابت و بغایت مشهور و معروف بود که اسحاق بن ابراهیم اعتراف بصحت و ثبوت آن نموده و قدرت ردّ آن نیافته و عدم امکان ردّ من رواه صراحة بیان کرده و مفری و مساغی برای تاویل آن هم نیافته و نیز یحیی بن اکثم و دیگر فقهای سنّیه که مع اسحاق چهل کس بودند یا علاوه بر او قدرت بر رد این حدیث شریف و تاویل آن نداشتند و یحیی بن اکثم هم مناصی و مهر بی نیافته که با آن همه بغض و عناد با اهلبیت امجاد علیهم السلام که نمونۀ آن از صواعق ابن حجر ظاهرست رجوع بآن آرد و کلام در صحت حدیث طیر آغاز نهد یا تاویلی برای آن پیدا کند بلکه در آخر بخطاب مامون گفته که واضح کردی حق را برای کسی که خدا ارادۀ خیر برای او کند و ثابت کردی آنچه که قادر نیست کسی بر اینکه دفع کند آن را و باین بیان صریحا ظاهر نمود که کسی بر دفع حدیث طیر که از جمله ما اثبته المامونست قادر نیست و نیز اسحاق در آخر تصریح کرد بآنکه ما همه یعنی خود او و دیگر عظمای فقهای سنیه که چهل یا سی و نه بودند قائل هستند بقول مامون یعنی او و دیگر فقهای سنیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام را افضل ناس و اولای شان بخلافت می دانند و ادله مامون را صحیح و ثابت و غیر قابل ردّ و انکار و لعمری قد سدت بعد ذلک علی المنکرین المهارب و عمیت علیهم المذاهب و توالت علیهم الحوازب و رموا بشهاب ثاقب*و اتبعوا بقبس لاهب و رجعوا بسهم خائب*و لم یمیزوا بین الخاثر و الذائب و حفیت منهم الاظافیر و کسرت المخالب*و عجلت حتوفهم بالفواقر الجوالب*و اللّه المنتقم الغالب*علی کل جحود مصاول مغالب* و مخفی نماند که ابن عبد ربه از اکابر علمای سنّیه و اماثل فضلای امویه و اجله مشاهیر و اعاظم نحاریرست حافظ ابو نصر علی بن ماکولا در کتاب الاکمال فرموده احمد بن محمد بن عبد ربّه بن حبیب بن حدیر بن سالم مولی هشام بن عبد الملک بن مروان ابو عمر اندلسی مشهور بالعلم و الادب و الشعر و هو صاحب کتاب العقد فی الاخبار و شعره کثیر جدّا و هو مجید و ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو عمر احمد بن عبد ربّه بن حبیب بن حدیر بن سالم القرطبی مولی هشام بن عبد الرحمن بن معاویة بن هشام بن عبد الملک بن مروان بن الحکم الاموی کان من العلماء المکثرین من المحفوظات و الاطلاع علی اخبار الناس و صنّف کتابه العقد من الکتب و هو الممتعة حوی من کلّ شیء الخ

ص:213

و ذهبی در کتاب العبر در وقائع سنه ثمان و عشرین و ثلاثمائة فرموده و فیها ابو عمر احمد بن محمد بن عبد ربه الاموی مولاهم الاندلسی الاخباری العلامة مصنف العقد و له اثنتان و ثمانون سنة و شعره فی الذّروة العلیاء سمع من بقی بن مخلد و محمد بن وضاح و ابو الفداء در مختصر فی اخبار البشر در سنه ثمان و عشرین و ثلاثمائة گفته و فیها توفی ابو عمر احمد بن عبد ربه بن حبیب القرطبی مولی هشام بن عبد الرحمن الداخل الی الاندلس الاموی و کان من العلماء المکثرین من المحفوظات و صنّف کتاب العقد و هو من الکتب النفیسة و مولده فی سنة ست و اربعین و مائتین و عمر بن مظفر بن عمر المعروف بابن الوردی در تتمة المختصر فی اخبار البشر در سنه ثمان و عشرین و ثلاثمائة گفته و فیها توفی ابو عمر احمد بن عبد ربّه بن حبیب القرطبی مولی هشام بن عبد الرحمن الداخل من العلماء المکثرین و کتابه العقد من الکتب النفیسة و مولده سنة ست و اربعین و مائتین و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان در سنه ثمان و عشرین و ثلاثمائة گفته و فیها احمد بن محمد بن عبد ربّه القرطبی صاحب العقد الاموی مولاهم کان من العلماء المکثرین الاطلاع علی اخبار الناس حوی کتابه من کل شیء و له دیوان شعر جیّد و من شعره ان الغوانی لو رأینک طاویا

برد الشباب طوین عنک وصالا و إذا دعونک عمّهن فانه نسب یزیدک عندهن خبالا

و القرطبی نسبة الی قرطبة و هی مدینة کبیرة من بلاد الاندلس و هی دار مملکتها و سیوطی در بغیة الوعاة گفته احمد بن محمد بن عبد ربّه بن حبیب بن حدیر بن سالم مولی هشام بن عبد الرحمن بن معاویة ابو عمر القرطبی قال ابن الفرضی عالم الاندلس بالاخبار و الاشعار و ادیبها و شاعرها کتب الناس تصنیفه و شعره سمع من بقی بن مخلد و ابن وضاح و الخشنی مات یوم الاحد اثنتی عشرة بقیت من جمادی الاولی سنة ثمان و عشرین و ثلاثة مائة و هو ابن احدی ثمانین سنة و ثمانیة اشهر و ازنیقی در مدینة العلوم گفته العقد لابن عبد ربه و هو ابو عمر احمد بن محمد بن عبد ربه مولی هشام بن عبد الرحمن بن معاویة بن هشام بن عبد الملک بن مروان بن الحکم الاموی کان من العلماء المکثرین من المحفوظات و الاطلاع علی اخبار الناس و صنف کتاب العقد و هو من الکتب الممتعة حوی من کل شیء و له دیوان شعر جیّد یشتمل اشعاره کل معنی ملیح و کلّ لفظ فصیح الخ و بالاتر از همه آنست که ابو العباس احمد بن محمد المقری که جلالت و بنالت و ریاست و امامت و حذاقت او مشهور و فضائل بهیّه و محامد سنیّۀ او از ریحانة الألبّاء شیخ احمد بن محمد بن عمر قاضی القضاة ملقب بشهاب الدین الخفاجی و خلاصة الاثر محمد بن فضل اللّه بن محب اللّه المحبی واضحست در نفح الطیب عن غصن الاندلس الرطیب گفته و قال یعنی لسان الدین فی ترجمة صاحب العقد

ص:214

الفقیه العالم أبی عمر بن عبد ربه عالم ساد بالعلم و راس و اقتبس به من الخطوة ایما اقتباس و شهر بالاندلس حتی سار الی المشرق ذکره و استطار بشرر الذکاء فکره و کانت له عنایة بالعلم و ثقة و روایة له متسقة و اما الادب فهو کان حجته و به غمرت الافهام لجته مع صیانة و ورع و رد ماءها فکرع و له التالیف المشهور الذی سماه بالعقد و حماه عن عثرات النقد لانه ابرزه مثقف القناة مرهف الشباة تقصر عنه ثواقب الالباب و یبصر السحر منه فی کل باب و له شعر انتهی منتهاه و تجاوز سماک الاحسان و سماه الخ

وجه هیجدهم

آنکه ابو عبد اللّه الحسین بن محمد بن اسماعیل البغدادی المحاملی این حدیث را روایت نموده چنانچه ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

اخبرنا ابو طالب محمد بن علی بن احمد البیّع البغدادی رحمه اللّه قدم علینا واسطا ثنا ابو عبد اللّه محمد بن أبی بکر انّه قال حدثنا الحسین بن اسماعیل المحاملی نا عبد الاعلی بن واصل ثنا عون بن سلام ثنا سهل بن شعیب عن بریدة بن سفیان عن سفینة و کان خادما لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طوائر قال فرفعت له أمّ ایمن بعضها فلمّا اصبح اتته بها فقال ما ذا یا أم ایمن فقالت هذا بعض ما اهدی إلیک امس قال او لم انهک ان ترفعی لغد طعاما ان لکل غد رزقه ثم قال اللّهم ادخل احب خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطائر فدخل علیّ فقال اللّهم و الیّ هذا حدیث غریب من هذا الطریق و ابو عبد اللّه محمد بن یوسف الکنجی الشافعی در کفایة الطالب گفته و قد رواه أی حدیث الطیر ایضا سفینة مولی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کما

اخبرتنا الشیخة الصّالحة شرف النساء ابنة الامام أبی الحسن احمد بن عبد اللّه بن علی الابنوسی إجازة و حدثنی عنها الامام الحافظ ابو محمد الحسین بن الحافظ عبد اللّه بن الحافظ عبد الغنی من لفظة قالت اخبرنا والدی ابو الحسن اخبرنا ابو الغنائم محمد بن علی بن الحسن الدقاق اخبرنا محمد بن البیع اخبرنا ابو عبد اللّه المحاملی حدثنا عبد الاعلی بن واصل حدثنا عون بن سلام حدثنا سهل بن شعیب عن بریدة بن سفیان عن سفینة و کان خادما لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طوائر قال فرفعت له أمّ ایمن بعضها فلما اصبح اتته بها فقال ما هذا یا أم ایمن فقالت هذا بعض ما اهدی لک امس قال او لم انهک ان ترفعی لاحد او لغد طعاما ان لکلّ غد رزقه ثم قال اللّهم ادخل احبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطائر فدخل علیّ فقال اللّهم و الیّ و کمال نقد و تبحر و نهایت تحقیق و تمهّر و غایت ثقت و اعتبار و اقصای اعتماد و اشتهار محاملی حامل رایت اخبار واضح و آشکارست ابو سعد عبد الکریم سمعانی در انساب گفته ابو عبد اللّه الحسین بن اسماعیل المحاملی کان فاضلا صادقا ثبتا دیّنا ثقة صدوقا

ص:215

و اول سماعه الحدیث فی سنة اربع و اربعین و مائتین و له عشر سنین و شهد عند القضاة و له عشرون سنة ولی قضاء الکوفة ستین سنة سمع یوسف بن موسی القطان و ابا هشام الرفاعی و یعقوب بن احمد الدورقی و الحسن بن الصّباح البزار و عمرو بن علی الفلاس و محمد بن المثنی العنزی و ابا الاشعث احمد بن المقدام العجلی و محمد بن اسماعیل البخاری و خلقا من هذه الطبقة و من بعد هم روی عنه دعلج بن احمد السجزی و ابو بکر بن الجعابی و محمد بن المظفر و ابو القاسم الطبرانی و ابو بکر بن المقری و ابو الحسن الدار قطنی و ابو حفص بن شاهین و آخر من روی عنه ابو عمر بن المهلبی و ابو محمد عبد اللّه بن عبید اللّه بن البیع و کان یحضر مجلس املائه عشرة آلاف رجل و کان ولادته فی سنة خمس او ست و ثلثین و مائتین و مات فی شهر ربیع الآخر سنة ثلثین و ثلاثمائة و ابن الاثیر جزری در تاریخ کامل در وقائع سنه ثلثین و ثلاثمائة گفته و فیها توفی القاضی ابو عبد اللّه الحسین بن اسماعیل بن محمد بن اسماعیل المحاملی الفقیه الشافعی و هو من المکثرین فی الحدیث و کان مولده سنة خمس و ثلثین و مائتین و کان علی قضاء الکوفة و فارس فاستعفی من القضاء و الح فی ذلک فاجیب إلیه و محمد بن احمد ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته المحاملی القاضی الامام العلامة الحافظ شیخ بغداد و محدثها ابو عبد اللّه الحسین بن اسماعیل بن محمد الضّبی البغدادی ولد فی اول سنة خمس و ثلثین و مائتین و اول سماعه فی سنة اربع و اربعین سمع ابا حذافة احمد بن اسماعیل السهمی صاحب مالک و عمرو بن علی الفلاس و زیاد بن ایوب و احمد بن المقدام العجلی و یعقوب بن ابراهیم الدّورقی و محمد بن المثنی العنزی و ابا هشام و عبد الرحمن بن یونس السّراج و الزبیر بن بکّار و طبقتهم و من بعدهم فاکثر و صنف و جمع روی عنه دعلج و الدار قطنی و ابن جمیع و ابراهیم بن جرولة الباجی و ابن الصّلت الاهوازی و ابو عمرو بن مهدی و ابو محمد بن البیع و آخرون قال الخطیب کان فاضلا دینا صادقا شهد عند القضاة و له عشرون سنة ولی قضاء الکوفة ستین سنة و قال ابن الجمیع الغسّانی عند المحاملی سبعون نفسا من اصحاب سفیان بن عیینة و قال ابو بکر الدّراوردی کان یحضر مجلس المحاملی عشرة آلاف رجل و استعفی من القضاء قبل سنة عشرین و ثلاثمائة و کان محمودا فی ولایته عقد بالکوفة سنة سبعین و مائتین فی داره مجلسا للفقه فلم یزل اهل العلم و النظر یختلفون إلیه قال محمد بن الحسین رایت فی النوم کان قائلا یقول ان اللّه لیدفع عن اهل بغداد البلاء بالمحاملی قال حمزة بن محمد بن طاهر سمعت ابا حفص بن شاهین یقول حضر معنا ابن المظفر مجلس المحاملی فقال لی یا ابا حفص ما عدمنا من أبی محمد بن صاعد الاّ غیّبته یرید ان المحاملی نظیر ابن صاعد فی العلوّ و الثقة

ص:216

املی المحاملی مجلسا کعادته فی ثانی عشر ربیع الآخر من سنة ثلثین و ثلاثمائة ثم مرض و مات بعد احد عشر یوما و نیز ذهبی در عبر در وقائع سنه ثلثین و ثلاثمائة گفته و فیها المحاملی القاضی ابو عبد اللّه الحسین بن اسماعیلی الضّبی البغدادی فی ربیع الآخر و له خمس و تسعون سنة و اول سماعه سنة اربع و اربعین من أبی هشام الرفاعی و اقدم شیخ له احمد بن اسماعیل السّهمی صاحب مالک قال ابو بکر الدّراوردی کان یحضر مجلس المحاملی عشرة آلاف رجل و عبد اللّه بن اسعد الیافعی در مرآة الجنان در وقائع سنة ثلثین و ثلاثمائة گفته و فیها الامام الکبیر القاضی ابو عبد اللّه المحاملی الشهیر الحسین بن اسماعیل الضّبی البغدادی عاش خمسا و تسعین سنة قال ابو بکر الدراوردی کان یحضر مجلس المحاملی عشرة آلاف رجل و عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در طبقات الحفاظ گفته المحاملی القاضی الامام العلامة الحافظ شیخ بغداد و محدثها ابو عبد اللّه الحسین بن اسماعیل بن محمد الضبی البغدادی ولد سنه 235 و سمع الفلاّس و الزبیر بن بکّار و احمد بن اسماعیل السّهمی صاحب مالک و صنف و جمع روی عنه دعلج و الدار قطنی و کان فاضلا دیّنا صدوقا ولی قضاء الکوفة ستین سنة ثم استعفی و کان یحضر بمجلسه عشرة آلاف رجل مات فی ربیع الآخر سنه 330 و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در تراجم الحفاظ گفته الحسین بن محمد بن اسماعیل و قیل الحسین بن اسماعیل بن محمد البغدادی المحاملی احد الائمة ذکره فی نسبة المحاملی الی ان قال بعد ذکر عبارة السّمعانی قلت ذکره الذهبی و ابن ناصر الدین فی طبقات الحفاظ و ابو مهدی عیسی بن محمد ثعالبی در مقالید الاسانید گفته لمع من تعریفه قال الذهبی هو العلامة الحافظ شیخ بغداد و محدثها ابو عبد اللّه الحسین بن اسماعیل بن محمد الضّبی البغدادی ولد فی اول سنة خمس و ثلاثین و مائتین و اول سماعه فی سنة اربع و اربعین سمع ابا حذافة احمد بن اسماعیل السّهمی صاحب مالک و عمرو بن علی الفلاس و احمد بن المقدام العجلی و یعقوب بن ابراهیم الدورقی و محمد بن المثنی العنزی و الزبیر بن بکّار و طبقتهم و من بعدهم فاکثر و صنّف و جمع روی عنه دعلج و الدار قطنی و ابن جمیع و ابن خرّشید قولة و آخرون قال الخطیب کان فاضلا دیّنا صادقا شهد عند القضاة و له عشرون سنة و ولی قضاء الکوفة ستین سنة و قال ابن جمیع الغسّانی عند المحاملی سبعون نفسا من اصحاب سفیان بن عیینة و قال ابو بکر الدراوردی کان یحضر مجلس المحاملی عشرة آلاف رجل و استعفی عن القضاء اخیرا و کان محمودا فی ولایته عقد بالکوفة فی داره مجلسا للفقه فلم یزل اهل العلم و النظر یختلفون إلیه قال محمد بن الحسین رأیت فی النوم کأنّ قائلا یقول ان اللّه لیدفع عن اهل بغداد البلاء بالمحاملی و قال ابو حفص بن شاهین حضر معنا ابن المظفر مجلس المجاملی فقال یا ابا حفص ما عدمنا من أبی محمد بن صاعد

ص:217

الا غیّبته یرید ان المحاملی نظیر ابن صاعد فی العلوّ و الثقة املی المحاملی مجلسا کعادته فی ثانی ربیع الآخر من سنة ثلثین و ثلاثمائة ثم مرض و مات بعد احد عشر یوما رحمة اللّه علیه و خود مخاطب در بستان المحدثین گفته محاملی هم از محدثان بغداد و مشایخ آن مبارک بنیادست کنیت او ابو عبد اللّه و نام او حسین بن اسماعیل بن محمد ضبی بغدادیست و او را قاضی حسین نیز گویند زیرا که بر قضاء کوفه تا مدت شصت سال ماند تولد او در اول سال دو صد و سی و پنجست و ابتدای طلب او در سال چهل و چهارست از ابو حذافۀ سهمی که صاحب نسخۀ موطا و از شاگردان امام مالکست اخذ این علم کرده و از عمر بن علی فلاس و احمد بن المقدام و یعقوب بن ابراهیم دورقی و محمد مثنی عنزی و زبیر بن بکّار و دیگر علمای آن طبقه روایت کرده و دار قطنی و ابن جمیع و دعلج و دیگر محدثان عمده اقتباس ازو نموده اند و او را قریب هفتاد کس از اصحاب سفیان بن عیینة شیخ علم حدیث بوده اند و در مجلس املای او قریب ده هزار کس حاضر می شدند و آخرها از قضا استعفا نمود مادام که در خدمت قضا بود محمود خلائق بود هیچکس انگشت اعتراض و اتهام بروی ننهاده و در کوفه خانۀ خود را مجمع اهل علم ساخته بود هر روز مردم برای شغل این حدیث شریف در خانه او جمع می شدند و فائده ها می گرفتند محمد بن الحسین که یکی از بزرگان آن عهد بود گفته است که من بخواب دیدم که گویا گوینده ای می گوید که حق تعالی از اهل بغداد ببرکت محاملی بلا را دفع می کند در دوم ربیع الثانی سال سیصد و سی بعد فراغ از مجلس درس حدیث موافق عادت خود برخاست و مریض شد و بعد از پانزده روز وفات یافت انتهی فالعجب من المخاطب الکابر کیف لا یرتدع عن تحامله علی هذا الحدیث الفاخر، مع انه رواه المحاملی الامام الفقیه الخابر المتبحر الناقد الناقب السّابر، الموصوف علی لسانه بجلائل المفاخر المذکور فی بستانه بعظائم الماثر فلینظر الناظر الی صنیع المخاطب المکابر کیف نسی ما افاده من جلالة المحاملی الماهر حین ما تصدّی لالطاط الحق الظاهر و ابتلی بالجحود و الانکار الخاسر و هام فی فیافی التسویل البائر و اللّه الموفق لاحقاق الحق الباهر و المسدد لتایید الصدق الزاهر

وجه نوزدهم

آنکه ابو العباس احمد بن محمد بن سعید المعروف بابن عقده کتابی خاص در طرق حدیث طیر تصنیف فرموده چنانچه ابن شهرآشوب طاب ثراه که مناقب جمیله و محامد جلیله و فضائل جزیله و ماثر اثیله و مفاخر اصیله جناب او از وافی علامه صفدی و بلغه مجد الدین فیروزآبادی و لسان المیزان عسقلانی و بغیة الوعاة سیوطی و طبقات المفسرین داودی تلمیذ رشید سیوطی دریافتی در کتاب المناقب فرموده روی حدیث الطیر جماعة منهم الترمذی فی جامعه و ابو نعیم فی حلیة الاولیاء و البلاذری فی تاریخه و الخرکوشی فی شرف المصطفی و السمعانی فی فضائل الصحابة و الطبری فی الولایة و ابن البیّع فی الصحیح و ابو یعلی فی المسند و احمد فی الفضائل و النطنزی فی الاختصاص الی ان قال و رواه ابن بطّه

ص:218

فی الابانة من طریقین و الخطیب ابو بکر فی تاریخ بغداد من سبعة طرق و قد صنّف احمد بن محمد بن سعید کتاب الطیر الخ فهذا الحافظ الجلیل ابن عقده الذی حلّ من علم الحدیث کلّ عقده قد اثبت بتصنیفه کتاب الطیر ما هو فی الباب عمده و لإفحام الجاحدین صفوة و زبده و لتخجیل المنکرین اکمل عدّه بحیث لا یمکنهم التخلص عن النکال و لو صرفوا کل مدّه فذهب ادراج الریاح ما کان المخاطب جمعه و اعدّه و بطل ما بیّنه و عدّه و انفصم ما شیّده و شدّه وضاع ما بذل فیه جهده و جدّه و مخفی نماند که بعضی از روایات ابن عقده در کتاب طیر اینست

ثنا محمد بن احمد بن الحسن ثنا یوسف بن عدی ثنا حماد بن المختار الکوفی ثنا عبد الملک بن عمیر عن انس قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طائر فوضع بین یدیه فقال اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی قال فجاء علی فدق الباب فقال من ذا فقال انا علی الخ و روایت نمودن حافظ ابن عقده حدیث طیر را در ضمن حدیث شوری از افاده ابن المغازلی نیز ظاهر و واضحست کما ستقف علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی

وجه بیستم

آنکه ابو الحسین علی بن الحسین بن علی المسعودی حدیث طیر را حتما و جزما از جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم ثابت دانسته این فضیلت عظیمه را از جمله فضائل مخصوصه جناب امیر المؤمنین علیه السلام وانموده چنانچه در مروج الذهب گفته و الاشیاء التی استحق بها اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الفضل هی السّبق الی الایمان و الهجرة و النصرة لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و القربی منه و القناعة و بذل النفس له و العلم بالکتاب و التنزیل و الجهاد فی سبیل اللّه و الورع و الزهد و القضاء و الحکم و العفة و العلم و کل ذلک لعلی رضی اللّه عنه منه النّصیب الاوفر و الحظّ الاکبر الی ما ینفرد به من

قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم حین اخی بین اصحابه انت اخی و هو صلّی اللّه علیه و سلم لا ضد له و لا ندّ

و قوله صلی اللّه علیه و سلم انت منّی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبیّ لا بعدی

و قوله علیه السلام من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه ثمّ دعاؤه علیه السلام و قد قدّم إلیه انس الطائر اللّهم ادخل الیّ احبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّائر فدخل علیه علی علیه السّلام الی آخر الحدیث فهذا و غیره من فضائله و ما اجتمع فیه من الخصال مما تفرق فی غیره انتهی فلا ادری کیف یجتری المخاطب الدری علی ردّ هذا الخبر فیبدی ارتباکه فی اقصی الغرر و الاشر و لا یلتفت الی المسعودی السعید، حیث استسعد باثبات هذا الحدیث السدید فعدّه بالقطع و الیقین، و الحتم و الجزم المستبین من خصائص امیر المؤمنین الّتی خصّ بها عن سیّد المرسلین صلی اللّه علیهما و آله الغرّ الماجدین الی یوم الدین فاظهر للخبر کمال الصحة

ص:219

و الاعتماد و ابان نهایة الوثوق و الاستناد فو الذی سمک السبع الشداد من غیر عماد قد راغ المخاطب و حاد عن سبیل الرشد و السّداد و انهمک فی نصر الباطل باللداد و انغمس فی غمار الحقد و العناد فاللّه حسیبه یوم المعاد و مخزیه یوم القیمة علی روس الاشهاد و مخفی نماند که مسعودی را ائمه مسعودین سنیّه بمحامد سنیّه و فضائل بهیّه و مدائح جمیله و مناقب جلیله ستوده اند صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الخازن در فوات الوفیات گفته علی بن الحسین بن علی ابو الحسین المسعودی المورّخ من ذریة عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه قال الشیخ شمس الدین عداده فی البغدادیین و اقام بمصر مدة و کان اخباریا علاّمة صاحب غرائب و ملح و نوادر مات سنه ست و اربعین و ثلاثمائة و له من التصانیف کتاب مروج الذهب و معادن الجوهر فی تحف الاشراف و الملوک الخ و تاج الدین عبد الوهاب سبکی در طبقات فقهای شافعیه گفته علی بن الحسین بن علی المسعودی صاحب التواریخ کتاب مروج الذهب فی اخبار الدّنیا و کتاب ذخائر العلوم و کتاب الاستذکار لما مرّ من الاعصار و کتاب التاریخ فی اخبار الامم و کتاب اخبار الخوارج و کتاب المقالات فی اصول الدیانات و کتاب الرسائل و غیر ذلک قیل من ذریّة عبد اللّه بن عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه اصله من بغداد و اقام بها زمانا و بمصر اکثر و کان اخباریا مفنّنا علاّمة صاحب ملح و غرائب سمع من نفطویه و ابن زبر القاضی و غیرهما و دخل الی البصرة فلقی بها ابا خلیفة الجمحی و لم یعمر علی ما ذکر و قیل انه کان معتزلی العقیدة مات سنة خمس و اربعین اوست و اربعین و ثلاثمائة و هو الّذی علق عن أبی العباس بن شریح رسالة البیان عن اصول الاحکام و هذه الرسالة عندی نحو خمس عشرة ورقة ذکر المسعودی فی اولها انه حضر مجلس أبی العباس ببغداد فی علته التی مات بها سنة ست و ثلاثمائة و قد حضر المجلس لعیادة أبی العباس جماعة من حذّاق الشافعیّین و المالکیین و الکوفیّین و الداودیّین و غیرهم من اصحاب المخالفین فبینما ابو العباس یکلّم رجلا من المالکیین إذ دخل علیه رجل معه کتاب مختوم فدفعه الی القاضی أبی العباس فقرأه علی الجماعة فاذا هو من جماعة الفقهاء المقیمین ببلاد الشاس یعلمونه ان الناس فی ناحیتهم او أرخو شاس و فرغانة مختلفون فی اصول فقهاء الامصار ممن لهم الکتب المصنفة و الفتیا و یسألونه رسالة یذکر فیها اصول الشافعی و مالک و سفیان الثوری و أبی حنیفة و صاحبیه و داود بن علی الاصبهانی و ان یکون ذلک بکلام واضح یفهمه العامّیّ فکتب القاضی هذه الرسالة ثم املا فیما ذکر المسعودیّ علیهم بعضها و عجز لضعفه عن املاء الباقی فقرأ علیه و المسعودی یسمع باید دانست که در آخر کتاب مروج الذهب مطبوع مصر فاضل محمد صباغ تقریظی نوشته است که از ان مزید جلالت

ص:220

و عظمت آن کتاب ظاهر و باهرست و هو هذا قال مصحح دار الطباعة کمّل اللّه بالکمال طباعه الحمد للّه الّذی اتم نظام الوجود و افاضل نعمه علی کل موجود و الصلوة و السلام علی سید الانام الّذی قصّ علیه من الاخبار انفسها و من الحکم احسنها و علی آله الّذین اتبعوا اثره و صحبه الّذین أرّخوا سیره و بعد فقد اتمّ اللّه سبحانه نعمه بطبع هذا الکتاب الازهر المسمی بمروج الذهب و معادن الجوهر و هو اسم طابق مسماه و لفظ تحقق معناه فلقد اخبر عن المخبات و دلّ علی الایات البیّنات و اخبر عما کان حتی کانه حاضر للعیان و حکی من السّیر ما فیه معتبر و اشار الی اخبار الملوک الی حسن السّیاسة و الی تعلّم کیفیة الفراسة تفجرت عن ینابیع الحکمة انهاره و فاضت بعوارف المعارف بحاره و انسجمت بالبرکات امطاره و صدحت اطیاره و تفتّحت بحسن شمائله ازهاره و طابت بنفحات عرف سیرته اثماره و هو من جملة المحاسن التی تم ظهورها و ابتهج سرورها فی ایام مصاحب السعادة و حلیف المجد و السّیادة من اشرقت شمس عدالته فی الحکومة المصریة و انتشر فی ارجائها نشر عواطفه العلیّة سعادة افندینا المحروس بعنایة ربّه العلی اسماعیل بن ابراهیم بن محمد علی لا زال جید الدهر حالیا بعقود مواکبه و فم الافق ناطقا بسعود کواکبه حفظ اللّه دولته کما حفظ رعیّته و ادام مجده و خلّد حمده و حرس اشباله الکرام و جعلهم غرّة فی جبین الایّام ثم ان هذا الطّبع الظریف و الوضع اللّطیف بدار الطباعة العامرة ببولاق مصر القاهرة ذات الشهرة الباهرة و الاحاسن الزاهرة ملحوظة بنظر ناظرها المشمر عن ساعد الجد و الاجتهاد فی تدبیر نضارها من لا تزال علیه اخلاقه باللّطف تثنی حضرة حسین بک حسنی ثم ان کمال تصحیح هذه المبانی من هذا الجزء الثانی بمعرفة الفقیر الی اللّه سبحانه محمد الصبّاغ اسبغ اللّه علیه النّعم اتم اسباغ و تضوع عرف ختامه و تم سلک نظامه فی العشر الاول من ذی القعدة الحرام من عام ثلث و ثمانین بعد الالف و المائتین من هجرته علیه الصّلوة و السّلام و علی آله و صحبه و انصاره و حزبه ما هبت نسمات و هدأت حرکات

وجه بست و یکم

آنکه احمد بن سعید بن فرقد جدّی حدیث طیر را باسناد صحیحین نقل نموده بلوغ این حدیث حدیث شریف بدرجۀ اعلای صحت و اعتماد و ثبوت و تحقق و استناد ظاهر فرموده قصب السبق در تخجیل و توهین و ازراء و تهجین منکرین و جاحدین و صادفین و حائدین ربوده و طریق ایضاح حق و اظهار صدق و ازهاق زور و باطل و ایباق کذب احل پیموده لکن ذهبی ذاهب عن الحق و الصّواب بملاحظۀ این فضیلت ابو الائمة الاطیاب صلوات اللّه علیه و علیهم ما نفح مسک و طاب ملاب ممنو و مبتلا بانزعاج و احتراق و التهاب و قلق و سراسیمگی و بیخودی و اضطراب گردیده بلا خوف و مبالات بظهور خزی و خسار و هوان و بوار و حقد و تبار و حسد و صغار و بلا اعتنا و التفات بسوی وضوح تعصب مذموم و تصلب مشوم نزد ناقدین

ص:221

کبار محدث سعید احمد بن سعید را متهم بوضع و اختلاق و افتعال و مرمی بافتراء و انتحال ساخته اعلام کمال جسارت سراسر خسارت و نشر عدم خوف از شدید الانتقام در عیب و اتهام شیخ اعلام روات و حاملین اخبار جناب سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام افراخته لکن علامۀ لا ثانی حاوی ملکات انسانی اعنی ابن حجر عسقلانی دنبالش نگذاشته بتعقب ابن اتهام سراسر ملام او را در مهاوی تندید و تعییر و استیجاب نهایت نکیر انداخته یعنی اولا افاده فرموده که حدیث طیر را حاکم از محمد بن صالح از همین احمد بن سعید نقل فرموده و غرض ابن حجر جلیل الحظر ازین افاده مسدد اهل بصر و منور عیون اهل نظر و محرق قلوب اهل بغض و وغر و موجع صدور ارباب خدع و غرر آنست که هر گاه حاکم حازم مشیّد معالم آثار سید انبیای کرام صلی اللّه علیه و آله الا ماجد الاعاظم روایت حدیث طیر بواسطۀ محدث صالح محمد بن صالح از احمد بن سعید کرده باشد اقدام بر اتهام چنین شخص و نسبت او بوضع و افترای واجب الدفع و الوقص موجب ظهور سقوط اوست در وهدات جهل و نقص و ثانیا ارشاد نموده که احمد بن سعید از شیوخ طبرانیست پس هر گاه احمد بن سعید مشهور و معروف و بمرتبۀ شیخیّت مثل علامۀ طبرانی موصوف باشد رمی او بافترای و اختلاق از عجائب محیره افهام اعلام حذاق و غرائب مدهشه عقول ناقدین سبّاق و مظهر اقصای عناد و شقاق و مثبت منتهای لداد و نفاق و مبین غایت حقد بر فضائل شائعه فی الآفاق و مناقب مقبوله نزد جهابذه مقبولین علی الاطلاقست و اما ظن عسقلانی بسبب ابتلا بحبّ اول و ثانی دخول اسناد در اسناد بر چنین شیخ والا نژاد پس دخول در مهاوی ظن فاسد عائب و رجم غیر صائب کاشف اضغان و احقاد و دلیل عدم تمیز صواب از فساد و برهان اعراض از سلوک طریق رشاد و نکول و عدول از اتباع حق و سدادست و ظاهرست که نسبت امر باطل بشیوخ اماثل محض خدع و تسویل و ادعای بی دلیل باعث ازلال و تضلیل و ما لاحد الی قبوله من سبیل، و اللّه الهادی الصّائن عن کید کل خادع ضئیل قال الذهبی الذاهب عن الاستضاءة بشوارق الصّواب و الایقان المجتوی العائف لقبول الاثار الحقة المرویة عن سید الانس و الجان الحاقد الحاسد الممتعض الحائد عن تصدیق مناقب أمناء الرحمن المبالغ الممعن فی المجازفة و العدوان الموغل الموضع فی موامی المکابرة و الطغیان المظهر کمال الشحناء و الشنئان فی کتاب المیزان احمد بن سعید بن فرقد الجدّی روی عن أبی جمّة و عنه الطبرانی فذکر حدیث الطیر باسناد الصّحیحین فهو المتّهم بوضعه انتهی قال العسقلانی فی اللّسان بعد نقل عبارة المیزان قلت اخرجه الحاکم عن محمد بن صالح الاندلسی عن احمد هذا عن أبی جمّة محمد بن یوسف عن أبی قره موسی بن طارق عن موسی بن عقبة عن سالم أبی النضر عن انس و احمد بن سعید معروف من شیوخ الطبرانی و اظنّه دخل علیه اسناد فی اسناد پس می بینی که ابن حجر عسقلانی

ص:222

در لسان لسان حقائق ترجمان بکلام کاشف جلالت جدّی والاشان و ناسف رماد بر وجوه منکرین آثار متینة البنیان آشنا ساخته سهم صائب فاتک بسوی مقتحمین ظلم حوالک انداخته و در آخر این کلام متین النظام بدیع الانسجام مقبول فحول اعلام اگر چه رکون و میل و جنوح بسوی ظن فاسد واضح الفضوح کرده لکن آن نفعی بارباب باطل نمی رساند و ایشان را از مضض و انفجار و ارتباک در علز و جرض بیشمار نمی رهاند و لفظ شیخ اگر چه منسوب بشخص عظیم ایشان نباشد مطلقا در اصطلاح اهل حدیث دلالت بر عظمت و جلالت و رفعت و بنالت می کند و اطلاق بر هر کس که بمرتبۀ رفیعه در علم حدیث فائز نباشد نمی کنند بلکه شیخ اوستاد کامل را می گویند چنانچه حاجی محمد بلخی خلیفۀ سید علی همدانی در شرح شمائل ترمذی گفته قال الشیخ الحافظ گفت شیخی که حافظست و شیخ در اصطلاح اهل حدیث اوستاد کامل را گویند و حافظ کسی را گویند که محیط باشد علم او بصد هزار حدیث از روی متن و اسناد انتهی ازین عبارت ظاهرست که شیخ در اصطلاح اهل حدیث اوستاد کامل را می گویند پس اطلاق آن بر شخص ناقص غیر کامل و بمرتبۀ عظمت شان و علو مکان و جلالت مقام و حیازت کمال حذاق عظام غیر واصل باشد نتوان کرد پس ثابت شد که جدی اوستاد کامل و عالم فاضل و واصل بمرتبۀ افاخم اماثل و او را عظمت و جلالت اعاظم حاصل پس شک و ارتیاب در اعتبار و اعتماد او زائل و پیچ و تاب در قبول روایت او محض تعصب لا حاصل و اتهام او بوضع و افترا کذبیست از نفاق رواج عاطل لا یرکن و لا یحج إلیه الا من یتغطرس و یحج فهو معاند ذاهل و مکابر غافل و لضئولة نفسه فی زاویة الهجران و الخذلان و الخسران داخل و لا یحتمل بشأنه و لا یلتفت إلیه ذو شعور عاقل و بودن جدی ذو الجد و الاجتهاد فی نشر اخبار سید الانبیاء الامجاد صلی اللّه علیه و آله الی یوم التناد از شیوخ طبرانی نقاد چنانچه از تصریح عسقلانی واضحست همچنین از افادۀ سمعانی والا نژاد ظاهر و واضحست چنانچه در کتاب انساب در نسبت جدی گفته و احمد بن سعید بن فرقد الجدی یروی عن أبی جمّة محمد بن یوسف الزبیدی صاحب أبی قرة و روی عنه ابو القاسم سلیمان بن ایوب الطبرانی و ذکر انه سمع منه بمدینة جدّه ازین عبارت ظاهرست که طبرانی از جدّی در جدّه اخذ و سماع حدیث سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام نموده پس هر گاه طبرانی از تلامذه و آخذین و مسترشدین و مستفیدین از جدی فطین باشد اتهام او بوضع و ارتکاب خلاف شرع موجب تحیّر افکار اهل تبصر و اعتبار خواهد بود لما تبیّن سابقا من ان روایة الاکابر الاعلام و اخذ الاساطین الفخام دلیل علی کمال الشرف و النبالة و مؤذن باقصی العظمة و الجلالة بل عین التوثیق و التعدیل عند بعض ائمة هذا الشأن الجلیل و اللّه الهادی و الدلیل الی قصد السّبیل

وجه بست و دوم

آنکه این حدیث شریف را بحدث نحریر حاوی ملکات انسانی ابو القاسم سلیمان بن احمد اللخمی الطبرانی بسند صحیح روایت کرده چنانچه علی ما نقل عنه گفته نا

احمد بن سعید

ص:223

بن فرقد الجدّی قال نا ابو جمّة محمد بن یوسف الیمانی قال نا ابو قرة موسی بن طارق عن موسی بن عقبة عن أبی النضر سالم مولی عمر بن عبید اللّه عن انس بن مالک قال بینا انا واقف عند رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم إذا هدی إلیه طیر فقال اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی فجاء علی بن أبی طالب فقلت رسول اللّه علی حاجة ثم جاء فدخل فقال له رسول اللّه اللّهم والیّ اللّهم و الی؟ ؟ ؟ فاکل معه ص آنفا شنیدی که مولوی ولی اللّه لکهنوی در مرآة المؤمنین گفته

قال صلی اللّه علیه و سلم اللّهم ایتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطیر فجاء علی فاکل معه الی ان قال و وقع فی روایة الطبرانی و أبی یعلی و البزار بعد قوله فجاء علی رضی اللّه عنه فرددته فدخل فی الثالثة او فی الرابعة فقال له النبی صلی اللّه علیه و سلم ما حبسک عنی او ما ابطأ بک عنی یا علی فقال جئت فردّنی انس ثم جئت فردنی انس فقال صلی اللّه علیه و سلم یا انس ما حملک علی ما صنعت قال رجوت ان یکون رجلا من الانصار فقال صلی اللّه علیه و سلم او فی الانصار خیر من علی او افضل من علی انتهی فهذا الطبرانی الحافظ العلم العمید مسند عصره الثقة الفرید قد اسفر عن وجه الحق السدید، و ابان نهج الصدق لمن هو للصواب مرید، فقطع بذاک کل ورید من الشاحن الحقود المرید و نفی زیغ المنکر الطرید باتم نفی و ابلغ تشرید فمنّ منّة لیس لها مزید علی خدام اخبار النبی المحمود الحمید علیه و آله ینابیع الحکم و معادن التمجید سلام اللّه الملک المجید ما اتی الجدیدان بکل جدید و فضائل بارعه و محامد ناصعه و مناقب شامخه و مدائح بادخه طبرانی و کمال حفظ و مهارت و نقد و حذاقت و اتقان و براعت و تقدم و امامت او بالاتر از آنست که محتاج به تبیین باشد ابو سعد عبد الکریم سمعانی در انساب گفته ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایوب بن مطیر اللخمی الطبرانیّ حافظ عصره صاحب الرحلة رحل الی دیار مصر و الحجاز و الیمن و الجزیرة و العراق و ادرک الشیوخ و ذاکر الحفاظ و سکن اصبهان الی آخر عمره و صنف التصانیف یروی عن اسحاق بن ابراهیم الدیریّ الصنعانی و جمع شیوخه الّذین سمع منهم و کانوا الف شیخ روی عنه ابو احمد عبد اللّه بن عدی الجرجانی و ابو نعیم الحافظ و العالم ولد سنة ستین و مائتین بطبریة مات للیلتین بقیتا من ذی القعدة سنة ستین و ثلاثمائة باصبهان و کان یقول اول ما قدمت اصبهان سنة تسعین و مائتین و قاضی شمس الدین احمد المعروف بابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایوب بن مطیر اللخمی الطبرانی کان حافظ عصره رحل فی طلب الحدیث من الشام الی العراق و الحجاز و الیمن و مصر و بلاد الجزیرة الفراتیة و اقام فی الرحلة ثلثا و ثلثین سنة و سمع الحدیث الکثیر و عدد شیوخه الف شیخ و له المصنّفات المتعة النافعة الغریبة منها المعاجم الثلثة الکبیر و الاوسط و الصغیر و هی اشهر

ص:224

کتبه و روی عنه الحافظ ابو نعیم و الخلق الکثیر و مولده سنة ستین و مائتین بطبریّة الشام و سکن اصبهان الی ان توفی بها یوم السّبت للیلتین بقیتا من ذی القعدة سنة ستین و ثلاثمائة و عمره تقدیرا مائة سنة رحمه اللّه تعالی و قیل انه توفی فی شوال و اللّه اعلم و دفن الی جانب حمة الدوسی صاحب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و الطبرانی بفتح الطاء المهملة و الباء الموحدة و الراء و بعد الالف نون هذه النسبة الی طبریة و الطبری نسبة الی طبرستان و قد تقدم ذلک و اللخمی بفتح اللام و سکون الخاء و بعدها میم هذه النسبة الی لخم و اسمه مالک بن عدی و هو اخو جذام و قد تقدم القول فی تسمیتهما بهذین الاسمین لم کان و مطیر تصغیر مطر و ذهبی در عبر در سنه ستین و ثلاثمائة گفته و فیها الطبرانی الحافظ العلم مسند العصر ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایوب اللخمی فی ذی القعدة باصبهان و له مائة سنة و عشرة اشهر و کان ثقة صدوقا واسع الحفظ بصیرا بالعلل و الرجال و الابواب کثیر التصانیف و اوّل سماعه فی سنة ثلث و سبعین و مائتین بطبریة رحل اولا الی القدس سنة اربع و سبعین ثم رحل الی قیساریة سنة خمس و سبعین فسمع من اصحاب محمد بن ایوب اللخمی و یوسف الفریابی ثم رحل الی حمص و جبلة و مدائن الشام و حج و دخل الیمن و رد الی مصر ثم رحل الی العراق و اصبهان و فارس و روی عن أبی زرعة الدمشقی و اسحاق الدیری و طبقتهما و یافعی در مرآة الجنان در سنه مذکوره گفته و فیها الحافظ العلم مسند العصر ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایوب اللخمی الطبرانی فی ذی القعدة باصبهان و له مائة سنة و عشرة اشهر کان ثقة صدوقا واسع الحفظ بصیرا بالعلل و الرجال و الابواب کثیر التصانیف و اول سماعاته بطبریة ثم رحل الی القدس ثم الی حمص و جبلة و مدائن الشّام و حجّ و دخل الیمن و رد الی مصر ثم رحل الی العراق و اصفهان و فارس و روی عن أبی زرعة الدمشقی و غیره من تلک الطبقة و عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی در طبقات الحفاظ گفته الطبرانی الامام العلامة بقیة الحفاظ ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایوب بن مطیر اللخمی الشامی مسند الدنیا واحد فرسان هذا الشأن ولد بعکا فی صفر سنة 260 و سمع فی سنة 273 بمدائن الشام و الحجاز و الیمن و مصر و بغداد و الکوفة و بصرة و اصبهان و الجزیرة و غیر ذلک و حدث عن الف شیخ او یزیدون صنف المعجم الکبیر هو المسند و لم یسق فیه من مسند المکثرین الا ابن عباس و ابن عمر فامّا ابو هریرة و انس و جابر و ابو سعید و عائشة فلا بد و لا حدیث جماعة من المتوسطین لانه افرد لکل مسندا فاستغنی عن عامّته و له المعجم الاوسط علی شیوخه فاتی عن کل شیخ بما له من الغرائب فهو نظیر الافراد للدارقطنی و کان یقول هذا الکتاب روحی فانه تعب علیه و المعجم الصغیر و هو عن کل شیخ له حدیث و الدعاء

ص:225

مجلد و دلائل النبوة و النوادر و مسند شعبة و مسند سفیان و مسند الشامیّین و الاوائل و التفسیر الکبیر و مسند العشرة و معرفة الصحابة و مسند أبی هریرة و مسند عائشة و الطوالات و السّنة و حدیث الاوزاعی و حدیث ایّوب و حدیث الاعمش و مسند أبی ذرّ و العلم و الفرائض و فضل رمضان و مکارم الاخلاق و تفسیر الحسن و ما روی الزهری عن انس و ابن المنکدر عن جابر و الحسن عن انس و من اسمه عطا و من اسمه عمار و اخبار عمر بن عبد العزیز و مسند العبادلة و اشیاء کثیرة جدا سئل عن کثرة حدیثه فقال کنت انام علی البواری ثلثین سنة قال ابن مندة احد الحفاظ المذکورین تذاکر هو و الجعابی بحضرة الوزیر ابن العمید ثلثین سنة قال ابن مندة احد الحفاظ المذکورین تذاکر هو و الجعابی بحضرة الوزیر ابن العمید فغلب الطبرانی بکثرة حفظه و الجعابی بفطنته حتی ارتفعت اصواتهما فقال الجعابی عندی حدیث لیس فی الدنیا الا عندی فقال هات قال حدثنا ابو خلیفة ثنا سلیمان بن ایوب و حدّث بحدیث فقال الطبرانی انا سلیمان بن ایوب و منّی سمعه ابو خلیفة فاسمعه منّی عالیا فخجل الجعابی قال ابو العباس الشیرازی کتبت عن الطبرانی ثلث مائة الف حدیث و هو ثقة آخر اصحابه ابو بکر بن زبدة و بعده بالاجازة عبد الرحمن بن الذکوانی مات الطبرانی لثلاث بقین من ذی القعدة سنة 360 عن مائة عام و عشرة اشهر قال الذهبی فی المیزان و مع سعة روایته لم یتفرّد بحدیث و محمد بن محمد جزری در طبقات القرا گفته سلیمان بن احمد بن ایوب ابو القاسم الطبرانی الامام العالم صاحب المعاجم روی القراءة سماعا من علی بن عبد العزیز البغوی رواها عنه سماعا علی یحیی بن عبدکویه و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الحافظ توفی سنة ستین و ثلاثمائة و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته الباب الحادی و العشرون فی انّ اللّه تعالی باهی به ملائکة السموات العلی و انهم و الأنبیاء مشتاقون الی لقائه من اعتلائه غوارب المناقب و امتطائه مناکب المراتب و ارتقائه

عن فاطمة الزهراء علیها السّلام قالت قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلم ان اللّه عز و جل باهی بکم و غفر لکم عامّة و لعلی خاصّة و انّ رسول اللّه غیر هائب عن قومی و لا فحام لقرابتی هذا جبرئیل یخبرنی ان السعید کل السعید من احبّ علیّا فی حیاته و بعد وفاته و ان الشقی کل الشقی من ابغض علیّا فی حیاته و بعد وفاته رواه الصّالحانی و قال آورده امام زمانه و المقدم علی سائر اقرانه الحافظ ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایوب الطبرانی فی معجمه باسناده و محمد بن عبد الباقی زرقانی در شرح مواهب لدنیه گفته الطبرانی الامام ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایوب اللّخمیّ الشّامی مسند الدنیا الحافظ المکثر صاحب التصانیف الکثیرة اخذ عن اکثر من الف شیخ کابی زرعة الرازی و طبقته و عنه ابو نعیم و غیره قال الذهبی ثقة صدوق واسع الحفظ بصیر بالعلل و الرجال و الابواب

ص:226

إلیه المنتهی فی الحدیث و علومه مات بمصر سنة ستین و ثلاثمائة عن مائة سنة و عشرة اشهر و یوسف بن احمد بن محمد بن عثمان در منظر الانسان ترجمۀ وفیات الأعیان گفته ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایوب بن مطیر لخمی طبرانی محدث عصر خود بود بجهت طلب حدیث رحلت شام و عراق و حجاز و یمن و مصر و بلاد جزیره فراتیه کرد و در رحلت سی و سه سال اقامت کرد و از بسیار علما احادیث شنید و عدد استادان او هزار اوستاد و او را مصنفات مفیده نافعه غریبه بسیارست بعضی از ان معجم کبیر و اوسط و صغیر و این معاجم ثلاثه اشهر کتب اوست حافظ ابو نعیم و خلقی ازو روایت کنند و مولد او بطبریۀ شام سنه ستین و مائتین و مسکن او اصفهان تا آنکه روز دوشنبه بست و هفتم ماه ذی القعدة سنه ستین و ثلث مائه وفات یافت صد ساله زنده بود و بروایتی در ماه شوال وفات یافت و نزدیک حممه دوسی صحابی مدفون گشت انتهی خود مخاطب در بستان المحدثین گفته کنیت طبرانی ابو القاسم و نام او سلیمان بن احمد بن ایوب بن مطیر لخمی طبرانیست و در عکا از بلاد شام متولد شده در سنه دو صد و شصت در ماه صفر و در سنه هفتاد و سه طلب علم شروع کرد در اکثر شهرهای شام و در حرمین و یمن و مصر و بغداد و کوفه و بصره و اصفهان و جزیره و دیگر معمورهای اسلام گردید و از هزار شیخ بلکه زیاده استفاده نموده از ابو عبد الرحمن نسائی و علی بن عبد العزیز بغوی و بشیر بن موسی و ادریس عطار و ابو زرعه ثقفی و اقران ایشان سماع دارد و پدر او تحریص و تاکید بر طلب علم حدیث می نمود او را گرفته بشهرها می گشت و بحضور اساتذه می رسانید تصانیف بسیار دارد الی ان قال و او در طلب علم حدیث محنت و مشقت بسیار نموده تا سی سال بر بوریا خفته و راحت و آرام بر خود روا نداشته از اوستاد ابن العمید که وزیر مشهورست و در علم عربیت و شعر و لغت سر آمد وقت خود بود و در دولت دیالمه وزیری باین قابلیت نگذشته و صاحب ابن عباد که هم وزیر آن دولت بود شاگرد و تربیت یافته او بود منقولست که مرا چنین گمان بود که مثل وزارت در عالم منصبی و مرتبه نمی باشد و در دنیا در چیزی از لذائذ آن قدر حلاوت نیافتم که درین منصب می یافتم زیرا که مرجع طبقات مردم و گوناگون خلائق بودم تا آنکه روزی بحضور من در میان ابو بکر جعابی که از محدثین مشهورینست و ابو القاسم طبرانی مذاکرۀ حدیث واقع شد طبرانی را دیدم که بکثرت محفوظات خود غلبه می کرد و جعابی را یافتم که بفطنت و ذکا سبقت می برد و این برد و مات تا دیر کشید از طرفین آوازها بلند شد و جوش و خروش ظاهر گشت درین اثنا ابو بکر جعابی گفت که حدثنا ابو خلیفة قال حدثنا سلیمان بن ایوب ابو القاسم طبرانی گفت که سلیمان بن ایوب منم و ابو خلیفة شاگرد منست و از من روایت حدیث نموده پس چرا از من این حدیث را روایت نمی کنی که ترا علو اسناد حاصل شود در ان وقت دیدم که ابو بکر جعابی خجالتی کشید که در دنیا مثل آن متصور نیست و من در دل خود گفتم که کاش من طبرانی می بودم و فرحتی و غلبه که نصیب طبرانی شد مرا حاصل می شد و من وزیر نمی بودم که ازین قسم

ص:227

تحصیل فضائل و اسباب جاه محروم ماندم راقم حروف گوید این تمنا و آرزو هم از بقایای وزارت و ریاست او بود و الا علمای ربانیّین را بسبب این غلبه ها تغیری نمی شود و نفس ایشان بحرکت نمی آید و لکن المرء یقیس علی نفسه بالجمله طبرانی در توسع علم حدیث و کثرت روایت آن ممتاز و مستثنی بود ابو العباس احمد بن منصور شیرازی گفته است که من از طبرانی سه لکهه حدیث نوشته ام و او را در آخر عمر زنادقه یعنی فرقه قرامطه از اسماعیلیّه که در ان زمان اعدای اهل سنت بودند بجهت آنکه مذهب ایشان باحادیث رو می کردند سحر کردند هر دو چشم از بصارت ظاهری عاری گشت بست و هشتم ذی القعده سال سی صد و شصت وفات اوست و حافظ ابو نعیم اصفهانی صاحب حلیة الأولیاء بروی نماز جنازه گزارده صد سال و دو ماه عمر اوست و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایوب بن مطیر اللخمی الطبرانی در شهر عکه از بلاد شام در سنه دو صد و شصت بماه صفر پیدا شده و در سنه هفتاد و سه طلب علم شروع کرده در اکثر بلاد شام و حرمین شریفین و یمن و مصر و بغداد و کوفه و بصره و اصفهان و جزیره و دیگر معمورهای اسلام گردید و از هزار شیخ بلکه زیاده سماعت و استفاده نمود نسائی و علی بن عبد العزیز بغوی و بشر بن موسی و ادریس عطار و ابو زرعه ثقفی و اقران ایشان در شیوخ او معدوداند پدرش تحریص و تاکید بر طلب علم حدیث می نمود و او را با خود گرفته شهرها می گشت و بحضور اساتذه می رسانید تصانیف بسیار دارد معاجم ثلاثه او اشهر کتب اند حافظ ابو نعیم و خلقی کثیر از وی راویست و کتاب الدعاء مؤلفه او که صاحب حصن حصین از ان ناقلست مجلدی کلانست و کتاب المسالک و کتاب عشرة النساء و کتاب النوادر و کتاب دلائل النبوة و او را تفسیریست بسیار کلان و توالیف دیگرست که بالفعل یافته نمی شود و حافظ ابن منده آن همه را ذکر نموده و او را در طلب علم حدیث مشقت و محنت بسیار رو نمود تا سی سال بر بوریا خفته و راحت و آرام بر خود حرام کرده ابن العمید وزیر و صاحب ابن عباد که در دولت دیالمه در علم عربیت و شعر و لغت سرآمد وقت خود بودند شاگرد اویند و تربیت یافته او از ابن عباد مذکور منقول است که گفت مرا گمان آن بود که مثل وزارت در عالم منصب و مرتبۀ نمی باشد و هیچ چیزی از دنیا آن قدر حلاوت نیافتم که درین منصب یافتم زیرا که مرجع طبقات مردم و گوناگون خلائق بودم تا آنکه روزی بحضور من در میان ابو بکر جعابی محدث مشهور و ابو القاسم طبرانی مذاکرۀ حدیث واقع شد طبرانی را دیدم که بکثرت محفوظات خود غلبه می کرد و جعابی را یافتم که بفطنت و ذکا سبقت می نمود این برد و مات تا دیر کشید و از طرفین آواز بلند شد و جوش و خروش ظاهر گشت درین اثنا ابو بکر جعابی گفت حدثنا ابو خلیفة ثنا سلیمان بن ایوب منم و ابو خلیفه شاگرد منست و از من روایت حدیث نموده پس چرا این حدیث را از من روایت نمی کنی که ترا علو اسناد حاصل شود آن وقت دیدم که جعابی خجالتی

ص:228

کشید که در دنیا مثل آن متصور نیست و من در حل خود گفتم کاش طبرانی من بودمی و فرحتی و غلبۀ که نصیب او شد مرا حاصل شدی و وزیر نمی بودم که ازین قسم تحصیل فضائل و اسباب جاه محروم ماندم در بستان ان المحدثین گفته این تمنا و آرزو هم از بقایای وزارت و ریاست او بود و الا علمای ربانیین را بسبب این غلبها تغیری نمی شود و نفس ایشان بحرکت نمی آید و لکن المرء یقیس علی نفسه بالجمله طبرانی در توسع علم حدیث و کثرت روایت آن ممتاز و مستثنی بود ابو العباس احمد بن منصور شیرازی گفته من از طبرانی سه لک حدیث نوشته ام او را در آخر عمر بجهت رد مذاهب قرامطۀ اسماعیلیه که در آن زمانه اعدای اهل سنت بودند سحر کردند و هر دو بصر او از بصارت ظاهری عاری گشت وفاتش هشتم ذی قعده سنه سه صد و شصت بوده حافظ ابو نعیم اصفهانی صاحب حلیة الاولیاء بر وی نماز جنازه گزارده عمرش یکصد سال و ده ماه بود رح ابن خلکان نوشته مولّد او در سنه ستین و مائتین در طبریه شام بود و سکونت اصفهان داشت تا وفات گویند روز شنبه ماه ذی قعده یا شوال بمرد و بجانب حممه دوسی صاحب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مدفون شد طبرانی بفتح طا و با نسبتست بسوی طبریه و لخمی بفتح لام و سکون خاء نسبتست بسوی لخم و نامش مالک بن عدیست و هو اخو جذام و مطیر تصغیر مطرست و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایوب اللخمی الطبرانی کان حافظ عصره رحل فی طلب الحدیث من الشام الی العراق و الحجاز و الیمن و مصر و بلاد الجزیرة و اقام فی الرحلة ثلاثا و ثلاثین سنة و سمع الکثیر و عدد شیوخه الف شیخ و له المصنفات الممتعة النافعة منها المعاجم الثلاثة الکبیر و الاوسط و الصغیر و هی اشهر کتبه روی عنه الحافظ ابو نعیم و الخلق الکثیر توفی سنه 360 و الطبرانی بفتح الطاء و الباء و الراء نسبة الی طبریة و الطبری نسبة الی طبرستان و هر گاه این همه فضائل و ماثر و محامد و مفاخر طبرانی دانستی پس این هم باید دانست که ائمه و علمای قوم جابجا بروایات طبرانی در کتب و اسفار خود تمسک می نمایند و مرویات او را در معرض احتجاج آورده کمال متانت و وثاقت او ظاهر می فرمایند محمد بن أبی بکر المعروف بابن القیم الجوزیه الحنبلی در زاد المعاد فی هدی خیر العباد بعد ذکر حدیث بنی المنتفق گفته هذا حدیث جلیل ینادی جلالته و فخامته علی انه خرج من مشکاة النبوة لا یعرف الا من حدیث عبد الرحمن بن المغیرة بن عبد الرحمن المدنی رواه عنه ابراهیم بن حمزة الزبیری و هما من کبار علماء اهل المدینة ثقتان یحتج بهما فی الصحیح احتج بهما امام اهل الحدیث محمد بن اسماعیل البخاری رواه ائمة السّنة فی کتبهم و تلقوه بالقبول و قابلوه بالتسلیم و الانقیاد و لم یطعن احد منهم فیه و لا فی احد من رواته فممن رواه الامام بن الامام ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن احمد بن حنبل فی مسند ابیه و فی کتاب السّنّة و قال کتب الی ابراهیم بن حمزة بن محمد بن حمزة

ص:229

بن مصعب بن الزبیر الزبیری کتبت إلیک بهذا الحدیث و قد عرضته و سمعته علی ما کتبت به إلیک فحدث به عنی و منهم الحافظ الجلیل ابو بکر احمد بن عمرو بن أبی عاصم النبیل فی کتاب السنة له و منهم الحافظ ابو احمد محمد بن احمد بن ابراهیم بن سلمان العسّال فی کتاب المعرفة و منهم حافظ زمانه و محدث اوانه ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایوب الطبرانی فی کثیر من کتبه و منهم الحافظ ابو محمد عبد اللّه بن محمد بن حیّان ابو الشیخ الاصبهانی فی کتاب السّنّة و منهم الحافظ ابن الحافظ ابو عبد اللّه محمد بن اسحاق بن محمد بن یحیی بن مندة حافظ اصبهان و منهم الحافظ ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه و منهم حافظ عصره ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن اسحاق الاصبهانی و جماعة من الحفاظ سواهم یطول ذکرهم ازین عبارت کالشمس فی کبد السماء منجلی ست که طبرانی از کبار ائمه سنت و اجله شیوخ ملت و اماثل حفاظ آثار و افاخم ایقاظ اخیارست که ابن القیم بروایت او این حدیث را در کتاب خود مثل روایت دیگر ائمه مذکورین احتجاج و استدلال بر اعتماد و اعتبار و ثبوت و تحقق و خروج آن از مشکاة نبوت می نماید و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری گفته و مما ظهر من علامات نبوته عند مولده و بعده ما

اخرج الطبرانی عن عثمان بن أبی العاص الثقفی عن أمّه انها حضرت آمنة أم النبی صلی اللّه علیه و سلم لما ضربها المخاض قالت فجعلت انظر الی النجوم تدلی حتی اقول لتقعن علیّ فلمّا ولدت خرج منها نور اضاء له البیت و الدار و نور الدین علی بن ابراهیم الحلبی در انسان العیون فی سیرة الامین المامون گفته و کان عدنان فی زمن عیسی علیه السلام و قیل فی زمن موسی علیه السلام قال الحافظ ابن حجر و هو اولی أی و مما یضعف الاول ما

فی الطبرانی عن أبی امامة الباهلی رضی اللّه تعالی عنه قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول لما بلغ ولد معد بن عدنان اربعین رجلا وقعوا فی عسکر موسی علیه الصلوة و السّلام فانتهبوه فدعا علیهم موسی علیه الصلوة و السلام فاوحی اللّه تعالی إلیه لا تدع علیهم فان فیهم النبی الامی النذیر البشیر الحدیث إذ یبعد بقاء معد الی زمن عیسی علیه الصلوة و السلام و محمد بن عبد الرسول در نوافض گفته

روی الطّبرانی و الحاکم عن جعدة بن هبیرة مرفوعا خیر الناس قرنی الذی انا فیه ثم الّذین یلونهم ثم الّذین یلونهم و الآخر ارذل و نیز در نوافض گفته

روی المحاملی و الطبرانی و الحاکم عن عمویم بن ساعدة مرفوعا من سبّ اصحابی فعلیه لعنة اللّه و الملائکة و الناس اجمعین لا یقبل اللّه منه یوم القیمة صرفا و لا عدلا و نیز در نوافض گفته

روی البغوی و الطبرانی و ابو نعیم فی المعرفة و ابن عساکر عن عیاض الانصاری مرفوعا احفظونی فی اصحابی و انصاری و اصهاری فمن حفظنی فیهم حفظه اللّه فی الدّنیا و الآخرة و من لم یحفظنی تجلی اللّه منه و من تجلی اللّه منه یوشک ان یاخذ و نیز در نوافض گفته

روی الطبرانی عن علی رضی اللّه عنه

ص:230

قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من سب الانبیاء قتل و من سبّ اصحابی جلد و نیز در نوافض گفته و

فی روایة الطبرانی یا جابر الا ابشرک ببشارة من اللّه و رسوله ان اللّه أحیا اباک و عمک فعرض علیهما و سألا بهما ان یردهما الی الدنیا

و فی روایة الحاکم الصحیحة قال انّه سبق عنی انهم لا یرجعون و نصر اللّه کابلی در صواقع در مقدمۀ کتاب گفته

اخرج الطبرانی و البغوی عن علی رضی اللّه عنه انه قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الا ادلک علی عمل إذا فعلته کنت من اهل الجنة سیکون بعدی اقوام یقال لهم الرافضة إذا ادرکتهم فاقتلهم فانهم مشرکون قال قلت ما علامة ذلک قال انهم یسبّون ابا بکر و عمر و نیز گفته

اخرج الطبرانی و الحاکم و المحاملی عن عمویم بن ساعدة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان اللّه اختارنی و اختار لی اصحابنا و جعل لی فیهم وزراء و انصارا و اصهارا فمن سبّهم فعلیه لعنة اللّه و الملائکة و النّاس اجمعین لا یقبل اللّه منه یوم القیمة صرفا و لا عدلا و نیز در صواقع در ذکر مکاید در مکیدت سادسه عشر گفته صلاة الضحی قد صلاها النبی صلّی اللّه علیه و سلم

فقد اخرج احمد باسناد رجاله رجال الصحیح و الطبرانی فی الدعاء عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم امرت بصلاة الضّحی و نیز در مکاید گفته الرابع عشر و المائة ان اهل السنة یحبون اعداء اهل البیت و من احب عدوا فهو عن الصداقة بمعزل و ما احسن قول الشاعر تودّ عدوی ثم تزعم اننی صدیقک ان النوک

عنک لعازب

و هو باطل لان اهل السنّة یبغضون اعداء اهل البیت و لم یکن الخلفاء بغضه لاهل البیت فان آیات الذکر الحکیم ناصّة علی انهم مبرون عن ذلک و الصحابة لا یذکرونهم الاّ بخیر و یمدحونهم و یثنون علیهم و یصلون علیهم فی الصلوات و غیرها و انما جعلهم الرافضة باغضین لهم و ذلک بهتان عظیم فانهم کانوا یبغضون اعداء اهل البیت و

یروون عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم انه قال ان من مات و هو مبغض لآل محمد دخل النار و ان صلی و صام اخرجه جمع من الحفاظ منهم الطبرانی و الحاکم

و اخرج الطبرانی ایضا انه صلّی اللّه علیه و سلم قال من ابغضنا اهل البیت فهو منافق

و انه علیه السّلام قال لا یبغضنا اهل البیت احد و لا یحسدنا احد لا زید یوم القیمة عن الحوض بسیاط من النّار

و اخرج ابن عدی و البیهقی فی الشعب انه صلّی اللّه علیه و سلم قال من لم یعرف حتی عترتی فهو احد ثلث اما منافق و اما لزنیة و اما لغیّة و اخرج الطبرانی فی الاوسط

عن جابر قال خطبنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فسمعته یقول ایها الناس من ابغضنا اهل البیت حشره اللّه یوم القیمة یهودیا و نیز در مکاید بجواب روایت سبق بلال بسوی جنت گفته و لان الحق کما یدل علیه سیاق الاخبار ان اللّه سبحانه اراه صور مثالیة امته ممن خلق و لم یخلق فی الجنة لیعلم درجاتهم

ص:231

و منازلهم فیها فاراه مرة بلال و غیره من فقراء امته و اغنیائهم

فقد اخرج الطّبرانی عن أبی امامة انه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم دخلت الجنة فسمعت الحرکة امامی قنطرت بلال و نظرت الی اعلاها فاذا فقراء امتی و اولادهم و نظرت فی اسفلها فإذا هم الاغنیاء و اراه مرّة بعضا آخر من الصّحابة و الصحابیّات و نیز در صواقع در مطاعن أبی بکر گفته الثامن انه قطع یسار سارق و لم یعلم ان القطع للیمین و هو باطل لأنّه قطع یسار السّارق للسّرقة الثالثة کما اخرجه النّسائی عن الحارث بن حاطب اللخمی و الطبرانی و الحاکم و قال صحیح الاسناد و نیز در صواقع در مطاعن اصحاب بجواب طعن تاسع گفته

اخرج الطبرانی فی معجمه الاوسط باسناد حسن عن ابن عمر انه لما بلغه توجه الحسین الی العراق لحقه علی مسیرة ثلثة ایام فقال له این ترید فقال العراق الخ و نیز در صواقع در تعصب عشرون گفته؟ ؟ ؟ و

رووا عن النبی صلی اللّه علیه و سلم اشقی الناس ثلثة عاقر ناقة ثمود و ابن آدم الّذی قتل اخاه و قاتل علی بن أبی طالب اخرجه الطبرانی عن ابن عمر و خود مخاطب نیز بتقلید کابلی جابجا احتجاج بروایات طبرانی می فرماید و کمال تبحر و حسن فهم خویش بر ملا می نماید در کید نهم از باب دوم همین کتاب تحفه بعد کلامی گفته همچنین صلاة الضحی را مسنون می دانند در مسند امام احمد بطریق صحیح و در کتاب الدعاء طبرانی از ابن عباس روایت صحیح شده که آن جناب فرمود

امرت بصلاة الضحی انتهی و نیز در کید نود و یکم گفته و اهل سنت چه قسم دشمنان اهلبیت را دوست دارند حال آنکه در کتابهای ایشان روایات صریحه باین مضمون موجوداند که

من مات علی و هو مبغض لآل محمد دخل النار و ان صلی و صام و این روایت را طبرانی و حاکم آورده اند و نیز در طبرانیست که

من ابغضنا اهل البیت فهو منافق و نیز در طبرانیست که

لا یبغضنا اهل البیت احد الا ذید؟ ؟ ؟ یوم القیمة عن الحوض بسیاط من نار انتهی و نیز در کید صدم گفته و طبرانی در تتمۀ حدیث بلال ذکر فقرا و اولادشان نیز روایت کرده و مادۀ اشکال را قطع نموده

عن أبی امامة ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال دخلت الجنة فسمعت حرکة امامی فاذا بلال و نظرت الی اعلاها فاذا فقراء امتی و اولادهم و نظرت فی اسفلها فإذا هم الاغنیاء و نیز مخاطب در همین کتاب بجواب طعن پانزدهم از مطاعن أبی بکر گفته جواب ازین دلیل آنکه قطع دست چپ سارق از ابو بکر دو بار بوقوع آمده یک بار در دزدی سوم چنانچه نسائی مفصل از حارث بن حاطب لحمی و طبرانی و حاکم روایت کرده اند و حاکم گفته که صحیح الاسناد الخ و نیز بجواب طعن هشتم از مطاعن صحابه گفته و طبرانی در اوسط المعاجم روایت می کند که عبد اللّه بن عمر را چون خبر توجه امام حسین رضی اللّه عنه بسمت عراق رسید از مکه دویده بر مسیره سه شب با او ملحق گردید و گفت

این ترید فقال الحسین رضی اللّه عنه الی العراق الخ و نیز مخاطب از باب یازدهم این کتاب در ذکر تعصب چهاردهم گفته

روی الطبرانی عن ابن عمر رضی اللّه عنه عن النبی صلی اللّه

ص:232

علیه و سلم قال اشقی الناس ثلثة عاقر ناقة ثمود و ابن آدم الذی قتل اخاه و قاتل علی بن أبی طالب انتهی

وجه بست و سوم

آنکه ابو محمد عبد اللّه بن محمد الشهیر بابن السقا این حدیث شریف را بر اهل واسط که جائر عن الحق و قاسط و در فیافی عدوان حائر خابط بودند املا کرد و نفوس خبیثۀ ایشان بسبب مزید مجازفت و طغیان و غایت عناد و شنان با أمناء رحمان تحمل سماع این فضیلت جلیله و منقبت جمیله که هادم اساس تزویرات اهل مکر و قالع بنیان تلمیعات ارباب غدر بود ننمود تا آنکه برین عالم جلیل الشأن بر جستند و دل او را به برخیزانیدن او از مقام او خستند و بسبب نهایت نصب و عداوت و غایت خبث و شقاوت مقام جلوس این محدث نحریر را قابل غسل و تطهیر دانستند یعنی آن را نجس پنداشتند و آن را شستند پس ابن السّقاء ازین عناد و لداد آن معادن احقاد ناخوش شد و رفت و ملازمت خانه افادت کاشانه خود و هجر اهل نصب و غدر اختیار کرد و مخالطت و تحدیث این همج رعاع اقشاب و افادت این جماعت ناحق شناس نصّاب ترک فرمود ذهبی در تذکرة الحفاظ در ترجمۀ او گفته قال السّلفی سألت الحافظ خمیسا الجوزی عن ابن السّقاء فقال هو من مرتبة مصر و لم یکن سقّاء بل لقب له من وجوه الواسطیین و ذوی الثروة و الحفظ رحل به ابوه فاسمعه من أبی خلیفة و أبی یعلی و ابن زیدان البجلی و المفضل بن الجندی و بارک اللّه فی سنّه و علمه و اتفق انه املی حدیث الطیر فلم تحمله نفوسهم فوثبوا به فاقاموه و غسلوا موضعه فمضی و لزم بیته و لم یحدث احدا من الواسطیین فلهذا قلّ حدیثه عندهم و توفی سنة احدی و سبعین و ثلاثمائة حدثنی به شیخنا ابو الحسن المغازلی و از افادۀ علامۀ ابن المغازلی نیز روایت نمودن حافظ ابن السقا حدیث طیر را ظاهرست زیرا که حضرت او کما ستعلمه بعد انشاء اللّه تعالی بعض طرق این حدیث را بواسطۀ ابو الحسن احمد بن مظفر العطار از ابن السّقاء روایت نموده فهذا ابن السّقاء البارع الاوصاف، قد سقی منکری هذا الحدیث الطائر فی الاکناف کاسا مجدوحة بالسم الذعاف، و نقع بافادته و افاضته غلة کل طالب للحق مصاف، و آورده من التحقیق علی مشرع صاف فمن ارتوی من ماء الانصاف و کان له بالنصفة و العدل اتصاف لا یقابل الحق بالخلاف، و لا یبطل الحدیث بالتکذیب و الارجاف و لا یرده انهما کافی الهذر و السفساف، و لا ینکره بمحض التشهی و الجزاف، و لا یجحده غیر مبال بالمیل و الاحجاف و لا مکترث بالحیف و الاجحاف، و لا معتن بالاعتداء و الاسراف و لا متامل للجوانب و الاطراف و اللّه ولی النجح و الاسعاف بالانقاذ عن مهامه الضلال السریعة الاتلاف و حافظ ابن السقاء از کبار حفاظ متقنین و اجلۀ اعلام ممعنین بوده کمال عظمت و سنا و رفعت و اعتلاء او احتیاجی باظهار و بیان ندارد و از همین عبارت ظاهرست که او از صاحبان ثروت و حفظ بوده و پدرش او را از ابو خلیفه و ابو یعلی

ص:233

و ابن زیدان بجلی و مفضل بن الجندی احادیث نبویه شنوانیده و حق تعالی در سن و علم او را برکت عطا فرموده و نیز ذهبی در تذکره قبل این عبارت گفته ابن السقّا الحافظ الامام محدث واسط ابو محمد عبد اللّه بن محمد بن عثمان الواسطی سمع ابا خلیفه الجمحی او اسحاق بن خالویه الباسری و زکریا السّاجی و ابا یعلی الموصلی و محمود بن محمد الواسطی و احمد بن یحیی التستری الحافظ و طبقتهم روی عنه الدارقطنی و ابو الفتح یوسف القواس و ابو العلاء محمد بن علی القاضی و علی بن احمد الرزاز و علی بن عبد الصّمد بن عبید اللّه الهاشمی الخطیب و القاضی ابو جعفر محمد بن اسماعیل العلوی و ابو نصر علی بن سعید بن علی الشافعی المتوفی سنة خمس و اربعین و اربع مائة خاتمة اصحابه و ابو نعیم الاصبهانی و آخرون قال ابو العلاء بن المظفر و الدار قطنی یقولون لم نرمع ابن السّقاء کتابا و انما حدثنا حفظا و قال علی بن محمد بن الطیب الجلاّبی فی تاریخه ابن السّقاء من ائمة الواسطیین و الحفاظ المتقنین توفی فی جمادی الآخرة سنة ثلث و سبعین و ثلاثمائة

اخبرنا احمد بن عبد الحمید انا عبد اللّه بن احمد الفقیه سنة ثمان عشرة و ست مائة انا علی بن جوصا انا ابو نعیم محمد بن ابراهیم الحماری انا احمد بن مظفر العطار نا عبد اللّه بن محمد بن عثمان نا ابو خلیفة نا مسددنا ابو عوانة عن زید بن جبیر سألت ابن عمر قلت من این یجوز ان اعتمر قال فرضها رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لاهل المدینة ذا الحلیفة و لاهل الشام الجحفة و لاهل نجد قرنا قال السّلفی الی آخر ما سبق و ابو سعد عبد الکریم سمعانی در انساب در نسبت سقا گفته و اشتهر به ابو محمّد عبد اللّه بن محمد بن عبد اللّه بن عثمان المختار المربّی الواسطی المعروف بابن السّقاء من اهل الفهم و الحفظ و المعرفة بالحدیث سمع ابا خلیفة الفضل بن الحباب الجمحی و زکریّا بن یحیی السّاجی و عبد ان بن احمد الاهوازی و ابا یعلی احمد بن یعلی بن زهیر التستری و موسی بن سهل الجونی و علی بن العباس المقانعی و ابا القاسم البغوی و ابا بکر بن أبی داود السّجستانی و خلقا کثیرا من الغرباء روی عنه ابو الحسن الدار قطنی و یوسف بن عمر القوّاس و ابو القاسم بن الثلاّج و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الحافظ و القاضی ابو العلاء محمد بن علی بن یعقوب الواسطی و ابو الحسین محمد بن المظفر الحافظ و توفی سنة ثلث و سبعین و ثلث مائة و جلال الدین سیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابن السّقاء الحافظ الامام محدث واسط ابو محمد عبد اللّه بن محمد بن عثمان سمع ابا خلیفة و ابا یعلی و منه الدار قطنی و ابو نعیم و کان من ائمة الواسطیین و الحفاظ المتقنین و ذوی المروة و الوجاهة یحدث حفظا مات فی جمادی الآخرة سنه 373 و مرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در تراجم الحفاظ گفته عبد اللّه بن محمد بن عثمان الواسطی ذکره فی السّقاء و قال بفتح السّین المهملة و القاف المشدّدة هذا لمن یسقی الناس الماء

ص:234

و اشتهر به ابو محمد عبد اللّه بن محمد بن عثمان بن مختار المربی الواسطی المعروف بابن السّقاء من اهل الفهم و الحفظ و المعرفة بالحدیث سمع ابا خلیفة الفضل بن الجباب الجمحی و زکریّا بن یحیی السّاجی و عبد ان بن احمد الاهوازی و ابا یعلی احمد بن علی الموصلی و احمد بن یحیی بن زهیر التستری و موسی بن سهل الجونی و علی بن العباس المقانعی و ابا القاسم البغوی و ابا بکر بن أبی داود السجستانی و خلقا کثیرا من الغرباء روی عنه ابو الحسن الدار قطنی و یوسف بن عمر القواس و ابو القاسم بن الثّلاّج و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الحافظ و القاضی ابو العلاء محمد بن علی بن یعقوب الواسطی و ابو الحسین محمد بن المظفر الحافظ و توفی سنة ثلث و سبعین و ثلاثمائة انتهی قلت ذکره الذهبیّ و ابن ناصر الدین فی الطبقات

وجه بست و چهارم

آنکه ابو اللیث نصر بن محمد السمرقندی الحنفی این حدیث شریف را روایت کرده چنانچه در مجالس خود که نسخۀ عتیقه آن در سفر عراق بنظر عبد مفتاق رسیده گفته

قال النبی صلی اللّه علیه و سلم افضلکم علی بن أبی طالب

و عن انس بن مالک قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ثلث طوائر فقال اللّهم سق الی احبّ خلقک إلیک یاکل معی قال انس فکنت علی الباب فجاء علی فرددته رجاء ان یجیء رجل من الانصار ثم جاء علی فاذنت له فقال رسول اللّه کل یا علی فانت احبّ خلق اللّه إلیه و قد دعوت ان یسوق احبّ خلقه إلیه و ابو اللیث صاحب فضل مشهور و نبل موفور و معروف بتقدم و امامت و موصوف بفقه و ریاست و امام کبیر الشأن و فقیه رفیع المکان صاحب اقوال مفیده و مؤلف تصانیف حمیده سدیده است و بسندست در جلالت مرتبه و عظمت شان او مزعوم حضرات که جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و سلم پناه بخدا او را ملقب بفقیه نموده و کتاب تنبیه الغافلین او را اصلاح فرموده محمود بن سلیمان الکفوی در کتائب اعلام الاخیار گفته الشیخ الامام ابو اللیث الفقیه نصر بن محمد بن ابراهیم السمرقندی کان یعرف بامام الهدی و کان مشهورا بالکنیة و الفقیه و فی تقدمة المقدّمة قیل سماه النبیّ فقیها لما روی انه لما صنّف کتابه المسمی بتنبیه الغافلین عرضه علی روضة النبی صلی اللّه علیه و سلم و بات اللّیلة فرای النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم فناوله کتابه فقال هذا کتابک یا فقیه فانتبه فوجد فیه مواضع ممحّوة فکان یتبرّک باسم الفقیه فاشتهر به و له تفسیر القرآن و النوازل و العیون و الفتاوی و خزانة الفقه و بستان العارفین و غیر ذلک من التصنیفات کالمقدمة المشهورة بین الناس مقدمة الصّلوة و التقدمة المذکورة قبیل هذا و شرح المقدمة و کتاب تاسیس النظائر و کتاب مختلف الروایة مات سنة ثلاث و سبعین و ثلاثمائة تفقه علی ابن جعفر الهندوانی و اخذ عنه عن أبی القاسم الصفّار عن نصر بن یحیی عن محمد بن سماعة

ص:235

عن أبی یوسف عن أبی حنیفة رحمه اللّه و له شرح الجامع الصغیر و محیی الدّین عبد القادر بن محمد بن نصر اللّه القرشی در جواهر مضیه فی طبقات الحنفیّه گفته نصر بن محمد بن احمد بن ابراهیم السمرقندیّ الفقیه ابو اللیث المعروف بامام الهدی تفقه علی الفقیه أبی جعفر الهندوانی و هو الامام الکبیر صاحب الاقوال المفیدة و التصانیف المشهورة توفی رحمه اللّه تعالی لیلة الثلثاء لاحدی عشرة خلت من جمادی الآخرة سنة ثلاث و سبعین و ثلاث مائة و لنا آخر یقال له ابو اللیث السمرقندی قبل هذا فی الزّمن المتقدم یاتی فی الکنی ان شاء اللّه تعالی لنصر هذا تفسیر القرآن اربع مجلدات و النوازل فی الفقه و خزانة الفقه و تنبیه الغافلین و کتاب البستان و علی قاری در اثمار جنّیه فی اسماء الحنفیه گفته نصر بن محمد بن احمد السمرقندی الفقیه ابو اللیث المعروف بامام الهدی تفقه علی أبی جعفر الهندوانی و هو صاحب الاقوال المفیدة و التصانیف الحمیدة منها تفسیر القرآن اربع مجلدات و النوازل فی الفقه و خزانة الفقه فی مجلد و تنبیه الغافلین و کتاب بستان العارفین و له ایضا کتاب سمّاه المختلف ذکر فیه مسائل الخلاف و له المقدمة المشهورة مات بکورة بلخ سنه ست و سبعین و ثلاثمائة و محمد بن احمد ذهبی در تذکرة الحفاظ در ترجمۀ ابو الفتح محمد بن الحسین الازدی در ذکر متوفین سنه خمس و سبعین و ثلث مائة گفته و ابو اللیث نصر بن محمد السّمرقندی الفقیه الحنفی صاحب تنبیه الغافلین و تاج الدین دهان در کتاب کفایة المتطلّع گفته کتاب تنبیه الغافلین للامام الکبیر أبی اللیث نصر بن محمد السّمرقندی رحمه اللّه تعالی اخبر به عن شیخ الاسلام علی الاجهوری عن النور علی القرافی عن الحافظ عبد الرحمن السیوطی عن عبد الصّمد بن عبد الرحمن الهرسانی و أبی الفضل محمد بن عبد الرحمن العقیلی کلاهما عن أبی الفرج الغزی عن أبی الحسن علی بن جابر الهاشمی عن عبد الرحیم بن تمیم بن المظفر عن أبی السّعود محمد بن محمد بن جعفر البصری عن عمر بن أبی الحسین بن أبی الفتح عن شیخ الوقت أبی عبد اللّه محمد بن احمد بن عمر السیرافی عن الخطیب أبی مالک تمیم بن علی بن زرعة الرازی البلخی قال اخبرنا به مؤلفه الامام الکبیر ابو اللیث نصر بن محمد بن احمد السمرقندی فذکره و مصطفی بن عبد اللّه در کشف الظنون گفته بستان العارفین للشیخ الامام الفقیه أبی اللیث نصر بن محمد السّمرقندی الحنفی المتوفی سنه خمس و سبعین و ثلاثمائة و هو کتاب مختصر مفید علی مائة و خمسین بابا فی الاحادیث و الاثار الواردة فی الآداب الشرعیة و الخصال و الاخلاق و بعض الاحکام الفرعیّة یروی انه ثلث نسخ الکبری و الوسطی و الصغری و الموجود فی بلاد العرب و الرّوم هو الصّغری انتهی

ص:236

فهذا الامام ابو اللیث الفقیه، المعروف بامام الهدی عند کل خامل و نبیه الثقة الثبت الغنی عن التنویه، الّذی عزّ له مثیل و شبیه یرشد بهذا الحدیث کلّ منصف و یهدیه و یجذم به اصل کل مرتاب سفیه فالعجب من المخاطب الوجیه کیف لا یخرج عن التنبیه و لا یقف عن التمویه مع انه یوجّه إلیه کل التوجیه هوادی الایقاظ و التنبیه فاللّه حسیبه و مجازیه

وجه بست پنجم

آنکه ابو القاسم اسماعیل بن عباد الملقب بالصاحب حدیث طیر را در اشعار بلیغه خود نظم فرموده کمال صحت و تحقق آن حتما و جزما مکررا و موکدا ثابت نموده ابو المؤید موفق بن احمد الخوارزمی در کتاب المناقب گفته قال الصاحب حبّ النبی و اهل البیت معتمدی إذ الخطوب اساءت رایها فینا ایا ابن عم رسول اللّه

افضل من

تفضیلکم دینا

ان زلّوا و ان وهنوا

و تاویلا و تبیینا

للعافی الاسیر

جری ما جری فی یوم صفّینا

زیاراتی مشاهدهم

امینا

و نیز اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته و للصاحب کافی الکفاة یا امیر المؤمنین المرتضی

ان قلبی عندکم قد وقفا

علی زاهدا

وصی المصطفی عندکم فوصی المصطفی یصطفی

و نیز اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته و للصاحب

کافی الکفاة من کمولانا علی

انتضاها ثم امضا

سدّ بالصمصام فاها

اذکرا حرب حنین

من تلاها

طیر

اعلی حبّ علی

ص:237

اول الناس صلاة جعل التقوی حلاها

و نیز اخطب در مناقب گفته و قال الصّاحب کافی الکفاة فی مدح علی هو البدر فی هیجاء بدر و غیره فرائصه من ذکره السّیف ترعد و کم خبر فی

خیبر قد رویتم

مسوّد

بابه

و قال ایضا ما لعلیّ العلی اشباه

عند التفاخر ابناه

عن شرح علیاه إذ تکساه

اداءک من

من ذا الّذی انا لک من

و اختصّه یافعا و آثره

انتهی فهذا الصاحب بن عباد الذی فاق فی الفضل و ساد قد ابان صحة هذا الحدیث لکلّ ذی سداد حیث نظمه جازما بثبوته لابی الائمة الا مجاد علیه و آله آلاف السّلام من رب العباد، فجزم اصل البهت و اللّداد و قلع اسّ المکابرة و العناد و القم الحجر فی فم کل شاحن ذی احتداد منطو علی کوامن الضغائن و الاحقاد و اللّه المتفضل بالهدایة و الارشاد، و اسماعیل بن عباد ممدوح اکابر نقاد و مقبول اعاظم امجاد علمای سنیه است که فضائل زاهره و مفاخر فاخره و محاسن باهره و ماثر جمیله و مکارم جلیله و مدائح سنیه و مفاخر علیّه برای او ثابت می کنند ابو منصور عبد الملک بن محمد بن اسماعیل ثعالبی در یتیمة الدهر در قسم ثالث از اقسام کتاب گفته الباب الثالث فی ذکر الصّاحب أبی القاسم اسماعیل بن عباد و ایراد لمع من اخباره و عزر نظمه و نثره لیست تحضرنی عبارة ارضاها للافصاح عن علو محله فی العلم و الادب و جلالة شانه فی الجود و الکرم و تفرده بغایات المحاسن و جمعه اشتات المفاخر لان همة قولی تنخفض عن بلوغ ادنی فضائله و معالیه و جهد و صفی یقصر عن ایسر فواضله و مساعیه و لکنی اقول هو صدر المشرق و تاریخ المجد و غرّة الزّمان و ینبوع العدل و الاحسان و من لا حرج فی مدحه بکل ما یمدح به مخلوق و لولاه ما قامت للفضل فی دهرنا سوق و کانت ایامه للعلویة و العلماء و الادباء و الشعراء و حضرته محط رحالهم و موسم فضلائهم و مترع آمالهم و امواله مصروفة إلیهم و صنائعه مقصورة علیهم و همته فی مجد یشیّده و انعام یجدده و فاضل یصطنعه و کلام حسن یصنعه او یسمعه و لما کان نادرة عطارد فی البلاغة

ص:238

و واسطة عقد الدهر فی السماحة جلب إلیه من الآفاق و اقاصی البلاد کل خطاب جزل و قوال فصل و و صارت حضرته مشرعا لروائع الکلام و بدائع الافهام و ثمار الخواطر و مجلسه مجمعا لصوب العقول و ذوب العلوم و درر القرائح فبلغ من البلاغة ما یعد فی السحر و یکاد یدخل فی حدّ الاعجاز و سار کلامه مسیر الشمس و نظم ناحیتی الشرق و الغرب و احتفّ به من نجوم الارض و افراد العصر و ابناء الفضل و فرسان الشعر من یربی عددهم علی شعراء الرشید و لا یقصرون عنهم فی الاخذ برقاب القوافی و ملک رق المعانی فانه لم یجتمع بباب احد من الخلفاء و الملوک مثل ما اجتمع بباب الرشید من فحولة الشعراء المذکورین کابی نواس و أبی العتاهیة و العتابی و النمری و مسلم بن الولید و أبی الشّیص و مروان بن أبی حفصة و محمد بن مناذر و جمعت حضرة الصاحب باصبهان و الرّی و جرجان مثل أبی الحسین السلامی و أبی بکر الخوارزمی و أبی طالب المامونی و أبی الحسن البدیهی و أبی سعد الرستمی و أبی القاسم الزعفرانی و أبی العبّاس الضّبی و أبی الحسن بن عبد العزیز الجرجانی و أبی القاسم ابن أبی العلاء و أبی محمد الخازن و أبی هاشم العلوی و أبی الحسن الجوهری و بنی المنجم و ابن بابک و ابن القاشانی و أبی الفضل الهمدانی و اسماعیل الشاشی و أبی العلاء الاسدی و أبی الحسن الغویری و أبی دلف الخزرجی و أبی حفص الشهر زوری و أبی معمر الإسماعیلی و أبی الفیاض الطبری و غیرهم ممن لم یبلغنی ذکرهم او ذهب عنی اسمه و مدحه مکاتبة الشریف الموسوی الرضی و ابو اسحاق الضابی و ابن حجاج و ابن سکرة و ابن نباتة و لذکر کل من هؤلاء مکان من هذا الکتاب اما متقدم او متاخر و ما احسن و اصدق قول الصّاحب انّ خیر المداح من مدحته شعراء البلاد فی کل نادی

و عماد الدین ابو الفداء اسماعیل بن نور الدین أبی الحسن علی در تاریخ خود در وقائع سنه خمس و ثمانین و ثلث مائه گفته ذکر وفاة ابن عباد فی هذه السنة مات الصاحب ابو القاسم اسماعیل بن عباد وزیر فخر الدولة علی بن رکن الدّوله بالرّی و نقل الی اصفهان و دفن بها و کان الصاحب المذکور اوحد زمانه علما و فضلا و تدبیرا و کرما و کان عالما بانواع العلوم و جمع من الکتب ما لم یجمعه غیره و هو اول من لقّب بالصاحب من الوزراء لانه کان یصحب ابا الفضل بن العمید فقیل له صاحب ابن العمید ثم اطلق علیه هذا اللّقب لما تولّی الوزارة و بقی علما علیه ثم سمی به کل من ولّی الوزارة و کان اولا وزیر المؤیّد الدّولة بن رکن الدّولة فلمّا مات مؤیّد الدولة و استولی اخوه فخر الدولة علی مملکته اقرّ الصّاحب بن عباد علی وزارته و عظمت منزلته عنده و صنّف الصّاحب عدة کتب منها المحیط فی اللّغة و الکافی فی الرسائل و کتاب الامامة یتضمن فضائل

ص:239

علیّ و صحّة امامة من تقدمه و کتاب الوزارة و له النظم الجیّد و کان مولده فی ذی القعدة سنة ستّ و عشرین و ثلاثمائة باصطخر و قیل بالطالقان و هی طالقان قزوین لا طالقان خراسان و کان عباد ابو الصاحب وزیر رکن الدولة و توفی عباد فی سنة اربع او خمس و ثلثین و ثلاثمائة و عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی در تتمة المختصر در وقائع سنه مذکوره گفته و فیها مات الصّاحب ابو القاسم اسماعیل بن عباد وزیر فخر الدولة علی بن بویه بالری و نقل فدفن باصبهان کان اوحد زمانه علما و و تدبیرا و کرما اوّل من لقّب بالصّاحب من الوزراء صحب أبا الفضل بن العمید فقیل له صاحب ابن عمید ثم اطلق علیه هذا اللّقب لما تولّی الوزارة و صار علما علیه ثم سمی به کل من ولی الوزارة و کان اولا وزیرا المویّد الدولة و بعده لفخر الدولة و له المحیط فی اللغة و الکافی فی الرسائل و کتاب الامامة یتضمن فضائل علیّ و صحة امامة من تقدّمه رضی اللّه عنهم و کتاب الوزراء و له النظم الجیّد ولد فی ذی القعدة سنة ستّ و عشرین و ثلاثمائة باصطخر و قیل بطالقان قزوین و عباد ابوه وزیر رکن الدولة و توفی سنة اربع او خمس و ثمانین و ثلاث مائة و شمس الدین احمد بن محمد المعروف بابن خلکان در وفیات الأعیان گفته الصاحب ابو القاسم اسماعیل بن أبی الحسین عباد بن عباس بن عباد بن احمد بن ادریس الطالقانی کان نادرة الدّهر و اعجوبة العصر فی فضائله و مکارمه و کرمه اخذ الادب عن أبی الحسین احمد بن فارس اللغوی صاحب کتاب المجمل فی اللغة و اخذ عن أبی الفضل ابن العمید و غیرهما و قال ابو منصور الثعالبی فی کتابه الیتیمة فی حقّه لیست تحضرنی عبارة ارضاها للافصاح عن علوّ محله فی العلم و الادب و جلالة شانه فی الجود و الکرم و تفرّده فی الغایات فی المحاسن و جمعه اشتات المفاخر لان همة قولی تنخفض عن بلوغ ادنی فضائله و معالیه و جهد و صفی یقصر عن ایسر فواضله و مساعیه ثم شرع فی شرح بعض محاسنه و طرف من احواله و قال ابو بکر الخوارزمی فی حقه الصاحب نشأ من الوزارة فی حجرها و دبّ و درج فی وکرها و رضع افاویق درّها و ورثها عن آبائه کما قال ابو سعید الرستمی فی حقه و هو ورث الوزارة کابرا عن کابر موصولة الاسناد بالاسناد*یروی عن العباس عباد وزا*رته و اسماعیل عن عباد*و هو اول من لقّب بالصّاحب من الوزراء لانه کان یصحب ابا الفضل بن العمید فقیل له صاحب ابن العمید ثم اطلق علیه هذا الاسم لما تولی الوزارة و بقی علما علیه و ذکر الصّابی فی کتاب التاجی انه انما قیل له الصّاحب لأنّه صحب مؤیّد الدولة ابن بویه منذ الصّبا و سمّاه الصّاحب فاستمرّ علیه هذا اللّقب و اشتهر به ثم سمی به کل من ولی الوزارة بعده و کان اولا وزیر مؤیّد الدولة

ص:240

أبی منصور بن بویه رکن الدولة بن بویه الدیلمی تولی وزارته بعد أبی الفتح علی بن أبی الفضل بن العمید المذکور فی ترجمة ابیه محمد فلما توفی مؤیّد الدولة فی شعبان سنة ثلث و سبعین و ثلاثمائة بجرجان استولی علی مملکته اخوه فخر الدولة ابو الحسن علی فاقرّ الصاحب علی وزارته و کان مبجلا عنده و معظما نافذ الامر و انشد ابو القاسم الزعفرانی یوما ابیاتا نونیة من جملتها ایا من عطایاه

تهدی الغنی

و حاشیة الدار یمشون فی صنوف من الخز الاّ انا

فقال الصاحب قرأت فی اخبار معن بن زائدة الشیبانی ان رجلا قال له احملنی ایها الامیر فامر له بناقة و فرس و بغل و حمار و جاریة ثم قال لو علمت انّ اللّه تعالی خلق مرکوبا غیر هذا لحملتک علیه و قد امرنا لک من الخزّ بجبة و قمیص و عمامة و دراعة و سراویل و مندیل و مطرف و رداء و کساء و جورب و کیس و لو علمنا لباسا آخر یتخذ من الخزّ لاعطیناکه و اجتمع عنده من الشعراء ما لم یجتمع عند غیره و مدحوه بغرب المدائح و کان حسن الاجوبة رفع الضرابون من دار الضرب إلیه رقعة فی مظلمة مترجمة بالضرابین فوقع تحتها فی حدید بارد و کتب بعضهم إلیه ورقة اغار فیها علی رسائله و سرق جملة من الفاظه فوقع فیها هذه بضاعتنا ردّت إلینا و حبس بعض عماله فی مکان ضیّق بجواره ثم صعد السّطح یوما فاطلع علیه فرآه فناداه المحبوس باعلی صوته فاطلع فرآه فی سواء الجحیم فقال الصاحب اخسئوا فیها و لا تکلّمون و نوادره کثیرة و صنف فی اللغة کتابا سماه المحیط و هو فی سبع مجلدات رتبه علی حروف المعجم کثر فیه الالفاظ و قلّل الشواهد فاشتمل من اللغة علی جزء متوفر و کتاب الکافی فی الرسائل و کتاب الاعیاد و فضائل النیروز و کتاب یذکر فیه فضائل علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه و یثبت امامة من تقدّمه و کتاب الوزراء و کتاب الکشف عن مساوی شعر المتنبّی و کتاب اسماء اللّه تعالی و صفاته و له رسائل بدیعة و نظم جیّد فمنه قوله و شادن جماله یقصر عنه صفتی اهوی لتقبیل یدی

فقلت قبّل شفتی

و له فی رقة الخمر رق الزجاج و رقت الخمر و تشابها فتشاکل الامر فکانما

خمر و لا قدح و کانما قدح و لا خمر

و له یرثی کثیر بن احمد الوزیر و کنیته ابو علی و هو یقولون

لی اودی کثیر بن احمد

فی الرّجال قلیل

و حکی ابو الحسین محمد بن الحسین الفارسی النحوی ان نوح بن منصور احد ملوک بنی سامان کتب إلیه ورقة فی السّر یستدعیه لیفوّض إلیه وزارته و تدبیر امر مملکته فکان من جملة اعذاره إلیه انه یحتاج فی نقل کتبه خاصّة الی اربع مائة جمل فما الظنّ بما یلیق به من التجمّل

ص:241

و فی هذه القدر من اخباره کفایة و کان مولده لا ربع عشرة لیلة بقیت من ذی القعدة سنة ست و عشرین و ثلاثمائة باصطخر و قیل بالطالقان و توفی لیلة الجمعة الرابع و العشرین من صفر سنة خمس و ثمانین و ثمان مائة بالری ثم نقل الی اصبهان رحمه اللّه تعالی و دفن فی قبة بمحلة تعرف بناب ذریه و هی عامرة الی الان و اولاد بنته یتعاهدونها بالتبییض قال ابو القاسم بن القیّم بن العلاء الشاعر الاصبهانی رأیت فی المنام قائلا یقول لم الم ترث الصّاحب مع فضلک و شعرک فقلت الجمتنی کثرة محاسنه فلم ادر بما ابدا منها و خفت ان اقصر و قد ظنّ بی الاستیفاء لها فقال أجز ما اقوله فقلت قل قال ثوی الجود و الکافی معا فی حفیرة

فقلت لیانس کل منهما باخیه

فقال هما

اصطحبا حیّین ثم توافقا

فقلت ضجیعین فی لحد بباب ذریه

فقال إذا ارتحل الثاوون عن مستقرهم

فقلت اقاما الی یوم القیمة فیه

ذکر هذا البیاسی فی حماسته و رأیت فی اخباره انه لم یسعد احد بعد وفاته کما کان فی حیاته غیر الصّاحب فانّه لما توفی اغلقت له مدینة الری و اجتمع الناس علی باب قصره ینظرون خروج جنازته و حضر مخدومه فخر الدولة المذکور اولا و سائر القوّاد و قد غیّروا لباسهم فلما خرج نعشه من الباب صاح الناس باجمعهم صحیحة واحدة و قبلوا الارض و مشی فخر الدّولة امام الجنازة مع الناس و قعد للعزاء ایاما ورثاه ابو سعید الرستمی بقوله ابعد ابن عباد یهش

الی الثری

و توفی والده ابو الحسن عباد بن العباس فی سنة اربع او خمس و ثلثین و ثلاثمائة رحمه اللّه تعالی و کان وزیر رکن الدولة ابن بویه و هو والد فخر الدّولة المذکور و والد عضد الدولة فناخسرو ممدوح المتنبی و توفی فخر الدولة فی شعبان سنة سبع و ثمانین و ثلاثمائة رحمه اللّه تعالی و مولده سنة احدی و اربعین و ثلاثمائة و الطالقانی بالطاء المهملة و بعد الالف لام مفتوحة و قاف و بعد الالف الثانیة نون هذه النسبة الی الطالقان و هو اسم لمدینتین إحداهما بخراسان و الاخری من اعمال قزوین و الصاحب المذکور اصله من طالقان قزوین لا طالقان خراسان و محمد بن احمد ذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقائع سنه خمس و ثمانین و ثلاثمائة گفته و الصّاحب ابو القاسم اسماعیل بن عباد وزیر مؤیّد الدولة بویه بن رکن الدولة و فخر الدولة صحب الوزیر ابا الفضل بن العمید و اخذ عنه الادب و الشعر و الترسّل و کان من رجال التدبیر حزما و عزما و سوددا و نبلا و سخاء و حشمة و افضالا و عدلا توفی بالری و نقل و دفن باصبهان و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان گفته سنة خمس و ثمانین و ثلاث مائة فیها توفی الصّاحب المعروف بابن عباد و هو ابو القاسم اسماعیل بن أبی الحسن عباد بن احمد بن ادریس الطالقانی کان نادرة الدّهر و اعجوبة العصر

ص:242

فی فضائله و مکارمه اخذ الادب من أبی الحسین احمد بن الفارس اللّغوی صاحب کتاب المجمل فی اللغة و اخذ عن أبی الفضل بن للعمید و غیرهما و قال ابو منصور الثعالبی فی کتاب الیتیمة فی حقه لیست تحضرنی عبارة ارضاها للافصاح عن علو محله فی العلم و الادب و جلالة شانه فی الجود و الکرم و تفرده بالغایات فی المحاسن و جمعه اشتات المفاخر لان همة قولی؟ ؟ ؟ تنخفض عن بلوغ ادنی فواضله و معالیه و جهد و صفی یقصر عن ایسر فضائله و مساعیه ثم شرع فی شرح بعض محاسنه و طرف من احواله و قال ابو بکر الخوارزمی فی حقه الصاحب نشأ من الوزارة فی حجرها و دبّ و درج من وکرها و رضع افاویق درّها و ورثها عن آبائه کما قال ابو سعید الرستمی فی حقه ورث الوزارة کابرا عن کابر

موصولة الاسناد بالاسناد یروی عن العباس عباد وزا رته و اسماعیل عن عباد

و قال بعضهم رأیت فی اخباره انّه لم یسعد احد بعد وفاته کما کان فی حیاته غیر الصاحب فانه لما توفی اغلقت مدینة الریّ و اجتمع الناس علی باب قصره ینتظرون خروج جنازته و حضر مخدومه فخر الدولة و سائر القوّاد و قد غیروا لباسهم قلت یعنی لم یسعد احد بعد موته کما کان فی حیاته غیره من ارباب ولایات الدّنیا و ما یفتخرون به من المناصب الّتی هی ان لم یسلّم اللّه تعالی معاطب و هو اوّل من لقب بالصّاحب من الوزراء لأنّه کان یصحب ابا الفضل بن العمید فقیل له صاحب ابن العمید ثم اطلق علیه هذا اللّقب لما تولی الوزارة و بقی علما علیه و ذکر الصّابی فی کتاب التاجی انه انما قیل له الصّاحب لأنّه صحب مؤید الدّولة منذ الصّبی و سماه الصّاحب فاستمرّ هذا اللّقب؟ ؟ ؟ علیه و اشتهر به ثم سمّی به کل من تولّی الوزارة بعد و کان اولا وزیر مؤیّد الدولة أبی منصور بویه بضمّ الموحّدة و فتح الواو و سکون المثناة من تحت و فی آخره هاء ساکنة ابن رکن الدولة الدیلمی تولّی وزارته بعد أبی الفتح علیّ بن أبی الفضل بن العمید فلما توفی مؤید الدّولة فی سنة ثلث و سبعین و ثلاثمائة استولی علی مملکته اخوه فخر الدولة ابو الحسن فاقرّ الصاحب علی وزارته و کان مبجّلا عنده معظّما نافذ الامر و کان حسن الفطنة کتب بعضهم إلیه رقعة اغار فیها علی رسائله و سرق جملة من الفاظه فوقع تحتها هذه بضاعتنا ردّت إلینا و حبس بعض اعماله فی مکان ضیّق بجواره ثم صعد السّطح یوما فاطلع علیه فرآه فناداه المحبوس باعلی صوته فاطّلع فرآه فی سواء الجحیم فقال الصّاحب اخسئوا فیها و لا تکلمون قلت یعنی انک خاطبتنا بخطاب من هو معذّب فاجبناک بالجواب الّذی یجاب به اهل النّار و له نوادر و تصانیف کثیرة منها کتاب المحیط فی اللّغة و هو سبع مجلّدات و کتاب الکشف عن مساوی شعر المتنبّی و کتاب اسماء اللّه و صفاته و کتب اخری و له رسائل بدیعة و نظم جیّد من جملته قوله

ص:243

رق الزّجاج و رقت الخمر

قلت و هذا البیتان یتمثل بهما فی الامور المحتملة المتشابهة و ممن یتمثل بهما شیخ عصره و امام دهره شهاب الدّین السّهروردی قدس اللّه روحه و حکی ابو الحسن محمد بن الحسین الفارسی النحوی انّ نوح بن منصور احد ملوک بنی سامان کتب إلیه و رقة یستدعیه لیفوض إلیه وزارته و تدبیر اهل مملکته فکان من جملة اعتذاره إلیه انه یحتاج لنقل کتبه خاصة اربع مائة جمل فما الظن بما یلیق به من التجمل و قال الامام الحافظ ابو القاسم بن عساکر حکی لی من اثق به ان الصّاحب بن عباد کان إذا انتهی الی ذکر الباقلانی و ابن فورک و الاستاذ أبی اسحاق الاسفراینی و کانوا متعاصرین من اصحاب الشیخ أبی الحسن الاشعری قال الباقلانی بحر مغرق و ابن فورک میل؟ ؟ ؟ مطرق و الاسفرائنی نار محرق قال الحافظ ابو القاسم بن عساکر و کان روح القدس نفث فی روعه حیث اخبر عن هؤلاء الثلاثة بما هو حقیقة الحال فیهم و جلال الدین عبد الرحمن سیوطی در بغیة الوعاة گفته اسماعیل بن عباد بن العباس بن عباد الطالقانی ابو القاسم الوزیر الملقب بالصّاحب کافی الکفاة ولد فی ذی القعدة سنة اربع و عشرین و ثلاثمائة و اخذ الادب عن ابن فارس و ابن العمید و سمع من ابیه و جماعة کان نادرة عصره و اعجوبة دهره فی الفضائل و الکلام حدث و قعد للاملاء و حضر الناس الکثیر عنده بحیث کان له ستة مستملین و کان فی الصغر إذا أراد المضی الی المسجد لیقرأ تعطیه والدته دینارا فی کل یوم و درهما و تقول له تصدّق بهذا علی اول فقیر تلقاه فکان هذا دابه فی شبابه الی ان کبر و صار یقول للفرّاش کل لیلة اطرح تحت المطرح دینارا و درهما لئلاّ ینساه فبقی علی هذا مدّة ثم ان الفرّاش نسی لیلة من اللّیالی ان یطرح له الدّرهم و الدّینار فانتبه و صلّی و قلب المطرح لیاخذ الدرهم و الدینار ففقدهما فتطیر من ذلک و ظن انه لقرب اجله فقال للفرّاشین خذوا ما هنا من الفراش و اعطوا الاوّل فقیر تلقونه حتی یکون کفارة لتاخیر هذا فلقوا عمی هاشمیّا یتّکی علی ید امرأة فقالوا تقبّل هذا فقال ما هو قالوا مطرح دیباج و مخادّ دیباج فاغمی علیه فاعلموا الصّاحب بامره فاحضره و رشّ علیه ماء فلما افاق ساله فقال اسألوا هذه المرأة ان لم تصدقونی فقالوا له اشرح فقال انا رجل شریف لی ابنة من هذه المرأة خطبها رجل فزوّجناه ولی سنین اخذ القدر الّذی یفضل عن قوتنا اشتری لها به جهازا فلمّا کان البارحة قالت امها اشتهیت له مطرح دیباج و محادّ دیباج فقلت لها من این لی ذلک و جری بینی و بینها خصومة الی ان سالتها ان تاخذ بیدی و تخرجنی حتی امضی علی وجهی فلمّا قال لی هؤلاء هذا الکلام حقّ لی ان یغشی علیّ فقال لا یکون الدیباج الا مع ما یلیق به ثم اشتری له جهازا

ص:244

یلیق بذلک المطرح و احضر زوج الصبیة و دفع إلیه بضاعة سنیّة ولی الصّاحب الوزارة ثمانیة عشر سنة و شهرا لمویّد الدّولة بن رکن الدولة بن بویه و اخیه فخر الدّولة و هو اول من سمّی الصّاحب فی الوزراء لأنّه صحب مؤیّد الدولة من الصّبا و سماه الصّاحب فغلب علیه هذا اللقب و لم یعظم وزیرا مخدومه ما اعظمه فخر الدّولة و لم یجتمع بحضرة احد من العلماء و الشعراء و الاکابر ما اجتمع بحضرته و عنه انّه قال مدحت بمائة الف قصیدة عربیة و فارسیة ما سرّنی شاعر کما سرّنی ابو سعید الرستمی الاصبهانی بقوله ورث الوزارة کابرا عن کابر

اسماعیل عن عباد

و لم یکن یقوم لاحد من الناس و لا یشیر الی القیام و لا یطمع احد منه فی ذلک کائنا من کان و اما ابو حیان التوحیدی فانه املی فی ذمّه و ذم ابن العمید مجلدة سمّاها بثلب الوزیرین لنقص حظّ ناله منه و عدد فیها قبائح له و للصاحب من التصانیف المحیط باللّغة عشر مجلدات رسائله الکشف عن مساوی شعر المتنبّی جوهرة الجمهرة-دیوان شعره-و غیر ذلک مات لیلة الجمعة الرابع و العشرین من صفر سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة و اغلقت له مدینة الرّی و اجتمع الناس علی باب قصره ینتظرون جنازته فلما خرج نعشه صاح الناس باجمعهم صیحة واحدة و قبّلوا الارض ثم نقل بعد ذلک الی اصبهان و شهرته تغنی عن الاطناب بذلک و من شعره قال لی ان رقیبی سیئ الخلق فداره فقلت دعنی وجهک الجنّة حفت

بالمکاره

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته الصّاحب ابو القاسم اسماعیل بن عباد الطالقانی کان نادرة الدهر و اعجوبة العصر فی فضائله و مکارمه و کرمه اخذ الادب عن ابن فارس اللغوی و ابن العمید و غیرهما قال الثعالبی فی الیتیمة لیست تحضرنی عبارة ارضاها للافصاح عن علوّ محله فی العلم و الادب انتهی نشأ من الوزارة فی حجرها و دبّ و درج فی وکرها و کان وزیر ابن بویه الدیلمی و اجتمع عنده من الشعراء ما لم یجتمع عند غیره و مدحوه بغرر المدائح صنّف فی اللّغة کتابا سمّاه المحیط و هو فی سبع مجلدات اشتمل من اللغة علی جزء متوفر و له رسائل بدیعة و نظم جیّد فمنه قوله شعر و شادن جماله تقصر

عنه صفتی اهوی لتقبیل یدی فقلت قبّل شفتی

و له فی رقة الخمر شعر رقّ الزّجاج و رقت الخمر

فتشابها و تشاکل الامر فکانما خمر و لا قدح و کانما قدح و لا خمر

ولد سنه 326 و توفی سنة 385 بالری ثم نقل الی اصبهان و الطالقان اسم لمدینتین احداهما بخراسان و الاخری من اعمال قزوین و الصّاحب من الاخری

وجه بست و ششم

آنکه ابو حفص عمر بن احمد بن عثمان المعروف بابن شاهین الواعظ حدیث طیر را روایت نموده ابن المغازلی در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته اخبرنا محمد بن علی إجازة ان ابا حفص عمر بن احمد بن شاهین الواعظ حدثهم نا محمد بن الحسین الحوارنی نا ابراهیم بن صدقة نا نعیم بن سالم

ص:245

نا انس قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طائر و ذکر الحدیث و نیز ابن المغازلی در مناقب گفته اخبرنا ابو طالب بن محمد بن علی بن الفتح الحربیّ البغدادی فیما کتب به الی ان ابا حفص عمر بن احمد بن شاهین حدثهم قال نا نصر بن القاسم الفرضی نا عیسی بن مساور الجوهری قال قال لی نعیم بن سالم بن قنبر و لقیته سنة تسعین و مائة و قال نعیم بن سالم لی اثنی عشرة و مائة سنة

قال لی انس بن مالک اهدی الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیر مشویّ فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اللّهم ایتنی باحبّ خلقک إلیک او بمن تحبّه الشّک من عیسی بن مساور الجوهری فجاء علیّ فرددته فدخل فی الثالثة او فی الرابعة فقال له النبی صلی اللّه علیه و سلم ما حبسک او ما أبطأ بک عنّی یا علی قال جئت فردّنی انس ثم جئت فردنی انس ثم جئت فردنی انس قال یا انس ما حملک علی ما صنعت أ رجوت ان یکون رجلا من الانصار فقلت نعم فقال یا انس او فی الانصار افضل من علیّ و محب الدین طبری در ریاض نضره در ذکر حدیث طیر گفته و

خرجه الحافظ ابو حفص عمر بن عثمان بن شاهین فی جزء من حدیثه و لم یذکر زیادة الحربی و قال بعد قوله فجاء علی فرددته ثم جاء فرددته فدخل فی الثالثة او فی الرابعة فقال له النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم ما حبسک عنّی او ما ابطأ بک عنّی یا علی قال جئت فردنی انس ثم جئت فردنی انس ثم جئت فردنی انس قال یا انس ما حملک علی ما صنعت قال رجوت ان یکون رجلا من الانصار فقال اوفی الانصار خیر من علیّ او افضل من علیّ و ابن شهرآشوب طاب ثراه در کتاب مناقب در ذکر حدیث طیر فرموده و حدثنی ابو العزیز کادش العکبری عن أبی طالب الحربیّ العشاری عن ابن شاهین الواعظ فی کتابه ما قرب سنده قال حدثنی نصر بن القاسم الفرائضی قال اخبرنا ابو محمد عیسی الجوهری قال قال نعیم بن سالم بن قنبر قال قال انس بن مالک الخبر و ابن شاهین از اکابر محدثین و ائمه موثقین و اثبات مامونین و مشاهیر مفیدینست و در باب کثرت تصانیف و تعدد توالیف بر جمیع جهابذه متقدمین و متأخرین سنیه سابق و در حیازت قصب سبق درین فضیلت جمیله و مکرمت جلیله بر کل بارعین و ماهرین این حضرات فائق می باشد تا آنکه ائمه قوم منتهای کثرت تصانیف برای او بالخصوص ثابت می سازند و دیگری را از اساطین و ائمه خویش باین شرف عظیم و مجد فخیم نمی نوازند و در مقام دلیل و برهان وزن مدادی که باو این بزرگ تصانیف خود نوشته هزار و بست و هفت قنطار می نویسند و این امر غریب را از قبیل کرامت طی زمان مثل کرامت مکان می دانند و گمان می برند که این کرامت او را بوراثت از لیلة الاسراء و لیلة القدر بهم رسیده چنانچه انشاء اللّه تعالی این معنی و دیگر فضائل معرقه و مناقب مونقه و محاسن غزیره و محامد کثیره او که از کتاب الانساب عبد الکریم بن محمد السمعانی و تاریخ کامل علی بن محمد المعروف بابن الاثیر و اسماء الرجال مسند أبی حنیفه از محمد بن محمود الخوارزمی و طبقات القراء شمس الدین محمد بن محمد الجزری و عبر فی خبر من غبر

ص:246

از محمد بن احمد الذهبی و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد الیافعی و طبقات الحفاظ و منتهی العقول جلال الدین السیوطی و طبقات المفسرین شمس الدین محمد بن علی الداودی المالکی و تاریخ خمس حسین بن محمد الدیاربکری و شرح مواهب لدنیه محمد بن عبد الباقی الزرقانی و رسالۀ اسانید محمد بن محمد الامیر و جنه فی الاسوة الحسنة بالسنه از مولوی صدیق حسن خان معاصر ظاهر و باهرست در مجلد حدیث تشبیه خواهی دریافت فالحمد للّه الملک العزیز العلام علی روایة ابن شاهین الحافظ الامام الحدیث الطیر الراقی الی اوج التحقق التام حیث شاهت به وجوه الخصام و نشبت بهم مخالب الالزام، و اشتبکت علیهم مصائد الافحام، و بدی انهم مرتطمون فی وحل العجز اشد ارتطام، متمسکون فی دعاویهم باضغاث الاحلام، نازحون عن التبصر و الامعان و الانعام و اللّه ولی التفضل و الانعام

وجه بست و هفتم

آنکه ابو الحسن علیّ بن عمر بن احمد الدار قطنی حدیث طیر را ثابت نموده چنانچه در کتاب العلل که پارۀ جزء ثالث آن مکتوب بخط عرب بس عتیق بدست این حقیر افتاده مذکورست و سئل یعنی الدار قطنی عن حدیث عطاء بن أبی رباح عن انس حدیث الطیر فقال یرویه ابن حمید الرازی و اختلف عنه فرواه اسماعیل بن الفضل عن ابن حمید عن اسحاق بن اسماعیل بن حبویه عن عبد الملک بن أبی سلیمان عن عطا عن انس و غیره یرویه عن ابن حمید عن اسماعیل بن سلیمان الرازی اخی اسحاق عن عبد الملک و هو اشبه ازین کلام بوضوح تمام ظاهرست که این حدیث شریف نزد دار قطنی موضوع و مکذوب و مقدوح و معیوب نیست بلکه آن را اسماعیل بن الفضل از ابن حمید از اسحاق بن اسماعیل بن حبویه از عبد الملک بن أبی سلیمان از عطا از انس روایت کرده و غیر اسماعیل روایت می کند آن را از ابن حمید از اسماعیل بن سلیمان الرازی از عبد الملک و آن اشبه بصواب و اقرب بحقست نزد دار قطنی فالحمد للّه الذی عز شانه و جلّ و عمّ فضله و شمل، حیث افاد الدار قطنی الامام الاجل، الذی قطن دار الاتقان و نزل، فی کتابه کتاب العلل، البری من کلّ عیب و خلل افادة شافیة لجمیع العلل، مزیلة لکل دخل، نافعة لمن أمّ الرشد فی القول و العمل، و علی سداد الرأی و اصابة الفکر حصل، ناجعة لمن کان من خزی الجحود علی وجل و مشی فی طریق الامعان علی مهل، فلیت شعری هل یقف المخاطب البدل، عن ردّ هذا الحدیث الرفیع المحل أم یرکب متن العثار و الزلل، و یمتطی صهوة العدوان و النغل، فیحرز انواع الخطاء و الخطل و یستوعب صنوف العصبیّة عن کمل، و یرسل فی غیر سدد کالهمل، و یوقع نفسه فی الخطب العظیم و الامر الجلل و غایت فضل و جلالت و نهایت عظمت و بنالت و کمال تقدم و امامت و اقصای تفوق و ریاست و منتهای اتقان و حفظ و وثوق و اعتماد و حمادای اشتهار و اعتبار و قبول و استناد دارقطنی حاجت به تبیین و توضیح ندارد ابو سعد عبد الکریم سمعانی در انساب گفته الدار قطنی بفتح الدال المهملة بعدها الالف ثم الراء و القاف

ص:247

المضمومة و الطاء المهملة السّاکنة و فی آخرها النّون هذه النسبة الی دار القطن و هی کانت محلة ببغداد کبیرة خربت الساعة کنت اجتاز بها بالجانب الغربیّ و ارانی صاحبنا الشیخ سعد اللّه بن محمد المقری مسجده فی دار القطن منها ابو الحسن علی بن عمر بن احمد بن مهدی بن مسعود بن النعمان بن دینار بن عبد اللّه الحافظ الدار قطنی من اهل بغداد کان احد الحفّاظ المتقنین المکثرین و کان المثل فی الحفظ سمع ابا القاسم البغوی و أبا بکر بن أبی داود السّجستانی و یحیی بن محمد بن صاعد و زید بن الهیثم القاضی الازدی و خلقا کثیرا من هذه الطبقة روی عنه ابو بکر البرقانی و ابو نعیم الاصبهانی و ابو محمد الخلال و ابو القاسم التنوخی و ابو محمد الجوهری و القاضی ابو الطیّب الطبری و ابو طالب العشاری و آخرهم الشریفان ابو الحسین بن المهتدی باللّه و ابو الغنائم بن المامون الهاشمیون ذکره ابو بکر احمد بن احمد بن علی بن ثابت الخطیب فی التاریخ و قال ابو الحسن الدار قطنی کان فرید عصره و قریع دهره و نسیج وحده و امام وقته انتهی إلیه علم الاثر و المعرفة بعلل الحدیث و اسماء الرجال و احوال الرواة مع الصّدق و الامامة و الثقة و العدالة و قبول الشهادة و صحة الاعتقاد و سلامة المذهب و الاضطلاع بعلوم سوی علم الحدیث منها القراءة جمع فیها کتابا مختصرا موجزا جمع الاصول فی ابواب عقدها فی اول الکتاب و سمعت بعض من یعتنی بعلوم القرآن یقول لم یسبق ابو الحسن الی طریقته التی سلکها فی عقد الابواب المقدمة فی اول القراءة و صار القراء بعده یسلکون طریقته فی تصانیفهم و یحذون حذوه و منها المعرفة بمذاهب الفقهاء فان کتاب السّنن الّذی صنفه یدل علی انه کان ممن اعتنی بالفقه لانه لا یقدر علی جمع ما تضمّن ذلک الکتاب الاّ من تقدمت معرفته بالاختلاف فی الاحکام و بلغنی انه درس فقه الشافعی علی أبی سعید الاصطخری و قیل بل درس الفقه علی صاحب لابی سعید و کتب الحدیث عن أبی سعید نفسه و منها ایضا المعرفة بالادب و الشعر و قیل انه کان یحفظ دواوین جماعة من الشعراء و سمعت حمزة بن محمد بن طاهر الدقاق یقول قال ابو الحسن الدار قطنی یحفظ دیوان السید الحمیری فی جملة ما یحفظ من الشعر فنسب الی التشیع لذلک قال و حدثنی الازهری ان ابا الحسن لما دخل مصر کان بها شیخ علوی من اهل المدینة یقال له مسلم بن عبد اللّه و کان عنده کتاب النسب عن الخضر بن داود عن الزبیر بن بکّار و کان مسلم احد الموصوفین بالفصاحة المطبوعین علی العربیّة فسأل الناس ابا الحسن ان یقرأ علیه کتاب النسب و رغبوا فی سماعه بقراءته فاجابهم الی ذلک و اجتمع فی المجلس من کان بمصر من اهل العلم و الادب و الفضل فخرجوا علی ان یحفظوا علی أبی الحسن لحنة او یظفروا منه بسقطة فلم یقدر و اعلی ذلک حتی جعل مسلم یتعجب و یقول له و عربیة ایضا و کان عبد الغنی بن سعید یقول احسن الناس کلاما

ص:248

علی حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ثلثة علی بن المدینی فی وقته و موسی بن هارون فی وقته و علی بن عمر الدار قطنی فی وقته قال ابو الطیب الطبری حضرت ابا الحسن الدار قطنی و قد قرئت علیه الاحادیث الّتی جمعها فی الوضوء من مسّ الذکر فقال لو کان احمد بن حنبل حاضرا لاستفاد هذه الاحادیث ولد الدار قطنی سنة ستّ و ثلاثمائة و مات فی ذی القعدة سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة و دفن بمقبرة باب الدیر قریبا من قبر معروف الکرخی و قاضی شمس الدین احمد بن محمد المعروف بابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو الحسن علی بن عمر بن احمد بن مهدی البغدادی الدار قطنی الحافظ المشهور کان عالما حافظا فقیها علی مذهب الامام الشافعی رضی اللّه عنه اخذ الفقه عن أبی سعید الاصطخری الفقیه الشافعی و قیل بل اخذه عن صاحب لابی سعید و اخذ القراءة عرضا و سماعا عن محمد بن الحسن النقّاش و علی بن سعید القزّاز و محمد بن الحسین الطبری و من فی طبقتهم و سمع من أبی بکر بن مجاهد و هو صغیر و تصدر للاقراء ببغداد و کان عارفا باختلاف الفقهاء و یحفظ کثیرا من دواوین العرب منها دیوان السیّد الحمیری فنسب الی التشیّع لذلک روی عنه الحافظ ابو نعیم الاصبهانی صاحب حلیة الاولیاء و جماعة کثیرة و قیل القاضی ابن معروف شهادته فی سنة ستّ و سبعین و ثلاثمائة فندم علی ذلک و قال کان یقبل قولی علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بانفرادی فصار لا یقبل قولی علی فعل الا مع آخر و صنّف کتاب السّنن و المختلف و الموتلف و غیرهما و خرج من بغداد الی مصر قاصدا ابا الفضل جعفر بن الفضل المعروف بابن حنزابة وزیر کافور الاخشیدی المذکور فی حرف الجیم فانّه بلغه ان ابا الفضل عازم علی تالیف مسند فمضی إلیه یساعده علیه و اقام عنده مدة و بالغ ابو الفضل فی اکرامه و انفق علیه نفقة واسعة و اعطاه شیئا کثیرا و حصل له بسببه مال جزیل و لم یزل عنده حتی فرغ من المسند و کان یجتمع هو و الحافظ عبد الغنی بن سعید المقدم ذکره علی تخریج المسند و کتابته الی ان نخر و قال الحافظ عبد الغنی المذکور احسن الناس کلاما علی حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ثلثة علی بن المدینی فی وقته و موسی بن هارون فی وقته و الدار قطنی فی وقته و سأل الدار قطنی یوما اصحابه هل رای الشیخ مثل نفسه فامتنع من جوابه و قال قال اللّه تعالی فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ فألحّ علیه فقال ان کان فی فن واحد فقد رایت من هو افضل منّی و ان کان من اجتمع فیه مثل ما اجتمع فیّ فلا و کان مفنّنا فی علوم کثیرة اماما فی علوم القرآن و کانت ولادة الحافظ المذکور فی ذی القعدة سنة ست و ثلاثمائة و توفّی یوم الاربعاء لثمان خلون من ذی القعدة و قبل ذی الحجة سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة ببغداد

ص:249

و صلّی اللّه علیه الشیخ ابو حامد الاسفراینی الفقیه المشهور المقدم ذکره و دفن قریبا من معروف الکرخی فی مقبرة باب الدیر رحمهما اللّه و الدارقطنی بفتح الدال المهملة و بعد الالف راء مفتوحة ثم قاف مضمومة و بعدها طاء مهملة ساکنة ثم نون هذه النسبة الی دار القطن و کانت محلة کبیرة ببغداد ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته الدار قطنی الامام شیخ الاسلام حافظ الزمان ابو الحسن علی بن عمر بن احمد بن مهدی البغدادی الحافظ الشهیر صاحب السّنن مولده سنة ست و ثلاثمائة سمع البغوی و ابن أبی داود و ابن صاعد و الحضرمی و ابن درید و ابن ییرود و علی بن عبد اللّه بن مبشر و محمد بن القاسم المحاربی و ابا علی محمد بن سلیمان المالکی و ابا عمر القاضی و ابا جعفر احمد بن بهلول بن زیاد النیسابوریّ و بدر بن هیثم القاضی و احمد بن القاسم الفرائضی و ابا طالب الحافظ و خلائق ببغداد و البصرة و الکوفة و واسط و ارتحل فی کهولته الی مصر و الشام و صنف التصانیف حدث عنه الحاکم و ابو حامد الاسفراینی و تمام الرازی و الحافظ عبد الغنی الازدی و ابو بکر البرقانی و أبو ذرّ الهروی و ابو نعیم الاصبهانی و ابو محمد الخلاّل و ابو القاسم بن المحسن و ابو طاهر بن عبد الرحیم و القاضی ابو الطیّب الطبری و ابو بکر بن بشران و ابو القاسم حمزة السهمی و ابو محمد الجوهری و ابو الحسین بن الابنوسی و عبد الصمد بن المامون و ابو الحسین بن المهتدی باللّه و امم سواهم قال الحاکم صار الدار قطنی اوحد عصره فی الحفظ و الفهم و الورع و اماما فی القراء و النحویّین و اقمت فی سنة سبع و ستین ببغداد اربعة اشهر و کثر اجتماعنا فصادفته فوق ما وصف لی و سالته عن العلل و الشیوخ و له مصنفات یطول ذکرها فاشهد انه لم یخلف علی ادیم الارض مثله و قال الخطیب کان فرید عصره و امام وقته و انتهی إلیه علم الاثر و المعرفة بالعلل و اسماء الرجال مع الصدق و الثقة و صحة الاعتقاد و الاخذ من علوم کالقراءات فانّ له فیها مصنّفا سبق فیه الی عقد الابواب قبل فرش الحروف و تاسی القراء بعده و من ذلک المعرفة بمذاهب الفقهاء بلغنی انه درس الفقه علی أبی سعید الاصطخری و منها المعرفة بالآداب و الشعر فقیل کان یحفظ دواوین جماعة و حدثنی حمزة بن محمد بن طاهر انه کان یحفظ دیوان السید الحمیری و لهذا نسب الی تشیع قال ابن الذّهبی ما بعده من التشیع قال الخطیب و حدثنی الازهری قال بلغنی ان الدار قطنی حضر فی حداثته مجلس اسماعیل الصفّار و قعد ینسخ جزءا و الصّفار یملی فقال رجل لا یصح سماعک و انت تنسخ فقال فهمی للاملاء خلاف فهمک أ تحفظ کم أملی الشیخ قال لا ادری قال أملی ثمانیة عشر حدیث الحدیث الاول عن فلان عن فلان

ص:250

و متنه کذا و کذا و الثانی عن فلان عن فلان و متته کذا و کذا و مرّ فی ذلک حتی اتی علی الاحادیث فتعجب النّاس منه او کما قال قال رجا بن محمد المعدل قلت للدارقطنی هل رأیت مثل نفسک فقال قال اللّه تعالی فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ قال فالححت علیه فقال لم أر أحدا جمع ما جمعت و قال ابو ذر الحافظ قلت للحاکم هل رأیت مثل الدارقطنی فقال هو لم یر مثل نفسه فکیف أنا رواها الخطیب فی تاریخه عن أبی الولید الباجی عن أبی ذرّ و کان عبد الغنی إذا ذکر الدار قطنی قال استاذی قال القاضی ابو الطیّب الطبری الدار قطنیّ امیر المؤمنین فی الحدیث و قال الخطیب قال لی ابو القاسم الازهری کان الدار قطنی ذکیّا إذا ذکر شیئا من العلم أی نوع کان وجد عنده منه نصیب وافر لقد حدثنی محمد بن طلحة البغالی انه حضر مع الدار قطنی دعوة فجری ذکر الاکلة فاندفع الدار قطنی یورد نوادر الاکلة حتی قطع اکثر لیلته بذلک قال الازهری رأیت الدار قطنی اجاب ابن أبی الفوارس عن علة حدیث او اسم فقال یا ابا الفتح لیس بین الشرق و الغرب من یعرف هذا غیری قال الخطیب فی ترجمة الدار قطنی سالت البرقانی هل کان ابو الحسن یملی علیک العلل من حفظه قال نعم و انا الذی جمعتها و قرأها الناس من نسختی و حدثنی العتیقی حضرت مجلس الدار قطنی و جاءه ابو الحسن البیضاوی برجل غریب و ساله ان یملی علیه احادیث فاملی علیه من حفظه مجلسا یزید احادیثه علی العشرین متون جمیعها نعم الشیء الهدیة امام الحاجة فانصرف الرجل ثم جاءه بعد و قد اهدی له شیئا فقربه إلیه و املی علیه من حفظه سبعة عشر حدیثا متونها إذا جاءکم کریم قوم فاکرموه قلت هنا یخضع للدار قطنی و لسعة حفظه الجامع لقوة الحافظة و لقوة الفهم و المعرفة و إذا شئت ان تبین براعة هذا الامام فطالع العلل فانّک تندهش و یطول تعجبّک الخ و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر گفته و الدار قطنی ابو الحسن علی بن عمر بن احمد البغدادی الحافظ المشهور صاحب التصانیف فی ذی القعدة و له ثمانون سنة روی عن البغوی و طبقته ذکره الحاکم فقال صار اوحد عصره فی الحفظ و الفهم و الورع و اماما فی القرّاء و النّحاة صادفته فوق ما وصف لی و له مصنفات یطول ذکرها و قال الخطیب کان فرید عصره و قریع دهره و نسیج وحده و امام وقته انتهی إلیه علم الاثر و المعرفة بالعلل و اسماء الرجال مع الصدق و صحة الاعتقاد و الاصطلاح من علوم سوی علم الحدیث منها القراءة و قد صنّف فیها مصنّفة و منه المعرفة بمذاهب الفقهاء و بلغنی انه درس فقه الشافعی علی أبی سعید الاصطخری و منها المعرفة بالادب و الشعر فقیل انه کان یحفظ دواوین جماعة و قال ابو ذرّ الهروی قلت للحاکم هل رأیت مثل الدار قطنی فقال هو امام لم یر مثل نفسه فکیف انا و قال البرقانی کان الدار قطنی یملی علیّ العلل من حفظه و قال القاضی ابو الطیب الطبری الدار قطنی امیر المؤمنین فی الحدیث و عبد الوهاب سبکی در طبقات شافعیه گفته علی بن عمر

ص:251

بن احمد بن مهدی بن مسعود بن النعمان بن دینار بن عبد اللّه الامام الجلیل ابو الحسن الدار قطنی البغدادی الحافظ المشهور صاحب المصنفات امام زمانه و سید اهل عصره و شیخ اهل الحدیث مولده فی سنة ستّ و ثلاثمائة سمع من أبی القاسم البغوی و أبی بکر بن أبی داود و ابن صاعد و محمد بن هارون الحضرمی و علی بن عبد اللّه بن مبشر الواسطی و أبی عمر محمد بن یوسف القاضی و محمد بن القاسم و الحسین بن المحاملی و أبی بکر بن زیاد النیسابوریّ و أبی روق الراحلی و بدر بن هیثم و احمد بن اسحاق بن بهلول و احمد بن القاسم الفرائضی و أبی طالب احمد بن نصر الحافظ و خلق کثیر ببغداد و الکوفة و البصرة و واسط و رحل فی الکهولة الی الشام و مصر فسمع القاضی ابا الطاهر الذهلی و هذه الطبقة روی عنه الشیخ ابو حامد الاسفراینی الفقیه و ابو عبد اللّه الحاکم و عبد الغنی بن سعید المصری و تمام الرازی و ابو بکر البرقانی و ابو داود عبد بن احمد و ابو نعیم الاصبهانی و ابو محمد الخلال و ابو القاسم التنوخی و ابو طاهر بن عبد الرحیم الکاتب و القاضی ابو الطیب الطبری و ابو الحسن الضبعی و حمزة السّهمی و ابو الغنائم بن المامون و ابو الحسین بن المهتدی باللّه و ابو محمد الجوهری و خلق کثیر قال الحاکم صار الدار قطنی احد عصره فی الحفظ و الفهم و الورع و اماما فی القراء و النحاة و فی سنة سبع و ستین اقمت ببغداد اربعة اشهر و کثر اجتماعنا باللیل و النهار فصادفته فوق ما وصف لی و سالته عن العلل و الشیوخ قال و اشهد انّه لم یخلف علی ادیم الارض مثله و قال الخطیب کان الدار قطنی فرید عصره و قریع دهره و نسیج وحده و امام وقته انتهی إلیه علم الاثر و المعرفة بعلل الحدیث و اسماء الرجال مع الصدق و الثقة و صحة الاعتقاد و الاضطلاع من علوم سوی علم الحدیث منها القراءة فان له فیها مصنفا مختصرا جمع الاصول فی ابواب عقدها فی اول الکتاب و سمعت من یعتنی بالقراءة یقول لم یسبق ابو الحسن الی طریقته الّتی سلکها فی عقد الابواب المقدمة فی اول القراءة و صار القراء بعده یسلکون ذلک و منها المعرفة بمذاهب الفقهاء فان کتابه السّنن یدل علی ذلک و بلغنی انه درس فقه الشافعی علی أبی سعید الاصطخری و قیل علی غیره و منها المعرفة بالادب و الشعر فقیل انه کان یحفظ دواوین جماعة قال و حدثنی الازهری قال بلغنی ان الدار قطنی حضر فی حداثته مجلس اسماعیل الصّفّار فجلس ینسخ جزءا و الصفار یملی فقال رجل لا یصح سماعک و انت تنسخ فقال الدار قطنی فهمی للاملاء خلاف فهمک تحفظ کم املا الشیخ قال لا قال أملی ثمانیة عشر حدیثا الحدیث الاول عن فلان عن فلان و متنه کذا و الحدیث الثانی عن فلان عن فلان و متنه کذا ثم مر فی ذلک حتی اتی علی الاحادیث فتعجب الناس منه او کما قال و قال رجا بن محمد المعدل قلت للدار قطنی هل رایت مثل نفسک فقال قال اللّه تعالی فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ فالححت علیه

ص:252

فقال لم أر أحدا جمع ما جمعت و قال ابو ذر عبد بن احمد قلت للحاکم بن البیّع هل رأیت مثل الدار قطنی فقال هو لم یر مثل نفسه فکیف انا و قال ابو الطیب القاضی الدار قطنی امیر المؤمنین فی الحدیث و قال الازهری کان الدار قطنی ذکیا إذا ذکر شیء من العلم أیّ نوع کان وجد عنده منه نصیب وافر و لقد حدثنی محمد بن طلحة البغال انه حضر مع الدار قطنی دعوة فجری ذکر الاکلة فاندفع الدار قطنی أبی یورد اخبارهم و نوادر هم حتی قطع اکثر لیلته بذلک و قال الازهری رایت الدار قطنی اجاب ابن أبی الفوارس عن علة حدیث او اسم ثم قال له یا ابا الفتح لیس بین الشرق و الغرب من یعرف هذا غیری و قال البرقانی کان الدار قطنی یملی العلل من حفظه و انا الذی جمعتها و قراها الناس من نسختی قال شیخنا الذهبی و هذا شیء عجیب مدهش فمن أراد ان یعرف قدر ذلک فلیطالع کتاب العلل للدار قطنی و جمال الدین عبد الرحیم اسنوی در طبقات شافعیه گفته ابو الحسن علی بن عمر بن احمد البغدادی المعروف بالدار قطنی الامام الجلیل قال الخطیب کان فرید عصره فی علم الحدیث عالما بعلوم اخری عارفا بمذاهب الفقهاء و بعلم القراءة و صنف فیها مختصرا علی ترتیب عجیب و عارفا بالادب و الشعر یحفظ دواوین جماعة من الشعراء قال و بلغنی انه درس علی أبی سعید الاصطخری و قال الحاکم ما رای الدار قطنی مثل نفسه توفی ببغداد یوم الأربعاء لثمان خلون من ذی القعدة و قیل فی الثانی منه سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة عن تسع و سبعین سنة الاولی بالتاء اولا و الثانیة بالسّین و صلّی علیه الشیخ ابو حامد و دفن قریبا من معروف الکرخی قال ابن خلکان قال و الدار قطنی براء مفتوحة و قاف مضمومة نسبة الی الدار قطن و هی محلة کبیرة ببغداد نقل عنه فی الروضة فی اثناء کتاب القضاء فی الکلام علی الروایة بالاجازة ان المجاز یجوز له ان یجیز و هو الصحیح و ابو بکر بن احمد اسدی در طبقات شافعیه گفته علی بن عمر بن احمد بن مهدی بن مسعود بن النعمان بن دینار بن عبد اللّه ابو الحسن البغدادی الدار قطنی الحافظ الکبیر صاحب المصنفات المفیدة منها کتاب السّنن و العلل الذی لم یر مثله فی فنه و کتاب الافراد تفقه بابی سعید الاصطخری و قیل علی غیره قال الحاکم صار اوحد اهل عصره فی الحفظ و الفهم و الورع و اماما فی النحو و القراءة و اشهد انه لم یخلف علی ادیم الارض مثله و قال الخطیب عن أبی الولید الباجی عن أبی ذرّ قلت للحاکم هل رأیت مثل الدار قطنی فقال هو لم یر مثل نفسه فکیف انا و قال الخطیب سمعت القاضی ابا الطیب الطبری یقول الدار قطنی امیر المؤمنین فی الحدیث توفی فی ذی القعدة سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة عن تسع و سبعین سنة فانّ مولده سنة ست و ثلاثمائة توفی ببغداد و دفن قریبا من معروف الکرخی قال ابن ماکولا رأیت فی المنام

ص:253

کان اسأل عن حال الدار قطنی فی الآخرة فقیل لی ذاک یدعی فی الجنة بالامام نقل عنه فی الروضة فی اثناء کتاب القضاء فی الکلام علی الروایة بالاجازة و شیخ محمد بن محمد جزری در طبقات القرّاء گفته علی بن عمر بن احمد بن مهدی بن مسعود الامام الحافظ ابو الحسن الدار قطنی البغدادی صاحب التصانیف واحد الاعلام الثقات عرض القراءات علی أبی بکر النقاش و أبی الحسن احمد بن جعفر بن المناوی و محمد بن الحسین الطبری و محمد بن عبد اللّه الحربی و ابیه عمر بن احمد و أبی القاسم علی بن محمد کاس النخعی و أبی بکر محمد بن عمران التمار و محمد بن احمد بن قطن و أبی بکر محمد بن الحسین بن محمد الدّبیلی و أبی الحسن بن بویان و احمد بن محمد الدّیباجی و علی بن سعید دودانه و سمع کتاب السّبعة من ابن مجاهد و تصدّر للقراءة فی اواخر عمره و الّف فی القراءات کتابا جلیلا لم یؤلّف مثله و هو اول من وضع ابواب الاصول قبل الفرش و لم یعرف مقدار هذا الکتاب الا من وقف علیه و لم یکمل حسن کتاب جامع البیان الا لکونه نسج علی منواله و روی عنه الحروف من کتابه هذا محمد بن ابراهیم بن احمد و قد رحل الی مصر و الشام و هو کبیر فافاد روی عنه خلق و ائمة کبار مثل العلامة أبی حامد الاسفراینی و أبی ذر الهروی و أبی عبد اللّه الحاکم و أبی بکر البرقانی و عبد الغنی الازدی و تمام الرازی و أبی نعیم الاصبهانی و أبی محمد الخلال و أبی الطیّب الطبری و أبی الحسن بن المهتدی باللّه قال الحاکم صار الدّار قطنی اوحد اهل زمانه فی الحفظ و الفهم و الورع و اماما فی القراء و النحویین سالته عن العلل و الشیوخ و صادفته فوق ما وصف لی و قال الخطیب کان الدّار قطنی فرید عصره و قریع دهره و نسیج وحده و امام وقته انتهی إلیه علم الاثر و معرفة العلل مع الصّدق و الثقة و صحة الاعتقاد و الاضطلاع من علوم سوی الحدیث منها القراءات و منها المعرفة بمذاهب الفقهاء و بلغنی انه درس فقه الشافعی علی الاصطخری و منها المعرفة بالادب و الشعر فقیل انّه کان یحفظ دواوین جماعة حتی قال و قد سأله رجل و الح علیه هل رایت مثل نفسک قال لم ار احدا جمع ما جمعت توفی ثامن ذی القعدة سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة عن ثمانین سنة و ولی الدین محمد بن عبد اللّه الخطیب در اسماء رجال کتاب خود مشکاة گفته الدار قطنی هو ابو الحسن علی بن عمر الدار قطنی الحافظ الامام العلاّمة المشهور کان فرید عصره و وحید دهره و امام وقته انتهی إلیه علم الحدیث و المعرفة بعلله و اسماء الرجال و معرفة الرواة مع الصّدق و الامانة و الثقة و العدالة و صحّة الاعتقاد و سلامة المذهب و القیام بعلوم اخری سوی الحدیث منها علم القرآن و معرفة مذاهب الفقهاء درس فقه الشافعی علی أبی سعید الاصطخری و کتب عنه الحدیث

ص:254

ایضا و منها معرفة الادب و الشعر قال ابو الطیب کان الدار قطنی امیر المؤمنین فی الحدیث سمع خلقا کثیرا و روی عنه الحافظ ابو نعیم و ابو بکر البرقانی و الجوهری و القاضی ابو الطیب الطبری و غیرهم ولد سنة خمس و ثلاثمائة و مات یوم الأربعاء؟ ؟ ؟ لثمان خلت من ذی القعدة سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة رحمه اللّه تعالی الدار قطنی بالقاف و النون منسوب الی دار القطن محلة کانت ببغداد قدیما و علی قاری در مرقاة شرح مشکاة گفته و أبی الحسن علی بن عمر الدار قطنی بفتح الراء و تسکن و ضم القاف و سکون الطاء بعده نون نسبة الی دار قطن و کانت محلة کبیرة ببغداد و هو امام عصره و حافظ دهره صاحب السّنن و العلل و غیرها انتهی إلیه علم الاثر و المعرفة بعلل الحدیث و اسماء الرجال و احوال الرواة مع الصّدق و الامانة و الثقة و و العدالة و صحة الاعتقاد و التضلع بعلوم شتّی کالقراءة و له فیها کتاب لم یسبق الی مثله احد؟ ؟ ؟ منه الائمة کابی نعیم و الحاکم أبی عبد اللّه النیسابوریّ و البرقانی و الشیخ أبی حامد الاسفراینی و القاضی أبی الطیّب الطبری و الجوهری و غیر هؤلاء ولد سنة خمس و ثلاثمائة و مات ببغداد سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة و جلال الدین سیوطی در طبقات الحفاظ گفته الدار قطنی الامام شیخ الاسلام حافظ الزمان ابو الحسن علی بن عمر بن احمد بن مهدی البغدادی الحافظ الشهیر صاحب السّنن و العلل و الافراد و غیر ذلک ولد سنه 306 و سمع البغوی و ابن أبی داود و ابن صاعد و ابن درید و خلائق ببغداد و البصرة و الکوفة و واسط و مصر و الشّام حدث عنه الحاکم و ابو حامد الاسفراینی و عبد الغنی و البرقانی و ابو نعیم و القاضی ابو الطیب و خلائق قال الحاکم اوحد عصره فی الفهم و الحفظ و الورع امام فی القراء و المحدثین لم یخلف علی ادیم الارض مثله و قال الخطیب کان فرید عصره و امام وقته و انتهی إلیه علم الاثر و المعرفة بالعلل و اسماء الرجال مع الصدق و الثقة و صحة الاعتقاد و الاخذ من العلوم کالقراءات فان له فیها مصنفا سبق فیه الی عقد الابواب قبل فرش الحروف و تاسّی به القراء بعده و المعرفة بمذهب الفقهاء درس الفقه علی الاصطخری و المعرفة بالادب و الشعر فقیل کان یحفظ دواوین جماعة منهم السّید الحمیری و لهذا انسب الی التشیّع و ما ابعده منه قال رجا بن محمد المعدل قلت للدار قطنی هل رأیت مثل نفسک فقال قال اللّه تعالی فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ فالححت فقال لم ار أحدا جمع ما جمعت و قال ابو ذر الحافظ قلت للحاکم هل رأیت مثل الدار قطنی فقال هو لم یر مثل نفسه فکیف انا و کان عبد الغنی إذا رای الدار قطنی قال أستاذی قال القاضی ابو الطیّب الدار قطنی امیر المؤمنین فی الحدیث الخ و فخر الدین رازی در رسالۀ فضائل شافعی و ترجیح مذهب او گفته و اما المتأخّرون من المحدثین فاکثرهم علما و اقواهم قوة و اشدّهم تحقیقا فی علم الحدیث هؤلاء

ص:255

و هم ابو الحسن الدار قطنی و الحاکم ابو عبد اللّه الحافظ و الشیخ ابو نعیم الاصفهانی و الحافظ ابو بکر البیهقی و الامام ابو بکر عبد اللّه بن محمد بن زکریا الجوزقی صاحب کتاب المتفق و الامام الخطیب صاحب تاریخ بغداد و الامام الخطّابی الّذی کان بحرا فی علم الحدیث و اللغة و قیل فی وصفه جعل الحدیث لابی سلیمان کما جعل الحدید لابی سلیمان یعنون داود النبی صلی اللّه علیه و سلم حیث قال اللّه تعالی فیه وَ أَلَنّا لَهُ اَلْحَدِیدَ فهؤلاء العلماء صدور هذا العلم بعد الشیخین و هم باسرهم متفقون علی تعظیم الشافعی و المبالغة فی الثناء علیه و لکل واحد منهم تصنیف مفرد فی مناقبه و فضائله و کل ما ذکرناه یدل علی ان علماء الحدیث قدیما و حدیثا کانوا معظمین للشافعی معترفین بتقدمه و تفرده ازین عبارت ظاهرست که دار قطنی از جمله اکثر محدثین متاخرین از روی علم و اقوای شان از روی قوت و اشدشان از روی تحقیق در علم حدیث و مثل حاکم و ابو نعیم و بیهقی و جوزقی و خطیب و خطابی از صدور این علم بعد شیخین بوده و رازی اثبات جلالت شان شافعی بمدح و تعظیم و تبجیل دار قطنی و امثال او شافعی را می نماید و محیی الدین یحیی بن شرف النووی در کتاب التقریب و التیسیر فی معرفة سنن البشیر النذیر گفته النوع الرابع فی جماعة من الحفاظ الّذین اشتهرت مصنفاتهم و عظم الانتفاع بهم منهم ابو الحسن علی بن عمر البغدادی الدار قطنی ولد فی ذی القعدة سنة ستّ و ثلاثمائة و توفی ببغداد سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة الخ و علی بن محمد المعروف بابن الاثیر در وقائع سنه خمس و ثمانین و ثلاثمائة در کامل گفته و فیها فی ذی القعدة توفی الامام ابو الحسن علی بن عمر بن احمد بن مهدی المعروف بالدار قطنی الامام المشهور و شیخ حسین بن محمد بن الحسن الدیاربکری در خمیس فی احوال النفس النفیس گفته و فی سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة مات حافظ العصر ابو الحسن علی بن عمر الدار قطنی ببغداد فی ذی القعدة و له ثمانون سنة و سالم سنهوری در شرح الفیّة الحدیث گفته و الدار قطنی هو الامام الحافظ الکبیر ابو الحسن علی بن عمر بن احمد بن مهدی بن مسعود البغدادی کان فرید عصره و نسیج وحده و امام وقته منسوب الی دار القطن محلة من محال البغداد توفی کما سیاتی فی النظم سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة و ابن تیمیّة در منهاج گفته الثعلبی و امثاله لا یتعمدون الکذب بل فیهم من الصّلاح و الدّین ما منعهم من ذلک لکن ینقلون ما وجدوه فی الکتب و یدوّنون ما سمعوه و لیس لاحدهم من الخبرة بالاسانید ما لائمة الحدیث کشعبة و یحیی بن سعید القطان و عبد الرحمن بن مهدی و احمد بن حنبل و علی بن المدینی و یحیی بن معین و اسحاق بن راهویه و محمد بن یحیی الذهلی و البخاری و مسلم و أبی داود و النّسائی و أبی حاتم و أبی زرعة الرازیان و أبی عبد اللّه بن مندة و الدار قطنی و عبد الغنی بن سعید و امثال هؤلاء من ائمة الحدیث و نقّاده و حکامه

ص:256

و حفاظه الّذین لهم خبرة و معرفة تامّة باقوال النبی صلی اللّه علیه و سلم و احوال من نقل العلم و الحدیث عن النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم من الصّحابة و التابعین و تابعیهم و من بعد هؤلاء من نقلة العلم و قد صنّفوا الکتب الکثیرة فی معرفة الرّجال الّذین نقلوا الاثار و اسماءهم و ذکروا اخبارهم و اخبار من اخذوا عنه و من اخذ عنهم مثل کتاب العلل و اسماء الرجال عن یحیی بن سعید القطان و علی بن المدینی و احمد بن حنبل و یحیی بن معین و البخاری و مسلم و أبی زرعة و أبی حاتم و النّسائی و الترمذیّ و أبی احمد بن عدی و أبی حاتم بن حبّان و أبی الفتح الازدی و الدار قطنی و غیرهم ازین کلام ابن تیمیّه صراحة واضحست که دار قطنی از ائمه حدیث و نقاد و حکام و حفاظ آنست که برای او خبرت و معرفت تامه باقوال جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم و اقوال ناقلین علم حدیث از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم حاصلست و از امثال شعبه و یحیی بن سعید و عبد الرحمن بن مهدی و احمد بن حنبل و علی بن المدینی و یحیی بن معین و بخاری و مسلم و ابو داود و نسائی و دیگر اعاظم و ارکان معدودست و نیز ازین کلام ثابتست که این جماعت که مدح شان در این جا نموده مثل ثعلبی و غیره نیستند که حسب اظهار ابن تیمیه آنچه می یابند روایت می کنند پس اگر در کتب اینها هم موضوعات مندرج باشد تفرقه در میان ایشان و ثعلبی و غیره باقی نماند و شیخ عبد الحق در رجال مشکاة گفته الدار قطنی ابو الحسن علی بن عمر الدار قطنی نسبته الی دار قطن محلة کبیرة من بغداد علامة حافظ فاضل محدث کامل عالم عامل فرید دهره و وحید عصره و نسیج وحده و امام وقته عدیم النظیر فی علم الحدیث و معرفة علله و اسماء الرجال مع صدق و امانة و ثقة و عدالة و صحة اعتقاد و سلامة مذهب یقال لم یات بعده فی هذا الشأن من یعتدّ به و قد ختم علیه هذا الفن و قد نقد احادیث علی البخاری و مسلم و اجاب الناس عنه و بلغ الکمال فی علم التفسیر و الفقه و الادب و الشعر و اقسام الفضائل تفقه علی أبی سعید الاصطخری و روی الحدیث عنه و عن خلق کثیر من العلماء مثل أبی القاسم البغوی و أبی بکر بن أبی داود و أبی طالب احمد بن نصر الحافظ و یحیی بن صاعد و یزید بن ابراهیم القاضی و احمد بن اسحاق بن بهلول و أبی سعید القدوری و أبی حامد محمد بن هارون الحضرمی و اسماعیل بن العباس الوراق و ابراهیم بن حماد القاضی و روی عنه الحافظ ابو نعیم و ابو بکر البرقانی و الجوهری و الازهری و القاضی ابو الطیب الطبری و الحاکم ابو عبد اللّه النیسابوریّ و غیرهم و سألوه هل رایت مثل الدار قطنی قال هو لم یر مثله فکیف انا ولد ببغداد سنة خمس اوست و ثلاثمائة و توفی یوم الأربعاء لثمان خلون و قیل اثنین و عشرین من ذی القعدة و قیل فی ذی الحجة و الاول اصح سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة و قال ابو الطیب الطبری کان الدار قطنی امیر المؤمنین فی الحدیث و علامۀ ابو مهدی عیسی در کتاب مقالید الاسانید گفته

ص:257

طرف من طریف تعریفه قدس اللّه روحه هو علی بن عمر بن احمد بن مهدی بن مسعود بن النعمان بن دینار بن عبد اللّه الامام الجلیل ابو الحسن الدّار قطنی بفتح الرای و ضمّ القاف نسبة الی دار قطن محلة کبیرة ببغداد الشافعی البغدادی الحافظ المشهور امام زمانه و سیّد اهل عصره و شیخ اهل الحدیث بلا مدافع ولد سنة ستّ و ثلاثمائة و سمع من أبی القاسم البغوی و ابو داود و ابن صاعد و الحسین بن المحاملی و خلائق لا یحصون ببغداد و الکوفة و البصرة و الشام و واسط و مصر و غیرها روی عنه ابو عبد اللّه الحاکم و عبد الغنی بن سعید الحافظ و تمام الرازی و الحافظ ابو نعیم فی آخرین قال الحاکم صار الدار قطنی اوحد عصره فی الحفظ و الفهم و الورع و اماما فی القراء و النحویین و اشهد انه لم یخلف علی ادیم الارض مثله و قال الخطیب کان الدار قطنی فرید عصره و قریع دهره و نسیج وحده و امام وقته انتهی إلیه علم الاثر و المعرفة بعلل الحدیث و اسماء الرجال مع الصدق و الثقة و صحة الاعتقاد و الاضطلاع من علوم سوی علم الحدیث منها القراءة و منها المعرفة بمذاهب الفقهاء و منها المعرفة بالادب و الشعر فقیل انه کان یحفظ دواوین جماعة و حضر فی حداثته مجلس اسماعیل الصفّار فجلس ینسخ جزءا و الصّفار یملی فقال له رجل لا یصح سماعک و انت تنسخ فقال الدار قطنی فهی؟ ؟ ؟ للاملاء خلاف فهمک تحفظکم املی الشیخ قال لا قال املی ثمانیة عشر حدیثا الحدیث الاول عن فلان عن فلان و متنه کذا و الحدیث الثانی عن فلان عن فلان و متنه کذا ثم مرّ فی ذلک حتی اتی علی الاحادیث فتعجب الناس منه و سأله بعض اصحابه هل رأیت مثل نفسک فامتنع من جوابه و قال قال اللّه تعالی فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ فألحّ علیه فقال ان کان فی فن واحد فقد رایت من هو افضل منی و ان کان ممن اجتمع فیه مثل ما اجتمع فیّ فلا و قال ابو ذر عید بن احمد قلت للحاکم هل رایت مثل الدار قطنی فقال هو لم یر مثل نفسه فکیف انا و قال الخطیب جاءه ابو الحسن البیضاوی بغریب لیسمع عنه فامتنع و اعتلّ ببعض العلل فقال هذا رجل غریب و سأله ان یملی علیه احادیث فاملی علیه ابو الحسن من حفظه مجلسا تزید احادیثه علی العشرین متون احادیثها جمیعا نعم الشیء الهدیة امام الحاجة فانصرف الرجل و جاءه بعد و قد اهدی له شیئا فقرّبه و املی علیه من حفظه سبعة عشر حدیثا متون جمیعها إذا اتاکم کریم قوم فاکرموه و قال الحافظ عبد الغنی بن سعید احسن الناس کلاما علی حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ثلثة علی بن المدینی فی وقته و موسی بن هارون فی وقته و علی بن عمر الدار قطنی فی وقته و قال رجا بن محمد المعدل کنا عند الدار قطنی یوما و القاری یقرأ علیه و هو یتنفل فمرّ حدیث فیه نسیر بالنون فقال القاری بشیر بالباء مع ضمّها فسبّح الدار قطنی فقال بشیر بفتح الموحدة فسبّح فقال یسیر بضم التحتیة

ص:258

فتلی الدار قطنی ن وَ اَلْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ و قال حمزة بن محمد بن طاهر کنت عند الدار قطنی و هو قائم یتنفّل فقرأ علیه ابو عبد اللّه بن الکاتب عمرو بن شعیب فقال عمرو بن سعید فسبّح الدار قطنی فاعاده و وقف فتلی الدار الدارقطنی یا شعیب أ صلواتک تامرک ان نترک فقال ابن شعیب انتهی توفی یوم الخمیس لثمان خلون من ذی القعدة سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة قال ابو نصر بن ماکولا رایت فی المنام کأنی اسال عن حال الدار قطنی فی الآخرة فقیل لی ذاک یدعی فی الجنّة الامام و خود شاه صاحب در بستان المحدثین گفته اند نام و نسب او علی بن عمر بن احمد بن مهدی بن مسعود بن دینار بن عبد اللّه ست و کنیت او ابو الحسن در مذهب شافعیست و در مسکن بغدادی دار قطنیست و دار قطن بضم قاف محلۀ کلانیست در بغداد در سال سه صد و شش متولد شده و از ابو القاسم بغوی و ابو بکر بن ابو داود و ابن صاعد و حسین محاملی و دیگر علما بسیار سماع حدیث حاصل کرده و در بغداد و کوفه و بصره و شام و واسط و مصر و دیگر بلدان اسلام گردیده و حاکم و عبد الغنی منذری صاحب ترغیب و ترهیب و تمام رازی صاحب فوائد مشهوره و ابو نعیم اصفهانی صاحب حلیة الاولیاء از وی تلمذ و شاگردی کرده اند و در علم قرأت و تجوید دستگاه تمام داشت و در فن معرفت علل حدیث و اسماء الرجال بی نظیر وقت و یگانه عصر خود بود چنانچه خطیب و حاکم و دیگر ائمه این صفت بتفوق او گواهی داده اند و مذاهب فقها و علم ادب و شعر را نیز نیکو ورزیده بود گویند که دواوین جماعت کثیر را از شعرا یاد می داشت و در نوجوانی در مجلس اسماعیل صفار می نشست روزی از املاء صفار مذکور چیزی می نوشت و صفار املا می کرد صفار باو گفت که سماع تو صحیح نیست زیرا که در نوشتن مشغولی و فهم حدیث خوب نمی کنی دار قطنی گفت حضرت را یادست که چند حدیث املا فرموده اند صفار گفت نه دار قطنی گفت تا حال هیژده حدیث املا فرموده اند حدیث اول از فلان شیخ و او از فلان تا آخر سند و متنه کذا و حدیث ثانی و متن او کذا و کذا؟ ؟ ؟ و علی هذا القیاس تمام آن احادیث را مع الطرق و الاسانید از یاد از بر خواند تمام اهل مجلس را از قوت حافظه او تعجب رو داد روزی از وی پرسیدند که مانند خود دیگری را دیدۀ هیچ جواب نگفت و این آیه را بر خواند فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ و از لطائف و ظرائف او آنست که روزی ابو الحسن بیضاوی مردی را که از دور برای طلب حدیث آمده بود بحضور او آورد و گفت این مرد غریبست از دور آمده باید که چند حدیث بروی املا فرمایی دار قطنی تعلل نمود و گفت من فراغت و فرصت ندارم تا آنکه ابو الحسن بیضاوی پر بجد؟ ؟ ؟ شد دار قطنی بر وی زیاده بربست سند املا کرد و متن آن همه همین حدیث بود

نعم الشیء الهدیة امام الحاجة آن مرد غریب روز دیگر هدیه مناسب آورد پس او را نزدیک خود نشانید و بر وی هفتده سند املا فرمود و متن آن همه این حدیث بود

إذا أتاکم کریم فاکرموه و نیز از لطائف او آنست که روزی نوافل می خواند

ص:259

و شخصی متصل او نشسته نسخۀ حدیث می خواند و در ان نسخه در اسمای بعض رواة نسیر واقع شده بود نبودن و سین مصغرا ان خواننده بشیر خوانده ببای موحده و شین معجمه دار قطنی در نماز گفت سبحان اللّه خواننده متنبه بشیر خواند مکبرا باز دار قطنی سبحان اللّه گفت خواننده یسیر خواند بضم یای تحتیه چون دار قطنی دید که پی بلفظ صحیح نمی برد بآواز بلند خواند ن وَ اَلْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ و نیز روزی در نوافل بود که خواننده حدیث عمرو بن شعیب را عمرو بن سعید خواند دار قطنی سبحان اللّه گفت خواننده حدیث اعاده سند نموده درین لفظ متوقف شد دار قطنی این آیت تلاوت نمود یا شُعَیْبُ أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ وفات او روز پنجشنبه هشتم ذی قعده سال هشتاد و پنج بعد از سه صدست ابو نصر بن ماکولا گفته است که من در خواب دیدم که گویا از فرشتگان حال دار قطنی می پرسم که در آخرت چون شد مرا گفتند در جنت امام می گویند انتهی و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته ابو الحسن علی بن عمر بن احمد بن مهدی البغدادی الدار قطنی الحافظ المشهور عالم حافظ فقیه بر مذهب شافعی بود در سنه ستین و ثلاثمائة متولد شده فقه از أبی سعید اصطخری فقیه شافعی و قرأت عرضا و سماعا از محمد بن حسن النقاش و از أبی سعید القزاز و محمد بن الحسین الطبری و طبقه ایشان گرفت و سماعت از أبی بکر بن مجاهد نمود در حالی که صغیر بود در بغداد و کوفه و بصره و شام و واسط و مصر و دیگر بلدان اسلام گردیده و سماع حدیث از ابو القاسم بغوی و ابن صاعد و حسین محاملی و دیگر علمای بسیار نموده در عصر خود بامامت در علم حدیث منفرد بلا منازع بود در آخر عمر برای اقرا در بغداد صدر شده عارف بود باختلاف فقها و بسیاری از دواوین عرب از بر یاد داشت منها دیوان السّید الحمیری و باین جهت منسوب بسوی تشیع گشت حافظ ابو نعیم اصفهانی صاحب حلیة الأولیاء و حاکم و عبد الغنی مصری و حافظ منذری و تمام رازی و جماعت کثیره از وی روایت دارند و در فن حدیث و معرفت علل و اسماء الرجال بی نظیر و یگانۀ عصر خود بود چنانکه خطیب و حاکم و دیگر ائمه این صفت به تفوق او درین علوم گواهی داده اند و مذاهب فقها و علم ادب را نیک ورزیده بود قاضی ابن معروف شهادت او در سنه ست و سبعین و ثلاث مائه قبول کرد و نادم شد و گفت قول من بر آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم بانفراد مقبول می شد حالا قول من بر نقل من بدون دیگری پذیرا نمی شود و کتاب السنن و المختلف و الموتلف و غیر هما تصنیف اوست از بغداد بمصر آمد باین جهت که او را این خبر رسید که ابو الفضل جعفر بن الفضل معروف بابن؟ ؟ ؟ وزیر کافور اخشیدی عزم تالیف مسند دارد خواست که درین باب مساعدت او کند مدتی نزد او ماند و وی در اکرام او مبالغه نمود و در انفاق و اعطا وسعت فرمود و مال جزیل بدست او آمد تا فراغ از مسند نزدش مقیم ماند و تخریج مسند باتفاق حافظ عبد الغنی می نمود تا آنکه تمام شد حافظ عبد الغنی گفته احسن الناس کلاما علی حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم

ص:260

ثلثة علی بن المدینی فی وقته و موسی بن هارون فی وقته و الدار قطنی فی وقته وی امام بود در علوم قران و متقن در علوم کثیره در بستان المحدثین نوشته دار قطنی در نوجوانی بمجلس اسماعیل صفار می نشست روزی صفار املا می کرد و وی می نوشت صفار گفت سماع تو صحیح نیست زیرا که در نوشتن مشغولی و فهم حدیث خوب نمی کنی دار قطنی گفت حضرت را یا دست که چند حدیث املا فرموده اند گفت نه دار قطنی گفت تا حال هیجده حدیث نویسانیده اند حدیث اول عن فلان و هو عن فلان تا آخر سند و متنه کذا و کذا و حدیث ثانی و متن او کذا و کذا تا تمام آن همه احادیث مع الطرق و الاسانید از یاد خود برخواند تمام اهل مجلس از قوت حافظه اش در حیرت ماندند از وی پرسیدند که مانند خود دیگری را دیدۀ هیچ جواب نگفت و این آیه بخواند فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ ابن خلکان گفته چون زیاده تر الحاح کردند گفت در فن واحد می پرسید پس افضل از خود دیده ام و اگر از کسی می پرسید که در وی هر آنچه در من مجتمع شده است فراهم شده باشد پس ندیده ام در بستان گفته از لطائف و ظرائف او اینست که روزی ابو الحسن بیضاوی مردی را که از دور برای طلب حدیث آمده بود بحضور او آوردند و گفت این مرد غریبست از دور آمده باید که چند حدیث بر وی املا فرمایی دار قطنی تعلل نمود و گفت مرا فرصت و فراغت نیست چون ابو الحسن پر بجد شد دار قطنی زیاده بربست سند بر وی املا کرد و متن جمله همین بود

نعم الشیء الهدیة امام الحاجة آن مرد غریب روز دیگر هدیه مناسب آورد او را نزد خود بنشانید و هفده حدیث بر وی املا کرد که متن همه این بود

إذا اتاکم کریم قوم فاکرموه همچنین روزی نوافل می خواند شخصی متصل او نشسته حدیث می خواند و در ان نسخه در اسمای بعض روات نسیر واقع شده بود بنون و سین بصیغۀ تصغیر خواننده بشیر خواند ببای موحده و شین معجمه دار قطنی در نماز سبحان اللّه گفت خواننده متنبه شده باز بشیر خواند دار قطنی باز سبحان اللّه گفت خواننده یسیر خواند بضم یای تحتیه چون دار قطنی دید که پی بلفظ صحیح نمی برد بآواز بلند خواند ن وَ اَلْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ نیز روزی در نوافل بود خواننده حدیث عمرو بن شعیب را عمرو بن سعید خواند دار قطنی سبحان اللّه گفت خوانندۀ اعادۀ سند نموده درین لفظ متوقف شد دار قطنی این آیت تلاوت نمود یا شُعَیْبُ أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ انتهی ولادت حافظ در سنه ست و ثلاثمائة بوده و وفات روز چهارشنبه هشتم یا دوم ذی قعده یا ذی حجه سنه خمس و ثمانین و ثلاث مائه در بغداد اتفاق افتاد ابو حامد اسفراینی فقیه مشهور بروی نماز گذارد و قریب معروف کرخی در مقبره باب حرب مدفون گردید حافظ ابن ماکولا گفته من او را در خواب دیدم و گویا از ملائکه حال او می پرسم که در آخرت چون شد گفتند در جنت او را امام می گویند دار قطنی بفتح دال و رای مفتوحه و قاف مضمومه نسبتست بسوی دار القطن که محلۀ کلان در بغداد بود و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر

ص:261

در ابجد العلوم گفته ابو الحسن علی بن عمر بن احمد الحافظ الدار قطنی کان عالما حافظا انفرد بالامامة فی علم الحدیث فی عصره و لم ینازعه فی ذلک احد من نظرائه و تصدر فی آخر ایامه للاقراء ببغداد و کان عارفا باختلاف الفقهاء و یحفظ کثیرا من دواوین العرب روی عنه الحافظ ابو نعیم الاصفهانی صاحب حلیة الاولیاء و قبل القاضی ابن معروف شهادته فندم علی ذلک و قال کان یقبل قولی علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بانفرادی فصار لا یقبل قولی علی نقلی الا مع آخر صنّف کتاب السّنن و المختلف و الموتلف و غیرهما و خرج من بغداد الی مصر و کان متفنّنا فی علوم کثیرة اماما فی علوم القرآن ولد سنة 306 و توفی فی سنه 385 و دفن قریبا من معروف الکرخی و دار القطن محلة کبیرة ببغداد

وجه بست و هشتم

آنکه ابو الحسن علی بن عمر بن محمد بن الحسن بن شاذان بن ابراهیم بن اسحاق السکری الحربی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه آنفا شنیدی که محب طبری در ریاض نضره گفته

عن انس بن مالک قال کان عند النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهم ائتنی باحب خلقک إلیک یاکل هذا الطیر فجاء علی بن أبی طالب فاکل معه خرجه الترمذی و قال غریب و البغویّ فی المصابیح فی الحسان

و خرجه الحربی و زاد بعد قوله اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیر و کان مما یعجبه اکله و زاد بعد قوله فجاء علی بن أبی طالب فقال استاذن علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقلت ما علیه اذن و کنت احبّ ان یکون رجلا من الانصار و مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن گفته و

فی الریاض النضرة بعد ذکر تخریج الترمذی له و البغوی فی المصابیح فی الحسان و خرّجه الحربیّ أی الحافظ ابو الحسن علی بن عمر بن الحسن السّکری الحربی فی اجزاء من حدیثه و زاد بعد اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیر و کان مما یعجبه اکله و زاد بعد قوله فجاء علی بن أبی طالب فقال استاذن علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقلت ما علیه اذن و کنت احبّ ان یکون رجلا من الانصار و مخفی نماند که حربی حسب افادات ائمه رفیع الشأن و محدثین اعیان ثقه و صدوق و مامون صحیح السماع بوده سمعانی در انساب در نسبت سکری گفته ابو الحسن علی بن عمر بن محمد بن الحسن بن شاذان بن ابراهیم بن اسحاق السّکری الحمیری ذکره ابو بکر الخطیب الحافظ فی التاریخ و قال ابو الحسن الحمیری اصله ناحیة من حضرموت الی جبل و یعرف بالسّکری و بالصیرفیّ و بالکیّال و بالحربی سمع احمد بن الحسن بن عبد الجبار الصوفی و جعفر بن احمد بن محمد الصّباح الجرجرائی و الهیثم بن خلف الدّوری و محمد بن محمد بن سلیمان بن الباغندی و ابا؟ ؟ ؟ البغوی و غیرهم روی عنه القاضی ابو الطیب الطبری و ابو القاسم الازهری و ابو محمد الخلاّل و ابو القاسم التنوخی و ابو الحسن بن حسنون بن النرسیّ فی جماعة آخرهم ابو الحسن بن البقور البزاز و تکلّم

ص:262

فیه ابو بکر البرقانی و قال لا یساوی فلسا و قال ابو القاسم الازهری هو صدوق و کان سماعه فی کتب اخیه لکن بعض اصحاب الحدیث قرأ علیه شیئا منها لم یکن فیه سماعه و الحق فیه السّماع و جاء آخرون فحکوا الالحاق و انکروه و اما الشیخ فکان فی نفسه ثقة و قال عبد العزیز الازجی الحربیّ کان صحیح السّماع و لمّا اضرّ قرأ بعض الطلبة علیه شیئا لم یکن فیه سماعه و لا ذنب له فی ذلک و کف بصره فی آخر عمره و قال العتیقی کان ثقة مامونا و کانت ولادته مستهل المحرم من سنة ست و تسعین و مائتین و مات فی شوال سنه ست و ثمانین و ثلاثمائة ببغداد و ذهبی در عبر گفته و الحربیّ ابو الحسن علی بن عمر الحمیری البغدادی و یعرف ایضا بالسّکری و بالصیرفی و بالکیّال روی عن احمد بن الحسن الصوفیّ و عباد بن علی السیرینی و الباغندی و طبقتهم ولد سنة ست و تسعین و مائتین و سمع سنة ثلاث و ثلاثمائة باعتناء اخیه و توفی فی شوال و محمد المعروف بابن الاثیر الجزری در کامل در وقائع سنه ست و ثمانین و ثلث مائه گفته و فیها توفی علی بن عمر بن محمد بن الحسن ابو اسحاق الحمیری المعروف بالسّکری و بالحربیّ و بالکیال و مولده سنة ست و تسعین و مائتین انتهی فهذا الحربی الامام العدیم المثیل الثقة الصدوق الفرد النبیل قد لحب من الحق اوضح سبیل و بیّن طریق الصدق للافادة و التنویل فروی الحدیث الشریف الجمیل بزیادة معجبة هی اجلی دلیل علی فضیلة وصی خیر سلیل من نسل ابراهیم الخلیل صلی اللّه علیهما و آلهما ما توالی الاشراق و الاصیل فلا یقابل روایة الحربی الجلیل بالرّد و الانکار و التعلیل الا من حارب الحق برایه المدخول العلیل و نابذه رواه للتلمیعی و التضلیل و عمی عنه لطرفه الخاسئ الکلیل و اشاح بوجهه للتخدیع و التسویل فرمی بنفسه فی العذاب الوبیل و اشتری لها العقاب الدائم و التنکیل و اللّه الموفق المنیل

وجه بست و نهم

آنکه ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمد بن محمد بن حمدان بن بطة العکبری البطی المعروف بابن بطه حدیث طیر را در کتاب الابانه روایت نموده سابقا شنیدی که علامۀ ابن شهرآشوب طاب ثراه در مناقب گفته قد روی حدیث الطیر جماعة منهم الترمذی فی جامعه و ابو نعیم فی حلیة الاولیاء الی ان قال و رواه ابن بطة فی الابانة من طریقین انتهی فهذا ابن بطة المحدث الجوّال الامام الفاضل الفقیه الرحال الّذی لقف العلم عن فحول الرجال و کابد و قاسی المشاق و الاهوال فی طلب حدیث رسول الرّب المتعال صلی اللّه علیه و سلم ماهب القبول و جری الشمال قد روی هذا الحدیث البائع فی الکمال فی کتاب الابانة ابانة للحق الحقیق بالاقبال من طریقین سلوکا الطریق التحقیق و الاکمال و رغما لآناف ارباب الخدع و الازلال فمن ارتاب فیه بعد روایة ابن بطّة عمدة الاقیال فهو البتة من اهل الافن و الخبال لیس له الی الحق مرتجع و لا مال و اللّه ولی الانعام و الافضال و مخفی نماند که ابن بطه از اعاظم کملای محدثین و اکابر فقهای منقدین و نقاد احادیث و اخبار و جهابذه روایات و آثار بوده محامد و مفاخر مشرقه و محاسن و ماثر مونقۀ او از کتاب الانساب سمعانی و تراجم الحفاظ میرزا محمد بدخشانی انشاء اللّه تعالی در حدیث تشبیه خواهی شنید و کافیست برای جلالت مرتبت و رفعت منزلت ابن بطه که او از جمله شیوخ آن مشایخ سبعه والد ماجد

ص:263

مخاطبست که حضرت او باتصال سند خود بایشان حمد الهی بجا آورده کما دریته فیما سبق و از جمله دلائل قاهره عظمت و جلالت ابن بطه آنست که شیخ الاسلام حضرات سنیه اعنی ابن تیمیه با آن همه تعصب و تصلب بروایت او مستمسک شده چنانچه در منهاج گفته روی ابن بطة عن شیخه أبی العباس بن مسروق ثنا محمد بن حمید ثنا جریر عن سفیان عن عبد اللّه بن زید؟ ؟ ؟ بن حدیر قال قدم ابو اسحاق الشیعی من الکوفة قال لنا شمر بن عطیة فقدموا علیه فتحدثوا فقال ابو اسحاق؟ ؟ ؟ ؟ ؟ الکوفة و لیس احد یشک فی فضل أبی بکر و عمر و تقدیمهما و قدمت الان و هم یقولون و اللّه و لا ادری ما یقولون و قال ثنا النیسابوری ثنا ابو أسامة الحلبی ثنا أبی ثنا ضمرة عن سعید بن حی قال سمعت لیث بن أبی سلیم یقول ادرکت الشیعة الاولی و ما یفضلون علی أبی بکر و عمر احدا

وجه سی ام

آنکه ابو بکر محمد بن عمیر بن بکیر النجار حدیث طیر را روایت کرده چنانچه محب طبری در ریاض نضره گفته و

خرّجه النّجار عنه و قال قدمت لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طائرا فسمی فاکل لقمة و قال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک والی فاتی علیّ فضرب الباب فقلت من انت قال علی قلت ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة ثم اکل لقمة و قال مثل الاول فضرب علی فقلت من انت قال علی قلت ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة ثم اکل لقمة و قال مثل ذلک قال فضرب علی و رفع صوته فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یا انس افتح الباب قال فدخل فلما راه النبیّ صلی اللّه علیه و سلم تبسّم و قال الحمد للّه الذی جعلک فانی ادعو فی کل لقمة ان یاتینی اللّه باحب الخلق إلیه و الی فکنت انت قال فو الذی بعثک بالحقّ نبیّا انی لاضرب الباب ثلث مرات و یردنی انس قال فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لم رددته قال کنت احبّ معه رجلا من الانصار فتبسّم النبی صلی اللّه علیه و سلم و قال ما یلام الرجل علی حبّ قومه و روایت نمودن بخاری حدیث طیر را از افادۀ محب طبری در ذخائر العقبی و سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل و محمد بن اسماعیل الامیر در روضۀ ندیه نیز ظاهرست کما ستطلع علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی فهذا ابو بکر النجار الماجد الطیب النجار قد روی هذا الحدیث المزری علی فوائح الازهار و خرج هذا الخبر الساطع الانوار علی وجه کامل مجلو کسبائک النضار، و نهج تام تجلو البصائر و الابصار، جلبا لحتف اهل الجحود و الانکار و سوقا لحین ارباب خفر الذمار و اللّه الواقی عن الانغماس و الانغمار فی تیّار العصبیة القائدة الی التبار

وجه سی و یکم

آنکه ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه المعروف بالحاکم باهتمام تمام صحت این حدیث شریف باثبات رسانیده نیشتری عجیب برگ جان جاحدین خلانیده قلوب منکرین بسان کباب سوخته برای احراق ایشان نار شرر بار افروخته و تصریح کرده که این حدیث بر شرط شیخین صحیحست و آن را از انس زیاده از سی کس از اصحاب او روایت کرده اند و نیز نص فرموده برینکه این روایت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام و ابو سعید خدری و سفینه هم صحیح شده و للّه الحمد علی وضوح الحقّ جهرة مرة بعد اخری

ص:264

و ان کان الجاحدون و المعاندون بالغوا فی اخفائه و اطفائه کلاّ و طرا حالا عبارت حاکم باید شنید و بر انکار منکرین و تعصب جاحدین انگشت تعجب بدندان تحیر باید گزید قال فی المستدرک

حدثنی ابو علی الحافظ انبانا ابو عبد اللّه محمد بن احمد بن ایوب الصّفّار و حمید بن یوسف بن یعقوب الزیّات قالا ثنا محمد بن احمد بن عیاض بن أبی طیبة ثنا یحیی بن حسان عن سلیمان بن بلال عن یحیی بن سعید عن انس بن مالک رضی اللّه عنه قال کنت اخدم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقدم لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فرخ مشوی فقال اللّهم ائتنی باحب خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطائر قال فقلت اللّهم اجعله رجلا من الانصار فجاء علی رضی اللّه عنه فقلت ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة ثم جاء فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم افتح فدخل فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ما حملک علی ما صنعت فقلت یا رسول اللّه سمعت دعاک فاجبت ان یکون رجلا من قومی فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ان الرجل قد یحب قومه هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین و لم یخرجاه و قد رواه عن انس جماعة من اصحابه زیادة علی ثلثین نفسا ثم صحت الروایة عن علی و أبی سعید الخدری و سفینة و فی حدیث ثابت البنانی عن انس زیادة الفاظ کما

حدثنا به الثقة المامون ابو القاسم الحسن بن محمد بن الحسین بن اسماعیل بن محمد بن الفضل بن علیة بن خالد السکونی بالکوفة من اصل کتابه ثنا عبید بن کثیر العامری ثنا عبد الرحمن بن دبیس و حدثنا ابو القاسم ثنا محمد بن عبد اللّه بن سلیمان الحضرمی ثنا عبد اللّه بن عمر بن أبان بن صالح قالا ثنا ابراهیم بن ثابت البصریّ القصّار ثنا ثابت البنانی ان انس بن مالک رضی اللّه عنه کان شاکیا فاتاه محمد بن الحجّاج یعوده فی اصحاب له فجری الحدیث حتی ذکروا علیّا رضی اللّه عنه فتنقّصه محمد بن الحجّاج فقال انس من هذا اقعدونی فاقعدوه فقال یا ابن الحجّاج اراک تنقّص علی بن أبی طالب و الّذی بعث محمدا صلی اللّه علیه و سلم بالحق لقد کنت خادم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بین یدیه و کان کل یوم یخدم بین یدی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم غلام من ابناء الانصار و کان ذلک الیوم یومی فاتت أم ایمن مولاة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بطیر فوضعته بین یدی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یا أم ایمن ما هذا الطائر قالت هذا الطائر اصبته فصنعته لک فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اللّهم جئنی باحبّ خلقک إلیک و الیّ یاکل معی من هذا الطائر و ضرب الباب فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یا انس انظر من علی الباب فقلت اللّهم اجعله رجلا من الانصار فذهبت فاذا علی بالباب قلت ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لی حاجة فجئت حتی قمت مقامی فلم البث ان ضرب الباب فقال یا انس انظر من علی الباب فقلت اللّهم اجعله رجلا من الانصار فذهبت فاذا علی بالباب قلت ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة

ص:265

فجئت حتی قمت مقامی فلم البث ان ضرب الباب فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یا انس اذهب فادخله فلست باوّل رجل احب قومه لیس هو من الانصار فذهبت فادخلته فقال یا انس قرّب إلیه الطیر قال فوضعته بین یدی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فاکلا جمیعا قال محمد بن الحجاج یا انس کان هذا بمحضر منک قال نعم قال اعطی باللّه عهدا ان لا انتقص علیّا بعد مقامی هذا و لا اعلم احدا ینتقصه الا اشبت له وجهه و بعد سماع نص صریح از حاکم بر صحت این حدیث شریف بطرق متعدده مجال نیست که اولیای شاه صاحب بمقابله اهل حق رگ گردن دراز سازند و بهفوات جاحدین در ابطال چنین فضیلت جلیله وصی خیر البریّه دست اندازند اگر پاره از حیا داشته باشند غرق عرق شرم کردند و بازگرد مکالمه و مقابله مقتبسان انوار ائمه اطهار سلام اللّه علیهم نگردند لان مقابلة الحدیث بعد ذاک بالجحود و ترکه بالاعراض و الصدود لیس لفظاعته حدّ محدود و لشناعته اجل ممدود لا یستاثره إلا شاحن کنود، و مضطغن عنود، و کاشح حقود، و معاند حسود و مارق حیود و طاعن میود فیبدی تبلده و الجمود، و یعرب عن غباوته و الخمود و لا یخاف اهوال یوم الموعود و لهبات النار ذات الوقود، و مخفی نماند که ابو عبد اللّه الحاکم از جمله حفاظ کبار و ائمه منقدین عالی مقدار و در تحقیق و تنقید مرجع و ملاذ ارباب استبصار و در تزبیل صحیح از سقیم موئل و ملجا اصحاب اعتبارست آنفا بتصریح فخر رازی دانستی که حاکم از جمله اکثر محدثین متاخرین از روی علم و اقوای شان از روی قوت و اشدشان از روی تحقیق در علم حدیث و مثل دار قطنی و ابو نعیم و بیهقی و جوزقی و خطیب و خطابی از صدور علم بعد شیخین بوده و رازی اثبات جلالت شان شافعی به تعظیم و تبجیل حاکم و امثال او شافعی را می نماید و دیگر محامد عالیه و ماثر غالیه حاکم از جامع الاصول مجد الدین بن اثیر و تهذیب الاسماء محیی الدین نووی و وفیات الأعیان ابن خلکان و تاریخ مختصر أبی الفداء و تتمة المختصر ابن الوردی و مرآة الجنان یافعی و طبقات شافعیه سبکی و طبقات شافعیه اسنوی و اسماء الرجال مشکاة از ولی الدین خطیب و اسماء الرجال مشکاة از عبد الحق و شرح مواهب لدنیه از محمد بن عبد الباقی زرقانی و تراجم الحفاظ مرزا محمد بدخشانی و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر انشاء اللّه تعالی در مجلد حدیث تشبیه خواهی شنید و از افادۀ شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب خواهی دریافت که حاکم از جمله مجددین دین جناب ختم المرسلین صلی اللّه علیه و آله اجمعین که آن حضرت بوجودشان بشارت داده می باشد و در مائه رابعه احیای دین مبین آن جناب و احکام و اتقان علم حدیث نموده و بر بیهقی و غیر او مقدم بوده در این جا نیز بعض عبارات مشعره تبحر و تمهر و امعان او مذکور می شود علامۀ نبیل و حبر جلیل عبد الغافر بن اسماعیل در ذیل تاریخ نیسابور علی ما نقل عنه گفته ابو عبد اللّه الحاکم

ص:266

هو امام اهل الحدیث فی عصره العارف به حق معرفته یقال له الضّبی لأنّ جدّته هی سبطة عیسی بن عبد الرحمن الضّبی و والدة عیسی هذا هی مثویة بنت ابراهیم بن طهمان الفقیه و بنته بنت الصّلاح و الورع و الهادین فی الاسلام لقی ابا عبد اللّه الثقفی و ابا محمد بن الشرقی و لم یسمع منهما و سمع من أبی الطاهر المحمدآبادی و أبی بکر القطان و لم ینتفع بمسموعه منهما و تصانیفه المشهورة تطفح بذکر شیوخه و قرأ علی قراء زمانه تفقه علی أبی الولید و أبی سهل الاستاذ و اختصّ بصحبة امام وقته أبی بکر الضّبی فکان یراجعه فی السّؤال عن الجرح و التعدیل و التعلیل و ذاکر مثل الجعابی و أبی علی الماسرخسی و اتفق له من التصانیف ما لعله یبلغ قریبا من الف جزء من التخریج علی الصّحیحین و تاریخ نیسابور و کتاب مزکی الاخبار و المدخل الی علم الصّحیح و کتاب الاکلیل و فضائل الشافعی و غیر ذلک و لقد سمعت مشایخنا یذکرون ایامه و یحکون ان مقدمی عصره مثل الصّعلوکی و الامام ابن فورک و سائر الائمة یقدمونه علی انفسهم و یراعون حق فضیلته و یعرفون له الحرمة الاکیدة و بعد اطناب در تعظیم او گفته هذه جمل یسیره و هو غیض من فیض سیرته و احواله و من تامل کلامه فی تصانیفه و تصرفه فی امالیه و نظره فی طرق الحدیث اذعن بفضله و اعترف له بالمزیة علی من تقدمه و اتعابه من بعده و تعجیزه اللاحقین عن بلوغ شانه عاش حمیدا و لم یخلف فی وقته مثله و عبد الوهاب بن علی السبکی در طبقات شافعیه گفته محمد بن عبد اللّه بن محمد بن حمدویه بن نعیم بن الحکم الضبی الطهمانی النیسابوریّ الحافظ ابو عبد اللّه الحاکم المعروف بابن البیع صاحب التصانیف فی علوم الحدیث منها تاریخ نیسابور و هو عندی اعود التواریخ علی الفقهاء و من نظره عرف تفنن الرّجل فی العلوم جمیعها و له المستدرک علی الصّحیحین و علوم الحدیث و کتاب مزکّی الاخبار و کتاب الاکلیل و کتاب فضائل الشافعیّ و غیر ذلک کان اماما جلیلا و حافظا حفیلا اتفق علی امامته و جلالته و عظمة قدره ولد صبیحة الثالث من شهر ربیع الاول سنة احدی و عشرین و ثلث مائة و طلب العلم من الصّغر باعتناء والده و خاله فاول سماعه سنة ثلثین و استملی علی أبی حاتم بن حبان سنة اربع و ثلثین و رجل من نیسابور الی العراق سنة احدی و اربعین بعد موت اسماعیل الصّفّار باشهر و حجّ و جال فی بلاد خراسان و ما وراء النّهر و اکثر و شیوخه الّذین سمع منهم بنیسابور وحدها نحو من الف شیخ و ایضا روی عن محمد بن علی المذکور و محمد بن یعقوب الاصمّ و محمد بن یعقوب بن الاخرم و محمد بن عبد اللّه بن احمد الاصبهانی الصّفّار نزیل نیسابور و أبی حامد بن حسنویه المقری و أبی بکر بن اسحاق الضبعی الفقیه و أبی النصر محمد بن محمد بن یوسف الفقیه و أبی عمرو عثمان بن السّمّاک و أبی بکر النجاد و أبی علی النیسابوریّ الحافظ

ص:267

و به تخرج و أبی الولید الفقیه و عبد الباقی بن قانع الحافظ و خلق و کتب عن غیر واحد اصغر منه سنا و سندا و روی عنه ابو الحسن الدارقطنی و هو من شیوخه و ابو الفتح بن أبی الفوارس و ابو ذرّ الهروی و ابو بکر البیهقی و الاستاد ابو القاسم القشیری و ابو صالح المؤذّن و جماعة آخرهم ابو بکر احمد بن علی بن خلف الشیرازی و انتخب علی خلق کثیر و تفقه علی أبی علی أبی هریرة و أبی سهل الصّعلوکی و أبی الولید النیسابوریّ الی ان قال قال ابو حازم عمر بن احمد بن ابراهیم العبدوی الحافظ ان الحافظ ابا عبد اللّه قلد قضاء نسأ سنة تسع و خمسین فی ایام السامانیة و وزارة العتبی فدخل الخلیل بن احمد السنجری القاضی علی أبی جعفر العتبی فقال هنأ اللّه الشیخ فقد جهز الی نسأ ثلاثمائة الف حدیث لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فتهلّل وجهه قال و قلّد بعد ذلک قضاء جرجان فامتنع قال و سمعت مشیختنا یقولون کان الشیخ ابو بکر بن اسحاق و ابو الولید النیسابوریّ یرجعان الی أبی عبد اللّه الحاکم فی السّؤال عن الجرح و التعدیل و علل الحدیث و صحیحه و سقیمه قال و اقمت عند الشیخ أبی عبد اللّه العصمی قریبا من ثلث سنین و لم ار فی جملة مشایخنا اتقی منه و لا اکثر تنقیرا فکان إذا اشکل علیه شیء امرنی ان اکتب الی الحاکم أبی عبد اللّه و إذا ورد علیه جوابه حکم به و قطع بقوله و حکی القاضی ابو بکر الحیری ان شیخا من الصّالحین حکی انه رای النّبی صلی اللّه علیه و سلم فی المنام قال قلت یا رسول اللّه بلغنی انک قلت ولدت فی زمن الملک العادل و انی سألت الحاکم ابا عبد اللّه من هذا الحدیث فقال هذا کذب و لم یقله رسول اللّه فقال صدق ابو عبد اللّه قال ابو حازم اول من اشتهر بحفظ الحدیث و علله بنیسابور بعد الامام مسلم بن الحجّاج ابراهیم بن أبی طالب و کان یقابله النّسائی و جعفر الفریابی ثم ابو حامد ابن السّر فی و کان یقابله ابو بکر بن زیاد النیسابوریّ و ابو العباس بن أبی سعید ثم ابو علی الحافظ و کان یقابله ابو احمد الغسّانی و ابراهیم بن حمزة ثم الشیخان ابو الحسین الحجّاج و ابو احمد الحاکم و کان یقابلهما فی عصرهما ابن عدی و ابن المظفر و الدار قطنی و تفرد الحاکم ابو عبد اللّه فی عصرنا من غیر ان یقابله احد بالحجاز و الشام و العراقین و الجبال و الرّی و طبرستان و قومس و خراسان باسرها و ماوراء النهر هذا بعض کلام أبی حازم ذکره فی حیاة الحاکم و قال فی آخره جعلنا اللّه لهذه النعمة من الشاکرین و ذکر انه سمعه یقول شربت ماء زمزم و سالت اللّه ان یرزقنی حسن التصنیف و قال عبد الغافر الفارسی ان الحاکم اختص بصحبة امام وقته أبی بکر احمد بن اسحاق الضّبعی و انه کان یراجعه فی الجرح و التعدیل و العلل و انه اوصی إلیه فی امور مدرسة دار السّنة و فوّض إلیه تولیة اوقافه فی ذلک و سمعت مشایخنا یذکرون ایامه و یحکون ان مقدمی

ص:268

عصره مثل الامام أبی سهل الصّعلوکی و الامام ابن فورک و سائر الامة یقدمونه علی انفسهم و یراعون حق فضله و یعرفون له الحرمة الاکیدة بسبب تفرّده بحفظه و معرفته قال و کان إذا حضر مجلس سماع محتو علی مشایخ و صدور یؤنسهم بمحاضرته و تطیب اوقاتهم بحکایاته بحیث یظهر صفاء کلامه علی الحاضرین فیانسون بحضوره و قال محمد بن طاهر لقیت الحافظ سعد الزنجانی الحافظ بمکة و قلت له اربعة من الحفّاظ تعاصروا ایّهم احفظ فقال من قال الدار قطنی ببغداد و عبد الغنی بمصر و ابو عبد اللّه بن مندة باصبهان و ابو عبد اللّه الحاکم بنیسابور فسکت فالححت علیه فقال اما الدارقطنی فاعلمهم بالعلل و اما عبد الغنی فاعلمهم بالانساب و اما ابن مندة فاکثرهم حدیثا مع معرفة تامّة و اما الحاکم فاحسنهم تصنیفا انتهی بقدر الحاجة

وجه سی و دوم

آنکه ابو عبد اللّه الحاکم کتابی خاص در جمع طرق حدیث طیر تصنیف کرده و در ان ثابت نموده که هشتاد و شش کس از انس این حدیث شریف را روایت کرده اند چنانچه محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب گفته و حدیث انس الذی صدرته فی اول الباب خرجه الحاکم ابو عبد اللّه الحافظ النیسابوریّ عن ستة و ثمانین رجلا کلهم رووه عن انس و هذا ترتیبهم علی حروف المعجم ابراهیم بن هدیة ابو هدبة و ابراهیم بن مهاجر ابو اسحاق الجبلی و اسماعیل بن عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب و اسماعیل بن عبد الرّحمن السدّی و اسماعیل بن سلیمان بن المغیرة الازرق و اسماعیل بن وردان و اسماعیل بن سلیمان و اسماعیل غیر منسوب من اهل الکوفة و اسماعیل بن سلیمان التیمیّ و اسحاق بن عبد اللّه بن أبی طلحة و ابان بن أبی عیّاش ابو اسماعیل و بسّام الصّیرفیّ الکوفیّ و برذعة بن عبد الرحمن و ثابت بن اسلم البنانیان و ثمامة بن عبد اللّه بن انس و جعفر بن سلیمان النخعی و حسن بن أبی حسن البصری و حسن بن الحکم البجلی و حمید بن تیرویه الطویل و خالد بن عبید ابو عصام و الزبیر بن عدی و زیاد بن محمد الثقفی و زیاد بن ثروان و سعید بن المسیب و سعید بن میسرة البکری و سلیمان بن طرخان التّیمیّ و سلیمان بن مهران الاعمش و سلیمان بن عامر بن عبد اللّه بن عباس و سلیمان بن الحجّاج الطّائفی و شقیق بن أبی عبد اللّه و عبد اللّه بن انس بن مالک و عبد الملک بن عمیر و عبد الملک بن أبی سلیمان و عبد العزیز بن زیاد و عبد الاعلی بن عامر الثعلبی و عمر بن أبی حفص الثقفی و عمر بن سلیم البجلی و عمر بن یعلی الثقفی و عثمان الطویل و علی بن أبی رافع و عامر بن شراحیل الشعبی و عمران بن مسلم الطائی و عمران بن هیثم و عطیة بن سعد العوفی و عباد بن عبد الصمد و عیسی بن طهمان و عمار بن معاویة الدهنی و فضیل بن غزوان و قتادة بن دعامة و کلثوم بن حبر و محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب الباقر و محمد بن مسلم الزهری و محمد بن عمرو بن علقمة و محمد بن عبد الرحمن

ص:269

ابو الرجال و محمد بن خالد بن المنتصر الثقفی و محمد بن سلیم و محمد بن مالک الثقفی و محمد بن جحادة و مطیر بن خالد و معلی بن هلال و میمون بن أبی خلف و میمون غیر منسوب و مسلم الملائی و مطر بن طهمان الوراق و میمون بن مهران و مسلم بن کیسان و میمون بن جابر السمی و موسی بن عبد اللّه الجهنی و مصعب بن سلیمان الانصاری و نافع مولی عبد اللّه بن عمر و نافع ابو هرمز و هلال بن سوید و یحیی بن سعید الانصاری و یحیی بن هانی و یوسف بن ابراهیم و یوسف ابو شیبه و قیل هما واحد و یزید بن سفیان و یعلی بن مرّة و نعیم بن سالم و ابو الهندی و ابو ملیح و ابو داود السّبیعی و ابو حمزة الواسطی و ابو حذیفة العقیلی و رجل من آل عقیل و شیخ غیر منسوب و از جمله روایات که حاکم در کتاب طیر وارد نموده حدیث شوری ست که مشتمل ست بر استدلال و احتجاج جناب امیر المؤمنین علیه السلام یوم شوری بحدیث طیر بر احقّیت خود بخلافت و تسلیم نمودن عثمان و طلحه و زبیر و سعد بن أبی وقاص و عبد الرحمن بن عوف آن حدیث را چنانچه محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب گفته

روی عن عامر بن واثلة أبی الطفیل قال کنت یوم الشوری علی الباب و علی یناشد عثمان و طلحة و الزبیر و سعدا و عبد الرحمن بعدّة من فضائله منها ردّ الشمس کما اخبرنا ابو بکر بن الخازن اخبرنا ابو زرعة اخبرنا ابو بکر بن خلف الحاکم اخبرنا ابو بکر بن أبی دارم الحافظ بالکوفة من اصل کتابه حدثنا منذر بن محمد بن منذر حدثنا أبی حدثنا عمی حدثنا أبی عن ابان بن تغلب عن عامر بن واثلة قال کنت علی الباب یوم الشوری و علیّ فی البیت فسمعته یقول استخلف ابو بکر و انا فی نفسی احق بها منه فسمعت و اطعت و استخلف عمرو انا فی نفسی احق بها منه فسمعت و اطعت و انتم تریدون ان تستخلفوا عثمان إذا لا اسمع و لا اطیع جعل عمر فی خمسة انا سادسهم لا یعرف لهم فضل اما و اللّه لأحاجّنّهم بخصال لا یستطیع عربیّهم و لا عجمیّهم المعاهد منهم و المشرک ان ینکر منها خصلة انشدکم باللّه ایها الخمسة امنکم اخو رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم غیری قالوا لا قال امنکم احد له عمّ مثل عمی حمزة بن عبد المطلّب اسد اللّه و اسد رسوله غیری قالوا لا قال امنکم احد له اخ مثل اخی المزین بالجناحین یطیر مع الملائکة فی الجنّة قالوا لا قال امنکم احد له زوجة مثل زوجتی فاطمة سیدة نساء الامة غیری قالوا لا قال امنکم احد له سبطان مثل الحسن و الحسین سبطی هذه الامة ابنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم غیری قالوا لا قال امنکم احد قتل مشرکی قریش قبلی قالوا لا قال امنکم احد ردّت علیه الشمس بعد غروبها حتی صلی العصر غیری قالوا لا قال امنکم احد قال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حین قرب إلیه الطیر فاعجبه اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطیر فجئت

ص:270

و انا اعلم ما کان من قول النبیّ صلی اللّه علیه و سلم فدخلت قال و الیّ یا ربّ و الیّ یا ربّ غیری قالوا لا هکذا رواه الحاکم فی کتابه بجمع طرق حدیث الطیر و ناهیک به راویا انتهی فالحمد للّه الملک الخبیر الحکیم حیث ثبت من تصنیف الحاکم العلیم، جزءا مفردا فی هذا الخبر الصحیح السلیم ان الحدیث راق الی اعلی درجات الثبوت و التحقق العظیم قد رواه سنة و ثمانون رجلا من التابعین المتلقّین بکمال التکریم کلهم عن انس الحائز للفضل الفخیم، و من جملة روایات هذا الجزء الکریم خبر الشوری القاطع لاساس کل تزویر ذمیم فو الّذی یُحْیِ اَلْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ قد اصبح الجاحدون بذاک فی ذلّ شامل عمیم، و نکلوا بعذاب و اصب الیم و اصبحت نوازغ شبهاتهم کالصّریم و اللّه الموفق لتزییل الصّحیح من السّقیم

وجه سی و سوم

آنکه حافظ ابو سعد عبد الملک بن محمد النیسابوریّ الخرکوشی این حدیث شریف را در کتاب شرف المصطفی روایت کرده چنانچه سابقا دریافتی که ابن شهرآشوب طاب ثراه در مناقب فرموده قد روی حدیث الطیر جماعة منهم الترمذی فی جامعه و ابو نعیم فی حلیة الاولیاء و البلاذری فی تاریخه و الخرکوشی فی شرف المصطفی الخ و فضائل زاهره و مناقب باهره و مدائح جمیله و محامد جلیله و محاسن نامیه و معالی سامیه خرکوشی نهایت واضح و عیان و غیر محتاج بکشف و بیانست سمعانی در انساب در نسبت خرجوشی گفته و اما ابو سعید عبد الملک بن أبی عثمان محمد بن ابراهیم الواعظ الخرجوشی من اهل نیسابور کان اماما زاهدا فاضلا عالما له البر و اعمال الخیر و القیام بمصالح النّاس و ایصال النفع إلیهم سمع ببلده ابا عمرو بن نجید السّلمی و جماعة کثیرة سواهم و رحل الی العراق و الحجاز و دیار مصر و ادرک الشیوخ و صنّف التصانیف المفیدة و ذکره ابو الفضل محمّد بن طاهر المقدسیّ فقال ابو سعد الخرجوشی و یقال بالکاف الفارسیة منسوب الی قریة بخراسان هکذا قال المقدسی هذا فی خانقاه بسکة خرکوش و لا ادری ابو سعد هذا نسب الی هذه السّکة او السکة نسبت الی أبی سعد و توفی فی جمادی الاولی سنة سبع و اربع مائة و نیز سمعانی در نسبت خرگوشی گفته الخرکوشی بفتح الخاء المعجمة و سکون الراء و ضم الکاف و فی آخرها الشین هذه النسبة الی خرکوش و هی سکة بنیسابور کبیرة کان بها جماعة من المشاهیر مثل أبی سعد عبد الملک بن أبی عثمان محمد بن ابراهیم الخرکوشی الزاهد الواعظ احد المشهورین باعمال البر و الخیر و کان عالما زاهدا فاضلا رحل الی العراق و الحجاز و دیار مصر و ادرک العلماء و الشیوخ و صنّف التصانیف المفیدة سمع القاضی ابا محمد یحیی بن منصور بن عبد الملک و ابا عمرو اسماعیل بن نجید السلمی و ابا علی حامد بن محمد بن عبد اللّه الرّفاء و ابا سهل بشر بن احمد الاسفراینی و علی

ص:271

بن بندار الصوفی و ابا احمد محمد بن الحسین الشیبانی و اقرانهم روی عنه ابو محمد الحسن بن محمد الخلال و الحاکم ابو عبد اللّه الحافظ و ابو القاسم الازهری و عبد العزیز بن علی الارخی و ابو القاسم التنوخی و جماعة سواهم آخرهم ابو بکر احمد بن علی بن خلف الشیرازی تفقه فی حداثة السّن و تزهّد و جالس الزهّاد و المجرّدین الی ان جعله اللّه خلف الجماعة من بعده من العباد المجتهدین و الزهاد القانعین و تفقه بفقه الشافعی علی أبی الحسن الماسرخسی و سمع بالعراق بعد السّبعین و الثلاثمائة ثم خرج الی الحجاز و جاور حرم اللّه و أمنة مکة و صحب به العباد الصّالحین و سمع الحدیث من اهلها و الواردین و انصرف الی نیسابور و لزم منزله و بذل النفس و المال للمستورین من الغرباء و الفقراء المنقطعین منهم و بنی دارا للمرضی بعد ان خربت الدور القدیمة لهم بنیسابور و کل جماعة من اصحابه المستورین لتمریضهم و حمل میاههم الی الاطباء و شراء الادویة و صنف فی علوم الشریعة و دلائل النبوة و فی سیر العباد و الزّهاد کتبا نسخها جماعة من اهل الحدیث و سمعوها منه و سارت تلک المصنفات فی بلاد المسلمین و الّف تاریخا لنیسابور و علمائها الماضین منهم و الباقین و کانت وفاته فی سنة ست و اربع مائة بنیسابور و زدت قبره غیر مرة و ذهبی در عبر در وقائع سنه سبع و اربع مائة گفته و عبد الملک بن أبی عثمان أبی سعد النیسابوریّ الواعظ القدوة المعروف بالخرکوشی صنّف کتاب الزّهد و کتاب دلائل النبوة و غیر ذلک قال الحاکم لم ار اجمع منه علما و زهدا و تواضعا و ارشادا الی اللّه زاده اللّه توفیقا و اسعدنا بایامه قلت روی عن حامد الرفاء و طبقته و توفی فی جمادی الاولی و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ بعد ذکر وفات احمد بن عبد الرحمن بن موسی الفارسی الشیرازی صاحب کتاب الالقاب در سنه سبع و اربعمائة گفته قلت فیها مات ببغداد ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن یوسف بن دوست العلاف البزار و کان یملی من حفظ سمع محمد بن جعفر المطبری و شیخ نیسابور الواعظ ابو سعد عبد الملک بن أبی عثمان الخرکوشی الزاهد صاحب التفسیر و التصانیف و ابن اثیر در کامل در سنه مذکوره گفته و فیها توفی عبد الملک بن أبی عثمان الخرکوشی الواعظ النیسابوریّ و کان صالحا خیرا و کان إذا دخل علی محمود بن سبکتکین یقوم و یلتقیه و کان محمود قد قسط علی نیسابور ما لا یاخذه منهم فقال له الخرکوشی بلغنی انک تکدّی النّاس و ضاق صدری فقال و کیف قال بلغنی انک تاخذ اموال الضعفاء و هذه کذبة فترک القسط و اطلقه و عبد الوهاب سبکی در طبقات شافعیّه گفته عبد الملک بن محمد بن ابراهیم ابو سعد بن أبی عثمان الخرکوشی و خرکوش بفتح الخاء المعجمة و سکون الراء و ضم الکاف ثم واو ساکنة ثم شین معجمة سکة

ص:272

بمدینة نیسابور ابو سعد النیسابوریّ روی عن حامد بن محمد الرفاء و یحیی بن منصور القاضی و اسماعیل بن نجید و أبی عمرو بن مطر و غیرهم روی عنه الحاکم و هو اکبر منه و الحسن بن محمّد الخلال و عبد العزیز الازجی و ابو علی التنوخی و علی بن محمد الحنای و ابو علی الاهوازی و الحافظ ابو بکر البیهقی و ابو الحسن محمد بن المهتدی باللّه و احمد بن علی بن خلف الشیرازی و آخرون و کان فقیها زاهدا من ائمة الدین و اعلام المؤمنین ترجی الرحمة بذکره قال فیه الحاکم انه الواعظ الزاهد ابن الزاهد تفقه فی حداثة سنّه و تزهّد و جالس الزهّاد و المجرّدین الی ان جعله اللّه خلف الجماعة ممن تقدّمه من العباد المجتهدین و الزّهاد القانعین قال و تفقه علی أبی الحسن الماسرخسی قال و جاور بحرم اللّه ثم عاد الی وطنه نیسابور و قد انجز اللّه له وعده علی لسان نبیه صلی اللّه علیه و سلم ان اللّه إذا احبّ عبدا نادی جبرئیل بذلک فی السماء فتحبه اهل السماء ثم یوضع له القبول فی الارض فلزم منزله و مجلسه و بذل النفس و المال و الجاه للمستورین من الغرباء و المنقطعین و الفقراء حتی صار الفقراء فی مجالسه کما حدثونا عن ابراهیم بن الحسین قال ثنا عمرو بن عون ثنا یحیی بن الیمان و قال کان الفقراء فی مجلس سفیان الثوری امراء فقد وفق لعمارة المساجد و الحیاض و القناطر و الدروب و کسوة الفقراء العراة من الغرباء و البلدیة حتی بنی دارا للمرضی بعد ان خربت الدور القدیمة بنیسابور و وکل جماعة من اصحابه لتمریضهم و حمل میاههم و اسنوی در طبقات شافعیه گفته ابو سعد عبد الملک بن أبی عثمان محمد بن ابراهیم الخرکوشی بخاء معجمة مفتوحة وراء مهملة ساکنة و کاف مضمومة و شین معجمة و خرکوش سکّة بنیسابور الاستاذ الکامل الزاهد بن الزاهد الواعظ من افراد خراسان تفقه علی أبی الحسن السّرخسی و سمع بخراسان و العراق ثم خرج الی الحجاز و جاور بمکة ثم رجع الی خراسان و ترک الجاه و لزم الزهد و العمل و کان یعمل القلانس و یامر بیعها بحیث لا یدری انها من صنعته و یاکل من کسب یده و بنی مدرسة و بیمارستان و صنّف کتبا کثیرة سائرة فی البلاد قال الحاکم لم ار اجمع منه للعلم و الزهد و التواضع و الارشاد الی اللّه تعالی و توفی بنیسابور فی جمادی الاولی سنة سبع و اربع مائة ذکره الثعلبی فی تاریخه و الذهبی فی العبر انتهی فهذا الخرکوشی الامام العالم الزاهد البرّ الخیّر الدّین العابد، الذی حوی من المکارم علی کل ابد، و ضم من الفضائل کل شارد، قد روی هذا الحدیث المضطرّ الی الحق و القائد فانال بافادته کل طالب للصواب رائد، و اروی بافاضته کل وارد، و سقاه من التحقیق العذب الزلال البارد

وجه سی و چهارم

آنکه طراز المحدثین ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی در جمع طرق حدیث طیر کتابی خاص تصنیف کرده چنانچه ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان در ترجمۀ ابراهیم بن ثابت القصار گفته قد جمع طرق حدیث الطیر ابن مردویه و الحاکم و جماعة و احسن شیء منها طریق

ص:273

اخرجه النّسائی فی الخصائص و سابقا شنیدی که ابن کثیر شامی در تاریخ خود در ذکر حدیث طیر که در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وارد کرده گفته و قد جمع الناس فی هذا الحدیث مصنفات مفردة منهم ابو بکر ابن مردویه و ابن تیمیّه در منهاج گفته قال الحافظ ابو موسی المدینی قد جمع غیر واحد من الحفاظ طرق حدیث الطیر للاعتبار و المعرفة کالحاکم النیسابوریّ و أبی نعیم و ابن مردویه و ابن حجر مکی در شرح قصیدۀ همزیّه در ذکر حدیث طیر گفته فالحق ما سبق ان کثرة طرقه ای کثرة طرق حدیث الطیر صیّرته حسنا یحتج به و لکثرتها جدّا اخرج الحافظ ابو بکر بن مردویه فیها جزءا و ابن مردویه در کتاب طیر طرق عدیده این حدیث شریف اخراج کرده از جملۀ آن چند طریق در این جا مذکور می شود ابن مردویه در کتاب مذکور علی ما نقل عنه گفته نا

علیّ بن ابراهیم بن حماد قال نا محمد بن خلید بن الحکم قال نا محمد بن طریف قال نا مفضل بن صالح عن الحسن بن الحکم عن انس بن مالک ان النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم اتی بطیر فقال اللّهم ائتنی باحب خلقک إلیک ثلثا فدقّ علیّ فقال یا انس افتح له فدخل و نیز ابن مردویه گفته نا

فهد بن ابراهیم البصری قال نا محمد بن زکریّا قال نا العباس بن بکّار الضبی قال نا عبد اللّه بن المثنی الانصاری عن عمه ثمامة بن عبد اللّه عن انس بن مالک انّ أمّ سلمة صنعت لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیرا او اضباعا فبعثت به إلیه فلمّا وضع بین یدیه قال اللّهم جئنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّائر فجاء علی بن أبی طالب فقال له انس انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة فرجع علیّ فدعا النّبی صلی اللّه علیه و سلم فقال اللّهم جئنی باحبّ خلقک یاکل معی من هذا الطّائر فجاء علی بن أبی طالب فقال له انس ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة فرجع علی؟ ؟ ؟ و اجتهد النبی فی الدعاء قال اللّهم جئنی باحب خلقک إلیک و اوجهم عندک فجاء علی فقال له انس ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة قال انس فرفع علی یده فوکز فی صدری ثم دخل فلما نظر إلیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قام قائما فضمّه إلیه قال یا رب و الیّ یا رب و الی ما ابطأ بک یا علی قال یا رسول اللّه قد جئت ثلثا کل ذلک یردّنی انس قال انس فرأیت الغضب فی وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و قال یا انس ما حملک علی ردّه قلت یا رسول اللّه سمعتک تدعو فاجبت ان تکون الدّعوة فی الانصار قال لست باوّل رجل احب قومه أبی اللّه یا انس الا ان یکون ابن أبی طالب و نیز ابن مردویه گفته

نا محمد بن الحسین قال حدثنا احمد بن محمد بن عبد الرحمن قال نا علی بن الحسن السّمّالی قال حدثنی محمد بن الحسن بن الجهم عن عبد اللّه بن میمون عن جعفر بن محمد عن ابیه عن انس قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیر فاعجبه فقال النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک

ص:274

و الیّ یاکل معی من هذا الطیر قال انس قلت اللّهم اجعله رجلا منّا حتی نشرف به قال فاذا علی فلمّا ان رأیته حسدته فقلت النبیّ صلی اللّه علیه و سلم مشغول فرجع قال فدعا النّبی صلی اللّه علیه و سلم الثانیة فاقبل علی کانما یضرب بالسّیاط فقال النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم افتح افتح فدخل فسمعته یقول اللّهم و الیّ حتی اکل معه من ذلک الطیر و روایت نمودن ابن مردویه حدیث شوری را که مشتمل بر احتجاج جناب امیر المؤمنین علیه السلام بحدیث طیرست از افادۀ اخطب خوارزم در ما بعد انشاء اللّه تعالی خواهی دریافت فهذا ابن مردویه طراز المحدثین و الحفاظ و وجه الاثبات المهرة الایقاظ قد الف جزءا مفردا فی هذا الخبر فجمع فیه طرقه و اکثر فاوضح المنهج، و اقام الحجج و اظهر للمنصفین الفلح، و اخرج المرتابین من اللجج فلا یرد الحدیث بعد اثبات ابن مردویه الا من مرد جلبا للوبال علیه فاثر الزیغ عن الحق و الجماح و ارتکب عظیم الوزر و الجناح و ذهب سادرا فی غلوائه و ضلّ حائرا فی بادیة العمه و تیهائه فحق فی حقه ان یقال ما قال اللّه المتعال و من اصدق من اللّه قیلا وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً و مخفی نماند که ابن مردویه از حفاظ عظام و ایقاظ متثبتین اعلامست و نبذی از ماثر مبهره افکار و شمۀ از مفاخر معجبۀ اهل ابصار که مشعر و منی؟ ؟ ؟ از عظم قدر و علو فخر اوست سابقا از تذکرة الحفاظ و عبر ذهبی و زاد المعاد ابن القیم و طبقات شافعیه سبکی و طبقات الحفاظ سیوطی و شرح مواهب لدنیه زرقانی شنیدی و بخلاصه از ان در مجلد حدیث ولایت هم و ارسیدی

وجه سی و پنجم

آنکه قاضی القضاة عبد الجبار بن احمد همدانی رجوع شیخ ابو عبد اللّه بحدیث طیر در اثبات افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت کرده چنانچه ابو محمد الحسن بن احمد بن متّویه در کتاب المجموع المحیط بالتکلیف که در اصل تصنیف قاضی القضاة عبد الجبار بن احمد هست و ابو محمد آن را جمع کرده می گوید و قد ذکر یعنی قاضی القضاة فی الکتاب انه قد یستعمل لفظ الفضل فیما لا یتعلق بفعل العبد و اختیاره کنحو تفضیل العاقل علی غیره و تفضیل الشجاع علی غیره و تفضیل من له نسب مخصوص علی من لیس له ذلک النسب و لیس هذا هو المقصود بهذه المسئلة فانا نتکلم فی الفضل الذی یقتضی مدحا و تعظیما فی الدّین فهذا لا بدّ من تعلّقه باختیار الفاضل و وقوفه علی فعله و فی هذا الباب خاصّة یجوز وقوع الخلاف بین العلماء دون الاول؟ ؟ ؟ و إذا کان کذلک وقف العلم بالقطع علی الافضل علی سمع وارد به لانه لا مجال للعقل فیه و علی هذا لا یصح الرجوع فی اثباته افضل الی عدّ الفضائل لأنّ تلک الافعال تختلف مواقعها بحسب ما ینضاف علیها من النیات و القصود و ذلک مما هو عنا مغیب فلا یمکن القضاء بفضل احد و القطع علی ثوابه فضلا عن تفضیله علی غیره فیجب الاعتماد فی ذلک علی السّمع فلهذا رجع الشیخ ابو عبد اللّه الی خبر الطیر لانه قد دل بظاهره علی ثبوته افضل

ص:275

فی الحال و کل من اثبته فی تلک الحال افضل قضی باستمرار هذه القضیة فیه و هکذا خبر المنزلة لانّها إذا لم یرد بها ما یتصل بالامامة فیجب ان نرید به الفضل الّذی یلی هارون فیه موسی علیهما السلام و أراد بعضهم اثباته فی غالب الظنّ بالرجوع الی امارات مخصوصة من نحو ما انتشر عنه من الزهد و العبادة و العناء فی الحرب و السّبق الی الاسلام و غیر ذلک فهذا غیر ممنوع و إلیه ذهب بعض الشیوخ الذین آثروا الموازنة و قد احال فی الکتاب علی کتاب المغنی لانه حکی هناک عمدة ما کان الشیخ ابو عبد اللّه یذکره فی هذا الباب ازین عبارت واضحست که چون اعتماد در اثبات افضلیت بر سمع لازمست لهذا شیخ ابو عبد اللّه بحدیث طیر رجوع آورده یعنی بان استدلال بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده و این معنی صریحست در آنکه شیخ ابو عبد اللّه بصری حدیث طیر را ثابت و محقق می داند که بآن در اثبات افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام رجوع آورده و تمسک بآن نموده و علاوه برین خود قاضی القضاة این حدیث شریف را صحیح و ثابت می دانست علامۀ ابن شهرآشوب طاب ثراه در کتاب المناقب فرموده قال القاضی عبد الجبار قد صح عندی حدیث الطیر و قال ابو عبد اللّه البصری ان طریقة أبی علی الجبائی فی تصحیح الاخبار یقتضی القول بصحة هذا الخبر لا یراده یوم الشوری فلم ینکر احد انتهی فهذا قاضی القضاة عبد الجبار قد کسر المعاندین کسرا لیس له انجبار و صیّر سعی الجاحدین کالهدر الجبار، و دمّر شبهات المدغلین و ابار، و دمدم علی نزعات المبطلین الاغمار، حیث اثبت رجوع أبی عبد اللّه شیخ الکبار الی حدیث الطیر الطائر فی الاقطار، فی اثبات افضلیّة أبی الائمة الاطهار علیه و آله سلام اللّه ما هب النسیم فی الاسحار ثم صرح تصریحا لیس علیه غبار بکون الخبر عنده صحیحا حریّا للاعتماد و الاعتبار علی ما نقل عنه الامام الحافظ النظار ابن شهرآشوب سقی اللّه ثراه بالصّیّب المدرار و محتجب نماند که قاضی عبد الجبار از اعاظم احبار و مشاهیر عالی فخار و ممدوح اساطین و محققین جلیل المقدارست ابو القاسم عبد الکریم بن محمد الرافیع در کتاب التدوین فی ذکر اهل العلم بقزوین گفته الخامس عبد الجبار بن احمد بن عبد الجبار بن احمد بن خلیل بن عبد اللّه الأسدآبادی قاضی القضاة ابو الحسن تولی القضاء بالری و قزوین و ابهر و زنجان و سهرورد و قم و دنباوند و غیرها و هذه نسخة عهده حین استقضی فی هذه البلاد انشأه الصّاحب اسماعیل بن عباد هذا ما عهد مؤیّد الدولة ابو منصور بن رکن الدولة أبی علی مولی امیر المؤمنین خلیفة الملک السید الاجل المنصور ولی النعمة عضد الدولة أبی شجاع بن رکن الدّولة أبی علی مولی امیر المؤمنین الی عبد الجبّار بن احمد بن حین ولاه قضاء القضاة بالرّی و قزوین و ابهر و زنجان و سهرورد و قم و ساوة و دنباوند و ما یجری مجراها علما بما لدیه من علم یهتدی باضوائه و ورع یستسقی بانوائه و کفایة یکنفها العلم و الحجی و امانة یبعثها النسک و التّقی و موقع فی علیّة الدّین

ص:276

ترمقه النواظر و مکان فی صفوة المسلمین تعقده الخناصر و اللّه ولیّ الارشاد و المعونة علی حسن الارتیاد امره بتقوی اللّه تعالی و مراقبته و تخوّف سطوته و معاقبته ان التقوی زمام الافعال الصالحة و امام الاعمال الرابحة من لجأ إلیها اتاه التوفیق فی مصارفه و واتاه السّداد من مواقفه و من مال عنها تحاماه الرشاد فی انحائه و تخطاه الصّواب فی آرائه وَ مَنْ یَتَّقِ اَللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْراً ذلِکَ أَمْرُ اَللّهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ وَ مَنْ یَتَّقِ اَللّهَ یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئاتِهِ وَ یُعْظِمْ لَهُ أَجْراً و امره ان یجعل القرآن قبلة مساعیه و وجهة مطالبه و مباغیه فینصبّ إلیه تالیا و ینصب له قاریا و یخلو به متدبّرا و یواظب علیه متبصّرا فهو حادی الحکم و هادی الامم و الجلاء عند الاشتباه و الاستعجام و الضّیاء فی مشکلات الاعضاء و الاستبهام من فزع الی ذخائره اثری من المراشد و استظهر و من عدل عن بصائره اقوی من المحامد و اعسر لو انزل علی الجبال لخشعت او علی الاطواد لتصدّعت ما فرّط فیه من شیء تنزیل من حکیم حمید و امره ان یتّخذ سنة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مرجعا و یرضی به مرادا و مستنجعا فیردّ إلیها احکام و یلتمس فیها حلال الدّین و حرامه إذا کانت العمدة إذا استبهمت الامور و العهدة إذا اختلفت الجمهور و فیها تفصیل ما اجملته النصوص و تبیان ما اعتوره العموم و الخصوص ینکشف معها الشبهة و یؤمن معها الغمّة محجتها بیضاء ساطعة و حجّتها غرّاء قاطعة مَنْ یُطِعِ اَلرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اَللّهَ وَ مَنْ تَوَلّی فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً و امره ان یتلقّی سالف الاجماع بحسن الاستماع و الاتباع إذ کان حبل اللّه المعقود لا ینتکث عراه و ظلّه الممدود الّذی لا یستباح حماه فضل اللّه به امّتنا علی الامم و جعل کلمتنا فوق الکلم حتی وسمنا فی کتابه بالوسط و آمننا فیها من الخطأ و الغلط لا یخشی علی اتفاقها عوارض الالتباس فقد جعلها اللّه خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ فلیس لذی حکم و نظر و اخذ بتاویل آیة و خبر ان یحالف ما اطبقت علیه الامّة و سبقت إلیه الأئمة بل علیه التسلیم و الاقتفاء و التفویض و الاقتداء و من یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ اَلْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً و امره إذا عنّ ما لم یشتمل علیه الکتاب تعیینا و لا کشف عنه الأثر تبیینا و لا سبق به الاجماع یقینا ان یعمل فیه اجتهاده طویلا و یقیّض له ارتیاده بکرة و اصیلا و یستشهد مودع النصّ و فحواه و یستنجد موجب الاثر و مقتضاه و تقیس بالاشباه و النظائر و یستنبط بالامارات و الدّلائل فذلک الجدد الذی کان السلف الصّالح یسلکونه و قد قال اللّه تعالی لَعَلِمَهُ اَلَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ و امره إذا عرض فی الاحکام ما یعضل استخراجه و یستبهم رتاجه ان یستشیر اماثل العلماء و یستمدّ و یاخذ من آراء الفقهاء و لا یستبدّ حتی إذا وضحت له القضیّة اکمل فصل الاستشارة بیمن الاستخارة و امضی من الحکم ما یامن معه الکلم وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اَللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ اَلظّالِمُونَ و امره بان یواصل النظر بین الخصوم و الاخذ

ص:277

من الظالم للمظلوم فاتحا لذلک بابه و ملینا حجابه و مستویا فی الخصومة إذا اشتجرت و الالحاظ إذ انصرفت و الالفاظ إذا جرت بین الغنی المثری و الفقیر المقویّ و القوی الموقر و الضعیف المستحقر فلیس بالثراء تشرف المنازل و ترتفع و لا بالاقواء تضعف الوسائل و یتّضع و بعد فالکلّ عباد اللّه یسعهم فضله و شرع فی حکمه یشملهم عدله إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاکُمْ و امره ان یدرّع الهیبة و الوقار و السکینة لیغشی ما استکفیه جمالا و یوفّی ما استرعیه جلالا و یسیر بسیرة لا العنف یتخلّلها فیوهنها و لا الضّعف یتخلّلها فیهجنّها لتستمرّ احواله مکفوفة بالمحاسن محروسة عن المطاعن و یتوکل علی ربّه فی قلّ امره و کثره و صغر شانه و کبره وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اَللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ و امره بان یتخیّر لاحکامه الاوقات التی یجتمع لها لبّه و یملک فیها اربه و یا من معها منازعة الوطر و مساورة الضجر لیصدر قضایاه عن رای مجتمع و صدر متّسع و نفس مراحه و علل مزاحه ذاکرا عند القضاء یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلاّ مَنْ أَتَی اَللّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ و امره ان یتسلّم دیوان القضاء من المتولی کان قبله بمحاضره و سجلاّته و مثابت حججه و بیّناته و ذکر المحتسبین مبلغ الحقوق و اسماء الخصوم و تعرضه لفهرست یعقده فهو جامع للمسلمین حقوقا جمّة و عقودا مهمة و یوکل بها من ثقاته من یحوطه عن الایدی الممتدّة و الاطماع المشتدّة فَاللّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ اَلرّاحِمِینَ و امره ان یختار لخلافته علی قضایا البلدان المقررة فی یده المذکورة فی عهده و لکتابته و سائر ما یتولی من جهته من یجمع الی العلوم العفّة و یطالع اخبارهم و یشارف آثارهم فمن زاغ عن الطریقة المثلی و لم یخش وخیم العقبی صرفه زجرا و تحذیرا و ردعا و نکیرا و من استقر علی الحسنی و سلک المحجّة الوسطی اقره بعثا لمثله علی الاخذ بهدیه و الاقتداء بسعیه هَلْ جَزاءُ اَلْإِحْسانِ إِلاَّ اَلْإِحْسانُ و امره ان یستشف احوال الشهود و یستکشفها و یبالغ فیها حتی یتعرفها فعلیهم مدار الاحکام و بهم استقرار النقض و الابرام فمن الفاه سیدا سدیدا حرّا مسلما رشیدا احلّه محل المزکین اعمالا المقبولین اقوالا و من ارتاب فی امره و امتری فی ستره وقف فی بابه الی ان ینحسر و جهة ارتیابه و من انکشف له عن ظنّه لا یؤمن معها مضرّة علی الدّین او شهادة زور یکثر به معرّتها علی المسلمین جرحه جرحا ظاهرا و کفی الناس شره مجاهرا فقد قرن اللّه تعالی قول البهتان بعبادة الاوثان قال فَاجْتَنِبُوا اَلرِّجْسَ مِنَ اَلْأَوْثانِ الآیة و امره باقامة الحدّ علی مستحقها إذا وجبت و لزمت و قامت بها البیّنات و انتظمت و ان یدرأها بالشبهات ما طاق؟ ؟ ؟ و تحقن الدّم ما جاز الایراق و لا یاخذه فی امضائها علی حقها رافة مانعة و لا ملامة دافعة فقد نبه اللّه تعالی علی ذلک بنهیه الزاجر فقال وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اَللّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ و امره ان یحتاط علی الوقوف اشد الاحتیاط و اوفاه و احفظه لما لها و اوقاه و یعتمد فیها علی أمناء یعفّون عن خبثة المطاعم و یکفون عن خطة المآثم لتصل ثمراتها الی اصحابها و تنفق

ص:278

فی سبلها الصادرة عن اربابها لیؤمن عوادی التحزن؟ ؟ ؟ و ینقض ایدی الحیف و التحرّم و یحصل بذلک الزلفة عند اللّه وَ ما عِنْدَ اَللّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقی و امره بمراعاة العباد فی هذه الامصار و مطالعة احوال السّکک لیجدّد فی المحرم من کل سنة علی السنة فی مثلها و یبطل محوا و کسرا ما کان منقوشا قبلها و یوغر الی صاحب العباد بالتحفظ ممن یوقع غشا او یعمل دغلا أَنَّ اَللّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ اَلْخائِنِینَ و امره بتزویج الایامی اللاتی إلیه ولایتهن او یرید الاولیاء عضلهنّ إذا وجد الکفو و حل العقد و بذل صداق المثل کما قال اللّه تعالی وَ أَنْکِحُوا اَلْأَیامی مِنْکُمْ الآیة و امره بالاحتیاط فی مال الیتیم الحاصل فی حجره اللازم له تدبیر امره و ان ینفق علیه انفاقا قصدا حتی إذا بلغ الحلم ممیزا بین مصالحه و مفاسده و مضالّه و مراشده سلم ماله و اشهد به علیه قال تعالی وَ اِبْتَلُوا اَلْیَتامی الآیة و امره بحبس من یثبت الحق فی ذمته و یطالب الخصم حبسه علی توفیة حقه الی ان یبرأ مما حبس به او یخرج منه علی واجبه او یقوم البیّنة علی اعساره لیوخذ بحکم اللّه فی انظاره کما قال تعالی وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ الآیة و امره ان لا یفسخ حکم من تقدمه و لا ینقص ما ابرمه الا إذا کان للاجماع خارقا و للسان الامة مفارقا فاذا وجد ما قد خرج عن تاویل المتاولین و قول المختلفین فله ان ینقضه و یتعقبه فیدحضه وَ اَللّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ هذا عهدنا إلیک فاقتف دلیله و احتذ تمثیله و استهد اللّه یهدک و یرشدک و استکفه یعنک و یسدّدک إلیه نفوّض و علیه نعوّل و هو حسبنا و کفی و کتب اسماعیل بن عباد فی المحرم سنة سبع و ستین و ثلاثمائة و سمع القاضی ابا الحسن القطان و عبد اللّه بن جعفر بن احمد و الزبیر بن عبد الواحد الأسدآبادی و له امال کثیرة سمع منه بعضها بالری و بعضها بقزوین سنة تسع و اربع مائة و کان ینتحل مذهب الشافعی رضی اللّه عنه فی الفروع و قواعد المعتزلة فی الاصول و صنّف الکثیر فی التفسیر و الکلام و غیرهما الخ و ابو الموید محمد بن محمود خوارزمی در جامع مسانید أبی حنیفه گفته قاضی القضاة عبد الجبار قال الخطیب عبد الجبار ابن احمد بن عبد الجبّار ابو الحسن الأسترآبادی سمع علی بن ابراهیم بن سلمة القزوینی و عبید اللّه بن جعفر بن احمد الاصفهانی و القاسم بن صالح الهمدانی و کان ینتحل مذهب الشافعی فی الفروع و مذهب المعتزلة فی الاصول و له فی ذلک و تقی الدین ابو بکر بن احمد الاسدی در طبقات شافعیّه گفته عبد الجبار بن احمد بن عبد الجبار بن احمد بن الخلیل القاضی ابو الحسن الهمدانی قاضی الریّ و اعمالها و کان شافعی المذهب و هو مع ذلک شیخ الاعتزال و له المصنفات الکثیرة فی طریقتهم و فی اصول الفقه قال ابن کثیر فی طبقاته و من اجلّ مصنّفاته و أعظمها دلائل النبوة فی مجلّدین ابان فیه عن علم و بصیرة حمیدة و قد طال عمره و رحل الناس إلیه من الاقطار و استفادوا به مات فی ذی القعدة سنة خمس عشرة و اربع مائة و عبد الغفار بن ابراهیم العلوی العکی

ص:279

العدنانی در کتاب عجالة الرّاکب که نسخۀ آن در کتبخانۀ حرم مکه معظمه بنظر این قاصر رسیده گفته عبد الجبار بن احمد القاضی ابو الحسن الهمدانی قاضی الرّی و اعمالها کان شافعی المذهب و هو مع ذلک شیخ الاعتزال له المصنفات الکثیرة فی طریقتهم و فی اصول الفقه و من اجلّ مصنفاته کتاب دلائل النبوة ابان فیه عن علم و بصیرة حمیدة و عبد الوهاب سبکی در طبقات شافعیّه گفته عبد الجبار بن احمد بن عبد الجبّار بن احمد بن الخلیل بن عبد اللّه القاضی ابو الحسین الهمدانی الأسدآبادی و هو الّذی تلقّبه المعتزلة قاضی القضاة و لا یطلقون هذا اللّقب علی سواه و لا یعنون به عند الاطلاق غیره کان امام اهل الاعتزال فی زمانه و کان ینتحل مذهب الشافعی فی الفروع و له التصانیف السّائرة و الذکر الشائع بین الاصولیین عمّر دهرا طویلا حتّی ظهر له الاصحاب و بعد صیته و رحلت إلیه الطلاب و ولیّ قضاء الرّی و اعمالها سمع الحدیث عن أبی الحسن بن سلمة القطان و عبد الرحمن بن حمدان الجلاّب و عبد اللّه بن جعفر بن فارس و الزبیر بن عبد الواحد الأسدآبادی و غیرهم روی عنه القاضی ابو یوسف عبد السّلام بن محمد بن یوسف القزوینی المفسّر المعتزلی و ابو عبد اللّه الحسن بن علی الصّیمری و ابو القاسم علی بن الحسن التنّوخی توفی فی ذی القعدة سنة خمس عشرة و اربع مائة بالرّی و دفن فی داره و نیز سبکی در طبقات شافعیه در ذکر مذاهب در باب ایمان گفته و الرّابع انه کل طاعة فرضا کانت أم نفلا و هو رای الخوارج و إلیه ذهبت طائفة من المعتزلة منهم القاضی عبد الجبّار بن احمد الّذی یلقّبونه قاضی القضاة و کان رجلا محققا واسع النظر و عبد الرحیم بن حسن الاسنوی در طبقات شافعیه گفته القاضی ابو الحسین عبد الجبّار بن احمد بن عبد الجبّار الأسترآبادی امام المعتزلة کان مقلّدا للشافعی فی الفروع و علی رای المعتزلة فی الاصول و له فی ذلک التصانیف المشهورة تولّی قضاء القضاة بالرّی ورد بغداد حاجّا و حدّث بها عن جماعة کثیرین و توفی فی ذی القعدة سنة خمس عشرة و اربع مائة ذکره ابن الصّلاح و ذهبی در دول الاسلام در وقائع سنه خمس عشره و اربع مائة گفته و شیخ المعتزلة القاضی عبد الجبار بن احمد الهمدانی صاحب التصانیف و شمس الدین محمد بن علی بن احمد الداودی المالکی تلمیذ جلال الدین سیوطی در طبقات المفسّرین گفته عبد الجبار بن احمد بن عبد الجبار بن احمد بن الخلیل القاضی ابو الحسین الهمدانی الأسترآبادی شیخ المعتزلة و صاحب التصانیف منها التفسیر عاش دهرا طویلا و سار ذکره و کان فقیها شافعی المذهب سمع من أبی الحسن بن سلمة القطان و عبد اللّه بن جعفر بن فارس روی عنه ابو القاسم علی بن الحسین التنوخی و الحسین بن علی الصّمیری الفقیه و ابو محمد عبد السلام القزوینی المفسر المعتزلی و آخرون ولی قضاء الرّی و اعمالها و رحلت إلیه الطلبة مات فی ذی القعدة سنه 415 رایت تفسیره لطیف الحجم

ص:280

وجه سی و ششم

آنکه علامۀ نحریر و محدث کبیر تاج المحدثین ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی در جمع و تدوین طرق حدیث طیر کتابی خاص تصنیف فرموده و او احقاق حق و ازهاق باطل و تسخیف جحد جاحدین و توهین انکار منکرین داده انفا شنیدی که ابن تیمیّة در منهاج گفته قال الحافظ ابو موسی المدینی قد جمع غیر واحد من الحفاظ طرق حدیث الطّیر للاعتبار و المعرفة کالحاکم النیسابوریّ و أبی نعیم و ابن مردویه و از جمله روایات ابو نعیم در کتاب حدیث طیر اینست

نا علی بن حمید الواسطی قال نا اسلم بن سهل قال نا محمد بن صالح بن مهران قال نا عبد اللّه بن محمد بن عمارة قال سمعت من مالک بن انس ح من اسحاق بن عبد اللّه بن أبی طلحة عن انس قال بعثتنی أم سلیم الی رسول اللّه بطیر مشوی و معه ارغفة من شعیر فاتیته به فوضعته بین یدیه فقال یا انس ادع لنا من یاکل معنا هذا الطیر اللّهم ائتنا بخیر خلقک فخرجت فلم یکن بی همة الا رجل من اهلی آتیه فادعوه فاذا انا بعلی بن أبی طالب فدخلت فقال اما وجدت احدا فقلت لا قال انظر فنظرت فلم اجد احدا الا علیّا ففعل ذلک ثلثة مرات فرجعت فقلت هذا علی بن أبی طالب فقال ائذن له اللّهم و الیّ اللّهم و الیّ انتهی فهذا ابو نعیم الحافظ فخر المهرة الصدور المعروف فضله کالعلم الماثور، قد صنّف جزءا مفردا فی هذا الخبر المشهور فابان بذلک نهایة الاطلاع و العثور، و اعرب عن کمال التبحر و العبور، علی حدیث النّبی المحبور علیه و اله سلام الملک الغفور، ما اقبل الصّبح بالجشور، فکسر المتون و الظهور، من ارباب المکر و الغرور و قطع عری البهت و الزور، من اصحاب الخدائع و الشرور، و اَللّهُ وَلِیُّ اَلَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ اَلظُّلُماتِ إِلَی اَلنُّورِ

وجه سی و هفتم

آنکه ابو نعیم بسند خود اثبات سعد بن أبی وقاص حدیث طیر را با حدیث لاعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و حدیث غدیر روایت نموده چنانچه در کتاب حلیة الاولیاء به ترجمۀ ابن أبی لیلی بعد ذکر نبذی از محامد و فضائل او و نقل بعض اخبار و آثار ازو گفته

حدثنا محمد بن المظفر قال ثنا زید بن محمد قال ثنا احمد بن محمد بن الحمیم قال نا رجاء بن الجارود ابو المنذر قال ثنا سلیمان بن محمد المبارکی قال ثنا محمد بن جریر الصنعانی و اثنی علیه خیرا قال ثنا شعبة عن الحکم عن ابن أبی لیلی عن سعد بن أبی وقاص قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی علی بن أبی طالب ثلاث خصال لأعطینّ الرایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و حدیث الطیر و حدیث غدیر خمّ غریب من حدیث شعبة و الحکم ما کتبناه الا من هذا الوجه انتهی نقلا عن نسخة عتیقة بخط العرب و مخفی نماند که کتاب حلیة الاولیاء از جلائل اسفار معروفة معتمده و عقائل کتب مشهوره مستنده و از جمله مصنّفات ابو نعیم که متصف بشهرت فی الاقطارست سابق و فاضل و در اجازات و مرویات اعاظم کبار داخل و شامل می باشد

ص:281

بودن او را از مرویات سیوطی و ثعالبی و کردی و عجیمی و بصری سابقا دانستی و ابن خلکان در وفیات الأعیان به ترجمۀ أبی نعیم گفته و کتابه الجلیة من احسن الکتب و محمد بن محمود خوارزمی در اسماء رجال جامع مسانید أبی حنیفه به ترجمۀ أبی نعیم گفته کتب فی الحدیث کتبا سارت فی البلاد و انتفعت بها العباد و ذهبی در عبر در ذکر او گفته صنف التصانیف الکبار المشهورة فی الاقطار و سبکی در طبقات شافعیه به ترجمۀ أبی نعیم گفته قال حمزة بن العباس العلوی کان اصحاب الحدیث یقولون بقی ابو نعیم اربع عشرة سنة بلا نظیر لا شرقا و لا غربا اعلی اسنادا منه و لا احفظ و کانوا یقولون لما صنّف کتاب الحلیة حمل الی نیسابور حال حیاته و اشتروه باربع مائة دینار و قال ابن الفضل الحافظ قد جمع شیخنا السلفی اخبار أبی نعیم و ذکر من حدث عنه و هم نحو ثمانین رجلا قال و لم یصنّف مثل کتابه حلیة الاولیاء سمعناه علی أبی المظفر القاسانی عنه سوی فوت عنه یسیر و یافعی در مرآة الجنان در ذکر أبی نعیم گفته کتاب الحلیة من احسن الکتب قلت اما طعن ابن الجوزی فیها و تنقیصه لها فهو من باب قولی لئن ذمّها جاراتها و ضرائر و عاب جمالا فی حلاها و فی الحلی فما

سلمت حسناء من ذم حاسد و صاحب حق من عداوة مبطل

مع ابیات اخری فی مدح الامام أبی حامد الغزالی و تصانیفه و کلامه العالی و صفدی در وافی بالوفیات به ترجمه أبی نعیم گفته املی فی فنون الحدیث کتبها سارت فی البلاد و انتفع بها العباد الی ان قال و صنّف مصنّفات کثیرة منها حلیة الاولیاء و المستخرج علی الصحیحین ذکر فیهما احادیث ساوی فیها البخاری و مسلم و احادیث علا علیهما فیها کأنهما سمعاها منه و ذکر فیهما حدیثا کان البخاری و مسلم سمعاه ممن سمعه منه الی ان قال و لما کتب کتاب الحلیة و حمل الی نیسابور بیع باربعمائة دینار و تقی الدین اسدی در طبقات شافعیه به ترجمۀ أبی نعیم گفته و له التصانیف المشهورة منها کتاب الحلیة و هو کتاب جلیل حفیل و منادی در فیض القدیر شرح جامع صغیر در ذکر حلیة الاولیاء گفته قالوا لما صنفه بیع فی حیاته باربع مائة دینار و اشتهرت برکته و علت فی الخافقین درجته و ناهیک بقول الامام أبی عثمان الصّابونی کما نقله عنه فی الضّوء و غیره کل بیت فیه حلیة الاولیاء لابی نعیم لا یدخل الشیطان و مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی در کشف الظنون گفته حلیة الاولیاء فی الحدیث للحافظ أبی نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی المتوفی سنه ثلثین و اربعمائة مجلد ضخم اوله الحمد للّه محدث الاکوان الخ و هو کتاب حسن معتبر یتضمن اسماء جماعة من الصّحابة و التابعین و من بعدهم من الائمة الاعلام المحققین و المتصوفة و النساک و بعض احادیثهم و کلامهم و نیز در کشف الظنون در ذکر مجمع الاخبار گفته ذکر فیه حلیة أبی نعیم الاصبهانی و مدحها ثم استطال

ص:282

الاسانید و التکرار و استقل اختصار ابن الجوزی فقال احببت ان اجمع کتابا یکون لمحاسنه حاویا و لما وراء ذلک طاویا مع زیادة تراجم ائمة الحدیث و اقتفی فی ترتیبه اثر الحلیة و خود مخاطب در بستان المحدثین به ترجمۀ أبی نعیم گفته و از نوادر کتب او کتاب حلیة الاولیاست که نظیر آن در اسلام تصنیف نشده و نیز در بستان گفته و کتاب حلیة الأولیاء در حضور او آن شهرت و رواج پیدا کرد که در نیسابور بچهار صد دینار خریده شد انتهی و بر مهرۀ متتبعین واضح و عیانست که ابو نعیم از حفاظ جلیل الشأن و نقاد سابقین اعیان و معتمدین محدثین ارکان و مستندین حذاق این شان ست معالی اثیره و محاسن کثیره و مفاخر وفیره و ماثر غزیره او از تاریخ کامل عز الدین المعروف بابن الاثیر الجزری و کتاب فضائل الشافعی از فخر الدین محمد بن عمر الرازی و وفیات الأعیان ابن خلکان و منهاج السنة ابن تیمیه و زاد المعاد محمد بن أبی بکر المعروف بابن القیم و اسماء الرجال جامع مسانید أبی حنیفه از محمد بن محمود خوارزمی و تاریخ مختصر أبی الفداء اسماعیل بن علی الایوبی صاحب حماة و تتمة المختصر عمر بن المظفر المعروف بابن الوردی و عبر فی خبر من غبر و دول الاسلام شمس الدین ذهبی و طبقات الشافعیه عبد الوهاب علی السبکی و وافی بالوفیات خلیل بن ایبک الصفدی و مرآة الجنان ابو محمد عبد اللّه بن اسعد یافعی و طبقات الشافعیه جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی و اسماء الرجال مشکاة از ولی الدین محمد بن عبد اللّه الخطیب و توضیح الدلائل سید شهاب الدین احمد و طبقات الشافعیه ابو بکر اسدی و طبقات الحفاظ جلال الدین سیوطی و لواقح الانوار عبد الوهاب شعرانی و تاریخ خمیس حسین بن محمد دیاربکری و مقالید الاسانید ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی و بستان المحدثین خود شاه صاحب و قول مستحسن مولوی حسن زمان معاصر و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر ظاهر و باهرست بعضی از عبارات را در این جا ذکر می نمایم و باقی را انشاء اللّه تعالی در مجلد حدیث تشبیه مذکور خواهم داشت آنفا بتصریح رازی شنیدی که ابو نعیم از جمله اکثر محدثین متاخرین از روی علم و اقوایشان از روی قوت و اشدشان از روی تحقیق در علم حدیث و مثل دار قطنی و حاکم و بیهقی و جوزقی و خطیب و خطابی از صدور علم بعد شیخین بوده و رازی اثبات جلالت شان شافعی بتعظیم و تبجیل ابو نعیم و امثال او شافعی را می نماید و ابن اثیر در تاریخ کامل در حوادث سنه ثلثین و اربعمائه گفته و توفی هذه السنة ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق الاصبهانی الحافظ و ابو الفداء در تاریخ مختصر در وقائع سنه مذکوره گفته و فیها توفی ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی الحافظ و ابن الوردی در تتمة المختصر در وقائع سنه مذکوره گفته و فیها توفی ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی الحافظ و ذهبی در دول الاسلام در وقائع سنه مذکوره گفته و فیها مات حافظ اصبهان ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن احمد الاصبهانی الصوفی الاحول صاحب الحلیة فی المحرم و له اربع و تسعون سنة و ولی الدین الخطیب در رجال مشکاة المصابیح که در آخر

ص:283

آن تصریح کرده به اینکه عرض کرده آن را بر شیخ خود حسین بن عبد اللّه بن محمد الطیبی پس استحسان کرد آن را چنانچه استحسان نمود مشکاة را و استجاده نمود آن را چنانچه مشکاة را استجاره نمود گفته ابو نعیم الاصفهانی هو ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی صاحب الحلیة هو من مشایخ الحدیث الثقات المعمول بحدیثهم المرجوع الی قولهم کبیر القدر ولد سنة اربع و ثلثین و ثلاثمائة و مات فی صفر سنة ثلثین و اربعمائة باصفهان و له من العمر ستة و تسعون سنة رحمه اللّه تعالی و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته قال الامام الهمام المتفق علی علو شانه فی العلوم و الاعمال المتسق له دراری الفضل فی سلک النظم بالسنة اهل الکمال الحافظ الورع الدارع العالم العامل العارف الکامل بلا شک و مریة ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی فی کتابه الفائق اللائق المسمّی بالحلیة الخ و نیز شهاب الدین در توضیح الدلائل گفته و

عن علی امیر المؤمنین رضی اللّه عنه عن النّبیّ صلی اللّه علیه و آله و بارک و سلم انه قال له لو انّ عبدا عبد اللّه عز و جلّ مثل ما قام نوح فی قومه و کان له مثل احد ذهبا فانفقه فی سبیل اللّه و مد فی عمره حتی حج الف عام علی قدمیه ثم قتل مظلوما بین الصّفا و المروة و لم یوالک یا علی لم یشم رائحة الجنة و لم یدخلها رواه الصالحانی عن الشیخ محمد بن اسماعیل بن أبی نصر معروف بدانکباد عن سید وقته و زمانه و اورع عصره و اوانه أبی علی الحسن بن احمد عن الحافظ الورع و الامام البارع أبی نعیم الاصفهانی باسناده عن زید بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب عن ابیه عن جده عن علی رضی اللّه تعالی عنه و عنهم اجمعین و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران الاصفهانی الحافظ المشهور صاحب کتاب حلیة الأولیاء از اعلام محدثین و اکابر حفاظ دین و ثقات صوفیه متقینست در سنه سه صد و سی و شش متولد شد و در شش سالگی او مشایخ عمده حدیث بطریق تبرک او را اجازت دادند از آنهاست ابو العباس اصم و خیثمة بن سلیمان طرابلسی و جعفر خالدی و شیخ معمر عبد اللّه بن عمر شوذب و وی متفرد باین خصوصیتست و چون جوان شد از اجلّه مشایخ سماع کرد و حدیث حاصل نمود و تخمی که در زمین استعداد او از طفلی افشانده شده بود برگ و بار آورد از طبرانی و ابو الشیخ و جعابی و ابو علی صواف و ابو بکر اجری و ابن خلاد نصیبی بن عبد الکبیر خطابی استفاده تامه نموده و چون بشیخوخت رسید و متوجه افاده شد حفاظ فن حدیث بسوی او رجوع آوردند و بر در او هجوم کردند و استفادها نمودند و بجهت علو اسناد و وفور علم و حفظ او رغبت مردم بجناب او زیاده از اقران وی بود خطیب بغدادی از اخصّ تلامذه اوست و ابو سعید مالینی و ابو صالح مؤذن و ابو علی حسن بن احمد حداد و ابو سعید محمد بن محمد بن المطرز و ابو منصور محمد بن عبد اللّه شروطی و دیگر محدثین بسیار

ص:284

شاگرد اویند و نوبت او در اشتغال بعلم حدیث بحدی رسیده بود که او را غیر از سماع حدیث و تصنیف آن غذا نه بود الخ

وجه سی و هشتم

آنکه حافظ ابو طاهر محمد بن احمد بن علی بن حمدان در جمع طرق حدیث طیر کتابی خاص تصنیف فرموده و احراق قلوب نواصب معاندین و ارغام آناف جهله جاحدین بغایت قصوی رسانیده و ابن حمدان از حفاظ عالی شأن و اساطین اعیان و اکابر ائمه خراسانست علامۀ نحریر محمد بن احمد الذهبی که حسب افادۀ شاه صاحب بجواب همین حدیث امام اهل حدیثست در تذکرة الحفاظ گفته ابن حمدان الحافظ المجوّد ابو طاهر محمد بن احمد بن علی بن حمدان الخراسانی احد الرجالین المصنفین صحب ابا عبد اللّه الحاکم و تخرج به سمع من أبی بکر الطرازی و الحافظ أبی بکر الجوزقی و أبی الحسن القنطری و أبی طاهر بن خزیمة و زاهر بن احمد الفقیه و ابراهیم بن محمد بن موسی السّرخسی و نحوهم بنیسابور و جعفر بن فناکی بالری و الحافظ احمد بن علی بن السلیمانی ببیکند و محمد بن احمد الغثجار ببخاری و أبی سعید الادریسی بسمرقند و علی بن محمد بن عمر الفقیه بالری و أبی الفضل محمّد بن أبی الحسین الحدّادی بمرو له مسند بهز بن حکیم و طرق حدیث الطیر سمع منه ابو سعید محمد بن احمد بن حسین النیسابوریّ توفی سنه احدی و اربعین و اربع مائة

اخبرنا احمد بن عبد الکریم بن الاعلاقی انا نصر بن حرب انا ابو طاهر السّلفی اخبرنا محمد بن أبی منصور القزّاز بالریّ انا محمد بن احمد بن حمدان الحافظ انا محمد بن الحسین القاضی بمرو نا اسحاق بن ابراهیم التاجر العدل انا یوسف بن علی نا سفیان بن عیینة عن عبید اللّه بن أبی بکر بن عمرو بن حزم انه سمع انسا یحدث عن النبیّ صلی اللّه علیه و سلم انه قال یتبع المیت ثلث اهله و ماله و عمله و یرجع اهله و ماله و یبقی عمله و سیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابن حمدان الحافظ المجوّد ابو طاهر محمد بن احمد بن علی بن حمدان الخراسانی احد الرجالین المصنفین صحب الحاکم و تخرج به و سمع الطبرانی و الجوزقی و له مسند بهز بن حکیم و طرق حدیث الطیر مات سنه انتهی فهذا الامام الحافظ المجوّد ابن حمدان، و احد الرحالین المتعبین انفسهم فی هذا الشّأن قد اظهر و ابان، یجمع طرق هذا الحدیث العظیم المکان ان الحدیث من صحاح الاحادیث الواردة عن سید الانس و الجانّ فی فضل وصیّه السّابق فی کل میدان المستبدّ بکل رهان، المتفرد بصنوف الاحسان، علیهما و الهما أمناء الرحمن، سلام اللّه ما اختلف العصران، فلا یخلع ربقة الایمان، بجحد هذا الخبر بعد ذاک البرهان، الا من غدر و خان و أزری بنفسه و دینه شان، و اللّه المستعان علی دحر نوازغ الشیطان،

وجه سی و نهم

آنکه ابو الحسن احمد بن المظفر بن احمد العطار الواسطی الفقیه الشافعی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه ابن المغازلی در کتاب المناقب می فرماید اخبرنا ابو الحسن احمد بن المظفر

ص:285

بن احمد العطار الفقیه الشافعی رحمه اللّه بقراءتی علیه فاقرّ به سنه اربع و ثلثین و اربع مائة قلت اخبرکم ابو محمد عبد اللّه بن محمد بن عثمان المزنی الملقب بابن السّقاء الحافظ الواسطی رحمه اللّه

نا ابو الحسن علی بن محمد بن صدقة الجوهری الواسطی رحمه اللّه سنة ثلث و ثلاثمائة نا محمد بن زکریا بن دوید العبدی نا حمید الطویل عن انس بن مالک قال اهدی الی النّبی صلی اللّه علیه و سلم بحمامة مشویة فقال اللّهم ابعث الیّ احب خلقک إلیک و الی نبیک یاکل معنا من هذه المائدة قال فاتی علی فقال یا انس استاذن لی علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال فقلت النبی عنک مشغول فرجع علی و لم یلبث الا قلیلا ان رجع فقال یا انس استاذن لی علی النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم فقلت النّبیّ عنک مشغول فرجع و لم یلبث الا قلیلا ان رجع فقال یا انس استاذن لی علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فهمت ان اقول مثل قولی الاول و الثانی فسمع النبیّ صلی اللّه علیه و سلم من داخل الحجرة کلام علی فقال ادخل یا ابا الحسن ما ابطا بک عنی قال جئت یا رسول اللّه هذه الثالثة کل ذلک یردنی انس یقول النّبیّ عنک مشغول فقال یا انس ما حملک علی هذا فقال یا رسول اللّه سمعت الدعوة فاحببت ان یکون رجلا من قومی فقال النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم یا انس کل یحبّ قومه و ابو الحسن احمد بن المظفر عطار از ائمه کبار و اجلۀ حاملین اخبار و آثارست شمس الدین ابو عبد اللّه احمد بن محمد ذهبی در کتاب العبر در وقائع سنة احدی و اربعین و اربعمائة گفته و احمد بن المظفر بن احمد بن داود الواسطی العطار ابو الحسن راوی مسند مسدد عن ابن السّقاء توفی فی شعبان انتهی فهذا ابو الحسن احمد بن المظفر العطار، الفقیه المحدث راویة الاحادیث و الاخبار، قد عطّر مشام اهل التبصّر و الاستبصار، باریج هذا الحدیث المرری با الازهار، فلا ینکل عن قبوله الا من هو کالجعل فی الخبائث غارّ، لیس له فی الجلاعة و القحة عار، قد ربح فی متاجرة الجحود و الانکار، انواع الجور و الخسار، و قادته العصبیة الی الخسر و التبار، و ساقته الانفة الی مهاوی الهلک و البوار، فهو من هوّة النّار عَلی شَفا جُرُفٍ هارٍ

وجه چهلم

آنکه ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی که صاحب مشکاة اسناد حدیث را باو مثل اسناد آن بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم می داند حدیث طیر را روایت کرده چنانچه موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

اخبرنا الشیخ الزاهد الحافظ ابو الحسن علی بن احمد العاصمی الخوارزمی اخبرنا القاضی الامام شیخ القضاة اسماعیل بن احمد الحافظ اخبرنا والدی ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی اخبرنا ابو علی الحسین بن محمد بن علی الروذباری اخبرنا ابو بکر محمد بن مهرویه بن عباس بن سنان الرازی حدثنا ابو حاتم الرازی حدثنا عبید اللّه بن موسی

ص:286

اخبرنا اسماعیل الازرق عن انس بن مالک قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهمّ ائتنی باحب خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطیر فقلت اللّهم اجعله رجلا من الانصار فجاء علی فقلت ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة قال فذهب ثم جاء فقلت انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة فذهب ثم جاء فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم افتح ففتحت ثم دخل فقال ما حدیثک یا علی فقال هذه آخر ثلث کرات یردّنی انس یزعم انک علی حاجة قال ما حملک علی ما صنعت یا انس قال سمعت دعاءک فاحببت ان تکون فی رجل من قومی فقال النبیّ صلی اللّه علیه و سلم ان الرجل قد یحب قومه انتهی فهذا ابو بکر احمد بن الحسین امام بیهق، قد شیّد الصدق و ایّد الحق و ابار و ساوس اهل الزیغ و ازهق، و اردی نوازغ ارباب المحل و اوبق، و اوهن منّة اصحاب المکر بکسر رءوسهم و الدق و دمدم من تزویقاتهم علی ما جلّ و دقّ، فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ وَ اَللَّیْلِ وَ ما وَسَقَ وَ اَلْقَمَرِ إِذَا اِتَّسَقَ لا یجحد الحدیث الاّ من رکب من الضلال طبقا عن طبق، و لا یروغ عنه الا من خرج و مرق و لا یحید عنه الا من ضعف عقله و رقّ و لا ینکره الا من هتک رداء النصف و خرق، و اغلق باب التدبّر و صفق، و خالف و طغی و عصی و عق و جمح و بغی و عصی المسلمین شق، و خلع عن عنقه الرّبق، و وقع من المضیق فی الحلق، و اللّه الموضح للحق کالفلق و هو المعیذ بلطفه عن شرّ کل ما خلق، و علامۀ بیهقی امام مشهور و رئیس جمهور و عمدۀ اکابر ماهرین صدور و نخبه اماثل حائزین نبل موفورست سابقا به تصریح فخر رازی دانستی که حاکم از جمله اکثر محدثین متأخرین از روی علم و اقوایشان از روی قوت و اشدشان از روی تحقیق در علم حدیث و مثل دار قطنی و حاکم و ابو نعیم و جوزقی و خطیب و خطابی صدور علم بعد شیخین بوده و رازی اثبات جلالت شان شافعی به تعظیم و تبجیل حاکم و امثال او شافعی را می نماید و دیگر مکارم جمۀ عظیمه و محاسن دثره فخیمۀ او انشاء اللّه تعالی از معجم البلدان یاقوت حموی و کتاب الانساب سمعانی و کامل ابن اثیر جزری و وفیات الأعیان ابن خلکان و سیر النبلاء و تذکرة الحفاظ و کتاب العبر و دول الاسلام ذهبی و مرآة الجنان یافعی و مختصر ابو الفداء اسماعیل ایوبیّ و تتمة المختصر ابن الوردی و طبقات شافعیه سبکی و طبقات شافعیه اسنوی و طبقات شافعیه اسدی و اسماء الرجال مشکاة ولی الدین خطیب و طبقات الحفاظ سیوطی و اسماء الرجال مشکاة شیخ عبد الحق و فیض القدیر مناوی و مرقاة ملا علی قاری و شرح مواهب زرقانی و مقالید الاسانید ابو مهدی ثعالبی و بستان المحدثین خود مخاطب و ابجد العلوم و تاج مکلل و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر خواهی شنید در این جا اکتفا بر عبارت سبکی می رود قال فی طبقات الشافعیة احمد بن الحسین بن علی بن عبد اللّه بن موسی الحافظ ابو بکر البیهقی النیسابوریّ الخسر و جردی بضم الخاء المعجمة و سکون السّین

ص:287

المهملة و فتح الراء و سکون الواو و کسر الجیم و سکون الراء و فی آخرها الدال المهملة قریة من ناحیة بیهق کان الامام البیهقی احد ائمة المسلمین و هدایة المؤمنین و الدعاة الی حبل اللّه المتین فقیه جلیل حافظ کبیر اصولی نحریر زاهد ورع قانت اللّه قائم بنصرة المذهب اصولا و فروعا جبلا من جبال العلم الی ان قال اخذ الفقه عن ناصر العمری و قد تعلم الکلام علی ثم اشتغل بالتصنیف بعد ان صار اوحد زمانه و فارس میدانه و احذق المحدثین ذهنا و اسرعهم فهما و اجودهم قریحة و بلغت تصانیفه الف جزء و لم یتهیّا لاحد مثلها اما السّنن الکبیر فما صنّف فی علم الحدیث مثله تهذیبا و ترتیبا و جودة و اما المعرفة معرفة السّنن و الاثار فلا یستغنی عنه فقیه شافعی و سمعت الشیخ الامام ره یقول مراده معرفة الشافعی بالسّنن و الاثار و اما المبسوط فی نصوص الشافعی فما صنّف فی نوعه مثله و اما کتاب الاسماء و الصفات فلا اعرف له نظیرا و اما کتاب الاعتقاد و کتاب دلائل النبوة و کتاب شعب الایمان و کتاب مناقب الشافعی و کتاب الدعوات الکبیر فاقسم ما لواحد منها نظیر و اما کتاب الخلافیات فلم یسبق الی نوعه و لم یصنّف مثله و هو طریقة مستقلة حدیثیة لا یقدر علیها الا مبرز فی الفقه و الحدیث و له ایضا کتاب مناقب الامام احمد و کتاب احکام القرآن للشافعی و کتاب الدعوات الصغیر و کتاب البعث و النشور و کتاب الزهد الکبیر و کتاب الاعتقاد و کتاب الآداب و کتاب الاسرار و کتاب السنن الصغیر و کتاب الاربعین و کتاب فضائل الاوقات و غیر ذلک و کلها مصنفات لطاف ملیحة الترتیب و التهذیب کثیرة الفائدة یشهد من یراها من العارفین بانها لم یتهیّأ لاحد من السّابقین و فی کلام شیخنا الذهبی انّه اول من جمع نصوص الشافعی و لیس کذلک بل هو آخر من جمعها و لذلک استوعب اکثر ما فی کتب السابقین و لا اعرف احدا بعده جمع النصوص لانه سدّ الباب علی من بعده و کانت اقامته بیهق ثم استدعی استدعاه و الی نیسابور لیقرأ علیه کتاب المعرفة فحضر و قرأه علیه بحضرة علماء نیسابور و ثنائهم علیها قال عبد الغفار و کان علی سیرة العلماء قانعا من الدنیا بالیسیر متجمّلا فی زهده و ورعه عاد الی الناحیة فی آخر عمره و کانت وفاته بها قال شیخنا الذهبی کان البیهقی واحد زمانه و فرد اقرانه و حافظ اوانه قال و دائرته فی الحدیث لیست کبیرة بل بورک له فی مرویاته و حسن تصرّفه فیها لحذقه و خبرته بالابواب و الرجال و قال امام الحرمین ما من شافعی الا و للشافعی علیه منة الا البیهقی فانه له علی الشافعی منه لتصانیفه فی نصرته لمدهیة و اقاویله و قال شیخ القضاة ابو علی ولد البیهقی حدثنا والدی قال حین ابتدات بتصنیف هذا الکتاب یعنی معرفة السّنن و الاثار و فرغت من تهذیب اجزاء منه سمعت الفقیه ابا محمد

ص:288

احمد بن علی یقول و هو من صالحی اصحابی و اکثرهم تلاوة و اصدقهم لهجة یقول رایت الشافعی فی المنام و فی یده اجزاء من هذا الکتاب و هو یقول قد کتبت الیوم من کتاب الفقیه احمد سبعة اجزاء قال قرأتها قال و فی صباح ذلک الیوم رای فقیه آخر من احزابی یعرف بعمر بن محمد فی منامه الشافعی قاعدا علی سریر فی مسجد الجامع بخسروجرد و هو یقول استفدت الیوم من کتاب الفقیه احمد کذا و کذا قال شیخ القضاة حدثنا والدی قال سمعت الفقیه ابا محمد الحسین بن احمد السّمرقندی الحافظ یقول سمعت الفقیه محمد بن عبد العزیز المروزی الجنوجردی یقول رایت فی المنام کان تابوتا علا فی السماء بعلوه نور فقلت ما هذا فقیل تصانیف البیهقی قیل و کان البیهقی یصوم الدهر من قبل ان یموت بثلاثین سنة توفی البیهقی رضی اللّه عنه بنیسابور فی العاشر من جمادی الاولی سنة ثمان و خمسین و اربعمائة و حمل الی خسر و جرد و هی اکبر بلاد بیهق فدفن هناک

وجه چهل و یکم

آنکه ابو غالب محمد بن احمد بن سهل المعروف بابن بشران الواسطی النحوی حدیث طیر را روایت نموده چنانچه ابو الحسن المغازلی در کتاب المناقب گفته

اخبرنا محمد بن احمد بن سهل بن مردویه البزاز حدّثهم إملاء فی صفر سنة اربعمائة نا احمد بن عیسی الناقد نا صالح بن مسمار نا ابن أبی فدیک نا الحسن بن عبد اللّه عن نافع عن انس بن مالک ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قرب إلیه الطّیر فقال اللّهم ائتنی باحبّ خلقک یاکل معی من هذا الطیر فجاء علی بن أبی طالب فاکل معه و ابن بشران از اکابر ائمه اعیان و اعاظم فقهای جلیل الشانست محمد بن احمد ذهبی در عبر فی خبر من غبر در ذکر کسانی که در سنه اثنتین و ستین و اربعمائه وفات یافتند گفته و ابو غالب بن بشران الواسطی صاحب اللغة محمد بن احمد بن سهل العدل الحنفی و یعرف بابن الخالة و له اثنتان و ثمانون سنة و لم یکن بالعراق اعلم منه باللغة روی عن احمد بن بهری و طبقته و عبد القادر بن محمد بن محمد القرشی در جواهر مضیه فی طبقات الحنفیه گفته محمد بن احمد بن سهل اللغوی ابو غالب الواسطی یعرف بابن الخالة و یعرف ایضا بابن بشران احد الائمة فی اللغة مولده سنة ثمانین و ثلاث مائة سمع و حدّث و حرّض روی عنه فضل اللّه بن محمد العراقی قال السمعانی فی ذیله احد الائمة اللغویّة فاضلا مکثرا بارعا شیخ العراق فی اللغة فی وقته مات رحمه اللّه تعالی سنة اثنتین و ستین و اربعمائة و عبد اللّه بن اسعد الیافعی در مرآة الجنان در سنه اثنتین و ستین و اربعمائة گفته و فیها الامام اللغوی ابو غالب بن بشران الواسطی الحنفی و یعرف بابن الخالة و علی بن سلطان محمد القاری در اثمار صبیّة فی اسماء الحنفیّة گفته محمد بن احمد بن سهل اللغوی ابو غالب الواسطی یعرف بابن الخالة مات سنة اثنتین و ستین و اربعمائة و له شعر فی الزهد

ص:289

یا شائدا للقصور مهلا

و انما العیش مثل ظل منتقل ماله ثبات

انتهی فهذا العلامة البارع ابن بشران، شیخ العراق فی وقته و الزمان، قد روی هذا الحدیث المنور للجنان، تبشیر الاهل الیقین و العرفان، و درأ فی نحور اصحاب الخسران، و ردّ الکید ارباب الشنئان، و حسما المواد الزیغ و الطغیان، و قلعا لاساس البغی و العدوان، فمن نکل عن الانقیاد لهذا الحدیث و الاذعان، عدّ من المدهنین کل الادهان، الّذین لا یخافون یوم یاتی السّماء بالدّخان، و تکون وردة کالدّهان، یوم یقوم المیزان، و ینصب الصّراط علی لهبات النیران،

وجه چهل و دوم

آنکه علامه ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر النمری القرطبی حدیث طیر را روایت کرده و از مناقب و فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام شمرده و حتما و جزما نسبت آن بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نموده در کتاب بهجة المجالس و انس الجالس که از کتب معتبره است چنانچه مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنّون گفته بهجة المجالس و انس الجالس للحافظ أبی عمر یوسف بن عبد اللّه بن عبد البرّ النمری القرطبی المتوفی سنه ثلث و ستین و اربعمائة و هو فی مجلد من الکتب المعتبرة فی المحاضرات مرتب علی مائة و اربعة و عشرین بابا اوله اما بعد فانّ اولی الخ در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علی ما نقل عنه می فرماید و

اهدی للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم ثلث طوائر فقال اللّهمّ سق احبّ خلقک إلیک یاکل معی فجاء علی رضی اللّه عنه فقال کل یا علی فانت احبّ خلق اللّه إلیه و ابن عبد البراز علماء عالی فخار و عظمای جلیل الفخر و المقدار و محدثین محققین کبار و اساطین منقدین آثار و اخبار و اعاظم ثقات معروفین فی الاقطار و مشایخ اثبات موصوفین بکمال اعتماد و اعتبارست نبذی از معالی رزینه و محاسن متینه او سابقا در مجلد حدیث ولایت از کتاب الانساب سمعانی و وفیات الأعیان ابن خلکان و سیر النبلاء و تذکرة الحفاظ و کتاب العبر ذهبی و تاریخ مختصر أبی الفداء اسماعیل ایوبی و تتمة المختصر ابن الوردی و مرآة الجنان یافعی و روض المناظر محمد بن محمد المعروف بابن شحنه و طبقات الحفاظ سیوطی و توضیح الدلائل سید شهاب الدین احمد و شرح مواهب زرقانی و مقالید الاسانید ابو مهدی ثعالبی و بستان المحدثین خود مخاطب شنیدی در این جا نیز بعض عبارات باید شنید مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته یوسف بن عبد البرّ بن محمد النمری القرطبی امام عصره فی الحدیث و الاثر و ما یتعلق بهما لم یکن فی الاندلس مثله فی علم السنة و کان احفظ اهل المغرب فی زمانه دأب فی طلب العلم و افتن به و برع براعة فاق فیها من تقدمه من رجال الاندلس و الف فی المؤطا کتبا مفیدة منها کتاب التمهید قال ابن حزم لا اعلم فی الکلام

ص:290

علی فقه الحدیث مثله فکیف احسن منه و له کتاب الاستدراک لمذاهب الاعصار و کتاب الاستیعاب و کتاب جامع بیان العلم و فضله و ما ینبغی فی روایته و حمله و غیر ذلک و کان موفقا فی التالیف معانا علیه نفع اللّه به و کان له بسطة کثیرة فی علم النسب و فارق قرطبة و جال فی غرب الاندلس مدّة ثم سکن دانیة و بلنسیة و شاطبة فی اوقات مختلفة و تولی قضاء الاشبونة و شنترین توفی فی سنة 463 بمدینة شاطبة و کان مولده سنة 368 و هو حافظ المغرب کما کان الخطیب البغدادی حافظ المشرق و قد ماتا فی سنة واحدة و هما امامان فی هذا الفن وَ کانَ أَمْرُ اَللّهِ قَدَراً مَقْدُوراً و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلل گفته یوسف بن عبد البر بن محمد بن عبد البر بن عاصم النمری القرطبی الحافظ جمال الدّین ابو عمر امام عصره فی الحدیث و الاثر و ما یتعلق بهما روی بقرطبة عن أبی القاسم خلف بن القاسم الحافظ و عبد الوارث بن سفیان و أبی سعید نصر و أبی محمد بن عبد المؤمن و أبی عمرو الباجی و أبی عمر الطلمنکی و أبی الولید بن الفرضی و غیرهم و کتب إلیه من اهل المشرق ابو القاسم السقطی المکّی و عبد الغنی بن سعید الحافظ و ابو ذرّ الهروی و ابو محمد النحاس المصری و غیرهم قال القاضی ابو علی بن سکرة سمعت شیخنا القاضی ابا الولید الباحی یقول لم یکن بالاندلس مثل أبی عمرو بن عبد البرّ فی الحدیث و قال الباجی ایضا ابو عمرو احفظ اهل المغرب و قال ابو علی الغسّانی الاندلسی انّ ابن عبد البرّ اخذ کثیرا من علم الادب و الحدیث و دأب فی طلب العلم و افتن به و برع براعة فاق فیها من تقدمه من رجال الاندلس و الف فی المؤطا کتبا مفیدة منها کتاب التمهید لما فی الموطا من المعانی و الاسانید و رتّبه علی اسماء شیوخ مالک علی حروف المعجم و هو کتاب لم یتقدمه احد الی مثله و هو سبعون جزء قال ابو محمد بن حزم لا اعلم فی الکلام علی فقه الحدیث مثله فکیف احسن منه ثم صنع کتاب الاستدراک لمذاهب الاعصار فیما تضمنه الموطّا من معانی الرای و الاثار شرح فیه الموطا علی وجهه و نسق ابوابه جمع فی اسماء الصحابة رضی اللّه عنهم کتابا مفیدا جلیلا سمّاه الاستیعاب و له کتاب جامع بیان العلم و فضله و ما ینبغی فی روایته و حمله و غیر ذلک من تالیفه و کان موفقا فی التالیف معانا علیه و نفع اللّه به و کان مع تقدمه فی علم الاثر و بصره بالفقه و معانی الحدیث له بسطه کثیرة فی علم النسب تولی قضاء الاشبونة؟ ؟ ؟ و شنترین فی ایّام ملکها المظفر بن الافطس توفی یوم الجمعة آخر یوم من شهر ربیع الآخر سنة 463 بمدینة شاطبة من شرق الاندلس و ولد یوم الجمعة و الامام یخطب لخمس بقین من شهر ربیع الآخر سنة 368 و تقدم فی ترجمة الخطیب أبی بکر احمد بن علی بن ثابت البغدادی الحافظ انه کان حافظ المشرق و ابن عبد البر حافظ المغرب و ماتا فی سنة واحدة و هما امامان فی هذا الفنّ و النمری بالفتح نسبة الی نمرین قاسط و هی قبیلة

ص:291

کبیرة مشهورة رحمه اللّه تعالی و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته یوسف بن عبد البر بن محمد بن عبد البر بن عاصم النمری القرطبی از کبار علمای مغربست امام عصر بود در حدیث و اثر و ما یتعلق بهما روز جمعه که امام در خطبه بود در سنه ثمان و ستین و ثلث مائة در ربیع الاول متولد شد وی اگر چه معاصر خطیب بغدادیست اما طلبش علم حدیث را قبل از تولد خطیبست از أبی القاسم خلف ابن القاسم الحافظ و عبد الوارث بن سفیان و أبی سعید نصر و أبی محمد بن عبد المؤمن و أبی عمرو الباجی و أبی عمر الطلمنکی و أبی الولید بن الفرضی و اقران ایشان در قرطبه اخذ علم و روایت نموده و علمای دور دست او را اجازتها نوشتند از مشرق ابو القاسم السقطی المکی و عبد الغنی بن سعید الحافظ و ابو ذر الهروی و ابو محمد النحاس المصری و غیرهم در حفظ و اتقان سرامد اهل زمان خود بود قاضی ابو علی بن سکره گفته شیخ خود ابو الولید باجی را شنیدم می گفت در اندلس مثل وی در حدیث نبوده وی احفظ اهل مغربست و ابو علی غسانی گفته وی بسیاری از علم ادب و حدیث فرا گرفته و در طلب علم مؤدب بود فتوی داد و بارع شد بر رجال متقدمین اندلس و در مؤطا کتب مفیده تالیف نمود از آنجمله است کتاب التمهید مرتب بر اسمای شیوخ مالک و هو کتاب لم یتقدمه أحد إلی مثله و هو سبعون جزءا این کتاب از نادرۀ روزگار و سرمایۀ مجتهد ان اولی الایدی و الابصارست و از تصانیف اوست کافی در مذهب مالک پانزده مجلد و در جمع اسمای اصحابه کتابی مفید جلیل نوشته مسمی باستیعاب و له کتاب جامع بیان العلم و فضله و ما ینبغی فی روایته و حمله و غیر ذلک و بود موفق در تالیف معان بر آن و حق تعالی بدان نفع بخلق بخشیده و با تقدم خود در علم اثر و تبصر بفقه و معانی حدیث بسطی کثیر در علم نسب داشت در بلاد مغرب گردیده و بیشتر عمر در اندلس گذرانیده بلکه اکثر مؤرخین نوشته اند که از اندلس نه برآمده و جزء هفتاد کس را از علمای وقت خود ندیده و از غیر ایشان علم نیاموخته و با این همه در علم کمتر از خطیب و بیهقی بلکه ابن حزم نیست بلکه بعض چیزها نزد اوست که نزد دیگران نیست و صدق و دیانت و حسن اعتقاد و اتباع سنت که او را نصیب بود کم کسی را از علما روزی شده از عوالی اسنادش سنن ابو داودست که از عبد اللّه بن محمد بن عبد المؤمن دوی از ابن داسه و وی از ابو داود مصنف روایت می کند در اول امر ظاهری بود بعده مالکی شده و معهذا میلان بفقه شافعی هم دارد کتاب الدرر فی اختصار المغازی و السّر و کتاب العقل و العقلاء و ما جاء فی اوصافهم و کتاب جمهرة الانساب و کتاب بهجة المجالس و غیرها تصنیف اوست بانشای شعر میلی داشت ازوست اشعار تذکرت من یبکی علیّ مداوما فلم ار الا العلم بالدین و الخیر علوم

کتاب اللّه و السنن التی

العلم بالرّای و النظر

و له مقالة ذی تصح و ذات فوائد إذا من ذوی الالباب کان استماعها

ص:292

علیکم بآثار النبی فانه من افضل اعمال الرشاد اتباعها

چون در شهر حمص که از مشاهیر بلاد مغربست داخل شد و از اهل آن شهر حسن سلوک و تفقد ندید گفت اشعار تنکر من کنا نسر بقربه و صار زعاقا بعد

ما کان سلسلا

طویلا لعمری مخلق یورث البلاء

الامثال الا لعالم و ما عوتب الانسان الا لیعقلا

در ایام ملک مظفر بن الافطس متولی قضای اشبونه و شنترین شده بود روز جمعه آخر یوم از ربیع الآخر سنه ثلث و ستین و اربع مائة بمدینة شاطبه شرقی اندلس بمرو انتقال خطیب بغدادی نیز در همین سالست این حافظ مغرب بود و او حافظ مشرق و درین فن امام وقت خود بودند نمری بفتح نسبتست بسوی نمر بن قاسط که قبیلۀ کبیره مشهور است انتهی فالحمد للّه علی سطوح لقم الحق و ابتلاج منهاجه، وضوح لاحب الصدق و سفور فجاجه، حیث ثبت بروایة الثقة البرّ الحافظ ابن عبد البر انّ حدیث الطیر من الاخبار الثابتة المحققة، و الاحادیث الشهیرة المصدقة، فانه لا یظنّ بمثل ذلک المحدث المنقد المنقب العلام، الّذی لا تفی الاقلام، بشرح مدائحه المحیّرة للافهام، و المدهشة للاحلام، ان یتساهل فی روایة خبر موضوع و یتسامح فی اخراج اثر مصنوع، فیکون کمن اضاع سعیه فی هذا الشأن، و دیّثه؟ ؟ ؟ بالصغار و القماءة و الهوان فعادت له تلک الماثر و المناقب افضح المعائب و المثالب و صارت له هذه المفاخر و المحاسن اشنع المطاعن و المشائن و اللّه الحافظ عن العثار و الصّائن

وجه چهل و سوم

آنکه ابو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب البغدادی در تاریخ بغداد حدیث طیر را بطرق متعدده روایت کرده چنانچه سابقا شنیدی که علامۀ ابن شهرآشوب در کتاب المناقب در ذکر حدیث طیر فرموده و رواه ابن بطة فی الابانة من طریقین و الخطیب ابو بکر فی تاریخ بغداد من سبعة طرق و از جمله طرق که خطیب بآن روایت این حدیث نموده علی ما نقل اینست

انا عبد القاهر بن محمد الموصلی قال انا ابو هارون موسی بن محمد الانصاری قال انا احمد بن علی الجرّار قال نا محمد بن عاصم الرازی قال نا حفص بن عمر المهرقانی قال نا النجم بن بشیر عن اسماعیل بن سلیمان الرّازی عن عبد الملک بن سلیمان عن عطا عن انس بن مالک قال اتی النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم بطائر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطائر فجاء علی بن أبی طالب فدق الباب الحدیث و نیز از جملۀ آن علی ما نقل اینست انا ابو محمد

عبد اللّه بن علی بن عیاض القاضی قال اخبرنا محمد بن احمد بن جمیع قال نا محمد بن مخلد قال حدثنی علی بن الحسن بن ابراهیم بن قتیبة بن جبلة القطان قال نا سهل بن رنحله قال نا الصّباح یعنی

ص:293

ابن محارب عن عمر بن عبد اللّه بن یعلی بن مرّة عن ابیه عن جدّه عن انس بن مالک قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیر ما نراه إلا حباری فقال اللّهم ابعث الی احبّ اصحابی إلیک یواکلنی هذا الطیر الحدیث و از افادۀ سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل نیز واضحست که خطیب این حدیث شریف را روایت نموده کما ستقف علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی فالحمد للّه الحافظ المهیمن الرقیب المتفضل بالادناء و التقریب، المتکرم بالتوفیق و التسبیب، حیث ثبت انّ الحافظ ابا بکر الخطیب قد روی هذا الحدیث الفائح الطیب، المتضوع کالمندل الرطیب فاظهر الحق لکل عاقل مصیب و اوضح الصدق لمن کان له من النصف ایسر نصیب، و صرم أوداج زیغ کل مشکک مریب بصارم باتر قضیب؟ ؟ ؟ ، و عفی اساس الجاحدین الملفقین للاکاذیب، بالقلع و الخرم و التخریب، و فرق جموع المعاندین الآتین بالطامات و الاعاجیب بالکسر و الفلّ و التنکیب، فاصبحوا مقموعین بمقارع التانیب و التثریب، و ما اغنت عنهم آلهتهم التی یدعون من دون اللّه لما جاء امر ربّک و ما زاد و هم غیر تتبیب و محتجب نماند که کتاب تاریخ بغداد از مصنفات مستنده کل الاستناد و مؤلفات معروفه فی الاغوار و الانجاد و اسفار مشهوره فی اقطار البلادست و از جمله تصانیف خطیب والا نژاد که همه ممدوح اعاظم نقادست بالخصوص موصوف به نهایت اعتبار و اعتماد ابو علی یحیی بن عیسی بن جزلة البغدادی در مختار مختصر تاریخ بغداد گفته و قد صنف الناس فی ذلک أی فی علم الحدیث و معرفة الرجال و اکثروا و عنوا و بالغوا و میّز و الثقة من المتّهم و الضّعیف من القویّ و ما اعظم فائدته و احمد موقعه لکثرة ما دسّ الملحدة و الزنادقة من الاحادیث الموضوعة البشعة المنفرة الّتی فسد بسماعها خلق من الناس و اعتقد الغرّ عند سماعها انّها من قول صاحب الشرع فهلک و تسرّع الی الکذب و مال الی الخلاعة نعوذ باللّه من الشقاء و البلاء و هذا الکتاب الّذی صنّفه الشیخ ابو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب الحافظ البغدادی رحمه اللّه و سماه تاریخ بغداد کتاب جلیل فی هذا العلم نفیس قد تعب فیه و سهر و اطال الزمان و اللّه تعالی یثیبه و یحسن إلیه الا انه طویل و للاطالة افات اقربها الملل و الملل داعیة الترک و قد استخرت اللّه تعالی و اختصرته و ذکرت اسماء الرجال الذین ذکرهم علی ترتیبه و ما استحسنته من خبر و حکایة و شعر و حدیث نقلته فالاغراض تختلف و هوی القلوب سریرة لا تعلم الخ و علاوه برین انشاء اللّه تعالی عنقریب دیگر جلائل فضائل مبهره عقول و غرائب مناقب محیّره افهام فحول برای این تاریخ مقبول مسطور و منقول می شود فلتکن مترقبا للوصول الی المطلوب و المامول اما خود خطیب پس حافظ ثقه ماهر اریب و حاذق ثبت ناقد لبیب

ص:294

و حاوی محاسن و مفاخر عجیب و حائز محامد و ماثر غریبست سابقا به تصریح فخر رازی دانستی که خطیب از جمله اکثر محدثین متاخرین از روی علم و اقوای شان از روی قوت و اشدشان از روی تحقیق در علم حدیث و مثل دارقطنی و حاکم و ابو نعیم و بیهقی و جوزقی و خطابی از صدور این علم بعد شیخین بوده و رازی اثبات جلالتشان شافعی به تعظیم و تبجیل خطیب و امثال او شافعی را می نماید و ابو سعد عبد الکریم سمعانی در کتاب الانساب در نسبت ثابتی گفته و الامام ابو بکر احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی الخطیب الحافظ الثابتی البغدادی صاحب التصانیف فی الحدیث منها کتاب تاریخ مدینة السّلام بغداد اشهر من ان یذکر رحل الی العراق و الحجاز و اصبهان و خراسان و الشام و شیوخه تفوت الاحصاء ادرکت قریبا من خمسة عشر نفسا من اصحابه و توفی ببغداد فی شوال سنه 463 و نیز سمعانی در کتاب الانساب گفته الخطیب بفتح الخاء المعجمة و کسر الطاء المهملة و بعدها الیاء المنقوطة باثنتین من تحتها و فی آخرها الباء المنقوطة بواحدة هذه النسبة الی الخطابة علی المنابر و فیهم کثرة من العلماء و المحدثین و المشهور منهم ابو بکر احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی الخطیب الحافظ من اهل بغداد و کان امام عصره بلا مدافعة و حافظ وقته بلا منازعة صنّف قریبا من مائة مصنّف صارت عمدة لاصحاب الحدیث منها التاریخ الکبیر لمدینة السّلام بغداد سمع ببلده ثم رحل الی البصرة و اصبهان و خراسان و الحجاز و الشام و شیوخه اکثر من ان یذکر و ادرکت من اصحابه قریبا من خمسة عشر نفسا و کانت ولادته سنة اثنتین و تسعین و ثلاثمائة و وفاته فی سنة ثلاث و ستین و اربعمائة و دفن بجنب بشر بن الحارث الحافی رحمهما اللّه و نیز سمعانی در ذیل تاریخ بغداد علی ما نقل عنه گفته و الخطیب فی درجة القدماء من الحفاظ و الائمة الکبار کیحیی بن معین و علی بن المدینی و احمد بن أبی خیثمة و طبقتهم و کان علامة العصر اکتسی به هذا الشّأن غضارة و بهجة و نضارة و کان مهیبا وقورا بلیلا خطیرا ثقة صدوقا متبحّرا حجّة فیما یصنفه و یقوله و یجمعه حسن النّقل و الخطّ کثیر الشکل و الضبط قاریا للحدیث فصیحا و کان فی درجة الکمال و الرتبة العلیاء خلقا و خلقا و هیئة و منظرا انتهی إلیه علم الحدیث و حفظه و ختم به الحفاظ رحمهم اللّه بدأ بسماع الحدیث سنة ثلث و اربعمائة و قد بلغ احدی عشرة سنة من عمره و احمد بن محمد المعروف بابن خلکان در وفیات الأعیان گفته الحافظ ابو بکر احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی البغدادی المعروف بالخطیب صاحب تاریخ بغداد و غیره من المصنفات المفیدة کان من الحفاظ المتقنین و العلماء المتبحّرین و لو لم یکن له سوی التاریخ

ص:295

لکفاه فانه یدل علی اطلاع عظیم و صنّف قریبا من مائة مصنف و فضله اشهر من ان یوصف و اخذ الفقه عن أبی الحسن المحاملی و القاضی أبی الطیّب الطبری و غیرهما و کان فقیها فغلب علیه الحدیث و التاریخ ولد فی جمادی الآخرة سنة اثنتین و تسعین و ثلاثمائة یوم الخمیس لستّ بقین من الشهر و توفّی فی یوم الاثنین سابع ذی الحجة سنة ثلث و ستین و اربع مائة ببغداد رحمه اللّه تعالی و قال السّمعانی توفی فی شوال و سمعت انّ الشیخ ابا اسحاق الشیرازی رحمه اللّه کان من جملة من حمل نعشه لانه انتفع به کثیرا و کان یراجعه فی تصانیفه و العجب انه کان فی وقته حافظ المشرق و ابو عمر یوسف بن عبد البرّ صاحب کتاب الاستیعاب حافظ المغرب و ماتا فی سنة واحدة کما سیاتی فی حرف الیاء ان شاء اللّه تعالی و ذکر محب الدین بن النجار فی تاریخ بغداد ان ابا البرکات اسماعیل بن أبی سعد الصوفی قال ان الشیخ ابا بکر بن زهراء الصّوفی کان قد اعد لنفسه قبرا الی جانب قبر بشر الحافی رحمه اللّه تعالی و کان یمضی إلیه فی کل اسبوع مرة و ینام فیه و یقرأ فیه القرآن کلّه فلما مات ابو بکر الخطیب و کان قد اوصی ان یدفن الی جانب قبر بشر الحافی فجاء اصحاب الحدیث الی أبی بکر بن زهراء و سألوه ان یدفن الخطیب فی القبر الذی کان اعدّه لنفسه و ان یؤثره به فامتنع من ذلک امتناعا شدیدا و قال موضع قد اعددته لنفسی منذ سنین یؤخذ منّی فلما رأوا ذلک جاؤا الی والدی الشیخ أبی سعد و ذکر و اله ذلک فاحضر الشیخ ابا بکر بن زهراء و قال له انا لا اقول لک اعطهم القبر و لکن اقول لک لو انّ بشر الحافی فی الاحیاء و انت الی جانبه فجاء ابو بکر الخطیب یقعد دونک کان یحسن بک ان تقعد اعلی منه قال لا بل کنت اقوم و اجلسه مکانی قال فهکذا ینبغی ان یکون السّاعة قال فطاب قلب الشیخ أبی بکر و اذن له فی دفنه فدفنوه الی جانبه بباب حرب و کان قد تصدّق بجمیع ماله و هو مائتا دینار فرقها علی ارباب الحدیث و الفقهاء و الفقراء فی مرضه و اوصی ان یتصدق عنه بجمیع ما علیه من الثیاب و وقف جمیع کتبه علی المسلمین و لم یکن له عقب و صنف اکثر من ستّین کتابا و کان الشیخ ابو اسحاق الشیرازی احد من حمل جنازته و قیل انه ولد فی سنة احدی و تسعین و ثلاثمائة و اللّه اعلم و رؤیت له منابت صالحة بعد موته و کان قد انتهی إلیه علم الحدیث و حفظه فی وقته هذا آخر ما نقلته من کتاب ابن النجار و ابو عبد اللّه محمد بن احمد بن عثمان ذهبی در سیر النبلاء گفته الخطیب الامام الاوحد العلامة المفتی الحافظ الناقد محدث الوقت ابو بکر احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی البغدادی صاحب التصانیف و خاتمة الحفاظ ولد سنة اثنتین و تسعین و ثلاثمائة و کان ابوه ابو الحسن خطیبا

ص:296

بقریة در زیجان و ممّن تلی القرآن علی أبی حفص الکنانی فحضّ ولده احمد علی السّماع و الفقه فسمع و هو ابن احدی عشرة سنة و ارتحل الی البصرة و هو ابن عشرین سنة و الی نیسابور و هو ابن ثلث و عشرین سنة و الی الشام و هو کهل و الی مکة و غیر ذلک و کتب الکثیر و تقدم فی هذا الشأن و بذّ الاقران و جمع و صنّف و صحح و علّل و جرح و عدّل و اوضح و صارا حفظا اهل عصره علی الاطلاق الی ان قال الذهبی بعد ذکر اسماء شیوخ الخطیب و الرواة عنه و کان من کبار الشافعیّة تفقّه علی أبی الحسن المحاملی و القاضی أبی الطیب الطبری قال ابو منصور بن خیرون نا الخطیب انه ولد فی جمادی الآخرة سنه 392 و اول ما سمع فی المحرم سنة ثلث و اربعمائة قال احمد بن صالح الحنبلی تفقه الخطیب و قرأ بالقراءات و ارتحل و قرب من رئیس الرّؤساء فلما قبض علیه البساسیری استتر الخطیب و خرج الی صور و بها عز الدّولة اجود الاجواد فاعطاه ما لا کثیرا عمل نیفا و خمسین مصنّفا و انتهی إلیه الحفظ شیّعه خلق عظیم و تصدق بمائتی دینار و اوقف کتبه و احرق کثیر منها بعده بخمسین سنة و قال الخطیب استشرت البرقانی فی الرحلة الی أبی محمّد بن النحاس بمصر او الی نیسابور الی الاصمّ فقال انک ان خرجت الی مصر انما تخرج الی واحد ان فاتک ضاعت رحلتک و ان خرجت الی نیسابور ففیها جماعة ان فاتک واحد ادرکت من بقی فخرجت الی نیسابور قال الخطیب فی تاریخه کنت اذاکر أبا بکر البرقانی بالاحادیث فیکتبها عنّی و یضمنها جموعه و حدث عنّی و انا اسمع و لقد حدثنی عیسی بن احمد الهمدانی انا ابو بکر الخوارزمی سنة عشرین و اربع مائة نا احمد بن علی بن ثابت نا محمد بن موسی الصیرفی نا الاصم فذکر حدیثا قال ابن مأکولا کان ابو بکر آخر الأعیان ممّن شاهدناه معرفة و حفظا و اتقانا و ضبطا لحدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و تفنّنا فی علله و اسانیده و علما بصحیحه و غریبه و فرده و منکره و مطروحه و لم یکن للبغدادیین بعد أبی الحسن الدار قطنی مثله سالت ابا عبد اللّه الصوری عن الخطیب و أبی نصر السّنجری ایّهما احفظ ففضّل الخطیب تفضیلا بیّنا قال المؤتمن السّاجی ما اخرجت بغداد بعد الدار قطنی احفظ من أبی بکر الخطیب و قال ابو علی البردانی لعل الخطیب لم یر مثل نفسه انبأنی بالقولین مسلم بن محمّد

ص:297

عن القاسم بن عساکر نا أبی نا اخی هبة اللّه نا ابو طاهر السّلفی عنهما و قال ابو اسحاق الشیرازی الفقیه ابو بکر الخطیب یشبه الدار قطنی و نظرائه فی معرفة الحدیث و حفظه و قال ابو الفتیان الحافظ کان الخطیب امام هذه الصّنعة ما رأیت مثله قال ابو القاسم النسیب سمعت الخطیب یقول کتب معی ابو بکر البرقانی کتابا الی أبی نعیم الحافظ یقول فیه و قد رحل الی ما عندک اخونا ابو بکر ایّده اللّه و سلّمه لیقتبس من علومک و هو بحمد اللّه ممّن له فی هذا الشّأن سابقة حسنة و قدم ثابت و قد رحل فیه و فی طلبه و حصل له منه ما لم یحصل لکثیر من امثاله و سیظهر منه عند الاجتماع من ذلک مع التورع و الحفظ ما یحسن لدیک موقعه قال عبد العزیز بن احمد الکنانی سمع من الخطیب شیخه ابو القاسم عبید اللّه الازهری فی سنة اثنتی عشرة و اربع مائة و کتب عنه شیخه البرقانی و روی عنه و علق الفقه عن أبی الطیب الطبری و أبی نصر بن الصبّاغ و کان یذهب الی مذهب أبی الحسن الاشعری رحمه اللّه قلت صدق فقد صرّح الخطیب فی اخبار الصّفات انها تمرّ کما جاءت بلا تاویل قال الحافظ ابو سعد السّمعانی فی الذیل کان الخطیب مهیبا وقورا ثقة متحریّا حجّة حسن الخط کثیر الضبط فصیحا ختم به الحفاظ رحل الی الشام حاجّا و لقی بصور ابا عبد اللّه القضاعی و قرأ لصحیح فی خمسة ایام علی کریمة المروزیّة و رجع الی بغداد ثم خرج منها بعد فتنة البساسیری لتشوش الوقت الی الشام سنة احدی و خمسین فاقام بها الی صفر سنة سبع و خمسین و خرج الی صور فاقام بها و کان یزور بیت المقدس و یعود الی صور الی سنة اثنتین و ستین فتوجّه الی طرابلس ثم منها الی حلب ثم الی الرحبة ثم الی بغداد فدخلها فی ذی الحجّة و حدّث بحلب و غیرها السمعانی سمعت الخطیب مسعود بن محمد بمرو سمعت الفضل بن النسوی یقول کنت بجامع صور عند أبی بکر الخطیب فدخل علوی و فی کمّه دنانیر فقال هذا الذهب تصرفه فی مهماتک فقطب فی وجهه و قال لا حاجة لی فیه فقال کانک تستقله و ارسله من کمّه علی سجادة الخطیب و قال هذه ثلاثمائة دینار فقام الخطیب خجلا محمّرا وجهه و اخذ سجّادته و رمی الدنانیر و راح فما انسی غرّه و ذلّ العلوی و هو یلتقط الدنانیر من شقوق الحصیر ابن ناصرنا ابو زکریّا التبریزی اللّغوی قال دخلت دمشق فکنت اقرأ علی الخطیب بحلقته بالجامع کتب الادب المسموعة و کنت اسکن منارة الجامع فصعد الیّ و قال احببت ان ازورک فی بیتک فتحدثنا ساعة ثم اخرج ورقة و قال الهدیة مستحبّة تشتری بهذا قلاما و نهض فاذا خمسة دنانیر مصریة ثم صعد مرة اخری و وضع نحوا من ذلک و کان إذا قرأ الحدیث فی جامع دمشق سمع صوته فی آخر الجامع و کان یقرأ معربا صحیحا قال السّمعانی سمعت من ستة عشر نفسا

ص:298

من اصحابه و نا عنه یحیی بن علی الخطیب سمع منه بالانبار قرأت بخط أبی سمعت ابا محمد بن الابنوسی سمع الخطیب یقول کلما ذکرت فی التاریخ رجلا اختلف فیه اقاویل الناس فی الجرح و التعدیل فالتعویل علی ما اخرت و ختمت به الترجمة قال ابن شافع خرج الخطیب الی صور و قصدها و بها عز الدولة الموصوف بالکرم فتقرب منه فانتفع به و اعطاه مالا کثیرا قال و انتهی إلیه الحفظ و الاتقان و القیام بعلوم الحدیث قال الحافظ ابن عساکر سمعت الحسین بن محمد یحکی عن ابن خیرون او غیره ان الخطیب ذکر انه لما حجّ شرب من ماء زمزم ثلاث شربات و سأل اللّه تعالی ثلث حاجات ان یحدث بتاریخ بغداد بها و ان یملی الحدیث بجامع المنصور و ان یدفن عند بشر الحافی فقضیت له الثلث قال غیث بن علی نا ابو الفرج الاسفرائنی قال کان الخطیب معنا فی الحجّ و کان یختم کل یوم ختمة قراءة ترتیل ثم یجتمع الناس علیه و هو راکب و یقولون حدثنا فیحدثهم او کما قال قال المؤتمن سمعت عبد المحسن السّنجی یقول کنت عدیل أبی بکر الخطیب من دمشق الی بغداد و کان له کل یوم و لیلة ختمة قال الخطیب فی ترجمة اسماعیل بن احمد النیسابوریّ الضر یرجّح و حدث و نعم الشیخ کان و لما حجّ کان معه حمل کتب لیجاور منه صحیح البخاری سمعه من الکشمیهنی فقرات علیه جمیعه فی ثلثة مجالس فکان المجلس الثالث من اول النهار الی اللّیل ففرغ طلوع الفجر قلت هذه و اللّه القراءة التی لم تسمع قط باسرع منها و فی تاریخ محمد بن عبد الملک الهمدانی توفی الخطیب فی کذا و مات العلم بوفاته و قد کان رئیس الرؤساء تقدم الی الخطباء و الوعاظ ان لا یرووا حدیثا حتی یعرضوه علیه فما صحّحه اوردوه و ما ردّه لم یذکروه و اظهر بعض الیهود کتابا ادعی انه کتاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم باسقاط الجزیة عن اهل خیبر و فیه شهادة الصحابة و ذکروا ان خط علی رضی اللّه عنه فیه و حمل الکتاب الی رئیس الروساء فعرضه علی الخطیب فتامّله و قال هذا مزوّر قیل من این قال فیه شهادة معاویة و هو اسلم عام الفتح و فتحت خیبر سنة سبع و شهادة سعد بن معاذ و مات یوم بنی قریظة قبل خیبر بسنتین فاستحسن ذلک منه قال السّمعانی سمعت یوسف بن ایوب بمرو یقول حضر الخطیب درس شیخنا أبی اسحاق فروی ابو اسحاق حدیثا من روایة بحر بن کثیر السقاء ثم قال للخطیب ما تقول فیه فقال ان اذنت لی ذکرت حاله فانحرف ابو اسحاق و قعد کالتّلمیذ و شرع الخطیب احواله و شرح احواله شرحا حسنا فاثنی الشیخ علیه و قال هذا دار قطنی عصرنا قال ابو علی البردانی نا حافظ وقته ابو بکر الخطیب و ما رأیت مثله و لا اظنّه رای مثل نفسه و قال السلفی سألت شجاعا الذهلی عن الخطیب فقال امام مصنف حافظ لم یدرک

ص:299

مثله و عن سعید المؤدب قال قلت لابی بکر الخطیب عند قدومی انت الحافظ ابو بکر قال انتهی الحفظ الی الدار قطنی قال ابن الابنوسی کان الحافظ الخطیب یمشی و فی یده جزء یطالعه و قال المؤتمن کان الخطیب یقول من صنّف فقد جعل عقله علی طبق یعرضه علی الناس محمد بن طاهر نا مکی بن عبد السلام الرمیلی قال کان سبب خروج الخطیب من دمشق الی صور انه کان یختلف إلیه صبی ملیح فتکلم الناس فی ذلک و کان امیر البلد رافضیّا متعصّبا فبلغته القصّة فجعل ذلک سببا الی الفتک به فامر صاحب شرطته ان یاخذ الخطیب باللیل فیقتله و کان صاحب الشرطة سنیّا فقصده تلک اللیلة فی جماعة و لم یمکنه ان یخالف الامر فاخذه و قال قد امرت فیک بکذا و کذا و لا اجد لک حیلة الا انی اعبر بک عند دار الشریف بن أبی الحسن فاذا حاذیت الدار افقروا دخل فانی لا اطلبک و ارجع الی الامیر و اخبره بالقصّة ففعل ذلک و دخل دار الشریف فارسل الامیر الی الشریف ان یبعث به فقال یا ایها الامیر انت تعرف اعتقادی فیه و فی امثاله و لیس فی قتله مصلحة هذا المشهور بالعراق ان قتلته قتل به جماعة من الشیعة و خربت المشاهد قال فما تری قال اری ان ینزح من بلدک فامر باخراجه فراح الی صور و بقی بهامدة قال ابو القاسم بن عساکر سعی بالخطیب حسین بن علی الدمسیسی الی امیر الجیوش فقال هو ناصبی یروی فضائل الصحابة و فضائل العباس فی الجامع و روی ابن عساکر عمن ذکره ان الخطیب دفع إلیه جزء فیه سماع القائم بامر اللّه فاخذه و قصد دار الخلافة و طلب الاذن فی قراءته فقال الخلیفة هذا رجل کبیر فی الحدیث و لیس له فی السماع حاجة فلعل له حاجة أراد ان یتوصل إلیها بذلک فسألوه ما حاجته فقال حاجتی ان یؤذن ان املی بجامع المنصور فاذن له فاملی قال ابن طاهر سالت هبة اللّه بن عبد الوارث الشیرازی هل کان الخطیب کتصانیفه فی الحفظ قال لا کنا إذا سالناه عن شیء اجابنا بعد ایام و ان الححنا علیه غضب کانت له بادرة وحشة و لم یکن حفظه علی قدر تصانیفه و قال ابو الحسین بن الطیوری اکثر کتب الخطیب سوی تاریخ بغداد مستفادة من کتب الصوریّ کان الصوری ابتدأ بها و کانت له اخت بصور خلف اخوها عندها اثنی عشر عدلا من الکتب فحصّل الخطیب من کتبه اشیاء و کان الصوری قد قسّم اوقاته فی نیف و ثلثین شیئا قلت ما الخطیب بمفتقر الی الصوری هو احفظ و اوسع رحلة و حدیثا و معرفة اخبرنا ابو علی بن الخلال نا ابو الفضل الهمدانی انا ابو طاهر السّلفی انا محمد بن مرزوق الزعفرانی نا الحافظ ابو بکر الخطیب قال اما الکلام فی الصّفات فان ما روی فی السّنن الصحاح مذهب السّلف اثباتها و إجراؤها علی ظواهرها و نفی الکیفیّة

ص:300

و التشبیه عنها و قد نفاها قوم فابطلوا ما اثبته اللّه و حققها قوم من المثبتین فخرجوا فی ذلک الی ضرب من التشبیه و التکییف و القصد انما هو سلوک الطریقة المتوسطة بین الامرین و دین اللّه تعالی بین الغالی فیه و المقصر عنه و الاصل فی هذا ان الکلام فی الصفات فرع الکلام فی الذات و یحتذی فی ذلک حذوه و مثاله فاذا کان المعلوم ان اثبات ربّ العالمین انما هو اثبات وجود لا اثبات کیفیة فکذلک اثبات صفاته انما هو اثبات وجود لا اثبات تحدید و تکییف فاذا قلنا للّه ید و سمع و بصر فانما هو صفات اثبتها اللّه لنفسه و لا تقول ان معنی الید القدرة و لا ان معنی السّمع و البصر العلم و لا نقول انها جوارح و لا نشبّهها بالایدی و الاسماع و الابصار التی هی جوارح و ادوات للفعل و نقول انما وجب اثباتها لان التوقیف ورد بها و وجب نفی التشبیه عنها لقوله تعالی لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ قال ابن النجار ولد الخطیب بقریة من اعمال نهر الملک و کان ابوه خطیبا بدر زیجان و نشأ هو ببغداد و قرأ القراءات بالروایات و تفقّه علی الطبری و علق عنه شیئا من الخلاف الی ان قال و روی عنه محمد بن عبد الملک بن خیرون و ابو سعد احمد بن محمد الزوزنی و مفلح بن احمد الدومی و القاضی محمد بن عمر الارموی و هو آخر من حدث عنه یعنی بالسّماع الی ان قال الذهبی و قال مکی الرمیلی مرض الخطیب فی نصف رمضان الی ان اشتد الحال به فی غرّة ذی الحجة و اوصی الی ابن خیرون و اوقف کتبه علی یده و فرق جمیع ماله فی وجوه البر و علی المحدثین و توفی فی رابع ساعة من یوم الاثنین سابع ذی الحجة من سنة ثلث و ستین ثم اخرج بکرة الثلاثا و عبروا به الی الجانب الغربیّ و حضره القضاة و الاشراف و الخلق و تقدم فی الامامة ابو الحسین بن المهتدی باللّه و کبّره اربعا و دفن بجنب قبر بشر الحافی و قال ابن خیرون مات ضحوة الاثنین و دفن بباب حرب و تصدق بماله و هو مائتا دینار و اوصی بان یتصدّق بجمیع ثیابه و وقف جمیع کتبه و اخرجت جنازته من حجرة تلی النظامیّة و شیّعه الفقهاء و الخلق و حملوه الی جامع المنصور و کان بین یدی الجنازة جماعة ینادون هذا الذی کان یذب عن النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم الکذب هذا الذی کان یحفظ حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و ختم علی قبره عدّة ختمات و قال ابن الکنانی فی الوفیات و رد کتب جماعة ان الحافظ ابا بکر توفی فی سابع ذی الحجة و حمل جنازته الامام ابو اسحاق الشیرازی و کان ثقة حافظا متقنا متحریّا منصفا قال ابو البرکات اسماعیل بن أبی سعد الصّوفی کان الشیخ ابو بکر بن زهراء الصوفی قد اعدّ لنفسه قبرا الی جانب قبر بشر الحافی و کان یمضی إلیه کل اسبوع مرة و ینام فیه و یتلو فیه القرآن کله فلما مات ابو بکر الخطیب کان قد اوصی

ص:301

ان یدفن الی جنب قبر بشر فجاء اصحاب الحدیث الی ابن زهراء و سالوه ان یدفنوا الخطیب فی قبره و ان یؤثره به فامتنع و قال موضع قد اعددته لنفسی یؤخذ منی فجاءوا الی والدی و ذکروا له ذلک فاحضر ابن زهراء و هو ابو بکر بن احمد بن علی الطرابلسی فقال انا لا اقول لک اعطهم القبر و لکن اقول لک لو ان بشر الحافی فی الاحیاء و انت الی جانبه فجاء ابو بکر الخطیب لیقعد دونک أ کان یحسن بک ان تقعد أعلی منه قال لا بل کنت اجلسه مکانی قال فهکذا ینبغی ان یکون السّاعة قال فطاب قلبه فاذن قال ابو الفضل بن خیرون جاءنی بعض الصالحین و اخبرنی لما مات الخطیب انّه راه فی النوم فقال له کیف حالک قال انا فی روح و ریحان و جنّة نعیم و قال ابو الحسن علی بن الحسین بن الحذّاء رایت بعد الموت کان شخصا قائما بخدای فاردت ان اساله عن أبی بکر الخطیب فقال لی ابتداء انزل وسط الجنة حیث یتعارف الابرار رواها البردانی فی کتاب المنامات عنه قال غیث الارمنازی قال مکی الرّمیلی کنت نائما ببغداد فی ربیع الاول سنة ثلاث و ستین و اربعمائة فرأیت کانا اجتمعنا عند أبی بکر الخطیب فی منزله لقراءة التاریخ علی العادة فکأنّ الخطیب جالس و الشیخ ابو الفتح نصر بن ابراهیم المقدسی عن یمینه و عن یمین نصر رجل لم اعرفه فسألت عنه فقیل هذا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم جاء لیسمع التاریخ فقلت فی نفسی هذه جلالة لابی بکر إذ یحضر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مجلسه و قلت هذا ردّ لقول من یعیب التاریخ و یذکر ان فیه تحاملا علی اقوام قال ابو الحسن محمد بن مزروق الزعفرانی حدثنی الفقیه الصّالح حسن بن احمد البصری قال رایت الخطیب فی المنام و علیه ثیاب بیض حسان و عمامة و هو فرحان یتبسّم فلا ادری قلت ما فعل اللّه بک او هو یدانی فقال غفر اللّه لی او رحمنی و کل من یجیء فوقع لی انه یعنی بالتوحید إلیه یرحمه او یغفر له فابشروا و ذلک بعد وفاته بایام قال المؤتمن تحاملت الحنابلة علی الخطیب حتی مال الی ما مال إلیه قلت یتاکد بان ابن الجوزی رحمه اللّه قد غضّ من الخطیب و نسبه الی انّه یتعصّب علی اصحابنا الحنابلة قلت لیت الخطیب ترک بعض الحطّ علی الکبار فلم یروه قال ابو سعد السّمعانی للخطیب ستة و خمسون مصنّفا التاریخ مائة جزء و ستة اجزاء شرف اصحاب الحدیث ثلاثة اجزاء الجامع خمسة عشر جزءا الکفایة ثلثة عشر جزءا السّابق و اللاّحق عشرة اجزاء المتفق و المفترق ثمانیة عشر جزءا تلخیص المتشابه ستة عشر جزءا الفصل للوصل تسعة اجزاء المکمل فی المهمل ستة اجزاء غنیة المقتبس فی تمییز الملتبس من وافقت کنیته اسم ابیه الاسماء المبهمة مجلد الموضح اربعة عشر جزءا من حدث و نسی جزء التطفیل ثلثة اجزاء القنوت ثلثة اجزاء الرّواة عن مالک ستة اجزاء الفقیه و المتفقه مجلد تمییز متصل الاسانید مجلد الخیل ثلثة اجزاء الانباء عن الابناء جزء الرحلة جزء الاحتجاج بالشافعی جزء البخلاء فی اربعة اجزاء الموتنف فی تکملة الموتلف کتاب البسملة و انها من الفاتحة الجهر بالبسملة جزان

ص:302

مقلوب الاسماء و الانساب مجلد الیمین مع الشاهد جزءا اسماء المدلسین اقتضاء العلم العمل تقیید العلم ثلثة اجزاء القول فی النجوم جزء روایة الصّحابة عن تابعی جزء صلاة التسبیح جزء مسند نعیم بن حماد جزء النهی عن صوم الشک إجازة المعدوم و المجهول جزء ما فیه ستة تابعیّون جزء و قد سرد ابن النجار اسماء توالیف الخطیب و زاد ایضا له معجم الرواة عن شعبة ثمانیة اجزاء الموتلف و المختلف اربعة و عشرون جزءا حدیث محمد بن سورة اربعة اجزاء المسلسلات ثلثة اجزاء الرباعیّات ثلثة اجزاء طرق قبض العلم ثلثة اجزاء غسل الجمعة ثلثة اجزاء الاجازة للمجهول انشدنی ابو الحسین الحافظ انشدنا جعفر بن منیر انشدنا السّلفی لنفسه تصانیف ابن ثابت الخطیب ألذّ من الصّبی الغضّ الرطیب تراها إذ رواها من حواها

ریاضا للفتی الیقظ اللبیب و یاخذ حسن ما قد صاغ منها بقلب الحافظ الفطن الاریب

و ایّة راحة و نعیم عیش یوازی کتبها بل أیّ طیب

رواها السّمعانی فی تاریخه عن یحیی بن سعدون عن السّلفی اخبرنا ابو الغنائم مسلم بن محمد و مؤمّل بن محمد قالا انا زید بن الحسن انا ابو منصور القزاز انا ابو بکر الخطیب انا احمد بن محمد بن احمد الاهوازی انا محمد بن جعفر المطیری انا الحسن بن عرفة نا یحیی بن زکریّا عن أبی زائدة عن عبد اللّه بن عمر عن اسامه بن زید عن عراک بن مالک عن أبی هریرة عن النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم قال لیس فی الخیل و الرقیق زکاة الاّ انّ فی الرقیق صدقة الفطرویه قال الخطیب نا علی بن القاسم الشاهد من حفظه نا أبو روق الهرابی نا ابو حفص عمرو بن علی سنة سبع و اربعین و مائتین نا معتمر عن ابیه عن انس قال کانت أم سلیم مع نسوة من نساء النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم فی سفر و کان حادیهم یقال له الحشة فناداه النبی صلی اللّه علیه و سلم رویدا یا لحشة سوقک بالقواریر قال ابو الخطاب بن الجراح المقری یرثی الخطیب بابیات منها: فاق الخطیب الوری صدقا و معرفة و اعجز الناس فی تصنیفه الکتبا حمی الشریعة من غاو یدنّسها

بوصفه و نفی التدلیس و الکذبا حلا محاسن بغداد فاودعها تاریخه مخلصا للّه محتسبا

و قال فی الناس بالقسطاس منحرفا عن الهوی و ازال الشک و الرّیبا سقی ثراک ابا بکر علی ظمأ

جون رکام تسحّ الواکف الشربا و نلت فوزا و رضوانا و مغفرة إذا تحقّق وعد اللّه و اقتربا

یا احمد بن علی طبت مضطجعا و باء شانیک بالاوزار محتقبا

و للخطیب نظم جید فروی المنازل بن الطیوری عنه لنفسه تغیب الخلق عن عینی سوی قمر حسبی من الخلق طرّا ذلک القمر

مخلّد فی فوادی قد تملّکه و حاز روحی فما لی عنه مصطبر و الشمس اقرب منه فی تناولها

و غایة الحظّ منه للوری نظر وددت تقبیله یوما مخالسة فصار من خاطری فی خدّه اثر

و کم حلیم راه ظنّه ملکا و ردد الفکر فیه انّه بشر قال غیث بن علی انشدنا الخطیب لنفسه

ص:303

ان کنت تبغی الرشاد محضا لامر دنیاک و المعاد فخالف النفس فی هواها

انّ الهوی جامع الفساد ابو القاسم النسیب انشدنا ابو بکر الخطیب لنفسه

لا تغبطن اخا الدّنیا لزخرفها و لا للّذّة وقت عجلت فرحا فالدهر اسرع شیء فی تقلّبه

و فعله بیّن للخلق قد وضحا کم شارب عسلا فیه منیته و کم تقلد سیفا من به ذبحا

و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته الخطیب الحافظ الکبیر الامام محدث الشام و العراق ابو بکر احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی البغدادی صاحب التصانیف ولد سنة اثنتین و تسعین و ثلاثمائة و کان والده خطیب قریة در زیجان من سواد العراق ممن سمع و قرأ القرآن علی الکنانی فحرض ولده علی هذا و اسمعه فی الصّغر سنة ثلث و اربع مائة ثم الهم طلب هذا الشأن و رحل فیه الی الاقالیم و برع و صنّف و جمع و سارت بتصانیفه الرکبان و تقدّم فی عامة فنون الحدیث الی ان قال بعد ذکر اسماء شیوخ الخطیب و الرّواة عنه و کان من کبار الشافعیّة تفقه بابی الحسن بن المحاملی و بالقاضی أبی الطیّب و قال اول ما سمعت فی المحرم سنة ثلث و استشرت البرقانی فی الرّحلة الی عبد الرحمن بن النحاس بمصر و اخرج الی نیسابور فقال ان خرجت الی مصر انما تخرج الی رجل واحد فان فاتک ضاعت رحلتک و ان خرجت الی نیسابور ففیها جماعت فخرجت الی نیسابور و کنت کثیرا اذاکر البرقانی بالاحادیث فیکتبها عنی و یضمنها جماعت و حدّث عنی و انا اسمع قال ابن ماکولا کان ابو بکر الخطیب آخر الأعیان ممّن شاهدناه معرفة و حفظا و اتقانا و ضبطا للحدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و تفتیشا فی علله و اسانیده و علما بصحیحه و غریبه و فرده و منکره و مطروحه ثم قال و لم یکن للبغدادیین بعد الدار قطنی مثله و سألت الصوری عن الخطیب و ابو نصر السنجری ففضّل الخطیب و تفضیلا بیّنا و قال مؤتمن السّاجی ما اخرجت بغداد بعد الدار قطنی مثل الخطیب و قال ابو علی البردانی لعل الخطیب لم یر مثل نفسه و قال ابو اسحاق الشیرازی الفقیه ابو بکر الخطیب یشبه بالدار قطنی و نظرائه فی معرفة الحدیث و حفظه قال ابو سعد السمعانی کان الخطیب مهیبا وقورا ثقة متحریّا حسن الخط کثیر الضّبط فصیحا ختم به الحفاظ قال و قرأ بمکة علی کریمة الصّحیح فی خمسة ایام و خرج من بغداد بعد فتنة البساسیری لتشوش الحال الی الشام سمعت الخطیب مسعود بن محمد بمرو سمعت الفضل بن عمر النسوی یقول کنت بجامع صور عند الخطیب فدخل علیه علوی و فی کمّه دنانیر فقال هذا الذهب تصرفه فی مهمّاتک فقطّب و قال لا حاجة لی فیه فقال کانک تستقلّه و نفض کمّه علی سجّادة الخطیب و قال هی ثلاثمائة دینار فخجل الخطیب و قام و اخذ سجّادته و راح فما انسی عز خروجه و ذلّ العلوی و هو یجمع الدّنانیر قال ابو زکریّا التبریزی کنت اقرأ علی الخطیب بحلقته بجامع دمشق

ص:304

کتب الادب المسموعة له و کنت اسکن منارة الجامع فصعد الیّ و قال احببت ان أزورک فحدثنا ساعة ثم اخرج ورقة و قال الهدیة مستحبّة اشتر بهذه اقلاما فاذا خمسة دنانیر ثم صعد نوبة اخری و وضع نحوا من ذلک و کان إذا قرأ الحدیث یسمع صوته فی آخر الجامع کان یقرأ معربا صحیحا قال السّمعانی سمعت من ستة عشر من اصحابه سمعوا منه ببغداد سوی نصر اللّه المصیصی فسماعه منه بدمشق و سوی یحیی بن علی الخطیب فسماعه منه بالانبار ابو محمد الآبنوسی سمعت الخطیب یقول کل من ذکرت فیه اقاویل الناس من جرح و تعدیل فالتعویل علی ما اخّرت قال ابن شافع خرج الخطیب فقصد صور و بها عزّ الدّولة و احد الاجواد و تقرّب منه فانتفع به و اعطاه مالا کثیرا انتهی إلیه الحفظ و الاتقان فی علوم الحدیث قال ابن عساکر سمعت الحسین بن محمد یحدث عن أبی الفضل بن خیرون او غیره انّ الخطیب ذکر انه لما حجّ شرب من ماء زمزم ثلث شربات و سأل اللّه ثلث حاجات اخذا بالحدیث ماء زمزم لما شرب له فالحاجة الاولی ان یحدث بتاریخ بغداد بها الثانیة ان یملی الحدیث بجامع المنصور الثالثة ان یدفن عند بشر الحافی فقضی اللّه له ذلک قال غیث الارمنازی نا ابو الفرج الاسفراینی قال کان الخطیب معنا فی الحج فکان یختم کل یوم قریب الغیاب قراءة ترتیل ثم یجتمع علیه الناس و هو راکب فیقولون حدثنا فیحدث و قال عبد المحسن السنجی عادلت الخطیب من دمشق الی بغداد فکان له فی کلّ یوم و لیلة ختمة قال السّمعانی له ستة و خمسون مصنفا التاریخ الجامع الکفایة السّابق و اللاّحق شرف أصحاب الحدیث مجلد المتفق و المفترق مجلد کبیر تلخیص المتشابه مجلد کبیر تالی التلخیص فی اجزاء الفصل للوصل مجلد المکمل فی المهمل مجلد الموضح مجلد التطفیل النجلاء مجیلد الفنون مجیلد کتاب البسملة و انّها من الفاتحة جزء الجهر بها جزان غنیة المقتبس فی تمییز الملتبس مجلد من وافقت کنیته اسم ابیه ثلثة اجزاء من حدث و نسی جزء الحیل ثلثة اجزاء الاسماء المبهمة جزء روایة الابناء عن آبائهم جزء الموتف لتکملة الموتلف و المختلف الرحلة جزء اقتضاء العلم جزء الاحتجاج بالشافعی جزء مبهم المراسیل مجلد مقلوب الاسماء مجلد العمل بشاهد و یمین جزء اسماء المدلّسین اربعة اجزاء تقیید العلم ثلثة اجزاء القول فی النجوم جزء ما روی الصحابة عن التابعین جزء صلاة التسبیح جزء صوم یوم الشک جزء قلت و معجم الرواة عن شعبة الموتلف و المختلف مجلد کبیر مسند محمد بن سوقة اربعة اجزاء المسلسلات ثلثة اجزاء الرباعیّات ثلثة اجزاء طرق قبض العلم ثلثة اجزاء غسل الجمعة ثلثة اجزاء و غیر ذلک انشدنی ابو الحسن الیونینی انشدنا ابو الفضل الهمدانی انشدنا السّلفی لنفسه و قد رواه السمعانی فی الذیل عن یحیی بن سعدون عن السّلفی تصانیف ابن ثابت الخطیب ألذّ من الصّبا

الغضّ الرطیب

ص:305

بقلب الحافظ الفطن الاریب فایّة راحة و نعیم عیش توازی کتبها بل أی طیب

قال ابو الحسن الهمدانی مات هذا العلم بوفاة الخطیب و قد کان رئیس الرّؤساء تقدم الی الوعّاظ و الخطّاب ان لا یرووا حدیثا حتی یعرضوه علی أبی بکر و اظهر بعض الیهود کتابا باسقاط النبی صلی اللّه علیه و سلم الجزیة عن الخیابرة و فیه شهادة الصّحابة فعرضه الوزیر علی أبی بکر فقال هذا مزور قیل من این قلت هذا قال فیه شهادة معاویة و هو اسلم عام الفتح بعد خیبر و فیه شهادة سعد بن معاذ و مات قبل خیبر بسنتین قال شجاع الذهلی و الخطیب امام مصنّف حافظ لم یدرک مثله قال سعید المؤدب قلت للخطیب عند لقائی له انت الحافظ ابو بکر فقال انا احمد بن علی الخطیب انتهی الحفظ الی الدار قطنی قال ابن الابنوسی کان الخطیب یمشی و فی یده جزء یطالعه و قیل کان الخطیب یقول من صنّف فقد جعل عقله علی طبق یعرضه علی الناس قال ابن طاهر فی المنثور نا مکی الرملی قال کان سبب خروج الخطیب من دمشق انه کان یختلف إلیه صبیّ ملیح فتکلّم النّاس فیه و کان امیر البلد رافضیّا متعصّبا فجعل ذلک سببا للفتک بالخطیب فامر صاحب شرطته ان یاخذ الخطیب باللّیل و یقتله و کان سنیّا فقصده تلک اللّیلة فی جماعة فاخذه و قال له بما امر به و قال لا اجد لک حیلة الاّ انک تفرّ منّا و تهجم دار الشریف بن أبی الحسن العلویّ فانا لا اطلبک و ارجع الی الامیر فاخبره ففعل ذلک فارسل الامیر الی الشریف ان یبعث به فقال له ایّها الامیر انت تعرف اعتقادی فیه و فی امثاله و لیس فی قتله مصلحة و هو مشهور بالعراق ان قتلته قتل به جماعة من الشیعة و خربت المشاهد قال فما ذا تری قال اری ان تخرجه من بلدک فامر باخراجه فذهب الی صور و اقام بها مدّة و قال ابن السّمعانی خرج من دمشق فی صفر سنة سبع و خمسین فقصد صور و کان یزور بها أیاما و قال المؤتمن السّاجی تحاملت الحنابلة علی الخطیب حتی مال الی ما مال إلیه و قال ابن عساکر سعی بالخطیب حسین الدمسیسی الی امیر الجیوش و قال هو ناصبی یروی فضائل الصحابة و العباس فی جامع دمشق و قیل ان الخطیب قدم بغداد و ظفر بجزء فیه سماع القائم بامر اللّه فاتی دار الخلافة یستاذن فی قراءة الجزء فقال الخلیفة هذا رجل کبیر و لیس غرضه السماع فانظروا هل له حاجة فسألوه ما حاکیته قال ان یؤذن الی ان املی بجامع المنصور و ذکر القصة قال ابن طاهر سألت هبة اللّه بن عبد الوارث الشیرازی هل کان الخطیب کتصانیفه فی الحفظ قال لا کنّا إذا سألنا عن شیء اجابنا بعد ایام و ان الححنا علیه غضب کانت له بادرة وحشة اخبرنا ابو علی بن الخلال انا جعفر انا ابو طاهر الحافظ حدثنا محمد بن مرزوق الزعفرانی نا الحافظ ابو بکر الخطیب قال امّا الکلام فی الصّفات فان ما روی منها فی السنن الصّحاح مذهب السّلف اثباتها و اجراؤها علی ظواهرها و نفی الکیفیة و التشبیه عنها و قد نقاها

ص:306

قوم فابطلوا ما اثبته اللّه و حققها قوم من المثبتین فخرجوا فی ذلک الی ضرب من التشبیه و التکییف و الفصل انما هو سلوک الطریقة المتوسطة بین الامرین و دین اللّه بین الغالی فیه و المقصر عنه و الاصل فی هذا ان الکلام فی الصّفات فرع الکلام فی الذات و یحتذی فی ذلک حذوه و مثاله فاذا کان معلوما ان اثبات رب العالمین انما هو اثبات وجود لا اثبات کیفیة و کذلک اثبات صفاته انما هو اثبات تحدید و تکییف فاذا قلنا للّه ید و سمع و بصر فانما هی صفات اثبت اللّه تعالی لنفسه و لا نقول ان معنی الید القدرة و لا ان معنی السّماع و البصر العلم و لا نقول انها جوارح و لا نشبّهها بالایدی و الاسماع و الابصار التی هی جوارح و ادوات الفعل و نقول انما وجب اثباتها لان التوقیف ورد بها و وجب نفی التشبیه عنها لقوله تعالی لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ قال ابن النجار فی ترجمة الخطیب نشأ ببغداد و قرأ القرآن بالروایات و علق شیئا من الخلاف و آخر من حدث عنه بالسماع محمد بن عمر الارموی القاضی قلت و آخر من حدث عنه بالاجازة مسعود بن الحسن الثقفی الذی انفردت باجازته عجیبة بنت الباقداری ثم طعن ابو موسی المدینی فی نقل إجازة الخطیب لمسعود فتورع الرجل عنها قال ابو منصور علی بن علی الامیر کتب الخطیب الی القائم انی إذا مت یکون ما لی لبیت المال فلیأذن لی حتی افرّقه علی من شئت فاذن له ففرقها علی المحدثین قال ابن ناصر حدثتنی امی ان أبی حدثها قال دخلت علی الخطیب فی مرضه فقلت له یوما یا سیدی ان ابن خیرون لم یعطنی من الذهب شیئا الّذی امرته ان یفرقه علی اصحاب الحدیث فرفع الخطیب راسه من المخدّة و قال خذ هذه بارک اللّه لک فیها فکان فیها اربعون دینارا قال مکی الرمیلی مرض الخطیب فی رمضان من سنة ثلث و ستین فی نصفه الی ان اشتدّ به الحال فی اول ذی الحجة و مات یوم سابعه و اوصی الی أبی الفضل بن خیرون و وقف کتبه علی یده و فرق ماله فی وجوه البرّ و شیّعه القضاة و الخلق و امّهم ابو الحسین بن المهتدی باللّه و دفن بجنب بشر الحافی قال ابن خیرون دفن بباب حرب و تصدق بماله و هو مائتا دینار و اوصی بان یتصدق بثیابه و کان بین یدی جنازته جماعة ینادون هذا الّذی کان یذبّ عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم هذا الذی کان ینفی الکذب عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم هذا الذی کان یحفظ حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و ختم علی قبره عدة ختمات و قال العز ابن الکنانی ورد کتاب جماعة ان الحافظ ابا بکر مات فی سابع ذی الحجة و کان ابو اسحاق الشیرازی ممن حمل جنازته قال اسماعیل بن أبی سعد الصوفی کان ابو بکر بن نعراء الصوفی برباطنا قد اعد لنفسه قبرا الی جنب قبر بشر الحافی و کان یمضی إلیه فی کل اسبوع و ینام فیه و یقرأ فیه القرآن کله فلما مات الخطیب و کان اوصی ان یدفن الی جنب

ص:307

قبر بشر الحافی فجاء المحدثون الی ابن زهراء؟ ؟ ؟ و سالوه ان یدفنوا الخطیب فی قبره و ان یؤثر به فامتنع فجاءوا الی أبی فاحضره و قال انا لا اقول لک اعطهم القبر و لکن لو ان بشر الحافی فی الاحیاء و انت الی جانبه فجاء ابو بکر الخطیب یقعد دونک کان یحسن بک ان تقعد اعلی منه قال لا بل کنت اقوم و اجلسه قال فکذا ینبغی ان یکون الساعة فطاب قلبه و اذن لهم قال علی بن الحسین بن الحذّاء رایت بعد موت الخطیب کان شخصا قائما بحذای فأردت ان أسأله عن الخطیب فقال لی ابتداء انزل وسط الجنة حیث یتعارف الابرار قال غیث الارمنازی قال مکی الرمیلی کنت ببغداد نائما فی لیلة الثانی عشر من ربیع الاول سنة ثلاث و ستین فرایت کانّا عند الخطیب لقراءة تاریخه علی العادة و الشیخ نصر بن ابراهیم المقدّسی عن یمینه و عن یمین نصر رجل فسألت عنه فقیل هذا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم جاء لیسمع التاریخ فقلت فی نفسی هذه جلالة لابی بکر قال غیث انشدنا الخطیب لنفسه ان کنت تبغی الرشاد محضا فی امر دنیاک و المعاد فخالف النفس فی هواها

ان الهوی جامع الفساد

و ذهبی در عبر فی خبر من غبر در ذکر کسانی که در سنه ثلث و ستین و اربع مائه وفات یاختند گفته و ابو بکر الخطیب احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی البغدادی الحافظ احد الائمة الاعلام و صاحب التوالیف المنتشرة فی الاسلام قال ولدت سنة اثنتین و تسعین و ثلاث مائة و سمعتا فی اول سنة ثلث و اربعمائة قال ابن ماکولا لم یکن للبغدادیین بعد الدار قطنی مثل الخطیب قلت روی عن أبی عمر بن مهدی و ابن الصلت؟ ؟ ؟ الاهوازی و طبقتهما و رحل الی البصرة و نیسابور و اصبهان و دمشق و الکوفة و الری و توفی ببغداد فی سابع ذی الحجة رحمه اللّه و نیز ذهبی در دول الاسلام در وقائع سنه ثلث و ستین و اربعمائه گفته و فیها مات حافظ الدنیا ابو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب البغدادی صاحب التصانیف و له احدی و سبعون سنة و ابو الحسن علی بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری در کامل در ذکر سنة ثلث و ستین و اربعمائه گفته و فی هذه السنة فی ذی الحجة توفی الخطیب ابو بکر احمد بن علی بن ثابت البغدادی صاحب التاریخ و المصنفات الکثیرة ببغداد و کان امام الدنیا فی زمانه و ممن حمل جنازته الشیخ ابو اسحاق الشیرازی و ابو الفداء اسماعیل بن علی در مختصر فی اخبار البشر در وقائع سنه ثلث و ستین و اربعمائة گفته و فیها فی ذی الحجة توفی ببغداد الخطیب ابو بکر احمد بن علی بن ثابت البغدادی صاحب المصنفات الکثیرة و کان امام الدنیا فی زمانه و ممن حمل جنازته الشیخ ابو اسحاق الشیرازی و صنف تاریخ بغداد الّذی ینبئ عن اطلاع عظیم و کان من الحفّاظ المتبحّرین و کان فقیها و غلب علیه الحدیث و التاریخ و مولده فی جمادی الاخری سنة اثنتین و تسعین و ثلاثمائة و کان الخطیب المذکور فی وقته حافظ الشرق و ابو عمر یوسف بن عبد البر صاحب الاستیعاب حافظ الغرب و ماتا فی هذه السنة و لم یکن للخطیب عقب و صنّف اکثر من ستین کتابا و وقف جمیع کتبه

ص:308

رحمه اللّه و ابو المؤید محمد بن محمود خوارزمی در اسماء رجال جامع مسانید أبی حنیفه گفته احمد الخطیب بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی الخطیب ابو بکر الحافظ صاحب تاریخ بغداد قال الحافظ ابو عبد اللّه بن النجار ولد بقریة من اعمال نهر الملک و کان ابوه یخطب بدریجان و نشأ هو ببغداد و سمع بها من شیوخها و رحل الی البصرة و سمع بها و رحل الی خراسان و سمع بها من اصحاب ابن الاصم و سمع بالعراق ثم عاد الی بغداد و سمع من شیوخه الباقین بها ثم خرج الی الشام و کان یتردد صور دمشق و بیت المقدس ثم عاد الی بغداد فی آخر عمره و اقام بها الی آخر عمره و حدث بها بالتاریخ و غیر ذلک من مصنّفاته قال ابن النجار له ستة و خمسون مصنّفا منها تاریخ بغداد مائة و ستة اجزاء قال ابن النجار قال الفراز فقال انا الخطیب ولدت سنة اثنتین و تسعین و ثلث مائة و مات فی ذی الحجة سنة ثلث و ستین و اربعمائة و یافعی در مرآة الجنان گفته و الحافظ احد الائمة الاعلام صاحب التوالیف المنتشرة فی الاسلام ابو بکر الخطیب احمد بن علی بن ثابت البغدادی روی عن أبی عمر بن مهدی و ابن الصّلت الاهوازی و طبقتهما و رحل الی البصرة و نیسابور و اصبهان و دمشق و الکوفة و الرّی و صنّف قریبا من مائة مصنف و فضله اشهر من ان یوصف و اخذ الفقه عن أبی الحسین المحاملی و القاضی أبی الطیب الطّبری و کان فقیها غلب علیه الحدیث و التاریخ توفی فی یوم الاثنین سابع ذی الحجة و قال السّمعانی فی شوال و کان الشیخ ابو اسحاق الشیرازی من جملة من حمل نعشه و کان یراجعه فی تصانیفه قلت لعلّه یعنی فیما یتعلّق بالحدیث و ذکر محب الدین النّجار بسنده ان ابا بکر بن زهراء الصّوفی کان قد اعد لنفسه قبرا الی جانب قبر بشر الحافی و کان یمضی إلیه فی کل اسبوع مرة و ینام فیه و یقرأ فیه القرآن کله فلما مات الخطیب و کان قد اوصی ان یدفن الی جانب قبر بشر جاء اصحاب الخطیب الی ابن زهراء و سالوه ان یدفن الخطیب فی القبر الّذی اعدّه لنفسه و ان یؤثره به فامتنع من ذلک امتناعا شدیدا و قال موضع اعددته لنفسی منذ ستین یؤخذ منی فلمّا رأوا ذلک جاؤا الی الشیخ أبی سعد الصوفی و ذکر و اله ذلک فاستحضره و قال له انا لا اقول اعطهم القبر و لکن اقول لک لو ان بشر الحافی فی الاحیاء و انت الی جانبه فجاء ابو بکر الخطیب و یقعد دونک أ کان یحسن بک ان تقعد أعلی منه قال لا بل کنت اقوم و اجلسه فی مکانی قال و هکذا ینبغی ان یکون الا ان قال فطاب قلبه و اذن لهم فی دفنه فی القبر المذکور فی باب حرب و کان الخطیب قد تصدّق بجمیع ماله و هو مائتا دینار و فرقها علی ارباب الحدیث و الفقهاء و الفقراء فی مرضه و اوصی ان یتصدّق عنه بجمیع ما علیه من الثیاب و وقف جمیع کتبه علی المسلمین و لم یکن له عقب و رئیت له منا مات صالحة بعد موته و کان قد انتهی إلیه علم الحدیث و حفظه کان قال ابن ماکولا لم یکن

ص:309

للبغدادیین بعد الدار قطنی مثل الخطیب و عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی در تتمة المختصر فی احوال البشر در وقائع سنة ثلث و ستین و اربعمائة گفته و فیها فی ذی الحجة توفی ببغداد الخطیب ابو بکر احمد بن علی بن ثابت البغدادی امام زمانه و عمن حمل جنازته الشیخ ابو اسحاق الشیرازی و له تاریخ بغداد ینبئ عن اطلاع عظیم کان من الحفّاظ المتحبّرین فقیها غلب علیه الحدیث و التاریخ مولده فی جمادی الاخری سنة اثنتین و تسعین و ثلاثمائة هو حافظ الشرق و ابو عمر یوسف بن عبد البرّ صاحب الاستیعاب حافظ الغرب و ماتا فی هذه السنة و لا عقب للخطیب و صنّف اکثر من ستین کتابا و وقف جمیع کتبه و عبد الوهاب سبکی در طبقات فقهای شافعیه گفته احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی ابو بکر الخطیب الحافظ الکبیر احد الاعلام الحفاظ و مهرة الحدیث صاحب التصانیف المنتشرة ولد یوم الخمیس لست بقین من جمادی الآخرة سنة اثنتین و تسعین و ثلاثمائة و کان لوالده الخطیب أبی الحسن علی المام بالعلم کان یخطب بقریة در زیجان احدی قری العراق فحضّ ولده علی السماع فی صغره فسمع و له احدی عشر سنة و رحل الی البصرة و هو ابن عشرین سنة والی نیسابور ابن ثلاث و عشرین سنة ثم الی اصبهان و رحل فی الکهولة الی الشام یسمع عمر بن مهدی الفارسی و ابا الحسن بن زرقویه و ابا سعید المالینی و ابا الفتح بن أبی الفوارس و هلال الحفار و ابا الحسن بن بشران و غیرهم ببغداد و ابا عمر الهاشمی راوی السّنن و جماعة بالبصرة و ابا بکر الحیری را با حازم العبدوی و غیرهما بنیسابور و ابا نعیم الحافظ و غیره باصبهان و احمد بن الحسین الکمار و غیره بالدّینور و بالکوفة و الری و همدان و الحجاز و قدم الشام سنة خمس و اربعین حاجّا فسمع خلقا کثیرا و توجه الی الحج ثم قدمها سنة احدی و خمسین فسکنها و اخذ یصنف فی کتبه و حدّث بها تالیفه روی عنه من شیوخه ابو بکر البرقانی و ابو القاسم الازهری و غیرهما من اقاربه عبد العزیز بن احمد الکنانی و غیره و ابن ماکولا و عبد اللّه بن احمد السمرقندی و محمد بن مرزوق الزعفرانی و ابو بکر بن الحاضنة و خلائق یطول سردهم حدث الحافظ ابو القاسم بن عساکر عن اربعة و عشرین شیخا حدثوه عن الخطیب منهم ابو منصور بن زریق و القاضی ابو بکر الانصاری و ابو القاسم السمرقندی و غیرهم و کان من کبار الفقهاء تفقه علی أبی الحسن المحاملی و القاضی أبی الطیب الطبری و علق عنه الخلاف و أبی نصر بن الصباغ و کان یذهب فی الکلام الی مذهب أبی الحسن الاشعری و قرأ صحیح البخاری بمکة فی خمسة ایام علی کریمة المروزیة و أراد الرّحلة الی ابن النّحاس الی مصر قال فاستشرت البرقانی هل ارحل الی ابن النحاس الی مصر او اخرج الی نیسابور الی اصحاب الاصمّ فقال انک ان خرجت الی مصر انما تخرج الی رجل واحد ان فاتک ضاعت رحلتک و ان خرجت الی نیسابور ففیها جماعة ان فاتک واحد ادرکت من بقی فخرجت الی نیسابور ثم اقام ببغداد و القی عصی السّفر

ص:310

الی حین وفاته فما طاف سورها علی نظیره یروی عن افصح من نطق بالضّاد و لا احاطت جوانبها بمثله و ان طفح ماء دجلتها و روّی کل صاد عرفته اخبارها و اطلعته علی اسرار ابنائها و اوقفته علی کل موقف من بنائها و خاطبته بشقائق الوانها ذات لسان و مصنفاته تزید علی السّتین مصنّفا قال ابن ماکولا کان ابو بکر آخر الأعیان ممّن شاهدناه معرفة و حفظا و اتقانا و ضبطا الحدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و نصا مقبوله و مطروحة قال و لم یکن فی البغدادیین بعد أبی الحسن الدار قطنی مثله و قال المؤتمن السّاجی ما اخرجت بغداد بعد الدار قطنی احفظ من الخطیب و قال ابو علی البردانی لعل الخطیب لم یر مثل نفسه و قال الشیخ ابو اسحاق الشیرازی الخطیب یشبه بالدار قطنی و نظرائه فی معرفة الحدیث و حفظه و قال ابو الفتیان الرّواسی کان الخطیب امام هذه الصنعة ما رایت مثله و قال عبد العزیز الکنانی انه اعنی الخطیب اسمع الحدیث و هو ابن عشر سنین قال و علق الفقه عن القاضی أبی الطیب و عن أبی نصر بن الصباغ قلت و هو من اقران ابن الصّباغ قال و کان یذهب الی مذهب أبی الحسن الاشعری قلت و هو مذهب المحدثین قدیما و حدیثا الا من ابتدع فقال بالتشبیه و عزاه الی السنة و من لم یدر مذهب الاشعری فردّه بناء علی ظن فیه و الفریقان من اصاغر المحدثین و ابعد هم عن الفطنة و قال شیخنا الذهبی هنا عقیب قول الکنانی ان الخطیب کان یذهب الی مذهب الاشعری ما نصه قلت مذهب الخطیب فی الصفات انها تمرّ کما جاءت صرّح بذلک فی تصانیفه قلت و هذا مذهب الاشعری و للاشعری قول آخر بالتاویل و قال ابو سعد بن السمعانی کان مهیبا وقورا ثقة متحریا حجة حسن الخطّ کثیر الضبط فصیحا ختم به الحفاظ قال و له ستة و خمسون مصنّفا و قال ابن النجار هی نیف و ستون قلت و الجمع بین الکلامین ان ابن السمعانی اسقط ذکر ما لم یوجد منها فان بعضها احترق بعد موته قبل ان تخرج الی الناس و فیها یقول السلفی تصانیف

ابن ثابت الخطیب

و تاخذ حسن ما قد صاغ منها

بل أیّ طیب

و کانت للخطیب ثروة ظاهرة و صدقات علی طلاب العلم دائرة یهب الذهب الکثیر للطلبة قال المؤتمن الساجی تحاملت الحنابلة علیه قلت و ابتلی منهم بوضع اکاذیب علیه لا ینبغی شرحها و قال غیر واحد من وافق الخطیب فی الحج انه کان یختم کل یوم ختمة الی قریب الغیاب قراءة ترتیل ثم یجتمع علیه الناس و هو راکب یقولون حدثنا فیحدثهم قال ابو سعد السمعانی سمعت مسعود بن محمد بن أبی نصر الخطیب یقول سمعت الفضل بن عمر النسوی یقول کنت فی جامع صور عند الخطیب فدخل علیه بعض العلویّة و فی کمّه دنانیر فقال للخطیب فلان یسلّم علیک و یقول لک اصرف هذا فی بعض مهمّاتک

ص:311

فقال الخطیب لا حاجة لی فیه و قطّب وجهه فقال العلوی کانک تستقلّه و نفض کمّه علی سجّادة الخطیب و طرح الدنانیر علیها و قال هذه ثلاثمائة دینار فقام الخطیب محمّرا وجهه و اخذ السّجادة و صبّ الدنانیر علی الارض و خرج من المسجد قال الفضل ما انسی عزّ خروج الخطیب و ذلّ ذلک العلوی و هو قاعد علی الارض یلتقط الدنانیر من شقوق الحصیر و یجمعها و یذکر انّه لما حج شرب من ماء زمزم ثلث شربات و سال اللّه ثلاث حاجات الاولی ان یحدّث بتاریخ بغداد و الثانی ان یملی بجامع المنصور و الثالثة ان یدفن إذا مات عند بشر الحافی فحصلت الثلثة و حکی ان بعض الیهود اظهر کتابا و ادّعی انه کتاب رسول اللّه صلی اللّه علیه باسقاط الجزیة عن اهل خیبر و فیه شهادات الصحابة رضی اللّه عنهم و ذکر ان خطّ علیّ فیه فعرض علی الخطیب فتامّله و قال هذا مزوّر لان فیه شهادة معاویة و هو اسلم عام الفتح و خیبر فتحت قبل ذلک و لم یکن مسلما فی ذلک الوقت و لا حضر ما جری و فیه شهادة سعد بن معاذ مات فی بنی قریظة بسهم اصابه فی حلقه یوم الخندق و ذلک قبل فتح خیبر بسنتین و لما مرض وقف جمیع کتبه و فرق جمیع ماله فی وجوه البر و علی اهل العلم و الحدیث و کان ذا ثروة و مال کثیر فاستاذن امیر المؤمنین القائم بامر اللّه فی تفریقها فاذن له و سبب استیذانه انه لم یکن له وارث إلا بیت المال و حضر ابو بکر الخطیب مرّة درس الشیخ أبی اسحاق الشیرازی فروی الشیخ حدیثا من روایة بحر بن کثیر السقاء ثم قال للخطیب ما تقول فیه فقال ان اذنت لی ذکرت حاله فاستوی الشیخ و قعد مثل التلمیذ بین یدی الاستاذ یسمع کلام الخطیب فی شرح احواله و بسط الکلام کثیرا الی ان فرغ فقال الشیخ هو دارقطنی عهدنا قال السلفی سالت ابا علی احمد بن محمد بن احمد البردانی الحافظ ببغداد هل رایت مثل الخطیب فقال ما اظنّ ان الخطیب رای مثل نفسه قال المؤتمن بن احمد السّاجی ما اخرجت بغداد بعد الدار قطنی احفظ من الخطیب و قال ابو الفرج؟ ؟ ؟ الاسفرائنی و اسنده عنه الحافظ ابن عساکر فی التبیین قال ابو القاسم مکّی بن عبد السّلام المقدسی کنت نائما فی منزل الشیخ أبی الحسن الزعفرانی ببغداد فرایت فی المنام عند السّحر کانّا اجتمعنا عند الخطیب لقراءة التاریخ فی منزله علی العادة و کأنّ الخطیب جالس عن یمینه الشیخ نصر المقدسی و عن یمین الفقیه نصر رجل لا اعرفه فقلت من هذا الذی لم تجر عادته بالحضور معنا فقیل لی هذا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم جاء یسمع التاریخ فقلت فی نفسی هذه جلالة الشیخ أبی بکر إذ حضر النبی صلی اللّه علیه و سلم مجلسه و قلت فی نفسی هذا ایضا ردّ لمن یعیب التاریخ و یذکر ان فیه تحاملا علی اقوام و شغلنی التفکر فی هذا عن النهض الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم سؤاله عن اشیاء کنت قد قلت فی نفسی اسأله عنهما فانتبهت فی الحال و لم اکلّمه صلی اللّه علیه و سلم توفی الخطیب

ص:312

فی السّابع من ذی الحجة سنة ثلث و ستین و اربع مائة ببغداد و دفن عند باب حرب الی جانب بشر بن الحرث و وقف جمیع کتبه علی المسلمین و تصدّق بمال جزیل و فعل معروفا کثیرا فی مرض موته و شیّع جنازته الجم الغفیر و کان لدیها جماعة ینادون هذا الذی کان یذبّ عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم هذا الذی کان ینفی الکذب عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم هذا الذی کان یحفظ حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و کان الشیخ ابو اسحاق الشیرازی ممن یحمل جنازته و راه بعض اصحابه فی المنام و ساله عن حاله فقال انا فی روح و ریحان و جنة نعیم و رئی له منامات کثیرة تدل علی مثل هذا و من شعره: الشمس تشبهه فالبدر یحکیه و الدّر یضحک و المرجان من فیه و من سری و ظلام اللّیل معتکر

فوجهه عن ضیاء البدر یغنیه

فی ابیات أخر و عبد الرحیم اسنوی در طبقات شافعیّة گفته الحافظ ابو بکر احمد بن علی الخطیب البغدادی کان فی الروایة بحرا زاخرا و فی المعرفة و الدرایة روضا زاهرا و بدرا باهرا ولد ببغداد فی جمادی الآخرة سنة ثنتین و تسعین و ثلاثمائة و تفقه علی المحاملی و القاضی أبی الطیب و استفاد من الشیخ أبی اسحاق و ابن الصّبّاغ و برع فی الحدیث حتی صار حافظ زمانه بلغت مصنفاته نیفا و خمسین مصنفا منها الجهر بالبسملة اثنی علیه الائمة و العلماء و کان ورعا زاهدا متعبّدا یتلو فی کل یوم و لیلة ختمة و کان حسن القراءة جهوریّ الصوت حسن الخطّ خرج من بغداد فی فتنة ارسلان الترکی مقدم الاتراک ببغداد المعروف بالبساسیری الخارج علی الخلیفة فورد دمشق سنة احدی و خمسین و اربع مائة و اقام بها الی سنة سبع و ذلک فی دولة العبیدیین خلفاء مصر المعروفین بالفاطمیین و الاذان بدمشق یومئذ حیّ علی خیر العمل فضاقوا و همّ متولّی البلد بقتله ثم اتفقوا الحال علی اخراجه فذهب الی صور بلد بساحل دمشق فاقام بها الی سنة ثنتین و ستّین فرجع الی بغداد من طریق السّاحل فتلقوه و اکرموه و اسمع و املی فی جامع المنصور باذن الخلیفة و لم تطل اقامته بها و مات یوم الاثنین سابع ذی الحجّة سنة ثلث و ستین و اربع مائة و دفن الی جانب بشر الحافی و قال السمعانی ان وفاته کانت فی شوال ذکره ابن خلکان قال و سمعت ان الشیخ ابا اسحاق ممن حمل جنازته لأنّه انتفع به کثیر او کان یراجعه فی الاحادیث التی یودعها کتبه تکرّر النقل عنه فی اوائل القضاء من الروضة و تقی الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی الحافظ ابو بکر الخطیب البغدادی احد حفاظ الحدیث و ضابطیه المتقنین ولد فی جمادی الآخرة سنة اثنتین و تسعین و ثلاثمائة و تفقّه علی القاضی أبی الطیب الطبری و أبی الحسن المحاملی و استفاد من الشیخ أبی اسحاق الشیرازی و أبی نصر بن الصّبّاغ و شهرته فی الحدیث یغنی عن الاطناب فی ذکر مشایخه فیه و تعداد البلدان الّذی رحل

ص:313

إلیها و سمع فیها و ذکر مصنفاته فی ذلک فانها تزید علی ستین مصنفا منها تاریخ بغداد و قال ابن ماکولا کان آخر الأعیان ممن شاهدناه معرفة و حفظا و اتقانا و ضبطا لحدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و تفننا فی علله و اسانیده و علما بصحیحه و غریبه و فرده و منکره و قال و لم یکن للبغدادیین بعد الدارقطنی مثله و قال الشیخ ابو اسحاق الشیرازی کان ابو بکر الخطیب یشبه بالدار قطنی و نظرائه فی معرفة الحدیث و حفظه و قال ابن السّمعانی کان مهیبا وقورا ثقة متحریّا حجّة حسن الخط کثیر الضبط فصیحا ختم به الحفاظ و قال غیره کان یتلو فی کلّ یوم و لیلة ختمة و کان حسن القراءة جهوریّ الصوت توفی فی ذی الحجة سنة ثلث و ستین و اربع مائة و دفن الی جانب بشر الحافی و قال ابن خلکان سمعت ان الشیخ ابا اسحاق ممّن حمل جنازته لانه انتفع به کثیر او کان یراجعه فی الاحادیث التی یودعها کتبه تکرر النقل عنه فی اوائل القضاء من الروضة و حسین دیاربکری در تاریخ خمیس گفته و فی سنة ثلاث و ستین و اربع مائة فی ذی الحجة توفی ببغداد الخطیب ابو بکر احمد بن علی بن ثابت البغدادی صاحب التاریخ و المصنفات الکثیرة و کان امام الدنیا فی زمانه و ممّن حمل جنازته الشیخ ابو اسحاق الشیرازی و سیوطی در طبقات الحفاظ گفته الخطیب الحافظ الکبیر محدّث الشام و العراق ابو بکر احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی البغدادی صاحب التصانیف ولد سنة 392 و کان والده خطیب در زیجان قریة من سواد العراق فحرضه والده علی هذا و اسمعه فی صفر سنه 403 ثم طلب بنفسه و رحل الی الاقالیم و برع و تقدم فی فنون الحدیث و صنّف و سارت بتصانیفه الرکبان و تفقه بابی الحسن المحاملی و القاضی أبی الطیب و کان من کبار الشافعیّة آخر الأعیان معرفة و حفظا و اتقانا و ضبطا للحدیث و تفنّنا فی علله و اسانیده و علما بصحیحه و غریبه و فرده و منکره و مطروحه و لم یکن ببغداد بعد الدار قطنی مثله قال فیه الشیخ ابو اسحاق الشیرازی الفقیه ابو بکر الخطیب یشبه بالدار قطنی و نظرائه فی معرفة الحدیث و حفظه و عنه انه لما حج شرب ماء زمزم لثلاث انّه یحدث بتاریخ بغداد و انه یملی بجامع المنصور و انه یدفن عند بشر الحافی فقضی له بذلک و من مصنفاته التاریخ الجامع الکفایة السّابق اللاّحق شرف اصحاب الحدیث الفصل فی الدّرج المتفق و المفترق تلخیص المتشابه و الذّیل المکمل فی المهمل الموضح المهمات الرواة عن مالک تمییز متصل الاسانید الجهر بها المقتبس فی تبیین الملتبس الرحلة المراسیل مقلوب الاسماء اسماء المدلّسین طرق قبض العلم من وافقت کنیته اسمه و غیر ذلک قال ابو الحسن الهمدانی مات هذا العلم بوفاة الخطیب و قد کان رئیس الرّؤساء تقدم الی الوعاظ و الخطباء ان لا یرووا حدیثا حتی یعرضوا علیه و اظهر بعض الیهود کتابا فی اسقاط النبی صلی اللّه علیه و سلم الجزیة عن الخیابرة و فیه شهادة الصّحابة فعرضه الوزیر

ص:314

علی الخطیب فقال هذا مزوّر قیل من این قال فیه شهادة معاویة و هو اسلم عام الفتح بعد خیبر و فیه شهادة سعد بن معاذ و مات قبل خیبر بسنتین قال ابن طاهر سألت هبة اللّه بن عبد الوارث الشیرازی هل کان الخطیب کتصانیفه فی الحفظ قال کنا إذا سألناه عن شیء اجابنا بعد ایام أخر من حدث عنه بالاجازة مسعود بن الحسین الثقفی الّذی انفردت باجازته عجیبة بنت الباقداری مات سابع ذی الحجة سنه 463 و محمد بن عبد الباقی الزرقانی المالکی در شرح مواهب لدنیه گفته الخطیب البغدادی الحافظ ابو بکر احمد بن علی بن ثابت صاحب التصانیف الامام الکبیر محدث الشام و العراق المتقن الضابط العالم بصحیح الحدیث و سقیمه المتفنن فی علله و اسانیده ولد سنة اثنتین و تسعین و ثلاثمائة و عنی بالحدیث و رحل فیه الی الاقالیم و سمع ابا الصّلت الاهوازی و ابا عمر بن مهدی و خلقا و حدث عنه البرقانی احد شیوخه و ابن ماکولا و خلقا و قرأ البخاری علی کریمة بمکة فی خمسة ایام و علی اسماعیل الحیری فی ثلثة مجلس ذکره الذهبی و قال هو امر عجب و توفی ببغداد سابع ذی الحجة سنة ثلاث و ستین و اربع مائة و دفن عند بشر الحافی لانه شرب ماء زمزم علی ذلک و املائه بجامع المنصور و تحدیثه بتاریخ بغداد فقضی له بالثلاثة و مناوی در فیض القدیر گفته خط للخطیب الحافظ احمد بن علی ابو بکر البغدادی الفقیه الشافعی احد الاعلام الحفاظ و مهرة الحدیث له نحو خمسین مؤلفا ولد سنة ثنتین و تسعین و ثلاثمائة و سمع خلائق اخذ الفقه عن المحاملی و أبی الطیب قال ابن السمعانی کان مهیبا وقورا ثقة حجّة حسن الحظ کثیر الضبط فصیحا ختم به الحفاظ له ثروة ظاهرة و صدقات طائلة مات سنة ثلاث و ستین و اربع مائة ببغداد و حمل جنازته صاحب المهذب و دفن بجانب بشر الحافی و کان شرب من ماء زمزم لذلک و ان یحدّث بتاریخه بجامع بغداد و ان یملی بجامع المنصور فاجیب کان سریع القراءة جدّا قرأ البخاری علی کریمة المروزیّة فی خمسة ایام و سمع علی اسماعیل الضریر البخاری فی ثلثة مجالس و له نظم حسن منه قوله الشمس تشبهه و البدر یحکیه و الدّر یضحک و المرجان من فیه و من سری و ظلام اللیل معتکر

فوجهه عن ضیاء البدر یغنیه

فان کان الحدیث الذی اعزوه له فی التاریخ تاریخ بغداد المشهور اطلق العزو إلیه و الا فان کان فی غیره من تالیفه المشتهرة المنتشرة ابیّنه بان اعین الکتاب الّذی هو فیه قال الحضرمی و غیره و لعمری ان تاریخه من المصنّفات التی سارت القابها بخلاف مضمونها سماه تاریخ بغداد و هو تاریخ العالم کالاغانی للاصبهانی سماه الاغانی و فیه من کل شیء و ابو مهدی عیسی المالکی در مقالید الاسانید گفته فوائد من تعریفه منتخبة من الحافظ الذهبی و تلمیذ التاج السّبکی هو الامام الحافظ الکبیر محدث الشام و العراق ابو بکر احمد بن علی بن ثابت بن احمد

ص:315

بن مهدی احد اعلام الحفاظ و مهرة الحدیث ولد یوم الخمیس لستّ بقین من جمادی الآخر سنة اثنتین و سبعین و ثلاثمائة و کان لوالده المام بالعلم فحضّ ولده علی السماع فسمع و له احدی عشرة سنة و رحل الی البصرة و الکوفة و نیسابور و اصبهان و الدینور و همدان و الری و الحجاز سمع ابا نعیم الحافظ و ابا الحسن بن بشران و احمد بن الحین الکسّار و ابا سعد المالینی و امما سواهم روی عنه البرقانی و هو من شیوخه و ابن ماکولا و محمد بن مرزوق الزعفرانی فی آخرین قرأ صحیح البخاری بمکة فی خمسة ایام علی کریمة و قرأ علی أبی عبد الرحمن اسماعیل بن احمد الحیری النیسابوریّ الضریر فی ثلث مجالس و قد سمعه من الکشمیهنی قال الخطیب اثنان منها فی لیلتین کنت أبتدئ بالقراءة وقت المغرب و اقطعها عند صلاة الفجر و الثالث قراءة عن ضحوة النهار الی المغرب ثم من المغرب الی طلوع الفجر ففرغ الکتاب قال الذهبی و هذا شیء لا اعلم احدا فی زماننا یستطیعه ثم طوی شقة الاسفار و اقام ببغداد الی حین وفاته فما طاف سورها علی نظیره یروی عن افصح من نطق بالضاد و لا احاطت جوانبها بمثله و ان طفح ماء دجلتها و روی کل صاد مصنفاته تزید علی الستّین مصنفا الجامع و التاریخ و الکفایة و شرف اصحاب الحدیث و السابق و اللاحق و المتفق و المفترق و الموتلف و المختلف و تلخیص المتشابه و الرواة عن مالک و غنیة المقتبس فی تمییز الملتبس و تمییز متصل الاسانید و روایة الابناء عن الاباء و غیر ذلک و فی تصانیفه یقول ابو طاهر السّلفی رضی اللّه عنه تصانیف ابن ثابت الخطیب الذّ من الصّبی الغضّ الرّطیب یراها إذ رواها

من حواها

فایّة راحة و نعیم عیش یوازی عیشها بل أی طیب

و قال غیر واحد ممن رافقه فی الحج کان یختم کل یوم ختمة قراءة ترتیل و کانت له ثروة ظاهرة و صدقات علی طلاب العلم دائرة و یذکر انّه لمّا حجّ شرب من ماء زمزم ثلاث شربات و سأل اللّه ثلثا ان یحدث بتاریخ بغداد و ان یملی بجامع المنصور و ان یدفن عند بشر الحافی و کان رئیس الرّؤساء تقدّم الی الوعاظ و الخطباء ان لا یرووا حدیثا حتی یعرضوه علی أبی بکر و اظهر بعض الیهود کتابا و ادّعوا انه کتاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم باسقاط الجزیة عن اهل خیبر و فیه شهادات الصحابة رضی اللّه عنهم و ذکروا ان خطّ علی فیه فعرض علی الخطیب فقال هذا مزوّر لان فیه شهادة معاویة و هو اسلم عام الفتح و خیبر فتحت قبل ذلک و فیه شهادة سعد بن معاذ و قد مات بعد قریظة بسهم اصابه یوم الخندق و ذلک قبل خیبر بسنتین و لما مرض و وقف جمیع کتبه و فرّق جمیع ماله فی وجوه البرّ بعد استیذان الخلیفة لکونه لیس له وارث توفی سابع ذی الحجة سنة ثلاث و ستین و اربع مائة و کان ابو اسحاق الشیرازی ممّن حمل جنازته و راه بعض الصّالحین

ص:316

فی المنام فساله عن حاله فقال انا فی روح و ریحان و جنة نعیم و قال مکی الرّمیلی کنت نائما ببغداد فرأیت کانا عند الخطیب لقراءة تاریخه علی العادة و الشیخ نصر بن ابراهیم المقدّسی عن یمینه و عن یمین نصر رجل فسالت عنه فقیل هذا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم جاء لیسمع التاریخ فقلت فی نفسی هذه جلالة لابی بکر و من نظمه رحمه اللّه تعالی ان کنت تبغی الرشاد محضا

ایضا الشمس تشبهه و البدر یحکیه و الدر یضحک و المرجان من فیه و من سری و ظلام اللیل معتکر

فوجهه عن ضیاء البدر یغنیه و له ایضا تغیب الخلق عن عینی سوی قمر حسبی من الخلق طرّا ذلک القمر

محلّه فی فوادی قد تملّکه

النّظر

فیه انّه بشر

و فعله بیّن للخلق قد وضحا کم شارب عسلا فیه منیّته و کم تقلّد سیفا من به ذبحا

و خود شاه صاحب در بستان المحدثین فرموده اند کنیت خطیب ابو بکر و نام احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی روز پنجشنبه بست و چهارم ذی قعدۀ سال سه صد و هفتاد و دو متولد شده پدرش نیز مناسبتی بعلم حدیث داشت او را تحریص بر طلب این فن شریف نموده یازده ساله بود که در طلب قدم نهاد و سماع شروع کرد بعد از ان سفر کرد و در بصره و کوفه و نیشاپور و اصفهان و دینور و همدان و ری و حجاز شریف از ابو نعیم حافظ صاحب حلیة الاولیاء و ابو سعید مالینی و ابو الحسن بن بشران و دیگران استفاده نموده و ابن ماکولا که محدث مشهورست از شاگردان اوست و محمد بن فرزدق زعفرانی و دیگر اجلّه این فن از ترغیب او سر سبز شده اند صحیح بخاری در مکّه معظّمه برستی کریمه که از مشاهیر رواة بخاریست در پنج روز ختم کرده بر ابو عبد الرحمن اسماعیل بن احمد الحیری نیشاپوری که معروف بضریریست نیز بخاری را در سه مجلس ختم کرده و از کشمیهنی نیز بخاری را سماع نموده وقت مغرب شروع خواندن بخاری می کرد و متصل نماز فجر بس می کرد دو شب همین قسم گذرانیده و روز سوم از چاشت تا مغرب و از مغرب تا صبح خوانده رفت و تمام نمود ذهبی گفته است که این قوت دماغ و مهارت در قراءت از نوادرست و بعد از ان که ازین سفر با فارغ شد در بغداد رحل اقامت انداخت و به تصنیف و روایت حدیث اوقات خود را معمور ساخت تا آنکه بدار الرضوان شتافت مصنفات او زیاده بر شصت کتابست از آنجمله است جامع خطیب و از آنجمله است تاریخ بغداد و کفایه و شرف اصحاب الحدیث و السابق و اللاحق و المتّفق و المفترق و الموتلف و المختلف و تلخیص المتشابه و کتاب الرّواة عن مالک و غنیة المقتبس فی تمیز الملتبس و تمیز متصل الاسانید و روایة الابناء عن الآباء و غیر ذلک من التصانیف المفیدة التی هی بضاعة المحدثین و عروتهم فی فنهم حافظ ابو طاهر سلفی در حق تصانیف او گفته است تصانیف ابن ثابت الخطیب

ص:317

ألذ من الصّبی الغضّ الرّطیب

صاغ منها

و هر روز ختم قرآن می کرد و ترتیل و تجوید قرأت می نمود در سفر حج مردم بلفظ بلفظ از وی می شنیدند و با وجود تعب سفر این ورد را ناغه نمی گردد او را حق تعالی ثروت طاهره بوفور بخشیده بود بر طالبان این علم شریف صدقات و خیرات او بسیار جاری بود و در حج چون متصل آب زمزم رسید سه بار از آب مبارک سیر خورد و سه چیز را از خدای تعالی درخواست کرد که در آنحالت دعا مستجابست اول آنکه تاریخ بغداد را روایت کند و منتشر سازد دوم آنکه در جامع منصور که بهترین بقاع بغدادست باملا و تعلیم حدیث مشغول شود سوم آنکه مدفن او متصل بشر حافی باشد هر سه حاجت او روا شد و الحمد للّه و مرتبه او در بغداد بحدی انجامیده بود که خلیفه وقت حکم کرد که هیچکس از واعظان و خطیبان و دیگر اصناف علما حدیثی را ذکر نکنند تا آنکه آن حدیث بر خطیب نگذرانند و او اجازت ندهد و در زمان او بعضی یهودیان که در خیبر سکونت داشتند در وقت حضرت عمر رضی اللّه عنه از آنجا برخاسته در اطراف و جوانب شام منتشر شدند بحضور خلیفه نامه پیغمبر ظاهر نمودند و بخط حضرت علی رضی اللّه عنه و مهر جناب رسالت ماب علیه الصّلوة و السّلام و شهادت جمعی کثیر از صحابه مضمون آن نامه آنکه از فلان و فلان قبیله یهود جزیه ساقط کردم و معاف نمودم خلیفه آن را نزد خطیب فرستاد خطیب بعد از تامل گفت که این همه زور و جعلست زیرا که در وی شهادت معاویه و سعد بن معاذ ثبت بود حال آنکه معاویه در وقت فتح خیبر مسلمان نبود و شرف صحبت حاصل نکرده و سعد بن معاذ در غزوه خندق زخم تیر خورده بود متصل غزوة قریضه وفات اوست در وقت فتح خیبر زنده نبود چون بیمار شد بخلیفه گفته فرستاد که من هیچ وارث ندارم مال من به بیت المال می رسد اگر اذن باشد من آن را بطور خود للّه صرف نمایم خلیفه فرمود مبارکست همه کتابها را وقف کرد و جمیع اجناس مال را در راه خدا صرف نمود و هفتم ذی حجه سنه چهار صد و شصت و سه وفات یافت و شیخ ابو اسحاق شیرازی که از مشاهیر مشایخ شافعیه است و در علم ظاهر و باطن جامع جنازه او را خود برداشت و بعد از وفات او بعض صالحین بغداد او را بخواب دیدند و از حال او پرسیدند گفت انا فی روح و ریحان و جنّة نعیم و یکی از بزرگان آن عهد گفت که من روزی در بغداد بخواب بودم دیدم که گویا نزد خطیب حاضریم و می خواهیم که تاریخ بغداد بنا بر عادت نزد او بخوانیم و بر دست راست شیخ نصر بن ابراهیم مقدسی نشسته اند و بر دست راست ایشان بزرگی دیگر نشسته بسیار بجلالت و هیبت که چشم از جمالش خیره می شود گفتم این بزرگ کیست گفتند که ایشان حضرت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم برای شنیدن این تاریخ تشریف آورده اند و این شرف عظیمست خطیب را رحمة اللّه علیه و او را بشعر هم الفت بود و این چند قطعه از دست ان کنت تبغی الرشاد محضا لامر دنیاک و المعاد

ص:318

فخالف النفس فی هویها ان الهوی جامع الفساد

و له ایضا الشمس تشبهه و البدر یحکیه و الدّر یضحک و المرجان

من فیه و من سری و ظلام اللیل معتکر فوجهه عن ضیاء البدر یغنیه

و له ایضا تغیب الخلق عن عیسی سوی قمری حسبی

من الخلق طرّا ذلک القمر

الحظّ منه للوری النظر

فیه انّه بشر

و له ایضا لا تغبطنّ اخا الدنیا لزخرفها

قد وضحا کم شارب عسلا فیه منیته و کم تقلّد سیفا من به ذبحا

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی بن ثابت البغدادی المعروف بخطیب از حفاظ متقنین و علمای متبحرین بود گفته اند اگر او را کتابی غیر از تاریخ نمی بود همین کتاب کفایت می کرد زیرا که دلالت دارد بر عظیم اطلاع او و لیکن مصنفات او زیاده بر شصت کتابست قریب صد و فضل وی اشهر از وصفست از آنجمله است کفایه و شرف اصحاب الحدیث و السابق و اللاحق و المتفق و المفترق و الموتلف و المختلف و تلخیص المتشابه و کتاب الرّواة عن مالک و غنیة المقتبس فی تمییز الملتبس و تمییز متصل الاسانید و روایة الابناء عن الآباء و غیر ذلک من التّصنیفات المفیدة التی هی بضاعة المحدثین و عروتهم فی فنهم حافظ ابو طاهر سلفی در حق تالیفاتش گفته تصانیف

ابن ثابت الخطیب

قد صاغ منها

ولادت او روز پنجشنبه بست و چهارم ذی قعده سنه سه صد و نود و دو بوده و قیل ششم جمادی الآخرة پدرش نیز مناسبتی بعلم حدیث داشت او را تحریص بر طلب این فن شریف می کرد یازده ساله بود که در طلب علم شروع کرد و سفر گزیدند در بصره و کوفه و نیشاپور و اصفهان و دینور و همدان و ری و حجاز از ابو نعیم صاحب حلیه و ابو سعید مالینی و ابو الحسن بن بشران و دیگر علما استفاده نموده و فقه را از ابو الحسن محاملی و قاضی ابو الطیب طبری و غیرهما حاصل کرده با آنکه فقیه بود حدیث و تاریخ بروی غالب آمده ابن ماکولا که محدث مشهورست از شاگردان اوست و محمد بن مرزوق زعفرانی و دیگر اجلّه این فن از ترغیب او سر سبز شده اند صحیح بخاری در مکّه معظّمه برستی کریمه از مشاهیر روات بخاریست در پنجروز ختم کرده و بر ابو عبد الرحمن اسماعیل بن احمد الحیری النیشابوری المعروف بضریر نیز بخاری را در سه مجلس خوانده و از کشمیهنی نیز سماع بخاری نموده وقت مغرب شروع خواندن آن می کرد و متصل نماز فجر بس می نمود همین قسم شبها گذرانید روز سوم از چاشت تا مغرب و از مغرب تا صبح خوانده رفت و تمام نمود ذهبی گفته این قوت دماغ و مهارت در قراءت از نوادرست و بعد از فراغ ازین اسفار در بغداد رحل اقامت انداخت و به تصنیف و روایت حدیث اوقات خود معمور نمود تا آنکه بدار الرضوان شتافت هر روز ختم قرآن شریف می کرد و به ترتیل و تجوید قراءت می نمود در سفر حج مردم لفظ بلفظ از وی می شنیدند و با وجود تعب سفر این ورد را ناغه نمی کرد او را حق تعالی ثروت ظاهره بوفور بخشیده بود بر طالبان این فن شریف صدقات و خیرات بسیار جاری داشت در حج چون متصل آب زمزم رسید سه بار از ان آب مبارک سیر خورد و سه چیز را از خدای تعالی درخواست کرد زیرا که دعا را نه حالت؟ ؟ ؟ مستجابست

ص:319

اول آنکه تاریخ بغداد را روایت کند و منتشر شود دوم آنکه در جامع منصور که بهترین بقاع بغدادست باملا تعلیم حدیث مشغول شود سوم آنکه مدفن او متصل بشر حافی باشد هر سه حاجت او روا شد و مرتبه او در بغداد بحدی انجامیده بود که خلیفه وقت حکم کرد که هیچکس از واعظان و خطیبان و دیگر اصناف علما حدیثی ذکر نکنند تا آنکه آن حدیث بر خطیب نگذرانند و او را اجازت ندهد و در زمان او بعض یهودان که در خیبر سکونت داشتند در وقت حضرت عمر رضی اللّه عنه از آنجا برخاسته در اطراف و جوانب شام منتشر شدند بحضور خلیفه نامه پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم ظاهر نمودند بخط حضرت علی و مهر نبوی و شهادت جمعی کثیر از صحابه مرقوم بود مضمون آنکه از فلان و فلان قبیله یهود جزیه ساقط کردم و معاف نمودم خلیفه آن را نزد خطیب فرستاد خطیب بعد از تامل گفت این همه زور و جعلست زیرا که در وی شهادت معاویه و سعد بن معاذست و معاویه در وقت فتح خیبر مسلمان نبود و شرف صحبت حاصل نکرده و سعد در غزوه خندق زخم تیر خورده و متصل غزوه قریضه وفات یافت در وقت فتح خیبر زنده نبود و این حکایت در بستان المحدثینست و سید علاّمه محمّد بن اسماعیل امیر یمنی در افادة الامّه بذکر احوال الذّمه آن را بتفصیل آورده خطیب بشعر هم الفت داشت این قطعهما از دست ان کنت تبغی الرشاد محضا

الشمس تشبهه و البدر یحکیه

تغیب الخلق عن عینی سوی قمر

و الشمس اقرب منه فی تناولها

و کم حکیم رآه ظنّه ملکا

شیء فی تقلّبه

چون بیمار شد بخلیفه گفته فرستاد که من هیچ وارث ندارم مال من به بیت المال می رسد اگر اذن باشد من آنرا بطور خود للّه صرف نمایم خلیفه فرمود مبارکست همه کتابها را وقف کرد و جمیع اجناس مال را در راه خدا صرف نمودم و هفتم ذی حجه سنه چهار صد و شصت و سه در بغداد وفات یافت و سمعانی گفته در شوال؟ ؟ ؟ انتقال نمود شیخ ابو اسحاق شیرازی که از مشاهیر مشایخ شافعیه جامع علوم ظاهر و باطن بود جنازه او را بر دوش خود گرفت گویند از وی انتفاع بسیار حاصل ساخته بود و در تصانیفش مراجعت می کرد خطیب در وقت خود حافظ مشرق بود و این عبد البر حافظ مغرب لطف آنست که هر دو در یکسال انتقال کردند محبّ الدین بن النجّار در تاریخ بغداد گفته که ابو البرکات اسماعیل بن أبی سعد صوفی گفته که شیخ ابو بکر بن زهراء صوفی گوری در جانب قبر بشر حافی برای خود ساخته بود و هر هفته آنجا رفته در در وی خواب می کرد و قرآن می خواند چون خطیب انتقال کرد وصیت نمود بدفن خود بجانب قبر بشر حافی اصحاب حدیث نزد ابن زهراء آمده درخواست و فن خطیب در آن قبر نمودند وی سخت ممتنع شد و گفت جائی که از سالها برای خود ساخته ام چه قسم از من گرفته شود و چون این حال دیدند نزد پدر من أبی سعد آمده ماجرا باز گفتند والدم او را نزد خوانده گفت ما نمی گوییم که شما این موضع قبر را بایشان بدهید و لیکن این می گوئیم که اگر بشر حافی زنده بودی و شما در پهلوی او بودی و ابو بکر خطیب می آمد و در جای فروتر از شما می نشست آیا شما را

ص:320

خوش آمدی که از وی بالاتر می نشستید گفت نه بلکه برخاستمی و بجای خود را می نشانید می گفت همچنین در این وقت نیز می باید قلب شیخ ازین حرف خوش گردید و اذن دفن داد پس او را در جانب قبر بشر بباب حرب دفن کردند بعض از صلحای بغداد بعد از وفات او را در خواب دیدند و از حالش پرسیدند گفت انا فی روح و ریحان و جنّة نعیم و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته الحافظ ابو بکر احمد بن علی بن ثابت البغدادی المعروف بالخطیب صاحب تاریخ بغداد کان من الحفاظ المتقنین و العلماء المتبحرین و لو لم یکن له سوی التاریخ لکفاه فانه یدلّ علی اطلاع عظیم و صنف قریبا من مائة مصنف و فضله اشهر من ان یوصف اخذ الفقه عن أبی الحسن المحاملی و القاضی أبی الطیب الطبری و غیرهما و کان فقیها فغلب علیه الحدیث و التاریخ ولد یوم الخمیس فی سنة 392 و توفی یوم الاثنین سابع ذی الحجة و قیل فی شوال سنة 463 ببغداد و حکایته فی ابطال خط النبی صلی اللّه علیه و سلم الذی اخرجه الیهود لاسقاط الجزیة عنهم و احتجوا به مشهورة و ان الشیخ ابا اسحاق الشیرازی من جملة من حمل نعشه لانه انتفع به کثیر او کان یراجعه فی تصانیفه و العجب انه کان فی وقته حافظ المشرق و ابو عمر و یوسف بن عبد البر صاحب کتاب الاستیعاب حافظ المغرب و ماتا فی سنة واحدة و قد کان تصدق بجمیع ماله و هو مائتا دینار فرّقها علی ارباب الحدیث و الفقهاء و الفقراء فی مرضه و اوصی ان یتصدق عنه بجمیع ماله و ما علیه من الثیاب و وقف جمیع کتبه علی المسلمین و لم یکن له عقب و صنف اکثر من ستین کتابا و رؤیت له منامات حسنة صالحة بعد موته و کان قد انتهی إلیه علم الحدیث و حفظه فی وقته هذا خر ما نقلته من کتاب ابن النجار رحمه اللّه تعالی و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلل گفته الحافظ ابو بکر احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی بن ثابت البغدادی المعروف بالخطیب صاحب تاریخ بغداد و غیره من المصنّفات کان من الحفاظ المتقنین و العلماء المتبحرین و لو لم یکن له سوی التاریخ لکفاه فانّه یدل علی اطلاع عظیم و صنّف قریبا من مائة مصنّف و فضله اشهر من ان یوصف و اخذ الفقه عن أبی الحسن المحاملی و القاضی أبی الطیب الطبری و غیرهما و کان فقیها فغلب علیه الحدیث و التاریخ ولد فی جمادی الآخرة سنة 392 یوم الخمیس لستّ بقین من الشّهر و توفی یوم الاثنین سابع ذی الحجّة سنة 463 ببغداد رح و قال السمعانی توفی فی شوال و سمعت ان الشّیخ ابا اسحاق الشیرازی رح کان من جملة من حمل نعشه لانه انتفع به کثیرا و کان یراجعه فی تصانیفه و العجب انّه کان فی وقته حافظ المشرق و ابو عمر و یوسف بن عبد البر صاحب کتاب الاستیعاب حافظ المغرب و ماتا فی سنة واحدة کما سیاتی ان شاء اللّه تعالی و ذکر محب الدین بن النجار فی تاریخ بغداد ان ابا البرکات اسماعیل بن سعد الصوفی قال انّ الشیخ ابا بکر بن زهراء الصوفی کان قد اعد لنفسه قبرا الی جانب قبر بشر الحافی رح و کان یمضی إلیه فی کل اسبوع مرة و ینام فیه و یقرأ*فیه القرآن کلّه فلمّا مات ابو بکر الخطیب و کان قد اوصی ان یدفن الی جانب قبر بشر الحافی فجاء اصحاب الحدیث الی أبی بکر بن زهراء و سالوه ان یدفن الخطیب فی القبر الّذی کان قد اعده لنفسه و ان یؤثره به فامتنع من ذلک امتناعا شدیدا و قال موضع قد اعددته لنفسی منذ سنین یؤخذ منّی فلما راو ذلک جاؤا

ص:321

الی والدی الشیخ الی سعد و ذکروا له ذلک فاحضر الشّیخ ابا بکر بن زهراء و قال له انا لا اقول لک اعطهم القبر و لکن اقول لک لو ان بشر الحافی فی الاحباء و انت الی جانبه فجاء ابو بکر الخطیب یقعد دونک أ کان یحسن بک ان تقعد أعلی منه قال لا بل کنت اقوم و اجلسه مکانی قال فهکذا ینبغی ان یکون السّاعة قال فطاب قلب الشّیخ أبی بکر و اذن لهم فی دفنه فدفنوه الی جانبه بباب حرب و قد کان تصدق بجمیع ماله و هو مائتا دینار فرقها علی ارباب الحدیث و الفقهاء و الفقراء فی مرضه و اوصی ان یتصدق عنه بجمیع ما علیه من الثیاب و وقف جمیع کتبه علی المسلمین و لم یکن له عقب و صنف اکثر من ستّین کتابا و کان الشیخ ابو اسحاق الشیرازی احد من حمل جنازته و قیل انّه ولد سنة 391 و اللّه اعلم و رئیت له منامات صالحة بعد موته و کان قد انتهی إلیه علم الحدیث و حفظه فی وقته هذا آخر ما نقلته من کتاب ابن النجار رحمه اللّه تعالی رحمة واسعة

وجه چهل و چهارم

آنکه ابو الحسن علی بن محمد بن الطیّب الجلاّبی المعروف بابن المغازلی حدیث طیر را بطرق متعدّده و اسانید متنوعه روایت نموده حق حقیق بالقبول را کفلق الصبح ظاهر و آشکار فرموده چنانچه در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که نسخه عتیقه آن از الطاف نامتناهیه پروردگار بدست این خاکسار افتاده می فرماید

حدثنا ابو یحیی زکریا بن احمد البلخی قال حدثنا محمد بن ابراهیم الحلوانی قال حدثنا یوسف بن عدی قال حدثنا حماد بن مختار من اهل الکوفة عن عبد الملک بن عمیر عن انس بن مالک قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طعام فوضع بین یدیه فقال اللّهم ایتنی باحب خلقک إلیک یاکل معی قال فجاء علی بن أبی طالب فدق الباب قلت من ذا قال انا علی قال النبی صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة فاتی ثلث مرات کل ذلک یجیء فارده فضرب الباب برجله فدخل فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم ما حبسک قال جئت ثلث مرات کل ذلک یقول النبی علی حاجة فقال لی ما حملک علی ذلک قال کنت احب ان یکون رجل من قومی و نیز مغازلی در کتاب مناقب گفته حدیث الطائر و طرقه اخبرنا ابو الحسن احمد بن المظفر بن احمد العطار الفقیه الشافعی رحمه اللّه بقراءتی علیه فاقربه سنة اربع و ثلثین و اربعمائة قلت له اخبرکم ابو محمد عبد اللّه بن محمد بن عثمان المربی الملقب بابن السقا الحافظ الواسطی رحمه اللّه تعالی نا ابو الحسن علیّ بن محمّد بن صدقة الجوهریّ الواسطی رحمه اللّه تعالی سنة ثلاث و ثلاث مائة

نا محمّد بن زکریّا بن دوید العبدی نا حمید الطویل عن انس بن مالک قال اهدی الی النّبی صلی اللّه علیه و سلم بجماعة مشویّة فقال اللّهم ابعث الیّ احبّ خلقک إلیک و الی نبیّک یاکل معنا من هذه المائدة قال فاتی علیّ فقال یا انس استاذن لی علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال فقلت النبی عنک مشغول فرجع علیّ و لم یلبث الاّ قلیلا ان رجع فقال یا انس استاذن لی علی النّبی صلی اللّه علیه و سلم فقلت النّبی عنک مشغول فرجع علیّ و لم یلبث الاّ قلیلا ان رجع فقال یا انس استاذن لی علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فهمت ان اقول مثل قولی الاول و الثانی فسمع النبی صلی اللّه علیه و سلم من داخل الحجرة کلام علی فقال دخل ابا الحسن ما ابطأ بک عنّی قال جئت یا رسول اللّه هذه الثالثة کل ذلک یردّنی انس یقول النّبی صلی اللّه علیه و سلم عنک مشغول فقال یا انس ما حملک علی هذا فقال یا رسول اللّه

ص:322

سمعت الدّعوة فاحببت ان یکون رجلا من قومی فقال النّبی صلی اللّه علیه و سلم یا انس کلّ یحبّ قومه اخبرنا ابو بکر احمد بن محمّد بن عبد الوهّاب بن طاوان السمسار بقراءتی علیه فاقربه سنة تسع و اربعین و اربع مائة قلت له حدّثکم القاضی ابو الفرج احمد بن علی بن جعفر بن محمّد بن المعلّی الحنوطی الحافظ الواسطی و اخبرنا القاضی ابو علی اسماعیل بن محمّد بن الطیّب الفقیه العرّاف الواسطی بقراءتی علیه فاقربه قلت له اخبرکم ابو بکر احمد بن عبید بن المفضّل بن سهل بن بری الواسطی و اخبرنا ابو غالب محمّد بن احمد بن سهل النحوی سنة اربع و خمسین و اربعمائة نا ابو الحسن علی بن الحسن الجاذری الطحّان قالوا نا محمد بن عثمان بن سمعان المعدل الحافظ الواسطی نا ابو الحسن اسلم بن سهل الرزاز المعروف بنخشل الواسطی نا وهب بن بقیّة ابو محمّد الواسطی نا اسحاق بن یوسف الازرق و هو واسطی

عن عبد الملک بن أبی سلیمان عن انس بن مالک قال دخلت علی محمّد بن الحجّاج فقال یا ابا حمزة حدثنا عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حدیثا لیس بینک و بینه فیه احد فقلت تحدثوا فان الحدیث شجون یجرّ بعضه بعضا فذکر انسان حدیثا عن علیّ بن أبی طالب فقال له محمّد بن الحجّاج عن أبی تراب تحدّثنا دعنا من أبی تراب فغضب انس و قال أ لعلیّ تقول هذا أ فلا حدثتک حدیثا فیه سمعت عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لیس بینی و بینه احد اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یعاقیب فاکل منها و فضلت فضلة و شیء من خبز فلمّا اصبح اتیته به فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّائر فجاء رجل فضرب الباب فرجوت ان یکون بل من الانصار فاذا بعلی فقلت أ لیس انما جئت السّاعة فرجع ثم قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطیر فجاء رجل فضرب الباب و إذا به علی فسمعه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ایذن له فلما رآه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال اللّهم و الیّ اللّهمّ و الیّ قال اسلم روی هذا الحدیث عن انس بن مالک یوسف بن ابراهیم الواسطی و اسماعیل بن سلیمان الازرق و الزهری و اسماعیل السّدی و اسحاق بن عبد اللّه بن أبی طلحة و ثمامة بن عبد اللّه بن انس و سعید بن زربی قال ابن سمعان سعید بن زربی انما حدث به عن انس و قد روی جماعة عن انس منهم سعید بن المسیّب و عبد الملک بن عمیر و مسلم الملای و سلیمان بن الحجّاج الطائفی و ابن أبی الرجال المدنی و ابو الهندی و اسماعیل بن عبد اللّه بن جعفر و نعیم بن سالم بن قنبر و غیرهم قال ابن سمعان و وهم ابن اسلم فی قوله سعید بن زربی لأنّ سعید بن زربی انما حدث به عن ثابت البنانی عن انس اخبرنا ابو طالب محمّد بن احمد بن عثمان قلت له اخبرکم ابو بکر احمد بن ابراهیم بن الحسن بن شاذان البزّاز؟ ؟ ؟ البغدادی اذنا انّ محمد بن الحسین بن حمید بن الرّبیع حدثهم نا جدّی نا عبد اللّه بن موسی نا اسماعیل بن أبی المغیرة عن انس بن مالک قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اطیار فقسّمها بین نسائه فاصاب کلّ امرأة منهنّ ثلاثة فاصبح عند بعض نسائه طیران فبعث بهما الی النّبی صلی اللّه علیه و سلّم فقال اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک إلیک و الی رسولک یاکل

ص:323

معی من هذا الطعام فقلت اللّهمّ اجعله من الانصار فجاء علیّ فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انظر من علی الباب فنظرت فاذا علیّ فقلت له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة ثم جئت فقمت بین یدی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فجاء علیّ فقال یا انس انظر من بالباب فنظرت فاذا علیّ ففتحت له فدخل یمشی و انا خلفه فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم ما حبسک فقال هذا آخر ثلاث مرات یردّنی انس یزعم انّک علی حاجة فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم ما حملک علی ما صنعت قلت یا رسول اللّه سمعت دعاک فاحببت ان یکون رجلا من قومی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ الرّجل قد یحبّ قومه ان الرّجل قد یحبّ قومه اخبرنا محمّد بن احمد بن عثمان انّ ابا الحسین محمّد بن المظفّر بن موسی بن عیسی الحافظ البغدادی اخبرهم اذنا نا محمّد بن موسی الحضرمی بمصر نا محمّد بن سلیمان نا احمد بن یزید نا زهیر نا عثمان الطّویل عن انس بن مالک قال اهدی للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم طیر کان یعجبه اکله فقال اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل من هذا الطّائر معی فجاء علیّ و استأذن علی النبی صلی اللّه علیه و سلّم فقلت ما علیه اذن و کنت احبّ ان یکون رجلا من الانصار فذهب ثم رجع فقال استاذن لی علیه فسمع النبی صلی اللّه علیه و سلّم صوته فقال ادخل یا علی ثم قال و الیّ و اخبرنا محمّد بن احمد بن عثمان نا ابو عمر و محمّد بن العباس بن حبویه الحراز و ابو بکر احمد بن ابراهیم بن الحسن بن شاذان البزّاز البغدادیان اذنا ان الحسین بن محمّد حدّثهم قال ثنا الحجّاج بن یوسف بن قتیبه الاصفهانی نا بشیر بن الحسین حدثنی الزبیر بن عدیّ عن انس قال اهدی الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم طیر مشویّ فلمّا وضع بین یدیه قال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّائر قال فقلت فی نفسی اللّهمّ اجعله رجلا من الانصار قال فجاء علیّ فقرع الباب قرعا خفیّا فقلت من هذا فقال علیّ فقلت ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم علی حاجة فانصرف قال فرجعت الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فسمعته یقول الثانیة اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّائر فقلت فی نفسی اللّهمّ اجعله رجلا من الانصار قال فجاء علیّ فقرع الباب قرعا خفیّا فقلت الم اخبرک ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم علی حاجة فانصرف و رجعت الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فسمعته یقول الثالثة اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّیر فجاء علی فضرب الباب ضربا شدیدا فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم افتح افتح افتح قال فلما نظر إلیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال اللّهم و الیّ اللّهمّ و الیّ قال فجلس مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فاکل معه الطّیر اخبرنا محمّد بن علی إجازة انّ ابا حفص عمر بن احمد بن شاهین الواعظ حدثهم نا محمّد بن الحسین الحوارنی نا ابراهیم بن صدقة نا نعیم بن سالم نا انس قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم طائر و ذکر الحدیث اخبرنا ابو طالب محمّد بن احمد بن عثمان البغدادی قدم علینا واسطا قلت له اخبرکم عمر بن احمد بن شاهین ابو حفص اذنا نا محمّد بن یحیی بن صاعد نا ابراهیم

ص:324

بن سعید الجوهری نا حسین بن محمّد نا سلیمان بن قرم عن محمّد بن شعیب عن داود بن علی بن عبد اللّه بن عباس عن ابیه عن جدّه ابن عباس قال اتی النبی صلی اللّه علیه و سلّم بطائر فقال اللّهمّ ائتنی برجل یحبه اللّه و رسوله فجاء علی فقال اللّهمّ و الیّ هذا حدیث غریب تفرد به حسین المروزی عن سلیمان بن قرم و لم یحدث به الا ابراهیم بن سعید أخبرنا ابو طالب محمّد بن علی بن الفتح الحربی البغدادی فیما کتب به الی ان ابا حفص عمر بن احمد بن شاهین حدثهم قال نا نصر بن القسم الفرضی نا عیسی بن مساور الجوهری قال قال لی نعیم بن سالم بن قنبر و لقیته سنة تسعین و مائة

وقال نعیم بن سالم لی اثنتا عشرة و مائة سنة قال لی انس بن مالک اهدی الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم طیر مشویّ فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک او بمن تحبّه الشّک من عیسی بن مساور الجوهری فجاء علی فرددته فدخل فی الثالثة او فی الرّابعة فقال له النبی صلی اللّه علیه و سلّم ما حبسک او ما ابطأ بک عنی یا علیّ قال جئت فردّنی انس ثم جئت فردّنی انس ثم جئت فردنی انس قال یا انس ما حملک علی ما صنعت أ رجوت ان یکون رجلا من الانصار فقلت نعم فقال یا انس او فی الانصار افضل من علیّ اخبرنا ابو القسم عبد الواحد بن علی بن العبّاس البزّار الواسطی انا ابو القسم عبد اللّه بن محمّد بن احمد بن اسد البزّاز نا محمّد بن العباس بن محمّد بن محمّد بن مقاتل نا العبّاس نا ابو عاصم عن أبی الهندی عن انس انّ النبی صلی اللّه علیه و سلّم اتی بطیر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّیر قال فجاء علیّ بن أبی طالب فقال اللّهمّ و الیّ اللّهمّ و الیّ اخبرنا محمّد بن احمد بن سهل النّحوی رحمه اللّه تعالی اذنا انّ ابا نصر احمد بن محمّد بن سهل بن مردویه البزّاز حدّثهم املاء فی صفر سنه 400 اربعمائة نا احمد بن عیسی النّاقد نا صالح بن مسمار نا بن أبی فدیک نا الحسن بن عبد اللّه عن نافع عن انس بن مالک انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قرّب إلیه طیر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّیر قال فجاء علیّ بن أبی طالب فاکل معه حدّثنی ابو غالب محمّد بن الحسین بن أبی صالح المعرّی العدل رحمه اللّه تعالی نا ابو نصر احمد بن محمّد بن مردویه البزّاز نا ابو بکر احمد بن عیسی النّاقد نا ابراهیم بن محمّد بن الهیثم نا عبید اللّه بن عمر القواریری نا یونس بن ارقم نا مسلم بن کیسان عن انس بن مالک قال اتی النّبی صلی اللّه علیه و سلّم باطیار فوضعت بین یدیه فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک فقال اللّهمّ ان شئت جعلته امرأ من الانصار فقال یعنی النبی صلی اللّه علیه و سلّم انّک لست باوّل من احبّ قومه فجاء علی فضرب الباب فاذنت له فلما دخل قال اللّهمّ و الیّ اخبرنا الحسن بن موسی نا هلال بن محمّد بن جعفر بن سعدان ابو الفتح نا اسماعیل بن علی بن زین بن عثمان بن عبد الرحمن بن عبد اللّه بن یزید و رقاء الخزاعی البزّاز نا وهب بن بقیّة عن أبی جعفر السّبّاک عن انس بن مالک قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم طائر مشویّ اهدته له امرأة من الانصار فدخل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فوضعت ذلک بین یدیه فقال اللّهمّ ادخل علیّ احبّ خلقک الیّ من الاولین و الآخرین یاکل معی من هذا الطّائر قال انس

ص:325

فقلت فی نفسی اللّهمّ اجعله رجلا من الانصار من قومی فجاء علی فطرق الباب فرددته فقلت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم متشاغل و لم یعلم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم بذلک فقال اللّهمّ ادخل علیّ احبّ خلقک من الاولین و الآخرین یاکل معی من هذا الطّائر قلت اللّهمّ اجعله رجلا من قومی الانصار فجاء علیّ فرددته فلمّا جاء الثالثة قال لی رسول اللّه قم یا انس فافتح الباب لعلی فقمت ففتحت الباب فاکل معه فکانت الدّعوة له اخبرنا ابو الحسن علی بن الحسین بن الطّیب الصّوفی الواسطی بقراءتی علیه فی المحرّم سنة خمس و ثلاثین و اربعمائة قلت له اخبرکم ابو القسم عبید اللّه بن احمد بن جعفر بن محمّد الصفّار نا قاضی القضاة ابو محمّد عبید اللّه بن احمد بن معروف باقرائی علی أبی بکر محمّد بن ابراهیم بن زنبور الانماطی و انا اسمع حدّثکم محمّد بن عمر بن نافع نا علی بن الحسن نا خلید و هو ابن دعلج عن قتادة عن انس قال قدمت الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم طیرا مشویّا فسمّی و اکل منه ثم قال اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک إلیک و الیّ قال فاتی علیّ فضرب الباب فقلت من انت فقال انا علیّ قال قلت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم علی حاجة قال ثم اکل منه لقمة ثم قال مثل قوله الاوّل فضرب الباب فقلت من انت فقال انا علیّ قال قلت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم علی حاجة قال ثم اکل منه لقمة ثم قال مثل قوله الاول فضرب الباب فقلت من انت فقال انا علیّ قال قلت ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم علی حاجة قال ثم اکل منه لقمة ثم قال مثل قوله الاوّل و الثانی فضرب الباب و رفع صوته فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یا انس افتح الباب فلمّا رآنا تبسّم ثم قال الحمد للّه الّذی جعلک فانّی ادعو فی کل لقمة ان یاتینی اللّه باحبّ الخلق إلیه و الیّ فکنت انت قال فو الّذی بعثک بالحق انی لا ضرب الباب ثلاث مرات یردّنی انس فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم لا یلام الرّجل علی حبّ قومه و اخبرنا ابو بکر احمد بن محمّد بن عبد الوهّاب بن طاوان السّمسار إجازة انّ ابا محمّد عمر بن عبد اللّه بن عمر بن احمد بن شوذب المقری الواسطی اخبرهم قال انا ابو عبد اللّه محمّد بن الحسین بن سعید الزعفرانی العدل الواسطی قال نا ابو الاحوص محمّد بن الهیثم نا یوسف بن عدی قال نا حمّاد بن المختار رجل من اهل الکوفة عن عبد الملک بن عمیر عن انس و اخبرنا عمر بن عبد اللّه بن عمر بن شوذب نا محمّد بن الحسن بن زیاد یعنی النقاش نا ابو الجارود مسعود بن محمّد بالرّملة نا عمران بن هارون نا نعیم نا انس و انبأ عمر بن عبد اللّه بن شوذب نا احمد بن عیسی نا ابراهیم بن محمّد بن الهیثم نا عبید اللّه بن عمر القواریری نا یونس بن ارقم نا مسلم بن کیسان عن انس و اخبرنا عمر بن عبد اللّه قال حدثنی عیسی بن محمّد بن احمد بن جریح یعنی الطّوماری نا محمّد بن عبد اللّه بن سلیمان نا حسین بن حمّاد نا مسهر بن عبد الملک عن عیسی بن عمر عن السّدیّ و اخبرنا عمر بن عبد اللّه نا احمد بن محمّد بن عبد اللّه بن زیادنا احمد بن الحسین نا الحسن بن حماد نا مسهر بن عبد الملک بن مسلّم الهمدانی عن عیسی بن عمر عن السّدّی و اخبرنا عمر بن عبد اللّه انا أبی رحمه اللّه نا احمد بن عمّارنا قطن بن نسیر الزّارع ابو عباد نا جعفر و هو ابن سلیمان الضّبعی نا عبد اللّه بن عبد اللّه بن المثنی عن عبد اللّه بن انس عن انس و اخبرنا عمر بن عبد اللّه نا

ص:326

محمّد بن اسحاق السّوسی نا الحسین بن اسحاق الدّقیقی نا بشر بن هلال نا جعفر بن سلیمان عن عبد اللّه بن عبد اللّه بن المثنّی عن عبد اللّه بن انس قال قال انس و اخبرنا عمر بن عبد اللّه نا محمّد بن عثمان بن سمعان المعدل نا اسلم بن سهل نا وهب بن بقیة انا اسحاق بن یوسف الازرق عن عبد اللّه بن سلیمان عن انس بن ملک و اخبرنا عمر بن عبد اللّه نا ابراهیم بن محمّد نا صالح بن مسمار انا بن أبی فدیک عن الحسن بن عبد اللّه عن نافع عن انس بن ملک و اخبرنا عمر بن عبد اللّه نا محمّد بن یونس بن الحسن نا ابو جعفر الحسن بن علیّ بن الولید الفسوی نا ابراهیم بن مهدی المصیصی نا علی بن مسهر عن مسلم بن عبد اللّه عن انس بن ملک و انا عمر بن عبد اللّه نا محمّد بن الحسن بن زیاد نا احمد بن روح المروزی بمروز نا العلاء بن عمران نا خالد بن عبید قال قال انس بن ملک انا ذات یوم بباب النّبی صلی اللّه علیه و سلم إذ جاءه رجل بطبق مغطّی فقال هل من اذن فقلت نعم فوضع الطّبق بین یدی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و علیه طائر مشویّ فقال احبّ ان یملأ بطنک من هذا یا رسول اللّه قال غطّ علیه ثم شال یدیه فقال اللّهمّ ادخل علی احبّ خلقک إلیک ینازعنی هذا الطّعام قال انس فلمّا سمعت ذلک قلت اللّهم اجعل هذه الدّعوة فی رجل من الانصار فخرجت اشوف رجلا من الانصار بینا انا کذلک إذ دخل علیّ فقال هل من اذن فقلت لا و لم یحملنی علی ذلک الاّ الحسه فانصرف فجعلت انظر یمینا و شمالا هل من انصاری فلم اجد احدا ثم عاد علی فقال هل من اذن فقلت لا انصرف فنظرت یمینا و شمالا و لا انصاریّ إذ عاد علیّ فقال هل من اذن إذ نادی النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم ان ائذن له فدخل فجعل ینازع النّبی صلی اللّه علیه و سلّم فیومئذ ثبتت مودّة علیّ فی قلبی قال عمر بن عبد اللّه هذا لفظ النّقاش فی حدیث المروزی و فی حدیث محمّد بن یونس قال انس اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم طیر مشویّ فوضع بین یدیه فقال اللّهمّ ادخل علیّ من تحبّه و احبّه فجاء علیّ و ذکر الحدیث

اخبرنا ابو طالب محمّد بن علی بن احمد البیّع البغدادی رحمه اللّه قدم علینا واسطا ثنا ابو عبد اللّه محمّد بن أبی بکر ان قال حدّثنا الحسین بن اسماعیل المحاملی نا عبد الاعلی بن واصل ثنا عون بن سلام ثنا سهل بن شعیب عن بریدة بن سفین عن سفینة و کان خادما لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال اهدی لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طوائر قال فرفعت له أم ایمن بعضها فلمّا اصبح اتته به فقال ما ذا یا أم ایمن فقالت هذا بعض ما اهدی إلیک امس قال او لم انهک ان ترفعی لغد طعاما ان لکلّ غد رزقه ثم قال اللّهمّ ادخل احبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّائر فدخل علیّ فقال اللّهمّ و الیّ هذا حدیث غریب من هذا الطّریق و نیز مغازلی در کتاب المناقب گفته

اخبرنا ابو طاهر محمّد بن علیّ بن محمّد البیّع البغدادی انا احمد بن محمّد بن سعید المعروف بابن عقدة الحافظ حدثنا جعفر بن محمّد بن سعید الاحمسی نا نصر و هو ابن مزاحم نا الحکم بن مسکین نا ابو الجارود بن طارق عن عامر بن واثلة و ابو ساسان و ابو حمزة عن أبی اسحاق السّبیعی عن عامر بن واثلة قال کنت مع علی فی البیت یوم الشوری فسمعت علیّا یقول لهم لاحتجن علیکم بما لا یستطبع عربیّکم و لا عجمیّکم

ص:327

یغیر ذلک ثم قال انشدکم باللّه ایّها النفر جمیعا أ فیکم احد و حدّ اللّه قبلی قالوا اللّهمّ لا قال فانشدکم باللّه هل فیکم احد له اخ مثل اخی جعفر الطّیار فی الجنّة مع الملائکة غیری قالوا اللّهمّ لا قال فانشدکم باللّه هل فیکم احد له زوجة مثل زوجتی فاطمة بنت محمّد قالوا اللّهمّ لا قال فانشدکم باللّه هل فیکم احد له سبطان مثل سبطی الحسن و الحسین سیّدی شباب اهل الجنّة غیری قالوا اللّهمّ لا قال فانشدکم باللّه هل فیکم احد ناجی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عشر مرّات یقدّم بین یدی نجواه صدقة قبلی قالوا اللّهمّ لا قال فانشدکم باللّه فهل فیکم احد قال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من کنت مولاه فعلیّ مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه لیبلغ الشاهد منکم الغائب غیری قالوا اللّهمّ لا قال فانشدکم باللّه هل فیکم احد قال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک إلیک و الیّ و اشدّهم حبّا لک و حبّا لی یاکل معی من هذا الطّائر فاتاه فاکل معه غیری قالوا اللّهمّ لا فانشدکم باللّه هل فیکم احد قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لأعطینّ الرّایة رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله لا یرجع حتّی یفتح اللّه علی یدیه إذا رجع منهزما غیری قالوا اللّهمّ لا قال فانشدکم باللّه هل فیکم احد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لبنی لهیعة لتنتهن أو لأبعثن إلیکم رجلا کنفسی طاعته کطاعتی و معصیته کمعصیتی یعضّکم بالسّیف غیری قالوا اللّهمّ لا قال فانشدکم باللّه هل فیکم احد قال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم کذب من زعم انه یحبّنی و یبغض هذا غیری قالوا اللّهمّ لا قال فانشدکم باللّه هل فیکم احد سلّم علیه فی ساعة واحدة ثلثة آلاف من الملائکة فیهم جبرئیل و میکائیل و اسرافیل حیث جئت بالماء الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من القلیب غیری قالوا اللّهمّ لا قال فانشدکم باللّه هل فیکم احد قال له جبرئیل هذه هی المواساة فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم انّه منّی و انا منه فقال جبریل و انا منکما غیری قالوا اللّهمّ لا قال فانشدکم باللّه هل فیکم احد نودی به من السّماء لا فتی الاّ علیّ لا سیف الاّ ذو الفقار قالوا اللّهمّ لا قال فانشدکم باللّه هل فیکم احد قال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم انّی قاتلت علی تنزیل القرآن و تقاتل انت یا علیّ علی تاویل القرآن غیری قالوا اللّهمّ لا قال فانشدکم باللّه هل فیکم احد ردّت علیه الشمس حتّی صلی العصر فی وقتها غیری قالوا اللّهمّ لا قال فانشدکم باللّه هل فیکم احد امره رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم بان یاخذ براءة من أبی بکر فقال له ابو بکر انزل فیّ شیء فقال له انّه لا یودّی عنّی الاّ علیّ غیری قالوا اللّهمّ لا قال فانشدکم باللّه هل فیکم احد قال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا بنی بعدی غیری قالوا اللّهمّ لا قال فانشدکم باللّه هل فیکم احد قال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم الا یحبّک الاّ مؤمن و لا یبغضک الاّ منافق غیری قالوا اللّهمّ لا قال فانشدکم باللّه أ تعلمون انّه امر بسدّ ابوابکم و فتح بابی فقلتم فی ذلک فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم ما انا سددت ابوابکم و لا انا فتحت بابه بل اللّه سدّ ابوابکم و فتح بابه غیری قالوا اللّهمّ نعم قال فانشدکم باللّه أ تعلمون انّه ناجانی یوم الطّائف دون الناس فاطال ذلک

ص:328

فقلتم ناجاه دوننا فقال ما انا انتجیته بل اللّه انتجاه غیری قالوا اللّهمّ نعم قال فانشدکم باللّه تعلمون انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی لن تضلّوا ما استمسکتم بهما و لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض قالوا اللّهمّ نعم قال فانشدکم باللّه هل فیکم احد وقی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بنفسه من المشرکین فاضطجع مضجعه غیری قالوا اللّهمّ لا قال فانشدکم باللّه هل فیکم احد بارز عمرو بن عبدودّ حیث دعاکم الی البراز غیری قالوا اللّهمّ لا قال فانشدکم باللّه هل فیکم احد انزل اللّه فیه آیة التّطهیر حیث یقول إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً غیری قالوا اللّهمّ لا قال فانشدکم باللّه هل فیکم احد قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت سید العرب غیری قالوا اللّهمّ لا قال فانشدکم باللّه هل فیکم احد قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما سالت اللّه شیئا الاّ سالت لک مثله غیری قالوا اللّهمّ لا و بعد از ملاحظۀ این همه روایات متوافرۀ عدیده و طرق متکاثرۀ سدیده که علامۀ ابن المغازلی برای حدیث طیر بمعرض بیان آورده طریق تحقیق و اثبات و احکام و مسلک تشیید و اتقان و ابرام سپرده گمانم نیست که احدی از منصفین در بلوغ آن باقصای مراتب ثبوت و تحقق مرتاب باشد و بتشکیک رکیک خود قلوب اهل ایمان و ایقان بخراشد فلا و اللّه لا ینقبض عن هذه الانوار و لا ینحاش الاّ من هو عامش عاش ذاهب البصر کالخفاش آلف الظلام و الغشاش قد اطبق عیونه علی الاسداف و الاغباش و اسبل جفونه فی حوالک الاغطاش و اللّه ولیّ الانجاء و الانتیاش عن کید کل غادر و غاش و محتجب نماند که ابن المغازلی از اعاظم محدثین مشاهیر و افاخم مصنفین نجاریر و افاضل نقاد معتمدین و اکابر حفاظ مستندینست محقق لا ثانی عبد الکریم بن محمد سمعانی که مدائح شامخه و محامد باذخۀ او از تاریخ کامل ابن الاثیر و تاریخ وفیات الأعیان ابن خلکان و تاریخ مختصر أبی الفداء و تتمّة المختصر ابن الوردی و تذکرة الحفاظ و عبر فی خبر من غبر و دول الاسلام ذهبی و مرآة الجنان یافعی و طبقات شافعیه اسدی و طبقات الحفاظ سیوطی و مدینة العلوم ازنیقی و تاریخ خمیس دیاربکری و تراجم الحفاظ میرزا محمّد بدخشانی انشاء اللّه تعالی در بعض مجلدات آتیه خواهی شنید در کتاب الانساب افاده فرموده که ابن المغازلی عالم معروف و عارف برجال واسط و حریص بر سماع حدیث و طلب آن بوده و علاّمۀ سمعانی ذیل او را بر تاریخ واسط دیده و بمطالعه و انتخاب از آن مشرف گردیده برای سمعانی پسر ابن المغازلی و علی بن طراد الوزیر روایت احادیث از ابن المغازلی کردند پس ابن المغازلی شیخ سمعانیست بیک واسطه و هذه کلّها دلائل زاهرة و براهین باهرة علی کمال وثوقه و اعتماده و نهایة اعتباره و استناده و مرزا محمّد بدخشانی که حسب تصریح مخاطب مورخ مشهور و بنا بر تصریح فاضل رشید از عظمای علمای اهل سنتست در تراجم الحفاظ همین افادات سمعانی را بحق ابن المغازلی بعینها نقل نموده و بهمین سبب حضرت او را از جمله حفاظ حدیث و نقاد اثر شمار فرموده و اجلۀ منقدین اعیان و اماثل محققین والاشان سنیه جابجا بافادات ابن المغازلی تمسک می نمایند و در کتب و اسفار عظمت آثار خویش بروایات او تشبث می فرمایند آنفا در وجه بست و سوم دانستی که فاضل رئیس و حائز شرف نفیس علاّمۀ خمیس که محامد جلالت تأسیس او از تذکرة الحفاظ و عبر ذهبی و مرآة الجنان یافعی و طبقات الحفاظ سیوطی

ص:329

واضح و لائحست نبذی از حالات ابن السقا و املا نمودن او حدیث طیر را بر اهل واسط از ابن المغازلی نقل نموده او را بلقب جلیل شیخنا یاد فرموده و نیز دانستی که علامۀ ذهبی که بنصّ شاه صاحب بجواب همین حدیث امام اهل حدیثست و دیگر مفاخر عالیه و ماثر سامیۀ او انشاء اللّه تعالی عنقریب خواهی شنید در تذکرة الحفاظ بودن ابن السقا از ائمّه واسطیین و حفاظ متقنین از تاریخ ابن المغازلی نقل کرده و نور الدین علی بن عبد اللّه السمهودی در جواهر العقدین و احمد بن محمّد المعروف بابن حجر المکی در صواعق محرقه و کمال الدین جهرمی در براهین قاطعه و ملاّ مبارک در احسن الاخبار و سیّد محمود بن محمّد بن علی شیخانی قادری در صراط سوی فی مناقب آل النبی و احمد بن الفضل بن محمّد باکثیر در وسیلة المال و سیّد محمّد برزنجی در نوافض الروافض و محمّد بن اسماعیل الامیر الیمانی الصنعانی در روضۀ ندیه و مولوی ولیّ اللّه بن حبیب اللّه لکهنوی در مرآة المؤمنین و شیخ سلیمان بن ابراهیم بلخی قندوزی در ینابیع المودة بروایات او جابجا احتجاج نموده اند و علاوه برین همه خود شاه صاحب در حاشیه تعصب سیزدهم از باب یازدهم می فرمایند ابن یونس که از عمده مجتهدین شیعه است در صراط المستقیم آورده که ابن جریر آورده است کتاب یوم الغدیر را و ابن شاهین کتاب المناقب را و ابن أبی شیبه کتاب اخبار و فضائل آن حضرت را و ابو نعیم اصفهانی کتاب منقبة المطهرین را و ما انزل من القرآن فی فضل امیر المؤمنین و ابو المحاسن رویانی شافعی کتاب جعفریات را و موفق مکی کتاب الاربعین فی فضائل امیر المؤمنین و ابن مردویه کتاب ردّ الشمس فی فضائل علی و شیرازی نزول القرآن فی شان امیر المؤمنین و امام احمد بن حنبل کتاب مناقب اهل البیت را و نسائی کتاب مناقب امیر المؤمنین را و نطنزی کتاب خصائص علویه را و ابن المغازلی شافعی کتاب مناقب امیر المؤمنین و یسمی کتاب المراتب ایضا و بصری کتاب درجات امیر المؤمنین را و خطیب کتاب حدائق را و سیّد مرتضی گفته که از عمر بن شاهین شنیدم که می گفت جمع کرده ام از فضائل علی هزار جزأ انتهی نقلا عن ترجمة المسمی بانوار العرفان للمعین القزوینی الاثنا عشری پس انصاف باید داد که از شیعه تصنیف این تصانیف در عالم نیست که متضمّن فضائل امیر المؤمنین و اهل بیت باشند بلکه هر که تتبع کتب شیعه نماید یقین می داند که تمام علمای شیعه در نقل فضائل و مناقب امیر المؤمنین و زهراء و حسنین کاسه لیس و خوشه چین اهل سنت اند در هر جا از همین کتب نقل می آرند آری در حال ائمّه ما بعد اگر چیزی داشته باشند محتملست یدلّ علی ذلک کتاب کشف الغمّة و الفصول المهمّة و غیرهما من کتب هذا الفنّ انتهی ازین عبارت واضح که شاه صاحب هم بتصنیف ابن المغازلی کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را مثل تصنیف دیگر ائمه سنیه کتب مناقب اهلبیت علیهم السّلام را افتخار و مباهات می کنند و آن را دلیل ولای اهل سنت باهلبیت علیهم السّلام وا می نمایند و شیعه را بسبب نقل از ان کاسه لیس و خوشه چین اهل سنت می پندارند و ناهیک به دلیلا زاهرا و برهانا باهرا علی کمال جلالة شان ابن المغازلی و عظمة مقامه و علوّ فخره و سموّ قدره و فاضل رشید الدین خان تلمیذ رشید شاه صاحب ابن المغازلی را از علمای اهل سنت می داند و بتصنیف او کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را مثل تصنیف دیگر اکابر علمای سنیه رسائل مناقب

ص:330

آن حضرت ابتهاج و استبشار و افتخار تمام دارد و آن را مثبت ولای سنیه با اهلبیت علیهم السّلام و نافی خلاف ولا ازیشان می پندارد چنانچه در عزة الراشدین گفته و از آنجا که روایت فضائل اهلبیت پایانی ندارد و قصد احصای آن بتعداد ریگ بیابان و برگ درختان می ماند لهذا بحکم ما لا یدرک کلّه بر همین قدر اکتفا نموده بذکر رسائلی که علمای اهل سنت تالیف کرده اند و علمای امامیه ذکر آنها در کتب خود فرموده اند پرداخته می شود پس مخفی نماند که علی بن عیسی اردبیلی در کتاب کشف الغمّه عن معرفة الائمّه اکثر فضائل ائمه اطهار از رسائل و کتب اهل سنت و جماعت و شیخ علی حزین در بعض رسائل خود که درین فن تالیف کرده گفته است بر متتبّع پوشیده نیست آنچه را مخالفین و معاندین از فضائل و مناقب و معجزات باهرات و آیات واضحات آن سرور یعنی حضرت امیر علیه السّلام ذکر نموده و کتب مطوّله منفرده در آن پرداخته اند چنانکه ابن شیبه کتاب اخبار علی و فضائله و جاحظ کتاب علویّه و اصفهانی کتاب ما انزل من القرآن فی امیر المؤمنین علیه السّلام و کتاب منقبة المطهّرین و ابن جریر کتاب غدیر و ابن شاهین کتاب المناقب و موفق کتاب الاربعین فی فضائل امیر المؤمنین علیه السّلام و ابن مردویه کتاب رد الشمس و کتاب فضائل امیر المؤمنین علیه السّلام و ابن حنبل مسند اهلبیت و ابن مغازلی کتاب المناقب و الخوارزمی کتاب المناقب و بستی کتاب المراتب و نطنزی کتاب خصائص العلویة علی سائر البریّة و خطیب کتاب حدائق و بصری کتاب الدّرجات و غیر آنها از مصنفات و غیر ایشان از مصنّفین که ذکر آنها باعث طول مقالست انتهی کلامه و سوای او دیگر علمای امامیه نیز ذکر اکثر کتب و رسائل که علمای اهل سنّت در فضائل اهلبیت تالیف کرده اند نموده اند بخوف طوالت تعرض ببیان اسامی آنها نموده شد و نیز فاضل رشید در ایضاح لطافة المقال گفته و شیخ علی حزین در رساله که درین فن تالیف کرده است گفته بر متتبّع پوشیده نیست آنچه را مخالفین و معاندین از فضائل و مناقب و معجزات باهرات و آیات واضحات آن سرور یعنی حضرت امیر علیه السّلام ذکر نموده اند و کتب مطوّله منفرده در ان پرداخته اند چنانکه ابن شیبه کتاب اخبار علی و فضائله و جاحظ کتاب علویه و اصفهانی کتاب ما انزل من القرآن فی امیر المؤمنین علیه السلام و کتاب منقبة المطهّرین و ابن جریر کتاب غدیر و ابن شاهین کتاب المناقب و موفق کتاب الاربعین فی فضائل امیر المؤمنین علیه السّلام و ابن مردویه کتاب رد الشمس و کتاب فضائل امیر المؤمنین علیه السّلام و ابن حنبل مسند اهل البیت و ابن المغازلی کتاب المناقب و الخوارزمی کتاب المناقب و بستی کتاب المراتب و نطنزی کتاب خصائص العلویة علی سائر البریّه و خطیب کتاب حدائق و بصری کتاب الدّرجات و غیر اینها از مصنّفات و غیر ایشان از مصنفین که ذکر آنها باعث طول مقالست انتهی کلامه و سوای اشخاص مذکورین علمای دیگر از عظمای اهل سنت رسائل منفرده در فضائل اهلبیت طهارت تالیف نموده مثل رساله مناقب السادات از ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی و مفتاح النجا فی مناقب آل العباد و نزل الابرار بما صح من مناقب اهل البیت الاطهار از میرزا محمّد بن معتمد خان بدخشی و مودة القربی از سیّد علی همدانی و اسنی المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب از جزری و فضائل اهلبیت از هزار و جواهر العقدین فی فضل اهلبیت النبی و شرفهم العلی للامام السیّد علی السمهودی و رسالۀ امام نسائی که موجب شهادت او شده و غیر اینها از مصنّفات و سوای ایشان از مصنفین و هر گاه جناب بمقابل این رسائل

ص:331

و کتب همین قدر رسائل و کتب مؤلّفه در فضائل اهلبیت اطهار از طریق خود نشان خواهند داد احقر العباد بذکر مؤلفات دیگر که علمای اهل سنت درین باب تالیف کرده سرمایه سعادت اندوخته خواهد پرداخت انتهی ازین دو عبارت هم بنهایت وضوح و ظهور لامع و ساطع ست که فاضل رشید عبارت شیخ علی حزین را که در ان ذکر تصنیف ابن المغازلی کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را و تصنیف دیگر اکابر سنیّه کتب مناقب اهلبیت علیهم السّلام را نموده برای اثبات ولای سنیه با اهلبیت علیهم السّلام و دفع نقیصه مخالف ولای این حضرات وارد می کند و تایید آن بذکر تصنیف دیگر عظمای سنیه رسائل منفرده در فضائل اهلبیت علیهم السّلام می نماید و بالاتر از همه آنست که فاضل معاصر مولوی حیدر علی با آن همه تعصّب و تصلّب و اظهار مزید خبرت و تدرّب در کتاب ازالة الغین بواسطه صاحب نوافض تمسک بروایت مغازلی کرده است و او را به تعظیم و تبجیل یاد نموده حیث قال و فقیه ابو الحسن در کتاب مناقب از عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنهم روایت می نماید بهمین نهج از رضا و خوشنودی اهلبیت چنانکه گذشت

وجه چهل و پنجم

آنکه ابو المظفّر منصور بن محمّد السّمعانی حدیث طیر را بدو طریق روایت کرده چنانچه در رساله قوامیه که معروف بمناقب الصحابة است علی ما نقل عنه گفته

عن عمران الطّائی قال سمعت انسا یقول اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم طیر فقال اللّهمّ ایتنی باحب خلقک إلیک یاکل معی و جاء علی یستاذن فقال انس و احببت ان یکون من الانصار ثم الثالثة فقلت له انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی حاجة فدفعنی و دخل فلمّا راه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال اللّهمّ و الیّ و نیز سمعانی در رساله قوامیه باسناد خود آورده

عن السّدّی عن انس بن مالک قال کان عند النّبی صلی اللّه علیه و سلّم طیر فقال اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّیر فجاء علیّ فاکل معه و محتجب نماند که ابو المظفر منصور از اکابر صدور و اجلّه حاوین فضل موفور و افاخم حائزین نبل مشهورست و اعاظم اساطین سنیه مدائح و مناقب کثیره و فضائل و محامد غزیره برای او ثابت می کنند عبد الکریم بن محمّد سمعانی در انساب گفته و جدّنا الامام ابو المظفر منصور بن محمّد بن عبد الجبّار السّمعانی امام عصره بلا مدافعة و عدیم النظیر فی فنّه و لا اقدر علی ان اصف بعض مناقبه و من طالع تصانیفه و انصف عرف محله من العلم صنّف التّفسیر الحسن الملیح الّذی استحسنه کل من طالعه و املی المجالس فی الحدیث و تکلّم علی کل حدیث بکلام مفید و صنف التصانیف فی الحدیث مثل منهاج اهل السنّة و الانتصار و الردّ علی القدریّة و غیرها و صنّف فی اصول الفقه القواطع و هو مغن عمّا صنّف فی ذلک الفنّ و فی الخلاف البرهان و هو مشتمل علی قریب من الف مسئلة خلافیّة و الاوسط و المختصر الّذی سار فی الآفاق و الاقطار الملقب بالاصطلام و ردّ فیه علی زید الدّبوسی و اجاب عن الاسرار الّتی جمعها و کان فقیها مناظرا فانتقل بالحجاز فی سنة اثنتین و ستین و اربعمائة الی مذهب الشافعی رحمه اللّه و اخفی بذلک و ما اظهره الی ان وصل الی مرو و جری له فی الانتقال محن و مخاصمات و ثبت علی ذلک و نصر ما اختاره و کان مجالس وعظه کثیرة النّکت و الفوائد سمع الحدیث الکثیر فی صغره و کبره و انتشرت عنه

ص:332

الرّوایة و کثر اصحابه و تلامذته و شاع ذکره سمع بمرو اباه و ابا غانم احمد بن الحسین الکراعی و أبا بکر محمّد بن عبد الصّمد الترابی المعروف بابن أبی الهیثم و جماعة کثیرة بخراسان و العراق و جرجان و الحجاز و قد جمع الاحادیث الالف الحسان عن مسموعاته عن مائة شیخ له عن کلّ شیخ عشرة احادیث ادرکت جماعة من اصحابه و تفقهت علی صاحبیه أبی حفص عمر بن محمّد بن علی السّرخسی و أبی اسحاق ابراهیم بن احمد بن محمّد المروروذی و اللّه یرحمهما و روی لی عنه الحدیث ابو نصر محمّد بن محمّد بن یوسف القاشانی بمرو و ابو القاسم الجنید بن محمّد بن علیّ القائنی بهراة و ابو طاهر محمّد بن أبی بکر السنحی ببلخ و ابو بکر احمد بن محمّد بن بشار الجرجردی بنیسابور و ابو البدر حسان بن کامل بن صخر القاضی بطوس و ابو منصور محمود بن احمد بن عبد المنعم بن ماشادة باصبهان و جماعة کثیرة تزید علی خمسین نفرا و کانت ولادته فی ذی الحجّة سنة ستّ و عشرین و اربعمائة و توفّی یوم الجمعة الثالث و العشرین من شهر ربیع الاول سنة تسع و ثمانین و اربعمائة و دفن باقصی سنجدان احدی مقابر مرو و رزق من الاولاد خمسة ابو بکر محمّد والدی و ابو محمّد الحسن و ابو القاسم احمد و ابن مراهق و بنت ماتا عقیب موته بمدة یسیرة و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در ذکر کسانی که در سنه تسع و ثمانین و اربعمائة وفات یافتند گفته و ابو المظفر السّمعانی منصور بن محمّد بن عبد الجبّار التمیمی المروزی العلامة الحنفی ثم الشافعی برع علی والده أبی منصور فی المذهب و سمع ابا غانم الکراعی و طائفة ثم تحوّل شافعیا و صنّف التصانیف و خرج له الاصحاب توفی فی ربیع الاول عن ثلاث و ستین سنة و نیز ذهبی در دول الاسلام در ذکر کسانی که در سنة تسع و ثمانین و اربعمائة وفات یافتند گفته و عالم مرو ابو المظفر منصور بن محمّد بن عبد الجبّار السّمعانیّ الشافعی و له ثلاث و ستون سنة و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان گفته و فیها الامام العلامة ابو المظفر السّمعانی منصور بن محمّد التمیمی المروزی الحنفیّ ثم الشّافعی برع علی والده أبی منصور فی المذهب و سمع ابا غانم الکراعی و طائفة و کان امام عصره بلا مدافعة اقر له بذلک الموافق و المخالف و کان حنفیّ المذهب متعیّنا عند ائمّتهم فلمّا حجّ ظهر له بالحجاز ما اقتضی انتقاله الی مذهب الامام الشافعی رضی اللّه عنه فلمّا عاد الی مرو لقی بسبب انتقاله محنا و تعصّبا عظیما فصبر علی ذلک فصار اماما للشافعیّة بعد ذلک یدرّس و یفتی و صنّف فی مذهب الشافعی و غیره من العلوم تصانیف کثیرة منها منهاج اهل السنّة و الانتصار و الردّ علی القدریّة و غیرها و صنّف فی الاصول القواطع و فی الخلاف البرهان یشتمل علی قریب من الف مسئلة خلافیّة و الاوسط و الاصطلام و ردّ فیه علی أبی زید الدّبوسی و اجاب عن الاسرار الّتی جمعها و له تفسیر القرآن العزیز کتاب نفیس و جمع فی الحدیث الف حدیث عن مائة شیخ و تکلّم علیها فاحسن و له وعظ مشهور بالجودة و السّمعانی بفتح السّین المهملة نسبة الی سمعان و هو بطن من تمیم و قیل یجوز بکسر السّین ایضا و عبد الوهاب سبکی در طبقات شافعیّه گفته منصور بن احمد بن عبد الجبّار بن احمد بن احمد بن جعفر بن احمد بن عبد الجبّار بن الفضل بن الرّبیع بن مسلم بن عبد اللّه

ص:333

التمیمی الامام الجلیل العالم الزّاهد الورع احد ائمّة الدّنیا ابو المظفّر بن الامام أبی منصور بن السّمعانیّ الرفیع القدر العظیم المحلّ المشهور الذکر احد من طبّق الارض ذکره و عبّق الکون نشره ولد فی ذی الحجّة سنة ستّ و عشرین و اربعمائة و سمع الحدیث فی صغره و کبره سمع اباه و ابا غانم احمد بن علیّ بن الحسین الکراعی و ابا بکر محمّد بن عبد الصّمد الترابی المعروف بابی الهیثم و ابا صالح المؤذّن و ابا صاحب محمّد بن اسماعیل الأسترآبادی و ابا الحسین المهتدی و ابا الغنائم بن المأمون و ابا جعفر بن المسلمة و ابن هزارمرد الصّریفینی و سعد الزّنجانی و صباحا الخطیبی و خلقا بخراسان و العراقین و الحجاز روی عنه اولاده و ابو طاهر السّنجی و ابراهیم المروروذی و عمر بن محمّد السّرخسی و محمّد بن أبی بکر السّنجی و اسماعیل محمّد التمیمی الحافظ و خلق شرح ابتداء حاله و ابتهاجه فی اشتغاله کان الامام ابو منصور والده من الحنفیّة فولد له ولدان احدهما ابو المظفر هذا و الثانی ابو القاسم علی و تفقها علیه و برعا فی مذهب أبی حنیفة رضی اللّه عنه و راس ابو القاسم و حصل علی جاه عظیم و نعمة زائدة و ولد له ابو العلاء عالی بن علی بن الامام أبی منصور محمّد و تفقّه و برع ایضا فی مذهب أبی حنیفة و دخل ابو المظفر بغداد فی سنة احدی و ستّین و اربعمائة و ناظر بها الفقهاء و جرت بینه و بین أبی نصر بن الصّباغ مناظرة اجاد فیها الکلام و اجتمع بالشیخ أبی اسحاق الشیرازی و هو إذ ذاک حنفیّ ثم خرج الی الحجاز علی غیر الطّریق المعتاد فان الطّریق کان قد انقطع بسبب استیلاء العرب فقطع علیه و علی رفیقه الطّریق و اسرا و استمرّ ابو المظفر ما مأسورا فی ایدی عرب البادیة مصابرا الی ان خاصّه اللّه تعالی فحکی انّه لما دخل البادیة و اخذته العرب کان یخرج جمالهم الی الرّعی قال و لم اقل لهم انّی اعرف شیئا من العلم فاتفق انّ مقدّم العرب أراد ان یتزوّج فقال نخرج الی بعض البلاد لیعقد هذا العقد بعض الفقهاء فقال احد الاسراء هذا الرجل الّذی یخرج مع اجمالکم الی الصّحراء فقیه خراسان فاستدعونی و سألونی عن اشیاء فاجبتهم و کلّمتهم بالعربیّة فخجلوا و اعتذروا و عقدت لهم العقد ففرحوا و سألونی ان اقبل منهم شیئا متنعت و سالتهم فحملونی الی مکّة فی وسط السّنة و بقیت بها مجاورا و صحبت فی تلک المدة سعد الزنجانی و قال الحسن بن الحسن الصّور فی رفیق أبی المظفّر الی الحجّ اکترینا حمارا رکبه الامام ابو المظفّر من مرو الی خرق و هی ثلثة فراسخ من مرو فنزلنا بها و قلت ما معنا الا ابریق خزف فلو اشترینا خزفا فاخرج من جیبه خمسة دراهم و قال یا حسین لیس معی الاّ هذا اخذ و اشتر ما شئت و لا تطلب منی بعد هذا شیئا قال فخرجنا علی التجرید و فتح اللّه لنا ثم لمّا قضی ابو المظفر حجّه و اتم نسکه بها عاد الی خراسان و دخل مرو فی سنة ثمان و ستّین و اربعمائة فلما القی عصی السّفر بها و استقر قلّد الشّافعی و رجع عن مذهب أبی حنیفة رحمهما اللّه و ترک طریقته الّتی ناظر علیها اکثر من ثلثین سنة ذکر ابتداء ذلک و ما کان من مقدّمات هذه النتیجة الّتی تمّت هنالک قال ابو المظفّر فیما یحکیه عن نفسه لمّا اختلج فی ذهنی تقلید الشّافعی و زاد التردّد عندی رایت ربّ العزّة جل جلاله فی النام فقال عد إلینا

ص:334

ابا المظفّر فانتبهت و علمت انّه یرید مذهب الشّافعیّ فرجعت إلیه و عن أبی المظفّر کنت فی الطّواف بمکّة فوصلت الی الحجر و الملتزم و المقام و الزّمزم فاذا انا برجل قد اخذ بطرف ردائی من ورائی فالتفت فاذا بالشیخ الامام سعد الزنجانی فتبسّمت إلیه فقال اما تری این انت قلت لا قال اعزّ مکان و اشرفه هذا المقام مقام الانبیاء و الاولیاء ثم رفع راسه الی السّماء و قال اللّهمّ کما اوصلته الی اعزّ مکان فاعطه اشرف عزّ فی کلّ مکان و حین و زمان ثم ضحک الیّ و قال لا تخالفنی فی سرّک و ارفع معی یدیک الی ربّک و لا تقولنّ البتة شیئا و اجمع لی همّتک حتی ادعو لک و أمّن انت فبکیت و رفعت معه یدی و حرّک شفتیه و أمّنت معه ثم ارسل یدی و قال لی مرّ فی حفظ اللّه فقد اجیب فیک دعاء صالح الامّة فمضیت من عنده و ما شیء فی الدّنیا ابغض الیّ من مذهب المخالفین و عن الحسین بن احمد المروزی قال خرجت مع الشیخ أبی المظفّر الی الحجّ فکلّما دخلنا بلدة نزل علی الصوفیة و طلب الحدیث من المشیخة و لم یزل یقول فی دعائه اللّهمّ بیّن لی الحقّ من الباطل فلمّا دخلنا مکّة نزل علی احمد بن علی بن اسد الکرخی و دخل فی صحبة سعد الزّنجانی و لم یزل معه حتی صار ببرکته من اصحاب الحدیث و عن أبی نصر الابیوردی کنت قد قمت لیلة علی وردی فرکعت ما کتب اللّه لی فغلبنی النّوم فرایت فیما یری النّائم کانّی علی سطح عال بمدینة مرو و إذا ابواب السّماء قد فتحت و رأیت الملائکة قد جاءوا بزینة عظیمة و رأیت نورا سطع من ذلک الباب و خرج حتّی صار کانّه طریق مستقیم فوصل الی السّطح و رأیت الخلائق متمسّکین به یصعدون الی السّماء و النّور یسطع فوقهم فقلت لرجل کان معی ما هذه العلامات فقال اما تری ما نحن فیه منذ اللّیلة هذا سطح دار ابن السّمعانی الّذی انت فیه و هذا الطریق الّذی قد اخذ به الی الحق و هذا الخلق یتبعونه یطلمون معه الحقّ فقلت هل و صلوا او هم بعد فی السّیر فقال بل و صلوا و اعطاه اللّه عزّ و جلّ السّبیل المستقیم فانتبهت فزعا فاصبحت و اکتریت دابّة و جئت الی مرو فوجدته قد انتقل الی مذهب اصحاب الحدیث و عن سعد بن أبی الخیر المیهنی کنت بمیهنة بین النائم و الیقظان فرایت نورا ساطعا من السّماء الی الارض فقلت ما هذا فقال لی قائل من المهینة هذا نور بیّنه اللّه لعباده من بین المراوزة فرایت خراسان باسرها قد اصابها ذلک النّور فلمّا اصبحنا حکیت للصوفیة و إذا بابن السّمعانی قد انتقل من مذهبه و عن أبی بکر محمّد بن احمد بن سعید الامام النّسوی رایت لیلة فی المنام کانّی امشی فی الصّحراء فانتهیت الی موضع یتشعب منه طرق مختلفة فاذا انا بالامام أبی المظفّر بن السّمعانی و هو واقف علی راس الطریق کالمتحیّر یلتفت یمنة و یسرة فسمعت صائحا یصیح یا ابا المظفّر اقبل الیّ فانّ الجادة هذا فمضی الامام ابو المظفّر علی یمینه نحو الصّوت و تبعته و هو یترنم ببیت من الشعر الطّرق شتی طریق الحقّ منفرد و السالکون

سبیل الحقّ افراد

فانتهیت الی موضع برّة فاذا نحن بشاب حسن الوجه طیب الرّائحة واقف علی بستان فیه اشجار و انهار ما رأیت احسن منه و إذا حوالی البستان قصور فی نهایة الحسن فدخل الامام ابو المظفّر البستان و

ص:335

استقبله جوار و غلمان و اظهر و السّرور بقدومه فسألت بعض من یلینی من هذا الواقف علی الباب فقال رضوان خازن الجنّة و هذه القصور و البساتین لابی المظفّر ابن السّمعانی فانتبهت فبعد ذلک بایّام بلغنا انتقاله الی مذهب الشافعی و لما استقرّ انتقاله الی مذهب الشافعی و انفصاله عن الرای النّعمانیّ قامت الحرب علی ساق و اضطرمت بین الفریقین نیران کادت تملأ ما بین الخراسان و العراق و اضطرب اهل مرو لذلک اضطرابا و فتح المخالفون للمشاقة ابوابا و تعلق اهل الرای باهل الحدیث و ساروا الی باب السلطان السیر الحثیث و لم یرجعوا الی ذوی الرّأی و النّهی و لا وقفوا عند مقالة من امر و نهی و عدلوا و ما عدلوا و حملوا حملة رجل واحد و عن الصّواب عدلوا و راموا اخفاء ضوء البدر و قد برزت ضمائره و قصدوا کتم الصباح و کوکبه یجوب علی یده محلّق یملأ الدنیا بشائره و الشیخ ابو المظفّر ثابت علی رجوعه غیر ملتفت الی محمول الکلم و موضوعه مستقر علی الانتقال مستمر علی الارتحال هجره لذلک اخوه ابو القاسم فزجره و لم یلو علی لوم اللائم و کتب إلیه کیف خالفت مذهب الوالد فی کلمات کان غیر ناظر اناها و لا قائل فی جوابها الاّ و کنت امرأ لا اسمع الدّهر سبة اسبّ بها

الاّ کشفت غطاها

و تعاتبا و لم یزد احدهما اخاه الاّ امتناعا و کان کما قال الشاعر بلیت بصاحب ان ادن

شبرا

ثم قبل ابو القاسم رای أبی المظفّر و وجّه إلیه ابنه ابو العلاء عالی بن علی بن محمّد للتفقه علیه و صارت السّمعانیّة شافعیّة بعد ان کانوا حنفیة فالحنفیة من السمعانیّة الامام ابو منصور و ولده ابو القاسم علیّ و ولده ابو العلاء عالی و الشافعیّة الامام ابو المظفر و اولاده و اولاد اولاده و کل سمعانیّ جاء بعده و من ثناء الائمّة علی الشیخ ابو المظفر قال امام الحرمین لو کان الفقه ثوبا طاویا لکان ابو المظفر طرازه و قال ابو القسم بن امام الحرمین ابو المظفر بن السّمعانی شافعی وقته و قال ابو علیّ بن أبی القاسم الصّفار إذ ناظرت ابا المظفر فکانی أناظر رجلا من التّابعین و قال عبد الغافر الفارسی ابو المظفر وحید عصره فی وقته فضلا و طریقة و زهدا و ورعا و قال ابن انبه الحافظ ابو سعد بن الامام أبی بکر بن أبی المظفر السّمعانی هو امام عصره بلا مدافعة و عدیم النّظیر فی وقته و لا اقدر علی ان اصف بعض مناقبه و من طالع تصانیفه و انصف عرف محلّه من العلم صنّف التفسیر الحسن الملیح الّذی استحسنه کل من طالعه و املی المجالس فی الحدیث مثل منهاج السّنّة و الانتصار و الردّ علی القدریّة و غیرها و صنّف فی اصول الفقه القواطع و هو یغنی عن کل ما صنّف فی ذلک الفن و فی الخلاف البرهان و هو یشتمل علی قریب من الف مسئلة خلافیّة و الاوسط و المختصر الّذی سار فی الاقطار المسمّی بالاصطلام ردّ فیه علی أبی زید الدّبوسی و اجاب عن الاسرار التی جمعها انتهی ما ذکره فی الانساب قلت و لا اعرف فیه اجل و لا افحل من برهان امام الحرمین فبینهما فی الحسن عموم و خصوص و کان رجوع أبی المظفّر عن مذهب أبی حنیفة فی دار و الی البلد میکائیل بحضور ائمّة

ص:336

الفریقین فی شهر ربیع الاول سنة ثمان و ستین و اربعمائة و اضطرب اهل مرو و ادّی الامر الی تشویش العوام و الخصومة بین اهل المذهبین و اغلق باب الجامع الاقدم و ترک الشافعیّة الجمعة الی ان وردت الکتب من جهة ملکاییل من بلخ فی شانه و التشدید علیه فخرج من مرو لیلة الجمعة اوّل لیلة من شهر رمضان سنة ثمان و ستّین و اربعمائة و صحبه الشیخ الاجلّ ذو المجد ابن أبی القاسم الموسوی و طائفة من الاصحاب و سار الی طوس ثمّ قصد نیسابور و استقبلوه استقبالا عظیما حسنا و کان فی نوبة نظام الملک و عمید الحضرة أبی سعد محمّد بن منصور فاکرم مورده و انزل فی عزّ و حشمة و عقد له مجلس التذکیر و کان بحذاقته حافظا لکثیر من الحکایات و النکت و الاشعار فظهر له القبول عند الخاص و العامّ و استحکم امره فی مذهب الشّافعی و التذکیر و علا شأنه و قدّمه نظام الملک علی اقرانه و کان خلیقا بذلک من ائمّة المسلمین و اعلام الدّین یقول ما حفظت شیئا نسیته و جمیع تصانیفه علی مذهب الشّافعی رض و لم یوجد له شیء علی مذهب أبی حنیفة توفی یوم الجمعة ثالث عشری ربیع الاول سنة تسع و ثمانین و اربعمائة بمرو الی ان قال السکی قال ابن السّمعانی فی الرسالة القوامیّة و کانّه صنّفها لنظام الملک فی تقدیم ادلّة الامامة قال اهل السنة ابو بکر رض افضل الصحابة فی جمیع الاشیاء قال و جملة من وسم بالنفاق علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم نیف و ثمانون رجلا و جمال الدین عبد الرحیم بن حسن بن علی الاسنوی در طبقات شافعیّه گفته ابو المظفّر منصور بن محمّد التّمیمی السّمعانی المروزی الحنفی ثم الشافعی کان والده اماما من ائمة الحنفیّة تفقّه علیه ولده ابو المظفّر هذا حتّی برع فی مذهب أبی حنیفة و صار من ارکانهم و من فحول النّظر و مکث کذلک ثلثین سنة ثم صار الی مذهب الشافعی لامر ظهر له حین حج یقظة و مناما و اظهر ذلک فی دار الامارة بحضور ائمة الفریقین فی شهر ربیع الاول سنة ثمان و ستّین و اربعمائة فاضطرمت؟ ؟ ؟ لذلک و ماجت العوام و قامت الحرب علی ساق و اضطرمت نار فتنة شررها یملا الآفاق و ابو المظفّر ثابت علی رجوعه الی ان وردت الکتب من جهة السّلطان بالتشدید علیه فخرج و صحبته جماعة من العلماء الی طوس فاستقبله علماؤها و رؤساء لها و انزلوه عندهم و صار له فیها شان عظیم و عزّ و حشمة ثم قصد نیسابور فاستقبلوه ایضا بنحو ذلک ثم عاد عند استقامة الامور الی بلده و هی مرو فی اعزّ ما یکون و اجتمعت علیه النّاس و خرج من نسله علماء أئمّة الشافعیّة ولد فی ذی الحجّة سنة ستّ و عشرین و اربعمائة و توفی فی یوم الجمعة الثالث و العشرین من شهر ربیع الاوّل سنة تسع و ثمانین و اربعمائة ذکره حفیده ابو سعد و کذلک عبد الغافر الفارسی فی الذّیل و الذهبی فی العبر و السّمعانی منسوب الی سمعان بفتح السّین و هو بطن من تمیم قال ابن خلّکان و سمعت بعض العلماء یقول انّه یجوز فیه الکسر ایضا و ابو بکر بن احمد بن محمّد الاسدی در طبقات شافعیه گفته منصور بن محمّد بن عبد الجبّار بن احمد بن محمّد بن جعفر و بن احمد بن عبد الجبّار بن الفضل بن الرّبیع بن مسلم الامام ابو المظفّر السّمعانی التّمیمی

ص:337

المروزیّ الحنفی ثم الشّافعی تفقه علی والده حتّی برع فی مذهب أبی حنیفة و صار من فحول النّظر و مکث کذلک ثلثین سنة ثم صار الی مذهب الشّافعی و اظهر ذلک فی سنة ثمان و ستّین و اربعمائة فاضطرب اهل مرو لذلک و تشوش العوام فخرج منها و خرج معه طائفة من الفقهاء و قصد نیسابور فاستقبله الاصحاب استقبالا عظیما فاکرموا مورده و عقد له التذکیر فی مدرسة الشّافعیّة فظهر له القبول عند الخاصّ و العامّ و استحکم امره فی مذهب الشّافعی ثم عاد الی مرو و درس بها فی مدرسة اصحاب الشّافعی و علا امره و ظهر له الاصحاب و قد دخل بغداد فی سنة احدی و ستّین و سمع الکثیر بها و اجتمع بالشّیخ أبی اسحاق الشّیرازی و ناظر ابن الصبّاغ فی مسئلة قال حفیده ابو سعد السّمعانی صنّف فی التّفسیر و الفقه و الحدیث و الاصول فالتفسیر فی ثلث مجلّدات و کتاب البرهان و الاصطلام الذی شاع فی الاقطار و کتاب القواطع فی اصول الفقه و کتاب الانتصار فی الرّد علی المخالفین و کتاب المنهاج لاهل السنة و کتاب القدر و املی قریبا من تسعین مجلسا قال السّبکی و لا اعرف فی اصول الفقه احسن من کتاب القواطع و لا اجمع کما لا اعرف فیه اجلّ و لا افحل من برهان امام الحرمین و بینهما فی الحسن عموم و خصوص و قال امام الحرمین لو کان الفقه ثوبا طاویا لکان ابو المظفّر السّمعانی طرازة عن أبی المظفّر انّه قال ما حفظت شیئا قطّ فنسیته ولد فی ذی الحجّة سنة ستّ و عشرین و اربعمائة و مات فی ربیع الاوّل سنة تسع و ثمانین و اربعمائة انتهی و لا ریب ان روایة هذا الطّود الاشتم الحائز لمناقب تعادل الطّم لهذا الحدیث الکاشف دوالس إلیهم*المنیر کالبدر التم* یوصله الی درجة الثبوت الاتمّ*و یظهر انّه ذو خطر و عظم*فالحمد للّه ولی الفضل و الکرم*المانح للآلاء و النّعم*حیث لحب من الصّدق الطّریق الامم*و احق الحق إحقاقا ذا عمم

وجه چهل و ششم

آنکه ابو محمّد حسین بن مسعود الفراء البغوی حدیث طیر را روایت کرده چنانچه در مصابیح در باب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و

من الحسان عن عمران بن حصین ان النّبی علیه السّلام قال انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن عن زید بن ارقم عن النّبی علیه السّلام قال من کنت مولاه فعلی مولاه عن حبشی بن جنادة قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علیّ منّی و انا منه و لا یؤدّی عنّی الاّ انا او علیّ عن ابن عمر قال آخی رسول اللّه علیه السّلام بین اصحابه فجاء علیّ تدمع عیناه فقال آخیت بین اصحابک و لم تواخ بینی و بین احد فقال رسول اللّه علیه السّلام انت اخی فی الدّنیا و الآخرة غریب عن انس قال کان عند النّبی علیه السّلام طیر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّیر فجاء علی فاکل معه غریب از ملاحظه این عبارت واضح و لائحست که حدیث طیر از احادیث حسانست و مراد بغوی از احادیث حسان کما صرّح به فی صدر کتابه اخباریست که وارد کرده آن را ابو داود و سلیمان بن اشعث سجستانی و ابو عیسی محمّد بن عیسی الترمذی و غیر ایشان در تصانیف خودها و اکثر آن صحاحست بنقل

ص:338

عدل عن العدل پس تعدید حدیث طیر از حسان منافات با صحت آن ندارد قال فی اوّل المصابیح امّا بعد فهذه الفاظ صدرت عن صدر النّبوّة و سنن سارت عن معدن الرّسالة و احادیث جاءت عن سیّد المرسلین و خاتم النّبیین هن مصابیح خرجت عن مشکاة التّقوی ممّا اوردها الائمة فی کتبهم جمعتها للمنقطعین الی العبادة لیکون لهم بعد کتاب اللّه تعالی حظّا من السّنن و عونا علی ما هم فیه من الطاعة ترکت ذکر اسانیدها حذرا من الاطالة علیهم و اعتمادا علی نقل الائمّة و ربّما سمّیت فی بعضها الصحابی الّذی یرویه عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم لمعنی دعا إلیه و تجد احادیث کلّ باب منها تنقسم الی صحاح و حسان و اعنی بالصّحاح ما اخرجه الشیخان ابو عبد اللّه محمّد بن اسماعیل الجعفی البخاری و ابو الحسن مسلم بن الحجاج القشیری النّیسابوری رحمهما اللّه فی جامعهما او احدهما و اعنی بالحسان ما آورده ابو داود و سلیمان بن الاشعث السجستانی و ابو عیسی محمّد بن عیسی التّرمذی و غیرهما من الائمّة فی تصانیفهم و اکثرها صحاح بنقل العدل عن العدل غیر انّها لم تبلغ غایة شرط الشیخین فی علو الدّرجة من صحّة الاسناد إذ اکثر الاحکام ثبوتها بطریق حسن و ما کان فیها من ضعیف او غریب اشرت إلیه و اعرضت عن ذکر ما کان منکرا او موضوعا وَ اَللّهُ اَلْمُسْتَعانُ و علیه التکلان و ازین عبارت علاوه بر ما ذکر ظاهرست که اخبار این کتاب الفاظیست که صادر شده است از صدر نبوت و سنتیست که سائر گردیده از معدن رسالت و احادیثیست که آمده است از سیّد مرسلین و خاتم نبیین و آن مصابیحیست که خارج شده است از مشکاة تقوی و وارد کرده اند ائمّه آنرا در کتب خود و بغوی جمع کرده آن را برای منقطعین بسوی عبادت تا که برای ایشان بعد کتاب خدا حظ از سنن و عون بر طاعت باشد فثبت انّ حدیث الطیر بتلک السّمات الفخیمة موسوم*و اتصافه بهذه الصفات العظیمة متیقن معلوم*و المنکر له بالعناد موصوف موصوم*و الرادّ علیه مردود مطرود مرجوم*و الطاعن فیه مطعون موهون مذموم*و العائب ایّاه معیوب مدحور ملوم*و القادح فیه بقوادح الازراء مکلوم و الجارح له بفوادح التعییر مثلوم*و المعرض عنه خارج عن اهل الفطن و الفهوم*و الحائد عنه ناکل عن ارباب العقول و الحلوم*و الجاحد له من الغاوین الذین موعدهم جهنّم الحطوم*لها سبعة ابواب لکلّ باب منهم جزء مقسوم*و علامه بغوی از اعاظم مفیدین بغات علم و اجله اماثل موصوفین بمزید زهد و فهم و اکابر مشهورین معروفین و افاخم اساطین معتمدینست صیت مزید اعتماد و اعتبار و وضوح کمال عظمت و اشتهار او باطراف و اصقاع و اکناف و بقاع و وهاد و تلاع رسیده و نهایت تمهّر و تبحر و ریاست و غایت نقد و حذق و براعت او مشهور بلاد و امصار و نواحی و اقطار و انجاد و اغوار گردیده و برای اثبات جلالت مرتبت فرّا بمفاد کلّ الصّید فی جوف القرا لقب محیی السنه که بنابر مزعوم این حضرات از کلام جناب خیر الانام صلّی اللّه علیه و آله الکرام در عالم منام آن عمده اهل الاحلام مستفاد شده کافی و بسندست فکیف که بدیگر محامد عالیه و ماثر

ص:339

متلالیه نیز مقرون و منضم باشد ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو محمّد الحسین بن مسعود بن محمّد المعروف بالفرّاء البغوی الفقیه الشافعی المحدّث المفسّر کان بحرا فی العلوم و اخذ الفقه عن القاضی حسین بن محمّد کما تقدم فی ترجمته و صنّف فی تفسیر کلام اللّه تعالی و اوضح المشکلات من قول النّبی صلی اللّه علیه و سلم و روی الحدیث و درس و کان لا یلقی الدرس الاّ علی الطّهارة و صنّف کتبا کثیرة منها کتاب التهذیب فی الفقه و کتاب شرح السنّة فی الحدیث و معالم التنزیل فی تفسیر القرآن الکریم و کتاب المصابیح و الجمع بین الصحیحین و غیر ذلک توفی فی شوّال سنة عشر و خمس مائة بمرو و دفن عند شیخه القاضی حسین بمقبرة الطّالقان و قبره مشهور هناک رحمه اللّه تعالی و رایت فی کتاب الفوائد السفریة الّتی جمعها الشیخ الحافظ زکی الدّین عبد العظیم المنذری انّه توفّی فی سنة ستّ عشرة و خمس مائة و من خطّه نقلت هذا و اللّه اعلم و نقل ایضا عنه انّه ماتت له زوجة فلم یأخذ من میراثها شیئا و انّه کان یاکل الخبز البحت فعذل فی ذلک فصار یاکل الخبز مع الزیت و الفرّاء نسبة الی عمل الفراء و بیعها و البغوی بفتح الباء الموحّدة و الغین المعجمة و بعدها واو هذه النّسبة الی بلدة بخراسان بین مرو و هراة یقال لها بغ و بغشور بفتح الباء الموحّده و سکون العین المعجمة و ضمّ الشین المعجمة و بعدها واو ساکنة ثم راء و هذه النّسبة شاذة علی خلاف الاصل هکذا قال السّمعانی فی کتاب الانساب ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته البغوی الامام الحافظ المجتهد محیی السّنة ابو محمّد الحسین بن مسعود بن محمّد بن الفرّاء الشافعی صاحب معالم التّنزیل و شرح السنّة و التّهذیب و المصابیح و غیر ذلک تفقه علی القاضی حسین صاحب التّعلیقة و حدّث عنه و عن أبی عمر عبد الواحد بن احمد الملیحی و أبی الحسن عبد الرّحمن بن محمّد الدّاؤدی و یعقوب بن احمد الصّیرفیّ و علیّ بن یوسف الجرینی و أبی الحسن محمّد بن محمّد الشیرازی روی عنه ابو منصور محمّد بن اسعد العطاردی المعروف بحفدة و ابو الفتوح محمّد بن محمّد الطّائی و اهل مرو و بورک له فی تصانیفه لقصده الصّالح فانّه کان من العلماء الرّبّانیین کان ذا تعبّد و نسک و قناعة بالیسیر و کان یاکل کسرة وحدها فعذلوه فصار یاکلها بزیت و کان ابوه یعمل الفرّاء و یبیعها و لعل محیی السّنة بلغ ثمانین سنة و یلقبوه ایضا روی عنه بالاجازة ابو المکارم فضل اللّه بن محمّد النوقانی شیخ حیّ الی حدود الستّمائة و اجاز شیخفا الفخر علی المقدّسی توفی محیی السّنة بمرو الرّود فی شوال سنّة ستّ عشرة و خمس مائة و دفن عند شیخا القاضی حسین و نیز ذهبی در عبر در سنه ست عشر و خمس مائة گفته و البغویّ محیی السّنة ابو محمّد الحسین بن مسعود بن الفراء الشافعی المحدّث المفسّر صاحب التصانیف و عالم اهل خراسان روی عن أبی عمر الملح و أبی الحسن الدّاودی و طبقتهما و کان سیّدا زاهدا قانعا یاکل الخبز وحدة فلم فی ذلک فصار یاکله بالزّیت و کان ابوه یصنع الفراء

ص:340

توفّی رکن الدّین محیی السّنّة بمروالرّوذ فی شوّال و دفن عند شیخه القاضی حسین و نیز ذهبی در دول الاسلام گفته توفی محیی السّنّة ابو محمّد الحسین بن مسعود البغوی الشافعی صاحب التّصانیف و قد نیف علی السّبعین و عبد اللّه بن اسعد الیافعی الیمنی در مرآة الجنان در وقائع سنة ست عشر و خمس مائة گفته توفّی الامام محیی السّنة ابو محمّد الحسین بن مسعود الفراء البغوی الشافعی المحدّث المفسّر صاحب التصانیف و عالم اهل خراسان کان سیّدا زاهدا قانعا یاکل الخبز وحده فلیم فی ذلک فصار یاکله بالزّیت و کان ابوه یصنع الفراء توفّی بمرورود و دفن عند شیخه القاضی حسین اخذ الفقه عنه و صنّف فی تفسیر کلام اللّه تعالی و اوضح المشکلات من قوله صلی اللّه تعالی علیه و سلّم و روی الحدیث و درس و کان لا یلقی الدّرس الاّ علی الطّهارة و صنّف کتبا کثیرة منها کتاب التهذیب فی الفقه و شرح السّنة فی الحدیث و معالم التنزیل فی تفسیر القرآن الکریم و کتاب المصابیح و الجمع بین الصحیحین و غیر ذلک و البغویّ نسبة الی بلدة بخراسان بین مرو و هراة یقال لها بغ بالباء الموحّدة و الغین المعجمة هو ابو الفداء اسماعیل بن علی الایوبی در تاریخ مختصر در ذکر سنه خمس عشرة و ست خمس مائة گفته و فیها و قیل بل فی سنة ستّ عشرة و خمس مائة توفّی بمروالروذ محمّد الحسین بن مسعود بن محمّد المعروف بالفراع البغوی الفقیه المحدّث کان بحرا فی العلوم صنّف کتبا عدة منها التهذیب فی الفقه و المصابیح فی الحدیث و الجمع بین الصحیحین و غیر ذلک و الفراء نسبة الی عمل الفراء و البغوی نسبة الی بلدة بخراسان یقال لها بغ و بغشور ایضا و علاء الدین علی بن محمّد بن ابراهیم البغدادی المعروف بالخازن در لباب التاویل فی معانی التنزیل گفته و لما کان کتاب معالم التنزیل الّذی صنّفه الشیخ الجلیل و الحبر النّبیل الامام العالم الکامل محیی السّنة مدره الامة و امام الائمة مفتی الفرق ناصر الحدیث ظهیر الدین ابو محمّد الحسین بن مسعود البغوی قدس اللّه روحه و نوّر ضریحه من اجلّ المصنّفات فی علم التّفسیر و اعلاها و انبلها و اسناها جامعا للصحیح من الاقاویل عاریا عن الشبه و التصحیف و التبدیل محلّی بالاحادیث النبویّة مطرّزا بالاحکام الشرعیّة مشوبا بالقصص الغریبة و اخبار الماضین العجیبة مرصّعا باحسن الاشارات مخرّجا باوضح العبارات مفرغا فی قالب الجمال بافصح مقال فرحم اللّه تعالی مصنّفه و اجزل ثوابه و جعل الجنّة منقلبه و ما به و لما کان هذا الکتاب کما و صفت احببت ان انتخب من غرر فوائده ورد فرائده و جواهر نصوصه مختصرا جامعا لمعانی التفسیر و لباب التنزیل الخ و عبد الوهاب سبکی در طبقات شافعیّه گفته الحسین بن مسعود

ص:341

الفراء ابو محمّد البغوی صاحب التّهذیب الملقب بمحیی السّنة و من مصنّفاته شرح السّنّة و المصابیح و التفسیر المسمّی بمعالم التنزیل و له فتاوی مشهورة لنفسه غیر فتاوی القاضی الحسین الّتی علّقها هو عنه کان اماما جلیلا ورعا زاهدا فقیها محدّثا مفسّرا جامعا بین العلم و العمل سالکا سبیل السّلف له فی الفقه الید الباسطة تفقه علی القاضی الحسین و هو اخص تلامذته و کان رجلا مخشوشنا یاکل الخبز وحده فعدل فی ذلک فصار یاکله بالزّیت و کان لا یلقی الدّرس الاعلی طهارة سمع الحدیث من جماعة منهم ابو عمر عبد الواحد الملیحی و ابو الحسن عبد الرّحمن بن محمّد الداودی و ابو بکر یعقوب بن احمد الصّیرفیّ و ابو الحسن علی بن یوسف الجوینی و ابو الفضل زیاد بن محمّد الحنفی و احمد بن أبی نصر الکوفانی و حسان بن محمّد المنیعی و ابو بکر بن أبی الهیثم الترابی و ابو الحسن محمّد بن محمّد الشیرازی و شیخه القاضی الحسین و غیرهم و سماعاته بعد الستّین و اربعمائة و روی عنه ابو منصور و محمّد بن سعد العطاردی المعروف بحفده و ابو الفتوح محمّد بن محمّد الطّائی و جماعة آخرهم ابو المکارم فضل اللّه بن محمّد النوقانی روی عنه بالاجازة و بقی الی سنة ست مائة و اجاز الشیخ الفخر بن البخاری فلنا روایة تصانیف البغوی عن اصحاب الفخر عنه و کان البغوی یلقب بمحیی السّنة و برکن الدّین و لم یدخل بغداد و لو دخلها لاتسعت ترجمته و قدره عال فی الدّین و فی التفسیر و فی الحدیث و فی الفقه متسع الدّائرة نقلا و تحقیقا کان الشیخ الامام یجلّ مقداره جدّا و یصفه بالتحقیق مع کثرة النّقل و قال فی باب الرّهن من تکملة شرح المهذّب اعلم انّ صاحب التهذیب قلّ ان رأیناه یختار شیئا الاّ و إذا بحث عنه وجد اقوی من غیره هذا مع اختصار کلامه و هو یدل علی نبل کبیر و هو حریّ بذلک فانّه جامع لعلوم القراءات و السّنّة و الفقه رحمه اللّه و رحمنا إذا صرنا الی ما صار إلیه انتهی توفی فی شوال سنه ستّ عشرة و خمس مائة بمرو الرّود و بها کانت اقامته و دفن عند شیخه القاضی حسین قال شیخنا الذّهبی و لم یحجّ قال و اظنّه جاوز الثمانین قلت هما امامان من تلامذة القاضی صاحب التتمّة لم یتجاوزا ثلثین و خمسین سنة و صاحب التّهذیب اظنّه اشرف علی التّسعین و عبد الرحیم اسنوی در طبقات شافعیه گفته ابو محمّد الحسین بن مسعود البغوی المعروف بابن الفرّاء تارة و بالفراء اخری الملقب بمحیی السّنة مصنّف التهذیب الامام فی التّفسیر و الحدیث و الفقه تفقه علی القاضی الحسین و من تعلیقاته لخص التهذیب و کان دیّنا ورعا قانعا بالیسیر یاکل الخبز وحده فعذل فی ذلک فصار یاکله بالزّبیب و کان لا یلقی الدّرس لا علی

ص:342

علی الطّهارة قال ابن خلکان توفی بمرو الرّود فی شوال سنة ستّ عشرة و خمس مائة و دفن عند شیخه قال و البغویّ منسوب الی بغا بفتح الباء و هی قریة بخراسان بین هراة و مرو تقی الدّین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته الحسین بن مسعود بن محمّد العلاّمة محیی الدّین ابو محمّد البغوی و یعرف بابن الفراء تارة و بالفراء اخری احد الائمة تفقّه علی القاضی الحسین و کان دیّنا عالما عاملا علی طریقة السّلف و کان لا یلقی الدّرس الاّ علی طهارة و کان قانعا بالیسیر یاکل الخبز وحده فعذل فی ذلک فصار یاکله بالزّیت قال السّبکی فی تکملة شرح المهذّب قلّ ان رأیناه لا یختار شیئا الاّ و إذا بحث عنه وجد اقوی من غیره هذا مع اختصار کلامه و هو یدل علی نبل کثیر و هو حریّ بذلک فانّه جامع لعلوم القراءات و السّنة و الفقه توفی بمرو الرّود فی شوّال سنة ستّ عشرة و خمس مائة و دفن عند شیخه قال الذّهبی و لم یحج قال و اظنّه جاوز الثّمانین و البغوی منسوب الی بغا بفتح الباء قریة بین هراة و مرو و من تصانیفه التهذیب لخصه من تعلیق شیخه و هو تصنیف متین محرر عار عن الادلّة غالبا و شرح المختصر و هو کتاب نفیس اکثر الأذرعی من النقل عنه و لم یقف علیه الاسنوی و الفتاوی و کتاب شرح السّنّة و معالم التّنزیل فی التّفسیر و المصابیح و الجمع بین الصّحیحین و غیر ذلک و ولی الدین خطیب در اسماء رجال مشکاة گفته الحسین بن مسعود البغوی هو ابو محمّد الحسین بن مسعود البغوی الفقیه الشافعی صاحب کتاب المصابیح و شرح السنّة و کتاب التّهذیب فی الفقه و معالم التّنزیل فی التّفسیر له التّصانیف الحسان کان اماما فی الفقه و الحدیث و کان متورعا صحیح العقیدة فی الدّین مات بعد المائة الخامسة فی سنة ستّ عشرة و خمس مائة رحم اللّه تعالی البغوی بفتح الباء و فتح الغین المعجمة منسوب الی مدینة تسمی بغشور من مدن خراسان نسبوا إلیها علی غیر قیاس کما نوی و قیل هو اسم الولایة و قیل اسم المدینة بغ و جلال الدین سیوطی در طبقات الحفّاظ گفته محیی السّنة البغوی الامام الفقیه الحافظ المجتهد ابو محمّد الحسین بن مسعود بن محمّد الفراء الشافعی و یلقب ایضا رکن الدّین صاحب معالم التّنزیل و شرح السّنة و التّهذیب و المصابیح و غیر ذلک تفقه علی القاضی حسین و حدث عنه و عن أبی عمر عبد الرحمن الملیحی و بورک له فی تصانیفه لقصده الصّالح فانّه کان من العلماء الرّبانیّین ذا تعبد و نسک و قناعة بالیسیر و آخر من روی عنه بالاجازة ابو المکارم فضل اللّه بن محمّد النوقانی الّذی اجاز للفخر ابن البخاری مات بمروالرود فی شوّال سنة ستّ عشرة و خمس مائة عن ثمانین و علامه شمس الدین محمّد بن علی بن احمد الداودی المالکی تلمیذ جلال الدّین سیوطی در طبقات المفسّرین گفته الحسین بن مسعود بن محمّد العلاّمة ابو محمّد البغوی الشافعی یعرف بابن الفراء و یلقب محیی السّنة و رکن الدین ایضا کان اماما فی التفسیر اماما فی الحدیث اماما فی الفقه تفقه علی القاضی حسین و سمع الحدیث منه و من

ص:343

أبی عمر عبد الواحد الملیحی و أبی الحسن الدّاودی و طائفة و روی عنه ابو منصور حفدة و ابو الفتوح الطائی و جماعة آخرهم ابو المکارم فضل اللّه بن محمّد النّوقانی روی عنه بالاجازة و بقی الی سنة ست مائة و اجاز للفخر علی بن البخاری و له من التّصانیف معالم التّنزیل فی التّفسیر و شرح السنّة و المصابیح و الجمع بین الصحیحین و التّهذیب فی الفقه و قد بورک له فی تصانیفه و رزق فیها القبول لحسن نیّته و کان لا یلقی الدّرس الاّ علی طهارة و کان قانعا ورعا یاکل الخبز وحده ثم عذل فی ذلک فصار یاکله بزیت فی شوّال سنة ستّ عشرة و خمس مائة و قد جاوز الثمانین و لم یحج و ولی الدین الخطیب در شروع مشکاة نیز بغوی را بتعظیم و تبجیل تمام یاد نموده چنانچه گفته امّا بعد فان التّمسّک بهدیه لا یستتبّ الا بالاقتفاء لما صدر من مشکاته و الاعتصام بحبل اللّه لا یتم الا ببیان کشفه و کان کتاب المصابیح الّذی صنفه الامام محیی السّنّة قامع البدعة ابو محمد الحسین بن مسعود الفراء البغوی رفع اللّه درجته اجمع کتاب صنّف فی بابه و اضبط لشوارد الاحادیث و اوابدها الخ و ملا علی قاری در مرقاة شرح مشکاة گفته و کان کتاب المصابیح قیل احادیثه اربعة آلاف و اربعمائة و اربع و ثلاثون حدیثا و زاد صاحب المشکوة الفا و خمس مائة و احد عشر حدیثا فالمجموع خمسة آلاف و تسع مائة و خمس مائة و اربعون و ینضبط بستة آلاف الاّ کسر خمس و خمسین الّذی صنّفه أی الّفه و جمعه الامام أی المقتدای فی جمیع الاحکام فانّه کان مفسّرا محدّثا فقیها من اصحاب الوجوه قال بعض مشایخنا لیس له قول ساقط و کان ماهرا فی علم القراءة عابدا زاهدا جامعا بین العلم و العمل علی طریقة السّلف الصّالحین کان یاکل الخبز وحده بلا ادام فعدل عن ذلک لکبره و عجزه فصار یاکله بالزّیت و قیل بالزّبیب و قد روی عنه الحدیث جماعة من الاکابر کالحافظ أبی موسی المدینی و الشیخ أبی النجیب السّهروردی عمّ صاحب العوارف له غیر المصابیح تصانیف مشهورة کشرح السّنة فی الحدیث و کتاب التّهذیب فی الفقه و معالم التّنزیل فی التّفسیر محیی السنّة أی الادلّة الحدیثیّة المستندة الی اقواله و افعاله و تقریره و احواله صلّی اللّه علیه و سلّم روی انّه لمّا جمع کتابه المسمّی بشرح السّنة رای النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فی المنام فقال له احیاک اللّه احییت سنّتی فصار هذا اللّقب علما له بطریق الغلبة توفّی سنة ستّ عشرة و خمس مائة بمرو و دفن عنه شیخه و استاذه القاضی حسین المروزی فقیه خراسان قامع البدعة أی قاطعها و دافع اهلها و مبطلها و متمیتها؟ ؟ ؟ ابو محمّد کنیته الحسین اسمه و هو مرفوع علی انّه بدل او عطف بیان ابن مسعود الخ و فضل بن روزبهان الحنجی در شرح شمائل گفته ابو محمّد الحسین بن مسعود الفراء البغوی رحمه اللّه تعالی و رضی عنه و هو امام زمانه و شیخ عصره و اوانه مفتی المسلمین و امام المفسّرین و شیخ المحدّثین و مؤلّف التّهذیب فی مذهب الشافعی و صاحب التفسیر المشهور بمعالم التنزیل و مصنّف کتاب شرح السّنّة الّذی لیس له مثل و الکفایة و جمع الجامعین و له فتاوی مشهورة و جمع فتاوی

ص:344

شیخه قاضی حسین و هی ممّا علیه عنه و کان اماما کبیرا واحدا ورعا فقیها محدّثا مفسّرا مطرحا للتکلّف علی طریقة السّلف خشن العیش کان یاکل الخبز وحده فقیل له فی ذلک فبقی یاکله بالزّیت و کان جامعا بین العلم و العمل قیل له محیی السنّة لأنّه لما الّف کتابه شرح السّنّة رای النّبی صلی اللّه علیه و سلم فی النّوم فقال له احیاک اللّه کما احییت سنّتی فسمّی بعد ذلک محیی السّنّة تفقه علی القاضی حسین و هو اخصّ اصحابه و سمع الحدیث من جماعة کابی الحسن عبد الرّحمن بن محمّد الدّاودی و أبی عمر عبد الواحد الملیحی و أبی بکر یعقوب بن احمد الصّیرفیّ و أبی الحسن علیّ بن یوسف الجوینی فقرأ القراءات العشر علی أبی نصر محمّد بن احمد بن علی المروزی عن الصّیرفیّ عن ابن مهران و روی عنه جماعة منهم حفدة العطّاری و الحافظ ابو موسی المدینی الاصبهانی و الامام الزاهد ابو النجیب السّهروردی و الشّریف ابو المحاسن محمّد بن أبی نصر عبد الخالق الاصبهانی و فضل اللّه النّوقانی و هو آخرهم موتا توفی البغوی سنة ستّ عشرة و خمس مائة من شوال و قد جاوز الثمانین بمدینة مرو الرّود من خراسان و کان دار اقامته و دفن بها عند شیخه القاضی حسین رحمهما اللّه تعالی و البغوی نسبة الی بغوشان من عمل الرّی و قیل هو من اعمال مرو و هی بلیدة کانت مسکنا للعلماء و الصّلحاء و الزّهاد و حسین بن محمّد بن حسن الدیاربکری در تاریخ خمیس گفته و فی سنة ستّ عشر و خمس مائة توفّی محیی السّنّة ابو محمّد الحسین بن مسعود البغوی الشافعی صاحب التصانیف و قد نیف علی السّبعین و ازنیقی در مدینة العلوم گفته و منهم أی من متاخری المحدثین ابو محمّد الحسین بن مسعود البغوی الفقیه الشافعی صاحب کتاب المصابیح و شرح السّنّة و معالم التّنزیل فی التّفسیر و کتاب التّهذیب فی الفقه و نسبته الی بغو بلدة بفارس مات فی سنة ستّ عشرة و خمس مائة و شیخ عبد الحق در شرح مشکاة گفته و مجمل احوال محیی السنه این ست که وی پیشوای زمان و مقتدای عصر و اوان خود بود و مفتی اهل اسلام و قدوه ارباب تفسیر و اسوۀ اصحاب حدیث حضرت سیّد انام علیه الصلوة و السّلام صاحب تفسیر مسمّی بمعالم التنزیل و مصنّف کتاب شرح السنّة و او را فتاویست و مذهب شافعیه مشهور بفتاوی بغوی و در مؤلفی دیگر فتاوی شیخ خود را قاضی حسین نیز جمع کرده و در زمان خود بغایت بزرگ و مقتدا و پیشوا و فقیه و محدّث و مفسّر بوده در علم قرائت مهارتی تمام داشته و بی تکلیفی و خشونت عیش و فقر می گذرانید در اول حال پیوسته در اکل بنان خشک اکتفا کردی چون اصحاب و تلامذه وی تکلیف کردند و گفتند که نان خشک خوردن مورث ضعف بدنست قدری از زیت و بروایتی زبیب نان خورش می ساخت جامع بود میان علم و عمل و موفق بسلوک طریقه سلف صالحین و در وجه تلقیب او بمحیی السنّة آورده اند که چون کتاب شرح السنّه را تالیف نمود آن حضرت را صلی اللّه علیه و سلّم در واقعه دید که فرمود احیاک اللّه کما احییت سنتی زنده دارد ترا خدای تعالی چنانکه زنده داشتی تو سنت مرا و وی فقه را بر قاضی حسین که از مشاهیر علمای شافعیه است خوانده و روایت حدیث از مشایخ اعلام که در زمان وی بودند داشته و جماعت از مشایخ و علما روایت حدیث از وی کرده شیخ ابو النجیب سهروردی

ص:345

یکی ازیشانست وفات او در شوال سال پانصد و شانزده از هجرت بوده و سن وی از هشتاد تجاوز نموده و قبر وی در دار اقامت وی در مرو و نزد قبر استاد وی قاضی حسین واقع شده رحمهما اللّه رحمة واسعة و علاّمه ابو مهدی عیسی در مقالید الاسانید گفته صبابة من تعریفه رح هو الامام الجلیل الحافظ الفقیه المجتهد ابو محمّد الحسین بن مسعود البغوی المعروف بابن الفراء نسبة لعمل الفراء و بیعها البغوی بفتح الموحّدة و الغین المعجمة نسبة الی بلدة بخراسان بین مرو و هراة یقال لها بغشور بفتح الموحّدة و سکون الغین المعجمة و ضمّ الشّین المعجمة و بعد الواو راء نسبة شاذّة علی خلاف الاصل قاله السّمعانی فی الانساب الفقیه الشافعی المحدّث المفسّر کان بحرا فی العلوم و صنّف التّفسیر و اوضح المشکل من قول النّبی صلی اللّه علیه و سلم و روی الحدیث و درس و کان لا یلقی الدّرس الاّ علی طهارة قال الذّهبی تفقه علی القاضی حسین صاحب التّعلیقة و حدث عنه و عن أبی الحسن عبد الرّحمن بن محمّد الداودی و یعقوب بن احمد الصّیرفیّ و علی بن یوسف الجوینی فی آخرین روی عنه ابو الفتوح محمّد بن محمّد الطائی و اهل مرو و بورک له فی تصانیفه لقصده الصّالح فانّه کان من العلماء الرّبانیّین کان ذا تعبّد و نسک و قناعة بالیسیر کان یاکل کسرة وحدها فعذلوه فصاریا کلها بزیت و کان ابوه یعمل الفراء و یبیعها و یلقب ایضا رکن الدّین توفی بمدینة مرو فی شوال سنة ست عشرة و خمس مائة و دفن عند؟ ؟ ؟ القاضی حسین انتهی و شاه صاحب در بستان المحدثین فرموده اند کتاب شرح السنة بغوی اول کتاب

حدیث انّما الاعمال بالنیّات واقع ست روایت حضرت عمر غالبا بده واسطه بآنحضرت صلی اللّه علیه و سلم می رسد و گاهی به نه و هشت نیز کنیت ابو ابو محمّد و نام او حسین بن مسعودست و او را فرا و ابن فرا نیز گویند زیرا که یکی از آباء او پوستین می دوخت و می فروخت و پوستین را در لغت عرب فروه گویند و نسبت بوطن او بغویست و اصل این مقام بغشورست معرب باغ کور که در میان مرو و هراة واقع ست و شهریست معمور و آباد در وقت نسبت شور را حذف کردند و بسوی بغ نسبت نمودند بغوی شد زیرا که بغ ثنائیست بزیادت و او ثلاثی گشت وی جامع ست در سه فن و هر یک را بکمال رسانیده محدث بی نظیر و مفسّر بیعدیلیست و فقیه شافعی صاحب فقه ست و تمام عمر در تصنیف و درس حدیث و تفسیر و فقه مشغول ماند و درس بی طهارت نمی گفت در فقه شاگرد قاضی حسین صاحب تعلیقه است که یکی از اجلّه شافعیه است و در حدیث شاگرد ابو الحسن داودیست که نام او عبد الرحمن بن محمّد و از سائر محدثینست و از یعقوب بن احمد صیرفی و علی بن یوسف جوینی و دیگر محدثان نیز فوائد حاصل کرده و صاحب تعبّد و فتوّت بود و بسیار بقناعت و زهد می گذرانید بر یک پارچه نان خشک در وقت افطار اکتفا می کرد چون مردم بسیار بجد شدند و گفتند که نان خشک موجب خشکی دماغ خواهد شد نان خورش آن زیت مقرر کرد و وفات او در شهر مرو واقع شد در سنه پانصد و شانزده و در مقبره استاد خود شیخ حسین مدفون گشت انتهی و نیز شاه صاحب در رساله اصول حدیث گفته و امر ثانی یعنی احتیاط در فهم معانی احادیث پس موادّ آن نیز از تحقیق امر اوّل معلوم شد زیرا که مشارق الانوار در توضیح معانی احادیث

ص:346

صحیحین و موطّأ کافیست و جامع الاصول در کتب سته مغنیست و مجمع البحار شیخ محمّد طاهر در تحقیق جمیع کتب حدیث یعنی طبقات اربعه مذکوره کافیست و شرع عبد الرّءوف منادی بر جامع صغیر شیخ جلال الدّین سیوطی نیز اکثر احادیث را کفایت می کند لکن این قدر باید دانست که در شرح و توجیه احادیث کلام گوناگون و رطب و یابس بسیار بوقوع آمده حالا آن اشخاص که درین باب محل اعتماداند باید شناخت و از کتب و تصانیف اینها بهره باید برداشت امام نووی و محیی السنّة بغوی و ابو سلیمان خطّابی از جملۀ علمای شافعیّه خیلی معتمد علیه و سخن ایشان متین و مضبوط واقع ست خصوصا شرح السنة بغوی در فقه حدیث و توجیه مشکلات کافی و شافیست و گویا شرح مصابیح و مشکاة از آن کتاب حاصلست و شرح صحیح مسلم از امام نوویست و معالم السّنن شرح أبی داود از خطابیست و طحاوی از جمله علمای حنفیه در شرح احادیث سرآمد و پیشواست معانی الاثار کتاب او درین باب دستاویز حنفیانست و ابن عبد البر از مالکیه مقدم انجماعه است کتاب استذکار تمهید درین باب یادگار اوست انتهی و مولوی صدیق حسن خان در اتحاف النبلاء المتّقین گفته ابو محمّد الحسین بن مسعود بن محمّد المعروف بالضراء البغوی الفقیه الشافعی بحر العلوم بود فقه از قاضی حسین گرفته بر کلام اللّه تفسیری نوشته موضح مشکلات او از قول نبی صلی اللّه علیه و سلم و حدیث را روایت کرده و درس گفته بغیر طهارت درس نمی گفت کتابهای بسیار از وی یادگارست منها کتاب التّهذیب فی الفقه و کتاب شرح السنة فی الحدیث و معالم التنزیل فی تفسیر القرآن الکریم و کتاب المصابیح و الجمع بین الصحیحین و غیر ذلک از وی منقولست که چون زوجۀ او بمرد هیچ از میراث وی نگرفت و نان را بی نانخورش خوردمی چون باین امر ملامتش کردند نان را با روغن خوردن گرفت علی قاری گفته این فراء بغوی غیر فراء نحویست انتهی و او را فرا ابن الفرا نیز گویند زیرا که یکی از ابای او پوستین می دوخت و می فروخت پوستین را در عربی فروه خوانند و نسبت بوطن او بغویست و اصل این مقام بغشورست معرب باغ کور که در میان مرو و هراة واقع ست و شهریست معمور و آباد و در وقت نسبت شور را حذف کرده نسبت ببغ بغوی گویند زیرا که بغ ثنائیست بزیادت و او ثلاثی گشت ابن خلکان گفته این نسبت شاذست علی خلاف الاصل قاله السّمعانی فی کتاب الانساب وی در سه فن بی نظیر بود زیرا که هر یک را بکمال رسانیده یکی حدیث دوم تفسیر سوم فقه و تمام عمر در تصنیف و درس حدیث و تفسیر و فقه گذرانیده در حدیث شاگرد ابو الحسن عبد الرحمن بن محمّد داودیست و از یعقوب بن احمد صیرفی و علی بن یوسف الجوینی و دیگر محدثان نیز فوائد حاصل کرده صاحب تعبّد و فتوّت بود بزهد و قناعت می گذرانید در وقت افطار بر پارۀ نان خشک اکتفا می کرد وفاتش در شهر مرورود اتفاق افتاده بماه شوال در سنه پانصد و ده و منذری در کتاب الفوائد السّفریه بجای ده شانزده گفته ابن خلکان گفته این را از خط حافظ منذری نقل کرده ام انتهی بعد وفات بمقبره طالقانی شیخ خود قاضی حسین دفن گردیده قبر وی در آنجا مشهورست یزار و یتبرّک به و مولوی صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلل گفته ابو محمّد حسین بن مسعود بن محمّد المعروف بالفراء البغوی الفقیه الشافعی المحدث المفسّر کان بحرا فی العلوم و اخذ الفقه عنی القاضی حسین بن محمد و صنّف فی تفسیر کلام اللّه تعالی

ص:347

و اوضح المشکلات من قول النّبی صلی اللّه علیه و سلم و روی الحدیث و درس و کان لا یلقی الدّرس الاعلی الطّهارة و صنّف کتبا کثیرة منها کتاب التّهذیب فی الفقه و کتاب شرح السنّة فی الحدیث و معالم التنزیل فی تفسیر القرآن الکریم و کتاب المصابیح و الجمع بین الصحیحین و غیر ذلک و توفی فی شوال سنة 510 بمرورود دفن عند شیخه القاضی حسین بمقبرة الطالقانی و قبره مشهور هنالک و رأیت فی کتاب الفوائد السّفریة الّتی جمعها الشیخ الحافظ زکی الدّین عبد العظیم المنذری انّه توفی فی سنة ست عشرة و خمس مائة و من خطه نقلت هذا و اللّه اعلم و نقل عنه ایضا انّه ماتت له زوجة فلم یاخذ من میراثها شیئا و انّه کان یاکل الخبز البحت فعذل فی ذلک فصار یاکل الخبز مع الزیت و الفراع نسبة الی عمل الفراء و بیعها و البغوی نسبة الی بلدة بخراسان بین مرو و هراة یقال لها بغ و بغشور بفتح الباء و ضم الشین و هذه النسبة شاذة علی خلاف الاصل قاله السّمعانی فی کتاب الانساب

وجه چهل و هفتم

آنکه ابو الحسن رزین بن معاویة العبدری الاندلسی حدیث طیر را روایت کرده چنانچه در کتاب جمع بین الصحاح الستة که مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی ذکر آن در ذکر کتب ستّه باین نهج نموده جمعها رزین بن معاویة العبدری المتوفی سنة 534 اربع و ثلثین و خمس مائة و رتبها علی الابواب ایضا ذکر فیها فقه مالک الّذی فی الموطّا و تراجم ابواب البخاری علی ما نقل عنه گفته

عن انس بن مالک قال کان عند النّبی صلی اللّه علیه و سلم طائر قد طبخ له فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک یاکل معی فجاء علی فاکل معه منه و روایت نمودن علاّمه رزین حدیث طیر را از افاده صاحب جامع الاصول هم ظاهر و واضحست کما ستقف علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی و مخفی نماند که حافظ ابو الحسن رزین از حفاظ جلیل الشأن و ائمّه معروفین اعیانست تا آنکه ولی الدّین خطیب اسناد حدیث را باو و امثالش مثل اسناد آن بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم می داند چنانچه در شروع مشکاة می گوید امّا بعد فانّ التّمسّک بهدیه لا یستتب الاّ بالاقنقاء لما صدر من مشکاته و الاعتصام بحبل اللّه لا یتم الاّ ببیان کشفه و کان کتاب المصابیح الّذی صنّفه الامام محیی السّنة قامع البدعة ابو محمّد الحسین بن مسعود الفراء البغوی رفع اللّه درجته اجمع کتاب صنّف فی بابه و اضبط الشوارد الاحادیث و اوابدها و لما سلک رضی اللّه عنه طریق الاختصار و حذف الاسانید تکلّم فیه بعض النقاد و ان کان نقله و انّه من الثقات کالاسناد لکن لیس ما فیه اعلام کالاغفال فاستخرت اللّه تعالی و استوقفت فاعلمت ما اغفلت و اودعت کل حدیث منه فی مقرّه کما رواه الائمّة المتقنون و الثقات الرّاسخون مثل أبی عبد اللّه محمّد بن اسماعیل البخاری و أبی الحسین مسلم بن الحجّاج القشیری و أبی عبد اللّه مالک بن انس الاصبحی و أبی عبد اللّه محمّد بن ادریس الشافعی و أبی عبد اللّه احمد بن محمّد بن حنبل الشّیبانی و أبی عیسی محمّد بن عیسی الترمذی و أبی داود سلیمان بن الاشعث السجستانی و أبی عبد الرّحمن احمد بن شعیب النّسائی و أبی عبد اللّه محمّد

ص:348

بن یزید بن ماجة القزوینی و أبی محمّد عبد اللّه بن عبد الرّحمن الدّارمی و أبی الحسن علیّ بن عمر الدّار قطنی و أبی بکر احمد بن الحسین البیهقی و أبی الحسن زین بن معاویة العبدری و غیرهم و قلیل ما هو و انّی إذا نسبت الحدیث إلیهم کانّی اسندت الی النّبی صلی اللّه علیه و سلّم لانّهم قد فرغوا منه و اغنونا عنه و سردت الکتب و الابواب کما سردها و اقتفیت اثره فیها و قسمت کلّ باب غالبا علی فصول ثلثة اوّلها ما اخرجه الشیخان او احدهما و اکتفیت بهما و ان اشترک فیا لغیر لعلو درجتهما فی الرّوایة و ثانیها ما آورده غیرهما من الائمة المذکورین و ثالثها ما اشتمل علی معنی الباب من ملحقات مناسبة مع محافظة علی الشریطة و ان کان ماثورا عن السلف و الخلف ازین عبارت ظاهر و واضحست که علاّمه زرین از ائمّه متقنین و ثقات راسخین و هم جنب اکابر محدّثین و اعاظم اساطین مثل بیهقی و دار قطنی و دارمی و ابن ماجه قزوینی و نسائی و ابو داود و ترمذی و امثال ایشانست و اسناد حدیث باو و امثال او مثل اسناد حدیث بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلمست و ناهیک به من فخر لا یباری و عظمة لا تجاری و وثوق لا یشق غباره و اعتماد لا یلحق آثاره و سناء عظیم تکلّ عنه الافهام و ارتفاع فخیم یقصر عنه افاخم الافاخم الاعلام و شیخ عبد الحق در شرح مشکاة گفته کما رواه الائمّة المتقنون و الثقات الرّاسخون چنانچه روایت کرده اند آن را در مصنّفات خود امامان که استوارکنندگان کاراند و معتمدان و استوار داشته شدگان که ثابت و استوار و پای برجااند در علم حدیث مثل أبی عبد اللّه محمّد بن اسماعیل البخاری و أبی الحسین مسلم بن الحجّاج القشیری و أبی عبد اللّه مالک بن انس الاصبحی و أبی عبد اللّه محمّد بن ادریس الشافعی و أبی عبد اللّه احمد بن محمّد حنبل الشّیبانی و أبی عیسی محمّد بن عیسی التّرمذی و أبی داود سلیمان بن الاشعث السجستانی و أبی عبد الرّحمن احمد بن شعیب النّسائی و أبی عبد اللّه بن یزید بن ماجة القزوینی و أبی محمّد عبد اللّه بن عبد الرّحمن الدارمی و أبی الحسن علی بن عمر الدّارقطنی و أبی بکر احمد بن الحسین البیهقی و أبی الحسن رزین بن معاویه العبدری این سیزده تن انداز ائمّه حدیث که احادیث را باسانیدی که دارند در مصنّفات خود ایراد نموده اند و صاحب مشکاة احادیث را بایشان نسبت کرده اند کیست بغیرشان نیز نسبت کرده چنانچه گفت و غیرهم و قلیل ما هو و غیر ایشان و بسیار اندکست ذکر غیر ایشان و چون جای آن بود که کسی گوید سخن نقاد بر صاحب مصابیح از جهت ترک ذکر اسناد آمده بود و آن خود هنوز باقیست چه بذکر یکی ازین مصنّفان اسناد ذکر نیافت از برای دفع این توهم می گوید و انّی إذا نسبت الحدیث إلیهم کانّی اسندت الی النبی صلی اللّه علیه و سلم و بدرستی که چون نسبت کردم بسوی این ائمّه گوییا که من اسناد کردم و برداشتم حدیث بسوی آن حضرت انتهی و ابن اثیر جرزی در جامع الاصول گفته و امّا کتاب رزین فاخبرنا به الشیخ الامام العالم ابو جعفر المبارک بن احمد بن رزین الجدّد المقری الواسطی إجازة فی سنة تسع و ثمانین و خمس مائة قال اخبرنا الامام الحافظ ابو الحسن رزین بن معاویة العبدری کتابه فی سنة ثلث و عشرین و خمس مائة و ذهبی در عبر در سنة خمس و ثلثین و خمس مائة گفته و رزین بن معاویة ابو الحسن العبدری الاندلسی السرقسطی مصنّف تجرید الصّحاح روی کتاب البخاری عن أبی مکتوم بن أبی ذر و کتاب مسلم عن الحسین الطّبری و جاور بمکة دهرا و توفّی فی المحرّم و نیز ذهبی در دول الاسلام در سنه مذکوره گفته و فیها مات حافظ الوقت ابو القاسم اسماعیل بن محمّد بن الفضل التیمی الاصبهانی صاحب التصانیف و له ثمان و سبعون سنة و الحافظ رزین بن معاویة العبدری بمکّة و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ در ذکر کسانی که در سته مذکوره وفات یافتند گفته المحدث ابو الحسن رزین بن معاویة بن عمّار العبدری السرقسطی مولف جامع الصّحاح جاور

ص:349

بمکة و سمع من الطبری و أبی ذر و یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنه مذکوره گفته و فیها رزین بن معاویة الاندلسی مصنّف تجرید الصحاح و ولی الدین در اسماء رجال مشکاة گفته رزین معاویة العبدری هو ابو الحسن رزین بن معاویة العبدری الحافظ صاحب کتاب التجرید فی الجمع بین الصّحاح مات بعد العشرین و خمس مائة رحمه اللّه تعالی و شیخ عبد الحق در مقدمه شرح مشکاة گفته ابو الحسن رزین بن معاویة العبدری صاحب کتاب تجرید فی الجمع بین الصّحاح وفات یافت از سال پانصد و بست بود و ملاّ علی قاری در مرقاة شرح مشکاة در شرح قول صاحب مشکاة و أبی الحسن رزین بن معاویة العبدری گفته و أبی الحسن رزین بفتح الرّاء و کسر الزّای بن معاویة العبدری بفتح العین المهملة و سکون الموحدة و فتح الدّال المهملة و بالرّاء المخففة منسوب الی عبد الدّار بن قصیّ بطن من قریش و هو الحافظ الجلیل صاحب کتاب التجرید فی الجمع بین الصّحاح مات بعد العشرین و خمس مائة و نیز ملا علی قاری در رساله الحظّ الأوفر فی الحجّ الاکبر گفته و امّا اطلاق الحجّ الاکبر علی حجّ مخصوص بطریق العموم علی یوم عرفة إذا وافق یوم الجمعة علی ما اشتهر علی الالسنة و السنة الخلق اقلام الحق فانّما هو امر آخر و صار اصطلاحا عرفیّا فی الاثر لکن ما راه المسلمون حسنا فهو عند اللّه حسن و مقصودنا فی هذه الرّسالة ما یدل علی تلک المسئلة و ما یترتب علیها من الاجوبة و الاسئلة فنقول و باللّه التّوفیق و بیده ازمّة التحقیق انّه ذکر الامام الرّیلعی فی شرح کنز الحقائق و هو من جملة الائمّة الحنفیّة من اجلة المحدّثین فی الملّة الحنیفیة عن طلحة بن عبد اللّه و هو احد العشرة المبشّرة تغمدهم اللّه بالرضوان و المغفرة انّه صلی اللّه علیه و سلم قال افضل الایام یوم عرفة إذا وافق یوم الجمعة و هو افضل من سبعین حجّة فی غیر جمعة رواه رزین بن معاویة فی تجرید الصّحاح و امّا ما ذکر بعض المحدّثین فی اسناد هذا الحدیث بانّه ضعیف فعلی تقدیر صحّته لا یغیر فی المقصود فان الحدیث الضعیف معتبر فی فضائل الاعمال عند جمیع العلماء من ارباب الکمال و اما قول بعض الجهال بان هذا الحدیث موضوع فهو باطل مصنوع مردود علیه و منقلب إلیه لان الامام رزین بن معاویة العبدری من کبراء المحدّثین و من علماء المحرجین و نقله سند معتمد عند المحققین قد ذکره فی تجرید صحاح السّت فان لم یکن روایته صحیحة فلا اقل من انها ضعیفة کیف و قد اعتضد بما ورد من ان العبادة تضاعف فی یوم الجمعة مطلقا بسبعین ضعفا بل بمائة ضعف علی ما سیأتی انتهی فالحمد للّه الملک الحقّ المبین*المتفضل المنعم الناصر المعین*حیث لاح لکل عاقل متدبّر فطین*و ظهر لکلّ متامّل خبیر بالیقین*ان حدیث الطیر رواه الحافظ الثقة الثبت الامین*الامام العلامة ابو الحسن رزین*و هو حدیث صحیح ثابت رزین*سامک مرصوص اثیر متین*محصد موجد حصیف حصین محکم مبرم رصیف رصین*معجب مطرب غال ثمین*فاخر زاهر عال یمین*و رده و انکاره امر باطل مهین*و النکول و الصدود عنه مخسر مذل مهین*لا یهم به الا من هو مأوف الرای أفین*و لا یریده الا من ألسه و خبطه ظاهر ستبین*و لا یحوم حوله إلا تائه ضال باضالیله رهین*و لا یدانیه الا من نفض یده عن الصّدق و الدّین

ص:350

و لا یاتیه الا من هو غادر خائن اثم یمین*و لا یرتکبه الا من زاغ و راغ فهو بالهتک و القمع قمین*و لا یتعامی عنه الاّ من هو حائر جائر ناکب عن الحق و الیقین* وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ اَلرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ *

وجه چهل و

هشتم

آنکه ابو الفتح محمّد بن علی بن ابراهیم النّطنزی این حدیث شریف را در کتاب الخصائص روایت نموده چنانچه ابن شهرآشوب طاب ثراه در کتاب المثالب می فرماید قد رواه أی حدیث الطیر ابن بطّة فی الابانة بطریقین و الخطیب فی تاریخ بغداد بسبعة طرق و قد صنّف احمد بن محمّد بن سعید کتاب الطّیر و رواه التّرمذی فی جامعه و البلاذری فی تاریخه و ابن البیّع فی صحیحه و ابو یعلی فی مسنده و احمد فی فضائله و ابو نعیم فی حلیته و النّطنزی فی خصائصه الخ و إذا ثبت ان ابا الفتح الّذی هو لابواب التحقیق فاتح*و قد روی هذا الحدیث الطّیب الذّکی الفائح*ظهر عند کلّ غاد و رائح و دنی و فاضل و صالح و طالح*انّ الاذعان به من افضل المرابح*و الصدود عنه من اخسّ المقابح*جالب لانواع الفضائح*حائز لاصناف القبائح*لا یتاتی الا من الجلع الوقح المتواقح*و لا یظهر الا عن العنود الحیود الّذی هو لحیاض العصبیة ماتح*و اللّه المتفضل باسنی المنائح*و اجزل الفواتح*

وجه چهل و نهم

آنکه ابو الموید موفّق بن احمد المکی الخوارزمی المعروف باخطب خوارزم حدیث طیر را در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت دانسته و بطرق متعدّده آن را روایت کرده چنانچه در کتاب المناقب که صدر نسخۀ حاضرۀ آن این ست حدّثنا الشیخ العفیف محمّد بن مفرح المشهدی قال حدثنا الامام الاجلّ الصدر ضیاء الدّین شمس الاسلام ناصح الخلفاء مفتی الامّة مقتدی الفریقین صدر الائمّة اخطب الخطباء ابو الموید موفق بن احمد المکّی الخوارزمی رضی اللّه عنه ذکر فضائل امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب بل ذکر شیء منها إذ ذکر جمیعها یقصر عنه باع الاحصاء بل ذکر اکثرها لیضیق عنه نطاق طاقة الاستقصاء گفته

اخبرنا صمصام الائمة ابو عفان عثمان بن احمد الصرام الخوارزمی قال اخبرنا عماد الدین ابو بکر محمّد بن الحسن النّسفی قال حدثنی الشیخ الفقیه ابو القاسم میمون بن علی المیمونی قال حدّثنا الشیخ الزّاهد ابو محمّد اسماعیل بن الحسین قال حدّثنا ابو الحسن القاضی علی بن الحسن بن علی بن مطرف الجراحی ببغداد قال حدّثنا یحیی بن صاعد قال حدّثنا ابراهیم بن سعید الجوهری قال حدّثنا ابو احمد الحسن بن محمّد قال حدّثنا سلیمان بن قرم عن محمّد بن شعیب عن داود بن علیّ بن عبد اللّه بن عباس عن ابیه عن جدّه عبد اللّه بن عباس رض قال اتی النّبی صلی اللّه علیه و سلّم بطائر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک فجاءه علیّ بن أبی طالب و اخبرنا الشیخ الصّالح العالم الاوحد ابو الفتح عبد الملک بن أبی القاسم بن أبی السهل الکروخی الهروی عن مشایخه الثلاثة القاضی أبی عامر محمود بن القاسم الازدی و أبی نصر عبد العزیز بن محمّد التّریاقی و أبی بکر محمّد بن عبد الصّمد الغورجی عن أبی محمّد الجراحی عن أبی العبّاس محمّد بن احمد المحبوبی عن الامام الحافظ أبی عیسی محمّد بن عیسی الترمذی قال حدّثناه غین بن وکیع قال حدّثنا عبید اللّه بن موسی عن عیسی بن عمر عن السّدّی عن انس بن مالک

ص:351

قال کان عند النّبی صلی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّیر فجاء علیّ فاکل معه قال رض اخرج ابو عیسی الترمذی هذا الحدیث فی جامعه و نیز اخطب در کتاب المناقب گفته

اخبرنا الشّیخ الزّاهد الحافظ ابو الحسن علیّ بن احمد العاصمی الخوارزمی قال اخبرنا القاضی الامام شیخ القضاة اسماعیل بن احمد الواعظ قال اخبرنا والدی ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی قال اخبرنا ابو علی الحسین بن محمّد بن علیّ الرّود باری اخبرنا ابو بکر محمّد بن مهرویه بن عبّاس بن سنان الرازی حدثنا ابو حاتم الرازی اخبرنا عبد اللّه بن موسی اخبرنا اسماعیل الازرق عن انس بن مالک قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّیر فقلت اللّهمّ اجعله رجلا من الانصار فجاء علیّ بن أبی طالب فقلت انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی حاجة قال فذهب ثم جاء فقلت انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة قال فذهب ثم جاء فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم افتح ففتحت ثم دخل فقال ما حدیثک یا علیّ قال هذه آخر ثلث کرّات یردّنی انس یزعم انّک علی حاجة قال ما حملک علی ما صنعت یا انس قال سمعت دعاءک فاحببت ان یکون فی رجل من قومی فقال النّبی انّ الرّجل قد یحبّ قومه و نیز اخطب خوارزم در کتاب المناقب مکتوب عمرو بن العاص بنام معاویه بن أبی سفیان که در ان عمرو بحدیث طیر و دیگر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احتجاج نموده نقل کرده چنانچه شطری از ان این ست و امّا ما

نسبت ابا الحسن اخا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم و وصیّه الی الحسد و البغی علی عثمان و سمیت الصحابة فسقة و زعمت انّه اشلاهم علی قتله فهذا غوایة ویحک یا معاویة اما علمت انّ ابا الحسن بذل نفسه بین یدی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و بات علی فراشه و هو صاحب السبق الاسلام و الهجرة و قد قال فیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم هو منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و قد قال فیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم الا من کنت مولاه فعلیّ مولاه اللّهمّ قال من والاه عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و هو الّذی قال فیه علیه السّلام یوم خیبر لأعطینّ الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله و هو الّذی قال فیه علیه السّلام یوم الطّیر اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک فلما دخل علیه قال و الیّ و الیّ و قد قال فیه یوم النضیر علی امام البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله و قد قال فیه علی ولیّکم من بعدی و ذلک علیک و علیّ جمیع المسلمین و قال انّی مخلف فیکم الثّقلین کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترتی و قد قال انا مدینة العلم و علیّ بابها *و نیز اخطب خوارزم در کتاب المناقب حدیث شوری که از ان احتجاج فرمودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث طیر ثابتست روایت کرده چنانچه گفته

اخبرنی الشیخ الامام شهاب الدین افضل الحفاظ ابو النجیب سعد بن عبد اللّه بن الحسن الهمدانی المعروف بالمروزی فیما کتب الیّ من همدان اخبرنا الحافظ ابو علی الحسن بن احمد بن الحسن الحداد باصبهان فیما اذن لی فی الرّوایة عنه قال اخبرنا الشیخ الادیب

ص:352

ابو یعلی عبد الرزّاق بن عمر بن ابراهیم الطّهرانی سنة ثلث و سبعین و اربعمائة قال اخبرنا الامام الحافظ طراز المحدّثین ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی قال الشیخ شهاب الدّین ابو النجیب سعد بن عبد اللّه الهمدانی و اخبرنا بهذا الحدیث عالیا الامام الحافظ سلیمان بن ابراهیم الاصبهانی فی کتابه الیّ من اصفهان سنة ثمان و ثمانین و اربعمائة عن أبی بکر احمد بن موسی بن مردویه قال حدثنا سلیمان بن عبد الواحد قال حدثنا علی بن سعید الرازی قال حدّثنا محمّد بن حمید حدثنا زافر بن سلیمان قال حدثنا الحرث بن محمّد عن أبی الطّفیل عامر بن واثلة قال کنت علی الباب یوم الشوری فارتفعت الاصوات بینهم فسمعت علیّا یقول بایع الناس ابا بکر و انا و اللّه اولی بالامر منه و احقّ فسمعت و اطعت مخافة ان یرجع الناس کفّارا یضرب بعضهم رقاب بعض بالسّیف ثم بایع ابو بکر لعمر و انا و اللّه اولی بالامر منه فسمعت و اطعت مخافة ان یرجع الناس کفّارا ثم انتم تریدون ان تبایعوا عثمان إذا لا اسمع و لا اطبع انّ عمر جعلنی فی خمسة نفرانا سادسهم لا یعرف لی فضل فی الصّلاح و لا یعرفونه لی کما نحن فیه شرع سواء و ایم اللّه لو اشاء ان التکلّم ثم لا یستطیع عربیهم و لا عجمیهم و لا المعاهد منهم و لا المشرک ردّ خصلة منها قال انشدکم اللّه ایّها الخمسة امنکم اخو رسول اللّه غیری قالوا لا قال امنکم احد له عمّ مثل عمّی حمزة بن عبد المطّلب اسد اللّه و اسد رسوله غیری قالوا لا قال امنکم له این عمّ مثل ابن عمّی رسول اللّه قالوا لا قال امنکم احد له اخ مثل اخی المزیّن بالجناحین یطیر مع الملائکة فی الجنّة قالوا لا قال امنکم احد له زوجة مثل زوجتی فاطمة بنت رسول اللّه سیّدة نساء هذه الامّة قالوا لا قال امنکم احد له سبطان مثل الحسن و الحسین سبطا هذه الامّة ابنی رسول اللّه غیری قالوا لا قال امنکم احد قتل مشرکی قریش غیری قالوا لا قال امنکم احد وحّد اللّه قبلی قالوا لا قال امنکم احد صلّی القبلتین غیری قالوا لا قال امنکم احد امر اللّه بمودّته غیری قالوا لا قال أ منکم احد غسّل رسول اللّه قبلی قالوا لا قال أ منکم احد سکن المسجد یمر فیه جنبا غیری قالوا لا قال أ فیکم احد ردّت له الشمس بعد غروبها حتّی صلی العصر غیری قالوا لا قال أ فیکم احد قال له رسول اللّه حین قرب إلیه الطّیر فاعجبه اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّیر فجئت و انا لا اعلم ما کان من قوله فدخلت قال و الیّ یا ربّ و الیّ یا ربّ غیری قالوا لا قال أ فیکم احد کان قتل للمشرکین عند کلّ شدیدة تنزل برسول اللّه منّی قالوا لا قال أ فیکم احد کان اعظم غناء عن رسول اللّه منّی حتّی اضطجعت علی فراشه و وقیته بنفسی و بذلت مهجتی غیری قالوا لا قال أ فیکم احد کان یاخذ الخمس غیری و غیر فاطمة قالوا لا قال أ فیکم احد کان له سهم فی الخاصّ و منهم فی العامّ غیری قالوا لا قال أ فیکم احد یطهّره کتاب اللّه غیری حتّی سدّ النّبی ابواب المهاجرین جمیعا و فتح بابی حتّی قام إلیه عمّاه حمزة و العبّاس و قالا یا رسول اللّه سددت ابوابنا و فتحت باب علیّ فقال النّبی ما أنا فتحت بابه و لا سددت ابوابکم بل اللّه فتح بابه و سد ابوابکم قالوا لا قال أ فیکم احد تم اللّه نوره من السّماء حین قال وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبی حَقَّهُ قالوا اللّهمّ لا قال أ فیکم احد ناجی رسول اللّه

ص:353

ستّ عشر مرّة غیری حین قال یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ اَلرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً قالوا اللّهمّ لا قال أ فیکم احد ولیّ غمض رسول اللّه غیری قالوا اللّهمّ لا قال أ فیکم احد آخر عهد برسول اللّه حین وضعته فی حفرته غیری قالوا لا و سابقا در وجه بست و پنجم دانستی که اخطب خوارزم مقاطیع عدیده صاحب بن عباد که در ان بضمن دیگر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حدیث طیر را نیز نظم فرموده است جابجا در کتاب المناقب نقل کرده و خود اخطب خوارزم نیز این حدیث شریف را در قصیده بلیغه خود که در آخر کتاب المناقب ذکر کرده نظم فرموده است چنانچه می فرماید هل ابصرت عیناک

فی المحراب

هو مطعم و جفانه کجواب

مدافع

مشکل

الی آخر القصیدة فهذا الامام العلامة الثبت المتقن الطبّ ابو المویّد موفق بن احمد المعروف بالاخطب*قد صرم حبال الشکوک من المرتابین و تبّ*بسیف من تحقیقه ذی شطب*و افاض من روایاته مطرا استاصل و احتطب*اصول شبهات المنکرین الجالبین للعطب*فیا له من حبر ثبت لا ثبات الحق و رتب*و افاد ما هو احلی فی المذاق من الرطب*و روی الکبود بافاضاته و ارطب*و اعجب بافاداته المونقة و اطرب*و قضی من اثبات هذا الخبر غایة الارب*و بلغ منه نهایة المرام و الطلب* و ترک الجاحد یرتمض لمضضه و النّصب*و صیّره یصلی نارا ذات لهب*و غایت تبحر و تمهر و اتقان و نهایت تدرب و تفنن و امعان و کمال بزوغ نیز فضل و جلالت و اقصای شروق طالع شرف و نبالت علامه اخطب الخطباء نه چنانست که شرح آن بحیطۀ تحریر و تسطیر در آید نبذی از محامد جلیلة الاثار و مفاخر عظیمة الاخطال؟ ؟ ؟ و انشاء اللّه تعالی در ما بعد از زبان اکابر ائمّه اعلام و اعاظم ثقات فخام مثل ابو حامد محمود بن محمّد بن حسین بن یحیی الصالحانی و عماد الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن محمّد الکاتب الاصفهانی و ابو الفتح ناصر بن أبی المکارم عبد السّید بن علی المطرزی و محمّد بن محمود بن الحسن بن هبة اللّه بن المحاسن المعروف بابن النجار و ابو الولید محمّد بن محمود بن محمّد الخوارزمی و شمس الدین ابو عبد اللّه محمّد بن احمد الذهبی و ابو الصّفا صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی و ابو الوفا عبد القادر بن محمّد بن محمّد بن نصر اللّه بن سالم القرشی و تقی الدّین احمد ابو الطّیب محمّد بن أبی العباس احمد بن علی الفاسی المکی و جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین السیوطی و شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل و محمود بن سلیمان الکفوی خواهی شنید و خواهی دانست که اجلّۀ منقدین اعیان و افاخم محقّقین ارکان مثل محمّد بن یوسف الکنجی و محمّد بن یوسف الررندی و محمّد بن ابراهیم بن علی المعروف بابن الوزیر الصنعانی و نور الدین علی بن محمّد بن احمد بن عبد اللّه المعروف بابن الصّباغ المالکی و ابو الحسن علی بن عبد اللّه السّمهودی الحسنی و شمس الدین محمّد بن علی بن یوسف الدمشقی الصالحی و شهاب الدّین احمد بن حجر الهیتمی المکی و کمال الدین بن فخر الدین

ص:354

الجهرمی و احمد بن الفضل بن محمّد باکثیر و عبد اللّه بن محمّد المطیری و مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه اللکهنوی بافادات او متمسک می شوند و روایات او را ملجا و ملاذ خود می گردانند و خود مخاطب نیز در حاشیه کید هشتاد و چهارم باب المکائد همین کتاب تحفه نقل اهل سنت از اخطب خوارزم ثابت می فرماید و حمایت روایت او مثل روایت دیگر اساطین سنیه می نماید و نیز مخاطب در هفوه اولی از هفوات خود که در باب یازدهم این کتاب وارد کرده احتجاج نمودن اهل سنت بروایت اخطب بتوسط صاحب بحر المناقب افاده فرموده و سابقا در وجه چهل و چهارم دانستی که مخاطب در حاشیه تعصب سیزدهم از باب یازدهم این کتاب تصنیف نمودن اخطب کتاب الاربعین را مثل تصنیف نمودن دیگر ائمّه سنّیه کتب مناقب اهلبیت علیهم السّلام را افتخار و مباهات فرموده و آنرا دلیل ولای اهل سنت با اهلبیت علیهم السّلام وانموده و از غایت سرور و تبجّج اهل سنت را بتصنیف آن و امثال ان متفرد انگاشته شیعه را بسبب نقل از ان کاسه لیس و خوشه چین اهل سنت پنداشته و باین افاده رزینه تسنن اخطب و اقصای جلالت مرتبت او بر ارباب الباب ظاهر ساخته اعلام کمال تدین و نصفت شعاری افراخته و نیز در وجه مسطور دریافتی که فاضل رشید هم در عزّة الراشدین و هم در ایضاح اخطب را از علمای اهل سنت می داند و بتصنیف نمودن او کتاب الاربعین و کتاب المناقب را مثل تصنیف نمودن دیگر اکابر علمای سینه کتب مناقب اهل البیت علیهم السّلام را نهایت افتخار و استبشار دارد و آن را مثبت ولای سنیه با اهلبیت علیهم السّلام و نافی خلاف ولا می پندارد و از عجائب آنست که فاضل معاصر مولوی حیدر علی با آن همه تعصبات مذمومه مدحوره و تجاهلات شنیعه مبتوره در ازالة الغین عبارت علامه محمّد بن یوسف دمشقی صالحی که در ان اشعار بلاغت اشعار اخطب والاتبار در مدح امام اعظم عالی فخار مذکورست بکمال ابتهاج و انبساط وارد می فرماید و از غایت فرح و نشاط بودن اخطب از فقهای متبحرین و ائمّه محدّثین بر ملا می نماید

وجه پنجاهم

آنکه عمر بن محمّد بن خضر الاردبیلی المعروف بملاّ حدیث طیر را در کتاب وسیلة المتعبّدین که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون ذکر آن باین نهج نموده وسیلة المتعبّدین للشیخ الصّالح عمر بن محمّد بن خضر الاردبیلی المتوفّی سنة و هو الّذی کان یعتقده نور الدّین الشّهید روایت نموده چنانچه حسن بن محمّد بن علی السّهمی الحلّی در کتاب الانوار البدریه بجواب ردّ اعور حدیث طیر را فرموده و قد اخرجه الفراء فی مصابیحه فی الغریب و هو قسم من الصّحیح و اخرجه صاحب جامع الاصول و اخرجه صاحب الوسیلة فیما خصّ به علیّ الخ فهذا الحافظ الشهیر عمر بن محمّد المعروف بالملا قد نفی شبهات المبطلین طرّا و کلاّ حیث عدّ حدیث الطّیر من خصائص

اوّل من صلّی

احقاق الحق بالقدح العلی و اللّه الموفق لمن احبّ الهدی و تولّی

و عمر ملاّ از اجلّه علمای صالحین معتمدین و اکابر حفاظ مشهورین مستندینست علامه محمّد بن یوسف و مشقی صالحی در سبل الهدی و الرشاد گفته قال الامام الحافظ ابو محمّد عبد الرحمن بن اسماعیل المعروف بابی شامة فی کتابه الباعث علی انکار البدع و الحوادث قال الربیع

ص:355

قال الشافعی رحمه اللّه تعالی المحدثات من الامور ضربان احدهما ما احدث مما یخالف کتابا او سنّة او اثرا او اجماعا فهذه البدعة هی الضلالة و الثانی ما احدث من الخیر لا خلاف فیه لاحد من هذا فهی محدثة غیر مذمومة قال عمر رضی اللّه عنه فی قیام رمضان نعمت البدعة هذه یعنی انها محدثة لم تکن و إذا کانت فلیس فیها رد لما مضی فالبدع الحسنة متفق علی جواز فعلها و الاستحباب لها و رجاء الثواب لمن حسنت نیّته فیها و هی کل مبتدع موافق لقواعد الشرعیة غیر مخالف لشیء منها و لا یلزم من فعله محذور شرعی و ذلک نحو بناء المنائر و الربط و المدارس و خانات السبیل و غیر ذلک من انواع البر الّتی لم تعهد فی الصدر الاوّل فانّه موافق لما جاءت به السنّة من اصطناع المعروف و المعاونة علی البرّ و التقوی و من احسن البدع ما ابتدع فی زماننا هذا من هذا القبیل ما کان یفعل بمدینة اربل کل عام فی الیوم الموافق یوم موحد النّبی صلی اللّه علیه و سلم من الصدقات و المعروف و اظهار الزینة و السرور فان ذلک مع ما فیه من الاحسان الی الفقراء یشعر بمحبة النّبی صلی اللّه علیه و سلم و تعظیمه و اجلاله فی قلب فاعله و شکر اللّه تعالی علی ما منّ به من ایجاد رسوله الّذی هو رحمة للعالمین صلی اللّه علیه و سلم و کان اوّل من فعل بالموصل عمر بن محمّد الملاّ احد الصالحین المشهورین و به اقتدی فی ذلک صاحب اربل و غیره رحمهم اللّه تعالی ازین افاده علامه ابو شامه که صاحب سبل الهدی و الرّشاد نقل فرموده ظاهرست که عمر ملا یکی از صالحین مشهورینست و او اول کسیست که احراز شرف فعل عمل مولد شریف نموده و باو درین باب صاحب اربل و دیگر اکابر اقتدا کرده اند و ظاهرست که کسانی که تجویز این عمل حمید و فعل سعید کرده اکابر و اعاظم و اجلّه و افاخم علما و فقهای سنّیه اند مثل علامه سخاوی و ابن الجزری و حافظ ابو شامه و علامه ابن طغریل صاحب در منتظم و شیخ ابن فضل و یوسف حجار و علامه ابن البطاح و امام جمال الدّین و امام ظهیر الدین و شیخ نصیر الدین و امام حافظ ابو محمد و امام علامه صدر الدین و علامه سیوطی و غیر ایشان همه متبع و مقتدی و مقتفی اثر ملا عمراند و ناهیک به من فضیلة جلیلة و منقبة جمیلة لا یبلغ مداها العقول و ینحسر عن ادراک کنهها افهام الفحول و مولوی سلامة اللّه نیز در اشباع الکلام افاده بلیغه علاّمه ابو شامه را بضمن عبارت طولانی سبل الهدی و الرشاد نقل نموده و اثبات این منقبت عظیمه برای ملا عمر بتحقیق تمام فرموده و تصریح کرده که او از صلحای مشهورین و سلف صالحین بوده و اعاظم محققین سنیه مثل محبّ الدین طبری و نور الدّین سمهودی جابجا بافادات ملا عمر تمسک می نمایند بلکه خواجه نصر اللّه کابلی در صواقع و خود شاه صاحب در همین کتاب بروایت او تشبث می فرمایند و بمزید انصاف او را بلقب عظیم حافظ می ستایند و مخفی نماند که کتاب سیرت ملا عمر از مشاهیر کتب مصنّفه اوست علاوه بر آنکه افاخم منقدین اهل سنت بنقل از ان مستفید می شوند خود شاه صاحب آن را در رساله اصول حدیث در کتب سیرت مذکور داشته بسیرت ابن اسحاق و ابن هشام قرین فرموده و فاضل معاصر مولوی صدیق حسن خان نیز این افاده شاه صاحب در حطّه ذکر نموده و ستطلع علی ذلک کلّه فی مجلّد حدیث التشبیه انشاء اللّه تعالی

وجه پنجاه و یکم

آنکه علیّ بن الحسن بن هبة اللّه

ص:356

المعروف بابن عساکر حدیث طیر را بطرق متعدّده روایت کرده چنانچه در ما بعد انشاء اللّه تعالی می دانی که سیوطی در جمع الجوامع و علی متقی در کنز العمال و ابراهیم وصابی در کتاب الاکتفاء و محمّد بن اسماعیل الامیر در روضه ندیه بتفصیل آن را مذکور داشته در نیجاروما للاختصار بر ذکر یک طریق اکتفا می رود ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن انس انّ أمّ سلیم اتت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بحجلات قد شرکتهنّ باضباعهنّ و خمرهنّ فقال النّبی صلی اللّه علیه و سلّم اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّائر قال انس فجاء علیّ بن أبی طالب فقال استاذن علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فقلت هو علی حاجة فاحببت ان یجیء رجل من الانصار ثمّ رجع فعاد فسمع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم صوته فقال ادخل علیّ اللّهمّ و الیّ اللّهمّ و الیّ اللّهمّ والیّ کر أی اخرجه ابن عساکر فهذا الامام العلامة القائد لعساکر المفاخر*ابو القاسم علیّ بن الحسن المعروف بابن عساکر*قد اقبل علی احقاق الحق بالشراشر*و بذل لاثباته من علمه الکنوز و الذخائر*ممطرا من یراعه الصیّب الهامر مجریا من روایته البحر الزاخر*فروی حدیث الطائر بعدّة طرق ثاقبة زواهر فاودت بعد ذا شبهات کلّ منکر خاسر*و طاحت تسویلات کل جاحد بائر*و الحمد للّه ما برد الا بردین و اشتدت الهواجر*و تتابعت الضحی و اختلفت الظهائر*و علاّمه ابن عساکر از محققین منقدین اکابر و مشایخ حذاق عالی ماثر و اجلّه معتمدین والا مفاخر و محدث مشهور و عارف ماهر و حائز فضل مستبین ظاهرست یاقوت حموی در معجم الأدباء در ترجمه ابن عساکر نقلا عن جزء عمله ولده ابو محمّد می فرماید هو ابو القسم علی بن الحسن بن هبة اللّه بن عبد اللّه بن الحسین ابو القسم بن أبی محمّد بن أبی الحسن بن أبی محمّد بن أبی علی الشافعی الحافظ احد ائمّة الحدیث المشهورین و العلماء المذکورین ولد فی المحرّم سنة تسع و تسعین و اربعمائة و مات فی الحادی عشر من رجب سنة احدی و سبعین و خمس مائة و قد بلغ من السّنّ اثنتین و سبعین سنة و ستة اشهر و عشرة ایام و حضر جنازته بالمیدان للصّلوة علیه الملک الناصر صلاح الدّین یوسف بن ایّوب رحمه اللّه قال العماد و کان الغیث قد احتبس فی هذه السنة فدرّ و سمح عند ارتفاع جنازته فکان السّماء بکت علیه بدمع و بله و طشّه اسمعه اخوه سنة خمس و خمس مائة و سمع هو بنفسه من والده و أبی محمّد اللاّلکائی و ذکر خلقا من شیوخ دمشق و رحل الی العراق فی سنة عشرین و خمس مائة و اقام بها خمس سنین و سمع ببغداد من أبی القسم بن الحصین و حجّ فی سنة احدی و عشرین و سمع بمکة و منی و المدینة و بالکوفة و اصفهان القدیمة و الیهودیّة و مرو و الشاهیجان و نیسابور و هراة و سرخس و ابیورد و طوس و بسطام و الرّی و زنجان و ذکر بلادا کثیرة یطول علیّ ذکرها من العراق و خراسان و الجزیرة و الشام و الحجاز قال و عدة شیوخه الف و ثلاث مائة شیخ و من النّساء بضع و ثمانون امرأة و حدث ببغداد و مکّة و نیسابور و اصبهان و سمع منه جماعة من الحفاظ ممن هو اسنّ منه و روی عنه ابو سعد السّمعانی فاکثر و روی هو عنه و لما دخل ببغداد سمع الدّرس بالنّظامیّة مدّة مقامه بها و علق مسائل الخلاف علی الشیخ أبی سعد

ص:357

اسماعیل بن أبی صالح الکرمانی و انتفع بصحبة جدّه أبی الفضل فی النحو و العربیّة و جمع و صنّف فمن ذلک کتاب تاریخ مدینة دمشق و اخبارها و اخبار من حلّها او وردها فی خمس مائة و سبعین جزء من تجزیة الاصل و النسخة الجدیدة ثمان مائة جزء و کتاب الموافقات علی شیوخ الائمّة الثقات اثنان و سبعون جزء کتاب الاشراف علی معرفة الاطراف ثمانیة و اربعون جزء کتاب تهذیب للملتمس من عوالی مالک بن انس احد و ثلثون جزء کتاب النال لحدیث مالک العال تسعة عشر جزء کتاب مجموع الرّغائب ممّا وقع من احادیث مالک الغرائب عشرة اجزاء کتاب المعجم لمن سمع منه و اجاز له اثنا عشر جزء کتاب من سمع هذا منه من النّسوان جزء واحد کتاب معجم اسماء القری و الامصار الّتی سمع بها جزء واحد کتاب مناقب الشبّان خمسة عشر جزء کتاب فضل اصحاب الحدیث احد عشر جزء کتاب تبیین کذب المفتری علی الاشعری عشرة اجزاء کتاب المسلسلات عشرة اجزاء کتاب تشریف یوم الجمعة سبعة اجزاء کتاب الاحادیث السباعیّة الاسانید سبعة اجزاء کتاب تجرید السباعیّة الاسانید اربعة اجزاء کتاب السداسیّات جزء واحد کتاب الاحادیث الخماسیّات و اخبار أبی الدّنیا جزء واحد کتاب تقویة المنّة علی انشاء دار السنّة ثلثة اجزاء کتاب الاحادیث المتخیّرة فی فضائل العشرة جزان کتاب من وافق کنیته کنیة زوجته اربعة اجزاء کتاب الاربعین الطّوال ثلاثة اجزاء کتاب اربعین حدیثا عن اربعین شیخا من اربعین مدینة جزءان کتاب الجواهر و اللّآلی فی الابدال العوالی ثلاثة اجزاء کتاب فضل عاشورا و المحرّم ثلاثة اجزاء کتاب الاعتزاز بالهجرة جزء واحد کتاب المقالة الفاضحة للرسالة الواضحة جزء واحد ضخم کتاب دفع التخلیط عن حدیث الاطیط جزء واحد کتاب الجواب المبسوط لمن انکر حدیث الهبوط جزء واحد کتاب القول فی حملة الاسانید فی حدیث لا یکون موذنا جزء واحد کتاب الموید ثلثة اجزاء کتاب طرق حدیث عبد اللّه بن عمر جزء واحد کتاب من لا یکون مؤتمنا جزء واحد کتاب ذکر التّبیان عن فضل کتابة القرآن جزء کتاب دفع التّثریب علی من فسّر معنی التّثویب جزء کتاب فضل الکرم علی اهل الحرم جزء واحد کتاب الاقتداء بالصّادق فی حفر الخندق جزء واحد کتاب الانذار بحدث و الزلازل ثلثة اجزاء کتاب ثواب الصّبر علی المصاب بالولد جزء ان کتاب معنی قول عثمان ما تعنّیت و لا تمنّیت جزء واحد کتاب ترتیب الصّحابة الّذین فی مسند احمد جزء واحد کتاب مسلسل العیدین جزء واحد کتاب حلول المحنة بحصول الانّه جزء واحد کتاب ترتیب الصّحابة الّذین فی مسند أبی یعلی جزء کتاب معجم الشیوخ النبلاء جزء واحد کتاب اخبار أبی عمرو الاوزاعی و فضائله جزء واحد کتاب ما وقع للاوزاعی من العوالی جزء کتاب اخبار أبی محمّد سعید بن عبد العزیز و عوالیه جزء واحد کتاب عوالی حدیث سفین الثوری اربعة اجزاء کتاب اجابة السّؤال فی احادیث شعبة جزء واحد کتاب روایات ساکنی داریا ستة اجزاء کتاب من نزل المزة و حدّث فیما؟ ؟ ؟ جزء واحد کتاب احادیث جماعة من کفر و؟ ؟ ؟ کتاب احادیث صنعاء الشام جزان کتاب

ص:358

احادیث أبی الاشعث الصّنعانی ثلثة اجزاء کتاب احادیث جیش و المطعم و حفص الصّنعانیّین جزء کتاب فضل الربوة و النیسرب و من حدث بها جزء و کتاب حدیث اهل قریة الحمریین و قتیبه جزء واحد کتاب حدیث اهل فدایا و بیت أرانس و بیت قونا جزء کتاب حدیث اهل قریة البلاط جزء کتاب حدیث سلمة بن علی الحسن البلاطی جز آن و من حدیث بسرة بن صفوان و ابنه و ابن ابنه جزء واحد و من حدیث سعید بن عبادة جزء واحد و من حدیث اهل رندین و جسرین جزء واحد و من حدیث اهل بیت سواء جزء و من حدیث دومة و مسرایا و القصر جزء و من حدیث جماعة من اهل حرستا جزء و من حدیث اهل بطنا جزء و من حدیث اهل دفاینه و حجرا و عین توما و حدبا و طرمیس جزء واحد و جزء قری بقریة بعقوبا و من حدیث أبی عون الحریری جزء واحد و من حدیث جماعة من اهل جوبر جزء واحد و من حدیث جماعة من اهل بیت لهیا جزء واحد و من حدیث یحیی بن حمزة البتاهی و عوالیه جزء و مجموع من حدیث محمّد بن یحیی بن حمزة الحضرمی البتلهی جزء ان و فضائل مقام ابراهیم و من حدیث اهل برزا جزء و من حدیث أبی بکر محمّد بن رزق اللّه المنینی المقری جزء و مجموع من احادیث جماعة من اهل بعلبکّ جزءان قال و املی رحمه اللّه اربعمائة مجلس و ثمانیة مجالس فی فنّ واحد و خرج لشیخه أبی غالب بن البنّاء أحد عشر مشیخة و مشیخة لشیخه أبی المعالی عبد اللّه بن احمد الحلوانی الاصولی فی جزئین و جمع اربعین حدیثا مساواة للامام أبی عبد اللّه الفراوی فی جزء و مصافحة لابی سعد السّمعانی اربعین حدیثا فی جزء و خرّج لشیخه الامام أبی الحسن السّلمی سبعة مجالس و تکلم علیها فی جزء آخر ما صنّفه تکمیل الانصاف و العدل بتعجیل الاسعاف بالعزل کتاب فیه ذکر ما وجدت فی سماعی ممّا یلتحق بالجزء الرّباعی و وجدت فی اصوله علامات له علی مصنّفات عدة منها کتاب الابدال و لو تم کان مقداره مائتی جزء و اکثر کتاب فضل الجهاد و مسند مکحول و أبی حنیفة کتاب فضل مکّة کتاب فضل المدینة کتاب فضل البیت المقدس کتاب فضل قریش و اهل البیت و الانصار و الاشعریین و ذمّ الرّافضة کتاب کبیر فی الصّفات و اشیاء غیر ذلک بلغ عدتها اربعین مصنّفا و ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته الحافظ ابو القاسم علیّ بن أبی محمّد الحسن بن هبة اللّه بن الحسین بن عبد اللّه بن الحسین المعروف بابن عساکر الدّمشقی الملقب ثقة الدّین کان محدث الشام فی وقته و من اعیان الفقهاء الشافعیّة غلب علیه الحدیث فاشتهر به و بالغ فی طلبه الی ان جمع منه ما لم یتفق لغیره و رحل و طوّف و جاب البلاد و لقی المشایخ و کان رفیق الحافظ أبی سعد عبد الکریم بن السّمعانی فی الرّحلة و کان حافظا دیّنا جمع بین معرفة المتون و الاسانید سمع ببغداد سنة عشرین و خمس مائة من اصحاب البرمکی و التّنوخی و الجوهریّ ثم رجع الی دمشق ثم رحل الی خراسان و دخل نیسابور و هراة و اصبهان و الجبال و صنّف التّصانیف المفیدة و خرّج التّخاریج و کان حسن الکلام علی محظوظا فی الجمع و التالیف صنّف التاریخ الکبیر لدمشق فی ثمانین مجلدة اتی فیه بالعجائب و هو علی نسق تاریخ بغداد قال لی شیخنا الحافظ العلاّمة ابو

ص:359

محمّد عبد العظیم المنذری حافظ مصر ادام اللّه به النّفع و قد جری ذکر هذا التاریخ و اخرج لی منه مجلّد او طال الحدیث فی امره و استعظامه ما اظنّ هذا الرّجل الاعزم علی وضع هذا التاریخ من یوم عقل علی نفسه و شرع فی الجمع من ذلک الوقت و الاّ فالیقصر عن ان یجمع الانسان فیه مثل هذا الکتاب بعد الاشتغال و التنبّه و لقد قال الحق من وقف علیه عرف حقیقة هذا القول و متی یتسع للانسان الوقت حتّی یضع مثله و هذا الّذی ظهر هو الّذی اختاره و ما صحّ له هذا الاّ بعد مسوّدات ما یکاد ینضبط حصرها و له غیره توالیف حسنة و اجزاء ممتعة و له شعر لا باس به فمن ذلک قوله علی ما قیل: الا انّ الحدیث اجل علم و اشرفه الاحادیث العوالی و انفع کل نوع منه عندی

و احسنه الفوائد و الامالی

الرّجل بلا ملال

ویحک جاء المشیب

علی غرّة

و قد التزم فیها ما لا یلتزم و هو الزّای قبل اللاّم و البیت الثانی هو بیت علیّ بن جبلة المعکوک و هو قوله* شباب کان لم یکن و شیب کان لم یزل

و لیس بینهما الاّ تغیّر لیسیر کما تراه و هذا البیت من جملة ابیات و سیاتی ذکر قائله بعد هذا ان شاء اللّه تعالی و کانت ولادة الحافظ المذکور فی اوّل المحرّم سنة تسع و تسعین و اربعمائة و توفّی لیلة الاثنین الحادی عشر من رجب سنة احدی و سبعین و خمس مائة بدمشق المحروسة رحمه اللّه تعالی و صلّی علیه الشیخ قطب الدّین النیسابوریّ و حضر الصّلوة علیه صلاح الدّین رحمه اللّه تعالی و دفن عند والده و اهله بمقابر باب الصّغیر و علاّمه ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابن عساکر الامام الحافظ الکبیر محدث الشام فخر الائمّة ثقة الدّین ابو القسم علیّ بن الحسن بن هبة اللّه بن عبد اللّه بن الحسین الدّمشقی الشافعی صاحب التّصانیف و الکتب ولد فی اول سنة تسع و تسعین و اربعمائة و سمع فی سنة خمس و خمس مائة باعتناء ابیه و اخیه ضیاء الدّین فسمع ابا القاسم النّسیب و قوام بن زید و سبیع بن قیراط و ابا طاهر الجبّائی و ابا الحسن بن الموازینی و طبقتهم بدمشق و رحل فی سنة عشرین فسمع ابا القسم بن الحصین و ابا الحسین الدّینوری و ابا العزیز کادش و ابا غالب بن البنّاء و ابا عبد اللّه البارع و قاضی المرستان و طبقتهم ببغداد و عبد اللّه بن محمّد الغزال بمکة و عمر بن ابراهیم الزّیدی بالکوفة و ابا عبد اللّه الفراوی و هبة اللّه السّندی و عبد المنعم بن القشیری و سعید بن أبی الرّجاء و الحسین بن عبد الملک الخلاّل و طبقتهما باصبهان و یوسف بن ایّوب الهمدانی الزّاهد بمرو و تمیم بن أبی سعید الجرجانی و طبقته بهراة و عمل الاربعین البلدانیّة و عدد شیوخه الف و ثلث مائة شیخ و نیف و ثمانون امرأة سمع منه معمر بن الفاخر و ابو العلاء الهمدانی و ابو سعد السّمعانی و الکبار و حدث عنه ولده القاسم و ابو جعفر القرطبی و زین الأمناء ابو البرکات بن عساکر و اخوه الشیخ فخر الدّین و ابن اخیه عزّ الدّین بن النّسّابة و الحافظ عبد القادر الرّهاوی

ص:360

و ابو القسم العصری و یونس بن محمّد الفارقی الخطیب و ابو نصر الشیرازی و محمّد بن اخی أبی البیان و ابو اسحاق ابراهیم بن الخشوعی و عبد المعزّ اخوه و یونس بن منصور السّفیانی و محمّد بن الحردانی و محمّد بن غسان الحمصی و مسلم بن احمد المازنی و ذاکر اللّه السّعتری و عبد الرّحمن بن راشد الثبت السّوائی و عمر بن عبد الوهّاب البرذعی و عتیق السّلمانی و الشیخ بهاء الدّین علی بن الحمیری و رشید الدین بن المسلمة و سدید الدین مکّی بن علان و خلق کثیر و قد روی عنه ابو سعد السّمعانی و مات قبل ابن علان سبعین سنة عمل تاریخ دمشق فی ثمانین مجلّد او الموافقات فی ستّ مجلّدات و الاطراف الاربعة اربع مجلّدات و عوالی مالک فی خمسین جزء و غرائب مالک عشرة اجزاء و المعجم مجلّد و مناقب الشبّان خمسة عشر جزء و فضل اصحاب الحدیث مجلّد و فضل الجمعة اربعة اجزاء و الاربعون الطوال ثلاثة اجزاء و عوالی شعبة مجلّد و الزّهادة فی الشّهادة مجلّد و عوالی الثوری مجلّد و اربعی الجهاد و اربعی البلدان و اربعی المساواة و مسند اهل داریا مجلّد و من وافقت کنیته کنیة زوجته مجلّد و شیوخ النّیل مجلّد و حدیث صنعاء اهل الشام مجلّد و حدیث اهل البلاط کذلک و کتاب الزّلازل ثلاثة اجزاء و المصاب بالولدان جزان و قبض العلم جزء و فضل مکّة و فضل المدینة و فضل عسقلان و تاریخ المزّة و فضل الرّقوة و فضل مقام ابراهیم و فضل الجمرتین و جزء کفرسوسیة و کفربطنا و جزء المنیحة و سعد و عدة اجزاء القری هکذا و جزء حدیث الهبوط الجواهر فی الابدال ثلثة اجزاء و املی فی ابواب العلم اربعمائة مجلس و ثمانیة و خرج لجماعة منهم رفیقه ابو سعد السّمعانی خرّج له اربعین المصافحات و للفراوی اربعین المساواة و عمل بعض کتاب الابدال لنفسه و لو تمّ لجاء فی عشرین مجلّدا قال السّمعانی ابو القسم حافظ ثقة متقن دیّن خیّر حسن السمت جمع بین معرفة المتن و الاسناد کان کثیر العلم غزیر الفضل صحیح القراءة مثبتا رحل و تعب و بالغ فی الطّلب و جمع ما لم یجمعه غیره و اربی علی الاقران دخل نیسابور قبل بشهر سمعت معجمه و المجالسة للدّینوری و کان قد شرع فی التّاریخ الکبیر لدمشق قال ابن الحاجب فیما قرأت بخطّه حدثنی زین الأمناء قال حدّثنا ابن القزوینی عن والده مدرّس النظامیّة أبی الخیر قال حکی لنا الفراوی قال قدم علی شخص فقال انا رسول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم إلیک فقلت مرحبا بک فقال قال لی فی النّوم امض الی الفراوی و قل قدم بلدکم رجل اسمر اللّون یطلب حدیثی فلا تملّ منه قال القزوینی فو اللّه ما کان الفراوی یقوم حتّی یقوم الحافظ و قال المحدّث بهاء الدّین القسم کان أبی رحمه اللّه مواظبا علی الجماعة و التلاوة یختم کلّ لیلة ختمة و یختم فی رمضان کلّ یوم و یعتکف فی المنارة الشرقیّة و کان کثیر النّوافل و الاذکار یحیی لیله العیدین بالصّلاة و الذّکر و کان یحاسب نفسه علی لحظة تذهب قال لی لما حملت بی أمّی قیل لها فی منامها تلدین غلاما یکون له شان و حدّثنی انّ اباه رای رویا معناه یولد لک ابن یحیی به السّنّة و حدّثنی انّه کان یقرأ علی شیخ فقال قدم علینا ابو علیّ بن الوزیر فقلنا ما راینا مثله ثم قدم علینا ابن السّمعانی فقلنا ما راینا مثله

ص:361

حتّی قدم علینا هذا فلم نر مثله قال سعد الخیر ما رایت فی سنن ابن عساکر مثله قال القسم بن عساکر سمعت التاج المسعودی یقول سمعت ابا العلاء الهمدانی یقول لرجل استاذنه فی الرّحلة ان عرفت احدا افضل منّی حینئذ اذن لک ان تسافر إلیه الا ان تسافر الی ابن عساکر فانّه حافظ کما یجب حدّثنی ابو المواهب بن صصری قال لما دخلت همدان قال لی الحافظ انا اعلم انّه لا یساجل الحافظ ابا القسم فی شانه احد فلو خالق الناس و مازحهم کما اصنع اذا لاجتمع علیه الموافق و المخالف و قال لی یوما أیّ شیء فتح له و کیف الناس قلت هو بعید من هذا کلّه لم یشتغل منذ اربعین سنة الاّ بالجمع و التّسمیع حتّی فی نزهه و خلواته قال الحمد للّه هذا ثمرة العلم الا انّا حصل لنا هذا المسجد و الدّار و الکتب تدلّ علی قلّة حظّ اهل العلم فی بلادکم ثم قال ما کان یسمّی ابو القسم الا بشعلة نار ببغداد من ذکائه و توقّده و حسن ادراکه قال ابو المواهب کنت اذاکر ابا القسم الحافظ عن الحفاظ الّذین لقیهم فقال امّا بغداد فابو عامر العبدری و امّا اصبهان فابو نصر الیونارتی لکن اسماعیل بن محمّد الحافظ کان اشهر فقلت فعلی هذا ما کان رای سیّدنا مثل نفسه فقال لا تقل هذا قال اللّه فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ قلت فقد قال امّا بنعمة ربّک فحدث فقال لو قال قائل ان عینی لم تر مثلی لصدق ثم قال ابو المواهب لم ار مثله و لا من اجتمع فیه ما اجتمع فیه من لزوم طریقة واحده مدة اربعین سنة من لزوم الصّلوة فی الصفّ الاول الا من عذر و الاعتکاف فی رمضان و عشر ذی الحجة و عدم التطلع الی تحصیل الاملاک و بناء الدّور قد اسقط ذلک عن نفسه و اعرض عن طلب المناصب من طلب الامامة و الخطابة و اباها بعد ان عرضت علیه و اخذ نفسه بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر لا تاخذه فی اللّه لومة لائم قال لی لما عزمت علی التحدیث و اللّه المطلع انی ما حملنی علی ذلک حبّ الریاسة و التقدم بلی قلت متی أروی ما سمعت و أیّ فائدة فی کونی اخلفه صحائف فاستخرت اللّه و استاذنت اعیان شیوخی رؤساء البلد و طفت علیهم فکلهم قال من احق بهذا منک فشرعت فی ذلک منذ ثلاث و ثلثین و خمس مائة قال القسم حدثنی أبی قال قال لی جدّی القاضی ابو الفضل یحیی بن علی القرشی اجلس الی ساریة حتی اجلس إلیک فلما عزمت علی ذلک مرض و عجز عن المجیء سمعت ابا الحسن علی بن محمّد الحافظ سمعت الحافظ ابا محمّد المنذری یقول سالت شیخنا ابا الحسین علی بن المفضّل عن اربعة تعاصروا ایّهم احفظ فقال من قلت الحافظ ابن ناصر و ابن عساکر فقال ابن عساکر احفظ قلت الحافظ ابو العلاء و ابن عساکر قال ابن عساکر احفظ قلت الحافظ ابو طاهر السلفی و ابن عساکر فقال السلفی شیخنا السلفی شیخنا قلت یعنی انّه و ما احبّ ان یصرح بتفضیل ابن عساکر علی السلفی فانّه شیخه ثم ابو موسی احفظ من السلفی مع ان السلفی من بحور الحدیث و علمائه و کان شیخنا ابو الحجّاج یمیل الی ابن عساکر و یقول ما رای حافظا مثل نفسه قال الحافظ عبد القادر ما رایت احفظ من ابن عساکر و قال ابن النّجار ابو القسم امام المحدثین فی وقته انتهت إلیه الرّیاسة فی الحفظ و الاتقان و النّقل و المعرفة التّامّة و به

ص:362

ختم هذا الشّأن فقرات بخط الحافظ معمر بن الفاخر فی معجمه ثنا الحافظ ابو القسم الدّمشقی بمنی و کان احفظ من رایت من طلبة الحدیث و الشّأن و کان شیخنا اسماعیل بن محمّد الامام یفضّله علی جمیع من لقیناهم قدم اصبهان و نزل فی داری و ما رایت شابّا اورع و لا احفظ و لا اتقن منه و کان مع ذلک فقیها ادیبا سنّیّا جزاه اللّه خیرا و کثر فی الاسلام مثله فانی کثیرا سالته عن تاخّره عن المجیء الی اصبهان فقال لم تاذن لی أمّی قال القسم توفّی أبی فی حادی عشر رجب سنة احدی و سبعین و خمس مائة و رئی له منافات حسنة و رثی بقصائد و قبره یزار بباب الصغیر و نیز ذهبی در عبر فی خبر من عبر در قالع سنه احدی و سبعین و خمس مائة گفته و فیها توفّی الحافظ ابن عساکر صاحب التّاریخ الثمانین مجلّدا ابو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه الدّمشقی محدّث الشّام ثقة الدّین ولد فی اوّل سنة تسع و تسعین و اربعمائة و سمع سنة خمس و خمس مائة و بعدها من النسیب و أبی طاهر الجبائی و طبقتهما ثم عنی بالحدیث و رحل فیه الی العراق و خراسان و اصبهان و ساد اهل زمانه فی الحدیث و رجاله و بلغ فی ذلک الذّروة العلیاء و من تصفح تاریخه علم منزلة الرّجل فی الحفظ توفّی فی حادی عشر رجب و نیز ذهبی در دول الاسلام در سنه مذکوره گفته و فی رجب مات حافظ الشّام ابو القاسم علیّ بن الحسن بن عساکر صاحب التّاریخ الکبیر و له ثلث و سبعون سنة و عبد اللّه بن اسعد الیافعی در مرآة الجنان گفته الفقیه الامام المحدّث البارع الحافظ المتقن الضابط ذو العلم الواسع شیخ الاسلام و محدّث الشّام ناصر السّنّة قامع البدعة زین الحفاظ و بحر العلوم الزّاخر رئیس المحدّثین المقر له بالتقدّم العارف الماهر ثقة الدّین ابو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه بن عساکر الّذی اشتهر فی زمانه بعلو شانه و لم یر مثله فی اقرانه الجامع بین المعقول و المنقول و الممیّز بین الصّحیح و المعلول کان محدّث زمانه و من اعیان الفقهاء الشّافعیّة غلب علیه الحدیث و اشتهر به و بالغ فی طلبه الی ان جمع منه ما لم یتفق لغیره رحل و طوّف و جاب البلاد و لقی المشایخ و کان رفیق الحافظ أبی سعد عبد الکریم بن السّمعانی فی الرّحلة و کان ابو القاسم المذکور حافظا دیّنا جمع بین معرفة المتون و الاسانید سمع ببغداد فی سنة عشر و خمس مائة من اصحاب البرمکی و التّنوحی و الجوهری ثم رحل الی خراسان و دخل نیسابور و هراة و اصبهان و الجبال و صنّف التّصانیف المفیدة و خرج التخاریج و کان حسن الکلام علی الاحادیث محفوظا فی الجمع و التّالیف صنّف التّاریخ الکبیر لدمشق فی ثمانین مجلّد اتی فیه العجائب و هو علی نسق تاریخ بغداد قال الامام ابن خلکان قال لی شیخنا الحافظ العلاّمة زکی الدّین ابو محمّد عبد العظیم المنذری

ص:363

رحمه اللّه و قد جری ذکر تاریخ ابن عساکر المذکور و اخرج لی منه مجلّدا و طال الحدیث فی امره و استعظامه ما اظنّ هذا الرّجل الاّ عزم علی وضع هذا التاریخ من یوم عقل علی نفسه و شرع فی الجمع من ذلک الوقت و الاّ فالعمر یقصر عن ان یجمع الانسان فیه مثل هذا الکتاب بعد الاشتغال و التّنبّه قال و لقد قال الحقّ و من وقف عرف حقیقة هذا القول و متی بتسع للانسان الوقت حتّی یصنع مثله و هذا الّذی ظهر هو الّذی اختاره و ما صحّ له الاّ بعد مسوّدات ما کاد ینضبط حصرها و له توالیف حسنة غیره و اخری ممتعة قال و له شعر لا باس به فمن ذلک قوله علی ما قیل الا انّ الحدیث اجلّ علم و اشرفه الاحادیث العوالی و انفع کل نوع منه

عندی

علیه

إلیه ایضا

مشیبی کان لم یزل

فی الازل

و قد التزم فی هذه الابیات ما لا یلزم و هو اطراد الزاء قبل اللام و البیت الثانی هو بیت علیّ بن جبلة حیث یقول: شباب کان لم یکن و شیب کان لم یزل

و لیس بینهما الاّ تغییر یسیر کما تراه و قال بعض اهل العلم بالحدیث و التواریخ ساد اهل زمانه فی الحدیث و رجاله و بلغ فیه الی الذروة العلیاء و من تصفح تاریخه علم منزلة الرّجل فی الحفظ قلت بل من تامّل تصانیفه من حیث الجمله علم مکانه فی الحفظ و الضّبط للعلم و الاطلاع و جودة الفهم و البلاغة و التحقیق و الاتّساع فی العلوم و فضائل تحتها من المنافع و المحاسن کل طائل و من توالیفه الشهیرة المشتملة علی الفضائل الکثیرة کتاب تبیین کذب المفتری فیما نسب الی الشیخ الامام أبی الحسن الاشعریّ جمع فیه بین حسن العبارة و البلاغة و الایضاح و التّحقیق و استیعاب الادلّة النقلیّة و طرقها مع اسناد کل طریق و ذکر فیه طبقات اعیان اصحابه من زمان الشیخ أبی الحسن الی زمانه و اوضح ماله من المناقب و المکارم و الفضائل و العزآئم و ردّ علی من رماه و افتری علیه بالعظائم قلت و کتابه المذکور الّذی وفّق لإنشائه و وضعه قد اختصرته انا فی محو من ربعه و سمینه الشاش المعلم شاوش کتاب المرهم المعلم بشرف المفاخر العلیّة فی مناقب الائمّة الاشعریّة و وفیته فیما اختصرته مائة من الائمّة الجلة النّقیّة و اختصاری له بحذف الاسانید اختصارا علی ما هو المقصود و المراد من ذکر اعیان الائمّة المشهورین بالموافقة فی الاعتقاد و الرّد علی المبتدعین اولی الزّیغ و الالحاد و کان ابن عساکر المذکور رضی اللّه عنه حسن السّیرة و السّریرة قال الحافظ الرّئیس ابو المواهب لم ار مثله و لا من اجتمع فیه ما اجتمع فیه من لزمهم طریقة واحدة منذ اربعین سنة من لزوم الصّلوة فی الصّفّ الاول الا من عذر و الاعتکاف فی رمضان و عشر

ص:364

ذی الحجّة و عدم التّطلّع و تحصیل الاملاک و بناء الدّور و قد اسقط ذلک عن نفسه و اعرض عن طلب المناصب من الامارة و الخطابة اباها بعد ما عرضت علیه و قلة الالتفات او قال عدم الالتفات الی الامراء و اخذ نفسه بالامر بالمعروف و النّهی عن المنکر لا تاخذه فی اللّه لومة لائم ذکره الامام الحافظ ابن النّجار فی تاریخه فقال امام المحدّثین فی وقته و من انتهت إلیه الرّیاسة فی الحفظ و الاتقان و المعرفة التّامّة و الثقة و به ختم هذا الشأن و قال ابنه الحافظ ابو محمّد القاسم کان أبی رحم اللّه مواظبا علی صلاة الجماعة و تلاوة القرآن یختم فی کل جمعة و فی رمضان فی کل یوم و یحیی لیلة النّصف و العیدین و کان کثیر النوافل و الاذکار یحاسب نفسه علی کل لحظة تذهب فی غیر طاعة سمع من جماعة کثیرین نحو امن الف و ثلث مائة شیخ و ثمانین امرأة و حدّث باصبهان و خراسان و بغداد و غیرها من البلاد و سمع منه جماعة من کبار الحفّاظ و خلق کثیر و جمّ غفیر و قال الحافظ عبد القاهر الرّهاوی رایت الحافظ السّلفی و الحافظ ابو العلاء الهمدانی و الحافظ ابو موسی المدنیّ فما رایت فیهم مثل ابن عساکر و عبد الوهاب سبکی در طبقات فقهای شافعیّه گفته علی بن الحسن بن هبة اللّه بن عبد اللّه بن الحسین الامام الجلیل حافظ الامّة ابو القاسم بن عساکر و لا نعلم احدا من جدوده یسمّی عساکر و انّما هو اشتهر بذلک هو الشیخ الامام ناصر السّنّة و خادمها و هازم جند الشّیطان بعساکر اجتهاده و هادمها امام اهل الحدیث فی زمانه و ختام الجهابذة الحفّاظ و لا ینکر احد منهم مکین مکانه محطّ رحال الطّالبین و موئل ذوی الهمم من الرّاغبین الاوحد الّذی اجمعت الامّة علیه و الواصل الی ما لا تطمح الآمال إلیه و البحر الذی لا ساحل له و الحبر الّذی حمل اعباء السّنّة کاهله قطع اللّیل و النّهار دائبین فی دربه و جمع نفسه علی اشتات العلوم لا یتّخذ غیر العلم و العمل صاحبین و هما منتهی اربه حفظه لا یغیب عنه شارده و ضبطه استوت له یدا الطریقة و التالدة و اتقان ساوی به من سبقه ان لم یکن فاقة و سعة علم اثری بها و ترک النّاس کلّهم بین یدیه ذوی فاقة له تاریخ الشّام فی ثمانین مجلّدة و اکثر ابان فیه عمّا ما لم یکتمه غیره و انّما عجز عنه و من طالع هذا الکتاب عرف الی أیّ مرتبة و صل هذا الامام و استقل الثریّا و ما رضی بدر التمام و له الاطراف و تبیین کذب المفتری فیما نسب الی الامام أبی الحسن الاشعری و عدة تصانیف و تخاریج و فوائد ما الحفّاظ إلیها الاّ محاویج و مجالس املاء من صدره یخرّ لها البخاری و یسلم مسلم و لا یرتدّ او یعمل فی الرّحلة إلیها الهزل المهاری ولد فی مستهلّ رجب سنة تسع و تسعین و اربعمائة و سمع خلائق و عدّة شیوخه الف و ثلاث مائة شیخ و من النّساء بضع و ثمانون امرأة و ارتحل الی العراق و مکّة و المدینة و ارتحل الی بلاد العجم فسمع باصبهان و نیسابور و مرو و تبریز و میهنة و خسروجرد و بسطام و دامغان و الرّی و زنجان و همدان و أسدآباد و جی و هراة و بون و بغ و بوشنج و سرخس و بوقان و قهستان و ابهر و مربد و خوی و جرفادقان

ص:365

و مسکان و دودزاور و حلوان و ارجیش و سمع بالانبار و الرافغة و الرّحبة و ماردین و ماکیسین و غیرها من البلاد الکثیرة و المدن الشاسعة و الاقالیم المتفرّقة لا ینفک فالی الدّیار یعمل المطیة فی اقاصی القفار وحیدا لا یصحبه الاتقی اتخذه انیسه و عزم لا یری غیر بلوغ المارب درجة نفیسة و لا یظلّه الاّ سمرة فی رباع قفرا و لا یرد غیر اداوة لعلّه یرتشف منها الماء و سمع منه جماعة من الحفاظ کابی العلاّء الهمدانی و أبی سعد السّمعانی و روی عنه الجمّ الغفیر و العدد الکثیر و رویت عنه مصنّفاته و هو حیّ بالاجازة فی مدن خراسان و غیرها و انتشر اسمه فی الارض ذات الطول و العرض و کان قد تفقّه فی حداثته بدمشق علی الفقیه أبی الحسن السّلمی و لما دخل بغداد لزم بها التفقّه و سماع الدروس بالمدرسة النّظامیّة و قرأ الخلاف و النّحو و لم یزل طول عمره مواظبا علی صلاة الجماعة ملازما لقراءة القرآن مکثرا من النّوافل و الاذکار و التسبیح آناء اللیل و اطراف النّهار و له فی العشرین من شهر رمضان فی کل یوم ختمة غیر ما یقرؤه فی الصّلوة و کان یختم کل جمعة و لم یر الاّ فی اشتغال یحاسب نفسه علی ساعة تذهب فی غیر طاعة و لما حملت به أمّه رای والده فی المنام یولد لک ولد یحیی اللّه به السّنّة و لعمر اللّه هکذا کان أحیا اللّه به السّنّة و امات البدعة یصدع بالحقّ لا یخاف فی اللّه لومة لائم و یسطو علی اعداء اللّه المبتدعة و لا یبالی و ان رغم انف الرّاغم لا تاخذه رافة فی دین اللّه و لا یقوم لفصیة احد إذا خاض الباغی فی صفات اللّه قال له شیخه ابو الحسن بن قبیس و قد عزم علی الرّحلة انّی لأرجو أن یحیی اللّه تعالی بک هذا الشّأن فکان کما قال وعدت کرامة للشیخ و بشارة للحافظ و لما دخل بغداد عجب به العراقیّون و قالوا ما راینا مثله و کذلک قال مشیخة الخراسانیین و قال شیخه ابو الفتح المختار بن عبد الحمید قدم علینا ابو علیّ بن الوزیر فقلنا ما راینا مثله ثم قدم علینا ابو سعد ابن السّمعانی فقلنا ما راینا مثله حتّی قدم علینا هذا فلم نر مثله و قال الحافظ ابو العلاء الهمدانی لبعض تلامذته و قد استاذنه ان یسافر ان عرفت استاذا اعلم منّی او یکون فی الفضل مثلی فحینئذ اذن لک ان تسافر إلیه اللّهمّ الاّ ان تسافر الی الشیخ الحافظ ابن عساکر فانه حافظ کما یجب و قال شیخه الخطیب ابو الفضل الطّوسی ما یعرف من یستوجب هذا اللّقب الیوم سواه یعنی لفظة الحافظ و کان یسمّی ببغداد شعلة نار من توقده و ذکائه و حسن ادراکه لم یجتمع فی شیوخه ما اجتمع فیه من لزوم طریقة واحدة منذ اربعین سنة یلازم الجماعة فی الصّفّ المقدّم الاّ من عذر مانع و الاعتکاف و المواظبة علیه فی الجامع و اخراج حق اللّه و عدم التطلع الی اسباب الدّنیا و اعراضه عن المناصب الدّینیّة کالامامة و الخطابة بعد ان عرضتا علیه قال ولده الحافظ بهاء الدّین ابو محمّد القاسم قال أبی لما حملت بی أمّی رأت فی منامها قائلا یقول لها تلدین غلاما یکون له شان فاذا ولدته فاحملیه الی المغارة یعنی مغارة الدّم بجبل؟ ؟ ؟

ص:366

قاسیون یوم الاربعین من ولادته و تصدّقی بشیء فان اللّه تعالی یبارک لک و للمسلمین فیه ففعلت ذلک کلّه و صدّقت الیقظه منامها و نبهه السّعد فاسهر اللّیالی فی طلب العلم و غیره سهرها فی الشهوات أو نامها و کان له الشأن العظیم و الثناء الّذی یجل به عن التّعظیم و ذکره الحافظ ابن الدبیثی فی ذیله علی ابن السّمعانی لأنّ وفاته تاخّرت عن وفاة ابن السّمعانی و مدحه ایضا مدحا کثیرا و قال ابن النجّار هو امام المحدّثین فی وقته و من انتهت إلیه الریاسة فی الحفظ و الاتقان و المعرفة التّامّة بعلوم الحدیث و الثقة و النّبل و حسن التصنیف و التجرید و به ختم هذا الشأن قال و سمعت شیخنا عبد الوهاب بن الاثیر یقول کنت یوما مع الحافظ أبی القاسم بن عساکر و أبی سعد بن السّمعانی نمشی فی طلب الحدیث و لقاء الشّیوخ فلقینا شیخا فاستوقفه ابن السّمعانی لیقرأ علیه شیئا و طاف علی الجزء الّذی هو سماعه من خریطته فلم یجده و ضاق صدره فقال له ابن عساکر ما الجزء الّذی هو سماعه فقال کتاب البعث و النّشور لابن أبی داود سمعه من أبی نصر الزّینبی فقال له لا تحزن و قرأه علیه من حفظه او بعضه قال ابن النّجار الشکّ من شیخنا و صحّ انّ ابا عبد اللّه محمّد بن الفضل الفراوی قال قدم ابن عساکر یعنی الحافظ فقرأ علی ثلثة ایّام فاکثر و اضجرنی فآلیت علی نفسی ان اغلق بابی فلمّا اصبحنا قدم علی شخص فقال انا رسول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم إلیک فقلت مرحبا بک فقال قال لی الیوم امض الی الفراوی و قل له قدم بلدکم شخص شاهی اسمر اللّون یطلب حدیثی فلا تملّ منه قال الحاکی فو اللّه ما کان الفراوی یقوم حتّی یقوم الحافظ و قال فیه الشیخ محیی الدّین النووی و من خطه نقلت هو حافظ الشام بل هو حافظ الدّنیا الامام مطلقا الثقة الثبت و حکی ولده الحافظ ابو محمّد القاسم قال کان أبی قد سمع کتبا کثیرة لم یحصل منها نسخا اعتمادا علی نسخ رفیقه الحافظ أبی علی بن الوزیر و کان ما حصّله ابن الوزیر لا یحصّله أبی و ما حصّله أبی لا یحصّله ابن الوزیر فسمعته لیلة من اللّیالی و هو یتحدّث مع صاحب له فی ضوء القمر فی الجامع فقال رحلت و ما کانی رحلت و حصّلت و ما کانی حصّلت کنت احسب ان رفیقی ابن الوزیر یقدم بالکتب الّتی سمعها مثل صحیح مسلم و البخاری و کتب البیهقی و عوالی الاجزاء فاتفقت سکناه بمرو و اقامته بها و کنت أؤمّل حصول رفیق آخر یقال له یوسف بن قاروا الجیّانی و وصول رفیقنا أبی الحسن المرادی فانّه کان یقول لی انّی ربّما وصلت الی دمشق و توجّهت منها الی بلدی بالاندلس و ما اری احدا منهم جاء الی دمشق فلا بدّ من الرّحلة ثانیا و تحصیل الکتب الکبار و المهمّات من الاجزاء العوالی فلم یمض الا ایام یسیرة حتّی جاء انسان من اصحابه إلیه و دقّ علیه الباب و قال هذا ابو الحسن المرادی قد جاء فمشی بی إلیه و تلقاه و انزله فی منزله و قدم علینا باربعة اسفاط مملوّة من الکتب المسموعات

ص:367

ففرح أبی بذلک فرحا شدیدا و شکر اللّه سبحانه علی ما یسّر له من وصول مسموعاته إلیه من غیر تعب و کفاه مؤنة السّفر و اقبل علی تلک الکتب فنسخ و استنسخ حتّی اتی علی مقصوده منها و کان لما حصل له جزء منها کانّه حصل علی ملک الدّنیا قال الحافظ ابو محمّد عبد العظیم بن عبد اللّه المنذری رسالت شیخنا الحافظ ابا الحسن علیّ بن المفضّل المقدّسی فقلت له اربعة من الحفاظ تعاصروا ایّهم احفظ قال من هم قلت الحافظ ابن عساکر و ابن ناصر قال ابن عساکر احفظ قلت الحافظ ابو العلاء و ابن عساکر قال ابن عساکر احفظ قلت الحافظ ابو طاهر السّلفی و ابن عساکر قال السّلفی استاذنا السّلفی استاذنا قال الحافظ زکی الدّین و غیره من الحفّاظ الاثبات کشیخنا الذّهبی و أبی العبّاس المظفّر هذا دلیل علی انّ عنده ابن عساکر احفظ الاّ انّه و قرّ شیخه ان یصرّح بان ابن عساکر احفظ منه قال الذّهبی و الا فابن عساکر احفظ منه و قال و ما اری ابن عساکر رای مثل نفسه قلت و قد کنت اتعجّب من المنذری فی ذکره هؤلاء و اهماله السّؤال عن الحافظ أبی سعد بن السّمعانی ثم لاح لی انه اقتدی بالحافظ أبی الفضل محمّد بن طاهر حیث یقول فیما اخبرنا الحافظ ابن المظفّر بقراءتی انا الحافظ ابو الحسین بن الیونینی انا الحافظ المنذری انا الحافظ ابن المفضّل قال سمعت الحافظ السّلفی یقول سمعت الحافظ ابن طاهر یقول سالت سعد الزنجانی الحافظ بمکّة و ما رایت مثله قلت له اربعة من الحفّاظ تعاصروا ایّهم احفظ قال من قلت الدار قطنی ببغداد و عبد الغنی بمصر و ابو عبد اللّه بن مندة باصبهان و ابو عبد اللّه الحاکم بنیسابور فسکت فالححت علیه فقال امّا الدارقطنی فاعلمهم بالعلل و امّا عبد الغنی فاعلمهم بالانساب و امّا ابن مندة فاکثرهم حدیثا مع معرفة تامّة و اما الحاکم فاحسنهم تصنیفا و لکن بقی علی هذا انّه لم اهمل ذکر ابن السّمعانی و ذکر غیره کابن ناصر و أبی العلاء و الذی نراه ان ابن السّمعانی اجلّ منهما و قد یقال فی جواب هذا انّ ابن السّمعانی لم یکن حین سؤال المنذری قد عرف المنذری قدره فانّ تصانیفه فیما یغلب علی الظّنّ إذ ذاک لم تصل الی هذه الدّیار بخلاف هؤلاء الاربعة فانّهم متقاربون ابن عساکر بالشّام و السّلفی بالاسکندریّة و ابن ناصر ببغداد و ابو العلاء بهمدان و اما ابن السّمعانی ففی مرو و هی من اقاصی بلاد خراسان و ابو العلاء المشار إلیه هو الحسن بن احمد بن الحسن العطّار الهمدانی الحافظ توفّی سنة تسع و ستّین و خمس مائة بهمدان و لیس هو ابو العلاء احمد بن محمّد بن المفضّل الاصفهانّی الحافظ المتوفّی سنة ثلاث و اربعین و خمس مائة باصبهان فلیعلم ذلک و قال ابو المواهب بن صصری امّا انا فکنت اذاکره یعنی الحافظ فی خلواته عن الحفّاظ الذین لقیهم فقال امّا ببغداد فابو عامر العبدری و امّا باصبهان فابو نصر الیونارتی لکن اسماعیل الحافظ کان اشهر منه فقلت له علی هذا ما رای سیّدنا مثله فقال لا تقل هذا قال اللّه تعالی فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ قلت و قد قال تعالی وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ قال نعم لو قال قائل انّ عینی لم تر مثلی لصدق قلت انا لا شکّ انّ عینه لم تر مثله و لا من یدانیه و للحافظ شعر کثیر قلّ ما املی مجلسا الاّ و ختمه بشیء من شعره و کان بینه و بین حافظ خراسان أبی سعد

ص:368

ابن السّمعانی مودة اکیده کتب إلیه ابو سعد کتابا سمّاه فرط الغرام الی ساکنی الشام و کتب هو الی ابن السّمعانی یعاتبه فی انفاذ کتاب إلیه ما کنت احسب انّ حاجاتی إلی ک و ان نأت داری مضاعه أنسیت ثدی مودّتی

بینی و بینک و ارتضاعه و لقد عهدتک فی الوفا

أخا تمیم لا قضاعه البیت الاوّل من هذه فیه زیادة جزء و لعلّه قال: ما کنت احسب حاجتی لک ان نأت داری مضاعه أ توفی الحافظ فی حادی عشر شهر رجب الفرد سنة احدی و سبعین و خمس مائة بدمشق و دفن بمقبرة باب الصّغیر و کان الملک العادل محمود بن زنکی نور الدّین قد بنی له دار الحدیث النّوریّة فدرس بها الی حین وفاته غیر ملتفت الی غیرها و لا یتطلع الی زخرف الدّنیا و لا ناظر الی محاسن دمشق و نزهها بل لم یزل مواظبا علی خدمة السّنة و التعبّد باختلاف انواعه صلاة و صیاما و صدقة و اعتکافا و نشر علم و تشییع جنازة و صلة رحم الی حین قبض رحمه اللّه و رضی عنه و عبد الرّحیم اسنوی در طبقات شافعیه گفته و منهم الحافظ ابو القاسم علی اخو الصّائن المتقدّم ذکره امام الشّافعیّة صاحب تاریخ دمشق فی ثمانین مجلّدة و غیر ذلک من المصنّفات ولد فی مستهلّ سنة تسع و تسعین و اربعمائة و سمعه اخوه الصّائن هبة اللّه فی سنة خمس و خمس مائة ثم رحل الی بغداد سنة عشرین ثم رجع إلیها و اقام بها خمس سنین یحصّل و یتفقّه بالنّظامیّة ثم رجع الی دمشق بعلم کثیر و سماعات ثم رحل سنة تسع و عشرین الی خراسان و بقی نحو عدّة سنین و رجع بسماعات غزیرة و کتب عظیمة لم تدخل الشّام قبله منها مسند الامام احمد و مسند أبی یعلی الموصلی و حدث ایضا فی تلک الرّحلة فسمع منه ائمّة و کان رحمة اللّه دیّنا خیّرا حسن السمت مواظبا علی الاعتکاف فی رمضان و عشر ذی الحجّة و علی الجماعة فی الصّفّ الاوّل و علی ختم القرآن فی کلّ جمعة و امّا فی رمضان ففی کلّ یوم کثیر النوافل و الذکر و یحیی لیلة النّصف من شعبان و العیدین معرضا عن المناصب بعد عرضها علیه کثیر الامر بالمعروف و النّهی عن المنکر قلیل الالتفات الی الأمراء و ابناء الدّنیا و له شعر جیّد و منه ایا نفس ویحک جاء المشیب فما ذا التّصابی و ما ذا الغزل تولّی شبابی کان

لم یکن

توفّی رحمه اللّه حادی عشر رجب سنة احدی و سبعین و خمس مائة قاله فی العبر و حضر السّلطان صلاح الدّین للصّلوة علیه و ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبة در طبقات شافعیّه گفته علی بن الحسن بن هبة اللّه بن عبد اللّه بن الحسین الحافظ الکبیر ثقة الدّین ابو القسم بن عساکر فخر الشافعیّة و امام اهل الحدیث فی زمانه و حامل لوائهم صاحب تاریخ دمشق و غیر ذلک من المصنّفات المفیدة المشهورة مولده فی؟ ؟ ؟ سنة تسع و تسعین و اربعمائة و رحل الی بلاد کثیرة و سمع الکثیر من نحو الف و ثلاثمائة شیخ و ثمانین امرأة و تفقّه بدمشق و بغداد و کان دیّنا خیّرا یختم فی کلّ جمعة و امّا فی رمضان ففی کلّ یوم معرضا عن المناصب بعد عرضها علیه

ص:369

کثیر الامر بالمعروف و النهی عن المنکر قلیل الالتفات الی الأمراء و ابناء الدّنیا قال الحافظ ابو سعد السّمعانی فی تاریخه هو کثیر العلم غزیر الفضل حافظ ثقة متقن دیّن خیّر حسن السّمت جمع بین معرفة المتون و الاسانید صحیح القراءة متثبّت محتاط رحل و بالغ فی الطّلب الی ان جمع ما لم یجمع غیره و اربی علی اقرانه و صنّف التّصانیف و خرّج التّخاریج و شرع فی تاریخ لدمشق و قال ابو محمّد عبد القادر الرّهاوی رایت الحافظ السّلفی و الحافظ ابا العلاء الهمدانی و الحافظ ابا موسی المدینی ما رایت فیهم مثل ابن عساکر توفّی فی رجب سنة احدی و سبعین و خمس مائة و دفن بمقبرة باب الصّغیر شرقی الحجرة الّتی فیها قبر معاویة رضی اللّه عنه و من تصانیفه المشهورة التاریخ الکبیر ثمان مائة جز و فی ثمانین مجلّدة الموافقات اثنان و سبعون جزء الاطراف للسّنن الاربعة ثمانیة و اربعون معجم شیوخه اثنا عشر جزء فضل اصحاب الحدیث احد عشر جزء تبیین کذب المفتری علی الشیخ أبی الحسن الاشعریّ مجلّد و سیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابن عساکر الامام الکبیر حافظ الشام بل حافظ الدّنیا الثقة الثبت الحجة ثقة الدّنیا ابو القاسم علی بن الحسین بن هبة اللّه بن الحسین الدّمشقی الشافعی صاحب تاریخ دمشق و اطراف السّنن الاربعة و عوالی مالک و غریب مالک و فضل اصحاب الحدیث و مناقب الشبان و عوالی النووی و من وافقت کنیته کنیة زوجته و مسند اهل داریا و تاریخ المزّة و غیر ذلک ولد سنة 499 و سمع فی سنه 505 باعتناء والده و رحل الی بغداد و الکوفة و نیسابور و مرو و هراة و غیرها و عمل الاربعین البلدانیّة و عدد شیوخه الف و ثلاثمائة شیخ و نیف و ثمانون امرأة سمع من الکبار و کان من کبار الحفّاظ المتقنین من اهل الدّین و الخیر غزیر العلم کثیر الفضل جمع بین معرفة المتن و الاسناد و املی مجالس متینه قال التاج المسعودی سمعت ابا العلاء الهمدانی یقول لرجل استاذنه فی الرّحلة ان رایت احد اعرف منّی فح اذن لک ان تسافر إلیه الاّ ان تسافر الی ابن عساکر فانه حافظ کما یجب و قال ابو المواهب بن صصری قال الحافظ ابو العلاء انا اعم انّه لا یساجل الحافظ ابو القاسم فی شانه احد و لو خالط الناس و ما زحمهم لاجتمع علیه الموافق و المخالف قال و کنت اذاکر ابا القاسم الحافظ عن الحفاظ الّذین لقیتهم فقال امّا ببغداد فابو عامر العبدری و امّا باصبهان فابو نصر الیونارتی و لکن اسماعیل بن محمّد الحافظ کان اشهر فقلت فعلی هذا ما رای سیّدنا مثل نفسه قال لا تقل هذا قال اللّه تعالی فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ قلت فقد قال وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ فقال لو قال قائل لم ترعینی مثلی لصدق و قال المنذری سالت شیخنا الحافظ ابا الحسن بن المفضل عن اربعة تعاصروا ایّهم احفظ قال من قلت الحافظ ابن ناصر و ابن عساکر فقال ابن عساکر فقلت الحافظ ابو موسی المدینی و ابن عساکر فقال ابن عساکر فقلت الحافظ ابو طاهر السّلفی و ابن عساکر فقال السّلفی شیخنا قال الذّهبی یعنی انّه ما احبّ ان یصرّح بتفضیل ابن عساکر تادیبا مع شیخه ثم ابو موسی احفظ من السّلفی مع انّ السّلفی من بحور الحدیث و علمائه و قال الحافظ عبد القادر الرّهاوی

ص:370

ما رایت احفظ من ابن عساکر و قال ابن النّجار هو امام المحدثین فی وقته انتهت إلیه الریاسة فی الحفظ و الاتقان و الثقة و المعروفة التّامّة و به ختم هذا الشأن مات فی حادی عشر رجب سنه 571 و ابو الفداء اسماعیل بن علی الایوبی در تاریخ مختصر در وقائع سنه احدی و سبعین و خمس مائة گفته و فیها توفّی الحافظ ابو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر الدمشقی الملقب نور الدین کان اماما فی الحدیث من اعیان الفقهاء الشّافعیّة صنّف تاریخ دمشق فی ثمانین مجلّدة علی وضع تاریخ بغداد اتی فیه بالغرائب و مولد المذکور فی اول سنة تسع و تسعین و اربعمائة و عمر بن مظفر الشهیر یا بن الوردی در تتمه المختصر در سنة مذکوره گفته و فیها توفی الحافظ ابو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه بن عساکر الدمشقی نور الدّین من اعیان الشافعیّة و المحدّثین له تاریخ دمشق ثمانون مجلّدا فیه غرائب و ولد سنة تسع و تسعین و اربعمائة قلت و من شعره و لا باس به الا ان الحدیث اجلّ علم و اشرفه

الاحادیث العوالی

کافواه؟ ؟ ؟ الرّجال

بالداء العضال

و حسین بن محمّد بن حسن الدّیاربکری در تاریخ خمیس گفته و فی سنة احدی و سبعین و خمس مائة مات حافظ الشام علیّ بن الحسین بن عساکر صاحب التّاریخ الکبیر و له ثلاث و سبعون سنة و ابو المویّد محمّد بن محمود بن محمّد الخوارزمی در جامع مسانید أبی حنیفه گفته علی بن عساکر الدّمشقی قال الحافظ ابن النجار فی تاریخه علی بن الحسن بن هبة اللّه بن عبد اللّه بن الحسین الشافعی المعروف بابن عساکر من اهل دمشق امام المحدّثین فی وقته سمع بافادة اخیه الاکبر و هو صغیر فی سنة خمسین و خمس مائة من أبی الحسن الموازینی و أبی القاسم و أبی النّسیب و أبی الوحش سبع بن قیراط و أبی طاهر الجبّائی و سمع بنفسه من والده و أبی محمّد الاکفانی و أبی الحسین بن قبیس و أبی الحسین السّلمی و عبد الکریم بن حمزة ثم انه رحل الی العراق فی سنة عشرین و خمس مائة و سمع الکثیر ببغداد من أبی القاسم الحصین و أبی الحسن الدینوری و قرأ علی کثیر بن الاسعد بن المذکور و أبی غالب بن البنّاء و محمّد بن عبد الباقی الانصاری و من خلق کثیر سواهم و سمع بمکّة محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن اسماعیل بن الغزال و رزین بن معاویة العبدری و بالمدینة ابا الفتوح عابد الخلاق بن عبد الواسع بن عبد الهادی الانصاری الهروی و بالکوفة الشریف ابا البرکات عمر بن ابراهیم الزینبی و عاد الی بغداد و اقام بها یسمع الحدیث و یقرأ الخلاف و الفقه و عاذ الی دمشق و رحل الی خراسان علی طریق اذربیجان و دخل نیسابور سنة تسع و عشرین و سمع بها ابا عبد اللّه الفراوی و ابا محمّد السّندی و زاهر بن طاهر الشحامی و اخاه وجها و ابو المظفر العشیری و سمع ببوشنج و سرخس و طوس و مرو و اصبهان و همدان و بسطام و دامغان و سمنان و الری و زنجان و غیرها من البلاد الی بغداد سنة ثلث و ثلثین و خمس مائة و کتب عن جماعة و عاد الی

ص:371

دمشق یحدّث و یملی و یصنّف علی اکمل سیر و احسن طریقه الی آخر عمره جمع تاریخ دمشق فی خمس مائة و سبعین جزء و الموافقات عن شیوخ الائمّة الثقات اثنین و تسعین جزء و الاشراف علی معرفة الاطراف ثمانیة و اربعون جزء و المعجم لاسماء شیوخه الّذین سمع منهم و اجازوا له و عدّتهم الف و ثلث مائة شیخ و غیر ذلک من التصانیف ولد فی محرّم سنة تسع و تسعین و اربعمائة و توفّی فی رجب سنة احدی و سبعین و خمس مائة و دفن فی مقابر باب الصّغیر یقول اضعف عباد اللّه فقد حدّثنی عنه الشیخ المعمّر رشید الدّین احمد بن الفرج بن مسلمة الدّمشقی بدمشق قال اخبرنا الامام الحافظ ابو القاسم علیّ بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر قراءة علیه و انا اسمع سنه ستّ و ستّین و خمس مائة و مولد هذا الشیخ سنة خمس و خمسین و خمس مائة و ازنیقی در مدینة العلوم گفته و من التّواریخ تاریخ الحافظ ابن عساکر سبعة و خمسون مجلّدا و هو الحافظ ابو القاسم علیّ بن أبی محمد الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر الدّمشقی الملقّب ثقة الدّین کان محدث الشام و من اعیان فقهاء الشافعیّة غلب علیه الحدیث فاشتهر به و بالغ فی طلبه الی ان جمع منه ما لم یتّفق لغیره و رحل و طوّف و جاب البلاد و لقی المشایخ و کان رفیق الحافظ أبی سعه السّمعانی فی الرّحلة جمع بین المتون و الاسانید سمع ببغداد ثمّ رحل الی دمشق ثم الی خراسان و نیسابور و هراة و اصبهان صنّف التّصانیف المعتبرة صنّف التاریخ الکبیر لدمشق فی ثمانین مجلدة بخطه اتی فیه بالعجائب قیل انّه جمع هذا منذ عقل و الاّ فالعمر لا یتّسع لوضعه بعد الاشتغال ولد فی اوّل المحرّم سنة تسع و تسعین و اربعمائة و توفّی فی الحادی و العشرین من رجب سنة احدی و سبعین و خمس مائة بدمشق و مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته ثقة الدّین الحافظ ابو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر الدّمشقی کان محدّث الشام فی وقته و من اعیان الفقهاء الشّافعیّة غلب علیه الحدیث فاشتهر به و بالغ فی طلبه الی ان جمع منه ما لم یتفق لغیره و رحل و طوّف و جاب البلاد و لقی المشایخ و کان رفیق الحافظ أبی سعد السّمعانی فی الرّحلة و کان حافظا دیّنا جمع بین المتون و الاسانید سمع ببغداد ثم رجع الی دمشق ثم الی خراسان و دخل نیسابور او هراة و اصبهان و الجبال و صنّف التّصانیف المفیدة و خرّج التّخاریج و کان حسن الکلام علی الاحادیث محظوظا فی الجمع و التالیف صنّف التّاریخ الکبیر لدمشق فی ثمانین مجلّدا بخطه اتی فیه بالعجائب قیل انه جمع هذا منذ عقل نفسه و الا فالعمر لا یتسع لوضعه بعد الاشتغال ولد فی اوّل المحرّم سنة 499 و توفّی فی رجب سنة 571 بدمشق و حضر للصّلوة علیه السّلطان صلاح الدّین و له شعر لا باس به و توالیف حسنة و اجزاء ممتعة و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلّل گفته الحافظ ابو القاسم علی بن أبی محمّد الحسن بن هبة اللّه بن عبد اللّه بن الحسین المعروف بابن عساکر الدّمشقی الملقب ثقة الدّین کان محدث الشام فی وقته و من اعیان الفقهاء الشافعیّة غلب علیه الحدیث فاشتهر به و بالغ فی طلبه الی ان جمع منه ما لم یتفق لغیره و رحل و طوف و جاب البلاد و لقی المشایخ و کان رفیق الحافظ

ص:372

أبی سعید عبد الکریم السّمعانی فی الرحلة و کان حافظا دینا جمع بین المتون و الاسانید سمع ببغداد فی سنة 520 من اصحاب البرمکی و التنوخی و الجوهری ثم رجع الی دمشق ثم رحل الی خراسان و دخل نیسابور و هراة و اصبهان و الجبال و صنف التّصانیف المفیدة و خرّج التخاریج و کان حسن الکلام علی الاحادیث محفوظا فی الجمع و التالیف صنّف التّاریخ الکبیر لدمشق فی ثمانین مجلدا اتی فیه بالعجائب و هو علی نسق تاریخ بغداد و له غیره توالیف حسنة و اجزاء ممتعة و له شعر لا باس به فمن ذلک قوله: الا انّ الحدیث اجلّ علم

و اشرفه الاحادیث العوالی

شیئا

صحف فترمی من التصحیف بالدّاء العضال

و من المنسوب إلیه ایا نفس و یحک جاء المشیب

فما ذا التصابی و ما ذا الغزل

المنون بها قد نزل فیا لیت شعری ممّا اکون و ما قدّر اللّه لی بالازل

قال فی الاثار و له کتاب الاجتهاد فی اقامة فرض الجهاد و کتاب تبیین الوهم و التغلیط الواقع فی حدیث الاطیط و هو رسالة فی جزء ردّ فیه الحدیث الّذی اخرجه ابو داود و هو انّ اعرابیا اتی النّبی صلعم فاستشفع للمطر و فیه لفظا طیط الرّحل بالراکب ذکره ابن کثیر و له کتاب تبیین کذب المفتری فیما نسب الی أبی الحسن الاشعری قال ابن السبکی و هو من اجلّ الکتب فائدة فیقال کل سنّی لا یکون عنده ذلک الکتاب فلیس من نفسه علی بصیرة و لا یکون الفقیه شافعیا علی الحقیقة حتی یحصل له ذلک اختصره الامام الیافعی و کتاب مبهمات القرآن و غیر ذلک انتهی و کانت ولادته فی اول المحرم سنة 799 و توفّی لیلة الاثنین الحادی و العشرین من رجب سنه 471 بدمشق و حضر الصلوة علیه السلطان صلاح الدّین رحمه اللّه و نیز مولوی صدیق حسن خان در اتحاف النبلاء المتّقین باحباء اثر الفقهاء و المحدثین گفته علی بن أبی محمّد الحسن بن هبة اللّه بن عبد اللّه بن الحسین المعروف بابن عساکر الدمشقی الملقب ثقة الدین در وقت خود محدث شام و از اعیان فقهای شافعیّه بود حدیث بروی غالب آمده و بدان شهرت گرفته و در طلبش مبالغه نموده چیزی جمع نمود که غیر او را اتفاق نیفتاد رحلت و طواف وجوب بلاد و ملاقات مشایخ کرد رفیق حافظ أبی سعد عبد الکریم بن السّمعانی بود در رحلت میان متون و اسانید جمع کرد حافظ دینا شد سماعتش در بغداد در سنه عشرین خمس مائة از اصحاب بر مکی و تنوخی و جوهریست بدمشق رجوع کرد و بخراسان شتافت و داخل نیسابور و هرات و اصبهان و جبال شد و تصانیف مفیده تالیف کرد و تخریج تخاریج نموده بود حسن الکلام بر احادیث محظوظ در جمع و تالیف تاریخ کبیر دمشق در هشتاد مجلّد تالیف اوست بر نسق تاریخ بغداد در وی عجائب آورده و او را جزین تالیف دیگرست و شعرست که لا باس به منها قوله: الا انّ الحدیث اجلّ علم

ص:373

و الامالی

و لا تاخذه من صحف فترمی من التّصحیف بالدّاء العضال

و من المنسوب إلیه نظم ایا نفس ویحک

جاء المشیب

علی غرّة

ابن خلکان گفته التزم فیها ما لا یلزم و هو الزای قبل اللاّم ولادتش در اول محرّم سنة تسع و تسعین و اربعمائة بوده و وفات بست و یکم رجب سنة احدی و سبعین و خمس مائة بدمشق و نزد پدر و اهل خود بمقابر باب الصّغیر مدفون شد سلطان صلاح الدین و شیخ قطب الدین نیسابوری در نماز جنازه او حاضر شدند

وجه پنجاه و دوم

آنکه مجد الدین ابو السّعادات مبارک بن محمّد المعروف بابن الاثیر الجزری این حدیث شریف را روایت کرده چنانچه در جامع الاصول لاحادیث الرّسول در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

انس قال کان عند رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّائر فجاء علیّ فاکل معه اخرجه الترمذی و قال رزین قال ابو عیسی فی هذا الحدیث قصّة و فی آخرها ان انسا قال لعلی استغفر لی و لک عندی بشارة ففعل فاخبره بقول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انتهی و فی روایة هذا المنقد الجهبذ النحریر*الماهر الحاذق فی التنقیب و التنقیر*اعنی ابا السعادات المعروف بابن الاثیر*و لهذا الحدیث الاثیل الاثیر*دلیل زاهر مستبین مستنیر*علی وضوح الحق المشرق المنیر* فمن حاد عنه بعد ما رواه ذاک المحقق الخبیر*او نکص عنه غبّ ما حدّث به هذا الناقد البصیر*فهو لا محالة غیر مبال بسوء المصیر*و لا هائب عمّا اعدّ لاصحاب الجحیم و السعیر*و ابن الاثیر عالم معتمد کبیر و محدّث موثوق به و شهیر و محقق معدوم الشیبه و النظیرست علی بن محمد المعروف بابن الاثیر در کامل در سنه ستّ و ستّ مائة گفته و فیها فی سلخ ذی الحجة توفّی اخی مجد الدّین ابو السّعادات المبارک بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم الکاتب مولده فی احد الربیعین سنة اربع و اربعین و کان عالما فی عدة علوم منها الفقه و الاصولان و النحو و الحدیث و اللّغة و له تصانیف مشهورة فی التفسیر و الحدیث و النحو و الحساب و غریب الحدیث و له رسائل مدوّنة و کان کاتبا مفلقا یضرب به المثل ذا دین متین و لزوم طریق مستقیم رحمه اللّه و رضی عنه فلقد کان من محاسن الزمان و لعل من یقف علی ما ذکرته یتهمنی فی قولی و من عرفه من اهل عصرنا یعلم انی مقصّر و قاضی شمس الدّین احمد بن محمّد المعروف بابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو السعادات المبارک بن أبی الکرم محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشیبانی المعروف بابن الاثیر الجزری الملقب مجد الدین قال ابو البرکات ابن المستوفی فی تاریخ اربل فی حقه اشهر العلماء ذکر او اکبر النبلاء قدرا واحدا الفضلاء المشار إلیهم و فرد الاماثل المعتمد فی الامور علیهم اخذ النّحو عن شیخه أبی محمّد سعید بن المبارک الدّهان و قد سبق

ص:374

ذکره و سمع الحدیث متاخّرا و لم تتقدّم روایته و له المصنّفات البدیعة و الرسائل الوسیعة منها جامع الاصول فی احادیث الرسول جمع فیه بین الصّحاح السّتة و هو علی وضع کتاب رزین الاّ ان فیه زیادة کثیرة علیه و منها کتاب النّهایة فی غریب الحدیث فی خمس مجلّدات و کتاب الانصاف فی الجمع بین الکشف و الکشاف فی تفسیر القرآن الکریم اخذه من تفسیر الثعلبی و الزمخشری و له کتاب المصطفی و المختار فی الادعیة و الاذکار و له کتاب لطیف فی صنعة الکتابة و کتاب البدیع فی شرح الاصول فی النّحو لابن الدهّان و له دیوان رسائل و کتاب الشافعی فی شرح مسند الشافعی رضی اللّه عنه و غیر ذلک من التصانیف کانت ولادته بجزیرة ابن عمر فی احد الرّبیعین سنة اربع و اربعین و خمس مائة و نشأ بها ثم انتقل الی الموصل فی سنة خمس و ستین و خمس مائة ثم عاد الی الجزیرة ثم عاد الی الموصل و تنقل فی الولایات بها و اتّصل بخدمة الامیر مجاهدین قیماز بن عبد اللّه بن الخادم الزینی المقدّم ذکره فی حرف القاف و کان نائب المملکة فکتب بین یدیه منشیا الی ان قبض علیه کما سبق ذکره فاتصل بخدمة عزّ الدّین مسعود بن مودود صاحب الموصل و تولّی دیوان رسائله و کتب له الی ان توفّی ثمّ اتّصل بولده نور الدّین ارسلان شاه و قد سبق ذکره فحظی عنده و توفرت حرمته لدیه و کتب له مدّة ثم عرض له مرض کفّ یدیه و رحلیه فمنعه من الکتابة مطلقا و اقام فی داره یغشاه الاکابر و العلماء و انشأ رباطا بقریة من قری الموصل قصر حرب و وقف املاکه علیها و علی داره التی کان یسکنها بالموصل و بلغنی انّه صنّف هذه الکتب کلّها فی مدّة العطلة فانه تفرغ لها و کان عنده جماعة یعینونه علیها فی الاختیار و الکتابة الخ و ذهبی در عبر در سنة ست و ست مائة گفته و العلاّمة مجد الدّین ابو السّعادات ابن الاثیر المبارک بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم الشّیبانیّ الجزری ثم الموصلی الکاتب مصنّف جامع الاصول و النّهایة فی غریب الحدیث و له سنة اربع و اربعین و نیز ذهبی در دول الاسلام در سنه مذکوره گفته و فیها مات العلامة مجد الدّین ابو السّعادات المبارک بن محمّد بن محمّد الاثیر الشیبانیّ الجزری ثم الموصلی صاحب جامع الاصول و غریب الحدیث فی آخر العام و له اثنتان و ستون سنة و تسعة اشهر و عماد الدین ابو الفداء در مختصر فی اخبار البشر در سنه مذکوره گفته و فیها فی سلخ ذی الحجة توفی مجد الدّین ابو السّعادات المبارک بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم و مولده سنة اربع و اربعین و خمس مائة المعروف بابن الاثیر اخو عز الدّین علی المورّخ مولف الکامل فی التاریخ و کان مجد الدّین المذکور عالما بالفقه و الاصولین و النّحو و الحدیث و اللّغة و له تصانیف مشهورة و کان کاتبا مفلقا و عبد اللّه بن اسعد الیافعی در مرآة الجنان گفته العلاّمة مجد الدّین ابو السّعادات مبارک بن محمّد بن محمّد المعروف بابن الاثیر الشیبانی الجزری ثم الموصلی الکاتب قال ابو البرکات ابن المستوفی فی حقّه اشهر العلماء ذکرا و اکثر النبلاء قدرا و أحد الافاضل المشار إلیهم و فرد الاماثل المعتمد فی الامور علیهم اخذ النّحو عن شیخه أبی محمّد اسماعیل بن المبارک و

ص:375

سمع الحدیث متاخّر او لم یتقدم له روایة و له المصنّفات البدیعة و الرسائل الوسیعة منها جامع الاصول فی احادیث الرّسول جمع فیه بین الصّحاح الستّة و هو علی وضع کتاب رزین الاّ انّ فیه زیادات کثیرة و منها کتاب النهایة فی غریب الحدیث فی خمس مجلّدات و کتاب الانصاف فی الجمع بین الکشف و الکشاف فی تفسیر القرآن اخذه من تفسیر الثعلبی و الزمخشری و له کتاب المصطفی و المختار فی الادعیة و الاذکار و کتاب لطیف فی صنعة الکتابة و کتاب البدیع فی شرح الفصول فی النّحو لابن الدّهان و دیوان رسائل و کتاب الشّافی فی شرح مسند الامام الشّافعی و غیر ذلک من التصانیف ولی دیوان الانشاء لصاحب الموصل مسعود بن مودود أرسلان شاه و خطی عنده و توفرت حرمته لدیه و کتب له مدة ثم عرض له مرض الفالج فکفّ یده من الکتابة و رجلیه من الحرکة فاقام فی داره تغشاه الاکابر و العلماء و انشأ رباطا و وقف املاکه علی رباطه المذکور و علی داره الّتی سکنها قال ابن خلکان صنّف کتبه کلّها فی مدّة تعطّله فانّه تفرغ لها و کان عنده جماعة یعینونه علیها فی الاختیار و الکتابة الخ و عبد الرحیم بن حسن اسنوی در طبقات شافعیه گفته مجد الدّین ابو السّعادات المبارک بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم الشیبانی الجزری ثم الموصلی المعروف بابن الاثیر ذکره ابن خلکان هو و من یاتی من اهل بیته فلنقتصر علی ما ذکره فانّه اعرف بهم لکونه من بلادهم فقال کان المذکور فقیها محدّثا ادیبا نحویا عالما بصنعة الحساب و الانشاء ورعا عاقلا مهیبا ذا برّ و احسان ولد سنة اربع و اربعین و خمس مائة بجزیرة ابن عمر و سمع بها الحدیث و ببغداد و انتقل الی الموصل فسمع بها و اشتغل و انتفع النّاس به و صنّف تصانیفه المشهورة النافعة کجامع الاصول و النّهایة فی غریب الحدیث و شرح مسند الامام الشافعی و غیر ذلک و انتقلت بها الاحوال حتی باشر کتابة السرّ و صار رئیسا یرجع إلیه فی الامور ثم حصل له فالج ابطل حرکة یدیه و رجلیه فأنشأ رباطا بقریة من قری الموصل و وقف املاکه علیه و اقام به الی ان توفّی آخر یوم من سنة ستّ و ست مائة روی عنه جماعة و عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی در تتمّة المختصر فی اخبار البشر در سنه ست و ست مائة گفته و فیها فی سلخ ذی الحجّة توفی مجد الدّین ابو السّعادات المبارک بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم المعروف بابن الاثیر اخو عزّ الدّین علیّ مؤلّف الکامل فی التاریخ و کان عالما بالفقه و الاصولین و النحو و الحدیث و اللّغة و کتابته مفلقة و مولده سنة اربع و اربعین و خمس مائة و ابو الولید محمّد بن محمّد المعروف بابن متحنه در روض المناظر در وقائع سنه مذکوره گفته و فیها توفّی مجد الدین ابو السعادات المبارک بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم المعروف بابن الاثیر و لهذا هو اخو عزّ الدّین علی المورخ صاحب الکامل و مولده سنة اربع و اربعین و خمس مائة و کان فقیها اصولیا لغویّا نحویّا محدّثا و ولی الدین محمّد عبد اللّه الخطیب در اسماء رجال مشکاة گفته المبارک بن محمّد الجزری هو ابو السعادات المبارک بن محمّد الجزری المشهور بابن الاثیر

ص:376

صاحب کتاب جامع الاصول و مناقب الاخیار و النّهایة کان عالما محدثا لغویّا روی عن خلق من الائمّة الکبار کان بالجزیرة و انتقل الی الوصل و مات بها یوم الخمیس سلخ ذی الحجّة سنة ست و ست مائة رحمه اللّه تعالی و تقی الدّین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته المبارک بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشیبانی العلامة مجد الدّین ابو السّعادات ابن الاثیر الجزری ثم الموصلی الفقیه المحدّث اللّغوی البارع فی العلم ولد فی احدی الرّبیعین سنة اربع و اربعین و خمس مائة بجزیرة ابن عمر و نشأ بها ثم انتقل الی الموصل و سمع الحدیث و قرأ الفقه و الحدیث و الادب و النحو ثم اتصل بخدمة السّلطان و ترقّت بها المنازل حتّی باشر کتابة السرّ ثمّ انّه حصل له نقرس ابطل حرکة یدیه و رجلیه و صار یحمل فی محفّة فاقام بداره و انشأ رباطا بقریة من قری الموصل و وقف املاکه علیها قال ابن خلکان کان فقیها محدثا ادیبا نحویّا عالما بصنعة الحساب و الانشاء ورعا عاقلا مهیبا ذا برّ و احسان توفّی فی آخر یوم من سنة ستّ و ستّ مائة و دفن برباطه و من تصانیفه کتاب جامع الاصول و کتاب النّهایة فی غرایب؟ ؟ ؟ الحدیث و کتاب شرح مسند الشافعی و الانصاف فی الجمع بین الکاشف و الکشاف تفسیری الثعلبی و الزّمخشری و کتاب البدیع فی شرح الفصول فی النحو لابن الدّهان و له دیوان رسائل و کتاب لطیف فی صناعة الکتابة و کتاب المصطفی المختار فی الادعیة و الاذکار و کتاب المختار فی مناقب الاخیار و جلال الدّین عبد الرّحمن بن أبی بکر السیوطی در بغیة الوعاة گفته المبارک بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشّیبانی العلاّمة مجد الدّین ابو السّعادات الجزری الاربلی المشهور بابن الاثیر من مشاهیر العلماء و اکابر النّبلاء و اوحد الفضلاء ولد سنة اربع و اربعین و خمس مائة بالجزیرة و انتقل الی الموصل و اخذ النّحو عن ابن الدّهان و یحیی بن سعدون القرطبی و سمع الحدیث متاخّرا من عبد الوهّاب و غیره و تنقل فی الولایات و کتب فی الانشاء ثم عرض له مرض کفّ یدیه و رجلیه و منعه الکتابة فانقطع فی بیته یغشاه الاکابر و العلماء فجاءه مغربی فالتزم انّه یداویه و لا یاخذ اجرة الا بعد برئه و اخذ فی معالجته بدهن صنعه و لانت رجلاه و اشرف علی البرء فارضی المغربیّ بشیء و صرفه فلامه اخوه عزّ الدّین فقال انا کنت فی راحة ممّا کنت فیه من صحبة هؤلاء و التزام اخطارهم و قد سکنت روحی الی الانقطاع و الدعة فاذا طرأت لهم امور ضروریّة جاؤنی بانفسهم لیاخذ ورائی و له من التّصانیف النّهایة فی غریب الحدیث جامع الاصول فی احادیث الرّسول البدیع فی النحو الباهر فی الفروق فی النحو تهذیب فصول ابن الدّهان الانصاف بین الثعلبی و صاحب الکشاف شرح مسند الشافعی البنین و البنات و الاباء و الامّهات و الأذواء و الذّوات وقفت علیه و لخّصت منه الکنی فی کراسة مات یوم الخمیس سلخ ذی القعدة سنة ست و ستّ مائة و ازنیقی در مدینة العلوم گفته و ممّا یختص بغریب الحدیث نهایة ابن الاثیر الجزری و هو المبارک بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشّیبانی العلاّمة مجد الدّین ابو السّعادات الجزری الاربلی المشهور بابن الاثیر من مشاهیر العلماء و اکابر النبلاء

ص:377

و اوحد الفضلاء ولد فی سنة اربع و اربعین و خمس مائة بالجزیرة و انتقل من الموصل و اخذ النحو عن ابن الدّهان و یحیی بن سعدون القرطبی و سمع الحدیث متاخرا من عبد الوهاب بن سکینة و غیره و تنقل فی الولایات و کتب فی الانشاء و له من التّصانیف النّهایة فی غریب الحدیث و جامع الاصول فی احادیث الرسول و البدیع فی النّحو و الباهر فی الفروق فی النحو و غیر ذلک مات فی سلخ ذی الحجة سنة ست و ست مائة و مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته مبارک بن محمّد بن محمّد مجد الدّین ابو السّعادات الجزری الاربلی المشهور بابن الاثیر اشهر العلماء ذکرا و اکبر النبلاء قدرا احد الافاضل المشار إلیهم و فردا لأماثل المعتمد فی الامور علیهم کان نائب المملکة ولد سنه 544 بالجزیرة و انتقل الی الموصل و اخذ النحو عن ابن دهان و یحیی بن سعدون القرطبی و سمع الحدیث متاخّرا و تنقل فی الولایات و کتب فی الانشاء و له النّهایة فی غریب الحدیث و جامع الاصول فی احادیث الرّسول و البدیع فی النحو و کتاب الانصاف فی الجمع بین الکشف و الکشّاف فی التفسیر و کتاب المصطفی و المختار فی الادعیة و الاذکار و کتاب فی صفة الکتابة صنّف هذه الکتب و کان عنده جماعة یعینونه علیها فی الاختیار و الکتابة و له شعر یسیر مات سنه 606 رحمه اللّه تعالی و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلّل گفته ابو السّعادات المبارک بن أبی الکریم محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشیبانی المعروف بابن الاثیر الجزری الملقب مجد الدّین قال ابو البرکات بن المستوفی فی تاریخه فی حقه اشهر العلماء ذکرا و اکبر النبلاء قدرا و أحد الأفاضل المشار إلیهم و فرد الأماثل المعتمد فی الامور إلیهم اخذ النحو عن شیخه أبی محمّد سعید بن المبارک بن الدّهان و سمع الحدیث متاخّرا و لم تتقدم روایته و له المصنّفات البدیعة و الرسائل الوسیعة منها جامع الاصول فی احادیث الرّسول جمع بین الصحاح الستة و هو علی وضع کتاب رزین الا ان فیه زیادات کثیرة علیه و منها کتاب النّهایة فی غریب الحدیث فی خمس مجلّدات و له کتاب المصطفی و المختار فی الادعیة و الاذکار و کتاب الشافی فی شرح مسند الامام الشافعی و غیر ذلک من التصنیفات کانت ولادته بجزیرة ابن عمر فی احد الرّبیعین سنة اربع و اربعین و خمس مائة و کانت وفاته بالموصل یوم الخمیس سلخ ذی الحجّة سنة ست و ستّ مائة رحمه اللّه تعالی و نیز مولوی صدیق حسن خان در اتحاف النبلاء گفته المبارک بن أبی الکرم محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشیبانی المعروف بابن الاثیر الجزری الملقب مجد الدّین ابو البرکات بن المستوفی در تاریخ خود بحق وی گفته اشهر العلماء ذکرا و اکبر النبلاء قدرا و احد الافاضل المشار إلیهم و فرد الاماثل المعتمد فی الامور علیهم علم نحو از شیخ أبی محمّد سعید بن المبارک بن الدهان گرفته و سماعت حدیث متاخر کرده مصنفات بدیعه و رسائل وسیعه دارد منها جامع الاصول فی احادیث الرسول و کتاب النّهایة فی غریب الحدیث در پنج مجلد و کتاب الانصاف فی الجمع بین الکشف و الکشاف در تفسیر قرآن کریم در وی از تفسیر ثعلبی و زمخشری اخذ نموده و له کتاب المصطفی و المختار فی الادعیة و الاذکار و کتاب فی صنعة الکتابة و کتاب البدیع فی شرح الفصول فی النّحو

ص:378

لابن الدّهان و له دیوان رسائل و کتاب الشافی فی شرح مسند الامام الشافعی و غیر ذلک ولادتش در جزیرۀ ابن عمر در سنۀ اربع و اربعین و خمس مائة بوده و همانجا نشو و نما یافته بموصل نقل کرد و بخدمت امیر مجاهد الدین قائماز بن عبد اللّه الخادم الزینی رسیده نائب مملکت گردیده مدت تا قضای او روبرویش نوشت خواند کرد بعده بخدمت عزّ الدین مسعود بن مودود صاحب موصل متولی دیوان رسائل گشت و تا وفات او کتابت نمود بعده بخدمت ولدش نور الدین ارسلان منشی ماند و حرمت و حظ وافر یافت تا آنکه بمرضی گرفتار شده دست و پای او بیکار شد و از نوشت و خواند باز ماند و خانه نشین گردید اکابر و علما نزد او می آمدند در قریه از قرای موصل رباطی بنا کرد که نامش قصر حربست املاک خود را بر آن رباط و بر خانه خود که در موصل بود وقف ساخت ابن خلکان گفته مرا رسیده است که این همه کتب در ایام عطلت خود تصنیف نمود زیرا که برای آن فارغ شده بود و نزدش جماعتی بود که اعانت او برین کار می کردند در اختیار و کتابت شعر یسیر دارد از آنجمله این دو بیتست که وقت لغزش بغله سواری اتابک صاحب موصل انشاد کرد ان زلّت البغلة من تحته

و این معنی مطروقست در اشعار بسیار آمده برادرش عزّ الدین ابو الحسن علی حکایت کرده که چون وی خانه نشین گشت مردی از مغرب آمده گفت که مداوات او می کنم و التزام کرد که تا صحّت هیچ اجرت نستاند چنانکه بگفته او شروع در معالجه کنانیدم آن مرد روغنی ساخت و مالش نمود تا آنکه اثر علاجش نمایان شدن گرفت و پای دراز شدن یافت و صورت صحّت نمودار گردید ابن اثیر گفت این مرد را چیزی داده و خوشنود ساخته رخصت کنید گفتم چرا و نجح معانات او ظاهر شده گفت سخن همینست که تو گویی لیکن من الحال از صحبت این قوم و التزام اخطار ایشان در راحتم و جان من بانقطاع و دعت ساکن گشته دیروز که تندرست بودم نفس خود را برفتن نزد ایشان خوار و زبون می ساختم و امروز بخانه خود نشسته ام و ایشان را چون امور ضروریه پیش می آیند خود برای گرفتن برای من نزد من می آیند و میان این هر دو فرق بسیارست و برای حصول این غرض هیچ سبب جز این مرض نیست لهذا زوال او بمعالجه نمی خواهم و از عمر هم قلیلی بیش نمانده است پس مرا باید گذاشت که باقی عمر حر و سلیم از ذلّ زندگی کنم چه از دنیا حظ وافر گرفته ام عزّ الدین می گوید که قول او قبول کرده آن مرد را باحسان و انعام رخصت نمودم وفاتش در موصل روز پنجشنبه سلخ ذی الحجّه سنه ستّ دست مائة اتفاق افتاده در رباط خود مدفون گشت جزیره ابن عمر شهری فوق موصل بر دجله است بجهت احاطه دجله آن را بجزیره مسمی شد واقدی گفته مردی از اهل برقعید که او را عبد العزیز بن عمر می گفتند آن را بنا ساخته است و اللّه اعلم

وجه پنجاه و سوم

آنکه ابو الحسن علی بن محمّد المعروف بابن الاثیر الجزری برادر ابن الاثیر صاحب جامع الاصول نیز حدیث طیر را باسناد متصل از مشایخ خود روایت نموده و اثبات آن بطرق متعدده فرموده چنانچه در اسد الغابة فی معرفة الصّحابة که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون ذکر آن باین نهج نموده اسد الغابة فی معرفة الصّحابة مجلّدین للشیخ عزّ الدین علی بن محمّد المعروف بابن الاثیر الجزری المتوفی سنه ثلاثین و ست مائة ذکر فیه سبعة آلاف و خمس مائة ترجمة و استدرک ما فاته من تقدمه و بین اوهامهم قاله الذّهبی فی تجرید اسماء الصّحابة و هو مختصر اسد الغابة اوّله الحمد للّه العلی الکبیر الاعلی الخ ذکر فیه ان کتاب ابن اثیر نفیس مستقص لاسماء الصّحابة الّذین

ص:379

ذکروا فی الکتب الاربعة المصنّفة فی معرفة الصّحابة و هی کتاب ابن مندة و کتاب أبی نعیم و کتاب أبی موسی الاصبهانیین و هو ذیل کتاب ابن مندة و کتاب ابن عبد البرّ و زیادة المصنّف علیهم بترجمة جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در ذکر فضائل آن حضرت گفته

انبانا المنصور بن أبی الحسن الفقیه باسناده الی أبی یعلی قال حدثنا الحسن بن حماد حدّثنا مسهر بن عبد الملک حدثنا عیسی بن عمر عن السّدّی عن انس بن مالک انّ النبی صلی اللّه علیه و سلّم کان عنده طائر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطائر فجاء ابو بکر فردّه فجاء عمر فردّه فجاء عثمان فردّه فجاء علیّ فاذن له ذکر أبی بکر و عمر و عثمان فی هذا الحدیث غریب جدّا و قد روی من غیر وجه عن انس و رواه غیر انس من الصّحابة انا ابو الفرج الثقفی أنبأنا الحسن بن عیسی حدّثنا الحسن بن احمد و انا حاضر اسمع انبانا احمد بن عبد اللّه الحافظ ثنا محمّد بن اسحاق بن ابراهیم الاهوازی حدثنا الحسن بن عیسی ثنا الحسن بن السّمیدع ثنا موسی بن أبی ایوب عن شعیب بن اسحاق عن أبی حنیفة عن مسعر عن حمّاد عن ابراهیم عن انس قال اهدی الی النّبی صلی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک فجاء علیّ فاکل معه تفرد به شعیب عن أبی حنیفة اخبرنا محمّد بن أبی الفتح بن الحسن النقاش الواسطی ثنا ابو روح عبد المعزّ بن محمّد بن أبی الفضل البزاز أنبأنا زاهر بن طاهر الشحامی انا ابو سعید الکنجرودی أخبرنا الحاکم ابو احمد انا عبد اللّه محمّد بن عمرو بن الحسین الاشعری بحمص نا محمّد بن مصفی نا حفص بن عمر المعری نا موسی بن سعد البصری قال سمعت الحسن یقول سمعت انس بن مالک یقول اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهمّ ائتنی برجل یحبّه اللّه و یحبّه رسوله قال انس فاتی علیّ فقرع الباب فقلت ان رسول اللّه مشغول و کنت احبّ ان یکون رجلا من الانصار ثم ان علیا فعل مثل ذلک ثم اتی الثالثة فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یا انس ادخله فقد عیته فلمّا اقبل قال اللّهمّ و الیّ اللّهمّ و الیّ و قد رواه عن انس غیر من ذکرنا حمیدا الطّویل و ابو الهندی و یغنم بن سالم یغنم بالیاء تحتها نقطتان و الغین المعجمة و النّون و آخره میم و هو اسم مفرد و اللّه اعلم انتهی نقلا عن نسخة قلمیة و قبالا عن نسخة مطبوعة بمصر فهذا الامام العلاّمة الحائز للفضل الدثر الکثیر*الحافظ ابو الحسن المعروف بابن الاثیر*قد شمّر لاثبات هذا الحدیث کلّ التشمیر*و شدّ ازراره لتازیره و التسمیر*فروی له عدّة طرق عن اماثل الناقدین المشاهیر*و اکابر الماهرین فی هذا الشأن الخطیر*و عدّة من فضائل مولانا علی امیر کلّ امیر علیه و آله اصحاب التّطهیر*سلام اللّه الملک القدیر*مادام للحمام هدیل و هدیر*فلم یبق و الحمد للّه مجال لوساوس ارباب التغریر*و لا حاجز لهم عن منکبات التنکیل و التعنیف و التعییر*و اللّه ولی الارشاد و الایقاظ و التبصیر*و هو المتفضل المنعم بکلّ صغیر و کبیر*و ابو الحسن علی المعروف بابن الاثیر هم مثل برادر خود از اجله حذاق مشاهیر و اعاظم سبّاق نحاریر و صاحب باغ غیر قصیر و محرز تدرّب متکاثر وفیرست ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو الحسن علی بن أبی الکرم محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشیبانی المعروف بابن الاثیر الجزری الملقب عزّ الدّین

ص:380

ولد بالجزیرة و نشأ بها ثم صار الی الموصل مع والده و اخویه الاتی ذکرهما ان شاء اللّه تعالی و سکن الموصل و سمع بها من أبی الفضل عبد اللّه بن احمد الخطیب الطّوسی و من فی طبقته و قدم بغداد مرارا حاجّا و رسولا من صاحب الموصل و سمع بها من الشیخین أبی القاسم یعیش بن صدقة الفقیه الشافعی و أبی احمد عبد الوهّاب بن علی الصّوفی و غیرهما ثم رحل الی الشام و القدس و سمع هناک من جماعة ثم عاد الی الموصل و لزم بیته منقطعا الی التّوفر علی النظر فی العلم و التّصنیف و کان بیته مجمع الفضل لاهل الموصل و الواردین علیها و کان اماما فی حفظ الحدیث و معرفته و ما یتعلق به و حافظا للتواریخ المتقدّمة و المتأخّرة و خبیرا بانساب العرب و اخبارهم و ایامهم و وقائعهم صنّف فی التاریخ کتابا کبیرا سمّاه الکامل ابتدأ فیه من اول الزمان الی آخر سنة ثمان و عشرین و ست مائة و هو من خیار التواریخ و اختصر کتاب الانساب لابی سعد عبد الکریم بن السّمعانی و استدرک علیه فی مواضع و نبّه علی اغلاط و زاد اشیاء اهملها و هو کتاب مفید جدّا و اکثر ما یوجد الیوم بایدی الناس هذا المختصر و هو فی ثلث مجلّدات و الاصل فی ثمان و هو عزیز الوجود و لم اره سوی مرّة واحدة بمدینة حلب و لم یصل الی الدّیار المصریّة سوی المختصر المذکور و له کتاب اخبار الصّحابة رضوان اللّه علیهم فی ستّ مجلّدات کبار و لما وصلت الی حلب فی اواخر سنة ستّ و عشرین و ست مائة کان عزّ الدین المذکور مقیما بها فی صورة الضّیف عند الطواشی شهاب الدّین طغریل الخادم اتابک الملک العزیز بن الملک الظّاهر صاحب حلب و کان الطّواشی کثیر الاقبال علیه حسن الاعتقاد فیه مکرما له فاجتمعت به فوجدته رجلا مکمّلا فی الفضائل و کرم الاخلاق و کثرة التّواضع فلازمت التّردد فیه و کان بینه و بین الوالد رحمه اللّه مؤانسة اکیدة فکان بسببها یبالغ فی الرّعایة و الاکرام ثم انّه سافر الی دمشق فی سنة سبع و عشرین ثم عاد الی حلب فی اثناء سنة ثمان و عشرین فجزیت معه علی عادة الترداد و الملازمة و اقام قلیلا ثم توجّه الی الموصل و کانت ولادته فی رابع جمادی الاولی سنة خمس و خمسین و خمس مائة بجزیرة ابن عمرو هم من اهلها و توفّی فی شعبان سنة ثلاثین و ست مائة رحمه اللّه تعالی بالموصل و سیاتی ذکر اخویه مجد الدّین ابو السّعادات المبارک و ضیاء الدّین أبی الفتح نصر اللّه ان شاء اللّه تعالی و الجزیرة المذکورة اکثر النّاس یقولون انّها جزیرة ابن عمر و لا ادری من ابن عمر ثم انّی ظفرت بالصّواب فی ذلک و هو ان رجلا من اهل برقعید من اعمال الموصل بناها و هو عبد العزیز بن عمر فاضیفت إلیه و رایت فی بعض التواریخ انّها جزیرة ابنی عمراوس و کامل و لا ادری ایضا من هما ثم رایت فی تاریخ ابن المستوفی فی ترجمة أبی السّعادات المبارک بن محمّد بن محمّد اخی أبی الحسن المذکور انه من جزیرة اوس و کامل ابنی عمر بن اوس الثعلبی و علامه ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابن الاثیر الامام العلاّمة الحافظ فخر العلماء عزّ الدّین ابو الحسن علیّ بن الاثیر أبی الکرم محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد النّیسابوری الجزری المحدّث اللّغوی صاحب

ص:381

التاریخ و معرفة الصّحابة و الانساب و غیر ذلک و اخو العلاّمة مجد الدّین صاحب جامع الاصول و الوزیر ضیاء الدین نصر اللّه صاحب کتاب المثل السّائر مولده بجزیرة ابن عمر سنة خمس و خمسین و خمس مائة و سمع من خطیب الموصل أبی الفضل الطّوسی و یحیی الثقفی و غیرهما بالموصل و من عبد المنعم بن کلیب و یعیش بن صدقة و ابن سکینة ببغداد و أبی القسم بن صصری و زین الامناء بدمشق و حلب روی عنهم فی تصانیفه و حدّث بالموصل و دمشق و حلب روی عنه ابن الزینبی و القوصی و مجد الدّین العقیلی و شرف الدّین بن عساکر و سنقر الفضای و آخرون و کانت داره مجمع الفضلاء و کان مکمّلا فی الفضائل علاّمة نسّابة اخباریّا عارفا بالرّجال و انسابهم و لا سیّما الصّحابة مع الامانة و التواضع و الکرم قدم الشام رسولا و قد شرع فی تاریخ کبیر لموصل و لم یتمّه و مدینة جزیرة ابن عمر هی منسوبة الی الاجل الرّئیس عبد العزیز بن عمر البرقعیدی الّتی بناها قاله ابن خلکان و قیل انشأها اوس و کامل ابنا عمرو بن اوس الثعلبی نقله ابن المستوفی فی تاریخ اربل و قیل منسوبة الی امیر العراق یوسف بن عمر الثقفی مات ابن الاثیر فی اواخر شهر شعبان سنة ثلاثین و ست مائة و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنه ثلثین و ست مائة گفته و ابن الاثیر الامام عزّ الدّین ابو الحسن علیّ بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم الجزری الحافظ صاحب التّاریخ و معرفة الصّحابة و غیر ذلک کان صدرا معظّما کثیر الفضائل و بیته مجمع الفضلاء روی عن خطیب الموصل أبی الفضل و غیره و توفّی فی الخامس و العشرین من شعبان و له خمس و سبعون سنة و نیز ذهبی در دول الاسلام در سنه ثلثین و ست مائة گفته و فی شعبان مات العلاّمة عزّ الدّین علی بن محمّد بن محمّد بن الاثیر الجزری صاحب التّاریخ المسمّی بالکامل و معرفة الصّحابة و عماد الدین ابو الفداء اسماعیل در مختصر فی اخبار البشر در سنه ثلثین و ست مائة گفته و فیها فی شعبان توفّی الشیخ عزّ الدّین علی بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشیبانی المعروف بابن الاثیر الجزری ولد بجزیرة ابن عمر فی رابع جمادی الاولی سنة خمس و خمسین و خمس مائة و نشأ بها ثم صار الی الموصل مع والده و اخوته و سمع بها من أبی الفضل عبد اللّه بن احمد الخطیب الطّوسی و من فی طبقته و قدم بغداد مرارا حاجّا و رسولا من صاحب الموصل و سمع من الشیخین یعیش بن صدقة و عبد الوهّاب بن علی الصّوفی و غیرهما ثم رحل الی الشام و القدس و سمع هناک من جماعة ثم عاد الی الموصل و انقطع فی بیته للتوفیر علی العلم و کان اماما فی علم الحدیث و حافظا للتواریخ المقدمة و المتأخّرة و خبیرا بانساب العرب و اخبارهم و صنّف فی التاریخ کتابا کبیرا سمّاه الکامل و هو المنقول منه غالب هذا المختصر ابتدأ فیه من اوّل الزمان الی سنة ثمان و عشرین و ست مائة و له کتاب اخبار الصّحابة فی ست مجلّدات و اختصر کتاب الانساب للسّمعانی و هو الموجود فی ایدی الناس دون کتاب السّمعانی و ورد الی حلب فی سنة ست و عشرین و ست مائة و نزل عند الطّواشی طغریل الاتابک بحلب فاکرمه اکراما زائدا ثم سافر الی دمشق سنة

ص:382

سبع و عشرین ثم عاد الی حلب فی سنة ثمان و عشرین ثم توجّه الی الموصل فتوفّی بها فی التاریخ المذکور و نسبة الجزیرة الی ابن عمر و هو رجل من اهل برقعیه من اعمال الموصل اسمه عبد العزیز بن عمر بنی هذه المدینة فاضیفت إلیه و عبد اللّه بن اسعد الیافعی در مرآة الجنان در سنة ثلثین و ست مائة گفته الامام الحافظ ابن الاثیر ابو الحسن علی بن محمّد الجزری صاحب التاریخ فی معرفة الصّحابة و غیر ذلک کان صدرا معظما کثیر الفضائل کان بیته مجمع الفضل لاهل الموصل و حافظ للتاریخ و خبیر بانساب العرب و اخبارهم و ایامهم و وقائعهم صنّف فی التّاریخ کتابا کبیرا و اختصر کتاب الانساب لابن السّمعانی و استدرک علیه فی مواضع و نبّه علی اغلاط و زاد اشیاء اهملها و هو مفید جدّا فی ثلث مجلّدات و الاصل فی ثمان قال ابن خلکان و الموجود الیوم فی ایدی الناس هذا هو المختصر و له کتاب اخبار الصّحابة فی ست مجلّدات کبار و کان قد تنقل فی بلدان کثیرة سمع بها من الشیوخ منها الموصل و بغداد و شام و القدس و الجزری نسبة الی جزیرة ابن عمر رجل من اهل برقعید من اعمال موصل و هو عبد العزیز و ابو الولید محمد بن محمد الحلبی المعروف بابن شحنه در روض المناظر در وقائع سنه مذکوره گفته و فیها توفی بالموصل الشیخ عزّ الدّین علی بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشّیبانی المعروف بابن الاثیر الجزری ولد بجزیرة عبد العزیز بن عمر فی رابع جمادی الاولی سنة خمس و خمسین و خمس مائة و نشأ بها و هو مصنّف الکامل فی التّاریخ الذی بدءوه من هبوط آدم و انتهاءه فی سنة ثمان و عشرین و ست مائة و عبد العزیز بن عمر رجل من اهل برقعید من عمل الموصل بنی هذه المدینة و نسبت إلیه و جمال الدین عبد الرحیم بن حسن الاسنوی در طبقات شافعیه بترجمه مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر گفته و کان له اخوان عزّ الدّین علیّ و ضیاء الدّین فاما عزّ الدّین فکان محدثا حافظا و مورّخا ولد بالجزیرة سنة خمس و خمسین و خمس مائة صنف الکامل فی التاریخ و اختصر الانساب للسّمعانی و صنّف کتابا فی معرفة الصّحابة سمع و حدّث و توفی سنة ثلثین و ست مائة و تقی الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته علی بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد العلاّمة عزّ الدین ابو الحسن الشیبانی الجزری المورّخ الحافظ المعروف بابن الاثیر اخو مجد الدّین صاحب النهایة ولد بالجزیرة سنة خمس و خمسین و خمس مائة اشتغل و سمع فی بلاد متعددة و کان اماما نسّابة مورّخا اخباریّا ادیبا نبیلا محتشما و صنّف التاریخ المشهور بالکامل علی الحوادث و السّنین فی عشر مجلّدات و اختصر الانساب لابی سعد السّمعانی و هذّبه و افاد فیه اشیاء و هو مقدار النّصف او اقل و صنّف کتابا حافلا فی معرفة الصّحابة جمع فیه بین کتاب ابن مندة و کتاب أبی نعیم و کتاب ابن عبد البر و کتاب أبی موسی فی ذلک و افاد سمّاه اسد الغابة فی معرفة الصّحابة و شرع فی تاریخ الموصل قال ابن خلکان کان بیته بالموصل مجمع الفضلاء اجتمعت به فی حلب فوجدته مکمل الفضائل و التواضع و کرم الاخلاق فتردّدت إلیه توفّی فی شعبان و قیل رمضان سنة ثلثین و ست مائة و جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین السیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابن الاثیر الامام العلاّمة الحافظ عزّ الدّین ابو الحسن علی

ص:383

بن الاثیر أبی الکرم بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشیبانی الجزری المحدّث اللّغوی صاحب التاریخ و معرفة الصّحابة و الانساب و غیر ذلک ولد بجزیرة ابن عمر سنه 555 و سمع من عبد المنعم بن کلیب و عدة روی عنه الدیلمی و خلق و کان مکمّلا فی الفضائل اخباریّا عارفا بالرّجال و اسمائهم و لأسماء الصّحابة و له تاریخ الموصل و لم یتم مات فی شعبان سنه 630 و ازنیقی در مدینة العلوم گفته و من التواریخ تاریخ ابن الاثیر الجزری سمّاه الکامل و هو کتاب لطیف و صاحبه عزّ الدّین ابو الحسن علی بن أبی الکرم محمّد بن عبد الکریم المعروف بابن الاثیر و قد تقدم اثنان منهم و هذا عزّ الدّین ولد بالجزیرة المشهورة بجزیرة ابن عمر و نشأ بها ثم صار الی الموصل مع اخویه مجد الدّین ابو السّعادات المبارک و ضیاء الدین أبی الفتح نصر اللّه و والده مجد الدین و سکن موصل و سمع بها و قدم بغداد و سمع من فضلائها ثم دخل الی الشام و القدس و سمع هناک من جماعة ثم الی الموصل و لزم بیته منقطعا الی التوفّر علی النظر فی العلم و کان بیته مجمع فضلاء الموصل و الواردین علیها و کان اماما فی حفظ الحدیث و معرفته و ما یتعلق به و حافظا للتواریخ المتقدمة و خبیرا بانساب العرب و وقائعهم و اخبارهم و ایامهم صنّف فی التاریخ کتابا کبیرا سماه الکامل ابتدأ فیه من اول الزّمان الی آخر سنة ثمان و عشرین و سبع مائة و هو من خیار التواریخ و اختصر کتاب الانساب لابی سعد عبد الکریم السّمعانی و زاد علیه اشیاء و استدرک علیه فی مواضع و له کتاب اخبار الصّحابة فی ست مجلّدات ولد فی رابع جمادی الاولی سنة خمس و خمسین و خمس مائة و توفّی فی شعبان سنة ثلثین و ست مائة و نیز ازنیقی در مدینة العلوم بعد ذکر ضیاء الدین بن اثیر صاحب مثل سائر گفته و کان له اخوان احدهما مجد الدّین ابو السّعادات المبارک صاحب کتاب نهایة الحدیث و الاثر و قد تقدم ذکره فی علم اللغة و الآخر ابو الحسن الملقب عز الدین و سنذکره عند ذکر التواریخ لأنّه صنّف کتاب الکامل و هو اجلّ التواریخ و احسنها و انفعها و کان الاخوة الثلثة کلهم فضلاء نجباء ذو و التصانیف المقبولة فلما یتفق الاخوة مثل هؤلاء و مولوی صدیق حسن خان در ابجد العلوم گفته عزّ الدّین ابو الحسن علی بن محمّد المعروف بابن الاثیر الجزری صاحب التاریخ المسمی بالکامل المطبوع بمصر حالا ولد بالجزیرة و نشأ بها ثم صار الی الموصل مع والده و اخویه و سمع بها و قدم بغداد مرارا حاجّا و رسولا من صاحب الموصل و سمع من فضلائها ثم رحل الی الشام و القدس و سمع هناک من جماعة ثم عاد الی الموصل و لزم بیته منقطعا الی التوفّر علی النظر فی العلم و التّصنیف و کان بیته مجمع الفضل لاهل الموصل و الواردین علیها و کان اماما فی حفظ الحدیث و معرفته و ما یتعلق به حافظا للتواریخ المتقدمة و المتأخّرة خبیرا بانساب العرب و وقائعهم و اخبارهم و ایّامهم صنّف فی التاریخ کتابا کبیرا سمّاه الکامل ابتدأ فیه من اوّل الزّمان الی آخر سنة ثمان و عشرین و ست مائة و هو من خیار التاریخ وقفت علیه و اختصر کتاب الانساب لابی سعد السّمعانی و زاد علیه اشیاء اهملها و نبّه علی اغلاط و استدرک علیه فیه فی مواضع و له کتاب اخبار الصّحابة فی ستّ مجلّدات ولد فی سنة 555 و مات فی سنه 630 قال ابن خلکان اجتمعت

ص:384

به فوجدته رجلا مکمّلا فی الفضائل و کرم الاخلاق و کثرة التواضع؟ ؟ ؟ فلازمت الترداد إلیه و کان بینه و بین الوالد مؤانسة اکیدة فکان بسببها یبالغ فی الرّعایة و الاکرام انتهی و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلّل گفته ابو الحسن علی بن أبی الکریم محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشیبانی المعروف بابن الاثیر الجزری الملقب عزّ الدّین ولد بالجزیرة و نشأ بها ثم صار الی الموصل و سکن بها و سمع بها من أبی الفضل الخطیب الطّوسی و من فی طبقته و قدم بغداد مرارا حاجّا و رسولا من صاحب الموصل ثم رحل الی الشام و القدس و سمع هناک من جماعة ثم عاد الی الموصل و لزم بیته منقطعا الی التوفر علی النظر فی العلم و التّصنیف و کان بیته مجمع الفضل لاهل الموصل و الواردین علیها و کان اماما فی حفظ الحدیث و معرفته و ما یتعلق به و حافظا للتواریخ المتقدّمة و المتأخرة و خبیرا بانساب العرب و ایّامهم و وقائعهم و اخبارهم و له کتاب اخبار الصّحابة فی ست مجلدات کبار قال ابن خلکان و اجتمعت به فوجدته رجلا مکملا فی الفضائل و کرم الاخلاق و کثرة التواضع فلازمت الترداد إلیه و کانت ولادته سنة 555 بجزیرة ابن عمرو هو من اهلها و توفّی فی سنة 630 بالموصل رحمه اللّه تعالی و نیز مولوی صدیق حسن خان در اتحاف النبلاء گفته ابو الحسن علی بن أبی الکرم محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشیبانی المعروف بابن الاثیر الجزری الملقب عز الدین در جزیره پیدا شد و همانجا نشو و نما یافت و یا پدر و برادران خود بموصل آمد و سکونت گزید و در آنجا از أبی الفضل عبد اللّه بن احمد الخطیب الطّوسی و طبقه او سماعت کرد بارها ببغداد بطریق حج و رسالت از طرف صاحب موصل آمد و از شیخین أبی القاسم یعیش بن صدقة الفقیه الشافعی و أبی احمد عبد الوهاب بن علی الصّوفی و غیر هما سماعت حدیث نمود و بسوی شام و قدس رحلت کرده از جماعتی در آنجا شنید و بموصل عود نمود و منقطع شده خانه نشین گردید با توفر نظر در علم و تصنیف خانه او مجمع اهل فضل موصل بود و وی امام بود در حفظ حدیث و معرفت متعلقات او و حافظ تواریخ متقدمه و متاخره و خبیر بانساب عرب و وقائع ایشان در تاریخ کتابی کلان نوشته مسمی بکامل در وی از ابتدای زمان هدایت نموده تا سنه ثمان و عشرین و ست مائة ابن خلکان گوید هو من خیار التواریخ و کتاب الانساب أبی سعد عبد الکریم سمعانی را مختصر نموده بر اغلاطش تنبیه کرده و اهمالات او را افزوده کتابی مفید جیدست و امروز در دست مردم همین مختصرست در سه جلد واصل که در هشت جلدست عزیز الوجودست ابن خلکان گفته آنرا جز یک بار بمدینه حلب ندیده ام و در دیار مصریه جز مختصر مذکور نرسیده است و او راست کتاب اخبار الصّحابة در شش مجلد کلان و چون در آخر سنه ست و عشرین و ست مائة بحلب رسیدم عزّ الدّین مذکور در آنجا بصورت ضیف نزد طواشی شهاب الدین طغریل خادم اتابک ملک عزیزین ملک ظاهر صاحب حلب مقیم بود و طواشی بسیار توجّه داشت برد و نیک اعتقاد بود دری و اکرام می کرد او را چون بوی مجتمع شدم مردی مکمل در فضائل کریم الاخلاق کثیر التواضع یافتم لاجرم آمد و شد نزد او جاری و میان او و والدم مؤانست اکیده بود باین جهت در رعایت و اکرام مبالغه می کرد بعده وی بدمشق رفت و از آنجا بحلب برگشت باز عادت تر داد خود جاری ساختم وی قلیلی اقامت کرده متوجه موصل شد ولادتش در سنه خمس و خمسین و خمس مائة بجزیره ابن عمر اتفاق افتاده و وی از اهل این جزیره است وفاتش در شعبان سنه ثلثین و ست مائة

ص:385

بموصل بود و اکثر مردم می گویند که آن جزیره ابن عمرست لیکن من نمی دانم که این کدام ابن عمرست و گفته اند که منسوب بسوی یوسف بن عمر ثقفی امیر عراقینست معلوم شد که مردی از اهل برقعید از اعمال موصل آن را بنا کرده نامش عبد العزیز بن عمرست و بوی مضاف گشته و در بعض تواریخ دیدم که آن جزیره ابنای عمر اوس و کاملست و این هر دو را نیز نمی دانم که کیستند سپس در تاریخ ابن المستوفی در ترجمه برادر عزّ الدّین دیدم که آن جزیره اوس و کامل پسران عمر بن اوس ثعلبیست و اللّه اعلم

وجه پنجاه و چهارم

آنکه محبّ الدّین محمّد بن محمود المعروف بابن النّجار حدیث طیر را در ذیل تاریخ بغداد بترجمه سهل بن عبید بن سورة الخراسانی الاصبهانی ذکر کرده چنانچه علی ما نقل عنه گفته

حدّث عن اسماعیل بن هارون عن الصعق بن حرب عن مطر الورّاق قال اهدی للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم طیر یقال له النّحام فاکله و استطابه و قال اللّهم ادخل الیّ احبّ خلقک إلیک و انس رضی اللّه تعالی عنه بالباب فجاء علی رضی اللّه تعالی عنه فقال یا انس استاذن لی علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فقال انّه علی حاجة فدفع صدره و دخل فقال رضی اللّه تعالی عنه یوشک ان یحال بیننا و بین رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فلمّا راه صلی اللّه علیه و سلم قال اللّهمّ وال من والاه و بملاحظه عبارت جمع الجوامع سیوطی و کنز العمال ملا علی متقی و کتاب الاکتفاء ابراهیم وصابی در ما بعد انشاء اللّه تعالی خواهی دریافت که خود ابن النجار این حدیث شریف را بطرق عدیده روایت فرموده در اثبات و تایید و تحقیق و تشیید آن افزوده و غیر عازب عن ثاقبة الالباب و الابصار*و نافذة الفکر و الانظار*انّ روایة العلاّمة الحافظ ابن النّجار لهذا الحدیث الطائر الی اعلی مطار*بعدّة طرق مزریة بذوب النّضار*تکشف عن کمال ثبوته عند المحققین الاحبار*و تعرب عن نهایة تحققه عند النقدة العظام و المهرة الکبار*و اللّه الهادی الی سلوک نهج المبارّ*و الاشحة عن سبیل التباب و التبار*و کمال اعتماد و اعتبار و نهایت جلالت و اشتهار و علو فخار و سموّ نجار بن نجار بر ناظر اسفار ائمّه کبار هویدا و آشکارست ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابن النجّار الحافظ الامام البارع مورّخ العصر مفید العراق محب الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن محمود بن الحسن بن هبة اللّه بن محاسن بن النّجار البغدادی صاحب التصانیف ولد سنة ثمان و سبعین و خمس مائة و سمع یحیی بن یونس و عبد المنعم بن کلیب و ذاکر بن کامل و المبارک ابن المعطوش و ابن الجوزی و طبقتهم و اوّل شیء سمع و له عشر سنین و اوّل عنایته بالطلب و هو ابن خمس عشرة سنة و تلی بالرّوایات الکثیرة علی أبی احمد سکینة و غیره و سمع باصبهان من عین الشمس الثقفیة و جماعة و بنیسابور من المویّد و زینب و بهراة من أبی روح و بدمشق من الکندی و بمصر من الحافظ بن المفضّل و خلائق و جمع فاوعی و کتب العالی و النازل و خرج لغیر واحد و جمع تاریخ مدینة السّلام و ذیل به و استدرک علی الخطیب و هو ثلث مائة جزء و کان من اعیان الحفّاظ الثقات مع الدّین و الصّیانة و الفهم و سعة الروایة و حدث عنه ابو حامد ابن الصّابونی و ابو العبّاس الفاروثی و ابو بکر الشریشی و ابو الحسن العراقی و ابن بلبان و ابو عبد اللّه بن القزاز الحدّانی و آخرون و بالاجازة ابو العبّاس بن الطاهر و تقی الدین الحنبلی و ابو المعالی بن

ص:386

البالس قال ابن السّاعی کانت رحلة ابن النّجار سبعا و عشرین و اشتملت مشیخته علی ثلثة آلاف شیخ الّف کتاب القمر المنیر فی المسند الکبیر ذکر کلّ صحابیّ و ما له من الحدیث و کتاب کنز الانام فی السّنن و الاحکام و کتاب الموتلف و المختلف ذیل به علی ابن ماکولا و کتاب المتفق و المفترق و کتاب انساب المحدّثین الی الآباء و البلدان و کتاب العوالی و کتاب المعجم و کتاب جنّة الناظرین فی معرفة التابعین و کتاب العقد الفائق و کتاب الکمال فی الرّجال و قرأت علیه ذیل التاریخ عمله فی ستة عشر مجلّد و له کتاب الدّرر الثمینة فی اخبار المدینة و کتاب روضة الاولیاء فی مسجد ایلیا و کتاب نزهة الوری فی ذکر أمّ القری و کتاب الازهار فی انواع الاشعار و کتاب عیون الفوائد ستة اسفار و کتاب مناقب الشافعی الی ان قال و اوصی الی وقف کتبه بالنّظامیّة منفذ الی الستر لتحمل جنازته ورثاه جماعة و کان رحمه اللّه من محاسن الدنیا توفّی فی خامس شعبان سنة ثلاث و اربعین و ست مائة و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنة ثلث و اربعین و ست مائة گفته و ابن النّجار الحافظ الکبیر محبّ الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن محمود بن الحسن بن هبة اللّه بن محاسن البغدادی صاحب تاریخ بغداد ولد سنة ثمان و سبعین و خمس مائة و سمع من ذاکر بن کامل و ابن یونس و ابن کلیب و رحل الی اصبهان و خراسان و الشّام و مصر و کتب ما لا یوصف و کان ثقة متقنا واسع الحفظ تام المعرفة بالفن توفّی فی خامس شعبان و نیز ذهبی در دول الاسلام در وقائع سنه مذکوره گفته و حافظ بغداد محبّ الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن محمود ابن النّجار و صلاح الدّین بن محمّد بن شاکر بن احمد الخازن در فوات الوفیات گفته محمّد بن محمود بن الحسن بن هبة اللّه بن محاسن الحافظ الکبیر محبّ الدّین بن النجّار البغدادی صاحب التاریخ ولد فی ذی القعدة سنة ثمان و سبعین و خمس مائة سمع من ابن کلیب و ابن الجوزی و اصحاب ابن الحصین و جماعة و له الرّحلة الواسعة الی الشام و مصر و الحجاز و اصبهان و خراسان و مرو و هراة و نیسابور و سمع الکثیر و حصّل الاصول و المسانید و صنّف التّاریخ الّذی ذیّل به علی تاریخ الخطیب و استدرک فیه علی الخطیب فجاء فی ثلاثین مجلّدا دلّ علی تبحّره فی هذا الشّأن و سعة حفظه و کان اماما ثقة حجّة مقریا مجوّدا حسن المحاضرة کیّسا متواضعا اشتملت مشیخته علی ثلثة آلاف شیخ و رحل سبعا و عشرین سنة یقال انّه حضر مع تاج الدین الکندی فی مجلس المعظم عیسی و الاشرف موسی لانه ذکره و اثنی علیه فقال له الاشرف احضره فساله السّلطان عن وفاة الشافعی متی کانت فبهت و هذا من التعجیز لمثل هذا الحافظ الکبیر المقدار فسبحان من له الکمال و له کتاب القمر المنیر فی المسند الکبیر ذکر کلّ صحابی و ماله من الحدیث و له کتاب کنز الانام فی معرفة السّنن و الاحکام و المختلف و الموتلف ذیل به علی ابن مأکولا و المتفق و المفترق و نسبة المحدّثین علی الآباء و البلدان کتاب عوالیه کتاب معجمه جنّة الناظرین فی معرفة التابعین الکمال فی معرفة الرّجال العقد الفائق فی عیون اخبار الدنیا و محاسن تواریخ الخلائق الدّرّة الثمینة فی اخبار المدینة نزهة الوری فی اخبار أمّ القری روضة الأولیاء فی مسجد ایلیا

ص:387

الازهار فی انواع الاشعار سلوة الوحید غرر الفوائد ست مجلّدات مناقب الشافعی و وقف کتبه بالنّظامیّة و الزهر فی محاسن شعراء اهل العصر کتاب نحا فیه نحو نشوان المحاضرة ممّا النقطه من افواه الرّجال نزهة الطرف فی اخبار اهل الظّرف اخبار المشتاق الی اخبار العشّاق الشافی فی الطّبّ الخ و صلاح الدین خلیل بن لیبک الصّفدی در وافی بالوفیات گفته محمّد بن محمود بن الحسن بن هبة اللّه بن محاسن الحافظ الکبیر محبّ الدّین ابو عبد اللّه ابن النّجار البغدادی صاحب التاریخ ولد فی ذی القعدة سنة ثمان و سبعین و خمس مائة و سمع من عبد المنعم بن کلیب و یحیی بن یونس و ذاکر بن کامل و أبی الفرج بن الجوزی و اصحاب ابن الحسین و القاضی أبی بکر فاکثر و اوّل سماعه و له عشر سنین و له الرّحلة الواسعة الی الشّام و مصر و الحجاز و اصبهان و خراسان و مرو و هراة و نیسابور و سمع الکثیر و حصّل الاصول و المسانید و خرّج لنفسه و الجماعة و جمع التاریخ الّذی ذیل به علی تاریخ الخطیب لبغداد و استدرک فیه علی الخطیب فجاء فی ثلثین مجلّدا دل علی تبحّره فی هذا الشأن و سعة حفظه و کان اماما ثقة حجّة مقریا مجوّدا حلو المحاضرة کیّسا متواضعا اشتملت مشیخته علی ثلاث آلاف شیخ و رحل سبعا و عشرین سنة یقال انّه حضر مع الشیخ تاج الدین الکندی لیلة فی مجلس المعظم عیسی و الاشرف موسی لانه کان ذکره و اثنی علیه فقال له احضره فساله السّلطان عن وفاة الشافعی متی کانت فبهت و هذا من التّعجیز لمثل هذا الحافظ الکبیر القدر فسبحان من له الکمال و له کتاب القمر المنیر فی المسند الکبیر ذکر کلّ صحابیّ و ماله من الحدیث و له کتاب کنز الانام فی معرفة السّنن و الاحکام و المختلف و الموتلف ذیل به علی ابن ماکولا و المتفق و المفترق علی منهاج کتاب الخطیب نسب المحدثین الی الآباء و البلدان کتاب عوالیه کتاب معجمه جنة الناظرین فی معرفة التابعین الکمال فی معرفة الرّجال العقد الفائق فی عیون اخبار الدّنیا و محاسن تواریخ الخلائق الدّرّة الثمینة فی اخبار المدینة نزهة الوری فی اخبار أمّ القری روضة الأولیاء فی مسجد ایلیا الازهار فی انواع الاشعار سلوة الوحید غرر الفوائدست مجلّدات مناقب الشافعی و انوار الزّهر فی محاسن شعر شعراء العصر کتاب نحا فیه نحو نشوان المحاضرة ممّا التقطه من افواه الرّجال و منثور در القلائد نزهة الطّرف فی اخبار اهل الظّرف اخبار المشتاق الی اخبار العشاق الکافی فی الصّلاح الشافی فی الطّبّ و وقف کتبه بالنّظامیّة و توفّی سنة ثلاث و اربعین و ست مائة و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان گفته الحافظ الکبیر محبّ الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن محمود بن الحسن البغدادی المعروف بابن النّجار صاحب تاریخ بغداد ولد سنة ثمان و سبعین و خمس مائة و رحل الی اصفهان و خراسان و الشام و مصر و سمع من جماعة و کتب شیئا کثیرا و کان ثقة متقنا واسع الحفظ تام المعرفة و جمال الدین عبد الرّحیم بن حسن الاسنوی در طبقات شافعیه گفته ابو عبد اللّه محمّد بن محمود بن الحسن بن هبة اللّه الشهیر بابن النّجار کان اماما حافظا ولد ببغداد سنة ثمان و سبعین و خمس مائة و سمع و هو ابن عشرة سنین و قرأ بنفسه و هو

ص:388

ابن خمس عشرة سنة ثم رحل رحلة عظیمة الی الحجاز و مصر و الشّام و حرّان و اصبهان و مرو و هراة و نیسابور و ادرک سماعات عالیات ثم تنازل و کتب عن من دبّ و درج و عن من نزل و عرج و اعتنی بهذا الشأن عنایة کثیرة و صنّف التّصانیف الکثیرة المفیدة منها تاریخ بغداد الّذی ذیل به علی تاریخ الخطیب و استدرک فیه علیه و هو نحو ثلثین مجلّدات و منها المسند الکبیر الّذی جمع فیه کل صحابی و ما رواه کتاب کنز الانام فی السّنن و الاحکام و الکمال فی معرفة الرّجال و صنّف معجما لشیوخه اشتمل علی نحو ثلثة آلاف شیخ و کتاب مناقب الشافعی توفی رحمه اللّه فی خامس شعبان سنة ثلث و اربعین و ست مائة ذکره الذهبی فی العبر و التاریخ و تقی الدّین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته محمّد بن محمود بن الحسن بن هبة اللّه بن محاسن الحافظ الکبیر محبّ الدّین ابو عبد اللّه بن النّجار البغدادی ولد فی ذی القعدة سنة ثمان و سبعین بتقدیم السّین و خمس مائة و اوّل سماعه و هو ابن عشرة سنین و طلب بنفسه و هو ابن خمس عشرة سنة و سمع الکثیر و قرأ بالسّبع و رحل رحلة عظیمة الی الشام و مصر و الحجاز و اصبهان و حرّان و مرو و هراة و نیسابور و استمرّ فی الرّحلة سبعا و عشرین سنة و کتب عن من دبّ و درج عن من نزل و عرج و عنی بهذا الشّأن عنایة تامّة و کتب الکثیر و حصّل و جمع قال الذّهبی و کان اماما ثقة حجّة مقرئا مجوّدا کیّسا متواضعا ظریفا صالحا خیّرا متنسّکا اثنی علیه ابن نقطه الدبیثی و الضّیاء المقدّسی و هم من صغار شیوخه من حیث السّند مات ببغداد فی شعبان سنة ثلث و اربعین و ست مائة و من تصانیفه کتاب القمر المنیر فی المسند الکبیر ذکر کلّ صحابیّ و ماله من الحدیث و کتاب کنز الانام فی السّنن و الاحکام و کتاب جنّة النّاظرین فی معرفة التّابعین و کتاب الکمال فی معرفة الرّجال و ذیل علی تاریخ بغداد للخطیب فی ستة مجلّدات و کتاب المستدرک علی تاریخ الخطیب فی عشر مجلّدات و کتاب فی المتفق و المفترق علی منهاج کتاب الخطیب و کتاب فی الموتلف و المختلف ذیّل به علی ابن ماکولا و کتاب المعجم له اشتمل علی نحو من ثلثة آلاف شیخ و کتاب العقد الفائق فی عیون اخبار الدّنیا و محاسن الخلائق و کتاب الدّرة الثمینة فی اخبار المدینة و کتاب نزهة الوری فی اخبار أمّ القری و کتاب روضة الأولیاء فی مسجد ایلیا و کتاب مناقب الشافعی و کتاب غرر الفوائد فی ستة مجلّدات و غیر ذلک من المصنّفات رحمه اللّه و ازنیقی در مدینة العلوم گفته و من التواریخ ذیل تاریخ بغداد للحافظ محبّ الدّین ابن النّجار تجاوز ثلثین مجلّدا و هو محمّد بن محمود بن الحسن بن هبة اللّه الحافظ الکبیر الثقة محبّ الدّین ابو عبد اللّه بن النّجار البغدادی و تاریخه دالّ علی سعة حفظه و علوّ شانه و له مصنّف حافل فی مناقب الشّافعی و له تصنیفات أخر فی السّنن و الاحکام ولد فی ذی القعدة سنة ثمان و سبعین و خمس مائة و له الرّحلة الواسعة الی الشّام و مصر و حجاز و مرو و اصبهان و هراة و نیسابور و کانت رحلته سبعا و عشرین سنة و توفّی ببغداد خامس شعبان سنة ثلث و اربعین و ست مائة و مولوی صدیق حسن خان در ابجد العلوم گفته الحافظ محبّ الدّین ابن النّجار صاحب

ص:389

ذیل تاریخ بغداد جاوز ثلثین مجلّدا و ذیله دال علی سعة حفظه و علوّ شأنه و هو محمّد بن محمود بن الحسن بن هبة اللّه الحافظ الکبیر الثقة له مصنّف حافل فی مناقب الشّافعی و تصانیف أخر فی السّنن و الاحکام ولد فی سنة 578 و له الرّحلة الواسعة الی الشّام و مصر و حجاز و مرو و اصبهان و هراة و نیسابور و کانت رحلته سبعا و عشرین سنة توفّی ببغداد فی سنة ثلث و اربعین و ست مائة و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلّل گفته محمّد بن محمود بن الحسن بن هبة اللّه الحافظ الکبیر محبّ الدّین ابن النّجار البغدادی صاحب التاریخ ولد سنة 578 سمع من ابن الجوزی و جماعة و له رحلة واسعة الی الشام و مصر و الحجاز و اصبهان و خراسان و مرو و هراة و نیسابور و سمع الکثیر و حصل الاصول و المسانید و استدرک فی التاریخ علی الخطیب دلّ علی تبحره فی هذا الشأن و سعة حفظه اشتملت مشیخته علی ثلاثة آلاف شیخ و رجل سبعا و عشرین سنة یقال ان السّلطان سأله عن وفاة الشافعی متی کانت فبهت و هذا من التعجیز لمثل هذا الحافظ الکبیر فسبحان من له الکمال و له کتاب القمر المنیر فی المسند الکبیر ذکر کلّ صحابی و ما له من الحدیث و من شعره و قائل قال یوم العید لی و رأی تمللی و دموع العین تنهمر ما لی اراک حزینا

باکیا اسفا

و نیز مولوی صدیق حسن خان در اتحاف النّبلا گفته محمّد بن محمود بن الحسن بن هبة اللّه بن محاسن هو الحافظ الکبیر محبّ الدّین بن النّجار البغدادی صاحب التّاریخ در ذی قعده سنة ثمان و سبعین و خمس مائة ولادت یافته سماع از ابن کلیب و ابن الجوزی و اصحاب ابن الحسین و جماعته از اهل علم دارد او را رحلت واسعه است بسوی شام و مصر و حجاز و اصبهان و خراسان و مرو و هرات و نیاز و سماع بسیار نموده و اصول و مسانید فراهم آورده و بر تاریخ خطیب ذیلی نوشته و در ان بروی استدراک نموده و این تاریخ او در سی مجلّدست دلالت دارد بر تبحّر او درین شان وسعت حفظ وی و بود امام ثقه حجت مقری مجوّد حسن المحاضره کیس متواضع مشیخت او مشتمل ست بر سه هزار شیخ بست و هفت سال در سفر گذرانید و او راست کتاب القمر المنیر فی المسند الکبیر در وی ذکر هر اصحابی با عدد مرویات او ذکر نموده و موتلف و مختلف و بر ان ذیل بر ابن ماکولا نوشته و متفق و مفترق و نسبة المحدّثین الی الآباء و البلدان و کتاب عوالی و کتاب معجم و جنة الناظرین فی معرفة التابعین و الکمال فی معرفة الرّجال و الدّرة الثمینة فی اخبار المدینة و نزهة الوری فی اخبار أمّ القری و غرر الفوائد در شش مجلد و مناقب الشّافعی یاقوت در معجم الأدباء گفته انشدنی لنفسه و

قائل قال یوم العیدلی و رأی

فقلت انّی بعید الدار عن وطنی و مملق الکفّ و الاحباب قد هجروا

وفاتش در سنه 643 اتفاق افتاد

وجه پنجاه و پنجم

آنکه علامه نحریر و وزیر کبیر کمال الدّین ابو سالم محمّد بن طلحة القرشی النصیبی الشافعی که مآثر فائحه و مفاخر نافحه و محاسن لائحه و محامد واضحه او را از کتاب مرآة الجنان و عبرة الیقظان تالیف عفیف الدّین عبد اللّه بن اسعد الیافعی و طبقات الشافعیّه جمال الدّین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی و طبقات الشافعیه تقی الدین ابو بکر بن احمد الاسدی الدمشقی و عجالة الراکب و بلغة الطالب عبد الغفار

ص:390

بن ابراهیم العلوی العکی العدثانی و کفایة الطالب ابو عبد اللّه محمّد بن یوسف الکنجی الشافعی و مفتاح النجا میرزا محمّد بن معتمد خان البدخشانی ظاهر و آشکارست این حدیث شریف را حتما و جزما و قطعا و بتّا بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم نسبت کرده و در ضمن کلامی مبسوط و انیق و بیانی مشبع و رشیق استدلال و احتجاج بآن بر اثبات فضیلت جلیله برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده روی جاحدین معاندین و منکرین حائدین سیاه و حال زار ایشان را خراب و تباه ساخته تمام کلام آن عمدة الاعلام که بوجوه عدیده کاشف از نهایت ثبوت بالغ و تحقق تام این حدیث عظیم المقامست انشاء اللّه تعالی در ما بعد خواهی شنید در این جا اکتفا بر محض الفاظ حدیث می رود در مطالب السّئول فی مناقب آل الرّسول می فرماید و

قال صلّی اللّه علیه و سلم یوما و قد احضر إلیه طیر لیاکله اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّیر فجاء علیّ فاکل معه منه و کان انس حاضرا یسمع قول النّبی صلی اللّه علیه و سلّم قبل المجیء فبعد ذلک جاء انس الی علیّ فقال استغفر لی و لک عندی بشارة ففعل فاخبره بقول النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم انتهی فالحمد للّه الواهب لکل مسئول*المنجح لکلّ مامول*حیث ثبت من صنیع صاحب مطالب السئول*صحة هذا الحدیث الشریف المقبول*و وضح انّه فی غایة الثبوت و الظهور عند الثقات العدول*و نهایة الوضوح و الجلاء عند المهرة الفحول*و انّ المبطل لهذا الفضل الشائع الذائع الطالع کالنیّر الّذی لا یعتریه افول*حیود میود عنود لدود و قح من النذول*و المکذّب لهذا الشرف المحصف الفروع و الاصول*متعصب متصلّب لزیغه و جماحه متروک مخذول*مرتبک مشتبک فی شباک الذهول*تائه حائر فی سباسب الغفول و انّ کلامه فی هذا الخبر مغشوش غیر منخول*و تفوهه فیه مخدوش موهون منجول*بل مراء باطل مدخول*و تقوّل سمج معلول*بل هذر قبیح مسحول*و هجر فضیح مرذول*و اللّه ولی الصون عن کید کلّ معاند جهول*و باید دانست که کتاب مطالب السّئول از جمله کتب و اسفار مشهوره معروفه و مصنّفات و مؤلفات ممدوحه موصوفه است محمّد محبوب عالم که از اکابر اولیا و عرفا و مشاهیر علما و فضلای سنّیه است در تفسیر شاهی که نهایت جلالت مرتبت و عظمت منزلت آن از کلام شاه صاحب در باب سوم همین کتاب تحفه و افاده تلمیذ رشیدشان در ایضاح ظاهر و واضحست جابجا نقل از مطالب السئول می آرد و همت والا نهمت بر ایراد روایات آن بالاکثار می گمارد و از صدر خود کتاب مطالب السئول مزید اعتماد و اعتبار و کمال وثاقت و اشتهار احادیث و اخبار و روایات و آثار آن بوضوح می رسد قال فی مطالب المسئول و بعد فاحسن ما نظمته اقلام الافهام من اقسام الکلام فی سلک الحسنات المستحسنات و حملته بطون اوراق الانام من نطف میاه الاقلام من سلالة الباقیات الصّالحات و حرّرته فذلک جرائد الحاسبین لتکمیل مراشد الطّالبین من جمل سجایا النفوس الزّاکیات و سطرته ایدی الکرام الکاتبین لمن نصب نفسه للقیام به فی صحائف الحسنات و اعدّه ذخیرة یجدها إذا نفخ فی الصّور فصعق من فی الارض و السّماوات تالیف آلاء آل المصطفی ائمة الهدی اهل المیامن و النّهی ذوی الایات و البیّنات و تصنیف مناقب صفاتهم و تعریف مراتب طاعاتهم و توظیف مذاهب عباداتهم فی الاعمال و النّیّات فشرفهم باذخ و قدم تقدمهم

ص:391

راسخ فهم علی الحقیقة قرابات السّادات و سادات القرابات و هم العروة الوثقی و محبّهم لا یضلّ و لا یشقی و سینال باقتفائهم اقرب القربات و لهم الفضائل الناطقة و المنازل السّامقة و کیف لا و قد رفع قدرهم الدّرجات فمناقبهم ابدا تتلی و محاسنهم علی الابد تجلّی و مودّتهم منزلة فی السّور و الایات فالمقدّمون لانفسهم ذخر العاملون بلا أسئلکم علیه اجرا ستنعّمون فی روضات الجنّات و قد کنت من زمن جریان قلم التّکلیف علی کلفا الی الغایة بمودّتهم معترفا بانّ صفاتهم المشفوعة باتصالهم بالمصطفی صلوات اللّه علیه و آله تقضی بمحبّتهم و التزمت ایّام الاغتراب تالیف کتاب تطلع مطالعه دراری فضلهم فشرعت فیه و وضعت کیفیة ترتیبه فی مبادیه و جعلت عدّة ابوابه عدة ائمّتهم فسطرته و رتبته و حرّرته و قمت فی حقهم بمفروض خدمتهم و سمّیته زبدة المقال فی فضائل الآل و ضمّنته غرائب الفنون من غصون شجرتهم و جعلته لنفسی انیسا تطالعه حالتی مقامها و رحلتها و جلیسا تراجعه فی وقتی سکونها و حرکتها فاجرت ادوار الاقدار من اخطار الاسفار بعض اقضیتها فسلبته و غیّرته ید الاغتیال و جرّعت النفس بفقده مرارة حسرتها فلمّا ازلفتنی الرافة الرّبانیّة من الالطاف الالهیّة بعنایتها و اعرضت عن متاع الدّنیا من جاهها و مالها و ولایتها رای بعض الصّالحین امیر المؤمنین علیا علیه السّلام فساله مسائل تتعلّق بالمعارف القدسیّة و ربوبیّتها فاجابه علیه السّلام بکلمات فقال یا امیر المؤمنین لم احط علما بمعرفتها فاحاله علیّ فی ان اشرح ذلک له و افصّل منه ما اجمله و ابیّن تفاصیل قوله و جمله فلمّا حضر لدیّ و قصّ علیّ حقیقة الحوالة فی جواب ما سأله قابلت امره علیه السّلام بالامتثال و بادرت فی الوقت و الحال الی استخراج الجواب عن ذلک السّؤال و بعد قیامی بواجب الحوالة و قضائها و امتثال امره المطاع باستخراج اجوبتها و شرح اسمائها الزمت نفسی تالیف هذا الکتاب قیاما بحقّه علیه السّلام إذ خصّنی باحسانه و جعلنی اهلا لاستنابته ایای فی شرح اشکال من العلم اللاّهوتی و بتیانه و لیکون خلفا عن ذلک الّذی غاله الدّهر بید عدوانه فشرعت فی تصنیفه و جمعت همّتی لتالیفه و سمّیته مطالب السّئول فی مناقب الرّسول و لحبت جدد المطالب و استخرجت زبد المناقب بمخض المعقول و المنقول فجاء جامعا للفضائل صادعا بالدّلائل شارعا مناهج الوصول الی السّئول یکفیه مؤنة تلقین المناقب و کونه بترتیب مراتب الائمّة الاطائب قید العیون و العقول من قدر قدره قدّمه و من خبر خبره خدمه و تلقی وجهه بالتقبیل و القبول و لما اسری القلب بعزمه لادراک هذه المطالب و اجری قلم فکره الصّائب فی تالیفه هذه المناقب ناجته نفسه المهتدیة بالقول الثابت و النّور الثاقب بانّ هذا التالیف الجامع اشتات هذه الفضائل و الرافع مراتب صفات الائمّة الافاضل و ان کانت جواهر مضمونه مشرقة و انوار مکنونه متالّقة و انهار عیونه مغدقة و اشجار فنونه مورقة و اثمار غصونه مونقة فلا یستضیء بنور افقها الاّ من یعتقد وجوب القیام بحقّها و لا یرقی فی معارج فضائلها و طرقها الاّ من حکم التایید الالهی لنفسه بتقدمها و سبقها فان

ص:392

الدرة الموسومة بالیتیمة و الجوهرة الثمینة ذات القیمة و العقود المنضودة من اللّآلی النّظیمة و الجونة العبق نشرها بارجاء اللّطیمة بل جهات الخیر المتّصفة بالمکانة العلیّة و المنزلة العظیمة لا یعظم محلّها الاّ من استبان فضلها و علم قدرها و نبلها و عرف فرعها و اصلها و کان احقّ بها و اهلها لیتلو سور اخبارها و یبلو سیر آثارها و یتنسّک بشعائر شعارها و یتمسّک بشریعة نصرها و یسلک شعب انصارها و انا و ان امتطیت نفسی مطی اجتهادها فی سلوک سبیلها و اعطیت رائد اجتهادها سئوله فی اقامة وظیفتی فی تالیف مزایاهم التی لا یستطیع المدرة المقوّمة حصر تفصیلها و تصنیف سجایاهم الّتی یقصر لسانی مع بسطته عن تلاوة آیاتها و ترتیبها و جمعت منها کلّما وصلت إلیه مطیّة الجدّ و الاجتهاد بوخدها و ذمیلها و نظمت شوارد فرائدها الممدوحة و فرائد شواردها الممنوحة فی عقد تفضیلها کنت و اللّه مقصرا فی جنب ما اولانیه امیر المؤمنین علیه السّلام من مبارّ ارفاده و ما خصّنی به من شریف نظره و کمال اعتقاده و ما استندبنی له من استخراج اسرار من الغیب لا یمنحها اللّه تعالی الاّ من یجتبیه من عباده و ما شرفنی به فی المقام النّبویّ من اقباله حتی کسانی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من ابراده و دعانی دعوة ما ظفر بها الاّ من اسعفه اللّه تعالی باسعاده و اسعده فی معاده فلم اجد شیئا اتمسّک به فی مقابلة هذا الاحسان ذی المحاسن الحسان الاّ الاستبصار بالمسعفین البنان و البیان و الاستظهار بالمسعدین القلم و اللّسان فی نشر معالی مناقبهم العظیمة الشأن الکریمة علی الثقلین الانس و الجان و نثر لا لی فضائلهم المستخرجة من بحر جواهر القرآن المزریة عند اهل الایمان بمنثور الجمان من اللؤلؤ و المرجان المستخرج من بحر کشّ و عمّان و اشاعتها فی اشیاع العباد و اذاعتها فی الاصقاع و البلاد و جعلها اجنّة فی بطون الاوراق من نطف المداد لیستخرجها من هو من اهلها فینتفع بها فی المعاد یوم قیام الاشهاد فانّ مصنّفات الامّة إذا جلیت علی اهلها تصوّعت و لم تضع و صفات الائمّة إذا تلیت علی المسامع لا یستمتع بها غیر المستمع فما کلّ من دعاه الهادی الی سبیل الهدی یمتنع و لا کل من وعی سمعه ما یتلی علیه ما لم یوفّقه اللّه ینتفع فان ظفر بها من حباه اللّه باسعاف الاسعاد و هداه الی سبیل الرّشاد فتاملها بفکره الوقّاد و فهمه النقّاد و قلبه المنقاد الی سداد الاعتقاد فاقتفی سنن سنّتهم و اقتدی بنهج طریقتهم و تقرّب الی اللّه تعالی و تقدّس بمحبّتهم و عدّ نفسه من انصار اسرتهم و اعدّ لما له ما یصرفه من ماله فی مبرّتهم رزقه اللّه الاهتداء بمصباحهم و الارتداء بجلباب صلاحهم و وقاه حر کلّ جناح یخشاه بوارف جناحهم و سقاه یوم العطش الاکبر بکأس اغتباقهم و اصطباحهم و انا بقیامی هذا فی رفع منارهم و شرع شعارهم و جمع ماثرهم و آثارهم

ص:393

و ان کان غایة ما وصلت إلیه قوی البشریّة باستطاعتها و نهایة؟ ؟ ؟ ما قدرت علیه ببذل جهدها و طاقتها کمن قابلت نفسه انوار شمس الظهیرة بذبالتها و عدلت السّحاب المدرار و العباب التّیار ببلّة قطرتها ثم لما کان هذه الصّدقة الّتی منّ امیر المؤمنین علیه السّلام بإسدائها و المنّة الّتی تصدق بإهدائها و الحوالة الّتی تکررت منه باعادتها و ابدائها لم یصدرها الاّ بامر الهی احاط به علما فاتاه و اتی ما اتاه إذ کل حادث لا یدخل فی الوجود الاّ و قد قدّمه اللّه تعالی و قضاه و انفذ حکمه سبحانه فیه و امضاه فیجب حمده جلّ و علا دائما علی ما اولاه و یتعین شکره سرمدا علی ما منحه و اقناه حمدا لا تنفصم عراه و شکر الا یدرک منتهاه و انا اسأل کلّ من وقف علی کتابی هذا ان یخصّنی بدعوة ینفعنی اللّه بها یوم القاه لیکون من اعتماد لمداد یَوْمَ یَنْظُرُ اَلْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ و إذا بلغ القلم مما رقم کنه مطاویه فاقتطع علیه جریه فی ایضاعه و تقریبه و اسرع به الی مطالب الکتاب و اسالیبه فاشرع الان فی ترتیبه و اجمع موادّ تهذیبه واضع قواعد تفصیله و تبویبه

وجه پنجاه و ششم

آنکه ابو المظفر شمس الدین یوسف بن قزعلی الحنفی المعروف بسبط ابن الجوزی این حدیث شریف را در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه الصّلوة و السّلام وارد کرده و باثبات و تحقیق آن منّت عظیم و احسان فخیم بر مستبصرین نهاده چنانچه در تذکرۀ خواص الامّه فی معرفة الائمّه که در اوّل آن گفته و بعد فهذا کتاب فی فضل الامام العلیم و الحبر الحلیم و السّیّد الکریم اخی الرسول و بعل البتول و سیف اللّه المسلول سیّد الحنفاء و رابع الخلفاء و ابن عمّ المصطفی امام الدّین و عالمه و قاضی الشرع و حاکمه و منصف کلّ مظلوم من ظالمه و المتصدق فی الصّلوة بخاتمه مفرّق الکتائب و مظهر العجائب لیث بنی غالب أبی الحسنین علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه و عن زوجته و صلّی علی ابیها و حشرنا فی زمرته رضی اللّه عنه و عن بقیة الصّحابة و اهل البیت اجمعین در ذکر احادیث فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که آن را باین عنوان معنون نموده و امّا السّنّة فاخبار فنبتدئ منها بما ثبت فی الصّحیح و المشاهیر من الآثار می فرماید حدیث الطّائر و

قد اخرجه احمد فی الفضائل و الترمذی فی السنّن فامّا احمد فاسنده الی سفینة مولی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و اسمه مهران قال اهدت امرأة من الانصار الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طیرا بین رغیفین فقدّمته الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم

و فی روایة طیرین بین رغیفین فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک فاذا بالباب یفتح فدخل علیّ فاکل معه و امّا

الترمذی فقال ثنا سفین بن وکیع عن عبید اللّه بن موسی عن عیسی بن عمر عن السّدّی عن انس بن مالک قال کان عند النّبی صلی اللّه علیه و سلم طیر فقال

ص:394

اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّائر فجاء علیّ فاکل معه قال الترمذی السّدی اسمه اسماعیل بن عبد الرّحمن سمع من انس بن مالک و رای الحسین بن علی و وثقه سفین الثوری و شعبة و یحیی بن سعید القطّان و غیرهم قلت انما ذکر الترمذی هذا فی تعدیل السّدی لان جماعة تعصبّوا علیه لیبطلوا هذا الحدیث فعدّ له الترمذی و قال الحاکم ابو عبد اللّه النیسابوریّ حدیث الطّائر صحیح یلزم البخاری و مسلما اخراجه فی صحیحیهما لانه من شرطهما انتهی قدر الحاجة من کلام سبط ابن الجوزی فهذا العلاّمة سبط ابن الجوزی الحائز للفضل و الرشد الحافظ المحقق المحرز للصّواب و السّدد*و قد تصدّی لاحقاق الحق و جدّ و سعی فی ایضاح الصّدق وجهه فابان منه السّبیل الواضح الجدد*و احرز خصل السّبق فی مضمار التحقیق و المنتقد*و ارغم انف من أبی و ردّ و فلق هام من انکر و جحد*و اجتاح اسّ من غوی و مرد*و استاصل شافة من طغی و حرد*و ربط کلّهم فی قرن النّکال و شدّ و جعل بینهم و بین الخلاص امنع سدّ و اللّه الموفّق لسلوک منهج الصدق الاسدّ*و محتجب مباد که علاّمۀ سبط ابن الجوزی از کبرای حفاظ متسنّنین و کملای اعلام اساطین و نبهاء مهره بارعین و عظماء نقده سابقین و افاضل محدثین ناقدین و اماثل مورخین سابرینست بسیاری از اعاظم نقاد معتبرین و افاخم حذاق مشتهرین مثل ابو المؤیّد محمّد بن محمود الخوارزمی و ابو عبد اللّه محمّد بن یوسف بن محمّد الکنجی الشافعی و شمس الدّین ابو العباس احمد بن محمّد المعروف بابن خلکان البرمکی و یوسف بن احمد بن محمّد بن عثمان و سوی بن محمّد بن أبی الحسین الیونینی البعلبک و ابو الفداء اسماعیل بن علی بن محمود الأیوبی و عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی و شمس الدّین محمّد بن احمد الذهبی و عبد اللّه بن اسعد الیافعی و محمّد بن علی الدّاودی المالکی تلمیذ جلال الدّین السّیوطی و محمود بن سلیمان الکفوی و ازنیقی صاحب مدینة العلوم و علی بن سلطان محمّد القاری و میرزا محمّد بن معتمد خان البدخشانی و غیر ایشان حضرتش را به مآثر بارعة الاوصاف و مفاخر محصفة الاطراف ستوده اند و اکابر ائمّه معروفین و اجلّۀ ارکان مشهورین مثل ابو المؤیّد محمّد بن محمود خوارزمی در جامع مسانید أبی حنیفه و صلاح الدّین خلیل بن ابیک الصفدی در وافی بالوفیات و تقی الدّین ابو بکر بن احمد الاسدی المعروف بابن قاضی شهبه در طبقات شافعیه و نجم الدّین عمر بن فهد المکی در اتحاف الوری باخبار أمّ القری و عزّ الدین عبد العزیز بن عمر بن فهد المکی در غایة المرام باخبار سلطنة البلد الحرام و جلال الدّین سیوطی در حسن المقصد و شمس الدّین محمّد بن عبد الرّحمن سخاوی در قول مبنی و نور الدّین علیّ بن عبد اللّه سمهودی در جواهر العقدین و نور الدّین علی بن ابراهیم الحلبی در انسان العیون و محمّد بن علی بن محمد بن علی الحصکفی در درّ مختار جا بجا بافادات سبط ابن الجوزی متمسک می شوند و راه اقتفا و اتباع مرویات او می روند و از عجائب آنست که کابلی مکبول و خود مخاطب مخدوم الفحول و سناء اللّه صاحب سیف مسلول نیز بجواب طعن درء حدّ از مغیره بروایت او تمسک نموده نهایت عظمت و جلالت و وثاقت و بنالت او ظاهر فرموده اند و فاضل رشید نیز در ایضاح بافاداتش جابجا تمسک آغاز نهاده بلکه بتصریح بودن او از ائمّه دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنت و جماعت داد کمال انصاف داده و فاضل معاصر مولوی حیدر علی نیز در ازالة الغین افاده اش را در حمایت امام اعظم غنیمت بارده شمرده مکرّر راه تمسّک بان سپرده نهایت اعتبار و اعتماد و وثوق و استناد او فراروی ارباب ابصار آورده

ص:395

وجه پنجاه و هفتم

آنکه علامه حفاظ محمد بن یوسف الکنجی الشافعی بابی خاص برای حدیث طیر منعقد کرده چنانچه در کفایته لطالب فی مناقب علیّ بن أبی طالب گفته الباب الثالث و الثلاثون

فی حدیث الطائر اخبرنا الشیخ العلامة ابو محمد عبد اللّه بن أبی الوفا محمد بن الحسن البادرانی الحافظ عن الحافظ أبی محمّد عبد العزیز محمود بن الاخضر قال اخبرنا ابو الفتح عبد الملک بن أبی القاسم بن أبی سهل الهروی اخبرنا احمد بن عبد الصمد بن أبی الفضل بن أبی حامد و القاضی ابو عامر محمود بن القاسم الازدی و ابو نصر عبد العزیر بن محمد بن ابراهیم التریاقی قالوا اخبرنا ابو محمد عبد الجبار بن محمد بن عبد اللّه بن أبی الجراح المروزی اخبرنا ابو العباس محمد بن احمد بن محبوب اخبرنا الحافظ ابو عیسی محمد بن عیسی الترمذی حدثنا سفیان بن وکیع حدثنا عبید اللّه بن موسی عن عیسی بن عمر عن السدّی عن انس بن مالک قال کان عند النبی صلی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهم ائتنی بأحبّ الخلق إلیک یاکل معی هذا الطیر فجاء علی فاکل معه قلت هکذا اخرجه الترمذی فی جامعه و هو احد الصّحاح الستة و قد صحّح الترمذی سماع السدّی من انس و وثقه احد بن حنبل و سفیان الثوری و شعبة و عبد الرحمن بن مهدی و یحیی بن سعید القطان و

قال الحاکم النیسابوریّ حدیث الطائر یلزم البخاری و مسلم اخراجه فی صحیحهیما لأنّ رجاله ثقات و اخبرنا ابراهیم بن برکات بن ابراهیم الخشوعی اخبرنا الحافظ ابو القاسم السمرقندی اخبرنا ابو محمد احمد بن علی بن الحسین بن أبی عثمان و ابو طاهر احمد بن محمد بن ابراهیم قالا اخبرنا ابو اسماعیل الحسن بن الحسن بن عبد اللّه حدثنا حمزة بن القاسم الهاشمی حدثنا محمد بن الهیثم حدثنا یوسف بن عدی حدثنا حماد بن المختار عن عبد الملک بن عیر عن انس قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طائر فوضع بین یدیه فقال اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی فجاء علی فدقّ الباب فقلت من ذا فقال انا علی فقلت ان النّبی صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة فرجع ثلث مرات کلّ ذلک یجیء قال فضرب الباب برجله فدخل فقال النّبی صلی اللّه علیه و سلم ما حبسک قال قد جئتک ثلث مرات فردّنی انس کل ذلک یقول النّبیّ علی حاجة فقال النبیّ صلی اللّه علیه و سلم ما حملک علی ذلک قال قلت کنت احبّ ان یکون رجلا من قومی قلت هکذا رواه الحافظ فی تاریخه و طرقه عن جماعة من الصّحابة و التابعین اخبرنا شیخ الشیوخ ابو البرکات عبد الرحمن بن أبی الحسن عبد اللطیف بن اسماعیل بن أبی سعید الصّوفی قراءة علیه و انا اسمع ببغداد اخبرنا ابو الفتح عبید اللّه بن عبد اللّه بن شائیل اخبرنا احمد بن المظفر بن الحسین بن سوسن اخبرنا ابو علی الحسن بن احمد بن شاذان اخبرنا محمد بن العباس بن نجیح حدثنا محمد بن القاسم النحوی حدثنا ابو عاصم عن أبی الهندی عن انس قال اتی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم بطائر فقال اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی فجاء علی فحجبته مرّتین فجاء فی الثالثة فاذنت له فقال یا علی

ص:396

ما حبسک قال هذه ثلاث مرات قد جئتها فحجبنی انس قال لم یا انس قال سمعت دعوتک یا رسول اللّه فاحببت ان یکون رجل من قومی فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم الرجل یحب قومه قلت رزقناه عالیا ذکره ابن نجیح البزار فی الاول من المنتقی عن أبی حفص البصری و قد رواه ایضا سفینة مولی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کما اخبرتنا الشیخة الصّالحة شرف النساء ابنة الامام أبی الحسن احمد بن عبد اللّه بن علی الابنوسی إجازة و حدثنی عنها الامام الحافظ ابو محمّد الحسین بن الحافظ عبد اللّه بن الحافظ عبد الغنی من لفظه قالت اخبرنا والدی ابو الحسن اخبرنا ابو الغنائم محمد بن علی بن الحسن الدقّاق اخبرنا محمّد بن البیع اخبرنا ابو عبد اللّه المحاملی حدثنا عبد الاعلی بن واصل حدثنا عون بن سلام حدثنا سهل بن شعیب عن بریدة بن سفیان عن سفینة و کان خادما لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طوائر قال فرفعت له أم ایمن بعضها فلما اصبح اتته بها فقال ما هذا یا أم ایمن فقالت هذا بعض ما اهدی لک امس قال أ و لم انهک ان ترفعی لاحد او لغد طعاما ان لکل غد رزقه ثم قال اللّهم ادخل احبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطائر فدخل علیّ فقال اللّهم و الیّ قلت رواه المحاملی فی الجزء التاسع من امالیه کما اخرجناه سواء و فیه دلالة واضحة علی انّ علیّا احب الخلق الی اللّه و ادلّ الدلالة علی ذلک اجابة دعاء النبیّ صلی اللّه علیه و سلم فیما دعی به و قد وعد اللّه تعالی من دعاه بالاجابة حیث قال عزّ و جل اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ فامر بالدّعاء و وعد بالاجابة و هو عزّ و جل لا یخلف المیعاد و ما کان اللّه عزّ و جلّ لیخلف وعده رسله و لا یردّ دعاء رسوله صلی اللّه علیه و سلم لاحب الخلق إلیه و من اقرب الوسائل الی اللّه محبّته و محبّة من یحبّه لحبّه کما انشدنی بعض اهل العلم فی معناه: ؟ ؟ ؟ بالخمسة الغرّ من قریش

العدد الموسوم بالستة فی هذا البیت أراد بهم اهل البیت اصحاب العباء الّذین قال اللّه تعالی فی حقهم لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و هم محمد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین صلاة اللّه علیهم و سادس القوم جبرئیل و حدیث انس الّذی صدرته فی اول الباب خرجه الحاکم ابو عبد اللّه الحافظ النیسابوریّ عن ستة و ثمانین رجلا کلهم رووه عن انس و هذا ترتیبهم علی حروف المعجم ابراهیم بن هدیة ابو هدبة و ابراهیم بن مهاجر ابو اسحاق البجلی و اسماعیل بن عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب و اسماعیل بن عبد الرحمن السّدّی و اسماعیل بن سلیمان بن المغیرة الازرق و اسماعیل بن وردان و اسماعیل بن سلیمان و اسماعیل غیر منسوب من اهل الکوفة و اسماعیل بن سلیمان التیمی و اسحاق بن عبد اللّه بن أبی طلحة و أبان بن أبی عیاش ابو اسماعیل و بسّام الصیر فی الکوفی و برذعة بن عبد الرحمن و ثابت بن اسلم البنانیان و ثمامة بن عبد اللّه بن انس و جعفر بن سلیمان النخعی

ص:397

و حسن بن أبی الحسن البصری و حسن بن الحکم البجلی و حمید بن تیرویه الطویل و خالد بن عبید ابو عصام و الزبیر بن عدی و زیاد بن محمد الثقفی و زیاد بن ثروان و سعید بن المسیب و سعید بن میسرة البکری و سلیمان بن طرخان التیمی و سلیمان بن مهران الاعمش و سلیمان بن عامر بن عبد اللّه بن عباس و سلیمان بن الحجاج الطائفی و شقیق بن أبی عبد اللّه و عبد اللّه بن انس بن مالک و عبد الملک بن عمیر و عبد الملک بن أبی سلیمان و عبد العزیز بن زیاد و عبد الاعلی بن عامر الثعلبی و عمر بن أبی حفص الثقفی و عمر بن سلیم البجلی و عمر بن یعلی الثقفی و عثمان الطویل و علی بن أبی رافع و عامر بن شراحیل الشعبی و عمران بن مسلم الطائی و عمران بن هیثم و عطیة بن سعد العوفی و عباد بن عبد الصمد و عیسی بن طهمان و عمار بن معاویة الدهنی و فضیل بن غزوان و قتادة بن دعامة و کلثوم بن حبر و محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب الباقر و محمد بن مسلم الزهری و محمد بن عمر بن علقمة و محمد بن عبد الرحمن ابو الرجال و محمد بن خالد بن منتصر الثقفی و محمد بن سلیم و محمد بن مالک الثقفی و محمد بن جحادة و مطیر بن خالد و معلی بن هلال و میمون خلف و میمون غیر منسوب و مسلم الملای و مطر بن طهمان الوراق و میمون بن مهران و مسلم بن کیسان و میمون بن جابر السلمی و موسی بن عبد اللّه الجهنی و مصعب بن سلیمان الانصاری و نافع مولی عبد اللّه بن عمرو نافع ابو هرمز و هلال بن سوید و یحیی بن سعید الانصاری و یحیی بن هانی و یوسف بن ابراهیم و یوسف ابو شیبة و قیل هما واحد و یزید بن سفیان و یعلی بن مرة و نعیم بن سالم و ابو الهندی و ابو ملیح و ابو داود السبیعی و ابو حمزة الواسطی و ابو حذیفة العقیلی و رجل من آل عقیل و شیخ غیر منسوب و

رواه عن انس و سفینة الامام امیر المؤمنین علی بن أبی طالب اخبرناه ابو بکر محمد بن سعید بن الموفق اخبرنا ابو زرعة اخبرنا ابو بکر بن خلف اخبرنا الحاکم ابو عبد اللّه اخبرنا ابو القاسم الحسن بن محمد بن الحسن السّکونی بالکوفة حدثنی محمد بن ابراهیم الفزاری حدثنا احمد بن موسی بن اسحاق حدثنا أبی حدثنا عیسی بن عبد اللّه قال الحاکم و اخبرنا علی بن عبد الرحمن بن عیسی حدثنا محمد بن ابراهیم العامری حدثنا محمد بن راشد حدثنا عیسی بن عبد اللّه بن محمد بن عمر بن علی بن أبی طالب عن ابیه عن جدّه عمر عن علی بن أبی طالب قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیر یقال له الحباری و کان انس بن مالک یحجبه فلما وضع بین یدیه قال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک یاکل معی من هذا الطائر قال انس کنت ارید ان یاکله رسول اللّه وحده فجاء علی فقلت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نائم ثم قال فرفع یده ثانیة و قال اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطیر فجاء علی فقلت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نائم قال فرفع یده ثالثة فقال اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطیر قال انس کم اردّ علی رسول اللّه عزّ و جل ادخل فدخل علی فلمّا راه قال

ص:398

اللّهم و الیّ قال فاکلا جمیعا قال انس فخرج فتبعته فقلت استغفر لی یا ابا الحسن فان لی إلیک ذنبا و لک عندی بشارة فاخبرته بما کان من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فحمد اللّه و اثنی علیه و غفر لی ذنبی عنده ببشارتی ایاه و روی من وجه آخر و فیه رد الشمس علیه ذکرته فی فصل ردّ الشمس و رواه عبد اللّه بن عباس و ابو سعید الخدری و یعلی بن مرة الثقفی کلهم عن النبی صلی اللّه علیه و سلم و من الرواة عدة کثیرة من کبار التابعین المتفق علی ثقتهم و عدالتهم المخرج حدیثهم فی الصحاح من لا ارتیاب فی واجد منهم و الحدیث مشهور و بالصحة مذکور و نیز در کفایة الطالب در فصل حدیث رد شمس گفته روی عن عامر بن واثلة أبی الطفیل قال کنت یوم الشوری علی الباب و علی یناشد عثمان و طلحة و الزبیر و سعد او عبد الرحمن بعدّة من فضائله منها ردّ الشمس کما

اخبرنا ابو بکر بن الخازن اخبرنا ابو زرعة اخبرنا ابو بکر بن خلف الحاکم اخبرنا ابو بکر بن أبی دارم الحافظ بالکوفة من اصل کتابه حدثنا منذر بن محمد بن منذر حدثنا أبی حدثنا عمّی حدثنا أبی عن ابان بن تغلب عن عامر بن واثلة قال کنت علی الباب یوم الشوری و علی فی البیت فسمعته یقول استخلف ابو بکر و انا فی نفسی احق بها منه فسمعت و اطعت و استخلف عمر و انا فی نفسی احق بها منه فسمعت و اطعت و انتم تریدون ان تستخلفوا عثمان إذا لا اسمع و لا اطیع جعل عمر فی خمسة انا سادسهم لا یعرف لهم فضل اما و اللّه لأحاجنهم بخصال لا یستطیع عربیّهم و لا عجمیّهم المعاهد منهم و المشرک ان ینکر منها خصلة انشدکم باللّه ایها الخمسة امنکم اخو رسول اللّه غیری قالوا لا قال امنکم احد له عم مثل عمی حمزة بن عبد المطلّب اسد اللّه و اسد رسوله غیری قالوا لا قال امنکم احد له اخ مثل اخی المزین بالجناحین یطیر مع الملائکة فی الجنة قالوا لا قال امنکم احد له زوجة مثل زوجتی فاطمة سیّدة نساء الامّة غیری قالوا لا قال امنکم احد له سبطان مثل الحسن و الحسین سبطی هذه الامة ابنی رسول اللّه غیری قالوا لا قال امنکم احد قتل مشرکی قریش قبلی قالوا لا قال امنکم احد ردّت علیه الشمس بعد غروبها حتی صلّی العصر غیری قالوا لا قال امنکم احد قال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حین قرب إلیه الطیر فاعجبه اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطیر فجئت و انا اعلم ما کان من قول النبی صلی اللّه علیه و سلم فدخلت قال و الی یا رب و الی یا رب غیری قالوا لا هکذا رواه الحاکم فی کتابه بجمع طرق حدیث الطیر و ناهیک به راویا ازین افادات متینة النظام بر ارباب عقول و احلام نهایت اعتناء و اهتمام و غایت جد و جهد تمام کنجی عمدة الاعلام در اثبات و احکام و تحقیق و ابرام این خبر عظیم المقام پیدا و آشکارست بچند وجه اول آنکه این حدیث شریف را بسند متصل از سدی از انس روایت کرده دوم آنکه آن را بسند متصل از عبد الملک از انس روایت نموده سوم آنکه آن را بسند متصل عالی از ابو الهندی از انس روایت کرده چهارم

ص:399

آنکه آن را بسند متصل از سفینه صحابی روایت نموده پنجم آنکه آن را بسند متصل از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده ششم آنکه مروی بودن این حدیث شریف بوجه آخر که مراد از ان حدیث شوری ست ثابت کرده هفتم آنکه گفته من آن را در فصل رد شمس مذکور نموده ام هشتم آنکه حدیث شوری را که مشتمل بر حدیث طیرست در فصل رد شمس وارد نموده نهم آنکه گفته حدیث طیر را ترمذی در جامع خود که یکی از صحاح سته است اخراج نموده دهم آنکه برای سدّی که راوی حدیث طیرست و در سند ترمذی واقع شده ثابت کرده که ترمذی تصحیح سماع او از انس کرده و احمد بن حنبل و سفیان ثوری و شعبه و عبد الرحمن بن مهدی و یحیی بن سعید قطان توثیقش کرده اند یازدهم آنکه ذکر نمودن ابن نجیح بزار این حدیث شریف را در منتقی ثابت نموده دوازدهم آنکه روایت نمودن محاملی در امالی خویش حدیث طیر را از طریق سفینه محقق فرموده سیزدهم آنکه صراحة از حاکم نقل کرده که اخراج بخاری و مسلم حدیث طیر را در صحیحین خود لازمست که رجال آن ثقات هستند چهاردهم آنکه گفته حدیث انس را حاکم از هشتاد و شش تابعی اخراج کرده که همه شان از انس روایت کرده اند پانزدهم آنکه گفته حدیث طیر را عبد اللّه بن عباس از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم روایت کرده اند شانزدهم آنکه گفته ابو سعید خدری این حدیث را از ان جناب روایت کرده هفدهم آنکه گفته یعلی بن مره ثقفی این حدیث را از ان حضرت روایت نموده هیجدهم آنکه عود اعلی بدر افاده فرموده که این حدیث را عددی کثیر از کبار تابعین روایت نموده که ثقت و عدالت شان متفق علیه و حدیث شان در صحاح مخرج و در هیچ یکی ازیشان شک و ریب نیست نوزدهم آنکه بکمال صراحت ارغاما للجاحدین فرموده که این حدیث مشهورست بستم آنکه قلعا لاساس المعاندین تصریح صریح نموده بآنکه این حدیث بصحت مذکورست و لعمری ان الحافظ الکنجی قد بالغ فی الافاده، و بلغ النهایة فی الاحسان و الاجاده، و اصاب من التحقیق و الاثبات مراده، و اوری من التدقیق و الامعان زناده، و رفع من الصدق و الحق عماده و اتی بما هو لکمال تجره و نقده اصدق شهادة

وجه پنجاه و هشتم

آنکه محب الدین احمد بن عبد اللّه الطبری المکی حدیث طیر را بطرق متعدده ثابت کرده چنانچه در ریاض نضره فی فضائل العشرة که در اول آن گفته اما بعد فان اللّه عز و جل قد اختار لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اصحابا فجعلهم خیر الانام و اصطفی من اصحابه رضی اللّه تعالی عنهم جملة العشرة الکرام فرضیهم لعشرته و موالاته و فضّلهم بالانضمام إلیه مدة حیاته و انعم علیهم بما اولاهم من اصناف موجبات کریم کرمه و اسعدهم بما سلف لهم فی سابق قدیم قدمه و اشقی قوما بارتکاب اهویتهم فی الخوض من امرهم فیما لا یعنیهم و اجترائهم علی الاقدام علی التنقّص بهم و وصفهم بما لیس فیهم الی ان قال فما للجاهل الغبی و لهم و قد اخبر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انه سیغفر لهم و ما للمتعامی و تاویل ما ورد

ص:400

فی شانهم و تحریفه بعد

قوله صلی اللّه علیه و سلم لو انفق احدکم مثل احد ذهبا ما بلغ مد أحدهم و لا نصیفه فالحمد للّه ان عصمنا من هذه الورطة العظیمة و وفقنا بحبّ جملتهم الی سلوک الطریقة المستقیمة ثم الحمد للّه ان الهم جمع هذا المؤلف فی مناقبهم و الاعلام بما وجب من التعریف بشرف قدرهم و علوّ مراتبهم و تدوین بعض ما روی من عظیم ماثرهم و ابراز طرف ما ذکر من عمیم مفاخرهم من کتب ذوات عدد علی وجه الاختصار و حذف السند لیسهل علی الناظر تناوله و یقرب علی الطالب فیه ما یحاوله عازیا؟ ؟ ؟ کل حدیث الی الکتاب المخرج منه منبّها علی مؤلّفه و من اخذ عنه تفصّیا عن عهدة الارتیاب فی النقل و اعتمادا علی اولی السابقة من اهل العلم و الفضل مبتدیا بذکر ما شملهم علی طریقة التضمّن ثم بما اختص بهم علی وجه المطابقة و التعیّن ثم بما ورد فیما دون العشرة و ان انضم إلیهم من لیس منهم ثم بما اختص بالاربعة الخلفاء و لم یخرج عنهم ثم بما زاد علی الاربعة علی واحد ثم بما ورد فی فضائل کل واحد واحد و ادرجت جملة ذلک فی قسمین می فرماید

عن انس بن مالک قال کان عند النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطیر فجاء علی بن أبی طالب فاکل معه خرّجه الترمذی و قال غریب و البغوی فی المصابیح فی الحسان و خرّجه الحربیّ و زاد بعد قوله اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیر و کان مما یعجبه اکله و زاد بعد قوله فجاء علی بن أبی طالب فقال استاذن علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقلت ما علیه اذن و کنت احب ان یکون رجلا من الانصار و خرّجه عمر بن شاهین و لم یذکر زیادة الحربی و قال بعد قوله فجاء علی فرددته ثم جاء فرددته فدخل فی الثالثة اوفی الرابعة فقال له النبی صلی اللّه علیه و سلم ما حبسک عنی او ما أبطأ بک عنی یا علی قال جئت فردنی انس قال یا انس ما حملک علی ما صنعت قال رجوت ان یکون رجلا من الانصار فقال یا انس او فی الانصار خیر من علی او افضل من علی و خرّجه النّجار عنه قال قدمت لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیرا فسمّی فاکل لقمة و قال اللّهم ائتنی باحب خلقک إلیک و الیّ فاتی علی فضرب الباب فقلت من انت قال علی قلت ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة ثم اکل لقمة و قال مثل الاول فضرب علی فقلت من انت قال علی قلت ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة ثم اکل لقمة و قال مثل ذلک قال فضرب علی و رفع صوته فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یا انس افتح الباب قال فدخل فلما راه النبی صلی اللّه علیه و سلم تبسّم و قال الحمد للّه الّذی جعلک فانی ادعو فی کل لقمة ان یاتینی اللّه باحبّ الخلق إلیه و الی فکنت انت قال فو الّذی بعثک بالحق نبیّا انی لاضرب الباب ثلث مرّات و یردّنی انس قال فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لم رددته قال کنت احبّ معه رجلا من الانصار فتبسّم النبیّ صلی اللّه علیه و سلم و قال ما یلام

ص:401

الرجل علی حب قومه و عن سفینة قال اهدت امرأة من الانصار الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیرین بین رغیفین فقدّمت إلیه الطیرین فقال صلی اللّه علیه و سلم اللّهم ائتنی باحب خلقک إلیک و الی رسولک ثم ذکر معنی حدیث النجار و قال فی آخره فاکل مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علیّ من الطیرین حتی فنیا خرّجه احمد فی المناقب و باید دانست که کتاب ریاض نضره فی فضائل العشره از جلائل کتب معروفه مستنده و عظائم اسفار مشهوره معتمده است سابقا دانستی که این کتاب را تاج الدین دهان در کفایة المتطلع ذکر کرده بودن آن از مرویات شیخ خود حسن عجیمی مبرهن نموده و محمد عابد سندی آن را در حصر الشارد که در ان اسانید کتب معتبره ذکر کرده درج نموده و مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی آن را در کشف الظنون ذکر کرده و حسین بن محمد دیاربکری آن را در خمیس از جمله ماخذ کتاب خود ذکر نموده از کتب معتبره شمرده و خود مخاطب نیز در رساله اصول حدیث در کتب مناقب آن را ذکر نموده بلکه بمزید اعتبارش در همین کتاب تحفه در مقام اثبات رضای حضرت فاطمه علیها السلام از أبی بکر خلافا لما فی صحیح البخاری و غیره دست بروایت ریاض نضره و امثال آن زده و شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب نیز جابجا در ازالة الخفا بغرض باطل اثبات فضائل شیخین نقل روایات از ان کرده احتجاج و استدلال بان نموده و مولوی حیدر علی معاصر نیز با آن جهت تعصب بی نهایت در منتهی الکلام احتجاج بروایات آن می کند بلکه آن را مثل صحیح بخاری شاهد عادل بر مطلوب خود قرار می دهد فلا ادری کیف یرد المخاطب حدیث الطیر المذکور فی الریاض النضرة مع انها سفر عظیم من الاسفار الشهیرة المنتشرة و تالیف فخیم من التّالیف المعتمدة المعتبرة مذکور بالثناء العظیم علی السن کبار النقدة و السّبرة لا سیّما و قد تمسّک بروایاته والده المحدق بصره انتقاء و ارتضاء و خیره بل المخاطب بنفسه جعل روایته حجة مختبرة ما هذا الا صنیع من نسی یوم القیام و غیره وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ، أُولئِکَ هُمُ اَلْکَفَرَةُ اَلْفَجَرَةُ

وجه پنجاه و نهم

آنکه نیز محب طبری در ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی که در اول آن گفته اما بعد فان اللّه تعالی قد اصطفی محمدا علی جمیع من سواه و خصّه باعمّه به من فضله الباهر و حباه و اعلی منزلة من انتمی إلیه مسببا او نسبة و رفع مرتبة من انطوی علیه نصرة و صحبة و الزم مودة قرباه کافّة بریته و فرض محبّه جمیع اهل بیته المعظم و ذریته لا جرم سنح بالخاطر تدوین ما ورد فی مناقبهم و تبیین ما روی فی شریف قدرهم و علو مراتبهم و تتبع ما نقل فی عظیم فخرهم المفاخر و جمع ما ظفرت به من عمیم فضلهم الباهر و لم لا وهم هالة قمر الکون و طفاوة شمس البریّة و اغصان دوحة الشرف و فروع اصل الانوار النبویة اعاد اللّه علینا من علوم سنا برکتهم کما اعاذنا من جهل مفهوم علو درجتهم و عمر فی غفرانه ذنوبنا بحرمتهم کما غمر باحسانه قلوبنا بمحبّتهم و احسن ما لنا یجاههم علیه کما علق اعمالنا بالتوسل إلیه و سمیته کتاب ذخائر العقبی

ص:402

فی مناقب ذوی القربی من کتب ذوات اعداد علی وجه الاختصار و جدف الاسناد عازیا کل حدیث الی کتابه تفصیا عن عهدة الارتیاب و تسهیلا علی طلاّبه و اللّه اسأل ان یجعل ذلک وسیلة الی جنات النعیم و ذریعة الی درک الفوز العظیم و تحقیق الامل فیه لدیه فانه ولی ذلک و القادر علیه و رتبته علی قسمین قسم یتضمن ما جاء فیهم علی وجه العموم و الاجمال و قسم یتضمن ذلک علی وجه التخصیص و تفصیل الاحوال می فرماید ذکر انه احب الخلق الی اللّه تعالی بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم

عن انس بن مالک رضی اللّه عنه قال کان عند رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهم ائتنی باحب خلقک إلیک یاکل معی هذا الطیر فجاء علی بن أبی طالب فاکل معه اخرجه الترمذی و البغوی فی المصابیح فی الحسان و اخرجه الحربی و قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیر و کان مما یعجبه اکله ثم ذکر الحدیث و اخرجه الإمام ابو بکر محمد بن عمیر بن بکیر النجّار و قال عن انس بن مالک قدمت لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیرا فسمی و اکل لقمة و قال اللّهم ائتنی باحبّ الخلق إلیک و الیّ فجاء علی رضی اللّه عنه فضرب الباب فقلت من انت فقال علیّ فقلت ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة قال ثم اکل لقمة و قال مثل الاولی فضرب علی رضی اللّه عنه الباب فقلت من انت قال علیّ فقلت ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة قال ثم اکل لقمة و قال مثل ذلک قال فضرب علی رضی اللّه عنه الباب و رفع صوته فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یا انس افتح الباب قال فدخل فلما راه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم تبسّم ثم قال الحمد للّه الذی جعلک فانی ادعو فی کل لقمة ان یاتینی اللّه احب الخلق إلیه و الیّ فکنت انت قال علی و الذی بعثک بالحق نبیا انی لاضرب الباب ثلث مرات و یردنی انس قال فقال النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم لم رددته قلت کنت احبّ معه رجلا من الانصار فتبسّم النبی صلی اللّه علیه و سلم و قال لا یلام الرجل علی حبّ قومه و محتجب نماند که کتاب ذخائر العقبی از عقائل کتب ممدوحة معتبره و نفائس صحف مقبوله مشتهره است محمد بن ابراهیم الوزیر در روض باسم آنرا شاهد مناقب اهلبیت علیهم السلام دانسته و حسین بن محمد دیاربکری آنرا در جمله ماخذ کتاب خود ذکر نموده از کتب معتبره و شمرده و احمد بن الفضل بن محمد باکثیر آن را در وسیله المال از جمله مصنفاتی وانموده که علما در ان جمع کرده اند از از جواهر مناقب اهل البیت علیهم السلام آنچه بدان تجمیل جید زمان کرده می شود و افاده فرموده که لائق ذخائر العقباست که باب زر نوشته شود و محمد بن اسماعیل الامیر در روضۀ ندیه آن را اجل معتمد خود گفته و احمد بن عبد القادر عجیلی در ذخیرة المال بودن آن از مصنّفات اجله علما افاده نموده و محمد عابد سندی آن را در حصر الشارد که در ان اسانید مرویات معتبرۀ خود جمع نموده مندرج ساخته و علامۀ شوکانی نیز آن را در اتحاف الاکابر ذکر نموده بودن ان از مرویات خود ظاهر فرموده و مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی آن را در کشف الظنون ذکر کرده و فاضل مخاطب نیز در رسالۀ اصول حدیث آن را از کتب مصنفه در علم مناقب شمار فرموده فاذا کان کتاب ذخائر العقبی من معاریف الکتب المعتبرة عند

ص:403

اهل النّهی*و اجل المولفات المعتمدة عند ارباب الحجی*و حقیقا بان یکتب بماء العین لقرة عین الوری*لا یجحد حدیثه الا من لم ینه نفسه عن الهوی*فتردی فی هوّة الضلال و هوی* فَکَذَّبَ وَ عَصی *و ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعی فَأَخَذَهُ اَللّهُ نَکالَ اَلْآخِرَةِ وَ اَلْأُولی إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشی و مخفی نماند که محبّ طبری مصنّف ریاض نفرمود؟ ؟ ؟ حائر العقبی از اعاظم حفاظ مشاهیر و افاخم نقاد نحاریر و اجله محدثین ناقدین و اکابر شیوخ راشدین و صدر ارباب تدریس و افتاد عظمای علما و فقها بوده محامد مبهره و مفاخر مبهره؟ ؟ ؟ او انشاء اللّه تعالی در مجلد حدیث تشبیه از تذکرة الحفاظ و معجم و عبر فی خبر من غبر و دول الاسلام ذهبی و تتمة المختصر ابن الوردی و طبقات شافعیه سبکی و طبقات شافعیه اسنوی و وافی بالوفیات صفدی و طبقات الحفاظ سیوطی و توضیح الدلائل سید شهاب الدّین احمد و عجالة الراکب عبد الغفار عکی شافعی و وسیلة المال احمد بن الفضل بن محمّد باکثیر و روضه ندیه محمد بن اسماعیل الامیر و ذخیرة المال عبد القادر عجیلی خواهی شنید

وجه شصتم

آنکه صدر الدین ابو المجامع ابراهیم بن محمّد الحموی حدیث طیر را بطرق متعدده روایت کرده چنانچه در فرائد السّمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین علی ما نقل عنه گفته اخبرنا الشیخ الزّاهد عفیف الدّین ابو محمّد عبد السّلام بن محمّد بن فروغ البصری بقراءتی علیه بالمدینة المعظمة فی الحرم الشریف النّبوی بین الرّوضة و المنبر صلوات اللّه و سلامه علی الحالّ به ضحوة یوم الثانی عشر من شهر اللّه الحرام المحرّم سنة ثمانین و ست مائة قال ابنا الشیخ موفق الدّین ابو المحاسن فضل بن أبی بکر عبد الرزّاق بن عبد القادر الجبلی بقراءة محی الدّین علی بن ابراهیم بن أبی الدرد الحربی فی یوم الخمیس السّادس عشر من شهر ربیع الآخر سنة خمس و خمسین و ست مائة بباب الارج ببغداد و اجاز لنا جمیع روایاته لفظا قال ابنا ابو الفتح عبد اللّه بن عبد اللّه بن محمّد بن کار بن شاتیل الدّباس قراءة و انا اسمع فی یوم الجمعة من شوال سنة ثمان و سبعین و خمس مائة بجامع القصر ببغداد قبل الصّلوة ح و اخبرنی الشیخ الصّالح ابو عبد اللّه محمّد بن یعقوب بن أبی الفرج اذنا بروایته عن أبی الفتح عبد اللّه بن شاتیل إجازة قال انبا ابو غالب محمّد بن الحسن بن احمد الباقلانی قراءة علیه و انا اسمع فی رمضان سنة سبع و سبعین و اربعمائة قال انبأ ابو عبد اللّه احمد بن الحسین بن اسماعیل المحاملی فی صفر سنة ثمان و عشرین و اربعمائة قال انبا ابو بکر محمّد بن محمّد بن احمد بن مالک الاشجعی قراءة علیه فی شهر ذی القعدة من سنة خمسین و ثلث مائة قال انبا ابو الاحوص محمّد بن الهیثم بن حمّاد القاضی العکبری سنة ست و سبعین و مائتین قال نبا یوسف بن عدیّ قال نبا حماد بن المختار من اهل الکوفة

عن عبد الملک بن عمیر عن انس قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم طیر فوضع بین یدیه فقال اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک لیاکل فجاء علی فدقّ الباب فقلت من ذا فقال انا علی فقلت النبی علی حاجة فدفعت ثلث مرّات کل ذلک یجیء قال فضرب الباب برجله فدخل فقال النّبی ما حبسک؟ ؟ ؟ قال قد جئت ثلث مرّات کل ذلک یقول انس النّبی علی حاجة فقال النّبی ما حملک علی ذلک قلت احبّ ان یکون رجلا من قومی و اخبرنی الامام

ص:404

العلاّمة تاج الدّین ابو المفاخر محمّد بن أبی القاسم محمود السّدیدی کتابة الیّ من کرمان فی رجب سنة اربع و ستّین و ستّ مائة قال انبأ الصّدر الکبیر رکن الاسلام امام الائمّة مفتی الشرق و الغرب ابن ثابت عبد العزیز بن عبد الجبّار بن علی الکوفی إجازة فی رجب سنة اثنتین و ثمانین و خمس مائة قال انبا قاضی القضاة عماد الدّین شیخ الاسلام ذو المعالی ابو سعید محمّد بن احمد بن محمّد بن صاعد إجازة انبأ الشیخ یعقوب بن احمد بن محمّد صاحب التخریج للاحادیث

قال نبا الشیخ الصّالح ابو بکر محمّد بن اسماعیل بن محمّد بن ابراهیم المؤذّن فی شوال سنة عشر و اربعمائة نبا ابو العباس الفضل بن عبّاس الکندی الهمدانی الامام فی جامع همدان حدثنی ابو یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم بن بهرام الزّنجانی سنة ستّ و تسعین و مائتین نبّا الحجاج بن یوسف بن قتیبة بن مسلم الاصفهانی قال نبا بشر بن الحسین بن أبی محمّد الاصفهانی نبا الزبیر بن عدیّ عن انس بن مالک قال اهدی الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیر مشویّ فلمّا وضع بین یدیه قال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّیر قال فقلت فی نفسی اللّهمّ اجعله رجلا من الانصار فجاء علیّ فقرع الباب قرعا خفیفا فقلت من هذا فقال علیّ فقلت ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فانصرف قال فرجعت الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هو یقول الثانیة اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّیر فقلت فی نفسی اللّهمّ اجعله رجلا من الانصار فجاء علی فقرع الباب فقلت الم اخبرک انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة فانصرف قال فرجعت الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هو یقول الثالثة اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّیر فجاء علی فضرب الباب ضربا شدیدا فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم افتح افتح فلمّا نظر إلیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال اللّهمّ و الیّ اللّهمّ و الیّ قال فجلس مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم و اکل معه الطّیر و اخبرنا الشیخ الامام نجم الدّین عثمان بن الموفق الادکانی عن والدی شیخ الاسلام سعد الحقّ و الدّین محمّد بن المویّد الحموانی بقراءته أنه علیه بمدینة اسفراین فی جمادی الآخرة سنة خمس و ستین إجازة کتبها له فی سنة اربعین و ست مائة بروایته

عن شیخ الاسلام نجم الدّین أبی الجناب احمد بن عمر بن محمّد الخیوقی إجازة قال انبا محمد بن عمر بن علی الطوسی انبا ابو العباس احمد بن أبی الفضل الشعابی ابنا ابو سعید محمّد بن طلحة الجنابذی قال انبا والدی ابو منصور طلحة ابنا محمّد بن عبد الرّحمن الذهلی ببغداد نبا عبد اللّه بن عمر بن عبد العزیز البغوی نبا عبد اللّه بن عمر القواریری نبا یونس بن ارقم نبا بکیر عن ثابت البلخی عن سفینة مولی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال اهدت امرأة من الانصار الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طائرین بین رغیفین و لم یکن فی البیت غیری و غیر انس فجاء رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فدعا بغدائه فقلت یا رسول اللّه قد اهدت إلینا امرأة من الانصار هدیة فقدمت الطّائر إلیه فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک إلیک و الی رسولک فجاء علیّ بن

ص:405

أبی طالب فضرب الباب ضربا خفیفا فقلت من هذا فقال ابو الحسن ثم ضرب الباب فرفع صوته فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم افتح له ففتحت له فاکل مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من الطیرین حتّی فنیا انتهی فهذا الحموی الامام صدر الدّین ابو المجامع*الّذی قصرت دون فضله و مجده المطامع*قد روی هذا الحدیث الزّاهر اللامع*لعدة طرق ساطعة لوامع*مشنّفه للاذان و المسامع*ناجعة نافعه لکل شاهد سامع*فاوجع اروس الجاهدین بالمقامع*و نکّل زرافة الحائدین باثقل الجوامع*و رمی خضراءهم بادهی البواقع و الازامع و صیّر دهماءهم اکلة للذوبان و الخوامع*فلیندب المخاطب و اصحابه اصحاب المشامع*باعین مقروحة دوامع*و ماق دامیة روامع*و ادمع ساجمه ساکبة هوامع*و ابو المجامع صدر الدین حموی از اکابر صدور ثقات و اجلّه مشایخ عالی درجات و جامع محاسن صفات و حائز مکارم سماتست ذهبی در معجم مختص گفته ابراهیم بن محمّد بن المویّد بن عبد اللّه بن علی بن محمّد بن حمویه الامام الکبیر المحدّث شیخ المشایخ صدر الدین ابو المجامع الخراسانی الجوینی الصّوفی ولد سنة اربع و اربعین و ست مائة و سمع بخراسان و بغداد و الشام و الحجاز و کان ذا اعتناء بهذا الشأن و علی یده اسلم الملک غازان توفی بخراسان فی سنة اثنتین و عشرین و سبعمائة قرأنا علی أبی المجامع ابراهیم بن حمویه سنة خمسین و تسعین و ست مائة انا ابو عمرو عثمان بن موفق الادکانی بقراءتی سنة اربع و ستّین

انا المویّد بن محمّد الطوسی ح و انا احمد بن هبة اللّه عن المویّد انا هبة اللّه بن سهل انا سعید بن محمّد البحری انا زاهر بن احمد الفقیه انا ابراهیم بن عبد الصّمد نبا ابو مصعب نبا مالک عن سمی مولی أبی بکر بن عبد الرّحمن عن أبی صالح السّمّان عن أبی هریرة ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال العمرة الی العمرة کفّارة لما بینهما و الحج المبرور لیس له جزاء الا الجنّة متفق علیه و اخرجه ابن ماجة عن أبی مصعب الزّهری فوافقناه بعلو ازین عبارت ظاهرست که صدر الدین ابراهیم بن محمّد امام کبیر و محدّث و شیخ المشایخ و صاحب اعتنا بفن حدیث بوده و ببرکت او ملک غازان اسلام آورده و ذهبی اخذ روایت ازو نموده و بعلو آن مفاخرت فرموده پس ظاهر شد که حموی شیخ ذهبی هم بوده و کفاک به عظمة و جلالة و سناء و نبالة و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ در ذکر شیوخ خود گفته و سمعت من الامام المحدّث الاوحد الاکمل فخر الاسلام صدر الدّین ابراهیم بن محمّد بن المویّد بن حمویه الخراسانی الجوینی شیخ الصّوفیّة قدم علینا حدّث و روی لنا عن رجلین من اصحاب المویّد الطوسی و کان شدید الاعتناء بالرّوایة و تحصیل الاجزاء علی یده اسلم غازان الملک مات سنة اثنتین و عشرین و سبع مائة و له ثمان و سبعون سنة و عبد الرّحیم بن الحسن الاسنوی در طبقات شافعیّه گفته صدر الدّین ابراهیم بن سعد الدّین محمّد بن المویّد المعروف بالحموی نسبة الی مدینة حماة لأنّ جدّه کان من ابناء ملوکها کان المذکور اماما فی علوم الحدیث و الفقه کثیر الاسفار فی طلب العلم طویل المراجعة مشهورا بالولایة هو و ابوه سکن بقریة من قری نیسابور و توفی بها حوالی السبعمائة و محمّد بن یوسف بن الحسن زرندی

ص:406

در درر السّمطین گفته

نقل الشیخ الامام العالم صدر الدّین ابراهیم بن محمّد بن المویّد الحموی رحمه اللّه فی کتابه فضل اهل البیت علیهم السّلام بسنده الی عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لما اسری بی الی السّماء امر بعرض الجنّة و النّار علیّ فرایتهما جمیعا فرایت الجنّة و الوان نعیمها و رایت النّار و انواع عذابها الخ و سیّد شهاب الدین احمد در کتاب توضیح الدّلائل علی ترجیح الفضائل روایت متضمن نوشته بودن اسم مبارک جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم و نام نامی جناب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام بر ابواب جنّت و خواندن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم آن را بشب اسر گفته رواه الزرندی و قال نقله الشیخ العالم صدر الدّین ابراهیم بن محمّد بن المویّد رحمه اللّه تعالی فی کتابه فضل اهل البیت و نور الدّین سمهودی در جواهر العقدین گفته و اخرج الصّدر ابراهیم بن المویّد الحموی فی فضل اهل البیت فیما نقله الجمال الزرندی عن ابن مسعود رضی اللّه عنه حدیثا یتضمّن وصف ما اراه جبرئیل للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی لیلة الإسراء مکتوبا علی ابواب الجنّة و النار

قال فیه و علی الرّابع منها أی من ابواب النّار مکتوب اذلّ اللّه من اهان الاسلام اذل اللّه من اهان اهل بیت نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اذل اللّه من اعان الظّالمین علی المظلومین ازین عبارات عدیده علاوه بر علو مفاخر و سموّ مآثر و نهایت عظمت مرتبت و فخامت منزلت علاّمه حموی این نیز ظاهرست که علمای فخام و اساطین عظام سنّیه بروایات حموی تمسک می کنند و در نقل روایات و اخبار و ایراد احادیث و آثار ملجا و ملاذ می گردانند و فیه من عظیم الفخر* و جلاء الامر*ما لا یخفی علی متتبعی افاداتهم و ناظری دراساتهم*

وجه شصت و یکم

آنکه فخر الدّین هانسوی حدیث طیر را در کتاب دستور الحقائق بروایت جماعت از جماعات ثابت کرده چنانچه ملک العلماء شهاب الدّین دولت آبادی در هدایة السّعدا گفته

فی دستور الحقائق روی الجماعة من الجماعات اهدی إلیه طیر مشوی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک یاکل معی هذا الطّیر فجاء علیّ فدقّ الباب فقال انس بن مالک ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم علی حاجة فرجع ثم قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کما قال اوّلا فجاء علیّ فدقّ الباب فقال انس کما قال فرجع ثم قال النّبی صلی اللّه علیه و سلم کما قال فی الاولیین فجاء علی فدقّ الباب اقوی من الاولیین فسمع النّبی و قد قال له انس انّه علی حاجة فاذنه النّبی بالدّخول و قال له ما ابطأ بک عنّی قال جئت فردّنی انس ثم جئت الثانیة و الثالثة فردّنی فقال صلی اللّه علیه و سلم یا انس ما حملک علی هذا قال رجوت ان یکون الدّعاء لاحد من الانصار فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ احبّ الخلق الی اللّه فاکل معه انتهی فهذا الامام فخر الدّین الهانسوی صاحب الرتب و المقامات*الحائز لجلائل الماثر و عظائم الکرامات*قد صرّح محرزا قصبات السبق و الافتیات*و بانّ حدیث الطیر روته الجماعة عن الجماعات*فظهر لکل من له الی الحق ادنی اعتناء و ایسر التفات انّ هذا الحدیث من ثابتات الاخبار و الروایات*و قد کثرت طرقه المتوافرات*و توفرت وجوهه المتکاثرات*

ص:407

فلا یروغ عنه الاّ من وقع فی شباک النوازغ و الشبهات*و لا یعدل عنه الا من ران علیه الهوی و حبّ الشّهوات و لا یحید عنه الا من غشّ نفسه بافحش الخیانات*و لا ینکص عنه الا من احتقب عظیم الوزر و ارتکب اعظم الجنابات*و اللّه العاصم عن الاضالیل و الغوایات*و الکاشف اسداف الفتن و العمایات*و مخفی نماند که فخر الدین بانسوی از اکابر علمای معروفین و اجلّه کبرای مشهورین و افاضل و اصلین مراتب عالیه و اماثل محرزین مفاخر عالیه است و کتاب او دستور الحقائق نیز او جمله مصنفات مقبوله معتمده است ملک العلماء شهاب الدّین الدولت آبادی در هدایة السّعدا گفته فی دستور الحقائق للامام فخر الحقّ و الدّین الهانسوی رحمه اللّه الفضل المطلق فی العالم لاهل الایمان و فیهم لبنی آدم و فیهم لذکور الاحرار و فیهم للانبیاء و الرّسل و فیهم لنبیّنا صلی اللّه علیه و سلّم ثم للملائکة ثم لهذه الامّة و ان کان غیرهم اعلمهم ثم للخلفاء الاربعة علی ترتیب الخلافة و ان کان غیرهم اعلم و اسنّ من الغیر

لقوله علیه السّلام و اللّه ما طلعت شمس و لا غربت علی احد بعد النّبیّین افضل من أبی بکر

و قال صلی اللّه علیه و سلّم لم یفضلکم ابو بکر بکثرة صلاته و لا صیامه و لا علمه و زهادته و انّما هو شیء وقر فی قلبه ثم لعمر بن الخطّاب رضی اللّه عنه ثم لعثمان بن عفّان الاّ انّ

روایة عن أبی حنیفة رضی اللّه عنه انّه فضّل علیّا علی عثمان ثم لعلیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنهم و نیز در هدایة السّعدا گفته و فی التشریح للامام فخر الحقّ و الذین الرّازی الفضل المطلق لفاطمة علی عائشة و لعائشة فضل مقیّد علی فاطمة و نیز در هدایة السّعدا گفته در تشریح الفقهاء امام فخر الدّین رازی می گوید عداوت علوی کفرست از آنکه معرفت اولاد رسول شرط مودّت و مودّت شرط ایمان پس حصول ایمان بعد مودّت و حصول مودّت بعد معرفت و معرفت فَضْلُ اَللّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ و نیز در هدایة السّعدا گفته سؤال بیعه و کنیسه قدیم بشکنند یا نی جواب فی تشریح الفقهاء للامام فخر الحقّ و الدّین الهانسوی رح سئل الاستاد رح عن هدم الکنیسة قال من حکم بهدمها فقد سهی و من حکم ببقائها فقد غوی الاّ انّه یحتاج بالتفسیر و هو کلّ ارض فتحت بعد القهر ثم صارت من دارنا و فیها کنائس قدیمة یمنع الذمی بالتعزیر عن الصّلوة فیها و إذا ملکها الذّمّی بتملیک الامام او بسبب آخر یجبر أن یمحو علامتها و یؤمر ان یجعلها مسکنا و کل ارض صلحت قبل الظّهور علیهم یترک الذّمّی ان یصلی فی کنائسه القدیمة بالانفراد لا بالاجتماع لأنّ فیها اظهار شعار الکفر و کلّ کنیسة کانت علی الارض الصّلحیّة فی ملک صاحبها فحکمها سائر اماکنه لا یجوز لنا ان نتعرضه بها و إذا فقد صاحبها فحکمها حکم مال لا وارث لها و ان کان صاحبها لا یعرف من فحکمها حکم اللّقطة لان السابیة فی اللّمین حرام و نیز جلالت و عظمت شان فخر الدّین هانسوی از ترجمه فخر الدّین زرادی که شاگرد او بوده ظاهرست شیخ عبد الحق دهلوی در اخبار الأخیار گفته مولانا فخر الدّین زراحی وی از خلفای شیخ نظام الدین اولیاست بزرگ بود جامع علم و تقوی و ذوق عشق در امور دین صلابتی تمام داشت و عظمتی وافر؟ ؟ ؟ حال پیش مولانا

ص:408

فخر الدّین هانسوی در شهر دهلی تعلیم کرد بخوش طبعی و دقت سخن و فصاحت عبارت از ممتازان اهل شهر بود عاقبت مرید شیخ المشایخ شیخ نظام الدین شد و مخلوق گشت و از میان متعلمان بر آمد و در سلک درویشان منسلک گشت الخ و عبد الرّحمن بن عبد الرّسول بن قاسم الچشتی در مرآة الاسرار گفته ذکر آن عالم بعلوم ربّانی آن عاشق بمشاهدۀ سبحانی آن ممتاز بترک و آزادی فرد کامل شیخ فخر الدّین زرادی قدس سرّه از جمیع فضائل و کمالات انسانی موصوف بود و میان خلفای سلطان المشایخ در علم و حکمت و سخاوت و شجاعت و عشق و سماع و تجرید و تفرید نظیری نداشت و هرگز برسم مشیخت و مقتدایی و دیگر اسباب صورت مثل زن و فرزند میل نکرده مجرّدانه زندگانی نموده و سبب ارادت آوردن او بخدمت سلطان المشایخ در سیر الأولیاء شیخ نصیر الدین محمود اودهی می فرماید که در آنگه که من در شهر دهلی بمجلس مولانا فخر الدّین هانسوی رحمة اللّه علیه تعلم می کردم شیخ فخر الدین زرادی نیز بخدمت وی هدایت فقه را می خواند الخ و فاضل معاصر مولوی حیدر علی هم صاحب کتاب دستور الحقائق را از جمله علمای سنّیه که لاعن یزیداند شمرده ازین کتاب بر دعوی خود سند آورده چنانچه در ازالة الغین در ذکر لاعنین یزید از علمای سنّیه گفته و از آنجمله است مولانا جلال الدین بخاری و از آنجمله است مولف کتاب دستور الحقائق چنانچه از وی منقولست قال المعتمدون انّه کان راضیا بحرب الحسین رضی اللّه عنه و امر بقتله و اهان راسه و أهل بیته بانواع الاهانة و هو المشهور بتفاصیل مختلفة فلا یمنع اللّعن علیه و من اعانه لانه کفر باللّه حین امر بقتل الحسین و حربه و اهانة اهل البیت و الامّة اجتمعت و الائمّة اتفقت علی کفره و اللّعن علی آمره و قاتله لأنّ الامر و الراضی بالکفر یکفر قبل ان یفعله المامور انتهی

وجه شصت و دوم

آنکه ولی الدّین محمّد بن عبد اللّه الخطیب حدیث طیر را در مشکاة المصابیح روایت کرده چنانچه گفته

عن انس قال کان عند النّبی صلی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّیر فجاء علیّ فاکل معه رواه الترمذی و قال هذا حدیث غریب انتهی فهذا صاحب مشکاة المصابیح*الحائز لمحامد لا یفی بشرحها اللسن الفصیح*و قد روی هذا الحدیث الصحیح*من صحیح الترمذی عمدة المراجیح*فباح بذلک بالصدق النصیح*و نطق بالحق الصریح*و ابان محجة الصواب بالتوضیح*و شرح صدور اهل الایمان کل التشریح*فظهر انّ الکلام فی حدیث الطیر بالقدح و التجریح*و هذر باطل سمج قبیح*و تفوه فاسد شنیع فضیح*بل هو عند الامعان هراء محض و نبیح و اللّه ولّی التوفیق و التسمیح*و بیده ازمة المقادیر فهو المتیح و ولی الدین الخطیب از اعاظم حذاق و افاخم سبّاق و معاریف مشهورین فی الآفاق و مشاهیر ارکان اصیل الاعراقست و کتاب مشکاة المصابیح او از کتب معتمده مشتهره و اسفار مقبوله معتبره است علامه طیبی در کاشف علی ما نقل عنه گفته و کنت قد استشرت الاخ فی الدّین بقیة الاولیاء قطب العلماء ولی الدین محمّد بن عبد اللّه الخطیب فی جمع اصل من الاحادیث فاتفق راینا علی تکملة المصابیح و تهذیبه الخ و ملا علی قاری در مرقات گفته لما کان کتاب

ص:409

مشکاة المصابیح الّذی الّفه مولانا الحبر العلاّمة و البحر الفهّامة مظهر الحقائق و موضح الدقائق الشیخ التقی النّقی ولیّ الدّین محمّد بن عبد اللّه الخطیب التبریزی اجمع کتاب فی الاحادیث النبویة و انفع لباب من الاسرار المصطفویة و للّه درّ من قال من ارباب الحال*لئن کان فی المشکوة یوضع مصباح*فذلک مشکاة و فیها مصابیح*و فیها من الانوار ما شاع نفعها*لهذا علی کتب العلوم تراجیح*ففیه اصول الدین و الفقه و الهدی*حوائج اهل الصدق منه مناجیح*تعلق الخاطر الفاتر بقراءة و تصحیح لفظه و روایته و الاهتمام ببعض معاینه و درایته رجاء ان اکون عاملا بما فیه من العلوم فی الدّنیا و داخلا فی زمرة العلماء العاملین فی العقبی فقرأت هذا الکتاب المعظم علی مشایخ الحرم المحترم نفعنا اللّه بهم و ببرکات علومهم منهم فرید عصره و وحید دهره مولانا العلاّمة الشیخ عطیّة السّلمی تلمیذ شیخ الاسلام و مرشد الانام مولانا الشیخ أبی الحسن البکری و منهم زبدة الفضلاء و عمدة العلماء مولانا السّید زکریّا تلمیذ العالم الرّبانی مولانا اسماعیل الشّروانی من اصحاب قطب العارفین و غوث السّالکین خواجه عبید اللّه السّمرقندی احد اتباع خواجه بهاء الدّین النقشبندی روح اللّه روحهما و رزقنا فتوحهما و منهم العالم العامل و الفاضل الکامل العارف باللّه الولی مولانا الشیخ علی المتقی افاض اللّه علینا من مدده العلی لکن لکون هؤلاء الاکابر غیر حفاظ للحدیث الشریف و لم یکن فی ایدیهم اصل صحیح یعتمد علیه العبد الضعیف و الشراح ما اعتنوا الا بضبط بعض الکلمات و کانت البقیّة عندهم من الواضحات ما اطمأن قلبی و لا انشرح صدری الاّ بان جمعت النّسخ المصحّحة المقروة المسموعة المصرّحة الّتی تصلح للاعتماد و تصح عند الاختلاف للاستناد فمنها نسخة هی اصل السّیّد اصیل الدین و السّیّد جمال الدین و نجله السّعید میرکشاه المحدّثین المشهورین و سابقا از افاده خود ولی الدین الخطیب در کتاب اسماء الرجال دانستی که کتابش مشکاة المصابیح مستحسن و مستجاد علامه طیبی طیب نزادست و نیز دریافتی که مشکاة از مرویات شیخ حسن عجیمی و عبد اللّه بن سالم بصری که از مشایخ سبعه هستند می باشد و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون در ذکر کتاب مصابیح گفته ثم انّ الشیخ ولی الدّین ابا عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه الخطیب کمل المصابیح و ذیل ابوابه فذکر الصّحابی الذی روی الحدیث عنه و ذکر الکتاب الّذی اخرجه منه و زاد علی کل باب من صحاحه و حسانه الاّ نادرا فصلا ثالثا و سماه مشکاة المصابیح فصار کتابا کاملا فرغ من جمعه آخر یوم الجمعة من رمضان سنة سبع و ثلاثین و سبعمائة و له اسماء رجال المشکوة و خود مخاطب در رساله اصول حدیث گفته باید دانست که این فقیر این علم و جمیع علوم را محض از خدمت والد ماجد خود اخذ کرده است و بعضی کتب این علم را مثل مصابیح و مشکاه مسوی شرح موطا که از تصانیف ایشانست و حصن حصین و شمائل ترمذی از خدمت ایشان قراءة و سماعا بتحقیق و تفتیش اخذ نموده انتهی و نیز در رسالۀ اصول حدیث گفته مشکاة المصابیح حضرت شیخ ابو طاهر از شیخ ابراهیم کردی و ایشان از شیخ احمد قشاشی و ایشان از شیخ احمد بن عبد القدوس شناوی و ایشان از سید غضنفر بن سید جعفر نهر و الی و ایشان از شیخ محمّد سعید معروف بمیر کلان که در وقت

ص:410

خود شیخ مکه بودند و ایشان از سید نسیم الدّین میرکشاه و ایشان از والد بزرگوار خود سیّد جمال الدّین عطاء اللّه بن سیّد غیاث الدّین فضل اللّه بن سیّد عبد الرحمن و ایشان از عم عالیمقدار خود سید اصیل الدّین عبد اللّه بن عبد الرّحمن بن عبد اللطیف بن جلال الدّین یحیی الشیرازی الحسینی و ایشان از مسند وقت و محدّث عصر شرف الدّین عبد الرّحیم بن عبد الکریم الجرهی الصدیقی و ایشان از علامه عصر امام الدّین مبارکشاه ساوجی صدیقی و ایشان از مؤلّف الکتاب ولی الدّین محمّد بن عبد اللّه بن الخطیب التبریزی انتهی و ملک العلماء شهاب الدّین الدولت آبادی در هدایة السّعدا گفته و

فی المصابیح و المشکوة عن زید بن ارقم قال قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انّی تارک فیکم ما ان تمسّکتم به لن تضلوا من بعدی احدهما اعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء الی الارض و عترتی اهل بیتی و لن یفترقا حتی یردا علی الحوض ینظروا کیف تخلفونی فیهما

وجه شصت و سوم

آنکه ابو الحجّاج یوسف بن عبد الرّحمن بن یوسف المزّی حدیث طیر را در تحفة الاشراف بمعرفة الاطراف روایت کرده چنانچه در ذکر اسماعیل بن عبد الرّحمن بن أبی کریمة السّدی گفته

حدیث کان عند النّبی صلی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک الحدیث ت فی المناقب عن سفین بن وکیع عن عبید اللّه بن موسی عن عیسی بن عمر عنه به و قال غریب لا نعرفه من حدیث السّدّی الا من هذا الوجه و قد روی من غیر وجه عن انس رضی اللّه عنه انتهی نقلا عن نسخة عتیقة لتحفة الاشراف فهذا الحافظ الثقة الامام الکبیر ابو الحجاج*عیلم العلم المتقاذف العجاج*و یمّ الفضل المتلاطم الامواج*و خضم الشرف المتراکم الاثباج*قد روی هذا الحدیث المنبلج کلاّ الانبلاج*الزاهر المستنیر کالسراج الوهاج*المواضح سبل الحق و الفجاج*اللاّحب من الصواب کل منهاج*فالحمد للّه المنزه عن الافتیاق و الاحتیاج*علی ظهور خزی المنکرین الجاحدین المتبطرمین فی الحجاج*حیث رموا بعد ذلک بالعیّ و الحصر و الارتتاج*و وضح ان مزعومهم فاسد کاسد باطل خداج*و انهم ان لم یذعنوا بالحدیث موثرون للقحة و اللجاج*ذاهبون عریضا فی موامی الغیّ و الاعوجاج*و ابو الحجّاج مزّی از افاخم حفاظ اعلام و اکابر نقاد عظام و اساطین و ارکان دین و اعلام و عمد یقینست نبذی از ماثر اثیله و مفاخر اصیله او در مجلّد حدیث ولایت از تذهیب التهذیب و تذکرة الحفاظ و معجم شمس الدین محمّد بن احمد ذهبی و تتمة المختصر عمر بن المظفر الشهیر بابن الوردی و طبقات الشافعیه عبد الوهاب بن علی السبکی و طبقات الشافعیه عبد الرّحیم بن الحسن الاسنوی و طبقات الشافعیه تقی الدّین ابو بکر بن احمد الاسدی و درر کامنه احمد بن علی بن حجر عسقلانی و نجوم زاهره جمال الدین ابو المحاسن یوسف بن تغری بردی الظاهری و روض المناظر ابو الولید محمّد بن محمّد المعروف بابن شحنه الحلبی و طبقات الحفاظ جلال الدّین بن عبد الرّحمن السیوطی و بدر طالع محمّد بن علی الشوکانی و قول مستحسن مولوی حسن زمان معاصر و تاج مکلل مولوی صدیق حسن خان معاصر به بیان آمد در این جا اکتفا بر شطری از عبارت سبکی می رود قال السبکی فی طبقات الشافعیّه یوسف بن الزکی عبد الرّحمن بن یوسف بن عبد الملک بن علی بن أبی الزّهر

ص:411

الکلبی القضاعی الدّمشقی شیخنا و استادنا و قدوتنا الشیخ جمال الدّین ابو الحجّاج المزّی حافظ زماننا حامل رایة السّنّة و الجماعة و القائم باعباء هذه الصّناعة و المتدرّع جلباب الطاعة امام الحفاظ کلمة لا یجحدونها و شهادة علی انفسهم یودّونها و رتبة لو بشر بها اکابر الأعداء لکانوا یؤدونها واحد عصره بالاجماع و شیخ زمانه الّذی یصغی لما یقوله الاسماع و الّذی ما جاء بعد ابن عساکر مثله و ان تکاثرت جیوش هذا العلم فملأت البقاع جدّ طول حیاته فاستوعب اعوامها و استغرق بالطلب لیالیها و ایّامها و سهر الدّیاجی فی العلم إذا اسهرها غیره فی الشهوات او نامها ذکره شیخنا الذّهبی فی تذکرة الحفّاظ و اطنب محامده و قال نظر فی اللّغة و مهر فیها و فی التّصریف و قرأ العربیّة و امّا معرفة الرّجال فهو حامل لوائها و القائم باعبائها لم تر العیون مثله انتهی و ذکره فی المعجم المختصّ و اطنب ثم قال یشارک فی الفقه و الاصول و یخوض فی مضایق المعقول و یدری الحدیث کما فی النفس متنا و اسنادا و إلیه المنتهی فی معرفة الرّجال و طبقاتهم انتهی و لا احسب شیخنا المزّی یدری المعقولات فضلا عن الخوض فی مضایقها فسامح اللّه شیخنا الذّهبی و قد قدّمنا فی ترجمة الشیخ الامام الوالد انّی سمعت شیخنا الذّهبی یقول ما رایت احفظ منه و انه بلغنی عنه انّه قال ما رأیت احفظ من أربعة ابن دقیق العید و الدّمیاطی و ابن تیمیّة و المزّی و مرتبتهم حسب ما قدمناه و انا لم ار من هولاء الاربعة غیر المزّی و لکنی اقول ما رایت احفظ من ثلثة المزّی و الذّهبی و الوالد علی التفصیل الّذی قدّمته فی ترجمة الوالد و عاصرت اربعا لا خامس لهم هولاء الثلثة و البرزالی فانّی لم ار البرزالی و البرزالی یفوقهم فی معرفة الاجزاء و رواتها الاحیاء و کانت الثلثة تعظم المزّی و تذعن له و یقرءون علیه و یعترفون بتقدیمه و بالجملة کان شیخنا المزّی اعجوبة زمانه یقرئ علیه القاری نهارا کاملا و الطّرق تضطرب و الاسانید تختلف و ضبط الاسماء یشکل و هو لا یسهو و لا یغفل یبیّن وجه الاختلاف و یوضح ضبط المشکل و یعیّن المبهم یقظ لا یغفل عند الاحتیاج إلیه و لو شاهدته الطّلبة ینعس فاذا اخطأ القاری ردّ علیه کأنّ شخصا أیقظه و قال له قال هذا القاری کیت و کیت هل هو صحیح و هذا من عجائب الامور و کان قد انتهت إلیه ریاسة المحدّثین فی الدّنیا و من ذکرناه من الثلثة قد عرفناک انّهم مع علوّ رتبتهم یعترفون له امّا الذّهبی فثناؤه علیه قد انبأناک به و قد ملأ تصانیفه و امّا البرزالی فتلمیذه و قاریه فی دار الحدیث الاشرفیّة و غیرها و امّا الشیخ الامام فلقد کان کثیر الاجلال له کان الشیخ الحافظ یجیء فی کثیر من الایّام و معه جماعة من الطّلبة و جزء من سماع الشیخ الامام و؟ ؟ ؟ کان ممّا اشترک معه فی سماعه فیقرء علی الشّیخ الامام و الشیخ الامام مع ذلک یعطیه من التّعظیم ما هو مستحق له الخ

وجه شصت و چهارم

آنکه شمس الدّین محمّد بن احمد الذهبی افاده کرده که برای این حدیث طرق کثیره است جدّا و حضرت او برای بیان آن افراد تصنیفی خاص نموده

ص:412

و نیز افاده فرموده که مجموع این طرق موجب این معناست که این حدیث را اصلی هست ذهبی در تذکرة الحفّاظ در ترجمة حاکم گفته و امّا حدیث الطّیر فله طرق کثیرة جدّا قد افردتها بمصنّف و مجموعها یوجب ان یکون الحدیث له اصل و امّا

حدیث من کنت مولاه فله طرق جیّدة و قد افردت ذلک ایضا انتهی فالحمد للّه الّذی لم یکن له احد ضدّا و لا ندّا*علی ظهور خزی الجاحدین الآتین شیئا ادّا*حیث اصبح الحافظ الذّهبی مؤیّدا للحقّ ممدّا سالکا طریق النّصف مسدّا*جاهدا لتایید الصّدق معدّا*مسیلا من زاخر علمه و حفظه عدّا*فافاد انّ طرق حدیث الطیر کثیرة جدّا*حتّی انّ ذلک الحبر افردها بمصنّف مجدّا*ثم صرّح شاحذا شفرة التحقیق محدّا*بانّ مجموعها یوجب ان یکون الحدیث ذا اصل مستقدّا*فساق الی ربقة الاذعان من کان محجما مکدّا*و قاد من کان علی التمسّک به مغضبا مضدّا*و عن قبول الحقّ صارفا و مصدّا*و برایه فی غوایته منفردا مستبدا* و جلائل فضائل و عوالی معالی و ذخائر مفاخر و محاسن ماثر و بواهر مکارم و زواهر مناقب و در محامد و غرر مدائح علامه ذهبی بر متتبع بصیر مخفی و محتجب نیست خود شاه صاحب او را بجواب همین حدیث امام اهل حدیث گفته اند کما سمعت و همچنین کابلی در صواقع او را بشیخ علاّمه امام اهل الحدیث ملقب نموده کما ستدریه انشاء اللّه تعالی فیما بعد و خود ذهبی ترجمه خود را در معجم مختص باین عنوان ذکر کرده محمّد بن احمد بن عثمان بن قائماز بن الشیخ عبد اللّه الترکمانی الفارقی ثم الدّمشقی الشافعی المقری المحدّث مخرج هذا المعجم ولد سنة ثلاث و سبعین و أجاز له ابو زکریا بابن المصری و ابن أبی الخیر و القطب ابن عصرون و القاسم الاربلی و عدّة و سمع بدمشق من عمر بن أبی الفوارس و ببعلبک من التاج بن علوان و بالقاهرة من الدّمیاطی و بالفراقة من الابرقوهی و بالثغر من الغرّافی و بمکة من التّوزری و بحلب من سنقر الزینی و بنابلس من العماد ابن بدر ان و جمع توالیف یقال مفیدة و الجماعة یتفضّلون و یثنون علیه و هو اخبر بنفسه و ینقصه فی العلم و العمل فاللّه المستعان و لا قوة الا به و إذا سلم لی ایمانی فیافوزی و تاج الدّین عبد الوهاب بن علی السبکی در طبقات شافعیّه وسطی گفته محمّد الذّهبی بن احمد بن عثمان بن قیماز الشیخ الامام الحافظ شمس الدّین ابو عبد اللّه الذّهبی الترکمانی محدّث العصر و خاتمة الحفّاظ القائم باعباء هذه الصّناعة و حامل رایة اهل السّنة و الجماعة امام اهل العصر حفظا و اتقانا و فرد الدهر الّذی یذعن له اهل العصر و یقولون لا ننکر انک احفظنا و انقانا شیخنا و استاذنا و مخرجنا و هو علی الخصوص شیخی و سیّدی و معتمدی و له علی من الجمیل ما اجمل وجهی و ملأ یدی جزاه اللّه عنی افضل الجزاء و جعل حظه من غرفات الجنان موفر الاجزاء و سعده بدرا طالعا فی سماء العلوم یذعن له الکبیر و الصّغیر من الکتب و العالی و النازل من الاجزاء ولد رحمه اللّه فی سنة ثلاث و سبعین و ستمائة و طلب الحدیث و هو ابن ثمان عشرة سنة فسمع بدمشق من عمر بن أبی الفوارس و غیره و من غیرها من جماعة و لا زال یخدم هذا الفن حتی رسخت فیه قدمه و تعب اللّیل و النّهار و ما تعب لسانه و قلمه حتّی ضربت الامثال و سار اسمه

ص:413

مسیر الشمس الاّ انّه لا یتقاطر إذا انزل المطر و لا یغیب عند اقبال اللّیال و اقام بدمشق یرحل إلیه من سائر البلاد و تناوبه السؤالات من کل ناد و هو بین اکنافها کنف لاهلیها و شرف تفتخر و تزدهی به الدّنیا و ما فیها طور أ تراها تضحک عن تبسّم ازهارها و تقهقه غدرانها و تارة تلبس ثوب الفخار و الوقار بما اشتملت علیه من امامها المعدود من سکّانها و صنّف التاریخ الکبیر و الاوسط و الصغیر المسمّی دول الاسلام و کتاب النّبلاء و مختصر تهذیب الکمال للمزّی و الکاشف مختصر ذلک و هو مجلّد نفیس و المیزان فی الضّعفاء و هو من اجلّ الکتب و المغنی فی ذلک و کتابا آخر فی ذلک و مختصر سنن البیهقی و مختصر الاطراف للمزّی و طبقات الحفاظ و طبقات القرّاء و کتابا فی الوفیات و مختصرا آخر فیها مسمّی بالاعلام و التجرید فی اسماء الصّحابة و المجرّد فی اسماء رحال الکتب الستّة و مختصر المستدرک للحاکم و مختصر تاریخ نیسابور للحاکم و مختصر ذیل ابن الدبیثی و المعجم الکبیر و الصّغیر و المختصّ بمحدّثی العصر و مختصر المحلّی لابن حزم و مختصرات کثیرة و له کتاب الرّوع و الاوجال فی نبإ المسیح الدّجال و هو حسن قرأته علیه و قرأ القرآن العظیم جلّ منزله بالسّبع و اذعن له الناس فیه و قالوا هذا الفرد فی الجمع توفی لیلة الاثنین ثالث ذی القعدة سنة ثمان و اربعین و سبع مائة بالمدرسة المنسوب لامّ الصّالح فی قاعة سکنه و زاره والدی اطال اللّه بقاه قبل المغرب فقال له کیف تجدک فقال فی السّیاق ثم سأله عن المغرب فقال له والدی الم تصلّ العصر قال بلی و لکن لم اصل المغرب الی الان و سأله عن الجمع بینها و بین العشاء تقدیما فافتاه بذلک ففعله و مات بعد العشاء قبل نصف اللّیل و دفن بباب الصّغیر حضرت الصّلوة علیه و دفنه و صلاح الدین محمّد بن شاکر بن احمد الخازن در فوات الوفیات گفته محمّد بن احمد بن عثمان بن قائماز الشیخ الامام العلاّمة الحافظ شمس الدّین ابو عبد اللّه الذّهبی حافظ لا یجاری و لافظ لا یباری اتقن الحدیث و رجاله و نظر علله و احواله و عرف تراجم الناس و ازال الابهام فی تواریخهم و الا لباس جمع الکثیر و نفع الجمّ الغفیر و اکثر من التصنیف و وفّر بالاختصار مؤنه التّطویل فی التّالیف وقف الشیخ کمال الدّین بن الزّملکانی رحمه اللّه تعالی علی تاریخه الکبیر المسمی بتاریخ الاسلام جزء بعد جزء الی ان انهاه مطالعة و قال هذا کتاب جلیل و من تصانیفه کتاب تاریخ الاسلام عشرین مجلّدا و کتاب تاریخ النبلاء عشرین مجلّدا و الدّول الاسلامیّة و طبقات القراء و طبقات الحفّاظ مجلّدان و میزان الاعتدال ثلاث مجلّدات المشتبه فی الاسماء و الانساب مجلد نبأ الرجال مجلّد تهذیب التهذیب اختصار تهذیب الکمال ثلث مجلّدات اختصار کتاب الاطراف مجلدان الکاشف اختصار التهذیب مجلّد اختصار سنن البیهقی خمس مجلّدات تنقیح احادیث التّعلیق لابن الجوزی المستحلی اختصار المحلّی المقتنی فی الکنی المغنی فی الضّعفاء العبر فی خبر من غبر مجلّدان اختصار المستدرک للحاکم مجلّدان اختصار تاریخ ابن عساکر عشر مجلّدات اختصار تاریخ الخطیب مجلّدان

ص:414

اختصار تاریخ نیسابور مجلّد الکبائر جزوان تحریم الادبار جزءان اخبار السّدّ احادیث مختصر ابن الحاجب توقیف اهل التوفیق علی مناقب الصدّیق مجلّد نعم السّمر فی سیرة عمر مجلّد التبیان فی مناقب عثمان مجلّد فتح للطالب فی اخبار علی بن أبی طالب مجلّد معجم اشیاخه و هم الف و ثلاثمائة شیخ اختصار کتاب الجهاد لابن عساکر مجلد ما بعد الموت مجلّد اختصار کتاب القدر للبیهقی ثلاثة اجزاء هالة البدر فی عدد اهل بدر اختصار تقویم البلدان لصاحب حماة نفض الجعبه فی اخبار شعبه قضّ نهارک باخبار ابن المبارک اخبار أبی مسلم الخراسانی و له فی تراجم الأعیان لکل واحد منهم مصنّف قائم الذّات مثل الائمّة الاربعة و من یجری مجراهم لکنه ادخل الکلّ فی تاریخ العلماء و النّبلاء و کان مولده فی ربیع الاوّل سنة ثلث و سبعین و ستّ مائة و وفاته فی سنة ثمان و اربعین و سبع مائة و من شعره إذا قرأ الحدیث علیّ شخص

و اخلی موضعا لوفاة مثلی

بعض همّی نسی الماضی نفسی و عرسی ثم ضرسی سعوا فی غربتی و الشیخ و القاضی

و منه: ؟ ؟ ؟ العلم قال اللّه قال

رسوله

و شیخ جمال الدین عبد الرّحیم بن الحسن بن علی الاسنوی در طبقات شافعیّه گفته شمس الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن احمد بن عثمان الترکمانی المعروف بالذّهبی حافظ زمانه و له بدمشق سنة ثلث*سبعین و ستّ مائة و سمع بالشام و مصر و الحجاز و الاسکندریة و قرأ القراءات السّبع و صنّف التصانیف الکثیرة المشهورة النافعة و اضرّ قبل موته بمدّة یسیرة و مات بدمشق لمسکنه تربة أم الصّالح لیلة الاثنین ثالث ذی القعدة سنة ثمان و اربعین و سبع مائة و من شعره تولی شبابی کان لم یکن و اقبل

شیب علینا تولّی و من عاین المنحنی و النّقا فما بعد هذین الاّ المصلّی

و تقی الدّین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته محمّد بن احمد بن عثمان بن قائماز الامام العلاّمة الحافظ المقری المورّخ شیخ الاسلام ابو عبد اللّه الترکمانی الفارقی الدّمشقی المعروف بالذّهبی ولد فی ربیع الآخر سنة ثلث و سبعین بتقدیم السین و ستّ مائة و اجاز له طائفة و طلب و له ثمان عشرة سنة و سمع ببلاد کثیرة من خلائق یزیدون علی الف و مائتین و اخذ الفقه عن المشایخ کمال الدّین الزملکانی و برهان الدّین الفزاری و کمال الدّین بن قاضی شهبة و غیرهم و قرأ القراءات و اتقنها و شارک فی بقیّة العلوم و اقبل علی صناعة الحدیث فاتقنها و تخرج به حفّاظ العصر و صنّف التّصانیف الکثیرة المشهورة مع الدّین المتین و الورع و الزّهد و باشر مشیخه أمّ الصّالح و غیرها و أراد أن؟ ؟ ؟ یلی بعد موت المزّی دار الحدیث الاشرفیّة فلم یتمکن من ذلک لفقد شرط الوقف فی اعتقاد للشیخ فیه قال السّبکی محدّث العصر و خاتم الحفّاظ القائم باعباء هذه الصّناعة و حامل رایة اهل السنّة و الجماعة امام اهل عصره حفظا و اتقانا و فرد الدّهر الّذی یذعن له اهل عصره و یقولون لا ننکر انّک احفظنا و أتقانا شیخنا و استاذنا و مخرجنا و هو علی الخصوص سیّدی و معتمدی و له علیّ من الجمیل ما اجمل وجهی و ملأ یدی جزاه اللّه

ص:415

عنّی افضل الجزاء و جعل حظّه من غرفات الجنان موفّر الاجزاء توفّی فی ذی القعدة سنة ثمان و اربعین و سبع مائة و دفن بباب الصّغیر و ابن حجر عسقلانی در درر کامنه گفته محمّد بن احمد بن عثمان بن قائماز بن عبد اللّه الترکمانی الاصل الفارقی ثم الدّمشقی الحافظ ابو عبد اللّه شمس الدّین الذّهبی ولد فی ثالثة ربیع الآخر سنة 673 و اجاز له فی تلک السّنة لعنایة اخیه من الرّضاعة الشیخ علاء الدّین بن العطّار احمد بن أبی الخیر و ابن الدّرجی و و ابن علاّن و ابن أبی الیسر و ابن أبی عمر و الفخر علی و جمع جمّ فطلب نفسه بعد تسعین فاکثر عن ابن غدیر و ابن عساکر و یوسف العسولی و من بقی من تلک الطّبقة و من بعدها ثم رحل الی القاهرة و اخذ عن الابرقوهی و الدّمیاطی و ابن الصّواف و العراقی و اجاز لغیرهم ثلثین بلدانیة و مهر فی فن الحدیث و جمع فیه المجامیع المفیدة الکثیرة حتّی کان اکثر اهل عصره تصنیفا و جمع تاریخ الاسلام فاربی فیه علی من تقدمه بتحریر اخبار المحدّثین خصوصا و قطعه من سنة سبع مائة و اختصر منه مختصرات کثیرة منها العبر و سیر النبلاء و ملخّص التاریخ قدر نصفه و طبقات الحفّاظ و طبقات القرّاء و الاشاره و غیر ذلک و اختصر السّنن الکبیر للبیهقی فهذبه و اجاد فیه و له المیزان فی نقد الرّجال اجاد فیه و اکثر تهذیب الکمال لشیخه المزّی و خرج لنفسه المعجم الکبیر و الصّغیر و المختص بالمحدّثین لذکر فیه غالب الطّلبة من اهل ذلک العصر و عاش الکثیر منهم بعده الی نحو اربعین سنة و خرّج لغیره من شیوخه و من اقرانه و من تلامذته و رغب الناس فی توالیفه و رحلوا إلیه بسببها و تداولوها قراءة و نسخا و سماعا و ولّی تدریس الحدیث بتربة أمّ الصّالح و بالمدرسة النفیسیة و قدم بیان تولیته فی ترجمة تنکر نائب الشام قال الصّفدی لم یکن عنده جمود المحدّثین و لا یؤذیه السّائل کان فقیه النّفس له دربة باقوال الناس و هو القائل: ؟ ؟ ؟ إذا قرأ الحدیث علیّ شخص و اخلی موضعا لوفاة مثلی فما جازی باحسان

لانّی ارید حیاته و یرید قتلی

قال الصّفدی فانشدته لنفسه خلیلک ما له فی ذا مراد فدم کالشمس فی

اعلی محلّ و حظّی ان تعیش مدی اللّیالی و انّک لا تملّ و انت تملی

قال فاعجبه قولی خلیلک لأنّ فیه اشاره الی بقیّة البیت الّذی ضمنه هو مع الاتفاق فی اسم خلیل قرأت بخطّ البدر النّابلسی فی مشیخته کان علامة زمانه فی الرّجال و احوالهم حدید الفهم ثاقب الذهن و شهرته تغنی عن الاطناب فیه و اول ما ولّی تصدر حلقة الاقراء بجامع دمشق فی اول رواق زکریا عوضا عن شمس الدّین العراقی الضریر المقری سنه 99 بعد رجوعه من رحلته من مصر بقلیل و کان قد اضرّ قبل موته بسنوات و کان یغضب إذا قیل له لو قدحت عینیک لأبصرت لأنّه کان نزل فیها ماء و یقول لیس هذا الاّ ما زلت اعرف بصری ینقص قلیلا قلیلا الی ان تکامل عدمه و مات فی لیلة الثالث من ذی القعدة سنه 748 و علامه سیوطی در طبقات الحفاظ گفته الذّهبی الامام الحافظ محدث العصر و خاتمة الحفّاظ و مورّخ الاسلام و فرد الدّهر و القائم بإعباء هذه الصناعة شمس الدّین ابو عبد اللّه

ص:416

محمّد بن احمد بن عثمان بن قایماز الترکمانی ثم الدّمشقی المقری ولد سنه 673 و طلب الحدیث و له ثمان عشر سنة فسمع الکثیر و رحل و عنی بهذا الشأن و تعب فیه و خدمه الی ان رسخت فیه قدمه و تلا بالسبع و اذعن له الناس حکی عن شیخ الاسلام أبی الفضل بن حجر انّه قال شربت ماء زمزم لاصل الی مرتبة الذّهبی فی الحفظ ولّی تدریس الحدیث بتربة أم الصّالح و غیرها و له من المصنّفات تاریخ الاسلام التاریخ الاوسط الصّغیر سیر النّبلاء طبقات الحفّاظ الّتی لخّصناها فی هذا الکتاب و ذیّلنا علیها طبقات القراء مختصر تهذیب الکمال الکاشف مختصر ذلک المجرّد فی اسماء رجال الکتب السّتة التجرید فی اسماء الصّحابة المیزان فی الضّعفاء المغنی فی الضّعفاء و هو مختصر نفیس و قد ذیّلت علیه بذیل مشتبه النسبة مختصر الاطراف لشیخه المزّی تلخیص المستدرک مع تعقب علیه مختصر سنن البیهقی مختصر المحلّی و غیر ذلک و له معجم کبیر و صغیر و مختص بالمحدّثین و الّذی اقول ان المحدّثین عیال الان فی الرّجال و غیرها من فنون الحدیث علی اربعة المزّی و الذهبی و العراقی و ابن حجر توفی الذّهبی یوم الاثنین ثالث ذی القعدة سنه 740 بدمشق و اضرّ قبل موته بیسیر و رثاه التّاج السّبکی بقصیدة اوّلها من للحدیث و للاسناد فی الطّلب من بعد موت الامام الحافظ الذّهبی من الرّوایة للاخبار ینشرها

بین البریّة من عجم و من عرب

یدری رحل معضلها

ثبت صدوق حافظ یقظ

مرتقب

و غیاث الدّین بن همام الدّین المدعو بخواندامیر حبیب السّیر فی اخبار افراد البشر گفته و در سنه 748 محدث شام و مورّخ اسلام شمس الدّین محمّد بن احمد بن عثمان الذّهبی نقد حیات بقابض ارواح سپرد و او را تصانیف مفیده است انتهی و ازنیقی در مدینة العلوم گفته و من اجل التّواریخ تاریخ الذّهبی ثلث کتب صنّف التاریخ الکبیر الکبیر ثم الوسیط المسمی بالعیر و الصّغیر المسمّی دول الاسلام و الذّهبی هو محمّد بن احمد بن عثمان شمس الدّین ابو عبد اللّه الذّهبی محدث العصر امام الوجود حفظا و ذهبی العصر لفظا و معنی ولد سنة ثلث و سبعین و سبع مائة و طلب الحدیث و هو ابن ثمان عشرة سنة سمع بدمشق و مصر و بعلبک و بالاسکندریّة و سمع منه الجمع الکثیر الاّ انه کان شدید المیل الی رای الحنابلة کثیر الإزراء باهل السنّة فلذلک لا یصفهم فی التّراجم و له التّصانیف الجزیلة فی الحدیث و اسماء الرّجال و التّواریخ قرأ القرآن و اقرأ بالرّوایات توفی لیلة الاثنین ثالث ذی القعدة سنة ثمان و اربعین و سبع مائة و نیز ازنیقی در مدینة العلوم در ذکر صنف ثانی از ائمة شافعیه که تالیان متشرفین بصحبت شافعی گفته و منهم محمّد بن احمد بن عثمان الحافظ شمس الدّین ابو عبد اللّه الترکمانی کان امام الوجود حفظا و ذهبی العصر معنی و لفظا شیخ الجرح و التعدیل ولد سنة ثلث و سبعین و ستّ مائة و فی شیوخه کثرة

ص:417

لا تقبل التّعداد و سمع منه الجمع الکثیر مادام یخدم هذا الفنّ الی ان رسخ فیه قدمه و تعب اللّیل و النّهار و ما تعب لسانه و قلمه و کان شافعی المذهب و حنبلی المعتقد و لذا اکثر الإزراء للاشاعرة فی تصانیفه سیّما فی تاریخه الکبیر و له تاریخ اوسط مسمّی بالعبر و صغیر یسمی بدول الاسلام و کتاب النّبلاء و مختصر تهذیب الکمال للمزّی و الکاشف مختصر ذلک و المیزان فی الضّعفاء و هو من اجلّ الکتب و المغنی فی ذلک و کتابا ثالثا فی ذلک و مختصر سنن البیهقی و هو حسن و مختصر الاطراف الممزّی و طبقات الحفّاظ طبقات القراء و کتاب فی الوفیات و مختصر آخر فیها یسمی بالاعلام و التجرید فی اسماء الصّحابة و المجرّد فی اسماء رجال الکتب الستّة و مختصر المستدرک للحاکم و مختصر تاریخ نیسابور للحاکم و مختصر ذیل ابن الزیعلی و المعجم الکبیر و الصّغیر و قرأ القرآن بالرّوایات و اقرأه توفی سنة ثمان و اربعین و سبع مائة و فاضل مخاطب در بستان المحدثین در ذکر کتاب الزهد و الرّقاق تصنیف عبد اللّه بن المبارک گفته و ذهبی که از مشایخ حدیث و خیلی بزرگ کسیست گفته که مرا تا ابن المبارک از راه اجازت شش واسطه بهمرسیده و این کمال علو سند منست انتهی و نیز مخاطب در بستان المحدّثین در ذکر کتاب المائتین سابونی بعد نقل حکایتی گفته راقم حروف گوید از شیخ تقی الدّین ابن تیمیه حنبلی بطریق تواتر و شهرت به ثبوت پیوسته که زیاده بر یک سال در تفسیر سورۀ نوح گذرانیده و سبحان اللّه چه وسعت علم در این امت محمّدیه بتصدق قائل رَبِّ زِدْنِی عِلْماً علیه الصّلوة و التّحیة کرامت فرموده اند که عقل خیره می شود و قصّه ابن تیمیه را ذهبی که معتبرترین مورخان اسلامست در تاریخ خود آورده انتهی و نیز مخاطب در بستان المحدّثین در ذکر کتاب سلاح المومن تقی الدّین عسقلانی گفته و از حسن قبول این کتاب آنست که در زمان مصنفش اشتهار عظیم پیدا کرد و علمای اجلّه آن را پسند فرمودند و ذهبی که از عمده محدّثین آن زمان بود او را اختصار فرموده یاد گرفت و بخط خود چند نسخه از ان نوشت انتهی و مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته محمّد بن احمد بن عثمان بن قائماز شمس الدّین ابو عبد اللّه الذّهبی محدّث العصر امام الوجود حفظا و ذهبی العصر معنی و لفظا ولد سنه 673 و طلب الحدیث و هو ابن ثمان عشرة سمع بدمشق و مصر و بعلبک و الاسکندریّة و سمع منه الجمع الکثیر و کان شدید المیل الی رای الحنابلة کثیر الازراء بأهل الرای فلذلک لا یصفهم فی التراجم له التّصانیف الجزیلة فی الحدیث و اسماء الرجال قرأ القرآن و اقرأه بالرّوایات صنّف التاریخ الکبیر ثم الاوسط المسمی بالعبر و الصّغیر المسمی بدول الاسلام و تاریخه من اجل التّواریخ موقف الشیخ کمال الدّین بن الزملکا فی علی تاریخ الاسلام له جزء بعد جزء الی ان انهاه مطالعة فقال هذا کتاب جلیل و تاریخه المذکور عشرون مجلّدات کتاب تاریخ النّبلاء عشرون مجلّدا و له طبقات القراء و طبقات الحفّاظ مجلّدان و میزان الاعتدال ثلث مجلّدات و المثبت فی الاسماء و الانساب مجلّد و نبأ الرّجال مجلّد و تهذیب التّهذیب مجلّد و اختصار سنن البیهقی خمس مجلّدات و تنقیح احادیث التعلیق لابن الجوزی و المستحلی اختصار المحلّی و المقتنی فی الضّعفاء و اختصار المستدرک للحاکم مجلدان و اختصار تاریخ ابن عساکر

ص:418

مجلّدان و اختصار تاریخ الخطب مجلّدان و توقیف اهل التوفیق علی مناقب الصّدیق مجلّد و نعم السّمر فی سیرة عمر مجلّد و التّبیان فی مناقب عثمان مجلّد و فتح الطالب فی اخبار علیّ بن أبی طالب مجلّد و معجم اشیاخه و هو الف و ثلث مائة شیخ و اختصار کتاب الجهاد لابن عساکر مجلّد و ما بعد الموت مجلّد و هالة البدر فی عدد اهل بدر و له فی تراجم الأعیان مصنّف لکلّ واحد منهم قائم الذّات مثل الائمّة الاربعة و من یجری مجراهم لکن ادخل الکل فی تاریخ النّبلاء و من شعره إذا قرأ

الحدیث علی شخص

و له: ؟ ؟ ؟ للعلم قال اللّه قال رسوله ان صحّ و الاجماع فاجهد فیه و حذار من نصب الخلاف جهالة

بین الرّسول و بین رای فقیه

توفّی لیله الاثنین ثالث ذی القعدة سنة 748 ذکر له ابن شاکر الکتبی ترجمة حسنة فی فوات الوفیات ان شئت فراجعه

وجه شصت و پنجم

آنکه حافظ جمال الدّین محمّد بن یوسف الزرندی المدنی الانصاری در کتاب درر السمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السبطین که نهایت وثاقت و رصانت و غایت حصانت و حصانت روایات و اخبار آن از صدر آن واضح و آشکارست حدیث طیر را بوجوه عدیده روایت نموده چنانچه فرموده عن انس رضی اللّه عنه اهدی الی النّبی صلی اللّه علیه و سلم طیر یسمی الحجل و

فی روایة ما اراه إلا حباری فقال اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی فجاء علیّ فحجبته رجاء ان تکون الدعوة لرجل من قومی و فی روایة قال قلت ان شئت یا ربّ جعلته رجلا من الانصار فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لست باوّل من احبّ قومه ثم جاء علی الثانیة فحجبته و جاء علی الثالثة فحجبته ثم جاء علی الرابعة فاذنت له فدخل فلمّا راه النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال اللّهمّ انّی احبّه فاحبّه فاکل معه من ذلک الطّیر و فی روایة انّه قال ما حبسک رحمک اللّه قال هذا آخر ثلاث مرّات کل ذلک یقول انس انّک مشغول علی حاجة فقال یا انس ما حملک علی ذلک قال سمعت دعوتک فاحببت ان تکون لرجل من قومی فقال النّبی صلی اللّه علیه و سلم لا یلام الرجل علی حبّ قومه و روی انس رضی اللّه عنه ایضا قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک و فی روایة برجل یحبّه اللّه و رسوله قال انس فجاء علی فقرع الباب فقلت ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مشغول و کنت احبّ ان یکون رجل من الانصار ثم انی علیّ و قرع الباب فقلت ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مشغول ثم اتی الثالثة فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ادخله فقد عنّیته فلمّا دخل قال اللّهمّ و الیّ

ص:419

و عنه ایضا قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیر نضیج فاعجبه فقال النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم اللّهمّ ائتنی باحبّ الخلق إلیک و الیّ یاکل معی من هذا الطّیر فجاء علی فاکل معه انتهی فهذا الزرندی الحافظ الّذی علا رفعة و سمّوا*قد روی حدیث الطّائر المستنیر سناء او علوّا*و آورده بوجوه ساطعة معلما مجلوّا*و ساق منه عیونا مرزیة بالذهب الابریز صفوّا*فاقرّ عیون المستبصرین المائلین الی الحق دنّوا و اوجع قلوب المعاندین الراکنین الی الباطل صغوّا*فبارت و الحمد للّه تسویلات الزائغین عنه تجبّرا و عتوّا*و اصبحت تزویقات الجاحدین له کصفوة هفت الرّیح بها هفوّا*

وجه شصت و ششم

آنکه زرندی در معارج الوصول الی معرفة فضل آل الرسول که منتهای اعتماد و رزانت و اقصای استحکام و متانت احادیث و آثار آن از دیباجه اش لائح و نمودارست حدیث طیر را روایت فرموده چنانچه گفته

روی انس رضی اللّه عنه قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیر مشوی نصیح فقال النبیّ صلی اللّه علیه و سلم اللّهمّ ائتنی باحبّ الخلق إلیک و الیّ یاکل معی من هذا الطّیر فجاء علیّ فاکل معه فهذا الحجّه الزرندی قد کرر روایة الحدیث فی المعارج*و ابان وصوله الی اسنی المراقب و المدارج*فارغم انف کل جاحد عن ربقة النصف خارج*و اوهن منّة کل رائغ فی دهماء المتعجرفین مارج*و زعزع اساس کل منکر فی سبیل الغی دارج*و اردی حوباءه بشهاب ثاقب و قبس لاهب مارج قوة اللّه ولی الانجاء و هو لکلّ غمّة فارج*و مستتر نماند که جمال الدّین زرندی از اکابر حفّاظ اعلام و اساطین و ارکان عالی مقام و صدور ماهرین این شان و قروم کابرین ایشانست تبذی از مقامات وسیعة الاقفار و برخی از مراتب رفیعة الاخطار او از درر کامنه فی اعیان المائة الثامنة و توضیح الدّلائل علی ترجیح الفضائل و فصول مهمّه فی معرفة الائمّة و جواهر العقدین فی فضل الشرفین و سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد و ذخیرة المال فی شرح عقد جواهر اللّآل و منتهی المقال فی شرح حدیث لا تشد الرحال ساطع و لامعست و بر متتبع خبیر پوشیده نیست که اجلّه و افاخم اهل سنت مثل سیّد شهاب الدّین احمد و نور الدّین علیّ بن محمّد المعروف بابن الصبّاغ المالکی و نور الدّین علی بن عبد اللّه السمهودی و شمس الدّین محمّد بن یوسف دمشقی صالحی و احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی الشافعی و مرزا محمّد بن معتمد خان بدخشانی و شهاب الدّین احمد بن عبد القادر العجیلی الشافعی و مفتی صدر الدّین خان و شاه سلامة اللّه و حیدر علی صاحب منتهی الکلام جابجا بافادات او متمسک می شوند و اظهار کمال تبجیل و تعظیم او می کنند

ص:420

وجه شصت و هفتم

آنکه حافظ صلاح الدین خلیل بن کیکلدی و علائی که صاحب صلاح و علا و حائز فلاح و سناست حتما و جزما نفی موضوعیت این حدیث شریف و تقویت بعض طرق آن بمثل آن تا آنکه منتهی می شود بدرجه حسن نموده و روات آنرا توثیق فرموده و بودن طریق نسائی و حاکم امثل روایات طیر ثابت کرده و نیز از حاکم نقل نموده که او در مستدرک افاده کرده که حدیث طیر را از انس جماعتی زیاده از سی نفر روایت کرده اند و نیز از حاکم صحّت روایت حدیث طیر از جناب امیر المؤمنین علیه السلام و أبی سعید خدری و سفینه نقل کرده و نیز افاده کرده که ابن مردویه در طرق این حدیث جزئی جمع نموده و نیز علائی فاخر حاوی جلائل ماثر بر ابن طاهر متجاسر که لسان خسارت ترجمان خود بکلمه نحسه کلّ طرقه أی خبر الطیر باطلة معلولة آلوده ردّ بلیغ نموده یعنی بعد نقل قول او گفته و هو غلوّ منه الخ پس غلو و اسراف ابن طاهر بی انصاف و ایغال او در مهامۀ اعتساف و ایضاح و ایجاف در موامی جزاف و سفساف بتصریح علائی عمدة الاشراف ثابت و متحقق شد و نیز علائی ارشاد نموده که حکم بوضع بر حدیث یعنی حدیث طیر بعیدست جدا و هذا کاف واف لاحراق قلب المعاندین الحائدین جدّا و یردّ خرافاتهم و عثراتهم و تسویلاتهم و تلمیعاتهم ردّا و یهد اساس هفواتهم و جزافاتهم و خزعبلاتهم و تهویلاتهم هدّا و یثبت انّهم یأتون شیئا ادّا و یشدّون ظهر الباطل شدّا*و یمدّون فی الضّلال و الغیّ انفسهم مدّا و لا یذرون للخبط و الخلط و عدم الضّبط و ترک الرّبط و ایثار الخزی و الخبط حدّا و نیز از قول علائی بعد لفظ جدّا و لذلک لم یذکره ابو الفرج الخ ظاهرست که چون حکم بر حدیث شریف بوضع بعیدست جدّا بهمین سبب ابو الفرج آنرا در کتاب موضوعات ذکر نکرده فاذا لم یذکره فی الموضوعات ابو الفرج*الغائص من التعصّب و التهجّم و التهجّس فی اللجج المردی الموبق بمکابراته و مجازفاته للنّفوس و المهج المدغل المبطل الصحاح الحجج*المثیر بوادره الفاحشة قتام الازلال و الرّهج*فکیف یصغی بعد ذلک الی قول احد ممّن حاد و صدّ عن الحقّ و بالباطل اولع و لهج*و ابدی من سخائف الهزل و المذر ما هو افظع و اسمج*جلال الدین عبد الرّحمن بن أبی بکر سیوطی در قوت المغتذی علی جامع التّرمذی گفته

حدثنا سفیان بن وکیع ثنا عبید اللّه بن موسی عن عیسی بن عمر عن السّدی عن انس بن مالک قال کان عند النّبی صلّی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّیر فجاء علی فاکل معه هذا احد الاحادیث التی انتقدها الحافظ السراج القزوینی علی المصابیح و زعم انّه موضوع و قال الحافظ صلاح العلائی لیس بموضوع بل له طرق کثیرة غالبها واه و منها ما فیه ضعف قریب و ربّما یقوی بعض منها بمثله الی ان ینتهی درجة الحسن و السّدی اسماعیل احتج به مسلم و النّاس و عیسی بن عمر هو الاسدی

ص:421

الکوفیّ القاری وثقه یحیی بن معین و غیره و لم یتکلّم فیه و عبد اللّه بن موسی مشهور من رجال الصّحیحین و قد تابعه علی روایته عن عیسی بن عمر مسهر بن عبد الملک اخرجه النّسائی فی خصائص علیّ و مسهر هذا وثقه ابن حبّان الی ان نقل السیوطی عن العلائی بعد ذکره الحسن بن حمّاد و طریق الحاکم لحدیث الطّیر فهذان الطریقان أی طریق النّسائی و الحاکم امثل ما روی فیه و قد ساق ابن الجوزی فی العلل المتناهیة للحدیث طرقا کثیرة عن انس واهیة و قال الحاکم فی المستدرک رواه عن انس جماعة اکثر من ثلثین نفسا ثم صحّت الروایة عن علی و أبی سعید و سفینة و لم یذکر طرق احادیث هؤلاء و خرّج ابو بکر بن مردویه فی طرق هذا الحدیث جزء و قال ابن طاهر الحافظ کل طرقه باطلة معلولة و هو غلوّ منه فی مقابلة تساهل الحاکم و الحکم علی الحدیث بالوضع بعید جدّا و لذلک لم یذکره ابو الفرج فی کتاب الموضوعات انتهی و علامه خلیل حافظ حاذق جلیل و جهبذ سابق مضمار فضل جمیل و محدّث بی نظیر و عدیل و کامل بارع نبیل و حائز شرف ناصع اثیل و حاوی فخر غزیر اصیلست ذهبی در آخر تذکرة الحفاظ در ذکر شیوخ خود گفته و سمعت من الامام المفتی المحدّث صلاح أبی سعید العلائی سمع من القاضی تقی الدّین سلیمان و طبقته فاکثر و حصّل و خرّج و صنّف مولده سنة اربع و تسعین و ستمائة و توفّی سنة احدی و سبع مائة و هو عالم ثبت مقدّس الیوم و نیز ذهبی در معجم مختص گفته خلیل بن کیکلدی الامام الحافظ الفقیه البارع المفتی صلاح الدّین ابو سعید العلائی الدّمشقی الشّافعی ولد سنة اربع و تسعین و ست مائة و حفظ کتبا و قرأ و افاد و انتقی و نظر فی الرّجال و العلل و تقدّم فی هذا الشأن مع صحّة الذّهن و سرعة الفهم سمع من ابن مشرّف دست الوزراء و القاضی أبی بکر الدّشتی و الرضی الطّبری و طبقتهم انشدنا عن ابن مرداس و الشهاب محمود و یتاتی درسه عن جماعة و عبد الرّحیم بن حسن اسنوی در طبقات شافعیه گفته صلاح الدّین خلیل بن کیکلدی المعروف بالعلائی منسوبا الی بعض الأمراء کان المذکور حافظ زمانه اماما فی الفقه و الاصول و غیرهما ذکیّا نظّارا فصیحا کریما ذا ریاسة و حشمة ولد بدمشق سنة اربع و تسعین و ست مائة و اشتغل بها علی ابن الزّملکانی و غیره و صنّف فی الحدیث تصانیف نافعة فی النظائر الفقهیة کتابا کبیرا نفیسا و درس بالمدرسة الصّلاحیّة بالقدس الشّریف و انقطع فیها للاشتغال و الافتاء و التصانیف ان توفی سنة ستین و سبع مائة و ابن حجر عسقلانی در درر کامنه گفته خلیل بن کیکلدی العلائی ولد فی ربیع سنه 694 و اوّل سماعه الحدیث فی سنة ثلاث و سبع مائة سمع فیها صحیح مسلم علی شرف الدّین النزاری و سمع البخاری علی ابن شرف سنة اربع و ذلک بافادة جدّة لامّه برهان الدّین ابراهیم بن عبد الکریم الذهبی و اشتغل فی الفقه و العربیّة و طلب الحدیث بنفسه من سنة احدی عشرة فجدّ و قرأ و سمع فاکثر عن التقی سلیمان و الدّشتی و أبی بکر بن احمد بن عبد الدّائم و عیسی المطعم و اسماعیل بن مکتوم و القسم بن عساکر و قرینه اسماعیل بن عساکر و ابراهیم بن عبد الرّحمن الشیرازی و قرینه أبی نصر بن الشیرازی و عبد الاحد بن تیمیّة ابن مشرف دست الوزراء و الطبقة فمن بعدهم و بالقدس من زینب بنت سکر و بمکة من الرضی الطّبری و بمصر من جماعة من اصحاب النّجیب و بلغ عدد شیوخه بالسّماع سبع مائة و جمع شیوخ مسموعاته فی کتاب سماه الفوائد المجموعة فی الفرائد المسموعة و صنّف التّصانیف فی الفقه و الاصول و الحدیث کالقواعد الّتی جوّدها و تحفة الرّائض بعلوم آیات الفرائض و الاربعین فی اعمال الیقین و شرح حدیث ذی الیدین فی مجلّد

ص:422

و الوشی المعلم فیمن روی عن ابیه عن جدّه عن النبی صلی اللّه علیه و سلم و کتب کثیرة جدّا سائرة مشهورة نافعة متقنة محرّرة و کان بزیّ الجند ثم لبس زیّ الفقهاء و حفظ التنبیه و مختصر ابن الحاجب و مقدّمته فی النحو التصریف و کتاب الاربعین للاموی و الالمام و رحل صحبة ابن الزّملکانی الی القدس و لازمه و تخرج به و علق عنه کثیرا و لازم البرهان الفراری و خرّج له مشیخه و ولیّ تدریس الحدیث بالناصریّة سنة ثمان عشرة ثمّ الاسدیة سنة ثلاث و عشرین ثم خلّفه صاحب حمص سنة ثمان و عشرین نزل له عنها المزی شیخه ثمّ الصلاحیة بالقدس سنة 31 و قطن به الی ان مات انتزعها من علاء الدین علی بن ایوب بن منصور المقدسی و وفر علاء الدین فی وظائف العلائی بدمشق و اضیف الی العلائی درس الحدیث بالتنکزیة بالقدس و حجّ مرارا و جاور و کان ممتّعا فی کل باب فتح و یحفظ تراجم اهل العصر و من قبلهم و کان له ذوق فی الادب و نظم حسن مع الکرم و طلاقة الوجه و کان یکتب فی الاجازات اجازهم المسئول فیه بشرط خلیل بن کیکلدی العلائی کاتبه و وصفه بالحفظ شیخه الذهبی فی مشیخه*و قال فی المختصّ یستحضر الرجال و العلل و تقدم فی هذا الشأن مع صحّة الذهن و سرعة الفهم و قال الحسینی کان اماما فی الفقه و النحو و الاصول مفننا فی علوم الحدیث و فنونه حتّی صار بقیة الحفاظ عارفا بالرجال علامة فی المتون و الاسانید بقیة الحفاظ و مصنفاته تنبئ عن امامته فی کل فن و لم یخلّف بعده مثله و قال شیخنا فی الوفیات درس و افتی و جمع بین العلم و الدین و الکرم و المروة و لم یخلف بعده مثله و قال الاسنوی فی الطبقات کان حافظ زمانه اماما فی الفقه و الاصول و غیرهما ذکیا نضارا فصیحا کریما ذا ریاسة و ولی فی القدس التدریس و الإفتاء و التصنیف و اطنب فی وصفه و ذکر ان السبکی سئل من یخلف بعدک قال العلائی و لکنه و هم فی وفاته فقال مات سنة ستین و تبعه شیخنا فزاد فی ذی الحجّة منها و الصحیح انه مات ببیت المقدس فی لیلة خامس او ثالث المحرم و قال الصّفدی عاشر المحرم سنه 461 و ذکره ابن رافع فی معجمه و قال سمع الحدیث من سنة احدی عشرة و هلمّ جرّا و اخذ عن غالب الموجودین و اتقن الفن و تفقه و ناظر و له ذوق فی معرفة الرجال و ذکا او فهم و انتقی علی جماعة من شیوخه و قرأ بنفسه و کتب بخطه و نظم الشعر و درس باماکن و کتبت عنه قصیدة من نظمه رثی بها شیخه ابن الزملکانی و قرأت بخط شیخنا العراقی توفی حافظ المشرق و المغرب صلاح الدّین فی ثالث المحرم و تقی الدّین ابو بکر اسدی در طبقات شافعیه گفته خلیل بن کیکلدی بن عبد اللّه الامام البارع المحقّق بقیّة الحفاظ صلاح الدّین ابو سعید العلائی الدمشقی ثمّ المقدسی ولد بدمشق فی ربیع الاول سنة اربع و تسعین بتقدیم التاء و ستّمائة و سمع الکثیر و رجل و بلغ عدد شیوخه بالسّماع سبع مائة و اخذ علم الحدیث عن المزّی و غیره و اخذ الفقه عن الشیخین برهان الدّین الفزاری و لازمه و خرّج له مشیخة و کمال الدین بن الزّملکانی و تخرج به و علق عنه کثیرا و اجیز بالفتوی و اخذ و اجتهد حتّی فاق اهل عصره

ص:423

فی الحفظ و الاتقان و درس بدمشق بالاسدیة و بحلقة صاحب حمص ثمّ انتقل الی القدس مدرسا بالصّلاحیة سنة احدی و ثلثین فاقام بالقدس مدة طویلة یدرس و یفتی و یحدّث و یصنّف الی آخره عمره ذکره الذّهبی فی معجمه و اثنی علیه و قال الحسینی فی معجمه و ذیله کان اماما فی الفقه و النحو و الاصول مفنّنا فی علوم الحدیث و معرفة الرّجال علاّمة فی معرفة المتون و الاسانید بقیّة الحفاظ و مصنّفاته تنبی عن امامته فی کلّ فن درس و افتی و ناظر و لم یخلف بعده مثله و قال الاسنوی فی طبقاته کان حافظ زمانه اماما فی الفقه و الاصول و غیرهما ذکیّا نظّارا فصیحا کریما ذا ریاسة و حشمة و صنّف فی الحدیث تصانیف نافعه و فی النظایر الفقهیة کتابا کبیرا نفیسا و درس بالصّلاحیّة بالقدس الشّریف و انقطع فیها للاشتغال و الافناء و التصنیف و قال السّبکی فی الطبقات الکبری کان حافظا ثبتا ثقة عارفا بأسماء الرّجال و العلل و المتون فقیها متکلّما ادیبا شاعرا ناظما ناثرا متفننا اشعریا صحیح العقیدة سنیا لم یخلف بعده فی الحدیث مثله الی ان قال امّا الحدیث فلم یکن فی عصره من یدانیه و امّا بقیة علومه فی فقه و نحو و تفسیر و کلام فکان فی کلّ واحد منها حسن المشارکة توفّی بالقدس فی المحرّم سنة احدی و ستّین و سبعمائة و قال الاسنوی توفّی سنة ستّین و هو وهم و دفن بمقبرة باب الرّحمة الی جانب سور المسجد و من تصانیفه القواعد المشهورة و هو کتاب نفیس مشتمل علی علمی الاصول و الفروع و الوشی المعلم فیمن روی عن ابیه عن جدّه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم مجلد عقیلة الطّالب فی ذکر اسرار الصّفات و المناقب فی مجلد لطیف و جمع الاحادیث الواردة فی زیارة قبر النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم کتبه لشیخه برهان الدّین فی قضیة ابن تیمیة و المراسیل و الکلام علی حدیث ذی الیدین فی مجلد و منحة الرّائض بعلوم آیات الفرائض و کتابا فی المدلسین و کتابا سماه تنقیح المفهوم فی صیغ العموم و شرع فی احکام کبری عمل منها قطعة نفیسة و غیر ذلک و سیوطی در طبقات الحفاظ گفته العلائی الشّیخ الام العلامة الحافظ الفقیه ذو الفنون صلاح الدّین ابو سعید خلیل بن کیکلدی الشّافعی عالم بیت المقدس ولد فی ربیع الاول سنة 693 و سمع التّقی سلیمان و طبقته و لازم البرهان الفزاری و الکمال الزملکانی و تخرج به و برع فی الفنون و کان اماما محدّثا حافظا متقنا جلیلا فقیها اصولیا نحویّا قال الذّهبی فی المختصر حافظ مستحضر الرّجال و العلل تقدّم فی هذا الشّأن مع صحّة الذهن و سرعة الفهم و قال الحسینی کان اعلم

ص:424

فی الفقه و الاصول و النحو مفتنّا فی علوم الحدیث و فنونه علاّمة فیه عارفا بالرّجال علاّمة فی المتون و الاسانید و لم یخلف بعده مثله و قال الاسنوی کان حافظ زمانه اماما فی الفقه و غیره ذکیّا نظّارا سئل السّبکی من یخلف بعدک قال العلائی الف فی الحدیث و غیره مصنفات منها الوشی المعلم فیمن روی عن ابیه عن جدّه و الاربعین فی اعمال المتّقین و القواعد المشهورة و علوم آیات الفرائض و اشیاء کثیرة محرره متقنة نافعة و خرّج و درّس باماکن منها النّاصریّة و الاسدیّة و الصّلاحیّة بالقدس و التنکزیه اخذ عنه العراقی و قال مات حافظ المشرق و المغرب صلاح الدّین فی ثالث المحرم سنة 761 و مجیر الدین ابو الیمن عبد الرحمن علیمی حنبلی در انس جلیل گفته شیخ الاسلام صلاح الدّین ابو سعید خلیل بن کیکلدی بن عبد اللّه العلائی الدمشقی ثمّ المقدسی الامام البارع المحقق بقیّة الحفّاظ ولد بدمشق فی ربیع الاول سنة اربع و تسعین و ستمائة و سمع الکثیر و رحل و بلغ عدة شیوخه بالسّماع سبعمائة و اخذ عن مشایخ الدّنیا و اجیز بالفتوی و جدّ و اجتهد حتّی فاق اهل عصره و درس بدمشق ثمّ انتقل الی القدس مدرسا بالصّلاحیّة سنة احدی و ثلثین و سبعمائة انتزعها من الشّیخ علاء الدّین بن ایوب المذکور قبله و اضیف إلیه درس الحدیث بالتنکزیة بالقدس الشّریف و حجّ مرارا و اقام بالقدس مدّة طویلة یدرس و یفتی و یحدّث و یصنّف الی آخر عمره و من تصانیفه القواعد المشهورة و هو کتاب نفیس یشتمل علمی الاصول و الفروع و الوشی المعلم فیمن روی عن ابیه عن جدّه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم مجلد و عقیلة الطّالب فی ذکر اشرف الصّفات و المناقب فی مجلد لطیف و جمع الاحادیث الواردة فی زیارة قبر النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و المراسیل و الکلام علی حدیث ذی الیدین فی مجلد و منحة الرّائض بعلوم آیات الفرائض و کتاب فی المدلسین و کتاب سمّاه تنقیح المفهوم فی صیغ العموم و شرع فی احکام کبری علق منها قطعة نفیسة و غیر ذلک من المصنّفات النفیسة المحرّرة توفّی بالقدس الشّریف فی المحرّم سنة احدی و ستّین و سبعمائة و دفن بمقبرة باب الرّحمة الی جانب سور المسجد و نزل عن الصّلاحیّة لزوج ابنته الشّیخ تقی الدّین اسماعیل القرقشندی علاّمة الزّمان فلم یتمّ له ذلک و محمد بن علی بن محمد الشوکانی در بدر طالع گفته خلیل بن کیکلدی العلائی ولد فی ربیع الاول سنة 694 و اول سماعه للحدیث فی سنه 703 سمع علی شرف الدّین الفزاری و برهان الدّین الذّهبی و ابن عبد الدائم و القسم بن عساکر و جماعة کثیرة

ص:425

بلغوا الی سبعمائة و رحل الی الاقطار و اشتغل قبل ذلک بالفقه و العربیّة و مهر و صنّف التّصانیف فی الفقه و الاصول و الحدیث و منها تحفة الرّائض فی علم الفرائض و الاربعین فی اعمال المتّقین و شرح حدیث ذی الیدین فی مجلد و الوشی المعلم فیمن روی عن ابیه عن جدّه عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال ابن حجر فی الدّرر انّه صنّف کتبا کثیرة جدّا سائرة مشهورة نافعة و کان بزیّ الجند ثمّ لبس زیّ الفقهاء و حفظ التنبیه و مختصر ابن الحاجب و مقدمته فی النّحو و الصّرف و ولی تدریس الحدیث بالنّاصریّة ثمّ الصّلاحیّة بالقدس و قطن به الی ان مات و حجّ مرارا و جاور و کان ممتّعا فی کلّ باب یحفظ تراجم اهل عصره و من قبلهم و وصفه الذهبی بالحفظ و قال استحضر الرّجال و العلل و تقدّم فی هذا الشّأن مع صحة الذّهن و سرعة الفهم و قال غیره و کان اماما فی الفقه و النّحو و الاصول و الحدیث و فنونه حتّی صار بقیة الحفّاظ عارفا بالرّجال علامة فی المتون و الاسانید و مصنّفاته تنبئ عن امامته فی کلّ فنّ و قال الاسنوی کان حافظ زمانه اماما فی الفقه و الاصول و غیرهما زکیّا نظّارا فصیحا کریما و له نظم حسن و استمرّ علی حاله حتّی مات فی القدس خامس المحرّم سنة 761

وجه شصت و هشتم

آنکه عبد الوهاب بن علی السبکی در طبقات شافعیه بترجمه حاکم گفته و امّا الحکم علی حدیث الطیر بالوضع فغیر جیّد ازین عبارت ظاهر و باهرست که حکم بوضع حدیث طیر غیر جیّدست یعنی جسارت ردّ غیر مقبول و حکم مطروح و نامعقول و تشدد مردود و تقوّل مزدول و تهوّر مطرود و هذر مغسولست و کفاک به ابطالا لابطال هذر المخاطب المحتال و إفسادا و اخمالا لحظل الفاضل المغتال و تقبیحا و تهجینا لتعلّل هذا المولع بابداع غرائب المحال و عجائب المحال و تفضیحا و توهینا لزلل ذلک المشعوف المشغوف لردّ فضائل الآل آل رسول الربّ المتعال صلّی اللّه علیه و آله السّلام ما اتّصل النّهر باللّیال و علامه سبکی سابک شذور عقیان تنقیب و تنقید و سالک مسالک تعمیق و تسدید و صاعد مصاعد تحقیق حمید و عارج معارج تدقیق سدید و عارف معارف نقد طارف و تلمید و واقف لطائف احکام احکام شرع ربّ مجید و مرهق وساوس بعید هر حامد عنید و موبق نوازغ و نوافث هر جاحد مربد و فضائل زاهره و مناقب باهره او متلو السنه اساطین با تمجید و محاسن متکاثره و مآثر فاخره اش مسطور اسفار جهابذه فرید ذهبی در معجم مختص گفته عبد الوهّاب بن شیخ الاسلام تقی الدّین علی بن عبد الکافی ولد القاضی تاج الدّین ابو نصر السّبکی الشّافعی ولد فی سنة ثمان و عشرین و سبعمائة و اجاز له الحجّاز و طائفة و اسمعه ابوه من جماعة کتب عنّی اجزاء و نسخها و أرجو أن یتمیّز فی العلم

ص:426

ثم درس و افتی انتهی و قد کتب میرزا محمّد بن معتمد خان البدخشی فی الهامش هکذا و کانت وفاة العلامة تاج الدّین عبد الوهّاب السّبکی فی سنة احدی و سبعین و سبعمائة ارّخه المقریزی و السّیوطی و غیرهما و ابن حجر عسقلانی در درر کامنه گفته عبد الوهّاب بن علی بن عبد الکافی بن علی بن تمام السّبکی ابو نصر تاج الدّین ابن تقی الدّین ولد سنه 727 و اجاز له ابن الشحنة و یونس الدّبوسی و اسمع علی یحیی بن المصری و عبد المحسن الصّابونی و ابن سیّد النّاس و صالح بن مختار و عبد القادر بن الملول و غیرهم ثمّ قدم مع والده دمشق سنة 39 فسمع بها من زینب بنت الکمال و ابن أبی الیسر و غیرهما و قرأ بنفسه علی المزّی و لازم الذّهبی و تخرج بتقی الدّین بن رافع و امعن فی طلب الحدیث و کتب الاجزاء و الطّباق مع ملازمة الاشتغال بالفقه و الاصول و العربیّة حتّی مهر و هو شابّ و خرّج له ابن سعد مشیخه و حدث بها و اجاد فی الخطّ و النّظم و النّثر و شرح مختصر ابن حاجب و منهاج البیضاوی و عمل فی الفقه التوشیح و الترشیح و لخص فی الاصول جمع الجوامع و عمل علیه منع الموانع و عمل القواعد المشتملة علی الاشباه و النّظائر و کان ذا بلاغة و طلاقة لسان عارفا بالامور و انتشرت تصانیفه فی حیاته و رزق فیها السّعد و عمل الطبقات الکبری و الصغری و الوسطی و کان جیّد البدیهة طلق اللّسان اذن له ابن النّقیب بالافتاء و التّدریس و درّس فی غالب مدارس دمشق و ناب عن ابیه فی الحکم ثمّ استقلّ به باختیار ابیه و ولی دار الحدیث الأشرفیة بتعیین ابیه و ولی توقیع الدّست فی سنه 754 و ولّی خطابة الجامع و انتهت إلیه ریاسة القضاء و المناصب بالشّام و حصل له بسبب القضاء محنة شدیدة مرّة بعد مرة و هو مع ذلک فی غایة الثبات و لمّا عاد الی منصبه صفح عن کلّ من اساء إلیه و کان جوادا مهیبا الی ان قال قال الشیخ شهاب الدین بن حجّی اخبرنی انّ الشّیخ شمس الدّین بن النّقیب اجاز له بالافتاء و التّدریس و لم یکمل العشرین لأنّ عمره لمّا مات ابن النّقیب کان له ثمانیة عشر عاما و اوّل ما ناب فی الحکم بعد وفاة اخیه حسین قال و قد صنّف تصانیف کثیرة جدّا علی صغر سنّه قرئت علیه و انتشرت فی حیاته و بعد موته و قال ابن کثیر جری علیه من المحن و الشّدائد ما لم یجر علی قاض قبله و حصل له من المناصب و الرّیاسة ما لم یحصل لاحد قبله و انتهت إلیه الرّیاسة بالشّام و ابان فی ایّام محنته عن شجاعة و قوّة علی المناظرة حتّی افحم خصومه مع کثرتهم ثم لما عاد عفا و صفح عمّن قام علیه و کان کریما مهیبا و مات فی سابع ذی الحجّة سنه 771 خطب

ص:427

یوم الجمعة فطعن لیلة السّبت رابعه و مات لیلة الثلثاء و ابو بکر اسدی در طبقات شافعیه گفته عبد الوهّاب بن علی بن عبد الکافی بن علی بن تمام بن یوسف بن موسی بن تمام العلاّمه قاضی القضاة تاج الدّین ابو نصر بن الشّیخ الامام شیخ الاسلام تقی الدّین أبی الحسن الانصاری الخزرجی السّکی مولده بالقاهرة سنة سبع بتقدیم السّین و عشرین و سبعمائة و قیل سنة ثمان و حضر و سمع بمصر من جماعة ثمّ قدم دمشق مع والده فی جمادی الآخرة سنة تسع و ثلثین و سمع بها من جماعة و اشتغل علی والده و علی غیره و قرأ علی الحافظ المزّی و لازم الذّهبی و تخرج به و طلب بنفسه و دأب قال الحافظ شهاب الدّین بن حجّی اخبرنی انّ الشّیخ شمس الدّین بن النّقیب اجازه بالافتاء و التّدریس و لمّا مات ابن النّقیب کان عمر القاضی تاج الدّین ثمانیة عشر سنة و افتی و درّس و حدّث و صنّف و اشتغل و ناب عن ابیه بعد وفات اخیه القاضی الحسین ثمّ استقل بالقضاء بسؤال والده فی شهر ربیع الاوّل سنة ستّ و خمسین ثمّ عزل مدة لطیفه ثمّ اعید ثمّ عزل باخیه بهاء الدین و توجّه الی مصر علی وظائف اخیه ثم عاد الی القضاء علی عادته و ولّی الخطابة بعد وفاة ابن جملة ثم عزل و حصل له محنة شدیدة و سجن بالقلعة نحو ثمانین یوما ثمّ عاد الی القضاء و قد درس بمصر و الشّام بمدارس کبار الغریزیّة و العادلیّة الکبری و القرالیّة و العذراویّة و الشّامیّین و النّاصریّة و الامینیة و مشیخة دار الحدیث الاشرفیّة و تدریس الشّافعی بمصر و الشیخونیة و المیعاد بالجامع الطّولونی و غیر ذلک و قد ذکره الذّهبی فی المعجم المختص و اثنی علیه و قال ابن کثیر جری علیه من المحن و الشّدائد ما لم یجر علی قاض قبله و حصل له من المناصب ما لم یحصل لاحد قبله و قال الحافظ شهاب الدّین بن حجّی خرج له ابن سعد مشیخة و مات قبل تکمیلها و حصّل فنونا من العلم من الفقه و الاصول و کان ماهرا فیه و الحدیث و الادب و برع و شارک فی العربیّة و کان له ید فی النّظم و النّثر جید البدیهة ذا بلاغة و طلاقة لسان و جرأة جنان و ذکاء مفرط و ذهن وقّاد و کان له قدرة علی المناظرة صنّف تصانیف عدیدة فی فنون علی صغر سنّه و کثرة اشتغاله قرئت علیه و انتشرت فی حیاته و بعد موته قال و انتهت إلیه ریاسة القضاء و المناصب بالشام و حصلت له محنة بسبب القضاء و اوذی فصبر و سجن فثبت و عقدت له مجالس فابان عن شجاعة و افحم خصومه مع تواطئهم علیه ثمّ عاد الی مرتبته و عفا و صفح عمن قام علیه و کان سیّدا جوادا کریما مهیبا یخضع له

ص:428

ارباب المناصب من القضاة و غیرهم توفّی شهیدا بالطّاعون فی ذی الحجّة سنة احدی و سبعین و سبعمائة خطب یوم الجمعة و طعن لیلة السّبت رابعه و مات لیلة الثلثاء و دفن بتربتهم بالشّفح عن اربع و اربعین سنة و من تصانیفه شرح مختصر ابن الحاجب فی مجلدین سمّاه رفع الحاجب عن مختصر ابن الحاجب و شرح المنهاج البیضاوی و کان والده قد بدأ فیه فکتب منه قطعة یسیرة فبنی علیها ولده و القواعد المشتملة علی الاشباه و النّظائر و طبقات الفقهاء الکبری فی ثلثة اجزاء فیه عجائب و غرائب و الطبقات الوسطی مجلد ضخم و الطبقات الصّغری مجلد لطیف و الترشیح فی اختیارات والده و فیه فوائد غریبة و هو اسلوب غریب و الترشیح علی التنبیه و التّصحیح و المنهاج و جمع مختصرا فی الاصول سمّاه جمع الجوامع و کتب علیه کتابا سمّاه منع الموانع و جلب جلب جواب اسئلة سأله عنها الأذرعی و غیر ذلک و فاضل ابراهیم پسر جار بردی در رساله سیف صارم فی قطع عضد الظالم گفته امّا بعد فیقول الفقیر الی اللّه تعالی ابراهیم الجاربردی بینما کنت اقرأ کتاب الکشاف فی سنة ستّین و سبع مائه بین یدی من هو افضل الزّمان لا بالدعاوی بل هو باتفاق اهل العلم و العرفان اعنی من خصّه اللّه تعالی باوفر حظّ من العلی و الاحسان مولانا و سیّدنا الامام العالم العلامة شیخ الاسلام و المسلمین الدّاعی الی ربّ العالمین قامع المبتدعین و سیف المناظرین امام المحدّثین حجة اللّه علی اهل زمانه و القائم بنصرة دینه فی سرّه و اعلانه بقلمه و لسانه خاتمة المجتهدین برکة المؤمنین استاذ الاستاذین قاضی القضاة تاج الدّین عبد الوهّاب السّبکی لا زالت رباع الشّرع معمورة بوجوده و ریاض الفضل مغمورة بجوده و یرحم اللّه عبدا قال آمینا الخ

وجه شصت و نهم

آنکه سید شهاب الدّین احمد حدیث طیر را بچند طریق روایت کرده آنرا در معرض احتجاج بر احبیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسوی رب الارباب و جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب وارد نموده چنانچه در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته الباب السّابع فی ترنم اغانی النّبوّة فی مغانی الفتوة باحبیّته الی اللّه تعالی و رسوله و تنسمه شقائق اعالی الولایة بتسنّمه شواهق معالی العنایة بما ظهر انّه اشدّ حبّا للّه و رسوله

عن انس بن مالک رضی اللّه تعالی عنه قال کان عند النّبیّ صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلّم طیر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّیر فجاء علی بن أبی طالب فاکل معه رواه الطّبری و قال خرّجه التّرمذی و البغوی فی المصابیح فی الحسان و اخرجه الحربی

ص:429

و قال اهدی لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طیر و کان ممّا یعجبه اکله ثمّ ذکر الحدیث و خرّجه الامام ابو بکر محمّد بن عمر بن بکیر النجّار و قال عن انس قدّمت لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلّم طیرا فسمّی و اکل لقمة و قال اللّهمّ ائتنی باحبّ الخلق إلیک و الیّ فاتی علی رحمه اللّه تعالی علیه فضرب الباب فقلت من انت فقال علی فقلت انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم علی حاجة قال ثمّ اکل لقمة و قال صلّی اللّه علیه و علی آله و سلّم و بارک و سلّم مثل و ذلک فضرب علیّ رضی اللّه عنه و رفع صوته فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم یا انس افتح الباب قال فدخل علی فلمّا رآه النّبیّ صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلّم تبسّم ثمّ قال الحمد الّذی جعلک فانّی ادعو فی کل لقمة ان یاتینی اللّه باحبّ الخلق إلیه و الیّ فکنت انت قال رضی اللّه عنه و الّذی بعثک بالحقّ انّی لا ضرب الباب ثلث مرّات و یردّنی انس قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و بارک و سلّم لم رددته قلت کنت احبّ معه رجلا من الانصار فتبسّم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلّم و قال ما یلام الرّجل علی حبّ قومه

و عن انس رضی اللّه تعالی عنه قال اهدی لرسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و علی آله و بارک و سلّم طیر فقال اللّهمّ ایتنی باحب الخلق إلیک و فی روایة برجل یحبّه اللّه و رسوله قال انس فجاء علی فقرع الباب فقلت انّ رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و علی آله و بارک و سلّم مشغول و کنت احبّ ان یکون لرجل من الانصار ثمّ اتی علی رضی اللّه عنه فقرع الباب فقلت انّ رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و علی آله و بارک و سلّم مشغول ثمّ اتی الثالثة فقال رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و بارک و سلّم ادخله فقد عنّیته فلمّا ان اقبل قال صلّی اللّه تعالی علیه و علی آله و بارک و سلّم اللّهمّ و الی

و عنه رضی اللّه تعالی عنه قال اهدی لرسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و علی آله و بارک و سلّم طیر نضیج فاعجبه فقال النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و علی آله و بارک و سلّم اللّهمّ ایتنی باحبّ الخلق إلیک و الیّ یاکل معی من هذا الطّیر فجاء علی رحمه اللّه تعالی علیه فاکل معه رواه الزّرندی

و عنه رضی اللّه تعالی عنه قال اهدی لرسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و علی آله و بارک و سلّم طائر فوضع بین یدیه فقال صلّی اللّه تعالی علیه و علی آله

ص:430

و بارک و سلّم اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی قال فجاء علی بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه فدق الباب فقلت من هذا قال انا علی فقلت انّ النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و علی اله و بارک و سلّم علی حاجة حتی فعل ذلک ثلثا فجاء الرّابعة فضرب الباب برجله فدخل فقال النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و علی اله و بارک و سلّم ما حبسک قال جئت ثلاث مرّات یمنعنی انس فقال النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و علی اله و بارک و سلّم ما حملک علی ذلک قلت کنت احبّ ان یکون رجلا من قومی رواه الحافظ ابو بکر الخطیب البغدادی انتهی فالحمد فی الغدوات و الأصائل للّه المتفضّل بالنّعم الجلائل علی احسانه و منّه الکامل و فضله و طوله الشامل حیث انّ الشّهاب صاحب توضیح الدّلائل*الحائز لمحاسن الخصائل المحرز لعظائم الفضائل الجامع لفاخرات الشّمائل*قد اوضح الحقّ بساطعات الدّلائل و احکم الصّدق بامتن الذّرائع و اوثق الوسائل*و اوری قبسا لکلّ قابس الی الصّواب مائل و انار شهابا ثاقبا لرجم الوساوس و جزم الحبائل*فزعزع اساس کل مکابر مجادل*و اوهن کید کلّ مکاید مخاتل

وجه هفتادم

آنکه ملک العلماء شهاب الدین بن شمس الدین بن عمر دولت آبادی بر حدیث طیر اعتماد نموده و بدان احتجاج و استدلال بر خطاب جناب امیر المؤمنین علیه السلام باحب الخلق فرموده و از صاحب دستور الحقائق اعنی فخر الدین هانسوی نقل نموده که او این حدیث را در کتاب خویش آورده و گفته که جماعت از جماعات این حدیث را روایت کرده اند و نیز افاده نموده که نسائی بسند صحیح این حدیث را روایت کرده و نیز بمقابله اهل حقّ تصریح فرموده که این حدیث از جمله احادیث صحیحه می باشد چنانچه در کتاب هدایة السّعدا در جلوه عاشره از هدایه تاسعه گفته بیان خطاب علی کرم اللّه وجهه باحبّ الخلق فی دستور الحقائق

روی الجماعة من الجماعات اهدی إلیه طیر مشوی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک یاکل معی هذا الطّیر فجاء علی فدق الباب فقال انس بن مالک انّ النّبیّ علی حاجة فرجع ثمّ قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کما قال اولا فجاء علی فدق الباب فقال انس کما قال فرجع ثمّ قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم کما قال فی الاولیین فجاء علی فدق الباب اقوی من الاوّلیین فسمع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم

و قد قال له انس انّه علی حاجة فاذنه النّبیّ بالدخول و قال له ما أبطأ بک عنّی قال جئت فردّنی انس ثمّ جئت الثّانیة و الثّالثة فردّنی فقال صلّی اللّه علیه و سلّم یا انس ما حملک علی هذا قال رجوت ان یکون الدّعاء لاحد من الانصار فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی احبّ الخلق الی اللّه فاکل معه

و فی النّسائی باسناد

ص:431

صحیح عن انس بن مالک لما قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم هذا الحدیث جاء ابو بکر فردّه فجاء عمر فرده ثمّ جاء علیّ فاذن له و اکل معه یعنی مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم علی رضی اللّه عنه را احب الخلق گفت انتهی ما فی هدایة السّعدا و نیز در هدایة السّعدا در جلوه سابعه هدایه اولی گفته اعلم انّ احادیث فضیلة علیّ کرم اللّه وجهه من الصّحاح و لکن احتجاجهم علی الخطاء احتج الشّیعة بخبر الطّیر و تمام الخبر ذکرناه فی الجلوة الحادیة عشر من الهدایة التاسعة و هو

قوله فی علیّ کرم اللّه وجهه احبّ الخلق الی اللّه و المحبّة من اللّه کثرة الثّواب و التّعظیم فمن کان احبّ الی اللّه کان اکثر ثوابا و لا ارید بالافضل الاّ ذلک و المراد ممّن یاکل معی فخرج النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لأنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لم یاکل معه بل انّه اکل معی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و خرج الملائکة لانّهم لا یاکلون اصلا فلا یقال انه منزوک الظّاهر و لو سلم فلا یلزم من التخصیص علیهما التخصیص فی غیره لانتفاء المخصّص و هو الاجماع فی الغیر قال اهل السّنة هذا الحدیث لا یدل علی انّه احبّ فی کلّ شیء من أبی بکر رضی اللّه تعالی عنه لعل المراد خیر الاکل هذا الطّیر و نیز در همین جلوه بعد فاصله یسیره گفته آنچه شیعه بر احادیث احتجاج می کنند احادیث صحیحست و احتجاج و قیاس ایشان خلافست انتهی فهذا شهاب الدّین علامة دولت آبادی قد اهلک غضراء الجاحدین و اباد و رماهم بشهاب منیر ذات لهب و احتداد*و انزل علیهم صاعقة مثل صاعقة ثمود و عاد* حیث روی الحدیث و نقل کونه مرویا لجماعة عن جماعات ذات احتشاد*ثمّ اثبت و حقّق و افاد ان النّسائی رواه بصحیح الاسناد*ثمّ صرح تصریحا ما له ازدیاد*ان ما تمسک به اهل الحقّ و السّلاد فی اثبات افضلیة أبی الائمّة الامجاد من الاحادیث المرویّة عن خیر العباد علیه و علیهم آلاف السّلام الی یوم المعاد*و من جملتها هذا الحدیث الشّائع فی الاغوار و الانجاد*اخبار صحاح عند هذا النقاد، فالحمد للّه ساطح المهاد، و رافع السّبع الشّداد*علی وضوح سبل الحقّ و الجواد، و لزوم الحجة کلّ مذعن و عاد، و محتجب نماند که کتاب هدایة السعدا از محاسن کتب معتمده سدیده و عظائم اسفار مستنده مفیده است فاضل محمد محبوب عالم در تفسیر شاهی که ممدوح مخاطب وحید و تلمیذا و فاضل رشیدست بان کتاب احتجاج می نماید و از صدر هدایة السّعدا نیز نهایت جلالت و عظمت و علو رتبت و منزلت آن ظاهر می شود زیرا که خود مصنفش در ان آنکتاب را رساله معتبره خوانده و گفته که ان منقولست از درون سیصد کتب لِیُحِقَّ اَلْحَقَّ وَ یُبْطِلَ اَلْباطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْمُجْرِمُونَ و نیز آن را مرکب باقوال سلف و مقبول آرای خلف وانموده و نیز آنرا رساله میمون و کتاب مبارک گفته الی غیر ذلک من المحامد و هذه عبارته اما بعد عرضه می دارد

ص:432

بنده درگاه نبوی و مولای بارگاه مصطفوی که این رساله معتبر و فضاله مختصر منقولست از درون سیصد کتب لیحق الحق و یبطل الباطل و لو کره الکافرون و از شبهه و اعتراض بعید و باعتقاد قریب باشد و مرکبست باقوال سلف و مقبول آرای خلف در بیان هدایة السعدا که

السّعید من سعد فی بطن أمّه و جلوه شرفا که حبّ ایشان شرط ایمان و خطبه و درود ایشان بر زبان هر مصلّی در قعده اخیره هر نماز فریضه تا قیام قیامت جاری و برای اجابت دعا و آمرزش مرده در هر فاتحه روانست و در بیان معرفت فضائل و درجات اصحاب سیادت و دریافت کرامات ارباب سعادت زادهم اللّه و ابقاهم الی یوم البقاء که فضل ایشان لاجل فضل حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و سلم پس فضل ایشان فضل مصطفاست و اعتراض فضل ایشان اعتراض حضرتست و شناختن ایشان در دین اصلی محققست از اصول طاعت و فضلی مدققست از فضل عبادت و شعاریست از شعار دینداری و دثاریست از دثار نیکوکاری و علامتیست از علامات حلال زادگان و عادت حلال خوارگیست و آن بر همه مؤمنان نیک خلق و امتیان خوب بخت که بخلعت

امّتی ابنائی و انا ابوهم مخصوص و بخطاب اوالی کلّ مؤمن تقیّ منصوص اند لازم بلکه واجبست که چهره نسب با پای خود که خیر الاباء و افضل الانبیاست بزیور فضائل جلوه دهند و شمع خاندان مصطفوی و چراغ دودمان مرتضوی بروغن مناقب و مدائح دم بدم روشن نمایند و مالامال دارند تا نور رجحان و اکرام و روشنائی رونق و اعظام گرد بر گرد خاندان علی الدوام باشد و از باد فف دهن طاعتان اغیار و خارجیان نابکار که یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ اسیب نرسد و جملگی اهل ایمان باعتقاد و خلوص یقین معتصم بحبل متین و متمسک باهل بیت طاهرین شوند و بحکم

حدیث صحیح انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا من بعدی ابدا از گمراهی و ضلالت و تباهی و بطالت در امن و امان باشند ذلِکَ فَضْلُ اَللّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ هر کرا برگزیده توفیق در کار او رفیق گردانیده ان یریدا اصلاحا یوفّق اللّه بینهما التّوفیق شیء عزیز لا یعطی الا لعبد عزیز بیت نیکخواهان دهند پند ولیک نیکبختان شوند پند پذیر

و فی الحدیث و لو أراد اللّه بانسان خیرا جعل شغله و همّه کلّه فیما یحمد به غدا و هر خلقی که با وجود دعوی فرزندی در اهانت و بعض نسب پدر خود ذره میل خاطر کند از آل بیزار و حرامزاده و حرامخوار تواند بود

لا یبغض اولادی الا ولد الزّنا سر این معنی و الشّاهد علیه قول الشّاعر بیت آن کس که زند طعنه باولاد نبی عیبش ز پدر مدان که مادر بسگست

عاتی بی باک و شقی ناپاک و حرامخواره بدخو و حرامزاده شوم رو هرگز از ضلالت بهدایت رجوع ننماید وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها

الشقی من شقی فی بطن أمّه سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ خداوند تعالی فقل کرده است دلها و چشمها و گوشهای ایشان را اگر چه آیات فضائل خاندان بشوند و ببیند و باندیشند ذرّ هدایت نشود خَتَمَ اَللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ

ص:433

سخن با کور مادرزاد گویی عیان در چشم نابینا چه جویی

تعظیم و تکریم خاندان و شناخت ایشان جز از نیکبختان طمع مدار قیمت زر صرّاف داند و گوهر را جوهری شناسد بیت نادیده کی شناسد خورشید را خبر*خود کوزه گر چه داند یاقوت را بها پند نیک با نیکبخت و فضل خاندان با آشنا بگو بیت دم مزن با هر که او بیگانه باشد با نبی*گر نفس خواهی زدن با اشنا باید زدن از معترض زنیم و مروانی اثیم فضل خاندان چه پرسی و چه گویی بیت حشمت احمد بمغروران بو جهلی مگو*عزت حیدر ز مردودان مروانی مجو*فضل خاندان کسی شناسد که نسبت

اوالی کلّ مؤمن تقیّ صحت پذیرفته باشد بیت حلال زاده شناسد نبی و آلش را*از آنکه نور بچشم حلال ز آل نبی است فالمقصود چون فضیلت خاندان نبوی بر روی روزگار باقی و پایدار و تا قیام قیامت قائم و ثابتست و بر اهل ایمان آن بیان واجبست هر کسی از ابرار و اخیار و مردمان نیک کردار بقدر استطاعت و اندازه فهم و امکان خود را وصاف و فضائل ایشان نیازمندی نموده اند لان من احبّ شیئا اکثر ذکره بیت ادب انست چنان دل بشود منزل یار

هیچ اندیشه اغیار بدان ره ندهد

بنا بر این در تالیف این رساله میمون و فضاله همایون مبادرت و مسارعت نموده و از نیل غنایم سعادات و وسائل کرامات تصوّر کرده و این کتاب مبارک هدیّة السعدا فی جلوة الشعرا نامبرده الجلوة من باب نصر بفتح الجیم و ضمّها و کسرها معا عروسی آراسته اول یار پیش شوی فرستادن و از پرده بیرون آوردن و فهرست آن را بر سبیل هدایات و تحت بر هدایت بجلوات باز نموده و ابتدا از عقائد سنت و جماعت کرده و عبارت عربی بترجمه حاصل پارسی شرح داده اند تا باشد بَیانٌ لِلنّاسِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ و در دیباچه این کتاب اسم و نام خود ذکر کرده نشد از آنکه چون این کتاب در بیان فضل ساداتست روا داشته نشد که نام مولف مقدم بر بیان ایشان شود و نیز هر گاه که این کتاب از کتب منقولست باسم و نام مولف احتیاج نماند و ایضا مولف نحیف چند بار این رساله بعبارت و ترتیب مختلف سواد کرده بعضی یاران مسودات مذکوره قبل البیاض نسخه گرفتند بدان سبب کالقدوری و الضریری این نسخه گشت از همه نسخها درین نسخه بسیار نقلست از آنکه متاخرست امید واثق درین آن تواند بود که این گناهکار شرمسار را بوسیله و سبب طفیل این تالیف در زمره نیکخواهان اولاد شاه انبیا در شمرند مانند ان پیر زنی شکسته و زالکی خسته که ریسمان چند بر هم ریسیده بر دست پیچیده در بازار مصر میان خریداران مهتر یوسف بایستاد و گفت نیکو می دانم که قیمت این گوهر پاک از خراج مملکت افزوده من کور نه ام که دسته ریسمان قیمت او کنم لیکن بیت این قدر باشد که دشمن یا که دوست گوید این زن از خریداران

اوست

وگرنه این بیچاره که در نظر علما مانند مورچه پیش سلیمان و یا زیره در کرمانست در فضائل خاندان کجا دم زند لا سیما فضل خاندان که در قلم تحریر و کلم تقریر نگنجد چنانچه شاعر گوید شعر صفت کمال حسنت چو منی چگونه گوید

که هزار همچو خسرو برخ تو بیزبان شد

در جای ثابت آنست که هر که این کتاب میمون بخواند و بداند و بر موجب

ص:434

ان کار کند راه خانه بابای خیر الاباسر در انبیا نیکو شناسد و عقیده اهل سنت و جماعت نیکو دریابد و طریق و روش اسلام بتحقیق و یقین پی برد و در سلوک عارف شود و ختم کار او با ایمان باشد بحکم

حدیث صحیح الا من مات علی حبّ آل محمّد مات مؤمنا و در قیامت بمرتبه سرور انبیا صلّی اللّه علیه و سلم انگیخته شود و جای او در جوار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم شد

من احبّ اولادی کان معی فی درجتی یوم القیامة و اسکنه اللّه معی عند ملیک مقتدر شاهد صادقست هر کرا ارادت و مشیّت در دفتر نیکبخت نوشته اند او را بدین عادات سادات و سادات عادات مخصوص کرده تا فردا در زمرۀ صدیقان جای یابد فَأُولئِکَ مَعَ اَلَّذِینَ أَنْعَمَ اَللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ اَلنَّبِیِّینَ وَ اَلصِّدِّیقِینَ وَ اَلشُّهَداءِ وَ اَلصّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً فطوبی لمن له هذه النّعمة و الویل ثمّ الویل لمن ابطأ عن هذه السّعادة العظیمة و اللّه اعلم بالصّواب و إلیه المرجع و المآب انتهی اما خود ملک العلماء شهاب الدین پس از اکابر علمای دین و اعاظم کملاء مستندین و اجلّه حذاق اکابرین و افاخم سباق ماهرین بوده سابقا دریافتی که فاضل رشید در ایضاح او را از عظمای علمای اهل سنت وانموده بتصنیف نمودن او رساله مناقب السادات اظهار کمال ابتهاج و نشاط فرموده ذکر آن را مثل ذکر دیگر مصنّفات علمای اهل تسنن دافع عار اخفای فضائل از اهل نحله خود دیده بلکه آن را در ذکر بر دیگر مؤلفات اکابر مذهب خویش مثل فضائل اهلبیت از بزار و کتاب الخصائص نسائی و غیر ان تقدیم بخشیده و علاوه برین دیگر مفاخر معرقه و ماثر مشرقه و علوّ مراتب و سموّ مناصب او انشاء اللّه تعالی در مجلد نور از کشف الظنون مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی و اخبار الاخیار شیخ عبد الحق و مقدمه سنیه شاه ولی اللّه والد مخاطب و سبحة المرجان و تسلیة الفواد غلام علی آزاد بلگرامی و ایضاح لطافة المقال و عزّة الراشدین فاضل رشید تلمیذ مخاطب و ابجد العلوم مولوی صدیق حسن خان معاصر خواهی شنید در اینجا محض عبارت ابجد العلوم مذکور می شود و هی هذه*القاضی شهاب الدّین بن شمس الدّین بن عمر الزّاولی ولد بدولةآباد دهلی و تلمّذ علی القاضی عبد المقتدر و مولانا خواجکی الدّهلوی و هو من تلامذة مولانا معین الدّین العمرانی و فاق اقرانه و سبق اخوانه و کان استاذه القاضی یقول فی حقّه اتانی من الطّلبة من جلده علم و لحمه علم و عظمه علم و لما توجّه موکب تیمور الی الهند خرج الشّهاب فی صحبة استاذه خواجگی الی کالبی فاقام هو بها و ذهب الشهاب الی جونفور بلدة من صوبة اله باد و کانت دار الخلافة للسّلاطین الشّرقیة خرج منها جمع جم من اهل العلم و الشیخوخة فاغتنم السّلطان ابراهیم الشّرقی قدومة و لقبه بملک العلماء و هو درس ههناک و الف و افاد و حرر و اجاد و من مؤلفاته البحر المواج بالفارسیّة تفسیر و الحواشی علی کافیة النحو و الارشاد متن فیه التزم فیه تمثیل المسئلة فی ضمن تعریف ها و بدیع المیزان فی البلاغة و شرح البزدوی فی اصول الفقه و شرح قصیده بانت سعاد

ص:435

و رسالة فی تقسیم العلوم و مناقب السّادات و غیر ذلک توفی فی سنة 839 و دفن بجونفور فی الجانب الجنوبی من مجید السّلطان ابراهیم الشرقی

وجه هفتاد و یکم

آنکه ابو الفضل احمد بن علی بن محمد الکنانی العسقلانی المعروف بابن حجر بعد تصریح بجمع نمودن ابن مردویه و حاکم و جماعتی طرق حدیث طیر را افاده فرموده که طریق نسائی که بان روایت این حدیث فرموده از جمیع طرق آن احسنست و نیز افاده فرموده که اسماعیل بن سلیمان رازی در باب روایت حدیث طیر از عطا از انس متابعست یعنی علاوه بر او دیگران هم از عطا از انس این حدیث را روایت کرده اند چنانچه در لسان المیزان بترجمه ابراهیم بن ثابت القصّار گفته و قد جمع طرق الطّیر ابن مردویه و الحاکم و جماعة و احسن شیء فیها طریق اخرجه النّسائی و نیز در لسان المیزان گفته

اسماعیل بن سلیمان الرّازی اخو اسحاق بن سلیمان قال العقیلی الغالب علی حدیثه الوهم حدّثنا جعفر بن احمد حدّثنا محمّد بن حمید حدثنا اسماعیل بن سلیمان حدّثنا عبد الملک بن أبی سلیمان عن عطا عن عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم کان یطعن فی البیت بمحضرته و یقولها انّ هذا البیت مسئول عن اعمالکم یوم القیمة ما ذا یخبر عنکم و روی عن عطا عن انس حدیث الطّیر یروی من غیر وجه باسانید لیّنة و حدیث عبد اللّه بن عمر و یروی من قوله قلت و الحدیث الاول رواه البزار فی مسنده من طریق لیث بن أبی سلیم عن عبد الرّحمن بن سابط عن عبد اللّه بن عمر و حدیث الطیر قد توبع فیه ایضا و تقدّم ایضا فی ترجمة ابراهیم بن ثابت القصّار انتهی فهذا المحقّق الصّمدانی الحافظ ابن حجر العسقلانی، قد سوّد وجه الضاغن الشّانی*و احرق قلب المنکر الجانی، حیث اظهر اوّلا ان جمعا من حفاظ حدیث الرّسول العدنانی، علیه و اله السّلام ما تلیت المثانی*قد جمعوا طرق هذا الحدیث الوثیق المبانی، فی اجزاء مفردة رائقة المعانی، و احسن شیء فیها طریق اخرجه النّسائی العلامة الرّبّانی، المعروف فضله عند القاصی و الدانی، ثمّ افاد بالتّصریح الثّانی، ان روایة اسماعیل بن سلیمان المتثبت المستانی لهذا الحدیث المقرّب لکلّ الآمال و الامانی، امر قد توبع فیه هذا المحدّث الانی، فالغضّ منه لروایته ایّاه زیغ عدوانی، و الازراء بشأنه تعصّب و تصلّب شنانی، و مستتر نماند که ابن حجر عسقلانی حافظ فرد مقدم علی الاطلاق وثقه ناقد متوحد فی الآفاق و راس و رئیس اعاظم حذاق و قدوه و اسوه افاخم سباق بوده محامد مبهره و مفاخر مزهره او سابقا در جزء اول مجلد حدیث غدیر از ضوء لامع لاهل القرن التاسع محمد بن عبد الرحمان سخاوی و طبقات الحفاظ و نظم العقیان فی اعیان الأعیان و حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره سیوطی شندی در این جا نیز بعض عبارات مظهره جلالتشان او مذکور می شود ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی در مقالید الاسانید گفته نبذة من تعریف أبی الفضل رحمه اللّه تعالی هو الامام الهمام خاتمة الحفّاظ

ص:436

الاعلام قاضی القضاة ابو الفضل شهاب الدّین احمد بن علی بن محمّد بن محمّد بن علی بن محمود بن احمد بن حجر الکنانی العسقلانی المفری الشافعی قال فی الجواهر هو الفرد ولد فی الثّالث و العشرین من شعبان سنة ثلاث و سبعین و سبعمائة بمصر و رحل الی الاسکندریة و القدس و الشّام و حلب و الحجاز و الیمن و صنف و خرج و نظم و نثر و طلبت مصنّفاته من کثیر من الاقطار و شهد له مشایخه بالتّقدیم و الانفراد و لم عدل؟ ؟ ؟ علی جلالته الی ان مات لیلة السّبت الثّامن و العشرین من ذی الحجّة سنة 852 اثنتین و خمسین و ثمانمائة بالقاهرة و دفن بالقرافة الصّغری بتربة بنی الخروبی و لم یر مثل جنازته و لا ما یقاربها حملها السّلطان فمن دونه انتهی و قال الحافظ السّخاوی یسّر اللّه تعالی لشیخنا الحافظ أبی الفضل بن حجر القراءة فقرأ سنن ابن ماجة فی اربعة مجالس و صحیح مسلم فی اربعة مجالس سوی مجلس الختم و ذلک فی نحو یومین و شیء قال ما وقع لشیخنا فی قراءة صحیح مسلم اجلّ ممّا وقع لشیخه المجد اللّغوی صاحب القاموس فانّه قرأه بدمشق بین بابی الفرج و النّصر تجاه نعل النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی ناصر الدّین أبی عبد اللّه محمّد بن جهبل فی ثلثة ایّام و تبجّح؟ ؟ ؟ بذلک فقال*قرأت بحمد اللّه جامع مسلم بجوف دمشق الشّام فی کرش اسلام*علی ناصر الدّین الامام ابن جهبل*بحضرة حفّاظ مجادیح اعلام و تمّ بتوفیق الاله و فضله*قراءة ضبط فی ثلثة ایّام*و کذا قرأ شیخنا کتاب النّسائی الکبیر علی الشّرف بن الکویک فی عشرة مجالس کلّ مجلس منها نحو اربع ساعات و اسرع شیء وقع له انّه قرأ فی الرّحلة الشّامیّة معجم الطّبرانی الصّغیر فی مجلس واحد بین صلاتی الظّهر و العصر و هذا الکتاب فی مجلّد یشتمل علی نحو الف حدیث و خمسمائة حدیث و قرأ صحیح البخاری فی عشر مجالس کلّ مجلس منها اربع ساعات و کان لا یجلس خالیا بل اما یشتغل بالمطالعة او التّصنیف او العبادة انتهی و قال الحافظ تقی الدّین بن فهد فی ذیله علی طبقات الحفاظ بلغ الحافظ ابن حجر فی سرعة الکتابة و الکشف و القراءة الی غایة لا تلحق فمن ذلک انّه قرأ البخاریّ فی عشرة مجالس من بعد صلاة الظّهر الی العصر ثمّ ذکر ما تقدّم قال و فی مدّة اقامته بدمشق و کانت شهرین و عشرة ایّام قرأ فیها قریبا من مائة مجلد مع ما یعلّقه و یقضیه من اشغاله انتهی فائدة قال الحافظ السّخاوی و اللّه ما رأیت احفظ من شیخنا یعنی ابن حجر و هو ما رای احفظ من شیخه أبی الفضل العراقی و هو ما رأی احفظ من شیخه أبی الفضل العلائی و هو ما رأی احفظ من النذری و هو ما رأی احفظ من أبی الفضل و هو ما رأی احفظ من

ص:437

عبد الغنی بن عبد الواحد المقدّسی و هو ما رأی احفظ من أبی موسی المدینی الاّ ان یکون ابا القسم ابن عساکر لکنّه لم یسمع منه و انّما راه و هما ما رأیا احفظ من اسماعیل التیمی و هو ما رای احفظ من الحمید و هو ما رای احفظ من الخطیب البغدادی و هو ما رای احفظ من أبی نعیم الاصبهانی و هو ما رای احفظ من أبی اسحاق بن حمزة و هو ما رای احفظ من ابن زهیر التستری و هو ما رای احفظ من أبی زرعة الرّازی و هو ما رای احفظ من أبی بکر بن أبی شیبة و هو ما رای احفظ من وکیع و هو ما رای احفظ من سفین و هو ما رای احفظ من مالک و هو ما رای احفظ من الزهری و هو ما رای احفظ من سعید بن المسیّب و هو ما رای احفظ من أبی هریرة رضی اللّه تعالی عنه و عن الصّحابة اجمعین قال و قد بشّر الشّیخ الصنافیری ذو الکرامات المشهورة بشیخنا و ذلک انه خاطب والد شیخنا قائلا یخرج من ظهرک ولد یملأ الارض علما ثمّ قال لا یکون الولیّ ولیّا حتّی یری ما فی اللوح المحفوظ و یولّی و یعزل و یکون الدنیا فی یده کالصّحفة انتهی قال شیخ شیوخنا عبد الرّءوف المناوی فی شرحه لشرح النخبة لما عزل الحافظ ابن حجر عن القضاء بالشّمس أبی عبد اللّه محمّد بن علی الفایائی سلّم کلّ منها علی الآخر و انشده الحافظ ابن حجر عندی حدیث ظریف بمثله یتغنی* من قاضیین یعزی هذا و هذا یهنی*یقول ذا اکرهونی و ذا یقول استرحنا*و یکذبان جمیعا فمن یصدّق منّا قال و لمّا عمر السّلطان الموید المویّدیة و اتمها مالت المنارة الّتی بنیت علی البرج الشّمالی فخیف سقوطها فهدمها فقال الحافظ فیها بیتین و انشدهما فی مجلس المویّد معرضا بالعینی شارح البخاری لجامع مولانا المؤیّد رونق منارته بالحسن تزهو و بالزین تقول و

قد مالت عن القصد امهلوا فلیس علی جسمی اضرّ من العین

قال فی الانباء فاراد بعض الجلساء العبث بالشّیخ بدر الدّین العینی فقال انّ فلانا غرض بک فغضب و استعان بمن نظم له بیتین ینقض هذین البیتین و نسبهما لنفسه و عرف کلّ من یذوق الادب انّهما لیساله لأنّه لم یقع له قریب من ذلک و هما منارة کعروس الحسن إذ جلیت و هدمها بقضاء اللّه و القدر

قالوا اصیبت بعین قلت ذا غلط ما اوجب الهدم الاخسّة الحجر

قال الحافظ و البیتان عملهما له النّواجی بارک اللّه فیه انتهی و اما تصانیفه فهی علی ابداعها و کثرة فوائدها کثیرة و قد عدّ منها شیخ شیوخنا المناوی ما یزید علی مائة و خمسین و قال ان عمله فیها اضعاف ما عمله أی الجلال السّیوطی فان الجلال و ان کانت تصانیفه اکثر عدد فاکثرها صغار و الحافظ اکثر تصانیفه کبار فمن عیونها الفتح الذی ارتحلت به فی اعماق الآفاق نجائب الرّفاق و تطاولت

ص:438

الی تناول طوله حذاق السباق و سبّاق الحذّاق و لما تم جعل لختمه ولیمة انفق فیها نحو خمسمائة و اخر اکبر منه یسمی هدی الساری و مختصره و لم یتماد تعلیق التعلیق و اللباب فی شرح قول الترمذی و فی الباب و اتحاف المهرة باطراف العشرة و اطراف المسند المعتلی باطرف المسند الحنبلی و تهذیب التهذیب و التقریب و الاحتفال ببیان احوال الرّجال و طبقات الحفاظ و الکافی الشّاف فی تخریج احادیث الکشاف و نصب الرایة فی تخریج احادیث الهدایة و هدایة الرواة فی تخریج احادیث المصابیح و المشکاة و تخریج احادیث الاذکار و الإصابة فی تمییز الصحابة و الاحکام لبیان ما فی القرآن من الابهام و النخبة و شرحها و الایضاح بنکت ابن الصّلاح و لسان المیزان و بتصیر المنتبه بتحریر المشتبه و نزهة السّامعین فی روایة الصحابة عن التّابعین و المجموع العام فی آداب الشّراب و الطّعام و دخول الحمام و الخصال المکفرة للذنوب المتقدّمة و المتأخرة و توالی التّانیس بمثانی ابن ادریس و فهرست المرویات و معجم الشّیوخ و الانوار بخصائص المختار و انبا الغمر بابناء العمر و الدرة الکامنة فی اعیان المائة الثّامنة و بلوغ المرام فی احادیث الاحکام و قوّة الحجاج فی عموم المغفرة للّجاج و الخصال الموصلة للظلال و بذل الماعون فی فضل الطّاعون و الامتاع بالاربعین المتبائنة بشرط السماع و مناسک الحجّ و الاحادیث العشاریة و الاربعون العالیة لمسلم علی النجاری و دیوان الشّعر و دیوان الخطب الازهریة و الامالی الحدیثیة و عدّتها اکثر من الف مجلس و قد نظم قبل موته فیها ابیات فقال یقول راجی اله الخلق احمد من ، املی حدیث بنی الخلق متّصلا ، تدنو من الالف ان عدّت مجالسه

تخریج اذکار ربّ قد دنا و علا دنی برحمته للخلق یرزقهم کما علا عن سمات المحدثات علا

فی مدة نحو کج قد مضت هملا ، ولی من العمر فی ذا الیوم قد کملا ، ست و سبعون عاما رحت احسبها

من سرعة السّیر ساعات و یا خجلا ، إذا رأیت خطایا اوبقت عملی ، فی موقف الحشر لو لا ان لی عملا

توحید ربّی و الرّجاء له ، و خدمتی و لاکثار الصّلاة علی محمّد فی صباحی و المساء و فی

خطّی و نطقی عساها تمحق الزّللا ، فاقرب النّاس منه فی قیامته ، من بالصّلاة علیه کان مشتغلا

یا ربّ حقّق رجائی و الاولی سمعوا ، منی جمیعا بعفو منه قد شملا

، و ساله الشّمس المصری بما صورته: ؟ ؟ ؟ یا حافظ العصر و یا من له ، تشد من اقصی البلاد الرّحال ، و یا اماما للوری انه

محط امال الثقات الرجال

انّه

ص:439

بین رعاک اللّه یا سیدی

و الماضی کذا فی المال

، فاجابه بقوله: ؟ ؟ ؟ اهلا بها بیضاء ذات اکتحال ، بالنقش یزهو ثوبها

بالصّقال

مسندا

اراذل الاموات غرامکم

الرّجال من طرق فیها اضطراب و لا تخلو من الضّعف علی کل حال

، و خود شاه صاحب در بستان المحدثین گفته فتح الباری شرح بخاری و مقدمه فتح الباری هر دو تصنیف قاضی القضاة خاتمة الحفاظ ابو الفضل شهاب الدین احمد بن علی بن محمد بن محمد بن علی بن محمود بن احمد بن حجر الکتانی العسقلانی المصری الشافعی تولد او در بست و سوم شعبان سال هفصد و سه است در مصر و از آنجا برای طلب علم باسکندریه رحلت نموده و در قدس و شام و حلب و حجاز و یمن گردش کرده سیراب گردید در نظم و نثر قدرت تمام داشت و تصانیف او همه مقبول افتاد و در حیات او از دور دست مردم طلب تصانیف او می کردند و اساتذه و مشایخ او قائل بجلالت و عظمت او درین فن یعنی علم حدیث شدند و او را بر خود تقدیم و و ترجیح دادند وفات او شب شنبه بست و هشتم ذی حجّه سال هشتصد و پنجاه و دو در قاهره مصر اتفاق افتاد و در قرافه صغری متصل مزار نبی الحروبی مدفون گشت و در جنازه او ازدحام مردم بسیار شد و پادشاه بنفس نفیس جنازه او را تبرکا برداشت بعد از ان أمرا و رؤسا دست بدست تا مزار بردند و در قرأت حدیث اعاجیب بسیار از وی بظهور رسید سنن ابن ماجه را در چهار مجلس خوانده و صحیح مسلم را در چهار مجلس سوای مجلس ختم در عرصه دو روز چند ساعت تمام فرمود شیخ شیخ ابن حجر که مجد الدین لغوی صاحب قاموسست نیز صحیح مسلم را بسرعت تمام خوانده در دمشق برای شنوانیدن ناصر الدین ابو عبد اللّه محمد بن جهل در سه روز در میان باب النصر و باب الفرج مقابل مزار فعل شریف نبوی که در آنجاست در سه روز ختم نموده و بان افتخار فرموده می گوید قرأت بحمد اللّه جامع مسلم بجوف دمشق الشّام فی کرش اسلام علی ناصر الدّین الامام ابن جهبل بحضرة حفّاظ مجادیح اعلام و تمّ بتوفیق الا له و فضله قراءة ضبط فی ثلثة ایّام و سنن کبیر نسائی؟ ؟ ؟ را نیز شیخ ابن حجر در ده مجلس خوانده بر شرف الدین بن کویک هر مجلس قریب چهار ساعت نجومی می شد که بعرف هندوستان ده دقیقه می شود و در رحلت ثانیۀ معجم صغیر طبرانی را در یک مجلس تمام کرده بین الظهر و العصر و این کتاب یک هزار و پانصد حدیث دارد مع الاسناد و صحیح بخاری را در رده مجلس تمام کرده هر مجلس قریب چهار ساعت می بود بالجمله اوقات او معمور بود هرگز خالی نمی نشست از سه شغل یک چیز می کرد مطالعه یا تصنیف

ص:440

یا عبادت و در مدّت اقامت خود بدمشق که قریب دو ماه و ده روز بود برای افاده مردم قریب صد جلد از کتب حدیث خوانده بود و شغل تصنیف و عبادت و دیگر ضروریات سوای این اوقات می شد و این برکت در علم و اوقات و قبول تصانیف او را از دعای شیخ صنافیری که ولی صاحب کرامات مشهوره است حاصل بود نقل می کنند که والد شیخ ابن حجر را فرزند نمی زیست کبیده خاطر بحضور شیخ رسید شیخ فرمود از پشت تو فرزندی خواهد بر آمد که بعلم خود دنیا را پر خواهد کرد و از لطائف و ظرائف شیخ آنست که چون ایشان از قضا معزول شدند و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن علی فایائی بجای ایشان منصوب شد با یکدیگر در خوردند و حافظ ابن حجر این قطعه خواند عندی حدیث ظریف بمثله یتغنّی من قاضیین یعزی هذا و ذا یهنّا یقول ذا أکرهونی و ذا یقول

استرحنا و یکذبان جمیعا فمن یصدق منّا

و نیز از لطائف او آنست که چون سلطان مدرسه مؤیّدیّه را بنا کرده تمام نمود منارۀ از منارهای آن مدرسه که بر برج شمالی بنا شده بود میلان کرد و قریب بسقوط شد پادشاه حکم فرمود که آن را هدم کرده باز بنا نمایند و اتفاقا عینی شارح بخاری در زیر آن منار نشسته درس می گفت حافظ ابن حجر این قطعه نظم نموده بحضور بادشاه خوانده لجامع مولانا المؤیّد رونق منارته بالحسن تزهو و بالزّین تقول

و قد مالت عن القصد امهلوا فلیس علی جسمی اضرّ من العین

مردم در انداز این قطعه را بعینی رسانیدند و گفتند که حافظ ابن حجر بتو تعریض نموده بدر الدین عینی ازین معنی خشمناک شد و نواجی شاعر مشهور را طلبید و یک قطعه در تعریض ابن حجر نظم کنانید و شائع ساخت و بدر الدین عینی خود قدرت شعر چندان نداشت و آن قطعه این ست و خالی از لطائف نیست منارة کعروس الحسن قد جلیت و هدمها بقضاء اللّه

و القدر قالوا اصیبت بعین قلت ذا غلط ما اوجب الهدم الاّ خسّة الحجر

تصانیف ابن حجر زیاده بر یکصد و پنجاه کتابست و بهتر و محکم تر از تصانیف جلال الدین سیوطی زیرا که تصانیف جلال الدین سیوطی هر چند در عدد بیشترست اما تصانیف ابن حجر اکثر کلان و کبیر الحجم واقع اند و مضامین جدیده و فوائد مفیده دارند بخلاف تصانیف جلال الدین سیوطی چنانچه بر عالم متبحّر پوشیده نمی ماند و اتقان و ضبط در علم حافظ ابن حجر بیشتر از علم جلال الدین سیوطیست هر چند در عبور و اطلاع فی الجمله جلال الدین سیوطی را زیاده باشد و از عمدۀ تصانیف ایشان این کتاب یعنی فتح الباری فی شرح البخاریست که بعد از اتمام آن شادی کرد و قریب به پانصد دینار در ولیمه آن صرف نمود و شرح دیگر هم بر بخاری دارد و کلان تر از فتح الباری مسمی بهدی الساری و مختصر ان شرح نیز دارد لیکن هر دو با تمام نرسیده اند و از تصانیف او تعلیق التعلیقست و لباب فی شرح قول الترمذی و فی الباب و اتحاف المهره باطراف العشره و اطراف المسند المعتلی باطراف المسند الحنبلی و تهذیب التهذیب و تقریب و احتفال ببیان احوال الرّجال و طبقات الحفاظ و الکاف الشاف فی تخریج احادیث الکشاف و نصب الرّایه

ص:441

فی تخریج احادیث الهدایه و هدایة الرّواة فی تخریج احادیث المصابیح و المشکوة و تخریج احادیث الاذکار و اصابه فی تمییز الصحابة و الاطعام البیان، فی القرآن من الابهام و نخبة الفکر فی مصطلح اهل الاثر و شرح النخبة و الایضاح بنکت ابن الصّلاح و لسان المیزان و تبصیر المنتبه بتحریر المشتبه و نزهة السامعین فی روایة الصّحابة عن التابعین و المجموع العام فی آداب الشراب و الطعام و دخول الحمام و الخصال المکفرة للذنوب المتقدمة و المتأخرة و توالی التانیس بمناقب ابن ادریس و فهرس المرویات و معجم الشیوخ و الانوار بخصائص المختار و انباء الغمر بابناء العمر و الدرة الکامنة فی اعیان المائة الثامنة و بلوغ المرام فی احادیث الاحکام و قوة الحجاج فی عموم المغفرة للحجاج و الخصال الموصلة للضلال و بذل الماعون فی فضل من صبر فی الطاعون و الامتاع بالاربعین المتباینة بشرط السماع و مناسک الحج و الاحادیث العشاریة و الاربعون العالیة لمسلم علی البخاری و دیوان شعر و دیوان خطب ازهریة و امالی حدیثه که عدد آنها زیاده بر هزار مجلسست و قبل از موت خود در حق آن کتاب این ابیات نظم نموده بود یقول راجی اله الخلق احمد من املی حدیث نبیّ الخلق منتقلا یدنو من آلاف ان عدت مجالسه

تخریج اذکار ربّ قد دنا و علا دنی برحمته للخلق یرزقهم کما علا عن سمات المحدثات علا

فی مدّة نحو کج قد مضت هملا و لی من العمر فی ذا الیوم قد کملا ستّ و سبعون عاما رحت احسبها

من سرعة السّیر ساعات و یا خجلا إذ رایت الخطایا اوبقت عملی فی موقف الحشر لو لا انّ لی املا

توحید ربّی نصیحا و الرّجاء له و خدمتی و لإکثار الصّلوة علی محمّد فی صباحی و المساء و فی

خطّی و نطقی عساها یمحق الزللا فاقرب النّاس منه فی قیامته من بالصّلاة علیه کان مشتغلا

یا ربّ حقّق رجائی و الاولی سمعوا منّی جمیعا بعفو منک قد شملا

و شیخ شمس الدین مصری بجانب حافظ ابن حجر سؤال منظومی نوشت که صورتش این ست یا حافظ العصر و یا من له تشدّ من اقصی البلاد الرّحال

و یا اماما للوری بابه محطّ امال الثقات الرّجال ابن العماد الشّافعیّ ادّعی

ورود ما فاه به فی المقال شرارکم عزابکم انه من الخبر المرویّ حقا یقال

فهل اتی فی مسنده ما ادّعی او اثر یرویه اهل الکمال بیّن رعاک اللّه یا سیّدی

جواب ما ضمّنته فی السّؤال لا زلت یا مولی لنا دائما فی الحال و الماضی کذا فی المآل

و حافظ ابن حجر در جواب آن بدیهة این چند بیت نوشته فرستاد اهلا بها بیضاء ذات الکحال

بالنّقش یزهو ثوبها بالصّقال منت بوصل بعد فصل شفی من الم الفرقة بعد اعتلال

تسأل هل جاء لنا مسندا عمن له المجد سما و الکمال ذم اولی العزبة قلنا نعم

من مال عن الف و فی الکفّ مال اراذل الاموات عزابکم شرارکم عزابکم یا رجال

ص:442

اخرجه احمد و الموصلی

من الضّعف علی کلّ حال

و محمد بن علی بن محمد الشوکانی الصنعانی در بدر طالع بمحاسن من القرن السابع گفته احمد بن علی بن محمّد بن علی بن احمد الشّهاب ابو الفضل الکنانی العسقلانی القاهری الشّافعی المعروف بابن حجر و هو لقب لبعض آبائه الحافظ الکبیر الشّهیر الامام المتفرّد بمعرفة الحدیث و علله فی الازمنة المتأخّرة ولد فی ثانی عشر شعبان سنه 773 بمصر و نشأ بها یتیما فی کنف احد اوصیائه فحفظ القرآن و هو ابن تسع ثم حفظ العمدة و الفیة الحدیث للعراقی و الحاوی الصّغیر و مختصر ابن الحاجب فی الاصول و الملحة و بحث فی ذلک علی الشّیوخ و تفقّه بالبلقینی و البرماوی و ابن الملقن و العزّ بن جماعة و علیه اخذ غالب العلوم الالیة و الاصولیّة کالمنهاج و جمع الجوامع و شرح المختصر و المطوّل ثم حبّب اللّه إلیه فنّ الحدیث فاقبل علیه بکلیّته و طلبه من سنة 93 و ما بعدها فعکف علی الزّین العراقی و حمل عنه جملة نافعة من علم الحدیث سندا و متنا و عللا و اصطلاحا و ارتحل الی بلاد الشّام و الحجاز و الیمن و مکّة و ما بین هذه النّواحی و اکثر جدّا من المسموع و الشیوخ و سمع العالی و النّازل و اجتمع له من ذلک ما لم یجتمع لغیره و ادرک من الشّیوخ جماعة کلّ واحد راس فی فنّه الّذی اشتهر به فالتنوخی فی معرفة القراءات و العراقی فی الحدیث و البلقینی فی سعة الحفظ و کثرة الاطلاع و ابن الملقّن فی کثرة التّصانیف و المجد صاحب القاموس فی حفظ اللّغة و العزّ بن جماعة فی تفنّنه فی علوم کثیرة بحیث کان یقول انا اقرئ فی خمسة عشر علما لا یعرف علما عصری اسمائها ثم تصدّی لنشر الحدیث و قصر نفسه علیه مطالعة و إقراء و تصنیفا و افتاء و تفرّد بذلک و شهد له بالحفظ و الاتقان القریب و البعید و العدوّ و الصّدیق حتّی صار اطلاق لفظ الحافظ علیه کلمة اجماع و رحل إلیه الطّلبة من الاقطار و طارت مؤّفاته فی حیاته و انتشرت فی البلاد و تکاتب الملوک من قطر الی قطر فی شانها و منها ما هو فی متون الحدیث و هو کثیرة جدّا منها ما کمل و منها ما لم یکمل و قد عدّدها السّخاوی فی الضّوء اللاّمع و کذلک عدد مصنفاته فی الاربعینیات و المعاجم و تخریج الشّیوخ و الاطراف و الطّرق و الشّروح و علوم الحدیث و فنونه و رجاله فی اوراق من ترجمته و نقل

ص:443

عنه انّه قال لست راضیا عن شیء من تصانیفی لانّی عملتها فی ابتداء الامر ثم لم یتهیّا لی من یحرّرها معی سوی شرح البخاری و مقدّمته و المشتبه و التّهذیب و لسان المیزان و روی عنه فی موضع آخر انه اثنی علی شرح البخاری و التّعلیق و النّخبة و لا ریب انّ اجلّ مصنّفاته فتح الباری و کان شروعه فی تصنیفه سنه 817 علی طریق الاملاء ثم صار یکتب من خطّه مداولة بین الطّلبة شیئا فشیئا و الاجتماع فی یوم من الاسبوع للمقابلة و المباحثة الی ان انتهی فی اوّل یوم من رجب سنه 832 سوی ما الحقّ فیه بعد ذلک و جاء بخطّه فی ثلثة عشر سفرا و بیّض فی عشرة و عشرین و ثلاثین اقلّ و اکثر و قد سبقه الی هذه التسمیة شیخه صاحب القاموس فانّه وجد له فی اسماء مصنّفاته انّ من جملتها فتح الباری فی شرح صحیح البخاری و انّه کمل ربعه فی عشرین مجلدا و له مؤلفات فی الفقه و اصوله و العروض و الادب سردها السّخاوی و قال بعد ذلک انها تهادت تصانیفه الملوک بسؤال علمائهم لهم فی ذلک حتّی ورد کتاب فی سنه 833 من شاه رخ بن تیمور ملک الشّرق یستدعی من السّلطان الاشرف برسبای؟ ؟ ؟ هدایا من جملتها فتح الباری فجهز له صاحب الترجمة ثلاث مجلّدات من اوائله ثم اعاد الطّلب فی سنه 839 و لم یتّفق انّ الکتاب قد کمل فارسل إلیه ایضا قطعة اخری ثم فی زمن الظاهر جقمق جهزت له نسخة کاملة و کذا وقع لسلطان الغرب ابن فارس عبد العزیز الحفصی فانّه ارسل یستدعیه فجهز له ما کمل من الکتاب و کان یجهز لکتبه الشرح و لجماعة مجلس الاملاء ذهبا یفرق علیهم هذا و مصنّفه رحمه اللّه لمّا کمل شرح البخاری تصنیفا و قراءة عمل ولیمة عظیمة بالمکان الّذی بناه المویّد خارج القاهرة فی یوم السّبت ثامن شعبان سنه 846 و قری المجلس الاخیر هنالک و جلس المصنّف علی الکرسیّ قال تلمیذه السّخاوی و کان یوما مشهود الم یعهد اهل العصر مثله بمحضر من العلماء و القضاة و الرّؤساء و الفضلاء و قال الشعراء فی ذلک فاکثروا و فرق علیهم الذّهب و کان المستغرق فی الولیمة خمسمائة دینار و وقعت فی ذلک الیوم مطارحة ادبیة فمنها انّ المقام النّاصری قال للمصنّف یا مولانا شیخ الاسلام هذا یوم طیّب فلعلّ ان تبعثونا فیه ببیت من مفرداتکم لعلّ ان نمشی خلفکم فیه فقال المترجم له اخشی ان ابتدأت أن لا یکون موافقا لما وقع بخاطر و الاحسن ان تبتدی انت فقال هویتها بیضاء رعبوبة

قد شغفت قلبی خود رواح

فقال صاحب التّرجمة سالتها الوصل فضنّت به

ص:444

انّ قلیلا فی الملاح السّماح

، فقال علی الدّوشانی قد جرحت قلبی لما رنت عیونها

السّود المراض الصّحاح

فهمهم الشّرف الطنوبی و لم یمکنه ان یقول شیئا فقال صاحب التّرجمة ما للطنوبی غدا حائرا

فقال النّاصری العلی المتقدّم اجزه فقال و حیاة ابیک السلاری و الفرس فقال هنالک من غیر مهلة و تراخ و خرّب البیت و خلّی و راح

و کان للمترجم له ید طولی فی الشّعر قد اورد منه جماعة من الادباء المصنّفین اشیاء حسنة جدّا کابن حجّة فی شرح البدیعیّة و غیره و هم معترفون بعلوّ درجته فی ذلک و ممّا احفظه الآن حال تحریر هذه الکلمات قوله بنده الازرق لمّا شدّه من قد

سبانی جدول فوق کثیب دار تسقی غصن بان

و هذا غایة فی الحسن لا تلحق و اورد له السّخاوی فی الضّوء اللاّمع قوله خلیلی ولّی العمر منا و لم نتب

و ننوی فعال الصالحات و لکنّا فحتّی متی نبنی بیوتا مشیدة و اعمارنا منا تهدّ و ما

تبنی

و قد کان رحمه اللّه مصمما علی عدم الدّخول فی القضاء ثمّ قدّر ان المؤید ولاّه الحکم فی بعض القضایا ثم عرض علیه الاستقلال به و الزم من احبابه بقبوله فقبل و استقرّ فی المحرم سنه 737 بعد ان کان عرض علیه قبل ذلک و هو یابی و تزاید ندمه علی القبول لعدم فرق ارباب الدّولة بین العلماء و غیرهم و مبالغتهم فی اللّوم لردّ اشاراتهم و ان لم تکن علی وفق الحقّ و احتیاجه لمداراة کبیرهم و صغیرهم بحیث لا یمکنه مع ذلک القیام بما یرومونه و صرّح بانّه جنی علی نفسه بذلک و لم یلبث ان صرف ثم اعید و لا زال کذلک الی ان اخلص فی الاقلاع عنه عقب صرفه فی جمادی الآخرة سنة 852 و جمیع مدّة قضائه احدی و عشرین سنة و زهد فی القضاء زهدا کثیرا لکثرة ما توالی علیه من المحن و الافکار بسببه و صرّح بانّه لم یبق فی بدنه شعرة تقبل اسمه و قد درس بمواطن متعدّدة و اشتهر ذکره و بعد صیته و ارتحل إلیه العلماء و تبجح الأعیان بلقائه و الاخذ عنه و اخذ النّاس عن طبقة بعد طبقة و الحق الاصاغر بالاکابر و امتدحه الکبار و تبجح فحول الشّعراء بمطارحته و استمرّ علی طریقته حتّی مات فی اواخر ذی الحجّة سنه 852 و کان له مشهد لم یر من حضره من الشیوخ فضلا عمّن دونهم مثله و شهده امیر المؤمنین و السّلطان فمن دونهما و قدّم الخلیفة للصّلوة علیه و دفن تجاه تربة الدّیلمی بالقرافة و تزاحم الامراء و الاکابر علی حمل نعشه و مولوی صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلل گفته الحافظ ابن حجر العسقلانی هو احمد بن علی بن محمّد شهاب الدّین المصری الشافعی قال سلیم الخوری

ص:445

فی آثار الادهار و ینعت بشیخ الاسلام ولد بمصر سنه 774 و نشا بها یتیما و حفظ القرآن و هو ابن تسع سنین و تفقه علی الابناسی و البلقینی و لازمهما مدّة و اشتغل بالعلم و حصل و ارتحل الی الشّام و الحجاز فاخذ عن جماعة ثمّ اقتصر علی الحدیث و صنّف کثیر اوله نظم جیّد و خطب بلیغة انتهی و ذکر من تصانیفه شیئا کثیرا سمّاها باسمائها قال و توفی بمصر سنه 852 و قد ترجمه تلمیذه السّخاوی فی کتاب سمّاه الجواهر و الدّرر فی ترجمه شیخ الاسلام ابن حجر و ترجمه البلقینی ایضا فی کتاب وقف علیه فی حیاته و قال المعلم بطرس البستانی فی دائرة المعارف جدّ فی الفنون حتّی بلغ الغایة و عکف علی الزین العراقی و انتفع به و اخذ عن الشّیوخ و اذن له فی الافتاء و التّدریس و تصدّی لنشر الحدیث و قصّر نفسه علیه مطالعة و قراءة و إقراء و تصنیفا و شهد له اعیان شیوخه بالحفظ و زادت تصانیفه الّتی معظمها فی فنون الحدیث و فنون الادب و الفقه و غیر ذلک علی مائة و خمسین تصنیفا و رزق فیها السّعد و القبول خصوصا فتح الباری فی شرح البخاری الّذی لم یسبق لنظیره و قد بیع بثلاثمائة دینار و له النظم البلیغ الّذی افحم الشّعراء و الخطب البلیغة انتهی قال الشّوکانی فی البدر الطالع فی ترجمته نقل عنه انّه قال لست راضیا عن شیء من تصانیفی لانّی عملتها فی ابتداء الامر ثمّ لم یتهیأ لی من یحرّرها معی سوی شرح البخاری و مقدمته و المشتبه و التّهذیب و لسان المیزان و روی عنه فی موضع آخر انّه اثنی علی شرح البخاری و التّعلیق و النخبة و لا ریب انّ اجلّ مصنّفاته فتح الباری و کان تصنیفه علی طریق الاملاء ثمّ صار یکتب من خطه مداولة بین الطلبة شیئا فشیئا و الاجتماع فی یوم من الاسبوع للمقابلة و المباحثة الی ان انتهی فی سنه 832 سوی ما الحق فیه بعد ذلک و قد سبقه الی هذه التسمیته شیخه صاحب القاموس فانّه وجد له فی اسماء مصنّفاته انّ من جملتها فتح الباری فی شرح صحیح البخاری و انّه کمل اربعه فی عشرین مجلدا انتهی ثمّ قال فی البدر الطالع و لما کمل شرح البخاری تصنیفا و قراءة عمل مصنّفه رحمه اللّه تعالی ولیمة عظیمة و قرء المجلس الاخیر و جلس المصنف علی الکرسی قال تلمیذه السخاوی و کان یوما مشهودا لم یعهد اهل العصر مثله بمحضر من العلماء و القضاة و الرّؤساء و الفضلاء و قال الشّعراء فی ذلک فاکثروا و فرق علیهم الذّهب و کان المستغرق فی الولیمة خمس مائة دینار و وقعت فی ذلک الیوم مطارحة ادبیة الی آخر ما قال انتهی و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته شیخ الاسلام ابو الفضل احمد بن شیخ الاسلام علاء الدین علی بن حجر العسقلانی صاحب فتح الباری شرح صحیح البخاری الامام العلامة الحجّة هادی الناس الی المحجة له تصانیف

ص:446

علی اکفّ القبول مرفوعة و آثار حسنة لا مقطوعة و لا ممنوعة جمع من العلوم و الفضائل و الحسنات و الکمالات و المبرّات و التّصنیفات و التّالیفات ما لا یاتی علیه الحصر کان حافظا دیّنا ورعا زاهدا عابدا مفسرا شاعرا فقیها اصولیا متکلّما ناقدا بصیرا جامعا حرّر ترجمته جمع من الأعیان و عدّوه فی جملة البالغین الی درجة الاجتهاد فی هذا الشّأن منها کتاب الجواهر و الدّرر فی ترجمة شیخ الاسلام الحافظ ابن حجر تشهد بفضائله و غزارة علومه و کثرة فواضله تالیفه الموجودة بایدی النّاس و قد رزق السّعادة التّامة و الاتقان الکبیر و الانصاف الکامل فیها منها بلوغ المرام من ادلّة الاحکام و هو کتاب لو خطّ بماء الذّهب و بیع بالارواح و المهج لما ادّی حقّه و قد شرحته بالفارسیّة و سمّیته مسک الختام و منها الدّرر الکامنة فی اعیان المائة الثامنة و کتاب تلخیص الخبیر فی تخریج احادیث الرّافعی الکبیر و تعجیل المنفعة فی رجال الاربعة الی غیر ذلک من الرّسائل المختصرة و الدّفاتر المطوّلة و اللّه یختصّ برحمته من یشاء و قد ذکرت له ترجمة فی اوّل مسک الختام و فی اتحاف النّبلاء المتّقین و هو الامام العلامة حافظ العصر قاضی القضاة شیخ الاسلام ولد سنة ثلث و سبعین و سبع مائة و توفی لیلة السّبت المسفر صاحبها عن ثامن عشر ذی الحجة سنة ثمان و خمسین و ثمان مائة و کان عمره إذ ذاک تسعة و سبعین سنة و اربعة اشهر و عشرة ایّام و صلّی علیه خلق کثیر قال فی مدینة العلوم و من جملتهم ابو العبّاس الخضر علیه السّلام رآه عصابة من الاولیاء انتهی قلت و فیه نظر واضح عند من یقتدی باهل الحدیث و تصانیفه اکثر من ان تحصی و کلّها اتقن من تالیفات السّیوطی و شهرته تغنی عن اکثار المدح له و اطالة ترجمته و هو من مشایخی فی علم الحدیث و قد انتفعت بکتبه کثیرا و للّه الحمد و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته شهاب الدّین أبی الفضل احمد بن علی بن محمد بن علی بن محمود بن حجر الکنانی العسقلانی ثم المصری الشافعی قاضی القضاة تولد او بست و سوم شعبان سنه هفتصد و هفتاد و سه بوده گویند پدر او را فرزندی نمی زیست کبیده خاطر بحضور شیخ ضاقیری که از اولیای کرام بود رسید شیخ فرمود از پشت تو پسری براید که تمام دنیا را بعلم خود پر کند این برکت که در علم و اوقات وی بوجود آمد از دعای شیخ بود از شهر مصر بطلب علم باسکندریه رفت و شام و قبرس و حلب و حجاز و یمن گردش نموده سیراب عیون علوم شد و در نظم و نثر قدرت تمام و پایه عالی داشت سیوطی گفته تعلّم الشّعر فبلغ فیه الغایة ثمّ طلب الحدیث فسمع الکثیر و رحل و تخرج بالحافظ أبی الفضل العراقی و برع فیه و تقدّم فی جمیع

ص:447

فنونه و انتهت إلیه الرّحلة و الرّیاسة فی الحدیث فی الدّنیا باسرها فلم یکن فی عصره حافظ سواه انتهی و تصانیف او همه مقبول افتاده و در حیات او مردم دور دست تصانیف او طلبیدند و اساتذه و مشایخ او قائل شدند بعظمت و جلالت وی درین علم شریف او را بر خود تقدیم و ترجیح دادند در قراءت حدیث اعاجیب بسیار از وی بظهور رسیده سنن ابن ماجه را در چهار مجلس خوانده و صحیح بخاری را در چهار مجلس جز مجلس ختم در دو روز و چند ساعت تمام کرد و سنن کبیر نسائی را در ده مجلس بر شرف الدین بن کویک خوانده هر مجلس قریب چهار ساعت نجومی بود که بعرف هندیان ده دقیقه می شود و در رحلت ثانیه معجم صغیر طبرانی را در یک مجلس ما بین الظهر و العصر ختم کرده و این کتاب یک هزار و پانصد حدیث مع الاسناد دارد و صحیح بخاری را در ده مجلس تمام نموده هر مجلس قریب چهار ساعت بوده و اوقات خود معمور می داشت بیکی از سه شغل و هرگز خالی نمی نشست مطالعه یا تصنیف یا عبادت و در مدّت اقامت خود بدمشق که قریب دو ماه بود صد مجلد از کتب حدیث برای افاده مردم خوانده و شغل تصنیف و عبادت و دیگر ضروریات سوای این اوقات می شد سیوطی گفته و املی اکثر من الف مجلس انتهی تصانیف او زیاده بر یکصد و پنجاه کتابست و همه بهتر و محکم تر از تصانیف سیوطیست و مضامین جدیده و فوائد عدیده دارد و ضبط و اتقان در علم وی بیشتر از علم اوست اگر چه فی الجمله عبور و اطلاع و کثرت تصانیف در علم سیوطی زیاده باشد از عمده مؤلفات ایشان فتح الباریست که بعد اتمام آن ولیمه کرد و پانصد دینار صرف نمود و شرح دیگر دارد بر بخاری کلان تر ازین شرح اما تمام نشده و هم مختصر آن شرح دارد ناتمام سیوطی گفته الّف کتبا کثیرة کتعلیق التّعلیق و تهذیب التّهذیب و تقریب التّهذیب و لسان المیزان و الاصابة فی معرفة الصّحابة و الایضاح بنکت ابن الصّلاح و رجال الاربعة و النّخبة و شرحها و الالقاب و تبصیر المنتبه بتحریر المشتبه و تقریب المنهج بترتیب المدرج انتهی و در بستان المحدثین زیاده کرده و لباب فی شرح قول الترمذی و فی الباب و اتحاف المهره باطراف العشرة و اطراف المسند المعتلی باطراف المسند الحنبلی و احتفال ببیان احوال الرّجال و طبقات الحفاظ و الکاف الشّاف فی تخریج احادیث الکشّاف و نصب الرایة فی تخریج احادیث الهدایة و هدایة الرواة فی تخریج احادیث المصابیح و المشکوة و تخریج احادیث الاذکار و الاطعام لبیان ما فی القرآن من الابهام و نزهة السامعین فی روایة الصّحابة عن التابعین و المجموع العام فی آداب الشرب و الطّعام و دخول الحمّام و توالی التانیس بمناقب محمد بن ادریس و نعم السنوح و الانوار بخصائص المختار و انباء الغمر بانباء العمر و الدرر الکامنة فی اعیان المائة الثامنة و بلوغ المرام فی احادیث الاحکام وقوف الحاج فی عموم المغفرة للحجاج و الخصال المکفرة للذنوب

ص:448

و المتأخرة و الخصائل الموجبة للضلال و بذل الماعون فی فضل الطاعون و الامتاع بالاربعین المتبانیة بشرط السماع و مناسک الحج و الاحادیث العشاریة و الاربعون العالیة لمسلم علی البخاری و دیوان خطب از هریّة و دیوان شعر انتهی الی ان قال فی الاتحاف وفات ابن حجر شب شنبه بست و هشتم ذی حجه سنه هشتصد و پنجاه و دو در قاهره مصر اتفاق افتاد و در قرافه صغری متصل مزار بنی الجزولی مدفون گشت در جنازه او ازدحام مردم بسیار شد پادشاه بنفس نفیس خود جنازه او را تبرکا برداشت بعده أمرا و رؤسا دست بدست تا مزار بردند و بمردن او فن حدیث ختم شد الخ

وجه هفتاد و دوم

آنکه نور الدین علی بن محمد بن احمد بن عبد اللّه بن الصبّاغ المالکی حدیث طیر را روایت نموده و بصحت نقل آن در کتب احادیث صحیحه و اخبار صریحه تصریح فرموده چنانچه در فصول مهمّه فی معرفة الائمه که خودش در اول آن گفته و بعد فعنّ لی ان اذکر فی هذا الکتاب فصولا مهمّة فی معرفة الائمة اعنی الائمة الاثنی عشر الذین اوّلهم علی المرتضی و آخرهم المهدی المنتظر تتضمّن شیئا من ذکر مناقبهم الشّریفة و مراتبهم العالیة المنیفة و معرفة اسمائهم و صفاتهم و آبائهم و امّهاتهم و موالیدهم و وفاتهم و ذکر مدة اعمارهم و اسماء حجّابهم و شعرائهم خالیا عن الاسهاب المملّ و التقصیر المخلّ اخذا عن الاکثار المسلم الی الإیجاز المفهم و لن یعرف شرفه الاّ من وقف علیه فعرفه عقدت لکلّ امام منهم فصلا یشتمل کلّ فصل من الثلثة الفصول الاول منها علی عدّة فصول الفصل الاول منها فی ذکر البحر الخضمّ و الطّود الاشمّ اخی الرّسول و بعل البتول و سیف اللّه المسلول مفرّق الکتائب مظهر العجائب لیث بنی غالب امیر المؤمنین أبی الحسن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه الفصل الثانی فی ذکر ابنه الحسن الفصل الثّالث فی ذکر اخیه الحسین الفصل الرّابع فی ذکر ابنه زین العابدین علیّ بن الحسین الفصل الخامس فی ذکر ابنه محمّد الباقر ع الفصل السادس فی ذکر ابنه جعفر الصادق ع الفصل السّابع فی ذکر ابنه موسی الکاظم ع الفضل الثامن فی ذکر ابنه علی بن موسی الرّضا ع الفصل التّاسع فی ذکر ابنه محمّد الجواد ع الفصل العاشر فی ذکر ابنه أبی الحسن علی الهادی ع الفصل الحادی عشر فی ذکر ابنه الحسن العسکری ع الفصل الثانی عشر فی ذکر ابنه محمّد القائم المهدی ع و سمّیته بالفصول المهمّة فی معرفة الائمّة اجبت فی ذلک سؤال بعض الاعزّة من الاصحاب و الخلّص من الاحباب بعد ان جعلت ذلک لی عند اللّه ذخیرة و رجاء فی التکفیر لما اسلفته من جریرة و اقترفته من صغیرة او کبیرة و ذلک لما اشتمل علیه هذا الکتاب من ذکر مناقب اهل البیت الشّهیرة و ماثرهم الاثیرة و لربّ ذی بصیرة قاصرة و عین من ادراک الحقائق

ص:449

خاسرة یتامّل ما الفّته و یستعرض ما جمعته و لخّصته فیحمله طرفه المریض و قلبه المهیض الی ان ینسبنی فی ذلک الی التّرفیض حکی الشّیخ الامام العلاّمة المحدّث بالحرم الشّریف النّبویّ جمال الدّین محمّد بن یوسف الزرندی فی کتابه المسمّی بدرر السّمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و السّبطین انّ الامام المعظم و الحبر المکرّم احد الایمّة الاعلام المتّبعین المقتدی بهم فی امور الدّین محمّد بن ادریس الشّافعی المطلبی رضی اللّه عنه و ارضاه و جعل الجنّة منقبله و مثواه لمّا صرح بمحبّته لاهل البیت و انّه من شیعتهم قیل فیه ما قیل و هو السّید الجلیل فقال عن ذلک مجیبا: ؟ ؟ ؟ إذا نحن فضّلنا علیّا فاننا روافض بالتفضیل عند ذوی الجهل و فضل أبی بکر

إذا ما ذکرته

فی الرّمل

و قال ایضا رضی اللّه عند: ؟ ؟ ؟ قالوا ترفّضت قلت کلاّ ، ما الرّفض دینی و لا اعتقادی لکن

تولّیت من غیر شکّ

و قال ایضا: ؟ ؟ ؟ یا راکبا قف بالمحصب من منی و اهتف بساکن خیفها و النّاهض سحرا إذا فاض الحجیج

الی منی

قاضی القضاة تاج الدّین عبد الوهّاب السّبکی فی طبقاته الکبری عن السّیّد الجلیل و الامام الحفیل أبی عبد الرّحمن النّسائی احد ائمّة الحدیث المشهور اسمه و کتابه انّه لمّا دخل دمشق و صنّف بها کتاب الخصائص فی فضل علیّ کرّم اللّه وجهه انکر علیه ذلک و قیل له لم لا صنّفت فی فضائل الشّیخین فقال دخلت دمشق و المنحرف عن علیّ بها کثیر فصنّفت کتاب الخصائص رجاء ان یهدیهم اللّه تعالی به فدفعوا فی خصیته و اخرجوه من المسجد ثمّ ما زالوا حتّی اخرجوه من دمشق الی الرّملة فمات بها رحمه اللّه تعالی قال قاضی القضاة تاج الدّین السّبکی المشار إلیه رحمه اللّه علیه سالت شیخنا ابا عبد اللّه الذهبی الحافظ ایّهما احفظ مسلم بن الحجّاج صاحب الصّحیح او النّسائی فقال النّسائی ثمّ ذکرت ذلک للشیخ الامام الوالد تغمده اللّه برحمته فوافق علیه و کان ابن الحدّاد احد الائمّة الشافعیّة کثیر الحدیث و الحفظ له و لم یحدّث عن غیر النّسائی و قال رضیت به حجّة بینی و بین اللّه تعالی انتهی ملخّصا و حکی الامام ابو بکر البیهقی رحمه اللّه تعالی فی الکتاب الّذی صنّفه فی مناقب الامام الشّافعی رضی اللّه عنه انّ الامام الشّافعی رحمه اللّه تعالی قیل له انّ أناسا لا یصبرون علی سماع منقبة او فضیلة لاهل البیت و إذا رأوا احدا یذکر شیئا من ذلک قالوا تجاوزوا

ص:450

عن هذا فهذا رافضی فأنشأ الشافعی رضی اللّه عنه یقول: ؟ ؟ ؟ إذا فی مجلس تذکر علیّا و سبطیه

و فاطمة الزّکیّة

أناس یرون الرّفض حبّ الفاطمیّة

می فرماید فصل فی محبّة اللّه تعالی و رسوله له و ذلک انّه صحّ النّقل فی کتب الاحادیث الصّحیحة و الاخبار الصّریحة

عن انس بن مالک رضی اللّه عنه قال اهدی الی النّبی صلی اللّه علیه و سلم طیر مشوی یسمی الحجل و فی روایة ما اراه الاّ الحباری فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطیر فجاء علی فحجبته و قلت انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مشغول رجاء ان یکون الدّعوة لرجل من قومی ثمّ جاء علیّ ثانیة فحجبته ثمّ جاء الثّالثة فقرع الباب فقال النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم ادخله فقد عنّیته فلمّا دخل قال له النّبی صلی اللّه علیه و سلّم ما حبسک عنّا یرحمک اللّه قال هذه آخر ثلث مرّات و انس یقول انّک مشغول فقال یا انس ما حملک علی ذلک قال سمعت دعوتک فاحببت ان تکون لرجل من قومی فقال صلّی اللّه علیه و سلّم لا یلام الرّجل علی حبّه لقومه رواه التّرمذیّ انتهی فهذا الشّیخ الامام الفقیه ابن الصبّاغ*قد صرّح بصحة هذا الخبر الّذی فاح طیب نشره و فاغ*و اظهر الحقّ تمّ اظهار لمن ارتاده و ارتاغ*و دقّ عنق من حاد عنه و زاغ*و کسر ظهر من مال عنه و راغ*و افاد بکونه منقولا فی کتب الاحادیث الصّحیحة ما هو فوق البلاغ*فیا للّه کیف جاز للمخاطب و ساغ*ان یبطله فیشین دینه بالایتاغ*و یضاهی السفلة الارفاغ*و یماثل الانکاس الاملاغ*و اللّه ولی النّعمة بالاتمام و الاسباغ*و هو المفیض لآلائه بالاکمال و الاصباغ*و مخفی نماند که ابن الصّباغ از اکابر علمای مصبوغی الایدی بالفضل و البراعة و اجلّه فقهای مالکیه اهل السنه و الجماعة است عمر بن فهد مکّی در اتحاف الوری باخبار أم القری حسب داب خود که در وقائع هر سال علمای مکه را که در آن سال وفات یافته اند ذکر می کند در ذکر اسمای متوفین سنه خمس و خمسین و ثمان مائه گفته و نور الدین علی بن محمّد بن احمد بن عبد اللّه بن الصبّاغ المکی ظهر یوم الاربعاء سابع ذی القعدة و احمد بن عبد القادر شافعی که محامد عظیمه و مدائح فخیمه او از ابجد العلوم و تاج مکلل مولوی صدیق حسن خان معاصر واضح و لائحست در ذخیرة المال بعد بیان مسئله خنثی که علامت مرد و زن هر دو داشته باشد گفته قلت و هذه المسألة وقعت فی زمننا هذا ببلاد الجبرت علی ما اخبرنی به سیدی العلاّمة نور بن خلف الجبرتی و ذکر لی ان الخنثی الموصوفة توفّیت عن ولدین ولد لبطنها و ولد لظهرها و خلفت ترکة کثیرة و انّ علماء

ص:451

تلک الجهة تحیّروا فی المیراث و اختلف احکامهم فمنهم من قال یرث ولد لظهر دون ولد البطن و منهم من قال بعکس هذا و منهم من قال یقتسمان التّرکة و منهم من قال توقف التّرکة حتّی یصطلح الوالدان علی تساو او علی مفاضلة و اخبرنی انّ الخصام قائم و التّرکة موقوفه و انّه خرج لسوال علماء المغرب خصوصا علماء الحرمین عن ذلک و بعد الاتفاق به بسنتین وجدت حکم امیر المؤمنین فی کتاب الفصول المهمّة فی فضل الائمّة تصنیف الشّیخ الامام علی بن محمّد الشّهیر بابن الصبّاغ من علماء المالکیّة ازین عبارت ظاهرست که ابن الصّباغ شیخ و امام و از علمای مالکیه است و از عبارت شرح شمائل حاجی محمد بلخی دریافتی که شیخ استاد کامل را می گویند و علوّ مرتبه و مقام لفظ امام خود بالاتر از انست که محتاج بشرح و بیان باشد و عبد اللّه بن محمد المطیری در صدر کتاب خود ریاض زاهره گفته الحمد لله رب العالمین و الشّکر للملهم بالهدی الی صراط المتّقین و الصّلوة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا محمّد عبده و رسوله الّذی یصلّی علی خلقه عجما و عربا و انزل علیه قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی و علی اله و اصحابه نجوم الاقتداء و بدور الاهتداء صلاة و سلامة یدومان بدوام المنزه وجوده عن الانتهاء و الابتداء اما بعد فیقول العبد الفقیر الی اللّه تعالی عبد اللّه بن محمّد المطیری شهرة المدنی حالا هذا کتاب سمّیته بالرّیاض الزّاهرة فی فضل آل بیت النّبیّ و عترته الطّاهرة جمعت فیه ما اطلعت علیه ممّا ورد فی هذا الشأن و اعتنی بنقله العلماء العاملون الأعیان و اکثره من الفصول المهمّة لابن الصبّاغ و من الجوهر الشّفاف للخطیب ازین عبارت ظاهرست که ابن صباغ از علمای عاملین اعیانست و مطیری استمطار رشحات فوائد او نموده که کتاب فصول مهمه او را ماخذ کتاب خود قرار داده و اعتماد بر آن فرموده و استناد بان کرده و کفی به برهانا علی عظم خطر ابن الصبّاغ و سموّ شانه و ناهیک به دلیلا علی جلالة قدره و ارتفاع مکانه و فاضل رشید ابن الصّباغ را بلقب عظیم شیخ یاد فرموده کتاب فصول مهمه او را در مقام ذکر تصانیف اهل سنت در فضائل اهلبیت علیهم السّلام ذکر نموده بسبب آن و امثال آن اثبات ولای سنّیه با این حضرات و دفع نسبت ناصبیّت و انحراف از اسلاف با انصاف خود خواسته حیث قال فی ایضاح لطافة المقال شیخ نور الدین علی بن محمد بن الصبّاغ المکی در فصول مهمه فی معرفة الائمه از کتب اهل سنت فضائل آن حضرات نقل کرده انتهی و نیز مخفی نماند که سوای عجیلی و مطیری دیگر اساطین محققین سنّیه و افاخم معتمدینشان در مصنّفات دینیّه خود از ابن الصّباغ نقل می نماید و باقوال و افادات او تمسّک و تشبث می فرمایند بعض عبارات

ص:452

این حضرات در این جا مذکور می شود و نبدی از ان انشاء اللّه تعالی در مجلد حدیث تشبیه خواهی شنید علی بن عبد اللّه السمهودی الشافعی در جواهر العقدین گفته و فی تاریخ نیسابور کما فی الفصول المهمّة ان علیّا الرّضی بن موسی الکاظم بن جعفر الصّادق بن محمّد الباقر بن علی زین العابدین بن الحسین رضوان اللّه علیهم لما دخل نیسابور کان فی قبّة مستورة بالسّقلاط علی بغلة شهبا و قد شقّ سوق نیسابور فعرض له الامامان الحافظان للاحادیث النّبویّة و العاثران علی السّنة المحمّدیّة ابو زرعة الرّازی و محمّد بن اسلم الطّوسی و معهما خلائق لا یحصون من طلبة العلم و الحدیث و اهل الرّوایة و الدّرایة فقالا له ایّها السّید الجلیل بن السّادة الائمّة بحق آبائک الاطهرین و اسلافک الاکرمین الاّ ما اریتنا وجهک المیمون و رویت لنا حدیثا عن آبائک عن جدّک محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم نذکرک به فاستوقف البغلة و امر غلمانه بکشف المظلّة و اقرّ عیون تلک الخلائق برویة طلعته المبارکة فکانت له ذؤابتان مدلیتان علی عاتقه و النّاس کلّهم قیام علی طبقاتهم ینظرون إلیه و هم ما بین صارخ و باک و متمرّغ فی التّراب و مقبّل لحافر بغلته و علا الضّجیج فصاحت الائمّة و الفقهاء و العلماء معاشر النّاس اسمعوا و عوا و انصتوا لسماع ما ینفعکم و لا توذونا بکثرة صراخکم و بکائکم و کان المستعلی

ابو زرعة الرّازی و محمّد بن اسلم الطوسی فقال علی بن موسی حدّثنی أبی موسی الکاظم عن ابیه جعفر الصّادق عن ابیه محمّد الباقر عن ابیه زین العابدین عن ابیه الحسین شهید کربلاء عن ابیه علیّ بن أبی طالب کرم اللّه وجهه قال حدّثنی حبیبی و قرة عینی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال حدّثنی جبرئیل قال سمعت ربّ العزّة سبحانه و تعالی یقول کلمة لا اله الاّ اللّه حصنی فمن قالها دخل حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی ثمّ القی السّتر علی القبّة و سار قال فعدّ اهل المحابر و الدّوی الّذین کانوا یکتبون فانافوا علی عشرین الفا و قال الاستاذ ابو القاسم القشیری اتّصل هذا الحدیث بهذا السّند ببعض امراء السّامانیّة فکتبه بالذّهب و اوصی ان یدفن معه فی قبره فرئی فی النّوم بعد موته فقیل له ما فعل اللّه بک قال غفر لی بتلطفی بلا اله الاّ اللّه و تصدیقی بانّ محمّدا رسول اللّه و سید محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری در صراط سوی فی مناقب آل النبی گفته و فی الفصول المهمّة قال ابو محمّد عبد اللّه بن محمّد الامام بعد أبی محمّد الحسن الخالص ابنه محمّد المهدی و لم یخلف ابوه ولدا غیره و کان عمره عند وفات ابیه خمس سنین و ولد ابو القاسم محمّد المهدی

ص:453

بن الحسن الخالص بسرّمن رأی لیلة النّصف من شعبان سنة خمس و خمسین و مائتین من الهجرة و محمد محبوب عالم بن جعفر بدر عالم در تفسیر شاهی در تفسیر آیه فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ گفته

فی الفصول المهمّة قال الحسن بن علی رضوان اللّه تعالی علیهما هلاک النّاس فی ثلث فی الکبر و الحرص و الحسد فالکبر هلاک الدّین و به لعن ابلیس و الحرص عدوّ النّفس و به اخرج آدم علیه السّلام من الجنّة و الحسد رائد السّوء و منه قتل قابیل هابیل و نیز در تفسیر شاهی در تفسیر آیه ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ اَلْمُضِلِّینَ عَضُداً گفته و

فی الفصول المهمة کتب علی رضی اللّه تعالی عنه الی معاویة بن أبی سفیان کتابا یستقدمه فیه و کان صورة الکتاب من امیر المؤمنین علی أبی معاویة بن أبی سفیان امّا بعد فان کان عثمان ذا حقّ و قرابة فانّی ذو حقّ و قرابة الا و ان اللّه قد قلّدنی امر النّاس عن مشورة من المهاجرین و الانصار الا و ان النّاس تبع لهم فیما رأوا و عملوا و احبّوا و کرهوا فالعجل علیّ ثمّ العجل فانّی قد بعث الی جمیع العمال لا عهد علیهم و اقلّدهم من ذلک ما قلدنی أشتری ذلک دینی و امانتی لانی لم اجد من ذلک بدّا فاقدم علی فی اشراف اصحابک عند وقوفک علی کتابی ان شاء اللّه تعالی فعند فراغه من الکتاب جاء المغیرة بن شعبة فقال ما هذا یا امیر المؤمنین علی قال کتاب کتبته الی معاویة استقدمه فیه و ارید ان ابعث به إلیه رسولا فقال یا امیر المؤمنین عندی لک نصیحة فاقبلها قال هات قال انّه لیس احد ینبعث علیک غیر معاویة و فی یده الشّام و هو عمّ عثمان و عامله فابعث إلیه بعهده تلزمه طاعتک فاذا استقرت قدماک رایت فیه برأیک فقال کرم اللّه تعالی وجهه یمنعنی من ذلک قول اللّه عزّ و جلّ وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ اَلْمُضِلِّینَ عَضُداً

وجه هفتاد و سوم

آنکه حسین بن معین الدین الیزدی المیبذی حدیث طیر را در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وارد نموده چنانچه در کتاب فواتح در فاتحه سابعه می گوید ترمذی از انس روایت می کند که مرغی نزد نبی صلی اللّه علیه و سلم نهاده بود دعا کرد که

اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک یاکل هذا الطّیر پس علی آمد و آن مرغ با او خورد و رزین گوید انس با علی گفت استغفر لی و لک عندی بشارة ففعل فاخبره بقول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انتهی فهذا المیبذی حسین بن معین الدّین، قد عد حدیث الطیر من فضائل امیر المؤمنین علیه السلام الملک الحقّ المبین، فاحسن الی ارباب الحقّ و الیقین، و اعان اصحاب الصّدق و الذین، و اللّه الموفّق و هو المعین، و علامه حسین بن معین الدین میبذی از اکابر علما مشهورین

ص:454

و افاخم نبهای معروفینست انشاء اللّه تعالی در حدیث تشبیه بتفصیل خواهی دریافت که غیاث الدین بن همام الدین المدعو بخواند امیر در کتاب حبیب السّیر که بتصریح حسام الدین سهارنپوری در مرافض و مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی در کشف الظنون از کتب معتبره است و نیز اعتماد و اعتبار ان از افادات خود شاهصاحب در باب المطاعن این کتاب واضح و آشکار است میبذی را از افاضل علمای عراق بل اعظم دانشمندان آفاق شمرده مدائح جلیله مفاخر اصیله او بتفصیل آورده و محمود بن سلیمان کفوی در کتائب اعلام الاخیار او را بلقب مولانا یاد فرموده جابجا از کتاب فواتح او نقل نموده و فاضل مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی نیز در کشف الظنون او را بلفظ مولانا مذکور ساخته بذکر مصنفات عدیده او در کتاب خود پرداخته و شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب که حسب تصریح مخاطب آیتی از آیات الهی و معجزۀ از معجزات نبوی بوده نیز در رساله نوادر من حدیث سیّد الاوائل و الاواخر بنقل از کتاب فواتح او مستفید گشته

وجه هفتاد و چهارم

آنکه عبد اللّه بن محمد المطیری حدیث طیر را روایت نموده و تصریح صریح بصحّت ان در کتب حدیث فرموده چنانچه در کتاب الریاض الزاهرة فی فضل آل بیت النبی و عترته الطاهرة که در سنه ثلث و ثمانین و مائتین بعد الالف نسخه از ان در ارض مقدس غری علی مشرفها آلاف التحیة من الملک العلی دیدم و عبارات عدیده از ان برچیدم گفته الحدیث الثامن و الثّمانون فی محبّة اللّه تعالی لعلی بن أبی طالب رضی اللّه عنه و ذلک انّه صحّ فی کتب الحدیث

عن انس بن مالک رضی اللّه عنه قال اهدی الیّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم طیر مشوی یسمّی الحجل

و فی روایة ما اراه الاّ حباری فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّیر فجاء علی رضی اللّه عنه فحجبته و قلت ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مشغول رجاء ان یکون الدّعوة لرجل من قومی ثمّ جاء علی رضی اللّه فحجبته ثمّ جاء الثّالثة فقرع الباب فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ادخله فقد عنیته فلمّا دخل قال له صلّی اللّه علیه و سلّم ما حبسک عنّا یرحمک اللّه قال هذه آخر ثلث مرّات و انس یقول انّک مشغول فقال یا انس ما حملک علی ذلک قال سمعت دعوتک و احببت ان یکون لرجل من قومی فقال صلّی اللّه علیه و سلّم لا یلام الرّجل علی حبّه لقومه رواه الترمذی انتهی فظهر بحمد اللّه الوهّاب طریق الحقّ و لقم الصّواب و انهتک ستر الزّیغ و انکشف الحجاب*حیث ثبّت بنصّ المطیری الّذی امطر علی المنکرین الجاحدین الاوشاب*سحاب اشد العذاب*انّ الحدیث صحیح بلا شکّ و لا ارتیاب*و الحمد للّه فی المبدإ و المآب*و منه الاستعانة فی کلّ باب

وجه هفتاد و پنجم

آنکه احمد بن محمد احمد الحافی الحسینی الشافعی در کتاب التّبر المذاب فی بیان ترتیب الاصحاب

ص:455

که نسخه آن بعنایت رب الارباب در سفر عراق بدست اقل الطّلاب افتاده در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید

فی روایة قدمت لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طیرا فسمّی و اکل لقمة و قال اللّهمّ ائتنی باحبّ الخلق إلیک و الیّ فاتی علیّ فضرب الباب فقلت من انت قال علیّ قلت انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی حاجة ثمّ اکل لقمة و قال مثل الاولی فضرب علی فقلت من انت قال علیّ قلت انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی حاجة ثمّ اکل لقمة و قال مثل مقالته فضرب علی و رفع صوته فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یا انس افتح الباب ففتحته فدخل علی فلمّا راه النّبیّ تبسّم ثمّ قال الحمد للّه الّذی جعلک هو فانّی ادعو فی کل لقمة ان یاتینی اللّه باحب الخلق الی اللّه و الیّ فکنت انت فقال و الذی بعثک بالحق نبیّا انّی لاضرب الباب ثلاث مرّات و یدرأنی انس قال لم رددته قال کنت احبّ معه رجلا من الانصار فتبسّم النّبی و قال ما یلام الرّجل علی حبّ قومه انتهی فهذا الحافی الحسینی صاحب التبر المذاب، قد روی هذا الحدیث لاولی الافهام و الالباب، فنورّ صدور المؤمنین الاطیاب، و سرّ افئدة الموقنین الأنجاب، و احرق قلوب المعاندین النّصاب و جعل دهماءهم معرضا للتبار و التباب

وجه هفتاد و ششم

آنکه عبد الرحمن بن عبد السّلام بن عبد الرحمن بن عثمان الصفوری الشافعی حدیث طیر را حتما و جزما ثابت کرده چنانچه در کتاب نزهة المجالس و منتخب النفائس در باب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

قال انس رضی اللّه عنه قدّمت للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم طعاما فسمی و اکل لقمة و قال اللّهمّ ایتنی باحبّ الخلق إلیک و الیّ فطرق علی الباب فقلت من قال علی فقلت انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مشغول فاکل لقمة ثمّ قال اللّهمّ ائتنی باحبّ الخلق إلیک و الیّ فطرق علی الباب و رفع صوته فقال النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم افتح الباب یا انس ففتح فدخل علیّ فلمّا راه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فتبسم و قال الحمد للّه فانّی ادعو اللّه فی کل لقمة ان یاتینی باحبّ الخلق إلیه و الیّ فقال و الّذی بعثک بالحقّ انّی لاضرب الباب ثلاث مرّات و یردّنی انس فقال صلّی اللّه علیه و سلم ما حملک علی ما صنعت یا انس قال رجوت یا بنی اللّه ان یکون رجلا من الانصار فقال او فی الانصار خیر من علی و افضل ازین عبارت صراحة ظاهرست که حدیث طیر نزد علامه صفوری حتما و جزما ثابتست که بصیغه قطع و جزم نسبت ان بانس نموده فاسفر الصّبح بنصّ الصّفوری لذی عینین، و انقشع ضباب المین، و ارتفع حجاب الرّین، و ظهر انّ قدح حدیث الطّیر افحش عیب و اعظم شین، و مخفی نماند که جلالت و عظمت

ص:456

و قوت مطالب مقاصد کتاب نزهة المجالس از اول ان ظاهرست حیث قال فیه اعلم وفّقنی اللّه و ایّاک لما یرضی و اعاذنی و ایّاک من سوء اقضاء انّی اقدّم قبل الشروع فی المقصود ما نقل عن أبی القاسم الجنید رحمه اللّه تعالی انّه سئل عن حکایات الصّالحین فقال هی جند من جنود اللّه تعالی یقوم بها احوال المریدین و یحیی بها معالم اسرار العارفین و یهیج بها خواطر المحتبین و یجری بها دموع المشتاقین قیل فهل علی ذلک من دلیل قال نعم قوله تعالی وَ کُلاًّ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ اَلرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ فاحببت لقول النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم عند ذکر الصّالحین تتنزّل الرّحمة ان اجمع ما تیسّر من اخبارهم و ما اشتمل علیه من العبادة فی لیلهم و نهارهم و ان اطّرز ذلک باللّطائف و الفوائد السّنیّة و الزّواجر للنّفوس الغویّة من المواعظ القویّة مع ما اذکره من المسائل الفقهیّة و المنافع الطبّیة و قطرة من مناقب خیر البریّة من هو حیّ فی قبره حیاة حقیقیّة و ذاته فی ضریحة المکرّم علی العرش طریّة و ازواجه و اصحابه و امته المرضیّة و قد جعلته ابوابا و فصولا حوت معانی قویّة و سمّیته نزهة المجالس و منتخب النّفائس و ختمته بذکر الجنّة رجاء ان نؤل إلیها بالفضل و المنّة و منه التوفیق و به الاعانة و نیز نهایت قدح و ثنا و وصف و اطراء کتاب نزهة المجالس و امامت و بنالت و جلالت و غزارت علم مصنف آن از تقریظ فاضل محمد حسین خشاب که در آخر نسخه مطبوعه مذکورست واضح و لائحست و هذه عبارته الحمد للّه و الصّلوة و السّلام علی رسول اللّه امّا بعد فیقول المتوکل علی ربّه الوهّاب محمّد حسین الخشاب لما کان کتاب نزهة المجالس و منتخب النّفائس للشّیخ الامام العالم العلامة عبد الرّحمن الصفوری الشّافعی تغمده اللّه برحمته من اجل الکتب الّتی یتّعظ بها و یستانس بها قد تکرر طبعه لکثرة الشّوق إلیه لما حواه من النّوادر و النّفائس و المواعظ التی لم تجتمع فی امثاله الا انه لم یعتن فی تصحیحه فلمّا صار طبعه هذه المرّة بالمطبعة الکستلیة بمحروسة مصر المحمّیة و الزمت بتصحیحه من ابتداء ملزمة (10) من الجزء الاوّل و من ملزمة (7) من الجزء الثّانی و وجدت فی اثناء التصحیح نسخة بالخطّ فی مجلدین فحصلت بها المقابلة مع النّسخة المطبوعة اوّلا و ما وجدت فی النّسخة الّتی بالخطّ من زیادة یتوقّف الکلام علیها یوضع منها بتمامه الخ

وجه هفتاد و هفتم

آنکه فضل اللّه بن روزبهان الخنجی الشیرازی در جواب نهج الحق و کشف الصدق که آنرا بمزید جسارت موسوم بابطال الباطل نموده بجواب استدلال علامه حلی احله اللّه دار السّلامة و بوّاه میطان الکرامة بحدیث طیر گفته اقول حدیث الطّیر مشهور و هو فضیلة عظیمة و منقبة جسیمة

ص:457

و لکن لا تدلّ علی النّصّ فللّه الحمد و المنة که ابن روزبهان با این همه بغض و عدوان کو در انکار واضحات مبالاتی ندارد تا آنکه انکار روایت تهدید ثانی حضرت فاطمه زهراء علیها السّلام را باحراق خانه ملایک کاشانه آنجناب که ثقات اهل سنت روایت کرده اند می نماید و طبری را که از اعاظم اهل سنتست رافضی قرار می دهد رد و انکار این حدیث شریف نکرده بلکه تسلم و قبول آن نموده گفته که این حدیث مشهورست و ان فضیلت عظیمه و منقبت جسمیه است و پر ظاهرست که این کلام دلالت تامّه دارد بر اعتبار و اعتماد این حدیث شریف و اینکه ان لائق انکار و ابطال نیست جیرانم که کابلی را چه سکر رو داده که باد صفیکه جاها فضله خواری و کاسه لیسی فضل بن روزبهان نموده در این جا از اقتفای آثارش سر تافته علم عناد و مخالفت حق و صواب برافراخته قطعا و حتما چنین حدیث شریف را موضوع گفته و بنقل خرافت ذهبی ذهب اللّه بنوره که خود تکذیب آن از کلامش ظاهرست و ذکر هدز جزری جزّر اللّه شراشیفه که محض شذ و ندرست دل خوش کرده و آخرها این جسارت و وقاحت کابلی این نتیجه داد که شاه صاحب هم باتباع او بهمین ترّهات لب گشودند و قصب سبق در اطفاء انوار فضل مرتضوی ربودند و همان خرافات کابلی را اعاده نمودند و برین مهملات دست انداختند فاستغفر اللّه من القول بالاباطیل و التّعلل بالاضالیل و الجسارة علی ردّ احادیث خیر النّبیّین و رمیها بالکذب اقتفاء لوساوس ابلیس اللّعین و فاضل فضل بن روزبهان از اکابر متکلمین اعیان سنّیان داخله متعصبین و متعنتین والاشان ایشانست شمس الدین محمد بن عبد الرحمن السخاوی الشافعی در ضوء لامع لاهل القرن التاسع می فرماید فضل اللّه بن روزبهان بن فضل اللّه الامین ابو الخیر بن القاضی باصبهان امین الدّین الخنجی الاصل الشّیرازی الشّافعی الصّوفی و یعرف بخواجه ملاّ لازم جماعة کعمید الدین الشّیرازی و تسلک بالجمال الاردستانی و تجرّد معه و تفدم فی فنون من عربیّة و معان و اصلین و غیرها مع حسن سلوک و توجّه و تقشّف و لطف عشرة و انطراح و ذوق و تقنع قدم القاهرة فتوفیت أمّه بها و زار بیت المقدّس و الخلیل و مات شیخه الجمال ببیت المقدس فشهد دفنه و سافر الی المدینة النبویة فجاور بها اشهرا من سنة سبع و ثمالین و لقینی بها فسر بعد ان تکدّر حین لم یجدنی بالقاهرة مع انّه حسّن له الاجتماع بالخیضری فما انشرح بها؟ ؟ ؟ و قرأ علیّ البخاری و غیره بالرّوضة و سمع دروسا فی الاصطلاح و اغتبط بذلک کلّه و کان یبالغ فی المدح بحیث عمل قصیدة بدیعة یوم ختمه انشدت بحضرتنا فی الرّوضة اولها: روی النسیم حدیثا للاحبّاء فصحّ ممّا روی اسقام أحشائی

و هی عندی بخطّه الحسن مع ما قیل نظما من غیره و کذا عمل اخری فی ختم مسلم و قد قرأه علی أبی عبد اللّه محمّد بن

ص:458

ابن الفرج المراغی حینئذ اولها: صحّحت عنکم حدیثا فی الهوی حسنا ان لیس یعشق من لم

یهجر او سنا

و هی بخطّه ایضا فی ترجمته من التّاریخ الکبیر و کتبت له إجازة حافلة افتتحتها بقولی احمد اللّه ففضل اللّه لا یجحد و اشکره فحقّ له ان یشکر و یحمد و اصلّی علی عبده المصطفی سیّدنا محمّد و وصفته بما اثبته؟ ؟ ؟ ایضا فی التّاریخ المذکور و قال لی انّه جمع مناقب شیخه الادستانی؟ ؟ ؟ و انّ مولده فیما بین الخمسین الی ستّین ثمّ لقینی بمکّة فی موسمها فحجّ و رجع الی بلاده مبلّغا ان شاء اللّه تعالی سائر مقاصده و مراده و بلغنی فی سنة سبع و تسعین انّه کان کاتبا فی دیوان السّلطان یعقوب لبلاغته و حسن اشارته و فاضل رشید فضل بن روزبهان را بتعظیم و تبجیل یاد می نماید و احتجاج و استدلال بکلام او می فرماید چنانچه در ایضاح لطافة المقال جائی که بصدد حمایت ابن روزبهان در آمده گفته خطائی که جناب قاضی نور اللّه شوشتری بطرف فضل بن روزبهان قدس؟ ؟ ؟ سرّه نسبت کرده اند وقوع لفظ رجس بجای لفظ رجزست در کریمه یُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ اَلشَّیْطانِ و ان مستلزم استعجاب نیست الخ و نیز فاضل رشید در ایضاح گفته اقول آنفا معلوم ارباب بصیرت شده که تحریف بکلام الهی از فضل بن روزبهان قدس سرّه غیر متحقق بل احتمالات کثیرة در تغییر مبحوث عنه بتأیید اقوال علمای امامیّة متطرق الخ و نیز فاضل رشید در غرّة الرّاشدین گفته و خلیفة دانستن معاویه مسلم نیست چنانکه مصنف مد ظله که مغرض را روی سخن بان جنابست تحقیق این مبحث در تحفه اثنا عشریه در غایت جودت و وقت فرموده است و صاحب هدایه فرموده ثمّ یجوز التقلید من السّلطان الجائر کما یجوز من العادل لان اصحابه رضی اللّه عنهم تقلّدوا من معاویة و الحقّ کان بید علیّ فی نوبته و علامه سعید الدین تفتازانی در شرح عقائد فرموده فمعاویة و من بعده لا یکونون خلفاء بل مملوکا و امراء و در تهذیب الکلام فرموده ثم آل الامر الی الحسن رضی اللّه عنه و بعد ستة اشهر من بیعته سلم الامر لمعویة تسکینا للفتنة فانقلب الامامة بعد ثلثین الی الملک و السّلطنة و فضل بن روزبهان در ابطال الباطل فرموده و لا فائدة فی ذکره من مطاعن معاویة فلا اهتمام لنا اصلا بالذب عنه فانّه لم یکن من الخلفاء الراشدین؟ ؟ ؟ حتی یکون الذبّ عنه موجبا لاقامة الخلفاء و ذبّ الطعن عن حریمهم لیقتدی بهم؟ ؟ ؟ الناس و لا یشک فی کونهم الائمة لان معظّم الاسلام منوط برایهم فانّهم کانوا خلفاء النّبوة و وارثی العلم و الولایة و امّا معاویة فانّه کان من ملوک الاسلام و ملوک الاسلام فی اعمالهم لا یحلون عن المطاعن الی آخر ما قال و نیز می فرماید اقول من یرضی بمتابعة معاویة و یجعله اماما حتّی یشنع علیه ابن المطهر و قد ذکرنا انّه من الملوک و لیس علینا ان نذبّ عنه انتهی و فاضل معاصر مولوی حیدر علی فضیل آبادی

ص:459

نیز بتفخیمشان فضل بن روزبهان و لو بتسمیته بروزبهان پرداخته بذکر جسارت او بمقابله جناب علامه حلّی اعلی اللّه مقامه فی فرادیس الجنان دل خود مسرور ساخته چنانچه در مسلک ثانی منتهی الکلام بعد ذکر حدیث حوض که علامه حلّی از حمیدی نقل کرده می گوید باز طرق دیگر این حدیث و مانند آنرا تتبّع کرده قریب پانزده روایت بر زبان قلم سپرده و فاصل روزبهان انار اللّه برهانه و ثقل بالحسنات میزانه در تجهیل امام اعظم امامیّه مساعی بلیغ بتقدیم رسانیده

وجه هفتاد و هشتم

آنکه علاّمه جلال الدّین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی حدیث طیر را بطرق متعدده روایت کرده چنانچه در کتاب جمع الجوامع گفته

عن الزّهری عن انس قال کنت جالسا علی باب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فاتته أمّ ایمن بطیر اهدی لها من اللّیل فاکل منه ثم اعطانی فضلة فجئت حتّی انتهیت بفضل ذلک فقال اللّهمّ اطلع احبّ خلقک إلیک فوقفت علی الباب و انا اقول اللّهمّ اطلع رجلا من الانصار فو اللّه انّی لواقف إذ طلع علی بن أبی طالب فقلت هذا علیّ بن أبی طالب قد اتی الباب فقال اللّهمّ ادخله الحمد للّه الّذی اطلع احبّ خلقه الیّ ادن فکل معی ابن النّجار و ایراد سیوطی این حدیث را بطرق دیگر در جمع الجوامع از عبارات کنز العمّال که انشاء اللّه در ما بعد مذکور خواهد شد واضح و لائحست و کتاب جمع الجوامع از کتب مشهوره ممدوحه بمدائح لوامع و اسفار معروفه موصوفه بمحامد سواطع ست خود سیوطی در اول جمع الجوامع گفته هذا کتاب شریف حافل و لباب منیف رافل بجمع الاحادیث الشّریفة النّبویّة کافل فصدت فیه الی استیعاب الاحادیث النّبویة و ارصدته مفتاحا لابواب المسانید العلیّة و قسمته قسمین الاوّل اسوق فیه لفظ المصطفی بنصه و اطوق کل خاتم بفصّه و اتبع متن الحدیث بذکر من خرّجه من الائمّة اصحاب الکتب المعتبرة و من رواه من الصّحابة رضوان اللّه علیهم اجمعین و من واحد الی عشرة او اکثر من عشرة سالکا طریقة یعرف منها صحة الحدیث و حسنه و ضعفه مرتبا ترتیب اللّغة علی حروف المعجم مراعیّا اوّل الکلمة فما بعده و نیز سیوطی در اول قسم افعال گفته لما انتهی قسم الاقوال من کتاب جمع الجوامع مرتبا علی حروف المعجم فی اوّل اللّفظ النّبوی اتبعته ببقیّة الاحادیث الخارجة من هذه الشّریطه و هی الفعلیّة المختصة او المشتملة علی فعل او قول او سبب او مراجعة او نحو ذلک لیکون الکتاب جامعا لجمیع ما هو موجود من الاحادیث النّبویّة ان شاء اللّه تعالی و هذا القسم مرتب علی مسانید الصّحابة بادیا بالعشرة ثمّ الباقی علی حروف المعجم فی الأسماء ثمّ الکنی کذلک ثمّ المبهمات ثمّ بالنّساء ثم بالمراسیل و باللّه التّوفیق و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون در ذکر جمع الجوامع گفته ثم ان الشیخ العلاّمه علاء الدین

ص:460

علی بن حسام الدّین الهندی الشّهیر المتّقی المتوفی سنه 975 رتّب هذا الکتاب الکبیر کما رتّب الجامع الصّغیر و سمّاه کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال ذکر فیه انّه وقف علی کثیر ممّا دوّنه الائمّة من کتب الحدیث فلم یر فیها اکثر جمعا منه حیث جمع فیه بین الاصول السّتّة و اجاد مع کثرة الجدوی و حسن الافادة و جعله قسمین لکن کان عاریا عن فوائد جلیلة منها انّه لا یمکن کشف الحدیث الا إذا حفظ راس الحدیث ان کان قولیّا و اسم راویه ان کان فعلیا و من لا یکون کذلک یعسر علیه ذلک فبوّب اوّلا کتاب الجامع الصّغیر و زوائده و سمّاه منهج العمّال فی سنن الاقوال ثمّ بوب بقیّة قسم الاقوال و سمّاه غایة العمّال فی سنن الاقوال ثمّ بوب قسم الافعال من جمع الجوامع و سمّاه مستدرک الاقوال ثم جمع الجمیع فی ترتیب کترتیب جامع الاصول و سمّاه کنز العمّال ثم انتخبه و لخّصه فصار کتابا حافلا فی اربع مجلدات و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته جمع الجوامع للشیخ عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی المتوفی سنه احدی عشر و تسعمائة اوّله سبحان الّذی مبدئ الکواکب للّوامع و این کتابی کلانست در وی قصد استیعاب احادیث نبویه کرده و دو قسم نموده اول در سوق لفظ حدیث بنصّه با ذکر مخرج و راوی از یک تا ده یا زیاده بترتیب لغت بر حروف معجم ثانی در احادیث فعلیه محضه یا مشتمله بر قول و فعل یا سبب یا مراجعه و نحوها مرتب بر مسانید صحابه و عشره را در ان مقدم کرده بر حروف معجم در اسما پستر در کنی پستر در مبهمات پستر در مراسیل و برای این کتاب کتب بسیار مطالعه کرده در جامع صغیر گوید قصدت فی جمع الجوامع جمع الاحادیث النّبویة باسرها قال المناوی هذا بحسب ما اطلع علیه المؤلّف لا باعتبار ما فی نفس الامر لتعذّر الاحاطة بها و انافتها علی جمعه الجامع المذکور لو تمّ و قد اخترمته المنیة قبل اتمامه و فی تاریخ ابن عساکر عن احمد صحّ من الحدیث سبع مائة الف و کسر و قال ابو زرعة کان احمد یحفظ الف الف حدیث و قال البخاری احفظ مائة الف حدیث صحیح و مائتی الف حدیث غیر صحیح و قال مسلم صنّفت الصّحیح من ثلاثمائة الف حدیث انتهی در کشف الظنون گفته مراد باین عدد حقیقت نیست بلکه کثرتست و مع ذلک مجال دعوی احاطه و استیعاب نیست اگر چه از کتاب باشد زیرا که وصول بجمیع مرویات و مسموعات دشوارست و شیخ علامه علاء الدین علی بن حسام الدین الهندی الشهیر بالمتقی این کتاب را مرتب کرده و کنز العمّال فی سنن الاقوال و الافعال نام نهاده و ذکر کرده که بر مدونات بسیار در کتب حدیث از تالیف ائمه واقف شدم لیکن هیچ کتابی در انها اکثر الجمع ازین کتاب ندیدم زیرا که جامع اصول سته و جز آنست با کثرت جدوی و حسن افاده و اجاده اما عاریست از فوائد جلیله مثل عدم امکان کشف حدیث تا وقتی که سر حدیث یاد نباشد اگر قولیست و نام راوی اگر فعلیست و هر که این یاد ندارد بروی

ص:461

استخراج حدیث متعذر پس اول جامع صغیر و زوائد آنرا مبوّب نموده و بمنهج العمّال فی سنن الاقوال نام کرده بعده بقیه قسم او را تبویب نموده غایة العمال فی سنن الاقوال نام نهادم پستر قسم دوم افعال را مبوّب ساخته بمستدرک الاقوال مسمّی ساختم بعده همه را بر یک ترتیب بر اسلوب جامع الاصول مرتب کرده مجموع را کنز العمال نامیده شد بعده انتخاب و تلخیص آن کرد پس کتابی حافل در چار مجلد آمد انتهی و عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس در نور سافر بترجمه سیوطی گفته و حکی عنه انّه قال رأیت فی المنام کانّی بین یدی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فذکرت له کتابا شرعت فی تالیفه فی الحدیث و هو جمع الجوامع فقلت له اقرأ علیکم شیئا منه فقال هات یا شیخ الحدیث قال هذه البشری عندی اعظم من الدّنیا بحذافیرها و شیخ ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی در مقالید الاسانید گفته و حکی عنه انّه قال رأیت فی المنام کانّنی بین یدیه صلّی اللّه علیه و سلّم فذکرت له کتابا شرعت فی تالیفه فی الحدیث و هو جمع الجوامع فقلت له اقرأ علیکم شیئا منه فقال لی هات یا شیخ الحدیث قال هذه البشری عندی اعظم من الدّنیا بحذافیرها و جلال الدین سیوطی مجدد دین سنیّه در مائة تاسعه است و شیخ مشایخ فاضل مخاطبست و مخاطب در رساله اصول حدیث بعد ذکر انتهای سند والد خود بزین الدین زکریا و جلال الدین سیوطی و سخاوی و سنباطی و محمد بن صخره تصریح کرده بآنکه هر یکی ازین مذکورین مستند و حافظ وقت بود و تصانیف اینها دائر و سائر و اسانید اینها در افاق مشهور و معروفست و نیز عوالی و مناقب و فضائل و مآثر و محاسن و مدائح و محامد و مفاخر او از لواقح الانوار فی طبقات السادة الاخیار عبد الوهاب بن احمد بن علی الشعرانی و نور سافر فی اخبار القرن العاشر عبد القادر بن شیخ العیدروس و مقالید الاسانید ابو مهدی بن محمد المغربی ظاهر و باهرست فهذا السّیوطی الحافظ القرم العلاّم، المجدد بزعمهم علی راس المائة التاسعة لدین خیر الانام، علیه و علی اله الطّاهرین الکرام، آلاف التحیّة و السّلام، الملقب بشیخ الحدیث علی لسانه فی المنام، المخصوص بمناقب حصرها لا یرام، قد روی هذا الحدیث بطرق عدیدة اثباتا للمرام، و ابداء لمزید العنایة و الاهتمام، و ردعا لطغیان المنکرین الاغثام، و دحرا لنوازغ شکوکهم و الاوهام، فلا ادری هل یبقی بعد ذاک للمخاطب الماجد الحمام، بابطال الحدیث و ردّه ولوع او غرام، أم یندم علی هفواته الحاکیة للرّمام، و یکفّ نفسه عنها باوثق زمام

وجه هفتاد و نهم

آنکه شهاب الدین احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی المکی حدیث طیر را اثبات نموده و آنرا حسن و قابل احتجاج دانسته چنانچه در منح مکیه شرح قصیده همزیه گفته تنبیه ورد فی مناقب علیّ حدیث کثر کلام الحفاظ فیه فاردت انّ ألخّص المعتمد منه و لفظه

عن انس کان عند النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:462

طیر فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّیر فجاء علیّ فاکل معه رواه التّرمذی و المعتمد عند محقّقی الحفاظ فیه انّه لیس بموضوع بل له طرق کثیرة قال الحاکم فی المستدرک رواه عن انس اکثر من ثلاثین نفسا انتهی و حینئذ فیقوی کلّ من تلک الطّرق بمثله و یصیر سنده حسنا لغیره و المحققون ایضا علی ان الحسن بغیره یحتج به کالحسن لذاته و فی جملة طرقه طریق رواتها کلّهم ثقات الاّ واحد قال بعض الحفاظ لم ار من وثقه و لا من جرحه و له طریق اخری رواتها کلهم ثقات ایضا الا واحد قال النّسائی فیه لیس بالقویّ و هو معارض بانّ غیر واحد وثقه و ذکر الحاکم انّه صحّ عن علیّ و أبی سعید و سفینة انّه صحیح لکن تساهله فی التّصحیح معلوم فالحقّ ما سبق ان کثرة طرقه صیّرته حسنا یحتج به و لکثرتها جدّا اخرج الحافظ ابو بکر بن مردویه فیها جزءا و امّا قول بعضهم انّه موضوع و قول ابن طاهر طرقه کلّها باطلة معلولة فهو الباطل و ابن طاهر معروف بالغلو الفاحش و ابن الجوزی مع تساهله فی الحکم بالوضع کما هو معلوم ذکر فی کتابه العلل المتناهیة له طرقا کثیرة واهیة و لذلک لم یذکره فی موضوعاته فالحقّ ما تقرّر اوّلا انّه حسن یحتج به انتهی نقلا عن نسخة نقلت من اصل نسخة الشّارح ازینجا بحمد اللّه کالشمس فی رابعة النهار أو کالصبح عند الاسفار ظاهر گردید که این حدیث نزد مثل ابن حجر متعصب که خود را در ابطال مثل

حدیث انّه ولیّکم بعدی که صحت ان مجمع علیه قومست و خود روایت و تصحیح آن کرده معذور نداشته معتمد و معتبر و حسنست و لائق احتجاج و استدلالست و این هم ظاهر که قول ابن طاهر که بر خلاف اسم پدر خود موصوف بوده که غلو فاحش داشت و همچنین جسارت دیگر متعصبین بر حکم به وضع آن باطل محضست و این هم ثابت گردید که این حدیث بمرتبه قویست که ابن الجوزی با وصفی که مساهلت تمام دارد در حکم بوضع احادیث تا آنکه جمله از احادیث صحیحه را در فضائل مرتضویه رد و ابطال نموده کما فی فتح الباری بلکه بسیاری از احادیث صحاح خود را هم در موضوعات داخل ساخته کما لا یخفی علی المتتبعین مجال آن نیافته که این حدیث را از موضوعات شمارد و همت خود را بابطال آن برگمارد فالعجب من المخاطب الحدید النّظر*الممعن المنعم الصّحیح البصر*کیف ابطل هذا الخبر و ردّه من غیر عثور و خبر*و خاطر بنفسه فی موارد الهلک و الخطر*و اعرب عن وقوعه فی شباک الخدع و الغرر*و لم یقف علی افادة علامته العظیم الخطر*المحرز لمناقب واضحة الحجول و الغر و* الناقد للحدیث و الاثر*شیخ الاسلام الحافظ ابن حجر* کَلاّ وَ اَلْقَمَرِ* وَ اَللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ* وَ اَلصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ* إِنَّها لَإِحْدَی اَلْکُبَرِ *و علی الجملة فقد جاءالمنکرین من الانباء ما فیه مزدجر*و بلغتهم

ص:463

النّذر و من انذر فقد اعذر*فلئن لم ینتهوا فالسّاعة موعدهم وَ اَلسّاعَةُ أَدْهی وَ أَمَرُّ یَقُولُ اَلْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ اَلْمَفَرُّ کَلاّ لا وَزَرَ* إِلی رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ اَلْمُسْتَقَرُّ *و مناقب باهره و فضائل فاخره و معالی زاهره و محاسن ظاهره و مدائح جلیله و محامد جمیله و مفاخر اثیله و ماثر اصیله ابن حجر مکی بحمد اللّه المنعام بتفصیل تمام در مجلد حدیث ولایت از لواقح الانوار فی طبقات السّادة الاخیار عبد الوهاب بن احمد بن علی بن الشعرانی و ریحانه الالیا و زهرة الحیوة الدنیا شهاب الدین احمد بن محمد خفاجی و نور سافر عن اخبار القرن العاشر عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس و مرقاة شرح مشکاة ملا علی قاری و تحفه بهیة فی طبقات الشافعیه عبد اللّه بن حجازی الشرقاوی و براهین قاطعه کمال الدین بن فخر الدین جهرمی و شرح شمائل ترمذی حاجی محمد بلخی و نوافض الروافض سید محمد بن عبد الرّسول البرزنجی و کفایة المتطلع تاج الدّین بن احمد الدّهان المکی و امداد بمعرفة الاسناد سالم بن عبد اللّه البصری و درر سنیه فیما علا من الاسانید الشنوانیة محمد بن علی بن منصور الشنوانی و ثبت عبد الرحمن بن محمد الکربزی و ذخیرة المال احمد بن عبد القادر العجیلی و ما ثبت بالسّنة شیخ عبد الحق دهلوی و رساله اصول حدیث خود مخاطب شنیدی

وجه هشتادم

آنکه علی بن حسام الدین المتّقی حدیث طیر را بطرق متعدده روایت کرده چنانچه در کنز العمال گفته

عن انس انّ أمّ سلیم اتت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بحجلات قد شوتهنّ باضباعهنّ و خمرهنّ فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّائر قال انس فجاء علیّ بن أبی طالب فقال استاذن علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقلت هو علی حاجة فاحببت ان یجیء رجل من الانصار ثم رجع فعاد فسمع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم صوته فقال ادخل علیّ اللّهمّ و الیّ اللّهمّ و الیّ اللّهمّ و الیّ کر أی اخرجه ابن عساکر و نیز در کنز العمّال گفته مسند انس

عن دینار عن انس قال کنت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی بستان فاهدی لنا طائر مشویّ فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ الخلق إلیک فجاء علیّ بن أبی طالب فقلت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مشغول فرجع ثم جاء بعد ساعة و دقّ الباب و رددته مثل ذلک ثم قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یا انس افتح له فطال ما رددته فقلت یا رسول اللّه کنت اطمع ان یکون رجلا من الانصار فدخل علی بن أبی طالب فاکل معه من الطیر فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم المرء یحب قومه کر أی اخرجه ابن عساکر و ابن النجّار ایضا

عن عبد اللّه القشیری قال حدّثنی انس بن مالک قال کنت احجب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و سمعته یقول اللّهمّ اطعمنا من طعام الجنّة فاتی بلحم مشوی فوضع بین یدیه فقال اللّهمّ ائتنا بمن تحبّه و یحبّک و یحبّ نبیّک و یحبّه نبیّک قال انس فخرجت فاذا علی بالباب فاستاذننی فلم اذن له ثم عدت فسمعت من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مثل ذلک فخرجت فاذا علی الباب فاستاذننی فلم اذن له احسب انّه قال ثلثا فدخل بغیر اذنی فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ما الّذی بطأ بک یا علی قال

ص:464

یا رسول اللّه جئت لادخل فحجبنی انس قال یا انس لم حجبته قال یا رسول اللّه لمّا سمعت الدّعوة احببت ان یجیء رجل من قومی فتکون له فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لا یضرّ الرّجل محبّة قومه ما لم یبغض سواهم کر و مدائح وضیئه و محامد بهیّه و مناقب سنیّه و محاسن علیّه علی متقی از لواقح الانوار فی طبقات السادة الاخیار شعرانی و مجمع البحار محمد طاهر گجراتی و نور سافر عن اخبار القرن العاشر عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس و کفایة المتطلع تاج الدین دهّان و اخبار الاخبار و مدارج النبوة شیخ عبد الحق و سجة المرجان فی آثار هندوستان از غلام علی آزاد بلگرامی و اتحاف النبلاء و ابجد العلوم مولوی صدیق حسن خان معاصر واضح و لائحست عبد الوهاب بن علی الشعرانی در لواقح الانوار فی طبقات السادات الاخیار گفته منهم الشیخ الصّالح الورع الزّاهد سیّدی علی الهندی رضی اللّه عنه اجتمعت به فی سنة سبع و اربعین بمکة المشرّفة مدة اقامتی بها للحج و انتفعت برویته و لحظه و کان رضی اللّه عنه قلیل اللّحم بل جلد علی عظم و کان کثیر الصّمت و العبادة هو و جماعته دخلت علیهم فی حوش قریبا من دار الشریف برکات فوجدت اصحابه نحو خمسین نفسا کل واحد حجر علیه بابراش من خوص و هم یتعبّدون لا یخرجون الاّ للصّلوة فی الحرم ثم یرجعون لا یخالط احد منهم صاحبه الاّ للضّرورة باذن الشیخ فاعجبنی حالهم و اعطانی نصفین و قال ضیافتک فانّا متجردون و غرباء فلا تؤاخذنا فوسع اللّه علیّ فی الرجعة ببرکته و لم یکن مع شیء لکلفة الرّجعة و اعطیت فیهما اربعین دینارا فی مکة فلم ارض و قالوا ما فرح منه بهذا احد غیرک فلما وقفت تجاه قبر النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم جاء شخص و مدح النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم بقصیدة فاعطیتهما له و کان له عدة مؤلفات منها ترتیب الجامع الصغیر للجلال السیوطی فرتبها کلّها علی ابواب الفقه و احادیث الکتاب انّما هی علی حروف المعجم فلا یکاد انسان یجد حدیثا فی باب من الابواب الاّ ان یطالع الکتاب کاملا فبوب لکل نوع بابا و ردّ الاحادیث إلیه و اختصر نهایة ابن الاثیر فی غریب الحدیث و اطلعنی علی مصحف فی ورقة ستین سطر اکل سطر حرب و دعی لی بدعوات حول البیت و قال اللّهمّ اجعل حرکاته و سکناته کلّها مرضیّة عندک یا ارحم الرّاحمین فلمّا حججت سنة اثنتین و خمسین وجدته رجع الی بلاد الهند رضی اللّه تعالی عنه آمین و محمد طاهر گجراتی در خطبه مجمع البحار در ذکر تصنیف آن گفته و إذا ما یسّر اللّه تعالی اتمامه علی هذا المنهج اتوسّل به الی خدمة ذلک الجناب العالی شیخی الشّفیق المشفق ذی المفاخر و المعالی قطب الاوان و غوث الزمان و صفوة الرّحمن نزیل الحرمین مجاور بیت اللّه الحرام مربیّ الانام و مرشد الکرام اعنی الشیخ علی المتّقی بن حسام افاض اللّه فیض تقواه علی الدّانی و القاصی علی الدوام لیکون ذریعة لشفاعته یوم الفزع الاکبر فی ذلک المقام الخ و عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه

ص:465

در نور سافر عن اخبار القرن العاشر گفته فی لیلة الثّلثه اوقات السّحر توفّی العالم الصّالح الولی الشّهیر العارف باللّه تعالی علی المتّقی بن حسام الدّین بن القاضی عبد الملک بن قاضیخان القرشی بمکّة المشرّفة بعد مجاورته بها مدّة طویلة و دفن فی صبح تلک اللّیلة و مدفنه بالمعلاة بسفح جبل محاذی تربة الفضیل بن عیاض بین قبریهما الطّریق المسلوک عند محلّ یقال له ناظر الخیش و عمره سبعة و ثمانون سنة و قیل تسعون سنة رحمه اللّه تعالی و کان من العلماء العاملین و عباد اللّه الصّالحین علی جانب عظیم من الورع و التّقوی و الاجتهاد فی العبادة و رفض السوی و له مصنّفات عدیدة و ذکروا عنه اخبارا حمیدة رحمه اللّه تعالی امین و من مناقبه العظیمة انّه رای النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی المنام و کانت لیلة جمعة و سبعة و عشرین فی شهر رمضان فساله عن افضل النّاس فی زمانه قال انت قال ثمّ من فقال محمّد بن طاهر بالهند و رای تلمیذه الشّیخ عبد الوهّاب فی تلک اللّیلة النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و ساله مثل ذلک فقال شیخک ثمّ محمّد بن طاهر بالهند فجاء الی الشّیخ علی المتّقی لیخبره بالرّویا فقال له قبل ان یتکلّم قد رایت مثل الّذی رایت و کان ببالغ فی الرّیاضة حتّی نقل عنه انّه کان یقول فی آخر عمره وددت ان لم افعل ذلک لما وجده من الضّعف فی جسده عند الکبر قال الفاکهی و کان لا یتناول من الطّعام الا شیئا یسیرا جدّا علی غایة من التّقلل فیه بحیث یستبعد من البشر الاقتصار علی ذلک القدر و ما ذاک الاّ لملکة حصلت له فیه و طول ریاضة وصل بها إلیه حتّی کان إذا زید فی غذائه المعتادة و لو قدر فوقلة لم یقدر علی هضمه قال و کذا کان قلیل الکلام جدّا قال غیره و کان قلیل المنام موثرا للعزلة من الانام الی ان قال و کانت ولادته ببرها نفور سنة ثمان و ثمانین و ثمانمائة و قیل خمس و ثمانین و ثمانمائة و مؤلفاته کثیرة نحو مائة مؤلّف ما بین صغیر و کبیر و محاسنه جمة و مناقبه ضخمة و قد افردها العلاّمة عبد القادر بن احمد الفاکهی فی تالیف لطیف سماه القول النّقی فی مناقب المتّقی ذکر فیه من سیرته الحمیدة و ریاضة العظیمة و مجاهداته الشّاقّة ما یبهر العقول و لعمری ما احسن قوله فیه حیث یقول طابق اسم شیخنا علی و لقبه المتّقی موضع علیاه و مسماه و قال فی موضع آخر من الکتاب المذکور ما اجتمع به احد من العارفین و العلماء العاملین و اجتمع هو علیهم الاّ اثنوا علیه ثناء بلیغا کشیخنا تاج العارفین أبی الحسن البکری و شیخنا الفقیه العارف الزّاهد الوجیه العمودی و شیخنا امام الحرمین الشهاب بن حجر الشّافعی و صاحبنا فقیه مصر شمس الدّین الرّملی الانصاری و شیخنا فصیح علماء عصره شمس البکری و لکلّ من هؤلاء الجلّة عندی ما دلّ علی کمال مدحه

ص:466

شیخنا المتّقی بحسن استقامته و الاستقامة اجل کرامة و قول کلّ من هؤلاء معتمدی فی شهادته إذا قالت حذام فصدّقوها فانّ القول ما قالت حذام*قال و من ثمّ اشتهر باقلیم مکة المشرقة اشهر من قضا و صار یقصده وفود بیت اللّه کما یقصد المشعر الحرام و الصّفا حتی بلغ صیته لسلطان الاسلام المرحوم المقدّس سلیمان بعد ان کان یفرغ علی یدیه بل قدمیه ماء الطّهارة محمود عظیم سلاطین الهند اعتقادا فیا له من شان قال و شهرته فی الهند و جهاتها اضعاف شهرته بمکّة کما لا یحتاج فی ذلک الی اقامة برهان قال و من مناقبه ان بعض اصحابه رأی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی المنام فی حیاة الشّیخ علی و کانت الرّؤیا بمکّة المشرفة قائلا یا رسول اللّه بما ذا تامرنی حتی افعله قال تابع الشیخ علی المتقی فما فعله افعله انتهی و فی هذا ادلّ دلیل علی انّ الشّیخ علی المتقی نفعنا اللّه ببرکاته کان له النصیب الاوفر من متابعته صلّی اللّه علیه و سلّم و لذا خصّه صلی اللّه علیه و سلّم بالذکر دون غیره من اهل زمانه و امر الرّائی بملاحظة افعاله و متابعته صلی اللّه علیه و سلّم بالذکر دون غیره من اهل زمانه و امر الرّائی بملاحظة افعاله و متابعته فیها الی غیر ذلک من الاشاره کتسمیته شیخا و کان الشیخ ابو اسحاق الشیرازی نفعنا اللّه به یفتخر بمنام نبویّ فیه تسمیته النّبیّ شیخا قلت و رایت فی بعض التعالیق رسالة من املاء الشّیخ نفعنا اللّه ببرکاته تشتمل علی نبذة من احواله الّتی لا تتلقی الاّ عنه کالمشیرة الی کمال مبدئه و مآله فرایت ان اذکر منها هنا ما دعت إلیه الحاجة قال بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ و الصّلوة و السّلام علی سیّدنا محمّد و اله و صحبه اجمعین امّا بعد فیقول الفقیر الی اللّه تعالی علیّ بن حسام الدّین الشهیر بالمتّقی انّه خطر فی خاطری ان ابیّن للاصحاب من اوّل امری الی آخره فاعلموا رحمکم اللّه ان الفقیر لما وصل عمری الی ثمان سنین جاء فی خاطر والدی رحمه اللّه ان یجعلنی مریدا لحضرة الشیخ باجن قدس اللّه سرّه فجعلنی مریدا و کان طریقه طریق السّماع و اهل الذوق و الصّفا فبایعنی علی طریق المشایخ الصّوفیّة و اخذت عنه و انا ابن ثمان سنین و لقننی الذکر الشّیخ عبد الحکیم بن الشّیخ باجن قدّس سرّه و کنت فی بدایة امری اکتسب بصنعة الکتابة لقوتی و قوت عیالی و سافرت البلدان فلمّا وصلت الی الملتان صحبت الشیخ حسام الدّین و کان طریقة طریق المتّقین فصحبته ما شاء اللّه ثم لما وصلت مکة المشرفة صحبت الشّیخ ابا الحسن البکری الصّدّیقی قدس اللّه سره و کان له طریق التّعلم و التّعلیم و کان شیخا عارفا کاملا فی الفقه و التّصوف فصحبته ما شاء اللّه و لقّننی الذکر و حصل لی من هذین الشیخان الجلیلین علیهما الرّحمة و الغفران من الفوائد العلمیّة و الذوقیة التی تتعلّق بعلوم

ص:467

الصّوفیة فصنّفت بعد ذلک کتبا و رسائل فاوّل رسالة صنّفتها فی الطّریق سمّیتها تبیین الطریق الی اللّه تعالی و آخر رسالة صنّفتها سمیتها غایة الکمال فی بیان افضل الاعمال فمن من الطّلبة حصل منهما رسالة ینبغی له ان یحصّل الاخری لیلازم بینهما فی القصد انتهی قلت و بالجملة فما کان هذا الرّجل الاّ من حسنات الدّهر و خاتمة اهل الورع و مفاخر الهند و شهرته تغنی عن ترجمته و تعظیمه فی القلوب یغنی عن مدحته انتهی و شیخ عبد الحق بن سیف الدین الدّهلوی البخاری در اخبار الاخیار گفته شیخ علی بن حسام الدین بن عبد الملک بن قاضیخان المتّقیّ القادری الشاذلی المدینی الچشتی رحمة اللّه علیه کاملة واسعة تامّة آبای کرام او از جونپوراند و تولد شریف وی در برهان پور وهم در اوان صغر در هفت و هشت سالگی پدر ویرا در خدمت شاه باجن چشتی که در برهانپور بوده بر ده مرید ساخته بود دور قریب ان ایام بسفر آخرت خرامیده وی بعد از فوت پدر بمقتضای طبیعت بشری چند گاهی بلذات حسیّه مشغول بوده قریب ایام شباب در ملازمت بعضی از ملوک هند آمده قدری از اموال و اشیای دنیا بدست آورد هم در آن اثنا آن جاذبه عنایت و هدایت در رسید و حقارت متاع دنیا و فنای اهل آن در نظر آمد و در خدمت شیخ عبد الحکیم بن شاه باجن رسیده خرقه خلافت مشایخ چشتیه پوشید و چون در اصل فطرت وی نشئۀ عزیمت تقوی و ورع غالب بود بجانب دیار ملتان؟ ؟ ؟ سفر کرد و بصحبت شیخ حسام الدین متقی رحمه اللّه رسید و سلوک طریقه و ورع و تقوی را بامداد و تعاون برکات صحبت ایشان بیش گرفت و در مدت دو سال تفسیر بیضاوی و کتاب عین العلم را در ملازمت ایشان مطالعه کرده همراه زاد تقوی و راحله توفیق عزیمت حرمین شرفین زادهما اللّه تعظیما و تشریفا یافت و در آنجا با شیخ ابو الحسن بکری رحمة اللّه علیه که بالاجماع از اولیاء زمان خود بود صحبت داشت و تلمذ نموده و دیگر علما و مشایخ عصر را که در ان دیار شریف بودند دریافت و استفاده نمود و در آنجا بزرگی بود که او را شیخ محمد بن محمد بن محمد السخاوی می گفتند از وی خرقهای خلافت سلسلۀ علیّه قادریّه و شاذلیّه که بقطب الوقت شیخ نور الدین ابو الحسن علی الحشتی الشاذلی منتهی می شود و مدینیّة که بحضرت شیخ ابو مدین شعیب المغربی قدس اللّه اسرارهم پوشید و در مکه معظمه رخت اقامت و استقامت نهاده عالم را بانوار طاعات و مجاهدات و بآثار افاضت علوم دینی و افادت معارف یقینی مستنیر و مستفید ساخت و بجمع و تصانیف کتب و رسائل در علم حدیث و تصوّف اشتغال فرمود بعد از مشاهدۀ آثار خیر ایشان از توالیف و غیر ان عقل حیران می شود و بجزم حکم می کند که اینها بی توفیق کامل و برکت شامل که ناشی از کمال مرتبه استقامت و رسوخ درجه ولایت باشد وجود نگیرد و جامع صغیر و کتاب جمع الجوامع شیخ جلال الدین سیوطی را که احادیث

ص:468

بترتیب حروف تهجی جمع کرده و ادعای احاطه جمیع احادیث نبوی از اقوال و افعال انحضرت کرده صلی اللّه علیه و سلم تبویب فرمود و بر ابواب فقهیه ترتیب داده و الحق بنطر در ان کتابها ظاهر می شود که چه کارها کرده و چه تصرفات نموده و بار دیگر منتخبی از ان گرفته و اکثر مکررات را انداخته آن نیز کتابی مهذب و منقح آمده گویند که شیخ ابو الحسن بکری می فرمودند للسّیوطی منّة علی العالمین و للمتّقی منّة علیه و دیگر رسائل و کتب تصنیف کرده که سالکان طریقت و طالبان آخرت را سرمایۀ وقت و مددکار حال باشد مجموع تصانیف و توالیف وی از صغیر و کبیر و عربی و فارسی از صد متجاوزست و اول تصانیف او رساله تبیین الطرقست که بتصنیف آن از غیب ملهم شدند دیگر مجموعه حکم کبیر کتابیست نافع شامل خلاصه هر چه در تمامه کتب تصوفست بیاران خود می فرمود که علامت فهم کردن شما این کتاب را آنست که هر چه از و وقائع این راه مشکل شود از آنجا حل کنید و هر مسئله از مسائل این علم که پرسند از وی جواب دهید و اشتغال وی به تتبع سنن و احادیث نبوی صلّی اللّه علیه و سلم تا آخر وقت حیات بود که در آن وقت به مقتضای عادت بشری جنبیدن ممکن نباشد شب و روز بتالیف کتب احادیث و تصحیح و مقابله آن مشغول بودی گویند که در فهم دقائق و استنباط معانی و نکات بمرتبه رسیده بود که علمای کبار که در ان دیار شریف بودند غیر از تحیر و تحسین نمی نمودند و شیخ ابن حجر که در زمان خود اعظم فقها و اعلم علمای مکه معظمه بود و در ابتدای حال اوستاد شیخ بود اگر در معانی بعض احادیث متوقف و متردد شدی بشیخ گفته می فرستاد که این حدیث را در تبویب جمع الجوامع در کدام باب نهاده اند تا بقرینه قیاس ان بمعنی ان پی می برد و بارها خود را نسبت بخدمت شیخ تلمیذ حقیقی می خواند و در آخر مرید شد و خرقه خلافت پوشید و علی هذا القیاس جمیع مشایخ و اکابر آن وقت بکمال فضل و ولایت وی معترف و در رعایت تعظیم و تکریم وی متفق بودند و الان نیز خواص و عوام آن دیار چنانچه مشایخ سلف را یاد کنند او را نیز یاد می کنند و با قطع نظر از تصانیف کتب و نشر علوم که علمای ظاهر را نیز بعد از حصول توفیق و برکت میسّر باشد آنچه از ریاضات و مجاهدات و کرامات و محاسن اخلاق و محامد اوصاف و رزانت افعال و متانت احوال و رعایت آداب ظاهر و باطن و تقوی و ورع از وی نقل می کنند اول دلیلست بر کمالات باطنی و احوال حقیقی وی الخ و نیز شیخ عبد الحق در مدارج النبوة گفته و شیخ اجل علی متقی در تبویب جمع الجوامع سیوطی که آنرا جامع کبیر نام کرده برای اشراق نماز عنوانی جدا نهاده الخ و غلام علی از او بلگرامی در سحبة المرجان فی آثار هندوستان گفته مولانا الشیخ علی المتقی هو من اعاظم الاولیاء و اکابر الاتقیاء آباؤه من جونفور و مسقط راسه برهانفور من بلاد الدّکن تلمّذ علی الشیخ حسام الدّین الملتانی و غیره من العلماء ثمّ سافر سنة ثلاث و خمسین و تسعمائة الی الحرمین الشریفین زادهما اللّه شرفا و صحب الشیخ أبا الحسن البکری

ص:469

و تلمّذ علیه و تدیّر المکة المعظمة و اشتغل بالتّدریس و التّالیف و رتب جمع الجوامع للسّیوطی علی الابواب الفقهیّة و کان الشیخ ابو الحسن البکری یقول للسّیوطی منّة علی العالمین و للمتّقی منّة علیه و تصانیفه المطولات و المختصرات من العربیّة و الفارسیّة متجاوزة عن المائة و کان الشّیخ ابن حجر صاحب الصّواعق المحرقة استاذ للمتّقی و فی الآخر تلمّذ علی المتّقی و لبس الخرقة منه قضی نحبه فی الثانی من جمادی الاولی سنة خمس و سبعین و تسعمائه و تاریخ وفاته قضی نحبه و کتب یوم وفاته وصیّة نسختها هذه بسم الله الرحمن الرحیم و الصّلوة و السّلام علی سیّدنا محمّد و علی اله و صحبه اجمعین هذا ما اوصی به الفقیر الی اللّه علی بن حسام الدّین الشهیر المتّقی فی یوم خروجه من الدّنیا و دخوله فی الآخرة انّ هذا الفقیر لما کان صغیرا جعلنی والدی رضی اللّه عنه مریدا للشّیخ الاجل باجن قدس سرّه و کان طریقه رحمه اللّه طریق السّماع و الصّفا و الوجد و الهیمان فلمّا وصلت الی سنّ التّمیز بین الحقّ و الباطل اخترته و رضیت به شیخا عملا بما قالوا انّ الصّبی إذا جعل مرید الشیخ فهو بالخیار بعد البلوغ ان شاء جعله شیخا و ان شاء اتخذ لنفسه شیخا آخر و موافقة لوالدی فیما اختار لی فلمّا مات والدی و شیخی رضی اللّه عنهما لبست خرقة مشایخ چشت من الشیخ عبد الحکیم بن الشیخ باجن قدس سره ثم اردت صحبة شیخ یرشدنی و یدلّنی علی ما اهمّنی من طریق الحقّ فقصدت بلاد ملتان و صحبت الشیخ العارف باللّه حسام الدّین المتّقی رحمة اللّه علیه و الغفران مدة ثم سافرت الی الحرمین الشّریفین و صحبت الشّیخ العارف باللّه ابا الحسن البکری قدس سره و اخذت عنه الخرقة القادریّة و الشّاذلیّة و المدینیة و لبست هذه الخرق الثّلاث من الشیخ محمّد بن محمّد السّخاوی قدس سرّه و تاج الدین احمد دهّان در کفایة المتطلع کما سمعت سابقا گفته کتاب التبویین للجامع الکبیر و الصّغیر المذکورین مع زیادة فی الکبیر للامام العلامة قبلة اهل السّلوک نور الدّین علی بن حسام الدّین المتّقی رحمه اللّه تعالی اخبر بهما و سائر مؤلفاته عن العلاّمة علی بن الامام عبد القادر الطبری المکی عن صهره الشیخ محمّد عارف عن والده شیخ اهل العرفان عبد الوهّاب بن ولی اللّه الهندی عن مؤلّفها استاذه العارف باللّه تعالی الشیخ علیّ بن حسام الدّین المتّقی فذکر بها و مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته الشیخ علی المتّقی بن حسام الدّین عبد الملک بن فاضیخان القادری الشاذ الی المدنی الچشتی اصله من جونفور و مولده برهانفور من بلاد الدّکن تلمّذ علی الشیخ حسام الدّین الملتانی و غیره من العلماء ثم سافر فی سنة 952 الی الحرمین الشریفین و صحب الشیخ ابا الحسن البکری و تلمّذ علیه یقول البکری للسّیوطی منة علی العالمین و للمتّقی منّة علیه اشتغل بالتّدریس و التالیف و رتب جمع الجوامع

ص:470

للسّیوطی علی الفقه تزید مؤلفاته علی المائة و کان الشیخ ابن حجر المکی الفقیه الشافعی صاحب الصّواعق المحرقة استاذه و فی الآخر تلمّذ علیه و لبس الخرقة منه توفّی رح فی سنه 975 تاریخ وفاته قضی نحبه ذکر له الشیخ عبد الحق الدّهلوی ترجمة حافلة فی المقصد الاوّل من کتابه زاد المتقین فی سلوک طریق الیقین و اثنی علیه کثیر او حرّر احواله الشریفة فی ابواب خمسة بایضاح تامّ و للشّیخ عبد الوهّاب المتّقی کتاب سمّاه اتحاف التّقی فی فضل الشیخ علی المتّقی ابان فیه عن فضائله الکثیرة و هو حقیق بذلک و قد وقفت علی توالیفه فوجدتها نافعة مفیدة ممتعة تامّة و نیز مولوی صدیق حسن خان در اتحاف النبلاء گفته علی بن حسام الدین بن عبد الملک بن قاضی خان المتقی جونپوری الاصل برهانپوری المولد بود در سنه ثلث و خمسین و تسعمائه بحرمین شریفین خرامید و در مکه معظمه رحل اقامت افکند از کثرت ریاضت و تقوی و نشر علوم ظاهر و باطن غلغله بملاء اعلی رسانید خواص و عوام آن بقعه مقدسه بکمال فضل و ولایت او اعتراف داشتند شیخ ابن حجر هیتمی مکی مفتی حرم محترم مولف صواعق محرقة در ابتدای حال استاد او بود آخر خود را تلمیذش می خواند و رسم ارادت بجا آورد و خرقه خلافت پوشید عدد تصانیفش از صد متجاوزست شیخ عبد الحق دهلوی که مرید شیخ عبد الوهاب خلیفه اوست ذکرش در اکثر تصانیف خود آورده در زاد المتقین و اخبار الاخیار اطالت در بیان احوالش بسیار نموده و گفته شیخ عبد الوهاب در مجملی از احوال ایشان رساله نوشته مسمی باتحاف التقی فی فضل الشیخ علی المتقی و از وی نقل کرده که گفت خانه دیدم بغایت آراسته و پیراسته بر صفت بهشت پر انوار و انهار روی شیخ علی متقی نشسته اند و انهار و جداول مختلف در صغر و کبر در صحن خانه جاری بودند اشارت نبهری کردند که این جامع کبیرست و بنهری دیگر که این جامع صغیرست و بجدولی؟ ؟ ؟ اشارت می کند که این فلان رساله است و بجدول دیگر که این فلان همچنین کتب و رسائل را نام می برند و هر یکی را بنهری و جدولی تعیین می نمایند می گفتند که آنچه از وجه حلال کسب کنند هرگز ضایع نشود و اگر آن را گم کنند باز یابند انتهی فهذا علی المتّقی راس علمائهم فی الزّهد و التّقی الحائز لمدائح تعحب اهل النّهی الّذی اشار بزعمهم الی اتباعه المصطفی، و صرّح بکونه افضل اهل زمانه فیما یبصره النّائم و یری، قد اورد فی کتابه هذا الحدیث الوثیق العری، و ذکر منه عدّة طرق و روی، فلا ادری کیف یسوغ لاحد من اهل الحجی، ان یبطل هذا الخبر اتباعا للهوی، فیهلک و یخسر و یردی، و یبدی انّه ضلّ و غوی، و لزیغه نسی الحقّ فسوف ینسی و کتاب کنز العمال از کتب مشهوره بین اهل الفضل و الکمال و داخل اجازۀ مشایخ اقیال و روایات مذکور در معرض احتجاج و استدلالست انفا دانستی که تاج الدین احمد الدّهان در کفایة المتطلع آنرا ذکر نموده بودن آن از مرویات شیخ خود حسن عجیمی

ص:471

که یکی از ان مشایخ سبعه است که شاه ولی اللّه باتصال سند خود بایشان حمد الهی بجا آورده ظاهر فرموده و مصطفی ابن عبد اللّه القسطنطینی المشهور بحاجی خلیفه نیز در کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون بعد ذکر جمع الجوامع آن را ذکر نموده کما سبق و مولوی حیدر علی معاصر در ازالة الغین گفته نه بینی که قدوة المحدثین یعنی مسلم رحمه اللّه تعالی در صحیح خود که از ماخذ جامع الاصول است احادیثی که مدلولش حکم نکیر بر خلفا و امراست روایت می نماید وزیر همین احادیث که مخاطب از غایت نصب آن را مستلزم حرمت خروج امام حسین قرار داده می نهد و تفصیل بین قسم احادیث از کتب دیگر که جامع احادیث باشند زیاده تر دریافت تواند شد صاحب کنز العمال بعد ذکر احادیث مذکوره و مانند آن فصلی منعقد می کند و می گوید الفرع الثالث فی جواز مخالفة الامیر و عدم اطاعته و بعد ازین احادیثی که جمع کرده و از کتب محدثین آورده بعضی از ان این ست لا طاعة لاحد فی معصیة انّما الطّاعة فی المعروف قدن

عن علی رضی اللّه عنه لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق حم ک عن عمران و الحکم بن عمرو الغفاری سیکون علیکم ایمّة یملکون ارزاقکم یحدثونکم فیکذبونکم و یعلمون فیسیئون العمل و لا یرضون منکم حتّی تحسّنوا قبیحهم و تصدّقوا کذبهم فاعطوهم الحقّ ما رضوا به فاذا تجاوزوا فمن قتل علی ذلک فهو شهید طب عن أبی سلالة السّمع و الطّاعة حق علی المرء المسلم فیما احبّ او کره ما لم یؤمر بمعصیة فلا سمع علیه و لا طاعة حم ق ع

عن ثوبان من ارضی سلطانا بما یسخط ربّه خرج عن دین اللّه ک عن جابر اسمعوا هل سمعتم انه سیکون بعدی امراء فمن دخل علیهم فصدّقهم بکذبهم و اعانهم علی ظلمهم فلیس منّی و لست منه و لیس بوارد علی الحوص و من لم یدخل علیهم و لم یعنهم علی ظلمهم و لم یصدّقهم بکذبهم فهو منّی و انا منه و هو وارد علی الحوض ت صحیح غریب ن حب عن کعب بن عجرة انّ اللّه لم یبعث نبیّا إلا و له حواریّون فیمکث بین اظهرهم ما شاء اللّه یعمل فیهم بکتاب اللّه و سنّة نبیّه فاذا انقرضوا کان من بعدهم امراء یرکبون روس المنابر یقولون ما تعرفون و یعلمون ما تنکرون فاذا رأیتم اولئک فحقّ علی کل مؤمن یجاهدهم بیده فان لم یستطع فبلسانه فان لم یستطع بلسانه فبقلبه لیس وراء ذلک الاسلام عن علی رضی اللّه عنه قال بعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم معرّبة و استعمل علیهم رجلا من الانصار فامرهم ان یسمعوا له و یطیعوا فلمّا خرجوا اوجد علیهم فی شیء فقال أ لیس قد امرکم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان تطیعونی قالوا بلی قال اجمعوا حطبا ثم دعا بنار فاضرمها فیه ثم قال عزمت علیکم لتدخلنّها فهمّ القوم ان یدخلوها فقال لهم شابّ منهم انّما فررتم الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من النّار فلا تعجلوا حتّی نلقی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فان امرکم ان تدخلوها فادخلوا فرجعوا الی النّبی صلی اللّه علیه و سلم فاخبروه فقال لو دخلتموها ما خرجتم منها ابدا و

فی لفظ لو دخلوها لم یزالوا فیها الی یوم القیمة لا طاعة فی معصیة اللّه انّما الطّاعة فی المعروف

ص:472

طحم ش خ م د ن ع محصل معانی این روایات آنست که سمع و طاعت تا وقتیست که حکام و امرا امر معروف نمایند و هر گاه فسق و فجور ورزند و خلاف شریعت بعمل آرند انقیاد و امتثال نیست و قریبست که حکام جور فراهم آیند و طالب خوشامد باشند و درباره عمل قبیح و دروغ خود طمع تصدیق و تحسین دارند و کلمه حق روبروی شان بگوئید تا که راضی باشند و هر گاه تجاوز نمایند و نوبت بقتل و قتال انجامد هر کسی که بر اظهار حق گشته شود او شهید خواهد شد و برضوان و همسایگی حق خواهد پیوست و کسی که راضی کند حاکم را بچیزی که خدا بر آن خشم فرماید از دین خارج شد و کسی که داخل شود بر حکام جور و دروغ آنها را تصدیق کند و بر ظلم شان اعانت نماید مرا با وی کاری نیست و او را با من و هرگز وارد نشود بر حوض کوثر و هر که بر خلاف مذکور عمل نماید من ازویم و او از من و بر حوض کوثر وارد خواهد شد و بدرستی که خدای عز و جل مبعوث نکرد هیچ نبی را مگر بودند خواص اصحاب او که شریعت را بر پا دارند هر گاه ملازمین نبی منقرض شوند امرا بهمرسند و منکرات بعمل آرند در این وقت بر هر مؤمن حسب طاقت جهاد می یابد بدست خود و اگر نتواند جهاد لسانی کند و اگر برین هم قدرت نیابد اعمال آنها را بد بداند و این کمترین مرتبه اسلامست و در صحیح بخاری هم مرویست که حضرت صلی اللّه علیه و سلم لشکری فرستاد و مردی را از جمله انصار رئیس گردانید و امر فرمود که اطاعت او کنند چون روانه شدند قضا را آن رئیس در امری متغیر شد و گفت که آیا حضرت نفرموده بود که اطاعت بکنید گفتند چنینست که تو می گوئی فرمود تا هیزم جمع کردند و آتش افروختند باز امتحانا یا بوجوه دیگر گفت که داخل شوید اهل لشکر قصد کردند که در آتش درآیند و خاکستر شوند جوانی از آن میان گفت که پناه بکنف پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم گرفته بودیم که از آتش نجات یابیم بعد اسلام دخول در آتش چه معنی داشته باشد تعجیل نکنید و نزد حضرت صلی اللّه علیه و سلم بروید اگر حکم فرماید بطیب خاطر در آتش درآئید حضرت فرمود اگر داخل می شدند باز هرگز از آتش بیرون تا قیامت نمی آمدند طاعت حکام تا همان وقتست که بمعروف حکم کنند نه بمعصیت الی غیر ذلک من الاحادیث انتهی و نیز مولوی حیدر علی در منتهی الکلام گفته مخفی نماند که حضرت أم المؤمنین عائشه بسیاری از مناقب حضرت امیر و بتول زهراء و ذریت طاهرۀ ایشان بارها بر زبان آورده چنانچه بر محدثین محتجب نمی ماند درین مقام ناگزیر بر بعضی از احادیث اکتفا می رود و از آنجمله روایت امام احمد در مسند خویشست از أم المؤمنین مذکور که

من کنت مولاه فعلیّ مولاه و ابن ماجه قزوینی نیز این حدیث را روایت کرده و از آنجمله روایت طبرانی در کبیر از آنجنابست که

النّظر الی وجه علیّ عبادة و این روایت را حاکم هم در مستدرک خویش آورده از آن جمله حدیث اوست

عن عائشة

ص:473

عن فاطمة یا فاطمة لا ترضین ان تکونی سیّدة نساء العالمین و سیّدة نساء المؤمنین و سیّدة نساء هذه الامة و از آنجمله روایت ابن أبی شیبه است عن عائشة فاطمة سیّدة نساء العالمین بعد مریم ابنة عمران و اسیة امرأة فرعون و خدیجة ابنة خویلد و از آنجمله روایت ابو داود و حاکمست

عن عائشة اتانی جبرئیل فاخبرنی انّ امّتی ستقتل ابنی هذا یعنی لحسین و اتانی بتربة من تربته حمراء چنانچه بر ناظر تالیفات شیخ سیوطی و متقی مخفی نیست

وجه هشتاد و یکم

آنکه میرزا مخدوم شریفی حدیث طیر را در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دارد نموده چنانچه در کتاب نواقض در فصل ثانی از فصول کتاب گفته

فی فضائل علی ابن أبی طالب رضی اللّه عنه عن انس بن مالک قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم الاثنین و صلّی علیّ یوم الثلثاء اخرجه الترمذی و عن ابن عبّاس قال اوّل من صلّی علیّ اخرجه الترمذی و عن زید بن ارقم رضی اللّه عنه قال اوّل من اسلم علیّ قال عمر بن مرّة فذکرت ذلک لابراهیم النخعی فانکره و قال اول من اسلم ابو بکر الصّدیق

اخرجه الترمذی و عن سعد بن أبی وقاص قال لمّا آخی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بین اصحابه جاءه علیّ تدمع عیناه فقال یا رسول اللّه آخیت بین اصحابک فلم تواخ بینی و بین احد فقال فسمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول انت اخی فی الدّنیا و الآخرة اخرجه الترمذی و عن ابن عمر انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال من کنت مولاه فعلیّ مولاه اخرجه التّرمذی و عن زید بن ارقم ان رسول اللّه صلعم خلف علیّ بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال علیّ یا رسول اللّه أ تخلفنی فی النّساء و الصّبیان فقال اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انه لابنی بعدی اخرجه البخاری و مسلّم و التّرمذی عن سعد بن أبی وقاص ان معاویة بن أبی سفیان امره فقال ما یمنعک ان تسبّ ابا تراب اما ما ذکرت ثلثا قالهنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلن اسبّه لان یکون لی واحدة احبّ الی من حمر النّعم سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول له و خلفه فی بعض مغازیه فقال له علی یا رسول اللّه خلقتنی مع النّساء و الصّبیان فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم امّا ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبوّة بعدی و سمعته یقول یوم الخیبر لاعطینّ الرایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله قال فتطاولنا فقال ادعوا لی علیا فاتی به ارمد فبصق فی عینیه و دفع الرایة إلیه ففتح اللّه علیه و لمّا نزلت هذه الآیة نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا فقال اللّهمّ هؤلاء اهل اخرجه مسلم و التّرمذی

و عن عمران بن حصین قال قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جیشا و استعمل علیهم علیّ بن أبی طالب فمضی فی السّریة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب

ص:474

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اخبرناه بما صنع علیّ و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدأ و برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم انصرفوا الی رحالهم فلمّا قدمت السّریة فسلّموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقام احد الاربعة فقال الم تر الی علیّ بن أبی طالب فعل کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم قام الثانی فقال مثل ما قال فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم قام الثّالث فقال مثل مقالتهما ثم قام الرّابع فقال ما قالوا فاقبل إلیهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ ثلثا انّ علیّا منی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن بعدی اخرجه التّرمذی

و عن حبشی بن جنادة انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال علی منّی و انا من علیّ و لا یودّی عنّی الاّ انا او علیّ اخرجه الترمذی

و عن انس قال کان عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طیر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّیر فجاء علیّ فاکل معه اخرجه التّرمذی ازین عبارت ظاهرست که صاحب نواقض حدیث طیر را در جمله فضائل ثابته برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام داخل ساخته همت باثبات آن گماشته و بسبب نقل آن از ترمذی بتخجیل منکرین کما ینبغی پرداخته فالحمد للّه الّذی انطق صاحب النّواقض بما ینقض ظهر المنکرین الحائدین و یحدو علی رفض عناد المبطلین الجاحدین و یدرأ فی صدور المتعنّتین الکاشحین و یذر القذی فی عیون الغاشّین الغیر النّاصحین و یبدی شین المائنین و اَللّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ اَلْخائِنِینَ و العجب من الکابلی الکابّ کاس الدّین کیف لم یحتفل بافادة صاحب النّواقض الّذی عنده هو بمکان رزین و مع التّقلید له و الاقتداء به و احتقاب اصاره و تحمّل اوزاره و اقتصاص آثاره فی مخالفة الحقّ و الیقین لم یعرج علی اتباعه و وفاقه فی ایثار الصّدق المبین

وجه هشتاد و دوم

آنکه ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی که حسب افاده علاّمه عجیلی در ذخیرة المال از اجلّه علماست و فاضل مولوی حسن زمان در قول مستحسن او را بوصف شیخ محدث یاد می فرماید حدیث طیر را بطرق متعدّده روایت کرده چنانچه در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء که از کتب مقبوله ممدوحه است و علاّمه عجیلی در ذخیر المال و محمد محبوب عالم در تفسیر شاهی و مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن جابجا استناد بان می نمایند و عظمت و جلالت و رفعت و فخامت مرویات آن از صدر خودش ظاهرست گفته

عن انس رضی اللّه عنه قال قدّمت لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طیرا فسمّی و اکل لقمة و قال اللّهمّ ائتنی باحبّ الخلق إلیک و الیّ فاتی علی فضرب الباب فقلت من انت فقال علیّ فقلت ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی حاجة ثم اکل لقمة فقال مثل الاول

ص:475

فضرب علی الباب فقلت من انت قال علیّ فقلت انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی الحاجة ثم اکل لقمة فقال مثل ذلک فضرب علیّ فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یا انس افتح الباب فدخل فلمّا راه النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم تبسّم ثم قال الحمد للّه الّذی جعلک ممّن یحبّه اللّه و رسول فانّی دعوت اللّه فی کل لقمة ان یاتینی باحبّ الخلق إلیه و الیّ فکنت انت قال فو الّذی بعثک بالحقّ انّی لأضرب الباب ثلث مرّات و یردّنی انس فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لم رددته قال کنت أحبّ معه رجلا من الانصار فتبسم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و قال ما یلام الرّجل علی حبّ قومه اخرجه ابن عساکر و الحافظ محبّ الدّین بن البخار فی تاریخیهما و نیز در اکتفا گفته و عنه أی

عن انس رضی اللّه عنه ان أمّ سلمة اتت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بحجلات قد شوتهن فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک و یاکل معی من هذا الطّیر قال انس فجاء علیّ بن أبی طالب فقال استاذن لی علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقلت هو علی حاجة و احببت ان یجیء رجل من الانصار فرجع ثمّ دعا فسمع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال ادخل یا علیّ اللّهمّ و الیّ اللّهم و الیّ اللّهم و الیّ اخرجه ابن عساکر فی تاریخه و نیز در اکتفا گفته

عن عبد اللّه القشیری قال حدثنی انس رضی اللّه عنه قال کنت احجب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فسمعته بقول اللّهمّ اطعمنا من طعام الجنّة فاتی بلحم طیر مشوی فوضع بین یدیه فقال اللّهمّ ائتنا بمن تحبّه و یحبّک و یحبّ نبیّک و یحبّه نبیّک فاذا علیّ بن أبی طالب علی الباب فاستاذننی فلم اذن له احسب انّه قال ثلث مرّات فدخل بغیر اذنی فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ما بطأ بک یا علی قال یا رسول اللّه جئت لادخل فحجبنی انس فقال لم حجبت قال یا رسول اللّه لمّا سمعت الدّعوة احببت ان یجیء رجل من قومی فتکون له فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لا یضرّ الرّجل محبّه الرّجل قومه ما لم یبغض سواهم اخرجه ابن عساکر فی تاریخه انتهی فظهر و سطع و وضح و لمع بعون المنعم المتفضّل بجمیل المواهب ان فی تخریج صاحب الاکتفاء حدیث الطّیر من عدّة طرق و تعدیده من اسنی المطالب*و ابهی المناقب*و روایته فی کتابه الّذی یظهر من صدره کونه فی رفیع المراتب*و منیع المناصب*اکتفاء و اقتناعنا لکلّ منصف للحقّ طالب*و هدایة و إرشادا لکلّ مستبصر عن الرّشد غیر راغب*

وجه هشتاد و سوم

آنکه عطا اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث حدیث طیر را روایت کرده چنانچه در اربعین فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که در اول آن تصریح کرده که آن را از کتب معتبره بر طریقه اهلبیت علیهم السّلام جمع کرده می فرماید الحادی و العشرون

عن انس قال اهدی الی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم طیر یسمّی الحجل و فی روایة ما اراه الاّ حباری و فی روایة اهدی لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طیر نضیج فاعجبه فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ الخلق إلیک و الیّ یاکل معی من هذا الطّیر فجاء علی فقرع الباب فقلت انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مشغول و کنت احبّ ان یکون لرجل من الانصار ثم اتی علی فقرع الباب فقلت انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مشغول ثم اتی الثالثة فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ادخله فقد عنیته فلمّا ان اقبل قال ما حبسک یرحمک اللّه قال هذه آخر ثلاث مرّات کلّ ذلک کان انس یقول انّک مشغول علی حاجة فقال یا انس ما حملک علی ذلک و قال قد سمعت دعوتک فاحببت ان تکون لرجل من الانصار و فی روایة قال من قومی قال مجلس علی فاکل معه پس بحمد اللّه المنان ازین افاد جمال با کمال بطلان احتیال ماکرین ضلال و اعتلال جاحدین فضل وصی رسول ذو الجلال و خروجشان از جاده نقد و اعتدال واضح لایح گردید اختلال خال و اعلال بال شان با ابتلاء بداء عضال عنا و آل علیهم الصّلوة و السّلام باهت؟ ؟ ؟ الشّمال بحیّز ثبوت و تحقق رسد و لعمری ان من حاد عن الحقّ و مال*و رکن الی الباطل وال*هکذا یؤخذ عن الیمن و الشّمال*و بعاجل بالقنک و الصّبال*و اللّه الهادی الی حسن المآب و المآل*و مخفی نماند که جمال الدّین محدث از اکابر محدثین ثقات و مشاهیر منقدین اثبات و اعلام محققین عالی صفات و افاخم مشایخ مدققین عالیدرجاتست مدایح عظیمه و مکارم جسیمه

ص:476

گردید که او از مشایخ اجازه اعاظم و کبراء متسننین مثل سالم بن عبد اللّه بصری و علی بن محمد شوکانی و محمد بن علی شنوانی و محمد عابد سندی و ابو علی محمد صفوی جوفاموی و شاه ولی اللّه والد مخاطب و خود شاه صاحب می باشد و کفی بذلک شرفا لا یدرک غایته*و فخرا لا یرام نهایته

وجه هشتاد و چهارم

آنکه شیخ بن علی بن محمد بن عبد اللّه بن علی الجفری حدیث طیر را روایت کرده چنانچه در کنز البراهین الکسبیة و الاسرار الوهبیة الغیبیّة لسادات المشایخ الطریقة العلویة الحسینیة الشعبیة گفته و

اهدی الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طیر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل من هذا الطّیر و اهدت امرأة من الانصار الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طیرین بین رغیفین فقال صلّی اللّه علیه و سلّم اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک إلیک و الی رسولک فاتی علی فضرب الباب فقال له انس انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی حاجة ثم ضرب الباب فقال له مثل ذلک ثم ضرب الباب و رفع صوته فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یا انس افتح الباب فلمّا راه صلّی اللّه علیه و سلّم تبسّم ثمّ قال الحمد للّه الّذی جعلک احبّ الخلق إلیه کنت اکل ثم ادعو فی کلّ لقمة ان یاتینی باحبّ الخلق إلیه و الیّ فکنت انت فقال و الّذی بعثک بالحقّ انّی لا ضرب الباب ثلاث مرّات و یردّنی انس فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم رددته قال کنت احبّ معه رجلا من الانصار فتبسّم صلّی اللّه علیه و سلّم و قال لا یلام الرّجل علی حبّ قومه ازین عبارت ظاهرست که علامه جفری از جفیر تحقیق سهم جگر دوز بسینه پر کینه منکرین و جاحدین روان ساخته و مبطلین و حائدین را در عذاب الیم تخجیل عظیم انداخته که قطعا و حتما و یقینا و جزما اثبات حدیث طیر نموده قصب السّبق در احقاق حق و ازهاق باطل ربوده فوضح و ظهر، ان افادة الجفری کافیة لردّ وسواس من نکث ذمّة الحقّ و خفر*و نبذ الّ الصّدق و راءه و غدر*و جحد الحدیث الشّریف و ردّه و ابطله و انکر*فصدق علیه قوله تعالی إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ، فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ، ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ، ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اِسْتَکْبَرَ، فَقالَ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ إِنْ هذا إِلاّ قَوْلُ اَلْبَشَرِ و مخفی نماند که جفری صاحب کنز البراهین از اکابر ثقات معروفین و اجلّه اثبات مشهورین و افاخم مشایخ معتمدین و اعاظم اساطین معتبرینست محمد بن فضل اللّه المحبی در خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر گفته شیخ بن علی بن محمّد بن عبد اللّه بن علوی بن أبی بکر بن جعفر بن محمّد بن علی بن محمّد بن احمد الاستاذ الاعظم الفقیه المقدّم عرف کسلفه بالجفری بضمّ الجیم و سکون الفاء ثمّ بعدها راء المفضال الکامل الماجد القاضی الاجل المحترم کان من رؤساء العلم جلیل المقدار ذائع الذکر

ص:477

مقبول السّمعة وافر الحرمة ولد بقریة تریس بالسّین المهملة و حفظ القرآن و اخذ عن جماعة من العارفین ثمّ دخل بلاد الهند و السّواحل و اخذ عن اجلاء لقیهم من العلماء الاعلام و ضبط و قیّد و رحل الی الحرمین و فاق فی العلوم النقلیّة و العقلیّة ثم تدیّر بندر الشحر فاشتهر بها و علاصیته و اقبل علیه اهلها و عظّموه و اجلّوه و ولّی بها مشیخة التّدریس بالمدرسة السّلطانیّة فدرس فی العلوم الشّرعیّة و افاد و انتفع به خلق کثیر و ولّی خطابة الجامع ثم ولّی القضاء و جمع بین اطراف الرّیاسة و المراتب و بالجملة فقد کان من صدور العلماء الاعلام و کانت وفاته ببندر الشحر فی صفر سنه ثلاث و ستّین و الف و مخفی نماند که محمد امین صاحب خلاصة الاثر از اجلۀ عالی فخر و اعاظم جلیل القدرست محمد افندی بن علی افندی بن بها و الدین محمد افندی المرادی البخاری الدمشقی النقشبندی مفتی الحنفیة در سلک الدر فی اعیان القرن الثانی عشر گفته محمّد امین المحبّی بن فضل اللّه بن محب اللّه بن محمّد محبّ الدّین بن أبی بکر تقی الدّین بن داود المحبّی الحموی الاصل الدّمشقی المولد و الدار الحنفی العلامة الادیب فرید العصر و یتیمة الدّهر المورّخ الدّهر العقول بانشائه البدیع الفاضل الزکی اللوذعی الالمعی الشاعر الماهر الفائق الحاذق النبیه اعجوبة الزّمان مع لطافة عجیبة و طلاقة غریبة و نکات ظریفة و شواهد لطیفة ولد بدمشق فی سنة احدی و ستین و الف و نشأ بها فی کنف والده و اشتغل بطلب العلم فقرأ علی العلامة الشیخ ابراهیم الفتال و الشّیخ رمضان العطیفی و الاستاذ الشّیخ عبد الغنی النابلسی و الشیخ علاء الدّین الحصکفی مفتی دمشق و الشّیخ عبد القادر العمری بن عبد الهادی و الشیخ نجم الدّین الفرضی و أخذ طریق الخلوتیة عن الشیخ محمّد العبّاسی الخلوتی و اخذ بعض العلوم عن الشیخ محمود البصیر الصّالحی الدّمشقی و اخذ عن الشیخ عبد الحی العسکری الدّمشقی و أجاز له الشیخ یحیی الشماوی و الشیخ محمّد بن سلیمان المغربی و اخذ بالحرمین عن جماعة من علمائهما منهم الشیخ حسن العجیمی المکی و الشیخ احمد النخلی المکی و الشیخ ابراهیم الخیاری المدنی حین ورد من الشام و غیرهم و مهر و برع و تفوق فی فنون العلم و فاق فی صناعة الانشاء البلیغ و نظم الشعر و ظهر فضله و کان یکتب الخطّ الحسن العجیب و ألف مؤلفات حسنة بعد ان جاوز العشرین منها الذیل علی ریحانة الشهاب الخفاجی سماه نفحة الریحانه و رشحة طلاء الحانه و التاریخ لاهل القرن الحادی عشر سماه خلاصة الاثر فی تراجم اهل القرن الحادی عشر ترجم فیه زهاء ستة آلاف و هو مشهور و المعوّل علیه فی المضاف و المضاف إلیه و المثنی الّذی لا یکاد یتثنی و قصد السّبیل فیما فی لغة العرب من الدّخیل و الدر المرصوف فی الصّفة

ص:478

و الموصوف و کتب حصة علی دیوان المتنبی و حاشیة علی القاموس سماها بالنّاموس صادفته المنیة قبل ان تکمل و کتاب أمالی و دیوان الشعر و غیرها من درر غرره و تحائف فکره و رحل للرّوم و للدّیار الحجازیة و ناب فی القضاء بمکّة و رحل للدّیار المصریة و ناب فی القضاء بمصر و حج بیت اللّه الحرام و ولی تدریس المدرسة الأمینیة بدمشق و بقیت علیه الی وفاته قال الشّمس الغزی فی کتابه لطائف المنّة اجتمعت به مرتین فی خدمة والدی فانّه کان بینه و بین المترجم مودّة اکیدة و سمعت من فوائدة و شعره و کان قد ادرکه الهرم بسبب استیلاء الامراض علیه انتهی الی ان قال المرادی بعد ذکر نبذة من اشعار المحبّی له غیر ذلک من النّظام و النثار المزری بکاسات العقار و کانت وفاته فی ثامن عشر جمادی الاولی سنة احدی عشرة و مائة و ألف و دفن بتربة الذهبیة من مرج الدّحداح قبالة قبر العارف أبی شامة و کثر الاسف علیه و قامت عند الادباء ماتمه فرثی بالقصائد العدیدة منها ما قاله الشیخ صادق أفندی الخراط من قصیدة مطلعها هذا المصاب الّذی کنا نحادره القلب من هو له شقت مرائره

بئس الصّیاح صباح البین لاطلعت شموسه بل و لا لاحت بشائره اهدی لنا جمل الاکدار مطلقة

فلا رعی اللّه ما اهدت بوادره

و هی طویلة جدا و ترجمة الامین حقیقة بالتّدوین و فی هذا القدر کفایة لاهل الدّرایة

وجه هشتاد و پنجم

آنکه ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی الجعفری در مقالید الاسانید در ترجمه محمد بن عبد اللّه الحاکم گفته و قال الخطیب البغدادیّ کان الحاکم ثقة و کان بمیل الی التّشیّع و جمع احادیث و زعم انّها صحاح علی شرط البخاری و مسلّم منها حدیث الطّیر و

من کنت مولاه فعلیّ مولاه فانکرها علیه اصحاب الحدیث و لم یلتفتوا الی قوله قال الحافظ الذّهبی و لا ریب انّ فی المستدرک احادیث کثیرة لیست علی شرط الصّحة بل فیه احادیث موضوعة شان المستدرک باخراجها فیه و امّا حدیث الطّیر فله طرق کثیرة جدّا قد افردتها بمصنّف و مجموعها یوجب انّ الحدیث له اصل و امّا

حدیث من کنت مولاه فعلیّ مولاه فله طرق جیّدة و قد افردت ذلک ایضا ازین عبارت ظاهرست که صاحب مقالید الاسانید تقلید متعصبین عنید ترک فرموده، در اثبات و تشیید و تسدید حدیث طیر کوشیده، که برای تخجیل منکرین حکم حافظ ذهبی بکثرت طرق حدیث جدّا و ثبوت اصل برای آن نقل فرموده، و إذا ثبت انّ الحدیث الشّریف له طرق کثیرة جدّا و له اصل*فالقول بالبطلان و الوضع محض الجزاف و الهزل*و عین السفساف و البهت و الخدع و الختل*و اللّه ولیّ التّوفیق و الفضل و شیخ عیسی از اساطین اثبات*و مشایخ ثقات*و ائمه عالی درجات*و حاوی محاسن صفات*و حائز معالی سماتست*و از جمله ان مشایخ سبعه است که شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب بسبب اتصال سند خود بایشان فخر و مباهات دارد*و حمد خالق کائنات بجا می آورد

ص:479

محمد امین بن فضل اللّه المحبی در خلاصة الاثر گفته عیسی بن محمّد بن محمّد بن احمد بن عامر جار اللّه ابو مکتوم المغربی الجعفری الثعالبی الهاشمی نزیل المدینة المنوّرة ثم مکّة المشرفة امام الحرمین و عالم المغربین و المشرقین الامام العالم العامل الورع الزّاهد المفنّن فی کلّ العلوم الکثیر الاحاطة و التّحقیق ولد بمدینة زواوة من ارض المغرب و بها نشاء و حفظ متونا فی العربیة و الفقه و المنطق و الاصلین و غیرها و عرض محفوظاته علی شیوخ بلده منهم الشیخ عبد الصّادق و عنه اخذ الفقه ثم رحل الی الجزائر و اخذ بها عن المفتی الکبیر الشهیر الشیخ سعید قدّ و ره و حضر دروسه و روی عنه الحدیث المسلسل بالاولویّة و الضّیافة علی الاسودین الماء و التّمر و تلقین الذّکر و لبس الخرقة و المصافحة و المشابکة و لازم دروس الامام الشهیر و الصّدر الکبیر أبی الصّلاح علی بن عبد الواحد الانصاری السّجلماسی مدّة تزید علی عشر سنین فشارک ببرکته فی فنون عدیدة و اخذ عنه صحیح البخاری الی نحو الربع منه علی وجه من الدّرایة بدیع التزم الکلام فیه علی اسناده بتعریف رجاله من ذکر سیرهم و مناقبهم و موالیدهم و وفیاتهم و ما فی الاسناد من اللّطائف من کونه مکیّا او مدنیّا فیه روایة الاکابر عن الاصاغر و الصّحابی عن الصّحابی و نحو ذلک و علی متنه بتفسیر غریب و بیان محلّ الاستدلال منه و مطابقته للترجمة و ما یحتاج إلیه من اعراب و تصریف و ما فیه من القواعد الاصولیّة و ما یبنی علیها من الفروع و الالماع بما فیه من الاشارات الصّوفیة و غیر ذلک ممّا یبهر العقول و سمع علیه جمیع الصّحیح غیر مرة علی طریق مختصر بین الدّرایة و الرّوایة و سمع علیه طرفا من الشّفاء تفقها فیه بمراجعة شروحه التلمسانی و الدّلجی و الشّمنی و غیرهم و اخذ عنه فی علوم الحدیث الفیّة العراقی تفقّها فیها و فی شرحها للمصنّف و شیخ الاسلام و فی الفقه جمیع مختصر خلیل تفقها فیه بمطالعة شروحه بهرام و التّتائی و المواق و ابن الغازی و الحطاب و غیرهم و الرّسالة الی نحو النّصف منها تفقّها فیها کذلک بمراجعة شروحها الجزولی و أبی الحسن و غیرهما و نبذة من تحفة الحکّام فی نکت العقود و الاحکام لابن عاصم و فی اصول الفقه جمیع جمع الجوامع للسّبکی مرّتین قراءة بحث و طرفا من اصول ابن الحاجب مع نبذة من شرحه للعقبانی و شرحه للقاضی عضد الدّین و حاشیة المحقّق التّفتازانی علیه و فی اصول الدین أمّ البراهین بشرحها للسّنوسی من قوله و یجمع معانی هذه العقائد لا إِلهَ إِلاَّ اَللّهُ الی آخره و جمیع المقدّمات بشرحها له و طرفا من الکبری له و طرفا من اختصار الطّوالع للبیضاوی و فی النّحو الالفیة لابن مالک سماعا من لفظه من اوّلها الی ترجمة الکلام و ما یتالف منه مع الالماع بلطائف نکت و اللامیّة من اوّلها الی باب ابنیة الفعل المجرّد و تصاریفه و فی فنّ البلاغة جمیع تلخیص الفتاح

ص:480

بشرحه المختصر و فی المنطق جمیع الجمل للخونجی مرّتین بمراجعة شروحه التلمسانی و ابن مرزوق الحفید و ابن الخطیب القسطینی و جمیع مختصر السّنوسی و من ایساغوجی من القیاس الخ و من البردة من اوّلها الی قوله نبیّنا الامر المناهی و کان یاتی فیها بالعجائب و الغرائب و ربّما یمر علیه الایام فی البیت الواحد منها بمراجعة شرحها لابن مرزوق الحفید و غیره و فی التّصوف المباحث الاصلیّة نظم ابن البناء فی آداب السّلوک و غیر ذلک ممّا لا یحصی فی فنون شتّی کالرّسم و الضّبط و البدیع و العروض و القوافی و التّفسیر و اجازه مرّات بل انابه عنه فی مباشرة وظیفة تدریس له و زوّجه ابنته و اختصّ به و لم یفارقه حتّی مات و ماتت زوجته فرحل عن الجزائر و تبعه للقراءة علیه فی المنطق شیخنا العلاّمة لمحقّق المدقّق یحیی بن محمّد بن محمّد بن محمّد بن عیسی بن أبی البرکات الشّهیر بالشّاوی و قال انّه سار معه ثمان مراحل حتّی اکمل قرأته علیه و دخل تونس و اخذ عمّن بها من اجلائها کالشّیخ زین العابدین و غیره و لمّا دخل الی قسطینة اخذ بها عن الشیخ المعمّر عبد الکریم السکونی و لم یزل علی ذلک کلّما اجتمع بأحد من العلماء استفاد منه و افاده حتّی وصل الی مکّة المشرفة و حجّ سنة اثنتین و ستّین و الف و جاور بها سنة ثلاث و ستّین و سکن بخلوة فی رباط الداودیة و اخذ عنه إذا ذاک الشیخ علی باجاج و قرأ علیه الصّحیحین و المؤطا ثم رحل الی مصر و اخذ بها عن اکابر علمائها کالنّور علی الاجهوری و القاضی الشهاب احمد الخفاجی و الشّمس محمّد الشوبری و اخیه الشهاب و البرهان المامونی و الشّیخ سلطان المزاحی و النّور الشیر املسی و غیرهم ممّن یطول ذکر اسمائهم و اجازوه بمرویّاتهم و اثنوا علیه بما هو اهله بل اتفق مع شیخ الشّافعیّة محمّد الشّوبری و اخیه شیخ الحنفیّة احمد انه اجتمع بهما فی ولیمة عند بعض الکبراء فقدم إلیهما استدعاء بخطه فلمّا راه الکبیر منهما و هو الشّمس محمّد قال معتذرا عن کتابة الاجازة

قد جاء فی الحدیث انّ اللّه کتب الاحسان علی کلّ شیء الخ و انّی لا احسن کتابة إجازة تناسب هذا الاستدعاء الحسن فطلب من اخیه الکتابة علیه فقال امام علی مذهب الاخ و کتب له البرهان المامونی فی اجازته انّه ما رای منذ زمان من یماثله بل من یقاربه و رحل الی سنة ابن الخصیب و اخذ بها عن الشیخ علی المصری و هو الشّیخ العارف باللّه تعالی الورع الزّاهد المشهور الولایة العظیم القدر الجامع بین الشّریعة و الحقیقة صاحب التّصانیف منها تحفة الاکیاس فی حسن الظنّ بالنّاس و رسالة الانوار و مشارق الانوار فی بیان فضل الورع من السّنة و کلام الاخیار و غیر ذلک ثم رحل الی مکّة شرفها اللّه تعالی و اخذ بها عن اجلائها کالقاضی تاج الدّین المالکی و الامام زین العابدین الطبری و الشّیخ عبد العزیز

ص:481

الزّمزی و الشیخ علی بن جمّال المکیّین و اجازوه بمرویاتهم و لازم بها خاتمة المحدّثین الشمس البابلی و خرج له فهرستا بمقرواته و اشتغل بالتّدریس فی المسجد الحرام فی فنون کثیرة و کان یزور النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی اثناء کل سنة و یتردّد علی الاستاذ الصّفی احمد القشاشی و یاخذ عنه و کان یقول ما رایت مثل سیّدی الشّیخ احمد یکتب ما أراد من غیر احتیاج الی تفکّر قال و کان شیخنا علی بن عبد الواحد یقول مادام القلم فی یدی و مدّته فیه کتبت به فاذا جف احتجت الی التّامل و الاستحضار و امّا سیّدی الشیخ احمد فلا یقف وارده عند جفاف قلمه و مکث بمکة سنین عزبا ثم ابتنی له دارا و اشتری جاریة رومیّة و استولدها و حصل کتبا کثیرة و کان للنّاس فیه اعتقاد عظیم حتی انّ العارف باللّه السّید محمّد بن علوی کان یقول فی شانه انّه زرّوق زمانه و کان السّیّد عمر باحسن باعلوی یقول من أراد ان ینظر الی شخص لا یشکّ فی ولایته فلینظر إلیه و کفی بذلک فخر اله و من شهد له خزیمة فحسب و قد شوهرت له کرامات و کانت سائر اوقاته معمورة بانواع العبادة و انتفع به جماعة من العلماء الکبار منهم الاستاذ الکبیر ابراهیم بن حسن الکورانی و شیخنا الحسن بن علیّ العجیمی شیخنا احمد بن محمّد النخلی فسح اللّه تعالی فی اجلهما و السّیّد محمّد الشّلی باعلوی و السّیّد احمد بن أبی بکر شیخان و السّیّد محمّد بن شیخنا عمر شیخان و الشّیخ عبد اللّه الطّاهر العبّاسی و غیرهم و له مؤلّفات منها مقالید الاسانید ذکر فیه شیوخه المالکیین و اسماء رواة الامام أبی حنیفة و فهرست البابلی و کانت وفاته یوم الاربعاء لست بقین من رجب سنة ثمانین بعد الالف و دفن بالحجون؟ ؟ ؟ عند قبر الاستاذ المشهور الشّیخ محمّد بن عراق و احمد بن محمد بن احمد بن علی الشهیر بالنخلی المکی که او هم از مشایخ اجازه شاه ولی اللّه ست در رساله اسانید خود در ذکر مشایخ خویش گفته و منهم الشّیخ الامام الجبهذا الهمام حبر لا یباری فی تحقیق العلوم و بحر لا یجاری فی تدقیق الفهوم من وصف بحسن التّقریر و التّالیف اطباق الآفاق و وضعها بلطف التّرصیف الحذّاق علی الاحداق الشّیخ عیسی بن محمّد بن محمّد الثّعالبی الجعفری المالکی رحمه اللّه تعالی رحمة واسعة فی الدّنیا و الآخرة امین حضرت درسه فی مجاورته بمکّة المشرقة و قد جاوز فیها سنین کثیرة و لازمت درسه الی ان مات بها و دفن بالمعلاّة و نیز نخلی در رساله اسانید در ذکر مسموعات خود از شیخ محمد بابلی گفته و سمعت علی شیخنا الشیخ محمّد المذکور السّنن الصغری النّسائی رحمه اللّه تعالی بقراءة سیّدنا و مولانا و شیخنا خاتمة العلماء الحفّاظ المحققین و مرجع الفقهاء و القراء و المحدّثین الشّیخ عیسی بن محمّد الثّعالبی الخ و سابقا شنیدی که شاه ولی اللّه در رساله ارشاد

ص:482

الی مهمات الاسناد گفته فصل قد اتّصل سندی بحمد اللّه بسبعة من المشایخ الجلّة الکرام الائمّة القادة الاعلام من المشهورین بالحرمین المحترمین المجمع علی فضلهم من بین الخافقین الشّیخ محمّد بن العلاء البابلی و الشّیخ عیسی المغربیّ الجعفری و الشّیخ محمّد بن سلیمان الرّندانی المغربی و الشّیخ ابراهیم بن الحسن الکردی المدنیّ و الشّیخ حسن بن علی العجیمی المکّی و الشّیخ احمد بن محمّد النخلی المکّی و الشیخ عبد اللّه بن سالم البصری ثم المکّی و لکل واحد منهم رسالة جمع هو فیها او جمع له فیها اسانیده المتنوّعة فی علوم شتّی الخ

وجه هشتاد و ششم

آنکه حسام الدین بن محمد بایزید سهارنپوری در کتاب مرافض در فصل نهم از باب اول که آن را باین عنوان معنون نموده فصل نهم در بیان شمه از احوال و آیات و احادیث مناقب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه گفته

عن انس قال کان عند النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم طیر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّیر فجاءه علیّ فاکل معه رواه التّرمذیّ و قال هذا حدیث غریب مرویست از انس گفت بود نزد نبی صلّی اللّه علیه و سلّم پرنده بریان کرده شده پس گفت انحضرت خداوندا بیار مرا محبوب ترین خلق خود را که بسوی تست تا بخورد با من این طیر را پس آمد آن حضرت را علی پس خورد با انحضرت روایت کرد این حدیث را ترمذی و گفت این حدیث غریبست و غریب نزد محدثین ان حدیث را گویند که راوی آن یک کس بود و لو فی موضع واحد من اسناده گفته اند که مراد باحب الخلق درین حدیث احب الخلق از بنی الاعمام یا ذوی القرابة القریبه از آن حضرت علیه السّلام نه مطلق خلق زیرا که آن حضرت نیز از جمله خلق اند پس احب الخلق علی الاطلاق آنجناب باشند نه کس دیگر از اصحاب انتهی ازین عبارت ظاهرست که صاحب مرافض حدیث طیر را از ترمذی نقل کرده و در جمله فضائل جناب امیر المؤمنین آن را شمرده و إذا ثبت انّه نقل هذا الحدیث مثل صاحب المرافض*من صحیح التّرمذی ذی الفضل الغزیر الفائض و عدّه من مناقب امیر المؤمنین علیه سلام اللّه ما قام قائم و نهض ناهض، فلا ینکره الا جاحد حائد باغض و لا یجحده الا منکر مباهت مناقض، و لا یبطله الا من هو لبناء الدّین قالع قائض، و لا یرده الا من هو لعهد الیقین فاصم ناقض، و لعمری من قبض یده عن الصّدق و اصبح و هو لها نافض، فهو لا محالة مفسد لنفسه حارض و کلّ ملط للحقّ لا یحصل الا علی دلیل مارض، و لا یتمسّک مخسر الا بداحضة من الحجج الدّواحض، و اللّه ولیّ الانجاء عن المزالق و المداحض، و مخفی نماند که آنچه صاحب مرافض از ترمذی نقل کرده که این حدیث غریبست پس هر چند عدم منافات ان با صحت از کلام خود صاحب مرافض ظاهرست لکن سابقا تبیین این معنی در وجه پنجم بتفصیل تمام مذکور شد فلیرجع إلیه و تاویلی که صاحب مرافض برای این حدیث برفض حق از اسلاف خود نقل کرده نهایت رکیک و علیل و محض تخدیع و تسویلست و سند مرّ علیه فیما بعد

ص:483

ان شاء اللّه الجلیل بما یروی الغلیل و یشفی العلیل و یقطع لسان القال و القیل و از غرائب امور آنست که شاهصاحب با وصفی که در مقامات عدیده کاسه لیسی و لحس فضلات صاحب مرافض اختیار ساخته و جائی که انبان کابلی را خالی یافته بسوی اخذ و انتحال تلفیقات و تلمیعات مرفوضه صاحب مرافض شتافته باز در این مقام باثبات او حدیث طیر را اعتبار نفرموده قصب السّبق در اظهار کمال انصاف و ولای خود برد و ابطال ان ربوده و صدق دعوی فقیر که شاهصاحب اخذ و انتحال تلفیقات و تلمیعات مرافض نموده اند بر کسی که مباحث طعن عدم اجرای ابو بکر حدّ بر خالد و طعن تخلف از جیش اسامه و طعن منع فدک در تحفه و مرافض دیده مخفی نیست و دلیل مزید اعتبار و اعتماد صاحب مرافض انست که مولوی حیدر علی معاصر با آن همه تعصب و تصلب که شهره آفاقست در ازالة الغین روایت کتاب مرافض را روایت اهل سنت وا نموده تمسک و استدلال بان نموده چنانچه گفته اما روایت اهل سنت پس کسی که خواهش دیدنش دارد بکتاب مرافض الرّوافض و کتاب مستطاب تحفه اثنا عشریّة رجوع نماید و دریابد که ابو بکر صدیق در باب رفع انقباض جناب سیدة النساء که بوجوه مذکوره رو داده و مردم بدستور اهل عرف حمل بر غیظ و غضب می کرده باشند کوشش بلیغ کرده و میانه این هر دو جناب کلام طویلی بانبساط هم ابتداء و هم انتها جاری شده و نقد مدعا که رضای جناب سیّده بود بدست صدیق افتاد انتهی

وجه هشتاد و هفتم

آنکه میرزا محمد بن معتمد خان البدخشانی الحارثی که حسب تصریح مخاطب مورخ مشهور و بنابر تصریح فاضل رشید از عظمای علمای اهل سنتست و دیگر مفاخر کبیره و ماثر اثیره او در مجلدات سابقه شنیدی در مفتاح النّجا فی مناقب آل العبا گفته

اخرج التّرمذی عن انس رضی اللّه عنه قال کان عند النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم طیر فقال اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّیر فجاء علی فاکل معه و نیز در رساله ردّ البدعه در بیان فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و هم ترمذی از انس رضی اللّه عنه روایت کند که مرغی مطبوخ نزد رسول صلّی اللّه علیه و سلّم نهاده بود رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم دست بدعا برداشت و گفت

اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّیر پس علی رضی اللّه عنه آمد و با او آن مرغ را خورد انتهی و لا یخفی علی اهل الرّکون و الاقبال، ان نقل هذا الفاضل الجامع للمحاسن المکتملة کل الاکتمال لحدیث الطّیر البالغ فی الثبوت الی اعلی درجات الکمال، من صحیح التّرمذی العادم للمثال، و عده من فضائل أبی الائمة الاقبال علیهم سلام اللّه بالغدوّ و الآصال، دلیل صریح علی صحته و اعتباره و اعتماده عند هذا المقوال و ابطال أی ابطال، لظنّ من زعم انّه مصنوع بالوضع و الافتعال، و الحمد للّه المتعال، علی کفایة المؤمنین القتال

وجه هشتاد و هشتم

آنکه محمد صدر عالم در معارج العلی فی مناقب المرتضی گفته

اخرج التّرمذی عن انس قال کان عند النبی صلّی اللّه علیه و سلّم طیر فقال اللّهمّ ائتنی باحب خلقک إلیک یاکل معی هذا الطیر فجاء علی فاکل معه انتهی و فی نقل هذا الصدر الکبیر، الحائز للفضل العظیم الخطیر، لحدیث الطیر الساطع کالسّراج المستطیر، عن الترمذی الحافظ البحر الغزیر، دلیل واضح مستنیر، علی ثبوت

ص:484

صدر عالم و مقبولیّت تصنیف او سابقا در مجلد حدیث ولایت از افادۀ شاه ولی اللّه که جواهر زواهر در مدح و ثناء ابو بمثقب بیان سفته، یعنی اشعار، بلاغت شعار، در تخیل و اطراء او گفته، ظاهر شده و درین جا خطبه معارج العلی ذکر می نمایم که از آن عظمت مرتبة مروّیات آن ظاهر می شود و هی هذه بسم الله الرحمن الرحیم الحمد للّه الّذی هدانا برسوله الکریم، و وفّقنا بمتابعة حبیبه العظیم، و أتمّ علینا نعمته بعث خلیل القدیم، و جعله حریصا علینا فهو بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ ، و اختار له وصیّا من اهل بیته متاسّا به فی خلقه العظیم، الّذی کان عینه فی حضرة العلم تلو عینه القدیم، فصار بابا لمدینة العلم و مهبطا للحکم من لدن حکیم علیم، و جعله اللّه هادیا لکلّ قوم الی المنهج القویم، صلّی اللّه علیه و سلّم علیهما و علی آلهما برحمة الخصیص و العمیم، و بعد فیقول افقر العباد الی اللّه ذی الکرم، محمّد صدر العالم، لمّا انعم اللّه علیّ انّی رایت فی مبشّرة کانّی دخلت فی حجرة فیها سریر موضوع جالس علیه امیر المؤمنین، و یعسوب الموحّدین، و مقتدی العارفین، ابو الحسن علیّ بن أبی طالب کرم اللّه وجهه فحیّانی و طلبنی، و ادنانی إلیه و اجلسنی، علی سریرة تلطّفا منه و تعطّفا و قال لی ترید ان تتعلّم منّی فقلت یا فضلا و سعادة الی ان فزت بذلک المقصد الجلیل

فقال کرم اللّه وجهه علّمتک بلا تعلیم و تعلّم و جعلتک بحرا و ساجعلک بحرا ففرحت بانعامه و احسانه و قررت باکرامه و امتنانه و وجدت العلوم حاضرة لدیّ و الحقائق طالعة علیّ والحمد لله رب العالمین و رایت فی اخری کانّی دخلت دارا فیها جالس جنابه المعظّم کرم اللّه وجهه فقلت للحاضرین بایعوا معه و ان لم تفعلوا فالقرآن یذهب من ایدیکم و توجّهت إلیه لأبایع معه فمدّ الیّ یده الکریمة فاخذتها و تمسکت و اعتصمت و بایعت معه کما یبایع مع الشّیوخ فارشدنی و اخذ منّی المواثیق الجلیلة فصرت تلمیذا له و مریدا فبعثنی حبّ التّلمیذ لاستاذه و المرید لشیخه بل العبد لمولاه و العاشق لعشیقه ان امدحه و اذکر مناقبه العلیاء، و اقرّا عین المحبّین، ببیان فضائله الفضلی و ماثره السّمیا، لکی ادخل فی زمرة المداحین له و المثنین علیه، و احسب فی شیعته المقربین لدیه، ثمّ انّی ما اردت بکلمة الشیعة، الفرقة الرّافضة الشّنیعة و لکنّی قصدت بها الامّة العارفة المحقّقة الصّوفیة، الّتی هی الشیعة علی الحقیقة فشرعت فی تالیف مختصر مسمّی بمعارج العلی، فی مناقب المرتضی، اورد فیه ما اطّلعت علیه من الایات و الذّکر الحکیم، فی فضائل الوصیّ العلیم، و سنن النّبیّ الکریم، فی مدائح الحبیب الفخیم، و اشهدوا معشر المحقّقین انّی متاس؟ ؟ ؟ فی العقائد و المشارب للصّوفیة العلیّة اعتقد ما یعتقدون، و اشرب من کاس هم منه

ص:485

یشربون، و مؤمن لفضائل الصّحابة رضوان اللّه علیهم و مصدّق لما اعطاهم اللّه و رسوله من المنازل و المقامات عنده لا اقدح فی احد و لا انکر فضیلة واحد منهم و افوّض امر منازعتهم و مجادلتهم فیما بینهم الی اللّه تعالی و لا اذکر احدا منهم الا بخیر و أتیقّن انّی لو اتفقت کلّ یوم مثل احد ذهبا ما بلغت مد أحدهم و لا نصیفه و اقوال اللّهمّ انّی محبّ لک و لرسولک و لاهل بیته و لمن احبّک و رسولک و اهل بیته و ابغض من ابغضک و رسولک و اهل بیته بحبّک احببت من احببت و فیک ابغضت من ابغضت و لکن لمّا کان هذا الکتاب موضوعا لفضائل الوصیّ المرتضی، جرّدت فیها مناقبه القصوی، و افردت بالذّکر مناصبه العلیاء، الاّ الاحادیث الّتی وردت فیه کرّم اللّه وجهه مع غیره فاوردتها لیکون الکتاب، حاویا لجمیع ما فی الباب، و اللّه الملهم للصّواب، و إلیه المتاب و المآب

وجه هشتاد و نهم

آنکه محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمنی الصنعانی در اثبات این حدیث شریف جهد بلیغ نموده بنقل آن از طرق متعدّده تحقیق حق فرموده چنانچه در روضۀ ندیّه گفته و غداة الطّیر من شارکه فیه إذ جاء له الطّیر شویّها الغداة ارید الیوم نفسه و الطّیر هو الحجل بالحاء المهملة و الجیم کما یاتی به الرّوایة و الشّوی المشوی و البیت اشاره الی حدیث الطّیر المشهور و ما فیه من الفضیلة القاصیة له لمحبّة اللّه له و محبّة الرّسول صلّی اللّه علیه و سلّم بل بما احبّه اللّه له و احبّه رسوله صلّی اللّه علیه و سلّم له قال المحبّ الطّبری رحمه اللّه ذکر انّه علیه السّلام احبّ الخلق الی اللّه بعد رسوله صلّی اللّه علیه و سلّم

عن انس بن مالک قال کان عند النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم طیر فقال اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک یاکل معی من هذا الطّیر فجاء علی بن أبی طالب فاکل معه خرّجه التّرمذی و البغوی فی المصابیح فی الحسان

و اخرجه الحربی و قال اهدی لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طیر و کان ممّا یعجبه اکله ثمّ ذکر الحدیث و خرّجه الامام ابو بکر محمّد بن عمیر بن بکیر النجار

و قال عن انس قال قدّمت لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طیرا فسمّی و اکل لقمة ثمّ قال اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک إلیک و الیّ فاتی علی فضرب الباب فقلت من انت فقال علیّ فقلت انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی حاجة ثم اکل لقمة فقال مثل الاولی قال فضرب علیّ فقلت من انت فقال علیّ فقلت انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی حاجة ثم اکل لقمة فقال مثل ذلک قال فضرب علی و رفع صوته فقال رسول اللّه یا انس افتح الباب قال فدخل علیّ فلما رآه النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم تبسّم ثمّ قال الحمد للّه الّذی جعلک فانّی ادعو فی کلّ لقمة ان یاتینی باحبّ الخلق إلیه و الیّ فکنت انت فقال و الّذی بعثک بالحقّ انّی لا ضرب الباب ثلاث مرّات و یردّنی انس

ص:486

فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لم رددته قال کنت احبّ معه رجل ممن الانصار فتبسّم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لا یلام الرّجل علی حبّ قومه قلت

و فی الجامع الکبیر فی مسند انس قال انّ أمّ سلمة اتت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بحجلان قد شرکتهن باصابعهنّ و خمرهنّ فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّائر قال انس فجاء علی بن أبی طالب فقال استاذن لی علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقلت هو علی حاجة و احببت ان یجیء رجل من الانصار فرجع ثم عاد فسمع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم صوته فقال ادخل یا علیّ اللّهمّ و الیّ اللّهمّ و الیّ اللّهمّ و الیّ اخرجه ابن عساکر و اخرج ابن عساکر ایضا عن دینار عن انس قال کنت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی بستان فاهدی له طائر مشویّ فقال اللّهمّ ایتنی باحبّ الخلق إلیک فجاء علی بن أبی طالب فقلت رسول اللّه مشغول فرجع ثمّ جاء بعد سلمة فدقّ الباب و رددته مثل ذلک ثمّ قال رسول اللّه یا انس افتح له فطال ما رددته قلت یا رسول اللّه کنت اطمع ان یکون رجلا من الانصار فدخل علی بن أبی طالب فاکل معه من الطّیر فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم المرء یحب قومه

و اخرج ابن عساکر ایضا عن عبد اللّه القلشیری قال حدّثنی انس بن مالک قال کنت احجب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فسمعته یقول اللّهمّ اطعمنا من طعام الجنّة فاتی بلجم طیر مشویّ فوضع بین یدیه فقال اللّهمّ ائتنا بمن تحبّه و یحبّک و یحبّ نبیّک و یحبّه نبیّک قال انس فخرجت و إذا علی بالباب فاستاذننی فلم اذن له ثمّ عدت فسمعت من النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم مثل ذلک فخرجت فاذا علی بالباب فاستاذننی فلم اذن له احسب انّه قال ثلثا فدخل بغیر اذنی فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ما الذی ابطأ بک یا علیّ قال یا رسول اللّه جئت لادخل فحجبنی انس قال یا انس لم حجبته قال یا رسول اللّه لمّا سمعت الدّعوة أحببت أن یجیء رجل من قومی فیکون له فقال النبیّ صلی اللّه علیه و سلّم لا یضر الرجل محبة قومه ما لم یبغض سواهم

و اخرج عبد اللّه بن احمد بن حنبل من حدیث سفینة مولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قالت اهدت امرأة من الانصار طیرین بین رغیفین فقدمت إلیه الطّیرین فقال اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک إلیک و الی رسولک فجاء علیّ فرفع صوته فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من هذا قلت علیّ قال فافتح له ففتحت له فاکلا من الطّیرین حتّی فنیا

و اخرج ابن المغازلی فی مناقبه بسنده الی انس قال اهدی لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طیر مشوی فلمّا وضع بین یدیه قال اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک الیّ یاکل معی من هذا الطّائر قال فقلت فی نفسی اللّهمّ اجعله رجلا من الانصار

ص:487

قال فجاء علی فقرع الباب قرعا خفیفا فقلت من هذا قال علی قلت انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی حاجة فانصرف فرجعت الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یقول الثانیة اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّائر فقلت فی نفسی اللّهمّ اجعله رجلا من الانصار قال فجاء علی فقرع الباب فقلت الم اخبرک انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی حاجة فانصرف قال فرجعت الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یقول الثّالثة اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّائر فجاء علی فضرب الباب ضربا شدیدا فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم افتح افتح افتح فلمّا نظر إلیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال اللّهمّ و الیّ اللّهمّ و الیّ قال فجلس مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یاکل معه من الطّیر انتهی قلت و هذا الخبر رواه جماعة عن انس منهم سعید بن المسیّب و عبد الملک بن عمیر و شیبة بن الحجّاج الطّائفی و ابن أبی الرجال الکوفی و ابو الهندی و اسماعیل بن عبد اللّه بن جعفر و یغنم بن سالم بن قنبر و غیرهم الی آخر ما ستسمعه انشاء اللّه فیما بعد فهذا الامام الثقة الثّبت الجلیل الفرد المتوحّد محمّد بن اسماعیل قد بذل جهده فی تشیید هذا الحدیث الاثیل، و لقد؟ ؟ ؟ وسعه فی تایید هذا الخبر الاصیل و احقه احقاقا مؤیدا بالبرهان و الدّلیل و اثبته اثباتا فلما یوجد له مثیل فمن لکل عنه بعد ذا یقع فی مولمات التنکیل، و من حاد عنه و ازور یکن کیده فی تضلیل و محمد بن اسماعیل الامیر محقق ماجد شهیر و مدقق ناقد عدیم النظیر و مجتهد بارع تحریر و محدّث عارف کبیرست محمد بن علی بن محمد الشوکانی الیمنی الصنعانی که جلائل فضائل و عوالی معالی و احاسن مفاخر و زواهر ماثرا و از اتحاف النبلاء و ابجد العلوم و تاج مکلل مولوی صدیق حسن خان معاصر ظاهر و باهرست در بدر طالع بمحاسن من بعد القرن السابع گفته السّیّد محمّد بن اسماعیل بن صلاح بن محمّد بن علی بن حفظ الدّین بن شرف الدّین بن صلاح بن الحسن بن المهدی بن محمّد بن ادریس بن علی بن محمّد بن احمد بن یحیی بن حمزة بن سلیمان بن حمزة بن الحسن بن عبد الرّحمن بن یحیی بن عبد اللّه بن الحسن بن القاسم بن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنهم الکحلانی ثم الصّنعانی المعروف بالامیر الامام الکبیر المجتهد المطلق صاحب التّصانیف ولد لیلة الجمعة نصف جمادی الآخرة سنه 1099 بکحلان ثم انتقل مع والده الی مدینة صنعاء سنه 1107 و اخذ عن علمائها کالسّید العلامة زید بن الحسن و السّیّد العلاّمة صلاح بن الحسین الاخفش و السّیّد العلاّمة عبد اللّه بن علی الوزیر و القاضی العلاّمة علی بن محمّد العبسی و رحل الی مکّة وقر الحدیث علی اکابر علمائها و علماء المدینة و برع فی جمیع العلوم و فاق الاقران و تفرد بریاسة العلم

ص:488

فی صنعاء و تظهر بالاجتهاد و عمل بالادلة و نفر عن التّقلید و زیّف مالا دلیل علیه من الآراء الفقهیة و جرت له مع اهل عصره خطوب و محن الی ان قال و له مصنّفات جلیلة حافلة منها سبل السّلام اختصره من البدر التّمام للمغربیّ و منها منحة الغفّار جعلها حاشیة علی ضوء النّهار للجلال و منها العدّة جعلها حاشیة علی شرح العمدة لابن دقیق العید و منها شرح الجامع الصّغیر للسّیوطی فی اربع مجلدات شرحه قبل ان یقف علی شرح المناوی و منها شرح التنقیح فی علوم الحدیث للسّیّد الامام محمّد بن ابراهیم الوزیر سمّاه التوضیح و منها منظومة الکافل لابن بهران فی الاصول و شرحها شرحا مفیدا و له مصنّفات غیر هذه و قد افرد کثیرا من المسائل بالتّصنیف بما یکون جمیعه فی مجلدات و له شعر فصیح منسجم جمعه ولده العلاّمة عبد اللّه بن محمّد فی مجلد و غالبه فی المباحث العلمیّة و التوجع من ابناء عصره و الرّدود علیهم و بالجملة فهو من الائمّة المجدّدین لمعالم الدّین و قد رایته فی المنام فی سنه 1206 و هو یمشی راجلا و انا راکب فی جماعة معی فلمّا رایته نزلت فسلّمت علیه فدار بینی و بینه کلام حفظت منه انّه قال لی دقق الاسناد و تانّق فی تفسیر کلام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فخطر ببالی عند ذلک انّه یشیر الی ما اصنعه فی قراءة البخاری فی الجامع و کان یحضر تلک القراءة جماعة من العلماء و یجتمع من العوام عالم لا یحصون فکنت فی بعض الاوقات افسّر الالفاظ الحدیثیّة بما یفهمه اولئک العوام الحاضرون فاردت ان اقول له انّه یحضر جماعة لا یفهمون بعض الالفاظ العربیّة فبادر و قال قبل ان اتکلّم قد علمت انّه یقرأ علیک جماعة و فیهم عامّة و لکن دقق الاسناد و تانّق فی تفسیر کلام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم سالته عند ذلک عن اهل الحدیث ما لهم فی الآخرة فقال بلغوا بحدیثهم الجنّة او بلغوا بحدیثهم بین یدی الرّحمن الشّک منّی ثمّ بکی بکاء عالیا و ضمنی إلیه و فارقنی فقصصت ذلک علی بعض من له ید فی التّعبیر و سالته عن تعبیر الرکاء و الضّم فقال لا بدّ ان یجری لک شیء ممّا جری له من الامتحان فوقع من ذلک بعد تلک الرّؤیا عجائب و غرائب کفی اللّه شرّها و توفی رحمه اللّه فی یوم الثلثاء ثالث شهر شعبان سنه 1183 و نظم بعضهم فکان هکذا محمّد فی جنان الخلد قد نزلا و مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته السّیّد العلاّمة بدر الملة المنیر المرید باللّه محمّد بن الامام المتوکّل علی اللّه اسماعیل بن صلاح الامیر الصّنعانی الیمنی و هو الامام الکبیر المحدّث الاصولیّ المتکلّم الشّهیر قرأ کتب الحدیث و برع فیها و کان اماما فی الزّهد و الورع یعتقده العامّة و الخاصّة و یاتونه بالنّذور فیردّها و یقول ان قبولها تقریر لهم علی اعتقادهم انه من الصّالحین و هو یخاف انّه من الهالکین حکی بعض اولاده انّه قرأ و هو

ص:489

یصلّی بالناس صلاة الصّبح هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ اَلْغاشِیَةِ فبکی و غشی علیه و کان والده ولی اللّه بلا فزاع من اکابر الائمة اهل الزّهد و الورع استوی عنده الذهب و الحجر و خلّف أولادا هم اعیان الحکماء و العلماء اعظمهم ولده هذا قال الشیخ احمد بن عبد القادر الحفظی الشافعی فی ذخیرة المال فی شرح عقد جواهر اللّآل الامام السّیّد المجتهد الشّهیر المحدث الکبیر السّراج المنیر محمّد بن اسماعیل الامیر مسند الدّیار و مجدّ الدّین فی الاقطار صنّف اکثر من مائة مؤلّف و هو لا ینسب الی مذهب بل مذهبه الحدیث قال اخذ عن علماء الحرمین و استجاز منهم و ارتبط باسانیدهم و قراء علی الشیخ عبد الخالق بن الزین المزجاجی و الشیخ علیه و استجاز منه و اسند عنه مع تمکنه من علوم الآل و تاصّله انتهی علی ما نقله السّیّد حامد حسین المعاصر فی کتابه عبقات الانوار فی امامة الائمّة الاطهار و من شیوخه الشیخ عبد القادرین علی البدری و الشیخ محمّد طاهر بن ابراهیم الکردی و الشیخ سالم بن عبد اللّه البصری و غیرهم و تلمذ علیه ایضا خلق کثیر منهم الشیخ عبد الخالق المزجاجی الزبیدی و هو ایضا استاده کما تقدم و ایضا ولده السّیّد العلاّمة عبد اللّه بن محمّد الامیر و غیرهما له مصنّفات جلیله ممتعة تنبئ عن سعة علمه و غزارة اطلاعه علی العلوم النقلیّة و العقلیّة و کان ذا علم کبیر و ریاسة عالیة و له فی النّظم الید الطولی بلغ رتیة الاجتهاد المطلق و لم یقلد احدا من اهل المذاهب و صار اماما کاملا مکملا بنفسه و قد من اللّه تعالی علیّ باکثر مصنفاته و هی ازید من ان تذکر منها سبل السّلام شرح بلوغ المرام و هو عندی بخطّ ولده السّید عبد اللّه و فیه خطّه الشریف ایضا و منها منحة الغفّار حاشیة ضوء النّهار و اسبال المطر علی قصب السّکر و جمع التّشتیت فی شرح ابیات التثبیت و توضیح الافکار فی شرح تنقیح الانظار الی غیر ذلک من الرّسائل و المسائل التی لا تحصی و کلّها فریدة فی بابها خطیب فی محراب ها حجّ و زاد و استفاد من علماء الحرمین الشّریفین و غیرهم من فضلاء الامصار فهو اکرم من ان یصفه مثلی وقفت له علی قصائد بدیعة و نظم رائق و کان له صولة فی الصّدع بالحقّ و اتباع السّنّة و ترک البدعة لم یر مثله فی هذا الامر و هو من مشایخی فی سند الکتب الحدیثیّة علی ما صرّحت به فی سلسلة العسجد من ذکر مشایخ السند الخ و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر محمد بن اسماعیل امیر را باوصاف جلیله عالیه و محامد جمیله سامیه بترجمه عبد القادر یاد کرده چنانچه در ابجد العلوم گفته السّیّد عبد القادر بن احمد بن عبد القادر الحسنی الکوکبانی له العلوم الزّاخرة و الاحوال الشّریفة الفاخرة اخذ العلوم عن الجهابذة من اهل الصّنعاء و زبید و الحرمین الشّریفین و من مشایخه

ص:490

سلطان روی الاجتهاد و عمدة المحدّثین النّقاد السّیّد الامام محمّد بن اسماعیل الامیر الصّنعانی الخ و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر او را در ترجمه احمد بن محمد بن قاطن به تبجیل و تعظیم تمام یاد نموده چنانچه در ابجد العلوم گفته صفی الاسلام الشّیخ احمد بن محمّد قاطن کان من اجلّ الاعلام الأعیان کبیر المقدار عظیم الشأن اخذ العلوم العقلیّة و النقلیّة من علماء صنعاء و غیرهم منهم السّیّد العلاّمة الامام محمّد بن اسماعیل الامیر الخ و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر محمد بن اسماعیل امیر را در حطّه فی ذکر الصحاح الستّة از مجدّدین شمار نموده در کمال وصف و ثنا و مدح و اطراد او بلاغت بیانی و فصاحت لسانی داده چنانچه گفته و المراد برأس المائة اولها من الهجرة فیاتی اللّه من الخلف بعوض من السّلف اما واحدا او متعدّدا فی مکان واحدا و امکنة متعدّدة کما وقع فی راس هذه المائة الحاضرة و قبلها بقلیل زمان فی الهند و العرب و غیرها من البلدان و هم امثال الشاه ولی اللّه المحدّث الدّهلوی و الموی محمّد اسماعیل الشّهید و الشیخ محمّد فاخر الإله آبادی و الشّیخ محمّد حیاة السّندی المدنی المتوفی سنة ثلث و ثلثین و الف و السّیّد العلاّمة محمّد بن اسماعیل الامیر الیمنی و الامام محمّد بن علی الشوکانی و الشیخ صالح بن عمر الفلاّنی و السّیّد محمّد بن قاصر الجازمی و من حذا حذوهم من الاقاصی و الادانی فاولئک فرسان هل المیدان و من لهم فی السّباحة یدان فمن یستطیع ان ینقص طریقهم فی هذا الشّأن او یسبقهم یوم الرّهان جزاهم اللّه تعالی علی صنیعهم عنّا و عن جمیع المسلمین جزاء وفاقا و سقاهم من الرّحیق المختوم کاسا دهاقا و رزقنا و جمیع المتّبعین اتباع طریقهم الحقّ و سلول منهاجهم الصّدق علی وجه الانصاف و جنّبنا و جملة المسلمین عن الزّیغ و الزّلل و التّعصب و التقشّف و الضّلال و الاعتساف و اللّه ولیّ التوفیق و قد بدا لی ان اختم هذا الفصل المستطاب بذکر قصیدة بدیعة نظمها المولی الامام تاج المسلمین و الاسلام محمّد بن اسماعیل الامیر رحمه اللّه القدیر فی الحثّ علی العمل بالسّنة و الکتاب تتمیما للکلام و تقریعا للطغام و للّه درّه و علی اللّه اجره فقد اتی فیها بالعجب العجائب و ادخل جنات الفوائد من کلّ باب الح و نیز باید دانست که محمد بن اسماعیل الامیر الیمانی الصنعانی از اساتذه اعلام و مشایخ فخام و موالی عظام و نبلای کرام شیخ عبد الحق محدثست چنانچه مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النّبلا گفته و مشایخ فقیر در علوم حدیث متعدد بوده اند که ذکر انها در حطه با نقل اجازاتشان نوشته شده حاجت اعاده نیست آخرین این جماعت در اجازت مولانا شیخ ابو الفضل عبد الحق بن شیخ فضل اللّه المحدث نزیل مکّة معظمه حالا فسح اللّه فی مدته هستند که معمرترین جماعتند و نسخه اجادت ایشان این ست حمد المن الاوه متصلة

ص:491

و فی الدّهور کلّها مسلسلة اسنادها صحّ بلا اعتلال من غیر تدلیس و لا اعضال

ثمّ الصّلوة دائما ابدا مع سلام لا یزال سرمدا علی النّبیّ المصطفی و عترته

و صحبه متّبعی طریقته

و بعد فانّ الشیخ الفطن الزّکی مولانا السّیّد صدیق حسن نجل مولانا السّیّد اولاد حسن المحدّث القنّوجی نفع اللّه بعلومه کل ذکّی و غبی طلب منّی إجازة عامّة و مثلی منه یطلب و لست باهل ان اجاز فکیف ان اجیز و لکن الحقائق قد تخفّی و قد من اللّه تعالی علی بالمثول عند ائمّة السّنّة النبویة و السّماع منهم الاثار و الاحادیث المصطفویّة و اخذ الاجازات عنهم فاوّلهم و اجلّهم الامام الهمام فخر الاسلام العالم الرّبانی مولانا القاضی محمد بن علی محمّد الشّوکانی الحقه اللّه تعالی بالسّلف الصّالحین و متّعنا ببرکاته امین و هو یروی عن عدّة مشایخ و اسامی اکل مع اختلاف الطرق مندرجة فی اتحاف الاکابر باسناد الدّفاتر فلا حاجة الی اعادتها و الثانی وجیه الاسلام الورع التقی مولانا القاضی عبد الرّحمن بن احمد بن حسن البهکلی رضی اللّه عنه و ارضاه و جعل الجنّة مثواه و له عدة مشایخ منهم الشیخ العلامة الجلیل علی بن عبد اللّه بن احمد الجلال و منهم الشیخ العلاّمة ابو بکر بن عبد الهادی القدیمی و الثالث العلامة النحریر شیخنا و مولانا السّیّد عبد اللّه بن السّیّد محمّد بن اسماعیل الامیر رضی اللّه عنهما و جعل الجنّة سکنهما و هو یروی ایضا عن عدة مشایخ اجدّهم و اکرمهم والده المجتهد الشهیر بالسّیّد محمّد بن اسماعیل الامیر و الامام الهمام المشهور عند الخاصّ و العامّ ابو الحسن بن محمّد صادق السّندی المدنی و الرّابع و العلاّمة البهی وارث أحادیث النّبیّ الامیّ الشیخ العلاّمة محمّد عابد بن احمد علی المواعظ الانصاری الخزرجی السّندی سقی اللّه ثراه و جعل الفردوس مثوالا الخ و مخفی نماند که کتاب روضة ندیّه از جمله کتب عالیة الفخار و اسفار عظیمة المقدار و ممدوح اجلّه کبار و موصوف بمدائح ساطعة المنارست خود مصنف آن در آخر کتاب گفته قال سیّدی الوالد ضیاء الاسلام اسماعیل بن صلاح الامیر حفظه اللّه یفرض هذا الشرح الفائق المتضمّن لفضائل امیر المؤمنین و سیّد الوصیّین علیّ بن أبی طالب کرم اللّه وجهه فی الجنّة الّذی

لا یحبّه الا مؤمن و لا یبغضه الا منافق علیه بعد رسول اللّه صلوات اللّه و سلامه علیه افضل الصّلوة و السّلام و علی الهم الکرام المطهّرین من الاثام و جزی اللّه مؤلفه خیرا بنشر خصائص هذا الامام و ابقاه غرة شادخة فی وجه الایّام و ملجأ و ملاذا ابد الدهور و الاعوام بحقّ محمّد سیّد الانام و اله علیه و علیهم افضل الصلوة و السّلام قال حماه اللّه ؟ ؟ ؟ الطرف فی الرّیاض النّدیّة و اقتطف من زهورها الوردیّة و اسمع سمعا لما حوته و قل

ص:492

للّه ملشی؟ ؟ ؟ عقودها اللؤلؤیّه مدح من زین المعالی علاه فالمعالی جمیعها علویّة

شرح الصّدر ذلک الشّرح

کان طوته العصابة الامویة راویا مسندا لها عن ثقات علما من اکابر السّنیّة

و دع المسندات من آل طه فهی کالشّمس فی النّهار مضیّه صاغها فرع حیدر مفخر الآل

و بذر الکواکب الزّیدیّة من غدا فی العلوم و احد هذا ال عصر یدعی لکشف کلّ قضیّة

اتقن النحو و الاصول مع ال تفسیر حقّا و السّنة النّبویة فاق اهل الزّمان علما و فهما

و ارتقی رتبة الکمال العلیّة و لکم من مسائل مشکلات حدّها فکره فاضحت جلیّة

تابعا للدلیل قولا و فعلا رافضا للتقلید و العصبیّة فجزاه الا له خیرا و أبقی

لا لسانا للعترة الفاطمیّة و صلاة الاله یبقی مع التّس لیم فی کلّ بکرة و عشیّة

تتغشّی المختار و طه و تغشّی آله الاکرمین امن البریّه

وجه نودم

آنکه مولوی محمد مبین بن ملا محب اللّه بن ملا احمد عبد الحق بن بلا محمد سعید بن قطب الدین السّهالی که محامد مبهره و مفاخر مزهره او سابقا بحمد اللّه المنعم لکل جمیل در مجلد حدیث ولایت بالتفصیل شنیدی حدیث طیر را روایت نموده چنانچه در وسیلة النجاة گفته

عن انس بن مالک قال کنت اخدم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقدّم لرسول اللّه فرخ مشویّ فقال اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّیر قال فقلت اللّهمّ اجعله رجلا من الانصار فجاء علی فقلت ان رسول اللّه علی حاجة ثم جاء فقال رسول اللّه افتح فدخل فقال رسول اللّه ما حملک علی ما صنعت فقلت یا رسول اللّه سمعت دعاءک فاحببت ان یکون رجلا من قومی فقال رسول اللّه انّ الرّجل قد یحبّ قومه و فی بعض الرّوایات ذلِکَ فَضْلُ اَللّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اَللّهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ و هذا الحدیث فی المشکاة ایضا بروایة الترمذی ترجمه روایتست از انس که خدمت می کردم رسول خدا را و روزی بهدیه آوردند نزد آن حضرت پرنده کباب کرده پس فرمود آنجناب که خدایا برسان نزد من درین وقت کسی را که دوست تر باشد از جمیع خلق نزد تو که بخورد با من این کباب را پس دعا کرد انس که بگرداند خدای تعالی مدعو له یکی مرد از انصار را که بیاید و همراه رسول خدا بخورد پس آمد علی مرتضی گفت انس که رسول خدا در کاریست و وقت ملاقات نیست بعد از ان باز آمد علی مرتضی پس فرمود رسول خدا بکشا در را تا در امد علی مرتضی و پرسید رسول خدا از انس که چه چیز برداشت ترا بر چیزیکه کردی با علی مرتضی و حیله نمودی و مانع آمدی عرض کرد انس که تا شنیدم این دعا از تو دوست داشتم که مشرف شود باین دعا یکی از برادران و قوم من فرمود رسول خدا بدرستی که هر مردی دوست می دارد قوم خود را این فضل خداست هر کرا می خواهد می دهد لا مانع لما اعطاه و لا معطی لما منعه

ص:493

در شکست پای حق بخشد پری هم ز قعر چاه بگشاید دری فهم و خاطر تیز کردن نیست راه

جز شکسته می نگیرد فضل شاه بی عنایات حق و خاصان حق کر ملک باشد سپاهستش ردق

انتهی فهذا العالم المعروف محمّد مبین، قد اورد حدیث الطّیر بطریق مستقیم متین، ثم افاد انه مذکور فی المشکوة بروایة التّرمذی رئیس المحدّثین، ثمّ ترجمه بکلام محکم رصین، مذنبا ایّاه باشعار مطربة کلّ متدبر فطین، فابان الحق باثبات هذا الحدیث لکلّ عاق و زین، و ذرّ القذی فی عین کلّ معاند قلق الوضین و فری ادیم شبهاته بعد السّلخ و التّمحین و مخفی نماند که مولوی محمد مبین در صدر کتاب وسیلة النجاة نهایت عظمت و جلالت مرویات آن ثابت کرده چنانچه بعد ذکر قصه می فرماید و بهذه القصة حد اتی صدق النّیة و انا اضعف الخلیقة بل لا شیء فی الحقیقة خادم العلماء الرّاسخین و تراب اقدام العرفاء و الکاملین المدعو بمحمّد مبین نور اللّه قلبه بنور الصّدق و الیقین و رزقه شفاعة سیّد المرسلین و اله الطّیّبین الطّاهرین علیهم الصّلوة و السّلام من ربّ العالمین علی ان اؤلّف رسالة مشتملة علی الایات النازلة و الاحادیث الواردة فی مودّة القربی متضمّنة لبیان الشمائل و الخصائل الّتی کانت لهم فی الدّنیا و ما ثبت بالآیات القرآنیّة و الاحادیث النّبویّة من مقاماتهم و درجاتهم الرّفیعة فی العقبی و قد وشّح به المحدّثون صحائفهم و الاولیاء تصانیفهم و العلماء کتبهم فاستخرجت من الصّحاح بعد کتاب اللّه صحیح البخاری و صحیح مسلم و صحیح التّرمذی و الکتب الموثوقة کجامع الاصول لابن الاثیر و الصّواعق المحرقة لشهاب الدّین بن حجر المکیّ و الاشاعة فی أشراط الساعة للعلوی الموسوی المدنی و فصل الخطاب لقدوة العرفاء خواجه محمّد پارسا النقشبندی و ازالة الخفاء لرئیس العلماء و عمدة الفضلاء شاه ولیّ اللّه المحدّث الدهلوی و مدارج النّبوة للشّیخ الکمال عبد الحق المحدّث الدّهلوی و شواهد النّبوة لعبد الرّحمن الجامی و غیرها من الکتب المعتبرة فی الاحادیث الشّریفة و القصص الصحیحة و جمعتها فی هذه الرّسالة و اعرضت عن الضّعاف المتروکة و الموضوعات المطروحة و تمسّکت بذیل العدل و الانصاف و تجنّبت عن مذهب البغی و الاعتساف فیما جری بین اصحاب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و عملت

بحدیث ایّاکم و ما شجر بین اصحابی و اقتصرت علی ما کان ثابتا و حقّا و ما التفت الی ما کان باطلا و ضعیفا و اوردت ما کان فی کتب المحدثین من تحقیق الواجبات و رفضت ما کان فی کتب المورخین من الواهیات و سمیتها بوسیلة النجاة فی مناقب الحضرات من استمسک بها فَقَدِ اِسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ اَلْوُثْقی و من شکّ فقد ضلّ و غوی ان هی الا تذکرة لمن اتقی سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشی و أرجو أن تکون بضاعتی للشّفاعة

ص:494

و المغفرة فی العقبی و وسیلتی للنجاة و الفوز بالدّرجات العلی ازین عبارت ظاهرست که مولوی محمد مبین این کتاب را از کتب معتبره جمع نموده و از متروکات و موضوعات اعراض ورزیده و تمسک نموده بدامن عدل و انصاف و تجنّب نموده از مذهب بغی و اعتساف و بر آنچه ثابت و حق بود اکتفا کرده و بسوی چیزیکه باطل و ضعیف بود التفات نفرموده و آنچه در کتب محدّثین از تحقیق واجبات بود وارد نموده و ترک کرده آنچه در کتب مورخین از واهیات بود و بالآخر افاده فرموده که هر که مستمسک بآن شود پس بعروۀ وثقی مستمسک می شود و هر که شک در ان آرد پس گمراه می گردد فثبت و الحمد للّه ان حدیث الطّیر لیس من الاخبار المتروکات و لا من الاحادیث الموضوعات بل هو حقّ ثابت من الواجبات خارج عما فی کتب المورّخین من الواهیات و من تمسّک به فَقَدِ اِسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ اَلْوُثْقی و من شکّ فیه فقد ضلّ و غوی فالویل کلّ الویل للمخاطب الحائز لجلائل المکرمات حیث اثبت کونه من الموضوعات فضلا من الواهیات و المتروکات فاصبح فی زمرة الضّالّین و الغاوین و المتردین فی هوّة الردی و الهاوین

وجه نود و یکم

آنکه محمد اسماعیل بن عبد الغنی بن ولی اللّه العمری که برادرزاده و تلمیذ مخاطبست حدیث طیر را حتما و جزما ثابت نموده آن را در معرض احتجاج و استدلال ذکر فرموده چنانچه در منصب امامت در قسم دوم از فصل اوّل از فصلین رساله گفته تنبیه اوّل در بیان آنکه بعضی از بندگان مقبولین هر چند منصب امامت نمی دارند امّا از کمالات مذکوره نصیبه فراخور استعداد خود می دارند باید دانست که دلائل کتاب و سنت برین معنی دلالت می دارد که نصیبه ازین کمالات مذکوره بدیگر بندگان مقبولین هم می رسد هر چند آیات و احادیثی که دلالت بر اتصاف مقبولین باین کمالات مذکوره می دارد اگر همه را بالاستیعاب ذکر کرده شود و در بیان هر هر کمال علیحده علیحده شواهد از آیات و احادیث گذرانیده شود نهایت تطویل کلام در این مقام لازم آید بناء علیه بذکر چندی از کمالات مذکوره اجمالا که عمده ترین آنهاست در این مقام اکتفا کرده شد تا حال دیگر کمالات بالاولی در ان فهمیده شود پس می گویم اما ثبوت وجاهت اجتبائی مر غیر انبیا را پس مستفاد ازین آیه می شود إِذْ قالَتِ اَلْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اَللّهَ اِصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اِصْطَفاکِ عَلی نِساءِ اَلْعالَمِینَ و قال اللّه تعالی فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً و درین کریمه ثانیه ذکر توجّه و عنایت حضرت حقست بسوی حضرت مریم در سن طفولیت و

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لفاطمة انّ اللّه اطلع علی اهل الارض فاختار اباک و بعلک و امّا ذکر شعب ان تفصیلا پس ذکر محبوبیّت به نسبت رب العالمین درین آیات و احادیث واقع شده قال اللّه تعالی یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اَللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ و مراد ازین قوم درین کریمه حضرت صدیق اکبر و اتباع ایشانند که بمرتدین مقابله نمودند

قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّیر فجاءه علی فاکل معه

و قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه تبارک و تعالی امرنی بحبّ اربعة و اخبرنی انّه یحبّهم قیل یا رسول اللّه سمّهم

ص:495

لنا قال علی منهم یقول ذلک ثلثا و ابو ذر و مقداد و سلمان امرنی یحبّهم و اخبرنی انّه یحبّهم انتهی ازین عبارت ظاهرست که این برادر زاده و تلمیذ رشید مخاطب وحید اعتنای بتصلب و تمرد و تعنت و تشدد عمّ فرید نکرده حدیث طیر را حتما و جزما ثابت می گرداند و بذکر ان در ادلّه محبوبیت که شعبه وجاهت اجتبائیست شاه صاحب را در زمره ارباب زیغ و عسف و اصحاب مکابره و حیف می گنجاند فالحمد للّه الملک المهیمن القادر*حیث رمی المخاطب المکابر*بادهی الدواهی و الفواقر*و اخزاه علی ید ابن اخیه العلامة الکابر و مخفی نماند که محمد اسماعیل عالم بس جلیل و محدث حائز مجد اثیل بوده مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم در ذکر اصحاب شاه عبد العزیز گفته و منهم ابن اخیه اسماعیل بن عبد الغنی کان من اذکی النّاس بایامه و کان اشدهم فی دین اللّه و احفظهم للسنّة یغضب لها و یندب إلیها و یشنع علی البدع و اهلها و من مصنّفاته کتاب الصّراط المستقیم فی التّصوف و الایضاح فی بیان حقیقة السّنة و البدعة و مختصر فی اصول الفقه و تنویر العینین قال فی البائع الجنی انفرد فیها بمسائل عن جمهور اصحابه و اتبعه علیها أناس من المشرق و من نیحالة و غیرها اکثر عددا من حصی البطحاء و له کتاب آخر فی التّوحید و الاشراک فیه امور فی حلاوة التّوحید و العسل و اخری فی مرارة الحنظل فمن قائل انّها دسّت فیه و قائل انّه تعمّدها و اللّه عالم بالسّرائر انتهی و اقول لیس فی کتابه الّذی اشاد إلیه و هو المسمّی بردّ الاشراک فی العربیّة و بتقویة الایمان بالهندیّة شیء ممّا یشان به عرضه العلی و یهان به فضله الجلی و انّما هذه المقالة المصادرة عن صاحب الیانع الجنی مصدرها تلمذه بالشّیخ فضل حق الخیرآبادی فانّه اول من قام بضدّه و تصدّی لردّه فی رسائله التی لیست علیها اثارة من علم الکتاب و السّنة و ان شئت زیادة الاطلاع علی حاله و ما له فارجع الی کتابنا اتحاف النبلاء یتضح علیک ما تذهب به الشحناء من صدرک انشاء اللّه تعالی و نیز مولوی صدیق حسن خان در اتحاف النبلاء گفته محمد اسماعیل بن الشیخ عبد الغنی العمری بن مستند الوقت الشاه ولی اللّه المحدث دهلوی رحمهم اللّه تعالی یکی از ائمه دین و فقهای متقنین و نبلائی محدثین بود پدرش بعمر بست و هشت سالگی دنیائی فانی را بدرود کرد مردی متقی ذکی الطبع لوذعی المعی بود بسبب اخترام منیّه او را شهرت مثل دیگر اخوان خود دست بهم نداد وی رح بعد وفات پدر بزرگوار در کنار عم نامدار شاه عبد القادر دهلوی مولف موضح قران تربیت ظاهری و باطنی یافت و بجای فرزند او بود و هم زانوی ادب در تحصیل کمالات علمیه و عملیه و فضائل خاندان خود بخدمت اعمام کرام خود ته نموده بذروۀ اعلی از علم و فضل رسید جوهر ذکائی او بغایت عالی افتاده بود مقدمات عویصه و مشکلات علوم را زودتر ادراک می کرد و بمغز سخن می رسید حکایات دهانت و فطانت وی هنوز نقل هر مجلس و زیب هر محفل اهل علمست ولادت او تقریبا در سنه اثنین و مائتین و الف واقع شده بیعت جهاد با سید احمد بریلوی مرید شاه عبد العزیز دهلوی بجا آورده بود

ص:496

و سر خیل قافله حجّاج و مجاهدین وی بود این همه ترویج شریعت از شرق تا غرب و رفع بدع و محدثات که می بینی و این همه مذاکرۀ علوم و کثرت صوم صلاة و زکاة و آبادی مساجد که در مردم هند مشاهده می کنی هم بدولت جد و اجتهاد او و مولوی عبد الحی مرحومست گویی در سرزمین هند مثل این دو بزرگوار که بجای دو وزیر شیخ خود بودند درین کار درین دوازده صد سال کسی نه برخاسته اسلام را بعهد ایشان رونقی دیگر حاصل شده و سنن مأثوره محو شده را بعرق ریزی ایشان حیاتی تازه دست بهم داده لا سیما حکایات برکات وعظ و نصائح محمد اسماعیل و کثرت اهتدای مردم به پند و اندرز آن ربانی جلیل چیزیست که موافق و مخالف در آن یکزبانست نتوان گفت که چه قدر رسوم اشراک و بدع از هم متلاشی شد و محدثات و کفریات از عالم بدر رفت نظم ماتت به بدع تمادی عمرها ، دهرا و کاد ظلامها لا ینجلی ، فعلی به الاسلام ارفع هضبة

و رسا سواه فی الحضیض الاسفل

من لفظه لعرته هزّة افکل و لو انّهم جمعوا لدیه یتقنوا ان الفضیلة لم تکن للاول

تخم اتباع سنت و اجتناب از بدعت که جد وی شاه ولی اللّه محدث رضی اللّه عنه درین دیار کاشته بود در عهد وی برگ و بار آورد و بدایت او از وی نهایت پذیرفت در علوم معقول و منقول یاد پیشینیان از خاطر می برد و در علم فروع و اصول ائمۀ آن را دورتر می نشاند در هر علم که با او سخن رانی دانی که وی امام این فنست و در هر فن که با وی مناظره کنی شناسی که وی حافظ این علمست اصول فقه بر نوک زبان داشت و علم حساب در انگشتان قرآن و حدیث خود محفوظ سینۀ او بود و فقه و منقول مشق دیرینه او هر چند مثل دیگر علما اشتغال بتدریس و تعلیم نکرده و عمری در کسب آن نه گذرانیده مگر در میدان امتحان بزور ذکای خدا داد و جودت طبع نقاد سبقت بر ممتحنین و اکابر علمای مشهورین می برد بتقریب حج و جهاد سفرهای عرب و عجم کرده و در هر دو جا در بعض مسائل علمای عصر مثل شیخ محمد عابد سندی و مولوی فضل حق هندی با او طرف شده هر جا رایت فتح و اقبال بدست او ماند و خصم شکست بر شکست خورد مسائل و رسائل این مناظره مشهور عالمست احتیاج ذکر ندارد تمام عمر خود را در اعلای کلمة اللّه و احیای سنن رسول اللّه و جهاد فی سبیل اللّه و هدایت خلق اللّه گذرانید و دمی بآرام در جائی از بلاد اسلام نیاسود تصانیف او که بضرورت تمام و التماس جمعی از اعلام بوجود آمده غالب در اسفار تحریر پذیرفته و نوبت نظر ثانی در ان صورت نه بسته مع ذلک در بلاغت انشا و فصاحت املا و لطافت مبانی و تحقیق معانی روکش مؤلفات اقران و امثال بلکه بعض سابقین اعیانست اگر در رنگ دیگر اهل علم فرصت تالیف می یافت و باطمینان خاطر در جائی نشسته مشغول بتصنیف می شد خداوند چه کار می کرد و همین ذکاوت طبع و جودت خاطر و علو پایه تفاوت او در دین و کمال تشرع بآداب شرع مبین سبب حسد اهل زمان و افترای عداوت مبتدعان شد گاهی تهمت ترک حنفیت نمودند و گاهی رمی بوهابیت کردند بلکه نوبت بآن رسید که منسوب بمذهب اعتزال و خروج ساختند و باین افراط روی خود چون نامۀ اعمال خویش سیاه کردند اینک کتب

ص:497

مؤلّفه او موجود و مشهودست نشان دهند کجا معتزلی شده و کجا خارجی گشته مقصود این دنیا طلبان ازین دروغ تنفیر خلق اللّه از تعبد خالص معبود حقیقی و سرگرمی بازار بدعت خود بود تا پرده از روی کار ایشان نیفتد و آبروی بزرگان که از عمری دراز در اذهان عوام کالانعام نشسته است بدر یافت بطلان طریقۀ ایشان و مجانبت از اوضاع شریعت حقه نرود و لیکن شور و غوغای این فریق کاری از پیش نبرد و آنچه حق تعالی از هدایت بعض افراد بلکه اکثر عباد خواسته بود از ممکن عدم بعرصۀ وجود آمد و خلقی بیشمار استقامت به صراط مستقیم و توبه از سلوک طریق جحیم اختیار نمود و للّه الحمد تا آنکه برکات آن هدایت هنوز از در و دیوار هند نمایانست و در مثل باران بر دلهای صاحبدلان ریزان مخالفین او اگر دمی بانصاف گرایند زود فهم توانند کرد که این همه اعتنا بصوم و صلاة که فی الحال حاصل روزگار ایشانست هم بدولت اوست و الا احوال مشایخ و علمای هندوستان الاّ ما شاء اللّه تعالی معلوم همگناست که کار و باری از احکام اسلام و ابتاع دین نمی داشتند و سری بسوی هدایت نفوس خود و تقیید بدرس و تعلیم فقه و حدیث و فنون شرعیه و علوم دینیه نمی برداشتند کل و جل کمالات ایشان منحصر در تحصیل معقولات و کسب جاه فضیلت و مشیخت با ترک امر بمعروف و نهی عن المنکر بود با دعاوی طویله و عریضه و مفاخر و مناقب جلیله و چون حق تعالی وجود با جود او را برای هدایت خلق منتصب نمود و داعیۀ حق گویی و صواب نمائی در دل او انداخت از جاهل تا عالم و از فقیر تا امیر همه ها گویا از خواب بیدار شدند و حق را از باطل و صواب را از خطا و حرام را از حلال باز شناختند اگر چه در بعض یا اکثر مسائل با وی مخالف بوده اند تعصبا لا انصافا و مع ذلک حق این ست که وی بلکه جمله علمای متقدمین و متاخرین را در عام تقلید حکم واحدست هیچیکی از خلق باقوال و افعال ایشان متعبد نیست و نه هر پیچکی اطاعت و سمع ایشان واجبست آنکه متعبد به ست شارع علیه السلامست سخن سخن اوست و حکم حکم او از معاینه کتب متقدمین فقها و محدثین ظاهر می شود که آنچه آنها در نصرت سنن و ردّ بدع و اشراک گفته و نوشته اند عشر عشیر آن از مولوی محمد اسماعیل بر روی کار نیامده و لیکن چو نظر ابنای زمان مقصور بر کتب مذهب خود خصوصا متاخرین ایشانست و با مؤلفات اهل مذاهب سنت و جماعت و تواریخ و سیر و طبقات ایشان کاری ندارند بر حقائق امور و وقائع دهور ایشان را اطلاع حاصل نیست امروز اگر یکی حرفی از اتباع می راند یا در مسئله از مسائل فروع خلاف مذهب ملتزم خود می کند می دانند که ایجاد مذهبی کرده است و از دائره اسلام بدر رفته و خلاف جمهور نموده و حاشاه عن ذلک بلکه وی درین باب مقتدای سلف و آخذ احوط و عامل بر سنتست و لیکن مفاسد جهل و تعصب بسیارست حق تعالی برادران دینی ما را انصاف روزی کند بالجمله از مؤلفات وی رح در فقه و حدیث و اصول و جز آن بعض رسائل موجودست و همه نافع و نزد اهل حق مقبول از آن جمله ردّ الاشراکست مشتمل بر دو باب در نفی اشراک و رسوم کفر و بدعات از احادیث و تقویة الایمان ترجمه یک باب اوست هم از مؤلف و تنویر العینین فی اثبات

ص:498

رفع الیدین و اصول فقه در کرّاسۀ واحده و صراط المستقیم و رساله امامت و ایضاح الحق الصریح فی احکام المیت و الضریح و این هر دو ناتمامست و مثنوی سلک نور ناتمام و تنقید الجواب در اثبات رفع الیدین و جز آن گاهی میل بنظم هم می کرد الی ان قال بعد ذکر قصیدة لمحمد اسماعیل انتقال ایشان در معرکۀ بالاکوب در ولایت افغانستان بزخم تفنگ شد و بدرجه شهادت عظمی فائز شدند و کان ذلک تقریبا فی سنة سبع و اربعین و مائتین و الف رحمه اللّه تعالی رحمة واسعة

وجه نود و دوم

آنکه مولوی حسن علی محدث که از تلامذه مخاطبست این حدیث شریف را روایت فرموده چنانچه در تفریح الاحباب فی الآل و الاصحاب گفته

عن انس بن مالک رضی اللّه عنه قال کان عند النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم طیر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّیر فجاءه علی فاکل رواه التّرمذی و قال هذا حدیث غریب انتهی فهذا صاحب تفریح الاحباب، قد اثبت الحدیث نقلا عن التّرمذی رئیس الاصحاب، و سلک مسلک الرّشد و الصواب، و جانب جانب الزیغ الجالب للتباب و رفض و هجر تقلید المخاطب المرتاب، مع انّه تلمیذ لذلک الشّیخ النقاب، و اللّه الموفّق لاحزاز حسن المآب

وجه نود و سوم

آنکه نور الدین بن اسماعیل سلیمانی این حدیث شریف را بطرق عدیده نقل کرده چنانچه در در یتیم گفته

عن انس رضی اللّه عنه قال قدّمت لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طیرا فسمّی و اکل لقمة و قال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک و الیّ فأتی علی فضرب الباب فقلت من انت فقال علیّ فقلت انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی حاجة ثم اکل لقمة فقال مثل الاوّل فضرب علی الباب فقلت من انت قال علیّ قلت انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی حاجة ثم اکل لقمة فقال مثل ذلک فضرب علی الباب و رفع صوته فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انس افتح الباب فدخل فلمّا راه النبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال الحمد للّه الّذی جعلک فانّی دعوت فی کلّ لقمة ان یاتینی اللّه باحبّ الخلق إلیه و الیّ فکنت انت قال فو الّذی بعثک بالحق انّی لا ضرب الباب ثلث مرّات و یردّنی انس فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم رددته قال کنت احبّ معه رجلا من الانصار فتبسّم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و قال ما یلام الرّجل علی قومه اخرجه ابن عساکر و الحافظ محبّ الدّین بن النجّار فی تاریخیهما

و عنه رضی اللّه عنه انّ أمّ سلمة اتت النبی صلّی اللّه علیه و سلّم بحجلات قد شوتهنّ فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّیر قال انس فجاء علی بن أبی طالب فقال استاذن لی علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقلت هو علی حاجة و احببت ان یجیء رجل من الانصار فرجع ثم دعا فیسمع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال ادخل یا علیّ اللّهمّ و الیّ اخرجه ابن عساکر فی تاریخه

و عن عبد اللّه القشیری قال حدّثنی انس رضی اللّه عنه قال کنت

ص:499

احجب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فسمعت یقول اللّهم اطعمنا من طعام الجنّة فاتی بلحم طیر مشوی فوضع بین یدیه فقال اللّهمّ ائتنا بمن تحبّه و یحبّک و یحبّ نبیّک فاذا علیّ بن أبی طالب علی الباب فاستاذننی فلم آذن له احسب انّه قال ثلث مرّات فدخل بغیر اذنی فقال النّبی صلی اللّه علیه و سلّم ما ابطأ بک یا علیّ قال یا رسول اللّه جئت لا دخل فحجبنی انس فقال یا انس لم حجبت قال یا رسول اللّه لما سمعت الدّعوة احببت ان یجیء رجل من قومی فتکون له فقال النّبی صلی اللّه علیه و سلّم لا یضرّ الرّجل محبّة الرجل قومه ما لم یبغض سواهم اخرجه ابن عساکر فی تاریخه انتهی فهذا العلم الفرد النورانی*نور الدّین بن اسماعیل السلیمانی*قد اورد طرقا عدیدة من هذا الحدیث المبهر المعانی*و بذل جهده فی احصاف الاصول و تشیید المبانی*و ابان لکلّ من القاضی و الدّانی* انّ انکار الحدیث من اشنع المدانی*و اللّه الموهن لکید کلّ ضاغن شانی*

وجه نود و چهارم

آنکه مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه السّهالی این حدیث شریف را اوّلا بالحتم و الجزم نسبت بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم نموده و باز بنقل آن از اکابر اعلام و اساطین فخام کمال ثبوت و تحقّق آن ظاهر فرموده چنانچه در مرآة المؤمنین فی مناقب آل سید المرسلین گفته

قال صلی اللّه علیه و سلم اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّیر فجاء علی فاکل معه و فی الخصائص عن انس بن مالک ان النّبی صلی اللّه علیه و سلم کان عنده طائر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک یاکل معی هذا الطّائر فجاء ابو بکر فردّه ثم و جاء عمر فردّه ثمّ جاء علی فاذن له الی ان قال و وقع فی روایة الطّبرانی و أبی یعلی و البزّار بعد قوله فجاء علی رضی اللّه عنه فرددته ثم جاء فرددته فدخل فی الثالثة او فی الرّابعة فقال له النبیّ صلی اللّه علیه و سلّم ما حبسک عنّی او ما ابطأ بک عنّی یا علی قال جئت فردّنی انس ثم جئت فردّنی انس فقال صلی اللّه علیه و سلم یا انس ما حملک علی ما صنعت قال رجوت ان یکون رجلا من الانصار فقال صلی اللّه علیه و سلم او فی الانصار خیر من علیّ او افضل من علیّ و انه افادات و تصریحات ولی اللّه در صدر و ذیل کتاب مرآة المؤمنین نهایت اعتماد و اعتبار مرویات آن و مصون بودنش از احادیث ضعاف ظاهرست چنانچه؟ ؟ ؟ صدر مرآة المؤمنین گفته و بعد فهذه احادیث مشتملة علی مناقب اهل البیت النّبویّة و العترة الطاهرة المصطفویة من الکتب المعتبرة من الصحاح و التواریخ منبها علی اسامی الکتب معرضا عن الضعاف المتروکة عند علماء الحدیث مقتصرا علی ما تواتر من الاحادیث او اشتهر او من الحسان و جعلته وسیلة الوصول الی جناب الرسول صلی اللّه علیه و سلم بوساطة اهل بیته و الانسلاک فی سلک محبیهم المبشرین بالدخول فی الجنان منه صلی اللّه علیه و سلم فبه وسیلة النجاة و به مناط الشفاعة و سمیناه بمرآة المؤمنین فی مناقب آل سیّد المرسلین ربّنا تقبل منا و اجعلنا من زمرة المتمسّکین بحبل التوفیق و الهدایة انک انت المجیب و بیدک التوفیق فعلیک التوکّل و بک الاعتصام و نرجو منک خیر الاختتام بحرمة النّبی و آله الغرّ الکرام ازین عبارت ظاهرست که ولی اللّه درین کتاب احادیث مناقب اهلبیت علیهم السّلام را از کتب

ص:500

معتبره صحاح و تواریخ جمع نموده و از احادیثی که نزد علمای حدیث ضعاف متروکه بود اعراض فرموده و بر احادیث متواتره و مشتهره و حسان اکتفا و اقتصار کرده و نیز واضحست که ولی اللّه این کتاب را وسیلۀ وصول بجناب رسول می گرداند و نیز آن را وسیلۀ نجات و مناط شفاعت می داند فظهر بالیقین لارباب الایمان*انّ حدیث الطّیر حریّ و قمین بکمال الاذعان*و هو اما من الاحادیث المتواترة او المشهورة و الحسان*و اللّه ولیّ التوفیق للایقان*و نیز ولیّ اللّه در آخر مرآة المؤمنین بعد ذکر ماخذ این کتاب گفته و در مقام استنباط بر ایراد عبارات کتب مذکوره بالفاظها من غیر تغییر و ترجمه اکتفا نموده شد و بطرف احادیث موضوعه یا ضعیفه نزد مصنّفین آنها بیشتر التفات نکردم و بالفرض اگر تعرض بعضی از ان واقع شده باشد بر تضعیف آن نص و تصریح نموده شد تا کسی را مقام اتهام و مجال نسبت افترا و بهتان باقی نماند غرض که این رساله منتخب کتب صحاح که در آن هیچ وجه مجال ریب و اشتباه نیست از افضال الهی و تایید ایزدیست انتهی فوضح و ظهر لاهل التیقظ و الانتباه ان حدیث الطیر عند ولیّ اللّه لیس بموضوع و لا بضعیف و لا واه*و انّه لا مجال فیه للرّیب و الاشتباه*بل هو راق فی الثبوت و التحقق الی اقصی ذراه*ملقّی بالتکریم و التفخیم عند المحققین النّباه*

وجه نود و پنجم

آنکه شیخ سلیمان بن خواجه کلان ابراهیم حدیث طیر را بطرق متعدّده از اساطین خویش نقل نموده چنانچه در ینابیع المودّة بعد نقل حدیث طیر از احمد بن حنبل گفته

التّرمذی عن انس بن مالک رضی اللّه عنه قال کان عند النّبی صلی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّیر فجاء علیّ فاکل معه هذا حدیث غریب موفّق بن

احمد بسنده عن داود بن علی بن عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما عن ابیه عن جدّه قال کان عند النّبی صلی اللّه علیه و سلم طیر مشویّ فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک و الیّ فجاء علیّ فاکل معه ایضا اخرج موفّق بن احمد حدیث الطّیر بطریقین عن انس و قد روی اربعة و عشرون رجلا حدیث الطیر عن انس منهم سعید بن المسیّب و السّدی و اسماعیل و لابن المغازلی حدیث الطّیر من عشرین طریقا انتهی فهذا الشیخ سلیمان بن ابراهیم*و قد اختار السلوک فی المنهج السویّ المستقیم*و امتنّ علی طالبی الحقّ بالمنّ العظیم*و حیث شیّد اساس هذا الحدیث القویم* و اظهر انّ جاحده للصّدق غریم*جالب بانکاره اعظم عریم*مشتر لصنوف التعییر و التعنیف و التلویم*موثر للوبال و النکال و العقاب الالیم*و مستتر مباد که از ملاحظه صدر کتاب ینابیع المودّة کمال وثاقت و متانت و نهایت رصانت و رزانت احادیث و اخبار و مرویات و آثار آن در غایت ظهورست قال فیه اما بعد انّ اللّه تبارک و تعالی قال فی کتابه لحبیبه قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً إِنَّ اَللّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ و قال جل جلاله و تعالت آلاؤه إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً اوجب اللّه مودّة قربی نبیه و اهلبیت نبیه صلی اللّه علیه و علیهم علی جمیع المسلمین و انّه تعالی أراد تطهیرهم عن الرّجس تطهیرا کاملا لأنّه ابتدأ بکلمة انّما التی هی مفیدة لانحصار ارادته تعالی علی تطهیرهم

ص:501

و اکّد بالمفعول المطلق و لما کانت مودتهم علی طریق التحقیق و البصیرة موقوفة علی معرفة فضائلهم و مناقبهم و هی موقوفة علی مطالعة کتب التفاسیر و الاحادیث التی هی المعتمد بین اهل السنّة و الجماعة و هی الکتب الصحاح السّتّة من البخاری و مسلم و النّسائی و الترمذی و أبی داود باتفاق المحدثین المتأخرین و امّا السادس من الصّحاح فابن ماجه او الدارمی او الموطا فبالاختلاف فجمع مناقب اهل البیت کثیر من المحدّثین و الفوها کتبا مفردة منهم احمد بن حنبل و النّسائی و سمیاه المناقب و منهم ابو نعیم الحافظ الاصفهانی و سمّاه بنزول القرآن فی مناقب اهل البیت و منهم الشیخ محمّد بن ابراهیم الجوینی الحموینی الشافعی الخراسانی و سمّاه فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و الزهراء و السبطین و منهم علی بن عمر الدار قطنی سمّاه مسند فاطمة و منهم ابو المؤید موفق بن احمد اخطب خطباء خوارزم الحنفی سمّاه فضائل اهل البیت و منهم علی بن محمّد الخطیب الفقیه الشافعی المعروف بابن المغازلی سماه المناقب رحمهم اللّه و هؤلاء اخذوا الاحادیث عن مشایخهم لسیاحة و الاسفار و بالجد و الجهد فی طلب الحدیث من اهل القری و الامصار فکتبوا فی کتبهم اسناد الحدیث الی الصّحابی السامع الرّاوی بقولهم حدّثنا او اخبرنا فلان مثل اصحاب الصحاح الستّة و منهم من جمع فضائل اهل البیت فی کتاب مفرد و سماه المناقب و لکن لم یظهر اسم المؤلّف و منهم من جمعها و کتب فیها کتابا مفردا اخذا عن کتب المفسرین و المحدّثین المتقدمین کصاحب جواهر العقدین و هو الشریف العلامة السمهودی المصری رفع اللّه درجاته و وهب لنا برکاته و صاحب ذخائر العقبی و صاحب مودّة القربی و هو جامع الانساب الثلثة میر سید علی بن شهاب الهمدانی قدس اللّه سرّه و وهب لنا برکاته و فتوحه و منهم من ذکر فضائلهم فی کتبهم من غیر افراد کتاب لها کصاحب الصواعق المحرقة و هو المحدّث الفقیه الفاضل الشیخ ابن حجر الهیتمی الشافعی الثقة و المعتمد بین علماء الشافعیة و صاحب کتاب الاصابة و هو الشیخ الحافظ ابن حجر العسقلانی الشافعی رحمهما اللّه و صاحب کتاب جمع الفوائد الّذی جمع فیه من الکتابین الکبیرین احدهما جامع الاصول الّذی جمع فیه ما فی الصّحاح الستّة للشیخ الحافظ مجد الدّین أبی السعادات المبارک بن محمّد الاثیر الجزری الموصلی و ثانیهما کتاب مجمع الزوائد للحافظ نور الدّین أبی الحسن علیّ بن أبی بکر بن سلیمان الهیثمی جمع فیه ما فی مسند الامام احمد بن حنبل و أبی یعلی الموصلی و أبی بکر البزار و معاجم الطبرانی الثلاثة و صاحب کنوز الدقائق و هو الشیخ عبد الرؤف المناوی المصری و صاحب الجامع الصغیر و هو الشیخ جلال الدّین السّیوطی المصری و منهم من جمع الاحادیث الواردة فی قیام القائم المهدی علیه الصلوة و السّلام کعلی القاری الخراسانی الهروی و غیره فالمؤلف الفقیر الی اللّه المنان سلیمان بن ابراهیم المعروف بخواجه کلان ابن محمّد معروف المشتهر ببابا خواجه ابن ابراهیم بن محمّد معروف ابن الشیخ السیّد ترسون الباقی الحسینی البلخی القندوزی غفر اللّه لی و لهم و لآبائهم و امّهاتهم ولدوا بلطفه و منّه الّف

ص:502

هذا الکتاب اخذا من هؤلاء الکتب المذکورین و من کتب علماء الحروف ملحّا الی اللّه و مستعیذا به من التعصّب و الجهل المرکب و کتم الحق و انکار الصدق و اظهار الباطل و قبول ما لا طائل تحته و سائلا متضرعا ملتجئا الی اللّه الهادی ان یلهمنا الحق و الصدق و یهب لنا البصیرة و الرشد و یهدینا صراطه المستقیم بفضله العظیم و منّه العمیم اللّهمّ ارنا الحق حقّا و ارزقنا اتباعه و ارنا الباطل باطلا و ارزقنا اجتنابه یا مجیب یا قریب آمین یا ربّ العالمین بعز ذاتک و جمیل صفاتک و باسمک الاعظم و رسولک الاکرم سیّدنا محمّد صلّی اللّه علیه و علی آله و سلّم و سمّاه ینابیع المودة لذی القربی و هم اهل العبا و وسائل السّعادة العظمی و معادن البرکات الکبری طلبا لرضاء اللّه و شفاعة رسوله صلی اللّه علیه و سلم و شفاعة أهل بیته و لیکون معهم فی جنات عدن بحدیث المرء مع من احبّ فاللّه تبارک و تعالی اکرم المسئولین و اجود الجوادین و ارحم الرّاحمین و هو حسبنا و نِعْمَ اَلْوَکِیلُ و فَنِعْمَ اَلْمَوْلی وَ نِعْمَ اَلنَّصِیرُ و هر چند بعد این وجوه کافیه و ادلّه شافیه و حجج قاطعه و براهین ساطعه و بینات مزهره و تبیینات مبهره که برای حجیّت این حدیث شریف و ابطال مزعوم مخاطب منیف بر زبان قلم رفت بحمد للّه تعالی حاجتی بسوق و سرد و ثبت و رقم دیگر وجوه باقی نیست لکن اگر شاه صاحب و اولیایشان را بسبب مزید عصبیت و عناد و غایت توغر و لداد هنوز هم در حجیّت ان ریبی بوده باشد ناچار در وجوه آتیه کمال اعتماد و اعتبار و غایت وثاقت و اشتهار آن از کلام والد ماجد مخاطب باثبات رسانم و سهمی جگر دوز بسوی قلب مخاطب و اولیای او رهانم و نیشتری خونین در رگ جانشان خلانم پس بدانکه

وجه نود و ششم

آنست که شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب این حدیث را در کتاب ازالة الخفا عن خلافة الخلفاء ذکر نموده از ماثر و فضائل و مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شمرده چنانچه گفته

عن انس بن مالک رضی اللّه عنه قال کنت اخدم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقدم لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فرخ مشوی فقال اللّهم ایتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّیر قال فقلت اللّهم اجعله رجلا من الانصار فجاء علیّ رضی اللّه عنه فقلت انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة ثم جاء فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم افتح فدخل فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ما حملک علی ما صنعت فقلت یا رسول اللّه سمعت دعاءک فاحببت ان یکون رجلا من قومی فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انّ الرّجل قد یحبّ قومه قال التّرمذی غریب و جاء الحاکم باسانید خرج بها عن الغرابة المحضة انتهی فهذا ولی اللّه لوالد المخاطب حبرهم الطیب العروق*الجامع عندهم من الفضائل ذخائر العلوق المحرز من المفاخر ما لا یفی به الرقوق*البالغ من الشرف محلاّ دونه العیوق*قد اثبت هذا الحدیث النافح الفائح کالمسک المسحوق*المستنیر الواضح کالشمس حین الشروق*فصرم بذاک حبل التشکیک من کلّ مائل الی الجحد و المروق*و اجتاح اسّ کلّ منکر مرتبک فی افظع الفسوق*فالعجب من المخاطب کیف ردّه فارتکب العقوق*و اضاع قاطبة الذمم و الحقوق*و تاه من العمه و السفه فی اوحش الخروق*و بلغ من الابداع

ص:503

ما یرتفع عن الوصف و یفوق*و مخفی نماند که کتاب ازالة الخفا از کتب معتمده جلیلة الاخطار و اسفار مستنده عظیمة الاقدارست خود مخاطب راه کمال مدح و ثنا و وصف و اطرای آن پیموده در اظهار عظمت و جلالتش گوی سبق در میدان فصاحت و بلاغت ربوده از غایت مبالغه مصنّف آن شاه ولی اللّه را آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی وانموده بکدامی مصلحت سانحه از اظهار علاقت ابوّت آن آیه الهی برای حضرت او طیّ کشح فرموده چنانچه در عقیده ششم از باب هفتم همین کتاب تحفه گفته و دلائل کتاب و اقوال عترت برین عقیده نزد ایشان موجودست چنانچه در کتاب ازالة الخفا عن خلافة الخلفاء هزاران دلائل را از کتاب و سنت و اجماع امّت یعنی اهل سنت و اقوال عترت بتقریبی و سوقی که پیرایه گوش دانشمندان روزگار و سرمایه جمعیت خواطر متبحران این اسرارست درج یافته و مصنّف این کتاب مستطاب را که در شهر دهلی کهنه سکونت داشت آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی توان گفت راقم این رساله نیز بارها بزیارت او مشرف شده و از گلهای تقریرات رنگینش کنار و دامن پر کرده جزاه اللّه خیرا انتهی بغایت غریبست که شاه صاحب با این افاده خود در اطرای مصنّف و مصنّف قدم در وادی عقوق والد ماجد خویش نهاده زبان بابطال حدیث طیر که حضرت او در ازالة الخفا روایت کرده گشاده داد؟ ؟ ؟ کمال انصاف و حیا و نهایت ولا و صفا داده و در جنب انکار فضل امیر المؤمنین علیه السّلام از مخالفت و معاندت کسی که بحسب اعترافش آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبویست نترسیده و ردّ اهل حق را سهل تر از اظهار غایت رشد و صلاح و اقصای فوز و فلاح خود فهمیده و نیز مخاطب در عقیده ششم بعد ذکر بعض آیات گفته و هر که را تفصیل این استدلالات و تکمیل این بحث و احاطه جوانب آن و استدلالات دیگر که بآیات بسیار درین مطلب واقع اند منظور باشد در کتاب ازالة الخفا عن خلافة الخلفاء باید دید که درین باب کلام را بنهایت رسانیده و محذّرات معانی کتاب اللّه را خلعت ظهور پوشانیده للّه در مصنّفها انتهی پس کمال عجبست که مخاطب با صفا با وصف تکریر اطرای ازالة الخفا متصدی رد و ابطال و دفع و اخمال حدیث طیر که در آن کتاب مثبتست می شود و ابدا در باب این حدیث شریف راه اتباع و اقتفای افاده والد ماجد خود نمی رود و با آنکه دیگران را حکم مراجعت بکتاب او می دهد رو بحدیث مثبت آن کتاب نمی آرد بلکه شقاقا و عنادا همت بر قدح و جرح آن می گمارد و ظاهرا این همه مدح و ثنائی که جناب مخاطب در باره ازالة الخفا بکار برده رجما بالغیب بمحض حسن عقیدت بخدمت شریف والد خود آغاز نهاده و از مطالعۀ آن مشرف نشده ورنه با وصف اشتمال آن بر چنین احادیث که آن را موضوع و مفتری می داند و اطلاع برین معنی چه قسم مدح آن می کرده و اگر طوعا و کرها مدح هم می کرد از ردّ و ابطال این قسم احادیث خود را باز می داشت

وجه نود و هفتم

آنکه شاه ولی اللّه در قرة العینین حدیث طیر را بالقطع و الیقین بجناب سید المرسلین علیه و آله آلاف سلام الملک الحق المبین نسبت نموده آن را از مآثر و فضائل و مفاخر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام معدود فرموده چنانچه گفته و

قدّم لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فرخ مشوی فقال اللّهم ایتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطیر فجاء علی فاکلا منه و نیز در قرّة العینین جای که عبارت محقق علیه الرّحمه از تجرید مشتمل بر دلائل

ص:504

افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده گفته

قوله خبر الطیر عن انس قال کان عند النّبی صلی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهم ایتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطیر فجاءه علی فاکل معه اخرجه الترمذی باید دانست که در باب شیخین نیز مثل این فضائل وارد شده انتهی فهذا ولی اللّه فی قرة العینین*تارة ینسب هذا الحدیث بالجزم الی سید الثقلین*و یعدّه من فضائل وصیّه المنوّرة للقلب و العین*علیهما و آلهما صلوات اللّه ربّ المشرقین*و اخری یسوق الفاظه نقلا عن الترمذی البری عن الوهم و المین*و یسلّمه شاء او أبی من فضائل مولانا أبی الحسنین علیه و آله سلام اللّه ربّ المغربین*فیا للّه کیف ساغ للمخاطب المعرض المستنکف المشیخ بوجهه عن الشین*ان یعاند والده الصادع ملاءة الرین*و یخالف من هو عنده آیة من آیات اللّه رب الخافقین و معجزة من معجزات النبی علیه و اله السلام ما استنیر بالقمرین*و اللّه ولی الانجاء فی النشأتین*و هو الموفق للانحیاز عمّا یعقب الحین*

وجه نود و هشتم

*آنکه باعتراف خود مخاطب ثابتست که شاه ولیّ اللّه حدیث طیر را در مصنّفات خویش روایت نموده چنانچه در رسالۀ اعتقادیّه که موضوع آن رسالۀ بیان عقیدۀ والد خودست علی ما نقل عنه عاشق علیخان فی ذخیرة العقبی می فرماید و در مناقب حضرت امیر المؤمنین خاصّة حدیث غدیر خم و

انت منّی و انا منک و من فارقک یا علیّ فقد فارقنی

و حدیث ایتنی باحبّ خلقک إلیک و انا مدینة العلم و علیّ بابها

و حدیث هذا امیر البررة و قاتل الفجرة و دیگر احادیث بیشمار در تصانیف ایشان ثبتست و حدیث ردّ شمس برای حضرت مرتضی که از قدیم محدّثین در صحّت آن اختلاف دارند آن را بطریق صحیح از شیخ ابو طاهر مدنی تا ابو القاسم طبرانی روایت کرده اند و شواهد آن را از طحاوی و دیگر محدّثان عمده نقل کرده حکم بصحّت آن نموده اند و از کرامات حضرت مرتضی چند واقعه را بطریق صحیحه روایت فرموده اند انتهی پس جای سر بر سنگ زدنست که هر گاه باعتراف خود مخاطب در تصانیف والد ماجدش که نزدش آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبویست حدیث طیر با دیگر احادیث بیشمار در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثبت باشد و مخاطب این معنی را در معرض بیان عقیده او ذکر فرماید باز چرا حضرتش بمقابله اهل حق کرام در اثبات وضع این خبر رفیع المقام کمال جد و جهد و اهتمام دارد و همت والای خود را بر ردّ و ابطال و نسبت موضوع گفتن آن باکثر محدّثین بر می گمارد هل هذا الا تناقض واضح*و تهافت لائح*و تناکر فاضح*و تنافر واقح*و تجاسر فظیع*و تجرء شنیع*و تهور غریب بدیع*و تهوک جالب للتقریع*لا یقدم علیه الا اخلف وکیع لکیع*و لا یتجاسر علیه الا وعقه لقس خلیع*

وجه نود و نهم

آنکه اگر شاه صاحب بمزید تعصب بائر و تعنت خاسر بافادات والد ماجد بصیر خود نیز مثل افادات آن همه جمع کثیر و جم غفیر ائمّه سخاریر و اساطین مشاهیر خویش اعتنا نفرمایند و حضرتش را نیز با وصف تصریح ببودن او آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی زیر مشق طعن و تشنیع و تقبیح و تسفیه و عیب و ازراء و تحقیر و تشویه نمایند بحمد اللّه بطلان خرافات شاه صاحب بکلام خودشان ثابت نمایم بیانش آنکه خود مخاطب در بستان المحدّثین تصریح بکثرت طرق حدیث طیر فرموده و معترف بثبوت اصلی برای آن گردیده حیث قال فی

ص:505

ترجمة الحاکم در بسیاری از احادیث مستدرک که او یعنی حاکم حکم بصحّت آنها نموده مثل احادیث صحیحین انگاشته علماء اجلّه او را تخطیه کرده اند و بر وی انکار نموده از آنجمله است حدیث طیر که در مناقب مرتضی علی مشهور و معروفست و لهذا ذهبی گفته است که حلال نیست کسی را که بر تصحیح حاکم غرّه شود تا وقتی که تعقبات و تلحیقات مرا نبیند و نیز گفته است احادیث بسیار در مستدرک بر شرط صحّت نیست بلکه بعضی از احادیث موضوعه نیز هست که تمام مستدرک بآنها معیوب گشته اما حدیث طیر را طرق بسیارست که ذهبی در رساله جداگانه جمع نموده از مجموع آن طرق این قدر ثابت می شود که حدیث را فی الجمله اصلی هست انتهی و این کلام نصفت نظام مخاطب قمقام بچند وجه مفید مقصود و مرام اهل حق کرامست اوّل آنکه از ان ظاهرست که مخاطب عالی تبار ایثارا للانصاف و ترکا للزیغ و الاعتساف اقرار و اعتراف نموده به اینکه حدیث طیر را طرق بسیارست و فی ذلک کفایة لاثبات الحدیث و احقاقه*و اکفاء الباطل و اهراقه*و تعنیة الجاحد الغریر و إرهاقه و قطع اسباب المنکر و اوهاقه*و ارغام انف المبطل و ازهاقه*و جرّه الی حینه و ارداءه و ایباقه*دوم آنکه از آن واضحست که ذهبی طرق آن را بسبب کثرت در رساله جداگانه جمع نموده و قد علمت فیما سبق انّ جمع الاجزاء المخصوصة فی الخبر*یفید کمال ثبوته عند اهل البصر*و یؤذن باقصی تحققه لمن نقد و سبر*و ان هذا واضح لمن امعن النظر*و سلک فی هذا المسلک علی صحیح الاثر*و تجنّب العصبیّة فیما شجر*و اجتوی الحمیّة المردیة القائدة الی سقر*سوم آنکه از آن آشکارست که نزد مخاطب از مجموع آن طرق ثابت می شود که حدیث طیر را اصلی هست و هذا واف بالمطلوب*منور للصدور و القلوب*کاف فی جمیع الخطوب*کاشف لبهم النوازغ و الکروب*فالحمد للّه المطلع علی النیات و الغیوب*حیث بان کالسبیل الملحوب*انّ الجارح لهذا الحدیث المتأصل مطعون مقصوب*و القادح له مقدوح مجروح مثلوب*و الصارف بوجهه عنه بوادی الجهل یجوب*و هو لعمهه عن الفوز بالحق ممنوع محجوب*پس همه حیرتم که هر گاه حدیث را حسب افاده خود مخاطب طرق بسیار بود و ذهبی که بنص مخاطب امام اهل الحدیثست بسبب تکثر ان آن را در رساله جداگانه جمع نموده بود و از مجموع آن برای مخاطب ثابت شده بود که حدیث طیر را اصلی هست پس از چه رو جائز آمد که مخاطب آن را در قبال اهل حقّ موضوع و مکذوب وا نماید و بدعوی این معنی که اکثر محدّثین آن را موضوع گفته اند در اظهار وهن و رکاکت و سخافت و صفاقت خویش افزاید و طرفه تر باید شنید که مخاطب در باب المکاید می فرماید و اعجب عجائب آنست که اجلّه علمای ایشان روایات غسل رجلین را در کتب خود روایت می کند و هیچ جواب از ان نمی نویسند و عذر راویان خود نیز بیان نمی کنند که چرا این روایات را آورده اند عذر بهتر از طرف ایشان همینست که گوییم دروغگو را حافظه نمی باشد و النسیان عذر شرعی بالاجماع انتهی پس از اعجب عجائب و اغرب غرائب و ابدع بدائع و افظع شنائع و اشنع فظائع و اوحش عنائعست که مخاطب با این همه ستم ظریفی و چشمک زنی و تعریض پر زلل و تشنین و سراسر خلل حدیث طیر را در تحفه موضوع وا می نماید و قدح ذهبی را نقل می کند و در بستان المحدّثین

ص:506

تکثر طرق آن حدیث ثابت می فرماید و تصنیف نمودن ذهبی رساله جداگانه در آن افاده می نماید بلکه اثبات اصل هم برای آن می کند و هیچ تنبهی باین معنی ندارد که اگر اهل حقّ باین افادات او متمسک شوند و حضرتش را در مضیق حیص بیص اندازند چه جوابی برایشان مهیّا می دارد و ابدا عذر خود به بیان نمی آرد که چرا باین افادات اهل حق را تایید و تازیر می بخشد عذر بهتر از ظرف او حسب افاده خودش همینست که گوییم دروغ گو را حافظه نمی باشد و النسیان عذر شرعی بالاجماع*لکن اولیاء المخاطب المطاع*و المحامین له و الاتباع*و المناضلین عنه و الاشیاع*لا یرضون بذلک للاستشناع*و لا یحتملونه للاستفظاع*فقد عدّوه قدما فی الحفظ طویل الباع*غیر مستمتع من الکذب بایسر استمتاع* و علی الجملة فقد ظهر بالالتماع*ان قد اتسع الخرق علی المخاطب کل الاتساع*بحیث لا یحاص بالوصل و الرقاع و لا محیص من ان یعذر عنه دفعا للنزاع*انه الضف و اذعن للحق الحقیق بالاتباع*

وجه صدم

آنکه مخاطب فطین بجواب بعض سائلین که عبارتش این ست سؤال حدیث طیر را نسائی در رساله خود مذکور کرده در آنجا آورده که جاء ابو بکر فردّه الی آخر ما قال و درین لفظ مردم را محلّ گفتگوست فرموده جواب حدیث الطّیر بجمیع طرقه و وجوهه مدار آن بر ذات انس بن مالکست و بس و در صحاح غیر ترمذی وجودی ندارد و آن هم بغایت مجمل و مختصر چنانچه معلوم سامی خواهد بود و امام احمد در مناقب بروایت سفینه نیز این حدیث را آورده اند لکن از ان معلوم می شود که سفینه نیز این قصّه را از انس بن مالک شنیده بهر حال این قدر خود در روایت بخاری از انس آمده که دو بار حضرت علی را رد کرد و بهانه کرد که آن حضرت بر سر حاجت اند و وقت بر آمدن نیست و غرض انس این بود که شخصی از انصار باین مرتبه مشرف شود چنانچه بعد از تفتیش نزد آن حضرت ظاهر کرد چون بار سوم حضرت علی آواز را بلند کردند و دوازده را کوفتند بسمع مبارک آن حضرت صلی اللّه علیه و سلّم رسید و خود ایشان را طلبیدند و نسائی در رساله خود همین قصّه را بروایت سدّی از انس آورده و گفته فجاء ابو بکر فردّه ثم جاء عمر فردّه ثم جاء علی فاذن له و سدّی صاحب اوهامست انتهی نقلا عن نسخة من مجموع فتاوی المخاطب الموجودة عند المولوی عبد الحی بن المولوی عبد الحلیم السّهالی اللّکهنوی ازین عبارت بلاغت شعار هویدا و آشکارست که مخاطب عالی تبار و فاضل جلیل الفخار بجواب سائل خبردار و مستفسر هوشیار و مستکشف بیدار چون ابواب جحود و انکار سراسر خسار و ابطال و الطاط جالب افحش بوار و ردّ و قدح سائق الی افظع التّباب و التبادر مسدود و حواله حدیث طیر برساله نسائی در کلام سائل موجود و مسرود یافته چاره جز اعتراف بتحقق این حدیث شریف و اقرار و اذعان باین خبر منیف ندیده در صدد دفع اشکال عسیر الانحلال مردودیت و محرومیت شیخین از شرف مواکلت با جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و سلم و ممنوعیت شان از مصداق احبّ الخلق بودن فتاده بسرد این کلام خدع التیام داد تزویر و تغریر داده و هر چند مخاطب عالیمقام این کلام بدیع النظام را تخدیعا و تسویلا در معرض دفع نقیصت و عار از ذمار شیخین والا تبار آورد و حسب مزعوم خویش قصب السبق در مضمار حمایت آن دو بزرگوار عریق الفخار برده لکن بحمد اللّه تعالی با وصف حرمان او درین مقصود مردود و اخفاق و خیبت درین مطلوب غیر محمود کلامش

ص:507

مشتمل بر اعترافات عدیده سدیده است که هر یکی از ان برای تعنیف و تعییر و تحجیل و تشویر او کافی و بسند می باشد نخستین آنکه افاده فرموده که حدیث طیر بجمیع طرقه و وجوهه مدار آن بر ذات انس بن مالکست و بس و این اعتراف عند النظر مشتمل بر دو اعترافست اعتراف اول آنکه تعدد طرق و وجوه حدیث طیر قطعا و بتّا ثابتست اعتراف دوم آنکه مدار جمیع آن طرق و وجوه بر ذات انس بن مالک بالحتم و الجزم متحقق و این هر دو اعتراف مخاطب با انصاف برای توهین و ابطال و تهجین و اخمال آن با کمال برای حدیث طیر درین کتاب محیّر محققین اقیال کافی و وافی و بعد ادراک آن نهایت سماجت و فظاعت و غایت قبح و شناعت حکم بوضع حدیث طیر غیر خافی با آنکه از عبارت علمای اعلام و تنصیصات محققین رفیع المقام کما سبق ظاهر و باهرست که حصر جمیع طرق و وجوه حدیث طیر بر ذات انس بن مالک کذب و زور مالک و مدعی آن مسلک خدع و تغریر را سالک و طریق تثبّت و تدبّر و تاثم و تحرّج را تارک اعتراف سوم آنکه فرموده و در صحاح غیر از ترمذی وجود ندارد و این تصریح صریح و اقرار صحیحست بوجود حدیث طیر در صحیح ترمذی و هر گاه حدیث طیر در صحیح ترمذی موجود باشد انصاف باید کرد که جسارت بر ابطال و تکذیب و ردّ و قدح معیب آن چرا نمک بر جراحت اهل انصاف نباشد و چگونه صدور ارباب فهم و عقل را نخراشد و للّه الحمد که خود مخاطب مکین نبذی از محامد و مفاخر و مناقب و ماثر صحیح ترمذی ملجا اساطین متسننین در بستان المحدّثین بطوری بیان کرده که بعد ملاحظه یکی از ان فضائل محیّره ناظرین هر منصف فطین ابطال و تکذیب مهین حدیث طیر مروی الصحیح مبین را سبب غایت ازرا و توهین و باعث کمال تعییر و تهجین بالجزم و الیقین می داند و مخاطب عالیمقام و فاضل ملاذ الاعلام را باسفل درکات تعنیف و تحقیر و ارذل مهاوی تندید و تشویر می رساند امّا ادعای این معنی که حدیث طیر در صحاح غیر از ترمذی وجودی ندارد پس اگر مراد از صحاح درین کلام صحاح سته است پس مردودست با آنکه سابقا در وجه دهم دانستی که خصائص نسائی حسب روایت ابن سیار از جمله مناقب صحیح نسائیست پس بنا برین حدیث طیر که در خصائص موجودست در صحیح نسائی نیز موجود باشد و نفی وجود آن در صحاح غیر ترمذی باطل محض و اگر مراد مخاطب از صحاح عموما کتب صحیحه است پس بطلان کلام مخاطب اوضح و اجلاست چه در کمال ظهورست که حاکم آن را در صحیح خود که عبارت از مستدرک علی الصحیحینست روایت کرده حکم بصحت طرق و وجوه عدیده آن کرده کما سبق بحمد اللّه فی الوجه الحادی و الثلاثین پس چگونه مستقیم خواهد شد که حدیث طیر غیر از صحیح ترمذی در دیگر صحاح موجود نیست اعتراف رابع آنکه فرموده و آن هم مجمل و مختصر پس می بینی که این اعتراف رابع مخاطب ذی الفضل النّاصع دلیل واضح لامعست بر ثبوت حدیث طیر و بطلان ابطال آن بسبب انهماک در زیغ جالب ضرر و ضیر و بعد و انحیاز از طرق ثواب و خیر امّا دعوی غایت اجمال و اختصار پس غایت تخدیع اتباع اغمارست زیرا که اصل محل احتجاج و استدلال اهل حق و کمال

اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک ست و صدق آن بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و آن از صحیح ترمذی در غایت وضوح و ظهورست و هذه الفاظ الخیر المذکور فیه کما

سمعت کان عند النّبی صلی اللّه علیه و سلم

ص:508

طیر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطیر فجاء علی فاکل معه پس دعوی اختصار و اجمال ضرری بمقصود و مرام اهل حق کرام نمی رساند و ارباب مرا و لجاج و اصحاب مکابره و اعوجاج را از شکال اشکال و عقال اعضال احتجاج و استدلال مصون از اختلال و بری از اعتلال نمی رهاند اعتراف خامس آنکه گفته چنانچه معلوم سامی خواهد بود پس اعتراف خامس مخاطب کثیر النوازغ و الوساوس غزیر النوافث و الهواجس دلیل لائحست بر اینکه بودن این حدیث در صحیح ترمذی امریست مشهور و معروف و معلوم و چیزیست متیقن ارباب عقول و حلوم اعتراف سادس آنکه فرموده امام احمد در مناقب بروایت سفینه نیز این حدیث را آورده اند پس این اعتراف سادس مخاطب مکایس و فاضل حرون شامس نسبت باین حدیث رائس ادل دلیلست بر بطلان مزعوم جاحد ناحس و وهن کید هر خادع و خائس اعتراف سابع آنکه گفته لکن از ان معلوم می شود که سفینه نیز این قصّه را از انس بن مالک شنیده و این کلام مخاطب بیباک غریق بحر تزویر و الباک نزد ارباب فهم و ادراک دلیل زاهرست بر ثبوت حدیث صاحب لولاک و حجت متینه است بر تحقق ارشاد صائن سفینه امت از هلاک فلیتک کنت صاحب ادنی تدبّر و ما اراک او حائز ایسر تامّل و ما عساک و پر ظاهرست که دعوی معلوم شدن از روایت احمد در مناقب که سفینه نیز این قصّه را از انس بن مالک شنیده کذبیست صریح البطلان و زوریست واضح الهوان و افترائیست عظیم الخسران و اختلاقیست مظهر خزی و خذلان و اختراعیست مبدی کمال مجازفت و عدوان و ابتداعیست مثبت غایت مکابرت و طغیان اینک روایت احمد بنابر نقل سبط ابن الجوزی و محب الدین طبری موجودست ملاحظه باید کرد و دریافت باید فرمود که در ان روایت ازین ادعای کاذب و افترای خاسر خائب و تفوه و رجم غیر صائب اثری نیست قال سبط ابن الجوزی فی تذکرة خواص الامّة کما سمعت سابقا حدیث الطّائر و قد اخرجه احمد فی الفضائل و الترمذی

فی السنن فاما احمد فاسنده الی سفینة مولی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و اسمه مهران قال اهدت امرأة من الانصار الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم طیرا بین رغیفین فقدمته الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و فی روایة طیرین بین رغیفین فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک فاذا بالباب یفتح فدخل علی فاکل معه

و قال المحب الطبری فی الریاض النضرة و عن سفینة قال اهدت امرأة من الانصار الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیرین بین رغیفین فقدمت إلیه الطیرین فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک و الی رسولک ثم ذکر معنی حدیث النّجّار و قال فی آخره فاکل مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی من الطّیرین حتّی فینا خرّجه احمد فی المناقب بلکه از ملاحظه روایتی که عبد اللّه فرزند امام احمد در زوائد کتاب المناقب آن را از والد خود روایت کرده و سابقا در وجه هفتم مذکور شد در کمال وضوحست که سفینه بنفس خود حاضر واقعه طیر بود چه از آن آشکارست که هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام آواز را بلند فرمود جناب رسالت مآب

ص:509

صلی اللّه علیه و سلم فرمود کیست این سفینه عرض کرد که علی علیه السّلامست جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم بعد دریافت فرمودن این معنی ارشاد فرمودند که در باز کن و سفینه حسب ارشاد آن جناب در را باز کرد بلکه اگر از جمله فقدمته الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یا فقدمت إلیه الطیرین که در روایت احمد کما سمعت سابقا و آنفا واقعست لفظ قدّمت را بصیغۀ متکلم قراءت کنند از خود روایت احمد بکمال ظهور پیدا خواهد شد که سفینه حاضر و شاهد واقعه طیر بود و او بود که تقدیم طیر یا طیرین بخدمت آن جناب صلی اللّه علیه و سلم بجا آورد و از روایات دیگر علما که حدیث طیر را بروایت سفینه آورده اند نیز بنهایت وضوح ثابت و متحققست که سفینه بنفسه حاضر واقعه طیر بود ابو القاسم بغوی در معجم خود چنانچه در وجه چهاردهم دانستی از سفینه آورده آنچه حاصلش این ست که هدیه فرستاد زنی از انصار دو طائر را در میان دو رغیف بسوی رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و در خانه غیر من و غیر انس کس نبود پس رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم تشریف آورد پس نهار خود را طلب فرمود پس من گفتم یا رسول اللّه برای تو زنی از انصار هدیه آورده است پس هر دو طائر را بسوی آن جناب تقدیم نمودم پس بفرمود

اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک و الی رسولک پس علی علیه السّلام بیامد پس در را زد زدنی خفیف پس گفتم من کیست این پس او فرمود ابو الحسن هستم باز در را زد و آواز خویش بلند فرمود پس رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم فرمود کیست این عرض کردم علی بن أبی طالب علیه السّلامست فرمود در باز کن برای او پس باز کردم برای او پس تناول فرمود همراه آن جناب از دو طیر تا آنکه تمام شد و همچنین حموی نیز در فرائد السمطین بسند خود از سفینه آورده چنانچه در وجه شصتم دریافتی بالجمله در وهن و رکاکت مزعوم مخاطب با جلالت و اتصاف ذات با برکات او بکمال تهور و جسارت و حیازت مراتب تهوک و تنطع سراسر خسارت شبه نیست اعتراف ثامن آنکه فرموده بهر حال این قدر خود در روایت نجّار از انس آمده که دو بار حضرت علی را رد کرد پس این اعتراف ثامن مخاطب شاحن و فاضل معاند ضاغن دلیل بس قویست بر ثبوت این حدیث شریف مصون از قوادح و مطاعن و تحقق این خبر منیف محفوظ از معایب و مشائن و هیچ بنظر نمی آید که هر گاه بتصریح مخاطب والا تبار علامه نجّار عالی نجار بروایت این حدیث استسعاد نموده بود و روایتش نزد مخاطب چنان وثیق بود که بان احتجاج و استدلال فرمود چگونه حضرتش در تحفه غیر مرضیّه بر دو قدح آن برخاست و بهره و افراز دین و یقین خود بکاست اعتراف نهم آنکه فرموده و بهانه کرد که آن حضرت بر سر حاجت اند و وقت بر آمدن نیست و این اعتراف تاسع مخاطب دلیل واضحست بر این معنی که واقعه طیر امریست صحیح و ثابت و انس بن مالک در آن واقعه بسبب حسد با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام راه بهانه و تزویر پیش گرفت و مرتکب کذب صریح و دروغ فضیح گردید اما ادعای مخاطب این معنی را که انس گفت وقت بر آمدن نیست پس در روایت بخاری بلکه دیگر روایات علمای کبار اثری از ان نیست و غالبا این جمله مخصوص از طبع مبارک مخاطب که موجد وقت اند بر آمده است اعتراف دهم آنکه گفته و غرض انس این بود که شخصی از انصار باین مرتبه مشرف شود و این اعتراف عاشر مخاطب کابر نیز مثل اعتراف سابق دلیل ثبوت و صحّت واقعه طیرست و صراحة از ان بوضوح می رسد که انس بمزید انس بقوم خود خیال محال

ص:510

انصاری بودن احب الخلق در سر کرد و بمفاد

حبّ الشیء یعمی و یصم چنان حب قوم بر او غالب و مستولی آمد که مرّة بعد مرّة و کرّة تلو کرّة جسارت بر ردّ نفس رسول و ارتکاب کذب فضیح مسحول نمود و در احکام بنیان عدالت و وثاقت خود افزود اعتراف یازدهم آنکه فرموده چنانچه بعد از تفتیش نزد آن حضرت ظاهر کرد و این اعتراف حادی عشر مخاطب وسیع المنظر نیز مشیّد صحت واقعه طیرست و از ان بکمال وضوح آشکارست که انس آن صحابی راست گفتار بعد تفتیش و استفسار جناب سرور مختار علیه و اله و سلام اللّه بالعشی و الابکار سبب ردّ جناب حیدر کرار علیه سلام اللّه ما نبت الورد و البهار دوست داشتن تشریف مردی از انصار بحیز ایضاح و اظهار آورد و باید دانست که هر چند انس در حضور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله ما انهمر سحاب بعذر جسارت بر ردّ ابو الائمة الاطیاب علیه و علیهم السّلام ما نفح مسک و طاب ملاب همین امر جالب انواع عتاب بیان کرده لکن فی الحقیقة باعث اصل و عمده اسباب عدم فتح باب و ردّ جناب ولایت ماب اضطرام و احتدام و التهاب نار حسد عداوت او با جناب ابو تراب علیه آلاف سلام الملک الوهاب بود چنانچه خود او این معنی را بکمال صراحت روبروی مستفیدین بیان کرده کما مرّ فی الوجه الرابع و الثلاثین و الرابع و الاربعین اعتراف دوازدهم آنکه فرموده چون بار سوم حضرت علی آواز را بلند کردند و دروازه را کوفتند و این اعتراف ثانی عشر مخاطب والا گهر نیز دلیل روشن بر تحقق واقعه طیرست و از ان بنهایت وضوح واضحست که بعد رد نمودن انس جناب امیر المؤمنین علیهم السّلام را دو بار باز اثر دعای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم ظاهر شد و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تشریف آورد و بسبب ناشایستگی انس آن جناب را حاجت جمع در میان ضرب باب و رفع صوت افتاد اعتراف سیزدهم آنکه فرموده بسمع مبارک آن حضرت صلی اللّه علیه و آله و سلم رسید و خود ایشان را طلبیدند و این اعتراف ثالث عشر مخاطب عالی خطر نیز منبی و مخبر از ثبوت تام واقعه طیرست و از ان بکمال لمعان پیداست که هر گاه ندای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسمع مبارک جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات و التسلیمات رسید خود آن جناب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را طلب فرمود اعتراف چهاردهم آنکه فرموده و نسائی در رساله خود همین قصه را بروایت سدّی از انس آورده و این اعتراف رابع عشر مخاطب کثیر البطر صریحست درین معنی که مخاطب مروی بودن حدیث طیر در خصائص نسائی تسلیم می نماید و هرگز تشکیکی و لو رکیک در صحت و ثبوت آن ظاهر نمی فرماید و چگونه حرفی در تشکیک آن بر زبان می آورد حال آنکه علاوه بر مزایای عظیمه خصائص که از کلام دیگر علما ظاهرست و به نبذی از ان در وجه دهم وارسیدی خود مخاطب در باب المکاید تحفه کما سبق خصائص را مایۀ نازش و فخار گردانیده و بتصنیف نمودن نسائی آن را احتجاج بر کمال ولای اهل سنت با اهلبیت علیهم السّلام فرموده اعتراف پانزدهم آنکه فرموده و گفته

فجاء ابو بکر فردّه ثم جاء عمر فردّه ثم جاء علی فاذن له و ازین اعتراف خامس عشر مخاطب عظیم الاشر کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار گردید که حدیث طیر مروی در خصائص مشتمل بر واقعه هائله ردّ ابو بکر و عمر ازین فضل عظیم می باشد و خاک خزی و خسار بر رؤس محامین آن دو شیخ جلیل الفخار می پاشد و صدور ارباب مودتشان را بناخن تعییر و تفضیح می خراشد اما آنچه مخاطب بمزید حمایت حمامی

ص:511

شیخین افاده فرموده که نسائی در رساله خود قصه رد نمودن انس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را آورده و آن را بعبارت

فجاء ابو بکر فردّه ثم جاء عمر فردّه ثم جاء علی فاذن له ادا نموده پس دعوی باطل بیدلیل و تهجس و تحکم غیر قابل تعویل و بحت تلمیع و تسویل و صرف تخدیع و تضلیلست و همچنین نسبت سدّی باوهام از عجائب اغلاط و اوهام و غرائب خیالات خام و بدائع هواجس نافرجامست سابقا در وجه پنجم علاوه بر نصوص صریحه وثاقت و شواهد صحیحه عدالت او دانستی که حسب افاده یحیی بن سعید القطان علی ما فی الانساب للسمعانی سدّی را احدی ترک نگفته و کسی او را جز بخیر یاد نکرده و نیز دریافتی که علاّمه ابن عدی او را مستقیم الحدیث دانسته و نیز وارسیدی که او از روات صحیح مسلمست و حسب تصریح علامه ابن عسقلانی اخراج نمودن صاحب صحیح حدیث را از کسی مقتضی عدالت و صحت ضبط و عدم غفلت آنکسست نزد صاحب صحیح پس محلّ انصاف ست که هر گاه سدّی عالیشان حسب افاده قطان سلیط اللسان متروک احدی نبود و جز بخیر او را کسی یاد ننموده باشد و ابن عدی که ملاذ و مرجع اکابر در علم جرح و تعدیلست او را مستقیم الحدیث گوید و نزد مسلم که علو پایه اش در علوم حدیث مسلم کلست صحیح الضبط و عدیم الغفله باشد گمان نمی کنم که احدی از ارباب ابصار و احلام و کسی از اصحاب الباب و افهام بمقابله این همه تصریحات اکابر محققین اعلام و افادات اعاظم منقدین فخام برای مجازفت مخاطب قمقام در نسبت سدّی باوهام وزنی خواهد گذاشت و آن را قابل التفات و اعتنا و احتفال و اصغا خواهد انگاشت بالجمله بر سر اصل مطلب باید رسید و نقشی عجب بر صفحه خاطر باید دید و دست تعجب بدندان تحیر باید گزید و بهره وافی از عبرت و حیرت باید گزید که مخاطب با این همه اعترافات مکرّره و تصریحات محرّره و افادات مشیّده و تبیینات موکّده خود نسبت به ثبوت این حدیث بردّ و قدح این حدیث شریف برمیخیزد و خاک مذلت و رسوایی بر سر خویش و اتباع خویش می ریزد و توهین و تضعیف فضل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را عمده مقاصد و مطالب و زبده مهام و مارب می پندارد و بسبب استیلای این هوای باطل خبری از سلوک خود در وادی تناقض و تهافت هم نمی دارد و در هنگام مقابله اهل حقّ حضرتش را اطفای انوار فضائل ابو الائمة الاطهار صلوات اللّه و سلامه علیه ما سار الفلک و دار چنان مهمتر می نماید که بجنب آن از تسفیه و تجهیل و تحمیق و تضلیل اساطین دین و حفاظ منقدین بلکه والد ماجد آن رئیس المحدثین بلکه خود آن محدّث محقق فطین اجتوا و احتراز نمی فرماید لکن بعون اللّه تعالی باین ابطال و اخمال سراپا ضلال أبی؟ ؟ ؟ بر روی کارش نمی آید و این ابطال سراسر اهمال جز خزی و خسارش نمی افزاید فالحمد للّه الّذی کان مذ کان بالعزّ مذکورا*علی ما بان لاحب الحق سناء و ضیاء و وضوحا و ظهورا*و استنار منهج الصدق التماعا و ایتلاقا و اشراقا و نورا*و طلع صبح الصواب جهرا و سطوعا و جشورا و سفورا*و ثبت ان الجاحدین الّذین ولّوا علی ادبارهم نفورا*قد خَتَمَ اَللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ و جعل بینهم و بین الحق حجابا مستورا*فهم یسلکون لغیّهم و جماحهم سبیلا مهجورا*و یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ اَلْقَوْلِ غُرُوراً *و سیندمون حِینَ یَرَوْنَ اَلْعَذابَ إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ کانَ مَحْذُوراً *ثم لا ینفعهم فکلّهم یلقی فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً *فلیندب المخاطب و احزابه و لیدعوا ویلا و ثبورا*و لیبکوا علی سوء صنیعهم و خاسر عملهم احقابا و دهورا*فقد افحمناهم و خصمناهم و کانَ ذلِکَ فِی اَلْکِتابِ مَسْطُوراً * وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ اَلْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً

ص:512

قسمت دوم

اشاره

هر گاه بحمد اللّه المنعام از کمال اثبات و احقاق و احکام این خبر عظیم المقام بایراد وجوه مبرمه کل الابرام و تبیین دلائل محکمة النظام فراغ حاصل آمد پس الحال متوجه ابطال کلام متانت التیام مخاطب قمقام تفصیلا می شوم و بر سر نقض آن جملة جملة می روم و بلطف ایزدی و عنایت صمدی جمیع شبهات آن فاضل بدیع السمات مردود می سازم و پرداز؟ ؟ ؟ روی تمامی تمویهات مهجوره و تلمیعات بتسوره؟ ؟ ؟ او بر می اندازم

نقل کلمات خدعه آمیز شاهصاحب و ادعای اوبر ساختگی بودن حدیث طیر

قوله حدیث چهارم روایت

انس بن مالک انه کان عند النبی صلی اللّه علیه و سلم طائر قد طبخ له او اهدی إلیه فقال اللّهمّ ایتنی باحبّ الناس إلیک یاکل معی هذا الطیر فجاءه علیّ اقول مخاطب والا صفات در ایراد این حدیث سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات طرفه شگرف کاریها نموده نهایت اتصاف خود بانصاف و ترک خبط و اعتساف ظاهر فرموده پر ظاهرست که علمای اهل حق مثل جناب شیخ مفید و جناب ابن شهرآشوب اعلی اللّه مقامهما و دیگران مثبت تواتر این حدیث می باشند و در تقریرات خویش این معنی را ثابت فرموده اند پس اعراض مخاطب از ذکر تواتر آن ولو از جانب اهل حق تخدیعی غریبست و غالبا منشأ آن جز این نیست که عوام الناس اهل نحله اش هرگز لفظ تواتر را منضمّا الی حدیث الطّیر نه بینند و در ذهن شان دعوی تواتر آن و لو از جانب اهل حق خطور ننماید لکن بحمد اللّه تعالی مخاطب درین تلبیس کامیاب نشد زیرا که از بیان سابق تواتر این حدیث حسب افادات ائمه سنیّه بلکه قطعیت و جزمیت آن و مساوات با آیه قرآنیه از افاده خود مخاطب ثابت شد وَ یُحِقُّ اَللّهُ اَلْحَقَّ بِکَلِماتِهِ و گمان مبر که مخاطب در ایراد این حدیث بر همین تلبیس اکتفا نموده باشد بلکه حضرت او بسبب نهایت عصبیت و عناد و غایت اخفای حق واضح السّداد بلفظ روایت انس چنان

ص: 513

ظاهر نموده که این حدیث جز از انس از دیگری مروی نیست حال آنکه سابقا ثابت شد که این حدیث شریف را سوای انس بن مالک خود جناب امیر المؤمنین علیه السلام و عبد اللّه بن عباس و ابو سعید خدری و سفینه و ابو الطفیل و سعد بن أبی وقاص و عمرو بن العاص و یعلی بن مرّة روایت کرده اند و محتمل نشود که نسبت مخاطبین حدیث را بمحض انس بنابر آنست که این حدیث از انس نسبت بدیگران زیاده تر مرویست نه آنکه سوای انس کسی دیگر آن را روایت نکرده زیرا که مخاطب بجواب سؤال سائلی کما عرفت سابقا صراحة فرموده که حدیث طیر بجمیع طرقه و وجوهه مدار آن بر ذات انس بن مالکست و بس پس مثل چنین حدیث را که علاوه بر انس هشت صحابی راوی ان باشند محض روایت انس وانمودن چقدر داد حق پوشی دادنست و بالاتر ازین باید شفقت که از مخاطب عماد بسبب کمال احتداد و غلیان مواد احقاد اینهم نیامد که از روایات انس روایتی کامل را ذکر می کرد بلکه بادنی تامل در عبارت او واضح می شود که حضرتش در نقل این حدیث مرتکب قطع و فصل و بتر و فصل عجیب گشته الفاظ عدیده مفیده را که در بسیاری از طرق مرویه از انس واردست بر انداخته خویش را عرضه تعییر و تانیب و لوم و تثریب ساخته و ظاهرست که از جانب اهل حق طریق مختصر ذکر کردن و طریق کامل را گذاشتن چقدر دلالت بر کتمان حق و فرار از میدان داری اهل حق دارد پس أی کاش اگر حضرت او این روایت را محض روایت انس وا نموده بود طریقی کامل از روایت انس ذکر می کرد و خویش را بوصمت کتمان و الطاط و فرار و التباط موصوم نمی فرمود سبحان اللّه مخاطب با انصاف با وصف ادعای کمال تنقیح و تهذیب کلام اهل حق در تمسک بحدیث منزلت از جانب خود که از راه نهایت تورع آغاز نهاده و حال صدقش در مجلد همان حدیث بخوبی دریافتی در ایراد این حدیث چه طرفه دستبردها که نفرموده بجای آنکه تواتر و قطعیت صدور آن در تقریر اهل حقّ ذکر نماید و لو بتعقیبه بالرّد و الانکار از ذکر تکثر طرق انهم دل دزدیده بلکه بمزید کتم حق این حدیث را محض روایت انس وانموده و بر این مقدار نیز اکتفا نفرموده در روایت انس نیز قطع کلمات و حذف جملات را مرتکب گردیده و از غرائب این ست که آنچه مخاطب قمقام از الفاظ حدیث نقل فرموده است بترتیبها المعلوم من غیر زیادة و لا نقصان الی الحال در کتابی از کتب فریقین بنظر نرسیده است وا عجباه که مخاطب والا مقام را با وصف کمال اطلاع عام و تمهّر تام میسر نشد که هنگام نقل این حدیث الفاظ آن را با طریقی از طرق اهل حقّ یا اهل سنت مطابقت فرماید و خویش را عرضه سهام ملام ابداع و اختراع نظام ننماید درین مقام اگر اتباع آن قمقام عذر آورند که سبب این عثرت تقلید کابلیست و خود حضرتش را مسند آرای کی می گذاشت تا زحمت تحقیق و تفتیش بر می داشت نظر بسهولت متاع کابلی را غنیمت بارده شمرده بکار افادت و افاضت اتباع خویش برده پس این عذر هم پیش رفتنی نیست زیرا که عبارت حضرت او در ایراد الفاظ حدیث با عبارت کاهلی هم اتّحاد تام ندارد عبارت کابلی متعلق بحدیث طیر این ست الرابع ما

رواه انس بن مالک انه کان عند النبی صلی اللّه علیه و سلم طائر قد طبخ له فقال اللّهمّ ایتنی باحبّ الناس إلیک یاکل معی فجاء علی فاکله معه و هو باطل لان الخبر موضوع قال الشیخ العلامة امام اهل الحدیث شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الدمشقی الذهبی فی تلخیصه لقد کنت زمنا طویلا اظنّ ان حدیث الطیر لم یحسن الحاکم ان یودعه فی مستدرکه فلما علقت

ص: 514

هذا الکتاب رایت القول من الموضوعات التی فیه و ممن صرح بوضعه الحافظ شمس الدین الجزری و لانه لیس بناص علی المدعی فان احبّ الخلق الی اللّه تعالی لا یحب ان یکون صاحب الزعامة الکبری کاکثر الرسل و الانبیاء و لانه یحتمل ان یکون الخلفاء غیر حاضرین فی المدینة ح و الکلام یشتمل الحاضرین فیها دون غیرهم و دون اثبات حضورهم خرط قتاد هو بر و لانه یحتمل ان یکون المراد بمن هو من احبّ الناس إلیک کما فی قولهم فلان اعقل الناس و افضلهم أی من اعقل الناس و افضلهم و لانه اختلف الروایات فی الطّیر المشوی ففی روایة هو النحام و فی روایة انه الحباری و فی اخری انه الحجل و لانه لا یقاوم الاخبار الصحاح لو فرضت دلالته علی المدعی پس می بینی که کابلی بر محض

کان عند النبی صلی اللّه علیه و سلم طائر قد طبخ له اکتفا می کند و مخاطب بمزید اظهار تدرب و وسعت نظر جمله او

اهدی إلیه را هم اضافه می فرماید و جمله

یاکل معی را باضافه هذا الطیر تتمیم می نماید و بکدامی مصلحت سانحه که می داند جمله

فجاء علی فاکله معه را مبدل بجمله فجاءه علی می گرداند پس با وصف این تصرفات عدیده چه طور راست می شود که مخاطب عمدة الاعلام در ایراد الفاظ حدیث باین نظام راه اتباع تام کابلی الدّ الخصام رفته محض تقلید و تباعت او پیش گرفته و از لطائف این ست که مخاطب بجواب سؤال سائل کما عرفت سابقا عبارت صحیح ترمذی را که مشتمل برین حدیثست بغایت مجمل و مختصر فرموده لکن آن عبارت با وصف اجمال و اختصار مشتمل ست بر ذکر اکل جناب امیر المؤمنین علیه السلام با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم و مخاطب آن را حذف فرموده پس حذف مخاطب ذکر اکل را حسب افاده خودش اختصار در اختصارست اما تبدیل مخاطب وحید بتقلید کابلی عنید لفظ احب الخلق را باحب الناس پس عین مخالفت ائمه جلالت اساس و مشاقت اساطین حائزین فضل بی قیاسست زیرا که در هیچ طریقی از طرق حدیث طیر که از علماء سابقین و لاحقین و کملای متقدمین و متاخرین سنیه آنفا منقول شد لفظ احب الناس وارد نیست و نه کسی از علمائی اهل حقّ طریق مشتمل بر لفظ احب الناس را قبال اهل خصومت و جدال در معرض احتجاج و استدلال بر امامت وصی رسول رب متعال صلی اللّه علیه و اله ما رجع الحق الی اهله و آل آورده پس اختراع کابلی مهان و اتباع مخاطب والاشان بعید از صواب و عین ابداع و اغراب باشد و لعمری ان مثل هذا التبدیل و التغییر و الحذف و الاختصار بل التحریف الصریح الجالب لانواع الاحتقار لا یلیق بمثل المخاطب عمدة الکبار بل هو داب المحرفین الاغمار*و دیدن المسولین الاشرار*مورث لکمال القماءة و الصغار قائد الی غایة الخسف و البوار سائق الی منتهی الحور و الخسار* باعث علی اقصی التباب و التبار و اللّه الصائن الواقی عن العثار قوله و اختلفت الروایات فی الطّیر المشوی

ففی روایة انه النحام و فی روایة انه حباری و فی روایة انه حجل اقول نمی دانم مقصود مخاطب محمود از ذکر اختلاف روایات در باب طیر چه چیزست اگر اظهار این معنی می نماید که شیعه این اختلاف را در تقریر خود ذکر می کنند فهو محض الکذب و الافتراء و صریح الافک بلا امتراء و اگر نهایت وسعت نظر و کثرت تتبع خویش را ظاهر می فرماید پس آن هم جالب کمال

ص: 515

تعییر و تصنیف بر آن فاضل بدیع التشریفست زیرا که آشکار خواهد شد که حضرت او با وصف اطلاع بر طرق کثیره این حدیث دیده و دانسته الفاظ عدیده و جملات نفیسه سدیده آن را عناد الحق حذف فرموده کما سبقت إلیه الاشاره و اگر عیث عبث آن را ذکر کرده و هیچ فائده از ان تصور نفرموده پس خلافشان علماست که امری زائد را بی وجه و بی سبب در کلام آرند و نیز منافی صفت ایجاز و اختصارست که اتباع و اشیاع مخاطب مطاع بر اتصاف این کتاب او بان منضما الی المتانة کمال نازش و فخار دارند و اصل اینست که کابلی فاقد الفهم در وجوه ابطال تمسک بحدیث طیر این اختلاف را هم ذکر نموده حیث قال کما دریت انفا و لانه اختلفت الروایات فی الطیر المشوی

ففی روایة هو النحام

و فی روایة انه الحباری

و فی اخری انه الحجل انتهی و چون سخافت این وجه در کمال ظهور بود غالبا مخاطب از استراق آن استحیا کرده در وجوه ابطال ذکر نکرده لکن کفّ نفس از تعرض بان راسا هم نتوانسته این اختلاف را در تقریر شیعه ذکر کرده طرفه خلط و خبط را کار بند گردیده بالجمله ذکر کابلی اختلاف روایات را در باب طیر مشوی بمعرض قدح و جرح حدیث طیر عین جهل یا تجاهلست از داب خدام اخبار و آثار سرور مختار علیه و آله سلام اللّه الملک الغفار زیرا که ایشان هنگام اختلاف اخبار بطرق شتی جمع آن می فرمایند و هرگز بسبب محض اختلاف تکذیب اصل واقعه نمی نمایند از جمله آن طرق حمل اختلاف بر تعدد واقعه است که محققین اعلام و منقدین فخام سنیه جابجا اختلاف روایات را بان جمع کرده اند و در ما نحن فیه هم ممکنست که واقعه طیر چند بار بوقوع آمده باشد و در یک واقعه آن طیر نحام باشد و در دیگری حباری و در دیگری حجل اما سند این معنی که محققین ائمه سنیه اختلاف روایات را محمول بر تعدد واقعه می نمایند پس بر متتبع کلامشان مخفی نیست تنبیها للقاصرین بعض شواهد مذکور می شود ابن حجر عسقلانی در فتح الباری بعد ذکر احادیث متعدده که بعض آن دلالت دارد بر رمی آن جناب وجوه کفار را روز حنین بسنگریزه و بعض بر رمی به خاک و از بعض آن ظاهر می شود که آن حضرت خاک را خود بنفس نفیس از بغله فرود آمده از زمین گرفت و از بعض لائح می شود که آن حضرت خاک را از ابن مسعود طلب فرمود و از بعض آشکار می شود که خاک را امیر المؤمنین علیه السلام بآنجناب داد گفته و یجمع بین هذه الاحادیث انه صلی اللّه علیه و سلم اوّلا قال لصاحبه ناولنی فناوله فرماهم ثم نزل عن البغلة فاخذ بیده فرماهم ایضا فیحتمل ان الحصی فی احدی المرتین و فی الاخری التراب و اللّه اعلم ازین عبارت بصراحت ظاهرست که ابن حجر برای جمع این اخبار مختلفه اختیار نموده که آن حضرت دو مرتبه رمی مشرکین فرمود که در یکی ازین دو مرتبه سنگریزه و در دیگری خاک بود و اولا از دیگری گرفت و بعد از ان خود بنفس نفیس از بغله فرود آمده از زمین برداشت و نیز ابن حجر عسقلانی در فتح الباری بشرح قول براء بن عازب و ابو سفیان بن الحرث اخذ برأس بغلته البیضاء که در حدیث ثانی باب غزوه حنین از صحیح بخاری واقع ست گفته

وفی حدیث العباس عند مسلم شهدت مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم حنین فلزمته انا و ابو سفین بن الحرث فلم نفارقه الحدیث

و فیه ولیّ المسلمون مدبرین فطفق رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم

ص: 516

یرکض بغلته قبل الکفار قال العبّاس و انا اخذ بلجام بغلة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اکفها إرادة ان لا یسرع و ابو سفیان اخذ برکابه و یمکن الجمع بان ابا سفین اخذ اولا بزمامها

فلما رکضها النبی صلی اللّه علیه و سلم الی جهة المشرکین خشی العباس فاخذ بلجام البغلة یکفها و اخذ ابو سفین بالرکاب و ترک اللجام للعباس اجلالا له لأنّه کان عمه ازین عبارت واضحست که جمع در میان قول براء و ابو سفین بن الحرث اخذ برأس بغلته البیضاء و قول عباس و انا آخذ بلجام بغلة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اکفها إرادة ان لا یسرع و ابو سفین اخذ برکابه باین طریق ممکنست که اولا ابو سفیان زمام بغله را گرفت و هر گاه آن جناب آن را بسوی مشرکین رکض فرمود عباس خوف نمود و برای باز داشتن آن لجامش گرفت و ابو سفیان اجلالا للعباس لجام را ترک کرده رکاب را گرفت و شهاب الدین احمد بن محمد القسطلانی در ارشاد الساری بشرح قول براء و

لقد رایت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی بغلته البیضاء که در حدیث چهارم باب غزوه حنین از صحیح بخاری واقع ست گفته عند مسلم من حدیث سلمة علی بغلته الشهباء و عند ابن سعد و من تبعه علی بغلته دلدل قال الحافظ ابن حجر و فیه نظر لان دلدل اهداها له المقوقس یعنی لانه ثبت فی صحیح مسلم من حدیث العباس و کان علی بغلة له بیضاء اهداها له فروة بن نفاثة الجذامی قال القطب الحلبی فیحتمل ان یکون یومئذ رکب کلا من البغلتین ان ثبت انها کانت صحبته و الا فما فی الصحیح اصح انتهی و محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد گفته السّابع البغلة البیضاء و فی مسلم عن سلمة بن الاکوع الشهباء التی کان علیها یومئذ اهداها له فروة بفتح الفاء و سکون الراء و فتح الواو و بالتاء بن نفاثة بنون مضمومة ففاء مخففة فالف فثاء مثلثة و وقع فی بعض الروایات عند مسلم فروة بن نعامة بالعین و الهیم؟ ؟ ؟ و الصحیح المعروف الاول و وقع عند ابن سعد و تبعه جماعة ممن الف

فی المغازی انه صلی اللّه علیه و سلم کان علی بغلته دلدل و فیه نظر لان دلدل اهداها له المقوقس قال القطب و یحتمل ان یکون النبی صلی اللّه علیه و سلم رکب یومئذ کلا من البغلتین و الا فما فی الصحیح اصح ازین دو عبارت بکمال وضوح ظاهرست که روایات وارده در باب بغله که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم بر آن روز حنین سوار بود مختلفست و قطب حلبی برای جمع آن گفته که محتملست که آن جناب درین روز بر هر دو بغله سوار شده باشد و نیز قسطلانی در ارشاد الساری گفته حدثنی بالافراد عمرو بن علی بفتح العین و سکون المیم ابن بحر ابو حفص الباهلی البصری الصیرفی قال حدثنا ابو عاصم النبیل الضحاک بن مخلد قال حدثنا سفین الثوری قال حدثنا ابو صخرة جامع بن شداد بالمعجمة و تشدید الدال المهملة الاولی المحاربی قال حدثنا صفوان بن محرز بضم المیم و سکون الحاء المهملة و کسر الراء بعدها زاء المازنی

قال حدثنا عمر ان بن حصین قال جاء بنو تمیم الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال لهم ابشر و الهمزة قطع بالجنة یا بنی تمیم قالوا اما إذا بشرتنا فاعطنا من المال

ص: 517

فتغیر وجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فجاء ناس من اهل الیمن و هم الاشعریون فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم لهم اقبلوا البشری یا اهل الیمن إذ لم یقبلها بنو تمیم قالوا قد قبلناها یا رسول اللّه کذا اورد هذا الحدیث هنا مختصرا و سبق تاما فی بدء الخلق و مراده منه هنا قوله فجاء ناس من اهل الیمن قال فی الفتح و استشکل بان قدوم و قد بنی تمیم کان سنة تسع و قدوم الاشعریین کان قبل ذلک عقب فتح خیبر سنة سبع و اجیب باحتمال ان یکون طائفة من الاشعریین قدموا بعد ذلک ازین عبارت ظاهرست که حدیث بخاری دلالت دارد بر قدوم اشعریین بعد وفد بنی تمیم و از دیگر روایات ثابت شده که قدوم وفد بنی تمیم در سال نهمست و قدوم اشعریین در سال هفتم یعنی قدوم اشعریین مقدمست بر قدوم وفد بنی تمیم و بعض مجیبین دفع اشکال باین احتمال نموده اند که طائفه از اشعریین بعد از قدوم وفد بنی تمیم هم آمده باشند و نیز قسطلانی در ارشاد الساری گفته حدثنی بالافراد و لابی ذر حدثنا محمد بن العلاء بن کریب الهمدانی الکوفی قال حدثنا ابو أسامة حماد بن أسامة عن یرید عن عبد اللّه بضم الموحدة و فتح الراء ابن أبی بردة بضم الموحدة و سکون الراء

عن جده أبی بردة عامر بن أبی موسی عن أبی موسی عبد اللّه بن قیس الاشعری رضی اللّه عنه انه قال ارسلنی اصحابی الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اساله الحملان لهم بضم الحاء المهملة و سکون المیم أی ما یرکبون علیه و یحملهم إذ هم معه فی جیش العسرة و هی غزوة تبوک فقلت یا نبی اللّه ان اصحابی ارسلونی إلیک لتحملهم فقال و اللّه لا احملکم علی شیء و وافقته أی صادقته و هو غضبان و لا أشعر أی و الحال ان لم اکن اعلم غضبه و رجعت الی اصحابی حال کونه حزینا من منع النبی صلی اللّه علیه و سلم ان یحملنا و من مخافة ان یکون النبی صلی اللّه علیه و سلم وجد فی نفسه أی غضب علی فرجعت الی اصحابی فاخبرتهم الذی قال النبی صلی اللّه علیه و سلم فلم البث بفتح الهمزة و الموحدة بینهما لام ساکنة آخره مثلثة إلا سویعة بضم السین المهملة و فتح الواو مصغر ساعة و هی جزء من الزمان او من اربعة و عشرین جزءا من الیوم و اللیلة إذ سمعت بلا لا ینادی أی عبد اللّه بن قیس یعنی یا عبد اللّه و لابی ذر این عبد اللّه بن قیس فاجبته فقال اجب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یدعوک فلمّا اتیته قال خذ هذین القرینین تثنیة قرین و هو البعیر المقرون بآخر و هذین القرینین و لابی ذر عن الحموی و المستملی هاتین القرینتین و هاتین القرینتین أی الناقتین لستة ابعرة لعله قال هذین القرینین ثلاثا فذکر الراوی مرتین اختصار الکن قوله فی الروایة الاخری فامر لنا بخمس ذود مخالف لما هنا فیحمل علی التعدد او یکون زادهم واحدا علی الخمس و العدد لا ینفی الزائد ازین عبارت واضح ست که قول ابو موسی در روایت دیگر

فامر لنا بخمس ذود با مضمون این روایت که

فلما اتیته قال خذ

ص: 518

هذین القرینین و هذین القرینین لستة ابعرة می باشد مخالفت دارد پس محمول بر تعدد واقعه خواهد بود و بعد سماع این نصوص زاهره بر عدم بطلان حدیث بسبب اختلاف روایات و امکان جمع بحمل بر تعدد واقعه گمانم نیست که منصفی اختلاف روایات را در باب طیر سبب قدح و جرح اصل حدیث انکار دو همت را بر خلاف و شقاق ائمه با جلالت بر گمارد فالعجب من الکابلی المتتبع النظار*کیف عرض الحدیث للقدح و الانکار بمجرد اختلاف الروایات فی الطّیر المشوی*و لم یقف علی داب خدام الحدیث النّبویّ*حیث انهم حملوا اختلاف کثیر من الاحادیث علی تعدد الواقعه*و جعلوه حجّة نافیة للشبهات قاطعة*فلیت شعری هل یقف الکابلی عن مقالته السمجة الشنیعة*و یتوب عن هفوته الغثة الفظیعة*أم یصرّ علی ذنبه*و یدع النصفة فی جنبه*فیبطل شطرا عظیما من الروایات و الاخبار*و یعاند جمعا کثیرا من العلماء و الاحبار قوله و این حدیث را اکثر محدثین موضوع گفته اند اقول ادعای مخاطب فطین حکم اکثر محدثین بوضع این حدیث شریف متین کذبیست ظاهر و مستبین و افکیست واضح و مبین و بهتانیست مذل و مهین و تقولست باطل و مهین زیرا که بحمد اللّه تعالی از بیان سابق ظاهر گردید که روات و مثبتین این حدیث شریف در هر قرن بحدی کثرت داشتند که بسبب آن در حصول تواترش شکی نیست پس چه طور راست خواهد شد که اکثر محدثین این حدیث را موضوع گفته اند و نیز چون دانستی که این حدیث را ترمذی در صحیح خود که از جمله صحاح سته است روایت کرده و حسب افادات اکابر قوم کما عرفت سابقا صحاح ستة باتفاق شرق و غرب صحیحست و بر صحت آن اجماع ائمّه واقع شده و امت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم باسرها بر قبول آن متفقست و باین تقریب حدیث طیر نیز باتفاق شرق و غرب صحیح و اجماع ائمه و علمای دین بر صحت آن و اتفاق امت آن جناب بر قبول آن واقع ست پس بالبداهة ثابت خواهد شد که اکثریت حاکمین بوضع این حدیث حرفیست بی اصل و واهی جالب انواع خسار و تباهی سبحان اللّه مخاطب با جلالت بسبب مزید میلان و رکون و طمأنینت و سکون بطبع ذو فنون خود اصلا نظری بر افادات ائمه خویش نینداخته انهماکا فی نصر الباطل حکم وضع این حدیث را باکثر محدثین منسوب ساخته نهایت طول باع و توسع اطلاع خویش بر همگنان ظاهر نموده احراز خصل سبق در میادین تبحر و تمهّر فرموده و محل عجب این ست که مخاطب با وصفی که ادعای حکم اکثر محدثین بوضع حدیث طیر آغاز نهاده داد تهویل عوام و تخدیع انعام و ازلال اغثام و ادحاض لئام داده لکن در مقام تبیین و تصریح و اظهار و توضیح دل از تفصیل و تشریح دزدیده جز از احالت تصریح وضع بجزری و نقل قول ذهبی دیگر نچاویده پس أی کاش اگر حضرت او تعب ذکر اسمای تمامی آن محدثین که حسب زعم او این حدیث را موضوع گفته اند بر جان نازنین خود گوارا نفرموده بود لا اقل اسمای بعض دیگر از ایشان ذکر می نمود و در مقام شرح و تفصیل دعوی پر تهویل محضر بر

ص: 519

ذکر غیر جمیل دو نفر از مکابرین با تسویل اقتصار نمی ورزید و بابداء نهایت عجز در نظر اتباع و مقلدین فضلا عن الخصماء و المؤاخذین ذلیل و خوار نمی گردید و نحیف درین آرزو بس غلط کردم زیرا که حضرتش بمزید تعود رفه و ترف بر آنچه کابلی مکبّل از مجمل و مفصل ذکر کرده اقتصار فرموده اند و چون او از طاعنین جز جزری و ذهبی احدی را ذکر نکرده بود ایشان هم ذکر ننمودند بلی کابلی جرات بر نسبت حکم وضع باکثر محدثین نیافته بود و مخاطب بکمال ترعرع موضوع گفتن این حدیث را بر اکثر محدثین بر بستند و قلوب اهل نصفت و یقین باین افتراء عظیم خستند و بسبب عجز قدم در وادی اثبات این دعوی شناعت آیات ننهادند و در مضیق تعییر و تشویر ارباب نظر افتادند و قطع نظر ازین همه ذکر جارحین و قادحین اکثر باشند یا اقل و اعزّ باشند یا اذل سراسر ناسزا و بی محل و مورث نهایت شرم و خجل است زیرا که بحمد اللّه تعالی ظاهر شد که هر کسی که این حدیث را موضوع گفته غشاوه عصبیّت بر بصر بی بصیرت تنیده و بغلبه عناد دست از اتباع حق کشیده و بهواجس و وساوس نفسانی مرتکب قدح در این حدیث گردیده و چون کلام چنین معاندین حاقدین قابلیت ذکر ندارد می بایستی آن را مخفی داشتن و همت بستر و کتمان این مجازفت و عدوان گماشتن لیکن چون شاه صاحب حظ وافر از استحیا و ولا دارند بلا محابا چنین اقوال سخیفه در مقابله اهل حق می آرند و نمی دانند که ذکر قدح قادحین و جارحین ضرری بمطلوب اهل حقّ نمی رساند و گلوی شاه صاحب و اتباع شان از ربقه اذعان باین حدیث نمی رهاند بلکه سراسر مثبت نهایت تعنت و لداد و موضح غایت توغر و عناد با ائمه امجاد و اساطین والا نزاد خودست فقد ظهر و الحمد للّه مما سبق غایة الظّهور*و سیسفر مما سیاتی انشاء اللّه کل السفور* انّ من ردّ هذا الحدیث الشریف*و رمی بالکذب هذا الخبر المنیف*قد خبط فی الظلماء*و عمه فی الطخیة الطخیاء*و رکب متن العشواء*و امتطی صهوة العمیاء*و بالغ فی الاعتداء*و صرم حبل الحیاء*و خبّ و اوضع فی هجر الوفاء*و قرب و اسرع فی تیهاء الجفاء*و اوغل فی التهور و التهوّک*و اوجف فی التنطع و التهتک و خاض غمار الخدع و ظلم التزویر*و نصب لاتباعه فخاخ الازلال و شباک التغریر*و نفض إلیه عن الانصاف و نبذه و راءه ظهریّا*و مال بشراشره الی الاعتساف و جعل عهد اللّه نسیا منسیّا

اثبات دروغ و تهمت شاهصاحب درباره حدیث طیر و رد تمسک او بکلام جز ری در ساختگی بودن ان

قوله و ممن صرّح بوضعه الحافظ شمس الدّین الجزری اقول اولا شاه صاحب نفرمودند که جزری جزّر اللّه شراسیفه در کدام کتاب و کدام مقام تصریح بوضع این حدیث کرده تا مطابقت نقل و حکایت با اصل این جسارت کرده می شد لکن جنابشان از کجا ذکر نام کتاب و رفع اشتباه و احتجاب و نضو نقاب می فرمودند که مقتدای و مولای شان کابلی محض اضلال و ازلال را بکار برده و طریقه اجمال و اهمال و اخلال و اغفال صریح سپرده خسر التابع و المتبوع و ضعف الطّالب و المطلوب و ثانیا کابلی نسبت حکم بوضع حدیث مدینة العلم نیز بجرزی نموده و شاه صاحب هم بتقلید او این یاوه بر زبان آورده اند حال آنکه علاوه بر ظهور بطلان این مزعوم از افادات دیگر محققین قروم خود جزری علی رغم انف المکذّبین و المبطلین این حدیث شریف را در اسنی المطالب بعد روایت نمودن

حدیث انا دار الحکمة

ص: 520

بسند خویش وارد کرده صحیح الاسناد بودن آن از حاکم نقل فرموده نیل تکذیب بر ناصیۀ کابلی و مخاطب با جلالت قبل جسارتشان از راه کرامت گذاشته چنانچه گفته

اخبرنا الحسن بن احمد بن هلال قراءة علیه عن علی بن احمد بن عبد الواحد اخبرنا احمد بن محمّد بن محمّد فی کتابه من اصبهان اخبرنا الحسن بن احمد بن الحسین المقری اخبرنا احمد بن عبد اللّه بن احمد الحافظ اخبرنا ابو احمد محمّد بن احمد الجرجانی اخبرنا الحسن بن سفیان اخبرنا عبد الحمید بن بحر اخبرنا شریک عن سلمة بن کهیل عن الصّنابحی عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم انا دار الحکمة و علیّ بابها رواه التّرمذی فی جامعه عن اسماعیل بن موسی حدّثنا محمد بن رومی حدثنا شریک عن سلمة بن کهیل عن سوید بن غفلة عن الصّنابحی عن علی و قال حدیث غریب و روی بعضهم عن شریک و لم یذکروا فیه عن الصّنابحی قال و لا یعرف هذا الحدیث عن واحد من الثقات غیر شریک و فی الباب عن ابن عبّاس انتهی قلت و رواه بعضهم عن شریک عن سلمة و لم یذکر فیه عن سوید و رواه الاصبغ بن نباته و الحارث عن علی نحوه و

رواه الحاکم من طریق مجاهد عن ابن عبّاس عن النّبی صلی اللّه علیه و سلم و لفظه انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیأتها من بابها و قال الحاکم صحیح الاسناد و لم یخرجاه و

رواه ایضا من حدیث جابر بن عبد اللّه و لفظه انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب پس هر گاه منصف لبیب و عاقل اریب برین بیان متین برمیخورد و ببطلان این افادۀ غریبه کابلی و مخاطب می رسد باعتضاد این قرینه رزینه خواهد دانست که نسبت تصریح بوضع حدیث طیر هم بجزری محض کذب و افترا و صرف مجازفت و اعتداست و ثالثا بفرض غیر واقع اگر جزری چنین یاوه سراییده و این هفوه درآییده باشد که مقابل تصریحات اساطین محققین و افادات حذاق معتمدین بصحت و ثبوت و تحقق این حدیث لائق التفات و اصغا و قابل احتفال و اعتناست بلکه این خرافت سراسر خسارت ثبت غلو فاحش مذموم و مظهر تعصب فضیح ملومست کما اشرنا إلیه انفا و رابعا آنکه سابقا دانستی که علامه سبکی در طبقات شافعیه بترجمه حاکم گفته و اما الحکم علی حدیث الطیر بالوضع فغیر جیّد و محقق ابن حجر مکی در منح مکیه گفته و اما قول بعضهم انّه موضوع و قول ابن طاهر طرقه کلّها باطله معلولة فهو الباطل و ازین دو افاده بصراحت تمام ظاهرست که حکم بوضع این حدیث شریف از هر کسی که باشد حکمیست باطل و از حلیه جودت عاطل پس اگر جزری علی الفرض تصریح بوضع این حدیث شریف نموده است قول او تقول شنیع و معلول و توهم قظیع و مدخول خواهد بود و خامسا آنکه جزری بجزر و مد طعن و تشنیع اکابر سنیه بشدّ و مدّ گرفتار و بر السنه مقدسه اینها موصوف بعیب و عارست علامه سخاوی بترجمه او در ضوء لامع می فرماید و قال شیخنا فی معجمه انّه حدّث بسنن أبی داود و التّرمذی عن ابن أمیلة سماعا و مسند احمد عن الصّلاح بن أبی عمر سماعا و انّ من احسن ما عنده الکامل

ص: 521

فی القراءات لابن خبّاز و ساق سنده و انّه سمع علی ابن أمیلة امالی ابن سمعون قال و خرج لنفسه اربعین عشاریة لفظها من اربعی شیخنا العراقی و غیّر فیها اشیاء و وهم فیها کثیرا و خرج جزء فیه مسلسلات بالمصافحة و غیرها جمع اوهامه فیه فی جزء الحافظ ابن ناصر الدّین وقفت علیه و هو مفید و کذا انتقد علیه شیخنا فی مشیخة الجنید البلبانی من تخریجه قال و قد اجاز لی و لوالدی و کتب فی الاستدعاء ما نصّه و نقلته من خطّه انّی اجزت لهم روایة کل ما*ارویه من سنن الحدیث و مسند*و کذا الصّحاح الخمس ثمّ معاجم و المشیخات و کل جزء مفرد*و جمیع نظم لی و نثر و الّذی*الّفت کالنشر الذکی و منجد فاللّه یحفظهم و یبسط فی حیا*ة الحافظ الحبر المحقّق احمد*و انا المقصّر فی الوری العبد الفقیر محمّد بن محمّد بن محمّد قال و کنت لقیته فی سنة سبع و تسعین و حرّضنی علی الرّحلة الی دمشق و قد حدّثت عنه فی حیاته بکتابه الحصن الحصین یعنی بالوجادة فقال قال صاحبنا فلان لکونه لم تکن سبقت له منه إجازة و حصل له فی البلاد الیمنیّة بسبب ذلک رواج عظیم و تنافسوا فی تحصیله و روایته ثم دخل بعد نیف و عشرین و قد مات کثیر ممّن سمعه فسمعه الباقون و اولادهم علیه و لما اقام بمکّة نسخ بخطّه من اوّل المقدّمة التی جمعتها اوّل شرح البخاری و استعان بجماعة حتی اکملها تحصیلا و کان ارسل الی صاحبنا التّقی الفاسی فی مکّة من شیراز یسأله عن تعلیق التعلیق الّذی خرجته فی وصل تعالیق البخاری فاتّفق وصول کتابه و انا بمکّة و معی نسخة من الکتاب فجهزتها إلیه فجاء کتابه یذکر ابتهاجه و فرحه بها و انه شهر الکتاب بتلک البلاد و اهدی الیّ بعد ذلک کتابه النشر المذکور قلت و هو فی مجلّدین و کتب علی کلّ مجلّد منهما بالاجازة لشیخنا قال و التمس ان ینشر فی الدّیار المصریّة و قدّر مجیئه هو فنشره و علما کثیرا ثم ارسل الیّ من شیراز بالمقدّمة و التعلیق فالحقت بهما ما کان تجدّد لی بعد حصولهما له و کتب عنّی شیئا من اوّل ما علّقته متعقّبا علی جمع رجال مسند احمد و بالغ فی استحسان ما وقع لی من ذلک قلت حسب ما اوردته مع کتابته علی مجلدی النشر فی الجواهر و لما قدم القاهرة انثال النّاس للسّماع علیه و القراءة و کان قد ثقل سمعه قلیلا و لکن بصره صحیح یکتب الخطّ الدّقیق علی عادته و لیس له فی الفقه ید بل فنّه الذی مهر فیه القراءات و له عمل فی الحدیث و نظم وسط و وصفه فی الانباء بالحافظ الامام المقری و قال انّه لهج بطلب الحدیث و القراءات و تبرّز فی القراءات و انّه کان مثریا و شکلا حسنا و فصیحا بلیغا کثیر الاحسان لاهل الحجاز انتهت إلیه ریاسة علم القراءات فی الممالک و قال عن طبقات القرّاء انّه اجاد فیه و عن النشر انه جوّده و عن الحصن انه لهج به اهل الیمن و استکثروا منه ثمّ قال و ذکر انّ ابن الخبّاز اجاز له و اتهم فی ذلک

ص: 522

و قرأت بخط العلاء بن خطیب الناصریّة انه سمع الحافظ ابا اسحاق البرهان سبط ابن العجمی یقول ما رحلت الی دمشق قال الی الحافظ الصدر الیاسوفی لا تسمع من ابن الجزری شیئا انتهی و بقیة ما عند ابن خطیب الناصریّة انه کان یتهم فی اوّل الامر بالمجازفة و انّ البرهان قال له اخبرنی الجلال ابن خطیب داریا انّ ابن الجزری مدح ابا البقاء السّبکی بقصیدة زعم انّها له بل و کتب خطّه بذلک ثمّ ثبت للممدوح الهافی دیوان قلاقش قال شیخنا و قد سمعت بعض العلماء یتّهمه بالمجازفة فی القول و امّا الحدیث فما اظنّ به ذلک الاّ انّه کان إذا رای للعصریین شیئا اغار علیه و نسبه لنفسه و هذا امر قد اکثر المتأخّرون منه و لم ینفرد به قال و کان یلقّب فی بلاده الامام الاعظم و لم یکن محمود السّیرة فی القضاء و اوقفنی بعض الطّلبة من اهل تلک البلاد علی جزء فیه اربعون حدیثا عشاریات فتامّلتها فوجدته خرجها باسانیده من جزء الانصاری و غیره و اخذ کلام شیخنا فی اربعینه العشاریّات بقضّه فکانّه عمل علیها مستخرجا بعضه بالسّماع و اکثره بالاجازة و منه ما خرّجه شیخنا من جزء ابن عرفة فانه رواه عن ابن الخباز بالقراءة فاخرجه ابن الجزری عن ابن الخبّاز بالاجازة قلت امّا إجازة ابن الخباز فمحتملة فقد کان خال جدّه فیما رایته فی مشیخة الطّاوسی و امّا سرقة النّظم فلم یکن بمدفوع عن النظم فکم له من تصنیف نظما

تمسک شاهصاحب بقدح ذهبی در حدیث طیر ورد او

قوله قال امام اهل الحدیث شمس الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن احمد الذّهبی فی تلخیصه اقول الحمد للّه المتعال که همین ذهبی که مخاطب با کمال بغرض ابطال فضیلت جلیله جگر سوز نواصب خسارت مال در ستایش او راه نهایت اطرا و اجلال رفته بمفادع الفضل ما شهدت به الأعداء بامر حق گویا شده و کما دریت سابقا تصریح کرده که برای حدیث طیر طرق کثیره است جدّ او آنرا اصلیست بلکه در جمع طرق این حدیث شریف کتابی خاص تصنیف نموده و مخاطب هم در بستان المحدثین بتصنیف ذهبی تصریح کرده و اقرار العقلاء علی انفسهم مقبول و علی غیرهم مردود پس این تصریح ذهبی البتة مقبولست و آنچه دربارۀ وضع این حدیث از راه مزید عصبیت و ناحق کوشی چاویده و از خرافت و سخافت خود بان خبر داده بر روی او مردود و هرگز لیاقت ذکر ندارد که خود کلام او تکذیب و ابطال و ردّ ان می نماید بحیرتم که مخاطب را چه بلا زده که بجسارت ذهبی بر حکم بوضع این حدیث بمقابله اهل حقّ تمسک می نماید و تصریح آنرا به اینکه او را اصلیست و طرق کثیره دارد جدّا پس پشت می اندازد و بتصنیف او در جمع طرق این حدیث که حسب افاده خودش ثابتست اعتنای نمی سازد این دلیل قطعیست بر نهایت تعصّب و عناد مخاطب والا نژاد که اگر همین ذهبی بامر باطل تفوه نماید کلامش را مقبول می نماید و اگر تصریح بحق می سازد پر کلام او گوش نمی نهد و تازه تر این ست که ذهبی در میزان به بطلان مزعوم خود در اتهام بعض روات حدیث طیر بوضع آن که از راه تهوّر و قلت تتبع نموده بود معترف شده اقرار بحق نموده و بثقت و اعتماد جمیع رجال این حدیث شریف

ص: 523

که حاکم ازیشان روایت کرده تصریح نموده و گفته که جمیع رجال آن ثقه اند مگر یک کس که من او را متهم بوضع حدیث طیر کردم لیکن من بعد ظاهر شد که بدرستی که او صدوقست و این ست اصل عبارت ذهبی در میزان محمّد بن احمد بن عیاض بن أبی طیبة المصری عن یحیی بن حسّان فذکر حدیث الطّیر و قال الحاکم هذا علی شرط البخاری و مسلم قلت الکل ثقات الاّ هذا فانه اتّهمته به ثمّ ظهر لی انّه صدوق روی عنه الطّبرانیّ و علی بن محمّد الواعظ و محمّد بن جعفر الرافقی و حمید بن یونس الزّیّات و عدة یروی عن حرملة و طبقته و یکنّی ابا علاثة مات فی سنة احدی و تسعین و مائتین و کان راسا فی الفرائض و قد یروی ایضا عن مکّی بن عبد اللّه الرعینی و محمّد بن سلمة المرادی و عبد اللّه بن یحیی بن معبد صاحب ابن لهیعة فامّا ابوه فلا اعرفه ازین عبارت ظاهرست که رجال حاکم که ازیشان حدیث طیر روایت کرده همه نزد ذهبی ثقه اند و محمد بن احمد بن عیاض را اگر چه ذهبی قبل انکشاف حقیقت حال متهم بوضع حدیث طیر کرده بود لیکن من بعد ذهبی را ظاهر شد که او هم صدوقست و ائمه سنیه مثل طبرانی و علی بن محمد الواعظ و محمد بن جعفر و حمید بن یونس و غیر ایشان ازو روایت کرده اند و در علم فرائض که نصف علمست راس و رئیس بوده پس بحمد اللّه امر حق یعنی صحت حدیث طیر و ثقت و اعتماد جمیع روات آن بر زبان خود ذهبی ظاهر گردید و خرافت او در حکم بوضع ان و فظاعت شور و شغب و شناعت غیظ و غضب او درباره ذکر حاکم آن را در مستدرک که شاه صاحب نقل کرده اند بوضوح تمام انجامید و علاوه برین گرفتیم که ذهبی در باب حدیث طیر هرگز بحرف حق گویا نشده و جز حکم بوضع آن هرگز سخنی دیگر بر زبان نیاورده لیکن از نقل کلامش چه می کشاید و خرافت او بچه کار می آید زیرا که محققین اهل سنت تصریح نموده اند به اینکه ذهبی آنقدر تعصّب مفرط داشت که بحدّ تمسخر باو رسیده و سلیط اللّسان و کثیر التعصّب و کاذب و دروغ گو بود و از راه بیدینی قدح در علمای دین می نمود و ائمه دین که واسطه رسانیدن شرع نبوی اند روز قیامت خصماء او خواهند بود و قول او را اعتباری نه و جرح و قدح او را اعتمادی نیست و سبکی در طبقات شافعیه احمد بن صالح مصری گفته و مما ینبغی ان یتفقه عند الجرح حال العقائد و اختلافها بالنسبة الی الجارح و المجروح فربّما خالف الجارح المجروح فی العقیدة فجرحه لذلک و إلیه اشار الرافعی بقوله و ینبغی ان یکون المزکون براء من الشحناء و العصبیة فی المذهب خوفا من ان یحملهم ذلک علی جرح عدل او تزکیة فاسق و قد وقع هذا الکثیر من الائمة جرحوا بناء علی معتقدهم و هم المخطؤن و المجروح مصیب و قد اشار شیخ الاسلام سیّد المتأخّرین تقی الدّین بن دقیق العید فی کتابه الاقتراح الی هذا و قال اعراض المسلمین حفرة من حفر النّار وقف علی شفیرها طائفتان من الناس المحدّثون و الحکّام قلت و من امثلته قول بعضهم فی البخاری ترکه ابو زرعة و ابو حاتم من اجل مسئلة اللّفظ فیا للّه و المسلمین أ یجوز لاحد ان یقول البخاری متروک و هو حامل لواء الصّناعة و مقدّم اهل السّنّة و الجماعة و یا للّه و المسلمین

ص: 524

أ تجعل ممادحه مذام فانّ الحقّ فی مسئلة اللّفظ معه إذ لا یستریب عاقل من المخلوقین فی انّ تلفّظه من افعاله الحادثة الّتی هی مخلوقة للّه تعالی و انّما انکرها الامام احمد البشاعة لفظها و من ذلک قول بعض المجسّمة فی ابن حاتم بن حبّان لم یکن له کثیر دین نحن اخرجناه من سجستان لانه انکر الحد للّه فلیت شعری من احق بالاخراج من یجعل ربّه محدودا او من ینزهه عن الجسمیة و امثلة هذا تکثر و هذا شیخنا الذّهبی من هذا القبیل له علم و دیانة و عنده علی اهل السنة تحامل مفرط فلا یجوز ان یعتمد علیه و نقلت من خطّ الحافظ صلاح الدّین خلیل بن کیکلدی العلائی رحمه اللّه ما نصّه الشیخ الحافظ شمس الدین الذّهبی لا شک فی دینه و ورعه و تحرّیه فیما یقوله فی الناس و لکنّه غلب علیه مذهب الاثبات و منافرة التاویل و الغفلة عن التّنزیه حتی اثر ذلک فی طبعه انحرافا شدیدا عن اهل التنزیه و میلا قویّا الی اهل الاثبات فاذا ترجم واحدا منهم یطنب فی وصفه بجمیع ما قیل فیه من المحاسن و یبالغ فی وصفه و یتغافل عن غلطاته و یتاوّل له ما امکن و إذا ذکر احدا من الطّرف الآخر کإمام الحرمین و الغزّالی و نحوهما لا یبالغ فی وصفه و یکثر من قول من طعن فیه و یعید ذلک و یبدیه و یعتقده دینا و هو لا یشعر و یعرض عن محاسنهم الطافحة فلا یستوعبها و إذا ظفر لاحد منهم بغلطة ذکرها و کذلک فعله فی اهل عصرنا إذا لم یقدر علی احد منهم بتصریح یقول فی ترجمته و اللّه یصلحه و نحو ذلک و سببه المخالفة فی العقائد انتهی و الحال فی شیخنا الذّهبی ازید مما وصف هو شیخنا و معلّمنا غیر انّ الحقّ احقّ ان یتّبع و قد وصل من التّعصّب المفرط الی حد یسخر منه و انا اخشی علیه یوم القیامة من غالب علماء المسلمین و ائمتهم الدین حملوا لنا الشریعة النّبویّة فانّ غالبهم اشاعرة و هو إذا وقع باشعریّ لا یبقی و لا یذر و الذی اعتقده انهم خصماؤه یوم القیمة عند من ادناهم عنده اوجه منه فاللّه المسئول ان یخفف عنه و ان یلهمهم العفو عنه و ان یشفعهم فیه و الّذی ادرکنا علیه المشایخ النهی عن النظر فی کلامه و عدم اعتبار قوله و لم یکن یستجری ان یظهر کتبه التّاریخیّة الاّ لمن یغلب علی ظنّه انّه لا ینقل عنه ما یعاب علیه و اما قول العلائی لا شکّ فی دینه و ورعه و تحرّیه فیما یقوله فقد کنت اعتقد ذلک و اقول عند هذه الاشیاء انه ربّما اعتقدها دینا و منها امورا قطع بانّه یعرف انها کذب و اقطع بانّه لا یختلقها و اقطع بانّه یحبّ وضعها فی کتبه لیثبت؟ ؟ ؟ و اقطع بانّه یحبّ ان یعتقد سامعها صحتها بغضا للمتحدّث فیه و تنفیرا للناس عنه مع قلّة معرفته بمدلولات الالفاظ و مع اعتقاده انی هذا ممّا یوجب نصر العقیدة الّتی یعقدها هو حقّا مع عدم ممارسته بعلوم الشّریعة غیر انی لمّا اکثرت بعد دونه النّظر فی کلامه

ص: 525

عند الاحتیاج الی النظر فیه توقفت فی تحرّیه فیما یقوله و لا ازید علی هذا غیر الاحالة علی کلامه فلینظر کلامه من شاء ثم یبصر هل الرّجل متحرّ عند غضبه او غیر متحرّ و اعنی بغضبه وقت ترجمته لواحد من علماء المذاهب الثلثة المشهورین من الحنفیّة و المالکیّة و الشافعیّة فانی اعتقد انّ الرجل کان إذا مدّ القلم لترجمة احدهم غضب غضبا مفرطا ثمّ قرطم الکلام و مزّقه و فعل من التعصّب ما لا یخفی علی ذی بصیرة ثمّ هو مع ذلک غیر خبیر بمدلولات الالفاظ کما ینبغی فربما ذکر لفظة من الذّم لو عقل معناها لما نطق بها و دائما اتعجّب من ذکره الامام فخر الدّین الرّازی فی کتاب المیزان و فی الضّعفاء و کذلک السّیف الآمدی و اقول باللّه العجب هذان لا روایة لهما و لا جرحهما احد و لا سمع عن احد انّه ضعّفهما فی ما ینقلانه من علومهما فایّ مدخل لهما فی هذین الکتابین ثم انا لم نسمع احدا سمّی الامام فخر الدّین بالفخر بل إمّا الامام و امّا ابن الخطیب و إذا ترجم کان فی المحمّدین فجعله فی حرف الفاء و سمّاه الفخر ثمّ حلف فی آخر الکتاب انّه لم یتعمّد فیه هوی نفس فایّ هوی نفس اعظم من هذا فامّا ان یکون ورّی فی یمینه او استثنی غیر الرّواة فیقال له فلم ذکرت غیرهم و امّا ان یکون اعتقد انّ هذا لیس هوی نفس و إذا وصل الی هذا الحدّ و العیاذ باللّه فهو مطبوع علی قلبه پس هر گاه ذهبی تعصب مفرط که موجب سخریّه و استهزا باو شود داشته باشد و در کلامش نظر جائز نباشد و قولش را اعتباری و اعتمادی نبود و دعاوی کاذبه را دیده و دانسته در کتب خویش ذکر کند و دوست دارد که دیگران آن را صحیح پندارند و با این شنائع و فظائع ممارست بعلوم شرعیّه هم ندارد و مغلوب الغضب و کثیر التعصب بحدّی باشد که رازی و آمدی را از ضعفا قرار دهد کلام چنین کاذب دروغگو متعصب مفرط را در حکم بوضع احادیث صحیحه و روایات ثابته معتمده بمقابله اهل حقّ چه اعتبارست و نیز سبکی در طبقات شافعیه بترجمه احمد بن صالح گفته قاعدة فی المورخین نافعة جدّا فانّ اهل التاریخ قد وضعوا من أناس او رفعوا أناسا امّا لتعصب او لجهل او المجرد اعتماد علی نقل من لا یوثق به او غیر ذلک من الاسباب و الجهل فی المورخین اکثر منه فی اهل الجرح و التعدیل و کذلک التعصب قل ان رایت تاریخا خالیا من ذلک و امّا تاریخ شیخنا الذهبی غفر اللّه له فانه علی جمعه و حسنه مشحون بالتعصب المفرط لا و اخذه اللّه فلقد اکثر الوقیعة فی اهل الدین اعنی الفقراء الذین هم صفوة الخلق و استطال بلسانه علی کثیر من ائمة الشافعیین و الحنفیین و مال فافرط علی الأشاعرة و مدح فزاد فی المجسّمه هذا و هو الحافظ المدره و الامام المبجل فما ظنک بعوام المورخین و نیز سبکی در طبقات شافعیّة در ترجمه حسین بن علی بن یزید الکرابیسی بعد کلام در مسئله لفظ گفته فاذا تامّلت ما سطرناه و نظرت قول شیخنا فی غیر موضع من تاریخه انّ مسئلة اللفظ

ص: 526

ممّا ترجع الی قول جهم عرفت انّ الرّجل لا یدری فی هذه المضائق ما یقول و قد اکثر هو و اصحابه من ذکر جهم بن صفوان و لیس قصدهم الاّ جعل الاشاعرة الّذین قدر اللّه لقدرهم ان یکون مرفوعا و للزومهم للسنّة ان یکون مجزوما به و مقطوعا فرقة جهمیّة و اعلم انّ جهم اشرّ من المعتزلة کما یدریه من ینظر الملل و النّحل و یعرف عقائد الفرق و القائلون بخلق القرآن هم المعتزلة جمیعا و جهم لا خصوص له بمسألة خلق القرآن بل هو شر من القائلین بالمشارکة ایّاهم فیما قالوه و زیادته علیهم بطامّات فما کفی الذهبی ان یشیر الی اعتقاد ما یتبرأ العقلاء عن قوله من قدم الالفاظ الجاریة علی لسانه حتی ینسب هذه العقیدة الی مثل الامام احمد بن حنبل و غیره من السّادات و یدّعی انّ المخالف فیها یرجع الی قول جهم فلیته دری ما یقول و اللّه یغفر لنا و له و یتجاوز عمن کان السّبب فی خوض مثل الذهبی فی مسائل هذا الکلام و انّه لیعزّ علیّ الکلام فی ذلک و لکن کیف یسعنا السّکوت و قد ملأ شیخنا تاریخه بهذه العظائم التی لو وقف علیها العامّی لأضلّته ضلالا مبینا و لقد یعلم اللّه منّی کراهیة الإزراء لشیخنا فانه مفیدنا و معلمنا و هذا النزر الیسیر الحدیثی الّذی عرفناه منه استفدناه و لکن اری ان التنبیه علی ذلک حتم لازم فی الدین و نیز سبکی در طبقات شافعیه گفته زکریّا بن یحیی بن عبد الرحمن بن بحر بن عدی بن عبد الرحمن البصری ابو یحیی السّاجی الحافظ کان من الثقات الائمّة اخذ عن المزنی و الربیع و سمع من عبد اللّه بن معاذ العنبری و محمّد بن بشّار و هدبة بن خالد و أبی الرّبیع الزّهرانیّ و طالوت بن عباد و أبی کامل الجحدری و غیرهم و رحل الی الکوفة و الحجاز و مصر روی عنه الشیخ ابو الحسن الاشعری قال شیخنا الذّهبی و اخذ عنه مذهب اهل الحدیث قلت سبحان اللّه هنا تجعل الاشعری علی مذهب اهل الحدیث و فی مکان آخر لو لا خشیتک سهام الاشاعرة لصرّحت بانه جهمیّ و ما کان ابو الحسن الاّ شیخ السنّة و ناصر الحدیث و قامع المعتزلة و المجسمة و غیرهم و نیز سبکی در طبقات بترجمه ابو الحسن اشعری گفته و انت إذا نظرت بترجمة هذا الشیخ الذی هو شیخ السنّة و امام الطّائفة فی تاریخ شیخنا الذّهبی و رأیت کیف مزّقها و حار کیف یضع من قدره و لم یمکنه البوح بالغضّ منه خوفا من سیف اهل الحق و لا الصّبر عن السّکوت لما جبلت علیه طوّیته من نقصه بحیث اختصر ما شاء اللّه ان یختصر فی مدحه ثم قال فی آخر الترجمة من أراد ان یتبحر فی معرفة الاشعری فعلیه بکتاب تبیین کذب المفتری لابی القسم بن عساکر اللّهمّ توفّنا علی السّنّة و ادخلنا الجنّة و اجعل انفسنا مطمئنّة نحبّ فیک اولیاءک و نبغض فیک اعداءک و نستغفر للعصاة من عبادک و نعمل بمحکم کتابک و نؤمن بمتشابه ما وصفت به نفسک انتهی فعند ذلک یقضی العجب من هذا الذّهبی و یعلم الی ما ذا یشیر المسکین فویحه ثم ویحه و انا قد قلت غیر مرّة ان الذهبی استاذی و به تخرّجت

ص: 527

فی علم الحدیث الاّ انّ الحقّ احق ان یتبع و یجب علیّ تبیین الحقّ فاقول امّا حوالتک علی تبیین کذب المفتری و تقصیرک فی مدح الشیخ فکیف یسعک ذلک مع کونک لم تترجم مجسّما یشبه اللّه بخلقه الاّ استوفیت ترجمته حتی انّ کتابک مشتمل علی ذکر جماعة من اصاغر المتأخّرین من الحنابلة الذین لا یوبه بهم قد ترجمت کل واحد منهم باوراق عدیدة فهل عجزت ان تعطی ترجمة هذا الشیخ حقّها و تترجمه کما ترجمت من هو دونه بالف الف طبقة فایّ غرض و هوی نفس ابلغ من هذا و اقسم باللّه یمینا برّة ما بک الاّ انّک لا تحبّ شیاع اسمه بالخیر و لا تقدر فی بلاد المسلمین علی ان تفصح فیه بما عندک من امره و ما تضمره من البغض له فانک لو اظهرت لتناولتک سیوف اللّه و امّا دعاؤک بما دعوت به فهل هذا ینسأ به یا مسکین و اما اشارتک بقولک و نبغض اعدائک الی انّ الشیخ من اعداء اللّه و انک تبغضه فسوف تقف مع بین یدی اللّه تعالی یوم تاتی بین یدیه طوائف العلماء من المذاهب الاربعة و الصّالحین من الصوفیّة و الجهابذة الحفّاظ من المحدثین و تاتی انت تسکّع فی ظلم التجسیم الذی تدّعی انّک بریء منه و انت من اعظم الدّعاة إلیه و تزعم انک تعرف هذا الفنّ و انت لا تفهم منه نقیرا و لا قطمیرا و لیت شعری من احق بالبغض الذی یصف اللّه بما وصف به من یشبهه بخلقه أم من قال لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْبَصِیرُ و الاولی فی علی الخصوص امساک عنان الکلام فی هذا المقام فقد ابلغت ثم احفظ شیخنا حقّه و امسک و قد عرفناک ان الاوراق لا تنهض بترجمة الشیخ و احلناک علی کتاب التبیین لا کاحالة الذهبی إذ نحن نحیل احالة طالب یحرّض علی الازدیاد من عظمته و ذاک یحیل احالة مجهّل لقدره و متندّم بذکر محامد من لا یحبّه و نیز سبکی در طبقات بترجمه عبد الملک بن عبد اللّه الجوینی النیسابوریّ المعروف بامام الحرمین بعد نقل کلام عبد الغافر فارسی گفته انتهی کلام عبد الغافر و قد ساقه بکماله الحافظ ابن عساکر فی کتاب التبیین و اما شیخنا الذهبی غفر اللّه له فانه حار کیف یصنع فی ترجمة هذا الامام الذی هو من محاسن هذه الامة المحمدیة و کیف یمزّقها فقرطم ما امکنه ثم قال و قد ذکره عبد الغافر و اسهب و اطنب الی ان قال و کان یذکر دروسا و ساق نحو ثلاثة اسطر من اخریات کلام عبد الغافر ثم کانّه سئم و ملّ لأنّه مثله مثل محمول علی تقریظ عدوّ له فقال بعد ان انتهی ذکر السطور الثلاثة التی حکاها ما نصّه و ذکر الترجمة بطولها فیقال له هلاّ زینت کتابک بها و طرّزته بمحاسنها فانّها اولی من خرافات تحکیها لاقوام لا یعبأ انّه بهم الی ان قال السبکی و قد حکی شیخنا الذهبی کسر المنبر و الاقلام و المحابر و انّهم اقاموا علی ذلک حولا ثم قال و هذا من فعل الجاهلیة و الاعاجم لا من فعل اهل السنة و الاتباع قلت و قد حار هذا الرجل ما الذی یؤذی به هذا الامام و هذا لم یفعله الامام و لا اوصی به بان یفعل

ص: 528

حتی یکون غضّا منه و انما حکاه الحاکون اظهار العظمة الامام عند اهل عصره و انه حصل لاهل العلم علی کثرتهم فقد کانوا نحو اربع مائة تلمیذ ما لم یتمالکوا معه الصبر بل ادّاهم الی هذا الفعل و لا یخفی انه لو لم تکن المصیبة عندهم بالغة اقصی الغایات لما وقعوا فی ذلک و فی هذا اوضح دلالة لمن وقفه اللّه علی حال هذا الامام رضی اللّه عنه و کیف کان شانه فیما بین اهل العلم فی ذلک العصر المشحون بالعلماء و الزهاد و نیز سبکی در طبقات بترجمه اش گفته ذکر ما وقع من التخبیط فی کلام شیخنا الذهبی و التحامل من هذا الامام العظیم فی امر هذا الامام الذی هو من اساطین هذه الملّة المحمّدیّة نصرها اللّه قد قدّمنا لک تحامل الذّهبی علیه فی تهزیقه کلام عبد الغافر و انکاره ما فعل تلامذة الامام عند موته و انت إذا عرفت حال الذهبی لم تحتج الی دلیل یدل علی انّه قد تحامل علیه و لیس یصح فی الاذهان شیء*إذا احتاج النّهار الی دلیل* فمن کلام الذهبی و کان ابو المعالی مع تبحّره فی الفقه و اصوله لا یدری الحدیث ذکر فی کتاب البرهان حدیث معاذ فی القیاس و هو مدوّن فی الصّحاح متفق علی صحّته کذا قال و انّی له الصّحة و مداره علی الحارث بن عمرو مجهول عن رجال من اهل حمص لا یدری من هم عن معاذ انتهی امّا قوله کان لا یدری الحدیث فاساءة علی هذا الامام لا تتبع و قد تقدّم فی کلام عبد الغافر اعتماده الاحادیث فی مسائل الخلاف و ذکره الجرح و التعدیل فیها و عبد الغافر اعرف بشیخه من الذّهبی و من یکون بهذه المثابة کیف یقال عنه لا یدری الحدیث وهب انه زلّ فی حدیث او حدیثین او کثیرا یوجب ذلک ان تقول لا یدری الفنّ و ما هذا الحدیث وحده ادّعی الامام صحّته و لیس بصحیح بل ادّعی ذلک فی احادیث غیره و لم یوجب ذلک الفضّ منه و لا انزاله عن مرتبته الصّاعدة فوق افاق السّماء ثم الحدیث رواه ابو داود و الترمذی و هما من دواوین الاسلام و الفقهاء لا یتحاشون من اطلاق لفظ الصحاح علیهما لا سیما سنن أبی داود فلیس هذا کبیر امر و نیز سبکی در طبقات بترجمه أبی حامد محمد بن محمد غزالی گفته ذکر کلام عبد الغافر و انا اری ان اسوقه بکماله علی نصّه حرفا حرفا فانّ عبد الغافر ثقة معاصر عارف و قد تحزّب الحاکون لکلامه حزبین فمن ناقل لبعض الممادح و تال لجمیع ما آورده مما عیب علی حجة الاسلام و ذلک صنیع من یتعصّب علی حجة الاسلام و هو شیخنا الذهبی فانّه ذکر بعض الممادح نقلا معجرف اللفظ محکیّا بالمعنی غیر مطابق فی الاکثر و لما انتهی الی ما ذکره عبد الغافر مما عیب علیه استوفاه ثم زاد و وشح و بسط و رشح و من ناقل لکل الممادح ساکت عن ذکر ما عیب به و هو الحافظ ابو القاسم بن عساکر و ما بحث عن سبب فعله ذلک و اما انا فاورد جمیعه ثم اتکلّم و اسال اللّه التوفیق و الحمایة من المیل و نیز سبکی در طبقات بترجمه محمد بن الموقف بن سعید بن علی بن حسن بن عبد اللّه الخبوشانی گفته و کان ابن الکیزانی رجل من

ص: 529

المشبهة مدفونا عند الشافعی رضی اللّه عنه فقال الخبوشانی لا یکون صدیق و زندیق فی موضع واحد و جعل ینبش و یرمی عظامه و عظام الموتی الذین حوله من اتباعه و تعصبت المشبّهة علیه و لم یبال بهم و ما زال حتی بنی القبر و المدرسة و درس بها و لعلّ الناظر یقف علی کلام شیخنا الذهبی فی هذا الموضع من ترجمة الخبوشانی فلا یحتفل به و بقوله فی ابن الکیزانی انّه من اهل السّنّة فالذهبی رحمه اللّه متعصّب جدّا و هو شیخنا و له علینا حقوق الاّ انّ حقّ اللّه مقدّم علی حقّه و الذی نقوله انه لا ینبغی ان یسمع کلامه فی حنفی و لا شافعی و لا توخذ تراجمهم من کتبه فانه یتعصّب علیهم کثیرا و من ورع الخبوشانی انه کان یرکب الحمار و یجعل تحته اکسیة لئلا یصل إلیه عرفه و جاء الملک العزیز الی زیارته و صافحه فاستدعی بماء و غسل یدیه و قال یا ولدی انت تمسک العنان و لا یتوقا الغلمان فقال غسل وجهک فانّک بعد المصافحة لمست وجهک فقال نعم و غسل وجهه و لما خرج صلاح الدین الی الافرنج نوبة الرّملة جاء الشیخ الخبوشانی الی وداعه و التمس منه امورا من المکوس یسقطها عن الناس فلم یفعل فقال له الشیخ محمّد قم لانصرک اللّه و وکزه بعصا فوقعت قلنسوة السّلطان عن راسه فوجهم لها ثم توجّه الی الحرب فکسر و عاد الی الشیخ و قبّل یده و عرف انّ ذلک بسبب دعوته فانظر الی کلام الذهبی هنا فی تاریخه و قوله ظنّ السلطان ان ذلک بدعوته و لو کانت هذه الحکایة لمن هو علی معتقده من المبتدعة هوّل امرها و قال جری علی صلاح الدین بدعائه ما جری فاستقرأ کلامه یثبت عندک ما نقوله و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان در ذکر سنة خمس و تسعین و خمسمائة می فرماید قال الذهبی و فیها کانت فتنة الفخر الرازی صاحب التّصانیف و ذلک انّه قدم هراة و نال اکراما عظیما من الدولة فاشتدّ ذلک علی الکرامیّة فاجتمع یوما هو و القاضی مجد الدین بن القدوة فناظر ثم استطال فخر الدین علی ابن القدوة و شتمه و نال منه ما خرج فیه الی الإهانة له فلمّا کان من الغد جلس ابن عم مجد الدّین فوعظ الناس و قال ربّنا آمنّا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین ایّها الناس ما نقول الاّ ما صحّ عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و امّا قول ارسطو و کفریّات ابن سینا و فلسفة الفارابی فلا نعلمها فلای شیء شتم بالامس شیخ من شیوخ الاسلام یذبّ عن دین اللّه و بکی فابکی الناس و ضجّت الکرامیة و ثاروا من کل ناحیة و حمیت الفتنة فارسل السلطان الجند و سکنهم و امر الرازی بالخروج قلت هکذا ذکر من المورّخین من له غرض فی الطعن علی الائمّة الاشعریّة ثم اتبع ذلک بقوله و فیها کانت بدمشق فتنة الحافظ عبد الغنی و کان أمّارا بالمعروف داعیا الی السّنّة فقامت علیه الاشعریّة و افتوا بقتله فاخرج من دمشق مطرودا انتهی کلامه بحروفه فی القصّتین معا و مذهب الکرامیّة و الظاهریة معروف و الکلام علیهما الی کتب الاصول

ص: 530

الدینیة مصروف فهنالک یوضح الحق البراهین القواطع و یظهر الصّواب عند کشف النّقاب للبصر و السامع ازین عبارات ظاهرست که یافعی ذهبی را از جمله کسانی که برایشان غرضی در طعن بر ائمه اشعریه هست وانموده کمال تعصب و عناد و تعنت و لداد و او ظاهر و واضح فرموده و سیوطی در قمع المعارض فی نصرة ابن الفارض گفته و ان غرّک دندنة الذّهبی فقد دندن علی الامام فخر الدّین ابن الخطیب ذی الخطوب و علی اکبر من الامام و هو ابو طالب المکی صاحب قوت القلوب و علی اکبر من أبی طالب و هو الشیخ ابو الحسن الاشعری الّذی یجول ذکره فی الآفاق و یجوب و کتبه مشحونة بذلک المیزان و التّاریخ و سیر النّبلاء فقابل انت کلامه فی هؤلاء کلاّ و اللّه لا یقابل کلامه فیهم بل نوصلهم حقّهم و نوفّیهم و از ادلّ دلائل تعصب و عناد و محایدت و لداد ذهبی آنست که با وصفی که در کتاب خود میزان الاعتدال ایراد صحابه مجروحین و مقدوحین را که بخاری و ابن عدی و غیر ایشان بمحض علو حق ذکر ایشان در ضعفا کرده اند سوء ادب دانسته و بسبب جلالت و عظمت مزعومی شان از ذکر ایشان در ضعفا و لو بمحض النقل و الحکایة و لو مع تعقیبه بالردّ و الانکار اشمیز از تمام و تحاشی بی غایت آغاز نهاده بلکه ادخال ائمه سنیه که متبوع فی الفروع اند نیز بسبب جلالت شأنشان در اسلام و عظمت ایشان در نفوس استنکاف کلی ظاهر نموده کما لا یخفی علی من طالع صدره بمزید استعار و احتداد نیران ضغائن و احقاد حضرت امام جعفر صادق و حضرت امام موسی کاظم و حضرت امام رضا علیهم الصلوة و السلام را درین کتاب خود که موضوعست برای مقدوحین و مجروحین ذکر نموده فوا عجباه که نزد ذهبی رفعت مرتبت و عظمت منزلت این حضرات که ارکان دین و اساس یقین و سفن نجات و آیات بیّنات و حجج اللّه فی البریات و براهینه اللامعات الزاهرات بودند بمنزله رفعت و جلالت صحابه غیر مشهورین که زیر مشق جرح و قدح بخاری و ابن عدی بوده اند بلکه منزله عظمت و نبالت ائمه سنیه که اتباعشان در فروع می کنند هم نبود که مانع از ذکر این حضرات درین کتاب عصبیت انتساب می شد ازینجا و امثال آن بحقیقت حال دعاوی اهل سنت و جماعت که در باب تمسک خود باهلبیت طهارت علیهم الصلوة و السلام بر السنه خود می رانند بخوبی پی می توان برد علی الجمله هر گاه حال خسارت مآل ذهبی باین حد رسیده باشد ایراد او در ان کتاب اکابر اولاد امجاد اهلبیت شافع یوم التناد و نقل اقوال قادحین تارکین رشاد کدام محلّ استعجابست لکن از غرائب تعصبات او متعلق باین باب آنست که بکمال تعنت صرف روایت کردن حسن بن محمد بن یحیی بن الحسن بن جعفر بن عبد اللّه بن الحسین بن زین العابدین علی که از مکرمین اولاد امام سجادست

حدیث علی خیر البشر

و حدیث علی و ذرّیته یختمون الأوصیاء الی یوم القیمة را دلیل کذب آن بزرگوار معاذ اللّه گردانیده بنهایت تجاسر و جرات ایشان را بقلّت حیاء منسوب نموده کمال غایت نصب و ازراء و بغض و شحناء خود با اولاد اهل اصطفا علیهم آلاف التحیة و الثنا ظاهر کرده چنانچه در میزان گفته

الحسن بن محمّد بن یحیی بن الحسن بن جعفر بن عبد اللّه بن الحسین بن زین العابدین علی بن الشّهید الحسین العلوی ابن اخی أبی طاهر النّسّابة عن

ص: 531

اسحاق الدیری روی بقلّة حیاء عن الدیری عن عبد الرزّاق باسناد؟ ؟ ؟ کالشمس علیّ خیر البشر و عن الدّیری عن عبد الرزّاق عن معمر عن محمّد بن عبد اللّه بن الصّامت عن أبی ذرّ مرفوعا قال علیّ و ذرّیته یختمون الأوصیاء الی یوم القیمة فهذان دالاّن علی کذبه و رفضه عفا اللّه عنه و ازین هم حرفی عظیم تر بس نغز و بدیع بسمع اصغا باید شنید که بعد سماع آن هرگز کسی که ادنی رائحه ایمان بمشامش رسیده و ایسر فائحه از فوائح اسلام بدماغ او دمیده در کمال تعصّب و خسران و اقصای حقد و شنان و منتهای بغض و عدوان و غایت توغّر و طغیان ذهبی والاشان ریبی نخواهد ورزید و سقوط مجازفاتش را از پایه اعتبار و اعتماد و هبوط مکابراتش از مقام رفیع التفات و استناد طشت از بام افتاده خواهد دید علی الخصوص وزنی برای ابطال معیب و ردّ غیر مصیب او فضائل اهلبیت علیهم السلام را نخواهد نهاد و ابدا گوش بخرافات و هفوات تجاسرات و تهورات آن سبط اللسان بذیّ البیان درین باب نخواهد داد بیانش آنکه ذهبی ذهب اللّه بنوره این همه ظلم عنیف و شدید و جور عظیم و عنید و حیف بی پایان موجع قلب هر قریب و بعید که در واقعه شهادت سبط شهید علیه و علی آبائه و ابنائه المعصومین سلام الملک الحمید از یزید مرید بر اهلبیت رسول ربّ مجید رفته و در استفاضه و تواتر حتمی و شیوع و ظهور جزمی و تحقق و وضوح قطعی و تبیّن و اشتهار بتی آن مکابرین اوشاب و مجادلین اقشاب هم شک و ارتیاب نمی توانند کرد بلکه مخالف و موافق و منابذ و مصادق چاره جز از اعتراف بآن ندارد و چار و ناچار همت بتصدیق و تحقیق آن می گمارد کان لم یکن شیئا انگاشته و ادنی التفاتی بآن نساخته همه را امور سهله خفیفه و افعال جزئیه طفیفه پنداشته دعای مسامحت برای آن معدن کفر و معاندت از قاهر ذو الانتقام و منتقم ذو البطش الشدید و الاصطلام و عادل عظیم الغضب علی المعاندین اللئام و منصف کثیر الانتصاف الاهل البیت الکرام نموده طریق اظهار اسلام و ایمان آن مبغض اهلبیت رسول ربّ منان صلی اللّه علیه و آله با اختلف الملوان و امکان دخول او در جنان و مصاحبت و اقتران در ان بزمره مؤمنان پیموده چنانچه در کتاب تذهیب التهذیب که در آخر نسخۀ حاضره آن این عبارت مسطورست نجز بحمد اللّه و عونه و حسن توفیقه فی شهر جمادی الاولی سنة ثلاث و سبعین و سبعمائة احسن اللّه تقضّیها فی خیر و ختم اللّه بخیر لکاتبه و لصاحبه و للنّاظر فیه و للدّاعی لهما و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله و صحبه و سلم گفته یزید بن معاویة ابو شیبة کوفی عن عبد الملک بن عمیر و عنه سعید بن منصور ذکر للتمییز قلت و یزید بن معاویة الاموی الّذی ولیّ الخلافة و فعل الافاعیل سامحه اللّه و اخباره مستوفاة فی تاریخ دمشق و لا روایة له مات فی نصف ربیع الاول سنة اربع و ستّین و خلافته اقلّ من اربع سنین و عمره تسع و ثلثون سنة قال نوفل بن أبی الفرات کنت عند عمر بن عبد العزیز فذکر رجل یزید بن معاویة فقال قال امیر المؤمنین یزید فقال عمر تقول امیر المؤمنین یزید و امر فضرب عشرین سوطا رواها یحیی بن عبد الملک بن أبی عتبة احد الثقات عن نوفل ذکرته للتمییز

ص: 532

و فاضل نحریر ملا محمد معین بن محمد امین معاصر شاه ولی اللّه و تلمیذ عبد القادر مفتی مکّه در کتاب دراسات اللبیب فی الاسوة الحسنة بالحبیب بعد اثبات عصمت ائمه اهلبیت علیهم السلام گفته و ممّا یجب ان انبّه علیه ان هذا الکلام فی عصمة الائمة انما جرینا فیها علی جری الشیخ الاکبر قدّس سرّه فیها فی المهدی رضی اللّه تعالی عنه من حیث ان مقصودنا منه ان قوله صلی اللّه علیه و سلّم فیه یقفو اثری لا یخطئ لما دلّ عند الشیخ علی عصمته فحدیث الثقلین یدلّ علی عصمة الائمّة الطاهرین رضی اللّه عنهم کما مر تبیانه و لست عقدة الانامل علی انّ العصمة الثابتة فی الانبیاء علیهم الصّلوة و السّلام توجد فی غیرهم و انّما اعتقد فی اهل الولایة قاطبة العصمة بمعنی الحفظ و عدم صدور الذّنب لا استحالة صدوره و الائمّة الطّاهرون اقدم من الکلّ فی ذلک و بذلک یطلق علیهم الائمّة المعصومون فمن رمانی من هذا المبحث باتباع مذهب غیر السّنّة ممّا یعلم اللّه سبحانه براءتی منه فعلیه اثم فریته و اللّه خصیمه و کیف لا اخاف الاتهام من هذا الکلام و قد خاف شیخ ارباب السّیر فی السّیرة الشامیة من الکلام علی طرق حدیث ردّ الشمس بدعائه صلی اللّه تعالی علیه و سلّم لصلوة علیّ و توثیق رجالها ان یرمی بالتّشیّع حیث رای الحافظ الحسکانیّ فی ذلک سلفا له و لننقل ذلک بعین کلامه قال رحمه اللّه تعالی لما فرغ من توثیق رجال سنده لیحذر من یقف علی کلامی هذا هنا ان یظن بی انّی امیل الی التشیّع و اللّه تعالی اعلم انّ الامر لیس کذلک قال و الحامل علی هذا الکلام یعنی قوله و لیحذر الی آخره انّ الذّهبی ذکر فی ترجمة الحسکانی انه کان یمیل الی التشیّع لانه املا جزءا فی طرق حدیث ردّ الشمس قال و هذا الرّجل یعنی الحسکانی ترجمه تلمیذه الحافظ عبد القادر الفارسی فی ذیل تاریخ نیسابور فلم یصفه بذلک بل اثنی علیه حدیثا حسنا و کذلک غیره من المورّخین فنسأل اللّه تعالی السّلامة من الخوض فی اعراض الناس بما لا نعلم و اللّه تعالی اعلم انتهی اقول و هذا الجرح فی الحافظ الحسکانی انّما نشأ من کمال صعوبة الجارح و انحرافه من مناهج العدل و الانصاف و الاّ فالحافظ من خدمة الحدیث بذل جهده فی تصحیح الحدیث و جمع طرقه و اسناده و اثبت بذلک معجزة من اعظم علامات النّبوّة و اکملها ممّا یقرّ بصحّته عین کلّ من یؤمن باللّه تعالی و رسوله صلی اللّه تعالی علیه و سلم و کیف یتّهم و ینسب الی التشیّع بملابسة القضیّة لعلی رضی اللّه عنه و لو صحّح حافظ حدیثا متمحّضا فی فضله لا یتهم بذلک و لو کان کذلک لترک احادیث فضائل اهل البیت راسا و من مثل هذه المؤاخذات الباطلة طعن کثیر من المشایخ العظام و مولع هذا الفنّ الشریف إذا صحّ عنده حدیث فی ادنی شیء من العادات کاد ان یتّخذ لذلک طعاما فرحا بصحّة قول الرّسول صلی اللّه تعالی علیه و سلّم عنده و این هذا

ص: 533

من ذاک و لما اطّلع هذا الفقیر علی صحّته کانه ازداد سمنا من سرور ذلک و لذّته اقرّ اللّه سبحانه و تعالی عیوننا بامثاله و الحمد لله رب العالمین قوله نقلا عن الذّهبی لقد کنت زمنا طویلا اظنّ انّ حدیث الطیر لم یحسن الحاکم ان یودعه فی مستدرکه فلمّا علقت هذا الکتاب رایت القول من الموضوعات التی فیه اقوال اوّلا انّ المخاطب الجسور صحّف لفظ لم یجسر بلفظ لم یحسن فأساء الفهم و لم یحسن النّقل و هذا دلیل علی طول باعه فی العربیّة و شدّة حذقه و مهارته فی الفنون الادبیّة و ثانیا نقول خطابا للذهبی الذاهب عریضا فی سباسب التعصّب و الحنق*المرتوی من الاجن الکدر و الرّنق* ان قولک لقد کنت زمنا طویلا الخ اعتراف منک فی غایة الظهور*بانّک تهت زمنا طویلا فی مهامة الجهل و عدم العثور*و لم تقف علی کتاب المستدرک السّائر فی البلدان و الامصار*المتداول بین خدمة الاخبار و الاثار*فیا ایّها المحدث الناقد النبیل*المعترف بجهله الی زمن طویل*المجهّل لنفسه کل التجهیل*المسجّل لخطائه کل التسجیل*لم کنت زاعما انّ ادخال حدیث الطیر فی المستدرک جسارة*و هل هذا الزعم منک إلا خسارة أی خساره*و مع ذلک فکیف تحکم وقت التعلیق* بالوضع علی مثل هذا الحدیث الشریف الانیق*و لا تاخذ بطرف من التحقیق*و لا تقبل قول الحاکم الافیق*و لا تحتفل بانّه من مرویات اکابر الاساطین*و اجلّة المحدّثین*و اعاظم المنقدین* و افاخم المعتمدین*و اماثل المشهورین*و صدور المعروفین*فالعجب منک و من نقدک*و استعارک بالذکاء و وقدک*کیف رمیت الحدیث بالوضع من غیر دلیل*فاردیت اتباعک بالاضلال و التضلیل*و اغویتهم بنوازغ التلمیع و التسویل*و ابدیت انّک مشغوف بالتهجس و التهور* مغری بالامتعاض و التوغر*یتخبطک الشیطان من المسّ*و یوسوسک باللحس و الجسّ* و لعمری لیس کلامک إلا صریح الهذر و الهذیان*و فاحش الزیغ و الطغیان*و اتباع خطوات الشیطان*و القول بما لم ینزل اللّه به من سلطان*و للّه الحمد حیث افقت من سکر التعصّب و الشّنئان* و غلبة البغی و العدوان*فاعترفت فی کتاب المیزان*بالحقّ الصریح الواضح البرهان*و سجّلت علی نفسک بالرّمی بالظنّ و البهتان*و اوضحت ان رواة هذا الحدیث الشّریف کلهم ثقات اعیان* غیر واحد کنت لا تدری حاله لقلّة العرفان*ثم ظهر لک انّه صدوق روی عنه ائمة هذا الشأن* ثم کرّرت الاعتراف*و ترکت الهذر و السفساف*حیث صرّحت للتنبیه و الایقاظ*فی کتاب تذکرة الحفاظ*انّ طرق هذا الحدیث کثیرة جدّا*حتی افردتها بمصنّف مجدّا*و مجموعها یوجب ان یکون الحدیث له اصل*و هذا ناف لجمیع الشبهات بالصرم و القصل*و ثالثا

ص: 534

نقول یا اساطین العلم*و مراجیح الحلم*انظروا بعین الانصاف*تارکین للاعتساف*کیف سفر الحق غایة السّفور*و وضح نهایة الظهور*و بانت الطریقة الواضحه*و استنارت المحجّة اللائحة*و قام عمود الامر*و ذهب اختلاف البخر*حیث اقرّ مثل هذا الجاحد الغریر*بتفریطه و التقصیر*فی امر هذا الخبر الرفیع الاثیر*و ظهر صدق قوله تعالی فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ اَلسَّعِیرِ *و هر گاه بر نهایت بطلان و شناعت و غایت اختلال و بشاعت تعلّلات سخیفه مخاطب منیف در ابطال حدیث طیر که در متن ذکر فرموده مطّلع شدی حالا بعض تمسّکات واهیه که برای ابطال این حدیث شریف در حاشیه کتاب جنابش مذکورست نیز باید شنید و کمال سماجت و فظاعت آن بعین بصیرت باید دید قال فی الحاشیة نواصب گفته اند که انس سه بار دروغ گفت که رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم لجاجت خودست چنانچه در کتاب مجالس شیخ مفید آمده پس چگونه حدیث او را قبول کرده آید انتهی و این کلام محیر افهام کاشف از مقدار غور و عقل و فهم و ولا و صفای مخاطب قمقامست و بخدمت خدام والا مقام او عرض می شود که این کلام نواصب لئام و معاندین اغثام که ملازمان عالی احتشام نقل فرموده اند نزد حضرت خود ایشان صحیحست یا باطل اگر شق اول اختیار کردند اتباع و اقتفا و تقلید نواصب عنید بر نفس مبارک ثابت فرمودند و خود را مع اتباع و اشیاع خود باسفل سافلین درکات و خفض درجات هبوطات رسیدند و معین همین شقست زیرا که نقل کلامی و سکوت بر آن نزد مخاطب مسلم الثبوت و تلمیذ رشیدش دلیل تسلیم و حجیّت آن بر نافلست پس هر گاه این کلام نواصب نقل فرمودند و جوابی از ان ندادند حسب افادۀ شان ظاهر شد که آن کلام نزد آن عمدة الفحول مسلمست و مقبول و کفی به دلیلا علی سلوکه طریق النّصب المرذول و خیطه فی تیهاء العناد المغسول و ذهابه عریضا فی مهامه البغض المعلول و ایغاله شدیدا فی سباسب الحقد المدخول و علاوه برین چون در متن کتاب اهتمام تمام در اثبات وضع این حدیث شریف دارند پس نقل کلام نواصب در قدح این حدیث شریف بهر وجهی که باشد با وصف عدم ردّ و نکیر برین تقریر و تزویر دلیل صریح بر طیب نفس و رضا باین تغریرست و اگر بهول و خوف مؤاخذه و دار و گیر متسننین؟ ؟ ؟ مظهرین ولای اهل بیت طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین ناچار تن باختیار شق ثانی دادند وارد می شود بر آن که هر گاه این کلام نواصب لئام نزد آن علاّم باطل و فاسد النظامست پس باز چرا تصدیع نقل کلام فاسد و باطل و زحمت ذکر خرافت لا حاصل کشیدند و تضیع وقت شریف و ایقاع اتباع و اشیاع در خبط عنیف پسندیدند و این صنیع بدیع از مخاطب منیع در مقامات عدیده سر زده که بسیاری از کلمات را نیابة عن النواصب الاقشاب بمخاطبۀ اهل حق اطباب می درآید و نغمات بغض و عناد بآهنگ اغیار می سراید خوشتر آن باشد که سرّ دلبران گفته آید در حدیث دیگران

و اصلی این ست که این کلام مختل النظام صریح الانثلام را اعور ابتر بر زبان خرافت ترجمان آورده است پس اگر مراد مخاطب افخر از نواصب اعور ابترست فمرحبا بالانصاف و حبّذا الایتلاف و اطلاق نواصب که صیغه جمعست

ص: 535

بر اعور بلحاظ شدّت نصب او جای مضایقه و محل مشاکسه نیست و چون پرده از روی کار افتاد در ناصبیت؟ ؟ ؟ اعور حسب افادۀ مخاطب والا گهر هرگز شکی باقی نماند وَ لا یَحِیقُ اَلْمَکْرُ اَلسَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ بالجمله بطلان این استدلال صریح الاختلال ظاهرست بچند وجه اول آنکه گفتن انس این دروغ را در روایات اهل سنت هم ثابتست اختصاصی بروایات شیعه ندارد چنانچه سابقا در ذکر وجوه مفصله صحت احتجاج باین حدیث دانستی و شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی در عقد نبوی و سر مصطفوی گفته

روی عن انس قال کنت احجب النبیّ صلی اللّه علیه و سلم فسمعته یقول اللّهمّ اطعمنا من طعام الجنّة فاتی بلحم طیر مشویّ فوضع بین یدیه فقال اللّهمّ ائتنا بمن تحبّه و یحبّک و یحبّ نبیّک قال انس فخرجت فاذا علیّ بالباب فاستاذننی فلم اذن له ثم عدت فسمعت النبی صلی اللّه علیه و سلّم مثل ذلک فخرجت فاذا علیّ بالباب فاستاذننی فلم اذن له احسب انه قال ثلثا فدخل بغیر اذن فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم ما الّذی ابطأ بک یا علیّ قال یا رسول اللّه جئت لادخل فحجبنی انس فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم لم حجبته فقلت یا رسول اللّه لما سمعت الدّعوة احببت ان یجیء رجل من قومی فتکون له فقال صلی اللّه علیه و سلم ما یضرّ الرّجل محبّة قومه ما لم یبغض سواهم اخرجه ابن عساکر و الحمد للّه که خود مخاطب بجواب سؤال سائلی کما عرفت سابقا بدو بار ردّ نمودن انس جناب امیر المؤمنین علیه السلام را و بهانه کردن او اعتراف نموده حیث قال بهر حال این قدر خود در روایت نجار از انس آمده که دو بار حضرت علی را ردّ کرد و بهانه کرد که آن حضرت بر سر حاجت اند و دقت بر آمدن نیست و غرض انس این بود که شخصی از انصار باین مرتبه مشرف شود چنانچه بعد از تفتیش نزد آن حضرت ظاهر کرد چون بار سوم حضرت علی آواز را بلند کردند و دروازه را کوفتند بسمع مبارک آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم رسید و خود ایشان را طلبیدند انتهی دوم آنکه نزد اهل سنت روایت انس مقبولست احتجاج شیعه بروایت او الزاما علیهم و افحاما لهم صحیحست و کذب و فسق او نزد شیعه قادح در استدلال و مفسد احتجاج ایشان نمی تواند شد سوم آنکه کذب راوی وقتی مضر می باشد که فضیلتی برای دوست خود روایت کرده باشد و هر گاه برای دشمن خود فضیلت جلیله و منقبت جمیله که دلش نمی داد که آن فضیلت برای او حاصل شود روایت کند در صحت آن روایت هرگز شکی نمی ماند بلکه موجب نهایت قوت صحت آن روایت می گردد و ازینجا گفته اند ع الفضل ما شهدت به الأعداء*و ظاهرست که اگر عمر یا ابو بکر این حدیث را روایت می کردند با آنکه نزد اهل حق اصل ایمانشان ثابت نیست زیاده تر موجب اعتبار و اعتماد می گشت و ادخل فی الالزام و الافحام می شد و تصدیق مخبر در مثل این موارد ماناست باعتقاد کذب حدیث بسبب اعتراف واضح آن بوضع که انهم مؤاخذه است بموجب اقرار واضع نه قبول قول او با وصف فسق او شیخ رحمة اللّه در مختصر تنزیه الشریعه در بیان امارات حدیث موضوع گفته منها اقرار واضعه به و لیس هذا

ص: 536

قبولا لقوله مع فسقه و انما هو مؤاخذة بموجب اقراره کما یؤخذ بالاعتراف بالزنا او القتلی و لذا جعل اقراره امارة لانّا لا نقطع علی حدیثه بالوضع لاحتمال کذبه فی اقراره بفسقه نعم إذا انضم الی اقراره قرائن تقتضی صدقه فیه قطعنایه سیّما بعد التوبة وا عجباه که شاهصاحب چنان در مقابله اهل حقّ سراسیمه و حیران گشته اند که هرگز بر دأب مناظره و افادات ائمه خود بلکه امثال شائعه هم نظر نمی کنند و از امور ظاهره بر هر کس و ناکس غفلت می ورزند چهارم آنکه این حدیث را صرف انس روایت نکرده است بلکه دیگر صحابه هم روایت کرده اند مثل ابن عباس و ابو سعید خدری و سفینه مولای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم و ابو الطفیل عامر بن واثله و سعد بن أبی وقاص و عمرو بن العاص و ابو مرازم یعلی بن مرّة و جناب امیر علیه السّلام خود در حدیث مناشده بر اصحاب شوری باین حدیث احتجاج فرموده پس اگر بفرض غیر واقع احتجاج بروایت انس بهیچ وجه جائز نباشد حدیث طیر مروی از انس بسبب تاید آن بروایت دیگر صحابه خصوصا تایّد آن باحتجاج جناب امیر المؤمنین علیه السلام که مفید قطع و یقین و ثبوت آنست بالجزم و الحتم قابل احتجاج و استدلال و قاطع لسان قیل و قال ارباب تسویل و ازلال خواهد بود

تمسک شاهصاحب-در قدم حدیث-به اختلاف بین سید حمیری و أبو علی طبرسی (صاحب احتجاج) در

آورنده طیر مشوی بحضور پیامبر ورد او بچهار وجه

و ازین هم عجیب تر باید شنید که مخاطب وجهی دیگر برای ابطال این حدیث شریف در حاشیه ذکر فرموده حیث قال قال السّیّد الحمیری و فی طائر جاءت به أمّ ایمن بیان لمن بالحقّ یرضی و یقنع

و قال الصّاحب بن عباد علیّ له فی الطّیر ما طار ذکره

و قامت به اعداءه و هی تشهد هذه الرّوایة تکذّبها

روایة أبی علی الطّبرسی فی کتاب الاحتجاج عن الامام أبی عبد اللّه علیه السّلام انّ الطّیر جاء به جبرئیل الی النّبی صلی اللّه علیه و سلم حین کان جائعا و دعا اللّه ان یشبعه انتهی و این کلام مخدوشست بچند وجه اول آنکه چون علمای اهل سنت بصحّت یا حسن این حدیث نص کرده باشند و قابل احتجاج دانسته باز جواب این اعتراض را از اوشان باید پرسید که در طرق اهل سنت هم اختلاف در کیفیت مجیء طائر واقع ست پس بعض روایات مصرح باینست که أم سلیم آن را فرستاده بود و بعض آن دلالت دارد بر آنکه أم سلمه رضی اللّه عنها بخدمت آن جناب ارسال فرموده بود و از بعض ثابت می شود که أم ایمن آن را آورده بود و از بعض دیگر واضحست که از جنت آمده بود الی غیر ذلک بلکه خود مخاطب کما سبق در مقام ایراد الفاظ حدیث طیر باضافه جمله او اهدی إلیه بعد جمله کان عند النبی صلی اللّه علیه و سلم طائر قد طبخ له بکمال وضوح اختلاف روایات را در باب مجیء طائر تسلیم فرموده و هر گاه ناقلین و مثبتین و مصححین این حدیث که از اهل سنت اند این قسم اختلاف را قادح صحت ندانسته باشند شیعه هم نمی دانند دوم آنکه این اعتراض دالست بر عدم مناسبت مخاطب بفنون حدیثیه که بمحض اختلاف حکم بوضع حدیث نموده حال آنکه در احادیث هزار جا این چنین اختلاف واقع می شود و آن را موجب بطلان حدیث نمی گویند بلکه حتی الامکان جمع در ان بحمل واقعه بر تعدّد و امثال آن می سازند کما عرفت سابقا من تصریحات اساطین القوم در این جا هم حمل این اختلاف بر تعدّد واقعه ممکنست که یک مرتبه حضرت جبرئیل

ص: 537

علیه السلام طائر را از جنت آورده باشد و بار دیگر حضرت أمّ ایمن حاضر کرده باشد بالجمله اگر اختلاف در مجی طیر موجب بطلان اصل حدیث گردد می باید که بسیاری از احادیث صحیحه اهل سنت که نازش و فخار ایشان برانست بسبب محض اختلاف باطل شود اگر مخاطب و اولیای او ابطال احادیث خود منظور دارند بسم اللّه این حرف را بر زبان آرند و الا دم درکشند و این هوس باطل را از سر بدر کنند سوم آنکه جناب والد ماجد طیّب اللّه رمسه در جواب این کلام افاده فرموده اقول لا منافاة بین مجیء أم ایمن بالطیر وقت الاکل و بین مجیء جبرئیل علیه السّلام به لانه یمکن ان یکون النبیّ صلی اللّه علیه و سلم سلّمه ایّاها بعد مجیء جبرئیل علیه السّلام به و هی جاءت به بعد ذلک و اما ما وقع

فی روایة المستدرک للحاکم من ان أم ایمن لما سئلها رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عن الطیر قالت هذا الطائر اصبته فصنعته لک فلیس بمناف لما ذکرنا لان کلامنا مسوق للجمع بین ما ورد فی طرق اهل الحق لا للجمع بین ما ورد من طرق اهل الخلاف و لم یقع فی روایة من روایات اهل الحق ان الطائر قد صنعته أم ایمن انتهی چهارم آنکه شعر صاحب بن عباد که بعد شعر سید حمیری نقل کرده ظاهر نمی گردد که آن را با این مناقضت و اختلاف چه مناسبت و بما نحن فیه کدام ربط حاصلست ازینجا و امثال آن می توان دریافت که مخاطب را در مقابله اهل حقّ چگونه اختلال حواس و سراسیمگی بیقیاس رو می دهد که بسبب آن اصلا ربط کلام خود را ملحوظ نمی دارد و جملاتی را که هرگز با مطلوبش مماس نیست بیوجه می آرد و بغایت عجیب این ست که با این همه تقریرات اهل حقّ را پراکنده و بی نظم می انگارد و بدعوی آوردن آن در کتاب خود بنظم و ترتیب و تنقیح و تهذیب می خواهد منتی عظیم بر ایشان بگزارد و ذلک من عجائب الدهر و غرائب العصر

استدلال مؤلف تحفه بکلام محمد بن طاهر مقدسی در قدح حدیث طیر و جواب او

و هر گاه بحمد اللّه تعالی ببطلان خرافات و جزافات مخاطب رفیع الدّرجات و ارسیدی و دانستی که آنچه حضرت او از مزید عرفان و ولا و ایمان و حیا در قدح و جرح این حدیث شریف از اکابر خویش نقل نموده جباه ایشان بخاک مذلت و رسوایی سوده هرگز نزد احدی از اولی الالباب و الاحلام و ذوی الابصار و الافهام قابلیّت التفات ندارد و هم آنچه جنابش در حواشی عصبیت مناشی از اسباب ابطال ان ذکر کرده آبی بر روی مطلوبش نمی آرد پس باید دانست که علاوه بر افاده شاهصاحب آنچه از کلمات بعض حضرات سنّیّه رفیعة الدرجات اقدام محمد بن طاهر که مسمایش خلاف اسم فاخر اوست بر قدح این حدیث شریف و جسارت سراپا خسارت او بر ردّ این خبر منیف ظاهر می شود نیز باطل و مردود و زائف و مطرودست چه آنفا دریافتی که ابن حجر در منح مکیه در ذکر حدیث طیر گفته امّا قول بعضهم انّه موضوع و قول ابن طاهر طرقه کلها باطلة معلولة فهو الباطل و ابن طاهر معروف بالغلوّ الفاحش ازین عبارت ظاهرست که قول ابن طاهر که طرق این حدیث بتمامها باطل و معلولست قولیست باطل و معلول و کلامیست مخدوش و مدخول و هفوه ایست شنیع و مزدول و سقطه ایست فظیع و مخذول و ابن طاهر جائر عاثر معروفست بلغو فاحش طاهر پس بحمد اللّه تعالی بعد این افادۀ ابن حجر در بطلان قول ابن طاهر و فساد مقوله آن معاند مکابر شبهه در خاطر احدی از صاحبان بصائر باقی

ص: 538

نماند زیرا که خود ابن حجر متعصّبیست شدید و متعنّتیست عنید که بخلافت معاویه غاویه قائلست و بجمیع فضائل منحوله موضوعه او مائل چنانچه بتصنیف رساله خاصه درین باب خبر از کمال ولا با محارب نفس رسول داده بمزید بغض و شنان و مجازفت و عدوان تطهیر اللّسان و الجنان عن الخطور و التفوّه بثلب معاویة بن أبی سفیان نامش نهاده و اشتمال کتاب صواعق او بر تعصب حسب افادۀ عبد الحق ثابت و محققست و فاضل رشید این معنی را در ایضاح بمقابله اهل حقّ و ایقان بابتهاج و نشاط تمام ذکر می کند و هر گاه مثل این متعصّب مجاهر قول ابن طاهر را ابطال و توهین و تزییف و تهجین نماید می توان دانست که بچه حد واهی و باطل و از حیله صحّت و واقعیّت عاطلست و گمان مبر که ازین افادۀ ابن حجر صرف بطلان قول ابن طاهر واضح و ظاهرست بلکه قول او امّا قول بعضهم انّه موضوع الخ برای رد و ابطال و تضعیف و اعلال قول هر کسی که این حدیث شریف را موضوع گفته باشد کافی و وافی و آثار عصبیّت و عناد او را ماحی و عافیست کما سبقت إلیه الاشاره و الحمد للّه علی ذلک حمدا جزیلا و هر چند اتصاف ابن طاهر بغلوّ فاحش و تعصب مدهش از همین افادۀ ابن حجر پیدا و آشکارست لکن درین مقام نبذی دیگر از معایب فاحشه و مثالب موحشه او بر زبان اساطین سنیه باید شنید ذهبی در کتاب مغنی که برای معرفت ضعفا تصنیف کرده گفته محمد بن طاهر المقدسی الحافظ لیس بالقوی فانّ له اوهام فی توالیفه و قال ابن ناصر کان لحنة و کان یصحف و قال ابن عساکر جمع اطراف الکتب الستة رایته بخطّه و اخطأ فیه فی مواضع خطأ فاحشا و نیز ذهبی در میزان الاعتدال گفته محمد بن طاهر المقدسی الحافظ لیس بالقوی فان له اوهام کثیرة فی توالیفه و قال ابن ناصر کان لحنة و کان یصحف و قال ابن عساکر جمع اطراف الکتب الستة فرایته بخطه و قد اخطأ فیه فی مواضع خطأ فاحشا قلت و له انحراف عن السنة الی تصوف غیر مرضی و هو فی نفسه صدوق لم یتهم و له حفظ و رحلة واسعة و ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان بترجمه ابن طاهر گفته قال الدقاق فی رسالته کان ابن طاهر صوفیا ملامتیا له ادنی معرفة بالحدیث فی باب شیوخ البخاری و مسلم و ذکر لی عنه حدیث الاباحة اسأل اللّه ان یعافینا منها و ممن یقول بها من صوفیة وقتنا و قال ابن ناصر ابن طاهر یقرأ و یلحن فکان الشیخ یحرّک راسه و یقول لا حول و لا قوة الاّ باللّه و قال ابن عساکر له شعر حسن مع انه کان لا یعرف النحو و سیوطی در طبقات الحفاظ بترجمه ابن طاهر گفته و کان ظاهریا یری اباحة السماع و النظر الی المرد و صنّف فی ذلک کتابا و کان لحنة لا یحسن النحو و از غرائب این مقام و عجائب محیّره افهام این ست که بعضی از اکابر این حضرت بمزید تحرّج و تدیّن و علو صفات حسبة للّه نسبت اظهار وضع حدیث شریف بابن الجوزی عنیف نموده طریق کمال صدق و دیانت و ورع امانت پیموده شعرانی در یواقیت گفته البحث الثالث و الاربعون فی بیان انّ افضل الأولیاء المحمّدیین بعد الأنبیاء و المرسلین ابو بکر ثم عمر ثم عثمان ثم علیّ رضی اللّه تعالی عنهم اجمعین و هذا الترتیب بین هؤلاء الخلفاء قطعیّ

ص: 539

عند الشیخ أبی الحسن الاشعری ظنّی عند القاضی أبی بکر الباقلانی و ممّا تشبّث به الرّافضة فی تقدیمهم علیّا رضی اللّه عنه علی أبی بکر رضی اللّه عنه

حدیث انه صلی اللّه علیه و سلم اتی بطیر مشوی فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطّیر فاتاه علیّ رضی اللّه عنه و هذا الحدیث ذکره ابن الجوزی فی الموضوعات و افرد له الحافظ الذّهبی جزء و قال انّ طرقه کلّها باطلة و اعترض الناس علی الحاکم حیث ادخله فی المستدرک و شناعت و فظاعت کلام شعرانی لا شعور بر هر نزدیک و دور در کمال وضوح و ظهورست زیرا که اولا ادعای ذکر ابن الجوزی این حدیث را در موضوعات از اقبح افتراءات و اسمج اختلاقات و اوضح کذبات و افضح خزعبلاتست و قطع نظر از آنکه از تفحّص و تتبع نام کتاب الموضوعات ابن الجوزی که نسخه عتیقه آن بحمد اللّه الغافر پیش قاصر موجودست هرگز اثری ازین حدیث پیدا نمی شود سابقا دریافتی که حافظ علای تصریح نموده باین معنی که ابو الفرج یعنی ابن الجوزی این حدیث را در کتاب الموضوعات ذکر نکرده و ابن حجر نیز صراحة افاده فرموده که ابن الجوزی در موضوعات خود آن را ذکر ننموده پس اگر شعرانی اصل کتاب الموضوعات ندیده و بر تصریح حافظ علای هم مطلع نگردیده بود کاش بر افادۀ ابن حجر که در لواقح الانوار نهایت مدحت سرایی او نموده مطلع می گردید و خوفا من الخزی و الخسران گرد این کذب و بهتان نمی گردید و لکن انّی له ذلک و قد سلک من حبّ شیوخه الثلثة اوعر المسالک و ثانیا آنچه از ذهبی نقل کرده که طرق این حدیث بکلها باطلست پس عین تهمت فظیعه و فریت شنیعه ست زیرا که از افادۀ ذهبی در باب طرق حدیث طیر که خودش جمع کرده ظاهرست که این طرق دلالت دارد بر آنکه برای این حدیث شریف اصلیست و این تصریح ذهبی از تذکره ذهبی و مقالید الاسانید ابو مهدی و بستان المحدثین شاه صاحب سابقا نقل شد و نیز ظاهر شد که ذهبی در میزان اعتراف نموده که رجال سند حاکم جمیعا معتمد و معدل می باشند پس بر خلاف تصریح خودش این افترا و بهتان بر وی بستن ارواح مسیلمه و سجاح را باقصی المرتبه مسرور ساختن و علم وقاحت و جلاعت و صفاقت بآسمان افراختن و غلغله کمال تدین و تورّع و ادای حق جان نثاری در خدمت نواصب منکرین فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام در عالم انداختنست

دعاوی دروغین شعرانی، گجراتی، ملا علی قاری، شوکانی و دیگران بر نقل ابن جوری حدیث طیر را

در الموضوعات

و موجب نهایت حیرت آنست که محمّد طاهر گجراتی نیز نقاب حیا از رخ بر کشیده با وصف دعاوی تبحّر و تحری صواب و حذق و تمییز بین الصحیح و السقیم این حدیث را از موضوعات شمرده و ذکر آن را در موضوعات بر فتراک ابن الجوزی بر بسته قلوب اهل ایمان باین جسارت و بهتان خسته چنانچه در تذکرة الموضوعات گفته

فی المختصر اللّهمّ ائتنی باحبّ الخلق إلیک یاکل معی هذا الطّیر له طرق کثیرة کلها ضعیفة قلت ذکره ابو الفرج فی الموضوعات پر ظاهرست که ادّعای ذکر ابن الجوزی این حدیث شریف را در موضوعات سراسر باطل و از حلیه صحت عاطلست لکن عجب عجاب آنست با آنکه خود محمد طاهر در تقبیح و تفضیح و توهین و تهجین ابن الجوزی و اثبات مجازفت و عدوان او در صدر تذکرة الموضوعات مساعی جمیله بتقدیم رسانیده است باز در این جا

ص: 540

بمزید انهماک در ابطال فضل وصی بر حق هوش و حواس خویش باخته دست بذیل ابن الجوزی و ان هم بمحض تخییل باطل ذکر او این حدیث شریف را در موضوعات انداخته و اعجب از ان این ست که خود محمد طاهر در دیگر جاها حکم ابن الجوزی را بوضع احادیث باین معنی تعقب کرده که ترمذی آن را اخراج کرده بلکه بعض جا حکم وضع حدیث را باخراج ترمذی آن را گو ترمذی تضعیف آن حدیث هم کرده باشد تعقّب فرموده پس اگر ابن الجوزی بفرض غیر واقع این حدیث شریف را در موضوعات ذکر می کرد باز هم حسب داب خود بلکه باولی از ان می بایست که تعقّب این حکم غیر محکم می کرد با آنکه ترمذی این حدیث شریف را در صحیح خود روایت کرده و اصلا حرف تضعیف بر زبان نه آورده تعصب هم چه بلایست که بجوش آن محمد طاهر در این جا حکم وضع این حدیث را باخراج ترمذی که بغیر تضعیفست تعقّب نفرمود و تعقّب در کنار حسبة للّه بر ابن الجوزی افترا نمود که او این حدیث را در موضوعات ذکر کرده است و ملا علی قاری نیز حکم وضع را بابن الجوزی منسوب ساخته بلکه قاری عاری از ولای وصی حبیب باری و مبتلا بحبّ جهول غاری از طاهر عائر پا را فراترک نهاده بر محض اسناد ذکر این حدیث در موضوعات بابن الجوزی راضی نشده بمفاد زاد فی الطنبور نغمه چنان سراییده که ابن الجوزی در باب این حدیث شریف کلمه موضوع بر زبان آورده یعنی بدلالت مطابقی بغیر دخل تضمّن و التزام بصراحت تمام وضع آن ظاهر نموده چنانچه در مرقاة شرح مشکاة در آخر این روایت مذکورست رواه التّرمذی و قال هذا حدیث غریب أی اسنادا او متنا و لا منع من الجمع قال ابن الجوزی موضوع انتهی و من القطعی الیقینی الباهر السّطوع انّ ادّعاء القاری الهلوع انه قال ابن الجوزی موضوع افتراء مدحور مدفوع و بهت محظور ممنوع و جزاف ملوم مردوع و اسّ متقوّله و المتفوّه به مقلوع و راس المتجاسر علیه بدلیل الفحص مقموع و فاضل صبّان با وصف اظهار اعتنا بذکر فضائل امنای رحمان صلوات اللّه و سلامه علیهم ما اختلف الجدیدان؟ ؟ ؟ نیز تقلیدنا سدید شعرانی عمدة اهل العرفان پیش گرفته بافترا و بهتان ادّعای ذکر ابن الجوزی این حدیث را در موضوعات بر زبان آورده در کتاب اسعاف الراغبین فی سیرة المصطفی و فضائل اهل بیته الطاهرین گفته و امّا ما

اخرجه الحاکم فی مستدرکه من انه صلی اللّه علیه و سلّم اتی بطیر مشویّ فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّیر فاتاه علیّ فهو و ان کان ممّا تشبث به الرّافضة فی تفضیلهم علیّا حدیث باطل ذکره ابن الجوزی فی الموضوعات و افرده الحافظ الذهبی بجزء و قال انّ طرقه کلها باطلة و اعترض النّاس علی الحاکم حیث ادخله فی المستدرک و این کلام سخافت نظام خالی از عثرات بادیة الهوان و سقطات ناشیه من الطغیان نیست زیرا که اولا حکم جزمی صاحب معاف ببطلان این حدیث کاشف الاسداف محض جراف و سفساف و بحت عناد و اعتساف و سراسر خلاف نقد و احصاف و عین اسعاف رغبات جاحدین اجلاف و انهماک در تعصب و اسفاف و اضرار و اجحاف بطلب متدینین اهل انصافست و ثانیا ادّعای ذکر ابن الجوزی این حدیث را در موضوعات

ص: 541

از شنائع هنات و فظائع تقوّلات و قبائح هفوات و مناکیر تجاسرات است و ثالثا نسبت قول ببطلان جمیع طرق حدیث سیر بسوی ذهبی بهتانیست که پایانی ندارد فی الحقیقه بسبب اجتماع تعصب با تصلب و تقلید غیر سدید و تجاسر پر تهور و عدم نقد و اتقان و فقدان تحقیق و امعان در ذات عالیة الصفات فاضل صبّان غرائب افادات جالبه خسران و عجائب تفوهات مورثه شنان از ان صدر الأعیان بظهور رسیده اعظم اسباب حیرت اولی الالباب گردیده و علاّمه معروف فی الاقاصی و الادانی اعنی محمد بن علی الشوکانی نیز با آن همه دعوی کمال تحری و اجتهاد و سلوک منهج رشد و سداد بتقلید غیر رشید محمد طاهر عنید ادعای باطل ذکر ابن الجوزی این حدیث شریف را در موضوعات آغاز نهاده در پی تفضیح و توهین خویش فتاده چنانچه در فوائد مجموعه فی الاحادیث الموضوعه میسر آید

حدیث اللّهمّ ائتنی باحبّ الخلق إلیک یاکل معی هذا الطّیر قال فی المختصر له طرق کثیرة کلها ضعیفه و قد ذکره ابن الجوزی فی الموضوعات و اما الحاکم فاخرجه فی المستدرک و صحّحه و اعترض علیه کثیر من اهل العلم و من أراد استیفاء البحث فلینظر ترجمة الحاکم فی النبلاء و افترائی که ازین حضرات بر ابن الجوزی صادر شده وجهش هیچ پیدا نمی شود که چیست ظاهرا چون دانسته اند که ابن الجوزی بسیاری از احادیث فضیلت مرتضوی را در موضوعات وارد کرده و خصوصا این قسم احادیث را که اهل حق بان تمسک می نمایند حتی الوسع قطعا در اکاذیب داخل ساخته لهذا این حدیث را هم داخل موضوعات کرده باشد پس رجما بالغیب من دون مراجعة کتابه گفتند که ابن الجوزی آن را موضوع گفته حال آنکه بنص حافظ علای و محقق ابن حجر دانستی که ابن الجوزی این حدیث را در موضوعات داخل نکرده و خود کتاب الموضوعات شاهد عدل این معنیست اینک نسخه عتیقه آن بحمد اللّه تعالی حاضرست هر کسی که ادعای ذکر ابن الجوزی این حدیث را در ان کتاب دارد بسم اللّه قدم در وادی تفحص نهد و اندک زحمتی برداشته حدیث طیر را از ان بر آرد و منت بر جان اسلاف نا انصاف خود نهد بالجمله ادعای ذکر ابن الجوزی این حدیث شریف را در کتاب الموضوعات حرفیست بغایت بی اصل و پوچ بلی ابن الجوزی در کتاب علل متناهیه که موضوع آن احادیثیست که من حیث السند ضعیفست و الفاظ آن دلالت بر کذب و افترای آن ندارد طرق کثیره از حدیث طیر وارد ساخته کلام در انها اغاز نهاده و آن بمطلوب اهل حقّ مضرتی نمی رساند بچند وجه اول آنکه چون تعصب و عناد و توغر و لداد ابن الجوزی و افراط و عجلت او در حکم بالوضع و مبادرت بآن باندک توهمی و شائبه و همی حسب تصریح محققین ثابتست و نیز عصبیت او در قدح اکابر معلوم ارباب بصائر و ستسمع تفصیله انشاء اللّه فی المجلد الاتی پس شمار کردن او حدیثی را با وصف کثرت طرق آن از احادیث واهیه و آغاز نهادن قدح و جرح در اسانید و طرق آن هرگز نزد ارباب الباب قابل اعتنا و التفات نخواهد بود دوم آنکه ابن الجوزی با وصف کلام در اکثر طرق مذکوره راه قدح و جرح در بعض آن مسدود یافته با آن همه تعصّب در رجال سلسله آن بوجه من الوجوه قدح نکرده و بحال خود گذاشته پس هر گاه بعض طرق مذکوره بحدّی متینست که ابن الجوزی

ص: 542

با وصف تعنت بی پایان خود قدح آن نتوانسته پس ادخال آن در زمره واهیات از جمله خرافات و جزافات باشد سوم آنکه قدح و جرح ابن الجوزی در اکثر طرق محلّ مناقشه بلکه مناقشات کثیره است بلکه دهن و رکاکت آن بر عارف فنون جرح و تعدیل غیر مخفیست چون فائده زیادی در شرح آن نیست در این مقام از تفصیل آن اعراض می نمایم چهارم آنکه اگر قدح ابن الجوزی در طرق مذکوره تسلیم هم کنیم منتهای آن ضعف این طرقست و سابقا حسب افادات ائمه قوم دریافتی که اجتماع طرق ضعیفه برای حدیثی سبب تقوی و تاید بعض آن ببعض می شود و حدیث را بدرجه حسن می رساند پس بحمد اللّه تعالی بوضوح انجامید که صرف همین طرق کثیره که ابن الجوزی ذکر کرده و از راه عناد در ان قدح آغاز نهاده مع قطع النظر عن غیرها بسبب تاید و تقوی بعض آن ببعض سبب ارتقاء حدیث بدرجه حسنست پنجم آنکه چون در ما سبق بحمد اللّه المنعام صحت و حسن طرق عدیده این حدیث بادلّه قاطعه بمعرض بیان آمده است پس این طرق کثیره اگر چه مقدوح هم باشد تایید و تسدید و توکید و تشیید آن طرق صحیحه و حسنه خواهد کرد و قوتی عظیم بحدیث شریف خواهد بخشید و هر گاه ازین بیان متین و تبیان رزین معلوم کردی که حواله حکم وضع بجزری خود بی سر و پاست که نام کتاب در آن غیر مذکور و نه کتابی ازو در موضوعات معروف و مشهور و جسارت پر خسارت ذهبی ذهب الی الزّیغ خود مصداق إِنّا عَلی ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ می باشد که بعد تسلیم صحت نقل کابلی از کتاب تلخیص بطلان آن بعبارت تذکره ذهبی بلکه عبارت میزان واضح و لائحست و ابن طاهر که برین فظیعت اقدام کرده خودش مطعون و معیوب و مقدوح و مثلوب و مجروح و مقصوبست و نسبت تعدید ابن الجوزی این حدیث را از موضوعات محض افترا و بهتان و کذب و عدوانست بر تو واضح گردید که موضوع گفتن حدیث طیر از هیچ محدّثی که قابل ادنی اعتنا و التفات باشد بپایه ثبوت نمی رسد چه جا موضوع گفتن جمعی از محدثین و چه جا موضوع گفتن اکثر محدثین آری بعض متکلمین متعصبین و مجادلین متصلبین و مکابرین متعسفین و معاندین متصلفین بلا شاهد و دلیل بمحض هوای نفس پر تسویل باین خرافات سراپا آفت زبان گشاده و چون رد دلائل اهل حقّ پیش نظر نهاده اند ابواب اختراع صنوف مجازفات و هفوات گشاده داد عناد و لداد کما ینبغی داده

دعوای بی اساس ابن تیمیه مبنی بر عدم نقل ارباب صحاح و مصادر حدیثی قضیه طیر را ورد بر او

ابن تیمیّه حرانی که تعصب و عنادش که در کمال ظهورست بملاحظه این حدیث آتش نصب و عداوت در کانون سینه اش افروخته جگر خود بالتهاب آن بسان کباب سوخته بمزید وغر و وحر خرافاتی چند در تکذیب آن بهم اندوخته چنانچه در جواب علاّمه حلّی که این حدیث را ذکر فرموده می گوید الجواب من وجوه احدها المطالبة بتصحیح النقل و قوله روی الجمهور کافة کذب علیهم فان حدیث الطّیر لم یروه احد من اصحاب الصّحیح و لا صححه ائمة الحدیث و لکن هو ممّا رواه بعض الناس کما رووا امثاله فی فضل غیر علی بل قد رووا فی فضائل معاویة احادیث کثیرة و صنّف فی ذلک مصنّفات و اهل العلم بالحدیث لا یصححون هذا و لا هذا بر ناظر منصف ظاهرست که انکار روایت کردن اصحاب صحیح حدیث طیر را موجب نهایت حیرتست و مثل آنست که کسی بگوید وجوب صلاة را احدی از اصحاب صحیح روایت نکرده

ص: 543

سبحان اللّه این حدیث در صحیح ترمذی و صحیح حاکم موجودست و چون نسائی آن را در خصائص روایت کرده و حسب روایت ابن سیّار خصائص از جمله صحیح نسائی می باشد پس بنابر آن این حدیث در صحیح نسائی هم مرویست و این متعصب متجاهل ناحق کوش می گوید که احدی از اصحاب صحیح آن را روایت نکرده و غالبا این متحامل مامون عباسی و قاضی القضاة یحیی بن اکثم و اسحاق بن ابراهیم بن حماد بن زید و چهل یا سی و نه نفر از کبار علمای زمان مامون و ابو عمر احمد بن عبد ربّه قرطبی و ابو عبد اللّه الحاکم و قاضی القضاة عبد الجبار اسدآبادی و ابو عبد اللّه محمد یوسف کنجی را که بعضی ازین حضرات مصححین این حدیث شریف و بعضی مسلّمین تصحیح آن هستند و جلالت و تبحرشان در علوم حدیث محلّ ارتیاب نیست از ائمه حدیث نمی گیرد که می گوید و لا صححه ائمة الحدیث آری هر کسی که بکلمه حق قلوب متعصبین حزا شد چگونه نزدشان از ائمّه حدیث اهل سنت باشد و گمان مبر که ابن تیمیه بر اخراج این حضرات از ائمه حدیث اکتفا نموده و توجه بایلام ارواح دیگر اکابر نفرموده بلکه او بمزید تعصب بائر و تعنت خاثر بقول خود و لکن هو مما رواه بعض النّاس الخ چنان ظاهر کرده که تمامی روات و مخرجین این حدیث از آحاد ناس و عوام ناحق شناس بودند عاقل منصف را باید که غور این کلمه خبیثه اش دریابد و انصاف نماید که ابو حنیفه و احمد بن حنبل و عباد بن یعقوب و ابو حاتم رازی و ترمذی و بلاذری و عبد اللّه بن احمد و ابو بکر بزار و نسائی و ابو یعلی و محمد بن جریر طبری و ابو القاسم بغوی و یحیی بن صاعد بغدادی و ابن أبی حاتم و ابو عمر بن عبدربه و قاضی حسین محاملی و ابن عقده و مسعودی و احمد بن سعید جدّی و طبرانی و ابن السقا و ابو اللّیث فقیه و ابن شاهین و دار قطنی و ابن شاذان حربی و ابن بطه عکبری و ابو بکر نجار و ابو عبد اللّه الحاکم و خرکوشی و ابن مردویه و ابو نعیم و ابن حمدان و ابن مظفر عطار و بیهقی و ابن بشران و ابن عبد البر و خطیب بغدادی و ابن المغازلی و ابو المظفر سمعانی و محیی السنة بغوی و رزین عبدری و نطنزی و اخطب خوارزم و عمر ملاّ و ابن عساکر و مجد الدین بن اثیر و عزّ الدّین بن اثیر و ابن نجار و ابن طلحة و سبط ابن الجوزی و محمد بن یوسف کنجی و محبّ طبری و ابراهیم حموی و غیر ایشان آیا از جمله عوام و غافلین از نقد کلام سید الانام علیه و آله السّلام بودند یا از اساطین دین و اعاظم منقدین و اکابر حفاظ محدثین و اجلّه نقاد محققین و حیرتم بسوی خود می کشد که چگونه ابن تیمیّه فخور این همه مهر و صدور را بدرک اسفل توهین و تهجین رسانیده و این همه اکابر مشهور را در زمرۀ جاهلین و ذاهلین و غافلین و مغفلین گنجانیده و کاش اگر مصادمت نقل و مجانبت عقل اختیار نموده دیگران را ازین زمره ناهنجار معدود فرموده بود ابو حنیفه و احمد بن حنبل و ابو حاتم رازی و نسائی و محمد بن جریر طبری و دار قطنی را باین منقصت شنیعه نمی آلود زیرا که احمد و ابو حاتم و نسائی و دار قطنی حسب افاده خودش در همین کتاب ائمه و نقاد و حکام و حفاظ حدیث اند و خبرت و معرفت تامه باقوال نبی و احوال صحابه و تابعین و دیگر ناقلین حدیث طبقة بعد طبقة دارند و کتب کثیره در معرفت حال رجال ناقلین آثار و اسماءشان تصنیف کرده اند و ابو حنیفه و احمد بن حنبل و محمد بن جریر طبری حسب اظهارش چنان علوّ مرتبه

ص: 544

و کمال دارند که معاذ اللّه از جناب عسکریین علیهما السلام عالمتر بدین خدا و رسول هستند و پناه خدا جلالتشان بحدی رسیده ست که اگر یکی از عسکریین علیهما السّلام بواحدی از ایشان فتوی دهد رجوع او باجتهاد خود اولی خواهد بود بلکه واجب خواهد بود یعنی اعتنا بفتوی یکی از عسکریین علیهما السلام ناجائز و حرام خواهد بود بلکه عیاذا باللّه واجب بر مثل عسکریین و امثال ایشان یعنی دیگر ائمه اهلبیت علیهم السلام آنست که تعلم کنند از یکی ازین مذکورین پس وای بر ابن تیمیّه که با وصف مدح عظیم این حضرات و تبجیل و تعظیمشان بکلمات حیرت آیات و مرتبه ایشان را بالاتر از مرتبه ائمه اهلبیت علیهم السلام نهادن و در ستایش ایشان داد ناصبیت و حروریت دادن درین مقام بمزید عصبیّت شامت انجام ایشان را از آحاد ناس می شمارد و وزنی برایشان و مرویاتشان نمی گزارد اما آنچه ابن تیمیّه درین کلام خرافت نظام سراییده که اهل علم بحدیث نه تصحیح فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام می کنند و نه تصحیح فضائل معاویه پس هر چند بظاهر اهل سنت را باعث انبساط و فرحست لکن فی الواقع جالب انواع الم و ترح زیرا که ازینجا آشکار شد که ادعاهای متاخرین سنیه که اهل سنت از قدیم الایّام در تصحیح فضائل اهلبیت علیهم السّلام اعتنا و اهتمام دارند و همت بر جمع و تدوین آن می گمارند و بتصنیف کتب و دفاتر عظام می پردازند و بایراد آن کتب و اسفار خویش مزین می سازند و اینکه معاذ اللّه من ذلک اهل حقّ و یقین در فضائل امیر المؤمنین علیه آلاف سلام ربّ العالمین کاسه لیس و خوشه چین ائمه و محدثین متسننین می باشند و هنگام نقل این فضائل عظام بر قلوب نواصب لئام نمک از نمکدان اهل سنت می باشند الی غیر ذلک من الدعاوی العریضة الطویلة و المجازفات المهولة المهیلة جمله مهمل و باطل و از قبیل تطویل بلا طائلست و هرگز اهل علم بالحدیث ازیشان تصحیح فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام نمی نمایند و ابدا تکثیر سواد مثبتین مناقب آن جناب نمی فرمایند وَ لا یَحِیقُ اَلْمَکْرُ اَلسَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ و علاوه برین آفتی عظیم بر سر اهل سنت رسید اعنی سقوط روایات شان از پایه اعتماد و اعتبار ظاهر و واضح گردید زیرا که هر گاه ایشان در حق معاویه احادیث کثیره وضع نموده نوبت بجمع مصنفات و ساختن مؤلفات رسانیده باشند و باین صنیع شنیع دیگران را گول داده پس چگونه روایات شان در دیگر ابواب محلّ اعتماد ارباب احلام و الباب باشد و ازین کلام ابن تیمیّه گلی دیگر شگفت چه ظاهر شد که کسانی که روایت فضائل معاویه می کنند و تصدیق آن می نمایند از اهل علم بالحدیث نیستند بلکه ایشان از جمله جهال واهی و بسبب تصدیق موضوعات جالبین انواع خسار و تباهی می باشند پس ازینجا آنچه در حق والد ماجد جناب شاه صاحب که در ازالة الخفا تشمیر ذیل در اثبات مناقب جلیله برای معاویه کرده و همچنین ابن حجر که رساله مفرده در مناقب معاویه و دفع مثالب او تصنیف نموده و امثالشان لازم می آید خود ظاهرست مستبین وَ أَنَّ اَللّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ اَلْخائِنِینَ

نسبت دادن ابن تیمیه حاکم نیشابوری را به تشییع بخاطر نقل حدیث طیر و تکذیب فرموده پیامبر را

بعلی (علیه السلام) : تقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین ورد بر او

ثم قال الثانی ان حدیث الطیر من المکذوبات الموضوعات عند اهل المعرفة بحقائق النقل قال الحافظ ابو موسی المدینی قد جمع غیر واحد من الحفاظ طرق احادیث الطّیر للاعتبار و المعرفة کالحاکم النیسابوریّ

ص: 545

و أبی نعیم و ابن مردویه و سئل الحاکم عن حدیث الطیر فقال لا یصح هذا مع انّ الحاکم منسوب الی التشیّع و قد طلب منه ان یروی حدیثا فی فضل معاویة فقال ما یجیء من قلبی ما یجیء من قلبی و قد خوصم علی ذلک فلم یفعل و هو یروی فی المستخرج و الاربعین احادیث ضعیفة بل موضوعة عند ائمّة الحدیث کقوله تقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین لکن تشیّعه و تشیّع امثاله من اهل العلم بالحدیث کالنّسائی و ابن عبد البر و امثالهما لا یبلغ الی تفضیله علی أبی بکر و عمر فلا یعرف فی علماء الحدیث من یفضّله علیهما بل غایة التشیع منهم ان یفضله علی عثمان او یحصل منه کلام او اعراض عن ذکر محاسن من قاتله و نحو ذلک لأنّ علماء الحدیث قد عصمهم و قیّدهم ما یعرفون من الاحادیث الصحیحة الدّالة علی فضیلة الشیخین و من ترفض ممن له نوع اشتغال بالحدیث کابن عقدة و امثاله فهذا غایته ان یجمع ما یروی فی فضائله من المکذوبات و الموضوعات لا یقدر ان یدفع ما تواتر من فضائل الشیخین فانها باتفاق اهل العلم بالحدیث اکثر مما صحّ من فضائل علی و اصحّ و اصرح فی الدّلالة و احمد بن حنبل لم یقل انه صح لعلی من الفضائل ما لم یصحّ لغیره بل احمد اجل من ان یقول مثل هذا الکذب بل نقل عنه انه قال روی له ما لم یرو لغیره مع ان فی نقل هذا عن احمد کلام لیس هذا موضعه و این کلام خرافت نظام ابن تیمیّه اوّل دلیل بر اختلال حواس و جنون و وسواس اوست زیرا که ادعای این معنی که حدیث طیر نزد اهل معرفت بحقائق نقل از مکذوبات و موضوعاتست ادعائیست بی دلیل و تخرّصی و توهمیست غیر قابل تعویل و همانا سببش جز نصب و عناد و وغر و لداد و عصبیّت و شحناء و حروریّت و بغضاء و مجازفت و عدوان و حیف و شنآن و جور و طغیان و زیغ و عدوان دگر چیزی نیست مقام کمال حیرتست که چگونه ابن تیمیّه با وصف آن همه تدرب و تمهر و تحذلق و تبحّر و عروج بمعارج شیوخت اسلام و وصول بمدارج تصدر انام لب باین دعوی باطل گشوده و زبان باین هجر و هذیان آلوده و هرگز دلیلی بر ان اقامت ننموده و اصلا بارتکاب این کذب صریح و بذر قبیح مبالاتی نفرموده بالجمله هر کسی که بادنی رائحه از روائح امعان و انعام تعطیر مشام خویش کرده ابدا تصدیق این دعوی باطل شیخ الاسلام نخواهد نمود و هرگز باخراج اکابر و اساطین اهل سنت که راوی و مثبت این حدیث شریف هستند از زمرۀ عارفین بحقائق نقل راضی نخواهد بود و عجب این ست که ابن تیمیّه با این همه بالاخوانی و دراز نفسی در مقام تشریح و توضیح نام احدی از ان عارفین بحقائق نقل که حسب مرتکز متخیله اش این حدیث شریف را از مکذوبات موضوعات دانسته اند ذکر ننموده راه اغفال و اهمال و اخلال صریح پیموده حال آنکه مناسب این دعوی عظیم آن بود که اسمای جمع ازین جماعت را بر زبان می آورد گو آن هم جز افتضاح مفادی نداشت زیرا که سابقا از افادات حافظ علای و علامه سبکی و محقق ابن حجر مکی دانستی که حکم بوضع این حدیث شریف از هر کسی که باشد سراسر باطل و نامقبول و نهایت فظیع و شنیع و مدخولست و نمی دانم قول ابو موسی مدینی را که ابن تیمیّه نقل کرده باثبات مکذوبیّت و موضوعیت

ص: 546

این حدیث کدام ربط حاصلست زیرا که مفادش جز این نیست که حفاظ اهل سنت مثل حاکم و ابو نعیم و ابن مردویه طرق احادیث طیر را بغرض شناختن حال آن جمع کرده احراز سعادت کرده اند و این کلام بنحو من انحاء الدلاله بر موضوع بودن این حدیث دلالت ندارد بلکه سابقا دانستی که جمع نمودن علمای اهل تسنن اجزای مفرده را در طرق این حدیث شریف بوجوه عدیده دال بر کمال ثبوت و تحقق این حدیث شریف می باشد اینست حال اکابر متکلمین حضرات سنیّه که هنگام مناظره اهل حقّ چنان دست و پا گم می کنند که ضار را از نافع و مثبت را از مانع در نمی یابند و آنچه ابن تیمیّه از حاکم نقل کرده که او گفته حدیث طیر صحیح نیست پس این نقل از اکاذیب و مفتریات نواصبست بر بیچاره حاکم او چگونه بعدم صحت این حدیث حکم می کرد حال آنکه خود در مستدرک علی رغم الجاحدین القاصرین و النواصب الخاسرین اثبات صحت این حدیث شریف بزور و شور نموده انوف ایشان بخاک مذلّت سوده و معهذا نقل حکم بعدم صحت حدیث طیر غایتش آنست که ظنی باشد و حکم بصحت آن در مستدرک قطعی و ظنی معارض قطعی نمی تواند شد و بر فرض قطعیت این نقل چون بتصریح ذهبی کما ستعلم حاکم ازین رای فاسد رجوع کرده قابل احتجاج نیست و اگر رجوع هم نمی کرد پس بر ما قول بوضع حجّت نمی شد بلکه قول بصحّت برای الزام و افحام مخالفین کافی بود بلکه اگر اخراج حاکم این حدیث شریف را در مستدرک از سر غیر ثابت و قدح و جرح آن از او متحقق می شد باز هم مضرتی بأهل حق نمی رسید که بحمد اللّه تعالی ادلّه دیگر بس قوی بر ثبوت و تحقق این حدیث شریف موجودست و قول بوضع آن حسب افاده علای و سبکی و ابن حجر قول زائف باطل مطرود و الحمد للّه الملک الحق الودود و محتجب نماند که ذهبی هم در تذکرة الحفاظ بحاکم این قول را نسبت کرده و علامه محمد بن اسماعیل الامیر در روضه ندبه شرح تحفه علویه جوابش بطول و اشباع نوشته چنانچه بعد ذکر حدیث طیر در کتاب مذکور گفته قلت هذا الخبر رواه جماعة عن انس منهم سعید بن المسیّب و عبد الملک بن عمیر و سلیمان بن الحجاج الطّائفی و ابن أبی الرجال الکوفی و ابو الهندی و اسماعیل بن عبد اللّه بن جعفر و یغنم بن سالم بن قنبر و غیرهم و امّا ما قال الحافظ الذّهبی فی التذکرة فی ترجمة الحاکم أبی عبد اللّه المعروف بابن البیّع الحافظ المشهور مولف المستدرک و غیره بعد ان ساق حکایة و سئل الحاکم ابو عبد اللّه عن حدیث الطّیر فقال لا یصحّ و لو صح لما کان احد افضل من علی بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال الذهبی قلت ثم تغیر رای الحاکم فاخرج حدیث الطّیر فی مستدرکه قال الذّهبی و اما حدیث الطّیر فله طرق کثیرة قد افردتها بمصنف و مجموعها یوجب ان الحدیث له اصل انتهی کلام الذّهبی فاقول کلام الحاکم هذا لا یصح عنه او انّه قاله ثمّ رجع عنه کما قال الذّهبی ثم تغیر رایه و انّما قلنا ذلک لامرین احدهما و هو اقواهما ان القول بافضلیة علیّ بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم هو مذهب الحاکم کما نقله الذّهبی ایضا فی ترجمته عن ابن طاهر قال الذّهبی قال ابن طاهر کان یعنی الحاکم شدید التعصّب للشیعة فی الباطن و کان یظهر التسنن فی التقدیم

ص: 547

و الخلافة و کان منحرفا عن معاویة و انّه یتظاهر بذلک و لا یتعذّر منه انتهی کلام ابن طاهر و قرّره الذّهبی بقوله قلت اما انحرافه عن خصوم علیّ فظاهر و اما الشیخان فمعظم لهما بکل حال فهو شیعی لا رافضی انتهی قلت إذا عرفت هذا فکیف یطعن الحاکم فی شیء هو رایه و مذهبه و من ادلّة ما یجنح إلیه فان صحّ عنه نفی صحة حدیث الطّائر فلا بدّ من تاویله بانّه أراد نفی اعلی درجات الصّحة إذا الصّحة عند ائمة الحدیث درجات سبع او انّ ذلک وقع منه قبل الاحاطة بطرق الحدیث ثم عرفها بعد ذلک فاخرجه فیما جعله مستدرکا علی الصحیحین و الثانی ان اخراجه فی المستدرک دلیل صحته عنده فلا یصح نفی الصحة عنه الا بالتاویل المذکور و علی کل حال فقدح الحاکم فی الحدیث لا یتم ثمّ هذا الذّهبی مع تعادیه و ما یعزی إلیه من النّصب الّف فی طرقه جزء فعلی کل تقدیر قول الحاکم لا یصح لا بدّ من تاویله و لأنّه علل عدم صحته بامر قد ثبت من غیر حدیث الطّیر و هو انّه إذا کان احب الخلق الی اللّه کان افضل الناس بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقد ثبت انّه احب الخلق الی اللّه من غیر حدیث الطّائر و بعد ذکر بعض احادیث دالّه بر احبیّت آن جناب گفته و إذا ثبت انّه احب الخلق الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فانّه احبّ الخلق الی اللّه سبحانه فان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لا یکون الاحبّ إلیه الاّ الاحب الی اللّه سبحانه و انه قد ثبت انه احب الخلق الی اللّه من ادلّة غیر حدیث الطّائر فما ذا ینکر من دلالة حدیث الطّیر علی الاحبیّة الدّالة علی الافضلیة و انّها تجعل هذه الدلالة قادحة فی صحة الحدیث کما نقل علی الحاکم و یقرب ان الحافظ ابا عبد اللّه الحاکم ما أراد الاّ الاستدلال علی ما یذهب إلیه من افضلیته علی بتعلیق الافضلیة علی صحة حدیث الطّیر و قد عرف انّه صحیح فاراد استنزال الخصم الی الاقرار بما یذهب إلیه الحاکم فقال لا یصح و لو صحّ لما کان احد افضل من علی بعده و قد تبین صحته عنده و عند خصمه فیلزم تمام ما اراده من الدّلیل علی مذهبه اما آنچه ابن تیمیّه بمزید سلاطت لسان گفته هذا مع انّ الحاکم منسوب الی التشیع پس اگر مقصود از ان اینست که حاکم را بعض متعصبین بتشیّع منسوب کرده اند اگر چه فی الواقع او تشیع نبوده فمسلّم لکن ایش یجدی هذا و اگر مراد ابن تیمیّه آنست که این نسبت واقعیت دارد و حاکم متشیع بوده فباطل محض و بر ادنی متتبعی که کتب رجال را بنظر انصاف دیده در کمال وضوح خواهد بود که هیچ دلیلی متین بر تشیع حاکم قائم نیست و از همین جاست که بسیاری از علما بترجمه حاکم اصلا ذکر نسبت تشیع باو ننموده اکتفا بر اظهار کمال حذق و براعت و نقد و اتقان او فرموده اند و هر عاقلی می داند که محض ادعای باطل بعض متعنتین در شان حاکم رئیس المحدثین چه می کشاید و امثال این هفوات باطله و تفوهات لا طائله بچه کار می آید و علاوه برین چون سابقا در مجلد حدیث ولایت دانستی که تشیع هرگز قادح در عدالت نیست بلکه در همین مجلد در وجه سوم دریافتی که رفض هم منافی وثاقت نیست پس اگر حاکم متشیع بلکه رافضی هم می بود در وثاقت و عدالت و جلالت و نبالت و ریاست و امامت او که مثل آفتاب روشنست خللی راه نمی یافت فکیف و هو من کبار اهل السنة بل اساطینهم و صدور علمائهم بل سلاطینهم و اما آنچه گفته که از حاکم روایت

ص: 548

حدیثی در فضل معاویه خواستند او نکرد و این امر را گویا دلیل تشیع او ساخته پس اعجب العجابست چه قبل ازین خود گفته است که اهل العلم بالحدیث تصحیح فضائل معاویه نمی کنند اگر بیچاره حاکم هم شریکشان شد و روایت فضل موضوع او نکرد چه قسم شیعی گردید مگر آنکه بگوید که اهل علم بالحدیث با وصف عدم تصحیح فضائل معاویه تصحیح فضائل جناب امیر علیه السّلام هم نمی کنند و چونکه حاکم تصحیح بعض فضائل جناب امیر علیه السّلام کرده است و از روایت فضائل معاویه امتناع کرده شیعی باشد و ذلک ممّا یضحک الثکلی و مع ذلک علامه سبکی این حکایت امتناع حاکم را کذب دانسته برد بلیغ آن پرداخته چنانچه در طبقات شافعیه کبری بعد نقل آن از ابن طاهر باین الفاظ سمعت ابا الفتح سمکویه بهراة یقول سمعت عبد الواحد الملیحی یقول سمعت ابا عبد الرحمن السّلمی یقول دخلت علی أبی عبد اللّه الحاکم و هو فی داره لا یمکنه الخروج الی المسجد من اصحاب أبی عبد اللّه و ذلک انهم کسروا منبره و منعوه من الخروج فقلت له لو خرجت و املیت فی فضائل هذا الرجل حدیثا لاسترحت من هذه الفتنة فقال لا یجیء من قلبی یعنی معاویة در مقام جواب از ان گفته و الغالب علی ظنّی انّ ما عزی الی أبی عبد الرحمن السلمی کذب علیه و لم یبلغنا ان الحاکم ینال من معاویة و لا یظن ذلک فیه و غایة ما قیل فیه الافراط فی ولاء علیّ کرم اللّه وجهه و مقام الحاکم عندنا اجل من ذلک اما حکم ابن تیمیّه بموضوع بودن حدیث تقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین پس کمال بیحیاییست و داعی نشده برین وقاحت مگر آنکه چون در اعتقاد خبیثش تخطیۀ جناب امیر علیه السّلام در قتال اهل جمل و صفین مکنون گشته چنانچه در خرافات خود بعض جا باظهار آن هم پرداخته لهذا از غایت ناصبیّت می خواهد که احادیثی را که دالست بر محق بودن آن جناب در قتال این ناکسان بدون دلیل موضوع گوید حال آنکه این احادیث بمرتبه صحیح و ثابت گشته که متعصبین اهل سنت هم چاره جز اقرار بصحت آن نیافته اند چنانکه والد مخاطب با وصف میلان بتخطیه جناب امیر علیه السّلام این حدیث را و امثال آن را در کتب خویش ذکر کرده بل تصریح بثبوت آن نموده و خود مخاطب این حدیث را در مطاعن عثمان ثابت دانسته پس اگر تصحیح مثل این احادیث موجب تشیعست پس والد مخاطب و خود مخاطب هم شیعی باشد و بحمد اللّه تعالی برای کمال ثبوت این حدیث شریف و بطلان مجازفت ابن تیمیّه عنیف افادات دیگر اعلام سنیّه نیز موجودست ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البرّ در استیعاب بترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و

روی من حدیث علیّ کرم اللّه وجهه و من حدیث ابن مسعود و من حدیث أبی ایّوب الانصاری انه امر بقتال الناکثین و القاسطین و المارقین و ابو الموید موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم در کتاب المناقب بعد روایت حدیثی باین اسناد اخبرنی الشیخ الامام شهاب الدین ابو النجیب سعد بن عبد اللّه بن الحسن الهمدانی المعروف بالمروزی فیما کتب الیّ من همدان قال اخبرنا الحافظ ابو علی الحسن بن احمد بن الحسن الحداد باصبهان فیما اذن أی فی الروایة عنه قال اخبرنا الشیخ الادیب ابو یعلی عبد الرزاق بن عمر بن ابراهیم الطهرانی سنة ثلث و سبعین و اربع مائة قال

ص: 549

اخبرنا الامام الحافظ طراز المحدّثین ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی الخ گفته و بهذا الاسناد

عن الحافظ أبی بکر احمد بن موسی بن مردویه هذا قال حدثنا محمد بن علی بن دحیم قال حدثنا احمد بن حازم قال حدثنا عثمان بن محمد قال حدّثنا یونس بن أبی یعقوب قال حدثنا حماد بن عبد الرحمن الانصاری عن أبی سعید التیمی عن علیّ علیه السّلام قال عهد الیّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ان اقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین فقیل له یا امیر المؤمنین من الناکثون قال الناکثون اهل الجمل و المارقون الخوارج و القاسطون اهل الشام و ابن اثیر جزری در اسد الغابه بترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

انبأنا ارسلان بن بعان الصوفی حدثنا ابو الفضل احمد بن طاهر بن سعید بن أبی سعید المیهنی انبأنا ابو بکر احمد بن خلف الشیرازی انبأنا الحاکم ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحافظ انبأنا ابو جعفر محمّد بن علی بن دحیم الشیبانی حدثنا الحسین بن الحکم الحیری حدثنا اسماعیل بن ابان حدثنا اسحاق بن ابراهیم الازدی عن أبی هارون العبدی عن أبی سعید الخدری قال امرنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بقتال الناکثین و القاسطین و المارقین فقلنا یا رسول اللّه أمرتنا بقتال هؤلاء فمع من فقال مع علیّ بن أبی طالب معه یقتل عمار بن یاسر و اخبر الحاکم انبأنا ابو الحسن علی بن ممشاد العدل حدثنا ابراهیم بن الحسین بن دیرک حدثنا عبد العزیز بن الخطاب حدثنا محمد بن کثیر عن الحارث بن حصیرة عن أبی صادق عن مخنف بن سلیم قال اتینا ابا ایوب الانصاری فقلنا قاتلت بسیفک المشرکین مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم ثم جئت تقاتل المسلمین قال امرنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بقتل الناکثین و القاسطین و المارقین و انبأنا ابو الفضل بن أبی الحسن باسناده عن أبی یعلی حدثنا اسماعیل بن موسی حدثنا الربیع بن سهل عن سعید بن عبید عن علی بن ربیعة قال سمعت علیّا علی منبرکم هذا یقول عهد الیّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ان اقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین و شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن أبی سعید رضی اللّه عنه قال ذکر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و بارک و سلم لعلیّ رضوان اللّه تعالی علیه ما یلقی من بعده فبکی و قال أسألک بقرابتی و صحبتی الا دعوة اللّه تعالی ان یقبضنی قال صلی اللّه علیه و آله و بارک و سلم یا علی تسألنی ان ادعو اللّه لاجل مؤجّل فقال یا رسول اللّه علی ما اقاتل القوم قال صلی اللّه علیه و سلم و بارک و سلم علی الاحداث فی الدّین و عن أبی سعید رضی اللّه تعالی عنه عن علیّ کرم اللّه تعالی وجهه قال عهد الیّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و بارک و سلم ان اقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین فقیل له یا امیر المؤمنین من الناکثون قال کرم اللّه تعالی وجهه الناکثون اهل الجمل و القاسطون اهل الشام و المارقون الخوارج رواهما الصالحانی و قال رواهما الامام المطلق روایة

ص: 550

و درایة ابو بکر بن مردویه و خطیب خوارزم الموفق ابو المؤید ادام اللّه جمال العلم بماثور اسانیدهما و مشهور مسانیدهما و محمد صدر عالم در معارج العلی فی مناقب المرتضی گفته و

اخرج ابن أبی شیبة و ابن عدی و الطبرانی و عبد الغنی بن سعید فی ایضاح الاشکال و الاصبهانی فی الحجة و ابن مندة فی غرائب شعبة و ابن عساکر عن علی قال امرت بقتل الناکثین و القاسطین و المارقین و نیز محمد صدر عالم در معارج العلی گفته و

اخرج الحاکم فی الاربعین و ابن عساکر عن علی قال امرت بقتال ثلثة القاسطین و الناکثین و المارقین فاما القاسطون فاهل الشام و اما الناکثون فذکرهم و اما المارقون فاهل النهر یعنی الحروریة و محمد بن اسماعیل الامیر در روضه ندیه شرح تحفه علویه بشرح شعر: ؟ ؟ ؟ و سل الناکث و القاسط و ال مارق الاخذ بالایمان غیّا

گفته و البیت اشاره الی قتال امیر المؤمنین علیه السّلام ثلاث طوائف بعد امامته و هم الناکثون و القاسطون و المارقون قال ابن حجر و

قد ثبت عند النّسائی فی الخصائص و البزار و الطبرانی من حدیث علی علیه السّلام امرت بقتال الناکثین و القاسطین و المارقین ذکره الحافظ بن حجر فی تلخیص الخبیر ثم قال و الناکثین اهل الجمل لانهم نکثوا بیعتهم و القاسطین اهل الشام لانهم جاروا عن الحق فی عدم مبایعته و المارقین اهل النهروان لثبوت الخبر الصحیح انهم یمرقون من الدین کما یمرق السّهم من الرمیّة انتهی بلفظه و ظاهرست و لا کظهور النار علی العلم که هر گاه حسب افاده اعاظم محدثین مثل ابن أبی شیبه و ابو بکر بزار و نسائی و ابو یعلی و طبرانی و ابن عدی و ابن منده و عبد الغنی بن سعید و ابن مردویه و ابن عبد البرّ و ابو القاسم اسماعیل اصبهانی صاحب کتاب الحجه و اخطب خوارزم و ابن عساکر و صالحانی و ابن اثیر جزری و سید شهاب الدین احمد و حافظ ابن حجر و محمد صدر عالم و علامه محمد بن اسماعیل الامیر این حدیث مردی از جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت باشد در ثبوت حدیث تقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین که از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم مروی شده هرگز نزد ارباب خبرت و بصیرت شکی و ریبی نخواهد ماند لا سیّما که تایّد آن از حدیث ابن مسعود و ابو ایّوب انصاری و ابو سعید خدری هم ظاهرست بالجمله موضوع گفتن ابن تیمیّه این حدیث را گویا باین وجه خیلی مناسبست که او و احزاب او قائل بمضامین این گونه احادیث نیستند و بتسلیم مدلول صریحی آن که ضلال و خسار و هلاک و بوار و تباب و تبار محاربین جناب امیر المؤمنین علیه السلامست تن نمی دهند لکن فی الحقیقه اعراض و انحراف ازین حدیث از شنائع عظیمه و فضائع جسمیه و بوائق مهلکات و عظائم موبقات و صریح مشاقت حفاظ اعلام و عین معاندت حافظین سنت خیر الانام علیه و آله آلاف التحیة و السّلامست اما ادعای ابن تیمیّه تشیع نسائی را پس از عجائبست زیرا که سابقا دانستی که او امام عظیم الشأن از ائمه اساطین ارکان اهل تسنن می باشد و صحیح او داخل صحاح سته است که مدام اهل سنت آن را مرجع و ملاذ و موئل و معاذ خود در امور دین می سازند و باظهار بودن آن دلیل حقیقت مذهب خویش اعلام افتخار می افرازند و بوجود آن در کتب اهل نحله خویش بارها می نازند

ص: 551

و بسبب عدم اعتماد اهل حقّ بر آن ایشان را بمزید طعن و لوم می نوازند سبحان اللّه گاهی نسائی را از ارکان اهل نحله خویش وا نمودن و کتاب او را جزء دلیل حقیقت نحله خود فرمودن و گاهی حضرتش را شیعه ظاهر ساختن و در زمره مذمومه متشیعین انداختن کار اهل سنتست و بس و دعوی تشیع ابن عبد البرّ از ادعای تشیع نسائی عجیب ترست و بی حقیقتی آن نزد ارباب خبرت و تتبع ظاهر بلکه اظهر سابقا در مجلد حدیث ولایت دانستی که او از کبار علما و حفاظ مغرب زمین و اجلّه فقهای مالکیینست و مآثر طویله الاذیال و مفاخر عدیمة المثال او اعاظم نقاد رجال و افاخم دانایان احوال مثل عبد الکریم بن محمد السمعانی در کتاب الانساب و ابن خلکان در وفیات الأعیان و شمس الدین ذهبی در سیر النبلاء و تذکرة الحفاظ و کتاب العبر و ابو الفداء اسماعیل بن علی ایوبی در تاریخ مختصر و ابن الوردی در تتمة المختصر و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان و محمد بن محمد المعروف بابن شحنه در روض المناظر و جلال الدین سیوطی در طبقات الحفاظ و سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل و محمد بن عبد الباقی زرقانی در شرح مواهب و ابو مهدی ثعالبی در مقالید الاسانید و شاهصاحب دریستان المحدثین ذکر کرده اند و آنفا در وجه چهل و دوم نبذی از محامد مشرقه و مدائح مونقه او از ابجد العلوم و تاج مکلل و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر شنیدی و بکمال وثاقت او وارسیدی و هر گاه تعصب و یاوه گوی ابن تیمیّه باینجا رسیده که مثل نسائی و حاکم و ابن عبد البر را که اساطین مذهب اند شیعه می گوید پس از نسبت او ترفض را بابن عقده کدام محل عجبست بلکه هر گاه حسب افاده ابن تیمیّه نسائی و حاکم و ابن عبد البرّ شیعه باشند اگر این عقده رافضی بلکه کافر باشد مقام تحیر نیست لیکن بحمد اللّه تعالی بطلان این وهم فاسد بر ادنی متتبع افادات ائمه رجال ظاهر و باهرست محمد طاهر گجراتی در تذکرة الموضوعات گفته حدیث اسماء فی ردّ الشمس فیه فضیل بن مرزوق ضعیف و له طریق آخر فیه ابن عقدة رافضی رمی بالکذب و رافضی کاذب قلت فضیل صدوق احتج به مسلم و الاربعة و ابن عقدة من کبار الحفاظ وثقه الناس و ما ضعّفه إلا عصریّ متعصّب ازین عبارت را کمال وضوحست که ابن عقده از کبار حفاظ و موثق ارباب نقد و اتقانست و جسارت بر تضعیف او ننموده مگر عصریّ متعصب پس بحمد اللّه تعالی در ثبوت کمال تعصب ابن تیمیّه جسور ارتیابی نماند و الحمد للّه و نحیف بعون اللّه تعالی در مجلد حدیث غدیر شبه رفض ابن عقده را بادله قاهره و براهین باهره دیگر استیصال نموده ام و نهایت وثاقتش بپایه کمال ثبوت رسانیده من شاء فلیرجع إلیه اما ادعای ابن تیمیه صحت و تواتر فضائل شیخین را و اظهار این معنی که آن باتفاق اهل علم بالحدیث اکثر و اصحّ از فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست پس محض دعوی بیدلیل و صرف زور غیر لائق تعویل و عین تهور و تجاسر باطل و از حلیه صحت و واقعیت عاطلست سبحان اللّه روایات واهیه متناقضه را که بیخردان چند بسبب خوشامد ملوک و سلاطین و ظلمه تسلطین بوضع آن پرداختند و حاملین علم این فرقه آن را در کتب و اسفار خرافت آثار خود داخل ساختند اکثر و اصحّ وانمودن جز آنکه مصادمت بداهتست دیگر چه توان گفت اما قول ابن تیمیّه

ص: 552

و احمد بن حنبل لم یقل انّه صح لعلی من الفضائل ما لم یصح لغیره الخ که خاتمه خرافات و ذنابه جزافات این وجه نا موجه می باشد پس از غرائب هفواتست ملاحظه باید کرد که چون ناصب شقی دیده که کلام احمد نصست بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام چه هر گاه برای امیر المؤمنین علیه السلام از فضائل آن قدر صحیح شده باشد که برای دیگران بآن مقدار صحیح نشده بالضرورة افضلیت آن جناب ثابت خواهد شد که افضلیت جز اکثریت فضائل معنای ندارد لهذا از غایت وقاحت و بی آزرمی انکار این کلام می نماید و می گوید که احمد این نگفته که صحیح شده از فضائل آن جناب آنچه برای غیر آن جناب صحیح نشده بلکه احمد این گفته که مروی شده برای آن جناب قدری که مروی نشده برای غیر آن جناب حال آنکه بحمد اللّه تعالی در ثبوت و تحقق کلام احمد به نهجی که ابن تیمیه در صدد نفی آنست شکی و ریبی نیست علاّمه ابو الولید محمد بن محمد الحلبی المعروف بابن شحنه در روض المناظر بترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و فضائله کثیرة مشهورة شهیرة قال احمد بن حنبل رحمه اللّه لم یصح فی فضل احمد من الصّحابة ما صح فی فضل علیّ رضی اللّه عنه و کرّم وجهه و ناهیک به ازین عبارت واضحست که علامه ابن شحنه این کلام را که صراحة مشتمل بر ذکر صحتست بالحتم و الجزم کلام احمد می داند و نهایت حتمیّت و کمال قطعیّت آن از کلمه و ناهیک به بر ارباب فهم ظاهر و واضح می گرداند و باید دانست که جمله از علما مثل ابن عبد البر و ابن حجر عسقلانی و سیوطی و سمهودی و ابن حجر مکی و عبد الحق و نظام الدین و مولوی محمد مبین و مولوی ولی اللّه کلام احمد را باین الفاظ که لم یرو فی فضائل احد من الصحابة بالاسانید الجیاد ما روی فی فضائل علی و لم یرد فی حق احد من الصّحابة بالاسانید الجیاد اکثر مما جاء فی علی ثابت می دانند و ظاهرست که اسانید جیاد هم مثل اسانید صحیحه قابل نهایت رکون و استناد و ثبت کمال ثبوت و اعتمادست و از همین جاست که بعض علما کما ستسمع انشاء اللّه تعالی عن قریب در ترجمه این کلام اسانید جیاد را بمعنی اسانید صحیحه گرفته اند ابن عبد البرّ در استیعاب بترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته قال احمد بن حنبل و اسماعیل بن اسحاق القاضی لم یرو فی فضائل احد من الصحابة بالاسانید الجیاد ما روی فی فضائل علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه و کذلک قال احمد بن علی بن شعیب النّسائی و نور الدین سمهودی در جواهر العقدین گفته قال الحافظ ابن حجر قال احمد و اسماعیل القاضی و النّسائی و ابو علی النیسابوریّ لم یرد فی حق احد من الصّحابة بالاسانید الجیاد اکثر مما جاء فی علیّ و شیخ محقق عبد الحق دهلوی در اسماء الرجال مشکاة بترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته قال السیوطی قال احمد و النّسائی و غیرهما لم یرد فی حق احد من الصحابة بالاسانید الجیاد اکثر مما جاء فی علی رضی اللّه عنه انتهی و سهارنپوری در مرافض گفته امام احمد و نسائی و غیر ایشان گفته اند که احادیث باسانید جیاد در مناقب علی کرم اللّه وجهه زیاده از آنچه در فضائل صحابه دیگر آمده مروی شده انتهی و ملا نظام الدین در تحفة المحبین گفته قال احمد و النّسائی و غیرهم لم یرد فی حق احد من الصحابة بالاسانید الجیاد اکثر مما جاء فی علی و اخرج عن احمد بن حنبل ما ورد لاحد من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم

ص: 553

من الفضائل ما ورد لعلی گفت احمد و نسائی و غیر ایشان که وارد نشده و احادیث باسانید صحیحه در هیچ یکی از صحابه بیشتر از آنکه وارد شده در حق علی بن أبی طالب انتهی و مولوی محمد مبین در کتاب وسیلة النجاة گفته فصل در بیان فضائل علی بن أبی طالب صلوات اللّه علیه فی الصّواعق و غیره قال احمد و النّسائی و غیرهما لم یرد فی حق احد من الصحابة بالاسانید الجیاد اکثر مما جاء فی علی و اخرج عن احمد بن حنبل قال ما ورد لاحد من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ما ورد لعلی گفت احمد و نسائی و غیر ایشان که وارد نشده احادیث باسناد صحیحه در حق هیچ یکی از صحابه بیشتر از آن که وارد شده در حق علی بن أبی طالب انتهی و مولوی ولی اللّه لکهنوی در مرآة المؤمنین فی مناقب آل سید المرسلین گفته بدان ایّدک اللّه فی الدارین هر قدر احادیث که در شان حضرت مرتضی واقع شده اند در حق و شان هیچیک از صحابه واقع نشده قال احمد و النّسائی و غیرهما لم یرد فی حق احد من الصحابة بالاسانید الجیاد اکثر ممّا جاء فی علیّ انتهی و زمره از علما مثل حاکم و ثعلبی و بیهقی و اخطب خوارزم و ابن عساکر و ابن اثیر جزری و محمد بن یوسف کنجی و محمد بن یوسف زرندی و جلال الدین سیوطی و نور الدین سمهودی و ابن حجر مکی و شیخ سلیمان جمل و عبد الوهاب شعرانی و شیخ بن عبد اللّه العیدروس و کمال الدین جهرمی و مبارک هروی و محمود بن محمد قادری و مرزا محمد بدخشانی و ملاّ نظام الدین و شیخ عبد الحق و شاه ولیّ اللّه و محمد مبین لکهنوی و ولی اللّه لکهنوی و رشید الدین خان کلام احمد را باین الفاظ که ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من الفضائل ما جاء لعلی و ما ورد لاحد من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من الفضائل ما ورد لعلی و امثال آن اثبات می فرمایند و بر ارباب تبصر و تامل مخفی نیست که لفظ ما جاء و ما ورد نیز موذن اقصای ثبوت و تحققست ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوریّ در مستدرک علی الصحیحین گفته سمعت القاضی ابا الحسن علی بن الحسن الجراحی و ابا الحسین محمد بن المظفر الحافظ یقولان سمعنا ابا حامد محمد بن هارون الحضرمی یقول سمعت احمد بن حنبل یقول ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من الفضائل ما جاء لعلی بن أبی طالب رضی اللّه عنه و ابو الموید موفق بن احمد المعروف باخطب خوارزم در کتاب المناقب در بیان کثرت فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و یدلّک علی ذلک ایضا ما یروی عن الامام الحافظ احمد بن حنبل و هو کما عرفت اصحاب الحدیث فی علم الحدیث قریع اقرانه و امام زمانه و المقتدی به فی هذا الفنّ فی ابّانه و الفارس الّذی یکبّ فرسان الحفاظ فی میدانه و روایته فیه رضی اللّه عنه مقبولة و علی کاهل التصدیق محمولة لما علم ان الامام احمد بن حنبل و من احتذی علی مثاله و نسج علی منواله و حطب فی حبله و انضوی الی حفله مالوا الی تفضیل الشیخین رضوان اللّه علیهما فجاءت روایته فیه کعمود الصّیاح لا یمکن ستره بالرّاح و هو ما رواه الشیخ الامام الزاهد فخر الائمّة ابو الفضل بن عبد الرحمن الحفر بندی الخوارزمی رحمه اللّه إجازة قال اخبرنا الشیخ الامام ابو محمد الحسن بن احمد السّمرقندی قال اخبرنا ابو القاسم عبد الرحمن بن احمد

ص: 554

بن محمد بن عبد ان العطّار و اسماعیل بن أبی نصر عبد الرحمن الصّابونی و احمد بن الحسین البیهقی قالوا جمیعا اخبرنا ابو عبد اللّه الحافظ قال سمعت القاضی الامام ابا الحسن علی بن الحسین و ابا الحسن محمد بن مظفر الحافظ یقولان سمعنا ابا حامد محمد بن هارون الحضرمی یقول سمعت محمد بن منصور الطوسی یقول سمعت احمد بن حنبل یقول ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من الفضائل ما جاء لعلیّ بن أبی طالب علیه السّلام و ابو الحسن علی بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری در تاریخ کامل گفته قال احمد بن حنبل ما جاء لاحد من اصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم ما جاء لعلی بن أبی طالب و محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب در بیان کثرت فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و یدلک علی ذلک ما روینا عن امام اهل الحدیث احمد بن حنبل و هو اعرف اصحاب الحدیث فی علم الحدیث قریع اقرانه و امام زمانه و المقتدی به فی هذا الفن فی ابانه و الفارس الذی یکبّ فرسان الحفاظ فی میدانه و روایته مقبولة و علی کاهل التصدیق محمولة و لا یتهم فیدینه و لا یشک انه یقول بتفضیل الشیخین أبی بکر و عمر فجاءت روایته فیه کعمود الصّباح لا یمکن ستره بالرّاح و هو ما اخبرنا العلامة مفتی الشام ابو نصر محمد بن هبة اللّه بن محمد بن جمیل الشیرازی اخبرنا الحافظ ابو القسم علی بن الحسن الشافعی اخبرنا ابو المظفر عبد المنعم بن الامام عبد الکریم اخبرنا الامام الحافظ علی التحقیق احمد بن الحسین البیهقی قال سمعت محمد بن عبد اللّه الحافظ یقول سمعت القاضی ابا الحسن علیّ بن الحسن الجرّاحی و ابا الحسین محمّد بن المظفر الحافظ یقولان سمعنا ابا حامد محمد بن هارون الحضرمی یقول سمعت محمّد بن منصور الطوسی یقول سمعت الامام احمد بن حنبل یقول ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ما جاء لعلیّ بن أبی طالب علیه السّلام قال الحافظ البیهقی و هو اهل کل فضیلة و منقبة و مستحق لکل سابقة و مرتبة و لم یکن احد فی وقته احق بالخلافة منه قلت هکذا اخرجه الحافظ الدمشقی فی ترجمته من التاریخ و محمد بن یوسف زرندی در نظم درر السمطین گفته قال الامام احمد بن حنبل رحمه اللّه ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من الفضائل ما جاء لعلی بن أبی طالب و جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء گفته فصل فی الاحادیث الواردة فی فضله قال الامام احمد بن حنبل ما ورد لاحد من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من الفضائل ما ورد لعلی رضی اللّه عنه اخرجه الحاکم و نور الدین سمهودی در جواهر العقدین گفته و مناقب علی رضی اللّه عنه عظیمة جلیلة شهیرة کثیرة حتی قال الامام احمد بن حنبل رحمه اللّه ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم رضی اللّه عنهم من الفضائل ما جاء لعلیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه اخرجه الامام الثعلبی فی تفسیره عقب ذکر قصّة سبب نزول قوله تعالی إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا الآیة و ابن حجر مکی در صواعق گفته الفصل الثانی فی فضائل

ص: 555

علی کرم اللّه وجهه و هی کثیرة عظیمة شهیرة حتی قال احمد ما جاء لاحد من الفضائل ما جاء لعلی و قال اسماعیل القاضی و النّسائی و ابو علی النیسابوریّ لم یرو فی حق احد من الصحابة بالاسانید الحسان اکثر مما جاء فی علیّ و نیز ابن حجر مکی در منح مکیه شرح قصیده همزیه بشرح شعر*صنو النّبی و من دین فوادی و داده و الولاء گفته صنو النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم أی مثله من حیث اجتماعهما فی اصل واحد و هو عبد المطّلب فهما کنخلتین و اصلهما واحد و فی حدیث التّرمذی فانّما عمّ الرّجل صنو ابیه و هو من هذا القبیل و من أی الّذی دین أی اعتقاد فوادی أی قلبی و داده ای حبّه و الولاء أی مناصرته و الذّب عنه و الردّ علی من نازع فی خلافته و لم یبال بوقوع الاجماع علیها و علی من خرجوا علیه و نازعوه فی الامر و رموه بما هو بریء منه و ذلک عملا بما

صحّ عنه صلی اللّه علیه و سلم و هو اللّهمّ و آل من والاه و عاد من عاداه انّ علیّا منی و انا منه و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی و لتاکّد الذّبّ عنه لکثرة اعدائه من بنی أمیّة و الخوارج الذین بالغوا فی سبّه و تنقیصه حتی علی المنابر خصّه النّاظم بذلک و لهذا اشتغل جهابذة الحفاظ ببثّ فضائله رضی اللّه عنه نصحا للامة و نصرة للحقّ و من ثم قال احمد بن حنبل ما جاء لاحد من الفضائل ما جاء لعلی و قال اسماعیل القاضی و النّسائی و ابو علی النیسابوریّ لم یرد فی حق احد من الصحابة بالاسانید الحسان اکثر ما ورد فی حقّ علیّ و شیخ سلیمان جمل در فتوحات احمدیّه بشرح شعر مذکور گفته و قوله و الولاء بفتح الواو أی موالاته أی مناصرته و الذبّ عنه و الرّد علی من نازع فی خلافته و لتاکد الذّبّ عنه لکثرة اعدائه من بنی أمیّة و الخوارج الذین بالغوا فی سبّه و تنقیصه حتی علی المنابر خصّه الناظم بذلک و لهذا اشتغل اکابر الحفاظ بنشر فضائله نصحا للامة و نصرة للحق و من ثم قال احمد ما جاء لاحد من الصحابة من الفضائل ما جاء لعلیّ و عبد الوهاب شعرانی در لواقح الانوار بترجمۀ احمد بن حنبل گفته و کان یعنی احمد بن حنبل رضی اللّه عنه یقول لم یجیء لاحد من الصحابة فی الفضائل ما جاء لعلی بن أبی طالب رضی اللّه عنه و شیخ بن عبد اللّه بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس با علوی در کتاب العقد النّبویّ و السّرّ المصطفوی گفته و فضائله رضی اللّه عنه و کرّم اللّه وجهه کثیرة عظیمة شهیرة حتی قال احمد ما جاء لاحد من الفضائل ما جاء لعلی و قال اسماعیل القاضی و النّسائی و ابو علی النیسابوریّ لم یرد فی حق احد من الصحابة بالاسانید الحسان اکثر ما جاء فی علیّ و کمال الدین بن فخر الدین جهرمی در براهین قاطعة ترجمه صواعق گفته فصل دوم در فضائل علی رضی اللّه عنه و آن کثیر مشهورست چنانچه امام احمد رحمه اللّه گفته که در احادیث و اخبار فضائل هیچ کس مثل فضل علی رضی اللّه عنه وارد نشده و اسماعیل قاضی و نسائی و ابو علی نیسابوری گفته اند که این مقدار احادیث باسانید حسنه که در حق علی رضی اللّه عنه وارد شده در حق هیچ یک از اصحاب رضی اللّه عنهم وارد نشده انتهی و ملا مبارک در احسن الاخبار بترجمه صواعق گفته فصل سوم در بیان فضائل امیر المؤمنین رضی اللّه عنه بدانکه احمد گفت آن مقدار آیات و احادیث که در فضیلت علی رضی اللّه عنه مذکورست در فضیلت هیچ احدی از اصحاب

ص: 556

رضی اللّه عنهم مذکور نیست و قاضی اسماعیل و نسائی و ابو یعلی نیسابوری گفتند که بیشتر از فضائل علی رضی اللّه عنه فضائل هیچ یکی از اصحاب رضی اللّه عنهم باسناد نیکو واقع نشد انتهی و محمود بن محمد بن علی شیخانی قادری در صراط هوی؟ ؟ ؟ گفته قال احمد بن حنبل ما ورد لاحد من اصحاب النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم ما ورد لعلیّ رضی اللّه عنه اخرجه الحاکم و مزار محمد بدخشانی در نزل الابرار بما صحّ من مناقب اهل البیت الاطهار گفته الباب الاول فیما اختص به من المناقب اسد اللّه الغالب کرم اللّه وجهه و قال النّسائی لم یرد فی حق احد من الصحابة بالاسانید الجیاد اکثر مما جاء فی حق علی کرم اللّه وجهه و اخرج الحاکم عن احمد بن حنبل قال ما ورد لاحد من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من الفضائل ما ورد لعلی و نیز مرزا محمد بدخشانی در مفتاح النجا گفته قال النّسائی لم یرد فی حق احد من الصحابة بالاسانید الجیاد اکثر مما جاء فی علی رضی اللّه عنه و اخرج الحاکم عن احمد بن حنبل قال ما ورد لاحد من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من الفضائل ما ورد فی علی و شیخ عبد الحق در اسماء الرجال مشکاة بترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و له رضی اللّه عنه فی کل باب مناقب و ماثر اکثر من ان تحصی قال احمد بن حنبل رحمه اللّه ما ورد لاحد من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من الفضائل ما ورد لعلی رضی اللّه عنه اخرجه الحاکم و شاه ولی اللّه در ازالة الخلفاء گفته اخرج الحاکم عن احمد بن حنبل قال ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ما جاء لعلیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه و نیز ولی اللّه در قرة العینین گفته باید دانست که امام احمد بن حنبل گفته است ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من الفضائل ما جاء لعلی بن أبی طالب و مولوی ولی اللّه لکهنوی در مرآة المؤمنین گفته قال فی ازالة الخفاء بعد ما ذکر حدیث ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من الفضائل ما جاء لعلیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه الخ و فاضل رشید در حق مبین گفته و از آنجمله است آنچه صاحب صواعق در فصل ثانی از باب خامس می فرماید قال احمد ما جاء لاحد من الفضائل ما جاء لعلی و از آنجمله است آنچه در همین فصل می فرماید قال اسماعیل القاضی و النّسائی و ابو علی النّیسابوری لم یرد فی حق واحد من الصحابة بالاسانید الحسان اکثر ممّا جاء فی علی و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته کسانی که احادیث لا تعد و لا تحصی در شان امیر المؤمنین علی مرتضی اخراج نموده تصریح کرده باشند به اینکه هر قدر احادیث در شان ایشان وارد شده در حق دیگری از صحابه وارد نشده چنانکه در صواعق می فرماید و فضائله رضی اللّه عنه و کرم وجهه کثیرة عظیمة شهیرة حتی قال احمد ما جاء لاحد من الفضائل ما جاء لعلی و قال اسماعیل القاضی و النّسائی و ابو علی النّیسابوری لم یرد فی حقّ واحد من الصّحابة بالاسانید الحسان اکثر ممّا جاء فی علیّ الخ

ص: 557

ثمّ قال ابن تیمیّة اخزاه اللّه الثّالث انّ اکل الطیر لیس فیه امر عظیم یناسب ان یجیء احبّ الخلق الی اللّه لیاکل معه فانّ اطعام الطّعام مشروع للبرّ و الفاجر و لیس فی ذلک زیادة قربة لعند اللّه لهذا الاکل و لا معونة علی مصلحة دین و لا دنیا فایّ امر عظیم هنا یناسب جعل احبّ الخلق الی اللّه بفعله و این کلام خرافت نظام در رکاکت و سخافت بذروه علیا رسیده است و صدور آن از شیخ الاسلام سنیان بغایت بعید بود لکن سببش آنست که اهل سنت اگر چه از اکابر متکلمین اهل نحله خود بوده باشند همانا چون در قبال استدلالات متینه اهل حقّ دست و پا گم می کنند و در لجّه اندهاش و تحیّر فرو می روند و هم عرق عصبیّتشان بملاحظه فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام جوش می زند لا جرم بمفاد الغریق یتشبث بکل حشیش هر رطب و یابس را دست آویز خود می سازند و بابر از غرائب عجر و بجر نقد نصفت و حقیقت سنجی از دست خویش می بازند بالجمله تفوه باین معنی که اکل طیر امر عظیمی نبود که برای آن مجیء احب الخلق الی اللّه مناسب باشد نهایت غریبست زیرا که پر ظاهرست که نزد تمامی عقلا مواکلت با عظما و کبرا دلیل شرفست فکیف مواکلت با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم که هیچ مسلمی در شرف عظیم بودن آن شک و ریب نخواهد آورد پس اگر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم برای این شرف عظیم احبّ الخلق را بخواهد نهایت مناسبت دارد و از همین جاست که بوقت سماع دعای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم درین واقعه حضرت عائشه مجتهده دعا کرد اللّهم اجعله أبی و حفصه گفت اللّهم اجعله أبی و انس گفت اللّهم اجعله سعد بن عبادة و بروایت دیگر اللّهم اجعله رجلا منّا حتّی نشرّف به و حیرتم می رباید که مشروعیت اطعام طعام را که شیخ الاسلام افاده فرموده بما نحن فیه چه ربطست زیرا که کلام در اختیار برای مواکلتست و از مشروعیت اطعام طعام برای هر برّ و فاجر لازم نمی آید که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم برای شرف مواکلت خود احب الخلق را اختیار نفرماید و نفی شیخ الاسلام زیادت قربت را بسوی خدا برای کسی که آن جناب او را برای مواکلت اختیار فرماید خطای فاحش و کمال سوء ادب آن جناب و نفی مصلحت دین و دنیا از ان هم افحش زیرا که نزد هر عاقل روشنست که از تخصیص شخصی برای مواکلت که شرف عظیمست و طلب او بتکریر دعا و ردّ دیگران بر شاهدین این حال و سامعین این مقال کمال فضل آن شخص ظاهر می گردد و این مصلحتی عظیم از مصالح دینست و اگر ازین همه در گذریم و حسب ارشاد شیخ الاسلام قبول کنیم که مواکلت با آن جناب امری عظیم نیست و موجب زیادت قربت بسوی خدا هم نمی باشد و اعانت بر مصلحتی دینی و دنیاوی متصور نمی شود لکن معذلک طلب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم برای آن احبّ الخلق را حرام یا مکروه هم نیست که قرینه وضع حدیث شود انصاف باید کرد و اعتساف را ترک باید داد اگر مثل این حدیث را در حق ابو بکر یا عمر شیوخ اهل سنت می تراشیدند آیا حضراتشان بقدح آن این کلام را بر زبان می آورند لا و اللّه هرگز متفوه بان نمی شدند بلکه از اعظم مفاخر و بزرگترین ماثر می شمردند و بکمال سلاطت لسان افاده می فرمودند که محض مواکلت آن جناب با کسی دلیل افضلیت اوست چه جا که با دیگران مواکلت نکردن و او را بالخصوص طلب نمودن و بغایت

ص: 558

مناسب آمد که آن جناب احبّ الخلق الی اللّه را باین شرف مشرف فرموده بالجمله محض تعصّب و عناد و تصلّب و لداد ابن تیمیّه را ملجأ کرده به اینکه بچنین شبهات رکیکه و وساوس سخیفه و تسویلات شیطانیه و هواجس ظلمانیه در صحت این حدیث صحیح و ثابت قدح می کند و در حقیقت خود را در معرض رسوایی و فضیحت می اندازد و معهذا در روایات شیعه ثابت شده است که طیر را جبرئیل از جنت آورده بود و در روایات اهل سنت هم این معنی ثابتست پس بنا بر این این شبه در کمال فساد و بطلان خواهد بود زیرا که اکل طیر جنّت بلا شبه امر عظیمست که مناسبست که احب الخلق الی اللّه بیاید و با رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم بخورد و این هم در غایت ظهورست که خوردن طعام جنت دلیل زیادت قربت اکل بسوی خداوند عالمست و هرگز خداوند عالم اطعام طعام جنت را برای هر برّ و فاجر مبذول نکرده است بلکه نزد اهل حقّ خوردن آن دلیل عصمت آکلست علاّمه مجلسی طاب ثراه در حق الیقین می فرماید بدانکه از بعض احادیث شیعه ظاهر می شود که آن مرغ بریان جبرئیل از بهشت آورده بود و قرینه بر آن آنست که آن حضرت بان سخاوت و فتوت انس و غیر او حاضران را شریک نکرد و حصه بایشان نداد باعتبار آنکه طعام بهشت در دنیا بغیر معصوم روانیست خوردن و بنا بر این فضیلت آن حضرت در واقعه مضاعف می گردد و دلیل بر عصمت و امامت هر دو می تواند شد انتهی و این کلام علامه مجلسی طاب ثراه مؤیّدست بحدیثی که آن را علامه اسعد بن ابراهیم بن الحسن الاربلی در اربعین خود روایت کرده و هذه عبارته الحدیث الثانی و العشرون

یرفعه عبد اللّه التنوخی الی صعصعة بن صوحان قال امطرت المدنیة مطرا فخرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و معه ابو بکر و التحق به علی فساروا مسیر فرحة بالمطر بعد جذب فرفع النبی صلی اللّه علیه و سلم طرفه الی السّماء و قال اللّهم اطعمنا شیئا من فاکهة الجنّة فاذا هو برمّانة تهوی من السّماء فاخذها النبی صلی اللّه علیه و سلم و مصّها حتی روی منها و ناولها علیّا فمصّها حتی روی منها و التفت الی أبی بکر و قال لولا انّه لا یاکل من ثمار الجنّة فی الدنیا إلا نبی او وصیّه لاطعمتک منها فقال ابو بکر هنیئا لک یا علی بالجمله در حصول کمال قربت خداوند عالم برای اکل اطعمه جنت در دنیا شبه و ریبی نیست همانا اعراض و عدول و نکوص و نکول از آن عین معاندت حق حقیق بالقبولست و ابن تیمیّه بعد ازین کلام کلامی بغایت لغو گفته که مایه فراوان حیرتست حیث قال الرّابع انّ هذا الحدیث یناقض مذهب الرّافضة فانّهم یقولون انّ النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم کان یعلم انّ علیّا احبّ الخلق الی اللّه و انه جعله خلیفة من بعده و هذا الحدیث یدلّ علی انّه ما کان یعرف احبّ الخلق الی اللّه نمی دانم شیخ الاسلام را چه بلا زده است که دیده بصیرتش در این مقام ادراک واضحات و جلیّات هم نمی کند و بسبب غشیان غشاوه عصبیت و عناد و اشتغال نیران ضغائن و احقاد بعجائب هفوات و منکرات متفوه می شود للّه اهل تسنن درین مقام در صدد حمایت شیخ الاسلام برآیند و ارشاد فرمایند که در این حدیث کدام لفظ دلالت دارد بر آنکه جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم نمی دانست که احبّ الخلق بسوی خدا کیست

ص: 559

گفتن کلّمه

اللّهم ائتنی باحبّ الخلق إلیک که هرگز باحدی از دلالات ثلاثه برین معنی دلالت ندارد و اهل لغت و عرف و شرع هرگز این مطلب را ازین کلام نمی فهمند بلکه اهل خبرت بیقین می دانند که جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم می دانست که احب الخلق الی اللّه جناب امیر المؤمنین علیه السلامست و مراد باحب الخلق در وقت دعا جناب امیر علیه السّلام بود و جز این نیست که طلب باین عنوان برای اظهار فضیلت آن جناب بود چنانچه این معنی را علاّمه ابن طلحه شافعی نیز در مطالب السئول بکمال بلاغت و متانت بیان فرموده و انشاء اللّه تعالی عنقریب عبارتش بنظرت خواهد رسید و بحمد اللّه تعالی از بعض اخبار اهل حقّ چنان واضح می شود که خود جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در خصوص همین واقعۀ طیر ظاهر فرمود که نزد آن جناب پیش از دعا احب الخلق متعین بود و آن جناب امیر المؤمنین علیه السلام را مصداق آن می دانست و اگر امیر المؤمنین علیه السلام در مرّة ثالثه دعا بحضور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حاضر نمی شد آن جناب صراحة بنام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السلام دعا می فرمود و از خداوند آوردن آن جناب را می خواست جناب صدوق طاب ثراه در کتاب امالی می فرماید

حدثنا أبی ره قال حدّثنا علیّ بن ابراهیم بن هاشم عن ابیه عن أبی هدبة قال رایت انس بن مالک معصوبا بعصابة فسالته عنها فقال هی دعوة علیّ بن أبی طالب فقلت له و کیف یکون ذلک فقال کنت خادما لرسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلم فاهدی الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم طائر مشویّ فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک و الیّ یأکل معی هذا الطّائر فجاء علیّ فقلت له رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلم عنک مشغول و احببت ان یکون رجلا من قومی فرفع رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلم یده الثّانیة فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک و الیّ یأکل معی من هذا الطّائر فجاء علیّ فقلت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم عنک مشغول و احببت ان یکون رجلا من قومی فرفع رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلم یده الثالثة فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک و إلیّ یاکل معی من هذا الطائر فجاء علیّ فقلت رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلم عنک مشغول و أحببت ان یکون رجلا من قومی فرفع علیّ صوته فقال و ما یشغل رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلم عنی فسمعه رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلم فقال یا انس من هذا فقلت علیّ بن أبی طالب قال ائذن له فلما دخل قال له یا علی انّی قد دعوت اللّه عزّ و جل ثلاث مرات ان یأتینی باحبّ خلقه إلیه و الیّ یأکل معی من هذا الطّائر و لو لم تجیئنی فی الثالثة لدعوت اللّه باسمک ان یأتینی بک فقال علیه السّلام یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلم انّی قد جئت ثلاث مرات کلّ ذلک یردنی انس و یقول رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلم عنک مشغول فقال لی رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلم یا انس ما حملک علی هذا فقلت یا رسول اللّه سمعت الدعوة فاحببت ان یکون رجلا من قومی فلمّا کان یوم الدّار استشهدنی علیّ علیه السلام فکتمته فقلت انّی نسیته قال فرفع علیّ علیه السّلام یده

ص: 560

الی السّماء فقال اللّهمّ ارم انسا بوضح لا یستره من الناس ثم کشف العصابة عن رأسه فقال هذه دعوة علی هذه دعوة علیّ هذه دعوة علی پس محل کمال عجبست که چگونه شیخ الاسلام این حدیث را مناقض مذهب اهل حقّ می داند و علاوه بر غضّ بصر از مدلولات الفاظ اصلا طرق این حدیث را که در کتب و اسفارشان مضبوطست بنظر نمی آرد هل هذا الاّ رمی للسّهام فی الظلام*و اتباع الوساوس و الهواجس و الاوهام*و التمسک بشبهات اوهن و اوهی من الرّمام و التشبّث بنزعات ارق و اضعف من طرق الثمام*و گمان مبر که ابن تیمیّه بر همین هفوات و سقطات و عثرات اکتفا کرده باشد بلکه حضرت او بمزید و غرو و وحر چنان در گرداب عناد فرو رفته که از عود تشنیع بر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم هم نیندیشیده بی محابا در وادی تشدق و تفهیق دویده حیث قال الخامس ان یقال اما ان یکون النبی صلی اللّه علیه و سلم کان یعرف انّی علیّا احبّ الخلق الی اللّه او ما کان یعرف فان کان یعرف ذلک کان یمکنه ان یرسل بطلبه کما کان یطلب الواحد من اصحابه او یقول اللّهمّ ائتنی بعلیّ فانه احبّ الخلق إلیک فایّ حاجة الی الدّعاء و الابهام فی الدّعاء و لو سمّی علیا لاستراح انس من الرّجاء الباطل و لم یغلق الباب فی وجه علی و ان کان النّبی صلی اللّه علیه و سلم لم یعرف ذلک بطل ما یدّعونه من کونه کان یعرف ذلک ثم انّ فی لفظة احبّ الخلق إلیک و الیّ فکیف لا یعرف احبّ الخلق إلیه و مثل شمس آشکارست که این کلام جالب ملام و این وجه مسود وجه شیخ الاسلام سراسر پوچ و نامربوط و نازل بسوی اسفل درکات هبوطست و نزد ارباب فهم معیّنست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم احب الخلق را که مصداق آن امیر المؤمنین علیه السلام بودند می دانست لکن آن جناب اجمال و ابهام را در دعا برای این کاربند شد که تا بسبب آمدن جناب امیر المؤمنین علیه السلام و مصداق دعای آن حضرت شدن ظاهر شود که غیر آن حضرت مصداق این دعا نمی تواند شد و حق تعالی جناب امیر المؤمنین علیه السلام را مصداق احب الخلق الی اللّه و رسوله گردانیده نه آنکه آن حضرت از جانب خود حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را احب الخلق الی اللّه و رسوله گردانیده و اگر این معامله نمی فرمود و بطلب جناب امیر المؤمنین علیه السلام کس می فرستاد و ابتداء می فرمود که جناب امیر المؤمنین علیه السلام احب الخلق الی اللّه و رسوله ست این نکته حاصل نمی شد و متعنتین و منافقین و مشککین را می رسید که تعنتا بگویند که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از طرف خود آن حضرت را احب الخلق الی اللّه و رسوله گفته و نهایت مشابه ست این اهتمام جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در اظهار احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بکمال عنایت انبیا علیهم السلام در اظهار افضلیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در روز قیامت در باب شفاعت که اوّلا مردم بخدمت حضرت آدم علیه السّلام حاضر خواهند شد و درخواست شفاعت از آن حضرت خواهند کرد و آن حضرت ابا از شفاعت فرموده حواله بحضرت ابراهیم علیه السلام خواهد کرد و حضرت ابراهیم علیه السلام بحضرت موسی و حضرت موسی بحضرت عیسی و در آخر حضرت عیسی بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حواله خواهد کرد پس اگر اوّلا مردم حاضر خدمت جناب رسالت مآب می شدند و آن حضرت شفاعت می فرمود یا حضرت آدم اوّلا حواله آن حضرت می فرمود وسائط حضرت ابراهیم

ص: 561

و موسی و عیسی علیهم السلام از میان بر می خواست اجلال هر یک مرتبه شفاعت را و تنصل از ان و مخصوصیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بان ظاهر نمی شد و در واقعه طیر هم سؤال جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم مجی احبّ الخلق را از خداوند عالم و تکریر دعا و ردّ شیخین کمال عظمت و جلالت مرتبت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ظاهر و باهر کرد و بر تمامی مردم آشکار گردید که جز جناب امیر المؤمنین علیه السلام کسی احبّ الخلق نیست و ثبوت این معنی برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جانب جناب احدیتست و معاذ اللّه من ذلک جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم آن را از جانب خود ثابت نفرموده است احمد بن عطاء اللّه اسکندری در لطائف المنن گفته امّا المقدّمة فاعلم انّ اللّه سبحانه و تعالی لمّا أراد اتمام عموم نعمته و افاضة فیض رحمته و اقتضی فضله العظیم ان یمنّ علی العباد بوجود معرفته و علم سبحانه و تعالی عجز عقول عموم العباد عن التلقی من ربوبیّته جعل الانبیاء و الرّسل لهم الاستعداد العام لقبول ما یرد من الهیته یتلقون منه بما اودع فیهم من سرّ خصوصیّته و یلقون عنه جمعا للعباد علی احدیّته فهم برازخ الانوار و معادن الاسرار رحمة مهداة و منّة مصفاة حرّر اسرارهم فی ازله من رقّ الاغیار و صانهم بوجود عنایته من الرکون الی الاثار لا یحبّون الاّ ایّاه و لا یعبدون ربّا سواه یلقی الرّوح من امره علیهم و یواصل الامداد بالتّایید إلیهم و ما زال فلک النّبوة و الرسالة دائر الی ان عاد الامر من حیث الابتداء و ختم بمن له کمال الاصطفاء و هو نبیّنا محمّد صلی اللّه علیه و سلم هو السیّد الکامل القائم الفاتح الخاتم نور الانوار و سرّ الاسرار و المبجّل فی هذه الدّار و فی تلک الدّار و علی المخلوقات اعلی المخلوقات منارا و اتمّهم فخارا دلّ علی ذلک الکتاب المبین قال اللّه سبحانه وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ و من رحم به غیره فهو افضل من غیره و العالم کلّ موجود سوی اللّه تعالی و امّا تفضیله علی بنی آدم خصوصا فمن

قوله صلّی اللّه علیه و سلم انّی سیّد بنی آدم و لا فخر و امّا تفضیله علی آدم علیه السّلام فمن

قوله صلی اللّه علیه و سلّم کنت نبیا و آدم بین الماء و الطّین و من

قوله آدم فمن دونه من الانبیاء یوم القیمة تحت لوائی

و بقوله انّی اوّل شافع و انّی اوّل مشفع و انا اوّل من تنشق الارض عنه و حدیث الشفاعة المشهور الذی اخبرنا به الشیخ الامام الحافظ بقیّة المحدّثین شرف الدّین ابو محمّد عبد المومن بن خلف بن أبی الحسن الدّمیاطی بقراءتی علیه او قرئ علیه و انا اسمع قال اخبرنا الشّیخان الامام فخر الدّین و فخر القضاة ابو الفضل احمد بن محمّد بن عبد العزیز الحبّاب التمیمی و ابو التّقی صالح بن شجاع بن سیّد هم المدلجی الکنانی قالا اخبرنا الشّریف ابو المفاخر سعید بن الحسین بن محمّد بن سعید العبّاسی المامونی قال اخبرنا ابو عبد اللّه الفراوی قال اخبرنا عبد الغافر الفارسی قال اخبرنا ابو احمد محمّد بن عیسی بن عمرویه الجلودی قال اخبرنا ابو اسحاق ابراهیم بن محمّد بن سفیان الفقیه قال حدثنا ابو الحسین مسلم بن الحجّاج بن مسلم القشیری النّیسابوری قال حدثنا ابو الرّبیع العتکی

ص: 562

قال حدثنا حمّاد بن زید قال حدثنا معبد بن هلال الغنوی و حدثنا سعید بن منصور و اللّفظ له قال حدثنا حمّاد بن زید قال حدثنا معبد بن هلال الغنوی قال انطلقنا الی انس بن مالک و تشفعنا بثابت فانتهینا إلیه و هو یصلی الضحی فاستأذن لنا ثابت فدخلنا علیه و اجلس ثابتا معه علی سریره فقال له یا ابا حمزة انّ اخوانک من اهل البصرة یسألونک ان تحدثهم حدیث الشّفاعة

قال حدّثنا محمّد صلی اللّه علیه و سلم قال إذا کان یوم القیمة ماج النّاس بعضهم الی بعض فیأتون آدم صلی اللّه علیه و سلم فیقولون اشفع لذرّیّتک فیقول لست لها و لکن علیکم بابراهیم علیه السّلام فانّه خلیل اللّه فیأتون ابراهیم علیه السّلام فیقول لست لها و لکن علیکم بموسی علیه السّلام فانّه کلیم اللّه فیأتون موسی فیقول لست لها و لکن علیکم بعیسی علیه السّلام فانّه روح اللّه و کلمته فیأتون عیسی علیه السّلام فیقول لست لها و لکن علیکم بمحمّد صلی اللّه علیه و سلم فیاتونی فاقول أنا لها فأنطلق فأستأذن علی ربّی فیؤذن لی فأقوم بین یدیه فأحمده بمحامد لا اقدر علیه الاّ ان یلهمنیه اللّه عزّ و جل ثم اخرّ له ساجدا فیقال لی یا محمّد ارفع راسک و قل نسمع لک و سل تعطه و اشفع تشفع فاقول ربّی امّتی فیقال انطلق فمن کان فی قلبه مثقال حبّة من برّة او شعیرة من ایمان فأخرجه منها فأنطلق فأفعل ثمّ أرجع الی ربّی فأحمده بتلک المحامد ثمّ اخرّ له ساجدا فیقال لی یا محمّد ارفع راسک و قل نسمع لک و سل تعطه و اشفع تشفع فاقول امّتی امّتی فیقال انطلق فمن کان فی قلبه ادنی ادنی من مثقال حبّة من خردل من الایمان فأخرجه من النار فأنطلق فأفعل هذا حدیث انس الّذی انبأنا به فخرجنا من عنده فلمّا کنّا بظهر الجبانة قلنا لو دخلنا الی الحسن نسلم علیه و هو مستخف فی دار أبی خلیفة فدخلنا و سلمنا علیه قلنا له یا ابا سعید خرجنا من عند اخیک أبی حمزة فلم نسمع بمثل حدیث حدثنا به فی الشّفاعة قال هیه فحدّثناه الحدیث فقال هیه قلنا ما زادنا قال قد حدّثنا به من مذ عشرین سنة و هو یومئذ جمع و لقد ترک شیئا ما ادری انسی الشیخ أم کره ان یحدّثکم به قلنا له حدثنا فضحک و قال خُلِقَ اَلْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ ما ذکرت لکم هذا الاّ و انا ارید ان احدّثکموه ثمّ قال ارجع الی ربّی فی الرّابعة فاحمده بتلک المحامد فاخّر له ساجدا فیقول لی مثل ما قال فی الاوّل فاقول یا ربّ ائذن لی فیمن قال لا اله الاّ اللّه قال لیس ذلک لک او قال لیس ذلک إلیک و لکن و عزّتی و کبریائی و عظمتی لاخرجنّ من النّار من قال لا اله الاّ اللّه فاشهد علی الحسن انّه حدّثنا به انّه سمع انس بن مالک قراءة قبل عشرین سنة و هو یومئذ جمع فانظر رحمک اللّه ما تضمّنه هذا الحدیث من فخامة قدره صلی اللّه علیه و سلم و جلالة امره و ان اکابر الرّسل و الأنبیاء لم ینازعوه فی هذه الرتبة الّتی هی مختصّة به و هی الشفاعة العامّة فی کلّ من ضمّه المحشر فان قلت فما بال آدم احال علی نوح فی حدیث و علی ابراهیم فی هذا و دلّ نوح

ص: 563

علی ابراهیم و ابراهیم علی موسی و موسی علی عیسی و عیسی علی محمّد صلی اللّه علیه و سلم و لم تکن الدّلالة علی محمّد صلی اللّه علیه و سلم من الاوّل فاعلم انّه لو وقعت الدّلالة علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من الاوّل لم یتبیّن من نفس هذا الحدیث انّ غیره لا یکون له هذه الرتبة فاراد اللّه سبحانه و تعالی ان یدل کلّ واحد علی من بعده و کل واحد یقول لست لها مسلما للرتبة غیر مدّع لها حتی اتوا عیسی علیه السّلام فدلّ علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال انا لها اما قول ابن تیمیّه و لو سمّی علیّا لاستراح انس من الرجاء الباطل و لم یغلق الباب فی وجه علی پس عین تشنیع و تفظیع فعل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست و جز ابن تیمیه که باکی بازای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ندارد کرا تابست که متفوه بآن شود علی الجمله در کمال ظهورست که وزر و وبال رجای باطل و خیال محال انس برگردان خود اوست که چرا قلت توجه بمراتب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام داشت و بسبب آن ندانست که جز آن جناب کدام کس احب الخلق خواهد بود و همچنین عقاب ردّ و غلق باب که منشأش حسب تصریح خودش حسد و عناد با جناب ابو ترابست و هرگز احدی از عقلا تجویز نخواهد کرد که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم را می بایست که بخیال رجای باطل انس تفویت مصلحت خود فرماید و اگر فتح باب این گونه ایرادات کرده اید بادی بدا ایراد عظیم بر خود حق تعالی وارد می گردد که چرا آیات متشابهات را نازل فرمود که ارباب زیغ بسبب آن گمراه شدند و اگر تفصیل و تبیین می کرد این مفسدهها بر پا نمی شد الی غیر ذلک من الطامّات العظیمة و الرزایا الجسیمة پس هر چند ابن تیمیه بکمال سرور دل بر این ایراد نهاده بزعم خود داد افحام اهل حقّ داده لکن فی الحقیقة تائید عظیم معاندین دین اسلام و معارضین ربّ منعام نموده حمایت بلیغ این زرافه اغثام نموده فمثله فی هذا الباب*کمثل هارب من المطر وقف تحت المیزاب*و اللّه الموفق لتمییز الباطل من الصّواب*و تزییل القشر من اللباب

رد قدح أعور واسطی در حدیث طیر

و اعور ابتر که عالمی را بتعصبات و هفوات صریحة العار و العوار تیر و تار ساخته نیز بتقلید غیر سدید ابن تیمیة المستحق لکل تعنیف و تهدید اقدام برین جسارت صریحة الانثلام و وقاحت جالبه لاشدّ الملام نموده چنانچه در رساله که بجواب اهل حقّ نوشته می سراید و منها حدیث الطّائر

المنسوب الی انس بن مالک* خادم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال اتی رجل الی النّبی صلی اللّه علیه و سلم بطائر مشوی فقال اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل منه و کان انس فی الباب فجاء علی رضی اللّه عنه ثلث مرّات و انس یردّه فبصق علیه فبرص من فرقه الی قدمه و الجواب من وجوه الاوّل نقول هذا حدیث مکذوب الثانی نقول مردود لانّهم یدّعون انّ انسا کذب ثلث مرات فی مقام واحد فتردّ شهادته الثالث نسلم صحّته و نقول معنی احبّ خلقک یاکل منه الذی احببت ان یاکل منه حیث کتبته رزقا له لا ما یعنیه الرّافضة انّ علیّا احبّ الی اللّه فانّه یلزم من ذلک ان یکون احبّ من النبی صلی اللّه علیه و سلم و هو ظاهر البطلان و این وجوه ثلاثه اعور افجر که برای ترویج ارواح ثلاثه بر زبان آورده صریحة البطلان

ص: 564

و در نهایت فظاعت و هوانست وجه اوّل محض دعوی مکذوبیّت حدیث بلا شاهد و بیّنه و بلا دلیل محض ازلال و اضلال و تضلیلست و اگر صرف همین لفظ برای ردّ احادیث کافی و وافی باشد پس جمیع احادیث و آثار بهمین کلمه که هر کس قادر بر اجرای آن بر زبانست باطل توانکرد و اما وجه ثانی پس بطلان آن از ما سبق باوضح بیان دانستی و دریافتی که نهایت شناعت آن بمرتبه رسیده که مخاطب از ذکر آن در متن دم درکشیده و کذا الکابلی و غیره من متکلمی انسیّه و لکن مخاطب را چون صبر و قرار بر عدم ذکر آن هم دست نداده و ذکر آن را از طرف خود و از طرف اسلاف خود فظیع و شنیع دانسته ناچار آن را بنواصب منسوب ساخته و در حقیقت ناصبیت اعور بوجه بلیغ ظاهر کرده اما وجه ثالث پس بطلان آن بدلائل زاهره و براهین قاهره بعون اللّه المنعام در ما بعدی می شنوی فتربّص و قال فی التّوضیح الانور بالحجج الواردة لدفع شبه الاعور و امّا الثّالث فلانّا لا نسلّم لزوم ما توهّمه ممّا ارادوه فانّ المعنی به کما سبق احبّ ممن یاتی النبی صلی اللّه علیه و سلم و النّبی لیس ممّن یاتی فکیف یلزم ان یکون احبّ منه علی ذلک التقدیر بل انما یلزم ذلک علی تاویله الفاسد و قوله الوهمی الکاسد من انّ معنی

احبّ خلقک یاکل معی الّذی احببت ان یاکل منه حیث کتبته رزقا له لانه صلی اللّه علیه و سلم اکل منه و کتب رزقا له ما اعمی قلب الخارجیّ الخارج عن طریق الصّواب و الابتر النّاصبیّ الهارب عن المطر الجالس تحت المیزاب

قدح قاضی سنا الله پانی پتی در حدیث طیر وردّ او

و از بدائع معجبه و لطائف مطربه آنست که قاضی سناء اللّه پانی پتی که از مشاهیر علمای متاخرین سنیّه است و حسب افاده مخاطب کما فی اتحاف النبلاء بیهقی وقت می باشد نظری بافادات اکابر اعلام در باب این حدیث شریف نفرموده بتقلید کابلی عنیف آن را عرضه قدح و جرح وانموده در مقام جواب اعاجیب طامات نگاشته خویش را از تفوه باضاحیک و خزعبلات بازنداشته چنانچه در سیف مسلول گفته چهارم

حدیث انس بن مالک انه کان عند النّبی صلی اللّه علیه و سلم طائر قد طبخ له فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ الناس إلیک یاکل معی فجاء علی فاکله رواه التّرمذی شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد ذهبی در تلخیص گفته من از زمانی طویل می دانستم حدیث طیر را که حاکم در مستدرک آورده نیک نکرده پس چون تعلیقات آن کردم دانستم قول محدثین را که این حدیث موضوعست از احادیث این کتاب و شمس الدین جزری تصریح کرده است بوضع این حدیث و نیز این حدیث بر امامت دلالت ندارد کما لا یخفی و مراد از

احب الناس من احب الناس إلیک ست کما فی قولهم فلان اعقل النّاس و یحتمل که دیگر خلفا در آن وقت حاضر نباشند و این چنین حدیث در حق عباس رضی اللّه عنه نیز وارد شده

روی ابن عساکر من طریق السکبی عن دحیه قال قدمت من الشام و اهدیت الی النّبی صلی اللّه علیه و سلم فاکهة یابسة من فستق و لوز و کعک فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ اهلی إلیک یاکل معی فطلع العبّاس فقال یا عمّ فجلس و اکل لکن سنده واه انتهی این بزرگ با آنکه بمراتب عالیه جسارت و تهوّر مخاطب عظیم التهوک نمی رسد و بعض جاها گونه تنبّهی هم اختیار می کند در این جا راه همان تقلید کابلی سلیط با زیادی تخلیط و تخبیط

ص: 565

سپرده بایراد خرافات و جزافات او رونق انصاف و نقد و محدّثیت مزعومی مقلدینش ربوده بادی بدا تقلید کابلی تبدیل احبّ الخلق باحبّ النّاس نموده و با وصف آنکه خودش تصریح کرده که این حدیث شریف را ترمذی روایت کرده باز بلا التفات بان در صدد اثبات کذب و وضع آن بنقل حاصل قول ذهبی در تلخیص گرائیده و در عبارت تلخیص چون لم یجسر را لم یحسن گمان کرده بسبب این وهم در گرداب تحریف و تصحیف افتاده و هم بسبب ترجمه کردن جمله رایت القول من الموضوعات التی فیه باین الفاظ دانستم قول محدثین که این حدیث موضوعست از احادیث این کتاب داد کمال حسن فهم داده و باز نسبت حکم بوضع آن به شمس الدّین جزری بلا ذکر کتاب نموده راه اغفال و اهمال بتقلید خواجه خود پیموده و در نفی دلالت حدیث شریف بر ادامت بر محض دعوی و ایراد کلمه کما لا یخفی که هر کس بجواب هر دلیلی می تواند گفت اکتفا نموده و با وصف انهماک و اغراق در اثبات وضع و کذب حدیث شریف حتما و جزما ادعا کرده که مراد از

احبّ الناس من احبّ الناس إلیک ست حال آنکه هر گاه بزعم او این حدیث موضوعست پس حتمیت این اراده از کجا ثابت توانکرد می بایست که از منافات مقدوح بودن حدیث با حتمیت مراد بودن من احبّ الناس می اندیشید و این تاویل علیل را بطور احتمال ذکر می کرد و پانی پتی بعد قطع و جزم باین تاویل علیل احتمال کثیر الاختلال عدم حضور دیگر خلفا نیز ذکر کرده و از غرابت آن و ظهور بطلان آن بروایت نسائی و غیر او کما سیاتی انشاء اللّه تعالی حسابی بر نداشته و با این مکابرات و مجازفات فظیعه بمفاد زاد فی الطنبور نغمة بر کابلی و ابن تیمیه و اعور و جمیع من تقدم در مجادله و مکابره گوی سبق برده حدیثی که وضّاعین برای خوشامد جائرین عباسیّه بمقابله حدیث طیر وضع کرده اند وارد کرده مقابله یواقیت و درر با خزف و حجر خواسته و از آنجا که ظلمت را در قبال نور قیامی نیست بحمد اللّه تعالی خودش بالجای حق سند آن حدیث موضوع را واهی وانموده کمال بطلان این معارضه و مقابله سریعة الانحلال و نهایت سخافت خود در ایراد آن با این حال ظاهر کرده اهل حق را از مؤنت ردّ و ابطال و اظهار اختلال آن فارغ البال ساخته و از طرائف امور و عجائب عصور و غرائب دهور آنست که فاضل معاصر جسور که متکلم پر مغرور و متغطرس فخورست با آن همه بلند پروازی و تکبّر و غنج و دلال و اظهار نهایت حذق و مهارت و کمال بلاف و گزاف و اعتساف و جزاف کابلی و مخاطب رئیس الاشراف گول خورده آهنگ قدح صحّت و ثبوت حدیث طیر برداشته ابداء غایت توغل و تدرّب و تغلغل خود در فن حدیث و اطلاع بر تحقیقات و تنصیصات حذاق مهره ساخته در منتهی الکلام می سراید چون امثال این احادیث یعنی احادیث امامت أبی بکر در صلاة که اکثر فقهای صحابه بلکه خلفای راشدین ملازمین صحبت خاتم النبیین و اهل بیت طاهرین راوی آن باشند و بتواتره و استفاضه رسند بحدّی که قاطع نزاع منازعین در مجمع مهاجرین و انصار شوند و بمرتبه استدلال جناب مرتضوی و حضرت زبیر فائز شوند برای استحقاق صدیق و تائید خلافتش بکار نیایند پس از خبر طیر که پای صحت و ثباتش هم در هواست و

حدیث انا مدینة العلم و علیّ بابها دروازه مقصود شیعه نمی گشاید و چگونه مفید مدعای مخالفین شود حال آنکه امامت را در حقیقت اصل الاصول گردانیده اند و هزاران بار گفته اند که غیر روایات متواتره درین باب زنهار بکار نمی آید بخلاف جمهور اهل سنت که از فروع می دانند اختی و این کلام شامت انجام آنچنانست که احدی را از ارباب عقول و احلام در سخافت و رکاکت و وهن آن شبهه بوده باشد سبحان اللّه احادیث موضوعه

ص: 566

جان نثاران اوّل را که این قابلیّت پیدا شد که بادنی مراتب ثبوت برسد پس تا باستفاضه و تواتر چه رسدهان اگر بعکس موضوع و قلب مشروع وضع را صحت و خمول را شهرت و منکریت را استفاضه و بطلان را تواتر نامیده آید شاید دعوی فاضل معاصر حقیقی هم رساند ور نه در صورتی که این اخبار حرافت آثار را بر میزان نقد و اعتبار برکشند جز آنکه هَباءً مَنْثُوراً و کان لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً گردد اصلیتی برای آن بدست نمی آید و امّا ادلّه امامت و افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام پس هر کسی که تتبع کتب و اسفار ائمّه کبار و اساطین احبار اهل خلاف نموده است می داند که بکدام حدّ استحکام و متانت و استحصان و حصانت و وثوق و رزانت و تحقق و رصانت رسیده است که ابدا قدح قادحین و جرح جارحین و جحد جاحدین و عناد معاندین را اثری در آن پیدا نمی شود و از همین جاست که نزد ناظر بصیر و ماهر خبیر بلند پروازی فاضل معاصر در باب حدیث طیر محض باد پیمای و صرف اتباع هوی و ایثار تبار و تبابست و احتجاج و استدلال اهل حق بان در نهایت صحت و کمال قوت و عین حق و صواب و چگونه در ثبوت و تحقق این حدیث شریف و بطلان مزعوم جاحد عنیف ریبی پیرامون خاطر عاقل رسد حال آنکه اجلّه ارکان دین و اکابر اساطین متسننین و اعاظم فقهای بارعین و افاخم منهای؟ ؟ ؟ تابعین و معاریف صحابه راشدین ملازمین صحبت خاتم النبیّین بلکه راس و رئیس اهلبیت طاهرین خود جناب امیر المؤمنین علیه و علی اخیه و اهل بیته الاطیبین سلام اللّه ربّ العالمین روایت فرموده اند و صحت آن چنان محققست که جمعی از علمای اعلام و محققین عظام بان تصریح کرده اند بلکه پایه صحت و ثباتش چنان منیع ست که در زمان مامون عباسی قاطع نزاع منازعین در مجمع فقهای کابرین آمده بلکه در واقعه شوری بمرتبه استدلال جناب مرتضوی فائز شده و بمحل تسلیم زبیر و طلحه و عثمان و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن أبی وقاص رسیده بلکه بدرجه احتجاج عمرو بن عاص بر معاویه معتاص نیز مترقی گردیده و چگونه قابل احتجاج و استدلال اهل حق اقیال بر ارباب تسویل و ازلال نشود حال آنکه جمهور اهل سنت امامت را از فروع می دانند و بنا بر این لازمشان خواهد بود که اگر چه غیر متواتر بوده باشد بمفاد آن اذعان نمایند و بتسلیم و تصدیق آن گرایند فکیف که متواتر بودنش نزد اهل حق مقطوعست بالیقین و تواتر آن از افادات حذاق محققین و سباق منقدین و نقاد متسننین بلکه مساوات آن با آیه کتاب مبین از کلام شاه صاحب رئیس المحدثین نیز ظاهرست و متسننین فظهر بحمد اللّه تعالی لکل عاقل بالخصوص ان حدیث الطیر حدیث ذو بنیان مرصوص*حری بکمال الاذعان من بین النصوص*فمن رام العدول عنه و النکوص*و اصبح یحید عنه و یلوص*فهو فی دینه لا بدّ مغموص*و حظّه من العلم و الیقین موکوس منقوص و جناح فهمه و حدسه مکسور مقصوص*و بناء عقله و درکه مقوّض مفروض*قد غلبه الشیطان فباض و فرخ فی صدره المهصوص*و استحوذ علیه الجهل فهو یخوض فی لجج الطغیان و یغوص*

تخطئه شاهصاحب از دلالت حدیث طیر بر افضلیت و امامت أمیر المؤمنین (علیه السلام) وردّ او

قوله و معهذا مفید مدعا هم نیست اقول مخاطب عمدة الکبراء اوّلا در وادی تحقیر و ازراء فضل وصی سرور هر دو سرا علیه و آله السّلام ما اتصل السّیر بالسّری قدم تقدّم و اعترا گذاشته اعلام انواع تلمیع و تسویل و اقسام ازلال و تضلیل بر افراشته و برین جسارت عظمی و خسارت کبری اقتصار نورزیده از نهایت آزرم و حیاگر و منع بودن این حدیث شریف مفید مدّعا گردیده مستحق عذل و ملام اولی العقول

ص: 567

و الاحلام و ارباب بصائر و افهام گردیده و علی الجمله فطاعت و هوان این منع ظاهر البطلان بر اصحاب اذهان واضح و مستبین و استدلال اهل حق و ایقان باین حدیث رفیع الشأن منیع المکان باقصای مرتبه رزین و متین و منتهای درجه حصیف و رصینست بیانه ان علیّا علیه السّلام حسب دلالة الحدیث الشریف احبّ جمیع الخلق الی اللّه تعالی او الی رسوله و کل من کان احبّ الخلق الی اللّه تعالی و رسوله فهو افضل من جمیع الخلق عند اللّه و رسوله و کل من کان افضل من جمیع الخلق عند اللّه و رسوله فهو متعیّن للخلافة عند اللّه و رسوله فینتج ان علیّا علیه السّلام متعین للخلافة عند اللّه و رسوله اما اینکه احبیّت مستلزم افضلیّتست پس نهایت ظاهرست لیکن بخوف انکار متعسّفین و مکابره جاحدین اثبات آن از افادات و تصریحات اکابر اعلام و اساطین محققین فخام می فایم و حظ وافر از ایضاح محبت و اتمام حجّت می ربایم فاضل قسطلانی در مواهب لدنیّه گفته فان قلت من اعتقد فی الخلفاء الاربعة الافضلیّة علی الترتیب المعلوم و لکن محبّته لبعضهم تکون اکثر هل یکون آثما به أم لا اجاب شیخ الاسلام الولی بن العراقی انّ المحبّة قد تکون لامر دینیّ و قد تکون لامر دنیویّ فالمحبّة الدینیة لازمة للافضلیّة فمن کان افضل کانت محبّته الدّینیّة له اکثر فمتی اعتقدنا فی واحد منهم انّه افضل ثم احببنا غیره من جهة الدّین اکثر کان تناقضا نعم ان احببنا غیر الافضل اکثر من محبّة الافضل لامر دنیوی کقرابة و احسان و نحوه فلا تناقض فی ذلک و لا امتناع فمن اعترف بانّ افضل هذه الامة بعد نبیّها ابو بکر ثم عمر ثم عثمان ثم علیّ لکنه احبّ علیّا اکثر من أبی بکر مثلا فان کانت المحبّة المذکورة محبّة دینیّة فلا معنی لذلک إذ المحبّة الدّینیة لازمة للافضلیّة کما قررناه و هذا لم یعترف بافضلیّة أبی بکر الاّ بلسانه و امّا بقلبه فهو مفضّل لعلی لکونه یحبّه محبّة دینیّة زائدة علی محبّة أبی بکر و هذا لا یجوز و ان کانت المحبّة المذکورة محبّة دنیویّة لکونه من ذریّة علی او لغیر ذلک من المعانی فلا امتناع فیه و اللّه اعلم ازین کلام پر ظاهرست که احبیّت شخصیت مستلزم افضلیّت اوست هر گاه محبّت دینی باشد و پر ظاهرست که محبّت خدا و رسول دینی می باشد نه دنیوی پس هر که نزدشان احبّ باشد لابد افضل خواهد بود و عبد الوهاب بن علی سبکی در طبقات فقهای شافعیّه گفته محمّد بن احمد بن نصر الشیخ الامام ابو جعفر التّرمذی شیخ الشافعیّة بالعراق قبل ابن شریح رحل و سمع یحیی بن بکیر و یوسف بن عدی و ابراهیم بن المنذر الحزامی و القواریری و طبقتهم روی عنه عبد الباقی و احمد بن کامل و ابو القاسم الطّبرانیّ و غیرهم تفقّه علی اصحاب الشافعی و کان اماما زاهدا ورعا قانعا بالیسیر حکی ابو اسحاق ابراهیم بن السرّی الزجاج انه کان مجری علیه فی الشهر اربعة دراهم قال و کان لا یسال احدا شیئا و قال محمد موسی بن حماد اخبرنی انه تقوت بضعة عشر یوما بخمس حبات و قال و لم اکن املک غیرها فاشتریت بها لفتا و کنت اکل منه قال احمد بن کامل لم یکن للشّافعیّة بالعراق ارأس منه و لا اورع و لا اکثر نقلا و قال الدّار قطنی ثقة مامون ناسک توفّی ابو جعفر فی المحرّم سنة خمس و تسعین و مائتین و قد کمل اربعا و تسعین سنة و نقل

ص: 568

انه اختلط فی آخر عمره و له کتاب فی المقالات سماه کتاب اختلاف اهل الصّلوة فی الاصول وقف علیه ابن الصّلاح و انتفی منه فقال و من خطّه نقلت انّ ابا جعفر قلّ ما تعرّض فی هذا الکتاب لما یختار هو و انّه

روی فی اوّله حدیث تفترق امّتی علی ثلث و سبعین فرقة عن أبی بکر بن أبی شیبة و انّه بالغ فی الرّدّ علی من فضل الغنی علی الفقیر و انّه نقل انّ فرقة من الشّیعة قالوا ابو بکر و عمر افضل الناس بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم غیر انّ علیّا احبّ إلینا قال ابو جعفر فلحقوا باهل البدع حیث ابتدعوا خلاف من مضی این عبارت نیز دلالت صریحه دارد بر آنکه احبّیت غیر افضل وجهی از جواز ندارد و از آثار علوّ حق آنست که دلالت احبیّت بر افضلیت از نصوص صریحه والد ماجد مخاطب که نزدش آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی می باشد ظاهرست چنانچه حضرت او در ازالة الخفا که نهایت مدح و اطرای آن سابقا از زبان مخاطب شنیدی گفته در ذکر افضلیّت شیخین گفته اما افضلیّت ایشان مطلقا بدون اعتبار چیزی و آن مبهمست راجع بیکی از خصائص اربع پس ثابتست باحادیث بسیار از ان جمله حدیث عمرو بن العاص و آن چهل دومست از احادیث این مسلک

عن عمرو بن العاص ان النّبی صلی اللّه علیه و سلم بعثه علی جیش ذات السّلاسل فاتیته فقلت أیّ النّاس احبّ إلیک قال عائشة فقلت من الرجال فقال ابوها قلت ثم من قال عمر بن الخطاب و آن کنایه ست از افضلیّت مطلقا انتهی و نیز در جای دیگر در ازالة الخفا گفته از ضروریات دینست که مقصود از عبادات و طاعات و اشغال صوفیّه و غیر آن نیست الا حصول منزلت نزدیک خدای تعالی و انبیا فاضل نشدند بر غیر خویش و اولیا بهتر نشدند از غیر خود بجهت منزلت عند اللّه و شیخین احب بودند از سائر صحابه نزدیک آن حضرت پس احق بالخلافة باشند اما مقدّمه اولی پس بجهت حدیث مستفیض از عائشه قیل لها أیّ اصحاب النّبی صلی اللّه علیه و سلم کان احبّ إلیه قالت ابو بکر ثم عمر و از عمرو بن العاص قال عائشة و من الرجال ابوها ثم عمر و از انس مثله و مراد از حبّ اینجا حب مقاربتست در منزلت بدلیل قول عائشه لو کان مستخلفا لاستخلف ابا بکر ثم عمر مقدمه ثانیه از ان جهت که آن حضرت صلی اللّه و سلم نطق بهوی نمی کند حبّ او خصوصا از جهت کمال هوی نیست پس احبیّت دلالت می کند بر بر افضلیت شیخین انتهی پس ازین بیان بدیع العنوان والد ماجد مخاطب عالیشان ثابت گردید که احبیّت مستلزم افضلیت ست و مجال نیست که متعصبین و متعسّفین بعد ازین راه انکار واضحات پویند و خرافات و هفوات شنیعه در ابطال این امر واضح گویند و نیز ولی اللّه در قرة العینین در بیان وجوه دالّه بر افضلیّت شیخین گفته نوع پانزدهم احب بودن صدیق از سائر صحابه از حدیث عائشه عن عمر بن الخطاب قال ابو بکر سیّدنا و خیرنا و احبنا الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اخرجه الترمذی و از حدیث ابن عباس عن عمر فی قصة البیعة نحوه رواه البخاری این عبارت هم دلالت صریحه دارد برینکه احب افضلست و از عجائب آنست که حسب افاده خود مخاطب نیز مطلوب و مرام اهل حق کرام در نهایت وضوح و ظهورست مجموع فتاوای مخاطب مذکورست فائده کثرت محبّت دینی دو معنی دارد اول آنکه در محبوب خود زیادتی امور دینیّه را معتقد

ص: 569

شود این معنی البته مستلزم اعتقاد افضلیتست دوم آنکه این کس را از محبوب نفعی عظیم دینی رسیده است که از غیر او نرسیده و این معنی مستلزم اعتقاد افضلیّت نیست زیرا که هر مرید را با شیخ خود و تلمیذ را با استاد خود کثرت محبّت باین معنی می باشد حال آنکه معتقد تفضیلش نمی گردد انتهی و چون ظاهرست که محبّت خدا و رسول از قسم ثانی نیست پس از قسم اول باشد و قسم اوّل حسب افادۀ خود مخاطب اصیل مثبت تفضیلست پس افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسبب احبیّت آن حضرت حسب افادۀ مخاطب باهر هم نهایت واضح و ظاهرست و از افادات دیگر اساطین محققین سنیه نیز دلالت احبیّت بر افضلیّت ظاهرست ابو حامد محمّد بن محمّد غزالی در احیاء العلوم گفته بیان محبة اللّه للعبد و معناها اعلم ان شواهد القرآن متظاهرة علی ان اللّه تعالی یحب عبده فلا بدّ من معرفة معنی ذلک و لنقدم الشواهد علی محبته فقد قال اللّه تعالی یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ و قال تعالی إِنَّ اَللّهَ یُحِبُّ اَلَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا و قال تعالی إِنَّ اَللّهَ یُحِبُّ اَلتَّوّابِینَ وَ یُحِبُّ اَلْمُتَطَهِّرِینَ و لذلک رد سبحانه علی من ادعی انه حبیب اللّه فقال قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ

و قد روی انس عن النبی صلی اللّه علیه و سلم انه قال إذا احب اللّه تعالی عبدا لم یضره ذنب و التائب من الذنب کمن لا ذنب له ثم تلی ان اللّه یحب التوابین و معناه انه إذا احبه تاب علیه قبل الموت فلم تضره الذنوب الماضیة و ان کثرت کما لا یضر الکفر الماضی بعد الاسلام و قد اشترط اللّه تعالی للمحبة غفران الذنب فقال قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اَللّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ

و قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ان اللّه تعالی یعطی الدنیا من یحب و من لا یحب و لا یعطی الایمان الا من یحب

و قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من تواضع للّه رفعه اللّه و من تکبر وضعه اللّه و من اکثر ذکر اللّه احبه اللّه

و قال علیه السّلام قال اللّه تعالی لا یزال العبد یتقرب الیّ بالنّوافل حتی احبّه فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به الحدیث و قال زید بن اسلم ان اللّه لیحب العبد حتی یبلغ من حبّه له ان یقول اعمل ما شئت فقد غفرت لک و ما ورد من الفاظ المحبة خارج عن الحصر و قد ذکرنا ان محبة العبد للّه تعالی حقیقة و لیست بمجاز إذ المحبة فی وضع اللسان عبارة عن میل النفس الی الشیء الموافق و العشق عبارة عن المیل الغالب المفرط و قد بینا ان الاحسان موافق للنفس و الجمال موافق ایضا و ان الجمال و الاحسان تارة یدرک بالبصر و تارة یدرک بالبصیرة و الحب یتبع کل واحد منهما فلا یختص بالبصر فاما حب اللّه للعبد فلا یمکن ان یکون بهذا المعنی اصلا بل الاسامی کلها إذا اطلقت علی اللّه تعالی و علی غیر اللّه لم تطلق علیهما بمعنی واحد اصلا حتی ان اسم الوجود الذی هو اعم الاسماء اشتراکا لا یشمل الخالق و الخلق علی وجه واحد بل کل ما سوی اللّه تعالی فوجوده مستفاد من وجود اللّه تعالی فالوجود التابع لا یکون مساویا للوجود المتبوع و انما الاستواء فی اطلاق الاسم نظیره اشتراک الفرس و الشجر فی اسم الجسم إذ معنی الجسمیة و حقیقتها متشابه فیهما من غیر استحقاق احدهما لان یکون فیه اصلا فلیست الجسمیة لاحدهما مستفادة من الآخر و لیس کذلک اسم الوجود للّه و لخلقه و هذا التباعد

ص: 570

فی سائر الاسامی اظهر کالعلم و الارادة و القدرة و غیرها فکل ذلک لا یشبه فیه الخالق الخلق و واضع اللغة انما وضع هذه الاسامی اولا للخلق فان الخلق اسبق الی العقول و الافهام من الخالق فکان استعمالها فی حق الخالق بطریق الاستعارة و التجوّز و النقل و المحبة فی وضع اللسان عبارة عن میل النفس الی موافق ملائم و هذا انما یتصور فی نفس ناقصة فالّها ما یوافقها فتستفید بنیله کمالا فتلتذ بنیله و هذا محال علی اللّه تعالی فان کل کمال و جمال و بهاء و جلال ممکن فی حق الالهیة فهو حاضر و حاصل و واجب الحصول ابدا و ازلا و لا یتصور تجدده و لا زواله فلا یکون له الی غیره نظر من حیث انه غیره بل نظره الی ذاته و افعاله فقط و لیس فی الوجود الا ذاته و افعاله و لذلک قال الشیخ ابو سعید المیهنی رحمه اللّه تعالی لما قرئ علیه قوله تعالی یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ فقال بحق یحبهم فانه لیس یحب الا نفسه علی معنی انه الکل و ان لیس فی الوجود غیره فمن لا یحب الا نفسه و افعال نفسه و تصانیف نفسه فلا یجاوز حبه ذاته و توابع ذاته من حیث هی متعلقة بذاته فهو إذا لا یحب الا نفسه و ما ورد من الالفاظ فی حبّه لعباده فهو مأوّل و یرجع معناه الی کشف الحجاب عن قلبه حتی یراه بقلبه و الی تمکینه ایاه من القرب منه و الی ارادته ذلک به فی الازل فحبه لمن احبّه ازلی مهما اضیف الی الارادة الازلیة التی اقتضت تمکین هذا العبد من سلوک طریق هذا القرب و إذا اضیف الی فعله الذی یکشف الحجاب عن قلب عبده فهو حادث یحدث بحدوث السبب المقتضی له کما

قال تعالی لا یزال عبد نسمی یتقرب الی بالنوافل حتی احبّه فیکون تقربه بالنوافل سببا لصفاء باطنه و ارتفاع الحجاب عن قلبه و حصوله فی درجة القرب من ربّه فکل ذلک فعل اللّه تعالی و لطفه به فهو معنی حبّه و لا یفهم هذا الا بمثال و هو ان الملک قد یقرب عبده من نفسه و یاذن له فی کل وقت فی حضور بساطه لمیل الملک إلیه اما لینصره بقوته او لیستریح بمشاهدته او لیستشیره فی رایه او لیهیّئ اسباب طعامه و شرابه فیقال ان الملک یحبه و یکون معناه میله إلیه لما فیه من المعنی الموافق الملائم له و قد یقرب عبد اولا یمنعه من الدخول علیه لا للانتفاع به و لا للاستنجاد و لکن لکون العبد فی نفسه موصوفا من الاخلاق الرضیة و الخصال الحمیدة بما یلیق به ان یکون قریبا من حضرة الملک وافر الحظ من قربه مع ان الملک لا غرض له فیه اصلا فاذا ارفع الملک الحجاب بینه و بینه یقال قد احبّه و إذا اکتسب من الخصال الحمیدة ما اقتضی رفع الحجاب یقال قد توصّل و حبّب نفسه الی الملک فحب اللّه للعبد انّما یکون بالمعنی الثانی لا بالمعنی الاول و انما یصح تمثیله بالمعنی الثانی بشرط ان لا یسبق الی فهمک دخول تغیر علیه عند تجدد القرب فان الحبیب هو القریب من اللّه تعالی و القرب من اللّه فی البعد من صفات البهائم و السباع و الشیاطین و التخلق بمکارم الاخلاق التی هی الاخلاق الالهیة فهو قرب بالصفة لا بالمکان و من لم یکن قریبا فصار قریبا فقد تغیر فیما یظن بهذا ان القرب لما تجدد فقد تغیّر وصف العبد و الربّ جمیعا إذ صار قریبا بعد ان لم یکن و هو محال فی حق اللّه تعالی إذ التغیر علیه محال بل لا یزال فی نعوت الکمال و الجلال علی ما کان علیه

ص: 571

فی ازل الازلال و لا ینکشف هذا الا بمثال فی القرب بین الاشخاص فان الشخصین قد یتقاربان بتحرکهما جمیعا و قد یکون احدهما ثابتا فیتحرک الآخر فیحصل القرب بتغیر فی احدهما من غیر تغیر فی الآخر بل القرب فی الصفات ایضا کذلک فان التلمیذ یطلب القرب من درجة استاذه فی کمال العلم و جماله و الاستاذ واقف فی کمال علمه غیر متحرک بالنزول الی درجة تلمیذه و التلمیذ متحرک مترق من حضیض الجهل الی یفاع العلم فلا یزال دائبا فی التغیر و الترقی الی ان یقرب من استاذه و الاستاذ ثابت غیر متغیر فکذلک ینبغی ان یفهم ترقی العبد فی درجات القرب فکلما صار اکمل صفة و اتمّ علما و احاطة بحقائق الامور و اثبت قوة فی قهر الشیطان و قمع الشهوات و اظهر نزاهة عن الرذائل صار اقرب من درجة الکمال و منتهی الکمال للّه و قرب کل واحد من اللّه تعالی بقدر کماله نعم قد یقدر التلمیذ علی القرب من الاستاذ و علی مساواته و علی مجاوزته و ذلک فی حق اللّه محال فانه لا نهایة لکماله و سلوک العبد فی درجات الکمال متناه و لا ینتهی الا الی حد محدود فلا مطمع له فی المساواة ثم درجات القرب تتفاوت تفاوتا لا نهایة له ایضا لاجل انتفاء النهایة عن ذلک الکمال فاذا محبة اللّه للعبد تقریبه من نفسه بدفع الشواغل و المعاصی عنه و تطهیر باطنه عن کدورات الدنیا و رفع الحجاب عن قلبه حتی یشاهده کانه یراه بقلبه و اما محبة العبد للّه فهو میله الی درک هذا الکمال الذی هو مفلس عنه فاقد له فلا جرم یشتاق الی ما فاته و إذا ادرک منه شیئا یلتذ به و الشوق و المحبة بهذا المعنی محال علی اللّه تعالی ازین عبارت در کمال وضوحست که معنای محبت خداوند عالم بنده را راجع می شود بسوی کشف حجاب از قلب او تا آنکه آن بنده ببیند خدا را بقلب خود و بسوی تمکین او از قرب خویش و بسوی اراده خداوند عالم این معنی را بان عبد در ازل و نیز از ان ظاهرست که محبت خداوند عالم برای بنده قریب کردن اوست بسوی نفس خود بدفع شواغل و معاصی از هوا و تطهیر باطن اوست از کدورات دنیا و رفع حجابست از قلب او تا آنکه مشاهده کند او را گویا می بیند او را بقلب خود پس ظاهر گردید که محبوب خداوند عالم بودن سبب این همه مراتب عالیه است و هر گاه صرف محبوب بودن موجب این مزایای عظیمه باشد لابدّ در احبیّت این همه مراتب و مزایا بحدّ کمال خواهد رسید پس احدی را در افضلیت احبّ الی اللّه شبه نخواهد ماند و قاضی عیاض بن موسی الیحصبی در شفا گفته و اصل المحبة المیل الی ما یوافق المحبّ و لکن هذا فی حق من یصحّ المیل منه و الانتفاع بالوفق و هی درجة المخلوق فاما الخالق جلّ جلاله فمنزه عن الاغراض فمحبته لعبده تمکینه من سعادته و عصمته و توفیقه و تهیئة اسباب القرب و افاضه رحمته علیه و قصواها کشف الحجب عن قلبه حتی یراه قلبه و ینظر إلیه ببصیرته فیکون کما

قال فی الحدیث فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به و لا ینبغی ان یفهم من هذا سوی التجرد للّه و الانقطاع الی اللّه و الاعراض عن غیر اللّه و صفاء القلب للّه و اخلاص الحرکات للّه ازین عبارت ظاهرست که محبت خدا برای عبد این ست که ممکّن می گرداند از سعادت و عصمت و توفیق کرامت می نماید و تهیه اسباب قرب و افاضه رحمت خود بر او می فرماید و منتهای آن کشف حجبست از قلب او

ص: 572

تا اینکه آن عبد خداوند عالم را بقلب خود می بیند و بسوی او از بصیرت خویش نظر می کند و واضحست که در صورت احبیت عبد تشرف او باین مراتب عظیمة الاخطار و منازل فخیمه الاقدار بنهج اتم صورت خواهد گرفت پس بداهة ثابت و متحقق شد که احبیّت سبب افضلیتست و نووی در منهاج شرح صحیح مسلم بشرح حدیث خلّت نقلا عن القاضی گفته و محبة اللّه تعالی لعبده تمکینه من طاعته و عصمته و توفیقه و تیسیر الطافه و هدایته و افاضة رحمته علیه هذه مبادیها و امّا غایتها فکشف الحجب عن قلبه حتی یراه ببصیرته فیکون کما

قال فی الحدیث الصّحیح فاذا اجبته کنت سمعه الّذی یسمع به و بصره الی آخره ازین عبارت ظاهرست که مراد از محبّت حق تعالی با عبد آنست که حق تعالی قادر می گرداند عبد را از طاعت خود و مشرف می سازد او را بعصمت از معاصی و نواهی و موفق می سازد او را بامتثال اوامر و سهل می سازد در حق او الطاف خود را و هدایت می نماید او را براه صواب و افاضه رحمت خود بر او می نماید و این همه خصائص فخیمه و ماثر عظیمه مبادی محبّت الهیست و غایت آن کشف حجب از قلب اوست پس یقینا و قطعا و حتما و جزما ثابت گردید که احبیّت بسوی حق تعالی دلیل افضلیت و اکرمیت و اشرفیت می باشد و احمد بن عطاء اللّه اسکندری در لطائف المنن گفته قال الشیخ ابو الحسن المحبة اخذة من اللّه لقلب عبده عن کل شیء سواه فتری النفس مائلة لطاعته و العقل متحصّنا بمعرفته و الروح مأخوذة فی حضرته و السّر مغمورا فی مشاهدته و العبد یستزید فیزاد و یفاتح بما هو اعذب من لذیذ مناجاته فیکسی حلل التقریب علی بساط القربة و یمسّ ابکار الحقائق و ثیّبات العلوم فمن اجل ذلک قالوا اولیاء اللّه عرائس اللّه و لا یری العرائس المجرمون ازین عبارت آشکارست که مراد از محبت گرفتن خداوند عالمست قلب بنده خود را از هر چیزی که سوای اوست و نفس باین گرفتن بسوی طاعت او مائل می شود و عقل بمعرفت او متحصن می گردد و روح بحضرت او ماخوذ می نماید و سرّ در مشاهده او مغمور می باشد و بنده استزادت می کند و زیادت بخشیده می شود و بچیزی که از لذیذ مناجات او اعذبست مفاتحه کرده می آید پس بر بساط قربت حلل تقریب او را می پوشانند و او بمسّ ابکار حقائق و ثیبات علوم محفوظ می گردد و ظاهرست که مجرد فوز باین مراتب دلیل کمال علو منزلتست فکیف که این مراتب بسبب احبیت بحد اقصی رسد که آن بلا شبهه دلیل افضلیت و اکملیت و اکرمیت و اعظمیتست و مقام هیچ ارتیابی در آن نیست و فخر الدین رازی در مفاتیح الغیب تفسیر آیه قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّه گفته و المراد من محبة اللّه تعالی له اعطاءه الثواب ازین عبارت واضحست که مراد از محبت خداوند عالم اعطاء ثوابست پس احبیّت الی اللّه تعالی مستلزم اکثریت ثواب خواهد بود و آن بلا شبهه افضلیتست و اگر چه این همه افادات منقدین اعلام و تصریحات محققین فخام در ظهور و وضوح مقصود اهل حق کافی و وافی و شبهات و خطرات قاصرین و مقصرین را مزیل و نافیست لکن بحمد اللّه المنعام از کلام جناب خیر الانام علیه و آله آلاف الصلوة و السّلام نیز اثبات این مرام می سازم و باتمام و ابرام و احکام آن حجج متینة النظام می پردازم علامه خطیب لبیب در مشکاة روایت کرده

عن أسامة قال کنت جالسا إذا جاء علیّ و العبّاس یستاذنان

ص: 573

فقالا لاسامة استاذن لنا علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقلت یا رسول اللّه علیّ و العبّاس یستاذنان فقال أ تدری ما جاء بهما قلت لا فقال لکنّی ادری ائذن لهما فدخلا فقالا یا رسول اللّه جئناک نسألک أیّ اهلک احبّ إلیک قال فاطمة بنت محمّد قالا ما جئناک نسألک عن اهلک قال احبّ اهلی الیّ من قد انعم اللّه علیه و انعمت علیه أسامة بن زید قالا ثم من قال ثم علیّ بن أبی طالب فقال العبّاس یا رسول اللّه جعلت عمّک آخرهم قال ان علیّا سبقک بالهجرة رواه التّرمذی ازین حدیث صراحة واضحست که مدار احبیّت و افضلیت دینیست نه بر میل طبعی زیرا که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم تقدیم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر عباس موجه فرموده به آنکه آن حضرت سابق شد بر عباس بهجرت پس معلوم شد که مدارج حبّ جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و اله و سلم مترتب بود بر مدارج فضل دینی پس هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حسب مدلول حدیث طیر احبّ خلق بسوی حق تعالی و جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلّم بوده آن حضرت در فضل دینی هم اکمل و اعلای خلق باشد و افضلیّت آن حضرت قطعا و حتما بسبب احبیّت آن حضرت ثابت گردد و تقدیم اسامه که درین روایت یافته اند قابلیّت احتجاج بر اهل حقّ ندارد که از متفردات خصمست و هر چند بعد ثبوت دلالت احبیّت بر افضلیت از کلام جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در دلالت حدیث طیر بر خلافت امیر المؤمنین علیه السّلام جای کلام باقی نمانده است لکن افاده پس نغز متعلق این مبحث از کلام حضرت ثانی عظیم المقام نیز باید شنید و سطوع و لمعان امر حق الی اقصی الغایة باید دید محمّد بن اسماعیل بخاری در تاریخ خود گفته

حدّثنا اسماعیل بن أبی اویس حدثنی سلیمان بن بلال عن هشام بن عروة اخبرنی عروة عن الزّبیر عن عائشه زوج النبیّ صلی اللّه علیه و سلم انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مات و ابو بکر بالسخ قال اسماعیل یعنی بالعالیة و اجتمعت الانصار الی سعد بن عبادة فی سقیفة بنی ساعدة فقال ابو بکر نحن الأمراء و انتم الوزراء فقال عمر نبایعک انت فانت سیّدنا و خیرنا و احبّنا الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فبایعه فبایعه الناس ازین روایت ظاهرست که حضرت ثانی در سقیفه استدلال بر تعیّن اول برای خلافت شریفه بادعای احبیت او بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نموده پس هر گاه حضرت ثانی بنای استدلال بر تعین خلافت أبی بکر با صبیّت ادعائی او در سقیفه نموده داد سقیفه پردازی و حیله سازی داده باشد حالا در دلالت حدیث طیر که باعتراف مخالف و موالف صحیح و ثابتست بر خلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کدام مقام اشتباه و ارتیاب و چه جای تشکیک و انکار ارباب تبار و تبابست که بعد تمسک و احتجاج و استدلال فظ غلیظ عمدة الاقبال ابواب قیل و قال و تخدیع و احتیال و تسویل و اعتلال و تغریر و اضلال بحمد اللّه تعالی مسدود و چاره جز اعتراف بحق واضح و اقرار بصدق لائح و تسلیم امر ثابت و محقق و مبین و انقیاد برای برهان متین و روشن مفقود ست و حرفی عجب باید شنفت که حضرت ثانی شانی محض حبّ خداوند عالم حقا من القلب باشد ید الحبّ للّه بودن را سبب استحقاق خلافت و ترجیح بر اعاظم اصحاب می داند حافظ ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی در حلیة الاولیاء گفته

ص: 574

حدثنا ابو حامد بن جبلة نا محمّد بن اسحاق الثقفی السّراج نا محمود بن خداش نا مروان بن معاویة نا سعید قال سمعت شهر بن حوشب یقول قال عمر بن الخطّاب لو استخلفت سالما مولی أبی حذیفة فسالنی عنه ربی ما حملک علی ذلک لقلت ربّی

سمعت نبیّک صلی اللّه علیه و سلم و هو یقول انّه یحب اللّه حقّا من قلبه و محمّد بن جریر طبری در تاریخ خود گفته لمّا طعن عمر قیل له لو استخلفت فقال لو کان ابو عبیدة حیّا لاستخلفته و قلت لربّی ان سالنی سمعت نبیّک یقول ابو عبیدة امین هذه الامّة و لو کان سالم مولی أبی حذیفة حیّا استخلفته و قلت لربّی ان سالنی سمعت نبیّک انّ سلک الشدید الحبّ للّه و شیخ عزّ الدّین علی بن محمّد المعروف بابن الاثیر الجزری در کامل گفته قال عمرو بن میمون انّ عمر بن الخطّاب لما طعن قیل له یا امیر المؤمنین لو استخلفت قال لو کان ابو عبیدة حیّا لاستخلفته و قلت لربّی ان سالنی سمعت نبیّک یقول انّه امین هذه الامّة و لو کان سالم مولی أبی حذیفة حیّا لاستخلفته و قلت لربّی ان سالنی سمعت نبیّک یقول ان سالما شدید الحبّ للّه ازین عبارات ظاهرست که خلافت مآب النازل عندهم علی رایه الکتاب محبّت سالم مولی أبی حذیفه را با حق تعالی حقا من القلب یا شدید الحبّ بودن او برای خدا با آنکه او از قریش نیست و شرط اعظم خلافت که بسبب آن حضرت عتیق دفع انصار از خلافت کردند در او مفقود بوده موجب استخلاف او و ترجیح او بر ارباب شوری که از جمله شان ثالث کثیر الحیاء بلکه جناب امام الاتقیاء علیه و آله آلاف التحیة و الثنا هم بوده گردانیده پس لابد احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسوی خدا و رسول او که بهزار درجه فاضل و کاملتر از صفت ادعائی در حق سالم و از خدشات و توهّمات و تطرق منع و جرح قابل التفات سالم و قدحی و طعنی بنیان مرصوص آن را غیر خارم و بثبوت آن یقین جازمست باولویت تمام که عقل بکنه آن نتواند رسید حسب اعتراف خلافت مآب مثبت خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و افضلیّت و احقیّت آن حضرت از سائر انام بنیابت سرور انبیای کرام صلی اللّه علیه و آله ما انار فجر و انقشع ظلام خواهد بود

إدعای مؤلف تحفه بر اینکه مقصود از احب «احب فی الاکل» است نه «احب خلق» و ابطال کلام
اشاره

او به هفتاد وجه

قوله زیرا که قرینه دلالت می کند بر آنکه احبّ الناس الی اللّه در اکل مع النبی مراد باشد اقول ادعای این قرینه از دعاوی و غیر متینه و تقوّلات غیر رزینه و ناشی از امتلاء سنیه ضغائن گنجینه بنهایت حقد و کینه و اقصای تعصّب و عناد دیرینه و انهماک در ابطال فضل وصی سرور مدینه صلی اللّه علیه و آله اولی الصدور الامینه می باشد زیرا که بر هر منصف بسبب و متامّل اریب ظاهرست که مراد از

احبّ الخلق الی اللّه احبیّت علی العموم و الاستغراق در جمیع امور و تفضیل ذات با برکات سراپا سنا و نور بر کافه انام و هر نزدیک و دورست و حصر احبیّت در محض اکل با شافع یوم النشور صلی اللّه علیه و آله مادام للقمرین نور محض تشهّی و تهجم محظور و تعلل فاسد و توهّم مهجورست و نهایت بطلان آن بر ارباب شعور در کمال وضوح و ظهور و وجوه عدیده و براهین سدیده برای توهین و تهجین و ردّ و ابطال آن درین مقام بعنایت ربّ منعام بقلم صدق رقم مسطور می گردد

وجه اوّل

آنکه مخاطب در باب اوّل همین کتاب تحفه گفته و مذهب این فرقه یعنی سنّیه آنست که کلمات طیّبات مرتضی را محمول بر ظواهر باید داشت نه بر تقیّه و خلاف

ص: 575

نمائی چنانچه کلام اللّه و کلام الرسول را نیز بر ظاهر آن حمل باید کرد چه امام بحق نائب پیغمبرست و نصوص پیغمبر همه محمول بر ظاهرست پس آنچه مرتضی از تفضیل بعض اصحاب بر خود در مدائح و مناقب سائر اصحاب گو مخالفان و مقاتلان او باشند بیان فرماید بی شبهه و بیشک یقین باید کرد و ماخذ اعتقاد و عمل سنت مصطفویه را که بروایت جمیع صحابه ثابت شده است باید دانست که مرتضی هر همه را تصویب فرموده و جمیع صحابه کرام را پایه بپایه ستوده کما سیجیء تفصیله ان شاء اللّه تعالی و لهذا آن فرقه ملقب باهل سنّت و جماعت شد و لهذا این طائفه در حق صحابه موافق ظواهر کلمات مرتضی می روند و هر همه را مرتبه مرتبه معتقداند انتهی این عبارت بلیغه شاه صاحب که بنهایت مباهات و افتخار و کمال ابتهاج و استبشار بر زبان حقائق ترجمان رانده اند دنیا را در انظار اولیایشان تیره و تار و گلستان تسویلات دور از کار را بیابان خارزار ساخته چه از ان این تاویل و جمیع تاویلات علیلات مخاطب رفیع الدّرجات و دیگر اسلاف و اخلاف با کمالات سنیّه عالی مقامات که برای این حدیث و دیگر احادیث امامت و خلافت و افضلیّت و احقیّت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و دیگر مطالب و مآرب و مقاصد اهل حق کرام اختراع کرده اند همه نقش بر آب و خدع سراب و محض مخالفت حق و صواب و بغایت مستهجن و مستقبح و مستبشع و بغایت نا مستحسن و مستکره و مستشنع گردید و نهایت هوان و ضعف و بی حقیقتی آن نزد ارباب الباب با علی مدارج تحقق و ثبوت رسید

وجه دوم

آنکه اگر اطلاق صیغه افعل التفضیل بلحاظ بعض حیثیّات غیر معتد بها جائز باشد لازم آید که کسی که یک مسئله جزوی از مسائل وضو مثلا دانسته باشد از مشخصی که محیط باشد بجمیع مسائل وضو و دیگر مسائل طهارت بلکه سائر ابواب فقه مگر اتفاقا این مسئله ندانسته باشد اعلم یا افقه بگویند و هذا بدیهیّ البطلان و نیز فرض کنیم که معظم اعضای زید از عمر و احسن باشد و یک عضو خاص عمر و مثل یک انگشت یا یک دندان او احسن باشد درین صورت عمرو را احسن از زید بگویند و لا یستریب عاقل فی بطلانه و اراده چنین حیثیّات در اطلاقات شارع از قبیل تعمیه و الغازست که تجویز آن کار احدی از عقلا نیست

وجه سوم

آنکه اگر اطلاق صیغه افعل التفضیل بلحاظ بعض امور غیر معتبره فی التفضیل جائز باشد لازم آید که بلحاظ وسعت ممالک و تبحر در غرائب علوم و اظهار و ابداع و اختراع صناعات بهره تفضیل بعضی از ملوک و سلاطین و حکمای متقدمین و صنّاع متقنین بر اوصیا و انبیا و مرسلین سائغ و جائز گردد و هرگز از سوء ادب معدود نشود حال آنکه نزد ممیزین اطفال فضلا عن ارباب الکمال شناعت و فظاعت آن بدیهیست و مظنون نیست که اهل سنت باین معنی متنبه نشوند و این تفضیل ضئیل را نا جائز و حرام و از قبیل اساءت ادب نسبت بحجج ربّ منعام ندانند و چگونه گمان کرده شود که ایشان این تفضیل جالب عذاب و دبیل را سوء ادب نخواهند دانست حال آنکه بگمان تعریض محض ذکر نمودن شخصی بنت أبی بکر را موجب ضرب شدید و حبس طویل می دانند و کسی را که تقریر برین ذکر کرده فاسق و فاجر و مجروح و مقدوح و غیر مقبول الفتوی و الشهادة می پندارند و او را مبغوض در راه خدا می دارند جلال الدین سیوطی در رساله القام الحجر گفته افتی ابو المطرف الشعبی فی رجل انکر تحلیف امرأة باللیل قال و لو کانت

ص: 576

بنت أبی بکر الصدیق ما حلفت الا بالنهار و صوّب قوله بعض المتسمین بالفقه فقال ابو المطرف ذکر هذا لابنة أبی بکر رضی اللّه عنها یوجب علیه الضرب الشدید و الحبس الطویل و الفقیه الذی صوّب قوله هو احقّ باسم الفسق من اسم الفقه فیتقدم إلیه فی ذلک و یؤخر و لا یقبل فتواه و لا شهادته و هی جرحة تامة و یبغض فی اللّه انتهی فاذا کان هذا فیمن لم یسبّ و لم یعرض بل اقر علی قول من عرّض فما ظنک بمن عرّض او صرّح بالسّب و الغرض عن هذا کلّه تقریر انّه فاسق مرتکب لعظیم من الکبائر لا مخلص له الی العدالة بسبیل

وجه چهارم

آنکه اگر حمل احبّ مطلق بر احبّ مخصوص مثل احبّ فی الاکل یا مثل آن جائزست پس اهل حق را می رسد که بگویند که مراد از احبیّت أبی بکر و عمر که از عمرو عاص نقل می کنند و ابن حجر و صاحب ریاض نضره آن را مبنای تاویل علیل گردانیده اند احبیّت شان در لعنست بقرینه حدیث بخاری اللّهمّ العن فلانا و فلانا و فلانا یا احبیّتشان در ترک استخلاف بقرینه حدیث ابن مسعود که در اکام المرجان شبلی مرویست و از ان اعراض جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله از استخلاف شیخین ظاهرست یا احبیّتشان درین بابست که نفاق را ترک کنند و بایمان خالص رجوع آرند و دست از بغض و حسد اهل بیت علیهم السّلام بردارند و حسد اوّل و ثانی بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از کلام شان در واقعه نجوی ظاهرست یا احبیّتشان درین بابست که جلدتر حق تعالی ایشان را هلاک کند که بعد وفات آن حضرت فتنه سقیفه بر پا نسازند و امثال ذلک من الوجوه المتعدّدة و الحیثیّات المتبدّدة پس در حقیقت خلق این احتمال کثیر الاختلال در حدیث طیر نمودن بنای تلمیعی که در وضع و اختلاق احبیّت شیخین گذاشته اند بآب رسانیدن و اهل حق را از توجّه بابطال و اعلال و اخمال آن وارهانیدنست یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ

وجه پنجم

آنکه علی قوشجی در شرح تجرید در شرح قول محقق طوسی و علی اکرم احبّائه گفته أی اله و اصحابه الّذین هم موصوفون بزیادة الکرم علی من عداهم و در حاشیه این قول قوشجی گفته قیل لم یرد به معیّنا بل ما یتناول متعدّدا اعنی من اتّصف من محبوبیه بزیادة الکرم فی الجملة و فیه نظر لان افعل التفضیل إذا اضیف فله معنیان الاوّل و هو الشائع الکثیر ان یقصد به الزّیادة علی جمیع ما عداه مما اضیف إلیه و الثّانی ان یقصد به الزّیادة مطلقا لا علی جمیع ما عداه مما اضیف إلیه و هو بالمعنی الاوّل یجوز ان یقصد بالمفرد منه المتعددون المعنی الثانی و امّا افعال التفضیل بمعنی الزّیادة فی الجملة فلم یرد قطّ ازین عبارت ظاهرست که اراده اکرم فی الجمله از اکرم وجهی از جواز ندارد و اسم تفضیل بمعنی زیادت فی الجمله هرگز وارد نشده پس همچنین احبّ در حدیث طیر بمعنی احبّ فی الجمله نباشد بلکه آن مفید احبیّت باشد علی طریقة العموم و الاستغراق فبطل التاویلات السخیفة الّتی اخترعها ارباب الشّقاق و رمی سوق النفاق بالکساد بعد النّفاق

وجه ششم

آنکه صدر الدّین شیرازی در حاشیه جدیده شرح تجرید قوشجی در مقام رد ارادۀ معنی زیادت فی الجمله از صیغه تفضیل گفته ثم اختلف المسلمون فی افضلیّة بعض الصحابة علی بعض فذهب اهل السّنّة الی انّ ابا بکر افضلهم و اثبتوا ذلک بوجوه مذکورة فی موضعها و بنوا علی اثبات ذلک انّ

ص: 577

غیره من الصحابة لیس افضل منه و منعوا اطلاق الافضل علی غیره منهم و ذهب الشیعة الی علیّا افضلهم و اثبتوا ذلک بما لهم من الدلائل و بنوا علی اثبات ذلک انّ غیره من الصّحابة لیس افضل منه و منعوا ان یطلق الافضل علی آخر من الصّحابة و استمرّ الخلاف بینهما و فی کل من الطّائفتین علماء کبار عارفون باللّغة حق المعرفة فلو کان معنی الصّیغة ما ظنّه هذا القائل لصحّ ان یکون کل واحد منهما افضل من الآخر و لم یتمشّ هذا الخلاف و البناء و المنع و کیف یجوز ان یکون معناها ذلک و لم یتنبه به احد من هذه الجماعات الکثیرة و نفی الخلاف و البناء و المنع المذکورة بین الطّائفتین من قریب ثمان مائة سنة ازین عبارت ظاهر ست که اطلاق صیغه تفضیل بمعنی زیادت فی الجمله اصلا وجهی از صحت ندارد چه اگر اطلاق اسم تفضیل بمعنی زیادت فی الجمله صحیح می بود شیعه و سنّی منع از اطلاق افضل بر غیر من یعتقدون کونه افضل نمی کردند حال آنکه هر دو فریق بالقطع و التحقیق منع می کنند که اطلاق لفظ افضل بر شخص دیگر که افضلیّت او ثابت کرده اند کرده شود پس بداهة معلوم شد که هر گاه احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بدلالت حدیث طیر و دیگر احادیث کثیره ثابت و متحقق شد اطلاق احبّ بر کسی دیگر هرگز وجهی از جواز ندارد اخبار موضوعه و روایات منحوته در احبیّت اوّل و غیر او سراسر باطل و تاویل احبّ بحمل بر احبیّت فی الجمله و احبیت من جهة خاصّه جزئیه تاویل رکیک و مریض علیل و تسویل فاسد غیر قابل التعویل و الحمد الجمیل للرّب الجلیل علی انخرام اساس الخدع و التضلیل

وجه هفتم

آنکه نیز صدر الدّین شیرازی در حاشیه جدیده شرح تجرید در مقام ردّ اراده زیادت فی الجمله از صیغه تفضیل گفته و ایضا لو کان معناها أی معنی صیغة التفضیل ذلک أی الزّیادة فی الجملة فاذا قال سائل أیّ ابنیک اعلم یصحّ ان یجاب بکلیهما و العارف باللّسان لا یشکّ فی عدم جواز هذا الجواب فتبیّن انّ معناها لیس علی ما ظنّه و اصراره علی ذلک ادلّ دلیل ازین عبارت ظاهرست که اگر معنای اسم تفضیل زیادت فی الجمله باشد لازم آید در جواب کسی که می پرسد از شخصی که کدام یک از هر دو پسر تو اعلمست صحیح شود گفتن این معنی که هر دو اعلم هستند و عارف باللسان شک نمی کند که این جواب جائز نیست پس معلوم شد که معنای صیغه تفضیل زیادت فی الجمله نیست پس حمل احبّ بر احبّ فی الجمله بهمین تقریر نا جائز و صریح البطلان و خلاف محاوره و لسان و ساقط از اعتبار نزد ارباب فهم و امعان باشد و نیز صدر الدّین در حاشیه جدیده در دفع شبه دوانی که برین استدلال وارده کرده گفته ثم قیل إذا سأل سائل أیّ ولدیک اعلم امکن ان یجاب بان کلاّ منهما اعلم من الآخر من وجه و لا ینکر ذلک العارف باللّسان و انما لم یکن الجواب بکلیهما مأنوسا لأنّه یوهم انّ المراد ترجیحهما علی ثالث و فیه بحث إذا الجواب الاوّل ینفی علمیّة احدهما عن الآخر کما فی قولک لیس احدهما اعلم من الآخر لا اثبات اعلمیّة کل منهما من الآخر کما حسبة لان الاعلمیّة من وجه لا یستلزم الاعلمیّة کما مرّ و لو قال السّائل أیّ ولدیک اعلم من الآخر لا یستقیم الجواب بکلیهما مع انتفاء التوهم المذکور کما لا یخفی ازین عبارت تسدید

ص: 578

و تشیید مبانی عدم جواز حمل صیغۀ تفضیل بر زیادت فی الجمله ظاهر و واضح و اندفاع شبهه واهیه دوانی روشن و لائحست زیرا که کلام در حمل افعل التفضیل مطلق بر زیادت من وجه بوده آن را قیاس کردن بر صیغه تفضیل مقید به من وجه قیاس مع الخارق و فرار صریح از جواب اصل کلامست چه اگر در جواب سؤال سائل از اعلمیت احد الابنین بگویند که کلاهما اعلم من وجه از ان لازم نمی آید صحّت جواب باین طور که بگویند کلاهما اعلم پس از اثبات صحّت این جواب و جواب ظهور بطلان آن چشم پوشیدن و بسوراخ دیگر یعنی دعوای صحّت جواب مقید بلفظ من وجه خزیدن دلیل صریحست بر عجز و توانی علامه دوانی و انهماک در غفلت از محاورات لسانی

وجه هشتم

آنکه غزالی در احیاء العلوم گفته و روی عن ضبة بن محصن العنزی قال کان علینا ابو موسی الاشعری امیرا بالبصرة فکان إذا خطبنا حمد اللّه و اثنی علیه و صلّی علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و انشأ یدعو لعمر رضی اللّه عنه قال فغاظنی ذلک منه فقمت إلیه فقلت له این انت من صاحبه تفضّله علیه فصنع ذلک جمعا ثم کتب الی عمر یشکونی یقول انّ ضبّة بن محصن العنزی یتعرّض لی فی خطبتی فکتب إلیه عمران اشخصه الیّ قال فاشخصنی إلیه فقدمت فضربت علیه الباب فخرج الیّ فقال من انت فقلت انا ضبّة بن محصن العنزی قال فقال لی فلا مرحبا و لا اهلا قلت اما المرحب فمن اللّه و امّا الاهل فلا اهل لی و لا مال فبما ذا استحللت یا عمر اشخاصی من مصری بلا ذنب اذنبته و لا شیء اتیته فقال ما الذی شجر بینک و بین عاملی قال قلت الآن اخبرک به انّه کان إذا خطبنا حمد اللّه و اثنی علیه و صلّی علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم انشأ یدعو لک فغاظنی ذلک منه فقمت إلیه فقلت له ابن انت من صاحبه تفضّله علیه فصنع ذلک جمعا ثم کتب إلیک یشکونی قال فاندفع عمر رضی اللّه عنه باکیا و هو یقول انت و اللّه اوفق منه و ارشد فهل انت غافر لی ذنبی یغفر للّه لک قال قلت غفر اللّه لک یا امیر المؤمنین قال ثم اندفع باکیا و هو یقول و اللّه للیلة أبی بکر و یوم خیر من عمر و آل عمر فهل لک ان احدّثک بلیلته و یومه قلت نعم قال امّا اللیلة

فانّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لمّا أراد الخروج من مکّة هاربا من المشرکین خرج لیلا فتبعه ابو بکر فجعل یمشی مرّة امامه و مرّة خلفه و مرّة عن یمینه و مرّة عن یساره فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما هذا یا أبا بکر ما اعرف هذا من افعالک فقال یا رسول اللّه اذکر الرّصد فاکون امامک و اذکر الطّلب فاکون خلفک و مرّة عن یمینک و مرّة عن یسارک لا امن علیک قال فمشی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لیلته علی اطراف اصابعه حتّی حفیت فلمّا رأی ابو بکر انّها حفیت حمله علی عاتقه و جعل یشتد به حتّی اتی فم الغار فأنزله ثم قال و الذی بعثک بالحقّ لا تدخله حتّی ادخله فان کان فیه شیء نزل بی قبلک قال فدخل فلم یر فیه شیئا فحمله فادخله و کان فی الغار خرق فیه حیّات و افاع فالقمه ابو بکر قدمه مخافة ان یخرج منه شیء الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فیؤذیه فنهشته حیّة و جعلت دموعه تتحدّر علی خدّیه من الم ما یجد و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول له یا أبا بکر لا تَحْزَنْ إِنَّ اَللّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اَللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ لطمانینة لابی بکر فهذه لیلته و امّا یومه فلما توفّی رسول اللّه

ص: 579

صلّی اللّه علیه و سلم ارتدّت العرب فقال بعضهم نصلّی و لا نزکّی فاتیته لا آلوه نصحا فقلت یا خلیفة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم تالّف النّاس و ارفق بهم فقال لی أ جبّار فی الجاهلیة خوّار فی الاسلام فیما ذا أتألفهم قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و ارتفع الوحی فو اللّه لو منعونی عقالا کانوا یعطونه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم القائلتهم علیه قال فقاتلنا علیه فکان و اللّه رشید الامر فهذا یومه ثم کتب الی أبی موسی یلومه ازین عبارت ظاهرست که ضبّه عنزی ترک نمودن ابو موسی اشعری ذکر ابو بکر را بعد حمد و صلاة و انشاء دعا برای خلافت مآب تفضیل خلافت مآب بر أبی بکر فهمید و این معنی موجب غیظ و غضب او گردید که بفرط آن صولت و هیبت امارت اشعری بی شعور را کان لم یکن شیئا انگاشته مجاهرة آهنگ انکار بر آن شیخ فاقد الاستبصار برداشت تا آنکه ابو موسی شکایت این انکار و اجهار بلوم آن والاتبار بخدمت خلافت مآب نوشت و خلافت مآب در جواب باشعری نوشتند که اشخاص ضبّه کن و هر گاه ضبّه بعد اشخاص بخانه فظاظت کاشانه خلافت مآب رسید حضرتشان مزید غلظت را کاربند شدند و بیساخته کلمه لا مرحبا و لا اهلا بر زبان خلاعت ترجمان راندند و ضبّه بعد اظهار سخافت خلافت ماب درین کلام جالب ملام؟ ؟ ؟ سبب استحلال اشخاص و اقلاق و ازعاج و ارهاق بلا استیجاب و استحقاق استفسار ساخت و حضرتشان را در مضیق تعنیف و تعییر و تخجیل و تشویر انداخت خلافت ماب در اعراض از جواب آن مصلحت خود دیدند و با استفسار کیفیت نزاع و شجار در میان ضبّه و عامل با وقار خود گردیدند ضبّه همان حکایت سراسر شکایت ترک اشعری ذکر أبی بکر را و انشای دعا برای خلافت ماب و انکار خود بر او از کمال غیظ و غضب و هیچ و تاب بمعرض بیان آورد خلافت ماب از استماع این قصه پر غصّه زار زار گریستن آغاز نهادند و باظهار اوفقیت و ارشدیت ضبّه از اشعری داد نصفت شعار می دادند و بمزید اظهار تدین و تورع اعتراف صریح بخطیئه خود فرمودند و طلب عفو و صفح و غفران از ضبّه نمودند بعد از ان بحالت گریه و بکا یک روز و یک شب أبی بکر را بهتر از خود و از آل خود ظاهر کردند و قصّه غار و قصّه قتال مرتدین را که علاوه بر فضائل غریبه أبی بکر ماثر عجیبه خود خلافت ماب نیز از ان ظاهرست بمزید حسن فهم شاهد مطلوب آوردند و من بعد کتابی مشتمل بر عزل و ملام بسوی اشعری سخیف الکلام انفاذ ساختند و باظهار برائت کلی خود از فعل آن بی شعور پرداختند پس ازینجا بکمال ظهور ظاهر گردید که قطع نظر از عدم جواز اطلاق صیغه افعل التفضیل بر مفضول و بطلان حمل آن بر افضلیت جزئیه غیر معتبره فعل مشعر بر تفضیل مفضول هم جائز نیست و قابل این معنی نیست که توجیه و تاویل آن باراده تفضیل جزئی یا تفضیل من وجه کرده شود چه اگر این معنی سمتی از جواز می داشت چرا خلافت ماب بگریه و زاری تمام فعل ابو موسی اشعری را بدوامی نمود و بذریعه مکتوب بلاغت اسلوب خود او را مورد ملام می فرمود بلکه می بایست که بتاویل فعل اشعری بر خیزد و بگوید که سبب این فعل آنست که من از أبی بکر ببعض وجوه جزئیه افضل هستم مثلا از أبی بکر اقوی می باشم و ظاهرست که صفت اقوی بودن عمر را علی مزعومهم خود أبی بکر تسلیم نموده بود و اهل سنت چنان دلداده این صفت هستند که برای اثبات آن اکاذیب عدیده مثل روایت منام سرور انام صلّی اللّه علیه و آله الکرام مشتمل بر ابکشی شیخین بدئورسن؟ ؟ ؟ و غیر آن از روایات که جمله حاکی اضغاث احلام و در وهن مثل تفاریق ایامست؟ ؟ ؟ بر تافته اند

وجه نهم

آنکه در کنز العمال

ص: 580

مسطورست

عن ضبة بن محصن العنزی قال قلت لعمر بن الخطاب انت خیر من أبی بکر فبکی و قال و اللّه للیلة من أبی بکر و یوم خیر من عمر عمر هل لک ان احدّثک بلیلته و یومه قلت نعم یا امیر المؤمنین قال امّا لیلته فلمّا خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هاربا من اهل مکّة و خرج لیلا تبعه ابو بکر فجعل یمشی مرّة امامه و مرّة خلفه و مرّة عن یمینه و مرّة عن یساره فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ما هذا یا ابا بکر ما اعرف هذا من فعلک فقال یا رسول اللّه اذکر الرّصد فلکون امامک و اذکر الطلب فاکون خلفک و مرة عن یمینک و مرة عن یسارک لا امن علیک فمشی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لیلته علی اطراف اصابعه حتّی حفیت رجلاه فلمّا راه ابو بکر قد حفیت حمله علی کاهله یشتدّ به حتّی اتی به فم الغار فانزله ثم قال و الّذی بعثک بالحقّ لا تدخله حتّی ادخله فان کان فیه شیء نزل بی قبلک فدخل فلم یر شیئا فحمله فادخله و کان فی الغار خرق فیه حیات و افاع فخشی ابو بکر ان یخرج منهن شیء یؤذی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فالقمه قدمه فجعل یضربنه و یلسعنه الحیّات و الافاعی و جعلت دموعه تنحدر و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول یا ابا بکر لا تَحْزَنْ إِنَّ اَللّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اَللّهُ سَکِینَتَهُ طمانینة لابی بکر فهذه لیلة و اما یومه فلمّا توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و ارتدّ العرب فقال بعضهم نصلّی و لا نزکّی و قال بعضهم لا نصلّی و لا نزکّی فاتیته و لا آلوه نصحا فقلت یا خلیفة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم تالف النّاس و ارفق بهم فقال جبّار فی الجاهلیة خوّار فی الاسلام فبما ذا اتالفهم بشعر مفتعل أم بسحر مفتری قبض النبی صلّی اللّه علیه و سلم و ارتفع الوحی فو اللّه لو منعونی عقالا مما کانوا یعطون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لقاتلتهم علیه فقاتلنا معه و کان و اللّه رشید الامر فهذا یومه الدّینوری فی المجالسة و ابو الحسن بن بشران فی فوائدة وق فی الدّلائل و اللالکائی فی السّنّة ازین عبارت ظاهرست که هر گاه ضبّه بن محصن عنزی بخطاب خلافت ماب گفت انت خیر من أبی بکر خلافت ماب بمزید رقت قلب گریه آغاز کردند و ارشاد فرمودند که قسم بخدا هر آئینه یک شب و یک روز أبی بکر بهتر از عمر و از آل عمرست و بعد آن بمقام شاهد قصه غار و قتال مرتدین را بیان نمودند پس ظاهرست که اگر استعمال صیغ تفضیل در تفضیل جزئی نا معتبر سائغ می بود خلافت ماب این همه تحاشی و تبری و تنصل از فضیلت خود نمی جست و ممکن بود که برای اثبات افضلیت خود بعضی وجوه مثل شدّت و غلظت و فظاظت را بمعرض اظهار می آورد

وجه دهم

آنکه در کنز العمال مذکورست جبیر بن نفیر ان نفرا قالوا لعمر بن الخطاب و اللّه ما راینا رجلا اقضی بالقسط و لا اقول بالحق و لا اشدّ علی المنافقین منک یا امیر المؤمنین فانت خیر الناس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال عوف بن مالک کذبتم و اللّه لقد راینا خیرا منه بعد النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال من هو یا عوف فقال ابو بکر فقال عمر صدق عوف و کذبتم و اللّه لقد کان ابو بکر اطیب من ریح المسک و انا اضلّ من بعیر اهلی ابو نعیم فی فضائل الصّحابة قال ابن کثیر اسناده صحیح ازین عبارت ظاهرست که هر گاه بعضی از مردم خلافت ماب را بخطاب حضرتش خیر الناس گفتند عوف بن مالک را بسماع این حرف یارای ضبط باقی نماند بلا تحاشی آن جماعت را که یا صحابه ثقات عادلین یا تابعین

ص: 581

صادقین صالحین بودند نسبت بکذب کرد و قسم شرعی یاد کرده گفت ما دیدیم کسی را که بهتر ازو یعنی خلافت ماب بود بعد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم خلافت ماب و ما للتبیین از عوف تعیین آن کس خواست عوف نام حضرت خالفه بر زبان راند خلافت ماب بسماع آن نام که راحت جان شان بود بتصدیق عوف و تکذیب آن جماعت بیخوف اساس نصفت نهادند و بضم قسم شرعی بودن ابو بکر پاکیزه تر از بوی مشک و بودن خود گمراه تر از شتر اهل خویش افاده فرموده داد فصاحت و بلاغت دادند و بر ناظر سلیم النظر پوشیده نیست که اگر اطلاق الفاظ تفضیل ببعض وجوه نامعتبر صورتی از جواز می داشت لازم بود که عوف و خلافت ماب قول شان را بحمل بر بعض حیثیات مأول سازند و بتکذیب و تفضیح آن جماعت مکرّمه نپردازند

وجه یازدهم

آنکه در کنز العمال مذکورست عن عمر قال خیر هذه الامة بعد نبیها ابو بکر فمن قال غیر هذا بعد مقامی هذا فهو مفتر و علیه ما علی المفتری اللاّلکائی ازین عبارت ظاهرست که حضرت خلافت ماب بمزید لطف و رافت بحال حضرت خالفه ارشاد فرمودند که خیر امت بعد نبی آن ابو بکرست پس کسی که غیر آن بگوید مفتریست و واضحست که اگر تفضیل بلحاظ وجه غیر معتبر جائز می بود چرا حضرتش این همه تعمیم و تضیق و تحجیر را کاربند می شد و بعموم ملوم خود مفضل من وجه را نیز مفتری قرار می داد

وجه دوازدهم

آنکه در کنز العمال مذکورست عن عبد اللّه بن علاقه قال رای عمر رجلا یقول ان هذا لخیر الامة بعد نبیّها فجعل عمر یضرب الرّجل بالدرّة و یقول کذب الآخر لابو بکر خیر منّی و من أبی و منک و من ابیک خیثمة فی فضائل الصّحابة ازین عبارت ظاهرست که هر گاه خلافت ماب مردی را دیدند که او بمزید عقیدت حضرتش را خیر الامة بعد النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم می گوید عرق غلظت و فظاظت شان بجوشش آمد و کار از تخویف و تهدید و زجر و ملام درگذرانیده نوبت بضرب بالدرّة و ایجاع و ایذا و ایلام آن متجاسر راس الطغام رسانیدند و در این حالت پر ملالت این الفاظ مرزیّه بالدّرر بر زبانشان می رفت کذب الآخر لأبو بکر خیر منّی و من أبی و منک و من ابیک و ظاهرست که تا وقتی که اطلاق الفاظ تفضیل و لو بلحاظ بعض وجوه باشد نزد حضرت شان جائز نبود چگونه این همه ایذا رسانی نسبت معتقد خود روا داشتند و کشیدنش بزیر مشق درّه مناسب انگاشتند

وجه سیزدهم

آنکه ابو اسماعیل محمّد بن عبد اللّه الازدی در فتوح شام در وقعه فحل گفته فارسلوا الی أبی عبیدة ان ارسل إلینا رجلا من صلحائکم نسأله عما تریدون و ما تسألون و ما تدعون إلیه نخبره بذات انفسنا و ندعوکم الی حظکم ان قبلتم فارسل إلیهم ابو عبیدة معاذ بن جبل فاتاهم علی فرس له فلمّا دنا منهم نزل عن فرسه و اخذ بلجامه ثم اقبل إلیهم یقود فرسه فقالوا لبعض غلمانهم انطلق إلیه فامسک فرسه فجاء الغلام لیمسک له دابّته فقال معادانا امسک فرسی لا ارید ان یمسکه احد غیری فاقبل یمشی إلیهم فاذا هم علی فرش و بسط و نمارق تکاد الابصار ان تعشی عنها فلمّا دنا من تلک الثیاب قام قائما فقال له رجل اعطنی دابّتک امسکها و ادن انت فاجلس مع هذه الملوک فی مجالسهم فانّه لیس کل احد یقدر ان یجلس معهم و قد بلغهم عنک صلاح و فضل عند من انت منهم فهم یکرهون ان یکلموک جلوسا و انت قائم فاجلس معهم قال معاذ للترجمان انّ نبیّنا صلّی اللّه

ص: 582

علیه و سلم امرنا ان لا نقوم لاحد من خلق اللّه و لا یکون قیامنا الاّ للّه فی الصّلوة و العبادة و الرّغبة إلیه فلیس قیامی هذا لکم و لکنّی قمت اعظاما للمشی علی هذا البسط و الجلوس علی هذه النّمارق التی استاثرتم بها علی ضعفائکم و اهل ملتکم و انّما هی من زینة الدّنیا و غرورها و قد زهّد اللّه فی الدّنیا و نهی عن البغی و السّرف فیها فانا اجلس ههنا علی الارض و کلّمونی انتم بحاجتکم من ثمّ و اقیموا التّرجمان بینی و بینکم فلیفهمنی ما تقولون و لیفهمکم ما اقول ثم امسک برأس فرسه و جلس علی الارض عند طرف البساط فقالوا له لو دنوت فجلست معنا کان اکرم لک انّ جلوسک مع هذه الملوک علی هذه المجالس مکرمة لک و انّ جلوسک علی الارض منتحیا صنیع العبد بنفسه فلا نراک الا قد ازریت بنفسک فاخبره الترجمان بمقالتهم فجثا معاذ علی رکبتیه و استقبل القوم بوجهه و قال للتّرجمان قل لهم ان کانت هذه المکرمة الّتی تدعوننی إلیها استاثرتم بها علی من هو مثلکم انما هی للدّنیا التی زهد اللّه فیها و هی عندکم مکرمة فی الدّنیا فهذه المکرمة لکم لا حاجة لنا فی شرف الدّنیا و لا فی فخرها و لا فی شیء یباعدنا من ربّنا و ان زعمتم انّ هذه المجالس و الدّنیا الّتی فی ایدی عظمائکم فانتم بها مستاثرون علی ضعفائکم مکرمة لمن کانت فی یدیه منکم عند اللّه فهذا خطاء من قولکم و جور من فعلکم و انه لا یدرک ما عند اللّه بالخطاء و لا بخلاف ما جاءت به الانبیاء صلّی اللّه علیه و سلم عن اللّه من الزّهادة فی الدّنیا و امّا قولهم انّ جلوسی علی الارض منتحیا صنیع العبد بنفسه الا فصنیع العبد بنفسه صنعت و انا عبد من عبید اللّه جلست علی بساط اللّه و لا استاثر لشیء من مال اللّه علی اخوانی من اولیاء اللّه و امّا قولکم انّی ازریت بنفسی من مجلسی فان کان ذلک انما هو عندکم و لیس ذلک عند اللّه کذلک فلست ابالی کیف کانت منزلتی عندکم إذا کانت عند اللّه علی غیر ذلک و ان قلتم انّما دخل علی ذلک عباد اللّه فقد اخطاتم خطأ بیّنا لان احبّ عباد اللّه إلیه المتواضعون للّه القریبون من عباد اللّه الّذین لا یشغلون انفسهم بالدنیا و لا یدعون التماس نصیبهم من الآخرة قال فلمّا فسّر هذا الترجمان لهم نظر بعضهم الی بعض و تعجّبوا ممّا سمعوا منه و قالوا لترجمانهم قل له انت افضل اصحابک فقال معاذ عند ذلک معاذ اللّه ان اقول ذلک و لیتنی لا اکون شرّهم ازین عبارت ظاهرست که هر گاه کفّار مواعظ بلیغه از معاذ بن جبل شنیدند و بعض محاسن اخلاق او دیدند در حق او گفتند که تو افضل اصحاب خود هستی پس معاذ بن جبل ازین تفضیل و بترجیح استنکاف شدید آغاز نهاد و آن را بنهایت مرتبه شنیع و قبیح دانست که استعاذه بحق تعالی از ان آغاز نهاد پس اگر اطلاق صیغه تفضیل بر مفضول باعتبار بعض حیثیات خارجه جائز می بود معاذ بن جبل چرا از اطلاق افضل بر خود این قدر اظهار اشمیزاز می کرد

وجه چهاردهم

آنکه قطع نظر ازین معنی که اطلاق صیغ تفضیل بر مفضول بقصد تفضیل در امور جزئیه غیر معتبره جائز نیست اگر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را در واقعه طیر طلب احبّ فی الاکل مقصود می شد ممکن بود که بفرماید اللّهمّ ائتنی بالاحبّ فی الاکل پس این عبارت مختصره را ترک فرمودند و عبارت

اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک و الی رسولک یاکل معی من هذا الطائر بجا آوردن بالبداهة و الصّراحة افادۀ معنی زائد از احبیّت فی الاکل خواهد کرد و آن نیست

ص: 583

مگر اثبات این معنی که شخص مدعو احبّ الخلق بسوی خدا و رسول او علی العموم و الاطلاق و نهج الشّمول و الاستغراق رغما لآناف اهل الشقاق و جدع المعاطس ارباب النفاق می باشد و اگر افادۀ این معنی جلیل الخطر مطمح نظر شریف جناب خیر البشر صلّی اللّه علیه و آله ما غسق لیل و اقبل سحر نمی بود هرگز عدول از عبارت طویله نمی فرمود که تطویل بیکار منافی شان آحاد ادبا و فصحای بلاغت شعارست چه جا افضل فصحا و اکمل بلغای جمیع اعصار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار که هرگز عاقلی تجویز نخواهد کرد که آن حضرت با آن همه فصاحت مزریه بشان سحبان و بلاغت فاضله بر بلاغت عدنان عبارت مختصره مودّیه مرا و ترک فرموده بغیر حاصل تطویل غیر جمیل اختیار فرماید حاشاه عن ذلک و عبارتی که آن جناب ارشاد فرموده از جوامع کلم عجیبه و سواطع حکم غریبه است و نکات عدیده و لطائف سدیده در آن منطویست که مجموع آن دلالت دارد بر نهایت اهتمام آن حضرت باظهار کمال فضل و علوّ منزلت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اول آنکه ندای حق تعالی باسم ذات او فرموده که آن احبّ اسمای او تعالی شانه ست دوم آنکه ایثار اللّهمّ بر لفظ یا اللّه باین جهتست که در اللّهمّ تفخیم و تعظیم بسبب دو تشدید زیاده ترست از لفظ یا اللّه و این نکته مماثل نکته اختیار ضمّ ضمیر مجرور کلمه علیه اللّه ست و سوم آنکه در اللّهمّ بسبب آنکه میم عوض حرف ندا در آخرست اهتمام زیاده است بنسبت یا اللّه که در یا اللّه یا قبل لفظ اللّه می آید و در اللّهمّ ابتدا بلفظ اللّه حاصل می شود و ابتدا بلفظ اللّه ادخل در تعظیم و تبرّکست چهارم آنکه بنا بر اکثر طرق لفظ ائتنی را اختیار فرمود بر لفظ ارسل الیّ و ابعث الیّ و مثل آن زیرا که اتیان در صورت تعدیه آن ببا دلالت دارد بر مزید اعتنا و احتفال بشان ماتی به که گویا مرسل مصاحب ماتی به ست چنانچه مبرّد در تبین معنای ذهب فلان بزید گفته است که آن دلالت دارد بر آنکه فاعل همراه زید رفته پنجم آنکه ائتنی را بر محض لفظ ائت اختیار فرمود تا دلالت کند که مطلوب آن جناب اتیان احبّ الخلق نزد آن حضرتست نه مطلق اتیان احبّ الخلق ششم آنکه لفظ احبّ را اختیار فرمود بر دیگر الفاظ دالّه بر تفضیل و ترجیح زیرا که کثرت محبّت حق تعالی با کسی دلالت بر جمع جمیع صفات کمال و مجد و احتوای تمام نعوت فضل و حمد دارد که مقام محبّت اعلای مقامات و اسنای درجاتست هفتم آنکه چون لفظ احبّ بمعنی محبوب ترست آن دلالت واضحه دارد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نهایت محبّت حق تعالی داشته زیرا که محبوبیّت فرع محبّیتست قال اللّه تعالی إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اَللّهُ هشتم آنکه لفظ احبّ را مضاف فرموده بسوی خلق تا دلالت صریحه کند بر آنکه آن حضرت احبّ خلق خدا بود اگر چه لفظ الاحبّ معرّف باللاّم هم دلالت بر تفضیل آن حضرت می کرد مگر پر ظاهرست که ذکر مضاف إلیه عام ابلغ و اصرحست در دلالت بر افضلیّت از جمیع خلق نهم آنکه خلق را مضاف فرموده بضمیر خطاب تا واضح شود که آن حضرت احبّ جمیع آن خلقست که قابلیّت اضافت بحق تعالی داشته باشد و مراد از ان خلق مخلصین خواهد بود پس احبیّت از غیر مخلصین باولویّت ظاهر خواهد شد قطعا دهم آنکه خلق اسم جنسست و اسم جنس مضاف مفید عمومست حسب تصریحات اکابر علما پس مراد جمیع خلق مخلصین باشند یازدهم آنکه لفظ إلیک فرموده تا صراحة دلالت کند بر آنکه احبیّت آن حضرت بسوی حق تعالیست و اگر لفظ إلیک نمی فرمود احبیّت جناب

ص: 584

امیر المؤمنین علیه السّلام یا بدلالت لفظ مقدّر ظاهر می شد یا بدلالت التزام زیرا که بنابر حذف إلیک لفظ الیّ مذکور می شد یا نه پس اگر لفظ الیّ مذکور می شد احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بدلالت مطابقیه ثابت می شد و آن مستلزم دلالت بر احبیّت آن حضرت بسوی حق تعالی بود زیرا که بلا شبهه احبّ بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم احبّست بسوی حق تعالی و اگر لفظ الیّ مذکور نمی شد و لفظ إلیک مقدّر می شد احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حق تعالی بلفظ مقدّر ثابت می شد نه بلفظ مذکور دوازدهم آنکه لفظ و الی رسولک یا و الی هم فرمود تا واضح شود که آن حضرت احبّ بسوی جناب رسالت ماب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بوده و هر چند پر ظاهرست که احبیّت آن حضرت بسوی حضرت رسالت ماب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از احبیّت آن حضرت بسوی حق تعالی ثابت می شود که در میان هر دو تلازم قطعی و حتمیست لکن بنا بر مزید اهتمام تصریح هم بان فرموده پس افادۀ احبیّت آن حضرت بسوی خود بدو وجه فرموده یکی بدلالت التزام و دیگر بدلالت مطابقت سیزدهم آنکه متعلق خاص برای احبّ ذکر نفرموده تا آنکه دلالت فرماید بر آنکه احبّیت آن حضرت عام و شامل جمیع انواع و حاوی کلّ اقسام و اصنافست زیرا که حذف متعلق در مقام بیان دلیل عموم و شمولست چهاردهم آنکه فقرۀ

یاکل معی من هذا الطائر ارشاد نموده تا ثابت شود که سبب طلب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای اکل احبیّت آن حضرت بسوی حق تعالی و رسول اوست نه امری نفسانی پانزدهم آنکه درین فقره لفظ معی را نیز آورد تا دلالت کند که اکل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام طائر را بانفراد واقع نخواهد شد بلکه چون مقصود از طلب برای اکل اظهار کمال فضل آن جنابست لذلک بمزید اعتنا و توجه جناب رسالت ماب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نیز در اکل شریک آن جناب خواهد بود و باین شرکت ظاهر خواهد فرمود که آن حضرت خواهش مواکلت آن حضرت نفرموده مگر باین سبب که آن حضرت در مراتب دین و معارج یقین و محبوبیّت رب العالمین و رسول امین افضل جمیع خلق بوده پس کلامی که در آن این نکات عدیده منطوی باشد آن را بر معنای کم رتبه که محصّلی قابل التفات ندارد حمل کردن نهایت اعتساف و مخالف انصافست

وجه پانزدهم

آنکه اگر مراد از احبّ احبّ فی الاکل می بود بنا بر این نسبت احبیّت بحق تعالی معنای نداشت زیرا که احبیّت فی الاکل از قبیل حبّ طبعیست و حبّ طبعی در حقّ حق تعالی سمتی از امکان و جواز ندارد کما سبق فی کلام الغزالی بلکه مراد از حب او تعالی شانه همان ثواب و اکرام و رفع مرتبه است و جناب سید مرتضی علم الهدی طاب ثراه در کتاب الفصول و المجالس فرموده و قد قال السّائل هب انا سلّمنا صحّته الخبر ما انکرت ان لا یفید ما ادّعیت من فضل امیر المؤمنین علیه السّلام علی الجماعة و ذلک انّ المعنی فیه

اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی یرید احبّ الخلق الی اللّه تعالی فی الاکل معه دون ان یکون أراد احبّ الخلق إلیه فی نفسه لکثرة اعماله إذ قد یجوز ان یکون اللّه تعالی یحب ان یاکل مع نبیّه من هو غیر افضل و یکون ذلک احبّ إلیه المصلحة فقال الشیخ ایده اللّه هذا الذی اعترضت به ساقط و ذلک انّ محبّة اللّه تعالی لیست

ص: 585

میل الطّباع و انّما هی الثواب کما انّ بغضه و غضبه لیستا باهتیاج الطّباع و انّما هما العقاب و لفظ افعل فی احبّ و ابغض لا یتوجّه الاّ و معناهما من الثّواب و العقاب و لا معنی علی هذا الاصل لقول من زعم انّ احبّ الخلق الی اللّه یاکل معی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم توجّه الی محبّة الاکل و المبالغة فی ذلک بلفظ افعل لأنّه یخرج اللفظ ممّا ذکرناه من الثواب الی میل الطّبّاع و ذلک محال فی صفة اللّه تعالی

وجه شانزدهم

آنکه ابو بکر بن مردویه اصبهانی در کتاب طیر گفته

نا فهد بن ابراهیم البصریّ قال نا محمّد بن زکریّا قال نا العبّاس بن بکّار الضّبی قال نا عبد اللّه بن المثنّی الانصاریّ عن عمّه ثمامة بن عبد اللّه عن انس بن مالک ان أمّ سلمة صنعت لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیرا او اضباعا فبعثت به إلیه فلمّا وضع بین یدیه قال اللّهمّ جئنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّائر فجاء علی بن أبی طالب فقال له انس انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة و اجتهد النّبی فی الدّعاء و قال اللّهمّ جئنی باحبّ خلقک إلیک و اوجههم عندک فجاء علی فقال له انس انّ رسول اللّه علی حاجة قال انس فرفع علی یده فوکز علی صدری ثم دخل فلمّا نظر إلیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قام قائما فضمّه إلیه و قال یا ربّ و الیّ یا ربّ و الیّ ما ابطأ بک یا علی قال یا رسول اللّه قد جئت ثلاثا کل ذلک یردّنی انس قال انس فرأیت الغضب فی وجه رسول اللّه و قال یا انس ما حملک علی ردّه قلت یا رسول اللّه سمعتک تدعو فاحببت ان تکون الدّعوة فی الانصار قال لست باوّل رجل احبّ قومه أبی اللّه یا انس الاّ ان یکون ابن أبی طالب ازین روایت سرا پا هدایت واضحست که دعای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در واقعه طیر بلفظ

اللّهمّ جئنی باحبّ خلقک إلیک و اوجههم عندک بود و ظاهر ست که اوجه درین مقام بمعنی افضل علی الاطلاقست پس بحمد اللّه تعالی معلوم شد که مقصود جناب صلی اللّه علیه و آله و سلم درین واقعه طلب افضل علی الاطلاق بود و مراد از احبّ نیز احبّ علی الاطلاقست و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بنص این حدیث احبّ و اوجه و اکرم و انبه و اشرف و اعظم و اعزّ و افخم و اعلی و امثل و اسنی و افضل و ابرع و اکمل انداز جمیع خلق که در آن سوای خاتم النبییّن صلی اللّه علیه و آله اجمعین کل انبیا و مرسلین علیهم سلام اللّه رب العالمین داخل و غیر جناب اشرف النّبیین کل کائنات و مخلوقات از ملائکه مقرّبین و مرسلین معظمین را شامل

وجه هفدهم

آنکه حافظ ابو نعیم اصفهانی در کتاب طیر علی ما نقل عنه گفته

نا علی بن حمید الواسطی قال نا اسم بن سهل قال نا محمد بن صالح بن مهران قال نا عبد اللّه بن محمّد بن عمارة قال سمعت من مالک بن انس عن اسحاق بن عبد اللّه بن أبی طلحة عن انس قال بعثتنی أم سلیم الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بطیر مشویّ و معه ارغفة من شعیر فاتیته به فوضعته بین یدیه فقال یا آنس ادع لنا من یاکل معنا هذا الطّیر اللّهمّ ائتنا بخیر خلقک فخرجت فلم یکن همّی الا رجلا من اهلی آتیه فادعوه فاذا انا بعلی بن أبی طالب فدخلت فقال اما وجدت احدا قلت لا قال انظر فنظرت فلم اجد احدا الاّ علیّا ففعل ذلک ثلث مرّات فرجعت فقلت هذا علیّ بن أبی طالب فقال ائذن له اللّهمّ و الیّ اللّهمّ و الیّ ازین روایت ظاهرست که جناب

ص: 586

رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم

اللّهمّ ائتنا بخیر خلقک ارشاد فرموده و ظاهرست که لفظ خیر خلقک دلیل صریح بر خیریت و اشرافیّت و اکرمیّت و اعظمیّت و احبیّت و افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست پس حمل احبیّت نیز بر معنای مفید افضلیّت بمفاد

الحدیث یفسّر بعضه بعضا واجب و لازم و این ارشاد صریح اساس جمیع تاویلات علیله ضئیله و تعلیلات مخترعه مبتدعه و توجیهات مغسوله مزدوله و تحریفات فاسده کاسده غیر رائقه و غیر نافقه را خارم و کلّ هفوات و عثرات و تقوّلات و تفوّهات و تهورات و تجاسرات و تبجّحات و تغطرسات متقدّمین و متاخّرین و سابقین و لاحقین و متکلّمین و محدّثین و متعمّقین و متعنّتین و متشدّدین و متنطّعین که از مزید عجز و سراسیمگی و حیرت و دهش و قصور و فتور از خود رفتگی در آن گرفتار و از سکر عصبیت مانعه از ادراک بطلان و شناعت و قبح و فظاعت و هوان و رداءت و فساد و سماجت آن غیر صاوحی هوشیار و از نوم تغافل و تساهل رادع از فرق در میان ضارّ و نافع و شهد حالی و سمّ ناقع و تمیز در مهلک مردی و منجی شافع و تزییل صحیح از غیر واقع غیر بیدار حاسم و اللّه الصّائن العاصم من زیغ حیف کل غادر آثم

وجه هجدهم

آنکه ابن المغازلی در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کما مرّ سابقا روایت کرده

اخبرنا الحسن بن موسی نا هلال بن محمّد بن جعفر بن سعد ان ابو الفتح نا اسماعیل بن علیّ بن رزین بن عثمان بن عبد الرّحمن بن عبد اللّه بن یزید بن ورقا الخزاعی البزّار نا وهب بن بقیّة عن أبی جعفر السّبّاک عن انس بن مالک قال اهدی لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم طائر مشوی اهدته له امرأة من الانصار فدخل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فوضعت ذلک بین یدیه فقال اللّهمّ ادخل علیّ احبّ خلقک الیّ من الاوّلین و الآخرین یاکل معی من هذا الطّائر قال انس فقلت فی نفسی اللّهمّ اجعله رجلا من الانصار من قومی فجاء علیّ فطرق الباب فرددته و قلت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم متشاغل و لم یعلم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بذلک فقال اللّهمّ ادخل علیّ احبّ الخلق من الاوّلین و الآخرین یاکل معی من هذا الطّائر قلت اللّهمّ رجلا من قومی الانصار فجاء علی فرددته فلمّا جاء الثالثة قال لی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قم یا انس فافتح الباب لعلیّ فقمت ففتحت الباب فاکل معه فکانت الدعوة له این روایت دلالت واضحه دارد بر آنکه جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود

اللّهمّ ادخل علیّ احبّ خلقک الیّ من الاولین و الآخرین و باز فرمود

اللّهمّ ادخل علیّ احبّ الخلق من الاوّلین و الآخرین و هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حسب ارشاد مکرّر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم احبّ الخلق از اولین و آخرین باشد قطعا و حتما ثابت گردد که احبیّت آن حضرت عامّه و بنسبت جمیع خلق أو لیّن و آخرینست پس ثابت شد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که از جمیع خلق أو لیّن و آخرین که در آن جمیع انبیاء و مرسلین سوای خاتم النّبیین صلی اللّه علیه و آله و علیهم اجمعین داخل اند احبّ و افضل بود پس این نصّ صریح و تصریح ظاهر جمیع تاویلات علیله و توجیهات رکیکه را از بیخ و بن برکنده سیلاب فنا باساس آن دوانیده و کمال شناعت و فظاعت و نهایت سماجت و رکاکت آن واضح گردانیده و ظهور کمال تعسّف

ص: 587

و تحامل و تعاص مخاطب رئیس المسوّلین و دیگر محرفین متعصبین باقصای مراتب رسانیده چه هیچ انسانی که ادنی حظی از شعور له و ادراک دارد بعد این توضیح و تبیین و تفسیر نمی تواند گفت که مراد از احبیّت بسبب فی الاکل بسبب حاضرین منصور می شود نیست؟ ؟ ؟ له أو لیّن و آخرین و نیز تقدیر من بعد این تبیین و تفسیر محض ازلال و تزویر و تحریف و تعزیرست و نیز اختراع دیگر حیثیّات مبتدعه و تقییدات مخترعه همه خدع سراب و نقش بر آب و سراسر مخالفت حق و صوابست و نیز اخراج اوّل بلکه ثلاثه از مدینه نفعی بحال خوارج نمی رساند و گلوی ایشان را از داء عضال اشکال نمی رهاند مگر آنکه بگویند که احبیّت از اولین و آخرین مستلزم احبیّت از حاضرین و موجودین نیست و ذلک ما یضحک الثکلی

وجه نوزدهم

آنکه اگر مقصود از احبّ احبّ فی الاکل مع النبیّ لتضاعف لذّة الطعام می بود مقتضای استجابت دعا آن بود که یکی ازواج مصداق آن شود زیرا که همکاسه شدن محبوبه از همکاسه شدن فرزند و کسی که قائم مقام فرزند باشد زیاده تر موجب تضاعف لذت طعام می شود بلکه التذاذ را باضعاف مضاعفه می رساند پس محروم ماندن ازواج از مواکلت طیر و مصداقیّت احبّ خصوصا محروم کردن حضرت حمیرا که حسب مزعوم اهل سنت احبّ ازواج بلکه بنابر بعض اخبار موضوعه شان احب نسا بود دلیل صریحست بر آنکه هرگز مقصود آن جناب از احبّ احب فی الاکل نبود بلکه مقصود از احب همان احب که مصداقش جز افضل الناس بالعموم کسی دیگر نمی باشد بوده و اگر شاهصاحب بمزید انتشار و اضطرار بیضه در طاس اندازند و تضاعف لذت طعام را در همکاسه شدن فرزند و کسی که قائم مقام فرزند باشد منحصر سازند و با وصف آن همه حمایت های خود در تهی ازواج همکاسه شدنشان را موجب تضاعف لذت طعام ندانند باز هم گلویشان از خناق اشکال و اعضال خلاصی نمی یابد چه ظاهرست که همکاسه شدن اولاد بلا شعبه زیاده تر موجب تضاعف لذت طعامست نسبت بهمکاسه شدن کسی که در حکم اولاد باشد پس بنا بر این می بایست که درین واقعه جناب فاطمه علیها السّلام که بنت آن جناب بود مصداق احبّ شود نه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که آن جناب ابن العم بود و داماد فانتکث بحمد اللّه الهادی الی السّداد*حبل التسویل و التحریف الّذی لا یرتضیه ارباب الرشاد*و ظهران الماوّلین یهیمون من الخدع و الختل و العسف فی کل واد*و لا یحصلون من زیغهم و خترهم و حیفهم علی طائل و مراد*

وجه بستم

آنکه اگر مراد محض احبیّت فی الاکل لحصول الالتذاذ می بود پس چرا انس بن مالک شیفتگی و و له تمام داشت باین که دعا در حق بعض انصار واقع شود و چرا باین سبب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را از داخل شدن مکرّرا منع کرد و تجشّم مئونت احتیال را احتمال نمود ادنی عاقلی بعد ملاحظه این ترجی و تمنی و کلف و شغف و تعلّل و تحیّل انس یقین واثق حاصل می کند به آنکه این مرتبه بس عظیم و جلیل و منیع و منزلت نهایت فخیم و خطیر و رفیع بوده و تیر ظاهرست که بنابر حمل احبیّت بر احبیّت فی الاکل شخص احب فی الاکل همان کس خواهد بود که معاشرت و مخالطت یا قرب نسب و موالفت طبعیّه با او بیشتر باشد و ظاهرست که انصار را این مرتبه حاصل نبوده پس چگونه انس رجای بودن کسی از انصار مصداق این مرتبه می نمود که احبّ فی الاکل هر کس و لو کان من الاجانب نمی تواند شد بلکه احبّ فی الاکل حسب افاده مخاطب فرزند یا کسی که در حکم او باشد خواهد بود نه کائنا من کان

وجه بست و یکم

ص: 588

آنکه حافظ ابو بکر بن مردویه اصبهانی در کتاب الطیر علی ما نقل عنه گفته

نا محمّد بن الحسین قال حدثنا احمد بن محمّد بن عبد الرّحمن قال نا علی بن الحسن السّمالی قال حدثنی محمّد بن الحسن بن الجهم عن عبد اللّه بن میمون عن جعفر بن محمّد عن ابیه عن انس قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طائر فاعجبه فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک و الیّ یاکل معی من هذا الطّیر قال انس قلت اللّهمّ اجعله رجلا منّا حتّی نشرّف به قال فاذا علیّ فلمّا ان رایته حسدته فقلت النّبی مشغول فرجع قال فدعا النّبی صلی اللّه علیه و سلم الثانیة فاقبل علی کانما یضرب بالسّیّاط فقال النّبی صلی اللّه علیه و سلم افتح افتح فدخل فسمعته یقول اللّهمّ و الیّ حتّی اکل معه من ذلک الطّیر ازین روایت سراسر هدایت واضح و ظاهر و لائح و باهرست که انس بن مالک بعد سماع ارشاد منوّر ظلم حوالک صلی اللّه علیه و آله ما انتهج مناهج الخیر کل موفق سالک دعا از ربّ خالق مالک نموده که مصداق این ارشاد مروی از قوم آن والا نزاد گرداند تا این مصداقیّت سبب تشریف انس بلکه سائر قوم او گردد چنانچه قول او حتّی نشرف به بصیغه جمع دلالت بر آن دارد پس حمل احبیّت بر احبیّت مبتذله عاریه از فضل دین که موجب راحت قلوب نواصب ملحدین و حزازت قلوب مؤمنین با یقین ست نهایت زیغ و جور و حیف عنیف و تبعید این فضل جلیل و مجد جمیل از تعظیم و تکریم و تفخیم و تشریفست کما لا یخفی علی کل و ضیع و شریف و لا یستریب فیه عاقل منصف و لا جاحد سخیف و لنعم ما افاد الشیخ المفید طاب ثراه حیث قال انّ الذی یسقط ما اعترض به السّائل فی تاویل

قول النّبی صلی اللّه علیه و آله سلم اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک علی المحبة فی الاکل معه دون محبّته فی نفسه باعظام ثوابه بعد الذی ذکرناه فی اسقاطه

ان الرّوایة جاءت عن انس بن مالک انه قال لما دعا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ان یاتیه تعالی باحبّ الخلق إلیه قلت اللّهمّ اجعله رجلا من الانصار لتکون لی الفضیلة بذلک فجاء علی فرددته قلت له ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی شغل فمضی ثم عاد ثانیة فقال لی استاذن لی علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلم فقلت له انّه علی شغل ثم عاد ثالثة فاستاذنت له و دخل فقال له النبی صلی اللّه علیه و سلم قد کنت سالت اللّه تعالی ان یاتینی بک دفعین و لو ابطات علی الثالثة لا قسمت علی اللّه ان یاتینی بک و لولا ان النّبی صلی اللّه علیه و سلم سال اللّه تعالی ان یاتیه باحبّ خلقه إلیه فی نفسه و اعظمهم ثوابا عنده و کانت هذه من اجلّ الفضائل لما اثر انس ان یختص بها قومه و لولا ان انسافهم ذلک من معنی کلام النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم ما دافع امیر المؤمنین علیه السّلام عن الدّخول لیکون ذلک الفضل لرجل من الانصار فیحصل له جز و منه

وجه بست و دوم

آنکه در روایت ابن مردویه کما رایت از انس منقولست فاذا علی فلما ان رایته حسدته فقلت النبی مشغول و در روایت ابن المغازلی کما سبق نیز از انس مذکورست

بینا انا کذلک إذ دخل علی فقال هل من اذن فقلت لا و لم یحملنی علی ذلک الا الحسد و ظاهرست که حسد انس بن مالک حاشد المحامد بر جناب ابو الائمة الاماجد علیه و علی ابنائه المعصومین سلام اللّه الملک

ص: 589

الواحد دلیل صریح و برهان صحیحست بر آنکه این احبیّت جلیلة الفخر عظیمة القدر موجب کمال اشرفیّت و اکرمیّت و افضلیت بوده و الا حسد بر حیازت احبیّت ناقصه عاریه از فضل و اکرام و محموله بر محض زیادت لذت طعام از چنین صحابی عظیم المقام باعث تحیر الباب و افهام و سبب سراسیمگی ارباب عقول و احلامست

وجه بست و سوم

آنکه ابو یعلی در مسند خود کما سمعت سابقا گفته

ثنا قطن بن نسیر ثنا جعفر بن سلیمان الضبعی ثنا عبد اللّه بن مثنی نبا عبد اللّه بن انس عن انس بن مالک قال اهدی لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حجل مشویّ فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّعام فقالت عائشة اللّهم اجعله أبی و قالت حفصة اللّهمّ اجعله أبی قال انس فقلت انا اللّهمّ اجعله سعد بن عبادة قال انس سمعت حرکة الباب فسلم فاذا علی فقلت انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حاجة فانصرف ثم ثمّ سمعت حرکة الباب فسلّم علیّ و سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم صوته فقال انظر من هذا فخرجت فاذا علی فجئت الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فاخبرته فقال ائذن له فاذنت له فدخل فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و الیّ و الیّ ازین روایت ظاهرست که هر گاه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم دعای آوردن احبّ خلق فرمود حضرت عائشه چشم بر مجی والد بزرگوار خود دوخت و سؤال از حق تعالی کرد که مصداق این دعا پدر والاگهر او را گرداند و حضرت حفصه علی رغم عائشه از حق تعالی چنان درخواست کرد که مصداق این دعا حضرت فظّ غلیظ والد ماجدش گردد پس اگر از احبّ محض احبّ فی الاکل للالتذاذ که عاری از افضلیت دینیّه باشد مراد می بود ولوع و غرام و شغف و هیام این متظاهرتین متجاسرتین برای صدق این دعا در حق شیخین معظّمین وجهی نداشت آیا این هر دو مخدّره خصوصا حضرت عائشه که علی زعم متعصّبی هؤلاء الکبراء مصداق

خذوا شطر دینکم عن هذه الحمیراء و مجتهده غیر قاصره و فقیهه ماهره بود با آن همه فهم و فراست و علم و کیاست این هم نفهمیدند که احبیّت فی الاکل امر جزئی غیر معتنی به ست و حضرات شیخین را مراتب کثیره عالی تر از ان حاصل و مصداقیّت شیخین برای این احبیّت اصلا در شرف شان نمی افزاید بلکه تمنی آن عند الامعان در افضلیّتشان می کاهد پس معلوم شد که بلا شبهه مراد از احبیّت احبیّت عامّه مطلقه است که مثبت افضلیّت در دینست و پر ظاهرست که اگر سلطانی جلیل الشأن امر کند که کسی را برای خوردن طعامی حاضر سازند و غرض محض اکل او باشد بغیر دلالت بر مزید قرب و منزلت و جلالتشان آن کس چنانچه از تاویل علیل سنّیه خصوصا تقریر اعور ظاهرست و روبروی آن سلطان بعض فرزندان وزیر اعظم خاص او حاضر باشند هرگز ایشان تمنا نخواهند کرد که آن شخص مدعو پدر ایشان که وزیر اعظمست برای اکل این طعام حاضر شود

وجه بست و چهارم

آنکه درین واقعه طیر تکرار جناب رسالت مآب به صلی اللّه علیه و سلم دعا را ثابتست بلکه اجتهاد آن جناب در دعا آنفا از روایت ابن مردویه بثبوت رسیده و تکرار و اجتهاد حضرت خیر العباد صلی اللّه علیه و سلم الی یوم التناد در دعا بدرگاه ساطح المهاد بوضوح تمام کاشفست ازین که مطلوب آن جناب شخصی بغایت عظیم الشأن و فخیم المرتبه است که برای مجیء او بار بار آن جناب دست دعا بدرگاه ربّ ارض و سما برمیدارد پس بحکم عقل لازمست که صفت احبیّت او که در دعای آن جناب واقع شده است صفت عظیمه کاشف از کمال علو مرتبت

ص: 590

او باشد نه آنکه آن جناب با وصف اظهار این اهتمام و اجتهاد در طلب او از احبیتش احبیّت جزئیه که بنابر مزعوم مخالفین سبب فضل هم نیست مراد گرفته باشد

وجه بست و پنجم

آنکه آنفا دانستی که در روایت حافظ ابن مردویه آمده

قال انس فرفع علی یده فوکض؟ ؟ ؟ علی صدری ثم دخل فلما نظر إلیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قام قائما فضمه إلیه و قال یا ربّ و الیّ یا ربّ و الیّ ما أبطأ بک یا علی و ظاهرست که قیام تمام جناب سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام بدیدن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ضم آن جناب بسوی نفس نفیس خود بغرض احترام و فرمودن

یا ربّ و الی یا ربّ و الی و سؤال از سبب تاخر وصول دلیل صریحست بر آنکه این احبیّت در نهایت عظمت و جلالت و کمال شرف و بنالت بود و آن حضرت برای اظهار علو آن این همه اهتمام بلیغ و اعتنای عظیم فرمود

وجه بست و ششم

آنکه در روایت نجّار و عبارات دیگر علمای کبار کما دریت سابقا واقع شده

قال فدخل فلمّا راه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم تبسّم ثم قال الحمد للّه الّذی جعلک فانّی ادعو فی کل لقمة ان یاتینی اللّه احبّ الخلق إلیه و الیّ فکنت انت و ازین کلام آشکارست که هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حاضر شد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم آن حضرت را دیده متبسّم شد و حمد الهی بجا آورد بر آنکه حق تعالی حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را مصداق دعای آن جناب گردانید و ارشاد فرمود که من در هر لقمه دعا می کردم که بیارد حق تعالی احبّ خلق بسوی او و بسوی من پس اگر مراد محض احبّ فی الاکل می بود این تبسّم و استبشار سرور مختار و اظهار تکرار دعای خود از پروردگار که همه دلائل کمال اهتمام و استعظامست وجهی نداشت که احبیّت فی الاکل بلا دلالت بر فضل دینی امری معتنی به نیست و نیز حسب افادۀ مخاطب انحصار ان در فرزند یا در کسی که در حکم او باشد ظاهرست و قول آن حضرت

الحمد للّه الّذی جعلک دلالت صریحه دارد بر آنکه این تخصیص و تشریف از جانب پروردگار بود نه بمیل طبعی سرور مختار پس حمل آن بر محض احبیّت فی الاکل که عاری از فضل دینی باشد صریح البطلان و الاستنکار

وجه بست و هفتم

آنکه در روایت ماضیه ابن مردویه کما علمت واقعست

ما ابطأ بک یا علی قال یا رسول اللّه قد جئت ثلاثا کل ذلک یردّنی انس قال انس فرایت الغضب فی وجه رسول اللّه و قال یا انس ما حملک علی ردّه قلت یا رسول اللّه سمعتک تدعو فاحببت ان تکون الدعوة فی الانصار قال لست باول رجل احبّ قومه أبی اللّه یا انس الا ان یکون ابن أبی طالب و ظاهرست که غضب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم با آن همه خلق عظیم بر ردّ انس جناب امیر المؤمنین علیه السلام را دلیل بس قوی و حصیف و برهان بس متین و شریفست بر آنکه حضور سراسر حبور آن برگزیده ربّ غفور برای مصداق شدن احبّ خالق ظلمات و نور موجب کمال فرح و ابتهاج و سرور جناب رسول محبور صلی اللّه علیه و آله و سلم ما توالی الظلّ و الحرور بود و تاخیر و تسویف و تعویق عنیف انس آن جناب را موجب نهایت انزعاج و تاذّی و الم سرور عرب و عجم صلی اللّه علیه و آله اهل الشرف و الکرم گردید پس در کمال علو و سمو و ارتفاع و التماع این احبیّت و دلالت آن بر منتهای افضلیّت هیچ شکّ و ارتیاب و خفا و احتجاب برای منکرین اوشاب و جاحدین اقشاب فضلا عن ارباب العقول و الالباب و السالکین بطرق الحقّ و الصّواب باقی نماند

وجه بست و هشتم

آنکه ارشاد فرمودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم

ص: 591

أبی اللّه یا انس الا ان یکون ابن أبی طالب دلیل روشن و ثاقب و برهان بس محکم و راتبست بر اینکه احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تشریف خاص از جانب جناب احدیّت بود و میل طبعی جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات را در ان مدخلی نبود چه پر ظاهرست که اگر احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسبب میل طبعی آن جناب بود می بایست که بجای جمله

أبی اللّه یا انس الا ان یکون ابن أبی طالب جمله اما علمت ان علیا احبّ الی فی الاکل لکونه منّی بمنزلة ولدی فلا یکون الدّعاء الا فیه ارشاد نماید که درین صورت فی الواقع گو از دیگر محذورات این کلام بری نمی بود الاّ آنکه بحسب ظاهر مثبت مطلوب مخاطب معلوم می شد بالجمله ازین ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بکمال ظهور واضحست که احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام محض از جانب جناب احدیت عطا شده و میل طبع و تضاعف لذت طعام و غیره را در آن دخلی نیست و علاوه برین ازین ارشاد باسداد این هم بقطعیت ظاهرست که لائق این احبیّت شریفه و قابل این منزلت منیفه جز از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کسی نبوده و این مرتبت عالیه و منقبت سامیه در ذات با برکات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام محصورست و اتصاف باین خیر الاوصاف بر نفس نفیس رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله ماهبّ القبول مقصور فظهر بطلان ما سنذکره من تاویل المخاطب الفخور بکمال الوضوح و الجلاء و الظهور وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ فَإِنَّها لا تَعْمَی اَلْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی اَلْقُلُوبُ اَلَّتِی فِی اَلصُّدُورِ

وجه بست و نهم

آنکه در روایت طیر که فخر الدین هانسوی در دستور الحقائق آورده مذکورست

فاذنه النبی بالدخول و قال ما ابطأ بک عنّی قال جئت فردّنی انس ثم جئت الثانیة و الثالثة فردّنی فقال صلی اللّه علیه و سلم یا انس ما حملک علی هذا قال رجوت ان یکون الدعاء لاحد من الانصار فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی احبّ الخلق الی اللّه فاکل معه ازین روایت ظاهرست که هر گاه انس بمعرض عذر از جسارت خود بیان کرد که امید کردم که دعا برای یکی از انصار باشد جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم بخطاب او ارشاد فرمود که

علی احبّ الخلق الی اللّه و شک نیست که این کلام از آن حضرت در معرض ردّ مزعوم انس که امکان احبّ بودن غیر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود صادر شده پس لابد مقصود از ان انحصار احبیّت در آن جناب و عدم امکان احبیّت کسی دیگر خواهد بود و پر روشنست که انحصار احبیّت بمعنی احبیّت فی الاکل مع النّبی لتضاعف لذة الطّعام در جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ممنوعست کما سبق پس باید که احبیّت منحصره در ذات قدسی صفات آن جناب غیر این احبیّت باشد و آن همان احبیّت عامه تامه است که اهل حق برای آن جناب اثبات آن می نمایند و چون بحمد اللّه تعالی ازین تقریر متین انحصار احبیّت عامّه در ذات کاملة الصفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت گردید بطلان دیگر کلمات مخاطب که در تاویل این حدیث شریف سراییده نیز باطل و مضمحل گردید و الحمد للّه علی ذلک

وجه سی ام

آنکه مولوی محمّد مبین لکهنوی در وسیلة النجاة کما سمعت سابقا گفته

عن انس بن مالک قال کنت أخدم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقدم لرسول اللّه فرخ مشوی فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطیر قال فقلت اللّهم اجعله رجلا من الانصار فجاء علی فقلت ان رسول اللّه علی حاجة ثم جاء فقال رسول اللّه افتح فدخل

ص: 592

فقال رسول اللّه ما حملک علی ما صنعت فقلت یا رسول اللّه سمعت دعاءک فاحببت ان یکون رجلا من قومی فقال رسول اللّه: ؟ ؟ ؟ الرّجل قد یحب قومه و فی بعض الرّوایات ذلِکَ فَضْلُ اَللّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اَللّهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ و هذا الحدیث فی المشکاة ایضا بروایة الترمذی ترجمه روایتست از انس که خدمت می کردم رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم را و روزی بهدیه آوردند نزد آن حضرت پرنده کباب کرده پس فرمود آن جناب خدایا برسان نزد من در این وقت کسی را که دوست تر باشد از جمیع خلق نزد تو که بخورد با من این کباب را پس دعا کرد انس که بگرداند خدای تعالی مدعو له یکی مرد از انصار را که بیاید و همراه رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم بخورد پس آمد علی مرتضی گفت انس که رسول خدا در کاریست و وقت ملاقات نیست بعد از ان باز آمد علی مرتضی پس فرمود رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم بگشا در را تا در آید علی مرتضی و پرسید رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم از انس که چه چیز برداشت ترا بر چیزیکه کردی با علی مرتضی و حیله نمودی و مانع آمدی عرض کرد انس که تا شنیدم این دعا از تو دوست داشتم که مشرف شود باین دعا یکی از برادران و قوم من فرمود رسول خدا بدرستی که هر مردی دوست می دارد قوم خود را این فضل خداست هر کرا می خواهد می دهد انتهی ازین عبارت ظاهرست که هر گاه انس سبب جسارت خود را دوست داشتن تشرف مردی از انصار بیان کرد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بخطاب او آیه وافی هدایه ذلِکَ فَضْلُ اَللّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اَللّهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ تلاوت فرمود پس ازینجا بنای فاسد مزعوم مخاطب عمدة القروم بآب رسید و بحمد اللّه تعالی کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار گردید که مصداق احبّ شدن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام درین واقعه امری بس جلیل و فخری بغایت اثیل و محض فضل و کرم خداوند واهب النعم بود و میل طبعی جناب سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام و قصد تضاعف لذت طعام در آن دخلی نداشت

وجه سی و یکم

آنکه مولوی ولی اللّه لکهنوی در مرآة المؤمنین کما عرفت سابقا گفته و

وقع فی روایة الطبرانی و أبی یعلی و البزّار بعد قوله فجاء علی رضی اللّه عنه فرددته ثم جاء فرددته فدخل فی الثالثة او فی الرابعة فقال له النبی صلی اللّه علیه و سلم ما حبسک عنّی او ما ابطأ بک عنّی یا علی قال جئت فردّنی انس ثم جئت فردّنی انس فقال صلی اللّه علیه و سلم یا انس ما حملک علی ما صنعت قال رجوت ان یکون رجلا من الانصار فقال صلی اللّه علیه و سلم او فی الانصار خیر من علی او افضل من علی ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بخطاب انس که بسبب مزید انس قوم خود در توجیه باز گردانیدن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حضور خدمت سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السّلام اظهار رجای حضور مردی از انصار بر در دولت سیّد انبیای اخیار نموده ارشاد فرموده

یا انس او فی الانصار خیر من علی او افضل من علیّ و ازین ارشاد ظاهرست که مدار احبیّت در حدیث طیر بر افضلیّت و خیریتست و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام افضل انصار و مهاجرین و اشرف از اصحاب سابقین و لاحقین فکیف المضمرین للاحن و الاضغان و المنطوین علی الاحقاد و الشّنئان بل المظهرین الشحناء و البغضاء و الحسد و العدوان فی کثیر من الاحیاء لاهل بیت سید الانس و الجان صلی اللّه علیه و آله ما اختلف الملوان بوده پس تاویل احبّیّت آن جناب باحبیّت ناقصه غیر تامه و خاصّه غیر عامّه نزد سالکین سوی

ص: 593

منهاج و منتهجین نهج واضح الفجاج موجب مزید قلق و حیرت و انزعاجست و سبب غایت علز و مضض و اختلاج و مظهر کمال مرا و اعوجاج و مبدی نهایت مکابره و لجاج و لا یرکن و لا یجنح إلیه و لا یقبله و لا یستحسنه الاّ من ألسه ماج و خطبه هاج و تسلّط الوسواس الخنّاس علیه راج و سیلان فهمه و ذهنه ساج و لیل ضلاله و عمهه غاسق و داج و باب هداه مغلق قد صفق بالارتاج فهو عن مهمه التعصّب المردی و التّصلّب المغوی غیر ناج و للتخلّص و التنصّل عن سبسب الهوی المخزی و العمی المطغی غیر راج

وجه سی و دوم

آنکه در روایت کتاب المعرفة عباد بن یعقوب رواجنی کما علمت سابقا واقعست

قال انس قلت یا ابا الحسن استغفر لی فانّ لی إلیک ذنبا و انّ عندی بشارة فاخبرته بما کان من دعاء النبی صلی اللّه علیه و سلم فحمد اللّه و استغفر لی و رضی عنّی و اذهب ذنبی عنده بشارتی ایاه ازین عبارت ظاهرست که انس بازگردانیدن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را ذنب قابل استغفار و ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم را بشارت لائق اخبار بجناب أبی الائمه الاطهار علیه آلاف سلام الملک الغفار دانسته و واضحست که اگر مواکلت با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم درین واقعه دلیل فضل دینی نمی بود و مراد از احبّ محض احبّ فی الاکل لتضاعف لذة الطعام بلا دلالت بر مزیّت دینیّه می بود انس چگونه آن را بشارت در حق شاه ولایت دانسته اخبار آن جناب می کرد فان الاحبیّة علی تقدیر التقیید بمحض الاکل الذی هو امر حقیر یسیر ممّا لا یصلح للاعتناء حتی یهنّا به وصی البشیر النّذیر و لا یرضی العاقل البصیر بالتزام ان مثل هذا الامر الغیر المعتنی به یصلح للتّبشیر و له فی ادخال السّرور نوع من التّاثیر فاستبصر وَ لا تَکُنْ مِنَ اَلْغافِلِینَ وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ

وجه سی و سوم

آنکه سابقا دانستی که حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء بترجمه ابن أبی لیلی از سعد بن أبی وقاص روایت کرده

قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی علی بن أبی طالب ثلاث خصال لأعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و حدیث الطیر و حدیث غدیر خمّ ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ارشاد کرد که در علی سه خصلت ست

لاعطین الرایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و حدیث طیر و حدیث غدیر خمّ و در کمال وضوحست که حدیث غدیر خم دلالت صریحه بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دارد و همچنین حدیث رایت نیز دلیل زاهر افضلیّت آن جنابست پس قطع نظر از دیگر وجوه بسیاق این کلام بلاغت نظام لازمست که حدیث طیر نیز دلیل افضلیت و اکرمیّت و اشرفیت آن جناب باشد نه آنکه مدلول آن صرف احبیّت در اکل لتضاعف لذة الطعام بود و چگونه عاقلی التزام این معنی خواهد کرد که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم با آن همه بلاغت خود امر جزئی غیر معتبر فی الافضلیّة را قرین دو خصلت عظیمة الشأن باهرة البرهان فرمود

وجه سی و چهارم

آنکه از حدیث شوری که آن را ابن عقده و حاکم و ابن مردویه و ابن المغازلی و اخطب خوارزم و محمد بن یوسف کنجی روایت کرده اند دریافتی که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در واقعه شوری بحدیث طیر بر افضلیّت خود احتجاج و استدلال فرموده و آن را همراه دیگر فضائل خاصّه مثبته افضلیّت و احقیّت خود بخلافت ذکر کرده و این معنی دلالت صریحه دارد بر آنکه حدیث طیر فضیلت عظیمة الشأن و منقبت باهرة البرهان و مثل دیگر فضائل آن حضرت مثبت افضلیّت آن حضرت بر مدعیان خلافت سرور انس و جان صلی اللّه علیه و آله ما اختلف

ص: 594

الملوان بوده و قطع نظر از ادلّه متکاثره عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در کمال ظهورست که هیچ مسلمی مجال آن ندارد که معاذ اللّه من ذلک تطرق غلط را در استدلال آن جناب تجویز نماید و شناعت و فظاعت آن بحدّیست که والد ماجد و خود مخاطب نیز ادعای غلط را در استدلال آن جناب شاهد جهل و حمق وا نموده اند و علاوه برین از حدیث شوری ثابتست که دلالت حدیث طیر بحدی واضح و ظاهر و لائح و باهر بود که کسی از مخاصمین و مجادلین و مخالفین و مکابرین ارباب شوری که از جمله شان ثالث ثلاثه هم بوده نیز تاب و یارای کلام و قیل و قال درین نداشتند بلکه طوعا و کرها قلاده قبول آن در اعناق انداختند گو بسبب تظاهر علی العدوان از عمل بر مفاد ان اعتراض نموده خلافت حقه را از مرکز برانداختند وَ سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ پس تاویلات علیله این حضرات برای حدیث طیر که مراد احبیّت فی الاکلست یا آنکه ثلاثه حاضر مدینه نبودند پس کلام ایشان را شامل نباشد یا آنکه من مقدرست و مثل ذلک همه خرافتهای لا حاصل و تعللات باطلست و عجب که اگر از ایجاد این مهمات از مخالفت وصی معصوم بر حق شرم و استحیا نکرده تن باعتراف جهل و حمق داده بودند کاش از معاندت ثالث ثلاثه و ذکر اصحاب شوری که شوری بصرف خلافت حقه در بلاد و عباد انداختند و مقتدای قلبی حضرات سنیه بودند و کلام در دلالت حدیث طیر بر افضلیت و احقیت آن حضرت بخلافت نتوانستند کرد مبالاتی می داشتند و باختراع چنین هفوات باطل و زاهق سوق عسف و حیف را نافق نمی ساختند و لنعم ما قال الشیخ المفید طاب ثراه و شیء آخر و هو انه لو احتمل معنی آخر لا یقتضی الفضیلة لامیر المؤمنین علیه السّلام لما احتج به امیر المؤمنین علیه السّلام یوم الدار و لا جعله شاهده علی انّه افضل من الجماعة و ذلک انّه لو لم یکن الامر علی ما وصفناه و کان محتملا لما ظنّه المخالفون من انّه ساله ربّه تعالی ان یاتیه باحبّ الخلق إلیه فی الاکل معه لما امن امیر المؤمنین علیه السّلام من ان یتعلق بذلک بعض خصومه فی الحال او یشتبه ذلک علی انسان فلمّا احتج به امیر المؤمنین علیه السّلام علی القوم و اعتمده فی البرهان دلّ علی انّه لم یکن مفهوما منه إلا فضله علیه السّلام و کان اعراض الجماعة ایضا بتسلیم ادّعائه دلیلا علی صحة ما ذکرناه و هذا بعینه یسقط قول من زعم انه یجوز مع اطلاق النّبی علیه السّلام ما یقتضی فضله عند اللّه تعالی علی الکافّة وجود من هو افضل منه فی المستقبل لانه لو جاز ذلک لما عدل القوم عن الاعتماد علیه و لجعلوه شبهة فی منعه مما ادعاه من القطع علی نقصانهم عنه فی الفضل و فی عدول القوم عن ذلک دلیل علی ان القول مفید باطلاقه فضله و مؤمن بلوغ احد منزلته فی الثواب بشیء من الاعمال و هذا بیّن لمن تدبّره

وجه سی و پنجم

آنکه سابقا از افاده اخطب خوارزم در کتاب المناقب دریافتی که عمرو بن العاص معتاص بخطاب معاویه غاویه بحدیث طیر مثل دیگر فضائل عظیمه و مناقب جسیمه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احتجاج و استدلال بر کمال علوّ منزلت و سموّ مرتبت آن جناب کرده و ظاهرست و لا کالشمس فی رابعة النهار که اگر احبیّت مذکوره در حدیث طیر احبیّت ناقصۀ جزئیه غیر دالّه بر فضل دینی می بود چگونه عمرو بن العاص آن را لائق احتجاج و استدلال بر معاویه راس اهل الضلال می دید و از تسفیه و تحمیق و تجهیل و تبکیت و تندید و تعییر و تعنیف خود نمی اندیشید با آنکه خود عمرو بن العاص نیز از جمله اعاظم معاندین جناب امیر المؤمنین علیه سلام اللّه رب العالمین بوده پس تا وقتی که دلالت این حدیث بر نهایت فضل آن جناب بحدّی

ص: 595

متحقق نبود که اعادی آن جناب نیز خواهی نخواهی اعتراف بآن می نمودند چگونه ازو تمسّک باین حدیث ظاهر شد بالجمله ازینجا بنهایت لمعان و وضوح آشکار گردید که دلالت حدیث طیر بر کمال فضل جناب امیر المؤمنین علیه آلاف سلام الملک الحق المبین بحدّیست که اعادی و معاندین و محاربین و منابذین آن جناب را نیز جای صدود و عدول و نکوص و نکول از اعتراف بآن نیست و کسانی که بتاویلات بارده و تسویلات شارده و تلمیعات بتنوره و تخدیعات مکسوره دلالت این حدیث را از وجه خود مصروف می دارند و بر احبیّت ناقصه جزئیه عاریه فرود می آرند کار را در مباهتت و مکابرت از معادین و باغضین آن جناب نیز گذرانیده به سر حد تفوق و تزاید بر آن زمره پر تدابر و تحاسد رسانیده اند و هر چند بعد ملاحظه این همه وجوه مبرمه رزینه و دلائل محکمه متینه و براهین محصفه رصینه و حجج دامغه حصینه در عموم احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و بطلان تاویل سراسر تسویل مخاطب قمقام نزد ارباب عقول و احلام شکی و ریبی باقی نخواهد ماند لکن بعون اللّه تعالی در وجوه آتیه تشییدا للمرام و تاکیدا للإبرام نبذی از احادیث و اخبار سرور انام علیه و آله آلاف سلام الملک المنعام که دلالت واضحه بر احبیّت عامّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دارد می نگارم و بطلان مزعومات مخاطب غفول و فساد تخیلات دیگر مسوّلین عظیم الغفول علی النهج المقبول بمعرض بیان می آرم

وجه سی و ششم

آنکه محمد بن یوسف بن محمد الکنجی در کتاب البیان فی اخبار صاحب الزمان گفته الباب الاول فی ذکر خروجه فی آخر الزمان اخبرنا السیّد النقیب الکامل مستحضر الدولة شهاب الحضرتین سفیر الخلافة المعظمة علم الهدی تاج ابناء الرسول صلی اللّه علیه و سلم ابو الفتوح المرتضی احمد بن محمد بن جعفر بن زید بن جعفر بن محمد بن احمد بن محمد بن الحسین بن اسحاق بن الامام جعفر الصادق بن الامام محمّد الباقر بن الامام علی زین العابدین بن الامام الحسین الشهید بن امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیهم السّلام عن أبی الفرج یحیی بن محمود الثقفی عن أبی علی الحسن بن احمد الحداد

اخبرنا الحافظ ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی قال اخبرنا الحافظ ابو القاسم سلیمان بن احمد الطبرانی و اخبرنا الحافظ ابو الحجاج یوسف بن الخلیل بحلب اخبرنا ابو عبد اللّه محمد بن أبی زید الکرانی باصبهان اخبرتنا فاطمة بنت الجوزدانیه اخبرنا ابو بکر بن زیدة اخبرنا الحافظ ابو القاسم الطبرانی حدثنا محمد بن و زین بن جامع المصری حدثنا الهیثم بن حبیب حدثنا سفیان بن عیینة عن علی بن الهلال عن ابیه قال دخلت علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی شکایه التی قبض فیها فاذا فاطمة عند راسه قال فبکت حتی ارتفع صوتها فرفع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طرفه إلیها و قال حبیبتی فاطمة ما الذی یبکیک فقالت اخشی الضیعة من بعدک فقال یا حبیبتی اما علمت ان اللّه اطلع علی الارض اطلاعة فاختار منها اباک فبعثه بالرسالة ثم اطلع اطلاعة فاختار بعلک و اوحی الیّ ان انکحک ایّاه یا فاطمة و نحن اهل بیت قد اعطانا اللّه سبع خصال لم یعط احدا قبلنا و لا یعطی احدا بعدنا انا خاتم النبیین و اکرم النبیین علی اللّه و احبّ المخلوقین الی اللّه و انا ابوک و وصیی خیر الاوصیاء و احبّهم الی اللّه و هو بعلک و منّا من له جناحان اخضران یطیر فی الجنة مع الملائکة حیث یشاء و هو ابن عم ابیک

ص: 596

و اخو بعلک و منا سبطا هذه الامة و هما ابناک الحسن و الحسین و هما سیدا شباب اهل الجنة و ابوهما و الذی بعثنی بالحق خیر منهما یا فاطمة و الذی بعثنی بالحق ان منهما مهدی هذه الامة إذا صارت الدنیا هرجا و مرجا و تظاهرت الفتن و تقطعت السبل و اغار بعضهم بعضا فلا کبیر یرحم صغیر اولا صغیر یوقر کبیرا یبعث اللّه عند ذلک منها من یفتح حصون الضلالة و قلوبا غلفا یقوم بالدین فی آخر الزمان کما قمت به فی اول الزمان و یملأ عدلا کما ملئت جورا یا فاطمة لا تحزنی و لا تبکی فان اللّه ارحم بک و أرأف علیک منّی و ذلک لمکانک و موقعک من قلبی و زوجک اللّه زوجک و هو اشرف اهل بیتک حسبا و اکرمهم منصبا و ارحمهم بالرعیة و اعدلهم بالسویة و ابصرهم بالقضیة و قد سالت ربی ان تکونی اول من یلحقنی من اهل بیتی

قال علی علیه السّلام فلمّا قبض رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لم تبق فاطمة بعده صلی اللّه علیهما إلا خمسة و سبعین یوما حتّی الحقها اللّه به صلی اللّه علیهما و سلم قلت هکذا ذکره صاحب حلیة الاولیاء فی کتابة المترجم بذکر نعت المهدی علیه السّلام و اخرجه الطبرانی شیخ اهل الصّنعة فی معجمه الکبیر و محب الدین طبری در کتاب ذخائر العقبی گفته

عن علی بن الهلال عن ابیه عن علی رضی اللّه عنه قال دخلت علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی الحالة التی قبض فیها فاذا فاطمة رضی اللّه عنها عند راسه فبکت حتی ارتفع صوتها فرفع صلی اللّه علیه و سلم طرفه إلیها و قال حبیبتی فاطمه ما الذی یبکیک فقالت اخشی الصنیعة من بعدک فقال یا حبیبتی اما علمت انّ اللّه تعالی اطلع علی اهل الارض اطلاعة فاختار منها اباک فبعثه برسالته ثم اطلع اطلاعة علی الارض فاختار منها بعلک و اوحی الی ان انکحک ایاه یا فاطمة و نحن اهل بیت قد اعطانا اللّه سبع خصال لم یعط احدا قبلنا و لا یعطی احدا بعدنا انا خاتم النبیین و اکرمهم علی اللّه عز و جلّ و احب المخلوقین الی اللّه تعالی و انا ابوک و وصیی خیر الاوصیاء و احبهم الی اللّه عز و جل و هو بعلک و شهیدنا خیر الشهداء و احبهم الی اللّه عز و جل و هو حمزة بن عبد المطلب عم ابیک و عم بعلک و منا من له جناحان اخضران یطیر بهما فی الجنّة حیث یشاء مع الملائکة و هو ابن عم ابیک و اخو بعلک و منا سبطا هذه الامة و هما ابناک الحسن و الحسین و هما سیدا شباب اهل الجنة و ابوهما و الذی بعثنی بالحق خیر منهما یا فاطمة و الذی بعثنی بالحق ان منهما مهدیّ هذه الامة إذا صارت الدنیا هرجا و مرجا و تظاهرت الفتن و تقطعت السبل و اغار بعضهم علی بعض فلا کبیر یرحم صغیرا و لا صغیر یوقر کبیرا یبعث اللّه عز و جلّ عند ذلک منها من یفتح حصون الضلالة و قلع یا غلفا یقوم بالدین فی آخر الزمان کما قمت به فی اوّل الزمان و یملأ الارض عدلا کما ملئت جوار اخرجه الحافظ ابو العلاء الهمدانی فی اربعین حدیثا فی المهدی انتهی این حدیث شریف دلالت واضحه دارد بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وصی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست و خیر اوصیا و احب ایشان بسوی حق تعالی ست و ظاهرست که اوصیاء سابقین انبیاء بودند چنانچه عبارات اکابر سنیّه در ذکر بعض اوصیاء خلفای انبیای سابقین در مجلّد

ص: 597

حدیث منزلت گذشته است پس احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از اوصیای سابقین که انبیا بودند بدلالت مطابقی حدیث شریف بلا ریب ثابت و محقق شد و هر گاه احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از انبیا علیهم السّلام ثابت باشد در ثبوت احبیّت آن حضرت از شیخین و ثالث ثلاثه چه جای اشتباه و التباسست و الحمد للّه تعالی که ازینجا حسب قاعده الحدیث یفسر بعضه بعضا بکمال ظهور ظاهر گردید که احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که از حدیث طیر مبرهن می شود احبیّت تامه عامه است و آن جناب بحسب آن حدیث نیز احبّ و افضل از جمیع خلق بعد خاتم الانبیاء علیه و آله آلاف التحیة و الثنا می باشد و جمیع تاویلات فاسده و توجیهات کاسده و تعللات زائغه و تحریفات زائفه این حضرات که مراد از احبیّت در حدیث طیر احبیت فی الاکلست یا من مقدرست یا ثلاثه در مدینه حاضر نبودند و دعا ایشان را غیر شامل با احبیت نیست غیر ثلاثه است یا احبیّت فی الجمله مرادست و امثال هذه من الخرافات و الجزافات محض خدع سراب و نقش بر آب و نهایت بعید از صواب و بمراحل شاسعه دور از التفات ارباب البابست

وجه سی و هفتم

آنکه در کتاب مودة القربی تصنیف سید علی همدانی مسطورست

عن انس قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حدثنی جبرئیل عن اللّه عز و جلّ ان اللّه یحبّ علیّا ما لا یحبّ الملائکة و لا النّبیین و لا المرسلین و ما من تسبیح یسبحه للّه الاّ و یخلق اللّه ملکا یستغفر لمحبیه و شیعته الی یوم القیامة ازین حدیث شریف بنهایت صراحت واضحست که حق تعالی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را به آن مرتبه دوست می دارد که ملائکه و انبیا و مرسلین را بآندرجه دوست ندارد پس هر گاه احبیّت آن حضرت از ملائکه و انبیا و مرسلین کرام بوضوح تمام ظاهر و باهر شد در افضلیت آن حضرت از شیخین و ثالث ثلاثه کدام مقام تامل و توقف و چه جای اختراع تاویلات پر تعسف و ایجاد خرافات سراسر تکلف و تصلفست بار إلها مگر اینکه حضرات اهل سنت از دین و اسلام دست شویند و راه مکابره و مجادله علانیه پویند و محبت و فضیلت حضرات ثلاثه را بالاتر از ملائکه و انبیا و مرسلین گذراند و ثلاثه میمونه را محبوب تر بسوی خدا و فاضل تر ازین ذوات مقدسه شمارند فلا حول و لا قوة الا باللّه فیا للّه و لهذا العسف المدید و الزیغ الشّدید کیف یذهب الغرور بهولاء الصّنادید یمینا و شمالا و یجعلهم راکبین بنیّات الطریق ضلالا لا یزیلون القشر عن اللباب و لا یختلفون بمخالفة السنّة و الکتاب یخترعون تاویلات غثه رثة ابرد من الخیار و ما یدرون ان من رکب الجدد من العثار

وجه سی و هشتم

آنکه اخطب خوارزم در کتاب مناقب گفته انبانی مهذب الائمة هذا

قال اخبرنا ابو القسم نصر بن محمّد بن زیرک المقری اخبرنا والدی ابو بکر محمد قال ابو علی عبد الرحمن بن احمد النیسابوریّ قال حدثنا احمد بن محمد بن عبد اللّه الناینجی البغدادی من حفظه بدینور قال حدثنا محمد بن جریر الطبری قال حدثنی محمد بن حمید الرازی قال حدثنا العلاء بن الحسین الهمدانی قال حدثنا ابو مخنف لوط بن یحیی الازدی عن عبد اللّه بن عمر قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و سئل بایّ لغة خاطبک ربک لیلة المعراج فقال خاطبنی بلغة علی بن أبی طالب فالهمنی ان قلت یا رب خاطبتنی أم علیّ فقال یا احمد انا شیء لیس کالاشیاء لا أقاس بالناس و لا اوصف بالشبهات خلقتک من نوری و خلقت علیا

ص: 598

من نورک فاطلعت علی سرائر قلبک فلم اجد احدا فی قلبک احبّ إلیک من علی بن أبی طالب فخاطبتک بلسانه کیما یطمئن قلبک و نور الدین جعفر بدخشی المعروف بمیر ملاّ در خلاصة المناقب گفته

قال صلی اللّه علیه و سلم ان اللّه خاطبنی لیلة المعراج بلغة علی فقلت یا ربّ خاطبتنی أم علیّ فقال انا شیء لست کالاشیاء لا أقاس بالناس و لا اوصف بالشبهات خلقتک من نوری و خلقت علیّا من نورک فاطلعت علی سرائر قلبک فلم اجد فی قلبک احد احبّ إلیک من علی بن أبی طالب فخاطبتک بلغته و لسانه کیما یطمئن قلبک این حدیث شریف صریحست در آنکه حق تعالی کسی را احبّ بسوی قلب اقدس جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیافته پس تقیید احبیّت باحبیّت فی الاکل و تقدیر من و احتمال پر اختلال غیبوبت اول بلکه ثلاثه از مدینه و اخراجشان از مفضل علیهم باین حیله غیر جمیله و امثال آن از تاویلات رکیکه علیله همه هباء منبث و نهایت رکیک و غث بر آمد و للّه الحمد علی ذلک و نیز متفرع فرمودن حق تعالی نفی احبیّت غیر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بخلق آن حضرت از نور نبوی و مسبب فرمودن خطاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در شب معراج بلغت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باحبیّت آن حضرت و اطمینان قلب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم باین خطاب عالی نصاب همه دلائل صریحه قاطعه و براهین واضحه ساطعه است بر افضلیت و احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از سائر خلق بسوی افضل خلائق صلی اللّه علیه و آله ما ذر شارق و برق بارق پس مقصود اهل حق بحمد اللّه تعالی باحسن وجوه حاصل و شبهات مسوّلین و مأوّلین باطل و تخدیعات و تلمیعات مدغلین مندفع و زائل گردید و حق واجب الانقیاد و الاذعان بنهایت مرتبۀ وضوح و عیان رسید و از لطائف مقام آنست که سیّد علیخان مدنی این حدیث شریف را بسندی روایت فرموده که اکثر آن روایت ابناء عن الاباء می باشد حیث قال فی کتاب التذکرة حدثنا والدی السیّد الاجلّ احمد نظام الدّین عن والده السّیّد الجلیل محمّد معصوم عن شیخه المحقق المولی محمّد امین الأسترآبادی عن شیخه طراز المحدثین المیرزا محمّد الأسترآبادی عن السیّد أبی محمّد محسن قال حدثنی أبی علی شرف الآباء عن ابیه منصور غیاث الدین استاذ البشر عن ابیه محمّد صدر الحقیقة

عن ابیه منصور غیاث الدین عن ابیه محمد صدر الدین عن ابیه ابراهیم شرف الملة عن ابیه محمد صدر الدین عن ابیه اسحاق عزّ الدین عن ابیه علی ضیاء الدین عن ابیه عربشاه زین الدّین عن ابیه أبی الحسن الامیر نجیب الدین عن ابیه الامیر خطیر الدین عن ابیه أبی علی الحسن جمال الدین عن ابیه أبی جعفر الحسین العزیزی عن ابیه أبی سعید علی عن ابیه أبی ابراهیم زید الاعثم عن ابیه أبی شجاع علی عن ابیه أبی عبد اللّه محمّد عن ابیه علی عن ابیه أبی عبد اللّه جعفر عن ابیه احمد السّکین عن ابیه جعفر عن ابیه أبی جعفر محمد عن ابیه زید الشهید عن ابیه علی زین العابدین عن ابیه الحسین سیّد الشّهداء عن ابیه امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول و قد سئل بایّ لغة خاطبک ربّک لیلة المعراج قال خاطبنی بلسان علیّ فالهمنی ان قلت یا ربّ خاطبتنی أم علیّ فقال یا احمد انا شیء لیس کالاشیاء لا أقاس بالناس و لا

ص: 599

اوصف بالشبهات خلقتک من نوری و خلقت علیا من نورک فاطلعت علی سرائر قلبک فلم اجد فی قلبک احبّ من علی بن أبی طالب فخاطبتک بلسانه کیما یطمئن قلبک توضیح اقول هذا الحدیث الشریف رواه ایضا ابو المویّد الموفق بن احمد الخوارزمی المعروف باخطب خوارزم فی الباب السّادس من کتاب مناقب امیر المؤمنین علیه السّلام بسند آخر و تغییر یسیر فی متنه و نصّه

اخبرنا ابو القسم نصر بن محمّد بن علی بن زیرک المقری حدثنا والدی ابو بکر محمّد قال حدثنا ابو علی عبد الرحمن بن محمّد بن احمد النّیسابوری حدثنا احمد بن محمّد بن عبد اللّه الناینجی البغدادی من حفظه بدینور حدثنا محمّد بن جریر الطبری حدثنا محمّد بن حمید الرازی حدثنا العلاء بن الحسین الهمدانی حدثنا ابو مخنف لوطین یحیی الازدی عن عبد اللّه بن عمر قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و سئل بایّ لغة خاطبک ربّک لیلة المعراج قال خاطبنی بلغة علیّ فالهمنی ان قلت یا ربّ خاطبتنی أم علیّ فقال یا محمّد انا شیء لا کالاشیاء لا أقاس بالناس و لا اوصف بالشبهات خلقتک من نوری و خلقت علیا من نورک فاطّلعت علی سرائر قلبک فلم اجد احدا الی قلبک احبّ من علیّ بن أبی طالب فخاطبتک بلسانه کیما یطمئن قلبک انتهی و اللّغة کاللّسان کما تطلق علی ما یعبّر به کلّ قوم من أغراضهم کلغة العرب و لغة العجم تطلق علی ما یعبّر به الانسان الواحد من غرضه من النّطق و تقطیع الصّوت الّذین تمتاز بهما الاشخاص بعضها عن بعض و یعبر عنها باللّهجة فقول السّائل فی الحدیث بایّ لغة خاطبک ربّک یحتمل المعنیین و

قوله خاطبنی بلسان علیّ او بلغة علیّ کما فی روایة الخوارزمی مراد به المعنی الثانی و هو یتضمّن الجواب عن المعنی الاول ایضا ان کان مرادا لان لغة علی علیه السّلام کانت عربیة و قاس الشیء بالشیء قدره به أی جعله علی مقداره و الشّبهات جمع شبهة کغرفة و غرفات قال فی القاموس الشبهة بالضمّ الالتباس و المثل انتهی و إرادة المعنی الثانی هنا اظهر أی لا اوصف بالامثال و ان کان المعنی الاوّل ایضا ظاهرا

وجه سی و نهم

آنکه ترمذی در جامع صحیح خود گفته

حدثنا محمّد بن بشار و یعقوب بن ابراهیم و غیر واحد قالوا نا ابو عاصم عن أبی الجرّاح قال ثنی جابر بن صبیح قال حدثنی أم عطیة قالت بعث النبی صلی اللّه علیه و سلم جیشا فیهم علی قالت فسمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هو رافع یدیه یقول اللّهمّ لا تمتنی حتّی ترینی علیا هذا حدیث غریب حسن انّما نعرفه من هذا الوجه و ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

قوله علیه السّلام لا تمتنی حتّی ترینی وجه علی اخبرنا ابو القاسم عبد الواحد بن علی بن العباس البزاز قال اخبرنا ابو القاسم عبید اللّه بن الحسین بن محمّد المحاملی نا علی بن مسلم نا ابو عاصم قال حدثتنی أم عطیة انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بعث جیشا فیهم علی بن أبی طالب فسمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یدعو و یرفع یده او رفع یدیه یقول اللّهم لا تتمنی حتی ترینی وجه علی بن أبی طالب و اخطب خوارزم در مناقب گفته و

بهذا الاسناد عن احمد بن حسین البیهقی الحافظ قال اخبرنا ابو عبد اللّه الحافظ و ابو سعید بن أبی عمر قال حدثنا ابو العبّاس محمّد بن یعقوب قال حدثنا ابو أمیّة محمّد بن ابراهیم الطرسوسی قال حدثنا ابو عاصم النبیل عن أبی الجراح عن جابر بن صبیح عن أم شراحیل عن أمّ عطیّة ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بعث علیّا فی سریّة قالت فرأیته رافعا یدیه یقول اللّهمّ لا تمتنی حتّی ترینی علیّا و محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب گفته الباب السّابع و العشرون ما ذکر من وجد النّبی صلی اللّه علیه و سلم بفراق علی

اخبرنا احمد بن محمّد بن شمدویه الصریفینی بها و القاضی احمد بن محمّد الاوانی بها قالا اخبرنا عمر الدینوری اخبرنا الکروخی اخبرنا القاضی ابو عامر محمود بن القاسم الازدی اخبرنا احمد الجراحی حدثنا ابو العبّاس المحبوبی حدثنا ابو عیسی الحافظ قال حدثنا محمّد بن بشار و یعقوب بن ابراهیم و غیر واحد قالوا حدثنا ابو عاصم عن أبی الجراح حدثنا جابر بن صبیح حدثتنی أم شراحیل قالت حدثتنی أم عطیة قالت بعث النّبی صلی اللّه علیه و سلم جیشا و أمر علیا علیهم فسمعت رسول اللّه

ص: 600

صلی اللّه علیه و سلم و هو رافع یدیه یقول اللّهمّ لا تمتنی حتی ترینی علیّا قلت هذا حدیث عال اخرجه ابو عیسی محمّد بن عیسی الترمذی فی صحیحه و وقع إلینا عالیا من غیر هذا الطریق لکن اقتصرنا علی هذا لشهرته عند اهل النقل و رزندی در نظم در السمطین گفته و

عن أم عطیّة ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بعث علیّا فی سریّة فسمعته یقول اللّهم لا تمتنی حتی ترینی علیّا و قمر الدین در نور الکریمتین گفته مبین آن جناب وقتی که حضرت امیر را همراه جیشی می فرستاد هر دو دست برداشته دعا می کرد

اللّهمّ لا تمتنی حتی ترینی علیّا و اسامه را با وجود رحبیّت و شیخین را با وصف افضلیّت و اکملیّت و قرب و معیّت در معرض موت بسوی موته فرستاد و می دانست که درین بیماری ازین عالم می روم و ملحق برفیق اعلی می شوم اگر چه ظاهر آنست که حکم برفتن صدیق اکبر بامر

مروا ابا بکر فلیصلّ بالناس منسوخ شده باشد لکن در خصوصیت مذکوره قدحی ندارد و انتهی و حسام الدین در مرافض گفته و

عن أمّ عطیّة قالت بعث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم جیشا فیهم علی کرم اللّه وجهه قالت فسمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هو رافعی یدیه یقول اللّهمّ لا تمتنی حتی ترینی علیّا رواه الترمذی أمّ عطیّه که از کبار صحابیاتست همراه آن حضرت علیه الصّلوة و التحیة بغزا می رفت و بیمار داری بیماران می کرد می گفت فرستاد پیغمبر خدا صلی اللّه علیه و سلم لشکری را که در انها علی بود کرم اللّه وجهه گفت أم عطیه بس شنیدم پیغمبر خدا صلی اللّه علیه و سلم را و حال آنکه آن حضرت بردارنده بود هر دو دست خود را بدعا که می گفت خداوندا نمیران مرا تا آنکه بنمائی مرا علی را روایت کرد این حدیث را ترمذی این دلالت می کند بر کمال محبّت سرور انبیا با علی مرتضی و تالم بفراق و جدائی آن شیر خدا انتهی و مرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در مفتاح النجا گفته و

اخرج عن أم عطیّة رضی اللّه عنها قالت بعث رسول اللّه جیشا فیهم علی قالت فسمعت رسول اللّه و هو رافع یدیه یقول اللّهم لا تمتنی حتی ترینی علیا و نیز میرزا محمّد بن معتمد خان بدخشی در رساله رد البدعه در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و هم ترمذی از أم عطیه رضی اللّه عنها آورده که رسول صلی اللّه علیه و سلم را که دست بدعا برداشته می گفت

اللّهم لا تمتنی حتی ترینی علیا انتهی ازین روایت که اعلام سنیه روایت آن کرده اند و در صحاح شان موجودست بکمال وضوح و ظهور ظاهرست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحدّی محبّت می فرمود که هر گاه آن جناب آن حضرت را در بعض جیوش فرستاده بود بدرگاه خداوند عالم دعا فرمود که نمیران مرا تا آنکه بنمای مرا علی را و بلاغت این کلام سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام در اظهار احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بذروه علیا رسیده است و ظهور احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از ان بکمال ثبوت متحقق و از همین جاست که قمر الدین صاحب نور الکریمتین این حدیث را در معرض اثبات این معنی که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم خصوصیتی بود که دیگری در آن شرکت نداشت آورده کما لا یخفی علی من راجع کتابه و نیز قمر الدین متصل بهمین حدیث چنانچه شنیدی بقول خود و اسامه را با وصف حبیّت و شیخین را با وصف افضلیّت و اکملیت و قرب و معیّت الخ صراحة ظاهر کرده که اسامه و شیخین با وصف آنکه حسب مزعوم او اسامه بحبیّت و شیخین بافضلیّت و اکملیّت و قرب و معیّت اتصاف داشتند باین مرتبت فائز نشدند زیرا که آن حضرت ایشان را در مرض موت خود بسوی موته فرستاد و حسام الدین صاحب مرافض نیز افاده نموده که این حدیث دلالت می کند بر کمال محبّت سرور انبیا با علی مرتضی او تالم بفراق و جدائی آن شیر خدا بالجمله در دلالت این حدیث شریف بر احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اولو الالباب را

ص: 601

محل و مقام ارتیاب نیست و هر گاه احبیّت عامه تامّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحیث لا مساغ فیه للتاویل ثابت گردید بطلان تاویلات مخاطب رفیع الدرجات بکمال وضوح و ظهور رسید

وجه چهلم

آنکه محبّ طبری در ذخائر العقبی در عنوان ذکر انّه احبّ الخلق الی اللّه تعالی بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلم بعد ذکر حدیث طیر گفته و

عن ابن عباس رضی اللّه عنه قال ان علیا دخل علی النبی صلی اللّه علیه و سلم فقال إلیه و عانقه و قبّل ما بین عینیه فقال له العباس أ تحبّ هذا یا رسول اللّه فقال یا عم و اللّه للّه اشدّ حبّا له منّی اخرجه ابو الخیر القزوینی و نیز محبّ طبری در ذخائر العقبی گفته ذکر ان اللّه تعالی جعل ذریته صلی اللّه علیه و سلم فی صلب علی رضی اللّه عنه تقدم فی الفصل السابق قوله صلی اللّه علیه و سلم انت اخی و ابو اولادی و عن ابن عباس رضی اللّه عنه قال کنت انا و العباس جالسین عند النّبی صلی اللّه علیه و سلم إذ دخل علی بن أبی طالب فسلم فرد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و قام إلیه و عانقه و قبّل بین عینیه و اجلسه عن یمینه فقال العباس أ تحبّ هذا فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یا عم و اللّه للّه اشدّ حبّا له منّی ان اللّه جعل ذریة کل نبی فی صلبه و جعل ذریتی فی صلب هذا اخرجه ابو الخیر الحاکمی فی الاربعین و قمر الدین در نور الکریمتین گفته و

روی عبد اللّه بن عباس قال کنت انا و العباس جالسین عند رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم إذ دخل علی بن أبی طالب فسلم فرد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علیه السّلام و قام إلیه و عانقه و قبل بین عینیه و اجلسه عن یمینه فقال العباس یا رسول اللّه أ تحبّ هذا فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یا عمّ و اللّه للّه اشدّ حباله منّی انّ اللّه جعل ذریة کل نبی فی صلبه و جعل ذریتی فی صلبه ازین روایت ظاهرست که هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حاضر خدمت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم گردید جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم برخاست و با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام معانقه کرد و در میان دو چشم آن حضرت را بوسه داد و جانب یمین خود بنشانید عباس بملاحظه این همه انواع اکرام و صنوف احترام سؤال کرد که یا رسول اللّه آیا تو دوست می داری این را جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بجواب آن ارشاد فرمود أی عم قسم بخدا که هر آئینه خداوند عالم از من شدیدترست از روی محبّت برای او بتحقیق که خداوند عالم گردانید ذریت هر نبی را در صلب خود او و گردانید ذریت مرا در صلب علی و دلالت این حدیث شریف بر احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسوی خدا و رسول در کمال وضوح و ظهورست و از همین جاست که محبّ طبری آن را در تحت عنوان ذکر انه احبّ الخلق الی اللّه بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بعد حدیث طیر وارد نموده و قمر الدین آن را در معرض اثبات این معنی که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم خصوصیتی بود که دیگری در آن شرکت نداشت آورده و محمد بن اسماعیل الامیر در دو مقام از کتاب خود روضه ندیه بکمال صراحت افاده فرموده که این حدیث دلیل بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احبّ الخلق الی اللّه می باشد و هر گاه بحمد اللّه تعالی احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ازین حدیث شریف بحسب اعتراف محققین سنیه ثابت و متحقق باشد می توان دریافت که تسویلات و تاویلات مخاطب و دیگر اسلاف نا انصاف او در حدیث طیر بچه حد واهی و باطل و از حلیه واقعیت و قابلیت قبول عاطلست

وجه چهل و یکم

آنکه اخطب خوارزم در مناقب گفته

انبانی مهذب الائمّة هذا قال أنبأنا محمّد بن علی الشاهد قال اخبرنا الحسن بن احمد المقری قال اخبرنا احمد بن عبد اللّه الحافظ قال حدثنا حبیب الحسن قال حدثنا عبد اللّه بن ایوب القربی قال حدثنا زکریّا بن یحیی المنقری قال حدثنا اسماعیل بن عباد المدنی عن شریک بن منصور عن ابراهیم عن علقمة عن عبد اللّه قال خرج النبی صلی اللّه علیه و سلم من عند زینب بنت جحش فاتی بیت أم سلمة و کان یومها من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فلم یلبث ان جاء علی فدق الباب دقا خفیّا فاستثبت

ص: 602

رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الدقّ فانکرته أم سلمة فقال لها رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قومی فافتحی له الباب فقالت یا رسول اللّه من هذا الذی بلغ من خطره ما افتح له الباب فاتلقاه بمعاصمی و قد نزلت فی آیة من کتاب اللّه بالامس فقال کالمغضب ان طاعة الرسول طاعة اللّه و من عصی الرسول فقال عصی اللّه ان بالباب رجلا لیس بالنزق و لا الخرق یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله ففتحت له الباب حتّی إذا لم یسمع حسّا و لا حرکة و صرت الی خدری استاذن فدخل فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أ تعرفینه قلت نعم هذا علی بن أبی طالب قال صدقت سجیّته من سجیّتی و لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو عیبة علمی اسمعی و اشهدی هو قاتل الناکثین و القاسطین و المارقین من بعدی اسمعی و اشهدی لو ان عبدا عبد اللّه الف عام من بعد الف عام بین الرکن و المقام ثم لقی اللّه مبغضا لعلّی لاکبّه اللّه یوم القیمة علی منخریه فی نار جهنّم ازین روایت سراسر هدایت در کمال وضوحست که هر گاه حضرت أم سلمه رضی اللّه عنها در فتح باب برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تامل و تثبط کرد و گفت یا رسول اللّه من هذا الذی بلغ من خطره ما افتح له الباب فاتلقاه بمعاصمی و قد نزلت فیّ آیة من کتاب اللّه بالامس جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم پس از اظهار وجوب طاعت خود ارشاد فرمود

انّ بالباب رجلا لیس بالترق و لا الخرق یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله و پر ظاهرست که فرمودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم این کلام را درین مقام دلیل واضح بر احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسوی خدا و رسول می باشد زیرا که مقام مقام این معناست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر حضرت أم سلمه رضی اللّه عنها عظم خطر و علو شأن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نسبت بدیگر اصحاب ثابت فرماید پس اگر مقصود آن جناب ازین کلام اثبات محض محبت خدا و رسول بآنجناب باشد مناسب مقام نخواهد شد چه محض محبّت خدا و رسول برای دیگر مؤمنین هم ثابتست پس لابدّ این محبّت خدا و رسول که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم برای جناب امیر المؤمنین ثابت فرموده زائد از محبت خدا و رسول برای دیگر مؤمنین و بمعنی احبیّتست و هذا هو المطلوب و نیز چون ازین حدیث شریف ظاهرست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بعد ورود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از جمله مفاخر عظیمه آن حضرت بخطاب حضرت أم سلمه رضی اللّه عنها منقبتی چند بیان فرموده که هر یکی از ان بر افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و مساوات آن جناب با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم دلیلی قاطع و برهانی ساطع ست پس باین قرینه رزینه نیز بلا شبهه مراد از محبوبیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نزد خدا و رسول احبیّت مستلزمه افضلیّت خواهد بود و حیث ثبت بحمد اللّه الوهاب*من هذا الحدیث الشریف المستطاب*انّ امیر المؤمنین علیه السّلام احبّ الی اللّه و الی الرسول من جمیع الاصحاب*آضت قاطبة التاویلات الی التباب*و طاحت کل التسویلات بلا ارتیاب*

وجه چهل و دوم

آنکه اخطب خوارزم در مناقب گفته و

انبانی مهذب الائمة هذا قال اخبرنا ابو عبد اللّه احمد بن محمّد بن علی بن أبی عثمان الدّقاق قال اخبرنا ابو المظفر هنّاد بن ابراهیم النسفی قال حدثنا ابو الحسن علی بن یوسف بن محمّد بن الحجّاج الطبری بساریة طبرستان قال حدثنا ابو عبد اللّه الحسین بن جعفر بن محمّد الجرجانی قال حدثنا ابو عیسی اسماعیل بن اسحاق بن سلیمان النصیبی قال حدثنا محمّد بن علی الکفرثوثی قال حدثنی حمید الطویل عن انس بن مالک قال صلی بنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم صلاة العصر و ابطأ فی رکوعه فی الرکعة الاولی انه قد سهی و غفل ثم رفع راسه و قال سمع اللّه لمن حمده ثم اوجز فی صلاته و سلم ثم اقبل علینا بوجهه کانّه القمر لیلة البدر فی وسط النجوم ثم جثی علی رکبتیه و بسط قائمه حتی تلالأ المسجد بنور وجهه ثم رمی بطرفه الی الصّف الاول یتفقد اصحابه رجلا رجلا ثم رمی بطرفه الی الصّفّ الثانی ثم رمی بطرفه الی الصفّ الثالث یتفقدهم رجلا رجلا ثم کثرت الصّفوف علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ثم قال ما لی لا اری ابن عمّی علیّ بن أبی طالب یا بن عمی فاجابه علی من آخر الصفوف و هو یقول لبّیک لبّیک یا رسول اللّه فنادی النّبی صلی اللّه علیه و سلّم یا علی صوته ادن منّی

ص: 603

المندیل و وضعته علی منکبی الایمن و أومأت الی الماء فإذ الماء یفیض علی کفّی فتطهّرت و اسبغت الطّهر و لقد وجدته فی لین الزبد و طعم الشهد و رائحة المسک ثم التفتّ و لا ادری من وضع السطل و المندیل و لا ادری من اخذه فتبسّم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی وجهه و ضمّه الی صدره فقبّل ما بین عینیه ثم قال یا ابا الحسن الا ابشّرک ان السّطل من الجنّة و الماء و المندیل من الفردوس الاعلی و الّذی هیّأک للصّلوة جبرئیل و الذی مندلک میکائیل و الّذی نفس محمّد بیده ما زال اسرافیل قابضا بیده علی رکبتی حتی لحقت معی الصلوة اقیلو منی النّاس علی حبّک و اللّه تعالی و ملائکته یحبّونک فوق السّماء این روایت شریفه دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نهایت محبّت با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام داشت و شناعت لوم لائمین بر محبّت آن حضرت بحبّ حق تعالی و ملائکه آن حضرت را ظاهر می فرمود و ظاهرست که مراد ازین حب حب اکمل و ابلغست که برای دیگری ثابت نشده چنانچه سیاق و سباق روایت بر آن دلالت دارد پس احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نزد حق تعالی و ملائکه و جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم صراحة ازین روایت ثابت گردید و تاویلات زائغه و توجیهات کاسده متنطعین که بمزید حیص و بیص در حدیث طیر آورده بودند از هم پاشید

وجه چهل و سوم

آنکه دارقطنی که صاحب مشکاة اسناد حدیثرا باو مثل اسناد آن بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم می داند در کتاب الافراد علی ما نقل عنه گفته

ثنا ابو القسم الحسن بن محمّد بن بشر البجلی الکوفی ثنا علی بن الحسین بن عتبة ثنا اسماعیل بن ابان ثنا عبد اللّه بن مسلم الملای عن ابیه عن ابراهیم عن علقمة و الاسود عن عائشة قالت لما حضر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الموت قال ادعوا لی حبیبی فدعوت له ابا بکر فنظر إلیه ثم وضع راسه فقال ادعوا لی حبیبی فدعوت له عمر فنظر إلیه ثم وضع الیّ راسه فقال ادعوا لی حبیبی فقلت ویلکم ادعوا لی علی بن أبی طالب فو اللّه ما یرید غیره فلمّا راه اخرج الثوب الّذی کان علیه ثم ادخله فیه فلم یزل یحتضنه حتی قبض و یده علیه و اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته اخبرنی الشیخ الامام شهاب الدین ابو النجیب سعد بن عبد اللّه الحسن الهمدانی فیما کتب الیّ من همدان اخبرنا الحافظ ابو علی الحسن بن احمد بن الحسن الحدّاد باصبهان فیما اذن لی فی الرّوایة عنه قال اخبرنا الشیخ الادیب ابو یعلی عبد الرزّاق بن عمر بن ابراهیم الطبرانی سنة ثلث و سبعین و اربعمائة قال اخبرنا الامام الحافظ طراز المحدّثین ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی

وبهذا الاسناد قال ابو النّجیب سعد بن عبد اللّه الهمدانی المعروف بالمروزی قال و اخبرنا بهذا الحدیث الامام الحافظ سلیمان بن ابراهیم الاصبهانی فی کتابه الیّ من اصبهان سنة ثمان و ثمانین و اربعمائة عن أبی بکر احمد بن موسی بن مردویه قال حدثنا عبد الرّحمن بن محمّد بن حماد قال حدثنا القسم بن علیّ بن منصور الطّائی قال حدّثنا اسماعیل بن ابان قال حدثنا عبد اللّه بن مسلم الملائی عن ابیه عن ابراهیم عن علقمة و الاسود عن عائشة قالت قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هو فی بیتی لما حضره الموت ادعوا لی حبیبی فدعوت ابا بکر فنظر إلیه رسول اللّه

ص: 604

صلی اللّه علیه و سلم ثم وضع راسه ثم قال ادعوا لی حبیبی فقلت ویلکم ادعوا له علی بن أبی طالب فو اللّه ما یرید غیره فلمّا راه اخرج الثوب الذی کان علیه ثم ادخله فیه فلم یزل یحتضنه حتی قبض و یده علیه و محمد بن یوسف الکنجی الشافعی در کفایة الطالب گفته

اخبرنا ابو محمد عبد العزیز بن محمد بن الحسن الصّالحی اخبرنا الحافظ ابو القاسم الدمشقی اخبرنا ابو غالب بن البنّاء اخبرنا ابو الغنائم بن المامون اخبرنا امام اهل الحدیث ابو الحسن الدّار قطنی اخبرنا ابو القسم حسن بن محمّد بن بشر الحلی حدثنا علی بن الحسین بن عبید بن کعب حدثنا اسماعیل بن ابان حدّثنا عبد اللّه بن مسلم الملائی عن ابیه عن ابراهیم عن علقمة و الاسود عن عائشة رضی اللّه عنها قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هو فی بیتها لما حضره الموت ادعوا لی حبیبی فدعوت له ابا بکر فنظر إلیه ثم وضع راسه ثم قال ادعوا لی حبیبی فدعوت له عمر فلما نظر إلیه وضع راسه ثم قال ادعوا لی حبیبی فقلت ویلکم ادعوا له علیّا فو اللّه ما یرید غیره فلما راه اخرج الثوب الذی کان علیه ثم ادخله فیه فلم یزل یحتضنه حتی قبض و یده علیه قلت رواه محدث الشام فی کتابه کما اخرجناه قال قال الدّارقطنی تفرد به مسلم الملائی و هو قریب فی مثل هذا و ابو یعلی در مسند خود گفته

ثنا ابو یعلی ثنا کامل بن طلحة ثنا ابن لهیعة حدثنی حی بن عبد اللّه المغازلی عن أبی عبد الرحمن الحلبی عن عبد اللّه بن عمرو انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال فی مرضه ادعوا لی اخی فدعوا له ابا بکر فاعرض عنه ثم قال ادعوا لی اخی فدعوا له عمر فاعرض عنه ثم قال ادعوا لی اخی فدعی له عثمان فاعرض عنه ثم قال ادعوا لی اخی فدعی له علیّ بن أبی طالب فستره بثوب و اکبّ علیه فلمّا خرج من عنده قیل له ما قال قال علمنی الف باب کل باب یفتح الف باب و محب الدین طبری در ریاض نضره در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته ذکر اختصاصه بادخال النبی صلی اللّه علیه و سلم ایاه معه فی ثوب یوم توفّی صلی اللّه علیه و سلم و احتضانه ایّاه الی ان قبض

عن عائشه رضی اللّه عنها قالت قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لما حضرته الوفاة ادعوا لی حبیبی فدعوا له ابا بکر فنظر ثم وضع راسه ثم قال ادعوا لی حبیبی فدعوا له عمر فلمّا نظر إلیه وضع راسه ثم قال ادعوا لی حبیبی فدعوا له علیّا فلمّا رآه ادخله معه فی الثوب الّذی کان علیه فلم یزل یحتضنه حتی قبض و یده علیه خرجه الرازی و نیز محب طبری در ذخائر العقبی در فضائل آن حضرت گفته

ذکر انه ادخله النبی صلی اللّه علیه و سلم فی ثوبه یوم توفّی و احتضنه الی ان قبض عن عائشة قالت قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لما حضرته الوفاة ادعوا لی حبیبی فدعوا له ابا بکر فنظر إلیه ثمّ وضع راسه فقال ادعوا لی حبیبی فدعوا له عمر فلمّا نظر إلیه وضع راسه ثم قال ادعوا لی حبیبی فدعوا له علیّا رضی اللّه عنه فلمّا رآه صلی اللّه علیه و سلم ادخله فی الثوب الّذی کان علیه فلم یزل یحتضنه حتی قبض صلی اللّه علیه و سلم و یده علیه رضی اللّه عنه اخرجه الرّازی و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل گفته

عن عائشة رضی اللّه عنها قالت قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و علی آله و سلم و بارک و سلم لما حضرته الوفاة ادعوا لی حبیبی فدعوا له أبا بکر فنظر إلیه ثم وضع راسه ثم قال ادعوا لی حبیبی فدعوا له عمر فلمّا نظر إلیه وضع راسه ثم قال ادعوا لی حبیبی فدعوا علیّا فلمّا رآه ادخله فی الثوب

ص: 605

الذی کان علیه فلم یزل یحتضنه حتی قبض و یده علیه رواه الطبری و قال اخرجه الرازی و رواه الصالحانی باسناده عن سلیمان الحافظ و عن ابن مردویه باسناده و لفظه عن عائشة رضی اللّه عنها قالت قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و علی آله و بارک و سلّم و هو فی بیتی لما حضره الموت ادعوا لی حبیبی فدعوت ابا بکر فنظر إلیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم ثم وضع ثم قال ادعوا لی حبیبی فقلت ویلکم ادعوا له علی بن أبی طالب فو اللّه ما یریده غیره فلمّا رآه اخرج الثوب الّذی کان علیه ثم ادخله فیه فلم یزل یحتضنه حتی قبض و یده علیه و ابراهیم بن عبد اللّه یمنی وصابی در کتاب الاکتفاء گفته

عن عائشة رضی اللّه عنها قالت قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لما حضرته الوفاة ادعوا لی حبیبی فدعوا له ابا بکر فنظر إلیه ثم وضع راسه ثم قال ادعوا لی حبیبی فدعوا له عمر فلمّا نظر إلیه وضع راسه ثم قال ادعوا لی حبیبی فدعوا له علیّا فلمّا راه ادخله معه فی الثوب الذی کان علیه فلم یزل یحتضنه حتی قبض و یده علیه اخرجه التمام الرازی فی فوائده و احمد بن الفضل بن محمد باکثیر در وسیلة المال گفته عن عائشة رضی اللّه عنها قالت قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لما حضرته الوفاة ادعوا لی حبیبی فدعوا له ابا بکر فنظر إلیه ثم وضع راسه فقال ادعوا لی حبیبی فدعوا له عمر فلمّا نظر إلیه وضع راسه ثم قال ادعوا لی حبیبی فدعوا علیّا فلمّا راه ادخله معه فی الثوب الذی کان علیه فلم یزل یحتضنه حتی قبض و یده علیه اخرجه الدار قطنی و این روایت سراپا هدایت بعد جمع طرق دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم وقت حضور وفات ارشاد فرمود

ادعوا لی حبیبی پس حاضرین عتیق را طلب کردند و هر گاه نظر مبارک جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر عتیق افتاد اعراض ازو فرموده سر مبارک را بزیر نهاد و بار دیگر کلمه ادعوا لی حبیبی ارشاد فرمود تا ظاهر گردد که آن حضرت ابو بکر را از حبیبی نخواسته و او را درین حالت نازک طلب نداشته باز مردم عمر را طلب کردند بزعم آنکه شاید مراد از حبیبی صدیق عتیق باشد و این زعمشان هم باطل و بی اصل بر آمد که هر گاه آن حضرت ثانی را دید روی مبارک ازو درهم کشید که سر مبارک بزیر نهاد و اجازت جلوس او را هم مثل اوّل نداد بلکه بوضع راس شریف اظهار مزید کراهت و اعراض و تعنیف فرمود چون این معامله که دلالت صریحه بر حط مرتبت و نقض منزلت فلان و بهمان دارد حضرت عائشه ملاحظه فرمود بی طاقت گردیده داعین غیر را عین و سامعین غیر و اعین را که مراد ارشاد باسداد سرور انبیای امجاد صلی اللّه علیه و آله الی یوم التناد ندر یافتند و بر خلاف مقصود سرور کائنات علیه و آله آلاف التّحیات در وقت حضور وفات دو بار امر ناگوار بر روی کار آوردند معاتب بکلمه ویلکم که مثبت ذم و لوم عظیم در حق ایشانست مخاطب ساخته پرده از روی کار برگشاد و بمراد و مقصود اصلی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از لفظ حبیبی تصریح فرمود و ارشاد نمود که طلب کنید برای او یعنی جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و سلم علی را و برین هم اکتفا نفرموده حلف شرعی بنام ایزد قهّار یاد کرده ارشاد فرمود که اراده نمی کند یعنی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم غیر او را یعنی غیر علی را پس قطعا و حتما بکمال صراحت و بداهت واضح و لائح گردید که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احبّ بود از شیخین بسوی جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم بلکه ثابت و متحقق شد که ابو بکر و عمر چه جا ثالث ثلاثه مصداق حبیب حبیب ربّ العالمین

ص: 606

هم نبودند تا بمصداق احبیّت چه رسد و چون این واقعه دالّه بر احبیّت و افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قرب وفات جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم ظاهر و واقعشده پس در استقرار و قطعیت مفاد آن که احبیّت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلامست شکی و ریبی و قال و قیل منابذین پر تسویل و تضلیل را در ان مجالی و موقعی نیست و الحمد للّه تعالی که از ملاحظه این حدیث شریف جمیع تاویلات واهیه فظیعه و توجیهات رکیکه شنیعه شاه صاحب و اسلافشان در باب حدیث طیر مثل تاویل احبیّت باحبیّت فی الاکل یا تقدیر من یا احتمال خروج شیخین و مثل آن همه مدفوع و مردود و مقموع و مطرود گردید و للّه الحمد علی ذلک حمدا جمیلا و مخفی نماند که چنانچه این احادیث و اخبار جناب سرور مختار صلی اللّه علیه و آله ما تغردت الاطیار دلالت صریحه بر احبیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسوی خدا و رسول علی العموم و الاستغراق دارد همچنین بسیاری از افادات صریحه و تصریحات صحیحه صحابه کرام و مصاحبین جناب خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الکرام که نبذی از ان انشاء اللّه المنعام در وجوه آتیه مبین می شود نیز نص برین مقصود محمود می باشد پس اگر حضرات اهل تسنن بمزید عصبیّت و عناد افهام اهل حق و سداد را در فهم احادیث و اخبار جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم با آنکه هیچ شک و شبهه در دلالت آن بر احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست متهم بوهم و خطا نمایند و دیده و دانسته مدافعت عیان و مصادمت بداهت را کار فرمایند در قبول ارشادات صریحه صحابه کرام کدام محل کلامست

وجه چهل و چهارم

آنکه اخطب خوارزم بعد نقل حدیثی باسناد خود از بیهقی گفته و

بهذا الاسناد عن احمد بن الحسین البیهقی الحافظ هذا قال اخبرنا ابو سعید المالینی قال اخبرنا ابو احمد بن عدی قال حدثنا عبید اللّه بن سلیمان بن الاشعث قال حدثنا عباد بن یعقوب قال حدثنی علی بن هاشم عن أبی الحجاف عن معاویة بن ثعلبة قال جاء رجل الی أبی ذرّ و هو جالس فی المسجد و علی یصلی امامه فقال یا ابا ذرّ الا تحدّثنی باحبّ النّاس إلیک فو اللّه لقد علمت انّ احبّهم إلیک احبّهم الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال اجل و الّذی نفسی بیده انّ احبّهم الیّ احبّهم الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هو ذلک الشیخ و اشار الی علیّ و محب الدین طبری در ریاض نضره گفته و

عن معاویة بن ثعلبة قال جاء رجل الی أبی ذرّ و هو فی مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال یا ابا ذرّ الا تخبرنی باحبّ النّاس إلیک فانی اعلم انّ احبّ الناس إلیک احبهم الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال أی و ربّ الکعبة احبّهم الیّ احبّهم الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم هو ذاک الشیخ و اشار الی علی خرجه الملاّ فی سیرته و نیز محب طبری در ذخائر العقبی گفته

عن معاویة بن ثعلبة قال جاء رجل الی أبی ذرّ و هو فی مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال یا ابا ذرّ الا تخبرنی باحب النّاس إلیک فانّی اعرف انّ احبّ النّاس إلیک احبّهم الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال أی و ربّ الکعبة احبّهم الیّ احبّهم الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هو ذاک الشیخ و اشار الی علی رضی اللّه عنه اخرجه الملاّ فی سیرته و ابراهیم بن عبد اللّه در کتاب الاکتفاء گفته

عن معاویة بن ثعلبة قال جاء رجل الی أبی ذرّ و هو فی مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال یا ابا ذرّ

ص: 607

الا تخبرنی باحبّ النّاس إلیک فانّی اعرف انّ احبّ النّاس إلیک احبّهم الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال أی و ربّ الکعبة انّ احبّهم الیّ احبّهم الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم هو ذلک الشیخ و اشار الی علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه اخرجه الملاّ فی سیرته و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن معاویة بن ثعلبة قال جاء رجل الی أبی ذرّ رضی اللّه عنه و هو فی مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و بارک و سلم فقال یا ابا ذرّ الا تخبرنی باحبّ الناس إلیک فانی اعرف انّ احبّ النّاس إلیک احبّهم الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال أی و ربّ الکعبة احبّهم الیّ احبّهم الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم هو ذاک الشیخ و اشار الی علیّ بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه رواه الطّبری و قال خرجه الملاّ فی سیرته این روایت شریفه دلالت واضحه دارد بر آنکه حسب تصریح صریح حضرت ابو ذر غفاری بجواب سؤال سائلی که سؤال از احبّ ناس بسوی حضرت ابو ذر نموده و جزم و حتم نموده بآنکه احبّ ناس بسوی حضرت أبی ذر احبّ ناس بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم خواهد بود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احبّ ناس بسوی جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده و بهمین جهت آن جناب نزد حضرت أبی ذر احبّ ناس بود و ظاهرست که مراد درین حدیث شریف احبیّت عامّه مطلقه است زیرا که اوّلا قرینه تخصیص این احبّ باحبّ فی الاکل و مثل آن مفقودست و ثانیا پر ظاهرست که غرض سائل سؤال از احبّ عام مطلق بود و الا سؤال از احبّ فی الجملة سؤال مهمل و بیفائده است و اگر غرض سائل سؤال از احبیّت خاصه می بود می بایست که ذکر آن قسم خاص می کرد و با وصف آنکه غرض سائل سؤال از قسم خاص باشد و باز کلام بی قید گفتن بدان می ماند که غرض شخصی سؤال باشد ازین که اعلم ناس در نحو کیست و باز پرسد که اعلم کیست که بلا شبهه درین صورت این سؤال صریح الاختلال خواهد بود و سؤال از اعلم فی الجمله حاصلی ندارد و پس معلوم شد که بلا شبهه غرض سائل سؤال از احبّ مطلق غیر مقیّد بوده و بالفرض اگر سائل در ادای مقصود خطا کرده پس حضرت ابو ذر بآن همه جلالتشان و معرفت حقائق چگونه مماشات با او می فرمود و جواب سؤال از احبّ غیر مقیّد می داد بلکه ارشاد می فرمود که اگر غرض تو از احبّ احبّ خاص ست پس فلان کس در فلان صفت احبّ بوده و فلان کس در فلان صفت تا هدایت سائل و ایقاظ غافل و تنبیه ذاهل و تعلیم جاهل بوجه بلیغ حاصل و شبهه و ارتیاب زائل می شد پس عدول از ان نمودن و تخصیص احبیّت بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام روبروی آن جناب نمودن دلیل صریحست بر آنکه احبّ ناس اوّل و بعد او ثانی و بعد او ثالث نبودند بلکه احبّ ناس وصی حضرت خیر النّاس صلی اللّه علیه و آله صلاة بعدت عن الوهم و القیاس بوده و للّه الحمد و المنّة که ازین تقریر متین باطل شد تاویل احبیّت در کلام حضرت أبی ذر با احبیّت فی الجمله یا احبیّت ببعض حیثیات و اعتبارات که مفید افضلیّت عامّه نباشد پس بحمد اللّه تعالی ظاهر شد که تاویلات علیه و تسویلات غیر جمیله متغطرسین باغضین در حدیث طیر مبنی بر نهایت تعصّب و ناحق کوشی و ناشی از تعامی صریح از حق و چشم پوشیست

وجه چهل و پنجم

ص: 608

آنکه حاکم در مستدرک گفته

حدّثنا ابو العبّاس محمّد بن یعقوب حدّثنا العبّاس بن محمّد الدوری حدّثنا شاذان الاسود ابن عامر حدثنا جعفر بن زیاد الاحمر عن عبد اللّه بن عطا عن عبد اللّه بن بریدة عن ابیه قال کان احبّ النّساء الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فاطمة و من الرّجال علی هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه و میرزا محمد بن معتمد خان در مفتاح النجا گفته و

اخرج الی الترمذی عن بریدة قال کان احبّ الناس الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فاطمة و من الرّجال علیّ و مولوی مبین در وسیلة النجاة گفته

عن بریدة قال کان احبّ النساء الی رسول اللّه فاطمة و من الرجال علی الی ان قال بعد ذکر روایة جمیع بن عمیر الآتیة اخرج هذه الاحادیث الحاکم فی المستدرک ازین حدیث صحیح ظاهرست که بریده بتصریح تمام افاده کرده که احبّ الرّجال بسوی جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بوده پس افاده بریده مفید برد یقین باحبیّت جناب امیر المؤمنین علیه آلاف سلام ربّ العالمین و دافع تشکیکات معاندین و رافع تسویلات جاحدین و مزیل تخدیعات حائدینست و اگر هنوز هم با این همه تصریحات بالغة الظهور شفای صدور مبدعین غرائب امور نشده باشد ناچار در وجوه آتیه احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باعترافات مکرّر و تصریحات محرّر و ارشادات مقرر حضرت عائشه پاره جگر و نور بصر و ضیاء نظر حضرت اول جلیل الخطر که در هوای او و حلیف و سمیرش امثال این تاویلات علیله و تسویلات ضئیله و خرافات رکیکه و خزعبلات مضحکه بل مبکیه اختراع می نمایند نمایم و قصب السّبق در تبکیت و اسکات و الزام و افحام الدّ الخصام بعون الرّبّ المنعام ربایم

وجه چهل و ششم

محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب گفته

اخبرنا الحافظ محمّد بن محمود ببغداد و یوسف بن خلیل بحدب و خالد بن یوسف بدمشق و غیرهم قالوا جمیعا اخبرنا حجّة العرب زید بن الحسن الکندی اخبرنا القزّاز اخبرنا امام اهل الحدیث احمد بن علی بن ثابت الخطیب الحافظ اخبرنا ابو منصور محمد بن محمّد بن عثمان السّوّاق اخبرنا ابو جعفر احمد بن أبی طالب الکاتب حدثنا محمّد بن جریر الطبری حدثنا محمّد بن عیسی الدامغانی حدثنی یسع بن عدیّ حدثنا شاه بن الفضل عن أبی المبارک عن حیوة بن شریح بن هانی عن ابیه عن عائشة رضی اللّه عنها قالت ما خلق اللّه خلقا احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من علی بن أبی طالب این خبر که ابن جریر طبری راوی آنست دلالت صریحه دارد بر آنکه حضرت عائشه ارشاد فرمود که حق تعالی خلق نفرموده خلقی را که احبّ باشد بسوی جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم از علی بن أبی طالب علیه السّلام پس لفظ خلق نکره در سیاق نفی مفید عموم و استغراقست پس معلوم شد که هیچ کس خواه اول خواه ثانی چه جا ثالث احبّ بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نبوده پس تاویل احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حدیث طیر باحبیّت فی الاکل یا تقدیر من بخیال احبیّت فلان و فلان یا ایجاد احتمال غیبت ثلاثه عالی شأن از مدینه منوّره و عدم ادخال شان در عموم خطاب باین احتیال کثیر الاختلال همه بنای منبث و محض رکیک و غثّ ظاهر شد

وجه چهل و هفتم

آنکه

ص: 609

ترمذی در صحیح خود گفته

حدثنا حسین بن یزید الکوفی نا عبد السّلام بن حرب عن أبی الحجّاف عن جمیع بن عمیر التیمی قال دخلت مع عمتی علی عائشة فسئلت أی النّاس کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قالت فاطمة فقیل من الرّجال قالت زوجها ان کان ما علمت صواما قواما هذا حدیث حسن غریب و حاکم در مستدرک گفته

حدّثنی ابو بکر بن أبی دارم حدّثنا ابراهیم بن عبد اللّه العبسی حدثنا مالک بن اسماعیل النّهدی حدثنا عبد السّلام بن حرب عن أبی الجحّاف عن جمیع بن عمیر قال دخلت مع عمّتی علی عائشة فسألت أیّ النّاس کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قالت فاطمة قیل فمن الرّجال قالت زوجها ان کان ما علمته صوّاما قوّاما هذا حدیث صحیح الاسناد و لم ینحر جاه؟ ؟ ؟ و ابو الحسن بن الاثیر در اسد الغابه گفته

اخبرنا ابراهیم بن محمّد و غیرهم باسنادهم عن الترمذی حدثنا حسین بن یزید الکوفی حدثنا عبد السّلام بن حرب عن أبی الحجّاف عن جمیع بن عمیر التیمی قال دخلت مع عمّتی علی عائشة فسألت أیّ النّاس کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قالت فاطمة قیل من الرّجال قالت زوجها ان کان ما علمت صوّاما قوّاما و محب طبری در ریاض نضره گفته ذکر اختصاصه باحبیّة النّبی صلی اللّه علیه و سلم

عن عائشة سئلت أی الناس احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قالت فاطمة فقیل من الرّجال قالت زوجها ان کان ما علمت صواما قواما خرجه الترمذی و قال حسن غریب و نیز در ذخائر العقبی گفته

ذکر انه رضی اللّه عنه کان احبّ النّاس الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عن عائشة سئلت أیّ النّاس کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قالت فاطمة قیل من الرّجال قالت زوجها اخرجه الترمذی و قال هذا حدیث حسن غریب و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن عائشة رضی اللّه عنها سئلت أی الناس احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و بارک و سلم قالت فاطمة قیل من الرّجال قالت زوجها ان کان ما علمت صوّاما قوّاما رواه الطّبری و قال اخرجه الترمذی و قال حسن غریب و شیخ بن عبد اللّه العیدروس در عقد نبوی و سر مصطفوی گفته و

اخرج التّرمذی عن عائشة رضی اللّه عنها قالت کانت فاطمة احبّ النّساء الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و زوجها علیّ احبّ الرّجال إلیه و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی در کتاب الاکتفاء گفته

عن عائشة رضی اللّه عنها و قد سئلت أیّ الناس احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قالت فاطمة قیل من الرجال قالت زوجها ان کان ما علمت صوّاما قواما اخرجه الترمذی فی جامعه و قال حسن غریب و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در مفتاح النّجا گفته

اخرج الترمذی عن جمیع بن عمیر رضی اللّه عنه قال دخلت مع عمّتی علی عائشة فسألت أیّ النّاس کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قالت فاطمة قیل من الرّجال قالت زوجها و قمر الدّین در نور الکریمتین گفته و نیز جمیع بن عمیر روایت می کند

دخلت مع عمّتی علی عائشة فسألت أیّ النّاس کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قالت فاطمة فقیل من الرّجال قالت زوجها رواه الترمذی و شاه ولی اللّه در مقدمه سنیّه گفته و

سئلت عائشة رضی اللّه عنها أیّ النّاس کان احبّ

ص: 610

الی رسول اللّه قالت فاطمة فقیل من الرّحال قالت زوجها ازین روایت بوضوح تمام ظاهرست که اولا حضرت عائشه مجتهده بتصریح صریح احبیّت جناب فاطمه علیها السّلام بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ظاهر فرمود و هر گاه حضرتش را از احب رجال بسوی آن جناب سؤال کردند مزید انصاف و حق پژوهی را کارفرما شد و تصریح فرمود که احب الناس بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از رجال زوج جناب فاطمه علیها السّلام بود پس بحمد اللّه تعالی بعد این اقرار صریح و اعتراف صحیح در ثبوت احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از شیخین و دیگر اصحاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم شبهه باقی نماند و واضح گردید که اگر کسی دیگر احب می بود لابد حضرت عائشه او را ذکر می کرد و بذکر احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خلاف عادت خود نمی کرد چه عدم استطاعت او ذکر امیر المؤمنین علیه السّلام را بخیر حسب شهادت ابن عباس واضح و دیگر شواهد کثیره عداوت او با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر ناظر کتب و اسفار لائح پس چگونه امکان داشت که حضرت او با وصف علم باحبیّت دیگری خاصّه احبیت والد ماجد خود در مثل این مقام اعراض از ان فرماید و احبیّت کسی که ذکرش را بخیر استطاعت ندارد ثابت نماید این نیست مگر از آثار علوم حق که خداوند عالم بر زبان عائشه این کلمه حق جاری فرمود و امر واقع را بشهادت مثل این عنوده کنوده کفلق الصبح روشن نمود

وجه چهل و هشتم

آنکه حاکم در مستدرک گفته

حدثنا ابو بکر محمّد بن علی الفقیه الشّاشی حدثنا ابو طالب احمد بن نصر الحافظ حدثنا علیّ بن سعید بن بشیر عن عبّاد بن یعقوب حدثنا محمّد بن اسماعیل بن رجاء الزبیدی عن أبی اسحاق الشیبانی عن جمیع بن عمیر قال دخلت مع أمّی علی عائشة فسمعتها من وراء الحجاب و هی تسألها عن علی فقالت تسالنی عن رجل و اللّه ما اعلم رجلا کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم منه و لا امرأة من الارض کانت احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من امرأته هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه و مولوی مبین در وسیلة النجاة بعد ذکر حدیث بریده گفته و

عن جمیع بن عمیر قال دخلت مع امی علی عائشة فسمعتها وراء الحجاب و هی تسألها عن علی فقالت تسالنی عن رجل و اللّه ما اعلم رجلا کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من علی و لا فی الارض امرأة کانت احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من امرأته اخرج هذه الاحادیث الحاکم فی المستدرک ازین روایت ظاهرست که حضرت عائشه عالی تبار بعد حلف شرعی بنام ایزد قهار بجواب سؤال ما در جمیع بن عمیر از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد فرموده که نمی دانم مردی را که احبّ باشد بسوی رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم از و و نه زنی را که احبّ باشد بسوی آن حضرت از زن او یعنی حضرت فاطمه علیها السّلام پس نفی احبیّت اول و ثانی و ثالث و جمیع رجال از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بارشاد باسداد حضرت عائشه که موکّد بحلف شرعیست ثابت و محقق شد و دعوی احبیّت فلان و بهمان که بمقابله اهل حقّ و ایقان می نمودند و بسبب آن در احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که از حدیث طیر و غیر آن ثابتست تاویلات رکیکه آغاز می نهادند باطل و مضمحل گردید و ظاهر شد که ادعای

ص: 611

احبیّت اول و ثانی صریح تکذیب حضرت صدّیقه است العیاذ باللّه من ذلک و التورّط فیما هو من افحش المهالک و نسائی در خصائص گفته

اخبرنی محمد بن آدم المصیصی قال ثنا ابن أبی عتبه عن ابیه عن أبی اسحاق عن جمیع و هو ابن عمیر قال دخلت مع أمّی علی عائشة و انا غلام فذکرت لها علیّا فقالت ما رایت رجلا کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم منه و لا امرأة احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من امرأته و نیز نسائی در خصائص گفته

اخبرنا عمرو بن علیّ البصری قال ثنی عبد العزیز بن الخطّاب قال ثنا محمد بن اسماعیل بن رجاء الزبیدی عن أبی اسحاق الشیبانی عن جمیع بن عمیر قال دخلت مع أمّی علی عائشة رضی اللّه عنها فسمعتها تسألها من وراء الحجاب عن علی فقالت سالتنی عن رجل ما اعلم احدا کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم منه و لا احبّ من امرأته و ابو یعلی در مسند خود گفته

نبا الحسن بن حمّاد الکوفی نبا ابن عتبه عن ابیه عن الشیبانی عن جمیع بن عمیر قال دخلت مع أمّی علی عائشة فسألتها عن علی فقالت ما رایت رجلا احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم منه و لا امرأة کانت احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من امرأته و ابن عبد ربّه اندلسی در کتاب العقد گفته ابو الحسن

قال ذکر علی عند عائشة فقالت ما رأیت رجلا احبّ الی رسول اللّه منه و لا رایت امرأة کانت احبّ إلیه الحدیث الخامس و الثلاثون

یرفعه الی جمیع بن عمیر قال دخلت علی عائشة مع أبی و انا غلام فذکرنا لها علیّا فقالت ما رایت رجلا احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم منه و اخطب خوارزم در مناقب گفته و

اخبرنا الشیخ الامام عین الائمة ابو الحسن علی بن احمد الکراسی الخوارزمی رحمه اللّه قال حدثنا القاضی الامام الاجلّ شمس القضاة جمال الدین احمد قال اخبرنا محمّد بن علی الزینبی قال حدثنا محمد بن علی بن عبد الرحمن قال ثنا ابو الطیب محمّد بن الحسین النمیلی قال حدثنا زید ان قال حدثنا یوسف بن سابق قال حدثنا ابن عتبة عن ابیه عن أبی اسحاق الشیبانی عن جمیع بن عمیر عن عائشة قال دخلت علیها و انا غلام فذکرت لها علیّا فقالت ما رأیت رجلا قطّ احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من علی و لا امرأة احبّ إلیه من امرأته و محبّ الدّین طبری در ریاض نضره گفته و عنها أی

عن عائشة و قد ذکر عندها علی فقالت ما رایت رجلا کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم منه و لا امرأة احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من امرأته خرجه المخلّص و الحافظ الدمشقی و نیز در ذخائر العقبی گفته و

عن عائشة رضی اللّه عنها و قد ذکر عندها علی رضی اللّه عنه فقالت ما رایت رجلا کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم منه و لا امرأة احبّ إلیه من امرأته اخرجه المخلص الذهبی و الحافظ ابو القاسم الدّمشقی و شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن عائشة رضی اللّه عنها و قد ذکر عندها علیّ کرم اللّه وجهه فقالت ما رأیت رجلا کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و بارک و سلم منه و لا امرأة احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و بارک و سلم من امرأته رواه الطّبری و قال اخرجه المخلص الذهبی و الحافظ ابو القسم الدمشقی و ابراهیم وصابی در کتاب الاکتفاء گفته و عنها أی

ص: 612

عن عائشة رضی اللّه عنها و قد ذکر عندها علی بن أبی طالب فقالت ما رأیت رجلا کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم منه و لا امرأة کانت احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من امرأة خرّجه ابو طاهر محمّد بن عبد الرحمن المخلص الذهبی فی المخلصیات و الحافظ الدمشقی فی امالیه و مولوی ولی اللّه در کتاب مرآة المؤمنین گفته

اخرج ایضا عن ابن عمیر انه قال دخلت مع أمّی علی عائشة و انا غلام فذکرت لها علیّا فقالت ما رأیت رجلا کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم منه و امرأة من زوجته

و فیه ایضا عن ابن عمیر انّه قال دخلت مع أمّی علی عائشة فسمعتها تسألها من وراء الحجاب عن علی رضی اللّه عنه فقالت سالتنی عن رجل ما اعلم احدا احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم منه و لا امرأة احبّ إلیه من امرأته

وجه چهل و نهم

آنکه زرندی در نظم در السّمطین گفته

ویروی انّ امرأة من الانصار قالت لعائشة رضی اللّه عنها أیّ اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قالت علی بن أبی طالب و شهاب الدین در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن امرأة من الانصار انها قالت لعائشة رضی اللّه عنها أیّ اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلم قالت علی بن أبی طالب رواه الزرندی این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه زنی از انصار حضرت عائشه والاتبار را سؤال کرد که کدام کس از اصحاب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم احبّ بود بسوی حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم پس حضرت عائشة بمزید انصاف اعتراف بحق فرمودند و ارشاد نمودند که احبّ اصحاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود پس اگر اوّل و ثانی و ثالث داخل اصحاب بودند احبّیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمنطوق ارشاد حضرت عائشه ثابتست و اگر کمال علوّ همّت را کار فرما شده ثلاثه را از اصحاب خارج سازند و داخل فرقه دیگر که ذکر آن و لو بالکنایه موجب تنغّص و اشمیزاز قلوب سنّیه است نمایند پس باز هم مطلوب ما که ثبوت احبیّت و افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ثبوت خلافت بی فاصله آن حضرتست ظاهر می شود چه هر گاه ثلاثه داخل اصحاب نشوند و والج در زمره دیگر پس قابلیت خلافت ازین حضرات خود مرتفع شد و هر گاه این حضرات لائق خلافت نباشند انحصار خلافت در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قطعا و حتما ثابت و محقق شود که احتمال دیگر باجماع شیعه و سنّی منتفی و نیز هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احبّ اصحاب باشد و جمیع اصحاب مفضول احبیّت و افضلیّت آن حضرت از غیر اصحاب باولویت حتما متحقق گردد

وجه پنجاهم

آنکه زرندی در نظم درر السّمطین گفته

عن جمیع بن عمیر قال دخلت علی عائشة فسألتها من کان احبّ النّاس الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قالت فاطمة قلت لست اسألک عن الرّجال فقالت زوجها و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن جمیع بن عمیر قال دخلت علی عائشة رضی اللّه عنها فسألتها من کان احبّ النّاس الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قالت فاطمة قلت لست اسألک عن النساء انما اسألک عن الرّجال فقالت زوجها

ص: 613

رواه الزرندی و محمد بن احمد المعروف بالخطیب الابشیهی در مستطرف گفته و

قال جمیع بن عمیر دخلت علی عائشة رضی اللّه عنها فقلت لها اخبرینی من کان احبّ الناس الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قالت فاطمة قلت انّما اسألک عن الرّجال قالت زوجها فو اللّه لقد کان صواما قوّاما و لقد سألت نفس رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی یده فردها الی فیه قلت فما حملک علی ما کان فأرسلت خمارها علی وجهها و بکت و قالت امر قضی علیّ ازین روایت ظاهرست که جمیع بن عمیر بخدمت حضرت عائشه فائز شده استفسار از احبّ ناس بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم کرد و حضرت او ذکر حضرت فاطمه علیها السّلام نمود و چون جمیع باز سؤال از احبّ رجال بسوی رسول رب متعال صلی اللّه علیه و آله ما تتابع النهر و اللیال کرد حضرت عائشه ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمود پس احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از جمیع رجال ثابت فرموده و چون جمیع من جمیع الوجوه این اعتراف سراسر انصاف حضرت عائشه را بعید از تاویلات اهل جزاف یافت ناچار بکلمه بلیغه ما حملک علی ما کان تقریع بلیغ آن مجتهده دوران و اظهار مخالفت عمل آن أمّ الصبیان باعتراف آن متورّعه زمان نمود پس آن فریده روزگار بسبب مزید عجز و اضطرار و انسداد ابواب تاویل دور از کار ناچار بسوراخ سکوت و صموت از تفوه به تعلل ناهنجار خزید و خمار مبارک بر روی مقدس کشید و قطرات اشک درر رشک از چشمهای سرش بارید و زلل و خلل سو عمل در ارتکاب حرب جمل مثل شمس تابان روشن و نمایان گردانید و باز بهوس دفع عدو شنار ارتکاب این عظیمه صریحة العوار بتقلید غیر سدید جبریه غدار حواله این کار بقضای پروردگار بر زبان گهربار روان ساخت و خود را در ورطه استحقاق جمیع تشنیعات که شیخ الاسلام ابن تیمیه در منهاج و غیر او در غیر آن بر جبریه متعللین بقضا و قدر در اقتحام معاصی منکر یاد کرده اند انداخت

وجه پنجاه و یکم

آنکه در کنز العمال مسطورست

عن عروة قال قلت لعائشة من کان احبّ النّاس الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قالت علی بن أبی طالب قلت أی شیء کان سبب خروجک علیه قالت لم تزوج ابوک امک قلت ذلک من قدر اللّه قالت و کان ذلک من قدر اللّه ن ازین روایت ظاهرست که عروه اوّلا از حضرت عائشه سؤال کرد که احبّ ناس بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم که أم کس بود حضرت عائشه ارشاد نمود که علی بن أبی طالب بود پس احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از جمیع ناس بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حسب ارشاد حضرت عائشه ظاهر شد و تاویلات علیله را مساغی نماند که این جا نمی توانند گفت که مراد احب فی الاکلست یا فلان و بهمان غائب بودند یا من مقدرست چه علاوه بر آنکه نفس این سؤال و جواب ازین تاویلات آبی و مستنکفست دلالت صریحه دارد بر بطلان آن تتمه روایت که از ان ظاهرست که هر گاه عروة متسننین استیثاق عری اطمینان بجواب هدایت ترجمان حضرت عائشه عالیشان نمود ضبط درد جگر نتوانسته منافات این ارشاد باسداد ان مجتهده والا نزاد با عمل آن عفیفه با سداد و در خروج از عادات مخدرات تارکة الرکوب علی السروج و عروج بر معارج تبرج و خروج بکلمه بلیغه أی شیء کان سبب خروجک علیه ظاهر ساخته و این سؤال عزیز المنال موجب ایلام و املال خاطر شریف آن مجتهده یا کمال بحدّی گردید که بجواب آن بسبب استیلای مزید طیش و غضب بر سر توهین و تخجیل

ص: 614

عروه نبیل بذکر ما در آن تابعی جلیل رسید و پرسید که چرا تزویج کرد پدر تو مادر ترا عروه نهایت حلم و رعایت ادب کار فرما شده ملالی و کلالی از جواب طاهر نکرده تزویج مادر خود را حواله بقدر الهی نمود پس حضرت عائشه خروج خود را هم مماثل تزویج مادر عروه در تقدیر ایزد خبیر بمفاد مصراع: قومی دگر حواله بتقدیر می کنند

فرمود و باین تمثیل علیل و تسویل غیر اصیل دامن مبارک خود از دست عروه خلاص ساخت و باظهار هیچ جوابی شافی و دافی نپرداخت پس اگر احبیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احبیّت عامه نمی بود بلکه احبیّت آن حضرت معاذ اللّه بعد احبیّت اول بلکه ثانی بلکه ثالث می بود حضرت عائشه بسؤال عروه این همه زحمت عجز و تشویر نمی کشید و احاله خروج بتقدیر و ولوج در سوراخ تخجیل و تعییر عروه نحریر نمی گزید و بر همین قدر اقتصار می ورزید که معاذ اللّه احبیت جناب علی بن أبی طالب علیه السّلام احبیّت عامه نیست بلکه این احبیت جزئیه است و اقدم رجال در احبیت والد ماجد آن مجتهده با کمالست و تالی اول ثانی و لاحق ثانی ثالثة الأثافی ثالث عائث جانی مربی زرافه مروانی پس هر گاه احبیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام معاذ اللّه باین مرتبه از درجه تقدم منحط سخط و نازل و در حقیقت بعدم اعتنا آئل گردید پس در خروج بر آن حضرت کدام مقام استعجاب و استغرابست و حضرت عائشه هر گاه حضرت ثالث را بلعن و طعن و تشنیع و ملام نواخته باشد و حکم بقتلش داده و کلمه اقتلوا نعثلا قتل اللّه نعثلا بر زبان هدایت ترجمان رانده پس اگر احبیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام متاخر از وی بود حضرت عائشه را در اعتذار از خروج خود بر آن حضرت چرا حیرت و انتشار و عجز و اضطرار در می گرفت

وجه پنجاه و دوم

آنکه محب طبری در ریاض نضره گفته

عن معاذة الغفاریة قالت کان لی انس بالنبی صلی اللّه علیه و سلم اخرج معه فی الاسفار و اقوم علی المرضی و اداوی الجرحی فدخلت الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی بیت عائشة و علی خارج من عنده و سمعته یقول یا عائشة انّ هذا احبّ الرجال الیّ و اکرمهم علیّ فاعرفی له حقه و اکرمی مثواه فلمّا ان جری بینها و بین علیّ بالبصرة ما جری رجعت عائشة الی المدینة فدخلت علیها فقلت لها یا أمّ المؤمنین کیف قلبک الیوم بعد ما سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول لک فیه ما قال قالت معاذة قالت کیف یکون قلبی لرجل کان إذا دخل علیّ و أبی عندنا لا یملّ من النظر إلیه فقلت یا ابت انک لتدیم النظر الی علیّ فقال یا بنیة سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول النظر الی وجه علیّ عبادة اخرجه الخجندی و ابراهیم بن عبد اللّه یمنی در اکتفا گفته

عن معاذة الغفاریة قالت کان لی انس بالنبی صلی اللّه علیه و سلم اخرج معه فی الاسفار و اقوم بالخدمة علی المرضی و اداوی الجرحی فدخلت الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی بیت عائشة و علیّ خارج من عنده و سمعته یقول یا عائشة ان هذا احبّ الرجال الیّ و اکرمهم علیّ فاعرفی له حقه و اکرمی مثواه فلما جری بینها و بین علیّ بالبصرة ما جری رجعت عائشة الی المدینة فدخلت علیها فقلت یا أمّ المؤمنین کیف قلبک الیوم بعد ما سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول لک فیه ما قال قالت یا معاذة کیف یکون قلبی لرجل کان إذا دخل علی و أبی عندنا لا یمل من النظر إلیه فقلت یا ابت انک لتدیم النظر الی علی قال یا بنیة سمعت رسول اللّه

ص: 615

صلی اللّه علیه و سلم یقول النظر الی علی عبادة اخرجه البرهان الخجندی فی الماء المعین این روایت سراپا هدایت که تحریر ارجمند علامه خجند اخراج فرموده و طبری و وصابی از و نقل می کنند دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احبّ بود از جمیع صحابه ثلاثة و غیر ایشان بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم زیرا که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بخطاب عائشه والا مقام بعد تشریف بردن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از نزد سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السّلام ارشاد فرمود که أی عائشه بدرستی که این یعنی علی علیه السّلام احبّ رجال بسوی من و اکرم ایشان بر منست پس لفظ الرّجال جمع محلّی باللام مفید شمول و استغراق جمیع رجالست و مخاطبه عائشه بحرف ندا و تصدیر کلام بلاغت نظام بحرف تاکید مثبت مزید اهتمام سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام درین حکم حصیف النظامست پس احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از جمیع رجال بکمال صراحت و تاکید و اهتمام ثابت شد و نیز جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر اثبات محض احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اکتفا نفرموده این هم بصراحت تمام ارشاد فرموده که آن جناب اکرم رجال بر آن حضرتست پس احتمال کثیر الاختلال تاویل احبیّت باحبیّت خاصّه غیر عامّه باین ارشاد با سداد کلیّة مندفع و سحاب تشکیکات سمجه قطعا و حتما منقشع گردید و نیز جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم بعد اثبات احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از جمیع رجال و اکرمیت آن حضرت از همه کس بخطاب عائشه مکرمت ماب بطریق تفریع برین حکم با صواب و اظهار مقصود ازین ارشاد با سداد اتماما للحجة و ایضاحا للمحجة امر فرمود آن جلالت نصاب را بآنکه بشناسد حق حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را و اکرام کند مثوای آن حضرت را و دلالت این حدیث بر مرام بحدّی واضح و ظاهر بود که معاذه غفاریه هم پی بان برد و طریق تبکیت و تقریع و تعنیف و توبیخ آن مجتهده حاذقه و فقیهه خارقه سپرد یعنی باظهار منافات ماجرای حیرت افزای اقدام آن مخدره عالیمقام بر محاربه نفس سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام با عمل بر ارشاد با سداد سرور انبیای امجاد علیه و آله آلاف التحیة و الصّلوة الی یوم التناد که حضرت عائشه بگوش حق نیوش بلا واسطه و حجاب از زبان اقدس جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم ما نفح مسک و طاب ملاب روبروی غفاریه عفت ماب شنیده بود گوی سبق در لوم و عذل آن حائزه خصل فضل ربود و حضرت او را با آن همه سقیفه سازی و حیله پردازی و بلاغت نوازی و آتش اندازی و ایقاع فتنه عظیمه ز قوم عراقی و حجازی بجواب کلام بدیع النظام غفاریه الجاریه علی نهج الثلم و الحزم و الجرئیة علی الجدع و الصلم چاره جز اعتراف بحق نظر نیامد و بالجاء حق فضیلت بارعه جناب امیر المؤمنین علیه السلام از زبان حقائق ترجمان والد ماجد آن مجتهده دوران که ادامت نظر بسوی روی مبارک امیر مؤمنان علیه سلام الملک المنان علی الدوام و الاستمرار عند الدخول علی ابنتها المکرمة و کون علی فی بیتها می کرد نقل فرمود و تشیید مبانی احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بروایت سراپا هدایت حضرت عتیق و عمل آن حلیم رقیق برین روایت داله بر آنکه نظر بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام عبادتست نمود فلله درّها و علیه اجرها که اساس جمیع تاویلات علیله و تسویلات دخیله و تلمیعات ضئیله و تخدیعات غیر اصیله ارباب تزویق و زیغ و اصحاب عسف و حیف مضمحل و پای تشکیکات رکیکه و تلبیسات سخیفه مماذقین و ملفقین و تمویهات فظیعه و تشویهات شنیعه متشدقین

ص: 616

و متنطعین متزلزل ساخت و آتش شرربار در خرمن کالای معاندین و حائدین و متکلفین و متعسفین انداخت زیرا که اگر احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احبیّت مطلقه عامّه مستغرقه جمیع رجال نمی بود حضرت عائشه بجواب تقریع و تانیب و شکایت و تعییب غفاریه دارید چرا سر بجیب ندامت و ترک تایید و تصویب محاربه جمل می انداخت و چرا دست بنقص و نقض و توجیه و تاویل علیل نمی انداخت و ارشاد می ساخت که این احبیّت جزئیّه غیر عامّه و فضیلت ناقصه غیر تامّه بود و حقیقة احبّ جمیع رجال والد ماجد آن مخدّره فی الحجال المتصدّرة للنّزال و المکافحة للابطال بوده و احبّ جمیع نساء خود آن باهرة السنّاست پس با وصف حصول این شرف جلیل و فضل نبیل برای من و والد من که بمقابله آن احبیّت جزئیّه وقعی ندارد بلکه مثل عدم محضست چرا تذکیر باین احبیّت غیر خطیر می نمایی که محاربه و مقابله با آن غیر منافی و اگر در قلبش چیزی بلکه چیزها باشد وجهش غیر خافی و چون ازین بیان دم در کشیدند و معجر سکوت و صموت از ان بر سر مبارک کشیدند بلکه بر خلاف آن بسوی نقل اقصای تعظیم و تبجیل والد نبیل خود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را که آن هم دلیل احبیّت آن حضرتست گردیدند صراحة واضح شد که تاویل احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باحبیّت جزئیّه و دیگر تاویلات متعنتین درین باب همه از جمله تسویلات فاسده و تزویقات اکاسده است و اگر بعد سماع این همه ارشادات حضرت عائشه نیز سجیه نامرضیّه تاویل و تحریف ترک نکنند بلکه اساس حیا و آزرم و انصاف بمعادل تسویل و تخدیع باز کنند ناچار در وجه اتی نصّ صریح از زیان حقائق ترجمان آن مجتهده زمان بر احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از والد ماجد آن عالیشان و آن هم موکد بحلف شرعی باسم ایزد منان و آن هم باسناد صحیح حسب تصریح اساطین رفیع الشأن بحمد اللّه المستعان ثابت نمایم

وجه پنجاه و سوم

آنکه احمد بن حنبل در مسند خود گفته

ثنا ابو نعیم حدّثنا یونس ثنا عمرو بن حریث قال قال النّعمان بن بشیر استاذن ابو بکر علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فسمع صوت عائشة عالیا و هی تقول و اللّه لقد عرفت انّ علیّا احبّ إلیک من أبی ثلاثا فاستاذن ابو بکر فدخل فاهوی إلیها و قال لها یا بنت أم رومان أ لا أسمعک ترفعین صوتک علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و نسائی در کتاب خصائص گفته

اخبرنی عبدة بن عبد الرّحیم المروزی قال انبانا عمرو بن محمّد قال انبانا یونس بن أبی اسحاق عن عمرو بن حریث عن النّعمان بن بشیر قال استاذن ابو بکر علی النبی صلی اللّه علیه و سلم فسمع صوت عائشة عالیا و هی تقول و اللّه لقد علمت انّ علیّا احبّ إلیک من أبی فاهوی ابو بکر لیلطمها و قال یا بنت فلانة اراک ترفعین صوتک علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فامسکه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و خرج ابو بکر مغضبا فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یا عائشة کیف رایتنی انقذتک من الرّجال ثمّ استاذن ابو بکر بعد ذلک و قد اصلح رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و عائشة فقال ادخلانی فی السّلم کما ادخلتمانی فی الحرب فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قد فعلنا و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری فرموده

اخرج احمد و ابو داود و النّسائی بسند صحیح عن النعمان بن بشیر قال استاذن ابو بکر علی النبی صلی اللّه علیه و سلم فسمع صوت عائشة عالیا و هی تقول و اللّه لقد علمت انّ علیّا احبّ إلیک من أبی و سیّد محمود قادری در صراط سوی گفته

ص: 617

عن النّعمان بن بشیر انّ ابا بکر استاذن علی المصطفی فسمع صوت عائشة عالیا و هی تقول و اللّه لقد عرفت ان فاطمة و علیّا احبّ إلیک منّی و من أبی مرّتین او ثلاثا فاستاذن ابو بکر فاهوی علیها فقال یا بنت فلان لا أسمعنّک ترفعین صوتک علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم رواه الامام احمد و رجاله رجال الصّحیح و مولوی ولی اللّه در مرآة المؤمنین گفته بالجمله محبت و مودت جناب مصطفوی با حضرت مرتضی زیاده از حد بود چنانچه آن حضرت همیشه کلمات دالّه بر وفور محبّت بر زبان مبارک می آورد و

اخرج النّسائی فی الخصائص عن النعمان بن بشیر قال استاذن ابو بکر علی النبی صلی اللّه علیه و سلم فسمع صوت عائشة عالیا و هی تقول و اللّه لقد علمت انّ علیّا احبّ إلیک من أبی فاهوی ابو بکر لیلطمها و قال یا بنت فلانة اراک ترفعین صوتک علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فامسکه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و خرج ابو بکر مغضبا فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کیف رأیتنی انقذتک من الرّجل ثم استاذن ابو بکر بعد ذلک و قد اصطلح رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و عائشة فقال ادخلا فی السّلم کما ادخلتمانی فی الحرب فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قد فعلنا پس بعون الهی و اعانت جناب رسالت پناهی از شهادت حضرت صدیقه ام المؤمنین که موکّدست بهمین بنام پاک ربّ العالمین ظاهر و مستنیر شد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احبّ بود بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از پدر عالی گهر آن مجتهده جلیلة الخطر و الفضل ما شهدت به الأعداء حالا توجیهات بارده رکیکه و تسویلات فاسده ردیّه که اهل سنّت بهزار جد و کد و سعی و کوشش در حدیث طیر اختراع می کردند و در آفتاب روشن خاک می ریختند و اخفای حق و صدق و اشاعت باطل می خواستند بعنایت جناب أمّ المؤمنین از سر باطل و از حلیه صحت عاطل بر آمد و محتجب مباد که چون دلالت این احادیث قاطعه و آثار ساطعه بر احبیّت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در نهایت وضوح و ظهور و غایت سطوع و سفور بود بهمین سبب علاّمه جلال الدین احمد خجندی نسبت بحدیث عائشه و معاذه و حضرت أبی ذر تصریح صریح فرمود که آن بسبب دلالت بر احب بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم معاضد و مؤیّد حدیث طیر می باشد و نیز علاّمه محمّد بن اسماعیل الامیر در روضه ندیّه صراحة افاده فرمود که اخبار مذکوره ادلّه احبّ الخلق بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسوی جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و سلم می باشد کما ستقف علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی لکن کمال عجبست از محبّ طبری که با آن همه تبحر و تمهر چسان مرتکب تلمیع و تسویل گردید و با وصف صریح بودن حدیث عائشه و معاذه و حضرت أبی ذرّ در احبیّت عنادا بر سر تحریف و تاویل رسید در ریاض نضره محب طبری مذکورست ذکر اختصاصه باحبیّة النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم

عن عائشة سئلت أیّ النّاس حبّ الی رسول اللّه صلی اللّه

ص: 618

علیه و سلم قالت فاطمة فقیل من الرّجال قالت زوجها ان کان ما علمت صواما قواما خرّجه التّرمذی و قال حسن غریب

وعنها و قد ذکر عندها علی فقلت ما رأیت رجلا کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و لا امرأة احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من امرأته خرّجه المخلص و الحافظ الدمشقی و عن معاذة الغفاریّة قالت کانت لی انس بالنّبی صلی اللّه علیه و سلم اخرج معه فی الاسفار و اقوم علی المرضی و اداوی الجرحی فدخلت الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی بیت عائشة و علی رضی اللّه عنه خارج من عنده فسمعته یقول یا عائشة انّ هذا احبّ الرّجال الیّ و اکرمهم علیّ فاعرفی له حقه و اکرمی مثواه خرّجه الخجندی

و عن مجمع قال دخلت مع أمّی علی عائشة فسألتها عن امرها یوم الجمل فقالت کان قدرا من اللّه

و سألتها عن علیّ فقالت سألت عن احبّ النّاس الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و زوجته احبّ النّاس کان إلیه

و عن معاویة بن ثعلبة قال جاء رجل الی أبی ذرّ و هو فی مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال یا ابا ذرّ الا تخبرنی باحبّ النّاس إلیک فانی اعلم انّ احبّ الناس إلیک احبّهم الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال أی و ربّ الکعبة احبّهم الیّ احبّهم الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم هو ذاک الشیخ و اشار الی علیّ خرّجه الملاء فی سیرته و قد تقدّم لابی بکر مثل هذه فی المتفق علیه فیحمل هذا علی انّ علیّا احبّ النّاس إلیه من اهل بیته و عائشة احبّ إلیه مطلقا جمعا بین الحدیثین و یؤیّده ما

رواه الدّولابی فی الذّرّیّة الطّاهرة انّ النّبی صلی اللّه علیه و سلم قال لفاطمة انکحتک احبّ اهل بیتی الیّ خرّجه عبد الرزّاق و لفظه انکحتک احبّ اهلی الیّ و وصّابی نیز در کتاب الاکتفاء بتقلید محبّ طبری بعد ذکر احادیث عدیده در احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و

عن معاویة بن ثعلبة قال جاء رجل الی أبی ذرّ و هو فی مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال یا ابا ذرّ الا تخبرنی باحبّ الناس إلیک فانی اعرف انّ احبّ الناس إلیک احبّهم الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال أی و ربّ الکعبة انّ احبّهم الیّ احبّهم الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم هو ذلک الشیخ و اشار الی علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه اخرجه الملا فی سیرته و تقدّم لابی بکر مثل هذا فی المتفق علیه فیحمل هذا علی انّ علیّا کان احبّ النّاس إلیه من اهل بیته و عائشة احبّ الناس إلیه مطلقا جمعا بین الحدیثین و یؤیّده ما

رواه الدولابی فی الذّرّیة الطّاهرة ان النّبی صلی اللّه علیه و سلم قال لفاطمة انکحتک احبّ اهل بیتی الیّ اخرجه عبد الرّزاق فی جامعه و لفظه انکحتک احبّ اهلی الیّ باید دانست که هر چند بطلان تاویل احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باحبیّت خاصّه جزئیّه که مفید افضلیت آن حضرت از أبی بکر و غیر او نباشد در ارشاد حضرت أبی ذر و حدیث عائشه و معاذه به بیانی که در تقریر دلالت هر یک وارد کردم پر ظاهرست و نیز دیگر وجوه سابقه برای اظهار بطلان و فظاعت آن کافی و وافیست لیکن بنابر اتمام حجّت و ایضاح محبّت باز می گویم که تخصیص احبیّت آن حضرت بنسبت اهلبیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر تقدیر تسلیم مضرّتی بما نمی رساند زیرا که از احادیث بسیار مثل حدیث ثقلین و حدیث

ص: 619

و حدیث سفینه و مثل آن که جمله از ان را خود محب طبری در مصنفات خرد آورده و احادیث افضلیّت بنی هاشم از سائر قریش که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در مقام افتخار و اثبات افضلیّت خود فرموده کما فی الجامع الصحیح للترمذی و دلائل النبوة لابی نعیم و غیره ثابتست که اهل بیت علیهم السّلام افضل انداز جمیع ناس علی العموم پس هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احب اهلبیت باشد احبیّت انحضرت از سائر ناس و افضلیت عامه انحضرت قطعا ثابت شود و بحمد اللّه چنانچه احادیث متکثره صحیحه و اخبار متوفره صریحه دلالت واضحه بر افضلیت اهلبیت علیهم السّلام بر سائر خلق و قبح تفضیل احدی بر ایشان دارد همچنین افادات علمای اعلام و کبرای عظام سنیه نیز شاهد برین مقصودست ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در کتاب هدایة السّعدا گفته فی شرح ذخائر العقبی فی مناقب اولی القربی قال القاضی عزّ الحق و الدّین الزرندی المدنی الحنفی نقل عن أبی حنیفة الکوفی رح انّه مرّ یوما فی سکّة من سکک بغداد فرأی بعض اولاد السّادات یلعب بالجوز فنزل من بغلته و امر اصحابه بالنزول و مشی اربعین خطوة ثم رکب و توجّه الی اصحابه فقال من جال فی قلبه او ظهر علی لسانه انه خیر من صبیّ او من غلام اهل بیت رسول اللّه فهو عندی زندیق و ترجمه این عبارت باین نهج نموده حاصله روزی امام اعظم رضی اللّه عنه در راهی درون بغداد می رفت دید سیدزادۀ خورد کی درون راه جوز بازی می کند امام از استر فرود آمد و گفت أی یاران از اسپان فرود آیید و چهل قدم علوی گذاشت بعده سوار شد گفت أی یاران من هر کرا در دل گذرد یا بر زبان آرد که من از فرزند رسول بهترم او نزدیک من زندیقست انتهی پس بحمد اللّه حسب این افادۀ مئینه امام اعظم ظاهر شد که هر کسی که در خاطرش جولان کند یا بر زبانش ظاهر و عیان گردد که او بهترست از کودکی یا غلامی از اهل بیت جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم او زندیقست یعنی کافر و خارج از اسلام و مستحق عذاب دوام پس اگر در قلوب حضرات ثلثه افضلیّت خودشان از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که افضل اهلبیتست و لان یا این معنی بر زبانشان روان بود کما هو مزعوم للتعنتین پس حسب ارشاد صدق بنیاد امام اعظم زندقه این حضرات و خروج از اسلام و دخول در کفره لئام ثابت گردید و بنای تبجیل و تعظیم و اجلال و تفخیمشان باب رسید و نیز بکمال ظهور واضح شد که کسانی که بصراحت تمام السنه خود را به تفضیل این حضرات بر آن نفس رسول می آلایند بنا بر این حکم قصب السّبق در تشیید مبانی زندقه می ربایند و کمال اسلام و ایمان خود بر منصفین ظاهر می نمایند اما حدیث عمرو بن عاص که محب طبری آن را حیله خلاص و ذریعه مناص از لزوم اشکال شدید الاعتیاص مگردانیده و بقول خود و قد تقدم لابی بکر مثل هذه فی المتفق علیه بان اشاره کرده پس ذکر آن عین مکر و الباس و ازلال و تضلیل اشباه ناس و ایقاعشان در مهاوی خبط و وسواسست و هرگز این حدیث قابلیت آن ندارد که اهل سنت بمقابله اهل حق بان دم زنند و حرفی از ان بر زبان سلاطت ترجمان آورده اساس انصاف برکنند و هر چند نبذی از وجوه سابقا مرقوم شد بر بطلان این خرافت سراسر افت دلالت واضحه دارد لکن درین مقام علاوه بر آن بعضی از وجوه که اسقاط احتجاج بان مرقوم می شود اول آنکه این روایت موضوعه و فریه مصنوعه را محض اهل سنت نقل می کنند و روایت ایشان هرگز بر اهل حقّ حجت نیست و اگر احادیث و روایات ایشان بر اهل حق حجت گردد چرا احادیث اهل حقّ بر ایشان

ص: 620

حجت نگردد و الحمد للّه که از سر انصاف شاه ولی اللّه ولد مخاطب در قرة العینین تصریح فرموده که مناظره با امامیه و زیدیه باحادیث صحیحین و مانند آن فضلا عن غیرها نباید کرد پس این حدیث موضوع اگر چه در صحیحین مذکورست اما قابل احتجاج نباشد و علاوه بر آن حسب افاده فاضل رشید تلمیذ مخاطب بلکه افادات عدیده خود مخاطب که انشاء اللّه تعالی در ما بعد مذکور می شود این حدیث قابل استدلال بر اهل حق و ایقان نیست دوم آنکه مدار این عضیهه واضحة الافتراء در روایات بخاری و مسلم بر خالد بن مهران حذاء می باشد بخاری در صحیح خود در مناقب أبی بکر گفته

حدثنا معلّی بن أسد ثنا عبد العزیز بن مختار ثنا خالد الحذّاء عن أبی عثمان ثنی عمرو بن العاص ان النبی صلی اللّه علیه و سلم بعثه علی جیش ذات السلاسل فاتیته فقلت أیّ الناس احبّ إلیک قال عائشة فقلت من الرجال قال ابوها قال فقلت ثم من قال ثم عمر بن الخطاب فعدّ رجالا و نیز بخاری در صحیح خود در غزوه ذات السّلاسل گفته

حدثنا اسحاق قال حدثنا خالد بن عبد اللّه عن خالد الحذاء عن أبی عثمان ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بعث عمرو بن العاص علی جیش ذات السّلاسل قال فاتیته فقلت أی الناس احبّ إلیک قال عائشة قلت من الرجال قال ابوها قلت ثم من قال عمر فعدّ رجالا فسکتّ مخافة ان یجعلنی فی آخرهم و مسلم در صحیح خود در مناقب أبی بکر گفته

حدثنا یحیی بن یحیی قال انا خالد بن عبد اللّه عن خالد عن أبی عثمان قال اخبرنی عمرو بن العاص ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بعثه علی جیش ذات السلاسل فاتیته فقلت أی الناس احبّ إلیک قال عائشة قلت من الرّجال قال أبوها قلت ثم من قال عمر فعد رجالا و خالد حذاء مقدوح و مجروح اجلّه کبراء و مطعون و مثلوب اعاظم بصراءست ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته قال ابو حاتم یکتب حدیثه و لا یحتج به و نیز ابن حجر در تقریب بترجمه او گفته قد اشار حماد بن زید الی ان حفظه تغایر لما قدم من الشّام و عاب علیه بعضهم دخوله فی عمل السلطان سوم آنکه از عبارات بحاری و مسلم ظاهرست که خالد این حدیث مصنوع را از ابو عثمان روایت نموده حال آنکه حسب افاده امام احمد بن حنبل خالد از ابو عثمان چیزی نشنیده پس ظاهر شد که این خبر مفتعل صریح الانقطاعست ابن حجر در تهذیب بترجمه خالد گفته و قال عبد اللّه بن احمد ابن حنبل فی کتاب العلل عن ابیه لم یسمع خالد الحذاء عن أبی عثمان النهدی شیئا چهارم آنکه این روایت دلالت وارد بر احبیّت عائشه از جناب فاطمه علیها السّلام پس مبطل آن خواهد بود احادیث کثیره صحیحه که در حق جناب فاطمه علیها السلام ثابت شده و دلالت واضحه بر احبیّت و افضلیّت آن جناب بر عائشه وارد مثل

حدیث فاطمة سیدة نساء اهل الجنة

و حدیث فاطمة بضعة منّی فمن اغضبها فقد اغضبنی

و حدیث انما هی بضعة منّی یریبنی ما ارابها و یؤذینی ما آذاها و حدیث مسارّه و حدیث قیام و اعظام آن جناب برای آن حضرت الی غیر ذلک من الاحادیث التی لا تحصی کثرة و بغایت عجیبست که محب طبری پرده حیا از رخ کشیده بلا محابا معاندت این اخبار سرور مختار صلی اللّه علیه و آله الاطهار ورزیده بمزید تعصب درین کلام شامت نظام خود دعوی باطل احبیّت عائشه مطلقا آغاز نهاده حال آنکه احبیّت مطلقه عائشه بر اصول اهل سنّت نیز مستقیم نمی شود زیرا که احبیت دلیل افضلیّتست پس لازم خواهد آمد که عائشه از والد ماجد خود هم بهتر باشد و هو کما تری پنجم آنکه ولی اللّه و ما زالة الخفا گفته

ص: 621

ابو بکر

عن اسلم باسناد صحیح علی شرط الشیخین إذ حین بویع لابی بکر بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و کان علیّ و الزّبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فیشاورونها و یرتجعون فی امرهم فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتی دخل علی فاطمة فقال یا بنت رسول اللّه و اللّه ما من الخلق احد احب إلینا من ابیک و ما من احد احبّ إلینا بعد ابیک منک و ایم اللّه ما ذاک بما نعی ان اجتمع هؤلاء النّفر عندک ان أمر بهم ان یحرق علیهم البیت قال فلمّا خرج عمر جاؤها فقالت تعلمون ان عمر قد جاءنی و قد حلف باللّه لئن عدتم لیحرقن علیکم البیت و ایم اللّه لیمضینّ لما حلف علیه فانصرفوا راشدین فرأوا رأیکم و لا ترجعوا الیّ فانصرفوا عنها فلم یرجعوا إلیها حتی بایعوا لابی بکر ازین روایت صحیحه ظاهرست که خلیفه ثانی بقسم شرعی نفی احبیّت کسی کائنا من کان از حضرت فاطمه علیها السّلام بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بسوی خود پا نموده پس اگر حدیث عمرو عاص اصلی می داشت این ارشاد باسداد حضرت لا ثانی را وجهی نبود چه اگر حضرت عائشه احب ناس بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم می بود می بایست که نزد حضرت او هم عائشه احب ناس می بود نه حضرت فاطمه و هذا ظاهر جدّا ششم آنکه اگر این روایت که مفاد آن بودن عائشه احب نساء و بودن ابو بکر احبّ رجال بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست اصلی می داشت چرا حضرت عائشه اعتراف باحبیّت جناب فاطمه و جناب امیر المؤمنین علیهما السّلام می فرمود و چرا با وصف تعییر و تشویر جمیع بن عمیر و عروه بن زبیر و معاذه غفاریه بذکر یوم جمل باحبیّت خود و احبیّت والد ماجد خود جواب نداد و چون ثابتست که حضرتش با وصف این تندیدات عدیده و تعییرات شدیده اصلا ذکر احبیّت خود و احبیّت والد ماجد خود در میان نیاورد بلکه با کمال حیرت و انتشار دوچار گردیده بمزید عجز و اضطرار خروج خود را بمیدان کار زار بقضاء و قدر ایزد قهار حواله کرد پس معلوم شد که حدیث عمرو بن عاص ساخته و پرداخته خود ابن عاص یا بعض دگر از مفتریان عثمانیه و مروانیه است و اصلا حظی از صحت و واقعیت ندارد والا حضرت عائشه اعرف بان می بود و ذکر آن درین مقامات حاجت و مواضع فاقت می نمود إذ لا عطر بعد عروس و لا مخبأ بعد بوس هفتم آنکه سابقا در

وجه پنجاه و سوم

دانستی که عائشه بمخاطبه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بصوت عالی گفت

و اللّه لقد علمت انّ علیا احبّ إلیک من أبی و جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم برین کلام او سکوت فرمود و تقریر آن کرد پس ظاهر شد که حدیث عمرو بن عاص که دلالت بر احبیّت ابو بکر دارد صرف کذب و بهتان و محض عضیهئه واضح العدوان بر سید الانس و الجان علیه و آله سلام اللّه الملک المنانست و هر چند معارضه حدیث عائشه با حدیث عمرو بن عاص در غایت وضوح بود لکن ابن حجر عسقلانی بمزید رافت و شفقت جنانی بر اول و ثانی و نهایت لطف و مهربانی باین زرافه طغیانی درین باب کلامی عجیب بر زبان آورده که مایه حیرت اولی الالبابست چنانچه در فتح الباری بشرح حدیث عمرو بن العاص از باب مناقب أبی بکر گفته و

اخرج احمد و ابو داود و النّسائی بسند صحیح عن النعمان بن بشیر قال استاذن ابو بکر علی النبی صلی اللّه علیه و سلم فسمع صوت عائشة عالیا و هی تقول و اللّه لقد علمت ان علیّا احبّ إلیک من أبی الحدیث فیکون علی ممن أبهمه عمرو بن العاص ایضا و هو و ان کان فی الظاهر معارض حدیث

ص: 622

عمرو لکن یرجح حدیث عمرو انه من قول النّبی صلی اللّه علیه و سلم و هذا من تقریره و یمکن الجمع باختلاف جهة المحبة فیکون فی حق أبی بکر علی عمومه بخلاف علی و یصحّ حینئذ دخوله فیمن ابهمه عمرو و معاذ اللّه ان نقول کما یقول الرافضة من ابهام عمرو فیما روی لما کان بینه و بین علی رضی اللّه عنهما فقد کان النعمان مع معاویة علی علی و لم یمنعه ذلک من الحدیث بمنقب علی و لا ارتیاب فی ان عمرا افضل من النعمان و اللّه اعلم بر ارباب افهام بکمال وضوح واضحست که ترجیح حدیث عمرو بن عاص بر حدیث نعمان بن بشیر بسبب بودن حدیث عمرو از قول جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و بودن حدیث نعمان از تقریر آن جناب معاندت بحت با حق لازم الاذعانست و صدور این چنین کلام از شیخ الاسلام سنیان که تحقیقاتش در علم حدیث مایه افتخارشانست بس مستبعد زیرا که اوّلا مرجح بودن قول بر تقریر در امثال این مقامات ممنوعست و ثانیا بنابر اصول اهل سنت بسیاری از مرجحات برای حدیث نعمان حاصلست مثل کبرشان عائشه صاحب قضیّه و واقفتر بودنش به حالات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و زیادت اطلاع او بحال پدر خود من حیث الفضیلة الی غیر ذلک مما لا یخفی عند الامعان پس حدیث نعمان را با وصف این مرجحات ترک نمودن و بحدیث عمرو عاص تمسک جستن اظهار کمال مجانبت از انصافست و از اکبر مرجحات حدیث نعمان بر حدیث عمرو بن عاص اینست که نعمان بن بشیر آن را با وصف بودن خود با معاویه نقل کرده: ؟ ؟ ؟ و الفضل ما شهدت به الاعداء*و نیز عائشه صاحب قضیه آن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را کمال دشمن می داشت بخلاف عمرو بن عاص که با عائشه و ابو بکر و عمر عداوت نداشت بلکه این جمله از ملّت واحده بودند و نیز در ان زمان بحکم معاویه احادیث بسیار در فضائل شیخین و غیر ایشان از اعداء اهل بیت علیهم السّلام وضع می شد کما علمت تفصیله فی مجلد حدیث الولایة و عمرو بن عاص وزیر خاص معاویه بود و ظاهرست که اگر کسی فضیلتی برای دشمن خود ظاهر کند یا نقل نماید قولش یقینا لائق تسلیم و قبولست بخلاف قول کسی که فضیلتی برای دوست خود نقل کند و در نقل آن بحیثیات متعدّده متهم هم باشد اما دعوی ابن حجر این معنی را که جمع بین الروایتین باختلاف جهت محبّت ممکنست پس بطلان آن سابقا بکمال تفصیل شنیدی و دانستی که اطلاق صیغه افعل التفضیل بر مفضول بلحاظ وجه غیر معتنی به هرگز سمتی از جواز ندارد هشتم آنکه ترمذی در جامع خود گفته

حدثنا سفیان بن وکیع نا محمّد بن بکر عن ابن جریح عن زید بن اسلم عن ابیه عن عمر انه فرض لاسامة فی ثلاثة آلاف و خمس مائة و فرض العبد اللّه بن عمر فی ثلاثة آلاف فقال عبد اللّه بن عمر لابیه لم فضلت أسامة علیّ فو اللّه ما سبقنی الی مشهد قال لأنّ زیدا کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من ابیک و کان أسامة احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم منک فاثرت حبّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی حبّی هذا حدیث حسن غریب و ابو العباس محمّد بن یزید المعروف بالمبرد در کامل گفته

وقال عبد اللّه بن عمر لابیه لم فضلت أسامة بن زید علیّ و انا و هو سیّان فقال کلاّ کان ابوه احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من ابیک و کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم منک پس می بینی که صراحة خلافت مآب

ص: 623

بخطاب پسر خود می گوید که زید از پدر تو بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم احبّ بود پس واضح شد که حدیث عمرو بن عاص که دالست بر احبیّت عمر بعد ابو بکر زوریست بغایت بی اصل و امریست که خود خلافت مآب از ان خبر نداشتند بلکه بر خلاف آن زید را از خویشتن احبّ می انگاشتند و حمل این کلام خلافت مآب بر هضم نفس جائز نیست زیرا که آن را در محل جواب ایراد و اشکال عسیر الانحلال پور خود بر زبان آورده اند پس لابدست که آن را بر حقیقت حمل باید کرد و بالجمله چون خود کرده را علاجی نیست پس لازمست که اهل سنت یا خلافت مآب را در اظهار احبیّت زید از خود کاذب و مفتری بدانند یا آنکه دست از حدیث عمر بن عاص بردارند و غالبا بمفاد ان الانسان إذا ابتلی ببلیتین اختار اهونهما ایشان را التزام تکذیب عمرو بن عاص نسبت بتکذیب خلافت ماب انسب اولی خواهد بود نهم آنکه ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عمرو بن العاص قال قیل یا رسول اللّه أی الناس احبّ إلیک قال؟ ؟ ؟ عائشة فقال من الرجال قال ابو بکر قال ثم من قال ثم ابو عبیده کر أی اخرجه ابن عساکر ازین روایت ظاهرست که عمرو بن عاص از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم احبیّت ابو عبیده بعد ابو بکر بسوی آن جناب نقل کرده و در حدیثی که بخاری و مسلم آورده اند احبیّت عمر بعد ابو بکر نقل کرده پس معلوم شد که از عمرو بن عاص معتاص در نقل این کذب تهافت عجیب و تناقض غریب واقع شده که گاهی عمر را بعد ابو بکر احبّ نقل می کند و گاهی بمفاد آنکه دروغ گو را حافظه نباشد احبیّت ابو عبیده بعد ابو بکر ثابت می نماید و ذلک اصدق شاهد علی کذبه دهم آنکه در کنز العمال مذکورست

عن عمرو بن العاص قال لما قدمت من غزوة السلاسل و کنت اظنّ ان لیس احد احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم منی فقلت یا رسول اللّه أی الناس احبّ إلیک قال عائشة قال انی لست اسألک عن النساء قال ابوها اذن قلت فایّ الناس احبّ إلیک بعد أبی بکر قال حفصة قلت لست اسألک عن النّساء قال فابوها اذن قلت یا رسول اللّه فاین علیّ فالتفت الی اصحابه فقال انّ هذا یسألنی عن النّفس ابن النجّار ازین روایت ظاهرست که واضع مدحور قبح اللّه وجهه یوم النشور بعد از آنکه در باب احبیّت فلان و بهمان مسلک افترا و بهتان بر سید الانس و الجان علیه و آله سلام اللّه الملک المنّان پیموده بالجاء حق در آخر بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نفس جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نیز ذکر نموده و هر چند بمفاد اقرار العقلاء علی انفسهم مقبول و علی غیرهم مردود تسلیم صدر این روایت بر اهل حق هرگز لازم نیست و بمصداق خذ ما صفی و دع ما کدر احتجاج و استدلالشان درین مقام بآخر روایت بر احبیّت مطلقه حقیقیّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سالم و بی عیبست لکن اگر علی سبیل فرض المحال افترای واضع کثیر الازلال در باب شیخین و غیر ایشان از ارباب ضلال تسلیم هم کرده شود چون از آخر روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم وقت سؤال سائل از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود

هذا یسألنی عن النفس معلوم خواهد شد که فضل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از دیگران بمراتب کثیره لا تحصی بالاترست و جز آن جناب هیچکس احبیّت حقیقیه نداشت و آن جناب از جمیع نساء و رجال و ازدواج و اقارب و اجانب و اول و ثانی افضل و احبّ بود و الحمد للّه الذی اجری الحق علی لسانهم

ص: 624

و خرب بایدیهم بنیانهم و مستتر مباد که محب طبری در احبیت حضرت فاطمه علیها السّلام هم تاویل علیل سابق ذکر نموده و بظهور بطلان آن اعتنائی و التفاتی نفرموده حیث

قال فی ذخائر العقبی ذکر انها رضی اللّه عنها کانت احب الناس الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم عن أسامة بن زید رضی اللّه عنه قالوا یا رسول اللّه من احبّ إلیک قال فاطمة قالوا نسألک عن الرجال قال اما انت یا جعفر و ذکر حدیثا سیاتی ان شاء اللّه تعالی فی مناقب جعفر رضی اللّه عنه و

فیه ان احبّهم إلیه زید بن حارثة رضی اللّه عنه اخرجه احمد و عن عائشة رضی اللّه عنها قالت انها سئلت أیّ النّاس کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقالت فاطمة فقیل من الرجال قالت زوجها ان کان ما علمت صواما قواما اخرجه الترمذی و قال حدیث حسن غریب و اخرجه ابو عمر بن عبید و زاد بعد قوله قواما جدیرا بقول الحق

و عن بریدة رضی اللّه عنه قال احبّ النّساء الی رسول اللّه علیه و سلم فاطمة رضی اللّه عنها و من الرّجال علی رضی اللّه عنه اخرجه ابو عمر قال ابراهیم یعنی من اهل بیته و یؤیّد تاویل ابراهیم الحدیث المتقدّم

انّه صلی اللّه علیه و سلم قال لفاطمة رضی اللّه عنها انکحتک احبّ اهل بیتی الیّ و فی المصیر إلیه جمع بینه و بین ما روی فی الصحیح

عن عمرو بن العاص رضی اللّه عنه انّه سئل عن احبّهم إلیه قال عائشة قالوا من الرجال قال ابوها و قد ذکرنا ذلک فی مناقب أبی بکر رضی اللّه عنه فی کتاب ریاض النّضرة فی فضائل العشرة المبشرة و ذکرناه فی مناقب عائشة رضی اللّه عنها فی کتاب السّمط الثمین فی مناقب امّهات المؤمنین و ما عطف

اخرجه الحافظ ابو القسم الدّمشقی عن أسامة انّ علیّا رضی اللّه عنه قال یا رسول اللّه أیّ اهل بیتک احبّ إلیک قال فاطمة قال علی رضی اللّه عنه و اللّه لا نسألک عن اهلک قال فاحبّ اهلی الی من انعم اللّه علیه و انعمت علیه أسامة بن زید قال فقال العبّاس و من یا رسول اللّه قال علیّ ثم انت قال فقال العبّاس یا رسول اللّه جعلت عمّک آخرهم قال قال انّ علیّا سبقک بالهجرة سبحان اللّه محب طبری را با وصف این همه تبحر هنوز اطلاعی برین مطلب هم حاصل نیست که احادیث کثیره شائعه و اخبار وفیره ذائعه که بسیاری از ان را خود او را در همین کتاب ذخائر العقبی وارد کرده دلالت صریحه بر افضلیت و احبیّت اهلبیت علیهم السّلام از دیگران دارد تا بادراک این معنی از تاویل احبیّت باحبیّت از اهلبیت باز می ایستاد و بنقل چنین تاویل و توجیه غیر نافع داد تناسی صریح و تغافل فضیح نمی داد و عجیب تر از ان این ست که ثمر این تاویل علیل را حصول جمع در میان حق مصاص و افترای عمرو عاص بیان می کند و بذکر این کذب و ز در مهجور اساس انصاف بمعاول جور و اعتساف بر می کند و قطع نظر از دیگر امور نمی داند که بمقابل احادیث حضرت أبی ذر و دیگر صحابه حدیث عمرو بن عاص را با آن همه مثالب و معایب فاحشه که بسماع آن مو بر تن می خیزد ذکر کردن و بمؤدای آن قائل شدن کار هیچ مؤمنی بلکه عاقلی نیست اما حدیثی که محب طبری در صدر این کلام خود بآن اشاره کرده و گفته که از ان احبیّت زید بن حارثه ظاهر می شود پس ظاهرست که چون آن حدیث از مرویات اهل سنتست پس بر ما حجت نباشد و نیز چون تلازم بین الاحبیة و الافضلیة

ص: 625

قطعا و حتما سابقا دریافتی پس این حدیث منافی اجماع شیعه و سنّی که بر مفضولیت زید از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام واقع ست خواهد شد و از همین جا به یقین می توان دانست که تقدیم اسامه در احبیّت بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام در حدیثی که در آخر این کلام محب طبری مذکورست نیز تافته و بافته شیوخ مغفلین این حضرات بدیعة السّمات می باشد و از غرائب مطربه و عجائب مغربه آنست که شیخ عبد الحق در لمعات شرح مشکاة در شرح حدیث جمیع بن عمیر که در وجه چهل و هفتم مذکور شد گفته قوله قالت زوجها انظر الی انصاف الصّدیقة و صدقها علی رغم من یزعم من الزائغین خلاف ذلک و لقد استحیت ان تذکر نفسها و اباها و لا یبعد ان لو سئلت فاطمة عن ذلک لقالت عائشة و ابوها و قد ورد کذلک فی روایة عن غیر فاطمة رضی اللّه عنها و من ههنا یعلم انّ الوجوه مختلفة و الحیثیات متعددة و بهذا ینحلّ الشبهات و یتخلص عن الورطات محتجب نماند که چون در اعتراف صریح حضرت عائشه که جمیع بن عمیر آن را نقل کرده محل کلام و مجال قیل و قال نبود بسیاری از شرّاح مصابیح و مشکاة مصلحت در سکوت و صموت دیدند و لب تسویل و تاویل در آن فرو بسته دم در کشیدند لکن شیخ عبد الحق را فرط تعصبش نگذاشت که ساکت و صامت باشد ناچار بمزید اضطراب و اضطرار این حرفی چند که قابل هزار ریشخندست بر زبان بشاعت ترجمان آورد و ظاهرست و لا کظهور النار علی العلم که اگر از عائشه درین مقام یا یکدو مقام دیگر کلمۀ انصاف صادر شده باشد مبطل اتصاف او بجور و اعتساف و رادّ اتسام او بوصمت ترک صدق و انصاف نمی تواند شد زیرا که اگر دشمن شخصی هزار جا اظهار عداوت آنشخص کرده باشد و در نقششان او بارها راه کذب و افترا رفته اگر در یک دو مقام بالجای حق کلمه انصاف در حق آن شخص بر زبانش جاری شود دلیل صدق و محبّت او بآن شخص نمی تواند شد و تعجبست از شیخ عبد الحق که آیا با وصف این همه تبحّر که معتقدینش مثل فاضل رشید و غیر او برایش ثابت می نمایند بر جملۀ الکذوب قد یصدق و قضیّه الفضل ما شهدت به الأعداء له از امثال شائعه ذائعه است هم اطلاعی حاصل نیامد تا بتامل آن از تفوه بچنین حرف باطل کفّ لسان می کرد آری راست گفته اند

حبّک الشیء یعمی و یصمّ بالجمله اگر ناظری غیر ماهر را بملاحظه این اعتراف عائشه و امثال آن در ثبوت عداوت و مخالفت او با اهلبیت خاصة با جناب امیر المؤمنین علیه و علیهم السّلام خلجانی رو دهد باید که با کتاب مستطاب تشیید المطاعن و امثال آن رجوع کند و ببیند که مرتبۀ عائشه در این امور بچه حد رسیده و کافی خواهد بود او را ملاحظه این معنی که آن رئیسه اهل نصب و عناد بسبب کوامن اضغان و احقاد خود با جناب ابو الائمة الامجاد علیه و علیهم آلاف سلام ربّ العباد اظهار کمال سرور و حبور بر ارتحال و انتقال آن جناب ازین دار غرور و حظه و ثور آغاز نهاد و بانشاد شعر: ؟ ؟ ؟ فالقت عصاها و استقرّ بها النوی کما وقر علینا بالایاب

المسافر

داد غایت عروج بر معارج نصب و خروج بداء اما ادعای عبد الحق که عائشه بجواب سؤال از احبّ ناس از ذکر خود و والد ماجد خود استحیاء نمود پس ضحکه بیش نیست چه حال استحیاء و شرم و آزرم آن راکبۀ مهالک زلل از تبرجات و تکلمات جنگ جمل و امثال آن بر اهل سائر ملل بنهایت وضوح تابان و نمایانست پس ذکر استحیاء جز آنکه سبب خنده سرشار اهل نقد و استبصار گردد دیگر چه خواهد بود و ازین عذر بارد عبد الحق چنان بگمان می رسد که او جز این روایت بر دیگر افادات حضرت عائشه متعلق بمسألۀ احبیّت جناب

ص: 626

فاطمه و جناب امیر المؤمنین علیهما السّلام مطلع نشده یا آنکه دیده و دانسته بآن اعتنائی ننموده ور نه هر کسی که ادنی بهره از عقل داشته باشد و روایات سابقه که متضمن اعترافات حضرت عائشه است بنظر آرد بطلان این عذر شنیع را بنهایت ظهور و وضوح خواهد دید چه از روایت کفایة الطالب ظاهرست که عائشه گفت ما خلق اللّه خلقا احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من علی بن أبی طالب پس اینجا که کسی سؤال از احبّ ناس نکرده بود کدام مقام استحیا بود که عائشه بایراد لفظ منکّر خلق در سیاق نفی که مفید عموم و استغراقست خود و والد ماجد خود و دیگران را درین عموم داخل نمود و احبیت عامۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بلا الجا ثابت فرمود و نیز از روایات مکالمات جمیع و عروه و معاذه ظاهرست که ایشان بتذکیر محاربۀ حمل نهایت تعنیف تعییر حضرت عائشه نمودند و حضرتش بجواب شان سکوت محض هم نفرمود بلکه بخطاب جمیع و عروه عذر بدتر از گناه قضا و قدر پیش نمود و بخطاب معاذه حدیثی از والد ماجد خود در فضل عظیم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نقل فرمود و ظاهرست که هر گاه نوبت بتعنیف و تعییر و آن هم بنحو مذکور و آن هم بمرّات و کرات رسد محل استحیاء کذائی باقی نمی ماند پس حضرت عائشه را در مقامات مذکوره چنانچه گذشت پر لازم بود که احبیّت خویش و احبیّت والد ماجد خود بمعرض بیان آرد و باین حیله از شکال اشکال و اعضال نجات یابد و علاوه برین اگر حضرت عائشه را پارۀ از شرم نصیب شده بود کاش بخطاب عروه که تابعی جلیل بود ذکر مادرش بمیان نمی آورد و توهین و تخجیل او را باین ذکر بغایت قصوی نمی رسانید و نیز اگر عائشه را از ذکر احبیّت خود و والد ما خود استحیاء مانع بود پس چه چیز حمل کرد او را که احبیّت جناب فاطمه و جناب امیر المؤمنین علیهما السّلام را بیان کند چه ممکنش بود که سکوت محض اختیار کند و به بیان احبیّت جناب فاطمه و جناب امیر المؤمنین علیهما السّلام ایهام امریکه حسب مزعوم مخالفین بی حقیقت محضست ننماید و نیز از روایت مستدرک و غیر آن ظاهرست که عائشه بخطاب ما در جمیع بن عمیر گفت و اللّه ما اعلم رجلا کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم منه و لا امرأة من الارض کانت احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من امرأته و کار احدی از اهل ایمان نیست که استحیاء امری غیر واقع را و آن هم موکّد بحلف شرعی بنام ایزد قهار ذکر نماید و از وعید شدید وَ لا تَجْعَلُوا اَللّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ نترسد و نیز از روایت نعمان بن بشیر که بسند صحیح واردست آشکارست که عائشه بخطاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بصوت عالی می گفت

و اللّه لقد علمت انّ علیّا احبّ إلیک من أبی که درین اثنا ابو بکر داخل شد و قصد زدن عائشه کرد و تهدید شدید بر عائشه بسبب رفع صوت بر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم نمود و مغضبا خارج شد پس اگر عائشه را عموما یا در خصوص مسئله احبیّت استحیاء بود کاش در حضور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم استحیا را کار فرما می شد و مرتکب شکایت بیجا از احبّ بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و آن هم برفع صوت بر رسول که موجب حبط اعمالست نمی گردید و از زجر و تهدید و غضب شدید والد ماجد با تمجید خود محفوظ می ماند امّا قول عبد الحق که و لا یبعد ان لو سئلت فاطمة عن ذلک لقالت عائشة و ابوها پس تخمین محضست که عبد الحق آن را برای تسکین قلب خود و اتباع خود بر زبان سلاطت ترجمان آورده و چگونه امکان داشت که حضرت فاطمه علیها السلام العیاذ باللّه امریرا

ص: 627

که هیچ اصلی برای آن نبود بلکه خلاف آن نزد آن جناب قطعی الثبوت بود ظاهر فرماید و مبغوضین والد ماجد خود را احبّ النّاس بسوی آن جناب ثابت نماید ذلک ظنّ الذین لا یوقنون اما آنچه گفته و قد ورد کذلک فی روایة عن غیر فاطمة رضی اللّه عنها پس اگر مراد از ان افترای عمرو بن عمروعاصست پس وجوه بطلان تمسک بآن آنفا بحمد اللّه الجلیل بتفصیل شنیدی و بنهایت رکاکت و سخافت آن وا رسیدی و اگر ورای آن چیزی دیگرست پس آن هم نیز بسبب مروی بودن آن از طرق اهل خلاف حجت بر ما نیست و دلائل قاطعۀ کثیره و براهین ساطعۀ غزیره که سابقا مذکور شد و لاحقا هم نبذی از آن انشاء اللّه تعالی سمت ذکر خواهد یافت موهن و مبطل آن خواهد بود و اما ما قال و من هنا یعلم ان الوجوه مختلفة و الحیثیات متعددة و بهذا ینحل الشبهات و یتخلص عن الورطات انتهی فقد سبق وجوه الجواب عنه سابقا*ستاتی انشاء اللّه دلائل اخری لاحقا*و من هنا یعلم ان وجوه ازلال القوم مختلفة متبدّدة*و حیثیات اضلالهم للهمج الرّعاع متشتّتة متعدّدة*فتارة یذهبون یمینا و تارة یمیلون شمالا*و مرة یصبحون حیاری و اخری یمسون ضلاّلا*و علی کل حال فلیس لهم لزیغهم خلاص عن الشبهات*و لا مناص عن الورطات*فهم فیها تائهون حائرون جاهلون مفتونون*و فَمَأْواهُمُ اَلنّارُ کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها أُعِیدُوا فِیها وَ قِیلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ اَلنّارِ اَلَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ و باید دانست که چنانچه احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از احادیث و اخبار کثیره جناب خیر الانام و اقوال و آثار وفیره صحابه عظام ثابت و متحققست همچنین از افادات بعض تابعین فخام و تصریحات صحیحه بعض خلفای اعلام اهل سنت نیز احب بودن آن جناب ساطع و لامعست

وجه پنجاه و چهارم

آنکه غزالی در احیاء العلوم در باب رابع از کتاب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر گفته و یروی عن ابن عائشة ان الحجاج دعا بفقهاء البصرة و فقهاء الکوفة قال فدخلنا علیه و دخل الحسن البصری رحمه اللّه آخر من دخل فقال الحجّاج مرحبا بابی سعید مرحبا بابی سعید الیّ الیّ ثم دعا بکرسیّ و وضع الی جنب سریره فقعد علیه فجعل الحجّاج یذاکرنا و یسألنا إذا ذکر علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه فنال منه و نلنا منه مقاربة له و فرقا من شره و الحسن ساکت عاضّ علی ابهامه فقال یا ابا سعید ما لی اراک ساکتا قال ما عسیت ان اقول قال اخبرنی برأیک فی أبی تراب قال سمعت اللّه جلّ ذکره یقول وَ ما جَعَلْنَا اَلْقِبْلَةَ اَلَّتِی کُنْتَ عَلَیْها إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ اَلرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلی عَقِبَیْهِ وَ إِنْ کانَتْ لَکَبِیرَةً إِلاّ عَلَی اَلَّذِینَ هَدَی اَللّهُ وَ ما کانَ اَللّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ إِنَّ اَللّهَ بِالنّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ فعلیّ ممّن هدی اللّه من اهل الایمان فاقول ابن عم النّبی علیه السّلام و ختنه علی ابنته و احبّ النّاس إلیه و صاحب سوابق مبارکات سبقت له من اللّه لن تستطیع انت و لا احد من الناس ان یحظرها علیه و لا یحول بینه و بینها و اقول انّه إن کانت لعلی هنات فاللّه حسیبه و اللّه ما اجد فیه قولا اعدل من هذا فبسروجه الحجّاج و تغیّر و قام عن السّریر مغضبا فدخل بیتا خلفه و خرجنا قال عامر الشعبی فاخذت بید الحسن فقلت له یا ابا سعید اغضبت الامیر و اوغرت صدره فقال إلیک عنی یا عامر یقول الناس عامر الشعبی فقیه اهل الکوفة اتیت شیطانا من شیاطین الانس

ص: 628

تکلمه بهواه و تقاربه فی رایه ویحک یا عامر هلا اتقیت ان سألت فصدّقت او سکت فسلمت قال عامر یا ابا سعید قلتها و انا اعلم ما فیها قال الحسن فذاک اعظم فی الحجّة علیک و اشدّ فی التّبعة ازین عبارت ظاهرست که حسن بصری تصریح صریح نموده به اینکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم احبّ الناس بوده و پر روشنست که تاویل احبیّت فی الاکل را در کلام حسن بصری مجال نیست و نیز چون کلام او برای اثبات عظیمه جناب امیر المؤمنین علیه السلام و تقریع و تبکیت مبغض و منقض آن جناب مسوقست پس راه دادن دیگر تاویلات در ان که محصل ان حمل احبیت بر احبیت جزئیه ناقصه باشد وجهی از جواز نخواهد داشت

وجه پنجاه و پنجم

آنکه ابو علی مسکویه در کتاب ندیم الفرید علی نقله السیّد علی بن طاؤس طاب ثراه فی الطّرائف ذکر کرده که هر گاه مردم کتابی بمامون نوشتند که در ان سؤال می کردند که بیعت بگیرد برای پسر خود عباس و معاتبه می کردند مامون را بر اخذ بیعت برای امام رضا علیه السّلام مامون بجواب شان این کتاب نوشت بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ و صلی اللّه علی محمّد و آله محمّد علی رغم انف الواغمین امّا بعد فقد عرف امیر المؤمنین کتابکم و تدبّر امرکم و محض زبدتکم و اشرف علی قلوب صغیرکم و کبیرکم و عرفکم مقبلین و مدبرین و مال إلیه کتابکم قبل کتابکم فی مراوضة الباطل و صرف وجوه الحقّ عن مواضعها و نبذکم کتاب اللّه تعالی و الاثار و کلّ ما جاءکم به الصّادق محمّد صلی اللّه علیه و آله حتّی کانکم من الامم السالفة الّتی هلکت بالخسف و القذف و الرّیح و الصّیحة و الصّواعق و الرّجم أ فلا یتدبّرون القرآن أم علی قلوب اقفالها و الّذی هو اقرب الی امیر المؤمنین من حبل الورید لو لا ان یقول قائل ان امیر المؤمنین ترک الجواب من سوء احلامکم و قلّة اخطارکم و رکاکة عقولکم و من سخافة ما تاوون إلیه من آرائکم فلیستمع مستمع و لیبلغ الشّاهد غائبا امّا بعد فانّ اللّه تعالی بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله علی فترة من الرّسل و قریش فی انفسها و اموالها لا یرون احدا یساویهم و لا یناویهم فکان نبیّنا محمّد صلی اللّه علیه و اله امینا من اوسطهم بیتا و اقلّهم مالا و کان اوّل من آمن به خدیجة بنت خویلد فواسته بمالها ثم امن به علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه و له سبع سنین لم یشرک باللّه شیئا و لم یعبد و ثنا و لم یاکل ربا و لم یشاکل اهل الجاهلیّة فی جهالاتهم و کانت عمومة رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله امّا مسلم مهین او کافر معاند الاّ حمزة فانّه لم یمتنع من الاسلام و لا امتنع الاسلام منه قضی لسبیله علی بیّنة من ربّه و امّا ابو طالب فانّه کفّله و ربّاه و لم یزل مدافعا عنه و مانعا منه فلمّا قبض اللّه ابا طالب همّ به القوم و اجمعوا علیه لیقتلوه فهاجر الی القوم الذین تبوؤا الدّار و الایمان من قبلهم یحبّون من هاجر إلیهم و لا یجدون فی صدورهم حاجة ممّا اوتوا و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة فلم یقم مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله احد من المهاجرین کقیام علیّ بن أبی طالب فانه ازره و وقاه بنفسه و نام فی مضجعه ثم لم یزل بعد ذلک مستمسکا باطراف الثغور و ینازل الابطال و لا ینکل عن قرن و لا یولّی عن جیش منیع القلب یؤمّر علی الجمیع

ص: 629

و لا یؤمّر علیه اشدّ النّاس وطاءة علی المشرکین و اعظمهم بهاء فی اللّه و أفقههم فی دین اللّه و اقرأهم لکتاب اللّه و اعرفهم بالحلال و الحرام و هو صاحب الولایة فی حدیث غدیر خمّ و صاحب

قوله صلی اللّه علیه و اله انت منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبی بعدی و صاحب یوم الطائف و کان احبّ الخلق الی اللّه و الی رسوله و صاحب الباب فتح له و سدّ سائر الابواب فی المسجد و هو صاحب الرایة یوم خیبر و صاحب عمرو بن عبدودّ فی المبارزة و هو اخو رسول اللّه صلوات اللّه علیه و آله حین آخی بین المسلمین و هو تبع جبرئیل و هو صاحب الآیة وَ یُطْعِمُونَ اَلطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً و هو زوج فاطمة سیّدة نساء العالمین و هو ختن خدیجة و هو ابن رسول اللّه لما کفّله و ربّاه و هو ابن أبی طالب فی نصرته و جهاده و هو نفس رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم المباهلة و هو الذی لم یکن ابو بکر و عمر ینفذان حکما حتی یسألانه عنه فلمّا رأی انفاذه انفذاه و ما لم یره ردّاه و هو رجل من بنی هاشم فی الشوری و لعمری لو قدر اصحابه علی دفعه عنها کما دفع العباس او وجدوا الی ذلک سبیلا لدفعوه فامّا تقدیمکم العبّاس علیه فانّ اللّه تعالی یقول أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ اَلْحاجِّ وَ عِمارَةَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ جاهَدَ فِی سَبِیلِ اَللّهِ لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اَللّهِ وَ اَللّهُ لا یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّالِمِینَ و اللّه لو کان ما فی امیر المؤمنین من المناقب و الفضائل و الایات المسفرة فی القرآن خلّة واحدة فی رجل واحد من رجالکم غیره لکان مستاهلا للخلافة مقدّما علی اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله بتلک الخلّة ثم لم تزل الامور تتراقی به الی ان ولی امور المسلمین فلم یستعن باحد من بنی هاشم الاّ بعبد اللّه بن عبّاس تعظیما بحقّه وصلة لرحمه و ثقة به و کان من امره الذی کان یغفر اللّه له ثم نحن و هم ید واحدة کما زعمتم حتی افضی اللّه بالامر إلینا فاخفناهم و ضیّقنا علیهم و قتلناهم اکثر من قتل بنی أمیّة ایّاهم و یحکم انّ بنی أمیّة انما قتلوا منهم من سلّ سیفا و انا معشر بنی العبّاس قتلناهم جملا فلتسألن اعظم الهاشمیّة بایّ ذنب قتلت و لتسالنّ نفوس القیت فی دجلة و الفرات و نفوس دفنت فی البغداد و الکوفة احیاء هیهات انه فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ و امّا ما وصفتهم فی امر المخلوع و ما کان فیه من لبس فلعمری ما لبس علیه امره غیرکم إذ هوّنتم علیه النّکث و زیّنتم له الغدر و قلتم له ما عسی ان یکون من امر اخیک و هو رجل مقتر و معک الاموال و الرّجال تبعث إلیه فیؤتی به فکذبتم و دبرتم و نسیتم قول اللّه تعالی و من بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اَللّهُ و امّا ما ذکرتم من استبصار امیر المؤمنین فی البیعة لابی الحسن الرّضی فما بایع له امیر المؤمنین الا مستبصرا فی امره عالما بانّه لم یبق احد علی امرها ابین فضلا و لا اظهر عفة و لا اورع ورعا و لا ازهد فی الدّنیا و لا اطلق نفسا و لا ارضی فی الخاصّة و العامّة و لا اشدّ فی ذات اللّه منه و ان البیعة له لموافقة لرضی الرّب عزّ و جلّ و لقد جهدت و ما اخذنی فی اللّه لومة لائم و لعمری لو کانت بیعته بیعة محاباة لکان

ص: 630

العبّاس بن امیر المؤمنین و سائر ولد امیر المؤمنین احبّ الی قلبه و احلی فی عینه و لکن امیر المؤمنین أراد امرا و أراد اللّه تعالی امرا فلم یسبق امره امر اللّه و امّا ما ذکرتم ممّا مسّکم من الجفاء فی ولایة امیر المؤمنین فلعمری ما کان ذلک الاّ منکم بمظافرتکم المخلوع علیه و مما یلتکم علی امیر المؤمنین فلمّا قتله اللّه تعالی تفرّقتم عبادید فطور اتباعا لابن أبی خالد و طورا اتباعا النعیم بن حازم و طور اتباعا لاعرابی و طورا اتباعا لابن شکلة ثم لکل من سلّ سیفا علی امیر المؤمنین و لو لا انّ امیر المؤمنین شیمته العفو و طبعه التّجاوز ما ترک علی ظهرها منکم احدا فکلکم حلال الدّم محل بنفسه و امّا ما سألتم من البیعة للعبّاس بن امیر المؤمنین أ تستبدلون الذی هو ادنی بالذی هو خیر ویلکم انّ العباس غلام حدث السّنّ لم یانس رشده و لم یمهل وحده و لم یحکمه التّجارب تدبّره النساء و تکفله الاماء لم یتفقّه فی الدّین و لم یعرف حلالا من حرام الا معرفة لا تساس فیه رعیّة و لا تقوم به حجّة و لو کان مستاهلا قد احکمته التّجارب و تفقّه فی الدّین و بلغ مبلغ ائمّة العدل فی الزهد فی الدّنیا و عزف النفس عنها ما کان له عندی فی الخلافة الا ما کان لرجل من عک و حمیر فلا تکثروا فی هذا المقال فان لسان امیر المؤمنین لم یزل مخزونا عن امور و انباء کراهیة ان تخبث النّفوس عند ما تنکشف علما بانّ اللّه تعالی بالغ امره و مظهر قضاءه یوما فامّا ان ابیتم الا کشف الغطاء و قشر العصا فان الرّشید اخبرنی عن آبائه و عمّا وجد فی کتاب الدّولة و غیرها انّ السّابع من ولد العباس هو الّذی لا یقوم لبنی العبّاس بعده قائمة و لا تزال النّعمة متعلقة علیهم بحیاته فاذا ودّع فودّعوها و إذا فقد تم شخصی فاطلبوا لانفسکم معقلا و هیهات ما لکم الا السّیف یاتیکم الحسینی الثائر فیحصدکم حصدا و السّفیانی المرغم و القائم المهدی و عند القائم المهدی تحقّن دماؤکم الا بحقها و امّا ما کنت اردت من البیعة لعلی بن موسی بعد استحقاق منه لها فی نفسه و اختیارا منی له فما کان ذلک منّی الا ان اکون الحاقن لدمائکم و الذائد عنکم باستدامة المودّة بیننا و بینهم و هی الطریق الّتی اسلکها فی اکرام آل ابن أبی طالب و مواساتهم فی الفیء بیسیر ما یصیبهم منه و ان تزعموا انّی أردتّ ان یؤل إلیهم عاقبته و منفعته فانا فی تدبیرکم و النظر لکم و لعقبکم و أبنائکم من بعدکم و انتم ساهون لاهون فی غمرة تعمهون لا تعلمون ما یراد بکم و ما اظللتم علیه من النقمة و ابتزاز النعمة همة احدکم یمشی مرکوبا و یصبح مخمورا تتلهون بالمعاصی و تتباهجون بها الهتکم الخمور و البرابط مخنّثون مونّثون لا یتفکّر متفکّر منکم فی صلاح معیشة و لا استدامة نعمة و لا اصطناع مکرمة و لا کسب حسنة یمد بها عنقه یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلاّ مَنْ أَتَی اَللّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ اضعتم الصلوة و اتبعتم الشهوات و کنتم الی اللّذّات نمتم عن العتمات فسوف تلقون غیّا و ایم اللّه لربّما تفکر امیر المؤمنین فی امرکم فلا یجد امة من الامم استحقوا العذاب حتی نزل بهم بخلة من الخلال الاّ اصاب تلک الخلة بعینها فیکم و خلائل کثیرة لم یظن امیر المؤمنین ابلیس اهتدی إلیها و لا امر بالعمل علیها و قد اخبر اللّه فی کتابه العزیز عن قوم صالح انه کان فیهم تِسْعَةُ

ص: 631

رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی اَلْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ فایّکم لیس معه تسعة و تسعون من المفسدین قد اتخذتموهم شعارا أو دثارا استخفافا بالمعاد و قلّة یقین بالحساب و ایّکم له رای یتبع او رویة تنفع فشاهت الوجوه و عثرت الخدود و امّا ما ذکرتم من العثرة فی أبی الحسن نوّر اللّه وجهه فلعمری انّها عندی النّهضة و الاستقلال الّذی أرجو به قطع الصّراط و الامن و النّجاة من الخوف یوم الفزع الاکبر و لا اظنّ عملت عملا هو ازکی عندی من هذه البیعة الا ان عود بمثلها الی مثله و انّی لی بذلک و انی لکم تلک السّعادة و قولکم انّی سفهت آراء آبائکم و احلام اسلافکم فکذلک قال مشرکو قریش إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ ویلکم انّ الدّین لا یؤخذ من الاباء و انما یؤخذ من الانبیاء فافقهوا و ما اریکم تعقلون و اما تعییرکم امیر المؤمنین بسیاسة المجوس ایّاکم فما دهتکم الانفة من ذلک و لو ساستکم القردة و الخنازیر و ما اردتم الاّ امیر المؤمنین و لعمری لقد کانوا مجوسا فاسلموا کما کان آباؤنا و امهاتنا فی القدیم فهم المجوس الذین اسلموا و انتم المسلمون الّذین ارتدّوا فمجوسی اسلم خیر من مسلم ارتدّ یحثنا علیه یتناهون عن المنکر و یامرون بالمعروف و یتقرّبون من الخیر و یتباعدون من الشرّ یذبّون عن حرم المسلمین و یتباهجون بما زال الشرک و اهله من النکث و یتباشرون بما نال الاسلام و اهله من الشرّ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً و لیس منکم الاّ لاعب بنفسه مافون فی عقله و تدبیره امّا مغنّ او ضارب دفّ او زامر و اللّه لو انّ بنی أمیّة الّذین قتلتموهم بالامس نشروا فقیل لهم تانّقوا فی معایب تنالونهم بها ما ازدادوا علی ما صیرتموه لکم شعارا و دثارا و صناعة و اخلاقا لیس فیکم الا من إذا مسّه الشرّ جزع و إذا مسّه الخیر منع و لا تانفون و لا ترجعون الی خشیة و کیف یانف من یبیت مرکوبا و یصبح نائما معجبا کانه قد اکتسب حمدا غایته بطنه و فرجه لا یبالی ان ینال شهوته بقتل الف بنیّ مرسل او ملک مقرب و احبّ الناس إلیه من زیّن له معصیة اولاده فی فاحشة نطف الخمار و تربیة المطمورة و اشباه الاخوال فان ارتدعتم و کفیتم امیر المؤمنین ما انتم فیه من السموات و الفضائح و ما تهذرون به من غرب السنتکم و الاّ فدونکم تعالوا بالحدود و لا قوة لامیر المؤمنین الا باللّه و علیه توکّلت و هو حسبی ازین عبارت ظاهرست که مامون بفقره و کان احبّ الخلق عند اللّه عزّ و جلّ و رسوله احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از جمیع خلق بسوی خدا و رسول ثابت کرده و ظاهرست که درین قول مامون تاویلات غرائب مشحون مسوّلین ذو فنون مساغی ندارد بلکه سباق و سیاق کلامش که در اوّل و آخر دلائل افضلیّت عامّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ذکر کرده این تاویلات را هباء منثورا می سازد و سیلاب فنا باساس آن می دواند و بطلان و فظاعت آن را کالشمس فی رابعة النهار واضح و ظاهر می گرداند و اگر چه بعد این همه ادلّه باهره رزینه و شواهد قاهره متینه شبیۀ درین معنی باقی نماند که احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حدیث طیر احبیّت مطلقه عامه است و بوضوح تمام واضح گردید که این تاویل مخاطب نبیل بلکه دیگر تاویلات آن محدث جلیل و دیگر ماولین پر تسویل عین ازلال و تضلیلست لکن نحیف

ص: 632

قوله صلی اللّه علیه و اله انت منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبی بعدی و صاحب یوم الطائف و کان احبّ الخلق الی اللّه و الی رسوله و صاحب الباب فتح له و سدّ سائر الابواب فی المسجد و هو صاحب الرایة یوم خیبر و صاحب عمرو بن عبدودّ فی المبارزة و هو اخو رسول اللّه صلوات اللّه علیه و آله حین آخی بین المسلمین و هو تبع جبرئیل و هو صاحب الآیة وَ یُطْعِمُونَ اَلطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً و هو زوج فاطمة سیّدة نساء العالمین و هو ختن خدیجة و هو ابن رسول اللّه لما کفّله و ربّاه و هو ابن أبی طالب فی نصرته و جهاده و هو نفس رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم المباهلة و هو الذی لم یکن ابو بکر و عمر ینفذان حکما حتی یسألانه عنه فلمّا رأی انفاذه انفذاه و ما لم یره ردّاه و هو رجل من بنی هاشم فی الشوری و لعمری لو قدر اصحابه علی دفعه عنها کما دفع العباس او وجدوا الی ذلک سبیلا لدفعوه فامّا تقدیمکم العبّاس علیه فانّ اللّه تعالی یقول أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ اَلْحاجِّ وَ عِمارَةَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ جاهَدَ فِی سَبِیلِ اَللّهِ لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اَللّهِ وَ اَللّهُ لا یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّالِمِینَ و اللّه لو کان ما فی امیر المؤمنین من المناقب و الفضائل و الایات المسفرة فی القرآن خلّة واحدة فی رجل واحد من رجالکم غیره لکان مستاهلا للخلافة مقدّما علی اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله بتلک الخلّة ثم لم تزل الامور تتراقی به الی ان ولی امور المسلمین فلم یستعن باحد من بنی هاشم الاّ بعبد اللّه بن عبّاس تعظیما بحقّه وصلة لرحمه و ثقة به و کان من امره الذی کان یغفر اللّه له ثم نحن و هم ید واحدة کما زعمتم حتی افضی اللّه بالامر إلینا فاخفناهم و ضیّقنا علیهم و قتلناهم اکثر من قتل بنی أمیّة ایّاهم و یحکم انّ بنی أمیّة انما قتلوا منهم من سلّ سیفا و انا معشر بنی العبّاس قتلناهم جملا فلتسألن اعظم الهاشمیّة بایّ ذنب قتلت و لتسالنّ نفوس القیت فی دجلة و الفرات و نفوس دفنت فی البغداد و الکوفة احیاء هیهات انه فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ و امّا ما وصفتهم فی امر المخلوع و ما کان فیه من لبس فلعمری ما لبس علیه امره غیرکم إذ هوّنتم علیه النّکث و زیّنتم له الغدر و قلتم له ما عسی ان یکون من امر اخیک و هو رجل مقتر و معک الاموال و الرّجال تبعث إلیه فیؤتی به فکذبتم و دبرتم و نسیتم قول اللّه تعالی و من بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اَللّهُ و امّا ما ذکرتم من استبصار امیر المؤمنین فی البیعة لابی الحسن الرّضی فما بایع له امیر المؤمنین الا مستبصرا فی امره عالما بانّه لم یبق احد علی امرها ابین فضلا و لا اظهر عفة و لا اورع ورعا و لا ازهد فی الدّنیا و لا اطلق نفسا و لا ارضی فی الخاصّة و العامّة و لا اشدّ فی ذات اللّه منه و ان البیعة له لموافقة لرضی الرّب عزّ و جلّ و لقد جهدت و ما اخذنی فی اللّه لومة لائم و لعمری لو کانت بیعته بیعة محاباة لکان

ص: 633

بعون اللّه المنعام اتماما للحجه و تنویرا للمحجة در وجوه آتیه اسکات و افحام را بدرجه بس عالی و منیع؟ ؟ ؟ و بلطف ایزدی و عنایت سرمدی بکمال وضوح و ظهور ثابت می نمایم که حدیث طیر حسب تصریحات صریحه اکابر مقبولین و افادات صحیحه اعاظم مبجلین سنیه دلیل افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و مثبت احبیّت مطلقه آن وصی رسول ملک علام علیهما و آلهما آلاف التحیّة و السّلام می باشد پس بدانکه

وجه پنجاه و ششم

آنست که سابقا از کتاب العقد ابن عبد ربه اندلسی دانستی که هر گاه بحکم مامون عباسی اسحاق بن ابراهیم بن اسماعیل بن حماد بن زید با چهل یا سنی و نه نفر از فقهاء عصر مامون که همه متصف بفهم و احسان جواب بودند بمجلس مامون حاضر آمدند و قاضی القضاة یحیی بن اکثم هم در ان مجلس موجود بود مامون بعد دعوی افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اولویت آن جناب بخلافت و اقامت براهین عدیده بر آن در جمله دلائل ذکر حدیث طیر بمیان آورده تحدیث آن از اسحاق خواست و هر گاه اسحاق تحدیث آن کرد مامون عتاب و ملام آغاز نهاد و زبان بتقریع و تانیب او گشاد و گفت آنچه حاصلش این ست که من کلام می کردم ترا و گمان می کردم که تو غیر معاند برای حق هستی لکن الان برای من عناد تو ظاهر شد و بعد این کلام مقرون الملام گفت که آیا تو ایقان می کنی به اینکه این حدیث صحیحست اسحاق بجواب گفت آری روایت کرده است آن را کسی که ممکن نیست مرا ردّ او پس مامون بعد این اعتراف صریح و اقرار صحیح اسحاق لزوم یکی از سه شنائع عظیمه و قبائح جسیمه برای کسی که یقین بصحت حدیث طیر کند و بعد آن کسی دیگر را از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام افضل داند بیان کرد و بخطاب اسحاق گفت که یا نزد این کس دعا رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم بر آن جناب رد شد و بدرجه استجابت و قبول نرسید و یا اینکه آن جناب فاضل خلق خدا را از مفضول نمی شناخت و با وصف این معرفت مفضول بسوی آن جناب احب بود و یا اینکه آنجناب فاضل را از مفضول نمی شناخت پس کدام یک ازین سه چیز احبست بسوی تو برای اینکه قائل بآن شوی او هر گاه اسحاق بسماع این کلام متانت نظام از غایت عجز و حیرانی سر بزیر انداخت و کار با صموت و سکوت ساخت مامون از سر تنبیه گفت که أی اسحاق بهیچ یک ازین سه چیز قائل مشو پس اگر بچیزی ازین قائل شدی استتابت تو خواهم کرد یعنی این هر سه امر موجب ردّت و خروج از اسلامست و بعد این کلام گفت که اگر برای این حدیث نزد تو تاویلی ورای این سه وجه است پس بگو آن را اسحاق بعد سماع این کلام تعییر التیام نیز نتوانست که سخنی بیاراید بلکه از سر اعتراف بعجز گفت که نمی دانم یعنی تاویلی برای این حدیث بعلم من نیست پس بحمد اللّه تعالی ازین مناظره رشیقه ظاهر گردید که در حدیث طیر جز آنکه شخص قائل بافضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گردد مساغ تاویلی و مجال تسویلی نیست و مامون عباسی صراحة این حدیث را دلیل افضلیت آن جناب می دانست و اسحاق را با آن همه سخن سازی و حیله بازی بجز آنکه اعتراف بعدم علم تاویل نماید ممکن نشد که حرفی بر زبان آرد و همچنین چهل یا سی و نه نفر از فقها که همراه او بمجلس مامون امده بودند قدرت نیافتند که تاویلی برای این حدیث پیدا کنند و نیز قاضی القضاة یحیی بن اکثم را با آن همه بغض و عناد با اهل بیت امجاد علیهم آلاف سلام رب العباد که انموذج آن بر ناظر صواعق ابن حجر واضح و آشکار خواهد بود میسّر نشد که تاویلی اختراع و ابداع نماید بلکه از کیفیت این مناظره کما دریت سابقا واضحست که قاضی القضاة در آخر مجلس بتصریح صریح بخطاب مامون گفت که واضح کردی حق را برای کسی که خدا اراده خیر برای او کند و ثابت

ص: 634

کردی آنچه که قادر نیست کسی برینکه دفع کند آن را و باین اعتراف سراسر انصاف واضح نمود که کسی بر دفع استدلال مامون بحدیث طیر بر افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اولویت آن جناب بخلافت قادر نیست و نیز اسحاق در آخر تصریح کرد بآنکه ما همه یعنی خود او و دیگر عظمای فقهای سنیه که چهل یا سی و نه بودند قائل هستند بقول مامون یعنی او و دیگر فقهای سنیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را افضل ناس و اولای شان بخلافت می دانند و ادله مامون را صحیح و ثابت و غیر قابل ردّ و انکار تسلیم می کنند پس کمال عجبست که چگونه مخاطب و دیگر متعصبین اهل نحله اش از حالات اعتراف اسلاف سراسر اعتساف خود خبری نگرفته بی محابا در صدد ابداع تاویلات عجیبه و اختراع تسویلات غریبه می روند و بلا تحاشی در وادی پر خار تخدیع انکاس اغمار بایجاد توجیهات ابرد من الخیار می دوند و نمی دانند که ایجاد چنین غرائب مضحکه در تاویل این حدیث شریف سراسر معاندت و اثبات جهل اسلاف خودست که صراحة تسلیم و اعتراف بعدم وجدان و امکان تاویل درین حدیث شریف اثیل فرموده بودن آن مفید افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اولویت آن جناب بخلافت وانموده اند

وجه پنجاه و هفتم

آنکه ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمه حاکم گفته و سئل الحاکم ابو عبد اللّه عن حدیث الطیر فقال لا یصحّ و لو صحّ لما کان احد افضل من علیّ بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم این کلام منسوب بحاکم که ذهبی آن را نقل کرده و ردّی و انکاری بر آن نکرده دلالت صریحه دارد بر آنکه حدیث طیر نافی افضلیّت اغیار از وصی رسول مختار صلی اللّه علیه و آله الاطهار می باشد پس دلالت حدیث طیر بر احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حسب افادۀ حاکم بنابر نقل ذهبی و تقریر خود ذهبی بعدم انکار بر آن ظاهر و باهر گردید و تاویلات و تسویلات مخاطب رفیع الدّرجات و دیگر اسلاف و اخلاف با کمالات باطل و مضمحل و پای ثبات آن متزلزل گردید و لنعم ما افاد محمّد بن اسماعیل الامیر فی توضیح هذا الکلام المعزی الی الحاکم التحریر حیث قال کما سمیت الفا بعد؟ ؟ ؟ الاحادیث الدالة علی احبیّة علی علیه السّلام و إذا ثبت انّه احبّ الخلق الی اللّه من ادلّة غیر حدیث الطائر فما ذا ینکر من دلالة حدیث الطیر علی الاحبیّة الدالّة علی الافضلیّة و کیف تجعل هذه الدّلالة قادحة فی صحّة الحدیث کما نقل علی الحاکم و یقرب انّ الحافظ ابا عبد اللّه الحاکم ما أراد الاّ الاستدلال علی ما یذهب إلیه من افضلیّة علی بتعلیق الافضلیّة علی صحّة حدیث الطیر و قد عرف انّه صحیح فاراد استنزال الخصم الی الاقرار بما یذهب إلیه الحاکم فقال لا یصحّ و لو صحّ لما کان احد افضل بن علی بعده و قد تبیّن صحته عنده و عند خصمه فیلزم تمام ما اراده من الدلیل علیّ مذهبه

وجه پنجاه و هشتم

آنکه امام الاشاعره و فخر رازی تصریح کرده به اینکه حدیث طیر اگر صحیح شود هر آئینه دلالت کند بر افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از غیر آن جناب چنانچه در نهایة العقول گفته فامّا خبر الطیر فلا شک انّه لو صحّ لدلّ علی کونه افضل من غیره لکنّه من اخبار الآحاد الخ این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه حدیث طیر بر تقدیر صحّت حسب افادۀ رازی دلالت قطعیّه جزمیّه بتّیة دارد بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام افضلست از غیر خود پس کلامی و مقالی و تردّدی و ارتیابی در دلالت آن بر مقصود اهل حق نماند که حسب اعتراف رازی با انصاف ظاهر و هویدا گردید و نهایت بطلان تاویلات رکیکه که مخاطب

ص: 635

متحذلق و دیگر اسلاف و اخلاف متتطعین و متعصّبین متهوّکین السنۀ خود را بآن آلوده اند بوضوح تمام انجامید و امّا تشکیک رازی در صحّت این خبر و ادّعای بودن آن از اخبار آحاد پس فساد و بطلان آن بعون اللّه و حسن توفیقه از بیان سابق ظاهرست که هم صحّت حدیث شریف حسب افادات اساطین سنیّه ثابت و حاکم سنّیه که ممدوح خود رازیست باهتمام تمام صحّت آن ثابت ساخته و هم صحّت و جودت سند ان و ثقت رجال آن از افادات دیگر ائمه سنّیه واضح و لائح و نیز تواتر و قطعیت آن حسب افادات محققین قوم ثابت و محقق

وجه پنجاه و نهم

آنکه فخر رازی در نهایة العقول متصل بعبارت سابقه گفته و هوای خبر الطیر معارض باخبار کثیرة وردت فی حق الشیخین الی ان قال بعد ذکر نبذ من فضائلهما الموضوعة و فی هذا الجنس من الاخبار کثرة تشرحها الکتب المصنفة فی هذا الجنس لا یقال الاحادیث المرویة فی حق علی رضی اللّه عنه اقوی لبقائها مع الخوف الشدید علی روایتها فی زمان بنی أمیّة فلو لا قوتها فی ابتداء امرها و الا لما بقیت لانا نقول هذا معارض بما انّ الروافض کانوا امدا قادحین فی فضائل الصّحابة رضی اللّه عنهم فلو لا قوتها فی ابتدائها و الا لما بقی الان شیء منها ازین عبارت ظاهرست که فخر رازی حدیث طیر را معارض فضائل مزعومه شیخین میدانه و باین سبب آن را از معرض احتجاج و استدلال بر افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ساقط می گرداند و پر روشنست که اگر این حدیث شریف بر افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دلالت نمی داشت و در آن مساغ تاویلات مثل تاویل احبیّت فی الاکل و غیر آن می بود قول حتی بمعارضت آن فضائل شیخین را که از رأی صادر شده سمتی از صحت نداشت پس بحمد اللّه تعالی واضح گردید که اگر رازی بمزید تعصب اعتراف صریح بدلالت این حدیث شریف بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی نمود باز هم قوال و و هو معارض باخبار کثیرة وردت فی حق الشیخین در اثبات این معنی که نزدش حدیث طیر دلالت بر افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دارد کافی و وافی بود اما ذکر رازی فضائل شیخین را بمقابله اهل حقّ و اظهار معارضه آن حدیث طیر را پس دانشمندی صریحست زیرا که اولا نهایت شناعت و بطلان و کمال فظاعت و هوان این افتراءات و امثال آن بر ناظر کتاب مستطاب تشیید المطاعن جناب والد ماجد اعلی اللّه مقامه و نیز بر متصفح کتاب شوارق النصوص تالیف نحیف بهزاران هزار دلیل واضح و آشکارست و ثانیا هیچ وجهی بنظر نمی آید که بسبب آن اهل حق این موضوعات را قابل ادنی التفات و اصغا بدانند چه اگر اخبار اهل سنّت بر اهل حق حجت باشد چرا اخبار اهل حق بر اهل سنت حجّت نشود و إذ لیس فلیس حال آنکه برای حجیت اخبار اهل حق بر اهل سنت وجوهیست که انشاء اللّه تعالی در مجلد حدیث نور بمعرض بیان خواهد آمد و مکرر شنیدی که شاه ولی اللّه احادیث صحیحین را برای مناظره زیدیه فضلا عن الامامیة قابل ندیده پس بدیگر احادیث چه رسد بالجمله سخافت ذکر رازی این اخبار را بمقابله اهل حق بس واضح و روشنست و حاجتی بایضاح و اظهار ندارد اما آنچه رازی در آخر کلام تنبهی حاصل نموده و اقوی بودن اخبار فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بسبب بقاء آن با وصف خوف شدید بر روایت آن در زمان بنی امیه معارض کرده به اینکه روافض همیشه در فضائل صحابه قادح بودند پس اگر قوت آن در ابتدا نبود

ص: 636

الان چیزی از ان باقی نمی ماند پس از غرائب مضحکاتست چه پر ظاهرست که همواره علمای اهل سنت در صدد تعییر اهل حق خمول شان را در قرون سالفه بمعرض بیان می آرند بلکه قلت و ذلت و مغلوبیت له ایشان در هر عصر نهایت سلاطت لسان تقریر می کنند بمزید خوش فهمی این معنی را دلیل ضعف مذهب شان قرار می دهند پس چگونه نزد عاقلی مجرد عدم تاثیر طعن چنین زمره مغلوبه در فضائل بزرگان دین سواد اعظم و طائفه کبری دلیل قوت فضائل ایشان خواهد شد سبحان اللّه گاهی در اظهار مغلوبیت و مقهوریت اهل حق تقریرات مسهبه آغاز نهادن و داد چشمک زنی و ستم ظریفی و طعن و تشنیع دادن و گاهی ایشان را از قدیم الایام قادح فضائل صحابه وانمودن و عدم تاثیر این قدح را دلیل قوت آن فضائل در ابتدا فرمودن کار همین حضراتست و بس و هر گاه دلالت حدیث طیر بر افضلیّت حسب افادۀ رازی دریافتی حالا نبذی از فضائل و محامد فاخره و مناقب و مدائح باهره او بر السنه مقدسه ائمه سنّیه باید شنید تا معلوم شود که کلامش اوقع فی قلوب اهل السنّة و الجماعة و احری بالقبول و الاطاعة می باشد ابو محمّد عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان در سنه خمس و ستّ مائة گفته الامام الکبیر العلامة النّحریر الاصولی المتکلم المناظر المفسّر صاحب التصانیف المشهورة فی الآفاق الحظیة فی سوق الافادة بالتعلق فخر الدّین الرّازی ابو عبد اللّه محمّد بن عمر بن حسین القرشی التّیمی البکری الملقّب بالامام عند علماء الاصول المقرر لشبه المذاهب الفرق المخالفین و المبطل لها باقامة البراهین الطبرستانیّ الاصل الرازی المولد المعروف الشافعی المذهب فرید عصره و نسیج دهره الّذی قال فیه بعض العلماء خصّه اللّه برای

حدّ الطبیعه

و قدحه الامام سراج الدّین یوسف بن أبی بکر بن محمّد السکّاکی الخوارزمی بقوله: ؟ ؟ ؟ اعلمن علما

یقینا

؟ ؟ ؟ فاق اهل زمانه فی الاصلین و المعقولات و علم الاوائل صنّف التّصانیف المفیدة فی فنون عدیدة منها تفسیر القرآن الکبیر جمع فیه من الغرائب و العجائب ما یطرب کلّ طالب و هو کبیر حدّ الکنه لم یکمله و شرح سورة الفاتحة فی مجلّد و منها فی علم الکلام المطالب العالیة و نهایة العقول و کتاب الاربعین و المحصّل و کتاب البیان و البرهان فی الرّد علی اهل الزّیغ و الطغیان و کتاب المباحث المشرقیّة و کتاب المباحث العمادیة فی المطالب المعادیة و کتاب تهذیب الدلائل و عیون المسائل و کتاب ارشاد النظّار الی الطائف الاسرار و کتاب اجوبة المسائل النجاریة و کتاب تحصیل الحق و کتاب الزبدة و المعالم و غیر ذلک و فی اصول الفقه المحصول و المعالم و فی الحکمة الملخّص و شرح الاشارات لابن سینا و شرح عیون الحکمة و غیر ذلک و فی الطلسمات السرّ المکتوم و شرح اسماء اللّه الحسنی و یقال ان له تبرح المفصّل فی النّحو للزمخشری و شرح الوجیز فی الفقه للغزّالی و شرح سقط الزند للمعرّی و له مختصر فی الاعجار و مؤاخذات جیّدة علی النّحاة و له طریقة فی الخلاف و له فی الطّبّ شرح الکلّیات للقانون و صنف فی علم الفراسة و له مصنّف فی مناقب الشّافعی و کل کتبه مفیدة و انتشرت تصانیفه فی البلاد دورنق فیها

ص: 637

سعادة عظیمة بین العباد فانّ الناس اشتغلوا بها و هو اوّل من اخترع هذا الترتیب فی کتبه و اتی فیها بما لم یسبق إلیه و له فی الوعظ الید البیضاء و یعظ باللّسانین العربی و العجمی و کان یلحقه الوجد حال الوعظ و یکثر البکاء و کان یحضر مجلسه بمدینة هراة ارباب المذاهب و المقالات و یسألونه و هو یجیب کل سائل باحسن الاجوبة و المجادلات و یحضره الناس علی اختلاف اصنافهم و مذاهبهم و یجیء الی مجلسه الاکابس و الأمراء و الملوک و کان صاحب وقار و حشمة و ممالیک و ثروة و بزة حسنة و هیئة جمیلة إذا رکب مشی معه نحو ثلاثمائة مشتغل علی اختلاف مطالبهم فی التفسیر و الفقه و الکلام و الاصول و الطّبّ و غیر ذلک و رجع بسببه خلق کثیر من الکرامیّة و غیرهم الی مذهب اهل السّنّة کان یلقّب بهراة شیخ الاسلام و کان مبتدأ شغله علی والده الی ان مات ثم قصد الکمال السّمنانی بالسّین المهملة و النون مکررة قبل الالف و بعدها و اشتغل علیه مدّة ثم عاد الی الریّ و اشتغل علی المجد الجیلی صاحب محمّد بن یحیی الفقیه احد تلامذة الامام حجة الاسلام أبی حامد الغزالی و لما طلب المجد الی مراغة لیدرّس بها صحبه و قرأ علیه مدّة طویلة علم الکلام و الحکمة و یقال انه کان یحفظ الشامل لامام الحرمین فی اصول الدّین و المستصفی فی اصول الفقه للغزّالی و کذا المعتمد لابی الحسین البصری ثم قصد خوارزم و قد تمهّر فی العلوم فجری بینه و بین اهلها کلام فیما یرجع الی المذهب و الاعتقاد فاخرج من البلد فقصد ما وراء النّهر فجری له ایضا هنالک کذلک فعاد الی الرّی و کان بها طبیب حاذق له ثروة و نعمة و کان للطبیب ابنتان و لفخر الدّین ابنان فمرض الطبیب و ایقن بالموت فزوّج ابنتیه لولدی فخر الدّین و مات الطبیب فاستولی فخر الدّین علی جمیع امواله کذا قاله ابن خلکان قلت و علی تقدیر صحّة ذلک یحمل علی استیلاء شرعی من نحو وصایة او وکالة قال و لازم الاسفار و عامل شهاب الدّین الغوری صاحب غزنة بالغین المعجمة و الزّای و النّون فی جملة من المال ثم مضی إلیه لاستیفائه فبالغ فی اکرامه و الانعام علیه و حصل له من جهته ما اطال؟ ؟ ؟ و عاد الی خراسان و اتصل بالسلطان محمّد المعروف بخوارزم شاه فحظی عنده و نال اسمی المراتب و لم یبلغ احد منزلته عنده و لما قدم الی هراة نال من الدولة اکراما عظیما فاشتدّ ذلک علی الکرامیّة فاجتمع یوما مع القاضی مجد الدین ابن القدوة فتناظر اثم استطال فخر الدّین علی ابن القدوة و نال منه و اهانه فعظم ذلک علی الکرامیّة و ثاروا من کل ناحیة فقامت بینهم فتنة فامر السلطان الجند بتسکینها و ذلک فی سنة خمس و تسعین و خمس مائة و لم یزل بینه و بین الکرامیّة السّیف الاحمر فینال منهم و ینالون منه سبّا و تکفیرا حتّی قیل افهم سمّوه فمات من ذلک و کان موته بهراة یوم الاثنین عید الفطر من السنة المذکورة رحمه اللّه تعالی و مناقبه اکثر من ان تعدّ و فضائله لا تحصی و لا تحد و کان له مع ما جمع من العلوم شیء من الکلام المنظوم من ذلک قوله نهایة اقدام العقول عقال و اکثر سعی العالمین ضلال

ص: 638

و ارواحنا فی وحشة من جسومنا

قیل و قالوا

جمیعا مسرعین و زالوا

و کان العلماء یقصدونه من البلاد و تشدّ إلیه الرحال من الاقطار و حکی شرف الدّین بن عنین انه حضر درسه یوما و هو یلقی الدروس فی مدرسة و درسه حفل بالافاضل و الیوم شات و قد سقط ثلج کثیر فسقطت بالقرب منه حمامة و قد طردها بعض الجوارح فلما وقعت رجع عنها خوفا من الحاضرین فی المجلس فلم یقدر الحمامة علی الطیران من خوفها و شدّة البرد فلمّا قام فخر الدین من الدّرس وقف علیها و رقّ لها و اخذها قلت هکذا حکی و الذی حکوا فی علم المعانی و البیان انها وقعت فی حجر الامام فخر الدین فانشده ابن عنین فی الحال یا ابن الکرام المطعمین إذا شتوا فی کلّ مسغبة و ثلج خاشف الغائصین إذا النفوس تطایرت

بین الصوارم و الوشیج الرّاعف من نبأ الورقاء أن محلکم حرم و انک ملجأ للخائف

مع ابیات اخری منها قوله جاءت

سلیمان الزّمان لشکوها و الموت یلمع من جناحی خاطف

و هذا البیت مع البیت الثالث هما المذکوران فی علم المعانی من المبدعات إذا افتتحا بقوله جاءت سلیمان الزمان حمامة الی آخره ثم اتبع بقوله من نبأ الورقاء ان محلکم الی آخره کانا من الموجز المبدع قوله خاشف هو بالخاء و الشین المعجمتین یقال خشف الثلج إذا تحرّک و منه قول الشاعر یصف البرد إذا کبد النّجم السّماء بشتوة علی حین هر الکلب و الثلج خاشف

و قال ابو عبد اللّه الحسین الواسطی سمعت فخر الدین بهراة ینشد علی المنبر عقب کلام عاتب فیه اهل البلد المرء مادام حیّا یستهان به و یعظم الزرء فیحین یفتقد

و ذکر فخر الدین فی کتابه الموسوم بتحصیل الحق انّه اشتغل فی علم الاصول علی والده ضیاء الدّین عمر و والده علی أبی القاسم سلیمان بن ناصر الانصاری و هو علی امام الحرمین أبی المعالی و هو علی الاستاذ أبی اسحاق الاسفراینی و هو علی الشیخ أبی الحسن الباهلی و هو علی شیخ السّنّة أبی الحسن علی بن اسماعیل الاشعری الناصر لمذهب اهل السّنّة و الجماعة و امّا اشتغاله فی فروع المذهب فانّه اشتغل علی والده المذکور و والده علی أبی محمّد الحسین بن مسعود الفرّاء البغوی و هو علی القاضی حسین المرورودی و هو علی القفال المروزی و هو علی أبی زید المروزی و هو علی أبی العباس بن شریح و هو علی أبی القسم الانماطی و هو علی أبی ابراهیم المزلی و هو علی الامام الشافعی المطلبی رضی اللّه عنه و کانت ولادة فخر الدّین فی الخامس و العشرین من شهر رمضان سنة اربع و اربعین و قیل ثلث و اربعین و خمس مائة بالرّی و توفّی یوم الاثنین یوم عید الفطر من السنّة المذکورة کما تقدّم رحمه اللّه تعالی

وجه شصتم

آنکه علاّمه محمّد بن طلحه شافعی که از اجلّه و اکابر ممدوحین و افاخم و اعاظم فقهای مقبولین ائمّه سنّیه ست در بیان محبّت حق تعالی و جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و شرح حقیقت محبّت و کیفیت اضافت آن بسوی حق تعالی و بیان دلالت حدیث طیر بر احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

ص: 639

کلامی پس لطیف و بلیغ و متین و نهایت شریف و فصیح و رزین افاده فرموده و در مضمار احقاق حق و ازهاق باطل بحسن بیان و رشاقت تبیان و احراق و ایجاع قلوب ارباب اضغان و اذاقت حتف و شجب باصحاب شنان قصب السّبق از امثال و اقران ربوده چنانچه در کتاب مطالب السّول در باب اوّل گفته الفصل الخامس فی محبّة اللّه تعالی و رسوله صلی اللّه علیه و سلم له و مواخاة الرّسول ایّاه و امتزاجه به و تنزیله ایّاه منزلة نفسه و میله إلیه و ایثاره ایّاه و قبل الشروع فی المعاقد المقصودة و المقاصد المعقودة فی هذا الفصل لا بدّ من شرح حقیقة المحبّة و کیفیة اضافتها الی اللّه تعالی و الی العبد فانّ العقل إذا لم یحط بتصور ذاتها لم ینتظم قضاؤه علیها لا بنفیها و لا اثباتها و لم یستقم حکمه لها بشیء من نعوتها و صفاتها فاقول المحبة حالة شریفة اخبر اللّه عزّ و جلّ بوجودها منه لعبده و من عبده له فقال جلّ و علا فَسَوْفَ یَأْتِی اَللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ و قال انّ اللّه یُحِبُّ اَلتَّوّابِینَ وَ یُحِبُّ اَلْمُتَطَهِّرِینَ و قال إِنَّ اَللّهَ یُحِبُّ اَلَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ و قال إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اَللّهُ و نقل الثقات

انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اخبر عن اللّه عزّ و جلّ انّه قال لا یزال عبدی یتقرب الیّ بالنّوافل حتّی احبّه فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و یده الّتی یبطش بها و رجله الّتی یمشی بها و ان سألنی أعطیته و ان استعاذنی أعذته

و قال صلی اللّه علیه و سلم إذا احبّ اللّه تعالی عبدا دعا جبرئیل فقال انّی احبّ فلانا فاحبّه قال فیحبّه جبرئیل ثم ینادی فی السّماء انّ اللّه یحبّ فلانا فاحبّوه فیحبه اهل السّماء فقال انّی احبّ فلانا فاحبّه قال فیحبّه جبرئیل ثم ینادی فی السّماء ان اللّه یحبّ فلانا فاحبّوه فیحبه اهل السّماء ثم یوضع له القبول فی الارض و قال فی البغض کذلک فقد صرح کتاب اللّه عزّ و جلّ و رسوله بثبوت المحبّة و وجودها غیر ان اسم المحبّة و ان کان واحدا عند الاطلاق فهو یختلف بتفاوت متعلّقه فمحبّة اللّه سبحانه و تعالی لعبده تغایر محبّة العبد لربّه تعالی و ایضاح ذلک انّ حقیقة محبّة اللّه تعالی لعبده ارادته سبحانه لانعام مخصوص یفیضه علی ذلک العبد من تقریبه و ازلافه من محال الطهارة و القدس و قطع شواغله و تطهیر باطنه عن کدورات الدّنیا و رفع الحجاب عن قلبه حتّی یشاهده کانّه یراه فارادته بان یخصّ عبده بهذه الاحوال الشریفة هی محبّته له فان کانت إرادته لان یخصّه بما هو دون هذه الاحوال من الانعام کارادته ان یثیبه و یدفع عقابه فتسمّی هذه الارادة لهذا المعنی القاصر عن المقام الاوّل رحمة فالمحبّة اخصّ من الرّحمة و کل واحد منهما إرادة لخیر لکن یتفاوتان بتفاوت متعلق کل واحد منهما فهذا معی محبّة اللّه تعالی لعبده و امّا محبّة العبد للّه تعالی فهی میله الی نیل هذا الکمال و ارادته درک هذه الفضائل فیکون اضافة المحبّة الی اللّه تعالی جلّ و علا و اضافتها الی العبد مختلفین نظرا الی الاعتبارین المذکورین فاذا وضح معناها فمن خصّه اللّه عز و علا بمحبته علی ما تقدّم من ارادته بقربه و ازلافه من مقرّ التّقدیس و التّطهیر و قطع شواغله عنه و تطهیر قلبه من کدورات الدّنیا و رفع الحجاب فقد احرز قصاب السّابقین و ارتد بجلباب الفائزین

ص: 640

المقربین و هذه المحبّة ثابتة لامیر المؤمنین علی بتصریح رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فانه صحّ النّقل فی المسانید الصّحیحة و الاخبار الصّریحة مسندی البخاری و مسلم و غیرهما

انه صلی اللّه علیه و سلم قال یوم خیبر لاعطین الرّایة غدا رجلا یفتح اللّه علی یدیه یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله فبات الناس یخوضون لیلتهم ایّهم یعطاها فلمّا اصبح الناس غدوا علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کلّهم یرجو ان یعطاها فقال این علی بن أبی طالب فقیل هو یا رسول اللّه یشتکی عینیه قال فارسلوا إلیه فاتی به فبصق فی عینیه و دعا له فبرأ حتی کان لم یکن به وجع فاعطاه الرایة قال علی یا رسول اللّه اقاتلهم حتی یکونوا مثلنا قال انقذ علی رسلک حتی تنزل بساحتهم ثم ادعهم الی الاسلام و اخبرهم بما یجب علیهم من حقّ اللّه تعالی فیه فو اللّه لان یهدی اللّه تعالی رجلا واحدا خیر لک من حمر النّعم فسار علیّ ففتح اللّه تعالی علی یده و سیاتی کیفیة الفتح علی یده فی فصل شجاعته و وقائعه مشروحا انشاء اللّه تعالی و

قال صلّی اللّه علیه و سلم یوما و قد احضر إلیه طیر لیاکله اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یأکل معی هذا الطیر فجاء علی فاکل معه منه و کان انس حاضرا یسمع قول النّبی صلی اللّه علیه و سلم قبل مجی علیّ فبعد ذلک جاء انس الی علیّ فقال استغفر لی و لک عندی بشارة ففعل فاخبره بقول النبی صلی اللّه علیه و سلم ایقاظ و تنبیه اعلم ایّدک اللّه بروح منه انّ اخبار النّبی صلی اللّه علیه و سلم صدق و اقواله حقّ فاذا اخبر عن شیء فهو محقق لا یرتاب فی صحّته ذووا الایمان و لا احد من المهتدین فکان صلوات اللّه علیه قد اطلع بنور النّبوّة علی انّ علیّا ممّن یحبّه اللّه تعالی و أراد ان یتحقّق النّاس ثبوت هذه المتقیة السّنیّة و الصّفة العلیّة الّتی هی اعلی درجات المتّقین لعلیّ و کان بین الصّحابة یومئذ منهم حدیثو عهد بالاسلام و منهم سمّاعون لاهل الکتاب و من فیهم شیء من نفاق فاحبّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان یثبت ذلک لعلی فی نفوس الجمیع فلا یتوقّف فیه احد فقرن صلی اللّه علیه و سلم فی خبره بثبوت هذه الصّفة و هی المحبّة الموصوفة من الجانبین لعلی الّتی هی صفة معیّنة معنویّة لا تدرک بالعیان بصفة محسوسة تدرک بالابصار اثبتها له و هی فتح خیبر علی یدیه فجمع قوله صلی اللّه علیه و سلم فی وصف علیّ بین المحبّة و الفتح بحیث یظهر لکلّ ناظر صورة الفتح و یدرکه بحاسّته فلا یبقی عنده توقّف فی ثبوت الصّفة الاخری المقترنة بهذه الصّفة المحسوسة فیترسخ فی نفوس الجمیع ثبوت هذه الصّفة الشریفة العظیمة لعلی و هکذا فی حدیث الطّیر جعل اتیانه و اکله معه و هو امر محسوس مرئیّ مثبتا عند کلّ احد من علمه انّ علیّا متّصف بهذه الصّفة العظیمة و زیادة الاحبیّة علی اصل المحبّة و فی ذلک دلالة واضحة علی علو مکانة علیّ و ارتفاع درجته و سموّ منزلته و اتصافه بکون اللّه تعالی یحبّه و انّه احبّ خلقه إلیه و کانت حقیقة هذه المحبّة قد ظهرت علیه آثارها و انتشرت لدیه انوارها فانه کان قد ازلفه اللّه تعالی من مقرّ التّقدیس

فانّه نقل التّرمذی فی صحیحه ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم دعا علیّا یوم الطّائف فانتجاه فقال

ص: 641

الناس لقد طال نجواه مع ابن عمّه فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ما انتجیته و لکن اللّه انتجاه و نقل عن علی سلونی عن طرق السّموات فانّی اعلم بها من طرق الارض و کان قد افاض اللّه علیه لباس التطهیر فانه ما جری علیه قلم التّکلیف الا و قد طهره اللّه تعالی حتّی اعتنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بترتیبه و تهذیبه ثم بعد ذلک جاءته الطاف اللّه تعالی بدعوة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم

فانّه صلی اللّه علیه و سلم قال و قد ادخل علیّا و فاطمة و ولدیهما تحت کساء اللّهمّ طهّرهم تطهیرا و قد تقدّم ذکر الحدیث و کان قد صرف عن قلبه اقذار اکدار الدنیا و طهّر نفسه عنها فانه نقل عنه الثّقات انّه فی مقام عبادته و مقرّ مناجاته قال یا دنیا أبی تعرّضت فقد طلقتک ثلثا و سیأتی تمام ذلک مستقصی ان شاء اللّه تعالی و کان قد قطع عنه ما یشغله عن اللّه جل و علا و رفع الحجاب عن قلبه و ذهب بقلبه الی ربّه و صرف وجهه إلیه تعالی حتّی

قال فی بعض کلامه المروی لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا و سیاتی تمام بیانه ان شاء اللّه تعالی و فی هذه النّبذة المختصرة من الدّلالة علی حصول حقیقة هذه المنقبة الشریفة له و اتصافه بها غنیة و مقنع عن زیادة علیها

وجه شصت و دوم

آنکه محبّ الدّین طبری در کتاب ذخائر العقبی در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می فرماید ذکر

انه احبّ الخلق الی اللّه تعالی بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم

عن انس بن مالک رضی اللّه عنه قال کان عند رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّیر فجاء علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه فاکل معه اخرجه الترمذی و البغوی فی المصابیح فی الحسان الی آخر ما سمعت سابقا این کلام صدق نظام محبّ طبریّ عالی مقام دلالت صریحه دارد بر آنکه مدلول حدیث طیر آنست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احبّ خلق بسوی حق تعالی بعد سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام بوده پس بطلان و هوان تاویلات مدخوله و فساد و کساد تعلیلات معلوله که مراد از احبیّت احبیّت فی الاکلست یا من مقدرست یا آنکه فلان و فلان در مدینه حاضر نبودند پس کلام ایشان را غیر شامل و ایشان در عموم کلام غیر داخل باشند سراسر لغو و باطل و از حلیه صحّت و سداد عاطل و از التفات و اعتنا دور بمراحل باشد

وجه شصت و سوم

آنکه نیز محبّ طبری در کتاب ریاض نضره در ذکر مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می فرماید ذکر اختصاصه أی اختصاص علی باحبیّة اللّه تعالی له

عن انس بن مالک قال کان عند النّبی صلی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّیر فجاء علیّ بن أبی طالب فاکل معه اخرجه الترمذی و البغوی فی المصابیح فی الحسان الی آخر ما مرّ سابقا و این کلام محبّ طبری عمدة الاعلام نیز دلالت واضحه دارد بر آنکه حدیث طیر دالست بر آنکه ملک علاّم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را زیاده تر دوست می دارد و این معنی اختصاص بذات عالی صفات آن حضرت دارد پس تاویلات داهیه تخصیص احبیّت باکل و تقدیر من و غیر ذلک مما ذکره اسلاف متعصبی السّنیّة و اخلافهم و وضح به زیعهم و اعتسافهم حسب افاده مکرّر و تصریح محرّر محبّ طبری باطل و بی اصل و محض جزاف و هزل گردید

وجه شصت و چهارم

آنکه نیز محبّ طبری در ریاض نضره گفته ذکر محبّة اللّه عزّ و جلّ و

ص: 642

رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم له تقدّم فی الخصائص ذکر احبیّته الی اللّه و رسوله و هی متضمّنة للمحبّة مع الترجیح فیها علی الغیر ازین عبارت صراحة واضحست که احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسوی خدا و رسول او که در خصائص آن حضرت مذکور شده است ثبت محبّت خدا و رسول بآن حضرتست با وصف ترجیح آن حضرت بر اغیار فلیمت المنکرون و الجاعدون حنقا و غیظا یذیقهم امرّ الدّمار و ادهی التّبار فان المحبّ الطبری یثبت مقصود و بعد این اعترافات صریحه حیرتم بسوی خود می کشد که هر گاه نزد محب طبری حدیث طیر دال بر احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسوی جناب احدیت بود و آنجناب بمفاد آن در محبوب خدا بودن ترجیح بر اغیار داشت و این معنی را محبّ طبری از خصائص آن جناب شمرده بود باز چرا بعد احادیثی که بر احبیّت آن جناب بسوی جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم دلالت دارد مثل حدیث عائشه و معاذه و حضرت أبی ذر رضی اللّه عنه تاب و قرار نیاورد کما دریت آنفا و بی امعان نظر و تحدیق بصر تاویلی علیل و تسویلی غیر جمیل بر آن ذکر نموده در میدان مصادمت بداهت قصب سبق از دیگران برد بار الها مگر آنکه محب طبری بمزید حسن فهم انفکاک احبیّت الی الرسول از احبیّت الی اللّه تجویز نموده احبیّت الی الرسول را در مرتبه افضل و اعلی از احبیّت الی اللّه دانسته باشد و باین سبب احبیّت الی اللّه را برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تسلیم فرموده و احبیّت الی الرسول را زیغا و اعتسافا برای عائشه و پدرش ادعا نموده و ذلک مما یضحک الثکلی

وجه شصت و پنجم

آنکه سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل بعد ذکر حدیث حضرت أبی ذر رضی اللّه عنه که در وجه چهل و چهارم مذکور شد گفته قال الشیخ العارف اسوة ذوی المعارف جلال الدین احمد الخجندی قدس سره بعد روایة حدیث عائشة و معاذة و أبی ذر رضی اللّه عنهم کما سبق و هذه الاثار عاضدة حدیث الطیر إذ لا یکون احد احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الا ان یکون ذلک احبّ الی اللّه عزّ و جل ازین عبارت واضحست که علامه جلال الدین احمد خجندی که شهاب الدین احمد او را بشیخ عارف اسوة المعارف ستوده بعد روایت حدیث عائشه و معاذه و حضرت أبی ذر افاده فرموده که این آثار عاضد و مؤید حدیث طیرست زیرا که بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم احبّ نخواهد بود مگر کسی که بسوی خداوند عالم احب باشد پس بکمال وضوح ظاهر گردید که نزد علامه خجندی حدیث طیر دلالت بر احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسوی خداوند عالم دارد و ازین جاست که علامه مذکور اثبات تایید حدیث طیر باحادیث و آثار دالّه بر احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم می نماید و سبب آن استلزام احبیّت الی الرّسول احبیّت الی اللّه ظاهر می فرماید

وجه شصت و شش

آنکه ابن تیمیه در منهاج الاعوجاج بجواب حدیث طیر گفته السادس ان الاحادیث الثابتة فی الصحاح التی اجمع اهل الحدیث علی صحتها و تلقتها بالقبول تناقض هذا فکیف یعارض تلک بهذا الحدیث المکذوب الموضوع الذی لم یصححوه تبین هذا لکل متامل ما فی صحیح البخاری و مسلم و غیرهما من فضائل القوم و بعد ایراد هذیانی کثیر در فضائل موهومه أبی بکر که سخافت ذکر آن بمقابله اهل حق بوجوه عدیده و براهین سدیده بر عاقل واضح و آشکارست گفته و ایضا فان الصحابة اجمعوا علی تقدیم عثمان الّذی عمر افضل منه و ابو بکر افضل منهما و هذه

ص: 643

المسئلة مبسوطة فی غیر هذا الموضع فقد تقدم بعض ذلک لکن ذکر هذا لتبیین ان حدیث الطیر من الموضوعات ازین کلام تجبر نظام ابن تیمیّه بغایت صراحت واضحست که حدیث طیر دلالت بر احبیّت و افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دارد زیرا که او فضائل منحوته و مناقب منحوله فلان و بهمان را مناقض این حدیث شریف وانموده و بزعم ثبوت آن اثبات موضوعیت و افترای این حدیث خواسته و پر ظاهرست که اگر حدیث طیر ممکن التاویل و محتمل التّوجیه می بود و این توجیهات و تقییدات که مخاطب از انبان بزرگان خود بر آورده مساغی می داشت باین فضائل موضوعه موضوعیّت این حدیث چه قسم ثابت می شد زیرا که بنا بر این اصلا بان منافاتی و مناقضتی نمی داشت و نیز برین تقدیر ابن تیمیه را حاجتی نمی بود به اینکه بتقدیم صحابه عثمان را احتجاج و استدلال بر وضع این حدیث نماید پس کار حضرات اهل سنت بس عجیب و غریب افتاده که چون ابطال حق و ترویج باطل پیش نظر نهاده و در پی ردّ و نقض دلائل متینه و ابطال براهین رزینه اهل حق افتاده اند لذلک با تشویش و حیرت در ان دست و بغل گردیده بکلمات متهافته و ترّهات متناقضه متفوّه می شوند بعضی از متقدمین متکلمین شان مثل رازی در نهایة العقول و ابن تیمیه درین کتاب منهاج اولین بسبب عجز و قصور و این دیگر بسبب گونه مناسبت داشتن بمجاورات و استعمالات کلام عرب از ابداء و ابداع تاویلات رکیکه بارده و ایجاد و اختراع تسویلات سخیفه شارده باز ماندند و بمزید عصبیّت و عناد نبذی از اکاذیب و خرافات شیوخ خود را که در احبیّت و افضلیت ابو بکر و عمر بربافته پیش عوام بی بصیرت ترویج ساخته بودند معارض و مناقض حدیث طیر وانموده وقاحة و جسارة حکم بمطروح و موضوع بودن آن کردند و اصلا باکی بتکذیب اساطین دین خود که همواره حدیث طیر را بطرق صحیحة متکاثره و اسانید جیّده متوافره اثبات می نمایند نکردند و هرگز از معاندت و مشاقّت و معازّت شان نیندیشیدند و نبذی از متاخرین متکلمین اهل سنت تارک این مسلک گردیدند و بتاویل و تسویل گردیدند و گفتند که این حدیث مفید مدعای اهل حق نیست و دلالت بر احبیّت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ندارد و از نهایت ناحق کوشی بهواجس نفسانیّه و وساوس ظلمانیّه تاویلات سخیفه برای آن انگیختند و تقییدات رکیکه را در ان راه دادند و بخیال نیاوردند که ادّعای امکان تاویل این حدیث و برگردانیدن آن بمذهب سخیف خود مبطل دعوی قطعی و جزمی کذب و افتراء این حدیث که اسلافشان بسبب معارضت با فضائل مزعومه شیخین بر زبان آورده اند می باشد چه این حدیث بزعم اینها مفید مدعای اهل حق نیست و محتمل توجیهات و تقییداتست پس باز حکم بطرح و وضع آن که از مشایخ شان بخیال مناقضت با مناقب منحوته شیخین سرزده از چه راه درست خواهد شد و حکم بکذب و دروغ بودن آن بسبب مذکور چگونه صورت خواهد بست بالجمله جمع بین المتناقضات امکان ندارد یا از حکم بطرح و وضع این حدیث شریف بگمان معارضت و مناقضت با محامد موضوعه شیخین دست باید برداشت و یا قلاده اعتقاد دلالت حدیث طیر بر احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از شیخین در گردن خود باید انداخت و لوح خیال را از نقوش تاویلات سمجه غثه و صور تسویلات موهونه رثه پاک باید ساخت و امّا لا هذا و لا ذاک فهذا من وساوس الخناس الافّاک و اللّه ولّی التفضّل بالفهم و الادراک

وجه شصت و هفت

آنکه علامه محمّد بن اسماعیل الامیر که عالم نحریر و محقق کبیرست اثبات دلالت حدیث طیر بر احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

ص: 644

به بیان شافی و کافی نموده و روایات عدیده و براهین سدیده برین مقصود مشرق للنار وارد فرموده آتش شرر بار در خرمن تاویلات فظیعه جاحدین و منکرین شمس نهار انداخته السنه مأوّلین و مسوّلین لال و قیل و قال اهل مکابره و جدال را ضیق المجال و افحش من کلّ باطل و محال ساخته چنانچه در روضه ندیّه شرح تحفه علویه بشرح شعر و غداة الطیر من شارکه فیه إذ جاء له الطیر شویّا

بعد ذکر طرق حدیث طیر گفته قلت هذا الخبر رواه جماعة عن انس منهم سعید بن المسیب و عبد الملک بن عمیر و سلیمان بن الحجاج الطائفی و ابو الرّجال الکوفی و ابو الهندی و اسماعیل بن عبد اللّه بن جعفر و یغنم بن سالم بن قنبر و غیرهم و اما ما قال الحافظ الذهبی فی التذکرة فی ترجمة الحاکم أبی عبد اللّه المعروف بابن البیّع الحافظ المشهور مولف المستدرک و غیره بعد انساق حکایة و سئل الحاکم ابو عبد اللّه عن حدیث الطیر فقال لا یصح و لو صح لما کان احد افضل من علی بعد رسول اللّه صلعم قال الذهبی قلت ثم تغیر رای الحاکم فاخرج حدیث الطیر فی مستدرکه قال الذهبی و امّا حدیث الطیر فله طرق کثیرة قد افردتها بمصنف و مجموعها یوجب ان الحدیث له اصل انتهی کلام الذهبی فاقول کلام الحاکم هذا لا یصح عنه او انه قاله ثم رجع عنه کما قال الذهبی ثم تغیّر رایه و انّما قلنا ذلک لامرین احدهما و هو اقواهما ان القول بافضلیة علی رضی اللّه عنه بعد رسول اللّه صلعم هو مذهب الحاکم کما نقله الذهبی ایضا فی ترجمته عن ابن طاهر قال الذهبی قال ابن طاهر کان یعنی الحاکم شدید التعصب للشیعة فی الباطن و کان یظهر التسنن فی التقدیم و الخلافة و کان منحرفا عن معاویة و انه یتظاهر بذلک و لا یعتذر منه انتهی کلام ابن طاهر و قرره الذهبی بقوله قلت اما انحرافه عن خصوم علی فظاهر و اما الشیخان فمعظم لهما بکل حال فهو شیعی لا رافضی انتهی قلت إذا عرفت هذا فکیف یطعن الحاکم فی شیء هو رایه و مذهبه و من ادلة ما یجنح إلیه فان صحّ عنه نفی صحة حدیث الطائر فلا بدّ من تاویله بانه أراد نفی اعلی درجات الصحّة إذ الصحة عند ائمة الحدیث درجات سبع او ان ذلک وقع منه قبل الاحاطة بطرق الحدیث ثم عرفها بعد ذلک فاخرجه فیما جعله مستدرکا علی الصحیحین و الثانی ان اخراجه فی المستدرک دلیل صحته عنده فلا یصح نفی الصحة عنه الا بالتاویل المذکور فعلی کل حال فقدح الحاکم فی الحدیث لا یتم ثم هذا الذهبی مع تعادیه و ما یعزی إلیه من النّصب الف فی طرقه جزءا فعلی کل تقدیر قول الحاکم لا یصح لا بد من تاویله و لانه علل عدم صحته بامر قد ثبت من غیر حدیث الطیر و هو انه إذا کان احبّ الخلق الی اللّه سبحانه کان افضل الناس بعد رسول اللّه صلعم فقد ثبت انه احبّ الخلق الی اللّه من غیر حدیث الطائر کما

اخرجه ابو الخیر القزوینی من حدیث ابن عباس ان علیا رضی اللّه عنه دخل علی النبی صلعم فقام إلیه و عانقه و قبل بین عینیه فقال له العباس أ تحب هذا یا رسول اللّه فقال و اللّه للّه اشدّ حبّا منی ذکره المحبّ الطبری رحمه اللّه قلت و فی حدیث خیبر الماضی و

قوله صلی اللّه علیه و سلم ساعطی الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله ما یدل لذلک

ص: 645

فانه لیس المراد من وصفه بحبّ اللّه ایاه ادنی مراتبها و لا اوسطها بل اعلاها لما علم ضرورة من ان اللّه یحبّ جماعة من الصّحابة غیر علی رضی اللّه عنه قد ثبت ذلک بالنّص علی افراد منهم و ثبت ان اللّه یحبّهم جملة قوله تعالی إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اَللّهُ و قد اخبر اللّه عنهم فی عدة آیات انّهم اتّبعوا رسوله کقوله تعالی لَقَدْ تابَ اَللّهُ عَلَی اَلنَّبِیِّ وَ اَلْمُهاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصارِ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ فِی ساعَةِ اَلْعُسْرَةِ و غیرها من الایات للثنیة علیهم الدالة علی اتباعهم لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و قد علق محبّته تعالی باتباع رسوله فدل انّهم محبوبون اللّه تعالی و ان رتبتهم فی المحبّة متفاوتة فلما خصّ علیّا یوم خیبر بتلک الصّفة من بینهم و قد علم انّه قد شارکهم فی محبّة اللّه لهم لأنّه راس المتّبعین لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علم انه أراد انه اعلاهم محبّة للّه

کانه صلی اللّه علیه و سلم قال لأعطینّ الرایة احبّ النّاس الی اللّه و لهذا تطاول لها الصّحابة و امتدّت إلیها الاعناق و احبّ کلّ و ترجی ان یخصّ بها و قد ثبت ایضا ان علیّا احبّ الخلق الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کما اخرجه الترمذی و قال حسن غریب

من حدیث عائشة انّها سئلت أیّ الناس احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قالت فاطمة قیل فمن الرّجال قالت زوجها انه کان ما علمت صواما قواما و اخرج المخلص الذهبی و الحافظ ابو القاسم الدمشقی

من حدیث عائشة و قد ذکر عندها علی رضی اللّه عنه قالت ما رأیت رجلا احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم منه و لا امرأة احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من امرأته و اخرج الخجندی عن معاذة الغفاریّة قالت دخلت علی النبی صلی اللّه علیه و سلم فی بیت عائشة و علیّ خارج من عنده فسمعته یقول یا عائشة انّ هذا احبّ الرّجال الیّ و اکرمهم علیّ فاعرفی له حقّه و اکرمی مثواه

و اخرج الملا فی سیرته عن معاویة بن ثعلبة قال جاء رجل الی أبی ذرّ و هو فی مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال یا أبا ذرّ الا تخبرنی باحبّ النّاس إلیک فانّی اعرف انّ احبّ الناس إلیک احبّهم الی رسول اللّه صلی اللّه علیهم و سلم قال أی و ربّ الکعبة احبّهم الیّ احبّهم الی رسول اللّه صلعم هو ذاک الشیخ و اشار الی علی رضی اللّه عنه ذکر هذه الاحادیث المحبّ الطبری رحمه اللّه و إذا ثبت انّه احبّ الخلق الی رسول اللّه فانه احبّ الخلق الی اللّه سبحانه فانّ رسول اللّه لا یکون الاحبّ إلیه الاّ الاحبّ الی اللّه سبحانه و انه قد ثبت انّه احبّ الخلق الی اللّه من ادلّة غیر حدیث الطائر هذا فما ذا ینکر من دلالة حدیث الطیر علی الاحبیّة الدّالة علی الافضلیّة و انها تجعل هذه الدلالة قادحة فی صحّة الحدیث کما نقل عن الحاکم و یقرب انّ الحافظ ابا عبد اللّه الحاکم ما أراد الا الاستدلال علی ما یذهب إلیه من افضلیة علی رضی اللّه عنه بتعلیق الافضلیة علی صحّة حدیث الطیر و قد عرف انه صحیح فاراد استنزال الخصم الی الاقرار بما یذهب إلیه الحاکم فقال لا یصحّ و لو صحّ لما کان احد افضل من علی رضی اللّه عنه بعده صلعم و قد تبین صحّته عنده و عند خصمه فیلزم تمام ما اراده عن الدلیل علی مذهبه هذا و فی حدیث الطیر معجزة لرسول اللّه صلعم باستجابة دعائه فی اتیانه صلعم باحبّ الخلق و فیه دلالة علی انّ احبّ الخلق الی اللّه علی فانه مقتضی استجابة الدعوة و انه لا ارفع منه درجة فی الاحبیّة عنده تعالی بعد رسوله صلعم لانه صلعم دعا ثلاث مرّات و کلها یاتی فیها علی رضی اللّه عنه لا غیره و یرجع من طریقه مرّة بعد مرة یردّه امر اللّه و الدعوة النبویّة و القی فی قلب انس رده له رضی اللّه عنه مرة بعد مرة لیظهر الامر الالهی و الدعوة النبویة إذ لو فتح له عند اول مرة لربّما قیل تفق انه وصل الی رسول اللّه اتفاقا فما وقع التردید من انس و التردد منه رضی اللّه عنه الا لیعلم اختصاصه و انه لو

ص: 646

کان غیره فی رتبته رضی اللّه عنه لجاء به له او معه إذ لیست الدعوة مقصورا علی واحد و قد قدمنا فی حدیث المحبّة بحثا نفیسا فی حدیث خیبر فلا تکرره و اشار الامام المنصور باللّه الی حدیث الطیر بقوله: و من غداة الطیر کان الذی اخص باکل الطائر المشتوی و نیز محمد بن اسماعیل در روضه ندیه یشرح شعره؟ ؟ ؟ *: و نفاق بغضه صح کما حبّه عنوان من کان تقیا

گفته و البیت اشاره الی ما ثبت عنه صلی علیه و سلم من الاخبار بانه

لا یحبّ علیّا الاّ مؤمن و لا یبغضه الاّ منافق و من انّ حبّه ایمان و بغضه نفاق و یستطرد مع ذلک انه احبّ الخلق الی اللّه سبحانه بعد رسوله و انه احبّ الخلق الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و ان اللّه جعل له فی قلوب المؤمنین ودّا الی ان قال محمد بن اسماعیل و اما الثانی و هو انّه احبّ الخلق الی اللّه تعالی بعد رسوله صلی اللّه علیه و سلم و هو اول من استطردناه فی شرح البیت قال المحبّ الطبری ذکر انه احبّ الخلق الی اللّه تعالی بعد رسوله صلی اللّه علیه و سلم و ساق حدیث الطیر و قد قدّمنا بطرقه فی شرح قوله و غداة الطیر من شارکه الخ و

زاد من حدیث ابن عباس رضی اللّه عنهما انّ علیّا دخل علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقام إلیه و عانقه و قبّل بین عینیه فقال له العبّاس أ تحبّ هذا یا رسول اللّه فقال یا عمّ و اللّه للّه اشدّ حبّا له منّی اخرجه ابو الخیر القزوینی و اما الثالث و هو انه علیه السّلام احبّ الخلق الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقد قدّمنا حدیث عائشة عند الترمذی و حدیث معاذة و حدیث معاویة بن ثعلبة

وجه شصت و نهم

آنکه ملا یعقوب لاهوری در شرح تهذیب بمقام ذکر ادلّه افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و دفع آن گفته و لحدیث الطیر و هو

قوله علیه السّلام اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطیر فجاء علی فاکل معه رواه الترمذی و لا شکّ ان الاحبّ الی اللّه تعالی من کان اکثر ثوابا عنده اقول و هذا الحدیث یدلّ علی افضلیّة علیّ علی النّبی صلی اللّه علیه و سلم و هو خلاف الاجماع و العام المخصوص لا یکون حجّة این عبارت خوش اسلوب ملا یعقوب بر مطلوب اهل حق بکمال صراحت دلالت دارد زیرا که از ان واضحست که حدیث طیر دلالت می کند بر افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علی الاطلاق تا آنکه بزعم او العیاذ باللّه دلالت بر افضلیّت آن حضرت بر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم هم می کند و بطلان زعم شمول این اطلاق جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم را صریح البطلانست زیرا که حسب افادات ائمه رفیع الدرجات متکلم در عموم کلام داخل نمی باشد و سیجیء انشاء اللّه تعالی ما یدلّ علی ذلک پس هر گاه جناب سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام درین عام داخل نباشد این عام مخصوص نباشد و بفرض غیر واقع اگر این عام مخصوص باشد باز هم حجّیت عام مخصوص حسب تصریحات و نصوص اجلّه و اعاظم و اکابر و افاخم اصولیین و محققین که مستند باجماع صحابه جناب خاتم النبیین علیه و آله سلام اللّه رب العالمین می باشد در مجلد حدیث منزلت بعون اللّه الجلیل بتفصیل شنیدی و در این جا بر افاده بعض محققین اکتفا می رود قاضی عضد الدین ایجی در شرح مختصر الاصول تصنیف ابن حاجب در بیان مسئله عام مخصص گفته لنا ما سبق من استدلال الصّحابة مع التخصیص و تکرر و شاع و لم ینکر فکان اجماعا و لنا ایضا انا نقطع بانه إذا قال اکرم بنی تمیم و اما فلانا منهم فلا تکرمه فترک اکرام سائر بنی تمیم عدّ عاصیا فدلّ علی ظهوره فیه و هو المطلوب و لنا ایضا انه کان متناولا للباقی و الاصل بقاءه علی ما کان علیه بالجمله بعد این بیان مناعت اقتران حسب افاده لاهوری عمدة الاعلام دلالت این حدیث شریف بر افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از ما عدای سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام بکمال وضوح و ظهور ثابت و متحقق گردید و للّه الحمد علی ذلک

وجه هفتادم

آنکه مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن فی فخر الحسن در بیان حدیث طیر گفته و کان اتیان الشیخین اتفاقا فلذا صرفا رضی اللّه عنهما ثم اتیان المرتضی اجابة من اللّه عزّ و جل دعاءه و لذا قبله حیث علم ذلک صلی اللّه علیه و سلّم و لا فکیف یسوغ ردّه من اتی اللّه به و لذا خرّجه النّسائی فی ذکر منزلة علی من اللّه عزّ و جلّ و به تبطل إرادة من احبّ الخلق فان الصّدیق و الفاروق کذلک قطعا فما وجه تخصیصه بالاحبیّة بالاتیان به دونهما و یبطل احتمال انّهما لم یکونا حینئذ بالمدینة

ص: 647

قوله و بی شبیه حضرت امیر درین وصف احب ناس بوده بسوی خدا اقول بی شبهه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام درین وصف بلکه سائر اوصاف فاضله و محامد کامله احبّ خلق بود بسوی حق تعالی پس اگر بالفرض دلالت این حدیث مقصور باشد بر احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در اکل مع النبی صلی اللّه علیه و سلم باز هم افضلیت انحضرت ثابت خواهد شد و زیرا که محبت خدا ناشی از میل طبعی نیست بلکه محبّت حق تعالی دائرست بر مدار فضیلت دینی پس هر که فضل دینی او زائدست او در محبوبیّت زائدست و محالست که حق تعالی اکل مفضول را دوست تر دارد از اکل افضل چه بدیهیست که ایزد متعال حکیم مطلقست و افعال و احکام او همه مبنی بر مصالح عظیمه در حکم فخیمه است و عبث و لغو و ترجیح مرجوح یا ترجیح بلا مرجح در افعال او تعالی شانه اصلا مساغی و مجالی نیست پس اگر شخصی که در دنیا مفضول باشد و نزد حق تعالی احب باشد در کل با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم صریح بلکه جور قبیح و ترجیح مرجوح که بطلان آن نهایت صریحست لازم آید تعالی شانه عمّا یقول الظالمون علوّا کبیرا پس احبیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در اکل با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم هم مثبت افضلیّت انحضرت در دین و تقدم آن جناب بر سائر مقبولین چه جا مردودین خواهد بودفاستبصر وَ لا تَکُنْ مِنَ اَلْغافِلِینَ پس تقیید احبیت فی الاکل هم بعد اندک امعان و تدبر و ترک غفلت و تهور فائده بحال پر اختلال اهل تسویل و ازلال و مبطلین فضائل وصی رسول ربّ متعال صلوات اللّه و سلامه علیه و آله ما اتصل النهر باللّیال نمی تواند شد قوله زیرا که همکاسه شدن فرزند یا کسی که در حکم فرزند باشد موجب تضاعف لذّت طعام می شود اقول این مضمون غرابت مشحون را کابلی ذو فنون که مخاطب متکائس مفتون کاسه لیس اوست ذکر نکرده لکن جناب او بمفاد کاسه گرمتر از آش بخیال محال دفع استراق و انتحال بعض چنین مضامین سراسر اختلال واضح الاعتلال بر تقریرات کابلی محتال می افزاید و زبان گهرفشان بلاغت ترجمان خود را با مثال این ترهات معجبه و خزعبلات مطربه می آلاید و کمال جدّ و جهد خود در اختراعات واهیه بعیده و تسویلات بارده غیر سدیده طاهر می فرماید و ابدا هراسی از مؤاخذۀ ارباب نقد و تحقیق و اصحاب سبر و تدقیق نمی نماید چه پر ظاهرست که همکاسه شدن فرزند یا کسی که در حکم فرزند باشد موجب تضاعف لذّت طعام نزد سرور انام صلی اللّه علیه و آله و سلم وقتی خواهد بود که آن کس افضل از دیگران باشد و الاّ ظاهرست که اگر کسی دیگر افضل ازو باشد هرگز همکاسه شدن شخص مفضول محبوب تر نزد آن حضرت نخواهد بود که حبّ آن حضرت و زیادت و نقض آن از راه دین و مبنی بر تفاوت مدارج قرب نزد ربّ العالمین بوده و آحاد صلحا و متشرّعین را تقدیم افضل فی الدین در معاشرات و مکالمات و محاورات و ملاطفات ملحوظ می باشد و مخالفت آن را پسند نمی کنند پس جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله که شارع محاسن آداب و کرایم اخلاق بوده چگونه عمل بر میل طبعی فرماید و مفضول را در مواکلت دوست تر گرداند و افضل فی الدین را مرجوع و مؤخّر سازد هل هذا الاّ سوء الظّنّ الکاذب و الرّجم بالوهم الخائب و از همین جاست آنچه طراز المحدثین و عمدة المستندین ابن مردویه در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علی ما نقل عنه باسناد خود روایت کرده

عن رافع مولی عائشة قال کنت غلاما اخدمها فکنت إذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عندها ذات یوم إذ جاء جاء فدقّ الباب فخرجت إلیه فاذا جاریة مع آناء مغطّی فرجعت الی عائشة فاخبرتها فقالت ادخلها فدخلت فوضعته بین یدی عائشة فوضعته عائشة بین یدی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فجعل یاکل و خرجت الجاریة فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه

ص: 648

و سلم لیت امیر المؤمنین و سیّد المسلمین و امام المتقین یأکل معی فجاء جاء فدق الباب فخرجت إلیه فاذا هو علی بن أبی طالب قال فرجعت فقلت هذا علیّ فقال النّبی صلی اللّه علیه و سلم مرحبا و اهلا فقد عنیتک مرتین حتی ابطات علیّ سالت اللّه عزّ و جل ان یاتی بک اجلس فکل معی ازین روایت صراحة ظاهرست که طلب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حضور جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و شرکت انحضرت در اکل طعام مبنی بر محض میل طبعی حسب عادت عوام و العیاذ باللّه من ذلک نبوده بلکه چون جناب علی بن أبی طالب علیه السّلام امیر مؤمنین و سید مسلمین و امام متقین بوده لهذا بسبب این اوصاف جلیله که هر یکی برای امامت بیفاصله و خلافت فاضله کامله آن حضرت کافی و وافیست جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم تمنای حضور آن حضرت و شرکت در اکل مورث سرور موفور فرموده پس اگر در حدیث طیر تسلیم کرده شود که از احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احبیّت فی الاکل مراد بود باز هم ثابت خواهد شد که منشأ آن احبیّت حقیقیه و افضلیت مطلقه آن جناب بوده و بحمد اللّه ازینجا در کمال وضوح و ظهور شد که انکار دلالت حدیث طیر بر احبیّت و تخصیص آن بمحض احبیّت فی الاکل که غیر مفید زیادت فی الفضل باشد و اختراع دیگر خرافات و مهملات و تقییدات غیر سدیدات خلاف عقل و نقل و محض جزاف و هزلست و الحمد للّه علی قطع دابر اصحاب التعصّب الرّذل و تناول اغصان تلمیعاتهم؟ ؟ ؟ بالجزّ و القصل و افناء اساس تسویلاتهم بالهدم و الفصل قوله و اگر احبّ مطلقا مراد باشد نیز مفید مدّعا نیست اقول للّه الحمد و المنة که بادلّه مّاهره و براهین باهره و حجج زهره و شواهد فاخره و بیانات ساطعه و استدلالات قاطعه و احتجاجات لامعه باثبات رسانیدیم که مراد احبیّت نفس رسول علی الاطلاق و الاستغراق بلا توهّم تقیید و تخصیص مخترع اهل الکید و الشقاقست و هیچ عاقلی بعد ملاحظه آن تخییل باطل نفی اطلاق و شمول و عموم و تجویز تقیید و تخصیص و تضییق مذموم و موهوم نمی کند بس تشکیک و ارتیاب مخاطب عالیجناب در اطلاق ناشی از کمال استغراق در ایثار آثار صدق و وفاق و ترک تقلید مبتغین فتنه و اهل نفاقست امّا اینکه بعد اراده اطلاق و ترک تقیید نیز دلیل مطلوب و مفید مدّعای حق سدید نیست پس تفوه بان از مخاطب عمید با این همه تحقیق و تنقید و دعوی سبر و تمییر دو تسدید نهایت بعید أ لیس فیکم رجل رشید چه انفا بحمد اللّه المستعان بکمال وضوح و عیان حسب افادات ائمه اعیان کالشمس الطالعة المضیئة للاعیان بر ارباب تدبّر و امعان و اصحاب ثواقب اذهان ثابت و واضح و محقق و لائح کردیم که احبیّت دلیل افضلیّتست و افضلیّت موجب امامت و ریاست و خلافت و این هر دو مقدّمه بمرتبه بداهت و صراحت رسیده و خود خلیفه ثانی احبیّت را سبب و علّت خلافت و امامت دانسته اند پس ردّ و ابطال آن در حقیقت نهایت توهین و تهجین پور خطّابست که تمام تلمیعات و تسویلات کتاب مخاطب و الانصار برای حمایت او و امثال او از ارباب تغلّب و انتهاب می باشد قوله زیرا که احبّ الخلق الی اللّه چه لازمست که صاحب ریاست عام باشد اقول کمال عجبست که جناب مخاطب منمهمک فی ابطال الحق الشاهق و تنفیق الباطل انّ راهق نظری نانداخته بر افاده والد ماجد عمدة الاعاظم خود که مثبت این لازم و محقق این مرام خارم بنیان خلافت شیوخ افاخمست و بلا تدبّر و تامّل خارم عقوقا و شقاقا اقدام بر ردّ واهی

ص: 649

و نفی جازم نموده و کاش اگر مخالفت و عقوق والد ماجد خود را بسبب اخفای علاقه نبوت خود با او سهل انگاشته بود از شقاق و خلاف خلافت ماب که جد اعلای اوست می ترسید و قدری امعان نظر را کار بند شده می دریافت که حضرت او هنگام سقیفه پردازی بنهایت جرات و جسارت احبّ بودن أبی بکر بسوی جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم ادعا نموده بان استدلال و احتجاج بر اولویت او بخلافت و امامت فرموده و هرگز بخیال نمی رسد که اگر مخاطب روز سقیفه حاضر می بود زبان بردّ و انکار بر ان جد عالی تبار خود می گشاده بتفوه این معنی که احبّ الخلق الی اللّه را فضلا عن احبّ الناس الی رسول اللّه چه لازمست که صاحب ریاست عام باشد داد اظهار خلل و زلل صریح در قیاس آن تلمیذ رشید اول من قاس می داد بالجمله از بیان سابق بحمد اللّه تعالی بکمال وضوح و ظهور ثابت و متیقّن و محقق و مبرهن شد که بلا شبهه لازمست که احبّ الخلق الی اللّه و الی رسوله صاحب ریاست عام و مرجع انام و منفذ احکام حلال و حرام و خلیفه بی فضل و نائب سرور انام علیه و آله الکرام آلاف التّحیّة و السّلام باشد و چگونه کسی از عقلا که بحلیه تدبّر و انصاف متحلّی و از عار زیغ و اعتساف متخلّی و متجنجل؟ ؟ ؟ ضمیرش بتنویر تبصیر متجلی باشد تجویز تواند کرد که کسی که احبّ الخلق الی اللّه و رسوله باشد معاذ اللّه از ریاست عامه و سیاست تامّه محروم و بوصمت دخول در آحاد رعایا موسوم و غیر احبّ که خدا و رسول او را کمتر دوست می دارند یا مطلقا او را دوست ندارند برین احب خلق و سائر خلق متقدم و حاکم گردد و ترویج معالم و اصلاح مناظم و انتصاف مظلوم از ظالم باو مفوّض و بنیان انصاف و عدل مقوض گردد قوله بسا اولیای کبار و انبیای عالی مقدار که احبّ الخلق الی اللّه بوده اند و صاحب ریاست عامّه نبوده اند اقول مخاطب جلیل الفخار بلا تدبّر و تامّل در الفاظ گهربار قبل ذکر انبیای عالیمقدار ذکر اولیای کبار نموده و مفادش آنست که بسی از اولیای کبار احبّ الخلق الی اللّه بوده اند و صاحب ریاست عامّه نبوده اند پس برای اثبات این دعوی تبیین دو امر ضرور بود یکی آنکه بسیاری از اولیای کبار احبّ الخلق الی اللّه بودند و دیگر آنکه ریاست عامّه نداشتند و عجب که با وصف دعوی بسیاری از اولیای موصوفین باثبات و نفی ذکر یکی ازیشان نفرموده فضلا عن جمع منهم فضلا عن کثیر منهم فضلا عن اثبات الاحبیّة لهم و نفی الرّیاسة عنهم بدلیل قابل للاصغاء و برهان صالح للاعتناء و غالبا مراد او از اولیا مقتدایان حضرت صوفیه باشند که حضرات اهل سنّت ادعای کمالات غریبه برای ایشان دارند و بهواجس نفسانی و تخیلات ظلمانی اوشان را اولیائی ربانی پندارند و بدیهی اولاست که دعوی بودن احبّ الخلق این زرافت سراسر آفت نزد حق تعالی صریح البطلان و در غایت وهن و هوانست زیرا که با وصف وجود ائمّۀ معصومین علیهم السّلام کسی دیگر کائنا من کان احبّ الخلق نبوده و اهل سنّت هم با وصف آن مکابره و مباهته دعوی احبیّت غیر ثلاثه از ائمّه معصومین علیهم السّلام نتوانند کرد پس وجود کسی از اولیا غیر ائمّه علیهم السّلام که احبّ خلق باشد و صاحب ریاست عامّه نباشد افحش دعاوی باطله و اوحش اکاذیب فاضحه است قوله مثل حضرت زکریا و حضرت یحیی اقول مخاطب با وقار بعد ادعای نفی ریاست عامّه از بسیاری از انبیای عالی مقدار با وصف بودن ایشان احبّ الخلق الی الرّبّ الجبّار ذکر حضرت یحیی و زکریا علیهما السّلام نموده و غرضش آنست که این هر دو حضرت با آنکه احبّ الخلق الی اللّه بودند لکن ریاست عامّه نداشتند و ظاهرست که نفی ریاست عامّه

ص: 650

ازین هر دو نبی جلیل آفت عامه و کذبه تامّه و هفوه طامّه ست چه هر گاه نبوت اینها ثابت باشد حالتی منتظره در ثبوت ریاست عامّه برای این حضرات نیست پس نفی آن در حقیقت نفی نبوّت ایشانست زیرا که معنای نبوّت همینست که حق تعالی شخص معصوم را برای هدایت خلق مبعوث سازد و اطاعت او در جمیع امور دین و دنیا لازم و واجب گرداند و همینست معنای ریاست عامّه لا غیر و شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب در ازالة الخفا گفته و از لوازم خلافت خاصّه آنست که خلیفه افضل امّت باشد در زمان خلافت خود عقلا و نقلا از آنجهت که در نکته اولی تقریر کردیم که چون خلافت ظاهره همدوش خلافت حقیقت باشد وضع شیء در محل خود ثابت گردد لیکن اینجا نکته باید شناخت که غیر خدا اخص خواص ریاست خواص را لائق نیست پس خلافت او مطلق نباشد و نصب او غیر افضل حکم رخصت دارد به نسبت عزیمت و رخصت خالی از ضعفی نیست و مورد مدح مطلق نمی تواند شد و از آنجهت که در خلافت خاصّه تمکین دین مرتضی من کل وجه مطلوبست و آن بغیر استخلاف افضل صورت نمی بندد چنانکه حضرت مرتضی نزدیک استخلاف حضرت امام حسن فرمود

ان یرد اللّه بالنّاس خیرا فسیجمعهم بعدی علی خیرهم رواه الحاکم بخلاف خلافت عامّه که آنجا تمکین دین مرتضی من وجه دون وجه مطلوبست لا من کلّ الوجوه و از ان جهت که خلافت خاصّه مقیسست بر نبوّت زیرا که در حدیث آمده

خلافة علی منهاج النبوّة و نیز آمده

یکون نبوّة و رحمة ثم خلافة و رحمة و جامع هر دو ریاست عامّه است در دین و دنیا و ظاهرا و باطنا پس چنانکه استنباء شخصی دلالت می کند بر افضلیّت وی بر امت تا قبح از مستنبی جلّ ذکره مرتفع گردد همچنان استخلاف شخصی بر امت دلالت می کند بر افضلیّت وی بر امّت انتهی ازین عبارت ظاهرست که در نبوّت ریاست عامّه در دین و دنیا ظاهرا و باطنا متحققست و بسبب همین ریاست عامّه استنباء شخصی دلالت بر افضلیّت وی می کند تا قبح از مستنبی مرتفع گردد و نبوّت در ریاست عامّه اصلست و خلافت فرع آن پس هر گاه نبوت حضرت زکریا و حضرت یحیی ثابتست ریاست عامّه نیز برای این حضرات متحقق باشد و نفی ریاست عامّه ازیشان معاذ اللّه نفی نبوّت ازیشانست پس مخاطب با حیا بنفی ریاست عامّه از حضرت زکریا و حضرت یحیی علیهما السّلام معاذ اللّه نفی نبوت ازیشان کرده و او کمال حسن اسلام و اعتقاد و نهایت انهماک در حیازت صلاح و رشاد داده و نیز ولی اللّه در ازالة الخفا گفته و معنی حقیقت خلافت خاصّه وقتی واضح گردد که حقیقت تشریع را اولا دانسته شود بعد از ان حقیقت نبوّت را زیرا که خلافت خاصّه نمونه نبوتست و تشبه ست باو پس لابد می باید که نکته چند بنویسم و بعد بیان دو نکته گفته نکته ثالثه خلافت ظهری دارد و بطنی ظهر خلافت سلطنت و فرمانرواییست برای اقامت دین و بطن آن تشبه ست با پیغمبر در اوصافی که به پیغامبری دارد پس نبوت آنست که ارادۀ الهیّه متعلق بصلاح عالم و کبت مفسدین و کفّار و ترویج شریعت در ضمن افعال و اقوال پیغامبر و خلافت آنست که متعلق شود ارادۀ الهیّه به تکمیل افعال پیغامبر و ضبط اقوال و اشاعت نور او و غلبۀ دین او در ضمن قیام شخصی از امّت بخلافت پیغامبر و داعیه اعلاء دین پیغامبر در خاطر شخصی ریزند و از آنجا منعکس شود بسائر امّت و این عزیز از قوت عاقله و قوّت عامله نسبتی دارد با نفس پیغامبر

ص: 651

پس محدث باشد و فراست او موافق وحی افتد و انواع کرامات و مقامات که بان کمال نفس او باعتبار قوت عامله شناخته شود و درین عزیز موجود باشد و لا بد صورت خلیفه می باید که موافق باشد با صورت پیغامبر اگر پیغامبر باد شاه است خلیفه لا محاله بادشاه خواهد بود و اگر حبرست و زاهد لابد خلیفه بهمان صفت خواهد بود در پیغامبر خصوص صورت از پیغامبری خارجست و در خلیفه خصوص صورت داخل خلافتست که بمشابهت صورت و معنی هر دو استحقاق نام خلیفه پیدا کرده است انتهی ازین عبارت ظاهرست که معنای نبوّت آنست که ارادۀ الهیّه متعلق شود بصلاح عالم و کبت مفسدین و کفار و ترویج شریعت در ضمن افعال و اقوال پیغمبر پس کار نبی اصلاح عالم و کبت مفسدین و کفّار و ترویج شریعت باشد و این عین ریاست عامه است پس کمال عجبست که مخاطب با وصف دعوی ریاست اسلام چگونه بنفی ریاست عام نفی ثبوت از حضرت زکریا و یحیی علیه السّلام نموده راه مخالفت صریح با افادات والد علام خود پیموده نهایت علو مقام خدام عالی احتشام خود در تعظیم و تبجیل انبیای کرام علیهم الصّلوة و السّلام ظاهر نموده و نیز ولی اللّه در ازالة الخفا گفته نکته چهارم آنچه تقریر کردیم معنی خلیفه خاص پیغمبر بود مطلقا الحال می خواهیم که بیان کنیم خلیفه خاص پیغامبر ما صلی اللّه علیه و سلم بحسب صورت بچه اوصاف می باید که متّصف باشد بدانکه پیغامبر ما صلی اللّه علیه و سلم افضل انبیا بود و شریعت او افضل شرائع الهیّه و کتاب نازل بروی افضل کتب سماویّه پیغامبران گاهی بصورت بادشاهان بروز می کردند مانند حضرت و داود و سلیمان علیهما السّلام و گاهی بصورت احبار مانند حضرت زکریّا علیه السّلام و گاهی بصورت زهّاد مانند حضرت یونس و حضرت یحیی علیهما السّلام و در هر صورتی خدای تعالی ایشان را جاهی و غلبه و عزتی کرامت می فرمود و امت را توفیق انقیاد و عطا می نمودن غلبه و ان انقیاد بمنزله بدن لحمی انسان می بود و عنایت الهی در میان آن بمنزله نفس ناطقه چنانکه بدن آشیانه نفس می باشد صورت این غلبه و عزّت و جاه و آن انقیاد قوم و نیایش ایشان بدن نبوتست و عنایت الهی و فتح غیبی که إِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً لِیَغْفِرَ لَکَ اَللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ روح نبوت گویا حقیقت نبوّت در پس پرده حرکت می فرماید مانند ظهور حرکت باو در ضمن حرکت شیر و ما هی که از ثواب می سازند ما همه شیران ولی شیر علم جنبشش از باد باشد دمبدم ظهور نبوّت بهترین پیغامبران جمع بود در بادشاهی و حبریّت و زهد الخ ازین عبارت ظاهرست که حضرت زکریّا و حضرت یحیی اگر چه بصورت بادشاهان نبودند لکن حق تعالی حضرت زکریا را در صورت حبریّت و حضرت یحیی را در صورت زهدهم جاهی و غلبه و عزّتی کرامت فرموده بود مثل جاه و غلبه و عزّت حضرت داود و سلیمان و امت را توفیق انقیاد ایشان حاصل بود و این انقیاد بمنزله بدن لحمی انسان بود و عنایت الهی دریشان بمنزله نفس ناطقه و غلبه و عزّت و جاه این حضرات و انقیاد قوم و نیایش ایشان بدن نبوت بوده و عنایت الهی و فتح غیبی روح نبوّت پس کمال حیرتست که مخاطب عالیمقام افادۀ والد علام خود هم در ازالة الخفا که در مدح و اطرای آن مبالغه و ابرام فرموده بنظر بصیرت ندیده رجما بالغیب نفی ریاست عامّه از حضرت زکریّا و یحیی می نماید حال آنکه ثبوت ریاست عامّه برای حضرت زکریّا و حضرت یحیی علیهما السّلام ازین افادۀ والدش نهایت ظاهرست چه هر گاه امّت منقاد ایشان باشند ایشان بلا شبه رئیس عام باشند

ص: 652

و لنعم ما افاد صاحب الحجج الباهرة طاب ثراه فی هذا المقام حیث قال و نبودن حضرت زکریا و حضرت یحیی علیهما السّلام صاحب ریاست عامّه نیز ظاهر البطلان است چه رئیس عام عبارت از کسی است که اطاعت او در جمیع امور دینی و دنیوی بحکم الهی فرض باشد و بی شبهه که آن هر دو پیغمبر بزرگوار صلوات اللّه علیهما چنین بوده اند و تسلط بعضی از جبابره در زمان ایشان نقصی برپاست عامه ایشان نمی رساند در زمان حضرت سید البشر نیز جمعی از سلاطین کفار هر قل و پرویز و امثالهما و خواقین مؤمنین مثل نجاشی و غیره تسلط می داشتند با این همه هیچکس از مسلمین انکار عموم ریاست آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم نمی کند قوله بلکه حضرت شمویل که در زمان ایشان طالوت بنصّ الهی ریاست عام داشت اقول تهویل مخاطب نبیل بذکر نمودن ریاست عامّه طالوت در زمان حضرت شمویل محض تلمیع و تسویل و صرف تخدیع و تضلیلست زیرا که سابقا بحمد اللّه تعالی او در منهج اول دانستی که اوّلا حصول ریاست عامه برای طالوت متفق علیه اهل سنت نیست بلکه مجاهد که از کبرای مفسرین و اساطین دین ایشانست در تفسیر آیه إِنَّ اَللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً افاده نموده که طالوت امیر جیش بوده پس بنا بر این افاده ثابت می شود که منتهای ریاست طالوت نفاذ حکم بر جنود و لشکریان بنی اسرائیل بود و بس و ثانیا علی تقدیر عموم الریاسة از افادات محققین سنیّه چنان ظاهر می شود که طالوت در بنی اسرائیل بنیابت و خلافت حضرت شمویل حکمرانی می کرد و در اصل فرمانروای حقیقی حضرت شمویل بود کما صرح به غیر واحد منهم و منهم والد المخاطب فی ازالة الخفاء پس بحمد اللّه تعالی علی کلا التقدیرین انفکاک ریاست عامه از احبّ الخلق الی اللّه ثابت نشد و صیاح و عویل مخاطب جلیل بذکر طالوت و حضرت شمویل نفعی بحضرتش نبخشید قوله و نیز محتمل ست که ابو بکر در مدینه منوّره حاضر نباشد اقول این کلام جالب ملام که مخاطب قمقام بتقلید کابلی خلیع الزمام بر زبان آورده مردود ست بچند وجه اوّل آنکه بر ارباب فهم و شعور در کمال وضوح و ظهورست که حضور و عدم حضور ابو الشرور در مدینه منوّره دار السرور صلا نفیا و اثباتا دخلی در تمامیّت استدلال و احتجاج اهل حق ندارد و بوجه من الوجوه آن را تعلقی و ارتباطی بان نیست زیرا که مناط استدلال لفظ احبّ خلقک إلیک و الی ست و آن دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از جمیع حاضرین و غائبین و سابقین و لاحقین و هر کسی که داخل خلقست احبّ الی اللّه و الی الرّسول بود غائب بودن ابو بکر مستلزم خروج او از خلق و ولوج در غیر مخلوقات نمی تواند شد آری اگر ابو بکر غائب می بود و هم عمر و هم عثمان و می فرمود اللّهمّ ائتنی باحبّ من حضر الان و فی المدینة إلیک و الی او یماثله در این صورت مخاطب با کمال تخیّل عود فائده بحال پر اختلال خود می کرد بالجمله اخراج رئیس الخوارج از مدینه کافی نیست فکر اخراج او بلکه ثانی و ثالث هم از جمله خلق باید نمود و بعد از ان هوس قدح در استدلال و احتجاج اهل حق در سر باید داشت و ظاهرست که اگر ثلاثه از مصداق خلق هم خارج شوند باز هم در صحّت استدلال و احتجاج اهل حق قصوری و فتوری راه نمی یابد که اخراج اینها از خلق نمی تواند شد مگر باین سبب که کارهایی که ایشان کردند کار هیچ مخلوقی از مخلوقات نبود پس ایشان قابلیت اطلاق خلق خصوصا خلق مضاف بسوی خالق نداشتند فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً دوم آنکه دلیل پس قاطع و برهان پس ساطع بر ابطال این احتمال کثیر الاختلال و اعتلال صریح الاهمال و الاغفال

ص: 653

آنست که سابقا از روایت ابو یعلی در مسند ظاهر شده که هر گاه جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و سلم فرمود اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّعام حضرت حمیرا او خدا در خواست کرد که مصداق این دعا پدر او را گرداند و حفصه درخواست کرد که حق تعالی مصداق این دعا پدر او را نماید پس اگر اول و ثانی از مدینه خارج و در جمله خوارج والج بودند و دعا خاص بحاضرین بوده چرا این هر دو معظمه و مکرّمه به آنهمه فهم و فراست و عقل و کیاست و حدس و فطانت و ذکا و رزانت این درخواست لا طائل و هوس لا حاصل در سر کردند و کمال بعد خود از دقیقه رشیقه که مخاطب افاده کرده ظاهر نموده خود را در زمرۀ سفیهات نافهم و بلیدات بی سهم و جاهلات بی ادراک و شعور و ذاهلات غیر ممیّزات بین الصحیح المقبول و الباطل المهجور داخل ساختند پس هر چند کابلی و مخاطب وحید باختراع و ابتداع احتمال غیبت حسب ظاهر کمال حمایت خلقا نمودند و داد جان نثاری و وفاداری باظهار نهایت تعمق و تنطّع و تکیّس و تحذلق دادند لکن در حقیقت عائشه طائشه ملفوظه و حفصه مرفوضه غیر محظوظه را بحضیض کمال توهین و تهجین و از را و تحقیر و تانیب و تعییر انداختند و این هر دو مخدّره مکرّمه را باقصی الغایات رسوا و خجل و نادان و حیران مثل خرد گل ساختند سوم آنکه چون مخاطب خرق احتمالات باطله و اختراع اعتراضات بارده بتقلید خواجه کابلی بر خود لازم کرده و از تصفّح کتب خویش بالکل اعراض ورزیده بلکه گویا قسم یاد کرده که کلام خود را با احادیث و کلام علمای خویش مطابق نباید ساخت در این جا هم رجما بالغیب احتمال نبودن ابو بکر در مدینه اختراع فرموده و اصلا نظر بر طرق این حدیث نفرموده حال آنکه سابقا شنیدی که ابو یعلی در مسند خود گفته

ثنا الحسن بن حمّاد الورّاق ثنا مسهر بن عبد الملک بن سلع ثقة ثنا عیسی بن عمر عن اسماعیل السّدّی عن انس بن مالک انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کان عنده طائر فقال اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک یاکل معی من هذا الطّیر فجاء ابو بکر فردّه ثمّ جاء عمر فردّه ثمّ جاء عثمان فردّه ثم جاء علیّ فاذن له و نسائی در رسالۀ مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام که مشهورست بخصائص می فرماید

اخبرنی زکریّا بن یحیی قال ثنا الحسن بن حمّاد قال ثنا مسهر بن عبد الملک ثنا عیسی بن عمر عن السّدّی عن انس بن مالک انّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم کان عنده طائر فقال اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطّائر فجاء ابو بکر فردّه ثم جاء عمر فردّه ثم جاء علیّ فاذن له و ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در هدایة السّعدا گفته و فی النّسائی باسناد صحیح

عن انس بن مالک لما قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هذا الحدیث فجاء ابو بکر فردّه فجاء عمر فردّه ثم جاء علیّ فاذن له و اکل معه پس للّه الحمد و اللّه که از این حدیث شریف این احتمال بیّن الاختلال که مخاطب بتقلید کابلی بر آورده بود و آن را مایۀ تفصّی از اشکال و اعضال پنداشته حیله جان بسلامت بردن از ظهور مفضولیت شیخین انگاشته باطل گردید و از هم پاشید زیرا که از ان ظاهر شد که جناب سرور کائنات صلی اللّه علیه و اله و سلم هر گاه از درگاه الهی درخواست که احبّ خلق بسوی او فرستد و از مساوی اتفاقات اقل ورود نمود او را آن حضرت مردود نمود و همچنین ثانی را که باثر اوّل آمد تالی او در مردودیّت فرمود و بنابر روایت ابو یعلی چون بعد ثانی ثالث در رسید او را هم بکره خاسره ارجاع کرد و چون حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آمد آن جناب را اذن داد و در این جا قدری با تدبّر کار باید کرده باندک تامل باید دریافت که اگر الحال هم از واقعه طیر افضلیّت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام

ص: 654

ثابت نشود مقام آنست که گر بیان اهل انصاف تا بدامن چاک گردد و سرها حواله سنگ گردد چه قطع نظر ازین که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام درین واقعه مصداق احبّ الخلق گردیده این معامله که در مردود نمودن هر دو مقتدای سنیّه بلکه هر سه پیشوای این فرقه سنّیه و ماذون فرمودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اتفاق افتاد چه کمست که احتیاج بدلیلی دیگر افتد سبحان اللّه در اثبات افضلیّت مردود اوّل بچه هفوات که دست نزنند و در اثبات افضلیّت جناب مرتضوی چنین دلائل صریحه قبول نکنند بالجمله بعد ملاحظه این روایت احتمال خارج بودن ابو بکر از مدینه بنهایت مرتبۀ بطلان رسید و ظاهر شد که اگر چه شاه صاحب در باب المکائد بسبب تصنیف نمودن نسائی خصائص را افتخار تمام آغاز نهادند و آن را مثبت ولای اهل نحله خود با اهلبیت علیهم السّلام دانستند و در رساله اصول حدیث نیز آن را در کتب مناقب ذکر کردند لکن درین مقام بابدای این احتمال غریب مخالفت صریحه با روایت مرویه آن فرمودند و درین مقام نسبت بمخاطب قمقام که از ولای باب مدینة العلم علیه السّلام خارج شده و احتمالست یکی آنکه حضرتش با آن همه افتخار بتصنیف خصائص بملاحظه روایت طیر که در ان مرویست مستسعد و مشرف نشده باشد دیگر آنکه دیده و دانسته از مودای آن انحراف و عدول و نکوص و نکول فرموده باشد و هر چند احتمال اول نظر بقرائن عایده اقواست لکن درین احتمال آخر ارباب بصائر نحیف را مورد طعن و لوم نمی توانند فرمود زیرا که قطع نظر از دیگر تعامی های شاه صاحب سابقا در وجه صدم ظاهر شد که هر گاه مسائل از جنابشان در باب همین روایت طیر که در خصائص واردست سؤال کرد چون دیدند که سبب مسرور بودن حواله بخصائص نسائی ابواب انکار و جحود مغلق و مسدودست ناچار بمزید حمایت حمای شیخین عظیم المقام ادعای ادهام برای سدّی موثق اکابر اعلام فرمودند و خویش را بابداع تاویل غیر جمیل بل تسویل ضئیل مصداق یُحَرِّفُونَ اَلْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وانمودند چهارم آنکه اگر حصول نفعی بمخاطب ازین تاویل تسلیم هم کرده شود نفعش تمام نمی شود تا وقتی که احتمال خارج بودن عمر و عثمان هم از مدینه نباید کرد و آن هم در وقائع متعدّده چه از احادیث تعدّد قضیّه طیر ظاهر می شود و لغایت عجیبست که اصحاب ثلاثه از مدینه خارج شده باشند و آن هم بمرات عدیده و کسی از اصحاب سیر که نهایت اهتمام و اعتنا بضبط احوال صحابه خصوصا ثلاثه دارند اصلا نقل نکنند و عدم نقل دلیل عدم وقوعست چنانچه ابن تیمیّه در منهاج جابجا باین دلیل تمسک جسته و نصر اللّه کابلی که بغایت پهن چشمست در صواقع ادعا نموده که محتملست که هر سه خلفا در مدینه حاضر نباشند حیث قال و یحتمل ان یکون الخلفاء غیر حاضرین فی المدینة و الکلام یشمل الحاضرین فیها دون غیرهم و دون اثبات حضورهم خرط القتاد انتهی و چونکه مخاطب این احتمال را بغایت مستبعد بلکه باطل دانسته از ذکر آن شرم کرده صرف بر ذکر احتمال نبودن ابو بکر در مدینه اکتفا نموده و هر گاه باعتراف خواجه کابلی کلام جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم شامل جمیع حاضرین مدینه بود و حضور شیخین بلکه عثمان نیز بدلائل ساطعه و براهین قاطعه ثابتست پس احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام به نسبت شیخین و عثمان ثابت شد و الحمد للّه علی ذلک حمدا جزیلا محتجب نماند که حضرات اهل سنت در باب خروج شیخین از مدینه منوّره تهافت و تناقض عجیب و تناکر و تنافر غریب که یاد از رقص جمل می دید ظاهر می سازند که گاهی عدم خروج ایشان را از مدینه چندان لازم و واجب و ضروری و متحتّم می گردانند که اماطت شوکت نقیصت عدم تولیت اعمال از جانب رسول ربّ متعال صلی اللّه علیه و آله خیر آل که هر دو

ص: 655

بزرگ از تولیت اعمال محروم بودند و دیگر صحابه را از ان حظّی بوده چه جا نفس رسول باین حیله می خواهند که العیاذ باللّه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم که در هر امر جزئی و کلی مؤیّد بتأیید الهی بوده مفتاق و محتاج رای خداج ابن هر دو بزرگ بوده و در حالی از احوال مستغنی و بی نیاز از شیخین ممتاز نبوده باین سبب اینها را گاهی بیرون مدینه نفرستاده و ایشان را؟ ؟ ؟ متولی عمل نساخته و هر گاه حدیث طیر را می شنوند این افاده بدیعه را که از ان صراحة عدم جواز خروج شیخین از مدینه ظاهرست بغفلت زده بمجرد احتمال تجویز عروج اینها بر معارج خروج از مدینه می نمایند تا باین حیله خارجه از دائره متانت شیخین از امکان مصداقیت دعای نبوی خارج شوند و احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ازیشان بزعم اینها ثابت نشود و نمی دانند که خود انفصال شیخین را محال و باب این احتمال مسدود و حیله خروج را خارج از احاطه جواز و در ممتنعات معدود ساخته اند پس چگونه غفلت ازین افاده فرموده دست بدامان این احتمال سراسر اختلال می اندازند و شیخین را بعد آن همه تعظیم و تکریم و اجلال باخراج و ابعاد و اقصا بی قدر و بی وقع و طفیف الوزن و خفیف المرتبه می سازند ع ما هکذا نورد یا سعد الابل قوله و دعا خاص بحاضرین بود نه بغائبین اقول مخاطب عمدة المکابرین رئیس القاصرین بعد ذکر احتمال عدم حضور افضل الجائرین ادعای اختصاص دعا بحاضرین ذکر فرموده و دلیلی که بر ان ذکر کرده ضحکه ضاحکین و لعبه لاعبین و مخدوش و موهون و نهایت غیر متینست چه بنای آن بر عدم جواز طلب خرق در غیر وقت تحدّی کفارست و بطلان آن بغایت هویدا و آشکار و نیز کسی ادعای اختصاص دعای نبوی بغائبین نکرده و نه کسی از اهل عقل و فهم شیعی باشد یا سنّی این توهّم را قابل التفات تواند دانست پس نفی آن بقول خود نه به غائبین نهایت بعید از بلاغت و رشاقت بیان مخاطب فطینست فاستبصر وَ لا تَکُنْ مِنَ اَلْغافِلِینَ الذاهلین آری اگر می گفت که دعا خاص بحاضرین بود نه شامل غائبین ازین ایراد مصون و کلامش باین اعتراض غیر مقرون می بود قوله بدلیل این

قول اللّهمّ ائتنی اقول اگر می گفت که بدلیل ایتنی اخضر می بود کما لا یخفی علی من له ذوق سلیم و هذا التطویل غریب ممّن یدّعی التمییز و الفهم لمستعلم؟ ؟ ؟ و یرمی کلمات علی علیه السّلام بما ینبو عنه الاسماع لوهمه السقیم قوله زیرا که غائب را از مسافت دور آوردن درین یک لمحه که مجلس اکل و شرب بود بطریق خرق عادت متصورست اقول لفظ بیک لمحه لامحست به آنکه مطلوب آوردن مدعو در یک لمحه بود حال آنکه این تخصیص از لفظی از الفاظ حدیث شریف ظاهر نیست خداوندا که مخاطب فصیح اللسان ملیح البیان این قصر بی بنیان تخصیص یک لمحه از کدام تصریح یا تلمیع حدیث شریف استفاده کرده آری غرض او ذکر اموریست که نزد او ادخل عند العوام فی ابطال غرض اهل الحق الکرام باشد و اول وهله ناظر غیر متدبّر را در شبه و ریب و زلل و عیب اندازد گو در آخر عند المتامّلین و المستبصرین ملازمان او را مستحق طعن و ملام و عذل و الزام گرداند و نیز اگر تخصیص یک لمحه از حدیث نزد او مستفادست پس تجشم مؤنت ایجاد احتمال غیبت ابو بکر از مدینه چرا نموده دائره بحث و منع را وسیعتر گردانیده اکتفا بر ذکر احتمال بعد ابو بکر از مجلس اکل بمسافتی که آمدن از آنجا در یک لمحه بغیر خرق عادت متصور نباشد چرا ننموده تا از تکلف اختراع این احتمال کثیر الاختلال که در بادی نظر فضلا عن الامعان نهایت شناعت و فظاعت و غرابت و رکاکت آن ظاهر می شود و محفوظ و بنظر کمال استحقار و استنکار اولی الابصار در ذکر چنین تعلل دور از کار ملحوظ نمی شد قوله و انبیا خرق عادت از حق تعالی طلب نمی کنند مگر در وقت

ص: 656

تحدی با کفار اقول مخاطب با افادات بخرق عادت این فقره عظیمة المفاخرة و امثال آن از کلمات جائره باهره بر خرافات و جزافات خاسره کابلی فخر الاشاعرة الحائره افزوده و در مقام تحدی اهل حق قصب السبق بر اوائل و اواخر در تشدق و تحدیق و تنطع و تهوّک ربوده نهایت عجبست که شاه صاحب با وصف رسوخ قدم در علم باطن حالات حضرات صوفیه هم درین مقام فراموش کردند و ندریافتند که این حضرات عالی تبار بی تحدّی باکفار امور غریبه خرق عادت و انواع عجیبه کرامت برای خود و برای اسلاف خود ثابت نموده و خلفا عن سلف بنقل و اثبات آن در حسن عقیده معتقدین خود افزوده بلکه درین باب من غیر مراقبة چنان در گرداب جهل یا تجاهل سر فرو برده اند که مزخرفات طهیه و خزعبلات واهیه را نیز کرامات عظیمه و مناقب جسیمه شمرده کما لا یخفی علی من طالع کتاب لواقح الانوار و غیره من الکتب و الاسفار المولفة فی احوال المشایخ الکبار المعجبة لاهل النقد و الاستبصار و ظاهرست که هر گاه صوفیه بی تحدّی باکفار بکرّات و مرّات خرق عادت از خالق کائنات خواسته باشند و بسبب آن کرامات عجیبه و غریبه خود را ظاهر نموده اگر انبیا که بهزاران هزار مرتبه ازیشان افضل اند خرق عادت از خدا طلب کنند کدام مانعست بار إلها مگر آنکه اهل سنت بر سر مباهتت؟ ؟ ؟ صریحه رسیده افاده کنند که هرگز مشایخ صوفیه از حق تعالی خرق عادت طلب نمی کنند بلکه بی استکانت از حق سبحانه و تعالی امور خارقه عادت ظاهر می نمایند و لکن حینئذ یتسع الخرق علی الراقع و معاند حاقد شانی اعنی ابن تیمیه حرانی بمزید عداوت با وصی سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات و التسلیمات در اثبات کرامات و خرق عادات برای آحاد ناس چنان خلیع العذار رفته که قابل تماشای اولی الابصارست چنانچه در منهاج الاعوجاج بجواب قصه ثعبان که جناب علامه حلّی اعلی اللّه مقامه آن را باین الفاظ وارد فرموده

روی جماعة اهل السیر بان علیا کان یخطب علی منبر الکوفة فظهر ثعبان فرقی المنبر و خاف الناس و أرادوا قتله فمنعهم فخاطبه ثم نزل فسال الناس عنه فقال انّه حاکم الجنّ التبست علیه قضیة فاوضحتها له و کان اهل الکوفة یسمون الباب الذی دخل فیه باب الثعبان فاراد بنو أمیّة اطفاء هذه الفضیلة فنصبوا علی ذلک الباب قتلی مدّة طویلة حتی سمی باب القتلی و الجواب انّه لا ریب ان من دون علی بکثیر تحتاج الجنّ إلیه و تستفتیه و تسأله و هذا معلوم قدیما و حدیثا فان کان هذا قد وقع فقدره اجلّ من ذلک و هذا من ادنی فضائل من هو دون علی و ان لم یکن وقع لم ینقص فضله بذلک و انّما یحتاج ان یثبت فضیلة علی بمثل هذه الامور من یکون مجانبا منها فاما من باشر اهل الخیر و الذین لهم اعظم من هذه الخوارق او رای من نفسه ما هو اعظم من هذه الخوارق لم تکن هذه مما توجب ان یفضل بها علیا و نحن لو ذکرنا ما باشرناه من هذا الجنس مما هو اعظم من ذلک لذکرنا شیئا کثیرا و نحن نعلم انّ من هو دون علی بکثیر من الصّحابة خیر منا بکثیر فکیف یمکن مع هذا ان یجعل مثل هذا حجّة علی فضیلة علیّ علی الواحد منّا فضلا عن أبی بکر و عمر و لکنّ الرّافضة اجهلهم و ظلمهم و بعدهم عن طریق اولیاء اللّه لیس لهم من کرامات الأولیاء المتقین ما یعتدّ به فهم لا فلا سهم منها إذا سمعوا شیئا من خوارق العادات عظّموه تعظیم المفلس لا قلیل

ص: 657

من النقد و الجائع للکسرة من الخیر و الرافضة لفرط جهلهم و بعدهم عن ولایة اللّه و تقوّاه لیس لهم نصیب کثیر من کرامات الأولیاء فاذا سمعوا مثل هذا عن علیّ ظنّوا انّ هذا لا یکون الا لافضل الخلق و لیس الامر کذلک بل هذه الخوارق المذکورة و ما هو اعظم منها یکون لخلق کثیر من امّة محمد المعترفین بان ابا بکر و عمر و عثمان و علیّا خیر منهم الّذین یتولّون الجمیع و یحبونهم و یقدّمون من قدم اللّه و رسوله لا سیّما الّذین یعرفون قدر الصّدیق و یقدّمونه فانّه اخصّ هذه الامّة بولایة اللّه و تقواه و اللّبیب یعرف ذلک بطرق اما ان یطالع الکتب المصنّفة فی اخبار الصّالحین و کرامات الاولیاء مثل کتاب این أبی الدّنیا و کتاب الخلاّل و کتاب اللاّلکائی و غیرهم و مثل ما یوجد من ذلک فی اخبار الصّالحین مثل کتاب الحلیة لابی نعیم و صفوة الصّفوة و غیر ذلک و امّا ان یکون قد باشر من رأی منه ذلک و اما ان یخبره بذلک من هو عنده صادق فما زال الناس فی کلّ عصر یقع لهم من ذلک شیء کثیر و یحکی ذلک بعضهم لبعض و هذا کثیر فی کثیر من المسلمین و امّا ان یکون نفسه وقع له بعض ذلک و هذه جیوش أبی بکر و عمر و رعیتهما لهم من ذلک ما هو اعظم من ذلک مثل العلاء بن الحضرمی و عبوره علی الماء کما تقدّم ذکره فانّ هذا اعظم من نضوب الماء و مثل استسقائه و تغییب قبره و مثل النفر الّذین کلّمهم البقر و کانوا جیش سعد بن أبی وقّاص فی وقعة القادسیّة و مثل نداء عمر یا ساریة الجیل و هو بالمدینة و ساریة بنهاوند و مثل شرب خالد بن الولید السّمّ و مثل القاء أبی مسلم الخولانی فی النار فصارت علیه بردا و سلاما لما القاه فیها الاسود العنسی المتنبّی الکذّاب و کان قد استولی علی الیمن فلما امتنع ابو مسلم من الایمان به القاه فی النار فجعلها اللّه علیه ردا و سلاما فخرج منها یمسح جبینه و غیر ذلک ممّا یطول وصفه ازین عبارت سراسر هزل و خرافت که از اول تا بآخر مملو از دعاوی بیدلیل و موضوعات سراپا تسویلست ظاهر و اشکار می شود که حسب مزعوم ابن تیمیه خرق عادت بر دست اکثر مردمست جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بکثرت واقع شده و در هر زمان این سلسله جاری مانده و از جمله طرق ثبوت این معنی مطالعه کتب مصنفه درین بابست و ابن تیمیه تمثیلا از جمله کرامات ادعائیه جیوش و رعیّت أبی بکر و عمر ذکر قصص عدیده بمیان آورده و هر چند بعد تجویز خرق عادت بر دست ادانی مسلمین بلا تحدّی ادعای بیدلیل این معنی که انبیا خرق عادت از حق تعالی طلب نمی کنند به نهایت بطلان و هوان رسید و رکاکت و سخافت آن بر جمله ارباب عقول واضح و لائح گردید لکن اگر هنوز اولیای شاه صاحب را در بطلان این ادعا خلجانی بخاطر باشد بشنوند که فاضل المعی سیّد باقر علیخان طاب ثراه در حجج باهره بجوابش کلامی بس مسکت فرموده حیث قال که عدم طلب خرق عادت بخروقت تحدّی مع الکفار نیز باطلست معجزات کثیره از حضرت خیر البشر در غیر وقت تحدّی نیز بظهور رسیده بعد از ان احادیث رد شمس برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام و صحیح شدن آن جناب یوم خیبر ببرکت بصاق مبارک آن سرور و نیز شفا یافتن آن جناب ببرکت جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم بار دیگر از صواعق محرقه و خصائص نسائی و غیر آن نقل نموده و بعد از ان می فرماید ازین قبیل اخبار بسیارست اگر احصای آن نموده آید کتابی علیحده تصنیف باید نمود پس ازین

ص: 658

روایات صحیحه لائح گردید که ظهور خرق عادات از سرور کائنات علیه و آله افضل الصّلوات و التّحیات بی تحدّی مع الکفار نیز ظاهر می گردید انتهی کلامه الشریف قدس اللّه سرّه اللطیف حقیر می گویم که ازینجا و امثال آن واضح می شود که شاه صاحب در ردّ دلائل اهل حق محض تکثیر سواد اجوبه باطله و خلق تقریرات زائغه پیش نظر داشته از تفوّه بهر رطب و یابس که خواسته استحیای نکرده اند تا آنکه چندان گسسته مهار رفته اند که بر سر دفع واضحات و ثابتات رسیده انکار این قسم خرق عادات و ظهور معجزات که از آن سرور واقع شده آغاز نهادند و اصلا از اتجاه لوم و ملام نه ترسیدند که آخرها نوبت بکجا می رسد و بوقت مؤاخذه اهل حق چهار بر سر می افتد گو باین خرافات معتقدین و اولیا در اول وهله خوشدل شدند لیکن آخر ندیدند که انجام آن بکجا کشید و چه بلای عظیم بر سر رسید و جناب والد ماجد قدس اللّه نفسه در جواب ادّعای عدم وقوع سؤال خرق عادت بی تحدّی جوابی بس لطیف بطریق الزام که موجب نهایت ندامت اولیای شاه صاحبست افاده فرموده حیث قال اول ما می پرسیم که دلیل این مقدمه چیست و بر تقدیر تسلیم علی سبیل التنزل می گوئیم که چنانکه نبودن ابو بکر در مدینه منوّره در وقت دعا محتملست همچنین وقوع تحدّی با کفار نیز محتملست انتهی قوله و الاّ جنگ و قتال و تهیّه اسباب ظاهر نمی کردند و بخرق عادت کار خود از پیش می بردند اقول جناب شاه صاحب را باین تهوّر و تشدّق و تنطع و تحذلق و تمعلم و تعمّق و اظهار مزید منطقیت و ابداء نهایت معقولیّت تا حال این هم مفهوم نشده که ایجاب جزی منافی سلب جزئی نیست پس اگر در بعض اوقات انبیا علیهم السّلام استعمال اسباب ظاهر فرمودند از ان مداومت آن کی لازمست و اگر در بعض اوقات خرق عادت طلب نفرمودند از ان عدم جواز طلب خرق عادت کلیّه لازم نمی آید و جنگ و جدال و تهیۀ اسباب مکافحه و نزال با ارباب کفر و ضلال بوجه من الوجوه دلالت بر عدم جواز طلب خرق عادت بغیر تحدّی با ارباب ضلالت ندارد چه انبیا علیهم السّلام تابع مصالح ایزد منعام بودند بهر چه مامور شدند امتثال آن فرمودند اگر چه این حضرات را رتبه جلیله استجابت دعوات و جواز طلب خرق عادات و اظهار معجزات باهرات فی جمیع الاوقات سواء تحدّی اهل الکفر و الضلالات او لم یتحدّ احدا من جماعة الجاحدین المنکرین للنّبوّات حاصل بوده مگر حق تعالی بسبب مصالح جمّه و حکم مهمّه ابتلا و اختبار و امتحان و تمییز اخیار از اشرار بنابر خرق عادت در جمیع حالات و عامه اوقات نگذاشته در اکثر اوقات این حضرات را مامور بتعاطی اسباب ظاهریه و اعداد وسائل عادیه و استعمال ذرائع مرسومه و تهیۀ اسباب معلومه فرموده قوله و یحتمل ان یکون المراد بمن هو من احبّ الناس إلیک اقول بر ارباب امعان و انعام مخفی و محتجب نیست که نحیف بعون اللّه المنعام قبل ازین مقام در مقام قلع و قمع تاویل اول مخاطب قمقام بسیاری از سواطع حجج بالغه و لوامع براهین دامغه بر احبیّت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم از ارشادات جناب سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام و هم از تصریحات صحابه عالیمقام و هم از افادات صریحه علمای عظام اقامت نموده ام و پر ظاهرست که بعد ثبوت احبیّت مطلقه آن جناب هر تاویلی که درین باب باشد خود بخود باطل و مضمحلست و حاجتی بسوی اظهار بطلان و هوان آن نیست خاصه این تاویل که بسیاری از ادلّه ؟ ؟ ؟ بطلان آن را بالخصوص بکمال وضوح و ظهور رسانیده پس بنا بر این مناسب آن بود که درین مقام ناظر بصیر را حوالت بر همان

ص: 659

دلائل نمایم و قلم حقائق رقم بردّ دیگر کلمات مخاطب بدیع السمات فرسایم لکن تنشیطا للخواطر بجواب همین تسویل صیل مخاطب نبیل عرض می کنم که جناب مخاطب و مقتدایشان کابلی و من تفوّه بهذا التاویل العلیل با آن همه جان نثاری و وفاداری حضرت عتیق از افادات ائمّه و اساطین خود را اثبات اتقی بودن او از آیه کریمه خبر بر نداشتند و بلا محابا در وادی تلمیع پا در هوا و محض کذب و افترا شتافتند مگر ندانی که اجلّه سنّیه لفظ اتقی را در آیه سَیُجَنَّبُهَا اَلْأَتْقَی اَلَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکّی له بگمان شان در حق ابو بکر وارد شده است صریح در اتقی بودن او از جمیع امّت دانند قال ابن حجر فی الصّواعق فی الایات الدّاکة بزعمه علی فضل أبی بکر امّا الایات فالاولی قوله تعالی وَ سَیُجَنَّبُهَا اَلْأَتْقَی اَلَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکّی وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزی إِلاَّ اِبْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ اَلْأَعْلی وَ لَسَوْفَ یَرْضی قال ابن الجوزی اجمعوا علی انّها نزلت فی أبی بکر ففیها التّصریح بانّه اتقی من سائر الامّة و الاتقی هو الاکرم عند اللّه لقوله تعالی إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاکُمْ و الاکرم عند اللّه هو الافضل فینتج انّه افضل من بقیّة الامّة پس هر گاه لفظ اتقی دلیل صریح باشد بر آنکه کسی که این آیه در حق او نازل شده اتقاست از سائر امّت بال ریب و بلا شبهه و بلا امترا لفظ احبّ نیز در حدیث طیر و لیل؟ ؟ ؟ صریح خواهد بود بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از جمیع امّت احبّست و تاویلات علیله و توجیهات ضئیله خواه بتقدیر من باشد خواه بغیر آن نهایت باطل و فاسد و نار و او مستحق غایت طعن و تشنیع و تحقیر و ازراء خواهد بود وا عجباه که لفظ الاتقی را نصّ صریح در اتقی بودن اوّل از جمیع امّت دانند و لفظ احبّ الخلق را در احبیّت جناب امیر المؤمنین علیّه السلام از شیخین و از جمیع خلق صریح ندانند با آنکه مؤیّدست بدیگر احادیث دالّه بر احبیت آن جناب بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از جمیع خلق حال آنکه غایت لفظ اتقی نیست که صیغه افعل التفضیلست و پر ظاهرست که لفظ احبّ نیز صیغه تفضیلست پس درین هر دو لفظ جز تعصّب و عناد کدام فارقست للّه انصاف باید کرد و از اعتساف باید گذشت آری فارق بیّن آنست که دلالت حدیث طیر بر احبیّت از جمیع خلق بسوی خدا و رسول زیاده ترست باین سبب که در آن لفظ احبّ مضاف بسوی خلقست پس لفظ احبّ خلقک إلیک و الیّ زیاده تر صریحست از لفظ اتقی در احبیّت آن جناب از جمیع خلق پس اگر زیادت تصریح را مانع دلالت گردانند ناچاریست که بمقابله چنین مکابره و معانده و دفع صراحت و بداهت چارۀ جز سکوت و صموت نیست و علاوه برین غرض این حضرات ازین تخصیص جزین نیست که احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از شیخین لازم نیاید و حال آنکه در صورت تخصیص هم مطلوب ما از دست نمی رود و علو رتبه شیخین زیاده تر ظاهر می شود بیانش آنکه از روایت امام نسائی و ابو یعلی و غیر آن ظاهر می شود که شیخین قبل تشریف آوری جناب امیر المؤمنین علیه السّلام آمده بودند لیکن باذن دخول مشرّف نشدند پس معلوم شد که شیخین احبّ من بعض الخلق الی اللّه و رسوله هم نبودند یعنی نسبت ببعض خلق هم احب نبودند تا که مصداق قول جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم می شدند و در صورت عدم تخصیص ناس صرف همین قدر ازین حدیث ثابت می شد که شیخین مصداق احبّ الخلق کلهم الی اللّه و رسوله نمی توانند شد یعنی از جمیع خلق احبّ الی اللّه و رسوله نباشند لیکن صاحب صواقع و تحفه از دانشمندی خودها از مصداق احبّ بعض الخلق هم خارج ساختند پس این تخصیص هیچ مضرّنی بما نرساند گو ازین حدیث

ص: 660

برین تقدیر احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از بعض خلق ثابت خواهد شد لیکن تکریم شیخین بمرتبۀ نهایت از ان ظاهر ست و احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از جمیع خلق بعد جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم از احادیث عترت طاهره و دیگر احادیث ائمّه سنیّه که بعض آن سابقا گذشته ثابتست احبیّت از شیخین ثابت کردن پیش نظر داشتیم و آن بحمد اللّه خود ثابت شد و هیچ خللی در ان راه نیافت و نیز روایات کثیره و احادیث شهیره دیگر در کتب معتبره و اسفار معتمده اهل سنت که بعض آن سابقا مذکور شد وارد شده است که از ان بصراحت تمام احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از شیخین ظاهر و باهر می شود پس حمل این حدیث بر صریح معنایش واجب و لازم باشد و احتمال تقدیر من صریح الفساد و البطلانست و جلال الدین سیوطی در اتقان گفته تنبیه قد علمت ممّا ذکر ان فرض المسئلة فی لفظ له عموم امّا آیة نزلت فی معین و لا عموم للفظها فانّها تقصر علیه قطعا کقوله تعالی وَ سَیُجَنَّبُهَا اَلْأَتْقَی اَلَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکّی فانها نزلت فی أبی بکر الصّدیق رضی اللّه عنه بالاجماع و قد استدل بها الامام فخر الدّین الرازی مع قوله تعالی إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاکُمْ علی انه افضل الناس بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم وهم من ظنّ انّ الآیة عامّة فی کل من عمل عمله إجراء له علی القاعدة و هذا غلط فانّ هذه الآیة لیس فیها صیغة عموم إذ الالف و اللام انما تفید العموم إذا کانت موصولة او معرفة فی جمع زاد قوم او مفرد بشرط ان لا یکون هناک عهد و اللام فی الاتقی لیست موصولة لانها لا توصل بافعل التّفضیل اجماعا و الاتقی لیس جمعا بل هو مفرد و العهد موجود خصوصا مع ما تفیده صیغة افعل من التمییز و قطع المشارکة فبطل القول بالعموم و تعیّن القطع بالخصوص و القصر علی من نزلت فیه رضی اللّه عنه این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه صیغه افعل افادۀ تمییز و قطع مشارکت می نماید و باب تعیّن قطع بخصوص و بطلان عموم بر ارباب الباب می کشاید پس هر گاه لفظ الاتقی که غیر مضافست مفید تمییز و قطع مشارکت و مانع دخول غیر در مدلول آن باشد و بسبب آن یقین حاصل شود بر آنکه مراد از اتقی غیر شخص متعین نمی تواند شد و غیر واحد در مصداق آن ممکن الدخول نیست پس لفظ احب مضاف بسوی خلق معرف باللاّم بالاولی قطعا و حتما مفید تمییز و قاطع مشارکت غیر و مانع دخول غیر واحد در مدلول و مصداق آن قطعا و حتما خواهد بود پس احتمال تقدیر من که فاضل نحریر بتقلید کابلی غریر ذکر کرده دلیل کمال عربیّت دانی آن علاّمه با تمییز ست که از افاده افعل تمییز و قطع مشارکت را قطع نظر کرده داد کمال حسن فهم و تمییز داده در حقیقت در قدح و جرح دلیل افضلیت بکریه گشاده از قطع و یقین بمدلول حتمی کلام جناب سرور انام صلی اللّه علیه و آله و سلم بمراحل دورتر افتاده فلم یمیز الضّارّ من النّافع و لم یزیل الشهد الحالی من السّمّ النافع و انحرف عن القطع بالقطع و حرّف الحدیث تقلید المن هو معزول عن السمع و محتجب نماند که هر چند حضرات اهل سنت در استدلال بایه سَیُجَنَّبُهَا اَلْأَتْقَی بر افضلیت أبی بکر داد اسهاب و اطناب داده حسب مزعوم مشوم خویش برای افضلیت خالفه اوّل بنیادی بس قوی نهاده لکن بحمد اللّه تعالی بر ناظر افادات اهل حق کرام که در محلّ و مقام خود بتفصیل و تبیین تمام مبین شده کالشمس فی رابعة النّهار واضح و

ص: 661

آشکارست که جمله کلماتشان درین باب نهایت بی اصل و واهی بلکه موجب انواع خسار و تباهیست و فی الحقیقة اتقای ناس بعد جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که نفس آن جناب بود می باشد و از جله دلائل صریحه و حجج صحیحه عین مطلبست آنچه عالم ربانی سید علی همدانی در مودّة القربی روایت فرموده

عن الامام الباقر محمّد بن علی عن آبائه علیهم السّلام انه سئل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عن الناس فقال خیرها و اتقاها و افضلها و اقربها الی الجنّة اقربها منّی و لا فیکم اتقی و لا اقرب الاّ علیّ بن أبی طالب ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم ارشاد فرمود که خیر ناس و اتقایشان و افضلشان و اقربشان بجنّت؟ ؟ ؟ کسیست که بسوی من اقرب باشد و در آخر بمزید ایضاح حق و اظهار صدق بتصریح تمام ارشاد فرمود که در میان شما هیچ کسی اتقی و اقرب نیست مگر علی ابن أبی طالب پس بحمد اللّه تعالی کالشمس فی وسط السّماء ظاهر گردید که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را تمامی مردم بهتر و افضل و اتقی و اقرب الی الجنّة و اقرب بسوی جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم می باشد و ادعای باطل اتقی بودن أبی بکر حسب ارشاد جناب سرور کائنات صلی اللّه علیه و آله و سلم قطعی البطلان و ادّعای خیریت و افضلیّت و اقربیّت غیر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در جمیع صور شرعا و عرفا صریح الاختلال و الهوانست و هر گاه بتوفیق ایزد بر حق جلّ و علا ثابت شد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اتقای ناس و خیر و افضل و اقربشان بوده پس در ثبوت احبیّت مطلقه تامه آن جناب و بطلان تاویلات ثلاثه مخاطب عالی نصاب نزد ارباب احلام و الباب کدام محل اشتباه و ارتیابست و اللّه الموفق للصّواب قوله و این استعمال بسیار رائج و معروفست کما فی قولهم فلان اعقل الناس و افضلهم اقول آری تسویل و تلمیع در حضرات سنّیه بسیار رائج و ماده انکار و ابطال فضل وصی و حبیب ربّ متعال صلی اللّه علیه و آله ما تتابع النهر و اللیال در صدور این حضرات بائج و افهام اینها وقت سماع فضائل زاهره و مناقب باهره عترت طاهره مضطرب و مائج و بقول نقول و عقول اکابر فحولشان در ردّ حقائق فروع و اصول دین رسول مقبول بائج می گردد ناچار متهوسانه دست باین سو و آن سو می زنند و حصون صنیعه حق بمعاول کلیله تاویلات علیله می خواهند بر کنند: ؟ ؟ ؟ و فی تعب من یحسد الشمس نورها و یجهد ان یاتی لها بضریب اوّلا می بایست که مخاطب از کلام معتمدی از معتمدان اهل عربیّت ثابت کند که او در حق فلان گفته هو اعقل الناس و افضلهم و اراده کرده که هو من اعقل الناس و افضلهم و باز وجه حجّیت قول آن معتمد بحیثیتی که در تاویل حدیث بکار آید و باز محبیّت قول آن کس بمقابله اهل حق و باز وجه ضرورت جریان این تاویل درین حدیث شریف بیان کند انگاه دعوی او قابل التفات و جواب و لائق اعتنا و اصغا و نقض و رد می بود و بدون طی این مراحل شاسعه و قطع این منازل متوعّره محض تفوّه بمعروفیت و رواج این استعمال خداج کمال مکابره و لجاج و نهایت اعتساف و اعوجاج ست و لکن دار عضال تدلیس و احتیال را چه علاج و هر گاه بحمد اللّه تعالی از بیان وهن و رکاکت و بطلان و سخافت تاویلات مخاطب رفیع الدرجات فراغ حاصل آمد مناسب چنان می نماید که بعضی از هفوات و خزعبلات سنّیه که هنگام شرح این حدیث دست پاچه شده بر زبان بشاعت ترجمان آورده اند نیز مذکور سازم و باظهار خلل و زلل و تهافت و تساقط آن شعله جان سوز در خرمن

ص: 662

تسویلات و ثقولاتشان اندازم پس مخفی نماند که فضل اللّه توربشتی در شرح مصابیح گفته و منه حدیث انس رضی اللّه عنه قال کان عند النبی علیه السّلام طیر الحدیث قلت نحن و ان کنا لا نجهل بحمد اللّه فضل علی رضی اللّه عنه و قدمه و بلاءه و سوابقه و اختصاصه برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بالقرابة القریبة و مواخاته ایاه فی الدین و نتمسک من حبّه باقوی و اولی مما یدعیه الفالون فیه فلسنا نری ان نضرب عن تقریر امثال هذه الاحادیث فی نصابها صفحا لما نخشی فیها من تحریف الغالین و تاویل الجاهلین و انتحال المبطلین و هذا باب امرنا بمحافظته و حمی امرنا بالذب عنه فحقیق علینا ان ننصر فیه الحق و نقدم فیه الصدق و هذا حدیث یریش به المبتدع سهامه و یوصل به المنتحل جناحه فیتخذه ذریعة الی الطعن فی خلافة أبی بکر رضی اللّه عنه التی هی اول حکم اجمع علیه المسلمون فی هذه الامة و اقوم عماد اقیم به الدین بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فاقول و باللّه التّوفیق هذا الحدیث لا یقاوم ما اوجب تقدیم أبی بکر و القول بخیریته من الاخبار الصحاح منضما إلیها اجماع الصحابة لمکان سنده فان فیه لاهل النقل مقالا و لا یجوز حمل امثاله علی ما یخالف الاجماع لا سیما و الصحابی الذی یرویه ممن دخل فی هذا الاجماع و استقام علیه مدة عمره و لم ینقل عنه خلافه فلو ثبت عنه هذا الحدیث فالسبیل ان یاول علی وجه لا ینقض علیه ما اعتقده و لا یخالف ما هو اصحّ منه متنا و اسنادا و هو ان یقال یحمل

قوله باحبّ خلقک علی ان المراد منه ائتنی بمن هو من احبّ خلقک إلیک فیشارکه فیه غیره و هم المفضلون باجماع الامة و هذا مثل قولهم فلان اعقل الناس و افضلهم أی من اعقلهم و افضلهم و مما یبین لک ان حمله علی العموم غیر جائز هو ان النبی صلی اللّه علیه و سلم من جملة خلق اللّه و لا جائز ان یکون علیّ احبّ الی اللّه منه فان قیل ذاک شیء عرف باصل الشرع قلت و الذی نحن فیه عرف ایضا بالنصوص الصحیحة و اجماع الامة فیؤول هذا الحدیث علی الوجه الذی ذکرناه او علی انه أراد به احبّ خلقه إلیه من بنی عمه و ذویه و قد کان النبی صلی اللّه علیه و سلم یطلق القول و هو یرید تقییده و یعم به و هو یرید تخصیصه فیعرفه ذو الفهم بالنظر الی الحال او الوقت او الامر الذی هو فیه

ابطال تأویلات شارحان حدیث طیر

ازین عبارت ظاهر ست که چون توربشتی این حدیث شریف را دلیل واضح بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و بطلان تقدم متغلبین بر آن جناب دیده به نهایت مرتبه مضطر و بی حواس و پریشان گردیده و بمزید درد جگر که ضبط آن نتوانست نمود بی محابا بسوی بوادی تلمیع و تسویل و تخدیع و تضلیل دویده خرافاتی عجیب و جزافاتی غریب در تاویل و صرف این حدیث شریف از حقیقت خود چاویده بالجمله بر هر عاقل فطین ظاهر و مستبینست که ادعای این معنی که در سند حدیث طیر اهل نقل را مقالست و بسبب آن این حدیث مقاوم اخبار موجبه تقدیم أبی بکر نمی تواند شد محض ادعای باطل و صرف تفوه عاطلست و بحمد اللّه تعالی قطع نظر از ثبوت تواتر و قطعیت این حدیث سابقا بطرق عدیده صحیحه آن وارسیدی و تصریحات اکابر ائمه اعلام و تنصیصات اعاظم اجلّه فخام بصحت آن بچشم حقیقت بین دیدی پس بعد این همه امور اگر کسی از ارباب ضلال ما؟ ؟ ؟ در سند ان

ص: 663

کلام و مقال هم باشد بجبر نهایت؟ ؟ ؟ مردودیت و موهونیت خواهد رسید و عجبست ازین فاضل متبحر که با این همه تبحر هنوز این قدر هم نفهمیده که اخبار فرقه سنیه گو در صحت و ثبوت نزدشان با علی مدارج رسیده باشد نزد دیگران حجت نیست پس ذکر معارضت آن با حدیث طیر که متفق علیه فریقینست چه قدر دال بر سخافت عقل خواهد بود امّا ادعای اجماع بر امامت أبی بکر پس از اغراب غرائبست و نهایت وهن و تشبث و تمسک بان در کتب اهل حق کرام مثل تشیید المطاعن و غیر آن بتفصیل تمام مسطور و مذکور و کار هیچ مؤمنی نیست که چنین اجماع بادی الاستشناع را بمعارض ارشاد صریح جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم گرداند و شقاق و خلاف آن جناب را بر مخالفت اجماع متهالکین اختیار کند اما دعوی این معنی که صحابی راوی این حدیث در اجماع خلافت أبی بکر داخل بود و بر آن مدت عمر مستقیم ماند و خلاف آن ازو منقول نشد پس مردودست به اینکه روایت این حدیث منحصر در انس نیست تا این ادعای توربشتی در حق او حظی از واقعیت داشته باشد بلکه ثابتست که دیگر صحابه مثل خود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ابن عباس و ابو الطفیل و غیر ایشان نیز روایت این حدیث کرده اند و ظاهرست که دخول جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ابن عباس در اجماع خلافت أبی بکر در حیّز منع و امتناعست و همچنین نه منقول بودن خلاف آن باطل محضست بلکه از دلائل بیشمار در محل خود ثابت شده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ابن عباس و دیگر بنی هاشم بلکه غیر ایشان نیز بمواقع عدیده بطلان خلافت أبی بکر را مرارا بصراحت تمام آشکار کرده اند و سابقا از کتاب المعارف ابن قتیبه دانستی که ابو الطفیل از غلات روافض بوده پس چگونه توان گفت که او مدت عمر خود بر اجماع مستقیم بود و هر گاه حال بر چنین منوال باشد کدام کس می تواند گفت که معاذ اللّه حدیث طیر مخالف عقیده جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ابن عباس و ابو الطفیل می باشد و از جمله مبطلات این مزعوم شوم آنست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در واقعه شوری بحدیث طیر بر احقیت خود بخلافت احتجاج فرموده و ارباب شوری که طلحه و زبیر و عثمان و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن أبی وقاص بودند جمیعا تسلیم آن نمودند و با وصف آن همه بواعث ردّ و انکار حرفی در باب آن بر زبان نیاوردند پس اگر عیاذا باللّه این حدیث منافی عقیده جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود چرا آن جناب آن را در معرض احتجاج بر احقیت خود بخلافت بیان فرمود و چگونه ارباب شوری بر این احتجاج انکار نکردند و نگفتند که این حدیث موافق عقیده شما نیست پس چرا آن را در معرض احتجاج می آرید و علاوه برین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در واقعه شوری قبل از بیان فضائل و مناقب خود کما سبق بتصریح صریح ارشاد فرموده

بایع الناس ابا بکر و انا و اللّه اولی بالامر منه و احق فسمعت و اطعت مخافة ان یرجع الناس کفّارا یضرب بعضهم رقاب بعض بالسیف ثم بایع ابو بکر لعمر و انا و اللّه اولی بالامر منه فسمعت و اطعت مخافة ان یرجع الناس کفارا ثم انتم تریدون ان تبایعوا عثمان إذ لا اسمع و لا اطیع انّ عمر جعلنی فی خمسة نفرانا سادسهم لا یعرف لی فضل فی الصلاح و لا یعرفونه لی کما نحن فیه شرع سواء و ایم اللّه لو اشاء ان اتکلم ثم لا یستطیع عربیهم و لا عجمیهم و لا المعاهد منهم و لا المشرک ردّ خصلة منها پس بحمد اللّه تعالی از همین حدیث شوری بتصریح تمام ظاهر شد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خویش را

ص: 664

از اوّل و ثانی و ثالث اولی و احق بخلافت و امامت می دانست و خلافت همه ایشان را نا جائز و ناصواب وامی نمود پس الحال هم اگر کسی ادعای مخالفت حدیث طیر با عقیده آن جناب آغاز نهد عصبیّت و عناد و تعامی و لداد او را علاجی نیست و قطع نظر ازین همه اگر تسلیم هم کرده شود که روات حدیث طیر همان کسان هستند که داخل در اجماع بودند و ازیشان مخالفت اجماع منقول نشده و جمله ایشان معتقد خلافت أبی بکر بودند پس چه لازمست که این حدیث مروی ایشان را بر وجهی تاویل کنیم که منافی عقیده شان نباشد زیرا که بسا اوقات شخص بمصداق الحق یعلو و لا یعلی امر حق را با وصفی که معتقد آن نمی باشد ظاهر می کند و اگر این هم تسلیم کنیم که هیچ گاه شخصی کلام را خلاف عقیده خود نمی گوید پس می توان گفت که از جمله قائلین بخلافت أبی بکر کسانی که حدیث طیر را روایت کرده اند آن را منافی عقیده خود نمی دانستند بلکه بر یکی از محامل بعیده و معانی غیر سدیده که نزد خودشان بسبب زیغ و اعوجاج خوب بنظر می آمد محمول می نمودند لکن چه لازم کرده است که شما هم بلحاظ این معنی مرتکب تاویل علیل شوید و بمزید عصبیّت کلام سرور انام علیه و آله الکرام آلاف التحیّة و السّلام را از ظاهر خود مصروف و بارتکاب این صنیع شنیع آن کلام حقائق نظام را بهخبت و رکاکت موصوف کنید و با وصف قطع نظر ازین معنی هر کسی که ادنی بهره از عقل داشته باشد یا نبذی از افادات ائمه محققین و اساطین منقدین را بنظر آورده باشد نزدش بغایت وضوح خواهد بود که صرف الفاظ شارع بسوی چیزهای که از ان الفاظ بافهام سبقت نمی کند از ظواهر آن بلا ضرورت شرعیه حرام محضست منادی در فیض القدیر در شرح حدیث

اتقوا الحدیث عنی الا بما علمتم الحدیث گفته قال الغزالی و من الطامات صرف الفاظ الشارع عن ظاهرها الی امور لم تسبق منها الی الافهام کداب الباطنة فان الصرف عن مقتضی ظواهرها من غیر اعتصام فیه بالنقل عن الشارع و بغیر ضرورة تدعو إلیه من دلیل عقلی حرام ازین عبارت ظاهرست که حجة الاسلام سنیه اعنی غزالی بکمال صراحتا افاده فرموده که صرف الفاظ شارع از ظاهر آن بسوی اموری که از آن الفاظ بافهام سبقت نمی کند از طامّاتست و داب باطنیه ملاحده می باشد و نیز افاده فرموده که صرف آن الفاظ از مقتضای ظواهر آن بی اعتصام بنقل از شارع و بلا ضرورت داعیه از قبیل دلیل عقلی حرامست و پر روشنست که تاویل جمله

اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک به اینکه مقصود از ان ایتنی بمن هو من احبّ خلقک می باشد صراحة صرف از مقتضای ظاهر آنست و هرگز از جمله

ایتنی باحبّ خلقک ایتنی بمن هو من احبّ خلقک متبادر الی الافهام نمی شود و هیچ اعتصامی بنقل از شارع هم درین باب بنظر نمی آید و ادعای ضرورت در نهایت بطلان و عین مصادره علی المطلوبست پس بحمد اللّه تعالی ظاهر شد که توربشتی و اتباع او که لب باین تاویل علیل گشوده اند جمله اتباع باطنیه لئام و ملاحده طغام مد نظر دارند و همّت والا نهمت بر اصدار طامات عظام و ارتکاب امر محظور و حرام بر می گمارند اما گمان توربشتی که حدیث طیر مخالفست با چیزی که ان چیز این حدیث متنا و اسنادا صحیح ترست پس محض دعوی نا مقبولست زیرا که بمرّات و کرّات بر زبان قلم حقائق رقم رفته که فضائل موضوعه و مناقب مصنوعه شیوخ سنّیه اوّلا موهونیت و مطعونیت آن بر اصول خودشان واضح و آشکارست کما فصل فی کتاب شوارق النصوص و ثانیا اگر نزد اهل سنت باعلای مدارج صحت هم رسد نزد خصمشان کی قابلیت التفات پیدا خواهد کرد

ص: 665

پس بحمد اللّه واضح گردید که ذکر آن بهرنج که باشد جالب نهایت افتضاحست و عجبست و نهایت عجب از تمهر و تبجر؟ ؟ ؟ توربشتی که حضرتش را با وصف آنکه در بیان ضرورت تاویل و صرف این حدیث از ظاهر خود این همه جدّ و جهدنا مشکور بکار برده میسر نشد که تاویلی صحیح که خالی از منوع و ایرادات باشد وارد نماید و گذشتم ازین کاش تاویلی که ادنی وقعتی می داشت ذکر می کرد گو خالی از منوع و ایرادات نباشد اما آنچه درین مقام از تقدیر من ذکر کرده پس نه بحدی سخیفست که حاجت باظهار داشته باشد و بحمد اللّه تعالی عنقریب سخف و رکاکت آن بجواب کلام شاهصاحب بالتفصیل دانستی و علاوه بر آن هر گاه بنا بر این تاویل علیل در مفاد این ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ابو بکر و عمر و عثمان که حسب مزعوم توربشتی مفضلین باجماع امت اند داخل بودند و هر یکی ازیشان من احبّ الخلق الی اللّه بود پس چرا خداوند عالم مصداق دعا جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را کرد حال آنکه مناسب آن بود که مصداق آن یکی از ثلاثه شود که معاذ اللّه حسب مزعوم توربشتی هر یکی ازیشان از آن جناب بهتر بود و نیز هرگز مناسب نبود که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ایشان را بعد رسیدن ایشان یکی بعد دیگری رد فرماید کما ثبت من روایة أبی یعلی بار خدایا مگر آنکه اولیای توربشتی بسرایند که رسیدن مشایخ ثلاثه یکی بعد دیگری از جانب خدا بود و معاذ اللّه من ذلک آن جناب خلافا لمرضاة ربّه ایشان را رد فرمود و لکن ذلک مما یهدم ارکان الایمان و عجب نیست از بعض متعصبین که بمزید حمایت حمای ثلاثه عالیمقام در تصحیح این تاویل توربشتی التزام این شنیعه مزلزله قواعد اسلام بکنند مگر ندیدی که شاهصاحب بجواب طعن قرطاس از کمال عناد انکار بودن جمیع افعال و اقوال جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم مطابق وحی نموده بنهایت مرتبه تا زیر ظهور ملحدین طغام فرموده لکن ستم اینست که با وصف این التزام شنیع نیز از راه دادن چنین تاویل آفتی عظمی و مصیبتی کبری بر سر سنّیه می رسد و عمده متمسکات و عروه متشبثات ایشان که استدلال بآیه سَیُجَنَّبُهَا اَلْأَتْقَی ست از دست می رود پس نمی دانم که توربشتی بعد ادراک این معنی هم برین تاویل سراسر تسویل باقی خواهد ماند یا آنکه بمزید خوف و هراس دست از اصرار برین خطیئه واضحة العوار خواهد افشاند اما آنچه توربشتی سراییده که حمل حدیث بر عموم جائز نیست بلحاظ این معنی که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نیز از جمله خلق خداوند عالمست و جائز نیست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسوی خداوند عالم از ان جناب احبّ بوده باشد پس نزد اولو الالباب مایه فراوان حیرت و استعجابست و حقیر را در باب بسیاری از اجوبه رکیکه متاخرین و متسننین و معاصرین متعنتین خیال آن بود که این گونه اغلاط و عثرات و خطایا و سقطات و اوهام و هفوات و عمایات و کبوات که ناشی از قلت ممارست در کلام عرب و فرط مجانبت از فن ادبست مختص بهمین حضراتست و بس لکن بر عاقل بصیر از ملاحظه این هفوات توربشتیه و امثال آن کالشمس واضح و آشکار می شود که متقدمین این بزرگواران نیز درین باب سابق الاقدام می باشند و بسبب ارتساخ در حب اشیاخ و اتساخ باین وسخ انتن الاوساخ بترّهات و شگرف متفوه شده

ص: 666

خاک مذلت بر سر معتقدین خود می پاشند بالجمله جواب این ایراد رکیک بچند وجه است اول آنکه احبیّت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بسوی خداوند عالم از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام امریست که در اصل شرع از ادله قطعیه ثابتست و بر آن اهل حق و اهل خلاف هر دو اجماع دارند پس ضرورست که عموم این کلام را تا بحدی که شامل آن جناب باشد ندانیم و چون برای تخصیص غیر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم دلیلی نیست پس عموم این کلام نسبت بان سالم باشد و ادعای توربشتی که ما نحن فیه نیز از نصوص صحیحه و اجماع امت معروف شده باطل محضست زیرا که ابو بکر و عمر و عثمان که حسب مزعومش باجماع امت مفضل اند احبیتشان بسوی ربّ الارباب یا جناب رسالت مآب هرگز در نصوص صحیحه وارد نشده و آنچه ارباب کذب و افترا و اصحاب زیغ و مرا در باب احبیّت شیخین بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر آن جناب بربسته اند کمال بطلان و هوان آن بحمد اللّه المنان سابقا شنیدی و با این همه در باب احبیّت عثمان کسی از ارباب بغی و عدوان حدیثی و لو مفتری هم باشد نقل نکرده اما ادعای اجماع امت بر احبیّت این حضرات پس آن هم از اعاجیب طامات و غرائب مزخرفاتست چه پر ظاهرست که تمامی اهل حق بلکه جمهور فرق شیعه نافی اصل محبوبیت این حضرات هستند تا باحبیّت چه رسد پس چه طور درست خواهد شد که اجماع امت بر احبیّت این حضرات واقع شده بار إلها مگر آنکه توربشتی مباهتة اهل حق و دیگر فرق شیعه را از امت آن جناب هم خارج داند و بحصر مصداق امت در اهل نحله خود ممارات و ملاحات را باقصی المدارج و المراتب رساند لکن با این همه نیز حضرتش را از مضیق تعنیف و تعییر رهای حاصل نخواهد شد زیرا که می گویم که اوّلا دلیل بر وقوع اجماع اهل سنت بر احبیّت این حضرات چیست و اگر محض دعوی اجماع کفایت کند هر کس بر هر مطلب ادعای اجماع می تواند کرد ثانیا اگر تسلیم هم شود که اجماع اهل سنت بر احبیت این حضرات واقع شده پس دلیل حجیت آن بر اهل حق چیست و آن را بجواب تقریر اهل حقّ ذکر کردن بکدام قانون مناظره موافقت دارد ثالثا از بیانات سابقه واضح گردید که أبی ذر رضی اللّه عنه و بریده باحبیّت عامه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قائل بودند و عائشه نیز مرة بعد اخری اعترافات صریحه و تصریحات صحیحه باحبیّت عامه آن جناب نموده تا آنکه یک وقت بصراحت تمام بمخاطبه سرور انام علیه آلاف التحیة و السّلام گفته و اللّه لقد علمت ان علیّا احبّ إلیک من أبی و خلافت مآب اسامه را از خود احب بسوی جناب رسالت مآب می دانست و نیز خلافت مآب ظاهر می کرد که کسی بسوی او بعد جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم از جناب فاطمه علیها السّلام احبّ نیست پس بحمد اللّه تعالی ظاهر شد که این جمله حضرات از اجماع بر احبیت ابو بکر و عمر و عثمان خارج بودند و هر گاه حضرت أبی ذر و بریده با عائشه و خود خلافت ماب ازین اجماع خارج باشند باز این اجماع را اجماع امت نامیدن عجیب و غریبست مگر آنکه توربشتی و اولیای او جرأت و جسارت را با علی مراتب رسانیده این حضرات را هم از امت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ندانند لیکن باز هم برای اعتراف صریح خلافت ماب باحبیّت اسامه از خود علاجی نیست زیرا که

ص: 667

اینجا همان مشهور صادق خواهد آمد که مدعیست و گواه چست و مستتر نخواهد بود که چنانچه عدم انعقاد این اجماع ظاهر الانقشاع بسبب عدم دخول جمله از صحابه ثابتست همچنین فساد آن ازین وهم بوضوح می رسد که از تابعین حسن بصری و از خلفای سنیه مامون عباسی و از علما قاضی القضاة یحیی بن اکثم و چهل یا سی و نه نفر از علمای زمان مامون و شیخ ابو عبد اللّه بصری و ابو عبد اللّه الحاکم و قاضی القضاة عبد الجبّار و محمد بن طلحه شافعی و محمد بن یوسف کنجی و جلال الدین احمد خجندی و سید شهاب الدین احمد و محمد بن اسماعیل الامیر معترف باحبیّت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بودند و نیز چون بسیاری از اصحاب و تابعین و علمای ملت اسلام قائل بافضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از سائر اصحاب بودند و تلازم بین الافضلیة و الاحبیة سابقا معلوم شد پس باین وجه ایشان نیز قائل باحبیت مطلقه آن جناب باشند و هر گاه ایشان نیز قائل باحبیت مطلقه آن جناب باشند فساد دعوی اجماع امت بر احبیّت ابو بکر و عمر و عثمان بنهایت وضوح خواهد رسید و نیز بسیاری از اسلاف سنّیه هر چند بافضلیت شیخین بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قائل بودند لکن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را از عثمان افضل می دانستند پس خروج ایشان نیز ازین اجماع باطل ثابت باشد لما سبق من التلازم بین الافضلیة و الاحبیّة و نیز جمعی از علمای سنیه در تفضیل شیخین بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و عکس؟ ؟ ؟ آن و جمع آخر در تفضیل عثمان بر آن جناب و عکس آن توقف دارند پس دخول ایشان نیز درین اجماع فاسد متحقق نباشد و کلّ ذلک دال علی فساد ما ادعاه التوربشتی باظهر الدلالة و اللّه ولیّ الانقاذ من تیه الجهالة و الضلاله دوم آنکه حسب افاده اکابر محققین و اعاظم منقدین ثابتست که متکلم از عموم کلام خود خارج می باشد پس بنا بر این قاعده جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم از سر در عموم احبّ الخلق داخل نیست و هر گاه چنین باشد پس ادعای این معنی که حدیث طیر بر عموم خود نیست در کمال بطلان خواهد بود شیخ الاسلام عبد اللّه بن حسن الدّین بن جمال الدین الانصاری المعروف بمخدوم الملک در کتاب عصمة الانبیاء گفته اتفق الملیّون؟ ؟ ؟ و اجتمعت علی انهم معصومون قبل البعثة و بعدها من الکفر الحقیقی الاختیاری غیر ان الازارقة و الفضلیة من الخوارج یجوزون صدور ذلک منهم لا بمعنی فساد العقیدة فی التوحید و الجهل فی معرفة الذات و الصّفات بل باعتبار ان کل ذنب کفر عندهم و صدور الذنب عنهم جائز فوقوع الکفر عنهم یکون کذلک و عن الاضطراری أی اظهاره تقیه خلافا للشیعة فانهم یجوزون اظهار الکفر تقیّة بل اوجبه بعضهم و معصومون عن الکفر الحکمی ایضا بمعنی انه لا یحکم علیهم فی صباهم بالکفر تبعا للابوین و لا تبعا للدار فانهم مولودون علی الفطرة و المعرفة باللّه و صفاته و توحیده و هم نشأوا علی المعرفة من بدو خلقتهم و اوّل فطرتهم و من طالع سیرتهم مذ صباهم الی مبعثهم یعلم ذلک یقینا ثم لم یقدر آباءهم ان یغووهم عن الفطرة لکونهم عرفاء باللّه تعالی عقلاء لدینه مختارین لتوحیده بتأییده و اسلام الصبی الذی یعقل دینا صحیح و عقلهم فی هذه الحالة من فضله و رحمة علیهم وَ اَللّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ فلا یکونون اتباعا للآباء و

قوله ما من مولود الا یولد علی فطرة الاسلام و ابواه یهوّدانه او ینصّرانه او یمجسانه فلیس علی عمومه علی ما لا یخفی مع انّ المتکلم لا یدخل تحت الحکم صرح به ائمة الحدیث سوم آنکه مقام کمال استغرابست که توربشتی با وصف آن همه تقدم و مهارت و طول؟ ؟ ؟ در نصوص الفاظ این حدیث شریف هم نظر نفرموده زبان بلاغت ترجمان

ص: 668

خود را بچنین ایراد رکیک آلوده و کاش حضرتش لفظ دوم کلام سرور انام علیه و آله آلاف السّلام اعنی ایتنی را بغور ملاحظه می فرمود و بادراک مضمون بلاغت مشحون آن لب بمثل این اعتراض سخیف نمی گشود زیرا که بادنی تامّل در آن واضح می شود که آن جناب از خداوند عالم درخواست فرموده که احبّ خلق را بنزد آن جناب رساند نه نزد کسی دیگر و پر ظاهرست که دخول جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم درین عموم از سر متحقق نیست چه اتیان بآنجناب نزد خود آن جناب معنای ندارد پس چگونه آن جناب درین عموم داخل خواهد بود هذا ظاهر کل الظهور و لکن مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ چهارم آنکه چنانچه برای قلع این ایراد رکیک ملاحظه لفظ ایتنی کافی و وافیست همچنین ارشاد آن جناب

یاکل معی هذا الطیر نیز نهایت مبطل و موهن آنست چه از ملاحظه آن بکمال وضوح واضح می شود که جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله از خداوند عالم احبّ الخلق را خواسته است که با آن جناب مواکلت طیر بکند و ظاهرست که مصداق این معنی خود جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم نمی تواند شد چه مواکلت آن جناب با خود آن جناب معنای ندارد پس بحمد اللّه تعالی ظاهر شد که عموم احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حدیث طیر منافی با احبیّت جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم نیست و ذات قدسی صفات جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم در عموم کلام معجز نظام آن جناب درین حدیث خود آن جناب داخل نمی تواند شد پنجم آنکه در بسیاری از طرق حدیث طیر بعد

احبّ خلقک إلیک یا

احبّ الخلق إلیک لفظ و الی رسولک یا و الی نبیّک و مثل آن نیز وارد شده و ظاهرست که هر گاه در کلام آن جناب تصریح صریح باین معنی باشد که مطلوب آن جناب کسیست که او بسوی خداوند عالم و بسوی آن جناب هر دو احبّ بوده باشد پس بعد این صراحت هم عموم کلام آن جناب را شامل خود آن جناب دانستن در اظهار سفاهت و بلاهت خویش از حد گذشتنست و لنعم ما افاد العلاّمة ابن بطریق طاب ثراه ناصّا علی هذا المعنی فی کلامه الشریف حیث قال فی کتاب العمدة بعد نقل شطر من طرق حدیث الطیر فاذا کان النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم قد سال اللّه تعالی ان یاتیه باحبّ خلقه إلیه و الی رسوله و تردد السّؤال من النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم فی ذلک و فی الجمیع لم یات الاّ امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام فثبت انه دعوة الرّسول و إذا کانت المحبة من اللّه تعالی له هی إرادة تعظیمه و رفعته و دنوه منه و قربه من طاعته و قد سالها النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم بلفظة افعل و هی مما یبالغ به فی المدح

لانه قال اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک و الاحبّ علی وزن افعل فصارت هذه غایة المدحة له و إذا کان اللّه تعالی یرید قربه و رفعته و تعظیمه زیادة علی کافة خلقه فقد ثبت مزیته علی سائر الخلق بدلیل ثابت و هو سؤال النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم لذلک و إذا کان احب خلق اللّه تعالی إلیه وجب الاقتداء به دون غیره و هذا غایة التنویه بذکره و دعاء الخلق الی اتباعه و فی هذه المدحة ایضا قطع النظارة له لانه إذا کان احبّ خلق اللّه تعالی و لا مماثل له فی ذلک احد و النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم خارج من هذه الدعوة یدل علی ذلک قوله حین راه الاهم و الیّ و فی الخبر الآخر یقول و الی رسولک ثبت ان السّؤال لمن عداه لئلاّ یعترض معترض علی هذا الکلام و من کان احبّ خلق اللّه تعالی إلیه و احبّ خلق اللّه الی رسوله فقد

ص: 669

عدم نظیره و وجب تفرّده بعلو المنزلة عند اللّه تعالی و عند رسوله صلی اللّه علیه و آله و سلم: ؟ ؟ ؟ ان عدّ اهل التقی کانوا ائمتهم

او قیل من خیر اهل الارض قیل هم لا یستطیع جواد بعد غایتهم و لا یدانیهم خلق و ان کرموا

اما آنچه توربشتی در آخر کلام خرافت التیام خویش تاویل احبّ الخلق باحبّ الخلق از بنی عم و اهل جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم نموده پس آن هم ناشی از کمال عصبیتست و ابدا مطلوب توربشتی از ان بحیز ثبوت رسیدنی نیست زیرا که اوّلا هیچ وجهی از وجوه و لو کان سخیفا برای تاویل این حدیث داعی نیست و ادعای این معنی که افضلیت شیخین بر این معنی داعیست عین مصادره علی المطلوبست کما مرّ پس راه دادن توجیه و تاویل درین حدیث شریف اثیل ناشی از نهایت ازلال و تضلیل و غایت تخدیع و تلمیع ضئیل باشد و ثانیا آنکه بی اعتصام بنقل از شارع و بی ضرورت داعیه از دلیل عقلی حرام محضست کما سبق پس ارتکاب این تاویل عین اقتراف حرام و صریح مخالف ارشاد شارع علیه و آله آلاف الصلوة و السّلام خواهد بود و ثالثا منادی در فیض القدیر در شرح

حدیث اتقوا الحدیث عنّی الا بما علمتم فمن کذب علی متعمدا فلیتبوّأ مقعده من النار گفته و قال الطیبی الامر بالتبوّء تهکّم و تغلیظ إذ لو قیل کان مقعده فی النار لم یکن کذلک و الکذب علیه صلی اللّه علیه و سلم من الکبائر الموبقة و العظائم المهلکة لا ضراره بالدین و افساده اصل الایمان و الکاذبون علیه کثیرون و قد اختلفت طرق کذبهم کما هو مبین فی مبسوطات اصول کتب الحدیث قال بعضهم و عموم الخبر یشمل الکذب فی غیر الدین و من خص به فعلیه الدلیل ازین عبارت ظاهرست که عموم خبر

من کذب علی متعمدا فیتبوأ مقعده من النار کذب را در غیر دین نیز شامل می باشد و کسی که تخصیص آن بکذب در دین نماید پس بر او بیان دلیل لازمست پس هر گاه بحمد اللّه تعالی ثابت شد که تخصیص بدون دلیل صحیح نیست متحقق شد که تخصیص احبّ الخلق باحبّ الخلق از بنی اعمام و اهل سراسر فاسد و مضمحلست لکونه عاریا خالیا عن الدلیل و لیس لاثباته الی آخر الدهر سبیل و رابعا آنکه بسیاری از احادیث که جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم آن را در معرض افتخار ذکر فرموده صراحة بر تفضیل بنی هاشم بر غیر ایشان دلالت دارد و در بعضی از ان بکمال تصریح وارد شده که هیچ دو شعبه انشعاب نمی یافت مگر آنکه جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله در افضل آن می بود پس اگر بالفرض تسلیم هم کرده شود که مراد از احب الخلق بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام این ست که آن جناب از بنی عم جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم احبّ بود باز هم مطلوب اهل حق از دست نمی رود زیرا که هر گاه بنی عم جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم از دیگر مردم بهتر باشند و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ازیشان احبّست پس ثابت خواهد شد که آن جناب از همه مردم احبّست و محب طبری در فضائل العقبی گفته ذکر ما جاء فی انّه افضل من رکب الکور بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم

عن أبی هریرة رضی اللّه عنه قال ما احتذی النعال و لا انتعل و لا رکب المطایا و لا رکب الکور بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم افضل من جعفر خرّجه الترمذی و قال حسن صحیح ازین روایت ظاهرست که ابو هریره بشدّ و مدّ تمام ثابت نموده که احدی بعد جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم افضل از حضرت جعفر نبوده چون آنفا بمعرض بیان آمده که احبیّت تابع افضلیّتست پس کسی دیگر از جناب جعفر احبّ هم نبوده باشد و پر ظاهرست که حضرت

ص: 670

جعفر نیز از بنی عم جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم بود پس اگر احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حدیث طیر باحبیت از بنی اعمام جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم تاویل کنیم باز هم احبیّت آن جناب از جمیع خلق ثابت خواهد شد و خامسا آنکه بسیاری از احادیث صحیحه و اخبار صریحه بر افضلیت اهلبیت علیهم السّلام از تمامی خلق دلالت دارد پس لابدّ ایشان از دیگران احبّ الی اللّه و الی الرسول هم باشند و در کمال ظهورست که بنا برین تاویل احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باحبیّت از اهلبیت علیهم السّلام بهیچ وجه منافی مطلوب اهل حق نیست چه هر گاه اهلبیت آن جناب از تمامی مردم احبّ باشند و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از همه اهلبیت احبّ باشد لابدّ احبیّت آن جناب از تمامی مردم ثابت خواهد بود و تحریف غالین و تاویل جاهلین و انتحال مبطلین هیچ اثری در وضوح و ظهور و سطوع و سفور امر حق نخواهد کرد وَ یُحِقُّ اَللّهُ اَلْحَقَّ بِکَلِماتِهِ بالجمله را ازین بیان مناعت اقتران کالشمس واضح و لائح گردید که تاویل ضئیل توربشتی متضمن تخصیص و تقیید این حدیث شریف نهایت مهمل و باطل و از حلیه صحت و ثبات عاری و عاطلست و بهیچ وجهی نافع متخیلات ظلمانیه و هواجس نفسانیه او نیست اما آنچه توربشتی در خاتمة الکلام گفته که جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم اطلاق قول می کرد و اراده آن جناب تقیید بود و تعمیم می کرد و اراده تخصیص می داشت و آن را صاحب فهم نظر بحال و وقت و امر دریافت می کرد پس بعد تسلیم آن می گوییم که در خصوص واقعه طیر بیان باید کرد که کدام دلیلست از حال وقت و امر که باعث فهم تخصیص آمد و کدام کس از صحابه مقبولین اهل حق یا غیر مقبولین این معنی را از کلام آن جناب فهمیده و اگر اولیای توربشتی از نشان دادن چنین صحابی عاجز آیند خودشان بیان فرمایند که ایشان و مقتدایشان توربشتی از کدام دلیل حال و وقت و امر درین کلام سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام تخصیص بنی عم و اهل فهمیدند و بدین فهم عجیب و غریب مشاقت و معاندت ارباب نصفت و اعتدال برگزیدند همانا اگر متاملی ادنی توجه کند بیقین می داند که این حضرات صراحة محایدت و اعراض از قرائن حالیه و مقالیه این واقعه اختیار نموده اند و در صدد تاویل و تصریف بر آمده و راه زیغ و اعتساف بترک مسلک تدبر و انصاف پیموده فاللّه حسیبهم و حسیب امثالهم و هو مجازیهم بسوء صنیعهم و قبح فعالهم و محتجب نماند که حسین بن عبد اللّه طیبی نیز در شرح حدیث طیر سالک مسلک تاویل و تسویل گردیده چنانچه در کاشف شرح مشکاة گفته

قوله باحبّ خلقک إلیک توربشتی نحن و ان کنّا لا نجهل بحمد اللّه فضل علی رضی اللّه عنه و قدمه و سوابقه فی الاسلام و اختصاصه برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بالقرابة القریبة و مواخاته فی الدین ایاه و نتمسّک بحبّه باقوی و اولی مما یدعیه الغالون فیه فلسنا نری ان نضرب عن تقریر امثال هذه الاحادیث فی نصابها صفحا لما نخشی فیها من تحریف الغالین و تاویل الجاهلین و انتحال المبطلین و هذا باب امرنا بمحافظته و حمی امرنا بالذب عنه فحقیق علینا ان ننصر فیه الحقّ و نقدم فیه الصدق و هذا حدیث یریش به المبتدع سهامه و یوصل به المنتحل جناحه فیتخذه ذریعة الی الطعن فی خلافة أبی بکر التی هی اول حکم اجمع علیه المسلمون فی هذه الامة و اقوم عماد اقیم به الدّین بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فنقول و باللّه التوفیق هذا الحدیث لا یقاوم ما اوجب تقدیم أبی بکر و القول بخیریته من الاخبار الصحاح منضمّا إلیها اجماع الصّحابة لمکان سنده فان فیه لاهل النقل مقالا

ص: 671

و لا یجوز حمل امثاله علی ما یخالف الاجماع لا سیّما ان الصّحابی الذی یرویه ممّن دخل فی هذا الاجماع و استقام علیه مدة عمره و لم ینقل عنه خلافه فلو ثبت عنه هذا الحدیث فالسبیل ان یاوّل علی وجه لا ینتقض علیه ما اعتقده و لا یخالف ما هو اصح منه متنا و اسنادا و هو ان یقال یحمل

قوله باحبّ خلقک علی ان المراد منه ایتنی بمن هو من احبّ خلقک إلیک فیشارک فیه غیره و هم المفضلون باجماع الامة و هذا مثل قولهم فلان اعقل الناس و افضلهم أی من عقلهم و افضلهم و مما یبین لک ان حمله علی العموم غیر جائز هو ان النّبی صلی اللّه علیه و آله و سلم من جملة خلق اللّه و لا جائز ان یکون علی رضی اللّه عنه احبّ الی اللّه منه فان قیل ذاک شیء عرف باصل الشرع قلنا و الذی نحن فیه عرف ایضا بالنصوص الصحیحة و اجماع الامة فیؤول هذا الحدیث علی الوجه الذی ذکرناه او علی انه أراد به احبّ خلقه إلیه من بنی عمه و ذویه و قد کان النبی صلی اللّه علیه و سلم یطلق القول و هو یرید التقیید و یعمّ به و یرید تخصیصه فیعرفه ذو الفهم بالنظر الی الحال و الوقت او الامر الدسی هو فیه اقول و الوجه الذی یقتضیه المقام هو الوجه الثانی لانه صلی اللّه علیه و سلم کان یکره ان یاکل وحده لانه لیس من شیمة اهل المروة فطلب من اللّه ان یتیح له من یواکله و کان ذلک برّا و احسانا منه إلیه و ابرّ المبرّات برّ ذی الرّحم و صلته کانه

قال باحبّ خلقک إلیک من ذوی القرابة القریبة و من اولی باحسانی و برّی إلیه ازین عبارت ظاهرست که طیبی در تاویل این حدیث شریف اولا کلام توربشتی والا مقام را بنصوص الفاظه نقل نموده و من بعد چون وجه اول تاویل توربشتی را در کمال وهن و رکاکت و اقصای بطلان و سخافت دیده ناچار از تایید آن اعراض ورزیده بر سر تایید و تشدید مبانی فاسده وجه ثانی تاویل رسیده لکن کمال عجبست که چگونه طیبی را با آن همه مهارت و دربت بر فساد و بطلان این وجه که در نهایت وضوح و ظهورست اطلاعی حاصل نشد تا خویشتن را از تایید چنین تاویل واهی باز می داشت و در صدد تشیید و تسدید آن بر آمده این همه کلمات خرافت آیات نمی نگاشت بالجمله آنچه طیبی در تایید تاویل دوم توربشتی تفوّه نموده سراسر باطل و مخدوشست بچند وجه اول آنکه بکمال تحقق ثابتست که انس و سفیه در واقعه طیر حاضر حضور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بودند پس اگر مقصود آن جناب دفع وحدت در اکل بود تشریک یکی ازیشان کفایت می کرد باستدعای حضور من یواکل از درگاه رب العباد و آن هم بتکرار و اجتهاد حاجت نبود دوم آنکه از روایات نسائی و ابو یعلی ثابتست که درین واقعه بعد دعای جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم ابو بکر و عمر و عثمان یکی بعد دیگری بر در دولت آن جناب حاضر شدند و آن جناب ایشان را با آن همه وسعت خلق رد فرمود پس اگر مقصود از دعا محض حضور من یواکل بود آن جناب ایشان را رد نمی فرمود مگر آنکه اولیای طیبی اضطرار اعتراف نمایند که ایشان با وصف طول صحبت با آن جناب هنوز از آداب شرعیه اکل هم واقف نبودند و باین سبب قابلیت مواکلت با آن جناب نداشتند و ذلک مما یوصلهم الی اسفل درکات الجهل سوم آنکه اگر مقصود جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از طلب مواکل آن بود که وحدت در اکل مندفع شود و من حیث الاطعام باو بر و احسان هم صورت گیرد پس مناسب آن بود که دعا در حق یکی از جائعین و مضرورین و اهل حاجات که افتقارشان شدید بود واقع شود نه در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام زیرا که آن جناب اگر چه از قرابت داران و اولی الارحام آن جناب بود و ابر المبرّات برّ ذی رحم و صله اوست لکن ایشان

ص: 672

بسبب شدت افتقار ببر و احسان اطعامی اولی و احق بودند رابعا تسلیم کردیم که با وصف شدّت افتقار جائعین و مضرورین غیر ذوی الارحام نیز بر و احسان اطعامی نسبت بذی رحم اولی بود لکن بنا بر این نیز نمی بایست که دعا در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام واقع شود زیرا که اولی بالبرّ و احسان از ذوی القرابة القریبة جناب فاطمه علیها السّلام بود پس می بایست که آن جناب مصداق دعای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم گردد پنجم آنکه اگر مراد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از احبّ خلقک إلیک احبّ خلقک إلیک من ذوی القرابة القریبة و من هو اولی باحسانی و برّی إلیه می بود چرا انس رجای رسیدن مردی از انصار می کرد مگر انس نمی دانست که انصار قرابت داران آن جناب نیستند و اولی باحسان و برّ آن جناب نمی باشند سبحان اللّه طرفه تماشاست که خود طیبی نقلا عن التوربشتی ثابت می فرماید که اراده تقیید و تخصیص را از کلام جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ذو فهم نظر بحال و وقت و امر می شناخت و با وصف این معنی بسوی رجای انس که یقینا نزد سنیه از ذوی الافهام بوده توجه نمی کند و در نمی یابد که فهم انس درین واقعه صراحة مخالف این تاویل سراسر تسویلست پس چگونه درست خواهد شد که تقیید بذوی القرابة القریبة و تخصیص باهل آن جناب مطابق فهم صحابه عارفین کلام رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله ماهبّ الدبور و القبول می باشد و علاوه برین همه باید دانست که بسیاری از ارشادات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم درین حدیث مبطل این تاویل سراسر تسویلست مثل ارشاد آن جناب

اللّهمّ جئنی باحبّ خلقک و اوجههم عندک و اللّهمّ ائتنا بخیر خلقک و اللّهمّ ادخل علیّ احبّ خلقک الی من الاولین و الآخرین و الحمد للّه الذی جعلک فانی ادعو فی کل لقمة ان یاتینی اللّه احبّ الخلق إلیه و الیّ فکنت انت و أبی اللّه یا انس الا ان یکون علی بن أبی طالب و ذلِکَ فَضْلُ اَللّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اَللّهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ و اوفی الانصار خیر من علی او افضل من علی و غیر ان چنانچه سابقا بمعرض بیان آمد پس ازینجا بکمال وضوح و ظهور می توان دانست که چنانچه مأوّلین مسوّلین در اثبات این تاویل علیل مخالفت فهم اصحاب را مرتکب شده اند همچنین ارتکاب معاندت صریحه ارشادات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله ما همر سحاب را نیز فرموده اند و کفی به خزیا و خسارا و ناهیک به هلکا و بوارا و شمس الدین محمد بن مظفر خلخالی نیز در مفاتیح شرح مصابیح بشرح حدیث طیر هر دو تاویل علیل توربشتی را ذکر کرده حیث

قال قوله اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک إلیک اوّل بعضهم هذا الحدیث علی ان المراد بمن هو من احبّ خلقک إلیک فیشارکه فیه غیره و هم المفضلون باجماع الامة و هو کقولهم فلان اعقل الناس و افضلهم أی من اعقلهم و افضلهم و مما یدلّ علی ان جمله علی العموم غیر جائز انه علیه السّلام من جملة خلقک و لا جائز ان یکون علی احبّ الی اللّه منه فان قیل ذلک شیء عرف باصل الشرع اجیب بانّ ما نحن فیه ایضا عرف بالنصوص الصحیحة و الاجماع او یقول أراد احبّ خلقه من بنی عمّه قد کان علیه السّلام یطلق و یرید به التقیید فیعرفه ذو الفهم بالنظر الی الحال او الوقت او الامر الذی هو فیه و عجب آنست که جلال الدین سیوطی نیز با وصف ادعای مجددیت مائة تاسعه و حصول آلات اجتهاد و مطلق و دیگر مفاخره مهره و مآثر مزهره بکمال توربشتی عالیمقام رکون و سکون نموده بنقل آن در مقام تاویل حدیث طیر کمال اتصاف خود بانصاف ظاهر فرموده چنانچه در قوت المغتذی علی جامع الترمذی در شرح حدیث طیر گفته قال التوربشتی قوله باحبّ

ص: 673

خلقک إلیک أی من هو من احبّ خلقک فیشارک غیره و هم المفضلون باجماع الامة و هذا مثل قولهم فلان افضل الناس و اعقلهم أی من افضلهم و اعقلهم و مما یبین لک ان حمله علی العموم غیر جائز انه صلی اللّه علیه و سلم من جملة خلق اللّه و لا جائز ان یکون علی احبّ الی اللّه منه او یاوّل علی انه أراد به احبّ خلقه إلیه من بنی عمه و ذویه و قد کان صلی اللّه علیه و سلم یطلق القول و هو یرید تقییده و یعم به و یرید تخصیصه فیعرفه ذو الفهم بالنظر الی الحال و الوقت او الامر الذی هو فیه و علی بن سلطان محمد قاری نیز در شرح حدیث طیر داد تحریف و تاویل و تلمیع و تسویل داده ابواب عذل؟ ؟ ؟ و ملام منصفین کرام برای خود گشاده چنانچه در مرقاة شرح مشکاة گفته قال الامام التوربشتی نحن و ان کنا لا نجهل بحمد اللّه فضل علی رضی اللّه عنه و قدمه و سوابقه فی الاسلام و اختصاصه برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بالقرابة القریبة و مواخاته ایاه فی الدین و نتمسک من حبه باقوی و اولی مما یدعیه الغالون فیه فلسنا نری ان نضرب عن تقریر امثال هذه الاحادیث فی نصابها صفحا لما نخشی فیه من تحریف الغالین و تاویل الجاهلین فانتحال المبطلین و هذا باب امرنا بمحافظته و حمی امرنا بالذّب عنه فحقیق علینا ان ننصر فیه الحق و تقدم فیه الصدق و هذا حدیث یریش به المبتدع سهامه و یوصل به المنتحل جناحه لیتخذه ذریعه الی الطعن فی خلافه أبی بکر رضی اللّه عنه التی هی اول حکم اجمع علیه المسلمون فی هذه الامة و اقوم عماد اقیم به الدین بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فنقول و باللّه التوفیق هذا الحدیث لا یقاوم ما اوجب تقدیم أبی بکر و القول بخیریته من الاخبار الصحاح منضما إلیها اجماع الصحابة لمکان سنده فان فیه لاهل النقل مقالا و لا یجوز حمل امثاله علی ما یخالف الاجماع لا سیما و الصحابی الذی یرویه ممن دخل فی هذا الاجماع و استقام علیه مدة عمره و لم ینقل عنه خلافه فلو ثبت عنه هذا الحدیث فالسبیل ان یاول علی وجه لا ینتقض علیه ما اعتقده و لا یخالف ما هو اصح منه متنا و اسنادا و هو ان یقال هو ان یحمل قوله باحبّ خلقک علی ان المراد منه ایتنی بمن هو من احبّ خلقک إلیک فیشارکه فیه غیره و هم المفضلون باجماع الامة و هذا مثل قولهم فلان اعقل الناس و افضلهم أی من اعقلهم و افضلهم و ممّا یبین لک ان حمله علی العموم غیر جائز هو ان النبی صلی اللّه علیه و سلم من جملة خلق اللّه و لا جائز ان یکون علیّ احبّ الی اللّه منه فان قیل ذلک شیء عرف باصل الشرع قلنا و الذی نحن فیه عرف ایضا بالنصوص الصحیحة و اجماع الامة فیؤول هذا الحدیث علی الوجه الذی ذکرناه او علی انه أراد به احبّ خلقه إلیه من بنی عمه و ذویه و قد کان النبی صلی اللّه علیه و سلم یطلق القول و هو یرید تقییده و یعم به و هو یرید تخصیصه فیعرفه ذوو الفهم بالنظر الی الحال او الوقت او الامر الذی هو فیه قال الطیبی و الوجه الذی یقتضیه المقام هو الوجه الثانی لانه صلی اللّه علیه و سلم کان یکره ان یاکل وحده لانه لیس من شیمة اهل المروات فطلب من اللّه تعالی ان یتیح له من یواکله و کان ذلک برا و احسانا منه إلیه و ابر المبرات بر ذوی الرّحم و صلته کانه قال باحبّ خلقک إلیک من ذوی القرابة و من اولی باحسانی و برّی إلیه انتهی و فیه انه لا شک ان العلم اولی من ابنه و کذا البنت و اولادها فی امر البر و الاحسان علی ان قول الطیبی هذا انما یتم إذا لم یکن احد هناک ممن یواکله و لا شک فی وجوده لا سیما و انس حاضر و هو خادمه و لم یکن من عادته ان لا یاکل معه فالوجه الاوّل هو المعول و نظیره ما ورد من الاحادیث بلفظ

ص: 674

افضل الاعمال فی امور لا یمکن جمعها الا ان یقال فی بعضها ان التقدیر من افضلها ازین عبارت ظاهرست که علی قاری اولا کلام توربشتی رفیع المقام مع کلام طیبی عمدة الاعلام نقل می کند و من بعد بمزید تدقیق نظر و تحدیق بصر کلام طیبی را که در تقویت تاویل دوم توربشتیست مخدوش و مردود و موهون و مطرود می نماید و افاده می فرماید که شک نیست که عم از ابن العم اولاست و همچنین بنت و اولاد او در امر بر و احسان از ابن العم اولی هستند و مراد قاری این ست که اگر مقصود از

احبّ خلقک إلیک احبّ خلقک إلیک من ذوی القرابة القریبة و من هو اولی باحسانی و برّی إلیه می بود می بایست که مصداق دعا عباس شود که بنا بر مزعومش از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اقرب در قرابت بود یا آنکه در حق جناب فاطمه زهراء سلام اللّه علیها و اولاد امجاد آن جناب دعا واقع شود که آن جناب و اولاد آن جناب در امر بر و احسان اولی از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بودند و نیز قاری تقریع و تعنیف طیبی را باقصی الغایه می رساند و افاده می نماید که کلام طیبی یعنی قول او لانه صلی اللّه علیه و سلم کان یکره ان یاکل وحده لانه لیس من شیمة اهل المروة فطلب من اللّه ان یتیح له من یواکله تمام نمی شود مگر وقتی که در حضور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم کسی از مواکلین موجود نباشد حال آنکه در وجود آن شک نیست خاصه نظر باین معنی که انس خادم آن جناب حاضر بود و از عادت آن جناب نبود که با او مواکلت نفرماید پس بحمد اللّه تعالی ازینجا در کمال ظهور شد که سخافت کلام طیبی بحدّی رسیده است که خود اهل تسنن در مقام تحقیق وهن و رکاکت آن ظاهر می سازند و بالاجهار و الاعلان بردّ و ابطال و دفع و اخمال آن می پردازند اما آنچه قاری بعد از نقض کلام طیبی تاویل اول توربشتی را معول ظاهر نموده پس سابقا بحمد اللّه الجلیل بتفصیل جمیل دانستی که این تاویل علیل هرگز قابل اعتماد و تعویل نیست بلکه تمسک و تشبث بان هادم اساس فضیلت خالفه نبیل و باین سبب برای جان نثارانش جالب عذاب وبیل و مورث اصناف قلق و انزعاج و نحیب و عویلست اما آنچه قاری در آخر کلام بتأیید تاویل اول توربشتی رفیع المقام سراییده که احادیث عدیده بلفظ افضل الاعمال در اموری وارد شده که جمع آن بی تقدیر من ممکن نمی شود پس جوابش این ست که اگر اهل سنت را برای رفع تهافت احادیث خود راه دادن چنین تاویل لازم افتاده باشد از ان لازم نمی آید که اهل حق هم این تاویل را در حدیث طیر از ایشان قبول کنند و بقلع و قمع آن اساس تسویل ضئیل شان بر نکنند و شیخ عبد الحق نیز در لمعات شرح مشکاة بتاویل این حدیث شریف گردید با بدای غرائب هفوات مصدر عجائب منکرات گردیده قال فی اللمعات

قوله باحبّ خلقک اوّل الشارحون بان المراد من احبّ خلقک او احبّ خلق اللّه من بنی عمه او باحبّ خلقک إلیک من ذوی القرابة القریبة او من هو اولی و اقرب و احق باحسانی إلیه و هذا الوجه الاخیر اقرب و اوفق بالمقام هکذا قالوا و پر ظاهرست که این تاویلات فاسده و تسویلات کاسده و تقولات بارده و تفوهات شارده همان مموّهات توربشتی و طیبیست که سابق برین علی سبیل التفضیل بوهن و بطلان و سخف و هوان آن وارسیدی و نسف و قصف آن بعواصف بیان مناعت ترجمان بچشم حقیقت بین دیدی فلا حاجة بنا الی العنایة بابطالها و لا فاقة لنا الی تکرار البیان باظهار اختلالها و از معجبات مستغربه این ست که شیخ عبد الحق بعد این کلمات مهانت آیات کلام سخافت نظام توربشتی والا مقام را که در بیان لزوم تاویل این حدیث شریف سرد نموده و بحمد اللّه

ص: 675

تعالی آنفا بطلان آن بنهایت تحقق رسید بکمال تبجج و سرور و اقصای مرح و حبور دارد می نماید و از نسبت نمودن آن بابن حجر مکی و دعوی ایراد ان در صواعق غایت سرگردانی خود در مهامه غفلت و ذهول و سباسب بلاهت و غفول ظاهر می فرماید حیث قال و لقد اتی الشیخ ابن حجر فی کتاب الصواعق فی الاعتذار عن التاویل لهذا الحدیث بکلام ملیح فصیح طویل قال نحن و ان کنا لا نجهل بحمد اللّه فضل علی رضی اللّه عنه و قدمه و سوابقه فی الاسلام و اختصاصه برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بالقرابة القریبة و مواخاته ایّاه فی الدّین و نتمسک من حبّه باقوی و اولی مما یدعیه الغالون فیه فلسنا نری ان نضرب عن تقریر امثال هذه الاحادیث فی نصابها صفحا لما نخشی فیها من تحریف الغالین و تاویل الجاهلین و انتحال المبطلین و هذا باب امرنا بمحافظته و حمی امرنا بالذب عنه فحقیق علینا ان ننصر فیه الحق و نقدم فیه الصدق و هذا حدیث یریش به المبتدع سهامه و یوصل به المنتحل جناحه فیتخذه ذریعة الی الطعن فی خلافة أبی بکر التی هی اول حکم اجمع علیه المسلمون فی هذه الامة و اقوم عماد اقیم به الدّین بعد رسول اللّه فنقول و باللّه التوفیق هذا الحدیث لا یقاوم ما اوجب تقدیم أبی بکر و القول بخیریته من الاخبار الصحاح منضما إلیها اجماع الصحابة لمکان سنده فان فیه لاهل النقل مقالا و لا یجوز حمل امثاله علی ما یخالف الاجماع لا سیما و الصحابی الذی یرویه ممن دخل فی هذا الاجماع و استقام علیه مدة عمره و لم ینقل عنه خلافه فلو ثبت عنه هذا الحدیث فالسبیل ان یاول علی وجه لا ینتقض علیه ما اعتقده و لا یخالف ما هو اصح متنا و اسنادا و هو ان یحمل علی احد الوجوه المذکورة و در کمال وضوحست که این کلام کلام توربشتی می باشد که سابقا بمعرض بیان آمده الا آنکه عبد الحق درین مقام مرتکب حذف و تغییر یسیر در آخر آن گردیده و هر کسی که ادنی انسی بکلمات عربیه داشته باشد و بکتاب صواعق برخورد بنهایت تحقق خواهد دانست که در ان ازین کلام سخافت نظام هیچ عینی و اثری نیست و کاش اگر عبد الحق این کلام را باین حجر نسبت کرده بود محض بر نسبتش باو اکتفا می کرد و ادعای ایراد آن را در صواعق آغاز نمی نهاد زیرا که درین صورت اتباعش را می رسید که بناچاری بگویند که هر چند این کلام کلام توربشتی ست مگر محتملست که عبد الحق آن را در کتابی از کتب ابن حجر دیده آن را از خود او گمان کرده باشد اگر چه این عذر بارد نیز مستوجب اضغاف مضاعفه زجر و ملام برای شان بود لکن چون حضرت عبد الحق درین مقام با وصف نسبت این کلام بابن حجر مدعی ایراد آن در صواعق هم گردیده باین تسویل غیر جمیل نیز دست اتباعش نمی رسد چه آنفا دانستی که از مراجعت اصل صواعق بطلان این ادعای فاسد بر اطفال ممیزین هم آشکارست فضلا عن غیر هم و بخاطر نباید داشت که شیخ عبد الحق در تاویل این حدیث شریف بر همین صنیع فظیع اکتفا کرده بلکه حضرتش بمزید ترعرع و تحذلق و تنطع و تفهیق چنان خواسته که درین وادی پر خار از دیگر مسولین تعصب شعار قدمی بالاتر گذارد و همت والای خود بر بلوغ اقصی غایت تلمیع و تسویل بر گمارد چنانچه در لمعات بعد عبارت سابقه گفته قال العبد الضعیف عصمه اللّه عما یصمه و صانه عما شانه ان من الظاهر ان الحدیث غیر محمول علی الظاهر لان النبی صلی اللّه علیه و سلم من جملة خلق اللّه و هو احبّ الخلق الی اللّه من جمیع الوجوه و الحیثیات فالمراد اهل زمان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من الصحابة و غیره

ص: 676

انما یکون من وجه واحد خاص او وجوه متعددة مخصوصة فلا حاجة الی تخصیص الخلق بل الی تخصیص الوجه و الوجوه لانه لیس احبّ و افضل من جمیع الوجوه سوی سید المحبوبین و افضل المخلوقین صلی اللّه علیه و سلم ثم الکلام فی الصحابة انّما هو فی الافضلیة من جهة کثرة الثواب و الاحبیة و المخلص فی هذه المسئلة اعتبار الوجوه و الحیثیات و اللّه اعلم و هر چند این کلام رکاکت التیام نه چنانست که حاجتی باظهار بطلان و فساد آن بوده باشد و بحمد اللّه تعالی نهایت سخف آن بر متامل تقریرات سابقه و ناظر تبیینات سابقه خود بخود روشن و مبرهنست لیکن و ما للتوضیح و جلبا للتفریح می گویم که ادعای عبد الحق این معنی را که این حدیث بسبب بودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از جمله خلق و بودن آن جناب احبّ الخلق الی اللّه من جمیع الوجوه و الحیثیات محمول بر ظاهر نیست همان دعوی پایه است که توربشتی و اتباع او آغاز نهاده اند مگر آنکه عبد الحق ین مقام بضم ضمیمه من جمیع الوجوه و الحیثیّات بزعم خود آن را آب و رنگ تازه بخشیده و بعون اللّه النعام در ما سبق دریافتی که این حدیث شریف هرگز از ظاهر خود معدول و بر غیر ظاهر محمول نیست و زعم امکان دخول جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در عموم آن بغایت واهی و فاسدست و هر کسی که امکان شمول آن جناب را ادعا می کند اصلا نظر بمفاد الفاظ حدیث آن جناب هم ندارد تا بلحاظ دیگر امور ممهده و قواعد مبیّنه چه رسد پس عجبست که چگونه عبد الحلق با وصف آن همه مهارت و براعت و تدرّب و تنبه و تیقظ صرف لحظ و قطع نظر و غضّ بصر از مدلولات صریحه نصوص صحیحه ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نموده بدعوی غیر محمول بودن حدیث بر ظاهر خود راه کمال اغفال و اهمال پیموده اما آنچه گفته فالمراد اهل زمان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم من الصّحابة پس بطلان آن در کمال ظهورست زیرا که اگر تسلیم هم کنیم که بسبب لزوم احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حدیث بر ظاهر خود محمول نیست پس ازین دلیل غایة ما فی الباب آنچه لازم خواهد آمد این ست که از عموم حدیث محض جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از جمله خلق مستثنی باشد نه آنکه دیگر انبیا و اوصیا علیهم السّلام و ملائکه و غیر ایشان هم مستثنی باشند و مقصود از احبّ صرف احبّ صحابه بوده باشد کما هو مزعوم عبد الحق و هر چند وجوه بطلان این مزعوم مشوم بسیار از بسیارست لکن از جمله مبطلات واضحه آن ارشاد صریح خود جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست در همین حدیث اعنی فرمودن آن جناب

اللّهمّ ادخل علی احبّ الخلق من الاولین و الآخرین چنانچه در روایت ابن مغازلی واقع شده و قد مرت کاملة فی الوجه الثامن عشر من الوجوه الماضیة و پر ظاهرست که هر گاه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بصراحت تمام

احبّ الخلق من الاولین و الآخرین را طلب فرموده باشد باز ادعای باطل این معنی که مراد آن جناب از احبّ الخلق محض احب از صحابه است چه قدر جرأت و جسارت بر مخالفت و معاندت و مشاقت صریحه آن جناب خواهد بود اما آنچه گفته و غیره انما یکون من وجه واحد خاص أو وجوه معددة مخصوصة فلا حاجة الی تخصیص الخلق بل الی تخصیص الوجه او الوجوه فانّه لیس احبّ و افضل من جمیع الوجوه سوی سیّد المحبوبین و افضل المخلوقین صلی اللّه علیه و سلم پس عین دعوی بیدلیل و صرف تمویه و تدلیس ضئیلست و اجتماع جمیع وجوه احبیّت معتبره فی الافضلیة در غیر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم هرگز ممنوع نیست و ممنوع صرف

ص: 677

همینست که کمال جمیع وجوه موجوده در غیر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم زائد از کمال جمیع وجوه موجوده در ذات آن جناب باشد تا احبیّت غیر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از آن جناب که محذورست لازم نیاید پس ثابت شد که اجتماع جمیع وجوه احبیّت در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و احب بودن آن جناب من جمیع الوجوه هرگز وجهی از منع ندارد و هر گاه حال بر چنین منوال باشد چه چیز لازم کرده است که در احبیّت عامه آن جناب تخصیص وجه یا وجوه کرده آید و کلام جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بی سبب از صریح مفاد آن مصروف شود و اگر در تخصیص احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بوجه یا وجوه جز صرف کلام جناب از ظاهر آن چیزی دیگر لازم نمی آمد در شناعت و فظاعت آن کافی و وافی بود فکیف که بطلان و فساد آن بوجوه کثیره از بیان منیع البنیان ما که در رد تاویل اول شاه صاحب بمعرض عرض آوردیم مستفاد و مستحقست فکن من المستیقظین و عجبست از عبد الحق که خودش در همین کلام در مقام نفی محمولیت حدیث بر ظاهر تخصیص خلق بما عدای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نموده و صراحة گفته فالمراد اهل زمان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من الصحابة و باز بلا فاصله معتد بها بلکه بفصل یک جمله گفته فلا حاجة الی تخصیص الخلق پس این صنیع بدیع و تهافت فظیع عبد الحق قابل دیدست که اولا خودش تخصیص خلق بما عدای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم می نماید و باز بفاصله یک جمله می گوید که حاجت بتخصیص خلق نیست بلکه تخصیص وجه یا وجوه باید کرد پس اگر در نفی احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از خلفا ضرورت بتخصیص خلق نبود در نفی احبیّت آن جناب از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نیز حاجت بتخصیص خلق نبود پس چرا در نفی احبیّت آن جناب از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم تخصیص خلق کرد مناسب آن بود که در آنجا نیز تخصیص وجه یا وجوه می کرد و می گفت ان من الظاهر ان الحدیث غیر محمول علی الظاهر لان احبّ الخلق الی اللّه من جمیع الوجوه و الحیثیات هو النبی صلی اللّه علیه و سلم فالمراد من

قوله احبّ خلقک إلیک احبّ الخلق من وجه او وجوه متعددة مخصوصة لا من جمیع الوجوه و الحیثیات اما آنچه گفته ثم الکلام فی الصحابة انما هو فی الافضلیة من جهة کثیرة الثواب و الاحبیّة غیرها کما فی القول المشهور من بعض العلماء فی الفرق بین الافضلیة و الاحبیّة پس عجب عجابست زیرا که سابقا بتصریح فخر رازی در تفسیر مفاتیح الغیب دانستی که معنی محبّت خداوند عالم اعطاء ثوابست پس احبیّت شخص بسوی خداوند عالم بلا شبهه موجب اکثریت ثواب اوست و انشاء اللّه تعالی در ما بعد نیز خواهی دانست که اکابر متکلمین سنّیه مثل فخر رازی و شمس الدین اصفهانی و قاضی عضد الدین ایجی و سید شریف جرجانی و ملک العلماء دولت آبادی احبیّت را بمعنی اکثریت ثواب قبول کرده اند پس این افاده بدیعه عبد الحق که از بعض علما نقل کرده قابل انواع استعجاب و جالب اصناف استغرابست و اما ما قال و المخلص فی هذه المسئلة اعتبار الوجوه و الحیثیات*فلعمری تلک القالة من عجائب التقولات و غرائب التفوهات؟ ؟ ؟ *لانه قد تبیّن مما سبق من الحجج و البینات الباهرات*و تحقق مما مضی من الدلائل و البراهین الزاهرات*ان ذلک الاعتبار من اوهن المستمسکات*و اوهن المتشبثات*لیس لمن تمسک به مخلص من الشّبهات بل الاذعان به قائد الی ادهی الورطات*و اللّه العاصم عن سلوک مسلک الغوایات*و انتهاج منهج العمایات*و هر گاه

ص: 678

بعون اللّه المنان ازین بیان مناعت اقتران کمال ضعف و هوان و فساد و بطلان تسویلات ضئیله و تاویلات علیله شراح حدیث متسننین واضح و آشکار گردید پس الحال هجنت و رکاکت و ضعت و سخافت تقولات و تفوهات متکلمینی که جرأت بر ردّ و ابطال این حدیث شریف نیافته اند نیز باید دید و فضائح و قبائح تقریرات و تزویراتشان بسمع اصغا باید شنید

رد أقوال متکلمین أهل تسنن در ابطال حدیث طیر

قاضی القضاة عبد الجبار بن احمد استرابادی در کتاب مغنی گفته دلیل لهم آخر و قد تعلقوا

بقوله علیه السّلام لاعطین الرایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله و بما

روی من قوله صلی اللّه علیه و سلم اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطائر قالوا إذا دلّ علی انه افضل خلق اللّه تعالی بعده و احبّهم الی اللّه تعالی فیحب ان یکون هو الامام و هذا بعید لانه انما یمکن ان یتعلق به فی انّه افضل فاما فی النص علی انه امام فغیر جائز التعلق به الا من حیث ان یقال ان الامامة واجبة للافضل و قد بیّنا انها غیر مستحقة بالفضل فانه لا یمتنع فی المفضول ان یتولاها او من یساویه غیره فی الفضل و سنبین القول فی ذلک من بعد ازین عبارت ظاهرست که قاضی ماضی قطع نظر از آنکه در باب نفی صحت و ثبوت حدیث طیر هیچ حرفی و لو رکیک هم باشد بر زبان نیاورده بمزید انصاف دلالت آن را بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تسلیم فرموده اما نظر بتصحیح خلافت متغلبین منع لزوم خلافت برای افضل نموده و چون بحمد اللّه تعالی در منهج اول و دیگر مقامات بدلائل متینه مبرمه و براهین رزینه محکمه دانستی که با وجود افضل نصب مفضول جائز نیست پس در بطلان کلام قاضی شبهه نیست و لنعم ما افاد علم الهدی طاب ثراه فی نقض هذا الکلام فی کتابه الشافی هذان الخبران اللذان ذکرتهما انما یدلان عندنا علی الامامة کدلالة المواخاة و ما جری مجراها لانا قد بیّنا ان کل شیء دلّ علی التفضیل و التعظیم فهو دلالة علی استحقاق اعلی الرتب و المنازل و ان اولی الناس بالامامة من کان افضلهم و احقهم باعلی منازل التبجیل و التعظیم و قد مضی طرف من الکلام فی ان المفضول لا یحسن امامته و ان ورد من کلامه شیء من ذلک فی المستقبل افسدناه بعون اللّه و فخر رازی در اربعین در بیان حجج اهل حق بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته الحجّة الثانیة التمسک بخبر الطیر و هو

قوله علیه السّلام اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل هذا الطیر معی و المحبة من اللّه تعالی عبارة عن کثرة الثواب و التعظیم و در مقام جواب از ان گفته اما الثانی و هو التمسک بخبر الطیر فالاعتراض علیه ان نقول

قوله علیه السّلام باحبّ خلقک یحتمل ان یکون احبّ خلق اللّه فی جمیع الامور و ان یکون احبّ خلق اللّه فی شیء معین و الدلیل علی کونه محتملا لهما انه یصح تقسیمه إلیهما فیقال اما ان یکون احبّ خلق اللّه فی جمیع الامور و یکون احبّ خلق اللّه فی هذا الامر الواحد و ما به الاشتراک غیر مستلزم بما به الامتیاز فاذن هذا اللفظ لا یدل علی کونه احبّ الی اللّه تعالی فی جمیع الامور فاذن هذا اللفظ لا یفید الا انه احبّ الی اللّه فی بعض الامور و هذا یفید کونه ازید ثوابا من غیره فی بعض الامور و لا یمتنع کون غیره ازید ثوابا منه فی امر آخر فثبت ان هذا لا یوجب التفضیل و هذا جواب قوی و بر ناظر خیبر منجلی ست که این تقریر عجیب و تزویر غریب رازی که بر قوّت و متانت آن نازیده در سخافت و رکاکت بالغ اقصای مراتبست زیرا که سابقا

ص: 679

بجواب تاویل اول مخاطب قمقام بحمد اللّه المنعام بتفصیل تمام بسیاری از دلائل وثیقه کثیره و براهین حصیفه اثیره دانستی که حدیث طیر بر احبیّت عامه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دلالت دارد و احبیّت آن جناب مخصوص بوجه من الوجوه نیست و هر چند بعد ملاحظه آن همه حجج باهره و ادلّه زاهره حاجت بنقض این کلام نیست لکن نظر بمناسبت مقام می گویم که اولا تخصیص احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ببعض امور صرف از ظاهرست و آن بلا شبهه حرام محضست کما سبق و سیاتی فیما بعد ایضا ما یدلّ علی ذلک انشاء اللّه تعالی و ثانیا قاعده صحة الاستثناء دلیل العموم که در حدیث منزلت بتفصیل جمیل اثبات آن نموده ایم این تقریر موهون را هباء منبثّا می نماید زیرا که از جملۀ

اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک استثنا صحیحست مثلا ممکنست که بگویند

باحبّ خلقک إلیک الا فی کذا و هر گاه استثنا ازین کلام صحیح شد در عموم آن هیچ شبهه باقی نماند و الحمد للّه علی ظهور الحق الابلج و زهوق الباطل الجلج ثالثا آنکه علی سبیل الفرض اگر تسلیم هم بکنیم که مدلول حدیث طیر آنست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در امری خاص احب و از روی ثواب اکثر بود لکن با این همه بحمد اللّه تعالی افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر ثلاثه ثابت خواهد شد نه ویرا که هیچ وجه اهل سنت بر اهل حقّ ثابت نمی توانند کرد که احد من الثلاثه در فلان امر محبوب خدا و رسول و مستحق ثواب بودند فضلا عن الاحبیّة و اکثریة الثواب و فضلا عن ان یکون احدهم احبّ و اکثر ثوابا منه علیه السّلام پس بحمد اللّه تعالی ازینجا ظاهر گردید که این تقریر رکیک رازی بر فرض تسلیم نیز نفعی باو نمی بخشد بلکه عند الامعان جالب ضرر عظیم بمقصود اوست فلیضحک قلیلا و لیبک کثیرا و شمس الدین محمد بن اشرف الحسنی السمرقندی با وصف آنکه بر تصانیف رازی واقفیت دارد و جابجا تقریرات او را و لو بالتفریق و التوزیع بمقابله اهل حق می آرد لکن بجواب حدیث طیر و دیگر ادلّه افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اتباع و تقلید او را یکسر ترک نموده بمزید حیرت و اندهاش و نهایت اضطراب و ارتعاش بجواب آن همه دلائل دو سه حرف غریب بر زبان آورده چنانچه در کتاب صحائف علی ما نقل عنه گفته الفصل الثالث فی افضل الناس بعد النّبی المراد بالافضل ههنا ان یکون اکثر ثوابا عند اللّه و اختلفوا فیه فقال اهل السنّة و قدماء المعتزلة انّه ابو بکر و قال الشیعة و اکثر المتأخرین من المعتزلة هو علی استدلال اهل السّنة بوجهین الاول قوله تعالی سَیُجَنَّبُهَا اَلْأَتْقَی اَلَّذِی یُؤْتِی مالَهُ السورة و المراد هو ابو بکر رضی اللّه عنه عند اکثر المفسرین و الاتقی اکرم عند اللّه تعالی لقوله تعالی إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاکُمْ و الاکرم عند اللّه افضل الثانی

قوله صلی اللّه علیه و سلم و اللّه ما طلعت شمس و لا غربت علی احد بعد النبیین و المرسلین افضل من أبی بکر و اجاب الشّیعة بان هذا لا یدلّ علی انه افضل بل بان غیره لیس افضل منه و احتجت الشیعة بان الفضیلة اما عقلیة او نقلیة و العقلیة اما بالنسب او بالحسب و کان علیّ اکمل الصّحابة فی جمیع ذلک فهو افضل اما النسب فلانه اقرب الی رسول اللّه و العباس و ان کان عمّ رسول اللّه لکنّه کان اخا عبد اللّه من الاب و کان ابو طالب اخا منهما و کان علی هاشمیا من الاب و الام لأنّه علی بن أبی طالب بن عبد المطلب

ص: 680

بن هاشم و علی بن فاطمة بنت اسد بن هاشم و الهاشمی افضل

لقوله صلی اللّه علیه و سلم اصطفی من ولد اسماعیل قریشا و اصطفی من قریش هاشما و اما الحسب فلان اشرف الصفات الحمیدة الزهد و العلم و الشّجاعة و هو فیه اتم و اکمل من الصحابة اما العلم فلانه ذکر فی خطبه من اسرار التوحید و العدل و النبوة و القضاء و القدر و احوال المعاد ما لم یوجد فی الکلام لاحد من الصحابة و جمیع الفرق ینتهی نسبتهم فی علم الاصول إلیه فان المعتزلة ینسبون انفسهم إلیه و الاشعری ایضا منتسب إلیه لانه کان تلمیذ الجبائی المنتسب الی علی و انتساب الشیعة بین و الخوارج مع کونهم ابعد الناس عنه اکابرهم تلامذته و ابن عباس رئیس المفسرین کان تلمیذا له و علم منه تفسیر کثیر من المواضع التی تتعلق بعلوم دقیقة مثل الحکمة و الحساب و الشعر و النجوم و الرمل و اسرار الغیب و کان فی علم الفقه و الفصاحة فی الدرجة العلیاء و علم النحو منه و ارشد ابا الاسود الدئلی إلیه و کان عالما بعلم السلوک و تصفیة الباطن الذی لا یعرفه الا الأنبیاء و الاولیاء حتّی اخذه جمیع المشایخ منه او من اولاده او من تلامذتهم و

روی انه قال لو کسرت الوسادة ثم جلست علیها لقضیت بین اهل التوریة بتوراتهم و بین اهل الانجیل بانجیلهم و بین اهل الزبور بزبورهم و بین اهل الفرقان بفرقانهم و اللّه ما من آیة انزلت فی برّ او بحر او سهل او جبل او سماء او ارض او لیل او نهار الا و انا اعلم فیمن نزلت و فی أیّ شیء نزلت

و روی انه قال لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا

و قال صلی اللّه علیه و سلم اقضاکم علی و القضاء یحتاج الی جمیع العلوم و اما الزهد فلما علم منه بالتواتر من ترک اللذّات الدنیا ویة و الاحتراز عن المحظورات من اول العمر الی آخره مع القدرة و کان زهاد الصحابة کابی ذرّ و سلمان الفارسی و أبی الدرداء تلامذته و اما الشجاعة فغنیّة عن الشرح حتی

قال النّبی صلی اللّه علیه و سلم لا فتی الاّ علی لا سیف الاّ ذو الفقار

و قال صلی اللّه علیه و سلم یوم الاحزاب لضربة علی خیر من عبادة الثقلین و کذا السخاء فانه بلغ فیها الدرجة القصوی حتی اعطی ثلاثة اقواص ما کان له و لا لاولاده غیرها عند الافطار فانزل اللّه تعالی وَ یُطْعِمُونَ اَلطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً و کان اولاده افضل اولاد الصّحابة کالحسن و الحسین و

قال النبی صلی اللّه علیه و سلم هما سیدا شباب اهل الجنة ثم اولاد الحسن مثل الحسن المثنی و الحسن المثلث و عبد اللّه بن المثنی و النفس الزکیة و اولاد الحسین مثل الائمة المشهورة و هم اثنا عشر و کان ابو حنیفة و مالک رحمهما اللّه آخذا الفقه من جعفر الصادق و الباقون منهما و کان ابو یزید البسطامی من مشایخ الاسلام سقاء فی دار جعفر الصّادق و المعروف الکرخی اسلم علی ید علیّ الرّضا و کان بواب داره و ایضا اجتماع الاکابر من الامة و علمائها علی شیعیته دالّ علی انه افضل و لا عبرة بقول العوام و اما الفضائل النقلیة فما

روی عن النبی صلی اللّه علیه و سلم الاولی خبر الطیر و هو

قوله صلی اللّه علیه و سلم اللّهمّ ائتنی باحبّ

ص: 681

خلقک إلیک یاکل معی هذا الطیر فجاء علی و اکل معه الثانیة خبر المنزلة و هو

قوله صلی اللّه علیه و سلم انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا بنی بعدی و هذا اقوی من

قوله فی حق أبی بکر و اللّه ما طلعت شمس و لا غربت بعد النبیین علی افضل من أبی بکر لانه انما یدل علی ان غیره لیس افضل منه لا علی انه افضل من عیره و ایضا یدل علی ان الغیر ما کان افضل منه لا علی انّه ما یکون فجاز ان لا یکون عند ورود هذا الخبر و یکون بعده و ایضا خبر المنزلة یدلّ علی ان له مرتبة الانبیاء

لقوله صلی اللّه علیه و سلم الا انه لا بنی بعدی و خبر أبی بکر انّما یدلّ علی ان غیره ممن هو اولی من مراتب الانبیاء لیس افضل منه

لقوله صلی اللّه علیه و سلم بعد النّبیّین و المرسلین فجاز ان یکون علی افضل منه الثالثة خبر الرایة

روی انه صلی اللّه علیه و سلم بعث ابا بکر الی خیبر فرجع منهزما ثم بعث عمر فرجع منهزما فبات رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مغتما فلما اصبح خرج الی الناس و معه الرایة و قال لاعطین الرایة رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله کرارا غیر فرار فتعرض له المهاجرون و الانصار فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم این علیّ فقیل انه ارمد العینین فتفل فی عینیه ثم دفع إلیه الرایة الرابعة خبر السّیادة

قالت عائشة کنت جالسة عند النّبی صلی اللّه علیه و سلم إذا قبل علیّ فقال هذا سید العرب فقلت بابی انت و امی أ لست سید العرب فقال انا سید العالمین و هو سید العرب الخامسة خبر المولی

قال النّبی صلی اللّه علیه و سلم من کنت مولاه فعلیّ مولاه

و روی احمد و البیهقی فی فضائل الصحابة انه قال صلی اللّه علیه و سلم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی یوشع فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی وجه علیّ السادسة

روی عن انس بن مالک رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و ان اخی و وزیری و خیر من اترکه بعدی یقضی دینی و ینجز و عدی علی بن أبی طالب السابعة

روی عن ابن مسعود انه قال صلی اللّه علیه و سلم علی خیر البشر من أبی فقد کفر الثامنة

روی انه قال صلی اللّه علیه و سلم فی ذی الثدیة و کان رجلا منافقا یقتله خیر الخلق

و فی روایة خیر هذه الامة و کان قاتله علی بن أبی طالب

و قال صلی اللّه علیه و سلم لفاطمة انّ اللّه تعالی اطلع علی اهل الدنیا و اختار منهم اباک و اتخذه نبیّا ثم اطلع ثانیا فاختار منهم بعلک هذا ما قالوا و الحق ان کلّ واحد من الخلفاء الاربعة بل جمیع الصحابة مکرم عند اللّه موصوف بالفضائل الحمیدة ازین عبارت سراسر بشارت واضح و آشکارست که شمس الدین سمرقندی گو در بیان بعض اجوبه اهل حقّ تغییری نموده و در نقل احتجاجات رزینه و استدلالات متینه اهل حقّ بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعضی از جملات و نبذی از کلمات که از ایشان صادر نشده بود کیاسة یا جهلا اضافه فرموده لکن هنگام جواب چون اختراع تمویهات بعیده و ابتداع تاویلات غیر سدیده را موجب ظهور تعصب فاحش العوار و سبب وضوح مجازفت واضحة الشنار و جالب کمال عذل و ملام صغار و کبار

ص: 682

و باعث بر نهایت استهزاء و استنکار و استحقار یافته ناچار بسوی ادعای مکرمیت هر واحد از خلفای اربعه و جمیع صحابه عند اللّه و موصوفیت شان بفضائل حمیده شتافته و پر ظاهرست که این ادّعای فاسد علامه سمرقند علاوه بر آنکه محض دعوی لسانی و صرف تقول فاسد المبانیست هیچ وجهی و لو سخیف برای ایراد آن درین مقام پیدا نمی شود زیرا که بلا شبهه کلام اهل حق کرام در افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بود و مفاد حدیث طیر و دیگر احادیث هم همینست پس اگر بالفرض خلفای ثلاثه و جمیع صحابه مکرم عند اللّه و متصف بصفات حمیده هم بوده باشند این معنی منافی افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نیست نمی دانم سمرقندی را درین مقام از فرط تحیر چه حالتی رو داده بود که باین چنین کلام محلول النظام صریح الانثلام زبان حقیقت ترجمان خود آلود و نهایت اتصاف خود باحصاف مبانی کلام ظاهر فرمود و قاضی ناصر الدین عبد اللّه بن عمر بیضاوی نیز از جواب حدیث طیر و دیگر براهین باهره اهل حق که در معرض اثبات افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام می آرند بیضه در طاس انداخته درین معرکه مرد آز ما از کمال دانشمندی آیه اتقی و جمله از موضوعات اهل نحله خود که بمزید بیباکی در فضائل خالفه اول بربافته اند سپر خود ساخته چنانچه در طوالع الانوار اولا در بیان وجوه استدلال اهل حق بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته السّادس ان علیّا کرم اللّه وجهه کان افضل الناس بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لانه ثبت بالاخبار الصّحیحة ان المراد من قوله تعالی حکایة أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ علی و لا شکّ انه لیس نفس محمد صلی اللّه علیه و سلم بعینه بل المراد به امّا انّه بمنزلته او هو اقرب الناس إلیه و کل من کان کذلک کان افضل الخلق بعده و لانه اعلم الصحابة لانه کان اشدهم ذکاء و فطنة و اکثرهم تدبیر او رویة و کان حرصه علی التعلم اکثر و اهتمام الرّسول علیه السّلام بارشاده و تربیته اتم و ابلغ و کان مقدما فی فنون العلوم الدینیّة اصولها و فروعها فان اکثر فرق المتکلمین ینتسبون إلیه و یسندون اصول قواعدهم الی قوله و الحکماء یعظمونه غایة التعظیم و الفقهاء یاخذون برایه و

قد قال علیه السّلام اقضاکم علی و ایضا فأحادیث کثیرة کحدیث الطیر و حدیث خیبر وردت شاهدة علی کونه افضل و الافضل یجب ان یکون اماما و در مقام جواب از ان گفته و عن السادس انه معارض بمثله و الدلیل علی افضلیة أبی بکر قوله تعالی وَ سَیُجَنَّبُهَا اَلْأَتْقَی فانّ المراد به امّا ابو بکر او علی وفاقا و الثانی مدفوع لقوله تعالی وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزی لأنّ علیّا نشأ فی تربیّته و انفاقه و ذلک نعمة تجزی و کل من کان اتقی کان اکرم عند اللّه و افضل لقوله تعالی إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاکُمْ

و قوله علیه السّلام ما طلعت الشمس و لا غربت علی احد بعد النّبیین و المرسلین افضل من أبی بکر و

قوله علیه السّلام ما طلعت الشمس و لا غربت علی احد بعد النّبیین و المرسلین افضل من أبی بکر

و قوله علیه السّلام لابی بکر و عمرهما سیّد کهول اهل الجنة و ما خلا النبیین و المرسلین و پر ظاهرست که استدلال بایه سَیُجَنَّبُهَا اَلْأَتْقَی خلل و زال صریح دارد و علاوه بر آنکه در محلّ خود شناعت و فظاعت استدلال بان بتفصیل تمام ذکر یافته است بحمد اللّه کمال بطلان آن بروایت مودّة القربی در همین مجلّد دریافتی اما این دو حدیث موضوع که بیضاوی ذکر نموده پس خبر از نهایت واقفیت و عبور او بر آداب مناظره می دهد سبحان اللّه مگر حضرت

ص: 683

بیضاوی را با وصف آن همه تبحر و تصدر و تمهر بخاطر نرسید که اهل حق هرگز این گونه اخبار و احادیث اهل سنت را و لو نزد خود اهل سنت باعلی مدارج صحت هم رسیده باشد قبول ندارند بلکه بدتر از خرق مرتملات الاعقاب می شمارند پس ذکر آن بمقابله اهل حقّ و آن هم بمعارضه حدیث طیر و امثال آن سمتی از جواز نخواهد داشت و شمس الدّین محمود بن عبد الرحمن اصفهانی نیز متبع و مقتفی آثار بیضاوی عالی تبار گردیده با آن همه براعت در علم معقول و منقول و احتواء برد قائق فروع و اصول بجواب حدیث طیر و دیگر ادلّه افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام راه معارضت با فضائل موهومه و مناقب مزعومه ابو بکر گزیده چنانچه در مطالع الانظار شرح طوالع الانوار در بیان وجوه احتجاج اهل حقّ بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته السادس ان علیا کان افضل الناس بعد النّبی لانه ثبت بالاخبار الصحیحة ان المراد من قوله تعالی فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ علیّ و لا شک ان علیا لیس نفس محمد صلی اللّه علیه و سلم بعینه بل المراد ان علیا بمنزلة النبی او ان علیا هو اقرب الناس الی النبی فضلا و إذا کان کذلک کان افضل الخلق بعده و لان علیا کان اعلم الصحابة لانه کان اشهرهم ذکاء و فطنة و اکثرهم تدبیرا و رویّة و کان حرصه علی العلم اکثر و اهتمام الرسول صلی اللّه علیه و سلم بارشاده و تربیته اتمّ و ابلغ و کان مقدما فی فنون العلوم الدّینیة اصولها و فروعها فان اکثر فرق المتکلمین ینتسبون إلیه و یسندون اصول قواعدهم الی قوله و الحکماء یعظمونه غایة التعظیم و الفقهاء یاخذون برایه و

قد قال النبی صلی اللّه علیه و سلم اقضاکم علی و الاقضی اعلم لاحتیاجه الی جمیع انواع العلم و ایضا احادیث کثیرة وردت شاهدة علی ان علیّا افضل منها حدیث الطیر و هو

انّه علیه السّلام اهدی له طیر مشوی فقال علیه السّلام اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی فجاءه علی و اکل معه و الاحبّ الی اللّه تعالی هو من أراد اللّه تعالی زیادة ثوابه و لیس فی ذلک ما یدل علی کونه علیه السّلام افضل من النبی و الملائکة لانه

قال ایتنی باحبّ خلقک إلیک و الماتی به الی النبی یجب ان یکون غیر النبی فکانه

قال احبّ خلقک إلیک غیری

و لقوله علیه السّلام یاکل معی و تقدیره ایتنی باحبّ خلقک إلیک ممن یاکل فیاکل معی و الملائکة لا یاکلون و بتقدیر عموم اللفظ للکل فلا یلزم من تخصیصه بالنسبة الی النبی علیه السّلام و الملائکة تخصیصه بالنسبة الی غیرهما و منها حدیث خبیر

فان النبی علیه السّلام بعث ابا بکر الی خیبر فرجع منهزما ثم بعث عمر فرجع منهزما فغضب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لذلک فلمّا اصبح خرج الی الناس و معه رایة و قال لاعطین الرایة الیوم رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و الرّسول کرارا غیر فرار فعرض له المهاجرون و الانصار فقال علیه السّلام این علی فقیل له انه ارمد العینین فتقل فی عینیه ثم دفع الرّایه إلیه و ذلک یدل علی ان ما وصفه به مفقود فیمن تقدم فیکون افضل منهما و یلزم ان یکون افضل من جمیع الصحابة و الافضل یجب ان یکون اماما و در مقام جواب از ان گفته و عن السادس ان ما ذکرنا من الدّلائل الدالّة علی انّ علیّا افضل معارض بما یدلّ علی ان ابا بکر افضل و الدلیل علی افضلیّة أبی بکر قوله تعالی وَ سَیُجَنَّبُهَا اَلْأَتْقَی اَلَّذِی الآیة فان المراد اما ابو بکر او علی بالاتفاق و الثانی و هو ان یکون المراد به علیّا مدفوع لانه تعالی ذکر فی وصف الاتقی

ص: 684

قوله اَلَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکّی و ما لاحد عنده من نعمة تجزی و علیّ غیر موصوف بهما لأنّه ما اتفق لعلی ان اتی مالَهُ یَتَزَکّی و لان علیّا نشا فی تربیة النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و انفاقه و ذلک نعمة تجزی و إذا لم یکن المراد بالاتقی علیا تعین ان یکون المراد ابا بکر فیکون ابو بکر هو الاتقی و کل من کان اتقی کان اکرم لقوله تعالی إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاکُمْ و کل من کان اکرم فهو عند اللّه افضل فابو بکر افضل و

قوله علیه السّلام ما طلعت الشمس و لا غربت بعد النبیین و المرسلین علی رجل افضل من أبی بکر لانه یدل علی انه لیس احد افضل من أبی بکر رضی اللّه عنه فلا یکون علی افضل من أبی بکر رضی اللّه عنه و إذا لم یکن علی افضل من أبی بکر فاما ان یکون مساویا لابی بکر فی الفضل او یکون ابو بکر افضل من علی و الاول منتف بالاجماع فتعین الثانی و

قوله صلی اللّه علیه و سلم لابی بکر و عمر هما سیدا کهول اهل الجنة ما خلا النبیّین و المرسلین

و قوله صلی اللّه علیه و سلم لیؤمّ الناس ابو بکر و تقدیمه فی الصلوة مع انها افضل العبادات یدل علی انه افضل و

قوله صلی اللّه علیه و سلم و قد ذکر ابو بکر عنده و این مثل أبی بکر کذبنی الناس و صدقنی و امن بی و زوجنی ابنته و جهزنی بماله و واسانی بنفسی و جاهد معی ساعة الخوف

و قول علی خیر النّاس بعد النبیین ابو بکر ثم عمر ثم اللّه اعلم ازین عبارت ظاهر ست که اصفهانی بجواب حدیث طیر و دیگر ادلّه افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اقتفاء للبیضاوی بسوی اظهار معارضت آن با ادلّه وهمیّه افضلیت أبی بکر رفته بعضی از اکاذیب و خرافات که بیضاوی بر ایراد آن اقدام نکرده بود بمزید اظهار توسع و تضلّع وارد نموده نهایت حسن فهم و دقت نظر وحدت بصر و امعان عام و اطلاع تام خود بر آداب مناظره واضح و آشکار فرموده و هر چند اصفهانی بمزید عجز و ناتوانی در شرح طوالع بر همین معارضت سخیفه اکتفا ورزیده مصلحت در تسلیم دلالت حدیث طیر و امثال آن بر مطلوب اهل حق دیده لکن در تشیید القواعد شرح تجرید العقائد باتباع و تقلید فخر رازی مرتکب تاویل علیل درین حدیث شریف گردیده چنانچه اولا در بیان وجوه استدلال اهل حق بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و منها خبر الطائر بیان ذلک

انه اهدی له طائر مشوی فقال اللّهم ایتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی فجاء علی و اکل معه و الاحبّ الی اللّه تعالی هو من أراد اللّه تعالی زیادة ثوابه و لیس فی ذلک ما یدلّ علی کونه افضل من النبی و الملائکة لانه

قال ائتنی باحبّ خلقک إلیک و الماتی به الی النّبی یجب ان یکون غیر النبی فکانه قال احبّ خلقک إلیک غیری و

لقوله یاکل معی و تقدیره ایتنی باحبّ خلقک ممن یاکل معی و الملائکة لا یاکلون و بتقدیر عموم اللفظ للکلّ لا یلزم من تخصیصه بالنسبة الی النبی و الملائکة تخصیصه بالنسبة الی غیرهما و در مقام جواب از ان گفته و حدیث الطیر لا یدل علی انه احبّ الخلق مطلقا بل امکن ان یکون احبّ الخلق بالنظر الی شیء دون شیء إذ یصحّ الاستفسار بان یقال احبّ خلقک فی کل شیء او فی بعضه و عند ذلک لا یلزم من زیادة ثوابه فی بعض الاشیاء علی غیره الزیادة فی کلّ شیء بل جاز ان یکون غیره ازید ثوابا فی شیء آخر فان قیل فعلی هذا التقدیر أی فائدة فی

قوله ایتنی باحبّ خلقک إلیک قلنا الفائدة فیه تخصیصه عمّن لیس احبّ عند اللّه من وجه

ص: 685

ازین عبارت سراسر غرابت واضح و اشکار است که اصفهانی در منع دلالت حدیث طیر بر احبیّت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تقلید صریح رازی اختیار کرده تقریر سراسر تزویر او را بتغییر یسیر وارد نموده و چون بحمد اللّه تعالی علاوه بر ادلّه سابقه که بکمال وضوح مبطل این شبه واهیه ست عنقریب بجواب رازی نهایت فساد و بطلان آن دانستی لهذا حاجتی بایضاح وهن آن نیست امّا آنچه اصفهانی در آخر کلام خود بمزید تنبّه گفته فان قیل فعلی هذا التقدیر أیّ فائدة فی

قوله ائتنی باحبّ خلقک إلیک قلنا الفائدة فیه تخصیصه عمّن لیس احبّ عند اللّه من وجه پس نگفتن این کلام از گفتن بهتر بود چه بعد استماع آن بی اختیار عرض خواهد شد که چون ثلاثه و احزابشان کما قرّر فی محلّه هرگز نزد خداوند عالم محبوب من وجه هم نبودند فضلا عن الاحبیّة پس بنابر افادۀ خود اصفهانی افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر ایشان ثابت باشد و قطع نظر ازین ملاحظه باید کرد که چون مردودیت شیخین بلکه ثلاثه از واقعه طیر ثابتست و بنابر افاده اصفهانی فائده کلام جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم درین واقعه تخصیص و افراز مصداق دعاست از کسانی که احبّ من وجه هم نباشند پس بی ضم ضمیمه دیگر از خود حدیث طیر ثابت خواهد شد که ثلاثه نزد جناب احدیت احبّ من وجه هم نبودند و قاضی عضد الدین عبد الرحمن بن احمد ایجی و سید شریف علی بن محمد جرجانی نیز در تاویل حدیث طیر اتباع و تقلید نا سدید رازی عنید پیش گرفته راه تخدیع اغمار و اغراء اشراء و اثارت قتام تهییج عوام بدلالت او رفته اند در شرح مواقف در بیان وجوهی که بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اجمالا دلالت دارد مسطورست الثانی خبر الطّیر و هو

قوله علیه السّلام حین اهدی إلیه طائر مشوی اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّیر فاتی علی و اکل معه الطّیر و المحبّة من اللّه کثرة الثواب و التعظیم فیکون هو افضل و اکثر ثوابا و اجیب بانه لا یفید کونه احبّ إلیه فی کل شیء لصحة التقسیم و ادخال لفظ الکل و البعض الا تری انه یصح ان یستفسر و یقال احبّ خلقه إلیه فی کل شیء او فی بعض الاشیاء و ح جاز ان یکون اکثر ثوابا فی شیء دون آخر فلا یدل علی الافضلیّة مطلقا و در کمال ظهورست که این کلام فاقد النظام از تقریر رکاکت انضمام رازی ماخوذست و چون بعون اللّه تعالی انخرام و انثلام آن باحسن وجوه آنفا دریافتی پس در بطلان آن ارتیابی نیست و الحمد للّه و سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانی نیز با آن همه مرجعیت اقاصی و ادانی و غایت تدرب و تمهر و همه دانی بجواب حدیث طیر جز سلوک مسلک اهمال و اغفال راهی نیافته چنانچه در شرح مقاصد گفته تمسکت الشّیعة القائلون بافضلیة علی رضی اللّه تعالی عنه بالکتاب و السنّة و المعقول اما الکتاب فقوله تعالی فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ الآیة عنی بانفسنا علیّا رضی اللّه تعالی عنه و ان کان صیغه جمع لانه علیه الصلوة و السّلام حین دعاءه و قد نجران الی المباهلة و هو الدعاء علی الظالم من الفریقین خرج و معه الحسن و الحسین و فاطمة و علی و هو یقول لهم إذا انا دعوت فأمنوا و لم یخرج معه من بنی عمّه غیر علی و لا شک ان من کان بمنزلة نفس النبی کان افضل و قوله تعالی قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی

قال سعید بن جبیر لما نزلت هذه الآیة قالوا یا رسول اللّه من هؤلاء الّذین نودهم قال علی و فاطمة و ولداها و لا خفاء

ص: 686

فی ان من وجب محبّته بحکم نص الکتاب کان افضل و کذا من ثبت نصرته الرسول علیه الصّلوة و السّلام بالعطف فی کلام اللّه تعالی علی اسم اللّه و جبرئیل مع التعبیر عنه بصالح المؤمنین و ذلک قوله تعالی فَإِنَّ اَللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صالِحُ اَلْمُؤْمِنِینَ فعن ابن عباس رضی اللّه عنه تعالی عنهما ان المراد به علی و اما السنة

فقوله صلی اللّه علیه و سلم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علی بن أبی طالب و لا خفاء فی ان من یساوی هذه الانبیاء فی هذه الکمالات کان افضل و

قوله علیه الصّلوة و السّلام اقضاکم علی و الاقضی اعلم و اکمل و

قوله صلی اللّه علیه و آله و سلم اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی من هذا الطیر فجاءه علی فاکل معه و الاحبّ الی اللّه اکثر ثوابا و هو معنی الافضل و

کقوله صلی اللّه علیه و آله و سلم انت منّی بمنزلة هارون من موسی و لم یکن عند موسی افضل من هارون و

کقوله علیه الصّلوة و السّلام من کنت مولاه فعلی مولاه الحدیث و

قوله علیه الصّلوة و السّلام یوم خیبر لاعطین هذه الرایة غدا رجلا عدلا یفتح اللّه علی یده یحبّ اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله فلمّا اصبحوا غدوا علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم کلهم یرجون ان یعطاها فقال ابن علی بن أبی طالب قالوا یا رسول اللّه یشتکی عینیه قال فارسلوا إلیه فاتی به فبصق رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و برأ حتی کانه لم یکن به وجع فاعطاه الرایة

و قوله علیه الصّلوة و السّلام انا دار الحکمة و علی بابها و قوله علیه الصّلوة و السّلام لعلی انت اخی فی الدّنیا و الآخرة و ذلک حین اخی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بین الصحابة فجاء علی قد مع عیناه فقال آخیت بین اصحابک و لم تواخ بینی و بین احد

و قوله صلی اللّه علیه و سلم لمبارزة علی عمرو بن عبدود افضل من عمل امتی الی یوم القیمة

و قوله صلی اللّه علیه و سلم لعلی انت سیّد فی الدنیا سید فی الآخرة و من احبک فقد احبنی و من احبّنی هو حبیب اللّه و من ابغضک فقد ابغضنی و بغیضی بغیض اللّه فالویل لمن ابغضک بعدی و اما المعقول فهو انه اعلم الصّحابة لقوة حدسه و ذکائه و شدة ملازمته للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم و استفاده منه و

قد قال النبی صلی اللّه علیه و سلم حین نزل قوله تعالی وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ اللّهمّ اجعلها اذن علی قال ما نسیت بعد ذلک شیئا و قال علمنی رسول اللّه علیه و سلم الف باب من العلم فانفتح لی من کل باب الف باب و لهذا رجعت الصّحابة إلیه فی کثیر من الوقائع و استند العلماء فی کثیر من العلوم إلیه کالمعتزلة و الاشاعرة فی علم الاصول و المفسرین فی علم التفسیر فان رئیسهم ابن عباس تلمیذ له و المشایخ فی علم السّر و تصفیة الباطن فان المرجع فیه الی العترة الطاهرة و علم النحو انّما ظهر منه و لهذا

قال لو کسرت الی الوسادة ثم جلست علیها لقضیت بین اهل التوریة بتوراتهم و بین اهل الانجیل بانجیلهم و بین اهل الزبور بزبورهم و بین اهل الفرقان بفرقانهم و اللّه ما من آیة نزلت فی بر او بحر او سهل او جبل او سماء او ارض او لیل او نهار الا انا اعلم فیمن نزلت و فی أیّ شیء نزلت و ایضا هو اشجعهم یدل علیه کثرة جهاده فی سبیل اللّه و حسن بلاءه فی الغزوات و هی مشهورة غنیة عن البیان و لهذا

قال النّبی صلی اللّه علیه و سلم لا فتی إلا علی و لا سیف الا ذو الفقار

و قال صلی اللّه علیه و سلم یوم الاحزاب لضرب علی خیر من عبادة الثقلین و ایضا هو ازهدهم لما تواتر من اعراضه عن لذات

ص: 687

الدنیا مع اقتداره علیها لاتساع ابواب الدنیا و لهذا

قال یا دنیا یا دنیا إلیک عنّی أ بی تعرضت أم الیّ تشوقت لا حان حینک هیهات عزی غیری لا حاجة لی فیک قد طلقتک ثلاثا لا رجعة فیها فعیشک قصیر و خطرک یسیر و أملک حقیر

و قال و اللّه لدنیاکم هذه اهون فی عینی من عراق خنزیر فی ید مجذوم

و قال لا اقسم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطة عنز و ایضا هو اکثرهم عبادة حتی

روی ان جبهته صارت کرکبة البعیر لطول سجوده و اکثرهم سخاوة حتی نزل فیه و فی اهل بیته و یُطْعِمُونَ اَلطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً و اشرفهم خلقا و طلاقة وجه حتی نسب الی دعابة و احلمهم حتی ترک ابن ملجم فی دیاره و جواره یعطیه العطاء مع علمه بحاله و عفی عن مروان حین اخذ یوم الجمل مع شدة عداوته له و

قوله فیه سیلقی الامة منه و من ولده یوما احمر و ایضا هو افصحهم لسانا علی ما یشهد به کتاب نهج البلاغة و اسبقهم اسلاما علی ما

روی انه بعث النبی صلی اللّه علیه و سلم یوم الاثنین و اسلم علی یوم الثلثاء و بالجملة فمناقبه اظهر من ان یخفی و اکثر من ان یحصی فالجواب انه لا کلام فی عموم مناقبه و وفور فضائله و اتصافه بالکمالات و اختصاصه بالکرامات الا انه لا یدل علی الافضلیة بمعنی زیادة الثواب و الکرامة عند اللّه تعالی بعد ما ثبت من الاتفاق الجاری مجری الاجماع علی افضلیة أبی بکر ثم عمر و الاعتراف من علی رضی اللّه عنه بذلک علی ان فیما ذکر مواضع بحث لا یخفی علی المحصل مثل ان المراد بانفسنا نفس النبی صلی اللّه علیه و سلم کما یقال دعوت نفسی الی کذا و ان وجوب المحبة و ثبوت النصرة علی تقدیر تحققه فی حق علی رضی اللّه عنه لا اختصاص به و کذا الکمالات الثابتة للمذکورین من الانبیاء و ان احبّ خلقک یحتمل تخصیص أبی بکر و عمر رضی اللّه تعالی عنهما عملا بادلة افضلیتهما و یحتمل ان یراد احبّ الخلق إلیک فی ان یاکل منه الخ و بر ارباب افهام تخصیص أبی بکر و عمر رضی اللّه تعالی عنهما عملا بادلة افضلیتهما و یحتمل ان یراد احبّ الخلق إلیک فی ان یاکل منه الخ و بر ارباب افهام محتجب نخواهد بود که از قول تفتازانی فالجواب انّه لا کلام فی عموم مناقبه و وفور فضائله و اتصافه بالکمالات و اختصاصه بالکرامات الا انّه لا یدلّ علی الافضلیة بمعنی زیادة الثواب و الکرامة عند اللّه تعالی بحسب سیاق و سباق بنهایت ظهور ظاهرست که این همه حجج و ادلّه که تفتازانی از جانب شیعه نقل کرده هیچ یک از ان بنابر مزعوم او بر زیادت ثواب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و کرامت آن جناب عند اللّه دلالت ندارد و هر چند این مزعوم مشوم عند الامعان مورد خدشات بسیارست لکن بلحاظ خصوص حدیث طیر بطلان و هوان آن در کمال تحققست زیرا که سابقا بعون اللّه تعالی از افاده فخر رازی در تفسیر کبیر دریافتی که محبّت حق تعالی با عبد بمعنی اعطاء ثوابست پس بلا شبهه احبیّت عبد بمعنی اکثریت ثواب او خواهد بود و هر گاه احبیّت بمعنی اکثریت ثواب باشد در دلالت حدیث طیر بر افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کدام حالت منتظره باقیست و الحمد للّه که فخر رازی در نهایة العقول و اربعین و شمس الدین اصفهانی در شرح تجرید و قاضی عضد الدین ایجی در مواقف و سید شریف جرجانی در شرح آن و ملک العلماء دولت آبادی در هدایة السعدا در خصوص حدیث طیر بمقابله اهل حق احبیّت را بمعنی اکثریت ثواب تسلیم کرده اند پس هر گاه امثال این اکابر و اعاظم در خصوص حدیث طیر و آن هم بمقابله اهل حق احبیّت را بمعنی اکثریت ثواب قبول کرده باشند عاقل بصیر بخوبی می توان دریافت که انکار دلالت حدیث طیر بر اکثریت ثواب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بچه حدّ صریح البطلان و الاستنکار خواهد بود و از غرائب معجبه این ست که خود تفتازانی در همین کتاب شرح مقاصد قبل ازین افاده بدیعه خود بیک ورق یا قدری بیشتر حدیث

ص: 688

موضوع عمرو بن عاص را که متضمن احبیّت او بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست در ادله افضلیت أبی بکر آورده و ظاهرست که چون نزد تفتازانی افضلیت بمعنی اکثریت ثوابست پس لابد نزد او حدیث عمرو بن عاص بر اکثریت ثواب أبی بکر دلالت خواهد داشت فوا عجباه که خود تفتازانی حدیث عمرو بن عاص را دلیل افضلیت أبی بکر شمرده دلالت آن بر اکثریت ثواب او وا می نماید و بجواب احتجاج اهل حق بحدیث طیر از کمال تعنت و عناد عدم دلالت آن بر اکثریت ثواب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ظاهر می فرماید و علاوه بر مشاقت و معاندت افادات صریحه اجلّه اعلام و مهره فخام تناقض صریح با افاده خود فرموده و حیرت ارباب نظر می افزاید إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ اما آنچه تفتازانی سراییده که اتفاق جاری مجرای اجماع بر افضلیت ابو بکر و عمر ثابت شد و پس مدخولست بچند وجه اول آنکه این ادعا محض دعوی عاری از دلیلست پس هرگز قابل التفات نیست چه اگر محض دعوی اتفاق کافی باشد هر شخص در هر مطلب دعوی اتفاق و اجماع می تواند کرد دوم آنکه ابن عبد البر در استیعاب گفته قال ابو عمر من قال بحدیث ابن عمر کنا نقول علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ابو بکر ثم عمر ثم عثمان ثم نسکت یعنی فلا نفاضل فهو الذی انکر ابن معین و تکلم فیه بکلام غلیظ لان القائل بذلک قد قال خلاف ما اجتمع علیه اهل السنة من السلف و الخلف من اهل الفقه و الاثار ان علیا کرم اللّه وجهه افضل الناس بعد عثمان هذا مما لم یختلفوا فیه و انما اختلفوا فی تفضیل علی و عثمان و اختلف السلف ایضا فی تفضیل علی رضی اللّه عنه و أبی بکر رضی اللّه عنه و فی اجماع الجمیع الذی وصفنا دلیل علی ان حدیث ابن عمر وهم و غلط و انه لا یصح معناه و ان کان اسناده صحیحا و یلزم من قال به ان یقول بحدیث جابر و حدیث أبی سعید کنا نبیع امهات الاولاد علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هم لا یقولون بذلک فقد ناقضوا و باللّه التوفیق ازین عبارت در کمال وضوحست که سلف سنیه در تفضیل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ابو بکر اختلاف داشتند و پر ظاهرست که هر گاه سلف سنیه در تفضیل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ابو بکر اختلاف داشته باشند ادعای اتفاق جاری مجرای اجماع بر تفضیل ابو بکر و عمر در کمال فساد و بطلان خواهد بود سوم آنکه جماعتی از صحابه کبار و مصاحبین جناب سرور مختار صلی اللّه علیه و آله و سلم قائل بافضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از دیگر صحابه بودند و در کمال ظهورست که هر گاه جمعی از اصحاب بافضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قائل باشند ادعای اتفاق بدرجه مصادمت بداهت خواهد بود اما اینکه جمعی از اصحاب قائل بافضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بودند پس باید دانست که ابن عبد البر در کتاب استیعاب بترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

روی عن سلمان و أبی ذر و المقداد و حذیفة و خباب و جابر و أبی سعید الخدری و زید بن اسلم ان علی بن أبی طالب اول من اسلم و فضله هؤلاء علی غیره پس این افاده قطعیه علامه ابن عبد البر چنانچه می بینی صریحست درین معنی که حضرت سلمان و أبی ذر و مقداد و حذیفه و خباب و جابر و أبی سعید خدری و زید بن اسلم که نزد اهل سنت از اکابر اصحاب جلیل المرتبه عظیم الشأن هستند مفضل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر غیر آن جناب بودند و ابن عمر نیز قائل بافضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر تمام اصحاب بوده چنانچه سید علی همدانی در کتاب مودة القربی گفته

عن أبی وائل عن عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنه قال کنا إذا عددنا اصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم قلنا ابو بکر و عمر و عثمان فقال

ص: 689

رجل با ابا عبد الرّحمن فعلیّ قال علیّ من اهل البیت لا یقاس به احد مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی درجته ان اللّه یقول اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اِتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ ففاطمة مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی درجته و علی معهما ازین روایت ظاهر ست که پور خلافت مآب هر گاه ارشاد فرمود که وقتی که ما اصحاب نبی صلی اللّه علیه و آله و سلم را شمار می کردیم می گفتیم که ابو بکر و عمر و عثمان مردی از و سبب ترک ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سؤال کرد پس حضرتش بمزید انصاف ارشاد کرد که علی از اهلبیتست و با او کسی قیاس کرده نمی شود و او با جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و در درجه آن جنابست بتحقیق که خداوند عالم می فرماید وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اِتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ پس فاطمه همراه رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم در درجه اوست و علی با آن دو بزرگوارست و عباس عم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نیز تا دم مرگ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را افضل اصحاب می دانست ابو علی یحیی بن عیسی بن جزلة الحکیم البغدادی در مختار مختصر تاریخ بغداد در ترجمه شریک آورده دخل شریک علی المهدی فقال له ما ینبغی ان تقلد الحکم بین المسلمین قال و لم قال بخلافک علی الجماعة و قولک بالامامة قال اما قولک بخلافک علی الجماعة فمن الجماعة اخذت دینی فکیف اخالفهم و هم اصلی فی دینی و اما قولک قولک بالامامة فما اعرف الا کتاب اللّه و سنة رسوله و اما قولک مثلک لا یقله الحکم بین المسلمین فهذا شیء انتم فعلتموه فان کان خطاء فاستغفروا اللّه منه و ان کان صوابا فامسکوا عنه قال ما تقول فی علی بن أبی طالب قال ما قال فیه ابوک العباس و عبد اللّه قال و ما قالا قال اما العباس فمات و علی عنده افضل الصحابة و قد کان یری کبراء المهاجرین یسالونه عما نزل من النوازل و ما احتاج هو الی احد حتّی لحق باللّه و اما عبد اللّه فانّه کان یضرب بین یدیه و کان فی حروبه راسا متّبعا و قائدا مطاعا فلو کانت امامة علی جوار کان اولی ان یقعد عنها ابوک لعلمه بدین اللّه و فقهه فی احکام اللّه فسکت المهدی و اطرق و لم یمض بعد هذا المجلس الا قلیل حتی عزل شریک ازین عبارت بکمال وضوح واضحست که شریک صراحة بمقابله مهدی گفت که عباس وفات کرد در حالی که نزد او علی افضل صحابه بود و شاه صاحب بجواب سؤال رابع از اسئله بخاریه می فرمایند تفضیلیه دو قسم اند اول کسانی که حضرت مرتضی علی را بر شیخین تفضیل می دهند و در محبّت شیخین و تعظیم اینها و مناقب و مدائح اینها و اتباع روش و طریقه و تمسّک باقوال و افعال اینها سرگرم و راسخ قدم اند مانند آنکه اهل سنت با وجود تفضیل شیخین بر جناب مرتضی رضی اللّه عنه بوجهی که مذکور شد نسبت بجناب مرتضوی کمال رسوخ و محبّت و اتباع و طریقه تمسک بقول و فعل آن جناب سرگرم و این قسم تفضیلیه داخل سنّیان اند لکن درین مسئله خطا کرده اند و خلاف ایشان را با جمهور اهل سنت از قبیل خلاف اشعریّه با ماتریدیه باید فهمید و امامت این قسم تفضیلیه جائزست و نبذی از علماء اهل سنت و صوفیّه این ها بر این روش بوده اند مثل عبد الرزاق محدّث و سلمان فارسی و حسّان بن ثابت و بعضی صحابه دیگر الخ این عبارت شاه صاحب صراحة دلالت دارد بر آنکه حضرت سلمان و حسّان بن ثابت و دیگر صحابه قائل بافضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر شیخین بودند فالحمد للّه که ازین بیان وثاقت اقتران قائل بودند بسیاری از صحابه بافضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر شیخین واضح و متحقق گردید و فساد و بطلان دعوی باطل تفتازانی بنهایت وضوح رسید چهارم آنکه خود حضرت أبی بکر نفی خیریت خود فرموده و اعتراف بافضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده

ص: 690

و بر ملا بالای منبر گفته اقیلونی فلست بخیرکم و علی فیکم چنانچه ابن روزبهان با آن همه تعصب بی پایان در کتاب ابطال الباطل باین معنی اعتراف کرده و ظاهر نموده که این قول أبی بکر در صحاح مرویست پس هر گاه و حضرت أبی بکر نفی افضلیت خود فرماید ملاحظه باید کرد که ادعای اتفاق بر افضلیت او چه قدر درست خواهد بود اینجا بی ریب و اشتباه همان مثل مشهور صادقست که مدعی سست و گواه چیست پنجم آنکه جمعی از علما نیز بافضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر شیخین قائل بودند چنانچه قائل بودن شریک قاضی و عبد الرزاق بافضلیت آنجناب از عبارت تاریخ بغداد و افاده شاه صاحب بجواب مسائل بخاریه آنفا دانستی و نیز دریافتی که شاه صاحب اعتراف فرموده اند بآنکه نبذی از علمای اهل سنت و صوفیه اینها برین روش بوده اند پس هر گاه شریک قاضی بافضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قائل باشد و عبد الرزاق هم شریک او شود و صوفیه اهل سنت که نزدشان صفوه خلق اند نیز برین روش رفته باشند پس چاره ازین نیست که یا ببطلان ادعای اتفاق قائل شوند یا آنکه این همه اعلام خود را مفارق جماعت و مرتکب مشاقت خدا و رسول و متبع غیر سبیل مؤمنین و قابل تولیت ما تولوا و اصلا؟ ؟ ؟ جهنم العیاذ باللّه بدانند ششم آنکه اگر تسلیم هم شود که اتفاق اسلاف اهل خلاف بر افضلیت ابو بکر و عمر واقع شده پس چون این اتفاق ردی الاعراق مخالف ارشادات صریحه و احادیث صحیحه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم که خودشان روایت کرده اند می باشد لذلک نهایت مدحور و مطرود و بر وجوه مشومه مدعین آن مقلوب و مردود خواهد بود هفتم آنکه اگر این اتفاق بر فرض وقوع منافی ارشادات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم که نزد اهل خلاف ثابت و متحقق شده است نمی بود باز هم وجهی برای ذکر آن بمقابله اهل حقّ نبود زیرا که حجیّت چنین اتفاق هرگز نزد اهل حق ثابت نشده پس ذکر اهل شقاق آن را برای الزام اهل حق و وفاق دلیل نهایت دانشمندیشانست اما آنچه تفتازانی بمزید خرافت ادعا کرده که معاذ اللّه من ذلک اعتراف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بافضلیت شیخین ثابتست پس بملاحظه آن بی اختیار آیه شریفه کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلاّ کَذِباً بر زبان می آید سبحان اللّه کار مباهتت این حضرات تا باین جا رسیده است که امثال این خرافات و جزافات و هفوات و طامات را بکمال خوشدلی بمقابله اهل حقّ می آرند و اصلا از مؤاخذه و مناقشه و دار و گیر ایشان و ظهور ذلّ و افتضاح و وضوح کذب صراح خود نمی ترسند آری راست گفته اند إذا لم تستحی فاصنع ما شئت بالجمله هرگز ثابت نشده است که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گاهی اعتراف بافضلیّت شیخین او احد منهما بر خود فرموده باشد و آنچه اسلاف نا انصاف اهل خلاف درین باب وضع نموده نامه عمل خود سیاه فرموده اند جمله افک محض و افتعال صریحست قاتَلَهُمُ اَللّهُ أَنّی یُؤْفَکُونَ وَ سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ اما آنچه تفتازانی در باب آیه مباهله و آیه موت و آیه صالح المؤمنین بحث رکیک آغاز نهاده پس کمال وهن و سخافت آن بر ناظر مجلدات منهج اول مختفی نیست و همچنین سخف و رکاکت کلام او در باب حصول کمالات انبیا برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام انشاء اللّه تعالی در مجلد حدیث تشبیه بظهور خواهد پیوست اما تفوه تفتازانی در باب حدیث طیر که احبّ خلقک محتمل تخصیص ابو بکر و عمرست پس ضحکه بیش نیست و شناعت آن در کمال ظهورست چه درین مجلد سابقا بادلّه کثیره باهره و حجج غزیره زاهره دانستی که حدیث طیر هرگز محتمل تخصیص نیست و عموم آن علاوه بر وجوه دیگر بنصوص صریحه خود جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ثابت و متحققست و علاوه برین ادلّه افضلیّت شیخین که بزعم تفتازانی

ص: 691

حامل بر تخصیص حدیث طیرست نزد شیعه کی ثابت شده است تا برایشان چنین تخصیص ناجائز که معاندت صریحه ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست از حرمت منقلب شده حکم اباحت پیدا کند اما احتمال بودن احبیّت در حدیث طیر بمعنی احبیّت فی الاکل پس بحمد اللّه سابقا بجواب شاه صاحب بقلع و قمع آن رسیدی و تزویرات متعلقه آن را مصداق فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ دیدی و علاء الدین علی بن محمد القوشجی نیز باتباع تفتازانی حدیث طیر و دیگر ادلّه افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را عاری از دلالت بر اکثریت ثواب وا نموده بادعای باطل اتفاق جاری مجرای اجماع بر افضلیّت ابو بکر و عمر کمال اتصاف خود بانصاف ظاهر فرموده و از غایت و له و شره باثبات افضلیت شیخین تحویل عبارت شرح مقاصد تفتازانی که بر مناقب مصنوعه و مفاخر موضوعه شیخین بلکه ثلاثه مشتمل ست مرتکب گردیده سرد ادلّه داحضه و حجج غیر ناهضه آغاز نهاده و بسوق حدیث احبیّت شیخین منقول از عمرو بن عاص در ضمن آن ادلّه با وصف اظهار عدم دلالت حدیث طیر بر اکثریت ثواب داد تناقض و تهافت فظیع و تباین و تناکر شنیع داده چنانچه در شرح تجرید اولا در مقام بیان ادله افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و خبر الطائر اهدی الی النّبی صلی اللّه علیه و سلم طائر مشوی

فقال اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک إلیک حتی یاکل معی فجاء علی و اکل و الاحبّ الی اللّه تعالی افضل و در مقام جواب از ادلّه مذکوره گفته و اجیب بانه لا کلام فی عموم مناقبه و وفور فضائله و اتصافه بالکمالات و اختصاصه بالکرامات الا انه لا یدل علی الافضلیة بمعنی زیادة الثواب و الکرامة عند اللّه بعد ما ثبت من الاتفاق الجاری مجری الاجماع علی افضلیة أبی بکر رضی اللّه عنه ثم عمر رضی اللّه عنه و دلالة الکتاب و السنته و الامارات علی ذلک اما الکتاب فقول وَ سَیُجَنَّبُهَا اَلْأَتْقَی اَلَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکّی وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزی فالجمهور علی انها نزلت فی أبی بکر رضی اللّه عنه الخ و شهاب الدین دولت آبادی بجواب حدیث طیر تاویل سخیف احبیّت فی الاکل که ابطال آن سابقا باحسن وجوه بمعرض بیان آمد از انبان اسلاف خود بر آورده بمزید حسن فهم آن را در جواب اهل حق کافی و وافی شمرده چنانچه عبارت او سابقا در وجه هفتادم ملاحظه کردی و اسحاق هروی سبط میرزا مخدوم که هفوات تفتازانی را علق نفیس می انگارد و همت را بر اخذ و انتهاب آن مهما امکن بر می گمارد بجواب حدیث طیر مقتفی و متبع او گردیده بمزید ضیق عطن بر ایراد آن دو احتمال صریح الاختلال که او ذکر کرده بود اقتصار ورزیده چنانچه در بیان احادیث دالّه بر افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و جواب از ان گفته و منها حدیث الطیر و هو

قوله علیه الصّلوة و السّلام الاهم ایتنی باحبّ الخلق إلیک یاکل معی هذا الطّیر فجاء علی رضی اللّه تعالی عنه و اکل معه و الاحبّ الی اللّه هو الافضل و الجواب انه یحتمل تخصیص أبی بکر و عمر رضی اللّه تعالی عنهما عملا بادلّة افضلیتهما و ایضا یحتمل ان یکون احبّ الخلق إلیک فی ان یاکل لا مطلق الاحبّ و بحمد اللّه تعالی نهایت وهن و بطلان این دو احتمال سراسر اضلال از بیان سابق واضح و آشکار گردید و حسام الدین سهارنپوری در مرافض هر چند حدیث طیر را در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام آورده لکن چون کتابش در رد اهل حق بود و احتجاج ایشان باین حدیث بر افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شائع و ذائع لذلک باقتفاء شیخ عبد الحق بعض تاویلات اسلاف خود درین حدیث که سابقا بطلان آن گوش کردی نقل کرده بزعم خود از جواب احتجاج اهل حق فارغ نشسته و ندانسته که وهن و هوان این تاویلات بحدیست که ادنی طلبه هم بان پی می برند و هذه عبارته بعد نقل حدیث الطّیر گفته اند که مراد باحبّ الخلق درین حدیث احبّ الخلق از بنی الاعمامست یا ذوی القرابة القریبة

ص: 692

از ان حضرت علیه السّلام نه مطلق خلق زیرا که آن حضرت نیز از جمله خلق اند پس احبّ الخلق علی الاطلاق آن جناب باشند نه کس دیگر از اصحاب انتهی و چون بنهایت رکاکت و سخافت این شبهات واهیه در ما سبق بعون اللّه تعالی کالشمس فی رابعة النهار ساطع و لامع شده است لذلک حاجتی در این مقام برد و ابطال آن نیست و از لطائف آنست که مرزا محمد بن معتمد خان بدخشی نیز هوس جواب استدلال اهل حقّ بحدیث طیر در سر کرده چنانچه در رساله رد البدعه که در حقیقت شد البدعه است در بیان ادلّه اهل حقّ بر امامت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و جواب از ان گفته ششم آنکه رسول صلی اللّه علیه و سلم دعا کرد

اللّهمّ ایتنی باحبّ خلقک إلیک یاکل معی هذا الطّیر پس علی رضی اللّه عنه آمد و با رسول صلی اللّه علیه و سلم آن مرغ بخورد حاصل آنکه احبّ خلق خدا افضلست از ما سوی جواب آنست که مثل این حدیث در باب عمر رضی اللّه عنه نیز وارد شده

ما طلعت الشمس علی رجل خیر من عمر و خاص بعلی نیست انتهی ازین عبارت ظاهرست که مرزا محمد چون تاویل و تسویل را درین حدیث خلافا لاسلافه بغایت مستهجن و مستنکر دیده ناچار بمفاد الغریق یتشبث بکلّ حشیش در جواب آن بحدیث موضوع ما طلعت الشمس متمسک گردیده و در کمال ظهورست که استدلال بامثال این احادیث بمقابله اهل حقّ جز آنکه از بیحواسی و اضطرار و هول و هرب و جهل و نادانی متمسکین خبر دهد کاری نمی گشاید و بتمسک و تشبث آن هیچگاه آبی بر روی کار نمی آید سبحان اللّه با وصفی که اهل حقّ از بدو کلام این حضرات را تنبیه کرده اند و همواره در هر عصر ایقاظشان بعمل می آورند و بندای جهوری جار می زنند که تمسک شما باخبار خویش در مقابله ما هرگز بر قانون مناظره منطبق نیست و بوجه من الوجوه صورت جواز ندارد لکن این حضرات تا بحال بمطابق عادت خود هر چه می سرایند سراسر اضغاث احلام خویش می باشد بالجمله احتجاج باین حدیث هرگز جائز نیست و اگر حسب اصولشان در اعلای مراتب صحت هم بود ذکر آن بمقابله اهل حقّ نهایت ناسزا بود فکیف که حال بطلان و هوان آن بر ناظر کتاب شوارق النصوص مخفی و محتجب نیست و از جمله طرائف مبدعه اینست که شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب نیز قاصد جواب حدیث طیر گردیده برای اضلال و تخدیع اتباع غرایب هفوات و اباطیل ترهات چاویده چنانچه در قرة العینین جائی که بزعم خویش جواب از عبارت تجرید محقق طوسی اعلی اللّه مقامه متضمن اثبات افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام داده می گوید قوله

وخبر الطّیر عن انس قال کان عند النبی صلی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهم ائتنی باحبّ خلقک إلیک یأکل معی هذا الطّیر فجاء علی فاکل معه اخرجه الترمذی باید دانست که در باب شیخین نیز مثل این فضائل وارد شده

یتجلّی اللّه تعالی لابی بکر خاصة و للناس عامة و ما طلعت الشمس علی رجل خیر من عمر و نیز باید دانست که لفظ احبّ در حق بسیاری از صحابه وارد شده است و قطع معارضه بیکی از سه وجه می تواند شد یا اینست که گوییم حب بچند نوع می باشد حبّ مرد نساء خود را و گاهی احبّ خوانند و این حبّ اراده کنند و حبّ مرد اولاد و اقارب خود را و حبّ مرد یتیم را و حبّ مرد شیخ خود را و حبّ مرد مشارک خود را در فضل و حبّی که در احادیث آمده بتامل و فکر می توان بر یکی ازین معانی فرود آورد چنانکه عائشه صدیقه گفت کان ابو بکر احبّ النّاس الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ثم عمر بعد از ان خود عائشه صدیقه گفت لو استخلف رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم لاستخلف ابا بکر ثم عمر بعد از ان خود گفت

عن جمیع بن عمیر قال دخلت مع عمتی علی عائشة فسالت أیّ الناس کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قالت فاطمة فقیل من الرّجال قالت زوجها اخرجه الترمذی پس دانسته شد که مراد از احبیّت در حدیث اول حبّ تشبّه در فضائلست که مناط استخلاف می شود و در حدیث ثانی حبّ اولاد و اقارب یا این ست که گوییم حبّ متعلق می شود بصفات محموده که بسبب آن

ص: 693

نزدیک خدای تعالی و رسول او محبوب و مرضی گردد و هر صفت را مقامیست از رضا و حبّ پس جائزست که یکی احبّ باشد بصفتی مثل صفت پهلوانی و مبارزت اعداء و دیگر احبّ باشد بصفت دیگر مثل حل و عقد خلافت یا این ست که احبّ بمعنی من الاحبّ باشد پس صنفی از محبوبان برجحان بر سائر محبوبین موصوف باشند و احبّ لفظیست که بازاء هر فردی ازین صنف اطلاق می توان کرد انتهی و بر ناظرین منصفین محتجب نیست که این کلام نامربوط باقصای مراتب فساد و بطلان رسیده است و بر ممعن تبیینات سابقه و ایضاحات فائقه ما رکاکت و هوان آن مثل شمس طالعه سطوع و سفور دارد لکن اگر درین مقام رد ما لمزید التوضیح حرفی چند متعلق بنقض و رضّ ان برنگاریم غیر مناسب نخواهد بود پس مستتر نماند که آنچه ولی اللّه درین عبارت سراسر خسارت تفوه نموده که در باب شیخین نیز مثل این فضائل وارد شده یتجلّی اللّه تعالی لابی بکر خاصة و للناس عامّة و ما طلعت الشمس علی رجل خیر من عمر پس مایۀ صد حیرت و استعجابست یا للّه مگر چه شده است این بزرگ را که با وصف آن همه ادعاهای لا طائل و خودستائیهای باطل و اظهار عبور تام و عثور عام و دعوی وقوف بر علوم محدثین عظام و اطلاع بر فنون مناظره و کلام درین مقام هر دو سلسله را از دست رها نموده بی محابا از سر غفلت یا تغافل و از ره جهل یا تجاهل زبان باین دو خبر موضوع مصنوع آلوده و ندانسته که تمسّک بآن هرگز بر اصول موضوعه خود هم درست نیست فضلا عن اهل الحق زیرا که خبر تجلّی از اشهر موضوعات فضائل ابو بکرست و از مفتریاتیست که بطلان آن ببداهت عقل معلومست علامه مجد الدین فیروزآبادی در سفر السعادة گفته در باب فضائل أبی بکر صدیق رضی اللّه عنه آنچه مشهورتر از موضوعات

حدیث ان اللّه یتجلّی یوم القیامة للناس عامّة و لابی بکر خاصة

و حدیث ما صبّ اللّه فی صدری شیئا الا و صببته فی صدر أبی بکر

و حدیث کان رسول اللّه إذا اشتاق الی الجنّة قبل شیبته

و حدیث انا و ابو بکر کفرسی هان

و حدیث ان اللّه تعالی لما اختار الارواح اختار روح أبی بکر و امثال این از مفتریاتیست که بطلان آن ببداهت عقل معلومست انتهی پس بعد ملاحظه این عبارت سراسر بشارت می باید که اولیای شاه ولی اللّه از جیب تا بدامن چاک زنند و جامه صبر و قرار پاره کنند و نعره وا ویلاه و وا ثبوراه تا بفلک هفتمین سر دهند و بر عقل مبارک شاه صاحب زار زار گریه آغاز نهند چه ازین عبارت بکمال ظهور ظاهر گردید که این حدیث از اشهر موضوعات فضائل ابو بکرست و از جمله مفتریاتیست که بطلان آن ببداهت عقل معلومست فوا عجباه که شاه ولی اللّه را با آن همه تبحر و تمهر در علوم دینیه و فنون یقینیه لا سیما غزارت مهارت در علم حدیث برین معنی اطلاع نشد که خبر تجلی از اشهر موضوعات فضائل أبی بکر می باشد بلکه عقل حضرتش درین مقام چنان بغشاوه عصبیت و عناد مغمور و مستور بود که با وصف ظهور بطلان این خبر ببداهت عقل ببطلانش پی نبردند و بی تحرّج و تکلف مسلک ذهول و اغفال و غفول و اهمال سپردند و گمان مبر که وضع این خبر شنیع محض از افاده فیروزآبادی متحققست بلکه ابن الجوزی که امام ائمة التحقیقست نیز در کتاب الموضوعات این حدیث را از موضوعات شمرده باظهار بطلان و فساد آن ببسط تمام گوی سبق درین مضمار از اعیان کبار برده بلکه علامه حافظ ابن عدی نیز که جلالت مرتبت و عظمت شأن او در باب نقد احادیث و آثار و جرح و تعدیل روات اخبار مسلمست و نبذی از مفاخر مبهره و محامد مزهره او در مجلد حدیث ولایت شنیدی این خبر را بتصریح صریح باطل گفت و علاّمه ذهبی نیز این حدیث را در مقامات عدیده از میزان وارد نموده کمال وهن و هوان آن بنهایت وضوح ظاهر فرموده و قد فضل ذلک کلّه و الحمد للّه فی کتابنا شوارق النصوص و خبر ما طلعت الشمس نیز موضوع و مفتعلست و کذب و بطلان آن ابین من الامس و اگر چه بحمد اللّه

ص: 694

المنعام ادلّه متینه و براهین رزینه موضوعیت آن بتفصیل و اشباع تمام در کتاب شوارق النصوص مذکور داشته ایم لکن تنشیطا الخواطر اهل الکمال و قطعا لالسن اصحاب المراء و الجدال درین مقام نیز حرفی چند مذکور می داریم علاّمه عبد الرؤف مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر گفته

ما طلعت الشمس علی رجل خیر من عمر اخرجه الترمذی فی المناقب و الحاکم فی فضائل الصّحابة عن أبی بکر قال الترمذی غریب و لیس اسناده بذاک انتهی و قال الذهبی فیه عبد اللّه بن داود الواسطی ضعفوه و عبد الرحمن بن اخی محمد المنکدر لا یکاد یعرف و فیه کلام و الحدیث شبه الموضوع انتهی و قال فی المیزان فی ترجمة عبد اللّه بن داود الواسطی فی احادیثه مناکیر و ساق هذا منها ثم قال هذا کذب و اقرّه فی اللسان علیه ازین عبارت در کمال ظهورست که هر چند ترمذی و حاکم روایت این خبر موضوع کرده اند لکن ترمذی بمزید انصاف اسناد آن را مقدوح و مجروح وانموده کما ینبغی وهن و هوان آن ظاهر فرموده و ذهبی نیز بقدح و جرح سند این حدیث پرداخته از رجال آن عبد اللّه بن داود را ضعیف و عبد الرحمن را مجهول و متکلم فیه واضح ساخته و در آخر تصریح کرده که این حدیث شد موضوعست و چون احتمال می رفت که مجادلین بعد این کلام هم قدری گفتگو داشته باشند خداوند عالم ملجاش کرد که در میزان بترجمه عبد اللّه بن داود واسطی بکذب بودن این خبر تصریح صریح نمود پس بحمد اللّه تعالی بعد سماع این افادات ابواب قیل و قال مسدود گردید و وضع و افتعال این هر دو خبر و فظاعت و شناعت تمسک بان بغایت اتضاح و شهود رسید و آنچه حیرت بر حیرت می افزاید این ست که شاه ولی اللّه در همین کتاب قرة العینین کما ستعلم فیما بعد انشاء اللّه تعالی احادیث صحیحین را هم فضلا عن غیرها قابل احتجاج بر امامیه بلکه زیدیه هم ندانسته و باز درین مقام این دو خبر موضوع را در جواب شیعه آورده و ذلک لعمری تهافت و تناقض غریب بتحیّر فی مثله لب اللبیب بالجمله بعد این بیان اگر اولیای شاه ولی اللّه مدّة العمر دماغ خود سوزند هیچ وجهی برای صحت تمسک باین دو افترای باطل رخ نخواهد نمود و تعمق و تنقیبشان جز حیرت و حسرت نخواهد افزود اما آنچه گفته و نیز باید دانست که لفظ احبّ در حق بسیاری از صحابه وارد شده است و قطع معارضه بیکی از سه وجه می تواند شد پس مخدوشست بآنکه اولا ورود لفظ احبّ مطلق در حق بسیاری از صحابه ممنوعست چه اگر بامعان ملاحظه کنی خواهی دریافت که اخبار دالّه برین معنی که جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم غیر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را احبّ مطلق گفته قابل احتجاج نیست روایت عمرو بن عاص که در آن نسبت بعائشه و ابو بکر این لفظ وارد شده قدح و جرحش سابقا دانستی اما روایت انس که در ان نیز لفظ احب نسبت بعائشه و ابو بکر وارد شده پس آن هم لائق احتجاج نیست اولا عبارات ابن ماجه و ترمذی که راوی این روایت هستند باید شنید و من بعد بحرف مطلب باید رسید ابن ماجه در سنن خود گفته

حدثنا احمد بن عبدة و الحسین بن الحسن المروزی قال ثنا المعتمر بن سلیمان عن حمید عن انس قال قیل یا رسول اللّه أی الناس حبّ إلیک قال عائشة قیل من الرجال قال ابوها و ترمذی در صحیح خود گفته

حدثنا احمد بن عبدة الضبی نا المعتمر بن سلیمان عن حمید عن انس قال قیل یا رسول اللّه من احبّ الناس إلیک قال عائشة قیل من الرجال قال ابوها هذا حدیث حسن صحیح غریب من هذا الوجه من حدیث انس ازین دو عبارت ابن ماجه و ترمذی بکمال وضوحست که این خبر را از انس حمید روایت نموده و لکن تصریح بتحدیث انس نکرده و بر متتبع افادات ائمّه رجال مختفی نیست که حدیث حمید از انس تا وقتی که او تصریح بتحدیث انس ننماید حجّت نیست ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه حمید گفته قال ابو بکر البردیجی و اما حدیث حمید فلا نحتج منه الا بما قال حدثنا انس پس بحمد اللّه تعالی ازین افاده سدیده واضح گردید که این

ص: 695

روایت هرگز حجّت نیست و احتجاج را نشاید و چون باین استدلال ثابت شد که این خبر قابل احتجاج نیست پس تصریح ترمذی بحسن و صحت این حدیث ضرری بمطلوب ما نخواهد رسانید و با این همه ترمذی این حدیث را غریب هم گفته و علاوه برین چون این خبر را شیخین در صحیحین خود روایت نکرده اند پس باین سبب نیز قابلیت حجیّت نخواهد داشت چه در ما بعد انشاء اللّه تعالی خواهی دانست که با وصف اخراج مسلم محض اعراض بخاری از حدیثی موجب قدح و جرح آنست فکیف که بخاری و مسلم هر دو از آن اعراض ورزند و هر گاه ثابت شد که اخبار کاشفه از اطلاق جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم لفظ احبّ مطلق را بر غیر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مقدوح و مجروحست و قابل احتجاج نیست پس احادیث داله بر احبیّت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام سالم از معارض خواهد بود و معارضه از سر متحقق نخواهد شد تا احتیاج بقطع معارضه افتد و ثانیا آنکه اگر در اخبار متناقضه متکاذبه اهل سنت لفظ احبّ در حق بسیاری از صحابه وارد هم شده باشد اهل حقّ را چه لازمست که توجه بسوی قطع معارضه آن باختراع و ابداع تاویلات نمایند زیرا که اخبار اخبارشان نیست تا جمع آن بذمه شان افتد پس درین مقام آنچه ایشان را مناسب بلکه لازمست اینست که بمحض احادیث دالّه بر احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تمسک کنند و دیگر احادیث را اگر چه باعلای مدارج صحّت رسیده باشد بالمرّه مطروح گردانند و ثالثا آنکه اگر چه بوجه من الوجوه تاویل و جمع اخبار اهل سنت بگردن شیعه افتد اهل حقّ را کدام امر باعث خواهد شد برینکه در صدد حمایت ابو بکر و عمر و أحزابهم برآیند و اخباری که در آن نسبت بایشان احبّ وارد شده آن را با ادلّه احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام جمع کنند بلکه اگر بنظر انصاف دیده شود ملاحظه اخبار خود اهل سنت ادلّه غیر محصوره کفر و نفاق و فسق و فجورشان بدست اهل حقّ خواهد داد که نظر بآن هرگز ایشان را در میان روایات احبیّت ایشان و ادلّه احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام جمع کردن جائز نخواهد بود بلکه علم یقینی بوضع و افتعال این روایات و دیگر روایات فضائلشان بهم خواهد رسید اما آنچه گفته یا این ست که گویم حبّ بچند نوع می باشد حبّ مرد نساء خود را گاهی احبّ خوانند و این حبّ اراده کنند و حبّ مرد اولاد و اقارب خود را و حبّ مرد یتیم را و حبّ مرد شیخ خود را و حبّ مرد مشارک خود را در فضل و حبّی که در احادیث آمده بتامل و فکر می توان بر یکی ازین معانی فروه اورد انتهی پس منقوضست بآنکه اولا در کمال تحقق می باشد که تنوع حبّ خداوند عالم باین انواع قطعا و حتما باطلست و مفاد حدیث طیر صراحة احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست بسوی خداوند عالم پس بحمد اللّه تعالی ظاهر گردید که اگر تا قیامت تامل و فکر کرده شود حدیث طیر بر هیچ یک ازین معانی فرود نمی آید پس افاده شاه ولی اللّه که این تقریرشان برای قطع معارضه جمیع آن احادیث که در آن لفظ احبّ وارد شده کافی و وافیست باطل محض بر آمد و ثانیا اگر اولیای شاه ولی اللّه عاجز آمده بمزید اضطرار بگویند که مراد حضرتش آنست که این تقریر او برای قطع معارضه احادیث دیگر غیر حدیث طیرست و از ان احادیث احبیّت احبّ بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم مفهوم می شود نه احبیّت بسوی خداوند عالم پس آن هم صحیح نیست زیرا که بتصریح علمای سنّیه کما مضی سابقا احبّ الی الرسول همان کسی ست که احبّ الی اللّه باشد پس بنا بر این در اخبار هر کسی را که احبّ الی الرسول گفته اند احبّ الی اللّه مرادست و بطلان تنوع حبّ خداوند عالم باین انواع کما علمت آنفا از قطعیاتست پس این تقریر شاه ولی اللّه برای قطع معارضه آن احادیث نیز لائق نیست و ثالثا اگر قطع نظر از ما ذکر نمایم انقسام حبّ جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بچندین نوع محل مناقشات

ص: 696

بسیارست بلکه تجویز بعضی ازین انواع نسبت بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم صریح الفسادست چه صبیان هم می دانند که جناب رسالت مآب صلعم را شیخی نبود که آن جناب محبوبش می داشت و اطلاق احبّ بر او باین حیثیت می کرد و رابعا بر هر عاقلی که ادلّه ماضیه و حجج سابقه ملاحظه کرده باشد روشنست که حبّ جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم نسبت هر کس که باشد مبنی بر سبقت در امور دینیه بوده پس چگونه نظر بان ادله جائز خواهد بود که نزد آن حضرت از یتامی یا از اولاد یا ازواج آن حضرت کسی که افضل فی الدّین نباشد اطلاق احبّ باشد و خامسا اگر احبیّت بعضی نسوان یا اولاد بحیثیت زوجیت یا ولدیت با وصف نبودن شان افضل فی الدین جائز هم باشد اطلاق احبّ مطلق بر او جائز نخواهد بود زیرا که سابقا بحمد اللّه تعالی بتفصیل دانستی که اطلاق صیغه افعل التفضیل بر مفضول بلحاظ بعض حیثیات جزئیه غیر معتبره جائز نیست پس چگونه تجویز می توان کرد که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بلحاظ این جزئیات نا معتبره فی التفصیل اطلاق صیغه تفضیل بر مفضول و آن هم در حق بسیاری از صحابه فرمود پس بحمد اللّه تعالی ظاهر و واضح گردید که فرمود آوردن احادیث احبیّت دیگران بر یکی ازین معانی هرگز سمتی از جواز ندارد و جز اینکه این احادیث شنیعه موضوعه و اخبار فظیعه مصنوعه بر وجوه واضعین و مفتعلین آن مردود شود لائق هیچ امری نیست اما آنچه گفته چنانکه عائشه صدیقه گفت کان ابو بکر احبّ الناس الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ثم عمر بعد از آن خود عائشه صدیقه گفت لو استخلف رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لاستخلف ابا بکر ثم عمر بعد از ان خود گفت

عن جمیع بن عمیر قال دخلت مع عمتی علی عائشة فسالت أی الناس کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قالت فاطمة فقیل من الرّجال قالت زوجها اخرجه الترمذی پس دانسته شد که مراد از احبیّت در حدیث اول حبّ تشبّه در فضائل ست که مناط استخلاف می شود و در حدیث ثانی حبّ اولاد و اقارب انتهی پس این تزویر غریب بچند وجه مطعونست اول آنکه اگر در اخبار مفتعله اهل سنت دو قول اول عائشه وارد شده باشد نزد اهل حقّ کی ثابت خواهد شد که عائشه آن را گفته است زیرا که اخبار اهل سنت را نزدشان وقعی دو زنی نیست دوم آنکه اگر ثابت هم شود که از عائشه این دو قول صادر شده پس عائشه را کی اهل حقّ مقبول داشته اند تا از کلام وی استدلال بر ایشان حجّت باشد سوم آنکه عائشه در قول احبیّت ابو بکر و عمر بعد بیان احبّ بودن ابو بکر و عمر احبّ بودن ابو عبیده هم بعدشان ثابت نموده و همچنین در قول خود در باب استخلاف نیز بعد قابل استخلاف بودن ابو بکر و عمر قابل استخلاف بودن ابو عبیده واضح کرده چنانچه خود شاه ولی اللّه در همین کتاب قرة العینین گفته نوع چهل و دوم شیخین احبّ صحابه اند نزدیک آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم از جمیع صحابه از

حدیث عمرو بن العاص ان النبی صلی اللّه علیه و سلم بعثه علی جیش ذات السّلاسل فاتیته فقلت أی النّاس احبّ إلیک قال عائشة فقلت من الرّجال قال ابوها قلت ثم من قال عمر بن الخطاب فعدّ رجالا اخرجه البخاری و مسلم و از

حدیث عائشه رضی اللّه عنها قیل لها أی اصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم کان احبّ إلیه قالت ابو بکر قیل ثم من قالت عمر قیل ثم من قالت ثم ابو عبیدة اخرجه الترمذی و ابن ماجة و نیز در ان گفته نوع چهل و چهارم اگر آن حضرت صلعم استخلاف بنص جلی می کرد شیخین را خلیفه می ساخت از حدیث عائشه رضی اللّه عنها سئلت من کان رسول اللّه مستخلفا لو استخلفه قالت ابو بکر فقیل لها ثم من بعد أبی بکر قالت عمر ثم قیل لها من بعد عمر قالت ابو عبیدة ابن الجراح ثم انتهت الی هذا اخرجه البخاری و المسلم و پر ظاهرست که نزد اهل سنت احبیّت ابو عبیده بعد شیخین باطل محضست زیرا که نزد

ص: 697

ایشان بناء علی مذهبهم فی التفضیل باید بعد شیخین یا عثمان احبّ بود یا امیر المؤمنین علیه السّلام پس چاره ازین نیست که یا اهل تسنن عائشه را درین باب کاذب دانند یا خاطی و در هر صورت این دو قول او قابل اعتبار باقی نمی ماند چهارم آنکه اقرار العقلاء علی انفسهم مقبول و علی غیرهم مردود پس قول اول عائشه بمقابله قول ثالث او که بخطاب جمیع بن عمیر گفته مقبول نیست و همچنین قول دوم او پنجم آنکه قطع نظر ازین چون این دو قول عائشه مشتمل بر فضیلت پدرش هست پس لابد او نزد عقلا درین باب متهمست بخلاف قول او در باب احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که برای کاذب بودن او در آن وجهی بنظر نمی آید ششم آنکه بلا شبهه عائشه ابو بکر را دوست می داشت بخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که عداوتش با آن جناب بمرتبه قصوی رسیده بود پس چگونه عاقلی قول او را در باب فضل دوست خود بمقابل قول او در فضل دشمن خود قبول خواهد کرد هفتم آنکه قول اول عائشه که در باب احبیّت پدر خودست قول واحدست و در باب احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اقوال کثیره ازو ثابتست پس این قول واحد او بمقابله اقوال کثیره او چگونه مقبول خواهد شد هشتم آنکه اقوال عائشه در باب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمقابله قول او در باب احبیّت أبی بکر زیاده تر صریح الدّلالةست زیرا که از جمله آن اقوالست قول او

ما خلق اللّه خلقا احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من علی بن أبی طالب و از آنجمله است قول او و اللّه ما اعلم رجلا کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من علی و لا فی الارض امرأة کانت احب الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من امرأته و مثل آن پس کدام عاقلیست که بمقابله این اقوال صریحة الدلاله قول عائشه را در باب پدر خود قبول خواهد کرد نهم آنکه بعضی از اقوال عائشه در باب احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مؤید بقسمست بخلاف قول او در باب پدر خود پس بدین وجه نیز قول او در باب احبیّت پدر خود مقابل اقوال او در باب احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نخواهد شد دهم آنکه عائشه اقوال خود را در باب احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مؤید بدلائل و براهین هم نموده چنانچه در همین قول خود که شاه ولی اللّه نقل کرده عائشه صوامیت و قوامیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بمعرض تایید احبیّت آن جناب بیان کرده و شاه ولی اللّه با وصفی که این قول عائشه را از ترمذی نقل کرده لکن ذکر صوامیت و قوامیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمزید عناد حذف نموده اصل عبارت ترمذی کما سمعت سابقا این ست

حدثنا حسین بن برید الکوفی نا عبد السّلام بن حرب عن أبی الحجّاف عن جمیع بن عمیر التیمی قال دخلت مع عمتی علی عائشة فسئلت أی الناس کان احبّ الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قالت فاطمة فقیل من الرّجال قالت زوجها ان کان ما علمت صواما قواما هذا حدیث حسن غریب و نیز عائشه سابقا کما مر عن المستطرف هر گاه بخطاب جمیع بن عمیر باحبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعتراف نمود گفت فو اللّه لقد کان صواما قواما و لقد سالت نفس رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی یده فردها الی فیه بخلاف قول عائشه در باب احبیّت ابو بکر و عمر که بهیچ وجه آن را مؤید نکرده پس چگونه می تواند شد که قول عاری از دلیل بمقابله اقوالی که مؤید بدلائل و براهینست مترجح شود یازدهم آنکه گرفتن احبیّت در قول عائشه بمعنی احبّ بحیثیت تشبه در فضائل فرع آنست که محبوبیت شیخین بسوی رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم باین معنی از قبل ثابت باشد و چون نزد اهل حقّ محبوبیت شان باین معنی بلکه بهیچ معنی ثابت نیست بلکه مبغوضیتشان بجمیع المعانی متحققست پس هرگز این تاویل را خطی از صحت نخواهد بود دوازدهم آنکه اگر احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسوی جناب رسالت مآب

ص: 698

صلعم نزد عائشه صرف بمعنی حبّ اولاد و اقارب بود چرا وقتی که زنی از انصار از و سؤال کرد أیّ اصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم احب الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم جواب گفت علی ابن أبی طالب زیرا که صحابه منحصر در اولاد و اقارب آن جناب نبودند پس بکمال تحقق معلوم شد که در سؤال و جواب مقصود احبّ از احبّ بحبّ اولاد و اقارب نبود فالحمد للّه که زعم این معنی که نزد عائشه احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسوی آن جناب بمعنی حبّ اولاد و اقارب بود بنهایت لمعان باطل محض بر آمد سیزدهم آنکه عائشه کما سمعت سابقا بتصریح صریح احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از پدر خود بخطاب جناب رسالت مآب صلعم ثابت نموده و گفته

و اللّه لقد علمت ان علیّا احبّ إلیک من أبی پس تاویل کلامش بمخاطبه عمّه جمیع بن عمیر به اینکه مراد از احبیّت آن جناب محض بمعنی حبّ اولاد و اقاربست از قبیل تاویل القول بما لا یرضی به قائله می باشد چهاردهم آنکه بارها عائشه را مؤاخذین بعد گرفتن اقرار باحبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام یا تذکیر ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم متضمن آن تعییر و تشویر و تانیب و تثریب بواقعه جمل کرده اند چنانچه از روایات تعنیف جمیع بن عمیر و عروه بن زبیر و معاذه غفاریّه عائشه را سابقا بتفصیل تمام مبین و مبرهن شد پس اگر بنا بر مزعوم ولی اللّه والد عائشه بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم احبّ بحبّ تشبه در فضائل و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسوی آنجناب احب بحب اولاد و اقارب می بود لابد عائشه این معنی را بجواب معیّرین و معنفین بیان می کرد و تفصی از اشکال و اعضالشان می جست آخر آن را برای کدام روز سیاه واگذاشت پس بحمد اللّه ازینجا بخوبی تمام دریافت شد که این توجیه غیر وجیه که شاه ولی اللّه بمزید زیغ و اعوجاج آغاز نهاده است بخیال خود عائشه هم نرسیده بود پانزدهم آنکه اگر حسب اقترل شاه ولی اللّه تسلیم هم کنیم که مراد عائشه از احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم صرف احبیّت بحبّ اولاد و اقارب بود باز هم کاری نمی گشاید زیرا که بلا شبهه کما سمعت سابقا ارشادات کثیره صریحه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم که از جمله آن ارشاد آنجناب

یا عائشة ان هذا احبّ الرّجال الی و اکرمهم علی فاعرفی له حقه و اکرمی مثواه که بخطاب خود عائشه است دلالت واضحه بر احبیّت عامّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دارد پس کلام عائشه بمقابله آن هرگز مقبول نخواهد شد بلکه متحقق خواهد شد که آن مجتهده زمان مخالفت و معاندت ارشادات صریحه جناب سید الانس و الجان علیه و آله آلاف السّلام من الملک المنّان گزیده مرتکب و محتقب خطب جسیم و وزر عظیم گردیده پس بحمد اللّه تعالی ازینجا بتمام وضوح ظاهر گردید که اگر چه شاه ولی اللّه در مقام اثبات احبیّت پدر بزرگوار عائشه کلام صدق نظام او را در باب احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حقیقت خود مصرف نموده بظاهر منّت عظیم بر گردنش نهاده لکن فی الحقیقة کمال مخالفت او با ارشادات صریحه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ثابت فرموده داد توهین و تهجین بلکه تکفیر و تضلیل حضرتش داده اما آنچه گفته یا اینست که گوییم حبّ متعلق می شود بصفات محموده که بسبب آن نزدیک خدای تعالی و رسول او محبوب و مرضی گردد و هر صفت را مقامیست از رضا و حبّ پس جائزست که یکی احبّ باشد بصفتی مثل صفت پهلوانی و مبارزت اعدا و دیگر احبّ باشد بصفت دیگر مثل حلّ و عقد خلافت انتهی پس وهن و رکاکت این کلام نیز بغایت واضحست زیرا که اوّلا اهل حقّ کی تسلیم کرده اند که جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم غیر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بنحوی احبّ گفته که معارض احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد تا حاجت باین تاویل علیل و غیر آن بیفتد و ثانیا آنکه حسب دلالت بسیاری از ادلّه سابقه واضح شده که اطلاق احبّ مطلق بر احبّ جزئی جائز نیست

ص: 699

پس چگونه می توان گفت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم لفظ احبّ مطلق ارشاد فرموده و مراد آن جناب احبّ من وجه بود ثالثا آنکه بحمد اللّه تعالی بسیاری از ادلّه قاهره و براهین زاهره دلالت دارد بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسوی خدا و رسول از تمام خلق حتی الملائکة و النّبیین و الوصیین احبّ بود و جمیع وجوه معتبره در احبیّت و افضلیّت در ذات قدسی صفات آن جناب اجتماع یافته بود پس نظر باین ادلّه در ثبوت احبیّت عامّه تامّه کامله فاضله آن جناب ریبی نیست و هر گاه بچنین ادلّه مبرمه و حجج محکمه احبیّت عامّه آن جناب ثابت شد پس هیچ شبهه در بطلان این تاویل ضئیل شاه ولی اللّه باقی نماند و ایمای او به اینکه معاذ اللّه من ذلک جناب امیر المؤمنین علیه السّلام صرف بلحاظ پهلوانی و مبارزت اعدا احبّ بود باقصی هوان و سخافت رسید رابعا آنکه عائشه کما سمعت انفا اعتراف خود را باحبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مؤید نموده بکلام خود إن کان ما علمت صوّاما قوّاما چنانچه ترمذی و غیر او روایت کرده اند و شاه ولی اللّه اگر چه روایت اعتراف عائشه را کما علمت از ترمذی نقل کرده لکن این کلام را بمزید تیقظ حذف نموده و بر ارباب فهم مختفی نیست که تایید نمودن عائشه احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بقول خود إن کان ما علمت صوّاما قوّاما ابای صریح دارد ازین معنی که مقصود عائشه از احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احبیّت بصفت پهلوانی و مبارزت اعدا باشد زیرا که درین صورت می بایست که بگوید إن کان ما علمت بطلا مقداما و مثل آن و ذلک ظاهر کلّ الظهور و مسفر با وضح ما یکون من السّفور خامسا ایمای شاه ولی اللّه باین که ابو بکر احبّ بود بصفت حل و عقد خلافت مبنی بر آنست که محبوبیت او برین وجه محقق باشد و هر گاه محبوبیت ابو بکر و اصحاب او و لو بوجه من الوجوه ثابت نیست بلکه مبغوضیتشان بسوی خدا و رسول بادلّه غیر محصوره متحقق کما نبهنا علیه انفا پس چگونه ادعای احبیّت او باین صفت مقبول ارباب عقول خواهد بود سادسا اگر ابو بکر و عمر بسوی آن جناب بصفت حل و عقد خلافت محبوب می بودند چرا آن جناب از ذکر استخلافشان که ابن مسعود لیلة الجنّ عرض کرده بود اعراض و استنکاف و اشمیز از می فرمود کما فی اکام المرجان لبدر الدین محمّد بن عبد اللّه الشبلی و غیره سابعا اگر احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام محض بصفت پهلوانی و مبارزت اعدا می بود و احبیّت ابو بکر بصفت حل و عقد و خلافت می بایست که در واقعه طیر بجای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ابو بکر مصداق دعای جناب رسالت ماب صلی اللّه علیه و آله و سلم شود چه احبیّت ابو بکر بنابر فرض مذکور اعلی و اشرفست از احبیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثامنا بنابر فرض مذکور ردّ فرمودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ابو بکر و عمر و عثمان را یکی بعد دیگری در واقعه طیر نیز بوقوع نمی آمد زیرا که احبّ بصفت حلّ و عقد خلافت را به اخفاق و حرمان تمام ردّ نمودن و احبّ بصفت پهلوانی و مبارزت اعدا را بفضل عظیم تشریف دادن اشفع صور ترجیح مرجوحست تاسعا بفرض بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احبّ بصفت پهلوانی و بودن ابو بکر و عمر احبّ بصفت حل و عقد خلافت حضرت عائشه چرا داد و بیداد می کرد و برفع صوت بر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم می گفت

و اللّه لقد علمت ان علیّا احبّ إلیک من أبی زیرا که بلا شبهه احبیّت بصفت حل و عقد خلافت نزد شاه ولی اللّه و دیگر اسلاف و اخلاف سنّیه بهزار درجه از احبیّت بصفت پهلوانی و مبارزت اعدا بهترست پس برای حصول درجه بس خفیف و طفیف برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام این همه شور و شغب آغاز نهادن و داد خلاعت و جلاعت و بی اندامی و بی حجابی دادن تا آنکه مستحق لطم و حطم پدر بزرگوار گردیدن و باقصای مدارج جرأت و جسارت رسیدن از شان عائشه ابعد بعیدست عاشرا در این صورت عائشه را خلاص از دست معیرین

ص: 700

و معنفین مثل جمیع بن عمیر و عروه بن زبیر و معاذه غفاریه بغایت سهل بود پس چرا حضرتش بذکر این جواب متین پیش پا افتاده اسکات و افحام و تبکیت و الزام خصام ننمود و چرا مؤنت تمسک بقضا و قدر الهی و تشبث بشبهات جبریه جالبین و واهی تحمل فرمود هل هذا الا رمی تلک المجتهدة بالعجز و القصور و وسمها بسمة العیّ و الحسور اما آنچه در خاتمه خرافات گفته یا این ست که احبّ بمعنی من الاحبّ باشد پس صنفی از محبوبان برجحان بر سائر محبوبین موصوف باشد و احبّ لفظیست که بازاء هر فنری ازین صنف اطلاق می توان کرد انتهی پس بغایت رکیکست و نهایت وهن و سخافت و هجنت و سماجت آن هم بجواب مخاطب و هم بجواب توربشتی و دیگر مقامات دریافتی و دانستی که بهیچ وجه اطلاق احبّ مطلق بر غیر احبّ حقیقی جائز نیست خواه بتقدیر من باشد یا غیر آن و قطع نظر ازین اگر بنابر مزعوم شاه ولی اللّه فرض کرده شود که صنفی که در حق هر فرد آن احب وارد شده بر سائر محبوبین رجحان داشت مصیبتی عظیم بر سر شاه ولی اللّه و احزاب او خواهد رسید زیرا که نبودن عثمان ازین صنف در کمال تحققست چه در هیچ حدیثی نسبت باو لفظ احبّ وارد نشده پس ثابت خواهد شد که عثمان از عائشه و اسامه هم مرجوح بود فضلا عن امیر المؤمنین و سیّد الوصیّین علیه و آله آلاف سلام من الملک الحقّ المبین پس بحمد اللّه تعالی ظاهر گردید که این تقریر بعوض تخلیص اشکال و اعضال را دو بال می سازد و علاوه برین این تاویل علیل که بر تقدیر من مبنیست بنای استدلال بایه اتقی که مایه نازش و افتخار قومست بآب می رساند پس اگر شاه ولی اللّه و اولیای او تن باین دهیه دهیا می دهند بسم اللّه این حرف بر زبان آرند گویا این همه نیز خلاص شان از اشکال اشکال و خناق اعضال ممکن نیست زیرا که وجوه غیر محصوره بطلان و فساد آن بحمد اللّه تعالی نزد اهل حقّ مهیاست و موجود و ابواب خلاص و مناص و مفرّ و مهرب مغلق و مسدود

در ذم تأویل

بالجمله هر گاه از خود حدیث طیر و دیگر ادلّه قاهره و شواهد باهره احبیّت عامه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت و متحققست باز نمی دانم چرا این حضرات بیوجه و بی سبب برای تاویل و تسویل و ازلال و تضلیل برمی خیزند و رنگها می ریزند و فتنها می انگیزند و بانهماک در عصبیّت و عناد و وغر و لداد خاک مذلّت بر سرهای خویش می بیزند و نمی دانند که این همه تزویرات رکیکه و تقریرات سخیفه و تلمیعات مستشنعه و توجیهات مستبشعه و تخدیعات منقصمه و تزویقات منفصمه و تاویلات مدخوله و تسویلات معلوله هیچ نفعی بحالشان نمی رساند بلکه بأشنع انواع افتضاح و افظع وجوه ذل بواح ذلیل و رسوا می گرداند و هر گاه بر کمال بطلان و فساد و نهایت سماجت و کساد تاویلات واهیه که اسلاف و اخلاف متعصّبین در حدیث طیر اختراع کرده اند دریافتی حالا نبذی از فضائح و قبائح و معایب و مثالب تاویل نصوص و آثار که در افادات جهابذه منقّدین و تحقیقات حذّاق سنّیه مبیّن و سر و دست بسمع اصغا باید شنید و بعد آن تطبیق آن بر حال کثیر الاختلال مخاطب با کمال و دیگر أو لیّن و مسوّلین محرّفین و متحرّفین و متنطّعین متهوّکین و متوغّرین بسماع فضائل آل علیهم السّلام ما تتابع النّهر و اللّیال باید کرد غزّالی در احیاء العلوم گفته و امّا الطّامّات فیدخلها ما ذکرناه فی الشّطح و امر آخر یخصّها و هو صرف الفاظ الشّرع عن ظواهرها المفهومة الی امور باطنة لا یسبق منها الی الافهام شیء یوثق به کداب الباطنیة فی التاویلات فهذا ایضا حرام و ضرره عظیم فانّ الالفاظ إذا صرفت عن مقتضی ظواهرها بغیر اعتصام فیه بنقل عن صاحب الشّرع و من غیر ضرورة تدعو إلیه من دلیل العقل اقتضی ذلک بطلان الثقّة بالالفاظ

ص: 701

و سقط به منفعة کلام اللّه تعالی و کلام رسوله صلی اللّه علیه و سلم فان ما یسبق منه الی الفهم لا یوثق به و الباطن لا ضبط له بل تتعارض فیه الخواطر و یمکن تنزیله علی وجوه شتی و هذا ایضا من البدع الشائعة العظیمة الضّرر و انما قصد اصحابها الاغراب لان النفوس مائلة الی الغریب و مستلذة له و بهذا الطّریق توصل الباطنیّة الی هدم جمیع الشریعة بتاویل ظواهرها و تنزیلها علی رأیهم کما حکیناه من مذاهبهم فی کتاب المستظهری المصنّف فی الرّد علی الباطنیّة و مثال تاویل اهل الطّامّات قول بعضهم فی تاویل قوله تعالی اذهب الی فرعون انّه طغی انّه اشاره الی قلبه و قال هو المراد بفرعون و هو الطاغی علی کلّ انسان و فی قوله تعالی و ان الق عصاک أی کلّ ما یتوکّأ علیه و یعتمده ممّا سوی اللّه عزّ و جلّ فینبغی ان یلقیه و فی قوله صلی اللّه علیه و سلم تسحّروا فانّ فی السّحور برکة أراد به الاستغفار فی الاسحار و امثال ذلک حتی یحرّفون القرآن من اوّله الی آخره عن ظاهره و عن تفسیره المنقول عن ابن عبّاس و سائر العلماء و بعض هذه التّاویلات یعلم بطلانها قطعا کتنزیل فرعون علی القلب فان فرعون شخص محسوس تواتر إلینا وجوده و دعوة موسی له و کابی جهل و أبی لهب و غیرهما من الکفّار و لیس من جنس الشیاطین و الملائکة مما لم یدرک بالحسّ حتّی یتطرق التاویل الی الفاظه و کذلک حمل السّحور علی الاستغفار فانّه کان صلی اللّه علیه و سلم یتناول الطّعام و یقول تسحّروا و هلّموا الی الغداء المبارک فهذه امور تدرک بالتّواتر و الحسّ بطلانها و بعضها یعلم بغالب الظّن و ذلک فی امور لا یتعلق بها الاحساس فکلّ ذلک حرام و ضلالة و افساد للدین علی الخلق و لم ینقل شیء من ذلک عن الصّحابة و لا عن التابعین و لا عن الحسن البصری مع اکبابهم علی دعوة الخلق و وعظهم و لا یظهر لقوله صلی اللّه علیه و سلم من فسّر القرآن برایه فلیتبوّأ مقعده من النّار معنی الاّ هذا النّمط و هو ان یکون غرضه و رایه تقریر امر و تحقیقه فیستجرّ شهادة القرآن إلیه و یحمله علیه من غیر ان یشهد لتنزیله علیه دلالة لفظیّة لغویّة و نقلیّة و لا ینبغی ان یفهم منه انّه یجب ان لا یفسّر القرآن بالاستنباط و الفکر فان من الایات ما نقل فیها عن الصّحابة و المفسّرین خمسة معان و ستة و سبعة و یعلم انّ جمیعها غیر مسموعة عن النّبی صلی اللّه علیه و سلم فانها قد تکون متنافیة لا تقبل الجمع فیکون ذلک مستنبطا بحسن الفهم و طول الفکر و لهذا قال صلی اللّه علیه و سلم الابن عبّاس رضی اللّه عنه اللّهمّ فقّهه فی الدّین و علمه التاویل و من یستجیز من اهل الطّامّات مثل هذه التاویلات مع علمه بانها غیر مرادة بالالفاظ و یزعم انه یقصد بها دعوة الخلق الی الخالق یضاهی من یستجیز الاختراع و الوضع علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لما هو فی نفسه حقّ و لکن لم ینطق به الشّرع کمن یضع فی کلّ مسئلة یراها حقّا حدیثا عن النّبی صلی اللّه علیه و سلم فذلک ظلم و ضلال و دخول فی الوعید المفهوم من قوله صلی اللّه علیه و سلم من کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من النار بل الشّر فی تاویل هذه الالفاظ اطمّ و اعظم لانّها مبطلة للثقة بالالفاظ و قاطعة طریق الاستفادة و الفهم من القرآن بالکلیّة فقد عرفت کیف صرف الشیطان دواعی الخلق من العلوم المحمودة الی المذمومة فکلّ ذلک من تلبیس علماء السّوء بتبدیل الاسامی فان اتبعت هؤلاء اعتمادا علی الاسم المشهور من غیر التفات الی ما عرف فی العصر الاوّل کنت کمن طلب الشّرف بالحکمة باتباع من یسمی حکیما فی هذا العصر و ذلک بالغفلة عن تبدیل الالفاظ و محمّد بن أبی بکر المعروف بابن القیم در اعلام الموقعین عن ربّ العالمین علی ما نقل عنه گفته

ص: 702

إذا سئل عن تفسیر آیة من کتاب اللّه و سنّة عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و اصحابه و سلم فلیس ان یخرجها عن ظاهرها بوجوه التاویلات الفاسدة الموافقة نحلته و هواه و من فعل ذلک استحق المنع من الافتاء و الحجر علیه و هذا الذی ذکرناه هو الذی صرح به ائمة الکلام قدیما و حدیثا و نیز در اعلام الموقعین علی ما نقل عنه گفته و قال بعض اهل العلم کیف لا یخشی الکذب علی اللّه و رسوله ممن یحمل کلامه علی التّاویلات المستنکرة و المجازات المستکرهة التی هی بالالغاز و الاحاجی اولی منها بالبیان و الهدایة و هل یا من علی نفسه ان یکون ممّن قال اللّه فیهم و لکم الویل ممّا تصفون قال الحسن هی و اللّه لکل واصف کذبا الی یوم القیمة و هل یامن ان یتناوله قوله تعالی وَ کَذلِکَ نَجْزِی اَلْمُفْتَرِینَ قال ابن عیینة هی لکلّ مفتر من هذه الامّة الی یوم القیمة و قد نزه اللّه سبحانه نفسه عن کلّ ما یصف به خلقه الاّ المرسلین فانّهم انّما یصفونه بما اذن لهم ان یصفوه به فقال تعالی سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ اَلْعِزَّةِ عَمّا یَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَی اَلْمُرْسَلِینَ و قال تعالی سُبْحانَ اَللّهِ عَمّا یَصِفُونَ إِلاّ عِبادَ اَللّهِ اَلْمُخْلَصِینَ و یکفی المتاوّلین کلام اللّه و رسوله بالتاویلات الّتی لم یردها و لم یدلّ علیها کلامه انّهم قالوا برأیهم علی اللّه و قدموا آراءهم علی نصوص الوحی و جعلوا آراءهم عیارا علی کلام اللّه و رسوله و لو علموا علموا أی باب شرّ فتحوا علی الامّة بالتّاویلات الفاسدة و أیّ بناء الاسلام هدموا بها و أیّ معاقل و حصون استباحوها و کان احدهم لان یخرّ من السّماء الی الارض احبّ إلیه من ان یتعاطی شیئا من ذلک فکل صاحب باطل قد جعل ما تاوّله المتاوّلون عذرا له فیما تاوّله هو و قال ما الّذی حرّم علی التّاویل و اباحه لکم فتاوّلت الطائفة المنکرة للمعاد نصوص المعاد و کان تاویلهم من جنس تاویل منکری الصّفات بل اقوی منه بوجوه عدیدة یعرفها من وازن بین التّاویلین و قالوا کیف نعاقب علی تاویلنا و توجرون انتم علی تاویلکم قالوا و نصوص الوحی بالصّفات اظهر و اکثر من نصوصه بالمعاد و دلالة النصوص علیها بیّن فکیف یسوغ تاویلها بما یخالف ظاهرها و لا یسوغ تاویل نصوص المعاد و کذلک فعلت الرّافضة فی احادیث فضائل الخلفاء الراشدین و غیرهم من الصّحابة و کذلک فعلت المعتزلة فی تاویل احادیث الرویة و الشّفاعة و کذلک القدریة فی نصوص القدر و کذلک الحروریّة و غیرهم من الخوارج فی النّصوص التی تخالف مذهبهم و کذلک القرامطة و الباطنیّة طردت الباب و حملت الوادی علی القرا و تاوّلت الدّین کلّه فاصل خراب الدّنیا و الدّین انّما هو من التّاویل الّذی لم یرده اللّه و رسوله من کلامه و لا اذن علیه انّه مراده و هل اختلف الامم علی انبیائهم الاّ بالتّاویل و هل وقعت فی الامّة فتنة کبیرة و صغیرة الاّ بالتّاویل فمن بابه دخل إلیها و هل اریقت دماء المسلمین فی الفتن الاّ بالتّاویل و لیس هذا مختصّا بدین الاسلام فقط بل سائر ادیان الرسل لم تزل علی الاستقامة و السّداد حتّی دخلها التّاویل فدخل علیها من الفساد ما لا یعلمه الاّ الرّبّ و قد تواترت البشارات بصحّة نبوّة محمّد صلی اللّه علیه و آله و اصحابه و سلّم فی الکتب المتقدّمة و لکن سلّطوا علیها التّاویلات فافسدوها کما اخبر سبحانه عنهم بالتّحریف و التبدیل و الکتمان و التّحریف تحریف المعانی بالتّاویلات الّتی لم یردها المتکلّم و التّبدیل تبدیل لفظة بلفظ آخر و الکتمان جحده و هذه الادوات

ص: 703

الثلثة منها غیّرت الادیان و الملل و إذا تامّلت دین المسیح وجدت النّصاری انّما تطرّقوا الی فساده بالتّاویل بما لا یکاد یوجد مثله فی شیء من الادیان و دخلوا الی ذلک من باب التّاویل و کذلک زنادقة الامم جمیعهم انّما تطرّقوا الی فساد دیانات الرّسل بالتّاویل و من بابه دخلوا و علی اساسه بنوا و علی نقطه عظّوا و المتاوّلون اصناف عدیده بحسب الباعث لهم علی التّاویل و بحسب قصور افهامهم و وقودها و اعظمهم توغّلا فی التّاویل الباطل من فسد قصده و فهمه فمن ساء قصده و قصر فهمه کان تاویله اشدّ انحرافا فمنهم من یکون تاویله لنوع هواء من غیر شبهة بل یکون علی بصیرة من الحقّ و منهم من یکون تاویله لنوع شبهة عرضت له اخفت علیه الحقّ و منهم من یجتمع له الامران الهواء فی القصد و الشبهة فی العلم و بالجملة فافتراق اهل الکتابین و افتراق هذه الامّة علی ثلاث و سبعین فرقة انّما اوجبه التّاویل و انّما اریقت دماء المسلمین یوم الجمل و صفّین و الحرّة و فتنة ابن الزّبیر و هلم جرّا بالتّاویل و انّما دخل اعداء الاسلام من المتفلسفة و القرامطة و الاسماعیلیّة و النّصریة من باب التاویل فما امتحن الاسلام بمحنة قطّ الاّ و سببها التّاویل فان محنته امّا من المتاوّلین و امّا ان یسلط علیهم الکفّار بسبب ما ارتکبوا من التّاویل و خالفوا فی طاهر التنزیل و تعلّلوا بالاباطیل و هل الّذی اراق دماء بنی جذیمة و قد اسلموا غیر التّاویل حتی رفع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و اصحابه و سلم یدیه فبرأ الی اللّه من فعل المتاوّل لقتلهم و اخذ اموالهم و ما الّذی اوجب تاخّر الصّحابة رضی اللّه عنهم یوم الحدیبیّة عن موافقة رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و اصحابه و سلم غیر التّاویل حتّی اشتدّ غضبه لتأخّرهم عن طاعته حتّی رجعوا عن ذلک التّاویل و ما الّذی سفک دم امیر المؤمنین عثمان ظلما و عدوانا و اوقع الامّة فی ما اوقعها فیه حتی الان غیر التّاویل و ما الّذی سفک دم عمّار بن یاسر و اصحابه غیر التاویل و ما الّذی اراق دم ابن الزّبیر و حجر بن عدی و سعید بن جبیر و غیرهم من سادات الامّة غیر التّاویل و ما الّذی اریقت علیه دماء العرب فی فتنة أبی مسلم غیر التّاویل و ما الّذی جرّد الامام احمد بین العقابین و ضرب السیاط حتی عجّت الخلیقة الی ربّها غیر التّاویل و ما الّذی قتل الامام احمد بن نصر الخزاعی و خلقا من العلماء فی السّجون حتّی ماتوا غیر التّاویل و ما الّذی سلّط سوق التّتار علی دار الاسلام حتّی ردّوا اهلها غیر التّاویل و هل دخلت طائفة الالحاد من اهل الحلول و الاتّحاد الاّ من باب التاویل و هل فتح باب التّاویل الاّ مضادة و مناقضة الحکم اللّه تعالی فی تعلیمه عباده البیان الّذی امتنّ فی کتابه علی الانسان بتعلیمه ایّاه فالتّاویل بالالغاز و الاحاجی و الاغلوطات اولی منه بالبیان و هی فرق بین دفع حقائق ما اخبرت به الرّسل عن اللّه و امرت به بالتّاویلات الباطلة مخالفة و بین ردّه و عدم قبوله و لکن هذا ردّ جحود و معاندة و ذاک ردّ خداع و مصابغة و فاضل نحریر ملا محمد معین خلف ملا محمد امین تلمیذ رشید عبد القادر مفتی مکه معظمه که معاصر و ممدوح شاه ولی اللّه ست فصول طویله در ذم و توهین منحرفین از حدیث بسوی رامی و عیب و تهجین مسوّلین و مأوّلین آثار و اخبار که اکابر و اساطین سنیه اند نوشته اگر ایراد آن بالتمام یا ذکر اکثر آن کرده آید نوبت باسهاب و اطناب بسیار رسد ناچار اکتفا بر بعض فصول آن عمدة الفحول که برای اظهار مزید فظاعت و سماجت تشبث شاه صاحب و دیگر اسلاف

ص: 704

و اخلاف سنیّه درین مقام بتاویلات و تسویلات کافی و وافیست ذکر می نمایم پس آنرا بگوش حق نیوش باید شنید و بحقیقت تدین و تورع این حضرات عالی مقام بنابر افادات اساطین فخام سنیه حسب جمع و تدوین ملا محمد معین ممدوح والد مخاطب فطین باید شنید پس مخفی نماند که محمد معین در دراسات اللبیب در رزائیه؟ ؟ ؟ ثامنه گفته و من اشنع ما یخرجون کلام الشارع صلی اللّه تعالی علیه و سلم عن الحقیقة و المجاز و یفتحون فیه باب التاویل فهو فعلهم ذلک إذا حملهم علیه نصرة امامهم علی غیره من الائمّة فحفظ رایه اهمّ علیهم من اخراج کلام نبیّهم صلی اللّه تعالی علیه و سلم عن الحقیقة فما یتحاشون عما یتلاعبون به بامداد التاویلات البعیدة المجوجة من سمع کل من لا صمم له مع ان امامهم رفیع الذیل عن مثل هذه التّاویلات التی یستحیی عنها ادنی فطن و لعله لم یبلغه هذا الحدیث و لو بلغه لرجع عن قوله او بلغه و له عن ذلک جواب بحدیث آخر مرجح علیه ببعض الوجوه لا بالتزام هذا التّاویل و التحریف الباطل و الامام لعین بمعصوم حتّی ناول له کلمات الشریعة و نترک حقیقة الکلام و لم یاذن اللّه تعالی و رسوله لاحد بهذه النصرة لاحد و ما امرنا باتباع مذهب من المذاهب راسا فضلا عن اتباع مذهب معین و ارتکاب التمحلات لصحّته ثمّ لیهتم ان یعرف ههنا ان ظواهر الاحادیث لها حکم حقیقة الکلام و حکم المنصوصات فی مدلولاتها فلا تترک الا بدلیل آخر من الحدیث اقوی من المتروک و ذلک الترک حرام اتفق الامّة علی حرمته من قرن الصحابة رضی اللّه عنهم الی طبقة اهل التصانیف کحرمة ترک النص و نحن نرید ان نبین ذلک من کلام الحنفیة المتأخرین الذین تدور علیهم رحی مذهبهم لیکون ابکت فی الحجة علی اهل دیارنا و دیار الهند و لنبدأ الکلام فیما إذا خالف ظاهر الحدیث تاویل الصّحابی الراوی لذلک الحدیث فنقول قال ابن الهمام فی التحریر و ننقل کلامه مبیّنا من کلام الشارح العلامة ابن امیر الحاج من عین کلامه بالحاصل و المعنی و إذا حمل الصّحابی مرویّة الظاهر فی حکم علی غیر الظاهر حکمه فذهب الاکثر من العلماء منهم الشافعی و الکرخی ان المعمول به هو الظاهر دون ما حمل علیه المراوی من تاویله و قال الشافعی کیف اترک الحدیث بقول من لو عاصرته لحاججته أی الصّحابی قال الشارح لحاججته بظاهر الحدیث و قیل یجب حمله علی ما عیّنه الراوی و فی شرح البدائع و هو قول بعض اصحابنا و هو اختیار المصنّف یعنی ابن الهمام و قال عبد الجبّار و ابو حسین البصری ان علم ان الصّحابی انما صار الی تاویله المذکور لعلمه بقصد النّبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلم له وجب العمل به و ان جهل انّه لذلک یجوز ان یکون لدلیل ظهر له من نصّ او قیاس او غیرهما وجب النظر فی ذلک الدلیل فان اقتضی ما ذهب إلیه صیر إلیه و الا وجب العمل بظاهر الخبر لان الحجة کلام النّبی صلی اللّه تعالی علیه و سلم دون تاویل الصّحابی و اختار الآمدی انه ان علم ما اخذ الراوی فی المخالفة و کان الماخذ مما یوجب حمل الخبر علی ذلک المحمل وجب المصیر اتباعا لذلک الدلیل الا حمل الراوی علیه و علمه به لان عمل احد المجتهدین لیس بحجة علی الباقی و ان جهل ماخذه عمل بالظاهر لان الراوی عدل و قد جزم بالروایة عن النّبی صلی اللّه تعالی علیه و سلم و الاصل فی خبر العدل وجوب العمل ما لم یقم دلیل اقوی منه یوجب ترک العمل به و لم یثبت و یحتمل ان یکون لنسیان طرء علیه أو لاح له دلیل اجتهد فیه و هو مخطئ فیه فلا یترک الظّاهر بالشک

ص: 705

انتهی ثم قال الشارح ما حاصله یرد علی ما اختاره بعض اصحابنا و اختاره المصنّف من ان العمل بمحمل الصحابی و ترک الظاهر حرام و اعتذر عنه المصنّف فی الکتاب بما حاصله انّ الصّحابی لا یخفی علیه ان ترک الظاهر حرام فلو لا یتقنه بما یوجب ترکه لم یترکه و لو سلم انتفاء تیقنه فلو لا اغلبیته الظّن بما یوجب ترکه لم یترکه و لو سلم انتفاء تلک الاغلبیة بل انما ظن ذلک ظنا فشهود الراوی ما هناک من حال النّبی صلی اللّه تعالی علیه و سلم عند مقالة یرجح ظنّه بالمراد لقیام قرینة حالیة او مقالیة عنده بذلک و بشهوده ذلک یندفع تجویز خطئه بظن ما لیس دلیلا دلیلا فانه بعید انتهی کلام المتن و الشرح محصّلا اقول و قد علم منه ان اکثر العلماء من الشّافعیة و الحنفیه قائلون بعدم ترک ظاهر النصوص بتاویل الصّحابة بخلافه فضلا عن تاویل تابعی او من تبعه او من دونه من طبقات العلماء و علم ان ذلک کان حراما فی زمن الصحابة و من بعدهم مستفاضا مشهورا فیهم و لهذا قال ابن الهمام لیس یخفی علی الصّحابی تحریم ترک الظاهر و علم ایضا ان خلاف هذا المذهب ممرض و لهذا قال الشارح و قیل بحب حمله علی ما عینه الراوی و هو قول من بعض اصحاب المذهب غیر ثابت من امامهم و انه اختیار ابن الهمام لکن بتسلیم ان ترک الظاهر حرام فی غیر تاویل الصحابی لاستثناء عن ذلک الترک بتاویل الصّحابی فحسب و ذلک لاتیانه فی بیانه بما یخص حال الصّحابی و لا یوجد فی غیره و ان کان ذلک فی حین الانظار الاتیة انشاء اللّه تعالی و علم ایضا انّه إذا صحّ کلام النّبی صلی اللّه تعالی علیه و سلم بخبر الواحد وجب العمل به و لا یترک الا بحدیث آخر اقوی من ذلک و ذلک فی قول الآمدی و الاصل فی خبر العدل الخ و علم ایضا ان الظاهر یقین و حمل تاویل الصحابی علی انه من امر مشاهد مشکوک و لا یترک الیقین بالشک و هو فی قول الآمدی ایضا فلا یترک الظاهر بالشک و هو اصل شریف یرد به النظر علی ما ذکره ابن الهمام و حاصل ذلک ان الامام ان ادعی ان الصّحابی لا یجوز علیه ترک الظّاهر الاّ من حیث ما یسمع من الرسول صلی اللّه تعالی علیه و سلم او فهم منه فهما مطابقا للواقع فذاک و ینظر فیه مقدمات دلیله علیه و الا فکونه مسموعا عن النّبی صلی اللّه تعالی علیه و سلم او مفهوما فهما مطابقا مشکوک فلا یترک به الظاهر بمجرد ثبوت التاویل عنه هذا و قوله ترک الظاهر حرام فلو لا تیقنه الخ نقول فیه فرق بین تیقّنه بشیء و بین کون الشیء متیقّنا فی نفس الامر فتیقن الصحابی بما یوجب ترک الظاهر یحتمل ان یکون بحدیث آخر فهم منه ما اوجب ترکه او بقیاس تقوی به عنده الجانب الغیر الظاهر و لیس الظاهر فی تقویة احد احتمالیه الغیر الظاهر بالقیاس و ترجیحه علی الظاهر کالنص الغیر المجوّز خلافه بالقیاس فان الاول لیس بخلاف کلام الشارع صلی اللّه تعالی علیه و سلم بخلاف الثانی او بقرینة حالیة او مقالیة عند سماع الحدیث و کلّ ذلک یرجع الی فهمه و اجتهاده و رایه فهو معذور فی ترک الظاهر بل یجب علیه من حیث انه البادی له ببذل و سعه و لیس رای مجتهد غیر معصوم حجّة علی احد امّا ابتداء فعند الکلّ من اهل المذاهب و اما بعد التقلید فعند محققیهم و إذا لم یکن ذلک حجّة علی العامی البحت فما کلامک فی العالم الذی یحل له ترک المجتهد بعد التقلید بل یجب علیه إذا لاح له قوة الدّلیل علی خلافه فلا یحل ترک ظاهر الحدیث الواجب علینا

ص: 706

العمل به لا برای احد و ان کان راوی الحدیث قوله و سلم انتفاء تیقنه فلو لا اغلبیة الظنّ الخ اقول البحث الجاری فی تیقن الصّحابی علی ما مرّ تقریره یجری فی غالب ظنّه من باب الاولی فلا نعیده قوله و لو سلم انتفاء ذلک الاغلبیة بل انّما ظن ذلک ظنا فشهود الرّاوی ما هناک الخ نقول قد مرّ أن ذلک کلّه یرجع الی فهمه و اجتهاده و رایه و هو لیس بحجة علی غیره قوله و بشهوده ذلک یندفع الخ اقول اندفاع ذلک علی حسن الظن لا بطریق العلم فلا یترک فما وجب علینا اتباعه من الظاهر و ههنا بحث لطیف قویّ و هو ان العمل بظاهر الحدیث عمل بالدلیل و لهذا یحرم ترکه فوصف الظهور کوصف التنصیص فی کونه دلیلا علی القوة دون الثانی و ما اصرح بکونه دلیلا قول الشافعی رح حیث قال فی ترک الظاهر بتاویل الصحابی کیف اترک قول الرّسول صلی اللّه تعالی علیه و سلم بقول من الخ فجعل وصف الظهور المتروک نفس القول و ترکه ترکه و علی تفسیر قول الشافعی من الشارح بقوله لحاججته بظاهر الحدیث افاد ان الظهور کالنص یصیر به التارک محجوجا کما یصیر محجوجا بترک النص ما لم یاوله بدلیل آخر من الحدیث قوی منه فی الدلالة و قد اقرّ ابن الهمام بان وجوب تاویل الصّحابة و تقلیدهم حکم لازم الا إذا لم یترجح بالدلیل خلافه فظهر ان تاویل الصحابی علی خلاف الظاهر تاویل مع ترجح الجانب المخالف عندنا بالدلیل المحرم ترکه و هو وصف الظهور و لیس ذلک محلّ الخلاف بین الحنفیة و الشافعیة فی وجوب العمل بتاویل الصّحابة و تقلیدهم و عدمه فانه لا یجب عند الشافعیة مطلقا و عند بعض المشهورین من الحنفیّة کالکرخی و امثاله ایضا و عند جمهور الحنفیة یجب قبول تاویلهم و یلزم تقلیدهم إذا لم یترجح خلاف ذلک عند المستدلّ علی ما صرّح به فی التحریر و إذا کان کذلک فامعن النظر فی مسئلة الباب و انصف و تفطن ثمّ تیقن انّه لا یتصور خلاف بین الشافعیة و الحنفیة فی انّ تاویل الراوی علی خلاف الظاهر مما یجب ترکه و ان ذلک مما اتفق علیه علماء المذهبین و اللّه تعالی شانه هو المتولی للهدی الی ما هو الحق و لا یذهب علیک ان هذا کلّه فی تاویل الصحابی علی خلاف الظاهر فی مرویّه الّذی اخذه عن النبی صلی اللّه تعالی علیه و سلم و علمه قطعا و نظر فیه و امّا إذا عارض قولا موقوفا علی الصّحابی ظاهر حدیث مرفوع فضلا عن منصوصه فلا یترک الظاهر به اصلا لجواز انّه لم یبلغه هذا الحدیث راسا ثم مما یهتم تیقظک له ههنا و هو من اجلّ ما یشهد لمطلوب هذا الکتاب من وجوب ترک الراویة بالحدیث ان هذا إذا کان تصریح الحنفیة فی تاویل الصّحابة و حکمهم فی ارتکابهم خلاف ظواهر الاحادیث فما ظنک بحکمهم فی مخالفة الفقهاء بنصوص الاحادیث فی فروعهم هل یحلّ عندهم ترک النّص و الاخذ بقول الفقیه مطلقا من غیر ثبوت تاویل منه للنص مع ان ترک الظواهر فضلا من ترک النصوص حرام عند اکثرهم بتاویل من الصحابی الواقع منه فی تلک الظواهر کما عرفت و الاقل المجوزون انما جوزوه فی التاویل الصّحابة خاصة لتعلیل تجویزهم ذلک بما یختص للصّحابة فحسب ثمّ فی تاویل الظواهر دون النصوص کلاّ لا یحلون ذلک ابدا لعالم یعلم من الدّین اصولا ثلاثة احدها ان قول المعصوم حجّة و ثانیها انّه إذا ثبت وجب العمل به فورا

ص: 707

و ثالثها انه لا یترک بقول غیره إذا لم یکن عنده دلیل من السّنة یعارضه و یترجح علیه حتی لا یبقی إذ ذاک قول الغیر قوله و احتمال ان یکون عنده دلیل من السنة لا سیما إذا کان من امثال الفتاوی مع احاطة علم کل احد بان کتبهم مشحونة بآلاف من الفروع التمثیلیّة بل و من التی تبنی علی مناسبات تشبه الشعر و الخطابة امر مشکوک فی آیة درجة من الشّک فکیف یترک به الیقین المنتهض علینا من الشارع صلی اللّه تعالی علیه و سلم و الی اللّه سبحانه و تعالی الشکوی من احتمال الدلیل من السنة کما عرفت لا یتحمل من الصحابة عند ترکهم و الا لما قالوا بوجوب ترک تاویلهم و یتحمل من صاحب القنیة و الحمادیة و امثالهما عند ترکهم النصوص لا یقول به الا من لم یدخل فی زمرة العقلاء عندنا فضلا عن الفقهاء و حسبه هو ان الخلاف الحنفیة فیما صرحوا به کما عرفت و افتضاحه عند من له ادنی شعور بقواعد الشریعة اذاقنا اللّه تعالی سبحانه من رحیق تحقیقها فی جلیّها و دقیقها و نیز محمد معین در دراسات اللّبیب در دراسه تاسعه گفته و امّا اصحاب الظواهر فهم اهل الحدیث خیر اهل الحدیث خیر اهل العمل علی الارض و خیار العلماء و سادات هذه الامّة و الفرقة الناجیة ان شاء اللّه تعالی و اهل السنة یقولون بوجوه الاستنباط جمیعها الا بالقیاس الخفی الذی یقول به اکثر الفقهاء یبدی فیه احدهم العلّة من الاصل من عند نفسه ثم یعدّیها الی الفروع علی خفائها فیها فیتجاسرون علی الشریعة فی موضعین من هذا القیاس الذی هو التشریع کملا و فی انکار هذا التجاسر منهم یوافق اهل الحدیث الصوفیة الکرام و هم خیر اهل العقائد علی الارض و خیار العرفاء و سادات العقلاء و انّما سموا اهل الظواهر لعدم رؤیتهم صرف النصوص عن ظواهرها بتاویل لا یحوج الی ذلک رفع التعارض عن کلام المعصوم صلی اللّه تعالی علیه و سلم او حصول الجمع بین الکتاب و التاویل سوی الحاجة المذکورة حرام عندهم و توافقهم فی تحریم ذلک الصوفیة الکرام رحمهم اللّه تعالی و حمل کلام اللّه تعالی و کلام رسول صلی اللّه تعالی علیه و سلم علی محامل الاسرار الباطنة منهم لیس رفضا للمعنی الظاهر و تاویل الکلمات القدسیة منها الی غیرها بل انهم یؤمنون بظواهرها من غیر تاویل و یفاض علیهم بواطنها من غیر اخراج عمّا هو حقه من لسانه و من أراد العثور علی تحقیقه فی تفصیله فلیرجع الی کتابنا انوار الوجد من منح المجد فان فیه مغنی انشاء اللّه تعالی عن غیره ثم ان حرمة التاویل بناء علی ان الظاهر عند مشایخ الصوفیة و الحدیث کالنص فکما انّ النّص الصّریح النّاطق یحرم اخراجه عن مدلوله فکذا الظاهر فمعنی کونهم اصحاب الظّواهر انّهم یعتقدون الظّواهر نصوصا شرعته فی ظواهرها فکما لا یبالی غیرهم من طوائف العلماء برای من لا یوافق رایه النص فهولاء لا یبالون بآراء الرجال إذا خالفت الظواهر فان قلت کون الظاهر المتبادر فی معنی کالنص الناطق فیه من غیر فرق حتی یلزم اتحاد اللوازم دعوی علی خلاف اهل الاصول فلا یقبل من غیر دلیل قلت قد الهمنی اللّه جلت نعمائه بالنور الفائض من الحضرة الافصاحیة الکبری صلی اللّه تعالی علیه و سلم ان ذلک الدلیل هو

الحدیث الصّحیح فی الحج عن علی رضی اللّه تعالی عنه قال و لما نزلت وَ لِلّهِ عَلَی اَلنّاسِ حِجُّ اَلْبَیْتِ مَنِ اِسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً قالوا یا رسول اللّه الحجّ فی کل عام فسکت ثم قالوا الحج فی کل عام فسکت ثم قالوا الحج فی کل عام فقال لا و لو قلت نعم لوجب فنزلت یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وجه الاستدلال علی الدعوی ان قوله تعالی وَ لِلّهِ عَلَی اَلنّاسِ حِجُّ اَلْبَیْتِ مَنِ اِسْتَطاعَ الآیة معناها ایجاب مضمون المصدر المضاف و هو حج البیت ظاهرة الاکتفاء بمجرد وقوع ذلک المضمون و الخروج عن العهدة و مجرد الوقوع لا یقتضی الا مرة واحدة و هذا الظّاهر لو لم یکن کالنص الغیر المحتمل لجریان السّؤال فیه ممن علم اللسان لکان ما سألوا تفتیشا عما یحتمله کلام الشارع فکان واجبا علیهم مهما فی امر دینهم فما کان لنهیهم عن ذلک علی مرقی؟ ؟ ؟ نزل فیه القرآن وجها فلما نهوا عن السؤال علم انه کان فضولا خارجا عما دل علیه الکلام و سؤالا لا یحتمله کلامه و إذا علم ذلک و لا شک فی کون الکلام فی المرة الواحدة ظاهر الانصار علم قطعا ان الظاهر فی تعین معناه کالنص و ان التکلیف مدلول الظاهر کالتکلیف بمدلول النّص من غیر فرق حتی ان من سأل بقوله الحج فی کل عام کانّه سال ذلک بعد التصریح و التنصیص بانه فی العمر مرة و هذا ظاهر لا سترة به و به ینحل بحمد اللّه تعالی و حسن توفیقه امثال هذا من الاحادیث مما وقع فیه المنع عن السؤال بعد صدور کلام ظاهر فی معناه عن النبی صلی اللّه تعالی علیه و سلم و وجه ذلک مع احتمال الکلام للسؤال ربما یعسر علی اکثر اهل العلم فضلا عن المترسمین و قد کنت مختلج الصدر بذلک مدة طویلة و جلیة الامر ما قد الهمناه و الحمد للّه رب العالمین و لا یذهب علیک ان النظر و التفتیش فی الکلام له حکم السؤال عن ذلک الکلام فاذا نهوا عن السؤال الواقع فی کلام ظاهر؟ ؟ ؟ ؟ بقوله جل ذکره و لا تسألوا او ما سألوا الا عن قید زائد لم یذکر و هو لهم فی کل عالم فقد نهوا عن محض القیود بکلام مطلق صادر عن الشارع صلی اللّه تعالی علیه و سلم حتی یوافق مذهب امامهم فتفتیشهم هذا صنیع منهم یشمله قوله اجلّ ذکره إِنْ تُبْدَ لَکُمْ بهذا التفتیش قیود زائدة علی کلام المعصوم صلی اللّه تعالی علیه و سلّم من غیر حاجة تمس إلیه ناشیة من کلام آخر له صلی اللّه تعالی علیه و سلم یحجر علیکم الواسع المفاد من اطلاق کلامه الظّاهر فی معناه و انتم من تباع نبی الرحمة المبعوث بالسمحة الیسری صلی اللّه تعالی علیه و سلم و أی سوء اعظم من هذا و اشنع و اللّه سبحانه یهدینا و اخواننا سواء السبیل و تباع الواضح من الدلیل

ص: 708

تمسک شاهصاحب به «اقتدوا بالذین من بعدی. . .» ورد آن به ده وجه
اشاره

قوله و نیز بر تقدیری که دلالت بر مدّعا می کرد مقاوم اخبار صحاح که صریح دلالت بر خلافت ابو بکر و عمر دارند نمی توانست شد مثل اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر و غیر ذلک اقول این کلام غرابت نظام مخاطب کثیر الاعتداء که مشتمل ست بر احتجاج و استدلال بخبر موضوع اقتدا صریحا و بدیها مخالف استبصار و اهتدا و دلیل واضح بر ارتداء او برداء مکابره و مراء و برهان ساطع بر عدم مبالات بابداع فظائع هراء و فقدان اعتنا بظهور خزی و خسار تمسّک بکذب و افتراست و بحمد اللّه المنّان کمال وهن و هوان و نهایت رکاکت و بطلان کلام مخاطب والاشان و احتجاج او باین خبر منحزم الاغصان منهصر الافنان و بودن آن مورث غایت ذل و خسران و موجب اقصای صغار و خذلان بدلائل باهره وثیقة الارکان و براهین زاهره رفیعة البنیان و حجج ظاهره مبهرة العنوان و وجوه فاخره عزیزة السلطان واضح و نمایان و روشن و تابانست

اول

آنکه تفوه باین کلام جالب ملام ثبت کمال بعد خدام مخاطب قمقام از قانون مناظره و الزام و موضح نهایت مجانبت و انحیاز تام از داب مباحثه و کلامست زیرا که اخبار سنیه اگر چه حسب مزعومات ایشان در غایت درجه صحّت و ثبوت باشد هرگز نزد اهل حقّ قابلیت التفات و اعتنا و صالحیّت احتفال و اصغا ندارد و ذکر آن هرگز بمقابله ایشان آبی بر روی کار نمی آرد بلکه تمسک بمتفردات و عندیات و مخصوصات خویش کردن و آن را معارض و مقابل او که صریحه و براهین صحیحه اهل حقّ نمودن نهایت عقل و کیاست و فهم و فراست خود ظاهر نمودنست و در حقیقت بسیاری از ادلّه و براهین زاهره را که اهل اسلام بمقابله منکرین نبوّت احتجاج و استدلال بان می کنند بوهن و ضعف و بطلان و سخف موسوم ساختنست زیرا که بنا بر این اهل کتاب را هم می رسد که بگویند دلائلی که اهل اسلام از کتب اهل کتاب پیش می کنند مقاوم دیگر تصریحات و تنصیصات کتب ایشان نمی تواند شد پس مخاطب قمقام باین بانگ بی هنگام در پرده ردّ دلیل اهل حقّ کرام نهایت تایید و ابرام مرام منکرین اسلام و جاحدین نبوّت حضرت خیر الانام علیه و آله آلاف التّحیّة و السلام بابلغ وجوه و اکمل طرق نموده

دوّم

آنکه الزام مخاطب قمقام باین خبر صریح الانحزام بیّن الانجذام ظاهر الانثلام علاوه بر آنکه خلاف داب مناظره است کمال وهن و سخافت آن از کلام خود مخاطب نیز واضحست مخاطب در صدر همین کتاب تحفه فرموده درین رساله التزام کرده شد که در نقل مذهب شیعه و بیان اصول ایشان و الزاماتی که عائد بایشان می شود غیر از کتب معتبرۀ ایشان منقول عنه نباشند و الزاماتی که عائد باهل سنت می شود می باید که موافق روایات اهل سنت باشد و الاّ هر یک را از طرفین تهمت تعصب و عناد لاحقست و با یکدیگر اعتماد و وثوق غیر واقع انتهی این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه روایات یک فرقه بر فرقۀ دیگر حجّت نمی تواند شد که یکی را بر دیگری اعتماد و وثوق نیست پس چرا این قاعدۀ مقررۀ خود را فراموش نموده مخالفت آن در این مقام و دیگر مقامات آغاز نهاده و نیز درین عبارت ادّعای التزام نقل در الزاماتی که عائد بشیعه می شود از کتب معتبره شیعه نموده پس قصد الزام شیعه باین گونه روایات سراسر تکذیب خودست

سوم

آنکه نیز مخاطب در باب چهارم بعد ذکر حدیث ثقلین گفته حالا در تحقیق باید افتاد که ازین دو فرقه یعنی شیعه و سنّی کدام یک متمسّک باین دو حبل متینست و کدام یک استخفاف این دو چیز عالیقدر می کند و اهانت می نماید و از درجۀ اعتبار ساقط می انگارد و طعن در هر دو پیش می گیرد برای خدا این بحث را بنظر تامل و انصاف باید دید که طرفه کاری

ص: 709

و عجب ماجرائیست و درین بحث غیر از کتب معتبره شیعه منقول عنه نخواهد بود چنانچه در تمام رساله از ملتزماتست انتهی کمال عجبست که مخاطب درین کلام نیز بتصریح صریح ادعا می فرماید که در تمام رساله اش التزام نقل از کتب معتبره شیعه کرده است و غیر از کتب معتبره شیعه در تمام رساله اش منقول عنه نیست و باز وقاحة و جسارة در این مقام و بسیاری از مقامات اخلاف و اخفاء را باعلان و اجهار کار بند می شود و راه ترک ملتزمات و نقض مشترطات خود عیانا و جهارا می رود

چهارم

آنکه نیز مخاطب در باب ششم در ذکر عقیده تفضیل غیر انبیا بر انبیا گفته و چون زیدیه درین باب ردّ شنیع بر امامیّه نموده اند و روایات متواتره ناص بر آنکه

من قال انّ اماما من الائمة افضل من الانبیاء فهو هالک از ائمه ثلاثه یعنی حضرت امیر و سبطین در کتب خود آورده اند اهل سنت را حاجت اثبات این مطلب از اقوال عترت مرتفع شد لیکن بنابر التزام این رساله از کتب امامیّه نیز چیزی منقول شود انتهی ازین عبارت نیز در غایت ظهورست که مخاطب درین کتاب خود التزام نقل از کتب امامیّه نموده پس حیفست که چگونه در این مقام و دیگر مقامات منحلة النظام نقض این ابرام و خلف این التزام می فرماید و راه اظهار علوّ درجه خود در صدق و وفا و صفا و نهایت بعد خود از حیف و زیغ و جفا می پیماید

پنجم

آنکه مخاطب در همین باب امامت فرموده و امّا اقوال عترت پس آنچه از طریق اهل سنت مرویست خارج از حد حصر و احصاست در همان کتاب یعنی ازالة الخفا باید دید و چون درین رساله التزام افتاده که غیر از روایات شیعه متمسک به در هیچ امر نباشد آنچه از اقوال عترت درین باب در کتب معتبره و مرویات صحیحۀ ایشان موجودست بقلم می آید انتهی وا عجباه که بتکرار و اصرار اظهار التزام تمسک بروایات کتب معتبرۀ اهل حقّ درین کتاب عالی نصاب می فرماید و باز اینجا و جاهای بسیار نقض این عهد موثق و محکم و رفض این وعد ملتزم و مبرم ایثار فرموده کمال صدق و دیانت و نهایت ورع و امانت خدام عالیمقام خود ظاهر می نماید

ششم

آنکه چنانچه بطلان احتجاج و استدلال باین روایت بمقابله اهل حقّ از افادات عدیده خود مخاطب و واضح و لائحست همچنان شناعت و فظاعت آن از افادات والد ماجد حضرتش ظاهر و باهر والد مخاطب در آخر قرة العینین گفته این ست تقریر آنچه درین رساله از دلیل عقلی و نقلی بر تفضیل شیخین اقامت نموده ایم بقیّة الکلام دفع شبهات مخالفینست و ما را درین رساله باجوبه امامیه و زیدیه کار نیست مناظرۀ ایشان بطور دیگر باید نه باحادیث صحیحین و مانند آن و بعد از قطع نظر از امامیه و زیدیه باستقرا معلوم شد که مخالفان و متوقفان درین مسئله سه کرده اند انتهی بقدر الحاجة ازین عبارت صراحة ظاهرست که باحادیث صحیحین فضلا عن غیرها مناظره امامیه بلکه زیدیه هم نتواند کرد پس احتجاج باین روایت مکذوبه بمقابلۀ اهل حقّ چنانچه اظهار برائت خود از کذب و غدر و اخلاف و اعتساف حسب افادۀ خودست همچنان اظهار مجانبت کمال عقوق و مخالفت والد ماجد خود نیز می باشد

هفتم

آنکه فاضل رشید در شوکت عمریه گفته اگر چه ائمه اطهار علیهم السلام بحکم احادیثی که صاحب رساله ذکر کرده و دیگر احادیث شائعه مستفیضه مستند امت اند و اخبار آن اخیار مفاتیح مغلقات و مصابیح ظلمات و مصادر حکمت و مظاهر شریعتست لیکن کلام در طریق وصول آن اخبارست و بسا اوقات روات یک فرقه نزد اهل آن مامون و نزد غیر آن مطعون می باشند لهذا هر فرقه روایات مرویّه را در طریق خود مسلم می دارد و اخبار مرویه را در فرقه مخالف خود مقدوح می انگارد ازین عبارت واضحست که هر فرقه اخبار مرویّه را در فرقه مخالف خود مقدوح می انگارد پس حسب افاده رشیدیه هم این روایت که شاه صاحب آورده اند نزد شیعه مقدوح و مجروح باشد نه لائق اعتبار و اعتماد نزد ایشان فللّه الحمد که شناعت و فظاعت استدلال مخاطب باین روایت سراسر خسارت حسب افادات خود

ص: 710

و افادۀ والد ماجدش و تلمیذ رشید او ظاهر و باهر گردید

هشتم

آنکه قطع نظر ازین همه هیچ طریقی از طرق این خبر واضح الافتعال و هیچ سندی از اسانید این کذب ظاهر الانحلال و هیچ سلسله از سلاسل این زور بیّن الاختلال و هیچ وجهی از وجوه این افتراء سریع الاضمحلال قابل احتجاج و استدلال اهل کمال و لائق تمسک و تشبث ارباب فهم و اقبال نیست زیرا که طرق آن که بنا بر حکم تتبع بالغ و تفحص سابغ بحذیفه و ابن مسعود و ابو الدرداء و انس و ابن عمر منتهی می شود جمله مقدوح و مطعون و مخدوش و موهون و مجروح و مدخول و معیوب و معلول و زائف و مرذول و باطل و نامقبولست و نحیف بعون اللّه المتعال از برای اسکات و افحام اهل مراء و جدال و توهین و تهجین ارباب باطل و محال و تبکیت و تقریع سالکین مسلک کیده و احتیال و تعییر و تانیب موثرین طریق مکر و اعتلال حال سقم اشتمال وهن و انخزال آن از افادات اکابر ائمه رجال و اساطین ناقدین با کمال بالتفصیل منکشف می سازم و بتوضیح و تشریح معجب اهل نصفت و اعتدال پرده از روی طرق روایت هر یکی از صحابه مذکورین فردا فردا می اندازم اما حدیث اقتدا بروایت حذیفة بن الیمان پس طرق آن این ست ابو بکر عبد اللّه بن محمد بن أبی شیبه در مصنّف گفته

حدثنا وکیع عن سفین عن عبد الملک بن عمیر عن مولی لربعی بن حراش عن ربعی عن حذیفة قال کنّا جلوسا عند النبی صلی اللّه علیه و سلم فقال لا ادری ما قدر بقائی فیکم فاقتدوا بالّذین من بعدی و اشار الی أبی بکر و عمر و اهتدوا بهدی عمّار و ما حدّثکم ابن مسعود من شیء فصدّقوا و احمد بن محمد بن حنبل شیبانی در مسند گفته

ثنا سفین بن عیینة عن زائدة عن عبد الملک بن عمیر عن ربعی بن حراش عن حذیفة انّ النبی صلی اللّه علیه و سلّم قال اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر و نیز در مسند گفته

ثنا وکیع ثنا سفین عن عبد الملک بن عمیر عن مولی لربعی بن حراش عن ربعی بن حراش عن حذیفة قال کنا جلوسا عند النبی صلی اللّه علیه و سلّم فقال انّی لست ادری ما قدر بقائی فیکم فاقتدوا بالّذین من بعدی و اشار الی أبی بکر و عمر قال و ما حدثکم ابن مسعود فصدّقوه و ابو عیسی محمد بن عیسی الترمذی در جامع خود در مناقب أبی بکر گفته

حدثنا الحسن بن الصّبّاح البزار نا سفیان بن عیینة عن زائدة عن عبد الملک بن عمیر عن ربعی هو ابن حراش عن حذیفة قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر و فی الباب عن ابن مسعود هذا حدیث حسن و روی سفیان الثوری هذا الحدیث عن عبد الملک بن عمیر عن مولی لربعی عن ربعی عن حذیفة عن النبی صلی اللّه علیه و سلّم حدّثنا احمد بن منیع و غیر واحد قالوا نا سفیان بن عیینة عن عبد الملک بن عمیر نحوه و کان سفیان بن عیینة یدلّس فی هذا الحدیث فربّما ذکره عن زائدة عن عبد الملک بن عمیر و ربّما لم یذکر فیه عن زائدة و روی هذا الحدیث ابراهیم بن سعد عن سفیان الثوری عن عبد الملک بن عمیر عن هلال مولی ربعی عن ربعی عن حذیفة عن النبی صلی اللّه علیه و سلم و نیز ترمذی در جامع خود در مناقب عمار بن یاسر رضی اللّه عنه گفته

حدثنا محمود بن غیلان نا وکیع نا سفیان عن عبد الملک بن عمیر عن مولی لربعی عن ربعی بن حراش عن حذیفة قال کنّا جلوسا عند النبی صلی اللّه علیه و سلّم فقال انّی لا ادری ما قدر بقائی

ص: 711

فیکم فاقتدوا بالّذین من بعدی و اشار أبی بکر و عمر و اهتدوا بهدی عمّار و ما حدّثکم ابن مسعود فصدّقوه هذا حدیث حسن و روی ابراهیم بن سعد هذا الحدیث عن سفیان الثوری عن عبد الملک بن عمیر عن هلال مولی ربعی عن ربعی عن حذیفة عن النبی صلی اللّه علیه و سلم نحوه و ابن ماجه در سنن خود آورده

حدّثنا علیّ بن محمّد ثنا وکیع ح و ثنا محمّد بن بشار ثنا مؤمّل قال ثنا سفیان عن عبد الملک بن عمیر عن مولی لربعیّ بن حراش عن ربعی بن حراش عن حذیفة بن الیمان قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انّی لا ادری ما قدر بقائی فیکم فاقتدوا بالّذین من بعدی و اشار الی أبی بکر و عمر و حاکم در مستدرک گفته حدّثنا ابو بکر بن اسحاق الفقیه و علیّ بن جمشاد العدل و ابو محمد عبد اللّه بن محمّد الصّید لانی و ابو محمد عبد اللّه بن اسحاق البغوی ببغداد و ابو احمد بکر بن محمّد الصّیرفیّ بمرو قالوا

حدّثنا ابو بکر محمد بن سلیمان بن الحرث الواسطی حدّثنا ابو اسماعیل حفص بن عمر الایلی حدثنا مسعر بن کدام عن عبد الملک بن عمیر عن ربعی بن حراش عن حذیفة بن الیمان قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یقول اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر و اهتدوا بهدی عمّار و بعهد ابن أمّ عبد حدّثنا ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه الصّفّار و ابو محمّد عبد اللّه بن محمد بن اسحاق العدل ببغداد قال حدثنا ابراهیم بن اسماعیل السّوطی حدّثنا یحیی بن عبد الحمید حدّثنا أبی عن سفیان بن سعد و مسعر بن کدام عن عبد الملک بن عمیر عن ربعی بن حراش عن حذیفة قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر و اهتدوا بهدی عمّار و تمسکوا بعهد ابن أمّ عبد و اخبرنی احمد بن الحسن بن عبد اللّه حدّثنا محمّد بن عبدوس بن کامل حدّثنا هنّاد بن السّری حدّثنا وکیع حدّثنا مسعر عن عبد الملک بن عمیر عن ربعی بن حراش عن حذیفة قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر و اهتدوا بهدی عمّار و إذا حدّثکم ابن أمّ عبد فصدّقوه

و حدّثنا ابو بکر بن اسحاق و علیّ بن جمشاد قالا حدثنا بشر بن موسی حدثنا الحمیدی حدّثنا سفیان عن عبد الملک بن عمیر عن هلال مولی ربعی عن ربعی بن حراش عن حذیفة انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر

و قد حدثنیه ابو بکر محمد بن عبید اللّه الفقیه حدّثنا محمّد بن حمدون بن خالد حدثنا علیّ بن عثمان النّفیلی حدثنا اسحاق بن عیسی بن الطّبّاع حدثنا سفیان بن عیینة عن مسعر عن عبد الملک بن عمیر عن ربعی بن حراش عن حذیفة بن الیمان انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر و اهتدوا بهدی عمّار و تمسکوا بعهد ابن أمّ عبد هذا حدیث من اجلّ ما روی فی فضائل الشیخین و قد اقام هذا الاسناد عن الثوری و مسعر ابو یحیی الحمّانی و اقامه ایضا عن مسعر وکیع و حفص بن عمر الایلی ثمّ قصر بروایته عن ابن عیینة الحمیدی و غیره و اقام الاسناد عن ابن عیینة اسحاق بن عیسی بن الطّبّاع فثبت بما ذکرنا صحّة هذا الحدیث و ان لم یخرجاه و خلل و زلل و عثار این طرق صریحة؟ ؟ ؟ بر ناقد هوشیار و مستیقظه سلیم الاعتبار واضح و آشکارست بچند وجه وجه اول آنکه در همه این طرق عبد الملک بن عمیر واقع شده و ظاهرست که

ص: 712

بن عمیر*مطعون موافق و غیر*و مجروح اساطین حائزین انواع خیر*و مقابله حدیث او با حدیث طیر*جالب انواع ضرر و ضیر*ست بچند وجه اوّل آنکه امام احمد بن حنبل ابن عمیر را زیر مشق قدح و جرح ساخته او را در مهاوی تبار و خسار و عدم اعتماد و اعتبار انداخته چنانچه عبد الغنی در کتاب کمال بترجمه ابن عمیر پر اختلال گفته و قال احمد بن حنبل عبد الملک بن عمیر مضطرب الحدیث جدّا مع قلّة حدیثه ما اری له خمس مائة حدیث و قد غلط فی کثیر منها و ذهبی در تذهیب التهذیب گفته عبد الملک بن عمیر بن سوید القرشی اللخمی ابو عمرو و یقال ابو عمر الکوفی المعروف بالقبطی قال علی بن الحسین الهجانی سمعت احمد بن حنبل یقول عبد الملک بن عمیر مضطرب الحدیث جدّا مع قلّة روایته ما اری له خمسمائة احادیث غلط فی کثیر منها و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه ابن عمیر گفته و قال علیّ بن الحسین الهجانی عن احمد عبد الملک مضطرب الحدیث جدّا مع قلة روایته ما اری له خمسمائة حدیث و قد غلط فی کثیر منها و در حاشیه کاشف که شیخ عبد الحق در رجال مشکاة از ان نقلها آورده و ماخوذست تهذیب الکمال کما صرّح به عبد الحق فی حاشیة رجال المشکوة بعد قول کاشف عبد الملک بن عمیر مذکورست بن سوید بن حارثة القرشی و یقال اللّخمی ابو عمرو و یقال ابو عمر المعروف بالقبطی قال احمد مضطرب الحدیث جدّا مع قلة روایته ما اری له خمسمائة حدیث و قد غلط فی کثیر منها و هر گاه ابن عمیر حسب افاده احمد بن حنبل عالی جناب عامردار اضطراب و واهم بکثرت و وفور بیحساب باشد پس خواری و بیکاری و طعن و قدح و عیب و جرح این خبر مزوّق ثابت و محقق نزد ارباب الباب باشد و بثبوت اضطراب ابن عمیر معرض از صواب متمسّک ارباب مرا و لجاج و متشبّث سالکین مسلک مکابرت و اعوجاج از هم پاشد و نیز تغلیط احمد بن حنبل ابن عمیر را در بسیاری از اخبار صراحة و بداهة مسقط او از اعتبار و اعتمادست فانّ هذا التّغلیط مثبت لاقتحامه فی سهامه التّخبیط*فلا یرکن الی روایته الاّ من یروّج الباطل بقلب نشیط* و یتفوه بالکذب بلسان سلیط*فهو لانواع التعصّب و المجازفة و اقسام التعسّف و المکابرة محیط*و له فی مراقد الذهول و الغفول اعجب غطیط*و نیز عبد الغنی در کمال بترجمه ابن عمیر گفته و قال اسحاق بن منصور عن احمد بن حنبل انّه ضعّفه جدّا و ذهبی در تذهیب التهذیب بترجمه ابن عمیر گفته و ذکر اسحاق بن منصور عن احمد بن حنبل انه ضعّفه جدّا و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته و قال اسحاق بن منصور ضعّفه احمد جدّا و در حاشیه کاشف که ذکرش آنفا شنیدی مذکورست و ذکر اسحاق بن منصور عن احمد انّه ضعّفه یعنی ابن عمیر جدّا و نیز ذهبی در میزان بترجمه ابن عمیر گفته و ذکر الکوسج عن احمد انّه ضعفه جدّا و نیز در میزان بترجمه او گفته قال احمد ضعیف یغلط و ظاهرست که هر گاه امام احمد بن حنبل تضعیف ابن عمیر کرده باشد جدّا فلا یرکن الی خبره الا من یجدّ فی ترویح الباطل جدّا و یثبت کونه فی تنفیق الکذب جاهدا مکدّا و یاتی فی الخدع و الاضلال شیئا ادّا و کمال عجبست از امام احمد بن حنبل که هر گاه حضرتش عبد الملک بن عمیر را بکمال مرتبه تضعیف فرموده باسفل درکات وهن و ضعف رسانیده بود باز چرا این خبر باطل را ازو در مسند مستند خویش روایت فرمود و در تشیید مبانی تناسق اقوال و افعال و اظهار نهایت حزم و تدرّب و کمال افزود همانا محبت شیخین ناحق شناس چنان قوی

ص: 713

و حواس این امام جلالت اساس را در تفرق و توزع و انتشار آورد که در روایت فضیلتشان با وصف اتصاف بتمییز حق از باطل و افراز حالی از عاطل از ساقط الاعتبار و مضطرب الحدیثی که خودش در تضعیف و جرح آن کوشیده بود اخراج حدیث نمود و راه نقد و امعان و تامل و تدبّر را ترک گفته مسلک خلط و خبط را پیمود بار الها مگر آنکه اولیای آن امام عالیمقام از جا در آیند و از کمال مبالغه در حمایت حضرتش و ذبّ مسند او بسرایند که حضرتش پس از تالیف و تصنیف مسند منیف بر اوهام و اغلاط و اضطراب و اختلاط و زیغ و اختباط ابن عمیر اطلاع یافت و برای نصح اسلام و اهل اسلام باعلان و اعلام تضعیف و توهینش پرداخت لکن نحیف را در این مقام نیز یارای ضبط نخواهد ماند و گستاخانه خواهم گفت که این عذر بدتر از گناه ست و از قبیل تاویل القول بما لا یرضی به قائله می باشد و هرگز راست نمی آید زیرا که سابقا در مجلد حدیث ولایت دانستی که حسب افادۀ محققین سنّیه تنقید و تحقیق و احتیاط امام احمد بآن مرتبه بود که در قرب زمان ارتحال خود حدیث اعتزال را با آنکه رجال سند آن همه ثقات و عدول بودند چون با احادیث شهیره مخالف یافت از مسند خود بیرون ساخت پس اگر مقدوحیت عبد الملک بن عمیر پس از تالیف و تصنیف مسند معلوم آن امام شده بود چرا این حدیث اعنی حدیث اقتدا را که قطع نظر از مخالف بودن با بسیاری از احادیث صفت مطعونیت سند را هم جامع آمده بود از مسند خود خارج نکرد ازینجا محقق شد که برای درج این حدیث در مسند جز فرط محبت مردیه شیخین سببی دیگر نبود علی الجمله چون خود کرده را علاجی نیست باید که امام احمد و اولیای او بسبب عبد الملک بن عمیر چار و ناچار بمقدوحیت و مطعونیت این طرق قائل و شاؤا أم ابوا بسوی قول بالحق و اذعان المصدق راجع وائل گردند دوم آنکه عبد الغنی در کمال بترجمۀ ابن عمیر گفته و قال محیی بن معین هو مخلّط و ذهبی در میزان بترجمۀ ابن عمیر گفته قال ابن معین مخلّط و نیز ذهبی در مغنی بترجمۀ ابن عمیر گفته قال ابن معین مخلّط و عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته و قال اسحاق بن منصور عن ابن معین مخلّط و در حاشیه کاشف بترجمه ابن عمیر مذکورست و قال یحیی مخلّط ازین عبارات ظاهرست که یحیی بن معین ابن عمیر غیر رزین را به تخلیط مهین موصوف ساخته و ظاهرست که ثبوت تخلیط ابن عمیر مطعون از ارشاد ابن معین ذی فنون کافی و وافیست در ازراء و اذراء این خبر موهون و اسقاط این زور و مجون از مرتبه رفیعه و منزلت منیعه اعتبار و رکون سوم آنکه ذهبی در میزان بترجمۀ ابن عمیر گفته قال ابن خراش کان شعبة لا یرضاه هر گاه شعبه سالک شعب نقد و تحقیق و شاعب صدوع سبر و تدقیق ابن عمیر را از مرتبۀ قبول و رضا دورتر اندازد یعنی بمرتبه عتب و هجران و ترک و خذلان رساند پس از هوان و خسار این خبر واضح الصغار و سقوط آن از درجۀ اعتماد و اعتبار چه باید پرسید بلکه حضرات مخالفین را که بملاحظۀ آن در وجد و طرب می آیند بلکه از مزید فرح واشر و غایت مرح و بطر بحالت بیخودی و از خود رفتگی می روند و بسوی ارتکاب رقص جملیها می دوند مشتغل بکمال گریه و زاری و ناله و بیقراری و از سکون و قرار عاری و لابس لباس ذلّ و خواری باید گردید چهارم آنکه ذهبی در میزان الاعتدال بترجمۀ ابن عمیر گفته قال ابو حاتم لیس بحافظ تغیّر حفظه هر گاه حسب ارشاد علاّمه ابو حاتم که از کمال نقد و تحقیق جاری در مضمار مسلم و بخاری بوده ابن عمیر غیر حافظ بلکه متغیر الحفظ باشد خیال محال و توهّم سراسر اختلال وثوق خبر

ص: 714

ابن عمیر کثیر الاهمال عظیم الاغفال شدید الاهمال بکمال انحلال از هم باشد پنجم آنکه نیز ذهبی در کتاب مغنی بترجمۀ ابن عمیر گفته قال ابو حاتم لیس بحافظ انتهی و إذا ثبت ان ابن عمیر لیس یحافظ فکیف یعتمد علی روایته ذو ورع علی الدین محافظ ششم آنکه ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمۀ ابن عمیر گفته و قال ابن أبی حاتم ثنا صالح بن احمد ثنا علیّ بن المدینی سمعت ابن مهدی یقول کان الثوری یعجب من حفظ عبد الملک قال صالح فقلت لابی هو عبد الملک بن عمیر قال نعم قال ابن أبی حاتم فذکرت ذلک لابی فقال هذا و هم انما هو عبد الملک بن أبی سلیمان و عبد الملک بن عمیر أم یوصف بالحفظ ازین عبارت ظاهرست که حسب ارشاد ابو حاتم عمدة الاعاظم زبدة الافاخم پدر صالح که عبارت از امام احمدست در اثبات حفظ برای ابن عمیر غیر حازم غالط و واهم می باشد و ابن عمیر بحفظ غیر موصوف پس هر گاه ابن عمیر بحفظ غیر موصوف بلکه بفقدان آن معروف باشد بر حدیث او اعتبار و اعتماد نه می باید بلکه طرح و قدح و جرح را می شاید هفتم آنکه سمعانی در انساب در نسبت قبطی گفته عبد الملک بن عمیر القبطی القرشی و انما قیل له القبطی لأنّه کان له فرس سبّاق یقال له القبطی فنسب عبد الملک إلیه رای علیّا و المغیرة بن شعبة یروی عن جندب و جابر بن سمرة و روی عنه الثوری و شعبة ولد الثلاث و تسعین من خلافة عثمان و مات سنة ست و ثلثین و مائة و کان مدلسا هشتم آنکه ذهبی در میزان بترجمۀ ابن عمیر گفته و کان من اوعیة العلم ولی قضاء الکوفة بعد الشعبی لکنّه طال عمره و ساء حفظه و کان یدلّس نهم آنکه ابن حجر عسقلانی در تهذیب بترجمۀ ابن عمیر گفته قلت ذکره ابن حبّان فی الثقات ولد لثلاث سنین بقین من خلافة عثمان و مات سنة 136 و له یومئذ مائة و ثلاث سنین و کان مدلّسا ازین عبارت ثلاثه ظاهرست که ابن عمیر مدلس بوده و پر واضحست که ارتکاب تدلیس محض تلبیس ابلیس و عین خیانت در شرع مطهر پر تقدیس و مورث قدح و جرح و طعن و عیب رسیسست علاّمه ابن الجوزی در کتاب تلبیس ابلیس گفته و من تلبیس ابلیس علی علماء المحدّثین دهم آنکه ذهبی در میزان در ترجمۀ ابن عمیر گفته قلت لم یورده ابن عدیّ و لا العقیلی و لا ابن حبّان و قد ذکروا من هو اقوی حفظا منه و امّا ابن الجوزی فذکره فحکی الجرح و ما ذکر التّوثیق ازین عبارت ظاهرست که ابن الجوزی ابن عمیر را ذکر کرده و حکایت جرح او نموده و توثیق او ذکر نفرموده پس هر گاه ابن الجوزی که بنصّ ابو المؤیّد خوارزمی امام ایمه تحقیقست و ابن تیمیّه و صاحب صواقع و مخاطب بارع باقوال او متشبث و متمسک می باشند و بذکر کلمات او بمقابله اهل حق قلوب اهل انصاف می خراشند ابن عمیر بمحض طعن و جرح و عیب و قدح نوازد و حرفی از توثیق او بر زبان حقایق ترجمان روان نسازد باز مجال نیست که احدی از ارباب انصاف و حیا و اصحاب تدبّر و ذکا بروایت ابن عمیر پر غلط و خطا دست اندازد و آن را در معرض احتجاج و استدلال مذکور سازد وجه دوم آنکه حدیث اقتدا بروایت عبد الملک بن عمیر حسب افادۀ علاّمه ابو حاتم معلول و مدخولست و چون جمیع طرق مذکوره بعبد الملک می رسد پس حسب این افاده همه آن معلول و مدخول و مزدول و ساقط و از درجۀ اعتماد و استناد و اعتبار و التفات نازل و هابط باشد اما سند این معنی که حسب افاده علامه ابو حاتم این حدیث معلولست پس باید دانست که سیوطی در جامع صغیر گفته

اقتدوا

ص: 715

بالذین من بعدی أبی بکر و عمر حم ت ه؟ ؟ ؟ عن حذیفة و مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر گفته حم ت فی المناقب و حسّنه ه من حدیث عبد الملک عن حذیفة و اعلّه ابو حاتم و ظاهرست که بعد اعلال ابو حاتم با کمال زبان قیل و قال ارباب تسویل و ازلال لال و بملاحظه آن صدور و قلوب اصحاب تخدیع و اضلال مجروح و مقروح بالنبال و کفی اللّه المؤمنین القتال وجه سوم آنکه ابو بکر بزار که حسب افاده ابن أبی خیثمه رکنی از ارکان اسلام و بنابر تصریح مخاطب عمده محدثین اهل سنتست صراحة نفی صحت از حدیث عبد الملک فرموده زنگ شبه و ارتیاب از خواطر مستفیدین و مستفیضین زدوده چنانچه انشاء اللّه تعالی عنقریب بتصریح علامه مناوی میدانی پس بحمد اللّه تعالی حسب افادۀ حافظ بزار عمدة الکبار ظاهر و آشکار گردید که جمیع طرق مذکوره چون بحدیث عبد الملک متصل می شود پس تمام آن از حیله صحت عاطل و عاری و حکم نفی صحت در جمیع آن نافذ و جاریست وجه چهارم آنکه علام ابن حزم که کمال علو پایه او در علوم اسلام مسلم ناقدینست و سابقا در مجلد حدیث ولایت بعضی از محامد مبهره او شنیدی نیز نفی صحت از حدیث عبد الملک نموده کمال هوان و بطلان آن ظاهر فرموده کما ستقف علیه انشاء اللّه عن کتب و چون اتصال جمیع طرق مذکوره بحدیث عبد الملک متحققست پس جمیع آن حسب افاده علامه ابن حزم منفی الصحة بوده باشد و قابلیت اعتماد و استناد بان از هم پاشد و غیر خفی انّ نفی هذین العالمین الصحّة من غیر مریه یثبت ان الحدیث محض عضیهه و صرد فریه لأنّه لیس بعد عبّادان قریه وجه پنجم آنکه در جمیع این طرق دلخراش واضحة الاغتشاش صریحة الانخداش لائحة الارتعاش راوی از حذیفه ربعی بن حراشست حال آنکه بحمد اللّه تعالی بکمال تحقق ثابتست که ربعی بسماع این حدیث از حذیفه فائز نگردیده پس جمیع طرق مذکوره از انقطاع و انفصال و انبتار که مسقط استناد و اعتماد و اعتبارست خالی نباشد و إذا حصل الانقطاع و الانفصال و ذهب التناسق و الاتصال لم یبق للحدیث صلاحیة الاحتجاج و الاستدلال و بان فیه کمال الوهن و الاختلال کما هو غیر خاف علی من جاس خلال هذه الدّیار الواسعة المجال و وقع علی تصریحات المحققین الکبراء بالرکون و الاقبال اما سند این معنی که ربعی بن حراش سماع این حدیث از حذیفه ننموده پس باید دانست که علاّمه مناوی در فیض القدیر بعد عبارت ماضیه در باب حدیث عبد الملک گفته و قال البزار کابن حزم لا یصحّ لأنّ عبد الملک لم یسمعه من ربعی و ربعی لم یسمع من حذیفة لکنّ له شاهد انتهی ازین عبارت سراسر متانت واضحست که بزار و ابن حزم نفی صحت صراحة ازین خبر کرده اند و در توجیه و تعلیل نفی صحت ازین خبر علیل و سمر غیر جمیل و هذر مدخول دخیل و منحول اهل ازلال و تضلیل افاده نموده که عبد الملک آن را از ربعی سماع ننموده و ربعی آن را از حذیفه سماع نکرده اما ادعای شاهد برای حدیث عبد الملک که از نقل مناوی آشکارست پس چون ادعای مجملست قابل التفات و اعتنا و لائق احتفال و اصغا نیست مع ذلک می گویم اگر مراد از شاهد حدیث عمرو بن هرم از ربعی از حذیفه است پس اوّلا نصوص عبارات علمای سنیّه متضمن این شاهد باید شنید و من بعد بقوادح و مثالب آن باید رسید ابو بکر بن أبی شیبه در مصنف خود بعد عبارت ماضیه گفته حدثنا وکیع عن سالم المرادی أبی العلاء عن عمرو بن هرم عن ربعی بن حراش و أبی عبد اللّه رجل من اصحاب

ص: 716

حذیفة عن حذیفة قال کنا جلوسا عند النبی صلی اللّه علیه و سلم فذکر مثل

حدیث عبد الملک بن عمیر الا انّه قال تمسّکوا بعهد ابن أمّ عبد و ترمذی در جامع خود بعد عبارت ماضیه در مناقب أبی بکر گفته و قد روی هذا الحدیث من غیر هذا الوجه ایضا

عن ربعی عن حذیفة عن النبی صلی اللّه علیه و سلم حدثنا سعید بن یحیی بن سعید الاموی نا وکیع عن سالم أبی العلاء المرادی عن عمرو بن هرم عن ربعی بن حراش عن حذیفة قال کنا جلوسا عند النبی صلی اللّه علیه و سلم فقال انی لا ادری ما بقائی فیکم فاقتدوا بالذین من بعدی و اشار الی أبی بکر و عمر و نیز ترمذی در جامع خود بعد عبارت ماضیه در مناقب عمار بن یاسر رضی اللّه عنه گفته و قد روی سالم المرادی الکوفی عن عمرو بن هرم عن ربعی بن حراش عن حذیفة عن النبی صلی اللّه علیه و سلم نحو هذا و نزد ارباب احلام و افهام روشنست که رکون باین شاهد محذور اثم فظیع محظور و خطای مورث ویل و ثبور و تمسک و تشبث بآن از بدائع امور و عجائب دهور و غرائب عصور بلکه طرائف شرورست زیرا که اسناد این کذب و زور نهایت موهون و مبتور و بغایت مطعون و مهجور و عیب و ثلب آن در کمال وضوح و ظهورست چه در ان اوّلا وکیع لکیع واقع ست و او حسب افاده امام احمد بن حنبل صاحب مقام رفیع و غیر او از ایمه حائزین شرف منیع مقدوح و مجروحست ذهبی در میزان الاعتدال گفته وکیع بن الجراح بن ملیح ابو سفین الرّواسی الکوفی الحافظ احد الایمّة الاعلام قال ابن المدینی کان وکیع یلحن و لو حدثت بالفاظه لکانت عجبا کان یقول ثنا مشعبی عن علبشة و سئل احمد بن حنبل إذا اختلف وکیع و عبد الرّحمن أی ابن مهدی بقول من نأخذ فقال عبد الرّحمن یوافق اکثر و خاصّة فی سفین و عبد الرحمن یسلم منه السّلف و یجتنب شرب المسکر و کان لا یری ان یزرع فی ارض الفرات قال المدینی فی التهذیب وکیع کان فیه تشیع قلیل قال حنبل سمعت یحیی بن معین یقول رایت عند مروان بن معاویة لوحا فیه فلان کذا و فلان رافضی و وکیع رافضیّ فقلت له وکیع خیر منک قال منّی قلت نعم فما قال لی شیئا و لو قال شیئا لوثب علیه اصحاب الحدیث فبلغ ذلک وکیعا فقال یحیی صاحبنا و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمۀ وکیع گفته قلت ما فیه إلا شربة لنبیذ الکوفیین و ملازمته له جاء ذلک من غیر وجه عنه قال یحیی بن معین سال رجل وکیعا انّه شرب نبیذا فرأی فی النوم کان من یقول له انک شربت خمرا فقال وکیع ذلک شیطان و سالم بن علاء مرادی نیز درین سند واقع ست و سالم ضعیف و غیر سالم و قدح ابن معین عمدة الاساطین و جرح نسائی بیعدیل و قرین اساس وثوق و اعتبارش را ثالم و عیب و قصب این هر دو نقّاد فخر الامجاد بنای غیر مرصوص اعتبار و اعتماد او را خارم ذهبی در میزان الاعتدال گفته سالم بن العلاء ابو العلاء المرادی و قیل سالم بن عبد اللّه عن ربعی بن حراش و عطیّة العوفی و عنه یعلی بن عبد اللّه و جماعة ضعّفه ابن معین و النّسائی الخ و نیز ذهبی در کاشف گفته سالم بن عبد الواحد ابو العلاء المرادی الکوفی عن ربعی بن حراش و الحسن و عنه وکیع و یعلی ضعّف و در حاشیه کاشف مسطورست قال یحیی ضعیف و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته

ص: 717

سالم بن عبد الواحد المرادیّ الأبکمی ابو العلاء الکوفی روی عن الحسن و ربعی بن حراش و عمرو بن هرم و عطیة العوفی و عنه مروان بن معاویة و وکیع و محمد بن عبید و غیرهم قال الدّوری عن ابن معین ضعیف الحدیث الخ و نیز درین اسناد مجروح مخروم و طریق مقدوح و مثلوم عمرو بن هرم واقع شده و محقق و معلومست که عمرو بن هرم را قطّان کثیر الحزم تضعیف نموده ذهبی در میزان الاعتدال گفته عمرو بن هرم عن ربعی بن خراش ضعّفه یحیی القطّان الخ و نیز ذهبی در مغنی بترجمۀ عمرو بن هرم گفته ضعّفه یحیی القطان و محتجب نماند که از افادات بعض متسننین چنان بظهور می رسد که رویانی و ابو یعلی و ابن حبان نیز حدیث اقتدا را از حذیفه روایت کرده اند لکن چون معلوم نیست که این حضرات بکدام سند این حدیث را از حذیفه آورده اند پس تمسک بآن نزد ارباب عقول و احلام از قبیل تمسک باضغاث احلام خواهد بود و هر گاه اکابر حفاظ مشاهیر و اعاظم اساطین نحاریر اهل سنت مثل ابو بکر بن أبی شیبه و امام احمد و ابن ماجه و ترمذی و حاکم با وصف آن همه تبحر و تمهر در حدیث حذیفه طریقی خالی از قدح و جرح نیافته باشند کما دریت آنفا بالتفصیل پس رویانی و ابو یعلی و ابن حبان را بدست آمدن طریق سالم از خدشات ولو در عالم رویا هم باشد خالی از غرابت بنظر نمی آید اما حدیث اقتدا بروایت قلق مکروب منجود مظلوم حضرت ثالث حیود مبود اعنی ابن مسعود پس ترمذی در صحیح خود گفته

حدثنا ابراهیم بن اسماعیل بن یحیی بن سلمة بن کهیل ثنی أبی عن ابیه عن سلمة بن کهیل عن أبی الزعراء عن ابن مسعود قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اقتدوا بالّذین من بعدی من اصحابی أبی بکر و عمر اهتدوا بهدی عمّار و تمسکوا بعهد ابن مسعود هذا حدیث غریب من هذا الوجه من حدیث ابن مسعود لا نعرفه الا من حدیث یحیی بن سلمة بن کهیل و یحیی بن سلمة یضعف فی الحدیث و ابو الزعراء اسمه عبد اللّه بن هانی و ابو الزعراء الذی روی عنه شعبة و الثوری و ابن عیینة اسمه عمرو بن عمرو و هو ابن اخی أبی الاحوص صاحب ابن مسعود و حاکم در مستدرک علی الصحیحین بعد عبارتی که سابقا شنیدی گفته و قد وجدنا له شاهدا باسناد صحیح

عن عبد اللّه بن مسعود حدثنا ابو بکر بن اسحاق انبا عبد اللّه بن احمد بن حنبل ثنا ابراهیم بن اسماعیل بن یحیی بن سلمة بن کهیل ثنا أبی عن ابیه عن أبی الزعراء عن عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر و عمرو اهتدوا بهدی عمّار و تمسکوا بعهد ابن مسعود و بر ارباب افهام کبدر التمام ظاهر و مستنیرست که سند حاکم از اسماعیل بن ابراهیم تا آخر با سند ترمذی متحدست

ص: 718

و این سند نهایت مطعون و مقدوح و بغایت موهون و مجروحست چه خود ترمذی اولا تصریح صریح به غرابت این حدیث و حصر آن در یحیی بن سلمه بن کهیل فرموده و بعد آن بتضعیف یحیی بن سلمه طریق احیاء حق کامل و ازهاق زور باطل پیموده و علاوه برین ابراهیم بن اسماعیل که ترمذی بلا واسطه و حاکم بوسائط ازو راوی این خبر پر تسویلست نیز مقدوح و ضئیل و مطعون ناقدین با تبجیلست علامه ابو زرعه زارع ارض نقد و تحقیق و بارع در سبر و تدقیق او را بتلیین و غمز و تضعیف و همز نواخته و حسب افاده نقل ابن أبی حاتم ابو زرعه ارشاد کرده که چنان نقل می کنند که او حدیثی چند از پدر خود روایت می کرد و من بعد روایت آن احادیث از پدر خود ترک کرده و آن را بکذب و زور بر عمّ خود بربست چرا که نزد مردم مشهور و معروفتر بود و ابو حاتم عمدة الاعاظم بترک او را در هوّه صغار و خسار انداخته و ابن نمیر نحریر شارب نمیر تنقیب و تنقیر او را نمی پسندید بلکه سالک طریق تضعیف و توهین و جرح و تهجین او می گردید و اثبات روایت مناکیر برای آن منخدع غریر نموده و عقیلی با عقل و شعور حائز عثور موفور بارشاد کلمه بلیغه لم یکن ابراهیم هذا بقیّم الحدیث اثبات کمال قصور و فتور آن مغرور نموده و نیز برای توهین او قصّه ادغال و ادخال او حدیثی را در حدیثی دیگر ذکر فرموده و ابن حبّان اگر چه او را در ثقات وارد کرده مگر اینهم ارشاد کرده که در روایت او از پدرش بعض مناکیرست ذهبی در میزان الاعتدال گفته ابراهیم بن اسماعیل بن یحیی بن سلمة بن کهیل لیّنه ابو زرعة و ترکه ابو حاتم یروی عن ابیه تأخّر و نیز ذهبی در مغنی گفته ابراهیم بن اسماعیل بن یحیی بن سلمة بن کهیل غمزه ابو زرعه و ترکه ابو حاتم و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته ابراهیم بن اسماعیل بن یحیی بن سلمة بن کهیل الحضرمی ابو اسحاق الکوفی عن ابیه و أبی نعیم و عنه التّرمذی و ابنه سلمة بن ابراهیم و ابن صاعد و یعقوب بن سفین و ابن وارة و السّرّاج و غیرهم قال ابن أبی حاتم کتب أبی حدیثه و لم یاته و لم یذهب بی إلیه و لم یسمع منه زهادة فیه و سالت ابا ذرعة عنه فقال یذکر عنه انه کان یحدّث باحادیث عن ابیه ثم ترک اباه فجعلها عن عمّه لأنّ عمّه اجلی عند الناس و قال العقیلی عن مطین کان ابن نمیر لا یرضاه و یضعّفه و قال روی احادیث مناکیر قال العقیلی و لم یکن ابراهیم هذا بقیّم الحدیث قال مطین مات سنه 258 قلت و بقیّة کلام العقیلی

روی عن ابیه عن جدّه عن سلمة عن ابراهیم عن علقمة عن ابن مسعود کنا مع النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم فی غزوة خیبر و کان إذا أراد ان یتبرّز تباعد الحدیث و فیه قصة الشاتین و بیع الماء

ص: 719

و قصة الأدوات و قصة الجمل مطوّلا قال العقیلی امّا قصة الأدوات و الطّهور فجاء عن ابن مسعود من غیر وجه و امّا ما عدا ذلک فجاء عن غیر ابن مسعود فادخل ابراهیم حدیثا فی حدیث و روی عنه ابن خزیمة فی صحیحه و ذکره ابن حبّان فی الثقات فقال فی روایته عن ابیه بعض المناکیر و امّا اسماعیل بن یحیی پس حسب ارشاد دار قطنی متروک یعنی بعید از قبول و رضا و قریب بزمرۀ اهل دغل و دغا می باشد و حسب نقل ابن الجوزی امام ائمه تحقیق از ازدی افیق نیز ثابت و محققست که او متروکست و مهجور پس تمسّک بروایت او محض تهور محذور و اللّه هو المخرج من ظلمات الزّور الی الصّدق و النّور ذهبی در میزان گفته اسماعیل بن یحیی بن سلمة بن کهیل عن ابیه و عمّه و عنه ابراهیم قال الدّار قطنی متروک و نیز در مغنی گفته اسماعیل بن یحیی بن سلمة بن کهیل قال الدّار قطنی متروک و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته اسماعیل بن یحیی بن سلمة بن کهیل الحضرمی الکوفی روی عن ابیه و عمّه محمّد و عنه ابنه ابراهیم و ابو العوام احمد بن یزید الرّیاحی قال الدّار قطنی متروک و تقدّم الکلام علیه فی ترجمة ابنه قلت و نقل ابن الجوزی عن الازدی انّه قال متروک و اما یحیی بن سلمه بن کهیل پس او هم بمیل قدح و جرح ناقدین فحول مکحول پس روایاتش همه مدخول و معلول عبد الغنی بن سعید در کمال گفته یحیی بن سلمة بن کهیل الحضرمی الکوفی ابو جعفر عن ابیه و بیان بن بشر و جماعة و عنه ابنه اسماعیل و قبیصة بن عقبة و یحیی الحمانی و ابو غسّان النهدی و اسید بن زید الحمال و محمد بن عبد الواهب الحارثی و آخرون ضعفه ابن معین و قال ابو حاتم لیس بالقوی و قال البخاری فی حدیثه مناکیر و قال النّسائی لیس بثقة و قال الترمذی ضعیف و اما ابن حبّان فذکره فی الثقات قال مطین مات سنة اثنتین و سبعین و مائة و ذهبی در کاشف گفته یحیی بن سلمة بن کهیل عن ابیه و بیان بن بشر و عنه قبیصة و یحیی الحمّانی ضعیف مات سنة 172 و در حاشیه کاشف مذکورست قال یحیی لیس بشیء و قال مرّة ضعیف الحدیث و قال خ فی حدیثه مناکیر و قال س لیس بثقة و ذکره ابن حبّان فی الثقات و قال ابو حاتم منکر الحدیث لیس بالقوی و نیز ذهبی در میزان الاعتدال گفته یحیی بن سلمة بن کهیل عن ابیه قال ابو حاتم و غیره منکر الحدیث و قال النّسائی متروک و قال عباس لیس بشیء لا یکتب حدیثه پس ازین بیان مناعت اقتران بنهایت وضوح واضح شد که حکم حاکم بصحت این سند حیف صرف شدید و جور محض مدید و عین معازّت و مشاقت و معاندت افادات ائمه و اساطین

ص: 720

با تمجیدست و هرگز حدیث ابن مسعود که باین سند سراسر قدح و جرح مرویست شاهد حدیث حذیفه نمی تواند شد بلی ادعای شاهد بودن آن شاهد اختلال حواس بلا شبهه می باشد و از همین جاست که ذهبی داهی این سند حاکم را جدّا واهی فرموده تمسک و تشبث را بآن موجب نهایت خسار و تباهی وانموده کما ستعرف عن قریب انشاء اللّه تعالی و از عجائب مضحکه و غرائب ملهیه آنست که مناوی نیز حدیث ابن مسعود را شاهد حدیث حذیفه قرار داده بر ذکر نمودن سیوطی آن را بعد حدیث حذیفه کمال استبشار و سرور و نهایت ابتهاج و جسور آغاز نهاده و با این همه مرتکب تجاسری عظیم گردیده بی محابا بر سر ادعای بی اصل رسیده چنانچه در فیض القدیر بعد عبارتی که سابقا شنیدی گفته و قد احسن المصنف رحمه اللّه حیث عقبه بذکر شاهد فقال اقتدوا بالذین بفتح الذال

من بعدی من اصحابی أبی بکر و عمر و اهتدوا بهدی عمّار بن یاسر أی سیروا بسیرته و استرشدوا بارشاده فانّه ما عرض علیه أمران الا اختار اشدّهما کما یاتی

فی حدیث و تمسکو بعهد ابن مسعود عبد اللّه أی ما یوصیکم به قال التوربشتی اشبه الاشیاء بما یراد من عهده امر الخلافة فانّه اول من شهد بصحتها و اشار الی استقامتها قائلا کیف لا نرضی لدنیانا من رضی نبیّنا لدیننا کما یومی إلیه المناسبة بین مطلع الخبر و تمامه ت و حسنه

عن ابن مسعود المذکور الرویانی فی مسنده عن حذیفة قال بینما نحن عند رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم إذ قال لا ادری ما قدر بقای فیکم ثم ذکره عد عن انس و رواه ک عن ابن مسعود باللفظ المذکور قال الذهبی و سنده واه جدّا ازین عبارت ظاهرست که مناوی حدیث ابن مسعود را که سیوطی از ترمذی نقل کرده شاهد حدیث سابق که از حذیفه منقولست می گرداند بکمال جسارت ادعا می کند که ترمذی آن را تحسین نموده حال آنکه از بیان نیّر البرهان سابق به نهایت موهونیت و مطعونیت سند آن رسیدی و دریافتی که هرگز حدیث ابن مسعود صلاحیت شاهدیت ندارد و بر هر کسی که ادنی مراجعتی بکتاب ترمذی نماید واضح خواهد شد که هرگز ترمذی حدیث ابن مسعود را تحسین ننموده بلکه از نص عبارت جامع ترمذی که آنفا منقول شد بنهایت لمعان آشکارست که ترمذی اولا این حدیث را غریب گفته و به منحصر بودن آن در یحیی بن سلمه بن کهیل تصریح نموده و ثانیا بتضعیف یحیی بن سلمه مقدوحیت و مجروحیت این حدیث بغایت ظهور رسانیده پس کمال عجبست که چگونه مناوی این حدیث را با وصف ظهور مطعونیت سند آن شاهد حدیث حذیفه قرار داده شاهدی صادق بر جهل خویش آورده و اگر حضرتش را بسبب قلت عثور و عبور بر افادات ائمه علم رجال علی سبیل التفصیل بر احوال رجال این حدیث اطلاعی نبود کاش باصل صحیح ترمذی مراجعت می کرد و می دریافت که ترمذی در ان حکم بغرابت این حدیث

ص: 721

و انحصار آن در یحیی بن سلمه بن کهیل نموده و بتضعیف یحیی بن سلمه کمال و هن و هوان این خبر صریح البطلان ظاهر فرموده و نیز مناوی بر فرض اطلاع بر روات سند مستدرک حاکم ازین مراجعت بصحیح ترمذی می دریافت که سند حاکم که خود مناوی از ذهبی واهی بودن آن جدّا نقل کرده از ابراهیم بن اسماعیل تا آخر با سند ترمذی متحدست پس سند ترمذی هم همین حکم داشته باشد و اگر مناوی را مراجعت و استسعاد بصحیح ترمذی هم ممکن نبود پس کاش دعوی تحسین ترمذی این حدیث ابن مسعود را نمی نمود و باین جسارت سراسر خسارت در اظهار تخرص و تخمین خود نمی افزود این ست حال اکابر محققین اهل سنت که در امثال چنین امور واضحه تامل و تدبر را کار نمی فرمایند و بمزید تشهی نفس السنه خود را بآنچه می خواهند می آلایند و مناوی نحریر در تیسیر شرح جامع صغیر که نسخه قلمیّه آن در زمان سابق بدست حقیر افتاده و فی الحال نسخۀ مطبوعه مصریّه ان بنظر قاصر رسیده هر چند در باب حدیث ابن مسعود بر دعوی بی اصل تحسین ترمذی آن را مستقر مانده با وصف آن همه دعاوی تمهر و تبحر دست ازین ادعای کاذب و تجاسر خائب نیفشانده لکن از ره انصاف و تحقیق و تامل و تدقیق حدیث حذیفه را بحکم حتمی و تصریح جزمی منقطع السند وانموده صراحة این خبر ظاهر الاستشناع واضح الاستبشاع صریح الاندفاع لائح الانقطاع را بمهاوی عدم اعتماد و اعتبار واصل فرموده و هذه عبارته

اقتدوا بالّذین بفتح الذال أی بالخلیفتین الذین

یقومان من بعدی أبی بکر و عمر لحسن سیرتهما و صدق سریرتهما و فیه اشاره لامر الخلافة حم ت ه عن حذیفة و فیه انقطاع اقتدوا بالذین بفتح الذال

من بعدی من اصحابی أبی بکر و عمر لما فطرا علیه من الاخلاق المرضیّة و الطبیعة القابلة للخیور السنیة و المواهب السبحانیة و

اهتدوا بهدی عمّار بالفتح و التشدید ابن یاسر ای سیروا بسیرته

و تمسکوا بعهد عبد اللّه بن مسعود أی ما یوصیکم به أی من امر الخلافة ت عن ابن مسعود و حسنه الترمذی الرویانی ابو المحاسن فی مسنده عن حذیفة بن الیمان عد عن انس بن مالک و اسناده حسن اما حدیث اقتدا بروایت انس بن مالک پس آن را ابن عدی متهالک در کتاب کامل اخراج نموده چنانچه سیوطی در جامع صغیر می گوید

اقتدوا بالّذین من بعدی من اصحابی أبی بکر و عمر و اهتدوا بهدی عمّار و تمسکوا بعهد ابن مسعودت عن ابن مسعود الرویانی عن حذیفة عد عن انس و پر ظاهرست که این حدیث قابلیت احتجاج ندارد زیرا که شاه صاحب مرویات کتاب کامل ابن عدی را بغایت توهین و تهجین فرموده ازراء و تحقیر آن را الی اقصی المراتب رسانیده چنانچه در رسالۀ اصول حدیث در ذکر طبقات احادیث ناقلا عن والده گفته و طبقه رابعه احادیثی که نام و نشان آنها در قرون سابقه

ص: 722

معلوم نبود و متاخران آن را روایت کرده اند پس حال آنها از دو شق خالی نیست یا سلف تفحص کردند و آنها را اصلی نیافتند تا مشغول بروایت آنهای شدند یا یافتند و در آن قدحی و علتی دیدند که باعث شد همه آنها را بر ترک روایت آنها و علی کل تقدیر این احادیث قابل اعتماد نیستند که در اثبات عقیده یا عملی بآنها تمسک کرده شود و لنعم ما قال بعض الشیوخ فی امثال هذا شعر فان کنت لا تدری فتلک مصیبة و ان کنت تدری فالمصیبة اعظم

و این قسم احادیث راه بسیاری از محدثین زده است و بجهت کثرت طرق این احادیث که درین قسم کتب موجوداند مغرور شده حکم بتواتر آنها نموده و در مقام قطع و یقین بدان تمسک جسته بر خلاف احادیث طبقات اولی و ثانیه و ثالثه مذهبی بر آورده اند و درین قسم احادیث کتب بسیار مصنف شده اند برخی را بشماریم کتاب الضعفاء لابن حبان و تصانیف الحاکم کتاب الضعفاء للعقیلی کتاب الکامل لابن عدی الخ پس بحمد اللّه تعالی ظاهر شد که حدیث اقتدا بروایت انس بن مالک حدیثیست که نام و نشان آن در قرون سابقه معلوم نبود و حال آن از دو شق خالی نیست یا سلف تفحص کردند و برای آن اصلی نیافتند تا مشغول بروایت آن می شدند یا آنکه یافتند و در ان قدحی و علتی دیدند که باعث شد همه آنها را بر ترک روایت آن و علی کل تقدیر این حدیث قابل اعتماد نیست که در اثبات عقیده یا عملی بآن تمسک کرده شود و تمسک بان بی علم حال آن مصیبتست و در حالی که شخص با وصف علم بحال آن تمسک نماید مصیبت اعظم می شود و بعد استماع و ادراک این همه فضائح کار احدی از ارباب بصائر نیست که بسوی تمسک باین حدیث ادنی رکون و رغبت خود ظاهر نماید و اللّه الموفق اما آنچه مناوی ناوی در تیسر بمزید وقاحت و جلاعت ادعا نموده که سند روایت ابن عدی حسنست پس هرگز قابل اعتنا و التفات نیست زیرا که دعوی بی دلیلست می بایست که رجال سند آن را مفصلا بیان کند و من بعد توثیق آن رجال از افادات ائمه جرح و تعدیل ثابت نماید و إذ لیس فلیس و چگونه عاقلی برین حکم مناوی گوش خواهد نهاد حال آنکه جسارت او در باب ادعای تحسین ترمذی حدیث ابن مسعود را آنفا بمعرض بیان آمده و نهایت علو مرتبتش بآن در تحقیق و تنقید کالشمس ظاهر و باهر گردیده اما حدیث اقتدا بروایت أبی الدرداء پس اخراج آن بطبرانی منسوبست چنانچه ابن حجر در صواعق گفته الحدیث الثانی و السبعون

اخرج الطبرانی عن أبی الدرداء اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر و عمر فانهما حبل اللّه الممدود من تمسک بهما فقد تمسّک بالعروة الوثقی التی لا انفصام لها و له طرق اخری مرّت فی احادیث الخلافة و نزد ارباب بصیرت

ص: 723

متعینست که این حدیث را بمعرض احتجاج نتوان آورد بچند وجه اول آنکه معلوم نیست که طبرانی این حدیث را بکدام سند روایت کرده و تا بوقتی که سند برای حدیث پیدا نشود آن حدیث حسب افاده شاه صاحب نزد اهل سنت شتر بی مهارست که اصلا گوش بآن نمی کنند چنانچه شاهصاحب در همین کتاب تحفه بجواب طعن دوم از مطاعن أبی بکر گفته و جمله لعن اللّه من تخلف عنها هرگز در کتب اهل سنت موجود نیست و بالفرض اگر صحیح باشد معنیش آنست که اسامه را تنها گذاشتن و از مهم رومیان برای انتقام زید بن حارثه پهلو تهی کردن حرامست و چون ابو بکر رضی اللّه عنه بخدمت امامت متعین شد ازین همه امور او را استثنا واقع ست بلا شبه قال الشهرستانی فی الملل و النحل انّ هذه الجملة موضوعة مفتراة و بعضی فارسی نویسان که خود را از محدثین اهل سنت شمرده اند و در سیر خود این جمله را آورده برای الزام اهل سنت کفایت نمی کند زیرا که اعتبار حدیث نزد اهل سنت بیافتن حدیث در کتب مسنده محدثینست مع الحکم بالصحة و حدیث بی سند نزد ایشان شتری مهارست که اصلا گوش بآن نمی کنند انتهی پس ظاهر شد که این حدیث تا وقتی که سند آن ظاهر نشود مثل شتر بی مهارست و اهل سنت اصلا گوش بآن نمی کنند دوم آنکه اگر سند این حدیث ظاهر هم شود چون شاه صاحب افاده کرده اند که اعتبار حدیث نزد اهل سنت بیافتن آن در کتب مسنده محدثینست مع الحکم بالصحة و این حدیث هرگز محکوم بصحت نیست پس نزد ارباب ابصار از حیّز اعتماد و اعتبار دور و بر کنار باشد سوم آنکه شاهصاحب در همین کتاب باب امامت تحفه بجواب حدیث تشبیه می فرمایند و قاعده مقرره اهل سنتست که حدیثی را که بعض ائمه فن حدیث در کتابی روایت کنند و صحّت ما فی الکتاب را التزام نکرده باشند مثل بخاری و مسلم و بقیه اصحاب صحاح و بصحت آن حدیث بالخصوص صاحب آن کتاب یا غیر او از محدثین ثقات تصریح نکرده باشد قابل احتجاج نیست انتهی و ظاهرست که حدیث اقتدا را بروایت أبی الدرداء هر چند طبرانی در معجم کبیر خود وارد کرده کما فی کنز العمال لکن طبرانی در معجم کبیر صحت ما فی الکتاب را مثل بخاری و مسلم و بقیه ارباب صحاح التزام نکرده و نه طبرانی یا غیر او از محدثین ثقات بصحت آن تصریح نموده بلکه هیچ کسی ثقه یا غیر ثقه از محدثین باشد یا از غیر ایشان لب باین ادعای باطل نگشوده پس متحقق شد که این حدیث باولویت تمام حسب افاده مخاطب علام قابل احتجاج نیست چهارم آنکه شاهصاحب در رسالۀ اصول حدیث در ذکر طبقه ثالثه احادیث نقلا عن والده تصانیف طبرانی را از جمله آن کتب شمار فرموده که مصنفین آنها التزام صحت ننموده اند و آن کتب در شهرت و قبول در مرتبه طبقه اولی و ثانیه نرسیده و در ان کتب احادیث صحیحه و حسن و ضعیف بلکه متهم بالوضع نیز یافته می شود و رجال آن کتب بعضی موصوف بعدالت اند و بعضی مستور و بعضی مجهول و اکثر احادیث آن کتب معمول به نزد فقها نشده اند بلکه اجماع بر خلاف آنها منعقد گشته پس هر گاه حسب افاده شاهصاحب حال تصانیف طبرانی برین منوال باشد نزد اولیایشان محض وجود حدیث ابو دردا در ان کی دلیل اعتبار و اعتماد و مجوّز تمسک و استناد خواهد بود و اللّه الموفق لعروج معارج السعود اما حدیث اقتدا

ص: 724

بروایت ابن عمر پس قدح و جرح آن روشنست کسفور الصبح و لمعان لقمر شمس الدین محمد بن احمد ذهبی که نبذی از محامد مبهره و مدائح مزهره او آنفا شنیدی و دانستی که کابلی و شاهصاحب او را بجواب همین حدیث طیر امام اهل الحدیث گفته اند در کتاب میزان الاعتدال که چار تا نسخ آن بخط عرب پیش این تشتت البال بفضل رب متعال موجودست می فرماید محمّد بن عبد اللّه بن عمر بن القاسم بن عبد اللّه بن عبید اللّه بن عاصم بن عمر بن الخطّاب العدویّ العمریّ ذکره العقیلی و قال لا یصح حدیثه و لا یعرف بنقل الحدیث

أنبأه احمد بن الخلیل حدثنا ابراهیم محمد الحلبی حدثنی محمد بن عبد اللّه بن عمر بن القسم اخبرنا مالک عن نافع عن ابن عمر مرفوعا اقتدوا بالّذین من بعدی فهذا لا اصل له من روایة مالک بل هو معروف من حدیث حذیفة بن الیمان و قال الدارقطنی العمری هذا یحدث عن مالک باباطیل و قال ابن مندة له مناکیر فالحمد و المنّة لخالق القوّة و المنة که ازین افادۀ علاّمه ذهبی واضح و ظاهر شد که این هذر و هزل محض بی اصلست و محمد بن عبد اللّه عدوی عمری غمزدی غمر که راوی آن از مالک جلیل الفخرست حسب افاده عقیلی حدیثش صحیح نمی شود و او معروف به نقل حدیث نیست و کفی به خزیا و خسارا و دار دارقطنی قاطن دار تحقیق این عمری غمری بی توفیق را نهایت تقبیح و تهجین و تفضیح و توهین نموده که تحدیث و از مالک نبیل باکاذیب و اباطیل ثابت فرموده و ابن منده نحریر نیز از اثبات مناکیر برای این عمری غریر قاصر نمانده و فی کلّ ذلک کفایة لاهل الدّرایة و ابن حجر علامه عسقلان در لسان المیزان بعد نقل عبارت میزان برای احراق قلوب اهل شنان و سرور ارباب ایقان این عبارت متینة البنیان رزینة الارکان فرموده قال العقیلی بعد تخریجه هذا حدیث منکر لا اصل له و اخرجه الدّار قطنی من روایة احمد بن الخلیل البصری بسنده و ساق نسبه کذلک ثم قال لا یثبت و العمری هذا ضعیف ثم اخرجه عن أبی العبّاس بن عقده عن یونس بن سابق ثنا محمّد بن خالد العمری ثنا مالک به و قال کذا قال محمد بن خالد العمری و اشار الی انّه واحد اختلف فی اسم ابیه و یحتمل ان یکون آخر و سیاتی القول فی یونس بن سابق شیخ ابن عقدة و اخرج له الدار قطنی ایضا من طریق عبد العزیز بن محمد بن عبد اللّه بن عبید بن عقیل عنه عن مالک بهذا السند حدیثا فی الغدو الی العید ماشیا و الرجوع راکبا و کان إذا أراد الغدو جلس فی المسجد فجاء من شاء اللّه من اصحابه حتی إذا طلعت الشمس خرج فکبّر و کبر من معه تکبیرا لیس بالعالی الحدیث و قال محمّد بن عبد اللّه العمری هذا منکر الحدیث یحدث عن مالک باباطیل و ذهبی والاشان بمزید نقد و اتقان و کمال سبر و امعان در مقام دیگر از همین کتاب میزان نیز نهایت وهن و هوان این افترا و بهتان ثابت فرموده حیث قال مظهر الکمال اختلال هذا البهت و المحال

احمد بن صلیح عن ذی النون المصری عن مالک عن نافع عن ابن عمر بحدیث اقتدوا بالذین من بعدی و هذا غلط من احمد لا یعتمد علیه ازین عبارت ظاهرست که ذهبی عارف بالمدارک روایت

ص: 725

نمودن احمد بن صلیح متهالک این حدیث را از ذی النون از مالک غلط صریح احمد بن صلیح وانموده صراحة عدم قابلیت آن برای اعتماد و استناد ظاهر فرموده و این عبارت ذهبی را ابن حجر عسقلانی نیز در لسان المیزان وارد فرموده طریق احقاق حق و ازهاق باطل پیموده حیث

قال احمد بن صلیح عن ذی النون المصری عن مالک عن نافع عن ابن عمر رضی اللّه عنهما أ بحدیث اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر و عمر و هذا غلط من احمد لا یعتمد علیه و علاوه برین مقام نیز ذهبی در میزان این حدیث را مقدوح و مجروح و بی اصل شمرده موضوعیت آن را ببلاغت تمام ظاهر کرده حیث قال احمد بن محمّد بن غالب الباهلی غلام خلیل عن اسماعیل بن أبی اویس و شیبان و قرّة بن حبیب و عنه ابن کامل و ابن السّماک و طائفة و کان من کبار الزّهاد ببغداد قال ابن عدی سمعت ابا عبد اللّه النهاوندی یقول قلت لغلام خلیل ما هذه الرقائق التی تحدث بها قال اوضعناها لیرقق بها قلوب العامّة و قال ابو داود اخشی ان یکون دجّال بغداد و قال الدار قطنی متروک و قال الخطیب مات فی رجب سنة خمس و سبعین و مائتین و حمل فی تابوت الی البصرة و بنیت علیه قبّة و کان یحفظ علما کثیرا و یخضب بالحنّاء و یقتات بالباقلا صرفا قال ابن عدیّ امره بیّن حدّثنا ابو جعفر القاضی قال حدثنا احمد بن محمّد بن شیبان ثنا الربیع بن بدر عن أبی هارون عن أبی سعید قال من قبّل غلاما بشهوة لعنه اللّه و من عانقه ضرب بسیاط من نار فان فسق به دخل النّار و من مصائبه

قال حدثنا محمّد بن عبد اللّه العمری ثنا مالک عن نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر فهذا ملصق بمالک و قال ابو بکر النقّاش و هو واه قال ابو جعفر الشعیری لما حدث غلام خلیل عن بکر بن عیسی عن أبی عوانة قلت له یا ابا عبد اللّه ما هذا الرّجل هذا حدّث عنه احمد بن حنبل و هو قدیم لم یدرکه ففکّر فی هذا ثمّ خفته فقلت لعلّه آخر کاسمه فسکت فلما کان من الغد قال یا ابا جعفر علمت انّی نظرت البارحة فیمن سمعت بالبصرة ممن یقال له بکر بن عیسی فوجدتهم ستّین رجلا ازین عبارت ظاهرست که ذهبی بعد نقل جمله از فضائح و قبائح احمد بن محمد بن غالب روایت کردنش این خبر کاذب را از محمد بن عبد اللّه عمری خائب از جمله بلایا و مصائب و رزایا و نوائب او می داند و با وصف این افادۀ بلیغه باظهار بودن آن ملصق بمالک توهین و تهجین این خبر مفتعل باقصی المراتب و المدارج می رساند و ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان گفته احمد بن محمّد بن غالب الباهلی غلام خلیل عن اسماعیل بن اویس و شیبان و قرّة بن حبیب و عنه ابن کامل و ابن السّمّاک و طائفة و قال ابو داود اخشی ان یکون دجّال بغداد و قال الدار قطنی متروک و قال الخطیب مات

ص: 726

فی رجب سنة خمس و سبعین و مائتین و حمل فی تابوت الی البصرة و بنیت علیه قبّة و کان یحفظ علما کثیرا و یخضب بالحنّاء و یقتات بالباقلا صرفا و قال ابن عدیّ امره بیّن حدثنا ابو جعفر القاضی حدثنا احمد بن محمد حدثنا شیبان حدثنا الربیع بن بدر عن أبی هارون عن أبی سعید رضی اللّه عنه قال من قبّل غلاما بشهوة لعنه اللّه فان عانقه ضرب بسیاط من نار فان فسق به دخل النار و من مصائبه

قال حدثنا محمّد بن عبد اللّه العمری حدثنا مالک عن نافع عن ابن عمر رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر و عمر فهذا ملصق بمالک و قال ابو بکر النقّاش و هو واه قال ابو جعفر الشعیری لما حدث غلام ابن خلیل عن أبی بکر بن عیسی عن أبی عوانة قلت له یا ابا عبد اللّه ما هذا الرّجل هذا حدّث عنه احمد بن حنبل و هو قدیم لم یدرکه ففکّر فی هذا ثم خفته فقلت لعله آخر باسمه فسکت فلما کان من الغد قال لی یا ابا جعفر علمت انّی نظرت البارحة فیمن سمعت علیه بالبصرة ممّن یقال له بکر بن عیسی فوجدتهم ستین رجلا انتهی و قال الحاکم سمعت الشیخ ابا بکر بن اسحاق یقول احمد بن محمّد بن غالب ممّن لا اشکّ فی کذبه و قال احمد الحاکم احادیثه کثیرة لا تحصی کثرة و هو بیّن الامر فی الضعف و قال ابو داود قد عرض علیّ من حدیثه فنظرت فی اربع مائه حدیث اسانیدها و متونها کذب کلّها و قال الحاکم روی عن جماعة من الثقات احادیث موضوعة علی ما ذکره القاضی احمد بن کامل من زهده و ورعه فنعوذ باللّه من شانه الخ

نهم

آنکه در کمال تحققست که حدیث اقتدارا بخاری و مسلم در صحیحین روایت نکرده اند و هر گاه این خبر شنیع و موضوع و افتراء فظیع مصنوع را بخاری و مسلم در صحیحین اخراج نکرده باشند هرگز قابل اعتبار و اعتماد و لائق احتجاج و استناد نخواهد بود زیرا که جابجا اکابر اهل سنت نه مروی بودن حدیثی را در صحیحین دلیل قدح و جرح آن حدیث وامی نمایند مگر نشنیدی که فخر رازی در نهایة العقول بمزید غفول و ذهول عدم اخراج شیخین حدیث غدیر را دلیل قدح و جرح آن می گرداند و عصبیت و عناد و شحناء و لداد خود باقصی المدارج و المراتب می رساند حیث یقول و ایضا فلانّ کثیرا من اصحاب لم ینقلوا هذا الحدیث کالبخاری و مسلم و الواقدی و ابن اسحاق بل الجاحظ و ابن أبی داود السجستانی و ابو حاتم الرازی و غیره من ائمة الحدیث قدحوا فیه و استدلّوا علی فساده

بقوله علیه السّلام قریش و الانصار و جهینة و مزینة و اسلم و غفار موالیّ دون الناس کلّهم لیس لهم موالی دون اللّه و رسوله ازین عبارت سراسر خسارت که کمال وهن و هوان و سخافت و بطلان آن بحمد اللّه القدیر در مجلد حدیث غدیر بتفصیل تمام دریافتی ظاهر و واضحست که فخر رازی عدم نقل بخاری و مسلم حدیث غدیر را در معرض قدح و جرح آن آورده است و پر ظاهرست که هر گاه نزد رازی عدم نقل بخاری در مثل حدیث غدیر

ص: 727

که تواترش قطعی و یقینیست و مخالفین را نیز جز اعتراف بآن چاره نیست سبب قدح و جرح باشد پس بهزار اولویت می توان گفت که اعراض بخاری و مسلم از روایت حدیث اقتدا دلیل صریح موضوعیت و مصنوعیت آنست و محتجب نماند که باتباع رازی دیگر اجله سنیه نیز عدم اخراج بخاری را در معرض قدح و جرح حدیث غدیر ذکر نموده نهایت اتصاف خود بانصاف ثابت فرموده اند تفتازانی در شرح مقاصد بعد ذکر استدلال اهل حقّ بحدیث غدیر گفته و الجواب منع تواتر الخبر فان ذلک من مکابرات الشیعة کیف و قد قدح فی صحته کثیر من ائمة الحدیث و لم ینقله المحققون منهم کالبخاری و مسلم و الواقدی الخ و سید شریف در شرح مواقف گفته الجواب منع صحة الحدیث و دعوی الضرورة فی صحته لکونه متواترا مکابرة کیف و لم ینقله اکثر اصحاب الحدیث کالبخاری و مسلم و اضرابهما و قد طعن بعضهم فیه کابن أبی داود السجستانی و ابو حاتم الرازی و غیرهما من ائمة الحدیث الخ و علاء الدین قوشجی در شرح تجرید بجواب حدیث غدیر گفته و اجیب بانه غیر متواتر بل هو خبر واحد فی مقابلة الاجماع کیف و قد قدح فی صحته کثیر من اهل الحدیث و لم ینقله المحققون منهم کالبخاری و مسلم و الواقدی الخ و اسحاق هروی در سهام ثاقبه بجواب حدیث غدیر گفته قلنا اوّلا لا نسلم تواتر الخبر کیف و لم یذکره الثقات من المحدثین کالبخاری و مسلم و الواقدی و قد قدح فی صحة الحدیث کثیر من ائمة الحدیث کابی داود و الواقدی و ابن خزیمة و غیرهم من الثقات الخ و ابو المؤید محمد بن محمود خوارزمی نیز نه مخرّج بودن حدیث را در صحیحین دلیل عدم اعتبار آن دانسته چنانچه در جامع مسانید أبی حنیفه گفته و اما قوله عفا اللّه عنه حاکیا عن الفضل بن موسی الشیبانی قلت لابی حنیفة حدیث القلتین مشهور قال لا اعتمد علیه فالجواب عنه من وجوه ثلاثة احدها ان ما قاله حق بدلیل ان حدیث القلتین لم یخرج فی الصحیحین و لا فی احدهما و حدیث الاغتسال من الماء الدائم بعد البول فیه اخرجه مسلم بلفظ الغسل و البخاری بلفظ الوضوء الخ و شیخ الاسلام سنیه اعنی ابن تیمیه نیز عدم وجدان حدیث را در صحیحین قادح و جارح می داند چنانچه در منهاج السنّه بجواب

حدیث ما اقلّت الغبراء و لا اظلّت الخضراء علی ذی لهجة اصدق من أبی ذر گفته هذا الحدیث لم یروه الجماعة کلهم و لا هو فی الصحیحین و لا فی السنن و نیز ابن تیمیه در منهاج السنّه بجواب

حدیث ستفرق امّتی علی ثلث و سبعین فرقة الخ گفته الوجه الرابع ان یقال اولا انتم قوم لا تحتجون بمثل هذه الاحادیث فان هذا الحدیث انما یروونه اهل السنة باسانید اهل السنة و الحدیث نفسه لیس فی الصحیحین بل قد طعن فیه بعض اهل الحدیث کابن حزم و غیره و لکن قد آورده اهل السنن کابی داود و الترمذی و ابن ماجة و رواه اهل المسانید کالامام احمد و غیره فمن این لکم علی اصولکم ثبوته حتی تحتجوا فی اصل الدین و اضلال جمیع المسلمین الا فرقة واحدة باخبار الآحاد التی لا تحتجون بها فی الفروع العملیة

ص: 728

و متاخرین سنیه نیز درین مزعوم غرابت منظوم شریک متقدمین می باشند و بابدای این قدح و جرح عجیب قلوب متمسکین بحدیث اقتدا می خراشند چنانچه شاه سلامة اللّه در معرکة الآراء گفته ثالثا استنادی که با مفهوم کرار غیر فرار نموده درین مقام موجب الزام نمی تواند شد چه این از اخبار آحادست و در امثال این چنین مقامات موافق تصریح مجتهد متوفی کما سیجیء عنقریب باخبار آحاد عمل و تشبث جائز نباشد معهذا وقوع زیادت مذکوره در روایات صحیحین نیست

فی صحیح البخاری لاعطین الرایة غدا او لیاخذن الرایة غدا رجل یحبه اللّه و رسوله و ایضا فیه لأعطینّ هذه الرایة غدا رجلا یفتح اللّه علی یدیه یحب اللّه و رسوله و یحب اللّه و رسوله

قال یوم خیبر لاعطین هذه الرایة رجلا یحب اللّه و رسوله یفتح اللّه علی یدیه و ایضا فیه لاعطین الرایة او لیاخذن الرایة غدا رجل یحبه اللّه و رسوله او قال یحب اللّه و رسوله یفتح اللّه علیه و هر گاه در روایتی از روایات صحیحین لفظ کرار غیر فرار وارد نیست و زیادت غیر ثقه مقابل ثقه و ثقه مقابل اوثق محل کلامست پس تشبث با زیادت کذائی مقبول ارباب عقول نیست انتهی و فاضل معاصر مولوی حیدر علی در منتهی الکلام بجواب حدیث عائشه لما احضرت قیل لها ندفنک مع رسول اللّه فقالت ادفنونی مع اخواتی بالبقیع فانی قد احدثت امورا بعده که ابو عبد اللّه محمد بن یوسف بن الحسن بن محمد بن محمود بن الحسن الزرندی در کتاب الاعلام بسیرة النبی علیه السّلام روایت کرده گفته لا نسلم که لفظ احداث از جناب أم المؤمنین صحیح باشد و سند منع روایت بخاریست که از لفظ مذکور عاری و هی هذه عن هشام بن عروة عن ابیه عن عائشة رضی اللّه عنها انّها اوصت عبد اللّه بن الزبیر لا تدفنی معهم و ادفنی مع صواحبی بالبقیع لا ازکی به ابدا فلا یدلّ علی صدور الاحداث عن أم المؤمنین و روایت صاحب اعلام در باب سیزدهم از کتاب مذکور بی سند مرویست انتهی و از طرائف آنست که شیخ الإسلام سنیه اعنی ابن تیمیّه اعراض محض بخاری از حدیثی اگر چه مسلم آن را روایت کرده باشد در مقام قدح و جرح ذکر می کند و باین افاده بدیعه بنیان استدلال و احتجاج بحدیث اقتدا از بیخ و بن بر می کند چنانچه در منهاج السنه بجواب برهان رابع عشر از براهین داله بر امامت جناب امیر علیه السّلام که ماخوذ از کتاب غریزت گفته السادس انه

قد ثبت فی الصحیح عن النبی صلی اللّه علیه و سلم انه قال آیة الایمان حبّ الانصار و آیة النفاق بغض الانصار

و قال لا یبغض الانصار رجل یؤمن باللّه و الیوم الآخر فکان معرفة المنافقین فی لحنهم لبغض الانصار اولی فان هذه الاحادیث اصح مما

روی عن علی رضی اللّه عنه انه قال لعهد النبی الامی الی لا یحبنی الا مؤمن و لا یبغضنی الا منافق فان هذا من افراد مسلم و هو من روایة عدی بن ثابت عن زر بن جیش علی علی و البخاری اعرض عن هذا الحدیث بخلاف احادیث الانصار فانها مما اتفق علیه اهل الصحیح کلّهم البخاری و غیره و اهل العلم یعلمون یقینا ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قاله و حدیث علی قد شک فیه بعضهم

ص: 729

ازین عبارت ظاهرست که ابن تیمیه اعراض محض بخاری را از

حدیث لعهد النبی الامی الی لا یحبّنی الا مؤمن و لا یبغضنی الا منافق با وصف آنکه مسلم آن را روایت کرده بمقام قدح و جرح آن ذکر نموده و آن را العیاذ بالله موثر در توهین آن گمان کرده و در کمال ظهورست که هر گاه اعراض محض بخاری از حدیثی اگر چه مسلم راوی آن در صحیح خود باشد موثر در وهن آن باشد و در مقام قدح و جرح مذکور گردد پس اعراض بخاری و مسلم هر دو از حدیثی چنانچه در حدیث اقتدا بظهور آمده باولویت تمام موثر در وهن و هوان بلکه دلیل نهایت فساد و بطلان آن خواهد بود و ابن القیم تلمیذ رشید ابن تیمیه در کتاب زاد المعاد گفته فان قیل فما تصنعون بما رواه مسلم فی صحیحه عن جابر بن عبد اللّه قال کنا نستمتع بالقبضة من التمر و الدقیق الایام علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و أبی بکر حتی نهی عنه عمر فی شان عمرو بن حریث و فیما

ثبت عن عمر انه قال متعتان کانتا علی عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انا انهی عنهما متعة النساء و متعة الحج قیل الناس فی هذا طائفتان طائفة تقول ان عمر هو الذی حرمها و نهی عنها و قد امر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم باتباع ما سنّه الخلفاء الراشدون و لم تر هذه الطائفة تصحیح حدیث سبرة بن معبد فی تحریم المتعة عام الفتح فانه من روایة عبد الملک بن الربیع بن سبرة عن ابیه عن جده و قد تکلم فیه ابن معین و لم یر البخاری اخراج حدیثه فی صحیحه مع شدة الحاجة إلیه و کونه اصلا من اصول الاسلام و لو صحّ عنده لم یصبر عن اخراجه و الاحتجاج به ازین عبارت ظاهرست که طائفه از علما بر نفی صحت حدیث سبره بن معبد در باب تحریم متعه در عام الفتح که آن را مسلم در صحیح خود روایت کرده کما لا یخفی علی من راجعه استدلال کرده اند به آنکه بخاری آن را با وصف شدت حاجت بآن و بودن ان اصلی از اصول اسلام در صحیح خود اخراج نکرده و اگر این حدیث نزد بخاری صحیح می بود از اخراج آن و احتجاج بآن صبر نمی کرد پس هر گاه نزد طائفه از اجلّه علمای اهل تسنّن اعراض محض بخاری از اخراج حدیث سبره بن معبد با وصف آنکه مسلم آن را در صحیح خود وارد کرده دلیل قدح و جرح آن نزد او باشد اعراض بخاری و مسلم هر دو از اخراج حدیث اقتدا بالاولی کاشف از مقدوحیت و مجروحیت و مطعونیت و موهونیت آن نزد این دو شیخین صناعت خواهد شد و از عجائب محیّره افهام و عقول و غرائب مثبثه سراسیمگی و غفول و ذهول حضرات سنیّه انست که قاری عاری از خوف باری و عذاب ناری بسبب مزید ابتلا بحب شیخین حدیث اقتدار با آن همه ذل و خواری و قدح و جرح سائر و ساری و عیب و طعن طاری نسبت بصحیحین نموده طریق اظهار کمال افترا و بهتان و نهایت کذب و عدوان و غایت وقاحت و خذلان و اقصای جلاعت و خسران خود پیموده در شرح فقه اکبر اولا از قونوی نقل کرده که او گفته و مذهب عثمان و عبد الرحمن بن عوف انّ المجتهد یجوز له انّ یقلد غیره إذا کان اعلم منه و اعلم بطریق الدّین و ان یترک

ص: 730

اجتهاد نفسه و یتبع اجتهاد غیره و بعد آن گفته و هو المروی عن أبی حنیفة لا سیّما و

قد ورد فی الصّحیحین اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر فاخذ عثمان و عبد الرحمن بعموم هذا الحدیث و ظاهره و نهایت عجیب و غایت استغراب غریب و اقصای تحیّر موجب تحسّر و قلق و وجیب آنکه شاه ولی اللّه که مخاطب او رایتی از آیات الهی و معجزه از معجزات جناب رسالت پناهی می داند با آن همه تبحّر و تمهّر و طول باع و کثرت اطلاع و بروز و شب اوراق صحیحین گردانیدن و متن و شروح آن باسماع متلمذین همج رعاع رسانیدن بسبب مزید انهماک در کذب و افترا این خبر ظاهر الاتضاع واضح الاستشناع لائح الاستبشاع را متفق علیه نامیده یعنی آن را بصحیحین نسبت داده ابواب کمال لوم و ملام و عذل و ایلام محققین اعلام بر روی مبارک خود گشاده و نفس نفیس را فرا روی استهزا و استسخار جهابذه کبار نهاده در قرة العینین بجهت مزید ولوع و شغف و تهالک و شعف باثبات افضلیت شیخین گفته نوع چهل و پنجم فرمودن آن حضرت

اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر و عمر از

حدیث حذیفه قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر و عمر متفق علیه و از

حدیث ابن مسعود قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اقتدوا بالّذین من بعدی من اصحابی أبی بکر و عمرو اهتدوا بهدی عمّار و تمسکوا بعهد ابن مسعود اخرجه التّرمذی و هر چند عدم اخراج بخاری و مسلم والاشان این حدیث ظاهر الهوان را در صحیحین وثیق البنیان بر اهل تفحّص و تتبع غیر مخفی و غیر مستور بلکه صیانت این هر دو کتاب ازین کذب و زور در کمال وضوح و ظهور است لکن بعد جسارت سراسر خسارت این دو بزرگوار لازم افتاد که نصّ صریح بر عدم اخراج شیخین این کذب فضیح و زور قبیح نیز بسمع ناظرین رسانم و سنان جانستان در جگر ارباب افترا و بهتان و اصحاب مکابره و عدوان خلانم و نهایت سماجت و شناعت و قبح و فظاعت این نسبت مظهر کمال وقاحت و رقاعت و مبدی اقصای صفاقت و خلاعت واضح و ظاهر و لائح و باهر گردانم پس باید دانست که حاکم در مستدرک بعد ذکر خبر حذیفه چنانچه سابقا شنیدی گفته هذا حدیث من اجلّ ما روی فی فضائل الشیخین و قد اقام هذا الاسناد عن الثوری و مسعر ابو یحیی الحمّانی و اقامه ایضا عن مسعر وکیع و حفص بن عمر الایلی ثم قصر بروایته عن ابن عیینة الحمیدی و غیره و اقام الاسناد عن ابن عیینة اسحاق بن عیسی بن الطّباع فثبت بما ذکرنا صحّة هذا الحدیث و ان لم یخرجاه پس کلمۀ و ان لم یخرجاه تصریح صریح بآنست که شیخین اخراج این خبر نکرده اند پس با وصف برائت شیخین از تخریج این خبر خداج نسبت ان بشیخین کذب فاحش مورث کمال قلق و انزعاج و سبب نهایت مضض و اختلاج و مظهر غایت مراد لجاج و منتهای افترا و اعوجاج و دلیل واضح بر اختلال دماغ و اعتلال مزاج و دلیل باهر بر ابتلا بمرض تعصب لا علاج و اعراض و صدود از ایثار صدق سویّ المنهاج و اخفاق و حرمان از اختبار حق واضح الفجاجست

ص: 731

و نیز عبد اللّه علقمی علقم تفضیح و تثریب و تعییر و تانیب بذکر تصریح حاکم اریب بعدم اخراج شیخین این حدیث معیب را در حلاقم ناسبین و عازین آن بصحیحین ریخته خاک تقبیح و تفضیح بر سر این ناسبین غیر صائبین ریخته و بلیه عظمی و قیامت کبری و داهیه دهیا و رزیه فقماء برای ایشان بر انگیخته چنانچه در کوکب منیر شرح جامع صغیر که نسخه عتیقه آن بخطّ عرب ربّ قدیر باین حقیر لطف فرموده گفته

حدیث اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر و اوّله کما

فی ابن ماجة عن حذیفة بن الیمان قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انّی لا ادری قدر بقائی فیکم فاقتدوا بالذین من بعدی و اشار الی أبی بکر و عمر و رواه التّرمذی و قال حسن و صحّحه ابن حبّان و اخرجه الحاکم ثمّ قال و هذا من اجلّ ما روی فی فضائل الشیخین و ثبت بما ذکرنا صحّته و ان لم یخرجاه ذکره التّرمذی انتهی و از افادۀ ابن تیمیه نیز ظاهر می شود که حدیث اقتدا در صحیحین موجود نیست زیرا که آن را بسنن نسبت کرده نه بصحیحین چنانچه در منهاج واضح الاعوجاج مملو از غرائب لجاج گفته و

فی السّنن عنه صلی اللّه علیه و سلم انه قال اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر و لهذا کان احد قولی العلماء و هو احدی الرّوایتین عن احمد انّ قولهما إذا اتفقا حجة لا یجوز العدول عنها و هذا اظهر القولین کما الاظهر ایضا ان اتفاق الخلفاء الاربعة حجّة لا یجوز خلافه لامر النبی صلی اللّه علیه و سلم باتباع سنتهم

دهم

آنکه اگر هنوز در بطلان این افتعال صریح و هوان این افترای قبیح ریبی بوده باشد بحمد اللّه تعالی حرفی بس نغز و متین و سخنی نهایت لطیف و رزین که شارح صدور و جالب سرور مؤمنین و مکثر ابتهاج و جسور و موجب انبساط و فرح موفور برای موقنین و سبب خنکی عیون و انشراح قلوب منصفین مذعنین و مؤیّد و مسدّد افادات اهل حق و یقین و مظهر نهایت صحّت و سداد و صواب و رشاد تحقیقات اتباع ائمّه طاهرین صلوات اللّه علیهم اجمعین و منکّس روس مبطلین و کاسر ظهور مدغلین و مزیل مرح و اشر مسوّلین و مستاصل شافه مزوّقین و مزیح انبساط و نشاط ملمّعین و موجع و مسقم کذّابین مفترین و ممرض و ممضّ وضّاعین مختلقین و مورث سراسیمگی و بیخودی و بیقراری و زاری و خواری متمسکین باین زور و کذب مهین می باشد باید شنید و بمشاهده احقاق حق زاهر و معاینه ازهاق باطل خاسر با ادای نهایت شکر ایزد منّان که مجری حق و صدق بر السنه مخالفانست فائز باید گردید پس باید دانست که عبید اللّه بن محمّد الفرغانی المعروف بالعبری در شرح منهاج الوصول الی علم الاصول که بعنایت ربّ واهب کل مسئول و مسعف و منجح کل مطلوب و مامول نسخه عتیقه آن مطالعه کرده فضلای فحول وقت رجوع و قفول از حج و زیارت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله ما هبّ القبول بدست این عبد قاصر افتاده می گوید و قیل اجماع الشیخین حجة

لقوله صلی اللّه علیه و سلم اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر و عمر فالرسول امرنا بالاقتداء بهما و الامر للوجوب و ح یکون مخالفتها حراما

ص: 732

و لا نعنی بحجیّة اجماعهم سوی ذلک و الجواب انّ الحدیث موضوع لما بیّنّا فی شرح الطّوالع و لو سلم صحّته فمعارض

بقوله صلی اللّه علیه و سلم اصحابی کالنّجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم فانه یدلّ علی وجوب متابعة کلّ منهم لکنّها لیست بواجب اجماعا ازین عبارت سراسر بشارت در کمال وضوح و ظهورست که علامه عبری عظیم العبور کثیر العثور برای کسر ظهور ارباب شر و شور و درء نحور اصحاب تلفیق و زور تصریح صریح بوضع این کذب سراسر موضوع و مهجور و تنصیص صحیح بر افتعال این بهت مصنوع و مدحور می نماید و از غایت انصاف و نهایت اتصاف بمتارکت اعتساف مردودیت و مطرودیت و موهونیّت و مطعونیت و مقدوحیّت و مجروحیت این فریه شنیعه و کذبه فظیعه بنهایت صراحت جاگزین خاطر مستفیدین می فرماید فجزاه اللّه عنا و عن جمیع المسلمین خیر الجزاء حیث اوصل الی اسفل الدرکات هذا الکذب و الافتراء اوّل شرح منهاج الاصول عبری این ست الحمد للّه الّذی اعلی معالم الاسلام و بیّن لطرق المعاش و المعاد قوانین الشرع و الاحکام و در آخر نسخه حاضره این عبارت مرقومست و لقد وقع الفراغ من اتمام هذا الکتاب یوم الخمیس بعید الظّهر آخر اخری الجمادیین سنة ثلث و تسعین و سبع مائة هجریّة حالا نبذی از فضائل فاخره و مدائح باهره و مناقب زاهره و مکارم ظاهره و محامد اثیله و مفاخر جزیله و مآثر جمیله و محاسن جلیله عبری باید شنید و ازهار نافحه استبصار و استرشاد بدست استهدا و استصلاح باید چید شیخ جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الشافعی در طبقات الشافعیه گفته الشریف برهان الدین عبید اللّه الهاشمی الحسینی المعروف بالعبری بعین مکسورة ثمّ باء موحّدة ساکنة کان احد الاعلام فی علم الکلام و المعقولات ذا حظّ وافر من باقی العلوم و له التّصانیف المشهورة منها شرح کتب البیضاوی و هی الغایة القصوی فی الفقه و المنهاج و المصباح و الطّوالع سکن السّلطانیة ثم ارتحل الی التّبریز و توفی بها فی ثالث عشر رجب سنة ثلث و اربعین و سبع مائة ازین عبارت ظاهرست که عبری یکی از اعلام در علم کلام و معقولات و صاحب حظّ وافر در باقی علوم بوده و تصانیف او مشهورست و ابن حجر عسقلانی در درر کامنه فی اعیان المائة الثامنه گفته عبید اللّه بن محمّد الهاشمی الحسینی الفریابی المعروف بالعبری بکسر المهملة و سکون الموحّدة کان عارفا بالاصلین و شرح مصنّفات القاضی ناصر الدین البیضاوی المنهاج و المطالع و الغایة القصوی فی الفقه و المصباح و سکن السّلطانیّة ثمّ تبریز و ولّی قضاءها ذکره الاسنوی فی طبقات الشافعیّة و یقال انّه کان یقری المذهبین و کان اوّلا حنفیّا و ذکره الذّهبی فی المشتبه فی العبری فقال عالم کبیر فی وقتنا و تصانیفه سائرة و مات فی شهر رجب سنه 743 قلت رأیت بخطّ بعض فضلاء العجم انه مات فی غرّة ذی الحجّة

ص: 733

منها و هو اثبت و وصفه فقال هو الشریف المرتضی قاضی القضاة کان مطاعا عند السلاطین مشهورا فی الآفاق مشارا إلیه فی جمیع الفنون ملاذ الضعفاء کثیر التواضع و الانصاف و مال فی اواخر عمره الی الاشتغال فی العلوم الدّینیّة و شرح کتاب المصابیح فی المسجد الجامع بحضرة الخاص و العام بعبارات عذبة فصیحة قریبة من الافهام و کانت وفاته بتبریز و فیها کان الغلاء المفرط بخراسان و العراق و فارس و اذربیجان و دیار بکر حتی جاوز الوصف و اکل الرّجل ابوه و الابن اباه و بیعت لحوم الآدمیین فی الاسواق جهرا و دام ستة اشهر و کان اخفّ البلاء فی ذلک اهل تبریز ازین عبارت می توان دانست که عبری عارف باصلین بوده و شرح مصنفات قاضی بیضاوی نموده و بسبب کمال مهارت کتب هر دو مذهب یعنی حنفیه و شافعیه را درس می داد و ابواب هدایت و ارشاد بر طالبین فضل و سداد می گشاد و ذهبی او را در کتاب مشتبه النسبة ذکر فرموده طریق تبجیل و تعظیم و تفخیم پیموده یعنی ارشاد کرده که او عالم کبیرست در وقت ما و تصانیف او سائرست و نیز از ان ظاهرست که بعضی فضلای عجم بعد ذکر تاریخ وفات عبری در مدح و ثنا و وصف و اطراء او افاده فرموده که او شریف مرتضی و قاضی القضاة و مطاع نزدیک سلاطین و مشهور در آفاق و مشار إلیه در جمیع فنون و ملاذ ضعفا و کثیر التواضع و الانصاف بوده و در آخر عمر خود بسوی اشتغال در امور دینیه مائل گردیده و بمرتبۀ رفیعه تکمیل علوم یقینیّه و اصل و شرح کتاب مصابیح در مسجد جامع بحضرت خاص و عام بعبارات عذبه فصیحه قریبة من الافهام نموده و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی در مرآة الجنان گفته سنة ثلث و اربعین و سبعمائة فیها توفّی الامام العلاّمة قاضی القضاة عبید اللّه بن محمّد العبری الفرغانیّ الحنفی البارع العلاّمة المناظر یضرب بذکائه و مناظرته المثل کان اماما بارعا متفننا تخرّج به الاصحاب یعرف المذهبین الحنفی و الشافعی و اقرأهما و صنّف فیهما و امّا الاصول و المعقول فتفرّد فیهما بالامامة و له تصانیف منها شرح الغایة فی الفقه فی مذهب الشافعیّ و شرح الطوالع و شرح المصباح و شرح المنهاج للبیضاوی و غیر ذلک من التّصانیف و الامالی و التعالیق و ولی تبریز و اعمالها الی ان توفی و کان استاذ الاستاذین فی وقته ازین عبارت می توان فهمید که عبری امام علاّمه و قاضی القضاة حائز فضل ناصع و فاضل بارع و علامه مناظر و فهامه ماهر بوده و به ذکا و مناظره او مثل می زدند و مقتدای کامل جلیل الشأن و ملاذ حائز استحصان و اتقان بوده و اصحاب فرقه سنیه با ان استاد حاذق متحرج فاضل و متخرج گردیدند یعنی از حدّ دخول در طلاّب بحدّ استقلال و کمال رسیدند و کتب مذهب حنفیه و شافعیّه را درس داده و بتصنیف اسفار در هر دو مذهب منت بر اهل آن نهاده و در اصول و معقول بامامت متفرّد و درین هر دو علم جلیل الشأن متوحّد و در وقت خود استاذ اساتذه و در زمان خود راس جهابذه بوده و تقی الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته عبید اللّه بن محمّد الشّریف برهان الدین

ص: 734

الحسینی الفرغانی المعروف بالعبری قاضی تبریز کان جامعا لعلوم شتی من الاصلین و المعقولات و له تصانیف مشهورة و سکن السّلطانیة مدّة ثمّ انتقل الی تبریز و شرح کتب البیضاوی المنهاج و الغایة القصوی و المصباح و المطالع ذکره الاسنوی فی طبقاته لکن قال الحافظ ابن العراقی فی ذیل العبر کان حنفیّا یقری مذهب أبی حنیفة و الشافعی و صنف فیهما و قال الذّهبی فی مشتبه النسبة العبری عالم کبیر فی وقتنا توفّی بتبریز فی رجب سنة ثلث و اربعین و سبع مائة و العبری بکسر العین المهملة و سکون الباء الموحدة لا ادری نسبته الی ما ذا ازین عبارت توان دانست که علامه عبری جامع علوم متفرقه و حائز فنون متعدده بوده و علامه ذهبی افاده کرده که او عالم کبیرست در وقت ما و ناهیک به اثباتا لجلیل الثناء و محمد بن محمد الامام بالدرسة الکاملیة در شرح منهاج که نسخه آن مزیّنه بخط او پیش نظر فقیر حاضرست گفته و اصول هذا الکتاب الذی جمعته و أصلته منها کتب الائمة الاعلام الشیخ جمال الدّین الاسنوی و العبری و الحلوائی و القاضی عضد الدین فی شرح مختصر ابن الحاجب و الشیخ سعد الدین و الشیخ سیف الدین الابهری و الشیخ ولی الدین العراقی فی شرح جمع الجوامع و الشیخ بدر الدّین الزرکشی فی تخریج احادیث المنهاج و المختصر و غیر ذلک رضی اللّه عنهم اجمعین و عنّابهم فی الدنیا و الآخرة امین و الحمد لله رب العالمین ازین عبارت ظاهرست که علامه عبری والا مقام از ائمه اعلام و از امثال اسنوی و حلوائی و قاضی عضد الدین و شیخ سعد الدین و شیخ سیف الدین ابهری و شیخ ولی الدین عراقی و شیخ بدر الدین زرکشی بوده و ابن الامام بالکاملیة بسبب کمال حسن اعتقاد رضای ربّ عباد را برای خود بسبب عبری والا نژاد و دیگر محققین امجاد طالب و باین طلب و استشفاع بسوی اثبات کمال جلالت و ارتفاع برای عبری هاتک استار همج رعاع راغب مخفی نماند که در آخر شرح منهاج از ابن الامام بالکاملیة این اجازه شریفه که از ان نهایت رفعت منزلت و علو مرتبت این شرح و غایت متانت و رزانت و وثاقت و رصانت آن و غایت مدح و ثنا و تعظیم و وصف و اطرا و تفخیم شارح با جلالت تکریم ظاهر و باهرست مرقومست الحمد للّه الّذی سهّل لخلّص عباده بالصّدق و الوفا القیام بمواجب الاتباع علی طریق الاقتفا لاوصاف افضل الخلائق باحسن الخلائق محمد المصطفی صلی اللّه علیه و علی اصحابه و آله اهل البیان و الصّفا و علی الائمة المهدیّین الذین حصل تبیان بیانهم من کل سقم الشفاء و علی من قام بنصرته بالسّیوف القاطعة و البراهین السّاطعة فحصل لهم الاکتفاء و سلّم و شرف و کرّم و بعد فقد تشرّفت بالنظر فی هذا الکتاب و اطلعت علی بعض ما ادرج فی مطاویه من اللّطائف علی طریق السّداد

ص: 735

و الصّواب فشاهدت من حسن وضعه دقة نظر مؤلفه و من لطف ترصیفه ذکاوة مصنّفه و علمت انّ اللّه سبحانه بلطفه الحکیم و فضله العظیم وفقه لنکات لطیفة المسالک و زیادات طریفة المدارک و لا غرو من المسلک ان یفوح و من البدر ان یبوح و کیف و مؤلّفه ممّن خصّه اللّه تعالی بانواع الفضائل و انعم علیه بلطائف الفواضل و جمع له بین علم المشروع و المعقول و کشف له دقائق الفروع و الاصول و منحه الید الطّولی فی مدارک العلی و انظارا دقیقه فی مسالک الهدی و قد اجزت له احسن اللّه تعالی إلیه ان یقری کتب هذا الفن کشرح اصول ابن الحاجب تغمده اللّه بغفرانه للعلامة القاضی عضد الملة و الدّین و ما علیه من شروح و غیر ذلک من کتب هذه الصّناعة مختصرها و مطولها لمن أراد ذلک فی أی وقت أراد لعلمی باهلیته لذلک و تاهله و قد أجزت له ان یبسط قلمه بالاملاء و التصنیف سالکا فی ذلک المسلک المعتبر فانّه جدیر بذلک حقیق طالبا منه ان لا یخلینی فی اوقات خلواته و انفاس جلواته من الدعاء حشرنی اللّه تعالی و ایّاه فی زمر المتقین فهو نعم المولی و نعم النّصیر و کتب فقیر رحمة اللّه تعالی محمّد بن علی القایائی الشافعی غفر اللّه تعالی ذنوبه حامد اللّه سبحانه و مصلّیا و مسلّما علی خیر خلقه محمّد و اله و صحبه و علاّمه سدید الدین الگازرونی در مغنی شرح موجز القانون که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظّنون ذکر آن در شروح موجز القانون باین نهج نموده و من شروحه الشرح السّدیدی الکازرونی جمع فیه من القانون و شروحه گفته و لما تصوّرت ما تصوّرت من فضیلة هذه الصناعة اشفت بقراءة الکتب المصنّفة فیها و ولهت بتحصیل جملها و تفصیلها فخدمت حکماء الامصار و تلمّذت اطبّاء الاقطار حتی بلغت ادراک معانی قانون الشّیخ الرئیس لقّاه اللّه تعالی رضوانه الذی هو خلاصه کلام الامام المقدّم ابقراط و فاضل الاطبّاء جالینوس و شارحی کلامهما مثل الحنین و الثابت و الرازی و غیرهم و ظفرت بشروح القانون سیّما الشرحین الذین احدهما لاستاد الوری شیخ الکلّ فی الکل مولانا قطب الحقّ و الدّین المعروف بالقطب الشیرازی و هو کازرونیّ الاصل لما قال فی شرح القانون و کنت من اهل بیت مشهورین بهذه الصناعة لکونهم موفّقین فی العلاج و اصلاح المزاج بانفاس عیسویّة و اید موسویّة ابن الامام الهمام ضیاء الدّین مسعود الکازرونی و ثانیهما شرح خلاصة الحکماء و زبدة الاطباء علاء الدین علی بن أبی الحزم القرشی المعروف بابن النفیس فانهما قد اوردا فی شرحیهما جمیع ما فی کلام المتقدمین و المتأخرین مع فوائد کثیرة و فرائد

ص: 736

نفیسة قد خلت عنها تلک الکتب بابین تفسیر و اوضح تقریر هذا و ما استفدت من مجالس درس سلطان الحکماء و امام العلماء المرتضی الاعظم الاجلّ النّحریر المفخّم المبجّل برهان الحق و الدین العبری الحسینی ایّده اللّه مقررا موضحا مر بعضا فی اثناء قراءة کتاب القانون و استماع ما قرأ الاصحاب ازین عبارت ظاهرست که علامه عبری سلطان حکما و امام علما و مرتضی اعظم اجل و نحریر مفخم مبجل و برهان حق و دین بوده بالجمله بعد ادراک این همه عظمت مراتب رفیعه و رفعت مناصب منیعه و سمو مدارج عالیه و علو منازل سامیه عبری والاشان السنة متنطعین متعنتین مبتور و مقطوع و اروس متهوکین متفیهقین مکسور و مقموع گردید و حق حقیق بالاتباع و الانقیاد و صدق حری بالاذعان و الاعتقاد کالصبح عند الاسفار او کالشمس فی رابعة النهار بوضوح و ظهور تام رسید فالحمد للّه علی ما بادر المبطلین المدغلین بقواصف الافحام و الاسکات و التبکیت*و عاجلهم بعواصف التندید و التعییر و التشویر و التشتیت*فمحا اخبارهم*و عفا آثارهم*و حطّ من قاعات الاسفار و مظانها منارهم*و اصطلم تمویهات المکابرین و احلّ علیهم بوارهم*فلم یبق لهم دعامة لناجم*و لا مشق لراقم*و لا منار لقاصد*و لا علم لصامد*و لا ملجأ لرائد* خناقهم قد اشتدّ و وبالهم قد احتدّ*عقولهم تنکّرت*و البابهم تغیّرت* و افهامهم حارت*و انهارهم غارت*و رماحهم انکسرت*و جننهم انهصرت* و عمیت علیهم المهارب*و سدّت علیهم المسارب*لا یدرون یمینا عن لا شمال*و لا یعرفون صلاحا من اختلال*و لا یمیّزون بین البرء و الاعتلال*تراطموا فی غمّة ما اسلفوا* و قرّعوا بما وعدوا فاخلفوا*و طولبوا بما احتقبوا*و حوسبوا علی ما ارتکبوا*لیس لهم حیلة و انفکاک و خلاص*و لا ملجأ و لا مغارات و لا مناص*قد لزمتهم الحجّة*و ضلّوا فی حیرة المحجّة*و همس الضّجّة*و سقطوا من الهلاک فی اللّجّة*کبّوا لمناخرهم*و ابیدوا من اوّلهم الی آخرهم*و ردّ کیدهم فی نحورهم*و دفعوا فی صدورهم* و بودروا بالنقم و الاذلال*و عوجلوا بالاجتیاح و الاستیصال*و غصّوا بریقهم*و ارتبکوا فی مضیقهم*و حیل بینهم و بین تسویلاتهم* بشغل شاغل*و سقم دائم هائل*و عزّ اصطبارهم*و سلب قرارهم* و اخذ منهم بالمخانق*و اقحموا فی مردیات المداحض و موبقات المزالق* و حشر ج فی صدورهم*و الحدوا احیاء فی قبورهم*ما ثبت لهم قدم*

ص: 737

و دام لهم الالم*انکلوا و نکّلوا*و اجتثّوا و استوصلوا*فلم یبق لهم ذکر*و لم یعقب من مستخلف اجر*قعدوا فما نهضوا و ما قاموا* و ثرّبوا انفسهم و لاموا*ضلت حیلهم*و خاب املهم*و تصوّحت زروعهم*و سقطت منوعهم*و هربت جموعهم*و حمدت شموعهم* و نضبت میاههم*و ذبلت شفاههم*و نکست روسهم*و احفظت نفوسهم*و وهت مرائرهم*و تبلبلت ضمائرهم*و عمیت بصائرهم*و انخرمت جدرانهم*و انهدمت ارکانهم* و خاب سعیهم*و عزّ رعیهم*و انجزمت مکایدهم* و انفصمت مصایدهم*و انقضّت اشراکهم و حبائلهم* و دغت عیونهم و مناهلهم*و قصرت همهم* و تراکمت غممهم*و دام سدمهم*و طال ندمهم* تفرّقت زرافتهم ایادی سبا*و وهل و فشل و خزی و افتضح من مال إلیهم و صبا*بانت نقائصهم* و ارتعدت فرائصهم*و وضح غفولهم*و طاشت عقولهم*و ذهلت البابهم*و سمجت احسابهم* و انکسفت انوارهم*و انکشفت اسرارهم*و تبیّن عارهم*و تحقّق عوارهم*و هدر ثارهم* و حاق علیهم تبابهم و تبارهم*فاصبحوا فی دیارهم جاثمین*و سقط بین ایدیهم نادمین*و رمسوا فی عقور بیوتهم سادمین*و صاروا علی خسرانهم و خذلانهم نائحین باکین و من تبر القائد و المضلّ شاکین*فاخذهم لحظات سخط بیاتا و هم نائمون*و نهارا و هم غافلون*و جهرة و هم یلعبون*و بغتة و هم ساهون*

ص: 738

جلد 14

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 14/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص: 1

حدیث مدینه العلم قسمت سند

مقدمه

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الّذی جعل النّبیّ مدینة العلم و علیّا بابها، ثم ابان بهدایتهما و آلهما طریقة الشریعة و صوابها و میّز بهم عن العلوم قشورها و لبابها، و زیّل بهم منها ماءها و سرابها، و نضا بهم عن وجوه حقائق الاسرار نقابها، و کشف بایضاحهم عن رموز دقائق الآثار حجابها، فهم حفظة احکام الدین من کلّ فتق نابها، و اولی من رأی ثلمة الشرع المبین فرتقها و رابها، و صلّی اللّه علی محمّد المختار المسدد من الشرعة الغراء اصلها و نصابها، و آله الاطهار الحافظین من الملة البیضاء سنتها و کتابها، صلاة محمّد الاولون و الآخرون مآلها و مآبها، و تحمد المصلّون و السّابقون متابها و مثابها، و بعد فیقول العبد القاصر حامد حسین بن العلاّمة السّیّد محمد قلی کان اللّه له فی الدنیا و الآخرة، و اماط معایبه الباطنة و الظّاهرة هذا هو المجلّد الخامس من المنهج الثانی من کتاب عبقات الانوار فی امامة الائمّة الاطهار اتیت فیه علی کلام عبد العزیز بن ولی اللّه الدّهلوی صاحب التحفة فی جواب

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها و قد جعله الحدیث الخامس من الاحادیث الدالة علی امامة علی بن أبی طالب علیه السّلام ثم اجاب عنه بما یحیر الافهام، و لا یرتضیه احد ممّن شمّ رائحة الاسلام، و اللّه ولیّ التوفیق و الانعام فی المبدء و الختام

عبارت «تحفه» متعلق به حدیث مدینة العلم

قال الفاضل النحریر حدیث پنجم روایت جابر

انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال انا مدینة العلم و علیّ بابها و این خبر نیز مطعون ست قال یحیی بن معین لا اصل

ص:2

له و قال البخاری انّه منکر و لیس له وجه صحیح و قال الترمذی انه منکر غریب و ذکره ابن الجوزی فی الموضوعات و قال الشّیخ تقی الدین بن دقیق العید هذا الحدیث لم یثبتوه و قال الشّیخ محیی الدین النواوی و الحافظ شمس الدین الذّهبی و الشّیخ شمس الدین الجزری انّه موضوع پس تمسک باین احادیث موضوعه که اهل سنت آن را از دائره تمسک و احتجاج خارج کرده اند در مقام الزام ایشان دلیل صریحست بر دانشمندی علمای شیعه و این بدان ماند که شخصی معرفت پیدا کند با نوکر شخصی که او را از نوکری برطرف کرده و تقصیرات او را دیده و خیانت او را معلوم نموده از خانه خود برآورده منادی در شهر گرداند که فلان نوکر را با من سر و کاری نیست من ذمه دار او نیستم و عهده معاملات او ندارم این شخص ساده لوح این همه مراتب را دانسته با آن نوکر معامله دین نمود و زر معامله از آن شخص درخواستن آغاز نهاد این ساده لوح نزد عقلا در کمال مرتبه سفاهت خواهد بود و معهذا مفید مدعا هم نیست زیرا که اگر شخصی باب مدینة العلم شد چه لازمست که صاحب ریاست عام هم باشد بلا فصل بعد از پیغمبر غایة ما فی الباب آنکه یک شرط از شرائط امامت در وی بوجه اتم متحقق گشت و از وجدان یک شرط وجود مشروط لازم نمی آید با وصف آنکه آن شرط ما زیاده از آن شرط در دیگران هم بروایات اهل سنت ثابت شده باشد مثل

ما صبّ اللّه شیئا فی صدری الاّ و قد صببته فی صدر أبی بکر و مثل

لو کان بعدی نبیّ لکان عمر اگر روایات اهل سنت را اعتباری است در هر جا اعتبار باید کرد و الا قصد الزام ایشان نباید نمود که بیکروایت الزام نمی خورند

تمهید جواب «ده فائده» در ذکر راویان حدیث مدینة العلم از صحابه

اشاره

اقول مستعینا بلطف الخبیر البصیر از غرائب و بوقلمون روزگار و عجائب گوناگون اعصار این ست که با وصفی که خباب شاهد صاحب نزد اتباع خود حاوی العلوم و رئیس القروم و مسند المحدثین و امام المحققین وقت خویش اند و عوام و خواص سنیّه را بافادات حضرتشان کمال نازش و افتخار و ریاستشان برینحضرات در فن شریف حدیث در غایت اشتهارست بمزید اتصاف بانصاف و کمال بعد و مجانبت از اعتساف و منتهای جوش ولا و ایمان و اقصائی حسن صفا و اذعان فضائل جلیّة و مناقب علیه امام البریة علیه آلاف السلام و التحیّة را که بسبب نهایت تواتر و شهرت معاندین و متعصبین هم انکار آن نتوانند ساخت بزعم فاسد خود باطل وانموده در توهین و تهجین ان زبان خلاعت ترجمان را بخرافات غریبه و هفوات عجیبه آلوده اند تا آنکه در این جا بابطال و رد

حدیث انا مدینة العلم و علیّ بابها باب جرح و قدح بر خود گشاده و او کمال جرات و جسارت جالب خیبت و خسارت داده بکلمات بشعه مستهجنه و تفوهات بارده ممتهنه تشنیع و تقطیع آن آغاز نهاده بتقریرات فاسده و تزویرات کاسده ئی در ازاء تحقیر استدلال اهل حقّ نحاریر بآن افتاده حال آنکه بر ادنی ممارس فن احادیث و آثار واضح و آشکارست که این حدیث شریف از جلائل فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام می باشد و بسبب نهایت شهرت کمتر کتابی از کتب مناقب آن جنابست که در آن مذکور نیست و بسیاری از محدثین مختبرین و ائمّه معتبرین بروایت و اثبات ان شرف اندوز گرویده و جمعی از ناقدین حذاق

ص:3

بتحسین و جماعاتی از جهابذۀ سبّاق بتصحیح آن گرویده و شطری از افاخم اعلام آنرا بحتم و جزم ذکر نموده و برخی از اعاظم فخام آن را بشهرت موصوف فرموده قلوب معاندین و جاحدین خسته و ابواب عدول و انحراف و نکول و انصراف بر جائدین مائدین بسته اند و قبل از آن که نحیف وجوه مفصله و ادله مکمله صحت استدلال و احتجاج اهل حق باین حدیث بمعرض بیان آرم و همت بتندید و تعییر و تخجیل و تشویر مخاطب عظیم التعزیر برگمارم بتحریر و تحبیر بعض فوائد معجبة العوائد تثبیت و تبصیر ناظر نحریر می نمایم و برقم و تسطیر آن خبرت و بصیرت ممعن خبیر بعون الملک القدیر می افزایم

1-ذکر راویان حدیث مدینة العلم از صحابه:

حصرت أمیر المؤمنین، امام حسن، امام حسین علیهم السّلام

ابن عباس، جابر بن عبد اللّه الانصاری، حذیفة بن الیمان،

عبد اللّه بن عمر، أنس بن مالک، عمرو بن العاص، عبد اللّه بن مسعود 4

اعتراف جمله أصحاب حضرت رسول بحدیث مدینة العلم

فائده اولی در ذکر صحابه عظام نزد سنیه اعلام که این حدیث شریف جناب اشرف الانام علیه و آله آلاف التحیة و السلام را روایت کرده اند پس از آن جمله هستند خود جناب امیر المؤمنین علیه السلام که این حدیث شریف را از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم روایت فرموده اند و حدیث آنجناب را سوید بن سعید و احمد بن حنبل و عباد بن یعقوب و ترمذی و ابو بکر باغندی و محمّد بن المظفر البغدادی و ابن شاذان حزلی و ابو عبد اللّه الحاکم و ابن مردویه و ابو نعیم و ابن بشران و ابن المغازلی و احمد بن محمد عاصمی و مجد الدین بن الاثیر الجزری و ابن النجار و سبط ابن الجوزی و محمد بن یوسف کنجی و محب الدین طبری و شهاب الدین احمد و جلال الدین سیوطی و نور الدین سمهودی و ابن حجر مکی و علی متقی و ابراهیم وصابی و شیخ بن عبد اللّه العیدروس و احمد مکی و شیخانی قادری و عبد الحق دهلوی و ابراهیم کردی و مرزا محمد بدخشانی و شیخ صبان مصری و عبد القادر عجیلی و محمد مبین لکهنوی و ثناء اللّه پانی پتی و ولی اللّه لکهنوی و حسن علی محدث لکهنوی و نور الدین سلیمانی و سلیمان بن ابراهیم بلخی ذکر نموده اند و از آن جمله جناب امام حسن علیه السلام هستند و حدیث آن جناب را سلیمان بن ابراهیم البلخی نقلا عن أبی سعید البحتری آورده و از آن جمله جناب امام حسین علیه السلام هستند و حدیث آن جناب را ابن مردویه و ابن بشران و ابن المغازلی و عاصمی و ابن النجار و سلیمان بن ابراهیم بلخی آورده و از آن جمله عبد اللّه بن عباس هستند و حدیثشان را یحیی بن معین و ابن فهم بغدادی و ابو العباس اصم و ابن تمیم قنطری و ابن جریر طبری و ابو القاسم طبرانی و ابو الشیخ اصبهانی و حاکم نیسابوری و ابن مردویه و ابو بکر بیهقی و خطیب بغدادی و ابن عبد البر قرطبی و ابن المغازلی و ابو علی بیهقی و عاصمی و اخطب خوارزم و عز الدین ابن الاثیر الجزری و محمد بن یوسف کنجی و صدر الدین حموی و ابو الحجاج مزی و جمال الدین زرندی و صلاح الدین علائی و مجد الدین فیروزآبادی و شمس الدین جزری و ابن حجر عسقلانی و جلال الدین سیوطی و نور الدین سمهودی و علی متقی و ابراهیم وصابی و جمال الدین محدث شیرازی و عبد الرءوف منادی و علی عزیزی و میرزا محمد بدخشانی و محمد صدر عالم و شاه ولی اللّه و دهلوی و محمد مبین لکهنوی و ثناء اللّه پانی پتی و ولی اللّه لکهنوی و نور الدین سلیمانی و سلیمان بلخی روایت و اثبات آن کرده اند و از آن جمله هستند جابر بن عبد اللّه انصاری و حدیثشان را عبد الرزاق صنعانی و ابو بکر بزار و ابو القسم طبرانی و قفال شاشی و ابن السقا و حاکم نیسابوری و ابو الحسن العطار الشافعی

ص:4

و خطیب بغدادی و ابو محمد غندجانی و ابن المغازلی و شیرویه دیلمی و شهردار دیلمی و ابن عساکر و ابو عبد اللّه کنجی و علی همدانی و شمس الدین جزری و ابن حجر عسقلانی و جلال الدین سیوطی و نور الدین سمهودی و عبد الوهاب بخاری و ابن حجر مکی و علی متقی و عیدروس یمنی و جمال الدین محدث شیرازی و عبد الرؤف منادی و علی عزیزی و ابراهیم کردی و مرزا محمد بدخشانی و شاه ولی اللّه دهلوی و فاضل صبان مصری و محمد مبین لکهنوی و ثناء اللّه پانی پتی و حسن علی محدث لکهنوی روایت و اثبات نموده اند و از آن جمله است عبد اللّه بن مسعود و حدیثشان را سید علی همدانی و سلیمان بن ابراهیم بلخی اثبات و نقل نموده اند و از آن جمله هستند حذیفة بن الیمان و حدیثشان را سلیمان بن ابراهیم بلخی نقلا عن ابن المغازلی آورده و از آن جمله است عبد اللّه بن عمر و حدیثش ابو القسم طبرانی و حاکم نیسابوری و ابن حجر مکی و عیدروس یمنی و میرزا محمد بدخشانی و فاضل صبان مصری و محمد مبین لکهنوی و ثناء اللّه پانی پتی و ولی اللّه لکهنوی و سلیمان بن ابراهیم بلخی روایت و نقل کرده اند و از آن جمله است انس بن مالک و حدیثش را سید علی همدانی و سلیمان بن ابراهیم بلخی اثبات و نقل کرده اند و از آن جمله است عمرو بن العاص که حدیثش را ابو المؤید اخطب خوارزم اثبات نموده الی غیرهم من الاصحاب کما لا یخفی علی اولی الالباب ممّن تتبّع شواهد هذا الباب و چون در عصر اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب اختلافی در تحقق این حدیث شریف نبود بلکه جمله ایشان سوء کانوا من الموالین او المعاندین برین فضیلت جلیلة الاثار عزیزة المثار اطباق و اتفاق داشتند بهمین جهت علامه جمال الدین زرندی در کتاب نظم درر السمطین کما سیاتی ان شاء اللّه تعالی در عنوان این حدیث شریف فرموده فضیلة اخری اعترف بها الاصحاب و ابتهجوا و سلکوا طریق الوفاق و انتهجوا و سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل کما ستعرف بعون اللّه تعالی فیما بعد بعد نقل این حدیث شریف بروایت ابن عباس گفته رواه الزرندی و قال هذه فضیلة اعترف بها الاصحاب و ابتهجوا و سلکوا طریق الوفاق و انتهجوا انتهی و إذا کان هذا الحدیث الوثیق النصاب الطیب المستطاب مما اعترف به الاصحاب و ابتهجوا به بلا امتراء و لا ارتیاب، و سلکوا فیه طریق الوفاق بلا اختلاف و لا اضطراب، و انتهجوا فیه مسلک الاتفاق، بلا اختلاج و لا اختلاب، کیف یسوغ الطعن فیه ممن ینتسب إلیهم کل الانتساب، و ینتصب للذبّ عنهم غایة الانتصاب، هل هذا الاّ صنیع اهل الخدع و الخلاب، و داب ذوی الزیغ و الانقلاب و اللّه العاصم عن الوقوع فی مهاوی التبار و التّباب، و هو الواقی عن الانخداع بخدع اهل الباطل و الکذاب

2-ذکر تابعین که حدیث مدینة العلم را از صحابه روایت نموده اند

فائده ثانیه در بیان تابعین بالاحسان نزد این حضرات والاشان که روایت این حدیث سید الانس و الجان علیه و آله آلاف السلام من الملک المنان نموده اند اول ایشان جناب امام زین العابدین سید السّاجدین علی بن الحسین بن

ص:5

علی بن أبی طالب علیهم السلام می باشند و تعدید آن حضرت در تابعین صرف بنابر اصطلاح اهل سنت است کما لا یخفی علی اولی الاحلام و روایت کردن آنجناب را ابن بشران و ابن المغازلی و عاصمی و ابن النجار و سلیمان بن ابراهیم بلخی آورده اند دوم جناب امام باقر علوم الاولین و الآخرین محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السلام و ذکر آن جناب نیز درین زمره بنابر مصطلح سنیه است کما اشرنا إلیه آنفا و روایت آن جناب را نیز ابن شبان و ابن المغازلی و عاصمی و ابن النجار و سلیمان بن ابراهیم بلخی ذکر نموده اند سوم اصبغ بن نباته الحنظلی الکوفی و روایت کردنش را ابن شاذان حربی و جلال الدین سیوطی ذکر کرده چهارم جریر ضبی و روایت کردنش را ابو بکر باغندی و ابن المظفر البغدادی و ابن المغازلی مذکور داشته اند پنجم حارث بن عبد اللّه الهمدانی الکوفی و روایتش را عباد بن یعقوب رواجنی و خطیب بغدادی و محمد بن یوسف کنجی اثبات کرده اند ششم سعد بن طریف الحنظلی الکوفی و روایتش را ابن شاذان حزلی و جلال الدین سیوطی آورده اند هفتم سعید بن جبیر الاسدی الکوفی و روایت کردنش از تصریح سلیمان بن ابراهیم بلخی نقلا عن الحموی واضحست هشتم سلمه بن کهیل الحضرمی الکوفی و روایت او را سوید بن سعید حدثانی و احمد بن حنبل و سبط ابن الجوزی بیان کرده اند نهم سلیمان بن مهران الاسدی الکوفی المعروف بالاعمش و روایت او را یحیی بن معین و ابن فهم بغدادی و اصم نیسابوری و ابن تمیم قنطری و ابن جریر طبری و حاکم و طبرانی و ابو بکر بیهقی و خطیب بغدادی و ابن المغازلی و ابو علی بیهقی و عاصمی و اخطب خوارزم و عزّ الدّین بن الاثیر الجزری و ابو عبد اللّه الکنجی و صدر الدین حموی و صلاح الدین علائی و مجد الدین فیروزآبادی و شمس الدین جزری و جلال الدین سیوطی و غیر ایشان نقل کرده اند دهم عاصم بن ضمرة السلولی الکوفی و روایت کردنش از افادۀ عباد بن یعقوب الرواجنی و خطیب بغدادی و ابو عبد اللّه الکنجی ثابت و متحقق می شود یازدهم عبد اللّه بن عثمان بن خیثم القاری المکی و روایتش را عبد الرزاق صنعانی و قفال شاشی و ابن السقا و حاکم نیسابوری و ابو الحسن العطار الشافعی و خطیب بغدادی و ابو محمد غندجانی و ابن المغازلی و ابن عساکر و ابو عبد اللّه گنجی و ابن حجر عسقلانی بیان نموده اند دوازدهم عبد الرحمان بن عثمان و یقال بهمان التیمی المدنی و روایت کردن او را نیز همین حضرات ذکر کرده اند سیزدهم عبد اللّه بن عسیلة المرادی ابو عبد اللّه الصنابحی و روایتش از تصریح سوید بن سعید حدثانی و احمد بن حنبل و سبط ابن الجوزی ظاهر و باهرست چهاردهم مجاهد بن جبر ابو الحجاج المخزومی المکی و روایت کردنش از افادۀ حضراتی که روایت اعمش را ذکر کرده اند واضح و لائحست فهذه عصابة من التّابعین الاعلام، المعروفین عندهم بالقدم الثابت فی الاسلام، قد رووا هذا الحدیث الداری لغیاهب الظلام، فثبت صدوره من مشکاة النّبوة علی صاحبها و آله آلاف السّلام، و طاحت هفوات الطاعنین الطغام، و باحت سقطات القادحین الاغثام، و انزاحت نزغات المنکرین اللئام،

ص:6

و الحمد للّه الملک المنعام،

3-ذکر علمای سنّی که حدیث مدینة العلم را روایت کرده اند از قرن سوم

تا قرن سیزدهم

فائده ثالثه در ذکر اکابر محدثین حفاظ و اجلّه مسندین ایقاظ و مشاهیر محققین جلیل الفخار و نحاریر منقدین عظیمی الاثار و اعاظم علمای والا مرتبت و افاخم کملای عالی منزلت و اماثل نبهائی منیعی الشأن و افاضل نبلائی رفیع المکان حضرات اهل سنت که بروایت و اخراج و اثبات و ادراج و ذکر و اشاعت و نشر و اذاعت و تحقیق و تسدید و تثبیت و تشیید و تازیر و تایید و تقریر و تأکید این حدیث شریف اشتغال فرموده قصب السبق از یکدگر درین مضمار مبهر الابتدار ربوده اند پس از جمله ایشانست ابو بکر عبد الرزاق بن همام بن نافع الصنعانی و ابو زکریا یحیی بن معین المرّی-و ابو محمد سوید بن سعید الهروی الحدثانی الانباری-و احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی-و عباد بن یعقوب الرواجنی الاسدی-و ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة الترندی-و ابو علی الحسین بن محمد بن عبد الرحمن بن فهم البغدادی-و ابو بکر احمد بن عمر بن عبد الخالق المعروف بالبزار-و ابو جعفر محمد بن جریر الطبرانی و ابو بکر محمد بن محمد بن سلیمان بن حارث الباغندی الواسطی البغدادی-و ابو العباس محمد بن یعقوب الاموی الاصم-و ابو الحسن محمد بن احمد بن تمیم الخیاط القنطری البغدادی-و ابو بکر محمد بن عمر بن محمد بن سلیم التمیمی البغدادی المعروف بالجعابی-و ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایوب الطبرانی و ابو بکر محمد بن علی بن اسماعیل الشاشی المعروف بالقفال-و ابو محمد عبد اللّه بن عبد اللّه بن جعفر بن حیان الاصبهانی الحیانی المعروف بابی الشیخ و ابو محمد عبد اللّه بن محمد بن عثمان المعروف بابن السقا الواسطی-و ابو اللیث نصر بن محمد السمرقندی الحنفی-و ابو الحسین محمد بن المظفر بن موسی بن عیسی البغدادی-و ابو حفص عمر بن احمد بن عثمان المعروف بابن شاهین البغدادی-و ابو الحسن علی بن عمر بن محمد بن حسن بن شاذان بن ابراهیم بن اسحاق السکری الحزلی-و ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمد بن محمد بن حمدان بن بطة العکبری المعروف بابن بطة-و ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن محمد الضبی النیسابوریّ المعروف بالحاکم-و ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی-و ابو الحسن احمد بن مظفر بن احمد العطار الفقیه الشافعی-و ابو الحسن علی بن محمد بن حبیب البصری الشافعی المعروف بالماوردی-و ابو بکر احمد بن الحسین بن علی البیهقی-و ابو غالب محمد بن احمد بن سهل النحوی المعروف بابن بشران-و ابو بکر احمد بن علی المعروف بالخطیب البغدادی-و ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر النمری القرطبی-و ابو محمد الحسن بن احمد بن موسی الغندجانی-و ابو الحسن علی بن محمد بن الطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی-و ابو المظفر منصور بن محمد بن عبد الجبار السمعانی-و ابو علی اسماعیل بن احمد بن الحسین البیهقی-و ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الهمدانی الدیلمی-و احمد بن محمد بن علی العاصمی و شهردار بن شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الهمدانی الدیلمی-و عبد الکریم بن محمد بن منصور بن محمد بن عبد الجبار بن احمد بن محمد بن جعفر التمیمی السمعانی المروزی-و ابو المؤید موفق بن احمد بن اسحاق المعروف باخطب خوارزم-و ابو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه بن الحسین الدمشقی المعروف بابن عساکر-و ابو الحجاج یوسف بن محمد البلوی الاندلسی المعروف بابن الشیخ-و ابو السعادات مبارک بن محمد

ص:7

بن محمد بن عبد الکریم الجزری المعروف بابن الاثیر-و ابو الحسن علی بن محمد بن محمد بن عبد الکریم الجزری المعروف بابن الاثیر- و محیی الدین محمد بن علی بن محمد بن عربی الطائی الاندلسی-و محب الدین محمد بن محمود البغدادی المعروف بابن النجار و کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحة القرشی النصیبی الشافعی-و شمس الدین ابو المظفر یوسف بن قزغلی المعروف بسبط ابن الجوزی و ابو عبد اللّه محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی-و عز الدین عبد العزیز بن عبد السلام بن أبی القاسم السلمی-و ابو زکریا یحیی بن شرف بن مرّی النووی-و محب الدین احمد بن عبد اللّه بن محمد الطبری الشافعی المکی-و سعید الدین محمد بن احمد الفرغانی-و احمد بن منصور الکازرونی-و حسین بن محمد المعروف بامیر حسینی الفوزی-و سید محمد بن سید محمود الکرمانی-و ابو المجامع ابراهیم بن محمد بن المؤید بن عبد اللّه بن علی بن محمد بن حمویه الجوینی-و نظام الدین محمد بن احمد بن علی البخاری المشهور علی السنتهم بنظام اولیا-و جمال الدین ابو الحجاج یوسف بن عبد الرحمن المزی-و محمد بن یوسف الزرندی-و صلاح الدین ابو سعید خلیل بن کیکلدی العلائی الدمشقی الشافعی و علی بن شهاب الدین الهمدانی-و نور الدین جعفر بن سالار البدخشانی المعروف بامیر ملاّ-و شیخ بدر الدین محمد بن بهادر بن عبد اللّه الزرکشی الشافعی-و کمال الدین محمد بن عیسی الدمیری و محمد بن یعقوب بن محمد بن ابراهیم الشیرازی اللغوی الشهیر بالفیروزآبادی-و امام الدین محمد الهجروی الایجی الواسطی- و شمس الدین محمد بن محمد بن محمد الجزری-و زین الدین ابو بکر محمد بن محمد بن علی الخوافی-و شهاب الدین بن شمس الدین الزاولی الدولت آبادی-و شهاب الدین احمد بن علی بن محمد بن محمد بن علی بن محمود بن احمد بن حجر الکنانی العسقلانی- و السید شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل-و نور الدین علی بن محمد بن احمد المعروف بابن الصباغ المالکی المکی-و عبد الرحمن بن محمد بن علی بن احمد البسطامی-و شمس الدین محمد بن یحیی بن علی الجیلانی اللاهجی النوربخشی-و شمس الدین ابو الخیر محمد بن عبد الرحمن بن محمد السخاوی-و حسین بن علی الکاشفی المعروف بالواعظ-و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی-و نور الدین علی بن عبد اللّه السمهودی-و فضل اللّه بن روزبهان الخنجی الشیرازی-و غر الدین عبد العزیز بن عمر المعروف بابن فهد الهاشمی المکی و شهاب الدین احمد بن محمد بن أبی بکر بن عبد الملک بن احمد بن محمد بن الحسین القسطلانی المصری الشافعی-و جلال الدین محمد بن اسعد الصدیقی الدوانی-و کمال الدین حسین بن معین الدین الیزدی المیبدی-و غیاث الدین بن همام الدین المدعو بخواند امیر و عبد الوهاب بن محمد بن رفیع الدین احمد البخاری-و شمس الدین محمد بن یوسف الشامی الدمشقی الصالحی-و شیخ ابو الحسن علی بن محمد بن عراق الکنانی-و احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی المکی-و علی بن حسام الدین الشهیر بالمتقی-و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی-و محمد طاهر الفتنی-و عباس بن معین الدین الجرجانی الشیرازی الشهیر بمیرزا مخدوم-و کمال الدین بن فخر الدین جهرمی-و شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی-و جمال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه بن عبد الرحمن الشیرازی

ص:8

و ابو العصمت محمد معصوم بابا السمرقندی-و علی بن سلطان محمد الهروی المعروف بالقاری-و محمد عبد الرؤف بن تاج العارفین المناوی-و ملا یعقوب البنانی اللاهوری-و ابو العباس احمد بن محمد المقری الاندلسی-و شیخ احمد بن فضل بن محمد باکثیر المکی الشافعی-و محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری-و عبد الحق بن سیف الدین البخاری الدهلوی-و سید محمد بن سید جلال الدین ماه عالم بن سید حسن البخاری-و؟ اللّه دیه؟ بن عبد الرحیم بن بینا حکیم الچشتی العثمانی-و عبد الرحمن بن عبد الرسول بن قاسم الچشتی-و شیخ بن علی بن محمد بن عبد اللّه بن علوی بن أبی بکر بن جعفر بن محمد بن علی بن محمد بن احمد الجفری-و علی بن احمد بن محمد بن ابراهیم العزیزی- و ابو الضیاء نور الدین علی بن علی الشبراملسی القاهری الشافعی-و تاج الدین السنبلی النقشبندی-و ابراهیم بن حسن الکردی الکورانی- الشهرزوری الشافعی-و اسماعیل بن سلیمان الکردی البصری-و محمد بن عبد الباقی بن یوسف الازهری الزرقانی المالکی-و سالم بن عبد اللّه بن سالم البصری الشافعی-و سید محمد بن عبد الرّسول البرزنجی الکردی نزیل طیبة-و مرزا محمد بن معتمدخان الحارثی البدخشانی-و محمد صدر عالم و شاه ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم الدهلوی-و محمد معین بن محمد امین السندی-و شیخ محمد بن سالم بن احمد الشافعی المصری الشهیر بالحفنی- و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی الصنعانی-و محمد بن علی الصبان المصری-و شیخ سلیمان جمل-و قمر الدین حسینی الاورنقابادی و شهاب الدین احمد بن عبد القادر بن بکری العجیلی الشافعی-و محمد مبین بن محب اللّه بن ملا احمد عبد الحق بن ملا محمد سعید بن قطب الدین السهالوی اللکهنوی و ثناء اللّه پانی پتی و عبد العزیز بن ولی اللّه الدهلوی خود مخاطب-و شیخ جواد ساباط بن ابراهیم ساباط الساباطی الحنفی-و عمر بن احمد الخرپوتی-و محمد بن علی الشوکانی الصنعانی-و محمد رشید الذینخان الدهلوی تلمیذ رشید مخاطب-و جمال الدین ابو عبد اللّه محمد بن عبد العلی القرشی المعروف بمرزا حسن علی محدث تلمیذ فرید مخاطب-و نور الدین بن اسماعیل السلیمانی-ولی اللّه بن حبیب اللّه بن محب اللّه بن ملا احمد عبد الحق بن ملا محمد سعید بن قطب الدین السهالوی اللکهنوی-و شهاب الدین محمود بن عبد اللّه البغدادی الشهیر بالوسی زاده-و سلیمان بن ابراهیم بن محمد البلخی القندوزی-و سلامة اللّه البدایونی-و مولوی حسن الزّمان محمد بن قاسم الترکمانی التبریزی ثم الحیدرآبادی المعاصر-و علی بن سلیمان الدمنتی البجمعوی المعتزلی المالکی الشاذلی المعاصر و عبد الغنی افندی الغنیمی المعاصر-فهذه اعلام جمع من علماء السّنیة و اعلامهم و اسماء حرب من ارکانهم و عظامهم و بعد سماع روایاتهم، و غب وعی افاداتهم لا یستریب من وفقه اللّه لرشده و بصره لقصده و کشف الرین عن قلبه بتأییده و ازاح الحرج عن صدره بتسدیده فی التصدیق و الاذعان و الایمان و الایقان بهذا الحدیث الشریف الباهر البرهان الجلی الشأن، المقبول عند المهرة الأعیان، المروی للاساطین العارفین بغوامض السنة و القرآن، و اللّه الصّائن عن التقحم فی مهاوی الزیغ و العدوان، و التّهجم علی مغاوی البغی و الشنئان،

4-در ذکر أسماء علمای سنّی که حدیث مدینة العلم را «صحیح» دانسته اند

فائده رابعه در افراد اسمای علمای عظام سنیه که از تصریحات و افاداتشان صحت این حدیث شریف واضح و لائحست

ص:9

پس از آن جمله است ابو زکریا یحیی بن معین التّمری که تصریح صریح بصحت این حدیث شریف نموده و از آن جمله است ابو جعفر محمد بن جریر الطبری که باختیار اتحاد این حدیث بحدیث انا دار الحکمه حکم بصحت آن فرموده و از آن جمله است ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن حاکم النیسابوریّ که باهتمام تمام صحت این حدیث شریف ثابت فرموده و از آن جمله است علامه ابو سالم محمد بن طلحة القرشی که این حدیث شریف را از جامع ترمذی واصفا ایّاه بالتصحیح مرة بعد اخری نقل کرده و علاوه بر استدلال و استشهاد بآن بتصریح تمام آنرا از جمله احادیث راجحه صحة و معتقدا شمرده و از آن جمله است علامه ابو المظفر یوسف بن قزغلی المعروف بسبط ابن الجوزی که بصراحت این حدیث را از فضائل ثابته مشتهره و از جمله سنت ظاهره که در آن شک و ارتیاب نیست وانموده باهتمام تمام اثبات ان فرموده و از آن جمله است ابو عبد اللّه محمد بن یوسف الکنجی که این حدیث شریف را در کفایة الطالب روایت نموده و در صدر ان تصریح کرده که این کتاب مشتمل ست بر احادیث صحیحه از کتب ائمّه و حفاظ و از آن جمله است صلاح الدّین خلیل بن کیکلدی علائی که بحسب بتصریح سخاوی بیانی نموده که شاهد بصحت این حدیث شریف است او ابن حجر مکی در منح مکیه افاده نموده که قول حافظ علای موافقت بصحیح بودن این حدیث شریف دارد و از آن جمله است شمس الدین محمد بن محمد الجزری که در اسنی المطالب حکم حاکم بصحت این حدیث در مقام تایید نقل کرده و در اول کتاب تصریح نموده که احادیث این کتاب از متواترات و صحاح و حسانست و از آن جمله است شمس الدین محمد بن عبد الرحمان السخاوی که در مقاصد حسنه بعد نقل بیان علامه علائی که آن را شاهد بصحت حدیث وانموده و گفته و هذا ضیع معتمد و از آن جمله است علامه جلال الدین السیوطی که در جمع الجوامع جزم بصحت این حدیث شریف فرموده و از آن جمله است فضل اللّه بن روزبهان الخنجی الشیرازی که در کتاب الباطل خود تصریح صریح بصحت این خبر منیف نموده و از آنجمله است علی بن حسام الدین الشهیر بالمتقی که در کنز العمال کلام سیوطی مشتمل بر جزم بصحت این حدیث شریف بلا رد و نکیر نقل نموده و از آن جمله است سید محمد بخاری که او نیز ببودن این خبر حدیث صحیح تصریح صریح فرموده و از آن جمله است مرزا محمد بدخشانی که این حدیث شریف را در کتاب نزل الابرار بما صح من مناقب اهل البیت الاطهار که در آن التزام ایراد احادیث صحیحه نموده بطرق عدیده وارد کرده و در مفتاح النجا تصحیح حاکم این حدیث را ذکر نموده و از آن جمله است محمد صدر عالم که در معارج العلی عبارت مجمع الجوامع سیوطی مشتمل بر جزم بصحت این حدیث شریف بلا رد و نکیر نقل نموده و از آن جمله است علامه محمد بن اسماعیل بن صلاح الأمیر الیمانی الصنعانی که باهتمام تمام در روضه ندیه صحت این حدیث باثبات رسانیده و از آن جمله است اثناء اللّه پانی پتی که در سیف مسلول افاده نموده که بکثرت شواهد حکم بصحت این حدیث شریف توان نمود و از آن جمله است مولوی حسن زمان معاصر که صحت این حدیث شریف و تصحیح جماعات ائمه سنیه آن را ببیان انیق واضح فرموده فمن اشرق قلبه بنور الیقین، و ربط فؤاده بعزیمة الدین و لم یفتله فاتلات الغرور و لم تعم علیه مشتبهات الامور، و لا اشرب فی قلبه حب الزّور، و لم یزرع الغی فیحصد الثبور، و لم یسر فی طحنیة عمیاء من الوسواس و لم یرم بالخبط و العمه و الشماس، و لم ینتکث علیه القتل و لم یکب به هوی الختل لا یمتری سجیس اللیالی فی صحة هذا الحدیث

ص:10

السّامق العالی و کونه ثابتا مسلما عند جهابذة الصناعة من ائمّة السّنة و الجماعة الحائزین القدح المعلّی و الرقیب فی الرقعة و المناعة المصیبین خصل السبق فی التقدم و البراعة و اللّه ولی التّوفیق لمن ابصر لقم الحق فاراد اتباعه و هو الموضح سبیل الرشد لمن انقاد له فاطاعه

5-در ذکر أسماء علمای سنی که حدیث مدینة العلم را «حسن» دانسته اند

فائده خامسه در ذکر علمای کبار اهل سنت که از تصریحات و افادات شان حسن بودن این حدیث شریف مطلقا یا بخصوصیت بعض طرق واضح و اشکارست و درین زمره بعضی از حضرات که آنفا در فائده سابقه مذکور شدند نیز داخل می باشند و سببش یا این ست که ایشان اولا قائل بحسن این حدیث بودند من بعد بر ایشان صحت ان منکشف شد کما صرح به السیوطی فی حق نفسه و یا حکم بحسن از ایشان مختص ببعض طرق حدیثست مثل الحافظ الکنجی و کیفما کان پس باید دانست که از جمله علمای مشار إلیهم محمد بن عیسی الترمذیست که بنابر تصریح عبد الحق دهلوی در لمعات شرح مشکاة تحسین این حدیث فرموده و از آن جمله است حافظ ابو عبد اللّه محمد بن یوسف الکنجی الشافعی که در کفایة الطالب نسبت بحدیث ابن عباس گفته هذا حدیث حسن عال و از آن جمله است صلاح الدین خلیل بن کیکلدی علائی که بصراحت اعتراف ببودن این حدیث شریف حسن محتج به نموده و از آن جمله است بدر الدین محمد بن بهادر زرکشی که در کتاب لآلی منثوره قول حافظ علائی مصرح بحسن این حدیث نقل کرده و بنابر افاده مناوی و رفیض القدیر خود زرکشی تصریح کرده که این حدیث منتهی می شود بدرجه حسن محتج به و مولوی حسن زمان نیز در قول مستحسن افاده فرموده که زرکشی تحسین این حدیث فرموده و از آن جمله است مجد الدین محمد بن یعقوب الفیروزآبادی که در کتاب نقد الصحیح تصریح کرده که این حدیث منتهی می شود بدرجه حسن محتج به و از آن جمله است شهاب الدین احمد بن علی العسقلانی المعروف بابن حجر که در فتوای خود و در اجوبه احادیث متعقبه سراج قزوینی تصریح بحسن این حدیث شریف نموده و از آن جمله است شمس الدین محمد بن عبد الرحمن سخاوی که در مقاصد حسنه حدیث ابن عباس را حسن گفته و از آن جمله است جلال الدین عبد الرّحمن بن أبی بکر السیوطی که در تاریخ الخلفاء حکم بحسن بودن این حدیث شریف نموده و در لآلی مصنوعه و کتاب التعقبات علی الموضوعات و تلخیص آن مسمی بالنکت البدیعات کلام علائی و ابن حجر متعلق به حسن بودن این حدیث نقل کرده و از آن جمله است نور الدین علی بن عبد اللّه السمهودی که در مقام اثبات این حدیث شریف تصحیح حاکم و تحسین علائی و ابن حجر ذکر نموده پس کم از کم خود سمهودی قائل بحسن حدیث خواهد بود و از آن جمله است محمد بن یوسف الشامی که در سبل الهدی و الرشاد حسن بودن این حدیث شریف را صواب وانموده و استشهاد بقول علائی و ابن حجر کرده و از آن جمله است ابو الحسن علی بن محمد بن عراق الکنانی که در تنزیه الشریعه در مقام تعقب قدح اخراج حاکم و ترمذی این حدیث شریف را ذکر کرده و بعد از آن قول ابن حجر مشتمل بر ذکر تصحیح حاکم و اختیار بودن حدیث از قسم حسن نقل کرده و تحسین علائی را نیز بعد از آن ذکر نموده پس اقل احوال ابن عراق این ست که قائل بحسن این حدیث شریف باشد و از آن جمله است احمد بن محمد الهیتمی المکی المعروف بابن حجر که در صواعق

ص:11

در مقام اثبات این حدیث تصویب حسن بودن ان از بعض محققین نقل کرده و در منح مکیه حسن بودن آنرا تحقیق دانسته و در تطهیر الجنان نیز آنرا بسبب کثرت طرق حسن وانموده و در فتوای خود نیز آنرا حدیث حسن گفته و از آنجمله است محمد طاهر فتنی که در تذکرة الموضوعات در مقام تعقب قدح این حدیث افاده علائی و ابن حجر را ذکر کرده و از آن جمله است ملا علی بن سلطان محمد القاری که در مرقاة بعد نقل بعض اقوال متعنتین در مقام استدراک افاده علائی و ابن حجر عسقلانی متعلق بحسن بودن این حدیث شریف ذکر نموده و از آنجمله است عبد الرؤف بن تاج العارفین المنادی که در فیض القدیر بعد نقل بعض اقوال مجازفت اشتمال افاده حافظ علائی و زرکشی و ابن حجر و سخاوی متعلق بحسن بودن این حدیث شریف آورده و از آن جمله است محمد حجازی بن محمد بن عبد اللّه الشعرانی که در فتح الموالی لنصیر بشرح الجامع الصغیر قائل بحسن بودن این حدیث شریف شده کما نقله عنه العزیزی فی السراج المنیر و از آن جمله است عبد الحق بن سیف الدین البخاری الدهلوی که در اسماء الرجال مشکاة بعد دارد کردن این حدیث شریف افاده ابن حجر مشتمل بر حکم بحسن بودن آن ذکر نموده و در لمعات شرح مشکاة گفته که ترمذی این حدیث را تحسین کرده است و نیز در آن کلام مبسوط مجد الدین فیروزآبادی که مشتمل بر تصریح ببودن این حدیث حسن محتج به می باشد نقل نموده و از آن جمله است علی بن احمد العزیزی که در سراج منیر حسن بغیره بودن این حدیث از شیخ خود محمد حجازی شعرانی نقل کرده و از آن جمله است علی بن علی؟ الطرابلسی؟ که در تیسیر المطالب السنیه حسن بودن این حدیث را صواب وانموده و آن را مستند بقول علائی و ابن حجر کرده و از آن جمله است محمد بن عبد الباقی الزرقانی که در شرح مواهب لدنیه تصویب حسن بودن این حدیث کرده و استناد بقول علائی و ابن حجر نموده و از آن جمله است محمد بن علی الصبان المصری که در اسعاف الراغبین از بعض محققین تصویب حسن بودن این حدیث نقل کرده و از آن جمله است محمد بن علی الشوکانی که در فوائد مجموعه حسن بودن این حدیث اختیار کرده و از آن جمله است حسن علی محدث لکهنوی که در تفریح الاحباب حسن بودن این حدیث را صواب ظاهر نموده فمن من اللّه علیه بصفاء السریرة، و حسن البصیرة، و التمییز بین الحق و الباطل و تبیین الحالی من العاطل، و تزییل الغث من الثمین، و تفریق الواهی عن المتین، لا یتعتع عن قبول هذا الحدیث المنیف، و لا یحجم عن الانقیاد لهذا الخبر الشریف، بعد رکون هولاء القوم الی تحسینه و الجنوح الی تثبیته و ترصینه، لان الحدیث الحسن یصلح بلا ریب للاحتجاج، بل هو داخل فی الصحیح عند جمع من سالکی هذا المنهاج

6-در ذکر أسماء علمای سنی که حدیث مدینة العلم را بعناوین مفیده یاد نموده اند

فائده سادسه در افراد اسمائی علمای عالیشان و نبهائی رفیع المکان نزد سنیه که این حدیث شریف را بعبارات مفیده حتم و عنوانات مثبته جزم آورده نهایت ثبوت و تحقق ان بر ارباب احلام و ابصار و اصحاب فکرت و اعتبار واضح و لائح کرده اند پس از آن جمله است ابو اللیث نصر بن محمد السمرقندی و ابو محمد احمد بن محمد بن العاصمی و ابو المجد مجدود بن آدم السنائی الغزنوی و ابو الحجاج یوسف بن محمد البلوی

ص:12

الاندلسی و محیی الدین محمد بن علی بن محمد بن عربی الطائی الاندلسی و ابو سالم محمد بن طلحة القرشی النصیبی الشافعی و ابو عبد اللّه محمد بن یوسف الکنجی الشافعی و غر الدین عبد العزیز بن عبد السّلام السلمی الشافعی و محب الدین احمد بن عبد اللّه الطبری الشافعی و سعید الدین محمد بن احمد الفرغانی و حسین بن محمد المعروف بامیر حسینی الفوزی و نظام الدین محمد بن احمد بن علی البخاری المعروف بنظام الاولیاء و جمال الدین محمد بن یوسف الزرندی و علی بن شهاب الدین الهمدانی و کمال الدین محمد بن عیسی الدمیری و زین الدین محمد بن محمد بن علی الخوافی و شهاب الدین بن شمس الدین الدولت آبادی و شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و نور الدین علی بن محمد بن احمد المعروف بابن الصباغ المکی المالکی و عبد الرحمن بن محمد بن علی بن احمد البسطامی و شمس الدین محمد بن یحیی بن علی الجیلانی اللاهجی و حسین بن علی المعروف بالواعظ الکاشفی و جلال الدین محمد بن اسعد الصدیقی الدوانی و کمال الدین حسین بن معین الدین الیزدی المیبدی و غیاث الدین بن همام الدین المدعو بخواند امیر و احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی المکی- الشافعی و عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث و ابو العصمة محمد معصوم السمرقندی و ملا علی بن سلطان محمد القاری و اله دیا بن عبد الرحیم الچشتی وشیح بن علی بن محمد الجفری و ابراهیم بن الحسن الکردی الشافعی و اسماعیل بن سلیمان الکردی البصری و ولی اللّه بن عبد الرحیم الدهلوی و شیخ سلیمان جمل و قمر الدین الحسینی الاورنگ آبادی و محمد مبین بن محب اللّه اللکهنوی و ثناء اللّه الپانی و جواد بن ابراهیم الساباطی الحنفی و ولی اللّه بن حبیب اللّه اللکهنوی فهل یستریب بعد ذلک من تمکنت من سویداء قلبه و شیجة الانصاف و الولاء، و ما اطلقت عنه العصبیة ربق التزمن و الحیاء، و لا شعبته مصارف العسف و الجور، و لا هتفت به هواتف الحور بعد الکور، فهو لطواعیته اسیر ایمان، و لنصاحیته رهین اذعان، لم یفکّه من ربقه زیغ و لا عدول، و لا طوّح به عنه نکوص و لا نکول، فی انّ هذا الحدیث من صحیحة الاخبار، و صادقة الاثار، لم یمسّه غائلة الوهن و الضعف، و لا تطرق إلیه شائبة مما یرمیه به ذوو المجون و السخف، و ان المبطل له معاند حاقد، و المکذب ایّاه کاشح حاسد، و الرّاد علیه متواقح جلع، و الطاعن فیه متکائس ضلع

7-ذکر أسماء علمای سنی که علی علیه السّلام را باب مدینة العلم توصیف نموده اند

فائده سابعه در افراد اسمای علمای افاخم و کبرای اعاظم سنیه که اصلا یا نقلا عن غیرهم من العلماء جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بوصف باب مدینة العلم و ما یماثله یا جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم را بمدینه علم ستوده یا آنکه این دو وصف جلیل را در اسماء و القاب این دو جناب ذکر فرموده تحتم این حدیث شریف بر اهل نقد و بصیرت و صاحبان توقد و خبرت واضح نموده اند پس از آن جمله است ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی و احمد بن محمد بن علی العاصمی و عبد الکریم بن محمد بن منصور السمعانی و ابو المؤید موفق بن احمد بن اسحاق الخوارزمی المکی المعروف باخطب خوارزم و محمد بن یوسف الکنجی و احمد بن منصور الگازرونی و جمال الدین محمد بن یوسف الزرندی و علی بن شهاب الدین الهمدانی و نور الدین جعفر بن سالار البدخشانی

ص:13

و امام الدین محمد الهجروی الایجی الواسطی و شهاب الدین بن شمس الدین الدولت آبادی و شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و شهاب الدین احمد بن محمد القسطلانی و جلال الدین محمد بن اسعد الصدیقی الدوانی و محمد بن یوسف الشامی الدمشقی الصالحی و احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی المکی و عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث و ملا علی بن سلطان محمد القاری و عبد الرؤف بن تاج العارفین المناوی و عبد الحق بن سیف الدین البخاری الدهلوی و سید محمد بن سید جلال ماه عالم بخاری و عبد الرحمن بن عبد الرسول بن قاسم الچشتی و تاج الدین العثمانی النقشبندی السنهبلی و ابراهیم بن الحسن الکردی و سالم بن عبد اللّه بن سالم البصری و محمد بن عبد الرسول البرزنجی و محمد معین بن محمد امین السندی و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی الصنعانی و شهاب الدین احمد بن عبد القادر العجیلی و رشید الدین خان الدهلوی و سلامة اللّه البدایونی و حسن الزمان المعاصر و عبد الغنی افندی الغنیمی المعاصر-فلا یرمی هذا الحدیث الشریف بعد ذلک بالکذب و الوضع الاّ من التحمت له عری اشراج العصبیة المردیة، و جری علی اذلال الحمیة المخزیة، و ردعه شغف الباطل عن رؤیة سبحات نور الحق، و قدعه الوله بالخطاء عن اجتلاء لمعات ضوء الصدق، فوقف خاسئا علی نهایته و حدّه، و مرّ سادرا علی اشاحته و صدّه، و ضلّ خابطا فی ظلمته عشوته و هجر لاغطا فی سکرته و نشوته، و امّا من لم ترم الشکوک بنوازغها عزیمة ایمانه، و لم تعترک الاوهام المضلة علی معاقد ایقانه، و لا قدحت قادحة النصب و البغض فی صدره، و لم تطمع فیه الوساوس فتقترع برینها علی فکره فهو بحمد اللّه ثلج الصدر ببرد یقینه، مربوط القواد بتثبیته و ترصینه، مستنیر البصیرة بتتابع رعیجه، طیب السریرة بفوح اریجه

8-شعرای نامی و خوشنام از سنی ها که حدیث مدینة العلم را در أشعار آبدار

خود آورده اند

فائده ثامنه در ذکر کملای ممدوحین سنیه و نبهائی معروفینشان بمزایای سنیه که این حدیث شریف را در اشعار بلاغت شعار خود نظم نموده مسلک اذعان و ایقان پیموده اند پس از آن جمله است ابو القاسم اسماعیل بن عباد الطالقانی المعروف بالصاحب و ابو القاسم حسن بن اسحاق بن شرفشاه الطوسی المعروف بالفردوسی و ابو المجد مجدود بن آدم الشهیر بالحکیم السنائی و ابو المؤید موفق بن احمد الخوارزمی المکی المعروف باخطب خوارزم و افضل الدین ابراهیم بن علی الشروانی الشهیر بالخاقانی و فرید الدین محمد بن ابراهیم الهمدانی المعروف بالفرید العطار و جلال الدین محمد بن محمد البلخی الرومی المعروف بمولوی الردم و محیی الدین یحیی بن شرف بن مری النووی و شرف الدین مصلح بن عبد اللّه الشیرازی الشهیر بالسعدی و شمس الدین محمد بن احمد بن جابر الاندلسی الهواری المالکی المعروف بابن جابر و فخر الدین عبد الرحمن بن عبد الرزاق بن ابراهیم بن مکانس القبطی المصری و عز الدین عبد العزیز بن عمر الهاشمی المکی المعروف بابن فهد و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی الصنعانی-و شهاب الدین احمد بن عبد القادر بن بکری العجیلی و غیر ایشان و لعمری لا یجحد الحقّ بعد وضوح سبیله، و قیام دلیله، و اضاءة مناره، و لمعان انواره و ومضان اسفاره، و تشقق انواره و تفتق ازهاره، و سطوع انتشاره، و تبلج ازدهاره، الاّ من ماج فی غمرة، و طفح فی سکرة، قد ضرب

ص:14

علی قلبه بالاسهاب، فهام علی وجهه فی سباسب البوار و التباب، و جاب مجاهل الزیغ و الجهالة و قطع مفاوز الخبط و الضّلالة و اوضع و خبّ فی مهامه الردی و العطب، و اوغل و نصّ فی مصارع الهلاک و الشجب، قد لزمته خسرانا سوابق الخیبة و الشّقاء و اسلمته الی نفسه خذلانا ایدی القدر و القضاء

9-اثبات شهرت و تواتر حدیث مدینة العلم

فائده تاسعه در اثبات شهرت و تواتر این حدیث شریف حسب افادات اکابر محققین و اعاظم منقدین سنیّه و بیانش بچند وجهست اول آنکه علامه سبط ابن الجوزی در تذکره خواص الامه بودن این حدیث از فضائل ثابته مشتهره افاده نموده کما ستعرفه فیما بعد انشاء اللّه تعالی و علامه قسطلانی در مقدمه ارشاد الساری تصریح فرموده که حدیث مشهور نزد علمای درایت ملحق بمتواترست دوم آنکه شیخ عبد الحق دهلوی در لمعات کما ستسمع انشاء اللّه تعالی در لمعات شرح مشکاة تصریح بمشهور بودن حدیث مدینة العلم نموده سوم آنکه نیز عبد الحق دهلوی در شرح فارسی مشکاة این حدیث شریف را مشهور گفته کما ستعلم انشاء اللّه تعالی چهارم آنکه علامه محمد بن اسماعیل الامیر الیمانی الصنعانی در روضه ندیه کما ستعرف ان شاء اللّه تعالی این حدیث شریف را بشهرت وصف فرموده پنجم آنکه خود مخاطب در جواب سؤال سائل کما ستدری ان شاء اللّه تعالی اعتراف بشهرت این حدیث شریف فرموده ششم آنکه مولوی حسن الزمان معاصر در قول مستحسن کما سیأتی انشاء اللّه تعالی بتصریح افاده فرموده که این حدیث مشهورست هفتم آنکه سابقا در مجلد حدیث طیر دانستی که ابن حجر مکی در صواعق

خبر موضوع مروا أبا بکر فلیصلّ بالناس را بسبب زعم ورود ان بروایت هشت صحابی متواتر دانسته و آنفا در فائده اولی دانستی که حدیث مدینة العلم را بحمد اللّه تعالی بحسب روایات اساطین اعلام و ارکان فخام سنیه ده نفس از صحابه روایت کرده اند پس بنابر افادۀ حجریه بالاولی تواترش ثابت خواهد بود هشتم آنکه نیز در مجلد مذکور دانستی که ابن حزم در محلی حکم منع بیع را که از چهار صحابه منقولست نقل تواتر دانسته پس بنا بر این باولویت هر چه تمامتر حدیث مدینة العلم متواتر خواهد بود زیرا که مردی بودن آن از صحابه عشره سابقا دانستی نهم آنکه ابن تیمیه در منهاج

حدیث موضوع لو کنت متخذا من اهل الارض خلیلا لاتّخذت ابا بکر خلیلا را بزعم بودن ان از حدیث ابن مسعود و أبی سعید و ابن عباس و ابن الزبیر که صرف چار نفر می باشند نزد اهل علم بالحدیث متواتر دانسته چنانچه بعد ذکر خبر مذکور گفته و هذا الحدیث مستفیض بل متواتر عند اهل العلم بالحدیث فانه قد اخرج فی الصّحاح من وجوه متعددة من حدیث ابن مسعود و أبی سعید و ابن عباس و ابن الزّبیر پس حدیث مدینة العلم که مردی بودن ان از جناب امیر المؤمنین علیه السلام و امام حسن و امام حسین علیه السلام و ابن عباس و جابر بن عبد اللّه و عبد اللّه بن مسعود و حذیفة بن الیمان و عبد اللّه بن عمر و انس بن مالک و عمرو بن العاص حسب افادات اعلام سنیه

ص:15

ثابتست باولویت قطعیه نزد اهل علم بالحدیث متواتر خواهد بود بلکه اگر کسی انکار تواتر ان کند حسب افاده ابن تیمیه او را از اهل علم بالحدیث خارج و در زرافه اهل جهل بان والج می توان دانست دهم آنکه شاهصاحب در همین کتاب تحفه بجواب طعن دوم از مطاعن عثمان بعد ذکر قصه موضوعه فرمودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد قتل عثمان

انّما مثلی و مثل عثمان کمثل انوار ثلثة گفته و این قصه در شهرت و تواتر بحدی رسیده که در کتب فریقین مذکور و مسطورست جای انکار نیست انتهی ازین عبارت کاذبه بکمال وضوح ظاهرست که مذکور و مسطور شدن چیزی در کتب فریقین مرتبه رفیعه شهرت و تواترست و بعد ان جای انکار باقی نمی ماند و پر ظاهرست که حدیث مدینة العلم بلا شبهه در کتب فریقین بنحوی مذکور و مسطور و مثبت و مزبورست که احصای آن متعسر بلکه متعذر پس بحسب افاده شاهصاحب وصولش بمرتبه عالیه شهرت تواتر ثابت و محقق باشد وَ لا یَحِیقُ اَلْمَکْرُ اَلسَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ بالجمله در تواتر این حدیث ارتیاب ورزیدن هرگز کار صاحب بصیرت نیست و ناظر متامل را برای تحصیل ثلج فؤاد و برد یقین باین معنی رجوع بفائده تاسعه مجلد حدیث طیر لازمست و إذا ثبت تواتر هذا الخبر الشریف حسب ما افاده اعاظمهم و الاکابر، لم یبق بحمد اللّه مساغ لتعنّت مجادل منهم و لا مکابر، و ظهر علی ارباب الانصاف ان الرادّ علیه متورط الظلماء، و الجاحد له خابط الغشواء، قد تنکب عن وضح السبیل جورا و اعتسافا، و اعرض عن وجه القصد میلا و انحرافا، و اوغل فی مسالک العمی اسراعا و ایجافا، و اخلد الی مخالج الردی ایضاعا و اسفافا لا یهتدی لعمهه الی الحق النصیح، و لا یصیب لعتهه الصواب الصریح، فهو من الهلاک علی شفا جرف هار و من التباب علی طرف بناء منها، لا یفارقه الغی حیثما سار و دار، و لا یباینه الضلال حتی یؤثره خسر المآب و سوء الدار،

10-توضیح بیشتر در قطعی بودن صدور حدیث مدینة العلم

فائده عاشره در بیان مزید وضوح و ظهور و قطعیت صدور این حدیث متواتر مشهور حسب افادات اعاظم صدور نزد اهل سنت و ان بچند وجه است اول آنکه این حدیث شریف را جناب امیر المؤمنین علیه السلام روایت فرموده کما علمت و ستعلم و عصمت آنجناب بادله قاهره و براهین ظاهره زاهر و باهرست بلکه والد ماجد مخاطب و خود مخاطب نیز طوعا و کرها بآن اعتراف دارند و صادق بودن آن جناب باجماع اهل سنت ثابتست کما صرح به المخاطب نفسه پس نزد ارباب ایمان و ایقان قطعیت این حدیث متحتم باشد بالاذعان و الحمد للّه المنان دوم آنکه این حدیث شریف را جناب امام حسن علیه السلام نیز روایت فرموده و عصمت آنجناب بادله عصمت اهلبیت علیهم السلام عموما و باحادیث کثیره مختصه خصوصا محققست پس این حدیث بلا ریب نزد اهل دین مقطوع الصدور خواهد بود سوم آنکه جناب امام حسین علیه السلام نیز این حدیث شریف را روایت فرموده اند و عصمت آنجناب نیز بدلائل عامه و خاصه مبرهنست پس ازین جهت نیز حتمیت این حدیث محل ارتیاب نخواهد بود چهارم آنکه این حدیث شریف را جناب امام زین العابدین علیه السلام نیز روایت

ص:16

فرموده اند کما دریت و عصمت آن جناب نیز براهین مبرمه مرصوصه و حجج عمیمه و مخصوصه محققست و این معنی نیز بحمد اللّه تعالی در ثبوت قطعیت این حدیث شریف کافیست پنجم آنکه جناب امام محمد باقر علیه السلام نیز این حدیث شریف را روایت فرموده اند و عصمت آن جناب نیز بدلائل خاصه و عامه و شواهد کامله تامه مستبینست پس قطعیت این حدیث شریف ازین جهت نیز متحقق باشد ششم آنکه امام جعفر صادق علیه السلام نیز روایت این حدیث شریف فرموده اند کما سیأتی ان شاء اللّه تعالی و عصمت آن جناب نیز بحجج متینه و براهین مبینه محتومست پس روایت آنجناب نیز نزد اهل دین مفید قطع و یقین خواهد بود هفتم آنکه جناب امام موسی کاظم علیه السلام نیز روایت این حدیث شریف فرموده اند کما ستدرک نشاء اللّه تعالی و روایت آنجناب نیز مفید قطعیتست لتحقق عصمته علیه السلام بقواطع الحجج المبرمة کلّ الابرام هشتم آنکه این حدیث شریف را جناب امام رضا علیه السلام هم روایت فرموده اند کما ستعلم عن قریب بعون المنعم المثیب و روایت آنجناب نیز بسبب تحقق عصمت آن جناب مثل ابای اطیاب علیهم آلاف السلام من الملک الوهاب مثبت حتمیت و قطعیت این حدیثست نزد هر ناظر بصیر وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ نهم آنکه شاهصاحب در باب المطاعن همین کتاب تحفه خبر موضوع نفی توریث را بزعم روایت کردن جناب امیر المؤمنین علیه السلام آن را برابر ایت قرآنی دانسته و مفید یقین وانموده و آنفا دانستی که روایت فرمودن آن جناب حدیث مدینة العلم را حسب افاده بسیاری از اعاظم و ارکان سنیه ثابتست و ستقف علیه فیما سیأتی ان شاء اللّه تعالی بالتفصیل پس بحمد اللّه تعالی بحسب افاده خود شاهصاحب واضح شد که این حدیث شریف مفید قطع و یقین و در قطعیت برابر آیه قران مبین می باشد دهم آنکه شاهصاحب خبر موضوع مذکور را بسبب زعم روایت کردن حذیفه آن را نیز برابر آیت قرآنی و مفید یقین ظاهر کرده و روایت کردن حذیفه حدیث مدینة العلم را بنابر اخراج ابن المغازلی در کتاب المناقب علی ما نقل عنه البلخی فی ینابیع المودة ثابت و محققست پس باین وجه نیز قطعیت و مساوات آن با آیه قرآنی ثابت و محقق خواهد بود یازدهم آنکه شاه صاحب خبر موضوع مذکور را بزعم روایت هر واحد از زبیر بن العوام و ابو دردا و ابو هریره و عباس و عثمان و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن أبی وقاص نیز مساوی آیه قرآنی و مفید یقین دانسته و بهر وجهی که خبر این صحابه مفید یقین و موجب مساوات آن با آیه قرآنیه خواهد بود بهمان وجه یا اولی از ان خبر دیگر صحابه که روایت حدیث مدینة العلم کرده اند نیز مفید حتم و یقین و مساوی آیه قرآن مبین خواهد شد پس باین وجه که گویا مشتمل بر وجوه عدیده ست نیز بحمد اللّه تعالی قطعیت حدیث مدینة العلم حسب افاده شاهصاحب بدرجه تحقق محتوم رسید و الحمد للّه کما هو اهله دوازدهم آنکه سابقا در مجلد حدیث طیر دانستی که قاضی عیاض در کتاب شفا افاده نموده که قصه نبع ماء و تکثیر طعام چون آن را ثقات و عدد کثیر از جماء غفیر از عدد کثیر صحابه روایت کرده اند لهذا قطعیت حاصل نموده است و ظاهرست و لا

ص:17

کظهور النّار علی العلم و النور فی الظلم که بحمد اللّه تعالی حدیث مدینة العلم را نیز ثقات و عدد کثیر از جم غفیر از عدد کثیر صحابه روایت کرده اند و شطری از اسمای صحابه عظام و تابعین کرام و علمای اعلام و نبهای فخام سنیه که بروایت و اثبات این حدیث مشرف شده اند شنیدی پس بعد ازین نزد ارباب انصاف هرگز قطعیت این حدیث شریف محل اختلاج و اضطراب و تردد و ارتیاب نخواهد بود سیزدهم آنکه نیز قاضی عیاض در شفا کما علمت فی مجلد حدیث الطّیر بعد افاده سابقه افاده نموده که چون صحابه اخبار نموده اند که این وقائع معجزات آن جناب صلی اللّه علیه و اله و سلم در مواطن اجتماع بسیاری ازیشان که جنگ خندق و غزوه بواط و غزوه حدیبیه و غزوه تبوک و امثال آن از محافل مسلمین و مجمع عساکر می باشد واقعشده و منقول نشده از احدی ازیشان مخالفت راوی در آنچه حکایت آن کرده و نه انکار آنچه که راوی ازیشان ذکر کرده بود که ایشان هم دیده اند چنانچه او روایت کرده پس کسی که از جمله ایشان ساکت مانده سکوت او مثل نطق ناطقست زیرا که صحابه از سکوت بر امر باطل و مداهنت در کذب منزه اند و هیچ رغبت و رهبتی نبود که ایشان را مانع باشد پس اگر آنچه شنیده بودند نزدشان منکر و ناشناخته می بود هر آئینه انکار می کرد بعض ایشان بر بعض چنانچه بعض ایشان بر بعض انکار کرد اشیای را که روایت آن کرده بودند از سنن و سیر و حروف قران و تحظیه و توهیم نمود بعض ایشان بعض را درین امر و تمامی این نوع ملحق بمعجزات قطعیه آن جنابست و بحمد اللّه تعالی همین تقریر معه زیادة ما یوجب کمال التایید و التازیر در اکثر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام بالخصوص در باب حدیث مدینة العلم جاری می شود انشاء اللّه تعالی از روایات علمای اعلام سنیه خواهی دانست که جابر بن عبد اللّه انصاری که از اجله صحابه عظام است اخبار نموده که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم این حدیث شریف را در غزوه حدیبیه بعد گرفتن بازوی امیر المؤمنین علیه السلام بمد صوت مبارک خود ارشاد فرموده و هرگز منقول نشده که کسی از صحابه بر جابر یا دیگر صحابه که روایت این حدیث شریف نموده اند انکار کرده باشد بلکه بحمد اللّه تعالی از قول علامه زرندی در نظم درر السمطین در عنوان این حدیث شریف فضیلة اخری اعترف بها الاصحاب و ابتهجوا و سلکوا طریق الوفاق و انتهجوا که مشتمل بر لفظ اصحاب که جمع محلی باللام و مفید عمومست و شهاب الدین احمد نیز در توضیح الدلائل آن را بهمین الفاظ نقل کرده ظاهرست که حدیث مدینة العلم فضیلتی ست که تمام اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بان معترف و مبتهج و در باب آن طریق وفاق را السالک و منتهج می باشند پس بحمد اللّه بجای آنکه سکوت ساکت ازیشان مثل نطق ناطق فرض کرده آید اینجا اعتراف صحیح و ابتهاج صریح جمله اصحاب حسب تصریح علامه زرندی والا نصاب متحققست و این هم بکمال وضوح ظاهرست که صحابه را هیچ رغبت و رهبتی مانع از انکار این حدیث شریف نبود بلکه در بسیاری از اصحاب دواعی کثیره ستر و اخفاء و رد و انکار آن متحقق و موجود بود پس با وصف این همه اعترافشان باین فضیلت جلیله مع الابتهاج و سلوک مسلک وفاق و انتهاج

ص:18

از اعظم آیات باهره و افخم شواهد زاهره حقیت ابلج و بوار باطل لجلج می باشد و بعد احاطه بما ذکر هرگز شبه در قطعیت صدور این حدیث منیف نزد ارباب ادراک باقی نمی ماند چهاردهم آنکه نیز قاضی عیاض در شفا در مقام اثبات قطعیت اخبار معاجز جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلّم کما سبق فی مجلد حدیث الطّیر افاده فرموده که اخباری که بی اصل و مبنی بر باطلست لابد بمرور ازمان و تداول ناس و اهل بحث ضعف آن اخبار منکشف و ذکر ان خامل می شود چنانچه این معنی در بسیاری از اخبار کاذبه و اراجیف طاریة بمشاهده می رسد و این معجزات و کرامات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلّم که بطریق آحاد وارد شده با مرور زمان ظهور آن زائد می شود و با وصف تداول فرق و کثرت طعن عدو و حرص او بر توهین آن و تضعیف اصل آن و اجتهاد ملحد بر خاموش کردن نور آن قوت و قبول ان ازدیاد می گیرد و طاعن آن را جز حسرت و شورش قلب چیزی حاصل نمی شود پس بهمین تقریر قاضی عیاض نحریر می توان فهمید که چون فضائل جلیلة الاثار و مناقب عظیمة المقدار و معانی عزیزة المثار و مفاخر مشرقة المنار جناب أبی الائمة الاطهار علیه و علی اخیه و آلهما آلاف السّلام من الملک الغفار با وصف حرص موفور جاحدین اغمار و طمع نامحصور و معاندین اشرار و جهد غیر مبرور متحذلقین سراپا انکار و سعی نامشکور متشدقین عظیم الانذار در اطفای این انوار و اخفای این آثار در منتهای شیوع و انتشار و اقصای استفاضه و اشتهار می باشد و قلوب ارباب زیغ و عدوان و افئده اصحاب بغی و شنان بوجه کافی می خراشد لذلک بلا شبهه نزد اهل نقد و اعتبار و سبر و اختبار قطع و حتم و یقین و جزم آن ثابت و متحقق خواهد بود و شائبه هر ریب و تردد از مناظر ضمائرشان خواهد زدود بالخصوص حدیث مدینة العلم که با وصف نعت و تعمق بعض اهل عصبیت و لداد و زیغ و عناد نهایت شائع و مشتهر و ذائع و مستترست و روات و مخرجین و ذاکرین و مثبتین آن جمع وافر و جم متکاثر خارج از حصر حاصر می باشند لا محاله نزد ناظرین تقریر قاضی عیاض و سائرین این آجام و غیاض قطعی و حتمی و یقینی و جزمی بودن آن بتحقیق خواهد رسید پانزدهم آنکه علماء جانبین و کملای فریقین از صدر اول تا بحال باثبات و روایت و تحقیق و درایت این حدیث شریف اشتغال نموده مسالک و مناهج استبراک استسعاد پیموده اند و بعد ملاحظه مجموع عباراتشان هرگز شبهه در تحقق قطعیت آن پیرامون خاطر اهل انصاف نمی رسد و خلاف بعضی از شذاذ ارباب زیغ و اعتساف که سراسر جزاف و سفسافست کما سنبین ان شاء اللّه تعالی لائق اعتنا و قابل اصغا نیست شانزدهم آنکه اگر بالفرض خلاف اهل خلاف درین باب شاذ و مضمحل هم نمی بود و علمای سنیه در اثبات و نفی این حدیث متناصف هم می بودند باز هم چون اهل حق تماما بر ثبوت و تحقق این حدیث اتفاق و اطباق و ارتفاق و اصفاق دارند لهذا این حدیث متفق علیه فریقین می شد بوجوه عدیده خاصه بحسب افاده مخاطب ما در همین باب امامت تحفه بجواب دلیل چهارم از ادله عقلیه کما مرّ تقریر ذلک بالتفصیل فی مجلد حدیث الطّیر

ص:19

بعون اللّه المنعم المنیل*فالعجب کل العجب*من الجاحد المخلد الی الردی و الشجب*کیف یطعن فی هذا الحدیث الثابت بالقطع و الجزم*المتحقق بالیقین و الحتم*أ لیس هذا منه عناد للحق الباهر الزّاهر* و الطاط للصدق السافر الظاهر*و اقدام علی ما یسخط الغالب القاهر*و تقحم فیما یؤذی النبیّ ص الطیب الطاهر*علیه و آله آلاف السّلام ما بقی الفلک الدائر*و السقف السّائر*بلی و الّذی انزل احسن الحدیث و میز بلطفه بین الطیب و الخبیث*لقد وطأ الجاحد لهذا الخبر موطأ دحض المزالق*و القی نفسه فی ضلع صعب الحوالق*و قد سلک مسلکا یضل فیه الاحلام*و تطمس فیه الاعلام*و تعظم فیه البوالق و الجوائح*و تکثر فیه الهواتف و الصوائح*یضیع فی غباره الوحدان*و یهلک فی قتامه الرکبان*فتورد لسوء رایه علی مناهل الخسران*و تبوء لزیغ طبعه منازل الخذلان*و اللّه العاصم عن امتطاء مراکب العدوان و اقتفاء آثار الشنئان*و اتباع خطوات الشیطان*و التقول بما لم ینزل اللّه به من سلطان

«245 وجه در اثبات حدیث مدینة العلم بروایت أئمه طاهرین

اشاره

از أمیر المؤمنین تا حضرت رضا علیهم السلام و دفع طعن از آن»

و هر گاه این همه دانستی پس باید دانست که ترّهات معجبه شاهصاحب که در ابطال این حدیث شریف سراییده و هفوات مطربه که در رد و توهین این خبر منیف درآئیده اند مخدوش و موهون و مغشوش و مطعونست بچند

وجه اول

آنکه این حدیث شریف را جناب امام رضا علیه و علی آبائه آلاف التحیة و الثناء در صحیفه شریفه خود بسند سلسلة الذهب ابای کرام خویش علیهم الصلوة و السّلام که روایت هر یکی ازین طیبین طاهرین معصومین صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین برای ارباب ایمان و دین مفید اقصای جزم و حتم متین و مثمر منتهای قطع و یقینست روایت فرموده و فقیر در این جا عبارت آن را که مشتمل بر حدیث مدینة العلم معه یک حدیث قبل و بعدست نقل می نمایم تا ناظر را مزید اطمینان و اعتماد و سکون و کمال بصیرت و ثلج صدر و رکون حاصل شود و هی هذه باسناده

قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم انّ قاتل الحسین فی تابوت من نار و علیه نصف عذاب اهل الدّنیا و قد شدّ یداه و رجلاه بسلاسل من النّار فنکّس فی النّار حتی یقع فی قعر جهنّم و له ریح یتعوذ اهل النّار الی ربّهم من شدة نتنه و هو فیها خالد ذائق العذاب الالیم کلّما نضجت جلودهم بدّل اللّه لهم الجلود لا یفتر عنهم ساعة و یسقون من حمیم جهنم فالویل لهم من عذاب اللّه عز و جل

و باسناده قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب

و باسناده قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم إذا کان یوم القیامة نودیت من بطنان العرش نعم الاب ابوک ابراهیم و نعم الاخ اخوک علیّ ابن أبی طالب و محتجب نماند که کتاب صحیفة الرضا از کتب معروفه معتمده و اصول مشهوره مستنده است و صحت انتساب

ص:20

آن بسوی جناب امام رضا علیه ازکی السلام و التحیة و الثنا از افادات اکابر اعلام و اجلۀ عظام سنیه ظاهر و واضحست ابو شجاع شیرویه بن شهردار الدیلمی در صدر کتاب الفردوس گفته اما بعد فانی رأیت اهل زماننا هذا خاصة اهل بلدنا اعرضوا عن الحدیث و اسانیده و جهلوا معرفة الصّحیح و السقیم و ترکوا الکتب الّتی صنفها ائمة الدین قدیما و حدیثا و المسانید الّتی جمعوها فی الفرائض و السّنن و الحلال و الحرام و الآداب و الوصایا و الامثال و المواعظ و فضائل الاعمال و اشتغلوا بالقصص و الاحادیث المحذوفة عنها اسانیدها الّتی لم یعرفها نقلة الحدیث و لم تقرأ علی احد من اصحاب الحدیث و طلبوا الموضوعات الّتی وضعها القصاص لینالوا بها القطیعات فی المجالس علی الطرقات ثبت فی کتابی هذا اثنی عشر الف حدیث و نیفا من الاحادیث الصغار علی سبیل الاختصار من الصحاح و الغرائب و الافراد و الصحف المرویة عن النبیّ لعلی بن موسی الرضا و عمر بن شعیب الخ و جار اللّه ابو القاسم محمود بن عمر زمخشری در کتاب ربیع الابرار گفته کان یقول یحیی بن الحسین الحسینی فی اسناد صحیفة الرضا لو قرئ هذا الاسناد علی اذن مجنون لافاق و عبد الکریم بن محمد السمعانی در کتاب الانساب گفته الرّضوی بفتح الراء و الضاد و فی آخرها الواو هذه النسبة الی الرّضا ع و هو لقب علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علیّ ابن أبی طالب أبی الحسن المعروف بالرّضا المدفون بطوس یروی صحیفة عن آبائه و جماعة من اولاده نسبوا إلیه یقال لکلّ واحد منهم الرّضوی و محب الدین ابو العباس احمد بن عبد اللّه الطبری الشافعی صحیفة الرضا را از ماخذ کتاب خود ریاض نضره قرار داده و جابجا در ریاض نضره و ذخائر العقبی احادیث از ان نقل کرده لیکن در هر دو کتاب این صحیفه شریفه را بمسند الرضا علیه السلام تعبیر نموده چنانچه در صدر ریاض نضره در بیان اصول و ماخذ کتاب خود بعد ذکر اربعینات گفته جزء مترجم بکتاب السنة تألیف أبی الحسین محمد بن حامد بن السری جزء مترجم بکتاب العلل لابی زرعة عبد الرحمن بن عمرو الضّبی جزء مترجم بکتاب التحفة لابی عقیل محمّد بن محمّد بن علیّ بن محمد الصّابونی المحمودی محاسبة النفس مجابی الدعاء کتاب الیقین من عاش بعد الموت الاربعة لابی بکر بن أبی الدنیا جزء یتضمن مسند الامام علی بن موسی الرضا فی فضل اهل البیت رضی اللّه تعالی عنهم الذریة الطاهرة للدولابی فضائل الصحابة رضی اللّه تعالی عنهم للبغوی جزء الحسن بن عرفة العبدی جزء من حدیث أبی بکر عبد اللّه بن أبی داود السّجستانی و نیز در ریاض نضره در فضائل امیر المؤمنین علیه السلام گفته ذکر انه اوّل من یقرع باب الجنة بعد النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم

عن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یا علی انّک اول من یقرع باب الجنة فیدخلها بغیر حساب بعدی خرجه الامام علی بن موسی الرضا فی مسنده و نیز در ان گفته ذکر اخبار

ص:21

جبرئیل عن اللّه تعالی انّ علیّا من النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم بمنزلة هارون من موسی

عن اسماء بنت عمیس قالت هبط جبرئیل علیه السلام علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فقال یا محمّد ص ان ربّک یقرئک السّلام و یقول لک علیّ منک بمنزلة هارون من موسی لکن لا نبی بعدک خرجه الامام علیّ بن موسی الرّضا و نیز در ان گفته

عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انک سیّد المسلمین و قائد الغر المحجلین و یعسوب الدّین خرجه علیّ بن موسی الرّضا و نیز محب طبری در ریاض نضره بعد نقل حدیثی از کتاب شرف النبوة گفته و

اخرج معناه الامام علیّ بن موسی الرّضا فی مسنده بزیادة و لفظه یا علی اعطیت ثلاثا لم یجتمعن لغیرک مصاهرتی و زوجک و ولدیک و الرابعة لولاک ما عرف المؤمنون و نیز در ان گفته ذکر وصف حوریته فی الجنة

عن علی رض قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لمّا اسری بی الی السماء اخذ جبرئیل بیدی و اقعدنی علی درنوک من درانیک الجنّة و ناولنی سفرجلة فکنت اقلبها إذا انفلقت و خرجت منها حورا لم ار احسن منها فقالت السّلام علیک یا محمّد ص قلت و علیک السّلام من انت قالت انا الرّاضیة المرضیّة خلقنی الجبار من ثلثة اصناف اعلای من عنبر و وسطی من کافور و اسفلی من مسک عجننی بماء الحیوان ثم قال کونی فکنت خلقنی لاخیک و ابن عمک علی ابن أبی طالب اخرجه الامام علیّ بن موسی الرّضا فی مسنده و نیز محب طبری در ذخائر العقبی گفته و

عن علی ع رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اربعة انا لهم شفیع یوم القیامة المکرم لذریتی و القاضی لحوائجهم و السّاعی فی امورهم عند اضطرارهم إلیه و المحبّ لهم بقلبه و لسانه اخرجه علیّ بن موسی الرّضا و نیز محب طبری در ذخائر العقبی گفته ذکر تحریم الجنة علی من ظلمهم

عن علیّ رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه حرّم الجنة علی من ظلم أهل بیتی او قاتلهم او اغار علیهم او سبّهم اخرجه الامام علی بن موسی الرّضا و نیز محب الدین طبری در ذخائر العقبی گفته ذکر سبب تسمیتها فاطمة

عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لفاطمة یا فاطمة تدرین لم سمیت فاطمة قال علیّ رضی اللّه عنه یا رسول اللّه لم سمیت فاطمة قال ان اللّه تعالی قد فطمها و ذریتها عن النّار یوم القیمة اخرجه الحافظ الدمشقی و قد رواه الامام علی بن موسی الرضا فی مسنده و لفظه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال ان اللّه تعالی فطم ابنتی فاطمة و ولدها و من احبهم من النّار و لذلک سمیت فاطمة و نیز محب طبری در ذخائر العقبی گفته ذکر تزویج اللّه عزّ و جل علیا فی الملاء الاعلی بمحضر من الملائکة عن علی رضی اللّه عنه قال قال لی رسول اللّه

ص:22

صلّی اللّه علیه و سلّم اتانی جبرئیل فقال یا محمد ان اللّه یقرئک السّلام یقول لک انی قد زوجت فاطمة ابنتک من علی بن أبی طالب فی الملاء الاعلی فزوّجها منه فی الارض اخرجه الامام علی ابن موسی الرّضا فی مسنده و نیز محب طبری در ذخائر العقبی گفته و

عن علیّ رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اتانی ملک فقال یا محمّد انّ اللّه تعالی یقول لک انّی قد امرت شجرة طوبی ان تحمل الدّر و الیاقوت و المرجان و ان تنثره علی من حضر عقد فاطمة من الملائکة و الحور العین و قد سر بذلک سائر اهل السموات و انّه سیولد بینهما ولدان سیدان فی الدنیا و سیسودان علی کهول الجنّة و شبانها و قد تزین لذلک الجنّة فاقر عینا یا محمّد فانّک سیّد الاولین و الآخرین اخرجه الامام علی بن موسی الرّضا و نیز محب طبری در ذخائر العقبی گفته ذکر ان اللّه یغضب لغضبها و یرضی لرضاها

عن علی رضی اللّه عنه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال یا فاطمة ان اللّه یغضب غضبک و یرضی لرضاک اخرجه ابو سعید فی شرف النّبوة و اخرجه الامام علی بن موسی فی مسنده و ابن المثنی فی معجمه و عن علیّ رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اشتد غضب اللّه و غضب رسوله و غضب ملائکته علی من اهرق دم بنی او آذاه فی عترته اخرجه الامام علیّ بن موسی الرّضا و نیز در ان گفته ذکر طهارتها عن حیض الآدمیات تقدم فی اوّل الباب فی سبب تسمیتها فاطمة طرف من ذلک و عن اسماء قالت ولدت فاطمة بالحسن فلم ار لها دما فقلت یا رسول اللّه انّی لم ار لها دما فی حیض و لا نفاس فقال صلّی اللّه علیه و سلّم اما علمت انّ بنتی فاطمة طاهرة مطهّرة لا یری لها دم فی طمث و لا ولادة اخرجه الامام علی بن موسی الرّضا و نیز در ان گفته ذکر برّها بالنبی صلّی اللّه علیه و سلّم عن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال کنّا مع النّبی صلّی اللّه و علیه و سلّم فی حفر الخندق إذ جاءته فاطمة بکسرة من خبز فدفعتها إلیه فقال ما هذه یا فاطمة قالت من قرص اختبزته لابنی جئتک منه بهذه الکسرة فقال یا بنیّة اما انّها لأوّل طعام دخل فی فم ابیک منذ ثلث اخرجه الامام علی بن موسی الرّضا و نیز در ان گفته ذکر زفاف فاطمة الی الجنة کالعروس عن علیّ رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم تحشر ابنتی فاطمة یوم القیمة و علیها حلة الکرامة قد عجنت بماء الحیوان فتنظر إلیها الخلائق فیعجبون منها ثم تکسی حلة من حلل الجنّة تشتمل علی الف حلة مکتوب علیها بخط اخضر ادخلوا ابنة محمّد ص الجنّة علی احسن صورة و اکمل هیئة و اتمّ کرامة و اوفر حظ فتزف الی الجنة کالعروس و حولها سبعون الف جاریة اخرجه الامام علی بن موسی الرضا فی مسنده و نیز در ان گفته و عن اسماء بنت عمیس انّها کانت عند فاطمة إذ دخل علیها النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و فی عنقها قلادة من ذهب

ص:23

اتاها بها علی ابن أبی طالب رضی اللّه عنه من سهم فی صار إلیه فقال لها یا بنیة لا تغتری یقول الناس فاطمة بنت محمّد و علیک لباس الجبابرة غنیمة فقطعتها لساعتها و باعتها لیومها و اشترت بالثمن رقبة مؤمنة فاعتقتها فبلغ ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فسر بعتقها و بارک علیها اخرجه الامام علی بن موسی الرّضا و نیز در ان گفته ذکر انّه رضی اللّه عنه اوّل من یقرع باب الجنّة بعد النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم

من علیّ رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یا علی انّک اوّل من یقرع باب الجنة و یدخلها بغیر حساب بعدی اخرجه الامام علی بن موسی الرّضا و نیز در ان گفته و

عنها رضی اللّه عنها قالت هبط جبرئیل علی النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و قال یا محمّد ان ربک یقرئک السلام و یقول لک علیّ أی اسماء بنت عمیس منک بمنزلة هارون من موسی لکن لا نبیّ بعدک اخرجه الامام علی بن موسی الرّضا و نیز در ان گفته ذکر اختصاصه بسیادة المسلمین و

ولایة المتقین عن عبد اللّه بن اسعد بن زراره قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لیلة اسری بی انتهیت الی ربّی عز و جلّ فاوحی اللّه الیّ او امرنی شک الراوی فی علی ثلثا انه سیّد المسلمین و ولی المتقین و قائد الغرّ المحجلین اخرجه المحاملی و اخرجه الامام علی بن موسی الرّضا رضی اللّه عنه من حدیث علیّ رض و زاد یعسوب الدّین و نیز در ان گفته ذکر وصف حوریته فی الجنّة

عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لما اسری بی الی السّماء اخذ جبرئیل بیدی و اقعدنی علی درنوک من درانیک الجنّة و ناولنی سفرجلة فکنت اقبلها إذا انفلقت و خرجت منها حوراء لم ار احسن منها فقالت السّلام علیک یا محمد فقلت و علیک السّلام من انت قالت انا الراضیة المرضیة خلقنی الجبار من ثلثة اصناف اعلای من عنبر و وسطی من کافور و أسفلی من مسک عجننی بماء الحیوان ثم قال کونی فکنت خلقنی لاخیک و ابن عمک علی بن أبی طالب اخرجه الامام علی بن موسی الرّضا و نیز در ان گفته و

قد روی عن فاطمة انها عقّت عنهما و اعطت القابلة فخذ شاة و دینارا واحدا اخرجه الامام علی بن موسی الرضا و لعلّ فاطمة باشرت الاعطاء و کان مما عق به النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم عنهما او اسند الی فاطمة لتحمله صلّی اللّه علیه و سلّم ذلک عنها و یدل علی ذلک ما روته اسماء بنت عمیس قالت عق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عن الحسن یوم سابعه بکبشین املحین و اعطی القابلة الفخذ و حلق راسه و تصدق بزنة الشعر ثم طلی راسه بیده المبارکة بالخلوق ثم قال یا اسماء الدم من فعل الجاهلیة فلما کان بعد حول ولد الحسین فجاء نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و فعل مثل الاوّل قالت و جعله فی حجره و بکی صلّی اللّه علیه و سلّم قلت فداک أبی و أمّی ما ابکاک قال ابنی هذا یا اسماء إنه تقتله الفئة

ص:24

الباغیة من امّتی لا انا لهم شفاعتی یا اسماء لا تخبری فاطمة فانها قریبة عهد بالولادة اخرجه علی بن موسی الرّضا و نیز در ان گفته و

عن اسماء بنت عمیس قالت قبلت فاطمة بالحسن فجاء النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و قال یا اسماء هلمّی ابنی فدفعته إلیه فی خرقة صفراء فالقاها عنه قائلا أ لم اعهد لیکن ان لا تلفوا مولودا فی خرقة صفراء فلففته فی خرقة بیضاء فاخذه و اذن فی اذنه الیمنی و اقام فی الیسری ثم قال لعلّی ما سمیت ابنی قال ما کنت لاسبقک بذلک فقال و لا انا سابق به ربّی فهبط جبرئیل و قال انّ اللّه یقرئک السّلام یا محمّد و یقول علیّ منک بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبی بعدک قسم ابنک هذا باسم ولد هارون فقال و ما کان اسم ولد هارون یا جبرئیل قال شبر قال انّ لسانی عزتی فقال سمه الحسن ففعل فلمّا کان بعد حول ولد الحسین فجاء نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و ذکرت مثل الاوّل و ساقت قصة التسمیة کالاوّل و انّ جبرئیل امره ان یسمّیه باسم ولد هارون شبیر فقال له صلّی اللّه علیه و سلّم مثل الاوّل فقال سمه حسینا اخرجه الامام علیّ بن موسی الرضا و نیز در ان گفته ذکر انهم علی خیل موصوفة بالصفات

عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذا کان یوم القیامة کنت انت و ولدک علی خیل بلق متوجّه بالدرّ و الیاقوت فیأمر اللّه بکم الی الجنة و النّاس ینظرون اخرجه الامام علی بن موسی الرّضا و نیز در ان گفته اذکار تتضمن فضائل و اخبارا تختصّ بالحسین بن علیّ ذکر فضیلة له رضی اللّه عنه

روی الامام علی بن موسی الرضا رضی اللّه عنه ان الحسین بن علی دخل الخلاء فوجد لقمة ملقاة علی الارض فدفعها الی غلام له فقال له یا غلام ذکرینها إذا خرجت فاکلها الغلام فلمّا ساله عنها قال اکلتها یا مولای قال اذهب انت حرّ لوجه اللّه ثم قال سمعت جدی رسول اللّه یقول من وجد لقمة ملقاة فمسح او غسل ثم اکلها اعتقه اللّه من النّار فلم لکن لاستعبد رجلا اعتقه اللّه من النار و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی نیز از صحیفة الرضا احادیث عدیده آورده و مثل محب طبری تعبیر از ان بمسند الرضا کرده چنانچه در کتاب الاکتفاء فی فضل الأربعة الخلفاء در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد نقل حدیثی از کتاب شرف النبوة گفته و

خرج معناه علی بن موسی الرّضا فی مسنده بزیادة و لفظه یا علی اعطیت ثلاثا لم یجتمعوا لغیرک مصاهرتی و زوجک و ولدیک و لولاک ما عرف المؤمنون و نیز در کتاب الاکتفاء گفته

وعن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لما اسری بی الی السّماء اخذ جبرئیل بیدی و اقعدنی علی درنوک من درانیک الجنة و ناولنی سفرجلة فکنت اقبلها إذا انفلقت و خرجت منها حوراء

ص:25

لم ار احسن منها فقالت السّلام علیک یا محمّد فقلت و علیک السّلام من انت قالت الراضیة المرضیة خلقنی الجبّار من ثلثة اصناف اعالی من عنبر و وسطی من کافور و اسفلی من مسک عجننی بماء الحیوة ثمّ قال لی کونی فکنت خلقنی لاخیک و ابن عمک علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه اخرجه الامام علی بن موسی الرضا فی مسنده و نقل المحبّ الطبری فی ریاضه و نیز در کتاب الاکتفاء گفته و

عن اسما بنت عمیس رضی اللّه عنها قالت هبط جبرئیل علیه السّلام علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فقال یا محمّد انّ ربّک یقرئک السّلام و یقول لک علی منک بمنزلة هارون من موسی لکن لا نبی بعدک اخرجه الامام علی بن موسی الرضا فی مسنده و احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی نیز بعض احادیث صحیفة الرضا را در وسیلة المال آورده و نسبت اخراج آن بآنجناب فرموده چنانچه در وسیلة المال گفته و

عن سیدنا علی کرم اللّه وجهه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لما اسری بی الی السّماء اخذ جبرئیل بیدی و اقعدنی علی درنوک من درانیک الجنّة و ناولنی سفرجلة فکنت اقلبها إذا انفلقت و خرجت منها حوراء لم ار احسن منها فقالت السّلام علیک یا محمّد فقلت و علیک السلام من انت قالت انا الراضیة المرضیّة خلقنی الجبار من ثلثة اصناف اعلای من عنبر و وسطی من کافور و اسفلی من مسک عجننی بماء الحیوان ثم قال لی کونی فکنت خلقنی لاخیک و ابن عمک علی بن أبی طالب اخرجه الامام علی بن موسی الرّضا و علاوه برین همه آنکه محمد عابد بن احمد علی سندی در حصر الشارد که در ان اسانید کتب معتبره جمع نموده گفته و امّا الاربعون من نسخة علی بن موسی الرّضا عن آبائه فارویها بالسند المتقدم الی الحافظ ابن حجر عن احمد بن أبی بکر المقدسی عن سلیمان بن حمزة انا محمود بن ابراهیم انا الحسن بن محمّد بن عباس الرّاسمی انا ابو بکر احمد بن علی بن خلف انا ابو القاسم الحسن بن محمد بن حبیب انا ابو بکر محمّد بن عبد اللّه حفید العباس بن حمزة انا ابو القاسم عبد اللّه بن احمد بن عامر الطائی ازین عبارت ظاهرست که محمد عابد سندی اربعینی را که ماخوذ از صحیفة الرضا علیه السلامست بسند متصل خود روایت می نماید و سند خود را که مشتمل بر علمای اعلام اهل سنت مثل حافظ ابن حجر عسقلانی و غیر اوست تا با ابو القاسم عبد اللّه بن احمد بن عامر الطائی که بواسطه پدر خود احمد بن عامر الطائی روایت این صحیفه مقدسه از جناب امام رضا علیه السلام می کند می رساند و کفی بذلک بینة ظاهرة علی وثوق هذه الصحیفة المبارکة الطاهرة و حجة قاهرة علی اعتماد تلک النسخة المیمونة الباهرة و محمد عابد سندی از اکابر علمای مشهورین و اجله نبلای معروفین سنیه است-مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته الشیخ محمّد عابد السندی بن احمد علی بن یعقوب الحافظ من بنی أبی ایوب الانصاری ولد ببلدة سیون و هی علی شاطئ النهر شمالی حیدرآباد

ص:26

السند ممّا یلی بلدة بوبک هاجر جده الملقب بشیخ الاسلام الی ارض العرب و کان من اهل العلم و الصّلاح و اقام الشیخ محمد عابد بزبید دارة علم بالیمن معروفة و استفاد من علمائها و اقتبس من اشعّة عظمائها حتی عدّ من اهلها و دخل صنعاء الیمن یتطبّب لامامهم و تزوج ابنة وزیره و ذهب مرة سفیرا من امام صنعاء الی مصر و کان شدید التحنن الی ربوع طابة و عاود مرة ارض قومه فدخل نواری بلدة بارض السند ممّا یلی بندر کراچی و اقام بها لیالی معدودات ثم عاد الی المدینة الطیبة و ولّی ریاسة علمائها من قبل والی مصر و خلّف من مصنفاته کتبا مبسوطة و مختصرة منها کتاب المواهب اللطیفة علی مسند الامام أبی حنیفة و کتاب طوالع الانوار علی الدرّ المختار و کتاب شرح تیسیر الوصول الی احادیث الرسول بلغ منه الی کتاب الحدود و یقال له شرح علی بلوغ المرام للحافظ ابن حجر و کان ذا عصبیة للمذهب الحنفی و لذلک تعقّبه فی بعض الرسائل له السید العلامة اخونا احمد بن حسن الحسینی القنوجی البخاری العرشی توفّی محمّد عابد یوم الاثنین من ربیع الاول سنة 1257 و دفن بالبقیع و لم یخلف عقبا رحمه اللّه و مستتر نماند که نزد نحیف از صحیفة الرضا علیه السلام دو نسخه موجودست که یکی از ان مروی ابو الفتح عبید اللّه بن عبد الکریم بن هوازن القشیری النیسابوریّ الشافعیست و دیگری مروی صدر الدین ابو المجامع ابراهیم بن محمد بن المؤید الحموی الجوینیست و این هر دو از علمای اعلام و محدثین فخام سنیه می باشند امّا ابو الفتح القشیری پس تاج الدین سبکی در طبقات شافعیه گفته عبید اللّه بن عبد الکریم بن هوازن ابو الفتح بن الاستاذ أبی القاسم الصوفی القشیری النیسابوریّ و کان فاضلا کثیر العبادة له مصنفات فی الطریقة و سکن اسفراین الی حین وفاته و سمع الحدیث من والده و عبد الغافر الفارسی و أبی عثمان سعید بن محمد الحیری و أبی حفص بن مسروق و غیرهم توفی سنة احدی و عشرین و خمسمائة و اما صدر الدین حموئی پس مفاخر إلیه و ماثر غالیه و عظمت و جلالت و رفعت و نبالت او بر ناظر معجم مختص و تذکرة الحفاظ و عبر ذهبی و مرآة الجنان یافعی و طبقات شافعیه عبد الرّحیم اسنوی و نظم درر السمطین محمد بن یوسف زرندی و توضیح الدلائل شهاب الدین احمد و جواهر العقدین نور الدین سمهودی و غیر ان واضح و لائحست و قد مرّ اکثر عبارات هذه الکتب فی مجلد حدیث الطیر و روایت فرمودن جناب امام رضا علیه السلام این حدیث شریف را بلفظی که در صحیفة الرضا مذکورست در ما بعد ان شاء اللّه تعالی از روایت عاصمی و ابن النجا نیز واضح و لائح خواهد شد و لا ریب ان روایة

ص:27

هذا الامام المعصوم اعنی علی بن موسی الرّضا*علیه من السّلام ما لا یدرکه نفاد و لا انقضا*کافیة لمن رام الحقّ بالتلمس و الاقتضاء*و وافیة لمن تلقی الصّدق بالقبول و الارتضاء*لا ینکرها الاّ من الف النّصب فاظلم علیه الفضاء*و لا یجحدها الاّ من اضمر البغض فبات علی جمر الغضا*و لا یطعن فیها الاّ من سبقت فیه بالشقا*سوابق القدر و القضاء*و لا یقدح فیها الاّ من مرق فهو لحینه و رینه فی اللّظی للخضا

وجه دوم

آنکه جناب امام رضا علیه و علی آبائه و ابنائه المعصومین آلاف التحیة و الثنا حدیث مدنیة العلم را بلفظ دیگر نیز از آباء اطهار خود علیهم آلاف السلام من الملک الغفار روایت فرموده چنانچه علامه ابن المغازلی در کتاب المناقب در سیاق طرق این حدیث شریف گفته اخبرنا ابو غالب محمّد بن احمد بن سهل النحوی رحمه اللّه تعالی فیما اذن لی فی روایته عنه ان ابا طاهر ابراهیم بن عمر بن یحیی یحدثهم نا محمّد بن عبید اللّه بن محمد بن عبید اللّه بن المطلب نا احمد بن محمد بن عیسی سنة عشر و ثلاثمائة نا محمّد بن عبد اللّه بن عمر بن مسلم اللاحقی الصغار بالبصرة سنة اربع و اربعین و مائتین

نا ابو الحسن علی بن موسی الرضا قال حدثنی أبی عن ابیه عن جعفر بن محمّد عن ابیه عن جده علی بن الحسین عن ابیه الحسین عن ابیه علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یا علی انا مدینة العلم و انت الباب کذب من زعم انّه یصل الی المدینة الاّ من قبل الباب و مختفی نماند که سند جناب امام رضا علیه السّلام سندیست که بیان جلالت مرتبت و عظمت منزلت ان خارج از نطاق طوق بشریست لیکن نبذی از آثار و برکات آن بنابر افادات اکابر اعلام و اماثل فخام سنیه علاوه بر ما سبق باید شنید ابو سعد منصور بن الحسین الابی الوزیر در کتاب نثر الدرر علی ما نقل عنه گفته

حدث ابو الصلت قال کنت مع علی بن موسی و قد دخل نیسابور و هو راکب بغلة شهباء فغدا الی طلبه علماء البلد احمد بن حرب و یاسین بن النضر و یحیی بن یحیی و عدة من اهل العلم فتعلقوا بلجامه فی المربعة فقالوا بحق آبائک الطاهرین حدثنا بحدیث سمعته من ابیک قال حدثنی أبی العبد الصالح موسی بن جعفر قال حدثنی أبی الصّادق جعفر بن محمّد قال حدثنی أبی باقر علم الانبیاء محمد بن علی قال حدثنی أبی سید العابدین علی بن الحسین قال حدثنی أبی سیّد شباب اهل الجنة الحسین بن علیّ قال سمعت أبی سید العرب علی بن أبی طالب قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول الایمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالارکان قال قال احمد بن حنبل لو قرأت هذا الإسناد علی مجنون لبرئ من جنونه و روی عن عبد الرحمن بن أبی حاتم مثل ذلک یحکیه عن ابیه و انه قرأه علی مصروع فافاق و علامه نور الدین علی بن محمد بن الصباغ المالکی المکی در

ص:28

فصول مهمه گفته و

روی المولی السعید امام الدنیا عماد الدین محمد بن أبی سعید بن عبد الکریم الوزان فی محرم سنة ست و تسعین و خمسمائة قال اورد صاحب کتاب تاریخ نیسابور فی کتابه انّ علی بن موسی الرّضا لما دخل الی نیسابور فی السفرة التی خص فیها بفضیلة الشهادة کان فی قبة مستورة بالسقلاط علی بغلة شهباء و قد شق سوق نیسابور فعرض له الامامان الحافظان للاحادیث النبویة و المثابران علی السنة المحمدیة ابو زرعة الرازی و محمّد بن اسلم الطوسی و معهما خلائق لا یحصون من طلبة العلم و الحدیث و اهل الروایة و الدرایة فقالا له ایّها السید الجلیل ابن السّادة الائمة بحق آبائک الطّاهرین و اسلامک الاکرمین الاّ ما اریتنا وجهک المبارک المیمون و رویت لنا حدیثا عن آبائک عن جدک محمد صلّی اللّه علیه و سلّم نذکرک به فاستوقف البغلة و امر غلمانه بکشف المظلة عن القبة و اقر عیون تلک الحلائق برؤیة طلعته المبارکة فکانت له ذؤابتان مدلیتان علی عاتقه و النّاس کلّهم قیام علی طبقاتهم ینظرون إلیه و هم ما بین صارخ و باک و متمرغ فی التراب و مقبّل لحافر بغلته و علا الفجیج فصاحت الائمّة و الفقهاء و العلماء معاشر النّاس اسمعوا و عوا و انصتوا لسماع ما ینفعکم و لا تؤذونا بکثرة صراخکم و بکائکم و کان المستملی

ابو زرعة الرازی و محمد بن اسلم الطوسیّ قال علی بن موسی الرّضا حدثنی أبی موسی الکاظم عن ابیه جعفر الصادق عن ابیه محمد الباقر عن ابیه علی زین العابدین عن ابیه الحسین الشهید بکربلاء عن ابیه علیّ بن أبی طالب کرم اللّه وجهه انّه قال حدثنی جبرئیل قال سمعت رب العزة سبحانه و تعالی یقول کلمة لا اله الاّ اللّه حصنی فمن قالها دخل حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی ثم ارخی الستر علی القبة و سار فعدّ اهل المحابر والد و أی الذین کانوا یکتبون فاناخوا علی عشرین الفا قال الاستاذ ابو القاسم القشیری اتصل هذا الحدیث ببعض امراء السامانیة فکتبه بالذهب و اوصی ان یدفن معه فی قبره فروی فی النوم بعد موته فقیل له ما فعل اللّه بک قال غفر لی بتلفظی بلا اله الاّ اللّه و تصدیقی بان محمّدا رسول اللّه و نور الدین علی بن عبد اللّه سمهودی و نیز در جواهر العقدین این روایت را از تاریخ نیسابور بواسطه فصول مهمه نقل نموده و قول ابو القاسم قشیری نیز آورده و بعد از ان گفته و ذکر الجمال الزرندی فی کتابه معراج الوصول انّ الحافظ ابا نعیم روی هذا الحدیث بسنده عن اهل البیت یعنی المذکورین الی علی بن أبی طالب سید الاولیاء

قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم سید الانبیاء قال حدثنی جبرئیل سیّد الملائکة قال قال اللّه تعالی إِنَّنِی أَنَا اَللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِی فمن جاءنی منکم بشهادة ان لا اله الاّ اللّه بالاخلاص دخل حصنی و من دخل حصنی امن عذابی قال

و فی روایة غیر أبی نعیم قال اللّه تعالی کلمة لا اله الاّ اللّه حصنی الحدیث ثم

ص:29

نقل ما قاله القشیری و زاد عقب قوله و تصدیقی بان محمّدا رسول اللّه و کتابتی هذا الحدیث بالذهب تعظیما له و احتراما و

قال الحافظ جمال الدین المذکور و قال ابو اللیث عبد السّلام بن صالح الهروی کنت مع علی بن موسی الرّضا و قد دخل نیسابور و هو علی بغلة له شهباء فغدا فی طلبه العلماء من اهل البلد و هم احمد بن حرب و ابن المضر و یحیی بن یحیی و عدة من اهل العلم فتعلقوا بلجامه فی المربعة و قالوا له بحقّ آبائک الطّاهرین

حدثنا بحدیث سمعته من ابیک فقال حدثنی أبی العبد الصّالح موسی بن جعفر قال حدثنی أبی جعفر الصّادق ابن محمّد قال حدثنی أبی باقر علم الانبیاء محمّد بن علیّ قال حدّثنی أبی سیّد العابدین علیّ بن الحسین قال حدثنی أبی سید شباب اهل الجنّة الحسین بن علیّ قال سمعت أبی سیّد العرب علیّ بن أبی طالب یقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول الایمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالارکان قال الامام احمد بن حنبل رحمه اللّه لو قرأت هذا الاسناد علی مجنون لبرئ من جننه و روی بعضهم ان المستملیّ لهذا الحدیث ابو زرعة الرازی و محمّد بن اسلم الطوسی انتهی و شهاب الدین احمد بن حجر الهیتمی المکی در صواعق در ذکر جناب امام رضا علیه السلام گفته و لمّا دخل نیسابور کما فی تاریخها و شق سوقها و علیه مظلّة لا یری من ورائها تعرض له الحافظان ابو زرعة الرازی و محمد بن اسلم الطوسی و معهما من طلبة العلم و الحدیث من لا یحصی فتضرّعا إلیه ان یریهم وجهه و یروی لهم حدیثا عن آبائه فاستوقف البغلة و امر غلمانه بکشف المظلة و اقر عیون تلک الخلائق برویة طلعته المبارکة فکانت له ذؤابتان مدلیتان علی عاتقه و الناس بین صارخ و باک و متمرغ فی التراب و مقبل لحافر بغلته فصاحت العلماء معاشر الناس انصتوا فانصتوا و استملی منه الحافظان المذکوران فقال حدثنی أبی موسی الکاظم عن ابیه جعفر الصّادق عن ابیه محمّد الباقر عن ابیه زین العابدین عن ابیه الحسین عن ابیه علی بن أبی طالب رضی اللّه عنهم قال حدثنی حبیبی و قرة عینی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال حدثنی جبرئیل قال سمعت ربّ العزة یقول لا اله الاّ اللّه حصنی فمن قالها دخل حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی ثم ارخی الستر و سار فعد اهل المحابر و الدّوی الّذین کانوا یکتبون فانافوا علی عشرین الفا و

فی روایة انّ الحدیث المروی الایمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالارکان و لعلهما واقعتان قال احمد لو قرأت هذا الاسناد علی مجنون لبرئ من جننه و مرزا محمد بن معتمدخان الحارثی البدخشانی در مفتاح النجا گفته

قال صاحب تاریخ نیسابور فی کتابه انّ علی بن موسی الرّضا لما دخل نیسابور کان فی مهد علی بغلة شهباء علیها مرکب من فضة خالصة فعرض له بالسوق الامامان الحافظان للاحادیث النبویة ابو زرعة

ص:30

و محمّد بن اسلم الطوسی فقالا ایّها السیّد ابن السّادة ایها الامام ابن الائمة ایّها السلالة الطّاهرة الرضیة ایّها الخلاصة الزاکیة النبویة بحق آبائک الاطهرین و اسلافک الاکرمین الاّ اریتنا وجهک المبارک المیمون و رویت لنا حدیثا عن آبائک عن جدک نذکرک به فاستوقف البغلة و رفع المظلة و اقر عیون المسلمین بطلعته المبارکة المیمونة فکانت ذؤابتاه کذؤابتی رسول اللّه ص و الناس علی طبقاتهم قیام کلّهم و کانوا بین صارخ و باک و ممزّق ثوبه و متمرغ فی التراب و مقبل حزام بغلته و مطول عنقه الی مظلة المهد الی ان انتصف النهار و جرت الدموع کالانهار و سکنت الاصوات و صاحت الائمّة و القضاة معاشر الناس اسمعوا و لا توذوا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی عترته و انصتوا و املی و عدّ من المحابر اربع و عشرون الفا سوی الدوی و المستملی ابو زرعة الرازی و محمد بن اسلم الطوسی فقال ص حدثنی أبی موسی بن جعفر الکاظم قال حدثنی أبی جعفر بن محمّد الصادق قال حدثنی أبی محمّد بن علی الباقر قال حدثنی أبی علی بن الحسین زین العابدین قال حدثنی أبی الحسین بن علی شهید کربلا قال حدثنی أبی امیر المؤمنین علی بن أبی طالب شهید ارض الکوفة قال حدثنی اخی و ابن عمّی محمّد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال حدثنی جبرئیل قال سمعت ربّ العزة سبحانه و تعالی یقول کلمة لا اله الاّ اللّه حصنی فمن قالها دخل حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی صدق اللّه سبحانه و تعالی و صدق جبرئیل و صدق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الائمة اقول ذکر أبی زرعة و محمد بن اسلم فی هذه الروایة و هم من بعض الرواة و الثابت اسحاق بن راهویه و یحیی بن یحیی و انما کان لابی زرعة فی تلک السنة عشر سنین و اما محمد بن اسلم فایضا کان ابتداء طلبة للحدیث و لم یکن ح من المشهورین و اللّه اعلم قال الشیخ الکامل الاستاذ ابو القاسم عبد الکریم بن هوازن القشیری ان هذا الحدیث بهذا السند بلغ بعض امراء السامانیة فکتبه بالذهب و اوصی ان یدفن معه فلما مات رای فی المنام فقیل ما فعل اللّه بک فقال غفر لی بتلفظی بلا اله الاّ اللّه و تصدیقی محمّدا رسول اللّه مخلصا فانی کتبت هذا الحدیث بالذهب تعظیما و احتراما و

حدث ابو الصلت قال کنت مع علی بن موسی الرضا رض و قد دخل نیسابور و هو راکب بغلة شهباء فغدا الی طلبه علماء البلد احمد بن حرب و یاسین بن نضر و یحیی بن یحیی و عدة من اهل العلم فتعلقوا بلجامه فقالوا بحق آبائک الطاهرین حدثنا بحدیث سمعته من ابیک قال حدثنی أبی العبد الصالح موسی بن جعفر قال حدثنی أبی الصّادق جعفر بن محمّد قال حدثنی أبی باقر علم الانبیاء محمد بن علی قال حدثنی أبی سیّد العابدین

ص:31

علیّ بن الحسین قال حدثنی أبی سیّد شباب اهل الجنّة الحسین بن علیّ قال سمعت أبی سیّد العرب علیّ بن أبی طالب قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول الایمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالارکان قال قال احمد بن حنبل لو قرأت هذا الاسناد علی مجنون لبرئ من جنونه اقول الواقعة واحدة و امّا الحدیث الّذی رواه رضی اللّه عنه

ففی الرّوایة الاولی انّه لا اله الاّ اللّه حصنی الی آخره و فی الروایة الثّانیة انه الایمان معرفة بالقلب الی آخره و یمکن التوفیق بان یقال کان حدث بکلا الحدیثین و اللّه اعلم و مولوی رشید الدین خان در رساله حق مبین گفته و از آنجمله است روایت مشهوره که صاحب تحفه مد ظله العالی در تحفه اثنا عشریه از کامل ابن اثیر و صاحب الفصول من الامامیه و شیخ ابن حجر در صواعق و مرزا محمد بدخشی در مفتاح النجا از تاریخ نیشاپور و شیخ عبد الحق محدث دهلوی در شرح سفر السعادة از دیلمی و دیگر علمای کرام در تالیفات خود آورده اند و روایت پر کرامت این ست که چون حضرت امام علی رضا در نیشاپور داخل شدند بر استری سوار بودند شقیق بلخی که از اعاظم صوفیه اهل سنتست پیش پیش امام می رفت و جلوداری می کرد و جماعت دیگر از صوفیه أهل سنت بچادرهای خود بر امام سایه کرده بودند و حافظ ابو زرعه رازی و محمد بن اسلم طوسی که از جمله اکابر علماء و محدثین در ان شهر بودند با جمیع طلبه علم و کتب حدیث از مدارس و رباطات خود برای زیارت امام برآمدند و غوغای عظیم در شهر برخواست و مردم برای دیدار مبارکش هجوم آوردند و عرض داشتند که روی مبارک بایشان نماید و محدثین اهل سنت التماس نمودند که حدیثی از آباء و اجداد امجاد خود جهت ایشان روایت کنند بعد از تضرع بسیار امام قبول این معنی نموده استری را که بر آن سوار بودند بازداشتند و غلامان را امر فرمودند که پرده از روی مبارکش برداشتند و چشم خلائق را بروایت طلعت پر کرامت خود روشن ساختند و نظر مردم چون بدو گیسوی مبارک وی که بدوشهای خود انداخته بودند افتاد بتضرع و زاری درآمدند بعضی گریه و فریاد نمودند و بعضی خود را در خاک انداخته بودند و بعضی سم استر را بوسه می دادند آنگاه علماء فریاد برآوردند و گفتند ایمعاشر ناس زمانی ساکت باشید چون ساکت شدند شیخ ابو زرعه و محمد بن اسلم باز اعاده التماس نمودند و گفتند اگر یک دو حدیث بسند ابای خود که سلسلة الذهبست این وقت که مجمع خلق اللّه ست روایت فرمای کمال منت خواهی نهاد امام بسند آبای خود روایت این حدیث فرمود

لا اله الاّ اللّه حصنی و من قالها دخل حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی مرویست که عدد جمعی که قلم و دوات آورده این حدیث را نوشتند قریب بست هزار می شد و امام احمد ره چون این سند را ذکر می کرد می گفت لو قرئ علی مجنون لافاق او علی مریض لبرئ انتهت الروایة و صاحب مفتاح النجا بعد نقل این روایت فرموده قال الشیخ الکامل الاستاذ ابو القاسم عبد الکریم بن هوازن القشیری انّ هذا الحدیث بهذا السّند بلغ بعض امراء السّامانیة فکتب بالذهب

ص:32

و اوصی ان یدفن معه فلما مات روی فی المنام فقیل ما فعل اللّه بک فقال غفر لی بتلفظی بلا اله الاّ اللّه و تصدیقی بمحمد رسول اللّه مخلصا فانی کتبت هذا الحدیث بالذهب تعظیما و احتراما انتهی کلام الفاضل الرشید فی الحق المبین و فاضل رشید در ایضاح نیز این حکایت را بهمین عنوان مع قول احمد و نقل ابو القاسم قشیری ذکر کرده و نیز در ایضاح عبارت صواعق ابن حجر را که مشتمل بر این حکایت و قول احمدست بالفاظها نقل کرده و مولوی ولی اللّه لکهنوی نیز در مرآة المؤمنین عبارت مذکوره صواعق را ذکر نموده بالجمله بعد درک مکرر روایت فرمودن جناب امام رضا علیه السلام حدیث مدینة العلم را خصوصا باین سند یتبرک در قطعیت این حدیث شریف هرگز اهل ایمان را ریبی باقی نمی ماند و هر چند دلائل خاصه و عامه عصمت جناب امام رضا علیه السلام افزون از حد حصر و شمارست لیکن در این جا بعض حجج خاصه از کتب عامه باید شنید محمد بن محمود الحافظی البخاری المعروف بخواجه پارسا در فصل الخطاب در ذکر آن جناب آورده و

عن موسی الکاظم رضی اللّه عنه انّه قال رایت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی المنام و امیر المؤمنین رضی اللّه عنه معه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ابنک ینظر بنور اللّه عزّ و جلّ و ینطق بحکمته یصیب و لا یخطی و یعلم و لا یجهل و قد ملی حکما و علما و فی هذه الرؤیا العمامة سلطان اللّه عز و جل و العصا قوة اللّه سبحانه و ملا عبد الرحمن جامی در شواهد النبوة در ذکر آنجناب گفته و

عن موسی الکاظم رضی اللّه عنه انّه قال رایت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی المنام و امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه معه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ابنک ینظر بنور اللّه عز و جلّ و ینطق بحکمة یصیب و لا یخطی و یعلم و لا بجهل قد ملی حکما و علما و شیخ عبد الحق دهلوی در رساله فضائل و احوال ائمه اطهار که مترجم از فصل الخطابست گفته روایتست از موسی کاظم رضی اللّه عنه که گفت رسول خدا را صلّی اللّه علیه و سلم در خواب دیدم و امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بادی بود پس گفت رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلم علی پسر تو می بیند بنور خدا عز و جل و گویا می کرد و بحکمت ولی سبحانه و وی در اجتهاد صواب کند و براه خطا نرود و بداند و چیزی ازو نادانسته نماند پرورده شده است بحکمت و علم و در میان خواب این دو کلمه نیز آمده که العمامة سلطان اللّه و العصا قوة اللّه سبحانه یعنی دستار علما محل ظهور سلطنت الهیست عز اسمه و عصای ایشان مظهر قوت وی تعالی انتهی و مولوی مبین لکهنوی در وسیلة النجاة گفته و

فی فصل الخطاب عن موسی الکاظم انه قال رایت رسول اللّه ص فی المنام و امیر المؤمنین علی معه فقال رسول اللّه علی ابنک ینظر بنور اللّه عز و جل و ینطق بحکمته و لا یخطی و یعلم و لا یجهل قد ملی حکما و علما یعنی رسول خدا و علی مرتضی بحضرت امام موسی کاظم در رویا فرمودند که فرزند تو علی الرضا می بیند بنور خدا و می گوید بحکمت خدا که همه صوابست و احتمال خطا ندارد و عالمست که در ان جهل را دخلی نیست و پر کرده شده سینه بی کینه او از علم و حکمت انتهی و مولوی ولی اللّه

ص:33

لکهنوی در مرآة المؤمنین در ذکر امام رضا علیه السلام گفته

عن ابیه موسی الکاظم علیه السلام انه قال رایت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی المنام و امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه معه فقال رسول اللّه صلعم علی ابنک ینظر بنور اللّه عز و جل و ینطق بحکمة یصیب و لا یخطی و یعلم و لا یجهل قد ملی حکما و علما و فاضل رشید در ایضاح این حدیث را از فصل الخطاب نقل کرده و از شواهد النبوة نیز نقل نموده و عبارت رساله شیخ عبد الحق که مشتمل بر ترجمه این حدیث شریفست نیز در آن آورده و محمد بن محمود الحافظی البخاری النقشبندی المعروف و بخواجه پارسا در فصل الخطاب گفته و

قیل لابی جعفر محمد بن علی الرضا رضی اللّه عنهما انّ اباک سماه المامون الرّضا و رضیه لولایة عهده فقال بل اللّه سبحانه سماه الرّضا لأنّه کان رضا اللّه عز و جلّ فی سمائه و رضا رسوله صلّی اللّه علیه و سلم فی ارضه و خصّ من بین آبائه الماضین بذلک لانه رضی به المخالفون کما رضی به الموافقون و کان ابوه موسی الکاظم رضی اللّه عنه یقول ادعوا لی ولدی الرّضا و إذا خاطبه قال یا ابا الحسن و ملا عبد الرّحمن جامی در شواهد النبوة در حال امام رضا علیه السلام گفته لقب وی رضاست

قیل لابی جعفر محمد بن علی الرضا رضی اللّه عنهما ان اباک سماه المامون الرضا و رضیه لولایة عهده فقال بل اللّه سبحانه سماه الرضا لانه کان رضا اللّه عز و جل فی سمائه و رضا رسوله صلّی اللّه علیه و سلم فی ارضه و خص من بین آبائه الماضین بذلک لأنّه رضی به المخالفون کما رضی به الموافقون و کان ابوه موسی الکاظم رضی اللّه عنه یقول ادعوا لی ولدی الرّضا و إذا خاطبه قال یا ابا الحسن و شیخ عبد الحق دهلوی در رساله فضائل و احوال ائمّة که مترجم از فصل الخطابست گفته ابو جعفر محمد بن علی رضا رضی اللّه عنهما را گفتند پدر ترا مامون رضا نام نهاد که بولایت عهد وی راضی شد گفت بلکه حق جل و علا او را رضا نام کرد زیرا که وی مرضی خدای تعالی بود در آسمان و مرضی رسول وی در زمین و وی مخصوص شد از میان؟ ؟ ؟ پسرانش که گذشته اند باین نام زیرا که راضی شدند بوی مخالفان همچنان که راضی شدند بوی موافقان و پدر وی موسی کاظم رضی اللّه عنه چون او را نزد خود می طلبید می گفت بخوانید ولد مرا که رضاست و چون با وی خطاب می کرد می گفت یا ابا الحسن انتهی و مولوی محمد مبین لکهنوی در وسیلة النجاة گفته روایتست که بخدمت امام محمد تقی عرض کردند که گروهی گمان بردند که والد بزرگوار شما را مامون ملقب برضا گردانید در وقتی که انحضرت را برای ولایت عهد خود اختیار کرد حضرت فرمود حق سبحانه او را برضا مسمی گردانید برای آنکه پسندیده خدا بود در اسمان و رسول خدا و ائمه هدی در زمین ازو خوشنود بودند و انحضرت را باین لقب گرامی مخصوص گردانیدند برای آنکه مخالفان و دشمنان او را پسندیدند و راضی بودند چنانکه موافقان و دوستان ازو خوشنود بودند و اتفاق دوست و دشمن بر خوشنودی مخصوص آن حضرت بود لهذا باین لقب مخصوص شد و حضرت امام

ص:34

موسی کاظم علیه السلام پیوسته فرزند پسندیده خود را رضا می نامید و می فرمود که بخوانید فرزند مرا رضا و چون بان حضرت خطاب می کرد آن حضرت را ابو الحسن می نامید-و مولوی ولی اللّه لکهنوی در مرآة المؤمنین گفته و

قیل لابی جعفر بن علی الرضا علیهما السّلام انّ اباک سماه المامون بالرّضا و رضیه لولایة عهده فقال بل اللّه سبحانه سماه الرّضا لانه کان رضا اللّه عز و جل فی سمائه و رضا رسوله صلعم فی ارضه و خصّ من بین آبائه الماضین بذلک لانه رضی به المخالفون کما رضی به الموافقون انتهی و غیر خفی ان روایة هذا المعصوم المسموم الشهید المظلوم*هذا الخبر النافح کالمسک المشموم*بهذا السند المزری بالدرّ المنظوم*عن جدّه مدینة العلوم*علیه و آله آلاف السلام من الحیّ القیوم*کاف لاذعان ارباب الحلوم*واف بایقان ذوی الالباب و الفهوم*و عاف من آثار اهل الضلال قاطبة الرسوم*و مرسل علی نواجم اصحاب الشمال موبقة السموم*فلا یطعن فیه الاّ من قلبه مختوم و شقاء محتوم*و لا یرتاب فیه الا من دینه مثلوم و عرضه مکلوم

وجه سوم

آنکه ابو بکر عبد الرزاق بن همام بن نافع الصنعانی این حدیث شریف را بسند صحیح از جابر بن عبد اللّه انصاری روایت کرده چنانچه ابو عبد اللّه الحاکم در کتاب المستدرک علی الصحیحین بعد تصحیح و تحقیق حدیث مدینة العلم از روایت ابن عباس گفته و لهذا الحدیث شاهد

من حدیث سفیان الثوری باسناد صحیح حدثنی ابو بکر محمد بن علی الفقیه الامام الشاشی القفال ببخاری و انا سألته حدثنی النعمان بن هارون البلدی ببلد من اصل کتابه ثنا احمد بن عبد اللّه بن یزید الجزانی ثنا عبد الرزاق ثنا سفیان الثوری عن عبد اللّه بن عثمان بن خثیم عن عبد الرحمن بن عثمان التیمی قال سمعت جابر بن عبد اللّه یقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و روایت کردن عبد الرزاق این حدیث شریف را بسند مذکور از تاریخ بغداد خطیب بغدادی نیز علی ما نقل عنه بثبوت می رسد و بر ناظر کتاب المناقب علامه ابن المغازلی و تاریخ دمشق علامه ابن عساکر و کفایة الطالب حافظ کنجی نیز این معنی متضح و متحققست کما ستقف علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی و هر چند بعد حکم حاکم بصحت سند این روایت احتیاجی بتوثیق رجال سند عبد الرزاق نیست مگر نظر بتوضیح و تصریح شطری از جلالت شان و سمو مکان ایشان حسب افادات منقدین اعیان سنیه مذکور می شود امّا سفیان ثوری پس اصحاب صحاح سته جمیعا اخراج حدیث او کرده اند و عظمت مرتبت و علو منزلت او نزد سنیه بیش از انست که محتاج بیان بوده باشد ابو حاتم محمد بن حبان البستی در کتاب الثقات گفته سفیان بن سعید بن مسروق بن حمزة بن رافع بن موهبة بن أبی عبد اللّه بن نصر بن ثعلبة بن ملکان

ص:35

بن ثور بن عبد مناة بن اد بن طابخة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان ابو عبد اللّه الثوری یروی عن عبد اللّه بن دینار روی عنه شعبة و ابن المبارک و النّاس و هم اخوة اربعة سفین و المبارک و حبیب و عمر بنو سعید بن مسروق و کان سفیان من سادات زمانه فقها و ورعا و حفظا و اتّقانا کان مولده سنة خمس و تسعین فی امارة سلیمان بن عبد الملک فلما قعد بنو العباس راوده المنصور علی ان یلی الحکم فابی و خرج هاربا للنصف من ذی القعدة سنة خمس و خمسین و مائة ثم لم یرجع إلیها حتی مات و کان مولده بالبصرة فی دار عبد الرحمن بن مهدی فی شعبان سنة احدی و ستین و مائة و هو ابن ست و ستین سنة و قبر فی مقبرة بنی کلب بالبصرة و اوصی الی عمّار بن یوسف و کان ابن اخته بکتبه لیمحوها و لیس لسفیان عقب کان له ابن فمات قبله و عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب در نسبت ثوری گفته و امّا نسب ثور بن عبد مناة فالامام ابو عبد اللّه سفین بن سعید بن مسروق بن حمزة بن حبیب بن رافع بن موهبة بن أبی عبد اللّه بن نضر بن ثعلبة بن ملکان بن ثور بن عبد مناة بن اد بن طابخة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان الثوری الکوفی یروی عن عبد اللّه بن دینار روی عنه سعید و ابن المبارک و هم اربعة اخوة سفین و المبارک و حبیب و عمر بنو سعید و کان من سادات اهل زمانه فقها و ورعا و حفظا و اتقانا شمائله فی الصلاح و الورع اشهر من ان یحتاج الی الإغراق فی ذکرها کان مولده سنة فی امارة سلیمان بن عبد الملک فلما قعد بنو العباس راوده المنصور علی ان یلی الحکم فابی و خرج من الکوفة هاربا للنصف من ذی القعدة سنة 144 ثم لم یرجع إلیها حتی مات بالبصرة فی دار عبد الرحمن بن مهدی فی شعبان سنة 161 و هو ابن ست و ستین و قبره فی مقبرة بنی کلب بالبصرة قال ابو حاتم و قد زرته و مجد الدین مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری در جامع الاصول گفته سفین الثوری هو ابو عبد اللّه سفیان بن سعید بن مسروق بن حبیب بن رافع بن عبد اللّه بن موهبة بن منقذ بن نضر بن الحکم بن الحارث بن مالک بن ملکان بن ثور بن عبد مناة بن اد بن طابخه بن الیاس بن مضر الثوری الکوفی امام المسلمین و حجة اللّه علی خلقه یفوت فضائله الاحصار و تعجز العادین جمع فی زمنه بین الفقه و الاجتهاد فیه و الحدیث و الزهد و العبادة و الورع و الثقة و إلیه المنتهی فی علم الحدیث و غیره من العلوم اجمع الناس علی دینه و زهده و ورعه و ثقته و لم یختلفوا فی ذلک و هو احد الائمّة المجتهدین و احد اقطاب الاسلام و ارکان الدین

ص:36

ولد فی ایام سلیمان بن عبد الملک سنة تسع و تسعین و قیل غیر ذلک سمع ابا اسحاق السبیعی و عمرو بن مرة و منصور بن المظفر و سلمة بن کهیل و حبیب بن أبی ثابت و عبد الملک بن عمیر و الاعمش و اسماعیل بن أبی خالد و ایوب السختیانی و سلیمان السلمی و خلقا کثیرا روی عنه معمر بن راشد و الاوزاعی و ابن جریج و محمد بن اسحاق و مالک و شعبة و ابن عیینة و ابراهیم بن سعد و سلیمان بن بلال و حماد بن سلمة و فضیل بن عیاض و یحیی بن سعید القطان و ابن مهدی و وکیع و ابن المبارک و مات بالبصرة سنة احدی و ستین و مائة فی خلافة المهدی موهبة بفتح المیم و بالهاء و الباء الموحدة و منقذ بسکون النّون و کسر القاف و بالذال المعجمة واد بضم الهمزة و تشدید الدال المهملة و طابخة بالیاء الموحدة و الخاء المعجمة و شمس الدین ذهبی در کاشف گفته سفیان بن سعید ابو عبد اللّه الکوفی الثوری احد الاعلام و عالم العصر و زاهده عن حبیب بن أبی ثابت و سلمة بن کهیل و ابن المنکدر و عنه القطان و الفریابی و علی بن الجعد قال ابن المبارک ما کتبت عن افضل منه و قال ورقاء لم یر سفیان مثل نفسه توفی فی شعبان 161 و عمره اربع و ستون سنة و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته سفیان بن سعید بن مسروق الثوری ابو عبد اللّه الکوفی من ثور بن عبد مناة بن ادّ بن طابخة و قیل من ثور همدان و الصّحیح الاول روی عن ابیه و أبی اسحاق السبیعی و أبی اسحاق الشیبانی و عبد الملک بن عمیر و عبد الرحمن بن عامش بن ربیعة و اسماعیل بن أبی خالد و سلمة بن کهیل و طارق بن عبد الرحمن و الاسود بن قیس و بیان بن بشر و جامع بن أبی راشد و حبیب بن أبی ثابت و حصین بن عبد الرحمن و الاعمش و منصور و مغیرة و حماد بن سلمه و زبید الیامی و صالح بن صالح بن حمی و أبی حصین و عمرو بن مرة و عون بن أبی جحیفه و فراس بن یحیی و فطر بن خلیفة و محارب بن دثار و أبی مالک الاشجعی و خلق من اهل الکوفة و عن زیاد بن علاقه و عاصم الاحول و سلیمان التمیمی و حمید الطویل و ایوب و یونس بن عبید و عبد العزیز بن ربیعی و المختار بن فلفل و اسرائیل بن أبی موسی و ابراهیم بن میسرة و حبیب بن الشهید و خالد الحذاء و داود بن أبی هند و ابن عون و جماعة من اهل البصرة و عن زید بن اسلم و عبد اللّه بن دینار و عمرو بن دینار و اسماعیل بن امیه و ایوب بن موسی و جبلة بن سخیم و ربیعة و سعد بن ابراهیم و سمی مولی أبی بکر و سهیل بن أبی صالح و أبی الزناد و عبد اللّه بن محمّد بن عقیل و ابن عجلان و ابن المنکدر و ابن الزبیر و محمّد و موسی بن عقبه و هشام بن عروة و یحیی بن سعید الانصاری و طوائف من اهل الحجاز و غیرهم

ص:37

روی عنه خلق لا یحصون منهم جعفر بن برقان و حصیف بن عبد الرحمن و ابن اسحاق و غیرهم من شیوخه و ابان بن تغلب و شعبة و زائدة و الاوزاعی و مالک و زهیر بن معاویة و مسعر و غیرهم من اقرانه و عبد الرحمن بن مهدی و یحیی بن سعید القطان و ابن المبارک و حریز و حفص بن غیاث و ابو أسامة و اسحاق الازرق و روح بن عبادة و زائدة بن الحباب ابو زبید عثیر بن القسم و عبد اللّه بن وهب و عبد الرزاق و عبید اللّه الاشجعی و عیسی بن یونس و الفضل بن موسی الشیبانی و عبد اللّه بن نمیر و عبد اللّه بن داود الخریبی و فضیل بن عیاض و ابو اسحاق الفزاری و مخلد بن یزید و مصعب بن المقدام و الولید بن مسلم و معاذ بن معاذ و یحیی بن آدم و یحیی بن یمان و وکیع و یزید بن زریع و یزید بن هارون و ابو عامر العقدی و ابو احمد الزبیری و ابو نعیم و عبید اللّه بن موسی و ابو حذیفة النهدی و ابو عاصم و خلاد بن یحیی و قبیصة و الفریابی و احمد بن عبد اللّه بن یونس و علی بن الجعد و هو آخر من حدث عنه من الثقات قال شعبة و ابن عیینة و ابو عاصم و ابن معین و غیر واحد من العلماء سفین امیر المؤمنین فی الحدیث و قال ابن المبارک کتبت عن الف و مائة شیخ ما کتبت عن افضل من سفین فقال له رجل یا ابا عبد اللّه رایت سعید بن جبیر و غیره و تقول هذا قال هو ما اقول ما رایت افضل من سفین و قال وکیع عن شعبة سفیان احفظ منّی و قال ابن مهدی کان وهب لقدم سفین فی الحفظ علی مالک و قال یحیی القطان لیس احد احبّ الی من شعبة و لا یعد له احد عندی و إذا خالفه سفین اخذت بقول سفین و قال الدوری رایت یحیی بن معین لا یقدم علی سفیان فی زمانه احد فی الفقه و الحدیث و الزهد و کلّ شیء و قال الآجری عن أبی داود لیس یختلف سفیان و شعبة فی شیء الاّ یظفر سفیان و قال ابو داود بلغنی عن ابن معین قال ما خالف احد سفین فی شیء الاّ کان القول قول سفین و قال العجلی احسن اسناد الکوفة سفین عن منصور عن ابراهیم عن علقمة عن عبد اللّه و قال ابن المدینی لا اعلم سفین صحف فی شیء قط الا فی اسم امرأة أبی عبیدة کان یقول و حفینة و قال المروزی عن احمد لا یتقدم فی قلبی احد و قال عبد اللّه بن داود ما رایت افقه من سفین و قال ابو قطن قال لی شعبة ان سفین ساد الناس بالورع و العلم و قال محمد بن سهل بن عسکر عن عبد الرزاق بعث ابو جعفر الخشابین حین خرج الی مکة فقال ان رایتم سفین فاصلبوه قال فجاء النجارون و نصبوا الخشب و نودی سفین و إذا راسه فی حجر الفضیل و رجلاه فی حجر ابن عیینة فقالوا له یا ابا عبد اللّه اتق اللّه و لا تشمت بنا الاعداء فتقدم الی الاستار

ص:38

فاخذها ثمّ قال برئت منه ان دخلها ابو جعفر قال فمات قبل ان یدخل مکة و فضائله کثیرة جدا قال الخطیب کان اماما من ائمّة المسلمین و علما من اعلام الدین مجمعا علی امانته بحیث یستغنی عن تزکیته مع الاتقان و الحفظ و المعرفة و الضبط و الورع و الزهد قال ابو نعیم خرج سفین من الکوفة سنة 155 و لم یرجع إلیها و قال العجلی و غیره مولده سنة 97 و قال ابن سعد اجتمعوا علی انه توفی بالبصرة سنة 161 و فی بعض ذلک خلاف و الصّحیح ما هنا قلت و بقیة کلام ابن سعد ولد سنة 97 و کان ثقة مامونا و کان عابدا ثبتا و قال النّسائی هو اجل من ان یقال فیه ثقة و هو احد الائمّة الدین ارجو ان یکون اللّه ممن جعله للمتقین اماما و قال ابن أبی ما رایت اشبه بالتابعین من سفین و قال زائدة کان اعلم النّاس فی انفسنا و قال ابن معین مرسلا انّه شبه الریح و کذا قال ابو داود قال و لو کان عنده شیء لصاح و قال ابن حبان کان من سادات الناس فقها و ورعا و اتقانا و قال الولید بن مسلم رایته بمکة یستفتی و لما یخط وجهه بعد و قال ابو حاتم و ابو زرعة و ابن معین هو احفظ من شیعته و قال ابن المدینی قلت لیحیی بن سعید ایّما احبّ إلیک رای سفین او رای مالک قال سفین لا شک فی هذا سفین فوق مالک فی کل شیء و نیز ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب گفته سفیان بن سعید بن مسروق الثوری ابو عبد اللّه الکوفی ثقة حافظ فقیه عابد امام حجة الخ و مولوی صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلل گفته ابو عبد اللّه سفیان ابن سعید بن مسروق بن حبیب بن رافع الثوری الکوفی کان اماما فی علم الحدیث و غیره من العلوم و اجمع النّاس علی دینه و ورعه و زهده و ثقته و هو احد الائمّة المجتهدین و یقال ان الشیخ ابا القاسم الجنید کان علی مذهبه علی الاختلاف فیه قال سفیان بن عیینة ما رایت رجلا اعلم بالحلال و الحرام من سفیان الثوری سمع الحدیث من أبی اسحاق السبیعی و الاعمش و من فی طبقتهما و سمع منه الاوزاعی و ابن جریج و محمد بن اسحاق و مالک و تلک الطبقة قال المسعودی فی مروج الذهب قال المهدی اکتبوا عهده علی قضاء الکوفة علی ان لا یغرض علیه فی حکم فکتب عهده و دفع إلیه فاخذه و خرج فرمی به فی دجلة و هرب فطلب فی کل بلد فلم یوجد و لما امتنع من قضاء الکوفة و تولاه شریک بن عبد اللّه النخعی قال الشاعر تحرز سفیان و فرّ بدینه و امسی شریک مرصدا للدراهم

و حکی عن أبی صالح شعیب بن حرب المدائنی و کان احد السّادة الائمة الاکابر فی الحفظ و الدین انه قال انّنی لاحسب یجاء بسفیان الثوری فی القیامة حجة من اللّه علی الخلق یقال لهم لم تدرکوا نبیکم علیه افضل

ص:39

الصّلوة و السّلام فلقد رایتم سفیان الثوری الاّ اقتدیتم به مولده فی سنة 95 و قیل ست و قیل سبع و تسعین للهجرة و توفی بالبصرة سنة 161 متواریا من السلطان و دفن عشاء رح و لم یعقب و الثوری نسبة الی ثور بن عبد مناة و ثم ثوری آخر من بنی تمیم و ثوری آخر بطن من همدان اما عبد اللّه بن عثمان بن خثیم القاری پس ابو حاتم در کتاب الثقات گفته عبد اللّه بن عثمان بن خثیم المکی یروی عن سعید بن جبیر روی عنه ابن جریج روی عنه اهل الحجاز مات سنة ثنتین و ثلاثین و مائة و عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب در نسبت قاری گفته و ابو عثمان عبد اللّه بن عثمان بن خثیم من القارة یروی عن أبی الطفیل عداده فی اهل مکة روی عنه معمر مات قبل سنة اربع و اربعین و مائة و قد قیل سنة خمس و ثلاثین و مائة و ذهبی در کاشف گفته عبد اللّه بن عثمان بن خثیم المکی حلیف الزهر بین عن صفیة بنت شیبة و أبی الطفیل و عنه بشر بن الفضل و یحیی بن سلیم قال ابو حاتم صالح الحدیث توفی سنة 132 و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته عبد اللّه بن عثمان بن خیثم القاری المکی ابو عثمان حلیف بنی زهرة روی عن أبی الطفیل و صفیّة بنت شیبة و قتیلة أم بنی انمار و لها صحبة و عطا و سعید بن جبیر و أبی الزبیر و شهر بن حوشب و مجاهد و نافع مولی ابن عمر و اسماعیل بن عبید بن رفاعة و سعید بن راشد و عثمان بن جبیر و حفص بن غیاث و مقبل بن سلیمان و وهب و یحیی بن سلیم و بشر بن المفضل و عبد الوهاب الثقفی و عبد الرحیم بن سلیمان و ابو عوانة و علی بن عاصم و غیرهم قال ابن أبی مریم عن ابن معین ثقة حجة و قال العجلی ثقة و قال ابو حاتم ما به باس صالح الحدیث و قال النّسائی ثقة و قال مرة لیس بالقوی و ذکره ابن حبان فی الثقات الی ان قال ابن حجر و قال ابن سعد توفی فی آخر خلافة أبی العباس و اول خلافة أبی جعفر و کان ثقة و له احادیث حسنة الخ و نیز ابن حجر در تقریب گفته عبد اللّه بن عثمان بن خثیم بالمعجمة و المثلثة مصغر القاری المکی ابو عثمان من الخامسة مات سنة اثنتین و ثلثین اما عبد الرّحمن بن بهمان المدنی الذی عبر فی المستدرک عنه بعبد الرحمن بن عثمان التیمی پس ابو حاتم محمد بن حبان بستی در کتاب الثقات گفته عبد الرحمن بن بهمان یروی عن عبد اللّه بن حسان بن ثابت روی عنه عبد اللّه بن عثمان بن خثیم و محمد بن احمد ذهبی در کاشف گفته عبد الرحمن بن بهمان عن جابر و عنه عبد اللّه بن عثمان بن خثیم وثق و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته عبد الرّحمن بن بهمان حجازی روی عن جابر و عبد الرحمن بن حسان بن ثابت و عنه عبد اللّه بن عثمان بن خثیم قال ابن المدینی لا نعرفه و ذکره ابن حبان

ص:40

فی الثّقات له حدیث یاتی فی ابن حسان قلت و وثقه العجلی و نیز ابن حجر در تقریب گفته عبد الرحمن بن بهمان مدنی مقبول من الرابعة انتهی فهذا امامهم الکبیر عبد الرزاق*الّذی سارت عندهم بمآثره الرکبان فی الآفاق*و ارتحلت إلیه نیلا لما عنده عصائب الرفاق*و وقع علی الاخذ عنه من اصحاب الصحاح و غیرهم الاطباق و الاتفاق*قد روی هذا الحدیث المبهر الایتلاق و اثر ذلک الخبر المسفر الاشراق*بسند صححه الحاکم و احد الائمة السباق*و طریق عدل رواته النقدة الحذاق*فباللّه و للمخاطب العظیم الشقاق البدیع الاختراق*کیف رمی هذا الحدیث الصحیح بالوضع و الاختلاق*فاصبح و لیس له فی الیقین من خلاق

وجه چهارم

آنکه عبد الرزاق این حدیث شریف را بسند صحیح دیگر روایت کرده چنانچه علامه ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

اخبرنا الحسن بن احمد بن موسی انا ابو الحسن احمد بن محمد بن الصلت القرشی نا علی بن محمد المقری نا محمد بن عیسی بن شعبة البزاز نا احمد بن عبد اللّه بن یزید المؤدب نا عبد الرزاق انا معمر عن عبد اللّه بن عثمان عن عبد الرحمان قال سمعت جابر بن عبد اللّه الانصاری یقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول یوم الحدیبیة و هو اخذ بضبع علی بن أبی طالب هذا امیر البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله ثم مد بها صوته فقال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و رجال این سند عبد الرزاق نیز همه موثق و معدل اند امّا معمر که از روات صحاح سته است جمیعا پس نهایت اعتماد و غایت استناد او بر ناظر کتاب الثقات ابو حاتم محمد بن حبان بستی و کتاب الانساب سمعانی و تهذیب الاسماء محیی الدین نووی و تذکرة الحفاظ و تذهیب التهذیب و عبر دول الاسلام و کاشف ذهبی و رجال مشکاة ولی الدین الخطیب و مرآة الجنان یافعی و طبقات الحفاظ سیوطی و رجال مشکاه شیخ عبد الحق دهلوی واضح و لائحست اما عبد اللّه بن عثمان و عبد الرحمان بن بهمان پس حال جلالت و نبالت شان در وجه سابق بتفصیل دانستی اما مآثر جلیله و مفاخر جمیله و معالی شامخه و مناقب باذخه خود عبد الرزاق پس نبذی از ان در مجلد حدیث تشبیه ان شاء اللّه تعالی از کتاب اسماء رجال الصحیحین محمد بن طاهر مقدسی و کتاب الانساب عبد الکریم محمد السمعانی و کتاب الکمال فی معرفة الرجال عبد الغنی بن عبد الواحد المقدسی و جامع اسانید ابو الموید محمد بن محمود الخوارزمی و وفیات الأعیان علامه بن خلکان البرمکی و مرآة الجنان عفیف الدین عبد اللّه بن اسعد الیافعی و غیر ان خواهی شنید فهذا عبد الرزاق بن نافع*علمهم الحامل اللواء الصناعة و الرافع*قد روی هذا الحدیث الشائع الذائع*بطریق آخر صحیح رائع*فالممتری فیه ذاهب عن الحق الواسع*و المرتاب فیه نازح عن الیقین شاسع*و الجاحد له ناکب عن الصواب الناصع*و الطاعن فیه حاطم لدینه و قاصع

وجه پنجم

آنکه ابو زکریا یحیی بن معین التمری بصراحت تمام تصحیح این حدیث شریف فرموده و بتصریح ما لا کلام ارغام جاحد عنیف نموده چنانچه علامه ابو الحجاج مزی در تهذیب الکمال در ترجمه ابو الصلت عبد السلام بن صالح الهروی گفته

ص:41

قال القاسم بن عبد الرحمان الانباری حدثنا ابو الصلت الهروی قال حدثنا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات بابه قال القاسم سألت یحیی بن معین عن هذا الحدیث فقال صحیح قال ابو بکر بن ثابت الحافظ أراد انّه صحیح من حدیث أبی معاویة و لیس بباطل إذ قد رواه غیر واحد عنه و علامه ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه ابو الصلت گفته و

قال القاسم بن عبد الرحمن الانباری سالت یحیی بن معین عن حدیث حدثنا به ابو الصلت عن أبی معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس مرفوعا انا مدینة العلم و علی بابها الحدیث فقال هو صحیح قال الخطیب أراد به صحیح عن أبی معاویة إذ قد رواه غیر واحد عنه و سیوطی در جمع الجوامع در ذکر این حدیث شریف گفته و روی خط فی تاریخه عن یحیی بن معین انه سئل عن حدیث ابن عباس فقال هو صحیح و عبد الرؤف مناوی در فیض القدیر در ذکر این حدیث شریف گفته و رواه الخطیب فی التاریخ باللفظ المذکور من حدیث أبی معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس ثم قال قال القسم سالت ابن معین عنه فقال هو صحیح قال الخطیب قلت أراد انه صحیح من حدیث أبی معاویة و لیس بباطل إذ رواه غیر واحد عنه و علامه محمد بن اسماعیل الامیر الصنعانی در روضه ندیه در ذکر این حدیث شریف گفته و روی الخطیب فی تاریخه عن یحیی بن معین انه سئل عن حدیث ابن عباس و قال هو صحیح و قاضی القضاة محمد بن علی الشوکانی در فوائد مجموعه در مقام جواب از قدح این حدیث شریف گفته و اجیب عن ذلک بان محمد بن جعفر البغدادی العبدی قد وثقه یحیی بن معین و ان ابا الصّلت الهروی قد وثقه ابن معین و الحاکم و قد سئل یحیی عن هذا الحدیث فقال صحیح ازین عبارات بکمال ظهور ثابت و متحقق می شود که عمدة النقاد المتقنین یحیی بن معین بجواب سؤال سائل مستبین تصریح نموده که این حدیث شریف صحیحست و پر ظاهرست که بعد تصحیح این جهبذ جلیل مجالی برای قال و قیل ارباب اعالیل و اضالیل باقی نمی ماند و تصریح چنین ناقد عدیم المثیل بنای جحد جاحدین و عناد معاندین و غمز شاحنین و طعن طاعنین را باب می رساند اما ادعای خطیب که مراد یحیی بن معین از صحت این حدیث صحت آن از حدیث ابو معاویه است پس اولا دعوی بی دلیل و تقول غیر قابل التعویلست و از همین جاست که علامه سیوطی و محمد بن اسماعیل الامیر الیمانی و محمد بن علی الشوکانی تصحیح یحیی بن معین این حدیث شریف را علی الاطلاق نقل فرموده اند و اعتنای بدعوی خطیب درین باب ننموده و ثانیا بر تقدیر تسلیم نفعی بحال ارباب بغی و عدوان و بغض و شنان نمی رساند چه هر گاه این حدیث تا بابو معاویه صحیح شد صحت سند ان از ابو معاویة تا بابن عباس هم ثابت و متحقق خواهد شد زیرا که در وثوق ابو معاویه و اعمش و مجاهد متعنتین و متشدقین را هم محل

ص:42

کلام نیست فضلا عن غیرهم و سیاتی لذلک مزید تایید و تحقیق فی کلام الحافظ العلائی و العلامة الفیروزآبادی الشیرازی ان شاء اللّه تعالی و در ما بعد بعون اللّه تعالی بجواب نقض فقرات کلام مخاطب بتفصیل جمیل خواهی دانست که یحیی بن معین بمرات عدیده و افادات سدیده اثبات این حدیث شریف فرموده شبهات ارباب ارتیاب و اختلاج و هفوات اصحاب زیغ و اعوجاج را کما ینبغی باطل و مضمحل نموده فالحمد للّه الموفق المعین*لتشیید مبانی الدین المبین* و احصان معاقد الحق و الیقین*حیث ثبت من نص یحیی بن معین*صحة هذا الحدیث المزری بکأس من معین و وضح ثبوته علی رغم اناف المعاندین* و جدع معاطس المنکرین الجاحدین*و بار سوق الباطل المهین* و کسر زیف المبطلین المدغلین*و قطع من ارباب الزور الوتین*بتحقق هذا الخبر الوثیق المتین*و الحمد للّه حمد الشاکرین و در این مقام نبذی از محامد عظیمة المقدار و مدائح غالیة الاسعار یحیی بن معین از السنه اعلام متسننین باید شنید و بکنه عظمت مرتبت و رفعت منزلت او نزد این حضرات باید رسید-ابو علی یحیی بن عیسی بن جزله بغدادی در مختار مختصر تاریخ بغداد گفته یحیی بن معین بن عون بن زیاد بن بسطام بن عبد الرحمن ابو زکریا المرّی مرة غطفان کان اماما حافظا متقنا قیل انه من قریة نحو الانبار تسمی نقیای مولده سنة ثمان و خمسین و مائة و کان ابوه کاتبا لعبد اللّه بن مالک و قیل ان معین کان علی خراج الری فمات فخلف لابنه یحیی الف الف درهم و خمسین الف درهم فانفق المال کلّه علی الحدیث حتی لم یبق له نعل یلبسه و قال علی بن المدینی انتهی العلم بالبصرة الی یحیی بن أبی کثیر و قتادة و علم الکوفة الی اسحاق و الاعمش و انتهی علم الحجاز الی ابن شهاب و عمرو بن دینار و صار علم هولاء الستة بالبصرة الی سعید بن أبی عروبة و شعبة و معمر و حمّاد بن سلمة و ابن عوانة و من اهل الکوفة الی سفیان الثوری و سفیان بن عیینة و من اهل الحجاز الی مالک بن انس و من اهل الشام الی الاوزاعی فانتهی علم هولاء الی محمد بن اسحاق و هشیم و یحیی بن سعید و ابن أبی زائدة و وکیع و ابن المبارک و هو اسوع هولاء علما و ابن مهدی و ابن آدم و صار علم هولاء جمیعا الی یحیی بن معین و قال احمد کل حدیث لا یعرفه یحیی بن معین فلیس هو بحدیث و سئل یحیی بن معین کم کتبت من الحدیث فقال کتبت بیدی هذه ستمائة الف حدیث و قال راوی الخبر احمد بن عقبة و انی اظنّ انّ المحدثین قد کتبوا له بایدیهم ستمائة الف و ستمائه الف و خلف من الکتب مائه قمطر و ثلثین قمطرا و اربع حباب شرابیة مملوة کتبا و طلب یحیی بن اکثم کتبه بمائتی دینار فلم یدع ابو حنیفة ان تباع و قال ابن الرّومی ما سمعت احدا قط یقول الحق فی المشایخ غیر یحیی بن معین و غیره کان یتحامل بالقول و قال یحیی ما رایت علی رجل قط خطاء الاّ سترته و احببت

ص:43

ان ازین امره و ما استقبلت رجلا فی وجهه بامر یکرهه و لکن ابین له خطاه فیما بینی و بینه فان قبل ذلک و الا ترکته و قال یحیی بن معین کتبنا عن الکذابین و سجرنا به التنور و اخرجنا به خبزا نضیجا و انشد یحیی المال یذهب حلّه و حرامه

و یطیب ما یحوی و یکسب کفه

و کان یحیی یحج فیذهب الی مکة علی المدینه و یرجع علی المدینة فلمّا کان آخر حجة حجها خرج علی المدینة و رجع علی المدینة فاقام بها ثلثة ایام ثم خرج حتی نزل المنزل مع رفقائه فباتوا فرای فی النوم هاتفا یهتف یا ابا زکریا أ ترغب عن جواری فلما اصبح قال لرفقائه امضوا فانی راجع الی المدینة فمضوا و رجع فاقام بها ثلثا ثم مات فحمل علی اعواد النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و کانت وفاته سنة ثلث و ثلثین و مائتین لسبع لیال بقین من ذی القعدة و قد بلغ سبعا و سبعین سنة الاّ عشرة ایام و رثاه بعض المحدثین فقال ذهب العلیم بعیب کل محدث و بکل مختلف من الاسناد و بکل وهم فی الحدیث و مشکل

یعنی به علماء کل بلاد و عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب در نسبت مرّی گفته و ابو زکریا یحیی بن معین بن عون بن زیاد بن بسطام المری مرة غطفان من اهل بغداد کان اماما ربانیا عالما حافظا ثبتا متقنا مرجوعا إلیه فی الجرح و التعدیل والده معین کان علی خراج الری فمات فخلف لابنه یحیی الف الف درهم و خمسین الف درهم فانفقه کلّه فی الحدیث حتی لم یبق له نعل یلبسه سمع عبد اللّه بن المبارک و هشیم بن بشیر و عیسی بن یونس و سفین بن عیینة و عبد الرحمن بن مهدی و وکیع بن الجراح و ابا معاویة الضریر روی عنه من رفقائه احمد بن حنبل و ابو خیثمة و محمد بن اسحاق الصنعانی و محمد بن اسماعیل البخاری و ابو داود السجستانی و عبد اللّه بن احمد بن حنبل و غیرهم و انتهی علم العلماء إلیه حتی قال احمد بن حنبل ههنا رجل خلقه اللّه لهذا الشأن و اظهر کذب الکذابین یعنی یحیی بن معین و قال علی بن المدینی لا نعلم احدا من لدن آدم کتب من الحدیث ما کتب یحیی بن معین قال ابو حاتم الرازی إذا رایت البغدادی یحب احمد بن حنبل فاعلم انّه صاحب سنة و إذا رایته یبغض یحیی بن معین فاعلم انه کذاب و کانت ولادته فی خلافة أبی جعفر سنة ثمان و خمسین و مائة فی آخرها و کان یحیی بن معین یحج فیذهب الی مکة علی المدینة و یرجع علی المدینة فلمّا کان آخر حجة حجها خرج علی المدینة و رجع فاقام بها یومین او ثلثة ثمّ خرج حتی نزل المنزل مع رفقائه فباتوا فرأی فی النوم هاتفا یهتف یا ابا زکریا أ ترغب عن جواری فلما اصبح قال لرفقائه امضوا فانی راجع الی المدینة فمضوا و رجع فاقام بها ثلاثا

ص:44

ثم مات قال فحمل علی اعواد النبی صلّی اللّه علیه و سلم و صلی علیه الناس و جعلوا یقولون هذا الذابّ عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الکذب و مات لسبع لیال بقین من ذی القعدة سنة ثلث و ثلثین و مائتین و قال بعض المحدثین فی مرثیته ذهب العلیم بعیب کل محدث و بکل مختلف من الاسناد و بکل وهم

فی الحدیث و مشکل یعنی به علماء کل بلاد

و ابو المؤید محمد بن محمود خوارزمی در جامع مسانید ابو حنیفه گفته یحیی بن معین بن عون بن زیاد بن بسطام بن عبد الرحمن و قیل یحیی بن معین بن غیاث بن زیاد بن عوف بن بسطام بن عبد الرحمن ابو زکریا المری مرة غطفان هکذا ذکره الخطیب فی تاریخه و قال سمع عبد اللّه بن المبارک و همام بن عیسی بن یوسف و سفیان بن عیینة و غندر او معاذ و یحیی بن سعید القطان و وکیعا و ابا معاویة فی امثالهم روی عنه احمد بن حنبل و ابو خثیمة زهیر بن حرب و محمّد بن سعد الکاتب و جماعة قال ولدت فی خلافة أبی جعفر سنة ثمان و خمسین و مائة یقال انه من اهل الانبار من قریة یقال لها نقیای و یقال ان فرعون منها کان ابوه علی خراج الری فترک لابنه یحیی الف الف و خمسین الف درهم فانفق کل ذلک فی الحدیث حتی لم یبق له نعل یلبسه قال الخطیب قال عبد المومن بن خلف النسفی سالت ابا علی صالح بن محمد من اعلم یحیی بن معین أم الامام احمد بن حنبل فقال اما احمد فاعلم بالفقه و اختلاف الناس و امّا یحیی بن معین فاعلم بالرجال و اختلاف الکنی مات بمدینة الرسول علیه الصلوة و السلام سنة ثلاث و ثلاثین و مائتین و له سبع و سبعون سنة و نیز خوارزمی در جامع مسانید ابو حنیفه گفته و ذکر اصحاب المناقب باسانیدهم الی مکرم بن احمد ثنا علی بن حسین بن حبان عن ابیه قال کان امام ائمة الحدیث الّذی بیده زمام الجراح و التعدیل یحیی بن معین رح إذا ذکر له من یتکلم فی أبی حنیفة رض یتمثل بهذین البیتین لابن المبارک حسدوا الفتی الخ و یحیی بن شرف النووی در تهذیب الاسماء و اللغات گفته یحیی بن معین الامام هو ابو زکریا یحیی بن معین بن عوف بن زیاد بن بسطام بن عبد الرحمن و قیل ابن معین بن غیاث بن زیاد بن عون بن بسطام المری من مرة غطفان مولاهم قال ابن أبی خیثمة سمعت یحیی یقول انا مولی للجنید بن عبد الرحمن المقری و یحیی بن معین بغدادی و هو امام اهل الحدیث فی زمنه و المعول علیه فیه قال الخطیب اصله من الانبار سمع ابن المبارک و هشیما و وکیعا و ابن عیینة و ابن مهدی و یحیی القطان و حفص بن غیاث و غندر او معاذ بن معاذ و عبدة بن سلیمان و مروان بن معاویة و یحیی بن زکریا بن أبی زائدة و عبد الصمد بن عبد الوارث و هشام بن یوسف و عیسی بن یونس و یعقوب بن ابراهیم الزهری و زکریا بن یحیی و عفان بن مسلم و ابا معاویة و ابا مسهر و وهب بن جریر و قریش بن انس

ص:45

و حجاج بن محمّد و ابا حفص عمر بن عبد الرحمن الابار و قراد الاصمعی و حکام بن سلم و عبد الرزاق و علی بن عیاش و عبد اللّه بن صالح و سوار بن عمارة الرّملی و یحیی بن صالح و عبد اللّه بن یوسف التنیسی و سعید بن أبی مریم و ابا الیمان و عمرو بن الربیع و الحسن بن واقع بالقاف و اسماعیل بن علیة و جریر بن عبد الحمید و عبد اللّه بن نمیر و ابا عبیدة الحداد و معن بن عیسی و اسماعیل بن مجالد و علی بن هاشم و عثمان بن عبید و ابا أسامة و عباد بن عباد و محمد بن عبد اللّه الانصاری و خلائق روی عنه احمد بن حنبل و زهیر بن حرب و احمد و یعقوب ابنا ابراهیم الدورقیان و محمد بن یحیی الذهلی و محمد بن اسحاق الصّاغانی و محمّد بن سعد کاتب الواقدی و محمد بن هارون و ابو زرعة الرازی و الدمشقی و ابو حاتم و البخاری و مسلم و ابو داود و احمد بن منصور الرمادی و احمد بن الحسن بن عبد الجبار و احمد بن أبی الجواری و عباس بن محمّد الدّوری و عبد اللّه بن احمد بن حنبل و یعقوب بن شیبة و ابو یعلی الموصلی و الحسین بن محمّد و خلائق لا یحصون و اجمعوا علی امامته و توثیقه و حفظه و جلالته و تقدمه فی هذا الشأن و اضطلاعه منه قال الخطیب کان اماما ربانیّا عالما حافظا ثبتا متقنا و قال احمد بن حنبل السماع مع یحیی بن معین شفاء لما فی الصّدور و قال علی بن المدینی ما رایت فی الناس مثله و قال احمد بن حنبل یحیی بن معین رجل خلقه اللّه لهذا الشأن یظهر کذب الکذابین و کلّ حدیث لا یعرفه یحیی فلیس بحدیث و قال عباس الدوری رایت احمد بن حنبل فی مجلس روح بن عبادة یسال یحیی بن معین عن اشیاء یقول له یا ابا زکریا کیف حدیث کذا و کذا کیف حدیث کذا و کذا یستثبته فی احادیث سمعوها فکلما قال یحیی کتبه احمد و قال هارون بن بشیر الرّازی رایت یحیی بن معین استقبل القبلة رافعا یدیه یقول اللّهم ان کنت تکلمت فی رجل لیس هو عندی کذابا فلا تغفر لی و قال یحیی لو لم نکتب الحدیث من ثلاثین وجها ما عقلناه و روینا عن احمد بن عقبة قال سمعت یحیی بن معین یقول کتبت بیدی هذه ستمائة الف حدیث قال ابن عقبة و اظن المحدثین کتبوا له ستمائة الف و ستمائة الف و قال محمد بن عبد اللّه خلف یحیی من الکتب مائة قمطر و اربعة عشر قمطرا او اربعة حباب مملوة کتبا و قال علی بن المدینی ما اعلم احدا کتب من الحدیث ما کتب یحیی بن معین و خلف والده معین لیحیی الف الف درهم و خمسین الف درهم فانفقها کلها فی الحدیث حتی لم یبق له نعل یلبسها و ذکر ابن أبی حاتم فی کتاب الجرح و التعدیل باسناده عن أبی عبید القسم بن سلام قال انتهی العلم الی اربعة احمد بن حنبل و یحیی بن معین و هو اکتبهم له و علی بن المدینی و أبی بکر بن أبی شیبة و قال ابو حاتم کتب یحیی بن معین عن موسی بن اسماعیل قریبا من ثلاثین الف حدیث و احواله و فضائله رضی اللّه عنه غیر منحصرة و اتفقوا علی انه توفی بمدینة

ص:46

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و غسل علی السریر الّذی غسل علیه رسول اللّه صلعم و حمل علی السریر الّذی حمل علیه رسول اللّه صلعم و نودی علیه هذه جنازة یحیی بن معین ذاب الکذب عن رسول اللّه صلعم و الناس یبکون و اجتمع فی جنازته خلائق لا یحصون و دفن بالبقیع قال ابراهیم بن المنذر رای رجل فی المنام النبی صلعم و اصحابه مجتمعین فقال ما لکم مجتمعین فقال صلّی اللّه علیه و سلم جئت لهذا الرّجل اصلّی علیه فانه کان یذب الکذب عن حدیثی و قال بشر بن مبشر رایت یحیی بن معین فی المنام فقال زوجنی ربّی عز و جل اربع مائة حوراء بذبّی الکذب عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و رثاه الشعراء و احسنوا المراثی و من احسنها ما ذکره ابن أبی حاتم قال قال سلیمان بن معبد یرثی یحیی بن معین رحمه اللّه و ذکر صدر القصیدة ثم قال فقد عظمت فی المسلمین رزیة غداة نعی الناعون یحیی فاسمعوا فقالوا یا ناقد دفناه فی

الثری

عظم رزیتی

لقد کان یحیی فی الحدیث بقیة

العلم اجمع

إلیه یستریح المفجع

من حمامه

ابکی علی العلم إذ مضی

یمرع

و یمنع و انی لارجو ان یکون محمّد له شافعا یوم القیامة یشفع

قال النجاری توفی یحیی بن معین بالمدینة سنة ثلاث و ثلاثین و مائتین و له سبع و سبعون سنة الاّ نحو عشرة ایام رحمه اللّه و احمد بن محمد المعروف بابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو زکریا یحیی بن معین بن عون بن زیاد بن بسطام بن عبد الرحمن المری البغدادی الحافظ المشهور کان اماما عالما حافظا متقنا قیل انه من قریة نحو الانبار تسمی نقیای و کان ابوه کاتبا لعبد اللّه بن مالک و قیل انه کان علی خراج الری فمات فخلف لابنه یحیی المذکور الف الف درهم و خمسین الف درهم فانفق المال جمیعه علی الحدیث حتی لم یبق له نعل یلبسه و سئل یحیی المذکور کم کتبت من الحدیث فقال کتبت بیدی هذه ستمائة الف حدیث و قال راوی هذا الخبر و هو احمد بن عقبة و انی اظن ان المحدثین قد کتبوا له بایدیهم

ص:47

ستمائة الف و ستمائة الف و خلف من الکتب مائة قمطر و ثلثین قمطرا و اربع حباب شرابیة مملوة کتبا و هو صاحب الجرح و التعدیل و روی عنه الحدیث کبار الائمة منهم ابو عبد اللّه محمّد بن اسماعیل البخاری و ابو الحسین مسلم بن الحجاج القشیری و ابو داود السجستانی و غیرهم من الحفاظ و کان بینه و بین الامام احمد بن حنبل رضی اللّه عنه من الصحبة و الالفة و الاشتراک فی الاشتغال بعلوم الحدیث ما هو مشهور لا حاجة الی الاطالة فیه و روی عنه هو و ابو خیثمة و کانا من اقرانه و قال علی بن المدینی انتهی العلم بالبصرة الی یحیی بن أبی کثیر و قتاده و علم الکوفة الی اسحاق و الاعمش و انتهی علم الحجاز الی ابن شهاب و عمرو بن دینار و صار علم هولاء الستة بالبصرة الی سعید بن أبی عروبة و شعبة و معمر و حماد بن سلمة و أبی عوانة و من اهل الکوفة الی سفیان الثوری و سفیان بن عیینة و من اهل الحجاز الی مالک بن انس و من اهل الشام الی الاوزاعی و انتهی علم هولاء الی محمد بن اسحاق و هشیم و یحیی بن سعید و ابن أبی زائدة و وکیع و ابن المبارک و هو اوسع هولاء علما و ابن مهدی و یحیی بن آدم و صار علم هولاء جمیعا الی یحیی بن معین و قال احمد بن حنبل کل حدیث لا یعرفه یحیی بن معین فلیس هو بحدیث و کان یقول صاحبنا رجل خلقه اللّه لهذا الشأن یظهر کذب الکذابین یعنی یحیی بن معین و قال ابن الرومی ما سمعت احدا قط یقول الحق غیر ابن معین و غیره کان یتحامل بالقول و قال یحیی بن معین ما رایت علی رجل قط خطأ الا سترته علیه و احببت ان ابین له امره و ما استقبلت رجلا فی وجهه بامر یکرهه و لکن ابین له خطاه فیما بینی و بینه فان قبل ذلک و الا ترکته و کان یقول کتبنا عن الکذابین و سجرنا به التنور و اخرجنا به خبرا نضیجا و کان ینشد المال یذهب حله و حرامه طرّا و یبقی فی

غد آثامه

کلامه نطق النّبی لنا به عن ربّه فعلی النبی صلاته و سلامه

و ذکره الدارقطنی فیمن روی عن الامام الشافعی و قد سبق فی ترجمة الشافعی خبره معه و ما جری بینه و بین الامام احمد بن حنبل فی ذلک و سمع ایضا من عبد اللّه بن المبارک و سفیان بن عیینة و امثالهما و کان یحج فیذهب الی مکة علی المدینة و یرجع علی المدینة فلما کان آخر حجة حجها خرج علی المدینة و رجع علی المدینة و اقام بها ثلثة ایام ثم خرج حتی نزل المنزل مع رفقائه فباتوا فرای فی النوم هاتفا یهتف به یا ابا زکریا أ ترغب عن جواری فلما اصبح قال لرفقائه امضوا فانی راجع الی المدینة فمضوا و رجع فاقام بها ثلاثا ثم مات فحمل علی اعواد النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و کانت وفاته لسبع لیال بقین من ذی القعدة سنة ثلث و ثلثین و مائتین هکذا قال الخطیب

ص:48

فی تاریخ بغداد و هو غلط قطعا لما تقدم ذکره و هو انّه خرج الی مکة ثم رجع الی المدینة و مات بها و من یکون قد حج کیف یتصور ان یموت فی ذی القعدة من تلک السنة فلو ذکر انه توفی فی ذی الحجة لامکن و کان یحتمل ان یکون هذا غلطا من الناسخ و لکنّی وجدته فی نسختین علی هذه الصورة فیبعد ان یکون من الناسخ و اللّه اعلم ثم ذکر بعد ذلک انّ الصحیح انّه مات قبل ان یحج و علی هذا یستقیم ما قاله من تاریخ الوفاة ثم نظرت فی کتاب الارشاد فی معرفة علماء الحدیث تالیف أبی یعلی الخلیل بن عبد اللّه بن احمد بن ابراهیم بن الخلیل الخلیلی الحافظ ان یحیی بن معین توفی لسبع لیال بقین من ذی الحجة من السنة فعلی هذا یکون قد حج و ذکر الخطیب ایضا ان مولده آخر سنة ثمان و خمسین و مائة ثم قال بعد ذکر وفاته انّه قد بلغ سبعا و سبعین سنة الاّ عشرة ایام و هذا لا یصح ایضا من جهة الحساب فتامله و رایت فی بعض التواریخ انه عاش خمسا و سبعین سنة و اللّه اعلم بالصواب و صلّی علیه و الی المدینة ثم صلّی علیه مرارا و دفن بالبقیع و کان بین یدی جنازته رجل ینادی هذا الّذی کان ینفی الکذب عن حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و رثاه بعض المحدثین فقال ذهب العلیم بعیب کل محدث و بکل مختلف من الاسناد و بکل وهم

فی الحدیث و مشکل یعنی به علماء کل بلاد

رضی اللّه عنه و معین بفتح المیم و کسر العین المهملة و سکون الیاء المثناة من تحتها و بعدها نون و بسطام بکسر الباء الموحدة و سکون السین المهملة و فتح الطاء و بعد الالف میم و الباقی معروف فلا حاجة الی ضبطه و رایت فی بعض التواریخ انه یحیی بن معین بن غیاث بن زیاد بن عون بن بسطام مولی الجنید بن عبد الرحمن الغطفانی المرّی امیر خراسان من قبل هشام بن عبد الملک الاموی و الاوّل اشهر و اصح اعنی النسب و المرّی بضم المیم و تشدید الراء هذه النسبة الی مرة غطفان و هو مرة بن عوف بن سعد بن ذبیان بن نعیض بن ریب بن غطفان و هی قبیلة کبیرة مشهورة فی العرب عدة قبائل تنسب إلیها یقال لکل واحد منها مرة و اما نقیای فقال ابن السمعانی فی کتاب الانساب انها بفتح النون و کسر القاف و فتحها و بعدها یاء مفتوحة تحتها نقطتان و بعد الالف یاء ثانیة و هی من قری الانبار منها یحیی بن معین النقیائی قال الخطیب و یقال ان فرعون کان من اهل هذه القریة و اللّه اعلم و ابو الفداء اسماعیل بن علی الایوبی در مختصر فی اخبار البشر در وقائع سنه ثلث و ثلثین و مائتین گفته و فیها توفی ابو زکریا یحیی بن معین بن عون بن زیاد بن بسطام المرّی البغدادی المشهور و کان اماما حافظا قیل انه من قریة نحو الانبار تسمی نقیا و هو صاحب الجرح و التعدیل و کان الامام احمد بن حنبل شدید الصحبة له و کانا مشترکین فی الاشتغال بعلوم الحدیث و ذکر الدّارقطنی یحیی بن معین المذکور

ص:49

فی جملة من روی عن الامام الشافعی و ولد یحیی بن معین المذکور فی سنة ثمان و خمسین و مائة و توفی فی هذه السنة اعنی ثلث و ثلثین و مائتین فی ذی القعدة و قیل فی ذی الحجة و محمد بن احمد ذهبی در سیر النبلاء گفته یحیی بن معین هو الامام الحافظ الجهبذ شیخ المحدثین ابو زکریا یحیی بن معین بن عون بن زیاد بن بسطام و قیل اسم جده غیاث بن زیاد بن عون بن بسطام الغطفانی ثم المرّی مولاهم البغدادی احد الاعلام ولد سنة ثمان و خمسین و مائة و سمع من ابن المبارک و هشیم و اسماعیل بن عیاش و عباد بن عباد و اسماعیل بن مجالد بن سعید و یحیی بن زکریا بن أبی زائدة و معمّر بن سلیمان و سفیان بن عیینة و غندر و أبی معاویة و حاتم بن اسماعیل حفص بن غیاث و جریر بن عبد الحمید و عبد الرّزاق و مروان بن معاویة و هشام بن یوسف و عیسی بن یوسف و وکیع و معن و أبی حفص الابار و عمر بن عبید و علی بن هاشم و یحیی القطان و ابن مهدی و عفّان و خلق کثیر بالعراق و الحجاز و الجزیرة و الشام و مصر روی عنه احمد بن حنبل و محمد بن سعد و ابو خیثمة و هنّاد بن السّری و عدة من اقرانه و البخاری و مسلم و ابو داود و عباس الدوری و ابو بکر الصاغانی و عبد الخالق بن منصور و عثمان بن سعید الدارمی و ابو زرعة و ابو حاتم و اسحاق الکوسج و ابراهیم بن عبد اللّه بن الحمید و معاویة بن صالح الاشعری و حنبل بن اسحاق و صالح بن محمد جزرة و احمد بن أبی خیثمة و ابو بکر احمد بن علی المروزی و ابو معین الحسین بن الحسن الرازی و محمد بن عثمان بن أبی شیبة و مطین بن مضر بن محمد الاسدی و المفضل بن غسّان العلابی و ابو زرعة البصری و احمد بن محمّد بن عبید اللّه التمّار و عبد اللّه بن احمد و محمد بن صالح کیلجة و علیّ بن الحسن ما غمة و عبید العجلی حسین بن محمّد و محمّد بن وضّاح و جعفر الفریابی و موسی بن هارون و ابو یعلی الموصلی و احمد بن الحسن بن عبد الجبّار الصوفی و خلائق و نیز در ان گفته قال احمد بن زهیر ولد یحیی فی سنة ثمان و خمسین و مائة قلت و کتب العلم و هو ابن عشرین سنة قال عبد الرحمن بن أبی حاتم سئل أبی عن یحیی فقال امام و قال النّسائی ابو زکریا احد الائمّة فی الحدیث ثقة مامون قال الکلاباذی روی عنه البخاری روی عن عبد اللّه بن محمّد عن یحیی فی تفسیر براءة و روی عن عبد اللّه غیر منسوب عنه فی ذکر ایام الجاهلیة و قال ابن المرزبان انا ابو العباس المروزی سمعت داود بن رشید یذکر ان والد بن معین کان مشعبدا من قریة نحو الانبار یقال لها انقیا و یقال ان فرعون کان من اهل انقیا قال العجلی کان ابو یحیی معین کاتبا لعبد اللّه بن مالک و قال ابن عدی حدثنی شیخ کاتب ذکر انه قرابة یحیی بن معین قال کان معین علی خراج الرّی فمات فخلف لیحیی ابنه الف الف درهم فانفقه کلّه علی الحدیث حتی لم یبق له نعل یلبسه اخبرنا ابو الغنائم القسی إجازة انا ابو الیمن الکندی انا ابو منصور القزاز انا ابو بکر الخطیب

ص:50

انا ابو بکر الحریثی و ابو سعید الصیرفی قالا انا ابو العباس الاصم سمعت العباس بن محمّد سمعت یحیی بن معین و ساله عباس العنبری یا ابا زکریّا من أیّ العرب انت قال انا مولی العرب قیل اصل ابن معین من الانبار و نشأ ببغداد و هو اسن الجماعة الکبار الذین هم علی بن المدینی و احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه و ابو بکر بن أبی شیبة و ابو خیثمة فکانوا ینادمون معه و یعترفون له و کان له هیبة و جلالة یرکب البغلة و یتجمل فی لباسه رحمه اللّه تعالی و قال احمد بن زهیر سمعت یحیی یقول انا مولی للجنید بن عبد الرحمن المرّی قال احمد بن یحیی بن الجارود قال ابن المدینی انتهی العلم بالبصرة الی یحیی بن أبی کثیر و قتادة و علم الکوفة الی أبی اسحاق و الاعمش و علم الحجاز الی ابن شهاب و عمرو بن دینار و صار علم هولاء الستة الی اثنی عشر رجلا ابن أبی عروبة و معمر و شعبة و حماد بن سلمة و السّفیانین و مالک و الاوزاعی و ابن اسحاق و هشیم و أبی عوانة و یحیی بن سعید و یحیی بن أبی زائدة الی ان ذکر ابن المبارک و ابن مهدی و یحیی بن آدم فصار علم هولاء جمیعهم الی یحیی بن معین قلت نعم و الی احمد بن حنبل و أبی بکر بن أبی شیبة و علی و عدّة ثم من بعد هولاء الی أبی عبد اللّه البخاری و أبی زرعة و أبی حاتم و أبی داود و طائفة ثم الی أبی عبد الرحمن النّسائی و محمد بن نصر المروزی و ابن خزیمة و ابن جریر ثم شرع العلم ینقص قلیلا قلیلا فلا قوة الاّ باللّه و باسنادی الی الخطیب انا محمّد بن علی المقری انا ابو مسلم بن مهران انا عبد المومن بن خلف سمعت صالح بن محمد یقول انتهی علم الحجاز الی الزهری و عمرو الی ان قال فانتهی علم هولاء الی یحیی بن معین علی بن احمد بن النصر قال ابن المدینی انتهی العلم الی یحیی بن آدم و بعده الی یحیی بن معین رحمه اللّه تعالی عبد الخالق بن منصور قلت لابن الرّومی سمعت ابا سعید الحداد یقول لولا یحیی بن معین ما کتبت الحدیث قال و ما العجب فو اللّه لقد نفعنا اللّه به و لقد کان للحدث یحدثنا لکرامته و لقد کنت عند احمد فجاءه رجل فقال یا ابا عبد اللّه انظر فی هذه الاحادیث فان فیها خطأ قال علیک بابی زکریا فانّه یعرف الخطاء قال عبد الخالق فقلت لابن الرّومی حدثنی ابو عمرو انه سمع احمد بن حنبل یقول السّماع مع یحیی بن معین شفاء لما فی الصدور علی بن سهل سمعت احمد فی دهلیز عفان یقول لعبد اللّه بن الرّومی لیت انّ ابا زکریا قدم فقال ما تصنع به قال احمد اسکت هو یعرف خطاء الحدیث و به الی الخطیب انا الصیرفی ثنا الاصم سمعت الدوری یقول رایت احمد بن حنبل فی مجلس روح سنة خمس و مائتین یسئل یحیی بن معین عن اشیاء یقول یا ابا زکریا ما تقول فی حدیث کذا و کیف حدیث کذا یستثبته احادیث قد سمعوها فما قال یحیی کتبه احمد و قل ما سمعته

ص:51

یسمّی یحیی باسمه بل یکنیه و به انبانا ابو سعید المالینی انبانا عبد الرحمن بن محمد الادریسی حدثنی محمد بن احمد بن محمد بن موسی البخاری سمعت الحسین بن اسماعیل الفارسی سمعت ابا مقاتل سلیمان بن عبد اللّه سمعت احمد بن حنبل یقول ههنا رجل خلقه اللّه تعالی لهذا الشأن یظهر کذب الکذابین یعنی ابن معین و به انبانا التنوخی و محمد بن طلحة النعالی قالا انا ابو نصر احمد بن محمّد بن ابراهیم البخاری انا عبد الرحمن بن محمد بن حریث سمعت احمد بن سلمة سمعت محمّد بن رافع سمعت احمد بن حنبل یقول کلّ حدیث لا یعرفه یحیی بن معین فلیس هو بحدیث ابن عدی انا یحیی بن زکریا بن حبویه انبا العباس بن اسحاق سمعت هارون بن معروف یقول قدم علینا شیخ فبکرت علیه فسالناه ان یملی علینا فاخذ الکتاب و إذ الباب یدق و قال الشیخ من هذا قال احمد بن حنبل فاذن له و الشیخ علی حالته فاذا آخر یدق الباب فقال من ذا قال احمد الدورقی فاذن له و لم یتحرک ثم ابن الرومی فکذلک ثم ابو خیثمة فکذلک ثم دق الباب فقال من ذا فقال یحیی بن معین فرایت الشیخ ارتعدت یده و سقط منه الکتاب جعفر الطیالسی سمعت ابن معین یقول لما قدم عبد الوهاب بن عطا اتیته فکتبت عنه فبینا انا عنده إذ اتاه کتاب من اهله فقراه و اجابهم فرایته و قد کتب علی ظهره قدمت بغداد و قبلنی یحیی بن معین و الحمد للّه ربّ العالمین قال ابو عبید الاخری قلت لابی داود اعلم بالرجال یحیی او علی قال یحیی و لیس عندی من خیر اهل الشام شیء قال عبد المومن النسفی سالت ابا علی صالح بن محمّد من اعلم بالحدیث یحیی بن معین او احمد بن حنبل فقال احمد اعلم بالفقه و الاختلاف و امّا یحیی فاعلم بالرجال و الکنی محمّد بن عثمان بن أبی شیبة سمعت علی بن المدینی یقول کنت إذا قدمت الی بغداد منذ اربعین سنة کان الّذی یذاکرنی احمد فربما اختلفنا فی الشیء فیسأل ابا زکریا فیقوم فیخرجه ما کان اعرفه بموضع حدیثه و قال ابو الحسین ابن البراء سمعت ابن المدینی یقول ما رایت یحیی استفهم حدیثا قط و لا ردّه بکر بن سهل انبا عبد الخالق بن منصور قلت لابن الرومی سمعت بعض اصحاب الحدیث یحدث باحادیث یحیی و یقول حدثنی من لم یطلع الشمس علی اکبر منه فقال و ما تعجب سمعت علی بن المدینی یقول ما فی النّاس مثله و عن ابن المدینی قال ما اعلم احدا کتب ما کتب یحیی بن معین و

قال ابو الحسن بن البراء سمعت علیّا یقول لا نعلم احدا من لدن آدم کتب من الحدیث ما کتب یحیی قال احمد بن عقبة سئلت یحیی بن معین کم کتبت من الحدیث قال کتبت بیدی هذه ستمائة الف حدیث قلت یعنی بالمکرر قال صالح بن احمد الحافظ سمعت ابا عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه سمعت أبی یقول خلف یحیی من الکتب مائة قمطر و اربعة عشر قمطرا

ص:52

و اربعة حباب شرابیّه مملوة کتبا و قال عبد المومن سمعت صالحا جزرة یقول ذکرنی ان یحیی بن معین خلف من الکتب ثلاثین قمطرا او عشرین حبا فطلب یحیی بن اکتم بما بقی دینار فلم یدع ابو خیثمة ان تباع و نیز در ان گفته و باسنادی الی الخطیب ابنا علی بن طلحة انبا صالح بن احمد الهمدانی انبا عبد الرّحمن بن حمدان بن المرزبان قال قال لی ابو حاتم الرازی إذا رایت البغدادی بحب احمد بن حنبل فاعلم انه صاحب سنة و إذا رایته یبعض یحیی بن معین فاعلم انه کذاب و قال محمد بن هارون الفلاس إذا رایت الرجل یقع فی یحیی بن معین فاعلم انّه کذاب یضع الحدیث و انما یبغضه لما یبین من امر الکذابین قال الابار قال ابن معین کتبنا عن الکذابین و سجرنا به التنور و اخرجنا به خبزا نضیجا قال ابو داود سمعت یحیی بن معین یقول اکلت عجنة و انا ناقه من علة قال الدوری سئل یحیی بن معین عن الرؤس فقال ثلثة بین اثنین صالح قال علی بن الحسین بن حبان حدثنی یحیی الاحول قال تلقینا یحیی بن معین مقدمه من مکة فسالناه عن الحسین بن حبان فقال احدثکم انه لما کان؟ ؟ ؟ بآخر رمق قال لی یا ابا زکریا أ تری ما مکتوب علی الخیمة قلت ما اری شیئا قال بل اری مکتوبا یحیی بن معین یقضی او یفصل بین الظالمین قال ثم خرجت نفسه الخطیب انا نعیم انا ابو الشیخ انا اسحاق بن بنان سمعت حبیش بن بشر یقول کان یحیی بن معین یحج علی المدینة و یرجع علیها فلما کان آخر حجة حجها رجع علی المدینة فاقام بها یومین او ثلثة ثم خرج حتی نزل المنزل مع رفقائه فباتوا فرای فی النوم کان هاتفا یهتف به یا ابا زکریا أ ترغب عن جواری فلمّا اصبح قال لرفقائه امضوا فانی راجع الی المدینة فمضوا و رجع فاقام بها ثلثا ثم مات قال فحمل علی اعواد النبی صلی اللّه علیه و سلم و صلّی علیه الناس و جعلوا یقولون هذا الذابّ عن رسول اللّه صلعم الکذب قال الخطیب الصحیح موته فی ذهابه قبل ان یحج قال عباس الدوری سمعت یحیی یقول لو لم نکتب الحدیث خمسین مرّة ما عرفناه و فی تاریخ دمشق من طریق محمّد بن نصر سمع یحیی بن معین یقول کتبت بیدی الف الف حدیث قلت یعنی بالمکرر أ لا تراه یقول لو لم نکتب الحدیث خمسین مرّة ما عرفناه انبئت عن أبی المکارم اللبان و غیره عن عبد الغفار بن محمّد انبا محمّد بن ابراهیم الکرمانی سمعت محمّد بن احمد غنجار سمعت عبد اللّه بن موسی السلامی سمعت الفضل بن شاکر ببلد الدیلم سمعت یزید بن مجالد سمعت یحیی بن معین یقول إذا کتبت فقمش و إذا حدثت ففتش و سمعته یقول سیندم المنتخب فی الحدیث حیث لا ینفعه الندامة الاصم انبا عباس سمعت یحیی بن معین یقول کنّا بقریة من قری مصر و لم یکن معنا شیء و لا ثم شیء نشتریه فلمّا اصبحنا إذا نحن بزنبیل ملأ سمک مشوی و لیس سنده احد فسالونی فقلت اقتسموه و کلوه فانی اظن انّه رزق رزقکم اللّه تعالی و سمعت یحیی مرارا یقول القرآن

ص:53

کلام اللّه و لیس بمخلوق و الایمان قول و عمل یزید و ینقص و روی عبد اللّه بن أبی زیاد القطوانی عن أبی عبید قال انتهی الحدیث الی اربعة احمد بن حنبل و هو افقههم فیه و الی یحیی بن معین و هو اکتبهم له و الی علی بن المدینی و هو اعلمهم به و الی أبی بکر بن أبی شیبة و هو احفظهم له و فی روایة عن عبید اللّه القواریری قال لی یحیی القطان ما قدم علینا البصرة مثل احمد و یحیی بن معین قال حنبل سمعت ابا عبد اللّه یقول کان اعلمنا بالرّجال یحیی بن معین و احفظنا للابواب سلیمان الشاذکونی و احفظنا للطوال علی ابو عبد اللّه الحاکم سمعت الزبیر بن عبد الواحد الحافظ قال انبا ابراهیم بن عبد الواحد البکری سمعت جعفر الطیالسی یقول صلی احمد بن حنبل و یحیی بن معین فی مسجد الرصافة فقام قاصّ فقال ابنا احمد بن حنبل و یحیی بن معین قالا

انبانا عبد الرزاق انبا معمر عن قتادة عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من قال لا اله الا اللّه خلق اللّه من کل کلمة منها طیرا منقارة من ذهب و ریشه من مرجان و اخذ فی قصة نحو عشرین ورقة فجعل احمد ینظر الی یحیی و یحیی ینظر إلیه و هما یقولان ما سمعنا هذا الی الساعة فسکتا حتی فرغ من قصصه و اخذ فطاعه ثم جعل ینظر بعینها فاشار إلیه یحیی فجاء متوهما لنوال یجیزه فقال من حدثک بهذا الحدیث فقال احمد و ابن معین فقال انا یحیی و هذا احمد ما سمعنا بهذا قط فان کان لا بدّ من الکذب فعلی غیرنا فقال انت یحیی بن معین قال نعم قال لم ازل اسمع ان یحیی بن معین احمق و ما علمت السّاعة کانه لیس فی الدنیا یحیی بن معین و احمد بن حنبل غیرکما کتبت عن سبعة عشر احمد بن حنبل و یحیی بن معین قال فوضع احمد کمه علی وجهه و قال دعه یقوم فقام کالمستهزئ بهما هذه حکایة عجیبة و راویها البکری لا اعرفه فاخاف ان یکون وضعها عن احمد بن عقبة قال سمعت یحیی بن معین یقول من لم یکن سمحا فی الحدیث کان کذابا قیل کیف یکون سمحا قال إذا شک فی حدیث ترکه و قال جعفر بن أبی عثمان کنّا عند یحیی بن معین فجاءه رجل استعجل فقال یا ابا زکریا حدثنی بشیء اذکرک به فقال یحیی اذکرنی انک سئلتنی ان احدثک فلم افعل الحسین بن فهم سمعت یحیی بن معین یقول کنت بمصر فرایت جاریة بیعت بالف دینار ما رایت احسن منها صلّی اللّه علیها فقلت یا ابا زکریا مثلک یقول هذا قال نعم صلّی اللّه علیها و علی کل ملیح هذه الحکایة محمولة علی الدعابة من أبی زکریا و یروی عنه باسناد آخر قال سعید بن عمرو البرذعی سمعت الحافظ ابا زرعة الرازی یقول کان احمد بن حنبل لا یری الکتابة عن أبی نصر التمّار و لا عن یحیی بن معین و لا عن احد ممن امتحن فاجاب قلت هذا امر ضیق و لا حرج علی من اجاب فی المحنة بل و لا علی من اکره علی صریح الکفر

ص:54

عملا بالآیة و هذا هو الحق و قد کان یحیی رحمه اللّه من ائمّة السنة فخاف من سطوة الدولة و اجاب تقیة عباس الدوری سمعت یحیی بن معین یقول کنت إذا دخلت منزلی باللّیل قرأت آیة الکرسی علی داری و عیالی خمس مرات فبینا انا إقراء إذا شیء یکلمنی کم تقرأ هذا کان لیس انسان بحسن یقرأ غیرک فقلت اری هذا السؤال و اللّه لازیدنک فصرت اقراها فی اللیلة خمسا و ستین مرّة و قال عباس قلت لیحیی ما تقول فی الرّجل یقوم الرّجل حدیثه یعنی ینزع منه اللّحن فقال لا باس به و سمعته یقول لو لم تکتب الحدیث من ثلثین وجها ما عقلناه قال ابراهیم بن الجنید سمعت یحیی بن معین یقول ما الدنیا الاّ کحلم و اللّه ما ضر رجلا ابقی اللّه علی ما اصبح و امسی لقد حججت و انا ابن اربع و عشرین سنة خرجت راجلا من بغداد الی مکة هذا من خمسین سنة کانما کان امس فقلت لیحیی تری ان ینظر الرجل فی رای الشافعی و أبی حنیفة قال ما اری لاحد ان ینظر فی رای الشافعی ینظر فی رای أبی حنیفة احبّ الی قلت قد کان ابو زکریا رحمه اللّه حنفیا فی الفروع فلهذا قال هذا و فیه انحراف یسیر عن الشافعی قال ابن الجنید و سمعت یحیی یقول تحریم النبیذ صحیح و لکن اقف و لا احرمه قد شربه قوم صالحون باحادیث صحاح و حرمه قوم صالحون باحادیث صحاح و سمعت یحیی بن سعید القطان یقول حدیث الطلا و حدیث عتبة بن فرقد جمیعا صحیحان قال عباس الدوری ثنا یحیی بن معین قال حضرت نعیم بن حماد بمصر فجعل یقرأ کتابا صنفه فقال انا ابن المبارک عن ابن عون و ذکر احادیث فقلت لیس ذا عن ابن المبارک فغضب و قال تردّ علیّ قلت أی و اللّه ارید دیتک فابی ان یرجع فلما رایته لا یرجع قلت لا و اللّه ما سمعت هذه من ابن المبارک و لا سمعها من ابن عون قط فغضب و غضب من کان عنده و قام و دخل فاخرج صحائف فجعل یقول و هی بیده این الذین یزعمون ان یحیی بن معین لیس بامیر المؤمنین فی الحدیث نعم یا ابا زکریا غلطت و انّما روی هذه الاحادیث غیر ابن المبارک من ابن عون قال الحسین بن حسان قال ابن معین دفع الی ابن وهب کتابا عن معاویة بن صالح خمس مائة حدیث او اکثر فانتقیت منها شرارها لم یکن لی یومئذ معرفة قلت أ سمعتها من احد قال ابن وهب قال لا قلت کذا کلّ من یکون مبتدیا لا یحسن الانتخاب فعلنا نحو هذا و ندمنا بعد قال محمّد بن جریر الطبری خرج ابن معین حاجا و کان اکولا فحدثنی ابو العباس احمد بن شاه انه کان فی رفقته فلما قدموا فیه اهدی الی یحیی فالوذجا لم ینضج فقلنا له یا ابا زکریا لا تاکله فانا نخاف علیک فلم یعبأ بکلامنا و اکله فما استقر فی معدته حتی شکا وجع بطنه و انسهل الی ان وصلنا الی المدینة و لا نهوض به فتعاوضنا فی امره و لم یکن سبیل الی المقام علیه لاجل الحج و لم ندر ما نعمل حتی وصی

ص:55

و مات فغسلناه و دفناه قال ابو زرعة الرازی لم ینتفع یحیی لأنّه کان یتکلم فی الناس و قد رایت حکایة شاذة قالها ابو عبد الرحمن السلمی عن الدارقطنی یحیی بن معین مات قبل ابیه بعشرة اشهر قال مهیب بن سلیم البخاری انبانا محمد بن یوسف البخاری الحافظ قال کنا فی الحج مع یحیی بن معین فدخلنا المدینة لیلة الجمعة و مات من لیلته فلما اصبحنا تسامع الناس بقدومه و بموته فاجتمع العامة و جاءت بنو هاشم فقالوا نخرج له الاعواد التی غسل علیها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فکره العامة ذلک و کثر الکلام فقالت بنو هاشم نحن اولی بالنبی صلّی اللّه علیه و سلم و هو اهل ان یغسل علیها و دفن یوم الجمعة فی ذی القعدة قال مهیب فیها ولدت یعنی سنة ثلث و ثلثین و مائتین قال عباس الدوری مات قبل ان یحج عامئذ و صلّی علیه و الی المدینة و کلم الحزامی الوالی فاخرجوا له سریر النبی صلّی اللّه علیه و سلم فحمل فعلیه احمد بن أبی خثیمة قال مات یحیی لسبع بقین من ذی القعدة سنة ثلث و ثلثین و مائتین و قد استوفی خمسا و سبعین سنة و دخل فی أ لست و دفن بالبقیع قال حبیش بن مبشر الفقیه و هو ثقة رایت یحیی بن معین فی النوم فقلت ما فعل اللّه بک قال اعطانی و حبانی و زوجنی ثلاثمائة حوراء و مهّد لی بین البابین او قال بین النّاس سمعها جعفر بن أبی عثمان بن حبیش و رواها الحسین بن الحصیب عن حبیش قال رایت یحیی بن معین فی النوم فقلت ما فعل اللّه بک قال ادخلنی علیه فی داره و زوجنی ثلاثمائة حوراء ثم قال للملائکة انظروا الی عبدی کیف نظری و حسن قال احمد بن یحیی بن الجارود قال ابن المدینی ما اعلم احد اکتب ما کتب یحیی بن معین و قال ابن البراء سمعت علیا یقول لا نعلم احدا من لدن آدم کتب من الحدیث ما کتب ابن معین محمد بن علی بن راشد الطبری عن محمد بن نصر الطبری قال دخلت علی یحیی بن معین فوجدت عنده کذا و کذا سفطا دفاتر و سمعته یقول کتبت بیدی الف الف حدیث و کل حدیث لا یوجد ههنا و اشار بیده الی الاسقاط فهو کذب و عن مجاهد بن موسی قال کان یحیی بن معین یکتب الحدیث نیفا و خمسین مرّة و قال محمد بن علی بن زیاد سمعت ابن معین یقول اشتهی ان أقع علی شیخ ثقة عنده بیت ملأ کتب اکتب عنه وحدی قال محمد بن سعد یحیی بن معین اکثر من کتابة الحدیث و عرف به و کان لا یکاد یحدث محمد بن احمد بن أبی مهزول عن محمد بن حفص سمع عمرا الناقد یقول ما کان فی اصحابنا احفظ للابواب من احمد و لا اسرد للحدیث من ابن الشادکونی و لا اعلم بالاسناد من یحیی بن معین ما قدر احد یقلّب علیه اسنادا قط القواریری قال لی یحیی بن سعید ما قدم علینا مثل هذین احمد بن حنبل و ابن معین الی ما آخر ما ذکره الذهبی و ترکناه حذر الاطالة و الملالة-

ص:56

و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته یحیی بن معین الامام الفرد سید الحفاظ ابو زکریا المرّی مولاهم البغدادی مولده فی سنة ثمان و خمسین و مائة و کان ابوه من نبلاء الکتاب فخلف له الف الف درهم فیما قیل سمع هشیما و ابن المبارک و اسماعیل بن المجالد و یحیی بن أبی زائده و معتمر بن سلیمان و هذه الطبقة و عنه احمد و هناد و البخاری و مسلم و ابو داود و ابو زرعة و أبی یعلی و احمد بن الحسین الصوفی و خلائق و

اخبرنی احمد بن اسحاق انا احمد بن یوسف و الفتح بن عبد اللّه قالا انا محمد بن عمر القاضی ح و اخبرنا احمد بن تاج الامناء عن عبد المعر بن محمّد انا یوسف بن ایوب الزّاهد قالا انا احمد بن محمد البزار انا علی بن عمر الحربی نا احمد بن الحسین الصوفی نا یحیی بن معین نا ابن عیینة عن حمید الاعرج عن سلیمان بن عتیق عن جابر ان النبی صلی اللّه علیه و سلم امر بوضع الجوائح و نهی عن بیع السنین اخرجه و عن ابن معین قال النّسائی ابو زکریا الثقة المامون احد الائمّة فی الحدیث قال ابن المدینی لا نعلم احدا من لدن آدم علیه السلام کتب من الحدیث ما کتب یحیی بن معین قال عباس الدوری سمعت یحیی بن معین یقول لو لم نکتب الحدیث خمسین مرة ما عرفناه و عن یحیی بن معین قال کتبت بیدی الف الف حدیث و قال ابن المدینی انتهی علم الناس الی یحیی بن معین و قال یحیی القطان ما قدم علینا مثل هذین احمد بن حنبل و یحیی بن معین قال احمد بن حنبل یحیی بن معین اعلمنا بالرجال قلت یحیی اشهر من ان نطول الشرح بمناقبه قال خنیس بن مبشر احد الثقات رایت یحیی بن معین فی النوم فقلت ما فعل اللّه بک فقال اعطانی و حبانی و زوجنی ثلث مائة حوراء و مهد لی بین الناس توفی فی ذی القعدة غریبا بمدینة النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم سنة ثلاث و ثلثین و مائتین رحمه اللّه و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنه ثلاث و ثلاثین و مائتین گفته و فیها الامام ابو زکریا یحیی بن معین البغدادی الحافظ احد الاعلام و حجة الاسلام فی ذی القعدة فی مدینة النبی صلّی اللّه علیه و سلم متوجها الی الحج و غسل علی الاعواد التی غسل علیها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و عاش خمسا و سبعین سنة سمع هشیما و یحیی بن أبی زائدة و خلائق و جاء عنه انه قال کتبت بیدی هذه ستمائة الف حدیث یعنی بالمکرر و قال احمد بن حنبل کل حدیث لا یعرفه یحیی بن معین فلیس بحدیث و قال ابن المدینی انتهی علم الناس الی یحیی بن معین قلت حدیثه فی الکتب الستة و نیز ذهبی در کاشف گفته یحیی بن معین ابو زکریا المرّی البغدادی امام المحدثین عن عباد بن عباد و هشیم و عنه خ م د و الفریابی و الصوفی و فضائله کثیرة مولده 158 و مات طالب الحج بالمدینة فی ذی القعدة 233 و حمل علی اعواد النبی صلّی اللّه علیه و سلم و عمر بن مظفر الشّهیر بابن الوردی

ص:57

در تتمة المختصر فی اخبار البشر در سنه مذکوره گفته و فیها فی ذی القعدة توفی ابو زکریا یحیی بن معین بن عون بن زیاد بن بسطام المزنی البغدادی الحافظ صاحب الجرح و التعدیل امام حافظ قیل انّه من قریة نقیای نحو الانبار و کان الامام احمد شدید الصحبة له یشترکان فی علوم الحدیث و ذکر الدارقطنی یحیی فیمن روی عن الشافعی و ولد سنة ثمان و خمسین و مائة و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان در سنه مذکوره گفته و الامام ابو زکریا یحیی بن معین الحافظ احد الاعلام توفی بمدینة النبی صلّی اللّه علیه و سلم متوجها الی الحج و غسل علی الاعواد التی غسل علیها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سئل کم کتبت من الحدیث فقال کتبت بیدی هذه ستمائة الف حدیث روی عنه کبار ائمة الحدیث منهم البخاری و مسلم و ابو داود و غیرهم و کان بینه و بین الامام احمد صحبة و الفة و اشتراک فی الاشتغال بعلوم الحدیث و کان ینشد المال یذهب حله و حرامه طرا و یبقی فی

غدا ثامه

الحدیث کلامه نطق النبی لنا به عن ربّه فعلی النبیّ صلاته و سلامه

و قد ذکره الدارقطنی فیمن روی عن الامام الشافعی و قد سبق فی ترجمة الشافعی ما جری منه فی حقه بینه و بین الامام احمد فی مشیه تحت رکاب بغلة الشافعی و قول الامام احمد له لو لزمت البغلة لانتفعت و قیل انه لما خرج من المدینة سمع فی النوم هاتفا یقول یا ابا زکریا أ ترغب عن جواری فرجع و اقام بها ثلثا ثم توفی رحمه اللّه و محمد بن محمد الشهیر بابن شحنه الحلبی در روض المناظر فی علم الاوائل و الاواخر در سنه مذکوره گفته و فیها توفی ابو زکریا یحیی بن معین حجة الاسلام من المحدثین متوجها الی الحج بمدینة النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و غسل علی الاعواد الّتی غسل علیها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و له من العمر خمس و سبعون سنة و محمود بن احمد عینی در عمدة القاری بعد ذکر حدیثی که آن را دلیل وجوب وتر گردانیده گفته فان قلت فی اسناده ابو المنیب عبید اللّه بن عبد اللّه و قد تکلم فیه البخاری و غیره قلت قال الحاکم وثقه ابن معین و قال ابن أبی حاتم سمعت أبی یقول هو صالح الحدیث و انکر علی البخاری ادخاله فی الضعفاء فهذا ابن معین امام هذا الشأن و کفی به حجة فی توثیقه ایاه و شیخ عبد الحق دهلوی در رجال مشکاة گفته یحیی بن معین المری البغدادی الحافظ امام المحدثین قال الخطیب کان اماما ربانیا عالما ثبتا حافظا متقنا قال ابن المدینی ما نعلم احدا من لدن آدم کتب من الحدیث ما کتب یحیی بن معین و قال ابو حاتم ربانیو الحدیث اربعة اعلمهم بالحلال و الحرام احمد و احسنهم سیاقة للحدیث و ادرکه ابن المدینی و احسنهم وضعا للکتاب ابن أبی شیبة و اعلمهم بصحیح الحدیث و سقیمه

ص:58

یحیی بن معین و قال احمد کان اعلمنا بالرجال یحیی و قال ابن المدینی ما رایت فی الناس مثله و قال ابن سعد الحداد الناس کلهم عیال علی یحیی و قال ابن الرومی ما رایت احدا قط یقول الحق فی المشایخ غیر یحیی و غیره کان یتحامل بالقول و قال احمد اسماع یحیی شفاء لما فی الصدور و قال مرة هنا رجل خلقه اللّه لهذا الشأن یظهر کذب الکذابین یعنی یحیی بن معین و قال ابو زرعة إذا رایت البغدادی یحب احمد فاعلم انّه صاحب سنة و إذا رایته یبغض یحیی بن معین فاعلم انه کذاب و قال احمد کلّ حدیث لا یعرفه یحیی فلیس هو بحدیث و قال هارون بن بشیر رایت ابن معین استقبل القبلة رافعا یدیه یقول اللّهمّ ان کنت تکلمت فی رجل و لیس هو عندی کذابا فلا تغفر لی و قال محمد بن هارون الفلاس إذا رایت الرجل یقع فی یحیی فاعلم انّه کذاب یصنع الحدیث و انّما یبغضه لما بین امر الکذابین و قال یحیی بن معین کتبت بیدی هذه ستمائة الف حدیث و قال مجاهد بن موسی کان یحیی یکتب الحدیث نیفا و خمسین مرة و مناقبه و فضائله کثیرة رحمه اللّه روی عن عباد بن عباد و هشیم و روی عنه البخاری و مسلم و ابو داود و الفریابی و الصوفی ولد سنة ثمان و خمسین و مائة و مات طالب الحج بالمدینة فی ذی القعدة سنة ثلث و ثلثین و مائتین و حمل علی اعواد النبی صلّی اللّه علیه و سلم کذا قیل قال صاحب الکاشف و ما احتاج النبی صلّی اللّه علیه و سلم الی اعواد لانه فی حجرته غسل و فیها صلّی اللّه علیه و سلم دفن الا ان یراد بالاعواد التخت الّذی غسل علیه و شیخ ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی الجعفری در مقالید الاسانید گفته سلافة من خبره قال الذهبی فی التذکرة هو الامام الفرد سید الحفاظ ابو زکریا یحیی بن معین المری مولاهم البغدادی مولده سنة ثمان و خمسین و مائة کان ابوه من نبلاء الکتاب فخلف له الف الف درهم فیما قیل سمع هشیما و ابن المبارک و معتمر بن سلیمان و هذه الطبقة و عنه احمد و البخاری و مسلم و ابو داود و خلائق قال النّسائی ابو زکریا الثقة المامون احد ائمة الحدیث و قال ابن المدینی لا نعلم احدا من لدن آدم علیه السلام کتب من الحدیث ما کتب یحیی بن معین و قال مرة انتهی علم النّاس الی یحیی بن معین روی عن یحیی انّه قال کتبت بیدی الف الف حدیث و رئی فی النوم فقیل له ما فعل اللّه بک فقال اعطانی و حبانی و زوجنی ثلاثمائة حوراء توفی بالمدینة سنة ثلاث و ثلثین و مائتین زاد العامر فی تاریخه متوجها الی الحج و قیل لما خرج من المدینة الی مکة سمع فی النوم هاتفا یقول یا ابا زکریا أ ترغب من جواری فرجع و اقام بالمدینة ثلاثا و مات رحمه اللّه و غسل علی الاعواد النبی غسل علیها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و کتب بیده ستمائة الف حدیث انتهی و من نظمه قال عباس بن محمد الدوری انشدنی یحیی المال ینفد حله و حرامه

و یطیب ما یحوی و یکسب اهله

ص:59

افادة ذکر الخطیب البغدادی فی کتاب الکفایة فی معرفة قوانین الروایة فی باب وجوب تعریف المزکی ما عنده من حال المسئول عنه قال و قد انکر قوم لم یتجروا فی العلم قول الحفاظ من ائمتنا و أولو المعرفة من اسلافنا ان فلانا الراوی ضعیف و فلان غیر ثقة و ما اشبه هذا من کلام و رأو ذلک غیبة لمن قیل فیه و قال قائلهم فی ذلک شعرا و هو بکر بن حماد الشاعر المغربی اری الخیر فی الدنیا یقل کثیره و ینقص نقصا و الحدیث یزید

فلو کان خیرا کان کالخیر کله

فان تک حقا فهی فی الحکم غیبة و ان تک زورا فالقصاص شدید

ثم قال الخطیب و لیس الامر علی ما ذهبوا إلیه لان اهل العلم اجمعوا علی ان الخیر لا یجب قبوله الاّ من العاقل الصدوق المامون علی ما یخبر به و فی ذلک دلیل علی جواز الجرح لمن لم یکن صدوقا فی روایته انتهی و قال شیخ شیوخنا الشهاب المقری التلمسانی فی تاریخه نفح الطیب و لما تعرض بعض من لا یبالی بما ارتکب الی اصحاب الحدیث بقوله اری الخیر فی الدنیا الابیات المتقدمة بحروفها اجابه الامام ابو عبد اللّه بن فتوح الحمیدی صاحب الجمع بین الصحیحین بقصیدة طویلة منها قوله و انی الی ابطال قولک قاصد

فان الخیر منک بعید و اقبح شیء ان جعلت لما اتی عن اللّه شیطانا و ذاک شدید

و منها فی ابن معین و ما هو الاّ واحد من جماعة

فیه عتید

و غیرهم عمّا اقتنوه رقود

و جرحهم

و صح لاهل النقل منها احتجاجهم

لا یستطاع جحود

دلیله

انتهی و رایت بآخر الاصل الّذی انتخبت منه ما قرأت علی شیخنا رحمه اللّه الابیات المتقدمة لبکر بن حماد و فیها بعض مخالفة لما تقدم و باثرها و اجابه عبد السلام بن یزید بن غیاث الاشبیلی بقوله و لابن معین فی الّذی قال اسوةو رای مصیب للصواب شدیدو اجر به یعلی الاله محلّه و نیز له فی الخلد حیث یرید یناضل عن قول النبیّ و صحبه و یطرد عن احواضه و یذودو جملة اهل العلم قالوا بقوله و ما هو فی شیء اتاه فرید

ص:60

و لو لم یقم اهل الحدیث بدیننافمن کان یروی علمه و یفیدهم ورثوا علم النبوة و احتووامن الفضل ما عنه الانام رقودو هم کمصابیح الدجی یهتدی بهم و نارهم بعد الممات خمودعلیک ابن عتاب لزوم سبیلهم فحالهم عند الاله حمید و اجابه ایضا احمد بن عمرو بن عصفور بقوله ایا قاذعا فی العلم زید عمایةرویدا بما تبدی به و تعیدجعلت شیاطین الحدیث مریدةالا ان شیطان الضلال مرید و جرّعت بالتکذیب من کان صادقافقولک مردود و انت عنیدذوو العلم فی الدنیا نجوم هدایة إذا غاب نجم لاح بعد جدیدبهم عز دین اللّه طرّا و هم له معاقل من اعدائه و جنودو خود شاهصاحب در بستان المحدثین گفته کنیت او ابو زکریاست و او را مری گویند بالولاء که از موالی بنی مره بود وطنش بغدادست در یکسال یکصد و پنجاه و هشت متولد شده و پدرش از عمده نویسندگان دفتر بود در انشاء نیز دستگاه خوب داشت گویند یحیی بن معین را از میراث پدر خود لکهه درم نقد بدست آمده بود باین سبب کمال ثروت داشت از هشیم و ابن المبارک و معمر بن سلیمان بن طرخان و اقران آنها سماع دارد و امام احمد بن حنبل و بخاری و مسلم و ابو داود از وی استفاده کرده اند و او یکی از ائمه این فنست در نقد احادیث و معرفت احوال رجال و در کثرت معلومات و محفوظات هم نظیر نداشت از وی منقولست که من بدست خود ؟ ؟ ؟ حدیث نوشته ام و او را بعد از مرگ بخواب دیدند و پرسیدند که خدای تعالی با تو چه کرد گفت مرا بخشش و عطایای بسیار داد و از آنجمله سه صد زن از حور عین بمن تزویج فرمود و در سال دو صد و سی و سه از بغداد بحج روانه شد اول در مدینه منوره رسیده و از زیارت فارغ شده قصد خانه کعبه نمود در اول منزل بخواب رفته بود که هاتفی او را آواز داد که أی ابو زکریا از همسایگی ما کجا می روی معلوم کرد که روح مبارک پیغمبر خداست که او را بان تشریف مشرف ساخت زود برگشت و در مدینه اقامت نمود بعد از سه روز وفات یافت و از سعادت او انست که او را بر همان تخته ها غسل دادند که جناب پیغمبر را بر انها غسل داده بودند او را بنظم هم میل بود و این چند بیت ازوست المال ینفد حله و حرامه

و طعامه

فعلی النبیّ صلاته و سلامه

فائده باید دانست که جاهلان و نافهمان قدماء اهل حدیث را عموما و یحیی بن معین را خصوصا مطعون ساخته اند که ایشان خصوصا این شخص از جمله ایشان در خلق اللّه زبان خود را دراز کرده و کسی را دروغگو و کسی را ملبس و جعلی و کسی را مفتری و بهتانی می گویند و این غیبت محرمه را علم می دانند و عبادت می انگارند چنانچه بکر بن حماد شاعر مغربی درین باب یحیی بن معین را هجو کرده بلکه علم حدیث را تعریض بطعن نموده گفته است اری الخیر فی الدنیا یقل کثیره و ینقص

نقصا و الحدیث یزید

ص:61

مقالة

لیکن این حائل و امثال او نفهمیده اند که این طعن و جرح ایشان رجال را محض برای صیانت شریعت و دینست پس گویا از قبیل قتال کفار و خوارج و اهل بدعت و سیاست و تعزیر اهل منکرست که بهترین عباداتست از غیبت محرمه نیست و ازین ابیات مشومه که مرقوم شد ابو عبد اللّه بن فتوح حمیدی صاحب الجمع بین الصحیحین جواب داده و قصیده دراز دارد در آنجا در مخاطبه این شاعر می گوید و انی الی ابطال قولک قاصد و لی من شهادات النصوص جنود إذا لم یکن خیرا کلام نبینا

لدیک فان الخیر منک بعید و اقبح شیء ان جعلت لما اتی عن اللّه شیطانا و ذاک شدید

و بعد از ان در حق ابن معین گوید و ما هو الاّ واحد من جماعة و کلهم فیما حکاه شهود*فان صدّ عن حکم الشهادة حامل* فان کتاب اللّه فیه عتید*و لو لا رواة الدین ضاعت و اصبحت*معالمه فی الآخرین تبید*هم حفظوا الاثار من کل شبهة*و غیرهم عمّا اقتنوه رقود*و هم هاجروا فی جمعها و تبادروا*الی کل افق و المرام کؤود*و قاموا بتعدیل الرواة و جرحهم*قیام صحیح لنقل و هو جدید*بتبلیغهم صحت شرائع دیننا حدود تحروا حفظها و عهود*و صح لاهل النقل منها احتجاجهم*فلم یبق الاّ عاند و حقود*و حسبهم ان الصحابة بلغوا*و عنهم رووا لا یستطاع جحود*فمن جاد عن هذا الیقین ممارق*مرید لاظهار الشکوک مرید*و لکن إذا جاء الهدی و دلیله*فلیس لموجود الضلال وجود*و ان رام اعداء الدیانة کیدها* فکیدهم بالمخزیات مکید*و عبد السلام بن یزید بن غیاث الاشبیلی نیز ازین ابیات در قصیده دراز جواب داده و لابن معین فی الذی قال اسوة*و رای مصیب للصواب سدید*و اجر به یعلی الاله محله*و ینزله فی الخلد حیث یرید*یناضل عن قول النّبی و صحبه*و یطرد عن أحواضه و یذود*و جملة اهل العلم قالوا بقوله*و ما هو فی شیء اتاه فرید*و لو لم یقم اهل الحدیث بدیننا*فمن کان یروی علمه و یفید هم ورثوا علم النبوة و احتووا*من الفضل ما عنه الانام رقود*و هم کمصابیح الدجی یهتدی بهم*و نارهم بعد الممات خمود*علیک ابن عتاب لزوم سبیلهم*فحالهم عند الاله حمید*و نیز احمد بن عمرو بن عصفور جواب داده ست باین ابیات ایا قاذعا فی العلم زید عمائه*رویدا بما تبدی به و تعید*جعلت شیاطین الحدیث مریدة الا ان شیطان الضلال مرید*و قرعت بالتکذیب من کان صادقا*فقولک مردود و انت عنید* ذو العلم فی الدنیا نجوم هدایة*إذا غاب نجم لاح بعد جدید*بهم عز دین اللّه طرا و هم له*معاقل من اعدائه و جنود*و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته ابو زکریا یحیی بن معین بفتح المیم و کسر العین

ص:62

و سکون الیاء بن عون بن زیاد بن بسطام بکسر الموحدة و سکون السین المرّی بضم المیم و تشدید الراء البغدادی الحافظ المشهور امام عالم حافظ متقن بود گویند اصلش از قریه نقیایست بجانب انبار پدرش کاتب عبد اللّه بن مالک بود مقرر بر خراج بلده ری چون بمرد یک نیم لک درهم برای یحیی در میراث بگذاشت ولی این همه مال کثیر را در طلب علم حدیث انفاق کرد سماع دارد از هیثم و ابن المبارک و طبقه او از وی پرسیدند چه قدر احادیث نوشته گفت بدست خود ده لکهه حدیث نوشته ام احمد بن عقبه که راوی این خبرست گفته گمانم انست که محدثین هم برای او بدست خویش شش لکهه حدیث نوشته اند وی صد قمطر کتب و چهار حباب شرابیه پر از کتاب گذاشته صاحب جرح و تعدیلست کبار ائمه حدیث از وی روایت کرده اند منهم البخاری و مسلم و ابو داود و الامام احمد و غیرهم میان او و امام احمد صحبت و الفت و اشتراک در اشتغال بعلوم حدیث بود چنانکه مشهور است ابو خیثمه هم از وی روایت دارد یکی از ائمه این فن بود در نقد احادیث و معرفت احوال رجال و در کثرت معلومات و محفوظات نظیر نداشت علی بن المدینی گفته علم بصره منتهی شده بسوی یحیی بن أبی کثیر و قتاده و علم کوفه بسوی اسحاق و اعمش و علم حجاز بسوی ابن شهاب و عمرو بن دینار و علم این هر شش تن در بصره بسعید بن أبی عروبه و شعبه و معمر و حماد بن سلمه و أبی عوانه و در کوفه بسفیانین و مالک بن انس و از اهل شام باوزاعی رسیده و علم این همه ها بمحمد بن اسحاق و هشیم و یحیی بن سعید و ابن أبی زائده و وکیع و ابن المبارک و ابن مهدی و یحیی بن آدم منتهی شده و ابن المبارک اوسع ایشانست در علم و علم همه این ائمه در حصه یحیی بن معین آمده احمد گفته هر حدیث که نمی شناسد آنرا یحیی حدیث نیست و می گفت اینجا مرویست که خدای تعالی او را برای همین کار آفریده که کذب کذابین ظاهر کند و ابن الرومی گفته نشنیدم احدی را هیچگاه که حق درباره مشایخ گوید جز یحیی بن معین و غیر او متحامل بالقولست یحیی گوید ندیدم خطای هیچکس مگر آنکه پوشیدم آنرا و خواستم که کار او را زینت دهم و گاهی هیچیکی را بمکروهی روبرو نشدم و مواجهه نکردم و لیکن خطای او را میان خود و میان او مبین می کنم اگر قبول کرد فبها و الا ترک می کنم او را می گفت حدیث نوشتم از کذابین و گرم کردم بدان تنور را و برآوردم از ان نان پخته و این اشعار بسیار می خواند اشعار المال یذهب حله و حرامه

یطیب شرابه و طعامه

فعلی النّبی صلاته و سلامه

دارقطنی ذکر او در کسانی که روایت کرده اند از شافعی نموده و در ترجمه شافعی خبر او با وی و با امام احمد گذشته در سنه ثلث و ثلاثین و مائتین از بغداد قصد حج نمود اول بمدینه منوره رسید و از زیارت فارغ شد قصد خانه کعبه نمود در اول منزل بخواب رفته بود که هاتفی او را آواز داد که أی ابو زکریا از همسایگی ما کجا می روی معلوم کرد

ص:63

که روح مبارک پیغمبر خداست که او را بان تشریف مشرف ساخت رفقا را گفت که شما بروید و خود زود برگشته بمدینه اقامت نمود بعد از سه روز وفات یافت و این آخر حج او بود از سعادت او آنست که او را بر همان تختها غسل دادند که جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلم را بر آن غسل داده بودند هفتاد و پنج سال عمر یافت در تاریخ وفات او اختلافست والی مدینه بر وی نماز گزارده در بقیع دفن کرد و نماز بر وی مکرر شد چند بار مردی روبروی جنازۀ او بآواز بلند می گفت این ست کسی که نفی کذب از حدیث رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلم می کرد بعضی محدثین در مرثیه او این ابیات گفته اند ابیات ذهب العلیم بعیب کلّ محدث

و بکل مختلف من الاسناد و بکلّ وهم فی الحدیث و مشکل یعنی به علماء کل بلاد

او را بعد از مرگ بخواب دیدند و پرسیدند که خدای تعالی با تو چه کرد گفت عطایا و مواهب بسیار داد از آنجمله آنکه سه صد حور عین بمن تزوج فرمود مری او را نسبت بولا گویند زیرا که از موالی بنی مره بود ولادتش در سنه ثمان و خمسین و مائة بوده ابن خلکان گفته در بعض تواریخ دیدم یحیی بن معین بن غیاث بن زیاد بن عون بن بسطام مولی الجنید بن عبد الرحمن الغطفانی المری امیر خراسان از طرف هشام بن عبد الملک الاموی و اول اشهرست و اصح و مری نسبت بسوی مرّة غطفانست که قبیله کلان و مشهورست و در عرب چند قبائل منسوب اند بسوی آن و هر یکی را مره گویند و ابن السمعانی در کتاب الانساب گفته نقیا بفتح نون و کسر قاف یا فتح آن و بعدش یای مفتوحه قریه ایست از قرای انبار که از آنجاست یحیی بن معین و خطیب گفته می گویند که فرعون هم از اهل همین قریه بود انتهی سبحان اللّه این عجائب اتفاقست که چنین کافر و چنین مؤمن از یکجا برخیزند در بستان المحدثین در این مقام بعنوان فائده نوشته که جاهلان و نافهمان قدمای اهل حدیث را عموما و یحیی بن معین را خصوصا مطعون ساخته اند که ایشان خصوصا این شخص در خلق اللّه زبان خود را دراز کرده و کسی را دروغگو و کسی را ملبس و جاعل و کسی را مفتری می گوید و این غیبت محرمه را علم می داند و عبادت می انگارد چنانچه بکر بن حماد شاعر مغربی درین باب یحیی بن معین را هجو کرده بلکه علم حدیث را تعرض بطعن نموده گفته ست نظم اری الخیر فی الدنیا یقل کثیره

و ینقص نقصا و الحدیث یزید

فی الرجال مقالة

شدید

لکن این جاهل و امثال او نفهمیده اند که این طعن و جرح ایشان رجال را محض برای صیانت شریعت و دین است پس گویا از قبیل قتال کفار و خوارج و اهل بدعت و سیاحت و تعزیر اهل منکر باشد که بهترین عباداتست از غیبت محرمه نیست و ازین ابیات مشومه که مرقوم شد حمیدی صاحب الجمع بین الصحیحین جواب داده و قصیده دراز گفته در ان بمخاطبه این شاعر می گوید نظم و انی الی ابطال

قولک قاصد

شیء ان جعلت لما اتی عن اللّه شیطانا و ذاک شدید

بعده در حق یحیی بن معین گفته نظم و ما هو الاّ واحد من جماعة

ص:64

و کلهم فیما حکاه شهود

ضاعت و اصبحت

و هم هاجروا فی اجمعها و تبادروا

النقل و هو حدید

فلم یبق ألا عاند و حقود

مما رق

رام اعداء الدّیانة کیدها فکیدهم بالمخزیات مکید

و عبد السلام بن یزید بن عتاب الاشبیلی را نیز قصیده درازست در جواب این ابیات نظم و لابن معین فی الّذی قال اسوة*و رای مصیب للصواب سدید*و اجر به یعلی الاله محله*و نیز له فی الخلد حیث یرید*یناضل عن قول النبیّ و صحبه*و یطرد عن احواضه و یزود*و جملة اهل العلم قالوا بقوله*و ما هو فی شیء اتاه فرید*و لو لم یقم اهل الحدیث بدیننا*فمن کان یروی علمه و یفید* هم ورثوا علم النبوة و احتووا*من الفضل ما عند الانام رقود*و هم کمصابیح الدّجی یهتدی بهم* و نارهم بعد الممات خمود*علیک ابن عتاب لزوم سبیلهم*فحالهم عند الاله حمید*و هم از ان ابیات احمد بن عمرو بن عصفور را جوابست و منها ابیات ایا قاذعا فی العلم ازید عماؤه*رویدا بما یبدی به و یعید*جعلت شیاطین الحدیث مریدة*الا انّ شیطان الضلال مرید*و قرعت بالتکذیب من کان صادقا*فقولک مردود و انت عنید*و ذو العلم فی الدنیا نجوم هدایة*إذا غاب نجم لاح بعد جدید*بهم عزّ دین اللّه طرا و هم له*معاقل من اعدائه و جنود*انتهی کلام البستان و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلل گفته ابو زکریا یحیی بن معین بن عون بن زیاد بن بسطام المری البغدادی الحافظ المشهور کان اماما عالما حافظا متفننا قیل انه من قریة نحو الانبار تسمی نقیای و کان ابوه کاتبا لعبد اللّه بن مالک و قیل انه کان علی خراج الری فمات فحلف لابنه یحیی المذکور الف الف درهم و خمسین الف درهم فانفق جمیع المال علی الحدیث و سئل یحیی کم کتبت من الحدیث فقال کتبت بیدی هذه ستمائة الف حدیث و قال راوی هذا الخبر و هو احمد بن عقبة و انّی اظن ان المحدثین قد کتبوا له بایدیهم ستمائة الف و ستمائة الف و خلف من الکتب مائة قمطر و اربع حباب شرابیة مملوة کتبا و هو صاحب الجرح و التعدیل و روی عنه الحدیث کبار الائمة منهم ابو عبد اللّه محمد بن اسماعیل البخاری و ابو الحسین مسلم بن الحجاج القشیری و ابو داود السجستانی و غیرهم من الحفاظ و کان بینه و بین الامام احمد بن حنبل من الصحبة

ص:65

و الالفة و الاشتراک بالاشتغال بعلوم الحدیث ما هو مشهور و لا حاجة الی الاطالة فیه و روی عنه هو و ابو خیثمة و کانا من اقرانه و قال علی بن المدینی انتهی العلم بالبصرة الی یحیی بن أبی کثیر و قتادة و علم الکوفة الی اسحاق و الاعمش و انتهی علم الحجاز الی ابن شهاب و عمرو بن دینار و صار علم هولاء الستة بالبصرة الی سعید بن أبی عروبة و شعبة و معمر و حماد بن سلمة و أبی عوانة و من اهل الکوفة الی سفیان الثوری و سفیان بن عیینة و مالک بن انس و من اهل الشام الی الاوزاعی و انتهی علم هولاء الی محمّد بن اسحاق و هشیم و یحیی بن سعید و ابن أبی زائدة و وکیع و ابن المبارک و هو اوسع هولاء علما و ابن مهدی و یحیی بن آدم و صار علم هولاء جمیعا الی یحیی بن معین و قال احمد بن حنبل کل حدیث لا یعرفه یحیی فلیس هو بحدیث و کان یقول ههنا رجل خلقه اللّه لهذا الشأن و یظهر کذب الکذابین یعنی یحیی بن معین و قال ابن الرومی ما سمعت احدا قط یقول الحق فی المشایخ غیر یحیی بن معین و غیره کان یتحامل بالقول و قال یحیی ما رایت علی رجل قط خطأ الاّ سترته و احببت ان ازین امره و ما استقبلت رجلا فی وجهه بامر یکرهه و لکن ابین له خطأه فیما بینی و بینه فان قبل ذلک و الا ترکته و کان یقول کتبنا عن الکذابین و سجرنا به التنور و اخرجنا به خبزا نضیجا و کان ینشد کثیرا شعر المال یذهب حله و حرامه طرا و یبقی فی غد آثامه

لیس التقی بمتق لالهه

کلامه نطق النبی لنا به عن ربّه فعلی النّبی صلاته و سلامه

و قد ذکره الدارقطنی فیمن روی عن الامام الشافعی رضی اللّه عنه و قد سبق فی ترجمة الشافعی خبره معه و ما جری بینه و بین الامام احمد فی ذلک و سمع ایضا عن عبد اللّه بن المبارک و سفیان بن عیینة و کان یحیی یحج فیذهب الی مکة و یرجع الی المدینة فلما کان آخر حجّة حجها خرج الی المدینة و رجع الی المدینة فاقام بها ثلثة ایام ثم خرج حتی اتی المنزل مع رفقائه فباتوا فرای فی النوم هاتفا یهتف به یا ابا زکریا أ ترغب عن جواری فلما اصبح قال لرفقائه امضوا فانی راجع الی المدینة فمضوا و رجع فاقام بها ثلثة ایام ثم مات فحمل علی اعواد النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و کانت وفاته لسبع لیال من ذی القعدة سنه 233 هکذا قاله الخطیب فی تاریخ بغداد و هو غلط قطعا لما تقدم ذکره و هو انّه خرج الی مکة للحج ثم رجع الی المدینة و مات بها و من یکون قد حج کیف یتصور ان یموت بذی القعدة من تلک السنة فلو ذکر انّه توفی ذی الحجة لامکن ان یحتمل ان یکون هذا غلطا من الناسخ قال ابن خلکان لکنی وجدته فی نسختین علی هذه الصورة فیبعد ان یکون من الناسخ و اللّه اعلم ثم ذکر بعد ذلک ان الصحیح انّه

ص:66

مات قبل ان یحج و علی هذا یستقیم ما قاله من تاریخ الوفاة ثم نظرت فی کتاب الارشاد فی معرفة علماء الحدیث تالیف أبی یعلی الخلیل بن عبد اللّه بن احمد بن ابراهیم بن الخلیل الحافظ ان یحیی بن معین المذکور توفی لسبع لیال بقین من ذی الحجة من السنة المذکورة فعلی هذا یکون قد حج و ذکر الخطیب ایضا ان مولده کان آخر سنة 158 ثم قال بعد ذکر وفاته انه بلغ سبعا و سبعین سنة الاّ عشرة ایام و هذا ایضا لا یصح من جهة الحساب فتامله و رایت فی بعض التواریخ انّه عاش خمسا و سبعین سنة و اللّه اعلم و صلی علیه و الی المدینة ثم صلّی علیه مرارا و دفن بالبقیع و کان بین یدی جنازته رجل ینادی هذا الّذی کان ینفی الکذب عن حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و رثاه بعض المحدثین فقال ذهب العلیم بعیب کل محدث

کلّ بلاد

رضی اللّه عنه و معین بفتح المیم و کسر العین المهملة و سکون التحیّة و بسطام بکسر الباء و اللّه اعلم

وجه ششم

آنکه ابو محمد سوید بن سعید الهروی الحدثانی الانباری که از مشایخ مسلم صاحب صحیح و نیز از مشایخ ابن ماجه ست این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه ابن کثیر شامی در تاریخ خود بعد ذکر

حدیث انا دار الحکمة از صحیح ترمذی گفته قلت

روایة سوید بن سعید عن شریک عن سلمة عن الصنابحی عن علی مرفوعا انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات باب المدینة و ذهبی نیز در میزان الاعتدال این حدیث را از عوالی احادیث سوید بن سعید دانسته و بسند خود از سوید روایت ان کرده کما ستدری فیما بعد ان شاء اللّه تعالی و جلالت مرتبت و علو منزلت سوید بن سعید بر ناظر کتاب الانساب سمعانی و تهذیب الکمال مزی و تذهیب التهذیب و تذکرة الحفاظ و عبر ذهبی و تهذیب التهذیب ابن حجر عسقلانی و طبقات الحفاظ سیوطی و غیر ان مخفی و محتجب نیست فهذا حافظهم الجلیل سوید بن سعید*شیخ مسلم صاحب الصحیح الحمید*قد روی هذا الحدیث الشریف المجید*القاطع من اعناق ارباب البغی کلّ ورید*فلا یعدل عنه و لا یحید*بعد روایة هذا الخبر المجید*الاّ من ماج لحیرته فی الغی المدید*و ضرب لغمرته فی الضّلال البعید

وجه هفتم

آنکه احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی که یکی از ائمه اربعه اهل سنتست این حدیث شریف را بطرق متعدده روایت نموده چنانچه علامه ابن شهرآشوب علیه الرحمة که محامد زاهره و مناقب باهره جنابش از وافی بالوفیات صلاح الدین صفدی و بلغه مجد الدین فیروزآبادی و لسان المیزان ابن حجر عسقلانی و بغیة الوعاة جلال الدین سیوطی و طبقات المفسرین شمس الدین داودی در مجلد سابق شنیدی در کتاب مناقب آل أبی طالب فرموده و

قال النبیّ علیه السلام بالاجماع انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب رواه احمد من ثمانیة طرق و علامه سبط ابن الجوزی در تذکره خواص الامه گفته احمد فی الفضائل

ص:67

ثنا ابراهیم بن عبد اللّه ثنا محمد بن عبد اللّه الرومی ثنا شریک عن سلمة بن کهیل عن الصنابحی عن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها و نور الدین سمهودی در جواهر العقدین بعد ذکر این حدیث شریف گفته رواه الامام احمد فی الفضائل عن علی رضی اللّه عنه و از افاده علامه مناوی در فیض القدیر و محمود قادری در صراط سوی نیز روایت کردن احمد این حدیث شریف را واضح و ظاهر می شود کما سیاتی فیما بعد ان شاء اللّه تعالی و در کمال ظهورست که روایت نمودن احمد بن حنبل حدیثی را حسب تصریحات اکابر محققین و اجله منقدین سنیه دلیل نهایت ثبوت و تحقق و اعتماد و اعتبار آنست اخطب خوارزم در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و یدلک علی ذلک یعنی کثرة فضائل علی علیه السلام ایضا ما یروی عن الامام الحافظ احمد بن حنبل و هو کما عرف اصحاب الحدیث فی علم الحدیث قریع اقرانه و امام زمانه و المقتدی به فی هذا الفن فی ابّانه و الفارس الّذی یکبّ فرسان الحفاظ فی میدانه و روایته فیه رضی اللّه عنه مقبولة و علی کاهل التصدیق محمولة لما علم انّ الامام احمد بن حنبل و من احتذی علی مثاله و نسج علی منواله و حطب فی حبله و انضوی الی حفله مالوا الی تفضیل الشیخین رضوان اللّه علیهما فجاءت روایته فیه کعمود الصباح لا یمکن ستره بالراح و محمد بن یوسف بن محمد الکنجی در کفایة الطالب گفته و یدل علی ذلک یعنی کثرة فضائل علی علیه السّلام ما رویناه عن امام اهل الحدیث احمد بن حنبل و هو اعرف اصحاب الحدیث فی علم الحدیث قریع اقرانه و امام زمانه و المقتدی به فی هذا الفن فی ابانه و الفارس الّذی یکبّ فرسان الحفاظ فی میدانه و روایته مقبولة و علی کاهل التصدیق محمولة ولایتهم فی دینه و لا یشک انّه یقول بتفضیل الشیخین أبی بکر و عمر رضی اللّه عنهما و ارضاهما و اظلّنا بظلّ رضاهما فجاءت روایته فیه کعمود الصباح و لا یمکن ستره بالرّاح الخ و سبط ابن الجوزی در تذکره خواص الامه در ذکر حدیث مواخاة گفته و نحن نقول الحدیث الذی رواه احمد فی الفضائل لیس فیه میسرة و لا الحکم و احمد مقلد فی الباب متی روی حدیثا وجب المصیر الی روایته لانه امام زمانه و عالم اوانه و المبرز فی علم النقل علی اقرانه و الفارس الّذی لا یجاری فی میدانه و هذا هو الجواب عن جمیع ما یرد فی الباب و فی احادیث الکتاب ازین افاده اخطب خوارزم و محمد بن یوسف کنجی در غایت وضوح و ظهورست که احمد بن حنبل مقتدای فن حدیث در وقت خود بوده و روایات او در باب جناب امیر المؤمنین علیه السلام مقبولست و بر کاهل تصدیق محمول چه او و امثال او یقینا بتفضیل شیخین قائل و بسوی این مذهب و مشرب مائل و آئل هستند یعنی ازو صمت رفض و غلو بر کنار و برائت ساحتشان ازین عیب و عار کالشمس فی رابعة النهار آشکار پس روایات او مثل عمود صباح در غایت ایضاح است که ستر ان ممکن نیست براح و از افاده سبط ابن الجوزی پیداست که احمد درین باب مقلد و متبوعست که هر گاه او حدیثی روایت کند رجوع بان لازم و واجبست چه او امام زمان و عالم اوان و سابق

ص:68

در علم نقل بر اقران و شهسوار یکه تاز در میدان بوده و همینست جواب از هر چیزیکه وارد می شود درین باب و دیگر احادیث کتاب یعنی بجواب تشکیکات مجادلین و ارتیابات مخاصمین محض روایت نمودن احمد دلیل قطعیست که در حذاء روایت او شبهات رکیکه جاحدین و مغالطات سخیفه حائدین را آب نیست رو برد و انکار آنها احدی را مجال و تاب نیست و مکارم جلیله و محاسن جمیله و محامد عظیمه و مدائح فخیمه احمد بن حنبل نزد ائمه قوم بالاتر از انست که احاطه آن توان کرد نبذی از ان در بعض مجلدات سابقه شنیدی و شطری از ان در بعض مجلدات آتیه انشاء اللّه خواهی دانست و مرتبه احمد بحدی رسیده که این حضرات در قیام فی الاسلام او را بر خلیفه اول تفضیل می دهند و قیام در مقام انبیا علیهم السلام برای او ثابت می کنند عبد الحق دهلوی در رجال مشکاة در ترجمه احمد گفته قال المیمونی قال لی ابن المدینی بالبصرة بعد المحنة یا میمونی ما قام احد فی الاسلام ما قام احمد فعجبت من هذا و ابو بکر قد قام فی الرّدة قلت بایّ شیء قال انّ أبا بکر وجد انصارا و ان احمد لم یجد ناصرا و محیی الدین نووی در تهذیب الاسماء و اللغات بترجمه احمد گفته قیل لبشر الحافی حین ضرب احمد بن حنبل فی المحنة لوقت و تکلمت کما تکلم فقال لا اقوی علیه ان احمد قام مقام الانبیاء انتهی فهذا حبرهم المبجل عند الاحبار*و بحرهم المتقاصر عنه البحار*الّذی لا یباریه مبار*و لا یجاریه مجار* و لا یشق له غبار*و لا تلحق له اثار*و لا یدرک له مطار*و لا یرام له مضمار*الذی اضحی و صار*إلیه المرجع و علیه المدار*فی علم الاحادیث و الاثار*و فن الروایات و الاخبار*قد روی هذا الحدیث الموتلق الانوار*الملتمع الاسفار الشهیر من قدیم الاعصار*المشهور بین علماء الامصار*فلا ینحرف عنه الا من زاغ عن قصد السبیل و جار*و لا یمتری فیه الاّ من مال عن وضح الطریق فحار*و لا یقدح فیه الاّ من هلک فی بیداء الغیّ و بار*و لا یطعن فیه الاّ من مرق عن الدین المبین و عار*فرکب متن الشناعة و الشنار* و امتطی صهوة العیب و العار*و جمع بین العار و النار*و اقتنی خسر المال و سوء الدار

وجه هشتم

آنکه عباد بن یعقوب الرواجنی الاسدی که از مشایخ بخاری صاحب صحیح و نیز از مشایخ ترمذی و ابن ماجه است این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در ما بعد ان شاء اللّه تعالی از عبارت تاریخ خطیب بغدادی و کفایة الطالب کنجی خواهی دانست و نهایت تعدیل و توثیق عباد حسب تحقیق اکابر نقاد بحمد اللّه تعالی در مجلد حدیث طیر بتفصیل دانستی و لا ریب ان روایة عباد شیخ البخاری البارع عندهم فی الانتقاد*لهذا الحدیث الشائع فی الاغوار و الانجاد*المضیء للتلال و الوهاد* ناف لطعن ارباب العصبیة و العناد*و واف لقمع اصحاب الخصومة و اللّداد* و هاد لذوی الانصاف الی سلوک لقم الحق و الرشاد*و داع لاهل الاذعان الی انتهاج لحب الصدق و؟ ؟ ؟ السدم

ص:69

وجه نهم

آنکه ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة الترمذی این حدیث شریف را در جامع صحیح ترمذی روایت نموده چنانچه مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر جزری در جامع الاصول گفته علی

انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علیّ بابها اخرجه الترمذی و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول گفته و لم یزل أی علی علیه السّلام بملازمة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یزیده اللّه تعالی علما حتی

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فیما نقله الترمذی فی صحیحه بسنده عنه انا مدینة العلم و علی بابها و نیز در مطالب السؤول در بیان شواهد علم و فضل آنجناب گفته و من ذلک ما رواه الامام الترمذی فی صحیحه بسنده و قد تقدم ذکره فی الاستشهاد فی صفة امیر المؤمنین بالانزع البطین

ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علیّ بابها و ابن تیمیه نیز در منهاج السنه اعتراف کرده به اینکه حدیث انا مدینة العلم و علیّ بابها را ترمذی روایت نموده و سید شهاب الدین احمد نیز در توضیح الدلائل عبارت جامع الاصول را که مصرح باخراج ترمذیست آورده کما ستعرف فیما یاتی بعون اللّه تعالی و سیوطی در تاریخ الخلفاء گفته و

اخرج الترمذی و الحاکم عن علی قال قال رسول اللّه صلعم انا مدینة العلم و علیّ بابها هذا حدیث حسن علی الصواب الخ و علامه حلی در کتاب نهج الحق و کشف الصدق فرموده

روی الترمذی فی صحیحه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال انا مدینة العلم و علی بابها و فضل بن روزبهان در کتاب الباطل خود بجواب آن گفته و اما ما ذکره من صحیح الترمذی فصحیح و حسین ابن معین الدین میبذی در فواتح گفته و بحکم

انا مدینة العلم و علی بابها که در جامع ترمذی مسطورست و

انا میزان الحکمة و علیّ لسانه که در رساله عقلیه امام غزالی مذکورست بر طالبان طریق ایقان و شاربان رحیق عرفان واجبست که متوجه باشند الخ و محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و ارشاد در ذکر اسمای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم گفته مدینة العلم

روی الترمذی و غیره مرفوعا انا مدینة العلم و علیّ بابها و الصّواب انه حدیث حسن الخ و روایت نمودن ترمذی این حدیث شریف را از افاده ابن حجر مکی در صواعق و میرزا مخدوم در نواقض و شیخ بن عبد اللّه العیدروس یمنی در عقد نبوی و محمود شیخانی قادری در صراط سوی و شیخ عبد الحق دهلوی در اسماء رجال مشکاة و نور الدین شبراملسی در تیسیر المطالب السنیه و ابراهیم کردی کورانی در نبراس و محمد بن عبد الباقی زرقانی در شرح مواهب لدنیه و محمد بن علی الصبان المصری در اسعاف الراغبین و عجیبی در ذخیرة المال و مولوی عبد العلی المعروف ببحر العلوم در شرح مثنوی مولوی روم و غیر ایشان نیز واضح و ظاهرست کما ستطلع علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی و إذا دریت ان الترمذی روی هذا الحدیث الشریف و ادرجه فی صحیحه السامق المنیف فلا یجتری

ص:70

علی تکذیبه و ابطاله الاّ المالوس الذی عقله سخیف*و فهمه خفیف*و دینه طفیف*و حیاؤه شفیف* و اهون سیره فی العضیهة الخبب و الوجیف*و ارفق حداه فی العصبیة المقلق العنیف*و دابه التزویر و التلفیق و التلفیف*و دیدنه التغریر و التزویق و التحریف*و اللّه العاصم عن تخبطه و التلقیف*و هو الصائن عن تعسفه فانه الخبیر اللطیف و فضائل جلیله و مناقب جمیله و مدائح سنیه و محامد علیه ترمذی و طول باع و کثرت اطلاع و مزید حفظ و اتقان و براعت و جلالت و علو مرتبت و رفعت شان و کمال تبحر و تمهر او نزد این حضرات ثابت و متحقّقست ابو سعید عبد الکریم بن محمد المروزی در کتاب الانساب بنسبت بوغی گفته هذه النسبة الی بوغ و هی قریه من قری ترمذ علی ستة فراسخ منها الامام ابو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة بن شداد البوغی التّرمذی الضریر امام عصره بلا مدافعة صاحب التصانیف امّا انه کان من هذه القریة او سکن هذه القریة الی ان مات و ساذکره فی حرف التّاء و اذکر شیوخه و من سعة حفظه انه حکی عنه قال کنت فی طریق الحجاز فاستعرت جزئین من شیخ کان معنا فی الطریق لاکتبهما و إقراء علیه فحملت الجزئین الی الرحل و نسختهما و اخذت الموعد من الشیخ لاقرأ علیه فلما قعد الشیخ لیسمع مضیت لی الرحل و اخذت الجزئین من الکراس و جزئین من البیاض عوض الفرع الذی نسخته فلما قعدت بین یدی الشیخ لا قرء و جعل الشیخ ینظر فی اصله قلبت الورقة لا قرأ من فرعی فاذا انا غلطت و ترکت الجزء المکتوب فی الرحل و اخذت البیاض فاستحییت و شرعت اقرأ الجزئین من الحفظ و اقلب الورقة بعد الورقة حتی اتیت علی الکلّ و ما اتفق انی غلطت فی شیء و قد کان حفظ الجزئین حالة النسخ مات بقریة بوغ فی سنة خمس و سبعین و مائتین و نیز سمعانی در انساب بنسبت ترمذی گفته ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة بن شداد الترمذی الضریر احد الائمّة الذین یقتدی بهم فی علم الحدیث صنف کتاب الجامع و التاریخ و العلل تصنیف رجل عالم متقن و کان یضرب به المثل فی الحفظ و الضبط تلمذ لابی عبد اللّه محمّد بن اسماعیل البخاری و یشارک معه فی شیوخه مثل قتیبة بن سعید البغلانی و علی بن حجر المروزی و هنّاد بن السری و أبی کریب محمّد بن العلاء الکوفیین و محمّد بن بشار و محمد بن موسی الزمن البصریین و عبد اللّه بن عبد الرحمن الدارمیّ السّمرقندی و جماعة کثیرة من اهل العراقین و الحجاز روی عنه محمد بن سهل الغزال و بکر بن محمّد الدهقان و ابو النصر الرشادی و ابو علیّ بن الحرب الحافظ و حماد بن شاکر النسفی و ابو العباس المحبوبی المروزی و الهیثم بن کلیب الشاشی و توفی بقریة بوغ سنة نیف و سبعین و مائتین احدی قری ترمذ و مجد الدین ابن الاثیر در جامع الاصول گفته الترمذی هو ابو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة بن موسی بن الضحاک السلمی الترمذی ولده و توفی بترمذ لیلة الاثنین الثالث عشر من رجب سنة

ص:71

تسع و سبعین و مائتین و هو احد العلماء الحفاظ الاعلام و له فی الفقه ید صالحة اخذ الحدیث عن جماعة من ائمّة الحدیث و لقی الصدر الاوّل من المشایخ مثل قتیبة بن سعید و اسحاق بن موسی و محمود بن غیلان و سعید بن عبد الرحمن و محمّد بن بشار و علی بن حجر و احمد بن منیع و محمد بن المثنی و سفین بن وکیع و محمد بن اسماعیل البخاری و غیر هولاء عن خلق کثیر لا یحصون کثرة و اخذ عنه خلق کثیر منهم محمد بن احمد بن محبوب المحبوبی المروزی و من طریقه روینا کتابه الجامع و له تصانیف کثیرة فی علم الحدیث و هذا کتابه الصحیح احسن الکتب و اکثرها فائدة و احسنها ترتیبا و اقلها تکرارا و فیه ما لیس فی غیره من ذکر المذاهب و وجوه الاستدلال و تبیین انواع الحدیث من الصّحیح و الحسن و الغریب و فیه جرح و تعدیل و فی آخره کتاب العلل قد جمع فیه فوائد حسنة لا یخفی قدرها علی من وقف علیها قال الترمذی رحمه اللّه صنفت هذا الکتاب فعرضته علی علماء الحجاز فرضوا به و عرضه علی علماء العراق فرضوا به و عرضه علی علماء خراسان فرضوا به و من کان فی بیته هذا الکتاب فکانّما فی بیته بنی یتکلم و قال الترمذی کان جدی مروزیا انتقل من مرو ایام اللیث بن یسار و عز الدین ابن الاثیر در تاریخ کامل در حوادث سنة تسع و سبعین و مائتین گفته و فیها توفّی ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة الترمذی السلمی بترمذ فی رجب و کان اماما حافظا له تصانیف حسنة منها الجامع الکبیر فی الحدیث و هو احسن الکتب و کان ضریرا و ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة بن موسی بن الضحاک و السلمی الضریر البوغی الترمذی الحافظ احد الائمّة الذین یقتدی بهم فی علم الحدیث صنف کتاب الجامع و العلل تصنیف رجل متقن و به یضرب المثل فی الحفظ و هو تلمیذ أبی عبد اللّه محمد بن اسماعیل البخاری و شارکه فی بعض شیوخه مثل قتیبة بن سعید و علی بن حجر و ابن بشار و غیرهم و توفی لثلاث عشرة لیلة خلت من رجب لیلة الاثنین سنة تسع و سبعین و مائتین ذکره فی کتاب الانساب فی نسبة البوغی رحمه اللّه تعالی و بوغ بضم الباء الموحدة و سکون الواو و بعدها غین معجمة و هی قریة من قری ترمذ فی ستة فراسخ منها و قد تقدم الکلام علی ترمذ و الاختلاف فی کسر التاء و ضمها و فتحها فی ترجمة أبی جعفر محمّد بن احمد الفقیه الشافعی و ابو الفداء اسماعیل بن علی الایوبی در مختصر فی اخبار البشر در وقائع سنة تسع و سبعین و مائتین گفته و فیها توفی ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة الترمذی السّلمی بترمذ فی رجب و کان اماما حافظا له تصانیف حسنة منها الجامع الکبیر فی الحدیث و کان ضریرا و هو من ائمّة الحدیث المشهورین الّذی یقتدی

ص:72

بهم فی علم الحدیث و هو تلمیذ محمّد بن اسماعیل البخاری و شارکه فی بعض شیوخه مثل قتیبة بن سعید و علی بن حجر و ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته الترمذی الامام الحافظ ابو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة السلمی الترمذی الضریر مصنف الجامع و کتاب العلل الی ان قال سمع قتیبة بن سعید و ابا مصعب و ابراهیم بن عبد اللّه الهروی و اسماعیل بن موسی السدی و سوید بن نصر و علی بن حجر و محمد بن عبد الملک بن أبی الشوارب و عبد اللّه بن معاویة الجمحی و طبقتهم و تفقه فی الحدیث بالبخاری حدث عنه مکحول بن الفضل و محمد بن محمود بن عنبر و حماد بن شاکر و عبد بن محمد النسفیون و الهیثم بن کلیب الشاشی و احمد بن علی بن حسنویه و ابو العباس المحبوبی و خلق و سواهم قال ابن حیان فی کتاب الثقات کان ابو عیسی ممن جمع و صنف و حفظ و ذاکر و قال ابو سعید الادریسی کان ابو عیسی یضرب به المثل فی الحفظ و قال الحاکم سمعت عمر بن علک یقول مات البخاری فلم یخلف بخراسان مثل أبی عیسی فی العلم و الحفظ و الورع و الزهد بکی حتی عمی و بقی ضریرا سنین قال شیخنا ابن دقیق العید و ترمذ بالکسر هو المستفیض حتی یکون کالمتواتر و قال موتمن السّاجی سمعت عبد اللّه بن محمد الانصاری یقول هو بضم التّاء و عن أبی علی منصور بن عبد اللّه الخالدی قال قال ابو عیسی صنفت هذا الکتاب فعرضته علی علماء الحجاز و العراق و خراسان و رضوا به و من کان فی بیته هذا الکتاب یعنی الجامع فکانما فی بیته بنی یتکلم قال ابو نصر عبد الرحیم ابن عبد الحق الیوسفی الجامع علی اربعة اقسام قسم مقطوع بصحته و قسم علی شرط أبی داود و النّسائی کما بینا و قسم اخرجه للصد به و ابان عن علته و قسم رابع ابان عنه فقال ما اخرجت فی کتابی هذا الا حدیثا قد عمل به بعض الفقهاء و قیل انّ بعض المحدثین امتحن ابا عیسی بان قراء له اربعین حدیثا من غرائب حدیثه فاعادها من صدره فقال ما رأیت مثلک و نقل الادریسی باسناد له ان ابا عیسی قال کنت فی طریق مکة فکتبت جزئین من حدیث شیخ فوجدته فسألته و انا اظن الجزئین معنی فسالته فاجابنی فاذا معی جزءا بیاض فبقی یقرأ علی من لفظه فنظر و ان فی یدی بیاضا فقال امّا تستحیی منی فاعلمته بامری و قلت احفظه کله قال إقراء فقراته علیه فلم یصدقنی و قال استظهرت قبل ان تجیء فقلت حدثنی بغیره فحدثنی باربعین حدیثا و قال هات فاعدتها علیه ما اخطأت فی حرف و قد سمع من أبی عیسی ابو عبد اللّه البخاری و غیره مات فی ثالث عشر رجب سنة تسع و و سبعین و مائتین بترمذ نیز ذهبی در تذهیب التهذیب گفته محمد بن عیسی بن سورة بن موسی ابن الضحاک

ص:73

و قیل محمد بن عیسی بن یزید بن سورة بن السکن السلمی ابو عیسی الترمذی الحافظ الضریر احد الائمة الاعلام و صاحب الجامع و غیره من التصانیف قیل انه کان اکمه طوف البلاد و سمع خلقا قد سمیناهم فی اماکنهم قلت و منهم قتیبة بن سعید و عبد اللّه بن معاویة الجمحی و ابو مصعب الزهری و محمد بن عبد الملک بن أبی الشوارب و اسماعیل بن موسی الفزازی و محمّد بن أبی معشر السندی و ابو کریب و هناد و ابراهیم بن عبد اللّه الهروی و سوید بن نصر و علی بن حجر و اخذ علم الرجال و العلل عن أبی عبد اللّه البخاری قال روی عنه محمد بن اسماعیل السمرقندی و ابو حامد احمد بن عبد اللّه بن داود المروزی و احمد بن علی بن حسنویه المقری و احمد بن یوسف السبیعی و اسد بن حمدویه السبیعی و الحسین بن یوسف الضریری و حماد بن شاکر و ابو داود البزدوی و عبد بن محمّد النسفی و علی بن عمر بن کلثوم السمرقندی و الفضل بن عرام الصرام و ابو العباس محمد بن احمد بن محبوب المروزی و محمد بن احمد و محمد بن سفیان بن النصر الامین و ابو علی محمد بن محمّد بن یحیی العراب و محمّد بن محمود بن عمر النسفی و ابوه و محمّد بن مکّی بن نوح و ابوه و محمد بن المنذر شکر و الشیخ بن أبی موسی الکاجری و مکحول ابو مطرح النسفی و نصر بن محمّد بن سبرة الشرکی و الهیثم بن کلیب الشاشی و آخرون و قد سمع منه ابو عبد اللّه البخاری شیخه قال ابن حبان فی الثقات کان ممّن جمع و صنف و حفظ و ذاکر و قال جعفر بن محمّد المستغفری الحافظ مات ابو عیسی بترمذ لیلة الاثنین لثلاث عشر مضت من رجب سنة تسع و سبعین و مائتین و نیز ذهبی در کاشف گفته محمد بن عیسی الحافظ ابو عیسی الترمذی الضریر قیل ولد اکمه سمع قتیبة و ابا مصعب و تعلم الفن من البخاری و عنه المحبوبی و الهیثم الشاشی و خلق مات فی رجب سنة 279 و نیز ذهبی در کتاب عبر فی خبر من غبر در وقائع سنه تسع و سبعین و مائتین گفته و فیها الامام ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة السّلمی الترمذی الحافظ مصنف الجامع فی رجب بترمذ سمع قتیبة و ابا مصعب و طبقتهما و کان من ائمة هذا الشأن و کان ضریرا فقیل انه ولد اکمه و نیز ذهبی در دول الاسلام در وقائع سنه مذکوره گفته و فیها مات الامام ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة السلمی الترمذی مصنف الجامع فی رجب بترمذ و ابن الوردی در تتمه المختصر در وقائع سنه مذکوره گفته و فیها توفی ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة الترمذی الضریر السلمی بترمذ فی رجب حافظ من تصانیفه الجامع الکبیر فی الحدیث و هو تلمیذ البخاری و شارکه فی بعض شیوخه مثل قتیبة بن سعید و علی بن حجر و ولی الدین محمد بن عبد اللّه الخطیب در اسماء رجال کتاب خود

ص:74

مشکاة گفته محمد بن عیسی الترمذی هو ابو عیسی محمد بن عیسی الترمذی توفی بها لیلة الاثنین الثالث عشر من رجب سنة 279 تسع و سبعین و مائتین و هو احد العلماء الحفاظ الاعلام و له فی الفقه ید صالحة اخذ الحدیث عن جماعة من ائمة الحدیث و لقی العهد الاوّل من المشایخ مثل قتیبة بن سعید و محمود بن غیلان و محمّد بن بشار و احمد بن منیع و محمّد بن المثنی و سفین بن وکیع و محمد بن اسماعیل البخاری و غیر هولاء و اخذ الحدیث عن خلق کثیر لا یحصون کثرة و اخذ عنه خلق کثیر منهم محمد بن احمد المحبوبی المروزی و له تصانیف کثیرة فی علم الحدیث و هذا کتابه الصّحیح احسن الکتب و احسنها ترتیبا و اقلها تکرارا و فیه ما لیس فی غیره من ذکر المذاهب و وجوه الاستدلال و تبیین انواع من الصحیح و الحسن و الغریب و فیه جرح و تعدیل و فی آخره کتاب العلل و قد جمع فیه فوائد حسنة لا یخفی قدرها علی من وقف قال علیها الترمذی صنفت هذا الکتاب فعرضته علی علماء الحجاز فرضوا به و عرضته علی علماء العراق فرضوا به و عرضته علی علماء خراسان فرضوا به و من کان فی بیته هذا الکتاب فکانما فی بیته نبی یتکلم الترمذی بکسر التاء و بالذال المعجمة منسوب الی مدینة مشهورة من وراء جیحون علی شاطئه الشرقی و عبد اللّه بن اسعد الیافعی در مرآة الجنان در وقائع سنة تسع و سبعین و مائتین گفته و فیها الامام الحافظ مصنف الجامع فی السنن ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة السّلمی الترمذی احد الائمّه المقتدی بهم فی علم الحدیث و کان یضرب به المثل و هو تلمیذ محمد بن اسماعیل البخاری و شارکه فی بعض شیوخه و کان ضریرا قیل ولد اکمه رحمه اللّه و ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب گفته محمد بن عیسی بن سورة بن موسی بن الضحاک السّلمی الترمذی ابو عیسی صاحب الجامع احد الائمّة ثقة حافظ من الثانیة عشر مات سنة تسع و سبعین و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابو عیسی الترمذی محمد بن عیسی بن سورة بن الضحاک السّلمی صاحب الجامع و العلل الضریر الحافظ العلامة طاف البلاد و سمع خلقا کثیرا من الخراسانیین و العراقیین و الحجازیین و غیرهم روی عنه محمد بن المنذر شکر و الهیثم بن کلیب و ابو العبّاس المحبوبی و خلق ذکره ابن حبان فی الثقات و قال کان ممّن جمع و صنف و ذاکر و قال ابو سعید الادریسی کان احد الائمة الذین یقتدی بهم فی علم الحدیث صنف کتاب الجامع و العلل و التواریخ تصنیف رجل عالم متقن کان یضرب به المثل فی الحفظ مات بترمذ فی رجب سنة تسع و سبعین و مائتین و فضل اللّه بن روزبهان الخنجی الشیرازی الاصفهانی در شرح کتاب الشمائل گفته محمد بن عیسی بن سورة

ص:75

بن موسی بن الضحاک السلمی الترمذی ابو عیسی صاحب الجامع المشهور للترمذی المنسوب إلیه من الطبقة الثانیة عشر مات سنة تسع و سبعین بعد المائتین اما ضبط اسم جده فبفتح السین المهملة و سکون الواو و فتح الراء المهملة و آخره تاء و امّا جد جده فقد ذکر الشیخ فی التقریب انه الضحاک کما سردنا و اما اسم والد جده فقد ذکرنا موافقا لمّا فی التقریب انه موسی و ذکر السمعانی فی الانساب انه شداد و بعد تحقیق نسبت سلمی و ترمذی گفته امّا ولادته فکما بلغنا کانت فی مدینة ترمذ و اما اوصافه فکثیرة شهیرة فمنها ما ذکر السمعانی انه احد الائمّة الذین یقتدی بهم فی علم الحدیث صنف کتاب الجامع و التواریخ و العلل تصنیف رجل عالم متقن و کان یضرب به المثل فی الحفظ و الضبط انتهی و قد روی انه کان اکمه خلق علی العمی و لکن ما رایت احدا من الاکابر صرح بها و قد ذکر الامام الزمخشری فی الکشاف انه یقال لم یکن فی هذه الامّة اکمه غیر قتادة بن دعامة السدوسی انتهی و لقد ذکرنا ترجمة قتادة فیما سبق و لو کان الترمذی اکمه لم یکن الزمخشری یدعی مثل هذا الحصر مع مکان شهرة الترمذی و ظهور احواله و ایضا کثرة التصانیف المتقنة له و وفور الحفظ و الاتقان سبب لاستبعاد کونه اکمه و اللّه اعلم و الغرض انا لم نعلم هذا الحال منه من اخبار شیخ یعتمد علیه فی امثال هذه الامور و اما مشایخه فکثیر منهم من روی عنه فی کتاب الشمائل و یعرف بالروایة عنه و منهم من ذکره الائمة فمن المشاهیر عن مشایخه الذی روی عنهم فی هذا الکتاب الامام ابو عبد اللّه محمّد اسماعیل البخاری رحمه اللّه و شارک معه فی شیوخه مثل قتیبة بن سعید البغلانی و علی بن حجر المروزی و هناد بن السری و أبی کریب محمد بن العلاء الکوفیین و محمد بن بشار و محمد بن موسی الزمن البصریین و عبد اللّه بن عبد الرحمن الدارمی السمرقندی و جماعة کثیرة من اهل العراقین و الحجاز و امّا الذین رووا عنه من کبار المشایخ و الائمّة فخلق کثیر نذکر المشاهیر عنهم فقد روی عنه محمد بن سهل الغزال و بکر بن محمد الدهقان و ابو النصر الرشادی و ابو علی بن حرب الحافظ و حماد بن شاکر النسفی و ابو العبّاس المحبوبی المروزی و ابو الهیثم بن کلیب الشاشی و غیرهم من الاکابر و العلماء و قد تعرض الامام ابو عیسی رحمه اللّه فی جامعه عند ذکر الحدیث بمرتبته حسنا و غرابة و صحة و ذکر کثیرا من معانی الحدیث ممّا یستنبط منه کثیر من معانی الحدیث و دقائقه و هذا ممّا یدلّ علی کمال فطانته و ذکائه و قوته فی استنباط المسائل الفرعیة

ص:76

من الاصول و اختلف فی معنی ما روی عنه فی آخر احادیث الجامع حیث یقول حدیث حسن صحیح فقال ابن الصلاح معتاه حدیث روی باسنادین احدهما یقتضی الصحة و الآخر یقتضی الحسن او المراد اللغوی و هو ما یمیل إلیه النفس و یستحسنه و علی هذا فیکون معنی ما یقول حدیث حسن غریب ان له اسنادین احدهما یقتضی الحسن و الآخر الغرابة و اما حسن تالیفه لکتاب الشمائل و لطف ترصیفه و ضبط ترتیبه فلعله لا یختفی علی من یطالع الشرح الّذی وفقنا اللّه تعالی لاتمامه فقد ذکرنا فی کلّ باب وجه ربطه بالسابق و حسن سیاقه و لطف اتساق ابوابه بل لو تامّل المتامل لعلم حسن ترتیب الاحادیث الواردة فی کلّ باب من الابواب و حسن التدرج من المبادی الی المقاصد و قد اشتمل هذا الکتاب مع صغر حجمه علی اکثر اقسام السنة النبویة من العادات و العبادات و احواله المتعلقة بالخلق و الخلق مع احتوائه علی الاحادیث المعتبرة المنقولة علی اجلة الثقات من کبار مشایخ هذا الفنّ و سیتضح جمیع ما ذکره نا فی اوصافه علی ارباب الفهم الصائب من زمرة الناظرین و اللّه تعالی هو الموفق و المعین و الهادی الی حقائق الحق و الیقین انّه خیر المسئولین و امّا سنة وفاته فذکر الشیخ رحمه اللّه تعالی فی کتاب التقریب انّ الامام ابا عیسی رحمه اللّه توفی سنة تسع و سبعین و مائتین من الهجرة و قال السمعانی رحمه اللّه تعالی فی کتاب الانساب انه توفی بقریة بوغ احدی قری ترمذ سنة نیف و سبعین و مائتین قرن اللّه تعالی روحه بروحه و رضوانه و انزل بفضله بحبوحة جنانه و لا حرمنا من برکات عفوه و رحمته و غفرانه و حاجی محمد بلخی در شرح شمائل در ذکر ترمذی گفته کنیت او ابو عیساست نام محمد که پسر عیسی که پسر سوره ست که ترمذیست و سوره بفتح سین مهمله است که بعد او واو ساکنست و بعد او راء مهمله و بعد از انها و در لفظ ترمذ سه لفظست کسرة التاء و کسر المیم و ضمهما و فتح تاء مع کسر المیم و یاء در ترمذی از برای نسبتست و ترمذ شهریست قدیم که آن را مدینة الرجال می گویند بدانکه ترمذی از حفاظ اعلامست که اخذ کرد حدیث را از جماعتی از ائمه حدیث و ملاقات کرد مشایخ کبار مثل قتیبه بن سعید و اسحاق بن موسی و محمد بن المثنی و سفیان و وکیع و محمد بن اسماعیل صاحب صحیح بخاری و غیر ایشان اخذ کرد حدیث از خلق کثیر و ویرا تصانیف کثیرست و از آنجمله جامع ازوست و هو احسن الکتب و اکثرها فائدة و احسنها ترتیبا و اقلها تکرارا و در ان کتاب چیزیست که در غیر آن نیست از ذکر مذاهب و وجوه استدلال و بیان انواع الحدیث از صحیح و حسن و غریب و غیر آن و در ویست جرح و تعدیل رواة و در آخر آن کتاب العلل قد جمع فیه فوائد حسنة لا تخفی قدرها علی من وقف علیها و مصنف رحمة اللّه علیه گفت که کسی که در خانه او کتاب منست گویا که در خانه او پیغمبرست صلی اللّه علیه و اله و صحبه و سلم که تکلم می کند و تولد یافت

ص:77

سنه تسع و مائتین و توفی بترمذ لیلة الاثنین الثالث عشرین من رجب سنة تسع و سبعین و مائتین و کان ضریرا و قیل ولد بمکة و ملا علی قاری در مجمع الوسائل شرح شمائل بذکر ترمذی گفته هو احد ائمة عصره و اجلة حفّاظ دهره قیل ولد اکمه سمع خلقا کثیرا من العلماء الاعلام و حفاظ مشایخ الاسلام مثل قتیبة بن سعید و البخاری و الدارمی و نظرائهم و جامعه دال علی اتساع حفظه و وفور علمه کانه کاف للمجتهد و شاف للمقلد و نقل عن الشیخ عبد اللّه الانصاری انه قال جامع الترمذی عندی انفع من کتابی البخاری و مسلم و من مناقبه انّ الامام البخاری روی عنه حدیثا و احدا خارج الصحیح و اعلی ما وقع له فی الجامع حدیث ثلاثی الاسناد و هو

قوله صلّی اللّه علیه و سلم یأتی علی النّاس زمان الصّابر علی دینه کالقابض علی الجمر و شیخ عبد الحق دهلوی در رجال مشکاة گفته الترمذی هو ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة بن موسی بن الضحاک السلمی الترمذی الضریر و قیل ولد اکمه ولد فی سنة تسع و مائتین و توفی بترمذ لیلة الاثنین الثالث عشر من رجب سنة تسع و سبعین و مائتین و هو احد العلماء الحفاظ الاعلام و له فی الفقه ید صالحة اخذ الحدیث عن جماعة من ائمّة الحدیث و لقی الصدر الاوّل من المشایخ مثل قتیبة بن سعید و اسحاق بن موسی و محمود بن غیلان و سعید بن عبد الرحمن و محمّد بن بشار و علی بن حجر و محمد بن منیع و محمد بن المثنی و سفیان بن وکیع و محمد بن اسماعیل البخاری و غیر هولاء و اخذ عن خلق کثیر لا یحصون کثرة و اخذ عنه خلق کثیر مثل محمّد بن احمد بن محبوب المحبوبی المروزی و الهیثم بن کلیب و یقال انّ فی اسانیده ایض حدیث واحد ثلاثی و هو هذا

الحدیث یاتی علی الناس زمان الصّابر فیهم علی دینه کالقابض علی الجمر و لیس المسلم و لا لابی داود حدیث ثلاثی و له تصانیف کثیرة فی علم الحدیث و منه شمائل النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فیه میامن و برکات کثیرة و قراءة لکفایة المهمات مجرب و کتابه الجامع احسن الکتب و اجمعها و اکثرها فائدة و احسنها ترتیبا و اقلها تکرارا و فیه ما لیس فی غیره من کتب الحدیث من ذکر المذاهب و وجوه الاستدلال و تبیین انواع الحدیث من الصحیح و الحسن و الغریب و فیه جرح و تعدیل و فی آخره کتاب العلل قد جمع فیه فوائد حسنة لا یخفی قدرها علی من وقف علیها و قال الترمذی صنفت هذا الکتاب فعرضته علی علماء الحجاز و علماء العراق و علماء خراسان فرضوا به و قال العلماء فی شان کتابه هو کاف للمجتهد و مغن للمقلد ولد فی مکة سنة تسع و مائتین و توفی فی سنة تسع و سبعین و مائتین و نیز شیخ عبد الحق دهلوی در شرح مشکاة گفته ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة بن موسی بن ضحاک سلمی ترمذی یکی از علماء اعلام و حفاظ حدیث سید انام علیه الصلوة و السلام

ص:78

و از ثقات مجمع علیه بوده مر او را در حدیث و فقه ید صالحه است و کتاب جامع وی دلالت دارد بر عظیم قدر و اتساع حفظ و کثرت اطلاع و غایت تبحر او درین فن مثل آن کتاب درین باب مولف نشده و در ذکر علل حدیث و تصحیح و تحسین و تضعیف آن و بیان مذاهب علما از سلف و خلف و شرح اختلاف مجتهدان و در شان کتاب جامع او گفته اند هو کاف للمجتهد و مغن للمقلد روایت کرده حدیث را از صدر اول از مشایخ مثل قتیبه بن سعید و محمود بن غیلان بن محمد بن بشار و احمد بن منیع و محمد بن المثنی و سفیان بن وکیع و محمد بن اسماعیل و غیر ایشان و روایت حدیث دارند از وی خلائق بسیار مانند محمد بن احمد محبوبی و هیثم بن کلیب و گفته اند که در اسانید وی ثلاثی هست و یک حدیث در سنن او این حال دارد و آن این حدیثست که

یاتی علی النّاس زمان الصّابر منهم علی دینه کالقابض علی الجمر و مسلم و ابو داود ثلاثی ندارند و چون تصنیف کرد جامع خود و عرض کرد آن را بر علماء حجاز و عراق و خراسان پسندیدند آن را و مرضی افتاد ایشان را و شمائل النّبویّ تصنیف اوست و آن از احسن کتبیست که درین باب تصنیف یافته و میامن و برکات بسیار و بیشمار دارد و خواندن آن برای مهمات مجرب اکابرست ولادت ترمذی در سال دویست و نه و وفات او در سال دویست و هفتاد و نه بود و اللّه اعلم و علامه ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی در کتاب مقالید الاسانید گفته کتاب الجامع الکبیر لابی عیسی الترمذی الی ان قال بعد ذکر سنده إلیه هادیة یمن و غادیة مزن فی طرف من تعریف هذا الامام الضخم المناقب رضی اللّه تعالی عنه هو الامام الحجة الضابط الثبت ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة بن موسی بن الضحاک السلمی الضریر البوغی بضم الموحدة و بعد الواو غین معجمة نسبة الی بوغ قریة من قری ترمذ علی ستة فراسخ منها الترمذی نسبة الی ترمذ مدینة علی طرف نهر بلخ الّذی یقال له جیحون قال السمعانی و النّاس مختلفون فی ضبط هذه النسبة فبعضهم بفتح التّاء و المیم و بعضهم بضمها و بعضهم بکسرها و المتداول علی لسان اهل تلک المدینة فتح التاء و کسر المیم و الذی کنا نعرفه قدیما کسرهما انتهی احد الحفاظ المشهورین و الاعلام المذکورین اخذ عن البخاری و به تخرج و عن مسلم و أبی داود و عن شیوخهم بالبصرة و الکوفة و واسط و الرّی و خراسان و الحجاز و له تصانیف کثیرة فی علم الحدیث قال ابو السعادات ابن الاثیر و کتابه هذا احسن الکتب و اکثرها فائدة و احسنها ترتیبا و اقلها تکرارا و فیه ما لیس فی غیره من ذکر المذاهب و وجوه الاستدلال و تبیین انواع الحدیث من الصحیح و الحسن و الغریب و قال الذهبی فی التذکرة قال ابن حبان فی کتاب الثقات کان ابو عیسی ممن جمع و صنف و حفظ و ذاکر و قال ابو سعید زیاد الادریسی کان ابو عیسی یضرب به المثل فی الحفظ و نقل الحاکم انّ البخاری مات و لم یخلف مثل أبی عیسی فی العلم و الحفظ و الورع و الزهد بکی حتی عمی و بقی ضریرا سنین و نقل الادریسی انّ ابا عیسی قال کنت فی طریق مکّة فکتبت

ص:79

جزئین من حدیث شیخی فوجدته فسألته و انا اظن الجزئین معی فسالته فاجابنی فاذا معی جزءان بیاض فبقی یقرأ علی من لفظه فنظر فرای فی یدی ورقان بیاضا فقال اما تستحیی منی فاعلمته بامری و قلت احفظه کلّه قال اقرا فقراته علیه فلم یصدقنی و قال استظهرت قبل ان تجیء فقلت حدثنی بغیره فحدثنی باربعین حدیثا و قال هات فاعدتها علیه ما اخطات فی حرف و قیل کان بعض المحدّثین امتحن ابا عیسی بان قرأ له اربعین حدیثا من غرائب حدیثه فاعادها من صدره فقال ما رایت مثلک انتهی قال الترمذی صنفت هذا الکتاب و عرضته علی علماء الحجاز فرضوا به و عرضته علی علماء العراق فرضوا به و عرضته علی علماء خراسان فرضوا به و من کان فی بیته هذا الکتاب فکانما فی بیته نبیّ یتکلم انتهی و ما اخرجت فیه حدیثا الاّ و قد عمل به بعض الفقهاء و لبعض الاندلسیین فیه من قصیدة کتاب الترمذی ریاض علم حکت آثاره زهر النجوم به الاثار

واضحة ابینت

حسن یلیها او غریب

و طرزه بآثار صحاح

فجاء کتابه علقا نفیسا

کتبناه رویناه لنروی

جزی الرحمن خیرا بعد خیر ابا عیسی علی ابا الفضل الکریم

توفی بترمذ لیلة الاثنین لثلاث عشرة لیلة بقیت من رجب سنة تسع و سبعین و مائتین و خود شاهصاحب در بستان المحدثین فرموده جامع کبیر ترمذی یعنی ابو عیسی محمد بن عیسی بن سوره بن موسی بن الضحاک سلمی ضریر بوغی بضم باء موحده و سکون واو بعد از ان غین معجمه نسبت ببوغ که دیهیست از دیهات ترمذ بمسافت شش فرسنگ از ان و ترمذ نام شهری قدیم بر کنار آب امویه که آن را جیحون و نهر بلخ نیز گویند و در لفظ ماوراء النهر مراد بهمین نهر می باشد و در لفظ ترمذ اختلاف بسیارست بعضی تا و میم را مفتوح سازند و بعضی هر دو را مضموم و متداول بر زبان مردم و دیگر خلائق کسر هر دوست و جماعت بفتح تا و کسر میم تکلم کنند و ترمذی شاگرد رشید بخاریست و روش او را آموخته و از مسلم و از أبی داود و شیوخ ایشان نیز روایت دارد و در بصره و کوفه و واسط و ری و خراسان و حجاز سالها در طلب علم حدیث بسر برده و تصانیف بسیار درین فن شریف از وی یادگارست و این جامع بهترین آن کتبست بلکه ببعضی وجوه و حیثیات از جمیع کتب حدیث خوبتر واقع شده اول از جهت ترتیب و عدم تکرار و دوم ذکر مذاهب فقها و وجوه استدلال هر یک از اهل مذاهب سوم بیان انواع حدیث از صحیح و حسن

ص:80

و ضعیف و غریب و معلل بعلل چهارم بیان اسمای رواة و القاب و کنیتهای آنها و دیگر فوائد متعلقه بعلم رجال و ترمذی را در حفظ مثل زنند و او را خلیفه بخاری گفته اند و تورع و زهد و خوف بحدی داشت که فوق آن متصور نیست بخوف الهی سالها گریه و زاری کرد و نابینا شد و از حکایات صحیحه او در حفظ آنست که در راه مکه با شیخی از شیوخ ملاقات کرد و سابق از ان شیخ دو خبر و حدیث نوشته گرفته و فرصت عرض و قرأت نیافته در این وقت از شیخ استدعای سماع نمود شیخ قبول کرد و گفت که اجزای مرقومه بیار و در دست دار تا من بخوانم و آن را مقابله کن اتفاقا آن دو جز گم کرده بود ترمذی بسبب کمال شوق سماع ان احادیث دو جزء دیگر سفید آورده بحضور شیخ بدستور تلامذه نشست و شیخ اغاز قرأت نمود ناگاه شیخ نظر کرده دید که در دست او اجزاء سفیداند بسیار غضبناک شده فرمود که گویا با من استهزاء می کنی ترمذی گفت یا شیخ من اجزاء مکتوبه را گم کردم لیکن احادیث را محفوظ دارم بهتر از نوشته شیخ گفت که بخوان ترمذی همه آن احادیث را یاد بخواند تعجب شیخ زائد شد و از راه استبعاد گفت که مرا باور نمی آید که بمجرد شنیدن یک بار یاد گرفته باشی از سابق یاد داشته باشی ترمذی گفت امتحان باید فرمود شیخ چهل حدیث دیگر از غرائب خود که نزد دیگری نبود خوانده رفت و ترمذی آن احادیث را مع اسانیدها فی الفور اعاده نموده و در هیچ جا خطا نیفتاد و این قسم امتحانات در باب حفظ او را بارها واقع شده ترمذی گفته است که من هر گاه از تصنیف این جامع فارغ شدم اول آن را بعلماء حجاز شریف نمودم ایشان همه پسند فرمودند بعد از ان پیش علماء عراق بردم ایشان نیز متفق الکلمة آن را مدح کردند بعد از ان بر علماء خراسان عرض کردم ایشان نیز رضامند شدند بعد از ان آنرا ترویج و تشهیر نمودم و نیز گفته در خانه هر که این کتاب باشد پس گویا در خانه او پیغمبریست که تکلم می کند بعضی از علماء اندلس در مدح این کتاب نظمی دارند که مرقوم می شود کتاب الترمذی ریاض علم حکت ازهاره زهر النجوم

به الاثار واضحة ابینت

و العموم

لارباب العلوم

الفضل و النهج القویم

یفید نفوسهم اسنی الرسوم

بحر المعانی

و وفات او در ترمذ شب دوشنبه هفدهم رجب سال دو صد و هفتاد و نه بوده است و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة بن موسی بن ضحاک السّلمی الضریر البوغی الترمذی الحافظ

ص:81

المشهور یکی از ان ائمه ست که در علم حدیث مقتدی بوده اند کتاب الجامع و العلل تالیف اوست و در اتقان بوی مثل زنند شاگرد محمد بن اسماعیل بخاری و مشارک بعض شیوخ اوست مثل قتیبه بن سعید و علی بن حجر و ابن بشار و غیره او را خلیفه بخاری گویند تورع و زهد و خوف بحدی داشت که فوق ان متصور نیست بخوف الهی سالها گریه و زاری کرد و نابینا شد در بستان المحدثین گفته از حکایات صحیحه او در حفظ آنست که در راه مکه با شیخی از شیوخ ملاقات کرد و سابق از ان شیخ دو جزو حدیث نوشته گرفته و فرصت عرض و قرأت نیافته و در این وقت از شیخ استدعاء سماع نمود شیخ قبول کرد و گفت اجزاء مرقومه بیار و در دست دار تا من بخوانم و آن را مقابله کن اتفاقا آن دو جزو گم کرده بود بسبب کمال شوق بدستور تلامذه بنشست و شیخ اغاز قرائت نموده ناگاه شیخ نظر کرد دید که در دست او اجزای سفیداند بسیار غضبناک شده فرمود با من استهزا می کنی گفت من اجزای مکتوبه گم کرده ام لیکن احادیث را محفوظ دارم بهتر از نوشته گفت بخوان همه را از یاد بخواند تعجب شیخ زائد شد و گفت مرا باور نمی آید که بمجرد شنیدن یک بار یاد گرفته باشی از سابق یاد داری ترمذی گفت امتحان باید کرد شیخ چهل حدیث دیگر از غرائب خود که نزد دیگری نبود خواند وی آن همه را باسانیدش فی الفور اعاده کرده و هیچ جا خطا نیفتاد این قسم امتحان او درباره حفظ بارها واقع شده بعده صاحب بستان بطور فائده ذکر کراهت کنیت بابی عیسی او مصنف ابن أبی شیبه و سنن ابو داود و غیره ذکر کرده که ضرورت نقلش در این جا نیست وفات ترمذی روز دوشنبه شب سیزدهم رجب سنه تسع و سبعین و مائتین در ترمذ اتفاق افتاده و سمعانی گفته وفاتش در قریر بوغ در سنه خمس و سبعین و مائتین بوده ابن خلکان گفته بوغ بضم بای موحده و سکون واو قریه ایست از قری ترمذ بر شش فرسخ از ان انتهی در بستان زیاده کرده که ترمذ شهری قدیمست بر کنار آب مویه که آن را جیحون و نهر بلخ نیز گویند و در لفظ ماوراء النهر مراد همین نهر می باشد و ترمذی شاگرد بخاریست روش او را آموخته و در بصره و کوفه و واسط و ری و خراسان و حجاز سالها در طلب علم حدیث بسر برده تصانیف بسیار درین فن شریف از وی یادگارست انتهی علی قاری گفته وی از محمود بن غیلان و محمد بن بشار و احمد بن منیع و محمد بن المثنی و سفیان بن وکیع و غیرهم گرفته و از وی خلقی کثیر اخذ نموده و در اشعة اللمعات نوشته ترمذی یکی از علماء اعلام و حفاظ حدیث سید انام و از ثقات مجمع علیه بود مر او را در حدیث و فقه ید صالحه است ولادت او در سال دویست و نه بود انتهی گویم کلام بر نسبت ترمذی و اختلاف در ان در ترجمه ابو جعفر محمد بن احمد فقیه شافعی گذشته فلیرجع إلیه و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلل گفته ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة بن موسی بن الضحاک السلمی الضریر البوغی الترمذی الحافظ المشهور احد الائمّة الذین یقتدی بهم فی علم الحدیث صنف کتاب الجامع و العلل تصنیف رجل متقن و به کان یضرب المثل و هو تلمیذ أبی عبد اللّه محمد بن اسماعیل البخاری و شارکه فی بعض شیوخه مثل قتیبة بن سعید و علی بن حجر و ابن بشار

ص:82

و غیرهم و توفی لثلاث عشرة لیلة خلت من رجب لیلة الاثنین سنة 279 بترمذ و قال السمعانی توفی بقریة بوغ فی سنة 275 و ذکره فی کتاب الانساب فی نسبة البوغی و بوغ قریة من قری ترمذ علی ستة فراسخ منها و قد تقدم الکلام علی الترمذی و الاختلاف فی کسر التّاء و ضمها و فتحها فی ترجمة أبی جعفر محمد بن احمد الفقیه الشافعی رحمه اللّه تعالی

وجه دهم

آنکه ابو علی الحسین بن محمد بن عبد الرحمن بن فهم البغدادی این حدیث شریف را بدو طریق روایت نموده چنانچه ابو عبد اللّه الحاکم در مستدرک علی الصحیحین بعد ذکر مقاله یحیی بن معین در اثبات این حدیث شریف گفته حدثنا بصحّة ما

ذکره الامام ابو زکریا یحیی بن معین ابو الحسین محمّد بن احمد بن تمیم القنطری ثنا الحسین بن فهم ثنا محمد بن یحیی بن الضریس ثنا محمد بن جعفر الفیدی ثنا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد المدینة فلیات الباب قال الحسین بن فهم حدّثناه ابو الصّلت الهروی عن أبی معاویة قال الحاکم لیعلم المستفید بهذا العلم انّ الحسین بن فهم بن عبد الرحمن ثقه مامون حافظ و در اثبات وثوق و اعتماد و اعتبار و جلالت فخار حسین بن فهم همین عبارت حاکم که در آخر ان تصریح نموده که او ثقه مامون حافظست کافی و بسندست و ذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقائع سنة تسع و ثمانین و مائتین گفته و فیها الحسین بن محمّد بن فهم بن علی البغدادی الحافظ احد ائمة الحدیث اخذ عن یحیی بن معین و روی الطبقات عن ابن سعد انتهی فهذا حسین بن فهم*حافظهم البارع الشهم*قد روی هذا الحدیث المورث من الرشاد افلج السهم*المزیح عن الصواب کلّ شبهة و وهم*فلا یجهله الا العاجز الوکل الجهم*و لا یحید عنه الاّ من مرق عن الحق الواضح کالسهم*و لا یرتاب فیه من اوتی حظا من العقل و الفهم*و لا یختلج عنه الاّ من خدعته الکواذب بالغول و الدهم

وجه یازدهم

آنکه ابو بکر احمد بن عمرو بن عبد الخالق البصری المعروف بالبزار این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه ابراهیم بن حسن کردی در نبراس گفته و اما انه باب مدینة علمه ففی

قوله صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها رواه البزار و الطبرانی فی الاوسط عن جابر بن عبد اللّه و الترمذی و الحاکم عن علی و روایت کردن بزار این حدیث شریف را از تصریح ابن حجر مکی در صواعق و شیخ ابن عبد اللّه العیدروس در عقد نبوی و مرزا محمد بدخشانی در نزل الابرار و مفتاح النجا و مولوی محمد مبین در وسیله النجاة و ثناء اللّه پانی پتی در سیف مسلول نیز واضح و ظاهرست کما ستعرف فیما بعد انشاء اللّه تعالی و مخفی نماند که ابو بکر بزار از محدثین عالی فخار و اساطین کبار و مشایخ مشهورین فی الامصار و جهابذه معروفین فی الاقطار نزد سنیه است و جلالت شان و سمو مکان و رفعت منزلت او در غایت

ص:83

وضوح و اشتهارست ابو نعیم در تاریخ اصبهان که نسخه عتیقه آن در کتب حرم مدینه منوره بنظر قاصر رسیده گفته احمد بن عمر بن عبد الخالق البصری ابو بکر البزار الحافظ قدم اصبهان مرتین و شمس الدین ذهبی در دول الاسلام در وقائع سنه اثنتین و تسعین و مائتین گفته و فیها مات حافظ وقته ابو بکر احمد بن عمرو البصری البزار صاحب المسند الکبیر بالرّملة و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر کمال الدین سیوطی در طبقات الحفاظ گفته البزار الحافظ العلامة الشهیر ابو بکر احمد بن هارون بن عبد الخالق البصری صاحب المسند الکبیر المعلل رحل بآخر عمره الی اصبهان و الشام و نشر علمه مات بالرملة سنه 292 و محمد بن محمد امیر ازهری در رساله اسانید خود گفته سنن البزار الحافظ ابو بکر احمد بن عمر بن عبد الخالق البزار العتکی بفتح العین و التاء المخففة البصری المتوفی سنة 292 بالرملة قال ابن أبی خیثمة هو رکن من ارکان الاسلام و کان یشبه بابن حنبل فی زهده و ورعه له المسند الکبیر رحل فی آخر عمره الی الشام و اصبهان و نشر علمه و مات بالرملة من الشام الخ و خود مخاطب در صدر همین باب امامت ابو بکر بزّار را بلقب شریف عمده محدثین اهل سنت که لقبیست بس عظیم نواخته و بروایت او در نفی خلافت از مروانیه و عباسیه دست انداخته چنانچه گفته منشأ اشتباه این فرقه آنست که معاویه و من بعده من المروانیة و العباسیة خود را خلیفه می گفتند و از مردم دیگر هم می گویانیدند بنابر مشابهت صوری که با خلافت پیغمبر داشتند از رسم جهاد و فتح بلدان و تجهیز عساکر و جیوش و تقسیم غنائم و صدقات و حفظ دار اسلام از شر کفار و علماء اهل سنت نیز این لقب را بنابر همین مشابهت صوری و بجهت آنکه القاب و اسماء هر فرقه موافق اصطلاح آنها می باشد دیگران را چه ضرورتست که درین امور پرخاش نمایند اطلاق می کردند چنانچه حالا هر که در کربلاء معلی رفتند از ملا نصیر و اخوان باقر کتاب شرائع را گذرانیده می آید نزد این فرقه مجتهد نامیده می شود علی هذا القیاس در آن زمان لفظ خلیفه ابتذال پیدا کرده بود این گروه فهمیدند که چون خلیفه مرادف امامست اهل سنت این جماعت را خلیفه و امام بحق می دانند این همه غلطفهمیهای خودست و الا محققین اهل سنت از اطلاق لفظ خلیفه هم تحاشی می کردند چنانچه در حدیث صحیح

الخلافة بعدی ثلثون سنة ترمذی از سعید بن جهان که راوی این حدیثست نقل کرده که چون او را گفتند که مروانیان نیز خود را خلیفه می گویند گفت کذب بنو الزرقاء انما هم ملوک من شرّ الملوک و ابو بکر بزّار که عمده محدثین اهل سنت ست بسند حسن از ابو عبیدة بن الجراح روایت کرده

قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ اول دینکم بدء نبوة و رحمة ثم یکون خلافة و رحمة ثم یکون ملکا و جبریة الی آخر الحدیث و نیز مخاطب در باب و هم همین کتاب تحفه در جواب طعن هشتم از مطاعن صحابه احتجاج بروایت بزار نموده چنانچه گفته و طبرانی در اوسط المعاجم روایت می کند که عبد اللّه بن عمر را چون خبر توجه امام حسین رض بسمت عراق رسید از مکه دویده بر مسیره سه شب با او ملحق گردید

ص:84

و گفت

این ترید فقال الحسین رض الی العراق فاذا معه کتب و طوامیر فقال هذه کتبهم و بیعتهم فقال لا تنظر الی کتبهم و لا تاتهم فقال ابن عمر انی محدثک حدیثا ان جبرئیل الیّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فخیره بین الدنیا و الآخرة فاختار الآخرة و انک بضعة من رسول اللّه ص لا یلیها احد منکم فابی ان یرجع فاعتنقته ابن عمر فبکی و اجهش فی البکاء و قال استودعک اللّه من قتیل و روی البزار نحوه باسناد حسن جید و نیز مخاطب در حاشیه کید نود و دوم از باب دوم همین کتاب تحفه برای اثبات اشجعیت موهومی ابو بکر تمسک بروایت بزار نموده چنانچه گفته

اخرج البزار فی مسنده عن علی علیه السلام انه قال من اشجع النّاس قالوا انت قال اما فما انا بارز احدا الا انتصفت منه و لکن اخبرنی و باشجع النّاس قالوا لا نعلم فمن قال ابو بکر انه لمّا کان یوم بدر جعلنا لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عریشا فقلنا من یکون عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی آخر الحدیث انتهی و إذا ثبت هذا الحدیث العزیز المثار*بروایة الحافظ البزار*الذی جعله المخاطب العلی الفخار*عمدة المحدثین الکبار*و احتج بروایاته و الاخبار*مظهرا للاعتماد و الاعتبار*فتکذیبه منه بالاصرار*و ابطاله بالاجهار*ابداء و اظهار لنهایة الاجترام و الاجترار* و تسجیل علی نفسه العظیمة الاغترار*بالعناد الفاحش المذموم عند اولی الایدی و الابصار*و لعمری ان المخاطب لیروم هدم رکن من ارکان الاسلام*و یصمد لغض المشبه من کان قائما مقام الانبیاء الکرام*علیهم آلاف التحیة و السّلام*فیا لیته استیقظ وهب من الاستغراق فی هذا المنام*المبدی لاضغاث الاحلام*و دری ما یخرج من راسه بلا تدبر و انعام*و کبح عنانه عن الجری فی مضمار تقلید الکابلی المثیر لهذا القتام*الحری بکلّ عذل و ملام*الّذی أثار النصب و المروق لاتباعه الطغام*و اشیاعه الاغثام*المضعین لهفواته الفاضحة و الاوهام بلا خوف یوم القیام

وجه دوازدهم

آنکه ابو جعفر محمد بن جریر الطبری حدیث مدینة العلم را بدو طریق روایت نموده و باختیار اتحاد این حدیث بحدیث

انا دار الحکمة حکم بصحت ان فرموده چنانچه سیوطی در جمع الجوامع بعد نقل

حدیث انا دار الحکمة و علیّ بابها از ترمذی و ابن جریر و ابو نعیم و ذکر عبارت ترمذی متعلق بان گفته و قال ابن جریر هذا خبر صحیح سنده و قد یجب ان یکون هذا علی مذهب الآخرین سقیما غیر صحیح لعلتین احداهما انه خبر لا یعرف له مخرج عن علی ع عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم الا من هذا الوجه و الآخر انّ سلمة بن کهیل عندهم ممن لا یثبت بنقله حجّة و قد وافق علیّا فی روایة هذا الخبر

عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم غبره ثنا محمد بن ابراهیم الفراری ثنا عبد السّلام بن صالح الهروی ثنا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد المدینة فلیأتها من بابها ثنا ابراهیم بن موسی الرازی و لیس بالفراء ثنا ابو معاویة باسناده

ص:85

مثله هذا الشیخ لا اعرفه و لا سمعت منه غیر هذا الحدیث انتهی کلام ابن جریر و فضائل إلیه و ماثر سامیه و محاسن لطیفه و مناقب منیفه و مفاخر سنیه و محامد بهیه و مدائح رفیعه و معالی منیعه طبری حسب افادات اکابر قوم بیش از انست که استیعاب آن توان کرد سابقا در مجلد حدیث ولایت نبذی از ان از مختار مختصرا تاریخ بغداد یحیی بن عیسی بن خبر له بغدادی و کتاب الانساب عبد الکریم بن محمد السمعانی و معجم الادباء یاقوت بن عبد اللّه الحموی و تهذیب الاسماء محیی الدین یحیی بن شرف النووی و منهاج ابن تیمیه حرانی و تذکره الحفاظ و عبر فی خبر من غبر شمس الدین ذهبی و تتمة المختصر عمر بن المظفر المعروف بابن الوردی و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد یافعی و طبقات الشافعیة عبد الوهاب بن علی السبکی در روض المناظر ابو الولید محمد بن محمد بن شحنه حلبی و طبقات الشافعیه تقی الدین أبی بکر الاسدی و طبقات الحفاظ و کتاب التنبه و منتهی العقول جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و طبقات المفسرین محمد بن علی بن احمد الداؤدی تلمیذ سیوطی و کتاب الاعلام باعلام بلد اللّه الحرام تصنیف قطب الدین محمد بن احمد المکی و فیض القدیر عبد الرؤف بن تاج العارفین للمناوی و نسیم الریاض شهاب الدین احمد الخفاجی و شرح مواهب لدنیه محمد بن عبد الباقی الزرقانی و جنة فی الاسوة الحسنة بالسنة تالیف مولوی صدیق حسن خان معاصر شنیدی و در این جا نیز بعض عبارات مذکور می شود ابن خلکان در کتاب وفیات الأعیان گفته ابو جعفر محمّد بن جریر بن یزید بن خالد الطبری و قیل یزید بن کثیر بن غالب صاحب التفسیر الکبیر و التاریخ الشهیر کان اماما فی فنون کثیرة منها التفسیر و الحدیث و الفقه و التاریخ و غیر ذلک و له مصنفات ملیحة فی فنون عدیدة تدل علی سعة علمه و غزارة فضله و کان من الائمّة المجتهدین لم یقلد احدا و کان ابو الفرج المعافی بن زکریا النهروانی المعروف و بابن طرّار علی مذهبه و سیاتی ذکره إن شاء اللّه تعالی و کان ثقة فی نقله و تاریخه اصح التواریخ و اثبتها و ذکره الشیخ ابو اسحاق الشیرازی فی طبقات الفقهاء من جملة المجتهدین و رایت فی بعض المجامیع هذه الابیات منسوبة إلیه و هی إذا اعسرت لم یعلم شفیقی و استغنی

فیستغنی صدیقی

لکنت الی الغنی سهل الطریق

و کانت ولادته سنة اربع و عشرین و مائتین بامل طبرستان و توفی یوم السبت آخر النهار و دفن یوم الاحد فی داره فی السادس و العشرین من شوال سنة عشر و ثلاثمائة ببغداد رحمه اللّه تعالی و ابو الفداء اسماعیل بن علی الایوبی در کتاب المختصر فی اخبار البشر گفته ثم دخلت سنة 310 عشر و ثلاثمائة فی هذه السنة توفی ابو جعفر محمد بن جریر الطبری ببغداد و مولده سنة اربع و عشرین و مائتین بامل طبرستان و کان حافظا لکتاب اللّه عارفا بالقراءات بصیرا بالمعانی و کان من المجتهدین لم یقلد احدا و کان فقیها عالما عارفا باقاویل الصحابة و التابعین و من بعدهم و له التاریخ المشهور ابتدا فیه من اول الزمان الی آخر سنة اثنتین و ثلاثمائة

ص:86

و کتاب فی التفسیر لم یفسر مثله و له فی اصول الفقه و فروعه کتب کثیرة و لمّا مات تعصبت علیه العامّة و رموه بالرفض و ما کان سببه الاّ انه صنف کتابا فیه اختلاف الفقهاء و لم یذکر فیه احمد بن حنبل فقیل له فی ذلک فقال لم یکن احمد بن حنبل فقیها و انّما کان محدثا فاشتد ذلک علی الحنابلة و کانوا الا یحصون کثرة ببغداد فشنعوا علیه بما ارادوه و محمد بن محمد جرزی در طبقات القراء گفته محمد بن جریر بن یزید الامام ابو جعفر الطبری الآملی البغدادی احد الاعلام و صاحب التفسیر و التاریخ و التصانیف ولد بامل طبرستان سنة اربع و عشرین و مائتین و رحل لطلب العلم و له عشرون سنة الی ان قال و سمع الحدیث من احمد بن منیع و هناد و أبی کریب و خلق و روی عنه ابو شعیب الحرانی مع تقدمه و الطبرانی و الجعابی و جماعة و تفقه علیه خلق کثیر قال الخطیب کان احد ائمّة العلم یحکم بقوله و یرجع الی رایه لمعرفته و فضله و کان قد جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه احد من اهل عصره فکان حافظا لکتاب اللّه عارفا بالقراءات بصیرا بالمعانی فقیها فی احکام القرآن عالما بالسنن و طرقها صحیحها و سقیمها ناسخها و منسوخها عارفا باقوال الصحابة و التابعین عارفا بایام النّاس و اخبارهم و له کتاب تهذیب الاثار لم ار مثله فی معناه لکن لم یتمه و له فی اصول الفقه و فروعه کتب کثیرة و اختیار من اقاویل الفقهاء و تفرد بمسائل حفظت عنه و قال ابو محمّد عبد اللّه بن احمد الفرغانی صاحب ابن جریر ان قوما من تلامذة ابن جریر حسبوا له منذ بلغ الحلم الی ان مات ثم قسموا علی تلک المدة اوراق مصنفاته فصار لکل یوم اربع عشرة ورقة و قال ابو حامد الاسفراینی امام الشافعیة لو سافر رجل الی الصین حتی یحصل تفسیر ابن جریر لم یکن کثیرا قال الدّانی فیه بدیهة و قد جری ذکره محمد بن جریرامام اهل زمانه و کلّ جاهل علم عارف بمکانه و کتبه قد ابانت عن علمه و بیانه عفا المهیمن عنه و زاد فی احسانه توفی سنة عشر و ثلاثمائة قال احمد بن الفضل الدینوری دفن فی قبره یوم الاحد وقت الظهر لسبع بقین من شوال رحمه اللّه تعالی و فاضل ازنیقی در مدینة العلوم گفته و من التواریخ تاریخ الطبری و هو ابو جعفر محمّد جریر الطبری و قیل یزید بن کثیر بن غالب صاحب التفسیر الکبیر و التاریخ الشهیر کان اماما فی فنون کثیرة منها التفسیر و الحدیث و الفقه و التاریخ و غیر ذلک و له مصنفات ملیحة فی فنون عدیدة تدل علی سعة علمه و غزارة فضله و کان من الائمّة المجتهدین لم یقلد احدا و کان ابو الفرج المعافی بن زکریا النهروانی علی مذهبه و کان ثقة فی نقله و تاریخه اصح التواریخ و اثبتها ذکره الشیخ ابو اسحاق الشیرازی فی طبقات الفقهاء من جملة المجتهدین ولد سنة اربع و عشرین و مائتین بامل طبرستان و توفی فی السّادس و العشرین من شوال سنة عشر و ثلاثمائة ببغداد و محمد بن محمد الامیر الازهری در رساله اسانید خود گفته

ص:87

تفسیر ابن جریر و سائر مؤلفاته من طریق صاحب المنح من طریق أبی علی النّسائی عن أبی الحذاء عن أبی القاسم عبد الرّحمن بن محمّد بن أبی یزید المصری عن أبی محمد عبد اللّه بن احمد الفرغانی عن أبی جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن طالب الطبری المتولد سنة 223 و المتوفی سنه 310 احد ائمّة الدنیا علما و دینا له تالیف کثیرة قال ابو حامد الاسفراینی لو رحل رجل الی الصین فی تحصیل تفسیره لم یکن کثیرا و قال ابن خزیمة ما اعلم علی ادیم الارض اعلم منه کتب کتبا کثیرة و مکث اربعین سنة یکتب کل یوم اربعین ورقة فقد حسبوا له منذ بلغ الحلم الی ان مات ثم قسم علی تلک المدة اوراق مصنفاته فوجد لکلّ یوم اربعة عشرة ورقة قال لاصحابه یوما تنشطون لتفسیر القرآن قالوا کم یکون قدره قال ثلاثین الف ورقة قالوا هذا یفنی الاعمار قبل تمامه فاختصره فی ثلثة آلاف ثم قال هل تنشطون لتاریخ العالم من آدم الی وقتنا هذا فقالوا کم قدره فقال نحو التفسیر فاجابوه کالاول فقال انا للّه ماتت الهمم فاختصره کالتفسیر و الطبری منسوب الی طبریة مدینة بالشام و هی مدینة الاردن و هی فی اسفل جبل علی بحیرة یخرج منها نهر الاردن المشهور و فی مدینة طبریة میاه حارة تفور فی الصیف و الشتاء و لا تنقطع فتدخل المیاه الحارة الحمامات فلا یحتاجون لوقود و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته ابو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن خالد الطبری و قیل یزید بن کثیر بن غالب صاحب التفسیر الکبیر و التاریخ الشهیر و فنون کثیرة مثل تفسیر و حدیث و فقه و تاریخ و غیر ذلک امام بود او را مصنفات ملیحه در فنون عدیده است که دلالت می کند بر سعت علم و غزارت فضل وی یکی از ائمه مجتهدینست که تقلید احدی نکرده و ابو الفرج معافی بن زکریا نهروانی معروف بابن طرار بر مذهب او بود و در نقل معتمدست و تاریخ او اصح تواریخست شیخ ابو اسحاق شیرازی ذکرش در طبقات فقها من جمله مجتهدین کرده در بعض مجامیع این ابیات را بوی نسبت کرده اند نظم إذا اعسرت لم یعلم شفیقی و استغنی

فیستغنی صدیقی

ولادتش در امل طبرستان در سنه اربع و عشرین و مائتین بوده و وفات روز شنبه آخر نهار سادس عشرین شوال سنة عشرة و ثلاثمائة در بغداد و درون خانه خود مدفون گشته رحمه اللّه تعالی و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته ابو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن خالد الطبری و قیل یزید بن کثیر بن غالب صاحب التاریخ الشهیر و التفسیر الکبیر کان اماما فی فنون کثیرة منها لحدیث و الفقه و التاریخ و التفسیر و غیر ذلک و له مصنفات ملیحة فی فنون عدیدة تدلّ علی سعة علمه و غرّارة فضله و کان من الائمّة المجتهدین لم یقلد احدا و کان ابو الفرج المعافی بن زکریا النهروانی المعروف بابن طرار علی مذهبه و کان ثقة فی نقله و تاریخه اصحّ التواریخ و اثبتها و ذکره الشیخ ابو اسحاق الشیرازی فی طبقات الفقهاء فی جملة

ص:88

المجتهدین ولد سنة 223 بامل طبرستان و توفی فی شوال سنه 310 ببغداد رحمه اللّه کذا فی ابن خلکان و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلل گفته ابو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن خالد الطبری صاحب التفسیر الکبیر و التاریخ الشهیر کان اماما فی فنون کثیرة منها التفسیر و الحدیث و الفقه و التاریخ و غیر ذلک و له مصنفات ملیحة فی فنون عدیدة تدل علی سعة علمه و غزارة فضله و کان من الائمّة المجتهدین لم یقلد احدا و کان ابو الفرج المعافی بن زکریا النهروانی المعروف بابن طرار علی مذهبه و کان ثقة فی نقله و تاریخه اصح التواریخ و اثبتها و ذکره الشیخ ابو اسحاق الشیرازی فی طبقات الفقهاء فی جملة المجتهدین ذکره سلیم الخوری فی الاثار و قال و من تصانیفه کتاب فی اختلاف العلماء لم یذکر فیه احمد بن حنبل و قال لم یکن احمد فقیها و انما کان محدثا و لذلک رموه بعد موته بالرفض و له التاریخ المشهور قال ابن الجوزی بسط فیه الکلام علی الوقائع بسطا و جعله مجلدات و ان المشهور المتداول مختصر من الاصل و انه هو العمدة فی هذا الفنّ و للطبری کتاب فی التفسیر ذکره السیوطی فی الاتقان فقال انّه اجل التفاسیر و اعظمها فانه یتعرض لتوجیه الاقوال و ترجیح بعضها علی بعض و الاعراب و الاستنباط فهو یفوق بذلک تفاسیر الاقدمین انتهی و قال النووی اجمعت الامّة علی انه لم یصنف مثل تفسیر الطبری و قال ابو حامد الاسفراینی لو سافر رجل الی الصین حتی یحصل له تفسیر ابن جریر لم یکن ذلک کثیرا و ذکره ابن السبکی فی طبقاته انتهی ولد سنة 223 بامل طبرستان و توفی سنة 310 ببغداد انتهی فاذا ثبت بافادة الطبری* الحامل لواء الصناعة*الموصوف المذکور بالحذق و البراعة*المقتدی المتبوع لاساطین اهل السنة و الجماعة* صحة هذا الحدیث القاطع دابر ارباب الخسر و الفظاعة*فما یرومه بالطعن و الابطال*و لا یرمیه بالوضع و الافتعال*الا من تجاسر علی التعمیس و الادغال*و اثر الایضاع و الایغال*فی بوادی الزیغ و الاضلال* و مغاوی الخدع و الازلال*و الظ بالانهماک فی ترویج* الزائف و تنفیق المحال*و اللّه العاصم عن شره و هو شدید المحال

وجه سیزدهم

ابو بکر محمد بن محمد بن سلیمان بن حارث الباغندی الواسطی البغدادی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه علامه ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

اخبرنا محمّد بن احمد بن عثمان انا ابو الحسین محمد بن المظفر بن موسی بن عیسی الحافظ البغدادی نا الباغندی محمد بن محمد بن سلیمان نا محمد بن مصفانا حفص بن عمر العدنی نا علی بن عمر عن ابیه عن جریر عن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها و لا توتی البیوت الاّ من ابوابها و جلالت مرتبت و علو منزلت باغندی بر ناظر کتاب الانساب سمعانی و تذکرة الحفاظ و عبر و دول الاسلام ذهبی و طبقات الحفاظ سیوطی واضح و لائحست فلا یجتری علی تکذیب الحدیث الشریف بعد ادراک

ص:89

روایة الباغندی الاّ الباغی الزّائغ*الطاغی الرائغ الّذی ران الغرور علی قلبه*و استحوذ الشقاء علی لبه*فهو فی حیفه العنید سائر*و فی عسفه الشدید جائر*و فی ضلاله البعید حائر*و فی غیّه المدید مائر

وجه چهاردهم

آنکه محمد بن یعقوب بن یوسف النیسابوریّ المعروف بالاصم این حدیث شریف را روایت کرده چنانچه ابو عبد اللّه الحاکم در مستدرک فرموده

حدثنا ابو العباس محمد بن یعقوب ثنا محمّد بن عبد الرحیم الهروی بالرملة ثنا ابو الصّلت عبد السلام بن صالح ثنا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد المدینة فلیات الباب هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه و ابو الصلت ثقة مامون فانی سمعت ابا العباس محمد بن یعقوب فی التاریخ یقول سمعت العباس بن محمّد الدوری یقول سألت یحیی بن معین عن أبی الصلت الهروی فقال ثقة فقلت أ لیس قد حدّث

عن أبی معاویة عن الاعمش انا مدینة العلم فقال حدث به محمد بن جعفر الفیدی و هو ثقة مامون و ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته اخبرنا ابو القاسم الفضل بن محمّد بن عبد اللّه الاصفهانی قدم علینا واسطا املاء فی جامعنا فی شهر رمضان من سنة اربع و ثلاثین و اربعمائة

انا ابو سعید محمّد بن موسی بن القصر بن شاذان الصیرفی بنیسابور انا ابو العبّاس محمّد بن یعقوب الاصم نا محمّد بن عبد الرحیم الهروی نا عبد السّلام بن صالح نا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و مخفی نماند که محمد بن یعقوب اصم از اکابر مشاهیر حذاق و اجله مشایخ معروفین فی الآفاق سنیه بوده مدارج باذخه و معالی شامخه او بر متتبع کتب اعلام این حضرات واضح و ظاهرست عبد الکریم بن محمد سمعانی در کتاب الانساب گفته الاصمّ بفتح الالف و الصّاد المهملة و تشدید المیم فی آخر الکلمة هذه صفة لمن کان لا یسمع من الصمم و المشهور به فی المشرق و المغرب ابو العباس محمّد بن یعقوب بن یوسف بن معقل بن سنان بن عبد اللّه الاموی مولاهم المعروف بالاصم و انّما ظهر به الصمم بعد انصرافه من الرحلة فاستحکم فیه حتی انّه کان لا یسمع نهیق الحمار و کان ابو العبّاس محدث عصره بلا مدافعة فانه حدث فی الاسلام سنة و سبعین سنة و سناتی علیّ ذکره بالتفضیل و لم یختلف قط فی صدقه و صحة سماعه و ضبط ابیه یعقوب الوراق لها و کان مع ذلک یرجع الی حسن المذهب و التدین یصلی خمس صلوات فی الجماعة و بلغنی انّه اذن سبعین سنة فی مسجده و کان حسن الخلق سخی النفس لا یبخل بکلّ ما یقدر علیه و ربما کان فی قدیم الایام یحتاج الی الشیء لمعاشه فیورق و یاکل من کسب یده و هذا الّذی کان یعاب به انه یاخذ علی التحدیث و انّما یعیبه من لا یعرفه فانّه کان یکره ذلک اشد

ص:90

الکراهیة و لا یناقش احدا فیه انّما کان وراقه و ابنه ابو سعد یطلبان النّاس بذلک و قد کان یعلم به فیکرهه ثم لا یقدر علی مخالفتهم سمع منه الاباء و الابناء و الاولاد و احفادهم کالحسن بن الحسین بن منصور سمع منه کتاب الرسالة فسمع منه ابو الحسن بن المحسن فی ذلک الکتاب ثم سمعه ابو نصر بن أبی الحسن فی ذلک الکتاب ثم سمع منه عمر بن أبی نصر فی ذلک الکتاب و مثل هذا کثیر او کفاه شرفا ان یحدث تلک السنین فلا یجد احد من الناس فیه مغمر الحجّة قال الحاکم ابو عبد اللّه الحافظ ما راینا الرحالة فی بلد من بلاد الاسلام اکثر منها إلیه یعنی ابا العباس الاصم فقد رایت جماعة من اهل الاندلس و القیروان و بلاد المغرب علی بابه و کذلک رایت جماعة من اهل طراز و اسفیجاب و اهل المشرق علی بابه و کذلک رایت فی عرض الدنیا من اهل المنصورة و مولتان و بلاد بست و سجستان علی بابه و کذلک رایت جماعة من اهل فارس و شیراز و خوزستان علی بابه فناهیک بهذا شرفا و اشتهارا و علوا فی الدین و قبولا فی بلاد المسلمین بطول الدّنیا و عرضها و قال سمعت ابا العباس محمّد بن یعقوب غیر مرة یقول ولدت سنة 237 سبع و اربعین و مائتین رای محمّد بن یحیی الذهلی و لم یسمع منه ثمّ سمع عن احمد بن یوسف السلمی و أبی الازهر احمد بن الازهر العبدی و فقد سماعه عند منصرفة من مصر ثم رحل به ابوه سنة خمس و ستین علی طریق اصبهان فسمع هارون بن سلیمان و اسید بن عاصم و لم یسمع بالاهواز و لا البصرة حرفا واحدا ثم انّ اباه حج به فی تلک السّنة و سمع بمکة من احمد بن شیبان الرّملی فقط ثم اخرجه الی مصر فسمع محمد بن عبد اللّه بن عبد الحکیم و بحر بن نصر الخولانی و الربیع بن سلیمان المرادی و بکار بن قتیبة القاضی و اقام بمصر علی سماع الامهات و کتاب المبسوط للشافعی الی ان استوفی سماعة ثم دخل الشام فسمع بعسقلان من احمد بن الفضل و بیروت من العباس بن الولید بن مزید اقام علیه حتی سمع منه مسائل الاوزاعی ثم دخل دمشق فسمع من محمد بن هشام بن ملابس النمیری احادیث مروان بن معاویة و سمع من یزید بن عبد الصّمد و غیره ثم دخل دمیاط فسمع من بکر بن سهل و غیره و اقام بطرسوس و سمع الکثیر من أبی میّة و ذهب بعض سماعاته عنه ثم انحدر الی حمص فسمع من محمد بن عوف الطائی الکثیر و ذهب بعض سماعاته منه ثم دخل الجزیرة فکتب بالرقة من محمّد بن علی بن میمون و هو إذ ذاک امام الجزیرة و دخل من الموصل علی طریق الجزائر الی الکوفة فسمع من الحسن بن علی بن عفان العامری و احمد بن عبد الجبار العطاردی و احمد بن عبد الحمید الحارثی ثم دخل بغداد سنة تسع و ستین بعد وفاة سعدان بن نصر و محمّد بن سعید بن غالب فسمع المسند من العباس بن محمد الدوری و المبسوط من محمّد بن اسحاق الصاغانی و التاریخ من الدوری و سمع من محمّد بن سنان الفراد و العلل من عبد اللّه بن احمد بن حنبل و علل علی بن المدینی من حنبل بن اسحاق ثم انصرف الی خراسان و هو ابن ثلثین سنة و هو محدث کبیر ثم ذکر الحاکم فی وفاته خرج علینا ابو العباس محمّد بن یعقوب رحمه اللّه

ص:91

و نحن فی مسجده و قد امتلأت السّکة من اوّلها الی آخرها من النّاس و هو عشیة یوم الاثنین الثالث من شهر ربیع الاوّل من سنة اربع و اربعین و ثلاثمائة و کان یملی عشیة کلّ اثنین من اصوله ممّا لیس فی الفوائد احادیث فلما نظر الی کثرة النّاس و الغرباء من کلّ فج عمیق و قد قاموا یطرقون له و یحملونه علی عوانقهم من باب داره الی المسجد فلما بلغ المسجد جلس علی جدار المسجد و بکی طویلا ثم نظر الی المستملی فقال اکتب سمعت محمد بن اسحاق الصغانی یقول سمعت ابا سعید الأشج یقول سمعت عبد اللّه بن ادریس یقول أتیت یوما باب الاعمش بعد موته فدققت الباب فقیل من هذا فقال ابن ادریس فاجابتنی امرأة یقال لها برّة های های یا عبد اللّه بن ادریس ما فعل جماهیر العرب الّتی کانت تاتی هذا الباب ثم بکی الکثیر ثم قال کانی بهذه السّکة و لا یدخلها احد منکم فانی لا اسمع و قد ضعف البصر و جان الرحیل و انقضی الاجل فما کان الاّ بعد شهر او اقلّ منه حتی کفّ بصره و انقطعت الرحلة و انصرف الغرباء الی اوطانهم و رجع امر أبی العباس الی انه کان یناول قلما فاذا اخذه بیده علم انهم یطلبون الروایة فیقول حدیثا الرّبیع بن سلیمان و یقرأ الاحادیث الّتی کان یحفظها و هی اربعة عشر حدیثا و سبع حکایات و صار باسوء حال الی شهر ربیع الآخر سنة ست و اربعین فتوفی ابو العباس لیلة الاثنین و دفن عشیة الاثنین الثالث و العشرین من شهر ربیع الآخر سنة ست و اربعین و ثلاثمائة فغسّله ابو عمرو بن مطر و شهدت جنازته بشاهنبر فتقدم ابو عمرو بن مطر للصّلوة علیه و دفن فی مقبرة شاهنبر و رئی فی المنام فقیل الی ما ذا انت هی حالک ایّها الشیخ فقال انا مع أبی یعقوب البویطی و الربیع بن سلیمان فی جوار أبی عبد اللّه الشافعی نحضر کل یوم ضیافته قال الحاکم و حضرت ابا العباس یوما فی مسجده فخرج لیوذن لصلوة العسر فوقف موضع المیذنة ثم قال بصوت عال انا الربیع بن سلیمان انا الشافعی ثم ضحک و ضحک الناس ثم اذّن و ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته الاصم الامام الثقة محدث المشرق ابو العباس محمّد بن یعقوب بن یوسف بن معقل بن سنان الاموی مولاهم المعقلی النیسابوریّ و کان یکره ان یقال له الاصم قال الحاکم انما ظهر به الصّمم بعد مجیئه من الرحلة ثم استحکم حتی کان لا یسمع نهیق الحمار قال و کان محدث عصره بلا مدافعة سمعته یقول ولدت سنة سبع و اربعین و مائتین و سمع من احمد بن یوسف و احمد بن الازهر و بعد ذلک رحل به ابوه المحدث یعقوب الورّاق فی سنة خمس و ستین فسمع باصبهان من هارون بن سلیمان و اسید بن عاصم و بمکة من احمد بن سنان الرملی و بمصر من ابن عبد الحکم و الربیع و بحر بن نصر و ابراهیم بن منقذ و بکار بن قتیبة و بعسقلان من احمد بن الفضل الصّائغ و ببیروت من العباس بن الولید و بدمشق من ابن ملاس و یزید بن عبد الصّمد و بحمص من أبی عقبة الحجازی و محمّد بن عوف الطائی و بطرسوس

ص:92

من أبی أمیّة و بالرقّة من محمد بن علیّ بن میمون و بالکوفة من الحسن بن علی بن عفّان و سعید بن محمّد الحجرانی صاحب ابن عیینة و احمد بن عبد الجبّار العطاردی و ببغداد من زکریا بن یحیی المروزی و أبی جعفر بن المناوی و الدوری و الصّاغانی و عدة و قد نبا عنه ابو عبد اللّه بن الاحزم و ابو بکر الضّبعی و یحیی العنبری و ابو الولید بن حسان بن محمّد و ابو علی الحافظ و حدث عنه جماعة ما ادرکتهم ابو عمرو الحیری و مؤمل بن الحسن و ابو علی الثقفی قلت حدث عنه الحاکم و ابن مندة فاکثر و ابو عبد الرحمن السلمی و یحیی بن ابراهیم المزکی و ابو بکر الحیری و ابو سعید الصیرفی و محمّد بن ابراهیم الجرجانی و ابو صادق محمّد بن احمد بن أبی الفوارس و ابو بکر محمّد بن محمّد بن الرجاء و عبد الرّحمن بن محمد بن بالویه و ابن محمش الزیادی و ابو زید عبد الرحمن بن محمّد القاضی و محمد بن محمّد بن بالویه و ابو سعید مسعود بن محمد الجرجانی و الحسین بن عبدان التاجر و احمد بن محمّد البرقانی و اسحاق بن محمد السوسی و علی بن محمّد بن محمد الطرازی و ابو بکر محمّد بن علیّ بن جبیر و احمد بن محمّد بن الحسین السلیطی و الحسین بن احمد المعاذی و منصور بن الحسین المتوفی مع الطرازی سنة اثنتین و عشرین و اربعمائة فهما خاتمة اصحابه من خلا المتفرد فی الدنیا باجازته و هو ابو نعیم الحافظ قال الحاکم حدث فی الاسلام ستا و سبعین سنة و لم یختلف فی صدقه و صحة سماعه و هو بضبط والده اذن سبعین سنة فی مسجد و کان حسن الخلق سخی النفس و ربّما کان یحتاج فیورّق و یاکل و کان یکره الاخذ علی التحدیث و کان وراقة و ابنه ابو سعید یطالبان الناس فیکره ذاک و لا یقدم علی مخالفتهم سمع منه الحسن بن الحسین بن منصور کتاب الرسالة ثم سمعها منه ولد ولده عمرو ما رایت الرحالة فی بلد اکثر منهم إلیه و سمعته یقول حدثت بکتاب معانی القرآن سنة نیف و سبعین و مائتین قال الحاکم و سمعت محمد بن حامد یقول سمعت ابا حامد الاعمش یقول کتبنا عن أبی العباس بن یعقوب الورّاق سنة خمس و سبعین و مائتین فی مجلس محمّد بن عبد الوهاب الفراء قال و سمعت محمد بن الفضل بن خزیمة قال سمعت جدی امام الائمّة و سئل عن کتاب المبسوط الشافعی فقال اسمعوه من أبی العبّاس الاصم فانه ثقة قد رایته یسمع بمصر و سمعت ابا احمد الحافظ یقول سمعت عبد الرحمن بن أبی حاتم یقول ما بقی الکتاب المبسوط راو غیر أبی العباس الورّاق و بلغنا انّه ثقة صدوق قال الحاکم و قرأت بخط أبی علی الحافظ یحث الاصمّ علی الرجوع عن احادیث ادخلوها علیه فوقع الاصمّ کل من روی عنه ذلک فهو کذاب و لیس هو فی کتابی قال الحاکم و قرأت بخط أبی عمرو احمد بن المبارک المستملی حدثنی محمد یعقوب بن یوسف الورّاق نا الربیع نا بشر بن بکر فذکر حدیثین قلت هذا المستملی کبیر یروی عن قتیبة و نحوه و مات سنة اربع و ثمانین و مائتین قال الحاکم حضرت الاصمّ

ص:93

یوما خرج لیوذن للعصر فاستقبل و قال بصوت عال انا الربیع بن سلیمان انا الشافعی ثم ضحک و ضحک الناس ثم اذن و قد خرج علینا فی سنة اربع و اربعین فلما نظر الی کثرة النّاس و الغرباء قد امتلأت السکة بهم و هم یطرقون له و یحملونه فجلس علی جدار المسجد و بکی ثم نظر الی المستملی و قال اکتب انا الصاغانی سمعت ابا سعید الاشج یقول سمعت ابن ادریس یقول اتیت باب الاعمش بعد موته فدققت بابه فاجابتنی امرأة های های تبکی و قالت یا ابا عبد اللّه ما فعل جماهیر العرب التی کانت تاتی هذا الباب ثم بکی الکثیر و قال کانی بهذه السّکة لا یدخلها احد منکم فانی لا اسمع و قد ضعف البصر و حان الرّحیل و انقضی الاجل فما کان بعد شهر او اقل حتی کفّ بصره و انقطعت الرحلة و رجع امره الی ان کان یناول فلما فاذا اخذ بیده علم انهم یظنّون الروایة فیقول انا الربیع و یسرد احادیث یحفظها و هی اربعة عشر حدیثا و یتبع بحکایات و سار باسوء حال و توفی فی ربیع الآخر سنة ست و اربعین و ثلاثمائة رحمه اللّه و نیز ذهبی در عبر در سنه ست و اربعین و ثلاثمائة گفته و فیها محدث خراسان و مسند العصر ابو العباس الاصم محمد بن یعقوب بن یوسف بن معقل بن سنان الاموی مولاهم النیسابوریّ المعقلی الموذن الوراق بنیسابور فی ربیع الاول و له مائة الاّ سنة حدث فی الاسلام نیفا و سبعین سنة و اذن سبعین سنة بمسجده و کان حسن الاخلاق کریما ینسخ بالاجرة و عمر دهرا و رحل إلیه خلق کثیر قال الحاکم ما رایت الرحالة فی بلد اکثر منهم إلیه رایت جماعة من اندلس و من اهل فارس علی بابه قلت سمع من جماعة من اصحاب سفین بن عیینة و ابن وهب و کانت رحلته مع والده فی سنة خمس و ستین و مائتین فغاب عن بلده خمس سنین و سمع باصبهان و العراق و مصر و الشام و الجریرة و نیز ذهبی در دول الاسلام در وقائع سنه مذکوره گفته و فیها مات محدث خراسان ابو العباس الاصم محمد بن یعقوب بن یوسف النیسابوریّ فی ربیع الآخر و له مائة سنة و قد حمل عن اصحاب سفیان بن عیینة و ابن وهب و سیوطی در طبقات الحفاظ گفته الاصمّ الامام المفید الثقة محدث المشرق ابو العباس محمد بن یعقوب بن یونس بن معقل بن سنان الاموی مولاهم العقیلی النیسابوریّ محدث عصره بلا مدافعة ولد سنة 247 و حدث ستا و سبعین سنة حدث عنه الحاکم و خلق و تفرد فی الدنیا باجازته ابو نعیم الحافظ مات فی ربیع الآخر سنة ست و اربعین و ثلاثمائة انتهی فهذا ابو بکر الاصم*حافظهم المشهور العلم*و رکنهم الباذح الاشم* قد روی هذا الحدیث الهادی بنوره الی النهج الامم*و اثر ذلک الخبر الموصل بهداه الی الفضل الاتمّ* فلا یعرض عنه الا من فی اذنه صمم*و لا یمتری فیه الاّ من فی عینه ظلم*و لا یطعن فیه الاّ من اوبق دینه و اضطلم

ص:94

و لا یقدح فیه الاّ من اعتدی علی نفسه و ظلم

وجه پانزدهم

آنکه ابو الحسن محمد بن احمد بن تمیم الخیاط القنطری البغدادی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه سابقا از عبارت مستدرک حاکم که در وجه دهم مذکور شد دانستی و در ما بعد ان شاء اللّه نیز خواهی دانست و قنطری از محدثین مشاهیر و اثبات نحاریر سنیّه می باشد عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب در نسبت قنطری گفته و ابو الحسن محمّد بن احمد بن تمیم الخیاط القنطری من اهل بغداد کان فیه لیس هکذا قال محمّد بن أبی الفوارس حدث عن احمد بن عبد الرشی و أبی قلابة الرقاشی و محمّد بن سعد العوفی و أبی اسماعیل الترمذی و محمد بن یونس الکدیمی روی عنه ابو الحسن محمّد بن احمد بن رزق و ابو الحسن علی بن احمد بن عمر المقری و ابو الحسن علی بن الحسین بن داود النعالی و الحاکم ابو عبد اللّه الحافظ و توفی فی شعبان سنة ثمان و اربعین و ثلاثمائة انتهی فهذا القنطری حبرهم البارع*و علمهم الفارع*قد روی هذا الحدیث الناهج للحق و الشارع*المزری بنضارته بالروض الغض المارع*فطوبی لمن اقبل علیه اقبال الخاضع الضّارع*و الویل لمن اعرض عنه اعراض المدبر المسارع*و اللّه الواقی بلطفه عن سوء المصارع* و هو الموفق للغلبة علی کلّ منازل و مقارع

وجه شانزدهم

آنکه ابو بکر محمد بن عمر بن محمد بن مسلم التمیمی البغدادی المعروف بابن الجعابی این حدیث را به شش طریق روایت کرده چنانچه علامه ابن شهرآشوب علیه الرحمة در کتاب مناقب آل أبی طالب فرموده و

قال النبی علیه السّلام بالاجماع انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب رواه احمد من ثمانیة طرق و ابراهیم الثقفی من سبعة طرق و ابن بطة من ستة طرق و القاضی الجعابی من ستة طرق و ابن الجعابی از اکابر حفاظ اعلام و اجله متقنین فخام سنیه می باشد علامه جلال الدین سیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابن الجعابی الحافظ البارع فرید زمانه قاضی الموصل ابی بکر محمد بن عمر بن محمد بن مسلم التمیمی البغدادی ولد فی صفر سنة 284 و تخرج بابن عقدة و صنف الابواب و الشیوخ روی عنه الدارقطنی و الحاکم و ابو نعیم و هو خاتمة اصحابه قال ابو علی ما رایت فی المشایخ احفظ من ابن الجعابی و سمعت من یقول انه یحفظ مائتی الف حدیث و یجیب فی مثلها الاّ انه کان یفضل الحفاظ بانه یسوق المتون بالفاظها و اکثر الحفاظ یتسمحون فی ذلک و کان اماما فی معرفة العلل و ثقات الرجال و تواریخهم مات ببغداد فی رجب سنة 355 و علامه سخاوی در استجلاب ارتقاء الغرف و نور الدین سمهودی در جواهر العقدین در سیاق طرق حدیث ثقلین تمسک بروایت ابن الجعابی نموده اند و روایت او را درین ضمن مثل روات دیگر حفاظ اثبات مذهب خویش وارد نموده کما ستعرف فی مجلد حدیث الثقلین ان شاء اللّه تعالی فهذا ابن الجعابی البارع عندهم فی الحفظ و الاتقان المتقدم فی النقد و الامعان*السابق علی اقرانه فی هذا المیدان*المستبد من بینهم بالخطر فی هذا الرهان

ص:95

قد روی هذا الحدیث النیر البرهان*بطرق عدیدة تشدید السلطان*فلا یرتاب فی هذا الخبر الباهر باللمعان السافر بالرمضان*بعد روایة هذا الخبر المضطلع باعباء هذا الشأن*الاّ من غلب علی قلبه الطبع و ران* فهو یجوب بوادی العمه کالحیران*و یهیم فی مخالج العته اشد الهیمان

وجه هفدهم

آنکه ابو القسم سلیمان بن احمد بن ایوب الطبرانی حدیث مدینة العلم را بروایت ابن عباس در معجم کبیر خود اخراج نموده چنانچه علی ما نقل عنه گفته

ثنا الحسن بن علی المعمری و محمّد بن علی الصائفی المکّی قال ثنا ابو الصلت عبد السلام بن صالح الهروی ثنا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه و روایت کردن طبرانی حدیث مدینة العلم را باین لفظ از افاده ابن حجر در اجوبه خود علی ما نقل السیوطی فی قوت المغتذی و از افادۀ خود جلال الدین سیوطی در جمع الجوامع و قول جلی و علی متقی در کنز العمال و مرزا محمد بدخشانی در نزل الابرار و مفتاح النجا و مولوی مبین در وسیلة النجاة و مولوی ولی اللّه در مرآة المؤمنین واضح و آشکارست کما ستعرف فیما یاتی انشاء اللّه تعالی

وجه هجدهم

آنکه طبرانی این حدیث شریف را بروایت ابن عباس در معجم کبیر خود بلفظ دیگر اخراج نموده چنانچه سیوطی در جامع صغیر گفته

انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب عق عد طب ک و از افاده سمهودی در جواهر العقدین و علی متقی در کنز العمال نیز روایت کردن طبرانی این حدیث شریف را بهمین لفظ واضحست و مطلق روایت کردن طبرانی حدیث ابن عباس را از نکت بدیعات سیوطی و شرح مواهب زرقانی و فواید مجموعه شوکانی ثابت و متحقق می شود کما سیاتی فیما بعد انشاء اللّه تعالی

وجه نوزدهم

آنکه طبرانی این حدیث شریف را بروایت جابر در معجم اوسط خود اخراج نموده چنانچه ابن حجر مکی در صواعق در فضائل امیر المؤمنین علیه السلام گفته الحدیث التاسع

اخرج البزار و الطبرانی فی الاوسط عن جابر بن عبد اللّه و الطبرانی و الحاکم و العقیلی فی الضعفاء و ابن عدی عن ابن عمر و الترمذی و الحاکم عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی در عقد نبوی گفته و

اخرج البزار و الطبرانی فی الاوسط عن جابر بن عبد اللّه و الطبرانی و الحاکم و العقیلی فی الضعفاء و ابن عدی عن ابن عمر و الترمذی و الحاکم عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها و ابراهیم کردی در نبراس گفته و امّا انه باب مدینة علمه ففی

قوله صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها رواه البزار و الطبرانی فی الاوسط عن جابر بن عبد اللّه و الترمذی و الحاکم عن علی و اخراج طبرانی این حدیث شریف را بروایت جابر از نزل الابرار و مفتاح النجا و تحفة المحبین مرزا محمد بدخشانی و اسعاف الراغبین صبّان مصری و وسیلة النجاة مولوی محمد مبین لکهنوی و سیف مسلول

ص:96

ثناء اللّه پانی پتی نیز ظاهر و باهرست کما سیاتی فیما بعد انشاء اللّه تعالی

وجه بستم

آنکه طبرانی این حدیث شریف را بروایت ابن عمر نیز اخراج نموده چنانچه آنفا از عبارت صواعق ابن حجر مکی و عقد نبوی شیخ بن عبد اللّه العیدروس دانستی و از عبارات نزل الابرار و مفتاح النجا و تحفة المحبین و اسعاف الراغبین و وسیلة النجاة نیز این معنی واضح و لائح خواهد شد ان شاء اللّه تعالی و مطلق روایت کردن طبرانی حدیث مدینة العلم را از کنوز الحقائق مناوی هویدا و اشکار می شود کما ستعلم بعون اللّه تعالی فیما سیاتی و محامد جلیله و مدائح جمیله و مفاخر سنیه و مآثر علیه طبرانی نزد ائمه قوم بیش از انست که استیفاء آن توان کرد نبذی از ان در مجلد حدیث طیر از کتاب الانساب عبد الکریم سمعانی و وفیات الأعیان ابن خلکان و عبر فی خبر من غبر ذهبی و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد یافعی و طبقات الحفاظ عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی و طبقات القراء محمد بن محمد جزری و توضیح الدلائل شهاب الدین احمد و شرح مواهب لدنیه محمد بن عبد الباقی زرقانی و منظر الانسان یوسف بن احمد بن محمد بن عثمان سخری و بستان المحدثین خود شاهصاحب و اتحاف النبلاء و ابجد العلوم مولوی صدیق حسن خان معاصر دانستی در این جا نیز بعضی عبارات باختصار مذکور می شود-شمس الدین ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته الطبرانی الحافظ الامام العلاّمة الحجة ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایوب بن مطیر الشامی اللخمی الطبرانی مسند الدنیا الی ان قال سمع هاشم بن مزید الطبرانی و ابا زرعة الثقفی و اسحاق الدیری و ادریس العطار و بشر بن موسی و حفص بن عمر شیخه و عبد اللّه بن محمّد بن سعید بن أبی مریم و نظرائهم و حرص علیه فی صباه ابوه و رحل به و کان یروی عن دحیم و غیره مولد الطبرانی بعکا فی صفر من سنة ستین و امه عکا و له کتاب الدعا فی مجلد کبیر و کتاب المناسک و کتاب عشرة النساء و کتاب السنة و کتاب الطوالات و کتاب النوادر و کتاب دلائل النبوة و کتاب مسند شعبة و کتاب مسند سفیان و عمل اسانید جماعة من الکبار و له کتاب حدیث الشامیین و کتاب الاوائل و کتاب الرمی و له تفسیر کبیر و اشیاء لم نقف علیها حدث عنه ابو خلیفة الجمحی و ابن عقدة و احمد بن محمّد الصحاف و هولاء من شیوخه و ابو بکر بن مردویه و الفقیه ابو عمر محمد بن الحسین البسطامی و الحسین بن احمد بن المرزبان و ابو بکر بن علی الذکوانی و ابو الفضل محمد بن احمد الجارودی و ابو نعیم الحافظ و ابو الحسین بن قادسة و محمد بن عبید اللّه بن شهریار و عبد الرحمن بن احمد الصفّار و ابو بکر بن زبدة خاتمة اصحابه و بقی بعده عامین عبد الرحمن ابن الذکوانی یروی عنه بالاجازة ذکر تولیف الطبرانی سماها و لم یر اکثرها الحافظ یحیی بن مندة معجمه مائتا جزء معجمه الاوسط ثلث مجلدات معجمه الصغیر مجلد مسند العشرة ثلثون جزءا مسند الشامیین مجلد النوادر مجلد معرفة الصحابة مجلد فوائده عشرة اجزاء مسند أبی هریرة کبیر مسند عائشة التفسیر کبیر دلائل النبوة مجلد السنة مجلد الطوالات مجلد حدیث شعبة مجلد حدیث الاعمش مجلد الاوزاعی مجلد شیبان مجلد ابواب مجلد

ص:97

عشرة النساء جزء مسند أبی ذر جزان الرویة جزء الجود جزء الالویة جزء فضل رمضان جزء الفرائض جزء الغسل جزء الرد علی المعتزلة جزء الرد علی الجهمیة جزء مکارم الاخلاق العزاء جزء الصلوة علی الرسول صلّی اللّه علیه و سلم جزء الماموم جزء فضل العلم جزء ذم الرّأی جزء تفسیر الحسن جزان الزّهری عن انس جزءان ابن المنکدر عن جابر جزء مسند أبی اسحاق السبیعی حدیث یحیی بن أبی کثیر حدیث مالک بن دینار ما روی الحسن عن انس حدیث حمزة الزیات حدیث مسعر حدیث أبی سعید البقال طرق حدیث من کذّب علی جزء النسوخ جزء مسند ابن حجاده من اسمه عباد من اسمه عطاء من اسمه شعبة اخبار عمر بن عبد العزیز رفیع مسند روح بن القسم فضل عکرمه امهات النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مسند عمارة بن غزیة و طلحة بن مصرف و جماعة مسند العبادلة کبیر احادیث أبی عمرو بن العلاء غرائب مالک جزء ایادی تغلب جزء حربین أبی مطر وصیّة أبی هریرة مسند أبی الحرب العکلی فضائل الاربعة الراشدین جزءان مسند ابن عجلان کتاب الاشربة کتاب الطهارة کتاب الامارة عشرة النّسا مسند أبی ایوب الافریقی مسند زیاد الجصاص مسند زافر و اشیاء عدة قال الذکوانی سئل الطبرانی عن کثرة حدیثه فقال کنت انام علی البواری ثلاثین سنة قال ابو نعیم دخل الطبرانی اصبهان سنة تسعین سمع و سافر ثم قدمها فاستوطنها ستین سنة و قال ابن مردویه قدم الطبرانی سنة عشر فقبله ابو علی زنیم العامل و ضمه إلیه و جعل له معلوما من دار الخراج و کان یتناوله الی ان مات قال ابو عمر بن عبد الوهاب السلمی سمعت الطبرانی لمّا قدم ابن زنیم العامل من فارس اعطانی خمسة مائة درهم فلمّا کان فی آخر امره اخذ یتکلم فی أبی بکر و عمر ببعض الشیء فخرجت و لم اعد إلیه بعد قال ابن فارس صاحب اللغة سمعت الاستاذ ابن العمید یقول ما کنت اظنّ فی الدّنیا کحلاوة الوزارة و الرّیاسة الّتی انا فیها حتی شاهدت مذاکرة الطبرانی و أبی بکر الجعابی بحضرتی و کان الطبرانی یغلبه بکثرة حفظه و کان ابو بکر یغلبه بفطنته حتی ارتفعت اصواتهما الی ان قال الجعابی عندی حدیث لیس فی الدنیا الاّ عندی فقال هات فقال نا ابو خلیفة نا سلیمان بن أیوب فقال انا سلیمان بن ایوب و متی سمعه ابو خلیفة فاسمعه منی عالیا فخجل الجعابی فوددت ان الوزارة لم تکن و کنت انا الطبرانی و فرحت کفرحه نیز ذهبی در دول الاسلام در وقائع سنه ستین و ثلاثمائة گفته و فیها توفی مسند الدنیا الحافظ ابو القاسم سلیمان بن احمد الطبرانی باصبهان و له مائة سنة و شهران و ازنیقی در مدینة العلوم گفته ثم ان المعاجم إذا اطلقت یراد بها فی اصطلاحهم المعجم الکبیر للطبرانی و المعجم الاوسط و المعجم الصغیر له ایضا و الطبرانی فهو ابو القاسم سلیمان بن احمد الطبرانی الحافظ مسند الدنیا باصبهان و توفی سنة ستین و ثلاثمائة و له مائة سنة و شهران و مولوی صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلل گفته ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایوب بن مطیر اللخمی

ص:98

الطبرانی کان حافظ عصره رحل فی طلب الحدیث من الشام الی العراق و الحجاز و الیمن و المصر و بلاد الجزیرة الفراتیة و اقام فی الرحلة ثلاثا و ثلثین سنة سمع الکثیر و عدد شیوخه الف شیخ و له المصنفات الممتعة النافعة الغریبة منها المعاجم الثلاثة الکبیر و الاوسط و الصغیر و هی اشهر کتبه و روی عنه الحافظ ابو نعیم و الخلق الکثیر مولده سنة ستین و مائتین بطبریة الشام و سکن اصبهان الی ان توفی بها یوم السبت للیلتین بقیتا من ذی القعدة سنة 360 و عمره تقدیرا مائة سنة و قیل انه توفی فی شوال و اللّه اعلم و دفن الی جانب حمة الدوسی صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الطبرانی بفتح الطاء المهملة و الباء الموحدة و الراء و بعد الالف نون هذه النسبة الی طبریة و الطبری نسبة الی طبرستان و اللخمی بفتح اللاّم و سکون الخاء المعجمة و بعدها میم هذه النسبة الی لخم و اسمه مالک بن عدی و هو اخو جذام و مطیر تصغیر مطر و تمسک و احتجاج اکابر علمای اهل سنت بروایات و احادیث طبرانی بلکه تشبث کابلی عدوانی و خود مخاطب لا ثانی باخبار این محدث آنی نیز در مجلد حدیث طیر مفصلا مذکور شده فلیکن منک علی ذکر فهذا الطبرانی حافظهم الطبّ الخبیر*و جهبذهم الناقد البصیر*قد روی هذا الحدیث الشهیر*بوجوه عدیدة ذات تنویر*و الفاظ متعدده تزید فی التبصیر* فرغمت و الحمد للّه اناف اصحاب الانکار و التزویر*و نکست رؤس اهل الاضلال و التغریر*فلا یرتاب فیه بعد الا لا عن الغریر*و لا یتردد فیه الا الاخلف البهیر

وجه بست و یکم

ابو بکر محمد بن علی بن اسماعیل الشاشی المعروف بالقفال این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه حاکم در مستدرک علی الصحیحین بعد اثبات حدیث مدینة العلم بروایت ابن عباس کما سمعت سابقا گفته و لهذا الحدیث شاهد من

حدیث سفیان الثوری باسناد صحیح حدثنی ابو بکر محمد بن علی الفقیه الامام الشاشی القفال ببخاری و انا سألته حدثنی النعمان بن هارون البلدی ببلد من اصل کتابه ثنا احمد بن عبد اللّه بن یزید الحرانی ثنا عبد الرزاق ثنا سفین الثوری عن عبد اللّه بن عثمان بن خثیم عن عبد الرّحمن بن عثمان التیمی قال سمعت جابر بن عبد اللّه یقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و مخفی نماند که قفال عارج معارج کمال و فاتح اقفال احکام حرام و حلال و محدث نبیل و اصولی جلیل و ناقد کامل و بصیر ماهر نزد سنیه بوده نبذی از مناقب فاخره و مدائح زاهره و معالی باهره و مفاخر وافره او بنابر افادات اکابر قوم در این جا برقم می آید عبد الکریم بن محمد سمعانی در کتاب الانساب نسبت شاشی گفته و الامام ابو بکر محمد بن علی بن اسماعیل القفال الشاشی احد ائمة الدّنیا فی التفسیر و الحدیث و الفقه و اللّغة ولد سنة احدی و تسعین و مائتین و مات سنة ستّ و ستین و ثلاثمائة و نیز در انساب گفته القفال بفتح القاف و تشدید الفاء هذه النسبة الی عمل الاقفال و اشتهر به ابو بکر محمّد بن علی بن اسماعیل

ص:99

القفال الشاشی من اهل الشاش امام عصره بلا مدافعة و کان اماما اصولیّا لغویا شاعرا افنی عمره فی طلب العلم و نشره و شاع ذکره فی الشرق و الغرب و صنف التصانیف الحسان منها دلائل النبوة و محاسن الشریعة رحل الی خراسان و العراق و الحجاز و الشام و الثغور سمع أبا بکر محمد بن اسحاق بن خزیمة و ابا العباس محمّد بن اسحاق السراج و ابا القاسم عبد اللّه بن محمد البغوی و ابا عروبة الحسین بن أبی معشر السّلمی و ابا الجهم احمد بن الحسین بن طلاب اسفراینی و طبقتهم روی عنه الحاکم ابو عبد اللّه الحافظ و ابو عبد اللّه بن مندة الحافظ و ابو عبد اللّه الغنجار الحافظ و ابو عبد الرحمن السّلمی و ابو سعد الادریسی و قیل فیه هذا ابو بکر الفقیه

القفال یفتح بالفقه صعاب الافقال

ولد لیلة البراة فی سنة احدی و تسعین و مات بالشاش فی ذی الحجه سنة خمس و ستین و ثلاثمائة و ابو القاسم عبد الکریم بن محمد الرافعی القزوینی در کتاب التدوین فی ذکر اهل العلم بقزوین گفته محمد بن علی بن اسماعیل ابو بکر القفال الشاشی امام من ائمّة اصحاب الشافعی رضی اللّه عنه مقدم فی العلوم و له تصانیف مشهورة فی التفسیر و الحدیث و الاصول و الفقه و له کتاب محاسن الشریعة الّذی تکلم فیه علی اسلوب بدیع و جمع فی معجزات النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم زیادة علی الف حدیث و درس علی ابن شریح و انتشر عنه فقه الشافعی بما وراء النهر و سمع بخراسان محمد بن اسحاق بن خزیمة و محمد بن اسحاق السّراج و عمر بن محمّد بن بحیر السمرقندی و بالعراق محمد بن جریر الطبری و موسی بن عبد الحمید و عبد اللّه بن محمد البغوی و ابن أبی داود و ابن صاعد و بالکوفة عبد اللّه بن زیدان و علی بن العباس المقانعی و بالشام ابا الجهم و بالجزیرة ابا عروبة الحرانی و ورد قزوین سنة بضع و خمسین و ثلاثمائة و حضر مجلسه الکبار ابو منصور القطان و اقرانه و کتبوا عنه و ممّن سمع منه ابو زرعة عبد اللّه بن الحسین بن احمد الفقیه و

روی عنه الحاکم ابو عبد اللّه الحافظ فی تاریخ نیسابور فقال ثنا ابو بکر القفال ثنا محمد بن علی بن الحسن بن الحرب الرّقی ثنا ایوب بن محمّد الوزان ثنا سعید بن سلمة عن یحیی بن سعید عن محمد بن ابراهیم التیمی عن علقمة بن وقاص عن عمر رضی اللّه عنه عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال الاعمال بالنیّات الحدیث و قال انشدنا ابو بکر القفال انشدنا ابو بکر الدریدی لنفسه فی صفة الاترج جسم لجین قمیصه ذهب

ریح محبوب

مات بالشاش سنة خمس و ستین و ثلاثمائة و قیل سنة ست و رأیت علی ظهر بعض التعالیق انه ولد لیلة البراة سنة احدی و تسعین و مائتین و محیی الدین نووی در تهذیب الاسماء و اللغات گفته القفال الشاشی مذکور فی موضع واحد من المهذب فی کتاب النکاح فی مسئلة تزویج الجد بنت ابنه من ابن ابنه لیس له

ص:100

ذکر فی غیر هذا الموضع و لا ذکر له فی الوسیط و انّما الّذی فی الوسیط القفال المروزی کما سیاتی ذکره ان شاء اللّه تعالی و ذکر الشاشی فی الروضة فی مواضع کثرة منها فی آخر صلاة المسافر فی جواز الجمع بالمرض و فی باب العقیقة و آخر الباب الثانی من کتاب الاقرار و یعرف هذا بالقفال الشاشی الکبیر و الّذی فی الوسیط و النهایة و تعلیق القاضی حسین و الابانة و التتمة و التهذیب و العدة و البحر و نحوها من کتب الخراسانیین هو القفال المروزی الصغیر ثم ان الشاشی یتکرر فی کتب التفسیر و الحدیث و الاصول و الکلام و الجدل و یوجد فی کتب الفقه للمتاخرین من الخراسانیین و اشتراک القفالان فی ان کلا منهما ابو بکر القفال الشافعی لکن یتمیزان بما ذکرنا من مظانهما و یتمیزان ایضا بالاسم و النسب و الکبیر الشاشی و الصغیر مروزی و الشاشی اسمه محمّد بن علیّ بن اسماعیل تفقه علی ابن شریح و کان امام عصره بما وراء النهر و اعلمهم بالاصول و رحل فی طلب الحدیث سمع بخراسان أبا بکر محمد بن اسحاق بن خزیمه و اقرانه و بالعراق محمد بن جریر الطبری و الباغندی و اقرانهما و بالجزیرة ابا عروبة و بالشام ابا الجهم و اقرانه و بالکوفة و غیرها و له مصنفات من اجل المصنفات و هو اوّل من صنف الجدل و شرح رسالة الشافعی رحمه اللّه و رایت له کتابا نفیسا فی دلائل النبوة و کتابا جلیلا فی محاسن الشریعة قال الشیخ ابو اسحاق فی طبقاته له مصنفات کثیرة لیس لاحد مثلها و له کتاب فی اصول الفقه و له شرح رسالة الشافعی رضی اللّه عنه و عنه انتشر فقه الشافعی وراء النهر قال و توفی سنة ست و ثلثین و ثلاثمائة قال غیره توفی بالشاش و قال الامام ابو عبد اللّه الحلیمی کان شیخنا القفال الشاشی اعلم من لقیته من علماء عصره و قال ابو سعید السمعانی فی الانساب القفال الشاشی الفقیه الشافعی من اهل الشاش امام عصره بلا مدافعة کان فقیها اصولیا لغویا محدثا شاعرا سار ذکره فی الشرق و الغرب و له تصانیف مشهورة و رحل الی خراسان و العراق و الحجاز و الشام و الثغور سمع ابا بکر محمد بن اسحاق بن خزیمة و ابا العبّاس السّراج و ابا القسم البغوی و غیرهم و روی عنه الحاکم ابو عبد اللّه و ابو عبد اللّه بن مندة و ابو عبد الرحمن السّلمی و غیرهم ولد سنة احدی و تسعین و مائتین و مات البشاش فی ذی الحجة سنة خمس و ستین و ثلاثمائة و من غرائب القفال الشاشی ما نقلته عنه فی الروضة انّه قال یجوز الجمع بین الصلوتین بعذر المرض و فیما ترویه بالاجازة فی شعب الایمان للبیهقی قال انشدنا ابو نصر بن قتاده قال انشدنا الشیخ ابو بکر القفال الشاشی رحمه اللّه اوسع رحلی علی من نزل و زادی مباح علی من اکل تقدم

حاضر ما عندنا

و ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو بکر محمّد بن علیّ بن اسماعیل القفال الشاشی الفقیه الشافعی امام عصره بلا مدافعة کان فقیها محدثا اصولیا لغویا شاعرا لم یکن بما وراء النهر

ص:101

فی الشافعیین مثله فی وقته رحل الی خراسان و العراق و الحجاز و الشّام و الثغور و سار ذکره فی البلاد و اخذ الفقه عن ابن شریح و له مصنفات کثیرة و هو اوّل من صنف الجدل الحسن من الفقهاء و له کتاب فی اصول الفقه و له شرح الرسالة و عنه انتشر مذهب الشافعی فی بلاده و روی عن محمّد بن جریر الطبری و اقرانه و روی عنه الحاکم ابو عبد اللّه و ابو عبد اللّه بن مندة و ابو عبد الرّحمن السلمی و جماعة کثیرة و هو والد القسم صاحب کتاب التقریب الّذی ینقل عنه فی النّهایة و الوسیط و البسیط و قد ذکره الغزالی فی الباب الثانی من کتاب الرهن لکنه قال ابو القسم و هو غلط و صوابه القسم و قال العجلی فی شرح مشکلات الوجیز و الوسیط فی الباب الثالث من کتاب التیمم انّ صاحب التقریب هو ابو بکر القفال و قیل انّه ابنه القسم ثم قال فلهذا یقال صاحب التقریب علی الابهام قلت ثم رایت فی شوال من سنة خمس و ستین و ستمائة فی خزانة الکتب بالمدرسة العادلیة بدمشق المحروسة کتاب التقریب فی ست مجلدات و هی من حساب عشر مجلدات و کتب علیه انّه تصنیف أبی القسم بن أبی بکر القفال الشاشی و قد کانت النسخة المذکورة الشیخ قطب الدین مسعود النیسابوریّ الآتی ذکره انشاء اللّه تعالی و علیه خطه بانه وقفها و هذا التقریب غیر التقریب الّذی لسلیم الرازی فانی رایت خلقا کثیرا من الفقهاء یعتقدونه هو فلهذا نبهت علیه و التقریب الذی لابن القفال قلیل الوجود و الّذی لسلیم موجود بایدی النّاس و هذا التقریب هو الّذی تخرج به الفقهاء بخراسان و قد وقع الاختلاف فی وفاة القفال المذکور فقال الشیخ ابو اسحاق الشیرازی فی طبقات الفقهاء توفی سنة ست و ثلثین و ثلاثمائة و قال الحاکم ابو عبد اللّه المعروف بابن البیع النیسابوریّ انّه توفی بالشاش فی ذی الحجة سنة خمس و ستین و ثلاثمائة و قال کتبت عنه و کتب عنی و وافقه علی هذا ابن السمعانی فی کتاب الانساب فزاد فقال کانت ولادته سنة احدی و تسعین و مائتین و قال اعنی السمعانی فی کتاب الذیل انه توفی سنة ست و ستین و ثلاثمائة رحمه اللّه تعالی و اللّه اعلم بالصواب و کذا قاله فی کتاب الانساب ایضا فی ترجمة الشاشی و القول الاوّل قاله فی ترجمة القفال و الشاشی نسبة الی الشاش بشینین معجمتین بینهما الف و هی مدینة وراء نهر سیحون فی ارض الترک خرج منها جماعة من العلماء و هذا القفال غیر القفال المروزی قد سبق ذکر ذلک فی العبادلة و هو متاخر عن هذا و ابو الفداء اسماعیل بن علی در تاریخ مختصر در وقائع سنه خمس و ستین و ثلاثمائة گفته فیها و قیل بل فی سنة ست و ستین و ثلاثمائة و قیل فی سنة ست و ثلثین و ثلاثمائة توفی ابو بکر و اسمه محمّد بن علی بن اسماعیل القفال الشافعی الفقیه الشافعی امام عصره لم یکن بما وراء النهر فی وقته مثله رحل الی العراق و الشام و الحجاز و اخذ الفقه عن ابن شریح

ص:102

و روی عن محمد بن جریر الطبری و اقرانه و روی عنه الحاکم بن مندة و جماعة کثیرة و ابو بکر القفال المذکور هو والد اقسم صاحب کتاب التقریب الّذی ینقل عنه فی النّهایة و الوسیط و البسیط و ذکره الغزالی فی الباب الثانی من کتاب الرّهن لکنه قال ابو القاسم و هو غلط و صوابه القاسم و هذا التقریب غیر التقریب الّذی لسلیم الرازی فان التقریب الّذی للقاسم بن القفال الشاشی قلیل الوجود بخلاف تقریب سلیم الرازی و الشاشی منسوب الی الشاش و هی مدینة وراء نهر سیحون فی ارض الترک و ابو بکر محمّد الشاشی المذکور غیر أبی بکر محمّد الشاشی صاحب العمدة و الکتاب المستظهری الّذی سنذکره انشاء اللّه تعالی فی سنة سبع و خمسمائة المتأخر عن الشاشی القفال المذکور و ذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقائع سنه مذکوره گفته و فیها الشاشی القفال الکبیر ابو بکر محمد بن علی بن اسماعیل الفقیه الشافعی صاحب المصنفات رحل الی العراق و الشام و خراسان قال الحاکم کان اعلم اهل ماوراء النهر بالاصول و اکثرهم رحلة فی الحدیث سمع ابن جریر الطبری و ابن خزیمة و طبقتها قلت هو صاحب وجه فی المذهب قال الحلیمی کان شیخنا القفال اعلم من بقیته من علماء عصره و ابن الوردی در تتمة المختصر در وقائع سنه مذکوره گفته و فیها اوفی تلوها توفی ابو بکر محمّد بن علی بن اسماعیل القفال الشاشی الشافعی لم یکن وراء النهر فی عصره مثله رحل الی العراق و الشام و الحجاز و اخذ الفقه عن ابن شریح و روی عن الطبری و روی عنه الحاکم و ابن مندة و کثیر و التقریب بالّذی ینقل عنه فی النهایة و الوسیط و البسیط و ذکره الغزالی فی الباب الثانی من کتاب الرهن هو تصنیف القاسم بن القفال المذکور لکن قال الغزالی ابو القاسم و هو سهو و هذا غیر تقریب سلیم الرازی و الشاشی نسبة الی مدینة شاش وراء نهر سیحون و القفال غیر أبی بکر الشاشی الذی صاحب العمدة و المستظهری و یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنه مذکوره گفته و فیها عند الحاکم أبی عبد اللّه و فی ست و ستین عند السمعانی و فی ست و ثلثین عند الشیخ أبی اسحاق الشیرازی توفی الامام النحریر الفاضل الشهیر المعروف بالقفال الکبیر و بالقفال الشاشی الفقیه الشافعی امام عصره بلا منازع و فرید دهره بلا مدافع صاحب المصنفات المفیدة و الطریقة الحمیدة کان فقیها محدثا اصولیّا لغویا شاعرا لم یکن بما وراء النهر للشافعیین مثله فی وقته رحل الی خراسان و العراق و الحجاز و الشام و الثغور و اخذ الفقه عن ابن شریح و هو اوّل من صنف الجدل الحسن من الفقهاء و له کتاب فی اصول الفقه و له شرح الرسالة و عنه انتشر مذهب الشافعی فی بلاده روی عن اکابر من العلماء منهم الامامان الکبیران محمّد بن جریر الطبری و امام الائمّة محمد بن خزیمة و اقرانهما و روی عنه جماعة من الکبار منهم الحاکم ابو عبد اللّه و ابن مندة و ابو عبد الرحمن السلمی و غیرهم قلت و هذا القفال الشاشی المذکور قد یشبه علی بعض الناس بقفال و شاشی آخرین و ها انا

ص:103

ذا اوضح ذلک ایضا بالغا کما اوضحت ذلک فی نظیره فی الثلاثة النحویین المسلمین بالاخفش اعلم انهم ثلثة قفال شاشی و هو هذا و قد ذکرنا عن من اخذ و من اخذ عنه و هو والد القسم صاحب کتاب التقریب و قیل انه صاحب کتاب التقریب لا ولده و للشک فی ذلک یقال صاحب التقریب و ابو حامد الغزالی قال فی کتاب الرهن لما ذکر صاحب التقریب قال ابو القسم فغلطوه فی ذلک و قالوا صوابه القاسم و التقریب المذکور قلیل الوجود فی ایدی النّاس و هناک تقریب آخر یکثر وجوده فی ایدی الناس و هو لسلیم و به تخرج فقهاء خراسان و الشاشی بشینین معجمتین بینهما الف نسبة الی الشاش مدینة وراء نهر سیحون خرج منها جماعة من العلماء و إذا علم ابن هذا هو القفال الشاشی فاعلم ان هناک قفالا غیر شاشی و شاشیا غیر قفال و ثلثهم مکنّون بابی بکر و یشترک اثنان منهم فی اسمهما دون اسم ابیهما و اثنان فی اسم ابیهما دون اسمهما فالقفال غیر الشاشی القفال المروزی و هو عبد اللّه بن احمد و عنه اخذ القاضی حسین و الشیخ ابو محمّد الجوینی و ولده امام الحرمین و سیاتی ذکره ان شاء اللّه تعالی فی سنة سبع عشرة و اربعمائة الّتی توفی فیها و الشاشی غیر القفال هو فخر الاسلام محمد بن احمد مصنف المستظهری شیخ الشافعیة فی زمانه تفقه علی محمّد بن السیان الکازرونی ثم لزم الشیخ ابا اسحاق و ابن الصباغ ببغداد و صنف و افتی دولی تدریس النظامیة و دفن عند الشیخ أبی اسحاق و سیاتی ذکره انشاء اللّه تعالی فی سنة سبع و خمسمائة التی توفی فیها فهذا الکلام فیهم قد اوضحت جدا حتی عن حد البیان تعدی و القفال الشاشی المذکور فی سنة خمس و ستین و ثلاثمائة المذکور صاحب وجه فی المذهب و ممن نبه علی الخلاف فی ان کتاب التقریب له او لولده الامام العجلی فی شرح مشکلات الوجیز و الوسیط ذکر ذلک فی کتاب التیم قلت و انما بسطت الکلام فی هذا و خرجت الی الاسهاب الخارج عن مقصود الکتاب لاحتمال ان یقف علیه من یحتاج إلیه من الفقهاء و نسال اللّه تعالی التوفیق و سلوک طریق الصّواب و قال الحلیمی کان شیخنا القفال اعلم من لقیته من علماء عصره و فی وفاته اختلاف و تاج الدین بن عبد الوهاب سبکی در طبقات شافعیه گفته محمد بن علی بن اسماعیل القفال الکبیر الشاشی الامام الجلیل احد ائمة الدهر ذو الباع الواسع فی العلوم و الید الباسطة و الجلالة التامّة و العظمة الوافرة کان اماما فی التفسیر اماما فی الحدیث اماما فی الکلام اماما فی الاصول اماما فی الفروع اماما فی الورع و الزهد اماما فی اللغة و الشعر ذاکرا للعلوم محققا لما یورده حسن التصرف فیما عنده فردا من افراد الزمان قال فیه أبو عاصم العبادی هو افصح الاصحاب قلما و اثبتهم فی دقائق العلوم قدما و اسرعهم بیانا و اثبتهم جنانا و اعلاهم اسنادا و ارفعهم عمادا و قال الحلیمی کان شیخنا القفال اعلم من لقیته من علماء عصره و قال فی کتابه شعب الایمان فی الشعبة

ص:104

السّادسة و العشرین فی الجهاد امامنا الّذی هو من اعلم من لقینا من علماء عصرنا صاحب الاصول و الجدل و حافظ الفروع و العلل و ناصر الدین بالسیف و القلم و الموتی بالفضل فی العلم علی کل علم ابو بکر محمد بن علی الشاشی و قال الحاکم ابو عبد اللّه هو الفقیه الادیب امام عصره بما وراء النهر للشافعیین و اعلمهم بالاصول و اکثرهم رحلة فی طلب الحدیث و قال الشیخ ابو اسحاق الشیرازی کان اماما و له مصنفات کثیرة لیس لاحد مثلها و هو اوّل من صنف الجدل الحسن من الفقهاء و له کتاب فی اصول الفقه و له شرح الرسالة و عنه انتشر فقه الشافعی بما وراء النهر و قال ابن الصلاح القفال الکبیر علم من اعلام المذهب مرفوع و مجمع علوم هو بها علیم و لها جموع قلت سمع القفال الکبیر من ابن خزیمة و ابن جریر و عبد اللّه المدائنی و محمد بن محمّد الباغندی و أبی القاسم البغوی و أبی عروبة الحرانی و طبقتهم روی عنه ابو عبد اللّه الحاکم و قال ورد نیسابور مرة علی ابن خزیمة ثم ثانیا عند منصرفه من العراق ثم وردها علی اکبر السنّ و کتبنا عنه غیر مرة عن ابن خزیمة ثم اجتمعنا ببخاری غیر مرة فکتبت عنه و کتب عنی بخطیره و روی ایضا عنه ابو عبد الرحمن السلمی و ابو عبد اللّه الحلیمی و ابن مندة و ابو نصر عمر بن قتاده و غیرهم و ذکر الشیخ ابو اسحاق انّه درس علی ابن سریج قال ابن الصلاح و الاظهر عندنا انه لم یدرکه الی ان قال السبکی قال الشیخ ابو اسحاق مات القفال سنة ست و ثلثین و ستمائة قال ابن الصلاح و هو و هم قطعا قلت ارّخ الحاکم ابو عبد اللّه وفاته فی آخر سنة خمس و ستین و ثلاثمائة بالشاش و هو الصواب و مولده فیما ذکر ابن السمعانی سنة احدی و تسعین و مائتین فیکون عمره حین توفی ابن سریج سبع سنین و یکون قد جاوز العشرین یوم موت الاشعری بسنوات علی الخلاف فی وفات الاشعری و عبد الرحیم بن حسن اسنوی در طبقات شافعیه گفته ابو بکر محمد بن علی بن اسماعیل القفال الکبیر الشاشی احد ائمّة الاسلام قال العبادی فی الطبقات هو افصح الاصحاب قلما و امکنهم فی دقائق العلوم قدما و اسرعهم بیانا و اثبتهم جنانا و اعلاهم اسنادا و ارفعهم عمادا و قال الحلیمی هو اعلم من لقیته من علماء عصره و قال فیه الحاکم هو الفقیه الادیب امام عصره بما وراء النهر و اعلمهم بالاصول و اکثرهم رحلة فی طلب الحدیث و قال الشیخ ابو اسحاق ان مذهب الشافعی فی ماوراء النهر انتشر عنه و انه صنف مصنفات کثیرة لیس لاحد مثلها و قال ابن عساکر فی تاریخه بلغنی انه کان مائلا عن الاعتدال قائلا فی اوّل امره بالاعتدال ثم رجع الی مذهب الاشعری قال السمعانی ولد بالشاش و هی مدینة وراء النهر سنة احدی و تسعین و مائتین و توفی بها فی ذی الحجة سنة خمس و ستین و ثلاثمائة

ص:105

کذا ذکره فی الانساب فی ترجمة القفال و قال فیه فی ترجمة الشاشی و فی کتاب الذیل انّه توفی فی سنة ست و ستین و قال الشیخ ابو اسحاق انّه اخذ عن ابن سریح و قال ابن الصّلاح انّ ما قاله الشیخ من لقیاه ابن سریج فالاظهر عندنا خلافه و ان ما قاله فی وفاته و هم قطعا قال و قد صرح المطوعی بانه لم یدرک ابن سریج و ذکر الحاکم انّه توفّی فی ذی الحجة سنة خمس و ستین انتهی نقل عنه الرافعی فی مواضع محصورة منها فی باب العقیقة و آخر الباب الثانی من کتاب الاقرار و موضعین من اوّل النکاح و نقل عنه فی الروضة ایضا فی آخر صلاة المسافر و من تصانیفه کتاب ادب القضاء و منها محاسن الشریعة موضوع لمعان و مناسبات لطیفة و مشتمل علی مسائل غریبة و هما قلیلا الوجود و عندی بکلّ منهما نسخة و ابو بکر اسدی در طبقات شافعیة گفته محمد بن علی بن اسماعیل ابو بکر الشاشی القفال الکبیر احد اعلام المذهب و ائمّة المسلمین مولده سنة احدی و تسعین و مائتین و سمع من أبی بکر بن خزیمة و محمّد بن جریر و أبی القسم البغوی و غیرهم قال الشیخ ابو اسحاق درس علی ابن سریج و جری علیه الرافعی فی التذنیب قال ابن الصلاح الاظهر عندنا انه لم یدرک ابن سریج و هو الّذی ذکره المطوعی فی کتابه و انّما اخذ عن أبی اللیث السّالوسی عن ابن سریج قال الشیخ ابو اسحاق و کان اماما و له مصنفات کثیرة لیس لاحد مثلها و هو اول من صنف الجدل الحسن من الفقهاء و له کتاب حسن فی اصول الفقه و له شرح الرسالة و عنه انتشر فقه الشافعی فیما وراء النهر و قال الحاکم کان اعلم اهل ما وراء النهر یعنی فی عصره بالاصول و اکثر رحلة فی طلب الحدیث و قال الحلیمی کان شیخنا القفال اعلم من لقیته من علماء عصره قال النووی فی تهذیبه إذا ذکر القفال الشاشی فالمراد هذا و إذا ورد القفال المروزی فهو الصغیر ثم ان الشاشی یتکرر ذکره فی التفسیر و الحدیث و الاصول و الکلام و المروزی یتکرر ذکره فی الفقهیات و من تصانیف الشاشی دلائل النبوة و محاسن الشریعة و ادب القضاء جزء کبیر و تفسیر کبیر مات فی ذی الحجة سنة خمس و ستین و ثلاثمائة و ذکره الشیخ ابو اسحاق انه مات سنة ست و ثلثین و هو و هم نقل عنه الرافعی فی مواضع محصورة منها فی باب العقیقة و آخر الباب الثانی من کتاب الاقرار و موضعین من اول النکاح و نقل عنه فی الروضة آخر صلاة المسافر و فاضل ازنیقی در مدینة العلوم گفته و اعلم انّ اول من صنف الجدل الحسن من الفقهاء ابو بکر محمّد بن علی بن اسماعیل القفال الشاشی الشافعی امام عصره بلا مدافعة کان فقیها محدثا اصولیا لغویّا شاعرا شافعیا لم یکن بما وراء النهر من الشافعیین مثله فی وقته رحل الی خراسان و العراق و الحجاز و الشام و الثغور و سار ذکره فی البلاد و اخذ الفقه عن ابن سریج و له مصنفات کثیرة فی الجدل و اصول الفقه و عنه انتشر مذهب الشافعی فی بلاده روی عن محمد بن جریر الطبری و اقرانه و روی عنه الحاکم ابو عبد اللّه و ابو عبد الرحمن

ص:106

السلمی و جماعة کثیرة و توفی سنة ست و ثلثین و ثلاثمائة و قیل توفی فی شاش فی ذی الحجة سنة خمس و ستین و ثلاثمائة و شاش مدینة فی ماوراء نهر سیحون فی ارض الترک و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته ابو بکر محمد بن علی بن اسماعیل القفال الشاشی الفقیه الشافعی امام عصر بلا مدافعت و فقیه محدث اصولی لغوی شاعر بود در ماوراء النهر مثل او در وقت او برای شافعیه کسی نبود بسوی خراسان و عراق و حجاز و شام و ثغور رحلت کرده و ذکر او در بلاد دوردست رفته فقه از ابن سریج گرفته مصنفات بسیار دارد وی اول کسیست که در جدل حسن از فقها تصنیف کرده کتابی دارد در اصول فقه و مذهب شافعی در بلاد او از وی منتشر گردیده روایت دارد از محمد بن جریر طبری و از وی حاکم نیسابوری و ابن منده و ابو عبد الرحمن سلمی و جماعة کثیره راویست در وفاتش اختلافست سمعانی گفته توفی سنة ست و ستین و ثلاثمائة و شاش شهریست ورای نهر سیحون که از وی جماعتی از علما برآمده و این قفال غیر قفال مروزیست که ذکرش در عبادله گذشته و وی متاخر ازین قفالست و نیز مولوی صدیق حسن خان در ابجد العلوم گفته ابو بکر محمّد بن علیّ القفال بن اسماعیل الشاشی الفقیه الشافعی اول من صنّف الجدل الحسن من الفقهاء کان امام عصره بلا مدافعة فقیها محدثا اصولیّا لغویا شاعرا لم یکن بما وراء النهر للشافعیین مثله فی وقته رحل الی خراسان و العراق و الحجاز و الشام و الثغور و سار ذکره فی البلاد اخذ الفقه عن ابن سریج و له مصنّفات کثیرة فی الجدل و کتاب فی اصول الفقه و عنه انتشر مذهب الشافعی فی بلاده و روی عن محمّد بن جریر الطبری و اقرانه و روی عنه الحاکم و ابن مندة و جماعة کثیرة توفی سنة 336 و قیل توفی فی الشاش فی سنة خمس و ستین و ثلاثمائة و شاش مدینة ماوراء نهر سیحون فی ارض التّرک خرج منها جماعة من العلماء و هذا القفال غیر القفال المروزی و هو متاخر عن هذا کذا قال ابن خلکان فی تاریخه وفیات الأعیان و نیز فاضل معاصر در تاج مکلل گفته ابو بکر محمد بن علی بن اسماعیل القفال الشاشی الفقیه الشافعی امام عصره بلا مدافعة کان فقیها محدثا اصولیا لغویّا شاعرا لم یکن بما وراء النهر للشافعیین مثله فی وقته رحل الی خراسان و العراق و الحجاز و الشام و الثغور و سار ذکره فی البلاد روی عن محمد بن جریر الطبری و روی عنه الحاکم ابو عبد اللّه و ابو عبد اللّه بن مندة و ابو عبد الرحمن السلمی و جماعة کثیرة وقع الاختلاف فی وفاته فقیل فی سنة ست و ثلثین و ثلاثمائة و قیل خمس و ستین و ثلاثمائة و الشاشی نسبة الی شاش مدینة وراء نهر سیحون خرج منها جماعة من العلماء و هذا القفال غیر القفال المروزی و هو متاخر عن هذا انتهی فهذا ابو بکر الشاشی القفال* محدثهم الجوال*و مسندهم الرحال*و فقیههم المقوال*قد روی هذا الحدیث الفاتح للاقفال*المزیح للشکال*المنیر للبال*الممیط للعضال*المنشط من العقال*المنقذ عن المضال

ص:107

فالطّاعن فیه هائم فی بیداء الضلال*و المرتاب فیه حائر لا یمیز بین الیمین و الشمال*و القادح فیه مارق طینته طینة الخبال*و الموهن له محتقب لعظیم الوزر و الوبال

وجه بست و دوم

آنکه ابو محمد عبد اللّه بن جعفر بن حیان الاصبهانی المعروف بابی الشیخ این حدیث شریف را در کتاب السنه روایت نموده چنانچه سخاوی در مقاصد حسنه گفته

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها الحاکم فی المناقب من مستدرکه و الطبرانی فی معجمه الکبیر و ابو الشیخ بن حیان فی السنة له و غیرهم کلهم من حدیث أبی معاویة الضریر عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس مرفوعا به بزیادة فمن اتی العلم فلیات الباب و از تصریح سمهودی در جواهر العقدین و مناوی در فیض القدیر و زرقانی در شرح مواهب نیز روایت کردن ابو الشیخ این حدیث شریف را در ما بعد ان شاء اللّه تعالی ظاهر و باهر می شود و مخفی نماند که ابو الشیخ از حفاظ معتمدین و نقاد معتبرین و ائمه بارعین و اکابر ماهرین بوده سمعانی در انساب در نسبت حیانی گفته و المشهور بهذه النسبة ابو محمد عبد اللّه بن عبد اللّه بن جعفر بن حیان الاصبهانی المعروف بابی الشیخ حافظ کبیر ثقة صنف التصانیف الکثیر و اکثر عنه ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الحافظ و آخر من روی عنه ابو طاهر محمّد بن احمد بن عبد الرحیم الکاتب باصبهان و ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابو الشیخ حافظ اصبهان و مسند زمانه الامام ابو محمد عبد اللّه بن محمد بن جعفر بن حیان الانصاری صاحب التصنیفات السائرة و یعرف بابی الشیخ ولد سنة 273 اربع و سبعین و مائتین و سمع فی سنة اربع و ثمانین و هلم جرا و کتب العالی و النازل و لقی الکبار سمع من جده لامه الزاهد محمود بن الفرج و ابراهیم بن سعدان و محمّد بن عبد اللّه بن الحسن بن حفص الهمدانی رئیس اصبهان و محمد بن اسد المدینی و أحمد بن محمد بن علی الخزاعی و أبی بکر بن أبی عاصم و اسحاق بن اسماعیل الرملی و أبی خلیفة الجمحی و احمد بن الحسن الصوفی و أبی یعلی الموصلی و أبی عروبة الحرانی و کان مع سعة علمه و غزارة حفظه صالحا خیرا قانتا للّه صدوقا حدث عنه ابو بکر احمد بن عبد الرحمن الشیرازی و ابو بکر بن مردویه و ابو سعید المالینی و ابو نعیم و محمد بن علی بن سمّویه المؤدب و سفین بن مسکویه و حفیده محمّد بن عبد الرزاق بن أبی الشیخ و الفضل بن محمد القاشانی و ابو طاهر بن عبد الرحیم الکاتب و خلق کثیر قال ابن مردویه ثقة مامون صنف التفسیر و الکتب الکثیرة فی الاحکام و غیر ذلک و قال ابو بکر الخطیب کان حافظا ثبتا متقنا و روی عن بعض العلماء قال ما دخلت علی الطبرانی الا و هو یمزح او یضحک و ما دخلنا علی أبی الشیخ الا و هو یصلی قال ابو نعیم کان احد الاعلام صنف الاحکام و التفسیر و کان یقید عن الشیوخ و یصنف لهم ستین سنة و کان ثقة قلت و روی عنه ابو بکر بن المقری و قال نا عبد اللّه بن محمد القصیر و اخبرنا علی بن عبد الغنی المعدّل کتابة انه سمع یوسف بن خلیل الحافظ یقول رایت

ص:108

فی النوم کانی دخلت مسجد الکوفة فرایت شیخا طوالا لم ار شیخا احسن منه فقیل لی هذا ابو محمد بن حیان فتبعته و قلت انت ابو محمد بن حیان قال نعم قلت أ لیس قدمت قال بلی قلت فباللّه ما فعل اللّه بک قال اَلْحَمْدُ لِلّهِ اَلَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا اَلْأَرْضَ الآیة فقلت انا یوسف بن خلیل جئت لاسمع حدیثک و احصل کتبک فقال سلمک اللّه وفقک اللّه ثم صافحته فلم ار شیئا قط ألین من کفّه فقبلتها و وضعتها علی عینی قال ابو نعیم توفی فی سلخ المحرم سنة تسع و ستین و ثلاثمائة و نیز ذهبی در عبر در وقائع سنه تسع و ستین و ثلاثمائة گفته و ابو الشیخ الحافظ ابو محمد عبد اللّه بن محمد بن جعفر بن حیان الاصبهانی صاحب التصانیف فی سلخ المحرم و له خمس و تسعون سنة و اول سماعه فی سنة اربع و ثمانین و مائتین من ابراهیم بن سعدان و ابن أبی عاصم و طبقتهما و رحل فی حدود الثلاثمائة و روی عن أبی خلیفة و امثاله بالموصل و حران و الحجاز و العراق قال ابو بکر بن مردویه ثقة مامون صنف التفسیر و الکتب الکبیرة فی الاحکام و غیر ذلک و قال الخطیب کان حافظا ثبتا متقنا و قال غیره کان صالحا عابدا قانتا للّه کبیر القدر رحمه اللّه و شمس الدین محمد بن محمد جزری در طبقات القرا گفته عبد اللّه بن محمد بن جعفر بن حیان ابو محمد الاصبهانی الحافظ ابو الشیخ روی القراءة عن أبی حامد احمد بن محمّد بن الصباح الخزاعی روی القراءة عنه ابو طاهر محمد بن احمد بن محمّد الاصبهانی توفی سنة تسع و ستین و ثلاثمائة و له خمس و تسعون سنة و جلال الدین السیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابو الشیخ حافظ اصبهان و مسند زمانه الامام ابو محمد عبد اللّه بن محمد بن جعفر بن حیان الاصبهانی صاحب المصنفات ولد سنة 274 و سمع ابا یعلی و ابا خلیفة و لقی الکبار و کان مع سعة علمه و غزارة حفظه احد الاعلام صالحا خیرا صدوقا مامونا ثقة متقنا صنف التفسیر و غیره مات فی محرم سنة 369 و محمد بن أبی بکر المعروف

ص:109

بابن قیم الجوزیة الحنبلی در زاد المعاد فی هدی خیر العباد بعد ذکر حدیث بنی المنتفق گفته هذا حدیث جلیل ینادی جلالته و فخامته علی انه خرج من مشکاة النّبوة لا یعرف الاّ من حدیث عبد الرحمن بن المغیرة بن عبد الرحمن المدنی رواه عنه ابراهیم بن حمزة الزبیری و هما من کبراء علماء اهل المدینة ثقتان یحتج بهما فی الصّحیح احتج بهما امام اهل الحدیث محمد بن اسماعیل البخاری رواه ائمّة السنة فی کتبهم و تلقوه بالقبول و قابلوه بالتسلیم و الانقیاد و لم یطعن احد منهم فیه و لا فی احد من رواته فممن رواه الامام ابن الامام ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن احمد بن حنبل فی مسند ابیه و فی کتاب السنة و قال کتب الی ابراهیم ابن حمزة بن محمد بن حمزة بن مصعب بن زبیر الزبیری کتبت إلیک بهذا الحدیث و قد عرضته و سمعته علی ما کتبت به إلیک نحدث به عنی و منهم الحافظ الجلیل ابو بکر احمد بن عمرو بن أبی عاصم النبیل فی کتاب السنة له و منهم الحافظ ابو احمد محمد بن احمد بن ابراهیم بن سلیمان العسال فی کتاب المعرفة و منهم حافظ زمانه و محدث اوانه ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایوب الطبرانی فی کثیر من کتبه و منهم الحافظ ابو محمّد عبد اللّه بن محمد بن حیان ابو الشیخ الاصبهانی فی کتاب السنة الخ و تاج الدین دهان مکی در کفایة المتطلع که در ان مرویات شیخ حسن عجیمی جمع نموده گفته کتاب اخلاق النبی صلّی اللّه علیه و سلم للامام المحدث أبی محمد عبد اللّه بن محمد بن جعفر بن حیان المعروف بابی الشیخ رحمه اللّه تعالی اخبر به عن الشیخ محمد بن علاء الدین البابلی عن محمد حجازی الشعرانی عن العمر محمد ارکماس عن الحافظ احمد بن حجر العسقلانی عن أبی اسحاق ابراهیم بن صدیق الرسام قال انا ابو محمد اسحاق بن یحیی الآمدی قال انا یوسف بن خلیل الحافظ قال انا ناصر بن محمد الویری قال انا جعفر بن عبد الواحد الثقفی قال انا ابو طاهر محمد بن احمد بن عبد الرحیم قال انا به مؤلفه ابو محمد عبد اللّه بن محمّد بن جعفر بن حیان فذکره و مخفی نماند که شیخ حسن عجیمی از آن مشایخ سبعه است که شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب در کتاب ارشاد الی مهمات الاسناد باتصال سند روایت خود بانهما حمد الهی بجا آورده آغاز ابتهاج و افتخار کرده پس ابو الشیخ از شیوخ مشایخ والد ماجد مخاطب باشد پس اگر اولیای شاهصاحب بعد سماع روایت أبی الشیخ که از شیوخ مشایخ والد ماجد آن حاشد المحامد بوده دل بتصدیق

حدیث انا مدینة العلم ندهند و گوش حق نیوش خود برین فضیلت جمیله بنهند جای کمال حیرت و تعجب و بالاتر از همه آنست که کابلی شیخ معنوی مخاطب بروایت أبی الشیخ تمسک نموده و آنرا در مقام دفع عار نصب از اسلاف خود بمقابله اهل حقّ ذکر فرموده چنانچه در صواقع در ذکر تعصبات گفته التاسع عشر انّ اهل السنة افرطوا فی بغض اهل البیت ذکر ذلک ابن شهرآشوب و کثیر من علمائهم و لقبوهم بالنواصب و هو کذب صرد و عمیته طاهرة فانهم یقولون ان اللّه تعالی اوجب محبة اهل بیت نبیه علی جمیع بریته و لا یؤمن احد حتی یکون عترة النّبی

ص:110

احب إلیه من نفسه و یروون فی ذلک احادیث منها ما

رواه البیهقی و ابو الشیخ و الدیلمی انه صلی اللّه علیه و سلم قال لا یؤمن احد حتی اکون احب إلیه من نفسه مقام نهایت شگفتست که با وصفی که مقلد و مطاع مخاطب عظیم الانخداع بروایت أبی الشیخ دست تمسک می زند و آنرا در مقام احتجاج ذکر می کند باز شاهصاحب بسوی روایت او

حدیث انا مدینة العلم را بکمال عصبیّت نظر نمی اندازند و اقصای انصاف و خداترسی خود را بر همکنان ظاهر می سازند و از همه لطیفتر آنست که خود مخاطب عالی نصاب در باب یازدهم همین کتاب دست تشبث بدامان روایت ابو الشیخ می زنند و باز در باب حدیث مدینة العلم که ابو الشیخ آن را روایت نموده آغاز عصبیت خاسره و مکابرت بائره می نهد چنانچه در بیان تعصبات که نسبت آن باهل حق نموده گفته تعصب سیزدهم گویند که اهل سنت افراط می کنند در بغض حضرت علی و ذریت طاهره او رضی اللّه عنهم ذکره ابن شهرآشوب و بهمین سبب ایشان را ملقب بنواصب کنند حال آنکه خود ایشان در کتب خود از کتب اهل سنت خصوصا از بیهقی و ابو الشیخ و دیلمی نقل کرده اند

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لا یؤمن احد حتی اکون احب إلیه من نفسه و یکون عترتی احب إلیه من نفسه پس می بینی که مخاطب نبیل بکمال تعزیر و تسویل در مقام اثبات ولای اهل نحله خود روایت أبی الشیخ را آورده حیله خلاص و مناص خود گردانیده لکن نمی دانم چرا در مقام رد و ابطال حدیث مدینة العلم بر افادات محققین و مدقّقین خود نظر نانداخته تا معلوم می کرد که این حدیث شریف را نیز أبی الشیخ روایت فرموده تا از قدح و جرح این حدیث شریف بازمی ایستاد و داد غایت خلاعت و جلاعت نمی داد و بالجملة فروایة أبی الشیخ هذا الحافظ المبجل*المسند المفضل* المنوه المنول*عندهم بالطراز الاوّل*خیر معتمد و معوّل*فی سلوک المنهج الواضح المذلّل* فلا یرتاب فیه الا الارعن المغفل*و لا یطعن فیه الا المبدّع المضلّل*و اللّه العاصم عن زیغه باللطف المجلل*و هو الواقی عن ختله بالصون المکمل

وجه بست و سوم

آنکه ابو محمد عبد اللّه بن محمد بن عثمان المعروف بابن السقا الواسطی این حدیث شریف را روایت کرده چنانچه علامه علی بن محمد بن الطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

قوله صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم اخبرنا ابو الحسن احمد بن المظفر بن احمد العطار الفقیه الشافعی رحمه اللّه بقراءتی علیه فاقرّ به سنة اربع و ثلاثین و اربعمائة قلت له اخبرکم ابو محمّد عبد اللّه بن محمد بن عثمان المزنی الملقب بابن السقاء

الحافظ الواسطی رحمه اللّه نا عمر بن الحسن الصیرفی رحمه اللّه نا احمد بن عبد اللّه بن یزید نا عبد الرزاق قال انا سفین الثوری عن عبد اللّه بن عثمان عن عبد الرحمان بن نبهان عن جابر بن عبد اللّه قال اخذ النبی صلّی اللّه علیه و سلم بعضد علی فقال

ص:111

هذا امیر البررة و قاتل الکفرة منصور من نصره مخذول من خذله ثم مد بها صوته فقال انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و ابن السقا از اکابر حفاظ اعلام و اماجد اثبات فخام سنیه بوده مآثر مبهره و مفاخر مزهره او بر ناظر ذیل تاریخ واسط تصنیف علی بن محمد بن الطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی و کتاب الانساب عبد الکریم بن محمد السمعانی در تذکرة الحفاظ و عبر فی خبر من غبر شمس الدین محمد بن احمد الذهبی و طبقات محمد بن عبد اللّه الدمشقی الشهیر بابن ناصر الدین و طبقات الحفاظ جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و تراجم الحفاظ مرزا محمد بن معتمد خان الحارثی البدخشی در کمال وضوح و ظهورست شطر و افراز عبارات این کتب در مجلد حدیث طیر مذکور شده و در اینجا اکتفا بر عبارت واحده می رود علامه ذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقائع سنه ثلاث و سبعین و ثلاثمائة گفته و ابو محمد بن السقاء الحافظ عبد اللّه بن محمد بن عثمان الواسطی روی عن أبی خلیفة و عبدان و طبقتهما و ما حدث الا من حفظه توفی فی جمادی الآخرة و کان من کبراء اهل واسط و اولی الحشمة رحل به ابوه انتهی فمن سقاه اللّه ماء الانصاف و الحیاء*و تجنب عن العصبیة و الشقاء*لا یقدم بالاجتراء بعد درک روایة ابن السقاء*لهذا الخبر الساقی لکؤس الولاء*المروی غلیل الظّماء*الفاتح ابواب الاهتداء*الوازع عن التجاوز و الاعتداء*الاّ من ران علی قلبه النصب و الشحناء*و هام به فی موامی الحروریة و البغض شرة الغلواء*فانحرف لزیغه عن اتباع النجباء الامناء*علیهم آلاف التحیّة و الثناء

وجه بست و چهارم

آنکه ابو اللیث نصر بن محمد السّمرقندی الحنفی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در کتاب المجالس که نسخه عتیقه آن در سفر عراق بنظر عبد مفتاق رسیده گفته

عن قیس بن أبی حازم رضی اللّه عنه قال جاء رجل الی معاویة رضی اللّه عنه فساله عن مسألة فقال سل عنها علیّ بن أبی طالب فهو اعلم بها فقال الرجل قولک احب الیّ من قول علیّ فقال معاویة بئسما قلت و لو ما جئت به لقد کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یهزه للعلم هزا و قد قال النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم یا علی انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی و لقد کان عمر بن الخطاب یسأله و یاخذ عنه و لقد شهدت عمر بن الخطاب إذا اشکل علیه شیء فقال ههنا علیّ بن أبی طالب ثم قال للرجل معاویة رضی اللّه عنه قم لا اقام اللّه رجلیک و محا اسمه من الدیوان

و یروی ان سائلا سأل عائشة رضی اللّه عنها عن المسح علی الخفّین فقالت سلوا عنها عن علی ابن أبی طالب فانه اعلم بالسّنة و قال النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و محامد باذخه و محاسن شامخه و عظمت مرتبت و رفعت منزلت ابو اللیث نزد سنیّه سابقا در مجلد حدیث طیر حسب تصریحات

ص:112

اکابر قوم مثل شمس الدین ذهبی در تذکرة الحفاظ و عبد القادر حنفی در جواهر مضیئه و محمود بن سلیمان کفوی در کتائب اعلام الاخیار و علی قاری در اثمار جنیه و تاج الدین دهان مکی در کفایة المتطلع و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون شنیدی فهذا ابو اللیث المعروف بالفقیه*امامهم الکابر النبیه*و حبرهم المبجل الوجیه*قد اثبت هذا الحدیث الشریف النزیه*بالحتم و الجزم روما لمزید التنبیه*و حسما لکلام کل معاند فهیه*فلا یطعن و یمتری فیه*الا الاعفک السفیه*و لا یقدحه الا الحائر البائر فی اوحش التیه و لا یحید عنه الا الارعن المدلّه العظیم التدلیه

وجه بست و پنجم

آنکه ابو الحسین محمد بن المظفر بن موسی بن عیسی البغدادی این حدیث شریف را روایت کرده چنانچه ابن المغازلی در کتاب المناقب آورده

اخبرنا محمّد بن احمد بن عثمان انا ابو الحسین محمد بن المظفر بن موسی بن عیسی الحافظ البغدادی نا الباغندی محمد بن محمّد بن سلیمان نا محمد بن مصفا نا حفص بن عمر العدنی نا علی بن عمرو عن ابیه عن جریر عن علی علیه السلام قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها و لا توتی البیوت الا من ابوابها و نهایت وثوق و اعتماد و غایت اعتبار و استناد حافظ ابن المظفر بر ناظر تذکرة الحفاظ و عبر فی خبر من غبر و دول الاسلام تصنیف ذهبی و وافی بالوفیات صلاح الدین صفدی و طبقات الحفاظ جلال الدین سیوطی واضحست و عبارات اکثر این کتب انشاء اللّه در مجلد حدیث ثقلین بتفصیل مذکور خواهد شد فهذا ابن المظفر حافظهم المعزّر*و کابرهم الموقر*و جهبذهم المکبّر*قد روی هذا الحدیث السافر الازهر* الباهر الانور*فلا یحید عنه الا التائه فی الضلال الاسمج الانکر*و لا یمیل عنه الا السادر فی الغیّ الاعوج الاعور

وجه بست و ششم

آنکه ابو حفص عمر بن احمد بن عثمان البغدادی المعروف بابن شاهین این حدیث شریف را بچار طریق روایت کرده چنانچه علامه ابن شهرآشوب علیه الرحمة در کتاب مناقب آل أبی طالب می فرماید و

قال النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم بالاجماع انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب رواه احمد من ثمانیة طرق و ابراهیم الثقفی من سبعة طرق و ابن بطة من ستة طرق و القاضی الجعابی من ستة طرق و ابن شاهین من اربعة طرق و بر متتبع علم رجال واضح و ظاهرست که ابن شاهین از کبرای ثقات حفاظ و نبهای اثبات ایقاظ سنیه می باشد و مفاخر زاهره و ماثر باهره او از کتاب الانساب عبد الکریم بن محمد السمعانی و تاریخ کامل علی بن محمد المعروف بابن الاثیر و اسماء الرجال مسانید ابی حنیفه از محمد بن محمود الخوارزمی و عبر فی خبر من غبر از محمد بن احمد الذهبی و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد الیافعی و طبقات القرا شمس الدین محمد بن محمد الجزری و طبقات الحفاظ و منتهی العقول جلال الدین السیوطی و طبقات المفسرین شمس الدین محمد بن علی الداؤدی

ص:113

المالکی و تاریخ خمیس حسین بن محمد الدیاربکری و شرح مواهب لدنیه محمد بن عبد الباقی الزرقانی و رساله اسانید محمد بن محمد الامیر و جنه فی الاسوة الحسنه بالسنه از مولوی صدیق حسن خان معاصر انشاء اللّه تعالی در مجلد حدیث تشبیه خواهی دانست در این جا نیز بعض عبارات باختصار مذکور می شود-علامه ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابن شاهین الحافظ المفید المکثر محدث العراق ابو حفص عمر بن احمد بن عثمان بن احمد البغدادی الواعظ المعروف بابن شاهین صاحب التصانیف سمع محمد بن محمد الباغندی و محمد بن هارون المحذر و ابا حبیب بن العباس الیزنی و شعیب بن محمد الدارع و ابا القسم البغوی و ابا علی محمد بن سلیمان المالکی و طبقتهم و له رحلة الی دمشق لقی فیها ابا اسحاق بن أبی ثابت و طبقته مولده سنة سبع و تسعین و مائتین و سمع سنة ثمان و ثلاثمائة روی عنه ابو سعید المالینی و ابو بکر البرقانی و ابو القاسم التنوخی و ابو محمد الخلال و ابو محمد الجوهری و ابو الحسین بن المهتدی باللّه و خلق کثیر و ابنه عبید اللّه بن عمر قال ابن ماکولا ثقة مامون سمع بالشام و فارس و البصرة جمع الابواب و التراجم و صنف شیئا کثیرا قال ابو الحسین بن المهتدی باللّه قال لنا ابن شاهین صنفت ثلاثمائة مصنف و ثلثین مصنفا منها التفسیر الکبیر الف جزء و منها المسند الف و ثلاثمائة جزو و التاریخ مائة و خمسون جزءا و الزهد مائة جزء قال محمّد بن عمر الداؤدی القاضی سمعت ابن شاهین یقول حسبت ما اشتریت به الحبر الی هذا الوقت فکان سبعمائة درهم قلت تفسیره علی ما ذکر لی شیخنا عماد الدین الخرامی بواسط فی نحو من ثلاثین مجلدا قال الازهری و ابن شاهین ثقة عنده عن البغوی سبعمائة جزء و قال ابن أبی الفوارس ثقة مامون صنّف ما لم یصنفه احد-انتهی ما اردنا نقله فهذا حافظهم الجلیل ابن شاهین*قد روی هذا الحدیث المرتقی المتین*المنتصّ الرصین*بطرق متعددة تظهر الحق و تبین*فالطاعن فی الخبر بعد روایة هذا الحبر الرزین*صاغر قمی حقیر مهین*و القادح فیه اثر اثر هذا العلم المبین*مغموص فی دینه غبین*و اللّه الموفق و هو المعین

وجه بست و هفتم

آنکه ابو القاسم اسماعیل بن عباد الطالقانی المعروف بالصاحب این حدیث شریف را در اشعار بلاغت شعار خود مکرر نظم فرموده چنانچه علامه ابن شهرآشوب ره در ذکر ناظمین حدیث مدینة العلم می فرماید الصاحب کان النبیّ مدینة هو بابهالو اثبت النصاب ذات المرسل وارد باب المدینة لابتغوا سواه له لتدخلوها فخلوا جانب النیه و نیز در کتاب المناقب در ذکر ناظمین حدیث رد شمس می فرماید

ص:114

الصاحب کان النبیّ مدینة العلم التی حوت الکمال و کنت افضل باب ردت علیک الشمس و هی فضیلةظهرت فلم تستر بلف نقاب و صاحب ابن عباد ممدوح افاخم نقاد و مقبول اعاظم امجاد سنیه می باشد شطری از ماثر ظاهره و مفاخر باهره و معالی شامخه و اعالی باذخه و محامد جلیله و مدائح جزیله او از یتیمة الدهر ابو منصور عبد الملک بن محمد الثعالبی و وفیات الأعیان احمد بن محمد الاربلی المعروف بابن خلکان و مختصر فی اخبار البشر ابو الفداء اسماعیل بن علی الایوبی و تتمة المختصر عمر بن المظفر المعری المعروف بابن الوردی و عبر فی خبر من غبر شمس الدین محمد بن احمد ذهبی و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد یافعی و بغیة الوعاة جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و ابجد العلوم مولوی صدیق حسن خان معاصر در مجلد حدیث طیر شنیدی اینجا نیز بعض عبارات مذکور می شود ابن اثیر جزری در تاریخ کامل در وقائع سنه خمس و ثمانین و ثلاثمائة گفته فی هذه السنة مات الصاحب ابو القاسم اسماعیل بن عباد وزیر فخر الدولة بالری و کان واحد زمانه علما و فضلا و تدبیرا و جودة رأی و کرما عالما بانواع العلوم عارفا بالکتابة و موادها و رسائله مشهورة مدونة و جمع من الکتب ما لم یجمعه غیره حتی انه کان یحتاج فی نقلها الی اربعمائة جمل و علامه شمس الدین ذهبی در در دول الاسلام در وقائع سنه مذکوره گفته فیها توفی الصاحب اسماعیل بن عباد وزیر مؤید الدولة و فخر الدولة و کان من نبلاء الرجال انتهی فهذا اسماعیل بن عباد المعروف بالصاحب کابرهم المحرز للمجد المنتدح الراحب*قد اثبت هذا الحدیث المبین من الحق کل لاحب فی نظمه الّذی سبی العقول فهو لها ساحب*فالعجب کل العجب من الجاحد المسرع الناحب کیف یخبّ فی الوادی الانکار و هو شاحب*و لا یقبل علی الحق اقبال الطائع المصاحب*و لا یعرج علی طریق الحق و هو واضح لاحب

وجه بست و هشتم

آنکه ابو الحسن علی ان عمر بن محمد بن حسن بن شاذان بن ابراهیم بن اسحاق السکری الحربی حدیث مدینة العلم را روایت کرده چنانچه در کتاب الامالی علی ما نقل عنه گفته

ثنا اسحاق بن مروان ثنا أبی ثنا عامر بن کثیر السراج عن أبی خالد عن سعد بن بن طریف عن الاصبغ بن نباته عن علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و انت بابها باعلی کذب من زعم انه یدخلها من غیر بابها و ثقت و نبالت و عظمت و جلالت شان علامه ابن شاذان از افادات ائمه رفیع المکان و منتقدین اعیان سنیه مثل عبد الکریم بن محمد السمعانی در کتاب الانساب و عز الدین ابن اثیر الجزری در تاریخ کامل و شمس الدین محمد بن احمد ذهبی در عبر فی خبر من غبر ظاهر و اشکارست کما دریته فی مجلد حدیث الطیر و غیر خاف علی من اوتی خطا من الفهم الحدید*و اعطی قسطا من الرای السدید

ص:115

ان تحدیث الحربی و هو حبرهم المفید*و حافظهم المجید*بهذا الخبر الشریف المجید*و ذلک الحدیث الکریم الحمید*مرغم انف کل مکابر عنید*و جاذب بناصیته کلّ معاند مرید*و مؤسس بناء الحق السامق المشید*و مشید عماد الصدق الشاهق الاطید*و اللّه ولی التوفیق و التایید*و هو الموفق بلطفه المحفوف بالتازیر و التشدید

وجه بست و نهم

آنکه ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمد بن محمد بن حمدان بن بطة العکبری البطی این حدیث شریف را به شش طریق روایت نموده آنفا شنیدی که ابن شهرآشوب علیه الرحمة در مناقب آل أبی طالب فرموده و

قال النبیّ علیه السّلام بالاجماع انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب رواه احمد من ثمانیة طرق و ابراهیم الثقفی من سبعة طرق و ابن بطّة من ستة طرق و ابن بطه از اجله محدثین حذاق و اماثل مسندین سباق سنیه است و محاسن بارعه و محامد ناصعه او بر ناظر کتاب الانساب عبد الکریم بن محمد السمعانی و طبقات محمد بن عبد اللّه الدمشقی الشهیر بابن ناصر الدین و تراجم الحفاظ مرزا محمد بدخشانی واضح و ظاهرست و از ادله واضحه و براهین لائحه اعتماد و اعتبار ابن بطه عالی فخار آنست که ابن تیمیه با آن همه تشدد و تصلب و تعنت و تعصب در منهاج بروایات او متمسک و متشبث شده کما دریت فی مجلد حدیث الطیر و کافیست برای اثبات جلالت و نبالت ابن بطه که او از شیوخ ان مشایخ سبعه شاه ولی اللّه والد مخاطب می باشد که حضرتش بر اتصال سند خود بایشان حمد الهی فرموده و ایشان را از مشایخ اجله کرام و ائمه قاده اعلام و از جمله مشهورین من بین الحرمین المحترمین و مجمع علی فضلهم بین الخافقین وانموده کما ستعرف ان شاء اللّه تعالی فی مجلد حدیث التشبیه بالتفصیل فهذا ابن بطة حافظهم الجوال*و بارعهم الرحال*المشدود إلیه الرحال*المضروب إلیه آباط الابال*قد روی هذا الحدیث المنیر للبال*المزیح للبلبال*بطرق ستة قمعا لریب اصحاب المکر و الادغال*و ردعا لزیغ اصحاب الخدع و الاحتیال*فالمتعرض له بالطّعن و الاخمال*و المتصدی له بالقدح و الاعلال*موضع فی فیافی العسف و الضلال*موغل فی موامی الحیف اتم الایغال

وجه سی ام

که مشتمل بر وجوه عدیده است آنکه ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه المعروف بالحاکم حدیث مدینة العلم را بطرق متعدده روایت نموده و باهتمام تمام تصحیح ان فرموده چنانچه در کتاب المستدرک علی الصحیحین که نسخ عدیده آن از نظر نحیف گذشته و دو نسخه آن وقت تحریر پیش این فقیر حاضرست می فرماید

حدثنا ابو العباس محمد بن یعقوب ثنا محمد بن عبد الرحیم الهروی بالرملة ثنا ابو الصلت عبد السلام بن صالح ثنا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم

ص:116

و علی بابها فمن أراد المدینة فلیات الباب هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه و ابو الصلت ثقة مامون ف

إنی سمعت ابا العباس محمد بن یعقوب فی التاریخ یقول سمعت العبّاس بن محمد الدوری یقول سألت یحیی بن معین عن أبی الصلت الهروی فقال ثقة فقلت أ لیس قد حدث عن أبی معاویة عن الاعمش انا مدینة العلم فقال قد حدث به محمد بن جعفر الفیدی و هو ثقة مامون سمعت ابا نصر احمد بن سهل الفقیه القبانی امام عصره ببخاری یقول سمعت صالح بن محمّد بن حبیب الحافظ یقول و سئل عن أبی الصلت الهروی فقال دخل یحیی بن معین و نحن معه علی أبی الصلت فسلم علیه فلما خرج تبعته فقلت له ما تقول رحمک اللّه فی أبی الصلت فقال هو صدوق فقلت له انّه یروی حدیث الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیأتها من بابها فقال قد روی هذا ذاک الفیدی عن أبی معاویة عن الاعمش کما رواه ابو الصّلت حدثنا بصحة ما ذکره الامام ابو زکریا یحیی بن معین ابو الحسین محمّد بن احمد بن تمیم القنطری ثنا الحسین بن فهم ثنا محمّد بن یحیی بن الضریس ثنا محمد بن جعفر الفیدی ثنا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد المدینة فلیات الباب قال الحسین بن فهم حدثناه ابو الصلت الهروی عن أبی معاویة قال الحاکم لیعلم المستفید لهذا العلم ان الحسین بن فهم بن عبد الرحمن ثقة مامون حافظ و لهذا الحدیث شاهد من

حدیث سفین الثوری باسناد صحیح حدثنی ابو بکر محمد بن علی الفقیه الامام الشاشی القفال ببخاری و انا سالته حدثنی النعمان بن هارون البلدی ببلد من اصل کتابه ثنا احمد بن عبد اللّه بن یزید الحرانی ثنا عبد الرزاق ثنا سفین الثوری عن عبد اللّه بن عثمان بن خیثم عن عبد الرحمن بن عثمان التیمی قال سمعت جابر بن عبد اللّه یقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب ازین عبارت سراسر بشارت واضح و لائحست که حاکم در اثبات و تصحیح این حدیث شریف و ارغام و تبکیت جاحد عنیف مساعی جمیله فرموده و بوجوه متعدده زنگ شبهات ارباب اعتساف از قلوب اهل انصاف زدوده اول آنکه این حدیث شریف را بسند متصل خود از ابن عباس روایت کرده دوم آنکه تصریح صریح ببودن ان صحیح الاسناد نموده سوم آنکه باطهار عدم اخراج شیخین این حدیث شریف را راه استدراک بر ایشان پیموده چهارم آنکه بنص واضح ابو الصلت هروی را که راوی این حدیث از ابو معاویه است ثقه مامون

ص:117

گفته پنجم آنکه برای تایید و تسدید توثیق خود حکایت سؤال دوری یحیی بن معین را از حال ابو الصلت و توثیق یحیی بن معین او را که این حکایت مشتمل بر اثبات حدیث مدینة العلم نیز می باشد از تاریخ شیخ خود محمد بن یعقوب الاصم نقل کرده ششم آنکه برای مزید تشیید و تاکید حکایت سؤال صالح بن محمد یحیی بن معین را از حال ابو الصلت و توثیق یحیی بن معین او را که این حکایت نیز مشتمل بر اثبات حدیث مدینة العلمست از شیخ خود ابو نصر قبانی نقل فرموده هفتم آنکه برای اثبات و تصحیح کلام یحیی بن معین که مشتمل بر افاده روایت کردن فیدی این حدیث شریف را می باشد این حدیث شریف را از قنطری از حسین بن فهم از محمد بن یحیی بن الضریس از محمد بن جعفر فیدی از ابو معاویه از اعمش از مجاهد از ابن عباس روایت کرده هشتم آنکه روایت کردن حسین بن فهم این حدیث شریف را از ابو الصلت از ابو معاویه نیز باثبات رسانیده نهم آنکه بمزید تحقیق و تدقیق حسین بن فهم را نیز توثیق نموده و مستفید علم حدیث را بثقه و مامون بودن او اعلام فرموده دهم آنکه نظر باحقاق این حدیث شریف افاده فرموده که برای این حدیث یعنی حدیث مدینة العلم بروایت ابن عباس شاهدیست از حدیث سفیان ثوری یازدهم آنکه تصریح بصحت سند این شاهد کرده دوازدهم آنکه اتماما لتحقیق الشاهد و رغما لانف الجا این حدیث را بسند متصل از جابر بن عبد اللّه انصاری روایت فرموده فالحمد للّه حمدا لا منتهی لاقصاه*و لا یوزن شیء بادناه*علی ما وضح الحق لذی عینین*و بان الصدق بلا ریب و رین*و اضاء نور الصواب الزاهر*و اشرق ضوء الیقین الباهر*او ما تری الحاکم کیف جهد فی تصحیح هذا الحدیث الشریف*و بالغ فی تنقیح هذا الخبر المنیف* و رفع عقیرته بصحة سنده مرة بعد مرة*و مال علی قلع ریب المرتاب کرة اثر کرة*فجعل انکار المنکرین اخزی من کلّ باطل*و صیر جحد الجاحدین اوهن من خطل خاطل*فاضحی جحودهم سمة علی قرفتهم و عنادهم*و عضیهتهم و لدادهم*و انهما لهم فی العصبیة البائرة*و ارتباکهم فی الحمیّة الخاسرة* و ذهابهم عریضا فی الخبط و الشماس*و اغراقهم فی التعته و الوسواس*و انحیازهم عن سبیل الانقیاد و الایقان* و استنکافهم عن لحب الاعتراف و الاذعان*و ایضاعهم فی مهامه العثار و الزلل*و ایغالهم فی محاوی الافک البین الخلل*و تعلقهم بالمکابرة الفاضحة*و المثابرة الواضحة*ردّا علی اللّه و رسوله*و اختیارهم مخالفة العلماء الحذاق* و الجهابذة السباق فی ایثار الحق و قبوله

وجه سی و یکم

آنکه حاکم نیسابوری این حدیث شریف را بروایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نیز روایت کرده چنانچه علامه سیوطی در نکت بدیعات گفته حدیث ت ک

انا مدینة العلم و علیّ بابها آورده من حدیث علی و ابن عباس و جابر قلت حدیث علی اخرجه الترمذی و الحاکم و حدیث ابن عباس اخرجه الحاکم و الطبرانی و حدیث جابر اخرجه الحاکم الخ و نیز

ص:118

سیوطی در تاریخ الخلفاء گفته و

اخرج الترمذی و الحاکم عن علیّ قال قال رسول اللّه صلعم انا مدینة العلم و علیّ بابها الخ و اخراج حاکم این حدیث شریف را بروایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ابن حجر در صواعق محرقه و شیخ بن عبد اللّه العیدروس در عقد نبوی و ابراهیم کردی در نبراس و زرقانی در شرح مواهب لدنیه و مرزا محمد بدخشانی در نزل الابرار و مفتاح النجا و تحفة المحبین و فاضل صبّان مصری در اسعاف الراغبین و مولوی محمد مبین در وسیلة النجاة و مولوی ولی اللّه در مرآة المؤمنین و بلخی در ینابیع المودة نیز ذکر کرده اند کما ستقف علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی

وجه سی و دوم

آنکه حاکم نیسابوری این حدیث شریف را بروایت ابن عمر نیز اخراج نموده چنانچه ابن حجر مکی در صواعق گفته الحدیث التاسع

اخرج البزار و الطبرانی فی الاوسط عن جابر بن عبد اللّه و الطبرانی و الحاکم و العقیلی فی الضعفاء و ابن عدی عن ابن عمر و الترمذی و الحاکم عن علیّ رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و الخ اخراج حاکم این حدیث شریف را بروایت ابن عمر از افاده علامه عیدروس در عقد نبوی و مرزا محمد بدخشانی در نزل الابرار و مفتاح النجا و تحفة المحبّین و فاضل صبان مصری در اسعاف الراغبین و محمد مبین در وسیلة النجاة و ولی اللّه در مرآة المؤمنین و سلیمان بلخی در ینابیع نیز ثابت و متحقق می شود کما ستعرفه فیما بعد انشاء اللّه تعالی-و محتجب نماند که حاکم نیسابوری از اساطین حفاظ اعاظم و ارکان ائمه افاخم و اماثل صدور نقاد و افاضل قروم امجاد سنیه بوده کمال حفظ و اتقان و نقد و امعان و تقدم و براعت و تمهر و تصدر جماعت و رفعت شان و عظمت مکان و فضائل جلائل و محاسن عقائل و ماثر عظائم و مفاخر کرائم او حسب افادات اکابر این حضرات بیش از بیشست شطری از ان بر ناظر مصنف مفرد حافظ ابو موسی المدینی و تاریخ نیسابور عبد الغافر فارسی و مناقب شافعی تصنیف فخر رازی و جامع الاصول مجد الدین ابن اثیر جزری و تاریخ کامل عز الدین ابن اثیر جزری و تهذیب الاسماء و اللغات و منهاج محی الدین نووی و وفیات الأعیان ابن خلکان و مختصر فی اخبار البشر اسماعیل بن علی الایوبی و تذکرة الحفاظ و عبر ذهبی و تتمة المختصر ابن الوردی و رجال مشکاة ولی الدین خطیب و مرآة الجنان یافعی و طبقات شافعیه سبکی و طبقات الحفاظ محمد بن عبد اللّه الدمشقی الشهیر بابن ناصر الدین و رجال مشکاة شیخ عبد الحق و شرح مواهب لدنیه محمد بن عبد الباقی الزرقانی و تراجم الحفاظ مرزا محمد بدخشانی و تاج مکلل و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر و غیر آن واضح و ظاهرست بعضی از عبارات کتب مذکوره در بعض مجلدات سابقه مسطور شده و بر اکثر عبارات این کتب انش در بعض مجلدات آتیه واقف می شوی و نیز می دانی که حاکم حسب افادۀ شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب در قرة العینین از جمله مجددین دین جناب ختم المرسلین صلی اللّه علیه و اله الطیبین الطاهرین که آن حضرت بوجودشان بشارت داده می باشد و در مائة رابعه از سر نو احیاء دین مبین آن حضرت کرده

ص:119

و احکام و اتقان علم حدیث بعمل آورده و از جمله ادله واضحه جلالت و نبالت حاکم آنست که شاه ولی اللّه در ازاله الخصاء و قرة العینین احتجاج و استدلال بروایات حاکم نموده اند بلکه خود مخاطب نیز در همین کتاب تحفه جابجا بمرویات و مخرجات او دست تمسک زده اند و بمقابله اهل حق آن را آورده و کلّ هذا ممّا یشیّد اساس المطلوب و یرغم انف الجاحد المعاند المنکوب

وجه سی و سوم

آنکه ابو القاسم حسن بن اسحاق بن شرفشاه الفردوسی این حدیث را بنظم آورده و نسبت آن بجناب رسالت ماب صلّی اللّه علیه و سلم بکمال حتم و جزم نموده چنانچه در شاهنامه فرموده چهارم علی بود جفت بتول

گواهی دهم کین سخن راز اوست

و بر ارباب الباب در خیر خفا و احتجاب نیست که نظم فردوسی حدیث مدینة العلم را در شاهنامه دلیل نهایت شهرت و استفاضه آن از قدیم الایام و شاهد کمال مقبولیت آن نزد هر خاص و عام بلکه مسلمیت آن حتی عند الدّ المحصام می باشد زیرا که تصنیف این کتاب بحسب اشارت سلطان محمود سمت وجود یافته و تعصب غیر محدود و عناد نامحمود محمود با شیعیان عترت حبیب رب ودود و متبعین مآل صاحب الحوض المورود علیه و علیهم آلاف السلام الی الیوم الموعود در کتب اعلام اهل سنت مسطور مسرود و حال شیفتگی او بعلم حدیث نیز در ان مذکور و موجود بلکه او نزد این حضرات از جمله فقهای شافعیه و ائمه شان محسوب و معدود و بمحامد و مفاخر عظیمه و مدائح و مآثر فخیمه بر السنه اکابر این حضرات ممدوح و محمودست ابن تیمیه در منهاج السنه گفته و اما ما ذکره من الصلوة التی یجیزها ابو حنیفة و فعلها عند بعض الملوک حتی رجع عن مذهبه فلیس بحجّة علی فساد مذهب اهل السنة لان اهل السنة یقولون ان الحق لا یخرج عنهم لا یقولون انه لا یخطی احد منهم و هذه الصلوة ینکرها جمهور اهل السنة کما لک و الشافعی و احمد و الملک الّذی ذکره هو محمود بن سبکتکین و انّما رجع الی ما ظهر عنده انه من سنة النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و کان من خیار الملوک و اعد لهم و کان من اشد الناس قیاما علی اهل البدع لا سیما الرافضة و ابن خلکان در وفیات الأعیان بترجمه محمود بعد ذکر شطری از حالات او گفته و ذکر امام الحرمین ابو المعالی عبد الملک الجوینی المقدم ذکره فی کتابه الّذی سماه مغیث الخلق فی اختیار الاحق ان السلطان المحمود المذکور کان علی مذهب أبی حنیفة رضی اللّه عنه و کان مولعا بعلم الحدیث و کانوا یسمعون الحدیث من الشیوخ بین یدیه و هو یسمع و کان یستفسر الاحادیث فوجد اکثرها موافقا لمذهب الشافعی رضی اللّه عنه فوقع فی خلده حکّة فجمع الفقهاء من الفریقین فی مرو و التمس منهم

ص:120

الکلام فی ترجیح احد المذهبین علی الآخر فوقع الاتفاق علی ان یصلوا بین یدیه رکعتین علی مذهب الامام الشافعی رضی اللّه عنه و علی مذهب أبی حنیفة رضی اللّه عنه لینظر فیه السلطان و یتفکر و یختار ما هو احسنهما فصلی القفال المروزی و قد تقدم ذکره بطهارة مسبغه و شرائط معتبرة من الطهارة و السترة و استقبال القبلة و اتی بالارکان و الهیئات و السنن و الآداب و الفرائض علی وجوه الکمال و التمام و قال هذه صلاة لا یجوز الامام الشافعی دونها رضی اللّه تعالی عنه ثم صلی رکعتین علی ما یجوز ابو حنیفة رضی اللّه عنه فلبس جلد کلب مدبوغا ثم لطخ ربعه بالنجاسة و توضّأ بنبیذ التمر و کان فی صمیم الصیف فی المفازة و اجتمع الذباب و البعوض و کان وضوئه منکسا منعکسا ثم استقبل القبلة و احرم بالصلاة من غیر نیة فی الوضوء و کبر بالفارسیة ثم قرأ آیة بالفارسیة دو برکک سبز ثم نقر نقرتین کنقرات الدیک من غیر فصل و من غیر رکوع و تشهد و ضرط فی آخره من غیر نیة السلام و قال ایّها السلطان هذه صلاة أبی حنیفة فقال السلطان لو لم تکن هذه الصّلاة صلاة أبی حنیفة لقتلتک لان مثل هذه الصلاة لا یجوزها ذو دین فانکرت الحنفیة ان تکون هذه صلاة أبی حنیفة فامر القفال باحضار کتب أبی حنیفة و امر السلطان نصرانیا کاتبا یقرأ المذهبین جمیعا فوجدت الصّلوة علی مذهب أبی حنیفة علی ما حکاه القفال فاعرض السلطان عن مذهب أبی حنیفة و تمسک بمذهب الشافعی رضی اللّه عنه انتهی کلام امام الحرمین و کانت مناقب السلطان محمود کثیرة و سیره من احسن السّیر و مولده لیلة عاشوراء سنة احدی و ستین و ثلاثمائة و توفی فی شهر ربیع الآخر و قیل حادی عشر صفر سنة احدی و قیل اثنتین و عشرین و اربعمائة بغزنة رحمه اللّه تعالی و علامه ذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقائع سنه احدی و عشرین و أربعمائة گفته و السلطان محمود بن سبکتکین سیف الدولة ابو القاسم بن الامیر ناصر الدولة أبی منصور کان ابوه امیر الغزاة الذین یغزون من بلاد ماوراء النهر علی اطراف الهند فاخذ عدة قلاع و افتتح ناحیة بست و کان کرامیا فامّا محمود فافتتح غزنة ثم بلاد ماوراء النهر ثم استولی علی سائر خراسان و عظم ملکه و دانت له الامم و فرض علی نفسه و الهند کلّ عام فافتتح منه بلادا واسعة و کان علی عزم و صدق فی الجهاد قال عبد الغافر الفارسی کان صادق النیة فی اعلاء کلمة اللّه تعالی مظفرا فی غزواته ما خلت سنة من سنة ملکه عن غزوة او سفرة و کان ذکیّا بعید الغور موفق الرای و کان مجلسه مورد العلماء و قبره بغزنة یدعی

ص:121

عنده قال و قد صنف فی ایامه تواریخ و حفظت حرکاته و سکناته و احواله لحظة لحظة رحمه اللّه توفّی فی جمادی الاولی و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان در ذیل وقائع سنة عشر و اربعمائة گفته و ممّا ذکروا عن السلطان محمود ما هو مشهور و من فضل مذهب الشافعی معدود ما سیاتی الآن ذکره و یعلم منه فضل المذهب المذکور و فخره قضیة عجیبة مشتملة علی نادرة غریبة و هی ما ذکر امام الحرمین فحل الفروع و الاصلین ابو المعالی عبد الملک بن الشیخ الامام أبی محمد الجوینی فی کتابه الموسوم بمغیث الخلق فی اختیار الحق ان السلطان محمود المذکور کان علی مذهب أبی حنیفة رضی اللّه عنه و کان مولعا بعلم الحدیث و کان الناس او قال الفقهاء یسمعون الحدیث من الشیوخ بین یدیه و هو یسمع و کان یستفسر الاحادیث فوجد اکثرها موافقا لمذهب الشافعی رضی اللّه عنه فوقع فی خلده حبّه فجمع الفقهاء من الفریقین فی مرو و التمس منهم الکلام فی ترجیح احد المذهبین علی الآخر فوقع الاتفاق علی ان یصلوا بین یدیه رکعتین علی مذهب الشافعی و رکعتین علی مذهب أبی حنیفة رضی اللّه عنهما و یقتصر فیهما علی اقل الفروض لینظر فیه السلطان و یتفکر و یختار ما هو احسنه الخ و نیز یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنه احدی و عشرین و اربعمائة گفته و فیها توفی السلطان محمود بن الامیر ناصر الدولة أبی منصور کان ابوه امیر الغزاة الّذین یغزون من بلاد ماوراء النهر علی اطراف الهند فاخذ عدة قلاع و افتتح ناحیة بست و اما محمود فافتتح غزنة ثم بلاد ماوراء النهر ثم استولی علی سائر خراسان و دان له الخلق علی اختلاف اجناسهم و فرض علی نفسه غزو الهند کل عام فافتتح منه بلادا واسعة و قد مضی ذکر شیء من فتحه البلاد البعیدة و صفاته الجمیلة الحمیدة و علو همته الشریفة و رجوعه عن مذهب أبی حنیفة الی مذهب الامام الشافعی رضی اللّه عنه فی القضیة المقدمة فی السنة العاشرة بعد الاربع مائة و تاج الدین عبد الوهاب بن علی السبکی در طبقات شافعیة گفته محمود بن سبکتکین السلطان الکبیر ابو القسم سیف الدولة ابن الامیر ناصر الدولة أبی منصور احد ائمّة العدل و من دانت له البلاد و العباد و ظهرت محاسن آثاره و کان یلقب قبل السلطنة سیف الدولة و اما بعدها فلقب یمین الدولة و بهذا اللقب سمی الکتاب الیمینی الّذی صنفه ابو النصر محمد بن عبد الجبار العتبی فی سیرة هذا السلطان و اهل خوارزم و ما والاها یعتنون بهذا الکتاب و یضبطون الفاظه اشد من اعتماد اهل بلادنا بمقامات الحریری کان هذا السلطان اماما عادلا شجاعا مفرطا فقیها فهما سمحا جوادا سعیدا مؤیدا

ص:122

و قد اعتبرت فوجدت اربعة لا خامس لهم فی العدل بعد عمر بن عبد العزیز رضی اللّه عنه الاّ ان یکون بعض الناس لم تطل لهم مدة و لا ظهرت عنهم آثار ممتدة و هم السلطان محمود و الوزیر نظام الملک و بینهما فی الزمان مدة و سلطان و ملک فی بلادنا هما السلطان صلاح الدین یوسف بن ایوب فاتح بیت المقدس و قبله الملک نور الدین محمود بن زنکی الشهید و لا استطیع ان اسمیه سلطانا لانه لم یسم بذلک و سبب هذا ان مصطلح الدول ان السلطان من ملک اقلیمین- فصاعدا فان کان لا یملک الاّ اقلیما واحدا سمی بالملک و ان اقتصر علی مدینة واحدة لا یسمی لا بالملک و لا بالسلطان بل بامیر البلد و صاحبها و من ثم یعرف خطاء کتاب زماننا حیث یسمون صاحب حماة سلطانا و لا ینبغی ان یسمی لا سلطانا و لا ملکا لان حکمه لا یعدوها فکانهم خرجوا عن المصطلح و من شرط السلطان ان لا یکون فوق یده ید و کذلک الملک و لا کذلک صاحب البلدة الواحدة فانّ السلطان یحکم علیه اما حکم السلطان علی الملک و عدم حکمه فیختلف باختلاف القوة و الضعف ثم نور الدین خطب له علی منابر دیار مصر لما افتتحها صلاح الدین و بهذا سمی بالسلطان و لذلک قال بعض من امتدحه إذ ذاک و ملکت اقلیمین ثمة ثالثافدعیت بعد الملک بالسلطان عدنا الی ذکر یمین الدولة فتقول کان اولا حنفی المذهب ثم انتقل الی مذهب الشافعی لما صلی القفال بین یدیه صلاة لا یجوز الشافعی دونها و صلاة لا یجوز ابو حنیفة دونها و قد ساق القفال الحکایة فی فتاویه ثم حکاها من بعده امام الحرمین و غیره و چون دولت شاه بن علاء الدولة بختیشاه سمرقندی در تذکرة الشعرا که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی ذکر ان در کشف الظنون باین عنوان نموده تذکرة الشعراء فارسی للامیر دولت شاه بن علاء الدولة بختیشاه رتب علی سبع طبقات و خاتمة و ذکر فی اوله عشرین شاعرا من شعراء العرب ثم اردفهم شعراء الفرس و ضم إلیها فوائد من التواریخ علی طریق الاستطراد و فرغ من جمعه سنة 892 اثنین و تسعین و ثمانمائة در ترجمه فردوسی بعضی از متعلقات تصنیف شاهنامه و حالات عصبیت محمود بتفصیل آورده لهذا برای تشیید مطلوب و ابرام مقصود ذکر آن ترجمه درین مقام مناسب می نماید قال دولت شاه السمرقندی فی التذکرة ذکر سحبان العجم فردوسی ره اکابر و افاضل متفق اند که شاعری در این مدت روزگار اسلام مثل فردوسی از کتم عدم پای بمعمورۀ وجود ننهاده و الحق داد سخنوری و فصاحت داده و شاهد عدل بر صدق این دعوی کتاب شاهنامه ست که درین پانصد سال گذشته از شاعران و فصیحان روزگار هیچ آفریده را یارای جواب شاهنامه نبوده و این حالت از شاعران هیچکس را مسلم نیست و این معنی هدایت خدائیست در حق

ص:123

فردوسی گفته اند بیت سکه کاندر سخن فردوسی طوسی نشاند کافرم گر هیچکس از جمله فردوسی نشاند اول از بالای

کرسی بر زمین آمد سخن او دگر دستش گرفت و بر سر کرسی نشاند

و عزیزی دیگر راست بیت در شعر سه تن پیمبرانند

هر چند که لا نبی بعدی اوصاف و قصیده و غزل را فردوسی و انوری و سعدی

انصاف این ست که مثل قصائد انوری قصائد خاقانی را توان گرفت باندکی کم و زیاده و مثل غزلیات شیخ بزرگوار سعدی غزلیات خواجه خسرو خواهد بود بلکه زیباتر امّا مثل اوصاف و سخن گذاری فردوسی کدام فاضل شعر گوید و کرا باشد و می تواند بود که شخصی این سخن را مسلم ندارد و گوید شیخ نظامی را درین باب ید بیضاست و درین سخن مضایقه نیست و شیخ نظامی بزرگ بوده و سخن او بلند و متین و پر معانیست اما از راه انصاف تامل در هر دو شیوه نکو بکن و ممیز بوده حکم براستی گو بیار اما اسم فردوسی حسن بن اسحاق بن شرفشاه ست و در بعض سخن ابن شرفشاه تخلص می کند و از دهاقین طوس بوده و گویند از قریه رزانست من اعمال طوس و بعضی گویند سوری بن مغتر که او را عمید خراسانی می گفته اند و در روستاق طوس کاریزی و چهار باغی داشته فردوس نام و پدر فردوسی باغبان ان مزرعه بوده و وجه تخلص فردوسی آنست و العهدة علی الراوی ابتدای حال فردوسی آنست که عامل طوس بدو جور و بیدادی می کرده و بشکایت عامل از طوس بغزنین رفته و مدتی بدرگاه سلطان محمود تردد می کرد و مهم او متمشی نمی شد و بخرج الیوم درماند آخرش شاعری پیشه ساخته قطعه و قصائد می گفت از عام و خاص وجه معاش بدو می رسید و در سرا و آرزوی صحبت استاد عنصری می بود و از غایت جاه عنصری او را این آرزو میسر نمی شد تا روزی بحیله خود را در مجلس عنصری گنجانید و در آن مجلس عسجدی و فرخی که هر دو شاگرد عنصری اند حاضر بودند استاد عنصری فردوسی را چون مرد روستائی شکل دید از روی ظرافت گفت أی برادر در مجلس شعرا جز شاعری نمی گنجد فردوسی گفت بنده را درین فن اندک مایه شروعی هست استاد عنصری گفت چون

عارض تو ماه نباشد روشن

عسجدی گفت مانند رخت گل نبود در گلشن

فرخی گفت مژگانت همی کند گذار از جوشن

فردوسی گفت مانند سنان گیو در جنگ پشن

همگنان از حسن کلام او تعجب کردند و استاد عنصری فردوسی را گفت زیبا گفتی مگر ترا در تاریخ سلاطین وقوفی هست گفت بلی تاریخ ملوک عجم همراه دارم عنصری او را در ابیات و اشعار مشکله امتحان کرد فردوسی را در شیوه شاعری و سخنوری قادر یافت گفت أی برادر معذور دار که فضل ترا نشناختم و او را مصاحب خود ساخت و سلطان عنصری را فرموده بود که تاریخ ملوک عجم را بقید نظم درآورد و عنصری از کثرت اشتغال بهانه ها می کرد و می تواند بود که طبعش بر نظم شاهنامه قادر نبوده باشد و هیچکس را در ان روزگار نیافته که اهل این کار بوده باشد القصه فردوسی را پرسید که توانی نظم شاهنامه گفتن فردوسی گفت بلی انشاء اللّه استاد

ص:124

عنصری ازین معنی خرم شد و فی الحال بعرض رسانید که جوانی خراسانی آمده بسیار خوش طبع و بر سخنوری قادرست گمان بنده انست که از عهده نظم تاریخ عجم بیرون تواند آمد سلطان گفت او را بگو که در مدح من چند بیت بگوید عنصری فردوسی را بمدح سلطان اشارت کرد فردوسی چند بیت در مدح سلطان بگفت بدیهه و این بیت از آنجمله است چو کودک لب از شیر مادر بشست ز گهواره محمود گوید نخست

سلطان را بغایت ازین بیت خوش آمد و فردوسی را فرمود تا بر نظم شاهنامه قیام نماید گویند که او را در سرا بوستان خاص فرمود تا حجره مسکن دادند و مشاهره و وجه معاش مقرر کردند و مدت چهار سال در خطه غزنین بنظم شاهنامه مشغول بود بعد از ان اجازت حاصل کرد که بوطن رود و بنظم شاهنامه مشغول باشد و مدت چهار سال دیگر بطوس ساکن و باز بغزنین رجوع کرد چهار دانگ شاهنامه را بنظم آورده بود بعرض سلطان رسانید و مقبول نظر کیمیا خاصیت سلطانی شد و باز بر طریق اول بکار مشغول شد و سلطان گاه گاه او را نوازش و تفقدی فرمودی و مربی او شمس الکفاة خواجه احمد بن حسن المیمندی بود و مدح او گفتی و التفات بأیاز که جمله خاصان سلطان بود نمی کرد ایاز ازین معنی تافته شد و از روی سعایت در مجلس خاص بعرض رسانید که فردوسی رافضیست و سلطان محمود در دین و مذهب بغایت صلب بوده و در نظر او هیچ طائفه دشمن تر از رفضه نبوده اند خاطر سلطان ازین سبب بر فردوسی متغیر شد روزی او را طلب فرمود و از روی عتاب باو گفت که تو قرمطی بودۀ بفرمایم تا ترا زیر پای فیلان هلاک کنند تا جمیع قرامطه را عبرت باشد فردوسی فی الحال در پای سلطان افتاد که من قرمطی نیستم بلکه از اهل سنت و جماعتم و بر من افترا کرده اند سلطان فرمود که مجتهدان بزرگ شیعه از طوس بوده اند اما من ترا بخشیدم بشرط آنکه ازین مذهب رجوع نمائی بعد از ان از سلطان هراسان شد و در حق او نیز بدگمان گشت بهر کیفیت که بود کتاب نظم شاهنامه باتمام رسانید و او را طمع آن بود که سلطان در حق او احسان بزرگ بجای آورد مثل ندیمی مجلس خاص و اقطاع چون خاطر سلطان بدو گران شده بود صلۀ کتاب شاهنامه شصت هزار درم نقره انعام فرمود که بیتی را درم نقره باشد و فردوسی بغایت این انعام را در حق خود حقیر دانست اما بستد و ببازار شد و بحمام درآمد و بیست هزار درم اجرت حمامی بداد و بیست هزار درم فقاعی خرید و بیست هزار درم بمستحقان قسمت نمود خود را در شهر غزنین مخفی ساخت و بعد از ان بحیله کتاب شاهنامه را از کتابدار سلطان بدست آورد و چند بیت در مذمت سلطان بدانجا الحاق کرد بیت چه سی سال بردم بشهنامه

رنج

نبود نیارست نام بزرگان شنود

و باقی این ابیات شهرتی عظیم دارد نوشتن تمام احتیاج نبود و فردوسی

ص:125

مدت چهار ماه در غزنین متواری بود و بعد از ان مخفی بهراة آمد و در خانه ابو المعالی صحاف چند گاه بسر برد آن جا نیز رسولان بتفحص فردوسی می رسیدند و در شهرها منادی می کردند فردوسی خود را بمشقت تمام بطوس رسانید و در آنجا نیز نتوانست بودن اهل و عیال و اقربا را وداع کرد و عازم رستمدار شده در آن حین اسپهبد جرجانی از قبل منوچهر بن قابوس حاکم رستمدار بد بدو پناه آورد و سپهبد او را مراعاتی کرد و از فردوسی ابیات هجو سلطان را بیک صد و شصت مثقال طلا بخرید که از شاهنامه محو سازد و او اجابت کرده دیگر بار بطوس رجوع نمود و پیری برو مستولی شده بود و در وطن مالوف متواری می بود وقتی سلطان در سفر هند نامه بملک دهلی می نوشت رو بخواجه احمد بن حسن میمندی کرد که اگر جواب نه بر وفق مراد ما اید تدبیر چیست خواجه این بیت از شاهنامه خواند اگر جز بکام من آید جواب من و گرز و میدان و افراسیاب

سلطان را رقتی پیدا شد گفت در حق فردوسی جفا و کم عنایتی کردم ایا احوال او چیست خواجه محل و تقریب یافت بعرض رسانید که فردوسی پیر و عاجز و مستمند شده و در طوس متواری بوده سلطان از غایت عنایت و شفقت فرمود تا دوازده شتر نیل بار کرده کرده جهة انعام فردوسی بطوس فرستاد؟ ؟ ؟ شتران نیل بدروازه رودبار طوس همان بود و بیرون رفتن جنازه فردوسی بدروازه رزان همان بعد از ان جهات تسلیم خواهرش کردند قبول نکرد و از غایت زهد گفت مرا بمال سلاطین چو احتیاجی نیست

*و وفات فردوسی در شهور سنه 411 احدی عشر و اربعمائة بوده و قبر او در شهر طوسست بجنب مزار عباسیه و الیوم مرقد شریف او متعینست و زوار را بدان مرقد التجاست چنین گویند که شیخ ابو القاسم کرکانی علیه ما یستحق بر فردوسی نماز نکرد که او مدح مجوس گفته آن شب در خواب دید که فردوسی را در بهشت عدن درجات عالیست ازو سؤال کرد که این درجه بچه یافتی گفت بدان یک بیت که در توحید گفتم این ست بیت جهان را بلندی و پستی توئی ندانم چۀ هر چه هستی توئی انتهی کلام السمرقندی فثبت و الحمد للّه الودود*ان المخاطب الحیود المیود* فی تعرضه لهذا الحدیث بالانکار و الجحود*و تلقیه بالاعراض و الصدود*قد اربی علی سلطان اصحاب الزیغ و المرود و بذّ علی صندید ذوی البغی و الحرود*و بلغ فی تیهاء العصبیة الی اقصی الغی و العنود و حصل فی غلواء الحمیّة علی اخیب الخسر و الکنود

وجه سی و چهارم

آنکه طراز المحدثین ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی حدیث مدینة العلم را از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم بواسطه جناب امیر المؤمنین علیه السلام و ابن عباس روایت نموده چنانچه علی ما نقل عنه بسند خود آورده

عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و نیز علی ما نقل عنه بسند خود آورده

عن ابن عباس قال قال رسول اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها

ص:126

فمن أراد العلم فلیات الباب و روایت کردن ابن مردویه این حدیث شریف را بروایت ابن عباس از افاده علامه شوکانی نیز ظاهرست کما ستعرف فیما بعد انشاء اللّه تعالی و ابن مردویه از اجله حفاظ مشهورین و اماثل ایقاظ معروفین سنیه می باشد جلالت شان و علو مکان او بر ناظر کتاب الانساب سمعانی و معجم البلدان یاقوت حموی و کتاب المناقب اخطب خوارزم و تذکرة الحفاظ و عبر ذهبی و زاد المعاد ابن القیم حنبلی و تاریخ ابن کثیر شامی و طبقات شافعیه سبکی و حصن حصین شمس الدین جزری و طبقات الحفاظ سیوطی و شرح مواهب لدنیه زرقانی و کشف الظنون مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی و رساله اصول حدیث خود مخاطب و غیر ان واضح و لائحست و اکثر عبارات این کتب ان شاء اللّه تعالی در مجلداتی مذکور می شود فهذا ابن مردویه طراز محدثیهم الاعلام*و علم حفاظهم الفخام*قد روی هذا الحدیث المبهر النظام*و اثر هذا الخبر المصحف العصام*بطریقین عن سید الانام*علیه و آله آلاف التحیّة و السلام فلا یطعن فیه بعد روایة ابن مردویه الا المارد الّذی هو من الد الخصام و لا یقدح فیه غب وعیها الاّ من تاه فی بید الغوایة و هام

وجه سی و پنجم

آنکه تاج المحدثین ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی حدیث مدینة العلم را در کتاب معرفة الصحابة اخراج نموده عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی در جمع الجوامع گفته

انا مدینة العلم و علیّ بابها ابو نعیم فی المعرفة عن علیّ و نیز سیوطی در رساله قول جلی فی فضائل علی گفته الحدیث السادس عشر عنه أی

عن علی کرم اللّه وجهه ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها اخرجه ابو نعیم فی المعرفة و روایت کردن ابو نعیم این حدیث شریف را در کتاب المعرفة از افاده ابراهیم وصابی در کتاب الاکتفاء و مرزا محمد بدخشی در نزل الابرار و مفتاح النجا و تحفة المحبین نیز واضح و ظاهر می شود و نور الدین سلیمانی نیز آن را در درّ یتیم نقل کرده کما ستعرف فیما بعد ان شاء اللّه تعالی

وجه سی و ششم

آنکه ابو نعیم جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بلقب باب مدینة الحکم و العلوم مدح نموده کمال ثبوت و حتمیت این حدیث شریف بر اصحاب الباب واضح و ظاهر فرموده چنانچه در حلیة الأولیاء بترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته سید القوم و محبوب المعبود باب مدینة الحکم و العلوم و راس المخاطبات و مستنبط الاشارات رایة المهتدین و نور المطیعین و ولی المتقین و امام العاولین اقدمهم اجابة و ایمانا و اقومهم قضیة و ایقانا و اعظمهم حلما و اوفرهم علما علی بن أبی طالب علیه السّلام قدة و المتقین و زینة العارفین المنبی عن حقائق التوحید المشیر الی لوامع علم التفرید صاحب القلب العقول و اللسان السئول و الاذن الواعی و العهد الوافی فقأ عیون الفتن و وقی من فنون المحن فدفع الناکثین و وضع القاسطین و دمغ المارقین الأخیشن فی دین اللّه

ص:127

الممسوس فی ذات اللّه و ابو نعیم از حفاظ این شان و نقاد جلیل الشأن و مستندین اعیان و معتمدین ارکان و متمهرین ثقات و متبحرین اثبات و اساطین معظمین و کبار مفخمین سنیه بوده نفائس مکارم شهیه و عقائل محامد بهیه او بر ناظر کتاب مناقب الشافعی لفخر الدین الرازی و تاریخ کامل عز الدین ابن الأثیر الجزری و اسماء الرجال جامع مسانید ابی حنیفه تصنیف ابو الموید محمد بن محمود الخوارزمی و وفیات الأعیان ابن خلکان و منهاج السنه ابن تیمیه و مختصر فی اخبار البشر ابو الفداء اسماعیل بن علی الایوبی و تذکرة الحفاظ و عبر و دول الاسلام محمد بن احمد ذهبی و تتمة المختصر ابن الوردی و اسماء الرجال مشکاة ولی الدین خطیب و زاد المعاد ابن القیم و وافی بالوفیات صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد الیافعی و طبقات شافعیه عبد الوهاب بن علی السبکی و طبقات شافعیه عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی و طبقات شافعیه تقی الدین ابو بکر بن القاضی شهبة الاسدی و توضیح الدلائل شهاب الدین احمد و طبقات الحفاظ جلال الدین سیوطی و لواقح الانوار عبد الوهاب شعرانی و تاریخ خمیس حسین بن محمد دیاربکری و مقالید الاسانید ابو مهدی ثعالبی و بستان المحدثین خود مخاطب و قول مستحسن مولوی حسن زمان معاصر و اتحاف النبلاء و تاج مکلل مولوی صدیق خان معاصر ظاهر و باهر است بعضی از عبارات این کتب در مجلدات سابقه مذکور شده و شطری از ان ان شاء اللّه تعالی در بعض مجلدات آتیه مذکور خواهد شد در این جا بر بعض عبارات اکتفا می رود ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته الحافظ ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران الاصبهانی الحافظ المشهور صاحب کتاب حلیة الاولیاء کان من اعلام المحدثین و اکابر الحفاظ الثقات اخذ عن الافاضل و اخذوا عنه و انتفعوا به و کتابه الحلیة من احسن الکتب و له کتاب تاریخ اصبهان نقلت منه فی ترجمة والده عبد اللّه نسبه علی هذه الصورة و ذکران جده مهران اسلم اشاره الی انه اول من اسلم من اجداده و و انه مولی عبد اللّه بن معاویة بن عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب رضی اللّه عنه و سیاتی ذکر عبد اللّه بن معاویة ان شاء اللّه تعالی و ذکران والده توفی فی رجب سنة خمس و ستین و ثلاثمائة و دفن عند جده من قبل امه ولد فی رجب سنة ست و ثلثین و ثلاثمائة و قیل اربع و ثلثین و توفی فی صفر و قیل یوم الاثنین الحادی و العشرین من المحرم سنة ثلثین و اربعمائة باصبهان رحمه اللّه تعالی و محمد بن احمد ذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقائع سنه ثلثین و اربعمائة گفته و فیها توفی ابو نعیم الاصبهانی احمد بن عبد اللّه بن احمد بن الحافظ الصوفی الاحول سبط الزاهد محمد بن یوسف بن البناء باصبهان فی المحرم و له

ص:128

اربع و تسعون سنة اعتنی به ابوه و اسمعه فی سنة اربع و اربعین و ثلاثمائة و بعدها استجاز له خثیمة الطرابلسی و الاصم و طبقتهما و تفرد بالدنیا بعلو الاسناد مع الحفظ و الاستبحار من الحدیث و فنونه روی عن ابن فارس و العسال و احمد بن سعید السمسار و أبی علی بن الصوف او أبی بکر بن الخلاد و طبقتهم بالعراق و الحجاز و خراسان و صنف التصانیف الکبار المشهورة فی الاقطار انتهی فهذا ابو نعیم و احد حفاظهم الافراد*و فرد ایقاظهم النقاد*الّذی طار صیته فی التلال و الوهاد و بلغت تصانیفه السائرة الی الاغوار و الانجاد*قد روی هذا الحدیث المرغم لا ناف ذوی الاحتداد*فی کتابه معرفة الصحابة المعروف بین اکابرهم الامجادو اثبته بالحتم و الجزم درء فی صدور ارباب الخداع و الکیاد فی کتابه حلیة الاولیاء المشهور بین الامصار و البلاد فالعجب کل العجب من المخاطب الحدید الفواد*البدیع الانتقاد*کیف مضی علی سنن الخصام و اللداد* و نظم نفسه فی سلک المنکرین الجحاد*الجائبین سباسب الحیف و العناد*الهائمین من العمه و العته فی کل واد

وجه سی و هفتم

آنکه ابو الحسن احمد بن المظفر بن احمد العطار الفقیه الشافعی این حدیث شریف را بسند متصل خود از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم روایت نموده چنانچه آنفا در وجه روایت ابن السقا از تصریح علامه ابن المغازلی در کتاب المناقب دانستی و ستقف علیه فیما بعد ایضا ان شاء اللّه تعالی و ابو الحسن العطار از ائمه کبار و اعلام احبار سنیه است علامه ابن المغازلی در کتاب المناقب روایات و اخبار او بتوفیر و اکثار آورده و مکرر او را بوصف فقیه شافعی ستوده و جلالت شان و رفعت مکان او بر ناظر کتاب العبر ذهبی نیز واضح و لائحست و قد مرت عبارته فی مجلد حدیث الطّیر فهذا ابو الحسن العطار فقیههم السابر للاغوار*قد روی هذا الحدیث المزری بنوافحه اریج الازهار*الزاری بفوائحه علی نسمات الاسحار*فلا یعافه و لو بالالطاط و الاضمار*الاّ من الف لخبثه الا بخاسر و الاقذار*و لا یتلقاه بالجحود و الانکار*الاّ من غاص لعمهه فی الاغباش و الاکدار*و اللّه ولی التوفیق بالتیقظ و الاستبصار*و هو الموزع للتبصر و الاعتبار

وجه سی و هشتم

آنکه اقضی القضاة ابو الحسن علی بن محمد بن حبیب البصری الشافعی المعروف بالماوردی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه علامه ابن شهرآشوب علیه الرحمة در مناقب آل أبی طالب می فرماید و

قال النبیّ علیه السّلام بالاجماع انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب رواه احمد من ثمانیة طرق و

ص:129

ابراهیم الثقفی من سبعة طرق و ابن بطة من ستة طرق و القاضی الجعابی من ستة طرق و ابن شاهین من اربعة طرق و الخطیب التاریخی من ثلاثة طرق و یحیی بن معین من طریقین و قد رواه السمعانی و القاضی الماوردی و ابو منصور السّکری و ابو الحسن ماوردی از اعاظم فقهای مشاهیر و افاخم نبهای نحاریر سنیه بوده عبد الکریم بن محمد سمعانی در کتاب الانساب گفته الماوردی بفتح المیم و الواو و سکون الراء و فی آخرها الدال المهملة هذه النسبة الی بیع الماورد و عمله و اشتهر جماعة من العلماء بهذه النسبة لان بعض اجداده کان یعمله و یبیعه منهم اقضی القضاة ابو الحسن علی بن محمّد بن حبیب البصری المعروف بالماوردی من اهل البصرة سکن بغداد و کان من وجوه الفقهاء الشافعیین و له تصانیف عدة فی اصول الفقه و فروعه و غیر ذلک و جعل إلیه ولایة القضاء ببلدان کثیرة و سکن بغداد فی درب الزعفران و حدث عن الحسن بن علی بن محمّد الجبلی صاحب أبی خلیفة و عن محمد بن عدی بن زحر المنقری و محمد بن المعلّی الازدی و جعفر بن محمّد بن الفضل البغدادی و سمع منه ابو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب الحافظ و جماعة آخرهم ابو العز احمد بن عبید اللّه بن کادش العکبری و قال الخطیب کتبت عنه و کان ثقة و مات فی شهر ربیع الاول من سنة خمسین و اربعمائة و دفن من الغد فی مقبرة باب حرب و کان قد بلغ ستا و ثمانین سنة و عز الدین ابن الاثیر در تاریخ کامل در وقائع سنة خمسین و اربعمائة گفته و فی سلخه یعنی ربیع الاول توفی قاضی القضاة ابو الحسین علی بن محمد بن حبیب الماوردی الفقیه الشافعی و کان اماما و له تصانیف کثیرة منها الحاوی و غیره فی علوم کثیرة و کان عمره ست و ثمانین سنة و ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو الحسن علی بن محمد بن حبیب البصری المعروف بالماوردی الفقیه الشافعی کان من وجوه الفقهاء الشافعیة و کبارهم اخذ الفقه عن أبی القاسم الصیمری بالبصرة ثم عن الشیخ أبی حامد الاسفرائنی ببغداد و کان حافظا للمذهب و له فیه کتاب الحاوی الّذی لم یطالعه احد الا و شهد له بالتبحر و المعرفة التامة بالمذهب و فوض إلیه القضاء ببلدان کثیرة و استوطن بغداد فی درب الزعفران و روی عنه الخطیب ابو بکر صاحب تاریخ بغداد و قال کان ثقة و له من التصانیف غیر الحاوی تفسیر القرآن الکریم و النکت و العیون و ادب الدین و الدنیا و الاحکام السلطانیة و قانون الوزارة و سیاسة الملک و الاقناع فی المذهب و هو مختصر و غیر ذلک و صنف فی اصول الفقه و الادب و انتفع النّاس به و قیل انه لم یظهر من تصانیفه فی حیاته شیئا و انما جمعها کلها فی موضع فلما دنت وفاته قال لشخص یثق به الکتب الّتی فی المکان الفلانی کلّها تصنیفی و انّما لم اظهرها لانی لم اجد نیة خالصة للّه تعالی لم یشبها کدر فاذا عانیت الموت

ص:130

و وقعت فی النزع فاجعل یدک فی یدی فان قبضت علیها و عصرتها فاعلم انه لم یقبل منّی شیء منها فاعمد الی الکتب و القها فی دجلة لیلا و ان بسطت یدی و لم اقبض علی یدک فاعلم انها قبلت و انی قد ظفرت بما کنت ارجوه من النیّة الخالصة قال ذلک الشخص فلما قارب الموت وضعت یدی فی یده فبسطها و لم یقبض علی یدی فعلمت انها علامة القبول فاظهرت کتبه بعده و ذکر الخطیب فی اول تاریخ بغداد عن الماوردی المذکور قال کتب اخی الی من البصرة و انا ببغداد طیب الهواء ببغداد یشوقنی قدما إلیها و ان عاقت مقادیر فکیف صبری عنها الان إذ

جمعت طیب الهوائین ممدود و مقصور

قال ابو العز احمد بن عبید اللّه بن کادش انشدنی ابو الحسن الماوردی قال انشدنا ابو الخیر الکاتب الواسطی بالبصرة لنفسه جری قلم القضاء بما یکون

فسیان التحرک و السکون جنون منک ان تسعی لرزق و یرزق فی غشاوته الجنین

و یقال انّ ابا الحسن الماوردی لما خرج من بغداد راجعا الی البصرة کان ینشد ابیات العباس بن الاحنف المقدم ذکره و هی اقمنا کارهین لها فلمّا الفناها خرجنا مکرهینا و ما حب البلاد بنا و لکن

امرّ العیش فرقة من هوینا خرجت اقرّ ما کانت لعینی و خلفت الفواد بها رهینا

و انما قال ذلک لأنّه من اهل البصرة و ما کان یؤثر مفارقتها فدخل بعداد کارها لها ثم طابت له بعد ذلک و نسی البصرة و اهلها فشق علیه فراقها و قد قیل ان هذه الابیات لابی محمد المزنی الساکن بما وراء النهر قاله السمعانی و اللّه اعلم و توفی یوم الثلثاء سلخ شهر ربیع الاول سنة خمسین و اربعمائة و دفن من الغد فی مقبرة باب حرب ببغداد و عمره ست و ثمانون سنة رحمه اللّه تعالی و الماوردی نسبة الی بیع الماورد هکذا قاله السمعانی و محمد بن احمد ذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقائع سنه خمسین و اربعمائة گفته و الماوردی اقضی القضاة ابو الحسن علی بن محمّد بن حبیب البصری الشافعی مصنف الحاوی و الاقناع و ادب الدنیا و الدین و غیر ذلک و کان اماما فی الفقه و الاصول و التفسیر بصیرا بالعربیة ولی قضاء بلاد کثیرة ثم سکن بغداد و عاش ستا و ثمانین سنة تفقه علی أبی القسم الصیمری بالبصرة و علی أبی حامد ببغداد و حدث عن الحسن الجبلی صاحب أبی خلیفة الجمحی و جماعة و آخر من روی عنه ابو العز بن کادش و نیز ذهبی در دول الاسلام در وقائع سنه مذکوره گفته و اقضی القضاة ابو الحسن علی بن محمد بن حبیب الماوردی الشافعی صاحب التصانیف و عبد اللّه بن سعد یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنه مذکوره گفته و فیها الامام النحریر البحر الکبیر اقضی القضاة ابو الحسن علی بن محمد البصری الماوردی الشافعی مصنف الحاوی الکبیر النفیس

ص:131

الشهیر و الاقناع و ادب الدنیا و الدین و الاحکام السلطانیة و قانون الوزارة و سیاسة الملک و تفسیر القرآن الکریم و القلب و العیون و صنف فی اصول الفقه و الادب و غیر ذلک و کان اماما فی الفقه و الاصول و التفسیر بصیرا بالعربیّة ولی قضاء بلاد کثیرة ثم سکن بغداد و عاش ستا و ثمانین تفقه علی أبی القسم الصّیمری بالبصرة و علی الشیخ أبی حامد الاسفرائنی ببغداد و حدث عن جماعة و کان حافظا للمذهب درس العلوم و روی عنه الخطیب صاحب تاریخ بغداد و انتفع الناس به و قیل انه لم یظهر شیئا من تصانیفه فی حیاته و انّما جمع جمیعها فی موضع فلما دنت وفاته قال لشخص هولاء الکتب التی فی المکان الفلانی کلها تصنیفی و انما لم اظهرها لانی لم اجدها خالصة للّه تعالی فاذا عاینت الموت و وقعت فی النزع فاجعل یدک فی یدی فان قبضت علیها و عصرتها فاعلم انه لم یقبل منی شیء منها فالقها فی دجلة و ان بسطت یدی و لم اقبض علی یدک فاعلم انها قد قبلت و قد ظفرت بما کنت ارجوه ففعل الوصیّ ذلک فبسط یده و لم یقبضها علی یده فعلم انها علامة القبول فاظهر کتبه بعده و ذکر الخطیب فی اول تاریخ بغداد عن الماوردی قال کتب الی اخی من البصرة و انا ببغداد طیب الهواء ببغداد یشوّقنی قدما إلیها و ان عاقت مقادیر

فکیف صبری عنها الان إذ جمعت طیب الهوائین ممدود و مقصور

و قیل انه لما خرج من بغداد راجعا الی البصرة کان ینشد ابیات ابن الاحنف اقمنا کارهین لها فلمّا*الفناها خرجنا مکرهینا*و ما حب البلاد بنا و لکن*أمر العیش فرقة من هوینا*خرجت اقر ما کانت لعینی*و خلفت الفواد بها رهینا و الماوردی نسبة الی بیع الماورد و عمره ست و ثمانون سنة رحمه اللّه تعالی و تاج الدین عبد الوهاب بن علی السبکی در طبقات شافعیه گفته علی بن محمد بن حبیب الامام الجلیل القدر الرفیع الشأن ابو الحسن الماوردی صاحب الحاوی و الاقناع فی الفقه و ادب الدین و الدنیا و التفسیر و دلائل النبوة و الاحکام السلطانیة و قانون الوزارة و سیاسة الملک و غیر ذلک روی عن الحسن الجبلی صاحب أبی خلیفة و محمد بن عدی المقری و محمد بن المعلی الازدی و جعفر بن محمّد بن المعقل البغدادی و روی عنه ابو بکر

ص:132

الخطیب و جماعة آخرهم ابو العز بن کادش و تفقه بالبصرة علی الصیمری ثم رحل الی الشیخ أبی حامد الاسفرائنی ببغداد و کان اماما جلیلا رفیع الشأن له الید الباسطة فی المذهب و التفنن التام فی سائر العلوم قال الشیخ ابو اسحاق درس بالبصرة و بغداد سنین کثیرة و له مصنفات کثیرة فی الفقه و الادب و کان حافظا للمذهب انتهی و قال الخطیب من وجوه الفقهاء الشافعیین و له تصانیف عدة فی اصول الفقه و فروعه و غیر ذلک قال و جعل إلیه القضاء ببلدان السلطان احد الائمّة له التصانیف الحسان فی کل فنّ من العلم و بینه و بین القاضی أبی الطیب فی الوفاة احد عشر یوما و قیل انه لم یظهر شیئا من تصانیفه فی حیاته و جمعها فی موضع فلما دنت وفاته قال لمن یثق به الکتب الّتی فی المکان الفلانی کلّها تصنیفی و انّما لم اظهرها لانی لم اجد نیة خالصة فاذا عاینت الموت و وقعت فی النزع فاجعل یدک فی یدی فان قبضت علیها و عصرتها فاعلم انه لم یقبل منی شیء منها فاعمد الی الکتب و القها فی دجلة و ان بسطت یدی و لم اقبض علی یدک فاعلم انها قد قبلت و انّی قد ظفرت بما کنت ارجوه من النیة قال ذلک الشخص فلما قارب الموت وضعت یدی فی یده فبسطها و لم یقبض علی یدی فعلمت انها علامة القبول فاظهرت کتبه بعده قلت لعل هذا بالنسبة الی الحاوی و الا فقد رایت من مصنفاته عدة کثیرة و علیه خطه و منها ما اکملت قرأته علیه فی حیاته و من کلام الماوردی الدال علی دینه و مجاهدته لنفسه ما ذکره فی کتاب ادب الدین و الدنیا فقال و ممّا أتدارک به من حالی انی صنفت فی البیوع کتابا جمعته ما استطعت من کتب الناس و اجتهدت فیه نفسی و کررت فیه خاطری حتی إذا نهدت و استکمل و کدت اعجب به و تصورت انی اشهد الناس اطلاعا بعلمه حضرنی و انا فی مجلس اعرابیان فسالانی عن بیع عقداه فی البادیة علی شروط تضمنت اربع مسائل لم اعرف لشیء منها جوابا فاطرقت مفکرا و بحالی و حالهما معتبرا فقالا اما عندک قیما سالتک جواب و انت زعیم هذه الجماعة فقلت لا فقالا ایها لک و انصرفا ثم أتیا من قد یتقدمه فی العلم کثیر من اصحابی فسالاه فاجابهما مسرعا بما اقنعهما فانصرفا عنه راضیین بجوابه حامدین لعلمه الی ان قال فکان ذلک زاجر نصیحة و تدبر عظیمة تذلل لهما قیاد النفس و انخفض لهما جناح العجب قال الخطیب کان ثقة مات فی یوم الثلثاء سلخ شهر ربیع الاول سنة خمسین و اربعمائة و دفن من الغد فی مقبرة باب حرب قال و کان قد بلغ ستا و ثمانین سنة انتهی فهذا الماوردی عمدة فقهائهم الکبار*و قدوة اعلامهم الاحبار*قد روی هذا الحدیث المنیر الاسفار*المزین بنوره للاسفار

ص:133

فلا یرتاب فیه الاّ من تاه فی مهامه العسف و حار*و لا یختلج عنه الاّ من ضل فی سباسب الحیف فبار و لا یقدم علی طعنه الاّ من فاض ضغنه و فار*و لا یجتری علی الغض منه الاّ من غاض دینه و غار* و لا یقدحه الا من هو من الهلکات علی شفا جرف هار*فانهار به الی النار*و لا یزری الا من تردی فی هوة السعیر و بئس القرار

وجه سی و نهم

آنکه ابو بکر احمد بن الحسین بن علی البیهقی حدیث مدینة العلم را روایت نموده چنانچه اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته

اخبرنا الشیخ الزاهد الحافظ ابو الحسن علی بن احمد العاصمی الخوارزمی قال اخبرنا شیخ القضاة اسماعیل بن احمد الواعظ قال اخبرنا ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی قال اخبرنا ابو الحسن محمد بن الحسین بن داود العلوی رحمه اللّه تعالی قال اخبرنا محمد بن محمد بن سعد الهروی الشعرانی قال حدثنا محمد بن عبد الرحمن النیسابوریّ قال حدثنا ابو الصلت الهروی قال حدثنا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و نهایت طول باع و کثرت اطلاع و نقد و امعان و حفظ و اتقان و تبحر وافر و تمهر متکاثر بیهقی نزد این حضرات بملاحظه انساب سمعانی و کتاب مناقب الشافعی للفخر الرازی و تاریخ کامل ابن الاثیر الجزری و معجم البلدان یاقوت حموی و وفیات الأعیان ابن خلکان و مختصر فی اخبار البشر ابو الفداء اسماعیل بن علی الایوبی و تتمة المختصر عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی و سیر النبلاء و تذکرة الحفاظ و عبر و دول الاسلام ذهبی و اسماء الرجال مشکاة ولی الدین الخطیب و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد یافعی و طبقات شافعیه عبد الوهاب سبکی و طبقات شافعیه عبد الرحیم اسنوی و طبقات شافعیه ابو بکر اسدی و طبقات الحفاظ سیوطی و مرقاة ملا علی قاری و فیض القدیر مناوی و رجال مشکاة از شیخ عبد الحق دهلوی و مقالید الاسانید ابو مهدی ثعالبی و شرح مواهب لدنیه عبد الباقی زرقانی و بستان المحدثین خود مخاطب و اتحاف النبلاء و ابجد العلوم و تاج مکلل مولوی صدیق حسن خان معاصر و غیر ان واضح و عیانست کما ستقف علیه ان شاء اللّه تعالی فی مجلد حدیث التشبیه در این جا بر ذکر بعضی از عبارات اکتفا می رود ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو بکر احمد بن الحسین بن علی بن عبد اللّه بن موسی البیهقی الخسروجردی الفقیه الشافعی الحافظ الکبیر المشهور واحد زمانه و فرد اقرانه فی الفنون من کبار اصحاب الحاکم أبی عبد اللّه بن البیع فی الحدیث ثم الزائد علیه فی انواع العلوم اخذ الفقه عن أبی الفتح ناصر بن محمد العمری المروزی غلب علیه الحدیث و اشتهر به و رحل فی طلبه الی العراق و الجبال و الحجاز و سمع بخراسان من علماء عصره و کذلک ببقیة البلاد التی انتهی إلیها و شرع فی التصنیف فصنف فیه کثیرا حتی قیل تبلغ تصانیفه الف جزء و هو اول من جمع

ص:134

نصوص الامام الشافعی رضی اللّه تعالی عنه فی عشر مجلدات و من مشهور مصنفاته السنن الکبیر و السنن الصغیر و دلائل النبوة و السنن و الاثار و شعب الایمان و مناقب الشافعی المطلبی و مناقب احمد بن حنبل و غیر ذلک و کان قانعا من الدنیا بالقلیل و قال امام الحرمین فی حقه ما من شافعی المذهب الا و للشافعی علیه منة الاّ احمد البیهقی فان له علی الشافعی منه و کان من اکثر الناس نصر المذهب الشافعی و طلب الی نیسابور لنشر العلم فاجاب و انتقل إلیها و کان علی سیرة السلف و اخذ عنه الحدیث جماعة من الأعیان منهم زاهر الشحامی و محمد الفراوی و عبد المنعم القشیری و غیرهم و کان مولده فی شعبان سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة و توفی فی العاشر من جمادی الاولی سنة ثمان و خمسین و اربعمائة بنیسابور و نقل الی بیهق رحمه اللّه تعالی و نسبته الی بیهق بفتح الباء الموحدة و سکون الیاء المثناة من تحتها و بعد الهاء المفتوحة قاف و هی قری مجتمعة بنواحی نیسابور علی عشرین فرسخا منها و خسروجرد من قراها و هی بضم الخاء المعجمة انتهی فهذا البیهقی عالمهم المشهور*و علمهم المنشوز الذی صبح *عندهم لفضله ملاذ الجمهور*و صار لنبله مفخما عند النقدة الصدور*قد روی هذا الحدیث الماثور*بسنده المزبور*عن النبیّ المحبور*علیه و اله آلاف السلام الی یوم النشور*فلا یقابله بالردّ الاّ الجاحد النکور*و لا یتلقاه بالجحد الاّ الحائد المثبور*و لا یمتری فیه الاّ الخاسئ الملوم المدحور*و لا یعتری له الاّ الغادر المخذول المهجور*و لا یطعنه الاّ من زرع الفجور*و سقاه الغرور و حصد الثبور*و لا ینکره الاّ من فتلته فاتلات الغرور*و عمیت علیه مشتبهات الامورو اَللّهُ وَلِیُّ اَلَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ اَلظُّلُماتِ إِلَی اَلنُّورِ

وجه چهلم

آنکه ابو غالب محمد بن احمد بن سهل النحوی المعروف بابن بشران این حدیث شریف را روایت کرده چنانچه از عبارت کتاب المناقب علامه ابن المغازلی که سابقا در وجه دوم گذشته واضح و ظاهرست و ستقف علی ذلک فیما بعد ایضا انشاء اللّه تعالی و محامد زاهره و محاسن باهره علامه ابن بشران حسب افادات محققین اعیان سابقا در مجلد حدیث طیر از عبر فی خبر من غبر ذهبی و جواهر مضیئه فی طبقات الحنفیه عبد القادر بن محمد القرشی و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد یافعی و اثمار جنیه فی اسماء الحنفیة علی بن سلطان محمد القاری منقول و مسطور شده فلیکن منک علی ذکر فهذا علامتهم الجلیل ابن بشران*الموصوف الممدوح علی السنة اکابرهم الأعیان*قد روی هذا الحدیث العلی الشأن*النیر البرهان

ص:135

الذی هو کالنجم الحیران*و البارد للظّمآن*فلا یضلّ عنه الاّ العامّة السکران*و لا یحید عنه الا العاند الملح فی العدوان*و اللّه العاصم عن جوب مجاهل الخیبة و الخسران*و هو الواقی عن قطع مهامه الاخفاق و الحرمان

وجه چهل و یکم

آنکه ابو بکر احمد بن علی المعروف بالخطیب البغدادی حدیث مدینة العلم را از حدیث ابن عباس بطرق متعدده روایت کرده چنانچه در تاریخ بغداد علی ما نقل عنه گفته

اخبرنا الحسین بن علی الصیمری قال حدثنا احمد بن علی الصیمری قال ثنا ابراهیم بن احمد بن أبی حصین قال حدثنا محمد بن عبد اللّه ابو جعفر الحضرمی قال حدثنا جعفر بن محمد البغدادی الفقیه قال حدثنا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و نیز در تاریخ بغداد علی ما نقل عنه گفته

اخبرنا احمد بن محمد العتیقی قال ثنا عبد اللّه بن محمد الشاهد قال ثنا ابو بکر احمد بن قادویه الطحان قال ثنا ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن یزید بن سلیم قال حدثنی رجاء بن سلمة قال حدثنا ابو معاویة الضریر عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و نیز در تاریخ بغداد علی ما نقل عنه گفته

اخبرنا علی بن أبی علی قال حدثنا محمد بن المظفر قال ثنا احمد بن عبد اللّه بن سابور قال حدثنا عمر بن اسماعیل بن مخالد قال ثنا ابو معاویة الضریر عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد بابها فلیات الباب و نیز در تاریخ بغداد علی ما نقل عنه گفته

حدثنا محمد بن احمد بن رزق قال اخبرنا ابو بکر مکرم القاضی قال حدثنا القاسم بن عبد الرحمن الانباری قال ثنا ابو الصلت عبد السّلام بن صالح بن سلیمان بن میسرة الهروی قال حدثنا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها

وجه چهل و دوم

آنکه خطیب این حدیث شریف را از حدیث جابر نیز روایت کرده چنانچه در تاریخ بغداد علی ما نقل عنه گفته

اخبرنا ابو طالب یحیی بن علی الدسکری قال اخبرنا ابو بکر بن المقری قال ثنا ابو الطیب محمد بن عبد الصمد الدقاق قال ثنا احمد بن عبد اللّه ابو جعفر المکتب قال اخبرنا عبد الرزاق قال ثنا سفیان عن عبد اللّه بن عثمان بن خیثم عن عبد الرحمن بن بهمان قال سمعت جابر بن عبد اللّه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یوم الحدیبیة و هو اخذ بید علی هذا امیر البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره و مخذول من خذله یمد بها صوته انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب

وجه چهل و سوم

آنکه خطیب این حدیث شریف را از حدیث جناب امیر المؤمنین نیز روایت کرده چنانچه در تاریخ بغداد علی ما نقل عنه گفته

اخبرنا عبد اللّه بن محمّد

ص:136

بن عبد اللّه حدثنا محمد بن المظفر حدثنا ابو جعفر الحسین بن حفص الخثعمی حدثنا عباد بن یعقوب حدثنا یحیی بن بشیر الکندی عن اسماعیل بن ابراهیم الهمدانی عن أبی اسحاق عن الحارث عن علی و عن عاصم بن ضمرة عن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم شجرة انا اصلها و علیّ فرعها و الحسن و الحسین ثمرتها و الشیعة ورقها فهل یخرج من الطیب الا الطیب و انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد المدینة فلیات الباب و روایت کردن خطیب در تاریخ بغداد حدیث مدینة العلم را باین سند از کفایة الطالب کنجی نیز واضح و ظاهر خواهد شد ان شاء اللّه تعالی

وجه چهل و چهارم

آنکه خطیب در تاریخ بغداد روایات متعدده از یحیی بن معین مشتمل بر تصحیح و اثبات این حدیث شریف نقل کرده و ستقف علیها انشاء اللّه تعالی فیما بعد

وجه چهل و پنجم

آنکه خطیب این حدیث شریف را بروایت ابن عباس در کتاب المتفق و المفترق نیز روایت کرده چنانچه ابراهیم وصابی در کتاب الاکتفاء گفته و عنه أی

عن ابن عباس رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب اخرجه الحاکم فی المستدرک و الخطیب فی المفترق و المتفق و مناقب باهره و مراتب فاخره و محامد زاهره و محاسن ظاهره خطیب بنابر افادات این حضرات بالاتر از انست که احاطه و احصای آن توان کرد نبذی از ان بر ناظر کتاب الانساب و ذیل تاریخ بغداد عبد الکریم بن محمد السمعانی و تاریخ کامل ابن اثیر جزری و اسماء رجال جامع مسانید ابی حنیفه از ابو الموید محمد بن محمود خوارزمی و وفیات الأعیان ابن خلکان و مختصر فی اخبار البشر ابو الفداء اسماعیل بن علی الایوبی و تتمة المختصر عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی و سیر النبلاء و تذکرة الحفاظ و عبر و دول الاسلام شمس الدین محمد بن احمد ذهبی و مرآة الجنان یافعی و طبقات شافعیه عبد الوهاب سبکی و طبقات شافعیه عبد الرحیم اسنوی و و طبقات شافعیه تقی الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه اسدی و طبقات الحفاظ سیوطی و تاریخ خمیس حسین دیاربکری و فیض القدیر مناوی و شرح مواهب لدنیه محمد بن عبد الباقی الزرقانی المالکی و مقالید الاسانید ابو مهدی عیسی الثعالبی المالکی و تراجم الحفاظ مرزا محمد بدخشانی و بستان المحدثین خود شاهصاحب و اتحاف النبلاء و ابجد العلوم و تاج مکلل مولوی صدیق حسن خان معاصر واضح و آشکارست در این جا بر بعض عبارات اکتفا می رود-مولوی صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلل گفته الحافظ ابو بکر احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی بن ثابت البغدادی المعروف بالخطیب صاحب تاریخ بغداد و غیره من المصنفات کان من الحفاظ المتقنین و العلماء المتبحرین و لو لم یکن له سوی التاریخ لکفاه فانه یدل علی اطلاع عظیم و صنف قریبا من مائة مصنف و فضله اشهر من ان یوصف و اخذ الفقه عن أبی الحسن المحاملی و

ص:137

القاضی أبی الطیب الطبری و غیرهما و کان فقیها فغلب علیه الحدیث و التاریخ ولد فی جمادی الآخرة سنة اثنتین و تسعین و ثلاثمائة یوم الخمیس لست بقین من الشهر و توفی فی یوم الاثنین سابع ذی الحجة سنة ثلث و ستین و اربعمائة ببغداد رحمه اللّه تعالی و قال السمعانی توفی فی شوال و سمعت ان الشیخ ابا اسحاق الشیرازی رحمه اللّه کان من جملة من حمل نعشه لانه انتفع به کثیرا و کان یراجعه فی تصانیفه و العجب انه کان فی وقته حافظ المشرق و ابو عمرو یوسف بن عبد البر صاحب کتاب الاستیعاب حافظ المغرب و ماتا فی سنة واحدة کما سیاتی انشاء اللّه تعالی و ذکر محب الدین بن النجار فی تاریخ بغداد انّ ابا البرکات اسماعیل بن سعد الصوفی قال ان الشیخ أبا بکر بن زهراء الصوفی کان قد اعد لنفسه قبرا الی جانب قبر بشر الحافی رحمه اللّه تعالی و کان یمضی إلیه فی کلّ اسبوع مرة و ینام فیه و یقرأ فیه القرآن کلّه فلما مات ابو بکر الخطیب و کان قد اوصی ان یدفن الی جانب قبر بشر الحافی فجاء اصحاب الحدیث الی أبی بکر بن زهراء و سألوه ان یدفن الخطیب فی القبر الّذی کان قد اعده لنفسه و ان یؤثره به فامتنع من ذلک امتناعا شدیدا و قال موضع قد اعددته لنفسی منذ سنین یؤخذ منی فلما راو ذلک جاؤا الی والدی الشیخ أبی سعد و ذکروا له ذلک فاحضر الشیخ أبا بکر بن زهراء و قال له انا لا اقول لک اعطهم القبر و لکن اقول لک لو ان بشر الحافی فی الاحیاء و انت الی جانبه فجاء ابو بکر الخطیب یقعد دونک أ کان یحسن بک ان تقعد اعلی منه قال لا بل کنت اقوم و اجلسه مکانی قال فهکذا ینبغی ان یکون السّاعة قال فطاب قلب الشیخ أبی بکر و اذن له فی دفنه فدفنوه الی جانبه بباب حرب و قد کان تصدق بجمیع ماله و هو مائتا دینار فرقها علی ارباب الحدیث و الفقهاء و الفقراء فی مرضه و اوصی ان یتصدق عنه بجمیع ما علیه من الثیاب و وقف جمیع کتبه علی المسلمین و لم یکن له عقب و صنف اکثر من ستین کتابا و کان الشیخ ابو اسحاق الشیرازی احد من حمل جنازته و قیل انه ولد سنة احدی و تسعین و ثلاثمائة و اللّه اعلم و رئیت له منامات صالحة بعد موته و کان قد انتهی إلیه علم الحدیث و حفظه فی وقته هذا آخر ما نقلته من کتاب ابن النجار رحمه اللّه تعالی رحمة واسعة انتهی فهذا الخطیب المنیف*یروی هذا الحدیث الشریف*بطرق عدیدة ذات رفیف*و اسانید سدیدة مشیدة الرصیف*ارغاما لکل جاحد عنیف

ص:138

و ایجاعا لصدر کلّ منکر سخیف*و تدمیر الترهات اهل التّلفیق و التلفیف*و تتبیر الخزعبلات اهل التزویر و التحریف*فالطاعن فیه موغل فی موامی العدوان بالخبب و الوجیف*و الزاری علیه مسرع الی مهاوی الطغیان بالذفف و الزفیف

وجه چهل و ششم

آنکه ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر النمری القرطبی حدیث مدینة العلم را روایت نموده چنانچه در کتاب استیعاب در ترجمه جناب علی بن أبی طالب علیه السلام گفته و

روی عنه صلی اللّه علیه قال انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات من بابه انتهی فللّه در ابن عبد البرّحیث احسن الی اهل الحق و برو نوّر عیون الموقنین و اقرو شرح صدور المؤمنین و سرو اخزی من لهج بابطال الحدیث و اصرّفارتکب اعظم جریرة و جرّو خدع اتباعه و اشیاعه بتزویق الخرافات و غرّو اقحمهم فی الضلال القائد الی السعیر المصعد الحرّو اللّه العاصم عن غیّة و الشزّو هو الواقی عن زیغه و الضرّو ابن عبد البر از نبهای کاملین و عظمای حاذقین و محدثین کبار و منقدین عالی فخار و اساطین معروفین افاق و اجله مشهورین حذاق سنیه است مناقب و محامد او بر ناظر و متتبع انساب سمعانی و وفیات الأعیان ابن خلکان و مختصر ابو الفداء و تتمة المختصر ابن الوردی و تذکرة الحفاظ و سیر النبلاء و عبر و دول الاسلام ذهبی و مرآة الجنان یافعی و روض المناظر ابن شحنه و طبقات الحفاظ ابن ناصر الدین دمشقی و طبقات الحفاظ سیوطی و توضیح الدلائل شهاب الدین احمد و مقالید الاسانید ابو مهدی ثعالبی و شرح مواهب لدنیه زرقانی و تراجم الحفاظ مرزا محمد بدخشانی و بستان المحدثین خود مخاطب و ابجد العلوم و تاج مکلل و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر واضح و ظاهرست اکثر این عبارات در مجلد حدیث ولایت و حدیث طیر مذکور شده در این جا اکتفا بر بعض عبارات می رود میرزا محمد بدخشانی در تراجم الحفاظ گفته یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البر النمری الاندلسی ابو عمر المعروف بابن عبد البر احد الائمّة ذکره فی نسبة القرطبی و قال بضم القاف و سکون الراء و ضم الطاء المهملة و فی آخرها الباء الموحدة هذه النسبة الی قرطبة و هی بلدة کبیرة من بلاد المغرب الاندلس و هی دار ملک السلطان خرج منها جماعة کثیرة من العلماء فی کلّ فن قدیما و حدیثا و المشهور بالنسبة إلیها ابو عمر یوسف بن عبد اللّه بن عبد البر النمری الاندلسی القرطبی الحافظ کان اماما فاضلا کبیرا جلیل القدر صنف التصانیف یروی عن أبی عبد اللّه محمد بن عبد الملک بن صیفون الرصافی انتهی و لم یورخ وفاته قلت مات سنة ثلث و ستین و اربعمائة ارخها غیر واحد و کان له یوم مات خمس و تسعون سنة و من شیوخه خلف بن القسم

ص:139

و عبد الوارث بن سفیان و ابو عمر بن الباجی و ابو الولید بن الفرضی و جماعة روی عنه ابو محمد بن حزم و ابو علی الغسانی و عبد اللّه الحمیدی و طاهر بن مفوز الشاطبی و خلق و ذکره الذهبی و ابن ناصر الدین فی طبقات الحفاظ

وجه چهل و هفتم

آنکه ابو محمد حسن بن احمد بن موسی الغندجانی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه از عبارت کتاب المناقب علامه ابن المغازلی که در وجه چهارم گذشته واضح و ظاهرست و ستقف علیها عنقریب ایضا انشاء اللّه تعالی و ترجمه ابو محمد غندجانی از کتاب الانساب سمعانی که مثبت نهایت وثاقت و جلالت و عظمت و نبالت اوست ان شاء اللّه تعالی در مجلد حدیث ثقلین مذکور و مسطور خواهد شد فهذا الغندجانی شیخهم الثقة الثبت المستانی*و مسندهم الفرد الفذالانی قد روی هذا الحدیث المشید المبانی*و حدث بذلک الخبر الاطید المغانی*فلا یتصدی لرده الاّ الخاسر الخائب الجانی*و لا یتعرض لدفعه الاّ الجاحد المعاند الشانئ*و لا یمتری فیه الا من خدعته کواذب الامانی*و لا یرتاب فیه الاّ من تاهت به مضلات العوانی

وجه چهل و هشتم

آنکه ابو الحسن علی بن محمد بن الطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی این حدیث شریف را بطرق متعدده روایت نموده چنانچه در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته

حدثنا ابراهیم بن عبد الرحمن قال حدثنا محمد بن عبد الرحیم الهروی و بالرملة قال حدثنا ابو الصلت الهروی عبد السلام بن صالح قال حدثنا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه و نیز ابن المغازلی در مناقب گفته

قوله صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم اخبرنا ابو الحسن احمد بن المظفر بن احمد العطار الفقیه الشافعی رحمه اللّه بقراءتی علیه فاقر به سنة اربع و ثلثین و اربعمائة قلت له

اخبرکم ابو محمد عبد اللّه بن محمد بن عثمان المزنی الملقب بابن السقاء الحافظ الواسطی رحمه اللّه نا عمر بن الحسن الصیرفی رحمه اللّه نا احمد بن عبد اللّه بن یزید نا عبد الرزاق قال انا سفین الثوری عن عبد اللّه بن عثمان عن عبد الرحمن بن برهان عن جابر بن عبد اللّه قال اخذ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم بعضد علیّ فقال هذا امیر البررة و قاتل الکفرة منصور من نصره مخذول من خذله ثم مدّ بها صوته فقال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب اخبرنا ابو طالب محمد بن احمد بن عثمان بن الفرج رحمه اللّه تعالی انا ابو بکر احمد بن ابراهیم بن الحسن بن شاذان البزار اذنا نا محمد بن حمید الملحمی انا ابو جعفر محمّد

ص:140

محمد بن عمّار بن عطیّة نا عبد السّلام بن صالح الهروی نا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب اخبرنا محمد بن احمد بن عثمان انا ابو الحسین محمد بن المظفر بن موسی بن عیسی الحافظ البغدادی نا الباغندی محمّد بن محمد بن سلیمان نا محمد بن مصفا نا حفص بن عمر العدنی نا علی بن عمر عن ابیه عن جریر عن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و لا توتی البیوت الا من ابوابها اخبرنا ابو منصور زید بن طاهر بن سیار البصری قدم علینا واسطا نا ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن داسة نا احمد بن عبید اللّه نا بکر بن احمد بن مقبل نا محمد بن الحسن بن العباس نا عبد السلام بن صالح نا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب اخبرنا ابو القسم الفضل بن محمّد بن عبد اللّه الاصفهانی قدم علینا واسطا إملاء فی جامعنا فی شهر رمضان من سنة اربع و ثلاثین و اربعمائة انا ابو سعید محمد بن موسی بن القصر بن شاذان الصیرفی بنیسابور انا ابو العباس محمد بن یعقوب الاصم نا محمد بن عبد الرحیم الهروی نا عبد السلام بن صالح نا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب اخبرنا الحسن بن احمد بن موسی انا ابو الحسن احمد بن محمّد بن الصلت القرشی نا علی بن محمّد المقری نا محمد بن عیسی بن شعبة البزّار نا احمد بن عبد اللّه بن یزید المؤدب نا عبد الرزاق انا معمر عن عبد اللّه بن عثمان عن عبد الرحمن قال سمعت جابر بن عبد اللّه الانصاری یقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول یوم الحدیبیة و هو اخذ بضیع علی بن أبی طالب هذا امیر البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله ثم مد بها صوته فقال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب اخبرنا ابو غالب محمّد بن احمد بن سهل النحوی رحمه اللّه تعالی فیما اذن لی فی روایته عنه انّ ابا طاهر ابراهیم بن عمر بن یحیی یحدثهم نا محمد بن عبید اللّه بن محمد بن عبید اللّه بن المطلب نا احمد بن محمّد بن عیسی سنة عشر و ثلاثمائة نا محمد بن عبد اللّه بن عمر بن مسلم اللاحقی الصفار بالبصرة سنة اربع و اربعین و مائتین نا ابو الحسن علی بن موسی الرضا قال حدثنی أبی عن ابیه جعفر بن محمّد عن ابیه عن جده علی بن الحسین عن ابیه الحسین عن ابیه علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا علی انا مدینة العلم و انت الباب کذب من زعم انه یصل الی المدینة الاّ

ص:141

من قبل الباب انتهی فالحمد للّه ذی المن الکامل و للفضل الشامل حیث ظهر من اعتناء ابن المغازلی لحافظهم البارع الفاضل و جهبذهم القارح البازل انّ المکذب لهذا الحدیث لاعب بدینه هازل و طارد لعقله عازل و لنسج العنکبوت غازل و فی اسفل الدرکات بعناده و شماسه و عتاهه و وسواسه نازل و الموهن لذلک الخبر ناکب عن طریق الحق عادل و معرض عن سبیل الصواب ناکل و موجف فی مغاری العدوان واغل بحیث لا ینجعه لوم لائم و عذل عاذل و مدائح عظیمه و مناقب فخیمه فضائل عالیه و فواضل غالیه و کمال ثقت و اعتبار و مزید اعتماد و اشتهار ابن المغازلی عمدة الکبار بر متتبع کتب اعلام و احبار سنیه مخفی و مستتر نیست انشاء اللّه المنعام نبذی از ان در بعض مجلدات آتیه بتفصیل مذکور خواهد شد

وجه چهل و نهم

آنکه ابو المظفر منصور بن محمد بن عبد الجبار السمعانی این حدیث شریف را روایت کرده چنانچه علامه ابن شهرآشوب علیه الرحمة در کتاب مناقب آل أبی طالب فرموده

قال النبیّ علیه السّلام بالاجماع انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب رواه احمد من ثمانیة طرق و ابراهیم الثقفی من سبعة طرق و ابن بطة من ستة طرق و القاضی الجعابی من ستة طرق و ابن شاهین من اربعة طرق و الخطیب التاریخی من ثلاثة طرق و یحیی بن معین من طریقین و قد رواه السمعانی و القاضی الماوردی و ابو منصور السکری و ابو المظفر سمعانی از افاخم فقهای معتمدین و اعاظم نبهای مستندین سنیه بوده مآثر جلیله و مفاخر جمیله که این حضرات برای او ثبت می نمایند بر ناظر سیاق تاریخ نیسابور تصنیف عبد الغافر فارسی و کتاب الانساب عبد الکریم بن محمد السمعانی و تدوین فی ذکر اهل العلم بقزوین تصنیف عبد الکریم بن محمد الرافعی و وفیات الأعیان ابن خلکان و عبر فی خبر من غبر و دول الاسلام ذهبی و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد یافعی و طبقات شافعیه عبد الوهاب بن علی السبکی و طبقات شافعیه عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی و طبقات شافعیه نقی الدین الاسدی و طبقات المفسرین شمس الدین الداودی المالکی و مدینة العلوم فاضل ازنیقی و تراجم الحفاظ میرزا محمد بدخشانی واضح و لائحست بنابر اختصار در این جا بر بعض عبارات اقتصار می رود-عبد الکریم بن محمد رافعی در تدوین فی ذکر اهل العلم بقزوین گفته منصور بن محمد بن عبد الجبار بن احمد بن محمّد بن جعفر بن احمد بن عبد الجبار بن الفضل بن الربیع بن مسلم بن عبد اللّه السمعانی التمیمی ابو المظفر ابن أبی منصور تفقه علی ابیه علی مذهب ابی حنیفه رضی اللّه عنه حتی برع فی الفقه ثم ورد بغداد و اجتمع بابی اسحاق الشیرازی و جری بینه و بین أبی نصر بن الصباغ صاحب الشامل مسئلة احسن الکلام فیها ثم انتقل الی مذهب الشافعی رضی اللّه عنه و کان الطریق قد انقطع من بغداد الی مکة بسبب استیلاء العرب فرکبت تلک السّنة جماعة فی البریة فاخذوا و اخذ جدی الی مکة الی

ص:142

ان خلصه اللّه تعالی و بقی بمکة الی وقت الموسم فی صحبة الشیخ ابو القاسم سعد بن علی الزنجانی شیخ الحرم ذکر ذلک کله ابو سعد السمعانی سبطه و قال سمعت الکیا شهردار بن شیرویه بهمدان سمعت ابا القسم منصور بن احمد المنهاجی و سأله أبی یقول سمعت ابا المظفر السمعانی یقول کنت علی مذهب أبی حنیفة فاردت ان ارجع الی مذهب الشافعی فحججت فلمّا بلغت سمیراء رایت رب العزة فی المنام فقال لی عد إلینا یا ابا المظفر فانتبهت و علمت انه یرید مذهب الشافعی فرجعت إلیه و سمعت بعض مشایخی یقول کان جدک الامام ابو المظفر علی عزم ان یقیم بمکة و یجاور بها فی صحبة الامام سعد بن علی الزنجانی فرأی والدته لیلة کانها کشفت عن شعرها الابیض و قالت یا ابا المظفر بحقی علیک الاّ رجعت الی مرو فانی لا اطیق فراقک فانتبهت مترددا و عزمت علی ان اشاور شیخی سعد بن علی فمضیت إلیه فاذا هو جالس فی الحرم و عنده من الزحام ما لم اقدر معه علی الکلام فلما قام و تفرق الناس تبعته الی باب داره فالتفت الی و قال یا ابا المظفر العجوز ینتظرک و دخل البیت فعرفت انّه یتکلم علی ضمیری و رجعت مع الحاج و قال ابو الحسن عبد الغافر بن اسماعیل الفارسی فی سیاق تاریخ نیسابور ابو المظفر السمعانی وحید عصره فضلا و طریقة من بیت العلم و الزهد و خرج فی شبابه الی الحج ثم لما عاد الی وطنه ترک طریقته الّتی ناظر علیها اکثر من ثلثین سنة و تحول الی مذهب الشافعی رضی اللّه عنه و اضطرب لذلک اهل مرو و تشوش العوام فخرج منها و صار الی طوس ثم قصد نیسابور و استقبله الاصحاب استقبالا عظیمة و کانت النوبة نوبة نظام الملک و عمید الحضرة أبی سعد محمّد بن منصور و اکرموا مورده و عقد له مجلس التذکیر و استحکم امره و عاد الی مرو فعقد له مجلس التدریس فی مدرسة اصحاب الشافعی رضی اللّه عنه و صنف الامام ابو المظفر التفسیر فی ثلث مجلدات و صنف فی الخلاف کتبا مشهورة و سمع الحدیث بمرو و نیسابور و جرجان و همدان و بغداد و صریفین و الحجاز و دخل قزوین فسمع بها الامام ابا حفص هبة اللّه بن زاذان و ابا منصور محمد بن احمد بن زیتارة و ابا طاهر محمد بن علی بن یشکر الشیرازی و

روی عنه ابو القسم اسماعیل بن محمّد الحافظ و ابو نصر احمد بن عمر بن محمّد الغازی و الائمّة انبانا الامام ابو سعد السمعانی بالاجازة العامة عن ابیه عن جده أبی المظفر انبا ابو منصور محمد بن احمد بن زیتارة القزوینی بها انبا ابو محمد عبد اللّه بن عبید اللّه بن یحیی المعلم انبا ابو عبد اللّه الحسین بن اسماعیل ثنا سلم بن جنادة ثنا ابن نمیر عن الاعمش عن حسین الخراسانی عن

ص:143

أبی غالب عن أبی امامة قال استضحک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ذات یوم فقیل له یا رسول اللّه ما لک تضحک فقال من قوم یساقون الی الجنة فی السلاسل

و به عن الامام أبی المظفر ابنا ابو الفتح الدولابی بالری فی داره ثنا احمد بن عبد اللّه الاصبهانی ثنا علی بن محمّد البجلی ثنا عبد الرحمن بن أبی یحیی الاصبهانی ثنا ابو صالح الاعرج باصبهان ثنا محمد بن هشام الثقفی ثنا نصر بن فضالة ثنا ابو معاویة عن صالح بن أبی الاخضر عن أبی الزبیر عن جابر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الرزق اسرع الی البیت الّذی فیه السخاء من الشفرة الی سنام البعیر و قال الامام ابو سعد انشدنا ابو الحسن محمّد بن عبد اللّه بن عمر السیدی مذاکرة انشدنا القاضی الأسترآبادی انشدنا الامام ابو المظفر منصور بن محمّد السمعانی خلیلی ان وافیتما دارمیة بذات الغضا

فالجزع فالهضبات

تلقیانها

توفی رحمه اللّه سنة تسع و ثمانین و اربعمائة و ازنیقی در مدینة العلوم در ذکر صنف ثانی ائمه شافعیه گفته منهم منصور بن محمد بن عبد الجبار ابو المظفر بن الامام أبی منصور السمعانی الرفیع القدر الشهیر الذکر طبق الارض ذکره و عبق الکون ولد نشره سنة ست و عشرین و اربعمائة کان حنفیا ثم انتقل الی مذهب الشافعی لامور یطول ذکرها و جمیع تصانیفه علی مد الشافعی توفی سنة تسع و ثمانین و اربعمائة بمرو انتهی فهذا السمعانی عالمهم الکبیر* و جهبذهم الشهیر*قد روی هذا الحدیث الخطیر*الهامل بالافاضات کالسحاب المطیر*فلا یحید عنه الا من اغتالته ایدی الاضلال و التغریر*و لا ینکل عنه الاّ من اختطفته احبل التخدیع و التزویر*و لا یقدح فیه الا من اشتری لنفسه التتبیب و التخسیر*و لا یطعن فیه الاّ من اجترم لاجله التدمیر و التتبیر

وجه پنجاهم

آنکه شیخ القضاة ابو علی اسماعیل بن احمد بن الحسین البیهقی این حدیث شریف را روایت کرده چنانچه سابقا از عبارت ماضیه کتاب المناقب اخطب خوارزم دانستی و شیخ القضاة از اکابر علماء فخام و اجله نبهاء عظام و موصوف بامام ابن امام نزد منقدین این حضرات اعلام می باشد شطری از مآثر شامخه و مفاخر باذخه او بر ناظر تاریخ کامل عز الدین ابن الاثیر و مختصر فی تاریخ البشر ابو الفداء الایوبی و تتمّة المختصر عمر بن المظفر المعروف بابن الوردی و طبقات شافعیه تاج الدین سبکی و طبقات شافعیه جمال الدین اسنوی و روض المناظر ابن شحنه حلبی واضح و لائحست در این جا بر بعض عبارات اکتفا می رود عز الدین ابن اثیر در تاریخ کامل در وقائع سنه سبع و خمسمائة گفته و اسماعیل بن احمد

ص:144

بن الحسین بن علی ابو علیّ بن أبی بکر البیهقی الامام ابن الامام و مولده سنة ثمان و عشرین و اربعمائة و توفی بمدینة بیهق و لوالده تصانیف کثیرة مشهورة و اسماعیل بن علی الایوبی در مختصر فی تاریخ البشر در وقائع سنۀ مذکوره گفته فی هذه السنة توفی اسماعیل بن احمد بن الحسین البیهقی الامام ابن الامام توفی ببیهق و مولده سنة ثمان و عشرین و اربعمائة و علامه ابن الوردی در تتمة المختصر در وقائع سنه مذکوره گفته فیها توفی اسماعیل بن احمد بن الحسین البیهقی الامام ابن الامام ببیهق و مولده سنة ثمان و عشرین و اربعمائة و سبکی در طبقات شافعیه گفته اسماعیل بن احمد ابن الحسین الخسروجردی شیخ القضاة ابو علی ولد الامام الجلیل الحافظ أبی بکر البیهقی مولده بخسروجرد سنة ثمان و عشرین و اربعمائة و سمع اباه و حفص بن مسرور و ابا عثمان الصابونی و عبد الغافر بن محمد الفارسی و ناصر بن الحسین العمری و غیرهم روی عنه ابو القاسم بن السمرقندی و اسماعیل بن أبی سعد الصوفی و غیرهما تفقه علی ابیه و تخرج به فی الحدیث و سافر الکثیر و دخل خوارزم فسکن بها مدة و ولی بها الخطابة و تدریس الشافعیة و القضاء من وراء جیحون الّذی کان برسم اصحاب الشافعی ثم سافر الی بلخ و اقام بها مدة ثم عاد الی بیهق بعد ما غاب عنها نحو ثلث سنة و توفی بها جمادی الآخرة سنة سبع و خمسمائة انتهی فهذا ابو علی البیهقی شیخ القضاة*عمدة احبارهم الدعاة*قد روی هذا الحدیث المقبول عند نقدة الرواة*و حدث بهذا الخبر الثابت عند الحفاظ الوعاة*فلا یتصدی لإزرائه الاّ من سلک مسلک المارقین الشراة*و لا ینتدب لتعیبه الاّ من رکب قدة القاسطین الجفاة*و لا یصمد اخماله الا من امتطی صهوة العدوان کالناکثین الغواة* و لا یرید ابطاله الاّ من افترع ذروة الشنئان کالماردین الطغاة

وجه پنجاه و یکم

آنکه ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الهمدانی الدیلمی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در فردوس الاخبار که نسخه عتیقه آن بنظر خاکسار در کتبخانه مدینه منوره علی مشرفها آلاف سلام من الملک الغفار رسیده و تاریخ کتابت آن سابع عشر ذی القعده سنه خمس و ستین و ثمانمائة بوده گفته

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و شیرویه بن شهردار از اعاظم حفاظ عالی فخار و اجله محدثین جلیل الاقدارست و محاسن اثیره و محامد کثیره او بر متتبع کتاب التدوین عبد الکریم بن محمد رافعی و طبقات شافعیه ابو عمرو عثمان بن عبد الرحمن الدمشقی المعروف بابن الصلاح و تذکرة الحفاظ و سیر النبلاء و عبر فی خبر من غبر ذهبی و مرآة الجنان یافعی و طبقات شافعیه تاج الدین سبکی و طبقات شافعیه جمال الدین اسنوی و طبقات شافعیه تقی الدین اسدی و روضة الفردوس سید علی همدانی و طبقات الحفاظ سیوطی و فیض القدیر مناوی و مقالید الاسانید ابو مهدی ثعالبی و کشف الظنون مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی و غیر آن واضح و آشکارست و ستقف علی ذلک فی المجلد

ص:145

الاتی انشاء اللّه تعالی و کمال اعتماد و اعتبار و نهایت جلالت و اشتهار کتاب فردوس الاخبار مثل خود دیلمی عمدة الکبار از تصریحات اعاظم محققین والاتبار واضح و آشکارست از افاده خود دیلمی ظاهرست که هر گاه او اهل زمان خاصه اهل بلد خود را ملاحظه فرمود که از حدیث و اسانید آن اعراض کردند و جاهل معرفت صحیح و سقیم گردیدند و کتب و اسفاری را که ائمه دین قدیما و حدیثا تصنیف کرده بودند و مسانیدی را که ایشان در فرائض و سنن و حلال و حرام و آداب و وصایا و امثال و مواعظ و فضائل اعمال جمع نموده بودند ترک گفتند و بقصص و احادیث محذوفة الاسانید که نقله حدیث آن را نشناخته بودند و بر احدی از اصحاب حدیث مقرونشده بود مشتغل شدند و موضوعاتی که قصاص وضع نموده بودند برای یافتن قطعیات در مجالس و طرقات طلب نمودند دیلمی بکمال حمیت ایمانی درین کتاب خود زیاده از دوازده هزار از احادیث صغار از صحاح و غرائب و افراد و صحف مرویه ثبت نمود پس بنهایت وضوح ثابت شد که این احادیث مجموعه در فردوس الاخبار بپایۀ معتمد و معتبرست که دیلمی آن را برای صرف اهل زمان خود از موضوعات و اکاذیب جمع نموده پس اگر گفته آید که حدیث مدینة العلم و غیر آن از مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام که در ان کتاب اندراج یافته معاذ اللّه از اکاذیب و موضوعاتست لازم آید که دیلمی عین غرض خود را فوت کرده باجترار جریرۀ عظیمه نشر موضوعات مستحق وبال و نکال شده باشد و از صدر مسند الفردوس پسر دیلمی واضحست که دیلمی احادیث کتاب الفردوس را از مسموعات خود تخریج کرده و او متحقق متیقن بود که اکثر آن بلکه عامّه آن از احادیث مسنده است و در مصنفات حفاظ ثقات و مجموعات ائمه اثبات ثبتست و نیز از ان واضحست که آن کتاب نفیس عزیز الوجود مضنون به ست و جامع می باشد غرر و درر نبویه و فوائد جمّه و محاسن کثیره را صیت آن بآفاق رسیده و جماعت رفاق به تحفظ آن راغب گردیده و نیز از ان پیداست که در اسلام مثل آن کتاب تفصیلا و تبویبا تصنیف نشده و از قدیم الایام ترصیفا و ترتیبا بسوی آن سبقت نکرده شد گویا هر فصلی از ان فصول حقه مرواریدست که از لآلی منظومه و درر مکنونه مملوست و یا طبله واشده عطارست که بنافهای مشک مشحونست و نیز از ان آشکارست که دیلمی بسیاری از عجائب اخبار و غرائب احادیث جمع کرده که در اکثری از کتب یافته نمی شود پس آن کتاب فی الحقیقه مثل فردوسست که حق سبحانه و تعالی در وصف آن می فرماید فِیها ما تَشْتَهِیهِ اَلْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ اَلْأَعْیُنُ و نیز از ان واضحست که در زمان پسر دیلمی نسخ آن متکثر گردید و در میان عباد بشهرت رسیده بود باین حیثیت که بلدۀ از بلاد عراق و کوره از اقطار آفاق باقی نماند مگر آنکه علمای آن بر تحصیل آن مواظبت می کردند و ائمه آن بر اشترای آن اقبال و ملازمت می نمودند و فضلای آن بر قرأت و حفظ آن مداومت داشتند و در ریاض محاسن آن طواف و دوران می کردند و از ثمار فوائد آن اجتنا می نمودند پس سیر کرد آن کتاب مسیر شمس در هر بلده و هبوب کرد

ص:146

هبوب ریح در بر و بحر و استحسان می کردند آن را ائمه و حفاظ و استفاده می نمودند از ان علما و وعاظ و استطابت می کردند آن را نحاریر فضلا و ارتضا می نمودند آنرا اکیاس بلغا بسبب نفاست آن و بذل می کردند ملوک غائب را در استکتاب آن برای خزانه های خود و از روضة الفردوس سید علی همدانی نمایانست که کتاب فردوس الاخبار بحری از بحور فوائد و کنزی از کنوز لطائف که مشحونست بحقائق الفاظ نبویه و مخزونست در حدائق فصول آن آثار مصطفویه و با وصف کثرت فوائد و شمول عوائد آن قریب بود که انوار آن منطقی و آثار آن منطمس گردد باین سبب استخراج نمود علی همدانی از قعر بحر آن اشرف جواهر آن را و چید از اغصان ریاض آن انفس زواهر آن را فثبت من روایة الدیلمی بعد لحاظ ما سرده هو و ابنه و علی الهمدانی من فضائل کتابه انّ الحدیث الشریف من الاحادیث التی هی مذکورة فی مصنفات الحفاظ الثقات و مجموعات الائمة الاثبات و انه من الغرر و الدرر النبویة و الفوائد الجمة و المحاسن الکثیرة و انّه ممّا طنّت به الآفاق و تنافست فی تحفظه الرقاق الی غیر ذلک من المحامد الجلیة الباهرة و المفاخر العلیة الزاهرة

وجه

پنجاه و دوم

آنکه احمد بن محمد بن علی العاصمی حدیث مدینة العلم را حتما قول جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم دانسته برای اظهار مزید ثبوت و تحقق آن را در مقام احتجاج و استشهاد آورده و روایت آن نیز بسند خود کرده و اثبات تعدد طرق نیز برای آن نموده چنانچه در زین الفتی در ذکر مشابهات جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیا علیهم السلام گفته ذکر مشابه ابینا آدم علیه السلام امّا آدم علیه السلام فانه قد وقعت المشابهة بین المرتضی و بینه علیه السلام بعشرة اشیاء اولها بالخلق و الطینة و الثانی بالمکث و المدة و الثالث بالصاحبة و الزوجة و الرابع بالتزویج و الخلعة و الخامس بالعلم و الحکمة و السادس بالذهن و الفطنة و السابع بالامر و الحلافة و الثامن بالاعداء و المخالفة و التاسع بالوفاة و الوصیة و العاشر بالاولاد و العترة و در مقام تفصیل این مشابهات گفته و امّا العلم و الحکمة فانّ اللّه تعالی قال لآدم علیه السلام وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ کُلَّها ففضل بالعلم العباد الّذین کانوا لا یعصون اللّه ما امرهم و یفعلون ما یؤمرون و استحق بذاک منهم السجود له فکما لا یصیر العلم جهلا و العلم جاهلا فکذلک لم یصر آدم المفضل بالعلم مفضولا و کذلک حال من فضل بالعلم فاما من فضل بالعبادة فربما یصیر مفضولا لان العابد ربّما یسقط عن درجة العبادة ان ترکها معرضا عنها او توانی فیها تغافلا منها فیسقط فضله و لذلک قیل بالعلم یعلو و لا یعلی و العالم یزار و لا یزور و من ذلک وجوب الوصف للّه سبحانه بالعلم و العالم و فساد الوصف له بالعبادة و العابد و لذلک منّ علی نبیّه علیه السلام

بقوله و علمک ما لم تکن تعلم و کان فضل اللّه علیک عظیما فعظم الفضل علیه بالعلم دون سائر ما اکرمه به من الخصال و الاخلاق و ما فتح علیه من البلاد و الآفاق و کذلک المرتضی رضوان اللّه علیه فضل بالعلم و الحکمة ففاق بهما جمیع الامّة ما خلا الخلفاء الماضین رضی اللّه عنهم

ص:147

اجمعین و لذلک

وصفه الرسول علیه السلام بهما حیث قال یا علی ملئت علما و حکمة و ذکر فی الحدیث عن المرتضی رضوان اللّه علیه ان النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم کان ذات لیلة فی بیت أم سلمة فبکرت إلیه بالغداة فاذا عبد اللّه بن عباس بالباب فخرج النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم الی المسجد و انا عن یمینه و ابن عباس عن یساره فقال النبی علیه السلام یا علی ما اول نعم اللّه علیک قال ان خلقنی فاحسن خلقی قال ثم ما ذا قال ان عرفنی نفسه قال لم ما ذا قال قلت و ان تعدوا نعمة اللّه لا تحصوها قال فضرب النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم یده علی کتفی و قال یا علی ملئت علما و حکمة و لذلک

قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها

و فی بعض الروایات انا دار الحکمة و علیّ بابها اخبرنی شیخی محمّد بن احمد رحمه اللّه قال حدثنا ابو سعید الرازی قال قرء علی أبی الحسن بن محمّد بن مهرویه القزوینی بها فی الجامع و انا اسمع قال حدثنا ابو احمد داود بن سلیمان بن وهب الفرّاء قال حدثنی علی بن موسی الرّضا قال حدثنی أبی موسی بن جعفر عن ابیه جعفر بن محمد عن ابیه محمد بن علی عن ابیه علی بن الحسین عن ابیه الحسین بن علیّ عن ابیه علی ابن أبی طالب کرّم اللّه وجهه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و لهذا الحدیث طرق أخر نذکرها فی فصل خصائص المرتضی رضوان اللّه انشاء اللّه عز و جل

وجه پنجاه و سوم

آنکه نیز عاصمی این حدیث شریف را بمعرض احتجاج آورده و آن را بحتم قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم دانسته چنانچه در زین الفتی در ذکر مشابهات جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیاء علیهم السلام گفته ذکر مشابه داود ذی الاید صلوات اللّه و سلامه علیه و وقعت المشابهة بین المرتضی رضوان اللّه علیه و بین داود علیه السلام بثمانیة اشیاء اولها بالعلم و الحکمة و الثانی بالتفوق علی اخوانه فی صغر سنّه و الثّالث بالمبارزة لقتل جالوت و الرابع بالغدر معه من طالوت الی ان اورثه اللّه ملکه و الخامس بالانة الحدید و السادس بتسبیح الجوامد معه و السابع بالولد الصالح و الثامن بفصل الخطاب و عاش علیه السلام مائة سنة و ملک اربعین سنة و هو داود بن انسا و در مقام تفضیل این مشابهات گفته و اما فصل الخطاب فقوله تعالی و ءاتینه الحکمة و فصل الخطاب ذکر عن أبی موسی الحامض قال فصل الخطاب الحکم بین الخصمین و قیل معناه اصابة الحجة و قیل معناه اما بعد تفصل کلاما بین کلامین و قیل هو

ص:148

ان البینة علی المدّعی و الیمین علی المدعی علیه و قیل هو ان یفصل القضاء بین المتخاصمین فکذلک المرتضی رضوان اللّه علیه اوتی من فصل الخطاب کما ذکرناه فی معنی

قوله علیه السلام انا مدینة العلم و علی بابها و فی فصل قضائه

وجه پنجاه و چهارم

آنکه نیز عاصمی این حدیث را شاهد تسمیه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بباب مدینة العلم دانسته و آن را در این مقام بسند دیگر روایت نموده چنانچه در زین الفتی در ذکر اسمائی جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و اما الاسماء التی سماه بها رسول اللّه صلّی اللّه علیه سوی ما ذکرناها فانها سید العرب و سید البررة و قاتل الفجرة و الیعسوب و الصدیق الاکبر و الفاروق و العضد و فارس العرب و سیف اللّه و قاتل الناکثین و المارقین و القاسطین و مولی کل مؤمن و مؤمنة و الرفیق و شیخ المهاجرین و الانصار و ابن العم و الختن و اللحم و الدّم و الشعر و البشر و مفرج الکرب و اسد اللّه و الوصیّ و خیر الوصیین و خیر الاوصیاء و سید المسلمین و امام المتقین و قائد الغر المحجلین و الخلیل و الوزیر و الخلیفة و منجز الموعود و قاضی الدین و باب مدینة العلم و باب دار الحکمة و ولی اللّه و السعید و الصّالح و الذائد و در مقام تفصیل این اسماء گفته و اما باب مدینة العلم فانه اخبرنا محمد بن أبی زکریا رحمه اللّه قال فیما اجاز لنا

ابو حفص بن عمر قال اخبرنا ابو بکر بن اسحاق قال اخبرنا العباس بن الفضل قال حدثنا ابو الصلت الهروی قال حدثنا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه انا مدینة العلم و علی بابها انتهی فالحمد للّه العاصم من الرّدی و الضلالة* الهادی الی نهج الصواب باوضح الدلالة*حیث ثبت من احتجاج العاصمی الحائر للشرف و النبالة و روایته لهذه الخبر الماثور المحفوف بالجلالة*ان الحدیث الشریف من احادیث معدن الرسالة* و الاخبار الثابتة عند ارباب العلم الموصوفین بالفضل و المثالة*فرمیه بالکذب و الاختلاق صنیع الجاحدین المنهمکین فی الغی و النذالة*و وسمه بالزور و الافتعال دیدن المعاندین المستهترین بسوء النسبة و القالة

وجه پنجاه و پنجم

آنکه ابو المجد مجدود بن آدم الشهیر بالحکیم السنائی حدیث مدینة العلم را حتما و جزما و یقینا مکرر ثابت کرده چنانچه در کتاب حدیقة الحقیقة و الشریعة و الطریقة در عنوان مدح جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته فی مناقب زوج البتول و ابن عم الرسول أبی الحسن ع و الحسین ع المبارز الکرار غیر الفرار غالب الجیش سید المهاجرین و الانصار امیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه

من احب علیّا فقد استمسک بالعروة الوثقی الّذی انزل اللّه تعالی فی شانه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ

ص:149

من احب علیّا فقد استمسک بالعروة الوثقی الّذی انزل اللّه تعالی فی شانه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ

و قال النبیّ علیه السلام انا مدینة العلم و علیّ بابها

و قال یا علیّ انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی

و قال صلّی اللّه علیه و آله و سلم اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله

و قال من کنت مولاه فعلی مولاه

و قال جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنهما دخلت عائشة رضی اللّه عنها و عن ابیها عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فقال یا عائشة ما تقولین فی امیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه فاطرقت ملیا ثم رفعت راسها فقالت بیتین إذا ما التبرحک علی المحک تبین غشه من غیر شک

و فینا الغش و الذهب المصفا علی بیننا شبه المحک

و نیز در حدیقه در ضمن اشعار مدح آن جناب گفته آل یس شرف بدو دیده ایزد او را بعلم بگزیده مر نبیّ را وصی و هم دامادجان پیغمبر از جمالش شاد کتب نادیده خوانده بود بدل علم هر دو جهان ورا حاصل بفصاحت چو او سخن گفتی مستمع زان حدیث در سفتی لطف او بود لطف پیغمبرعنف او عنف شیر شرزه نرخوانده در دین و ملک مختارش هم در علم و هم علمدارش و بعد اثبات الحکیم السنائی المسمّی بالمجدود هذا الحدیث الشریف المشهور المؤیّد بعدة شهودلا یبطله و لا ینکره الاّ کل مبخوس مصروف عن الانصاف مردودو لا یستریب فیه الا الناصب الشاحن الحقودو المبغض الضّاعن العنودو الحمد للّه الودودعلی ظهور الحق المحمودو زهوق الباطل المنکود و مکارم وضیّه و محاسن سنیه حکیم سنائی بر ناظر نفحات الانس من حضرات القدس تصنیف عبد الرحمن بن احمد الجامی و تذکرۀ دولتشاه بن بختیشاه السمرقندی و جامع السلاسل مجد الدین علی بن ظهیر الدّین بن محمد البدخشانی و غیر آن واضح و لائحست و از دلائل واضحه و براهین لائحه رفعت قدر و شموخ فخر و نهایت مقبولیّت و اعتماد و غایت ممدوحیّت و استناد سنائی آنست که خود مخاطب درین کتاب تحفه حکیم سنائی را از کبرای سنیان و مقبول اهل سنت وانموده و او را از جمله بزرگوارانی که بناء کارشان و نامدار اینکه شریعت و طریقتشان از سر تا قدم بر مذهب اهل سنتست معدود فرموده چنانچه در باب دوم همین کتاب تحفه می فرماید کید سی و ششم آنکه یک دو بیت در اشعار کبراء سنیان الحاق نمایند بمضمونی که صریح در تشیّع باشد و مخالف مذهب اهل سنت و بهمان وزن و قافیه و نعت مصنوع و منحوت سازند و گویند اهل سنت بنا بر خفت و خجالت خود این ابیات را حذف و اسقاط نموده اند و این ماجرا اکثر نسبت بمقبولان اهل سنت مثل شیخ فرید عطار و شیخ اوحدی و شمس تبریز و حکیم سنائی و مولانا روم و حافظ شیرازی و حضرت خواجه قطب الدین دهلوی و امثال ایشان رو داده و باشعار امام شافعی نیز قدمای ایشان سه بیت الحاق کرده اند اشعار

ص:

امام شافعی این ست یا راکبا قف بالمحصّب من منی و اهتف بساکن خیفها و الناهض-

سحرا إذا فاض الحجیج الی منی فیضا کملتطم الفرات الفائض ان کان رفضا حبّ آل

محمّد فلیشهد الثقلان انی رافضی

و غرض امام شافعی از این ابیات مقابله نواصبست که بسبب حب اهل بیت مردم را نسبت برفض می کردند و حالا در بعض کتب شیعه این سه بیت دیگر که صریح در تشیع اند نیز بانها ملحق ساخته نقل کرده اند و بدان بر تشیع امام شافعی تمسک جسته قف ثم ناد باننی لمحمدو وصیّه و بنیه لست بباغض اخبرهم انی من النفر الّذی بولاء اهل البیت لیس بناقض و قل ابن ادریس بتقدیم الّذی قدمتموه علی علیّ ما رضی و فرق در نعت این ابیات و ابیات امام شافعی نزد ماهران عربیت اظهر من الشمسست و این کید ایشان بغایت پوچ ست زیرا که بنای کار این بزرگواران و شریعت و طریقت این نامداران از سر تا قدم بر مذهب اهل سنتست بیک دو شعر کذائی ایشان را شیعی گمان کردن از اطفال مکتب هم نمی آید انتهی و نیز مخاطب جلیل حکیم سنائی را از جمله محققین شمرده باستشهاد از کلام او راه تعظیم و تفخیم او سپرده چنانچه در آخر تفسیر فتح العزیز گفته و نیز بعضی از محققان نوشته اند که ابتدای قران بلفظ باست و انتهای او بلفظ سین این همه اشاره بآنست که قران مجید در کونین بسست چنانچه حکیم ثنائی فرموده است اول و آخر قرآن ز چه با امد و سین یعنی اندر ره دین رهبر تو قران بسست

انتهی*کمال حیرتست که مخاطب فهیم حکیم سنائی را از جمله محققین علما می داند و بذکر نکته لطیفه ازو تزیین کتاب خود می نماید و باز بر اثبات او حدیث مدینة العلم را بحتم و جزم گوش نمی نهد و بابطال و تکذیب و ایراد مثل معیب در ذم توهین و ازراء و تهجین آن داد اظهار کمال اسلام و حسن اعتقاد خود نزد ارباب ایمان و ایقان می دهد و محتجب نماند که کتاب حدیقة الحقیقة را مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون باین عنوان ذکر کرده حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة المعروف بفخری نامه فارسی منظوم لابی مجد بن آدم الشهیر الحکیم السنائی المتوفی سنة 525 خمس و عشرین و خمسمائة نظمه من بحر الخفیف لبهرام شاه القونوی السبکتکینی و رتب علی عشرین بابا فی التوحید و کلام اللّه و نعت الرسول و فضل الصحابة و الخلفاء و فضل السیدین الشهیدین

ص:151

و الامامین ابو حنیفة و الشافعی و العقل و العلم و العشق و القلب و التصوف و صفة البشر و الشیخوخة و غور الغفلة و الحکمة و الشهوة و صنعة الافلاک و الربیع و مدح بهرام شاه و مدح ولده دولت شاه و الحکم و الامثال فرغ من نظمه سنة 523 اربع و عشرین و خمسمائة و در آخر نسخه عتیقه حدیقة الحقیقة که پیش نحیف حاضرست این عبارت مرقوم می باشد قد وقع الفراغ من تمنیق هذه النسخة المتبرکة المیمونة المعظمة المحترمة العمیدة الرشیدة العلیة الجلیة المشتملة علی الآیات القرآنیة و الاحادیث النبویة و الاقوال الصفیّة و الکلمات الزکیّة الکافیة لحل المشکلات الوافیة لبیان العویصات الکافلة لتبیان انواع التشبیهات و اصناف الاستعارات المحتویة علی سلاسة الالفاظ البدیعة و نفاسة المعانی المنیعة المنظومة بنظم ینتثر عقد اللؤلؤ من انتظام بدائعها المنثورة بنشر ینتظم سلک الخجل للورد عند ابتسام روائعها الموصوفة المعروفة المسماة بحدیقة الحقائق الکاشفة قناع الدقائق المنسوبة الی الامام الهمام مقبول الخواص و العوام غمام المعرفة مطر الرحمة المفضل بالفضائل الإنسیّة و الشمائل القدسیة المختص بالمواهب الجلیة و المراتب العلیّة المتأدب بآداب الاخیار ذوی الابصار المهذب باطوار الاحرار و الابرار العالم بفصاحة القرآن و بلاغته الماهر بلطائف الفرقان و براعته الواقف فن اللغة و المعانی و الفقه الحکیم المداوی امراض قلوب الابرص و الاکمه الذاکر فی مصنفه المنة و التحمید و التنزیه و التوحید و المبین نعت خیر البریة و آله التقیّة و اصحابه النقیة و احبابه الزکیة الواصف للعقل و العقلاء و العلم و العلماء المادح للعشق و اهل العرفان الذام للغفلة و النسیان اللذین یستولیان علی الانسان المخبر حالات الاعداء و الاحباب الکاشف احوال الاغیار و الاصحاب المنبّه کیفیات الحرکات السماویة المداح للسلاطین الجامعین للکمالات الانسانیة الفاخر التصنیف نادر التالیف الا و هو شمس سماء الرافة قمر افلاک الکرامة ممدوح الفصحاء محمود البلغاء تاج الادباء سراج العرفاء العارف الوثوق الصادق الصدوق الحاذق الحذوق الحکیم الالهی فخر العارفین حضرت حکیم سنائی الغزنوی نوره اللّه مرقده و برد اللّه مضجعه و هو الّذی وصفه سلطان العارفین وارث حقائق کمل المرسلین معشوق الاولین و الآخرین سیدنا و مولانا جلال الحق و الدین محمد بن محمد بن الحسین

ص:152

البکری البلخی الرومی زین اللّه صدور السالکین بلطائفه البهیة و نور قلوب العارفین بمعارفه الشهیة فی المثنوی الاولوی الاعلوی المعنوی افاض اللّه علینا من انوار عباراتهما السنیة و وقفنا لاقتباس اسرار اشاراتهما الشهیة فی التاریخ السابع من شهر ربیع الاول فی سنة التسعین و الالف من الهجرة النبویة المصطفویة علی صاحبها افضل الصلوات و اکمل التحیات فی البلدة المتبرکة المسماة بفیشاء و رصانه اللّه تعالی عن الکسور و الفتور فی سبعة و اربعین یوما بید اضعف عباد اللّه القوی المتین المستعین فی کل الامور من اللّه المستعان الغفور قیام الدین القاضی العثمانی حفظه اللّه تعالی عن الوساوس الشیطانی و اوصله الی المقام العرفانی و اغناه عن لذائذ الدهر الفانی بن القاضی صلاح بن القاضی شهاب الدین بن القاضی محمد بن القاضی شمس الدین بن القاضی عالم بن القاضی نجم الدین بن القاضی ابو الفضل بن القاضی تاج الدین بن القاضی اسماعیل المعروف بنجم الدین بن القاضی معروف بن القاضی شمس الدین الذی قرر له و فوضه امیر زمانه و سلطان أوانه خدمة قضاء القصبة المتبرکة المسماة بامیّهی دونکر المتعلقة بالبلدة المعظمة المسماة بلکهنو المضافة الی المدینة المشهورة بارده بن الشیخ صلاح الدین الّذی جاء من الولایة و توطن فی القصبة المعروفة المسماة بسترکه و کان ولیا من اولیاء اللّه عز و جل بن الشیخ اسماعیل بن سلطان العارفین زبدة السالکین وارث حقائق کمل المرسلین معشوق الاولین و الآخرین حضرت ابو الحسن سری السقطی بن المغلس بن ابان بن امیر المؤمنین عثمان بن عفان رضی اللّه عنه و لمغلس انبان جبارة و هو محدث مشهور و سری السقطی المشهور بالکمالات فی الآفاق برد اللّه مضجعهما و نور اللّه ضریحهما استنسخت من النسخة المتبرکة المصححة التی کانت مملوکة لغطریف الدوران حلاحل الاوان نخبة الدهر صفوة العصر معدن الخلق و الاحسان مخزن الفتوة و الامتنان مقبول جناب الملک العزیز المنان المختص بالمواهب الجلیة و المراتب العلیة محمد جان سلمه اللّه تعالی ما دار اللیالی و الایام و کرر الشهور و الاعوام بحرمة النبیّ و آله الکرام

وجه پنجاه و ششم

آنکه ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فنا خسر الدیلمی حدیث مدینة العلم را در مسند الفردوس روایت کرده انفا دانستی که شیرویه دیلمی این حدیث را در کتاب الفردوس آورده و مسند الفردوس کتابیست

ص:153

که شهردار دیلمی در ان احادیث کتاب الفردوس والد خود را معه اسانید ذکر کرده چنانچه علامه مناوی در فیض القدیر گفته فر الدیلمی فی مسند الفردوس المسمی بما ثور الخطاب المخرج علی کتاب الشهاب و الفردوس للامام عماد الاسلام أبی شجاع الدیلمی الفه محذوف الاسانید مرتبا علی الحروف لیسهل حفظه و اعلم بازائها بالحروف للمخرجین کما مرّ و مسنده لولده سید الحفاظ أبی منصور شهردار بن شیرویه خرج سند کلّ حدیث تحته و سماه ابانة الشبهة فی معرفة کیفیة الوقوف علی ما فی کتاب الفردوس من علامات الحروف و فضائل جلیله و محامد جزیله شهردار دیلمی بر ناظر کتاب المناقب اخطب خوارزم و کتاب العبر ذهبی و طبقات شافعیه تاج الدین سبکی و طبقات شافعیه جمال الدین اسنوی و طبقات شافعیه تقی الدین اسدی و مقالید الاسانید ابو مهدی ثعالبی و بستان المحدثین خود مخاطب و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر واضح و لائحست و کافیست برای اثبات عظمت و جلالت و سمو و نبالت او که اکابر محققین و اعاظم منقدین این حضرات او را بلقب جلیل سید الحفاظ یاد می نمایند و باین صفت عظیمه که بمصداق کل الصید فی جوف الفراست او را می ستایند و لیس بعازب عن الممعن الناقد، المبرم من الاتقان للمعاقد، ان الطاعن فی مرویات مثل هذا العلم الواقد، عادم للرای فاقد، و القادح فیها مضطغن لزیغه حاقد، و المرتاب فیها غارّ فی سنة الغفلة راقد،

وجه پنجاه و هفتم

آنکه عبد الکریم بن محمد بن منصور بن محمد التمیمی السمعانی حدیث مدینة العلم را بیقین و جزم و قطع و ختم ثابت کرده که بلا تردد و ارتیاب علی رغم المنکرین الاوشاب جناب امیر المؤمنین علیه آلاف السلام من الملک الوهاب را بلقب مبارک باب مدینة العلم یاد کرده چنانچه در کتاب الانساب که نسخ عدیده ان بعنایت رب الارباب بنظر این خادم طلاب رسیده می فرماید الشهید بفتح الشین المعجمة و کسر الهاء و سکون الیاء المعجمة بنقطتین من تحتها و فی آخرها الدال المهملة اشتهر بهذا الاسم جماعة من العلماء المعروفین قتلوا فعرفوا بالشهید اولهم ابن باب مدینة العلم و ریحانة رسول اللّه الشهید بن الشهید الحسین بن علی سید شبان اهل الجنّة و کان یکنی ابا عبد اللّه انتهی بقدر المطلوب فالحمد للّه المنان، حیث وضح الحق و بان، و ظهر منانة احتجاج ارباب الایمان، و رزانة استدلال اصحاب الایقان بهذا الحدیث العلی الشأن النیر البرهان، و لا اظنّ ان احدا ممن حظی بالفهم و الامعان، یستریب بعد سماع کلام علامه سمعان، فی کذب حلفاء الاضفان، و بهت ذوی الحقد و الشنئان، الّذین تهالکوا علی تکذیب ارشاد المبعوث الی الانس و الجان، صلاة اللّه و سلامه علیه و آله ما اختلف الملوان،

ص:154

و جلائل فضائل و عقائل فواضل و زواخر مفاخر و فواخر مآثر سمعانی نزد اکابر منقدین قوم زیاده از انست که استیفای ان توان کرد شطری از ان بر ناظر تاریخ کامل و مختصر الانساب ابن اثیر و تاریخ محب الدین ابن النجار و وفیات الأعیان ابن خلکان و مختصر ابو الفداء اسماعیل بن علی الایوبی و تتمة المختصر عمر بن المظفر المعروف بابن الوردی و تذکرة الحفاظ و عبر و دول الاسلام محمد بن احمد ذهبی و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد یافعی و طبقات شافعیه تاج الدین سبکی و طبقات شافعیه جمال الدین اسنوی و طبقات الحفاظ محمد بن عبد اللّه الدمشقی الشهیر بابن ناصر الدین و طبقات شافعیه تقی الدین اسدی و طبقات الحفاظ سیوطی و تاریخ خمیس حسین دیاربکری و مدینة العلوم فاضل ازنیقی و کشف الظنون مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی و تراجم الحفاظ میرزا محمد بدخشانی و ابجد العلوم و تاج مکلل و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر مخفی و محتجب نیست نظر باختصار در این جا بر بعض عبارات اقتصار می رود-شمس الدین محمد بن احمد ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته السمعانی الحافظ البارع العلامة تاج الاسلام ابو سعد عبد الکریم بن الحافظ تاج الاسلام معین الدین أبی بکر محمد بن العلامة المجتهد أبی المظفر منصور بن محمد بن عبد الجبار بن محمّد بن احمد بن جعفر التمیمی السمعانی المروزی صاحب التصانیف ولد فی شعبان سنة ست و خمسمائة و حمله والده الی نیسابور فی آخر سنة تسع فلحق بحضوره المعمر عبد الغفار بن محمد الشیزری و عبیدة بن محمّد القسری و عدة و حضر بمرو علی أبی منصور محمد بن علی باقلة الکراعی فمات ابوه سنة عشر وتر بی مع اعمامه و اهله و حفظ القرآن و الفقه ثم حبب إلیه هذا الشأن و عنی به و رحل الی الاقالیم النائیة و سمع من أبی عبد اللّه الفراوی و زاهر الشحامی و طبقتهما بنیسابور و الحسین بن عبد الملک الخلال و سعید بن أبی الرجاء و طبقتهما باصبهان و أبی بکر محمد بن عبد الباقی الانصاری و طبقته ببغداد و عمر بن ابراهیم العلوی بالکوفة و أبی الفتح المصیصی بدمشق و ببخاری و سمرقند و بلغ و عمل المعجم فی عدة مجلدات و کان ذکیا فهما سریع الکتابة ملیحها درس و افتی و وعظ و املی و کتب عمن دبّ و درج و کان ثقة حافظا حجة واسع الرحلة عدلا دینا جمیل السیرة حسن الصحبة کثیر المحفوظ قال ابن النجار و سمعت من یذکران عدد شیوخه سبعة آلاف شیخ و هذا شیء لم یبلغه احد و کان ملیح التصانیف کثیر الشیء و الاسانید لطیف المزاح ظریفا حافظا واسع الرحلة ثقة صدوقا دینا سمع منه مشایخه و اقرانه و حدث عنه جماعة قلت روی عنه ولده عبد الرحیم

ص:155

مفتی مرو ابو القسم بن عساکر و ابنه القاسم و عبد الوهاب بن سکینة و عبد الغفار بن منینا و ابو روح عبد المعز بن محمد الهروی و ابو الضوء شهاب السّدوانی و الافتخار عبد المطلب الحلبی و ابو الفتح محمد بن محمد الصائغ و خلق ذکر تصانیفه نقل اسماءها ابن النجار منها الذیل علی تاریخ الخطیب اربعمائة طاقة تاریخ مرو خمسمائة طاقة ادب الطلب مائة و خمسون طاقة الاسفار عن الاسفار خمس و عشرون طاقة الاملاء و الاستملاء خمس عشره طاقة معجم البلدان خمسون طاقة معجم الشیوخ ثمانون طاقة تحفة المسافر مائة و خمسون طاقه الهدایة خمس و عشرون طاقة عز الغرلة سبعون طاقة الادب و استعمال الحسب خمس طاقات المناسک ستون طاقة الدعوات اربعون طاقة الدعوات النبویة خمس عشرة طاقة غسل الیدین خمس طاقات افانین النّسابین خمس عشرة طاقة دخول الحمام خمس عشرة طاقة صلاة التسبیح عشر طاقات التحایا ست طاقات تحفة العید ثلاثون طاقة فضل الذیل خمس طاقات الرسائل و الوسائل خمس عشرة طاقة صوم الایام البیض خمس عشرة طاقة سلوة الاحباب خمس طاقات التحبیر فی المعجم الکبیر ثلاثمائة طاقة فرط العوام الی ساکنی الشام خمس عشرة طاقة مقام العلماء بین یدی الامراء احدی عشرة طاقة المساواة و المصافحة ثلاث عشرة طاقة ذکری حبیب رحل و بشری مشیب نزل عشرون طاقة اللیالی الخمسمائة مائتا طاقة فوائد الموائد مائة طاقة فضل الهرّ ثلاث طاقات وفیات المتأخرین خمس عشرة طاقة الامالی ستون طاقة بحار بحور النجاری عشرون طاقة تقدیم الجفان الی الضیفان سبعون طاقة صلاة الضحی عشر طاقات الصدق فی الصّداقة الربح فی التجارة رفع الارتیاب عن کتابة الکتاب اربع طاقات النزوع الی الاوطان خمس و ثلاثون طاقة تخفیف الصلاة فی طاقتین لقیة المشتاق الی ساکن العراق اربع طاقات من کنیة ابو سعد ثلاثون طاقة فضائل الشام طاقتین فضل یاسین فی طاقتین و قد ذهب ابو سعد الی بیت المقدس و زراره و النصاری یومئذ ولاته و ذکر فی کتاب التحبیر تراجم شیوخه فافادوا جاد طالعته مات فی ربیع الاول سنة اثنتین و ستین و خمسمائة بمرو و له ست و خمسون سنة و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقائع سنه اثنتین و ستین و خمسمائة گفته و الحافظ ابو سعد السمعانی تاج الاسلام عبد الکریم بن محمّد بن منصور المروزی محدث المشرق و صاحب التصانیف الکبیرة و الرحلة الواسعة عاش ست او خمسین سنة سمع حضورا من السیوری و أبی منصور الکراعی رحل بنفسه و له ثلاث

ص:156

و عشرون سنة فسمع من الفراوی و طبقته بنیسابور و هراة و بغداد و اصبهان و دمشق و له معجم شیوخه فی عشر مجلدات و کان حافظا ثقة مکثرا واسع العلم کثیر الفضائل ظریفا لطیفا متجملا نظیفا نبیلا شریفا توفی فی غرة ربیع الاوّل بمرو

وجه پنجاه و هشتم

آنکه ابو المؤید موفق بن احمد بن اسحاق الخوارزمی المکی المعروف باخطب خوارزم حدیث مدینة العلم را بالحتم و الجزم ثابت دانسته لقب باب المدینة را از جمله القاب جناب امیر المؤمنین علیه السلام ذکر فرموده چنانچه در کتاب المناقب که نسخ عدیده آن از نظر قاصر گذشته بعد ذکر کنای آن جناب گفته الالقاب له هو امیر المؤمنین و یعسوب الدین و المسلمین و مبیر الشرک و المشرکین و قاتل الناکثین و القاسطین و المارقین و مولی المؤمنین و شبیه هارون و المرتضی و نفس الرسول و اخوه و زوج البتول و سیف اللّه المسلول و ابو السبطین و امیر البررة و قاتل الفجرة و قسیم الجنة و النار و صاحب اللواء و سید العرب و خاصف النعل و کاشف الکرب و الصدیق الاکبر و ابو الرّیحانتین و ذو القرنین و الهادی و الفاروق و الواعی و الشاهد و باب المدینة و بیضة البلد و الولی و الوصیّ و قاضی دین الرسول و منجز وعده

وجه پنجاه و نهم

آنکه اخطب خوارزم حدیث مدینة العلم را بسند خود روایت نموده و بر غرارت علم جناب امیر المؤمنین علیه السلام بآن احتجاج فرموده چنانچه در فصل سابع کتاب المناقب که معقود برای بیان غرارت علم جناب و تبیین این معنی که آن جناب اقضی الاصحابست گفته

اخبرنا الشیخ الزاهد الحافظ ابو الحسن علی بن احمد العاصمی الخوارزمی قال اخبرنا شیخ القضاة اسماعیل بن احمد الواعظ قال اخبرنا ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی قال اخبرنا ابو الحسن محمد بن الحسین بن داود العلوی رحمه اللّه قال اخبرنا محمّد بن محمد بن سعد الهروی الشعرانی قال حدثنا محمد بن عبد الرحمن الشامی قال حدثنا ابو الصلت الهروی قال حدثنا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب

وجه شصتم

آنکه میر اخطب در فصل ثالث فصل سادس عشر کتاب المناقب گفته

روی انّ امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب ارسل الی معاویة رسله الطرماح و جریر بن عبد اللّه البجلی و غیرهما قبل مسیره الی صفین و کتب إلیه مرة بعد اخری یحتج علیه ببیعة اهل الحرمین له و سوابقه فی الاسلام لئلا یکون بین اهل العراق و اهل الشام محاربة و معاویة یعتل بدم عثمان و یستغوی

ص:157

بذلک جهال اهل الشام و اجلاف العرب و یستمیل طلبة الدنیا بالاموال و الولایات و کان یشاور فی اثناء ذلک ثقاته و اهل مودته و عشیرته فی قتال علی علیه السلام فقال له اخوه عتبة هذا امر عظیم لا یتم الاّ بعمرو بن العاص فانه قریع زمانه فی الدهاء و المکر یخدع و لا یخدع و قلوب اهل الشام مائلة إلیه فقال معاویة صدقت و لکنّه یحب علیّا فاخاف ان لا یجیبنی فقال اخدعه بالاموال و مصر فکتب إلیه معاویة من معاویة بن أبی سفیان خلیفة عثمان بن عفان امام المسلمین و خلیفة رسول ربّ العالمین ذی النورین ختن المصطفی علی ابنتیه و صاحب جیش العشرة و بئر رومة المعدوم الناصر الکثیر الخاذل المحصور فی منزله المقتول عطشا و ظلما فی محرابه المعذب باسیاف الفسقة الی عمرو بن العاص صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و ثقته و امیر عسکره بذات السلاسل المعظم رایه المفخّم تدبیره اما بعد فلن یخفی علیک احتراق قلوب المؤمنین و ما اعیبوا به من الفجیعة بقتل عثمان و ما ارتکب به جاره حسدا و بغیا بامتناعه من نصرته و خذلانه ایاه و اشلاءه الغاغة علیه حتی قتلوه فی محرابه فیا لها من مصیبة عمّت جمیع المسلمین و فرضت علیهم طلب دمه من قتلته و انا ادعوک الی الحظ الاجزل من الثواب و النصیب الاوفر من حسن المآب بقتال من آوی قتلة عثمان و احله جنّة الماوی فکتب إلیه عمرو من عمرو بن العاص صاحب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم الی معاویة بن أبی سفیان اما بعد فقد وصل کتابک فقراته و فهمته فامّا ما دعوتنی إلیه من خلع ربقة الاسلام من عنقی و التهور فی الضلالة معک و اعانتی ایاک علی الباطل و اختراط السیف علی وجه علی ابن أبی طالب علیه السلام و هو اخو رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و وصیّه و وارثه و قاضی دینه و منجز وعده و زوج ابنته سیّدة نساء اهل الجنّة ابو السبطین الحسن و الحسین سیدی شباب اهل الجنّة و اماما قلت من انک خلیفة عثمان فقد صدّقت و لکن تبین الیوم عزلک عن خلافته و قد بویع لغیره و زالت خلافتک و اماما عظّمتنی و نسبتنی إلیه من صحبة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و انی صاحب جیشه فلا اغتر بالتزکیة و لا امیل بها عن الملة و اماما نسبت ابا الحسن اخا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و وصیه الی الحسد و البغی علی عثمان و سمیت الصحابة فسقة و زعمت انه اشلاهم علی قتله فهذا غوایة ویحک یا معاویة

ص:158

اما علمت انّ ابا حسن بذل نفسه بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و بات علی فراشه و هو صاحب السبق الی الاسلام و الهجرة و

قد قال فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هو منی و انا منه و هو منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی

و قد قال فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم الا من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و هو الّذی قال فیه علیه السلام یوم خیبر لاعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله و هو الّذی قال فیه علیه السلام یوم الطیر اللّهم ایتنی باحبّ خلقک إلیک فلمّا دخل إلیه قال و الیّ و الیّ و قد قال فیه یوم النظیر علیّ امام البررة و قاتل الفحرة منصور من نصره مخذول من خذله و قد قال فیه علی ولیّکم من بعدی و اکد القول علیک و علیّ و علی جمیع المسلمین و

قال انی مخلف فیکم الثقلین کتاب اللّه عز و جل و عترتی

و قد قال انا مدینة العلم و علی بابها و قد علمت یا معاویة ما انزل اللّه تعالی من الایات المتلوات فی فضائله الّتی لا یشترک فیها احد کقوله تعالی یُوفُونَ بِالنَّذْرِ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اَللّهَ عَلَیْهِ و قال اللّه تعالی لرسوله علیه السّلام قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی

و قد قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اما ترضی ان یکون سلمک سلمی و حربک حربی و تکون اخی و ولیّی فی الدنیا و الآخرة یا ابا الحسن من احبک فقد احبنی و من ابغضک فقد ابغضنی و من احبک ادخله اللّه الجنة و من ابغضک ادخله اللّه النار و کتابک یا معاویة الّذی کتبت هذا جوابه لیس مما ینخدع به من له عقل او دین و السّلام انتهی فالحمد للّه علی توفیقه و هدایته و تسدیده و کفایته حیث ثبت من افادات اخطب الخطباء الممدوح بالمدائح الجلیلة المتینة و المثنی علیه بالمناقب الجمیلة الرذیة ان حدیث باب المدینة من الروایات التی هی بالقبول و التسلیم قرینة و الاخبار التی لا یطعن فیها الاّ ارباب الحقد و الضغینة و انه ممّا اثبته عمرو بن العاص فی محاجة معاویة معما هما علیه من العناد و اللداد و المراء و اللجاج و البغضاء الدفینة و الشحناء المبینة للاصفیاء المطهرین الذینهم لنجاة المتمسکین احصف سفینة و اخطب خوارزم از اکابر فقهای معتمدین و اجلۀ

ص:159

نبهای مستندین و اعاظم فضلای ماهرین و افاخم کملای بارعین و ثقات مشاهیر مختبرین و اثبات نحاریر معتبرین بوده بمدائح مزهره و مناقب مبهره و محاسن شارقه و مفاخر بارقه و بطون اسفار قوم مملو و مشحونست و سمو قدر و علو فخر او بر متتبع افادات اساطین اعیان و مهره عالی شان مثل ابو حامد محمود بن محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی و عماد الدین محمد بن محمد الکاتب الاصفهانی و ابو الفتح ناصر بن عبد السید بن علی المطرزی و محمد بن محمود بن الحسن البغدادی المعروف بابن النجار و جمال الدین علی بن یوسف بن ابراهیم القفطی و ابو المؤید محمد بن محمود بن محمد الخوارزمی و ابو عبد اللّه محمد بن یوسف الکنجی و شمس الدین محمد بن احمد ذهبی و جمال الدین محمد بن یوسف الزرندی و صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی و عبد القادر بن محمد القرشی و محمد بن احمد بن علی الفاسی و احمد بن ابراهیم بن علی الصنعانی المعروف بابن الوزیر و شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و علی بن محمد بن احمد بن عبد اللّه المعروف بابن الصباغ المالکی و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و نور الدین علی بن عبد اللّه السمهودی و شمس الدین محمد بن علی بن یوسف الدمشقی الصالحی و شهاب الدین احمد بن محمد بن علی بن حجر المکی و کمال الدین بن فخر الدین جهرمی و محمود بن سلیمان الکفوی و احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی و عبد اللّه بن محمد المطیری و ولی اللّه لکهنوی و خود مخاطب و غیر ایشان واضح و آشکارست

وجه شصت و یکم

آنکه ابو القاسم علی بن حسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر الدمشقی حدیث مدینة العلم را بطرق عدیده روایت نموده چنانچه محمد بن یوسف بن محمد الکنجی در کفایة الطالب گفته

اخبرنا العلامة قاضی القضاة ابو نصر محمد بن هبة اللّه بن قاضی القضاة محمد بن هبة اللّه بن محمد الشیرازی اخبرنا الحافظ ابو القسم اخبرنا القاسم بن محمد السّمرقندی اخبرنا ابو القسم بن مسعدة اخبرنا حمزة بن یوسف اخبرنا ابو احمد بن عدی حدثنا النعمان بن هارون البلدی و محمّد بن احمد بن المؤمّل الصیرفی و عبد الملک بن محمّد قالوا حدثنا احمد بن عبد اللّه بن یزید المؤدب حدثنا عبد الرزاق عن سفین عن عبد اللّه بن عثمان بن خثیم عن عبد الرحمان بن بهمان قال سمعت جابرا یقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول یوم الحدیبیة و هو آخذ بضبع علیّ بن أبی طالب و هو یقول هذا امیر البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره و مخذول من خذله ثم مد بها صوته و قال انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب قلت هکذا رواه ابن عساکر فی تاریخه و ذکر طرقه عن مشایخه انتهی فاذا ثبت ان ابن عساکر، روی هذا الحدیث الشریف الفاخر، و ذکر طرقه عن مشایخه الاکابر، فلا یکذبه و لا یبطله

ص:160

الا الجاحد الجائر و المعاند الخاسر، و الحاقد البائر الّذی لا یدری الذائب من الخاثر، و لا یخاف نکال ذی البطش الشدید القاهر، و لا یبالی من الافتضاح بین المنقدین الاکابر، و لا یحتفل من ظهور تعصبه و وقاحته لدی المنصفین الحائزین لجلائل المآثر، و لا یکترث من وضوح نصبه و اعتدائه و جفائه و شقائه عند الجهابذة الحاوین لمعالی المفاخر، و ابن عساکر از محدثین کبار و فقهای عالی فخار و مشاهیر اعاظم معاریف و افاخم سنیه بوده مدائح و ماثر و محاسن و مفاخر او بر ناظر معجم الادباء یاقوت حموی و اسماء الرّجال جامع مسانید أبی حنیفه تصنیف محمد بن محمود الخوارزمی و وفیات الأعیان ابن خلکان و مختصر فی اخبار البشر ابو الفداء الایوبی و تتمة المختصر ابن الوردی و تذکرة الحفاظ و عبر فی خبر من غبر و دول الاسلام علامه ذهبی و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد یافعی و طبقات شافعیه عبد الوهاب سبکی و طبقات شافیه عبد الرحیم اسنوی و طبقات شافعیه ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبة الاسدی و طبقات الحفاظ جلال الدین سیوطی و تاریخ خمیس حسین بن محمد بن حسن الدیاربکری و مدینة العلوم ازنیقی و ابجد العلوم و تاج مکلل و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر مخفی و محتجب نیست در این جا بر بعض عبارات اکتفا می رود ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته الحافظ ابو القاسم علی بن أبی محمد الحسن بن هبة اللّه بن الحسین بن عبد اللّه بن الحسین المعروف بابن عساکر الدمشقی الملقب ثقة الدین کان محدث الشام فی وقته و من اعیان الفقهاء الشافعیة غلب علیه الحدیث فاشتهر به و بالغ فی طلبه الی ان جمع منه ما لم یتفق لغیره و رحل و طوف و جاب البلاد و لقی المشایخ و کان رفیق الحافظ أبی سعد عبد الکریم بن السمعانی فی الرحلة و کان حافظا دینا جمع بین معرفة المتون و الاسانید سمع ببغداد سنة عشرین و خمسمائة من اصحاب البرمکی و التنوخی و الجوهری ثم رجع الی دمشق ثم رحل الی خراسان و دخل نیسابور و هراة و اصبهان و الجبال و صنف التصانیف المفیدة و خرج التخاریج و کان حسن الکلام علی الاحادیث محظوظا فی الجمع و التالیف صنف التاریخ الکبیر لدمشق فی ثمانین مجلدة اتی فیه بالعجائب و هو علی نسق تاریخ بغداد قال لی شیخنا الحافظ العلامة زکی الدین ابو محمد عبد العظیم المنذری حافظ مصر ادام اللّه به النفع و قد جری ذکر هذا التاریخ و اخرج لی منه مجلدا و طال الحدیث فی امره و استعظامه ما اظن هذا الرجل الا عزم علی وضع هذا التاریخ من یوم عقل علی نفسه و شرع فی الجمع من ذلک الوقت و الا فالعمر یقصر عن ان یجمع فیه الانسان مثل هذا الکتاب

ص:161

بعد الاشتغال و التنبه و لقد قال الحقّ من وقف علیه عرف حقیقة هذا القول و متی یتسع للانسان الوقت حتی یضع مثله و هذا الذی ظهر هو الذی اختاره و ما صح له هذا الابعد مسودات ما یکاد ینضبط حصرها و له غیره توالیف حسنة و اجزاء ممتعة و له شعر لا باس به فمن ذلک قوله الا ان الحدیث اجلّ علم، و اشرفه الاحادیث العوالی، و انفع کلّ نوع منه عندی، و احسنه الفوائد و الامالی، و انک لن تری للعلم شیئا، یحققه کافواه الرجال، فکن یا صاح ذا حرص علیه، و خذه عن الرجال بلا ملال، و لا تاخذه من صحف فترمی، من التصحیف بالداء العضال، و من المنسوب إلیه ایا نفس ویحک جاء المشیب، فما ذا التصابی و ما ذا الغزل، تولی شبابی کان لم یکن، و جاء المشیب کان لم یزل، کان بنفسی علی غرّة، و خطب المنون بها قد نزل، فیا لیت شعری ممن اکون، و ما قدر اللّه لی فی الازل، و قد التزم فیها ما لا یلتزم و هو الزاء قبل اللام، و البیت الثانی هو بیت علی بن جبلة المعروف بالعکوک و هو قوله شباب کان لم یکن، و شیب کان لم یزل، و لیس بینهما الا تغییر سیرکما تراه و هذا البیت من جملة ابیات و سیاتی ذکر قائله بعد هذا انشاء اللّه تعالی و کانت ولادة الحافظ المذکور فی اول المحرم سنة تسع و تسعین و اربعمائة و توفی لیلة الاثنین الحادی عشر من رجب سنة احدی و سبعین و خمسمائة بدمشق المحروسة رحمه اللّه تعالی و صلی علیه الشیخ قطب الدین النیسابوریّ و حضر الصلوة علیه صلاح الدین رحمه اللّه تعالی و دفن عند والده و اهله بمقابر باب الصغیر و ذهبی در عبر در وقائع سنه احدی و سبعین و خمسمائة گفته و فیها توفی الحافظ ابن عساکر صاحب التاریخ الثمانین مجلدا ابو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه الدمشقی محدث الشام ثقة الدین ولد فی اول سنة تسع و تسعین و اربعمائة و اسمع سنة خمس و خمسمائة و و بعدها من النسیب و أبی طاهر الجبائی و طبقاتهما ثم عنی بالحدیث و رحل فیه الی العراق و خراسان و اصبهان و سار اهل زمانه فی الحدیث و رجاله و بلغ فی ذلک الذروة العلیاء و من تصفح تاریخه علم منزلة الرجل فی الحفظ توفی فی حادی عشر رجب

وجه شصت و دوم

آنکه افضل الدین ابراهیم بن علی المعروف بالخاقانی حدیث مدینة العلم را حتما و جزما اثبات نموده چنانچه در تحفة العراقین که ذکر آن کاتب حلبی در کشف الظنون ما بین نهج نموده تحفة العراقین فارسی منظومة لا فضل الدین ابراهیم بن علی الخاقانی

ص:162

الشاعر المتوفی سنة 582 اثنتین و ثمانین و خمسمائة وزنه من مزاحفات المسدس در مدح محمد بن مطهر علوی گفته این قدر و صفا که خاطرم راست، از خدمت سید اجل خاست، ان مایه که طبع را قوامست، هم همت سید امامست، ذو الفضل محمد مطهر، آن عرق محمد پیمبر آن مردم دیده مصطفی را، و آن وارث صدق مرتضی را، قدرش ز دو کون برگذشته، یک موی ز مصطفی نگشته الی ان قال بوده در شهر علم حیدر، دین سید دین کلید آن در، وقف ابدیست بر زبانش، هر خانه که داشت شهر دانش، جای شرفست و بحر علمست، استاد سرائی شهر علمست، پیش کرمش ز روی تسنیم، پیش قلمش ببوی تعلیم، شهری که خراجش آورد دهر، او میوۀ باغ آن چنان شهر، فهذا ابراهیم الخاقانی، شیخهم الفردانی، و کابرهم الصمدانی، قد اثبت الحدیث الشریف حتما و جزما و حسم شبهات المنکرین و المبطلین حسما و جذما، و ارغم انوف الجاحدین المدغلین رغما، و حطم صدور المعاندین حطما، و قصم ظهور المتعصبین قصما، و هدم ارکان المجادلین هدما، و فضائل فاخره و مناقب باهره خاقانی و جلالت و عظمت او نزد اکابر این حضرات بر متتبع و متفحص مخفی نیست دولت شاه سمرقندی در تذکره گفته ذکر ملک الشعراء خاقانی حقائقی رحمة اللّه علیه نام او فضل اللّه بن ابراهیم بن علی شیروانیست فضل و جاه و قبول سلاطین و حکام او را میسّر شده در علم بینظیر و در شعر استاد بوده و در جاه مشار إلیه چنانچه اوستادان ماهر مدح او گفته اند که آن را صفیر الضمیر نام کرده می گویند ز دیوان ازل منشور کاول در میان آمد، امیری جمله را دادند و سلطانی بخاقانی، برای حجت معنی براهیمی پدید آمد، ز پشت آذر صنعت علی نجار شروانی، در آخر او را ذوق فقر و شکست نفس و صفای باطن ظاهر شد و از خاقان کبیر منوچهر انار اللّه برهانه از ملازمت و خدمت استعفا می خواست که بخدمت اهل سلوک مشغول گردد خاقان چون دل بسته صحبت او بود اجازت نمی داد تا آنکه بی اجازت خاقان از شیروان گریخت و به یلقان رفت گماشتگان شیروان او را گرفته بدرگاه فرستادند و خاقان او را بند فرمود در قلعه شابران مدت هفتماه مقید و محبوس از غایت ملالت و دلتنگی در قلعه این قصیده می گوید و حالات ترسایان و لغات و اصطلاحات ایشان بیان می کند و این قصیده مشکلست و شیخ عارف آذری شرح این ابیات مشکله در جواهر الاسرار می کند و چند بیت از ان قصیده این ست فلک کجروترست از خط ترسا، مرا دارد مسلسل راهب آسا، پس از تعلیم دین از هفت مردان، بس از تنزیل وحی از هفت قرا، پس از میقات و حج و سعی و عمره، پس از قران و تعظیم مصلا، مراد از بعد پنجه ساله اسلام، نزیبد چون صلیبم بند بر پا، روم زنار بندم زین تحکم، روم ناقوس بوسم زین تعدا، و گر قیصر سگالد راز زردشت، کنم زنده رسوم زند و استا بسرگین خر عیسی به بندم، رعاف جاثلیق ناشکیبا، و چون این قصیده موقوف شرحست زیاده

ص:163

ازین بقلم نیاید و خاقانی بعد از حبس دیگر بملازمت مشغول نشد و درد طلب دامنگیر او شد مشرب فقر دریافت و بعزیمت حج از شیروان بیرون آمد و بهمراهی موفق التوفیق که کریم جهان بود و جمال الدین موصلی سفر حجاز پیش گرفت و این قصیده را در راه مکه می گوید و وصف بادیه می کند و چهار مطلع درین قصیده بکار داشته این مطلع از آن قصیده است سرحد بادیه ست روان باش بر سرش تریاق روح کن ز نسیم معطرش

در آخر این قصیده را تخلص باسم جمال موصلی می کند و جاه او را مبین می سازد بدین طریق و این ست بیت، سلطان دل و خلیفه همم خوانمش

از آن که، سلطان پدر نوشت و خلیفه برادرش

صاحب خلاصه بناکثی می گوید که خاقانی نزد خاقان بسیار مقرب بود و در اول حال حقائقی تخلص داشت و خاقان کبیر او را منصب خاقانی ارزانی داشت الی ان قال وفات افضل الدین خاقانی در شهر تبریز بوده در شهور سنة اثنتین و ثمانین و خمسمائة و در سرخاب تبریز آسوده ست و عبد الرحمن جامی در نفحات گفته افضل الدین الخاقانی رحمه اللّه تعالی هر چند وی شاگرد فلکی شاعرست و بشعر شهرتی تمام یافته چنین گویند که ویرا ورای طور شعر طوری دیگر بوده است که شعر در جنب آن کم بوده است چنانکه حضرت مولوی قدس سره گفته است شعر چه باشد بر من تا که زنم لاف ازو هست مرا فن دگر غیر فنون شعرا

و سخنان وی برینمعنی شاهدست چنانکه می گوید صورت من همه او شد صفت من همه او ، لاجرم کس من و من نشنود اندر سخنم

نزنم هیچ دری تا که نگویند آن کیست ، چون بپرسند مرا باید گفتن که منم

، و در محل دیگر می گوید عشق بیفشرد پایی بر نمط کبریا،

و ازین قبیل سخنان وی بسیارست و ازینها بوی آن می آید که ویرا از مشرب صافی صوفیان قدس اللّه اسرارهم شربی تمام بوده است وی در زمان خلافت المستضیء بنور اللّه بوده و در قصیده عربی که در مدح بغداد گفته ذکر وی کرده و توفی المستضیء سنة خمس و تسعین و خمسمائة وی نیز قصیدۀ رائیه حکیم سنائی را جواب گفته ست و عدد ابیات آن از صد و هشتاد گذشته و آن را سه مطلع نهاده مطلع اولش این ست الصبوح الصبوح کامد کار النثار النثار کامد یار

کاری از روشنی چو آب خزان

و در آخر این قصیده می گوید این قصیده ز جمع سبعیات ثامنست از غرائب اشعار از در کعبه گر دراویزند

کعبه بر من فشاندی استار زد قفا نبک را قفای نیک و امرؤ القیس را فگند از کار

وجه شصت و سوم

آنکه ابو الحجاج یوسف بن محمد البلوی الاندلسی المعروف بابن الشیخ این حدیث شریف را بحتم و جزم و قطع و یقین اثبات نموده و آن را در فضائل و مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام ذکر فرموده چنانچه در کتاب الف با که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در

ص:164

کشف الظنون ذکر ان باین نهج نموده الف با فی المحاضرات للشیخ أبی الحجاج یوسف بن محمد البلوی الاندلسی المعروف بابن الشیخ و هو مجلد ضخم اوله انّ افصح کلام سمع و اعجز و اوضح نظام و اوجز حمد اللّه تعالی بنفسه الخ ذکر فیه انه جمع فوائد بدائع العلوم لابنه عبد الرحیم لیقرأه بعد موته إذ لم یلحق بعد لصغره الی درجة النبلاء و سمی ما جمعه لهذا الطفل المربی بکتاب الف با و من نظمه فی اوله هذا کتاب الف با

ق من دعا ان یلبّی

باللّه ربّا

ثم استقم و اتبعه

طب لمن حب طبّا هذی وصاة اب لم یزل لشخصک صبّا

ثم ذکر تسعة و عشرین بیتا علی عدد الحروف المعجمة و شرحه کلمة کلمة مع مقلوبه و معکوسه و اورد فی اوّل الشعر ثمانیة ابواب و فی آخرها اربعا من الکلمات المزدوجات المتشابهات الحروف و هو تالیف غریب لکن فیه فوائد کثیرة بعد ذکر بعض اقوال ابن عباس در اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و إذ قد وقع ذکر علی و ابن عباس رضی اللّه عنهما فلنذکر بعض فضائلهما و لنبدأ بمفاخر علیّ الزّکی العلیّ ابن عمّ النّبیّ ص و لنثن بالثناء علی ابن عباس العدل الرضیّ ابن عم النبیّ ص ایضا

قال ابو الطفیل شهدت علیّا یخطب و هو یقول سلونی فو اللّه لا تسئلونی عن شیء الاّ اخبرتکم به و سلونی عن کتاب اللّه فو اللّه ما من آیة الا و انا اعلم أ بلیل نزلت أم بنهار أم فی سهل أم فی جبل و لو شئت اوقرت سبعین بعیرا من تفسیر فاتحة الکتاب و سیأتی

قول النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فیه انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه و قول ابن عباس فیه لقد اعطی علی تسعة اعشار العلم و ایم اللّه لقد شارکهم فی العشر العاشر الخ

وجه شصت و چهارم

آنکه نیز ابو الحجاج بلوی این حدیث شریف را در مقام اثبات رفعت مکان جناب امیر المؤمنین علیه السلام در علم احتجاجا آورده و آن را بالحتم و الجزم از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم ثابت دانسته چنانچه در کتاب الف با بعد ذکر حکایتی که در ان قول حجاج ثقفی در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام فانّه المرء یرغب عن قوله واردست گفته قلت و لمّا رایت هذه الحکایة فی الکامل و قول الحجاج فی علی رضی اللّه عنه هذا الجفاء لم املک نفسی و حملتنی الغیرة

ص:165

علی حبیبی علی رضی اللّه عنه ان کتبت فی طرة الکتاب حجاج فیما قلته تکذب فی قول من فیه الوری یرغب ذاک علیّ بن أبی طالب من مثله او منه من یقرب یکفیه ان کان ابن عمّ الّذی فی جاهه تطمع یا مذنب صلی علیه اللّه من سیّدما تطلع الشمس و ما تغرب و قلت ایضا انظر الی الحجاج و قلة جده مع سطاحة خده یقول فی مولانا علی هذه المقالة و یرغب عما قاله تاللّه ما حمله علی هذا القول الردی الاّ الحد المردی و الا فقد علم الغوی انّ مکان علی فی العلم المکان العلیّ کیف لا و

النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم یقول فیه انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه و ابن عباس رضی اللّه عنه یقول و اللّه لقد اعطی علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه تسعة اعشار العلم و ایم اللّه لقد شارکهم فی العشر العاشر و قال عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه اقضانا علیّ و قال ابن مسعود رضی اللّه عنه اعلم اهل المدینة بالفرائض ابن أبی طالب و صدقوا رضی اللّه عنهم کم له من تشقیق فی العلوم و ترقیق و بصر فی الحساب و تدقیق حتی کانه ینظر الی الغیب من ستر رقیق و کم من قضیة قضاها لمّا بلغت الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم امضاها و ربما تبسم علیه السلام إذا سمعها استصوابا ثم انفذها اذراها صوابا و کم مسئلة بدیعة دقق فیها النظر فاتی بالعبر الخ فهذا البلوی ابو الحجاج*قصم ظهور اهل المراء و اللجاج*و فثاء سورة جحود ارباب الزیغ و الاعوجاج*و ابان ان سعیهم فی الابطال الحق خداج*حیث اثبت هذا الحدیث الشریف المبهر الانبلاج*حتما و جزما فی مقام العذل و اللوم* و التانیب و التثریب و الاحتجاج*فثبت ان المخاطب و من سلفه* او لحقه فی التکذیب و الابطال*مغرمون بسوء الحجاج*معرضون عن سوی المنهاج* مقلدون فی الاعراض عن فضل علی علیه السّلام للحجاج*الناصب المعاند الحاقد بلا ارتیاب و اختلاج

وجه شصت و پنجم

آنکه ابو السعادات مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری الشافعی حدیث مدینة العلم را روایت کرده چنانچه در جامع الاصول فرموده علی

ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علیّ بابها اخرجه الترمذی و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل گفته

عن علی رضی اللّه تعالی عنه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و بارک و سلم قال انا مدینة العلم و علیّ بابها رواه فی جامع الاصول و قال اخرجه الترمذی انتهی فهذا ابن الاثیر الّذی اصبح عندهم و هو عیبة الاثار*و جهینة الاخبار*و ابن بجدة الاسرار*و طلاع انجدة الاعتبار*قد روی هذا الحدیث

ص:166

العزیز المثار*المنیع المستثار*من صحیح الترمذی احد حفاظهم الکبار*و واحد اثباتهم الاحبار فلا یقابله بالجحود و الانکار*و لا یقدم علی هذا الاجترام و الاجترار*الاّ من بلی بالانخداع و الاغترار*و منی بالادبار و الاستکبار*فخاض من الباطل علی الغمار*و رکب من الریغ متن التیار و وطأ قدة الزلل و العثار*فاهال لعسفه قتام الغیّ و اثارو محاسن علیه و مفاخر بهیه و مکارم کثیره و مآثر اثیره ابن اثیر نهایت وفیر و عزیزست نبذی از ان بر ناظر تاریخ کامل علی بن محمد المعروف بابن الاثیر و تاریخ اربل ابو البرکات مبارک بن احمد المعروف بابن المستوفی و وفیات الأعیان ابن خلکان و مختصر ابو الفداء الایوبی؟ ؟ ؟ و تتمة المختصر ابن الوردی و عبر فی خبر من غبر و دول الاسلام ذهبی و اسماء الرجال مشکاة ولی الدین الخطیب و مرآة الجنان یافعی و طبقات الشافعیه عبد الوهاب سبکی و طبقات الشافعیه عبد الرحیم اسنوی و روض المناظر ابن شحنه حلبی و طبقات الشافعیه ابو بکر اسدی و بغیة الوعاة سیوطی و مدینة العلوم ازنیقی و تاج مکلل و ابجد العلوم و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر مخفی و محتجب نیست اکثر این عبارات در مجلد حدیث طیر شنیدی در این جا اکتفا بر بعض عبارات می رود تاج الدین عبد الوهاب سبکی در طبقات شافعیه گفته المبارک بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشیبانی العلامة مجد الدین ابو السعادات الجزری ابن الاثیر صاحب جامع الاصول و غریب الحدیث و شرح مسند الشافعی و غیر ذلک ولد بجزیرة ابن عمر سنة اربع و اربعین و خمسمائة و نشا بها ثم انتقل الی الموصل فسمع من یحیی بن سعدون القرطبی و خطیب الموصل الطوسی و سمع ببغداد من ابن کلیب روی عنه ولده و الشهاب القوصی و جماعة و آخر من روی عنه بالاجازة فخر الدین بن البخاری و اتصل بخدمة الامیر الکبیر مجاهد الدین قایماز الی ان هلک فاتصل بخدمة صاحب الموصل غر الدین مسعود و ولی دیوان الانشاء و له دیوان رسائل و من تصانیفه غیر ما ذکرناه کتاب الانصاف فی الجمع بین الکشف و الکشاف تفسیری الثعلبی و الزمخشری و المصطفی المختار فی الادعیة و الاذکار و البدیع فی شرح فصول ابن الدهان فی النحو و الفروق و الأبنیة و کتاب الاذواء و الذوات و شرح غریب الطوال و کان بارعا فی الترسیل و عرض له مرض مزمن ابطل یدیه و رجلیه و عجز عن الکتابة و اقام بداره و انشأ رباطا بقریة من قری الموصل و وقف املاکه علیه و کان فاضلا رئیسا مشارا إلیه توفی سنة ست و ستمائة و جامع الاصول کتاب معروف و مشهور و مقبول اکابر فحولست مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون در ذکر آن گفته جامع الاصول لاحادیث الرسول لابی السعادات مبارک

ص:167

بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری الشافعی المتوفی سنه 606 ست و ستمائة اوله الحمد للّه الّذی اوضح لمعالم الاسلام سبیلا الخ ذکر انّ مبنی هذا الکتاب علی ثلثة ارکان الاول فی المبادی الثانی فی المقاصد الثالث فی الخواتیم و اورد فی الاول مقدمة و اربعة فصول و ذکر فی المقدمة انّ علوم الشریعة تنقسم الی فرض و نفل و الفرض الی فرض عین و فرض کفایة و ان من اصول فروض الکفایات علم احادیث الرّسول علیه الصّلوة و السّلام و آثار اصحابه الّتی هی ثانی ادلة الاحکام و له اصول و احکام و قواعد و اصطلاحات ذکرها العلماء یحتاج طالبها الی معرفتها کالعلم بالرجال و اسامیهم و انسابهم و اعمارهم و وقت وفاتهم و العلم بصفات الرواة و شرائطهم الّتی یجوز معها قبول روایتهم و العلم بمستند الرواة و ایرادهم ما سمعوه و ذکر مراتبه و العلم بجواز نقل الحدیث بالمعنی و روایة بعضه و الزیادة فیه و الاضافة إلیه ما لیس منه و العلم بالمسند و شرائطه و العالی منه و النازل و العلم بالمرسل و انقسامه الی المنقطع و الموقوف و المعضل و العلم بالجرح و بیان طبقات المجروحین و العلم باقسام الصحیح و الکذب و الغریب و الحسن و العلم باخبار التواتر و الآحاد و الناسخ و المنسوخ و غیر ذلک فمن اتقنها اتی دار هذا العلم من بابها و ذکر فی الفصل الاول انتشار علم الحدیث و مبدأ جمعه و تالیفه و فی الفصل الثانی اختلاف اغراض الناس و مقاصدهم فی تصنیف الحدیث و فی الفصل الثالث اقتداء للمتاخرین بالسالفین و سبب اختصار کتبهم و تالیفها و فی الفصل الرابع خلاصة الغرض من جمع هذا الکتاب قال و لما وقفت علی الکتب و رایت کتاب رزین و هو اکبرها و اعمها حیث حوی الکتب السّنة التی هی أم کتب الحدیث و اشهرها فاحببت ان اشتغل بهذا الکتاب الجامع فلما تتبّعته وجدته قد اودع احادیث فی ابواب غیر تلک الابواب اولی بها و کرر فیه احادیث کثیرة و ترک اکثر منها فجمعت بین کتابه و بین ما لم یذکر من الاصول الستة و رایت فی کتابه احادیث کثیرة لم اجدها فی الاصول لاختلاف النسخ و الطرق و انه قد اعتمد فی ترتیب کتابه علی ابواب البخاری فناجتنی نفسی ان اهذّب کتابه و ارتب ابوابه و اضیف إلیه ما اسقطه من الاصول و اتبعه شرح ما فی الاحادیث من الغریب و الاعراب و المعنی فشرعت فحذفت الاسانید و لم اثبت الاّ اسم الصحابی الّذی روی الحدیث ان کان خبرا او اسم من یرویه عن الصحابی ان کان اثرا و افردت بابا فی آخر الکتاب

ص:168

یتضمن اسماء المذکورین فی جمیع الکتاب علی الحروف و اما متون الحدیث فلم اثبت منها الاّ ما کان حدیثا او اثرا و ما کان من اقوال التابعین و الائمّة فلم اذکره الاّ نادرا و ذکره رزین فی کتابه فقه مالک و رجحت اختیار الابواب علی المسانید و بنیت الابواب علی المعانی فکل حدیث انفرد بمعنی اثبته فی بابه فان اشتمل علی اکثر اوردته فی آخر الکتاب فی کتاب سمیته کتاب اللواحق ثم انی عمدت الی کل کتاب من الکتب المسماة فی جمیع هذا الکتاب و فضلته الی ابواب و فصول لاختلاف معنی الاحادیث و لما کثر عدد الکتب جعلتها مرتبة علی الحروف فاودعت کتاب الایمان و کتاب الایلاء فی الالف ثم عمدت الی آخر کل حرف فذکرت فیه فصلا یستدل به علی مواضع الابواب من الکتاب و رایت ان اثبت اسماء رواة کلّ حدیث او اثر علی هامش الکتاب حذاء اول الحدیث و رقمت علی اسم کل راو علامة من اخرج ذلک الحدیث من اصحاب الکتب السّتة و امّا الغریب فذکرته فی آخر کل حرف علی ترتیب الکتب و ذکرت الکلمات الّتی فی المتون المحتاجة الی الشرح بصورتها علی هامش الکتاب و شرحها حذاءها انتهی و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته جامع الاصول لاحادیث الرسول لابی السعادات المبارک بن أبی الکرم محمّد بن محمد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشیبانی المعروف بابن الاثیر الجزری و درین کتاب صحاح سته را بر وضع کتاب زرین جمع کرده لیکن با زیادات کثیره اوله الحمد للّه الذی اوضح لمعالم الاسلام سبیلا و بنای این کتاب بر سه رکنست اول در مبادی دوم در مقاصد سوم در خواتیم و در وی نوشته و لما وقفت علی الکتب الستة و رایت کتاب رزین و هو اکبرها و اعمها حیث حوی الکتب الستة الّتی هی أم کتب الحدیث و اشهرها فاحببت ان اشتغل بهذا الکتاب الجامع فلما تتبعته و وجدته قد اودع احادیث فی ابواب غیر تلک الابواب اولی بها و کرر فیه احادیث کثیرة و ترک اکثر منها فجمعت بین کتابه و بین ما لم یذکر من الاصول الستة و رأیت فی کتابه احادیث کثیرة لم اجدها فی الاصول لاختلاف النسخ و الطرق و انه قد اعتمد فی ترتیب کتابه علی ابواب البخاری فناجتنی نفسی ان أهذب کتابه و ارتب ابوابه و اضیف إلیه ما اسقطه من الاصول و اتبعه شرح ما فی الاحادیث من الغریب و الاعراب و المعنی

ص:169

فشرعت و لم اثبت الاّ اسم الصحابی الّذی روی الحدیث ان کان خیرا او اسم من یرویه عن الصحابی ان کان اثرا و افردت بابا فی آخر الکتاب یتضمن اسماء المذکورین فی جمع الکتاب علی الحروف و اما متون الحدیث فلم اثبت منها الاّ ما کان حدیثا او اثرا و ما کان من اقوال التابعین و الائمّة فلم اذکره الاّ نادرا و ذکره رزین فی کتابه فقه مالک و رجحت اختیار الابواب علی المسانید و بنیت الابواب علی المعانی فکل حدیث انفرد بمعنی اثبته فی بابه فان اشتمل علی اکثر اوردته فی آخر الکتاب فی کتاب سمیته کتاب اللواحق انتهی

وجه شصت و ششم

آنکه شیخ فرید الدین محمد بن ابراهیم الهمدانی المعروف بالعطار حدیث مدینة العلم را در اشعار بلاغت شعار خود نظم فرموده و ثبوت و تحقق آن بحتم و جزم وانموده چنانچه در مظهر العجائب گفته مصطفی گفته که حیدر پاکزاد مرتضی گفته که علمم او بداد مصطفی گفته که او حق منست

مرتضی گفته که چون جان در تنست مصطفی گفته که شه بد سر غیب مرتضی گفته که او را نیست عیب

مصطفی گفته علی بابها مرتضی گفته که یا خیر الوری

و نیز در ان گفته رو تو ترک مذهب و دینت بکن

با تو گفت مصطفی را گوش کن نه محمد گفت باب علم اوست انما در شان حیدر خود نکوست

و نیز در ان گفته هیچ می دانی که قران خوان که بود همچو نوری در میان جان که بود هیچ می دانی که باب علم کیست

اندرین عالم بجود و حلم کیست

و نیز در ان گفته عشق می گوید نبی حق را شناخت زانکه در وادی حضرت

می شتافت عشق می گوید علی بابها بارها گفتم بتو اسرارها

و نیز در ان گفته هیچ می دانی که معجز آن کیست

وین همه مدح و ثنا در شان کیست که نهاده پای بر کتف رسول مصطفی کرده چو معراجش قبول

که بده خود تاجدار انما

و ان کیست باب علم از گفت رسول خود کرا بودست در علم قبول

و نیز در ان گفته جوهر معنی من

خود حیدرست

و نیز در آن گفته من ز باب علم عطار آمدم

و نیز عطار در اسرارنامه گفته تو باب اللّه میدان مرتضی را ز خود آگاه میدان مرتضی را برو از باب او در شهر علمش

که تا بینی تو خود آثار حلمش

امیر المؤمنینست عیسی مریم

امیر المؤمنین با نوح همدست

ص:170

امیر المؤمنین ان شاه کامل امیر المؤمنین ختم ولایت امیر المؤمنین باب هدایت

و نیز در ان گفته اگر فرمانبری فرمان شه بر

و نیز عطار در الهی نامه علی ما نقل عنه گفته پیمبر گفت با آن نور دیده ز یک نوریم هر دو آفریده علی ع چون با نبی باشد

ز یک نور

و فرید الدین عطار از مشاهیر عرفای کبار و اکابر واقفین حقائق و اسرار سنیه است مفاخر عظیمة المقدار و ماثر فخیمه الاثار او حسب افادات این حضرت بتفصیل جمیل انشاء اللّه الجلیل در مجلد آتی مرقوم و مسطور خواهد شد مر در این مقام اکتفا بر بعض عبارات می رود مجد الدین علی بن ظهیر الدین محمد بدخشانی در جامع السلاسل گفته شیخ فرید الدین عطار نیشاپوری قدس سره وی مزید حضرت شیخ مجد الدینست چنانچه در مظهر همین ظاهر می سازد و نیز در دیباچه تذکرة الأولیاء که بوی منسوبست می گوید که یک روز بر امام مجد الدین بغدادی درآمدم ویرا دیدم که می گریست گفتم خیرست گفت زهی سپهسالاران که درین امت بوده اند بمثابه انبیا علی نبینا و علیه الصلوة و السلام بوده اند که علماء امتی کانبیاء بنی إسرائیل گفت که گریه من از انست که دوش گفته بودم که خدایا خداوندا کار تو بعلت نیست مرا ازین قوم گردان یا از نظارگیان این قوم گردان که قسم دیگر را طاقت ندارم می گریم که مستجاب شده باشد یا نه بعضی گفته اند بحسب باطن و روحانیت او را از منصور حلاج نیز تربیت بوده است و بعضی گفته اند که نور منصور حلاج بعد از صد و پنجاه سال بروح مقدسه فرید الدین عطار تجلی فرموده است و مربی او شده گویند که سبب توبه وی آن بود که روزی در دکان نشسته بود درویشی بآنجا رسید چند بار شیئا للّه گفت وی بدرویش نپرداخت درویش گفت أی خواجه تو چگونه خواهی مرد عطار گفت چنانکه تو خواهی مرد درویش گفت همچو من می توانی مرد عطار گفت بلی درویش کاسه چوبین داشت زیر سر نهاد و گفته اللّه جان بحق تسلیم کرد عطار را حال متغیر شد دکان را بر هم زد باین طریقه درآمد- گفته اند که مولانا جلال الدین روی در وقت رفتن به بلخ و رسیدن نیشاپور در صحبت وی در حال کبر سن رسیده و کتاب اسرارنامه بوی ارزانی فرموده وی دائما آنرا بخود نگاه می داشت و در بیان حقائق و معارف اقتداء بوی دارد چنانکه می فرماید گرد عطار گشت مولانا شربت از دست شمس بودش نوش

دیگر می فرمود عطار روح بود و ثنای

دو چشم او ما از پی ثنائی و عطار آمدیم

و آن قدر اسرار توحید و حقائق اذواق و مواجید که در مثنویات و غزلیات وی اندراج یافته در سخنان هیچیک ازین طائفه یافت نمی شود جزاه اللّه سبحانه عن الطالبین المشتاقین خیر الجزاء و من انفاسه الشریفه أی روی درکشیده ببازار آمده خلقی باین طلسم گرفتار آمده

و این قصیده بیست بیت زیاده است بعضی اهالی آنرا شرح نیکو گفته اند و در شرح این بیت چنین مذکور شد یعنی أی آنکه روی خود را که نور ظاهر وجودست

ص:171

بروی پوشش تعینات و صور در کشیده و پوشیده ببازار ظهور آمده خلقی باین طلسم صور که بر روی این گنج مخفی کشیده بواسطه کثرت تعینات مختلفه و اثر متباین گرفتار بعد و هجران و غفلت و پندار غیرت گشته با خود بواسطه سرایت پرتو نور جمال ان روی در روی پوش مظاهر و صور جمله گرفتار بلاء صورت عشق و محنت محبت گشته بعضی عاشق معنی گشته و بعضی صورت توئی معنی و بیرون تو اسمست توئی گنج و همه عالم طلسمست

عاشق صورت بوهم خود از معشوق دور افتاده اند و نمی دانند که عاشق کیست و دلربای ایشان چیست و کیست میل خلق جمله عالم تا ابد گر شناسندت و گر نه سوی تست*درین دستور تمام قصیده را شرح کرده است و از جهت اختصار باین مقدار اقتصار افتاد-شهادت وی در سنه سبع و عشرین و ستمائة بوده ست بقول مخدوم جهانیان سید جلال بخاری شهادت وی در خوارزم بر آن طرف جیحون بوده است چون کفار سر از تن مبارک او جدا ساخته اند سر خود را بر دست گرفته از آب جیحون گذشته بشهر خوارزم آمده در آنجا مدفون گشته چون کفار این کرامات از وی معاینه کردند همه اسلام آوردند و خانقاه وی نیز در خوارزم واقعست سن وی صد و چهارده بوده است اما مولانا عبد الرحمان جامی قدس سره در نفحات آورده اند که مرقد شیخ فرید الدین عطار در نیشاپورست چنین معلوم می شود که از خوارزم نقل کرده اند و اللّه اعلم بالصواب انتهی و از دلائل واضحه و براهین لائحه عظمت و جلالت و رفعت و نبالت عطار نزد سنیه آنست که کابلی با آن همه عصبیت و عناد او را بشیخ جلیل یاد نموده و بقول او در مقام اثبات ولای اهل نحله خود با اهلبیت أمجاد علیهم آلاف السلام الی یوم المعاد احتجاج و استناد کرده چنانچه در صواقع گفته قال الشیخ الجلیل فرید الدین احمد بن محمد النیسابوریّ من امن بمحمد و لم یؤمن بأهل بیته فلیس بمومن اجمع العلماء و العرفاء علی ذلک و لم ینکره احد و خود مخاطب نیز در صدد اثبات این خیال محال برآمده راه تعظیم و تفخیم عطار می پیماید و بکمال ابتهاج تشبث بافادات او می نماید چنانچه در همین کتاب تحفه می فرماید حضرت شیخ فرید الدین احمد بن محمد نیشاپوری معروف بعطار در اشعار عربی می فرمایند فلا تعدل باهل البیت خلقا فاهل البیت هم اهل السعادة فبغضهم

من الانسان خسر حقیقی و حبهم عبادة

این اشعار را شیخ بهاء الدین عاملی در کشکول خود نقل نموده باز از شیخ موصوف نقل می کنند که می فرمود من امن بمحمّد و لم یؤمن باهل بیته فلیس بمؤمن انتهی و علاوه برین انفا دانستی که شاهصاحب در باب المکاید همین کتاب تحفه بتصریح صریح عطار را از کبر او مقبولین اهل سنت وانموده و باظهار این معنی که او از جمله بزرگوارانی که بناء کارشان و نامدارانی که شریعت و طریقتشان از سر تا قدم بر مذهب اهل سنتست می باشد در اجلال و اعظام و تبجیل و اکرام او با قطعی الغایة افزوده

ص:172

و لعمری ان نکول المخاطب عمدة الاحبار*عن قبول حدیث مدینة العلم الّذی نظمه الفرید العطار*فی عدة مقاطیع و اشعار*بالحتم و الجزم القاطع لدابر الانکار*بعد ما تمسک بافادته العالیة الاسعار*و مدحه و اثنی علیه بالاعلان و الاجهار*و اظهر مقبولیته بلا ریب و استنکار* اغرب من غریب غرائب الاعصار *و اعجب عجیب من عجائب الادوار*و اللّه ولی التوفیق للاستبصار و الاعتبار

وجه شصت و هفتم

آنکه ابو الحسن علی بن محمد بن محمد بن عبد الکریم الجزری المعروف بابن الاثیر حدیث مدینة العلم را در اسد الغابة روایت کرده چنانچه گفته انبانا زید بن الحسن بن زید ابو الیمن الکندی و غیره کتابة قالوا

انبانا ابو منصور زریق انبانا احمد بن علی بن ثابت انبانا محمد بن احمد بن رزق انبانا ابو بکر بن مکرم بن احمد بن مکرم القاضی حدثنا القاسم بن عبد الرحمن الانباری حدثنا ابو الصلت الهروی حدثنا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات بابه انتهی فهذا العلامة ابن الاثیر* المحرز للفخر العالی الاثیر قد روی هذا الحدیث الخطیر* و اروی قبسا للقابس المرید للتنویر*فلا ادری کیف یجتری بعد ذلک علی الطعن جاحد غریر* او یرتبک فی شباک الضلال غب ذاک متیقظ خبیر*و اللّه ولی التوفیق و التیسیر*و هو المیسر لکلّ حرج عسیر و محتجب نماند که ابو الحسن علی بن الاثیر نزد سنیه عارج معارج اقصای فضل و کمال و نازل منازل منتهای شرف و اجلال و فائز مراتب عالیه نقد و تحقیق و محرز مناقب غالیه سبر و تدقیق بوده مفاخر سامیة المقام او بر ناظر وفیات الأعیان ابن خلکان و مختصر فی اخبار البشر ابو الفداء الایوبی و تذکرة الحفاظ و عبر و دول الاسلام تصنیف ذهبی و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد یافعی و طبقات شافعیه تاج الدین سبکی و طبقات شافعیه عبد الرحیم اسنوی و روض المناظر ابن شحنه حلبی و طبقات شافعیه تقی الدین اسدی و طبقات الحفاظ جلال الدین سیوطی و مدینة العلوم ازنیقی و غیر آن ظاهر و آشکارست در این جا بنابر اختصار بر بعض عبارات اقتصار می رود قال الذهبی فی تذکرة الحفاظ ابن الاثیر الامام العلامة الحافظ فخر العلماء عز الدین ابو الحسن علی بن الاثیر أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم بن عبد الواحد النیسابوریّ الجزری المحدث اللغوی صاحب التاریخ و معرفة الصحابة و الانساب و غیر ذلک و اخو العلامة مجد الدین صاحب جامع الاصول و الوزیر ضیاء الدین نصر اللّه صاحب کتاب المثل السائل مولده بجزیرة ابن عمر سنة خمس و خمسین و خمسمائة و سمع من خطیب الموصل أبی الفضل الطوسی و یحیی الثقفی و غیرهما بالموصل و من عبد المنعم بن کلیب و یعیش بن صدقة و ابن سکینة ببغداد و أبی القاسم

ص:173

بن صصری و زین الامناء بدمشق و حلب روی عنهم فی تصانیفه و حدث بالموصل و دمشق و حلب روی عنه ابن الدبیثی و القرصی و مجد الدین العقیلی و شرف الدین بن عساکر و سنقر الفضائی و آخرون و کانت داره مجمع الفضلاء و کان مکملا فی الفضائل علامة نسابة اخبار با عارفا بالرجال و انسابهم لا سیما الصحابة مع الامانة و التواضع و الکرم قدم الشام رسولا و قد شرع فی تاریخ کبیر لموصل و لم یتمه و مدینة جزیرة ابن عمر هی منسوبة الی الاجل الرئیس عبد العزیز بن عمر البرقعیدی الّتی بناها قاله ابن خلکان و قیل انشأها اوس و کامل ابنا عمر بن اوس التغلبی نقله ابن المستوفی فی تاریخ اربل و قیل منسوبة الی امیر العراق یوسف بن عمر الثقفی مات ابن الاثیر فی اواخر شهر شعبان سنة ثلاثین و ستمائة و تاج الدین سبکی در طبقات شافعیه گفته علی بن محمّد بن عبد الکریم الجزری ابن الاثیر الحافظ المورخ صاحب الکامل فی التاریخ لقبه عز الدین و هو اخو الاخوین المحدث اللّغوی مجد الدین صاحب النهایة و جامع الاصول و الوزیر ضیاء الدین صاحب المثل السائر ولد بالجزیرة العمریة سنة خمس و خمسین و خمسمائة و نشا بها ثم تحول بهم والدهم الی الموصل سمع بها من خطیب الموصل أبی الفضل و من أبی الفرج یحیی الثقفی و مسلم بن علی الشیخی و غیرهم و ببغداد من عبد المنعم بن کلیب و یعیش بن صدقة الفقیه و عبد الوهاب بن سکینة و اقبل فی آخر عمره علی الحدیث و سمع العانی و النازل حتی سمع لما قدم دمشق من أبی القاسم بن صصری و زین الامناء روی عنه الذهبی و الشهاب القوصی و المجد ابن أبی جرادة و الشرف بن عساکر و سنقر القضائی و هما من اشیاخ شیوخنا و غیرهم و من تصانیفه مختصر الانساب لابن السمعانی و کتاب حافل فی معرفة الصحابة اسمه اسد الغابة و شرع فی تاریخ الموصل قال ابن خلکان کان بیته بالموصل مجمع الفضلاء اجتمعت به بحلب فوجدت مکملا فی الفضائل و التواضع و کرم الاخلاق توفی فی رمضان سنة ثلاثین و ستمائة

وجه شصت

و هشتم

آنکه محیی الدین محمد بن علی بن محمد المعروف بابن العربی الطائی الاندلسی این حدیث شریف را بحتم و جزم ثابت نموده چنانچه در کتاب الدر المکنون و الجوهر المصون علی ما نقل عنه البلخی فی ینابیع المودة گفته و الامام علیّ رضی اللّه عنه ورث علم الحروف من سیدنا محمد صلّی اللّه علیه و سلم و إلیه الاشاره

بقوله صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فعلیه بالباب و ابن العربی از اکابر علمای عظام و اجله نبهای اعلام سنیه است کمال جلالت مرتبت و عظمت منزلت او نزد منقدین کبار و محققین احبار

ص:174

این حضرات واضح و لائحست و شطری از مفاخر سامقه و مآثر بارقه او بحسب افادات ایشان بر ناظر تاریخ ابن النجار البغدادی و تکملة الکمال؟ ؟ ؟ ابن نقطه و تاریخ حلب ابن العدیم و وفیات زکی الدین المنذری و تاریخ ابن الابار و تاریخ ابن الزبیر و تاریخ ابن الدهیثی و مشتبه النسبة ابو العلاء فرضی و تاریخ مصر قطب الدین حلبی و مرآة الزمان سبط ابن الجوزی و ذیل امرأة قطب الدین یونینی و کتاب المسالک ابن فضل اللّه و لطائف المنن احمد بن عطاء اللّه الاسکندری و ارشاد علامۀ یافعی و وافی بالوفیات صلاح الدین صفدی و فوات الوفیات محمد بن شاکر بن احمد الکتبی و تنبیه الغبی جلال الدین سیوطی و لواقح الانوار و تنبیه الانبیاء شعرانی و نفحات الانس عبد الرحمن جامی و کتائب اعلام الاخیار محمود بن سلیمان الکفوی و مدینة العلوم فاضل ازنیقی و اشاعه لاشراط الساعة برزنجی و صبح صادق نظام الدین سهالی و رساله تحقیق رویا از مخاطب والا شأن و معرکه سلامة اللّه بدایونی و جنّه فاضل معاصر مولوی صدیق حسن خان و غیر آن ظاهر و باهرست نظر باختصار در این جا بعض عبارات مذکور می شود شعرانی در لواقح الانوار گفته و منهم الشیخ العارف الکامل المحقق المدقق احد اکابر العارفین باللّه سیدی محیی الدین بن العربی رضی اللّه عنه بالتعریف کما رایته بخطه فی کتاب نسب الخرقة رضی اللّه عنه اجمع المحققون من اهل اللّه عز و جل علی جلالته فی سائر العلوم کما یشهد لذلک کتبه و ما انکر من انکر علیه الاّ لدقة کلامه لا غیر فانکروا علی من یطالع کلامه من غیر سلوک طریق الریاضة خوفا من حصول شبهة فی معتقده یموت علیها لا یهتدی لتاویلها علی مراد الشیخ و قد ترجمه الشیخ صفی الدین بن أبی المنصور و غیره بالولایة الکبری و الصلاح و العرفان و العلم فقال هو الشیخ الامام المحقق راس اجلاء العارفین و المقربین صاحب الاشارات الملکوتیة و النفحات القدسیة و الانفاس الروحانیة و الفتح المونق و الکشف المشرق و البصائر الخارقة و السرائر الصادقة و المعارف الباهرة و الحقائق الزاهرة له المحل الارفع من مراتب القرب فی منازل الانس و المورد العذب فی مناهل الوصل و الطول الاعلی من معارج الدنو و القدم الراسخ فی التمکین من احوال النهایة و الباع الطویل فی التصرف فی احکام الولایة و هو احد ارکان هذه الطریق رضی اللّه عنه و کذلک ترجمه الشیخ العارف باللّه تعالی سیدی محمد بن اسعد الیافعی رضی اللّه عنه و ذکره بالعرفان و الولایة و لقبه الشیخ ابو مدین رضی اللّه عنه بسلطان العارفین و کلام الرجل ادل دلیل علی مقامه الباطن و کتبه مشهورة بین الناس لا سیما بارض الروم فانه ذکر فی بعض کتبه صفة السلطان جد السلطان سلیمان بن عثمان الاول و فتحه القسطنطینیة فی الوقت الفلانی فجاء الامر کما قال و بینه و بین السلطان نحو مائتی سنة و قد بنی

ص:175

علیه قبة عظیمة و تکیة شریفة بالشام فیها طعام و خیرات و احتاج الی الحضور عنده من کان ینکر علیه من القاصرین بعد ان کانوا یبولون علی قبره رضی اللّه عنه و اخبرنی اخی الشیخ الصالح الحاج احمد الحلبی انه کان له بیت یشرف علی ضریح الشیخ محیی الدین فجاء شخص من المنکرین بعد صلاة العشاء بنار یرید ان یحرق تابوت الشیخ فخسف به دون القبر بتسعة اذرع فغاب فی الارض و انا انظر ففقده اهله من تلک اللیلة فاخبرتهم بالقصة فجاءوا و حضروا فوجد و راسه فکلما حفروا نزل و غار فی الارض الی ان عجزوا و ردموا علیه التراب و کان رضی اللّه عنه اولا یکتب الانشاء لبعض ملوک العرب ثم تزهد و تعبد و ساح و دخل مصر و الشام و الحجاز و الروم و له فی کل بلد دخلها مؤلفات و کان الشیخ عز الدین بن عبد السلام شیخ الاسلام بمصر المحروسة یحط علیه کثیرا فلما صحب الشیخ ابا الحسن الشاذلی رضی اللّه عنه و عرف احوال القوم صار بترجمه بالولایة و العرفان و القطبیّة مات رضی اللّه عنه سنة ثمان و ثلاثین و ستمائة و قد سطرنا الکلام علی علومه و احواله فی کتابنا تنبیه الاغبیاء علی قطرة من بحر علوم الاولیاء فراجعه و اللّه تعالی اعلم انتهی فهذا ابن العربی المعروف عندهم بالشیخ الاکبر* المحرز من المحامد فیما یزعمون ما لا تحصی و لا تحصر*قد اثبت هذا الحدیث السافر الانور الباهر الابهر*بالحتم القاطع لدابر من تولی عن الحق و ادبر*و الجزم المستاصل شافة من اعرض عن الصدق و استکبر*و احتج به دمغا لرأس المنکر الانکر*و استدل به قلعا لاساس معاند منکر انکر*فالعجب کلّ العجب من المخاطب الفاخر الافخر*الساخر الاسخر کیف لم یحط خبرا بافادات اسلافه فاغتر*و اقبل علی قدح الحدیث فاجترم اکبر الذنوب و اجتر

وجه شصت و نهم

آنکه محب الدین محمد بن محمود البغدادی المعروف بابن النجار این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در ذیل تاریخ بغداد علی ما نقل عنه آورده

اتنا رقیة بنت معمر بن عبد الواحد اتنا فاطمة بنت محمد بن أبی سعد البغدادی انا سعید بن احمد النیسابوریّ انا علی بن الحسن بن بندار بن المثنی انا علی بن محمّد بن مهرویه ثنا داود بن سلیمان الغازی ثنا علیّ بن موسی الرضا عن آبائه عن علیّ مرفوعا انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و حافظ ابن النجار از حفاظ کبار و ثقات احبار و اثبات جلالت شعار سنیه است کمال طول و باع و وسعت اطلاع و اعتلاء و ارتفاع و استبحار و اضطلاع او در علم حدیث بنابر افادات

ص:176

این حضرات بر ناظر تذکرة الحفاظ و عبر فی خبر من غیر و دول الاسلام محمد بن احمد ذهبی و وافی بالوفیات صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد الیافعی و طبقات شافعیه عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی و فوات الوفیات صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الخازن الکتبی و طبقات شافعیه تقی الدین ابو بکر بن احمد بن القاضی شهبة الاسدی و مدینة العلوم ازنیقی و ابجد العلوم و تاج مکلل و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر واضح و لائحست فهذا ابن النجار حافظهم الکبیر المقدار*و ناقدهم العظیم الاثار*و جهبذهم المرجع فی الانتقاد و الاختبار*قد روی هذا الحدیث المشرق المنار*المبهر الازدهار*فلا یحید عنه الاّ من اختلف علیه النجار*فاخطأ محجة المبار*و لا یطعن فیه الا الاعفک الماتح حیاض التباب و التبار*و لا یقدح فیه الا الاخلف الجالب علی نفسه جوائح الهلک و البوار و محتجب نماند که علی بن محمد بن مهرویه قزوینی که در سند ابن النجار واقع ست و در سند اول عاصمی نیز واقع شده کما دریت سابقا از اجله محدثین عظام و اکابر مسندین فخام می باشد عبد الکریم سمعانی در کتاب الانساب در نسبت قزوینی گفته و ابو الحسن علی بن محمّد بن مهرویه القزوینی حدث فی القریة ببغداد و الجبال عن یحیی بن عبدک القزوینی و داود بن سلیمان الغازی و محمد بن المغیرة و الحسن بن علی بن عفان روی عنه عمر بن محمد بن سنبک و ابو بکر محمد بن عبد اللّه الابهری و محمد بن عبید اللّه بن الشخیر و ابو حفص بن شاهین الواعظ و غیرهم ذکره ابو الفضل صالح بن محمد بن احمد الحافظ فی طبقات اهل همدان و قال ابو الحسن القزوینی قدم علینا سنة ثمان عشرة روی عن هارون بن هزاری و داود بن سلیمان الغازی نسخة علیّ بن موسی الرضا و محمد بن الجهم السمری و العباس بن محمد الدوری و یحیی بن أبی طالب و أبی حاتم الرازی سمعت منه مع أبی و کان یاخذ علی نسخة علی بن موسی الرضا و کان شیخا مسنا و محله الصدق و عبد الکریم رافعی در کتاب التدوین گفته علی بن محمد بن مهرویه البزاز ابو الحسن القزوینی یعرف بعلان و قد یقال له الصّانقانی و الحسن بن علی بن عفان و علی بن عبد العزیز و ابراهیم بن محمد الصنعانی و الدبری و محمّد بن عبد العزیز الدینوری و عمرو بن سلمة و ذکر ابو بکر الخطیب انه حدث ببغداد سنة ثلث و عشرین و ثلاثمائة عن یحیی بن عبدک و داود بن سلیمان و حدث عنه ببغداد ابو الحسن عبد الواحد بن محمّد الحباب القاضی و روی عنه ابو حفص عمر بن احمد بن سیار فی کتاب الشکر و انتخب

ص:177

علیه ابن عقدة ثلثة اجزاء و سمع تاریخ احمد بن زهیر بن أبی خیثمة منه و احادیث أبی هدبة عن انس من أبی جعفر محمد بن عبید اللّه المنادی بسماعه سنة سبع و ستین و مائتین بروایته عن أبی هدبة و احادیث أبی مکیس دینار عن أبی عبد اللّه احمد بن محمد بن غالب غلام الخلیل عن دینار عن انس و احادیث خراش عن غلام الخلیل هذا عن خراش و مسند علی بن موسی الرضا عن داود بن سلیمان الغازی و توفی سنة خمس و ثلثین و ثلاثمائة و قد نیف علی المائة و لم یکن له ولد ذکر-و نیز باید دانست که داود بن سلیمان الغازی القزوینی که علی بن محمد بن مهرویه از وی روایت این حدیث شریف کرده و او شرف روایت این حدیث از جناب امام رضا علیه السلام احراز نموده از روات مشاهیر و سندین نحاریر سنیه است رافعی در کتاب التدوین گفته داود بن سلیمان بن یوسف الغازی ابو احمد القزوینی شیخ اشتهر بالروایة عن علی بن موسی الرضا و یقال ان علیا کان مستخفیا فی داره مدة مکثه بقزوین و له نسخة عنه یرویها اهل قزوین عن داود کإسحاق بن محمد و علی بن محمد بن مهرویه و غیرهما

انبانا غیر واحد عن أبی القسم السحامی انبا ابو القسم عبد الرحمن بن محمّد بن احمد بن فوران الامام ثنا ابو الحسن علی بن عبد اللّه الطیسفونی ثنا ابو الحسن علی بن الحسن بن عبد الرحیم ثنا علی بن محمد بن مهرویه القزوینی بنهاوند ثنا ابو احمد داود بن سلیمان القزوینی حدثنی علی بن موسی الرضا حدثنی أبی موسی بن جعفر عن ابیه جعفر بن محمّد عن ابیه محمد بن علی عن ابیه علی بن الحسین عن ابیه الحسین بن علی عن ابیه علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول اللّه تعالی یا بن آدم ما تنصفنی اتحبب إلیک بالنعم و تتمقت الیّ بالمعاصی خیری إلیک منزل و شرک الیّ صاعد و لا یزال ملک کریم یاتینی عنک کلّ یوم و لیلة بعمل قبیح یابن آدم لو سمعت وصفک من غیرک و انت لا تعلم من الموصوف لسارعت الی مقته و أنبئنا

عن أبی علی الحداد عن کتاب الخلیل الحافظ ثنا محمد بن اسحاق بن محمد ثنا أبی و علی بن مهرویه و قالا ثنا داود بن سلیمان ثنا علیّ بن موسی الرّضا حدثنی أبی موسی عن ابیه جعفر عن ابیه محمّد عن ابیه علی عن ابیه الحسین عن ابیه علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم العلم خزائن و مفتاحه السؤال فسئلوا یرحمکم اللّه فانه یؤجر فیه اربعة السائل و المعالم و المستمع و المحب لهم و نیز رافعی در تدوین بترجمه جناب امام رضا علیه السلام گفته و حدث

الخلیل الحافظ عن محمد بن اسحاق

ص:178

الکیسانی قال ثنا أبی و علی بن مهرویه ثنا داود بن سلیمان ثنا علی بن موسی الرّضا حدثنی أبی موسی بن جعفر عن ابیه جعفر بن محمّد عن ابیه محمد بن علی عن ابیه علی بن الحسین عن ابیه الحسین الی عن ابیه علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم العلم خزائن و مفتاحه السؤال فسئلوا یرحمکم اللّه فانه یؤجر فیه اربعة السائل و المعلم و المستمع و المحبّ له و قد اشتهر اجتیاز علی بن موسی الرضا بقزوین و یقال انه کان مستخفیا فی دار داود بن سلیمان الغازی الّذی روی عنه النسخة المعروفة روی عنه اسحاق بن محمد و علی بن محمد بن مهرویه و غیرهما

وجه هفتادم

آنکه کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحه بن محمد القرشی النصیبی حدیث مدینة العلم را در کتاب در منظم بالحتم و الجزم ثابت دانسته چنانچه در در منظم علی ما نقل عنه البلخی فی ینابیع المودة گفته و

قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها قال اللّه تعالی و اتوا البیوت من ابوابها فمن أراد العلم فعلیه بالباب

وجه هفتاد و یکم

آنکه علامه ابن طلحه این حدیث شریف را در مطالب السؤل ثابت نموده و در معرض احتجاج و استدلال آن را وارد فرموده چنانچه در فصل رابع باب اوّل کتاب مذکور در ضمن کلامی بسیط متعلق ببودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام بطین انزع می فرماید و لم یزل بملازمة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یزیده اللّه تعالی علما حتی

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فیما نقله الترمذی فی صحیحه بسنده عنه انا مدینة العلم و علی بابها فکان من غزارة علمه یذلل جوامح القضایا و یوضح مشکلات الوقائع و یسهل مستصعب الاحکام فکل علم کان له فیه اثر و کل حکمة کان له علیها استظهار و سیاتی تفصیل هذا التاصیل فی الفصل السادس المعقود لبیان علمه و فضله انشاء اللّه تعالی

وجه هفتاد دوم

آنکه و نیز علامه ابن طلحة این حدیث شریف را در فصل سادس باب اول مطالب السئول که برای بیان علم و فضل آن جناب معقودست وارد ساخته در اثبات غزارت علم آن جناب بان اعلام بلاغت و براعت افراخته چنانچه در ضمن ادله توفر علم و فضل آن جناب گفته و من ذلک ما رواه الامام الترمذی فی صحیحه بسنده و قد تقدم ذکره فی الاستشهاد فی صفة امیر المؤمنین بالانزع البطین

ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علیّ بابها و نقل الامام ابو محمد الحسین بن مسعود القاضی البغوی فی کتابه الموسوم بالمصابیح

ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا دار الحکمة و علی بابها لکنه صلّی اللّه علیه و سلم خص العلم بالمدینة و الدار بالحکمة لما کان العلم اوسع

ص:179

انواعا و ابسط فنونا و اکثر شعبا و اغزر فائدة و اعم نفعا من الحکمة خصص الاعم بالاکبر و الاخص بالاصغر الی آخر ما سیاتی انشاء اللّه تعالی فیما بعد و محتجب نماند که کتاب مطالب السئول از کتب و اسفار جلیلة الاخطار و از جمله مصنفات و مؤلفات عالیة المقدار می باشد محمد محبوب عالم که از اکابر عرفای کاملین و اعاظم کملای فاضلینست در تفسیر شاهی که شاه صاحب و تلمیذ رشیدشان هر دو در اظهار عظمت مرتبت و رفعت منزلت ان اتفاق دارند جابجا ازین کتاب اعنی مطالب السئول نقلها آورده راه رکون و اعتماد و وثوق و استناد بر آن سپرده و خود علامه ابن طلحه در صدر کتاب مذکور بنهایت رشاقت بیان و فصاحت لسان وثاقت و اشتهار روایات و اخبار و احادیث و آثار ان ظاهر نموده چنانچه سابقا در مجلد حدیث طیر بحمد اللّه تعالی دریافتی و چون علامه ابن طلحه بالخصوص مرویات فصل سادس باب اول کتاب خود که در ان حدیث مدینة العلم آورده بکمال متانت و رزانت و اقصای استحصان و رصانت مکرر ستوده لذلک ایراد کلام او متعلق باین فصل برای تنویر بصائر اولی الالباب مناسب می نماید پس باید دانست که علامه ابن طلحه در عنوان فصل مذکور مطالب السئول گفته-الفصل السادس فی علمه و فضله هذا فصل فی ارجائه مجال المقال واسع و لسان ألباء ان صادع و ثاقب المناقب لامع و فجر الاثر طالع و مراح الامتداح جامع و فضاء الفضائل شاسع فهو لمن تنسک بهذاه نافع و لمن تمسک بعراه رافع فیا له من فصل فضل کوس ینبوعه لذة للشّاربین و دروس مضمونه مفرحة للکرام الکاتبین و عروس مستودعه من مستحسنات حسنات المقربین یعظم عند التحقیق قدر وقعه و یعم اهل التوفیق شمول نفعه و یتم اجر مؤلفه بجمعه و هو لمن وقف علیه قید بصره و سمعه لم اورد فیه ما یصل إلیه وارد الاضطراب و لا اودعته ما یدخل علیه رائد الارتیاب و لا ضمنته غثا تمجه اصداف الاسماع و لا غثاء تقذفه اصناف الالباب بل مریت له اخلاف روایة الخلف عن السلف حتی اکتنفت بزبد الاوطاب و نظمت فیه جواهر درر صرحت السن السنن و نطقت بها آیات الکتاب و قررته بادلة نظر محکمة الاسباب بالصواب هامیة السحاب بالمحاب مفتحة الابواب للطلاب مثمرة ان شاء اللّه تعالی لجامعها جمیل الثناء و جزیل الثواب ازین عبارت سراسر رشاقت علاوه بر وجوه متکثره عظمت و جلالت اخبار و آثار این فصل صراحة ظاهر و واضح می شود که علامه ابن طلحه درین فصل وارد نکرده چیزی را

ص:180

که بآن وارد اضطراب برسد و سپر نکرده آنرا چیزی که بر آن زائد ارتیاب داخل شود و تضمین نکرد و آن را حدیث فاسدی که اصداف اسماع آنرا رد کند و نه چیزی خراب شبیه بغثا را که اصناف الباب آنرا بیند ازو بلکه وارد کرده چیزی را که نرم کرده برای آن پستانهائی روایت خلف را از سلف تا اینکه محاط شد به خلاصه شیر مشکها و نظم کرده درین فصل جواهر درری که تصریح کرده بان زبانهای سنن و گویا شده بان آیات کتاب و نیز علامه ابن طلحه در فصل سادس باب اول مطالب السؤول بعد ذکر نبذی از ادلۀ علم و فضل جناب امیر المؤمنین علیه السلام از آیات و اخبار گفته فقد صدرت هذا الفصل المعقود لبیان فضله الموفور و علمه المشهور من الایات القرآنیّة و الاحادیث النبویة بما فیه شفاء الصدور و وفاء بالمستطاع و المقدور و اهتداء یخرج القلوب الضالّة من الظلمات الی النور و اقتصرت علیها لکونها واضحة جد دارا حجة صحة و معتقدا و قد جعلت للمعقبات الالهیة من بین یدیها و من خلفها لحفظها رصدا و لم اتجاوزها الی ایراد اخبار کثیرة عددا واهیة سند او مستندا غیر انی قد أردفتها من المعقول بمعان مستغربة الاشارات مستعذبة العبارات مهذبة الکلمات مزکیة المقدمات معسولة الحلبات موصولة العذبات تمنح سامعها طربا لحسن ترتیبها و توضح لمن یعیها عجبا من تهذیب تقریبها ازین عبارت سراپا بلاغت در نهایت وضوح و ظهورست که علامه ابن طلحه این فصل را از آیات قرآنیة و احادیث نبویه بچیزی مصدر نموده که در ان شفاء صدورست و وفاست بمستطاع و مقدور و اهتدائیست که بیرون می آورد دلهای گمراه را از ظلمات بسوی نور و اقتصار نموده است علامه ابن طلحه بر ان احادیث بسبب بودن آن واضح از روی راه و راجح از روی صحت و اعتقاد و رصد گردانیده است معقبات الهیه را از پیش روی و پس پشت آن برای حفظ آن و تجاوز نکرده از ان بسوی ایراد اخباری که بسیار بود از روی عدد و واهی بود از روی سند و مستند پس بعد این افادات مزهره و افاضات مبهره علامه ابن طلحه کدام عاقلیست که در اتصاف حدیث مدینة العلم بمحاسن مذکورۀ بارعة الاوصاف و مفاخر محصفة الاطراف و اعتلای آن باقصای صحت و وثاقت و وصول ان بمنتهای تاصل و عراقت ارتیابی خواهد ورزید و با وصف این همه مراتب عالیه و مفاخر متلالیه گرد قدح و جرح و غمز و همز آن خواهد گردید و بالجملة فهذا صاحب مطالب السئول*قد درء فی نحور اهل الجحود و الغفول

ص:181

و دفع فی صدور ارباب العضیهة و الذهول*و سود وجه کل معاند جهول*و ارغم انف کل محائد خذول*و اوجع قلوب الزرافة المنهمکة فی الانحراف عن آل الرسول* صلوات اللّه و سلامه علیه و علیهم ماهب الدبور و القبول*فلیبک الباکون علی عقل المخاطب المخدوم للفحول*حیث اقتصر علی تقلید الکابلی الغفول*و لم یعثر علی افادات ائمة المنقول*المویدین له بمعانی المعقول*المثبتین لهذا الخبر المشهور المقبول*الّذی لا یجحده الا کل حاقد مخذول*مستهتر بالانکار المرذول*مولع بالعناد المغسول

وجه هفتاد و سوم

آنکه شمس الدین ابو المظفر یوسف بن قزغلی المعروف بسبط ابن الجوزی حدیث مدینة العلم را از مناقب احمد بن حنبل نقل نموده و باثبات و تحقیق و توثیق و تصدیق آن اهل حقّ را رهین منت خویش فرموده چنانچه در کتاب تذکرۀ خواص الامة فی معرفة الائمة که علامه ابن الوردی در تتمة المختصر تصریح ببودنش از تصانیف او کرده و خود سبط ابن الجوزی در اول آن گفته و بعد فهذا کتاب فی فضل الامام العلیم و الحبر الحلیم و السیّد الکریم اخی الرّسول و بعل البتول و سیف اللّه المسلول سید الحنفاء و رابع الخلفاء و ابن عم المصطفی امام الدین و عالمه و قاضی الشرع و حاکمه و منصف کل مظلوم من ظالمه و المتصدق فی الصلوة بخاتمه مفرق الکتائب و مظهر العجائب لیث بنی غالب أبی الحسنین علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه و عن زوجته و صلی علی ابیها و حشرنا فی زمرته و رضی اللّه عن بقیة الصحابة و اهل البیت اجمعین می فرماید

حدیث انا مدینة العلم

قال احمد فی الفضائل حدثنا ابراهیم بن عبد اللّه ثنا محمد بن عبد اللّه الرومی ثنا شریک عن سلمة بن کهیل عن الصنابحی عن علی قال قال لی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و فی روایة انا مدینة الفقه و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و رواه عبد الرزاق فقال فمن أراد الحکم فلیات الباب فان قیل فقد ضعفوه فالجواب ان الدارقطنی قال قد رواه سوید بن غفلة عن الصنابحی و لم یذکر سوید بن غفلة و قول الدارقطنی ان ثبت فهو صفة الارسال و المرسل حجة فی باب الاحکام فکیف بباب الفضائل فان قیل فی هذه الروایات مقال قلنا نحن لم نتعرض لها بل نحتج بما خرجه احمد و هو الروایة الاولی عن علی و إذا ثبتت الروایة الاولی ثبتت الروایات کلّها لان روایة الحدیث

ص:182

بالمعنی جائزة فی احکام الشریعة فههنا اولی فان قیل محمد بن علی الرومی شیخ شیخ احمد بن حنبل ضعفه ابن حبان فقال یاتی علی الثقات بما لیس من احادیث الاثبات قلنا قد روی عنه ابراهیم بن محمد شیخ احمد و لو کان ضعیفا لبیّن ذلک و کذا احمد فانه اسند إلیه و لم یضعفه و من عادته الجرح و التعدیل فلما اسند عنه علم انه عدل فی روایته انتهی فثبت بحمد اللّه و حسن توفیقه من هذه العبارة انّ سبط ابن الجوزی قد عنی باثبات الحدیث الشریف و جد و جهد و سعی و وکد فی الذبّ عن ذماره و الرد لتوهینه و تضعیفه و انکاره فدرء فی صدور القاصرین و هشم اناف الخاسرین و فتّ فی اعضاد الجاحدین و نکس رؤس الحائدین و کسر سورة المکابرین و لبد خورة المثابرین علی التکذیب و التوهین و الابطال و التهجین فَقُطِعَ دابِرُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ و باید دانست که اگر سبط ابن الجوزی این همه اهتمام بلیغ در اثبات این حدیث شریف نمی نمود و بر محض نقل آن از احمد در این مقام اکتفا می کرد باز هم دلیل نهایت ثبوت و غایت تحقق آن نزد او می شد بوجوه عدیده اوّل آنکه سبط ابن الجوزی در عنوان باب ثانی کتاب خود که در آن این حدیث شریف را ذکر نموده گفته الباب الثانی فی فضائله کرّم اللّه وجهه فضائله اشهر من الشمس و القمر و اکثر من الحصی و المدر و قد اخترت منها ما ثبت و اشتهر و هی قسمان قسم مستنبط من الکتاب و الثانی من السنة الظاهرة التی لا شک فیها و لا ارتیاب-ازین عبارت ظاهرست که سبط ابن الجوزی درین باب از فضائل نامحصوره جناب امیر المؤمنین علیه السلام که اشهر از شمس و قمر و اکثر از حصی و مدرست اختیار نموده است آنچه را که ثابت و مشتهر شده ست و آنرا دو قسم نموده قسمی از ان مستنبط از کتابست و قسمی دیگر از سنت ظاهره است که در ان شک و ارتیاب نیست پس بحمد اللّه تعالی بکمال وضوح و ظهور واضح و لائح گردید که حدیث مدینة العلم از فضائل ثابته مشتهره جناب امیر المؤمنین علیه السلامست و از قسمیست که در ان ارباب الباب را هیچ شک و ارتیاب نیست و مجرد ایراد سبط ابن الجوزی آن را درین باب برای ظهور این معنی کافیست فضلا عما ایده به من البیان الرشیق* و التبیان الانیق*المسدد لکل حازم افیق*و الهاتف بکل من أخطأ السبیل و اضلّ الطریق دوم آنکه سبط ابن الجوزی در تذکره در فصلی که آنرا برای ذکر والدۀ جناب امیر المؤمنین علیه السلام معقود نموده گفته قلت و قد اخرج لها ابو نعیم الحافظ حدیثا طویلا فی فضلها الا انّهم قالوا

ص:183

فی اسناده روح بن صلاح ضعفه ابن عدی فلذلک لم نذکره ازین عبارت ظاهرست که احتیاط سبط ابن الجوزی در ذکر احادیث بحدی رسیده که حدیثی که مثل حافظ ابو نعیم در فضل حضرت فاطمه بنت اسد رضوان اللّه علیها اخراج کرده بود محض باین سبب که در اسناد ان روح بن صلاح که ابن عدی آن را تضعیف کرده واقعشده بود ذکر نکرد پس معلوم شد که مجرد ذکر سبط ابن الجوزی حدیث مدینة العلم را در تذکره دلیل ثبوت و تحقق و انتفاء طعن از انست نزد او فکیف که سبط ابن الجوزی اهتمام بلیغی که در اثبات این حدیث شریف فرموده بر ناظر بصیر واضح و مستنیرست سوم آنکه سابقا در وجه هفتم دانستی که سبط ابن الجوزی در تذکرۀ خواص الامه بجواب قدح حدیث مواخات افاده نموده که احمد در باب احادیث مقلد و متبوعست هر گاه حدیثی را روایت کند رجوع بروایت او واجبست زیرا که او امام زمان و عالم اوان خود و مبرز در علم نقل بر اقران و فارس یکه تاز میدان خویش بوده و دریافتی که سبط ابن الجوزی محض روایت احمد را در باب رد قدح قادحین و دفع جرح جارحین کافی و وافی می داند پس اگر سبط ابن الجوزی در این مقام اکتفا بر مجرد نقل حدیث مدینة العلم از کتاب الفضائل احمد می کرد دلیل واضح و برهان لائح بر ثبوت و تحقق این حدیث شریف و بطلان کلام جاحد سخیف و منکر عنیف نزد او می شد فکیف إذا انضم الی ذلک مثل هذا الاهتمام و الابرام القاطع لدابر الخصام و محتجب نماند که علامه سبط ابن الجوزی از اکابر حفاظ اعلام اجلا و ایقاظ عظام سنیه بوده شطری از علو مراتب و شموخ مناصب او بر متتبع جامع مسانید ابی حنیفه تصنیف ابو الموید محمد بن محمود الخوارزمی و کفایة الطالب محمد بن یوسف الکنجی و وفیات الأعیان قاضی القضاة ابن خلکان و منظر الانسان یوسف بن احمد السجزی و ذیل مرآة الزمان تالیف قطب الدین موسی بن محمد الیونینی البعلبکی و کتاب المختصر فی اخبار البشر لابی الفداء اسماعیل بن علی بن محمود الایوبی و تتمة المختصر فی اخبار البشر از زین الدین أبی حفص عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی و عبر فی خبر من غبر لشمس الدین الذّهبی و نظم درر السمطین جمال الدین محمد بن یوسف الزرندی و وافی بالوفیات صلاح الدین صفدی و مرآة الجنان عبد اللّه بن سعد الیافعی و جواهر مضیئة عبد القادر بن محمد القرشی و مختصر جواهر مضیئه مجد الدین ابو طاهر محمد بن یعقوب الفیروزآبادی الشیرازی و طبقات الشافعیه تقی الدین اسدی و قول مبنی شمس الدین سخاوی و جواهر العقدین نور الدین علی بن عبد اللّه السمهودی و حسن المقصد جلال الدین السیوطی و اتحاف الوری لنجم الدین عمر بن فهد المکی و غایة المرام باخبار سلطنة البلد الحرام عز الدین عبد العزیز بن فهد المکی و طبقات المفسرین شمس الدین محمد بن علی بن احمد الداودی المالکی و صواعق احمد ابن محمد بن علی بن حجر الهیتمی المکی و کتاب اعلام الاخیار محمود بن سلیمان الکفوی

ص:184

و مدینة العلوم فاضل ازنیقی و اثمار جنیه فی اسماء الحنفیه ملا علی بن سلطان محمد قاری و انسان العیون نور الدین علی بن ابراهیم الحلبی و در مختار محمد بن علی بن محمد بن علی الحصکفی و مفتاح النجا مرزا محمد بن معتمدخان بدخشی و کشف الظنون فاضل چلپی و صواقع خواجه نصر اللّه کابلی و سیف مسلول قاضی ثناء اللّه پانی پتی و همین کتاب تحفه خود شاهصاحب و ایضاح رشید الدین خان تلمیذ رشید مخاطب وحید و ازالة الغبن مولوی حیدر علی معاصر و ابجد العلوم مولوی صدیق حسن خان معاصر واضح و لائحست

وجه هفتاد و چهارم

آنکه ابو عبد اللّه محمد بن یوسف الکنجی الشافعی که از اعاظم متبحرین حفاظ و افاخم متمهرین ایقاظ و ثقات ناقدین اعیان و اثبات بارعین جلیل الشأن ائمه سنیه است و جلائل فضائل و عوالی معالی و احاسن محاسن و زواهر مآثر او انشاء اللّه تعالی در مجلد حدیث تشبیه و مجلد حدیث نور بسمع اصغا خواهی شنید در کتاب کفایة الطالب فی مناقب امیر المؤمنین علی ابن أبی طالب بابی خاص برای حدیث مدینة العلم معقود نموده بسیاق و اثبات طرق عدیده و وجوه سدیده آن قصب السبق در مضمار تحقیق و تنقید ربوده چنانچه در کتاب مذکور که نسخۀ عتیقه آن در ارض عزی علی مشرفها آلاف السلام من الملک العلی بدست نحیف افتاده بود می فرماید الباب الثامن و الخمسون فی تخصیص علیّ

بقوله صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها اخبرنا العلامة قاضی القضاة صدر الشام ابو المفضل محمد بن قاضی القضاة شیخ المذاهب أبی المعالی محمد بن علی القزوینی اخبرنا حجة العرب زید بن الحسن الکندی اخبرنا ابو منصور القزاز اخبرنا زین الحفاظ و شیخ اهل الحدیث علی الاطلاق احمد بن علی ثابت البغدادی اخبرنا عبد اللّه بن محمّد بن عبد اللّه حدثنا محمد بن المظفر حدثنا ابو جعفر الحسین بن حفص الخثعمی حدثنا عباد بن یعقوب حدثنا یحیی بن بشیر الکندی عن اسماعیل بن ابراهیم الهمدانی عن أبی اسحاق عن الحرث عن علی و عن عاصم بن ضمرة عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم شجرة انا اصلها و علی فرعها و الحسن و الحسین ثمرتها و الشیعة ورقها فهل یخرج من الطیب الاّ الطیب و انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد المدینة فلیأتها من بابها قلت هکذا رواه الخطیب فی تاریخه و طرقه اخبرنا العلامة قاضی القضاة ابو نصر محمد بن هبة اللّه بن قاضی القضاة محمد بن هبة اللّه بن محمد الشیرازی اخبرنا الحافظ ابو القاسم اخبرنا القسم بن السمرقندی اخبرنا ابو القاسم بن مسعدة اخبرنا

ص:185

حمزة بن یوسف اخبرنا ابو احمد بن عدی حدثنا النعمان بن هارون البلدی و محمد بن احمد بن المؤمل الصیرفی و عبد الملک بن محمد قالوا حدثنا احمد بن عبد اللّه بن یزید المؤدب حدثنا عبد الرزاق عن سفیان عن عبد اللّه بن عثمان بن خثیم عن عبد الرحمن بن بهمان قال سمعت جابرا یقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول یوم الحدیبیة و هو اخذ بضبع علیّ بن أبی طالب و هو یقول هذا امیر البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله ثم مدّ بها صوته و قال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد المدینة فلیات الباب قلت هکذا رواه ابن عساکر فی تاریخه و ذکر طرقه عن مشایخه اخبرنا علی بن عبد اللّه بن أبی الحسن الازجی بدمشق عن المبارک بن الحسن اخبرنا ابو القسم بن البسری اخبرنا ابو عبد اللّه محمد اخبرنا محمد بن الحسین حدثنا ابو الحسن علی بن اسحاق بن زاطیا حدثنا عثمان بن عبد اللّه العثمانی حدثنا عیسی بن یونس عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها قلت هذا حدیث حسن عال و قد تکلم العلماء فی معنی هذا الحدیث ان علیّا باب العلم فاکثروا حتی قالت طائفة انّما أراد النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم

انا مدینة العلم أی انا معدن العلم و موضعه و ما کان عند غیری فغیر معدود من العلم و

قوله و علی بابها یرید ان باب هذا المدینة رفیع من حیث ان شریعة النبی صلّی اللّه علیه و سلم اثبت الشرائع و اقومها و اهداها لا یدخل علیها النسخ و لا التحریف و لا التبدیل بل هی محفوظة بحفظ اللّه عز و جل و مصونة من النقص لا ینسخها شیء فلهذا نسبها الی العلو و کتابه آخر الکتب الّتی انزلها اللّه عز و جلّ فلا یدخل علیه النسخ قال اللّه تعالی وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ أی ان القرآن یحکم علی جمیع الکتب المنزلة قبله و ما ورد فیه من الحلال و الحرام لا یتغیر و لا ینسخ و لا یبطل فکان القرآن اجل الکتب الّتی انزلها اللّه عز و جل و شریعة الرّسول صلّی اللّه علیه و سلم اجل الشرائع و اعلاها و ابهاها و اسناها و اسماها حیث لا یدخل علیها النسخ و لا التبدیل و هی عالیة سامیة عال بابها قلت و اللّه اعلم ان وجه هذا عندی

ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علیّ بابها أراد صلّی اللّه علیه و سلم ان اللّه تعالی علّمنی العلم و امرنی بدعاء الخلق الی الاقرار

ص:186

بوحدانیته فی اول النبوة حتی مضی شطر زمان الرسالة علی ذلک ثم امرنی اللّه و بمحاربة من أبی الاقرار للّه عز و جل بالوحدانیة بعد منعه من ذلک

فانا مدینة العلم فی الاوامر و النواهی و فی السلم و الحرب حتی جاهدت المشرکین و علیّ بن أبی طالب بابها أی هو اول من یقاتل اهل البغی بعدی من اهل بیتی و سائر امّتی و لولا علی بیّن للناس قتال اهل البغی و شرع الحکم فی قتلهم و اطلاق الاساری منهم و تحریم سلب اموالهم و سبی ذراریهم لما عرف ذلک فالنبی صلّی اللّه علیه و سلم سن فی قتال المشرکین و نهب اموالهم و سبی ذراریهم و سن علیّ فی قتال اهل البغی ان لا یجهز علی جریح و لا یقتل الاسیر و لا تسبی النساء و الذریة و لا توخذ اموالهم و هذا وجه حسن صحیح و مع هذا فقد قال العلماء من الصحابة و التابعین و اهل بیته بتفضیل علیّ و زیادة علمه و غزارته و حدة فهمه و وفور حکمته و حسن قضایاه و صحة فتواه و قد کان ابو بکر و عمر و عثمان و غیرهم من علماء الصحابة یشاورونه فی الاحکام و یاخذون بقوله فی النقض و الابرام اعترافا منهم بعلمه و وفور فضله و رجاحة عقله و صحة حکمه و لیس هذا الحدیث فی حقه بکثیر لان رتبته عند اللّه عز و جل و عند رسوله و عند المؤمنین من عباده اجل و اعلی من ذلک انتهی فالحمد للّه المسدی بجزیل المواهب* المسعف لجلیل المارب*حیث وضح عن عبارة کفایة الطالب*ما فیه کفایة المطالب* و هدایة للراغب*و تنکیس لرءوس الجاحدین *الجانحین المتهالکین *علی ابطال فضائل امام المشارق و المغرب*مولانا و سیّدنا امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب*علیه و آله آلاف السّلام الملک الواهب*فانه قد ثبت من افادة الحافظ الکنجی ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم ما طلع طالع و غرب غارب*خصص علیّا علیه السلام بهذا الحدیث الثابت الراتب*و انه قد رواه خطیب بغداد و ابن عساکر من طرق متعددة إنارة للطریق المهیع اللاحب*و انّ هذا الحدیث من روایة ابن عباس حدیث حسن عال علی رغم المنکر الخائب*و التائه الحائب*و ظهر ایضا من

ص:187

افادة هذا الناقد الناقب*انّ العلماء قد أکثروا الکلام فی بیان معناه ایضا حالما فیه من المطالب و بان ان بعضهم قد خدعته الکواذب*و تاهت به من النّصب المذاهب*حیث اوله علی نهج اهل العناد اخراجا له من مناقب اسد اللّه الغالب*علیه و اله من سلام اللّه ما لا یحسبه حاسب*و هذا ایضا مما یؤذن بکمال تحقق الحدیث حتی عند من سلک مسلک النواصب* کما هو واضح علی من عقله و فهمه حاضر غیر عازب*و وضح ایضا ان الحافظ الکنجی افاد بنفسه فی معناه کلاما أحد علی الجاحدین من القواضب*و ان هذا الحدیث لیس بکثیر فی حق امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه و اله الکرام المناسب*نظر الی ما له عند اللّه و رسوله و المؤمنین من عالیة المراتب*و غالیة المناقب*و باذخة المناصب*و شامخة المراقب و علاوه برین از تصریح حافظ کنجی در صدر کتاب کفایة الطالب واضح و آشکارست که احادیث این کتاب احادیث صحیحه است که حافظ کنجی آن را از مشایخ خود در بلدان روایت نموده و در کتب ائمه و حفاظ مسطور و مثبتست و این احادیث را حافظ مذکور بسبب حمیت محبت اهل البیت علیهم السلام برای افحام و تبکیت و تخجیل و تسکیت بعض منکرین و جاحدین که در بعض احادیث بمزید جهل خود زبان طعن گشوده بودند املا فرموده و زنگ شبهه و ارتیاب از قلوب اهل معرفت زدوده حیث قال فی کفایة الطالب بعد التحمید و التصلیة یقول العبد الفقیر محمد بن یوسف بن محمّد الکنجی اما بعد فانی لما جلست یوم الخمیس لست لیال بقین من جمادی الآخرة سنة 647 سبع و اربعین و ستمائة بالمشهد الشریف بالحصباء من مدینة الموصل و دار الحدیث المهاجریة حضر المجلس صدور البلد من النقباء و المدرسین و الفقهاء و ارباب الحدیث فذکرت بعد الدرس احادیث و ختمت المجلس بفصل فی مناقب اهل البیت علیهم الصلوة و السلام فطعن بعض الحاضرین لعدم معرفته بعلم النقل فی حدیث زید بن ارقم فی غدیر خم و

فی حدیث عمار فی قوله صلّی اللّه علیه و سلم طوبی لمن احبّک و صدق فیک فدعتنی الحمیّة لمحبتهم علی املاء کتاب یشتمل علی بعض ما روینا عن مشایخنا فی البلدان من احادیث صحیحة من کتب الائمّة و الحفاظ فی مناقب امیر المؤمنین علی الّذی لم ینل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فضیلة فی آبائه و طهارة فی مولده الاّ و هو قسیمه فیها تأسّیا بما رویناه عن علی بن محمّد بن عبد الصمد السخاوی امام القراء یجامع دمشق و علی بن هبة اللّه بن سلامة بن الجمیزی الخطیب بمصر و

ص:188

عبد اللّه بن الحسین بن رواحة بحلب و غیرهم قالوا

اخبرنا الحافظ ابو طاهر احمد بن محمد السلفی انبأ القاضی ابو المحاسن عبد الواحد بن اسماعیل الرویانی اخبرنا ابو غانم احمد بن علی الکراعی انبا عبد اللّه بن الحسین النضری انبا الحرث بن أبی أسامة حدثنا محمد بن کناسة ثنا الاعمش عن شقیق عن عبد اللّه قال قلت یا رسول اللّه المرء یحب القوم و لما یلحق بهم فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم المرء مع من احبّ و فی روایة رجل یجالس المصلین و لا یصلّی الاّ قلیلا و یجالس الصّائمین و لا یصوم الاّ قلیلا و یجالس المجاهدین و لا یجاهد الاّ قلیلا فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اولئک قوم لا یشقی بهم جلیسهم و ابتدأنا بما وقع النزاع فیه فلما تم الاملاء بعون اللّه و توفیقه بیضناه برسم خزانة اشرف نبیه فی عصرنا الّذی علا النّاس بصرامته و بهرهم برجاحته و باینهم بشهامته مولانا الصاحب الاعظم شرف آل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم تاج الدین أبی المعالی محمد بن نصر نصیر امیر المؤمنین اسبغ اللّه علیه ظل المواقف الشریفة بمحمّد و اله الطّاهرین و قد وسمته بکفایة الطالب فی مناقب امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب

وجه هفتاد و پنجم

آنکه نیز علامه محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بباب علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم وصف نموده کمال ثبوت و حتمیت این حدیث شریف بر ارباب احلام و ابصار واضح و اشکار فرموده چنانچه در باب رابع و ثلثون کفایة الطالب بعد روایت و اثبات

حدیث النظر الی وجه علی عبادة گفته و فقهه ان

النظر الی وجه علی عباده قد ورد الحدیث ایضا یطول ذکر سنده

ان النظر الی الکعبة عبادة و قد رویت ایضا بسند عندی ان النظر الی المصحف عبادة و

قد ورد ایضا ان النظر الی وجه العالم عبادة

و قد ورد ایضا ان النظر الی وجه الوالدین عبادة فنقول یرید به ان نظر الشخص البار لوالدیه الرؤف بهما المحب لهما من غیر اکراه و لا عبوس و لا رفع صوت و لا تبرم و لا تقشف و لا تانف و اللطف لهما عبادة و

النظر الی وجه العالم عبادة بمعرفة الفضل له لکونه وارث علم النبوة و هو من دعاة الهدی الامّة یجنّب الناس به المکاره و المعاطب و یرشدهم الی سبیل الخیر و الصلاح یدعوهم الی ما دعاهم اللّه إلیه و رسوله و ینهاهم عما نهیهم اللّه عنه و رسوله فیکونون بین یدی العالم کالاسیر بین یدی مالکه لا یتهمه فی امر و لا نهی و یکون عند رؤیته و مشاهدته کالناظر الی وجه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الجالس بین یدیه و لا ینظر إلیه

ص:189

شزرا و لا یرفع صوته بین یدیه و لا یدعوه باسمه بل یکنّیه و یدعوه بالتبجیل و التفخیم و النظر الی المصحف عبادة من حیث معرفته و وجوب حرمته و جلالته و اکرامه و اعظامه و تامله الی الامر و النهی و الندب و الاستحباب و سؤال الرّحمة عند ذکر الرحمة و الجنة و الاستعاذة باللّه عزّ و جل من النّار و الفتن و الشرور عند ذکرها فیفرغ سره و جوارحه عند النظر فی کتاب اللّه عزّ و جل و یدبر آیاته و یتفکر فی عبرة و تبیانه فیکون من العابدین بقراءته و من العابدین بالنظر إلیه و النظر الی وجه النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم عبادة إذا کان النظر إلیه بعین الاحترام و التبجیل و الاکرام و انه سفیر بین اللّه عزّ و جل و بین عباده و له المکانة العظیمة لاختیار اللّه تعالی ایاه لرسالته و اطلاعه علی اسرار الحق و قیامه بالامر و النهی و تتمیمه مکارم الاخلاق الی غیر ذلک مما یطول شرحه و کذلک النظر الی الکعبة و هی حجارة بناها البنّاء اما من اهل الایمان و اما من اهل الشرک و هی ایضا تماثل الابنیة من بیوت النار و بیوت الاصنام و انما کان النظر الی الکعبة عبادة من حیث انها نسبت الی اللّه عزّ و جل و بالتخصیص و انها بیت اللّه و موضع نظره من ارضه و مهبط رحمته و حیاطة ملائکته و محل انبیائه و رسله و مائدة ولیمته و ارضه التی دعا الناس إلیها و اوجب علیهم حجها فان الناظر إلیها کالناظر الی اللّه عز و جل فینظر إلیها بالتعظیم و التوقیر و الاجلال و الاحتشام و یلوذ بها و یطوف حولها و یتمسح بارکانها کما یفعل العبد الذلیل بین یدی المولی الجلیل یرجو فضله و یخاف من المجازاة لعدله بذلة و خضوع و خشیة و خشوع و اما

النظر الی وجه علیّ عبادة من حیث انه ابن عم الرسول و زوج البتول و والد السبطین الحسن و الحسین و اخو الرسول و باب علمه و المبلغ عنه و المجاهد بین یدیه و الذاب عنه و المجلی الکرب و الهموم عنه و الباذل نفسه للّه و لرسوله و وصیه لنصرة دین اللّه و داعی الناس الی دار السلام و معرفة العزیز العلام و یدل علی فضل النظر إلیه علی فضل النظر الی الکعبة ما

جاء فی الحدیث ان النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم وقف حیال الکعبة و قال ما اجلّک و ما اشرفک و ما اعظمک عند اللّه عز و جل و علی اعظم و اشرف منک علیه و هذا یدلّ علی ان النظر علی وجه علیّ افضل من النظر الی الکعبة

وجه هفتاد و ششم

آنکه شیخ عز الدین عبد العزیز بن عبد السلام بن أبی القاسم السلمی حدیث مدینة العلم را بغایت قطع و جزم و نهایت و حتم اثبات نموده و در کلامی که آن را بر زبان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

ص:190

انشا کرده بکمال حسن دارد فرموده چنانچه شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته قال سلطان العلماء فی عصره و برهان العرفاء فی دهره الشیخ القدوة الامام فی الاجلة الاعلام مفتی الانام عز الدین عبد العزیز بن عبد السلام عن لسان حال اول الاصحاب بلا مقال و افضل الاتراب لدی عدّ الخصال علی ولیّ اللّه فی الارض و السّماء رضی اللّه تعالی عنه و نفعنا به فی کل حال

یا قوم نحن اهل البیت عجنت طینتنا بید العنایة فی معجن الحمایة بعد ان رش علینا فیض الهدایة ثم خمرت بخمیرة النبوة و سقیت بالوحی و نفخ فیها روح الامر فلا اقدامنا تزل و لا ابصارنا تضل و لا انوارنا تقل و إذا نحن ضللنا فمن بالقوم یدل النّاس من اشجار شتی و شجرة النبوة واحدة و محمّد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و بارک و سلّم اصلها و انا فرعها و فاطمة الزهراء ثمرها و الحسن و الحسین اغصانها فاصلها نور و فرعها نور و ثمرها نور و غصنها نور یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ یا قومی لما کانت الفروع تبنی علی الاصول بنیت فصل فضلی علی طیب اصلی فورثت علمی عن ابن عمی و کشف به غمی تابعت رسولا امینا و ما رضیت غیر الاسلام دینا فلو کشف الغطاء ما ازددت یقینا و لقد توّجنی بتاج من کنت مولاه و منطقنی بمنطقة انا مدینة العلم و علیّ بابها و قلدنی بتقلید اقضاکم علیّ و کسانی جلّة انا من علیّ و علی منّی شعر عجبت منک اشتغلتنی بک عنّی ادنیتنی منک و حتی ظننت انک انّی

الی آخر ما ذکر فهذا ابن عبد السّلام*سلطان علماءهم الاعلام*و فخر عرفائهم الفخام و صدر نبلائهم العظام قد اثبت هذا الحدیث الشریف بالحتم و الجزم و القطع و البت رغما لآناف المنکرین الاغثام و استیصالا لشافة الجاحدین الجالبین للملام و حصدا لنواجم تعصبات المکابر الّذین لیس لکلامهم خطام و لا زمام فالحمد للّه المنعام حیث وضح مرام اهل الحق الکرام مرة بعد اخری بابین حجّة و اکمل شاهد متین النظام و ظهران ایغال المخاطب القمقام و ایضاع من شابهه من اصحاب الشحناء و البغضاء و الایلام المتخذ لقین المقدمین علی مخالفة الدین و الاسلام فی تکذیب هذا الحدیث الواضح الاعلام و ابطاله و تهجینه و رده و دفعه الجناب الاعلام فی غایة القبح و الفظاعة عند اهل الاحلام و نهایة السماجة و الشناعة عند اولی الافهام و مفاخر عالیة المقدار و ماثر مشرقة المنیار و محامد ساطعة الانوار و محاسن نافحة الازهار شیخ عز الدین بن عبد السلام نزد این حضرات

ص:191

بیش از انست که از کتب و اسفار ائمه اعلامشان احصای ان توان کرد بنابر ایجاز و اختصار شطری از آن منقول می شود علامه ذهبی در عبر در وقائع سنه ستین و ستمائة گفته و عز الدین شیخ الاسلام ابو محمد عبد العزیز بن عبد السلام بن أبی القاسم السلمی الدمشقی الشافعی ولد سنة ثمان و سبعین و حضر احمد بن حمزة الموازینی و سمع من عبد اللطیف بن أبی سعد و القاسم بن عساکر و برع فی الفقه و الاصول و العربیّة و درس و افتی و صنف و بلغ رتبة الاجتهاد و انتهت إلیه معرفة المذهب مع الزهد و الورع و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر و الصلابة فی الدین قال قطب الدین کان مع شدته فیه حسن المحاضرة بالنوادر و الاشعار یحضر السماع و یرقص مات فی عاشر جمادی الاولی و شیعه الملک الظاهر و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنه مذکوره گفته و فیها الشیخ الفقیه العلامة الامام المفتی المدرس القاضی الخطیب سلطان العلماء و فحل النجباء المقدم فی عصره علی سائر الاقران بحر العلوم و المعارف و المعظم فی البلدان ذو التحقیق و الاتقان و العرفان و الایقان المشهود له بمصاحبة العلم و الصّلاح و الجلالة و الوجاهة و الاحترام الّذی ارسل النبی صلّی اللّه علیه و سلم مع الولی الشاذلی إلیه السّلام مفتی الانام و شیخ الاسلام عز الدین عبد العزیز بن عبد السلام أبی القاسم السلمی الدمشقی الشّافعی قال اهل الطبقات سمع من عبد اللطیف بن أبی سعد القسم بن عساکر و جماعة و تفقه علی الامام العلامة فخر الدین بن عساکر و برع فی الفقه و الاصول و العربیة و درس و افتی و صنف المصنفات المفیدة و افتی الفتاوی السدیدة و جمع من فنون العلوم العجب العجاب من التفسیر و الحدیث و الفقه و العربیة و الاصول و اختلاف المذهب و العلماء و اقوال الناس و مآخذهم حتی قیل بلغ رتبة الاجتهاد و رحل إلیه الطلبة من سائر البلاد و عنه اخذ الشیخ الامام شرف الدین الدمیاطی و القاضی الامام المفید تقی الدین ابن دقیق العید و خلق کثیرة و بلغ رتبة الاجتهاد و انتهت إلیه معرفة المذهب مع الزهد و الورع و قمعه للضلالات و البدع و قیامه بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر و غیر ذلک مما عنه اشتهر قالوا و کان مع صلابته فی الدین و شدته فیه حسن المحاضرة بالنوادر و الاشعار یحضر السماع و یرقص قلت و هذا ممّا شاع عنه و کثر شهوده و بلغ فی الاستفاضة و الشهرة مبلغا لا یمکن جحوده و ذلک من اقوی الحجج علی من ینکر ذلک من الفقهاء علی اهل السماع

ص:192

من الفقراء و المشایخ اهل المقامات الرفاع اعنی صدور ذلک عن مثل الامام الکبیر الذی سبق ائمّة زمانه بل سبق کثیرا من السّابقین المتقدمین علی اوانه و اری نسبة فعله هذا مع انکار الفقهاء غالبا فی سائر البلاد کنسبة ذهاب الامام الکبیر المحدّث الحافظ أبی القاسم بن عساکر الی مذهب الاشعریة فی الاعتقاد مع مخالفة طائفة من المحدثین اعتقدوا علی الظواهر و حادوا عن منهج الحق الباهج الظاهر فکل واحد منهما مع غزیر علمه و جلالته و تقدمه علی اقرانه فی فنه و امامته حجة علی المشار إلیهم من اهل ذلک الفن المخالفین مع خلائق منهم لا یحصون علی ذلک موافقین من الائمّة الکبار السّابقین و اللاحقین کالفقیه الامام الجلیل المحدث أبی الفضل عیاض بن موسی الیحصبی و الفقیه الامام الجلیل المحدث محیی الدین النوری و الفقیه الامام الجلیل المحدث أبی العباس احمد بن أبی الخیر الیمنی و غیرهم من المحدثین اولی المناقب الحمیدة للموافقین فی العقیدة و کالفقیه الامام الکبیر المتقن الاستاذ أبی سهل الصعلوکی و الفقیه الامام السید الشهیر العارف باللّه الخبیر أبی القسم الجنید و الفقیه الامام المشکور العارف باللّه المشهور محمد بن حسین النحلی الیمنی و غیرهم من الفقهاء اولی النفع و الانتفاع الواحدین الداخلین فی السماع و لکن ذلک بشروط عند علماء الباطن ذکرتها فی کتاب الموسوم بنشر المحاسن مع موافقتهم ایضا فی العقیدة المذکورة الصحیحة المشکورة قلت و کان عز الدین المذکور رضی اللّه عنه یصدع بالحق و یعمل به متشددا فی الدین لا تاخذه فی اللّه لومة لائم و لا یخاف سطوة ملک و لا سلطان بل یعمل بما امر اللّه و رسوله و ما یقتضیه الشرع المطهر و یامر بالمعروف و ینهی عن المنکر کانه رضی اللّه عنه جبل ایمان یصادم السلطان کائنا ما کان بمشافهة الانکار تحت عظام الاخطار فقیل له فی ذلک فی وقت فقال استحضرت عظمة اللّه فکان السلطان فی عینی اصغر او قال أحقر من کذا و کذا و انکر رضی اللّه عنه صلاة الرغائب و النصف من شعبان قلت و وقع بینه و بین شیخ هار الحدیث الامام أبی عمر بن الصلاح فی ذلک منازعات و محاربات شدیدات و صعف کل واحد منهما فی الردّ علی الآخر و استصوب المتشرعون المحققون مذهب الامام ابن عبد السلام فی ذلک و شهدوا له بالبروز بالحق و الصواب فی تلک الحروب و الضروب و کان ظهور صوابه فی ذلک جدیرا بما

ص:193

النشدة فی عقیدته فی الاستشهاد علی ظهور الحق لقد ظهرت فلا تخفی علی احد الاّ

علی اکمه لا یعرف القمرا

إذ لم یروا فی ذلک من جهة السنة ما یقتضی فعل ذلک و إن کان قد ظهر لهما شعار فی الامصار و صلاهما العلماء الاحبار و الاولیاء الاخیار و ادرکت ذلک فی الحرمین الشرفین حتی تکرر الانکار فی ذلک و اشتهر بین الناس مقال الامام المؤیّد الموفق للذب عن السنة و تحریر الصواب الخیر المحدث الخاشع الاوّاب محیی الدین النووی فی صلاة الرغائب قاتل اللّه واضعها مع انهما الی هذه الزمن یصلیهما اهل الیمن و لعمری انهما لو فعلا فی عهد الرسول صلی اللّه علیه و اصحابه لاستفاض ذلک و اشتهر ما هو اصغر من ذلک فی الخبر و إذا لم یرد فعل ذلک و ما یضمنه من الشعار و کان ذلک بدعة ینبغی فیها الانکار و لیس لحسن الظن مدخل فی احداث اشعار لم یکن فی الاسلام مع

قوله علیه افضل الصلوة و السلام من احدث فی امرنا هذا ما لیس منه فهو رد

و قوله کل محدث بدعة و کل بدعة ضلالة و لو صلاهما انسان وحده مع اعتقاده انهما لیستا سنة لم ار بذلک باسا و اللّه اعلم و اما ما احتج به بعض الناس من قوله تعالی أَ رَأَیْتَ اَلَّذِی یَنْهی عَبْداً إِذا صَلّی فهو احتجاج باطل فان الآیة الکریمة نزلت فی قضیة أبی جهل و نهیه للنّبیّ علیه السلام عن الصلوة و منعه له بزعمه منها فمنعه اللّه عن ذلک المرام بما اراه ما یهول من الایات العظام و لما سلم الملک الصّالح اسماعیل بن الملک العادل صفد و قلعة فی بلاد الشام ساء ذلک المسلمین و نال منه الشیخ الامام عز الدین علی المنبر و لم یدع له فی الخطبة و کان خطیبا بدمشق فغضب الملک المذکور و عز له و سجنه ثم اطلقه فتوجه الی الدیار المصریة هو و الامام ذو الفهم الثاقب المعروف بابن الحاجب بعد ان کان معه فی الحبس فتلقاه الملک الصالح نجم الدین ایوب صاحب مصر و اجله و احترمه و فوض إلیه قضاء مصر و خطابة الجامع فقام بذلک اتم قیام و تمکن من الامر بالمعروف و النهی عن المنکر حتی اتفق ان بعض الامراء بنی مکانا علی سطح مسجد فانکر ذلک و قیل هدمه ثم علم ان ذلک شق علی الوزیر فحکم نفسه و عزل نفسه عن القضاء فلمّا بلغ ذلک حاشیة الملک شق علیهم و اشاروا علی الملک ان یعزله عن الخطابة لئلا یعترض بسبّ الملک علی المنبر فعزله فلزم بیته یشغل الناس و؟ ؟ ؟ یدرس و ذکر انه لما؟ ؟ ؟

ص:194

مرض مرض الموت بعث إلیه الملک الظّاهر یقول له من فی اولادک یصلح لوظائفک فارسل إلیه لیس فیهم من یصلح لشیء منها فاعجب ذلک السلطان منه و لما مات حضر جنازته بنفسه و العالم من الخاص و العام و من مصنفاته الجلیلة کتاب التفسیر الکبیر و کتاب القواعد و مختصر النهایة و العقیدة و کتاب شجرة الاخلاق الرضیّة و الافعال المرضیة و مختصر الرعایة و کتاب الامام فی ادلة الاحکام و غیر ذلک و کانت له مشارکة یقوم بها احسن قیام و کانت له الید الطولی فی تعبیر الرّؤیا و غیر ذلک دخل بغداد فی سنة تسع و تسعین و خمسمائة و اتفق یوم دخوله موت الامام أبی الفرج ابن الجوزی فاقام بها اشهرا ثم عاد الی دمشق و ولاه الملک الصالح بن الملک العادل خطابة الجامع الاموی بعد ولایته التدریس بروایة الغزالی و هو من الّذین قیل علمهم اکثر من تصانیفهم لا من الّذین عبادتهم دون هدایتهم و مرتبته فی العلوم الظاهرة مع السّابقین فی الرعیل الاول و اما فی المعارف و العلم باللّه و حضور هیبته و استیلاء جلالته و عظمته علی قلوب اهل ولایته و معرفته و غیر ذلک ما هو معروف عند اهله فقد قسم النّاس فی المعرفة اقساما و عدّ نفسه رضی اللّه عنه من القسم الثالث بعد ان ذکر انّ القسم الاول هم الذین یحضرهم المعارف من غیر استحضار و تفکر و اعتبار و لا تغیب عنهم فی سائر الاحوال و القسم الثانی هم الذین یحضرهم بغیر استحضار ایضا لکن تغیب عنهم فی بعض الاحیان و القسم الثالث هم الذین یحضرهم باستحضار من غیر دوام و استمرار ثم قال کأمثالنا هذا معنی کلامه فی الاقسام المذکورة و ان اختلف العبارات فی بعض الالفاظ و قد ذکرت فی غیر هذا الکتاب قضیة وقعت له ممّا یؤید عظیم فضله و علو محله و هو ما اخبرنا به بعض اهل العلم ان الامام عز الدین المذکور احتلم فی لیلة بار فاتی الماء فوجده جامدا فکسره و اغتسل و غشی علیه فسمع یقال له لاعوضنک بها عز الدین فی الآخرة و کان مع هذه الجلالة الّتی حازها و العلوم التی حواها ینظم الاشعار السهلة قال الشیخ تاج الدین بن المحب انشدنی صدیقنا سدید الدین ابو محمّد الحسن بن ولید الطیبی الفقیه الشافعی قال انشدنی قاضی القضاة عز الدین ابو محمّد عبد العزیز بن عبد السّلام لنفسه فی قصیدة قوله اوجه وجهی نحوهم متشفعا إلیهم بهم منهم إذ الخطب

اعیانی

ص:195

واهبو الابصار و السمع و البنی و هم عالمو سری و جهری و اعلانی و ان مذنب یوما

انی متنصلا

علیه باحسان فروح رجائی فیک یبقی حشاشتی و خوف معادی منک قد هد أرکانی

ما لی إلیک وسیلة شوی فاقتی و الذل منی و اذعانی

توفی رحمه اللّه بمصر سنة ستین و ستمائة و شیعه الملک الظاهر و کان قد ولی قضاء القضاة و عزل نفسه رضی اللّه عنه و عمره اثنان و ثمانون سنة و عبد الرحیم بن حسن اسنوی در طبقات شافعیه گفته الشیخ عز الدین عبد العزیز بن عبد السّلام السلمی المغربی اصلا الدمشقی مولدا المصری دارا و وفاة الملقب سلطان العلماء و الملقب له هو الشیخ تقی الدین بن دقیق العید کان رحمه اللّه شیخ الاسلام علما و عملا و ورعا و زهدا و تصانیف و تلامیذ امر بالمعروف ناهیا عن المنکر یهین الملوک فمن دونهم یغلظ علیهم القول اغلظ یوما علی الملک الصّالح بمصر فلما خرج قیل له الم تخف من اذائه لک فقال استحضرت عظمة اللّه تعالی فصار قدامی احقر من قط و لما بنی الملک الظّاهر مدرسة بالقاهرة ساله ان یکون مدرسا بها فقال ان معی تدریس الصالحیة فلا اضیق علی غیری فساله ان یشرط فی وقفها ان یکون لاولاده فقال ان فی البلد من هو احق منهم فقال لا بد ان یکون لهم فیها وظیفة بالشرط فافکر و قال إن کان و لا بد فیکون الامامة فشرطها لهم و لما کان مقیما بدمشق کتب إلیه سلطانها بالاغلاظ علیه فی حادثة وقعت فاجاب عن کتابه بکتاب غریب ذکر فی آخره و بعد هذا فانا نزعم انا من جملة حزب اللّه و انصار دینه و جنده و کل جندی لا یخاطر بنفسه فلیس بجندی و کان فیه مع ذلک حسن محاضرة بالنوادر و الاشعار و یحضر السماع و یرقص فیه ولد بدمشق سنة ثمان و سبعین و خمسمائة و قرء الفقه علی الشیخ فخر الدین بن عساکر و الاصول علی السّیف الآمدی و ولی خطابة دمشق فحط علی سلطانها فی الخطبة لامر جری منه فحصل له تشویش انتقل بسببه عن دمشق و صحبته الشیخ جمال الدین ابن الحاجب فتلقاه سلطان الکرک و ساله الاقامة عنده فقال هذه قلیلة علی علمی و قصدی نشره فتلقاه الملک الصّالح سلطان مصر و اکرمه و احترمه و ولاه خطابة الجامع العتیق بمصر و القضاء بها فی الوجه القبلی و قام الامر بالمعروف و النهی عن المنکر علی عادته و ازید ثم ترک ذلک و استقر

ص:196

بتدریس الصالحیّة بالقاهرة عند فراغ الصّالح من عمارتها و کان الحافظ زکی الدین مدرسا بالکاملیة فامتنع من الفتوی مع وجوده و کان کل منهما یأتی الی مجلس الآخر و اخذ التفسیر فی درسه و هو اوّل من اخذه فی الدروس و لم یزل بالصّالحیّة مقیما الی ان توفی بها فی العاشر من جمادی الاولی سنة ستین و ستمائة و لما بلغ السلطان خبر وفاته قال لم یستقرّ ملکی الاّ السّاعة فانه لو امر الناس فی شانی بما أراد لبادروا الی امتثال امره ثم نزل الملک الظّاهر فی جنازته و دفن فی آخر القرافة بعیدا عن الموتی و انتهت المقابر الان إلیه ذکره فی الروضة فی کتاب السیر خاصة فنقل عنه ان المصافحة بعد الصبح و العصر بدعة مباحة و تقی الدین ابو بکر الاسدی المعروف بابن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته عبد العزیز بن عبد السّلام بن أبی القاسم بن الحسن الشیخ الامام العلامة وحید عصره سلطان العلماء عز الدین ابو محمد السلمی الدمشقی ثم المصری ولد سنة سبع او ثمان و سبعین و خمسمائة و تفقه علی الشیخ فخر الدین بن عساکر و القاضی جمال الدین ابن الحرستانی و قرء الاصول علی الآمدی و برع فی المذهب و فاق فیه الاقران و الاضراب و جمع بین فنون العلم من التفسیر و الفقه و الحدیث و الاصول و العربیة و اختلاف اقوال الناس و مأخذهم حتی قیل انه بلغ رتبة الاجتهاد و رحل إلیه الطلبة من سائر البلاد و صنف التصانیف المفیدة و سمع الحدیث من جماعة روی عنه الدمیاطی و خرج له اربعین حدیثا و ابن دقیق العید و هو الذی لقبه بسلطان العلماء و خلق و رحل الی بغداد سنة سبع و تسعین فاقام بها اشهرا و کان أمّارا بالمعروف نهّاء عن المنکر و قد ولی الخطابة بدمشق فازال کثیرا من بدع الخطباء و لم یلبس سوادا و لا سجّع خطبة بل کان یقولها مسترسلا و اجتنب الثناء علی الملوک بل کان یدعو لهم و ابطل صلاة الرغائب و النصف فوقع بینه و بین ابن الصلاح بسبب ذلک و لم یکن یؤذن بین یدیه یوم الجمعة الاّ موذن واحد و لما سلّم الصّالح اسماعیل قلعة الشفیف و صفد للفرنج نال منه الشیخ علی المنبر و لم یدع له فغضب الملک من ذلک و عز له و سجنه ثم اطلقه فتوجه الی مصر فتلقاه صاحب مصر الصالح ایوب و اکرمه و فوض إلیه قضاء مصر دون القاهرة و الوجه القبلی مع خطابة جامع مصر فقام بالمنصب اتم قیام و تمکن من الامر بالمعروف و النهی عن المنکر ثم عزل نفسه

ص:197

من القضاء و عزله السلطان من الخطابة فلزم بیته یشغل الناس و یدرس و اخذ فی بالتفسیر فی دروسه و هو اول من اخذه فی الدّروس و قال الشیخ قطب الدین الیونینی کان مع شدته فیه حسن محاضرة بالنوادر و الاشعار و قال الشریف عز الدین حدث و درس و افتی و صنف و تولی الحکم بمصر مدة و الخطابة بجامعها العتیق و کان علم عصره فی العلم جامعا لفنون متعددة عارفا بالاصول و الفروع و العربیة مضافا الی ما جبل علیه من ترک التکلف مع الصلابة فی الدین و شهرته تغنی عن الاطناب فی وصفه قلت و ترجمة الشیخ طویلة و حکایاته فی قیامه علی الظلمة و ردعهم کثیرة مشهورة و له مکاشفات و کرامات رضی اللّه عنه توفی بمصر فی جمادی الاولی سنة ستین و ستمائة و حضر جنازته الخاص و العام السلطان فمن دونه و دفن بالقرافة فی آخرها و لمّا بلغ السلطان خبر وفاته قال لم یستقر ملکی الاّ الساعة لانه لو امر الناس فی بما أراد لبادروا الی امتثال امره و من تصانیفه تفسیر حسن فی مجلدین و اختصار النهایة و القواعد الکبری و هو الکتاب الدال علی علو مقدار الرجل و کثیر منه ماخوذ من شعب الایمان للحلیمی و القواعد الصغری و الکلام علی شرح اسماء اللّه الحسنی مفید و مجاز القرآن و شجرة المعارف و الفتاوی الموصلیه سئل عنها من الموصل و فتاوی اخری سئل فیها عن مسائل قلیلة و کتاب الصلوة فیه اختیارات کثیرة اتباعا للحدیث و غیر ذلک ذکره فی الروضة فی کتاب السیر خاصة فنقل عنه انّ المصافحة بعد الصبح و العصر بدعة مباحة و جلال الدین سیوطی در حسن المحاضرة گفته الشیخ عز الدین بن عبد السلام بن أبی القاسم بن حسن بن محمد بن مهذب السلمی ابو محمد شیخ الاسلام سلطان العلماء ولد سنة سبع او ثمان و سبعین و خمسمائة و تفقه علی الفخر بن عساکر و اخذ الاصول عن السیف الاموی و سمع الحدیث من عمر بن طبرزد و غیره و برع فی الفقه و الاصول و العربیة قال الذهبی فی العبر انتهت إلیه معرفة المذهب و مع الزهد و الورع و بلغ رتبة الاجتهاد و قدم مصر فاقام بها اکثر من عشرین سنة ناشرا للعلم امرا بالمعروف و ناهیا عن المنکر یغلظ علی الملوک فمن دونهم و لما دخل مصر بالغ الشیخ زکی الدین المنذری فی الادب معه و امتنع من الافتاء لاجله و قال کنا نفتی قبل حضوره و اما بعد حضوره فمنصب الفتیا متعین فیه و القی التفسیر بمصر دروسا و الف کتبا منها الفتاوی الموصلیة و مختصر النهایة و شجرة المعارف

ص:198

و القواعد الکبری و الصغری و بیان احوال الناس یوم القیامة و له کرامات کثیرة و لبس خرقة التصوف من الشهاب السهروردی و کان یحضر عند الشیخ أبی الحسن الشاذلی و یسمع کلامه فی الحقیقة و یعظمه و قال الشیخ ابو الحسن الشاذلی قیل لی ما علی وجه الارض مجلس فی الفقه ابهی من مجلس الشیخ عز الدین بن عبد السلام و ما علی وجه الارض مجلس فی الحدیث ابهی من مجلس الشیخ زکی الدین عبد العظیم و ما علی وجه الارض مجلس فی علم الحقائق ابهی من مجلسک قال ابن کثیر فی تاریخه انتهت إلیه ریاسة المذهب و قصد بالفتوی من سائر الآفاق ثم کان فی آخر عمره لا یتعبد بالمذهب بل اتسع نطاقه و افتی بما ادی إلیه اجتهاده و قال تلمیذه ابن دقیق العید کان ابن عبد السلام احد سلاطین العلماء و قال الشیخ جمال الدین بن الحاجب ابن عبد السلام افقه من الغزالی و حکی القاضی عز الدین الهکاری انّ الشیخ عز الدین بن عبد السلام افتی مرة بشیء ثم ظهر له انّه أخطأ فنادی فی مصره و القاهرة علی نفسه من افتی له ابن عبد السلام بکذا فلا یعمل به فانه خطاء قال القطب البونی و کان مع شدته و صلابته حسن المحاضرة بالنوادر و الاشعار یحضر السماع و یرقص فیه و قال ابن کثیر کان لطیفا ظریفا یستشهد بالاشعار توفی بمصر عاشر جمادی الاولی سنة ستین و ستمائة

وجه هفتاد و هفتم

آنکه جلال الدین محمد بن محمد البلخی المعروف بمولوی روم این حدیث شریف را در کلام خویش نظم نموده کمال تحقق و ثبوت آن ظاهر فرموده چنانچه در مثنوی خود می گوید از علی آموز اخلاص عمل

او خدو انداخت بر روی علی ع

در زمان انداخت شمشیر آن علی ع

گفت بر من تیغ تیز افراشتی

آنچه دیدی تا چنین خشمت نشست

آن چه دیدی بهتر از کون و مکان

أی پس از سوء القضاء حسن القضاء

می فشانی نور چون مه هر زمان

بانگ همه غالب شود بر بانگ غول

ص:199

چون شعاعی افتاب حلم را

بارگاه ما له کفوا احد

فهذا عارفهم المعروف بمولوی الروم* الّذی جلالة قدره عندهم امر غیر مروم*قد نظم هذا الحدیث الشریف فی سلک کلامه المنظوم*فاثبته رغما لانف کل معاند جهول ظلوم*فکیف یستریب بعد ذا فی حقه اهل العقول و الحلوم*أم کیف یختلج فی امره ارباب الفطن و الفهوم و محامد مبهره و مفاخر فرهره و معالی لا معه و محاسن ساطعه مولوی روم نزد اکابر و اصاغر این قوم متیقن و معلومست عبد القادر بن محمد القرشی در جواهر مضیئه فی طبقات الحنفیة گفته محمّد بن محمد بن محمّد بن حسین بن احمد بن قاسم بن مسیب بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن أبی بکر الصّدیق بن أبی قحافة الهاشمی المعروف بمولانا جلال الدین الغزنوی کان عالما بالمذهب واسع الفقه عالما بالخلاف و انواع من العلوم قصده الشیخ قطب الدین الشیرازی الامام المشهور صاحب شرح مقدمة ابن الحاجب و المفتاح للسکاکی فلما دخل علیه و جلس عنده سکت زمانا و الشیخ لا یکلمه ثم بعد ذلک ذکر له حکایة قال مولانا جلال الدین کان صدر جهان عالم بخاری خرج من مدرسته و یتوجه الی بستان له فیمن بفقیر الی الطریق فی مسجد فیسأله فلم یتفق انه یعطیه شیئا و اقام علی ذلک مدة سنین فقال الفقیر لاصحابه القوا علی ثوبا و اظهروا انی میّت فاذا مر الصدر جهان فنسأله شیئا فلمّا مرّ الصدر جهان قالوا یا سیدی هذا میت فدفع لهم شیئا من الدراهم ثم نهض الفقیر و القی الثوب عنه فقال الصدر جهان لو لم تمت ما اعطیتک شیئا فلما فرغ مولانا جلال الدین من الحکایة خرج الشیخ قطب الدین علی وجهه و ذلک ان الشیخ جلال الدین فهم عن الشیخ قطب الدین انه جاء ممتحنا له ثم انّ الشیخ جلال الدین انقطع و تجرد و هام و ترک التصنیف و الاشتغال و سبب ذلک انه کان یوما جالسا فی بیته و حوله الکتب و الطلبة فدخل علیه الشیخ شمس الدین التبریزی الامام الصالح المشهور فسلم و جلس و قال الشیخ ما هذا و اشار الی الکتب و الحالة الّتی هو علیها فقال مولانا جلال الدین للشیخ شمس الدین التبریزی هذا لا تعرفه فما فرغ الشیخ جلال الدین من هذا اللفظ الاّ و النار عمّالة فی الکتب فقال مولانا جلال الدین التبریزی هذا لا تعرفه ثم قام و خرج من عنده فخرج الشیخ جلال الدین علی قدم التجرید و ترک اولاده و حشمه و مدرسته و ساح فی البلاد و ذکر اشعارا کثیرة و لم یتفق له اجتماع بالتبریزی و لم یعرف له موضعا

ص:200

فیقال ان حاشیة مولانا جلال الدین قصدوه فاغتالوه و اللّه تعالی اعلم مات فی خامس جمادی الآخرة سنة اثنتین و ثمانین و ستمائة و دفن بالجبل خارج باب الاربعین مولده ببغداد سنة ثلاث و ثمانین و خمسمائة و ولده مولانا احمد بهاء الدین تقدم فی بابه و فاضل ازنیقی در مدینة العلوم گفته و من علماء الحنفیة الشیخ جلال الدین القونی و هو محمد بن محمّد بن حسین بن احمد ینتهی الی أبی بکر الصدیق رض کان عالما بالمذهب واسع الفقه عالما بانواع العلوم قصده العلامة قطب الدین الشیرازی و تبرک بنصیحته ثم ان الشیخ جلال الدین انقطع و تجرد و ترک التصنیف و الاشتغال و سبب ذلک انه جالس فی بیته و حوله الکتب و الطلبة فدخل علیه الشیخ شمس الدین التبریزی فسلم علیه و جلس و قال للشیخ ما هذا و اشار الی الکتب و الحالة الّتی هو علیها فقال له مولانا جلال الدین هذا لا تعرفه فما فرغ الشیخ جلال الدین من هذا اللفظ الا و النار عمالة فی البیت و الکتب فقال مولانا جلال الدین للتبریزی ما هذا فقال هذا لا تعرفه ثم قام و خرج من عنده فخرج الشیخ جلال الدین علی قدم التجرید و ترک اولاده و حشمه و مدرسته و ساح فی البلاد و ذکر اشعار کثیرة و لم یتفق له اجتماع بالتبریزی و لم یعرف له بالتبریز و یقال ان حاشیة مولانا جلال الدین فقدوه و اللّه اعلم بحقیقة الحال کذا فی الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة و یقال کان لقبه جلال الدین و کان یقول له ابوه خداوندکار و لقب به ایض و اسم ابیه محمّد و لقبه بهاء الدین و تلقب ایضا بسلطان العلماء او لقب بهذا اللقب النبیّ ص هکذا سمعه کثیر من الصلحاء عن النبی ص فی المنام و اسم جده الحسین و اسم ابیه احمد و تمکن ابوه سلطان العلماء فی مدینة بلخ و ولد مولانا جلال الدین هناک ثم توطن ابوه بقونیه و هو طفل صغیر و لهذا لقب بجلال الدین الرومی و کان ولادته فی سادس ربیع الاول سنة اربع و ستمائة و توفی فی خامس جمادی الآخرة سنة اثنتین و سبعین و ستمائة و روی ان سلطان بلخ السلطان محمد خوارزم شاه اعطی اخته لمولانا حسین جد مولانا جلال الدین محمد و ولدت هی سلطان العلماء محمد و کانت جدة بهاء الدین محمد أم احمد الخطیبی اخت سلطان ابراهیم بن ادهم رح و عبد الرحمن جامی در نفحات الانس گفته مولانا جلال الدین محمد البلخی الرومی قدس سره ولادت خدمت مولانا در بلخ بوده است در ششم ربیع الاول سنة اربع و ستمائة می گویند که بر خدمت مولانا از پنجسالگی باز صور روحانی و اشکال غیبی یعنی سفره ملائکه و برره جن و خواص انس که مستوران قباب عزت اند ظاهر

ص:201

می شده اند و متمثل می گشته اند بخط مولانا بهاء الدین نوشته یافته اند که جلال الدین محمد در شهر بلخ شش ساله بود که روز آدینه با چند کودک دیگر بر بامهای خانهای ما سیر می کردند یکی از کودکان با دیگری گفته که بیا تا از این بام بر ان بام جهیم- جلال الدین محمد گفته که این نوع حرکت از سگ و گربه و جانوران دیگر می آید حیف باشد که آدمی بآن مشغول شود اگر در جان شما قوتی هست بیایید تا سوی آسمان پریم و در آن حالت از نظر کودکان غائب شده کودکان گریه نموده فریاد برآوردند بعد از لحظه رنگ وی دگرگون شده و چشمش متغیر گشته بازآمده گفت آن ساعت که با شما سخن می گفتم دیدم که جماعتی سبزقبایان مرا از میان شما برگرفتند و بگرد آسمانها گردانیدند و عجائب ملکوت را بمن نمودند و چون آواز و فریاد و فغان شما برآمد بازم باین جایگاه فرود آوردند و گویند که در ان سن در هر سنه چهار روز یک بار افطار می کرد و گویند که در آن وقت که بمکه می رفتند در نیشاپور بصحبت شیخ طریقت شیخ فرید الدین عطار قدس سره رسیده بود و شیخ کتاب اسرارنامه بوی داده بود و آن را پیوسته با خود می داشته خدمت مولوی می فرموده است که من آن جسم نیستم که در نظر عاشقان منظورم بلکه من آن ذوقم و آن خوشی که در باطن مریدان از کلام من سر می زند اللّه اللّه چون آن دم را یابی و آن ذوق را بچشی غنیمت میدان و شکرها می گذار که من آنم در خدمت مولوی گفتند که فلان می گوید که دل و جان بخدمتست فرمود که خموش در میان مردمان این دروغ مانده است که می گویند او آن چنان دل و جان از کجا یافت که در خدمت مردان باشد بعد از آن روی سوی چلپی حسام الدین کرد که اللّه اللّه با اولیای حق زانو بزانو باید نشستن که آن قرب را اثرهاست عظیم رباعی بیک لحظه ازو دوری نشاید که از دوری

خرابیها فزاید بهر جائی که باشی پیش او باش که از نزدیک بودن مهر زاید

و فرموده است که مرغی که از زمین بالا پرد اگر چه بآسمان نرسد اما این قدر باشد که از دام دورتر باشد و برهد و همچنین اگر کسی درویش شود و بکمال درویشی نرسد اما این قدر باشد که از زمره خلق و اهل بازار ممتاز باشد و از زحمتهای دنیا برهد و سبکبار گردد که نجی المخففون و هلک المثقلون یکی از ابنای دنیا پیش خدمت مولوی عذرخواهی می کرد که در خدمت مقصرم فرمود که حاجت باعتدار نیست آن قدر که مردمان از آمدن تو منّت دارند ما از ناآمدن تو آن قدر منّت داریم یکی از اصحاب را غمناک دید فرمود که همه دل تنگی از دل نهادگی برین عالمست هر دمی که آزاد باشی ازین جهان و خود را غریب دانی و در هر رنگ که بنگری و بهر مزه که بچشی دانی که با آن نمانی و جای دیگر روی هیچ دلتنگ نباشی و فرموده است که آزاد مرد آنست که از رنجانیدن کسی نرنجد و جوانمرد آن باشد که مستحق رنجانیدن را نرنجاند مولانا سراج الدین قونوی صاحب صدر و بزرگ وقت بوده اما با خدمت

ص:202

مولوی خوش نبوده پیش وی تقریر کردند که مولانا گفته که من با هفتاد و سه مذهب یکی ام چون صاحب غرض بود خواست که مولانا را برنجاند و بیحرمتی کند یکی را از نزدیکان خود که دانشمندی بزرگ بود بفرستاد که بر سر جمع از مولانا بپرس که تو چنین گفته اگر اقرار کند او را دشنام بسیار بده و برنجان آن کس بیامد و بر ملا سؤال کرد که شما چنین گفته اید که من با هفتاد و سه مذهب یکی ام گفت گفته ام آن کس زبان بکشاد و دشنام و سفاهت آغاز کرد مولانا بخندید و گفت با این نیز که تو می گوئی یکی ام آن کس خجل شد و بازگشت شیخ رکن الدین علاء الدولة گفته است که مرا این سخن از وی بسیار خوش آمده است خدمت مولوی همواره از خادم سؤال کردی که در خانه ما امروز چیزی هست اگر گفتی خیرست و چیزی نیست منبسط گشتی و شکرها کردی که الحمد للّه خانه ما امروز بخانه پیغمبر می نماید صلی اللّه علیه و سلم و اگر گفتی ما لابد مطبخ مهیاست منفعل گشتی و گفتی ازین خانه بوی فرعون می آید و گویند در مجلس وی هرگز شمع برنگردید الا بنادر بغیر از روغن چراغ گفتی هذا الملوک و هذا للصعلوک روزی در مجلس وی حکایت شیخ اوحد الدین کرمانی رحمه اللّه می کردند که مردی شاهد باز بود اما پاکباز بود و کار ناشایسته نمی کرد و فرمود کاشکی کردی و گذشتی بیت أی برادر بی نهایت درگهیست بر هر آنچه می رسی بر روی ماست

روزی می فرمودند که آواز رباب صریر باب بهشت است که ما می شنویم منکری گفت ما نیز همان آواز می شنویم چونست که چنان گرم نمی شویم که مولانا خدمت مولوی فزود کلاّ و حاشا آنچه ما می شنویم آواز باز شدن آن درست و آنچه وی می شنود آواز فراز شدن درست و فرموده ست که کسی بخلوت درویشی درآمد و گفت چرا تنها نشسته گفت این دم تنها شدم که تو آمدی و مرا از حق مانع آمدی جماعتی از خدمت مولوی التماس امامت کردند و خدمت شیخ صدر الدین قونوی نیز در آن جماعت حاضر بود گفت ما مردم ابدالیم بهر جا که می رسیم می نشینیم و می خیزیم امامت را از ارباب تصوف و تمکین لائق اند بخدمت شیخ صدر الدین اشارت کرد تا امام شد فرمود من صلی خلف امام تقی فکانّما صلی خلف نبیّ خدمت مولانا در سماع بود درویشی را در خاطر گذشت که سؤال کند که فقیر چیست مولانا در اثنای سماع این رباعی خواند الجوهر فقر و سوی الفقر عرض

الفقر شفائی و سوی الفقر مرض العالم کله خداع و غرور و الفقر من العالم سر و غرض

از وی پرسیدند که درویش کی گناه کند گفت مگر طعام بی اشتها خورد که درویش را طعام بی اشتها خوردن گناه عظیمست و فرموده است که صحبت عزیزست لا تصاحبوا غیر ابناء الجنس و گفته که در این معنی حضرت خداوندم شمس الدین تبریز قدس سره فرمود که علامت مزید قبول یافته آنست که اصلا با مردم بیگانه صحبت نتواند داشتن و اگر ناگاه در صحبت بیگانه افتد چنین نشیند که منافق در مسجد و کودک در مکتب و اسیر در زندان و در مرض اخیر با اصحاب گفته است

ص:203

که از رفتن من غمناک نشوید که نور منصور رحمه اللّه بعد از صد و پنجاه سال بروح شیخ فرید الدین عطار رحمه اللّه تجلی کرد و مرشد او شد و گفته در حالتی که باشید با من باشید و مرا یاد کنید تا من شما را ممد باشم در هر لباس که باشم دیگر فرمود که در عالم ما را دو تعلقست یکی ببدن و یکی بشما و چون بعنایت حق سبحانه تعالی فرد و مجرد شوم و عالم تجرید و تفرید روی نماید آن تعلق نیز از ان شما خواهد بود خدمت شیخ صدر الدین قدس سره بعیادت وی آمد فرمود که شفاک اللّه شفاء عاجلا رفع درجات باشد امیدست که صحت باشد خدمت مولانا جان عالمیانست فرمود که بعد ازین شفاک اللّه شما را باد همانا که میان عاشق و معشوق پیراهنی از شعر بیش نمانده است نمی خواهد که نور بنور پیوندد من شدم عریان ز تن او از جمال می خرامم در نهایات الوصال

و هم شیخ با اصحاب خود گریان شدند و حضرت مولانا این غزل فرمود چه دانی تو که در باطن چه شاهی همنشین دارم

و خدمت مولانا در وصیت اصحاب چنین فرموده است

اوصیکم بتقوی اللّه فی السر و العلانیة و بقلة الطعام و قلة الکلام و قلة المنام و هجران المعاصی و الاثام و مواظبة الصیام و دوام القیام*و ترک الشهوات علی الدّوام*و احتمال الجفاء من جمیع الانام*و ترک مجالسة السّفهاء و العوام و مصاحبة الصالحین و الکرام و ان خیر الناس من ینفع الناس و خیر الکلام ما قل و دل و الحمد للّه وحده سؤال کردند که بخلافت مولوی مناسبت کیست فرمود که چلپی حسام الدین تا سه بار این سؤال و جواب مکرر شد چهارم باز گفتند که نسبت بسلطان ولد چه می فرمایند فرمود که وی پهلوانست حاجت بوصیت نیست چلپی حسام الدین پرسید که نماز شما را که گذارد فرمود که شیخ صدر الدین و فرمود که یاران ما را ازین سو می کشند و مولانا شمس الدین آنجانب می خواند یا قومنا اجیبوا داعی اللّه ناچار رفتنیست توفی قدس سره وقت غروب الشمس خامس جمادی الاخری سنة اثنین و سبعین و ستمائة از شیخ مؤید الدین جندی سؤال کردند که خدمت شیخ صدر الدین در شان خدمت مولوی چه می گفت گفت و اللّه روزی با خواص یاران مثل مولانا شمس الدین ایکی و فخر الدین عراقی و شرف الدین موصلی و شیخ سعید فرغانی و غیرهم نشسته بودند سخن از سیرت و سریرت مولانا بیرون آمد حضرت شیخ فرمود که اگر بایزید و جنید درین عهد بودندی غاشیه این مرد مردانه را برگفتندی و منت بر جان خود نهادندی خوان سالار فقر محمدی ص اوست ما بطفیل وی ذوق می کنیم همه اصحاب انصاف دادند و آفرین کردند بعد از ان شیخ مؤید الدین گفت من نیز از جمله نیازمندان آن سلطانم و این بیت را بخواند لو کان فینا للالوهیة صورة هی انت لا اکنی و لا اتردد

انتهی و مجد الدین علی بدخشانی در جامع السلاسل گفته مولانا جلال الدین رومی قدس اللّه تعالی سره العزیز ایشان فرزند بزرگوار مولانا

ص:204

بهاء الدین ولد و از اجله اصحاب سید برهان الدین محقق اند تولد او در بلخ بوده در ششم ربیع الاول سنة اربع و ست مائة گویند خدمت مولانا را از پنجسالگی باز صور روحانی و اشکال غیبی سفره ملائک و برره جن و خواص انس که ستوران قباب عزت اند ظاهر می شده اند و متمثل گشته اند بخط مولانا بهاء الدین ولد نوشته یافته که جلال الدین محمد در شهر بلخ شش ساله بود که روز آدینه با چند کودک دیگر بر بامهای خانهای ما سیر می کردند یکی از آن کودکان گفته باشد که بیاید تا ازین بام بر آن بام بجهیم جلال الدین محمد گفته است این نوع حرکت از سگ و گربه می آید حیف باشد که آدمی باینها مشغول شود اگر در جان شما قوتیست بیاید تا سوی آسمان بپریم و در آن حالت از نظر کودکان غائب شد کودکان فریاد آوردند بعد از لحظه ای رنگ روی دگرگون شده و چشمش متغیر گشته باز آمد گفت آن ساعت که با شما سخن می گفتم دیدم که جماعتی سبزقبایان مرا از میان شما برگرفتند و بگرد آسمانها گردانیدند و عجائب ملکوت را بمن نمودند و چون آواز فریاد و فغان شما برآمد بازم باین جایگاه فرود آوردند و گویند که در ان سن در هر سه چهار روز یک بار افطار می کرد و گویند که در آن وقت که بمکه می رفته اند در نیشاپور بصحبت شیخ فرید الدین عطار قدس سره رسیده بود و شیخ کتاب اسرارنامه بوی داده بود آن را پیوسته با خود داشت خدمت مولوی می فرموده است که من این جسم نیستم که در عاشقان متصورم بلکه ان ذوق و خوشی ام که در باطن مریدان از کلام من سر می زند اللّه اللّه چون آن دم را یابی و آن ذوق بچشی غنیمت میدان و شکرها می گذار که من آنم در خدمت مولوی گفتند که فلان می گوید که دل و جان بخدمتست فرمود خاموش که در میان مردم این دروغ مانده است که می گویند آن دل و جان از کجاست که در خدمت مردمان باشد بعد از آن رو سوی چلپی حسام الدین کرد و گفت اللّه اللّه با اولیای حق باید نشستن که قرب را اثرهای عظیمست رباعی یکی لحظه ازو دوری نشاید که از دوری خرابیها فزاید بهر حالی که باشی پیش

اوباش که از نزدیک بودن مهر زاید

و فرموده است که مرغی از زمین بالا پرد اگر چه بآسمان نرسد اما این قدر باشد که از دام دورتر باشد و برهد همچنین اگر کسی درویش شود و بکمال درویشی نرسد اما این قدر باشد که از زمره خلق و اهل بازار ممتاز باشد و از زحمتهای دنیا برهد و سبکبار گردد که نجا المخففون و هلک المثقلون یکی از ابناء دنیا پیش مولوی عذرخواهی می کرد که در خدمت مقصرم فرمود که حاجت باعتذار نیست آن قدر که دیگران از آمدن تو منت دارند ما از ناآمدن تو منت داریم یکی از اصحاب را غمناک دید فرمود این همه دلتنگی از دل نهادگیست برین عالم اگر یک دم آزاد باشی ازین جهان و خود را غریب دانی و در هر رنگ که بنگری و هر مزه که بچشی دانی که بآن نمانی دیگر از هیچ روی تنگدل نباشی و فرمود که آزادمرد انست که از رنجانیدن کسی نرنجد و جوانمرد آن باشد که مستحق رنجانیدن را نرجاند مولانا

ص:205

سراج الدین قونوی صاحب صدر و بزرگ وقت بوده اما با خدمت مولوی خوش نبوده پیش وی تقریر کردند که مولانا گفته که من با هفتاد و سه مذهب یکی ام چون صاحب غرض بود خواست که مولوی را برنجاند و بیحرمتی کند یکی از نزدیکان خود را که دانشمند بزرگ بود بفرستاد که بر سر جمع از مولانا بپرس که تو چنین گفته اگر اقرار کند او را دشنام بده و برنجان آن کس بیاید و ازو سؤال کرد که شما چنین گفته اید که من با هفتاد و سه مذهب یکی ام گفت گفته ام آن کس دشنام و سفاهت آغاز کرد مولانا بخندید و گفت با این نیز که می گوئی هم یکی ام آن کس خجل شد و بازگشت شیخ رکن الدین علاء الدولة قدس سره گفته اند که مرا این سخن از وی بغایت خوش آمده است خدمت مولوی همواره از خادم سؤال کردی که در خانه ما امروز چیزی هست اگر گفتی خیرست چیزی نیست منبسط گشتی و شکرها کردی که للّه الحمد که خانه ما بخانه پیغمبر می ماند صلّی اللّه علیه و سلم و اگر گفتی ما لابد مطبخ مهیاست منفعل گشتی و گفتی که ازین خانه بوی فرعون می آید و گویند در مجلس وی هرگز شمع روشن نمی کردند الا بنادر بغیر از روغن چراغ گفتی هذا للملوک و هذا للصعلوک روزی در مجلس او حکایت شیخ اوحد الدین کرمانی رحمة اللّه علیه می کردند که مردی شاهدباز بود اما پاکباز بود و کار ناشایسته نمی کرد فرمود کاشکی کردی و گذشتی أی برادر بی نهایت درگهیست

بر هر آنچه می رسی بر روی ماست

روزی فرمود که آواز رباب صریر باب بهشت است که ما می شنویم منکری گفت ما نیز همه آواز می شنویم چونست که چنان گرم نمی شویم که مولانا گرم می شوند فرمود کلا و حاشا که آنچه ما می شنویم آواز باز شدن آن درست و آنچه وی می شنود آواز فراز شدن و فرمود که یکی بخلوت درویشی درآمد گفت چرا تنها نشسته گفت این دم تنها شدم که تو آمدی و مرا از حق مانع آمدی جماعتی از مولوی التماس امامت کردند شیخ صدر الدین قونوی نیز در آن جماعت حاضر بود گفت ما مرد ابدالیم بهر جای که می رسیم می نشینیم و می خزیم امامت را ارباب تصوف و تمکین لایق اند پس بخدمت شیخ صدر الدین اشارت کرد تا امام باشد باو فرمود من صلّی خلف امام تقی فکانما صلی خلف بنی خدمت مولا در سماع بود درویشی را در خاطر گذشت که سؤال کند که فقر چیست مولانا در اثناء سماع این رباعی خواند الجوهر فقر و سوی الفقر عرض و الفقر شفاء و سوی الفقر مرض العالم

کله خداع و غرور و الفقر من العالم سرّ و غرض

از وی پرسیدند که درویش کی گناه کند گفت مگر طعام بی اشتها بخورد که طعام بی اشتها خوردن درویش را گناه بزرگست و فرموده است که صحبت عزیز ست که لا تصاحبوا غیر ابناء الجنس و گفت در این معنی حضرت خداوندم شمس الدین تبریزی قدس سره فرمود که علامت مرید قبول یافته آنست که اصلا با مردم بیگانه صحبت نتواند داشتن و اگر ناگاه در صحبت بیگانه افتد چنان نشیند

ص:206

که منافق در مسجد و کودک در مکتب و اسیر در زندان و در مجلس آخر با اصحاب فرمود که از رفتن من غمناک مشوید که نور منصور رحمة اللّه علیه بعد از صد و پنجاه سال بر روح شیخ فرید الدین عطار رحمة اللّه علیه تجلی کرد و مرشد او شد و گفت در حالتی که باشید با من باشید و مرا یاد کنید که تا من شما را ممد باشم در هر لباسی که باشید بعد از ان فرموده مرا در عالم دو تعلقست یکی ببدن و یکی بشما و چون بعنایت حق سبحانه و تعالی فرد و مجرّد شوم و عالم تجرید و تفرید روی نماید آن تعلق نیز از ان شما خواهد بود خدمت شیخ صدر الدین قدس سره بعیادت او آمده بود بگفت شفاک اللّه شفاء عاجلا رفع درجات باشد امیدست که صحت باشد خدمت مولانا جان عالمیانست فرمود بعد ازین شفاک اللّه شما را باد همانا که در میان عاشق و معشوق جز پیراهنی از شعر بیش نمانده است می خواهد نور بنور پیوند و شعر من شدم عریان ز تن او از خیال می خرامم در نهایات الوصال

شیخ با اصحاب گریان شدند و حضرت مولانا این غزل فرمودند چه دانی تو که در باطن چه شاهی همنشین دارم

و خدمت مولوی در وصیت اصحاب چنین فرموده است

اوصیکم بتقوی اللّه فی السرّ و العلانیة و بقلة الطعام و قلة المنام و قلة الکلام و هجران المعاصی و الاثام و مواظبة الصیام و دوام القیام و ترک الشهوات علی الدوام و احتمال الجفاء من جمیع الانام و ترک مجالسة السفهاء و العوام و مصاحبة الصالحین الکرام و ان خیر الناس من ینفع الناس و خیر الکلام ما قل و دلّ و الحمد للّه وحده سؤال کردند که بخلافت مولوی مناسب کیست فرمود که چلپی حسام الدین تا سه بار این سؤال و جواب مکرر شد چهارم بار گفتند نسبت بسلطان ولد چه می فرمایند فرمود که وی پهلوانست حاجت بوصیت نیست چلپی حسام الدین پرسید که نماز شما را که گذارد فرمود شیخ صدر الدین و فرمود که یاران ما را ازین سو می کشند و مولانا شمس الدین آنجانب می خواند یا قَوْمَنا أَجِیبُوا داعِیَ اَللّهِ ناچار رفتنیست توفی قدس اللّه تعالی روحه وقت غروب الشمس خامس جمادی الاخری سنة اثنتین و سبعین و ستمائة از شیخ مؤید الدین جندی سؤال کردند که خدمت شیخ صدر الدین در شان خدمت مولوی چه می گفت گفت و اللّه روزی با خواص یاران مثل شمس الدین ایبکی و فخر الدین عراقی و شرف الدین موصلی و شیخ سعید فرغانی و غیر هم نشسته بودند سخن از سیرت و سریرت مولانا بیرون آمد حضرت شیخ فرمود اگر بایزید و جنید درین عهد بودندی غاشیه این مرد مردانه را برگرفتندی و منت بر جان خود نهادندی و خوان سالار فقر محمّدی اوست ما بطفیل وی ذوق می کنیم همه اصحاب انصاف دادند و آفرین کردند بعد از ان شیخ مؤید گفت من نیز از جمله نیازمندان ان سلطانم و این بیت را خواند ان فینا للالوهیة صورة

ص:207

هی انت لا اکنی و لا اتردد

انتهی و سابقا دانستی که خود شاهصاحب در باب المکاید همین کتاب تحفه مولوی روم را از جمله کبرا و مقبولین سنیه معدود کرده و بصراحت افاده نموده که او از جمله بزرگوارانی که بنای کارشان و نامدارانی که شریعت و طریقتشان از سر تا قدم بر مذهب اهل سنتست می باشد و فی هذا خیر مقنع و بلاغ لدمغ هفوات المخاطب الروّاغ و محتجب نماند که کتاب مثنوی مولوی روم نهایت مشهور و معروف و بغرر مدائح و محاسن موسوم و موصوفست مولوی عبد العلی بن نظام الدین انصاری که در میان سنیّه این دیار ببحر العلوم شهرت یافته در شرح مثنوی مذکور گفته اما بعد فیقول العبد الضعیف الراجی لرحمة الرحمانیة و الرحیمیة عبد العلی محمد بن نظام الدین محمد من القبیلة الانصاریة عامل بهما اللّه یوم لقائه بالاکرام و اسکنهما دار السّلام انّ کمال اعیان الانسان بالفوز بالسعادة القصوی و الوصول الی المنزل الاسنی بتحصیل العلم باللّه و صفاته العلیاء و معرفة اسمائه الحسنی و هو العلم الذی نزل علی قلوب الرسل و الاصفیاء و اوحی به الکمل من الانبیاء و بلّغوا ما نزّل إلیهم الی الانام لیهتدوا سبل السلام فاهتدی جمیع من الاتباع الذین کشف اللّه بصیرتهم فعلموا ما نزل علی المرسلین و احتووا اسراره من العارفین الکاملین بالکشف و العیان و استغنوا به عن الحجة و البرهان فهم الّذین تبعوا الرسل الکرام و دعوا الی اللّه علی بصیرة و هدوا الی السبیل المحمدی و الطریق الاحمدی مع انفتاح البصیرة ففی الغایة القصوی و فی العلم بالمبدأ و المعاد المرسلون الاصفیاء و النبیّون الامناء لا سیما سیدهم و افضلهم محمّد المصطفی و احمد المجتبی صلی اللّه علیه و سلّم الّذی انزل علیه الکتاب الهادی للقوم حجته و اوحی إلیه السنن الجامعة للاسرار طرا ثم التابعون المکاشفون باسرار ما نزل علیه صلاة اللّه علیه و اله و هم الاولیاء الّذین امنوا بما جاء به و تبعه بصیرة و کشف ثم الّذین حصل لهم العلم الایمانی بتقلید ما خاطب به اللّه علی لسان رسوله صلّی اللّه علیه و سلم بالحدیث و القرآن علی حسب ما کوشف باسرارهما العارفون الکاملون فهم المؤمنون لا یشقون ابدا و علم التصوف المشتمل علی ما کوشف به العلماء باللّه من اسرار الدین و ما جاء به الرسول من العقائد و الاعمال القلبیّة من اجل العلوم قدرا و لقد صنف فیه کتب شریفة و زبر قویمة لا سیما کتاب فصوص الحکم و الفتوحات المکیة للشیخ الاکمل و الامام الاجل قدوة ائمّة الاولیاء و افاضل العرفاء خاتم الولایة المحمدیة الشیخ محیی الملة و الدین محمد بن العربی علیه الرضوان فانهما کتابان حاویان للاسرار الدینیّة و الرمز القرآنیّة لم یفت عنهما علم

ص:208

من علوم الحقائق و دقیقة کوشف بها الاولیاء من الدقائق و کلّ ما قصد فی الکتابین ببنائه صدق و صواب و لا یلیق لاحد فیهما الارتیاب فاختلج فی قلبی ان احرر کتابا مشتملا علی ضروریات ما یجب به الایمان و محتویا علی عقائد حکم بها بالکشف و العیان مما بین فی ذینک الکتابین المشهود بکونیتهما الحق المبین فان کتاب فصوص الحکم کتاب معطی ذلک الشیخ الاکمل من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم ایاه المامور بالالقاء علی المؤمنین لیؤمنوا بما فیه من اسرار القرآن و السنة و ینتفعوا به و کتاب الفتوحات لم یکتب فیه بما کوشف الا بقدر ما امر بابانته و الا فکشفه مما لا یسعه کتب و دفاتر بید أنه کان المختلج امرا عظیما فکنت مقدما فیه رجلا و مؤخرا اخری الی ان القی اللّه فی قلبی ما ثبت به قدمی علی الاقدام و کان کتاب المثنوی للامام العارف الکامل صاحب الکشف الصحیح کتابا مشتملا علی الاسرار الکشفیة و طریق السلوک لکن کان فی الابانة مجملا بحیث کان متعسرا علی الطلاب حله فقصدت ان اشرحه شرحا افصل ما فیه من الاسرار علی طبق ما فصله الشیخ الاکبر قدوة العرفاء فی کتابیه من فصوص الحکم و الفتوحات المکیة و ابین ما اهمله الشراح من تبیان الحقائق و الاسرار و تبعت فی حلّ الالفاظ علی ما فی الشروح المعتبرة للکرام و ترکت التطویل فیه و اثرت التفصیل فی تبیان المقاصد و کشف الاسرار و انا أسأل اللّه تعالی شانه ان ینفع به الطلاب و ان یبقی ذکری بینهم الی یوم القیامة و ان یجعله ذریعة فی یوم المعاد و یخصنی بجزیل الثواب و المسئول من الطلاب ان لا ینسونی بالدعاء لسلامة العافیة و هذا اوان الشروع

وجه هفتاد و هشتم

آنکه ابو زکریا محیی الدین یحیی بن شرف بن مری النووی حدیث مدینة العلم را بحتم و جزم ثابت کرده در اشعار بلاغت شعار خود مضمون بلاغت مشحون آن را بنظم آورده چنانچه سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل در ذکر مادحین جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و کالامام فی الاسلام و المشار إلیه فی الاعلام مرجع العلوم و الفتاوی أبی زکریا محیی الدین یحیی النووی فانه قد قال و اجاد المقال امام المسلمین بلا ارتیاب

ازین عبارت ظاهرست که نووی باشعار ابدار خود افاده کرده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم خازن هر علمست و جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل باب خزانه است و ظاهرست که این مضمون

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها ست پس معلوم شد که علامه نووی قطعا و حتما و یقینا و جزما حدیث مدینة العلم را ثابت می داند که مضمون آن را بقطع و یقین در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام ذکر می کند فثبت انّ العلامة یحیی بن شرف قد حاز بنظمه البهی اسنی الشرف

ص:209

حیث اثبت الحدیث الشریف* رغما لانف کل من مال عن الحق و جنف*و حسب ما لاساس کل جاحد ساق علی نفسه الحتف و التلف*فالویل لمن شاقّ لحینه و غروره اکابر السلف* فمنی بالخبط و الخدع و اللبس و الصلف*و جنی علی نفسه الزیغ و العدوان و الحوب و السرف* و اثر لظی السعیر علی جنات النعیم المکملة للترف و مستتر نماند که علامه نووی از اکابر اعلام و افاخم اساطین عظام و اجله متبحرین والا مقام و اعاظم متمهرین فخام سنیه ست مآثر وافره و مفاخر کاثره او بر ناظر تتمة المختصر ابن الوردی و تذکرة الحفاظ و کتاب العبر ذهبی و مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد یافعی و طبقات شافعیه عبد الرحیم اسنوی و طبقات شافعیه تقی الدین اسدی و نجوم زاهره فی ملوک مصر و القاهرة تالیف جمال الدین أبی المحاسن یوسف بن تغری بردی الظاهری و طبقات الحفاظ جلال الدین سیوطی و تاریخ خمیس حسین بن محمد دیاربکری و اسماء رجال مشکاة و اشعة اللمعات شیخ عبد الحق دهلوی و اتحاف النبلاء فاضل معاصر پیدا و اشکارست

وجه هفتاد و نهم

آنکه شیخ شرف الدین مصلح بن عبد اللّه السعدی این حدیث شریف را در کلام بلاغت نظام خود نظم نموده چنانچه نور الدین جعفر مشهور بمیر ملا بن سالار بدخشی در خلاصة المناقب گفته شیخ سعدی علیه الرحمة می فرماید منم کز جان شدم مولای حیدر

بحق پادشاه هر دو عالم

شرع و هفت اقلیم

بمیکائیل و اسرافیل و صورش

بحق آیة الکرسی و یس

و درمان لقمان

بختم انبیاء احمد که باشد

بتعظیم رجب با قدر شعبان

بآب دیدۀ طفلان محروم

مسلم بد سلونی گفتن او را

کمتر

گاه چاکر بدان گفتم که تا خلقان بدانند که سعدی زین سعادت نیست بی بر

ص:210

ایا سعدی تو نیکو اعتقادی ز دین و اعتقاد خویش بر خور

انتهی فالحمد للّه فی الصباح و الرواح*علی وضوح الحق غایة الاتضاح*حیث ثبت ان مصلح بن عبد اللّه السعدی* قد ساعد اهل الصلاح و الفلاح*و احرق قلوب ارباب البغض و الطلاح*باثبات الحدیث الشریف حتما و جزما فی کلماته الفصاح*و نظمه ایاه مع مناقب اخری عظیمة الارباح*فلیمت غیظا کلّ معاند ذی جماح و لیختنق حنقا کل جاحد ذی کلاح و مفاخر مزهره و مآثر مبهره و نهایت علو مرتبت و غایت سمو منزلت شیخ سعدی نزد سنیه در کمال وضوح و ظهورست عبد الرحمن جامی در نفحات الانس گفته شیخ شرف الدین مصلح بن عبد اللّه السعدی الشیرازی قدس اللّه سره وی از افاضل صوفیّه بود و از مجاوران بقعۀ شریفه شیخ ابو عبد اللّه خفیف قدس سرّه از علوم بهره تمام داشته و از آداب نصیبی کامل یافته سفر بسیار کرده است و اقالیم را گشته و بارها بسفر حج پیاده رفته و بر بتخانۀ سومنات درآمده و بت بزرگتر ایشان را شکسته و از مشایخ کبار بسیاری را دریافته و بصحبت شیخ شهاب الدین سهروردی رسیده و با وی در یک کشتی سفر دریا کرده و گفته اند که وی در بیت المقدس و بلاد شام مدتی مدید سقای می کرد و آب بمردم می داد تا بحضرت خضر علیه السلام رسید و ویرا از زلال انعام و افضال خود سیراب گردانید وقتی ویرا با یکی از اکابر سادات و اشراف فی الجمله گفتگوی واقع شده بود و او حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و سلم را بخواب دید که ویرا عتاب کرد چون بیدار شد پیش شیخ آمد و عذرخواهی نمود و استرضای خاطر وی کرد یکی از مشایخ منکر وی بود شبی در واقعه چنان دید که درهای آسمان گشاده شد ملائکه با طبقهای نور نازل شدند پرسید که این چیست گفتند برای سعدی شیرازیست که دوش بیتی گفته که قبول حضرت حق سبحانه و تعالی افتاده است و آن بیت این ست برگ

درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقی دفتریست معرفت کردگار

آن عزیز چون از واقعه برآمد هم در شب بدر زاویه شیخ سعدی رفت که ویرا بشارت دهد دید که چراغی افروخته و با خود زمزمه می کند چون گوش کشید همین بیت می خواند وی در شب جمعه ماه شوال سنه احدی و تسعین و ستمائة از دنیا برفته رحمه اللّه تعالی و دولت شاه سمرقندی در تذکره خود گفته ذکر املح المتکلمین مصلح الدین شیخ سعدی شیرازی رحمة اللّه علیه و لقب شیخ مصلح الدینست در فضل و کمال و حسن سیرت او صاحب کمالان عالم متفق اند صد و دو سال عمر یافت سی سال بتحصیل علوم و سی سال بسیاحت مشغول بوده و تمام ربع مسکون را مسافرست و سی سال دیگر بر سجادۀ طاعت نشسته است و راه و طریق مردان پیش گرفته زهی عمری که بدینطریق صرف شده باشد و شیخ در روزگار اتابک سعد بن زنگی بود و گویند پدر شیخ ملازم اتابک بوده وجه تخلص سعدی بدان جهتست و دیوان شیخ را نمکدان شعرا گفته اند در ابتداء حال در

ص:211

مدرسۀ نظامیه بغداد در حلقه درس شیخ الشیوخ العارف ابو الفرج ابن الجوزی بتحصیل مشغول بوده و بعد از ان بعلم باطن و سلوک مشغول گشته و مرید شیخ الشیوخ عبد القادر گیلانیست و در صحبت شیخ عبد القادر عزیمت حج نمود و بعد از ان گویند چهار نوبت حج کرده بیشتر پیاده و بغزا و جهاد بطرف روم و هند رفته و آن درجه یافته

درین باب در بوستان گوید

ز هر خرمنی خوشۀ یافتم

حکایت کنند که شیخ در آخر حال زاویه در بیرون شهر اختیار کرد و از زوایۀ خود بیرون نیامدی و بطاعت و عبادت و مراقبت اشتغال داشتی سلاطین و بزرگان و صلحا بزیارت شیخ رفتندی و طعامهای لذیذ بجهت شیخ بردندی و شیخ آنچه خوردی و آنچه قسمت کردی و هر چه باقی ماندی در زنبیلی کردی و آن زنبیل را از روزن بالاخانه آویختی و راه هیزم کشان شیراز از زیر بالاخانه شیخ بودی هیزم کشان گرسنه آن کلیچه و حلوا و بریانها را بتکلف بکار بردندی گویند که شخصی جامه هیزم کشان پوشیده خواست تا بامتحان آن سفره را یغما سازد چون دست بزنبیل دراز کرد دستش در هوا خشک شد فریاد برآورد که ایشیخ بفریادم رس شیخ فرمود که اگر هیزم کشی مشقت شب گیر و ضرب خار و آبله دستت کو و اگر غارت کرد و زدی کمند و سلاح و دل سختت کو که بی زخمی بناله درآمدی و در حال دعا کرد و آن سیاه دل سخت عافیت یافت و آن سفره نعمت بدو بخشید حکایت آورده اند که عابدی از صلحاء شیراز در خواب دید که در عرش جوش و خروشی پیدا شد و جمعی روحانیان زمزمه می کنند چون نیک استماع کرد این بیت می گفتند که این بیت سعدی شیرازی با تسبیح و تهلیل یکسال جمیع ملائکه مساویست آن عابد بیدار شد فی الحال بدر زاویه شیخ رفت دید که شیخ بیدار نشسته و زمزمه می کند و ذوقی و حالی دارد و این بیت می سراید و می نویسد این مطلع آن غزل ست

برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقی دفتریست معرفت کردگار

عابد در قدم شیخ افتاد و شیخ را بر حال مطلع گردانید و بشارت داد الخ

وجه هشتادم

آنکه محب الدین احمد بن عبد اللّٰه بن محمد الطبری الشافعی المکی این حدیث شریف را روایت نموده و این فضیلت عظیمه را بذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السلام مخصوص دانسته چنانچه در کتاب الریاض النضره که نهایت عظمت مرتبت و غایت جلالت منزلت آن بحسب افادات اجله اعلام انشاء اللّٰه المنعام در مجلد حدیث تشبیه بتفصیل خواهی دریافت می فرماید ذکر اختصاصه بانه باب دار العلم و باب مدینة العلم

عن علیّ رضی اللّٰه عنه قال قال رسول اللّٰه صلی اللّٰه علیه و سلم انا دار العلم و علی بابها اخرجه فی المصابیح فی الحسان و اخرجه ابو عمر و قال انا مدینة العلم و زاد فمن أراد العلم فلیأته من بابه

وجه هشتاد و یکم

آنکه نیز محب طبری در ذخائر العقبی که کمال اعتبار و اعتماد و اقصای وثوق و استناد آن نیز در مجلداتی ان شاء اللّٰه

ص: 212

العزیز بتبین کافی و ایضاح وافی از نظرت خواهد گذشت گفته ذکر انه رضی اللّه عنه باب دار العلم و باب مدینة العلم

عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار العلم و علی بابها اخرجه البغوی فی المصابیح فی الحسان و خرجه ابو عمر و قال انا مدینة العلم و علی بابها و زاد فمن أراد العلم فلیأته من بابه انتهی فهذا محب الدین الطبری قد روی الحدیث الشریف فی الریاض و الذخائر*و اخرجه بانواره المشرقة عن کنوزه الذخائر*فاستنارت بلمعات اشراقه الابصار و البصائر*و اشرقت بسطعات ائتلاقه الافهام و النواظر*فللّه درّه من محدث حافظ ناقب ماهر*و منقب متقن عاثر خابر*و مؤید للحق الحقیق السافر*و مسدد للصدق المصدق الباهر

وجه هشتاد و دوم

آنکه سعید الدین محمد بن احمد الفرغانی حدیث مدینة العلم را حتما و جزما از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ثابت دانسته و بآن احتجاج نموده برین معنی که علم و کشف و کشف معضلات کلام عظیم و کتاب کریم که از اخصّ معجزات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلمست باوضح بیان حصه جناب امیر المؤمنین علیه السلام می باشد چنانچه در شرح عربی قصیده تائیه فارضیه بشرح شعر کراماتهم من

بعض ما خصّهم به بما خصّهم من ارث کل فضیلة

گفته و اما حصّة علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه العلم و الکشف و کشف معضلات الکلام العظیم و الکتاب الکریم الّذی هو من اخص معجزاته صلّی اللّه علیه و سلم باوضح بیان بما ناله

بقوله صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها

و بقوله من کنت مولاه فعلی مولاه مع فضائل أخر لا تعدّ و لا تحصی

وجه هشتاد و سوم

آنکه نیز فرغانی در شرح فارسی قصیده تائیه ابن الفارض بشرح شعر*و اوضح بالتاویل ما کان مشکلا*علیّ بعلم ناله بالوصیة علی ما نقل عنه گفته پیدا و روشن کرد علیّ بتاویل آنچه مشکل و پوشیده بود از معنی و مراد قرآن و حدیث بر غیر او از صحابه خصوصا عمر چنانچه در ان معرض گفته است لو لا علی لهلک عمر با آنکه بیان تفسیر این مشکلات را متعرض گشته بود بعلمی که بوی بمیراث رسیده بود از مصطفی بوصیتی که از جهت وی فرموده بود

انی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی اذکرکم اللّه فی أهل بیتی سه بار و باز فرموده

انت منی بمنزلة هارون من موسی غیر انه لا نبی بعدی و بآنچه گفت

انا مدینة العلم و علی بابها انتهی و محتجب نماند که شرح سعید الدین فرغانی بر تائیه ابن فارض از کتب مشهوره و معروفه است و سعید الدین فرغانی از اعاظم و اکابر سنیه می باشد کاتب چلپی در کشف الظنون گفته تائیة فی التصوف للشیخ أبی حفص عمر بن علی بن الفارض الحموی

ص:213

المتوفی سنة 576 ست و سبعین و خمسمائة الی ان قال و لها شروح منها شرح السعید محمد بن احمد الفرغانی المتوفی فی حدود سنة سبعمائة و هو الشارح الاوّل لها و اقدم الشارحین له حکی ان الشیخ صدر الدین القونوی عرض لشیخه محیی الدین بن العربی فی شرحها فقال للصدر لهذه العروس بعل من اولادک فشرحها الفرغانی و التلمسانی و کلاهما من تلامیذه و حکی ان ابن عربی وضع علیها قدر خمسة کراریس و کانت بید صدر الدین قالوا و کان فی آخر درسه یختم ببیت منها و یذکر علیه کلام ابن عربی ثم یتلوه بما هو رده بالفارسیة و انتدب لجمع ذلک سعید الدین و حکی انّ الفرغانی قراها اوّلا علی جلال الدین الرومی المولوی ثم شرحها فارسیا ثم عربیا و سماه منتهی المدارک و هو کبیر اورد فی اوله مقدمة فی احوال السلوک اوله الحمد للّه الرب القدیم الذی تعزز الخ و در نسخه شرح عربی تائیه که پیش فقیر حاضرست نسخه عتیقه است منقول از اصل نسخه شارح و در آخر آن این عبارت مذکورست هذا آخر ما قرره و حرره الشیخ الامام قدوة مشایخ الانام قبلة علماء الایام نقطة دائرة الاحسان و الایمان و الاسلام السید السند الامجد الاوحد العالم العامل المتفضل الفاضل المکمل الکامل المؤیّد بالتوفیق المسدد فی تلفیق التحقیق ترجمان المقامات المصطفویة لسان الحقیقة الاحمدیة اشرف الواصلین اعرف الکاملین اکمل العارفین افضل المحققین سعد الدین سعیدا اسعد اللّٰه الطالبین و ادام بهجتهم بدوام نفائس انفاسه و متّعه بما خوّله من أوانس اختراعه و عرائس اقتباسه و هذه اول نسخة کتبت من مسودته اعلی اللّٰه ذکره و نشر علی الالسنة شکره بحمد الذی لا ینتهی حمده انتهی کتاب لانهی رتبة العلم جامع کتاب کریم یوضح الحقّ کامل لشبهة ارباب الغوایة دافع کتاب لاسرار الحقیقة کاشف رفیع لاستار الطریقة رافع تنوّر من رؤیاه منا بصائرو تطرب من نجواه منا مسامع فتبیانه للحق کالصّبح صادق و برهانه فی الصدق کالسیف قاطع له الشرف الاعلی و فی قصر لفظه جوار لها عین الظباء خواضع سقانا لبان الفهم للّه درّه و قد حرمت قدما علینا المراضع و فی کل صقع من معانی بیانه مزایا معان حار فیها مصاقع و منظومة للحصر مبسوط شرحها محیط لطلاب الهدایة نافع فناظمها السعدی و السعد شارح لها رافع من قدر ما هو واضع امام سعید یسعد الحق نطقه و تزجی إلیه للشتاء البضائع هما ترجمانا احمد من مقامه لذا شرحا فی بسط ما هو شارع فللّه شرح یشرح الصّدر ناثرلنظم سلوک متقن السلک رائع

ص: 214

دلیل سمانا لسائرین سماءه بها انجم للمهتدین سواطع و طالع انوار بدا فتشابهت مطالعة فی حسنها و المقاطع زواهر کشف فی دجنة اسطرکما ازهرت باللیل شهب طوالع حدائق عرفان زهت زهراتهالها ثمرات دانیات یوانع و ابکار افکار الفن خدودها امیطت بشرح الصدر عنها البراقع لباس حروف من سواد و تحتهاضیاء من العلم الالهی ساطع فقد صان من عمی و قد زان من جلاو قد راق متبوع و قد فاق تابع ایا طالبی التحقیق هذا مرامکم مجدوا الی نیل المرام و سارعوا ثم الصلوة و السّلام علی النبیّ الهاشمی القرشی التهامی محمد و علی آله و سلم أنجز تحریره فی عشر الاوسط من محرم من شهور سنة ست عشر و سبعمائة حامدا و مصلّیا و عبد الرحمن جامی در نفحات الانس گفته شیخ سعید الدین الفرغانی رحمه اللّه تعالی وی از اکمل ارباب عرفان و اکابر اصحاب ذوق و وجدان بوده است هیچ کس مسائل علم حقیقت را چنان مضبوط و مربوط بیان نکرده است که وی در دیباچه شرح قصیده تائیه فارضیه بیان کرده است اولا آن را بعبارت فارسی شرح کرده بود و بر شیخ خود شیخ صدر الدین قونوی قدس سره عرض فرمود و شیخ آن را استحسان بسیار کرده و درین باب چیزی نوشته و شیخ سعید آن نوشته را بعینه بر سبیل تبرک و تیمن در دیباجه شرح فارسی خود درج کرده است و ثانیا از برای تعمیم و تتمیم فائدۀ آن را بعبارت عربی نقل کرده و فوائد دیگر بر ان مزید ساخت جزاه اللّه تعالی عن الطالبین خیر الجزاء و ویرا تصنیف دیگرست مسمی بمناهج العباد الی المعاد در بیان مذاهب ائمه اربعه رضوان اللّه علیهم اجمعین و رسائل عبادات و بعضی از معاملات که سالکان این طریق را از ان چاره نیست و در بیان آداب طریقت که بعد از تصحیح احکام شریعت سلوک راه حقیقت بی آن میسر نیست و الحق ان کتابیست بس مفید که مالا بد هر طالب و مریدست الخ و محمود بن سلیمان کفوی در کتائب اعلام الاخیار گفته الشیخ الفاضل الرّبانی و المرشد الکامل الصمدانی سعید الدین الفرغانی هو من اعزة اصحاب الشیخ صدر الدین القونوی مرید الشیخ محیی الدین العربی کان من اکمل ارباب العرفان و افضل اصحاب الذوق و الوجدان و کان جامعا للعلوم الشرعیة و الحقیقیة و قد شرح احسن الشروح اصول الطریقة و کان لسان عصره و برهان دهره و دلیل طریق الحق و سرّ اللّه بین الخلق بسط مسائل علم الحقیقة و ضبط فنون اصول الطریقة فی دیباج شرح القصیدة التائیة الفارضیة و کان قد شرحها اولا بلسان فارسی ثم شرح ثانیا بلسان عربی تعمیما للفائدة و تتمیما للعائدة و له تصنیف آخر مسمی بکتاب مناهج العباد

ص:215

الی المعاد بین فیه مذاهب الائمّة الاربعة رحمهم اللّه و ذکر مسائل العبادات و بعض المعاملات و افعال السلوک و ذهبی در عبر در سنه تسع و تسعین و ستمائة گفته و الشیخ سعید الکاشانی الفرغانی شیخ خانقاه الطاحون و تلمیذ الصدر القونوی کان احد من یقول بالوحدة شرح تائیة ابن الفارض فی مجلدتین و مات فی ذی الحجة عن نحو سبعین سنة انتهی فهذا سعید الدین الفرغانی حبرهم الخابر السعید*و بحرهم الوافر المدید*قد اثبت هذا الحدیث المشید*فی بیانه الرائق الرائع السدید*و کرر اثباته روما لمزید التایید و التوطید*و ثنی احقاقه قصد الکمال التسدید و التشیید فالمعرض عنه ذاهب فی مغاوی الضلال العنید*و الطاعن فیه واقع فی مهاوی البوار العتید

وجه هشتاد و چهارم

آنکه احمد بن منصور الگازرونی حدیث مدینة العلم را ثابت و متحقق دانسته وصف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بباب علم نموده چنانچه در مفتاح الفتوح علی ما نقل عنه گفته ابو الحسن علی بن أبی طالب اول من سمّاه النبیّ صلی اللّه علیه و سلم امیر المؤمنین خاتم الخلفاء الراشدین اقدمهم اجابة و ایمانا و اوّلهم تصدیقا و ایقانا و اقومهم قضیّة و اتقانا باب العلم و معدن الفضل و حائز السبق و یعسوب الدین و قاتل المشرکین و المتمردین ذو القرنین و اب الرّیحانین ابن عمّ النّبیّ لحا و قسمة و اخوه حقا و نسبا و صاحبه دنیا و دینا ختم اللّه بالخلافة کما ختم بمحمد صلّی اللّه علیه و سلم الرسالة و لما کان النبی صلّی اللّه علیه و سلم یضم الشکل الی الشکل و الجنس الی الجنس و المثل الی المثل ادّخر علیّا لنفسه و اختصه باخوته و ناهیه بهذا شرفا و فخرا و من تامل فی کلامه و کتبه و خطبه و رسالاته علم ان علمه لا یوازی علم احد و فضائله لا یشاکل فضائل احد بعد محمّد صلّی اللّه علیه و سلم و من حملتها کتاب نهج البلاغة و ایم اللّه لقد وقف دونه فصاحة الفصحاء و بلاغة البلغاء و حکمة الحکماء نزلت فی شانه آیات کثیرة و وردت فی فضائله احادیث غیر قلیلة کتب التفاسیر مشحونة بذلک و بطون الاسانید مطویة علیها لا یحصیها عادّ و لا یحویها تعداد فما من مشکل الا و له فیه الید البیضاء و لا من معضل الا و جلاه حق الجلاء لقد صدق الفاروق حیث قال اعوذ باللّه من معضلة لیس فیها ابو الحسن لعلی اسماء اوردها الائمّة فی کتبهم منها فی السماء اعلی و فی الارض علیّ و فی التوریة ولیّ و فی الانجیل وفی و فی الزبور تقی و عند حملة العرش سخیّ و فی الجنة السّاقی و عند المؤمنین المرتضی و حیدر و فی القرآن رُکَّعاً سُجَّداً و یسمی قصما سماه النّبی صلّی اللّه علیه و سلم علیا و کناه بابی الحسن و أبی التراب

ص:216

نسبه نسب رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و سلم و حسبه حسبه و دینه دینه قریب القربة قدیم الهجرة و امه فاطمة بنت اسد و هی اول هاشمیة ولدت لهاشمی قیل ولدت فاطمة علیا فی الکعبة و نقل عنها انها کانت إذا ارادت ان تسجد لصنم و علیّ فی بطنها لم یمکنها یضع رجله علی بطنها و یلصق ظهره بظهرها و یمنعها عن ذلک و لذلک یقال عند ذکر اسمه کرم اللّٰه وجهه أی کرم اللّٰه وجهه من ان یسجد لصنم و محتجب نماند که کتاب مفتاح الفتوح از شروح معروفه مصابیح می باشد مصطفی بن عبد اللّٰه قسطنطینی در کشف الظنون گفته و من شروح المصابیح مفتاح الفتوح اوله الحمد للّه الّذی قصرت الافهام عمّا یلیق بکبریائه الخ ذکر فیه انه جمعه من شرح السنة و الغریبین و الفائق و النهایة و وضع حروف الرموز لتلک الکتب و فرغ منه فی احدی و عشرین رمضان سنة سبع و سبعمائة انتهی فهذا الکازرونی صاحب مفتاح الفتوح*قد فتح علی المهتدین ابواب الفتوح*و ادار علی اهل العرفان کاسا الذّ من الصبوح*حیث اتی فی کلامه الذکی الساطع کمسک یفوح*بوصف باب العلم الباسط للرّوح*فوصف به مولانا امیر المؤمنین علیه من اللّٰه آلاف السّلام ما استنار الخلق بیوح*فظهر ان المخلد الی طعن الحدیث بالرکون و الجنوح*ناصب معاند بسر ضمیره یبوح*و القادح فیه مطعون اصله مقدوح*و الطاعن فیه مغموص دینه مجروح*و الجاحد له مصروع علی عفر الهوان مطروح* و الممتری فیه محتقب للخسران مقبوح

وجه هشتاد و پنجم

آنکه حسین بن محمد المعروف بامیر حسینی الفوزی حدیث مدینة العلم را ثابت و متحقق دانسته چنانچه در نزهة الارواح گفته نعت امیر المؤمنین علی کرم اللّٰه وجهه و بر ان سرور مطلبی و ابن عم نبی ان اصل شجرۀ ولایت و ان فرع ثمره هدایت آنکه بی او مدینه علم را در می بایست و آنکه با او مصر دین را هیچ در نمی بایست مردی که در این جا بهیچ روی پشت نداد و شیری که در هیچ جا بهیچ پشت روی نیاورد و آن پردلی که بیک نعره لشکری را دوباره می شکست و آن صفدری که بیک حمله قلعه را دو پاره می افگند سخنش یکروی بود از ان در دل دوستان می نشست تیغش دو روی بود از ان در میان قلب دشمنان می رفت انتهی و مختفی مباد که امیر حسینی از اکابر و اعاظم عارفین معروفین و اجله و افاخم بارعین مشهورینست و کتاب او نزهة الارواح نیز در غایت اشتهار می باشد عبد الرحمن جامی در نفحات الانس گفته امیر حسینی رحمه اللّٰه تعالی نام وی حسین بن عالم بن أبی الحسینست در اصل از کریوست که دیهیست از نواحی غور عالم بوده بعلوم ظاهری و باطنی از کتاب وی کنز الرموز چنان متبادر می شود که وی مرید شیخ بهاء الدین زکریاست بی واسطه و مشهور در میان مردم نیز چنینست اما در بعضی کتب نوشته چنین یافتم که وی مرید شیخ رکن الدین ابو الفتحست و وی مرید پدر خود شیخ صدر الدین و وی مرید

ص: 217

شیخ بهاء الدین زکریا مولتانی قدس اللّه تعالی ارواحهم و ویرا مصنفات بسیارست بعضی منظوم چون کتاب کنز الرموز و زاد المسافرین و بعضی منثور چون نزهة الارواح و روح الارواح و صراط المستقیم و مر او را دیوانست بغایت لطیف و سؤالات منظوم که شیخ محمود خیبری از ان جواب گفته است و بنای کتاب گلشن راز بر آنست نیز از ان ویست و گویند که سبب توبه وی آن بود که روزی بشکار بیرون رفته بود اهوی پیش وی رسید خواست تا تیری بر وی افگند آهو بوی نگریست و گفت حسینی تیر بر ما می زنی خدای تعالی ترا از برای معرفت و بندگی خود آفریده است نه از برای این بگفت و غایت شد آتش طلب از نهاد وی شعله برآورد و از هر چه داشت بیرون آمد و با جماعتی جوالقیان همراه به مولتان رفت شیخ رکن الدین آن جماعت را ضیافت کرد و چون شب شد حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و سلم را بخواب دید و فرمود که فرزند مرا از میان این جماعت بیرون آور و بکار مشغول کن روز دیگر شیخ رکن الدین بایشان گفت که در میان شما سید کیست اشارت بامیر حسینی کردند ویرا از میان ایشان بیرون آورد و تربیت کرد تا بمقامات عالیه رسید پس اجازت مراجعت بخراسان داد بهراة آمد همه اهل هراة مرید و معتقد وی بودند در سادس عشر شوال سنه ثمان و عشر و سبعمائة از دنیا برفت و قبر وی در مصرخ هراتست بیرون گنبد مزار عبد اللّه بن جعفر طیار رضی اللّه تعالی عنهم و مجد الدین بن ظهیر الدین بدخشانی در جامع السلاسل گفته ذکر شیخ سید صدر الدین احمد قدس سره بن نجم الدین الهروی المعروف سید حسین قدس سره او را تصانیف بسیارست چه منظوم و چه منثور همه مقبول و مرغوب و محبوب اهل قلوبست مثل نزهة الارواح و طرب المجالس و زاد المسافرین و کنز الرموز و اویسی نامه و دیوان اشعار و نسخه کنز الرموز بعد از ارادت بخدمت پیر خود شیخ الاسلام بهاء الدین زکریا قدس سره تصنیف کرده بشرف مطالعه ایشان رسانید بسیار مستحسن افتاده و جواب سؤالهای که حضرت شیخ المشایخ شرف الدین محمود مزدقانی قدس سره در گلشن راز نوشته اند مخاطب سید حسینست بغایت عالی مرتبت بود تا بحدی که در نواحی خراسان کسی در علم معرفت و روش مشیخت مثل او نبود مرقد او در شهر هری واقعست روز دوشنبه اهل آن بلاد بمرقد وی می آیند و بزیارت مشرف می شوند و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون گفته نزهة الارواح فارسی لفخر السادات حسین بن محمد المعروف بامیر حسینی الفوزی الفه سنة 711 احدی عشرة و سبعمائة مختصر منثور و منظوم اوّله بتوفیقش چو روشن دیدم آواز سخن را هم بنامش کردم آغاز

الخ و در اول نسخه حاضره نزهة الارواح چنین مسطورست الحمد لله رب العالمین علی کل حال فی کل حین و الصلوة و السّلام علی رسوله محمّد و آله اجمعین قال سیّدنا و مولانا الشیخ الاجل الامام الاکمل مرشد الانام نتیجة الکرام سلالة العظام محیی السنة ماحی البدعة رکن الحق و الدین

ص:218

حسین بن الحسن الحسینی نور اللّه مرقده و سقی بماء الرضوان مشهده انتهی فهذا الفوزی عارفهم المحرز لمراشد الفوز و الفلاح*و کابرهم المدخر لمرافق الرشد و الصلاح*قد افاد ما هو نزهة الارواح*و هرة الاشباح حیث اثبت الحق الصراح*و الصواب البواح*بکلماته الحالیة الفصاح*المرزیة بحستها علی الخرد الملاح*فالمذعن للحدیث مقتن للارباح*و المتلقی ایاه بالقبول یتلقی بالافراح*و المماری فیه لیس له نجاة و لا نجاح*و المشاقق فیه لا یئل فی مغدی و لا مراح*و الطاعن فیه هالک جالب للاتراح*و القادح ایاه لا یؤثر لنفسه الا الشحط و الاطّراح

وجه هشتاد و ششم

آنکه صدر الدین ابو المجامع ابراهیم بن محمد بن الموید بن عبد اللّه بن علی بن محمد بن حمویه الحموی الجوینی حدیث مدینة العلم را روایت نموده چنانچه در کتاب فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین علی ما نقل عنه گفته اخبرنی الشیخ الصالح احمد بن محمّد بن محمد القزوینی مشافهة بها بروایته عن الامام أبی القاسم محمّد بن عبد الکریم إجازة ح و انبا الشیخ العدل بهاء الدین محمد بن یوسف بن محمد بن یوسف بسماعی علیه بمسجد الربوة ظاهر مدینة دمشق قال انبا شیخ الشیوخ تاج الدین ابو محمد عبد اللّه بن عمر بن علی بن محمد بن حمویه الجوینی إجازة قالا انبا شیخ الشیوخ سعد الدین ابو سعد عبد الواحد بن أبی الحسن علی بن محمد بن حمویه إجازة ح و اخبرنا الشیخ علی بن محمد بن احمد بن حمزة الثعلبی إجازة بروایتهما عن أبی بکر وجیه بن طاهر بن محمد الشحامی قال انبا شیخ الشیوخ ابو سعد قراءة علیه بنیسابور فی سلخ شهر رمضان سنة ثمان و ثلثین و خمسمائة

انبا ابو محمّد الحسن بن احمد الحافظ قال انبا السید ابو طالب حمزة بن محمد الجعفری قال انبأ محمد بن احمد الحافظ قال نبا ابو صالح الکراسی بنا صالح بن احمد قال نبا ابو الصلت الهروی قال نبأ ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد بابها فلیات علیّا و از افاده بلخی نیز ثابت و محقق می شود که حموی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در ینابیع المودة بعد نقل این حدیث از ابن المغازلی گفته ایضا اخرج هذا الحدیث موفق بن احمد و الحموینی و الدیلمی فی الفردوس و صاحب کتاب المناقب عن مجاهد عن ابن عباس و محتجب نماند که صدر الدین حموئی از اکابر صدور مشاهیر و افاخم قروم نحاریر سنیه است شطری از ماثر انیقه و مفاخر رشیقۀ او بر متتبع معجم مختص و تذکرة الحفاظ و عبر ذهبی و مرآة الجنان یافعی و طبقات شافعیه جمال الدین اسنوی و ظم درر السمطین محمد بن یوسف زرندی و توضیح الدلائل شهاب الدین احمد و جواهر العقدین نور الدین

ص:219

سمهودی ظاهر و باهرست اکثر عبارات این کتب در مجلد حدیث طیر دیدی و بعضی از ان در این جا نیز مذکور می شود ذهبی در تذکرة الحفاظ در ذکر شیوخ خود گفته و سمعت من الامام المحدث الاوحد الاکمل فخر الاسلام صدر الدین ابراهیم بن محمد بن المؤیّد بن حمویه الخراسانی الجوینی شیخ الصوفیة قدم علینا طالب حدیث و روی لنا عن رجلین من اصحاب المؤید الطوسی و کان شدید الاعتناء بالروایة و تحصیل الاجزاء علی یده اسلم غازان الملک مات سنة اثنتین و عشرین و سبعمائة و له ثمان و سبعون سنة و نیز ذهبی در عبر در وقائع سنه خمس و تسعین و سبعمائة گفته و فیها قدم علینا شیخ الشیوخ صدر الدین ابراهیم بن الشیخ سعد الدین بن حمویه الجوینی طالب حدیث فسمع الکثیر و روی لنا عن اصحاب المؤیّد الطوسی و اخبر ان ملک التتار غازان بن ارغون اسلم علی یده بواسطة نائبه نوروز و کان یوما مشهودا و یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنه مذکوره گفته و فیها قدم الشام شیخ الشیوخ صدر الدین ابراهیم بن الشیخ سعد الدین بن حمویه الجوینی فسمع الحدیث و روی عن اصحاب المؤید الطوسی و اخبر ان ملک التتار غازان بن ارغون اسلم علی یده بواسطة نائبه نوروز بالراء بین الواوین و الزاء فی آخره و کان یوما مشهودا و عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی در طبقات شافعیه گفته صدر الدین ابراهیم بن سعد الدین محمد بن المؤید المعروف بالحموی نسبة الی مدینة حماة لان جده کان من ابناء ملوکها کان المذکور اماما فی علوم الحدیث و الفقه کثیر الاسفار فی طلب العلم طویل المراجعة مشهورا بالولایة هو و ابوه سکن بقریة من قری نیسابور و توفی بها حوالی السبعمائة انتهی فهذا الحموی المحدث الاوحد الاکمل الخبیر الافیق* و مسندهم الفرد الابجل السدید الوثیق*قد روی هذا الحدیث المزهر المسفر الانیق الرشیق*المدیر علی اهل العرفان ألذ سلسل و اطیب رحیق*فلا ینحرف عنه الاّ من خذلته ادلة التوفیق* و اوقعته ایدی الخذلان فی حلق المضیق*و هو من سکرته و عمهه لا یصحو و لا یفیق*و المکر السیئ عمّا قریب سینزل به و یحیق

وجه هشتاد و هفتم

آنکه نظام الدین محمد بن احمد بن علی البخاری المشهور علی السنتهم بنظام الأولیاء حدیث مدینة العلم را از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم ثابت و متحقق دانسته آن را از فضائل مخصوصه جناب امیر المؤمنین علیه السلام وانموده چنانچه عبد الرحمن چشتی در مرآة الاسرار در ذکر احوال جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و می رسید محمد کرمانی در سیر الأولیاء ملفوظ سلطان المشایخ شیخ نظام الدین اولیا نقل می کند که او باوصاف بذل و عطا و رزم و وغا و فقر و صفا میان صحابه کرام ممتاز بود بقوت

ص:220

و شوکت از حضرت عزّت بخطاب اسد اللّه الغالب مخاطب گشت و بکثرت علم از جمله صحابه رضوان اللّه علیهم بقول حضرت رسالت پناه

انا مدینة العلم و علی بابها مخصوص گشت و لهذا قال عمر بن الخطاب لولا علی لهلک عمر و بخلعت خرقه فقر که از حضرت عزّت بحضرت رسالت پناه در شب معراج رسیده بود میان خلفاء اربعه مشرف او گشت لاجرم تا روز قیامت سنت سنیه الباس خرقه مشایخ قدس اللّه اسرارهم ازو ماند و این کار وی استقامت ازو گرفت و او را در تصوف مقامی رفیع و شانی عظیمست خواجه جنید رحمة اللّه علیه گفت که شیخنا فی الاصول و البلاء علی المرتضی یعنی شیخ ما اندر اصول و اندر بلا کشیدن علی مرتضاست یعنی امام ما اندر علم معاملات این طریقت علیست کرم اللّه وجهه انتهی و بر ارباب اطلاع و عثور محجوب و مستور نیست که نظام اولیا از افاخم عرفاء و اصلین مراتب عالیه المقدار و اعاظم اولیای مرتقین مراقب مشرقه المنار و اجلۀ شاربین رحیق توحید و عرفان و اکابر مرتوین نمیر معرفت و ایقانست افاضل نبهای کاملین و اماثل کبرای فاضلین اهل سنت بسیاری از مفاخر عزیزه و ماثر شهیره او بر زبان دارند و همم عالیه خود باثبات جمله مستکثره از محامد موفوره و محاسن غیر محصوره او در مؤلفات و مصنفات خویش می گمارند چنانچه بر ناظر نفحات الانس جامی و جامع السلاسل مجد الدین بدخشانی و اخبار الاخیار شیخ عبد الحق دهلوی و مرآة الاسرار عبد الرحمن بن عبد الرسول چشمی و انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه شاه ولی اللّه والد مخاطب و غیر ان واضح و ظاهرست نظر باختصار در این جا بر بعض عبارات اقتصار می رود-مجد الدین بدخشانی در جامع السلاسل گفته شیخ نظام الدین اولیا قدس سره وی از مشایخ کبار و از ارباب ولایت نامدار و در اسرار باطن بایزید دوران و اطوار ظاهر ابو حنیفه زمان بود پدر بزرگوارش احمد بن دانیال از غزنین آمده در خطۀ بداون متوطن گشت تولد شیخ نظام الدین در خطۀ مذکوره است در پنجسالگی پدر از مهرش گذشت والده اش پرورش نمود تحصیل علوم ظاهر ابتدائی در پیش مولانا علاء الدین اصولی و در اخیر پیش مولانا شمس الدین خوارزمی در دهلی کرد که جامع بود بجمیع علوم چون علم شیخ نظام الدین بانتها انجامید از دهلی باجودهن بخدمت فرید الدین عزیمت نمود چون بدان قصبه همایون رسید بشرف ملاقات آن عالی درجات مشرف گشت حضرت شیخ التفات بسیار نموده فرمودند صفا آوردی از نعمت دینی و دنیوی انشاء اللّه تعالی برخوردار گردی- نقلست از شیخ نظام الدین که در ان ایام که بشرف خدمت شیخ مشرف شدم حضرت ایشان را عسرتی تمام بود با وجود آن اکثر فرزندان و درویشان و متعلقان را در هفته دوگان سه گان روز فاقه می بود اما هرگز از برکت صحبت ایشان هیچ یکی را تغیری و تفاوتی نمی شد خدمت مولانا بدر الدین اسحاق هیمه آوردی و خدمت حسام الدین کابلی آب می آورد و من از دیله جنگلی بجهة افطار شیخ و درویشان می پختم و آن را هم گاهی نمک میسر نمی شد نزدیک مسجد بقالی بود که

ص:221

که اگر گاهی چیزی از غیب رسیدی مصالح طعام از وی خریده می شد روزی یک درم را نمک از وی قرض کردم و در طعام انداخته بدستور معهود پیش حضرت شیخ بردم چون دست مبارک بکاسه برد و لقمه برداشت فرمود که دست مرا ثقلی روی می دهد شاید که درین طعام شبهه باشد باز آن لقمه در کاسه نهاد و نخورد شیخ نظام الدین گوید باستماع این سخن لرزه در من افتاد عرض کردم خداوندگار را هیزم و دیله آب شیخ بدر الدین اسحاق و شیخ جمال الدین و مولانا حسام الدین می آرند و فقیر طبخ می نماید و شرط احتیاط بجای آرد فرمود که نمکی که درین طعام انداخته از کجا بود عرض کردم نمک از قرض بود فرمود که درویشان اگر بفاقه بمیرند از برای لذت نفس قرض نگیرند زیرا که قرض بتوکل بعد المشرقینست بهم راست نیاید فرمود که کاسها از پیش درویشان بردارید شیخ نظام الدین گوید مرا یقین شد که این ارشادی بود که مرا نمودند حضرت شیخ را ضمیر من مکشوف شد گلیمی که بر وی نشسته بود بمن عطا فرمود و دعا کرد پس مرا بجانب دهلی رخصت فرمود و در حین وداع نصیحتی فرمودند که البته هر طور که دانی خصمان را خوشنود کنی و از کسی قرض نستانی و اگر ضروری شود زود در ادای آن کوشی القصه چون از آنجا بدهلی رسیدم وقتی از عزیزی کتابی عاریت گرفته بودم و از من غائب شده بود رفتم که مخدوم وقتی کتابی از شما گرفته بودم از پیش من گم شد انشاء اللّه کاغذی حاصل کنم و همان نسخه تحریر نموده بشما رسانم آن عزیز گفت بلی از مقامی که تو می آئی همین ثمره دهد که خوشنودی خدای تعالی حاصل شود برو که من آن کتاب را بتو بخشیدم هم از شیخ نظام الدین منقولست که چون شهر دهلی آمدم مرا آن چنان جای و ماوای نبود که مسکن سازم و بمشغولی حق پردازم و در صحرا می رفتم و مشغول می شدم روزی درویشی پاک کیشی دیدم ازو پرسیدم أی مخدوم شما ازین شهرید گفت بلی باز گفتم درین شهر بخواهش طبع ساکن مباشید گفت بخواهش که هرگز کسی بدین امنوی خلق سکونت نگیرد مگر بضرورت پس همان درویش حکایت کرد که درویشی خرقه پوشی مشغولی را دیدم وی مرا گفت اگر سلامتی ایمان و استقامت در عبادت می خواهی درین شهر مباش که منبع فسق شده است من می خواهم درین شهر نباشم و خود را جای دیگر اندازم شیخ نظام الدین گوید که چون از ان درویش این سخن استماع نمودم عزم کردم که دیگر در شهر متوطن نباشم تجدید وضو نموده دوگانه ادا نمودم و مناجات کردم بار خدایا من ازین شهر بدر آمده ام باختیار خود جای نمی خواهم که در آنجا باشم هر جا که خیریت دینی و صلاحیت یقین من باشد بدانجا دار ناگاه از طرفی آوازی برآمد که جای تو غیاث پورست و غیاث پور موضعی مجهول و نامعروف بود که هیچکس نمی دانست که کجاست شیخ را دوستی بود ازو تفتیش نموده بموضع غیاثپور آمد دید که بکرانه آب موضعیست مختصر آنجا ساکن گشت و بفراغ خاطر بعبادت مشغول شد قضا را سلطان معز الدین کیقباد نبیره سلطان غیاث الدین که در ان عصر پادشاه بود در موضع کیکوکهری نزدیک

ص:222

غیاثپور شهری آبادان ساخت چون بموضع غیاث پور نزدیک بود انبوه خلائق بسیار شد و اعتقاد مردم برسوخ پیوست پیشتر از اهل دولت که همواره مائل بفسق و فجور بودند بخدمت شیخ انابت نموده بصلاح دینی و فلاح یقینی مستلزم و مستحکم گردیدند شیخ از برای ازدحام خلق می خواست از دهلی بطرفی انتقال نماید همان روز مردی صاحب کمال پیش ایشان رسیده و این بیت خواند آن روز که مه شدی نمی دانستی کانگشت نمای عالمی خواهی شد

شیخ گفت باری مشهور نباید شد پس همان مرد غیب گفت گرفتم که این کس مشهور گشت سلوک بمردم بدین نمط نماید که در قیامت این کس از روی مبارک حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و سلم شرمنده نگردد چون آن مرد خدا این کلام باتمام رسانید طعام طلب نمودند آن مرد غیب اصلا دست بطعام نبرد چون شیخ عزم جزم کرد که البته هم در آن مقام بماند و خاص و عام را نفع رساند آن جوان لقمه چند از ان طعام خورد و بدر آمد و شیخ در آن مقام قرار گرفت نقلست از نصیر الدین محمود اودهی قدس سره که شیخ نظام الدین را صوم دوام بود از غیاثپور روز جمعه بشهر پیاده تشریف فرمودی روزی بخاطر شیخ رسید که اگر مرا مرکبی بودی که درین هوای گرم سوار بنماز می رفتم بهتر بودی خادم شیخ نور الدین ملکیار پرّان اسپی داشت شیخ ملکیار او را در خواب نمود اسپی که تو داری بخدمت شیخ نظام الدین اولیا قدس سره بگذران که او روزه دار به مسجد جامع پیاده می رود آن خادم اشارت را بعمل نیاورد مگر روز دیگر همین خواب دید پس اسپ را گرفته پیش نظام الدین قدس سره آورد و صورت خواب باز نمود شیخ فرمود چنانچه شما باشارت شیخ خود این اسپ را آورده اید تا من هم از پیر اشارت نیابم قبول نکنم شب سوم آن خادم را شیخ ملکیار در خواب نمود و دید که برو اسپ را پیش حضرت نظام الدین قدس سره ببرکت امشب حضرت فرید الدین قدّس سره با او اشارت فرموده اند علی الصباح خادم اسپ را برد و ایشان قبول نمودند شیخ نظام الدین را در ملازمت پیر خود شیخ فرید الدین با شیخ نور الدین ملکیار پرّان ملاقات شده بود امّا شیخ نظام الدین بعد از وفات ایشان بدهلی آمدند نقلست از مولانا ضیاء الدین سنامی که سلطان علاء الدین محمد که پدر سلطان قطب الدین بود روزی قنبربیگ نامی را بخدمت شیخ نظام الدین فرستاد و اعلام داد که مدتست که من لشکر عظیم را با الف خان که برادر حقیقی منست بطرف ارنگل که ولایتیست در طرف جنوب فرستاده ام و خبری تا غایت ازو نرسیده بدین سبب خاطر همیشه متفکرست و مرا نیز بخاطر می رسد که خود هم لشکری بدانصوب برم اگر حضرت شیخ زمانی قدم رنجه فرمایند و شبستان مرا بشمع جمال با کمال خود منور سازند مصلحت کار بدانچه بخاطر مبارک که مکان و محل واردات غیبیست برسد بر ان عمل نموده شود مگر سلطان علاء الدین محمد را این معنی در دل بود که بدین بهانه قدم مبارک خود را حضرت شیخ در خانه او بیاورد و شرف ملاقات او معرز گردد و میان سلاطین

ص:223

بدین تشریف ممتاز گردد چون شیخ از قنبربیگ پیغام سلطان شنید لحظه سر در گریبان تفکر فرو برد پس به قنبربیگ فرمود که دعائی بخدمت سلطان رسانید و عرض نمائید که چنانچه شما را غم خواری مسلمانان لازمست فقیر را نیز لازمست انشاء اللّه تعالی فردا مژده فتح بکلی و خبر سلامتی برادر و لشکر می رسد و در معدود ایام الف خان نیز سالم و غانم بیاید قنبربیک پیش سلطان رفت و بشارتی که از شیخ شنیده بود عرض نمود سلطان را ازین کلام فرحت انجام انشراح تمام روی دادند و نذر کرد که اگر فردا مژده فتح ارنگل و خبر الف خان و لشکر برسد پانصد دینار سرخ برای درویشان خانقاه ایشان شکرانه فرستد بفرمان اللّه تعالی روز دوم بوقت چاشت ناقه سواری با عرائض بشارت فتح ارنگل رسید و بسلطان رسانید سلطان مذکور را بخدمت شیخ اعتقاد و اتحاد بیش از بیش گشت و پانصد دینار نذر بدست قنبربیگ مذکور بخدمت شیخ فرستاد بیاورد و در پیش شیخ نهاد همانروز قلندری اسفندیار نام از خراسان آمده بود خود را پیشترک بکشید چنانچه روش قلندرانست گفت ایها الشیخ الهدایا مشترک شیخ تبسم نموده فرموده تنها خوشترک و پانصد دینار باو دادند نقلست از شیخ نصیر الدین وقتی که قاضی محیی الدین بیمار گشت چنانچه مردم قطع امید زیستن او کردند ناگاه شیخ نظام الدین بعیادت او قدم رنجه فرمودند و قاضی در جان کندن بود و بکلی از شعور رفته حضرت شیخ دست مبارک برویش فرود آورد فی الحال قاضی بهوش آمد برخواست و سر در قدم شیخ نهاد و صحت کلی یافت گویی هرگز مریض نبود نقلست از شیخ مذکور که مریدی از مریدان حضرت شیخ باغی داشت در آنجا استدعا نمود و قوالان برای استماع حاضر آورده و بقدر طعامی مهیا کرد چون سماع در دادند مردم بیحد و عد از اطراف جمع آمدند طعام آن قدر نبود که ده کس را کفایت کند بعد از اتمام سماع صاحب طعام متحیر گشت شیخ دریافت بمبشر که خادم ایشان بود اشارت فرمودند که هر دو کس را یکجا بنشان و هر نان را چهار پاره کن و در نان خورش انداز مبشر همچنان کرد بقدرت اللّه تعالی تمام مردم سیر شدند و طعام همچنان باقی ماند نقلست از شیخ شرف الدین احمد یحیای منیری که در بهار آسوده اند که در قصبۀ ساوه دانشمندی بود در خانه او آتش گرفت و فرمان املاک او بسوخت و در دهلی آمد و مکرر فرمانی بهمان مضمون حاصل نمود و آن فرمان نیز در راه از بغلش افتاد چون بخانۀ خود رسید فرمان در بغل نیافت فی الحال مضطربوار بخدمت شیخ شتافت و صورت حال باز نمود شیخ قدس سره فرمود مولانا نذر کن که چون فرمان بیابی حلوا بروح مقدس شیخ فرید الدین قدس سره حاضر آری مولانا قبول کرد شیخ فرمود همین زمان برخیز و حلوا حاضر کن مولانا برخواست و بر در خانقاه شیخ حلوائی بود چند درم بدو داد که حلوای بخرد چون حلوای کاغذ بدر آورد که حلوای پیچد و بدست او دهد مولانا چون نظر کرد فرمان خود را دید بشناخت فی الحال از حلوائی بستد و با حلوا بخدمت شیخ آورد

ص:224

و سر در قدم شیخ نهاد او را کرامات بسیار است لیکن همین قدر اختصار رفت سن مبارک او نود و چهار بود قدس سره العزیز و شیخ عبد الحق دهلوی در اخبار الاخیار گفته شیخ نظام الحق و الدین محمد بداونی قدس سره خلیفه شیخ فرید الحق و الدین نام او محمد بن احمد بن علی النجاریست و لقب او سلطان المشایخ و نظام اولیاست وی از محبوبان و مقربان درگاه الهیست دیار هندوستان مملوست از آثار برکات او جد او خواجه علی بخاری و جد مادری او خواجه عرب هر دو از بخارا آمدند و مدتی در لاهور بوده و بعد از ان در بداون آمده سکونت ساختند و پدر او خواجه احمد در صغر سن از سر او رفت و هم در سواد بداون مدفن یافت شیخ نظام الدین چون قدری بزرگ شد والده او را در مکتب انداخت کلام اللّه بخواند و کتابها خواندن گرفت و هم در ایام صغر سن که عمر شریفش قریب بدوازده سال بود کتاب لغت می خواند مردی که او را ابو بکر قوال گفتندی بخدمت استاد او از ملتان آمد و حکایت کرد که من پیش شیخ بهاء الدین زکریا سماع گفته ام و این قول می گفتم لقد لسعت حیة الهوی کبدی مصراع دوم یاد نیامد شیخ یاد داد بعد مناقب شیخ بهاء الدین گفتن گرفت که آنجا ذکر چنین و تعبد چنین تا کنیزکانی که آس می کنند هم ذکر می گویند این و مانند این بسیار گفت این معنی هیچ در دل او ننشست بعد از ان حکایت کرد که از آنجا در اجود من آمدم شاهی دیدم چنین و چنان بسماع این کلمات در دل او محبتی و ارادتی پیدا شد که از خود رفت از آنگاه باز تخم محبت شیخ فرید الدین در زمین سینۀ او نشست روز بروز تسقیه و تربیت می یافت در نشستن و خاستن و خوردن و خفتن ذکر شیخ فرید الدین می کرد بعد از ان بقصد تعلم بدهلی آمد و تحصیل علم کرد و مقامات حریری را پیش شمس الملک که صدر ولایت بود تلمذ کرد و یاد گرفت و علم حدیث خواند و او را در طالب علمان نظام الدین بحاث گفتندی بعد از ان بشوق ارادت شیخ فرید الدین باجودهن رفت و وی در آن زمان بست ساله بود شش سپارۀ قرآن پیش شیخ فرید الدین تجوید کرد و شش باب از عوارف نیز سند کرد و تمهید ابو شکور سلمی و بعضی کتابهای دیگر نیز پیش شیخ خواند نقلست که وی فرمود چون سعادت پایبوس شیخ فرید الدین حاصل کردم نخستین سخنی که از شیخ شنیدم این بود که خواند أی آتش فراقت دلها کباب کرده سیلاب اشتیاقت جانها خراب کرده

بعد از ان خواستم که شرح اشتیاق خدمت ایشان باز نمایم دهشت حضور غلبه کرده همین قدر گفتم که اشتیاق پابوس عظیم غالب بود چون اثر دهشت در من مشاهده کرد فرمود لکل داخل دهشته هم درین روز بخدمت شیخ بیعت کردم عرضه داشت کردم فرمان چیست ترک تعلم کنم و باوراد و نوافل مشغول شوم فرمود ما کسی را از تعلم منع نمی کنیم آن هم کن اینهم کن تا غالب که آید درویش را قدری علم باید بعده با نعمت خلافت مشرف شد و بدهلی آمد و تا شیخ در صدر حیات بود سه بار بخدمت او رفت امّا در وقت رحلت شیخ حاضر نبود چنانکه شیخ فرید الدین در وقت رحلت خواجه

ص:225

قطب الدین و خواجه در وقت سفر خواجه بزرگ معین الحق و الدین قدس اللّه اسرارهم حاضر نبودند بعد از ان در دهلی باشارت غیبی در غیاث پور که الآن خانقاه او در آنجاست سکونت کرد نقلست که وی می فرمود در آنگاه که معز الدین کیقباد در آنجا شهر نو بنا کرد خلق بر من انبوه شد و آمد و شد ملوک و امر او سائر مردم بسیار شد با خود گفتم که ازینجا هم بباید رفت درین اندیشه بودم که همانروز در نماز دیگر جوانی درآمد صاحب حسن بغایت نحیف اول سخنی که با من گفت این بود آن روز که مه شدی نمی دانستی کانگشت نمای عالمی خواهی شد

بعد از ان این سخن گفت که اول باری مشهور نباید شد چون این کس مشهور شد باید که چنان شود که فردای قیامت از رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم شرمنده نماند آنگاه گفت چه قوت و چه حوصله باشد که از خلق گوشه گیرند و بحق مشغول باشند حوصله آن باشد که با وجود خلق مشغول حق باشند چون این سخنها تمام کرد قدری طعام پیش آوردم نخورد من همان زمان نیت کردم که همین جا خواهم بود چون این نیت کردم قدری از ان آب بخورد و برفت بعد از ان او را ندیدم و چون نیت اقامت او درست شد حق تعالی او را قبول نام داد و خاص و عام را بوی رجوع شد و ابواب فتوح بر وی مفتوح گشت و عالمی از موائد احسان و انعام او فوائد برگرفتند و او خود بریاضت و مجاهده می بود گویند که در آخر عمر که سن شریفش از هشتاد متجاوز شده بود بغایت مجاهده پیش گرفته بود و صوم دوام داشتی و بوقت افطار اندک چیزی چشیدی و طعامی که وقت سحر بودی اکثر چنان بودی که نخوردی خادم عرضه داشت کردی که مخدوم وقت افطار طعام کمتر می خورند اگر از طعام سحر اندک تناول نکنند حال چه شود و ضعف قوت گیرد درین محل بگریستی و گفتی که چندین مسکینان و درویشان در کنجهای مساجد و دکانها گرسنه و فاقه زده افتاده اند این طعام در حلق من چگونه فرو رود همچنان طعام از پیش برمیداشتند نقلست که وی گفت وقتی با شیخ خود در کشتی همراه بودم شیخ مرا پیش طلبید و فرمود بیا ترا چیزی بگویم چون بدهلی بروی در مجاهده باشی بیکار بودن هیچ نیست روزه داشتن نیمی راه ست و اعمال دیگر چون نماز و حج نیمی راه وقتی دیگر فرمود من از خدا خواسته ام که هر چه تو از خدای تعالی بخواهی بیابی وقت دیگر فرمود از برای تو قدری دنیا نیز خواسته ام و در وقت خلافت فرمود مجاهده باید کرد برای استعداد راه وقت دیگر در حجره سر برهنه کرده و بشره مبارک متغیر شده می گشت و این بیت می گفت خواهم که همیشه در رضای تو زیم خاکی شوم و زیر پای تو نیم

مقصود من خسته ز کونین توئی از بهر تو میرم و برای تویم

چون بیت تمام کرد سر بسجده نهاد چند کرت مثل این دیدم در حجره در رفتم سر در قدم شیخ نهادم فرمود بخواه چه می خواهی من چیزی دینی خواستم شیخ مرا بخشید بعده پشیمان شدم که چرا نخواستم که در سماع بمیرم نقلست که وی شب تنها در حجره بودی و در بستی و تمام شب در راز و نیاز بودی چون

ص:226

روز شدی هر که را نظر بر جمال او افتادی تصور کردی مگر مستی طافحست و از بس بیداری شب چشمهای مبارک او سرخ بودی گویند که میر خسرو این بیت در وصف پیر خود گفته است تو شبانه می نمائی ببر که بودی امشب

که هنوز چشم مستت اثر خمار دارد

نقلست که وی فرمود مرا در واقعه کتابی دادند در ان مسطور بود تا توانی راحتی بدل می رسانی که دل مؤمن محل ظهور ربوبیتست و می فرمود که در بازار قیامت هیچ کالای را آن چنان رواج نخواهد بود که دریافت دلها را نقلست که وقتی در قیلوله بود درویشی آمد آن را بازگردانیدند شیخ فرید الدین را در خواب دید که می فرماید اگر در خانه چیزی نیست حسن رعایت آینده واجبست این از کجا آمده ست که همچنین خسته دل بازگردد و چون بیدار شد ازین حال تفحص نمود بر آن شخص که آن درویش را بازگردانیده بود تفت شد که خدمت شیخ را در غضب دیده ام و مرا عتاب می کرد بعده اگر از قیلوله بیدار شدی همین دو سخن پرسیدی یکی آنکه سایه گشته است دوم آینده آمده است نقلست که وقتی چند کس قصد ملازمت او کردند و هر یک برسم تحفه چیزی خریدند در آن میان متعلمی بود گفت این هدایای مختلف یکجا پیش شیخ خواهند نهاد خادم خواهد برداشت او قدری خاک راه برداشت و در کاغذی پیچید چون بخدمت او رسید هر کس چیزی پیش نهاد و آن متعلم کاغذ پاره پیچیده را نیز نهاد خادم آن هدایا را برداشتن گرفت خواست که آن کاغذ را نیز بردارد فرمود که این را همین جا بگذار که این سرمۀ شریف خاص برای چشم ماست آن متعلم تائب شد شیخ او را بتشریف خاص مشرف گردانید و او را مستظهر کرد که اگر ادراری و یا نانی ترا حاجت باشد ما را بگوی نقلست که شخصی از قصبۀ خود بقصد زیارت او می آمد در اثناء راه گذر او بر قصبۀ بوندی افتاد در آنجا شیخی بود که او را شیخ موهن می گفتند بدیدن او رفت پرسید که کجا خواهی رفت گفت بخدمت شیخ نظام الدین گفت شیخ نظام الدین را سلام برسانی و بگوی که هر شب جمعه در کعبه ملاقات می کنم چون بخدمت شیخ رسید عرضه کرد که در قصبه بوندی درویشیست سلام رسانیده است و این سخن گفته است شیخ منغص شد فرمود که او درویشی عزیزست لیکن زبان بر خود ندارد نقلست که یکباری سلطان علاء الدین بقصد امتحان بخدمت او فصلی چند در پرداخت امور مملکت نوشت و یک فصل بدینمضمون بود که چون بندگی شیخ مخدوم عالمیانست و در دین و دنیا هر کرا حاجتیست از خدمت او برمی آید و حق تعالی زمام مملکت دنیا بدست ما داده ست باید که هر کاری و مصلحتی که در مملکت پیش آید بندگی شیخ را عرضه داریم تا بدانچه خیریت مملکت و صلاح ما در ان باشد اعلام فرمایند بنابر این مقدمه فصلی چند درین باب نوشته بخدمت فرستاده شده است آنچه در ان خیریت باشد زیر هر حدیثی بنویسند تا ما آن را بپرداخت برسانیم و این کاغذ را بدست خضر خان که از جمله پسران محبوب تر بود و مرید شیخ بود و او بخدمت شیخ فرستاد چون خضر خان آن کاغذ را بدست شیخ داد مطالعه نفرمود و حاضران

ص:227

مجلس را گفت که فاتحه بخوانیم بعده فرمود که درویشان را با کار پادشاهان چه کار من درویشم و از شهر گوشه گرفته ام و بدعاگویی پادشاهان و مسلمانان مشغولم اگر بسبب این معنی پادشاه بعد ازین چیزی مرا بگوید من ازینجا هم بروم أَرْضُ اَللّهِ واسِعَةً چون این خبر بسلطان علاء الدین رسید خوشحال شد و معتقد گشت و التماس کرد که اگر قبول فرمایند من بخدمت شیخ بیایم شیخ فرمود آمدن حاجت نیست من بدعای غیب مشغولم و دعای غیب را اثرهاست سلطان علاء الدین باز بجهت ملاقات الحاح کرد شیخ فرموده فرستاد که خانه این ضعیف دو در دارد اگر پادشاه از یک در درآید من از در دیگر بیرون روم نقلست که وی می فرمود هر گاه که در سماع صفتی شنیده ام اکثر بر اوصاف و اخلاق حمیده شیخ کبیر حمل کرده ام تا روزی در حالت حیات شیخ در جمعی از گوینده ای این بیت شنیدم مخرام بدین صفت مبادا کز چشم بدت رسد گزندی

مرا اخلاق حمیده و اوصاف گزیده و کمال بزرگی و غایت لطافت ایشان یاد آمد چنانکه درگرفت چون بدینحرف رسید چشم پر آب کرد و فرمود بعده بسی برنیامد که برحمت حق پیوستند نقلست که شخصی در مجلس او تقریر کرد که در فلان موضع یاران شما جمعیتی کرده ازو مزامیر در میان ست فرمود من منع کرده ام که مزامیر و محرمات در میان نباشد نیکو نکرده اند درین باب بسیار غلو کرده فرمود که شیخ اوحد الدین کرمانی بر شیخ شهاب الدین آمد شیخ مصلای خود پیچیده در زیر زانو نهاد و این معنی پیش مشایخ غایت تعظیم باشد چون شب درآمد شیخ اوحد الدین سماع طلبید شیخ شهاب الدین قوالان را طلبید و مقام سماع مرتب کرد و خود بگوشه رفت و بطاعت و ذکر مشغول شد نقلست که وقتی شخصی رقعه نوشت که خط او بغایت مغشوش بود و بدست شیخ داد شیخ را در مطالعه او درنگی واقع شد فرمود مولانا این خط شماست مولانا بمعذرت پیش آمد و گفت اری مخدوم خط بنده طبعیست شیخ تبسم نمود و گفت زهی طبع نقلست که وی پیش از رحلت چهل روز طعام نچشید و در آخر وقت که از عالم می رفت می گفت که وقت نماز شده است و من نماز گزارده ام اگر می گفتند که شما نماز گزارده اید می فرمود که بار دیگر بگذاریم هر نماز را مکرر می گزارد و می فرمود می رویم می رویم می رویم و باقبال خادم می فرمود اگر چیزی در خانه از هیچ جنس نگاهدارد فردای قیامت عهدۀ جواب حضرت عزت باشد خادم همه را بداد مگر غله که چند روزه علوفه درویشان بود فرموده این مرده ریگ چه نگاهداشته این را نیز بدرکن و در خانه جاروب ده در حال انبارخانه ها را گشادند و جهانی جمع شدند و غارت کردند بعد از ان عرضه کردند که حال ما مسکینان بعد مخدوم چه خواهد شد فرمود که شما را در روضۀ من چندان برسد که کفاف باشد گفتند میان ما قسمت حاصل که کند فرمود کسی که از سر نصیب خود برخیزد وفات او بعد طلوع آفتاب

ص:228

روز چهارشنبه سیزدهم ماه ربیع الآخر سنه خمس و عشرین و سبعمائة رحمة اللّه تعالی علیه فرمود رونده رو بکمال دارد یعنی سالک تا در سلوکست امیدوار کمالست بعد از ان فرمود که سالکست و واقف و راجع سالک آنست که او راه رود و واقف آنست که او را وقف افتد درین محل سؤال کردند که سالک را وقفه می باشد فرمود آری هر گاه که سالک را در طاعت فتوری افتد چنانچه از ذوق طاعت بماند او را وقفه باشد اگر زود کار را دریابد و بانابت پیوند و سالک تواند بود و اگر عیاذا باللّه هم بر آن بماند بیم آن باشد که راجع شود و بعد از ان این را بر هفت قسمت بیان فرمود اعراض حجاب تفاصل سلب مزید سلب قدیم تسلی عداوت فرمود و دوست باشند عاشق و معشوق مستغرق محبت یکدیگر درین میان اگر از عاشقی حرکتی یا سکتی در وجود بیاید که نه پسندیدۀ دوست او بود آن دوست ازو اعراض کند یعنی روی بگرداند پس عاشق را واجبست که در حال باستغفار مشغول شود و بمعذرت پیوندد هر آئینه دوست ازو راضی شود و اگر آن محب همبر آن خطا اصرار کند و عذر نخواهد آن اعراض بحجاب کشد معشوق حجاب در میان آرد و پس محب را واجب آید که بتوبه گراید و اگر درین باب هم تاخیر کند حجاب بتفاصل کشد چه شود ان دوست از وی جدای گزیند و اگر هنوز مستغفر نشود سلب شود مزیدی که او را در ذوق طاعت و غیر ان بوده باشد پس اگر عذر آن نخواهد و بر آن بطالت بماند سلب قدیم شود طاعتی و راحتی که پیش از مزید داشت آن هم بستانند پس اگر اینجا هم در توبه تقصیری رود بعد از ان تسلی شود یعنی دوست او را بر جدائی دل بیاراید پس اگر در انابت اهمال رود عداوت شود نعوذ باللّه منها فرمود سماع علی الاطلاق حلال و علی الاطلاق حرام نیست از بزرگی پرسیدند سماع چیست فرمود تا مستمع کیست سماع صوتیست موزون چرا حرام باشد و سماع مزامیر حرامست فرمود بعضی درویشان با پیری بیعت کرده باشند بر آن بسند نمی کنند تا بر پیری دیگر می روند و بیعت و خرقۀ او هم می ستانند نزدیک من این چیزی نیست بیعت همانست که اول با کسی کرده باشند اگر چه آن پیر یکی از آحاد باشد و از شیخ نظام الدین سؤال کردند حکم شیخ منصور حلاج چیست فرمود که مردودست او مرید خیر نساج بود ترک او گرفت بنزد شیخ جنید آمد و درخواست بیعت کرد جنید فرمود تو مرید خیر نساجی ترا دست بیعت ندهم او را رد کرد جنید مقتدای وقت بود رد او رد همه شد فرمود قطعه گر چه ایزد دهد هدایت دین بنده را اجتهاد باید کرد

نامۀ کان بحشر خواهی خواند هم ازینجا سواد باید کرد

و فرمود اگر مرید شیخ را گوید که من مرید توام و شیخ گوید که تو مرید من نۀ او مرید باشد و اگر شیخ گوید تو مرید منی مرید گوید من مرید تو نیم مرید نباشد زیرا که ارادت فعل مریدست نه فعل شیخ فرمود قفل سعادت را کلیدهاست بهمه کلیدها تمسک باید اگر از یکی نگشاید شاید که بکلید دیگر گشاده شود فرمود صبح صادق

ص:229

صبحست و صبح عاشقان شام و احیاء ما بین العشائین مشایخ از آنجاست که فرموده است که جامۀ که از صحبت شیخ یافته باشد بغیری نتوان داد و اگر بشویند منعی نیست و بهتر آنست که نشویند و می فرمود از تشریفات صحبت یافته پیر اگر وصیت کنند که برابر این کس در گور بنهند روا باشد و یا وصیت کنند که بفرزندانی که صالح باشند بدیشان دهند در سیر الأولیاء می نویسد که چون بعد از نقل شیخ نظام الدین را در گور فرود آوردند خرقۀ که از شیخ فرید الحق یافته بود بر وجود شیخ نظام الدین فراز کردند و مصلای شیخ را در زیر سر مبارک او نهادند و نیز شیخ نظام الدین فرمود که فردای قیامت بعضی ازین طائفه را در میان دزدان بایستانند و ایشان گویند که ما دزدی نکرده ایم جواب اید که جامه مردان پوشیدید و عمل نکردید آخر هم بشفاعت پیران نجات یابند و نیز می فرمود چندین خرقه که این ضعیف داده است از آن میان چهار کس را خرقۀ ارادت داده است دیگر همه خرقه تبرکست فرمود در کتب سلوک مسطورست که سلوک را صد مرتبه نهاده اند هفدهم مرتبه کشف و کرامتست و اگر سالک هم درین بماند بهشتاد و سه دیگر کی رسد پس نظر مقتصر بر کرامت باید که نباشد و فرمود در وقتی خواجۀ من مرا خلافت داد گفت حق تعالی ترا علم داد و عقل داد و عشق داد و هر که در وی این سه صفت بودی و شایان خلافت مشایخ باشد و از وی این کار نیکو آید رحمة اللّه علیه و علیهم اجمعین و مستتر نماند که سید محمد بن محمود کرمانی که در سیر الأولیاء از نظام اولیا اثبات حدیث مدینة العلم نقل نموده از اعاظم اولیای فخام و اماثل عرفای کرام سنیّه ست شیخ عبد الحق دهلوی در اخبار الاخیار گفته سید محمد بن محمود کرمانی او از کرمان بتجارت در لاهور آمدی چون بازگشتی در اجودهن شدی سعادت ملاقات شیخ فرید الدین حاصل کردی و بملتان رفتی و در ملتان عم او بود نام او سید احمد کرمانی و درین آمد و شد او را با خدمت شیخ فرید الدین محبتی پیدا شد اسباب و اموال کرمان را بکلی ترک داد و در ملتان پیش عم خود آمد و از آنجا بقصد ارادت شیخ عزیمت اجودهن نمود عم او او را گفت که شیخ الاسلام بهاء الدین زکریّا هم عزیزست سید محمد کرمانی گفت محبت ازینها نمی شود باجودهن آمد و مرید شد و ریاضتها کشید و بعد از شیخ فرید الدین بصحبت شیخ نظام الدین آمد و داخل یاران اعلی شد و در شب جمعه سنه احدی عشر و سبعمائة رحلت نمود در یاران چوتره مدفون شد رحمة اللّه علیه و عبد الرّحمن بن عبد الرّسول بن قاسم چشتی در مرآة الاسرار گفته ذکر آن سید پاک اولاد مصطفی آن جگربند بتول و مرتضی آن عالم بعلوم ربّانی محقق زمان سید محمد بن محمود کرمانی قدس سره از سالکان روزگار بود صدقی و محبتی تمام داشت و سر حلقۀ سادات کرمان نیز بود از لاهور در دهلی آمدی در وقت بازگشت در میان اجودهن شده برای ملاقات عم خود سید احمد کرمانی در ملتان رفتی وی آنجا سکونت کرده بود و دختر خود در عقد نکاح سید محمد مذکور درآورده الغرض درین آمد و رفت سید محمد را بخدمت گنجشکر اعتقاد صادق بهمرسیده و بشرف ارادت مشرف گردیده و بعد از چند سال از غلبۀ محبت گنجشکر اسباب معیشت دنیا را برطرف ساخته بود با منکوحه در اجودهن بخدمتش سکونت گرفت

ص:230

وی مقربترین یاران گنجشکر بود مدت هژده سال بخدمتش قیام داشت و دوازده سال در ارادت از سلطان المشایخ سابقست و میان سلطان المشایخ و سید محمد کرمانی جهتمندی و اخلاص بی اندازه بود از آن جهت حضرت گنجشکر فرمود که شما هر دو کس یکجا باشید و میان شما مواخات باشد تا بدان محبت سبب سید محمد با فرزندان بخدمت سلطان المشایخ در دهلی آمد و باقی عمر در صحبت وی گذرانید وقتی سلطان المشایخ از اباء سید محمد بسی تغیر مزاج شد سید محمد در مائده حاضر نمی گشت سلطان المشایخ حضرت رسالت پناه را در خواب دید که سید محمد پیش آن حضرت ایستاده است پس آن حضرت فرمود که مولانا نظام الدین سید محمد از فرزندان منست چون روز شد سلطان المشایخ بخانۀ سید محمد رفت و انواع دلداری نموده همراه برد و خدمتها کرد بعد از چند روز سید محمد کرمانی زحمت مزاحم گشت چهارده سال پیش از نقل سلطان المشایخ رخت هستی بر بست وفاتش شب جمعه سنه احدی و عشر و سبعمائة واقع شد در حظیره سلطان المشایخ بر سر چوتره یاران علی مدفون یافت رحمة اللّه علیه و مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن گفته و

قد ذکر القصة مولانا السید محمد العلوی الکرمانی اکثر من هذا قال زجر علی رضی اللّه عنه القصاص بمسجد البصرة و امر حتی قصم کل منبر کان ثم فاتی علی الحسین فقال له انت عالم أم متعلم قال لست بشیء و انما ابلغ الناس ما بلغنی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلم فقال ان هذا الشاب له لخلیق ثم اتبعه الحسن فاخذ ضفّة ثوبه و قال انشدک باللّه علمنی وضوء النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم فاتی بطست من ماء عند باب الطسوس فعلمه الوضوء انتهی و نیز در قول مستحسن گفته ثم رایت بعد مدة من تسوید هذه النسخة قد ذکر مولانا السیّد محمد بن المبارک الکرمانی فی سیر الاولیاء نقلا من خط شیخه سلطان المشایخ محبوب الاله سمی حبیب اللّه محمد نظام الملة و الدین المعروف بنظام الاولیاء رضی اللّه تعالی عنه و ارضاه عنا ما نصه و قد جرت السّنة الالهیة ان لا یخرج شیئا من عالم الغیب و الشهادة الا بواسطة الی قوله و ان ابا هریرة اسلم زمن خیر فلازم النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلم ثلث سنین و قد زادت روایته علی روایة من لازم مدة عمره و بسط کسائه مشهور فکیف ینکر عمن اودع العلوم فی کساء أبی هریرة ان اودع الاسرار فی خرقة البسها علیّا رضی اللّه عنه ثم ذکر خبر العباء عن عائشة رضی اللّه تعالی عنها

وجه هشتاد و هشتم

آنکه جمال الدین ابو الحجاج یوسف بن عبد الرحمن المزی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در تهذیب الکمال بترجمۀ جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و

روی انه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علیّ

ص:231

بابها فمن أراد العلم فلیات من بابه

وجه هشتاد و نهم

آنکه علامه مزی در تهذیب الکمال بترجمۀ ابو الصلت الهروی نصوص مکرره و افادات محرره یحیی بن معین در باب تصحیح و اثبات این حدیث شریف ذکر نموده تحقق و ثبوت آن را بر ارباب الباب واضح و عیان نموده چنانچه سابقا در وجه پنجم یکی از آن منقول شده و باقی در ما بعد ان شاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد و ابو الحجاج مزی از اجلۀ حفاظ ثقات و اکابر متقنین اثبات نزد سنیه بوده محامد مزهره و مدائح مبهره او بر ناظر تذکرة الحفاظ و معجم مختص و تذهیب التذهیب ذهبی و تتمة المختصر ابن الوردی و طبقات شافعیه تاج الدین سبکی و طبقات شافعیه جمال الدین اسنوی و روض المناظر ابو الولید بن شحنه حلبی و طبقات شافعیه تقی الدین اسدی و درر کامنه فی اعیان المائة الثامنه ابن حجر عسقلانی و نجوم زاهره جمال الدین یوسف بن تغری بردی الظاهری و طبقات الحفاظ جلال الدین سیوطی و مدینة العلوم ازنیقی و بدر طالع بمحاسن من بعد القرن السابع محمد بن علی الشوکانی و قول مستحسن مولوی حسن زمان معاصر و تاج مکلل مولوی صدیق حسن خان معاصر واضح و لائحست در این مقام اکتفا بر بعض عبارات می رود عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی در طبقات شافعیه گفته ابو الحجاج جمال الدین یوسف بن الزکی بن عبد الرحمن بن یوسف القضاعی الحلبی المزی نسبة الی مزة بکسر المیم قریة بظاهر دمشق کان المذکور احفظ اهل زمانه لا سیما الرجال المتقدمین و انتهت إلیه الرحلة من اقطار الارض لروایته و درایته و کان اماما فی اللغة و التصریف دیّنا خیّرا منقبضا عن الناس طارحا للتکلف فقیرا صنف تهذیب الکمال فی اسماء الرجال و کتاب الاطراف و درس بدار الحدیث الاشرقیة ولد بظاهر مدینة حلب فی سنة اربع و خمسین و ستمائة و استوطن دمشق الی ان توفی بها فی دار الحدیث الاشرفیة ثانی عشر صفر سنة اثنتین و اربعین و سبعمائة و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در طبقات الحفاظ گفته المزی الامام العالم الحبر الحافظ الاوحد محدث الشام جمال الدین ابو الحجاج یوسف بن عبد الرحمن بن یوسف القضاعی ثم الکلبی الشافعی ولد بحلب سنه 653 و نشأ بالمزة و تفقه قلیلا ثم اقبل علی هذا الشأن و رحل و سمع الکثیر و نظر فی اللغة و مهر فیها و فی التصریف و قراء العربیة و اما معرفة الرجال فهو حامل لوائها لم تر العیون مثله صنف تهذیب الکمال و الاطراف و املی مجالسه و اوضح مشکلات و مفصلات ما سبق إلیها من علم الحدیث و رجاله و ولی مشیخة دار الحدیث الاشرفیة مات یوم السبت ثانی عشر صفر سنة 732 و ازنیقی در مدینة العلوم در ذکر صنف ثانی ائمه شافعیه گفته و منهم یوسف بن عبد الرحمن بن یوسف الکلبی القضاعی الدمشقی الشیخ

ص:232

جمال الدین ابو الحجاج المزی حافظ زمانه حامل رایة السنة و الجماعة المتدرع جلباب الطاعات و قد انتهت ریاسة المحدثین إلیه فی الدنیا و حدث نحو خمسین سنة سمع منه ابن تیمیة و البرزالی و الذهبی و ابن سید الناس و الشیخ الامام السبکی و خلق کثیر لا یحصون و صنف تهذیب الکمال المجمع علی انه لم یصنف مثله و کتاب الاطراف ولد سنة اربع و خمسین و ستمائة توفی سنة اثنتین و اربعین و سبعمائة انتهی فهذا المزّی ابو الحجاج*بحرهم المتقاذف بالامواج*قد اثبت هذا الحدیث الباهر الانبلاج*الزاهر الابتلاج*فالمارق عنه بالانحراف و الاعوجاج*و الحائد عنه بالنکول و الانزعاج*غارّ فی اغباش التلزز و اللجاج*مار علی وجهه فی سباسب الحیرة و الاهتماج* تارک من الحق واضحة الفجاج*زائغ عن الملاحب المامونة عن الاختلاج

وجه نودم

آنکه جمال الدین محمد بن یوسف الزرندی الانصاری در نظم درر السمطین فی فضائل المصطفی ص و المرتضی ع و البتول و السبطین در ذکر ترتیب کتاب گفته فالسمط الاول مشتمل علی فضائل جناب سیّد المرسلین و خاتم النبیین و رسول رب العالمین محمد علیه افضل صلوات المصلین و شمائله و صفاته و ما خصه اللّه تعالی به من آیاته و معجزاته و علی مناقب ابن عمه و باب مدینة علمه امیر المؤمنین علیّ ابن أبی طالب رضی اللّه عنه

وجه نود و یکم

آنکه نیز زرندی در نظم درر السمطین بعنوان قسم ثانی سمط اول کتاب گفته القسم الثانی من السمط الاوّل فی مناقب امیر المؤمنین و امام المتقین عین مناهج الحق و الیقین و راس الاولیاء و الصدّیقین زوج فاطمة البتول قرة عین الرسول ابن عمه و باب مدینة علمه موازره و اخیه و قرة عین صنو ابیه المرتضی المجتبی الّذی فی الدنیا و الآخرة امام سیّد و فی ذات اللّه سبحانه و تعالی و اقامة دینه قوی ایّد ذی القلب العقول و الاذن الواعیة و الهمة الّتی هی بالعهود و الذمام وافیة یعسوب الدین و اخی رسول رب العالمین محمد العالی سرادق مجده علی قمة العرش المجید تعالیاعلی ع علا فوق السموات قدره و من فضله نال المعالی الامانیافاسس بنیان الولایة متقناو حاز ذوو التحقیق منه الامانیا اللیث القاهر و العقاب الکاسر و السیف البتور و البطل المنصور و الضیغم الهصور و السیّد الوقور و البحر المسجور و العلم المنشور و العباب الزاخر الخضم و الطود الشاهق الاشم و ساقی المؤمنین من الحوض بالاوفی و الاتم اسد اللّه الکرار أبی الائمّة الاطهار المشرف بمزیة

من کنت

ص:233

مولاه فعلی مولاه و الموید بدعوة

اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه کاسر الانصاب و هازم الاحزاب المتصدق بخاتمه فی المحراب فارس میدان الطعان و الضراب هزبر کل عرین و ضرغام کلّ غاب الّذی کلّ لسان کلّ مغتاب و مغتاب و بیان کل ذام و مرتاب عن قدح فی قدح معالیه لنقاء جنابه عن کلّ ذم و عاب المخصوص من الحضرة النبویّة بکرامة الاخوّة و الانتخاب المنصوص علیه بانه لدار الحکمة و مدینة العلم باب و بفضله و اصطفائه نزل الوحی و نزل الکتاب المکنی بابی الریحانتین و أبی الحسن و أبی التراب هو النبأ العظیم و فلک نوح*و باب اللّه و انقطع الخطاب ذو البراهین القاطعة و الایات الدّامغة و صاحب الکرامات و الحجج البالغة ینبوع الخیر و معدن البرکات و منجی غرقی بحار المعاصی من المخازی و المهاوی و الدرکات الامام الّذی هو فی ظلم الجهالة و الضلالة نبراس و فی قحم المبارزة و الطعان هرماس اخیاس و لمدائن العلوم و الحکم الیقینیة فضائله اساس و ما فی قربه من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و مناقبه التی لا یحیط بها وهم و حد و قیاس عند ذی رای و دین و عقل شبهة و ریبة و التباس اخو خاتم الرسل الکرام محمّدص*رسول اللّه العالمین مطهّر*علی ع وصی المصطفی و وزیره*ابو السادة الغر إلیها لیل حیدر* ابو السبطین الحسن ع و الحسین ع* وارث الرسل و مولی الثقلین* مبدع جسیمات المکارم* و مفیض عمیات المتن *الّذی حبه و حب اولاده *من اوفی العدد و اوقی الجنن* اخو احمد المختار صفوة هاشم*ابو السادة الغر المیامین بالمنن*و صهر امام المرسلین محمد ص*علی ع امیر المؤمنین ابو الحسن*هما ظهرا شخصین و النور واحد* بنص حدیث النفس و النور فاعلمن*هو الوزر المامول فی کل خطة*و ان لا تنجینا ولایته *فمن علیهم صلاة اللّه ما لاح کوکب*و ما هب ممراض النسیم علی الفتن

وجه نود و دوم

آنکه نیز زرندی در نظم درر السمطین گفته فضیلة اخری اعترف بها الاصحاب و ابتهجوا و سلکوا طریق الوفاق و انتهجوا

عن ابن عباس رضی اللّه عنهما ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد بابها فلیات علیّا و کمال وثوق و اعتماد و انتهای شموخ و استناد احادیث و اخبار نظم درر السمطین از صدر کتاب مذکور واضح و لائحست کما لا یخفی علی من راجعه و سیاتی نقله فی مجلد حدیث النور انشاء اللّه تعالی

وجه نود و سوم

آنکه نیز زرندی در معارج الوصول الی معرفة فضل آل الرسول ص و البتول ع گفته

روی ابن عباس رضی اللّه عنهما ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد

ص:234

بابها فلیات علیّا و نهایت استحصان و رزانت و غایت استحکام و متانت روایات و آثار معارج الوصول بر ناظر صدر آن ظاهر و باهرست و ستقف علیه انشاء اللّه تعالی فی مجلد حدیث النور

وجه نود و چهارم

آنکه نیز زرندی در کتاب الاعلام گفته باب فی خلافة امیر المؤمنین أبی الحسن علی ابن أبی طالب بن عبد المطلب الهاشمی رضی اللّه عنه یجتمع مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی عبد المطلب فهو ابن عمّه و باب مدینة علمه و موازره و مواخیه و قرة عین صنو ابیه و زوج فاطمة البتول و قرة عین الرّسول اول هذه الامة اسلاما و اوفاها عهدا و ذماما یعسوب الدین مبین مناهج الحق و الیقین و راس الاولیاء و الصّدیقین و امام البررة المتقین البحر المسجور و العلم المنشور و اللیث الهصور و السّیف البتور ذو الکرامات الظاهرة و البراهین القاطعة و الحجج البالغة اسد اللّه الکرار ابو الائمّة الاطهار المخصوص من الحضرة النبویة بکرامة الاخوة و الانتخاب و المنصوص علیه بانّه لدار الحکمة و مدینة العلم باب المکنی بابی الریحانتین و أبی الحسن و أبی التراب هو النبأ العظیم و فلک نوح*و باب اللّه و انقطع الخطاب*المشرف بمزیّة

من کنت مولاه فعلیّ مولاه و المویّد بدعوة

اللّهمّ و آل من والاه و عاد من عاداه کاسر الانصاب و هازم الاحزاب فکم له من قتیل و مصاب و جریح و طریح بالرحاب و کم کشف عن نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من شدة و بوسی حتی خصّه

بقوله انت منّی بمنزلة هارون من موسی و کم فرج عنه من غمّة و کربی حتی انزل اللّه فیه قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی ثم زاده شرفا و رفعة و وفره حظّه من اقسام العلی توفیرا بما انزل فیه و فی اولاده إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و کم من آیة نزلت فی شانه وقره اللّه بها توقیرا و زاده بها مکانة و جلالة و نضارة و تنضیرا فهو فی حلبة السباق الی کل غایة و مکرمة و منقبة مجلّی و الی المبادرة الی الاسلام مع صغر سنه فی ست او سبع او تسع بعد خدیجة مصلّی و هذا القدر فی الاشاره الی بعض فضائله و مناقبه کاف ههنا لا ناقد جمعنا فی کتبنا الثلثة کتاب الاربعین الصحاح و کتاب نظم درر السمطین فی فضل المصطفی و المرتضی و البتول و السبطین و کتاب معارج الوصول الی معرفة فضل آل الرسول و البتول من فضائله الزاهرة و مناقبه الفاخرة طرفا صالحا فکرهنا الاعادة فی التصانیف و محتجب نماند که زرندی از اماثل اعلام حفاظ و افاخم عظام ایقاظ سنیّه

ص:235

می باشد مفاخر عالیة المقدار و مآثر شامیة الاخطار او حسب افادات این حضرات در مجلد حدیث نور بتفصیل خواهی شنید در این جا بر بعض عبارات که موذن بکمال سمو مرتبت و جلالت و علو منزلت و نبالت اوست باید شنید-احمد بن عبد القادر العجیلی در ذخیرة المال فی شرح عقد جواهر اللآل گفته هذا الذی قرره الاجلة و المقتضی و لازم الادلة

و ذلک ان اجلة العلماء لمّا صرحت لهم الادلة بهذه الخصوصیات لاهل البیت الشریف قرروا ذلک و حرروه مثل السید علی السمهودی امام السّنة فی جواهره و الحافظ الطبری الشافعی فی ذخائره و الحجة الزرندی الشافعی فی معلّله و شیخ الاسلام ابن حجر الشافعی فی صواعقه و جلال الدّین السیوطی الشافعی فی الثغور الباسمة فی مناقب السیّدة فاطمة و احیاء المیت فی ذکر اهل البیت و السمطین فی السبطین و اسنی المطالب فی فضائل علی بن أبی طالب ازین عبارت ظاهرست که علامه عجیلی زرندی را بلقب جلیل حجت وصف فرموده و او را از اجله علماء معدود نموده و بر متتبع افادات محققین کبار و منقدین احبار سنیه عظمت و رفعت این لقب فخیم و وصف عظیم پیدا و آشکار است ذهبی در صدر میزان الاعتدال گفته فاعلا العبارات فی الرواة المقبولین ثبت حجة حافظ ثقة متقن ثقة ثقة ثم ثقة ثم صدوق و لا باس به و لیس به باس ثم محله الصدق و جید الحدیث و صالح الحدیث و شیخ؟ ؟ ؟ شیخ و حسن الحدیث و صدوق ان شاء اللّه و صویلح و نحو ذلک و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمه ابو بکر محمد بن احمد بن محمد بن یعقوب المعروف بالمفید گفته و الحافظ اعلی من المفید فی العرف کما ان الحجة فوق الثقة و زین الدین عبد الرحیم بن الحسین العراقی در شرح الفیّة این حدیث گفته قال ابن أبی حاتم وجدت الالفاظ فی الجرح و التعدیل علی مراتب شتی فاذا قیل للواحد انه ثقة او متقن فهو ممن یحتج بحدیثه قال ابن الصلاح و کذا إذا قیل ثبت او حجة و کذا إذا قیل فی العدل انّه حافظ او ضابط قال الخطیب ارفع العبارات ان یقال حجة اوثقة و سخاوی در شرح الفیّة الحدیث در ذکر تفاوت الفاظ تعدیل گفته فکلام أبی داود یقتضی ان الحجة اقوی من الثقة و ذلک انّ الاجری ساله عن سلیمان بن بنت شرحبیل فقال ثقة یخطی کما یخطی الناس قال الاجری فقلت هو حجة قال الحجة احمد بن حنبل و کذا قال عثمان بن أبی شیبة فی احمد بن عبد اللّه بن یونس ثقة و لیس بحجة و قال ابن معین فی محمد بن اسحاق ثقة و لیس بحجة و فی أبی اویس صدوق و لیس بحجة و کان لهذه النکتة قدمها الخطیب حیث قال ارفع العبارات ان یقال حجة او ثقة و ملا علی قاری در مجمع الوسائل فی شرح الشمائل گفته ثم الحافظ فی اصطلاح المحدثین من احاط علمه بمائة الف حدیث متنا و اسنادا و الطالب هو المبتدی الراغب فیه و المحدث و الشیخ و الامام هو الاستاذ الکامل و الحجة من احاط علمه بثلاثمائة الف حدیث متنا و اسنادا و احوال رواته جرحا و تعدیلا و تاریخا و الحاکم هو الّذی احاط علمه بجمیع الاحادیث المرویة کذلک انتهی فهذا الحافظ الزرندی محدث الحرم* بحجتهم الکابر المبجل المحترم*قد اثبت هذا الحدیث النافی* لکلّ مذلّ و برم

ص:236

فی افادته البالغة البلیغة *الدارئة لکل ریب اعترض و اعترم*فلا یتفوه بطعنه بعد الاّ* من جزم حبل ایمانه و صرم*و لا یتکلم بالقدح فیه الا* من ثلم اساس دینه و خرم*و لا یلفق فیه الاباطیل* الاّ من احتقب الاثم العظیم و اجترم*و لا یضل فیه بالاضالیل *الاّ من نفخ فی غیر صرم

وجه نود و پنجم

آنکه صلاح الدین ابو سعید خلیل بن کیکلدی العلائی الدمشقی الشافعی در مضمار اثبات و احقاق حدیث مدینة العلم قصب السبق از اعیان اقران خویش برده مردانه وار قدم در وادی تحقیق و تثبیت آن فشرده علامه سخاوی در مقاصد حسنه در ذکر این حدیث شریف گفته بل صرح العلائی بالتوقف فی الحکم علیه بذلک فقال و عندی فیه نظر ثم بین ما یشهد بصحته لکون أبی معاویة راوی حدیث ابن عباس حدث به فزال المحذور ممّن هو دونه قال و ابو معاویة ثقة حافظ یحتج بافراده کابن عیینة و غیره فمن حکم علی الحدیث مع ذلک بالکذب فقد أخطأ قال و لیس هو من الالفاظ المنکرة الّتی تاباها العقول بل هو کحدیث

ارحم امتی بامتی یعنی الماضی و هو صنیع معتمد و علامه سیوطی در لآلی مصنوعه گفته قال الحافظ صلاح الدین العلائی و من خطه نقلت فی اجوبته عن الاحادیث الّتی تعقبها السّراج القزوینی علی مصابیح البغوی و ادعی انها موضوعة

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها قد ذکره ابو الفرج فی الموضوعات من طرق عدة و جزم ببطلان الکل و کذلک قال بعده جماعة منهم الذّهبی فی المیزان و غیره و المشهور به

روایة أبی الصلت عبد السلام بن صالح الهروی عن أبی معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس مرفوعا و عبد السلام هذا تکلموا فیه کثیرا قال النّسائی لیس بثقة و قال الدارقطنی و ابن عدی متهم زاد الدارقطنی رافضی و قال ابو حاتم لم یکن عندی بصدوق و ضرب ابو زرعة علی حدیثه و مع ذلک فقد قال الحاکم ثنا الاصم ثنا عباس یعنی الدوری قال سئلت یحیی بن معین عن أبی الصلت فقال ثقة فقلت أ لیس قد حدث

عن أبی معاویة حدیث انا مدینة العلم فقال قد حدث به محمد بن جعفر الفیدی و هو ثقة عن أبی معاویة و کذلک روی صالح جزرة عن ابن معین ثم ساقه الحاکم من طریق محمد بن یحیی بن الضریس و هو ثقة حافظ عن محمد بن جعفر الفیدی عن أبی معاویة قال العلائی فقد بریء ابو الصّلت عبد السّلام من عهدته و ابو معاویة ثقة مامون من کبار الشیوخ و حفاظهم المتفق علیهم و قد تفرد به عن الاعمش فکان إذا و أی استحالة فی ان یقول النبی صلعم مثل هذا فی حق علی رضی اللّه عنه و لم یأت کل من تکلم فی هذا الحدیث و جزم بوضعه بجواب عن هذه الروایات الصحیحة عن ابن معین و مع ذلک

ص:237

فله شاهد

رواه الترمذی فی جامعه عن اسماعیل بن موسی الفزاری عن محمد بن عمر بن الرّومی عن شریک بن عبد اللّه عن سلمة بن کهیل عن سوید بن غفلة عن أبی عبد اللّه الصنابحی عن علیّ مرفوعا انا دار الحکمة و علی بابها و رواه ابو مسلم الکنجی و غیره من محمد بن عمران الرومی و هو ممن روی عنه البخاری فی غیر الصحیح و قد وثقه ابن حیان و ضعفه ابو داود قال ابو ذرعة فیه لین و قال الترمذی بعد اخراج الحدیث هذا حدیث غریب و قد روی بعضهم هذا عن شریک و لم یذکر فیه الصنابحی و لا یعرف هذا عن احد من الثقات غیر شریک قال العلائی فقد بری محمّد بن عمران الرومی من التفرد به و شریک هو ابن عبد اللّه النخعی القاضی احتج به مسلم و علق له البخاری و وثقه یحیی بن معین و قال العجلی ثقة حسن الحدیث و قال عیسی بن یونس ما رایت احدا قط اورع فی علمه من شریک فعلی هذا یکون تفرده حسنا فکیف إذا انضمّ الی حدیث أبی معاویة و لا یرد علیه روایة من اسقط منه الصنابحی لان سوید بن غفلة تابعی مخضرم ادرک الخلفاء الاربعة و سمع منهم فذکر الصنابحی فیه من المزید فی متصل الاسانید و لم یات ابو الفرج و لا غیره بعلة قادحة فی حدیث شریک سوی دعوی الوضع دفعا بالصدر انتهی کلام الحافظ صلاح الدین العلائی و نیز سیوطی در قوت المغتذی گفته و قال الحافظ صلاح الدین العلائی فی اجوبته هذا الحدیث ذکره ابو الفرج بن الجوزی فی الموضوعات من طرق عدة و حکم ببطلان الکلّ و کذلک قال بعده جماعة منهم الذهبی فی المیزان و غیره و المشهور به روایة أبی الصلت عبد السلام بن صالح الهروی عن أبی معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس مرفوعا و عبد السلام هذا تکلموا فیه کثیرا قال النّسائی لیس بثقة و قال الدارقطنی و ابن عدی متهم زاد الدارقطنی رافضی و قال ابو حاتم لم یکن عندی بصدوق و صوب ابو زرعة علی حدیثه و مع ذلک فقد قال الحاکم حدثنا الاصم حدثنا عباس یعنی الدوری قال سئلت یحیی بن معین عن أبی الصلت فقال ثقة فقلت أ لیس قد حدث عن أبی معاویة

حدیث انا مدینة العلم فقال قد حدث به محمد بن جعفر الفیدی و هو ثقة عن أبی معاویة و کذلک روی صالح جزرة ایضا عن ابن معین ثم ساقه الحاکم من طریق محمد بن یحیی بن الضریس و هو ثقة حافظ عن محمد بن جعفر الفیدی عن أبی معاویة و قال ابو الصلت احمد بن محمد بن محرز سالت یحیی بن معین عن أبی الصلت فقال لیس ممن یکذب فقیل له

فی حدیث أبی معاویة انا مدینة العلم فقال هو من حدیث

ص:238

أبی معاویة اخبرنی ابن نمیر قال حدث به ابو معاویة قدیما ثم کف عنه و قال کان ابو الصلت رجلا موسرا یطلب هذه الاحادیث و یلزم المشایخ قلت فقد بریء ابو الصلت عبد السلام من عهدته و ابو معاویة ثقة مامون من کبار الشیوخ و حفاظهم المتفق علیهم و قد تفرد به عن الاعمش فکان ما ذا و أی استحالة فی ان یقول النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم مثل هذا فی حق علی و لم یات کل من تکلم فی هذا الحدیث و جزم بوضعه بجواب عن هذه الروایات الصحیحة عن یحیی بن معین و مع ذلک فله شاهد رواه الترمذی من حدیث علیّ و رواه ابو مسلم الکجی و غیره عن محمد بن عمر الرّومی و هو ممن روی عنه البخاری فی غیر الصحیح و قد وثقه ابن حبان و ضعفه ابو داود و و قال ابو زرعة فیه لین و قال الترمذی روی بعضهم هذا عن شریک و لم یذکر فیه الصنابحی و لا یعرف هذا عن احد من الثقات غیر شریک فقد بریء محمد بن الرومی من التفرد و شریک هو ابن عبد اللّه النخعی القاضی احتج به مسلم و علق له البخاری و وثقه یحیی بن معین و قال العجلی ثقة حسن الحدیث و قال عیسی بن یونس ما رایت احدا قط اورع فی علمه من شریک فعلی هذا یکون تفرده حسنا فکیف إذا انضم الی حدیث أبی معاویة المتقدم و لا یرد علیه روایة من اسقط منه الصنابحی لان سوید بن غفلة تابعی مخضرم ادرک الخلفاء الاربعة و سمع منهم فذکر الصنابحی فیه من المزید فی متصل الاسانید و لم یات ابو الفرج و لا غیره بعلة قادحة فی حدیث شریک سوی دعوی الوضع دفعا بالصدر انتهی کلام العلائی و نیز سیوطی در نکت بدیعات در ذکر این حدیث شریف گفته و تعقب الحافظ ابو سعید العلائی علی ابن الجوزی فی هذا الحدیث بفصل طویل سقته فی الاصل و ملخصه ان قال هذا الحدیث حکم ابن الجوزی و غیره بوضعه و عندی فی ذلک نظر الی ان قال و الحاصل انه ینتهی بطرقه الی درجة الحسن المحتج به فلا یکون ضعیفا فضلا عن ان یکون موضوعا و تحسین حافظ علائی این حدیث شریف را بر ناظر کتاب احادیث مشتهره تالیف علامه زرکشی و درر منتثره جلال الدین سیوطی و جواهر العقدین نور الدین سمهودی و سبل الهدی و الرّشاد محمد بن یوسف شامی و تنزیه الشریعه ابن عراق کنانی و تذکرۀ محمد طاهر فتنی و مرقاة ملا علی قاری و فیض القدیر عبد الرؤف المناوی و حاشیه مواهب لدنیه تصنیف نور الدین شبراملسی و قول مستحسن مولوی حسن زمان معاصر نیز واضح و ظاهرست و ستقف علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی و محامد عظیمه و مدائح فخیمه علائی و کمال علو مرتبت و سمو منزلت او نزد این حضرات بر ناظر

ص:239

تذکرة الحفاظ و معجم مختص ذهبی و طبقات شافعیه عبد الرحیم اسنوی و طبقات شافعیه تقی الدین الاسدی و درر کامنه ابن حجر عسقلانی و طبقات الحفاظ سیوطی و انس جلیل مجیر الدین عبد الرحمن علیمی حنبلی و بدر طالع محمد بن علی الشوکانی واضح و اشکارست در این جا بر بعضی از عبارات اکتفا می رود شوکانی در بدر طالع گفته خلیل بن کیکلدی العلائی ولد فی ربیع سنه 693 و اول سماعه للحدیث فی سنة 703 سمع علی شرف الدین الفزاری و برهان الدین الذهبی و ابن عبد الدائم و القسم بن عساکر و جماعة کثیرة بلغوا الی سبعمائة و رحل الی الاقطار و اشتغل قبل ذلک بالفقه و العربیة و مهر و صنف التصانیف فی الفقه و الاصول و الحدیث و منها تحفة الرائض فی علم الفرائض و الاربعین فی اعمال المتقین و شرح حدیث ذی الیدین فی مجلد و الوشی المعلم فیمن روی عن ابیه عن جده عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال ابن حجر فی الدرر انّه صنف کتبا کثیرة جدا سائرة مشهورة نافعة و کان بزیّ الجند ثم لبس زیّ الفقهاء و حفظ التنبیه و مختصر ابن الحاجب و مقدمته فی النحو و الصرف و ولّی تدریس الحدیث بالناصریة ثم الصلاحیة بالقدس و قطن به الی ان مات و حج مرارا و جاور و کان ممتعا فی کل باب یحفظ تراجم اهل عصره و من قبلهم و وصفه الذهبی بالحفظ و قال استحضر الرجال و العلل و تقدم فی هذا الشأن مع صحة الذهن و سرعة الفهم و قال غیره و کان اماما فی الفقه و النحو و الاصول و الحدیث و فنونه حتی صار بقیة الحفاظ عارفا بالرجال علامة فی المتون و الاسانید و مصنفاته تنبئ عن امامته فی کل فن و قال الاسنوی کان حافظ زمانه اماما فی الفقه و الاصول و غیرهما ذکیا نظارا فصیحا کریما و له نظم حسن و استمر علی حاله حتی مات فی القدس خامس المحرم سنة 761 انتهی فهذا العلائی حافظهم الذی شمخ و اعتلی*و بارعهم الذی اضطلع و امتلا*قد اثبت هذا الحدیث فنفی کلّ ریب و جلی*و قطع اصل کل شبهة و اختلی*فلا ینحرف عنه الاّ من جاب من العمه قائمة الفلا*و لا یصدف عنه الا من اوقد نار الفتنة و اصطلی

وجه نود و ششم

آنکه سید علی بن شهاب الدین الهمدانی در کتاب المودة فی القربی گفته

عن جابر رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و عن ابن مسعود و عن انس مثل ذلک

وجه نود و هفتم

آنکه نیز سید علی همدانی در کتاب السبعین فی فضائل امیر المؤمنین علی ما نقل عنه گفته الحدیث

ص:240

الثانی و العشرون

قال جابر اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عضد علی ع و قال هذا امام البررة و قاتل الفجرة مخذول من خذله منصور من نصره ثم مدّ صوته و قال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب رواه ابن المغازلی

وجه نود و هشتم

آنکه سید علی همدانی در کتاب روضة الفردوس که مختصر کتاب فردوس الاخبار دیلمیست و نسخه منقولۀ آن از نسخۀ عتیقه پیش نظر نحیف حاضرست گفته الباب الاوّل یفتتح بما یروی باب مدینة العلم و منبع الکرم و الحلم صاحب المناقب علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه

وجه نود و نهم

آنکه نیز سید علی همدانی در روضة الفردوس در باب حادی عشر که بر مرویات جابر بن عبد اللّه انصاری مشتمل ست گفته و

عنه قال قال علیه السّلام انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب

وجه صدم

آنکه نیز سید علی همدانی در شرح قصیده خمریه فارضیه که موسوم بمشارب الاذواقست در شرح شعر لها البدر کاس و هی شمس تدیرها هلال و کم یبدوا

إذا مزجت بحم

گفته شاید مراد ناظم معانی اعیان خارجی بوده و شاید که بدین حقایق نفسی خواهد بود و بر تقدیر ادل مراد از بدر روح محمدی ص بوده که مظهر آفتاب احدیت و دعای حقیقت محبتست و مراد از هلال علی باشد که ساقی کوس شراب محبت ذو الجلال و موصل متعطشان فیافی امال بمورد زلال وصال اوست که

انا مدینة العلم و علی بابها و چنانکه هلال غیر بدر نیست بلکه جزوی ازوست سید اولیا را با مهتر انبیا همین حکمست که

خلقت انا و علیّ من نور واحد علیّ منّی و انا منه و از امتزاج احکام شرائع مصطفوی و اعلام حقائق مرتضوی نجوم مشارب اذواق اعیان اولیا ظاهر شده و آنکه سید انبیا در حق مهتر اصفیا فرموده که

انا و انت ابوا هذه الامّة اشارت بدینمعناست زیرا که منبع اسرار معارف توحید و مطلع انوار معالم تحقیق اوست و حصول کمال درجات اسرار جمیع اهل کشف و شهود از ینبوع هدایت او بوده و هست و خواهد بود که انا المنذر و علی الهادی و بک یا علی یهتدی المهتدون و چون این سر بر تو مکشوف شود بدان که طوالع انوار حقائق هروی مقتبس از مشکات ولایت علیست و با وجود امام هادی متابعت غیری از احولیست

وجه صد و یکم

آنکه نیز سید علی همدانی در اجازت نامۀ که برای شیخ طالب داود نوشته و مجد الدین بن ظهیر الدین بدخشانی آن را در جامع السلاسل آورده بعد ذکر بعضی از احوال و مقامات اهل سلوک گفته و غیر این از مراتب سنیه ارباب قلوب و درجات عالیه اهل کشف و شهود که این ضعیف بعضی از آثار و ثمرات آن در صحبت شیخ خود سیّدی سندی قدوة الواصلین حجة العارفین سلطان المحققین برهان الموحدین سر اللّه فی الارضین ابو المعالی شرف الحق و الدین محمود بن عبد اللّه المزدقانی افاض اللّه علی

ص:241

روحه الکریم بحار الرحمة و الغفران یافته و مشاهده کرده است و او از صحبت شیخ شیوخ الاسلام عارف علم ربانی شیخ رکن الملة و الدین احمد بن محمد المعروف بعلاء الدولة سمنانی اخذ طریقت کرده است و او از صحبت شیخ نور الدین عبد الرحمن اسفراینی و او از ذاکر خود احمد جوزقانی و از شیخ کامل سائر علی لالا و او از شیخ واصل شهید مجد الدین بغدادی و او از شیخ محقق کامل مکمل ابو الجناب احمد بن عمر الخیوقی المعروف بنجم الدین کبری و او از شیخ عمار یاسر و او از شیخ ابو النجیب سهروردی و او از شیخ احمد غزالی و او از شیخ ابو بکر نساج و او از شیخ ابو القاسم کورکانی و او از شیخ عثمان مغربی و او از ابو علی کاتب و او از ابو علی رودباری و او از سید الطائفه جنید بغدادی و او از سری سقطی و او از شیخ معروف کرخی و او از داود طائی و او از شیخ حبیب عجمی و او از شیخ حسن بصری و او از امام اولیا سلطان اتقیا باب مدینه علم منبع کرم و حلم اسد اللّه الغالب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه و او از حضرت سید المرسلین و امام المتقین و رسول رب العالمین محمد مصطفی علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات انتهی-و علی همدانی از اکابر اولیای عظام و اجلۀ عرفای فخام و اماثل علمای اعلام و اماجد نبهای عظام سنیّه بوده مفاخر عظیمه و ماثر فخیمه و محامد سنیه و مدائح علیه او ان شاء اللّه تعالی در مجلد حدیث تشبیه بتفصیل جمیل خواهی شنید فهذا حبرهم المعروف*و قرمهم الموصوف*بالسبق و البراعة و الفضل المشوف*المحرز عندهم من المحامد* معجبة الانواع و الصوف*قد روی هذا الحدیث المشید المرصوف*الموطد المکتوف*و اثبته فی تصانیفه التی لا یعمی* عنها الاّ کل خاسئ مطروف* فارغم من المنکرین المعاطس و الانوف*و ساق إلیهم وحی الحتوف*و رمی عصبتهم بالمرنان الهتوف*و اصمی زرافتهم باحد القواضب و السیوف*و جعل ما لفقوه کالرماد المنسوف*و صیر ما ابرموه کالصوف المنتوف

وجه صد و دوم

آنکه نور الدین جعفر بن سالار البدخشانی المعروف بامیر ملا خلیفه سید علی همدانی در خلاصة المناقب گفته جناب سیادت در ذخیره آورده است که در بعضی اخبار آورده است که امام محقق سابق جعفر صادق علیه و علی آبائه السّلام را گفتند

ان فیک کل فضیلة الاّ انک متکبر قال لست بمتکبر و لکن کبریاء الحق قام منی مقام التکبر یعنی طائفه که اخلاق نفسانی را در مقام فنا دربازند و خانۀ وجود را از صفات بشریت بپردازند و خاشاک هستی را در زاویه نابود اندازند هر آینه مقبولان را بعد از تجرع مرارات فنا شربت لقا چشانند و در بارگاه لقا بعضی را لباس حلم و حیا پوشانند و جماعتی بخلعت تعزز و کبریا مخصوص گردانند پس چون در مقام صحو آثار آن صفات را در وجود عزیز ایشان بظهور رسانند عوام کالانعام آن را زیشان تکبر دانند امّا عارف محقق می داند که ان تعزز بحق و تجلی سلطنت کبریاء مطلقست که در ابدان زاکیه و اجسام طاهره ایشان

ص:242

بظهور می رسد نه ایشان را نزد خود مقداری و نه بارد و قبول خلق آرامی و قراری و نه در ظهور آن صفات اختیاری بل یَفْعَلُ ما یَشاءُ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ و آنکه باب مدینۀ علم و منبع کرم و حلم شاهباز فضای ازلی امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه فرمود که

ما احسن تواضع الغنی فی مجلس الفقیر رغبة فی ثواب اللّه تعالی و احسن من ذلک تیه الفقراء علی الاغنیاء ثقة باللّه تعالی اشارت بان معنی بود زیرا که تکبر اغنیا بسبب نخوت نفسانی و عوارض امور فانی باشد که آن بغیر الحقست و تکبر درویش عارف باللّه باللّه بود و این احسن احوال فقیرست زیرا که این دلالتست بر یقین او ازینجا بدانی که آنچه موجب نقصان عاقلست کمال عارفست انتهی و نور الدین جعفر از افاخم عرفای معروفین معتمدین و اعاظم کملای ممدوحین مستندین سنیّه می باشد جلالت شان و سمو مکان او بر ناظر جامع السلاسل مجد الدین بن ظهیر الدین بدخشانی و انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب ظهیر و نمایانست فهذا عارفهم الجلیل*و کابرهم النبیل* قد حتم بهذا الحدیث الاثیر الاثیل*حتما قاطعا لکلّ قال و قیل*فلا یشیح الوجه عن قبوله* الا الارعن الحائر الضلیل*و لا یعرض عنه بعدو له *الا الاخلف الزائغ المخطی للسبیل* و لا یرتاب فیه الاّ المائق* المافوک بالحیل و الاعالیل*و لا یمتری فیه الا المرتبک* فی شباک الخدع و الاضالیل

وجه صد و سوم

آنکه بدر الدین محمد بن بهادر بن عبد اللّه الزرکشی الشافعی بوجه حسن و او ایجاع صدور معاندین و احراق قلوب جاحدین داده بتصریح این معنی که حدیث مدینة العلم منتهی بدرجۀ حسن محتج به می شود و ضعیف نیست چه جای آنکه موضوع باشد داغ توهین و تهجین بر نواصی منکرین حائدین نهاده عبد الرّءوف منادی در فیض القدیر در ذکر این حدیث شریف گفته و قال الزرکشی الحدیث ینتهی الی درجة الحسن المحتج به و لا یکون ضعیفا فضلا عن کونه موضوعا و مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن در ذکر این حدیث شریف گفته و اقتصر علی تحسینه العلائی و الزرکشی و ابن حجر فی اقوام أخر ردّا علی ابن الجوزی و علامه زرکشی علاوه بر تحسین خود تحسین این حدیث از علائی نیز نقل کرده چنانچه بر ناظر درر منتثره سیوطی و مرقاة ملا علی قاری واضح و آشکارست و علامه زرکشی از اعاظم محرزین جلائل فخار و افاخم مبرزین کامل عیار نزد سنیه می باشد تقی الدین اسدی در طبقات شافعیه گفته محمد بن بهادر بن عبد اللّه العالم العلامة المصنف المحرر بدر الدین ابو عبد اللّه المصری الزرکشی مولده سنة خمس و اربعین و اخذ عن الشیخین جمال الدین الاسنوی و سراج الدین البلقینی و رحل الی حلب الی الشیخ شهاب الدین الاذرعی و تخرج فی الحدیث بمغلطائی و سمع الحدیث

ص:243

بدمشق و غیرها قال بعض المورخین کان فقیها اصولیا ادیبا فاضلا فی جمیع ذلک و درس و افتی و ولی مشیخة خانقاه کریم الدین بالقرافة الصغری و حکی لی الشیخ شمس الدین البرماری انه کان منقطعا الی الاشتغال بالعلم لا یشتغل عنه بشیء و له اقارب یکفونه امر دنیاه توفی فی رجب سنة اربع و تسعین و سبعمائة و دفن بالقرافة الصغری بالقرب من تبرئة الامیر بکتم الساقی و من تصانیفه تکملة شرح المنهاج الاسنوی و اعتمد فیه علی النکت لابن النقیب و اخذ من کلام الاذرعی و البلقینی و فیه فوائد و ابحاث تتعلق بکلام المنهاج حسنة لکنه یهم فی النقل و البحث کثیرا ثم اکمله لنفسه و لکن الربع الاوّل منه عدم و هو مسودة و خادم الشرح و الروضة و هو کتاب کبیر فیه فوائد جلیلة کتبه علی اسلوب المتوسط للاذرعی و النکت علی البخاری و البحر فی الاصول فی ثلثة اجزاء جمیع فیه جمعا کثیرا لم یسبق إلیه و شرح جمع الجوامع للسبکی فی مجلدین و له مصنفات آخر منها مصنف فی الادب سماه ربیع الغزلان و خطه ضعیف جدا قل من یحسن استخراجه و ابن حجر عسقلانی در درر کامنه فی اعیان المائة الثامنة گفته محمد بن بهادر بن عبد اللّه الترکی الاصل المصری الشیخ بدر الدین الزرکشی ولد سنة خمس و اربعین و عنی بالاشتغال من صغره فحفظ کتبا و اخذ عن الشیخ جمال الدین الاسنوی و الشیخ سراج الدین البلقینی و لازمه و لما ولّی قضاء الشام استعار منه نسخة من الروضة مجلد فعلق ما علی الهوامش من الفوائد فهو اول من جمع حواشی الروضة للبلقینی و ذلک فی سنة تسع و ستین و ملکتها بخطه ثم جمعها القاضی ولی الدین ابن شیخنا العراقی قبل ان یقف علی الزرکشیة فلما اعرتها له انتفع بها فیما کان قد خفی من اطراف الهوامش فی نسخة الشیخ و جعل لکلّ ما زاد علی نسخة الزرکشی زاء و عنی الزرکشی بالفقه و الاصول و الحدیث فاکمل شرح المنهاج و استمد فیه من الاذرعی کثیرا و کان رحل الی دمشق فاخذ عن ابن کثیر فی الحدیث و قرأ علیه مختصره و مدحه ببیتین ثم توجه الی حلب فاخذ عن الاذرعی ثمّ الخادم علی طریق المهمات فاستمد من المتوسط للاذرعی کثیرا لکنه شحنه بالفوائد و الزوائد من المطلب و غیره و جمع فی الاصول کتابا سماه البحر فی ثلاثة اسفار و شرح علوم الحدیث لابن الصلاح و جمع الجوامع للزرکشی و شرع فی شرح البخاری فترکه مسودة وقفت علی بعضها و لخص منه التنقیح فی مجلدة و شرح الاربعین

ص:244

النوویة و ولی مشیخة کریم الدین و کان منقطعا فی منزله لا یتردد الی احد الا الی سوق الکتب و إذا حفره لا یشتری شیئا و انما یطالع فی تصانیفه و خرج احادیث الرافعی و مشی فیه علی جمع ابن الملقن لکنه سلک طریق الزیلعی فی سوق الاحادیث باسانید من خرجها فطال الکتاب بذلک و مات و جلال الدین سیوطی در حسن المحاضره گفته بدر الدین محمد بن عبد اللّه بن بهادر الزرکشی ولد سنة خمس و اربعین و سبعمائة و اخذ عن الاسنوی و مغلطائی و ابن کثیر و الاذرعی و غیرهم و الف تصانیف کثیرة فی عدة فنون منها الخادم علی الرافعی و الروضة و شرح المنهاج و الدیباج و شرح جمع الجوامع و شرح البخاری و التنقیح علی البخاری و شرح التنبیه و البرهان فی علوم القرآن و القواعد فی الفقه و احکام المساجد و تخریج احادیث الرافعی و تفسیر القرآن وصل الی سورة مریم و البحر فی الاصول و سلاسل الذهب فی الاصول و النکت علی ابن الصلاح و غیر ذلک مات یوم الاحد ثالث رجب سنة اربع و تسعین و سبعمائة و دفن بالقرافة الصغری و شمس الدین محمد بن علی بن احمد الداؤدی المالکی در طبقات المفسرین گفته محمد بن عبد اللّه بن بهادر الامام العالم العلامة المصنف المحرر بدر الدین ابو عبد اللّه المصری الزرکشی الشافعی مولده سنة خمس و اربعین و سبعمائة اخذ عن الاسنوی و مغلطائی و ابن کثیر و الاذرعی و سراج الدین البلقینی و رحل الی حلب فاخذ عن الشیخ شهاب الدین الاذرعی و سمع الحدیث بدمشق سنة اثنتین و خمسین و سبعمائة من الصلاح بن أبی عمرو بن أمیلة و غیرهما و کان فقیها اصولیا مفسرا ادیبا فاضلا فی جمیع ذلک و درس و افتی و ولّی مشیخة خانقاه کریم الدین بالقرافة الصغری و کان منقطعا الی الاشتغال بالعلم لا یشتغل عنه بشیء و له اقارب یکفلونه امر دنیاه و له تصانیف کثیرة فی عدة فنون منها الخادم علی الرافعی و الروضة و شرح المنهاج و الدیباج و شرح جمع الجوامع و شرح البخاری و التنقیح علیه و شرح العمدة و شرح التنبیه و البحر فی الاصول فی ثلاثة اجزاء جمع فیه جمعا کثیرا لم یسبق إلیه و سلاسل الذهب فی الاصول و البرهان فی علوم القرآن و القواعد فی الفقه و احکام المساجد و تخریج احادیث الرافعی و تفسیر القرآن العظیم وصل فیه الی سورة مریم و النکت علی ابن الصلاح و غیر ذلک و خطه ضعیف جدا قل من یحسن استخراجه توفی یوم الاحد ثالث شهر رجب سنة اربع و تسعین و سبعمائة و دفن بالقرافة الصغری بالقرب من تربة الامیر بکتمر السّاقی

ص:245

و ابو مهدی ثعالبی در مقالید الاسانید گفته نبذة من تعریف البدر الزرکشی رحمه اللّه تعالی قال الحافظ ابن حجر فی ابناء الغمر هو محمد بن بهادر بن عبد اللّه الزرکشی ولد سنة خمس و اربعین و سبعمائة بتقدیم المهملة علی الموحدة کما رایت بخطه و سمع من مغلطائی و تخرج به فی الحدیث و قرأ علی جمال الدین الاسنوی و تخرج به فی الفقه و سمع من ابن کثیر و اخذ عن الاذرعی و غیره و اقبل علی التصنیف فکتب بخطه ما لا یحصی لنفسه و لغیره و من تصانیفه تخریج احادیث الرافعی فی خمس مجلدات و خادم الرافعی فی عشرین مجلدا و التنقیح و شرع فی شرح کبیر علی البخاری لخصه من شرح ابن الملقن و زاد فیه کثیرا و شرح جمع الجوامع فی مجلدین و شرح المنهاج فی عشرة و مختصرة فی مجلدین و التجرید فی اصول الفقه فی ثلاث مجلدات و غیر ذلک و تخرج به جماعة و کان مقبلا علی شانه منجمعا عن الناس و کان یقول الشعر الوسط مات فی ثلث رجب سنة اربع و تسعین بتقدیم المثناة الفوقیة و سبعمائة رحمة اللّه تعالی علیه انتهی و خود شاهصاحب در بستان المحدثین گفته تنقیح الالفاظ الجامع الصحیح از تصانیف بدر الدین محمد بن بهادر بن عبد اللّه زرکشیست که در سال هفصد و چهل و پنج متولد شده و از شاگردان حافظ مغلطایست در فن حدیث و از جمال الدین اسنوی نیز اخذ علوم کرده خصوصا فقه و سماع حدیث از ابن کثیر و اوزعی نیز دارد صاحب تصانیف بسیارست خصوصا خدمت فقه شافعی و علوم قران بسیار نموده از آن جمله است تخریج احادیث الرافعی در پنج جلد و از آن جمله خادم الرافعی در بست جلد و شرحی دیگر دارد بر بخاری بسیار دراز و مطول که آن را از شرح ابن ملقن تلخیص نموده و چیزها در آن افزوده و جمع الجوامع را نیز شرح نموده در دو جلد و منهاج را در ده جلد و مختصر آن شرح کرده در دو جلد و تجرید در اصول الفقه در سه جلد نوشته و شعری هم دارد متوسط الدرجه و دفعة وفات و در سوم رجب سال نود و چهار بعد از هفصد وداد و صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته بدر الدین محمد بن عبد اللّه بن بهادر الزرکشی در سنه خمس و اربعین و سبعمائة متولد شده و او از اسنوی و مغلطائی و ابن کثیر و اذرعی و غیرهم فرا گرفته و تالیف ساخته تصانیف بسیار در فنون عدیده دارد منها الخادم علی الرافعی و الروضة و شرح المنهاج و الدیباج و شرح جمع الجوامع و شرح البخاری و التنقیح علی البخاری و شرح التنبیه و البرهان فی علوم القرآن و القواعد فی الفقه و احکام المساجد و تخریج احادیث الرافعی و تفسیر القرآن الی سورة مریم و البحر فی الاصول و سلاسل الذهب فی الاصول و النکت علی ابن الصلاح و غیر ذلک مات یوم الاحد ثالث رجب سنة اربع و تسعین و سبعمائة و دفن بالقرافة الصغری

ص:246

فهذا الزرکشی احد اعلامهم المشاهیر*و فرد احبارهم النحاریر*قد حسّن هذا الحدیث الرفیع الاثیر*و صرح بکونه محتجا به علی زعم المنکر الغریر*فالمتعامی عنه مصاب فی بصره ضریر*و المحائد عنه معتوه مألوس فاسد الضمیر*و المتعاند فیه مدیث لصغاره حقیر* و المناکر فیه محتقب لاثمه وقیر

وجه صد و چهارم

آنکه فخر الدین عبد الرحمن بن عبد الرّزاق بن ابراهیم بن مکانس القبطی المصری این حدیث شریف را در اشعار خود نظم نموده چنانچه تقی الدین ابو بکر علی المعروف بابن حجة الحموی در خزانة الادب در نوع طباق در ضمن اشعاری که از دیوان فخر الدین بن مکانس نقل کرده گفته و نقلت منه ما امتدح به امیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه یا بن عم النبی ان أناسا

قد توالوک بالسعادة فازوا انت للعلم فی الحقیقة باب یا اماما و ما سواک مجاز

و نیز ابن حجر در خزانة الادب در نوع توریه در ذکر اشعار فخر الدین بن مکانس گفته و قال یمدح الامام المرتضی علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه یا بن عم النبی ان أناسا قد توالوک بالسعادة فازوا انت للعلم فی الحقیقة باب

یا اماما و ما سواک مجاز

و فخر الدین بن مکانس از مشاهیر نبهای اعلام و معاریف کملای عظام سنیه بوده ابن حجر عسقلانی در درر کامنه گفته عبد الرحمن بن عبد الرّزاق بن ابراهیم بن مکانس القبطی المصری فخر الدین ولد فی سلخ ذی الحجة سنة 45 و کان ابوه من الکتاب فی الدواوین فنشأ فی ذلک و کان له ذکاء فتولع بالادب فاخذ عن القیراطی و غیره و صحب الشیخ بدر الدین البشتکی و نظم الطریقة النباتیة فاجاد مع قصور بیّن فی العربیّة لکنه کان قوی الذهن حسن الذوق حادّ النادرة یتوقد ذکاء و ولی نظر الدولة و غیرها من المناصب بالقاهرة و صودر مرة مع الصاحب کریم الدین اخیه ثم ولی وزارة الشام فاقام بها مدة و دخل الی حلب صحبة الظّاهر برقوق و طارح فضلاء الشّام فی البلدین ثم طلب من دمشق لیلی الوزارة بالدیار المصریة فیقال انّه اغتیل بالسّم و هو راجع فوصل الی بیته میتا و ذلک فی ثانی عشر ذی الحجة سنة 793 و لم یکمل خمسین سنة اجتمعت به غیر مرة و سمعت منه شیئا من الشعر و هو القائل علقتها

معشوقة خالها

أرخصا

انتهی فهذا فخر الدین بن مکانس*بارعهم المحرز للمفاخر الزاریة علی العین الاوانس*قد نظم هذا الحدیث المجده من معالم الهدی کل رسم دارس*فی نظمه الانیق الرشیق

ص:247

المطرب کل متعاط للصناعة ممارس*فلا یرتاب فی شانه الا الحائد المناکر الخائس*و لا یمتری فی امره الاّ المدبر عن الحق کالقانط الآیس*و لا یتصدی لرده الا المضطغن الشانئ التاعس*و لا یتعدی طوره فیه الاّ الناکص عن الصدق و المتقاعس

وجه صد و پنجم

آنکه شیخ کمال الدین محمد بن موسی بن عیسی الدمیری حدیث مدینة العلم را حتما و جزما ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم می داند و بافاده این معنی که حدیث مذکور از جمله مناقب کثیره جناب امیر المؤمنین علیه السلام کافی و وافیست امر حق را باعلای مراتب ایضاح می رساند چنانچه در حیاة الحیوان بذکر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید و مناقبه رضی اللّه عنه تعالی عنه کثیرة جدا و یکفی منها

قوله صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها و اگر چه بر متتبع عثور در کمال ظهور است که علامه دمیری از اعاظم متبحرین اعیان و افاخم متمهرین رفیع المکان و اجله منقدین ثقات و اکابر محققین اثبات می باشد لیکن نبذی از مفاخر عظیمة الاخطار و شطری از مآثر مشرفة المنار او بر زبان اعلام سنیّه باید شنید تقی الدین اسدی در طبقات شافعیه گفته محمد بن موسی بن عیسی الدمیری المصری کمال الدین ولد فی حدود الخمسین و تکسب بالخیاطة ثم خدم الشیخ بهاء الدین السبکی و اخذ عنه و عن الشیخ جمال الدین الاسنوی و اثنی علیه ثناء کثیرا و تخرج و مهر فی الفنون و قال الشعر و ولی تدریس الحدیث بالقبة الزکیة بالقرب من باب النصر و حج مرارا و جاور و تکلّم علی الناس فی جامع الظّاهر بالحسینیة و کان ذا حظ من العبادة و التلاوة لا یفتر لسانه غالبا عنهما و له شرح المنهاج فی اربع مجلدات ضمنه فوائد کثیرة خارجة عن الفقه و الدیباجة فی شرح سنن بن ماجة فی اربع مجلدات و جمع کتابا سماه حیاة الحیوان اجاد فیه ذکر فیه جملا من الفوائد الطبیّة و الخواص و الادبیة و الحدیثیة و غیر ذلک و له خطب مدونة جمعیة و وعظیة و قال الحافظ شهاب الدین ابن حجر فی المعجم و کان له حظ من العبادة تلاوة و صیاما و قیاما و مجاورة بمکة و المدینة و اشتهرت عنه کرامات و اخبار بامور مغیبات بسندها الی المنامات تارة و الی بعض الشیوخ اخری و غالب النّاس یعتقد انه یقصد بذلک الستر توفی فی جمادی الآخرة سنة ثمان و ثمانمائة و تقی الدین فاسی در عقد ثمین فی تاریخ بلد اللّه الامین گفته محمد بن موسی بن عیسی بن علی العلامة المفنن کمال الدین المعروف بالدمیری المصری الشافعی نزیل مکة یکنی ابا البقاء ولد فی اوائل سنة

ص:248

اثنین و اربعین و سبعمائة تقریبا کذا وجدت فی بعض الاستدعاءات الّتی اجاز فیها بخطه و اظنه و اللّه اعلم ولد بالقاهرة و سمع بها علی ما بلغنی جامع الترمذی علی مظفر الدین العطار المصری و علی علی بن احمد الفرضی الدمشقی و لعله سمع علی الفرضی شیئا من مسند احمد بن حنبل و سمع بالقاهرة کثیرا من عبد الرحمن بن علی بن محمد بن هارون الثعلبی و من محمد بن علیّ الحراوی کتاب الحیل للحافظ شرف الدین الدمیاطی عنه و العلم للذّهبی و من غیرهما و من شیوخها و سمع بمکة من مسندها الجمال محمد بن احمد بن عبد المعطی صحیح ابن حبان و غیر ذلک و سمع بمکة ایضا علی مسند حلب کمال الدین محمّد بن عمر بن حبیب الحلبی سنن ابن ماجه و مسند الطیالسی و مسند الشافعی و معجم ابن قانع و اسباب النزول للواحدی و المقامات الحریریة و غیر ذلک و عنی بالعلم کثیرا و اخذه عن جماعة منهم الشیخ بهاء الدین احمد بن الشیخ تقی الدین السبکی اخذ عنه فنونا من العلم و لازمه کثیرا و انتفع به و لما راه الشیخ بهاء الدین السبکی هلا للتّدریس و الفتوی تکلم له مع جدی القاضی کمال الدین أبی الفضل النویری فی ان یجیز له ذلک ففعل و تفقه ایضا بالشیخ جمال الدین عبد الرحیم الأسنوی و اخذ الادب عن الشیخ برهان الدین القیراطی و برع فی التفسیر و الحدیث و الفقه و اصوله و العربیّة و الادب و له توالیف حسنة منها الدیباجة فی شرح سنن ابن ماجه و هو فی نحو خمس مجلدات علی ما وجدت بخطه و شرح المنهاج للنووی و سماه النجم الوهاج و کتاب حیاة الحیوان و هو کتاب نفیس و قد اختصرته فی سنة اثنین و عشرین و ثمان مائة و نبهت فیه علی اشیاء کثیرة تتعلق بما ذکره المؤلف فیه و له توالیف غیر ذلک و له نظم جید و حظ وافر من العبادة و الخیر و کان باخره یسرد الصوم و افتی و درس و اعاد باماکن فی القاهرة منها جامع الازهر کانت له فیه حلقة یشغل فیها الطلبة فی یوم السبت غالبا و منها القبة من خانقاه بیبرس بالقاهرة کان یدرس فیها الحدیث و کنت حضر عنده فیها و کان یذکر الناس بمدرسة ابن البقری فی یوم الجمعة غالبا و یفید فی مجلسه هذا اشیاء حسنة من فنون العلم و یذکر النّاس ایضا بجامع الظاهر بالحسینیة بعد العصر فی یوم الجمعة غالبا و درس ایضا بمکة و افتی و جاور بمکة مدة سنین مفرقة و تاهل فیها و رزق بها اولادا و اول قدماته الی مکة فی موسم سنة اثنین و ستین و سبعمائة علی ما بلغنی عنه و جاور بها حتی حج من سنة ثلاث و ستین ثم جاور بها فی سنة ثمان و ستین قدمها مع الرجبیة فی هذه السنة و اقام بها حتی حج ثم قدم الی مکّة

ص:249

من سنة اثنین و سبعین و اقام بها حتی حج من سنة ثلاث و سبعین بها؟ ؟ ؟ سمع من ابن عبد المعطی و ابن حبیب ثم قدمها فی موسم سنة خمس و سبعین و اقام بها حتی حج من سنة ست و سبعین و فیها تاهل بمکة فیما احسب ثم قدمها فی موسم سنة ثمانین و سبعمائة و اقام بها حتی حج من سنة احدی و ثمانین و سبعمائة ثم قدمها فی سنة تسع و تسعین و سبعمائة و اقام بها حتی حج من سنة ثمان مائة و توجه الی القاهرة و اقام بها حتی توفی فی ثالث جمادی الاولی سنة ثمان و ثمانمائة و دفن بمقابر الصوفیة بسعید السّعداء و کان احد الصوفیة بها و شاهدا فی وقفها نغمده اللّه برحمته سمعت منه فی القاهرة حدیثا من سنن ابن ماجة و سمع منه اصحابنا المحدثون منهم الا ما صلاح الدین خلیل بن محمّد الاقفهی فی جوف الکعبة المعظمة و شمس الدین سخاوی در ضوء لامع گفته محمد بن موسی بن عیسی بن علی الکمال ابو البقاء الدمیری الاصل القاهری الشافعی کان اسمه اولا کمالا بغیر اضافة و کان یکتبه کذلک بخطه فی کتبه ثم تسمّی محمّدا و صار یکشط الاول و کانه لتضمنه نوعا من التزکیة مع هجر اسمه الحقیقی ولد فی اوائل سنة اثنتین و اربعین و سبعمائة تقریبا کما کتبه بخطه بالقاهرة و نشأ بها فتکسب بالخیاطة ثم اقبل علی العلم و اخذه عن البهاء احمد بن التقی السبکی و لازمه کثیرا و انتفع به و کذا اخذ عن الکمال أبی الفضل النویری و تفقه ایضا بالجمال الاسنوی و وصف ابن الملقن فی خطبة شرحه بشیخنا و کذا بلغنی اخذه عن البلقینی ایضا و لیس ببعید و اخذ الادب عن البرهان القیراطی و العربیة و غیرها عن البهاء بن عقیل و سمع علی مظفر الدین العطار و الفرضی و أبی الفرج ابن القاری و الحراوی و بمکة علی الکمال ابن عبد المعطی و الکمال محمد بن عمر بن حبیب فی آخرین کالعفیف المطری بالمدینة و مما سمعه علی الاول الترمذی فی سنة نیف و خمسین و وصفه الزبلعی فی الطبقة بالفاضل کمال الدین کمال و علی ثانیهما فقط جلّ مسند احمد او جمیعه و جزء الانصاری و برع فی التفسیر و الحدیث و الفقه و اصوله و العربیة و الادب و غیرها و اذن له بالافتاء و التدریس و تصدی للاقراء انتفع به جماعة و کتب علی ابن ماجة شرحا فی نحو خمس مجلدات سماه الدیباجه مات قبل تحریره و تبییضه کذا شرح المنهاج و سماه النجم الوهاج لخصه من السبکی و الاسنوی و غیرهما و عظم الانتفاع به خصوصا بما طرزه به من ؟ ؟ ؟ المتممات؟ ؟ ؟ و الخاتمات و النکت البدیعة و اول ما ابتداء من المساقاة بناء علی قطعه شیخه الاسنوی فانتهی

ص:250

فی ربیع الآخر سنة ست و ثمانین ثم استانف و نظم فی الفقه ارجوزة طویلة فیها فروع غریبة و فوائد حسنة و له تذکرة مفیدة و حیاة الحیوان و هو نفیس اجاده و اکثر فوائده مع کثرة استطراده فیه من شیء الی شیء و له فیه زیادات لا توجد فی جمیع النسخ و اتوهم ان فیها ما هو مدخول لغیره ان لم یکن جمیعها لما فیها من المناکیر و قد تجردها بعضهم بل اختصر الاصل التقی الفاسی فی سنة اثنتین و عشرین و نبه علی اشیاء مهمة یحتاج الاصل إلیها و اختصر شرح الصفدی للامیة العجم فاجاده و رایت من غرائبه فیه قوله و کان بعضهم یقول انّ المقامات و کلیلة و دمنه رموز علی الکیمیا و کلّ ذلک من شغفهم و حبهم لها نسئل اللّه العافیة بلا محنة و کان الشیخ تقی الدّین بن دقیق العید رحمه اللّه مغری بها و انفق فیها مالا و عمرا انتهی و انّما استغربته بالضّبة لما نسبه للتقی و قد ترجمه التقیّ الفاسی فی مکّة فقال انّه کان احد صوفیة سعید السّعداء و شاهد وقفها له نظم جید و حظ وافر من العبادة و الخیر حتی کان باخره یرد الصوم حدث بالقاهرة و بمکة و سمع منه الصلاح الاقفهی فی جوف الکعبة و الفاسی بالقاهرة و افتی و اعاد و درس باماکن و القاهرة منها جامع الازهر و کانت له فیه حلقة یشغل فیها الطلبة یوم السبت غالبا و منها القبة البرسیة کان یدرس فیها الحدیث و کنت احضر عنده فیها بل کان یذکر الناس بمدرسة ابن البقری داخل باب النصر فی یوم الجمعة غالبا و یفید فی مجلسه هذا اشیاء حسنة من فنون العلم و بجامع الظّاهر فی الحسینیة بعد عصر الجمعة غالبا و درس ایضا بمکة و افتی و جاور فیها مدة سنین مفرقة و تاهل فیها بام احمد فاطمه بنت یحیی بن عباد السنهاجی المکیة و ولدت له أم حبیبة و أم سلمة و عبد الرّحمن و اول قدماته إلیها علی ما اخبرت عنه فی موسم سنة اثنتین و ستین و سبعمائة و جاور بها حتّی تبع فی الّتی بعدها ثم جاور بها ایضا فی سنة ثمان و ستین قدم جامع الرجبیة فدام حتی حج ثم قدمها فی سنة اثنتین و سبعین فاقام بها حتی حج فی الّتی بعدها قلت؟ ؟ ؟ و حضرموت شیخنا البهاء بن السبکی حینئذ و نقل الکمال عنه انه قال له قبیس موته بقلیل هذا؟ ؟ ؟ جرادی و جرت العادة فیه یعنی لنفسه بحدوث امر ما فان جاء الخبر بموت أبی البقاء و انا فی قید الحیاة فذاک و الا فائر الکتاب علی قبری هکذا سمعته من لفظ شیخنا فیما قرأت بخط الدمیری و انه قال له یا سیدی وصل الامر الی هذا الحد

ص:251

او نحو هذا فقال انه غرمنی مائة الف قال فقلت له درهم فقال بل دینار انتهی قال الفاسی ثم قدم مکة فی موسم سنة خمس و سبعین فاقام بها حتی حج فی التی تلیها و فیها تاهل بمکة فیما احسب؟ ؟ ؟ ثم قدمها فی موسم سنة ثمانین و اقام بها حتی حج فی الّتی بعدها ثم قدمها فی سنة تسع و تسعین و اقام حتی حج فی الّتی بعدها و انفصل عنها فاقام بالقاهرة حتی مات فی ثالث جمادی الاولی سنة ثمان و صلی علیه ثم دفن بمقابر الصوفیة سعید السّعداء و قال المقریزی فی عقوده صحبته سنین و حضرت مجلس وعظه مرا و الاعجابی به و انشدنی و افادنی و کنت احبه و یحبنی فی اللّه لسمته و حسن هدیه و جمیل طریقته و مداومته علی العبادة لقینی مرة فقال لی رایت فی المنام انی اقول لشخص لقد بعد عهدی بالبیت العتیق و کثر شوقی إلیه فقال قل لا اله الاّ اللّه الفتاح العلیم الرقیب المنان فصار یکثر ذکر ذلک فحج فی تلک السنة رحمه اللّه و ایّانا و نفعنا به و قد ذکره شیخنا فی انبائه فقال مهر فی الفقه و الادب و الحدیث و شارک فی الفنون و درس المحدثین بقبّة بیبرس و فی عدة اماکن و وعظ فافاد و خطب فاجاد و کان ذا حظ من العبادة تلاوة و صیاما و مجاورة بالحرمین و یذکر عنه کرامات کان یخفیها و ربما اظهرها و احالها علی غیره و قال فی معجمه کان له حظ من العبادة تلاوة و صیاما و قیاما و مجاورة بمکة و بالمدینة و اشتهرت عنه کرامات و اخبار بامور مغیبات یسندها الی المنامات تارة و الی بعض الشیوخ اخری و غالب الناس یعتقد انه یقصد بذلک الستر سمعت من فوائده و من نظمه و اجتمعت به مرارا و کنت احبّ سمته و یقال انه کان فی صباه اکولا نهما ثم صار بحیث یطیق سرد الصیام زاد غیره و له اذکار یواظب علیها و عنده خشوع و خشیة و بکاء عند ذکر اللّه سبحانه و قد تزوج بابنتیه الجمال محمد و الجلال عبد الواحد ابنا ابراهیم بن احمد بن أبی بکر المرشدی المکی الحنفی و استولداهما فالاول ابا الفضائل محمدا و عبد الرحمن و الثانی عبد الغنی و غیره و روی لنا عنه جماعة ممن اخذ عنه هدایة و روایة و عرضا

و ممّا ینسب إلیه

صدیقک ان صدقت صداقة و ادفع عدوک بالّتی فاذا الّذی

و جلال الدین سیوطی در حسن المحاضرة گفته الکمال الدمیری محمد بن موسی بن عیسی لازم البهاء السبکی و تخرج به و بالاسنوی و غیرهما و سمع علی الفرضی و غیره و مهر فی الادب و درس الحدیث بقیة بیبرس و له تصانیف منها شرح المنهاج

ص:252

و المنظومة الکبری و حیاة الحیوان و اشتهرت عنه کرامات و اخبار بامور مغیبات مات فی جمادی الاولی سنة ثمان و ثمانمائة و ازنیقی در مدینة العلوم گفته و من کتب المحاضرات حیاة الحیوان لکمال الدین الدمیری و لها کبری و صغری و هو کمال الدین محمد بن موسی الدمیری الشافعی المصری صاحب التصانیف المفیدة فی علوم عدیدة کان کثیر العبادة قائما بالصوم عدیم النظر فی وقته و کان یکتسب اولا بالخیاطة ثم ترکه و لم یتقلد القضاء اصلا و لا لبس لباسا فاخرا اخذ عن الاسنوی و العراقی و اعیان العلماء و من تامل کتابه المعروف و بحیاة الحیوان و ما اودعه من الغرائب و الفوائد عرف فضله ولد سنة اثنین و اربعین و سبعمائة و توفی بالقاهرة سنة ثمان و ثمانمائة قلت الدمیری منهم من یقول بکسر الدال المهملة و کسر المیم و منهم من یقول بفتح الدال و کسر المیم و لعلّ الصواب هو الآخر لانی قد وجدته مکتوبا بخط بعض الثقات و مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته کمال الدین محمّد بن موسی الدمیری الشافعی المصری صاحب کتاب حیاة الحیوان فی علم المحاضرة و له تصانیف مفیدة فی علوم عدیدة کان کثیر العبادة قائما بالصوم عدیم النظیر فی وقته و کان یکتسب اولا بالخیاطة ثم ترکه و لم یتقلد القضاء اصلا و لا لبس لباسا فاخرا اخذ عن الاسنوی و العراقی و اعیان العلماء و من تامل کتابه حیاة الحیوان و ما اودعه فیه من الغرائب و الفوائد عرف فضله ولد سنة 736 و توفی بالقاهرة سنة 808 و الدمیری بکسر الدال و المیم و قیل بفتحها و کسر المیم قال فی مدینة العلوم و لعلّ الصواب هو الاخیر لانی قد وجدته مضبوطا بخط بعض الثقات انتهی فهذا الدمیری عمدة علمائهم المعروفین فی الامصار*و اسوة نبهائهم المشهورین ببعد الصیت فی الاقطار* قد دمر علی نزغات اصحاب الجحود و الانکار*و دمدم علی هفوات ذوی الخدع و الاغترار*حیث اثبت هذا الحدیث الرازی علی ذوب النضار و صوب القطار*بالحتم و الجزم القاطع للاعذار* و الحمد للّه علی وضوح الحق المبهر بالاسفار*و سطوع الصدق المزدهر کل الازدهار

وجه صد و ششم

آنکه مجد الدین محمد بن یعقوب بن محمد بن ابراهیم الشیرازی الفیروزآبادی حدیث مدینة العلم را بتحقیق انیق و تدقیق رشیق خود بکمال ابرام و توطید و احکام و تشیید ثابت فرموده چنانچه در کتاب نقد الصحیح علی ما نقل عنه الوالد الماجد طیب اللّه رمسه می فرماید

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها ذکره ابو الفرج ابن الجوزی فی الموضوعات من عدة طرق و جزم ببطلان الکل و

ص:253

قال مثل ذلک جماعة و عندی فی ذلک نظر کما سنبینه و المشهور بروایة أبی الصلت عبد السّلام بن صالح الهروی عن أبی معاویة محمّد بن خادم الضریر عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس رض و عبد السلام هذا ضعفوه جدّا و اتهم بالرفض و مع ذلک صدوق و قد روی عباس بن محمّد الدوری فی سؤالاته عن یحیی بن معین انه ساله عن أبی الصلت هذا فوثقه فقال أ لیس قد حدث عن أبی معاویة

حدیث انا مدینة العلم و علیّ بابها فقال قد حدث به عن أبی معاویة محمد بن جعفر الفیدی و کذلک روی صالح بن محمّد الحافظ و احمد بن محمّد بن محرز عن یحیی بن معین ایضا و فی روایة ابن محرز قال یحیی هذا الحدیث هو من حدیث أبی معاویة اخبرنی ابن نمیر قال حدث به ابو معاویة قدیما ثم کف عنه و ابو الصلت الهروی کان رجلا موسرا یطلب هذه الاحادیث و ابو معاویة الضریر حافظ یحتج بافراده کابن عیینة و غیره و لیس هذا الحدیث من الالفاظ المنکرة التی تاباها العقول بل هو مثل

قوله صلّی اللّه علیه و سلم فی حدیث ارأف امتی ابو بکر الحدیث و قد حسنه الترمذی و صحّحه غیره و لم یات من تکلّم علی

حدیث انا مدینة العلم بجواب عن هذه الروایات الثابتة عن یحیی بن معین و الحکم بالوضع علیه باطل قطعا و انّما سکت ابو معاویة عن روایته شائعا لغرابته لا لبطلانه إذ لو کان کذلک لم یحدث به اصلا مع حفظه و اتقانه و للحدیث طریق آخر

رواه الترمذی فی جامعه عن اسماعیل بن موسی الفزاری عن محمد بن عمر الرومی عن شریک بن عبد اللّه عن سلمة بن کهیل عن سوید بن غفلة عن أبی عبد اللّه الصنابحی عن علی رضی اللّه عنه انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال انا دار الحکمة و علی بابها و تابعه ابو مسلم الکجی و غیره علی روایته عن محمّد بن عمر الرّومی و محمد هذا روی عنه البخاری فی غیر الصّحیح و وثقه ابو داود و قال الترمذی بعد سیاق الحدیث هذا حدیث غریب و قد روی بعضهم هذا عن شریک و لم یذکروا فیه الصنابحی قال و لا نعرف هذا عن احد من الثقات غیر شریک فلم یبق الحدیث من افراد محمد الرومی و شریک هذا احتج به مسلم و علق له البخاری و وثقه ابن معین و العجلی و زاد حسن الحدیث و قال عیسی بن یونس ما رایت احدا قط اورع فی علمه من شریک فعلی هذا یکون مفرده حسنا و لا یرد علیه روایة من اسقط الصنابحی

ص:254

منه لان سوید بن غفلة تابعی مخضرم روی عن أبی بکر و عمر و عثمان و علی رض و سمع منهم فیکون ذکر الصنابحی من باب المزید فی متصل الاسانید و الحاصل ان الحدیث ینتهی بمجموع طریق أبی معاویة و شریک الی درجة الحسن المحتج به و لا یکون ضعیفا فضلا ان یکون موضوعا و لم اجد لمن ذکره فی الموضوعات طعنا موثرا فی هذین السندین و باللّه التوفیق و این عبارت نقد الصحیح را شیخ عبد الحق دهلوی هم در لمعات شرح مشکاة نقل کرده کما ستعرف فیما بعد انشاء اللّه تعالی و کمال رفعت مرتبت و تمام عظمت منزلت و غایت علو مراتب و نهایت سمو مناصب و اقصای تقدم و تبحر و منتهای تضلع و تمهر فیروزآبادی نزد این حضرات بر ناظر عقد ثمین فی تاریخ البلد الامین تقی الدین ابو الطیب محمد بن احمد بن علی الفاسی و طبقات شافعیه تقی الدین ابو بکر بن قاضی شهبة الاسدی و ضوء لامع لاهل القرن التاسع شمس الدین محمد بن عبد الرحمن سخاوی و بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و کتائب اعلام الاخیار کفوی و مدینة العلوم ازنیقی و شقائق نعمانیه فی علماء الدولة العثمانیّة تصنیف احمد بن مصطفی المعروف بطاش کبری زاده و بدر طالع بمحاسن من بعد القرن السّابع محمد بن علی بن محمد شوکانی و اتحاف النبلاء و ابجد العلوم و تاج مکلل مولوی صدیق حسن خان معاصر مثل سفیده صبح واضح و آشکارست بنابر اختصار بر بعض عبارات اقتصار می رود احمد بن مصطفی المعروف بطاش کبری زاده در شقائق نعمانیه در ذکر علماء طبقه رابعه گفته و منهم المولی الفاضل صاحب القاموس و هو مجد الدین ابو طاهر محمد بن یعقوب بن محمّد الشیرازی الفیروزآبادی و کان ینتسب الی الشیخ أبی اسحاق الشیرازی صاحب التنبیه و ربما یرفع نسبه الی أبی بکر الصدّیق رضی اللّه عنه و کان یکتب بخطه الصدیقی دخل بلاد الروم و اتصل بخدمة السلطان المذکور و نال عنده مرتبة و جاها و اعطاه السلطان المذکور مالا جزیلا و اعطاه الامیر تیمورخان خمسة آلاف دینار ثم جال البلاد شرقا و غربا و اخذ من علمائها حتی برع فی العلوم کلّها سیما الحدیث و التفسیر و اللغة و له تصانیف کثیرة تنیف علی اربعین مصنفا و اجل مصنفاته اللامع المعلم العجاب الجامع بین المحکم و الجناب و کان تمامه فی ستین مجلدة ثم لخصها فی مجلدتین و سمی ذلک الملخص بالقاموس المحیط و له تفسیر القرآن العظیم و شرح البخاری و المشارق و کان رحمه اللّه لا یدخل بلدة الاّ و اکرمه و إلیها و کان سریع الحفظ و کان یقول لا انام الا و احفظ مائتی سطر و کان کثیر العلم و الاطلاع علی المعارف العجیبة و بالجملة کان آیة فی الحفظ و الاطلاع و التصنیف

ص:255

و له سنة تسع و عشرین و سبعمائة بکازرین و توفی قاضیا بزبید من بلاد الیمن لیلة العشرین من شوال سنه ست او سبع عشرة و ثمانمائة و هو ممتع بحواسه و دفن بتربة الشیخ اسماعیل الجبرتی و هو آخر من مات من الرّؤساء الذین انفرد کلّ منهم بفن فاق فیه اقرانه علی راس القرن الثامن و هم الشیخ سراج الدین البلقینی فی الفقه علی مذهب الشافعی رحمه اللّه و الشیخ زین الدین العراقی فی الحدیث و الشیخ سراج الدین بن الملقن فی کثرة التصانیف فی فن الفقه و الحدیث و الشیخ شمس الدین الفناری فی الاطلاع علی کل العلوم العقلیة و النقلیّة و العربیة و الشیخ ابو عبد اللّه بن عرفة فی فقه المالکیة و فی سائر العلوم بالمغرب و الشیخ مجد الدین الشیرازی فی اللغة رحمهم اللّه تعالی رحمة واسعة و محمد بن علی الشوکانی در بدر طالع گفته محمد بن یعقوب بن محمد بن ابراهیم بن أبی بکر بن احمد بن محمود بن ادریس بن فضل اللّه بن الشیخ أبی اسحاق ابراهیم بن علی بن یوسف بن عبد اللّه المجد ابو الطّاهر الفیروزآبادی الشیرازی اللغوی الشافعی الامام الکبیر الماهر فی اللغة و غیرها من الفنون ولد سنة 729 بکازرون من اعمال شیراز فحفظ القرآن و هو ابن سبع سنین و حفظ کتابا من اللّغة و انتقل الی شیراز و هو ابن ثمان سنین و اخذ عن والده و عن القوام عبد اللّه بن النجم و غیرهما من علماء شیراز و سمع من محمد بن یوسف الانصاری و ارتحل الی العراق و دخل واسط و قرأ بها العشر ثم دخل بغداد فاخذ عن التّاج ابن السباک و السّراج عمر بن علی القزوینی و غیرهما ثم ارتحل الی دمشق فدخلها سنة 755 فسمع بها من التقی السبکی و جماعة زیادة علی المائة کابن القیم و طبقته و دخل بعلبک و حماة و حلب و القدس و سمع من اهل هذه الجهات و استقر بالقدس نحو عشر سنین و درس و تصدر و ظهرت فضائله و کثیر الاخذ عنه و تلمذ له جماعة من الاکابر کالصلاح الصفدی و غیره و جال فی البلاد الشمالیة و للشرقیة و دخل الروم و الهند و لقی جمعا من الفضلاء و حمل عنهم شیئا کثیرا ثم دخل الیمن فوصل الی زبید فی سنة 799 بعد وفاة قاضی الاقضیة بالیمن کلّه الجمال الریمی شارح التنبیه فتلقاه الملک الاشرف اسماعیل بالقبول و بالغ فی اکرامه و صرف له الف دینار سوی الف کان امر ناظر عدن یجهزه بها و استمر مقیما لدیه ینشر العلم فکثر الانتفاع به و بعد اضاف إلیه قضاء الیمن کله بعد ابن عجیل فقصده الطلبة و قراء علیه السلطان فمن دونه

ص:256

الحدیث و استقر قدمه بزبید الی ان مات و کان السلطان الاشرف قد تزوج ابنته لمزید جمالها و نال منه برا و رفعة بحیث صنف له کتابا و اهداه علی اطباق فملأها له دراهم و فی اثناء هذه المدة قدم مکة مرارا فجاور بها و بالمدینة و الطائف و عمل مآثم حسنة و کان زائد الحظ مقبولا عند السلاطین فلم یدخل بلدا الاّ و اکرمه صاحبها مع کثرة دخوله الی الممالک و من جملة المکرمین له تیمورلنک و سلطان الروم ابن عثمان و شاه منصور صاحب تبریز و احمد بن اوس صاحب بغداد و الاشرف صاحب الیمن و غیرهم و وصل إلیه من عطایاهم شیء کثیر فاقتنی من ذلک کتبا نفیسة حتی قال انّه اشتری منها بخمسین الف مثقال من الذهب و کان لا یسافر الاّ و معه منها عدة احمال و یخرج اکثرها فی کلّ منزل فینظر فیها ثم یعیدها و کانت له دینا طائلة و لکنه کان یدفعها الی من یسرف فی انفاقها بحیث انّه قد یملق احیانا فیبیع بعض کتبه و له مصنفات کثیرة نافعة منها فی التفسیر لطائف ذوی التمییز فی لطائف الکتاب العزیز فی مجلدات و تنویر المقباس فی تفسیر ابن عباس اربع مجلدات و تیسیر فاتحة الا باب فی تفسیر فاتحة الکتاب فی مجلد کبیر و الدرّ النظیم المرشد الی مقاصد القرآن العظیم و حاصل کورة الخلاص فی فضائل سورة الاخلاص و شرح قطبة الخثاف فی شرح خطبة الکشاف و فی الحدیث و التاریخ الشوارق العلیة فی شرح مشارق الانوار النبویة اربع مجلدات و فتح الباری فی شرح صحیح البخاری و لعل ابن حجر لم یسمع بذلک حیث سمی شرحه بهذا الاسم کمل منه نحو عشرین مجلدا و کان یقدر تمامه فی اربعین و عمدة الحکام فی شرح عمدة الاحکام فی مجلدات و امتضاض السهاد فی افتراض الجهاد فی مجلد و الاسعاد بالاصعاد الی درجة الاجتهاد ثلث مجلدات و المرقاة الوفیة فی طبقات الحنفیة و البلغة فی تراجم ائمة النحاة و اللغة و الفضل الوفی فی العدل الاشرفی و نزهة الاذهان فی تاریخ اصبهان و تسهیل طریق الوصول فی الاحادیث الزائدة علی جامع الاصول و الاحادیث الضعیفة و الدر الغالی فی الاحادیث العوالی و سفر السعادة و المتفق وضعا و المختلف صقعا و فی اللغة اللامع المعلم العجاب الجامع بین المحکم و العباب و زیادة امتلأ بها الوطاب کان یقدر تمامه فی مائة مجلد کل مجلد یقرب من صحاح الجوهری و القاموس

ص:257

المحیط و القابوس الوسیط الجامع لما ذهب من لغة العرب شماطیط فی مجلدین و هو کتاب نفیس لیس له نظیر و قد انتفع به الناس و لم یلتفتوا بعده الی غیره و المقصود لذوی الالباب من علم الاعراب و تحبیر الموشین فیما یقال بالسین و الشین و هو ثلث الکبیر فی خمس مجلدات و الصغیر و الروض المسلوف فیمن له اسمان الی الوف و غیر ذلک من المصنفات الکثیرة الواسعة الشهیرة قال التقی الکرمانی کان عدیم النظیر فی زمانه نظما و نثرا بالفارسی و العربی و کان کثیرا لاقتداء بالصغانی ماشیا علی طریقته تابعا لمنهجه حتی فی کثرة المجاورة و حکی الخزرجی انّه رام التوجه فی سنة؟ ؟ ؟699؟ ؟ ؟ الی مکة فکتب الی السلطان ما مثاله و مما ینهیه الی العلوم الشریفة انّه غیر خان علیکم ضعف اقل العبید و رقة جسمه و دقة بنیته و علو سنه و قد آل امره الی ان صار کالمسافر الّذی تحزم و انتقل إذ وهن العظم و الراس اشتعل و تضعضع السن تقعقع الشن فما هو الاعظام فی جراب و بنیان مشرف و علی الخراب و قد ناهز العشرة الّتی تسمیها العرب دقاقة الرقاب و قد مر علی السامع الشریفة غیر مرة

فی صحیح البخاری قول سیدنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم إذا بلغ المرأستین سنة فقد اعذر اللّه إلیه فکیف من نیف علی السبعین و اشرف علی الثمانین و لا یجمل بالمؤمن ان یمضی علیه اربع سنین و لا یتجدد له شوق و عزم الی بیت ربّ العالمین و زیارة سیّد المرسلین و قد ثبت فی الحدیث النّبویّ ذلک و اقل العبید له ست سنین عن تلک المسالک و قد غلب علیه الشوق حتی جل عمره عن الطوق و من اقصی امنیته ان یجدد العهد بتلک المعاهد و یفوز مرة اخری بتقبیل تلک المشاهد و سؤاله من المراحم الحسنة الصدقة علیه بتجهیزه فی هذه الایام مجردا عن الاهالی و الاقوام قبل اشتداد الحرّ و غلبة الاوام فان الفصل اطیب و الریح ازین و من الممکن ان یفوز الانسان باقامة شهر فی کل حرم و یخطی فی مهابط الرحمة و الکرم و ایضا کان من عادة الخلفاء سلفا و خلفا انهم کانوا یبردون البرید عمدا قصد التبلیغ سلامهم الی حضرة سید المرسلین فاجعلنی اللّه فداک ذلک البرید فلا اتمنی شیئا سواه و لا ارید شوقی الی الکعبة الغراء

قد زادا

اللّه اصحابا و اولادا

فلما وصل هذا الی السلطان کتب فی طرّة الکتاب ما مثاله صدر الجمال

ص:258

المصری علی لسانی ما یحققه لک شفاها ان هذا شیء لا ینطق به لسانی و لا یجری به قلبی فقد کانت الیمن عمیاء فاستنارت فکیف یمکن ان تتقدم و انت تعلم ان اللّه قد احیا بک ما کان میتا من العلم فباللّه علیک الا ما وهبت له بقیة هذا العمر و اللّه یا مجد الدین یمینا بارة انی اری فراق الدنیا و نعیمها و لا فراقک انت الیمن و اهله انتهی و فی هذا الکلام عبرة للمعتبرین من افاضل السلاطین بتعظیم قدر علماء الدین و قد اخذ عنه الاکابر فی کل بلاد وصل إلیه و من جملة تلامذته الحافظ ابن حجر و المقریزی و البرهان الحلبی و مات ممتعا بسمعه و حواسه فی لیلة عشرین من شوال سنة 812 انتهی فهذا الفیروزآبادی عمدة احبارهم المراجیح*و قدوة کبارهم المناجیح*قد نصر الصدق الصریح*و ازر الصواب النصیح*و هتک ستر الباطل الفضیح*و قطع ظهر المنکر القبیح*حیث اثبت هذا الحدیث الثابت الصحیح*فی کتابه المسمی بنقد الصحیح*و قطع عرق کل ریب ببیانه الفصیح* و استاصل شافة کل شک بتبیانه الفسیح*فلا ینکل عن اذعانه الاّ من قدّر اخفاقه و اتیح*و لا یعدل عن ایقانه الاّ من حل ازهاقه و ابیح*و لا یلمز فیه الا من تاه من العدوان فی السباسب الفیح*و لا یطعن فیه الا من هام علی راسه من الطغیان فلا ینجعه هاتف و لا ملیح

وجه صد و هفتم

آنکه امام الدین محمد الهجروی الایجی در کتاب اسماء النبی و خلفائه الاربعة اثبات این حدیث شریف فرموده چنانچه شهاب الدین احمد در کتاب توضیح الدلائل بعد ذکر بعض اسماء مبارکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام و بیان ایراد هجروی مذکور آن را گفته و منها باب مدینة العلم

عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات من بابه رواه الطبری من تخریج أبی عمرو و آورده الامام الفقیه المذکور و قال کما فی الحدیث و محتجب نماند که علامه هجروی از اکابر علمای اعلام و افاخم فقهای عظام سنیه بوده چنانچه شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل او را باین اوصاف بلیغه ستوده الامام الشیخ العالم العارف الربانی الملقب لوفور علمه و معرفته بالغزالی الثانی مرشد الخلائق الفقیه امام الدین محمّد الهجروی الایجی قدس سره انتهی فهذا الهجری و امامهم المعروف بجلیل الالقاب*و عالمهم للدأب عندهم فی اقتناء الماثر ابلغ الآداب*قد عدّ باب مدینة العلم من اسماء امام ذوی الالباب

ص:259

علیه و علی صنوه و الهما من الملک الوهاب *الان؟ ؟ ؟ السّلام المزری بکل مسک و ملاب*و اظهر کونه مستنبطا من هذا الحدیث الوثیق النصاب*فرغمت و الحمد للّه اناف المنکرین النصاب*و قمعت اروس الجاحدین الاوشاب*و وضح ان الشاک فیه و المرتاب *بعد اثبات الهجروی ایاه بعظیم الانتصاب*هاجر للصدق و الصواب*و الهاجر بطعنه هجیراه ایثار الزیغ بعریض الذهاب*و لیس له إلا خسر المآل و سوء المآب*و ما کیده الا فی تبار و تباب

وجه صد و هشتم

آنکه یوسف اعور واسطی در رساله که در رد اهل حق نوشته گفته الثانی من وجوه حجج الرافضة بالعلم

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها و الجواب عنه ایضا من وجوه احدها ان هذا الحدیث یتضمن ثبوت العلم لعلیّ و لا شک انه بحر علم زاخر لا یدرک قعره الا انّه لا یتضمّن الرجحان علی غیره بدلیل ثبوت العلم لغیره علی وجه المساواة

بقول النبی صلی اللّه علیه و سلم فی مجموع الاصحاب اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم فثبت العلم لکلهم ثانیها ان بعض اهل السنة ینقل زیادة علی هذا القدر و ذلک قولهم

ان النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها و ابو بکر و عمر و عثمان حیطانها و ارکانها و الباب فضاء فارغ و الحیطان و الارکان ظرف محیط فرجحانهن علی الباب ظاهر ثالثها دفع فی تاویل علی بابها أی مرتفع و علی هذا یبطل الاحتجاج به للرافضة انتهی فهذا الواسطی ناصبهم الاعور*و مارقهم الأفجر*قد سدت علیه فی قدح هذا الحدیث المذاهب* و اختلط علیه الخاثر بالذائب*فلم یبصر الی الطعن فی سنده طریقا و سبیلا*و لم یلف لاجله فی هذا الباب مقالا و لو کان علیلا*و لم یجد بدا من الاعتراف و الاقرار*و لم یجترئ علی جحد اصله و الانکار*فاخذ یتنکب فی تسویله یمینا و شمالا*و طفق یتردد فی تحریفه زیغا و ضلالا*و سند مرّ علی مزخرفاته فیما بعد انشاء اللّه القهار*و نسوق الی متاعه الکاسد اطم البوار و الدمار*فالعجب کل العجب*من المخاطب الجالب لنفسه وحی الشجب کیف جمع بین الطعن فی سنده و النکول عن معناه*و قرن بین جحود اصله و العدول عن مغراه فجمع بین هذین النکرین*و ساق علی حوبائه ادهی الحین و الرین* و فاق بضیعه اهل النصب و الانحراف*و سبق بتشنیعه ارباب المجون و السفساف

ص:260

وجه صد و نهم

آنکه شمس الدین محمد بن محمد بن محمد الجزری در اسنی المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب ع گفته

اخبرنا الحسن بن احمد بن هلال قراءة علیه عن علی بن احمد بن عبد الواحد اخبرنا احمد بن محمد بن محمد فی کتابه من اصبهان اخبرنا الحسن بن احمد بن الحسین المقری اخبرنا احمد بن عبد اللّه بن احمد الحافظ اخبرنا ابو احمد محمّد بن احمد الجرجانی اخبرنا الجرجانی اخبرنا الحسن بن سفیان اخبرنا عبد الحمید بن بحر اخبرنا شریک عن سلمة بن کهیل عن الصنابحی عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علی بابها و رواه الترمذی فی جامعه عن اسماعیل بن موسی حدثنا محمد بن الرومی حدثنا شریک عن سلمة بن کهیل عن سوید بن غفلة عن الصنابحی عن علی و قال حدیث غریب و رواه بعضهم عن شریک و لم یذکروا فیه عن الصنابحی قال و لا یعرف هذا الحدیث عن واحد من الثقات غیر شریک و فی الباب عن ابن عباس انتهی قلت و رواه بعضهم عن شریک عن سلمة و لم یذکر فیه عن سوید و رواه الاصبغ بن نباتة و الحارث عن علیّ ع نحوه و

رواه الحاکم من طریق مجاهد عن ابن عباس عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم و لفظه انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیأتها من بابها و قال الحاکم صحیح الاسناد و لم یخرجاه و

رواه ایضا من حدیث جابر بن عبد اللّه و لفظه انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و مخفی نماند که از ملاحظه کتاب اسنی المطالب کمال جلالت مرتبت و نهایت علو منزلت احادیث و اخبار آن بنصه شهود می رسد جزری در صدر آن بعد حمد و صلاة گفته و بعد فهذه احادیث مسندة مما تواتر و صح و حسن من اسنی مناقب الاسد الغالب مغرق الکتائب و مظهر العجائب لیث بنی غالب امیر المؤمنین أبی الحسن علی بن أبی طالب کرم اللّه تعالی وجهه و رضی عنه و ارضاه اردفتها بمسلسلات من حدیثه و بمتصلات من روایته و تحدیثه و باعلی اسناد صحیح إلیه من القرآن و الصحبة و الخرقة التی اعتمد فیها اهل الولایة علیه نسال اللّه تعالی ان یثیبنا علی ذلک و یقربنا لدیه و نیز در ان بعد ایراد احادیث مناقب گفته قلت فهذا نزر من بحر و قلّ من کثر بالنسبة الی مناقبه الجلیلة و محاسنه الجمیلة و لو ذهبنا لاستقصاء ذلک بحقه لطال الکلام بالنسبة الی هذا المقام و لکن نرجو من اللّه تعالی ان یسیر افراد ذلک بکتاب نستوعب فیه ما بلغنا من ذلک و اللّه الموفق الصواب و مستتر نماند که علامه شمس الدین الجزری نزد سنیه از اعاظم حفاظ حذاق و افاخم مهره سباق و مصیب خصل سبق در تبحر و اخلاق و مصنف تصانیف مقبوله سائره

ص:261

فی الآفاق می باشد شطری از محاسن مبهره و مفاخر مزهره و معالی معرقه و محامد مورقه او بر ناظر معجم شیوخ تقی الدین محمد بن فهد مکی تالیف پسرش ابو القاسم نجم الدین عمر بن فهد مکی و ابناء الغمر بابناء العمر تصنیف ابن حجر عسقلانی و درر عقود فریده تقی الدین مقریزی و ضوء لامع شمس الدین سخاوی و انس جلیل مجیر الدین علیمی و حبل متین فی اجازات الامین و شرح شمائل ترمذی از فضل بن روزبهان شیرازی و طبقات الحفاظ و حسن المقصد و میزان المعدلة و اتقان جلال الدین السیوطی و صواعق ابن حجر مکی و مقالید الاسانید ابو مهدی ثعالبی و شقائق نعمانیه فی علماء الدولة العثمانیه تصنیف احمد بن مصطفی بن خلیل المعروف بطاش کبری زاده و نوافض محمد بن عبد الرسول برزنجی و کفایة المتطلع تاج الدین بن احمد بن دهان مکی و مدارج الاسناد ابو علی محمد العمری الصفوی و حصر الشارد محمد عابد سندی و مرافض حسام الدین سهارنپوری و صواقع خواجه نصر اللّه کابلی و انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه شاه ولی اللّه والد مخاطب و بدر طالع محمد بن علی شوکانی و بستان المحدثین و همین کتاب تحفه خود مخاطب و اشباع الکلام شاه سلامة اللّه معاصر و تاج مکلل مولوی صدیق حسن خان معاصر و غیر ان واضح و اشکار خواهد بود بعضی از عبارات مدائح او در جز اول مجلد حدیث غدیر شنیدی نبذی از ان در این جا نیز مذکور می شود خود جزری در طبقات القرا گفته محمد بن محمّد بن محمّد بن علی بن یوسف الجزری مؤلف هذا الکتاب یکنی ابا الخیر ولد فیما حقق من لفظ والده فی لیلة السبت الخامس و العشرین من شهر رمضان سنة احدی و خمسین و سبعمائة داخل خط القضاعیین بین السورین بدمشق و اجازه خال جدّه محمد بن اسماعیل بن الخباز و سمع منه فیما اخبره والده و لم یقف علی ذلک و حفظ القرآن فی سنة اربع و ستین و صلّی به سنة خمس و سمع الحدیث من جماعة من اصحاب الفخر بن البخاری و غیرهم و افرد القراءات علی الشیخ أبی محمّد عبد الوهاب بن سلار و الشیخ احمد بن ابراهیم بن الطحان و الشیخ احمد بن رجب فی سنة ست و سبع و جمع السبعة علی الشیخ المجود ابراهیم الحموی ثم جمع القراءات بمضمن کتب علی الشیخ أبی المعالی بن اللبان فی سنة ثمان و ستین و حج فی هذه السنة فقرا بمضمن الکافی و التیسیر علی الشیخ أبی عبد اللّه محمد بن صالح الخطیب و الامام بالمدینة الشریفة ثم رحل الی الدّیار المصریة فی سنة تسع فجمع القراءات الاثنی عشر بمضمن کتب علی الشیخ أبی بکر عبد اللّه بن الجندی و السبعة بمضمن العنوان و التیسیر و الشاطبیة علی العلامة أبی عبد اللّه محمد بن الصّائغ

ص:262

و الشیخ أبی محمد عبد الرحمن بن البغدادی فتوفی ابن الجندی و هو قد وصل الی قوله تعالی إِنَّ اَللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اَلْإِحْسانِ فی النحل فاستجازه و اجازه و اشهد علیه ثم توفی فاکمله علی الشیخین المذکورین ثم رجع الی دمشق و رحل رحلة ثانیة فجمع ثانیا علی ابن الصائغ العشرة بمضمن الکتب الثلاثة المذکورة التیسیر و التذکرة و الارشادین و التجرید و علی ابن البغدادی الائمة الثلاثة عشر و هم العقرة المشهورة و ابن محیص و الاعمش و الحسن البصری بمضمن الکتب المذکورة التی تلا بها علی شیخه ابن الصائغ و غیره و سمع الحدیث ممن بقی من اصحاب الدّمیاطی و الابرقوهی و اخذ الفقه عن الشیخ عبد الرحیم الاسنوی و غیره و سمع الحدیث من غیرهم ثم عاد الی دمشق فجمع القراءات السبع فی ختمة علی القاضی أبی یوسف احمد بن الحسین الکفری الحنفی ثم رحل الی الدیار المصریة و قرأ بها الاصول و المعانی و البیان علی الشیخ ضیاء بن سعد اللّه القزوینی و اخذ عن غیره و رحل الی الاسکندریة فسمع من اصحاب ابن عبد السلام و ابن نصر و غیرهم و قراء بمضمن الاعلان و غیره علی الشیخ عبد الوهاب القزوینی و سمع من هولاء الشیوخ و غیرهم کثیرا من کتب القراءات بالسّماع و الاجازة و قرء علی غیر هولاء القراءات و لم یکمل و اجازه و اذن له بالافتاء شیخ الاسلام ابو الفداء اسماعیل ابن کثیر سنة اربع و سبعین و کذلک اذن له الشیخ ضیاء الدین سنة ثمان و سبعین و کذلک شیخ الاسلام البلقینی سنة خمس و ثمانین الی ان قال و الف فی القراءات کتاب النشر فی القراءات الصغر فی مجلدین و مختصره التقریب و تحبیر التیسیر فی القراءات العشرة و هذا الکتاب و هو تاریخ القراء و طبقاتهم من اصله و لما اخذه امیر تیمور الی ما وراء النهر الف شرح المصابیح فی ثلاثة و الف عند ذلک فی التفسیر و الحدیث و الفقه و العربیة و نظم کثیرا من العلوم و نظم غایة المهرة فی الزیادة علی العشرة قدیما و نظم طیبة النشر فی القراءات العشر و الجوهرة فی النحو و المقدمة فیما علی قارئ القرآن ان یعلمه و غیر ذلک فی فنون شتّی و فضل بن روزبهان در شرح شمائل ترمذی گفته ابو الخیر محمّد بن محمد بن محمّد بن الجزری رحمه اللّه تعالی شیخ مشایخ الاسلام و قاضی القضاة بین الانام الجامع لاقسام العلوم الشرعیة و الحاوی للمعارف الاهلیة و الفرعیة کان متوحدا فی زمانه فی علو الشأن فی العلوم سیّما فی القراءة فقد وصف الشیخ الامام الاجل ابو الفضل العسقلانی شهر بابن الحجر انّه المتفرد الوحید فی القراءة

ص:263

و المشارک فی الحدیث و صاحب الفقه اشتهر فی زمانه بعلوّ الاسناد سافر البلاد و لاقی المشایخ و صحبهم و کان اصله من دمشق و مسکنه بعقبة الکتان و له هناک مدرسة و سافر الی مصر و حدث بها و حضر مجلس ختمه للصحیح البخاری مولانا شیخ الاسلام قاضی القضاة بالدیار المصریّة و امیر المؤمنین فی الحدیث ابو الفضل احمد بن علی العسقلانی شهر بابن حجر و عظمه و ذکره فی شرح البخاری فقال صاحبنا الشیخ محمد الجزری ثم سافر الی الرّوم و حدث بها و نقله السلطان تیمور بعد تسخیره لبلاد الروم الی خراسان و ماوراء النهر فاقام بالبلاد المذکورة زمانا طویلا یحدث و یصنف و صنف فی خراسان شرحه علی المصابیح المسمّی بتصحیح المصابیح و ذکر فیه انه لم یکن معه ورقة من کتبه ثم سافر الی شیراز و تولی قضاء للقضاة الشافعیة و کان جلیلا جزیلا مبجلا الی ان توفی بها سنة نیف و ثلاثین و ثمان مائة و قد ادرکت کثیرا من تلامذته کما فصلته فی کتاب الحبل المتین و مجیر الدین علیمی در انس جلیل گفته شیخ الاسلام شمس الدین ابو الخیر محمّد بن محمد الجزری الدمشقی المقری الشافعی مولده فی لیلة السبت سادس عشر رمضان سنة احدی و خمسین و سبعمائة اعتنی بالقراءات فاتقنها و مهر فیها و له مصنفات جلیلة منها کتاب النشر فی القراءات العشر و نظم العشرة و ذیل علی طبقات القراء للذهبی و الحصن الحصین فی الادعیة و الاذکار و التوضیح فی شرح المصابیح و غیر ذلک و جمیع مصنفاته مفیدة نافعة و عین لقضاء الشام فلم یتم له ذلک ولی تدریس الصلاحیة بعد الشیخ نجم الدین بن جماعة المتقدم ذکره و اقام بها نحو السنة ثم توجه من القدس الی بلاد الروم ثم سار الی بلاد فارس و ولی قضاء شیراز و حضر الی القاهرة سنة سبع و عشرین و ثمان مائة ثم سافر رسولا من سلطان مصر الی سلطان شیراز فی السنة المذکورة و توفی بشیراز نهار عید الاضحی سنة ثلاث و ثلاثین و ثمان مائة رضی اللّه عنه و رحمه و احمد بن مصطفی بن خلیل المعروف بطاش کبری زاده در شقائق نعمانیه گفته-و منهم الشیخ محمد بن محمد بن محمد بن علی بن یوسف الجزری یکنی بابی الخیر ولد فیما حققه نفسه من لفظ والده فی لیلة السبت الخامس و العشرین من شهر رمضان سنة احدی و خمسین و سبعمائة بدمشق و حفظ القرآن سنة اربع و ستین و

ص:264

سنة خمس و ستین و سمع الحدیث من جماعة و افرد القراءات علی بعض الشیوخ و جمع السبعة فی سنة ثمان و ستین و حج فی هذه السنة ثم رحل الی الدیار المصریة فی سنة تسع و جمع القراءات العشرة و الاثنتی عشرة ثم الثلاث عشرة ثم رحل الی دمشق و سمع الحدیث من اصحاب الدمیاطی و الابرقوهی و اخذ الفقه عن الاسنوی و غیره ثم رحل الی الدیار المصریة و قرأ بها الاصول و المعانی و البیان و رحل الی اسکندریة و سمع من اصحاب ابن عبد السلام و غیرهم و اذن له بالافتاء شیخ الاسلام ابو الفداء اسماعیل بن کثیر سنة اربع و سبعین و سبعمائة و کذلک الشیخ ضیاء الدین سنة ثمان و سبعین و کذلک شیخ الاسلام البلقینی سنة خمس و ثمانین ثم جلس للاقراء و قرأ علیه القراءات جماعة کثیرون و ولی قضاء الشام سنة ثلث و تسعین و سبعمائة ثم دخل الروم لما ناله من الظلم من اخذ امواله و غیره بالدیار المصریة فی سنة ثمان و تسعین و سبعمائة فنزل بمدینة برؤسا دار الملک الکامل المجاهد بایزید بن عدنان فاکمل علیه القراءات العشر بها جماعة کثیرون من اهل تلک الدیار و غیرهم و لما کانت الفتنة العظیمة المشهورة من قبل تیمورخان فی اول سنة خمس و ثمانمائة فاخذه الامیر تیمور معه الی ماوراء النهر و انزله بمدینة کش ثم الی سمرقند و قرأ علیه فی کلّ منها جماعة کثیرون و لما توفی الامیر تیمورخان فی شعبان سنة سبع و ثمانمائة خرج من بلاد ماوراء النهر فوصل الی خراسان و دخل الی هراة ثم الی مدینة یزد ثم الی اصبهان ثم الی شیراز فقرأ علیه فی کل منها جماعة بعضهم السبعة و بعضهم العشرة و الزمه صاحب شیراز بیر محمد قضاء شیراز و نواحیها فبقی فیها کرها حتی فتح اللّه علیه فخرج منها الی البصرة ثم فتح اللّه له المجاورة بمکة و المدنیة سنة ثلاث و عشرین و حین اقامته بالمدینة قرأ علیه شیخ الحرم و الف فی القراءات کتاب النشر فی القراءات العشر فی مجلدین و مختصره التقریب و تحبیر التیسیر فی القراءات العشرة و طبقات القراء و تاریخهم کبری و صغری الّتی نقلت هذه الترجمة من صغراها و لما اخذه الامیر تیمورخان الی ماوراء النهر الف هناک شرح المصابیح فی ثلاثة اسفار و الف فی التفسیر و الحدیث و الفقه و نظم قدیما غایة المهرة فی الزیادة علی العشیرة و نظم طیبة النشر فی القراءات العشر و الجوهرة فی النحو و المقدمة فیما علی قاری القرآن ان یعلمه و غیر ذلک فی فنون شتی هذا ما حکاه الجزری عن نفسه فی طبقاته الصغری نقلته عن خطه و قال بعض

ص:265

تلامذته بخطه قال الفقیر المغترف من بحاره توفی شیخنا رحمه اللّه تعالی ضحوة الجمعة لخمس خلون من اول الربیعین سنة ثلاث و ثلاثین و ثمانمائة بمدینة شیراز و دفن بدار القراء الّتی انشأها و کانت جنازته مشهودة تبادر الاشراف و الخواص الی حملها و تقبیلها و مسها تبرکا بها و من لم یمکنه الوصول الی ذلک کان یتبرک بمن یتبرک بها و قد اندرس بموته کثیر من مهام الاسلام رضی اللّه عنه و عن اسلافه و اخلافه و من جملة تصانیف الشیخ المذکور کتاب الحصن الحصین فی الدّعوات الماثورة عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم و هو کتاب نفیس جدا ثم اختصره اختصارا غیر مخل الی ان قال فی الشقائق ثم ان المولی خضربک بن جلال ارسل الی الشیخ الجزری نظما و هو هذا لو کان فی بابه للنظم مفخرة الفت فی مدحه الفا من الکتب*لکنه البحر فی کل الفنون فما*اهداء در الی بحر من الادب* فارسل إلیه الشیخ جوابا لنظمه و هو هذا فی در نظمک بحر الفضل ذو لجب*و در نظمک عقد فی طلی الادب*الدر فی البحر معهود تکونه*و البحر فی الدریبدی غایة العجب الی ان قال فی الشقائق ثم ان الشیخ الجزری رحمة اللّه علیه لما ذهب به الامیر تیمور الی ماوراء النهر اتخذ الامیر تیمور هناک ولیمة عظیمة و کان السّید الشریف الجرجانی مدرسا فی ذلک الوقت بسمرقند فعین الامیر تیمور جانب یساره للامراء و جانب یمینه للعلماء و قدم فی ذلک المجلس الشیخ الجزری علی السید الشریف فقالوا له فی ذلک فقال کیف لا اقدم رجلا عارفا بالکتاب و السنة و یشاور ما اشکل علیه منهما النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم بالذات فیحل له و محمد بن علی الشوکانی الصنعانی در بدر طالع گفته محمد بن محمد بن محمّد بن علی بن یوسف الدمشقی ثم الشیرازی المصری الشافعی المعروف بابن الجزری نسبة الی جزیرة ابن عمر قرب الموصل کان ابوه تاجرا فمکث اربعین سنة لا یولد له ولد ثم حج فشرب ماء زمزم بنیة ان یرزقه اللّه ولدا عالما فولد له صاحب الترجمة فی لیلة السبت الخامس و العشرین من رمضان سنة 751 بدمشق فنشاء بها و اخذ القراءات عن جماعة ثم رحل الی القاهرة فسمع من جماعة کاصحاب الفخر ابن البخاری و اصحاب الدمیاطی و رحل الی الاسکندریة فقراء علی اهلها کابن الدمامینی و جدّ فی طلب الحدیث بنفسه و کتب الطباق و اخذ الفقه عن

ص:266

الاسنوی و البلقینی و البهاء السبکی و اخذ الاصول و المعانی و البیان عن الضیاء القرشی و الحدیث عن العماد بن کثیر و العرقی و اشتد شغفه بالقراءة حتی جمع العشر ثم الثلاث عشرة و تصدر للاقراء بجامع بنی أمیّة ثم دخل الی بلاد الروم سنة 798 و اتصل بالسلطان بایزید خان فاکرمه و عظمه فنشر هنالک علم القراءات و الحدیث و انتفعوا به فلما دخل تیمورلنگ بلاد الروم اخذه معه الی سمرقند فاقام بها ناشرا للعلم و کان وصوله إلیها سنة 805 و لمّا مات تیمور فی شعبان سنة 807 خرج من سمرقند الی خراسان و دخل هراة ثم دخل مدینة یزد ثم اصبهان ثم شیراز و انتفع به الناس فی جمیع هذه الجهات لا سیما فی القراءات و الزمه سلطان شیراز ان یلی قضائها فاجاب مکرها ثم خرج منها الی البصرة ثم جاور بمکة و المدینة سنة 823 ثم قدم دمشق سنة 827 ثم القاهرة و اجتمع بالسلطان الاشرف فعظمه و اکرمه و تصدی للاقراء و التحدیث ثم عاد الی مکة و دخل الیمن فعظمه صاحبها و اکرمه و اخذ عنه جماعة من علماء الیمن و عاد الی مکة ثم الی القاهرة ثم الی شیراز و له تصانیف کثیرة نافعة منها النشر فی القراءات العشر فی مجلدین و التمهید فی التجوید و اتحاف المهرة فی تتمة العشرة و اعانة المهرة فی الزیادة علی العشرة و نظم طیبة النشر فی القراءات العشر الف بیت و نظم المقدمة فیما علی قاریه ان یعلمه و التوضیح و طبقات القراء فی مجلد ضخم و غایة النّهایات فی اسماء رجال القراءات و الحصن الحصین من کلام سید المرسلین و عدة الحصن الحصین و جنّة الحصن الحصین و التعریف بالمولد الشریف و عقد اللآلی فی الاحادیث المسلسلة العوالی و المسند الاحمد فیما یتعلق بمسند احمد و القصد الاحمد فی رجال مسند احمد و المقصد الاحمد فی ختم مسند احمد و اسنی المناقب فی فضائل علیّ بن أبی طالب و الجوهرة فی النحو و غیر ذلک و کان تصنیفه لهذه المصنفات فی الجهات الّتی تقدم ذکرها و قد تفرد بعلم القراءات فی جمیع الدنیا و نشره فی کثیر من البلاد و کان اعظم فنونه و اجل ما عنده و مات بشیراز یوم الجمعة خامس ربیع الاوّل سنة 833 و حکی صاحب الشقائق النعمانیه فی علماء الدولة العثمانیة انّ صاحب الترجمة لما وصل هو و تیمور الی سمرقند عمل تیمور هنالک ولیمة عظیمة و جعل علی یساره اکابر الامراء و علی یمینه العلماء فقدم صاحب الترجمة علی السید الشریف الجرجانی المقدم ذکره فعوتب فی ذلک فقال کیف لا اقدم رجلا عارفا بالکتاب و السنة و مولوی

ص:267

صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلل گفته محمد بن محمد الدمشقی الشیرازی الشافعی المعروف بابن الجزری کان ابوه تاجرا لم یولد له اربعین سنة فلما حج شرب ماء زمزم و نوی حصول الولد فاعطاه اللّه تعالی هذا الابن السعید قال فی البدر الطالع جد فی طلب الحدیث بنفسه و اخذ الفقه و الاصول و المعانی و البیان و تصدر للاقراء بجامع بنی أمیّة ثم دخل بلاد الرّوم و اتصل بالسلطان بایزید خان فاکرمه و عظمه فنشر هنالک علم القرآن و الحدیث و لما مات تیمور فی سنة 807 خرج من سمرقند الی خراسان و دخل هراة ثم یزد ثم اصبهان ثم شیراز ثم بصره ثم جاور بمکة ثم قدم دمشق ثم القاهرة و دخل الیمن و له تصانیف کثیرة نافعة منها الحصن الحصین و جنة الحصن و للسند الاحمد فیما یتعلق بمسند احمد مات بشیراز یوم الجمعة سنة 833 رحمة اللّه تعالی علیه و نیز در تاج مکلل بحاشیه این ترجمه گفته صاحب شقائق نعمانیة گوید چون تیمور بسمرقند رسید ولیمه عظیمه کرد اکابر امرا را بر یسار خود و علما را بر یمین خود جا داد و نشانید و مقدم کرد ابن الجزری را بر سید شریف جرجانی چون درین باب عتابش کردند گفت کیف لا اقدم رجلا عارفا بالکتاب و السنة انتهی و این غایت انصاف بود از تیمور زیرا که سیادت دین مقدمست بر سیادت طین و اگر چه علامه جرجانی نیز عارف بود بعلم حدیث اما ابن الجزری امام حدیث بود انتهت الحاشیة فهذا الجزری شیخ محدثیهم الاماثل*و واحد حفاظهم الافاضل*قد اثبت هذا الحدیث الشریف الممیز بجزل صوابه بین الحق و الباطل*الممیز بفصل خطابه بین المتحلی و العاطل*فلا ینحرف عنه الاّ التارک للحق و الخاذل*و لا یحید عنه الاّ المائل عن الصدق و الحائل*و لا یطعن فیه الاّ من جاب مهامه الردی کالمسرع الناسل*و لا یقدح فیه الاّ من رمی مع فقد سداده بافوق ناصل

وجه صد و دهم

آنکه شیخ زین الدین ابو بکر محمد بن محمد بن علی الخوافی این حدیث را حتما و جزما ثابت نموده شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل بعد ذکر نزول آیه و تعیها اذن واعیة در شان جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته قال شیخ المشایخ فی زمانه و واحد الاقران فی علومه و عرفانه الشیخ زین الدین ابو بکر محمّد بن محمد بن علی الخوافی قدس اللّه تعالی سرّه فلذا اختص علی کرم اللّه وجهه بمزید العلم و الحکمة حتی

قال رسول اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و قال عمر لو لا علی ع لهلک عمر و مخفی نماند که خوافی از اجله اعلام و اماثل فخام سنیه بوده از همین عبارت توضیح الدلائل واضح و لائحست که از شیخ مشایخ در زمان خود و واحد

ص:268

اقران در علوم و عرفان خویش بوده و عبد الرحمن جامی در نفحات الانس گفته شیخ ابو بکر الخوافی رحمه اللّه تعالی خدمت خواجه محمد پارسا قدس اللّه تعالی در بعضی مکتوبات القاب ایشان را چنین نوشته است ذو العلم النافع و العمل الرافع ملاذ الجمهور شفاء الصدور و صفرة العلماء و العرفاء و الفقهاء رافع اعلام السنة و قامع اضالیل البدعة ناهج مناهج الحقیقة سالک مسالک الشریعة و الطریقة الداعی الی اللّه سبحانه علی طریق الیقین سیّدنا و مولانا زین الملة و الدین وی جامع بوده میان علوم ظاهری و باطنی و از اول تا آخر استقامت بر جاده شریعت و متابعت سنت که بزرگترین کرامتی پیش محققان این طائفه آنست یافته است و نسبت وی در طریقت بشیخ نور الدین عبد الرحمن مصریست و شیخ نور الدین عبد الرحمن بعد از کمال تربیت و بلوغ وی بمرتبه تکمیل و ارشاد در اجازت وی چنین نوشته است و پیش وی ثبت کرده کذا استحق الخلوة و قبول الواردات الغیبیة و الفتوحات استخرت اللّه تعالی و اخلیته خلوتی المعهودة و هی سبعة ایام من اللّه تعالی فیها بما من یفضله ففتح اللّه علیه الواهب من عنده فی اللیلة الرّابعة و ازداد فی الترقیات فی درجات المقامات الی مقام حقیقة التوحید و انحلت منه قیود التفرقة فی شهود الجمع قبل اتمام الایام السبعة و فی اتمامها ظهر له لوامع التوحید الحقیقی الذاتی المشار إلیه علی لسان اهل الحقیقة بجمع الجمع و هو لقوة استعداده بعد فی الترقی و الزیادة و انی علی رجاء من اللّه ان یاخذه منه إلیه تماما و یبقیه بقاء دواما و یجعله لِلْمُتَّقِینَ إِماماً وی فرموده اجازت نامه که شیخ نور الدین عبد الرحمن نوشته بود در وقت مراجعت بخراسان در بغداد بماند بعد از مدتی مدید که از خراسان بجانب مصر معاودت واقع شد و خدمت شیخ از دنیا رفته بود و بخلوتخانه وی درآمدم در آنجا اجازت نامه خود را یافتم بی تفاوت مگر بحرفی چند با وجود آنکه آن خلوت مضبوط نبود و در ان گشاده می بود نمی دانم که آن مسوده اصل بود که اجازت مرا از آنجا نوشته بود یا خود نبود ولایت دانسته بود که اجازت نامه من فوت شده و بآنجا معاودت خواهم کرد آن را ثانیا برای من نوشته بود و گذاشته بود بهر تقدیر آن مدت مدید در خلوتی چنانکه مذکور شد محض کرامت بود و هم او فرموده است که چون از مصر می آمدم ببغداد رسیدم طاقیه که شیخ نور الدین عبد الرحمن بمن داده بود و بر سر دیگر اکابر از مشایخ رسیده بود همراه داشتم با پیر تاج گیلانی اتفاق ملاقات افتاد این طاقیه از من طلبید چنانکه مقتضای فقر درویشی باشد بوی دادم شب در واقعه دیدم که آن طاقیه پیش من استغاثه می کند و بزرگانی را که بر سر ایشان رسیده بود می شمرد و می گوید که من

ص:269

بر سر فلان و فلان رسیده ام حالی مرا بر سر خماری نهادی که بشرب خمر اشتغال می نماید چون بامداد شد با یکی از از اصحاب بطلب وی بیرون رفتم شنیدم که وی در خراباتست و بشرب خمر مشغولست بآنجا رفتم گفتند فلان خانه است درآمدیم مست افتاده بود و طاقیه بر سر وی مصاحب من مرا گفت تو بیرون رو که من طاقیه را بیاورم من بیرون آمدم او طاقیه از سر وی برداشت و در خانه را بر بالای وی بست و پیش من آورد گویند که در آخر حیات ویرا واردی رسید که سه شبانه روز بالکلیه از خود غائب بود چون ویرا از ان غیبت باز آوردند قریب یکسال خاموشی بر وی غالب بود و سخن کم می گفت روزی از درویش احمد سمرقندی پرسید که در هیچ جا دیدۀ که جذبه چنین مذکور شده باشد که جذبات پی در پی گردد و اصلا منقطع نشود درویش احمد در جواب گفت که این معنی را در هیچجا ندیده ام درویش احمد سمرقندی از مریدان کار کرده و خلفاء وی بود سخنان صوفیه را دیده بود و بر بالای منبر آن را نیک بیان می کرد و بدرس و مطالعه فصوص اشتغال می نمود بخط وی دیده ام که در آخر فصوص نوشته بود که بعد از آنکه حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و سلم مرا بدرس فصوص الحکم اشارت فرموده بود در درویش آباد در خلوت بودم انحضرت را دیدم پرسیدم که یا رسول اللّه ما تقول فی حق فرعون قال صلّی اللّه علیه و سلم قل کما کتب ثمّ قلت یا رسول اللّه ما تقول فی الوجود قال صلّی اللّه علیه و سلم اما یقول الوجود فی القدیم قدیم و فی الحادث حادث ثم قال صلی اللّه علیه و سلم انت آله و انت مولاه انت اله لظهور الصفات الالوهیة و انت مولاه بحصرک و تعینک و هو علی ما اقول شهید توفی الشیخ زین الدین رحمه اللّه تعالی لیلة الاحدی الثانی من شوال سنة ثمان و ثلثین و ثمانمائة اول او را در قریه مالین دفن کردند و از آنجا بدرویشاباد نقل فرمودند و از درویش اباد بجوار عیدگاه هرات و حالا بر سر مزار متبرکه وی عمارت عالی ساختند و چنان معمور و مردم نشین شده که نماز جمعه می گذارند انتهی کلام الجامی و جلالت مرتبت و علو منزلت خوافی بر ناظر حواشی روض الاخیار محمد بن قاسم بن یعقوب الاماسی و حبیب السیر غیاث الدین بن همام الدین المدعو بخواند امیر و اخبار الاخیار شیخ عبد الحق دهلوی و سمط مجید شیخ احمد قشاشی و انتباه فی سلاسل اولیا اللّه شاه ولی اللّه والد مخاطب نیز ظاهر و باهرست فهذا عارفهم الجلیل زین الدّین الخوافی*الناهض فی جو الفضل بالقوادم و الخوافی*قد کسر اجنحة المنکر الجاحد النافی و حص اریاش الطاعن الجارح العافی*حیث اثبت هذا الحدیث الکافی الوافی*و احتج بهذا الخبر الشافی العافی*فطوبی لمن اقبل علیه اقبال المذعن المصافی*و استدری بظل ذیله السابغ

ص:270

الضّافی*و استنقع من غیره السلسل الصافی*و الویل لمن ادبر عنه ادبار الحائد المنافی* و سلک مسلک الضّاغن الکاشح الحائف الجافی*و عدا فی بید العسف و الحیف کالموغل الناسل الطافر الطافی

وجه صد و یازدهم

آنکه ملک العلماء شهاب الدین بن شمس الدین الزاولی الدولت آبادی حدیث مدینة العلم را قطعا و حتما از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ثابت و متحقق دانسته برای ایضاح و تبیین افترای مفترین بمؤدای آن استدلال و احتجاج فرموده چنانچه در هدایة السعدا گفته و اینجا منافقان افترا کنند که علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه کاغذی نبشت که هر جا که پنج فرزند باشند اولاد من یکی را از ایشان بفروشند پس مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم آن کاغذ را پاره کرد عجب از ان مفتریاتست شاه علی ع اخ نبی ص باب علم کاغذی نویسد که احرار بفروشند و بیع احرار در هیچ دینی مباح نبوده اقوالهم علی افواههم غرض این منافقان خوارج آن بوده تا مردمان بعلی ع ولی بدگمان و با فرزندان او دشمن شوند انتهی

وجه صد و دوازدهم

آنکه میر شهاب الدین دولت آبادی در هدایة السعدا بعد ذکر حدیث وراثت امیر المؤمنین علیه السلام و عدم وراثت عباس حدیث مدینة العلم را بحتم و جزم در معرض تایید و تسدید آورده چنانچه گفته پس علم را میراث نیامد مگر علی ولی را میراث آمد که

انا مدینة العلم و علی بابها و العلماء ورثة الانبیاء نانریز خوان علی ولیست پس بعد از پیغامبر ما در آل هاشم از علی ع ولی هیچکس بهتر نیست عصمنا اللّه من المعترض الزنیم انتهی و مناقب کثیره و محامد وفیره دولت آبادی ان شاء اللّه تعالی در مجلد حدیث نور بتفصیل خواهی شنید لکن در این جا بر عبارت سبحة المرجان غلام علی آزاد اقتصار می رود و هی هذه مولانا القاضی شهاب الدین بن شمس الدین الزاولی الدولت آبادی نور اللّه ضریحه ولد القاضی بدولت آباد دهلی و تلمذ علی القاضی عبد المقتدر الدهلوی و مولانا خواجکی الدهلوی و هو من تلامذة مولانا معین الدین العمرانی رحمهم اللّه تعالی ففاق اقرانه و سبق اخوانه و کان القاضی عبد المقتدر یقول فی حقه یاتینی من الطلبة من جلده علم و لحمه علم و عظمه علم و لما توجه الموکب التیموری الی الهند و خرج مولانا خواجکی قیل وصوله الی دهلی منها الی کالپی خرج القاضی شهاب الدین صحبة استاذه الی کالپی فاقام مولانا خواجکی بکالپی و ذهب القاضی الی دار الخیوز جونفور بفتح الجیم و سکون الواو و النون و ضم الفاء و سکون الواو و آخرها راء بلدة عظیمة من صوبة اله اباد کانت دار الخلافة للسلاطین الشرقیة و ذکر طبقتهم مسطور فی تواریخ الهند نشأ بها کثیر من المشایخ

ص:271

العلماء فاغتنم السلطان ابراهیم الشرقی و الی جونفور وروده و نضر سقاه اللّه تعالی سحائب الاحسان وروده عظمه بین الکبراء و لقبه بملک العلماء فزین القاضی مسند الافادة و فاق البرجیش فی افاضة السعادة و الف کتبا سارت بها رکنان العرب و العجم و اذکر سراجا اهدی من النّار الموقدة علی العلم منها البحر المواج تفسیر القرآن العظیم بالفارسیة و الحواشی علی کافیة النحو و هی اشهر تصانیفه و الارشاد و هو متن فی النحو التزم فیه تمثیل المسئلة فی ضمن تعریفها و بدیع المیزان و هو متن فی فن البلاغة بعبارات مسجعة و شرح البزدوی فی اصول الفقه الی بحث الامر و شرح بسیط علی قصیدة بانت سعاد و رسالة فی تقسیم العلوم بالعبارة الفارسیة و مناقب السادات بتلک العبارة و غیرها توفی لخمس بقین من رجب المرجب سنة تسع و اربعین و ثمانمائة و دفن بجونفور من الجانب الجنوبی من مسجد السلطان ابراهیم الشرقی انتهی فهذا شهاب الدین الدّولتابادی*المعروف عندهم بملک العلماء بین الحاضر و البادی*قد اثبت بالقطع هذا الحدیث الشریف الهادی*المزری بطیبه علی عرف الورد و الحادی*فلا یجحده الا المنکر الحائد المعادی*و لا یرتاب فیه الا الاخلف الحائر المضادی و اللّه العاصم عن شروره و العوادی*بلطفه المحیط بالخواتم و المبادی

وجه صد و سیزدهم

آنکه شهاب الدین ابو الفضل احمد بن علی بن محمد بن محمد بن علی بن محمود بن احمد بن حجر الکنانی العسقلانی این حدیث شریف را در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارد فرموده چنانچه در تهذیب التهذیب گفته علی بن أبی طالب عبد مناف بن عبد المطلب بن هاشم ابو الحسن الهاشمی امیر المؤمنین کناه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابا تراب و الخبر فی ذلک مشهور و امه فاطمة بنت اسد بن هاشم اسلمت و ماتت فی حیاة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و صلی علیها و نزل فی قبرها روی عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم و عن أبی بکر و عمر و المقداد بن الاسود و زوجته فاطمة ع بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و رضی عنها روی عنه اولاده الحسن ع و الحسین ع و محمد المعروف بابن الحنفیة و عمر و فاطمة و ابن ابنه محمد بن عمر بن علی و ابن ابنه علی بن الحسین بن علی مرسلا و مربیته أم موسی و ابن اخیه عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب و ابن اخته جعدة بن هبیرة المخزومی و کاتبه عبید اللّه بن أبی رافع و من الصحابة عبد اللّه بن مسعود و البراء بن عازب و ابو هریرة و ابو سعید الخدری

ص:272

و بشر بن سحیم الغفاری و زید بن ارقم و سفینة مولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و صهیب الرّومی و ابن عباس و ابن عمر و ابن الزبیر و عمرو بن حریث و النزال بن سیرة الهلالی و جابر بن سمرة و جابر بن عبد اللّه و ابو جحیفة و ابو امامة و ابو لیلی الانصاری و ابو موسی الاشعری و مسعود بن الحکم الزرقی و ابو الطفیل عامر بن واثلة و غیرهم و من التابعین زر بن حبیش و زید بن وهب و ابو الاسود الدئلی و ابو عثمان النهدی و سعید بن المسیب و الاحنف بن قیس و الحرث بن سوید التیمی و الحرث بن عبد اللّه الاعور و حرملة مولی أسامة بن زید و ابو ساسان حصین بن المنذر الرقاشی و جحیة بن عبد اللّه الکندی و ربعی بن خراش و شریح بن هانی و شریح بن النعمان الصائدی و ابو وائل شقیق بن سلمة و شبث بن ربعی و سوید بن غفلة و عاصم بن ضمرة السلولی و عامر بن شراحیل الشعبی و عبد اللّه بن سلمة المرادی و عبد اللّه بن شداد بن الهاد و عبد اللّه بن شقیق و عبد اللّه بن معقل بن مقرن و عبد خیر بن یزید الهمدانی و عبد الرحمن بن أبی لیلی و عبیدة السلمانی و علقمة بن قیس النخعی و عمیر بن سعید النخعی و قیس بن عباد البصری و مالک بن اوس بن الحدثان و مروان بن الحکم و مطرف بن عبد اللّه بن الشخیر و نافع بن جبیر بن مطعم و هانی بن هانی و یزید بن شریک التیمی و ابو بردة بن أبی موسی الاشعری و ابو حیّة الوادعی و ابو الخلیل الحضرمی و ابو صالح الحنفی و ابو عبد الرحمن السلمی و ابو عبید مولی ابن ازهر و ابو الهیاج الاسدی و خلائق کان له من الولد الذکور احدی و عشرون عقبا منهم خمسة و هم الذین رووا عنه و العباس خامسهم و کان له من الاناث ثمانی عشرة منهم زینب و أم کلثوم و امامة و غیرهن قال غیر واحد کان علی اصغر ولد أبی طالب و قال ابن عبد البر روی عن سلمان و أبی ذر و المقداد و خباب و أبی سعید و جابر و زید بن ارقم ان علی ابن أبی طالب اول من اسلم و روی عن أبی رافع مثله لکن قدم خدیجة و

قال ابن اسحاق اول من امن باللّه و رسوله من الرجال علیّ بن أبی طالب و هو قول ابن شهاب الا انه قال من الرجال بعد خدیجة و هو قول الجمیع فی خدیجة و هو

قول عبد اللّه بن محمّد بن عقیل و قتادة و محمد بن کعب القرطی و روی ابو عوانة عن أبی بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عباس قال کان علی ع اوّل من امن باللّه من الناس بعد خدیجة قال ابن عبد البر هذا اسناد لا مطعن فیه لاحد لصحته و ثقة نقلته و هو معارض ما ذکرنا عن ابن عباس فی باب أبی بکر و الصّحیح فی امر أبی بکر انه اول من اظهر اسلامه و

روی

ص:273

الحسن بن علی الحلوانی عن عبد الرزاق عن معمر عن قتادة عن الحسن اسلم علیّ و هو ابن خمس عشرة سنة و قال غیره عن عبد الرزاق عن معمر عن قتادة عن الحسن و غیره اول من اسلم بعد خدیجة علی و هو ابن ثمانی عشرة سنة او ست عشرة سنة و عن شریح بن النعمان عن فرات بن السائب عن میمون بن مهران عن ابن عمر اسلم علیّ و هو ابن ثلاث عشرة سنة قال ابن عبد البر هذا اصح ما قیل فی ذلک و

روی ابن فضیل عن الاجلح عن سلمة بن کهیل عن جبة بن جوین قال سمعت علیا یقول لقد عبدت اللّه قبل ان یعبده احد من هذه الامّة خمس سنین

و قال شعبة عن سلمة بن کهیل عن حبة هو ابن جوین عن علیّ انا اول من صلّی مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال ابن عبد البر و قد اجمعوا انّه اول من صلی القبلتین و هاجر و شهد بدرا واحدا و سائر المشاهد و انه ابلی ببدر واحد و الخندق و خیبر البلاء العظیم و کان لواء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بیده فی مواطن کثیرة و لم یتخلف الا فی تبوک خلفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی المدینة فقال له انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انه لا نبی بعدی قال و روینا من وجوه عن علی انه کان یقول انا عبد اللّه و اخو رسوله لا یقولها احد غیری الاّ کذاب و کان مع النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم علی حراء لما تحرک و زوجه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابنته فاطمة و قال لها زوجتک سیدا فی الدنیا و الآخرة و روی بریدة و ابو هریرة و جابر و البراء بن عازب و زید بن ارقم عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم انه قال یوم غدیر خم من کنت مولاه فعلی مولاه و روی سعد بن أبی وقاص و ابو هریرة و سهل بن سعد و بریدة و ابو سعید و ابن عمر و عمران بن حصین و سلمة بن الاکوع و المعنی واحد انّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال یوم خیبر لاعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله یفتح اللّه علی یدیه فاعطاها علیّا و بعثه صلّی اللّه علیه و سلم الی الیمن هو شاب لیقضی بینهم فقال یا رسول اللّه لا ادری القضاء فضرب فی صدره بیده و قال اللّهمّ اهد قلبه و سدد لسانه قال علی فما شککت بعدها فی قضاء بین اثنین و روی انه علیه الصلوة و السّلام قال انا مدینة العلم و علیّ بابها

و قال عمر علیّ اقضانا و أبی اقرانا و قال یحیی بن سعید عن سعید بن المسیب کان عمر یتعوذ من معضلة لیس لها ابو الحسن و قال سعید بن جبیر عن ابن عباس کنا إذا اتانا الثبت عن علیّ لم نعدل به و قال معمر عن وهب بن عبد اللّه عن أبی الطفیل شهدت علیا یخطب و هو یقول سلونی فو اللّه لا تسئلونی

ص:274

عن شیء الاّ اخبرتکم به و سلونی عن کتاب اللّه فو اللّه ما من آیة الاّ و انا العلم اللیل نزلت أم بنهار أم فی سهل أم فی جبل و قال سعید بن عمرو بن سعید بن العاص قلت لعبد اللّه بن عیاش بن أبی ربیعة لم کان صفو الناس الی علیّ بن أبی طالب فقال یا بن اخی ان علیا کان له ما شئت من ضرس قاطع فی العلم و کان له البسطة فی العشرة و القدم فی الاسلام و الصهر برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الفقه فی السنة و النجدة فی الحرب و الجود فی الماعون قال ابو عمر بویع لعلی بالخلافة یوم قتل عثمان فاجتمع علی بیعته المهاجرون و الانصار الا نفر منهم لم یجبرهم علی و قال اولئک قوم قعدوا عن الحق و لم یقوموا مع الباطل و تخلف عنه معاویة فی اهل الشام فکان منهم فی صفین بعد الجمل ما کان ثم خرجت علیه الخوارج و کفروه بسبب التحکیم ثم اجتمعوا و شقوا عصی المسلمین و قطعوا السبیل فخرج إلیهم بمن معه فقاتلهم بالنهروان فقتلهم و استاصل جمهورهم فانتدب له من بقایاهم عبد الرحمن بن ملجم و کان فاتکا فقتله لیلة الجمعة لثلاث عشرة خلت و قیل بقیت من رمضان ستة اربعین و قیل اول لیلة فی عشر الاواخر

وروی عن أبی جعفر ان قبر علی جهل موضعه و قیل دفن فی قصر الامارة و قیل فی رحبة الکوفة و قیل بنجف الحیرة و قیل غیر ذلک و

روی ابن جریح عن محمد ص بن علی ع یعنی الباقر ان علیّا مات و هو ابن ثلث او اربع و ستین سنة و قیل ابن خمس و ستین سنة و قیل ابن ثمان و خمسین و قیل غیر ذلک قال و احسن ما رایت فی صفته انه کان ربعة ادعج العینین حسن الوجه عظیم البطن عریض المنکبین شثن الکفین اصلع کبیر اللحیة لمنکبیه مشاش کمشاش السبع إذا مشی تکفاء و هو الی المسمّن ما هو قلت لم یجاوز المؤلف ما ذکر ابن عبد البر و فیه مقنع و لکنه ذکر حدیث الموالاة عن نفر سماهم فقط و قد جمعه ابن جریر الطبری فی مولف فیه اضعاف ما ذکروا صححه و اعتنی بجمع طرقه ابو العباس ابن عقدة فاخرجه من حدیث سبعین صحابیا او اکثروا ما حدیث الرایة یوم فتح خیبر فروی ایضا عن علی و الحسین و الزبیر بن العوام و أبی لیلی الانصاری و عبد اللّه بن عمرو بن العاص و جبر و غیرهم و قد روی عن احمد بن حنبل انه قال لم یرو لاحد من الصحابة من الفضائل ما روی لعلیّ و کذا قال النّسائی و غیر واحد و فی هذا کفایة

وجه صد و چهاردهم

آنکه علامه ابن حجر عسقلانی در بعض فتاوی خود در اثبات و تسدید این حدیث شریف کوشیده چنانچه سیوطی در قوت المغتذی

ص:275

گفته و قال الحافظ ابن حجر فی اجوبته

حدیث ابن عباس اخرجه ابن عبد البر فی کتاب الصحابة المسمی بالاستیعاب و لفظه انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه و صححه الحاکم و اخرجه الطبرانی من حدیث ابن عباس بهذا اللفظ و رجاله رجال الصّحیح الا عبد السلام الهروی فانّه ضعیف قاله فی جواب فتیا رفعت إلیه فی هذا الحدیث و آخر کلام ابن حجر عسقلانی که درین فتوی مذکور ست ابن حجر مکی نیز در منح مکیه آورده کما سیاتی فیما بعد انشاء اللّه تعالی

وجه صد و پانزدهم

آنکه علامه ابن حجر عسقلانی در بعض دیگر از فتاوای خود حکم بوضع این حدیث سراسر باطل و ناصواب وانموده ارغاما لآناف المعاندین تصریح صریح بحسن بودن ان فرموده چنانچه سیوطی در لآلی مصنوعه بذکر این حدیث شریف گفته و سئل شیخ الاسلام ابو الفضل بن حجر عن هذا الحدیث فی فتیا فقال هذا الحدیث اخرجه الحاکم فی المستدرک و قال انه صحیح و خالفه ابو الفرج بن الجوزی فذکره فی الموضوعات و قال انه کذب و الصواب خلاف قولیهما معا و إن الحسن من قسم الحسن لا یرتقی الی الصحة و لا ینحط الی الکذب و بیان ذلک یستدعی طولا و لکن هذا هو المعتمد فی ذلک انتهی و من خطه نقلت و این فتوی ابن حجر را علامه سیوطی در جمع الجوامع و نکت بدیعات نیز نقل کرده و در درر منتثره نیز ذکرش نموده و نور الدین سمهودی نیز ذکر آن کرده و حکم ابن حجر عسقلانی بحسن بودن این حدیث محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد و ابن عراق مدنی در تنزیه الشریعة و محمد بن طاهر فتنی در تذکرة الموضوعات و علی قاری در مرقاة و مناوی در فیض القدیر و شیخ عبد الحق دهلوی در رجال مشکاة و شبراملسی در حاشیه مواهب و زرقانی در شرح مواهب و مرزا محمد بدخشانی در نزل الابرار و تحفة المحبین و محمد بن اسماعیل الامیر الیمانی در روضه ندیه و محمد مبین لکهنوی در وسیلة النجاة و ثناء اللّه در سیف مسلول و شوکانی در فوائد مجموعه و ولی اللّه لکهنوی در مرآة المؤمنین و فاضل معاصر مولوی حسن الزمان در قول مستحسن نیز نقل نموده اند کما ستقف علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی

وجه صد و شانزدهم

آنکه علامه ابن حجر عسقلانی در اجوبه خود از احادیثی که سراج قزوینی انتقاد آن بر مصابیح نموده نیز ایضاح و تبیین بطلان حکم بوضع این حدیث و تصریح ببودن آن از قسم حسن فرموده و بزیادت افادت این معنی که حاکم برای این حدیث شاهدی از حدیث جابر روایت کرده قصب سبق در تخجیل جاحدین و تعنیف حائدین ربوده چنانچه سیوطی در لآلی مصنوعه بعد عبارت سابقه گفته و ذکر فی اجوبته عن الاحادیث الّتی انتقدها السراج القزوینی علی المصابیح نحو ذلک و زادان الحاکم روی له شاهدا من حدیث

ص:276

جابر قال حدثنی ابو بکر محمد بن علی الفقیه الشاشی القفال حدثنی النعمان بن هارون البلدی ثنا احمد بن عبد اللّه بن یزید الحرانی ثنا عبد الرزاق ثنا سفیان الثوری عن عبد اللّه بن عثمان بن خثیم عن عبد الرحمن بن عثمان التیمی عن جابر مرفوعا به

وجه صد و هفدهم

آنکه علامه ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان اعتراف بکثرت طرق این حدیث و تحقق اصل آن فرموده اطلاق قول بوضع آن را باطل و مردود و فاسد و مطرود وانموده چنانچه سیوطی در لآلی مصنوعه متصل بعبارت ماضیه گفته و قال فی لسان المیزان عقب ایراد الذّهبی روایة جعفر بن محمد عن أبی معاویة و قوله هذا موضوع ما نصه و هذا الحدیث له طرق کثیرة فی مستدرک الحاکم اقل احوالها ان یکون للحدیث اصل فلا ینبغی ان یطلق القول علیه بالوضع انتهی و علامه ابن حجر عسقلانی از اعاظم مهره حفاظ و افاخم نقده ایقاظ و اماثل محققین ثقات و اعیان مدققین اثبات نزد سنیه ست جلالت شان و رفعت مکان و علو مرتبت و سمو منزلت او بر ناظر طبقات بدر الدین محمد بن ابراهیم البشتکی و ذیل التقیید تقی الدین فاسی و توضیح المشتبه شمس الدین بن ناصر الدین الدمشقی و درّ منتخب ذیل بغیة الطلب فی تاریخ حلب تصنیف علاء الدین الجبرینی الشهیر بابن خطیب الناصریه و عقود فریده تقی الدین مقریزی و اعلام بتاریخ اهل الاسلام تالیف تقی الدین الاسدی الدمشقی المعروف بابن قاضی شهبه و ذیل طبقات الحفاظ تقی الدین بن فهد المکی و معجم نجم الدین بن فهد الهاشمی المکی و طبقات شافعیه تالیف قطب الدین محمد بن محمد الخیضری و کتاب الجواهر و الدرر فی ترجمة شیخ الاسلام ابن حجر و ضوء لامع و ذیل طاهر شمس الدین محمد بن عبد الرحمن السخاوی و طبقات الحفاظ و نظم العقیان و حسن المحاضره جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین السیوطی و روض الاخبار محمد بن قاسم بن یعقوب الاماسی و تنضید العقود السنیه رضی الدین بن محمد بن علی بن حیدر الشاشی و مدینة العلوم فاضل ازنیقی و اعمال الفکر و الرویات عبد اللّه بن ابراهیم بن شهاب الدین الکردی و مواهب لدنیه محمد بن عبد الباقی الزرقانی و مقالید الاسانید ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی الجعفری و کفایة المتطلع تاج الدین الدهان المکی و رساله اسانید شیخ احمد بن محمد النخلی المکی و امداد بمعرفة علو الاسناد سالم بن عبد اللّه البصری و بدر طالع محمد بن علی الشوکانی و قرة العینین شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب و بستان المحدثین خود شاهصاحب و منتهی الکلام و ازالة الغین مولوی حیدر علی معاصر و قول مستحسن مولوی حسن زمان معاصر و اتحاف النبلاء و ابجد العلوم و تاج مکلل مولوی صدیق حسن خان معاصر در کمال وضوح و ظهورست بندی ازین عبارات در بعض مجلدات سابقه دیده باشی و شطری از ان در این مقام نیز مذکور می شود محمد بن عبد الرحمن السخاوی الشافعی در کتاب ضوء لامع لاهل القرن التاسع که نسخه آن مزین باجازۀ مصنف و معنون بخط

ص:277

او نزد فقیر حاضرست گفته احمد بن علیّ بن محمد بن محمد بن علی بن احمد شیخی الاستاد امام الائمّة الشهاب ابو الفضل الکنانی العسقلانی المصری ثم القاهری الشافعی و یعرف بابن حجر و هو لقب لبعض آبائه ولد فی ثانی عشری شعبان سنة ثلاث و سبعین و سبعمائة بمصر العتیقة و نشأ بها یتیما فی کنف احد اوصیاء الزکی الخروبی فحفظ القرآن و هو ابن تسع عند الصدر السقطی شارح مختصر التبریزی و صلی به علی العادة بمکة حیث کان مع وصیه بها العمدة و الحاوی الصغیر و مختصر ابن الحاجب الاصلی و الملحة و الفیة العراقی و غیرها و بحث فی صغره و هو بمکة العمدة علی الجمال ابن ظهیرة ثم قرء علی الصدر الاشیطی بالقاهرة شیئا من العلم و بعد بلوغه لازم احد اوصیائه الشمس بن القطان فی الفقه و العربیة و الحساب و غیرها و قرأ علیه جانبا کبیرا من الحاوی و کذا لازم فی الفقه و العربیة النور الادمی و تفقه بالابناسی بحث علیه فی المنهاج و غیره و اکثر من ملازمته ایضا لاختصاصه بابیه و بالبلقینی لازمه مدة و حضر دروسه الفقهیة و قرأ علیه الکثیر من الروضة و من کلامه علی حواشیها و سمع علیه بقراءة الشمس البرماوی فی مختصر المزنی و بابن الملقن قرأ علیه قطعة کبیرة من شرحه الکبیر علی المنهاج و لازم العز بن جماعة فی غالب العلوم الّتی کان یقریها دهرا و مما اخذه عنه فی شرح المنهاج الاصلی و فی جمع الجوامع و شرحه للعز و فی المختصر الاصلی و النصف الاوّل من شرحه العضد و فی المطول و علق عنه بخطه اکثر شرح جمع الجوامع و حضر دروس الهمام الخوارزمی و من قبله دروس قنبر العجمی و اخذ ایضا عن البدر بن الطنبری و ابن الصاحب و الشهاب احمد بن عبد اللّه البوصیری و عن الجمال الماردانی الموقت الحاسب و اللغة عن المجد صاحب القاموس و العربیة عن الغماری و المحب بن هشام و الادب و العروض و نحوهما عن البدر البشتکی و الکتابة عن أبی علی الرقتاوی و النور البدماصی و القراءات عن التنوخی قرأ علیه بالسبع الی المفلحون وجوده قبل ذلک علی غیره وجد فی الفنون حتی بلغ الغایة و حبب اللّه إلیه الحدیث فاقبل علیه بکلیته و طلبه من سنة ثلث و تسعین و هلم جرا لکنه لم یلزم الطلب الا من سنة ست و تسعین فعکف علی الزین العراقی و تخرج به و انتفع بملازمته و قرأ علیه الفیته و شرحها و نکته علی ابن الصلاح درایة و تحقیقا و الکثیر من الکتب الکبار و الاجزاء القصار و حمل عنه من امالیه جملة و استملی علیه بعضها و تحول

ص:278

الی القاهرة فسکنها قبیل القرن و ارتحل الی البلاد الشامیة و المصریة و الحجازیة و اکثر جدّا من المسموع و الشیوخ فسمع العالی و النازل و اخذ عن الشیوخ و الاقران فمن دونهم و اجتمع له من الشیوخ المشار إلیهم و المعول فی المشکلات علیهم ما لم یجتمع لاحد من اهل عصره لان کل واحد منهم کان متبحرا و راسا فی فنه الّذی اشتهر به لا یلحق فیه فالتنوخی فی معرفة القراءات و علو سنده فیها و العراقی فی معرفة علوم الحدیث و متعلقاته و الهیثمی فی حفظ المتون و استحضارها و البلقینی فی سعة الحفظ و کثرة الاطلاع و ابن الملقن فی کثرة التصانیف و المجد الفیروزآبادی فی حفظ اللغة و اطلاعه علیها و الغماری فی معرفة العربیة و متعلقاتها و کذا المحب بن هشام کان حسن التصرف فیها لوفور ذکائه و کان الغماری فائقا فی حفظها و العز بن جماعة فی تفننه فی علوم کثیرة بحیث انّه کان یقول انا اقرئ فی خمسة عشر علما لا یعرف علماء عصری اسماءها و اذن له جلهم او جمیعهم کالبلقینی و العراقی فی الافتاء و التدریس و تصدی لنشر الحدیث و قصر نفسه علیه مطالعة و قراءة و إقراء و تصنیفا و افتاء و شهد له اعیان شیوخه بالحفظ و زادت تصانیفه الّتی معظمها فی فنون الحدیث و فیها من فنون الادب و الفقه و الاصلین و غیر ذلک علی مائة و خمسین تصنیفا و رزق فیها من السعد و القبول خصوصا فتح الباری بشرح البخاری الذی لم یسبق لنظیره امرا عجبا بحیث استدعی طلبه ملوک الاطراف بسئوال علمائهم لهم فی طلبه و بیع بنحو ثلاثمائة دینار و انتشر فی الآفاق و لمّا تم لم یتخلف عن ولیمة ختمه فی التاج و السبع وجوه من سائر المسلمین الاّ النادر و کان مصروف ذلک المهمّ نحو خمسمائة دینار و اعتنی بتحصیل تصانیفه کثیر من شیوخه و اقرانه فمن دونهم و کتبها الاکابر و انتشرت فی حیاته و اقرأ الکثیر منها و حفظ غیر واحد من الابناء عدة منها و عرضوها علی جاری العادة علی مشایخ العصر و انشد من نظمه فی المحافل و خطب من دیوانیه علی المنابر لبلیغ نظمه و نثره و کان مصمما علی عدم دخوله فی القضاء حتی انه لم یوافق الصدر المناوی لما عرض علیه قبل القرآن النیابة عنه علیها ثم قدر ان الموید ولاه الحکم فی بعض القضایا و الزم من ذلک النیابة و لکنه لم یتوجه إلیها و لا انتدب لها الی ان عرض علیه الاستقلال به و ألزم من أحبابه بقبوله فقبل و استقر فی المحرم سنة سبع و عشرین بعد ان کان عرض علیه فی ایام الموید فمن دونه و هو یابی و تزاید ندمه علی القبول لعدم فرق

ص:279

ارباب الدولة بین العلماء و غیرهم و مبالغتهم فی اللوم لرد اشاراتهم و ان لم تکن علی وفق الحق بل یعادون علی ذلک و احتیاجه لمداراة کبیرهم و صغیرهم بحیث لا یمکنه مع ذلک القیام بکل ما یرومونه علی وجه العدل و صرح بانه جنی علی نفسه بتقلید امرهم و ان بعضهم ارتحل للقائه و بلغه فی اثناء توجهه تلبسه بوظیفة القضاء فرجع و لم یلبث ان صرف ثم اعید و لا زال کذلک الی ان اخلص فی الاقلاع عنه عقب صرفه فی جمادی الثانیة سنة اثنتین و خمسین بعد زیادة مدد قضائه علی احدی و عشرین سنة و زهد فی القضاء زهدا تامّا لکثرة ما توالی علیه من الانکاد و المحن بسببه و صرح بانه لم تبق فی بدنه شعرة تقبل اسمه و درس فی اماکن کالتفسیر بالحسنیة و المنصوریة و الحدیث بالبیبرسیّة و الجمالیة المستجدة و الحسینیة و الزینبیة و الشیخونیة و جامع طولون و القبة المنصوریة و الاسماع بالمحمودیة و الفقه بالخروبیة البدریة بمصر و الشریفیة الفخریة و الشیخونیة و الصّالحیة النجمیة و الصلاحیة المجاورة للشافعی و المویدیّة و ولی مشیخة البیبرسیة و نظرها و الافتاء بدار العدل و الخطابة بجامع الازهر ثم بجامع عمرو و خزن الکتب بالمحمودیّة و اشیاء غیر ذلک ممّا لم یجتمع له فی ان واحد و اصلی ما ینیف علی الف مجلس من حفظه و اشتهر ذکره و بعد صیته و ارتحل الائمة إلیه و تبحج الأعیان بالوفود علیه و کثرت طلبته حتی کان روس العلماء من کلّ مذهب من تلامذته و اخذ الناس عنه طبقة بعد اخری و الحق الابناء بالآباء و الاحفاد بل و ابناءهم بالاجداد و لم یجتمع عند مجموعهم و قهرهم بذکائه و شفوف تصوره و سرعة ادراکه و اتساع نظره و وفور آدابه و امتدحه الکبار و تبجج فحول الشعراء بمطارحته و طارت فتاواه الّتی لا یمکن دخولها تحت الحصر فی الآفاق و حدث باکثر مرویاته خصوصا المطولات منها کلّ ذلک مع شدة تواضعه و حلمه و بهائه و تحرّیه فی ماکله و مشربه و ملبسه و صیامه و قیامه و بذله و حسن عشرته و مزید مداراته و لذیذ محاضراته و رضی اخلاقه و میله لاهل الفضائل و انصافه فی البحث و رجوعه الی الحق و خصاله الّتی لم تجتمع لاحد من اهل عصره و قد شهد له القدماء بالحفظ و الثقة و الامانة و المعرفة التّامّة و الذهن الوقاد و الذکاء المفرط و سعة العلم فی فنون شتی و شهد له شیخه العراقی بانه اعلم اصحابه بالحدیث و قال کل من التقی انفاسی و البرهان الحلبی ما راینا مثله و سئله الفاضل تعزی برمش الفقیه أ رأیت مثل نفسک فقال قال اللّه

ص:280

و فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ و محاسنه جمة و ما عسی ان اقول فی هذا المختصر او من انا حتی یعرف بمثله خصوصا و قد ترجمه من الأعیان فی التصانیف المتداولة بالایدی التقی الفاسی فی ذیل التقیید و البدر البشتکی فی طبقاته للشعراء و التقی المقریزی فی کتابه العقود الفریدة و العلاء بن خطیب الناصریة فی ذیل تاریخ حلب و الشمس بن ناصر الدین فی توضیح المشتبه و التقی بن قاضی شهبة فی تاریخه و البرهان الحلبی فی بعض مجامیعه و التقی بن فهد المکی فی ذیل طبقات الحفاظ و القطب الخیضری فی طبقات الشافعیة و جماعة من اصحابنا کابن فهد النجم فی معاجیمهم و غیر واحد فی الوفیات و هو نفسه فی رفع الاصر و کفی بذلک فخرا و تجاسرت فاوردته فی معجمی و الوفیات و ذیل القضاة بل و افردت له ترجمة حافلة لا یفی ببعض احواله فی مجلد ضخم او مجلدین کتبها الائمّة عنی و انتشرت نسخها و حدثت بها الاکابر غیر مرة بکل من مکة و القاهرة و ارجو کما شهد به غیر واحد ان تکون غایة فی بابها سمیتها الجواهر و الدرر و قد قرأت علیه الکثیر جدا من تصانیفه و مرویاته بحیث لا اعلم من شارکنی فی مجموعها و کان رحمه اللّه یودّنی کثیرا و ینوه بذکری فی غیبتی مع صغر سنی حتی قال لیس فی جماعتی مثله و کتب لی علی عدة من تصانیفی و اذن لی فی الاقراء و الافادة بخطه و أمرنی بتخریج حدیث ثم املاه و لم یزل علی جلالته و عظمته فی النفوس و مداومته علی انواع الخیرات الی ان توفی فی اواخر ذی الحجة سنة اثنتین و خمسین و کان له مشهد لم یر من حضره من الشیوخ فضلا عمن دونهم مثله و شهد امیر المؤمنین و السلطان فمن دونهما الصلوة علیه و قدم السلطان الخلیفة للصّلوة و دفن تجاه تربة الدیلمی بالصّرافة و تزاحم الامراء و الاکابر علی حمل نعشه و مشی الی تربته من لم یمش نصف مسافتها قط و لم یخلف بعده فی مجموعه مثله و رثاه غیر واحد بما مقامه اجل منه رحمه اللّه و ایانا و نیز سخاوی در ذیل طاهر گفته احمد بن علی بن محمد بن محمد بن علی بن احمد شیخی الاستاذ حافظ العصر علاّمة الدهر شیخ الاسلام حامل لواء سنة سیّد الانام قاضی القضاة ابو الفضل ابن العلامة نور الدین أبی الحسن بن القطب أبی القاسم ناصر الدین ابن جلال الدین الکنانی العسقلانی المصری ثم القاهری الشافعی عرف بابن حجر مصنف الاصل الی ان قال بعد ذکر اساتذته و اذن له جلهم او جمیعهم کالبلقینی و العراقی فی الافتاء و التدریس و تصدی لنشر الحدیث و عکف علیه مطالعة و قراءة و اقرأ و تصنیفا و افتاء و زادت تصانیفه الّتی معظمها فی فنون الحدیث و فیهما من فنون الادب و الفقه و اصوله و اصول الدین و غیر ذلک علی مائة و خمسین

ص:281

تصنیفا و رزق فیها من السعد و القبول خصوصا فتح الباری بشرح البخاری الذی لم یسبق الی نظیره امرا عجیبا بحیث استدعی طلبه ملوک الاطراف بسؤال علمائهم لهم فی ذلک و بیع بنحو ثلث مائة دینار و لما تم لم یتخلف عن الحضور عنه فی ولیمة ختمه من سائر المسلمین الاّ النادر بحیث کان امرا یفوق الوصف بلغ المصرف و فی ذلک المهمّ نحو خمس مائة دینار و اعتنی بتحصیل تصانیفه کثیر من شیوخه و اقرانه فمن دونهم و کتبها الاکابر و انتشرت فی حیاته و اقرأ الکثیر منها و حفظ غیر واحد من الابناء عدة منها و عرضوها علی جاری العادة علی مشایخ العصر الی ان قال و املی ما ینیف علی الف مجلس من حفظه و اشتهر ذکره و بعد وصیته ارتحل الأئمّة إلیه و تبجج الفضلاء بالوفود علیه و کثرت طلبته حتی کان رؤس العلماء من کل مذهب تلامذته و لم یجتمع عند احد مجموعهم و قهرهم بذکائه و شفوف نظره و سرعة ادراکه و اتساع نظره و وفور آدابه و امتدحه الکبار و یتبجح فحول الشعراء بمطارحاته و طارت فتواه الّتی لا یمکن دخولها تحت الحصر فی الآفاق و حدث باکثر مرویّاته خصوصا المطولات منها مع شدة تواضعه و حلمه و بهائه و تحریه فی ماکله و مشاربه و ملبسه و صیامه و قیامه و بذله و حسن عشرته و مزید مداراته و لذیذ محاضراته و رضی اخلاقه و میله لاهل الفضائل و انصافه فی البحث و رجوعه الی الحق و خصاله التی لم یجتمع لاحد من اهل عصره و قد شهد له القدماء بالحفظ و الثقة و الامانة و المعرفة التامة و الذهن الوقاد و الذکاء المقرط و سعة العلم فی فنون شتی و شهد له شیخه العراقی بأنه اعلم اصحابه بالحدیث و قال کلّ من التقی الفاسی و البرهان الحلبی ما راینا مثله و ساله الامیر تغری یرمش أ رأیت مثل نفسک فقال قال اللّه تعالی فلا تزکوا انفسکم و محاسنه جمة و ما عسی ان اقول فی هذا المختصر و من انا حتی یعرف بمثله خصوصا و قد ترجمه من الاکابر فی التصانیف المتداولة بالایدی التقی الفاسی فی کتابه ذیل التقیید و البدر البشتکی فی طبقاته للشعراء و التقی المقریزی فی کتابه العقود و محمد بن قاسم بن یعقوب الاماسی در حاشیه روض الاخیار گفته انشد الشیخ ابن حجر شیخ الاسلام ابو الفضل احمد بن علی بن محمّد بن علیّ بن احمد بن حجر العسقلانی المصری المولد و المنشأ نزیل القاهرة ولد فی شعبان سنة ثلث و سبعین و سبعمائة و مات لیلة السبت بعد العشاء بنحو عشرین درجة ثامن ذی الحجة سنة اثنتین و خمسین و ثمانمائة و صلی علیه الخلیفة و کان یوم

ص:282

وفاته یوما عظیما لم یر فی القاهرة مثله عن بعض الصلحاء ان الخضر علیه السلام صلّی الصّلوة علیه و له مؤلفات مثل شرح البخاری و التواریخ نحو عشرة مجلدات و غیرها درس و افتی و قضی مرارا کثیرة عسقلان بلدة قریبة الی مصر و رضی الدین بن محمد بن علی بن حیدر الشامی در تنضید العقود السنیة بتمهید الدولة الحسنیة در وقائع سنة اثنتین و خمسین و ثمانمائة گفته و فیها توفی العالم العلامة و الفاضل الفهامة الحجة البالغة ابو الفضائل احمد بن علی بن محمّد بن علی بن احمد الکنانی العسقلانی المصری المعروف بابن حجر رحمه اللّه و ازنیقی در مدینة العلوم گفته و من التواریخ تاریخ ابن حجر مجلدان و تاریخ آخر له ابناء الغمر بابناء العمر مجلدان و له ایضا الدرر الکامنة فی اعیان المائة الثامنة و هو الامام العلامة حافظ العصر قاضی القضاة شیخ الاسلام ابو الفضل احمد بن شیخ الاسلام علاء الدین علی بن حجر العسقلانی توفی لیلة السبت فی ثامن عشر ذی الحجة سنة ثمان و خمسین و ثمان مائة و کان عمره إذ ذاک تسعة و تسعین سنة و اربعة اشهر و عشرة ایام و صلّی علیه خلق کثیر و من جملتهم ابو العباس الخضر علیه السّلام راه عصابة من الاولیاء و کان مولده سنة ثلث و سبعین و سبعمائة و محمد بن عبد الباقی الزرقانی المالکی در شرح مواهب لدنیه گفته قال الحافظ ابو الفضل احمد بن علی بن محمد بن محمد بن علی بن حجر الکتانی العسقلانی ثم المصری الشافعی ولد سنة ثلاث و سبعین و سبعمائة و عانی اولا الادب و تعلم الشعر فبلغ الغایة ثم طلب الحدیث فسمع الکثیر و رحل و برع فیه و تقدم فی جمیع فنونه و انتهت إلیه الرحلة و الریاسة فی الحدیث فی الدنیا باسرها فلم یکن فی عصره حافظ سواه و الّف کتبا کثیرة و املی اکثر من الف مجلس و توفی فی ذی القعدة سنة اثنتین و خمسین و ثمان مائة قال السیوطی و ختم به الفنّ و عبد اللّه بن ابراهیم بن شهاب الدین الکردی در اعمال الفکر و الروایات گفته اقول و باللّه التوفیق الحافظ ابن حجر و ان کان بارعا فی الحدیث متقدما فی فنونه حقیقا بما ترجمه به الحافظ السیوطی رحمه اللّه تعالی کما ینقل عنه فی ذیله علی طبقات الحفاظ للذهبی من قوله شیخ الاسلام و امام الحفاظ فی زمانه و حافظ الدیار المصریة بل حافظ الدنیا مطلقا قاضی القضاة شهاب الدین ابو الفضل احمد بن علی بن محمّد بن محمد بن علی بن حجر الکنانی الشافعی العسقلانی ثم المصری الی ان قال و لازم شیخه الحافظ ابا الفضل العراقی و برع فی الحدیث و تقدم فی جمیع فنونه انتهی الغرض منه و لکن الحق الّذی ما ینکره کل منصف ما قاله الامام ابو حامد فی المنقذ من الضلال ان الحاذق فی صناعة واحدة لیس یلزم ان یکون حاذقا فی کل صناعة

ص:283

و لا یلزم ان یکون الحاذق فی الفقه و الکلام حاذقا فی الطب و لا ان یکون الجاهل فی العقلیات جاهلا فی النحو بل لکلّ صناعة اهل بلغوا فیها رتبة البراعة و السبق و ان کان الجهل قد یلزمهم فی غیرها انتهی و تاج الدین الدهان نیز در کفایة المتطلع گفته کتاب فتح الباری شرح صحیح البخاری لخاتمة الحفاظ أبی الفضل احمد بن علی بن حجر العسقلانی رحمه اللّه تعالی اخبر به عن شیخ الاسلام علی بن محمد الاجهوری إجازة و احمد بن محمد بن احمد بن علی النخلی المکی در رساله اسانید خود گفته و شیخ الاسلام زکریا اخذ جمیع العلوم عن جماعات کثیرة اجلّهم علی الاطلاق شیخ مشایخ الاسلام و سید العلماء الاعلام و مرجع المحققین و سند المدققین البالغ فی التحقیق اقصی غایة بلا نزاع و امیر المؤمنین فی الحدیث بلا دفاع البیهقی الثانی الشیخ الحافظ الامام احمد بن علی بن حجر العسقلانی امام و شیخ وحده لم تر عین فی الفضل و الکمال قط مثله تغمده اللّه تعالی رحمته و اسکنه فسیح جنته و سنده مشهور مذکور و نخلی در رساله اسانید خود در دیگر مقامات نیز ابن حجر را بامیر المؤمنین فی الحدیث و شیخ السنة و امثال آن از القاب جلیله جزیله یاد کرده کما لا یخفی علی من راجع تلک الرسالة و مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن گفته و قال الحافظ السخاوی فی کلامه فی تصحیح الحدیث المسلسل بالائمة الحفاظ اننی لم ار احفظ من شیخی یعنی الحافظ ابن حجر کان رحمه اللّه علی الاطلاق احفظ اهل الآفاق کما انه لم یر احفظ من شیخه الزین العراقی کما انه لم یر احفظ من الصلاح العلائی کما انه لم یر احفظ من شیخه المزی کما انه لم یر احفظ من الدمیاطی الخ فهذا حافظهم الجلیل ابن حجر*المحرز عندهم لفضل عظیم الخطر*قد اثبت هذا الحدیث الّذی اشرق و بهر و ائتلق و ازدهر*و حسنه رغما لانف من تولی و نفر*و نفی وضعه قمعا لرأس من أبی و کفر*فیا عجبا من المخاطب الوسیع النظر*الحدید البصر*کیف آثر وتیرة الجحود و الاشر*و اختار سبیل النفور و البطر*و القی نفسه فی مغاوی الغرور و الغرر*و اردی نصفه فی مهاوی البوار و الخطر

وجه صد و هجدهم

آنکه شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل بابی خاص برای اثبات حدیث مدینة العلم و حدیث دار الحکمة و تحقیق اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام معقود نموده و در ان این حدیث شریف را بروایات عدیده وارد فرموده چنانچه گفته الباب الخامس عشر فی ان النبی صلی اللّه علیه و اله و بارک و سلم دار حکمة و مدینة علم و علی لهما باب و انه اعلم الناس باللّه تعالی و احکامه و آیاته و کلامه بلا ارتیاب

عن مولانا امیر المؤمنین علی رضی اللّه تعالی عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و

ص:284

علی اله و بارک و سلم یا علی انّ اللّه امرنی ان ادنیک فاعلمّک لتعی و انزلت هذه الآیة و تعیها اذن واعیة و انت اذن واعیة لعلمی رواه الحافظ الامام ابو نعیم فی الحلیة و رواه سلطان الطریقة و برهان الحقیقة الشیخ شهاب الدین ابو جعفر عمر السهروردی فی العوارف باسناده الی عبد اللّه بن الحسن رضی اللّه تعالی عنهما و لفظه قال حین نزلت هذه الآیة تعیها اذن واعیة قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و علی آله و بارک و سلم لعلیّ رضی اللّه تعالی عنه سالت اللّه ان یجعلها اذنک یا علی قال علی کرم اللّه تعالی وجهه فما نسیت شیئا بعده و ما کان لی ان نسی قال شیخ المشایخ فی زمانه و واحد الاقران فی علومه و عرفانه الشیخ زین الدین ابو بکر محمد بن محمّد بن علی الخوافی قدس اللّه تعالی سره فلذا اختص علی کرم اللّه وجهه بمزید العلم و الحکمة حتی

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و قال عمر لولا علی لهلک عمر و

عن علی رضی اللّه تعالی عنه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها رواه فی جامع الاصول و قال اخرجه الترمذی و عن ابن عباس رضی اللّه تعالی عنهما ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد بابها فلیات علیا رواه الزرندی و قال هذه فضیلة اعترف به الاصحاب و ابتهجوا و سلکوا طریق الوفاق و انتهجوا

رواه الطبری و قال اخرجه ابو عمر و لفظه انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه

وجه صد و نوزدهم

آنکه نیز شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل در ذکر اسمای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و منها باب مدینة العلم

عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه رواه الطبری من تخریج أبی عمر و آورده الامام الفقیه المذکور و قال کما فی الحدیث و اعلم ان الباب سبب لزوال الحائل و المانع من الدخول الی البیت فمن أراد الدخول و اتی البیوت من غیر ابوابها شق و عسر علیه دخول البیت فهکذا من طلب العلم و لم یطلب ذلک من علی رضی اللّه عنه و بیانه فانه لا یدرک المقصود فانه رضی اللّه عنه کان صاحب علم و عقل و بیان و ربّ من کان عالما و لا یقدر علی البیان و الافصاح و کان علی رضی اللّه عنه مشهورا من بین الصحابة بذلک فیاب العلم و روایته و استنباطه من علی رضی اللّه عنه و هو کان باجماع الصحابة مرجوعا إلیه فی علمه موثوقا بفتواه و حکمه و الصحابة کلهم یراجعونه مهما اشکل علیهم و لا یسبقونه و من هذا المعنی قال عمر لولا علیّ لهلک

ص:285

عمر رضی اللّه تعالی عنهم

وجه صد و بستم

نیز آنکه در توضیح الدلائل در ذکر اسمای جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و منها الفاروق و قد تقدم حدیثه قبل ذلک و انی قد وجدت بخط بعض سادة العلماء و الاکابر ما هذه صورته بتحبیر المحابر ممّا

قال امیر المؤمنین و امام المتقین علی بن أبی طالب کرم اللّه تعالی وجهه علی المنبر انا النون و القلم و انا النور و مصباح الظلم انا الطریق الاقوم انا الفاروق الاعظم انا عیبة العلم انا اوبة الحلم انا النبأ العظیم انا الصراط المستقیم انا وارث العلوم انا هیولی النجوم انا عمود الاسلام انا مکسر الاصنام انا لیث الزحام انا انیس الهوام انا الفخار الافخر انا الصدیق الاکبر انا امام المحشر انا ساقی الکوثر انا صاحب الرایات انا سریرة الخفیّات انا جامع الایات انا مولف الشتات انا مفرج الکربات انا دافع الشقاة انا حافظ الکلمات انا مخاطب الاموات انا حلال المشکلات انا مزیل الشبهات انا صنیعة الغزوات انا صاحب المعجزات انا الزمام الاطول انا محکم المفصل انا حافظ القرآن انا تبیان انا قسیم الجنان انا شاطر النیران انا مکلم الثعبان انا حاطم الاوثان انا حقیقة الادیان انا عین الأعیان انا قرن الاقران انا مذل الشجعان انا فارس الفرسان انا سؤال متی انا الممدوح بهل اتی انا شدید القوی انا حامل اللواء انا کاشف الردی انا بعید المدی انا عصمة الوری انا ذکی الوعی انا قاتل من بغی انا موهوب الشذا انا اثمد القذی انا صفوة الصفا انا کفو الوفا انا موضح القضایا انا مستودع الوصایا انا معدن الانصاف انا محض العفاف انا صواب الخلاف انا رجال الاعراف انا سور المعارف انا معارف العوارف انا صاحب الاذن انا قاتل الجن انا یعسوب الدین و صالح المؤمنین و امام المتقین انا اول الصدیقین انا الحبل المتین انا دعائم الدین انا صحیفة المؤمن انا ذخیرة المهیمن انا الامام الامین انا الدرع الحصین انا الضارب بالسیفین انا الطاعن بالرّمحین انا صاحب بدر و حنین انا شقیق الرسول انا بعل البتول انا سیف اللّه المسلول انا أوام الغلیل انا شفاء العلیل انا سؤال المسائل انا نجحة الوسائل انا قالع الباب انا مفرق الاحزاب انا رشد العرب انا کاشف الکرب انا ساقی العطاش انا النائم علی الفراش انا الجوهرة الثمینة انا باب المدینة انا حکمة الحکمة انا واضع الشریعة انا حافظ الطریقة انا موضح الحقیقة انا مطیة الودیعة انا مبید الکفرة انا ابو الائمّة انا الدوحة الاصیلة انا مفضال الفضیلة انا خلیفة الرسالة انا سمیدع البسالة انا وارث المختار انا طهیر الاطهار انا عقاب الکفور انا مشکاة النور انا جملة الامور

ص:286

انا زهرة النور انا بصیرة البصائر انا ذخیرة الذخائر انا بشارة البشر انا الشفیع المشفع فی المحشر انا ابن عم البشیر النذیر انا طود الاطواد انا جود الاجواد انا حلیة الخلد انا بیضة البلد انا صمصام الجهاد انا جلسة الاساد انا الشاهد المشهود انا العهد المعهود انا منحة المنائح انا صلاح المصالح انا غمضة الغوامض انا لحظة اللواحظ انا اعذوبة اللفظ انا اعجوبة الحفظ انا نفیس النفائس انا غیاث الضنک انا سریع الفتک انا رحیب الباع انا وقر الاسماع انا ارث الوارث انا نفثة النافث انا جنب اللّه انا وجه اللّه

وجه صد و بست و یکم

آنکه نیز در توضیح الدلائل گفته قال الامام الهمام المتفق علی علو شانه فی العلوم و الاعمال المتسق له دراری الفضل فی سلک النظم بالسنة اهل الکمال الحافظ الورع البارع العالم العامل العارف الکامل بلا شک و مریة ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی فی کتابه الفائق اللائق المسمّی بالحلیة و سید القوم محب المشهود و محبوب المعبود باب مدینة الحکم و العلوم و راس المخاطبات و مستنبط الاشارات رایة المهتدین و نور المطیعین و ولی المتقین و امام العادلین اقدمهم اجابة و ایمانا و اقومهم قضیة و ایقانا و اعظمهم حلما و اوفرهم علما علی بن أبی طالب رضوان اللّه تعالی علیه قدوة المتقین و زینة العارفین المنبی عن حقائق التوحید و المشیر الی لوامع علم التفرید صاحب القلب العقول و اللسان السؤل و الاذن الواعی و العهد الوافی فقأ عیون الفتن و وقی من فنون المحن فدفع الناکثین و وضع القاسطین و دمغ المارقین الخ

وجه صد و بیست و دوم

آنکه نیز در توضیح الدلائل گفته قال سلطان العلماء فی عصره و برهان العرفاء فی دهره الشیخ القدوة الامام فی الاجلة الاعلام مفتی الانام عز الدین عبد العزیز بن عبد السلام عن لسان حال اول الاصحاب بلا مقال و افضل الاتراب لدی عدّ الخصال علی ولی اللّه فی الارض و السّماء رضی اللّه تعالی عنه و نفعنا به فی کلّ حال یا قوم نحن اهل البیت عجنت طینتنا بید العنایة فی معجن الحمایة بعد ان رش علیها فیض الهدایة ثم خمرت بخمیرة النبوة و سقیت بالوحی و نفخ فیها روح الامر فلا اقدامنا نزل و لا ابصارنا تضل و لا انوارنا تقل و إذا نحن ضللنا فمن بالقوم یدل الناس من اشجار شتی و شجرة النبوة واحدة محمّد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلم اصلها و انا فرعها و فاطمة ع الزهراء ثمرها و الحسن ع و الحسین اغصانها اصلها نور و فرعها نور و ثمرها نور و غصنها یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ یا قوم لما کانت الفروع تبنی علی الاصول بنیت فصل فضلی علی طیب اصلی فورثت علمی عن ابن عمی و کشفت به غمی تابعت رسولا امینا و

ص:287

آنکه نیز در توضیح الدلائل گفته قال سلطان العلماء فی عصره و برهان العرفاء فی دهره الشیخ القدوة الامام فی الاجلة الاعلام مفتی الانام عز الدین عبد العزیز بن عبد السلام عن لسان حال اول الاصحاب بلا مقال و افضل الاتراب لدی عدّ الخصال علی ولی اللّه فی الارض و السّماء رضی اللّه تعالی عنه و نفعنا به فی کلّ حال یا قوم نحن اهل البیت عجنت طینتنا بید العنایة فی معجن الحمایة بعد ان رش علیها فیض الهدایة ثم خمرت بخمیرة النبوة و سقیت بالوحی و نفخ فیها روح الامر فلا اقدامنا نزل و لا ابصارنا تضل و لا انوارنا تقل و إذا نحن ضللنا فمن بالقوم یدل الناس من اشجار شتی و شجرة النبوة واحدة محمّد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلم اصلها و انا فرعها و فاطمة ع الزهراء ثمرها و الحسن ع و الحسین اغصانها اصلها نور و فرعها نور و ثمرها نور و غصنها یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ یا قوم لما کانت الفروع تبنی علی الاصول بنیت فصل فضلی علی طیب اصلی فورثت علمی عن ابن عمی و کشفت به غمی تابعت رسولا امینا و

ما رضیت غیر الاسلام دینا فلو کشف الغطاء ما ازددت یقینا و لقد توجنی بتاج من کنت مولاه فعلی مولاه و منطقنی بمنطقة انا مدینة العلم و علی بابها و قلدنی بتقلید اقضاکم علی و کسانی حلة انا من علیّ و علیّ منی عجبت منک اشغلتنی بک عنّی*ادنیتنی منک حتی ظننت انک انی و کما انه لا نبی بعده کذلک لا وصی بعدی فهو خاتم الأنبیاء و انا خاتم الخلفاء الخ

وجه صد و بیست و سوم

آنکه نیز در توضیح الدلائل گفته و قال الشیخ الامام الفائق المحدث باحد الحرمین شمس الدین محمد الزرندی فی کتابه درر السمطین امیر المؤمنین امام المتقین مبین مناهج الحق و الیقین و راس الاولیاء و الصدیقین زوج فاطمة البتول قرة عین الرسول ابن عمه و باب مدینة علمه الذی هو فی الدنیا و الآخرة امام سید و فی ذات اللّه سبحانه و تعالی و اقامة دینه قوی اید ذو القلب العقول و الاذن الواعیة و الهمة التی هی بالعهود و الذمام وافیة یعسوب الدین و اخو رسول ربّ العالمین محمد ص العالی سرادق مجده*علی قمة العرش المجید تعالیا*علی ع علا فوق السموات قدره و من فضله نال المعالی الامانیا*فاسس بنیان الولایة متقنا*و حاز ذوو التحقیق منه المعانیا اللیث القاهر و العقاب الکاسر السیف البتور و البطل المنضور*و الضیغم الهصور و السید الوقور و البحر المسجور و العلم المنشور و العباب الزاخر الخضم و الطود الشاهق الاشم و ساقی المؤمنین من الحوض بالکاس الاوفی و الاتم اسد اللّه الکرار ابو الائمة الاطهار المشرف بمزیة

من کنت مولاه و المؤید بدعوة

اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه کاسر الانصاب و هازم الاحزاب المتصدق بخاتمه فی المحراب فارس میدان الطعان و الضراب هزبر کلّ عرین و ضرغام کل غاب الّذی کلّ لسان کلّ معتاب و مغتاب و بیان کل ذام و مرتاب عن قدح فی قدح معالیه لنقاء جنابه عن کل ذم و عاب المخصوص من الحضرة النبویة بکرامة الاخوة و الانتخاب المنصوص علیه انه لدار الحکمة و مدینة العلم باب و بفضله و اصطفائه نزل الوحی و نطق الکتاب المکنی بابی الریحانتین و أبی الحسن و الحسین و أبی تراب*هو النبأ العظیم و فلک نوح*و باب اللّه و انقطع الخطاب الخ*

وجه صد و بیست و چهارم

آنکه نیز در توضیح الدلائل در ذکر مادحین جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و کالامام فی الاسلام و المشار إلیه فی الاعلام

ص:

مرجع العلوم و الفتاوی أبی زکریا محی الدین یحیی النواوی فانه قد قال و اجاد المقال شعر امام

المسلمین بلا ارتیاب

انتهی فهذا شهاب الدین احمد*صاحب توضیح الدلائل*علی ترجیح الفضائل*قد اثبت هذا الحدیث المفیض للنائل*و اوضح کونه ثابتا محققا عند علمائه الاواخر و الاوائل* فالمذعن له آئب الی صواب الصواب آئل*و المنحرف عنه غب ذلک فی سباسب العمی هائم جائل و الطاعن فیه مقترف للاثم العظیم الهائل*و القادح فیه جالب علی نفسه اطم الفواقر و الغوائل*و المرتاب فیه لا یرکن الا الی ضوء آفل*و ظلّ زائل*و غرور حائل*و سناد مائل

وجه

صد و بیست و پنجم

آنکه نور الدین علی بن محمد بن احمد المعروف بابن الصباغ المالکی المکی حدیث مدینة العلم را حتما و جزما از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم ثابت و متحقق وانموده و بایراد و ادراج آن تزیین بیان رشیق و کلام انیق خویش افزوده چنانچه در کتاب فصول مهمه فی معرفة الائمه که دو نسخه عتیقه آن بحمد اللّه تعالی پیش نظر فقیر حقیر حاضرست بعد ذکر حکم جناب امیر المؤمنین علیه السلام در واقعه خنثی گفته فانظر رحمک اللّه الی استخراج امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بنور علمه و ثاقب فهمه ما اوضح به سبیل السداد و طریق الرشاد و اظهر به جانب الذکورة علی الانوثة من مادة الایجاد و حصلت له هذه المنة الکاملة و النعمة الشاملة بملاحظة النبیّ علیه السلام و تربیته و حنوه علیه و شفقته فاستعد لقبول الانوار و تهیأ لفیض العلوم و الاسرار فصارت الحکمة من الفاظه ملتقطة و العلوم الظاهرة و الباطنة بفواده مرتبطة لم تزل بحار العلوم تنفجر من صدره و یطفو عبابها حتی

قال صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها انتهی فهذا حبرهم الکبیر ابن الصباغ*قد اثبت هذا الحدیث المسبغ للهدی اتم الاسباغ*بالحتم و الجزم القاطع لدابر کل منکر للحق طاغ*القالع اس کل مدبر عن الرشد صاغ*القامع راس کل معاند علی الصواب باغ*و المجتث عرق کل متفوه بالباطل لاغ*فالعجب کل العجب من المخاطب الرواغ*الجائل فی خطامه عمها و لا مساغ*کیف جار عن مسلک الاذعان و راغ*و حاد عن منهج الایقان و زاغ*فافرغ اناء الیقین کل الافراغ*و اوثغ متاع الدین کل الایتاغ و علامه ابن صباغ مالکی از اکابر علماء عظام و اعاظم نبهای فخام و اماثل محدثین اعلام و افاضل منقدین والا مقام سنیه می باشد

ص:289

نجم الدین عمر بن فهد المکی در اتحاف الوری باخبار أم القری او را در علماء مکه معظمه ذکر فرموده و وفات او را در سنه خمس و خمسین و ثمان مائة ثبت نموده و احمد بن عبد القادر جیلی شافعی در کتاب خود ذخیرة المال او را بالقاب جلیلۀ شیخ و امام که جلالت مرتبت و عظمت منزلت آن بر ناظر افادات محققین در کمال لمعان و ظهورست ستایش می نماید و بتصریح بودن او از علمای مالکیه و نقل و استفاده از کتاب فصول مهمه او در تشیید مبانی فخامت و نبالت و طول باع و وسعت اطلاع او افزایش می فرماید و عبد اللّه بن محمد مطیری نیز راه کمال مدح و ثنا و وصف و اطرای او پیموده او را از علمای عاملین اعیان معدود فرموده و بنهایت اعتماد و رکون و غایت استناد و سکون کتاب فصول مهمه او را از ماخذ تصنیف کتاب خود الریاض الزاهرة فی فضل آل بیت النبی و عترته الطاهرة قرار داده بنای استمطار سحائب افاضات دویم افادات او بنقل و اخذ ازین کتاب جلالت نصاب بر نهاده و مولوی اکرام الدین بن نظام الدین بن محب الحق دهلوی نیز فصول مهمه را از ماخذ کتاب خود سعادة الکونین فی بیان فضائل الحسنین شمرده باکثار نقل و اخذ از ان کمال اعتماد و استناد خویش باین کتاب ظاهر و باهر فرموده و سلیمان بن ابراهیم البلخی المعاصر نیز فصول مهمه را در ماخذ کتاب خود ینابیع المودة بذکر آورده و جابجا بنقل روایات و اخبار از ان طریق اعتماد و استناد بان سپرده و علاوه بر عجیلی و مطیری و مولوی اکرام الدین دهلوی و سلیمان بن ابراهیم بلخی دیگر افاخم معتبرین سنیه و ارکان معتمدین این فرقه سنیه مثل علامه نور الدین علی بن عبد اللّه السمهودی الشافعی در جواهر العقدین فی فضل الشرفین و نور الدین علی بن ابراهیم الحلبی الشافعی در انسان العیون فی سیرة الامین المامون و محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری در صراط سوی فی مناقب آل النبی و عبد الرحمن بن عبد السلام الصفوی الشافعی در نزهته المجالس و منتخب النفائس و محمد محبوب عالم در تفسیر شاهی و شیخ محمد بن علی صبّان در اسعاف الراغبین و شیخ حسن عدوی خمراوی معاصر در مشارق الانوار و سید مؤمن بن حسن مؤمن شبلنجی معاصر در نور الابصار از علامه ابن الصباغ نقلها می نمایند و جابجا بنقل احادیث و اخبار از کتاب وثاقت آثار او کمال عظمت مقدار او واضح و آشکار می فرمایند و از همه بالاتر انست که تلمیذ فرید مخاطب وحید اعنی فاضل رشید در ایضاح لطافة المقال بمقام ذکر تصانیف اهل سنت در فضائل اهل بیت علیهم السلام که بسبب آن حسب مزعوم خود اثبات ولایشان با این حضرات و دفع و صمت ناصیت و انحراف از اسلاف با انصاف خود خواسته کتاب فصول مهمه را مذکور ساخته و ابن الصباغ را بلقب جلیل شیخ نواخته و کفی بذلک حجة قاهره علی ثقته و اعتباره و بینة زاهرة علی جلالته و اشتهاره

وجه صد و بیست و ششم

آنکه عبد الرحمن بن محمد بن علی بن احمد البسطامی الحنفی این حدیث شریف را بحتم و جزم قول آن جناب صلّی اللّه علیه و آله و سلم دانسته چنانچه در کتاب درة المعارف الالهیة فی الاسرار

ص:290

الحرفیة علی ما نقل عنه البلخی فی ینابیع المودة گفته ثم ان الامام علیا کرم اللّه وجهه ورث علم الاسرار الحروف من سیدنا و مولانا محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و إلیه الاشاره

بقوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انا مدینة العلم و علی بابها و بسطامی از افاخم علمای مشاهیر و اعاظم کملای نحاریر سنیه است-علامه سخاوی در ضوء لامع لاهل القرن التاسع گفته عبد الرحمن بن محمد بن علی بن احمد او احمد بن علی البسطامی الحنفی ممن اخذ عن الغر محمد بن جماعة فی سنة بضع و ثمانی مائة و تمیز فی علم الحروف و له فیه شمس الآفاق فی علم الحروف و الاوفاق و کان حیّا سنة احدی و اربعین انتهی فهذا البسطامی حبرهم المعروف و فی الآفاق*و صدرهم البارع فی الافلاق*قد اثبت هذا الحدیث المزهر الاشراق المسفر الائتلاق*بحتم و جزم یقتلع اصول المنکرین و الاعراق*و یختلی رؤس الجاحدین المغرقین کل الاغراق*فلا یمتری فیه بعد الامن جاب من العمی السهوب القائمة الاعماق*و لا یستریب فیه الا من تاه من الردی فی الخروق الموبقة الاختراق

وجه صد و بیست و هفتم

آنکه شمس الدین محمد بن یحیی بن علی الجیلانی اللاهجی النوربخشی حدیث مدینة العلم را بالحتم و الجزم ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم دانسته و مثل دیگر احادیث آن را بمعرض احتجاج و استدلال بر اقربیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسوی آنجناب آورده چنانچه در مفاتیح الاعجاز شرح گلشن راز که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون ذکر ان در بیان شروح گلشن راز باین نهج نموده و شرحه مظفر الدین علی الشیرازی و الشیخ شمس الدین محمد بن یحیی بن علی اللاهجی الجیلانی النوربخشی المتوفی سنة شرحا فارسیّا ممزوجا سماه مفاتیح الاعجاز بیضه فی ذی الحجة سنة 877 سبع و سبعین و ثمانمائة بشرح شعر زهر سایه که اول گشت حاصل در آخر شد یکی دیگر مقابل

علی ما نقل عنه گفته یعنی چنانچه از سیر و دور خورشید حقیقت حضرت رسالت صلعم در نقاط درجات ارتفاع از جانب مشرق نبوت از هر نقطه سایه و تعین کاملی ظهور یافته بود تا بزمان آن حضرت که وقت استوا بود رسید و سایه پنهان شد و چون آن خورشید از استوا درگذشت در وی بجانب انحطاط کرد در مقابل هر شخصی از اشخاص انبیا علیهم السلام تعینی و تشخصی از اولیا واقع تواند بود چه در دائره در مقابل و محاذی هر نقطه از نقاط شرقی نقطه از نقاط غربی البته می باشد مثال آنکه نسبت با زمانه حضرت محمدی علیه و علی آله السلام در جانب نبوت که بمثابه مشرق تصویر نموده شد هیچ نبی مرسل از حضرت عیسی علیه السلام اقرب نیست که

انی اولی النّاس بعیسی بن مریم فانه لیس بینی و بینه نبیّ و از جانب مغرب که طرف ولایت تصویر نموده شد مبدا سرّ ولایت

ص:291

مرتضی علی گشت و حضرت رسالت صلعم فرمود که

ان علیا منی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی و ایضا

انا اقاتل علی تنزیل القرآن و علی یقاتل علی تاویل القرآن و ایضا

قال علیه السلام لابی بکر کفی و کف علی سواء فی العدل و ایضا

قال انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب

و قال ایضا انا و علی من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتی و ایضا

قسمت الحکمة علی عشرة اجزاء فاعطی علیا تسعة و الناس جزءا واحدا و ایضا

اوصی من آمن بی و صدقنی بولایة علی بن أبی طالب فمن تولاه فقد تولانی و من تولانی فقد تولی اللّه و ایضا

قال لما اسری بی فی لیلة المعراج فاجتمع علیّ الانبیاء فی السّماء فاوحی اللّه تعالی الی سلهم یا محمّد بما ذا بعثتم فقالوا بعثنا علی شهادة ان لا اله الاّ اللّه و علی الاقرار بنبوتک و الولایة لعلی بن أبی طالب و دلیل بر آنکه علی مرتضی ع مبدء سر ولایتست آنست که سلسله جمیع کاملان اولیاء اللّه تعالی بعلی ع می رسد و ازو بحضرت رسالت صلعم اتصال می باید قطعه داری و لا هوای سلوک طریق حق باید قدم نهی بره شاه لا فتی

ملک فقر چو او شاه مطلقست شاهان فقر جمله باو کرده اقتدا وصف کمال اوست سلونی و لو کشف

کس را نبوده عرصه این بعد انبیا

پس هر آینه مرتضی علی در مقابل عیسی علیه السلام باشد و مصداق این معنی آنست که چنانچه در میان انبیا علیهم السلام بالوهیت هیچ نبی غیر عیسی قائل نشده اند همچنین در میان اولیا و اوصیا بالوهیت غیر شاه اولیا قائل نشده اند و دیگر آنچه در قران کریم مذکورست عیسی می فرماید که وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ از ثقات مرویست که مرتضی می فرماید که اگر نترسیدی که شما بحضرت پیغمبر کافر شوید اخبار شما می نمودم بهر چه شما خورده اید و بهر چه در خانهای خود ذخیره کرده اید و ازینجا قیاس سائر اولیا یا باقی انبیا علیهم السلام می نما و مناسبت بینهما تحقیق می کن فهذا الجیلانی اللاهجی صاحب مفاتیح الاعجاز*عارفهم الذی قطع قنطرة الحقیقة و جاز*و اقتنی عوارف السلوک و حاز و برع فی معارفه بالجمع و الافراز*قد اثبت هذا الخبر الموفق الطراز*المحرز المهدی کل الاحراز الا فمن عمی عنه انخزل عن الرشد و انحاز*و من طعن فیه بذ فی اجرامه و امتاز*و من استیقن به حصل علی الصدق و فاز*و من اهتدی إلیه وصل من الحق الی الرکاز

وجه صد و

بست و هشتم

آنکه شمس الدین ابو الخیر محمد بن عبد الرحمن بن محمد السخاوی المصری در تحقیق و اثبات این حدیث شریف مساعی جمیله بکار برده راه تبکیت و تسکیت متعنتین و متشدقین بکمال انعام و امعان سپرده

ص:292

چنانچه در کتاب مقاصد حسنه که بحمد اللّه تعالی نسخ عدیده آن از نظر قاصر گذشته گفته

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها الحاکم فی المناقب من مستدرکه و الطبرانی فی معجمه الکبیر و ابو الشیخ بن حیان فی السنة له و غیرهم کلّهم من حدیث أبی معاویة الضریر عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس مرفوعا به بزیادة فمن اتی العلم فلیات الباب و رواه الترمذی فی المناقب من جامعه و ابو نعیم فی الحلیة و غیرهما من حدیث علیّ ان النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال انا دار الحکمة و علی بابها قال الدّارقطنی فی العلل عقیب ثانیهما انه حدیث مضطرب غیر ثابت و قال الترمذی انه منکر و کذا قال شیخه البخاری و قال لیس له وجه صحیح و قال ابن معین فیما حکاه الخطیب فی تاریخ بغداد انه کذب لا اصل له و قال الحاکم عقب اولهما انه صحیح الاسناد و آورده ابن الجوزی من هذین الوجهین فی الموضوعات و وافقه الذّهبی و غیره علی ذلک و اشار الی هذا ابن دقیق العید بقوله هذا الحدیث لم یثبتوه و قیل انه باطل و هو مشعر بتوقفه فیما ذهبوا إلیه من الحکم بکذبه بل صرح العلائی بالتوقف فی الحکم علیه بذلک فقال و عندی فیه نظر ثم بین ما یشهد بصحته لکون أبی معاویة راوی حدیث ابن عباس حدث به فذاک المحذور ممن هو دونه قال و ابو معاویة ثقة حافظ یحتج بافراده کابن عیینة و غیره فمن حکم علی الحدیث مع ذلک بالکذب فقد أخطأ قال و لیس هو من الالفاظ المنکرة التی تاباها العقول بل هو کحدیث

ارحم امتی بامتی الماضی و هو صنیع معتمد فلیس هذا الحدیث بکذب خصوصا و

قد اخرج الدیلمی فی مسنده بسند ضعیف جدّا عن ابن عمر مرفوعا علی بن أبی طالب باب حطّة فمن دخل فیه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا

و من حدیث ابی ذر رفعه علیّ باب علمی و مبین لامّتی ما ارسلت به من بعدی حبّه ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه رافة

و من حدیث ابن عباس رفعه انا میزان العلم و علی کفتاه و الحسن و الحسین خیوطه الحدیث و اورد صاحب الفردوس و تبعه ابنه المذکور بلا اسناد عن ابن مسعود رفعه انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها

و عن انس مرفوعا انا مدینة العلم و علی بابها و معاویة حلقتها و بالجملة فکلها ضعیفة و الفاظ اکثرها رکیکة و احسنها حدیث ابن عباس بل هو حسن و

قد روی الترمذی ایضا و النّسائی و ابن ماجة و غیرهم من حدیث حبشی بن جنادة مرفوعا علی منّی و انا من علیّ لا یؤدّی عنی الا انا او علی و لیس فی هذا کلّه ما یقدح فی اجماع اهل السّنة من الصّحابة

ص:293

و التابعین فمن بعدهم علی ان افضل الصحابة بعد النبی صلّی اللّه علیه و سلم علی الاطلاق ابو بکر ثم عمر رضی اللّه عنهما و قد قال ابن عمر رضی اللّه عنهما کنّا نقول و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حی افضل هذه الامة بعد بنیها ابو بکر و عمر و عثمان فیسمع ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فلا ینکره بل ثبت

عن علی نفسه انه قال خیر الناس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابو بکر ثم عمر ثم رجل آخر فقال له محمد بن الحنفیة ثم انت یا ابة فکان یقول ما ابوک إلا رجل من المسلمین رضی اللّه عنهم و عن سائر الصحابة اجمعین و باید دانست که علامه سخاوی از اکابر حفاظ ثقات و اعاظم ایقاظ اثبات و اجله منقدین رفیع السمات و افاخم محققین عالیدرجات نزد سنیه می باشد عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی در نور سافر عن اخبار القرن العاشر گفته و فی یوم الاحد وقت العصر الثامن و العشرین من شهر شعبان سنة اثنتین بعد تسعمائة توفی الشیخ العلامة الرحلة الحافظ ابو عبد اللّه شمس الدین محمد بن عبد الرحمن بن محمد بن أبی بکر بن عثمان بن محمّد السخاوی الاصل القاهری الشافعی بالمدینة الشریفة حال مجاورته الاخیرة بها و عمره احدی و سبعون سنة و صلی علیه بعد صلاة الصبح یوم الاثنین ثانی تاریخه بالروضة الشریفة و وقف بنعشه تجاه الحجرة الشریفة و دفن بالبقیع بجوار مشهد الامام مالک و کانت جنازته حافلة و لم یخلف بعده مثله فی مجموع فنونه و کانت ولادته فی ربیع الاوّل سنة احدی و ثلثین و ثمانمائة و حفظ القرآن العظیم و هو صغیر وجوده ثم حفظ المنهاج الاصلی و الفیة ابن مالک و النخبة و الفیة العراقی و شرح النخبة و غالب الشاطبیة و مقدمة الساوی فی العروض و کلما انتهی حفظه لکتاب عرضه علی شیوخ عصره و برع فی الفقه و العربیّة و القراءات و غیرها و شارک فی الفرائض و الحساب و المیقات و اصول الفقه و التفسیر و غیرها و اما مقرواته و مسموعاته فکثیرة جد الانکاد تنحصر و اخذ عن جماعة لا یحصون حتی بلغت عدة من اخذ عنه زیادة عن اربعمائة نفس و اذن له غیر واحد بالافتاء و التدریس و الاملاء و سمع الکثیر من الحدیث علی شیخه امام الائمّة الشهاب ابن حجر و اقبل علیه بکلیّة اقبالا یزید علی الوصف حتی حمل عنه علما جما و اختص به کثیرا بحیث کان من اکثر الآخذین عنه و اعانه علی ذلک قرب منزله منه و کان لا یفوته ممّا یقرأ علیه الاّ النادر و قرأ علیه الاصطلاح بتمامه و سمع علیه جل کتبه کالالفیة و شرحها مرارا و علوم الحدیث الی الیسیر من اوائله لابن الصلاح و اکثر تصانیفه فی الرجال و غیرها کالتقریب و ثلاثة ارباع اصله و اللسان بتمامه و مشتبه النسبة و تخریج الزّاهر و تلخیص مسند الفردوس

ص:294

و المقدمة و امالیه الحلبیة و الدمشقیة و غالب فتح الباری و تخریج المصابیح و ابن الحاجب الاصلی و تعلیق التعلیق و مقدمة الاصابة و جملة یطول تعدادها و فی بعضه ما سمعه اکثر من مرة و لم یفارقه الی ان مات و اذن له فی الاقراء و الافادة و التصنیف و تدرب به فی معرفة العالی و النازل و الکشف عن التراجم و المتون و سائر الاصطلاح و غیر ذلک و جاب البلاد و جال وجد فی الرحلة و ارتحل الی حلب و دمشق و بیت المقدس و الخلیل و نابلس و الرحلة و حماة و بعلبک و حمص بحیث ان الّذی سمع عنهم یکونون قریب مائة نفر بل زاد عدد من اخذ عنه من الاعلی و الدون و المساوی علی الف و مائتین و الاماکن التی تحمل فیها من البلاد و القری علی الثمانین و اجتمع له من المرویات بالسماع و القراءة ممّا یفوق الوصف و هی تتنوع انواعا تنیف عن العشر حسب ما ذکره مستوفی فی ترجمته من تاریخه و اعلی ما عنده من المروی ما بینه و بین الرسول صلّی اللّه علیه و سلم بالسند المتماسک فیه عشرة انفس و اکثر منه و اصح ما بین شیوخه و بین النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فیه العدد المذکور و اتصلت له الکتب الستة و کذا حدیث کلّ من الشافعی و احمد و الدارمی بثمانیة وسائط و فی بعض الکتب الستة کابی داود من طریق آخر و ابواب فی النّسائی ما هو سبعة بتقدیم المهملة و اتصل له حدیث مالک و أبی حنیفة بتسعة بتقدیم المثناة و حج بعد وفاة شیخه ابن حجر مع والدیه و لقی جماعة من العلماء فاخذ عنهم کابی الفتح الاعزّ و البرهان الزمزمی و التقی ابن فهد و أبی السعادات بن ظهیرة و خلائق ثم زار المدینة الشریفة و رجع الی القاهرة ملازما للسماع و القراءة و التخریج و الاستفادة من الشیوخ و الاقراء من غیر فتور عن ذلک و لم یزل یجتهد فی السماع و یرحل الی الاقطار حتی وصل الی ما وصل إلیه و حضه بعض شیوخه علی عقد مجلس الاملاء فامتثل اشارته فاملاء حتی اکمل تسعة و خمسین مجلسا ثم توجه الی الحج فی سنة سبعین فحج و جاور و حدث هناک باشیاء من تصانیفه و غیرها و اقرأ الفیة الحدیث تقسیما و غالب شرحها لناظمها و النخبة و شرحها و املا مجالس بالمسجد الحرام و لمّا رجع الی القاهرة شرع فی املاء تکملة تخریج شیخه للاذکار ثم أملی تخریج اربعی النووی ثم غیرها بحیث بلغت مجالس الاملاء ستمائة مجلس فاکثر و کذا حج فی سنة خمس و ثمانین و جاور سنة ست ثم سنة سبع و اقام منها ثلثة اشهر بالمدینة النبویة ثم فی سنة اثنتین و تسعین و جاور سنة ثلث ثم سنة اربع ثم فی سنة ست و تسعین و جاور الی اثناء سنة ثمانون فتوجه الی المدینة النبویة فاقام بها شهرا و صام رمضان ثم عاد فی شوالها الی مکة فمکث بها

ص:295

ما شاء اللّه ثم رجع الی المدینة و جاور بها الی ان مات و حمل الناس من اهلهما و القادمین علیهما عنه الکثیر جدا روایة و درایة و حصلوا من تصانیفه مع ملازمة الناس فی منزله للقراءة درایة و روایة فی تصانیفه و غیرها بحیث ختم علیه ما یفوق الوصف من ذلک و اخذ عنه من الخلائق ما لا یحصی کثرة و شرع فی التصنیف و التخریج قبل الخمسین و هلم جرا و تصانیفه إلیها النهایة فی الشهادة له بمزید علوه و فخره و من تصانیفه فتح المغیث بشرح الفیة الحدیث و هو مع اختصاره فی مجلد ضخم و سبک المتن فیه علی وجه بدیع لا یعلم فی هذا الفن اجمع منه و لا اکثر تحقیقا لمن تدبره و توضیح له حاذی به المتن بدون الافصاح و المقاصد الحسنة فی بیان کثیر من الاحادیث المشتهرة علی الالسنة و هو کتاب جلیل لم یسبق الی مثله مفید فی بابه جدّا و القول البدیع فی الصلوات علی الحبیب الشفیع و هو فی غایة الحسن و الضوء اللامع لاهل القرن التاسع یکون ست مجلدات و عمدة المحتج فی حکم الشطرنج و المنهل العذب الروی فی ترجمة قطب الاولیاء النووی و الجواهر و الدرر فی ترجمة شیخ الاسلام بن حجر فی مجلد ضخم و ربما یکتب فی مجلدین و التاریخ المحیط و هو فی نحو ثلاثمائة ورقة علی حروف المعجم لا یعلم من سبقه إلیه و تلخیص تاریخ الیمن و منتقی من تاریخ مکة للقاسی و الفوائد الجلیة فی الاسماء النبویة و الفخر العلوی فی المولد النّبویّ و ارتقاء العرف بحب اقرباء الرسول و ذوی الشرف و الایناس بمناقب العباس و رجحان الکفة فی بیان اهل الصفة و الاصل الاصیل فی تحریم النقل من التوریة و الانجیل و القول المتین فی تحسین الظن بالمخلوقین و غیر ذلک و قرض اشیاء من تصانیفه غیر واحد من ائمة المذهب کالحافظ ابن حجر و الجلال المحلی و العلم البلقینی و الشرف المناوی و التقی الحصنی و العینی و الکافیاجی و تناقلها الناس الی کثیر من البلدان و القری و کتب الاکابر بعضها بخطوطهم حتی قال بعضهم ان لم تکن التصانیف هکذا فلا فائدة و کان شیخه شیخ الاسلام ابن حجر یحبه و یثنی علیه و ینوه بذکره و یعرف بعلو فخره و یرجحه علی سائر جماعته المنسوبین الی الحدیث و صناعته و کان من دعواته له قوله و اللّه المسئول ان یعینه علی الوصول الی الحصول حتی یتعجب السّابق من اللاحق و مما وصفه به بعض الحفاظ بعد کلام تقدم هو و اللّه بقیة من رایت من المشایخ و انا و جمیع طلبة الحدیث بالبلاد الشامیّة و البلد المصریة و سائر بلاد الاسلام عیال علیه و اللّه ما اعلم فی الوجود له نظیرا و قال غیره هو الان من الافراد فی علم الحدیث

ص:296

الحدیث الّذی اشتهر فیه فضله و لیس بعد شیخ الاسلام ابن حجر فیه مثله و قال غیره واسطة عقدها من انعقد الاجماع علی انه امسی کالجوهر الفرد و اصبح فی وجه الدهر کالغرة حتی صارت الغرر مع جواهره کالدرة بل جواد جوده شهد له جریانه بالسبق فی میدان الفرسان و حکم له بانه هو الفرع الّذی فاق اصله البدیع بالمعانی فلا حاجة للبیان اضاء هذا الشمس فاختفت منه الکواکب الدراری کیف لا و قد جاده الفیض بفتح الباری فهو نخبة العصر و الدهر و عین القلادة فی طبقة الجود لانه عین السخاء و زیادة فبدایته إلیها النهایة و منهاجه اوضح طرق الی الغایة و هو الخادم للسنة الشریفة و الحاوی لمحاسن الاصطلاح و النکت المنیفة فبهجته زهت بروضتها و روضته زهت ببهجتها و قال آخر هو الّذی انعقد علی تفرده بالحدیث النّبویّ الاجماع و انه فی کثرة اطلاعه و تحقیقه لفنونه بلغ ما لا یستطاع و دونت تصانیفه و اشتهرت و ثبت سیادته فی هذا الفنّ النفیس و تقررت و لم یخالف احد من العقلاء فی جلالته و وفور ثقته و دیانته و امانته بل صرحوا باجمعهم بانه هو المرجوع إلیه فی التعدیل و التجریح و التحسین و التصحیح بعد شیخه شیخ مشایخ الاسلام ابن حجر حامل رایة العلوم و الاثر و قال آخر لقد اجاد النقل من کلام اللّه و رسوله القدیم و الحدیث و سارت بفضله الرکبان و بالغت فی السیر الحثیث و مدحه آخر بهذه الابیات و هی یا سیدا اضحی فرید زمانه و دلیل ما

قد قلته الاجماع

تلقی عالما

یا من إذا ما قد اتاه ممرض یشکو لزال الضر و الاوجاع

و رأی بعد موته علی هیئة حسنة فقیل له ما فعل اللّه بک قال حاسبنی و غفر لی و حشر لی مع العلماء و ترجمته فی تاریخه ثلاث و عشرون ورقة قال الشیخ جار اللّه بن فهد رحمه اللّه عقب تلک الترجمة ان شیخنا صاحب الترجمة حقیق بما ذکره لنفسه من الاوصاف الحسنة و لقد و اللّه العظیم لم ار فی الحفاظ المتأخرین مثله و یعلم ذلک کل من اطلع علی مؤلفاته او شهده و هو عارف فقیه منصف فی تراجمه رحم اللّه جدی حیث قال فی ترجمته انه انفرد بفنه فطار اسمه فی الآفاق و کثرت مصنفاته فیه و فی غیره و طار صیته شرقا و غربا شاما و یمنا و لا اعلم الان من یعرف علوم الحدیث مثله و لا اکثر تصنیفا و لا احسن و لذلک اخذها عنه علماء الآفاق من المشایخ و الطلبة و الرفاق و له الید الطولی فی المعرفة بالعلل و اسماء الرجال و احوال الرواة و الجرح و التعدیل و إلیه

ص:297

یشار فی ذلک و لهذا قال بعض العلماء لم یات بعد الحافظ الذهبی احد سلک هذه المسالک غیره و لقد مات فن الحدیث من بعده و اسف الناس علی فقده و لم یخلف بعده مثله انتهی و ولی تدریس الحدیث فی مواضع متعددة و عرض علیه قضاء مصر فلم یقبله رحمه اللّه تعالی و فضل اللّه بن روزبهان شیرازی در شرح شمائل ترمذی گفته یقول الفقیر الی اللّه تعالی مؤلف هذا الشرح ابو الخیر فضل اللّه بن أبی محمّد بن روزبهان بن أبی محمّد فضل اللّه بن محمد بن اسماعیل بن علی الانصاری اصلا و تبارا الخنجی محتد الشیرازی مولد الاصبهانی دار المدنی موتا و اقبارا ان شاء اللّه تعالی اخبرنا بکتاب الشمائل من مؤلفات الامام الجامع لمجامع العلم و التقی الرافع لاعلام الحدیث بین الوری الناشر فی مجالس الحدیث انفاس العرف الشذی الامام أبی عیسی محمد بن عیسی بن سورة الترمذی رحمه اللّه تعالی قراءة منی علیه لبعضه و إجازة للباقی ان لم یکن سماعا الشیخ الامام الرحلة حافظ العصر مسند مصر الّذی تفرد فی زمانه بعلو الاسناد و رفعة الشأن حتی اذعن لجلالة قدره اجلة ائمة الدوران الشیخ الامام ابو الخیر محمّد بن عبد الرحمن السخاوی المصری فی المدینة الشریفة النبویة علی ساکنها افضل الصلوة و اکمل التحیّة و ذلک فی اواخر جمادی الآخرة سنة سبع و ثمانین و ثمان مائة بدار العثمانیین فی محاذاة باب السلام من ابواب الحرم المکرم زاده اللّه تشریفا و تعظیما و نیز در شرح شمائل گفته الشیخ الامام ابو الخیر محمد بن عبد الرحمن بن محمّد السخاوی المصری رحلة الزمان و حافظ العصر و نسیج وحده و فرید عصره فی شأنه لازم المشایخ و صاحب الشیخ الامام أبی الفضل احمد بن علی العسقلانی شهر بابن حجر رحمه اللّه تعالی سنین متطاولة و اثنی علیه الشیخ فی کتبه سیما فی کتاب الطبقات و کان له شان جلیل و من أراد الاطلاع علی حقائق احواله فلیراجع کتابنا المشهور بالحبل المتین فی إجازة الامین کان اصله من سخا و هی قصبة من اعمال بلاد مصر و المشهور من النسبة إلیه السخاوی بزیادة الالف لکن ذکر السمعانی فی کتاب الانساب ان النسبة إلیه السخوی بابدال الالف واوا قال هی قریة باسفل ارض مصر و المشهور بهذه النسبة ابو احمد زیاد بن معلی السخوی توفی بسخا انتهی و منها السخاوی القاری المشهور و کان ولادة شیخنا أبی الخیر محمد بن عبد الرحمن بالقاهرة المعزیة من البلاد المصریة و الشیخ نشأ بها فی الحارة البلقینیة و کان ینسب ابوه الی ملازمة الشیخ سراج الدین البلقینی رحمه اللّه و کان ولادته فی نیف و عشرین و ثمانمائة فلما نشأ الشیخ لازم المشایخ و سافر البلدان و جمع من اطراف

ص:298

علم الحدیث ما قل ان یجمع مثله فی زمانه و کان له مائة و عشرون شیخا فی صحیح البخاری و له تصانیف علی اربعمائة مجلد کما ذکر لی و حصل کثیر منها فی اجازته صاحبته بالمدینة الطیبة و لازمته درسا و افادة و قراءة علیه و سماعا منه و قرأت علیه جمیع الجامع الصحیح للامام أبی عبد اللّه محمد بن اسماعیل البخاری فی الروضة المطهرة النبویة بین القبر الشریف و المنبر الکریم علی ساکنها افضل الصلوة و التسلیم و قرأت علیه غیرة من الکتب و من الصحاح الستة و قرأت علیه بعضا من الشمائل و اجاز لی الباقی و کان الشیخ یرحل کلّ زمان الی الحجاز و یسکن بها سنین و یجاور فی الحرمین و یسمع الناس و یصنف التصانیف ثم یرجع الی مصر و ارتحل آخر عمره مع اهله الی الحجاز و استوطن الحرم الشریف مکة المکرمة زادها اللّه شرفا و تعظیما و عزا و تکریما و توفی بها فی نیف و تسعمائة رفع اللّه درجاته و زاد فی حسناته و عبد الغفار بن ابراهیم العکی العدثانی الشافعی در عجالة الراکب و بغیة الطالب گفته محمد بن عبد الرحمن بن محمد شمس الدین ابو الخیر السخاوی الاصل القاهری الشافعی نزیل الحرمین الشریفین الحافظ الکبیر العلم الشهیر خاتمة الحفاظ بلا نزاع ولد بربیع سنة 831 بالقاهرة و حفظ عدة من الکتب الی ان قال و بالجملة فهو امام جلیل القدر و خاتم حفاظ العصر توفی سنة 902 بالمدینة الشریفة و محمد بن علی الشوکانی الصنعانی در بدر طالع بمحاسن من بعد القرن السابع گفته محمد بن عبد الرحمن بن محمّد بن أبی بکر بن عثمان بن محمد بن شمس الدین السخاوی الاصل القاهری الشافعی ولد فی ربیع الاول سنة 831 و حفظ کثیرا من المختصرات و قرأ علی ابن خضر و الجمال بن هشام الحنبلی و صالح البلقینی و الشرف المناوی و الشمنی و ابن الهمام و ابن حجر و لازمه و انتفع به و تخرج به فی الحدیث و اقبل علی هذا الشأن بکلیته و تدرب فیه و سمع العالی و النازل و اخذ عن مشایخ عصره بمصر و نواحیها حتی بلغوا اربعمائة شیخ ثم حج و اخذ عن مشایخ مکة و المدینة ثم عاد الی وطنه و ارتحل الی الاسکندریة و القدس و الخلیل و دمیاط و دمشق و سائر جهات الشام و مصر و برع فی هذا الشأن و فاق الاقران و حفظ من الحدیث ما صار به منفردا عن اهل عصره ثم حج فی سنة 870 هو و اهله و اولاده و جاور و انتفع به اهل الحرمین ثم عاد الی القاهرة و املاء الحدیث علی ما کان علیه اکابر مشایخه و مشایخهم و انتفع به الناس ثم حج مرات و مجاورات و خرج لجماعة من شیوخه احادیث و جمع کتابا فی تراجم شیوخه فی ثلاث مجلدات سماه بغیة الراوی فیمن اخذ عنه السخاوی و فهرسه بروایاته فی ثلاث مجلدات کذلک و التذکرة فی مجلدات و تخریج اربعی النووی فی مجلد لطیف و تکملة

ص:299

تخریج ابن حجر للاذکار و تخریج احادیث العادلین لابی نعیم و فتح المغیث بشرح الفیة الحدیث فی مجلد ضخم و شرح التقریب للنووی فی مجلد و بلوغ الامل فی تلخیص کتاب الدارقطنی فی العلل و شرح الشمائل الترمذی فی مجلد و القول المفید فی ایضاح شرح العمدة لابن دقیق العید کتب منه الیسیر من اوله و له ذیل علی تاریخ المقریزی فی الحوادث من سنة خمس و اربعین و ثمان مائة الی راس القرن التاسع فی اربع مجلدات و الضوء اللامع لاهل القرن التاسع فی اربع مجلدات و الذیل علی تاریخ ابن حجر بقضاة مصر فی مجلد و الذیل علی طبقات القراء لابن الجزری فی مجلد و الذیل علی دول الاسلام للذهبی و الوفیات لاهل القرن الثامن و التاسع فی مجلدات سماه الشافی من الالم فی وفیات الامم و مصنف فی ترجمة النووی و آخر فی ترجمة ابن هشام و آخر فی ترجمة ابن الهمام و آخر فی ترجمة نفسه و التاریخ المحیط فی عدة مجلدات و القول المبنی فی ذم ابن عربی فی مجلد و قد افرد عدة مسائل بالتصنیف و قد ترجم لنفسه ترجمة مطولة فی مصنفه الضوء اللامع و عدد شیوخه و مقرواته و مصنفاته و ما مدحه به جماعة من شیوخه و بالجملة فهو من الأئمّة الاکابر حتی قال تلمیذه الشیخ جار اللّه فهذا فیما کتبه عقب ترجمة صاحب الترجمة نفسه فی الضوء اللامع ما نصه قال تلمیذه جار للّه بن فهذا المکّی ان شیخنا صاحب الترجمة حقیق بما ذکره لنفسه من الاوصاف الحسنة و لقد و اللّه العظیم لم ار فی الحفاظ المتأخرین مثله و یعلم ذلک من اطلع علی مؤلفاته او شاهده و هو عارف بفنه منصف فی تراجمه رحم اللّه جدی حیث قال فی ترجمته انه انفرد بفنه و طار اسمه فی الآفاق و کثرت مصنفاته فیه و فی غیره و کثیر منها طار شرقا و غربا شاما و یمنا و لا اعلم الان من یعرف علوم الحدیث مثله و لا اکثر تصنیفا و لا احسن و لذلک اخذ عنه علماء الآفاق من المشایخ و الطلبة و الرفاق و له الید الطولی فی معرفة اسماء الرجال و احوال الرواة و الجرح و التعدیل و إلیه یشار فی ذلک و لقد قال بعض العلماء لم یات بعد الحافظ الذهبی مثله سلک هذا المسلک و بعده مات فن الحدیث و اسف الناس علی فقده و لم یخلف بعده مثله و کانت وفاته فی مجاورته الاخیرة بالمدینة الشریفة فی عصر یوم الاحد سادس عشر شعبان سنة 903 انتهی ما ذکره ابن فهد و لو لم یکن لصاحب الترجمة من التصانیف الا الضوء اللامع لکان اعظم دلیل علی امامته فانه ترجم فیه لاهل الدیار الاسلامیة و سرد فی ترجمة کل احد محفوظاته و مقرواته و شیوخه و مصنفاته و احواله و مولده و وفاته علی نمط حسن و اسلوب لطیف ینبهر له من لدیه معرفة بهذا الشأن و یتعجب من احاطته بذلک وسعة

ص:300

دائرته فی الاطلاع علی احوال الناس فانه قد لا یعرف الرجل لا سیما فی دیارنا الیمنیّة جمیع مسموعات ابیه و ابنه او اخیه فضلا عن غیر ذلک و من قرن هذا الکتاب الذی جعله صاحب الترجمة لاهل القرن التاسع بالدرر الکامنة لشیخه ابن حجر فی اهل المائة الثامنة عرف فضل مصنف صاحب الترجمة علی مصنف شیخه بل وجد بینهما من التفاوت ما بین الثری و الثریّا و لعل العذر لابن حجر فی تقصیره عن تلمیذه فی هذا انه لم یعش فی المائة الثامنة الا سبع و عشرین سنة بخلاف صاحب الترجمة فانه عاش فی المائة التاسعة تسع و ستین سنة فهو شاهد لغالب اهله و ابن حجر لم یشاهد غالب اهل القرآن الثامن ثم ان صاحب الترجمة لم یتقید فی کتابه المذکور بمن مات فی القرن التاسع بل ترجم لجمیع من وجد فیه فمن عاش الی القرن العاشر و ابن حجر لم یترجم فی الدرر الاّ لمن مات فی القرن الثامن و لیت ان صاحب الترجمة صان ذلک الکتاب الفائق عن الوقیعة فی اکابر العلماء من اقرانه و لکن ربما کان له مقصد صالح و قد غلبت علیه محبة شیخه الحافظ ابن حجر فصار لا یخرج عن غالب اقواله کما غلبت علی ابن القیم محبة شیخه ابن تیمیة و علی الهیثمی محبة شیخه العراقی انتهی فهذا السخاوی جهبذهم الاجل*و ناقدهم الّذی صحح و اعلّ قد اثبت هذا الحدیث الّذی سار فی الآفاق سیر المثل*و قضی من طالبی الهدی کل و طرو امل* فلا یصدف عن اذعانه الاّ المولع بالخطاء و الخطل*و لا ینحرف عن ایقانه الاّ الموغل فی مهاوی العثار و الزّلل*و لا یروم ابطاله الاّ من فسدت نحیزته للخب و الوغل*و لا یصمد ایهانه الاّ من امتطی صهوة العته و الخبل

وجه صد و بیست و نهم

آنکه حسین بن علی الکاشفی المعروف بالواعظ البیهقی حدیث مدینة العلم را ثابت و متحقق دانسته چنانچه در روضة الشهدا در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته اما صفات حمیده و سمات پسندیده آن حضرت از قیاس فهم افزونست و از حیز ادراک وهم بیرون و شمه از حقیقت حال و حال حقیقت وی بر ضمائر صافیه عقلا و خواطر زاکیه عرفا و فضلا لائح و پیدا و واضح و هویداست بیت در شرح حسن او چه تصرف کند کسی مرآت آفتاب چه محتاج صیقلست

فضائل ذات ساطعة اللوامع و مفاخر صفات لامعة السواطع آن حضرت در همه اذهان و افکار کضوء النّهار و نور الاسفار قرار یافته پس ایراد و اثبات از مقوله تحصیل حاصل می نماید و الشمس تکبر عن حلی و عن حلل ابیات قدم نهاد قلم تا بقدر شرح کند ز وصف صورت مدحش ضیاء معنی را خرد گرفت عنانش کزین سخن بگذر

بماهتاب چه حاجت شب تجلی را

اما بحکم ما لا یدرک کله لا یترک کله دو سه کلمه از هر جا آورده می شود

ص:301

از جمله شرف نسب عالیش از خبر معتبر

علی منّی و انا منه معلومست و حسب ذاتیش از کلام میمنت انجام

انت منّی بمنزلة هارون من موسی محقق و مفهوم امّا علم او بر همه علمای عالم روشن شده و کیفیت دانش از نکته کامل

انا مدینة العلم و علیّ بابها مبین گشته حکیم ثنای فرماید بیت خوانده در دین و ملک مختارش

هم در علم و هم علمدارش

در شرح تعرف آورده که علی بن أبی طالب را سخنانست که کسی پیش از وی نگفته و بعد از وی نیز کسی مثل آن نیاورده تا بدانجا که روزی بمنبر برآمده بود و گفت

سلونی عمّا دون العرش یعنی پرسید از من ماورای عرش هر چه می پرسید پس بدرستی که در میان دو پهلوی من علم های بسیارست و این از برکت لعاب رسول خدای است صلّی اللّه علیه و سلم در دهان من و این آن چیزیست که زقه کرده است مرا حضرت رسول اللّه بخدای که جان من در قبضه قدرت اوست که اگر فرمان رسد مر توریت و انجیل را که سخن گویند هر آینه من وساده وضع کنم و بر ان نشسته خبر دهم بدانچه در ان هر دو کتابست و آن هر دو کتاب مرا تصدیق نمایند و شک نیست در ان که این علوم در مکتب ادب از ادیب لبیب و علمک ما لم تکن تعلم در آموخته بود چنانچه فرمود که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هزار باب از علم در من آموخت که از هر بابی هزار باب دیگر بر من منکشف شد درین باب شیخ فرید عطار رحمه اللّه فرماید فردیات نبی در گوش او یک علم در داد و زان اندر دلش صد علم بکشاد چو شهر

علم دین پیغمبر آمد

فهذا الکاشفی صاحب روضة الشهداء*المعروف بالفضل بین الکبراء النجداء*قد اثبت هذا الحدیث الکاشف المزیح للاصداء*فالممتری فی شانه نازح عن الاذعان للاهتداء*و المرتاب فی امره عار عن الرشد و الاهتداء*و الطاعن فیه سالک سبیل العسف و الاعتداء*و القادح فیه هائم من الغیّ فی قاصیة البیداء و محتجب نماند که کتاب روضة الشهدا نهایت مشهور و مقبول می باشد و علمای اهل سنت آن را بتراجم عدیده مترجم نموده اند مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی در کشف الظنون گفته روضة الشهداء فارسی لحسین بن علی الکاشفی المعروف بالواعظ البیهقی المتوفی سنة 910 عشر و تسعمائة و ترجمه الفضولی محمد بن سلیمان البغدادی المتوفی سنة 970 سبعین و تسعمائة و سماه حدیقة السعدا قال فیه اقتدیت بروضة الشهداء فی اصل التالیف و الحقت الفوائد من الکتب فکان کتابا مستقلا کما مر فی الحاء و ترجمه ایضا الجامی المصری المتوفی سنة و سماه سعادتنامه قال اقتفیت اثره غیر انی اوردت الایات و الاحادیث فی خلال الحکایات و زینته بالسجع و المقطعات من شعری و قواعد ترتیبه

ص:302

علی عشرة ابواب الاول فی ابتلاء بعض الانبیاء الثانی فی ابتلاء النبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و سلم الثالث فی وفاته الرابع فی احوال فاطمة الزهراء رضی اللّه تعالی عنها الخامس فی احوال علی ع رضی اللّه تعالی عنه السّادس فی احوال ابنه الحسن ع السّابع فی مناقب الحسین الثامن فی احوال مسلم بن عقیل التاسع فی شهادة الحسین رضی اللّه تعالی عنه العاشر علی فصلین الاول فی وقائع اهل البیت و الثانی فی عواقب امور القاتلین انتهی و قطب الدین محمد بن علاء الدین احمد النهر والی المکی الحنفی در کتاب الاعلام باعلام بیت اللّه الحرام گفته قلت و قد ادرکنا الباب الشریف مصفحا بالفضة و کان یختلس من فضته اوقات الغفلة من قل دینه و خفت یده الی ان انکشف سفل الباب الشریف عن خشب الباب و مسک مرارا من یفعل ذلک و حبسوا و بهدلوا فعرض ذلک علی الابواب الشریفة السلطانیة فی ایام المرحوم المقدس السلطان سلیمان خان اسکنه اللّه تعالی فرادیس الجنان فی سنة 961 فبرز الامر الشریف السلطانی بتصفیح الباب الشریف بالفضة الی ناظر الحرم الشریف المقیم بمکة فی منصب نظارة الحرم الشریف یومئذ و هو من فضلاء کتبة مصر احمد چلبی المقاطعجی صهر المرحوم محمد بن سلیمان دفتردار مصر إذ ذاک رحمه اللّه تعالی و کان له شعر لطیف بالترکی و ترجم بلسان الترکی کتاب روضة الشهداء مولانا جامی و ضمنه من لطائف النظم و النثر ما یستحسنه الطبع و من محاسن السجع ما یخف علی السّمع و هو کتاب مقبول متداول بین اللطفاء و کان وصوله الی مکة فی افتتاح سنة 958 الخ

وجه صد و سی ام

آنکه جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین أبی بکر السیوطی در قول جلی فی فضائل علی حدیث مدینة العلم را بطرق عدیده و الفاظ سدیده روایت نموده چنانچه گفته الحدیث السّادس عشر و

عنه أی علی کرم اللّه وجهه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها اخرجه ابو نعیم فی المعرفة الحدیث السّابع عشر

عن جابر ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب اخرجه الحاکم و تعقب الحدیث الثامن عشر عن ابن عباس انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه اخرجه الطبرانی و باید دانست که سیوطی در اول قول جلی گفته و بعد فهذه نبذة من قطرة من قطرات بحار زاخرة اوردت فیها یسیرا من المناقب الباهرة لسیّدنا علی کرم اللّه وجهه ملقبة بالقول الجلی فی فضائل علیّ و ضمنتها اربعین حدیثا مختصرة متبعة بالغرو لمخرجیها و بعض غریب

ص:303

الفاظها و مشکل معانیها و اللّه أسأل ان یتحفنی بالقبول و ان یرزقنی ببرکة الاستمساک بحب آل البیت اشرف مامول ازین عبارت ظاهرست که سیوطی در قول جلی احادیثی وارد کرده است که نبذه از قطره از قطرات بحار زاخره و شیء یسیر از مناقب باهره جناب امیر المؤمنین علیه السلام می باشد و سیوطی از خداوند عالم مسئلت می کند که او را بقبول ان اتحاف فرماید و ببرکت استمساک بحب اهلبیت اشرف مامول رزق نماید پس بحمد اللّه تعالی بحسب افاده سیوطی بصراحت ثابت و محقق شد که حدیث مدینة العلم از مناقب باهره جناب امیر المؤمنین علیه السلام می باشد و سیوطی بجمع آن و امثال آن از خداوند عالم مسئلت اتحاف بقبول می نماید و هذا ممّا یکسر ظهر الجاحد الخدوع الغرور*و یسوق إلیه رغما ینادی له بالویل و الثبور و مخفی نماند که قول جلی از مشاهیر کتب فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام و نهایت مشهور و معروف نزد علمای اعلام سنیه است خود مخاطب در رساله اصول حدیث گفته احادیث مناقب و مثالب را علم المناقب گویند درین باب نیز تصانیف متعدده و متنوعه واقع شده و بعضی محدثین بالخصوص مناقب بعضی از آل و اصحاب را جد نوشته اند برای غرضی که متعلق شد بآن مثل مناقب قریش و مناقب الانصار و مناقب العشرة المبشرة که تصنیف محب طبریست مسمی بریاض النضرة فی مناقب العشرة و ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی و حلیة الکمیت فی مناقب اهل البیت و الدیباج فی مناقب الازواج و کتب بسیار در مناقب خلفاء راشدین مصنف شده و بالتخصیص القول الصواب فی مناقب امیر المؤمنین عمر بن الخطاب و القول الجلی فی مناقب امیر المؤمنین علی ع است و نسائی در مناقب امیر المؤمنین علی رض رساله دراز نوشته و نواصب شام بجهة فرط تعصب و عداوت او را در دمشق برین عمل شهید ساختند رحمة اللّه علیه و مولوی صدیق حسن خان معاصر در حطه فی ذکر الصحاح الستة بتعریب این عبارت گفته و احادیث المناقب و المثالب تسمّی علم المناقب و فیها ایضا تصانیف عدیدة متنوعة و قد افرز بعض المحدثین مناقب بعضهم عن بعض سیما مناقب الآل و الاصحاب لغرض تعلق به کمناقب قریش و مناقب الانصار و مناقب العشرة المبشرة المسماة بالریاض النضرة فی مناقب العشرة للمحب الطبری و ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی و حلیة الکمیت فی مناقب اهل البیت و الدیباج فی مناقب الازواج و صنفت کتب کثیرة فی مناقب الخلفاء الراشدین کالقول الصواب فی مناقب عمر بن الخطاب و القول الجلی فی مناقب علی و للنسائی رسالة طویلة الذیل فی مناقبه کرم اللّه وجهه و علیها نال الشهادة فی دمشق من ایدی نواصب الشام لفرط تعصبهم و عداوتهم معه رضی اللّه عنه

ص:304

وجه صد و سی و یکم

آنکه سیوطی در جمع الجوامع این حدیث را بالفاظ مختلفه و تخریجات متعدده آورده چنانچه گفته

انا مدینة العلم و علی بابها و من أراد العلم فلیات الباب ک و تعقب عن جابر ک و تعقب و الخطیب عن ابن عباس و نیز در جمع الجوامع گفته

انا مدینة العلم و علی بابها

ابو نعیم فی المعرفة عن علی انا مدینة العلم و علی ع بابها و من أراد العلم فلیأته عن بابه طب عن ابن عباس

وجه صد

و سی و دوم

آنکه سیوطی در جامع صغیر من احادیث البشیر النذیر این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه گفته

انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب عن عد طب ک و کمال علو مرتبت و سمو منزلت و وثوق و استناد و اعتبار و اعتماد احادیث جامع صغیر از صدر ان واضح و لائحست حیث قال السیوطی فیه هذا کتاب اودعت فیه من الکلم النبویة الوفا و من الحکم المصطفویة صنوفا اقتصرت فیه علی الاحادیث الوجیزة و لخصت فیه من معادن الاثر ابریزه و بالغت فی تحریر التخریج فترکت القشر و اخذت اللباب و صنته عما تفرد به و ضاع او کذاب ففاق بذلک الکتب المؤلفة فی هذا النوع کالفائق و الشهاب و حوی من نفائس الصناعة الحدیثیة ما لم یودع قبله فی کتاب

وجه صد و سی و سوم

آنکه سیوطی در کتاب الدرر المنتثرة فی الاحادیث المشتهرة تایید تحسین این حدیث شریف فرموده چنانچه گفته

(حدیث) انا مدینة العلم و علیّ بابها الترمذی من حدیث علیّ و قال منکر و انکره البخاری ایضا و الحاکم فی مستدرکه من حدیث ابن عباس و قال صحیح قال الذهبی بل موضوع و قال ابو زرعة کم خلق افتضحوا فیه و قال یحیی بن معین لا اصل له و کذا قال ابو حاتم و یحیی بن سعید و قال الدارقطنی غیر ثابت و قال ابن دقیق العید لم یثبتوه و ذکره ابن الجوزی فی الموضوعات و قال الحافظ ابو سعید العلائی الصواب انه حسن باعتبار طرقه لا صحیح و لا ضعیف فضلا عن ان یکون موضوعا (قلت) و کذا قال شیخ الاسلام ابن حجر فی فتوی له و قد بسطت کلام العلائی و ابن حجر فی التعقبات التی لی علی الموضوعات انتهی

وجه صد و سی و چهارم

آنکه جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء تحسین این حدیث شریف نموده چنانچه در فصل فضائل امیر المؤمنین علیه السلام گفته

اخرج الترمذی و الحاکم عن علیّ قال قال رسول اللّه صلعم انا مدینة العلم و علی بابها هذا حدیث حسن علی الصواب لا صحیح کما قال الحاکم و لا موضوع کما قاله جماعة منهم ابن الجوزی و النووی و قد بینت حاله فی التعقیبات علی الموضوعات

وجه صد و سی و پنجم

آنکه سیوطی در کتاب النکت البدیعات علی الموضوعات حکم ابن الجوزی را

ص:305

در باب این حدیث باطل وانموده بتعقب آن در اثبات این حدیث شریف سعی جمیل فرموده چنانچه گفته

حدیث ت ک انا مدینة العلم و علی بابها آورده من حدیث علیّ و ابن عباس و جابر قلت حدیث علی اخرجه الترمذی و الحاکم و حدیث ابن عباس اخرجه الحاکم و الطبرانی و حدیث جابر اخرجه الحاکم و تعقب الحافظ ابو سعید العلائی علی ابن الجوزی فی هذا الحدیث بفصل طویل سقته فی الاصل و ملخصه ان قال هذا الحدیث حکم ابن الجوزی و غیره بوضعه و عندی فی ذلک نظر الی ان قال و الحاصل انّه ینتهی بطرقه الی درجة الحسن المحتج به و لا یکون ضعیفا فضلا عن ان یکون موضوعا و رایت فیه فتوی قدمت للحافظ ابن حجر فکتب علیها هذا الحدیث اخرجه الحاکم فی المستدرک و قال انه صحیح و خالفه ابن الجوزی فذکره فی الموضوعات و قال انه کذب و الصواب خلاف قولهما معا و انّ الحدیث من قسم الحسن لا یرتقی الی الصّحة و لا ینحط الی الکذب و بیان ذلک یستدعی طولا و لکن هذا هو المعتمد هذا لفظه بحروفه

وجه صد و سی

و ششم

آنکه سیوطی در لآلی مصنوعه بهر تانیب و تعییر جاحد عزیر زیاده تر طریق انهماک سپرده بنقل کلمات علمای اعلام و تسطیر افادات منقدین عظام ادله مبرمه و شواهد محکمه ثبوت و تحقق این حدیث بمعرض بیان آورده چنانچه بعد نقل حاصل قدح ابن الجوزی درین حدیث شریف گفته قلت حدیث علی اخرجه الترمذی و حدیث ابن عباس اخرجه الحاکم فی المستدرک ثنا ابو العباس محمد بن یعقوب ثنا محمد بن عبد الرحیم الهروی ثنا ابو الصلت عبد السلام بن صالح به قال و ثنا محمد بن احمد بن تمیم القنطری ثنا الحسین بن فهم ثنا محمد بن یحیی بن الضریس ثنا محمد بن جعفر الفیدی ثنا ابو معاویة به قال الحسین بن فهم و حدثناه ابو الصلت الهروی عن أبی معاویة قال الحاکم الحسین بن فهم ثقة مامون حافظ و ابو الصلت ثقة مامون و هذا حدیث صحیح الاسناد سمعت ابا العباس یقول سمعت العباس بن محمد الدوری یقول سالت ابن معین عن أبی الصلت فقال ثقة فقلت أ لیس قد حدث عن أبی معاویة انا

ص:306

مدینة العلم فقال قد حدث به محمد بن جعفر الفیدی و هو ثقة قال و سمعت احمد بن سهل امام اهل عصره ببخاری یقول سمعت صالح بن محمد بن حبیب الحافظ یقول و سئل عن أبی الصلت فقال دخل یحیی بن معین و نحن معه علیه فلما خرج قلت له ما تقول فیه فقال هو صدوق قلت انه یروی

حدیث انا مدینة العلم فقال قد رواه ذاک الفیدی کما رواه ابو الصلت انتهی ما فی المستدرک و فی تاریخ الخطیب قال الحسن بن علی بن مالک سالت یحیی بن معین عن أبی الصلت الهروی فقال ثقة صدوق الاّ انه یتشیع و قال ابراهیم بن عبد اللّه بن الجنید سالت یحیی بن معین عن أبی الصلت فقال قد سمع و ما اعرفه بالکذب قلت فحدیث الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال ما سمعت به قط و ما بلغنی الاّ عنه و قال عبد الخالق بن منصور سالت یحیی بن معین عن أبی الصلت فقال ما اعرفه قلت انه یروی

حدیث انا مدینة العلم فقال ما هذا الحدیث بشیء قال الخطیب احسب عبد الخالق سأل یحیی عن حال أبی الصلت قدیما و لم یکن یحیی إذ ذاک یعرفه ثم عرفه بعد فاجاب ابراهیم بن عبد اللّه بن الجنید عن حاله قال الخطیب فاما حدیث الاعمش فان ابا الصلت کان یرویه عن أبی معاویة عنه فانکره احمد بن حنبل و یحیی بن معین من حدیث أبی معاویة ثم بحث یحیی عنه فوجد غیر أبی الصلت قد رواه عن أبی معاویة قال القسم بن عبد الرحمن الانباری سالت یحیی عن هذا الحدیث فقال هو صحیح قال الخطیب أراد انه صحیح من حدیث أبی معاویة و لیس بباطل إذ قد رواه غیر واحد عنه قال عبّاس الدوری سمعت یحیی بن معین یوثق ابا الصلت عبد السلام بن صالح فقلت له انه

حدث عن أبی معاویة عن الاعمش انا مدینة العلم و علی بابها فقال ما تریدون و من هذا المسکین أ لیس قد حدث به جعفر الفیدی عن أبی معاویة

ص:307

و قال احمد بن محمّد بن القسم بن محرز سالت یحیی بن معین بن أبی الصلت عبد السلام بن صالح الهروی فقال لیس ممن یکذب فقیل له

فی حدیث أبی معاویة انا مدینة العلم فقال هو من حدیث أبی معاویة اخبرنی ابن نمیر قال حدث به ابو معاویة قدیما ثم کف عنه و کان ابو الصلت رجلا موسرا یطلب هذه الاحادیث و یکرم المشایخ و فکانوا یحدثونه بها و قال عبد المومن بن خلف النسفی سالت ابا علی صالح بن محمّد عن أبی الصلت الهروی فقال رایت یحیی بن معین یحسن القول فیه و رایته سئل عن الحدیث الّذی

روی عن أبی معاویة انا مدینة العلم و علی بابها فقال رواه ایضا الفیدی قلت ما اسمه قال محمد بن جعفر انتهی ما فی تاریخ الخطیب و قال الحافظ صلاح الدین العلائی و من خطه نقلت فی اجوبته عن الاحادیث الّتی تعقبها السراج القزوینی علی مصابیح البغوی و ادعی انها موضوعة

حدیث انا مدینة العلم و علیّ بابها قد ذکره ابو الفرج فی الموضوعات من طرق عدة و جزم ببطلان الکلّ و کذلک قال بعده جماعة منهم الذهبی فی المیزان و غیره و المشهور به روایة أبی الصلت عبد السّلام بن صالح الهروی عن أبی معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس مرفوعا و عبد السلام هذا تکلموا فیه کثیرا قال النّسائی أ لیس بثقة و قال الدارقطنی و ابن عدی متهم زاد الدارقطنی رافضی و قال ابو حاتم لم یکن عندی بصدوق و ضرب ابو زرعة علی حدیثه و مع ذلک فقد قال الحاکم ثنا الاصم ثنا عباس یعنی الدوری قال سالت یحیی بن معین عن أبی الصلت فقال ثقة فقلت أ لیس

قد حدث عن أبی معاویة حدیث انا مدینة العلم فقال حدث به محمّد بن جعفر الفیدی و هو ثقة عن أبی معاویة و کذلک روی صالح جزرة عن ابن معین ثم ساقه الحاکم من طریق محمد بن یحیی بن الضریس و هو ثقة حافظ عن محمّد بن جعفر الفیدی عن أبی معاویة قال العلائی فقد بریء ابو الصلت عبد السّلام من عهدته و ابو معاویة ثقة مامون من کبار الشیوخ و حفاظهم المتفق علیهم و قد تفرد به عن الاعمش فکان ما ذا و أی استحالة فی ان یقول النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم مثل هذا فی حق علی رضی اللّه عنه و لم یات کل من تکلم فی هذا الحدیث و جزم بوضعه بجواب عن هذه الروایات الصحیحة عن ابن معین و مع ذلک فله شاهد

رواه الترمذی فی جامعه عن اسماعیل بن موسی الفزاری عن محمد بن عمر بن الرومی عن شریک بن عبد اللّه عن سلمة بن کهیل عن سوید بن غفلة عن أبی عبد اللّه الصنابحی عن علی مرفوعا انا دار الحکمة و علی بابها و رواه ابو مسلم الکجی و غیره عن محمد بن عمران الرومی و هو ممّن روی عنه البخاری فی غیر الصحیح و قد وثقه ابن حبان و ضعفه ابو داود و قال ابو زرعة فیه لین و قال الترمذی

ص:308

بعد اخراج الحدیث هذا حدیث غریب و قد روی بعضهم هذا عن شریک و لم یذکر فیه الصنابحی و لا یعرف هذا عن احد من الثقات غیر شریک قال العلائی فقد بریء محمد بن الرومی من التفرد به و شریک هو بن عبد اللّه النخعی القاضی احتج به مسلم و علق له البخاری و وثقه یحیی بن معین و قال العجلی ثقة حسن الحدیث و قال عیسی بن یونس ما رایت احد قط اورع فی علمه من شریک فعلی هذا یکون تفرده حسنا فکیف إذا انضم الی حدیث أبی معاویة و لا یرد علیه روایة من اسقط منه الصنابحی لان سوید بن غفلة تابعی مخضرم ادرک الخلفاء الاربعة و سمع منهم فذکر الصنابحی فیه من المزید فی متصل الاسانید و لم یات ابو الفرج و لا غیره بعلة قادحة فی حدیث شریک سوی دعوی الوضع دفعا بالصدر انتهی کلام الحافظ صلاح الدین العلائی و سئل شیخ الاسلام ابو الفضل بن حجر عن هذا الحدیث فی فتیا فقال هذا الحدیث اخرجه الحاکم فی المستدرک و قال انه صحیح و خالفه ابو الفرج بن الجوزی فذکره فی الموضوعات و قال انّه کذب و الصواب خلاف قولهما معا و إن الحدیث من قسم الحسن لا یرتقی الی الصحة و لا ینحط الی الکذب و بیان ذلک یستدعی طولا و لکن هذا هو المعتمد فی ذلک انتهی و من خطه نقلت و ذکر فی اجوبته عن الاحادیث الّتی انتقدها السراج القزوینی علی المصابیح نحو ذلک و زادان الحاکم روی له شاهدا من حدیث جابر قال حدثنی ابو بکر محمّد بن علی الفقیه الشاشی القفال حدثنی النعمان بن هارون البلدی ثنا احمد بن عبد اللّه بن یزید الحرانی ثنا عبد الرزاق ثنا سفین الثوری عن عبد اللّه بن عثمان بن خثیم عن عبد الرحمن بن عثمان التیمی عن جابر مرفوعا به و قال فی لسان المیزان عقب ایراد الذهبی روایة جعفر بن محمّد عن أبی معاویة و قوله هذا موضوع ما نصه و هذا الحدیث له طرق کثیرة فی مستدرک الحاکم اقل احوالها ان یکون للحدیث اصل فلا ینبغی ان یطلق القول علیه بالوضع انتهی

وجه صد و سی و هفتم

آنکه سیوطی در قوت المنقذی علی جامع الترمذی در اثبات این حدیث شریف و ارغام انف جاحد عنیف سعی جمیل فرموده بنقل افادات اعلام منقدین مذهب خویش در تشیید و تسدید ان افزوده چنانچه گفته

حدثنا اسماعیل بن موسی حدثنا محمّد بن عمر الرومی حدثنا شریک عن سلمة بن کهیل عن سوید بن غفلة عن الصنابحی عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علی بابها هذا حدیث غریب منکر و روی بعضهم هذا الحدیث عن شریک و لم یذکروا فیه عن الصنابحی و لا یعرف هذا عن احد من الثقات غیر شریک و فی الباب عن ابن عباس هذا احد الاحادیث الّتی انتقدها الحافظ سراج الدین

ص:309

القزوینی علی المصابیح و زعم انه موضوع و قال الحافظ صلاح الدین العلائی فی اجوبته هذا الحدیث ذکره ابو الفرج بن الجوزی فی الموضوعات من طرق عدة و حکم ببطلان الکلّ و کذلک قال بعده جماعة منهم الذهبی فی المیزان و غیره و المشهور به روایة أبی الصلت عبد السلام بن صالح الهروی عن أبی معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس مرفوعا و عبد السلام هذا تکلموا فیه کثیرا قال النّسائی لیس بثقة و قال الدارقطنی و ابن عدی متهم زاد الدّارقطنی رافضی و قال ابو حاتم لم یکن عندی بصدوق و صوب ابو زرعة علی حدیثه و مع ذلک فقد قال الحاکم حدثنا الاصم حدثنا عباس یعنی الدوری قال سالت یحیی بن معین عن أبی الصلت فقال ثقة فقلت أ لیس

قد حدث عن أبی معاویة حدیث انا مدینة العلم فقال قد حدث به محمد بن جعفر الفیدی و هو ثقة عن أبی معاویة و کذلک روی صالح جزرة ایضا عن ابن معین ثم ساقه الحاکم من طریق محمّد بن یحیی بن الضریس و هو ثقة حافظ عن محمد بن جعفر الفیدی عن أبی معاویة و قال ابو الصلت احمد بن محمّد بن محرز سالت یحیی بن معین عن أبی الصلت فقال لیس ممن یکذب فقیل له

فی حدیث أبی معاویة انا مدینة العلم فقال هو من حدیث أبی معاویة اخبرنی ابن نمیر قال حدث به ابو معاویة قدیما ثم کف عنه و قال کان ابو الصلت رجلا موسرا یطلب هذه الاحادیث و یلزم المشایخ قلت فقد بریء ابو الصلت عبد السلام من عهدته و ابو معاویة ثقة مامون من کبار الشیوخ و حفاظهم المتفق علیهم و قد تفرد به عن الاعمش فکان ما ذا و أی استحالة فی ان یقول النبی صلّی اللّه علیه و سلم مثل هذا فی حق علی و لم یات کلّ من تکلم فی هذا الحدیث و جزم بوضعه بجواب عن هذه الروایات الصحیحة عن یحیی بن معین و مع ذلک فله شاهد رواه الترمذی من حدیث علی و رواه ابو مسلم الکجی و غیره عن محمّد بن عمر الرومی و هو ممن روی عنه البخاری فی غیر الصحیح و قد وثقه ابن حبان و ضعفه ابو داود و قال ابو زرعة فیه لین و قال الترمذی روی بعضهم هذا عن شریک و لم یذکروا فیه الصنابحی و لا یعرف هذا عن احد من الثقات غیر شریک فقد بری محمد بن الرومی من التفرد و شریک هو ابن عبد اللّه النخعی القاضی احتج به مسلم و علق له البخاری و وثقه یحیی بن معین و قال العجلی ثقة حسن الحدیث و قال عیسی بن یونس ما رایت احدا قط اورع فی علمه من شریک فعلی هذا یکون تفرده حسنا فکیف إذا انضم الی حدیث أبی معاویة المتقدم و لا یرد علیه روایة من اسقط منه الصنابحی لان سوید بن غفلة تابعی مخضرم ادرک الخلفاء الاربعة و سمع منهم فذکر الصنابحی فیه من المزید فی متصل الاسانید

ص:310

و لم یات ابو الفرج و لا غیره بعلة قادحة فی حدیث شریک سوی دعوی الوضع دفعا بالصدر انتهی کلام العلائی و

قال الحافظ ابن حجر فی اجوبته حدیث ابن عباس اخرجه ابن عبد البر فی کتاب الصحابة المسمّی بالاستیعاب و لفظه انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات من بابه و صححه الحاکم و اخرجه الطبرانی من حدیث ابن عباس بهذا اللفظ و رجاله رجال الصحیحی الاّ عبد السلام الهروی فانه ضعیف قاله فی جوابه فتیا رفعت إلیه فی هذا الحدیث

وجه صد و سی و هشتم

آنکه نیز سیوطی در جمع الجوامع تصحیح این حدیث شریف از اعاظم اسلاف خود نقل کرده طریق اتقان و ترصین آن سپرده و خود نیز جزم بصحت آن نموده جزم حبال شاحنین و جذم ایدی طاعنین بعمل آورده چنانچه گفته

قال الترمذی و ابن جریر معا ثنا اسماعیل بن موسی السری انا محمد بن عمر الرومی عن شریک عن سلمة بن کهیل عن سوید بن غفلة عن الصنابحی عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علی بابها حل قال الترمذی هذا حدیث غریب و فی نسخة منکر و روی بعضهم هذا الحدیث عن شریک و لم یذکروا فیه عن الصنابحی و لا نعرف هذا الحدیث عن احد من الثقات غیر شریک و فی الباب عن ابن عباس انتهی و قال ابن جریر هذا خبر عندنا صحیح و قد یجب ان یکون علی مذهب الآخرین سقیما غیر صحیح لعلتین احدهما انه خبر لا یعرف له مخرج عن علی عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم الا من هذا الوجه و الآخر ان سلمة بن کهیل عندهم ممن لا یثبت بنقله حجة و قد وافق علیّا فی روایة هذا الخبر عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم غیره حدثنی محمد بن اسماعیل الفزاری ثنا عبد السلام بن صالح الهروی

ثنا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد المدینة فلیأتها من بابها حدثنی ابراهیم بن موسی الرازی و لیس بالفراء ثنا ابو معاویة باسناده مثله هذا الشیخ لا اعرفه و لا سمعت منه غیر هذا الحدیث انتهی کلام ابن جریر و قد اورد ابن الجوزی فی الموضوعات حدیث علیّ و ابن عباس و اخرج ک و حدیث ابن عباس و قال صحیح الاسناد و روی خط فی تاریخه عن یحیی بن معین انه سئل عن حدیث ابن عباس فقال هو صحیح و قال عد فی حدیث ابن عباس انه موضوع و قال الحافظ صلاح الدین العلائی قد قال ببطلانه ایضا الذهبی فی المیزان و غیره و لم یاتوا فی ذلک بعلة قادحة سوی دعوی الوضع دفعا بالصدر و قال الحافظ ابن حجر فی لسانه هذا الحدیث له طرق کثیرة فی مستدرک الحاکم اقل احوالها ان یکون للحدیث اصل فلا ینبغی ان یطلق القول علیه بالوضع و قال فی فتوی له هذا الحدیث اخرجه ک فی المستدرک و قال انه

ص:311

صحیح و خالفه ابن الجوزی فذکره فی الموضوعات و قال انه کذب و الصواب خلاف قولیهما معا و انّ الحدیث من قسم الحسن لا یرتقی الی الصحة و لا ینحط الی الکذب و بیان ذلک یستدعی طولا و لکن هذا هو المعتمد فی ذلک انتهی و قد کنت اجیب بهذا الجواب دهرا الی ان وقفت علی تصحیح ابن جریر لحدیث علیّ فی تهذیب الاثار مع تصحیح ک لحدیث ابن عباس فاستخرت اللّه تعالی و جزمت بارتقاء الحدیث عن مرتبة الحسن الی مرتبة الصحة و اللّه اعلم

وجه صد و سی و نهم

آنکه سیوطی تصنیفی خاص در جمع طرق این حدیث شریف نموده کمال تبحر و تمهر و طول باع و وسعت اطلاع خویش بر مهره این شان واضح و ظاهر فرموده چنانچه در رساله فهرس مصنفات سیوطی زیر عنوان فن الحدیث و تعلیقاته مذکورست الکشف عن مجاوزة هذه الامة بعد الالف ثلج الفواد فی احادیث لبس السواد طرح السقط و نظم اللقط جزء یسمی شعلة نار الشمیط الفانید فی خلاوة الاسانید الدرة التاجیة فی الاسئلة الناجیة ما رواه الاساطین فی یوم المجیء الی السلاطین الاوج فی خبر عوج شرف الاضافة فی منصب الخلافة الرسالة السلطانیة اعذب المناهل فی

حدیث من قال انا عالم فهو جاهل احسن التسلیک فی حکم التشبیک منادمة الشموع فی ضوء الشموع جزء فی الخصیان الارج فی الفرج ضوء البدر فی احیاء لیلة عرفة و العیدین و نصف شعبان و لیلة القدر حسن السمت فی الصمت طوق الحمامة التطریف فی التصحیف نور الشقیق فی العقیق جزء

فی طرق حدیث انا مدینة العلم و علی بابها جزء فی طریق

حدیث طلب العلم فریضة علی کل مسلم الازدهار فیما عقده الشعراء من الاثار خادم النعل الشریف جزء فی الغالیة جزء فی طرق

حدیث من حفظ علی امتی اربعین حدیثا جزء فی طرق

حدیث اطلبوا الخیر عند حسان الوجوه اربعون حدیثا فی الطیلسان احیاء المیت بفضائل اهل البیت انتهی ما اردنا نقله فهذا السیوطی حافظهم الجهبذ النقاد*و بارعهم الفرد فی الجمع و الانتقاد*قد بذل مجهوده بالانفاد*و انفد سعیه بالجدّ و الاجتهاد*فی اثبات هذا الحدیث المشاد*الهادی بنوره الوقاد*فی اسفاره التی سارت بها الرکبان فی البلاد*و تصانیفه التی لا زالت شهرتها تنمو و تزداد*فیا للّه و لمعشر الحجاد*المنبرین بالتخاصم و اللداد*الموثرین و تیرة ذوی التهاتر و العناد*و الآخذین اخذ اهل الختل و الفساد*کیف یعمون عن الحق و قد وضحت اعلام الرشاد*و یعمهون فی الباطل و قد ظهرت آیات السّداد*و یرومون غوارب البغی للاقتعاد*و یصمدون کواذب الغی بالاشتداد*و یترکون

ص:312

لقم الصواب المستجاد*و یهجرون نهج الصدق و هو خیر الجواد*لقد صدق ربّ العباد وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ و مخفی نماند که جلال الدین سیوطی از اکابر محدثین و اعاظم مجتهدین و سباق ماهرین و حذاق کاملین و حفاظ مشاهیر و ثقات نحاریر قومست و غوالی محاسن و عوالی مناقب و نفائس محامد و جلائل مدائح او بر متتبع کلمات این حضرات ظاهر و باهر شیخ عبد الوهاب بن احمد شعرانی در لواقح الانوار فی طبقات السادة الاخیار که سه نسخه آن بخط عرب که یکی از آن محشیست بخط میرزا محمد بن معتمدخان بدخشی بعنایت جلیلۀ پروردگار پیش این خاکسار حاضرست گفته و منهم شیخنا و قدوتنا الی اللّه تعالی الشیخ جلال الدین السیوطی رحمه اللّه تعالی و قد کان رضی اللّه تعالی عنه یقول قد اشاع الناس عنّی اننی ادعیت الاجتهاد المطلق کاحد الائمة الاربعة و ذلک باطل عنی انما مرادی بذلک المجتهد المنتسب فان الاجتهاد علی نوعین احدهما المجتهد المطلق المستقل و هذا النوع قد فقد من القرن الرابع و لم یتصور وجوده الان و لم یدعه احد بعد الامام الشافعی الا ابن جریر خاصة النوع الثانی المجتهد المطلق المنتسب و هذا هو المستمر الی ان تقوم الساعة و فی اصحاب الشافعی من هذا النوع کثیر کالمزنی و ابن شریح و القفال و ابن خزیمة و ابن الصباغ و امام الحرمین و ابن عبد السّلام و تلمیذه ابن دقیق العید و الشیخ تقی الدین السبکی و ولده عبد الوهاب فانه کتب مرة لنائب الشام انا مجتهد الدنیا علی الاطلاق لا یقدر احد یرد علی هذه الکلمة فکل هولاء مجتهدون منتسبون و کذلک القول فی اصحاب مالک کابن وهب و اضرابه بلغوا الاجتهاد المطلق قال الشیخ جلال الدین و مع ذلک فلم یخرج هولاء عن تبعیتهم لامامهم فمن انکر الاجتهاد مطلقا فهو جاهل انتهی فنزل یا اخی هذا علی ما ینقله عنه فی شان الاجتهاد مرتبا و قد کان الشیخ جلال الدین رحمه اللّه علی قدم السلف الصالح من العلماء العاملین و الاکابر من العارفین و کان رضی اللّه عنه له مکاشفات غریبة و خوارق و علوم جمة و مصنفات جیدة کثیرة الفوائد ارسل لی ورقة مع والدی باجازته لی بجمیع مرویاته و مؤلفاته ثم لما جئت الی مصر قبیل موته اجتمعت به مرة واحدة فقرأت علیه بعض احادیث من الکتب الستة و شیئا من المنهاج فی الفقه تبرکا ثم بعد شهر سمعت ناعیه ینعی موته فحضرت الصّلوة علیه و الشیخ احمد الاباریقی بالروضة عقیب صلاة الجمعة و فی سبیل المؤمنین عند الجامع الجدید بمصر العتیق رضی اللّه عنه و قد ذکر الشیخ عبد القادر الشاذلی بعض مناقبه فی جزء و ها انا ملخص لک عیونه

ص:313

فاقول و باللّه التوفیق کان الشیخ جلال الدین رحمه اللّه تعالی مجبولا علی الخصال الحمیدة الجمیلة من صفاء الباطن و سلامة السریرة و حسن الاعتقاد زاهدا ورعا مجتهدا فی العلم و العمل و لا یتردد الی احد من الامراء و الملوک و غیرهم مدة حیاته رضی اللّه تعالی عنه و کان رضی اللّه عنه یظهر کل ما انعم اللّه علیه من العلوم و الاخلاق و لا یکتم منها شیئا الا ما امر بکتمه عملا بقوله تعالی وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ و کان من لا یعرف قصده یقول فلان عنده دعوی عظیمة و سیاتی ما یشهد له اوائل خاتمة هذا الکتاب ان شاء اللّه تعالی و کان رضی اللّه عنه یفتی بتحریم الاشتغال بعلم المنطق و کتبه جماعة قال و هذه الواقعة من اول وقائعی الّتی قام علی الناس فیها و کان یقول ینبغی للمدرس ان یقرأ سورة تَبارَکَ اَلَّذِی بِیَدِهِ اَلْمُلْکُ و الاخلاص و المعوذتین و الفاتحة کلما یرید ان یقرأ و ینقل فعل ذلک عن شیخ الاسلام علم الدین صالح البلقینی رحمه اللّه و کان رضی اللّه عنه یقول اخذت علم الحدیث عن ستمائة نفس و قد نظمتهم فی ارجوزة قال و هم اربع طبقات الاولی من روی عن اصحاب الفخر ابن النجار و الشرف الدمیاطی و وزیرة و الحجار و سلیمان بن حمزة و أبی نصر بن الشیرازی و نحوهم الثانیة من یروی عن السراج البلقینی و الحافظ أبی الفضل العراقی و نحوهما و هی دون الّتی قبلها فی العلوّ الثالثة من یروی عن الشرف بن کویک و الجمال الجبلی و نحوهما و هی دون الثانیة الرابعة من یروی عن أبی زرعة العراقی و ابن الجزری و نحوهما و هی دون الّتی قبلها فی العلو و هذه لتکثیر العدة و لتکثیر المعجم و لم ار و عنهما شیئا لا فی الاملاء و لا فی التخریج و لا فی التالیف و صنف رحمه اللّه فی مکة لما حج و جاور کراسة علی نمط عنوان الشرف فی یوم واحد تحتوی علی نحو و معانی و بدیع و عروض و تاریخ و کان رضی اللّه عنه یقول لما حججت شربت ماء زمزم علی نیّة ان اکون فی الفقه کالسراج البلقینی و فی الحفظ للحدیث کالحافظ ابن حجر و کان رضی اللّه عنه یقول انقطع املاء الحدیث بالدیار المصریة بعد الحافظ ابن حجر عشرین سنة فابتدات فی املاء الحدیث فی مستهل سنة اثنتین و سبعین و ثمانمائة فی جامع ابن طولون قال و اول من أملی الحدیث فیه الربیع بن سلیمان صاحب الامام الشافعی قال و انّما اخترت الاملاء یوم الجمعة بعد الصّلوة اتباعا للحفاظ المتقدمین کالخطیب البغدادی و ابن السمعانی و ابن عساکر خلاف ما علیه العراقی و ولده و ابن حجر فانهم کانوا یملون یوم الثلثاء قال و کانت بدایة افتای سنة احدی و سبعین و ثمانمائة و خالفنی اهل عصری فی خمسین مسئلة فالقت فی کل مسئلة مؤلفا بینت فیه وجه الحق قال و لما بلغت رتبة الترجیح لم اخرج فی الافتاء

ص:314

عن ترجیح النووی و ان کان الراجح عندی خلافه و لما بلغت الی رتبة الاجتهاد المطلق لم اخرج فی الافتاء عن مذهب الامام الشافعی رضی اللّه عنه کما کان القفال یفتی بعد بلوغه درجة الاجتهاد فکان یفتی بمذهب الامام الشافعی لا باختیاره و یقول السائل انما سالنی عن مذهب الامام الشافعی لا ما عندی انا من العلم مع انی لم اختر شیئا خارجا عن المذهب الا یسیرا جدا و بقیّة ما اخترته هو من المذهب امّا قول آخر للشافعی قدیم او جدید او وجد فی المذهب لبعض اصحابه و کل ذلک راجع الی المذهب و لیس بخارج عنه و کتب الشیخ رضی اللّه عنه اربعمائة و ستون مؤلفا مذکورة فی کتاب فهرست کتبه من عشر مجلدات الی ما دونها و انتشرت مؤلفاته فی البلاد الحجازیّة و الشامیة و الحلبیة و بصری و الروم و بلاد التکرور و المغرب و الهند و الیمن و غیرها و کان رضی اللّه عنه یقول و مما انعم اللّه علیّ به هولاء الجماعة الّذین انتصبوا لعداوتی و آذونی و ذلک لیکون لی اسوة بالانبیاء و المرسلین و قد کان ابو الحسن الشاذلی یقول لما کان السابق فی علم اللّه عز و جل ما سیقال فی انبیائه و اصفیائه من الزور و البهتان قضی علی قوم بالشقاء فنسبوا له زوجة و ولدا و نسبوا الانبیاء الی السحر و الجنون حتی إذا ضاق ذرع الولیّ من کلام قیل فیه نادته هواتف الحق اما ترضی ان تکون لک اسوة بی و بانبیائی فیما نسب إلیهم و الیّ من البهتان فهناک یسکن قلب الولی فالحمد للّه ربّ العالمین و کان رضی اللّه عنه یقول قد رزقنی اللّه تعالی التبحر فی سبعة علوم التفسیر-و الحدیث-و الفقه-و النحو-و المعانی-و البیان و البدیع-علی طریقة العرب و البلغاء لا علی طریقة المتأخرین من العجم و اهل الفلسفة قال و دون هذه السبعة فی المعرفة اصول الفقه و الجدل و التصریف و الفرائض و الانشاء و الترسل و القراءات و الطب و الحساب و کان رضی اللّه عنه یقول قد بلغت مقام الکمال فی جمیع الات الاجتهاد المطلق المنتسب و صرحت بذلک تحدثا بنعمة اللّه تعالی لا فخرا بالدنیا و أیّ قدر للدنیا حتی یطلب تحصیلها بالفخر و قد ازف الرحیل و بدا الشیب و ذهب العمر و لو انی اردت ان اکتب فی کلّ مسالة مصنفا یحتوی علی ادلتها و تفاصیلها و فروعها لفعلت ذلک بفضل اللّه تعالی لا بحولی و لا قوتی و کان یقول قد استنکر جماعة بلوغی مرتبة الاجتهاد المطلق فی الفقه و الحدیث و العربیة لظنهم انفرادی بذلک بعد الائمّة المجتهدین و غاب عنهم انها کانت مجتمعة فی الشیخ تقی الدین السبکی رحمه اللّه تعالی و قبله جماعة اتصفوا بالاجتهاد المطلق لکن فی الفقه فقط و امّا الجامعون لفن هذه الثلثة علوم فقلیل

ص:315

و لم تجتمع فی احد بعد السبکی غیری قال و لا تظن ان من لازم المجتهد المطلق ان یکون مجتهدا فی الحدیث مجتهدا فی العربیة لانهم قد نصوا علی انّه لا یشترط فی الاجتهاد المطلق التبحر فی العربیة بل کان یکتفی فیها بالتوسط و نصوا فی الحدیث علی ما یؤدی الی مثل ذلک و الاجتهاد فی الحدیث هو المرتبة الّتی إذا بلغها الانسان سمی فی عرف المحدثین بالحافظ و قد وصف بالاجتهاد المطلق من لم یوصف بالحافظ کالشیخ أبی اسحاق الشیرازی و أبی نصر بن الصباغ و امام الحرمین و الغزالی و قد روی هولاء فی مؤلفاتهم احادیث احتجوا بها و هی منکرة نبه علیها ابن الصلاح و غیره کالنووی فعلم ان خفاء بعض الاحادیث لا یقدح فی مقام الاجتهاد إذ لیس من شرط المجتهد ان یحیط علما بکل حدیث فی الدنیا و قد علق الامام الشافعی رضی اللّه عنه الاخذ بعده باحادیث خفیت علیه علی صحتها بعده و قد صحت عند غیره بل قد وقع ذلک لاکابر الصحابة کعمر بن الخطاب فکان یقضی بما شاء ما یخالف الحدیث حتی یحدثونه بها فیرجع عن اقضیته قال و قد بلغ الشیخ ابو محمد الجوینی رتبة الاجتهاد المطلق و الف کتابه المحیط و التزم فیه الوقوف مع الحدیث و عدم التقید بالمذهب فوقع للامام البیهقی رضی اللّه عنه منه ثلثة اجزاء فی حیاة المصنف فتعقب فیها اوهاما حدیثیة و ارسل بذلک الی الجوینی من جملتها الشیخ اهل ان یجتهد و یتبحر و لکن یحتاج الی ثبوت الحدیث الذی احتج به فانه غیر ثابت فانظر کیف سلم له مرتبة الاجتهاد مع خفاء تلک الاحادیث علیه قال و قد کان السراج البلقینی مجتهدا مطلقا و کان من حفاظ الحدیث ایضا و وصفه تلمیذه الحافظ ابن حجر بالحفظ و ذکره فی طبقات الحفاظ و لکن لم یکن فی الرتبة العلیاء من التجریح و التعدیل بل کان معاصره الحافظ ابو الفضل العراقی احفظ منه و اجل فی الفن الحدیثی و النقد بکثیر و کانت عربیة البلقینی وسطی و اما بقیة من جاء من المجتهدین بعد السبکی الی الان فلم یکن فیهم من بلغ رتبة البلقینی فی الحدیث و اما قبل السبکی فاجتمع الاجتهاد فی الاحکام و الحدیث لخلق کثیر منهم ابن تیمیة و ابن دقیق العید و النووی و قبله ابو شامة و قبله ابن الصلاح و اما قبله من المتقدمین فکثیر جدا و اما الاجتهاد فی العربیة فلم یجئ بعد ابن هشام من یصلح لان یوصف به غیری الا ما بلغنی عن المعمار و قبله ابن هشام و خلائق کابی حیان و الآمدی و ابن الصائغ و ابن مالک قال و غالب الناس الان لا یعرفون الاجتهاد فی الحدیث و العربیة و انما یعرفون الاجتهاد فی الشریعة فقط و قد قال

ص:316

الامام الرازی فی المحصول ما نصه المعتبر فی الاجماع فی کل فنّ من کان من اهل الاجتهاد فی ذلک و ان لم یکونوا من اهل الاجتهاد فی غیره انتهی و الف الشیخ کتبا فی بیان شروط الاجتهاد المطلق منها ارشاد المهتدین الی نصرة المجتهدین و منها تیسیر الاجتهاد و بیان ماله من الاستمداد و منها الردّ علی من اخلد الی الارض و جهل ان الاجتهاد فی کل عصر فرض و اطال فی ذلک ثم قال ما العبرة فی مسائل الکلام بالمجتهد فی الکلام و فی مسائل الفقه بالمتمکن من الاجتهاد فی مسائل الفقه فلا عبرة باهل الکلام إذا تکلموا فی الفقه و لا باهل الفقه إذا تکلموا فی علم الکلام بل من تمکن فی الاجتهاد فی الفرائض دون المناسک یعتبر وفاقه و خلافه فی الفرائض دون المناسک قال ابو الحسن البصری لا یجوز التقلید فی اصول الفقه کما لا یجوز الاجتهاد فی اصول الدین و لا یکون کل مجتهد فیه مصیبا بل المصیب فیه واحد بخلاف الفقه فی الامرین قال و المخطی فی اصول الفقه غیر معذور بخلاف الفقه فانه معذور غیر معلوم فهذه ثلاث قواعد خالف فیها الفقه لان اصول الفقه ملحق باصول الدین و مطالبه قطعیة انتهی فانظر یا اخی الی کلام الامام و أبی الحسن کیف اطلقا الاجتهاد و المجتهد فی اصول الفقه و سائر الفنون ثم قال و یشکل علی هذه الاجتهادات الثلاث فاما الاجتهاد فی العربیة فهو ان محیط بنصوص ائمة الفن من سیبویه الی زمانه هذا و یحفظ غالب شعر العرب الّذین یحتج باشعارهم فی العربیة و لا یضر خفاء بعض ذلک علیه و لیس المراد حفظها عن ظهر قلب و انما المراد ان یکون له اطلاع علی دواوینهم بحیث یعرف محل الاستدلال بذلک من الکتب لا غیر و یکون مع ذلک محیطا بقواعد النحاة التی بنوا تصرفاتهم علیها غیر القواعد المذکورة فی واضحات الکتب فان تلک الاصول لهذه القواعد و هذا لا یعرفه الان الا متبحر فی الفنّ قال و قد الفت فی هذه القواعد کتابا یجمع اصول النحو علی مصطلح قواعد الفقه و اما الاجتهاد فی الحدیث فقال المنذری اقل مراتب الحافظ ان یکون الرجال الّذین یعرفهم و یعرف تراجمهم و بلدانهم و احوالهم اکثر من الّذین لا یعرفهم لیکون الحکم الغالب و اماما یحکی عن المتقدمین من قولهم کنا لا نعرف صاحب حدیث من لم یکتب عشرین الف حدیث فهو بحسب زمانهم و کان الحافظ ابن حجر یقول الشروط التی إذا اجتمعت فی الانسان سمی حافظا هی الشهرة بالطلب و الاخذ من افواه الرجال و المعرفة بالجرح و التعدیل

ص:317

بطبقات الرواة و مراتبهم و تمییز الصحیح من السقیم حتی یکون ما یستحضره من ذلک اکثر مما لا یستحضره مع استحفاظ الکثیر من المتون فهذه الشروط من جمعها فهو حافظ و کان الحافظ ابن حجر یحفظ ما یزید علی مائة الف حدیث و کان الشیخ عثمان الدیمی یحفظ عشرین الف حدیث قال و اما انا فاحفظ مائتی الف حدیث و لو وجدت اکثر لحفظته و لعله لا یوجد علی وجه الارض الان اکثر من ذلک و امّا الاجتهاد فی الفقه فقد ألفنا فیه کتبا و له رضی اللّه عنه سبع سؤالات اوردها علی علماء العصر و لم یجیبوا علیها و هی ما یقول علماء العصر المدعون للعلم و الفقه فی هذه الاسئلة الف باء تاء ثاء الی آخرها ما هذه الاسماء و ما مسماتها و هل هی اسماء اجناس او اسماء اعلام فان کان الاول فمن أی الاجناس هی و ان کان الثانی فهل هی شخصیة او جنسیة فان کان الاوّل فهل هی منقولة أم مرتجلة فان کان الاول فمم نقلت امن حروف أم افعال أم اسماء اعیان أم مصادر أم صفات و إن کانت جنسیة فهل هی من اعلام الأعیان أم من المعانی السؤال الثانی من وضع هذه الحروف و فی أیّ زمن وضعت و ما مستند واضعها هل هو العقل او النقل السؤال الثالث هل هذه الحروف مختصة باللغة العربیة أم هی عامة فی جمیع اللغات السؤال الرابع هل الالف و الهمزة مترادفان فان أم لا و علی الثانی فما الفرق و ایهما الاصل السؤال الخامس لم اجمع علماء اللغة و الفقه و غیرهم من المتکلمین علی المفردات علی الابتداء بحرف الهمزة و هذا منهم اتفاقی او لحکمة السؤال السادس کلمات ابجد هوز الی آخرها هل هی مهملة او مستعملة و ما عنی بها و ما اصلها و کیف نقلت الی المراد بها و ما ضبط الفاظها السؤال السابع ما حکمها فی الابتداء و الوقف و المنع و الصرف و التذکیر و التانیث و الاعراب و البناء و التلفظ و الرسم و عند التسمیة بها و ما حکمها شرعا عند نقشها علی ثوب او بساط او حائط او سقف و هل لها من الحرمة ما للحروف المجتمعة أ فمن اجاب عن هذه الاسئلة فهو من الرجال و الا فلا مزیة له عن الاطفال و من عجز عن معنی الف باء تاء ثاء فلا ینبغی له ان یقرر ابحاثا انتهی ما نقلته من خطه رحمه اللّه و کان الشیخ عز الدین الداؤدی یقول عانیت الشیخ و قد کتب فی یوم واحد ثلثة کراریس تالیفا و تحریرا و کان مع ذلک یملی الحدیث و یجیب عن المتعارض منه باجوبة حسنة من غیر تکلف و کان یقول ما اجبت قط عن مسألة الا و اعددت لها جوابا بین یدی اللّه عز و جل ان سئلت عنه و کان إذا عارضه احد فی اجوبة یردفها باجوبة غیره حتی یبهر العقول و غسل قبل موته عدة کتب لا یعلم اهل عصره لها نظیرا و سرق بعض

ص:318

المعاصرین له کتابا و نسبه لنفسه و لم یکن عند الشیخ غیره فالف کتابا فی ذلک سماه البارق فی قطع السّارق ثم قال و لعمری انّ المؤلف انّما یطلب اجره من اللّه تعالی فی تالیفه فکیف یطلب اجر ما لم یعمله و کان رضی اللّه عنه اعلم اهل زمانه بالفقه و الحدیث و فنونه حافظا متقنا یعرف غریب الفاظه و استنباط الاحکام و قد بیّض ابن حجر لعدة احادیث لا یعرف من خرجها و لا بین مراتبها فخرجها الشیخ و بین مراتبها من حسن و ضعیف و غیر ذلک و اخبرنی الشیخ سلیمان الصوفی الخضیری قال ارسل شیخ الاسلام الاوجاقی معی عدة احادیث بیض لها الحفاظ و لم یعرفوا مراتبها الی الشیخ جلال الدین و قلبت رواتها فردها الشیخ الی من لهم روایة عنه و بین مراتبها فذهب شیخ الاسلام إلیه و قبل یده و قال و اللّه ما کنت اظن انک تعرف شیئا من ذلک فاجعلنی فی حل فطال ما تغدیت و تعشیت بلحمک و دمک و اخبرنی الشیخ سلیمان ایضا قال بینما انا فی الخضیریة علی باب الامام الشافعی رضی اللّه عنه إذ رایت جماعة علیهم بیاض و علی روسهم غمامة من نور یقصدونی و من ناحیة الجبل فلما قربوا منی فاذا هم النبی صلّی اللّه علیه و سلم و اصحابه فقبلت یده فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم امض معنا الی الروضة فذهبت مع النبی صلّی اللّه علیه و سلم الی بیت الشیخ جلال الدین فخرج الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و قبل یده و سلّم علی اصحابه ثم ادخله الدار و جلس بین یدیه فصار الشیخ جلال الدین یسئل النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم عن بعض الاحادیث و هو یقول هات یا شیخ السنة انتهی و ذکر الشیخ عبد القادر الشاذلی رضی اللّه عنه عن الشیخ انه رای هذه الرؤیا بعینها و قال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلم هات یا شیخ الحدیث کما سیاتی و کان رضی اللّه عنه کثیرا ما یجب السائل علی البدیهة ثم یقول الذّهن خوان افتح الکتاب الفلانی وعد من الصفحة الفلانیة کذا و کذا سطرا تجد المسئلة انشاء اللّه تعالی کما قلت لک فیفتح الکتاب فیجد الامر کذلک و کان رضی اللّه عنه یقول بنجاة ابوی النبی صلی اللّه علیه و سلّم و انهما فی الجنّة و وافقه علی ذلک من اهل عصره الشیخ عثمان الدیمی و خالفه الحافظ السخاوی و صنف الشیخ جلال الدین فی ذلک ست مؤلفات و ذکر فیها من وافق علی ذلک من الحفاظ و کان رضی اللّه عنه یجتمع بالنبیّ صلّی اللّه علیه و سلم یقظة و اخبرنی الشیخ عبد القادر الشاذلی انه رای بخط الشیخ جلال الدین ورقة کتبها لبعض اصحابه حین سئله ان یقضی له حاجة عند السلطان الغوری فقال یا اخی انی اری النبیّ صلّی اللّه علیه یقظة و اخاف ان اجالس الغوری فیحجب عنی عقوبة و لکن انا اسال لک النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقلت له یا سیدی کم رایت النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم یقظة فقال

ص:319

بضعا و سبعین مرة قال و لقد الف الشیخ کتابا فی ذلک و سماه تنویر الحلک فی رویة النبی و الملک و ذکر من کان یجتمع بالنبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و بالملک فی الیقظة لا فی المنام من الاولیاء و الصحابة و العلماء و لم یذکر فیه شیئا مما ذکره فی هذه الورقة الّتی ذکرناها و کان رضی اللّه عنه یقول رایت النبی صلّی اللّه علیه و سلم یقظة فقال یا شیخ الحدیث فقلت یا رسول اللّه أ من اهل الجنة انا فقال نعم فقلت من غیر عذاب یسبق فقال صلّی اللّه علیه و سلم لک ذلک و کان الشیخ عطیّة الابناسی یقول قال لی الشیخ جلال الدین لما سالته یقضی لی حاجة عند السلطان یا عطیة انی اجتمع بالنبیّ صلی اللّه علیه و سلم یقظة و اخاف ان اجتمع به فیحجب عنی رویة النبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم قال له اکتم ذلک عنی و لا تخبر به الا بعد موتی قال الشیخ قاسم المکی الامام بمقام الامام الشافعی رضی اللّه عنه و مراد من قال انه رای النبی صلی اللّه علیه و سلم یقظة انکشاف حجاب القلب و لیست کرؤیة احدنا صاحبه الان و اللّه اعلم بالحال و اخبرنی خادم الشیخ جلال الدین و کان اسمه محمد بن علی الحیازک قال لما وقعت فتنة الشیخ برهان الدین البقاعی فی انکاره علی سیدی عمر بن الفارض قال الشیخ جلال الدین قم بنا لزیارة الشیخ سیدی عمر و کان ذلک وقت القیلولة فزرناه و طلعنا للشیخ عبد اللّه الجیوشی فوق الجبل فوجدنا الظّلّ تحت حائط الزاویة نحو زراع فجلسنا ساعة فقال بزید نصلی فی مکة صلاة العصر بشرط ان تکتم ذلک علی حتی اموت فقلت له نعم و اخذ بیدی و قال لی غمض عینیک فغمضتهما فرمل بی نحو سبع و عشرین خطوة ثم قال لی افتح عینیک فاذا نحن بباب المعلّی فزرنا أمنا خدیجة و الفضیل بن عیاض و سفین بن عیینة و غیرهم ثم دخلنا الحرم فطفنا و شربنا من ماء زمزم و جلسنا خلف المقام حتی صلینا العصر و طفنا و شربنا من ماء زمزم ثم قال لی یا فلان لیس العجب من طی الارض لنا و انما العجب من کون احد من اهل مصر المجاورین لم یعرفنا ثم قال ان شئت تمضی معی و ان شئت تقیم حتی یاتی الحجاج فقلت بل اذهب مع سیدی فمشینا الی باب المعلی و قال لی غمض عینیک فغمضتهما فهرول بی سبع خطوات ثم قال لی افتح عینیک ففتحتهما فاذا نحن بالقرب من الجیوشی فنزلنا الی سیدی عمر فرکب الشیخ حمارته و ذهبنا الی جامع ابن طولون انتهی قلت رایت الشیخ مرة و معه مفاتیح کثیرة فاعطاها لی و قال هذه مفاتیح علومی فخذها لک و اخبرنی شیخنا الشیخ امین الدین الامام بجامع العمری قال سمعت الشیخ جلال الدین یقول فی سنة عشرة و تسعمائة اسمع منی هذا الکلام و لا تخبر بذلک احدا حتی اموت فقلت نعم فقال یدخل السلطان

ص:320

سلیم بن عثمان مصر عام افتتاح سنة ثلث و عشرین و تنقرض بیاضاتها من ذوی البیوت سنة ثلث و ثلثین فلا یصیر احد یسال اللّه تعالی شیئا فیجاب و تخرب خرابا وسطا سنة سبع و خمسین و یقف خراج غالب رزقها و تخرب خرابا اشد من ذلک سنة سبع و ستین قلت و سمعت انا هذا الکلام من الشیخ امین الدین الامام بجامع العمری سنة خروج السلطان الغوری لقتال السلطان سلیم فاخبرت بذلک بعض العلماء الذین کانوا ینکرون علی الشیخ جلال الدین فقال هذا امر لا یجوز تصدیقه فلما قتل الغوری و دخل عسکر السلطان سلیم افتتاح عام ثلث و عشرین و صاروا یحرقون ابواب بیوت الجراکسة و یقتلونهم و یسبون حریمهم فقال لی الشیخ امین الدین اذهب الی ذلک المنکر فقل له انظر صدق ما اخبر به الشیخ لم یخط یوما واحدا فقال بکل شیء فیه و هو یرعد هذا موافقة قدر فرددت جوابه علی الشیخ امین الدین فتبسم و قال و انشقاق القمر لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بقدر اللّه عز و جل و انما المعجزة فیه اجابة الحق سؤاله و الانتصار له و کذلک القول فی کرامات الاولیاء ثم قال یا سبحان اللّه و الحسد یؤدی الی هذا کلّه قلت و قد صدق الشیخ فی العلامة الثانیة و الثالثة ایضا و وقف غالب خراج رزق مصر فی سنة سبع و خمسین و بقی العلامة الرابعة و اللّه اعلم و اخبرنی الشیخ عبد القادر الشاذلی قال لما بلغ الشیخ جلال الدین اربعین سنة اخذ فی التجرد للعبادة و الانقطاع الی اللّه عز و جلّ و الاشتغال به سبحانه و تعالی صرفا و الاعراض عن الدنیا و اهلها حتی کانه لم یعرف احدا منهم و شرع فی تحریر مؤلفاته و ترک الافتاء و التدریس و اقام فی روضة مقیاس النیل فلم یتحول منها الی ان مات علیها و بلغنا انه لم یفتح طاقات بیته التی علی بحر النیل مدة سکناه و کانت الامراء و الأعیان یاتون الی زیارته و یعرضون علیه الاموال النفیسة فیردها و ارسل له السلطان الغوری خصیا و الف دینار فرد الالف و اخذ الخصی فاعتقه و جعله خادما فی الحجرة النبویة و قال لقاصده لا تعد ثانیا بهدیة قط فان اللّه تعالی اغنانا عن مثل ذلک و قالوا مرة ان بعض الاولیاء کان یتردد الی الملوک و الامراء فی حوائج الناس فقال اتباع السلف الصالح فی عدم ترددهم الی اسلم لدین المسلم و کذلک فی رد اموالهم علیهم و اخبرنی الشیخ امین الدین ان الشیخ جلال الدین طلع مرة للسلطان فابتیای فی حادثة و علی راسه الطیلسان فقال له السلطان انت مالکیّ حتی تلبس الطیلسان لظنه انه خاص بالمالکیة لکونه

ص:321

کان لا یطلع له بالطیلسان الا القاضی المالکی فقط فقال له هذه عادة حدثت قریبا و کان الطیلسان فی الزمان الماضی خاصا بالشافعی الی ایام الشیخ تقی الدین السبکی فطال بینهما الکلام فقال الشیخ للسلطان الطیلسان سنة فی کلّ مذهب لا یختص بالمالکیة فقال السلطان هذا تکبر و تجبر و بالغ فی النکیر فقال له الشیخ معاذ اللّه بل سنة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و لم او اخذ السلطان علی ذلک لکونه کان محذوفا فاعلی من بعض القضاة ثم انه تادب معه فی آخر المجلس و انصرف فلما کان بعد ایام مبلغ الشیخ ان امامه ابراهیم بن الکرکی قال له لیس الطیلسان سنة و لو کنت حاضرا عند قوله سنة لقلت له یعنی سنة الیهود فقال الشیخ بل هذا یکفر لردّه سنة ثابتة عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم ثم ان الشیخ جلال الدین صنف کتابا حافلا سماه الاحادیث الحسان فی فضل الطیلسان ثم ان السلطان مرض مرضا شدیدا اشرف فیه علی الموت و طلع له العلماء و غیرهم یهنّئونه بالسلامة فلم یطلع الشیخ إلیه فارسل له قاصده بطلبه فابی فاوقد ابن الکرکی علیه النار و قال هذا عاص للّه و لرسوله فی عدم اجابته و الی الامر قال الشیخ ان السلطان ارسل قاصده الی یخوفنی بامور یوقعها فی فقلت لقاصده قل له ان لک سلطانا نیف و عشرین سنة ما راینا منک سوء فان لم ترجع عنی و الا توجهت فیک لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یحکم بینی و بینک فسکت حتی طلع مشایخ الاسلام یهنئونه بالشهر فشکی لهم منی فی عدم الطلوع له لسلوکی طریق السلف فی ذلک فما منهم احد نصر الحقّ و لا قال ما یلزمه من ان عدم دخول العلماء علی الملوک سنة و لا قال هو سنة السلف الصّالح فعزلت نفسی من سائر الوظائف التی لهم علیها ولایة و الفت فی ذلک کتابا سمیته ما رواه الاساطین فی عدم المجیء الی السلاطین فلما بلغ السلطان ذلک شق علیه و ارسل الی امیر اخور کبیر و تمراز امیر کبیر و الامام الّذی یصلی بالسلطان بکلام طیب یطلبون منی الطلوع فلم اجبهم و ارسلت للسلطان رسالة سمیتها الرسالة السلطانیة فیها جملة من الاحادیث الواردة فی منع العلماء من التردد للسلاطین فلما قرأها علیه امیر کبیر قال السلطان و اللّه لو ان الشیخ بعد هذا الان اخذ عصی و ضربنی بها لاذعنت له و لم اقابله فساء ابن الکرکی ذلک و اخذ یعزی السلطان علیّ فرجع الی قوله الاول و صار یتوعدنی بالقتل فقال لی شیخ الاسلام الشافعی لا باس بان تتلافی خاطر السلطان بکلام طیب ترسله له علی لسان امیر کبیر فاننا نخاف علیک من السلطان فقلت انی متمسک

ص:322

بقوله صلّی اللّه علیه و سلم لا تزال طائفة من امّتی ظاهرین علی الحق حتی یأتی امر اللّه لا یضرهم من خذلهم ثم انی توجهت فیه الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فمرض بعد یومین و اشتد به المرض الی ان مات بعد ایام انتهی قلت و لمّا عمر السلطان الغوری مدرسته و قبته الزرقاء بعث الشیخ بمشیختها فلم یقبل فقال نرتب لک حوالی کل شهر فلم یقبل و کان یعتقده اعتقادا عظیما و لما قام علیه صوفیة الخانقاه البیبرسیة و کان قال لهم انکم لستم بصوفیة و انما الصوفی من تخلق باخلاق الاولیاء کما یشهد لذلک کتاب الحلیة لابی نعیم و رسالة القشیری و غیرهما من الکتب و من یاکل المعلوم بغیر تخلق باخلاقهم اکل حراما و لما اشتد الامر و سعوا فی قتله عند السلطان قال الشیخ ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اخبرنی انّی منصور علیهم و لم یتغیر منه شعرة واحدة ثم انّ جمیع من قام علی الشیخ حصل له مقت بین العباد و مات علی اسوء حال نسال اللّه العفو و قد رایت انا بعینی من صار ینصب علی من یبیع الدجاج و المأکل و یدخل بها بیته فلا یعود یخرج حتی یتعب صاحبها و ییأس من ثمنها و یاکلها حراما سحتا و بعضهم ابتلی بالانکار علی العلماء و الاولیاء حتی ظهرت علیه امارات الشقاء عند الموت من عقد لسانه عن الشهادتین و سواد وجهه و زرته عینیه نسال اللّه العافیة و لما اججوا النار علی الشیخ عند السلطان العادل و قالوا انه یحط علیک کثیرا فقال لئن رایته لاقطعنه قطعا قطعا فقال الشیخ ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اخبرنی انّ راسه یقطع فی یوم کذا و کذا فکان الامر کما قال لم یختلف یوما واحدا و صدق الشیخ قال الشیخ عبد القادر و امتحن الشیخ بمحن کثیرة و ما سمعته یوما واحدا یدعو علی من آذاه من الجسدة و لا قابله بکلمة سوء و انّما یقول حَسْبُنَا اَللّهُ وَ نِعْمَ اَلْوَکِیلُ و صنف فی ذلک کتابا سماه تاخیر الظلامة الی یوم القیامة و اخبرنی الشیخ بدر الدین ابن الطباخ نفع اللّه به قال لما قام صوفیة البیبرسیة علی الشیخ جلال الدین و صنف فیهم فسئلونی ان ارد علیه و نولف کتابا فشرعت تلک اللّیلة فیه و إذا بورقة نزلت فی حجری فی اللّیل مکتوب فیها عبدی یا مؤمن لا تؤذ احدا ممن حمل علم بینی فرجعت عن التالیف و علمت ان الشیخ جلال الدین محق و کان الشیخ تقی الدین الاوجاقی یحط علی الشیخ جلال الدین ثم اعترف بامره و استغفر فقال الامر للّه یعطی العلم لمن یشاء و لا تحجیر و لم یزل یعترف بفضل حتی مات و مناقب الشیخ کثیرة مشهورة و لو لم یکن له من الکرامات الا اقبال الناس علی کتابة سائر مؤلفاته و مطالعتها لکان فی ذلک کفایة لما اشتملت علیه من العلوم و المعارف

ص:323

فیما انفرد به من التالیف و لم یسبق إلیه کتاب المعانی الدقیقة فی ادراک الحقیقة و انموذج اللبیب فی خصائص الحبیب و کتاب تزیین الارائک فی ارسال نبینا الی الملائک و کتاب نشر العلمین فی احیاء الابوین و کتبا کثیرة تعلم من کتاب الفهرست مات رضی اللّه عنه فی سحر لیلة الجمعة تاسع عشر جمادی الاول سنة احدی عشر و تسعمائة و کان مرضه سبعة ایام بورم شدید فی ذراعه الیسار یقال انه خلط و انحدار و قد استکمل من العمر احدی و ستین سنة و عشرة اشهر و ثمانیة عشر یوما و دفن فی حوش توصون خارج باب القرافة و قبره بها ظاهر یزار و علیه قبّة نفعنا اللّه ببرکاته امین و مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن نیز بعض محامد سیوطی از کتب شعرانی نقل کرده حیث قال قال الامام عبد الوهاب بن احمد بن علی الشعرانی فی المیزان فی ذکر اجتماع الائمة المجتهدین برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و قد اشتهر عن کثیر من الاولیاء الذین هم دون الائمة المجتهدین فی المقام بیقین انهم کانوا یجتمعون برسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم کثیرا و یصدّقهم اهل عصرهم علی ذلک فمثل بجماعة منهم الشیخ جلال الدین السیوطی قال و رایت ورقة بخط الشیخ جلال الدین السیوطی عند احد اصحابه هو الشیخ عبد القادر الشاذلی مراسلة لشخص ساله فی شفاعة عند السلطان قاتیباری رحمه اللّه اعلم یا اخی انی قد اجتمعت برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم الی وقتی هذا خمسا و سبعین مرة یقظة و مشافهة و لولا خوفی من احتجابه صلّی اللّه علیه و آله و سلم عنی بسبب دخولی للولاة لطلعت القلعة و شفعت فیک عند السلطان و انی رجل من خدام حدیثه صلی اللّه علیه و آله و سلم و احتاج إلیه فی تصحیح الاحادیث التی ضعفها المحدثون من طریقهم و لا شک ان نفع ذلک ارجح من نفعک انت یا اخی انتهی قال و یؤید الشیخ جلال الدین فی ذلک ما ما اشتهر عن سیدی محمد بن زین المادح لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم انه کان یری رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم یقظة و مشافهة و لما حج کلمه من داخل القبر و لم یزل هذا مقامه حتی طلب منه شخص من النهراویة ان یشفع له عند حاکم البلد فلما دخل علیه اجلسه علی بساطه فانقطعت عنه الرویة فلم یزل یتطلب من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم الرؤیا حتی رئی، له من بعید فقال تطلب رؤیتی مع جلوسک علی بساط الظلمة لا سبیل لک الی ذلک فلم یبلغنا انه راه بعد ذلک حتی مات انتهی و قال فی کتابه الیواقیت و الجواهر فی بیان عقائد الاکابر قد اخبرنی الشیخ الصّالح عطیة الانباسی و الشیخ الصالح قاسم المغربی المقیم فی تربة الشافعی و القاضی زکریا الشافعی

ص:324

انهم سمعوا الشیخ جلال الدین السیوطی رحمه اللّه یقول رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم فی الیقظة بضعا و سبعین مرة و قلت له فی مرة منها هل انا من اهل الجنة یا رسول اللّه فقال نعم فقلت من غیر عذاب یسبق قال لک ذلک قال الشیخ عطیة و سالت الشیخ جلال الدین مرة ان یجتمع بالسلطان الغوری فی ضرورة وقعت لی فقال یا عطیّة انا اجتمع بالنبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلم یقظة و اخشی ان اجتمعت بالغوری ان یحتجب صلّی اللّه علیه و اله و سلم عنی ثم قال ان فلانا من الصحابة کانت الملائکة تسلم علیه فاکتوی فی جسده لضرورة فلم یر الملائکة بعد ذلک عقوبة له علی اکتوائه قال الشعرانی و قد الف الشیخ جلال الدین المذکور کتابا سماه تنویر الحلک فی امکان رویة النبی و الملک و ذکر فیه من کان یجتمع بالنبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلم و بالملائکة یقظة من الصحابة و الاولیاء و العلماء و لم یذکر عن نفسه شیئا مما ذکرناه عن هولاء الاشیاخ الثلاثة العدول و الثقات الّذین لا یتهمون فی مثل ذلک قلت وجه عدم ذکره ذلک عن نفسه ظاهر فانه انّما الّف الکتاب فی رد مخالفیه المنکرین علی من یدعی ذلک کالسخاوی و غیره من اهل عصره فلا یلائم ذکره عن نفسه هنالک و قال الشعرانی فی مشارق الانوار القدسیة فی بیان العهود المحمدیة نقلا عن شیخه علی الخواص رحمه اللّه و ممن بلغنا انه کان یجتمع بالنبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلم یقظة و مشافهة من السلف الشیخ ابو مدین المغزلی شیخ الجماعة فعدّ جماعة آخرهم الشیخ جلال الدین السیوطی قال کان یقول رایت النبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلم و اجتمعت به یقظة نیفا و سبعین مرة و قد قال لی بعض المنکرة علی السیوطی انه ذکر الشعرانی فی العهود المحمدیة ان شیخه علی الخواص رحمه اللّه قال للسیوطی یا شیخ بین العبد و هذا المقام کذا و کذا مقام فلیبین الشیخ لنا عشر مقامات منها فلم یستطع السیوطی بیانها قلت سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ و انّما فی العهود قوله و قد جاء شخص الی سیدی علی المرصفی و انا حاضر فقال یا سیدی قد وصلت الی مقام صرت اری رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم یقظة أی وقت شئت فقال له یا ولدی بین العبد و بین هذا المقام مائتا الف مقام و سبعة و اربعون الف مقام و مرادنا تتکلم لنا یا ولدی علی عشر مقامات منها فما دری ذلک المدعی ما یقول و افتضح فاعلم ذلک وَ اَللّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ انتهی و قد صدق السیوطی علی ذلک جمیع صوفیة عصره و الجامعون بین جمیع العلوم الظّاهرة و للعارف الباطنة کما یعلم من کتب الشعرانی غیر آحاد من اقرانه للتقشفة القشریة

ص:325

کالسخاوی و غیره ممن لا عبرة فیه بقوله و عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی در نور سافر عن اخبار القرن العاشر که نسخۀ اصل آن مزین بتصحیح و خط مصنف در کتب خانه حرم مدینۀ منوره زادها اللّه تکریما و تشریفا دیدم و التقاط تراجم عدیده از ان نمودم و در این ولا نسخۀ عتیقۀ آن بعنایت رب غافر بدست این عبد قاصر بعد مساعی بسیار افتاده می فرماید و فی یوم الجمعة وقت العصر تاسع عشر جمادی الاولی سنة احدی عشرة توفی الشیخ العلامة الحافظ ابو الفضل جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین أبی بکر بن محمّد بن أبی بکر بن عثمان بن محمّد بن محمد بن خضر بن ایوب بن محمد بن الشیخ الهمام الخضیری السیوطی المصری الشافعی و صلی علیه بجامع الافاریقی تحت القلعة و دفن بشر فی باب القرافة و مرض ثلثة ایام و الخضیری نسبة محلة الخضیریة ببغداد و وجد بخطه رحمه اللّه انه سمع من یثوبه انه سمع والده یذکر ان جده الاعلی کان اعجمیا او من الشرق فلا یبعد ان النسبة الی المحلة المذکورة و امه أم ولد ترکیّة و کان مولده بعد المغرب لیلة الاحد مستهل رجب سنة تسع و اربعین و ثمانمائة بالقاهرة و کان یلقب بابن الکتب لان اباه کان من اهل العلم و احتاج الی مطالعة کتاب فامر امه ان تاتیه بالکتاب من بین کتبه فذهبت لتاتی به ففاجأها المخاض و هی بین الکتب فوضعته ثم رسماه والده بعد الاسبوع عبد الرحمن و لقبه جلال الدین و کناه شیخه قاضی القضاة عز الدین احمد بن ابراهیم الکنانی لما عرض علیه و قال له ما کنیتک فقال لا کنیة لی فقال ابو الفضل و کتبه بخطه و توفی والده لیلة الاثنین خامس صفر سنة خمس و ستین و ثمان مائة و جعل الشیخ کمال الدین بن الهمام وصیّا علیه فلحظه بنظره و دعائه و ختم القرآن و سنه دون الثمان سنین ثم حفظ عمدة الاحکام و منهاج النووی و الفیة ابن مالک و منهاج البیضاوی و عرضها و هو دون البلوغ علی مشایخ عصره و احضره والده و عمره ثلاث سنین مجلس شیخ الاسلام بن حجر مرة واحدة و حضر و هو صغیر مجلس الشیخ المحدث زین الدین رضوان العقبی و درس الشیخ سراج الدین عمر الوردی ثم اشتغل بالعلم علی عدة مشایخ و حج سنة تسع و ستین و ثمان مائة و شرب من ماء زمزم لامور منها ان یصل فی الفقه الی رتبة الشیخ البلقینی و فی الحدیث الی رتبة الحافظ ابن حجر و وصلت مصنفاته نحو ستمائة مصنفا سوی ما رجع عنه و غسله و ولی المشیخة فی مواضع متعددة من القاهرة ثم انّه زهد فی جمیع ذلک و انقطع الی اللّه بالروضة و کانت له کرامات و عظم غالبها بعد وفاته و حکی الشیخ العلامة زکریا بن الشیخ العلامة محمّد المحلی الشافعی انه عرض له مهمّ فی بعض اوقاته قال فسالته ان یکتب الی بعض تلامذته بالوصیّة علی فامتنع و اطلعنی علی ورقة بخطه و فیها انه اجتمع

ص:326

بالنبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فی الیقظة مرات تزید علی سبعین مرة و قال له کلاما حاصله ان من کان بهذه المثابة لا یحتاج الی مدد و اعانة من احد رحمه اللّه و حکی عنه انه قال رایت فی المنام کانی بین یدی النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فذکرت له کتابا شرعت فی تالیفه فی الحدیث و هو جمع الجوامع فقلت له اقرأ علیکم شیئا منه فقال لی هات یا شیخ الحدیث قال هذه البشری عندی اعظم من الدّنیا بحذافیرها و من شعره مضمنا لمصراع من البردة و هو ما کتب به الی الحافظ السخاوی متحاملا علیه و معرضا به قل للسخاوی ان تعروک مشکلة علمی کبحر من الامواج ملتطم

و الحافظ الدیمی غیث الزمان فخذ غرفا من البحر او رشفا من الدیم

قال بعض الفضلاء و الحق ان کلا من الثلثة کان فردا فی فنه مع المشارکة فی غیره فالسخاوی و تفرد بمعرفة علل الحدیث و الدیمی بأسماء الرجال و السیوطی بحفظ المتن و اللّه اعلم و اسیوط مدینة فی غربی النیل من نواحی الصعید فی مستوی کثیرة الخیرات عجیبة المتترهات و عجائب عماراتها و سورها مما لا یذکر و لما صورت الدنیا المرشید لم یستحسن غیر کورة اسیوط لکثرة ما بها من الخیرات و المتترهات و من عجائبها انّ بها الف فدان ینثر ماءها فی جمیعها و ان کان لاستوی سطح ارضها و یصیر الماء فی اقطارها قاله القزوینی و ابو مهدی عیسی بن محمد المغربی الجعفری الثعالبی در کتاب مقالید الاسانید گفته هو الامام الحافظ ابو الفضل جلال الدین عبد الرحمن بن الکمال أبی بکر بن محمّد بن أبی بکر بن عثمان بن محمّد بن خضر بن ایوب بن محمّد السیوطی بتثلیث السین المهملة و یقال ایضا الاسیوطی بضم الهمزة و فتحها المصری الشافعی ولد بعد المغرب لیلة الاحد غرّة رجب سنة تسع و اربعین و ثمانمائة بالقاهرة و کان یلقب بابن الکتب لان اباه امر أمّه و کانت أم ولد له ان یاتیه بکتاب من بین الکتب فذهبت لتاتی به ففاجأها المخاض و هی بین الکتب فوضعته بینها و لقب والده جلال الدین و کنّا شیخه العز احمد بن ابراهیم الکنانی ابا الفضل و احضره والده و عمره ثلاث سنین مجلس شیخ الاسلام ابن حجر مرة واحدة و حج و شرب ماء زمزم علی ان یکون فی الحدیث کالحافظ ابن حجر و فی الفقه کالسراج البلقینی و تولی مشیخات کثیرة و زهد آخرا فی جمیعها و انقطع الی اللّه تعالی و کانت له کرامات و عظم غالبها بعد وفاته و ذکر زکریا بن محمّد المحلی الشافعی احد الفضلاء من تلامذته انّه اطلعه علی ورقة بخطه و فیها انه اجتمع بالنبیّ

ص:327

صلّی اللّه علیه و سلم فی الیقظة مرات تزید علی سبعین و حکی عنه انّه قال رایت فی المنام کأننی بین یدیه صلّی اللّه علیه و سلم فذکرت له کتابا شرعت فی تالیفه فی الحدیث و هو جمع الجوامع فقلت له اقرأ علیکم شیئا منه فقال لی هات یا شیخ الحدیث قال هذه البشری عندی اعظم من الدنیا بحذافیرها روی عن علم الدین صالح بن السّراج عمر بن البلقینی و أبی هریرة عبد الرحمن بن علی بن عمر الملقن و تقی الدین احمد بن محمد الشمنی و أبی بکر بن صدقة المناوی و أبی الفضل المرجانی و أبی العباس طریف الشاوی و تقی الدین بن فهد المکی و بالاجازة عن محمد بن المقبل الحلبی فی آخرین یجمعهم معجمه و له التصانیف الّتی عمّ نفعها و عظم فی نفوس ذوی الکمال وقعها و اغتبط بها الشادی و البادی و انتجع الی خصیب مرعاها الحاضر و البادی و قد افرد اسماءها فی جزء مرتبا لها علی الفنون و رادت فی العدّ علی خمسمائة سوی ما رجع عنه و غسله فمن عیونها غیر ما تقدم الدّر المنثور فی التفسیر بالماثور و ترجمان القرآن و الاتقان فی علم القرآن و لباب النقول فی اسباب النزول و التحبیر فی علوم التفسیر و حواشیه علی الکتب الستة و الموطا و مسند الشافعی و احمد و أبی حنیفة و زهر الخمائل علی الشمائل و المعجزات و الخصائص و شرح الصدور بشرح حال الموتی و القبور و البدور السافرة عن امور الآخرة و اللآلی المصنوعة فی الاخبار الموضوعة و مناهل الصفا فی تخریج احادیث الشفاء و عقود الزبرجد فی اعراب الحدیث و المسلسلات الکبری و تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی و لب اللباب فی تحریر الانساب و الدر النثیر فی اختصار نهایة ابن الاثیر و المزهر فی علوم اللغة خمسون نوعا علی نمط علوم الحدیث و شرح الفیة ابن مالک و النکت علی الالفیة و الکافیة و الشذور و الاشباه و النظائر فی النحو و قال لم اسبق إلیه و الاقتراح فی اصول النحو وجد له علی نمط اصول الفقه و التذکرة و تسمّی الفلک المشحون خمسون مجلدا و النقایة و شرحها اتمام الدرایة و طبقات الحفاظ و طبقات اللغویین و النحاة و تاریخ الخلفاء و حسن المحاضرة و معجم شیوخه و تزیین الصحیفة بمناقب الامام أبی حنیفة و تزیین الممالک بمناقب الامام مالک و غیر ذلک و من نظمه و کتب به الی السخاوی قل للسخاوی ان تعروک مشکلة علمی کبحر من الامواج ملتطم و الحافظ الدیمی غیث الزمان فخذ

غرفا من البحر او رشفا من الدیم

قال بعض الفضلاء و الحق ان کلا من الثلثة کان فردا فی فن مع المشارکة

ص:328

فی غیره فالسخاوی فی معرفة علل الحدیث و الدیمی فی اسماء الرجال و السیوطی فی حفظ المتون توفی عصر یوم الجمعة تاسع عشر جمادی الاولی سنة احدی عشرة و تسعمائة و من نظمه و قد آورده فی معجم شیوخه فی ترجمة طریف الشاوی و قال انه آخر من روی عن التنوخی للتنوخی فضیلةساقها حافظ الاثرقد روی عنه قبله الذهبی الّذی اشتهرو روی الشاوی آخراعنه شیخ و معتبرو قضی عام اربع و ثمانین بالقدربینه فی الوفاة و المذهبی الّذی غبرمائة ثم ستةو ثلثون تستطرفهو فی سابق و لاحق اعدده یدخرایّها البارع الّذی فی ذری العلم قد بهرو له ایضا لما بلغه موت شیخه ابن مقبل الحلبی فی عام سبعین بعدها سنةبعد ثمان المئین ما یحضر لم یبق فی العصر من یقال له اخبرکم و احد عن الفخر و محمد بن یوسف الشامی در سبل الهدی و الرّشاد در ذکر مصطلحات خود گفته او الشیخ فشیخنا حافظ الاسلام بقیة المجتهدین الاعلام جلال الدین ابو الفضل عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی رحمهم اللّه تعالی و عبد الرؤف بن تاج العارفین المناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر در اول کتاب گفته و بعد فهذا ما اشتدت إلیه حاجة المتفهم بل وکّل مدرس و معلم من شرح علی الجامع الصغیر للحافظ الکبیر الامام الجلال الشهیر ینثر جواهره و یبرز ضمائره و یفصح عن لغاته و یکشف القناع عن اشاراته الخ و ابو العباس احمد بن محمد بن احمد المقری المالکی در فتح المتعال فی مدح النعال گفته و قد رایت نسخة من کتاب ابن عساکر فی المثال علیها خط الحافظ السخاوی و جماعة ممن رووها و منهم مجدد المائة التاسعة و مقرب الفوائد الشاسعة الجلال السیوطی الخ و شیخ احمد قشاشی در سمط مجید فی سلاسل اهل التوحید گفته اخبرنی شیخنا الامام احمد بن علی الشناوی رحمه اللّه عن والده سیدی علی بن عبد القدوس الشناوی عن الشیخ عبد الوهاب بن احمد الشعرانی عن الشیخ شیخ الاسلام الحافظ الزاهد الجامع بین العلم و الدین السالک سبیل السادة الاقدمین أبی الفضل جلال الدین عبد الرحمن بن اکمل الدین أبی بکر السیوطی ثم القاهری رحمه اللّه انه قال فی جامع فتاویه المسمّی بالحاوی للفتاوی فی الفتاوی الحدیثیة منه فی المسئلة المترجمة باتحاف الفرقة برفع الخرقة ما نصه الخ و محتجب نماند که سیوطی شیخ الشیوخ والد مخاطب در شریعت و طریقت می باشد و شیخ آن مشایخ سبعه است که والد مخاطب باتصال سند خود بایشان حمد الهی بجا می آرد بلکه یکی از ان دو شیخ الاسلامست که سند این مشایخ سبعه بایشان منتهی می گردد و والد مخاطب و خود مخاطب او را بالقاب جلیله عظیمه و اوصاف جمیله فخیمه می ستایند و کمال جلالت مرتبت او را

ص:329

برملا می نمایند و ناهیک به عندهم فخرا زاهرا و شرفا باهرا شاه ولی اللّه در رساله الارشاد الی مهمات الاسناد و گفته فصل قد اتصل سندی و الحمد للّه بسبعة من المشایخ الجلة الکرام الائمّة القادة الاعلام من المشهورین بالحرمین المحترمین المجمع علی فضلهم من بین الخافقین الشیخ محمد بن العلاء البابلی و الشیخ عیسی المغربی الجعفری و الشیخ محمد بن محمّد بن سلیمان الردانی المغربی و الشیخ ابراهیم بن الحسن الکردی المدنی و الشیخ حسن بن علی العجیمی المکی و الشیخ احمد بن محمّد التجلی المکی و الشیخ عبد اللّه بن سالم البصری ثم المکی و لکل واحد منهم رسالة جمع هو فیها او جمع له فیها اسانیده المتنوعة فی علوم شتی اما البابلی فاجازنی لجمیع ما فی منتخب الاسانید الّذی جمعه الشیخ عیسی له شیخنا الثقة الامین ابو طاهر محمد بن ابراهیم الکردی عن ابیه عن مشایخه الثلثة الذین سردنا اسمائهم بعد ابیه کلّهم عن البابلی و امّا الشیخ عیسی فناولنی مقالید الاسانید تالیف شیخنا ابو طاهر و اجازنی لجمیع ما فیه ابو طاهر عن الاربعة المذکورین عنه امّا ابن سلیمان فاجازنی لجمیع ما فی صلة الخلف تالیفه شیخنا ابو طاهر مشافهة عن المصنف مکاتبة ح و اجازنی لجمیع ما فیه ولده محمد وفد اللّه عنه ح و اجازنی لجمیعه السید عمر ابن بنت الشیخ عبد اللّه بن سالم عن جده عنه و اما الکردی فاخبرنی بجمیع الامم تالیفه سماعا علیه ابو طاهر بقراءته علی ابیه المذکور و اما العجیمی فالف الشیخ تاج الدین الدهان رسالة بسیطة فیها اسانیده و اجازنی لجمیع ما رواه العجیمی ابو طاهر عنه و کان ابو طاهر قاری دروسه و اخص تلامذته و قرأ علیه الستة بکمالها ح سمعت من الشیخ تاج الدین القلعی الحنفی مفتی مکة اوائل الستة و شیئا من مسند الدارمی و موطا محمد و آثاره و اجازنی لسائرها و لجمیع ما تصح له روایته عن العجیمی امّا النخلی فله رسالة جمع فیها اسانیده اجازنی لها ابو طاهر عنه ح ناولنیها الشیخ عبد الرحمن النخلی ابن الشیخ احمد المذکور و اجازنی لها عن ابیه و امّا البصری فالف ولده الشیخ سالم رسالة اجازنی لها و لجمیع ما تصح له روایته السید عمر عن جده الشیخ عبد اللّه المذکور و سمعت عنه اوائل الکتب ح اجازنی ابو طاهر عنه و قد سمع منه ابو طاهر مسند الامام احمد بکماله عند قبر النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و قرأ علیه شمائل الترمذی بکماله الا حدیث سمر النساء فانه سمعه منه فصل سند هولاء المشایخ السبعة ینتهی الی الامامین الحافظین القدوتین الشهیرین بشیخ الاسلام زین الدین زکریا و الشیخ جلال الدین السیوطی اما البابلی فروی عن جماعة و منهم السالم السنهوری عن النجم الغیطی عن الزین زکریا و منهم سلیمان بن عبد الدائم البابلی عن الجمال یوسف بن زکریا عن والده الزین زکریا

ص:330

و منهم النور علی بن یحیی الزیادی عن الشهاب احمد بن محمّد الرملی عن الزین زکریا و منهم الشیخ محمد حجازی الواعظ عن الغیطی عن الزین زکریا و منهم البرهان اللقانی عن الشمس محمد بن احمد بن محمّد الرملی والده عن الزین زکریا و منهم احمد بن عیسی بن جمیل عن علی بن أبی بکر القرافی عن الجلال السیوطی و منهم ابو بکر بن اسماعیل عن ابراهیم بن عبد الرحمن العلقمی عن الجلال السیوطی و للبابلی مشایخ کثیرون غیر هولاء ینتهون الی ذینک الامامین و امّا الشیخ عیسی فروی عن جماعة منهم ابو الارشاد نور الدین علی بن محمد الاجهوری عن علی بن أبی بکر القرافی عن جلال السیوطی و منهم شهاب الدین احمد بن محمّد الشهیر الخفاجی عن البرهان ابراهیم بن أبی بکر العلقمی عن الجلال السیوطی و منهم ابو الحسن علی بن محمد البصری و هو غیر الاجهوری عن سالم السنهوری عن النجم الغیطی عن شیخ الاسلام زین زکریا و منهم الشیخ سلطان المزاحی عن الشیخ احمد بن خلیل السبکی عن النجم الغیطی عن الزین زکریا و امّا ابن سلیمان فروی عن جماعة منهم شیخ الاسلام ابو عثمان سعید بن ابراهیم الجزائری عرف بقدورة عن أبی عثمان سعید بن احمد المقبری عن الحافظ أبی الحسن علی بن هارون و أبی زید عبد الرحمن بن علی بن احمد العاصمی الشهیر بسفیان عن الشیخ الزین زکریا و هذا اسناد مغربی و منهم شیخه المعمر أبی مهدی السجستانی عن المنجور عن النجم الغیطی عن الزین زکریا و منهم ابو الارشاد علی بن محمّد الاجهوری و قاضی القضاة احمد بن محمّد الخفاجی کلاهما عن الشمس محمد بن احمد الرملی عن الشیخ زکریا و منهم السراج عمر الجامی الشیخ بدر الدین الکرخی و الشمس محمد بن احمد العلقمی جمیعا عن الزین زکریا و الجلال السیوطی و امّا الکردی فعن الشیخ احمد القشاشی و روی بالاجازة العامّة عن الشمس الرملی عن الزین زکریا و اکثر اخذه قراءة و سماعا و مشافهة عن الشیخ احمد الشناوی روی عن جماعة منهم ابوه علی بن عبد القدوس عن الشیخ احمد بن حجر المکی و الشیخ عبد الوهاب الشعراوی کلاهما عن الزین زکریا و عن الشیخ محمد بن أبی الحسن البکری عن والده عن الزین زکریا و عن الشمس محمد بن احمد الرملی عن والده عن الزین زکریا و عن الزین زکریا بلا واسطة و عن الشیخ حسین الدیحبی عن الجلال السیوطی و روی الکردی ایضا عن الشیخ سلطان بن احمد بن سلامة اخذ عن جماعة منهم الشیخ نور الدین علی الزیادی و شهاب الدین خلیل السبکی و سالم السنهوری و هو من اقران البابلی و اما العجیمی فله مشایخ کثیرون سماهم لی ابو طاهر و لنکتف منهم علی اشهرهم منهم القشاشی عن الشناوی عن والده عن الشعراوی عن زکریا و عن الشناوی عن الحسن الانجهی عن الجلال السیوطی و منهم البابلی و الشیخ عیسی المغربی و الامام زین العابدین بن عبد القادر الطبری

ص:331

و اما التخلی فروی عن جماعة منهم البابلی و عیسی و الکردی و قد ذکرنا اسانیدهم و منهم المنصور الطوخی المصری عن الشیخ سلطان المزاحی و منهم الشیخ محمد بن علان المکی عن جماعة من اهل مکة و غیرهم و اما البصری فمشایخه مشایخ النخلی و اکثر الاخذ عن البابلی و عیسی و ابن سلیمان و الکردی و قد سردنا اسانیدهم و نیز ولی اللّه در رساله انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه گفته سلسله صوفیه علما این فقیر صحبت داشته است با شیخ ابو طاهر و ازیشان علم حدیث اخذ کرده و خرقه صوفیه پوشیده و جانشین ایشان شده و در روایت علم حدیث و الباس خرقه صوفیه جزاه اللّه عنی و عن سائر مستفید به خیرا و شیخ ابو طاهر صحبت داشتند و علم حدیث اخذ کردند و خرقه پوشیدند از والد خود شیخ ابراهیم و جانشین پدر خود بودند و شیخ ابراهیم صحبت داشتند و خرقه پوشیدند و علم حدیث اخذ کردند و جانشین شدند از شیخ احمد قشاشی و وی صحبت داشت و خرقه پوشید و جانشین شد علم حدیث اخذ کرد از شیخ احمد شناوی و وی صحبت داشت و جانشین شد و خرقه پوشید و علم حدیث روایت کرد از والد خود شیخ علی بن عبد القدوس و هو صحب و اخذ و لبس من الشیخ عبد الوهاب الشعراوی و هو صحب و اخذ و لبس عن شیخه جلال الدین السیوطی و هو صحب و اخذ و لبس من شیخه کمال الدین محمد المعروف بابن امام الکاملیّة الخ و نیز شاه ولی اللّه در رساله انتباه گفته و این فقیر را ارتباط از جهت خرقه با شیخ ابو طاهر محمد بن ابراهیم الکردی واقعست و قد لبسها من ابیه و قد لبسها ابوه من ید شیخه الامام احمد القشاشی و له فی الخرقة القادریة طرق منها انّه لبسها من ید شیخه الشیخ احمد الشناوی بلباسه لها من ید ابیه علی بن عبد القدوس بلباسه لها من ید ابیه عبد القدوس بلباسه لها من ید الشیخ عبد الوهاب الشعراوی بلباسه لها من ید الحافظ جلال الدین السیوطی فی روضة مصر بلباسه لها من ید الشیخ کمال الدین محمّد المعروف بابن امام الکاملیة تجاه الکعبة المشرفة الخ و مخاطب وحید در رساله اصول حدیث گفته آخرا حضرت والد ماجد در مدینه منوره و در مکه معظمه از اجله مشایخ حرمین این علم باستیعاب و استقصا فرا گرفتند و بیشتر استفاده ایشان از جناب حضرت شیخ ابو طاهر مدنی قدس سره بود که یگانه عصر خود بودند درین باب رحمة اللّه علیه و علی اسلافه و مشایخه و از حسن انفاقات آنکه شیخ ابو طاهر قدس سره سند مسلسل دارند بصوفیان و عرفا تا شیخ زین الدین زکریا الانصاری و هو انه اخذ عن ابیه الشیخ ابراهیم الکردی و هو عن الشیخ احمد القشاشی و هو عن الشیخ احمد الشناوی و هو عن والده الشیخ عبد القدوس الشناوی و ایض عن الشیخ محمد بن أبی الحسن البکری و ایضا عن الشیخ محمد بن احمد الرملی و ایضا عن الشیخ عبد الرحمن بن عبد القادر بن فهد و هولاء کلهم من اجلة المشایخ العارفین باللّه و الشیخ عبد القدوس عن الشیخ ابن حجر المکّی و عن الشیخ عبد الوهاب الشعراوی و هما عن

ص:332

عن شیخ الاسلام زین الدین زکریا الانصاری و الشیخ محمد بن البکری عن والده العارف باللّه أبی الحسن البکری و هو عن الشیخ زین الدین زکریا و کذلک الشیخ محمد الرملی عن والده و عن الزین زکریا و اما الشیخ عبد الرحمن بن عبد القادر بن فهد فعن عمه جار اللّه بن فهد عن الشیخ جلال الدین السّیوطی و نیز شیخ ابو طاهر قدس سره از شیخ حسن عجیمی اخذ و استفاده نمودند و شیخ حسن عجیمی شاگرد شیخ عیسی مغربی شاگرد شیخ محمد بن العلاء البابلی شاگرد شیخ سالم سنهوریست و سالم سنهوری از شیخ نجم الدین غنیطی فرا گرفته و نجم الدین غنیطی از شیخ الاسلام زین الدین زکریا انصاری اخذ نموده و نیز شیخ عیسی مغربی بوسائط بسیار از شیخ جلال الدین سیوطی اخذ کرده و نیز حضرت شیخ ابو طاهر از شیخ احمد نخلی که اعلم عصر خود در مکه بودند اخذ کردند و شیخ احمد نخلی از شیخ سلطان مزاحی و ایشان از شهاب الدین خلیل سبکی و ایشان از شیخ محمد مقدسی و ایشان از شیخ زین الدین زکریا و نیز حضرت شیخ ابو طاهر از شیخ عبد اللّه بن سالم بصری اخذ نمودند و ایشان از اقران شیخ احمد نخلی بودند و از مشایخ شیخ احمد نخلی اخذ کردند و نیز شیخ ابو طاهر از شیخ محمد بن محمد بن محمد بن سلیمان مغربی بالجمله هر یک ازین عزیزان بدو واسطه یا سه واسطه بطرق کثیره و شجره ملتفه بشیخ زین الدین زکریا و شیخ جلال الدین السیوطی و شمس الدین سخاوی و عبد الحق سنباطی و سید کمال الدین محمد بن حمزة الحسینی می رسند و هر یکی ازین مذکورین مستند و حافظ وقت خود بودند و تصانیف اینها دائر و سائر و اسانید اینها در آفاق مشهور و معروفست انتهی کلام المخاطب

وجه صد و چهلم

آنکه نور الدین علی بن عبد اللّه السمهودی این حدیث شریف را روایت نموده و اثبات آن فرموده چنانچه در کتاب جواهر العقدین فی فضل الشرفین شرف العلم الجلی و النسب العلی که دو نسخه آن حین تحریر پیش نظر قاصر حاضرست گفته و قد اخرج ابن السمان عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه انّه سمع عمر یقول لعلیّ رضی اللّه عنهما و قد سئله عن شیء فاجابه نفرج عنه لا ابقانی اللّه بعدک یا علیّ قال الزین العراقی فی شرح التقریب فی ترجمة علی رضی اللّه عنه قال عمر رضی اللّه عنه اقضانا علیّ و کان یتعوذ من معضلة لیس لها أبو حسن انتهی و هذا التعوذ رواه الدارقطنی و غیره و لفظه اعوذ باللّه من معضلة لیس لها ابو حسن و فی روایة له عن أبی سعید الخدری قال قدمنا مع عمر مکة و معه علی بن أبی طالب فذکر له علی شیئا فقال عمر اعوذ باللّه ان اعیش فی قوم لست فیهم ابا حسن قالوا و انما لم یولّه شیئا من البعوث لانه کان یمسکه عنده لاخذ رأیه و مشاورته و اخرج الحافظ الذهبی عن عبد الملک بن أبی سلیمان قال ذکر لعطاء کان احد من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم افقه من علی قال لا و اللّه ما علمته قلت

ص:333

و هذا و اشباهه ممّا جاء فی فضیلة علی فی هذا الباب شاهد

لحدیث انا مدینة العلم و علیّ بابها رواه الامام احد فی الفضائل عن علی رضی اللّه عنه و الحاکم فی المناقب من مستدرکه و الطبرانی فی معجمة الکبیر و ابو الشیخ بن حیان فی السنة له و غیرهم کلهم عن ابن عباس مرفوعا به بزیادة فمن اتی العلم فلیات الباب

و رواه الترمذی من حدیث علیّ مرفوعا انا مدینة العلم و علی بابها و قال الترمذی عقب هذا انه منکر و کذا قال شیخه البخاری و قال الحاکم عقب الاوّل انه صحیح الاسناد و آورده ابن الجوزی مع الثانی فی الموضوعات و قال الحافظ ابو سعید العلائی الصواب انه حسن باعتبار طرقه لا صحیح و لا ضعیف فضلا عن ان یکون موضوعا و کذا قال الحافظ ابن حجر فی فتوی له و علامۀ سمهودی از اکابر فقهای فخام و اعاظم نبهای اعلام و اجلۀ محدثین والا مقام و اماثل منقدین رجاحت انضمام نزد سنیه می باشد شطری از مفاخر جزیله و ماثر جلیله او بر ناظر ضوء لامع شمس الدین سخاوی و ذیل ان از جار اللّه محمد بن عبد العزیز بن فهد مکی و کتاب الاعلام باعلام بیت اللّه الحرام قطب الدین محمد بن احمد المکی و نور سافر محیی الدین عبد القادر العیدروس الیمنی و عجالة الراکب و بلغة الطالب عبد الغفار بن ابراهیم العلوی العکی العدثانی و سبل الهدی و الرشاد محمد بن یوسف الشامی و وسیلة المال احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی و صراط سوی محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری و جذب القلوب شیخ عبد الحق دهلوی و بلغة المسیر ابراهیم بن حسن الکردی الکورانی و کفایة المتطلع تاج الدین الدهان المکی و تنضید العقود السنیه رضی الدین محمد بن علی بن حیدر الحسینی الشامی و اشاعه و نوافض محمد بن عبد الرسول البرزنجی و مفتاح النجاء مرزا محمد بن معتمدخان البدخشی الحارثی و ذخیرة المال احمد بن عبد القادر العجیلی و بدر طالع محمد بن علی الشوکانی و ایضاح لطافة المقال فاضل رشید و ازالة الغین حیدر علی معاصر مخفی نخواهد بود و قد اوردنا شطرا وافرا من عبارات هولاء القوم فی مجلد حدیث الغدیر بحمد اللّه الودود و بر نبذی از ان در این جا اکتفا می رود محمد بن علی الشوکانی در بدر طالع گفته السید علی بن عبد اللّه بن احمد بن علی بن عیسی بن محمّد بن عیسی الحسنی الملقب نور الدین المعروف بالسمهودی ولد فی صفر سنة 833 بسمهود و نشأ بها فحفظ القرآن و المنهاج و لازم والده و قرأ علیه و قدم القاهرة و قرأ علی جماعة منهم الجوجری و المناوی و الزین زکریا و البلقینی و المحلّی ثم حج و جاور و سمع من السخاوی و تردد ما بین مکة و المدینة و عمل للمدینة تاریخا و صنف حاشیة علی ایضاح النووی فی المناسک و عاد الی القاهرة و لقی السلطان فاحسن إلیه و جعل له جرایة و وقف علی المدینة کتبا لاجله ثم سافر لزیارة والدته و زار بیت المقدس و عاد الی المدینة

ص:334

ثم الی مکة و فحج و رجع الی المدینة و صار شیخها غیر مدافع و له فتاوی مجموعات و مؤلفات غیر ما ذکر و موته تقریبا سنة 912 و قطب الدین محمد بن احمد المکی در کتاب الاعلام گفته قلت و من عجیب ما اطلعت فی کتاب وفاء الوفاء فی اخبار دار المصطفی السید نور الدین علی السمهودی الشافعی عالم المدینة فی عصره و محدثها و مورخها و قد اخذنا عمن اخذ عنه فنروی عنه بواسطة قال ان بالمدینة بئر تعرف ببئر زمزم لم یزل اهل المدینة قدیما و حدیثا یتبرکون بها و یشربون من ماءها و ینقل عنها ماءها الی الآفاق کما ینقل ماء زمزم و یسمونها بئر زمزم لبرکتها انتهی و نیز قطب الدین در کتاب الاعلام گفته قال مورخ المدینة و عالمها و فقیهها مولانا السید نور الدین علی بن عبد اللّه السمهودی رحمه اللّه بعد سوق هذه الحکایة بابسط من هذا فی کتابه خلاصة الوفا باخبار دار المصطفی صلعم فی ذلک عبرة تامّة و موعظة عامة ابرزها اللّه تعالی للانذار فخص بها حضرة النذیر الاعظم صلعم و قد ثبت ان اعمال امته تعرض علیه فلما ساءت الاعمال المعروضة ناسب ذلک الانذار باظهار النار المجازی بها فی یوم العرض قال اللّه تعالی وَ ما نُرْسِلُ بِالْآیاتِ إِلاّ تَخْوِیفاً و قال تعالی ذلِکَ یُخَوِّفُ اَللّهُ بِهِ عِبادَهُ یا عِبادِ فَاتَّقُونِ و اگر چه مصنفات علامۀ سمهودی بنابر تصریح عبد الغفار عکی در عجالة الراکب تماما در غایت اتقان و تحقیق و تحریر و تدقیق می باشد و اکابر علمای این حضرات بآن در کتب دینیه و مطالب شرعیه احتجاج و استناد می نمایند لیکن کتاب جواهر العقدین بالخصوص نیز نهایت معروف و مشهور و مستند و ماثورست احمد بن الفضل بن محمد باکثیر مکی در وسیلة المال گفته و قد اکثرت العلماء فی هذا الشأن و جمعت من جواهر مناقبهم الشریفة ما یجمل به جید الزمان و من احسن ما جمعت فی تلک التالیف و انفع ما نقلت منه فی هذا التصنیف کتاب جواهر العقدین فی فضل الشرفین لعلامة الحرمین السید السمهودی تغمده اللّه برحمته و ابراهیم بن الحسن الکردی الکورانی در بلغة المسیر بعد ایراد بعض احادیث و احتجاج بان گفته اورد هذه الاحادیث عالم المدینة و مفتیها العلامة السید نور الدین ابو الحسن علی بن القاضی جمال الدین الحسنی السمهودی ثم المدنی الشافعی رحمه اللّه فی کتاب جواهر العقدین و قد اخبرنا بالکتاب کله شیخنا ایده اللّه تعالی قراءة للبعض و إجازة للکل عن الشیخ الصالح المقری نور الدین علی بن محمّد بن عبد الرحمن بن محمّد بن الوجیه أبی الضبا عبد الرحمن بن علی المعروف بالدیبع الشیبانی الزبیدی سلمه اللّه تعالی عن الشیخ عبد اللّه بن محمد الزهری الیمنی عن الشیخ عبد العزیز الجیشی الیمنی الشعری عن السیّد الشریف الطاهر بن الحسین الاهدل الحسینی

ص:335

عن الفقیه المحدث الوجیه أبی الصّیا عبد الرحمن بن علی الدیبع الزبیدی و هو صاحب تیسیر الوصول الی جامع الاصول عن الشریف أبی الحسن نور الدین علی بن الجمال السمهودی فذکره محمد بن عبد الرسول برزنجی در نوافض الروافض گفته و روی السید الجلیل نور الدین علی السمهودی فی کتابه جواهر العقدین

من طریق الدارقطنی عن الامام أبی حنیفة رحمه اللّه تعالی قال قدمت المدینة فاتیت ابا جعفر ع محمد الباقر بن علی ع فقال یا اخا اهل العراق لا تجلس إلینا فانکم قد نهیتم عن الحلوس إلینا الخ و نیز برزنجی در نوافض گفته قال الامام الشریف الحسنی نور الدین علی السمهودی ثم المدنی مورخ المدینة فی کتاب جواهر العقدین فی فضل الشرفین

روی الدارقطنی عن الامام أبی حنیفة رحمه اللّه تعالی قال قدمت المدینة فاتیت ابا جعفر ع الباقر فقال یا اخا اهل العراق لا تجلس إلینا فانکم قد نهیتم عن الجلوس إلینا و رضی الدین محمد بن علی بن حیدر الحسینی الشامی در تنضید العقود السنیه گفته روی العلامة السید عبد الرحیم السمهودی فی کتاب الاشراف عن عمه السید الجلیل السید علی السمهودی فی جواهر العقدین قال رحمه اللّه تعالی اخبرنی الامام الشیخ العلامة المحقق شیخ المالکیة فی زمنه شهاب الدین احمد بن یونس القسطنطینی المغربی نزیل الحرمین الشریفین فی مجاورته بالمدینة النبویة سنة خمس و سبعین و ثمانمائة ان بعض مشایخه ممن یثق به اخبره انّ شخصا من اعیان المغاربة عزم علی التوجه من بلاده للحج الخ و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون گفته جواهر العقدین فی فضل الشرفین شرف العلم الجلی و النسب العلی للسید نور الدین أبی الحسن علی بن عبد اللّه السمهودی المدنی الشافعی المتوفی سنة احدی عشرة و تسعمائة و هو مجلد اوله الحمد للّه الذی اعزّ اولیاءه الخ رتب علی قسمین الاول فی فضل العلم و العلماء و فیه ثلثة ابواب و الثانی فی فضل اهل البیت النّبویّ و شرفهم و فیه خمسة عشر بابا ذکر انه فرغ من تالیفه سنة ثمان و سنة 898 تسعین و ثمانمائة و بالاتر از همه آنست که فاضل رشید جواهر العقدین را مثل دیگر مصنفات ائمه خود دافع عار ناصبیت از اهل نحله خود وانموده بتبجج و استبشار تام استدلال بان بر ولای سنیه باهل بیت علیهم السلام فرموده چنانچه در ایضاح لطافة المقال بعد ذکر عبارت شیخ علی حزین متضمن ذکر تصانیف سنیه در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و سوای اشخاص مذکورین علمای دیگر از عظمای اهل سنت رسائل منفرده در فضل اهلبیت طهارت تالیف نموده مثل رساله مناقب السادات از ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی و مفتاح النجا فی مناقب آل العبا و زمل الابرار بما صح من مناقب اهل البیت الاطهار از میرزا محمد بن معتمدخان بدخشی و مودة القربی از سید علی همدانی و اسنی المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب

ص:336

از جزری و فضائل اهل بیت از بزاز و جواهر العقدین فی فضل اهلبیت النبی و شرفهم العلی للامام السید علی السمهودی و رسالۀ امام نسائی که موجب شهادت او شده و غیر اینها از مصنفات و سوای ایشان از مصنفین و هر گاه جناب بمقابله این رسائل و کتب همین قدر رسائل و کتب مؤلفه در فضائل اهلبیت اطهار از طریق خود نشان خواهند داد احقر العباد بذکر مؤلفات دیگر که علمای اهل سنت درین باب تالیف کرد*سرمایه سعادت اندوخته خواهد پرداخت انتهی و از خود جواهر العقدین نیز کمال عظمت و جلالت این کتاب مستفاد می شود حیث قال فی صدره امّا بعد فان اللّه تعالی قد اختص عباده اهل علم النبیّ و اهل البیت النّبویّ بخصّیصا الشرف العلی و حباهم رفیع الدرجات و جعل محبتهم و مودتهم من اهمّ القربات و اعلی المثوبات و الانتصاب لعداوتهم و التصدی لاذیاتهم من اعظم الموبقات و قد کثر الاذی و المعاداة لهم من بعض اشقیاء زماننا و سکان دیارنا لاصالتهم فی الجهالة و ما جبلوا علیه من السفالة و النذالة و لما اقتضته حکمته التّامة من حبهم اللئام و بغضهم الکرام فیبذلون غایة جهدهم فی اخمال ذکرهم و اسقاط کلمتهم و نهیهم و امرهم و هم بذلک ابدا ساعون یُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ و یابی اللّه الاّ ان یتم نوره و لو کره المشرکون شیخ الاسلام العلامة الامام ابا زرعة الولی بن العراقی حیث یقول من ابیات فیما انبانی به شیخنا شیخ الاسلام فقیه العصر الشرف المناوی تغمدهما اللّه برحمته شعر هذا زمان فیه

ترفع الحکم

فاستخرت اللّه تعالی فی تالیف رسالة کافلة بعظیم حق هذین الشرفین و آدابهما من الطرفین انظم جواهرها فی عقدین و اقسمها الی قسمین الی ان قال بعد ذکر فهرس الکتاب و سمیتها جواهر العقدین فی فضل الشرفین شرف العلم الجلی و النسب العلیّ و قدمت الاوّل لان العلم هو الامام و ختمت بالثانی لحیازة شرف الختام و المرجو من اللّه تعالی ان ینفع بذلک و ینقذ به من المهالک و باللّه لا سواه اعتصم و اسأله العصمة ممّا یصم فهو حسبی و نعم الوکیل انتهی فهذا السّمهودی الموصوف علی السنتهم بعلامة الحرمین و عالم المدینه*المحرز عندهم للمفاخر الفاخرة الثمینه* قد روی حدیث المدینة*الّذی هو من اجل الحجج المبینة*و اثبته من افادات اعلامه الرزینه* و ابرمه باقوال ارکانه المتینه*فسمل اعین الجاحدین السخینه*و ابطل مموهات المعاندین المهینه*فلا یحید عن اذعان الخبر الا من نفسه بالعدوان قرینه*و لا ینکل عن الایقان الا من ذمته

ص:337

بالخطایا رهینه

وجه صد و چهل و یکم

آنکه فضل اللّه بن روزبهان بن فضل اللّه بن محمد بن اسماعیل بن علی الانصاری الخنجی الشیرازی با این همه تعصب و تصلب اعتراف صریح بصحت حدیث مدینة العلم نموده چنانچه بجواب قول علامه حلی طاب ثراه در نهج الحق که الفاظ آن این ست المطلب الثانی العلم و الناس کلهم بلا خلاف عیال علی علیه السلام فی المعارف الحقیقیة و العلوم الیقینیة و الاحکام الشرعیة و القضایا النقلیة لانه علیه السّلام کان فی غایة الذکاء و الحرص علی التعلم و ملازمته لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم و هو اشفق الناس علیه لا ینفک عنه لیلا و لا نهارا فیکون بالضرورة اعلم من غیره و

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم فی حقه اقضاکم علیّ و القضاء یستلزم العلم و الدین و

روی الترمذی فی صحیحة ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلم انا مدینة العلم و علی بابها در کتاب الباطل خود گفته ما ذکره من علم امیر المؤمنین فلا شک فی انه من علماء الامة و الناس محتاجون إلیه فیه و کیف لا و هو وصی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فی ابلاغ العلم و ودائع حقائق المعارف فلا نزاع لاحد فیه و اما ما ذکره من صحیح الترمذی فصحیح

وجه صد و

چهل و دوم

آنکه نیز فضل بن روزبهان حدیث مدینة العلم را از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت و متحقق دانسته باثبات دلالت آن بر وفور علم آنجناب در تشیید و تایید و تسدید و توطید آن افزوده چنانچه بجواب کلام علامه حلّی طاب ثراه در نهج الحق که الفاظ آن این ست التاسع عشر

فی مسند احمد بن حنبل و صحیح مسلم قال لم یکن احد من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول سلونی الاّ علی بن أبی طالب

و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم انا مدینة العلم و علی بابها در کتاب الباطل خویش گفته هذا یدل علی وفور علمه و استحضاره اجوبة الوقائع و اطلاعه علی العلوم و المعارف و کل هذه الامور مسلمة و لا دلیل علی النص حیث انه لا یجب ان یکون الاعلم خلیفة بل الاحفظ للحوزة و الاصلح للامة و لو لم یکن ابو بکر اصلح للامة لما اختاره کما مرّ و محتجب نماند که ابن روزبهان از اماثل محدثین عظام و اکابر متکلمین فخام اهل سنت می باشد سابقا در مجلد حدیث طیر دانستی که علامه شمس الدین سخاوی در ضوء لامع لاهل القرن التاسع محامد جلیله و مفاخر اثیله او بتفصیل ذکر فرموده و تلمیذ وحید مخاطب فرید اعنی فاضل رشید در مصنفات خود او را بنهایت تعظیم و تبجیل یاد نموده و در صدد حمایت و وقایت و حراست حریم او از فضیحت تحریف و تصحیف کلام الهی برخاسته و افادات و اقول او را بتمسک و تشبث و اعتماد و استناد ملجأ و معاذ خود ساخته و فاضل معاصر صاحب منتهی الکلام نیز بتفخیم شان او علام

ص:338

تبحج و نشاط و تفاخر و انبساط برداشته با وجود ذهول و غفول صریح در حق آن عمدة المراجیح بذکر تجاسر او بمقابله جناب علامه اعلی اللّه مقامه فی دار الکرامه خویش را خوشوقت و مسرور انگاشته فهذا ابن روزبهان کبیر اصحاب الحیف و الشنئان*قد انقاد لهذا الخبر و دان*و بادر إلیه بالتصدیق و الاذعان*و لم یر فیه مجالا للطعن و الایهان*و مساغا للتضعیف و الادهان*و صدق کونه مرویا فی صحیح الترمذی واحد الأعیان*فالعجب من المخاطب الجاری فی سنن العدوان*کیف سهل علیه اللدد و هان*فتفوه بالطعن فی هذا الخبر الوثیق البنیان*بالمنیع الارکان*و خالف اعلامه الخابرین بهذا الشأن*المستبدین بذلک الرهان*فوقع فی مساقط القماءة و الامتهان و سقط فی مهابط الذل و الهوان*و اصبح لزیغه و عناده شر ملوم و مهان*و اللّه حسیبه فَإِذَا اِنْشَقَّتِ اَلسَّماءُ فَکانَتْ وَرْدَةً کَالدِّهانِ

وجه صد و چهل و سوم

آنکه عز الدین عبد العزیز بن عمر المعروف بابن فهد الهاشمی المکی حدیث مدینة العلم را در اشعار آبدار خود نظم فرموده زنگ ارتیاب و امترا از خواطر اهل اعتبار و استبصار زدوده چنانچه در کتاب غایة المرام باخبار سلطنة البلد الحرام که نسخۀ عتیقۀ آن مکتوب زمان مصنف پیش نظر فقیر حاضرست بذکر جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته مفرق الکتائب و مفرج النوائب غضنفر الهیجاء بلا مریه و هزبر المعامع من غیر ما فریه معدن الفضائل و طیب الشمائل ذی العدل العمیم و الفضل الجسیم المجمع علی کمال سیادته المتفق علی شدة إبائه و فرط شجاعته ذی السبق و الاخوة و المنعة و الفتوة زوج البتول و ابن عم الرسول لیث بنی غالب ذی الفضائل و المناقب امیر المؤمنین علی الّذی فضله بین الانام جلی علیه من ربّه الرحمة و الرضوان ما اختلف الملوان لیث الحروب المدره الضرغام من*بحسامه جانب الدیاجی و الظلم صهر الرسول اخوه باب علومه*اقضی الصحابة ذو الشمائل و الشیم*الزهد و الورع الشدید شعاره*و دثاره العدل العمیم مع الکرم*فی جوده ما البحر ما التیار ما*کل السیول و ما الغوادی و الدیم*و له الشجاعة و الشهامة و الحیاء*و کذا الفصاحة و البلاغة و الحکم*ما عنتر ما غیره فی الباس ما*اسد الشری معه إذا الحرب اصطلم*ما نجل ساعدة البلیغ لدیه ما*سحبان ان نثر الکلام و ان نظم*حاز الفضائل کلّها سبحان من*من فضله اعطاه ذاک من القدم* نصر الرسول و کم فداه فیا له*من نجل عمّ فضله للخلق عمّ*کل اقر بفضله حقا و ذا*امر جلیّ

ص:339

فی علیّ ما انبهم*فعلیه منی الف الف تحیّة*و علی الصحابة کلهم اهل الذمم و محتجب نماند که علامه عبد العزیز بن فهد از افاخم محرزین مفاخر و ماثر و اعاظم وارثین فضل و جلالت کابرا عن کابر نزد سنیه می باشد شمس الدین سخاوی در ضوء لامع لاهل القرن التاسع که بعنایت الهی نسخه نادره آن که بخط همین علامه عبد العزیز مکتوب و باجازه مصنف آن بخط خودش مزین می باشد و اینک پیش نظر حقیر حاضرست گفته عبد العزیر بن عمر بن محمد بن محمّد بن أبی الخیر محمد الغر ابو فارس و ابو الخیر ابن صاحبنا النجم أبی القاسم الهاشمی المکی الشافعی و یعرف کسلفه ابن فهد و امه عائشة ابنة العفیف عبد اللّه بن محمّد بن علی العجمی الاصل ولد فی الثلث الاخیر من لیلة السبت سادس عشری شوال سنة خمسین و ثمانی مائة بمکة فی غیبة والده بالقاهرة و سمی علیا ابا الخیر ثم غیر الکون ابیه رای فی منامه قائلا یقول له جاءک ذکر فسمه عبد العزیز ابا فارس و نشأ فحفظ القرآن و اربعی النووی و الارشاد مختصر الحاوی لابن المقری و النخبة لشیخنا و الفیة النحو و الوردیة و الجرومیة کلاهما فی النحو ایضا و عرضها بتمامها علی ابیه وجده و کذا عرض علی العادة ما عدا النخبة و الاخیرین علی جماعة من اهل بلده و من القادمین إلیها کالبامی و ابن القضبی المالکی و کتب اجازته نظما ثم حفظ ایضا غالب الفیة الحدیث و جانبا من المنهاج الاصلی و اعتنی به والده فاستجاز له خلقا منهم شیخنا و احضره و اسمعه علی کثیر من الکبیر کابی الفتح المراغی و الزین الامیوطی و الزمزمی و غیرهم بها و اماکن منها کمنی و جل ذلک معی و لما ترعرع قرأ بنفسه و توجه غیر مرة للزیارة النبویة و سمع فیها بطیبة من جماعة و ارتحل فی سنة سبعین من البحر فاکثر بالدیار المصریة من القراءة و السماع و مما اخذه عن الشمنی فی البحث بعض شرحه لنظم ابیه للنخبة و عن البقاعی متنها مع شیء حاذی به متن ایساغوجی و سمع بمصر و الجیزة و علو الاهرام و غیرها من اماکنها و کذا بجدة فی مجیئه و لما انتهی اربه سافر فی اول السنة الّتی تلیها الی البلاد الشامیة فسمع فی توجهه بالخانقاه السرماقوسیة و زار القدس و الخلیل و سمع بالقدس و بغزة و نابلس و دمشق و صالحیتها و بعلبک و حماة و حلب و غیرها من جماعة و اجتهد فی کل ذلک و تمیز فی الطلب و استمد منی ثم عاد فیها الی بلده مع الرکب ثم رجع من البحر ایضا فی سنة خمس و سبعین و قرأ علی فی البحث الفیة الحدیث مع غیرها من تصانیفی و حضر عندی فی الاملاء و غیره بل و قرأ علی الشرف عبد الحق السنباطی کتابه الارشاد ثم سمعه علیه الاّ الیسیر فی مجاورته و کان

ص:340

حد المقراء فی تقسیم المنهاج علی السّراج العبادی و لکن لم یتهیّأ اکماله و قرأ علی الشمس الجوهری قطعة من اول شرحه علی الارشاد و کتبه بخطه و علی الزین زکریا فی المتن و کان جل قصده من هذه القدمة الدرایة و رجع الی بلده ثم سافر منها للدرایة ایضا الی الشام فی موسم السنة الّتی تلیها و زار المدینة فی توجهه و قرأ فی دمشق علی الزین خطاب قطعة من اول الارشاد و کذا علی المحب البصری و کان قد اخذ عنه بمکة ایضا و حضر دروس اولهما مع قلیل من دروس التقی ابن قاضی عجلون هناک و وصل منها الی حلب و رجع المصر ایضا ثم لبلده مع الرکب ثم دخل القاهرة ایضا مع الرکب فی اربع و ثمانین فلازمی فی السماع و القراءة و کان مما قراه علی قطعة کبیرة من اول شرحی لالفیة الحدیث و جمیع شرح النخبة و حضر کثیرا من مجالس الاملاء بل و استملی بعضها و اکمل الربع الاوّل من شرح الجوجری الارشاد علیه و حضر عنده تقسیم التنبیه الا یسیرا و تقسیم جمیع الفیة ابن مالک سوی مجلسین او ثلاثة بل هو ممن لازمه حین مجاورته بمکة حتی سمع علیه شرح الصدور له و غالب متن البهجة و کذا لازم امام الکاملیة فی الفقه و غیره و قرأ علیه غالب الوردیة فی النحو و ممّا اخذه عن العبادی فی القدمة الرابعة فی الروضة او الخادم و رجع مع الحاج فیها الی بلده فاقام بها ملازما للاشتغال و الاقبال علی شانه و لما جاورت سنة ست و ثمانین و التی یلیها اکثر من ملازمتی بحیث قرأ علیّ ما کان کتب والده من تصانیفی و هو شیء کثیر و حصل هو ایضا اشیاء قرأها و اکمل سماع شرحی الالفیة مع تکرر کثیر منه له و کذا سمع علی و منی غیر ذلک و ممن لازم ببلده فی الفقه و التفسیر عالم الحجاز البرهان ابن ظهیرة و فی الفقه فقط مع اصوله اخوه الفخر و النور الفاکهی اخذ عنه المنهاج و کان احد القراء فی تقسیمه و قرأ علیه الربع الاوّل من الارشاد بل حضر عنده فی النحو و غیره و قرأ علی یحیی العلمی المالکی المنهاج الاصلی مرتین و الفیة ابن مالک و توضیحها لابن هشام و حضر عنده فی الجمل للخونجی و سمع جمیع التوضیح و الالفیة مرتین الا الیسیر علی المحیوی المالکی و قیل ذلک اخذ فی النحو عن أبی الوقت المرشدی ثم باخره اخذ عن الشریف السمهودی الایضاح فی المناسک للنووی و قطعة من اول الفیة النحو و برع فی الحدیث طلبا و ضبطا و کتب الطباق بل کتب بخطه جملة من الکتب و الاجزاء و تولع بالتخریج و الکشف و التاریخ و اذنت له فی التدریس و الافادة و التحدیث و کذا اذن له الجوجری فی تدریس الفقه و النحو و الافادة و المحیوی ضمن جماعة فی إقراء الالفیة و لیس بعد ابیه ببلاد الحجاز من یدانیه فی الحدیث مع المشارکة فی الفضائل و جودة الخط و الفهم و جمیل الهیئة و علی الهمة و المروة و التخلق بالاوصاف

ص:341

الجمیلة و التقنع بالیسیر و اظهار التجمل و عدم التشکی و هو حسنة من حسنات بلده و محمد المدعو بجار اللّه بن عبد العزیز بن عمر بن محمد بن فهد الهاشمی المکی در ذیل ضوء لامع که بحمد اللّه تعالی نسخه ان بخط خودش بر هامش نسخه مذکوره ضوء لامع نزد نحیف موجودست گفته اقول و بعد المؤلف انفرد بها و صار شیخ المحدثین فیها و اخذ عنه غالب مرویاته خلق من اهلها و القادمین علیها و الف لنفسه فهرسا حافلا و معجما لمشایخه جامعا و مسلسلات نحو مائة و عشرین و الفوائد العلیة فی طرق الحدیث المسلسل بالاولیة و نظم معناه فی بیتین قال لم ینظم غیرها و هما الراحمون لمن فی الارض یرحمهم من فی السّماء کما عن سیّد الرسل

فارحم بقلبک خلق اللّه و ارعهم به تنال الرضا و العفو عن زلل

و له ثبت فی اربع مجلدات و رحلة فی مجلد ضخم و تذکرة فی ستة اسفار و خرج لغیره جملة من الاحادیث و المرویات و رتب عدة طبقات و ذیل علی تاریخ والده سماه بلوغ القری لذیل اتحاف الوری و بیض ذیلا علی تاریخه ایضا الدر الکمین بذیل العقد الثمین و تحفة ذوی الاحلام باخبار القضاة و الخطباء و الائمة و نظار المسجد الحرام و غایة المرام باخبار سلطنة البلد الحرام عمله لصاحب مکة السید برکات و امدّه بالمکرمات و بیضه له و غالب مؤلفاته فی مسوداته و المرجو من کرم اللّه ان تکون من حسناته و قرض له بعضها جماعة من شیوخه و امتدحه غیر واحد من تلامذته و هو لا یلتفت الی ذلک و یخالط النّاس بالسیرة الحسنة المسالک مع هضم لنفسه و التقشف فی لباسه و حرصه علی سماع الحدیث و ملازمة الجماعة و التحدیث و الجماعة عن اهل زمانه و التحدث بنعمة اللّه و الصبر علی قضاء اللّه حتی امتحن فی آخر عمره باذیته من بعض جیرانه فصار یتمنی الموت حتی ادرکه الفوت و قضی نحبه بعد توعکه اربعة اشهر بریاح فی خاصرته و انطلق بطنه فی آخر مرضه فختم له بالشهادة و نال بها السعادة و کان ذلک بعد ظهر یوم الجمعة ثامن عشر جمادی الاولی سنة اثنتین و عشرین و تسعمائة فجهز فی یومه و صلی علیه عند باب الکعبة و دفن بالمعلاة علی قبر والده و جده قبل غروب الشمس بساعة فلحق فضل یوم الجمعة رحمه اللّه تعالی- و قطب الدین محمد بن احمد النهر والی المکی الحنفی در کتاب الاعلام باعلام بیت اللّه الحرام گفته المقدمة فی ذکر سندنا فیما ننقله فی کتابنا هذا من اخبار البلد الحرام الی من ننقل عنه للوثوق و الاعتماد اعلم ان من برکة العلم نسبته الی قائله و ما لم یکن هناک سند بین الناقل الراوی و من ینقل عنه فلا اعتماد علی ذلک النقل و لا بد ان یکون رجال السند موثوقا بهم و الا فلا اعتبار لتلک الروایة و اقدم مورخی مکة

ص:342

هو الامام ابو الولید محمد بن عبد اللّه الازرقی ثم الامام ابو عبد اللّه محمد بن اسحاق بن العباس الفاکهی المکی ثم قاضی القضاة السید تقی الدین محمد بن احمد بن علی الحسنی الفاسی ثم المکی ثم الحافظ نجم الدین عمر بن محمد بن فهد الشافعی العلوی المکی ثم ولده الشیخ عز الدین عبد العزیز بن عمر بن فهد و هذا الاخیر ممن ادرکناه و لنا عنه روایة الخ و تاج الدین دهان مکی در کفایة المتطلع که در ان مرویات شیخ خود حسن عجیمی جمع نموده گفته الموطا روایة أبی عبد الرّحمن عبد اللّه بن سلمة القعنبی رحمه اللّه تعالی اخبر به عن الامام صفی الدین احمد بن محمد القشاشی عن الشیخ عبد الرحمن بن عبد القادر بن فهد الهاشمی عن عمه الرحلة محمد جار اللّه بن الرحلة عز الدین عبد العزیز بن الحافظ عمر بن الحافظ تقی الدین بن فهد قال اخبرنی والدی العلامة الحافظ رحلة الطالبین ببلد اللّه الامین عز الدین ابو الخیر و ابو الفارس عبد العزیز بن الحافظ عمر بن فهد مع ابن عمّه شیخنا الخطیب محب الدین النویری الخ ازین عبارت علاوه بر مدح عظیم عبد العزیز بن فهد اینهم واضح و لائح گردید که او از مشایخ اجازه و شیوخ اسانید حسن عجیمیست و شیخ حسن عجیمی یکی از آن مشایخ سبعه می باشد که شاه ولی اللّه والد مخاطب در رساله ارشاد کما علمت سابقا باتصال سند خود بایشان حمد الهی بجا آورده و ایشان را مشایخ جله کرام و ائمه قاده اعلام و از جمله مشهورین بالحرمین المجمع علی فضلهم من بین الخافقین وانموده پس عبد العزیز بن فهد از شیوخ مشایخ اجازه شاه ولی اللّه والد مخاطب خواهد بود و بودن عبد العزیز بن فهد از مشایخ اجازه حسن عجیمی و اتصاف او بوصف جلیل حافظ از مقامات متعدده متکاثره کفایة المتطلع واضح و آشکار می گردد و کما لا یخفی علی من راجع فهذا عز الدین بن فهد حافظهم المبجل*و کابرهم المعدل* قد اثبت هذا الحدیث فی نظمه البارع المکمل*و نظمه فی سمط نظامه الرائع المکلّل*فالرائع عنه لعدوانه معذب منکل*و الممتری فی شانه مدوخ بالهوان مذلّل*و المتلقی له بالاذعان مرجو بالخیر مؤمل*و المتقبل له بالایقان محبوبا لمدح منوّل

وجه صد و چهل و چهارم

آنکه شهاب الدین احمد بن محمد بن أبی بکر بن عبد الملک بن احمد بن محمد بن حسین القسطلانی المصری الشافعی مدینة العلم را از اسمای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم معدود نموده تحقق و ثبوت

حدیث انا مدینة العلم را بوجه اتم و ابلغ ظاهر فرموده چنانچه در مواهب لدنیه در ذکر اسماء آن جناب گفته و الّذی رایته فی کلام شیخنا فی القول البدیع و القاضی عیاض فی الشفاء و ابن العربی فی القبس و الاحکام له و ابن سید النّاس و غیرهم یزید علی الاربع مائة و قد سردتها مرتبة علی حروف المعجم و بعد ذکر اسماء از حرف الهمزه تا بحرف اللام گفته م الماجد ماذ ماذ المؤمل

ص:343

الماحی المامون المافع الماء المعین المبارک المبتل المبرأ المبشر مبشر البائسین المبعوث بالحق المبعوث المبلغ المبیح المبین المتین المتبتل المتبسم المتربص المترحم المتضرع المتقی المتلو علیه المتهجد المتوسط المتوکل المتثبت مجاب مجیب المجتبی المجیر المحرض المحرم المحفوظ المحلل محمّد المحمود المخبر المختار المخصوص بالشرف المخصوص بالعزّ المخصوص بالمجد المخلص المدثر المدنی مدینة العلم انتهی ما اردنا نقله فهذا القسطلانی علمهم المفرد*و بدلهم الاوحد*قد اثبت هذا الحدیث المشید*حیث عدّ مدینة العلم من اسماء النبیّ الموید*علیه و اله آلاف السلام السنضد*ما لاح فی السماء کوکب و توقد*فلا یعدل عنه الاّ المائق الوغد الاوغد*و لا یحید عنه الاّ المارق النکس الانکد*و لا یرتاب فیه الاّ الحائد الملوم المطرد*و لا یمتری فیه الا المعاند الملوم المندّد*و مفاخر اثیره و ماثر شهیرۀ قسطلانی بنابر افادات این حضرات بر ناظر ضوء لامع سخاوی و ذیل ان از جار اللّه بن عبد العزیز بن فهد هاشمی و منن کبری و لواقح الانوار عبد الوهاب بن احمد بن علی الشعرانی و نور سافر عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی و مقالید الاسانید ابو مهدی عیسی بن محمد ثعالبی و سمط مجید شیخ احمد بن محمد قشاشی و کفایة المتطلع تاج الدین الدهان المکی و بدر طالع محمد بن علی الشوکانی الصنعانی و بستان المحدثین خود شاهصاحب و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر واضح و آشکارست در این جا اکتفا بر بعض عبارات می رود سخاوی در ضوء لامع گفته احمد بن محمد بن أبی بکر بن عبد الملک بن الزین احمد بن الجمال محمد بن الصفی محمد بن المجد حسین بن التاج علی القسطلانی الاصل المصری الشافعی و یعرف بالقسطلانی و امه حلیمة ابنة الشیخ أبی بکر بن احمد بن حمیدة النحاس ولد فی ثانی عشری ذی القعدة سنة احدی و خمسین و ثمانی مائة بمصر و تشابها فحفظ القرآن و الشاطبیتین و نصف الطیبة الجزریة و الوردیة فی النحو و تلی بالسبع علی السراج عمر بن قاسم الانصاری النشار و بالثلاث الی و قال الّذین لا یرجون لقاء علی الزین عبد الغنی الهیثمی و بالسبع ثم بالعشر فی ختمتین علی الشهاب بن اسد و بالسبع لجزء من اوّل البقرة علی الزین خلد الازهری و کذا اخذ القراءات عن الشمس بن الحمصانی امام جامع ابن طولون و الزین عبد الدائم الازهری و اذن له اکثرهم و اخذ الفقه عن الفخر المقسمی تقسیما و السراج العبادی و قرأ ربع العبادات من المنهاج و من السبع و غیره من البهجة علی الشمس البامی و قطعة من الحاوی علی البرهان العجلونی و من اول

ص:344

حاشیة الجلال البکری علی المنهاج الی اثناء النکاح بفوات فی أثنائها علی مؤلفها و عن العجلونی اخذ النحو قرأ علیه شرح الشذو و لمولفه و الحدیث عن کاتبه قرأ علیه قطعة کبیرة من شرحه علی الهدایة الجزریة و سمع مواضع من شرحه علی الالفیة و کتبه بتمامه غیر مرة و قرأ منه بمکة اکثر من ثلثة و لازمنی فی اشیاء و سمع علی الملتوتی و الرضی الاوجاقی و أبی السعود العراقی و قرأ الصحیح بتمامه فی خمسة مجالس علی الشاوی و کذا قرأ علیه ثلاثیات مسند احمد و سمع علیه شیخة ابن شاذان الصغری و غیرها و حج غیر مرة و جاور سنة اربع و ثمانین ثم سنة اربع و تسعین و ستین قبلها علی التوالی و رجع مع الرکب فتخلف بالمدینة و قرأ بمکة علی زینب ابنة الشوبکی السنن لابن ماجة و غیرها و علی النجم ابن فهد و آخرین و صحب البرهان المتبولی و غیره و جلس للوعظ بالجامع العمری فی سنة ثلاث و سبعین و کذا بالشریفیة بالصبانیین بل و بمکة کان یجتمع عنده الجم الغفیر مع عدم میله فی ذلک و ولی مشیخة مقام احمد بن أبی العباس الحرار القرفة الصغری و اقرا الطلبة و جلس بمصر شاهدا رفیقا لبعض الفضلاء و بعده انجمع و کتب بخطه لنفسه و لغیره اشیاء بل جمع فی القراءات العقود السنیة فی شرح المقدمة الجزریة فی التجوید و الکنز فی وقف حمزة و هشام علی الهمز و شرحا علی الشاطبیة وصل فیه الی الادغام الصغیر زاد فیه زیادات ابن الجزری من طرق نشره مع فوائد غریبة لا توجد فی شرح غیره و علی الطیبة کتب منه قطعة مزجا و علی البردة مزجا ایضا سماه مشارق الانوار المضیئة فی مدح خیر البریة قرضته انا و جماعة و له ایضا نفائس الانفاس فی الصحبة و اللباس و الروض الزاهر فی مناقب الشیخ عبد القادر و نزهة الابرار فی مناقب الشیخ أبی العباس الحرار و تحفة السامع و القاری بختم صحیح البخاری و رسائل فی العمل بالربع و اظنه اخذه عن العز الوفائی و هو کثیر الاسقام قانع متعفف جید القراءة للقرآن و الحدیث و الخطابة شبحی الصوت بها مشارک فی الفضائل متواضع متودد الطیف العشرة سریع الحرکة و قد قدم مکة ایضا بحرا صحبة ابن اخی الخلیفة سنة سبع و تسعین فحج ثم رجع معه کان اللّه له و جار اللّه بن فهد مکی در ذیل ضوء لامع گفته و بعد المؤلف کثرت مؤلفاته و اشتهر منها المواهب اللدنیة بالمنح المحمدیة عظیم فی بابه و ارشاد الساری علی صحیح البخاری مزجا فی اربع مجلدات و شرح صحیح مسلم مثله لم یکمله و اشتهر بالصلاح و التقشف علی طریق اهل الفلاح و لما اجتمعت به فی الرحلة الاولی اجازنی بمؤلفاته و مرویاته و فی الرحلة الثانیة عظمنی

ص:345

و اعترف لی بمعرفة فنّی و تادب معی و لم یجلس علی مرتبته بحضرتی فاللّه تعالی یزید فی اکرامه و یبلغه غایة مرامه ثم بلغنی فی رحلتی للشام انّه مات فی لیلة الجمعة سابع المحرم سنة ثلث و عشرین و تسعمائة و صلی علیه بعد الجمعة بجامع الازهر و دفن بالمدرسة تغمده اللّه برحمته و لم یخلف بعده مثله نفعنا اللّه برکاته و شیخ احمد قشاشی در سمط مجید بعد نقل عبارتی از مواهب لدنیه قسطلانی گفته و القسطلانی هذا احد مشایخ عبد الوهاب الشعرانی شیخ والد شیخنا فانه قال فی المنن الکبری و قرأت علی الشیخ العالم الصالح المحدث المقری الشیخ شهاب الدین القسطلانی شارح البخاری غالب شرحه علی البخاری و قطعة من المواهب اللدنیة انتهی بلفظه رحمه اللّه و تاج الدین الدهان المکی در کفایة المتطلع گفته کتاب المواهب اللدنیة للامام العلامة شهاب الدین احمد بن محمد القسطلانی الخطیب رحمه اللّه اخبر به عالیا عن الشیخ المسند العلامة ابراهیم بن محمّد المیمونی عن الشیخ شمس الدین محمد بن الشیخ احمد الرملی عن مؤلفه العلامة احمد بن محمّد القسطلانی إجازة و هذا سند مسلسل بالمصریین و الشافعیة ح و اخبر به مسلسلا بالشامیین و الشافعیة عن الشیخ عبد القادر بن مصطفی الصفوری عن الشیخ شمس الدین محمد بن محمد المیدانی عن الشیخ العلامة بدر الدین محمد بن الرضی الغزی عن مؤلفه و مسلسلا بالمعمرین و الشافعیّة عن الشیخ الصوفی ابو الوفاء احمد بن محمد العجل الزبیدی إجازة عن البدر محمد الغزی إجازة عن مؤلفه و مسلسلا بالمکیین و الشافعیة عن الامام زین العابدین بن الامام عبد القادر بن محمد بن یحیی بن مکرم الصوری عن ابیه عن جده الامام یحیی عن المؤلف إجازة و مسلسلا بالصوفیة و الشافعیة عن شیخه الامام صفی الدین احمد بن محمّد القشاشی عن الشیخ ابو المواهب احمد بن علی الشناوی عن الشیخ القطب محمد بن أبی الحسن البکری عن ابیه القطب الکبیر ابو الحسن محمد بن جلال الدین عن مؤلفه و مسلسلا بالمدنیین بالسند الی الشناوی عن السید غضنفر عن الشیخ عبد اللّه بن سعد اللّه السندی نزیل الحرمین عن الشیخ علی بن محمّد بن عراق المدنی عن المؤلف إجازة بلا واسطة و بواسطة الشیخ أبی عبد اللّه الشامی صاحب السیرة و مسلسلا بالحنفیة و المعمرین ایضا عن الشیخ خیر الدین بن احمد الرّملی عن الشیخ احمد بن امین الدین بن عبد العال الجنبلاطی عن ابیه عن المؤلف و مسلسلا بالمالکیة عن شیخه العلامة روح الدین ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی الجعفری عن الشیخ العلامة أبی الارشاد علی بن محمد الاجهوری عن الشیخ محمد بن خضیر البنوفری و الشیخ بدر الدین القرافی و غیرهما

ص:346

عن المؤلف إجازة عامة ان لم تکن خاصة و مسلسلا بالحنابلة عن الشیخ عبد الباقی الحنبلی الدمشقی إجازة عامة و الشیخ الصالح محمد البیهوتی عن عم الثانی الشیخ عبد الرحمن البیهوتی عن الشیخ تقی الدین بن النجار عن المؤلف إجازة عامة ان لم تکن خاصة و مسلسلا باهل الیمن و المعتمرین ایضا عن الشیخ عبد الرحیم الخاص الزبیدی عن المسند السید طاهر بن الحسین الاهدل عن العلامة عبد الرحمن بن علی الربیع الشیبانی عن المؤلف إجازة کذلک و مسلسلا بمن اسمه احمد و قد سماه بعضهم احمد عن الشیخ القدوة احمد بن محمد القشاشی عن العلامة الشیخ احمد الشناوی عن العلامة احمد بن قاسم العبادی عن الشیخ احمد الرملی عن مؤلفة العلامة احمد بن محمد القسطلانی و نیز تاج الدین الدهان المکی در کفایة المتطلع گفته کتاب ارشاد الساری الی شرح البخاری للعلامة شهاب الدین احمد بن الشیخ شمس الدین محمد بالخطیب القسطلانی رحمه اللّه تعالی اخبر به عن الشیخ احمد القشاشی عن الامام شهاب الدین احمد بن علی الشناوی عن العلامة احمد بن قاسم العبادی عن الشیخ احمد الرملی عن مؤلفه العلامة شهاب الدین احمد بن الشمس بن محمّد الخطیب القسطلانی ح و اخبر به عالیا عن الشیخ احمد العجل بل العلامة المسند بدر الدین أبی عبد اللّه محمد بن الرضی الغزی عن مؤلفه به و بجمیع مؤلفاته

وجه صد و چهل و پنجم

آنکه جلال الدین محمد بن اسعد الصدیقی الدوانی حدیث مدینة العلم را از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بالحتم و الجزم ثابت و متحقق دانسته چنانچه در شرح رساله زورا گفته فاول ما اقول ان هذه الرسالة شانا و هو انی رایت فی منامی فی خارج بغداد ظاهر دار السلام علی قرب من شاطی الزوراء امیر المؤمنین یعسوب الموحدین علیّا رضی اللّه عنه فی مبشرة طویلة محصلها انه رضی اللّه عنه کان ملتفتا الی بنظر العنایة و معتنیا بشأنی بطریق الکلائة فصار ذلک باعثا لی علی ان اعلق رسالة معنونة باسمه العالی متبرکا به و اتلوها علی روضته المقدسة وقت التشرف بزیارته و الاکتحال بدمور تراب عتبته و کنت مترددا فی تعیین المقصد فی تلک الرسالة فتارة کنت اعزم ان اکتبها فی تحقیق ماهیة العلم لمناسبة

قول النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها و اخری یخطر ببالی غیر ذلک و لم یتعین شیء من الخواطر الی ان وفقنی اللّه تعالی للاستسعاد بلثم العتبة القدسیة الغرویّة و المشهد المقدس الحائری علی النبیّ و علی ساکنیهما الصلوة و السلام ثم بعد المراجعة سالنی واحد من اصحابی المستعدین

ص:347

لدرک الحقائق ممن کان له درک رائق و دهن فائق کریم الشیم و السجایا حسن الاسم و المسمّی و قد قرأ علی کتاب حکمة الاشراق للشیخ الاجل و الحکیم الاکمل شهاب الدین السهروردی و کنت اقرر له اثناء مباحثة هذا الکتاب طرفا من السوانح و املی علیه بعضا من اللوائح ان اجمعها له فی رسالة فصار سؤاله سببا للاقدام علی هذه الرسالة فاجتمع مقاصدها فی خاطری فی اقرب من ساعة و کنت ذاهلا عن المقصد الاوّل الی ان اتممته فلما نظرت فیها بعد التمام وجدتها هی التی کانت ترام فتیقنت ان نفحات الامداد فیها کانت تهبّ من باب مدینة العلم و سفینة الجور المستوی علی جودی الحکم و الحلم علی النبیّ و علیه الصلوة و السلام و التحیة و الاکرام و سمیتها بالزوراء و هی اسم الدجلة و المناسبة ظاهرة مع ما فیه من التلویح الی ان هذا الفیض من زیارة المشاهد المقدسة و المواقف المونسة و اللّه تعالی مناح الغیوب فتاح القلوب

وجه صد و

چهل و ششم

آنکه نیز دوانی در رساله زورا گفته فاجعل ذلک هنالک تکسر به صولة ما فر طبعک عنه فی بدو النظر حتی یاتیک الیقین و تتصعد الی الافق المبین و تری بعین العیان ما یعجز عنه البیان و تشرف علی حقیقة

قول سیّدنا النبی المبعوث علیه السلام لتتمیم سائر ما اتت به الانبیاء النوم اخ الموت و قول صاحب سرّه و باب مدینة علمه علیه السلام

الناس ینام فاذا ماتوا انتبهوا ازین عبارت نیز ظاهرست که علامه دوان بسبب مزید عرفان و ایقان و عدم مبالات بهفوات اهل شنان و فقدان اکتراث بخرافات ارباب هذیان حدیث مدینة العلم را حتما و جزما ثابت می داند و قلوب اهل ایمان و ایقان را بوصف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بباب مدینة العلم باقصی المراتب مبتهج و مسرور و اصحاب عصبیت و زور را بنهایت مبتلای انزعاج و ثبور می گرداند فهذا علامتهم الجلیل المعروف بالمحقق الدّوانی) المشهود عندهم بعظائم ماثره بین الاقاصی و الادانی*قد اثبت هذا الحدیث المستاصل لشافة الحاقد الشانئ*المجتث عرق الجاحد الجانی*فلا یرتاب فی تحققه الاّ من عمیت منه الالحاظ الروانی*و لا یطعن فیه الاّ من احتفت به الکواذب کالرماح الدوانی*و لا یحید عنه الا الاعفل المراوغ المماطل الممانی و لا یصد عنه الا الاخلف المحائد المخاتل المعانی و علامه دوانی ممدوح بمدائح عظیمه جلیلة المبانی و موصوف بمفاخر رفیعة المعانی و مسلم و مقبول اعاظم جانب ثانیست علامه سخاوی در ضوء لامع لاهل القرن التاسع گفته محمد بن اسعد مولانا جلال الدین الصدیقی الدوانی بفتح المهملة

ص:348

المهملة و تخفیف النون نسبة لقریة من کازرون الکازرونی الشافعی القاضی باقلیم فارس و المذکور بالعلم الکثیر ممن اخذ عن المحیوی اللاّری و حسن بن البقال و تقدم فی العلوم سیّما العقلیات و اخذ عنه اهل تلک النواحی و ارتحلوا إلیه من الروم و خراسان و ماوراء النهر و سمعت الثناء علیه من جماعة ممن اخذ عنی و استقر به السلطان یعقوب فی القضاء و صنف الکثیر من ذلک شرح علی شرح التجرید للطوسی عم الانتفاع به و کذا کتب علی العضد مع فصاحة و بلاغة و صلاح و تواضع هو الان فی سنة سبع و تسعین حی ابن بضع و سبعین و عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی در نور سافر عن اخبار القرن العاشر گفته و فی سنة ثمان و عشرین توفی العلامة محمّد بن اسعد جلال الدین الصدیقی الدوانی بفتح المهملة و تخفیف النون نسبة لقریة من کازرون الکازرونی الشافعی القاضی باقلیم فارس و المذکور بالعلم الکثیر و ممن اخذ عنه المحیوی اللاری و حسن ابن البقال و تقدم فی العلوم سیما العقلیات و اخذ عنه اهل تلک النواحی و ارتحلوا إلیه من الروم و خراسان و ماوراء النهر ذکره السخاوی فی ضوئه قال و سمعت الثناء علیه من جماعة ممن اخذ عنی و استقره السلطان یعقوب فی القضاء و صنف الکثیر من ذلک شرح علی شرح التجرید للطوسی عم الانتفاع به و کذا کتب علی العضد مع فصاحة و بلاغة و صلاح و تواضع و هو الان فی سنة تسع و تسعین حی ابن بضع و سبعین انتهی و محمد بن یعقوب الاماسی در حاشیه روض الاخیار بترجمه دوانی گفته قد تفوق فی راس المائة التاسعة فی الفنون الحکمیة و تبحر فی العلوم الشرعیة من الفقه و الحدیث و القراءة و صنف فی التصوف و علم الاخلاق و مؤلفاته قریبة الی مائة روی العلوم الادبیّة و العقلیّة و الحدیث و التفسیر و الفقه عن والده مولانا اسعد الصدیقی المحدث بالجامع المرشدی بکازرون و هو اخذ من المشایخ العظام منهم الشیخ الامام قاضی قضاة الاسلام شمس الملة و الدین محمد بن محمّد الجزری صاحب النشر فی القراءة و الحصن الحصین فی الاحادیث و الادعیة و المقدمة فی التجوید لا سیّما صحیح البخاری و اخذ الفقه من مولانا جلال الدین محمود بن الحاج أبی الفتح السروستانی و هو عن الشیخ جلال الدین محمّد القزوینی و هو عن الامام قدوة ائمّة الاسلام أبی القاسم محمد بن عبد الکریم الرافعی رفع اللّه درجته فی علیین و اخذ العقلیات من السیّد الشریف زین الملة و الدین علیّ الجرجانی و قال مولانا جلال الدین من مشایخی شیخ الاسلام ابو المجد عبد اللّه بن میمون الکرمانی سمعت منه الحدیث المسلسل بالاولیة اعنی

قوله صلّی اللّه علیه و سلم الراحمون

ص:349

یرحمهم الرحمن ارحموا من فی الارض یرحمکم من فی السّماء و اجازنی إجازة ملفوظة و مکتوبة و قال رحمه اللّه فی ذکر مشایخه فی الاجازة سمعت کتاب العوارف علی الشیخ نور الدین عبد الرّحمن القرشی بقراءة الشیخ العارف زین الدین أبی بکر الخوافی مدّ اللّه ظلال ارشاده و محمد بن علی شوکانی در بدر طالع بمحاسن من بعد القرن السابع گفته محمد بن اسعد الملقب جلال الدین الدوانی نسبة الی دوان و هی قریة من قری کازرون الشافعی عالم العجم بارض فارس و امام المعقولات و صاحب المصنفات اخذ العلم عن المحیوی و البقال و فاق فی جمیع العلوم لا سیما العقلیّة و اخذ عنه اهل تلک النواحی و ارتحل إلیه اهل الروم و خراسان و ماوراء النهر و له شهرة کبیرة و صیت عظیم و تکاثر تلامذته و کان من ادبهم انّه إذا تکلم نکسوا رءوسهم تادبا و لم یتکلم احد منهم بشیء و ولاه سلطان تلک الدیار القضاء بها و له مصنفات کثیرة مقبولة منها شرح التجرید للطوسی و شرح التهذیب و حاشیة علی العضد و له فصاحة زائدة و بلاغة و تواضع و مات سنة 928 قال السخاوی انه فی سنة 897 کان حیا و کان عمره إذ ذاک بضع و سبعین ثم ارخ غیره موته فی التاریخ الّذی قدمنا ذکره فیکون علی هذا قد عاش نحو تسعین سنة و غیاث الدین بن همام الدین در حبیب السیر گفته مولانا جلال الدین محمد دوانی از غایت تبحر در علوم معقول و منقول و از کمال مهارت در مباحث فروع و اصول بر جمیع فضلای عالم و تمامی علماء بنی آدم فائق بود و در میدان تحقیق مسائل و انحلال معضلات رسائل و توضیح خفیات متقدمین و تلویح خبیات متاخرین قصب السبق از امثال و اقران می ربود فنون مکنون که از ابو علی و علامه طوسی در سر خفا محجوب بود در نظر بصیرتش جلوۀ ظهور داشت و اسرار مخزون که از معلم اول و ثانی مکتوم مانده بود قلم عنایت سبحانی بر صفحه ضمیرش می نگاشت سپهر علم را بود افتابی فنون فضل را جامع کتابی

و مولانا جلال الدین ولد ارشد مولانا سعد الدین اسعدست که بعلو صیت و دانش مشهور بود و در قریه دوان که از اعمال کازرونست بقطع و فصل قضایای شرعیه اقدام می فرمود و جناب مولوی نخست نزد والد ماجد خود بتحصیل اشتغال داشت و بالآخر بشیراز شتافته در درس مولانا محی الدین کوشکناری و خواجه حسن شاه بقال همت بر کسب کمال گماشت و این دو بزرگ از تلامذه محقق شریف بوفور علم و فضیلت ممتاز بودند و در زمان میرزا محمد بایسنقر در شیراز بلوازم درس و افاده قیام می نمودند و ایضا مولانا جلال الدین در درس مولانا همام الدین گلناری که بر سر طوالع شرحی مفید دارد مطالعه بعضی از متداولات کرده در وقت اکتساب علم حدیث در خدمت شیخ صفی الدین ایجی که سید دانشمند بود شرائط تلمذ بجای آورده القصه بواسطه قابلیت اصلی بلکه بمحض عنایت لم یزلی هنوز جناب مولوی در سن شباب بود که

ص:350

که از شمیم فضائل و کمالاتش مشام متشممان گلزار علوم معطر گشت و از رشحات سحاب قلم گوهربارش ریاض دانش در خضرت و نضارت از ساحت بوستان ارم درگذشت لاجرم در ایام دولت امیر حسن و یعقوب میرزا از اقطار امصار عراقین و روم و ارّان و آذربایجان و هرمز و کرمان و طبرستان و جرجان و خراسان اعاظم افاضل بامید کسب علم و دانش متوجه ملازمتش بودند و بعد از ادراک آن سعادت عظمی از اشعه ضمیر فیض آثارش اقتباس انوار کمالات می نمودند و آن جناب در ایام شباب چندگاه بصدارت امیرزاده یوسف بن میرزا جهان شاه مشغولی کرده بود و بعد از استعفا از ان مهم در مدرسه بیگم که آن را دار الایتام گویند بلوازم درس و افاده قیام می نمود در زمان دولت سلاطین آق قویونلو منصب قضایای ممالک فارس من حیث الاستقلال تعلق بان مرجع اهل فضل و کمال داشت و هر گاه از درس فارغ می شد همت عالی نهمت بر فصل قضایای شرعیه می گماشت و جناب مولوی در اواسطه ایام زندگانی بر شرح تجرید مولانا علی قوشجی حاشیه در کمال دقت تصنیف نمود و آن رساله بنظر شارح رسیده از روی انصاف زبان بتعریف و توصیفش گشود اما امیر صدر الدین محمد هم در آن اوان بر کتاب مذکور حاشیه نوشته و بر حاشیه جناب مولوی اعتراضات کرده و آن جناب حاشیه دیگر بهتر از پیشتر جهت رو آن سخنان در قلم آورده و برین قیاس پیوسته میان آن دو عالم متبحر مباحثات بوقوع انجامیده و هر کس والی شیراز می بود جهت تحقیق دقائق طبع ایشان مجالس ساخته مستفید و بهره ور می گردید از جمله تصانیف جناب مولوی دیگر رساله زور است که در علم حکمت نگاشتۀ خامۀ بلاغت انتما گردانیده راقم حروف از شیخ مجد الدین کرمانی لا زال مؤیدا بالتایید السبحانی استماع نموده که مولانا جلال الدین در وقتی که بنجف رفته بود در روضۀ قدس منزلت حضرت شاه ولایت پناه علیه السلام و التحیة روزی بر پای ایستاده آن رساله را تصنیف می نمود و بان مناسبت آن تصنیف را به زورا موسوم گردانید و چون زورا متنیست بغایت مختصر و متین جناب مولوی بعد از چندگاه جهت حل عبارات آن شرح مفتح در سلک انشا کشید دیگر از مؤلفات ان عالم پسندیده صفات شرح هیاکلست که در علم حکمت اشراق شیخ شهاب الدین مقتول تحریر فرمود و همچنین رساله اثبات واجب و اخلاق جلالی که در برابر اخلاق ناصری نوشته شد داخل مصنفات مولویست و از جمله حواشی که بر کتب متداوله مرقوم قلم افادات رقم نموده حاشیه شمسیه و حاشیه تهذیب و حاشیه مطالع و حاشیه انوار شافعیه و شرح عقائد عضدیه و شرح رباعیات و شرح بیت حافظ و تفسیر سورۀ اخلاص و ترکیب کلمۀ توحید و رساله تشبیه صلاة بغایت مشهورست و نکات آن کتب بر الواح ضمائر زمانی افاضل طلبه مسطور وفات مولانا جلال الدین محمد بعد از قتل رستم بادشاه باندک زمانی روی نمود مدت حیاتش زیاده بر هفتاد سال بود انتهی و کمال الدین حسین میبذی در فواتح شرح دیوان امیر المؤمنین علیه السلام گفته

ص:351

نقل استاذنا العلامة مولانا جلال الدین محمد الدوانی خلد اللّه ظلاله عن الشیخ العالم العامل التقی الکامل السید صفی الدین عبد الرحمن الایکی قدس سره انه قال ذکر لی الفاضل العالم المتقی الشیخ ابو بکر عن الشیخ برهان الدین الموصلی و هو رجل عالم فاضل صالح ورع انا توجهنا من مصر الی مکة تزید الحج فانزلنا منزلا و خرج علینا ثعبان فتبادر الناس الی قتله فقتله ابن عمی فاختطف و نحن نری سعیه و تبادر الناس علی الخیل و الرکاب یریدون رده فلم یقدروا علی ذلک فحصل الناس من ذلک امر عظیم فلما کان آخر النهار جاء و علیه السکینة و الوقار فسألناه ما شانک فقال ما هو الاّ ان قتلت هذا الثعبان الّذی رایتموه فصنع بی کما رأیتم و إذا انا بین قوم من الجن یقول بعضهم قتلت أبی و بعضهم قتلت اخی و بعضهم قتلت ابن عمّی فتکاثروا علیّ و إذا رجل لصق بی و قال لی قل انا باللّه و بالشریعة المحمدیة فقلت ذلک فاشار إلیهم ان سیروا الی الشرع فسرنا حتی وصلنا الی شیخ کبیر علی مصطبة فلما صرنا بین یدیه قال خلوا سبیله و ادعوا علیه فقال الاولاد ندعی علیه انه قتل ابانا فقلت حاشا للّه انما نحن وفد بیت اللّه الحرام نزلنا هذا المنزل فخرج علینا ثعبان فتبادر الناس الی قتله فضربته فقتلته فلمّا سمع الشیخ مقالتی قال خلوا سبیله سمعت ببطن النخلة

عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم من تزیی بغیر زیّه فقتل فلا دیة و لا قود و شاه ولی اللّه والد مخاطب در نوادر گفته اخبرنا ابو طاهر عن ابیه قال اخبرنا الشیخ المعمر الفاضل المحدث عبد الملک بن عبد اللطیف البنانی إجازة مکاتبة باجازته العامة من المفتی قطب الدین محمد بن احمد النهر والی الاصل المکی الدار عن والده محمد بن احمد النهر والی عن الاستاذ المحقق جلال الدین محمد الدوانی الصدیقی انه قال انا الشیخ العالم العامل المتقی الکامل صفی الدین عبد الرحمن اللاحق قدس سره انه قال لی ذکرنی الفاضل العالم التقی الشیخ ابو بکر عن الشیخ برهان الدین الموصلی و هو رجل عالم فاضل صالح ورع انا توجهنا من مصر الی مکة تزید الحج فنزلنا و خرج علینا ثعبان فتبادر الناس الی قتله فقتله ابن عمی فاختطف و نحن نری سعیه و تبادر الناس علی الخیل و الرکاب یریدون رده فلم یقدروا علی ذلک فحصل لنا من ذلک امر عظیم فلما کان آخر النهار جاء و علیه السکینه و الوقار فسألناه ما شانک فقال ما هو الا ان قتلت هذا الثعبان الّذی رایتموه فصنع بی کما رایتم و إذا انا بین قوم من الجنّ یقول بعضهم قتلت ابانا و بعضهم قتلت اخی و بعضهم قتلت ابن عمّی فتکاثروا علی و إذا رجل لصق بی و قال لی قل انا باللّه و بالشریعة المحمّدیة فقلت ذلک فاشار إلیهم ان سیروا الی الشرع فسرنا حتی وصلنا الی شیخ کبیر علی مصطبة فلما صرنا بین یدیه قال خلوا

ص:352

سبیله و ادعوا علیه فقال الاولاد ندعی انه قتل ابانا فقلت حاشا للّه انّما نحن وفد بیت اللّه الحرام نزلنا هذا المنزل فخرج إلینا ثعبان فتبادر النّاس الی قتله فضربته فقتلته فلما سمع الشیخ مقالتی قال خلوا سبیله

سمعت ببطن نخلة عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلم انه قال من تزیا و تشکل بغیر زیه فقتل فلا دیة و لا قود وجدت بخط الشیخ عبد الحق الدهلوی قدس سره انه سمع الاستاذ مولانا محمد مقیم عن الاستاذ الامیر محمد مرتضی الشریفی بسنده بواسطة او بواسطتین عن الاستاذ مولانا محمد المحقق العلامة جلال الدین محمّد الدوانی بمثله وجدت فی کتاب الفواتح للمیبذی عن مولانا جلال الدین الدوانی مثله و شاهصاحب در رساله اصول حدیث در ذکر والد خود گفته و حضرت ایشان اول در دیار خود بعض کتب حدیث مثل مشکاة و صحیح بخاری بخدمت والد بزرگوار خود گذرانیده بطریق درایت اخذ این علم فرموده بودند و سند ایشان بواسطه میر محمد زاهد تا ملا جلال الدین دوانی می رسد و سند حدیث ایشان در اوائل انموذج العلوم بتفصیل مذکورست و محتجب نماند که مصنفات علامه دوانی در اجازات و مرویات اکابر اعلام و اجلۀ فخام سنیه داخلست و مصنفات ایشان بر نقل و احتجاج از ان شامل ابراهیم در کتاب الامم لایقاظ الهمم گفته تصانیف الاستاذ المحقق جلال الدین محمّد بن اسعد بن محمد بن عبد الرحیم بن علی الصدیقی الدوانی رحمه اللّه تعالی قراءة علی الاستاذ المحقق ملا محمد شریف بن ملا یوسف بن القاضی محمود بن ملا کمال الدین الکورانی الصدیقی رح رسالة الزوراء بکمالها مع حاشیتها للمصنف بکمالها و قرأت علیه معظم شرحه لعیون الجواهر للعضد سنة 1053 سنة مع معظم حاشیته لملا یوسف بن محمد القرباغی و حاشیته لملا حسین الحسینی الخلخالی و قرأت علیه اطرافا من حاشیته لشرح الشمسیة للقطب الرازی و اطرافا من حاشیته علی التهذیب التفتازانی و من الرّسالة الجدیدة فی اثبات الواجب سنة 1053 و قرأت طرفا من شرحه العقائد العضدیة علی شیخنا العارف باللّه صفی الدین احمد قدس سره و طرفا من الزوراء و إجازة لسائرها و لمّا یرویه من کتب الفنون بروایة الاستاذ محمد شریف إجازة عن الفقیه علی بن محمد الحکمی و بروایة شیخنا صفی الدین احمد قدس سره عن شیخه أبی المواهب الشناوی قدس سره بروایتهما عن الشناوی و الحکمی عن عبد الرحمن بن عبد القادر بن عبد العزیز بن فهد المکی عن عمه جار اللّه بن عبد العزیز بن عمر بن فهد المکی عن الفقیه شرف الدین اسماعیل بن الفقیه برهان الدین ابراهیم بن اسماعیل العلوی العکی العدنانی الیمنی الزبیدی و الشهاب أبی العباس احمد بن عمر الشرعبی الهمدانی نسیا التعزی بروایتهما عن المحقق

ص:353

السید عفیف الدین عبد الرحمن بن السید نور الدین عبید اللّه الحسنی ابا الحسینی امّا الایجی الشافعی عن شیخه الجلال الدوانی بجمیع تالیفاته و مرویاته و تاج الدین الدهان المکی در کفایة المتطلع که در ان مرویات شیخ خود حسن عجیمی جمع نموده گفته شرح التهذیب و حاشیة علی شرح الشمسیة للقطب العلامة الاستاذ جلال الدین محمد بن اسعد بن محمّد الدوانی الصدیقی خبر بهما بما مر فی حاشیة العلامة میر صدر الدین الی العلامة عبد الرحمن مؤیدزاده عن مؤلفهما و اخبر بهما بما مر فی سند الاشارات إلیه و اخبر بهما عن العلامة محمد علی بن حسین بن علی بن محمد الکرمانی اللاهوری الحسینی عن العلامة میرزا ابو القاسم بن عباس الختلانی الشهیر بالاعمی عن الاستاذ السید محمد الباقر بن محمّد الأسترآبادی المشهور بالداماد عن العلامة الخواجه جمال الدین محمود الشیرازی عن مؤلفهما العلامة جلال الدین محمد بن اسعد بن محمد بن عبد الرحیم الصدیقی الدوانی فذکر بهما و سالم بن عبد اللّه بن سالم البصری در رساله؟ ؟ ؟ بمعرفة؟ ؟ ؟ علو الاسناد که در ان مرویات والد خود فراهم آورده گفته و امّا تصانیف الاستاذ جلال الدین محمّد بن اسعد الصدیقی المشهور بالدوانی فیرویها الوالد عن الشیخ ابراهیم الکردی المذکور بلغه اللّه تعالی الاجور عن العلامة ملا شریف بن ملا یوسف بن القاضی محمود بن ملا کمال الدین الکورانی الصدیقی عن الفقیه علی بن محمد الحکمی و یرویه ایضا شیخه الشیخ احمد القشاشی عن الشیخ أبی المواهب احمد الشناوی بروایتهما اعنی الشناوی و الحکمی عن عبد الرحمن بن عبد القادر بن عبد العزیز بن فهد المکی عن عمه جار اللّه بن عبد العزیز بن عمر بن فهد المکی عن الفقیه شرف الدین اسماعیل بن الفقیه برهان الدین ابراهیم بن اسماعیل العلوی المکی العدنانی الیمنی الزبیدی و الشهاب أبی العباس احمد بن عمر الشرعبی الهمدانی التغری بروایتهما عن المحقق السید عفیف الدین عبد الرحمن بن السید نور الدین عبید اللّه الایجی عن شیخه الجلال الدوانی و محمد بن الشیخ علی بن الشیخ منصور الشنوانی در کتاب الدرر السنیه فیما علا من الاسانید الشنوانیة گفته مصنفات الجلال الدوانی و هو المحقق جلال الدین محمد بن اسعد بن محمد بن عبد الرحیم بن علی الصدیقی الدوانی رحمه اللّه تعالی ارویها إجازة عن شیخنا الشیخ عیسی البراوی و عن شیخه الذکری عن سالم البصری عن الملا ابراهیم ح عن شیخنا المنیر قائلا رحمه اللّه قرأت علی الاستاذ المحقق ملا شریف عن ملا یوسف بن القاضی محمود بن ملا کمال الدین الکورانی الصدیقی روح اللّه تعالی روحه رسالته الزّوراء بکمالها مع حاشیتها للمص بکمالها و قرأت علیه معظم شرحه لعیون الجواهر للعضد سنة سنت و خمسین بعد الالف مع معظم حاشیته لملا یوسف بن محمد القرباغی و حاشیته لملا الحسین الخلخالی و قرأت علیه اطرافا من شرح حاشیته الشمسیة للقطب الرازی و اطرافا من حاشیته علی التهذیب التفتازانی و من رسالته الجدیدة فی اثبات الواجب و قرأت علیه طرفا من شرحه للرسالة العضدیة علی شیخنا العارف باللّه صفی الدین احمد قدس سره و طرفا من الزوراء و إجازة لسائرها و لما یرویه من کتب الفنون بروایة الاستاد محمد شریف إجازة عن الفقیه علی بن محمد الحکمی و بروایة شیخنا صفی الدین احمد قدس سره عن شیخه أبی المواهب الشناوی بروایتهما اعنی الشناوی و الحکمی عن عبد الرحمن بن عبد القادر بن عبد العزیز بن فهد المکی عن جار اللّه بن عبد العزیز عن الفقیه شرف الدین اسماعیل بن الفقیه برهان الدین ابراهیم بن اسماعیل العلوی العکی العدنانی الیمنی الزبیدی و الشهاب احمد بن عمر الشرعبی الهمدانی نسبا بروایتهما

ص:354

عن المحقق السید عفیف الدین بن عبد الرحمن بن السید نور الدین عبد اللّه الحسنی ابا و الحسینی امّا الایجی الشافعی عن شیخه جلال الدوانی رحمه اللّه تعالی و محمد بن علی الشوکانی الصنعانی در اتحاف الاکابر باسناد الدفاتر گفته مؤلفات جلال الدین محمد بن اسعد الدوانی ارویها بالاستاد المتقدم الی ابراهیم الکردی عن محمد شریف عن علی بن محمد الحکمی عن عبد الرحمن بن عبد القادر بن فهد عن عمه جار اللّه بن عبد العزیز بن فهد عن اسماعیل بن ابراهیم العلوی العکی الیمنی الزبیدی عن السید عفیف الدین عبد الرحمن بن عبد اللّه الحسنی الایجی عن المؤلف و محمد عابد بن احمد علی السندی در حصر الشارد گفته و امّا مصنفات الاستاذ المحقق جلال الدین محمد بن اسعد بن محمد بن عبد الرحیم بن علی الصدیقی الدوانی فارویها عن عمی الشیخ محمد حسین بن محمد مراد بن یعقوب الانصاری السندی عن ابیه عن الشیخ محمد هاشم بن عبد الغفور السندی عن مفتی مکة عبد القادر الحنفی عن الشیخ حسن العجیمی عن الشیخ احمد القشاشی عن أبی المواهب الشناوی عن عبد الرحمن بن عبد القادر بن عبد العزیز بن فهد المکی عن عمه جار اللّه بن عبد العزیز بن فهد المکی عن اسماعیل بن برهان الدین ابراهیم بن اسماعیل العلوی العکی العدنانی الزبیدی عن عبد الرحمن بن السید نور الدین بن عبد اللّه الحسنی ابا الحسینی امّا الإیجی الشافعی عن شیخه الجلال الدوانی و سید محمد بن عبد الرسول برزنجی در نوافض گفته قال ابن المطهر بحثنا مع الاستاذ نصیر الدین الطوسی فی تعیین المراد من الفرقة الناجیة فاستقر الرّأی علی انه ینبغی ان یکون تلک الفرقة مخالفة لسائر الفرق مخالفة کثیرة و ما هی الا الشیعة الامامیة فانهم یخالفون غیرهم من جمیع الفرق مخالفة کثیرة بخلاف غیرهم من الفرق فانهم متقاربون فی اکثر الاصول و قد نقله عنه الاستاذ المحقق الدوانی فی شرح العقائد العضدیة و نقضه علیهم و قمر الدین حسینی در نور الکریمتین گفته ملا جلال از نصیر الدین طوسی نقل می کند که در شرح رسالة العلم نوشته است نعم ما قال عالم من اهل البیت رضی اللّه عنهم بل سمی عالما قادرا لانه وهب العلم للعلماء و القدرة للقادرین و کل ما میزتموه باوهامکم فی ادق معانیه مخلوق لکم مصنوع مثلکم مردود إلیکم و الباری تعالی واهب الحیوة مقدر الموت و لعل النحل الصغار یتوهم ان للّه تعالی زبانتین کما لها فانها یتصور أن عدمهما نقصان لمن لا یکونان له و هکذا حال العقلاء فیما یصفون اللّه تعالی به ملا جلال بعد نقل کلام مذکور می نویسد اراه العالم الامام الهمام محمد ع الباقر رضی اللّه عنه و عن آبائه الکرام و هذا کلام رشیق انیق صدر من مصدر التحقیق مورد التدقیق

وجه

صد و چهل و هفتم

آنکه قاضی کمال الدین حسین بن معین الدین الیزدی المیبذی حدیث مدینة العلم را از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بالقطع و الیقین ثابت و متحقق انگاشته و باحتجاج و استدلال از آن

ص:355

اعلام نصفت و تحقیق افراشته چنانچه در شرح خود بر دیوان منسوب بجناب امیر المؤمنین علیه السلام که بفواتح مشهور می باشد گفته اما بعد بر مسافران مراحل طریقت و مجاوران منازل حقیقت مخفی نیست که علم روشن تر ستاره ایست که در آسمان ماهیت انسان تابد و نازکتر غنچه ایست که در چمن حقیقت او سمت شگفتن یابد هر نفس ناطقه که بزیور حکمت آراسته گشت در سلک فرشته است و ارقام سعادت ابدی بر جبین استعداد او نوشته عملی که بحلیه علم حالی نشده چون بدنی باشد که او را جان نیست و دلی که بسکه حکمت نرسیده از غایت قلبی روان نیست و للّه در القائل الناس موتی و اهل العلم احیاء

سماء نور و ما فی النور ظلماء و زمرة العلم راس الخلق کلّهم و سائر الناس فی التمثیل اعضاء

علم مفتاح کنوز حقائق و مصباح رموز دقائق و نظام سلسله وجود و قوام مرتبه شهودست رباعی علمت بکمال

معرفت راه دهد

و بحکم

انا مدینة العلم و علی بابها که در جامع ترمذی مسطورست و

انا میزان الحکمة و علیّ لسانه که در رساله عقلیه امام غزالی مذکورست بر طالبان طریق ایقان و شاربان رحیق عرفان واجبست که متوجه باشند بباطن ملکوت موطن حضرت امیر المؤمنین امام المحسنین یعسوب الواصلین مطلوب الکاملین خورشید سپهر امامت جمشید سریر کرامت واقف معارج لاهوت عارف مدارج ناسوت منبع عیون مشاهده مجمع فنون مجاهده مظهر انوار فتوت مصدر آثار مروت فاتحه کتاب ولایت خاتمه مصحف وصایت عنوان صحیفه عنایت دیباجه رساله هدایت مرکز دائره سیادت قطب فلک سعادت شمع لگن فصاحت سرو چمن صباحت نمک خوان ملاحت قمر سمای سماحت قاضی محکمه قضا و قدر صاحب راز حضرت سید البشر آئینه اسماء و صفات الهی لائق مرتبه خلافت و شاهی منصوص بنص

من کنت مولاه فهذا علی مولاه مخصوص بفص ما انتجیته و لکن اللّه انتجاه آنکه هر فقره از ذو الفقار کلام او طبقه از طبقات فصحاء عرب را درهم شکسته و سلسله والیان ولایت ولایت بنقطه دل صاحب هدایت او پیوسته قطعه قنبرش را چون بیاض الوجه فی الدارین هست نور می گیرد مدام از روی قنبر افتاب چون شود صوفی صفت صافی ز

غیر مهر او

کوثر آفتاب

سازم آشکار

منقاد و چاکر افتاب نور می بخشد بخاص و عام عالم بیدریغ شد مگر از خاک درگاهش مخمر افتاب

ص:356

پای تا سر غرق نور معرفت می بینمش گوییا زایید با مهرش ز ما در آفتاب آدم اولیا خاتم اصفیا صاحب اقسام مناقب

ناصب اعلام مناصب مطلوب کل طالب امیر المؤمنین و امام المتقین اسد اللّه الغالب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب صلوات اللّه و سلامه علیه و علی من تقرب إلیه و از سخن او که مقبول بلغاء مکّه و یثرب و مسلم قصحای مشرق و مغربست التماس اسرار دین و اقتباس انوار یقین کنند انتهی ما اردنا نقله فهذا المیبذی ندسهم الآبر*و رکزهم الخابر قد احتج بهذا الحدیث المشرق الزّاهر*المسفر الباهر*عازیا ایاه الی صحیح الترمذی الکابر*قاطعا من اهل الریب کل دابر*فلا یحید عنه الا التّائه الحائر*و لا یصد عنه الا العامة البائر*و لا یلمز فیه الاّ العنود الخاسر*و لا یطعن فیه الا الجحود المکابر و میر حسین میبذی از مشاهیر علمای فخام و اکابر فضلای عظام سنیه ست مفاخر عالیه و مآثر متلالیه او حسب افادات اکابر این حضرات انشاء اللّه المفضل المنیل در حدیث تشبیه بتفصیل خواهی شنید در این جا بر بعض عبارات اکتفا می رود غیاث الدین بن همام الدین المدعو بخواند امیر در کتاب حبیب السیر فی اخبار افراد البشر گفته قاضی کمال الدین میر حسین یزدی در سلک افاضل علمای عراق بل اعظم دانشمند آن آفاق انتظام داشت و در مملکت یزد بامر قضا منصوب بوده علم امانت می افراشت از جمله مؤلفاتش شرح دیوان معجزنشان حضرت مقدسه امیر المؤمنین علیه السلام و التحیة تصنیفیست دانش اثر و مطبوع طباع سلیمه دانشوران فضیلت پرور و همچنین آن جناب بر کافیه و هدایه حکمت و طوالع و شمسیه حواشی دقیقه در عقد انشاء انتظام داده و در آن مؤلفات کمال دانش و جودت طبع خود را بر منصه عرض نهاده و قاضی میر حسین را در فن معما رساله ایست مفیده بمیزان ذهن اصحاب نظم و نثر سنجیده و در اوائل ایام دولت شاهی سجل حیات قاضی میر حسین بخاتم القضاء مختوم گشت و بتقدیر ایزد سبحانی روزی چند مؤاخذ بوده درگذشت

وجه صد

و چهل و هشتم

آنکه حاجی عبد الوهاب بن محمد بن رفیع الدین احمد بخاری در تفسیر انوری بتفسیر آیه قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی گفته اعلم یا هذا ان الآیة لبیان فرضیة حبّ اهل البیت علی جمیع المسلمین الی یوم القیامة صلّی اللّه علی محمّد و اهل بیته

فقد روی انّها لما نزلت قیل یا رسول اللّه من قرابتک هولاء الذین وجبت علینا مودتهم قال علی و فاطمة و ابناهما و بعد ذکر نبذی از مناقب اهلبیت علیهم السلام گفته

عن جابر رضی اللّه عنه قال اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بعضد علی و قال هذا امیر البررة و قاتل الفجرة مخذول من خذله منصور من نصره ثم مد صوته و قال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب رواه ابن المغازلی و بعد ازین دیگر اخبار در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام

ص:357

ذکر نموده و گفته اعلم یا هذا ان هذه الاحادیث وردت عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی علی رضی اللّه عنه و ما ازداد علیّ فضلا الاّ بتزویج فاطمة بنت سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم و ما تزوج فاطمة الاّ بکونه اهلا لها رضی اللّه عنهما الخ و حاجی عبد الوهاب بخاری از نبلای اعلام و نبهای فخام نزد سنیه بوده مفاخر بارعه و مآثر ناصعه او حسب افادات این حضرات بر ناظر اخبار الاخیار شیخ عبد الحق دهلوی و تذکرة الابرار سید محمد بن سید جلال ماه عالم بخاری واضح و لائحست در این جا بنابر اختصار اکتفا بر عبارت اخبار الاخیار می رود و هی هذه شیخ حاجی عبد الوهاب بخاری از اولاد سید جلال بخاری بزرگست که جد سید جلال الدین محذوم جهانیانست سید جلال را دو پسر بود سیدی احمد پسر بزرگ و دیگر سید محمود مخدوم جهانیان پسر سید محمودست و شیخ حاجی عبد الوهاب بخاری از اولاد سیدی احمدست بزرگ بود موصوف بعلم و عمل و حال و محبت و در اوائل حال که هنوز در ملتان توطن داشت روزی در ملازمت پیرو اوستاد و صهر خود سید صدر الدین بخاری نشسته بود از وی شنید که گفت دو نعمت در عالم بالفعل موجودست که فوق جمیع نعمتهاست و لیکن مردم قدر آن دو نعمت را نمی شناسند و بدان پی نمی برند و از تحصیل آنها غافلند یکی آنکه وجود مبارک محمد صلی اللّه علیه و سلم بصفت حیات در مدینه موجودست و مردم این سعادت را درنمی یابند و دیگر قرآن مجید که کلام پروردگارست و وی سبحانه و تعالی بیواسطه بدان متکلم و خلق از ان غافلند وی بمجرد شنیدن این کلام از پیش پیر برخاست و رخصت زیارت مدینه درخواست و براه خشکی بزیارت پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم بشتافت و این سعادت را دریافت باز بوطن اصلی عود نمودند بعد از ان بتقریب بعضی سوانح روزگار انتقال نموده در عهد دولت سلطان اسکندر لودهی بدهلی آمد سلطان سکندر را بوی اعتقاد عظیم پیدا شد و آنچه از شرائط تبجیل و تعظیم بود رعایت نمود او را با شاه عبد اللّه نسبت محبت و نیاز و طلب و استرشاد چندان بود که آنچه می گوید که فنا فی الشیخ می باشد این چنین خواهد بود نسبت صحبت او با وی بطریق تشبیه مناسب حکایت مولانا رومست با شمس تبریز قدس اللّه اسرارهم و بار دیگر هم از دهلی قصد زیارت حرمین کرد و مکررا باین سعادت عظمی رسید و به بشارتها از جناب حضرت خاتم الرسل صلّی اللّه علیه و سلم اشارت یافته باز بدین حدود عود فرمود وفات شیخ در سنه اثنین و ثلثین و تسعمائة که عدد عبارت شیخ حاجی موافق آنست و مقبرۀ ایشان در جوار مقبرۀ شاه عبد اللّه ست فهذا عبد الوهاب البخاری*عارفهم المرشد منهم للسالک الساری*قد روی هذا الحدیث النافح کالمسک الذکی الداری*و اثبت هذا؟ ؟ ؟ تغبر المونق؟ ؟ ؟ المشرق المخجل بنوره و ضوئه الکواکب الدراری*فالجاحد له جار من العدوان فی قاطبة المجاری*و الحائد عنه جائر فی مسالک البغی کالعادی الکاری*و الحائد عنه و الملطّ له محتقب له للاثم الکبیر و الوزر الزاری

ص:358

و الطاعن فیه عائث فی دینه کالازلّ الضاری

وجه صد و چهل و نهم

آنکه غیاث الدین بن همام الدین المدعو بخواندامیر در خطبه کتاب حبیب السیر فی اخبار افراد البشر در مقام تصلیه گفته صلوات اللّه علیه و سلامه و علی عترته سیما وصیه و وارث علمه و خلیفته المکرم بتکریم

انا مدینة العلم و علی بابها المشرف بتشریف

انت منی بمنزلة هارون من موسی مظهر العجائب و مظهر الغرائب امیر المؤمنین و امام المسلمین علی بن أبی طالب نظم امام امم پادشاه نجف

دلش کان علم و کفش بحر جود

ادا چون کنم و صفت ای مقتدا

درود فراوان نثار تو باد بر اولاد عالی تبار تو باد

اللّهمّ صلّ علی محمّد و اله و خلفائه الکرام و سائر اصحابه مصابیح الظلام و سلّم تسلیما کثیرا مبارکا الی قیام الساعة و ساعة القیام انتهی فهذا غیاث الدین صاحب حبیب السیر*کابرهم الجلیل الخطر*قد اثبت هذا الحدیث المشتهر*الذی اشرق ضوءه فازدهر*فلا ینحرف عنه الاّ من الخزل فی کسر الخذلان و انحجر*و لا یصدف عنه الاّ من انقطع عن سبیل الایقان و انحصر*و لا یقدم علی طعنه الا من القی بنفسه فی مهاوی الهلک و الغرر*و لا یجتری علی الغض منه الاّ من وغر منه الصدر و عمی منه البصر و مخفی نماند که کتاب حبیب السیر از کتب معتمده معتبره و اسفار مستنده مشتهره می باشد مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون گفته حبیب السیر فی اخبار افراد البشر فارسی لغیاث الدین بن همام الدین المدعو بخواند امیر و هو تاریخ کبیر لخصه من تاریخ والده المسمّی بروضة الصفا و زاد علیه الی ان قال و هو فی ثلث مجلدات کبار من الکتب الممتعة المعتبرة الا انه اطال فی وصف ابن حیدر کما هو مقتضی حال عصره و هو معذور فیه تجاوز اللّه سبحانه و تعالی عنه و حسام الدین بن بایزید سهارنپوری در مرافض گفته و هنگام تسوید کتب معتبره مانند بیضاوی و معالم و مدارک و کشاف و جامع البیان و تفسیر نظام نیشاپوری و حسینی و زاهدی و مشکاة و شرح ملا علی قاری و شرحین شیخ عبد الحق دهلوی و صحیح البخاری و تیسیر القاری و صحیح مسلم و صواعق محرقه و بستان أبی اللیث و شمائل ترمذی و سفر السعادة و شرح آن و سنن الهدی و شفاء قاضی عیاض و شرح مواقف و شرح طوالع الانوار و شرح تجرید شرح عقائد و تکمیل الایمان و رساله قطب ربانی حضرت شیخ احمد سرهندی قدس اللّه سرّه و نواقض الرافض میرزا محذوم و مرقق القلوب و تحقیق و حسامی و فتاوی عالمگیری و برهان شرح مواهب رحمان و هدایه و کفایه شعبی و

ص:359

معدن الحقائق شرح کنز الدقائق و جذب القلوب الی دیار المحبوب و مدارج النبوة و معارج النبوة و روضة الاحباب و ترجمه مستقصی و حبیب السیر و رساله مناقب خلفاء و مناقب مرتضوی و حیاة الحیوان و ترجمۀ قطب شاهی و اصول کلینی و بعضی رسائل دیگر رفضه مطمح نظر تفحص داشته احادیث و اخبار و اقوال علماء اخیار و تحقیق مذاهب و اختلاف و احوال بزرگان و قصص اسلاف که درین رساله منقول شده همه را از کتب مذکوره نقل کرده انتهی و بعد ازین سهارنپوری در مرافض از حبیب السیر جابجا نقل آورده و مکرر تصریح باعتبار آن کرده کما لا یخفی علی من راجع و از کلام مخاطب نیز اعتبار و اعتماد حبیب السیر واضح و آشکارست چنانچه مخاطب در باب المطاعن همین کتاب تحفه بجواب طعن سوم از مطاعن أبی بکر بعد ذکر قصه تجهیز جیش اسامه گفته این ست آنچه در روضة الصفا و روضة الاحباب و حبیب السیر و دیگر تواریخ معتبره شیعه و سنی موجودست و نیز مخاطب بجواب طعن چهارم از مطاعن أبی بکر گفته و در معارج و حبیب السیر مذکورست که بعد از غزوة تبوک اعرابی در جناب پیغمبر ص آمده عرض نمود که قومی از اعراب در وادی الرمل مجتمع گشته داعیه شبخون دارند جناب پیغمبر ص نشان خود بابو بکر صدیق داده و او را امیر لشکر ساخته بر آن جماعة فرستادند و نیز مخاطب بجواب طعن یازدهم از مطاعن ابو بکر گفته تفصیل این مقدمه آنکه روایات اهل سنت در این قصه مختلف اند اکثر روایات باین مضمون آمده اند که ابو بکر را برای امارت حج منصوب کرده روانه کرده بودند نه برای رسانیدن برائت و حضرت امیر را بعد از روانه شدن ابو بکر چون سوره برائت نازل شد و نقص عهد مشرکان در آن سوره فرود آمد از عقب فرستادند تا تبلیغ این احکام تازه نماید پس در این صورت عزل ابو بکر اصلا واقع نشد بلکه این هر دو کس برای دو امر مختلف منصوب شدند پس درین روایات خود جای تمسک شیعه نماند که مدار آن بر عزل ابو بکرست و چون نصب نبود عزل چرا واقع شود و در بیضاوی و مدارک و زاهدی و تفسیر نظام نیشاپوری و جذب القلوب و شروح مشکاة همین روایت را اختیار نموده اند و همینست ارجح نزد اهل حدیث و از معالم و حسینی و معارج و روضة الاحباب و حبیب السیر و مدارج چنان ظاهر می شود که اول آن حضرت ابو بکر صدیق را بقراءت این سوره امر نموده بودند بعد از ان علی مرتضی را در این کار نامزد فرمودند و این دو احتمال دارد یکی آنکه ابو بکر صدیق را ازین خدمت عزل کرده علی مرتضی را منصوب فرمودند بجای او دوم آنکه علی مرتضی را شریک ابو بکر کردند تا این هر دو باین خدمت قیام نمایند چنانچه روایات روضة الاحباب و بخاری و مسلم و دیگر جمیع محدثین همین احتمال دوم را قوت می بخشد انتهی

وجه صد و پنجاهم

آنکه محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد در ذکر اسماء جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم گفته مدینة العلم

روی الترمذی و غیره مرفوعا انا مدینة العلم و علی بابها و الصواب انه حدیث حسن کما قال الحافظان العلائی و ابن حجر و قد بسط الشیخ الکلام علیه فی کتابه تهذیب الموضوعات و فی النکت ازین عبارت ظاهرست

ص:360

که حدیث مدینة العلم نزد علامه صالحی حدیث حسنست پس مثل حدیث صحیح صالح استدلال و احتجاج و دافع مراء و لجاج ارباب ختل زیغ و اعوجاج و قالع شبهات واهیه خداج باشد و ازینجاست که صالحی مدینة العلم را حتما و جزما از اسماء مبارک جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ذکر کرده و بنای اثبات آن صرف بر همین حدیث شریف گذاشته قلوب منکرین و جاحدین و مبطلین مدغلین را بسان رصاص گداخته و باید دانست که محمد بن یوسف شامی از مشاهیر علمای کبار و نحاریر کملای احبار نزد سنیه است و جلالت شان و رفعت مکان او بر متتبع لواقح الانوار عبد الوهاب شعرانی و خیرات حسان ابن حجر مکی و ریحانة الالباء شهاب الدین احمد خفاجی و فتح المتعال احمد بن محمد المقری و کفایة المتطلع تاج الدین الدهان المکی و کشف الظنون ریحانة الالباء شهاب الدین احمد خفاجی و فتح المتعال احمد بن محمد المقری و کفایة المتطلع تاج الدین الدهان المکی و کشف الظنون فاضل چلپی و رساله اصول حدیث خود مخاطب و شوکت عمریه فاضل رشید و منتهی المقال مفتی صدر الدین خان و اشباع الکلام مولوی سلامت اللّه بدایونی و منتهی الکلام و ازالة الغین حیدر علی فیض آبادی و سیرت نبویه احمد بن زینی ابن احمد الشافعی المشهور بدحلان و قول مستحسن مولوی حسن الزمان واضح و ظاهرست و شطر وافر ازین عبارات در مجلد حدیث ولایت مذکور شده در این جا بر بعض عبارات اکتفا و اقتصار می رود عبد الوهاب شعرانی در لواقح الانوار در ذکر جماعتی که ادراک ایشان کرده و بر ایشان نخوانده گفته و منهم الاخ الصّالح العالم الزاهد المتمسک بالسنة المحمّدیة الشیخ محمد الشامی نزیل التربة البرقوقیة رضی اللّه عنه کان عالما صالحا مفننا فی العلوم و الف السیرة المشهورة التی جمعها من الف کتاب و اقبل الناس علی کتابتها و مشی فیها علی انموذج لم یسبق إلیه و کان رضی اللّه عنه عزبا لم یتزوج قط و کان إذا قدم علیه الضیف یعلق القدر و یطبخ له و کان حلو المنطق مهیب المنظر کثیر الصیام و القیام بت عنده اللیالی فما کنت اراه ینام فی اللّیل الا قلیلا و کان إذا مات احد من طلبة العلم و خلف اولادا قاصرین و له وظائف یذهب الی القاضی و یتفرد فیها و یباشرها و یعطی معلومها للایتام حتی یصلحوا للمباشرة و کان لا یقبل من الولاة و اعوانهم شیئا و لا یأکل من طعامهم و ذکر لی شخص من الّذین یحضرون قراءة سیرته فی جامع العمری ان اساله فی اختصار السیرة و ترک ضبط الفاظ غریبها و ان یحکی السیرة علی وجهها کما فعل ابن سید الناس فرایته بین القصرین و اخبرته الخبر فقال قد شرعت فی اختصارها من مدة یومین فرأیت ذلک هو الوقت الذی سالنی فیه ذلک الرجل و کانت عمامته نحو سبعة اذرع علی عرقیة لم یزل غاضا طرفه سواء کان ماشیا او جالسا رضی اللّه عنه و اخلاقه الحسنة کثیرة مشهورة بین اصحابه و ابن حجر مکی در کتاب الخیرات الحسان بعد ذکر فوات کتابی که در مناقب أبی حنیفه نوشته بود گفته فتاثرت لذلک و اعدت النظر فیما لائمّة المناقب

ص:361

من المسالک الی ان ظفرت بکتاب جامع منها لصاحبنا الامام العلامة الصّالح الفهّامة الثقة المطلع و الحافظ المتبع الشیخ محمد الشامی الدّمشقی ثم المصری الخ و احمد بن محمد المقری در فتح المقال بعد ذکر تهدید عراقی نعل آن جناب صلّی اللّه علیه و اله و سلم را و تسلیم علقمی تحدید مذکور را گفته مع ان صاحب سبل الهدی و الرشاد ذکر ذلک التحدید غیر معترض علیه بل اقرّه و ناهیک باطلاع هذا البحر الواقر المدید و مفتی صدر الدینخان معاصر در منتهی المقال گفته قال الشیخ الامام العالم العلامة افضل المحققین و المحدثین محمد الشامی فی باب الدلیل علی مشروعیة السفر و شد الرحال لزیارة سیدنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الرد علی من زعم ان شد الرحل لزیارته صلعم معصیة قد تقدم انه انعقد الاجماع علی تاکد زیارته الخ و مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن گفته و قال العلامة الحافظ الشامی صاحب السیوطی فی السیرة المسماة بسبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد صلّی اللّه علیه و سلم و مشروعیة السفر لزیارة قبر النبیّ صلّی اللّه علیه و اله الامجاد قد الف فیها الشیخ تقی الدین السبکی و الشیخ کمال الدین بن الزملکانی و الشیخ ابو داود سلیمان کتاب الانتصار و ابن جملة و غیرهم من الائمة الخ فهذا الشامی صاحب سبل الهدی و الرشاد*حافظهم الجهبذ النقاد*قد نهج رشد السداد*و لحب نهج الرشاد*حیث عدّ مدینة العلم من اسماء خیر العباد* علیه و اله الاطهار الامجاد من سلام اللّه ما لا یعده عاد*و احتج علیه بهذا الحدیث الشائع فی الاغوار و الانجاد*و صوب کونه حسنا حسما لزیغ اصحاب العناد*و استند فی ذلک بقول حافظیه العلائی و ابن حجر رغما لآناف اهل اللداد*فالحمد للّه علی تمام الحجة علی ذوی الاحن و الاحقاد*و وضوح الحجة علی رائمی الحق و الرواد

وجه صد و پنجاه و یکم

آنکه شیخ ابو الحسن علی بن محمد بن عراق الکنانی در تنزیه الشریعه عن الاخبار الشنیعة الموضوعه گفته

حدیث انا دار الحکمة و علیّ بابها ابن بطه نع مر طب حب عد خط و

فی لفظ انا مدینة الفقه و آخر انا مدینة العلم و فیه جماعة کثیرة مجروحین و مجاهیل تعقب بانه اخرجه الحاکم و الترمذی و قال الحافظ ابن حجر اخرجه الحاکم و صححه و خالف ابو الفرج ابن الجوزی فذکره فی الموضوعات و الصواب خلاف قولیهما معا و ان الحدیث من قسم الحسن لا یرتقی الی الصحة و لا ینحط الی الکذب و بیان ذلک یستدعی طولا لکن هذا هو المعتمد و کذا حسنه العلائی و مخفی نماند که علامه ابن عراق از اعیان مشهورین فی الآفاق و صنادید جائزین براعت و اخلاق نزد سنیه می باشد رحمة اللّه بن عبد اللّه سندی در مختصر تنزیه الشریعه گفته الحمد للّه الذی صان

ص:362

سنن رسوله عن کل مفتر و ضاع و وفق طائفة من العلماء فعرفوا کل کذاب صناع*و میزوا بین الخبیث و الطیب النصوع بین الحق الثابت و الباطل الموضوع و الصّلوة و السلام علی نبیه الّذی بشر تلک الطائفة بنضرة النعیم و انذر الاخری یتبوأ المقعد فی النار الجحیم و علی اله و اصحابه و اتباعهم الّذین بینوا الصحیح من السقیم و علی کل من اقتدی بهم بقلب سلیم و بعد فانّ من المهمات معرفة الاحادیث الموضوعة و الاثار المصنوعة و قد الفت فیه المؤلفات و للامام الحافظ أبی الفرج ابن الجوزی فیها کتاب جامع الا انّ علیه مؤاخذات و مناقشات فی مواضع قد لخصه الحافظ جلال الدین السیوطی و تعقبه فی کتاب سماه اللآلی المصنوعة فی الاحادیث الموضوعة ثم عمل ذیلا ذکر فیه احادیث موضوعة فاتت ابن الجوزی ثم ان شیخنا الامام الحافظ العلامة عالم المدینة النبویّة فی زمانه الشیخ علی بن محمد بن العراق ولی الخلاق المشهور فی الآفاق الف کتابا لخص فیه هذه المولفات بحیث لم یبق لمحصله الی ما سواه التفات کیف لا و قد زاد فیه زیادات من کثیر من المصنفات فسخ للعبد الفقیر الراجی لطف الصمدی رحمة اللّه بن عبد اللّه السندی اختصاره تسهیلا لتحصیله مع تراجمه و ترتیبه فجعلت کاصله کل ترجمة غیر المناقب فی ثلثة فصول الخ و شیخ عبد الحق دهلوی در ما ثبت بالسنه گفته و فی تنزیه الشریعة فی الاحادیث الموضوعة للشیخ الامام الحافظ العلامة عالم المدینة النبویة فی زمانه الشیخ علی بن محمد بن العراق حدیث من صام تسعة ایام من اول المحرم نبی اللّه له قبة فی الهواء الخ و عبد القادر عیدروس یمنی در نور سافر در ترجمه شهاب الدین لعمودی گفته فائدة اعلم ان فی قلبی حسرة عظیمة إذ لم یتیسر لی الوقوف علی تواریخ جماعة من الأعیان المشهورین کطائفة من الاولیاء الکرام و جملة من العلماء الاعلام مثل شیخ الشیوخ علی الاطلاق الشیخ محمد بن عراق و ولدیه الشیخ الامام العلامة علی و الشیخ الفاضل عبد النافع الی ان قال و آخرین یطول ذکرهم و یتعذر حصرهم مع انی قد اذکر بعضهم فی ترجمة غیره بطریق الاستطراد و لکن لم استوعب اخباره کما ینبغی و یراد و المرجو ان یمن اللّه علی بذلک حتی اشفی العلیل بشرح مناقبهم العدیدة و سیرتهم الحمیدة و اللّه ولی التوفیق و نیز عبد القادر عیدروس یمنی در نور سافر در ترجمه ابو السعادات الفاکهی الحنبلی بعد ذکر عبد النافع بن محمد بن عراق و محمد بن عراق استطرادا گفته و تاریخ وفاته لم اقف علیها و هذا هو الّذی منعنی من ان اترجم له علی حدته و کذا ولده الشیخ علی

ص:363

فکان من کبار اهل العلم و له جملة مصنفات و الشیخ عبد النافع هذا و مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته الشیخ علی بن محمد بن عریق عالم المدینة المنورة و خطیب مسجد النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم کان نائبا مناب ابیه فی العلم و العمل و التقوی له تصانیف مفیدة منها کتاب تنزیه الشریعة عن الاحادیث الموضوعة لخصه تلمیذه الشیخ رحمة اللّه السندی و هو فی غایة اللطف من الاختصار انتهی فهذا ابن عراق*علامتهم الشهیر فی الآفاق*قد اثبت هذا الحدیث الموتلق کل الائتلاق*المشرق اتم الاشراق*و نفی عنه طعن اهل البغی و الشقاق*و درء عنه کید ذوی الغیّ و النفاق*الا فمن حاص عن قبوله جرع من الملام کاسا مسمومة المذاق*و من جاد عنه عنف و سیق الی الردی اعنف السیاق*و من شط فیه حرم عن لزوم اهل الصواب و الالتحاق*و من استراب فیه فلیس له فی الآخرة من خلاق

وجه صد و پنجاه و دوم

آنکه احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی المکی در صواعق بعد ذکر کثرت فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته ثم اعلم انّه سیاتی فی فضائل اهل البیت احادیث مستکثرة من فضائل علی ع رضی اللّه عنه فلتکن منک علی ذکر و انّه مر فی کثیر من الاحادیث السابقة فی فضائل أبی بکر حمل من فضائل علی و اقتصرت هنا علی اربعین حدیثا لانها من غرر فضائله الی ان قال الحدیث التاسع اخرج البزار و الطبرانی فی الاوسط عن جابر بن عبد اللّه و الطبرانی و الحاکم و العقیلی فی الضعفاء

وابن عدی عن ابن عمر و الترمذی و الحاکم عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انا مدینة العلم و علی بابها و فی روایة فمن أراد العلم فلیات الباب و فی اخری عند الترمذی عن علیّ قال انا دار الحکمة و علی بابها و فی اخری عند ابن عدی علیّ باب علمی الی ان قال و صوب بعض محققی المتأخرین المطلعین من المحدّثین انه حدیث حسن و مر الکلام علیه

وجه صد و پنجاه و

سوم

آنکه نیز ابن حجر مکی در منح مکیه شرح قصیدۀ همزیه در شرح شعر کم ابانت آیاته من علوم عن حروف

ابان عنها الهجاء

بعد نقل قول الشافعی گفته و تبعه اعنی الشافعی العلماء علی ذلک فقال واحد ما قال صلی اللّه علیه و سلم شیئا او حکم او قضی بشیء الاّ و هو اواصله فی القرآن قرب او بعد و قال آخر ما من شیء فی العالم الاّ و هو فیه فقیل له فاین ذکر الخانات فیه فقال فی قوله تعالی لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ فِیها مَتاعٌ لَکُمْ و هی الخانات و قال آخر و ما من شیء الا یمکن استخراجه من القرآن لمن فهمه اللّه

ص:364

تعالی حتّی ان عمره صلّی اللّه علیه و سلم ثلاثا و ستین سنة استنبط من آخر سورة المنافقین لانها راس ثلاث و ستین سورة و عقبها بالتغابن لظهوره فی موته صلی اللّه علیه و سلم و قال آخر لم یحط بالقرآن الا المتکلم به ثم بینه صلی اللّه علیه و سلم فیما عدا ما استاثر اللّه بعلمه ثمّ ورث عنه معظم ذلک اعلام الصحابة مع تفاوتهم فیه بحسب تفاوت علومهم کابی بکر رضی اللّه عنه فانه اعلمهم بنص من عمر و غیره و کعلیّ رضی اللّه عنه

لقوله صلّی اللّه علیه و سلم فی الحدیث الحسن خلافا لمن زعم وضعه انا مدینة العلم و علی بابها و من ثم قال ابن عباس رضی اللّه عنه جمیع ما اثرته من التفسیر فانما هو من علی کرم اللّه وجهه و کابن عباس حتی قال لو ضاع علی عقال بعیر لوجدته فی کتاب اللّه ثم ورث عنهم التّابعون معظم ذلک ثم تقاصرت الهمم عن حمل ما حملته اولئک من علومه و فنونه فنوّعوا علومه انواعا یستنبط کل طائفة علما و فنّا و توسعوا فیه بحسب مقدرتهم ثم افرد غالب تلک العلوم و تلک الفنون الّتی کادت ان تخرج عن الحصر و قد بین هذا القائل وجه استنباط غالبها منه بتالیف لا یحصی

وجه صد و پنجاه

و چهارم

آنکه نیز ابن حجر مکی در منح مکیه در شرح شعر و وزیر ابن عمه فی المعالی و من الاهل

تسعد الوزراء

بعد ایراد مصراع آخر گفته تذییل مناسب لما قبله و فیه ردّ العجز الی الصّدر و من تلک السعادة ما امدّه صلّی اللّه علیه و سلم به من المواخاة

فقد اخرج الترمذی اخی النبیّ صلی اللّه علیه و سلم بین اصحابه فجاء علیّ تدمع عیناه فقال یا رسول اللّه آخیت بین اصحابک و لم تواخ بینی و بین احد فقال صلّی اللّه علیه و سلم انت اخی فی الدنیا و الآخرة و من العلوم الّتی اشار إلیها

بقوله انا مدینة العلم و علی بابها و فی روایة فمن أراد العلم فلیات الباب و فی اخری عند الترمذی انا دار الحکمة و علی بابها و فی اخری عند ابن عدی علیّ باب علمی و اختلفوا فی حکم هذا الحدیث فجماعة منهم النووی انه موضوع و الحاکم صححه و صوب بعض الحفاظ المطلعین انّه حدیث حسن

وجه صد و پنجاه و پنجم

آنکه نیز ابن حجر در منح مکیه در شرح شعر لم یزده کشف الغطاء یقینا بل

هو الشمس ما علیه عطاءا

گفته تنبیه ممّا یدل علی ان اللّه سبحانه اختص علیّا من العلوم بما تقصر عنه العبارات

قوله صلّی اللّه علیه و سلم اقضاکم علیّ و هو حدیث صحیح لا نزاع فیه و

قوله انا دار الحکمة و روایة مدینة العلم و علیّ بابها قد کثر اختلاف الحفاظ و تناقضهم فیه بما یطول بسطه و ملخصه انّ لهم فیه اربعة آراء صحیح و هو ما ذهب إلیه الحاکم و یوافقه قول الحافظ

ص:365

العلائی و قد ذکر له طرقا و بین عدالة رجالها و لم یات احد ممن تکلم فی هذا الحدیث بجواب عن هذه الروایات الصحیحة عن یحیی بن معین و بین ردّ ما طعن به فی بعض رواته کشریک القاضی بان مسلما احتج به و کفاه بذلک فخرا له و اعتمادا علیه و قد قال النووی فی حدیث رواه فی البسملة ردّا علی من طعن فیه یکفینا ان نحتج بما احتج به مسلم و لقد قال بعض معاصریه ما رایت احدا قط اورع منه فی علمه و حسن و هو التحقیق و یوافقه قول شیخ الاسلام الحافظ ابن حجر رجاله رجال الصحیح الا عبد السلام الهروی فانه ضعیف عندهم انتهی و سبقه الی آخر کلامه الحافظ العلائی فقال الهروی هذا تکلموا فیه کثیرا انتهی و یعارض ذلک تصویب أبی زرعة علی حدیثه و نقل الحاکم عن یحیی بن معین انه وثقه فثبت انه حسن مقارب للصحیح بما علمت من قول ابن حجر إن رواته کلهم رواة الصّحیح الاّ الهروی و ان الهروی وثقه جماعة و ضعفه آخرون و ضعیف أی بناء علی راء من ضعف الهروی و موضوع و علیه کثیرون ائمّة حفاظ کالقزوینی و ابن الجوزی و جزم ببطلان جمیع طرقه الذهبی فی میزانه و غیره و هولاء و ان کانوا ائمة اجلاء لکنهم تساهلوا تساهلا کثیرا کما علم ممّا قررته و کیف ساغ الحکم بالوضع مع ما تقرر ان رجاله کلهم رجال الصحیح الا واحدا فمختلف فیه و یجب فیه تاویل کلام القائلین بالوضع بان ذلک لبعض طرقه لا کلها و ما احسن قول بعض الحفاظ فی أبی معاویة احد رواته المتکلم فیهم بما لم یسمع هو ثقة مامون من کبار المشایخ و حفاظهم و قد تفرد به عن الاعمش فکان ما ذا و أی استحالة فی انه صلّی اللّه علیه و سلم یقول مثل هذا فی حق علی الخ

وجه صد و پنجاه و ششم

آنکه ابن حجر مکی در تطهیر الجنان جائی که مطاعن معاویه و جوابات آن دارد نموده گفته السادس خروجه علی علیّ کرم اللّه وجهه و محاربته له مع انّه الامام الحقّ باجماع اهل الحال و العقد و الافضل الاعدل الاعلم بنص الحدیث الحسن لکثرة طرقه خلافا لمن زعم وضعه و لمن زعم صحته و لمن اطلق حسنه

انا مدینة العلم و علیّ بابها قال الائمّة الحفاظ لم یرد لاحد من الصحابة رضی اللّه عنهم من الفضائل و المناقب و المزایا ما ورد لعلیّ کرم اللّه وجهه و سببه انه رضی اللّه عنه و کرم وجهه لما استخلف کثرت اعدائه و ساورت المتقولون علیه فاظهر والد معایب و مثالب زورا و بهتانا و الحادا و عدوانا و ورث ذلک من تبعهم علی ضلالتهم فلما رای الحفاظ ذلک نصبوا نفوسهم لبیان الباطل من ذلک و اظهار ما یرده ممّا ورد عندهم فی حقه

ص:366

فبادر کل احد الی بث جمیع ما عنده من فضائله و مناقبه و الجواب انّ ذلک لا یکون قادحا فی معاویة الاّ لو فعله من غیر تاویل محتمل و قد تقرر المرّة بعد المرّة انّه لتاویل محتمل بنص کلام علی کرّم اللّه وجهه و انه من اهل الاجتهاد و غایته انه مجتهد مخطئ و هو ماجور غیر مازور-

وجه صد و پنجاه و هفتم

آنکه نیز ابن حجر مکی در تطهیر الجنان بعد ایراد روایت خبر دادن جناب امیر المؤمنین از عدد مردمانی که از کوفه برای قتال اهل بصره برآمده بودند گفته قال ابن عباس و هذا أی کون علی رضی اللّه عنه یخبر بالاشیاء المغیبة فیقع کما اخبر لما کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یخبره أی بالمغیبات فیخبر بها علی کرم اللّه وجهه کما اخبره صلّی اللّه علیه و سلم و من استند اخباره الی اخبار الصادق لا یکون الاّ صادقا و فی هذه منقبة علیة جدا لعلی کرم اللّه وجهه لما اتحفه صلی اللّه علیه و سلم به من العلوم الغیبیة و لذا کان باب مدینة العلم النّبویّ و امین السر العلوی

وجه صد و پنجاه و هشتم

آنکه در فتاوی ابن حجر مکی مذکورست و سئل رضی اللّه عنه

ان النبیّ صلّی اللّه و سلم قال انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها هل الحدیث صحیح أم لا فاجاب بقوله الحدیث رواه صاحب مسند الفردوس و تبعه ابنه بلا اسناد عن ابن مسعود رضی اللّه عنه مرفوعا و هو حدیث ضعیف کحدیث

انا مدینة العلم علی بابها و معاویة حلقتها و هو ضعیف ایضا و اما

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها فهو حدیث حسن بل قال الحاکم صحیح و قول البخاری لیس له وجه صحیح و الترمذی منکر و ابن معین کذب معترض و ان ذکره ابن الجوزی فی الموضوعات و تبعه الذهبی و غیره علی ذلک انتهی ما اردنا نقله فهذا ابن حجر علامتهم الشهیر فی الاقطار*و متکلمهم المشتهر بالعصبیة اتم الاشتهار قد اضرم بکثیر من افاداته فی قلوب الجاحدین النار*و اوری بشطر وافر من کلماته فی صدور المعاندین الاوار*فلا یقدم بعد علی الطعن و القدح و الانکار*الاّ المولع المستهتر بالعناد کل الاستهتار*و لا یجتری علی همزه و غمزه المورث للخیبة و الخسار*الا من خاض لحینه فی غمار التباب و التبار و ابن حجر مکی از اکابر محدثین منقدین و اجله فقهای محققین نزد سنیه می باشد جلالت مرتبت و علو منزلت او بر ناظر لواقح الانوار عبد الوهاب شعرانی و ریحانة الالباء شهاب الدین خفاجی و نور سافر عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس و تحفه بهیۀ عبد اللّه بن حجازی شرقاوی و براهین قاطعه کمال الدین

ص:367

بن فخر الدین جهرمی و شرح شمائل ترمذی حاجی محمد بلخی و مرقاة شرح مشکاة ملا علی قاری و ما ثبت من السنة شیخ عبد الحق دهلوی و نوافض محمد بن عبد الرسول برزنجی و کفایة المتطلع تاج الدین بن احمد الدهان المکی و امداد سالم بن عبد اللّه بن سالم البصری و درر سنیه محمد بن علی شنوانی و ثبت محمد بن عبد الرحمن الکریزی و رساله اسانید محمد بن محمد الامیر الازهری المالکی و ذخیرة المال احمد بن عبد القادر عجیلی و رساله اصول حدیث خود مخاطب و غیر ان واضح و آشکار هست نظر بر اختصار در این جا بعض عبارات مذکور می شود عبد اللّه بن حجازی الشرقاوی در تحفه بهیه گفته العلامة المحقق الناسک الخاشع الزاهد السمح شهاب الدین بن حجر نزیل مکة المشرفة اخذ رضی اللّه عنه العلم عن جماعة من مشایخ الاسلام بمصر و اجازوه بالافتاء و التدریس فدرس بالجامع الازهر و الحجاز و انتفع به خلائق کثیرة و صنف عدة کتب نافعة محررة فی الفقه و الاصول الخ و ملا علی قاری در مرقاة شرح مشکاة گفته و لمّا ذکر شیخنا العالم العلامة و البحر الفهامة شیخ الاسلام و مفتی الانام صاحب التصانیف الکثیرة و التالیف الشهیرة مولانا و سیدنا و سندنا الشیخ شهاب الدین بن حجر المکی مناقب الامام مالک و احمد بن حنبل و الشافعی فی شرح المشکوة قال تعین علینا إذ ذکرنا تراجم هؤلاء الائمّة الثلاثة ان نختم برابعهم المقدم علیهم الخ و نیز در ان گفته و قال شیخنا العلامة ابن حجر المکی فی شرحه للمشکوة عند قوله تکلم فیه بعض النقاد أی تکلم فیه باعتبار ذلک الحذف الّذی استلزم عنده ان یعبر عنه بما اصطلح علیه من عند نفسه الخ و شیخ عبد الحق دهلوی در ما ثبت من السنه گفته قال الشیخ شهاب الدین بن حجر الهیتمی المصری المفتی بلد اللّه الحرام و شیخ الفقهاء و المحدثین فی اوانه بذلک المقام فی الصّواعق المحرقة اعلم انّ ما اصیب به الحسین ع فی عاشوراء انّما هو الشهادة الدالة علی مزید حظوته و رفعة درجته عند ربّه و إلحاقه بدرجات اهل بیت الطاهرین الخ و نیز در ان گفته و قال شیخ مشایخنا فی الحدیث الحافظ ابن حجر الهیتمی و الصواب کما قدمناه فی رویته صلّی اللّه علیه و اله و سلم التعمیم علی أیّ حال رآه الرائی بشرط ان یکون علی صورته الحقیقیة فی وقت ما سواء کان فی شبابه او رجولیته او کهولیته او آخر عمره الخ و مناقب شامخه و محامد باذخه ابن حجر نزد این حضرات بحدیست که نوبت افراد ان بتالیف رسیده چنانچه عبد القادر بن احمد فاکهی که از علمای مشهورین سنیه است کتابی خاص درین باب جمع نموده محمد بن علی الشوکانی در بدر طالع گفته عبد القادر بن احمد الفاکهی ثم المکی العالم المشهور له تصانیف منها شرح منهج القاضی زکریا و شرح قصیدة الصفی الحلی و کتاب فی زیارة النبی صلّی اللّه علیه و سلم و کتاب فی فضائل شیخه ابن حجر الهیتمی و مات سنة 986

ص:368

وجه صد و پنجاه و نهم

آنکه علی بن حسام الدین الشهیر بالمتقی این حدیث شریف را در کنز العمال بروایات و الفاظ عدیده وارد نموده چنانچه گفته

انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب عق عد ظب ک عن ابن عباس عد ک عن جابر و نیز گفته

انا مدینة العلم و علیّ بابها ابو نعیم فی المعرفة عن علی انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه طب عن ابن عباس و نیز در ان گفته

قال الترمذی و ابن جریر معا حدثنا اسماعیل بن موسی السری انبا محمد بن عمر الرومی عن شریک عن سلمة بن کهیل عن سوید بن غفلة عن الصنابحی عن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علی بابها حل قال الترمذی هذا حدیث غریب و فی نسخة منکر و روی بعضهم هذا الحدیث عن شریک و لم یذکروا فیه الصنابحی و لم یعرف هذا الحدیث عن احد من الثقات غیر شریک و فی الباب عن ابن عباس انتهی و قال ابن جریر هذا خبر صحیح سنده و قد یجب ان یکون هذا علی مذهب الآخرین سقیما غیر صحیح لعلتین احدهما انّه خبر لا یعرف له مخرج عن علی ع عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم الاّ من هذا الوجه و الآخر ان سلمة بن کهیل عندهم ممن لا یثبت بنقله حجّة و قد وافق علیا فی روایة هذا الخبر

عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم غیره ثنا محمد بن ابراهیم الفزاری ثنا عبد السلام بن صالح الهروی ثنا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد المدینة فلیأتها من بابها حدثنا ابراهیم بن موسی الرازی و لیس بالفراء ثنا ابو معاویة باسناده مثله هذا الشیخ لا اعرفه و لا سمعت منه غیر هذا الحدیث انتهی کلام ابن جریر و قد اورد ابن الجوزی فی الموضوعات حدیث علیّ و ابن عباس و اخرج ک حدیث ابن عباس و قال صحیح الاسناد و روی خط فی تاریخه عن یحیی ابن معین انه سئل عن حدیث ابن عباس فقال هو صحیح و قال عد فی حدیث ابن عباس انه موضوع و قال الحافظ صلاح الدین العلائی قد قال ببطلانه ایضا الذهبی فی المیزان و غیره و لم یاتوا فی ذلک بعلة قادحة سوی دعوی الوضع دفعا بالصدر و قال الحافظ ابن حجر فی لسانه هذا الحدیث له طرق کثیرة فی مستدرک الحاکم اقل احوالها ان یکون للحدیث اصل فلا ینبغی ان یطلق القول علیه بالوضع و قال فی فتوی هذا الحدیث اخرجه ک فی المستدرک و قال انه صحیح و خالفه ابن الجوزی فذکره فی الموضوعات و قال انه کذب و الصواب خلاف قولهما معا و انّ الحدیث من قسم الحسن لا یرتقی

ص:369

الی الصحة و لا ینحط الی الکذب و بیان ذلک یستدعی طولا و لکن هذا هو المعتمد فی ذلک انتهی و قد کنت اجیب بهذا الجواب دهرا الی ان وقفت علی تصحیح ابن جریر لحدیث علی فی تهذیب الاثار مع تصحیح ک لحدیث ابن عباس فاستخرت اللّه و جزمت بارتقاء الحدیث عن مرتبة الحسن الی مرتبة الصحة و اللّه اعلم انتهی فهذا علی المتقی عمدة نبهائهم الاعلام*الموصوف عندهم بمحامد زاهرة الاعلام*قد روی هذا الحدیث المستنیر الداری للظلام*الهادی بنوره الی جدد الا من و نهج السلام*الاّ فمن سلک فیه لحب الاذعان و الاستسلام و تقبل الجزم بصحته کالمتقی بغیر نکیر و کلام*حظی عند ذوی العقول و الاحلام*و امن من عذلهم و الملام*و من أراد قدحه لزیغ قلبه المظلم کل الاظلام*و ابدی ضمیر سره لوحر صدره المولم اشد الایلام*ذهب دینه بالمحق و الانثلام و حق له من اللّه البطش و الاصطلام و ماثر مشرقه و مفاخر مونقه و نهایت علو درجت و غایت سمو مرتبت علی متقی نزد سنیه بر متتبع قول نقی فی مناقب المتقی تصنیف عبد القادر بن احمد الفاکهی و اتحاف التقی فی فضل الشیخ علی المتقی تصنیف شیخ عبد الوهاب متقی قادری و زاد المتقین فی سلوک طریق الیقین و اخبار الاخیار شیخ عبد الحق دهلوی و نور سافر عن اخبار القرن العاشر عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی و سبحة المرجان غلام علی آزاد بلگرامی و کفایة المتطلع تاج الدین الدهان المکی و کشف الظنون مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی و منتهی الکلام و ازالة الغین مولوی حیدر علی معاصر و ابجد العلوم و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر واضح و ظاهرست

وجه صد و شصتم

آنکه ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی حدیث مدینة العلم را دلیل فضل علم جناب امیر المؤمنین علیه السلام دانسته چنانچه در کتاب الاکتفاء در کتاب فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته الباب التاسع فی فضل علمه رضی اللّه عنه الی ان قال و عنه أی

عن علی رضی اللّه عنه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها اخرجه ابو نعیم فی المعرفة و نیز در آن گفته و

عنه أی عن ابن عباس رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب اخرجه الحاکم فی المستدرک و الخطیب فی المفترق و المتفق انتهی فهذا الوصّابی صاحب کتاب الاکتفاء*قد روی هذا الحدیث الهادی لارباب الاقتفاء* نقلا عن اکابر علمائه العظماء*و عزوا الی اجلة حفاظه الفخماء*فالمذعن له ماض علی سنن الاهتداء*و الطّاعن فیه خابط فی سهب الاعتداء*و المقبل علیه راکن الی الحق الواضح السناء

ص:370

و المعرض عنه مسرع الی محتوم الشقاء و العناء

وجه صد و شصت و یکم

محمد طاهر گجراتی؟ ؟ ؟ در تذکرة الموضوعات گفته

انا مدینة العلم و علی بابها آورده من حدیث علیّ و ابن عباس و جابر قلت قد تعقب العلائی علی ابن الجوزی فی حکمه بوضعه فانه ینتهی طرقه الی درجة الحسن فلا یکون ضعیفا فضلا ان یکون موضوعا و قال ابن حجر صححه الحاکم و خالفه ابن الجوزی فکذبه و الصواب خلاف قولهما و الحدیث حسن لا صحیح و لا کذب و نیز در ان بعد ذکر قدح این حدیث از بعض طاعنین گفته قلت له متابعات فمن حکم بکذبه فقد اخطأ و ازین افادات علامه محمد طاهر بطلان تکذیب و ابطال و هوان تعییب و اخمال این حدیث شریف نهایت ظاهر و باهرست و حسن و اعتماد و اعتبار آن بغایت ساطع و سافر فالعجب کل العجب من المخاطب الماهر الحائز من الفضل کل زاه و زاهر کیف اثر الطعن البائر و أثار الضغن الفائر و لم یحتفل بما اثبته المحققون کابرا بعد کابر و لم یعتن بما حصفه المنقدون خالفا اثر غابر و اللّه ولی التوفیق لکلّ مقبل للحقّ اثر و هو الواقی عن زیغ کل ناکب فی سبیل الغی عاثر و محمد طاهر از اکابر علماء اعیان و افاخم نبلای جلیل الشأن نزد سنیه بوده عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس در نور سافر فی اخبار القرن العاشر در وقائع سنه ست و ثمانین و تسعمائة گفته و فیها استشهد الرجل الصّالح العلامة جمال الدین محمد طاهر الملقب بملک المحدثین الهندی رحمه اللّه امین علی ید المبتدعة من فرقتی الرافضة السبابة و المهدویة القتالة و سبب ذلک انه کان یناقرهم و یناظرهم و یریدهم یرجعون الی الحق و یترکون ما هم علیه من الضلالة و الزندقة و کان هذا دابه ابدا و جری له معهم وقائع کثیرة و قهرهم فی مجالس عدیدة و اظهر فضائحهم و کشف خزعبلاتهم و ردعهم و أدحض حجتهم و ابطلها و بالغ فی الرد علیهم و التحذیر عنهم حتی قال بکفرهم و جزم بخروجهم من الدین و المنهج القویم و ضلالهم عن الصراط المستقیم و أراد اعدام هذا المذهب القبیح راسا و سعی فی ذلک سعیا بلیغا و أراد التوصل الی سلطان الزمان لذلک فاحتالوا علیه حتی قتلوه قبل ان یصل الی ذلک و لا حول و لا قوّة الا باللّه و هو الّذی اشار إلیه النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم بالمزیة فی الرؤیا التی رآها الشیخ المتقی السابقة و ناهیک بها من منقبة علیة و کان علی قدم من الصّلاح و الورع و التبحر فی العلم و کانت ولادته سنة ثلث عشر و تسع مائة و حفظ القرآن و هو لم یبلغ الحنث وجدا فی طلب العلم و مکث کذلک نحو خمس عشرة سنة و برع فی فنون عدیدة و فاق الاقران حتی لم یعلم انّ احدا من علماء کجرات بلغ مبلغه فی

ص:371

فن الحدیث کذا قاله بعض مشایخنا و له تصانیف نافعة منها مجمع بحار الانوار فی غرائب التنزیل و لطائف الاخبار و شیوخه کثیرون لمّا حج اخذ عن الشیخ حسن البکری و الشیخ ابن الحجر الهیتمی و الشیخ علی بن عراق و الشیخ علی المتقی الهندی المکی و الشیخ جار اللّه بن فهد و اخذ عن جدی السید عبد اللّه العیدروس فی التصوف بعدن و ورث عن ابیه مالا جزیلا فانفقه علی طلبة العلم الشریف و کان یرسل الی معلم الصبیان و یقول أی صبیّ حسن ذکاه و جیّد فهمه ارسله الیّ فیرسل إلیه فیقول له کیف حالک فان کان غنیا یقول له تعلم و ان کان فقیرا یقول له تعلم و لا تهم من جهة معاشک انا اتعهد أمرک و جمیع عیالک علی قدر کفایتهم فکن فارغ البال و اجتهد فی تحصیل العلم فکان یفعل ذلک بجمیع من یاتیه من الضعفاء و الفقراء و یعطیهم قدر ما وظفه لهم حتی صار منهم جماعة کثیرة علماء ذوو فنون کثیرة فاتفق جمیع ماله فی ذلک و حکی انه فی ایام تحصیله قاسی من الطلبة و غیرهم شدائد فنذر ان رزقه اللّه علما لیقومن بنشره ابتغاء لمرضات اللّه فلمّا تم له ذلک فعل کذلک و قام به احتساب اللّه فانتفع بتدریسه عوالم لا تحصی رحمه اللّه و اعاد علینا من برکاته امین و شیخ عبد الحق محدث دهلوی در اخبار الاخیار فی اسرار الابرار گفته میان محمد طاهر در بین گجرات بوده از قوم بوهره که در ان دیارند حق سبحانه تعالی او را علم و فضل داد و بحرمین شریفین رفت و علماء و مشایخ آن دیار شریف را دریافت و تحصیل و تکمیل علم حدیث نمود و با شیخ علی متقی رحمة اللّه علیه صحبت داشت و مرید شد و باز او ببرکت و کرامت بوطن اصلی عود نمود و بعضی بدعتها که در آن قوم شائع بود ازاله کرد و میان اهل سنت و بدعت این قوم تمییز و تعریف نمود و در علم حدیث توالیف مفیده جمع کرد از آنجمله کتابیست که متکفل شرح صحاح ست مسمی بجمیع البحار و رساله دیگر مختصر مسمی بمغنی که تصحیح اسماء رجال کرده بی تعرض به بیان احوال بغایت مختصر و مفید و در خطبهای این کتب مدح شیخ علی متقی بسیار کرده است و وی بوصیت شیخ سیاهی بجهة امداد طلبار است می کرد و در وقت درس نیز بحل کردن آن مشغول می بود تا دست نیز در کار باشد و وی در ازاله بدع و اهل بدع که در آن دیار بودند تقصیر نکرد و آخر هم بدست آن جماعت در سنه نیف و ثمانین و تسع مائة بشهادت رسید شکر اللّه سعیه و جزاه اللّه عن المسلمین خیرا و غلام علی آزاد بلگرامی در سبحة المرجان فی آثار هندوستان گفته مولانا الشیخ محمد طاهر الفتنی قدس سره فتّن بفتح الفاء و تشدید الفوقانیة و فتحها و النون بلدة من بلاد کجرات هو خادم الاحادیث المقدسة و ناصر السنن الموسسة تلمذ علی بعض علماء کجرات و اخذ

ص:372

منهم نبذة من العلوم المتذاولات ثم سلک الی الحرمین المکرمین زادهما اللّه شرفا و علوا و ادرک علماءهما و مشایخهما لا سیما الشیخ علی المتقی قدس اللّه سره و تعاطی منه فیوضات وافرة و فتوحات متکاثرة و عطف عنان العزم الی بلده و عاد الی مسارح اغواره و نجده و صرف جل همته علی افادة العلوم و شد حزامه علی اعلاء کلمة الحیّ القیوم و کانت طریقته حسب وصیّة شیخه المتقی الاشتغال بعمل المداد و اعانة کتبة العلوم بهذا الامداد حتی کان فی حالة التدریس ایضا یشتغل بحله و ینضر خمیلة الطرس بطلّه لیکون اللسان و البنان فی حل المشکلات و حسن العمل رضیعی لبان و فرسی رهان و الف توالیف مفیدة کمجمع البحار فی غریب الحدیث و المغنی فی اسماء الرجال و تذکرة الموضوعات و عزم مثل شیخه علی کسر البواهیر المهدویة الّذین کانوا من قومه و کانوا من اتباع السید محمد الجونفوری الذی ادعی انه المهدی الموعود و عهد ان لا یربط العمامة علی راسه حتی یزیل کیّ البدعة عن جباههم و لما استولی سلطان اکبر والی دهلی فی سنة ثمانین و تسعمائة علی کجرات و اجتمع بالشیخ ربط العمامة بیده علی راس الشیخ و قال علی ذمة معدلتی نصرة الدین المبین و کسر الفرقة المبتدعین وفق ارادتک و فوض السلطان حکومة کجرات الی اخیه الرضاعی میرزا عزیز کوکه الملقب بالخان الاعظم فاعان الشیخ و ازال رسوم البدعة مهما امکن ثم عزل الخان و نصب مکانه عبد الرحیم خان خانان و هو کان شیعیا فاعتضد به المهدویة و خرجوا من الزوایا و رموا السهام عن الخبایا فحل الشیخ العمامة عن راسه و انطلق الی السلطان اکبر و هو کان فی مستقر الخلافة اکبراباد فتبعه جمع من المهدویة سرّا و لما وصل الشیخ الی حوالی اجّین بضم الهمزة و تشدید الجیم و فتحها و سکون التحتانیة و النون هجموا علیه و قتلوه سنة ست و ثمانین و تسع مائة فنقل جسده الی فتن و دفن فی مقابر اسلافه رحمه اللّه تعالی و من احفاده الشیخ عبد القادر بن الشیخ أبی بکر مفتی مکة المعظمة کان عالما جیدا لا سیما فی الفقاهة فصیحا بلیغا و من توالیفه الفتاوی اربع مجلدات و مجموعة المنشآت توفی سنة ثمان و ثلثین و مائة و الف و نظم الشیخ عبد اللّه طرفة الانصاری المکی الشافعی استاده فی مدح التلمیذ قصیدة یوصل فیها نسبه الی الصدیق الاکبر رضی اللّه عنه و یقول قد کان جد ابیک بل ضریحه من اوحد العلماء و الفضلاء اعنی محمد طاهر

من منجبی الصدیق حققه بغیر مراء

لکن جمهور اهل کجرات متفقون علی ان الشیخ من البواهیر

ص:373

و صرح به الشیخ عبد الحق الدهلوی فی کتابه اخبار الاخیار قال بعضهم انّه کان صدیقیا من جانب الامام و قال الآخرون لما تلقب المهدویة بالحیدریة و هی نسبة الی الحیدر علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه فلقب الشیخ بالصدیقی فی مقابلتهم و الاصل ان اسلاف البواهیر جدید اسلامهم و اهل الهند یدعون من یدخل دین الاسلام صدیقیا لمناسبته بالصدیق الاکبر رضی اللّه عنه فی التصدیق قال المیر نور اللّه الشوشتری المتوفی فی العشرة الثانیة بعد الالف فی بعض مؤلفاته البوهرة طائفة متوطنون بکجرات اسلم اسلافهم علی ید الملا علی الّذی قبره فی کنبایت بفتح الکاف و سکون النون و الباء الموحدة و الالف و کسر التحتانیة و سکون الفوقانیة بلدة مشهورة قریبة من کجرات و مضی لاسلامهم ثلاث مائة سنة تخمینا و اکثرهم یکسبون المعاش بالتجارة و انواع الحرف کما یدل علیه اسم بوهرة و معناه التاجر بالهندیة و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته محمد بن طاهر الفتنی مولف مجمع البحار فی غریب الحدیث خادم حدیث نبوی و ناصر سنن مصطفویست در بلده نهرواله در سنه اربع عشر و تسعمائة متولد شده تحصیل علوم و تکمیل فنون از عظمای عصر و فضلاء دهر خود نمود مثل استاذ الزمان ملا مهته و مولانا شیخ ناگوری و شیخ برهان الدین سمهودی و مولانا ید اللّه سوهی بعده جاده نور و حرمین شریفین گردید و از علما و مشایخ ان دیار کرامت آثار استفاده و استفاضه گرفت مثل شیخ أبی عبد اللّه زبیدی و سید عبد اللّه عدنی و شیخ عبید اللّه حضرمی و شیخ جار اللّه مکی و شیخ ابن حجر مکی صاحب صواعق محرقه و شیخ علی مدنی و شیخ برخوردار سندی و شیخ ابو الحسن بکری المکی خصوصا از حاشیه محفل اشرف شیخ اجل علی بن حسام الدین المتقی فیوض فراوان اندوخت و بسعادت ارادت فائز گشت و عنان بوطن اصلی بازگردانید و هنگامه افاده علوم و اعلای کلمة الحق گرم ساخت و بتصانیف نفیسه بدیعه پرداخت از آنجمله کتاب مجمع البحارست که بدان توسل بخدمت شیخ خود علی متقی کرد و در دیباجه آن ثنای بلیغ بر وی نمود همیشه بر وفق وصیت شیخ خود مداد برأی امداد نسخه نویسان علوم حل می کرد بحدی که در وقت درس گفتن هم بحل کردن مرکب مشغول می بود تا دست نیز در کار باشد وی در شکست بواهیر مهدویه که هم قوم او بودند و اقتدای سید محمد جونپوری مدعی مهدویت می کردند مثل استاد خود کمر بست و عهد کرد که تا داغ بدعت از پیشانی ایشان نشوید دستار بر سر نه بندد چون اکبر بادشاه در سنه ثمان و تسعمائة گجرات را تسخیر کرد در پئن با شیخ ملاقات واقع شد پادشاه بدست خود دستار بر سر شیخ پیچید و گفت باعث ترک دستار بسمع رسیده نصرت دین متین بر وفق اراده شما بر ذمه معدلت من لازمست در ان سال حکومت گجرات

ص:374

بخان اعظم میرزا عزیز کوکه تفویض یافت باعانت او اکثر رسوم بدعت برانداخته شد امّا عنقریب صوبه گجرات بر عبد الرحیم خان خانان قرار گرفت و بحمایت او طائفه مهدویه باز از کمین برجستند شیخ دستار از سر بگشاد و عزم آگره کرد که ماجرا بسمع اکبر پادشاه رساند و تدارکی بعمل آرد شیخ وجیه الدین علوی هر چند بکنایه منع کرد و فرمود عالم مظهر اسمای جلالی و جمالیست حفظ آثار و احکام هر اسم صراطی مستقیمست سودمند نیفتاد و رخت کوچ بربست جمعی از مخالفین در پی افتادند و ما بین اوجین و سارنگ پور ریخته شهید ساختند و این حادثه در سنه ست و ثمانین و تسع مائة اتفاق افتاد نعش او را از مالوه به پایین آورده در مقابر اسلاف او دفن کردند کذا فی ماثر الکرام تاریخ بلگرام للسید آزاد رح و غیره حاجی رفیع الدین خان مرادآبادی در حالات الحرمین نوشته اند چون اکبر پادشاه در پئن بملاقات شیخ محمد طاهر که در آن وقت در علوم ظاهر و باطن از اکابر عهد خود بودند آمد گفت خدمتی بفرمائید گفتند آرزوی ما آنست که اگر کسی از فرزندان من پیش شما یا فرزندان شما آید او را بخود راه ندهید و برانید و بعد اندک توقف فرمودند این گفتن من فائده ندارد ایشان خواهند آمد و شما راه خواهید داد آخر یکی از نبائر ایشان نزد عالمگیر پادشاه آمد و بشیخ الاسلام ملقب شد و جاه عظیم یافت انتهی و میرآزاد نوشته که یکی از احفاد او شیخ عبد القادر بن شیخ ابو بکر مفتی مکّه معظمه بود در علم و فضل و فصاحت و بلاغت لا سیما فقاهت ممتاز عصر می زیست سالها بر مسند افتای حرم محترم سربلندی داشت از توالیف اوست فتاوی در چهار مجلد و نسخه منشات مات فی سنه ثمان و ثلاثین و مائة و الف شیخ عبد اللّه طرفه انصاری مکی شافعی استاد او بود در مدح تلمیذ قصیده پرداخته در آنجا نسب شیخ محمد طاهر جد او بصدیق اکبر رضی اللّه عنه رسانیده می گوید قد کان جد ابیک بل ضریحه من اوحد العلماء و الفضلاء

اعنی محمّد طاهر من منجی الصّدیق حققه بغیر مراء

امّا شیخ محمد طاهر باتفاق جمهور از قوم بوهره است و کلام شیخ عبد الحق دهلوی در اخبار الاخیار هم تصریح می کند و صدیقی بعضی می گویند باعتبار نسب از جانب مادر بود و بعضی گویند از جهت اعتقاد بود که چون شیعه خود را حیدری می گویند او خود را صدیقی خواند انتهی کلامه محرر سطور گوید ارجح قول ثانی می نماید زیرا که نسب بمادر نمی باشد بلکه از پدری بود خصوصا اعتبارش از مثل شیخ محمد طاهر عالم محقق خیلی بعیدست و لیکن قول طرفه در بیت مذکور حققه بغیر مراء ناظر در صحت صدیقیت اوست قطع نظر از آنکه از جانب مادر باشد یا پدر و اللّه اعلم و لیکن اصح همینست که بوهره بود انتهی ما اردنا نقله و نیز صدیق حسن در ابجد العلوم گفته الشیخ محمد طاهر الفتنی صاحب مجمع البحار فی غریب الحدیث و فتن بلدة من بلاد کجرات تلمذ علی علماء بلده و صار راسا فی العلوم الحدیثیة و الادبیة و رحل الی الحرمین الشریفین و ادرک علماءهما و مشایخهما سیما

ص:375

الشیخ علی المتقی و ذکره فی مبدء کتابه مجمع البحار و اثنی علیه ثناء حسنا جمیلا و عاد الی بلده و قصر همته علی افادة العلوم و کان طریقته الاشتغال بعمل المداد و اعانة کتبة العلوم بهذا الامداد حتی فی حالة الدرس ایضا یشتغل بحله له المغنی فی اسماء الرجال و تذکرة الموضوعات و عزم علی کسر البواهیر المهدویة الذین کانوا قومه و عهد ان لا یرتبط العمامة علی راسه حتی یزیل تلک البدعة فلما استولی السلطان الاکبر والی دهلی فی سنة 980 علی کجرات و اجتمع بالشیخ ربط العمامة بیده علی راس الشیخ و قال علی ذمة معدلتی نصرة الدین و کسر الفرقة المبتدعین وفق ارادتک و کان قد فوض حکومة کجرات الی اخیه الرضاعی میرزا عزیز کوکه الملقب بالخان الاعظم فاعان الشیخ و ازال رسوم البدعة مهما امکن ثم عزل الخان الاعظم و نصب مکانه عبد الرحیم خان خانان و کان شیعیا فاعتضد به المهدویة و خرجوا من الزوایا و رموا السهام علی الخبایا فحلّ الشیخ العمامة عن راسه و انطلق الی اکبر بادشاه و کان فی مستقر الخلافة اکره فتبعه جمع من المهدویة سرّا و هجموا علیه فی حوالی اجّین و قتلوه سنة 986 فاستشهد و نقل جسده الی فتّن و دفن فی مقابر اسلافه و کان صدیقی النسب من جهة امه و اصله من بواهیر و اسلافهم جدید الاسلام و بیوهار فی الهندیة التجارة و بوهره التاجر و قد ذکره الشیخ عبد الحق بالدّهلوی ترجمته فی اخبار الاخیار و ذکرتها انا فی اتحاف النبلاء و ایضا افردت ترجمته فی رسالة مستقلة الحقتها فی اوائل مجمع البحار قال الشیخ عبد الوهاب المتقی رایت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم فی الرّؤیا فقلت من افضل النّاس فی هذا الزمان یا رسول اللّه فقال شیخک ثم محمد طاهر و یا لها من رویا تفضل علی الیقظة و کتابه مجمع البحار قد طبع بالهند لهذا العهد و اشتهر اشتهار الشمس فی رابعة النّهار و هو کتاب جمع فیه کلّ غریب الحدیث و ما الف فیه فجاء کالشرح للصحاح الستة فان لم یکن عند احد شرح لکتاب من الامهات أ لست فهذا الکتاب یکفیه لحلّ المعانی و کشف المبانی و هو کتاب متفق علی قبوله متداول بین اهل العلم منذ ظهر فی الوجود و باللّه التوفیق و جلالت مرتبت محمد طاهر نزد سنیه بر ناظر رساله اصول حدیث مخاطب و ایضاح فاضل رشید و ازالة الغین حیدر علی معاصر نیز واضح و لائحست

وجه صد و شصت و دوم

آنکه عباس بن معین الدین الشهیر بمیرزا محذوم الجرجانی ثم الشیرازی این حدیث شریف را در کتاب نواقض الروافض آورده و از فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام شمرده چنانچه در فصل ثانی از فصول ثلاثه کتاب مذکور گفته

فی فضائل علی بن أبی طالب رض عن انس بن مالک قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یوم الاثنین و صلّی

ص:376

علی یوم الثلثاء اخرجه الترمذی

و عن ابن عباس قال اول من صلی علیّ اخرجه الترمذی و عن زید بن ارقم رضی اللّه عنه قال اول من اسلم علیّ قال عمر بن مرة فذکرت ذلک لابراهیم النخعی فانکره و قال اوّل من اسلم ابو بکر الصدیق اخرجه الترمذی و

عن سعد بن أبی وقاص قال لما اخاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بین اصحابه جاءه علیّ تدمع عیناه فقال یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم آخیت بین اصحابک و لم تواخ بینی و بین احد فقال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انت اخی فی الدّنیا و الآخرة اخرجه الترمذی و عن ابن عمر انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال من کنت مولاه فعلی مولاه اخرجه الترمذی و عن زید بن ارقم ان رسول اللّه صلعم خلف علی بن أبی طالب فی غزوة تبوک فقال علیّ یا رسول اللّه تخلفنی فی النساء و الصبیان فقال اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر انه لا نبی بعدی اخرجه البخاری و مسلم و الترمذی عن سعد بن أبی وقاص ان معاویة بن أبی سفیان امره فقال ما یمنعک ان نسب ابا تراب فقال اما ما ذکرت ثلثا قالهن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فالی؟ ؟ ؟ لان یکون لی واحدة احب الیّ من جر النعم سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول له و خلفه فی بعض مغازیه فقال له علی یا رسول اللّه خلفتنی مع النساء و الصبیان فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انه لا نبوة بعدی و سمعته یقول یوم خیبر لاعطین الرّایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله قال فتطاولنا فقال ادعوا لی علی ف؟ ؟ ؟ به ارمد فبصق فی عینیه و دفع الرایة إلیه ففتح اللّه علیه و اما نزلت هذه الآیة نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا فقال اللّهمّ هولاء اهلی اخرجه مسلم و الترمذی

و عن عمر بن حصین قال قال بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جیشا و استعمل علیهم علی بن أبی طالب فمضی فی السریة فاصاب جاریة فانکروا علیه و تعاقد اربعة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا إذا لقینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اخبرناه بما صنع علیّ و کان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدءوا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم انصرفوا الی رجالهم فلمّا قدمت السریة فسلموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقام احد الاربعة فقال الم تر الی علی ابن أبی طالب فعل کذا و کذا فاعرض عنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم قام الثانی فقال مثل ما قال فاعرض عنه

ص:377

ثم قام الثالث فقال مثل مقالتهما ثم قام الرابع و قال ما قالوا فاقبل إلیهم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و الغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علیّ ثلثا انّ علیا منی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی اخرجه الترمذی

و عن جیش بن جنادة ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال علی منی و انا من علیّ و لا یؤدی عنی الا انا او علی اخرجه الترمذی

و عن انس قال کان عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم طیر فقال اللّهمّ ایتنی باحب خلقک إلیک یأکل معی هذا الطیر فجاء علی فاکل معه اخرجه الترمذی

و عن سلمة بن الاکوع قال کان علی قد تخلف عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فی خیبر و کان رمدا فقال انا اتخلف عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فخرج علیّ فلحق النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فلما کان مساء اللّیلة الّتی فتح اللّه فی صباحها قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لاعطین الرایة غدا رجلا یحبه اللّه و رسوله او قال یحبّ اللّه و رسوله یفتح اللّه علیه فاذا نحن بعلی و ما نرجوه فقال هذا علیّ فاعطاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الرایة ففتح اللّه علیه اخرجه البخاری و مسلم

و عن سهل بن سعدان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال یوم خیبر لاعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله قال فبات النّاس یذکرون لیلتهم ایهم یعطاها فلما اصبح النّاس غدوا الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کلهم یرجون ان یعطاها فقال این علی بن أبی طالب فقیل هو یا رسول اللّه یشتکی عینیه قال فارسلوا إلیه فبصق فی عینیه و دعا له فبرأ کان لم یکن به رجع فاعطاه الرایة فقال علی یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اقاتلهم حتی یکونوا مثلنا قال انفذ علی رسلک حق تنزله بساحتهم ثم ادعهم الی الاسلام و اخبرهم بما یجب علیهم من حق اللّه عز و جل فیه فو اللّه لان یهدی اللّه بک رجلا واحدا خیر لک من حمر النعم اخرجه البخاری و مسلم

و عن أبی سعید قال کنا لنعرف المنافقین نحن معاشر الانصار ببغضهم علی بن أبی طالب اخرجه الترمذی

و عن أم سلمة قالت قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لا یحبّ علیّا منافق و لا یبغضه مؤمن اخرجه الترمذی

و عن زر بن حبیش قال سمعت علیا کرم اللّه وجهه یقول و الذی فلق الحبة و برأ النسمة انه لعهد النبیّ الامّی الیّ ان لا یحبنی الاّ مؤمن و لا یبغضنی الاّ منافق اخرجه مسلم و الترمذی و النّسائی ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علیّ بابها اخرجه الترمذی انتهی فهذا متکلمهم الشهیر بمرزا مخدوم*الّذی عناده للحق متیقن معلوم* قد اورد هذا الحدیث القاطع لدابر الخصوم*نقلا عن الترمذی احد اعیانهم الستة القروم*و عده من فضائل مولانا علی

ص:378

باب العلوم*علیه و علی صنوه و الهما آلاف السلام من الحی القیوم*فالعجب کل العجب من المخاطب المشهوم کیف عاند فی رده اهل الاحلام و الفهوم*و عازّ فی طعنه ارباب الافهام و الحلوم*و سبق فی دفعه حتی علی ذوی الزیغ المشوم

وجه صد و شصت و سوم

آنکه شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی در عقد نبوی و سر مصطفوی این حدیث شریف را وارد نموده چنانچه گفته و

اخرج البزار و الطبرانی فی الاوسط عن جابر بن عبد اللّه و الطبرانی و الحاکم و العقیلی فی الضعفاء و ابن عدی عن ابن عمر و الترمذی و الحاکم عن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و بابها

و فی روایة فمن أراد العلم فلیات الباب و فی اخری عند الترمذی عن علی انا دار الحکمة و علی بابها و فی اخری عند ابن عدی علی باب علمی

وجه صد و شصت و چهارم

آنکه شیخ بن عبد اللّه العیدروس در عقد نبوی ابیات قصیده ابن جابر اندلسی که مشتمل بر نظم این حدیث شریف می باشد نقل نموده و استحسان آن فرموده چنانچه در کتاب مذکور بعد ذکر شطری از مناقب و اخبار جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و للّه در ابن جابر الاندلسی حیث قال و انّ علیّا کان سیف رسوله و صاحبه السّامی لمجد مشید و صهر النّبیّ المجتبی و ابن عمه

ابا الحسنین المحتوی کلّ سودد

ربّ السّماء من سمائه

اثرا بالزّاد من جاء یجتدی

من قدیات و الصوف لبسه و فی السندس الغالی غدا سوف یغتدی و قال رسول اللّه اتی مدینة

من العلم و هو الباب و الباب فاقصد

وجه صد و شصت و پنجم

آنکه شیخ بن عبد اللّه العیدروس در عقد نبوی قصیده ابو الحسن علی بن أبی بکر بن عبد الرحمن السقاف که در بعض ابیات آن مضمون بلاغت مشحون حدیث مدینة العلم نظم کرده استحسانا نقل نموده چنانچه در کتاب مذکور گفته و للّه در الشیخ العارف شیخنا و قدوتنا السید الشریف الحسینی ابو الحسن علی بن أبی بکر بن عبد الرحمن السقاف حیث قال و عدد ابیات هذه القصیدة مائتان و تسعة و عشرون بیتا و مجموعها مفرق فی هذا المجموع اللطیف عند ذکر من ذکر من عمود سلسلة هذا النسب الشریف لنا قصر مجد فی انتساب و منسب

قبیلتنا تسمو بکم من مهذب

الفاروق احکم نسبة

ص:379

و بعد نقل بسیاری از ابیات می آرد لهم من جمال المصطفی خیر خلعة و من صفو حلو

الاقتفا سر معذب

الکبری

بها فضلا و سرا بموجب

فاضت و سر حسینهم

لاعطی کلّ خیر و مطلب

سقیما مقعدا حل قیده و جلّله بالالطاف و الحال طیب

و مخفی نماند که شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی از اکابر اولیاء معروفین و اجله علماء مشهورین و اعاظم کبراء ممدوحین و افاخم عظماء مقبولین اهل سنتست عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس در نور سافر گفته و فی لیلة السبت لخمس و عشرین خلت من رمضان سنة تسعین توفی الشیخ الکبیر و العلم الشهیر القطب العارف باللّه شیخ بن عبد اللّه العیدروس باحمدآباد و دفن بها فی صحن داره و علیه قبة عظیمة و کان مولده سنة تسع عشرة و تسعمائة بتریم و من احسن تواریخ وفاته تاریخ صاحبنا الفقیه عبد اللّه بن احمد بن فلاح الحضرمی و قد نظمه فی بیتین فقال ارخت نقله سیدی شمس الشموس العیدروس فانظر تجد تاریخه القطب هو شمس الشموس

و لفضلاء الآفاق فیه جملة مستکثرة من المراثی و من غریب الاتفاق انه قبل موته بنحو شهرین کان امر بتحصیل رسالة فی مناقب النووی رحمه اللّه ثم امر بمقابلتها و کان مؤلفها ذکر فیها جملة من المراثی الّتی قیلت فی الامام فقال ذات یوم ان المراثی إذا قرئت لا بد ان یموت احد فاتفق ان مات بعد ذلک و رثی بمراثی کثیرة حتی انی لم ار احد ارثی بهذا القدر منها سوی التی ذکرها فی تلک الرسالة من مراثی الامام النووی و روی عن الشیخ الکبیر الولی شهاب الدین احمد بن الشیخ عبد الرحمن انه کان یقول عاد اهل حضرموت یودون فیه نظرة و یخص به اهل بلد بعید من اهل المشرق و کانت مدة اقامته بالهند اثنین و ثلاثین سنة لأنّه دخلها سنة ثمان و خمسین و تسعمائة و کان شیخا کاسمه کما قال بعض الصلحاء فی وصفه و لقد صار بحمد اللّه شیخ زمانه باتفاق عار فی وقته و قد الهم اللّه اهله حیث سموه شیخنا قبل اوانه و وقته و ذلک لتحقیق وراثته من متبوعه کما الهم اللّه آل المصطفی صلّی اللّه علیه و سلم لتسمیته محمد ص اقبل تجلی صفاته الحمیدة صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:380

و صار هذا الاسم الشریف یصدق فیه من اربع حیثیات احدها انه اسمه و ثانیها انه بلغ فی السن حدّ الشیوخة و ثالثها انه شیخ اهل التصوف فی زمانه و رابعها انّه شیخ طلبة العلم فی العلوم الظاهرة فهو شیخ اسما و وصفا و علی کلّ تقدیر و بکلّ وجه و ما احسن قول الادیب الفاضل عبد اللطیف الدبیر حیث یقول فیه شیخ الی سبل الرشاد مسلّک و طریقه فی العلم ما لا یجهل شیخ بحسن ادائه و بیانه لعظیم اشکال العویص یسهل شیخ تبحر فی العلوم فمن رای بحرا یسوغ لواردیه المنهل شیخ علیه من المهابة رونق کالبدر لکن وجهه یتهلل شیخ له فی الطالبین مسائل صوفیة ان جئت عنها تسأل شیخ تقدم فی السلوک لانه ان عد ارباب الکرامة اوّل العیدروس الحبر قدوة عصره من للشدائد مقصد و مؤمل قطب الزمان و غوثه و غیاثه من یرتجیه لا یضاع و یحمل ابن العفیف ابو الشهاب المرتضی بحر الحقائق مرشد متفضل عذب الموارد من اتاه واردامن فیضه درن الغشاوة یغسل ما قیل هذا کامل فی ذاته الا و قلت الشیخ عندی اکمل لا زال فیض کماله متواصلاما دام شیخ فی الطّریقة موصل و روی عن الشیخ الکبیر و الولی الشهیر القطب شمس الشموس ابو بکر بن عبد اللّه العیدروس انه قال لابیه السید عبد اللّه بن شیخ و کان فی خدمته و هو ابن اخیه عند وفاته تمن یا عبد اللّه فقال ما ارید الاّ البرکة و الدعاء لی بذریّة صالحة فبشره بذلک و قال له سیاتیک من الولد کذا و کذا و ذکرهم باسمائهم و عد من جملتهم سیدی الشیخ صاحب الترجمة ثم اثنی علیه و اشار بالسر المصون إلیه و قال له انه ولدی و صاحب سری و أم امه بنت الشیخ علی بن أبی بکر و حکی ابن الشیخ علیّ رضی اللّه عنه کان إذا رای السید عبد اللّه بن شیخ و هو صغیر یقول أرجو ان یتزوج هذا احدا من بناتی او بنات اولادی فتحصل له منهم ذریة صالحة فلمّا عقد السید عبد اللّه بزوجته السیدة فضل اللّه الّتی امها بنت الشیخ علی حضر جماعة من الأعیان منهم والده السید شیخ و خالها السید عبد الرحمن أرجو من اللّه ان کلام والدی ینتج نتیجة فان کلام الصّالحین ما یسقط فقال له السید شیخ هذا ثمرة تلک البشارة قلت فی اسمها ما یشعر بهذه الموهبة العظیمة التی سبقت فی الازال السید عبد اللّه بالذریة الصالحة فظهر بفضل اللّه من بطن فضل اللّه هذا السیّد العظیم و ذلِکَ فَضْلُ اَللّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اَللّهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ و روی عن الشیخ الکبیر و العلم الشهیر أبی بکر بن سالم باعلوی انه کان یقول ما احد من آل باعلوی أولهم و آخرهم اعطی

ص:381

مثله و روی مثل ذلک عن المولی العلامة عبد اللّه بن عبد الرحمن الشهیر بالنحوی باعلوی و زاد و اللّه ما هو الآیة الیوم فهو عدیم النظیر و لما سمع کتابه الفوز و البشری کان لا یمرّ بشیء الاّ و یقول کنت ادور لاشیاء من جهة المعتقدات فما شفانی شیء مثله فیها لا من کتب الغزالی و لا الیافعی و حکی من مجاهداته انّه کان یعتمر غالبا فی رمضان اربع عمرات باللیل و اربع بالنهار و ناهیک بها منقبة ما اجلها فقد ورد فی الصحیح ان عمرة فی رمضان کحجّة و فی روایة تقضی حجة او حجة مع النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال العلامة حمید و تیسر اربع باللّیل و اربع بالنّهار من الکرامات الخارقة و لم ینقل مثله عن احد فیما اعلم من الاسلاف السابقة و ما احسن قول الشیخ عبد المعطی بن حسن باکثیر رحمه اللّه حیث یقول فی اثناء بعض قصائده فیه قد عشت فی أم القری دهرا علی

و قیام لیل مع صیام هواجر

منذ زمان

و مواهبا فی رتبة السلطان

یا فتی

ابوک و السقاف جدّک

و من شیوخه شیخ الاسلام الحافظ شهاب الدین بن حجر الهیتمی المصری و الفقیه الصالح العلامة عبد اللّه بن احمد باقشیر الحضرمی و له من کلّ منهما إجازة فی جماعة آخرین یکثر عددهم و اجتمع بالعلامة الربیع بزبید و اما مقرواته فکثیرة جدا و من تصانیفه العقد النّبویّ و السر المصطفوی و الفوز و البشری و شرحان علی قصیدته المسماة تحفة المرید احدهما اکبر من الآخر امّا الکبیر فالمسمّی حقائق التوحید و امّا الصغیر فالمسمی سراج التوحید و مولدان کذلک احدهما اکبر من الآخر و معراج و رسالة فی العدل و ورد اسمه الحزب النفیس و نفحات الحکم علی لامیة العجم و هو علی لسان التصوف و لم یکمله و دیوان شعر و من شعره هذه الوسیلة الّتی نظم فیها نسبة الی النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و هی شعر توسلی بمحمد خاتم الرسل و فاطمة و امیر المؤمنین علی

ثم الحسن و الحسین مع زین العابد علی محمد الباقر السجاد جعفر علی ذاک العریضی الامام محمد

نجله

الرباط ثم علی

ص:382

فهؤلاء بنو الزهراء صح بهم

الضّحی فی دارة الحمل

الزهر عقدهم بدأ و ختما محمد خاتم الرسل

و منه فی وصف العارفین رضی اللّه عنهم اجمعین اولئک القوم

سادات فحق لهم

فیض رحمان

طریقهم حبذا افتخارا و برهان

و منه شعر سارعوا من قبل فوت و اغنموا فرضا و وقتا و اقرضوا للّه قرضا

لن تنالوا البر حتی

و منه شعر یا قارئ الخط ادعو اللّه یغفر لی ذنبی و اثمی و عصیانی کذا زللی و یلحظ العبد لحظا

انه قمن

القذر

مسلسلة تعلو علی کل رتبة

و البدور طوالع

ابدال اوتاد صفوة

نسب بالمصطفی و ابن بنته

المجتبی خیر ماجد

سادة لشد امجدنا شدوا بطیب المحامد و منه لنا سادة فاقوا علی کل سادة بتمکین ارث

کابر عن کابر

لهم عن عشائر

و کیف لا یکون الحق عیش قلوبهم و هم بضعة المختار اهل المفاخر

و منه هذا المفرد و التزم فیه الحروف المقطعة زردار و ددارود و دد و ادای وادی ز رود

و منه هذه القصیدة العظیمة المشهورة بالبرکة مطلعها حجاب من اللّه و حرز منیع علینا دواما و فضل وسیع و حسبی

ربی لطیف بدیع

المعارف لنا دانیه

خلق أراد و بنا

ص:383

هو اللّه هو القریب السریع

و مناقبه و کراماته لیس هذا محلها و قد افردها غیر واحد من العلماء بالتصنیف کالشیخ العلامة حمید بن عبد اللّه السندی فی رسالة له و الشیخ العلامة شهاب الدین احمد بن علی الیشکریّ المکی فی کتابه نزهة الاخوان و النفوس فی مناقب شیخ بن عبد اللّه العیدروس و قد ذکرت کثیرا منها فی مقدمة الفتوحات القدوسیة فی مناقب الخرقة العیدروسیة و انما قصدنا الان الاشاره الی ذلک اجمالا لیستدل به علی جلالة قدره فکفی بالنفحة دلیلا علی الزهر و بالفرقة معرفة علی عذوبة النهر و بعلامة الهلال تنبیها علی اقبال شخص الشهر إذ کتابنا هذا مبنی علی الایجاز و الاختصار دون الاسهاب و و الاکثار و باللّه التوفیق و للّه در الشیخ عبد المعطی باکثیر حیث یقول من قصیدة ذاعت فضائله و شاع ثناؤه فی الخافقین و جاورت بغداداما احسن قول الشیخ الفاضل عبد اللطیف الدبیر حیث یقول فیه شیخ الانام مفید کل محقق بحر العلوم العارف الربّانی ابن العفیف ابو الشهاب المجتبی قطب الزمان العیدروس الثانی شرف السّیادة و الزّهادة و التقی فخر الحماة الغر من عدنان هو کالسفینة من تولاه نجا وسواه لم یامن من الطوفان و محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی در کتاب صراط سوی گفته و فی العقد النّبویّ و السر المصطفوی للشیخ الامام و الغوث الهمام بحر الحقائق و المعارف السید السند و الفرد الامجد الشریف الحسینی المسمّی بالشیخ بن عبد اللّه بن الشیخ بن عبد اللّه العیدروس باعلوی ما نصه فی الکتاب المذکور

ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال کل سبب و نسب و حسب ینقطع یوم القیامة الا سببی و نسبی و حسبی و ازین عبارت علاوه بر مدح و ثنای فخیم عیدروس ظاهر و باهر گردید که قادری بروایت عقد نبوی متمسک گردیده و محمد محبوب عالم نیز از کتاب عقد نبوی در تفسیر خود که عظمت و جلالت آن از کلام شاهصاحب و فاضل رشید واضح و آشکارست جابجا نقل می کند چنانچه در تفسیر شاهی مسطورست

فی العقد النّبویّ وقع بین عبد اللّه بن الحسن و جعفر بن محمد رضی اللّه تعالی عنهم کلام فاغلظ له عبد اللّه فقال له جعفر اما علمت ان صلة الرحم تخفف الحساب و تلی قوله تعالی وَ اَلَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اَللّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ اَلْحِسابِ و نیز در ان مسطورست

فی العقد النّبویّ قال جعفر بن محمّد الصادق رضی اللّه عنهما عجبت لمن ابتلی باربع کیف یغفل عن اربع عجبت لمن اعجب بامر کیف لا یقول ما شاء اللّه لا قوة الا باللّه و عجبت لمن خاف قوما کیف لا یقول حسبی اللّه و نعم الوکیل قال اللّه تعالی اَلَّذِینَ قالَ لَهُمُ اَلنّاسُ إِنَّ اَلنّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اَللّهُ وَ نِعْمَ اَلْوَکِیلُ و عجبت لمن یمکر به کیف لا یقول حسبی اللّه و افوض امری الی اللّه انّ اللّه بصیر بالعباد قال اللّه فَوَقاهُ اَللّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا و عجبت لمن اصابه هم اوغم او کرب فکیف لا یقول لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ اَلظّالِمِینَ قال اللّه فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ اَلْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی اَلْمُؤْمِنِینَ و نیز در تفسیر شاهی مذکورست

ص:384

فی العقد النّبویّ قال جعفر بن محمّد الصادق رضی اللّه عنهما عجبت لمن ابتلی باربع کیف یغفل عن اربع عجبت لمن اعجب بامر کیف لا یقول ما شاء اللّه لا قوة الا باللّه و عجبت لمن خاف قوما کیف لا یقول حسبی اللّه و نعم الوکیل قال اللّه تعالی اَلَّذِینَ قالَ لَهُمُ اَلنّاسُ إِنَّ اَلنّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اَللّهُ وَ نِعْمَ اَلْوَکِیلُ و عجبت لمن یمکر به کیف لا یقول حسبی اللّه و افوض امری الی اللّه انّ اللّه بصیر بالعباد قال اللّه فَوَقاهُ اَللّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا و عجبت لمن اصابه هم اوغم او کرب فکیف لا یقول لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ اَلظّالِمِینَ قال اللّه فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ اَلْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی اَلْمُؤْمِنِینَ و نیز در تفسیر شاهی مذکورست

فی العقد النّبویّ عن معاویة بن عمار الذهبی عن محمّد بن علی بن الحسین رضی اللّه تعالی عنهم فی قوله تعالی فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ قال نحن اهل الذکر

و روی الزهری فقال حج هشام بن عبد الملک فدخل المسجد الحرام متوکیا علی ید سالم مولاه و محمد بن علی بن الحسن رضی اللّه تعالی عنهم فقال له سالم یا امیر المؤمنین هذا محمد بن علی بن الحسین فی المسجد المفتون باهل العراق فقال اذهب إلیه و قل له یقول لک امیر المؤمنین ما الّذی یاکل الناس و یشربون الی ان یفصل بینهم یوم القیامة فقال قل له یحشر النّاس علی قرص نقی فیها انهار منفجرة یاکلون و یشربون منه حتی یفرغوا من الحساب فلما سمع هشام ذلک رای انه قد ظفر به فقال اللّه اکبر ارجع إلیه و قل له ما اشغلهم عن الاکل و الشرب یومئذ فقال ابو جعفر رضی اللّه تعالی عنهما قل له هم فی النار اشغل و ما اشتغلوا ان قالوا افیضوا علینا من الماء او ممّا رزقکم اللّه فسکت هشام و لم یرجع الی الکلام و نیز در تفسیر شاهی مذکورست

فی العقد النّبویّ قیل بایع الحسن معاویة قال عمرو بن العاص و الولید بن عقبة انّ الحسن بن علیّ رضی اللّه تعالی عنهما مرتفع فی اعین النّاس لقرابته من رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و اله و سلم حدیث السن عیسی فمره فلیخطب فانّه سیعیا فی الخطبة فیسقط من اعین النّاس فابی علیها فلم یزالا به حتّی امره فقام الحسن بن علی رضی اللّه عنهما علی المنبر دون معاویة فحمد اللّه و اثنی علیه ثم قال و اللّه لو ابتغیتم بین جابلق و جابلس رجلا جده نبی غیری و اخی لم تجدوه و انا قد اعطینا بیعتنا معاویة و راینا ان حقن دماء المسلمین خیر من اهراقها و اللّه ما ادری لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ و اشار بیده الی معاویة قال فغضب معاویة فخطب بعده خطبة عییة فاحشة ثم نزل و قال ما رایت بقولک فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ قال اردت بها ما أراد اللّه بها و قیل انه قال بعد التشهد امّا بعد فان علیا لم یسبّه احد من هذه الامة من اولها بعد نبیها و لیس یلحق به احد من الآخرین منهم ثم وصله بقوله و اللّه لو ابتغیتم و قیل انه قال فی خطبته ان اللّه هداکم باولنا و حقن دماءکم بآخرنا ان لهذا الامر مدة و الدهر دول و ان اللّه تعالی قال لنبیه صلّی اللّه تعالی علیه و آله و سلم قل إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ ما تُوعَدُونَ إِنَّهُ یَعْلَمُ اَلْجَهْرَ مِنَ اَلْقَوْلِ وَ یَعْلَمُ ما تَکْتُمُونَ وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ و نیز در تفسیر شاهی مذکورست

فی العقد النّبویّ قیل لجعفر الصادق رضی اللّه تعالی عنه لم سمی البیت العتیق قال لان اللّه تعالی اعتقه من الطوفان و نیز در تفسیر شاهی مذکورست

فی العقد النّبویّ روی الثعلبی فی تفسیره ان سفیان بن عیینة سئل من قول اللّه تعالی سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقع فیمن نزلت فقال سالتنی

ص:

عن مسئلة ما سئلنی عنها احد قبلک حدثنی جعفر بن محمّد عن آبائه علیهم التحیة ان رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و اله و سلم لما کان بغدیر خم نادی النّاس فاجتمعوا فاخذ بید علی بن أبی طالب کرم اللّه تعالی وجهه و قال من کنت مولاه فعلی مولاه فشاع ذلک و طار فی البلاد فبلغ ذلک الحارث بن نعمان الفهری فاتی رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و اله و سلم علی ناقة فنزل بالابطح عن ناقته و اناخها و قال یا محمّد ص أمرتنا عن اللّه ان نشهد ان لا اله الاّ اللّه و انک رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و اله و سلم فقبلناه منک و أمرتنا ان نصلّی خمسا فقبلناه منک و أمرتنا بالحج فقبلناه ثم لم ترض بهذا حتی رفعت بضبعی ابن عمک تفضله و قلت من کنت مولاه فعلی مولاه فهذا شیء منک أم من اللّه عز و جل فقال النبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و اله و سلم و الّذی لا اله الا هو ان هذا من اللّه عز و جل قولی الحارث بن نعمان و هو یرید راحلته و هو یقول اللّهمّ ان کان ما یقول محمّد حقا فامطر علینا حجارة من السّماء او ائتنا بعذاب الیم فما وصل الی راحلته حتی رماه اللّه تعالی بحجر فسقط علی هامته فخرج من دبره فقتله و انزل اللّه تعالی سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ انتهی فهذا حبرهم الجلیل شیخ بن عبد اللّه العیدروس*العاض لدیهم علی العلم بالناب الضروس*قد روی هذا الحدیث المالوف المانوس*و اثبت هذا الخبر المطیب للقلوب و النفوس*فلا یحج عن الانقیاد له الا المعاند الحرون الشموس*و لا یحید عن الایقان به الاّ الحائد العنود العموس*و لا یرتاب فی شانه الا الاخلف المافون المالوس*و لا یستریب فی امره الا الاعفک المفتون بالرای المنکوس

وجه صد و شصت و ششم

آنکه جمال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه بن عبد اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث در کتاب اربعین گفته الحدیث السّادس عشر

عن جابر بن عبد اللّه و عبد اللّه بن عباس عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و فی روایة انا دار الحکمة و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب

وجه صد و شصت و هفتم

آنکه نیز جمال الدین محدث در صدر کتاب اربعین گفته و بعد فیقول العبد الفقیر الی اللّه الغنی عطاء اللّه بن فضل اللّه المشتهر بجمال الدین المحدث الحسینی احسن اللّه احواله و حقق بجوده العمیم آماله هذه اربعون حدیثا فی مناقب امیر المؤمنین و امام المتقین و یعسوب المسلمین و راس الاولیاء و الصدیقین و مبین مناهج الحق و الیقین کاسر الانصاب و هازم

ص:386

الاحزاب المتصدق فی المحراب فارس میدان الطعان و الضراب المخصوص بکرامة الاخوة و الانتجاب المنصوص علیه بانه لدار الحکمة و مدینة العلم باب و بفضله و اصطفائه نزل الوحی و نطق الکتاب المکنی بابی الریحانتین و أبی تراب هو النبأ العظیم و فلک نوح و باب اللّه و انقطع الخطاب*المشرف بمزیة

من کنت مولاه فعلیّ مولاه المدعو بدعوة

اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه فکم کشف عن نبی اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم من شدة و بوسی حتی خصه

بقوله انت منی بمنزلة هارون من موسی و کم فرج عنه من غمة و کربی حتی انزل اللّه فیه قل لا اسئلکم علیه اجرا الاّ المودة فی القربی ثم زاده شرفا و رفعة و وفر حظه من اقسام العلی توفیراو انما انزل اللّه فیه و فی أهل بیته إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً مظهر جسیمات المکارم و مظهر عمیمات المنن الّذی حبه و حبّ اولاده العظام و احفاده الکرام من اوفی العدد و اوقی الجنن شعر اخو احمد المختار صفوة هاشم

ابو السّادة الغرّ المیامین موتمن

شخصین و النور واحد بنص حدیث النفس و النور فاعلمن هو الوزر المامول فی کل خطة

و ان لا تنجینا ولایته فمن علیهم صلاة اللّه ما لاح کوکب و ما هب ممراض النسیم علی فنن

وجه صد و شصت و هشتم

آنکه جمال الدین محدث در تحفة الأحباء من مناقب آل العبا اثبات این حدیث شریف بحتم و جزم نموده چنانچه در صدر کتاب گفته و ایضا درین مطلب مذکور می گردد انشاء اللّه تعالی فضایل و مناقب و احوال جناب امیر المؤمنین و امام المتقین مبین مناهج الحق و الیقین راس الاولیاء و الصدیقین اللیث القاهر و العقاب الکاسر السیف البتور و الشجاع المنصور السید الوقور و البحر المسجور اسد اللّه الکرار أبی الائمّة الاطهار کاسر الانصاب هازم الاحزاب و المتصدق بخاتمه فی المحراب المخصوص من الحضرة النبویة بکرامة الاخوة و الانتجاب و المنصوص علیه بانه لدار الحکمة و مدینة العلم باب المکنی بابی الخلیفتین و أبی الحسن و الحسین و أبی تراب المشرف بمزیة

من کنت مولاه فعلیّ مولاه و الموید بدعوة

اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه اول هذه الامة اسلاما و اوفاهم عهدا و ذماما و لنعم ما قیل شعر علی علا فوق السموات قدره و حاز ذوو التحقیق منه

المعانیا فاسس بنیان الولایة متقنا و من فضله نال المعانی الامانیا

بعد از اطوار نبوت هر کمال و

هر شرف

ص:387

ور به تیغ افتد سخن لا سیف الا ذو الفقار در حدیث از جود گویی لا فتی الا علی

وجه صد و

شصت و نهم

آنکه نیز جمال الدین محدث در روضة الاحباب در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته امّا صفات حمیده و سمات پسندیده آن حضرت از قیاس فهم افزونست و از حیز ادراک وهم بیرون و شمه از حقیقت حال و حال حقیقت وی بر ضمائر صافیه عقلا و خواطر زاکیه عرفا و فضلا لائح و پیدا و واضح و هویداست در شرح حسن او چه تصرف کند کسی مرات آفتاب چه محتاج صیقلست فضائل ذات ساطعة اللوامع و مفاخر صفات لامعة السواطع آن حضرت در همه اذهان و افکار کضوء النهار و نور الابصار قرار یافته پس ایراد و اثبات آن از مقوله تحصیل حاصل می نماید و الشمس تکبر عن حلی و عن حلل قدم نهاد قلم تا بقدر شرح کند ز وصف صورت مدحش نگاشت

معنی را خرد گرفت عنانش کزین سخن بگذر بماهتاب چه حاجت شب تجلی را

اما بحکم ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه دو کلمه از هر جا آورده می شود از جمله شرف نسب عالیش از خبر معتبر

علی منّی و انا منه معلومست و حسب وافیش از کلام میمنت انجام

انت منی بمنزلة هارون من موسی متحقق و مفهوم اما علم او در همه علمهای عالم روشن شده و کیفیت دانش وی از نکته کامل

انا مدینة العلم و علیّ بابها یقین گشته درین باب حکیم سنائی فرماید خوانده در دین و ملک مختارش هم در علم و هم علمدارش

در شرح تعریف آورده که علی بن أبی طالب را سخنانست که کسی پیش از وی نگفته و بعد از وی کسی نیز مثل آن نیاورده تا بدانجا که روزی در کوفه به منبر برآمده بود و گفت

سلونی عما دون العرش فان ما بین الجوانح علما جمّا هذا لعاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی فمی هذا ما زقنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم زفا زفا فو الّذی نفسی بیده لو اذن للتوریة و الانجیل ان یتکلما لوضعت وسادة فاخبرت بما فیهما فصدقانی علی ذلک یعنی پرسید از من ماورای عرش هر چه می پرسید پس بدرستی که در میان دو پهلوی من علمهای بسیارست و این اثر لعاب رسول ص خداست صلّی اللّه علیه و آله و سلم که ذقّه کرده است یعنی چشانیده است مرا حضرت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بخدای که جان من در قبضه قدرت اوست که اگر فرمان برسد مر توریت و انجیل را که سخن گویند هر آینه من وساده وضع کنم و بر ان نشسته خبر دهم بدانچه مرا در ان هر دو کتاب تصدیق نمایند و شک نیست در آنکه این علوم در مکتب ادب از ادیب لبیب علمک ما لم تکن تعلم در آموخته بود چنانکه فرموده که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هزار باب از علم در من آموخت که از هر بابی هزار باب دیگر بر من منکشف شد درین باب شیخ عطار فرماید نبی در گوش او یک علم در داد و زان اندر دلش صد علم بگشاد

چو شهر علم دین پیغمبر آمد

ص:388

و محتجب نماند که کتاب روضة الاحباب از مشاهیر کتب معتبره مستنده و معاریف اسفار مقبوئه معتمده است و اکابر و افاخم و اعلام و اعاظم سنیه جابجا در مصنفات و مؤلفات خویش بمنقولات و مرویات آن تمسک می فرمایند غیاث الدین بن همام الدین المدعو بخواند امیر در حبیب السیر بترجمه جمال الدین محدث گفته از مؤلفات فصاحت صفات حضرت نقابت منقبت روضة الاحباب فی سیرة النبی و الآل و الاصحاب در اقطار آفاق اشتهار تمام دارد و بی شبهه عقل ادراک نظیر آن کتاب افادت باب را در آئینه خیال محال می شمارد انتهی و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی الشهیر بحاجی خلیفه در کشف الظنون گفته روضة الاحباب فی سیرة النبیّ علیه الصلوة و السلام و الآل و الاصحاب فارسی لجلال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی النیسابوریّ المتوفی سنة 1000 الف فی مجلدین بالتماس الوزیر میر علیشیر بعد الاستشارة مع استاذه و ابن عمه السید اصیل الدین عبد اللّه و هو علی ثلثة مقاصد و فی اوله ثلاثة ابواب الاول فی نسبه علیه الصلوة و السلام الثانی فی ولادته و الوقائع فی زمانه الشریف الی وفاته الثالث فی فن السیر و فیه ثمان فصول الاول فی عدد ازواجه علیه الصلوة و السلام الثانی فی اولاده علیه الصلوة و السلام الثالث فی فضائله و معجزاته الرابع فی اوصافه الخامس فی عباداته السّادس فی آدابه و عاداته السّابع فی خصوصیاته الثامن فی خدامه و موالیه و المقصد الثانی فی احوال اصحابه علیه الصلوة و السلام و فیه فصلان الاول فی معرفة رجال الصحابة و الثانی فی نسائهم و المقصد الثالث فی التابعین و مشاهیر ائمة الحدیث و فیه ثلاثة فصول الاول فی التابعین و الثانی فی تابعی التابعین و الثالث فی جماعة بعد تابعی التابعین و ملا یعقوب لاهوری در خیر جاری شرح صحیح بخاری گفته و ذکر فی روضة الاحباب ما معناه

ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و صحبه و سلم قال للعباس بعد وقعة البدر علیک ان تؤدی فدیة عن نفسک و عن ابنی اخیک عقیل بن أبی طالب و نوفل بن الحارث و عن حلیفک عتبة بن جحدم و حسین بن محمد بن حسن دیاربکری در تاریخ خمیس گفته امّا بعد فیقول المستوهب من اللّه ذی المنن العبد الضعیف حسین بن محمد بن الحسن الدیاربکری غفر اللّه له و لوالدیه و نولهم کرامة لدیه هذه مجموعة فی سیر سید المرسلین و شمائل خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و اله و اصحابه اجمعین انتخبتها من الکتب المعتبرة تحفة الاخوان الکرام البررة و هی التفسیر الکبیر و الکشاف و حاشیة للشریف الجرجانی و الکشف و الوسیط و معالم التنزیل و انوار التنزیل و مدارک التنزیل و تفسیری

ص:389

القشیری و بحر العلوم و لباب التاویل و تفسیر الحدادی و عمدة المعانی و زاد المسیر لابن الجوزی و تفسیر الینابیع و تبصرة الرحمن و تفسیر أبی اللیث السمرقندی و صحیحا البخاری و مسلم و سنن الترمذی و شمائله و سنن أبی داود و النّسائی و ابن ماجة و المصابیح و شرح السنة و المشکاة و شرحها للطیبی و مشارق الانوار للصغانی و الموطا و شرحها صحیح البخاری لابن حجر و الکرمانی و مسند الامام احمد و مستدرک الحاکم و جامع الاصول لابن الاثیر و النهایة له و اسد الغابة و الکامل له و الشفاء و شعب الایمان للبیهقی و دلائل النبوة له و احیاء العلوم و التلقیح لابن الجوزی و صفوة الصفوة له و شرف المصطفی له و الحدائق له و الوفاء له و خلاصة الوفا للسمهودی و ایضاح النووی و المنهاج له و الاذکار له و ریاض الصّالحین له و النجم الوهاج و معجم الطبرانی و ذخائر العقبی للمحب الطبری و السمط الثمین له و خلاصة السیر له و الرّیاض النضرة له و المنتقی و شواهد النبوة و المواهب اللدنیة لاحمد القسطلانی و روضة الاحباب و اسماء الرجال و مزیل الخفا و سیرة ابن هشام و اکتفاء الکلاعی و الاستیعاب لابن عبد البر و سیرة الیعمری و سیرة الدمیاطی و سیرة مغلطائی و مناسک الکرمانی و التذنیب للرافعی و هدی ابن القیم و التنبیه لابی اللیث السمرقندی و فصل الخطاب و الفتوحات المکیة و ربیع الابرار و حیاة الحیوان و تلخیص المغازی و زین القصص و امثال العسکری و کتاب الاعلام للزرندی و تاریخ مکة الازرقی و تاریخ الیافعی و شفاء الغرام للفاسی و دول الاسلام للذهبی و شرح المواقف للشریف الجرجانی و شرح المقاصد للتفتازانی و شرح العقائد العضدیة للدوانی و تفسیر قُلْ یا أَیُّهَا اَلْکافِرُونَ له و انموذج العلوم له و عقائد الفیروزآبادی و فصوص الحکم و العروة الوثقی و شرعة الاسلام و الملل و النحل لمحمد الشهرستانی و الهدایة و المضمرات و کنز العباد و المهمات و تشویق الساجد و المختصر الجامع و صحاح الجوهری و القاموس و سامی الاسامی و مورد اللطافة و الاصل الاصیل للسخاوی و الفوائد و الانس الجلیل و بهجة الانوار و العوارف و معجم ما استعجم للبکری و انموذج اللبیب للسیوطی و الکشف له و الدرجة المنیفة له و العرائس للثعلبی و سح السحابة و اصول الصغار و البحر العمیق و سر الادب و الانسان الکامل و سمیتها بالخمیس فی احوال انفس نفیس و نیز در تاریخ خمیس گفته و فی روضة الاحباب کان لعبد مناف اربعة بنین هاشم و عبد شمس و المطلب و نوفل و نیز در ان گفته و فی شفاء الغرام قیل ان هاشما و عبد شمس توأمان و ان احدهما ولد قیل الآخر قیل ان الاول هاشم و ان اصبع احدهما ملتصقة بجهة صاحبه فتحیت فسال الدّم

ص:390

فقیل یکون بینهما دم و فی روضة الاحباب کان جباههما متلاصقتین فکلما عالجوا فی فکهما لم یقدروا حتّی فصلوهما بالسیف فبلغ الخبر بعض عقلاء العرب فقال کان ینبغی ان یفصلوهما بشیء آخر فاذا لم یفعلوا فلا تزال تکون العداوة و السیف فی اولادهما فکان کما قال و شیخ عبد الحق در مدارج النبوة گفته و ما در ترتیب سنوات و بیان وقائع براه موافقت روضة الاحباب که کتاب مشهور و متداولست رفتیم انتهی و شیخ عبد الحق در مدارج در مقامات متکاثره روایات روضة الاحباب آورده و از ان نقلها نموده کما لا یخفی علی من راجع و از عبارت مرافض که سابقا در

وجه صد و چهل و نهم

مذکور شد واضح و لائح می گردد که روضة الاحباب نزد حسام الدین سهارنپوری از کتب معتبره است و از ماخذ کتاب او می باشد و بر ناظر مرافض محتجب نیست که مؤلفش در آن کتاب جابجا از روضة الاحباب نقلها آورده و تصریح باعتبار و اعتماد آن نموده چنانچه در ذکر موافقات عمر که وعدۀ نقل آن از کتب معتبره نموده گفته در بیضاوی و کشاف و مدارک و حسینی و زاهدی و معالم و شرح ملا علی قاری و مدارج و روضة الاحباب مذکور ست که چون اسیران غزوه بدر را که هفتاد کس بودند نزد آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم آوردند آن جناب از اصحاب پرسیدند که با ایشان چه کار باید کرد الخ و شاه ولی اللّه والد مخاطب در ازالة الخفا بعد ذکر دعوت نمودن خلیفه اول اعراب را بسوی قتال کفار شام گفته و این فعل حضرت صدیق دستور العمل فاروق اعظم شد رضی اللّه عنهما بهمین اسلوب در واقعه قادسیه دعوت اعراب فرمود فی کتاب روضة الاحباب عند ذکر غزوة القادسیة چون خبر رسید که عجم یزدگرد رایت پادشاهی برداشتند و امور خود مهیا ساختند امیر المؤمنین عمر بهر یک از عمال خود نامه نوشت بدینمضمون که باید در ان ناحیه هر کرا داند که اسپ و سلاح دارد و از اهل نجدت و شجاعت و مقاتله بود ساختگی نموده بتعجیل تمام بجانب مدینه روان سازد انتهی و نیز ولی اللّه در ازالة الخفا گفته اما تشبه قوة عقلیه صدیق اکبر با قوت عقلیه انبیا صلوات اللّه علیهم پس باید دانست که چون فیض الهی در نفس ناطقه کسی درمی آید فیض در چندین هیاکل ظاهر می شود و از صدیق اکبر اکثر آن هیاکل شناخته شده یکی از آنجمله خوابهای صادقست که سبب وصول رائی بسوی سعادت باشد یا سبب نفع عام بخلق اللّه و همینست شان انبیا و الا انطباع وقائع آتیه بغیر اقتران یکی ازین دو وجه در باب تشبه بانبیاء نتوان شمرد بلکه کاهنان نیز در ان مشارک اند مانند خوابهای حضرت صدیق که حامل شد او را بر اسلام و خوابی که باعث بر فرستادن چهار امیر بر چهار حصه شام شد و خواب دیگر که حامل بر استخلاف حضرت فاروق گشت و بیان آن طولی دارد در روضة الاحباب مذکورست که صدیق اکبر

ص:391

نزدیک بایام هجرت بخواب دید که ماه از اسمان بر بطحای مکه نازل شده و بشهر مکه درآمد و صحرا و دشت بنور آن منور گشت باز آن ماه از آسمان میل نمود و بمدینه فرود آمد و بسیاری از ستارگان بموافقت او حرکت کردند و باز ان ماه با ستارگان بمکه رجوع نمود و زمین مدینه همچنان روشن بود مگر سیصد و شصت خانه و بسبب ورود آن ماه اطراف حرم باز منور گشت بعد از ان آن ماه بسمت مدینه روان شد و بمنزل عائشه درآمد پس از ان زمین بشکافت و ماه در ان ناپدید گشت و صورت حال موافق همین رویا بظهور رسید انتهی و نیز ولی اللّه در ازالة الخفا در ماثر عمر در حکایات سیاست او گفته و از آنجمله در روضة الاحباب مذکورست که در زمان خلافت وی هزار و سی و شش شهر با توابع و لواحق آن مفتوح شد و چهار هزار مسجد ساخته گشت و چهار هزار کنیسه خراب گردید و نهصد منبر بر جنوب محاریب جوامع بجهت خطبه جمعه بنا کردند انتهی و نیز در ازالة الخفا گفته و از آنجمله آنکه در محافظت بیت المال دقیقه فرو نمی گذاشت در روضة الاحباب مذکورست که احنف بن قیس با جمعی از وجوه عرب از جانب عراق بجانب فاروق اعظم آمدند می بینند که وی عباء خود را بر میان زده در طلب شتری گم شده از شتران صدقه در حال کمال حرارت هوا تردد می کند چون احنف را دید فرمود یا احنف ساعتی با من رفاقت کن در طلب این اشتر چه حق یتامی و مساکین و ارامل درین هست مردی از قوم گفت یا امیر المؤمنین چرا نمی فرمای که بنده از بندگان صدقه باین امر قیام نماید فرمود أیّ عبد اعبد منی و من الاحنف هر کسی که والی امر مسلمانان باشد واجبست بر وی آنچه واجبست بر بنده برای خواجه انتهی و از کلام خود شاهصاحب نیز در همین کتاب تحفه بجواب طعن تخلف ابو بکر از جیش اسامه و طعن عزل او از ادای سورۀ برائت اعتبار و اعتماد روضة الاخباب واضح و ظاهر می شود و عبارت این هر دو مقام سابقا در

وجه صد و چهل و نهم

مذکور شده و مولوی سلامت اللّه نیز متمسک بروضة الاحباب شده و تصریح ببودن آن از کتب معتمده مستنده فرموده چنانچه در معرکة الآراء در مقام اثبات طهارت نسب و شرافت حسب ابو بکر حسب مزعوم خود گفته در روضة الاحباب می نویسد که اسم شریفش عبد اللّه بن أبی قحافه عثمان بن عامر بن کعب بن سعد بن تیم بن مرة بن عدی بن کعب بن لویست نسب طاهر او بنسب اطهر سید البشیر صلّی اللّه علیه و اله و سلم در مره بن کعب اتصال می یابد الخ و نیز در معرکة الآراء در همین مقام گفته و در کتاب مذکور در وجه تلقیب وی بصدیق و عتیق نوشته و در وجه تلقیب وی بعتیق چند روایت بنظر رسید و نیز در معرکة الآراء گفته و در روضة الاحباب مسطورست که چون با ابو بکر بیعت کردند ابو سفیان بن حرب نزد علی رضی اللّه عنه رفت الخ و نیز در معرکة الآراء در مقام دفع عار فرار از کبار خود گفته و فی روضة الاحباب نقلست که چون پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلم بان جمع از یاران بپای کوه رسید ابو سفیان با جمعی از مشرکان قریش از طرفی خواستند که بر بالای کوه روند و بر ایشان مستقلی شوند و نگذارند که ایشان در شعب در آینده حضرت دست دعا برداشت الخ و نیز در معرکة الآراء گفته و امّا قصه خیبر پس صحیح همین قدرست که در روضة الاحباب موافق صحاح نوشته هنگام

ص:392

و حال آنکه آن قلعه بود بغایت محکم و حضرت بواسطه صداع نتوانست که بنفس نفیس خود در معرکه محاربه حاضر شود هر روز علمی بیکی از صحابه می داد و بجنگ می فرستاد و در احادیث صحیحه به ثبوت پیوسته که یک روز ابو بکر علم رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلم برداشت و بپای قلعه آمد و مقاتله شدید نمود و فتح ناکرده بازگشت روز دیگر عمر رض علم برخواست و بپای قلعه درآمد و مقاتله نمود اشد از مقاتله روز سابق و او را نیز فتح میسر نشد و نیز در معرکة الآراء گفته و بنای اکثر امصار و ظهور شوکت اسلام و قلع و قمع کفار لئام که در عهد خلافت مهد فاروق اعظم بظهور آمده محتاج بیان نیست در روضة الاحباب نوشته که علماء اتفاق دارند بر کثرت علم و وفور فهم و غایت زهد و تواضع و رفق او بر مسلمانان الخ و نیز در معرکة الآراء گفته و فی روضة الاحباب نقلست که چون نزدیک وادی چنین رسیدند مالک بن عون نضری بر مسلمانان سبقت گرفته لشکر خویش را در شب بان وادی رسانید و ایشان را بر حرب تحریص کرد و گفت در گذرگاه ها کمین کنید و چون لشکر محمد ص پیدا شود یک بار حمله نمایید الخ و نیز در معرکة الآراء گفته ثامنا استنادی که بذکر بعضی احادیث از شرح صحیح مسلم نووی و قول قاضی عیاض کرده فهو لنا لا علینا زیرا که محبت و وداد و اطاعت و انقیاد صحابه کبار نسبت برسول مختار از غایت ظهور کالشمس علی شاهق الطور بجای رسیده که بهیچ تدبیر پوشیده شدنی نیست نمی بیند که تمامی کتب و سیر و تواریخ معتمده از حالات محبت آیات این محبان و محبوبان خدا و رسول مقبول آن چنان مملو و مشحونست که احدی انکار آن نمی تواند نمود در روضة الاحباب از صحیح بخاری مرویست که ابو بکر صدیق رض کارسازی آن کرد که بجانب مدینه هجرت نماید رسول ص با وی فرمود صبر کن که امیدوارم که مرا نیز اذن هجرت دهند یعنی همراه ابو بکر گفت پدر و مادرم فدای تو باد این امیدواری هست حضرت فرمود آری صدیق توقف نمود تا مصاحب و موافق آن سرور باشد و نیز در ان کتابست آورده اند که صدیق دو شتر در ورق کنار بست و علف می داد تا فربه شوند و انتظار می کشید که حضرت مامور گردد بهجرت مدینه و نیز در کتاب مذکور از صدیقه مرویست که روزی در خانه خویش نشسته بودیم در گرمگاه روز گوینده ای گفت اینست رسول اللّه طیلسانی بر سر مبارک انداخته می آید و نیز در معرکة الآراء گفته و حال صداقت صدیق بمرتبه رسید که چه جای مسلمانان مشرکان قریش هم تصدیق این معنی داشتند چنانچه در روضة الاحباب منقولست که مشرکان بواسطه آنکه کمال صداقت آن سرور ص بابو بکر می دانستند بدر خانۀ او آمدند تا از وی حال ابو بکر معلوم نمایند اسماء دختر ابو بکر از خانه بیرون آمد پرسیدند که پدرت کجاست گفت نمی دانم ابو جهل لعین دست برآورده طپانچه محکم بر روی وی زد چنانچه گوشواره او از گوش بیرون افتاد انتهی و نیز در معرکة الآراء

ص:393

گفته و آنچه از روضة الصفا که بیشتر مغبر بغبار ضعف و سقمست نقل کرده معارض صحیح بخاری و دیگر کتب صحاح نمی تواند شد چون از صحیح بخاری و غیره صحاح اهل سنت ثبات قدمی شیخین و طلحه و دیگر مهاجر و انصار ثابتست از روایت روضة الصفا چه گشاید عجبست که روایت صحیح بخاری و معالم التنزیل و تاریخ الخلفاء و جامع الاصول و روضة الاحباب و غیر آنها که بر ثبات قدمی صحابه کبار از مهاجر و انصار دلالت دارد بلکه روایت در منثور که اثبات ثبات قدم عثمان هم می نماید در نظر نمی آرد و با روایات روضة الصفا که صلاحیت معارضه با کتب مذکوره ندارد استناد و استشهاد می کند و چون تفصیل روایات سابق گذشت در این مقام بذکر اجمالی اکتفا رفت و استدعای اثبات استثنای سی کس و ثبات قدمی آنها ثمره جهل یا تجاهل مستدعیست چه در روضة الاحباب و دیگر کتب سیر و تواریخ مسطورست که سی مرد از یاران رسول پیش پیش حضرت ص جنگ می کردند و هر یک از ایشان می گفت وجهی دون وجهک و نفسی دون نفسک و علیک السلام غیر مودع انتهی و این روایت از تلقی بقبول بمنزله روایت مشهور و مستفیضه است چنانکه بر متتبع خبیر مخفی نیست انتهی کلام سلامة اللّه و مولوی صدیق حسن خان معاصر در فرع نامی بذکر جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته در سیر سیوطی و بهجة المحافل و روضة الاحباب و دیگر کتب معتبره مرقومست که باتفاق اهل علم اول کسی که ایمان آورد خدیجه کبراست بعده بیک روز و بروایتی در آخر همان روز مسلمان شد و خود وی گفته صلیت مع النبی قبل الناس سبعا بعده زید بن حارثه عتیق خدیجه بعده ابو بکر صدیق ایمان آوردند انتهی فهذا جمال الدین المحدث صاحب روضة الاحباب*حبرهم البارع المتفرد النقاب*قد نضا عن وجه الحق الحجاب و رفع عن محیا الصدق النقاب*حیث قد اثبت هذا الحدیث العلی النصاب*الهادی الی لحب الرشد و لقم الصواب*و کرر اثباته بالحتم و الجزم قطعا لدابر اهل الارتیاب*و حسما لزیغ اصحاب الخدع و الخلاب*و الحمد للّه المفضل المنعم الوهاب*علی وضوح المحجة لارباب الحلوم و الالباب*و لزوم الحجة علی رزافة الجاحدین النصاب*و اللّه الواقی عن الاقتحام فی مهاوی التبار و التباب

وجه صد و هفتادم

آنکه ابو العصمة محمد معصوم باباسمرقندی در رساله فصول اربعه اثبات این حدیث شریف نموده و احتجاج بان کرده چنانچه در فصل دوم رساله مذکوره بجواب طعن غصب فدک گفته و بعد از تسلیم صحت آنکه حضرت امیر گواهی داده باشند بر قاضی لازم نیست که قبول این شهادت نماید و حال آنکه شریعت مطهره بر عدم قبول این قسم شهادت ناطقست و از ادله داله بر کذب این نقل شهادت امیرست چه آن عالی حضرت کرم اللّه وجهه با وجود اختصاص شرف

انا مدینة العلم و علی بابها چه متصورست که درین قسم شهادت اقدام نمایند و شهادت حسین رضی اللّه عنهما نیز ازین قبیلست انتهی کلامه ازین عبارت ظاهرست که سمرقندی بهوس باطل انکار شهادت أبی الائمة الاطیاب سلام اللّه علیه و علیهم ما نفح المسک و طاب الملاب اثبات حتمی و جزمی حدیث

ص:394

انا مدینة العلم نموده سبیل اذعان و انقیاد بتحقق این خبر منیر اعلام الرشاد پیموده فالحمد للّه علی دمغ رؤس ذوی الجحود و العناد*و قلع اسوس اهل المراء و اللداد*المخلدین الی الباطل المهین باتم الاخلاد* الراکنین الی العاطل الهجین زیغا عن السداد

وجه صد و هفتاد و یکم

آنکه علی بن سلطان محمد الهروی المعروف بالقاری در رساله که در باب مذهب حضرت مهدی علیه السلام تالیف نموده و اولش این ست الحمد للّه الّذی اوضح سبل الدین باجتهاد الائمّة المجتهدین جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بباب مدینة العلم وصف نموده کمال تحقق و ثبوت این حدیث شریف بر اهل نظر واضح فرموده چنانچه در رساله مذکوره بعد ذکر حکایتی طویله مشتمل بر اینکه معاذ اللّه حضرت خضر ع هر روز وقت صبح نزد ابو حنیفه می آمد و تعلم احکام شرعیه ازو تا پنج سال می کرد و بعد مردن ابو حنیفه گفت الهی إن کان لی عندک منزلة فاذن لابی حنیفة حتی یعلمنی من القبر علی حسب عادته الی غیر ذلک من الهذر و الهذیان و الکذب و البهتان گفته و لا یخفی ان هذا من کلام بعض الملحدین الساعی فی فساد الدین إذ حاصله ان الخضر الّذی قال تعالی فی حقه عبدا من عبادنا ءاتینه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما و قد تعلم موسی علیه السلام بعض العلوم منه بما اوتی حلما من جملة تلامیذ أبی حنیفة ثم عیسی علیه السلام یاخذ احکام الاسلام من تلمیذ تلمیذ أبی حنیفة فی ذلک المقام و ما اسرع فهم التلمیذ حیث اخذ عن الخضر فی ثلاث سنین ما تعلم الخضر من أبی حنیفة حیا و میّتا فی ثلاثین سنة و اعجب منه ان ابا القاسم القشیری لیس معدودا فی طبقات الحنفیة و انّما هو احد اکابر الشافعیة ثم العجب من الخضر انه ادرک النبیّ علیه السلام و لم یتعلم منه الاسلام و لا من علماء الصحابة الکرام کعلی باب مدینة العلم و اقضی الصحابة و زیدا فرضهم و أبی اقرء القراء و معاذ بن جبل الاعلم بالحلال و الحرام و لا من التابعین العظام کالفقهاء السبعة و سعید بن المسیب بالمدینة و عطاء بمکة و الحسن بالبصرة و مکحول بالشام و قد رضی لجهله بالشریعة الحنفیة حتی تعلم مسائلها بدلائلها فی اواخر عمر أبی حنیفة فهذا ممّا لا یخفی بطلانه علی العقول السخیفة و الفهوم الضعیفة بل لو اطلع علی هذا المقالة الردیة علماء الشافعیة او الحنابلة او المالکیة اخذوها علی وجه السخریة و جعلوها وسیلة فی قلة عقل الطائفة الحنفیة حیث تعلموا ان احدا منهم لم یرض بهذه القضیة بالکلیة ثم لو تعرضت لما فی منقوله من الخطاء فی مبانیه و معانیه الدالة علی نقصان معقوله لصار کتابا مستقلا فی رد محصوله الاّ انی اعرضت عنه صفحا لقوله تعالی خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلین و قال عز و جل

ص:395

فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اِصْفَحْ إِنَّ اَللّهَ یُحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ

وجه صد و هفتاد و دوم

آنکه علی قاری در شرح فقه اکبر اثبات این حدیث شریف بحتم و جزم نموده چنانچه در شرح قول ماتن ثم علی بن أبی طالب گفته أی ابن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی القریشی الهاشمی و هو المرتضی زوج فاطمة الزّهراء و ابن عم المصطفی و العالم فی الدرجة العلیاء و المعضلات التی ساله کبار الصحابة و رجعوا الی فتواه فیها فضائل کثیرة شهیرة تحقق

قوله علیه السلام انا مدینة العلم و علی بابها

و قوله علیه السلام اقضاکم علیّ

وجه صد و هفتاد و سوم

آنکه نیز علی قاری در مرقاة شرح مشکاة استدراک اثبات این حدیث شریف بافادات اعلام خود نموده چنانچه گفته ثم اعلم ان

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها رواه الحاکم فی المناقب من مستدرکه من حدیث ابن عباس و قال صحیح و تعقبه الذهبی فقال بل هو موضوع و قال ابو زرعة کم خلق افتضحوا فیه و قال یحیی بن معین لا اصل له و کذا قال ابو حاتم و یحیی بن سعید و قال الدارقطنی ثابت و رواه الترمذی فی المناقب من جامعه و قال انه منکر و کذا قال البخاری و قال انه لیس له وجه صحیح و آورده ابن الجوزی فی الموضوعات و قال ابن دقیق العید هذا الحدیث لم یثبتوه و قیل انه باطل لکن قال الحافظ ابو سعید العلائی الصواب انه حسن باعتبار طرقه لا صحیح و لا ضعیف فضلا ان یکون موضوعا ذکره الزرکشی و سئل الحافظ العسقلانی عنه فقال انه حسن لا صحیح کما قال الحاکم و لا موضوع کما قال ابن الجوزی قال السیوطی و قد بسطت کلام العلائی و العسقلانی فی التعقبات التی علی الموضوعات انتهی و ملا علی قاری از اکابر علماء محرزین رفعت و جلالت و افاخم نبهای حائزین ثقت و نبالت نزد این قوم می باشد محمد بن فضل اللّه محبی در خلاصة الاثر گفته علی بن محمد السلطان الهروی المعروف بالقاری الحنفی نزیل مکة واحد صدور العلم فرد عصره الباهر السمت فی التحقیق و تنقیح العبارات و شهرته کافیة عن الاطراء فی وصفه ولد بهراة و رحل الی مکة و تدبّرها و اخذ بها عن الاستاد أبی الحسن البکری و السید زکریا الحسینی و الشهاب احمد بن حجر الهیتمی و الشیخ احمد المصری تلمیذ القاضی زکریا و الشیخ عبد اللّه السندی و العلامة قطب الدین المکی و غیرهم و اشتهر ذکره و طار صیته و الف التالیف الکثیرة اللطیفة التادیة المحتویة علی الفوائد الجلیلة منها شرحه علی المشکاة فی مجلدات و هو اکبرها و اجلها و شرح الشفاء و شرح الشمائل و شرح النخبة و شرح الشاطبیة و شرح الجزریة و لخص من القاموس مواد و سماه الناموس و له الاثمار الجنیة فی اسماء الحنفیة و شرح ثلاثیات البخاری و نزهة الخاطر الفاتر فی ترجمة الشیخ عبد القادر لکنه امتحن بالاعتراض علی الائمّة لا سیما الشافعی

ص:396

و اصحابه رحمهم اللّه تعالی و اعترض علی الامام مالک فی ارسال الید فی الصلوة و الف فی ذلک رسالة فانتدب لجوابه الشیخ محمد مکین و الف رسالة جوابا له فی جمیع ما قاله ورد علیه اعتراضاته و اعجب من ذلک ما نقله عنه السید محمد بن عبد الرسول البرزنجی الحسینی فی کتابه سداد الدین و سداد الدین فی اثبات النجاة فی الدرجات للوالدین انّه شرح الفقه الاکبر المنسوب الی الامام أبی حنیفة رحمه اللّه تعالی و تعدی فیه طوره فی الاساءة فی حق الوالدین ثم انه ما کفاه و ذلک حتی الف فیه رسالة و قال فی شرحه للشفاء متبحجا و مفتخرا بذلک انی الفت فی کفرهما رسالة فلیته إذ لم یراع حق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حیث آذاه بذلک کان استحیا من ذکر ذلک فی شرح الشفاء الموضوع لبیان شرف المصطفی صلّی اللّه علیه و سلم و قد غاب الناس علی صاحب الشفاء ذکره فیه عدم مفروضیة الصلوة علیه صلّی اللّه علیه و سلم فی الصلوة و ادعی تفرد الشافعی بذلک بان هذه المسئلة لیست من موضوع کتابه و قد قیض اللّه تعالی الامام عبد القادر الطبری للرد علی القاری فالف رسالة اغلظ فیها فی الرد علیه و بالجملة فقد صدر منه امثال ما ذکر و کان غنیا عن ان تصدر منه و لولاها لاشتهرت مؤلفاته بحیث ملأت الدنیا لکثرة فائدتها و حسن انسجامها و کانت وفاته بمکة فی شوال سنة اربع عشرة و الف و دفن بالمعلاة و لما بلغ خبر وفاته علماء مصر صلّوا علیه بجامع الازهر صلاة الغیبة فی مجمع حافل یجمع اربعة آلاف نسمة فاکثر و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته نور الدین علی بن محمد سلطان القاری الهروی الفقیه الحنفی سید محمد بن أبی بکر الباعلوی ترجمه او در عقد الجواهر و الدرر چنین نوشته که وی جامع علوم عقلیه و نقلیه و متضلع از سنت نبویه بود بکی از جماهیر اعلام و مشاهیر اولی الحفظ و الافهامست در هرات متولد شده و بسوی مکه رحلت آورده و از خاتمة المحققین احمد بن حجر الهیتمی المکی اخذ نموده و صاحب تصانیف کثیره در چند فنونست منها شرح المشکوة و شرح الشمائل و شرح الوتریه و الجزریه و شرح علی شرح النخبة در اصول حدیث و شرح شفا و شاطبیه و قاموس را تلخیص نموده ناموس نام نهاده و له الاثمار الجنیه فی اسماء الحنفیه و شرح ثلاثیات البخاری و نزهة الخاطر فی ترجمة الشیخ عبد القادر و لیکن بنابر اعتراض بر ائمه خصوصا شافعی و اصحاب او ممتحن شده و بر امام مالک در مسئله ارسال یدین فی الصلوة اعتراض کرده و در ان رساله نوشته پس شیخ محمد مکین بجوابش پرداخت و اعتراضات او را هم بر وی رد ساخت و لهذا تجد مؤلفاته لیس علیها نور العلم و من ثم نهی عن مطالعتها کثیر من العلماء و الاولیاء و توفی فی سنة اربع عشرة و الف انتهی کلامه محرر سطور گوید ملا علی قاری را جواب الجواب این رساله هاست و از تصانیف او قریب چهل رساله بخط خاص وی در فقه و حدیث نزد فقیرست و شرح فقه اکبر و حزب اعظم اشهر مؤلفات اوست

ص:397

و همه توالیفش مقبولست و در اهل علم متداول پس نبودن نور علم بر ان یعنی چه بلکه در فقهای حنفیه کم کسی مثل او منصف مزاج محقق طبع درین دور برخاسته او را در تحریر عبارت عربی طوری خاص و طرزی مخصوصست که کراسها بیک وضع مسجع و مقفی می نویسد و در تحقیق فقه و حدیث و دریافت علوم کلام و معقول ید طولی دارد از هر کتاب او رتبه تحقیق نمایانست و دستگاه او در ان علم عیان و اعتراض او هزار سال مالک و اصحاب شافعی در بعض مسائل نه از راه عصبیت و هواست بلکه بنابر وضوح ادله بر خلاف آن و این قسم اختلاف در جمیع اصناف علما قدیما و حدیثا موجودست مخصوص بوی نیست انتهی و فاضل رشید ملا علی قاری را بلفظ مولانا یاد نموده بافاده او استدلال و احتجاج فرموده چنانچه در غرة الراشدین گفته و مولانا علی قاری در شرح فقه اکبر می فرماید اول الملوک معاویه و نیز می فرماید فتبین انّ معاویة و من بعده لا یکون خلفاء بل ملوکا و امراء انتهی و شاه سلامة اللّه ملا علی قاری را از عمائد علمای خود ظاهر کرده و بنقل او استدلال نموده چنانچه در معرکة الآراء گفته ملا علی قاری که از عمائد علمای ماست در شرح شمائل علی ما نقل عنه نوشته که و لم یرو انه صلّی اللّه علیه و سلم انهزم و لم یقل احد من الصحابة انه صلّی اللّه علیه و سلم انهزم فی موطن من المواطن الخ و مولوی حیدر علی معاصر در ازالة الغین ملا علی قاری را از اکابر محدثین وانموده و بافاده او احتجاج کرده چنانچه گفته سلمنا که بیعت یزید مقدم و بیعت اهل کوفه بظاهر متاخرست مگر چون اهل حل و عقد از خلافت یزید کاره و مستنکف بودند و جلوس او را تجویز نمی کردند و استحقاق جناب امام حسین مجمع علیه بود حقیقت بیعت یزید کان لم یکن شد و الحمد للّه که این سخن هم از زبان فقیر بی سند و دلیل برنیامده زیرا که اکابر محدثین مثل ملا علی قاری در مرقاه شرح مشکاة از تاریخ ابو عبد اللّه بخاری و حاکم نقل می کنند و آن بزرگان تا بصحابه می رسانند که خلافت حقیقیه در شهر پیغمبر خداست صلّی اللّه علیه و اله و سلم و اهل حل و عقد همین بلاد درکاراند و ملک و سلطنت در شامست و انعقاد ابن بطور تسلط و غلبه است که برای نظام عامه قرار دادند و بیعت اهل شام و دمشق را اعتباری نیست انتهی و در منتهی الکلام نیز او را از اکابر دانسته بنقل او تمسک و تشبث فرموده چنانچه گفته بلکه از أم المؤمنین صدیقه علی ما قال بعض الاکابر مثل علی القاری و المحقق الدهلوی در همین روایت متنازع فیها نام حضرت امیر در بعضی از طرق مرویست انتهی و محتجب نماند که مؤلفات و مصنفات ملا علی قاری نزد علمای اهل سنت بغایت ممدوح و مشهورست و در کتب اجازات و مرویات ایشان مثبت و مسطور انفا کمال مدح و ثنای آن از خلاصة الاثر محبی و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر دانستی و تاج الدین دهان مکی در کفایة المتطلع گفته کتاب شرح الشمائل للعلامة الملا علی بن سلطان القاری رحمه اللّه تعالی اخبر به عن الشیخ محمد حسین الحافی النقشبندی

ص:398

عن الشیخ عبد الحق الدهلوی عن مؤلفه العلامة علی بن سلطان القاری فذکره و نیز در ان گفته شروح الموطا روایة محمد بن الحسن و المشارق و المشکاة للملا علی بن سلطان القاری رحمه اللّه تعالی اخبر بها عن السیّد محمد صادق بن أحمدآباد شاه و قد حضر دروس الشارح و اخذ عن جماعة کالشیخ عبد الرحمن المرشدی عن مؤلفها الملا علی بن السلطان القاری ح و اخبر بها عن الامام زین العابدین عن والده الامام عبد القادر بن محمد الطبری عنه و نیز در ان گفته شرح النقایة للعلامة الملاعلی بن سلطان القاری اخبر به عن الشیخ الصیرفی المحقق محمد حسین الحافی النقشبندی عن العلامة الشیخ عبد الحق الدهلوی عن مؤلفه العلامة علی بن سلطان القاری النهروانی المکی و نیز در ان گفته شرح المنسک الوسط للعلامة الملاعلی بن سلطان القاری اخبر به عن الشیخ الصوفی المحقق الشیخ محمد حسین الحافی عن الشیخ عبد الحق الدهلوی عن مؤلفه العلامة الملا علی بن السلطان القاری و محمد عابد بن احمد علی السندی در حصر الشارد گفته و امّا شرح المشکاة للشیخ علی القاری و شرح الشفاء و شرح الشمائل و شرح شرح النخبة و شرح الشاطبیة و شرح الجزریة و شرح موطا محمد بن الحسن الشیبانی و شرح مسند أبی حنیفة و شرح المنسک مختصر کل ذلک له ارویها عن عمی الشیخ محمد حسین بن محمد مراد بن یعقوب الانصاری الخزرجی السندی عن ابیه عن الشیخ محمد هاشم عن الشیخ عبد القادر بن أبی بکر الصّدیقی عن الشیخ حسن بن العجیمی عن شیخ القراء علی بن محمد الربیع عن العارف باللّه الشیخ احمد الحکمی المکی عن مؤلفها علی بن سلطان الهروی القاری المکی الحنفی و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون گفته و للشیخ نور الدین علی بن سلطان محمد الهروی المعروف بالقاری المتوفی سنة 1014 اربع و عشرة و الف شرح عظیم ممزوج علی المشکوة مسمی بالمرقاة فی اربعة مجلدات جمع فیه جمیع الشروح و الحواشی و خود مخاطب در بستان المحدثین در ذکر موطا نسخه شانزدهم گفته و این نسخه موطأ املا علی قاری از متاخرین شرح کرده و هو مروج مشهور فی هذه الدیار انتهی و نیز مخاطب در همین کتاب تحفه در ذکر فرقه مهدویه هند گفته و اینها اتباع سید محمد جونپوری اند که خود را مهدی موعود خیال کرده بود و ملا علی قاری در ردّ این خیال و رساله ملتقط از احادیث صحیحه نوشته است و علامات مهدی موعود را بتفصیل بیان نموده انتهی و حسام الدین بن بایزید سهارنپوری در مرافض الروافض شرح مشکاة ملا علی قاری را از کتب معتبره شمرده و آن را از ماخذ کتاب خویش وانموده کما سمعت انفا و سهارنپوری در مرافض جابجا افادات او را نقل کرده بلکه بمزید خوش فهمی باقوال او بمقابله اهل حق استدلال و احتجاج کرده چنانچه در مرافض بعد نقل حدیثی از ترمذی گفته

ص:399

ملا علی قاری حنفی رح گفته که این حدیث دلیلست بر آنکه ابو بکر صدیق از جمیع اصحاب افضلست و چون افضلیت آن جناب از همه اصحاب متحقق شد استحقاق خلافتش ثابت گشت زیرا که لائق نیست که با وجود فاضل مفضول خلیفه شود انتهی خصوصا نزد اکثر شیعه خلافت مفضول را درست نمی دارند انتهی و نیز در مرافض گفته ملا علی قاری در شرح مشکاة از ابن عباس رضی اللّه عنهما روایت کرده که گفت

بعثنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی علی بن أبی طالب فقال له انت سید فی الدنیا و سید فی الآخرة من احبّک فقد احبنی و حبیبک حبیبی و حبیبی حبیب اللّه و عدوک عدوی و عدوی عدو اللّه الویل لمن ابغضک انتهی فهذا القاری کابرهم المتعصب الحقود*و واحدهم المتعنت الجحود*قد اثبت مع عناده هذا الحدیث المسعود و کرر اثباته بالحتم و الجزم قطعا لدابر اهل المرود*فلا یقدم علی طعنه الاّ الناصب العنود*و لا یجتری علی غمزه الاّ المارق الکنود*و لا یمتری فی امره الاّ من جرمه شقاق الحق المحمود*و لا یستریب فی شانه الا من استهواه الزیغ عن الصدق المنقود

وجه صد و هفتاد و چهارم

آنکه عبد الرؤف بن تاج العارفین المناوی الشافعی در فیض القدیر شرح الجامع الصغیر در ذیل شرح حدیث افات گفته عن باب مدینة العلم و ربّان سفینة الفهم سیّد الحنفاء زین الخلفاء ذی القلب العقول و اللسان السئول بشهادة الرّسول امیر المؤمنین علی بن أبی طالب القائل فیه المصطفی

من کنت مولاه فعلی مولاه و القائل هو لو شئت لاوقرت لکم من تفسیر الفاتحة سبعین و قرأ و القائل انا عبد اللّه و اخو رسوله و الصدیق الاکبر لا یقولها بعدی الاّ کاذب قتل بالکوفة شهیدا و عمّر کالنبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و صاحبیه

وجه صد و هفتاد و پنجم

آنکه نیز مناوی در فیض القدیر گفته

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب فان المصطفی صلّی اللّه علیه و سلم المدینة الجامعة لمعانی الدیانات کلّها و لا بد للمدینة من باب فاخبر ان بابها هو علی کرم اللّه وجهه فمن اخذ طریقه دخل المدینة و من اخطأه اخطأ طریق الهدی و قد شهد له بالاعلمیة الموافق و الموالف و المعادی و المخالف و خرج الکلاباذی ان رجلا سال معاویة عن مسئلة فقال سل علیّا هو اعلم منی فقال ارید جوابک قال ویحک کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یغرّه بالعلم غرّا و کان اکابر الصحب یعترفون له بذلک و کان عمر رض یساله عما اشکل علیه جاءه رجل فساله فقال ههنا علی فاسئله فقال ارید ان اسمع منک یا امیر المؤمنین قال قم لا اقام اللّه رجلیک و محا اسمه من الدیوان و صحّ عنه من طرق انه کان یتعوذ من قوم لیس هو فیهم

ص:400

حتّی امسکه عنده و لم یولّه شیئا من البعوث لمشاورته فی المشکل و اخرج الحافظ عبد الملک بن سلیمان قال ذکر لعطاء ما کان احد من الصحب افقه من علی قال لا و اللّه و قال الحر الی قد علم الاولون و الآخرون ان فهم کتاب اللّه منحصر الی علم علیّ و من جهل ذلک فقد ضل عن الباب الّذی من ورائه یرفع اللّه من القلوب الحجاب حتی یتحقق الیقین الّذی لا یتغیر بکشف الغطاء الی هنا کلامه عق عد طب ک و صححه و کذا ابو الشیخ فی السنة کلهم عن ابن عباس ترجمان القرآن عدک عن جابر بن عبد اللّه و رواه احمد بدون فمن الی آخره قال الذهبی کابن الجوزی موضوع قال ابو زرعة کم خلق افتضحوا به و قال ابن معین لا اصل له و قال الدارقطنی غیر ثابت و قال الترمذی عن البخاری منکر و تعقبه جمع من الائمة منهم الحافظ العلائی فقال من حکم بوضعه فقد اخطأ و الصواب انه حسن باعتبار طرقه لا صحیح و لا ضعیف و لیس هو من الالفاظ المنکرة الّتی تاباها العقول بل هو کخبر ارأف امتی بامتی ابو بکر و قال الزرکشی الحدیث ینتهی الی درجة الحسن المحتج به و لا یکون ضعیفا فضلا عن کونه موضوعا و فی لسان المیزان هذا الحدیث له طرق کثیرة فی المستدرک اقل احوالها ان یکون للحدیث اصل فلا ینبغی اطلاق القول علیه بالوضع انتهی و رواه الخطیب فی التاریخ باللفظ المزبور من حدیث أبی معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس ثم قال قال القاسم سالت ابن معین عنه فقال هو صحیح قال الخطیب قلت أراد انه صحیح من حدیث أبی معاویة و لیس بباطل إذ رواه غیر واحد عنه و افتی بحسنه ابن حجر و تبعه السخاوی فقال هو حسن

وجه صد و هفتاد و ششم

آنکه نیز مناوی در تیسیر شرح جامع صغیر گفته

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب فان المصطفی هو المدینة الجامعة لمعانی الدیانات کلها و لا بد للمدینة من باب یدخل منه فاخبر انّ بابها هو علی فمن اخذ طریقه دخل المدینة و من لا فلا عق عد طب ک و صححه عن ابن عباس عدک عن جابر بن عبد اللّه و هو حسن باعتبار طرقه لا صحیح و لا ضعیف فضلا عن کونه موضوعا و وهم ابن الجوزی

وجه صد و هفتاد و هفتم

آنکه نیز مناوی در کنوز الحقائق گفته

انا مدینة العلم و علی بابها ط أی اخرجه الطبرانی هر گاه روایت نمودن مناوی حدیث مدینة العلم را در کنوز الحقائق شنیدی خطبه کنوز الحقائق که از ان مدح و ثناء کتاب ظاهر می شود باید شنید قال المناوی الحمد للّه الّذی کسا اهل الحدیث رداء الشرف فی کلّ اقلیم و رفع شانهم و اعلی ذکرهم فی کلّ حدیث و قدیم و خصهم من بین جملة الشرع بمزید التشریف و التعظیم و اشهد ان لا اله الاّ اللّه

ص:401

ربّ العرش الکریم و ان محمّدا عبده و رسوله الهادی الی الصراط المستقیم و بعد فیقول العبد الفقیر القائم علی قدم التقصیر عبد الرؤف المناوی هذا کتاب عجاب من تامله دخلت علیه المسرة من کل باب جمعت فیه زهاء عشرة آلاف حدیث فی عشرة کراریس کل کراس الف حدیث فی کلّ ورقة مائة حدیث تقرأ بالعرض علی العادة و فی نصف العرض بالطّول و من اعلی الی اسفل و من اسفل الی اعلی کل نصف سطر مستقل بنفسه و رتبته علی حروف المعجم لیسهل تناوله علی العرب و العجم مع شغل القلب بآخر ان یتضاءل دونها الشوامخ و مصائب تطیش فی مقابلتها الشم الرواسخ رمانی الزمان بسهامه و اصابنی الدهر بحسامه و حمامه و الحمد للاله ذی الجلال علی کل حال من الاحوال و سمیته کنوز الحقائق فی حدیث خیر الخلائق و المامول من ساداتنا مشایخ العصر و جهابذة الدهران یسمح احدهم بتمشیته علیه متنا و اسنادا لیکون تبصرة لهذا العاجز و لمن تبصر و تذکرة لمن أراد ان یتذکر و علامه مناوی از اکابر محققین فخام و اجله منقدین عظام و معاریف شیوخ والا مقام و مشاهیر قروم عظیم الاحترام نزد سنیه می باشد محمد امین بن فضل اللّه بن محب اللّه المحبی در خلاصة الاثر گفته عبد الرؤف بن تاج العارفین بن علی بن زین العابدین الملقب زین الدین الحدادی ثم المناوی القاهری الشافعی و قد تقدم ذکر تتمة نسبه فی ترجمة ابنه زین العابدین الامام الکبیر الحجة الثبت القدوة صاحب التصانیف السائرة و اجل اهل عصره من غیر ارتیاب و کان اماما فاضلا زاهدا عابدا قانتا للّه خاشعا له کثیر النفع و کان متقربا بحسن العمل مثابرا علی التسبیح و الاذکار صابرا صادقا و کان یقتصر یومه و لیلته علی اکلة واحدة من الطعام و قد جمع من العلوم و المعارف علی اختلاف انواعها و تباین اقسامها ما لم یجتمع فی احد ممن عاصره نشأ فی حجر والده و حفظ القرآن قبل بلوغه ثم حفظ البهجة و غیرها من متون الشافعیة و الفیة ابن مالک و الفیة سیرة العراقی و الفیة الحدیث له ایضا و عرض ذلک علی مشایخ عصره فی حیاة والده ثم اقبل علی الاشتغال فقرأ علی والده علوم العربیة و تفقه بالشمس الرملی و اخذ التفسیر و الحدیث و الادب عن النور علی بن غانم المقدسی و حضر دروس الاستاذ محمد البکری فی التفسیر و التصوف و اخذ الحدیث عن النجم الغیطی و الشیخ قاسم و الشیخ حمدان الفقیه و الشیخ الطبلاوی لکن کان اکثر اختصاصه بالشمس الرملی و به برع و اخذ التصوف عن جمع و تلقی الذکر من قطب زمانه الشیخ عبد الوهاب الشعراوی ثم اخذ طریق الخلوتیة عن الشیخ محمد المناخلی اخی عبد اللّه و اخلاه مرارا ثم عن الشیخ محرم الرومی حین قدم مصر بقصد الحج و طریق البیرامیّة عن الشیخ حسین الرومی المنتشوی و طریق الشاذلیة عن الشیخ منصور الغیطی و طریق النقشبندیة عن السید

ص:402

الحسیب النسیب مسعود التاشکندی و غیرهم من مشایخ عصره و تقلد النیابة الشافعیة ببعض المجالس فسلک فیها الطریقة الحمیدة و کان لا یتناول منها شیئا ثم رفع نفسه عنها و انقطع عن مخالطة الناس و انعزل فی منزله و اقبل علی التالیف فصنف فی غالب العلوم ثم ولی تدریس المدرسة الصّالحیة فحده اهل عصره و کانوا لا یعرفون مزیة علمه لانزوائه عنهم و لما حضر الدرس فیها ورد علیه من کل مذهب فضلاءه منتقدین علیه و شرع فی إقراء مختصر المزنی و نصب الجدل فی المذاهب و اتی فی تقریره بما لم یسمع من غیره فاذعنوا لفضله و صار اجلاء العلماء یبادرون لحضوره و اخذ عنه منهم خلق کثیر منهم الشیخ سلیمان البابلی و السید ابراهیم التاشکندی و الشیخ علی الاجهوری و الولی المعتقد احمد الکلبی و ولده الشیخ محمد و غیرهم و کان مع ذلک لم یخل من طاعن و حاسد حتی دس علیه السم فتوالی علیه بسبب ذلک نقص فی اطرافه و بدنه من کثرة التداوی و لما عجز صار ولده تاج الدین محمّد یستملی منه التالیف و یسطرها و تالیفه کثیرة منها تفسیره علی سورة الفاتحة و بعض سورة البقرة و شرح علی شرح العقائد للسعد التفتازانی سماه غایة الامانی لم یکمل و شرح علی نظم العقائد لابن أبی شریف و شرح علی الفن الاول من کتاب النقایة للجلال السیوطی و کتاب سماه اعلام الاعلام باصول فنی المنطق و الکلام و شرح علی متن النخبة کبیر سماه نتیجة الفکر و آخر صغیر و شرح علی شرح النّخبة سماه الیواقیت و الدرر و شرح علی الجامع الصغیر ثم اختصره فی اقل من ثلث حجمه و سماه التیسیر و شرح قطعة من زوائد الجامع الصغیر و سماه مفتاح السعادة لشرح الزّیادة و له کتاب جمع فیه ثلثین الف حدیث و بین ما فیه من الزیادة علی الجامع الکبیر و عقب کل حدیث ببیان رتبته و سماه الجامع الازهر من حدیث النبی الانور و کتاب آخر فی الاحادیث القصار عقب کل حدیث ببیان رتبته سماه المجموع الفائق من حدیث خاتمه رسل الخلائق و کتاب انتقاه من لسان المیزان و بین فیه الموضوع و المنکر و المتروک و الضعیف و رتبه کالجامع الصغیر و کتاب فی الاحادیث القصار جمع فیه عشرة آلاف حدیث فی عشر کراریس کل کراسة الف حدیث کل حدیث فی نصف سطر یقرأ طردا و عکسا سماه کنز الحقائق فی حدیث خیر الخلائق و شرح علی نبذة شیخ الاسلام البکری فی فضل لیلة النصف من شعبان و کتاب فی فضل لیلة القدر سماه اسفار البدر عن لیلة القدر و شرح علی الاربعین النوویة و رتب کتاب الشهاب للقضاعی و شرحه و سماه امعان الطلاب بشرح ترتیب الشهاب و له کتاب فی الاحادیث القدسیة و شرح الکتاب المذکور و شرح الباب الاول من الشفاء و شرح الشمائل الترمذی شرحین احدهما مزج و الآخر

ص:403

قولات لکنه لم یکمل و شرح الفیة السیرة بحدّه العراقی شرحین احدهما قولان و الآخر مزج سماه الفتوحات السبحانیة فی شرح نظم الدرر السنیة فی السیرة الزکیّة و شرح الخصائص الصغری للجلال السیوطی شرحین صغیر سماه فتح الرؤف المجیب بشرح خصائص الحبیب و شرح کبیر سماه توضیح فتح الرؤف المجیب و اختصر شمائل الترمذی و زاد علیه اکثر من النصف و سماه الروض الباسم فی شمائل المصطفی أبی القاسم و خرج احادیث القاضی البیضاوی و کتاب الادعیة الماثورة بالاحادیث الماثورة و کتاب آخر سماه بالمطالب العلیة فی الادعیة الزّهیة و کتاب فی اصطلاح الحدیث سماه بغیة الطالبین لمعرفة اصطلاح المحدثین و شرح علی ورقات امام الحرمین و آخر علی ورقات شیخ الاسلام ابن أبی شریف و اختصر التمهید للأسنوی لکنه لم یکمله و له کتاب فی الاوقاف سماه تیسیر الوقوف علی غوامض احکام الوقوف و هو کتاب لم یسبق الی مثله و شرح زید بن ارسلان التی نظم فیها اربعة العلوم اصول الدین و اصول الفقه و الفقه و التصوف و سماه فتح الرؤف الصمد بشرح صفوة الزبد و شرح التحریر لشیخ الاسلام زکریا سماه احسان التقریر لشرح التحریر ثم شرح نظمه للعمریطی بالتماس بعض الاولیاء و سماه فتح الرؤف الخبیر بشرح کتاب التیسیر نظم التحریر وصل فیه الی کتاب الفرائض و کمله ابنه تاج الدین محمّد و شرح علی عماد الرضی فی آداب القضاء سماه فتح الرؤف القادر لعبده هذا العاجز القاصر و شرح علی العباب سماه اتحاف الطلاب بشرح کتاب العباب انتهی فیه الی کتاب النکاح و حاشیة علیه لکنه لم یکملها و شرح علی المنهج انتهی فیه الی الضمان و حاشیة علی شرح المنهج لم تکمل و کتاب فی احکام المساجد سماه تهذیب التسهیل و کتاب فی مناسک الحج علی المذاهب الاربعة سماه اتحاف الناسک باحکام المناسک و شرح علی البهجة الوردیة سماه الفتح السماوی بشرح بهجة الطحاوی ثم اختصره فی نحو ثلث حجمه و کلاهما لم یکمل و کتاب فی احکام الحمام الشرعیة و الطبیة سماه النزهة الزّهیّة فی احکام الحمام الشرعیة و الطبیة و شرح علی هدیة الناصح للشیخ احمد الزاهد لکنه لم یکمل و شرح علی تصحیح المنهاج سماه الدر المصون فی تصحیح القاضی ابن عجلون لکنه لم یکمل و شرح علی مختصر المزنی لم یکمل و اختصر العباب و سماه جمع الجوامع و لم یکمل و کتاب فی الالغاز و الحیل و سماه بلوغ الامل بمعرفة الالغاز و الحیل و کتاب فی الفرائض و شرح علی الشمعة المضیّة فی علم العربیة للسیوطی سماه المحاضر الوضیّة فی الشمعة المضیئة و کتاب جمع فیه عشرة علوم اصول الدین و اصول الفقه و الفرائض و النحو و التشریح و الطب و الهیئة و احکام النجوم و التصوف و کتاب فی فضل العلم و اهله و کتاب اختصر فیه الجزء الاول من المباح فی علم المنهاج للجلدی و شرح علی القاموس انتهی فیه الی حرف الذال و اختصر الاساس و رتبه کالقاموس و سماه احکام الاساس

ص:404

و کتاب الامثال و کتاب سماه عماد البلاغة و کتاب فی اسماء البلدان و کتاب فی التعاریف سماه التوقیف علی مهمات التعاریف و کتاب فی اسماء الحیوان سماه قرة عین الانسان بذکر اسماء الحیوان و کتاب فی احکام الحیوان سماه الاحسان ببیان احکام الحیوان و کتاب فی الاشجار سماه غایة الارشاد الی معرفة احکام الحیوان و النبات و الجماد و کتاب فی التفصیل بین الملک و الانسان و کتاب الانبیاء سماه فردوس الجنان فی مناقب الانبیاء المذکورین فی القرآن و کتاب الطبقات الکبری سماه الکواکب الدریة فی تراجم السادة الصوفیة و کتاب الصفوة بمناقب بیت آل النبوة و افرد السیدة فاطمة رض بترجمة و الامام الشافعی بترجمة و کذا الشیخ علی الخواص شیخ الشیخ عبد الوهاب الشعرانی و له شرح علی منازل السائرین و حکم ابن عطاء اللّه و ترتیب الحکم للشیخ علی التقی سماه فتح الحکم بشرح ترتیب الحکم لکنه لم یکمل و شرح علی رسالة ابن سینا فی التصوف سماه ارسال اهل التعریف و شرح قصیدته العینیة و له شرح علی المواقف التفویة لم یکمل و شرح علی رسالة الشیخ ابن علوان فی التصوف و کتاب منحة الطّالبین لمعرفة اسرار الطواعین و کتاب فی التشریح و الرّوح و ما به صلاح الانسان و فساده و کتاب فی دلائل خلق الانسان و شرح علی الفیة ابن الوردی فی المنامات و شرح علی منظومة ابن العماد فی آداب الاکل سماه فتح الرؤف الجواد و هو اول کتاب شرحه فی الآداب و کتاب فی آداب الملوک سماه الجواهر المضیئة فی بیان الآداب السلطانیة و کتاب فی الطب سمّاه بغیة المحتاج الی معرفة اصول الطب و العلاج و کتاب سماه الدر المنضود فی ذم البخل و مدح الجود و کتاب فی تاریخ الخلفاء و تذکرة فیها رسائل عظیمة النفع ینبغی ان یفرد کل منها بالتالیف و له مؤلفات أخر غیر هذه و بالجملة فهو اعظم علماء هذا التاریخ آثارا و مؤلفاته غالبها متداولة کثیرة النفع و للناس علیها تهافت زائد و یتغالون فی اثمانها و اشهرها شرحاه علی الجامع الصغیر و شرح السیرة المنظومة للعراقی و کانت ولادته فی سنة اثنتین و خمسین و تسعمائة و توفی صبیحة یوم الخمیس الثالث و العشرین من صفر سنة احدی و ثلثین و الف و صلّی علیه بجامع الازهر یوم الجمعة و دفن بجانب زاویته الّتی انشأها بخط المقسم المبارک فیما بین زاویتی سیدی الشیخ احمد الزاهد و الشیخ مدین الاشمونی و قیل فی تاریخ موته مات شافعی الزمان رحمه اللّه تعالی و ابو مهدی ثعالبی در مقالید الاسانید در ترجمه ابن حجر عسقلانی گفته قال شیخ شیوخنا عبد الرؤف المناوی فی شرحه لشرح النخبة لما عزل الحافظ ابن حجر عن القضاء بالشمس أبی عبد اللّه بن محمد بن علی القایاتی سلم کلّ منهما علی الآخر و انشده الحافظ ابن حجر عندی حدیث ظریف بمثله یتغنی

ص:405

من قاضیین یعزی هذا و هذا یهنی یقول ذا أکرهونی و ذا یقول استرحنا و یکذبان جمیعا فمن یصدق منا

و نیز ابو مهدی ثعالبی در مقالید الاسانید در ترجمه ابو العباس زروق گفته و فی طبقات الصوفیة لشیخ شیوخنا الزین عبد الرؤف المناوی الشافعی فی ترجمة زروق انه کتب علی الحکم نیفا و ثلاثین شرحا و علی القرطبیّة و علی الرسالة عدة شروح و نظم فصول السلمی انتهی و تاج الدین الدهان در کفایة المتطلع گفته کتاب شرح الشمائل للعلاّمة عبد الرؤف بن المناوی رحمه اللّه اخبر به عن الشیخ العلامة الشبراملسی و حافظ وقته محمد بن علاء الدین البابلی و غیرهما عن مؤلفه العلامة عبد الرؤف بن المناوی فذکره و سالم بن عبد اللّه بن سالم البصری در رسالة الامداد بمعرفة علو الاستاد در ذکر روایت موطا گفته و کذلک یرویه الوالد عن الشیخ البابلی من روایة أبی مصعب الزهری عن الزین عبد الرؤف المناوی عن النجم محمّد بن احمد عن شیخ الاسلام زکریا الانصاری عن الاستاد أبی الفضل بن حجر عن مریم بنت احمد بن محمد الاذرعی عن یونس بن ابراهیم الدبوسی عن أبی الحسن بن المقیر عن الحافظ أبی الفضل بن ناصر عن أبی القاسم بن مندة عن أبی علی زاهر بن احمد السرخسی عن أبی اسحاق ابراهیم بن عبد الصّمد الهاشمی عن مصعب الزهری عن الامام مالک و نیز در امداد گفته و اما عمدة الاحکام الصغری للمقدسی فیرویها عن الشیخ المذکور عن الشیخ ابراهیم اللقانی و الشیخ عبد الرؤف المناوی عن أبی النصر الطبلاوی عن والده ناصر الدین عن زکریا بن محمد الحافظ عن أبی محمد عبد الرحیم بن الفرات عن عمر بن احسن المراغی عن علی بن احمد بن البخاری عن مؤلفها الحافظ عبد الغنی بن سرور المقدسی و نیز در امداد گفته و اما سیرة ابن سیّد الناس فیرویها عن الشیخ المذکور عن الشیخ عبد الرؤف المناوی عن النجم الغیطی عن زکریا عن الحافظ بن حجر عن أبی الحسن محمد بن الحسن الفرسیسی عن مؤلفها الحافظ أبی الفتح الیعمری و احمد بن محمد بن احمد بن علی النخلی المکی در رساله اسانید خود گفته و سمعت علی شیخنا الشیخ محمد المذکور المؤطا روایة أبی مصعب بن احمد بن أبی بکر الزهری رحمه اللّه تعالی بقراءة شیخنا الشیخ عیسی بن محمد الثعالبی لبعضه و إجازة لسائره عن الزین عبد الرؤف المناوی عن النجم محمد الغیطی عن شیخ الاسلام زکریا الانصاری عن الحافظ أبی الفضل احمد بن حجر عن مریم بنت احمد بن محمد الاذرعی قراءة علیها لموافقاته و إجازة لسائره باجازتها من یونس بن ابراهیم الدبوسی ان لم یکن سماعا عن أبی الحسن بن المقیر عن الحافظ أبی الفضل بن ناصر عن أبی القاسم بن مندة عن أبی علی زاهر بن احمد السرخسی عن أبی اسحاق ابراهیم بن عبد الصمد الهاشمی قال اخبرنا به ابو مصعب الزهری قال اخبرنا به امام دار الهجرة

ص:406

مالک بن انس رحمه اللّه تعالی رحمة واسعة فی الدنیا و الآخرة امین و محمد بن علی الشوکانی در بدر طالع گفته عبد الرّءوف شارح الجامع الصغیر شرحه شرحا بسیطا و شرحا مختصر و شرح الشهاب و شرح آداب القضاء و طبقات الصوفیة و غیر ذلک توفی سنة 1049 اوفی التی بعدها و لم اقف له علی ترجمة مبسوطة و خود مخاطب در رساله اصول حدیث می فرماید و مجمع البحار شیخ محمد طاهر در تحقیق جمیع کتب حدیث یعنی طبقات اربعه مذکوره کافیست و شرح عبد الرؤف مناوی بر جامع صغیر شیخ جلال الدین سیوطی نیز اکثر احادیث را کفایت می کند انتهی و فاضل رشید در عزة الراشدین گفته مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر می فرماید الخلافة قال الحافظ فی الفتح خلافة النبوة و اما معاویة و من بعده علی طریقة الملوک و لو سموا خلفاء الخ و حیدر علی معاصر نیز در ازالة الغین این عبارت فاضل رشید را آورده فهذا علامتهم الجلیل عبد الرؤف المناوی الحاشد عندهم لاشتات المحامد کالمحرز الحاوی*قد اثبت هذا الحدیث الذی اصبح لبهجته نزهة السامع و الراوی و ظل لنضرته عقلة المستوفز الهاوی*فلا یصدف عنه الا المافون المتغمر فی المثالب و المساوی*و لا ینحرف عنه الا المافوک المعاند المشاحن المناوی*و لا یضل عن اعلامه الا الحائر الممنو بالضلال فی المغاوی*و لا یجوز عن اکامه الا الحائر البائر المصرعة فی المهاوی

وجه صد و هفتاد و هشتم

آنکه ملا یعقوب بنبانی لاهوری در رسالۀ عقائد ثبوت این حدیث را تسلیم فرموده اگر چه در دلالت آن بر اعلمیت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کلامی کرده چنانچه انشاء اللّه تعالی در ما بعد خواهی دانست و جلالت مرتبت و علو منزلت ملا یعقوب نزد این حضرات بر متتبع افق مبین فی احوال المقربین تصنیف رزق اللّه الملقب بحافظ عالم خان و عمل صالح محمد صالح مورخ و مرات افتاب نمای شاه نوازخان مخفی و محتجب نیست و انشاء اللّه تعالی در مجلد حدیث ثقلین خواهی دریافت که خود مخاطب والا مقام بکلام ملا یعقوب در حاشیه همین کتاب تحفه متمسک و متشبث گردیده فالعجب کل العجب من المخاطب الکابر*المضطلع الخابر*کیف یتمسک بکلام حبره هذا الآبر*ثم یتغافل عن تسلیمه لذلک الحدیث القاطع من اهل الضلال کل دابر*و یرکب فی قدحه و طعنه المهالک و النهابر*و یمتطی فی رده و توهینه صهوة الاعجف المرمی الدوابر

وجه صد و

هفتاد و نهم

آنکه ابو العباس احمد بن محمد المعتری الاندلسی اثبات این حدیث شریف کرده چنانچه در نفح الطیب من غصن الاندلس الرطیب و ذکر وزیرها لسان الدین بن الخطیب جایی که قصیدۀ دالیه شمس الدین محمد بن احمد بن علی الهواری المعروف بابن جابر بطرز التقاط وارد نموده گفته و ممّا یختص بعلی رضی اللّه تعالی عنه قوله و ان علیا ع

کان سیف رسوله

المحتوی کل سودد

نساء الجنة الغر سوددا و حسبک هذا سودد المسوّد فباتا و حلی الزهد خیر حلاهما

ص:407

و قد اثرا بالزاد من کان یجتدی

من قد بات و الصوف لبسه و فی السندس الغالی غدا سوف یغتدی و قال رسول اللّه انی مدینة

من العلم و هو الباب و الباب فاقصد

و باید دانست که مقری بعد ایراد انتخاب این قصیده بمدح و ثناء و وصف و اطراء ان پرداخته چنانچه گفته و هذا ما وقفت علیه من هذه القصیدة الفریدة و لیس بیدی الان دیوان شعره حتی اکتبها بکمالها فانها مناسبة لهذا الباب الّذی جعلناه ختما للکتاب کما لا یخفی و محتجب نماند که ابو العباس احمد بن محمد المقری از اکابر اعیان و افاضل جلیل ایشان و واحد زمان و فردا و ان خود نزد سنیه بوده احمد بن محمد الخفاجی در ریحانة الألباء و زهرة الحیوة الدنیا گفته العلامة شهاب الدین احمد بن محمّد المقری المغربی المالکی نزیل مصر فاضل لغر المناقب مشرق و بدر لعلو همته سار من المغرب للمشرق و هو رفیق السّداد و بیت مجده منتظم الاسباب ثابت الاوتاد و هو کما قیل فیه دمث من غیر خفر و لین جانب من غیر خور ذو رأی یرد اللبن فی الضرع و النّار فی الزند و له آثار یثنی علیها ثناء النسیم علی الند و ادب امتزج باللطف امتزاج الماء بالخمر و فیصل حکم رفع به التنازع بین زید و عمرو و هو لفقه مالک اکرم سید مالک و قد بوأه اللّه فی الحدیث تکرمة بین العلیاء و السند وجد فی ارث المجد بغیر کلالة عن اکرم اب وجد مضت الدهور و ما اتین بمثله و لقد اتی فعجزن عن

نظرائه

امّا الشعر فهو اصمعی بادیته و سلمان بیته و حسان فصاحته فما مس قضب الاقلام الا سجدت شکرا إذ رأته قبلة الآمال و اقسمت ان من البیان لسحرا لکنّه السحر الحلال و هو من قوم تعاویذهم الصوارم و آثارهم فی کل جید تمائم انفق عمره فی کسب الخیر الرابح لما علم ان مال المال غاد و رائح و لما رای ما بمصر من الحسد و النفاق و تجارة الآداب لیس لها بسوقها نفاق و لم یرض بالکساد و مسابقة الحمیر للجواد ارتحل للشام ذات العماد فقال له رائد السداد من سابق الجواد بالحمار جنت یداه ثمر الغبار

و قد کنت استقطر خیره و استودقه و أومل أن ربیع التلافی یخضر ورقه و یرد علی منه ما یسر الثّکالی و ینسیها صعاب الآفات و الرزایا مما یستنزل العصم للوهاد و تصغی له او ابد الایام حتی تصاد و عصر اللئیم لئیم و زمان الکریم کریم و الورد فی زمن الربیع طلوعه و العقد لیس یزین غیر الجید

فضنّ علیّ بالاثر و العین و لم یرض ان یجمع بین ساکنین فسبقت المنایا الامانی و جاءنی بنعیه من کنت ارجوه بشیر التهانی

ص:408

فبکیت للظل الّذی

و قد نزهت طرفی فی ریاض آثاره و ملأت أراد ان المسامع بجنی اخباره فرایت له نظما و نثرا و محاسن تملأ الافواه و الاسماع درّا و من تالیفه ازهار الریاض فی اخبار عیاض و فتح المتعال فی وصف النعال و غیر ذلک و لما مرّ فی طریقه بمحمّد بن یوسف التاولی المغربی کتب له یستدعی منه الاجازة أ موقظ جفن العلم من بعد ما اغفی

و باسط کف البذل من بعد ما کفّا و محیی رسوم الاکرمین التی عفت و مجری معین الفضل من بعد ما جفّا

اجزنی بما قد قلته و رویته ففضلک یا ذا الفضل قد حیر الوصفا فاجابه بقوله سقی اللّه ثراه و عطر مثواه

ایا فاضلا اعیت محاسنه الوصفا و انسان عین الود و المنهل الاصفی و مشکاة انوار القراءات و الادا

و ساحب أذیال الکمال علی الاکفا و حائز اشتات الفضائل إذ غدت مفاخره فی اذن مغربنا شنفا

بعثتم بطرس بل بروض بلاغة تعطرت الارجاء من نشره عرفا و أمّلتم اعلی الاله مقامکم

و البسکم من غره المطرف الاصفی من القام الباع الضعیف إجازة الم تعلموا ان الصواب هو الاعفا

و لست باهل ان اجاز فکیف ان اجیز علی ان الحقائق قد تخفی فاضواء فکری اظلمتها حوادث

فاونة تبدو و اونة تطفی و لولا رجائی منکم صالح الدّعا لما سطرت یمنای فی مثل ذا حرفا

فارجو من الرحمن جل جلاله و من فضله ان یقبل العدل و الصرفا و ها انا ذا اشهدت انی اجزتکم

علی السنن المالوف و المقصد الاوفی جمیع تآلیفی و نظمی و ان وهی و نثری و ان حاز الرکاکة و الضعفا

و کل الّذی ارویه عمن لقیته من السادة الغر الاولی احسنوا الوصفا کسیّدنا شیخ الائمّة عمّنا

سعید فکم نلنا معارفه قطفا عن اشیاخهم من اهل فاس و غیرهم کمثل ابن هارون فاعظم بهم کهفا

و هذا هو الشیخ ابن غازی و وصفه شهیر فلم یحتج لتشهیره کشفا رعی اللّه عهدا کان فیه امامنا

و والی علی مثواه رحمته عطفا و لا تغفلونی من دعائکم إذا مددتم بباب اللّه سبحانه الکفا

و عند ضریح الاولیاء و ذکرهم عسی نرتوی من بحر غفرانهم رشفا و ان جهل الناس الحقوق بعصرنا

فمثلک من راعی الحقوق و ما وفّی و کاتبه المقری احمد مرتج من اللّه جل العون و البر و العطفا

بجاه شفیع الخلق ما ملنا الّذی نؤمّل یوم الدین من حوضه رشفا علیه من الرّحمن الف تحیة

ننال بها حسن الختام مع الزلفی و له فی مثال نعل النبی صلّی اللّه علیه و سلم

لک اللّه من تمثال نعل کریمة بخیر الوری فاقت سنا و سناء یحق لذی داء یلازم وضعه

ص:409

علی جرحه منه ینال شفاء و ذاک قلیل فی ماثر من علا علی کلّ اوج إذا جاب نداء

و من ذا الّذی یحصی فضائل احمد و قد جود القرآن فیه ثناء علیه من الرّحمن ازکی تحیة

توسس للمدح الشریف بناء

و له یا مثل نعال خبر فخر العرب لیس اجل واطئ للترب

کم رمت مدیحه بقصد القرب و العذر اجل و المعانی تربی

و له اعظم بمثال نعل عزّ العرب

من ارشدنا الی اجل القرب قبّله و کن بحقه معتنیا و اجعله وسیلة لدفع الکرب

و له و مثال نعل عرفه متارج فی الخافقین و نوره متبلج حاکی نعال اجل من وطی الثری

و بدت کواعب مجده تتبرج فاجعله خیر وسیلة ترجو بها دفع المکاره حین ضاق المخرج

صلی الاله علی مشرفه الّذی اشکال منطقه الهدایة تنتج و لما وقفت علی کتابه فتح المتعال

قلت مضمنا لبیتی المعری حکی المحراب تمثال ففیه لنا سجدات تقبیل توالی

اقول لنعل خیر الخلق طرّا و قد حاز المهابة و الجلالا و عزّ به التراب فکل مسک

لریاه لقد هجر الغزالا لیهنک فی المکارم و المعالی کمال علّم القمر الکمالا

و انک لو تعلقت الثریّا بشسعک ما قطعت له قبالا و کتب له صاحبنا عبد العزیز

الفشتالی بارک اللّه فیه یا نسمة عطست بها ریح الصبا فتضمخت بعبیرها حلل الرّبا

هبی الی ساحات احمد و اشرحی شوقی الی لقیاه شرحا مطنبا وصفی له بالمنحنی من اضلعی

قلبا علی جمر الغضا متقلبا بان الاحبة عنه حتی قد ثوی منهم و آخر قد نای و تغیبا

فعساک تسعد یا زمان بقربهم فاقول اهلا باللقاء و مرحبا اقول استعارة العطاس

للنسیم غیر مستحسنة و المعروف فی کلام فصحاء العرب عطس الصبح و الفجر و فی شرح الفصیح للمرزوقی یقال عطس إذا فجأته صبحة من غیر إرادة و مصدره العطس و العطاس الاسم جعل کالادواء و یقال ارغم اللّه معطسه أی انفه و عطس الصبح انفجر علی التشبیه و لابی اسحاق الغزی فی قصیدته المشهورة الّتی اولها امط عن الدرر الزهر الیواقیتا و اجعل لحج تلاقینا مواقیتا

کم من بکور الی احراز منصبة جعلته لعطاس الفجر تشمیتا و من لطائف بعض المتأخرین

قوله قلت له و الدجی مولّ و نحن فی الانس بالتلاقی قد عطس الصبح یا حبیبی

فلا تشمته بالفراق

و کتب ابو عبد اللّه محمد بن احمد المکلاتی علی کتابه زهر الریاض فی اخبار عیاض

ص:410

أ هذه ازهار هذی الریاض

حدیث الشفاء عن عیاض

بین ابوابکم

قد بایعت بالحق سلطانکم توفیة للعهد دون انتقاض

و محمد امین بن فضل اللّه محبی در خلاصة الاثر گفته الشیخ احمد بن محمد بن احمد بن یحیی بن عبد الرحمان بن أبی العیش بن محمد ابو العباس المقری التلمسانی المولد المالکی المذهب نزیل فاس ثم القاهرة حافظ المغرب جاحظ البیان و من لم یر نظیره فی جودة القریحة و صفاء الذّهن و قوة البدیهة و کان آیة باهرة فی علم الکلام و التفسیر و الحدیث و معجزا باهرا فی الادب و المحاضرات و له المؤلفات الشّائعة منها عرف الطیب فی اخبار ابن الخطیب و فتح المتعال الّذی صنفه فی اوصاف نعل النبی صلّی اللّه علیه و سلم و اضاءة الدجنة فی عقائد اهل السّنة و ازهار الکمامة و ازهار الریاض فی اخبار القاضی عیاض و قطف المهتصر فی اخبار المختصر و اتحاف المغری فی تکمیل شرح الصغری و عرف النشق فی اخبار دمشق و الغث و السمین و الرث و الثمین و روض الاس العاطر الانفاس فی ذکر من لقیته من اعلام مراکش و فاس و الدر الثمین فی اسماء الهادی الامین و حاشیة شرح أم البراهین و کتاب البدأة و النشأة کله ادب و نظم و له رسالة فی الوفق المخمس الخالی الوسط و غیر ذلک ولد بتلمسان و نشأ بها و حفظ القرآن و قرأ و حصل بها علی عمه الشیخ الجلیل العالم أبی عثمان سعید بن احمد المقری مفتی تلمسان ستین سنة و من جملة ما قرأ علیه صحیح البخاری سبع مرات و روی عنه الکتب الستة بسنده عن أبی عبد اللّه التّنّیسی عن والده حافظ عصره محمّد بن عبد اللّه التّنّیسی عن البحر أبی عبد اللّه بن مرزوق عن أبی حیان عن أبی جعفر بن الزبیر عن أبی الربیع عن القاضی عیاض باسانیده المذکورة فی کتاب الشفاء و الاحادیث المسندة فی الشفاء جمیعها ستون حدیثا افردها بعضهم فی جزء من أراد روایة الکتب الستة من طریقه فلیأخذها من کتاب الشفاء او من الجزء المذکور و کان یخبر عن بلدة تلمسان انها بلدة عظیمة من احاسن بلاد المغرب و انها فی ید العثمانیین سلاطین مملکتنا و هی الحد المضروب بین سلطاننا و سلطان المغرب و ترحل الی فاس مرتین مرة سنة تسع بعد الالف مرة سنة ثلاث عشرة و کان یخبر انها دار الخلافة للمغرب و کان بها الملک الاعظم مولای احمد المنصور المشهور بالفضل و الادب المقدم ذکره و ان الفنوی

ص:411

صارت إلیه فی زمنه و من بعده لما اختلت احوال المملکة بسبب اولاده الی حدیث یطول ذکره ارتحل تارکا للمنصب و الوطن فی اواخر شهر رمضان سنة سبع و عشرین بعد الالف قاصدا حجّ بیت اللّه الحرام و انشد صاحب مراکش متمثلا قول علی بن عبد العزیز الحضرمی محبتی تقتضی مقامی و حالتی تقتضی الرحیلا

فاجابه صاحب المراکش بقوله لا اوحش اللّه منک قوما

تعود و اصنعک الجمیلا

قلت و بیت الحضرمی اول ابیات ثلاثة کتب بها لعز الدولة ابن سقمون و کان فی خدمته و بعده هذان خصمان لست اقضی بینهما خوف ان أمیلا فلا یزالان فی خصام

حتی اری رأیک الجمیلا

فوقع عز الدین علی ورقته الرأی الجمیل ان تمنع من الرّحیل و تسوغ الاقامة فی ظل دوحة و احسان غمامة قال المقری و کتب الی الفقیه الکاتب ابو الحسن علی الخزرجی الفاسی الشهیر بالشاحی بما کتبه ابو جعفر احمد بن خاتمة المصری المغربی الی بعض اشیاخه اشمس الغرب حقّا ما سمعنابانک قد سئمت من الاقامةو انک قد عزمت علی طلوع الی شرق سموت به علامة لقد زلزلت مناکل قلب بحق اللّه لا تقم القیامة ثم ورد الی مصر بعد اداء الحج فی رجب سنة ثمان و عشرین و الف و تزوج بها من السادة الوفائیة و سکنها و قد سئل عن حظّه بها فقال قد دخلها قبلنا ابن الحاجب و انشد فیها قوله یا اهل مصر وجدت ایدیکم فی بذلها بالسّخاء منقبضة لما عدمت

القری بارضکم

بمصر منسی الرسوم

و لکن اللیالی من خصومی

ثم زار بیت المقدس فی شهر ربیع الاوّل سنة تسع و عشرین و الف و رجع الی القاهرة و کرر منها الذهاب الی مکة فدخلها بتاریخ سنة سبع و ثلاثین خمس مرات و اعلی بها دروسا عدیدة و وفد علی طیبة سبع مرات و املی الحدیث النّبویّ ص بمرأی منه صلّی اللّه علیه و سلم و مسمع ثم رجع الی مصر فی صفر سنة تسع و ثلاثین و دخل القدس فی رجب من تلک السنة و اقام خمسة و عشرین یوما ثم ورد منها الی دمشق فدخلها فی اوائل شعبان و انزلته المغاربة فی مکان لا یلیق به فارسل إلیه احمد بن شاهین مفتاح المدرسة الجقمقیة و کتب مع المفتاح هذه الابیات کنف المقری شیخی مقری و إلیه من الزمان مقری کنف مثل صدره فی اتساع

و علوم کالبحر فی ضمن بحر

شیخی و ذخری

ص:412

فاجابه المقری بقوله أی نظم فی حسنه حار فکری و تحلّی بدره صدر ذکری طائر الصیت

لابن شاهین ینمی

حلّ مفتاح فضله باب وصل

ازدیاد تجنیس شکر

و لما دخل علیها اعجبته فنقل اسبابه إلیها و استوطنها مدة اقامته و املی صحیح البخاری بالجامع تحت قبة النسر بعد صلاة الصبح و لما کثر الناس بعد ایام خرج الی صحن الجامع تجاه القبة المعروفة بالباعونیة و حضره غالب اعیان علماء دمشق و اما الطلبة فلم یتخلف منهم احد و کان یوم ختمه حافلا جدا اجتمع فیه الالوف من النّاس و علت الاصوات بالبکاء فنقلت حلقة الدرس الی وسط الصّحن الی الباب الّذی یوضع فیه العلم النّبویّ فی الجمعات من رجب و شعبان و رمضان و اتی له بکرسی الوعظ فصعد علیه و تکلم بکلام فی العقائد و الحدیث لم یسمع نظیره ابدا و تکلم علی ترجمة البخاری و انشد له بیتین و افاد ان لیس للبخاری غیرهما و هما اغتنم فی الفراغ فضل رکوع فعسی ان یکون موتک بغتة کم صحیح قد مات قبل سقیم

ذهبت نفسه النفیسة فلتة

قلت و رایت فی بعض المجامیع نقلا عن الحافظ ابن حجر انه وقع للبخاری ذلک او قریب منه و هذه من الغرائب انتهی و کانت الجلسة من طلوع الشمس الی قرب الظهر ثم ختم الدرس بابیات قالها حین ودع المصطفی صلّی اللّه علیه و سلم و هی قوله یا شفیع العصاة انت رجائی کیف

یخشی الرجاء عندک خیبة

بالعیش فی البلاد انقطاع اطیب العیش ما یکون بطیبة

و نزل عن الکرسی فازدحم الناس علی تقبیل یده و کان ذلک نهار الاربعاء سابع عشری رمضان سنة سبع و ثلاثین و الف و لم یتفق لغیره من العلماء الواردین الی دمشق ما اتفق له من الحظوة و اقبال الناس و کان بعد ما رأی من اهلها ما رای کثر الاهتمام بمدحها و قد عقد فی کتابه عرف الطیب فصلا یتعلّق بها و باهلها و اورد فی مدحها اشعارا الی ان قال المحبی و قد اطلنا الکلام حسب ما اقتضاه المقام فلنرجع الی الغرض من ذکر بقیة خبر المقری فنقول و کانت اقامته بدمشق دون الاربعین یوما ثم رحل منها فی خامس شوال سنة تسع و ثلاثین الی مصر و عاد الی دمشق مرة ثانیة فی اواخر شعبان سنة اربعین و حصل له من الاکرام ما حصل فی قدمته الاولی و حین فارقها انشد قوله ان شام قلبی عنک بارق سلوة یا شام کنت کمن یخون و

یغدر

ص:413

و الدم من أجفانه یتحدّر

و دخل مصر و استقرّ بها مدة یسیرة ثم طلق زوجته الوفائیة و أراد العود الی دمشق المتوطن بها ففاجاه الحمام قیل نیل المرام و کانت وفاته فی جمادی الآخرة سنة احدی و اربعین و الف و دفن بمقبرة المجاورین و قال الادیب ابراهیم الاکرمی فی تاریخ وفاته قد ختم الفضل به فارخوه خاتم و المقری بفتح المیم و تشدید القاف و آخرها راء مهملة و قیل بفتح المیم و سکون القاف لغتان اشهرهما الاولی نسبة الی قریة من قری تلمسان و إلیها نسبة آبائه و رضی الدین بن محمد بن علی بن حیدر الحسینی الشامی در تنضید العقود السنیّه بتمهید الدولة الحسنیه در ترجمۀ شریف مبارک بن الشریف نای بن عبد المطلب بن حسن بن أبی نمی گفته فصل فی الحوادث المتعلقة بدولة صاحب الترجمة رحمه اللّه الی عام وفاته ففی سنة ثنتین و اربعین بعد الالف توفی العالم العلامة الشیخ احمد المقری المالکی صاحب التصانیف الجمة و العلوم الکثیرة ولد بتلمسان و سکن فاس من ارض المغرب و اخذ العلم بها و اتسعت معرفته و کملت فضیلته و رحل الی الحرمین و مصر و الشام و اقام بها و بها الف کتابه الکبیر المعروف بنفح الطیب فی اخبار ابن الخطیب و هو کتاب حافل قصد فیه ایراد جملة صالحة من اخبار لسان الدین ابن الخطیب من شعره و مکاتباته و مشایخه و من اخذ عنه ثم اتسع به الحال الی انه خرج عن هذه الحلبة فاتی بتاریخ الاندلس بالمناسبة و من ولیها من الملوک منذ افتتحها المؤمنون و تنقل الدول و ما جری فی ضمن ذلک من الوقائع و الحوادث و کیفیة اخذ الکفار لها و خروجها من ایدی المسلمین و اطال ذلک بذکر مدائن الاندلس و انهارها و بساتینها و ما قیل ذلک من الشعر و ما یناسب ذلک من الابیات و اللطائف ثم استطرد الی ذکر من دخل الاندلس من علماء المشرق و من خرج من الاندلس الی المشرق و ذکر جانبا من تشاء ابن الخطیب و شعره و استشهاده و کیفیة قتله فصار ذکر ابن الخطیب فی هذا الکتاب و هو نزر قلیل بالنسبة الی ما اشتمل علیه من الوقائع و الحوادث و الحاصل انه کتاب متسع فی الادب و الشعر و الاخبار و هو فی نحو اربعة اسفار ثم اقام الشیخ المذکور فی آخر ایامه بمصر و توفی بها فی السنة المذکورة و کان واسع الفضل له مشارکة تامّة فی سائر العلوم و من تالیفه ازهار الریاض فی اخبار عیاض و روضة الامل العاطرة الانفاس فی ذکر من لقیته من اعلام مراکش و فاس و الجنابذ فیما لقیت من الجهابذ و هو اعم من الذی قبله و الدر الثمین فی اسماء الهادی الامین و رسالتان فی صفة النعال النّبویّ و قد اشتهرنا و ارجوزة فی العقائد و ارجوزة فی الوفق المخمس و له

ص:414

شعر رائق فی نفح الطیب و مولوی صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلل گفته الشیخ احمد بن محمّد بن احمد المقری التلمسانی المولد المالکی المذهب نزیل قاهرة قال فی خلاصة الاثر حافظ المغرب جاحظ البیان و من لم یر نظیره فی جودة القریحة و صفاء الذهن و قوة البدیهة و کان آیة باهرة فی علم التفسیر و الحدیث و معجزا باهرا فی الادب و المحاضرات له المولفات الشائعة منها عرف الطیب فی اخبار ابن الخطیب انتهی قلت و ذکر فی کشف الظنون انه سماه بعد ذلک نفح الطیب عن غصن الاندلس الرطیب انتهی و له اضاءة الدجنة فی عقائد اهل السنة ولد بتلمسان و نشأ بها و حفظ القرآن و قرء علی عمه سعید بن احمد المقری مفتی تلمسان ستین سنة و من جملة ما قراء علیه صحیح البخاری سبع مرات و روی عنه الکتب الستة و ان الفتوی صارت إلیه فی زمنه ارتحل تارکا للمنصب و الوطن الی حج بیت اللّه الحرام سنة 1027 ثم ورد الی مصر و تزوج بها من السادة الوفائیة سنة 1028 ثم زار بیت المقدس سنة 1029 و کرر الذهاب الی مکة و املی بها دروسا و وفد علی طیبة سبع مرات و املی الحدیث النّبوی بمرأی منه ضللم و مسمع ثم رجع الی مصر سنة 1039 ثم ورد الی دمشق و املی صحیح البخاری و حضره غالب اعیان دمشق من العلماء و امّا الطلبة فلم یتخلف منهم احد و کان یوم ختمه حافلا جدا اجتمع فیه الالوف من الناس و علت الاصوات بالبکاء و اتی له بکرسی الوعظ فصعد علیه و تکلم بکلام فی العقائد و الحدیث لم یسمع نظیره ابدا و تکلم علی ترجمة البخاری و انشد له بیتین و افاد ان لیس للبخاری غیرهما و هما اغتنم

فی الفراغ فضل رکوع

النفیسة فلتة

و کانت الجلسة من طلوع الشمس الی قرب الظهر ثم ختم الدرس بابیات قالها حین ودع المصطفی صلعم و هی قوله یا شفیع العصاة انت رجائی*کیف یخشی الرجاء عندک خیبة* و إذا کنت حاضرا بفوادی*غیبة الجسم عنک لیس بغیبة*لیس بالعیش فی البلاد انقطاع* اطیب العیش ما یکون بطیبة*و نزل عن الکرسی فازدحم الناس علی تقبیل یده و کان ذلک نهار الاربعاء سابع عشر رمضان سنة 1039 و لم یتفق لغیره من العلماء الواردین الی دمشق ما اتفق له من الحظوة و اقبال النّاس و کان بعد ما رأی من اهلها ما رای کثر الاهتمام بمدحها و قد عقد فی کتابه نفح الطیب فصلا یتعلق بها و باهلها و اورد فی مدحها اشعارا و جری بینه و بین ادبائها و علمائها مطارحات شتّی و دخل مصر و استقر بها مدة یسیرة ثم طلق زوجته الوفائیة و أراد العود الی دمشق للتوطن بها ففاجاه

ص:415

الحمام قبل نبل المرام و کانت وفاته سنة 1041 رحمه اللّه تعالی ذکره الخفاجی فی ریحانة الالباء و امتدحه بعبارة ابتهر لها العلماء و انشد له اشعارا و قال رایت له نظما و نثرا و محاسن تملأ الافواه و الاسماع در او من تالیفه ازهار الریاض فی اخبار عیاض انتهی و از مفاخر بارعه و ماثر ناصعه مقری آنست که او از جمله شیوخ مشایخ سبعه است که شاه ولی اللّه والد مخاطب در رساله ارشاد الی مهمات الاستاد باتصال سند خود بایشان حمد الهی فرموده و ایشان را از مشایخ جلۀ کرام و ائمۀ اقادۀ اعلام و از جمله مشهورین بالحرمین المحترمین و مجمع علی فضلهم من بین الخافقین وانموده ابو مهدی ثعالبی که یکی از مشایخ سبعه مذکورینست در مقالید الاسانید در ذکر مرویات خود از علی اجهوری گفته و اما شرح الکرمانی المسمی بالکواکب الدراری فی شرح صحیح البخاری و ذکر انه الهم تسمیته فی المطاف بعد الفراغ من الطواف فاخبرنا به سماعا و قراءة علیه لمواضع متفرقة منه و إجازة لسائره عن الشهاب احمد بن محمّد بن احمد المقری عن أبی العباس احمد بن أبی العافیة الشهیر بابن القاضی المکناسی عن عبد الرحمن بن فهد عن عمه عز الدین عبد العزیز بن عمر بن محمد بن فهد عن ابیه عن أبی الفتح محمّد بن أبی بکر بن الحسین المراغی المدنی ح قال ابن القاضی و اخبرنی به البرهان ابراهیم بن عبد الرحمن بن علی بن أبی بکر العلقمی و النور علی بن أبی بکر القرافی قال اخبرنا الحافظ الجلال عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی إجازة عن شمس الدین محمد بن احمد المخزومی عن تقی الدّین یحیی بن العلامة شمس الدین محمد بن یوسف الکرمانی قال هو و ابو الفتح المراغی اخبرنا مؤلفه شمس الدین محمد بن یوسف الکرمانی و بجمیع تصانیفه فذکره انتهی فهذا بارعهم المقری صاحب نفح الطیب قد اثبت هذا الحدیث الغض الرطیب*حیث اورد فی کتابه ذلک النظم القشیب*عن ابن جابر المفلق الادیب*و استحسنه استحسانا یبهر کل لبیب*و استجوده استجواد یعجب کل اریب*فالمقدم علی إزرائه و التعییب*و المجتری علی اخماله و التغریب*مستهدف من اهل النقد الملام و التانیب*مغصوب بتعییرهم و التثریب*غیر مبال بالتخسیر و التتبیب*موقع نفسه فی اهوال الیوم العصیب

وجه صد و هشتادم

آنکه شیخ احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی الشافعی که مفاخر کثیره و ماثر اثیره او در مجلد حدیث ولایت بتفصیل جمیل شنیدی حدیث مدینة العلم را روایت نموده چنانچه در کتاب وسیلة اکمال فی عد مناقب الآل که نهایت علو مرتبت و سمو منزلت آن بر ناظر کتاب تنضید العقود السنیه بتمهید الدولة الحسنیه پوشیده نیست و از کلام مصنف خود این کتاب اعنی وسیلة المال کما سبق فی مجلد حدیث الولایة غایت عظمت و جلالت احادیث و اخبار ان واضح و اشکارست گفته و عنه أی

عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه

ص:416

علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه اخرجه ابو عمرو انتهی فهذا احمد بن الفضل المکّی صاحب وسیلة المآل*جهبذهم المحرز عندهم لماثر اثیرة لا تنال*قد روی هذا الحدیث الدّاری لحنادس الضلال*القاطع دابر اصحاب الشمال*فاجتثت و الحمد للّه عروق ذوی الخدع و الاضلال*و اقتلعت و المنة له اسوس اهل الزیغ و الازلال* و ظهر ان الجاحدین له مغمورون فی طینة الخبال*و ان الطاعنین فیه مأسورون فی عصبیة لیس لها زوال

وجه صد و هشتاد و یکم

آنکه محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری در صراط سوی فی مناقب آل النبی گفته

روی الامام احمد فی الفضائل و الترمذی مرفوعا انّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها و لهذا کان ابن عباس یقول من اتی العلم فلیأت الباب و هو علی رضی اللّه عنه و محتجب نماند که کتاب صراط سوی از جمله جلائل کتب و عقائل اسفار کبار و اخبار سنیه است از صدر خود این کتاب نهایت مدح و ثنا و وصف و اطرای مطالب و مقاصد و کمال حقیت و صدقیت و اصابت و وثاقت روایت و اخبار ان واضح و اشکارست و هذه عبارته بعد التحمید و التصلیة اما بعد فان العمل بغیر العلم و بال و العلم بغیر العمل خیال و لا یقبض العلم الا بموت العلماء کما فی الحدیث المتفق علی صحته

فی روایة عبد اللّه ابن عمر ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال ان اللّه لا یقبض العلم انتزاعا ینتزعه من الناس و لکن یقبض العلم بموت العلماء کلّما ذهب عالم ذهب بما معه حتی إذا لم یبق عالم اتخذ الناس رؤساء جهالا فسئلوا فافتوا بغیر علم فضلوا و اضلوا و اعلم ان الفحول قد قبضت و الوعول قد هلکت و انقرض زمان العلم و خمدت جمرته و هزمته کرة الجهل و علت دولته حتی لم یبق من الکتب الّتی یعتمد علیها فی ذکر الانساب الاّ بعض الکتب المؤلفة التی صنفها اصحاب البدعة کما ستقف علی اسماءها فی تضاعیف الکتاب انشاء اللّه تعالی یلوح لک شرارها من بعید کالسراب لکونها فارغة عن الصدق و الصواب و ذلک اما لاندراس محبة آل بیت النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم من قلوب الصالحین من اهل السنة و العیاذ باللّه من تلک الفتنة او لنقص فی الایمان و ترداد فی الیقین او لشین فاحش و کلم ظاهر فی امر الدین و الدلیل علی ذلک انی سمعت من جماعة لا یعبأ اللّه بها انّهم یسبون الاشراف القاطنین بمکة المشرفة و المدینة المنورة من بنی الحسن ع و الحسین ع فاجبتها یقول القائل لو کل کلب عوی لقمته حجرا لاصبح الصخر مثقالا بدینار

ثم نودی فی سرّی فی الروضة بین القبر الشریف و المنبر بالانتصار لاهل البیت فشرعت عند ذلک فی کتاب اذکر فیه مناقب اهل البیت علی ما اتفق علیه اهل السنة او الجماعة علی وجه الاختصار

ص:417

و اذکر فیه ان شاء اللّه تعالی مع ذکر کل واحد من ائمّة اهل البیت من کان معاصر الهم من اصحابهم اعداءهم کما تری ذلک ان شاء اللّه تعالی قریبا و سمیته الصّراط السوی فی مناقب آل النبی و لقد اجاد من قال ارتجالا فیه شعرا حسنا هذا کتاب نفیس قد حوی دررا فی مدح آل رسول اللّه و الشرف انعم به من

کتاب تحفة برزت

الجوهر المکنون فی الصدف

الصّراط السوی فی الاسم شهرته

اتباعا للعهود و فی

و محمود بن محمد شیخانی از شیوخ مشهورین و علمای معروفین سنیه است نهایت رفعت مرتبت و سمو منزلت او از اشعار بلاغت شعار بعض معاصرین قادری که اینک در ضمن صدر صراط سوی مذکور شد واضح و ظاهرست کافیست برای ظهور کمال و استناد و اعتماد او که فاضل رشید بروایتش احتجاج و استدلال نموده چنانچه در کتاب عزة الراشدین بمقام اثبات ادعای فدا کردن ابو حنیفه جان خود را بر اهل بیت علیهم السلام گفته و سید محمود قادری قدس سره در کتاب حیات الذاکرین فرموده قیل ان رجلا اتی ابا حنیفة رحمة اللّه علیه و قال اخی توفی و اوصی بثلث ماله لامام المسلمین الی من ادفع فقال له ابو حنیفة أمرک بهذا السؤال ابو جعفر الدوانقی و کان یبغض ابا حنیفة کبغض جماعة من اشقیاء بلدنا للامام الشافعی رح فحلف السّائل کذبا انه ما امرنی بهذا السّؤال فقال ابو حنیفة رح ادفع الثلث الی جعفر بن محمد الصادق فانه هو الامام الحق فذهب السائل و اخبر ابا جعفر الدوانقی بذلک فقال ابو جعفر بهذا عرفت ابا حنیفة منذ قدیم انه یری الحقّ لغیرنا ثم دعی بابی حنیفة و سقاه السمّ فی الطعام ففهم ابو حنیفة ذلک فقام لیخرج فقال له ابو جعفر الی این یا ابا حنیفة فقال الی این تامرنی فامره بالجلوس الی ان عمل السّم فیه فخرج و مات شهیدا فی الطریق انتهی و درین روایت مناقب امام اعظم که بالا مذکور شده اعنی بعضی گفته اند که در حادثه محمد و ابراهیم چون امام فتوی نوشت و به بیعت و اعانت ایشان فرمود منصور بر آن مطلع شد الخ اختلافی نیست چرا که سؤال متعدد بود چنانکه از عبارت هر دو روایت پر ظاهرست پس جائرست که جواب امام اول یعنی فتوی دادن بصرف مال بطرف محمد و ابراهیم باعث تغیر منصور بر آنجناب و طلب ایشان از کوفه ببغداد و باعث حبس شده باشد و جواب دوم یعنی فتوی دادن بدفع ثلث بسوی حضرت امام جعفر صادق علیه السلام و قائل شدن بامامت آن جناب باعث قتل شده باشد انتهی ما فی عزة الراشدین فهذا القادری کابرهم الّذی سماه الکابرون*و بارعهم الّذی انجب به الماهرون*قد روی هذا الحدیث الّذی یتبصر به الناظرون

ص:418

و یفلح به الظافرون*فلا یعمی عنه الا الحائرون البائرون*و لا یضل عنه الاّ الخائبون الخاسرون و لا یغمزه الاّ التائهون السادرون*و ما تفوهوا به فانا علی ذهاب به لقادرون

وجه صد و هشتاد و دوم

آنکه عبد الحق بن سیف الدین البخاری الدهلوی در رجال مشکاة اثبات این حدیث شریف فرموده چنانچه در کتاب مذکور بترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و

اخرج الترمذی و الحاکم عن علیّ رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و قد تکلم فی هذا الحدیث قال ابن حجر هذا حدیث حسن علی الصواب لا صحیح کما قال الحاکم و لا موضوع کما قاله جماعة منهم ابن الجوزی و النّووی

وجه صد و هشتاد و سوم

آنکه عبد الحق دهلوی در لمعات شرح مشکاة اثبات این حدیث شریف بسیاق افادات علمای اعلام خود نموده چنانچه گفته و اعلم ان المشهور من لفظ الحدیث فی هذا المعنی

انا مدینة العلم و علی بابها و قد تکلم النقاد فیه و اصله من أبی الصّلت عبد السلام و کان شیعیا و قد تکلم فیه و صحح هذا الحدیث الحاکم و حسنه الترمذی و ضعفه آخرون و نسبه الی الوضع طائفة و نحن ننقل ما ذکره علماءنا فی ذلک بعباراتهم و ان کانت مشتملة علی التکرار فنقول قال الشیخ مجد الدین الشیرازی اللغوی صاحب القاموس فی نقد الصحیح

حدیث انا مدینة العلم و علیّ بابها ذکره ابو الفرج ابن الجوزی فی الموضوعات من عدة طرق و جزم ببطلان الکلّ و قال مثل ذلک جماعة و عندی فی ذلک نظر کما سنبینه و المشهور بروایته ابو الصلت بن عبد السلام بن صلاح الهروی عن أبی معاویة محمد بن خازم الضریر عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس رضی اللّه عنهما و عبد السلام هذا ضعفوه جدّا و اتهم بالرفض و مع ذلک فقد روی عباس بن محمد الدوری فی سؤالاته عن یحیی بن معین انه ساله عن أبی الصلت هذا فوثقه فقال أ لیس

قد حدث عن أبی معاویة انا مدینة العلم و علی بابها فقال قد حدث به عن أبی معاویة محمد بن جعفر الفیدی و کذلک روی صالح بن محمّد الحافظ الملقب جزرة و ابو الصلت محمد بن محرز عن یحیی بن معین ایضا فی روایة أبی الصلت بن محرز قال یحیی فی هذا الحدیث هو من حدیث أبی معاویة اخبرنی ابن نمیر قال حدث به ابو معاویة قدیما ثم کفّ عنه و کان ابو الصلت الهروی رجلا موسرا یطلب هذه الاحادیث و یکرم المشایخ یعنی فخصه ابو معاویة بهذا الحدیث فقد یری عبد السلام عن عهدة هذا الحدیث و ابو معاویة الضریر حافظ یحتج بافراده کابن عیینة و غیره و لیس هذا الحدیث من الالفاظ المنکرة الّتی تاباها العقول بل هو مثل

قوله صلّی اللّه علیه و سلم فی حدیث أرأف امّتی ابو بکر الحدیث و قد حسنه الترمذی و صححه غیره و لم یات من تکلم علی

حدیث انا مدینة العلم بجواب عن هذه الروایات

ص:419

الثانیة عن یحیی بن معین و الحکم علیه بالوضع باطل قطعا و انّما امسک ابو معاویة عن روایته شائعا لغرابته لا لبطلانه إذ لو کان کذلک لم یحدث به اصلا مع حفظه و اتقانه و للحدیث طریق اخری

رواها الترمذی فی جامعه عن اسماعیل بن موسی الفزاری عن محمد بن عمر الرّومی عن شریک بن عبد اللّه عن سلمة بن کهیل عن سوید بن غفلة عن أبی عبد اللّه الصنابحی عن علی رضی اللّه عنه ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال انا دار الحکمة و علی بابها و تابعه ابو مسلم الکجی و غیره علی روایته عن محمد بن عمر الرّومی و محمد هذا روی عنه البخاری فی غیر الصّحیح و وثقه ابن حبان و ضعفه ابو داود و قال الترمذی بعد سیاق الحدیث هذا حدیث غریب و قد روی بعضهم هذا عن شریک و لم یذکّر فیه الصنابحی و لا یعرف هذا عن احد من الثقات غیر شریک قلت فلم یبق الحدیث من افراد محمد الرّومی و شریک احتج به مسلم و علق له البخاری و وثقه ابن معین و العجلی و زاد حسن الحدیث و قال عیسی بن یونس ما رایت احدا قط اورع فی علمه من شریک فعلی هذا یکون مفرده حسنا و لا یرد علیه روایة من اسقط الصنابحی منه لان سوید بن غفلة تابعی مخضرم روی عن أبی بکر و عمر و عثمان و علی رضی اللّه عنهم و سمع فیکون ذکر الصنابحی فیه من باب المزید فی متصل الاسانید و الحاصل ان الحدیث ینتهی بمجموع طریقی أبی معاویة و شریک الی درجة الحسن المحتج به و لا یکون ضعیفا فضلا عن ان یکون موضوعا و لم اجد لمن ذکره فی الموضوعات طعنا موثرا فی هذین السندین و باللّه التوفیق انتهی کلام الشیخ مجد الدین و قال السخاوی فی المقاصد الحسنة

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها ذکره الحاکم فی المناقب من مستدرکه و الطبرانی فی معجمه الکبیر و ابو الشیخ و ابن حبان فی السنة له و غیرهم کلهم من حدیث أبی معاویة الضریر عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس مرفوعا به بزیادة من اتی العلم فلیات الباب و رواه الترمذی فی المناقب من جامعه و ابو نعیم فی الحلیة و غیرهما من حدیث علیّ ع انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال انا دار الحکمة و علی بابها قال الدارقطنی فی العلل عقب ثانیهما انه حدیث مضطرب غیر ثابت و قال الترمذی انه منکر و کذا قال شیخه البخاری و قال انه لیس له وجه صحیح و قال ابن معین فیما حکاه الخطیب فی تاریخ بغداد انه کذب لا اصل له و قال الحاکم عقب اولهما انه صحیح الاسناد و آورده ابن الجوزی من هذین الوجهین فی الموضوعات و وافقه الذّهبی و غیره علی ذلک و اشار الی هذا ابن دقیق العید بقوله هذا الحدیث لم یثبتوه و قیل انه باطل و هو مشعر بتوقفه فیما ذهبوا إلیه من الحکم بکذبه بل

ص:420

صرح العلائی بالتوقف فی الحکم علیه بذلک و قال و عندی فیه نظر ثم بین ما یشهد لکون أبی معاویة راوی حدیث ابن عباس حدث به فزال المحذور ممن هو دونه قال و ابو معاویة ثقة حافظ یحتج بافراده کابن عیینة و غیره فمن حکم علی الحدیث مع ذلک بالکذب فقد أخطأ و قد اخرج الدیلمی فی مسنده بسند ضعیف جدا

عن ابن عمر مرفوعا علی بن أبی طالب باب حطة فمن دخل فیه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا

و من حدیث أبی ذرّ رفعه علی باب علمی و مبین لامتی ما ارسلت به من بعدی حبه ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه عبادة

و من حدث ابن عباس رفعه انا میزان العلم و علی ع کفتاه و الحسن ع و الحسین ع خیوطه و آورده صاحب الفردوس و تبعه ابنه المذکور بلا اسناد عن ابن مسعود رفعه انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی ع بابها انتهی کلام المقاصد الحسنة و فی فصل الخطاب من کتاب الانساب للامام عبد الکریم بن محمد السمعانی رحمه اللّه فی ترجمة الهروی ابو الصلت عبد السلام بن صالح بن سلیمان الهروی مولی عبد الرّحمن بن سمرة ادرک حماد بن زید و مالک بن انس و سفیان بن عیینة و غیرهم و کان صاحب قشافة و زهد قدم مرو ایام المامون فلما سمع کلامه جعله من الخاصة من اخوانه و کان ابو الصلت یرد علی اهل الاهواء من المرجیة و الجهمیة و الزنادقة و القدریة و کان یعرف بالتشیع قال احمد بن سیار المروزی ناظرته فلم اره بفرط و رایته یقدم أبا بکر و عمر رضی اللّه عنهما و کان لا یذکر اصحاب النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و رضی عنهم الاّ بالجمیل و کان یقول هذا مذهبی الّذی ادین اللّه به عز و جل و قال یحیی بن معین ابو الصلت ثقة صدوق الا انه یتشیع و قال ابو عبد الرحمن النّسائی ابو الصلت لیس بثقة توفی ابو الصلت فی شوال سنة ست و ثلاثین و مائتین و ایضا فی الانساب قال ابو حاتم بن حبان ابو الصلت عبد السّلام هو الذی

روی عن أبی معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس رضی اللّه عنهما انه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد المدینة فلیات من قبل الباب و هذا شیء لا اصل له لیس من حدیث ابن عباس و لا مجاهد و لا الاعمش و لا أبی معاویة و کل من حدث بهذا المتن فانما سرقه من أبی الصلت هذا انتهی کلام فصل الخطاب و فیه الطعن فی الحدیث فقط لکن الکلام الجامع من مهرة الفتن ما ذکرناه قبل و لعل ذلک هو الصّواب

وجه صد و هشتاد و چهارم

آنکه شیخ عبد الحق دهلوی در اشعة اللمعات شرح فارسی مشکاة اثبات این حدیث شریف نموده چنانچه گفته و عنه و هم از علیست

قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة

ص:421

و علی بابها من سرای حکمتم و علی در آنست و مشهور بلفظ

انا مدینة العلم و علی ع بابها و گفته شده که شک نیست که علم از ان حضرت از جانب صحابه دیگر نیز آمده و مخصوص لعلی مرتضی نیست بلکه تخصیص بوجهی خاص خواهد بود که وسیع تر و مفتوح تر و عظیم تر خواهد بود مثلا چنانکه آمده است

اقضاکم علی ع و اصل این حدیث از أبی الصلت عبد السلام بن صلاح هرویست که شیعیست و لیکن صدوقست و در تعظیم اصحاب تقصیر نمی کرد رواه الترمذی و قال هذا حدیث غریب و قال روی بعضهم هذا الحدیث عن شریک و گفته است ترمذی روایت کرده اند بعضی این حدیث را از شریک بفتح الشین که از تابعینست و لم یذکروا فیه عن الصنابحی و ذکر نکرده اند در وی از صنابحی چنانکه در بعضی روایات آمده است و لا نعرف هذا الحدیث عن احد من الثقات و نمی شناسیم این حدیث را از هیچ یکی از ثقات غیر شریک جز شریک و کلام درین باب بسیارست پارۀ از ان در شرح مذکورست

وجه صد

و هشتاد و پنجم

آنکه شیخ عبد الحق دهلوی در مدارج النبوة اثبات این حدیث شریف کرده چنانچه در ذکر اسمای مبارکۀ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم نقلا عن المواهب گفته م الماجد ماد ماد الماجی المامول المانح المبارک المبتهل المبر المبشر مبشر البائسین المبعوث بالحق المبلغ المبین المتین المبل المتربص المخصوص المترحم المتضرع المتقی المتلو علیه المتهجد المتوکل المتثبت مجاب مجیب المجتبی المجیر المحرض المحرم المحفوظ المحلل محمد ص المحمود المخیر المختار المخصوص بالشرف المخصوص بالعزّ المخصوص بالمجد المخلص المدثر المدنی مدینة العلم

وجه صد و هشتاد و ششم

آنکه شیخ عبد الحق در اخبار الاخیار در ضمن وصف شیخ خود موسی گیلانی اثبات این حدیث شریف بحتم و جزم نموده چنانچه در خاتمۀ اخبار الاخیار در شرح حال خود گفته آخر صدق نیت من کار کرد و شجرۀ اخلاص من بار آورد بر مثال وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ بر سر من عیسی نفسی را فرستاد که هر نفس او مائده بود از آسمان معرفت نازل و باعث عید و سرور در اواخر و اوائل موسی مقامی که جمال او ناریست از شجرۀ وحدت طالع و نوری از جانب طور حقیقت لامع خلیل لقای که رخسارۀ زیبایش گلزار بوستان خلت و گل گلستان دین و ملتست مصطفی جمالی که دهانش نمکدان خوان انا املح و زبانش تبیان قران انا افصح ست مرتضی کمالی که دلش باب مدینۀ علم و فتوح و بر ضمیرش ابواب اسرار لو کشف مفتوح حسن سیرتی وارث مرتبه وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ و نائب منصب بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ حسین سریرتی که مصدوق وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً آمد و مصداق إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی شد زین العابدین و امام الصادقین السید التقی النقی و العلوی العلی المهدی سمی کلیم اللّه و محبوبه حبیب اللّه الخ و مخفی نماند که شیخ عبد الحق دهلوی از جمله محققین عظام

ص:422

و اکابر منقدین فخام نزد سنیه است سید محمد بن سید جلال ماه عالم بخاری در تذکرة الابرار گفته ذکر اعلم العلماء مخدومی شیخ عبد الحق قدس سره والد شریف ایشان شیخ سیف الدین نام داشته نسبت ارادت وی بسلسله قادریه بود فراوان فیوض باطنی از صحبت شیخ امان پانی پتی برداشته و بزرگان بسیار را دیده ملازمت نموده از فضائل ظاهری و باطنی بهره مند بود و در لطافت و ظرافت و محبت و سوز و گداز بی نظیر و اعظم علامات بزرگی وی آنست که فرزندی مثل حضرت مخدومی نصیب شد که عالمی از ان فیض مند گشت و چون عظمت بزرگی مخدوم بر وی مکشوف شده بود نهایت محبت می داشت و از سائر فرزندان ممتاز دانسته بارها می گفت که مرا ازین فرزند امیدواریهاست و آثار بزرگی و رشد از ایام صبا تا وقت نشو و نما از چهره مخدومی می تافت از بس که فطرت بلند و استعداد عالی داشتند در ایام تحصیل در مجالس درس سخنان مفید و بحثهای قوی داشتند اکثر استادان می گفتند ما از ایشان مستفیدیم پس از تحصیل حفظ قرآن نموده بحرمین شریفین رفتند و پیش محدثان عالی اسناد تصحیح کتب احادیث نمودند و باکابر آنجا صحبتها داشت و با شیخ عبد الوهاب متقی قدس سره که خلیفه و جانشین حضرت قدوة الأولیاء شیخ علی متقی بودند و در مکۀ معظمه در آن ایام بر مسند ارشاد متمکن بودند صحبت داشته خلافت یافته و برخصت شیخ بوطن خود تشریف آوردند دهلی را روشنائی بخشیدند و چون صاحب تصرف انفسی و افاقی خواجه محمد باقی قدس سره بدهلی تشریف آورده بخدمت مستعدان و فیض طلبان اشتغال نمودند حضرت مخدومی از نهایت تعطش و طلب که داشتند بعد از اشاره از روح حضرت غوث صمدانی قدس سره ملازمت حضرت خواجه نموده و اخذ طریقه نقشبندیه از آن حضرت یافته و حضرت خواجه نیز بایشان بکمال توجه و تواضع و نیاز پیش می آمد و رعایت خاطر می کرد امروز برکت و میمنت دهلی از ذات والا صفات آن دانای علوم متداوله شناسای فنون متعارفه است و سخن همانست که یکی از فضلای روزگار در حق آن حضرت می گفت این مثل در عهد او نو شد که هر شهری و کوچه این شهر بلک تمام هندوستان را می رسد که بر ولایت دیگر بوجود فائض الجود ایشان فخر نماید و آن حضرت را در علوم عقلی و نقلی تصانیفست و تمامه تصانیف صغیر و کبیر قریب صد رسیده اللّه تعالی سایه افاضه ایشان را بر سر طالبان و مستفیدان همیشه داراد-و غلام علی آزاد بلگرامی در سبحة المرجان گفته مولانا الشیخ عبد الحق الدهلوی هو المتضلع من الکمال الصوری و المعنوی و العاشق الصادق من عشاق الجمال النّبویّ رزق من الشهرة قسطا جزیلا و اثبت الموزحون ذکره اجمالا و تفصیلا و فی قبة مزاره بدهلی لوح من الحجر نقشت علیه فذلکة من احواله بالفارسیة و انا اترجمها بالعربیة هو من مبادی الشعور شد نطاقه علی طاعة الحق و طلب العلم و قریبا من اوان البلوغ

ص:423

تناول الاکثر من العلوم الدینیة و فرغ من تحصیلها کلها و له اثنان و عشرون سنة و حفظ القرآن و جلس علی مسند الافادة و فی عنفوان الشباب اخذته جذبة الهیّة فقطع علاقة محبته عن الخلان و الاوطان و توجه الی الحرمین و اقام بتلک الاماکن مدة و صحب بها اقطاب الزمان و الاولیاء الکبار و اختص معهم بودائع ثمینة و رخصة الارشاد للطالبین و کمل فی فن الحدیث ثم عاد الی الوطن المالوف مع برکات وافرة و استقر به اثنین و خمسین سنة فی جمعیّة الظاهر و الباطن و اشتغل بتکمیل الاولاد و الطالبین و نشر العلوم لا سیما الحدیث الشریف بحیث لم تیسر مثله لاحد من العلماء السابقین و اللاحقین فی دیار الهند و صنف فی العلوم خصوصا فی الحدیث کتبا معتبرة اعتنی بها علماء الزمان و جعلوها دستورا لعملهم و تصانیفه من الکبار و الصغار بلغت مائة مجلد ولد فی المحرم سنة ثمان و خمسین و تسعمائة و توفی سنة اثنین و خمسین و الف تمت الترجمة و وجد بعضهم تاریخ وفاته علماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل و همزة علماء و همزة انبیاء محسوبتان فی التاریخ و الشیخ تشرف سنة خمس و ثمانین و تسعمائة بخدمة الشیخ موسی القادسی و اخذ عنه الخرقة القادریة و هو من نسل الشیخ جلال الدین البخاری الاحی الذی هو من اولاد الشیخ عبد القادر الجیلانی رضی اللّه عنه و من مشاهیر اولیاء الهند و لما وصل الشیخ عبد الحق الی مکة المعظمة صحب الشیخ عبد الوهاب المتقی تلمیذ الشیخ علی المتقی المتقدم ذکره و تلمذ علیه و اخذ عنه إجازة کتب الاحادیث النبویة و شاه نوازخان در مرآة آفتاب نما گفته شیخ عبد الحق محدث نسبت ارادت با شاه موسی گیلانی داشت و شاه یکی از اولاد حضرت عبد القادر جیلانی بود و مرقد در ملتان دارد و شیخ عبد الحق را از مشایخ بسیار نعمتها رسیده در عین جوانی دست از مرادات برداشته عازم مکه معظمه شد و دولت حج را دریافت و فتوحات فراوان از صحبت شیخ عبد الوهاب خلیفه و جانشین علی متقی که از مشاهیر مشایخ مکه بود حاصل نمود و احادیث را سند کرده اجازت تدریس یافت مدتی در مکه معظمه ریاضات شاقه کشیده قاصد زیارات مدینه منوره گردید از روح پر فتوح جناب رسالت مآب تربیت پذیرفته برهنمای گم گشتگان بادیه ضلالت مجاز گشته بشهر دهلی مراجعت نمود و بتربیت ارباب ارادت و بتدریس کتب احادیث مشغول گشت و کمال صوری و معنوی اش از تصانیف وی هویداست و مصنفاتش در عالم رواج دارد وفات و بتاریخ بست و سوم شهر ربیع الاول سنه یک هزار و پنجاه و دو واقع شد بر لب حوض شمسی بسمت غروب مدفن یافته مقبره عالیه و خانقاه رفیع دارد و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته ابو المجد شیخ عبد الحق بن سیف الدین بن سعد اللّه الترک الدهلوی

ص:424

البخاری در خاتمه اخبار الاخیار در احوال خود نوشته اند سه چهار ساله بودم که والدم سخنان این طائفه در کام جان این حقیر ریخته تربیت باطنی را ضمیمه شفقت ظاهری ساختند بعضی از ان سخنان با خصوصیات وقت هنوز در خزینه خیال مانده است خالی از غرابتی نیست و غریب تر از وی آنکه فقیر را حالت انفطام خود که مدت عمر دو سال یا دو نیم سال خواهد بود آن چنان در خاطرست که گویا حکایت دیروزست از قرآن مجید سبق در سبق ایشان می نوشتند و من می خواندم همین مقدار تعلم کرده ام در دو سه ماه قرآن تمام کردم و در مقدار یک ماه قدرت کتابت و سلیقه انشا پیدا شد از کتابهای نظم و اشعار شاید چند جزو از بوستان و گلستان و دیوان حافظ تعلیم کرده باشند بعد از ختم قرآن میزان صرف یاد دادند تا مصباح و کافیه خود تعلیم نمودند و از لب و ارشاد شاید جزوی طی می نمودم دوازده ساله بودم که شرح شمسیه و شرح عقاید می خواندم و در پانزده سالگی مختصر و مطول گذرانیدم بعد از ان بحفظ قرآن نیز موفق شدم و بر همین قیاس بر سائر کتب عبور کردم و مدت هفت هشت سال ملازم درس بعضی از دانشمندان ماوراء النهر ماندم می گفتند که ما از تو مستفیدیم و ما را بر تو منتی نیست از طفولیت نمی دانم که بازی چیست و خواب کدام و آرام چه و آسایش کو هرگز در شوق کسب علم طعام بوقت نخورده و خواب در محل نبرده در زمستان و تابستان بمدرسه دهلی که بعد دو میل می داشت می رفتم و در سایه چراغ جز می کشیدم و با وجود احاطه اوقات در مطالعه و بحث هر چه از شروح و حواشی بنظر می آمد تقید آن به کتابت از ضروریات وقت بود چند بار در دستار و موی سر آتش چراغ در گرفته و مرا تا رسیدن حرارت آن بحجره دماغ خبر نه و با وجود این در کثرت صلاة و اوراد و شب خیزی و مناجات هم در طفولیت جد و اجتهاد بوجود می آمد که مردم حیران آن بودند الی الان بتعلیم و افاده معاذ اللّه بلکه تعلم و استفاده بسر می برم حضور و جمعیت من موقوف اختلاط خلق نمانده از ذکر زید و عمرو که در تراکیب نحو مذکور شود نیز در ملالم و بحکم وصیت پدر که می گفت هان تا ملای خشک و ناهموار نباشی همواره از عشق و محبت دم می زنم چاره گر بیچارگان مرا بجانب خود طلبید و بسوی خانه خود کشید آنچه از انعام آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم بشارت یافته ام اشارت نتوانم کرد در طریقت مرید سید موسی از اولاد شیخ جیلانی در طریقه علیه قادریه ام انتهی ملخصا بر لوح سنگ مزار ایشان سطری چند مرقومست که محصل احوال ایشانست در این جا از ماثر الکرام تاریخ بلگرام نقل کرده می شود ابو المجد عبد الحق از مبادی شعور بطاعت حق و طلب علم کمر بسته نزدیک باوان بلوغ اکثر علوم دین تحصیل کرد و در سن بست و دو سالگی از همه آن فارغ شده کلام مجید از بر گرفته بر مسند افاده نشست هم در عنفوان جوانی جاذبه الهی در رسید بیکبار دل از یار و دیار برکنده متوجه حرمین محترمین گشت مدتی مدید بآن مقامات شریف اقامت ورزیده باقطاب زمان و اولیای

ص:425

کبار محبت داشته بودائع ارجمند و رخصت ارشاد طالبان اختصاص یافت و علاوه آن تکمیل فن حدیث نموده با برکات فراوان بموطن مالوف مراجعت فرمود مدت پنجاه و دو سال بجمعیت ظاهر و باطن تمکن یافته تکمیل فرزندان و طالبان بجا آورد و بنشر علوم سیما علم شریف حدیث پرداخته به نهجی که در دیار عجم احدیرا از علمای متقدمین و متاخرین دست نداده ممتاز و مستثنی گردید و در فنون علمیه خاصه فن حدیث کتب معتبره تصنیف کرد چنانکه علمای زمان اعتنای بان ورزیده دستور العمل خود دارند و اهل دانش از خواص و عوام بجان خریداری می نمایند تصانیف ایشان از صغیر و کبیر بصد مجلد و بحسب شمار ابیات بپانصد هزار می رسد در محرم سنه نهصد و پنجاه و هشت این نور اتم پرتو ظهور بعالم عنصری دارد و در سنه یک هزار و پنجاه و دو بتمام آگهی و گشاده پیشانی بعالم قدس خرامید تاریخ ولادت شیخ اولیاست و تاریخ رحلت فخر العالم انتهی کلامه مقبره او در دهلی بر کنار حوض شمسی واقعست از اشهر مصنفات ایشان لمعات شرح مشکاة در عربی و اشعة اللمعات در فارسی و شرح سفر السعادة و اخبار الاخیار و مدارج النبوة و ما ثبت بالسنه و چهل رساله ست الی غیر ذلک و اطلاع و عبور ایشان بر کتب فقه حنفیه چندانست که بیان نتوان کرد کاتب حروف بزیارت مرقد شریف مکرر فیض یاب شده و کششی عجیب و بستگی غریب در ان مقام یافته توالیف ایشان در بلاد هند قبول و شهرت تمام دارد و همه نافع و مفید افتاده اما خالی از گوشه تعصب مذهب نیست میل بنظم هم داشتند و حقی تخلص می کردند و این ابیات از ایشانست حقی کجا و صحبت کس کز خیال دوست

دارد بخود چو مردم دیوانه عالمی حقی بیان شوق بیابان نمی رسد کوتاه ساز قصه دور و دراز را

ایشان را قصیده ایست در نعت نبوی قریب شصت بیت که بعد از وصول بمدینه در حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم خوانده شده اولش این ست بیا ایدل دمی از هستی خود ترک دعوی کن میفکن چشم بر صورت نظر در عین معنی

کن

ایشان را با جناب شیخ احمد سرهندی مجدد الف ثانی نقاری بود لیکن در آخر عمر از ان خیالات رجوع فرمودند و در مکتوبی بخواجه حسام الدین خلیفه شاه باقی باللّه قدس سرهم نوشته اند درین ایام صفای فقیر بخدمت شیخ احمد سلمه اللّه تعالی از حد متجاوزست اصلا پرده بشریت و غشاوه جبلت بمیان نمانده قطع نظر از رعایت طریقه و انصاف و حکم عقل با این چنین عزیزان و بزرگان بد نباید بود و در باطن بطریق ذوق و وجدان و غلبه چیزی افتاده که زبان از تقریر آن لالست سبحان اللّه مقلب القلوب و مبدل الاحوال شاید ظاهر بنیان استبعاد کنند من نمی دانم که حال چیست و بچه منوالست انتهی بلفظه و وجه این نقار آنست که حضرت شیخ را در تقلید مذهب تعصب بسیار بود و؟ ؟ ؟ مجدد رح؟ ؟ ؟ را در اتباع سنت و ردّ بدعات طریقت و شریعت صلابت تمام باین رهگذر اتفاق میان هر دو صورت

ص:426

نمی بست و لیکن چون حق تعالی ازاله این وهم از حضرت شیخ خواست حقیقت طریقه مجدورح را در دل ایشان انداخته صفای کامل بخشد و تالیف قلوب مختلفه ارزانی داشت و للّه الحمد انتهی ما فی الاتحاف و از جمله مفاخر مبهره و ماثر مزهره شیخ عبد الحق این ست که او از شیوخ اجازه شیخ حسن عجیمیست و عجیمی از ان مشایخ سبعه می باشد که شاه ولی اللّه والد مخاطب بر اتصال سند خود بایشان کمال تبحج ظاهر فرموده حمد و ثنای الهی بر ان بجا آورده چنانچه از عبارات عدیده کفایة المتطلع تاج الدین الدهان المکی که در

وجه صد و هفتاد و سوم

گذشته واضح و لائحست و شاه ولی اللّه در مقدمه سنیه گفته و من عجیب صنع اللّه انه کما تراکم فی عهد هذین من الفتن الدهماء ما لم یرو لا معشاره فی عصور القدماء فکذلک لم یر مثل عهدهما فی اجتماع الاولیاء اصحاب الایات الظاهرة و الکرامات الباهرة و العلماء اصحاب التصانیف المفیدة و التوالیف المجیدة کالسید عبد الوهاب البخاری و شاه محمد خیالی صاحب الرایات العجیبة و الشیخ عبد العزیز حامل لواء الچشتیة فی زمانه و الخواجه باقی ناشر الطریقة النقشبندیة فی اقطار الهند و الشیخ عبد الحق له شرحان علی المشکوة و شرح علی سفر السعادة للشیخ مجد الدین الفیروزآبادی و له جذب القلوب الی دیار المحبوب فی تاریخ المدینة المنورة و غیرها من الرسائل المفیدة کلهم بمحروسة دهلی و فاضل رشید در ایضاح لطافة المقال گفته و چون مختار شیخ محقق عبد الحق موافق بکتاب و سنتست علی ما صرح به العلامة سعد الملة و الدین التفتازانی فی شرحه للمقاصد بتفصیل یعجب الاماجد پس در حقیقت مختار شیخ عبد الحق و موافقانش بجهت موافقت آن با کتاب و سنت معتبر و اقوال مخالفه آن از واقع بعیدتر گو نزد زاعمین آن متسم برجحان باشد پس باعتبار اختیار قولی که مطابق بکتاب و سنت نزد عامه علمای اهل سنتست و متصف بصحت و نزد اکثر معتمدانشان مقرون بارجحیت باشد مثل شیخ محقق عبد الحق دهلوی را که علم علومش از جو آسمان درگذشته و فنن فنونش بر ارجاء عالم سایه انداز گشته و تصانیفش در علوم دینیّه مسلم الثبوت نزد علمای اهل سنت و جماعت و کلامش بجهت اتصاف بجودت و انصاف مستند اصحاب دیانت و براعتست سنّیست نقل کردن بدون آنکه آن نقل فاسد الاصل را بطرف احدی از معتمدین اهل سنت نسبت نمایند و تصحیح آن فرمایند موجب استعجاب ناظران و استغراب ماهران انتهی کلام الفاضل الرشید و انفا در

وجه صد و هشتاد و سوم

دانستی که حیدر علی معاصر در منتهی الکلام استناد بافاده عبد الحق نموده و او را بمحقق دهلوی یاد کرده در تعظیم و تفخیم او افزوده و عمر بن عبد الکریم بن عبد الرسول المکی در بعض مکاتیب خود که بسوی ابو علی محمد الملقب بارتضاء العمری نوشته و در مدارج الاسناد مرقوم است می فرماید ذکر مولای انه یستجیزنی و هو خیر منی و انه

ص:427

الحقیق بان یکون المجیز و انا له مجاز لما له من السند الکافی المغنی عن الاعواز کیف لا و فیه الدهلویان اللّذان هما عند اهل الحدیث العینان انتهی فهذا محققهم الجلیل عبد الحق*المحرز عندهم من الخلال ما راق ورق*قد روی هذا الحدیث الذی ابطل الباطل و احق الحق*و اثبت هذا الخبر الّذی احرز من مراشد الصواب ما جل و دق*فالمعرض عنه صامد لعصا اهل الصواب* بالشق و الحائد عنه متلق لصفاء اهل الوفاق بالصدع و الدّق*و لا ینکره الاّ من خالف جهابذة الحدیث و عق*و لا یطعنه الاّ من عاند سماسرة الاثر ولق

وجه صد و هشتاد و هفتم

آنکه سید محمد بن سید جلال ماه عالم بن سید حسن بخاری حدیث مدینة العلم را از مفاخر جناب امیر المؤمنین علیه السلام شمرده بنص صریح بر صحیح بودن آن راه احقاق حق و ازهاق باطل سپرده چنانچه در تذکرة الابرار در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته ظاهر فرخنده ماثرش مظهر اسرار سبحانی و باطن خجسته میانش مهبط انوار ربانی بود و علو مراتب و سمو مناقبش در صحائف لیل و نهار گنجایش پذیر نیست و شرف ذات محامد صفاتش در دفاتر اسمان و زمین تمامی ندارد و فضائل وی از انحصار افزون و تعهد بیان کمالات وی از احاطه امکان بیرونست رفعت نسب مبارکش از خبر معتبر خیر الانام صلّی اللّه علیه و سلم

انا و علی من نور واحد معلومست و عظمت حسبش از کلمه شریفه

انت اخی فی الدنیا و الآخرة مفهوم و وفور دانش او از

حدیث صحیح انا مدینة العلم و علی بابها ظاهر و شمول جود وی از کلام معجز نظام اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ اَلنَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً با هر آثار شجاعت او از فحوای

لا فتی الا علی لا سیف الا ذو الفقار معین و اخبار فضیلتش از مضمون

لمبارزة علی بن أبی طالب یوم الخندق افضل من اعمال امتی روشن بیت فضلش از حد و

حصر افزونست ز آنچه بتوان نوشت بیرونست

وجه صد و هشتاد و هشتم

آنکه نیز سید محمد بخاری جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بباب مدینة العلم تعبیر نموده در اظهار تحتم و تحقق این حدیث شریف افزوده چنانچه در تذکرة الابرار گفته ذکر سید السادات سید علی بن سید جعفر بخاری نسبت وی تا بباب مدینة العلم علی رضی اللّه عنه و عن جمیع اولاده پانزده واسطه دارد و لقب وی محبة اللّه ست و کنیت ابو الید صاحب عظمت ظاهره و برکت باهره بود انتهی ما اردنا نقله فهذا السید محمّد البخاری کابرهم المثیل* و ماجدهم النبیل*قد صحح هذا الحدیث الجلیل*و اثبته بالحتم و الجزم رغما لآناف ارباب الاضلال و التضلیل*فالمستریب فی شانه بالقال و القیل*و الممتری فی امره

ص:428

وجه صد و هشتاد و نهم

آنکه اللّه دیا بن عبد الرحمن بن بینا حکیم الچشتی العثمانی حدیث مدینة العلم را بالحتم و الجزم قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم دانسته چنانچه در سیر الاقطاب گفته آن ختم الخلفاء الراشدین آن وصی رسول رب العالمین آن سردفتر اهل ایمان آن مقدم اصحاب عرفان آن شیر بیشه وغا آن معدن صدق و صفا آن مقرب احدیت آن مقدس صمدیت آن مظهر العجائب آن مظهر الغرائب آن پادشاه والا جاه آن سرچشمه اولیاء اللّه آن محرم راز الهی آن واقف اسرار نامتناهی آن امیر المؤمنین آن امام المتقین آن اسد اللّه الغالب آن صاحب المشارق و المغارب قدوة الاخیار زبدة الابرار حیدر کرار جهان مدار اخ المصطفی حضرت شاه مردان علی المرتضی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه که وصی و داماد و رازدار و محرم الاسرار و ابن عم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلمست و باوصاف بذل و عطا و رزم و وغا موصوف و ممتاز شده و کام روای خلق و اعلم و ارحم و اکرم و اشجع و اجود و انجب و معظم و مکرم و معلی بوده و بکثرت علم و عمل بقول رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلم

انا مدینة العلم و علی بابها مخاطب گشته و اول کسی که در ایام طفولیت بشرف ایمان مشرف گردیده او بود و با لباس خرقه فقر و ارادت از حضرت سید المرسلین محبوب رب العالمین صلّی اللّه علیه و سلم او معزز گردیده خواجه جنید بغدادی رحمة اللّه علیه می گوید شیخنا فی الاصول و البلاء علی المرتضی و در قرآن مجید سی و پنج آیتست که دلالت می کند بر علو مرتبه او بطریق تصریح و ایت تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اَللّهِ وَ رِضْواناً نیز از آنجمله است که در شان حضرت وارد گشته و حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و سلم در باب آن جناب فرموده

من أراد ان ینظر الی آدم و صفوته و الی یوسف و حسنه و الی موسی و صلابته و الی عیسی و زهده و الی محمد ص و خلقه فلینظر الی علی بن أبی طالب انتهی فهذا صاحب سیر الاقطاب*قد اثبت هذا الحدیث الطیب المستطاب*بالحتم القالع لاس الارتیاب*و الجزم القامع راس کل شاک مرتاب*فلا ینکب عنه الاّ من و ماء قدة الشاحنین بالاکباب*و لا یطعن فیه الاّ من مرق عن الیقین کالنصاب*و لا یقدم علی غمزة الاّ من انتصب لهجر الحق باکد الانتصاب*و لا یتصدی لرده الا من انتدب لایثار الباطل اشد الانتداب

وجه صد و نودم

آنکه عبد الرحمن بن عبد الرسول بن قاسم الچشتی در مرآة الاسرار بترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته مصنف کتاب وصول الآداب خلیفه شیخ سیف الدین باخرزی قدس سره آورده که آن حضرت همین کلیم سیاه مر علی مرتضی را پوشانیده بود آن را سند خرقه اصل گرفته است و می گوید که حضرت شیخ نجم الدین کبری قدس سره اخبار صحیح نقل کرده است که خرقه اصل عبا بود که از آن حضرت بعلی مرتضی رسید و از علی ع کرم اللّه وجهه تا بمشایخ ما دست بدست رسیده است و نیز می نویسد

ص:429

که این معنی حقیقت خرقه است که حق تعالی این خرقه را واسطه طهارت تشریف پوشیده خرقه گردانیده است پس رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حقائق اسرار نبوت و ولایت را در خرقه ودیعت نهاد و آن خرقه را در بر امیر المؤمنین علیّ پوشانید و باب مدینه علم را در صورت الباس خرقه منور گردانید و باین تشریف مشرف گشت که

انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی انتهی و محتجب نماند که کتاب مرآة الاسرار از مشاهیر کتب و اسفار عرفای سنیه این دیارست اکابر و افاخم ایشان بآن استناد دارند و از ان در کتب خویش نقلها می آرند شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب در رساله انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه گفته و هم در مرآة الاسرار مذکورست که حضرت گنجشکر در راحة القلوب می فرماید که من می خواستم که نعمت سجاده و ملک هندوستان را بکسی دیگر دهم هاتف غیب او از داد که شیخ نظام الدین در راه ست بدار تا وی برسد که نصیب اوست انتهی و فاضل رشید تلمیذ مخاطب وحید در ایضاح لطافة المقال گفته صاحب کشاف اصطلاحات الفنون نقلا عن مرآة الاسرار می فرماید اهل نحل آنهااند که تابع کتاب دینی نباشند انتهی فهذا صاحب مرآة الاسرار*کابرهم المحرز لجلیل الفخار*قد نقل الحتم بهذا الحدیث العزیز المثار*و الجزم بذلک الخبر المشرق المنار*حیث ذکر وصف أبی الائمة الاطهار*علیه سلام اللّه ما وصف الفجر بالاسفار*بباب مدینة العلم رغما لآناف اهل الجحود و الانکار*و جدعا لمعاطس اصحاب الانفة و الاستکبار*الاّ فمن اثر وتیرة الغی رکب متن العثار*و خدم حیث لا ینفعه اعتذار*و من امتطی صهوة الجماح اودت به غوائل التباب و التبار

وجه صد و نود

و یکم

آنکه شیخ بن علی بن محمد بن عبد اللّه بن علوی بن أبی بکر بن جعفر بن محمد بن علی بن محمد بن احمد الجفری حدیث مدینة العلم را بالحتم و الجزم قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم وانموده چنانچه در کنز البراهین الکسبیة و الاسرار الوهبیّة الغیبیة لسادات مشایخ الطریقة العلویة الحسینیة الشعبتیة گفته و

قال صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و من أراد العلم فلیات الباب و محامد بارعه و مدائح ناصعه علامه جفری عالی سمات و کمال تبحر و نهایت تمهر او در علوم عقلیه و نقلیه نزد این حضرات سابقا در مجلد حدیث طیر مبین و مبرهن شده فهذا الجفری حبرهم المعروف عند الصدور*و علمهم المفرد بین الجمهور*قد اثبت هذا الحدیث المروی الماثور*عن النبیّ المحبور*علیه و اله سلام اللّه ما وصف الفجر بالجشور*بحتم رضّ من المنکرین الصدور و جزم قصم من الجاحدین الظهور*و الحمد للّه علی سطوع الحق باتم الایتلاق و السفور*و ظهور الصواب باکمل الالتماع و الزهور

وجه صد و نود و دوم

آنکه علی بن احمد بن محمد بن ابراهیم العزیزی در سراج منیر

ص:430

شرح جامع صغیر گفته

انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب یؤخذ منه انّه ینبغی للعالم ان یخبر الناس بفضل من عرف فضله لیاخذوا عنه العلم عق عد طب ک عن ابن عباس عدک عن جابر بن عبد اللّه قال الشیخ حدیث حسن لغیره أی باعتبار طرقه و محتجب نماند که علی عزیزی از اعاظم علمای معتمدین کبار و افاخم محدثین مستندین عالی فخار نزد سنیه می باشد محمد امین محبی در خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر گفته علی العزیزی البولاقی الشافعی کان اماما فقیها محدثا حافظا متقنا ذکیا سریع الحفظ بعید النسیان مواظبا علی النظر و التحصیل کثیر التلاوة سریعها متوددا متواضعا کثیر الاشتغال بالعلم محبا لاهله خصوصا اهل الحدیث حسن الخلق و المحاضرة مشار إلیه فی العلم شارک النور الشبراملسی فی کثیر من شیوخه و اخذ عنه و استفاد منه و کان یلازمه فی دروسه الاصلیة و الفرعیة و فنون العربیة و له مؤلفات کثیرة نقله فیها یزید علی تصرفه منها شرح علی الجامع الصغیر للسیوطی فی مجلدات و حاشیة علی شرح التحریر للقاضی زکریا و حاشیة علی شرح الغایة لابن قاسم فی نحو سبعین کراسة و اخری علی شرحها للخطیب و کانت وفاته ببولاق فی سنة سبعین و الف و بها دفن و العزیزی بفتحة و معجمتین مکسورتین بینهما یاء تحتیة نسبة للعزیزیة من الشرقیة بمصر انتهی فهذا العزیزی کابرهم العزیز*و خابرهم الرمیز*قد اثبت تحسین هذا الحدیث الرمیز الزری بسنائه علی الذهب الابریز*فلا یستریب فی تحققه الاّ من فقد لعماه التزییل و التمییز*و لا یؤفک عنه الا من راج علیه لغمارته التوهین و التعریز*و لا یتصدی لطعنه الاّ من جاش الضغن فی صدره باشد الازیز*و سیجازیه القاهر ببطشه و ما ذلک علی اللّه بعزیز

وجه صد و نود و سوم

آنکه ابو الضیاء نور الدین علی بن علی الشبراملسی القاهری الشافعی این حدیث شریف را تحسین نموده چنانچه در حاشیه خود بر مواهب لدنیه که مسمی تیسیر المطالب السنیه بکشف اسرار المواهب اللدنیه می باشد در ذکر اسمای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم و گفته قوله مدینة العلم

روی الترمذی و غیره مرفوعا انا مدینة العلم و علی بابها و الصواب انه حدیث حسن کما قاله الحافظ العلائی و ابن حجر و محتجب نماند که علامه شبر املسی از محققین اعلام و منقدین فخام و متبحرین عظام و متمهرین والا مقام نزد سنیه می باشد محمد امین محبی در خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر گفته علی بن علی ابو الضیاء نور الدین الشبراملسی الشافعی القاهری خاتمة المحققین و ولی اللّه تعالی محرر العلوم النقلیة و اعلم اهل زمانه لم یات مثله فی دقة النظر و جودة الفهم و سرعة استخراج الاحکام من عبارات العلماء و قوة التأنی فی البحث و اللطف و الحلم و الانصاف بحیث انه لم یعهد منه انه اساء الی احد من الطلبة بکلمة حصل له منها تعب بل کان غایة

ص:431

ما یقول إذا تغیر من احد من تلامذته اللّه یصلح حالک یا فلان و کان شیخا جلیلا عالما عاملا له قوة اقدام علی تفریق کتائب المشکلات و رسوخ قدم فی حل اقفال المقفلات مهابا موقرا فی النفوس بحیث انّ الانسان إذا تامل وجهه النور انی و لحیته البیضاء الطاهرة و هیئته الحسنة یخشع لرؤیته و لا یرید مفارقته و کان حسن المنادمة لطیف المداعبة لا یتکلم الا فیما یعنیه و کان مجلسه مصونا عن الغیبة و ذکر الناس بسوء و جمیع اوقاته مصروفة فی المطالعة و قراءة القرآن و الصلاة و العبادة و کان زاهدا فی الدنیا لا یعرف احوال اهلها و لا یتردد الی احد منهم الاّ فی شفاعة خیر و کان إذا مرّ فی السوق تتزاحم الناس مسلمها و کافرها علی تقبیل یده و لم ینکر احد من علماء عصره و اقرانه فضله بل جمیع العلماء إذا اشکلت علیهم مسئلة یراجعونه فیها فیبینها لهم علی احسن وجه و اتمه و قال فیه العلامة سری الدین الدروری لا یکلمه احد إلا علاه فی کل فن و کان یقول ما فی الجامع الا الاعمی و یشیر إلیه و کان سری الدین هذا فرید عصره فی العلوم النظریة و سئل البشبیشی عن سری الدین و عن المترجم فقال ان سری الدین کان إذا طالع الدرس لا یقدر علیه احد فیه و إذا نقل الی غیره وقف یشیر الی قلة استحضاره و اما الشبراملسی فکان إذا نقل الی أی فن کان لا یختل و لا یتوقف لقوة فهمه و سرعة استحضاره للقواعد من العلوم و کان جبلا من جبال العلم لا یضجر من البحث فی الدرس و یتعب ان لم یبحث معه الطلبة و یقول لهم ما لنا الیوم هکذا و إذا بحث مع احد من المتقدمین یبحث بغایة الادب و من مقولاته قیراط من الادب خیر من اربعة و عشرین قیراطا من العلم ولد ببلدة شبراملس و حفظ بها القرآن و کان اصابه الجدری و هو ابن ثلاث سنین فکف بصره و کان یقول لا اعرف من الالوان الا الاحمر لانه کان یومئذ لابسه ثم قدم مصر صحبة والده فی سنة ثمان بعد الالف و حفظ الشاطبیة و الخلاصة و البهجة الوردیة و المنهاج و نظم التحریر للعمریطی و الغایة و الجزریة و الکفایة و الرحبیة و غیر ذلک و تلا جمیع القرآن للسبعة من طریق التیسیر و الشاطبیة و ختمه فی سنة ست عشرة و الف ثم قرأه کله للعشر من طریق الشاطبیة و ختمه فی سنة خمس و عشرین و الف علی شیخ القراء فی زمانه الشیخ عبد الرحمن الیمنی و حضر دروس الشیخ عبد الرؤف المناوی فی مختصر المزنی فی المدرسة الصلاحیة جوار الامام الشافعی و اخذ الفقه و الحدیث عن النور الزیادی و سالم الشبشیری و انتفع به کثیرا و کان یحکی عنه کرامة وقعت له معه تقدم ذکرها فی ترجمة الشبشیری و لازم النور الحلبی صاحب السیرة الملازمة الکلیة و الشمس الشوبری

ص:432

و عبد الرحمن الخیاری و محیی الدین بن شیخ الاسلام و فخر الدین و سراج الدین الشنوانیین و سلیمان البابلی و لزم فی العقلیات الشهاب الغنیمی و کان لا یفتر عن ذکره و سمع الصحیحین و الشفاء علی المحدث الکبیر الشهاب احمد السبکی شارح الشفاء و سمع ایضا صحیح البخاری و الشمائل و المواهب و شرح عقائد النسفی و شرح جمع الجوامع و مغنی اللبیب و شرح ابن ناظم الخلاصة و شرح جوهرة التوحید کل ذلک علی البرهان اللقانی و حضر الاجهوری فی شرح نخبة الاثر و شرح الفیة السیرة و الجامع الصغیر و شرح الشمسیة و شرح التهذیب و الحفید و حضر عبد اللّه الدنوشری فی جمیع شرح ابن عقیل و شرح البهجة للولی العراقی فی مقدمتین فی العروض و تصدر للاقراء بجامع الازهر فانفرد فی عصره بجمیع العلوم و انتهت إلیه الریاسة و کان آخر اقرانه موتا و لازمه لاخذ العلم عنه اکابر علماء عصره کالشیخ شرف الدین بن شیخ الاسلام و الشیخ زین العابدین و محمد البهوتی الحنبلی و یس الحمصی و منصور الطوخی و عبد الرحمن المحلی و الشهاب البشیشی و السید احمد الحموی و عبد الباقی الزرقانی و غیرهم ممن لا یحصی و کان یکتب علی جمیع ما یقرؤه من الکتب و لو جمع ما کتبه لجاوز الحد و لکنه تبدد بین یدی طلبته فمنهم من نسب ما بیده له و منهم من مات و ذهب ما کتبه و لم یشتهر من مؤلفاته الا حاشیة علی المواهب اللدنیة فی خمس مجلدات ضخام و حاشیة علی شرح الشمائل لابن حجر و حاشیة علی شرح الورقات الصغیر لابن قاسم و حاشیة علی شرح أبی شجاع لابن قاسم الغزی و حاشیة علی شرح الجزریة للقاضی زکریا و حاشیة علی شرح المنهاج النهایة الشمس الرّملی و سبب کتابته علیه انه کان یطالع التحفة لابن حجر فاتاه الشمس الرملی فی المنام و قال له یا شیخ علی احی کتابی النهایة یحیی اللّه قلبک فاشتغل بمطالعتها عن ذلک الحین و تقید به و کتب علیه هذه الحاشیة فی ست مجلدات ضخام و کان إذا اتی الی الدرس فی آخر عمره یجلس و هو فی غایة التعب من الکبر بحیث انه لا یستطیع النطق الا بصوت خفی ثم یقوی فی الدرس شیئا فشیئا حتی یصیر کالشاب و یتجلد للبحث و کان کثیر المطالعة و إذا ترکها ایاما تاتیه الحمی و الحاصل انه مستحسن الخصال کلها و کانت ولادته فی سنة سبع او ثمان و تسعین و تسعمائة و توفی لیلة الخمیس ثامن عشر شوال سنة سبع و ثمانین و الف و تولّی غسله بیده تلمیذه الفاضل احمد البنّاء الدمیاطی فانه اتاه فی المنام قبل موته بایام و امره ان یتولی غسله فتوجه من دمیاط الی مصر فاصبح بها یوم وفاته و باشر غسله و تکفینه بیده و حکی انه لما وضأه ظهر منه نور ملأ البیت بحیث انه لم یستطع بعد النظر إلیه و صلّی علیه بجامع الازهر یوم الخمیس اماما بالناس

ص:433

الشیخ شرف الدین بن شیخ الاسلام زکریا و کان له مشهد عظیم و حصل للناس علیه من الجزع ما لم یعهد لمثله و الشبراملسی بشین معجمة فموحدة فراء و الف مقصورة علی وزن سکری کما فی القاموس مضافة الی ملس بفتح المیم و کسر اللام المشددة و بالسین المهملة او مرکبة ترکیب مزج و هی قریة بمصر و عبد اللّه بن حجازی الشهیر بالشرقاوی در تحفه بهیه فی طبقات الشافعیه گفته شیخ مشایخ الاسلام ملک العلماء الاعلام الشیخ نور الدین علی الشبراملسی المکنی بابی الضیاء کان رضی اللّه عنه علی خلق عظیم و نفع عمیم و کان فی التواضع و الادب و عدم دعوی العلم علی جانب عظیم و لم یزل یطلب العلم علی مشایخه و یحضر دروسهم حتی قال له الشیخ محمّد الشوبری الی متی تطلب العلم علی المشایخ و تحضر دروسهم الزمتک بالجلوس لإقراء العلم فی الدرس و نفع الطلبة فامتثل کلامه و أقرأ العلم و انتفع الناس به و الف کتبا کثیرة منها حاشیة علی متن المواهب للشیخ احمد القسطلانی و هی مادة شرح الشیخ محمد الزرقانی و حاشیة علی شرح ابن حجر الهیتمی علی الهمزیة و حاشیة علی شرح البهجة و علی شرح المنهج و علی شرح الرملی و غیر ذلک من الکتب النفیسة و کان اماما فی سائر العلوم الشرعیة و العقلیة من فقه و حدیث و تفسیر و اصول و معان و بیان و نحو و صرف و قراءت و غیر ذلک من العلوم الدینیة و کان الغالب علیه علم الوهب اللدنی توفی یوم الخمیس ثامن عشر شوال من شهور سنة سبع و ثمانین بعد الالف و دفن بتربة المجاورین بجوار تربة الشیخ حسن الشرنبلانی و رضی الدین بن محمد بن علی بن حیدر الشامی در تنضید العقود السنیه بتمهید الدولة الحسنیه در ذکر حوادث سنة سبع و ثمانین و الف گفته و فی هذه السنة توفی العالم العلامة شیخ الاسلام نور الدین بن علی الشبراملسی کان رئیس العلماء و مقدم الفضلاء و انتهت إلیه ریاسة العلم بمصر و غیرها و سالم بن عبد اللّه بصری در رساله امداد بمعرفة علو الاسناد در ذکر مشایخ والد خود گفته و منهم العلامة المتقن و الفهامة المتفنن الشیخ علی الشبراملسی المصری فانه اجاز سیدی الوالد بجمیع یجوز له روایته عن مشایخ اعلام من اجلهم الشیخ ابراهیم اللقانی و منهم الشیخ علی الاجهوری و الشیخ شهاب الدین احمد السبکی عن النجم الغیطی عن شیخ الاسلام زکریا الانصاری عن الحافظ ابن حجر عن الحافظ الکبیر أبی الفضل عبد الرحیم العراقی بسنده المعروف أی بجمیع کتب الفقه و الحدیث و التفسیر و الاصول و المعقول و المنقول و نیز در رساله امداد گفته و منهم الشیخ العلامة احمد البشیشی فقد اخذ عنه سیدی الوالد و اجازه بجمیع مرویاته و مسموعاته بسنده عن مولانا الشیخ سلطان المزاحی

ص:434

و مولانا الشیخ محمد البابلی و مولانا الشیخ علی الشبراملسی بسندهم المتقدم و عن الشیخ یاسین الشامی و الشیخ محمد المنزلی و غیرهم و احمد بن محمد الشهیر بالنخلی المکی در رساله که در بیان مشایخ خود تالیف نموده در ذکر شیخ خود احمد بن عبد اللطیف البشیشی المصری الشافعی گفته قال شیخنا الشیخ احمد البشیشی رحمه اللّه تعالی و من جملة من اخذت عنه خاتمة الحفاظ شیخ الاسلام محمد البابلی رحمه اللّه تعالی و حضرته فی جملة کبیرة من صحیح البخاری و الفیة المصطلح و سیرة ابن سیّد الناس و الشمائل و الجامع الصغیر و قرأت علیه جملة من صحیح مسلم مع اجازته العامة الشاملة لجمیع مرویّاته و اسانیده مقررة معلومة و من جملتهم خاتمة المحققین شیخ الاسلام الشیخ علی الشبراملسی حضرته فی حصّة کبیرة من صحیح البخاری و فی المواهب قطعة و من الشفاء للقاضی عیاض و فی شرح الفیة العراقی لشیخ الاسلام و شرح الشمائل لابن حجر الهیتمی و حضرته من جملة کبیرة من تفسیر البیضاوی و جملة من الکشاف للزمخشری مع اجازته العامة الشاملة لجمیع مرویّاته و حضرته ایضا فی جملة من کتب النحو و الاصول و المنطق و المعانی و غیرها من العلوم المشهورة و ذکر اسانیده یطول مع شهرة غالبها فلا حاجة إلیه لا سیما مع ضیق الوقت و تاج الدین دهان در کفایة المتطلع گفته حواشی المواهب للشیخ العلامة محمد بن عمر الشوبری و العلامة ابراهیم بن احمد المیمونی و العلامة علی بن علی الشبراملسی و العلامة المحقق صفی الدین احمد بن محمد القشاشی رحمه اللّه تعالی اخبر بها عنهم إجازة فذکروا بها انتهی فهذا الشبراملسی حافظهم البارع عندهم بلا اختلاف*المعروف المذکور علی السنتهم بجلائل الالقاب و الاوصاف*قد حسن هذا الحدیث الهادی الی سبیل الازلاف*و اثبته علی رغم اهل الانفة و الخلاف*فالمعرض عنه یطأ موطأ الجور و الاعتساف*و الحائد عنه معرّض نفسه للایباق و الاتلاف*و القادح فیه یجترم اثما عظیما مهلک الاقتراف*و الطاعن فیه یحتسی کاسا مترعة من السم الدعاف

وجه صد و نود و چهارم

آنکه شیخ تاج الدین سنبهلی در رساله اشغال نقشبندیه اثبات این حدیث شریف بحتم و جزم نموده چنانچه در رساله مذکوره گفته و هذه الطریقة العلیّة النقشبندیة اخذها الفقیر الحقیر الکامل فی النقصان و العاجز فی معرفة الرحمن تاج الدین السنبهلی عن مهدی الزمان الخواجا محمد الباقی و هو اخذها عن المولی خواجکی امکنکی و هو اخذها عن المولی درویش محمّد و هو عن المولی محمد الزّاهد و هو عن الغوث الاعظم الخواجا عبید اللّه احرار و هو عن شیخ الشیوخ یعقوب الچرخی و هو من الخواجا الکبیر

ص:435

الخواجه بهاء الدین المعروف بنقشبند و هو عن السید امیر کلال و هو عن الخواجا محمد بابا سماسی و هو عن حضرت العزیزان الخواجا علی الرامتینی و هو عن الخواجا محمود الخیر فغنوی و هو عن الخواجا ریوکری و هو عن الخواجه عبد الخالق الغجدوانی و هو عن الشیخ یوسف بن یعقوب بن ایوب الهمدانی و هو عن أبی علی الفارمدی و هو من أبی الحسن الخرقانی و الشیخ ابو علی له نسبة الخدمة و الصحبة و الاستفاضة بالشیخ أبی القاسم الکرکانی ایضا و حیث کان عند المحققین ان الشیوخ ثلاثة شیخ الخرقة و شیخ الذکر و شیخ الصحبة و شیخ الصحبة اتم و اکمل فی الارتباط و هو الشیخ الحقیقی لا جرم اوردنا نسبة الشیخ أبی القاسم الذی انتهی بها السلوک للشیخ أبی علی و بین الشیخ أبی القاسم الی الامام علی بن موسی الرضاست وسائط الشیخ ابو عثمان المغربی و ابو علی الکاتب و ابو علی الرودباری و سید الطائفة الجنید البغدادی و السری السقطی و معروف الکرخی رضی اللّه تعالی عنهم و لمعروف قدس اللّه سره نسبة اخری یتصل بها الی داود الطائی عن حبیب العجمی عن الحسن البصری قدس اللّه اسرارهم و تمام نسبته الی باب مدینة العلم معروف و مشهور و هنا الآن ارجع الی راس الکلام فاعلم انّ الشیخ ابا الحسن الخرقانی اخذ عن روحانیة أبی یزید البسطامی کنسبة اویس قدس اللّه سره من منبع الانوار علیه افضل الصّلوة و اکمل التحیات و هکذا نسبة سلطان العارفین الی روحانیة جعفر الصادق و المعروف من خدمته و صحبته غیر صحیح و الامام جعفر الصادق مع وجود انوار وراثة آبائه الکرام یتصل لجده لامه القاسم بن محمّد بن أبی بکر الصدیق رضی اللّه تعالی عنهم و هو من الفقهاء السبعة فی التابعین کان من اکملهم فی علم الظاهر و الباطن و هو منسوب الی سلمان الفارسی رضی اللّه عنه و سلمان مع تشرفه بصحبة النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم اخذ الطریقة عن الصّدیق رض و هو عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم و الطّریقة الاخری للامام جعفر ابا عن جد الی باب مدینة العلم معروفة و مخفی نماند که رساله اشغال نقشبندیه تالیف تاج الدین سنبهلی از رسائل ممدوحه و تالیف مقبوله اهل سنتست شاه ولی اللّه والد مخاطب در انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه گفته کاتب الحروف گوید که شیخ تاج الدین سنبهلی خلیفه حضرت خواجه محمد باقی در باب اشغال نقشبندیه رساله دارند مختصر حضرت والد بزرگوار آن را بغایت می پسندیدند و آن را بخط خود از نزدیک بعض اصحاب شیخ تاج الدین انتساخ کرده بودند و طالبان را بهمان سلوک ارشاد می فرمودند این فقیر آنرا پیش حضرت ایشان بحثا و درایة خوانده است خواستم که آن را اینجا بعینه نقل کنم و باللّه التوفیق و شاه ولی اللّه بعد ازین تمام رساله مذکور را در انتباه ذکر نموده و باید دانست که تاج الدین سنبهلی از اکابر عرفای عالیمقام و افاخم سالکین با احترام نزد سنیه می باشد و از جلائل ماثر و عظائم مفاخر او بنابر افادات این حضرات

ص:436

آنست که او از مشایخ طریقت شاه ولی اللّه والد مخاطبست بلکه از مشایخ عبد اللّه بن سالم بصریست که یکی از ان مشایخ سبعه می باشد که شاه ولی اللّه بر اتصال سند خود بایشان حمد الهی کرده طریق تعظیم و تفخیم ایشان بجلائل اوصاف و عظائم القاب سپرده چنانچه شاه ولی اللّه در رساله انتباه گفته و این فقیر را خرقه نقشبندیه از شیخ ابو طاهر مدنی رسیده و ایشان را از سه کس والد بزرگوار ایشان شیخ ابراهیم کردی و شیخ احمد نخلی و شیخ عبد اللّه بصری مکی و شیخ ابراهیم را ارتباط بشیخ احمد قشاشیست از جهت تلقین و خرقه عن أبی المواهب احمد الشناوی و عن الشیخ محمد بن محمد بن عبد الرحمن التهنیسی عن مولانا محمد امین بن اخت ملا جامی عن مولانا غیاث الدین احمد عن مولانا علاء الدین محمد عن مولانا عبد الرحمن جامی عن مولانا سعد الدین الکاشغری عن مولانا نظام الدّین خاموش عن خواجه علاء الدین عطار عن خواجه بهاء الدین نقشبند و شیخ احمد نخلی اشغال این طریقه اخذ کرده از سید میر کلان البلخی عن ملا محمد عرب البلخی عن ملا اکّة الشبرغانی عن ملا خورد عزیزان عن مخدوم الاعظم ملا خواجکی عن مولانا محمد قاضی عن خواجه عبید اللّه احرار و الشیخ عبد اللّه البصری لبس الخرقة من ید شیخ عبد اللّه باقشیر المکی عن الشیخ تاج الدین السنبهلی نزیل مکة عن خواجه محمد باقی بسنده المذکور و بودن تاج الدین از مشایخ عبد اللّه بن سالم بصری و وصف او بشیخ عارف از عبارت رساله امداد سالم بن عبد اللّه بصری نیز در ما بعد ان شاء اللّه تعالی ظاهر و واضح خواهد گردید فهذا عارفهم الجلیل تاج الدین*قد اثبت هذا الحدیث الّذی یخضع له کل ذو دین و یدین*فالحمد للّه علی رغم انوف الجاحدین*و کسر اعناق المعاندین*و بوار هفوات الحائدین*و تباب خزعبلات الکائدین

وجه صد و نود و پنجم

آنکه ابراهیم بن حسن الکردی الکورانی الشهرزوری الشافعی در نبراس لکشف الالتباس الواقع فی الاساس گفته و الصلوة و السّلام علی محمد النبیّ المختار لتبلیغ الرسالة الی الثقلین لاستیداء شکر نعمته و علی أخیه و وصیّه و باب مدینة علمه المنزل منزلة هارون الاّ النبوة و ولی عهده بعده فی امته اما اخوته

ففی قوله صلی اللّه علیه و سلم انت اخی فی الدنیا و الآخرة رواه الترمذی عن ابن عمر رضی اللّه عنهما و اما انه باب مدینة علمه ففی

قوله صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها رواه البزار و الطبرانی فی الاوسط عن جابر بن عبد اللّه و الترمذی و الحاکم عن علی و اما انه منزل منزلة هارون ففی

قوله صلّی اللّه علیه و سلم اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر انه لا نبی بعدی رواه الشیخان عن سعد بن أبی وقاص و الامام احمد و البزار عن أبی سعید الخدری و الطبرانی عن اسماء بنت قیس و أم سلمة و ابن عمر و ابن عباس و جابر بن سمرة و علی و البراء بن عازب و زید بن ارقم و احتج المؤلف بهذا الحدیث علی امامة علی رضی اللّه تعالی عنه فی الفصل الثالث من کتاب الامامة و سیجیء الکلام علیه

ص:437

انشاء اللّه تعالی و انه لا دلالة فیه علی ما ذکروه و ابراهیم بن حسن کردی کورانی از افاخم محدثین اعیان و اعاظم مسندین رفیع المکان نزد سنیه می باشد محمد خلیل افندی المرادی در سلک الدرر فی اعیان القرن الثانی عشر گفته ابراهیم بن حسن الکورانی الشهرزوری الشهرانی الشافعی نزیل المدینة المنورة الشیخ الامام العالم العلامة خاتمة المحققین عمدة المسندین العارف باللّه تعالی صاحب المؤلفات العدیدة الصوفی النقشبندی المحقق المدقق الاثری المسند النسابة ابو الوقت برهان الدین ولد فی شوال سنة خمس و عشرین و الف و طلب العلم بنفسه و رحل الی المدینة المنورة و توطنها و اخذ بها عن جماعة من صدور العلماء کالصفی احمد بن محمّد بن القشاشی و العارف أبی المواهب احمد بن علیّ الشناوی و ملا محمد شریف بن یوسف الکورانی و الاستاذ عبد الکریم بن أبی بکر الحسینی الکورانی و اخذ بدمشق عن الحافظ النجم محمد بن محمد العامری الغزی و بمصر عن أبی العزائم سلطان بن احمد المزاحی و محمّد بن علاء الدین البابلی و التقی عبد الباقی الحنبلی و غیرهم و اشتهر ذکره و علا قدره و هرعت إلیه الطالبون من البلدان القاصیة للاخذ و التلقی عنه و درس بالمسجد الشریف النّبویّ و الف مؤلفات نافعة عدیدة منها تکمیل التعریف لکتاب فی التصریف و حاشیة شرح الاندلسیة للقصیری و شرح العوامل الجرجانیة و النبراس لکشف الالتباس الواقع فی الاساس و جواب العتید لمسألة اول واجب و مسئلة التقلید و ضیاء المصباح فی شرح بهجة الارواح و جواب سؤالات عن قول تقبل اللّه و المصافحة تقبل اللّه تعالی و المتمه للمسألة المهمة و ذیلها و القول الجلی فی تحقیق قول الامام زین الدین بن علی و تحقیق التوفیق بین کلامی اهل الکلام و اهل الطریق و قصد السبیل الی توحید الحق الوکیل و شرح العقیدة المسماة بالعقیدة الصحیحة و الجواب المشکور عن السؤال المنظور و اشراق الشمس بتعریب الکلمات الخمس و بلغة المسیر الی توحید العلی الکبیر و عجالة ذوی الانتباه بتحقیق اعراب لا اله الاّ اللّه و جوابات الغراویة عن المسائل الجاویة الجهریة و العجالة فیما کتب محمد بن محمد القلعی سؤاله و القول المبین فی مسئلة التکوین و ابناه الانباه علی تحقیق اعراب لا اله الاّ اللّه و افاضة العلام بتحقیق مسئلة الکلام و الالماع المحیط بتحقیق الکسب الوسط بین طرفی الافراط و التفریط و اتحاف الزکی بشرح التحفة المرسلة الی النبیّ و مسالک الابرار الی احادیث النبی المختار و مسلک السداد الی مسئلة خلق افعال العباد و المسلک الجلی فی حکم شطح الولیّ و حسن الاوبة فی حکم ضرب النوبة و اتحاف الخلف بتحقیق

ص:438

مذهب السلف و غیر ذلک من المؤلفات الّتی تنوف عن المائة و کان جبلا من جبال العلم بحرا من بحور العرفان توفی یوم الاربعاء بعد العصر ثامن عشری شهر ربیع الثانی سنة احدی و مائة و الف بمنزله ظاهر المدینة المنورة و دفن بالبقیع رحمه اللّه تعالی و شیخ احمد بن محمد النخلی المکی در رساله خود در ذکر مشایخ خویش گفته و منهم العالم الامام الحبر الهمام من حکت افکاره فی صحة الاستنباط المتقدمین فی جمیع الفنون فکانت مصنفاته جدیرة بان تکتب بماء العیون و ان یبذل فی تحصیلها المال و الاهل و البنون الشیخ برهان الدین ابو الفضائل ابراهیم بن حسن الکردی الکورانی الشافعی الصوفی نزیل المدینة المشرفة و عالمها نفعنا اللّه تعالی به و المسلمین و رحمه رحمة واسعة فی الدنیا و الآخرة امین و سالم بن عبد اللّه بن سالم البصری در رساله امداد بمعرفة علو الاسناد در ذکر مشایخ والد خود گفته و منهم العلامة المحقق ابراهیم بن حسن الکورانی المدنی فقد اخذ عنه الوالد حفظه اللّه تعالی الجامع الصّحیح للبخاری عن جماعة منهم شیخ الحقیقة و الطّریقة الشیخ احمد بن محمد المدنی الشهیر بالقشاشی عن الشیخ محمد بن احمد بن حمزة الرّملی بسنده و فخر الدین محمد بن نظام الدین محمد الاورنقابادی الدهلوی در فخر الحسن گفته قال زبدة المحدثین عمدة المحققین مشید قواعد الطریقة الجامع بین الشریعة و الحقیقة سالک الصراط المستقیم الشیخ ابراهیم الکردی شیخ شیخ صاحب المقامات العلیة و الکرامات الجلیة الشیخ ولی اللّه المحدث سلمه اللّه تعالی و ابقاه فی فن الحدیث الخ و مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن شرح فخر الحسن گفته و الکردی هذا کان آیة من آیات اللّه تعالی فی الاصلین و الفروع الفقهیة و علوم الصوفیة و کان فی عصره إلیه النظر و الاشاره فی اقطار الارض کلّها فی سائر ما ذکر و کانت ترد علیه المسائل من الخافقین فیجیب عنها و یجعلها رسائل و له فی جمیع هذه الفنون تحریر کثیر عدیم النظیر تعرف منها براعة علمه و غزارة فضله کرسالة تصحیح الاخبار و الاثار الّتی تجری علی السنة الصوفیة و نشر الزهر فی الذکر بالجهر و اتحاف المنیب الاواه بفضل الجهر بذکر اللّه و المسلسلات المسماة بمسالک الابرار فی احادیث النبیّ المختار و المسلک الوسط الدانی الی الدرر الملتقطة للصغانی و المسلک المختار و مسلک الاعتدال و مسلک التعریف بتحقیق التکلیف و تحقیق عدم تابید الکفار فی عذاب النار و اتحاف الذکی و تحقیق التجلی فی الصور و مطلع الجود بتحقیق التنزیه فی وحدة الوجود و مد الفیء فی تقریر لیس کمثله شیء و تنبیه العقول علی تنزیه الصوفیة عن اعتقاد التجسم و العینیة و الاتحاد و الحلول و الرد علی شیخ سهرند و جلاء الفهوم و المتمة للمسألة المهمة و التوصیل

ص:439

الی ان علم اللّه بالاشیاء ازلا علی التفصیل و المسلک القویم فی مطابقة تعلق الخبرة بالحادث یتعلق العلم القدیم و الجواب العتید و قصد السبیل و بلغة المسیر و الالماع المحیط بتحقیق الکسب بین طرفی الافراط و التفریط و تعلیقات علی الفصوص و الفتوحات و غیرها من مؤلفات الشیخ الاکبر رضی اللّه عنه الی غیر ذلک و فهرست اسانیده فی الامم لایقاظ الهمم و لا یحتاج الی زیادة ترجمة-و از محامد مشرقه و مدائح مونقه ابراهیم کردی آنست که او یکی از ان مشایخ سبعه است که شاه ولی اللّه والد مخاطب بر اتصال سند خود بایشان حمد الهی نموده و ایشان را بصفات جلیله و القاب جمیله مشایخ جله کرام و ائمۀ قادۀ اعلام و مشهورین بحرمین محترمین و مجمع علی فضلهم من بین الخافقین ستوده چنانچه در رساله ارشاد الی مهمات الاسناد کما سمعت سابقا گفته فصل قد اتصل سندی و الحمد للّه بسبعة من المشایخ الجلة الکرام الائمة القادة الاعلام من المشهورین بالحرمین المحترمین المجمع علی فضلهم من بین الخافقین الشیخ محمد بن العلاء البابلی و الشیخ عیسی المغربی الجعفری و الشیخ محمد بن محمد بن سلیمان الردانی المغربی و الشیخ ابراهیم بن الحسن الکردی المدنی و الشیخ حسن بن علیّ العجیمی المکی و الشیخ احمد بن محمّد النخلی المکّی و الشیخ عبد اللّه بن سالم البصری ثم المکی و لکل واحد منهم رسالة جمع هو فیها او جمع له فیها اسانیده المتنوعة فی علوم شتّی و از ادله زاهره و حجج باهره عظمت و جلالت ابراهیم کردی آنست که خود شاهصاحب در همین کتاب تحفه بجواب آیه انّما ولیکم اللّه کما دریت سابقا راه کمال تعظیم و تفخیم او پیموده بذکر بعض تفوهات باطله او کمال خوشوقتی نموده حیث قال جواب دوم حضرت شیخ ابراهیم کردی علیه الرحمة و دیگر اهل سنت نوشته اند که ولایت اَلَّذِینَ آمَنُوا در زمان خطاب البته مراد نیست بالاجماع زیرا که زمان خطاب زمان وجود نبی بود و امامت نیابت نبی است بعد از موت او پس چون زمان خطاب مراد نشد لابد زمان متاخر خواهد بود از موت پیغمبر و تاخر را حدی نیست بعد چهار سال باشد یا بعد بیست و چهار سال پس این دلیل هم در غیر محل نزاع قائم شد و مدعای شیعه یعنی امامت بلا فصل حاصل نگشت انتهی و این مقام محل کمال استعجاب ارباب افهامست که شاهصاحب چسان در صدد توهین و تهجین استدلال اهل حق بآیه انما برآمده ابراهیم کردی را بکمال اجلال و اعظام یاد می نمایند و در باب حدیث مدینة العلم از افاده متینه همین ابراهیم کردی اعراض و تغافل و اغماض و تجاهل می فرمایند بلکه بکمال جسارت سراسر خسارت همت قالصه خود را بر رد این حدیث شریف برمی گمارند و معاندت افاده والد ماجد خود را در حق این شیخ اجل بلکه مخالفت افاده خود نیز در تبجیل و احترام این حبر اکمل چیزی نمی شمارند فهذا الکردی حبرهم المفرد ابراهیم*و فردهم الاوحد المتوقد الشهیم* قد روی هذا الحدیث الکاشف من غمم الضلال کل حندس کاللیل البهیم*و اثبت هذا الحدیث الّذی یهدی الی سبل الهدی بالتلقین و التفهیم*فلا یقدم علی الطعن فیه و التوهیم*الا من جاب

ص:440

سباسب العمی فهو فیها یهیم*و لا یجتری علی قدحه الاّ من هو مولع بالعدوان نهیم*و لا یتجاسر علی ردّه الاّ من جلب لحینه وحی الحتف و اللهیم

وجه صد و نود و ششم

آنکه علامه اسماعیل بن سلیمان الکردی البصری حدیث مدینة العلم را قطعا و حتما قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم وانموده و بمفاد واضح السداد ان بطلان و هوان جسارت ابن تیمیه سلیط اللسان که بمزید نصب و عدوان مرتکب نسبت خطا بساحت علیای جناب امیر المؤمنین علیه السلام گردیده واضح و اشکار فرموده چنانچه در کتاب جلاء النظر فی دفع شبهات ابن حجر جائی که شطری از عبارت زوراء محقق دوانی را شرح نموده است می فرماید و ایاک و الاغترار بظواهر الاثار و الاحوال من التزیی بزی آثار الفقر کلبس المرقعات و حمل العکاز و غیر ذلک لانها لیست نافعة لمن اتصف بها و هو لیس علی شیء و من المعرفة باللّه بل قد یکون المتصف بها صاحب انتقاد علی المشایخ بنظره الی نفسه حیث انه یری حقیقة الامر عنده دون غیره و کثیر من اهل هذا الشأن هلکوا فی اودیة الحیرة لانهم اعتراهم الجهل المرکب فلا یدرون و لا یدرون انّهم لا یدرون کابن تیمیة و ابن المقری و السعد التفتازانی و ابن حجر العسقلانی و غیرهم فان اعتراضهم علی معاصریهم و علی من سبق من الموتی دال علی حصرهم طریق الحق عندهم لا غیر و قد زاد ابن تیمیة باشیاء و من جملتها ما ذکره الفقیه ابن حجر الهیتمی رحمه اللّه فی فتاواه الحدیثیة عن بعض اجلاّء عصره انه سمعه یقول و هو علی منبر جامع الجبل بالصّالحیّة ان سیدنا عمر رضی اللّه تعالی عنه له غلطات و أیّ غلطات و انّ سیدنا علی رضی اللّه عنه أخطأ فی اکثر من ثلاثمائة مکان فیا لیت شعری من این یحصل لک الصواب إذا اخطا عمر و علی رضی اللّه عنهما بزعمک اما

سمعت قول النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فی حق سیدنا علی رضی اللّه عنه انا مدینة العلم و علی بابها

و قوله فی حق سیدنا عمر رضی اللّه عنه ما سلک عمر فجّا الا و سلک الشیطان فجّا غیر فجه

و قوله ما ترک الحق لعمر من صدیق فیا ویح من هؤلاء خصمه یوم القیمة و انّی یرجی له السلامة انتهی فهذا صاحب جلاء النظر* بارعهم الجلیل الخطر*قد احتج بهذا الحدیث العظیم الاثر*لدمغ راس المعاند المهنو بالاشر*فلا یقطع عنه الاّ من الخزل لعیّه و الخصر*و لا یضلّ عنه الاّ من اصیب لغیه فی البصر*و لا یجمح عن اذعانه الاّ من تاه فی بید الغوایة و سدر*و لا یحجم عن استیقانه الاّ من ورد علی شرب العمایة و صدر

وجه صد و نود و هفتم

آنکه محمد بن عبد الباقی بن یوسف الازهری الزرقانی المالکی در شرح مواهب لدنیه در مقام شرح اسماء جناب

ص:441

رسالت مآب صلی علیه و اله و سلم گفته مدینة العلم کما

قال صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها رواه الترمذی و الحاکم و صححه و غیرهما عن علی و الحاکم ایضا و الطبرانی و ابو الشیخ و غیرهم عن ابن عباس و الصواب انّه حدیث حسن کما قاله الحافظ ان العلائی و ابن حجر لا موضوع کما زعم ابن الجوزی و لا صحیح کما قال الحاکم لکن فی المحدثین من یسمی الحسن صحیحا و محتجب نماند که علامه زرقانی از اکابر محدثین محرزین جلائل مراتب و افاخم فقهای حائزین عوالی مناصب اهل سنتست و شرح او بر مواهب لدنیه از مشاهیر کتب و اسفار معروفه ممدوحه عند العلماء الکبار می باشد محمد خلیل مرادی در سلک الدرر فی اعیان القرن الثانی عشر گفته محمد الزرقانی بن عبد الباقی بن یوسف الازهری المالکی الشهیر بالزرقانی الامام المحدث الناسک النحریر الفقیه العلامة اخذ عن والده و عن النور علی الشبراملسی و عن الشیخ محمد البابلی و غیرهم و له من المؤلفات شرح علی الموطا و شرح علی المواهب و غیر ذلک و اخذ عن الشیخ محمد بن خلیل العجلونی الدمشقی و الجمال عبد اللّه الشبراوی و کانت وفاته سنة اثنتین و عشرین و مائة و الف رحمه اللّه تعالی و ابو محمد محمد بن محمد الامیر المصری الازهری در رساله اسانید خود در ذکر موطا گفته ارویه سماعا لجمیعه عن شیخنا السقاط و هو عن شارحه سیدی محمد الزرقانی عن والده الشیخ عبد الباقی عن الشیخ علی الاجهوری الخ و نیز محمد امیر الازهری در رساله اسانید خود گفته المواهب اللدنیة عن شیخنا السقاط عن شارحها سیدی محمد الزرقانی و قد ساق اسانیده فیها فی اول شرحه لها و کذلک نروی ارشاد الساری شرح البخاری القسطلانی ایضا و محمد امیر ازهری در مقامات دیگر نیز از رساله خود زرقانی را به تبجیل و تعظیم تمام یاد نموده و در کشف الظنون مسطورست و شرح المواهب المولی العلامة خاتمة المحدثین محمد بن عبد الباقی بن یوسف الزرقانی المصری المالکی المتوفی سنة 1122 اثنتین و عشرین و مائة و الف شرحا حافلا فی اربعة مجلدات جمع فیه اکثر الاحادیث المرویة فی شمائل المصطفی صلی اللّه تعالی علیه و سلم و سیره و صفاته الشریفة جزاه اللّه خیرا و رحمه رحمة واسعة و نیز در کشف الظنون مسطورست و شرحه اعنی موطا مالک خاتمة المحدثین محمد بن عبد الباقی بن یوسف بن احمد بن علوان الزرقانی المصری المالکی المتوفی سنة 1122 اثنتین و عشرین و مائة و الف شرحا بسیطا فی ثلثة مجلدات و فاضل معاصر احمد بن زینی بن احمد الشافعی المشهور بدحلان در خطبه سیرت نبویه گفته الحمد للّه ربّ العالمین و الصلوة و السلام علی سیّدنا محمّد و علی اله و صحبه اجمعین اما بعد فیقول العبد الفقیر المرتجی من ربّه الغفران احمد بن زینی بن احمد دحلان غفر اللّه له و لوالدیه و لاشیاخه و محبیه و المسلمین اجمعین انه لما من اللّه تعالی علی بقراءة الشفاء فی حقوق النبی المصطفی ص

ص:442

صلّی اللّه علیه و سلم و کان ذلک بمدینة المنورة فی عام الثامن و السبعین بعد المائتین و الالف یسر اللّه لی مطالعة جملة من شروح الشفاء مع مراجعة المواهب و شرحها للعلامة الزرقانی و مع مراجعة شیء عمن کتب السیر کسیرة ابن سید الناس و سیرة ابن هشام و السیرة الشامیة و السیرة الحلبیة و هذه الکتب هی اصح الکتب المولفة فی هذا الشأن فاحببت ان الخص ما احتوت علیه من سیرته صلّی اللّه علیه و سلم و من المعجزات و خوارق العادات الدّالة علی صدق اشرف المخلوقات صلّی اللّه علیه و سلم الخ و از صدر خود شرح مواهب کمال عظمت و جلالت مضامین ان واضح و ظاهرست و هذه عبارته امّا بعد فهذا الکتاب لم یطلبه منی طالب و لا رغب الیّ فی تصنیفه راغب و انما تطلبت نفسی فیه مزج المواهب فاودعته نفائس بها یتنافس فی شرح السنة النبویة و عرائس استجلیتها من مخدرات خدور السیرة المحمدیّة و جواهر استخرجتها من قاموس الحکم المصطفویة و زواهر اقتبستها من ارقعة السیرة الهاشمیة و زهور اجتنیتها من جنات و جنات الروضة المدنیة یبهر من عقد نظامها ناظر الناظر و ینادی من این هذا لهذا القاصر فیجیبه حال اللسان الوهاب قوی قادر اما العیوب و ان کثرت فهما لا سبیل الی السّلامة منها لغیر المعصوم و قد قال من ذا الّذی ما ساء قطّ و من له الحسنی فقطّ

و قد قال ابن عبدوس النیسابوریّ لا اعلم فی الدنیا کتابا سلم الی مؤلفه و لم یتبعه من یلیه فکیف و فهمی فاتر و نظری قاصر و وجودی فی الزمان الآخر مع ما أقاسیه من تلاطم امواج الهموم و اقاومه من ترادف جیوش الغموم لکنی انتظر الفرج من الحیّ القیوم مستعیذا به من حسود ظلوم*و اللّه اسأل العون علی اتمامه و التوفیق من امتنانه و هو حسبنا و نعم الوکیل انتهی فهذا الزرقانی خاتمة محدثیهم الکبار*و باقعة منقدیهم الذی لا یشق له غبار*قد حسن هذا الحدیث الثابت عند اهل النقد و الاعتبار*المتحقق عند ذوی السبر و الاختبار*فلا یرتاب فیه من مارس افادات نقدة الاحادیث و الاخبار*و لا یمتری فیه من تصفح آثار هولاء الاعلام الاحبار*و لا یجرح فیه الا من استرسل کالعجماء و جرحه جبار*و لا یقدح فیه الاّ من امتطی متن العمیاء فی غلواء التباب و التبار

وجه صد و نود

و هشتم

آنکه سالم بن عبد اللّه بن سالم البصری الشافعی در رساله امداد بمعرفة علو الاسناد گفته و امّا سلسلة الطریقة النقشبندیة فقد اخذها الشیخ الوالد حفظه اللّه تعالی عن شیخه عبد اللّه باقشیر و هو اخذها عن الشیخ العارف تاج الدین العثمانی النقشبندی و هو عن الخواجه محمد باقی و هو عن المولی خواجکی الامکنکی و هو

ص:443

عن المولی درویش محمد و هو عن المولی محمّد زاهد و هو عن الغوث الاعظم عبید اللّه احرار و هو عن شیخ الشیوخ یعقوب الجرخی و هو عن حضرة الخواجة الکبیر الخواجه بهاء الحق و الدین المعروف و بنقشبند و هو عن السید کلال و هو عن الخواجه بابا السماسی و هو عن حضرة العزیز الخواجه علی الرامتینی و هو عن الخواجه محمود الخیر الفغنوی و هو عن الخواجه عارف الریوکری و هو عن الخواجه عبد الخالق الغجدوانی و هو عن الشیخ یعقوب بن یوسف بن ایوب الهمدانی و هو عن الشیخ أبی علی الفارمدی و هو عن الشیخ أبی الحسن الخرقانی و الشیخ عثمان المغربی و أبی علی الکاتب و أبی علی الرودباری و سید الطائفة الجنید البغدادی و السری السقطی و المعروف الکرخی رضی اللّه عنهم و لمعروف قدس سره نسبة اخری یتصل بها الی داود الطائی عن حبیب العجمی عن الحسن البصری قدس اللّه اسرارهم و تمام نسبته الی باب مدینة العلم معروفة و مشهورة و ههنا الآن ارجع الی راس الکلام فاعلم ان الشیخ ابا الحسن اخذ عن روحانیة أبی یزید البسطامی کنسبة اویس قدس سره من منبع الانوار علیه افضل الصلوة و اکمل التحیات و هکذا نسبة سلطان العارفین الی روحانیة جعفر الصادق و المعروف فی خدمته و صحبته غیر صحیح و الامام جعفر الصّادق مع وجود انوار وراثة آبائه الکرام یتصل بجده لامه القاسم بن محمّد بن أبی بکر الصدیق رضی اللّه عنهم و هو من الفقهاء السبعة فی التابعین کان من اکملهم فی علم الظاهر و الباطن و هو منسوب الی سلمان الفارسی رضی اللّه عنه و سلمان مع تشرفه بصحبة النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم اخذ الطریقة عن الصدیق رضی اللّه عنه و هو عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و الطریقة الاخری للامام جعفر ابا عن جد الی مدینة العلم معروفة و سالم بن عبد اللّه بصری از کملای مشاهیر و علمای نحاریر نزد سنیه است محمد بن محمد بن الامیر الازهری المالکی در رساله اسانید خود در ذکر صحیح بخاری گفته و یرویه شیخنا السقاط ایضا عن الشیخ عبد اللّه بن سالم البصری منشأ المکی مولدا لما جاور شیخنا بالحرم و هو یرویه من طرق کثیرة منها روایته عن الملا ابراهیم الکورانی عن شیخه القشاشی المدنی الی غیر ذلک ممّا هو مفصل فی الثبت الّذی جمعه ولده سیدی سالم و سماه الامداد بمعرفة علو الاسناد فکان اسمه تاریخا لعام تالیفه من غیر قصد سنة 1126 و شاه ولی اللّه در رساله ارشاد الی مهمات الاسناد گفته و اما البصری فالّف ولده الشیخ سالم رسالة اجازنی لها و بجمیع ما تصح له روایته السید عمر عن جده الشیخ عبد اللّه المذکور و سمعت عنه اوائل الکتب الستة و محمد بن علی الشوکانی

ص:444

در اتحاف الاکابر گفته مؤلفات المسند العصر الاخیر محمّد بن علاء الدین البابلی و من جملتها المجموع فی اسانیده اروی ذلک من طرق منها عن شیخنا السیّد العلامة عبد القادر بن احمد بن عبد القادر عن شیخه محمد حیوة السندی عن شیخه سالم بن عبد اللّه بن سالم البصری عن ابیه عن المؤلف و بعد ذکر طرق عدیده دیگر گفته و قد اشتملت هذه الطرق علی اسانید متصلة بمجموعات مؤلفة فی اسانید الطرق منها اسانید سالم بن عبد اللّه بن سالم البصری المسماة بالامداد بمعرفة علو الاسناد ارویها بالاسناد المذکور ههنا المتصل به و مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم بترجمه محمد بن اسماعیل الامیر گفته و من شیوخه الشیخ عبد القادر بن علی البدری و الشیخ محمد طاهر بن ابراهیم الکردی و الشیخ سالم بن عبد اللّه البصری و غیرهم انتهی فهذا سالم بن عبد اللّه البصری صاحب الامداد*احد علمائهم الکابرین الامجاد*قد اثبت هذا الحدیث الرفیع العماد*و حتم بذلک الخبر الوثیق السناد*فلا ینحرف عنه الاّ من اصبح لضلاله شر باغ و عاد*و لا یصدف عنه الا من هام من العمی کل قفر و واد*و لا یجترم بطعنه الا من منی بالمروق و الالحاد*و لا یقدم علی قدحه الا من نسی لطغواه یوم المعاد

وجه صد و نود و نهم

آنکه محمد بن عبد الرسول البرزنجی الکردی المدنی اثبات این حدیث شریف نموده چنانچه در رسالة الاشاعه فی اشراط الساعة اولا از رسالة المشرب الوردی فی مذهب المهدی تصنیف علی قاری حکایت موضوعه در باب تعلم خضر از ابو حنیفه نقل کرده و بعد از ان گفته قال الشیخ علی و لا یخفی ان هذا مع رکاکته و لحنه کلام بعض الملحدین الساعین فی فساد الدین إذ حاصله ان الخضر الذی قال اللّه تعالی فی حقه عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً و قد تعلم منه موسی علیه السلام تلمیذ أبی حنیفة و ما اسرع فهم التلمیذ حیث اخذ عن الخضر فی ثلث سنین ما تعلمه الخضر من أبی حنیفة حیا و میتا فی ثلثین سنة و اعجب منه ان ابا القاسم القشیری لیس معدودا فی طبقات الحنفیة ثم العجب من الخضر انه ادرک النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و لم یتعلم منه الاسلام و لا من علماء الصحابة کعلی باب مدینة العلم و اقضی الصحابة و زید افرضهم و أبی اقرءهم و معاذ بن جبل اعلمهم بالحلال و الحرام و لا من عظماء التابعین کالفقهاء السبعة و سعید بن المسیب بالمدینة و عطاء بمکة و الحسن بالبصرة و مکحول بالشام و قد رضی لجهله بالشریعة حتی تعلم مسائلها فی اواخر عمر أبی حنیفة قال فهذا ممّا لا یخفی بطلانه حتی علی العقول السخیفة حتی انّ علماء المذاهب اخذوا هذه المقالة علی وجه السخریة و جعلوها دلیلا علی قلة عقل الطائفة الحنفیة حیث لم یعلموا انّ احدا منهم لم یرض بهذه

ص:445

القضیة بالکلیة ثم لو تعرضت لما فی منقوله من الخطاء فی مبانیه و معانیه الدالة علی نقصان معقوله لصار کتابا مستقلا الاّ انی اعرضت عنه صفحا لقوله تعالی خُذِ اَلْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْجاهِلِینَ الی ان قال البرزنجی بعد نقل تمام الکلام المقصود من رسالة القاری انتهی ما اردنا ما نقله من کلام العلامة الشیخ علی القاری الحنفی عامله اللّه بلطف الخفی و هو فی غایة النفاسة و محمد برزنجی از اکابر محققین و اجله مدققین نزد سنیه است محمد خلیل مرادی در سلک الدرر گفته محمد البرزنجی بن عبد الرسول بن عبد السید بن عبد الرّسول بن قلندر بن عبد السید المتصل النسب بسیّدنا الحسن بن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه الشافعی البرزنجی الاصل و المولد المحقق المدقق النحریر الاوحد الهمام ولد بشهرزور لیلة الجمعة ثانی عشر ربیع الاول سنة اربعین و الف و نشأ بها و قرأ القرآن وجوده علی والده و به تخرج فی بقیة العلوم و قرأ فی بلاده علی جماعة منهم الملا محمد شریف الکورانی و لازم خاتمة المحققین ابراهیم بن حسن الکورانی و انتفع بصحبته و سلک طریق القوم علی ید الصفی احمد القشاشی و دخل همذان و بغداد و دمشق و قسطنطینیة و مصر و اخذ عمن بها من العلماء فاخذ بماردین عن احمد السلاحی و جلب عن أبی الوفاء العرضی و محمد الکواکبی و بدمشق عن عبد الباقی الحنبلی و عبد القادر الصفوری و ببغداد عن الشیخ مدلج و بمصر عن محمد البابلی و علی الشبراملسی و سلطان المزاحی و محمد العنانی و احمد العجمی و بالحرمین عن الوافدین إلیهما کالشیخ اسحاق بن جعمان الزبیدی و علی الربیعی و علی العقیبی التغری و عیسی الجعفری و عبد الملک السجلماسی و غیرهم ثم توطن المدینة الشریفة و تصدر للتدریس و صار من سراة رؤسائها و الف تصانیف عجیبة منها انهار السلسبیل فی شرح تفسیر البیضاوی و الاشاعة فی اشراط السّاعة و النوافض الروافض و شرحا علی الفیة المصطلح و العافیة شرح الشافیة لم یکمل و خالص التلخیص مختصر تلخیص المفتاح و مرقاة الصعود فی تفسیر اوائل العقود و الضاوی علی صبح فاتحة البیضاوی و رسالة فی الجهرة بالبسملة فی الصلوة و کانت له قوة اقتدار علی الاجوبة عن المسائل المشکلة فی اسرع وقت و اعذب لفظ و اسهله و اوجزه و اکمله و بالجملة فقد کان من افراد العالم علما و عملا و کانت وفاته فی غرة محرم سنة ثلاث و مائة و الف و دفن بالمدینة رحمه اللّه تعالی انتهی فهذا البرزنجی صاحب الاشاعة* عالمهم المحرز عندهم للکمال و البراعة*قد اثبت هذا الحدیث المبهر السناعة*المتحقق اتمّ التحقق عند اصحاب الصناعة*فالمعرض عنه جالب علی نفسه اشنع الشناعة*و الحائد عنه ملق

ص:446

بیده فی اقظع الفظاعة

وجه دو صدم

آنکه مرزا محمد بن معتمدخان الحارثی البدخشانی که مفاخر عالیه و ماثر غالیه او ان شاء اللّه تعالی در مجلداتی بتفصیل خواهی شنید در نزل الابرار بما صح من مناقب اهل البیت الاطهار گفته و

اخرج البزار عن جابر بن عبد اللّه و العقیلی و ابن عدی عن ابن عمر و الطبرانی عن کلیهما و الحاکم عن علی و ابن عمر و ابو نعیم فی المعرفة عن علی رضی اللّه عنه قالوا قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها

زاد الطبرانی فی روایة عن ابن عباس رضی اللّه عنهما مرفوعا فمن أراد العلم فلیأته من بابه و هذا الحدیث صحیح علی رای الحاکم و خالفه ابن الجوزی فذکره فی الموضوعات و قال الحافظ ابن حجر الصواب خلاف قولیهما معا فالحدیث حسن لا صحیح و لا موضوع و هو

عند الترمذی و أبی نعیم فی الحلیة عن علی کرم اللّه وجهه بلفظ انا دار الحکمة و علی بابها

وجه دو صد و یکم

آنکه نیز مرزا محمد بدخشانی در مفتاح النجا فی مناقب آل العبا گفته الفصل الرابع عشر فی علمه

اخرج البزار عن جابر بن عبد اللّه و العقیلی و ابن عدی عن ابن عمر و الطبرانی عن کلیهما و الحاکم عن ابن عمر و علی و ابو نعیم فی المعرفة عن علی رضی اللّه عنهم قالوا قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها زاد الطبرانی فی روایة اخری عن ابن عباس رضی اللّه عنه مرفوعا فمن أراد العلم فلیأته من بابه و اخرجه الترمذی و ابو نعیم فی الحلیة عن علی رضی اللّه عنه مرفوعا بلفظ انا دار الحکمة و علی بابها اقول ذهب اکثر محققی المحدثین الی ان هذا الحدیث حدیث حسن بل قال الحاکم صحیح و لم یصب ابن الجوزی فی ایراده فی الموضوعات

وجه دو صد و دوم

آنکه مرزا محمد بدخشانی در تحفة المحبین گفته

انا مدینة العلم و علی بابها رطس عن جابر بن عبد اللّه عق طب عد عن ابن عمر عم فی المعرفة عن علی ک عن کلا الأخیرین اقول هذا الحدیث صححه الحاکم و خالفه ابن الجوزی فذکره فی الموضوعات و قال الحافظ ابن حجر الصواب خلاف قولیهما معا فالحدیث حسن لا صحیح و لا موضوع

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه طب عن ابن عباس انتهی فهذا البدخشی کابرهم النبیل*و جهبذهم المتلقی التنویه و التبجیل قد روی هذا الحدیث الجلیل*و صحح هذا الحدیث الحسن الجمیل*فارغم بافاداته انوف اهل التلمیع و التسویل*و غبّر بتصریحاته وجوه ذوی التخدیع و التضلیل*فلا ینکب عن منهجه الا من أخطأ لعدوانه سواء السبیل*و لا یحید عن فجه الا من اقتحم لطغیانه درک النکال الالیم و العذاب الوبیل

وجه دو صد

و سوم

آنکه صدر عالم در معارج العلی فی مناقب المرتضی که جلالت شان و سمو مکان او نیز انشاء اللّه تعالی در مجلداتی خواهی دریافت گفته

قال الترمذی و ابن جریر معا ثنا اسماعیل بن موسی الستری انا

ص:447

محمد بن عمر الرومی عن شریک عن سلمة بن کهیل عن سوید بن غفلة عن الصنابحی عن علی ع قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علی بابها حل قال الترمذی هذا حدیث غریب و فی نسخة منکر و روی بعضهم هذا الحدیث عن شریک و لم یذکروا فیه الصنابحی و لا یعرف هذا الحدیث عن احد من الثقات غیر شریک و فی الباب عن ابن عباس انتهی و قال ابن جریر و هذا الخبر عندی صحیح سنده و قد یجب ان یکون علی مذهب الآخرین سقیما غیر صحیح لعلتین احدهما انه خبر لا یعرف له مخرج عن علیّ عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم الاّ من هذا الوجه و الآخر ان سلمة بن کهیل عندهم ممن لا یثبت بنقله حجة و قد وافق علیا فی روایة هذا الخبر عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم غیره

حدثنی محمد بن اسماعیل الفزاری ثنا عبد السلام بن صالح الهروی ثنا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد المدینة فلیأتها من بابها حدثنی ابراهیم بن موسی الرازی و لیس بالفراء ثنا ابو معاویة باسناده مثله هذا الشیخ لا اعرفه و لا سمعت منه غیر هذا الحدیث انتهی کلام ابن جریر و قد اورد ابن الجوزی فی الموضوعات حدیث علی و ابن عباس و اخرج ک حدیث ابن عباس و قال صحیح الاسناد و روی خط فی تاریخه عن یحیی بن معین انه سئل عن حدیث ابن عباس فقال هو صحیح قال عد فی حدیث ابن عباس انه موضوع و قال الحافظ صلاح الدین العلائی قد قال ببطلانه ایضا الذهبی فی المیزان و غیره و لم یاتوا فی ذلک بعلة قادحة سوی دعوی الوضع دفعا بالصدر و قال الحافظ ابن حجر فی لسانه هذا الحدیث له طرق کثیرة فی مستدرک الحاکم اقل احوالها ان یکون للحدیث اصل فلا ینبغی ان یطلق القول علیه بالوضع و قال فی الفتوی هذا الحدیث اخرجه ک فی المستدرک و قال انه صحیح و خالفه ابن الجوزی و ذکره فی الموضوعات و قال انه کذب و الصواب خلاف قولهما معا و ان الحدیث من قسم الحسن لا یرتقی الی الصحة و لا ینحط الی الکذب و بیان ذلک یستدعی طولا و لکن هذا هو المعتمد فی ذلک انتهی و قد کنت اجیب بهذا الجواب دهرا الی ان وقفت علی تصحیح ابن جریر لحدیث علی فی تهذیب الاثار مع تصحیح ک لحدیث ابن عباس فاستخرت اللّه تعالی و جزمت بارتقاع الحدیث عن رتبة الحسن الی مرتبة الصحة و اللّه تعالی اعلم کذا فی جمع الجوامع للسیوطی رحمه اللّه انتهی فهذا محمد صدر العالم صدرهم الجلیل الاجل*و کابرهم المحرز عندهم للفضل العظیم الجلل*قد اورد فی اثبات هذا الحدیث المزیح للعلل*کلام السیوطی المستاصل شافة اصحاب الخطل فالمعرض عنه محتقب لغیه و زر سیئ العمل*و الناکب

ص:448

عنه مخفق لزیغه فی کلّ رجاء و امل*و المتحامل علیه راکب لعمهه متن العثار و الزلل*و المتعنت فیه مرسل لبواره فی غیر سدد کمرسلة الهمل

وجه دو صد و چهارم

آنکه شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب حدیث مدینة العلم را از فضائل ثابته و مناقب متحققه جناب امیر المؤمنین علیه السلام شمرده و بقطع و حتم آن را بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نسبت کرده چنانچه در قرة العینین در ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم او را بعلم گواهی دادند که

انا مدینة العلم و علی بابها و بتفوق در قضا که اقضاکم علی انتهی

وجه دو صد و پنجم

آنکه نیز شاه ولی اللّه در قرة العینین در ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و قال یعنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم

انا مدینة العلم و علی بابها انتهی

وجه دو صد و

ششم

آنکه نیز شاه ولی اللّه در قرة العینین گفته نکته سابعه خدای تعالی خواست که دین خود را بواسطه پیغامبر خود در آفاق منتشر گرداند و این معنی بدون علما و قراء که از آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم قران روایت کنند متصور نمی باشد پس بر زبان مبارک آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم فضائل جماعت از صحابه ظاهر ساخت تا حث باشد بر اخذ علم و قران ازیشان و آن فضائل بمنزله اجازت نامهای محدثینست برای تلامذه خودها تا قومی که رجال را باقوال نمی تواند شناخت باری اقوال را بر حال بشناسند و درین فضائل جمیع علمای صحابه مشترک اند چنانکه از کتب حدیث ظاهرست

انا مدینة العلم و علیّ بابها ازین بابست و اقرأکم أبی و اعلم بالحلال و الحرام معاذ نیز ازین باب

وجه دو صد و هفتم

آنکه نیز شاه ولی اللّه در قرة العینین گفته و آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم باختصاص هر یکی بصفتش اشاره فرمود جای در باب فاروق فرموده فاوّلته الدین و در باب مرتضی ع فرمود

اقضاکم علی و انا مدینة العلم و علی بابها زیرا که قضا موقوف بر سرعت انتقال ذهنست و حکمت نیز همچنان

وجه دو صد و هشتم

آنکه نیز شاه ولی اللّه در قرة العینین گفته

قوله و انا مدینة العلم و علی بابها گوییم این حدیث را نظائرست که

خذوا ربع العلم عن هذه الحمیراء اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر و عمر رضیت لکم ما رضی ابن أم عبد و کمال مرتضی در علوم دینیه و تقدم او بر بسیاری از صحابه در ان باب اشهرست از آنکه کسی انکار او بکند پس حمل او بر معنی که صاحب شبهه قصد کرده است متعین نیست

وجه دو صد و نهم

آنکه نیز شاه ولی اللّه در ازالة الخفا در ذکر مآثر جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و

عن ابن عباس رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد المدینة فلیات الباب

و عن جابر بن عبد اللّه یقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انا مدینة العلم و علیّ بابها و من أراد العلم فلیات الباب

وجه دو صد و دهم

آنکه باعتراف خود

ص:449

مخاطب ثابتست که شاه ولی اللّه حدیث مدینة العلم را در تصانیف خود روایت و اثبات نموده چنانچه مخاطب در رساله که موضوع آن بیان عقیدۀ والد ماجد خودست علی ما فی ذخیرة العقبی لعاشق علیخان الدهلوی می فرماید و در مناقب حضرت امیر المؤمنین خاصة

حدیث غدیر خم و انت منی و انا منک و من فارقک یا علی ع فقد فارقنی

و حدیث ائتنی باحب خلقک إلیک و انا مدینة العلم و علی بابها

و حدیث هذا امیر البررة و قاتل الفجرة و دیگر احادیث بیشمار در تصانیف ایشان ثبتست و حدیث رد شمس برای حضرت مرتضی که از قدیم محدثین در صحت آن اختلاف دارند آن را بطریق صحیح از شیخ ابو طاهر مدنی تا ابو القاسم طبرانی روایت کرده اند و شواهد آن را از طحاوی و دیگر محدثان عمده نقل کرده حکم بصحت آن نموده اند و از کرامات حضرت مرتضی چند واقعه را بطریق صحیحه روایت فرموده انتهی و اگر چه کمال اعتماد و اعتبار و علو مدارج و مزید استناد و اشتهار و سمو معارج ولی اللّه والد مخاطب نزد متسننین این دیار واضح و آشکارست لیکن بنابر ایقاف اهل دیگر امصار و استطراف جمله اهل احلام و ابصار شطری از عبارات جلالت آثار که بنابر افادات این حضرات موذن بجلالت و عظمت اوست مرقوم می گردد و خود ولی اللّه بعضی از فضائل خویش که محیر عقول و الباب و موجب صد حیرت و استعجاب و استغرابست بیان کرده چنانچه در تفهیمات الهیه گفته تفهیم بایّ لسان احمد اللّه عز و جل و بای لفظ اثنی علیه علی ما رزقنی فی قرب الملکوت من الکمالات باسرها و لو ان لی فی کل منبت شعرة لسانا لما استوفیت واجب حمده

و لم یکن ذلک بالعلم فقط بل بالتحقیق و التلون و الانصباغ فاول ما منحنی انه حصل لی علم القضاء و علم التدبیر من السماء و الارض فانصبغت بصبغ المقربین من الملائکة و وجدت فی قوة التصرف فی الملک و وقعت بعض ذلک بالفعل لما ضاقت بنا الحیل فی سفرنا الملقب بفتح الباب ثم حصل علم الشرع فی دعاء النسمة من قبل تصادق منبع الشریعة و صدور حاملی الشرع من الملائکة و اختلاط الکمال بالاسباب الخارجیة المرتبة کما انا کنا ذقنا الشرع فی دورة الحکمة ثم فهمناه فی قرب الفرائض ثم حصل لی مقامات الانبیاء کلهم فامّا الکمالات المتأصلة فعلمناها منفردة ممتازة عن غیرها و اما غیر ذلک فحصل لنا و ان لم نقدر علی تبیانها و حینئذ اتینا علی تشریعاتهم و انصبغنا بها ثم حصل لی مقامات الصحابة و الاولیاء و العلماء فاقمنا مقام الوصایة و الارشاد و المجددیة و غیرها ممّا یضیق التحریر عن بیانها ثم اوتینا الطریقة المتأخرة التی بها امتثال الرسل فی احوالهم و مقاماتهم ثم راینا حدیقة غضة و علی ابوابها رجال من العرب یمنعوننا عنها حتی امر السید العربی بادخالنا

ص:450

و اکرامنا فدخلناها و العاریة غیر الملک و اعلمن انا لم نعبر مقاما من هؤلاء المقامات الاّ و قد استغرقنا فی لجته و اضمحللنا فیه مرة واحدة اسبوعا او اکثر من ذلک ثم وقعت الافاقة و لم نعبر مقاما من قبل تصادق اسماء الملائکة و الاسماء القدیمة الا بالتحقیق فان نشأة البشر لا تطیق اکثر من ذلک و اما ما عبرناه من قبل تصادق اسماء المقربین من الانبیاء و من قبل انعکاس حقائق الصحابة و الأولیاء فیشبه ان یکون تقلیدا ما خلا امور وقع فیها التصادق فقط فذلک تحقیق تقلیدی کما قال اللّه تعالی فَبِهُداهُمُ اِقْتَدِهْ و لم یکن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مقلدا لاحد بل محققا و نیز در تفهیمات گفته تفهیم رأت والدتی بارک اللّه فی عمرها فی المنام کأنّ طائرا عجیب الشکل جاء الی أبی قدس سره یحمل فی منقاره کاغذة علیها اسم اللّه بالذهب ثم جاء طائر آخر یحمل فی منقاره کاغذة اخری فیها بسم الله الرحمن الرحیم لو کان النبوة بعد محمّد صلّی اللّه علیه و سلم ممکنا لجعلتک نبیّا و لکنها انقطعت به هذه الالفاظ او بمعناها و الطائر الاول کان منقاره احمر و سائر جسده اغبر مثل الحمام و الثانی سائر جسده اخضر کالطوطی فقال أبی قدس سره ابشری بولدک اشار الیّ انا کنا علمناک انه سیکون ولیا قالت والدتی و کان علمی فی ذلک المنام ان البشارة فی حق ابیک و قوله قدس سره یشعر بانها فیک و کان الامر مشتبها علیها اقول و حق التعبیر کما تقتضیه قوانین الحکمة ان یقال الکاغذة الاولی اشاره الی کمال أبی قدس سره فانه کان فانیا فی اللّه مستغرقا فیه اما غبرة حاملها فلانه کان غیر مشغول بذکر المعارف و کذلک الحمام و الفاختة حسن الصوت غیر فصیحها و اما الکاغذة الاخری فاشاره الی کمالی الذی اوتیته من تلقاء تشریح کمالات الانبیاء علیهم الصلوة و السلام و اما خضرة حاملها فلا یضاحی بالمعارف کما ان الطوطی تفصح و تقطع صوتها و کان هذا حین فطمت عن اللبن و الحمد للّه ربّ العالمین الرحمن الرحیم و نیز ولی اللّه در فوز کبیر گفته و این فقیر را بحمد اللّه و توفیقه در هر یک ازین فنون مناسبتی حاصل شده است و اکثر اصول ان و جمله صالحه از فروع آن بدست آمده است و نوعی از استقلال و تحقیق در هر بابی بوجهی که شبهه باجتهاد فی المذاهب باشد صورت بسته است دو و سه فن دیگر از فنون تفسیر از دریای فیض الهی بخاطر ریخته است اگر راست پرسی من شاگرد بیواسطه قران عظیم چنانکه اویس روح پر فتوح حضرت رسالتم صلی اللّه علیه و سلم مانند آنکه مستفید بیواسطه کعبه حسنی ام شبیه با آنکه اثرپذیر بیواسطه صلاة عظمی ام و لو ان لی فی کل منبت شعرة لسانا لما استوفیت

واجب حمده

و محمد معین بن محمد امین در دراسات اللبیب فی الاسوة الحسنة بالحبیب گفته و لقد سمعنا شیخنا

ص:451

عالم الهند و عارف وقته الشیخ الاجل ولی اللّه بن عبد الرحیم الدهلوی رحمه اللّه تعالی یدعی و یقول حدیثا من الاحادیث الصحیحة یرد علی العلماء الاربعة باجمعهم یکون حجة علیهم فما ذهبوا إلیه و الامر علی ما قال رحمه اللّه تعالی و نفعنا ببرکات حقائقه و علومه و احواله و نیز محمد معین در دراسات اللبیب گفته هذا ما بدی لنا فی حجیّة الاجماع و قد وافقنا علی هذا الرای قدوة علما دهره یعسوب زماننا الشیخ الاجل الصوفی فی الاکمل امام بلاد الهند الشیخ ولی اللّه بن عبد الرحیم الخ و ابو علی محمد الملقب بارتضاء العمری الجوفاموی البخاری در مدارج الاسناد مکتوب خود بنام عمر بن عبد الکریم بن عبد الرسول مشتمل بر استجازه وارد نموده و در آن مکتوب مسطورست یا سیدی لا یخفاک اقر اللّه عینی برؤیاک انی بعد تحصیل الکتب الدرسیة من المعقول و المنقول و الفروع و الاصول من بلاد الهند من الاساتذة الأعیان المشار إلیهم بالبنان تشرفت باجازة روایة بعض کتب الحدیث و التفسیر و غیرهما من علماء هذا الشأن فبعضهم یرفعون الاسناد الی الشیخ الاجل نقاد الحدیث النّبویّ عبد الحق الدهلوی و البعض الی العارف باللّه أبی الفیض ولی اللّه صاحب القول الجمیل و الانتباه الدهلوی و لا عیب فی هذه الاجازات إلا کثرة الرواة و نیز در مدارج الاسناد بجواب این خط خود از عمر بن عبد الکریم بن عبد الرسول مکتوبی نقل کرده که در ان مذکورست و قد ذکر مولای انه یستجیزنی و هو خیر منی و انه الحقیق بان یکون المجیز و انا له مجاز لما له من السند الکافی المغنی عن الاعواز کیف لا و فیه الدهلویان اللذان هما عند اهل الحدیث عینان و خود مخاطب در همین کتاب تحفه کما سمعت سابقا گفته و دلائل کتاب و اقوال عترت برین عقیده نزد ایشان موجودست چنانچه در کتاب ازالة الخفاء عن خلافة الخلفاء هزاران دلائل را از کتاب و سنت و اجماع امت و اقوال عترت بتقریبی و سوقی که پیرایه گوش دانشمندان روزگار و سرمایه جمعیت خواطر متبحران این اسرارست درج یافته و مصنف این کتاب مستطاب را که در شهر دهلی کهنه سکونت داشت آیتی از آیات الهی و معجزۀ از معجزات نبوی توان گفت راقم این رساله نیز بارها بزیارت او مشرف شده و از گلهای تقریرات رنگینش کنار و دامن پر کرده جزاه اللّه خیر انتهی ازین عبارت که در ان ذکر والد ماجد خود باخفای علاقه ابوت او و نبوت خود کرده کمال فضل و جلالت و اعتلا و نهایت سمو مرتبت و علو منزلت و سناء شاه ولی اللّه ظاهرست و نیز از ان غایت عظمت مدح و ثنا کتاب ازالة الخفا روشن و پیداست و رشید الدین خان در ایضاح لطافة المقال گفته این مذهب نزد صاحب تحفه و والد ماجدش که نیرین فلک هدایت و سعدین سماء روایت و درایت و متبوع سنیان این بلاداند و حضرات شیعه روی سخن بجانب ایشان و توابع ایشان دارند مهجورست

ص:452

و مفتی به نزد این هر دو جناب همینست که منکر لیاقت امیر ولایت ماب برای خلافت رسول عالیجناب و سب کننده آن کرم اللّه وجهه کافرست الخ و نیز فاضل رشید در ایضاح گفته حضرت شاه ولی اللّه محدث قدس سره در کتاب مستطاب حجة اللّه البالغة در شرح جمله ثم ینشأ دعاة الضّلال که پاره حدیث شریفست می فرمایند و دعاة الضلال یزید بالشام انتهی ما اردنا نقله و نیز اللّه رشید الدین خان در عزة الراشدین گفته عمدة المحدثین قدوة العارفین شاه ولی اللّه طیب ثراه در کتاب مستطاب حجة اللّه البالغة در شرح حدیث ان هذا الامر بدا نبوة و رحمة ثم یکون خلافة و رحمة ثم ملکا عضوضا ثم کان عتوا و جبریّة و فسادا فی الارض یستحلون الحریر و الفروج و الخمور یرزقون علی ذلک و ینصرون حتی یلقوا اللّه می فرمایند اقول فالنبوة انقضت بوفاة النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و الخلافة بشهادة علی کرم اللّه وجهه و خلع الحسن و الملک العضوض مشاجرات بنی أمیّة و مظالمهم الی ان استقر امر بنی العباس و الجبریة و العتو خلافة بنی عباس فانهم مهدوها علی رسوم کسری و قیصر و نیز در عزة الراشدین گفته الحال قدری از حال و محبت و تعظیم حضرت مصنف و والد آن جناب نیز باید شنید جناب عمدة المحدثین قدوة العارفین اعنی والد ماجد حضرت مصنف در قصیده اطیب النغم فی مدح سید العرب و العجم و شرح ان می فرمایند الخ و مولوی حیدر علی معاصر در منتهی الکلام بعد کلامی گفته دمی که این خبر بمسامع مولف رسید چند جزو صغیر متعلق به بحث مطاعن فرستاد هر گاه نظر بر ان افتاد معلوم شد که بخطاب خاتم العارفین قاصم المخالفین سید المحدثین سند المتکلمین و حجة اللّه علی العالمین شاه ولی اللّه دهلوی انار اللّه برهانه الی یوم الدین خیلی زبان درازی را کار فرموده و لفظ ناصب و ما یماثله را برای آن جناب که اشقیای نواصب خذلهم اللّه را از بدترین فرق می داند استعمال نموده و نیز در منتهی الکلام بعد کلامی گفته و قرینه بر اصابت این توجیه آنست که علمای حدیث در کتب فقه کتاب امام مالک را اولی و اقوی و بی نظیر دانسته اند از جمله علمای محققین و متبحرین والد علامه دهلوی رح شارح موطاست که در مصفی صراحة فرموده که بیقین معلوم شد که امروز هیچ کتابی از کتب فقه اقوی از موطأ نیست و نیز در منتهی الکلام بعد کلامی گفته مع ذلک برین تقدیر می بایست که عداوت این بزرگان با جناب سید المرسلین ص می بود نه بامیر المؤمنین و دگر اهل بیت طاهرین زیرا که منشأ این همه محامدات و مقاتلات و قتل و اسر اشرار و تذلیل و تفضیح کفار ذات مقدس نبوی بود علیه و آله الصلوات و التسلیمات چنانچه امام فخر المتکلمین رازی در نهایة العقول و رئیس المتبحرین یعنی صاحب قرة العینین بتفضیل الشیخین ارشاد نموده اند و نیز در منتهی الکلام در ذکر هبه فدک گفته و حضرت قدوة المحدثین و اسوة العارفین صاحب قرة العینین

ص:453

بتفضیل الشیخین فرموده که باطل محضست هیچ جا روایتی بان صحیح نشده و نیز فاضل معاصر در ازالة العین در در ذکر لاعنین یزید گفته و از آنجمله است حضرت اسوة المحدثین المتبحرین قدوة العرفاء السالکین شاه ولی اللّه دهلوی و نیز در ازالة الغین گفته الا تری الی تصانیف حجة اللّه علی البریة والد مصنف تحفة الاثنی عشریة فانّها تنادی باعلی نداءان ما قلته عین التحقیق لا یمسه شیء من التشکیک و اذکر محصول ما قاله فی الکتاب المستطاب المسمّی بازالة الخفا عن خلافة الخلفاء فی الفارسیة بالعبارة العربیّة و نیز در ازالة الغین بعد کلامی گفته پس ناگزیر بعبارت ازالة الخفا عن خلافة الخلفاء که از تصانیف حضرت حجة اللّه علی العالمین شاه ولی اللّه ست رجوع کرده مقام ضروری را نقل می کنم و نیز در ازاله الغین بعد کلامی گفته و اگر کسی را درین امر شکی و ریبی باشد باید که بکتاب مستطاب قرة العینین بتفضیل الشیخین رجوع کند و بداند که حضرت حجة اللّه علی البریه والد ماجد صاحب تحفه اثنا عشریه شاه ولی اللّه دهلوی انار اللّه برهانهما جائی که در کتاب مذکور اقوال طوسی را زیر و زبر کرده می فرماید الخ و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته ولی اللّه قطب الدین احمد بن عبد الرحیم بن وجیه الدین الشهید بن معظم بن منصور بن احمد بن محمود بن قوام الدین عرف قاضی قواذن بن قاضی قاسم بن قاضی کبیر عرف قاضی بدها بن عبد الملک بن قطب الدین بن کمال الدین بن شمس الدین المفتی بن شیرملک بن عطاملک بن ابو الفتح ملک بن عمر الحاکم مالک بن عادل ملک بن قارون بن جرجیس بن احمد بن محمد شهریار بن عثمان بن هامان بن همایون بن قریش بن سلیمان بن عفان بن عبد اللّه بن محمد بن عبد اللّه بن عمر بن الخطاب هکذا ذکره فی الامداد فی ماثر الامجاد پس نسب ایشان بخلیفه ثانی حضرت فاروق بسی واسطه می رسد در ترجمه خود جزو لطیف نوشته اند ملخصش آنکه ولادت این فقیر روز چهارشنبه چهارم شوال مقارن طلوع شمس سنة اربع عشر از قرن دوازدهم واقع شد بعض یاران عظیم الدین تاریخ یافتند و حضرت والدین و جماعۀ از صالحان مبشرات بسیار در حق این فقیر قبل ولادت و بعد آن دیدند چنانچه بعض اعزۀ و اوان و اجله خلان تفصیل ان وقائع با واقعات دیگر در رساله مضبوط نموده بالقول الجلی مسمی کرده اند چون سال پنجم درآمد بمکتب نشست در سال هفتم پدر بزرگوار بر نماز ایستاده کردند و بروزه داشتن فرمودند و تطهیر نیز در همین سال واقعشد و چنان در خاطر مانده است که آخر همین سال قران عظیم ختم کردم و کتب فارسیه و مختصرات خواندن شروع نمودم در سال دهم شرح ملا می خواندم راه مطالعه فی الجمله گشاده شد سال چهاردهم تزوج صورت گرفت سال پانزدهم با والد بیعت کردم و باشغال صوفیه خصوصا نقشبندیه مشغول شدم و همان سال طرفی از بیضاوی خواندم و والد طعام وافر مهیا ساخته و خاص و عام را

ص:454

دعوت کرده فاتحه اجازت درس خواندند فراغ از فنون متعارفه بحسب رسم این دیار در پانزدهم حاصل شد از علم حدیث مشکاة تمام آن خوانده شد و صحیح بخاری تا کتاب الطهارة و شمائل النبی تمام و طرفی از بیضاوی و مدارک و چند بار در مدارست قرآن کریم با تدبر معانی و شان نزول برجوع بتفاسیر بخدمت ایشان حاضر شدم و این معنی سبب فتح عظیم شد و از فقه شرح وقایه و هدایه بتمامها إلا طرفی یسیر از هر دو و از اصول حسامی و طرفی از توضیح و تلویح و از منطق شرح شمسیه و طرفی از شرح مطالع و از کلام شرح عقاید همه با طرفی از خیالی و شرح مواقف و از سلوک طرفی از عوارف و پاره از رسائل نقشبندیه و غیر آن و از حقائق شرح رباعیات مولوی جامی و مقدمه شرح لمعات و مقدمه نقد النصوص و از خواص اسماء و آیات مجموعه خاصه ایشان و مائة فوائد و از طب موجز القانون و از حکمت شرح هدایة الحکمة و از نحو کافیه و شرح ملا و از معانی مطول و مختصر و از هیئت و حساب بعض رسائل مختصره و درین میان سخنان بلند در هر فن بخاطر می رسیدند سال هفدهم ایشان مریض شده برحمت حق پیوستند و اجازت بیعت و ارشاد دادند و کلمۀ یده کیدی مکرر فرمودند نعمت از همه عالی آنست که در نهایت رضامندی از فقیر بگذشتند و توجّه ایشان بفقیر بتوجه ابا بابنا نمی مانست بعد از وفات ایشان دوازده سال کما بیش بدرس کتب دینیه و عقلیّه مواظبت نمود و بعد ملاحظۀ کتب مذاهب اربعه و اصول فقه ایشان و احادیثی که متمسک ایشانست قرار داد خاطر بمدد نور غیبی روش فقهای محدثین افتاد بعد از ان در آخر سنه ثلث و اربعین بحج مشرف شد و یکسال بمجاورت حرمین و روایت حدیث از شیخ ابو طاهر مدنی و غیره مشایخ موفق گشت و با متوطنان حرمین از علماء و غیر ایشان صحبتهای رنگین اتفاق افتاد و خرقه جامعه شیخ ابو طاهر که حاوی جمیع خرق صوفیه توان گفت پوشید و آخر این سال حج گزارده اوائل سنه خمس و اربعین متوجه وطن شد روز جمعه چهاردهم رجب در کنف صحت و سلامت بوطن رسید نعمت عظمی برین صفت آنست که او را خلعت فاتحیت دادند و فتح دوره بازپسین بر دست وی کردند و ارشاد فرمودند که مرضی در فقه چیست آن را جمع کرده فقه حدیث از سر بنیاد کرد و اسرار حدیث و مصالح احکام و ترغیبات و سائر آنچه حضرت صلّی اللّه علیه و سلم از خدای تعالی آورده اند و آن فنیست که پیش ازین فقیر مضبوطتر از سخن این فقیر کسی آن را ادا نکرده است با وجود جلالت آن فن اگر کسی را درین حرف شبهه باشد گو کتاب قواعد کبری ببین که شیخ عز الدین آنجا چه جهدها کرده بعشر عشیر این فن فائز شده و طریقه سلوک که این زمان مرضی حق ست و درین دوره فائز می شود الهام فرمودند آن را در همعات و الطاف القدس ضبط کرده و عقائد قدمای اهل سنت بدلایل و حجج اثبات نموده و آن را از خس و خاشاک معقولیان پاک ساخته و بوجهی مقرر نموده که محل بحث نماند و علم کمالات یعنی ابداع و خلق و تدبیر و تدلی باین عرض و طول

ص:455

و علم استعدادات نفوس انسانیه بجمیعها و کمال و مآل هر کسی افاضه فرمودند و این هر دو علم جلیل اند بیش ازین فقیر کسی گرد آن نگشته و حکمت عملی که صلاح این دوره در آنست بوسعتی تمام افاده نمودند و توفیق تشیید آن بکتاب و سنت و آثار صحابه دادند و بر تمییز آنچه علم دینست منقول از آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم و آنچه مدخول و محرفست و آنچه سنتست و آنچه هر فرقه بدعت کرده است افاده ساختند و لو ان لی فی کل منبت شعرة لسانا لما استوفیت واجب حمده انتهی کلامه تصانیف ایشان بسیارست و همه نافع و مفید و بعضی از ان در باب خود عدیم النظیر غیر مسبوق منها کتاب حجة اللّه البالغة و ازالة الخفا عن خلافة الخلفاء و این هر دو درین قرب زمان سنه 1285 بصرف همت مدار المهام صاحب بها در خسر محرر سطور بقالب طبع رسیده و مصفی شرح فارسی موطّأ و مسوی شرح عربی موطّأ و فیوض الحرمین و انسان العین فی مشایخ الحرمین و فوز الکبیر فی اصول التفسیر و قول الجمیل و همعات و الطاف القدس و تاویل الاحادیث و مقاله وضیه فی النصیحة و الوصیة و عقد الجید فی احکام الاجتهاد و التقلید و انصاف فی بیان سبب الاختلاف و سرور المحزون و لمحات و سطعات و المقدمة السنیه فی انتصار الفرقة السّنیة و فتح الرحمن ترجمه فارسی قرآن و انفاس العارفین و خیر کثیر و شفاء القلوب و فتح الخبیر و قره العینین فی تفضیل الشیخین و البدور البازغة و الزهراوین و رسائل التفهیمات و هی تزید علی مئین الی غیر ذلک و در تفهیمات گفته و من نعم اللّه علی و لا فخر أن جعلنی ناطق هذه الدورة و حکیمها و قائد هذه الطبقة و زعیمها فنطق علی لسانی و نفث فی نفسی فان نطقت باذکار القوم و اشغالهم نطقت بجوامعها و اتیت علی مذاهبهم جمیعها و ان تکلمت علی نسب القوم فیما بینهم و بین ربهم زویت لی مناکبها و بسطت فی جوانبها و وافیت ذروة سنامها و قبضت علی مجامع ختامها و ان خطبت باسرار اللطائف الانسانیة تغوضت قاموسها و تلمست ناعوسها و قبضت علی جلابیبها و اخذت بتلابیبها و ان تمطیت ظهر علم النفوس و مبالغها فانا ابو عذرتها ایتهم بعجائب لا تحصی و غرائب لا تکتنه و لا اکتناهها یرجی و ان بحثت عن علم الشرائع و النبوات فانا لیث عرینها و حافظ جرینها و وارث خزائنها و باحث مغانبها و کم للّه من لطف خفی یدق خفاه عن فهم الزّکی

انتهی شیخ اکمل شرف الدین محمد در کتاب خود مسمی بوسیلة الی اللّه گفته و من کان له لطف قریحة و طالع مصنفاته الشریفة و تحقق بقواعدها و قوانینها لم تبق له ریبة فی تصدیق هذا المطلب الاهنی و المقصد الاقصی قُلِ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ خصوصا کتاب الحجة البالغة و اللمحات و الطاف القدس و الهمعات

ص:456

و المکتوب المرسل الی المدینة و المسوی و غیر ذلک انتهی و نیز در تفهیمات گفته لما تمت بی دورة الحکمة البسنی اللّه تعالی خلعة المجددیة فعلمت علم الجمع بین المختلفات انتهی و انصاف این ست که اگر وجود او در صدر اول و زمانه ماضی می بود امام الائمه و تاج المجتهدین شمرده می شد ثنای علمای عصر و مشایخ آن بر وی چندانست که این مختصر نقل آن را برنمی تابد جمعی بیشمار از حاشیه بساط او تبحر تام در علوم ظاهر و باطن حاصل نمودند و باعلای مدارج کمالات صوری و معنوی فائز شدند خصوصا اولاد امجاد او که هر یکی ازیشان بینظیر وقت و فرید دهر و وحید عصر در علم و عمل و عقل و فهم و قوت تقریر و فصاحت تحریر و تقوی و دیانت و امانت و مراتب ولایت بود و همچنین اولاد اولاد بیت این خانه تمام آفتابست این سلسله از طلای نابست

در قول جلی از کلام ایشان آورده که فرمودند آگاهی آمد این فرزندان که لطف الهی ایشان را بما عطا کرده است همه سعدااند نوعی از ملکیت دریشان ظهور خواهد کرد لیکن تدبیر غیب تقاضا می کند که دو شخص دیگر پیدا شوند که در مکه و مدینه سالها احیای علوم دین نمایند و همانجا وطن اختیار کنند از طرف مادر نسب ایشان بما متمکن باشد زیرا که آدمی زاده بوطن ما در میلان طبعی دارد انتقال جماعت که وطن والده ایشان متمکن باشند به سرزمینی بالطبع مستحیلست مگر بقسر قاسر انتهی بلفظه محرر سطور گوید مصداق این آگاهی بظاهر وجود هر دو نواسه شاه عبد العزیز دهلویست مولوی محمد اسحاق و محمد یعقوب که هجرت از دهلی کرده در مکه اقامت نمودند و سالها باحیای روایت حدیث باهل عرب و عجم پرداختند و اللّه اعلم و لیکن در این وقت این خاندان علم و کمال بتمامها منقرض شده و هیچ یکی از آنها باقی نمانده یَفْعَلُ اَللّهُ ما یَشاءُ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ میل طبع گاهی بنظم عربی و فارسی هم می کردند الی ان قال بعد ذکر شطر من اشعاره توفی رح سنة ست و سبعین و مائة و الف تاریخش این مصراعست مصراع او بود امام اعظم دین

رضی اللّه عنه و ارضاه و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته مسند الوقت الشیخ الاجل شاه ولی اللّه احمد بن عبد الرحیم المحدث الدهلوی له رسالة سماها الجزء اللطیف فی ترجمة العبد الضعیف ذکر فیها ترجمته بالفارسیة مفصلة حاصلها انه ولد یوم الاربعاء رابع شوال وقت طلوع الشمس فی سنة 1110 الهجریة تاریخه عظیم الدین و رای جماعة من الصلحاء منهم والده الماجد مبشرات قبل ولادته و هی مذکورة فی کتاب القول الجلی فی ذکر آثار الولیّ للشیخ محمد عاشق بن عبید اللّه البارهوی الپهلتی المخاطب بعلی و اکتسب فی صغر سنه الکتب الفارسیة و المختصرات من العربیة و شرع فی قراءة شرح الجامی و هو ابن عشرة سنة و تزوج و هو ابن اربع عشرة سنة و استسعد ببیعة والده فی الخامس عشر من عمره و اشتغل باشغال

ص:457

المشایخ النقشبندیّة و لبس خرقة الصوفیة و قرء البیضاوی و اجیز بالدرس و فرغ من تحصیل العلم و قراء طرفا من المشکوة و الصحیح للبخاری و الشمائل للترمذی و المدارک و من علم الفقه شرح الوقایة و الهدایة بتمامها الا طرفا یسیرا و من اصول الفقه الحسامی و طرفا صالحا من التوضیح و التلویح و من المنطق شرح الشمسیة و قسطا من شرح المطالع و من الکلام شرح العقائد و جملة من الخیالی و شرح المواقف و قطعة من العوارف و من الطبّ موجز القانون و من الحکمة شرح هدایة الحکمة و من المعانی المختصر و المطوّل و بعض الرسائل فی الهیئة و الحساب الی غیر ذلک و برع فی هذه کلّها و اجازه والده باخذ البیعة ممن یریدها و قال یده کیده ثم اشتغل بالدرس نحو اثنتی عشرة سنة و حصل له فتح عظیم فی التوحید و الجانب الواسع فی السلوک و نزل علی قلبه العلوم الوجدانیة فوجا فوجا و خاض فی بحار المذاهب الاربعة و اصول فقههم خوضا بلیغا و نظرا فی الاحادیث التی هی متمسکاتهم فی الاحکام و ارتضی من بینها بامداد النور الغیبی طریق الفقهاء المحدثین و اشتاق الی زیارة الحرمین الشریفین فرحل إلیهما فی سنة 1143 و اقام هناک عامین کاملین و تلمذ علی الشیخ أبی الطّاهر المدنی و غیره من مشایخ الحرمین و توجه الی المدینة المنورة و استفاض فیضا کثیرا و صحب علماء الحرمین صحبة شریفة ثم عاد فی سنة 1145 الی الهند و من نعم اللّه تعالی علیه ان اولاه خلعة الفاتحیة و الهمه الجمع بین الفقه و الحدیث و اسرار السنن و مصالح الاحکام و سائر ما جاء به صلّی اللّه علیه و سلم من ربّه عز و جل حتی اثبت عقائد اهل السنة بالادلة و الحجج و طهرها من قذی اهل المعقول و اعطی علم الابداع و الخلق و التدبیر و التدلّی مع طول و عرض و علم استعداد النفوس الانسانیة لجمیعها و افیض علیه الحکمة العملیة و توفیق تشییدها بالکتاب و السنة و تمییز العلم المنقول من المحرف المدخول و فرق السّنة السنیة من البدعة الغیر المرضیة انتهی و کانت وفاته فی سنة 1176 الهجریة و له مؤلفات جلیلة ممتعة یجل تعدادها منها فتح الرحمن فی ترجمة القرآن و الفوز الکبیر فی اصول التفسیر و المسوی و مصفی فی شروح الموطّأ و القول الجمیل و الخیر الکثیر و الانتباه و الدر الثمین و کتاب حجة اللّه البالغة و کتاب ازالة الخفا عن خلافة الخلفاء و رسائل التفهیمات و غیر ذلک و قد ذکرت له ترجمة حافلة فی کتابی اتحاف النبلاء المتقین باحیاء ماثر الفقهاء المحدثین و ذکر له معاصرنا المرحوم المولوی محمد محسن بن یحیی البکری التیمی الترهتی رح ترجمة بلیغة فی رسالته؟ ؟ ؟ الیافع الجنی و بالغ فی الثناء علیه و اتی بعبارة نفیسة جدا و اطال فی فکر احواله الاولی

ص:458

و الاخری و اطاب فان شئت زیادة الاطلاع فارجع إلیهما و قد طبع کتابه الحجة لهذا العهد بمصر و کذا الازالة بالهند بنفقة الشیخ الوزیر محمد جمال الدین خان مدبر مهمات الریاسة عافاه اللّه تعالی و کان له اولاد صالحون الشیخ عبد العزیز و الشیخ رفیع الدین و الشیخ عبد القادر و الشیخ عبد الغنی والد الشیخ محمد اسماعیل الشهید الدهلوی و کلهم کانوا علماء نجباء حکماء فقهاء کاسلافهم و اعمامهم کیف لا و هم من بیت العلم الشریف و النسب الفاروقی المنیف و قد اذن الزمان الان بانصرام ذلک البیت و اهله ف إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ و کان بیته فی الهند بیت علم الدین و هم کانوا مشایخ الهند فی العلوم النقلیة بل و العقلیة اصحاب الاعمال الصالحات و ارباب الفضائل الباقیات لم یعهد مثل علمهم بالدین علم بیت واحد من بیوت المسلمین فی قطر من اقطار الهند و ان کان بعضهم قد عرف بعض علم المعقول و عدّ علی غیر بصیرة من الفحول و لکن لم یکن علم الحدیث و التفسیر و الفقه و الاصول و ما یلیها الا فی هذا البیت لا یختلف فی ذلک مختلف من موافق و لا من مخالف الاّ من اعماه اللّه عن الانصاف و مسته العصبیة و الاعتساف و این الثری من الثریا و النبیذ من الحمیّا و اللّه یختص برحمته من یشاء و لکلّ من اخلافه رح مؤلفات ممتعة نافعة کفتح العزیز فی التفسیر و التحفة الاثنی عشریة فی الرد علی الروافض و سر الشهادتین و غیرها للشیخ عبد العزیز الدهلوی و مقدمة العلم و رسالة العروض و کتاب التکمیل للشیخ رفیع الدین و موضح القرآن للشیخ عبد القادر و رسالة فی اصول الفقه و رسالة فی الامامة و رد الاشراک الشیخ محمد اسماعیل الدهلوی الی غیر ذلک و هذه المصنفات ممتعة نافعة متداولة بین الناس و فضائلهم شهیرة و هی متلقاة بالقبول من العلماء الاکیاس لا یدرک الواصف المطری خصائصهم و ان یکن بالغا فی کل ما وصفا*انتهی فهذا والد المخاطب ولی اللّه*قد کرر اثبات هذا الحدیث الهادی بسناه*المرشد بهداه*بحتم قصم ظهور الطّاعنین ارباب الزیغ و العتاه*و جزم جزم ایدی المنکرین ذوی الخلاعة و السفاه*فالعجب کل العجب من المخاطب کیف نطق بطعن هذا الحدیث وفاه*و ضلّ فی موامی العطب بذلک و تاه*و لم یبال بمخالفة ما حققه والده المبجل عند النباه* الّذی ایدی المخاطب بمزید المبالغة الناشئة عن العواه*کونه آیة من آیات الاله*و معجزة من معجزات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله الاطهار الوجاه

وجه دو صد و یازدهم

آنکه محمد معین بن امین السندی در کتاب دراسات اللبیب

ص:459

فی الاسوة الحسنة بالحبیب گفته و استدلوا ایضا علی حجیة القیاس بعمل جمع کثیر من الصّحابة و انّ ذلک نقل عنهم بالتواتر و ان کانت تفاصیل ذلک آحادا و ایضا عملهم بالقیاس و ترجیح البعض علی البعض تکرر و شاع من غیر نکیر و هذا وفاق و اجماع علی حجیة القیاس فالجواب انه کما نقل عنهم القیاس نقل ذمهم القیاس ایضا فعن باب مدینة العلم رضی اللّه عنه انه قال لو کان الدین بالقیاس لکان باطن الخف اولی بالمسح من ظاهره و محمد معین سندی از محققین مشاهیر و منقدین نحاریر سنیه است و از تلامذه شیخ عبد القادر مفتی مکه و معاصرین شاه ولی اللّه والد مخاطب و ممدوحین و مبجلین حضرتش می باشد و کتاب او دراسات اللبیب از معاریف کتب و اسفار علمای این دیار و امصارست خود محمد معین در دراسات اللبیب بعد نقل کلامی از ابن عربی گفته و من فوائد هذه الجملة الاخیرة من کلامه و نقله ههنا ان یعرف هو رضی اللّه تعالی عنه و قد عرفه من عرفه فی مرقاة العالی من اخذ العلوم و الشرائع عن النبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و سلم بهذه الحکایة فی نظائرها المتقدمة ذکرها فیعتقد ان حکمه فیما یحکم به من مقصود الباب حکم متقن من عالم عارف جمع اللّه سبحانه له بین الاخذ من ظاهر الشریعة و باطنها و حقیقتها و بین الروایتین عن النبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلم ظاهرة بوسائط المشایخ علی ما کان قدوة فیها لکبار شیوخ الحدیث رحمهم اللّه تعالی ممن سماهم الامام الشعرانی فی مقدمة کتابه الیواقیت فی ترجمته رضی اللّه تعالی عنه و باطنه شافه بها النبی صلّی اللّه علیه تعالی علیه و سلم من غیر واسطة بالکشف و العیان علی ما کان قدوة فیها لطوائف العارفین قدست اسرارهم و مشایخ الحدیث حیث اخذوا بطریق کشفه و اتصل ذلک منه بهم بالرجال الثقات حتی وصل بحمد اللّه سبحانه إلینا إجازة من شیخنا الاجل مفتی حرم اللّه الامین الشیخ عبد القادر رحمه اللّه تعالی و هو موجود فی فهرسه و نیز در دراسات گفته و قد وافقنا علی هذا الرای قدوة علماء دهره یعسوب زماننا الشیخ الاجل الصوفی الاکمل امام بلاد الهند الشیخ ولی اللّه بن عبد الرحیم مشافها فی جملة صالحة من آرائنا مخاطبا لی فی تفردی ببعض ما خالفت فیه الجماهیر و من الردیف فقد رکبت غضنفراو الحمد للّه تعالی علی ذلک حمدا کثیرا طیبا مبارکا فیه کما یحب ربنا و یرضی و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء در ذکر جامع صحیح ترمذی آورده و ترمذی گفته جمیع ما فی هذا الکتاب من الحدیث هو معمول به و به اخذ بعض اهل العلم ما خلا حدیثین

حدیث ابن عباس ان النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم جمع بین الظهر و العصر بالمدینة و المغرب و العشاء من غیر خوف و لا سفر و لا مطر

و حدیث النبی صلّی اللّه علیه و سلم

ص:460

انه قال إذا شرب الخمر فاجلدوه فان عاد فی الرابعة فاقتلوه انتهی و شیخ علامه خواجه محمد معین در کتاب دراسات اللبیب فی الاسوة الحسنة بالحبیب تعقب وی کرده و گفته معه کلام طویل بعده ثابت کرده که این هر دو حدیث معمول به ست نزد جماعتی از علما انتهی کلام الفاضل المعاصر و نیز فاضل معاصر در اتحاف النبلاء گفته دراسات اللبیب فی الاسوة الحسنة بالحبیب للشیخ الفاضل المحقق محمد معین بن محمد امین السندی مجلدی وسط ست در سنه 1284 در بلده لاهور بقالب طبع رسیده اوله لک الحمد اللّهمّ علی ان سبقت علینا من طمطام بم الکتاب رزقا طریّا و درین کتاب بجای فصل و باب دراستهاست و جمله دراسات او دوازده ست و تالیفش برای اثبات عمل بر حدیث صحیح و ترک روایت مذهب مخالف آن بوده است و در باب خود در متانت عبارت و رشاقت الفاظ و تحقیقات مطالب علیه و سرو ادله صحیحه بر مدعای مطلوب خیلی خوب واقع شده جز آنکه مذاق تصوف را در وی زیاده از حاجت صرف کرده و مع ذلک برای افحام خصم و الزام مقلدین کافی و وافیست قاضی طلا محمد پشاوری را در وصف کتاب مذکور و تحریص عمل بالحدیث قصیدۀ عربیست که در آخر کتاب مذکور طبع شده دیدنیست انتهی و چون فاضل معاصر قصیده قاضی پشاوری را استجاده نموده لهذا ایراد قدری از ان که متعلق بمدح مصنّف و مصنّفست مناسب می نماید پس باید دانست که قاضی مذکور در قصیده مشار إلیها بعد تحمید و تصلیه می گوید و بعد بشری لاصحاب السداد بان تمت دراسات اهل العلم و النظرفهذه نسخة مرغوبة طبعت بل روضة قد حوت من زاهر الزّهرراقت و فاقت بحسن الخط و اختتمت و بخترت فی العری فی اجمل الصورحکت معانیه حورات مجالسها علی سرائر من استبرق خضرخریدة لا تری فی الدهر ثانیهاو لم یجد مثلها فی سالت العصرکانها الفور فی الخضراء حاملةنوافجا عبقا من فورها العطرمجموعة لقناع الحق کاشفةصحت و عمت مع الاقبال و الظّفرعذراء شنباء عند النطق تنظرهاتفتر عن برد رطب و عن درربالائمی عذلا لو کنت ناظرهالصرت من عذلی للعفو معتذری کان وجنتها صبح و طلعتهابرق تالق فی الظلماء بالسحرتحکی لوامعها فی النور عن فلق و عن شهاب و عن شمس و عن قمرراح بلا ضرر صفو بلا کدربرق بلا خطر نور بلا شررتضهی شمائلها شمسا بلا کسف تحکی شمائمها عن عنبر الشحرلو غائص الفکر فیها غاص مجتهدایراه بحرا بلا ضیر و لا ضجرتثبت الحق بالبرهان موضحة علی الفواد ثبوت النقش فی الحجرروائح الرند و الند الزکی لهاتروّح الروح من هم و من فکر غدا فوادی بها فی الروح مبتهجاکوردة بسمت من نسمة السّحرکانها الشمس لاحت من مطالعها

ص:461

بدت لنا فی جمال غیر مستتراو غادة برزت فی زینة و ضیالعاشق دنف فی الوجد و السهرتنضر الروح من تقریر مطلبهاکما تنضر وجه الزرع بالمطراطروفة من معانیها مروحةللروح و العقل و الاسماع و النظرهی الکنوز الّتی عزت جواهرهامحفوظة من حلول الحادث الغیرو کم محاسن یهدی الواصفون لهاما بین منتظم منها و منتشرقالوا ظفرت بما تبغی فقلت لهم الشکر للّه ربی منجح الوطر تصنیف حبر خبیر کامل فطن من من فضائله دأماء ذی ذخرمحمد بن محمّد طاب مرقده معین دین الهدی بالمنطق البهربحر العلوم امام العصر شمس هدی عرّیف اعصاره النجریر فی الخبرسمیدع العصر حبر الدهر بدر دجی فی العلم محتلم فی الزهد مشتهرهو الخبیر الّذی فاق الفواضل فی علم و فضل و فی مجد و فی خطرمن ذا یماثله فی الفضل مرتبةمن ذا یساهمه فی العلم و الفخرقد ابرز الحق فی هذا فلیس هناحق بمنکتم صدق بمستتر و از انشای قاضی پشاوری مذکور در مدح دراسات اللبیب و مصنف آن قصیده دیگرست که آن نیز در آخر کتاب مطبوع شده شطری از ابیات آن که مناسب مقامست نیز باید شنید و هی هذه عوجا نرق دمعة فی حسرة و جوی با عین ذات انهال علی نسق علی انطماس رسوم العلم قاطبةثم اختلافات اهل العصر و الفرق اضحت مراسم علم الدین عافیة من وابلات و طیشات ذوی الصعق فبینما کنت اشکو فاقتی اسفافیما فوادی من ریب المنون لقی إذ طابت الاذن من ذکری مکرمةصحیفة فاقت الازهار فی عبق الف بلا اسف کنز بلا تلف شمس بلا کسف بدر بلا بهق و غیرها من طروس لا یماثلهافی ندرة النظم او فی جودة النسق إذا سفرت عن ضیاء الصبح طلعتهاو اظهرت عن سنا برق و عن شفق اوراقها تخطف الابصار بارقةکانها صفحات التبر من ورق شمس السنا و الهدی فی لمعة و ضیانور التقی و النقی بالمنظر الطلق تصنیف حبر خبیر بارع فهم عریف اقرانه فی الخلق و الخلق معین دین الهدی من من براعته فاق الخلائق فی علم و فی ذلق جزاء ربی خیر دائما فله حسن الثناء الی یوم التناد بقی و کم جهول تری فی الغی جاحده و یزدری فضله جهلا من الرهق إذا لقیت لمن ماداه من سفه فقل اعوذ برب الناس و الفلق انتهی فهذا السندی محمد معین بن محمد امین بارعهم الّذی هو عندهم بکل مدح قمین قد اثبت هذا الحدیث الیمین و لم یسلک فیه مسلک اهل الجزاف و التخمین فالمنحرف عنه الی الشمال و الیمین یقتحم مضالّ قوم عمین و المقدم علی طعنه

ص:462

لا یجد غیر ما یکذب به و یمین و لا یتفوه الا بما هو علیه وزر و هو به ضمین

وجه دو صد

و دوازدهم

آنکه شیخ محمد بن سالم الحفنی الشافعی اثبات و تایید این حدیث شریف فرموده چنانچه در حاشیه خود بر جامع صغیر گفته قوله

(فلیات الباب) یعنی علیّا

فقد ورد ان العلم جزی عشرة اجزاء اعطی علیّا تسعة اجزاء و الناس جزءا و لذا سئل سیّدنا معاویة فقال للسائل سل علیا فانه اعلم منّی و بدر الدین محمد الحقنی از اعاظم علمای مشهورین و افاخم نبلای معروفین نزد سنیه ست محمد بن محمد الامیر الازهری المالکی در رساله اسانید خود در ذکر شیوخ خویش بعد ذکر جمال الدین الحفنی گفته و منهم اخوه طراز عصابة العلماء المحققین و بقیة السّادة الهداة العارفین بهجة الدنیا و زینة الملة و الدین موصل السالکین و محمد الواصلین الاستاذ الاعظم شیخ الشیوخ ابو عبد اللّه بدر الدین سید محمّد الحفنی رضی اللّه عنه و ارضاه حضرته فی مجالس من الجامع الصغیر و النجم الغیطی فی مولده صلّی اللّه علیه و سلم و فی متن الشمائل للترمذی و مات رحمه اللّه اثناء قراءتها و تلقنت عنه الذکر من طریق الخلوتیة و اجازنی إجازة عامة و نص ما کتب لی بسم الله الرحمن الرحیم نحمدک یا علی یا سند و نصلّی و نسلم علی اجل سند و علی اله الاعلام و صحبه نجوم الاسلام اما بعد فقد اجزت المولی الفاضل الحمل بفرائد الفواضل و الفضائل سیدی محمد الامیر نفعه اللّه و نفع به و نظمه فی سلک اهل قربه بما تجوز لی روایته او ثبتت لدی درایته من کتب الحدیث الستة المشهورة و غیرها من کتب السنة الماثورة و کتب المعقول من معان و بیان و اصول موصیا له بتقوی اللّه الّتی من تمسک بها مولاه اجتباه و افضل الصلوة و التسلیم علی اکمل رسل السلام و علی آله و صحبه و عترته و حزبه کتبه محمد بن سالم الحفناوی الشافعی فی حادی عشر رجب الفرد سنة ثمانیة و سبعین و مائة و الف و محمد خلیل مرادی در سلک الدرر گفته محمد الحفنی بن سالم بن احمد الشافعی المصری الشهیر بالحفنی الشیخ العالم المحقق المدقق العارف باللّه تعالی قطب وقته ابو المکارم نجم الدین ولد بحفنه قریة من قری مصر قریب بلبیس سنة احدی و مائة و الف و دخل الازهر و اشتغل بالعلم علی من به من الفضلاء کمحمّد بن عبد اللّه السجلماسی و عبد بن علی النمرسی و مصطفی بن احمد العزیزی و الشمس محمد بن ابراهیم الزیادی الملقب بعبد العزیز و علی بن مصطفی السیواسی الحنفی الضریر و الجمال عبد اللّه الشبراوی و الشهابین احمد الملوی و احمد الجوهری و السید محمد بن محمّد

ص:463

البلیدی و الشمس محمد بن محمد البدیری الدمیاطی و اخذ الطریقة الخلوتیة عن القطب مصطفی بن کمال الدین البکری و تربی علی یدیه و الف التآلیف النافعة منها حاشیة علی شرح الهمزیة لابن حجر و حاشیة علی شرح رسالة الوضع و حاشیة علی حاشیة الحفید علی المختصر و حاشیة علی شرح الرحبیة الشنشوری و غالب حواشی اخیه الجمال یوسف مأخوذة منه و کان یدرس اولا بالسنانیة و بالوراقین ثم فی الطبرسیة داخل باب الجامع ثم لما توفی الجمال عبد اللّه الشبراوی نقل التدریس الی محله داخل الجامع و کان یحضر درسه اکثر من خمسمائة طالب حسن التقریر ذا فصاحة و بیان شهما مهابا محققا مدققا یهرع إلیه الناس جمیعا و اشتهرت طریقة الخلوتیة عنه فی مشرق الارض و مغربها فی حیاته و کانت وفاته فی شهر ربیع الاوّل سنة احدی و ثمانین و مائة و الف رحمه اللّه تعالی انتهی فهذا محمد الحفنی الموصوف بانه طراز العصابة*قد اثبت هذا الحدیث النادب الی مهیع الاصابة و ایده بمویدات بلغت من الحق نصابه*و نضت عن وجه الثواب نقابه*فلا یتجاسر لطعنه الا من عاف لحینه الحقائق المستطابه*و لا یجتری علی غمزه الا من عاند لزیغه المعارف المطابه*و لا یحید عن قبوله الا الغار من ظلمات الجهل فی الغیابة*و لا یروغ عن اذعانه الا المار علی وجهه فی غیاهب العدوان من غیر انابة

وجه دو صد و سیزدهم

آنکه محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی الصنعانی در روضۀ ندیه فی شرح التحفة العلویة باثبات صحت این حدیث شریف داد کمال جد و جهد داده و در ذب ذمار این خبر منیف ابواب تحقیق و تنقید گشاده چنانچه گفته قوله باب علم المصطفی ان تأته فهنیئا لک بالعلم

مریا

البیت اشاره الی

الحدیث المشهور المروی من طرق ابن عباس و غیره و لفظه عن ابن عباس انه صلعم قال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب اخرجه العقیلی و ابن عدی و الطبرانی و الحاکم اخرج ابن عدی ایضا و الحاکم من حدیث جابر و اخرج الترمذی من حدیث علی علیه السلام بلفظ انا دار الحکمة و علی بابها قال الترمذی هذا حدیث غریب و فی نسخة منکر و قال العلامة الحافظ الکبیر المجتهد محمد بن جریر الطبری هذا حدیث عندنا صحیح صحیح سنده و قال مالک فی حدیث ابن عباس صحیح الاسناد و روی الخطیب فی تاریخه عن یحیی بن معین انه سئل عن حدیث ابن عباس و قال هو صحیح و قال ابن عدی انّه موضوع و اورد ابن الجوزی الحدیثین حدیث جابر و حدیث ابن عباس فی الموضوعات و قال الحافظ صلاح الدین العلائی قد قال ببطلانه ایضا الذهبی فی المیزان و غیره و لم یاتوا فی ذلک بعلة قادحة

ص:464

قادحة سوی دعوی الوضع دفعا بالصدر و قال الحافظ ابن حجر هذا الحدیث له طرق کثیرة فی مستدرک الحاکم اقل احوالها ان یکون للحدیث اصل فلا ینبغی ان یطول القول علیه بالوضع و قال الصواب خلاف قول الحاکم انه صحیح و خلاف قول ابن الجوزی انّه موضوع بل هو من قسم الحسن لا یرتقی الی الصحة و لا ینحط الی الکذب قال الحافظ السیوطی قد کنت اجیب بهذا الجواب و هو انه من قسم الحسن دهرا الی ان وقعت تصحیح ابن جریر لحدیث علیّ فی تهذیب الاثار مع تصحیح الحاکم لحدیث ابن عباس فاستخرت اللّه تعالی و جزمت بارتقاء الحدیث عن رتبة الحسن الی رتبة الصحة انتهی قلت قد قسم ائمة الحدیث الصحیح من الاحادیث الی اقسام سبعة احدها ان ینص امام من ائمة الحدیث غیر الشیخین انه صحیح و هذا الحدیث قد نص امامان حافظان کبیران الحاکم ابو عبد اللّه و العلامة محمد بن جریر الّذی قال الخطیب البغدادی فی حقه و کان ابن جریر من الائمة یحکم بقوله و یرجع الی رایه لمعرفته و فضله جمع من العلوم ما لم یشارکه احد من اهل عصره و قال فی حقه المعروف عندهم بامام الائمة ابن خزیمة ما اعلم علی ادیم الارض اعلم من محمد بن جریر و امّا الحاکم فهو امام غیر منازع قال الذهبی فی حقه المحدث الحافظ الکبیر امام المحدثین و قال الخلیل بن عبد اللّه هو ثقة واسع بلغت تصانیفه قریبا من خمس مائة انتهی قلت فاین یقع ابن الجوزی عند هذین الامامین و ابن هو من طبقتهما و حفظهما و اتقانهما و هو الذی قال الحافظ الذهبی فی حقه نقلا عن المامون ان ابن الجوزی کان کثیر الغلط فیما یهنّفه ثم قال الذهبی قلت نعم له و هم کثیر فی موالفته یدخل علیه الداخل من العجلة و التحول من کتاب الی آخر انتهی قلت و سمعت ما قاله الحافظ العلائی انه لا علة قادحة و انما دعوی الوضع دفع بالصدر و قد قال الذهبی فی حق العلائی انّه قرأه و افاد و انتهی و نظر فی الرجال و العلل و تقدم فی هذا الشأن مع صحة الذهن و سرعة الفهم انتهی هذا کلام الذهبی فیه و هو عصریّه و من اقرانه و قد اثنی علیه غیره ممن تاخر عن عصره باکثر من هذا فظهر لک بطلان دعوی الوضع و صحة القول بالصحة کما اختاره الحافظ السیوطی و هو قول الحاکم و ابن جریر

وجه دو صد و چهاردهم

آنکه نیز محمد بن اسماعیل الامیر در روضه ندیه شرح تحفه علویه گفته و کفاه کونه

للمصطفی ثانیا فی کلّ ذکر و صفیّا

قوله و کفاه أی کفاه شرفا و فخرا انه تذکر ثانیا و تالیا لذکره صلعم

ص:465

و انه صفی و مختار للّه تعالی و لرسوله کما تقدم من اکرامه و البیت یشیر الی ما خص اللّه الوصیّ علیه السّلام من القاء ذکره الشریف علی السنة العالم من صبیّ و مکلّف و حرّ و عبد و ذکر و انثی فانّهم إذا ذکروا رسول اللّه صلعم ذکروه لذکره و هذا من اکرام اللّه له ینشأ الصبیّ فیهتف یا محمّد یا علی و العامی و غیرهما و هذا من رفع الذکر الذی طلبه خلیل اللّه فی قوله وَ اِجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی اَلْآخِرِینَ و هو الّذی امتن اللّه به علی رسوله صلعم فی قوله تعالی وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ و کفاه شرفا انه اول السّابقین الی الاسلام و کفاه شرفا انّه اول من صلّی و الّذی رقی جنب أبی القاسم صلعم لکسر الاصنام و کفاه شرفا انه الّذی فداه بنفسه لیلة مکر الّذین کفروا به و کفاه شرفا انّه الذی ادّی عنه الامانات و کفاه شرفا انه من رسول اللّه صلعم بمنزلة الراس من البدن و کفاه شرفا انه من رسول اللّه و ان رسول اللّه صلعم منه و کفاه شرفا انه سلمت علیه الاملاک یوم بدر و کفاه شرفا انّه الّذی قطر ابطال المشرکین فی کل معرکة و کفاه شرفا انه قاتل عمرو بن عبد ود و کفاه شرفا انه فاتح خیبر و کفاه انه مبلغ براءة الی المشرکین و کفاه شرفا ان اللّه سبحانه زوجه البتول و کفاه شرفا ان اولاده لرسول اللّه صلعم اولاده و کفاه شرفا انه خلیفته یوم غزوة تبوک و انه منه بمنزلة هارون من موسی و کفاه شرفا انه احب الخلق الی اللّه بعد رسوله صلعم و کفاه شرفا انه احب الخلق الی رسول اللّه صلعم و کفاه شرفا ان اللّه باهی به ملائکته و کفاه شرفا انه قسیم النار و الجنّة و کفاه شرفا انه اخو رسول اللّه صلعم و کفاه شرفا انه من آذاه فقد آذی رسول اللّه صلعم و کفاه شرفا ان النظر الی وجهه عبادة و کفاه شرفا انه لا یبغضه الاّ منافق و لا یحبه الا مؤمن و کفاه شرفا ان فیه مثلا من عیسی بن مریم علیهما السلام و کفاه شرفا انه ولی کل مؤمن و مؤمنة و کفاه شرفا انه سید العرب و کفاه شرفا انه سید المسلمین و کفاه شرفا انه یحشر راکبا و کفاه شرفا انه یسقی من حوض رسول اللّه صلعم المؤمنین و یذود المنافقین و کفاه شرفا انه لا یجوز احد الصراط الاّ بجواز منه و کفاه شرفا انه یکسی حلة خضراء من حلل الجنّة و کفاه شرفا انه ینادی من تحت العرش نعم الاخ اخوک علی و کفاه شرفا انه مع رسول اللّه صلعم فی قصره مع ابنته سیدة نساء العالمین و کفاه شرفا انه حامل الواء الحمد آدم و من ولده یمشون فی ظله و کفاه شرفا انه یقول اهل المحشر حین یرونه ما هذا الا ملک مقرب او بنی مرسل فینادی مناد لیس هذا ملک مقرب و لا نبی مرسل و لکنه علی بن أبی طالب اخو رسول اللّه صلعم و کفاه شرفا انه مکتوب اسمه مع اسم رسول اللّه صلعم محمد رسول اللّه ایدته

ص:466

بعلی و نصرته به و کفاه شرفا انه یقبض روحه کما یقبض روح رسول اللّه صلعم و کفاه شرفا انه تشتاق إلیه الجنّة کما

فی حدیث انس تشتاق الجنة الی ثلاثة علی و عمار و سلمان و کفاه شرفا انه باب مدینة علمه و کفاه شرفا انها سدت الابواب الا بابه و کفاه شرفا انه لم یرمد بعد الدعوة النبویة و لا اصابه حر و لا برد و کفاه شرفا انه اول من یقرع باب الجنة و کفاه شرفا ان قصره فی الجنّة بین قصری خلیل الرحمن و سید ولد آدم صلعم و کفاه شرفا نزول آیة الولایة و کفاه شرفا ان اللّه سماه مؤمنا فی عشر آیات و کفاه شرفا ان رسول اللّه صلعم انتجاه و کفاه شرفا اکله من الطائر مع رسول اللّه صلعم و کفاه شرفا بیعة الرضوان و کفاه شرفا انه راس اهل البدر و کفاه شرفا انه وصی رسول اللّه صلعم و کفاه شرفا انه وزیره و کفاه شرفا انّه اعلم امته و کفاه شرفا

انّه یقاتل علی تاویل القرآن کما قاتل رسول اللّه صلعم علی تنزیله و کفاه شرفا انه قاتل الناکثین و القاسطین و المارقین و کفاه شرفا انه حامل لوائه صلعم فی کل معرکة و کفاه شرفا انه الّذی غسل رسول اللّه صلعم و تولی دفنه و کفاه شرفا ما اعطاه اللّه من الزهادة و العبادة و التألّه و کفاه شرفا ما فاز به من الزهادة و الزلفی هذی المفاخر لا قعبان من

لبن شیبا بماء فعادا بعد ابوالا

و محمد بن اسماعیل الامیر از اجله علماء عالی مقدار و اماثل نبهای جلیل الاخطار نزد سنیه است شطری از مراتب عالیه و مناقب غالیه او نزد این حضرات بر ناظر ذخیرة المال احمد بن عبد القادر العجیلی و بدر طالع محمد بن علی الشوکانی و جنه فی الاسوة الحسنة بالسنة و حطه فی ذکر الصحاح الستة و اتحاف النبلاء و ابجد العلوم و تاج مکلل مولوی صدیق حسن خان معاصر واضح و ظاهرست فهذا علامتهم المتبحر محمد بن اسماعیل الامیر*قد انفد جهده فی تحقیق هذا الحدیث الخطیر*و بالغ فی تصحیحه جلبا لحین ذوی الزیغ و التعزیر*و ارداهم باثبات هذا الخبر بالاعادة و التکریر*فالمدبر عنه ناکب عن منهج الحق اللاحب المستنیر*و المشیح بوجهه مختلج عن ملحب الصواب السافر المنیر*و المنکر علیه مارق عن ربقة الحقّ من غیر نکیر*و الجاحد له ها و الی اسفل درک من السعیر

وجه دو صد و پانزدهم

آنکه محمد بن علی الصبان در اسعاف الراغبین فی سیرة المصطفی و فضائل اهل بیته الطاهرین گفته

اخرج البزار و الطبرانی فی الاوسط عن جابر بن عبد اللّه و الطبرانی و الحاکم و العقیلی فی الضعفاء و ابن عدی عن ابن عمر و الترمذی و الحاکم عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها و فی روایة فمن أراد العلم فلیات الباب و فی اخری عند الترمذی عن علی انا دار الحکمة و علی

ص:467

بابها و فی اخری عند ابن عدی علی باب علمی و قد اضطرب النّاس فی هذا الحدیث فجماعة علی انّه موضوع منهم ابن الجوزی و النووی و بالغ الحاکم علی عادته فقال ان الحدیث صحیح و صوب بنص محققی المتأخرین المطلعین من المحدثین انه حسن و محتجب نماند که علامه صبّان از اکابر محققین اعیان و افاخم منقدین عالی شأن سنیه می باشد شیخ حسن عدوی حمزاوی در مشارق الانوار فی فوز اهل الاعتبار که جلالت مرتبت این مصنف و مصنف در مجلد آتی انشاء اللّه تعالی بوجه احسن خواهی دانست جابجا بافادات او تمسک و تشبث می فرماید و بالقاب جلیله شیخ و علامه و محقق او را یاد می نماید چنانچه در مشارق مذکورست قال العلامة الصبان و قال شیخ الاسلام فی شرح البهجة الّذی اختاره ان الافضلیة محمولة علی احوال فعائشة افضل من حیث العلم و خدیجة من حیث تقدمها و اعانتها له صلّی اللّه علیه و سلم فی المهمات الخ و نیز در مشارق گفته قال المحقق الصبان الاصح عند العلماء ان اولاده صلّی اللّه علیه و سلم سبعة ثلاثة ذکور و اربعة اناث الخ و نیز در مشارق گفته قال المحقق الصبان و قد یقال علی اصطلاح مصر الشرف انواع نوع عام لجمیع اهل البیت و نوع خاص بالذریة الخ و نیز در مشارق گفته قال العلامة الصبان کان سیدی جعفر اماما نبیلا اخذ الحدیث عن ابیه وجده لامه القاسم بن محمد بن أبی بکر الصدیق الخ و نیز در مشارق گفته قال الشیخ الصبان و من کراماته یعنی الشافعی انه لما اختضر دخل علیه جماعة الخ و نیز در مشارق گفته قال العلامة الصبان فی رسالته لاهل البیت الخ انتهی فهذا محمّد بن علی الصّبان*احد افرادهم الأعیان*قد نصر الحق و اعان و هصر الباطل و اهان*حیث اورد هذا الحدیث النیر البرهان*الظاهر السلطان*بروایة اکابرهم الارکان*و تخریج احبارهم الذین لا یدانیهم مدان*و مال الی اثباته رغما لمعاطس ذوی الحقد و الشنئان و آل الی تحقیقه قمعا لرءوس اهل الزیغ و العدوان*فالناکل عنه جائب لبید العته و الهیمان* و الناکص عنه خائب فی تیه الخیبة و الخسران

وجه دو صد و شانزدهم

آنکه شیخ سلیمان جمل در کتاب الفتوحات الاحمدیه بالمنح المحمدیه شرح شعر و وزیر ابن عمه فی المآلی و من الاهل تسعد الوزراء

گفته و قوله و من الاهل الخ من تلک السعادة ما امده به من المواخاة

فقد اخرج الترمذی اخی صلّی اللّه علیه و سلّم بین اصحابه فجاء علی تدمع عیناه فقال یا رسول اللّه آخیت بین اصحابک و لم تواخ بینی و بین احد فقال انت اخی فی الدنیا و الآخرة و منها العلوم الّتی اشار إلیها

بقوله انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب انتهی فهذا شیخهم الجلیل سلیمان الجمل*قد اثبت

ص:468

هذا الحدیث الرفیع المحل*بحتم قطع من المستریب کل حبل و فصل*و آورده بجزم صرم من المستنکر کل سبب و قصل*فالمقدم علی طعنه عائث فی دینه کالاغبس الازل*و الذاهب عنه هائم لحینه کالاخلف الاضل*و الممتری فیه لا یکون الا من عمّه الخذلان و شمل*و المجتری علیه لا یحصل فی هفواته الاّ علی رفض الجمل

وجه دو صد و هفدهم

آنکه قمر الدین حسینی اورنگ بادی در نور الکریمتین در ذکر بیت نبوت گفته

حدیث انا مدینة العلم و علیّ بابها و سدوا کل خوخة الا خوخة أبی بکر و سدوا کل خوخة الاّ باب علیّ اشارت بکلیه این بیت و بابواب این بیتست انتهی-و قمر الدین اورنگ بادی از افاخم کملای اعلام و اعاظم نبلای عالیمقام نزد سنیه است غلام علی آزاد بلگرامی در سبحة المرجان گفته مولانا السید قمر الدین الحسینی الاورنقابادی جعل اللّه به اللّیل نهارا و ادامه للزمان فخارا قمر طالع فی میزان الشرع المبین و کوکب ساطع فی اوج الشرف الرصین اضاء بانوار الابدیة و انطبع بالعکوس السّرمدیة اشرق علی عالمی السفلی و العلوی و احاط بعلمی الصوری و المعنوی آباءه الکرام من سادات خجند و ازهر بمیامنهم کثیر من الرّند و السیّد ظهیر الدین منهم هاجر من خجند الی الهند و توطن فی أمن آباد من توابع لاهور و ملأ سوحها بالنور و السرور ثم السید محمد ابن ابنه خرج عن الوطن و رحل الی الدکن و السید عنایة اللّه بن السید محمد المذکور کان من العرفاء و خواص الاولیاء اخذ الطریقة النقشبندیة عن الحافل بالعلم النظری و الضروری مولانا الشیخ أبی المظفر البرهانفوری عن نور السّموات و التخوم مولانا الشیخ محمد معصوم عن ابیه امام ائمة المعانی مولانا الشیخ احمد السّرهندی مجدد الالف الثانی قدس اللّه اسرارهم توطن السیّد عنایة اللّه ببلده بالافور علی اربع منازل من برهانفور و اعلی کلمة الهدایة و اوصل الطالبین الی النهایة و توفی سنة سبعة عشر و مائة و الف و دفن ببالافور صانها اللّه عن الفتور و خلفه الصدق السید منیب اللّه قدس سره کان من المنقطعین الی اللّه و المنیبین إلیه و العارفین بالحق و المقربین لدیه توفی سنة احدی و ستین و مائة و الف و ولده الارشد مولانا السیّد قمر الدین سلمه اللّه تعالی ولد سنة ثلاث و عشرین و مائة و الف و لما تجاوز هلاله عن الغرر و وصل من التنقل الی منتهی العشر اخذ السیاحة فی مناهج الفنون و طوی مسافتها من السّهول و الحزون و اکتسب العلوم العقلیة و النقلیة من الفضلاء الاجلاء و صار فی النقلیات اما ما بارعا و فی العقلیات برهانا ساطعا مشی المشائیون فی رکابه

ص:469

و شام الاشراقیون و میض صحابه و وفق بحفظ القرآن العظیم و فاز بحمل الامانة من الکنز القدیم و اخذ الطریقة النقشبندیة عن ابیه و انجاز من بدایات التشبیه الی نهایات التنزیه وزان العلم بالعمل و لاح نارا علی القلل و قصد السیاحة الی شاهجهان آباد لا برح رونقها فی الازدیاد خالصا لرؤیة الفقراء و صحبة العرفاء فخرج عن اورنقاباد فی الثامن من شوال سنة خمس و خمسین و مائة و الف و دخل شاهجهان آباد فی السابع و العشرین من ذی الحجة من ذلک العام و لقی بها جماعة من المشایخ الاعلام و مر عن شاهجهان آباد الی سهرند فی اوائل صفر سنة سبع و خمسین و مائة و الف و زار مرقد شیخه الاکبر العارف الرّبانی مجرد الالف الثانی و اخری من المراقد المنورة و المشاهد المعطرة برد اللّه مضاجعهم و منها الی لاهور حرمها اللّه تعالی عن الشرور و اجتمع بطائفة من کملائها و وافی جماعة من عرفائها و عاد الی شاهجهان آباد فی شهر ربیع الآخر من ذلک العام و اقام بها ما قدر اللّه من الایام ثم قصد الانعطاف الی الدکن و اشتاق الی مسارح الوطن فخرج عن شاهجهان آباد فی الثامن و العشرین من ذی الحجة من العام المرقوم و سار سیر القمر بین النجوم حتی وصل فی العشرة الاولی من شهر ربیع الآخر سنة ثمان و خمسین و مائة و الف ببالافور و اطمان بلقاء والده المغفور و جاء فی جمادی الاولی من هذه السنة الی اورنقاباد لا زالت معمورة بخواص العباد و لعمری لقد عاد القمر الی ابراجه و نشر اردیة الضوء علی فجاجه و لمّا وردت انا اورنقاباد انعقد بینی و بینه الوداد فنحن فرقدان فی فلک الاتحاد و ظفرنا بفرصة من الزمان و اصبحنا منشرحین فی روح و ریحان انتهی ما اردنا نقله و نیز غلام علی آزاد در تسلیة الفواد گفته السید قمر الدین بن سید منیب اللّه الاورنقابادی جعل اللّه به اللیل نهارا و ادامه للزمان فخارا قمر ساطع فی میزان الشرع المبین و کوکب ساطع فی اوج الشرف الرصین اضاء بالانوار الابدیة و انطبع بالعکوس السرمدیة و اشرق علی عالمی السفلی و العلوی و احاط بعلمی الصوری و المعنوی آباءه الکرام من سادات خجند و ازهر بمیامنهم کثیر من الزند و السید ظهیر الدین منهم هاجر من خجند الی الهند و توطن فی أمن آباد من توابع لاهور و ملأ سوحها بالنور و السرور ثم السیّد محمد ابن ابنه خرج من الوطن و رحل الی الدکن و السیّد عنایة اللّه بن السید محمد المذکور کان من العرفاء و خواص الاولیاء اخذ الطریقة النقشبندیة عن الحافل بالعلم النظری و الضروری مولانا الشیخ مظفر البرهانفوری

ص:470

و هو عن نور السموات و التخوم مولانا الشیخ محمد معصوم و هو عن ابیه امام ائمّة المعانی مولانا الشیخ احمد السّرهندی مجدد الالف الثانی صاحب المکتوبات الشهیرة و الکرامات المستنیرة قدس اللّه اسرارهم توطن السید عنایة اللّه ببلدة بالافور علی اربع منازل من برهانفور و اعلی کلمة الهدایة و اوصل الطالبین الی النهایة و توفی سنة سبعة عشر و مائة و الف و دفن ببالافور صانها اللّه عن الفتور و خلفه الصدق السید منیب اللّه قدس سره کان من المنقطعین الی اللّه و المنیبین إلیه و العارفین بالحق و المقربین لدیه توفی سنة احدی و ستین و مائة و الف و ولده الارشد مولانا السید قمر الدین سلمه اللّه تعالی ولد سنة ثلث و عشرین و مائة و الف و لما تجاوز هلاله عن الغرر و وصل من النقل الی منتهی العشر اخذ السیاحة فی مناهج الفنون و طوی مسافتها من السهول و الحزون و اکتسب العلوم العقلیة و النقلیة من الفضلاء الاجلاء و صار فی النقلیات اماما بارعا و فی العقلیات برهانا ساطعا مشی المشائیون فی رکابه و شام الاشراقیون و میض سحابه و وفق بحفظ القرآن العظیم و فاز بحمل الامانة من الکنز القدیم و اخذ الطریقة النقشبندیة عن ابیه و انحاز من بدایات التشبیه الی نهایات التنزیه وزان العلم بالعمل و لاح نارا علی القلل و قصد السیاحة الی شاهجهان آباد ما برح رونقها فی الازدیاد خالصا لرویة الفقراء و صحبة العرفاء فخرج من اورنقاباد فی الثامن من شوال سنة خمس و خمسین و مائة و الف و دخل شاهجهان آباد فی السابع و العشرین من ذی الحجة من ذلک العام و لقی بها جماعة من المشایخ الاعلام و مر من شاهجهان آباد الی سرهند فی اواخر صفر سنة سبع و خمسین و مائه و الف و زار مرقد شیخه الاکبر العارف الربانی مجدد الالف الثانی و اخری من المراقد المنورة و المشاهد المعطرة برد اللّه مضاجعهم و منها الی لاهور حرسها اللّه عن الشرور و اجتمع بطائفة من کملائها و وافی جماعة من عرفائها و عاد الی شاهجهان آباد فی جمادی الاولی من ذلک العام و اقام بها ما قدره اللّه سبحانه من الایام ثم قصد الانعطاف الی الدکن و اشتاق الی مسارح الوطن فخرج من شاهجهان آباد فی الثامن و العشرین من ذی الحجة من العام المرقوم و سار سیر القمر بین النجوم حتی وصل فی العشرة الاولی من شهر ربیع الآخر سنة ثمان و خمسین و مائة و الف بالافور و اطمأن بلقاء والده المغفور و جاء فی جمادی الاولی من هذه السنة الی اورنقاباد لا زالت معمورة بخواص العباد و لعمری عاد القمر الی ابراجه و نشر أردیة الضوء علی فجاجه و هو بها من ذلک الوقت الی الآن ادامه اللّه نورا فی جبهة الزمان و صنف سنة

ص:471

اربع و ستین و مائة و الف کتابا فی مسئلة الوجود و ملأ جیوب الاوراق بجیاد النقود سماه مظهر النور و انار به ظلم الدّهور بین فیه مذاهب العلماء و مسالک المتکلمین و الحکماء فماط اللثام عن وجوه الحقائق و حل العقد عن ذوائب الدقائق و لما وردت اورنقاباد انعقد بینی و بینه الوداد فنحن کالفرقدین فی فلک الاتحاد و ظفرنا بفرصة من الزمان و اصبحنا منشرحین فی روح و ریحان فالحمد للّه علی ما جعل لیالینا بیضاء و صیر ظلامنا و میضا نرجو ان یصون ایامنا و یحفظ عن التناثر نظامنا و مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته السیّد قمر الدین الحسینی الاورنگ آبادی کان قمرا طالعا فی میزان الشرع المبین و کوکبا ساطعا فی اوج الشرف الرصین آباؤه من سادات خجند و السیّد ظهیر الدین منهم هاجر منها الی الهند و توطن فی أمن آباد من توابع لاهور ثم ابنه السید محمد رحل الی الدکن و کان ابنه السید عنایة اللّه من العرفاء اخذ الطریقة النقشبندیة عن الشیخ أبی المظفر البرهانفوری عن الشیخ محمد معصوم عن ابیه الشیخ احمد السهرندی و توطن ببلدة بالاپور علی اربع منازل من برهانفور و توفی بها سنة 1117 و ابنه السید منیب اللّه المتوفی سنة 1161 کان من العرفاء ایضا و صاحب هذه الترجمة ولده الارشد ولد سنة 1123 و ساح فی مناهج الفنون و برع فی العلوم العقلیة و النقلیة حتی صار فی النقلیات اماما بارعا و فی العقلیات برهانا ساطعا حفظ القرآن وزان العلم بالعمل و راح الی دهلی و سهرند و زار قبر المجدد و رحل الی لاهور و اجتمع بطائفة من العلماء و العرفاء فی تلک البلاد ثم رجع الی بالاپور و جاء الی اورنگ آباد و انعقد الوداد بینه و بین السید آزاد فکانا فرقدین علی فلک الاتحاد ثم ارتحل الی الحرمین الشریفین مع ابنیه الکریمین میر نور الهدی و میر نور العلی و رجع الی الهند ثم انتهض مع اهل بیته الی اورنگ آباد له کتاب فی مسئلة الوجود سماه مظهر النور بین فیه مذاهب العلماء و مسالک المتکلمین و الحکماء ذکر طرفا منها السید آزاد فی السبحة و ارخ له بابیات عربیّة اولها فاح عرف النسیم فی السحر

و اتانی باطیب الخبر

توفی فی أورنک آباد فی سنة 1193 و دفن داخل البلد قال آزاد فی تاریخ وفاته موت العلماء ثلمة انتهی فهذا قمر الدین بارعهم المعروف فی الاقطار*الّذی علا عندهم صیت فضله و طار قد اثبت هذا الحدیث النافح العطار*المزری لسلاسة بصوب القطار*فلا ینحرف عنه الا من مرن علی الاود و الانئطار*و لا یصدف عنه الا من منی بالالس و الابطار*و لا یرمیه بالضعف الا من القاه الباطل فی مهالک الاخطار*و لا یطعنه بالوهن الا من قضی منه الغرور کل الاوطار

وجه دو صد و هجدهم

آنکه شهاب الدین احمد بن عبد القادر بن بکری العجیلی

ص:472

الشافعی که محامد سنیه و مدائح علیه او در مجلد آتی ان شاء اللّه تعالی بتفصیل خواهی شنید در ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآل گفته و دعوة الحق و باب العلم و اعلم الصحب بکل حکم

قالت أم سلمة رضی اللّه عنها سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم یقول اما ترضین یا فاطمة ان زوجتک اقدم امتی سلما و اکثرهم علماء و اعظمهم حلما

و قالت أم سلمة رضی اللّه عنها سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم یقول علی مع القرآن و القرآن مع علیّ لن یفترقا حتی یردا علی الحوض فهو الداعی الی الحق و هو دعوة الحق

و فی الجامع الکبیر قسمت الحکمة عشرة اجزاء فاعطی علی تسعة اجزاء و الناس جزءا واحدا و علی اعلم بالواحد منهم

و اخرج الترمذی انه قال صلّی اللّه علیه و اله و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و لهذا کانت الطرق و السلسلات راجعة إلیه و

فی الکبیر للسیوطی رحمه اللّه قال صلّی اللّه علیه و اله و سلم علیّ باب علمی و مبین لامتی ما ارسلت به من بعدی رواه ابو ذر و فیه قال صلّی اللّه علیه و اله و سلم علی بن أبی طالب اعلم الناس باللّه و اکثر الناس حبا و تعظیما لاهل لا اله الاّ اللّه اخرجه ابو نعیم و کان عمر رضی اللّه عنه یقول اعوذ باللّه من معضلة لیس فیها ابو الحسن و یقول ان علیّا اقضانا و لو لا علی لهلک عمر و قالت عائشة رضی اللّه عنها انه اعلم من بقی بالسنة و من کلامه رضی اللّه عنه لو شئت لاوقرت سبعین بعیرا من تفسیر سورة الفاتحة و کان یشیر الی صدره و یقول کم من علوم هاهنا لو وجدت لها حاملا

وجه دو صد و نوزدهم

آنکه نیز شهاب الدین عجیلی در ذخیرة المال گفته و لیس منها حجر مرصوصة الا و هی

من جبل مقصوصة

و قد قالوا العلم مدینة مبنیة لبنة من الدرایة و لبنة من الروایة فما ظنک بهذا الشأن لبنة من السنة و لبنة من القرآن فی وسط مدینة علم و علیّ لها باب ف اُدْخُلُوا اَلْبابَ سُجَّداً یا اولی الالباب

وجه دو صد و بستم

آنکه نیز شهاب الدین عجیلی در ذخیرة المال گفته و المراد بقولی علی اصطلاح العلماء اعنی مدینة العلم صلّی اللّه علیه و آله و سلم و اعنی اعلم خلق اللّه بمراد اللّه و اعنی باب المدینة و نقطة الباء رضی اللّه عنه و اعنی عالم قریش الّذی یملأ طباق الارض علما و من تابعهم علی ذلک المنهج سلفا و خلفا فان صریح اقوالهم ما ذکرته فی المنظومة ان الشیعة کلّ من تولی علیا و أهل بیته و تابعهم فی اقوالهم و افعالهم فمن سلک منهجهم القویم و اتخذهم اولیاء صدق علیه اسم التشیع إذ هو التتبع لهم حقیقة و لا نفصل مذهبا من مذهب و لا فرقة من فرقة و من اظهر اتباعهم و تشیع به و هو عار منه فهو من اعدائهم و ان تسمی بذلک الاسم

ص:473

فالاسماء لا تغیر المعانی و من یتعنی فانّه منّی

وجه دو صد و بست و یکم

آنکه نیز شهاب الدین عجیلی در ذخیرة المال بعد ذکر بعض مدائح شیخین که شیوخ آن قوم آن را بر زبان جناب امیر المؤمنین علیه السلام افترا نموده اند گفته فانظر الی کلام باب مدینة العلم و شهادته لهما بالحق فانک تعرف بذلک من دخل الباب و من خرج انتهی فهذا حبرهم العجیلی صاحب الذخیرة*المعروف عندهم بالمآثر الشامخة الاثیرة*قد روی هذا الحدیث الّذی جلیّ من اهل الایمان کل بصیرة*و اثبته فی افاداته المتکررة الحظیرة*فالناظر إلیه بعین من العرفان قریرة*سالک من طرق الاذعان اسد وتیرة*و المتفوه بطعنه رافعا للعقیرة*مجترم لعدوانه اکبر جریرة

وجه

دو صد و بست و دوم

آنکه محمد مبین بن محب اللّه بن ملا احمد عبد الحق بن ملا محمد سعید بن قطب الدین السهالوی که محامد جلیله و مدائح جزیله او بنابر افادات اکابر قوم در مجلد حدیث ولایت بتفصیل شنیدی در وسیلة النجاة گفته اما بیان علم و حکمت و حل مشکلات و فقاهت و ذکا و جودت او نه بحدیست که در حیطه تحریر درآید لیکن شمۀ از ان مرقوم می گردد و طالب صادق را کفایت می کند فرمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در حق و

انا مدینة العلم و علی بابها اخرجه البزار عن جابر بن عبد اللّه و العقیلی و ابن عدی عن ابن عمر و الطبرانی عن کلیهما و الحاکم عن علی و ابن عمر و زاد الطبرانی فی روایة عن ابن عباس مرفوعا فمن أراد العلم فلیأته من بابه و هذا الحدیث صحیح علی رای الحاکم و

قال ابن حجر حسن و هو عند الترمذی و ابو نعیم عن علی بلفظ انا دار الحکمة و علی بابها بار بگشا أی علی مرتضی

أی پس سوء القضاء حسن القضاء

باب رحمت تا ابد

انتهی فهذا اکابرهم الجلیل محمد مبین*و خابرهم المجیل المثیل المتین*قد اثبت هذا الحدیث الرصین*و حقق ذلک الخبر الرزین*بما ارغم انف کل معاند مهین* و کسر شوکة کل جاحد بالخطیئة رهین*فلا ینبس بقدحه بعد الاّ المنکب الاخلف الافین و لا یظهر طعنه الا من ثار فی صدره الداء الدفین*و لا یقطع عنه الاّ الناکب عن الطریق الامم المستبین*و لا یصرف عنه الا الخائب المخفق و الخاسر الغبین

وجه دو صد و بست و سوم

آنکه ثناء اللّه پانی پتی در سیف مسلول گفته پنجم

حدیث جابر عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها رواه البزار و الطبرانی عن جابر و له شواهد من حدیث ابن عمر و ابن عباس و علی و اخیه و صححه الحاکم و ذکره ابن الجوزی فی الموضوعات و قال یحیی بن معین لا اصل له و قال البخاری و الترمذی انه

ص:474

منکر و لیس له وجه صحیح و قال النووی و الجزری انه موضوع و قال الحافظ ابن حجر الصواب خلاف قول الفریقین یعنی من قال انه صحیح و من قال انه موضوع فالحدیث حسن لا صحیح و لا موضوع فقیر گوید نظر برسند قول ابن حجر صوابست اما بکثرت شواهد حکم بصحت توان نمود جواب این حدیث بر امامت دلالت ندارد انتهی

وجه دو صد و بست و چهارم

آنکه نیز ثناء اللّه در سیف مسلول در ذکر مآثر جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم بعلم او گواهی داد و فرمود

انا مدینة العلم و علی بابها و فرمود

اقضاکم علیّ

وجه دو صد و بست و پنجم

آنکه نیز ثناء اللّه در سیف مسلول گفته خاتمه در ذکر ائمه اهلبیت رضی اللّه عنهم بدانکه امامت چند معنی دارد یکی معنی مخترعه روافض که اصلا آن را ثبوت نیست و بطلان آن بیان نمودیم دوم بمعنی خلیفه و ذکر آن هم سابق رفته و باین معنی هم اطلاق لفظ امام بر ان اکابر برای علی مرتضی و حسن مجتبی و محمد مهدی دروغ و افتراست سوم بمعنی پیشوای ملت و باین معنی اطلاق بر اکثر اکابر امت کرده می شود چون امام ابو حنیفه و امام شافعی پس بر ائمه اهلبیت هم بطریق اولی کرده شود که دیگر اکابر امت را در علوم ظاهر و باطن بیشتر رجوع بآن اکابر افتاده خصوص امام محمد باقر و امام جعفر صادق و بعضی از اکابر اولیاء امت را کشف صریح که یکی از اسباب علمست و سابق در اسباب علم مذکور شده امام را بمعنی دیگر ظاهر گشته و آن آنست که فیوض و برکات کارخانه ولایت که از جناب الهی بر اولیاء اللّه نازل می شود اول بر یک شخص نازل می شود و از ان شخص قسمت شده بهر یک از اولیاء عصر موافق مرتبه و بحسب استعداد او می رسد و هیچکس را از اولیاء اللّه بی توسط او فیضی نمی رسد و کسی از مردان خدا بیوسیلۀ او درجه ولایت نمی یابد اقطاب جزئی و اوتاد و ابدال و نجبا و نقبا و جمیع اقسام اولیاء خدا بوی محتاج می باشند صاحب این منصب عالی را امام و قطب ارشاد بالاصالة نیز خوانند و این منصب عالی از وقت ظهور آدم علیه السلام بروح پاک علی مرتضی کرم اللّه وجهه مقرر بود که پیش از نشأۀ عنصری آن حضرت هم در امم سابقه هر کرا درجه ولایت می رسید بتوسط روح پاک آن حضرت می رسید و بعد وجود عنصری تا وقت رحلت او از صحابه و تابعین همه را این دولت بتوسط او رسیده و بعد رحلت او این منصب عالی بحسن مجتبی و بعد از وی به حسین شهید کربلا پستر به امام زین العابدین ص پستر به محمد باقر بعد از ان بجعفر صادق پستر بموسی کاظم پستر بعلی رضا پستر به محمد التقی بعد از ان بعلی النقی پستر بحسن العسکری علیهم السلام آن منصب عالی مفوض گشته و بعد وفات عسکری علیه السلام تا وقت ظهور سید الشرفا غوث الثقلین محیی الدین عبد القادر الجیلی این منصب عالی بروح حسن عسکری علیه السلام متعلق بود چون حضرت غوث الثقلین پیدا شد این منصب مبارک بوی متعلق شد و تا ظهور محمد مهدی این منصب بروح مبارک غوث الثقلین متعلق باشد و لهذا آن حضرت قدمی هذه علی رقبة کلّ ولی اللّه فرموده و باین بیت ترنم نموده شعر افلت شموس الاولین و شمسنا ابدا علی افق العلی لا تغرب

ص:475

یعنی فرو رفتند افتابهای دیگر اولیاء کرام پیشین و آفتاب ما یعنی ائمه عظام همیشه بر افق بلندی باشد غروب نشود و چون امام محمد مهدی ظاهر شود این منصب عالی بوی مفوض گردد و تا انقراض زمان بوی مفوض باشد و باین قول که روح امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه و ائمه همراه انبیاء پیشین بود بحکم الکذوب قد یصدق امامیّه هم گفته اند لیکن با غلطهای بسیار در ان و قول غوث الثقلین و اخی و خلیلی کان موسی بن عمران نیز بر ان دلالت دارد و این مدعا بکشف و الهام ثابت شده و استنباط این مدعا از کتاب اللّه و از حدیث سرور پیغمبران صلی اللّه علیه و علیهم و سلم نیز می توانیم کرد قال اللّه تعالی قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی یعنی سؤال نمی کنم از شما هیچ اجرت و نمی خواهم لیکن می خواهم از شما دوستی اقربای من وجه استنباط آنست که انبیای سابق لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِیَ إِلاّ عَلَی اَلَّذِی گفته اند اصلا اجرت بر فریضه تبلیغ رسالت درخواست نکرده اند و چه احتمال درخواست اجرت بود پیغمبر ما را صلّی اللّه علیه و سلم حق تعالی بتغیر اسلوب کلام امر فرموده حکمت در آن آنست که شرائع انبیاء سابق بعد وفات آنها منسوخ می شد و این شریعت موبدست پس امّتان را باید که بعد رحلت پیغمبر بنائب پیغمبر رجوع آرند لهذا آن سرور علیه السلام برای شفقت بر امت خود رهنمونی کرده بمحبت آل خود اشارت فرمود به تشبث دامان پاک آنها که وارثان پیغمبر و دروازه علوم وی اند و لهذا

قال علیه السلام ترکت فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی الحدیث یعنی گذاشتم در شما دو وسیلۀ محکم قران مجید و آل خود را و

قال علیه السّلام انا مدینة العلم و علی بابها من شهر علمم و علی دروازه آن شهرست مراد ازین علم علم ظاهر نیست که همه اصحاب در ان شریک بودند بلکه مراد علم باطنست پس محض برای تحصیل علم باطن اشاره بسوی علی و آل پاک او رفته و بمحبت آنها امر صادر شده حیث

قال من کنت مولاه فعلی مولاه

و قال حب علی عبادة و غرض از محبت آنست که محبت مرید را در رنگ پیر می گرداند

قال علیه السلام المرامع من احبّ انتهی و محتجب نماند که قاضی ثناء اللّه از اکابر علمای کاملین و افاخم عرفای واصلین و اجلۀ کبرای محدثین و اعاظم نبهای منقدین نزد سنیه است شاه عبد اللّه المعروف بشاه غلام علی دهلوی در رساله خود که در حالات شمس الدین حبیب اللّه مرزاجان جانان مظهر تالیف نموده گفته حضرت مولوی ثناء اللّه اشرف و اسبق خلفاء حضرت ایشان اند نسب ایشان بحضرت شیخ جلال کبیر اولیاء چشتی رحمة اللّه علیه به دوازده واسطه می رسد و نسب حضرت شیخ جلال بجناب امیر المؤمنین حضرت عثمان رضی اللّه تعالی منتهی می شود ایشان زبدۀ علمای ربّانی مقرب بارگاه یزدانی اند در علوم عقلی و نقلی تبحر تمام دارند در فقه و اصول بمرتبه اجتهاد رسیده کتابی مبسوط در علم فقه با بیان ماخذ و دلائل و مختار مجتهدان مذاهب اربعه در هر مسئله تالیف نموده اند و آنچه نزد ایشان اقوی ثابت شد آن را رسالۀ جدا مسمّی بماخذ الاقوی تحریر فرموده در اصول نیز مختارات خود نوشته تفسیر طولانی جامع اقوال قدماء مفسرین و تاویلات

ص:476

جدیده که بر لطیفه روحانی ایشان از مبدء فیاض ریخته ارقام نموده اند و رسائل در تصوف و تحقیق معارف حضرت مجدد رضی اللّه تعالی عنه نگاشته صفاء ذهن و جودة طبع و قوت فکر و سلامت عقل ایشان زائد الوصف ست طریقه از حضرت شیخ الشیوخ محمد عابد قدس سره گرفته بتوجهات ایشان بفناء قلبی رسیده اند باز باتباع امر آن حضرت بخدمت حضرت ایشان رجوع نموده بحسن تربیت بلیغه بجمیع مقامات احمدیه فائز شده اند و از بس سرعت سیر و شوق وصول اصل خود تمام سلوک این طریقه در پنجاه توجه بانجام رسانیده هژده ساله بودند که فراغ از تحصیل علم ظاهر و خلافت طریقه یافته باشاعت علم و فیض باطن پرداختند و هدایت و ارشاد را رواجی بخشیده بر زبان حضرت ایشان بلقب علم الهدی سرافراز گشتند ایشان در ایام خوردی جد خود حضرت شیخ جلال پانی پتی را رحمة اللّه علیه دیدند الطاف بسیار بحال ایشان فرموده پیشانی مبارک خود را به پیشانی ایشان مالیدند هم در آن ایام بزیارت حضرت غوث الثقلین مشرف شدند و انحضرت خرمایی تر ایشان را عطا فرموده یک بار امیر المؤمنین علی مرتضی کرم اللّه وجهه را بخواب دیدند درباره ایشان بشاشت تمام می فرمایند

انت منی بمنزلة هارون من موسی علیهما السلام حضرت ایشان تعبیر این خواب چنین فرمودند که صورت مثالی فقیر بصورت جد بزرگوار فقیر اعنی علی مرتضی رضی اللّه تعالی عنه متمثل شده شما را باین کلمات مبشر ساخته می تواند که بعد فقیر خلافت طریقه بشما منتقل گردد بعد واقعه حضرت ایشان حضرت غوث الثقلین را دیده اند که تشریف آورده کلمات تعزیت ماتم آن حضرت مذکور فرمودند و از واقعه حضرت ایشان تاسف داشتند حضرت ایشان تعریف و مدح ایشان بسیار می نمودند می فرمودند نسبت ایشان با نسبت فقیر در علو مساویست و در عرض و قوت متفاوت ایشان ضمنی فقیراند و فقیر ضمنی حضرت شیخ قدس سره هر فیضی که بفقیر می رسد ایشان در ان شریک اند نیک و بد ایشان نیک و بد فقیرست از بس اجتماع کمالات ظاهری و باطنی ایشان عزیزترین موجودات اند در دل فقیر مهابت ایشان می آید از روی صلاح و تقوی و دیانت روح مجسم اند مروج شریعت منور طریقت ملکی صفت که ملائکه تعظیم ایشان می نمایند انتهی فقیر زبانی ایشان شنیده ام می گفتند حضرت ایشان می فرمودند اگر خدای تعالی بروز قیامت از بنده پرسد که در درگاه ما تحفه چه آوردی عرض کنم ثناء اللّه پانی پتی را روزی فقیر بحضور حاضر بودم و حلقه ذکر و مراقبه منعقد بود که ایشان درآمدند فرمودند شما چه عمل می نمائید که ملائک بجهت تعظیم شما جا خالی نمودند الحق فقیر کمّل اصحاب حضرت ایشان را دیده ام این همه فیوض و برکات طریقه احمدیه که در ذات ایشان جمع است در هیچ یکی ملاحظه نکرده ام اگر چه دست ادراک ارباب قلب از ان حالات کوتاه است لهذا می گویم که باعتقاد فقیر مثل ایشان باین کمالات و علو نسبت خاصه مجددی در این وقت کسی نیست و از خلفای حضرت ایشان بفضائل کثیره ممتازاند اما نیابت حضرت ایشان که عبارتست از تسلیک و ایصال طالبان بغایات طریقه احمدیه با صحت کشف مقامات و وجدان کیفیات درجات قرب الهی

ص:477

سبحانه بکسی مسلم نگشت چنانچه حضرت ایشان بارها افسوس می نمودند که در اصحاب فقیر کسی قائم مقام فقیر نیست گفت فقیر را قم مقصود از اختیار طریقۀ تصفیه قلب از گرفتاری ماسوا و دوام علم باللّه و تزکیه نفس از رذائل و تهذیب اخلاقست و از برکات ذکر و شغل کیفیات و حالات و استغراق و سکر غلبات محبت دست می دهد الحمد للّه که این معانی در صحبت خلفاء حضرت ایشان موافق زمانه طالبان حاصل می نمایند بنده مستفیدان اینها را دیده ام حضور و جمعیتی باذواق قلبی بلکه انوار فوق نیز دارند بالجمله ذات ایشان با کمالات ظاهر و باطن موصوف است و اوقات بطاعت و عبادت معمور دارند صد رکعت نماز وظیفه مقرر نموده یک منزل قرآن در تهجد می خوانند چون درین زمانه علمای متدین کم اند در دل ایشان چنین ریختند که منصب قضا و فصل قضایا اختیار نمودند و حق این مرتبه چنانچه باید بجا می آرند و رسوم متعارفه قضات ناعاقبت بین هرگز ایشان بظهور نمی آید یک بار شخصی که مهر ایشان داشت از کسی چیزی گرفت ایشان بر ان اطلاع یافته تعزیز فرموده و آنچه گرفته بود رو نمودند مشهورست این چنین ادای حق این منصب خاصه ایشانست مکاتیب حضرت ایشان بنام ایشان بسیارست چند فقره از ان نوشته می شود شیخ عین الدین نام جوانی از سکنه عظیم آباد ترک روزگار کرده از چند روز داخل طریقه شده بوسیله رقعه بخدمت ایشان حاضر خواهد شد در قلب او تنویری حاصل شده قطع مسافت هنوز شروع نکرده مردی شکسته دلست مورد رحم بحال او توجهات فرمایند علی رضاخان طریقه از فقیر گرفته اند ذکر لطائف خمسه ایشان جاری شده و نفی اثبات هم شروع نموده اند در حلقه شما داخل خواهند شد توجه بر لطیفه قلب ایشان که اول کار این لطیفه منظورست ضرورست انتهی از اصحاب ایشان پیر محمد و سید محمد گهیسا بصحبت حضرت ایشان رسیده نسبت های طریقه فائز شدند انتهی مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته قاضی ثناء اللّه پانی پتی از اولاد شیخ جلال الدین کبیر اولیای چشتی اند و نسب ایشان منتهی می شود بحضرت عثمان رضی اللّه عنه در علوم عقلیه و نقلیه تبحر تمام داشت و در فقه و اصول بمرتبه اجتهاد رسیده کتابی مبسوط در فقه با بیان ماخذ و دلائل و مختار مجتهدین اربعه در هر مسئله تالیف نموده اند و آنچه نزد ایشان اقوی ثابت شد آن را رساله جداگانه مسمی بماخذ الاقوی تحریر فرموده در اصول نیز مختارات خود نوشته اند تفسیر طولانی جامع اقوال قدمای مفسرین و تاویلات جدیده که بر لطیفه روحانی ایشان از مبدا فیاض ریخته نوشته اند و رسائل در تصوف و تحقیق معارف حضرت مجدد الف ثانی شیخ احمد سرهندی نگاشته صفای ذهن و جودت طبع و قوت فکر و سلامت عقل ایشان زائد الوصف بود طریقه از شیخ محمد عابد گرفته و از بس سرعت و شوق وصول تمام سلوک در پنجاه توجه بانجام رسانیده هیژده ساله بودند که از تحصیل علم ظاهر فراغ یافته بخدمت میرزا جانجانان رسیدند و بر زبان ایشان ملقب بعلم الهدی شدند-شاه عبد العزیز محدث دهلوی ایشان را بیهقی وقت می گفتند در ایام تحصیل سیصد

ص:478

و پنجاه کتب سوای کتب تحصیلیه بمطالعه خود دراوردند در منامات از شیخ جلال جد خود و شیخ عبد القادر جیلانی تربیت و بشارتها یافتند مرزا مظهر می فرمود در دل فقیر مهابت ایشان می آید از روی صلاح و تقوی و دیانت مروج شریعت منور طریقت ملکی صفت اند ملائکه تعظیم ایشان می نمایند می فرمودند اگر خدای تعالی روز قیامت از بنده پرسد که بدرگاه ما چه تحفه آوردی عرض کنم ثناء اللّه پانی پتی را اوقات بطاعت و عبادت معمور داشتند صد رکعت نماز وظیفه مقرر نموده یک منزل قرآن در تهجد می خواندند منصب قضا اختیار نمودند و حق آن چنانکه باید بجا آوردند رسوم متعارفه قضات از ایشان بظهور نمی آمد از اصحاب ایشان پیر محمد و سید محمد و گهیسا بصحبت ایشان رسیده به نسبتهای طریقه فائز شدند مدة العمر در افاضۀ کمالات ظاهر و باطن و اشاعت علوم و فصل خصومات و افتای سؤالات و حل معضلات مصروف بودند در علم تفسیر و فقه و کلام و تصوف ید طولی داشتند کتب مؤلفه ایشان بسیارست و همه نافع و مفید و مقبول و مشهور ما لا بد منه در فقه بفارسی و تذکرة الموتی و تذکرة المعاد و تفسیر مظهری هفت جلد و رساله حرمت متعه و حرمت سرود و حقوق الاسلام و شهاب ثاقب و ارشاد الطالبین و وصیت نامه و جز آن متجاوز از سی عدد در حدیث سماع و روایت از شاه ولی اللّه محدث دهلوی داشتند کمالات و فضائل ایشان پیش از آنست که درین مختصر گنجد در علمای حنفیه کم کسی مثل ایشان در تحقیق و انصاف و عدم تعصب مذهب و اتباع دلیل در سرزمین هند برخاسته رح وفات ایشان غره رجب سنه خمس و عشرین و مائتین و الف بود و تاریخ آن از قران کریم این آیت یافته اند وَ هُمْ مُکْرَمُونَ فِی جَنّاتِ اَلنَّعِیمِ لفظ جنت درین تاریخ بی الف موافق رسم خط قرآن ماخوذست فهذا ثناء اللّه جهبذهم الناقد*و عارفهم الرافع عندهم لواء الارشاد و العاقد*قد اثبت هذا الحدیث السافر الواقد*بافاداته المتکررة المبرمة للمعاقد*فاوری فی قلب کل جاحد نارا عظیم المواقد*و اوغر صدر کلّ غار فی اغباش الجهل راقد*فلا یستریب فی امره بعد الامن هو عازب للرای فاقد*و لا یمتری فی شانه إلا معاد للحقّ الحقیق حاقد

وجه دو صد و بست و ششم

آنکه خود مخاطب این حدیث شریف را بجواب سؤال سائلی ثابت و محقق فرموده کمال اتصاف خود بانصاف نزد ارباب فهم و ذکاء ظاهر نموده چنانچه در مجموع فتاوی شاهصاحب که بخط بعض افاضل اهل خلاف نزد حقیر موجود می باشد مذکورست سؤال نزد اهل حق یعنی اهل سنت و جماعت ببراهین عقلیه و نقلیه ثابت شده که سوای حضرات انبیاء و ملائکه عصمت در احدی ثابت نیست حتی که اگر کسی را معصوم گویند درست نیست و لهذا متکلمین و فقها عصمت بر غیر انبیا و ملائکه روا ندارند پس آنچه جناب فخر المحدثین جناب شاه ولی اللّه قدس سره در تفهیمات الهیه و غیره صفات اربعه که عصمت و حکمت و وجاهت و

ص:479

فضیلت باطنیه است برای حضرات ائمه اثنا عشر ثابت کرده اند و ان هدایت مآب نیز این مراتب را در رساله در بیان اعتقادات که تالیف فرموده اند بحضرات ایشان ثابت فرموده اند آن را بکدام محمل صحیح حمل توان کرد و دلیلی از کتاب و سنت اجماعست برو کدامست و جواب تخالف این قول که به نسبت مذهب اهل سنت نمایان شده چه خواهد شد و مع ذلک منافی تفضیل خلفاء ثلاثه رض خصوصا حضرات شیخین خواهد شد حال آنکه این مسئله تفضیل مجمع علیه اهل سنتست عند من یعتمد به و علاوه خود جناب افادت ماب هدایت انتساب حضرت شاه ولی اللّه قدس سره بهزار ضبط و ربط و طمطراق تمام این مسئله را یعنی تفضیل خلفاء ثلاثه خصوصا حضرات شیخین را بدلائل عقلیه و نقلیه و کشفیه و وجدانیه و بتقریر وافی و مثال شافی و ترتیب کافی تحریر فرموده اند پس جواب تخالف و تعارض این مسئله ممهده ثابت متفق علیها با مسئله غریبه غیر ثابت عند اهل حقّ چه خواهد شد جواب از مولانا شاه عبد العزیز محدث دهلوی عصمت و حکمت و وجاهت نزد صوفیه معانی اصطلاحیه دارند خصوصا در کتب مصنّفه حضرت والد ماجد قدس سره مفصل مذکوراند این وقت به سبب شدت امراض ممکن نیست که بتمهید مقدمات نوشته آید اکثر کتب مصنفه ایشان موجوداند تشفی باید نمود واضح خواهد شد و شرح اعتصام از تصنیف شاه محمد عاشق اگر بهم رسد شافی و کافی خواهد شد بالجمله موافق علمای ظاهر این وقت جواب نوشته می آید عصمت دو معنی دارد اول امتناع صدور ذنب مع القدرة علیه و این معنی باجماع اهل سنت مخصوص بحضرات انبیا و ملائکه است دوم عدم صدور ذنب مع جوازه و این معنی را نزد صوفیه محفوظیت نامند و بهمین معنی سؤال عصمت در کلام صوفیه برای خود آمده چنانچه در اول دعای حزب البحر واقع است نسئلک العصمة فی الحرکات و السکنات و الارادات و الخطرات الی آخره و این معنی مخصوص بانبیا و ملائکه است و آن حضرت که عصمت برای اهل بیت خود خواسته اند بقول خود که اللّهمّ اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا همین معناست و بهمین معنی در حق حضرت عمر وارد شده ان الشیطان یفر من عمر و نیز وارد شده ان الحق ینطق علی لسان عمر و قلبه و در حق صهیب رومی وارد شده نعم العبد صهیب لو لم یخف اللّه لم یعصه فلا اشکال و حکمت بمعنی علم نافع ست اگر مکتب باشد در اصطلاح صوفیه آن را حکمت ننامند بلکه فضیلت باشد و اگر بر طریق موهب بر دل شخصی وارد شود آن را حکمت نامند نحو قوله تعالی وَ آتَیْناهُ اَلْحِکْمَةَ و فصل الخطاب و کلاّ آتیناه حکما و علما خواه آن علم متعلق بعقائد باشد یا باعمال یا باخلاق و این معنی هم مخصوص بانبیاست کقوله تعالی وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ اَلْحِکْمَةَ أَنِ اُشْکُرْ لِلّهِ الآیة آری آنچه بوحی آید مخصوص بانبیاست و ذهب اعمت نبی و غیر نبی در آن شریک اند و در حدیث واردست

انا دار الحکمة و علی بابها و در روایت مشهور

انا مدینة العلم و علی بابها و مراد از علم در این جا همان معناست و وجاهت آنست که حق تعالی بعض بندگان خود را بوجهی معامله نماید که از طعن معاندان و تهمت عیوب و حفظ از اصابت پادشاهان و امرا در حق محبوبان خود محفوظ مانند

ص:480

و این معنی در حق دو کس از انبیای اولو العزم منصوص قرآنیست اول در حق حضرت موسی ع هر گاه بنی اسرائیل ایشان را تهمت برص نمودند قال اللّه یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسی فَبَرَّأَهُ اَللّهُ مِمّا قالُوا وَ کانَ عِنْدَ اَللّهِ وَجِیهاً حق تعالی راضی نشد به تهمت شان اگر چه آن تهمت هیچ محذور شرعی نداشت دوم در حق حضرت عیسی که یهود در حق ایشان تهمت زنازادگی بر زبان آوردند و بسخن آمدن ایشان در عین طفولیت آن تهمت را زائل فرمود قال اللّه تعالی وَجِیهاً فِی اَلدُّنْیا وَ اَلْآخِرَةِ وَ مِنَ اَلْمُقَرَّبِینَ وَ یُکَلِّمُ اَلنّاسَ فِی اَلْمَهْدِ وَ کَهْلاً الآیة و این معنی در حق اکثر اولیا بثبوت پیوسته اول در حق حضرت ابو بکر

انّ اللّه یکره فوق السموات العلی ان یخطو ابو بکر فی الارض دوم در حق حضرت علی

اللّهمّ ادر الحق معه حیث دار و نفرموده اند

داره حیث دار الحق و معنی قطبیت باطنه آنست که حق تعالی بعضی بندگان خود را مخصوص سازد که مهبط فیض الهی اولاد بالذات ایشان باشند و از ایشان بدیگران منتقل شود گو بظاهر کسی تلمذ و اکتساب ازیشان نکرده باشد مانند آنکه شعاع افتاب از روزنی در خانه می فتد پس اولا آن روزن روشن شده است و بواسطه آن تمام خانه روشن گردیده و این را قطب ارشاد نیز نامند بخلاف قطب مدار بالجمله اثبات این صفات اربعه عند التحقیق مخالف مذهب اهل سنت نیست گو ظاهر بنیان از اطلاق این الفاظ تحاشی نمایند و نه مخالف تفضیل شیخین که مجمع علیه جمیع اهل حقست زیرا که مدار ان تفضیل بر اکثریت ثوابست عند المتکلمین و جائزست که او تعالی بعض بندگان خود را بزیادتی ثواب مخصوص گرداند هر چند فضائل دیگر و صفات کمال در غیر اینها بیشتر باشند و نزد مصنف کتاب همعات مدار تفضیل شیخین بر تشبه انبیاست در سیاست امت و رفع شبهات و ترویج دین و حفظ مردم از بدعت و اجراء جهاد و امر بالمعروف و نهی عن المنکر و ظاهرست که زیادتی شیخین درین امور اوضح من الشمس و ابین من الامسست و لهذا قال اکثر المتکلمین التفضیل عندنا بالتوفیق لا بالفضائل فقط انتهی

وجه دو صد و بست و هفتم

آنکه نیز خود مخاطب در رساله که در ان اعتقادات والد خود شاه ولی اللّه بیان نموده در معرض اثبات حسن عقیده والد خود با اهلبیت علیهم السلام افاده کمال تحقق و ثبوت حدیث مدینة العلم نموده چنانچه در رساله مذکوره علی ما نقل عنها عاشق علیخان الدهلوی فی ذخیرة العقبی گفته فصل دوم در بیان اعتقاد ایشان در جناب حضرات اهل بیت علی صاحب البیت و علیهم الصلوة و السلام باید دانست که اعتقاد در جناب آن حضرات دو مرتبه دارد مرتبه اول که باتفاق شیعه و سنی لازم ایمان و رکن اسلامست و عوام و خواص در ان شریک اند اگر شخصی در ان مرتبه قصور کند در خوارج و نواصب معدود شود و از دائره ایمان و اسلام بیرون رود معاذ اللّه من ذلک و آن مرتبه همینست که محبت آن حضرات را مثل ایمان به پیغمبر فرض شمارد و عداوت آن حضرات را مثل کفر حرام انگارد و آن حضرات را یقینا از اهل بهشت داند و بتعظیم و توقیر پیش آید و این مرتبه را حضرت ایشان در رساله حسن العقیده که عقائد خود را در آن جمع نموده اند و خدای تعالی و ملائک و جن و انس را بر ان عقائد شاهد گرفته اند

ص:481

بیان می فرمایند باین عبارت و نشهد بالجنة و الخیر لفاطمة و الحسن و الحسین رضی اللّه عنهم و نوقرهم و نعترف بعظم محلهم فی الاسلام یعنی گواهی می دهم ببهشت و نیکی برای فاطمه زهراء و حسن و حسین رضی اللّه عنهم و توقیر و تعظیم می کنیم ایشان را و اعتراف می کنیم به بزرگی ایشان در اسلام و لازم این مرتبه اعتقاد آنست که دشمنان آن جناب را مبغوض دارد و این معنی را در قصیده اطیب النغم فی مدح سید العرب و العجم که از منظومات ایشانست و شرح فارسی آن قصیده هم از تصانیف ایشانست باین عبارت ادا می فرمایند و آل رسول اللّه لا زال امرهم قویما علی ارغام انف النواصب

یعنی اهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم همیشه باو حال ایشان راست درست بخاک آلوده کردن بینی جمعی که عداوت اهل بیت دارند انتهی بنده ضعیف گویند خاک آلوده کردن بینی در محاوره عرب کنایه از خواری و ذلت و هلاکت و نواصب فرقه را گویند که عداوت اهل بیت داشته باشند پس درین بیت هم اظهار تولاست بجناب حضرات و هم دعای بد و تبرّیست از دشمنان ایشان ضمیمه این مرتبه اعتقاد آنست که مناقب آن حضرات را که از روی احادیث و آیات ثابتست در تصانیف خود روایت کنند و این معنی را بفضله تعالی حضرت ایشان در تصانیف خود بحدی استیعاب فرموده اند که کم کسی آن مقدار درین باب سعی و جهد کرده باشد آن همه را اگر در این جا نقل کنیم مجلدات می باید پرداخت و اگر کسی را اشتیاق این مطلب باشد کتاب ازالة الخفا و دیگر تصانیف کبار ایشان را مطالعه نماید اما بطریق نمونه چیزی ازین باب هم ذکر می کنم در کتاب مقدمه سنیه که در مدینه منوره تصنیف فرموده اند می فرمایند و نختم الرسالة بالخاتمة الحسنة ذکر مناقب اهل البیت رضی اللّه تعالی عنهم یعنی باید که ختم بکنیم این رساله را بخاتمه نیک که ذکر مناقب اهل بیتست رضی اللّه تعالی عنهم بعد از ان مناقب این حضرات را بتفصیل تمام بیان کرده اند از آنجمله آیه تطهیر را از روی احادیث ثابت کرده اند که در حق این پنجتن پاک نازل شده و گفته اند که مراد از رجس گناه و شرکست و این حضرات از گناه و شرک پاک بودند و از آنجمله آیه مباهله و دیگر آیات را در حق آن حضرات اعتقاد کرده اند و

حدیث انی تارک فیکم الثقلین

و حدیث انا حرب لمن حاربهم و سلم لمن سالمهم

و حدیث الا ان مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها هلک و احادیث دیگر را در شان این حضرات روایت کرده اند و در مناقب حضرت امیر المؤمنین خاصه حدیث غدیر خم و

انت منی و انا منک و من فارقک یا علی فقد فارقنی

و حدیث ائتنی باحبّ خلقک إلیک و انا مدینة العلم و علی بابها

و حدیث هذا امیر البررة و قاتل الفجرة و دیگر احادیث بیشمار در تصانیف ایشان ثبتست و حدیث رد شمس برای حضرت مرتضی که از قدیم محدثین در صحت آن اختلاف دارند آن را بطریق صحیح از شیخ ابو طاهر مدنی تا ابو القاسم طبرانی روایت کرده اند و شواهد آن را از طحاوی و دیگر محدثان عمده نقل کرده حکم بصحت آن نموده اند و از کرامات حضرت مرتضی چند واقعه را بطرق صحیحه روایت فرموده اند

ص:482

و در بیاض خود که بطریق کشکول فوائد متفرقه در ان جمع فرموده اند می فرمایند الحمد للّه الّذی ملأ قلوبنا بمحبته فلم یدع لمحبة غیره موضع شعرة ثم انه امرنا بمحبة نبیه صلّی اللّه علیه و سلم فاحببناه لمحبة اللّه و انما محبته شعبة من محبة اللّه عز و جل ثم امرنا محمد صلّی اللّه علیه و سلم بمحبة اهل بیته فاحببناهم لمحبته و انما محبتهم شعبة من محبته انتهی ما اردنا نقله من رسالة المخاطب و مخفی نماند که این رساله را رشید الدین خان در ایضاح لطافة المقال هم ذکر نموده بلکه عبارتی هم از ان نقل فرموده چنانچه گفته و اگر چه چند فقره کج مج که در این مقام از بیان قلم مکسور اللسان بطریق ماده بیماران برآمده تلفظ بان وقت مناظره با حضرات امامیه برره ظاهرا مناسب حال و مقام نبود لیکن چون در اثنای ذکر افعال خسران مال اشقیای بدخصال که نزد ثقات از متواتراتست نه بر خلاف تواتر من جمله مفروضات بعض حضرات اهل ایمان را زمام اختیار از دست می رود و کمیت خامه حرونی کرده در بیدای بیان قبائح آن قوم مصدر فضائح که اعمال فظیعه و افعال شنیعه شان بر جریده دهر مثبتست بی اختیار می رود چنانکه صاحب تحفه در رساله که در بیان حال شدت موالات جناب والد ماجد خود رضی اللّه عنهما با اهلبیت اطهار و تعظیم شان و کثرت عداوت با معاندان آن پاکان بالتقاط عبارات از مصنفات آن جناب جمع کرده است می فرماید حضرت ایشان را با این جماعت أی خوارج نهروان و نواصب بنی امیه مثل یزید و مروان و اتباع ایشان عناد کلی بود و حرکات ایشان نسبت بخاندان نبوت چون بتقریب دراست کتب تاریخ بر زبان ایشان می رفت خیلی تفت می شدند و عنف می فرمودند و با وجود ان کمال خلق و سلامت روی که گاهی اعدی عدو خود را ببدی یاد نمی فرمودند چون در این مقام می آمدند غیر ذکر فضائح و قبائح این جماعت بر زبان ایشان غالب نمی آمد و از مقتضای طبع و سلامت روی متزلزل می ساخت انتهی بالجمله از عبارت سابقه رساله شاهصاحب بر ناظر بصیر واضح و مستنیرست که حدیث مدینة العلم و دیگر احادیث فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام که در کتب ولی اللّه سمت ذکر یافته ست احادیث ثابته متحققه است که ذکر ان دلالت بر حسن عقیده شاه ولی اللّه بجناب امیر المؤمنین علیه السلام دارد نه آنکه معاذ اللّه حسب زعم جاحدین و معاندین که از جمله ایشان مخاطب فطین نیز در تحفه خودست این حدیث شریف حدیث مطعون و موضوع و خبر مفتعل و مصنوع ید باشد فهذا مخاطبنا الماهر* قد الجأه الحق القاهر*فاثبت بنفسه هذا الحدیث السّافر الزاهر*و اعترف بشهرة هذا الخبر المستنیر الباهر*فی جواب مسئلة له بالاعتراف الجلی الظّاهر*و اثبته ایضا فی رسالته المعمولة لتبرئة والده الزائغ المجاهر*عن شین عناد الاطیبین الا طاهر*علیهم آلاف السلام ما بقی الدهر الداهر*فیا عجبا من صنع المخاطب الشاهر*للخلاف الفاضح الجاهر*کیف اثر طعن الحدیث فی تحفته المردودة بالحجج القواهر*و رام من غمط الحق ما هو فوق کلّ قنة و ظاهر

وجه

دو صد و بست و هشتم

آنکه شیخ جواد ساباط بن ابراهیم ساباط الساباطی الحنفی این حدیث را حتما و جزما قول جناب

ص:483

رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ظاهر نموده و آن را مصداق بعض بشارات ثابت فرموده چنانچه در براهین ساباطیه در برهان سابع از براهین مقاله ثالثه از تبصره ثالثه بعد نقل عبارتی از رویای یوحنا گفته و ترجمته بالعربیة و الابواب الاثنا عشر اثنا عشر لؤلؤة کل واحد من الابواب کان من لولؤه واحدة و ساحة المدینة من الذهب الابریز کالزجاج الشفاف اقول هذا بیان لما قبله و صفة للابواب و کون کلّ باب من لولؤة واحدة فیه انتشارة الی ما یدعیه الامامیون من عصمة ائمتهم لان اللؤلؤة کرویة و لا شک ان الشکل الکروی لا یمکن انثلامه لانه لا یباشر الاجسام الا علی ملتقی نقطة واحدة کما صرح به اوقلیدس و الاصل فی عصمة الامام امّا عند اهل السنة و الجماعة فان العصمة لیست بشرط بل العمدة فیه انعقاد الاجماع و اما عند الامامیة فهی واجبة فیه لانه لطف و لان النفوس الذکیّة الفاضلة تابی عن اتباع النفوس الدنیة المفضولة و عدم العصمة علة عدم الفضیلة و لهما فیها بحث طویل لا یناسب هذا المقام قوله و ساحة المدینة من الذهب الابریز کالزجاج الشفاف یرید بذلک اهل ملته صلعم لانهم لا ینحرفون عن اعتقادهم و لا ینصرفون عن مذهبهم فی حالة العسرة و امّا الذین اغواهم فسوس الانکتاریین فمن الجهال الّذین لا معرفة لهم باصول دینهم و هذا هو مصداق

قوله صلعم انا مدینة العلم و علی بابها انتهی فهذا جواد ساباط*بارعهم العظیم الاغتباط*قد اثبت هذا الحدیث الهادی الی سوی الصراط*و احتج بهذا الخبر الموصل الی جدد الاحتیاط*فالمنحرف عنه سالک سبیل الرّدی و الاعتباط*و الصادف عنه موجف فی تیه المتاهة و الاختباط*و المستنکر له لا یکون الا من اثر الباطل علی الحق لزیغه و الاستواط*و المستریب فیه لا یکون الاّ من اختلط علیه الخاثر بالزباد اشدّ الاختلاط

وجه دو صد و بست و نهم

آنکه عمر بن احمد الخرپوتی الحنفی در کتاب عصیدة الشهادة فی شرح قصیدة البرده اثبات این حدیث شریف بحتم و جزم نموده چنانچه در شرح شعر فاق النبیین فی خلق و فی خلق و لم یدانوه فی علم و لا کرم

گفته ثم اعلم ان بیان علمه ثابت بقوله تعالی وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ

و بقوله علیه السلام انا مدینة العلم الحدیث و غیر ذلک و مخفی نماند که عمر خرپوتی از نبلاء عظام و نبهای فخام سنیه بوده کمال عظمت مرتبت و جلالت منزلت او از تقریظات علماء معاصرینش که در آخر کتاب عصیده الشهادة مسطورست واضح و لائح می شود قال فی آخر الکتاب قد قرضه افاضل عصرنا و اماثل جهابذة مصرنا حیث قال الاستاذ العلامة و الجهبذ الفهامة ذو التآلیف المفیدة و التصانیف المجیدة مولانا الشیخ ابراهیم الباجوری المحرز لقصبات السباق إذا حوری بسم الله الرحمن الرحیم الحمد للّه الّذی شرح

ص:484

قلوب اهل العلم الافادة الاحکام وجعهم نجوم الهدی و شموس الاقتداء بین الانام و اثبت لهم التمییز و رفع المقام و الصّلوة و السلام علی سیّدنا محمد الّذی تشرّفت بمدحه البردة و القصائد و علی اله و اصحابه و عترته السّادة الاماجد و بعد فقد نزهت طرفی فی هذا الشرح الّذی شرح القلوب بیانه و سطع فی سماء التحقیق برهانه فرأیت اسرار البلاغة فیه فاشیة و ابکار الفصاحة فی خدور السطور ناشیة و البردة به اکتست رقة الحاشیة فیا له من شرح لطیف قد طرز البردة و اضحی بین الشروح عمدة و احتوی علی کثیر من الآداب و اتی بالعجب العجاب بحسن سبکة تقر العیون و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون فللّه در مؤلفه لقد حقق لنا قول القائل الماهر کم ترک الاول للاخر کیف و هو زبدة الافاضل

السّادة العلماء و ثمرة کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی اَلسَّماءِ انسان عین اعیان الروم ربّ المنطوق و المفهوم حضرة سید عمر افندی الحنفی مفتی مدینة خرپوت المحمیة لا زال مبلغ الامنیة و لا برح رافلا فی ثواب المحاسن واردا من المعارف شرابا غیر اسن و جزاه اللّه خیرا عن هذا المرام و احسن لی و له الختام و قال الامام الاکمل و الهمام الامثل مولانا الشیخ ابراهیم السقا الذی هو اجلّ من عنه یتلقی بسم الله الرحمن الرحیم لک الحمد اوجدت العلماء فی الامصار و جددت بهم الدین و لک الشکر اودعت فی قلوبهم من الاسرار و الانوار ما اوزعت به نفوسهم تمام التبیین مننت علیهم بمنة توریث الانبیاء فی العلم و العمل و احسنت إلیهم بنعمة مدح مصطفاک و مختارک فی الابد و الازل و منک سلسل الصّلوات و مسلسل التسلیمات علی عین العنایة و النعمة و نفس الحمایة و الرحمة و علی آله الاشراف و اصحابه اهل الانصاف اما بعد فقد حظیت برویة هذا الشرح البدیع الفائق المورد الصفی الهنی الرائق الذی خدم به اوحد العلماء الاعلام و مفرد العظماء الفخام الانسان الکامل الجهبذ الفاضل ذو النسب الرفیع السّامی صاحب الادب البدیع النامی قاموس البلاغة و الفضاحة و نبراس الافهام السید عمر افندی مفتی مدینة خرپوت و مفید الحکام صحیح الاحکام بردة المدیح للحضرة النبویة الممدوحة بالمدائح العلیة من ربّ البریة فوجدته بحرا احتوی علی الدرر و روضا استوی منه الثمر و حوی من فنون الافنان الغرر انتجت قیاساته الصحیحة و ابتهجت اشکاله فزال عن مشروحه ما تضمنه غموضه و اشکاله یحق ان یقال فیه هو البحر لکنه زاخر هو الروض

لکنه زاهر

فنزه الطرف بافنان فنونه ما لها آخر فجزی اللّه مؤلفه خیر جزاء و انابة و بلغه بجاه الممدوح بالمشروح آرابه و احسن لی و لاخواننا العواقب و اقامنا معه و ادامنا علی احسن الطرق و اقوم المذاهب امین

ص:485

و قال العمدة الفاضل الجامع بین الفضائل و الفواضل مولانا الشیخ محمد الابراشی الجدیر بتحقیق الشروح و الحواشی بسم الله الرحمن الرحیم الحمد منک إلیک یا من جعلت العلماء مصابیح یهتدی بهم فی حلک الظلام و خصصهم بخصیصة الخشیة حتی انتشر فضلهم و ظهر للخاص و العام و الصّلوة و السلام علی سیدنا محمد ص ممد الاوائل و الاواخر و علی اله و اصحابه اولی الماثر و المفاخر اما بعد فلما نضرت الی محاسن روض ما تضمنته هذه الطروس من ازاهر المعانی و ما اودعه کنز هذه الصحائف من الدر المباهی به المعانی قلت هذه روضة تمایلت اغصانها و تدلت افنانها و عبقت ازهارها و طابت ثمارها و تدفقت انهارها أو حلة ابهر الناظر رونقها و ادهش الالباب تانقها أم بردة اجید طرازها أم آیات اخرس البلغاء اعجازها أم عقود تلألأت فرائدها و انتظمت قلائدها بل هی درر تنافست التیجان فی نفائسها فما طالت و تطاولت الاکالیل ان تحسن بها فما زالت لم لا و هی جمع من فضله بین البریة معلوم و من حسدت العرب العرباء علیه الروم خرجت کلماته من قلب سلیم و اخلاص فی حبّ صاحب الشفاعة من صمیم فماکل من جمع الف و الاکل من اکثر النقل و العز و صنف انما تلک مواهب وهبها المولی لمن شاء و جعله اولی و کل یدعی و صلا بلیلی*فدونک شرحا صار لبردة المدیح کالطراز المعلم و ابان ببلاغته و حسن انسجامه انه خیر شرح علیها تکلم و ترجم فمن تامله کذب قول القائل ما ترکت الاوائل کلمة لقائل هذا و انی و ان مددت ذراعی و اجلت فی میدان مدیحه یراعی و قطعت فی ذلک لیلی و نهاری و شمرت عن الساق ازاری فما انا فی کمال محاسنه الاّ ذو قصور إذ لا تساوی الحجر الارضیة القصور کیف لا و مؤلفه جائز لشرفی العلم و النسب مفخر العجم و العرب الهمام العلامة الا انه شیخ الاسلام و العمدة الفهامة الا انه ملک العلماء الاعلام الحسیب النسیب الآخذ من کل فن اوفر نصیب المتوکّل علی المعید المبدی سیدی السید عمر افندی مفتی مدینة خرپوت المحمیة صانه اللّه تعالی و حفظه من کل رزیة و بلیة ابقاه اللّه راقیا ذری المعالی رافلا فی حلل الحبور علی ممر اللیالی ما ترنم بمدح سیّد الکائنات مادح و تلیت قصیدة البردة بین الممادح و عبق مسک الختام باریجه الفائح انتهی فهذا الخرپوتی و احدهم المفرد*و فردهم الاوحد*قد اثبت هذا الحدیث الهادی الی لحب الصواب الارشد* بحتم قد اطفی لهبات کل جاحد و اخمد*فالمارق عن ربقته هالک فی تیه الضلال الممدّد*و الناکب عن قدته بائر فی بید الغی المعتدّ*و الطاعن علیه محتقب للوبال الدائم المؤبد*و القادح فیه مشتر لاجله النکال الآبد المخلّد

وجه دو صد و سی ام

آنکه قاضی محمد بن علی الشوکانی الصنعانی در کتاب الفوائد المجموعة

ص:486

فی الاحادیث الموضوعة گفته

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب رواه الخطیب عن ابن عباس مرفوعا و رواه الطبرانی و ابن عدی و العقیلی و ابن حبان عن ابن عباس ایضا مرفوعا و فی اسناده الخطیب جعفر بن محمد البغدادی و هو متهم و فی اسناد الطبرانی ابو الصلت الهروی عبد السلام بن صالح قیل هو الذی وضعه و فی اسناد ابن عدی احمد بن سلمة الجرجانی یحدث عن الثقات بالاباطیل و فی اسناد العقیلی عمر بن اسماعیل بن مجالد کذاب و فی اسناد ابن حبان اسماعیل بن محمد بن یوسف و لا یحتج به و قد رواه ابن مردویه عن علی ع مرفوعا و فی اسناده من لا یجوز الاحتجاج به و رواه ایضا ابن عدی عن جابر مرفوعا بلفظ هذا یعنی

علیا امیر البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب قیل لا یصح و لا اصل له و قد ذکر هذا الحدیث ابن الجوزی فی الموضوعات من طرق عدة و جزم ببطلان الکل و تابعه الذّهبی و غیره و اجیب عن ذلک بان محمد بن جعفر البغدادی الفیدی قد وثقه یحیی بن معین و ان ابا الصّلت الهروی و قد وثقه ابن معین و الحاکم و قد سئل یحیی عن هذا الحدیث فقال صحیح و اخرجه الترمذی عن علی مرفوعا و اخرجه الحاکم فی المستدرک عن ابن عباس مرفوعا و قال صحیح الاسناد قال الحافظ ابن حجر و الصواب خلاف قولهما معا یعنی ابن الجوزی و الحاکم و ان الحدیث من قسم الحسن لا یرتقی الی الصحّة و لا ینحط الی الکذب انتهی و هذا هو الصواب لان یحیی بن معین و الحاکم قد خولفا فی توثیق أبی الصلت و من تابعه فلا یکون مع هذا الخلاف صحیحا بل حسنا لغیره لکثرة طرقه کما بیّنّاه و له طرق اخری ذکرها صاحب اللآلی و غیره و مستتر نمایند که علامه شوکانی از اعاظم ماهرین و افاخم نبلای کابرین و حفاظ ثقات مستندین و ایقاظ اثبات مجتهدین نزد سنیه می باشد حسن بن احمد البهکلی در کتاب الدیباج الخسروانی فی اخبار اعیان المخلاف السلیمانی علی ما نقل عنه الفاضل المعاصر المولوی صدیق حسن خان فی التاج المکلل گفته السنة الخمسون بعد المائتین و الالف و فیها فی شهر جمادی الآخرة کانت وفاة شیخنا محمد بن علی الشوکانی و هو قاضی الجماعة شیخ الاسلام المحقق العلامة الامام سلطان العلماء امام الدنیا خاتمة الحفاظ بلا مراء الحجة النقاد عالی الاسناد السابق فی میدان الاجتهاد المطلع علی حقائق الشریعة و غوامضها لعارف بمدارکها و مقاصدها و علی الجملة فما رای مثل نفسه و لا رای من راه مثله علما و ورعا و قیاما بالحق بقوة جنان و سلاطة لسان قد افرد ترجمته تلمیذه الادیب العلامة محمد بن حسن الشجنی الذماری بمولف سماه التقصار فی جید زمن عالم الاقالیم و الامصار

ص:487

قصره علی ذکر مشایخه و تلامذته و سیرته و ما انطوت علیه شمائله و ما قاله من شعر و ما قیل فیه من مدح و ثناء بالنظم و النثر جاء فی مجلد ضخم مولده یوم الاثنین الثامن و العشرین من ذی القعدة الحرام سنة اثنتین و سبعین بعد المائة و الالف کما اخبرنی بذلک فی بلده هجرة شوکان و نشاء علی العفاف و الطهارة و ما زال یدرّب و یدرج و یجمع النشئات و یحرز المکرمات له قراءة علی والده و لازم القاضی امام الفروع فی زمانه احمد بن محمد الحرازی و انتفع به فی الفقه و اخذ النحو و الصرف عن السیّد العلامة اسماعیل بن حسن و العلامة عبد اللّه بن اسماعیل النهمی و العلامة القاسم بن محمّد الخولانی و اخذ علم البیان و المعانی و المنطق و الاصلین عن العلامة حسین بن محمد المغربی و العلامة علی بن الهادی عرهب و لازم فی کثیر من العلوم مجدد زمانه السید عبد القادر بن احمد الکوکبانی و اخذ فی علم الحدیث عن الحافظ علی بن ابراهیم بن عامر و غیر هولاء من المشایخ الکملة فی جمیع العلوم العقلیة و النقلیة حتی احرز جمیع المعارف و انفق علی تحقیقه للمخالف و الموالف و صار المشار إلیه فی علوم الاجتهاد بالبنان و المجلی فی معرفة غوامض الشریعة عند الرهان له المولفات الجلیلة الممتعة المفیدة النافعة فی اغلب العلوم منها نیل الاوطار شرح منتفی الاخبار لابن تیمیّة رح فی اربعة مجلدات لم تکتحل عین الزمان بمثله فی التحقیق و لم یسمح الدهر بنحوه فی التدقیق اعطی المسائل حقها فی کل بحث علی طریق الانصاف و عدم التقیّد بالتقلید و مذهب الاخلاف و الاسلاف و تناقله عنه مشایخه الکرام فمن دونهم من الاعلام و طار فی الآفاق فی زمان حیاته و قرئ علیه مرارا و انتفع به العلماء و کان یقول انه لم یرض عن شیء من مؤلفاته سواه لما هو علیه من التحریر بارفع مکان و من التمسک بالدلیل فی اعلی شان و کان تالیفه فی ایام مشایخه فنبهوه علی مواضع منه حتی تحرر و له التفسیر الکبیر المسمی فتح القدیر الجامع بین فنی الدرایة و الروایة من التفسیر و قد سبقه الی التالیف فی الجمع بین الروایة و الدرایة العلامة محمد بن یحیی بن بهران فله تفسیر فی ذلک عظیم لکن تفسیر شیخنا ابسط و اجمع و احسن منه ترتیبا و ترصیفا و احرز لمعانی اللغات و شواهدها تحقیقا و تالیفا و قد ذکر الحافظ السیوطی فی الاتقان انه جعله مقدمة لتفسیر جامع للدرایة و الروایة سماه مطلع البدرین و مجمع البحرین و له مختصر فی الفقه علی مقتضی الدلیل سماه الدرر البهیة و شرحه شرحا نافعا سماه الدراری المضیئة اورد فیه الادلة الّتی بنی علیها ذلک المؤلف و له و بل الغمام حاشیة شفاء الاوام للامیر حسین بن محمد و له درّ السحابه فی مناقب القرابة

ص:488

و الصحابة و له ارشاد الفحول الی تحقیق الحق من علم الاصول یعز نظیره فی جمعه و ترصیفه و حسن ترتیبه و تصنیفه و له السیل الجرار المتدفق علی حدائق الازهار کان تالیفه فی آخر مدته و لم یؤلف بعده شیئا فیما اعلم و قد تکلم فیه علی عیون من المسائل و صحح من الشروع ما هو مقید بالدلائل و زیف ما لم یکن علیه دلیل و حسن العبارة فی الردّ و التعلیل و السبب فی ذلک انه نشأ فی زمنه جماعة من المقلدة الجامدین علی التعصب فی الاصول و الفروع و لم تزل المصاولة و المقاولة بینه و بینهم دائرة و لم یزالوا ینددون علیه فی المباحث من غیر حجة و لا برهان من سنة و قرآن فجعل کلامه فی ذلک الشرح فی الحقیقة موجها ایهم فی التنفیر عن التقلید المذموم و ایقاظهم الی النظر فی الدلیل لانه یری تحریم التقلید الشوم و قد الف فی ذلک رسالة سماها القول المفید فی حکم التقلید و قد تحاماه لما حواه جماعة من علماء الوقت و ارسل علیه اهل جهته بسببه سهام اللوم و المقت و ثارت من اجل ذلک فتنة فی صنعاء بین من هو مقلد و بین من هو متقید بالدلیل توهما من المقلدین انّه ما أراد الا هدم مذهب اهل البیت لان الازهار هو عمدتهم فی هذه الاعصار و علیه فی عبادتهم و المعاملة المدار و حاشاه من التعصب علی من اوجب اللّه تعالی محبتهم و جعل اجر نبینا صلّی اللّه علیه و سلم فی تبلیغ الرسالة مودتهم لان له الولاء التام لهم و قد نشر محاسنهم فی مؤلفه در السحابة بما لم یخالج بعده ریبة لمرتاب و له العنایة التامة بحفظ مذهبهم فانه افنی شبابه فی الدرس و التدریس فی ذلک و عندی ان من جملة العنایة بهم هذا الشرح فان من تامله حق التأمل بعین الانصاف عرف انه بیان لما اقتضاه متن الازهار من الادلة الصحیحة لانه جاء فیه بادلة لم توجد فی غیره و اوضح مأخذها من الکتاب و السنة علی ابدع اسلوب و قد اطلعت علی غالب شروح الازهار فلم ار فی شروحه ما یدانیه فی ایراد الادلة و انّما لم یرتض ما بنی فی ذلک الکتاب من التفاریع علی القیاس الّذی علته المناسبة او تخریج و سبیل الامام فی ذلک سبیل المفرعین من سائر المذاهب الاسلامیة فان کتبهم الفروعیة ممزوجة بذلک علی ان کلامه مع الجمیع من اهل المذاهب لان الماخذ واحد و الرد واحد و إن کان فی الحقیقة ان الخطب یسیر و الخلاف فی المسائل العلمیة الظنّیة سهل لانها مطارح الانظار و الاجتهاد یدخلها و المصیب من المجتهدین فی ذلک له اجران و المخطی له اجر و ان تنبیه العالم بالخطاء علی ذلک الخطاء للمقلد لا باس به لئلا یقلد فی الخطاء فانه مؤاخذ به مع ان من قلده معفو عنه فی ذلک و هذه الطریقة ربما یحمد علیها من قصد ذلک و لا یخرج المجتهد ما اجتهد فیه و نبه علی الخطاء بحسب ما ظهر له عن تولیه لاهل بیت النبوة صلوات اللّه علیهم اجمعین

ص:489

لان التولا فی جانب و بیان الخطأ فی جانب و ربّما یحمده ذلک المجتهد الّذی قد اصل ما هو خطاء فی کتبه لئلا یتبعه فی ذلک الخطأ من یتبع و هذا شان اهل العلم فی کل زمان و مکان ما بین راد و مردود علیه و کل ماخوذ من قوله و متروک الاّ صاحب العصمة علیه افضل الصلوة و التحیة و قد ذکر السیوطی فی کتابه الخصائص ان من خصائص هذه الامّة ان لا یقر بعضهم بعضا علی الخطاء و لو کان احب حبیب إلیه و من طالع الکتب الاسلامیة فی الفروع و الاصول علی اختلاف انواعها عرف ذلک و هان علیه سلوک هذه المسالک و من وزن الامور بالانصاف لا تخفی علیه الحقیقة و من جمد علی التقلید و ضاق عطنه عن مدارک الاستدلال فما له و للاعتراض علی المجتهدین و لا ینبغی له ان یضایق المجتهد فی اجتهاده لاجل توقفه فی موقفه الّذی هو التقلید و قد تفضل اللّه علیه بالاجتهاد و التجدید و لکل منهم عرفت مقاما شرحه فی الکتاب مما یطول و التقلید لا یجوز الا لغیر المجتهد و الاجتهاد عند ائمة اهل البیت رضی اللّه عنهم غیر متعذر کما یقول غیرهم من مقلدة المذاهب و من اعترض علی المجتهد فیما ادی إلیه اجتهاده فقد تحجر الواسع و ما جری علی نهج السلف له فیه من اهل العلم نعم انا قد حبرت مقاصد السیل الجرار فی مولف سمیته نزهة الابصار من السیل الجرار و هو واف بالمقصود من ایراد تلک الادلة من غیر تعرض لما یقع به بسط الالسنة من الناس و المترجم له تاریخ حافل سماه البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن التاسع جری فیه من ذلک الوقت الی زمانه و ابتداء فیه بذکر عابد الیمن ابراهیم الکنعی الولی المشهور و له جملة رسائل من مطولات و مختصرات و قد جمعت فتاواه و رسائله فجاءت فی مجلدات و سماها ابنه العلامة علی بن محمّد الشوکانی بالفتح الربانی و له فی الادب الید الطولی و له اشعار کثیرة مدونة قد رتبها ابنه المذکور علی حروف المعجم فجاءت فی دیوان کتب إلیه ادیب عصره السید محمد بن هاشم بن یحیی الشامی و رفیقه العلامة حسین بن احمد السباعی یسألهما علی سبیل المطارحة عن الشّوق هل هو من قسم المشکک او من المتواطی المعروفین فی علم المنطق بهذه الابیات البدیعة یا نیری فلک العلیاء دام لنا من نور

علمکما ما یکشف الظلما

شهادات القلوب إذا

بانهما فی السلک قد نظما

المشکک هل

لوصلکما

فاجاب المترجم له و اجاد یا بن البهالیل و الاطواد من مضر*و المنعمین بسیب یخجل الدّیما

ص:490

قد دل نظمک للدر الثمین بلا شک بانک بحر العلوم طما*و رمت ابداء عتب فی ملاطفة*و قد اسأت ببعدی فاحتمل کرما*فالشوق بالشوق منقاس و معتبر*قضی بذلک خیر الرسل و الحکماء*و ان تشکک بالتشکیک فهو علی*تواطؤ باتحاد الجنس قد نظما*و موجبات ودادی فیک ما سلبت*و لا غدا عقد ودی عنک منفصما*محصلات ودادی ما ارضیت لها عنک العدول و لا اولیتها عدما*و قد تالف شملانا علی نمط*لنا نتائج ودّ تمنع العقما و هذه القطعة من شعره تدل علی انه مفرد بلیغ و لا مفرد سواه یوصف بالبلاغة و قد تم التوجیه بالقضایا المنطقیة الموجبة و السّالبة و المحصلة و المعدولة و للّه درّ القائل الحسن یظهر فی شیئین رنقة بیت من الشعر أو بیت من الشعر

و قد اخذت عنه فی کثیر من الفنون العلمیة و اخذت عنه غالب مؤلفاته الشریفة و بموته طفئ علی الیمن مصباحهم المنیر و لا اظن یرون مثله فی تحقیقه للعلوم و التحریر و قد جرت بینی و بینه مکاتبة ادبیة و مراسلة لمسائل علمیة هی عندی مثبتة بخطه الشریف و قلمه اللطیف و کان قد توفی قبله بمدة یسیرة ابنه العلامة علی بن محمد و هو احد محققی العلماء و ممن لازم والده فی جمیع المعارف حتی بلغ ذروة العلوم تحقیقا و تدقیقا و قد شارکته فی الاخذ علی والده فی کثیر من مقرواته رحمهما اللّه تعالی و قد کنت قلت فی والده مراثی و اشرکته فیها لولا الاطالة لذکرتها و مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته محمد بن علی بن محمد الشوکانی شیخنا الامام العلامة الربانی و السهیل الطالع من القطر الیمانی امام الائمة و مفتی الامّة بحر العلوم و شمس الفهوم سند المجتهدین الحفاظ فارس المعانی و الالفاظ فرید العصر نادر الدّهر شیخ الاسلام قدوة الانام علامة الزمان ترجمان الحدیث و القرآن علم الزهاد اوحد العباد قامع المبتدعین آخر المجتهدین راس الموحدین تاج المتبعین صاحب التصانیف الّتی لم یسبق الی مثلها قاضی الجماعة شیخ الروایة و السماعة عالی الاسناد السابق فی میدان الاجتهاد علی الاکابر الامجاد المطلع علی حقائق الشریعة و مواردها العارف بغوامضها و مقاصدها قال القاضی العلامة عبد الرحمن بن احمد البهکلی فی کتابه نفح العود فی ایام الشریف حمود کان مولد شیخنا الشوکانی یوم الاثنین الثامن و العشرین من ذی قعدة الحرام سنة اثنتین و سبعین بعد مائة و الف کما اخبرنی بذلک فی بلدة هجرة شوکان و نشأ علی العفاف و الطهارة و ما زال بجمیع النشئات و یحرز المکرمات له قراءة علی والده و لازم امام الفروع فی زمانه القاضی احمد بن محمد الحرازی و انتفع به فی الفقه و اخذ النحو و الصرف عن السید العلامة اسماعیل بن حسن و العلامة عبد اللّه بن اسماعیل النهمی و العلامة القاسم بن محمد الخولانی و اخذ علم البیان و المنطق و الاصلین عن العلامة حسن بن محمد المغربی و العلامة علی بن هادی رهب و لازم

ص:491

فی کثیر من العلوم مجدد زمانه السید عبد القادر بن احمد الحسنی الکوکبانی و اخذ فی علم الحدیث عن الحافظ علی بن ابراهیم بن عامر و غیر ذلک من المشایخ فی جمیع العلوم العقلیة و النقلیة حتی احرز جمیع المعارف و اتفق علی تحقیقه المخالف و الموالف و صار مشارا إلیه فی علوم الاجتهاد بالبنان و المجلی فی معرفة غوامض الشریعة عند الرهان له المولفات فی اغلب العلوم منها کتاب نیل الاوطار شرح منتقی الاخبار لجد ابن تیمیة رح فی اربع مجلدات کبار لم تکتحل عین الزمان بمثله فی التحقیق اعطی فیه المسائل حقها فی کل بحث علی طریق الانصاف و عدم التقید بمذهب الاسلاف و تناقله عنه مشایخه فمن دونهم و طار فی الآفاق فی حیاته و قرئ علیه مرارا و انتفع به العلماء و کان یقول انه لم یرض عن شیء من مؤلفاته سواه لما هو علیه من التحریر البلیغ و کان تالیفه فی ایام مشایخه فنبهوه علی مواضع منه حتی تحرر و له التفسیر الکبیر المسمّی فتح القدیر الجامع بین فنی الرّوایة و الدرایة من التفسیر و قد سبقه الی التالیف فی الجمع بین الروایة و الدرایة العلامة محمد بن یحیی بن بهران فله تفسیر فی ذلک عظیم لکن تفسیر شیخنا ابسط و اجمع و احسن ترتیبا و ترصیفا و قد ذکر الحافظ السیوطی فی الاتقان انّه جعله مقدمة لتفسیر جامع للدرایة و الروایة سماه مطلع البدرین و مجمع البحرین و له مختصر فی الفقه علی مقتضی الدلیل سماه الدرر البهیة و شرحه شرحا نافعا سماه الدراری المضیئة اورد فیه الادلة التی بنی علیها ذلک المؤلف و له و بل الغمام حاشیة علی شفاء الاوام للامیر حسین بن محمد الامام و له در السحابة فی مناقب القرابة و الصحابة و له الفوائد المجموعة فی الاحادیث الموضوعة و له ارشاد الفحول الی تحقیق الحق من علم الاصول یعز نظیره فی جمعه و ترصیفه و حسن ترتیبه و تصنیفه و له السیل الجرار المتدفق علی حدائق الازهار و کان تالیفه فی آخر مدته و لم یؤلف بعده شیئا فیما اعلم و قد تکلم فیه علی عیون من المسائل و صحح من المشروع ما هو مقید بالدلائل و زیف ما لم یکن علیه دلیل و حسن العبارة فی الرد و التعلیل و السبب فی ذلک انه نشأ فی زمنه جماعة من المقلدة الجامدین علی التعصب فی الاصول و الفروع و لم تزل المصاولة و المقاولة بینه و بینهم دائرة و لم یزالوا ینددون علیه فی المباحث من غیر حجّة فجعل کلامه فی ذلک الشرح فی الحقیقة موجها إلیهم فی التنفیر عن التقلید المذموم و ایقاظهم الی النظر فی الدلیل لانه یری تجریم التقلید و قد الف فی ذلک رسالة سماها القول المفید فی حکم التقلید و قد تحاماه لمّا حواه جماعة من علماء الوقت و ارسل إلیه اهل جهته بسببه سهام اللوم و المقت و ثارت من اجل ذلک فتنة فی صنعاء بین من هو

ص:492

مقلد و بین من هو مقتد بالدلیل توهما من المقلدین انه ما أراد الا هدم مذهب اهل البیت لان الازهار هو عمدتهم فی هذه الاعصار و علیه فی عبادتهم و المعاملة المدار و حاشاه من التعصب علی من اوجب اللّه تعالی محبتهم و جعل اجر نبینا صلعم فی تبلیغ الرسالة مودتهم لان له الولاء التام لهم و قد نشر محاسنهم فی مؤلفه در السحابة بما لم تخالج بعده ریبة لمرتاب علی ان کلامه مع الجمیع من اهل المذاهب سواء بسواء لان الماخذ واحد و الرد واحد و الخطب یسیر و الخلاف فی مسائل العلمیة الظنیة سهل لانها مطارح انظاره و الاجتهاد یدخلها و المصیب من المجتهدین فی ذلک له اجران و المخطی له اجر و هذا شان اهل العلم فی کل زمان و مکان ما بین راد و مردود علیه و کل ماخوذ من قوله و متروک الا صاحب العصمة علیه افضل الصلوة و التسلیم و من طالع الکتب الاسلامیة فی الفروع و الاصول علی اختلاف انواعها عرف ذلک و هان علیه سلوک هذه المسالک و من وزن الامور بالانصاف لا تخفی علیه الحقیقة و من جمد علی التقلید و ضاق عطنه عن مدارک الاستدلال فما له و الاعتراض علی المجتهدین و لا ینبغی ان یضایق المجتهد فی اجتهاده لاجل توقفه فی موقفه الّذی هو التقلید و قد تفضل اللّه علیه بالاجتهاد و التقلید لا یجوز الا لغیر المجتهد و الاجتهاد غیر متعذر و من اعترض علی المجتهد فیما ادی إلیه اجتهاده فقد تحجر الواسع و جری علی خلاف نهج السلف من اهل العلم نعم انا قد حبّرت مقاصد السیل الجرار فی مؤلف سمیته نزهة الابصار و هو واف بالمقصود من ایراد تلک الادلة من غیر تعرض لما یقع به بسط الالسنة من الناس و للمترجم له تاریخ حافل سماه البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن التاسع جری فیه من ذلک الوقت الی زمانه و ابتدأ فیه بذکر عابد الیمن ابراهیم الولی المشهور و له جملة رسائل من مطولات و مختصرات و قد جمعت فتاواه و رسائله فجاءت فی مجلدات و سماها ابنه العلامة علی بن محمد بالفتح الربّانی و له فی الادب الید الطولی و له اشعار کثیرة مدونة قد رتبها ابنه المذکور علی حروف المعجم فجاءت فی دیوان و قد اخذت عنه فی کثیر من الفنون العلمیة و اخذت عنه غالب مؤلفاته و بموته طفی علی اهل الیمن مصباحهم المنیر و لا اظن یرون مثله فی تحقیقه للعلوم و التحریر و قد جرت بینی و بینه مکاتبة ادبیّة و مراسلة لمسائل علمیة هی عندی مثبتة بخطه و علی الجملة فما رای مثل نفسه و لا رای من رای مثله علما و ورعا و قیاما بالحق بقوة جنان و سلاطة لسان و قد افرد ترجمته تلمیذه الادیب محمد بن حسن الشجنی الذماری بمولف قصره علی ذکر مشایخه و تلامذته و سیرته و ما انطوت علیه شمائله و ما قاله من شعر و ما قیل فیه جاء فی مجلد ضخم و کانت وفاته فی شهر جمادی الآخرة فی سنة خمسین بعد المائتین و الالف و قد کان توفی قبله بمدة یسیرة ابنه العلامة علی بن محمّد

ص:493

و هو احد محققی العلماء و ممن لازم والده فی جمیع المعارف حتی بلغ ذروة العلوم تحقیقا و تدقیقا و قد شارکته فی الاخذ علی والده فی کثیر من مقرواته و قد کنت قلت فی والده مراثی لو لا الاطالة لذکرتها انتهی کلامه رحمه اللّه تعالی بلفظه و معناه مع التلخیص قلت و وجدت علی ظهر کتابه الدراری المضیئة ان مولده رضی اللّه عنه کان عام سبع و سبعین و مائة و الف و قلد ولایة القضاء من جهة الامام المنصور باللّه علی بن العباس فی اوائل شهر شعبان سنة 1229 و توفاه اللّه تعالی یوم الاربعاء فی السادس و العشرین من جمادی الآخر من شهور سنة 1250 و کان بین وفاته و وفات ولده علی بن محمد نحو شهر و کان قد توفاه اللّه قبله و لم یظهر والده جزعا و لا حزنا و کان ولدا صالحا عالما مبرزا فی جمیع العلوم و کان نادرة وقته علی صغر سنة قیل انه انه توفی و هو فی حدود العشرین رحم اللّه الجمیع برحمته ثم ذکر له تصانیف عددها ثلثة و خمسون کتابا سماها باسمائها قال السید الجلیل العلامة عبد الرحمن بن سلیمان بن یحیی بن عمر مقبول الاهدل رح فی کتابه المسمّی بالنفس الیمانی و الروح الریحانی فی إجازة القضاة بنی الشوکانی ما عبارته و ممن تخرج بسیدی الامام عبد القادر بن احمد الحسنی امام عصرنا فی سائر العلوم و خطیب دهرنا فی ایضاح دقائق المنطوق و المفهوم الحافظ المسند الحجة الهادی فی ایضاح السنن النبویة الی المحجة عز الاسلام محمد بن علی الشوکانی بلغه اللّه فی الدارین اقصی الامانی ان هز اقلامه یوما لیعملها انساک کل کمی هز عامله و ان اقر علی رق

انامله اقر بالرق کتاب الانام له

و لقد منح رب العالمین من بحر فضله الواسع هذا القاضی الامام ثلثة امور لا اعلم انها فی هذا الزمان الاخیر جمعت لغیره الاول سعة التبحر فی العلوم علی اختلاف اجناسها و انواعها و اصنافها الثانی سعة التلامیذ المحققین و النبلاء المدققین اولی الافهام الخارقة و الفضائل الفائقة الحقیق ان ینشد عند حضور جمعهم الغفیر و مشاهدة غوصهم علی جواهر المعانی الّتی استخراجها من بحر الحقائق غیر یسیر انی إذا حضرتنی الف محبرة تقول اخبرنی هذا و حدثنی صاحت

بعقوتها الاقلام ناطقة هذا المکارم لا قعبان من لبن

الثالث سعة التالیف المحررة و الرسائل و الجوابات المحبرة الّتی تسامی فی کثرتها الجهابذة الفحول و بلغ من تنقیحها و تحقیقها کلّ غایة رسول و قد ذکر لی بعض المعتمدین ان مؤلفاته الحاصلة الان مائة و اربعة عشر مؤلفا عدد سور کتاب اللّه تعالی قد شاعت فی الامصار الشاسعة فضلا عن القریبة وقع بها غایة الانتفاع و اللّه عز و جل السئول ان یبارک للاسلام و المسلمین فی اوقاته و ان یمتع بحیاته امین ثم امین کلنا عالم بانک فینانعمة ساعدت

ص:494

بها الاقدارفوقت نفسک النفوس من الشرو زیدت فی عمرک الاغمار و قد اعتنی بشرح مناقبه و فضائله عدة من العلماء الاعلام و الجهابذة الفخام منهم السید العلامة ابراهیم بن عبد اللّه الحوثی و منهم بعض علماء کوکبان عظماء القدر کبراء الشأن و منهم السید العلامة محمد بن محمّد الدیلمی و منهم القاضی العلامة محمد بن حسن الشجنی الذماری فی کتاب حافل سماه التقصار فی جید زمن علامة الامصار و منهم الحبر العلامة و البحر الفهامة لطف اللّه جحاف و بالجملة فحل القول فی هذا الامام ذو سعة فان وجدت لسانا قائلا فقل زد فی علا مهما تشا رفعةو لیصنع الحاسد ما یصنع فالدهر نحویّ کما ینبغی یدری الّذی یخفض او یرفع و اللّه المسئول ان یزیده مما اولاه و ان یصلح لکلّ منا اخراه و اولاه فضلا من رب العالمین و کرما منه سبحانه اللّهمّ امین انتهی کلامه رح و المترجم له کتاب اتحاف الاکابر باسناد الدفاتر ذکر فیه مشایخه الاعلام و اسماء کتبه المقرؤة و المسموعة و مرویاته علی التمام فمن شاء الزیادة فعلیه بالکتاب المذکور فان النّظر فیه یقضی العجب العجاب و هذا الّذی ذکرناه فی هذا الکتاب قطرة من بحر فضائله التی لا تحصی و ذرة من وادی فواضله الّتی لا تستقصی تشهد بذلک مؤلفاته و تنطق به مصنفاته و اللّه یختص برحمته من یشاء و هو الذاب عن شریعة الاسلام باللسان و القلم و المناضل عن الدین النّبویّ و کم ابدی الحکم و لا عبرة بمن یرمیه بما لیس فیه او ینسبه بمجرد الهوی لقول غیر وجیه فلم یضره قول الطاعن الحاسد و الباغی الجاحد و ما ضر نور الشمس ان کان ناظرا إلیها عیون لم تزل دهرها عمیا

غیر ان الحسد یحمل صاحبه علی اتباع هواه و ان یتکلم فیمن یحسده بما یلقاه و ما احقه بقول القائل حسدوا الفتی إذ لم ینالوا علمه*فالقوم اعداء له و خصوم*فاللّه تعالی هو المسئول ان یقینا شرور نفوسنا و حصائد السنتنا بمنه و فضله و قد روی عن أبی ذر الغفاری رضی اللّه عنه انه قال کان الناس ورقا لا شوک فیه فصاروا لیوم شوکا لا ورق فیه فهذا زمان أبی ذر فما ذاک من زماننا و باشراره* ان یسمعوا لخیر اخفوه و ان سمعوا*شرا اذاعوا و ان لم یسمعوا کذبوا فالمناسب جمع الخاطر عن علماء الوقت و رفع الهمة عنهم و القناعة بمن مضی من علماء السّنة المطهرة و اقتصار النظر فی کتبهم المحققة هذا و له رحمه اللّه تعالی مؤلفات مفیدة فی فنون عدیدة و التی وقفت علیها و هی عندی موجودة ایضا کثیرة جدا غیر ما ذکر و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته جمال الاسلام و شیخ المسلمین قاضی القضاة ابو علی محمد بن علی بن محمد الشوکانی الیمنی الصنعانی از اعاظم علما و اکابر فضلای صنعای یمن بود در جمیع علوم

ص:495

متداوله از صرف نحو و منطق و فقه و اصول و حدیث و تفسیر و اصول آن ید بیضا داشت چنانکه ثبت او که مشتمل بر ذکر کتب این علوم و غیرهاست بر ان دلالت دارد ولادت او در سنه سبع و سبعین و مائة و الف اتفاق افتاده شیوخ او بسیاراند منهم السید الامام عبد القادر بن احمد بن الناصر و علی بن ابراهیم بن علی و صدیق بن علی المزجاجی و یوسف بن محمد المزجاجی و حسن بن اسماعیل بن حسین المغربی و غیرهم و بعضی از ایشان روایت دارند از محمد حیات سندی مدنی و از ابو الحسن سندی و از سید محمد بن اسماعیل امیر و عبد الخالق مزجاجی و غیرهم و چنانکه وی ازینها اخذ کرده و سماع نموده و همچنان خلقی بسیار بلکه بیشمار از وی اخذ نموده و استفاده کرده در عهد خود در علوم و فنون حدیث عدیم النظیر بود تلمذ وی و اخذ اجازت از وی در مفاخر و مناقب عظیمه معدودست قاضی قضاة صنعای یمن بود و از طرف امام منصور باللّه علی بن العباس در سنه 1209 اوائل شهر شعبان متقلد این حدیث شده حاکم آنجا با آنکه مذهب زیدیه داشت در تعظیم و اجلال او مبالغه می کرد و در هر باب از امر و نهی مقتدی قول او بود و مجال نداشت که سر مو خلاف رای او در فصل خصومات و دیگر مهمات ملک و مال کند شیخ محمد بن القاضی محسن الانصاری در حدیده با فقیر حکایت کردند که پادشاه صنعاء می گفت آن قدر خوف که مرا از دو کس می آید از هیچکس نیست یکی او تعالی دوم شوکانی و نیز می گفت که زیدیه را بسبب رد بر مذهب ایشان تعصبی تمام با او بود بارها بصورت بلوی برآمده خانه او را محاصره کردند چون وی یک بار از خانه برآمد همه ها بگریختند هیچیکی را مجال مقابله و مواجهه با او نبود آری مصراع هیبت حقست این از خلق نیست*در علوم دینیه برتبه اجتهاد رسیده بود تقلید هیچ یکی نمی کرد نواب محمد مصطفی خان صاحب بهادر المتوفی سنه ست و ثمانین و مائتین و الف در ترغیب السالک الی احسن المسالک نوشته از شوکانی که قاضی القضاة صنعاء بود شاید که خبری داشته باشی می گوئی که بعد از سلف بوفور احاطه و اطلاع او در فن حدیث کسی برخاسته در فروع تقلید ائمه نمی کرد عمل باجتهاد خویش داشت و این معنی نه خاص اوست که همه اهل حدیث آنجا بدین شیوه خرامش دارند بالجمله اگر ارض یمن مسکن چندین ارباب خیر و صلاح و مجمع چنین اصحاب فلاح آمد شگفت چیست که خواجه کائنات علیه و علی اله افضل الصّلوات در خصوص او فرموده

الایمان یمان و الحکمة یمانیة انتهی گویم وی صاحب تصانیف بسیارست از مطولات و مختصرات منها فتح القدیر تفسیر القرآن الکریم در اربع مجلد ضخام و نیل الاوطار شرح منتقی الاخبار در چهار مجلد و اول کسی که این هر دو کتاب در هند آورده و آن را رواج داده محرر سطورست و حال این هر دو کتاب در مقصد اول گذشت و منها الدرر البهیة مختصر فی فقه الحدیث و شرحه الدراری المضیئة مجلد لطیف و رفع الریبة فی مسئلة الغیبة و شرح الصدور فی تحریم رفع القبور و ارشاد السائل الی دلیل المسائل و التوضیح فیما جاء فی المنتظر و المسیح و الابحاث الوضیه و

فی الکلام علی حدیث حب الدنیا راس کل خطیئه و تحفة الذاکرین شرح

ص:496

حصن حصین مجلد ضخیم و الفوائد المجموعة فی الاحادیث الموضوعه و این کتاب در هند بقالب طبع رسیده و اول کسی که آن را در هند آورد مولوی عبد الحی مرحوم اند و ایشان در سفر حج از وی رح سند فن حدیث هم بطریق اجازت بالکتابة حاصل نموده بودند و تحریر الدلائل علی مقدار ما یجوز بین الامام و الموتم من الارتفاع و الانخفاض و البعد و الحائل و کشف الاستار عن حکم الشفعة بالجوار و فقیه علامه علی بن احمد را بر وی تقریظی منظومست منها نظم للّه در العالم الربّانی البدر نجل علی الشوکانی فلقد ابان عن العلوم جواهراتنبیک منه علی علو الشأن قد اشرقت اکواننا بعلومه شان البدور یضیء فی الاکوان و لئن هوی کلّ الکمال فانه عن وصفه الجاری علی الازمان سبحان من جعل الفضائل کلّهافیه و فضله علی الاقران و علیه منی الف الف تحیّةما غردت ورقا علی الاغصان و له اشراق النیرین فی بیان الحکم إذا تخلف عن الوعد احد الخصمین و در وی علامه لطف اللّه بن احمد جحاف را نظمیست بطور تقریظ منها نظم لقد ابدعت فی التحریر یا من إلیه دقائق الابحاث تنتهی و جئت من الکمال بمعجزات

اضاءت انجم الافلاک عنها

قال وجه

و لما جاءهم بهتوا و قالوا صه قد جاء من ستین وجها

و له کتاب و بل الغمام علی شفاء الاوام شرحا و تخریجا و کتاب ادب الطلب و منتهی الارب و ارشاد الفحول الی تحقیق الحق من علم الاصول و السیل الجرار المندفق علی حدائق الازهار مجلد ضخیم و له کتاب فی الاشتقاق و کتاب الفتح الربانی فی فتاوی الشوکانی فی اربع مجلدات ضخیمة فیه غرائب مسائل و عجائب رسائل و کتاب ارشاد الثقات الی ایقاف الشرائع علی التوحید و المعاد و النبوات ردا علی موسی بن میمون الاندلسی الیهودی فی ظاهر المستند و الزندیق فی باطن المعتقد و من رسائله الطود المنیف فی الانتصاف للسعد علی الشریف فی المسئلة المشهورة التی تنازعا فیها بین یدی تیمورلنگ السمرقندی و منها شفاء العلل فی زیادة الثمن لمجرد الاجل و طیب النشر فی مسائل العشر جواب علی القاضی عبد الرحمن و الصوارم الهندیة المسلولة علی الریاض الندیة لابطال قول من اوجب غسل الفرجین و القول الصّادق فی الامام الفاسق و تشنیف السمع بابطال ادلة الجمع و رسالة فی حد السفر الّذی یجب معه قصر الصّلوة و القول المحرر فی لبس المعصفر و سائر انواع الاحمر و ابطال دعوی الاجماع علی تحریم السماع و زهر النشرین الفائح بفضائل العمرین و عقود الجمان فی بیان حدود البلدان و اتحاف المهرة فی الکلام علی حدیث

ص:497

لا عدوی و لا طیرة و ارشاد الغبی الی مذهب اهل البیت فی صحب النبیّ و دفع الجناح عن باقی المباح هل هو مامور به أم لا و ارشاد المستفید الی دفع کلام ابن دقیق العید فی الاطلاق و التقیید و البحث الملم بقوله تعالی إِلاّ مَنْ ظُلِمَ و البحث المشعر عن تحریم کل مسکر و الرسالة المکملة فی ادلة البسملة و رسالة عجیبة فی رفع المظالم و المآثم الی غیر ذلک من المؤلفات و کلها بدیعة فی بابها نافعة لطلابها لم یتیسر مثلها لعلماء عصره فضلا عمن جاؤا بعدهم و غایة انه نادرة الدهر و اعلم علماء العصر و له کتب و رسائل و اجوبة سوی هذا لا یحصی کثرة فرحمه اللّه تعالی و رضی عنه و بعض این کتب نزد محرر سطور موجودست و وی شیخ منست بیک واسطه و هم بدو واسطه و فضلا و کملای عصر او را در مدح وی قصائد و اشعار بسیار است که حصر نتوان کرد منها للشیخ العلامة لطف اللّه بن احمد الجحاف الیمنی نظم کف تخیرت الادلّة حیث لا هاد یری الطلاب نهج السنة

بتصرف کتصرف القطان

و نطق الدقة

محمّد

عن عضد تملک منکب

عند الخطب خادر بیشة

نصبت اعلام الهدی

باکمل دعوة

و منها للسید الجلیل فخر الاسلام عبد اللّه بن علی الحلال الیمنی نظم یا دار عزة صوب

المزن حیاک

فلی بعزة فی تلک الربا خلس

محب ظل یرعاک

الریح ریاها کریّاک

رای

قد مر من سبب

مضناک

الریح تسری و قد شیبت بارکاک قد جرت فیه باشبال مررت بها و کل اشوس الوی غیر ضحاک

ص:498

قطعته بامون غیر وانیة

ابعدت مراک

اقلامه فی الاعادی فعل بتاک

العلم فی هذا الاوان و من

لدم الفجار سفاک

مقالة خاب منها کل افاک

العلم الشریف بها

یا بن علی قد سمحت بها فرائدا ما نظمناها باسلاک

و لبعض ادباء مسقط فی حقه رحمه اللّه نظم یا من اتی صنعاء یبقی مفخرا

محمد الشوکانی

و المنقول من

بدر الهدی النظار سله مقبلا کفیه ملتمسا لرد جوابه

شوکانی در نظم هم دستگاه کامل دارد علم عربیت و ادب را چنانکه باید اتقان کرده و سابق بر فرسان این میدان گشته در حدیده از کلام او نظم کثیر دیده شد این چند بیت بخاطر مانده است ابیات یا نازلین الحمی ان غر قربکم عنی و ضاقت بنا دار و اوظان فلی إلیکم تحیات مرددة

مع النسیم و اشواق

صار

و تختمت تبرا و درا

بالسبق بدرا

شوکانی نسبت بسوی قبیله است و صنعانی نسبت بصنعا که اشرف بلاد یمن و تختگاه امام آنجاست در ترغیب السالک گفته خاکش همه محدث خیز امروز علم حدیث چنانکه در آنجاست گمان نمی رود که باین فراوانی و باین وسعت بجای دیگر باشد انتهی شیخ احمد فرزند شوکانی هم عالم کامل فقیه محدث بود بعد پدر بجای او درس گفت و فتوی داد برای طالبین اجازت و استماع حدیث نمود هر سال وفاتش اطلاع دست بهم نداد امّا وفات شوکانی در سنه خمس و خمسین و مائتین و الف یوم الأربعاء بست و ششم جمادی الآخرة بوده و میان وفات او و وفات ولد او علی بن محمد قریب یک ماه تفاوت افتاده اول پسر بمرد پدر هیچ جزع و فزع ظاهر نکرد

ص:499

با آنکه ولد صالح عالم مبرز در جمیع علوم بود و با وجود صغر سن که در حدود بست سالگی باشد نادرۀ وقت آمده بود رحم اللّه الجمیع برحمته تلامذه شوکانی و کسانی که سلسله اسناد روایت حدیث ایشان بوی منتهی می شود اکثر اینها در فروع مقید مذاهبی خاص نیستند بلکه عمل بر احادیث بعد طی جمیع مدارج تحقیق و تصحیح می نمایند و هر که از ایشان نوعی از اجتهاد بهم می رساند کار حسب اجتهاد خود می کند موافق آنچه او را ظاهر می شود شوکانی بآنکه رتبه اجتهاد داشت در کتب مؤلفه خود هیچ جا از دائرۀ مذاهب اربعه بیرون نرفته الا ما شاء اللّه تعالی و در ان خلاف جماعتی از سلف و اکابر اهل حدیث همراه اوست در وقت او ریاست علم حدیث و فتوی و تدریس و قضای بلدان بوی منتهی شده بود و قوت ذکا و مرتبه تحقیق او بجای رسیده که مسائل اصول فقه را از هر چهار مذهب در مجلدی ضخیم تنقیح نموده و صواب آن را از خطا جدا ساخته و در هر مسئله بحث و تفتیش کامل بر روی کار آورده نامش ارشاد الفحول الی تحقیق الحق من علم الاصول نهاده و این امری غیر مسبوقست زیرا که تا ضوابط و قوانین این علم در این عالم ممهد گشته هیچکس بجز تقلیدش دم از تحقیق در ان نزده مگر این شخص که درین آخر زمان گوی سبقت از همگنان ربوده و ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء موافق و مخالف بعلم و فضل او اعتراف دارند و کتب مصنفه او را بجان خریداری می نمایند و بسوی آن محتاج اند تلخیص مذاهب با ادلّه چنانکه او می کند دید نیست و ترجیح حکم در محل خلاف و اختلاف از وی شنیدنی و اللّه یختص برحمته من یشاء امروز اگر پیش یکی امهات تالیف وی باشد در هیچ باب شریعت محتاج بسوی غیر او نیست با این همه در نصرت سنت و قلع و قمع بدعت و رد محدثات و رفع منکرات بزبان و بیان آیتی از آیات الهی بود درین دور آخر آنچه سعی در ترویج شرع مطهر و تجدید احکام اسلام و احیای سنن و اماتت فتن از وی بوجود آمده گمان نمی رود که کسی دیگر کرده باشد جزاه اللّه عن الاسلام و المسلمین خیرا انتهی فهذا الشوکانی جهبذهم الناقد النقاب*قد اثبت هذا الحدیث الوثیق النصاب* فارغم بذلک أنوف الجاحدین النصاب*و اوهن منن المعاندین الاوشاب*فالمقدم علی رده مطعون عند اولی الالباب*و المتجاسر علی طعنه ملموز عند اصحاب الانقاب*و المرتاب فیه زائغ عن منهج الحق و الصواب*و المافوک عنه غار فی اغباش التلجلج و الاضطراب

وجه دو صد و سی و یکم

آنکه محمد رشید الدینخان دهلوی تلمیذ مخاطب وحید اثبات این حدیث شریف فرموده جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بوصف باب مدینة العلم یاد نموده چنانچه در ایضاح لطافة المقال بجواب قول صاحب لطافة المقال چهارم حدیث

الحق مع علیّ ع و علی مع الحق یدور حیثما دار روایت می کنند الخ گفته دوم آنکه در باب خلافت حقی که با باب مدینه علم معیت داشت لیاقت خلافت بود و شخصی که در ان حق مخالفت ورزد بی شبهه مورد طعن ملامتست الخ

ص:500

و محتجب نماند که فاضل رشید از اکابر متکلمین و افاخم متبحرین نزد سنیه می باشد جلالت شان و رفعت مکان او بر متتبع افادات این حضرات واضح و آشکارست خود مخاطب بمزید تبجیل و تکریم راه تعظیم و تفخیم او پیموده چنانچه فاضل رشید در غرة الراشدین می فرماید چونکه مراسله فقیر بخدمت مصنف مد ظله رسید و شرف اصغای آن جناب یافت بمرتبه تحسین فرمودند که این ناچیز خود را لائق آن نمی داند لهذا مناسب نمی بود که تعرض بنقل آن نماید لیکن برای تزیین این رساله بطریق تبرک چند فقره از ان بقید قلم می آید فرموده که از فقیر عبد العزیز مطالعه نمایند که درین ایام جواب چند شبهه معترض که بر تحفه اثنا عشریه در باب مسائل فقهیه نموده تحریر آن فضائل ماب بسمع درآمد خیلی موجب انشراح خاطر و انبساط سامع و ناظر گردید تقریر شافی با مراعات قاعده مناظره بعمل آوردند جزاکم اللّه تعالی خیر الجزاء بی اختیار دعاء خیر از ته دل برای صلاح دنیا و آخرت و مزید درجات علم و عمل برای آن فضائل مآب جوشید و المرجو من اللّه تعالی ان یقرنه بالقبول مبرکة الرسول ص و البتول و جعلک اللّه کاسمک رشیدا فی الدین ارشدا للمسلمین و نیز فرموده اند قدری که نوشته اند بسیار خوب نوشته اند جزاکم اللّه تعالی خیرا انتهی کلامه الشریف انتهی ما نقله الرشید و مولوی حیدر علی معاصر در ازالة الغین گفته و اگر کسی را دریافت حال خلافت امیر شام از کتب اهل حقّ منظور باشد در عبارت رساله عزة الراشدین و ذلّة الضالین که از رسائل مؤلفه مولانا رشید المتکلمین و مرشد المسلمین رفع اللّه درجته فی اعلی علیینست نظر فرماید الخ و نیز در ازالة الغین در ذکر لاعنین و مکفرین یزید گفته و از آنجمله است حجة اللّه علی البریه صاحب تحفه اثنا عشریه که در زمان متاخر بنیاد مناظره شیعه و سنی بعنوانی که قلوب مخالفین بکنهش می رسد نهاده اوست و از آنجمله است ارشد تلامذه او رشید المتکلمین مولانا محمد رشید الدین قدس اللّه اسرارهم و زاد اللّه انوارهم انتهی و نیز حیدر علی معاصر در منتهی الکلام بعد نقل عبارتی گفته و مولانا رشید المتکلمین اعلی اللّه مقامه فی اعلی علیین نیز عبارت این مقام را در کتب غرة الراشدین بقدر ضرورت آورده انتهی و نیز در منتهی الکلام گفته مولانا رشید المتکلمین اعلی اللّه مقامه فی علیین در کرّه صفدریه می فرماید که نوبت مناظره و منازعه در میان حضرت عمر و حضرت عثمان در مسائل بجای می رسید که ناظر گمان می نمود که ایشان گاهی با هم متفق نخواهند شد الخ و مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم در ذکر اصحاب شاه عبد العزیز گفته و منهم الشیخ رشید الدین خان الدهلوی کان فاضلا جامعا بین کثیر من العلوم الدرسیة و کان حسن العبارة دابة الذب عن حمی اهل السنة و الجماعة و النکایة فی الرافضة المشائیم صنف فی الرد علیهم کتابه الشوکة العمریة و غیرها مما یعظم موقعه عند الجدلیین من اهل النظر و نجاره کشمیری انتهی فهذا الفاضل الرشید عمدة متکلمیهم الصنادید*قد اثبت بالحتم هذا الحدیث الحمید*و دان بالجزم لهذا الخبر المنیف المجید*و لم یعتن بما هفی به استاذه الوحید*و لم یحتفل بما تفوه به ذلک الفرد الفرید

ص:501

فوضح و الحمد للّه لحب الصواب السدید*و کشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید

وجه دو صد

و سی و دوم

آنکه جمال الدین ابو عبد اللّه محمد بن عبد العلی القرشی المعروف بمرزا حسن علی محدث تلمیذ مخاطب حدیث مدینة العلم را در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام معدود فرموده باثبات و تحسین آن مبانی ارغام جاحدین تاسیس نموده چنانچه در تفریح الاحباب بمناقب الآل و الاصحاب گفته و

اخرج البزار و الطبرانی فی الاوسط عن جابر عن علی ع قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها هذا حدیث حسن علی الصواب لا صحیح کما قال الحاکم و لا موضوع کما قاله جماعة منهم ابن الجوزی و النووی و مولوی حسن علی محدث لکهنوی از کبار محدثین این دیار و عظام منقدین این امصار نزد سنیه می باشد و سلامة اللّه بدایونی در اشباع الکلام او را از اکابر و اعلام معدود نموده و باحترام تمام افادات او که متعلق بمولد جناب سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السلامست ذکر کرده تمسک و تشبث بان فرموده چنانچه گفته و در التقاطی که از رساله مولانا جلال الدین سیوطی و سیرت شامی و رساله ملا علی قاری سرمه دیده تحریر شد اثبات عمل مولد شریف را محصور و مقصور نباید انگاشت که بسیاری از اکابر و اعلام در تحقیق این مبحث و اثبات این مقصد و مرام بتحریر و تقریر محرز حسنات و جامع برکات شده اند الی ان قال و از آنجمله است آنچه مولانا جمال الدین المعروف بمیرزا حسن علی محدث لکهنوی علیه الرحمة در این خصوص نوشته اند که محفل مولد شریف برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم البته مستحسنست بلکه مستحب و موجب ثواب دلائل جواز محفل مولد شریف در رسائل اثبات مولد از اکابر محدثین و علما از سلف و خلف انتظام دارند و شیخ جلال الدین سیوطی از شرح نسائی و شیخ ابن حجر عسقلانی در شرح اربعین و امام نووی حکم باستحسان آن فرموده اند و امام نووی هم بهمین مطلب میل فرموده اند و قصه مقرر ساختن آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم حسان را برای دفع هجو و ذم مشرکین از انحضرت صلّی اللّه علیه و سلم در صحیحین مسطورست و بهمین جهت فرمودند

اللّهمّ اید الحسّان بروح القدس کذا فی الصّحیحین و در حدیث آمده است که فرمود آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم حضرت بلال را که ترک مکن روزه دوشنبه را زیرا که من زاییده شده ام روز دوشنبه و این حدیث اصلست در جواز تعیین روز مولد و نیز در حدیث واردست عن ابن مسعود رضی اللّه عنه ما راه المسلمون حسنا فهو عند اللّه حسن اخرجه محمد فی الموطا و اختیار عمل مولد الشریف از مدت پانصد سال کسری زائد از علمای محدثین و فقهای عظام و مفتیان کرام و مشایخ اهل سنت و جماعت و متبعان سنت و مسلمین ترویج یافته و سلاطین عادل بر تائید ایشان کمر همت بسته ترویج آن منظور داشتند و صرف اموال بسیار بر ان نموده اند و تا حال این عمل در دیار عرب از حرمین شریفین و یمن و عراق و هند از اکابر علما و مشایخ کبرا و ارباب ورع و تقوی بملاحظه دلائل مسطوره در کتب و رسائل جاریست انتهی مختصر الطف و خوبی این تحریر و تقریر بر ناظر بصیر پوشیده نخواهد بود که اگر بنظر انصاف ملاحظه رود این قدر قلیل حاوی تقاریر سلف کرام

ص:502

بلکه خلاصه تحریر جل نحاریر عظامست و ایمائی که بقصد تقرر حسان بن ثابت بروایت صحیحین نمودند در صحیحین و دیگر صحاح نیز موجود چنانچه در ترمذی این قصه بروایت حضرت عائشه رضی اللّه عنها مرویست و حاصلش اینکه آن حضرت علیه الصلوة و التحیة وضع منبر در مسجد منیف برای حسان می فرمودند و حسان بر آن منبر استاده شده بیان مفاخر آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم و دفع مطاعن از آن حضرت علیه الصلوة و السلام می کرد و بهمین جهت مورد این بیان از زبان رسالت ترجمان می گردید

ان اللّه یؤید حسان بروح القدس ما ینافح او یفاخر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و در مشکاة هم موافق ترمذی حدیثی بروایت حضرت عائشه از صحیح بخاری مرویست بالجمله این قصه هم از مؤیدات مطلوبست نمی بینی که حسان بر منبر ایستاده شده ذکر مفاخر آن سرور کائنات علیه الوف من الصلوات و التسلیمات باین تعظیم و تکریم می کرد و آن حضرت علیهم الصلوة و السلام و صحابه کرام می شنیدند پس این قصه را نیز اصلی برای صحت و ثبوت و استحباب و استحسان انعقاد مجلس میلاد شریف که عبارت از بیان فضائل و معجزات سرور کائناتست صلّی اللّه علیه و سلم باید انگاشت و لهذا جناب محدث ممدوح بذکر آن قصه پرداخت انتهت عبارات اشباع الکلام فهذا جمال الدین صاحب تفریح الاحباب*تلمیذ المخاطب البارع الالقاب*قد روی هذا الحدیث الفاتح من الهدی کل باب*و اظهر کونه حدیثا حسنا علی الصواب*فیا له من تلمیذ صدع بافاداته صفات شیخه المنفرد فی الخداع و الخلاب*و اکرم به من مستفید قد ابان بتحقیقه زیغ مفیده المنغمر فی الزور و الکذاب فظهر ان ما لفقه المخاطب من الاباطیل کلمع الآل و السراب*و وضح ان ما سوله من الاعالیل عرضة للتبار و التباب

وجه دو صد و سی و سوم

آنکه نور الدین بن اسماعیل السلیمانی حدیث مدینة العلم را روایت نموده چنانچه در در یتیم نقلا عن الاکتفاء آورده و

عنه أی من علی رضی اللّه عنه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها اخرجه ابو نعیم فی المعرفة و نیز در در یتیم نقلا عن الاکتفاء آورده و عنه أی

عن ابن عباس رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب اخرجه الحاکم فی المستدرک و الخطیب فی المفترق و المتفق انتهی فهذا نور الدین السّلیمانی کابرهم الفارد*قد روی هذا الحدیث العذب الموارد*نقلا عن اکابرهم المحرزین لکل آبد من التحقیق و شارد*المفیدین لکلّ منتجع للتثبیت وارد*فلا یصدف عنه الا من صار لفرط عناده شر مارد*و لا یمیل عنه الاّ من اصبح لداده اسوء حارد

وجه دو صد و سی و چهارم

آنکه ولی اللّه بن حبیب اللّه بن محب اللّه بن ملا احمد عبد الحق بن ملا محمد سعید بن قطب الدین السهالوی اللکهنوی در مرآة المؤمنین در بیان مناقب و ماثر جناب امیر المؤمنین علیه السلام که نصوص قاطعه اند بر فضیلت و خلافت و امامت آنجناب گفته و از آنجمله آنست که رسول صلّی اللّه علیه و سلم در حق علی رضی اللّه عنه فرمود

ص:503

انا مدینة العلم و علی بابها اخرج الحاکم عن علی و ابن عمر و ابو نعیم فی المعرفة عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و الطبرانی عن ابن عباس انه قال فمن أراد العلم فلیأته من بابه و صححه الحاکم و انکر ابن الجوزی و اختار الحافظ ابن الحجر انه حسن لا صحیح و لا موضوع و اورد الترمذی لفظ الدار مکان المدینة و آنچه در بعض روایات در این حدیث در حق اصحاب الحاق کرده اند موضوع و مفتریست علی ما فی الصواعق انتهی و ولی اللّه لکهنوی از اجلۀ علمای کبار و افاخم کملای اخبار نزد سنیه بوده جلالت مرتبت و علو منزلت او در مجلد اتی انشاء اللّه تعالی بتفصیل خواهی شنید و کمال استناد و غایت اعتماد مرویات و منقولات کتاب مرآة المؤمنین از صدر و ختام آن که در مجلد سابق منقول شده در نهایت ظهور و وضوحست فلیکن منک علی ذکر فهذا ولی اللّه صاحب مرآة المؤمنین*عمدة علمائهم المتقنین*قد روی هذا الحدیث الشارح لصدور الموقنین*و اثبت ذلک الخبر المبهج لقلوب المذعنین*فالموثر فیه وتیرة القادحین الموهنین*و المداجی فیه عصابة المستریبین المدهنین*مخطی سبیل الصّالحین المحسنین*واطی قدّة الناصبین المعلنین

وجه دو صد و سی و پنجم

آنکه شهاب الدین محمود بن عبد اللّه البغدادی الشهیر بالوسی زاده اثبات این حدیث شریف بحتم و جزم نموده چنانچه در تفسیر روح المعانی در بحث رویت لوح محفوظ گفته ثم انّ الامکان ممّا لا نزاع فیه و لیس الکلام الاّ فی الوقوع و ورد ذلک عن النبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلم و اجلة اصحابه کالصدیق و الفاروق و ذی النورین و باب مدینة العلم و النقطة تحت الباء رضی اللّه تعالی عنهم اجمعین و الوسی زاده از مفسرین عظام و محدثین عالیمقام نزد سنیه بوده مولوی صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلل گفته السید شهاب الدین محمود بن السید عبد اللّه افندی الوسی زاده البغدادی ینتهی نسبه الشریف من جهة الاب الی الحسین ع و من جهة الام الی الحسن رضی اللّه عنهما بواسطة الشیخ الربانی السید عبد القادر الجیلانی قدس سره و قد کان رح خاتمة المفسرین و نخبة المحدثین اخذ العلم عن فحول العلماء منهم والده العلامة و منهم الشیخ علی السویدی و منهم الشیخ خالد النقشبندی و الشیخ علی الموصلی و کل ذلک مفصل فی حدیقة الورود فی مدائح السید شهاب الدین محمود و کان احد افراد الدنیا بقول الحق و اتباع الصدق و حب السنن و تجنب الفتن حتی جاء مجددا و للدین الحنیفی مسددا دنیا بها انقرض الکرام فاذنبت و کانما بوجوده استغفارها

و کان جل میله الی خدمة کتاب اللّه و حدیث جده رسول اللّه صلعم لانهما المشتملان علی جمیع العلوم و إلیهم المرجع فی المنطوق و المفهوم و کان غایة فی الحرص علی تزاید علمه و توفیر نصیبه منه و سهمه و کان کثیرا ما ینشد سهری لتنقیح العلوم الذلّی

ص:504

من وصل غانیة و طیب عناق*و اشتغل بالتدریس و التالیف و هو ابن ثلثة عشر سنة و درس و وعظ و افتی للحنفیّة فی بغداد المحمیة و اکثر من املاء الخطب و الرسائل و الفتاوی و المسائل و خطه کانه اللؤلؤ و المرجان او العقود فی اجیاد الحسان قلد الافتاء سنة 1248 و هو عام ولادة محرر هذه السطور ارسل إلیه السلطان بنیشان ذی قدر شان قال نجله السیّد احمد کان اللّه له خیر ناصر فی ترجمته المسماة بارج الند و الهود کان عالما باختلاف المذاهب مطلعا علی الملل و النحل و الغرائب سلفی الاعتقاد شافعی المذهب کآبائه الامجاد الا انه فی کثیر من المسائل یقتدی بالامام الاعظم ثم فی آخر امره مال الی الاجتهاد کامثاله من العلماء النقاد حسب ما صرح به الائمة فی کتب الاصول و تعرفه الجهابذة الفحول قال و من مؤلفاته ما هو اعظمها قدرا و اجلها فخرا تفسیره المسمی بروح المعانی فی تفسیر القرآن و السبع المثانی اید فیه مذهب السلف الاماثل و منها شرح السلم فی المنطق و منها نزهة الالباب فی غرائب الاغتراب و منها نشوة الشمول فی السفر الی اسلامبول و نشوة المدام و کتاب الاجوبة العراقیة و الفیض الوارد و منها الی آخر ما قال و قد اتحفنی فی عامی هذا سنة 1298 الهجریة نجلة العلامة السیّد خیر الدین نعمان الوسی زاده من بغداد المحمیة سلمه اللّه تعالی باربع کتب من مؤلفاته الشریفة منها النزهة و النشوة و الاجوبة و الفیض وقفت علیها و استفدت منها و عرقت مقدار جامعها فی العلم و الادب و الدین و الصلاح توفی رح (21) ذی القعدة سنة 1270 رئی له منامات حسنة و رثاه خلق کثیر لئن حسنت فیه المراثی و ذکرها*لقد حسنت من قبل فیه المدائح انتهی فهذا ابن الآلوسی شهاب الدین محمود*مفسرهم الکابر المحظوظ المجدود*الذی صنّف فی مدائحه کتاب حدیقة الورود*و الّف فی ترجمته ارج الند و العود*قد اثبت هذا الحدیث الموصل الی خیر مرام و مقصود*المظفر بکل مطلوب محمود*بحتم قد جزم اس ذوی الزیغ و العنود*و جزم قد قطع شافة اصحاب الغی و الکنود* الا فمن جنح الی حزب اهل الانکار و الجحود*و مال الی ذرافة ارباب الجماح و المرود*او نری لصلیه لظی ما لها من خمود*و اوقد لاجله النار ذات الوقود

وجه دو صد و سی و ششم

آنکه سلیمان بن ابراهیم المعروف بخواجه کلان الحسینی البلخی القندوزی حدیث مدینة العلم را بطرق متعدده و اسانید متنوعه اثبات نموده چنانچه در ینابیع المودة گفته الحموینی فی فرائد السمطین بسنده

عن سعید بن جبیر عن ابن عباس رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یا علی ع انا مدینة العلم و انت بابها و لن توتی المدینة الاّ من قبل الباب و کذب من زعم انه یحبنی و یبغضک لانک منی و انا منک لحمک لحمی و دمک من دمی و روحک من روحی و سریرتک

ص:505

من سریرتی و علانیتک من علانیتی سعد من اطاعک و شقی من عصاک و ربح من تولاک و خسر من عاداک فاز من لزمک و هلک من فارقک مثلک و مثل الائمّة من ولدک بعدی مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق و مثلکم کمثل النجوم کلما غاب نجم طلع نجم الی یوم القیامة و نیز در ینابیع المودة گفته الباب الرابع عشر فی غزارة علمه علیه السلام و

فی الدر المنظم لابن طلحة الحلبی الشافعی قال امیر المؤمنین علیه السّلام لقد حزن علم الاولین و انّنی*ظنین بعلم الآخرین کتوم*و کاشف اسرار الغیوب باسرها*و عندی حدیث حادث و قدیم*و انی لقیوم علی کل قیم*محیط بکل العالمین علیم*ثم قال علیه السلام لو شئت لاوقرت من تفسیر الفاتحة سبعین بعیرا قال النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها و قال اللّه تعالی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها فمن أراد العلم فعلیه بالباب انتهی و نیز در ینابیع المودة گفته ابن المغازلی بسنده عن مجاهد عن ابن عباس و ایضا عن جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنهما قالا اخذ النبی صلّی اللّه علیه و سلم بعضد علی و قال هذا امیر البررة و قاتل الکفرة منصور من نصره مخذول من خذله فمد بها صوته ثم قال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب ایضا اخرج هذا الحدیث موفق بن احمد و الحموینی و الدیلمی فی الفردوس و صاحب کتاب المناقب عن مجاهد عن ابن عباس ایضا ابن المغازلی اخرج عن حذیفة بن الیمان عن علی رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها و لا تؤتی البیوت الا من ابوابها ابن المغازلی بسنده عن محمد بن عبد اللّه قال حدثنا علی بن موسی الرضا عن ابیه عن آبائه عن امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا علی انا مدینة العلم و انت بابها کذب من زعم انه یصل الی المدینة الاّ من قبل الباب عن الاصبغ بن نباتة قال لمّا جلس علی علیه السلام فی الخلافة خطب خطبة ذکرها ابو سعید البحتری الی آخرها ثم قال للحسن علیهما السّلام یا بنی فاصعد المنبر و تکلم فصعد و بعد الحمد و التصلیة قال ایّها الناس سمعت جدی صلّی اللّه علیه و اله یقول انا مدینة العلم و علیّ بابها و هل تدخل المدینة الاّ من بابها فنزل ثم قال للحسین علیه السلام فاصعد المنبر و تکلم فصعد فقال بعد الحمد و التصلیة ایّها الناس سمعت جدی صلّی اللّه علیه و اله یقول ان علیّا مدینة هدی فمن دخلها نجی و من تخلف عنها هلک فنزل ثم قال علی علیه السلام ایّها الناس انهما ولدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و ودیعته التی استودعتهما علی امته وسائل عنهما و نیز در ینابیع المودة گفته

ابن المغازلی بسنده عن محمد بن عبد اللّه قال حدثنا علی بن موسی الرضا عن ابیه عن آبائه

ص:506

عن امام المتقین علی رضی اللّه عنهم قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یا علی انا مدینة العلم و انت بابها کذب من زعم انه یدخل المدینة بغیر الباب و نیز در ینابیع المودة نقلا عن کنوز الحقائق آورده

انا مدینة العلم و علی بابها للطبرانی و الدیلمی و نیز در ینابیع المودة نقلا عن الجامع الصغیر آورده

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب *العقیلی و ابن عدی و الطبرانی فی الکبیر و الحاکم عن ابن عباس و ایضا رواه ابن عدی و الحاکم عن جابر و نیز در ینابیع المودة نقلا عن ذخائر العقبی مسطورست فی ذکر کثرة علم علی و

عن علیّ مرفوعا انا دار العلم و علی بابها اخرجه البغوی فی المصابیح و اخرجه ابو عمر انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه و نیز در ینابیع المودة نقلا عن کتاب السبعین مذکورست الحدیث الثانی و العشرون

قال جابر اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عضد علیّ و قال هذا امام البررة و قاتل الفجرة مخذول من خذله منصور من نصره ثم مدّ صوته و قال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب رواه ابن المغازلی و نیز در ینابیع المودة نقلا عن مودة القربی مذکورست

جابر رفعه انا مدینة العلم و علی بابها و رواه ابن مسعود و انس مثله و نیز در

ینابیع المودة نقلا عن الصواعق مذکورست اخرج البزار و الطبرانی فی الاوسط عن جابر بن عبد اللّه و ایضا الطبرانی و الحاکم و العقیلی و ابن عدی عن ابن عمر و الترمذی و ایضا الحاکم عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و فی روایة فمن أراد العلم فلیات الباب

و فی اخری عن الترمذی عن علی انا دار الحکمة و علی بابها و نیز در ینابیع المودة نقلا عن درّة المعارف مذکورست ثم ان الامام علیّا کرم اللّه وجهه ورث علم الاسرار الحروف من سیدنا و مولانا محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و إلیه الاشاره

بقوله صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و هو اول من وضع وفق مائة فی مائة فی الاسلام و نیز در ینابیع المودة نقلا عن کتاب الدر المنظم مذکورست و الغرض من هذا السر الباهر و الرمز الفاخر اظهار لوائح لارباب الذوق لانه من العلوم الجسیمة الفاتحة لابواب المدینة لا یمسه ناسوتی و لا ینظر به الا لاهوتی و هذا هو العلم الذی خص به آل محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلم و العلم الّذی محمّد صلّی اللّه علیه و سلم مدینته و علی بابها و نیز در ینابیع المودة نقلا عن الدر المنظم مذکورست و هما کتابان جلیلان احدهما ذکره الامام علی کرم اللّه وجهه علی المنبر و هو قائم یخطب بالکوفة علی ما سیاتی بیانه و هو المسمّی بخطبة البیان و الآخر اسره رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم هذا العلم المکنون و هو المشار إلیه

بقوله صلّی اللّه علیه و اله و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و امره بتدوینه فکتبه الامام علی رضی اللّه عنه حروفا مفرقة علی طریقة سفر آدم علیه السلام فی جفر یعنی فی رق قد صنع من جلد البعیر و اشتهر بین الناس بالجفر الجامع و النور اللاّمع و قیل الجفر و الجامعة و نیز در ینابیع المودة نقلا عن الدر المنظم مذکورست

قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم

ص:507

انا مدینة العلم و علی بابها و قال اللّه تعالی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها فمن أراد العلم فعلیه بالباب و نیز در ینابیع المودّة نقلا عن الدر المکنون و الجواهر المصون مذکورست و الامام علی رضی اللّه عنه ورث علم الحروف من سیدنا محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلم و إلیه الاشاره

بقوله صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فعلیه بالباب انتهی فهذا عمدة احبارهم البلخی صاحب ینابیع المودة*محرز المفاخر المعتدة المعدة*قد اثبت هذا الحدیث فشیده و شدّه*و بذل فی اثبات هذا الخبر وکده و کدّه* فلا ینحرف عن اممه الا من تاه به الغرور فی الضلال فصدّه*و لا یصدف عن لقمه الاّ من القاه الخدوع فی الغی فمده*و لا یطعن فیه الاّ من تجاوز فی العدوان و البغی نصابه و حدّه*و لا یقدح فیه الا من حاق به الخسران فاتعس جدّه و اضرع خدّه

وجه دو صد و سی و هفتم

آنکه سلامة اللّه بدایونی در معرکة الآراء گفته و حاشا ثم حاشا که احدی از علماء اهل سنت زبان باین چنین منقصت گشاده کثرت علم را در خصوص غلامان باب مدینة علم علت کبر بطن و انتفاخ شکم قرار داده باشد انتهی

وجه دو صد و سی و هشتم

آنکه نیز سلامة اللّه در معرکة الآراء بعد ایراد روایت موضوعه اصبت و اخطأت گفته خلاصه چون سائل ردّ جواب باب مدینه علم نمود فرمود که تو راست گفتی و من خطا کردم و زیاده از هر دانای دانایست انتهی فهذا سلامة اللّه المعاصر*کابر السنیة الممتن علیهم بالاواصر*قد اثبت هذا الحدیث الّذی اصبح للحق الحقیق خیر مظاهر و ناصر*و صار للباطل الزائف خیر کاسر و هاصر*فیا للّه و للجاحد الخاسر القاصر*کیف یعمی عن هذا الخبر الّذی هو من اوضح الحجج و المباصر*فیلقی بیده الی اوحش المضائق و الماصر*و یرمی نفسه فی انحس المحابس و المحاصر

وجه دو صد و سی و نهم

آنکه مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن فی فخر الحسن گفته تنبیه من احسن بینة علی معنی ختم الاولیاء الحدیث المشهور الصحیح الّذی صححه جماعات من الائمّة منهم اشد الناس مقالا فی الرجال سند المحدثین ابن معین کما اسنده عنه و وافقه الخطیب فی تاریخه و قد کان قال اولا لا اصل له و منهم الامام الحافظ المنتقد المجتهد المستقل المجدد الجامع من العلوم کما ذکره السیوطی و ابن حجر و التاج السبکی و الذهبی و النووی عن الامام الحافظ الخطیب البغدادی ما لم یشارکه فیه احد من اهل عصره و یؤیده قول امام الائمة ابن خزیمة ما اعلم علی ادیم الارض اعلم من ابن جریر فی تهذیب الاثار و قد قال الخطیب لم ار مثله فی معناه کما نقل کلامه السیوطی فی مسند علیّ من جمع الجوامع و منهم الحاکم و من آخرهم الحافظ المجد الشیرازی شیخ ابن حجر فی نقد الصحیح و اطنب فی تحقیقه کما نقله الدهلوی فی لمعات التنقیح و اقتصر علی تحسینه العلائی

ص:508

و الزرکشی و ابن حجر فی اقوام أخر ردا علی ابن الجوزی من

قوله صلّی اللّه علیه و اله و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و لا یؤتی المدینة الا من بابها قال اللّه تعالی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها و هو اقوی شاهد لصحة روایة صححها الحاکم فمن أراد العلم فلیات الباب و هذا مقام الحتم من انّه لا ولی بعده الا و هو راجع إلیه اخذ من لدیه و إلیه الاشاره بما فی الحدیث الصّحیح المستفیض المشهور بل المتواتر من الامر بسند کل باب فی المسجد الا بابه مستندا الی امر اللّه تعالی بذلک فهو سد کل باب من صاحب الشریعة الا ما شاء فی الطریقة الی الحقیقة الا بابه فلا جرم قد آن حضرت سلاسل الطریقة فی باب المرتضی الا ما ندر کخوخة الصّدیق أبی بکر و یؤیّده الاحادیث الصحیحة المذکورة و غیرها المشهورة و من هنا کان المرتضی مثل عیسی علی نبینا و کل الانبیاء الصّلوة و السلام فی افراد الناس و تفریطهم فیه کما ورد و قد استشهد لیلة رفع فیها عیسی کما اورد من طرق عن الامام الحسن بن علیّ فی الخطبة فانه خاتم الولایة العامة من آدم الی آخر ولی و المرتضی کرم اللّه تعالی وجهه خاتم الولایة الخاصة المحمدیة الاکبر فالمهدی الوارد فیه عند الطّبرانی و جماعة المهدی منا اهل البیت یختم الدین به کما فتح بنا فولی آخر من العرب من اکرمها اصلا و یدا کان الشیخ الاکبر خاتم الولایة المحمدیة الاصغر عاصره و لقیه و نفیه خاتما خاصا فی العالم غیره قبل تحققه برتبته و ان کان بشر به فنسی ثم لما تحقق حقق

وجه دو صد و چهلم

آنکه نیز مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن گفته و قد صح عن ائمّة الصحابة کباب مدینة العلم و ابن مسعود و ابن عباس تاویل فواتح السور و هی من المتشابه

وجه دو صد

و چهل و یکم

آنکه نیز مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن گفته و الاخبار و الاثار من ذلک عن باب مدینة العلم و دار الحکمة لا تکاد تحصی کثرة و ستاتی انشاء اللّه العلی القوی اشاره الی انموذجة منها

وجه دو صد

و چهل و دوم

آنکه نیز مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن گفته ثم الامام عبد الواحد اخذا عن الامام الهمام سیّد التابعین سند العارفین رضیع أم المؤمنین أم سلمة زوج النبی صلّی اللّه علیه و اله و سلم و ربیب اسرار النبوة أبی سعید الحسن بن أبی الحسن البصری و قد صنف الائمّة فی مناقبه کتبا جمة و لابن الجوزی ایضا فیها مجلد مجود عن شیخ الامة امام الائمة باب مدینة العلم و دار الحکمة فاتح ختم الخلافة من خاتم النبوة خاتم الولایة الکبیر سید الاولیاء الشهیر حامل الرایة المحمدیة فی الدنیا و الآخرة سید المحبین و المحبوبین الذی قد ورد فیه تنصیصا و تخصیصا انه یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله بل احبّ الخلق الی اللّه بعد سید العالمین لیث بنی غالب

ص:509

اسد اللّه الغالب مطلوب کل راغب و طالب قطب دائرة المقاصد و المطالب مولی الکلّ فی الکلّ سیدنا أبی تراب أبی الحسن ع و الحسین ع علی ع بن أبی طالب عن سید رسل رب العالمین حبیب اللّه المعطی الصّمد القاسم أبی القاسم احمد المجتبی محمد ص المصطفی صلّی اللّه تعالی و سلم و بارک علیه و علیهم اجمعین

وجه دو صد و چهل و سوم

آنکه نیز مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن گفته و ایضا استفاض الامام الطائی عن جماعة من التابعین منهم الامام الهمام ابو حکیم الحبیب بن سلیم الراعی عن الشیخ المعمر الامام الهمام عالم العلم الاول و الآخر البحر الزاخر مولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم المعدود من اهل بیته أبی عبد اللّه سلمان الفارسی المعروف بسلمان الخیر ابن الاسلام عن سید الخلق حبیب الحق صلّی اللّه علیه و اله و سلم ثم عن امیر المؤمنین أبی بکر الصدیق رضی اللّه عنهما و لا یبعد ان یکون استفاض من باب مدینة العلم و دار الحکمة ایضا بعد و ان لم یذکره الجماهیر المشاهیر من الصوفیّة فیما اعلم و اللّه اعلم انتهی فهذا الفاضل المعاصر حسن الزّمان*جهبذهم العظیم الایتمان* قد اثبت هذا الحدیث المرزی بنظمه علی اللآلی و الجمان*و حقق هذا الخبر الهادی الی سبیل الحق بالضمان* الا فمن اقبل علیه بقلب منشرح للایمان*استخرج من معادنه جواهر فوائد غالیة الاثمان*و من اتی فیه بالمبطلات کالمتفوه الخبان*استحق الصلم و ارتفع عن سربه الامان

وجه دو صد و چهل و چهارم

آنکه علی بن سلیمان الدمنتی الجمعوی المغربی المالکی الشاذلی المعاصر حدیث مدینة العلم را اثبات فرموده چنانچه در نفع قوت المغتذی علی صحیح الترمذی گفته

نا اسماعیل بن موسی نا محمد بن عمر الرومی نا شریک عن سلمة بن کهیل عن سوید بن غفلة عن الصنابحی عن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علی بابها هذا حدیث غریب منکر و روی بعضهم هذا الحدیث عن شریک و لم یذکر فیه عن الصنابحی و لا یعرف هذا الحدیث عن احد من الثقات غیر شریک و فی الباب عن ابن عباس هذا احد احادیث انتقدها سراج الدین القزوینی علی المصابیح فزعم وضعه و قال صلاح الدین العلائی باجوبته ذکره ابو الفرج ابن الجوزی بالموضوعات بعدة طرق و جزم ببطلان کلّ و قاله جماعة یعده کالذهبی بالمیزان و المشهور به روایة أبی الصلت عبد السلام بن صالح الهروی عن أبی معاویة عن الاعمش عن مجاهد برفع ابن عباس و عبد السلام هذا تکلم فیه کثیر قال النّسائی غیر ثقة و الدارقطنی و ابن عبد متهم و الدارقطنی رافضی و ابو حاتم لیس عندی بصدوق

ص:510

و ترک ابو زرعة حدیثه و معه قال الحاکم نا الاصم نا عباس الدوری قال سئلت یحیی بن معین عن أبی الصلت فقال ثقة فقلت أ لیس

قد حدث عن أبی معاویة خبر انا مدینة العلم فقال قد حدث به محمد بن جعفر الغیدنی و هو ثقة

عن أبی معاویة خبر انا مدینة العلم فقال قد حدث به محمد بن جعفر الغیدنی و هو ثقة عن أبی معاویة و کذا رواه صالح عن عزرة ایضا عن ابن معین فساقه الحاکم بطریق محمد بن یحیی بن الضریس و هو ثقة حافظ عن محمد جعفر الغیدنی عن أبی معاویة و قال ابو الصلت احمد بن محمد بن محرز سالت ابن معین عن أبی الصلت فقال لا یکذب فقیل له

فی خبر أبی معاویة انا مدینة العلم فقال هو من حدیث أبی معاویة اخبرنی ابن نمیر قال حدث به ابو معاویة قدیما فکف عنه و کان ابو الصلت رجلا متورعا یطلب هذه الاحادیث و یلزم المشایخ فقلت قد بری ابو الصلت عبد السلام من عهدته و ابو معاویة ثقة مامون من کبار الشیوخ و حفاظهم المتفق علیهم و قد تفرد به عن الاعمش فاستحال الی ان یقول صلّی اللّه تعالی علیه و اله و سلم مثله بحق علی و لم یفت کلّ من تکلم فی هذا الحدیث و حکم بوضعه بجواب عن هذه الروایات الصحیحة عن یحیی بن معین و معه فله شاهد قوی رواه ت بحدیث علیّ و ابو موسی الکحی و غیره عن محمد بن عمر الرومی و هو ممن روی عنه خ بغیر صحیحه و وثقه ابن حبان و ضعفه د و قال ابو زرعة به لین و ت رواه بعضهم عن شریک فقد بری محمد بن الرومی من التفرد به و شریک هو ابن عبد اللّه النخعی القاضی احتج به م و علق له خ و وثقه ابن معین و العجلی و قال حسن الحدیث و عیسی بن یونس ما رایت قط اورع فی علمه من شریک فتفرده إذا حسن فکیف إذا انضم لخبر أبی معاویة المار و لا ترد علیه روایة من حذف الصنابحی إذ سوید بن غفلة تابعی مخضرم ادرک الخلفاء الاربعة و سمع منهم فذکره فیه من المزید فی متصل السند و لم یات ابو الفرج و غیره بعلة قادحة بما لشریک إلا دعوی وضعه دفعا بالصدر اه ما للعلائی و قال حج باجوبة ما لابن عباس

اخرجه ابن عبد البر بالصحابة بالاستیعاب بلفظ انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه و صححه الحاکم و اخرجه الطبرانی بابن عباس بهذا نفسه فرجاله رجال الصحیح الا عبد السلام الهروی فقد ضعفوه و قال بجواب

ص:511

فتیا رفعت إلیه بهذا الحدیث انتهی فهذا الدمنتی حبرهم البارع*و علمهم القارع*قد اثبت هذا الحدیث المزری بالروض النضیر المارع*الهادی الی ملاحب الهدی کالنادب الشارع*فالمقبل علیه اقبال المذعن المسارع*وارد عین الیقین کارع*و المدبر عنه مدیث بالصغار ضارع*و المستریب فیه سلس القیاد للهوی الصارع

وجه دو صد و چهل و پنجم

آنکه عبد الغنی افندی الغنیمی المعاصر اثبات این حدیث شریف فرموده جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بباب مدینه علم وصف نموده چنانچه سلیم فارس افندی مدیر جوائب در قرة الأعیان و مسرة الاذهان می گوید و قال العالم المتفنن النحریر المتقن السید عبد الغنی افندی الغنیمی الحمد للّه الذی جعل العلماء ورثة الانبیاء و اجتباهم لحفظ الشریعة الغراء شریعة نبیه المصطفی و خصهم بمزید الهبات و ادام بدوامهم آثار من مضی وفات و میز بین مراتبهم تحقیقا لقوله تعالی وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ احمده سبحانه من اله کریم جواد جعل العلم مجازا فی الحقیقة لکلّ اسعاد و الصّلوة و السلام علی سیدنا محمّد اشرف مرسل و اکرم مبعوث و افضل و علی اله و اصحابه و ذریته الذین حازوا الشرف بتبعیّته اما بعد فقد وقفت علی هذا التالیف المیمون فوجدته بغرر الدرر مشحون حیث اخذ باطراف الفنون و اظهر سرها المکنون و کیف لا و منشأه ملک العلماء الاکرمین و ابن امیر المؤمنین خاتمة الخلفاء الاربعة الرّاشدین باب مدینة العلم سیّدنا علی ابن عم سید المرسلین فهو الخاتم المشرفین الحسب و النسب الافخم و الجامع بین الفضیلتین السیف و القلم الخ انتهی فهذا الغنیمی عالمهم المتفنن ذو الفضل الراجح*و نحریرهم المتقن المحرز للممادح* قد اثبت هذا الحدیث المزری لطیبه بالزهر الفائح*المرشد بنوره الی المسلک الامم الواضح اللائح*بالحتم و الجزم المرغم انف کلّ معاند کاشح*الکاسر ظهر کل مناکر قادح*فطوبی لمن رکن الی هذا الخبر بالعرفان ففاز بکل مرام رائع ناجح*و الویل لمن نفر عنه للعدوان نفور شارد عن الهدی نازح

ص:512

ذکر مؤیدات حدیث مدینة العلم

اشاره

و هر گاه بعون اللّه المنعام روایات ائمه اعلام و افادات نقاد عظام سنیه که متعلق باثبات این حدیث رائق النظام بوجه احسن شنیدی و کمال تحقق و رزانت و استحکام و متانت آن بوجوه مسدده مبرمه و دلائل مشیده محکمه دیدی حالا شطری از احادیث مبهره و اخبار مزهره که بمنزله شواهد و مؤیدات و زوافر و موطدات حدیث مدینة العلم بوده باشد بسمع اصغا باید شنید و از تخریجات محققین احبار و تحقیقات منقدین کبار سنیه که متعلق بآنست ازهار نقد و اعتبار بایدی استظهار و اختبار باید چید پس باید دانست که

حدیث أنا دار الحکمة و علی بابها

از آنجمله است

حدیث شریف انا دار الحکمة و علیّ بابها که بسیاری از اکابر اهل سنت مثل ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة الترمذی و ابو مسلم ابراهیم بن عبد اللّه بن مسلم البصری الکجی و ابو جعفر محمد بن جریر بن زید الطبری و ابو بکر محمد بن محمد بن سلیمان الباغندی و ابو الحسین محمد بن المظفر بن موسی بن عیسی البغدادی و ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمد بن محمد العکبری المعروف بابن بطه و ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوریّ و ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن احمد الاصبهانی و ابو الحسن علی بن محمد بن الطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی و ابو المظفر منصور بن محمد السمعانی و ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدیلمی و ابو محمد الحسین بن مسعود الفراء البغوی و احمد بن محمد بن علی العاصمی و کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحه بن محمد القرشی النصیبی الشافعی و ابو المظفر یوسف بن قزغلی المعروف بسبط ابن الجوزی و ابو عبد اللّه محمد بن یوسف الکنجی الشافعی و محب الدین احمد بن عبد اللّه بن محمد الطبری الشافعی و صدر الدین ابو المجامع ابراهیم بن محمد بن الموید الحموئی و ولی الدین ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الخطیب التبریزی و جمال الدین محمد بن یوسف الزرندی و صلاح الدین خلیل بن کیکلدی العلائی و مجد الدین محمد بن یعقوب الشیرازی الفیروزآبادی و شمس الدین محمد بن محمد بن محمد الجزری و شهاب الدین احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی و شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و شهاب الدین احمد بن محمد بن أبی بکر القسطلانی و شمس الدین محمد العلقمی و شمس الدین محمد بن یوسف الشامی الصالحی و احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی المکی و علی بن حسام الدین الشهیر بالمتقی و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الشافعی و شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی و رحمة اللّه بن عبد اللّه السندی و جمال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المحدث و محمد عبد الرؤف بن تاج العارفین المناوی و محمد حجازی بن محمد بن عبد اللّه الشعرانی و ملا یعقوب البنبانی اللاهوری و احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی و شیخ عبد الحق الدهلوی و شیخ بن علی بن محمد الجفری و نور الدین علی بن احمد بن محمد العزیزی و نور الدین علی بن علی الشبراملسی و محمد بن عبد الباقی الزرقانی و مرزا محمد بن معتمدخان البدخشی

ص:513

و محمد صدر عالم و نظام الدین بن قطب الدین السهالوی و ولی اللّه بن عبد الرحیم الدهلوی و محمد بن اسماعیل الامیر الصنعانی و محمد بن علی الصبان المصری و محمد مبین بن محب اللّه السهالوی اللکهنوی و عبد العزیز بن ولی اللّه الدهلوی خود مخاطب و محمد اسماعیل بن عبد الغنی الدهلوی برادرزاده مخاطب و حسن علی محدث تلمیذ مخاطب و نور الدین بن اسماعیل السلیمانی و ولی اللّه بن حبیب اللّه السهالوی اللکهنوی و سلیمان بن ابراهیم البلخی القندوزی و غیر ایشان روایت و اثبات آن کرده اند اما احمد بن حنبل پس این حدیث شریف را بسند خود از صنابحی در کتاب المناقب روایت نموده چنانچه مرزا حسن علی محدث در تفریح الاحباب گفته

عن علی رضی اللّه عنه قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها رواه الترمذی و قال هذا حدیث غریب و قال روی بعضهم هذا الحدیث عن شریک و لم یذکر فیه عن الصنابحی و لا نعرف هذا الحدیث عن احد من الثقات غیر شریک و رواه احمد عن الصّنابحی اما ترمذی پس این حدیث شریف را در جامع صحیح خود اخراج نموده و بمزید نقد و تحقیق تحسین آن فرموده چنانچه محب طبری در ذخائر العقبی گفته

عن علیّ رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انا دار الحکمة و علیّ بابها اخرجه الترمذی و قال حدیث حسن و نیز محبّ طبری در ریاض نضره گفته

عن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها اخرجه الترمذی و قال حسن غریب و روایت کردن ترمذی

حدیث انا دار الحکمة را از مشکاة المصابیح و اجوبه صلاح الدین علائی و تاریخ ابن کثیر و نقد الصّحیح و اسنی المطالب و توضیح الدلائل و قول جلی و جمع الجوامع و جامع صغیر و کوکب منیر و صواعق و منح مکیه و کنز العمال و کتاب الاکتفاء و عقد نبوی و مرقاة شرح مشکاة و کنوز الحقائق و فیض القدیر و تیسیر و وسیلة المال و لمعات و اشعة اللمعات و سراج منیر و نزل الابرار و مفتاح النجا و تحفة المحبین و معارج العلی و صبح صادق و روضه ندیه و اسعاف الراغبین و وسیلة النجاة و عزیز الاقتباس و تفریح الاحباب و شرح عزیز الاقتباس و در یتیم و مرآة المؤمنین و ینابیع المودة و غیر ان نیز واضح و لائحست کما لا یخفی علی من راجع الی هذه الکتب و ستقف علی اکثر عباراتها عن کثب انشاء اللّه تعالی اما ابو مسلم کجی پس این حدیث شریف را بسند متصل روایت نموده چنانچه صلاح الدین علائی در اجوبه خود کما مرّ سابقا در اثبات حدیث مدینة العلم گفته و مع ذلک فله شاهد

رواه الترمذی فی جامعه عن اسماعیل بن موسی الفزاری عن محمّد بن عمر بن الرّومی عن شریک بن عبد اللّه عن سلمة بن کهیل عن سوید بن غفلة عن أبی عبد اللّه الصنابحی عن علی مرفوعا انا دار الحکمة و علی بابها و رواه ابو مسلم الکجی و غیره عن محمّد بن عمران الرّومی و مجد الدین فیروزآبادی در نقد الصحیح کما سبق در اثبات حدیث

ص:514

مدینة العلم گفته و للحدیث طریق آخر

رواه الترمذی فی جامعه عن اسماعیل بن موسی الفزاری عن محمّد بن عمر الرّومی عن شریک بن عبد اللّه عن سلمة بن کهیل عن سوید بن غفلة عن أبی عبد اللّه الصّنابحی عن علیّ رضی اللّه عنه انّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال انا دار الحکمة و علی بابها و تابعه ابو مسلم الکجی و غیره علی روایته عن محمد بن عمر الرّومی و ابو مسلم کجّی از حفاظ اعلام و اثبات عظام نزد سنیه است ابو سعد عبد الکریم بن محمد السمعانی در کتاب الانساب گفته الکجّی بفتح الکاف و الجیم المشدّدة هذه النّسبة الی الکجّ و هو الجص اشتهر بهذه النسبة ابو مسلم ابراهیم بن عبد اللّه بن مسلم بن عز بن کش البصری الکجی الکشی من اهل البصرة کان من ثقات المحدثین و کبارهم عمر احدث بالکشّ و قیل له الکجّی قال ابو الفضل محمد بن طاهر المقدّسی سمعت ابا القاسم الشیرازی یقول انّما لقّب بالکشی لانه کان یبنی دارا بالبصرة و کان یقول هاتوا الکجّ و اکثر من ذکره فلقّب بالکجی فیقال الکشی و الکحّ بالفارسیة الجصّ قلت و ظنّی ان الکشی منسوب الی جده الاعلی کش و اللّه اعلم فانی رایت نسبه حسب ما سقته اولا فی کتاب أبی الفضل الفلکی لالقاب المحدثین سمع مسلم بن ابراهیم و عفان بن مسلم و عمرو بن حکام و محمد بن کثیر العبدی و عمرو بن مرزوق و طبقتهم من قدماء البصریین روی عنه جماعة کثیرة مثل أبی بکر عمرو بن احمد النّهاوندی و أبی بکر احمد بن جعفر بن حمدان القطیعی و هو آخر من روی عنه و شمس الدین ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابو مسلم الکجّی الحافظ المسند ابراهیم بن عبد اللّه بن مسلم بن ماعز البصری صاحب کتاب السّنن و بقیة الشیوخ سمع ابا عاصم النّبیل و الانصاری و الاصمعی و بدل بن المحبر و مسلم بن ابراهیم و خلقا کثیرا حدث عنه النجاد و فاروق الخطابی و حبیب الفراز و ابو بکر القطیعی و ابو القسم الطبرانی و ابو محمد بن ماسی و خلائق الی ان قال الذهبی وثقه الدارقطنی و غیره و کان سریّا نبیلا عالما بالحدیث مدحه البحتری و قیل انّه لمّا حدث تصدق بعشرة آلاف و عن فاروق الخطابی قال لمّا فرغنا من سماع السّنن منه عمل لنا مادبة انفق فیها الف دینار و قال احمد بن جعفر الختلی لمّا قدم الکجی بغداد املی فی رحبة غسان فکان فی مجلسه سبعة مستملین یبلغ کل واحد منهم الآخر و یکتب النّاس عنه قیاما ثم مسحت الرحبة و حسب من حضر بمحبرة فبلغ ذلک نیفا و اربعین الف محبرة سوی النظارة هذه حکایة ثابتة رواها الخطیب فی تاریخه عن الیسری الفاتنی انه سمع الختلی یقولها و قیل انّه اضرّ باخره قال جعفر بن محمّد بن محمّد الطبسی کنّا ببغداد عند أبی مسلم الکجّی فعرف اننا من اصحاب صالح جرزة فعظمه و قال الا تقولون سید المسلمین

ص:515

و اکرمنا و قال ما تریدون قلنا احادیث ابن عرعرة و حکایات الاصمعی فاملی علینا عن ظهر قلب مات ببغداد فی المحرم سنة اثنتین و تسعین و مائتین و حمل الی البصرة و قد قارب المائة و نیز ذهبی در عبر در وقائع سنه اثنتین و تسعین و مائتین گفته فیها ابو مسلم الکجی ابراهیم بن عبد اللّه البصری الحافظ صاحب السنن و مسند الوقت فی المحرم و قد قارب المائة او اکملها سمع ابا عاصم النّبیل و الانصاری و الکبار وثقه الدارقطنی و کان محدثا حافظا محتشما کبیر الشأن قیل انه لمّا فرغوا من سماع السنن علیه عمل لهم مائدة عزم علیها الف دینار تصدق بجملة منها و لما قدم بغداد ازدحموا علیه حتی حرز مجلسه باربعین الفا و زیادة و کان فی المجلس سبعة مستملین کل واحد یبلغ الآخر و نیز ذهبی در دول السلام در وقائع سنه مذکوره گفته و شیخ المحدثین ابو مسلم الکجی ابراهیم بن عبد اللّه البصری مصنف السنن و قد قارب مائة سنة و یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنه مذکوره گفته و فیها ابو مسلم ابراهیم بن عبد اللّه البصری الحافظ صاحب السّنن و مسند الوقت و قد قارب المائة و ملکها و کان محدثا حافظا محتشما کبیر الشأن قیل انه لما فرغوا من سماع السنن علیه عمل لهم مائدة عزم علیها الف دینار و تصدّق بجملة منها و لما قدم بغداد ازدحموا علیه حتّی حرز مجلسه باربعین الفا و زیادة و کان فی المجلس سبعة یبلغون کل واحد یبلغ الآخر و علامه سیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابو مسلم الکجی الحافظ المسند ابراهیم بن عبد اللّه بن مسلم بن ماعر بن کج البصری صاحب کتاب السنن وثقه الشیوخ قال الدارقطنی کان ثقة نبیلا عالما بالحدیث قیل انّه لما حدث تصدق بعشرة آلاف و قال الفاروق الخطابی لما فرغنا من سماع السنن منه عمل لنا مائدة انفق فیها الف دینار و قال الخستکی لما قدم بغداد املی فی رحبة غسان فکان فی مجلسه سبع مستملین کل واحد منهم یبلغ الآخر و کتب النّاس عنه قیاما ثم مسحت الرحبة و حسب من حضر بمحبرته فبلغ نیفا و اربعین الف محبرة سوی النظارة هذه حکایة ثابتة رواها الخطیب فی تاریخه و قیل انّه اضرّ باخره مات ببغداد سنة اثنین و ثمانین و مائتین و قد قارب المائة و حمل الی البصرة امّا محمد بن جریر طبری پس این حدیث را در کتاب تهذیب الاثار بسند و روایت نموده و بکمال اهتمام تصحیح آن فرموده چنانچه از عبارت جمع الجوامع که سابقا در وجه صد و سی و ششم مذکور شده واضح و لائحست و حقیر بحسب ضرورت باز آن عبارت را درین مقام بالتمام نقل می نمایم پس باید دانست که سیوطی در جمع الجوامع گفته

قال الترمذی و ابن جریر معا ثنا اسماعیل بن موسی السری انا محمّد بن عمر الرومی عن شریک عن سلمة بن کهیل عن سوید بن غفلة عن الصنابحی عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علی بابها حل قال الترمذی هذا حدیث غریب و فی نسخة منکر

ص:516

و روی بعضهم هذا الحدیث عن شریک و لم یذکروا فیه عن الصنابحی و لا نعرف هذا الحدیث عن احد من الثقات غیر شریک و فی الباب عن ابن عباس انتهی و قال ابن جریر هذا خبر عندنا صحیح و قد یجب ان یکون هذا علی مذهب الآخرین سقیما غیر صحیح لعلتین احداهما انه خبر لا یعرف له مخرج عن علیّ عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم الاّ من هذا الوجه و الآخر ان سلمة بن کهیل عندهم ممن لا یثبت بنقله حجة و قد وافق علیّا فی روایة هذا الخبر عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم غیره

حدثنی محمد بن اسماعیل الفزاری ثنا عبد السلام بن صالح الهروی ثنا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد المدینة فلیأتها من بابها حدثنی ابراهیم بن موسی الرازی و لیس بالفرّاء ثنا ابو معاویة باسناده مثله هذا الشیخ لا اعرفه و لا سمعت منه غیر هذا الحدیث انتهی کلام ابن جریر و قد اورد ابن الجوزی فی الموضوعات حدیث علیّ و ابن عباس و اخرج ک حدیث ابن عباس و قال صحیح الاسناد و روی خط فی تاریخه عن یحیی بن معین انه سئل عن حدیث ابن عباس فقال هو صحیح و قال عد فی حدیث ابن عباس انه موضوع و قال الحافظ صلاح الدین العلائی قد قال ببطلانه ایضا الذهبی فی المیزان و غیره و لم یاتوا فی ذلک بعلة قادحة سوی دعوی الوضع دفعا بالصدر و قال الحافظ ابن حجر فی لسانه هذا الحدیث له طریق کثیرة فی مستدرک الحاکم اقل احوالها ان یکون للحدیث اصل فلا ینبغی ان یطلق القول علیه بالوضع و قال فی فتوی له هذا الحدیث اخرجه ک فی المستدرک و قال انه صحیح و خالفه ابن الجوزی فذکره فی الموضوعات و قال انه کذب و الصواب خلاف قولیهما معا و انّ الحدیث من قسم الحسن لا یرتقی الی الصحة و لا ینحط الی الکذب و بیان ذلک یستدعی طولا و لکنّ هذا هو المعتمد فی ذلک انتهی و قد کنت اجیب بهذا الجواب دهرا الی ان وقفت علی تصحیح ابن جریر لحدیث علیّ فی تهذیب الاثار مع تصحیح ک لحدیث ابن عباس فاستخرت اللّه تعالی و جزمت بارتقاء الحدیث عن مرتبة الحسن الی مرتبة الصحة و اللّه اعلم اما ابن بطه عکبری پس این حدیث شریف را علی ما نقل عنه باین سند روایت نموده

ثنا ابو علی محمد بن احمد الصواف ثنا ابو مسلم ابراهیم بن عبد اللّه البصری ثنا محمد بن عمران الرومی ثنا شریک عن سلمة بن کهیل عن الصنابحی عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علی بابها و روایت کردن ابن بطه این حدیث شریف را از تصریح ابن عراق در تنزیه الشریعة نیز ظاهر و اشکار می گردد و قد مضت عبارته فیما سبق اما حاکم نیسابوری پس این حدیث شریف را بنابر تصریح محمد بن یوسف شامی و شبراملسی و زرقانی

ص:517

در مستدرک علی الصحیحین روایت نموده و عبارت شامی و شبراملسی و زرقانی عنقریب ان شاء اللّه تعالی منقول خواهد شد اما ابن مردویه پس این حدیث شریف را علی ما نقل عنه بسند خود از شعبی روایت کرده

عن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها و روایت کردن ابن مردویه این حدیث شریف را از عبارت تنزیه الشریعة ابن عراق که در ما سبق منقول شده نیز واضح و لائحست اما ابو نعیم اصفهانی پس در حلیة الأولیاء گفته

حدثنا ابو احمد محمد بن احمد الجرجانی نا الحسن بن سفیان ثنا عبد الحمید بن بحر ثنا شریک عن سلمة بن کهیل عن الصنابحی عن علی ابن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها رواه الاصبغ بن نباته و الحرث عن علیّ نحوه و مجاهد عن ابن عباس عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم مثله و نیز ابو نعیم این حدیث را در کتاب المعرفة روایت کرده چنانچه از عبارت آتیه کتاب الاکتفاء ابراهیم وصابی واضح و لائح خواهد شد اما ابن المغازلی پس این حدیث شریف را بدو سند روایت کرده چنانچه در کتاب المناقب گفته

قوله علیه السلام انا دار الحکمة

اخبرنا ابو طالب محمد بن احمد بن عثمان البغدادی قدم علینا واسطا انا ابو الحسن علیّ بن محمّد بن لؤلؤ اذنا نا عبد الرحمن بن محمّد بن المغیرة نا محمّد بن یحیی نا محمد بن جعفر الکوفی عن محمّد بن الطفیل عن أبی معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة الحکمة و علیّ بابها فمن أراد الحکمة فلیات الباب اخبرنا محمد بن احمد بن عثمان بن الفرج قال انا محمّد بن المظفر بن موسی بن عیسی الحافظ إجازة نا الباغندی محمّد بن محمّد بن سلیمان نا سوید عن شریک عن سلمة بن کهیل عن الصنابحی عن علیّ عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال انا دار الحکمة و علیّ بابها فمن أراد الحکمة فلیأتها اما ابو المظفر سمعانی پس در مناقب الصحابة علی ما نقل عنه آورده

عن علیّ رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها امّا دیلمی پس در فردوس الاخبار گفته انا دار الحکمة و علی بابها امّا عاصمی پس در زین الفتی در ذکر مشابهات جناب امیر المؤمنین علیه السلام با حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام در ذکر مشابهت علم و حکمت کما سمعت سابقا گفته و لذلک

قال النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها و فی بعض الرّوایات انا دار الحکمة و علیّ بابها و نیز عاصمی در زین الفتی در مقام تفصیل اسمای که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بآن مسمی نموده گفته و امّا باب دار الحکمة فانه

اخبرنا الشیخ ابو محمد عبد اللّه بن احمد بن نصر رحمه اللّه قال اخبرنا الشیخ ابراهیم بن احمد الحلوانی رحمه اللّه عن محمود بن محمّد بن رجا عن المامون بن احمد و عمار بن عبد المجید و سلیمان بن خمیرویه عن الامام محمّد بن کریم رحمه اللّه عن احمد عن محمد بن فضیل عن زیاد بن زیاد عن عبید بن أبی جعد عن جابر بن عبد اللّه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه یقول انا

ص:518

دار الحکمة و علیّ بابها فمن أراد الحکمة فلیات الباب مذکور فی کتاب المکتفی و اخبرنی شیخی محمّد بن احمد رحمه اللّه

قال اخبرنا علی بن ابراهیم بن علی قال حدثنا ابو الحسن احمد بن محمّد بن عبدوس الطرائفی قال حدثنا حکیم بن الحجاج الهروی قال حدثنا اسماعیل بن بنت السدی قال حدثنا محمد بن عمر الرّومی عن شریک عن سلمة بن کهیل عن الصنابحی عن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه انا دار الحکمة و علیّ بابها و اخبرنا محمد بن أبی زکریا رحمه اللّه قال اخبرنا ابو ابراهیم اسماعیل بن ابراهیم بن محمّد بن احمد الواعظ قراءة علیه بنیسابور قال اخبرنا ابو بکر هلال بن محمّد بالبصرة قال حدثنا ابو مسلم ابراهیم بن عبد اللّه البصری قال حدثنا محمد بن عمر بن عبد اللّه قال حدثنا شریک عن سلمة عن الصنابحی عن علیّ و ذکر الحدیث اما محمد بن طلحه شافعی پس در مطالب السئول بعد نقل حدیث مدینة العلم کما سمعت سابقا گفته و

نقل الامام ابو محمّد الحسین بن مسعود القاضی البغوی فی کتابه الموسوم بالمصابیح ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا دار الحکمة و علیّ بابها الخ امّا سبط ابن الجوزی پس در تذکرۀ خواص الامه بعد نقل حدیث مدینة العلم کما سمعت سابقا گفته و

فی روایة انا دار الحکمة و علیّ بابها و فی روایة انا مدینة الفقه علیّ بابها اما کنجی پس در کفایة الطالب بابی خاص برای این حدیث شریف معقود نموده و تصریح صریح بحسن و عالی بودن آن فرموده چنانچه گفته الباب الحادی و العشرون فیما خصّ اللّه تعالی علیّا رضی اللّه عنه بالحکمة قال اللّه تعالی وَ مَنْ یُؤْتَ اَلْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً

اخبرنا عبد اللطیف بن محمّد ببغداد اخبرنا محمّد بن عبد الباقی اخبرنا ابو الفضل بن احمد حدّثنا احمد بن عبد اللّه الحافظ حدثنا ابو احمد محمّد بن احمد الجرجانی حدثنا الحسن بن سفیان حدثنا عبد الحمید بن بحر حدثنا شریک عن سلمة بن کهیل عن الصنابحی عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها قلت هذا حدیث حسن عال و قد فسرت الحکمة بالسّنة لقوله عزّ و جلّ وَ أَنْزَلَ اَللّهُ عَلَیْکَ اَلْکِتابَ وَ اَلْحِکْمَةَ الآیة یدلّ علی صحة هذا التاویل ما

قد قال صلّی اللّه علیه و سلم اوتیت الکتاب و مثله معه أراد بالکتاب القرآن و مثله معه ما علمه اللّه تعالی من الحکمة و بین له من الامر و النهی و الحلال و الحرام فالحکمة هی السّنة فلهذا قال انا دار الحکمة و علیّ بابها اما محب طبری پس در کتاب الرّیاض النضرة فی مناقب العشرة جناب امیر المؤمنین علیه السلام از مختص بشرف این حدیث وانموده و بعنوان خاص اثبات آن فرموده چنانچه گفته ذکر اختصاصه بانه باب دار الحکمة عن علیّ رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها اخرجه الترمذی و قال حسن غریب و نیز محب طبری

ص:519

در کتاب ذخائر العقبی در فضائل آن جناب اثبات این حدیث فرموده چنانچه گفته ذکر انه رضی اللّه عنه باب دار الحکمة

عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها اخرجه الترمذی و قال حدیث حسن اما صدر الدین حموئی پس در فرائد السمطین علی ما نقل عنه گفته اخبرنا شیخنا الامام ابو عمرو بن الموفق بقراءتی علیه قال انبا شیخ الاسلام سعد الحق و الدین محمّد بن المؤید الحموئی قدس اللّه روحه إجازة

قال ابنا شیخ الاسلام نجم الدین احمد بن عمر بن محمّد بن عبد اللّه الخیوقی إجازة ان لم یکن سماعا قال انبا محمد بن عمر بن علی الطوسی سماعا علیه بقراءتی علیه بنیسابور قال انبا ابو العباس احمد بن أبی الفضل السقائی انبا ابو سعید محمّد بن طلحة الحنابلی انبا ابو علی احمد بن عبد الرّحمن الدمشقی انبا ابو بکر یوسف بن القاسم القاضی نبا ابو عبد اللّه بن محمّد القاضی الکوفی نبا اسماعیل بن موسی الفزاری نبا محمد بن عمر الرومی عن شریک عن سلمة بن کهیل عن الصنابحی عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها اما ولی الدین الخطیب پس در مشکاة المصابیح گفته و

عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انا دار الحکمة و علیّ بابها رواه الترمذی و قال هذا حدیث غریب و قال روی بعضهم هذا الحدیث عن شریک و لم یذکروا فیه عن الصنابحی و لا نعرف هذا الحدیث عن احد من الثقات غیر شریک امّا محمد بن یوسف الزرندی پس اثبات این حدیث شریف بالحتم نموده چنانچه در نظم درر السمطین کما سمعت سابقا در مدح جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته المخصوص من الحضرة النبویة بکرامة الاخوّة و الانتخاب المنصوص علیه بانّه لدار الحکمة و مدینة العلم باب و نیز زرندی در کتاب الاعلام در مدح جناب امیر المؤمنین علیه السلام کما مر گفته المخصوص من الحضرة النبویة بکرامة الاخوّة و الانتخاب و المنصوص علیه بانه لدار الحکمة و مدینة العلم باب اما صلاح الدین العلائی پس در اثبات

حدیث انا دار الحکمة جد و جهد وافر نموده چنانچه عبارت او سابقا در وجه نود و پنجم از لآلی مصنوعه و قوت المغتذی جلال الدین سیوطی منقول شده اما مجد الدین فیروزآبادی پس در کتاب نقد الصحیح داد تحقیق و تنقید این حدیث شریف داده چنانچه عبارت او سابقا در وجه صد و ششم بمعرض تحریر آمده اما شمس الدین الجزری پس این حدیث شریف را بسند خود در کتاب اسنی المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب روایت کرده و اثبات مروی بودن آن بطرق و اسانید متعدده نموده و عبارت اسنی المطالب سابقا در وجه صد و نهم منقول گردیده اما ابن حجر عسقلانی پس این حدیث شریف را حسن گفته چنانچه از عبارات کوکب منیر و سبل الهدی و الرشاد

ص:520

و فیض القدیر و شرح مواهب لدنیه زرقانی و غیر ان که عنقریب ان شاء اللّه مذکور می شود ظاهر و واضح خواهد شد اما شهاب الدین احمد پس در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته الباب الخامس عشر فی انّ النّبی صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم دار حکمة و مدینة علم و علیّ لهما باب و انه اعلم باللّه تعالی و احکامه و آیاته و کلامه بلا ارتیاب و بعد نقل شطری از اخبار و روایات این باب گفته و

عن علی رحمه اللّه و رضوانه علیه قال قال رسوله صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها رواه الحافظ ابو نعیم و الطبری و رواه فی المشکوة و قال اخرجه الترمذی و در وجه صد و بست سوم دانستی که نیز شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل نقلا عن الزرندی در مدح جناب امیر المؤمنین علیه السلام آورده المخصوص من الحضرة النبویة بکرامة الاخوّة و الانتخاب المنصوص علیه بانه لدار الحکمة و مدینة العلم باب امّا جلال الدین سیوطی پس در رساله قول جلی فی فضائل علی ع روایت این حدیث شریف نموده چنانچه گفته الحدیث الخامس عشر

عن علیّ کرم اللّه وجهه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا دار الحکمة و علیّ بابها اخرجه الترمذی و قال غریب و نیز سیوطی این حدیث شریف را در جامع صغیر روایت نموده چنانچه گفته

انا دار الحکمة و علیّ بابها ت عن علیّ و نیز سیوطی این حدیث شریف را در جمع الجوامع روایت نموده چنانچه گفته انا دار الحکمة و علی بابها ت غریب حل و نیز سیوطی در جمع الجوامع این حدیث شریف را از ترمذی و ابن جریر و ابو نعیم نقل کرده و کلام ابن جریر متعلق بتصحیح آن آورده و بر ان اعتماد نموده کما سبق فیما مضی و نیز سیوطی در لآلی مصنوعه و قوت المغتذی کلام حافظ علائی که متعلق باثبات این حدیث است آورده کما مر فیما مضی اما قسطلانی پس دار الحکمة را از اسمای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم معدود نموده تحقق و ثبوت این حدیث شریف بوجه احسن و اجمل ظاهر و باهر فرموده چنانچه در مواهب لدنیه در ذکر اسمای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم گفته د دار الحکمة الداعی الی اللّه دعوة ابراهیم دعوة النبیین دلیل الخیرات الخ امّا علقمی پس در کوکب منیر شرح جامع صغیر اثبات این حدیث کرده چنانچه گفته

حدیث انا دار الحکمة و علیّ بابها و قال فی الکبیر ت غریب انتهی قلت و زعم القزوینی و ابن الجوزی بانّه موضوع ورد علیهما الحافظ العلائی و ابن حجر و المؤلف بما یبطل قولیهما اما محمد بن یوسف شامی پس در سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد روایت و اثبات این حدیث شریف نموده چنانچه در کتاب مذکور در بیان اسمای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم گفته حرف الدال دار الحکمة اخذه الشیخ رحمه اللّه تعالی من

حدیث علی رضی اللّه عنه ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال انا دار الحکمة و علیّ بابها رواه الحاکم

ص:521

فی المستدرک و صححه و ادعی ابن الجوزی انه موضوع و تعقبه الشیخ رحمه اللّه تعالی فی النکت و فی اللآلی و قال الحافظان ان العلائی و ابن حجر الصواب انّه حسن لا صحیح و لا موضوع و قد بسطت الکلام علیه فی کتاب الفوائد المجموعة فی بیان الاحادیث الموضوعة و امّا ابن حجر مکی پس این حدیث شریف را در صواعق روایت نموده چنانچه در کتاب مذکور کما سمعت سابقا در ذکر حدیث مدینة العلم گفته و

فی اخری عند الترمذی عن علیّ قال انا دار الحکمة و علیّ بابها و نیز در منح مکیه این حدیث را آورده چنانچه در ذکر حدیث مدینة العلم گفته و

فی اخری عند الترمذی انا دار الحکمة و علیّ بابها و نیز در منح مکیه کما مضی گفته ممّا یدل علی ان اللّه سبحانه اختص علیّا من العلوم بما تقصر عنه العبارات

قوله صلّی اللّه علیه اقضاکم علیّ و هو حدیث صحیح لا نزاع فیه و

قوله انا دار الحکمة

و روایة انا مدینة العلم و علیّ بابها الخ امّا علی متقی پس در کنز العمال این حدیث شریف را در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام اثبات نموده چنانچه گفته

انا دار الحکمة و علیّ بابها ت عن علی و نیز علی متقی در کنز العمال گفته

قال الترمذی و ابن جریر معا حدثنا اسماعیل بن موسی السری انبا محمد بن عمر الرومی عن شریک عن سلمة بن کهیل عن سوید بن غفلة عن الصنابحی عن علیّ قال قال رسول اللّه صلعم انا دار الحکمة و علیّ بابها حل قال الترمذی هذا حدیث غریب و فی نسخة منکر و روی بعضهم هذا الحدیث عن شریک و لم یذکروا فیه الصنابحی و لم یعرف هذا الحدیث عن احد من الثقات غیر شریک و فی الباب عن ابن عباس انتهی و قال ابن جریر هذا خبر صحیح سنده الخ اما ابراهیم وصابی پس این حدیث شریف را در کتاب الاکتفاء روایت نموده چنانچه گفته و عنه أی عن امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا دار الحکمة و علیّ بابها اخرجه الترمذی فی جامعه و قال غریب و و ابو نعیم فی المعرفة امّا شیخ بن عبد اللّه العیدروس پس در عقد نبوی روایت این حدیث نموده چنانچه در کتاب مذکور کما سمعت سابقا گفته و

فی اخری عند الترمذی عن علیّ انا دار الحکمة و علیّ بابها اما رحمة اللّه سندی پس این حدیث شریف را در مختصر تنزیه الشریعه اثبات نموده چنانچه گفته

حدیث انا دار الحکمة و علی بابها ابن بطة نع مر طب حب عد خط و

فی لفظ انا مدینة الفقه و آخر انا مدینة العلم و فیه جماعة کثیرة مجروحون و مجاهیل تعقب بانه اخرجه الحاکم و الترمذی و قال الحافظ ابن حجر اخرجه الحاکم و صحّحه و خالف ابو الفرج ابن الجوزی فذکره فی الموضوعات و الصواب خلاف قولیهما معا و انّ الحدیث من قسم الحسن لا یرتقی الی الصحة و لا ینحط الی الکذب و بیان ذلک یستدعی طولا لکن هذا هو المعتمد و کذا حسنه العلائی

ص:522

امّا جمال الدین محدث پس در اربعین خود اثبات این حدیث شریف نموده چنانچه در مدح جناب امیر المؤمنین علیه السلام کما مر سابقا گفته المخصوص بکرامة الاخوّة و الانتجاب المنصوص علیه بانّه لدار الحکمة و مدینة العلم باب و نیز جمال الدین محدث در تحفة الأحباء اثبات این حدیث شریف بهمین نهج نموده کما مضی فیما سبق اما مناوی پس در کنوز الحقائق روایت این حدیث شریف نموده چنانچه گفته

انا دار الحکمة و علیّ بابها ت أی اخرجه الترمذی و نیز مناوی در تیسیر شرح جامع صغیر این حدیث شریف را محقق نموده چنانچه گفته

انا دار الحکمة و فی روایة نبی الحکمة و علیّ بن أبی طالب بابها الّذی یدخل منه إلیها و من زعم انه من العلود هو الارتفاع فقد تمحل لغرضه الفاسد بما لا یجدیه ت عن علیّ و قال غریب و نیز مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر تحقیق آن نموده چنانچه گفته

انا دار الحکمة و فی روایة انا مدینة الحکمة و علی بابها أی علی بن أبی طالب هو الباب الّذی یدخل منه الی الحکمة و ناهیک بهذه المرتبة ما اسناها و هذه المنقبة ما اعلاها و من زعم ان المراد بقوله و علیّ بابها انه مرتفع من العلو و هو الارتفاع فقد تمحّل لغرضه الفاسد بما لا یجدیه و لا یسمنه و لا یغنیه

اخرج ابو نعیم عن ترجمان القرآن مرفوعا ما انزل اللّه عز و جلّ یا ایّها الذین امنوا الاّ و علیّ راسها و امیرها و اخرج عن ابن مسعود قال کنت عند النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فسئل عن علی کرم اللّه وجهه فقال قسمت الحکمة عشرة اجزاء فاعطی علیّ تسعة اجزاء و النّاس جزء واحدا

و عنه ایضا انزل القرآن علی سبعة احرف ما منها حرف الا له ظهر و بطن و اما علیّ فعنده منه علم الظاهر و الباطن و اخرج ایضا علیّ سید المرسلین و امام المتقین

و اخرج ایضا انا سید ولد آدم و علیّ سیّد العرب

و اخرج ایضا علیّ رایة الهدی

و اخرج ایضا یا علیّ انّ اللّه امرنی ان ادنیک و اعلمک لتعی و انزلت علی هذه الآیة و تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ

و اخرج ایضا عن ابن عباس کنا نتحدث ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عهد الی علیّ کرم اللّه وجهه سبعین عهدا لم یعهد الی غیره و الاخبار فی هذا الباب لا تکاد تحصی ت عن اسماعیل بن موسی الفزاری عن محمّد بن عمر الرومی عن شریک عن سلمة بن کهیل عن سوید بن غفلة عن أبی عبد اللّه الصنابحی عن علیّ امیر المؤمنین و قال غریب و زعم القزوینی کابن الجوزی وضعه و اطال العلائی رده و قال لم یات ابو الفرج و لا غیره بعلة قادحة فی هذا الخبر سوی دعوی الوضع دفعا بالصّدر و سئل عنه الحافظ ابن حجر فی فتاویه فقال هذا حدیث صحّحه الحاکم و ذکره ابن الجوزی فی الموضوعات و قال انه کذب و الصواب خلاف قولهما معا و انه من قسم الحسن لا یرتقی الی الصحة و لا ینحط الی الکذب قال و بیانه یستدعی طولا لکن هذا هو المعتمد

ص:523

اما محمد حجازی الشعرانی پس در فتح المولی النصیر بشرح الجامع الصغیر تحسین این حدیث شریف فرموده بصراحت تمام افصاح از حسن بودن آن نموده چنانچه عنقریب از عبارت سراج منیر لامع و مستنیر می شود انشاء اللّه تعالی اما ملا یعقوب لاهوری پس ثبوت

حدیث انا دار الحکمة از کلام او در ما بعد ان شاء اللّه تعالی خواهی دریافت اما احمد بن الفضل المکی پس در وسیلة المال این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه گفته و

عنه ایض کرم اللّه وجهه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها اخرجه الترمذی اما شیخ عبد الحق دهلوی پس در لمعات شرح مشکاة اثبات این حدیث شریف نموده و افادات علمای اعلام مذهب خود متعلق بآن وارد کرده و نیز در اشعة اللمعات اثبات آن فرموده کما سمعت سابقا و نیز عبد الحق دهلوی در مدارج النبوة در ذکر اسمای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نقلا عن المواهب گفته د دار الحکمة الداعی الی اللّه دعوة ابراهیم دعوة النبیین دلیل الخیرات الخ اما شیخ بن علی بن محمد الجعفری پس در کنز البراهین الکسبیة و الاسرار الوهبیة الغیبیه لسادات المشایخ الطریقة العلویة الحسینیة الشعبیة اثبات این حدیث بحتم و جزم نموده چنانچه گفته

قال صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها اما عزیزی پس در سراج منیر شرح جامع صغیر اثبات و تحقیق این حدیث شریف نموده چنانچه گفته

(انا دار الحکمة) قال المناوی و

فی روایة نبی الحکمة (و علی) بن أبی طالب (بابها) فیه التنبیه علی فضل علی و استنباط الاحکام الشرعیة منه (ت) عن علیّ و قال غریب قال العلقمی و زعم القزوینی و ابن الجوزی بانه موضوع ورد علیهما الحافظ العلائی و ابن حجر و المؤلف بما یبطل قولهما اه و قال الشیخ حدیث حسن اما شبراملسی پس در حاشیه مواهب که مسماست به تیسیر المطالب السنیه بکشف اسرار المواهب اللدنیه اثبات این حدیث شریف نموده چنانچه در ذکر اسمای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلّم گفته

قوله دار الحکمة اخذه الشیخ من

حدیث علیّ ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال انا دار الحکمة و علیّ بابها رواه الحاکم فی المستدرک و صححه اما زرقانی پس در شرح مواهب لدنیه تحقیق و اثبات این حدیث شریف فرموده چنانچه در ذکر اسمای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم گفته حرف (د دار الحکمة)

لقوله صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها رواه الحاکم فی المستدرک و صححه و زعم ابن الجوزی و الذّهبی انه موضوع ورد بما یطول قال الحافظان العلائی و ابن حجر الصواب انه حسن لا صحیح و لا موضوع اما مرزا محمد بن معتمدخان بدخشی پس در نزل الابرار بما صح من مناقب اهل البیت الاطهار این حدیث شریف را آورده چنانچه سابقا شنیدی که در کتاب مذکور در ذکر حدیث مدینة العلم گفته و هو

عند الترمذی و أبی نعیم فی الحلیة عن علیّ کرم اللّه وجهه بلفظ انا دار الحکمة و علیّ بابها و نیز مرزا محمد بدخشی در مفتاح النجا فی مناقب آل العبا

ص:524

این حدیث شریف را آورده چنانچه در ذکر حدیث مدینة العلم کما سمعت سابقا گفته و

اخرجه الترمذی و ابو نعیم فی الحلیة عن علیّ کرم اللّه وجهه مرفوعا بلفظ انا دار الحکمة و علیّ بابها و نیز مرزا محمد بدخشی در تحفة المحبین این حدیث شریف را از ترمذی نقل کرده و آن را بسبب شواهد ان حدیث حسن دانسته اما محمد صدر عالم پس در معارج العلی نقلا عن جمع الجوامع للسیوطی اثبات این حدیث شریف فرموده و قد مرت عبارته فیما سبق اما نظام الدین سهالوی پس در کتاب صبح صادق اثبات این حدیث بحتم و جزم نموده چنانچه از عبارت آن که انشاء اللّه تعالی در ما بعد خواهی شنید واضح و لائح خواهد شد اما ولیّ اللّه دهلوی پس در قرة العینین اظهار حسن این حدیث شریف نموده چنانچه گفته

حدیث انا دار الحکمة و علیّ بابها اخرجه ناس و فی اسناده جماعة من المجروحین و المجاهیل و قال الترمذی غریب منکر و صححه الحاکم و ذکره ابن الجوزی فی الموضوعات و قال الحافظ ابن حجر حسن لغیره و هو المختار اما محمد بن اسماعیل الامیر پس در روضه ندیه این حدیث شریف را از ترمذی نقل کرده و تصحیح محمد بن جریر طبری آن را نیز ذکر نموده و قد مضت عبارته سابقا اما صبّان مصری پس در اسعاف الراغبین این حدیث شریف را آورده چنانچه در ذکر روایات حدیث مدینة العلم کما مرّ سابقا گفته و

فی اخری عند الترمذی عن علیّ انا دار الحکمة و علیّ ع بابها اما محمد مبین لکهنوی پس این حدیث شریف را در وسیلة النحاة از ترمذی و ابو نعیم نقل کرده و قد مرّت عبارته فیما سبق اما خود مخاطب پس در کتاب عزیز الاقتباس این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه گفته

حدیث انا دار الحکمة و علیّ بابها رواه الترمذی و نیز مخاطب در جواب سؤال بعض سائلین این حدیث شریف ذکر نموده و بان احتجاج فرموده و قد مضت عبارته سابقا اما محمد اسماعیل دهلوی برادرزاده مخاطب پس در رساله منصب امامت بالحتم و الجزم اثبات این حدیث شریف فرموده چنانچه گفته و از آنجمله حکمتست قال اللّه تبارک و تعالی وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ اَلْحِکْمَةَ أَنِ اُشْکُرْ لِلّهِ

و قال صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها

و دعی صلی اللّه علیه و سلم لابن عباس اللّهمّ علّمه الحکمة اما حسن علی محدث تلمیذ مخاطب پس در کتاب تفریح الاحباب فی مناقب الآل و الاصحاب روایت این حدیث شریف نموده چنانچه گفته

عن علیّ رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها رواه الترمذی و قال هذا حدیث غریب و قال روی بعضهم هذا الحدیث عن شریک و لم یذکر فیه عن الصنابحی و لا نعرف هذا الحدیث عن احد من الثقات غیر شریک و رواه احمد عن الصنابحی و نیز حسن علی محدث اثبات این حدیث در شرح عزیز الاقتباس نموده چنانچه گفته

حدیث

ص:525

انا دار الحکمة و علیّ بابها رواه الترمذی منم دار حکمت و علی دروازه آنست و در حق شیخین هم در چند احادیث مرتبه کمال علم بثبوت رسیده انتهی اما نور الدین سلیمانی پس در درّ یتیم این حدیث شریف را آورده چنانچه در کتاب مذکور نقلا عن کتاب الاکتفاء گفته و

عنه رضی اللّه عنه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا دار الحکمة و علیّ بابها اخرجه الترمذی فی جامعه و قال غریب و ابو نعیم فی المعرفة اما ولی اللّه لکهنوی پس در مرآة المؤمنین ذکر این حدیث شریف نموده چنانچه سابقا شنیدی که در کتاب مذکور در ذکر حدیث مدینة العلم گفته و اورد الترمذی لفظ الدار مکان المدینة اما شیخ سلیمان بلخی پس در ینابیع المودة این حدیث را بتخریجات عدیده آورده چنانچه گفته

الترمذی و الحموینی بسندیهما عن سوید بن غفلة عن الصنابحی عن علیّ رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علی بابها

و فی الباب عن ابن عباس الحموینی عن سلمة بن کهیل عن الصنابحی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها ابن المغازلی بسنده عن مجاهد عن ابن عباس و ایضا عن سلمة بن کهیل عن الصنابحی عن علیّ کرّم اللّه وجهه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها و نیز بلخی در ینابیع المودة نقلا عن کنوز الحقائق گفته

انا دار الحکمة و علیّ بابها للترمذی و نیز بلخی در ینابیع المودة نقلا عن الجامع الصغیر گفته

انا دار الحکمة و علیّ بابها للترمذی عن علیّ و نیز بلخی در ینابیع المودة نقلا عن الصواعق گفته و

فی اخری عن الترمذی عن علیّ انا دار الحکمة و علیّ بابها اما دمنتی معاصر پس در نفع قوت المغتذی اثبات این حدیث شریف نموده و قد مرت عبارته قریبا

حدیث أنا مدینه الحکمة و علی بابها

و از آنجمله است

حدیث انا مدینة الحکمة و علیّ بابها و این حدیث شریف را اسماعیل المدنی الانماطی و ابو الحسن شاذان الفضلی و ابو الحسن علی بن عمر بن احمد الدارقطنی و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی و ابو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب البغدادی و ابو المجامع ابراهیم بن محمد بن المؤید الحموئی و شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و عبد الرؤف بن تاج العارفین المناوی و شاه ولی اللّه بن عبد الرحیم الدهلوی و مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه اللکهنوی و سلیمان بن ابراهیم بن محمد البلخی القندوزی روایت و اثبات کرده اند حالا عباراتی که مثبت این معنی باشد باید شنید اسماعیل انماطی در تاریخ الصحابة در ترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته

حدثنا ابو بکر بن خلاد و فاروق الخطابی قالا اخبرنا ابو مسلم الکجی عن محمّد بن عمر بن الرّومی عن شریک عن سلمة بن کهیل عن الصنابحی عن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انا مدینة الحکمة و علیّ بابها و از ملاحظه صدر تاریخ انماطی جلالت مرتبت و سمو منزلت احادیث و اخبار ان واضح

ص:526

و لائحست حیث قال فیه فالفت هذا الکتاب و بدأت باخبار فی مناقبهم و مراتبهم ثم قدمت ذکر العشرة المشهود لهم بالجنّة و اتبعته بمن وافق اسمه اسم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم رتبت الباقین علی ترتیب حروف المعجم و اقتصرت من جملة روایاتهم علی حدیث او حدیثین و اکثر مع ما یضم إلیه من ذکر الولادة و السن و الوفاة و من لم یقع له حدیث و ثبت له ذکرا و روی خبر ذکرته بعد القائی الاوهام و الموضوعات ممّا لا حقیقة له و لم یشتمل علی ذکره مسانید الائمّة و الاثبات و لا رویة تواریخ الحفاظ الذین هم العمدة و الاوتاد الّذی یشتغل بجمعه و ذکره من غرضه المکاثرة و المفاخرة لا التحقق بذکر الحقائق للابلاغ و المتابعة لیکون ذلک دلیلا علی معرفته نسال اللّه نفعه و المعونة علیه علیه و التوفیق فی رحمته و رأفته ابو نعیم اصفهانی در حلیة الأولیاء کما سمعت سابقا در مدح جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته سید القوم محب المشهود و محبوب المعبود باب مدینة الحکم و العلوم الخ و سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل کما سمعت سابقا گفته قال الامام الهمام المتفق علی علو شانه فی العلوم و الاعمال المتسق له دراری الفضل فی سلک النظم بالسنة اهل الکمال الحافظ الورع البارع العالم العامل العارف الکامل بلا شک و مریة ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی فی کتابه الفائق اللائق المسمّی بالحلیة و سید القوم محب المشهود و محبوب المعبود باب مدینة الحکم و العلوم الخ و سیوطی در لآلی مصنوعه گفته و قال ابو الحسن شاذان الفضلی فی خصائص علیّ ثنا ابو بکر محمد بن ابراهیم بن فیروز الانماطی ثنا الحسین بن عبد اللّه التمیمی ثنا حبیب بن النعمان حدثنی جعفر بن محمّد حدثنی أبی عن جدی

عن جابر بن عبد اللّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة الحکمة و علیّ بابها فمن أراد المدینة فلیات الی بابها اخرجه الخطیب فی تلخیص المتشابه من طریق الدارقطنی ثنا محمّد بن ابراهیم الانماطی به و مناوی در فیض القدیر کما سمعت آنفا گفته

انا دار الحکمة

و فی روایة انا مدینة الحکمة و علیّ بابها أی علی بن أبی طالب هو الباب الّذی یدخل منه الی الحکمة و شاه ولی اللّه در ازالة الخفا در ذکر ماثر جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و حکمت او بیش از انست که باحصاء درآید و چگونه میسر شود احصای آن حال آنکه آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم فرموده باشند

انا مدینة الحکمة و علیّ بابها و مولوی ولی اللّه لکهنوی در مرآة المؤمنین فی مناقب آل سید المرسلین در ذکر مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و اما حکمت او بیش از انست که باحصا درآید و چگونه میسر شود احصاء آن حال آنکه آن حضرت فرموده باشند

انا مدینة الحکمة و علیّ بابها و شیخ سلیمان بن

ص:527

ابراهیم القندوزی البلخی در ینابیع المودة گفته ایضا

اخرج الحموینی عن سعید بن جبیر عن ابن عباس رح قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم یا علی انا مدینة الحکمة و انت بابها و لن توتی المدینة الاّ من قبل الباب و کذب من زعم انه یحبنی و یبغضک لانک منی و انا منک لحمک من لحمی و دمک من دمی و روحک من روحی و سریرتک من سریرتی و علانیتک من علانیتی و انت امام امتی و وصیی سعد من اطاعک و شقی من عصاک و ربح من تولاک و خسر من عاداک فاز من لزمک و هلک من فارقک و مثلک و مثل الائمّة من ولدک مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق و مثلکم مثل النجوم کلما غاب نجم طلع نجم الی یوم القیمة و محتجب نماند که از ملاحظه کتاب العلل دارقطنی واضح و لائح می شود که او در ثبوت

حدیث انا مدینة الحکمة و علی بابها بروایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کلامی دارد و همت قالصه خود را بر اثبات اضطراب در مثل این حدیث وثیق النصاب می گمارد چنانچه در کتاب العلل دارقطنی مذکورست

و سئل عن حدیث الصنابحی عن علیّ عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة الحکمة و علی بابها فمن أراد المدینة فلیأتها من بابها فقال هو حدیث یرویه سلمة بن کهیل و اختلف عنه فرواه شریک عن سلمة عن الصنابحی عن علی و اختلف عن شریک فقیل عنه عن سلمة عن رجل عن الصنابحی و رواه یحیی بن سلمة بن کهیل عن ابیه عن سوید بن غفلة عن الصنابحی و لم یسنده و الحدیث مضطرب غیر ثابت و سلمة لم یسمع من الصنابحی و این کلام دارقطنی نزد ارباب افهام خود معلول و غیر مقبولست و چه وجوه و طرق روایت این حدیث با هم تنافی و تضاد ندارد بلکه جمع در آن ممکنست و بعض ان بعض را مشید می کند پس ادعای اضطراب در ان مورث عجب عجابست اما طریقی که در ان شریک این حدیث را از سلمه از صنابحی از جناب امیر المؤمنین علیه السلام روایت نموده پس ثبوت آن جائی کلام نیست و آنچه دارقطنی در آخر کلام خود گفته که سلمه از صنابحی نشنیده پس شهادت علی النقیست و مقبول نمی باشد و هیچ دلیلی ندارد و کدام استبعادست در سماع سلمه از صنابحی حال آنکه سلمه در سنه سبع و اربعین متولد شده و وفات صنابحی در زمان عبد الملک بن مروان واقعشده و بخاری آن را در میان سنه سبعین و ثمانین ضبط کرده پس اگر سنه سبعین هم زمان وفات صنابحی قرار داده آید در آن وقت سلمه از ابنای ثلث و عشرین سنه خواهد بود و سماع کسی که این سنّ داشته باشد هرگز محل اشکال نیست امّا اینکه سلمه در سنه سبع و اربعین متولد شده پس ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب در ترجمه سلمة بن کهیل گفته قال یحیی بن سلمة بن کهیل ولد أبی سنة سبع و اربعین

ص:528

و مات یوم عاشورا سنة احدی و عشرین و مائة امّا اینکه صنابحی در زمان عبد الملک وفات یافته و بخاری وفات او ما بین السبعین الی الثمانین ضبط نموده پس ابن حجر در تهذیب التهذیب در ترجمه عبد الرحمن صنابحی گفته و قال ابن معین تاخر الی زمن عبد الملک بن مروان و کان عبد الملک یجلسه معه علی السریر و ذکره البخاری فی التاریخ الاوسط فی فصل من مات بین السبعین الی الثمانین اما طریقی که در ان رویت کردن شریک این حدیث را از سلمه از مردی از صنابحی واقع شده پس ثبوت آن نیز محمل ریب نیست چه از طریق دیگر که دارقطنی بعد ازین ذکر نموده خود منکشف می شود که آن مرد سوید بن غفلة است و سوید بن غفلة از تابعین ثقات و موثقین اثباتست ذهبی در کاشف گفته سوید بن غفلة الجعفی ابو أمیّة ولد عام الفیل قدم المدینة حین دفنوا النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و سمع أبا بکر و عدة و عنه سلمة بن کهیل و عبدة بن أبی لبابة ثقة امام زاهد قوام توفی 181 امّا قول دارقطنی در باب طریق آخر از طرق این حدیث که سوید بن غفلة این حدیث را از صنابحی روایت کرده و اسناد آن بسوی صنابحی نکرده یعنی آن را بلا ذکر صنابحی از جناب امیر المؤمنین علیه السلام آورده پس سبب طعن در این طریق نمی شود زیرا که سوید بن غفلة تابعی مخضرمست که از خلفاء اربعه روایت و سماع دارد و کما لا یخفی علی من لاحظ کتب الرجال و قد نص علی ذلک الحافظ العلائی فی اجوبته و العلامة الفیروزآبادی فی نقد الصحیح و او با صنابحی همطبقه است و ورود هر دو در مدینه منوره قریب یکدیگر اتفاق افتاده چنانچه ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته سوید بن غفلة بفتح المعجمة و الفاء ابو أمیّة الجعفی مخضرم من کبار التابعین قدم المدینه یوم دفن النبی صلّی اللّه و سلم و کان مسلما فی حیاته ثم نزل الکوفة و مات سنة ثمانین و له مائة و ثلثون سنة و نیز ابن حجر در تقریب گفته عبد الرحمن بن عسیلة بمهملة مصغر المرادی ابو عبد اللّه الصنابحی ثقة من کبار التّابعین قدم المدینة بعد موت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم بخمسة ایام مات فی خلافة عبد الملک پس کدام امر مانعست ازین که چنانچه صنابحی این حدیث را از جناب امیر المؤمنین علیه السلام شنیده سوید بن غفلة نیز از آنجناب سماع این خبر نموده باشد و ازینجا بحمد اللّه تعالی ظاهر گردید که روایت سوید بن غفلة این حدیث را از جناب امیر المؤمنین علیه السلام و عدم اسناد او بسوی صنابحی هرگز موجب طعن در این طریق نمی تواند شد و بالفرض اگر تسلیم هم کنیم که سوید بن غفلة این حدیث را از جناب امیر المؤمنین علیه السلام بلا واسطه نشنیده بلکه از صنابحی سماع نموده پس با این همه نیز سبب سقوط این طریق از درجه اعتبار نمی شود چه هر گاه از طریق دیگر متضح شد که واسطه در میان سوید بن غفلة و جناب امیر المؤمنین علیه السلام صنابحیست و اوثقه و از کبار تابعین می باشد اشتباه مرتفع شد و این طریق

ص:529

هم مخدوش نماند بالجمله ازین بیان متخلص گردید که روایت کردن سلمه بن کهیل این حدیث را از صنابحی از جناب امیر المؤمنین علیه السلام و روایت سلمه بواسطۀ مردی که اوفی الحقیقة سوید بن غفلة است از صنابحی از جناب امیر المؤمنین سلام اللّه علیه و روایت سلمه از سوید بن غفلة از جناب امیر المؤمنین علیه السلام همه متصل و محمول بر سماعست و بعض آن مشیّد و موکد بعضست نه آنکه موجب اضطراب و تهافت و تعارض و تساقط باشد و اگر فرضا بعضی ازین طرق سالم نمی بود باز هم سلامت بعض آخر ان در ثبوت این حدیث بروایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کفایت می نمود و ادعای اضطراب آن درین صورت عین جور و جفا بلکه دلیل قلت شرم و حیا می بود چنانچه ابن حزم در کتاب المحلی جائی که حدیث عمران بن الحصین انّ رجلا اوصی عند موته فاعتق ستة مملوکین له لم یکن له مال غیرهم فدعا هم رسول اللّه صلعم فجزّاهم اثلاثا ثم اقرع بینهم فاعتق اثنین و ارقّ اربعة و قال له قولا سدیده ذکر نموده و ایرادات معترضین بر این حدیث دفع کرده گفته و قالوا وجدنا حدیث عمران بن الحصین مضطربا فیه فمرة رواه ابو قلابة عن أبی المهلب عن عمران و مرة رواه عن أبی زید ان رجلا من الانصار قال ابو محمّد فکان ما ذا و ما یتعلل بهذا الاّ قلیل الحیاء رواه ابو قلابة عن أبی زید و هو مجهول فلم نحتج به و رواه عن أبی المهلب عن عمران بن الحصین فاشتد و ثبت فاخذنا به الی ان قال ابن حزم و کلّ خبر فی الارض فانه ینقله الثقة و غیر الثقة فیؤخذ نقل الثقة و یترک ما عداه پس مقام کمال استعجاب و استغرابست که چگونه دارقطنی این حدیث شریف را با وصف تعدد طرق و تکثر وجوه و سلامت آن از طعن مضطرب و غیر ثابت وامی نماید و بچنین کلام معلول و دخل مدخول حیرت ناقدین متبحرین می افزاید و مستتر نماند که کلام دارقطنی که ما در صدد نقض آن بودیم متعلق

بحدیث انا مدینة الحکمة بروایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بود و الا در اصل حدیث

انا مدینة الحکمة دارقطنی طاعن نیست بلکه این حدیث شریف را بروایت جابر بن عبد اللّه انصاری خود روایت کرده کما دریت من عبارة اللآلی المصنوعة و این حدیث شریف بروایت عبد اللّه بن عباس نیز ماثور شده چنانچه از عبارت حموئی که بلخی در ینابیع نقل کرده واضح و ظاهرست

حدیث أنا دار العلم و علی بابها

و از آنجمله است

حدیث انا دار العلم و علیّ بابها و این حدیث شریف را ابو محمد الحسین بن مسعود بن محمد الفراء البغوی و محب الدین احمد بن عبد اللّه الطبری و علی بن سلطان محمد القاری و احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی و شیخ بن علی بن محمد بن عبد اللّه الجفری و شیخ سلیمان بن ابراهیم البلخی القندوزی روایت کرده اند محب طبری در ذخائر العقبی گفته ذکر انّه رضی اللّه عنه باب دار العلم و باب مدینة العلم

عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار العلم و علیّ بابها اخرجه البغوی فی المصابیح فی الحسان و اخرجه ابو عمر و قال انا مدینة العلم و علیّ بابها و زاد فمن أراد العلم فلیأته من بابه و نیز محب طبری در ریاض نضره گفته ذکر اختصاصه بانه باب دار العلم و باب مدینة العلم

ص:530

عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انا دار العلم و علیّ بابها اخرجه فی المصابیح فی الحسان و اخرجه ابو عمر و قال انا مدینة العلم و زاد فمن أراد العلم فلیأته من بابه و نیز در ریاض نضره گفته ذکر علمه و فقهه و قد تقدّم فی ذکر اعلمیته مطلقا و اعلمیته بالسنة و انه باب دار العلم و ان احدا من الصحابة لم یکن یقول سلونی غیره و احالة جمع من الصحابة علیه معظم احادیث هذا الذکر و ملا علی قاری در مرقاة شرح مشکاة گفته و عنه أی

عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و فی روایة انا مدینة العلم و فی روایة المصابیح انا دار العلم و علیّ بابها و فی روایة زیادة فمن أراد العلم فلیأته من بابه و احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی در وسیلة المال فی عدّ مناقب الآل گفته و عن سیدنا علیّ کرم اللّه وجهه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار العلم و علی بابها اخرجه البغوی فی الحسان من المصابیح و جفری در کنز البراهین گفته

وقال صلّی اللّه علیه و سلم انا دار العلم و علیّ بابها و شیخ سلیمان بن خواجه کلان القندوزی البلخی در ینابیع المودة نقلا عن ذخائر العقبی گفته و

عن علیّ مرفوعا انا دار العلم و علیّ بابها اخرجه البغوی فی المصابیح و اخرجه ابو عمر انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه

حدیث أنا میزان العلم و علی کفّتاه

و از آن جمله است

حدیث انا میزان العلم و علیّ کفتاه الخبر و این حدیث شریف را ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه الدیلمی و سید علی بن شهاب الدین الهمدانی و عبد الوهاب بن محمد بن رفیع الدین احمد البخاری و شیخ سلیمان بن ابراهیم البلخی القندوزی روایت کرده اند دیلمی در فردوس الاخبار گفته ابن عباس

انا میزان العلم و علیّ کفتاه و الحسن ع و الحسین ع خیوطه و فاطمة ع علاقته و الائمّة من امتی عموده یوزن فیه اعمال المحبین لنا و المبغضین لنا و سید علی بن شهاب الدین الهمدانی در روضة الفردوس گفته و

عنه قال قال علیه السلام انا میزان العلم و علیّ کفتاه و الحسن ع و الحسین ع خیوطه و فاطمة علاقته و نیز سید علی همدانی در مودة القربی گفته و

عن ابن عباس رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا میزان العلم و علیّ کفتاه و الحسن و الحسین خیوطه و فاطمة علاقته و الائمّة من بعدی عموده یوزن فیه اعمال المحبین لنا و المبغضین لنا و نیز علی همدانی در کتاب السبعین فی فضائل امیر المؤمنین علی ما نقل عنه گفته الحدیث السادس و الثلاثون

عنه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا میزان العلم و علیّ کفتاه و الحسن و الحسین خیوطه و فاطمة علاقته رواه صاحب الفردوس و عبد الوهاب بخاری در تفسیر انوری گفته و

عنه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا میزان العلم و علی کفتاه و الحسن و الحسین خیوطه و فاطمة علاقته رواه صاحب الفردوس و شیخ سلیمان القندوزی البلخی در ینابیع المودة نقلا عن کتاب السبعین

ص:531

گفته الحدیث السّادس و الثلاثون

عنه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا میزان العلم و علیّ کفتاه و الحسن ع و الحسین ع خیوطه و فاطمة علاقته رواه صاحب الفردوس و نیز در ینابیع المودّة نقلا عن مودة القربی گفته

ابن عباس رفعه انا میزان العلم و علیّ کفتاه و الحسن ع و الحسین ع خیوطه و فاطمة ع علاقته و الائمّة من بعدی عموده یوزن اعمال المحبین لنا و المبغضین علینا

حدیث أنا مدینة الجنة و علی بابها

از آنجمله است

حدیث انا مدینة الجنّة و علیّ بابها و این حدیث شریف را فقیه علامه ابو الحسن علی بن محمد بن الطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی و شیخ سلیمان بن ابراهیم بن محمد البلخی القندوزی روایت کرده اند ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

قوله صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة الجنة اخبرنا محمد بن احمد بن سهل النحوی رحمه اللّه اذنا عن أبی طاهر ابراهیم بن محمّد بن عمر بن یحیی العلوی نا عمر بن عبد اللّه بن محمّد بن عبید اللّه نا عبد الرزاق بن سلمان بن غالب الازدی بارباح و محمد بن سعید بن شرحبیل نا ابو عبد الغنی الحسن بن علیّ نا عبد الوهاب بن همام حدثنی أبی عن ابیه عن سعید بن جبیر عن ابن عباس عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة الجنّة و علیّ بابها فمن أراد الجنّة فلیأتها من بابها و شیخ سلیمان البلخی در ینابیع المودة گفته

ابن المغازلی بسنده عن سعید بن جبیر عن ابن عباس رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة الجنة و علیّ بابها فمن أراد الجنة فلیأتها من بابها

حدیث أنا مدینة الفقه و علی بابها

و از آنجمله است

حدیث انا مدینة الفقه و علیّ بابها و این حدیث شریف را ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمد بن محمد بن حمدان بن بطة العکبری المعروف بابن بطه و شمس الدین ابو المظفر یوسف بن قزغلی الحنفی المعروف بسبط ابن الجوزی و ابو الحسن علی بن محمد بن عراق الکنانی و رحمة اللّه بن عبد اللّه السندی روایت و اثبات کرده اند ابن بطه علی ما نقل عنه روایت این حدیث باین سند نموده

ثنا ابو بکر محمد بن القاسم النحوی قال ثنا عبد اللّه بن ناحیة قال ثنا ابو منصور شجاع بن شجاع قال ثنا عبد الحمید بن بحر البصری قال ثنا شریک قال حدثنا سلمة بن کهیل عن عبد الرحمن عن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة الفقه و علیّ بابها و سبط ابن الجوزی در تذکرۀ خواص الامه کما سمعت سابقا در ذکر حدیث مدینة العلم گفته و

فی روایة انا دار الحکمة و علی بابها و فی روایة انا مدینة الفقه و علیّ بابها و ابن عراق در تنزیه الشریعه کما سمعت سابقا گفته

انا دار الحکمة و علیّ بابها ابن بطه نع مر طب حب عد خط و

فی لفظ انا مدینة الفقه و آخر انا مدینة العلم الخ و رحمة اللّه سندی در مختصر تنزیه الشریعة بهمین عبارت این حدیث شریف را ذکر کرده کما دریت انفا

حدیث أنا میزان الحکمة و علی لسانه

و از آنجمله است

ص:532

حدیث انا میزان الحکمة و علی لسانه و این حدیث شریف را ابو حامد محمد بن محمد الغزالی و کمال الدین حسین بن معین الدین الیزدی المیبذی اثبات کرده اند میبذی در فواتح شرح دیوان منسوب بجناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و بحکم

انا مدینة العلم و علیّ بابها که در جامع ترمذی مسطورست و

انا میزان الحکمة و علیّ لسانه که در رساله عقلیه امام غزالی مذکورست بر طالبان طریق ایقان و شاربان رحیق عرفان واجبست که متوجه باشند بباطن ملکوت موطن حضرت امیر المؤمنین امام المحسنین یعسوب الواصلین مطلوب الکاملین الی آخر ما سبق

حدیث أنا مدینة العلم و أنت الباب

و از آنجمله است

حدیث انا المدینة و انت الباب و لا یؤتی المدینة الاّ من بابها و این حدیث شریف را ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی روایت نموده چنانچه در کتاب زین الفتی گفته و

اخبرنا محمد بن أبی زکریّا الثقة رحمه اللّه قال حدثنا ابو الحسن علی بن احمد بن عبدان قال اخبرنا محمد بن عمر بن سلم الجعابی الحافظ ابو بکر قال حدثنی ابو محمد القسم بن محمد بن جعفر بن محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن علی قال حدثنی أبی عن ابیه عن محمّد بن عبد اللّه عن ابیه عبد اللّه بن محمّد عن ابیه محمّد عن ابیه عمر عن ابیه علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنهم قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعلیّ ان اللّه امرنی ان ادنیک و لا اقصیک و اعلمک لتعی و انزلت علی هذه الآیة و تعیها اذن واعیة فانت الواعیة لعلمی یا علیّ و انا المدینة و انت الباب و لا یؤتی المدینة الا من بابها

حدیث هو باب مدینة علمی

و از آنجمله است حدیثی که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در ان ذکر معراج خود فرموده و در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام

فهو باب مدینة علمی یا

فهو باب علمی ارشاد نموده و این حدیث شریف را علامه ابو الحسن علی بن محمد بن الطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی و ابو المؤید موفق بن احمد الخوارزمی علی ما نقل عنه البلخی و سلیمان بن ابراهیم البلخی القندوزی روایت کرده اند ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

قوله صلّی اللّه علیه و سلم اتانی جبریل بدرنوک من درانیک الجنّة اخبرنا ابو محمّد الحسن بن احمد بن موسی الکندجانی نا ابو الفتح هلال بن محمّد الحفار نا اسماعیل بن علی بن رزین نا اخی دعبل بن علیّ نا شعبة بن الحجاج عن أبی التیاح عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اتانی جبرئیل ع بدرنوک من الجنّة فجلست علیه فلما صرت بین یدی ربی کلّمنی و ناجانی فما علمنی شیئا الاّ علمه علیّ فهو باب مدینة علمی ثم دعاه النّبی صلّی اللّه علیه و سلم إلیه فقال له یا علیّ سلمک سلمی و حربک حربی و انت العلم بینی و بین امّتی من بعدی و شیخ سلیمان بن ابراهیم القندوزی در ینابیع المودة گفته

اخرج ابن المغازلی بسنده عن أبی الصباح عن ابن عباس رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما صرت بین یدی ربّی کلّمنی و ناجانی

ص:533

فما علمت شیئا الاّ علمته علیّا فهو باب علمی و نیز شیخ سلیمان بلخی در ینابیع المودة گفته

اخرج موفق بن احمد الخوارزمی بسنده من أبی الصّباح عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اتانی جبرئیل بدرنوک من الجنّة فجلست علیه فلمّا صرت بین یدی ربی کلمنی و ناجانی فما علمت شیئا الاّ علمته علیّا فهو باب علمی ثم دعاه إلیه فقال یا علیّ سلمک سلمی و حربک حربی و انت العلم فیما بینی و بین امّتی

حدیث هو باب علمی

و از آنجمله است حدیثی که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در ان بمخاطبه عبد الرحمن بن عوف در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام

فهو باب علمی ارشاد فرموده و این حدیث شریف را سید علی بن شهاب الدین الهمدانی علی ما نقل عنه البلخی و شیخ سلیمان بن ابراهیم القندوزی البلخی نقل کرده اند شیخ سلیمان بلخی در ینابیع المودة نقلا عن مودة القربی گفته

عن عکرمة عن ابن عباس رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم لعبد الرحمن بن عوف یا عبد الرحمن انکم اصحابی و علیّ بن أبی طالب اخی و منی و انا من علیّ فهو باب علمی و وصیی و هو و فاطمة و الحسن و الحسین هم خیر الارض عنصرا و شرفا و کرما

حدیث علی باب علمی

و از آنجمله است

حدیث علیّ باب علمی و مبین لامّتی ما ارسلت به من بعدی و این حدیث شریف را اکابر محدثین حفاظ و افاخم منقدین ایقاظ اهل سنت مثل ابو شجاع شیرویه بن شهردار الدیلمی و ابو منصور شهردار بن شیرویه الدیلمی و سید علی بن شهاب الدین الهمدانی و جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین السیوطی و عبد الوهاب بن محمد بن رفیع الدین احمد البخاری و ملا علی بن حسام الدین الشهیر بالمتقی و و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی و جمال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی و محمد صدر عالم و شهاب الدین احمد بن عبد القادر العجیلی و نور الدین بن اسماعیل السلیمانی و ولی اللّه بن حبیب اللّه اللکهنوی و سلیمان بن ابراهیم البلخی القندوزی روایت و نقل کرده اند سید علی همدانی در کتاب المودة فی القربی گفته و

عن أبی ذر رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلعم علیّ باب علمی و مبین لامتی ما ارسلت به من بعدی حبه ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه رافة و مودة عبادة و نیز سید علی همدانی در کتاب السبعین علی ما نقل عنه گفته الحدیث التاسع و العشرون

عن أبی الدرداء رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ باب علمی و مبین لامّتی ما ارسلت به من بعدی حبّه ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه رافة و مودته عبادة رواه صاحب الفردوس و سیوطی در لآلی مصنوعه گفته و قال الدیلمی

انا أبی انا المیدانی انا ابو محمّد الحلاج انا ابو الفضل محمد بن عبد اللّه ثنا احمد بن عبید الثقفی ثنا محمّد بن علی بن خلف العطار ثنا موسی بن جعفر بن ابراهیم بن محمّد بن علی بن عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب ثنا عبد المهیمن بن العباس عن ابیه عن جدّه سهل بن سعد عن أبی ذر قال قال رسول اللّه

ص:534

صلّی اللّه علیه و سلم علیّ باب علمی و مبین لامّتی ما ارسلت به من بعدی حبّه ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه رافة و نیز سیوطی در جمع الجوامع گفته

علیّ باب علمی و مبین لامتی ما ارسلت به من بعدی حبه ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه رافة الدیلمی عن أبی ذر و نیز سیوطی در قول جلی فی فضائل علی علیه السلام گفته الحدیث الثامن و الثلاثون

عن أبی ذرّ ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال علی باب علمی و مبین لامتی ما ارسلت به من بعدی حبّه ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه رافة و عبد الوهاب بخاری در تفسیر انوری گفته و

عن أبی الدرداء رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ باب علمی و مبین لامتی ما ارسلت به من بعدی حبه ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه رافة و مودة عبادة رواه صاحب الفردوس و ملا علی متقی در کنز العمال گفته

علیّ باب علمی و مبین لامتی ما ارسلت به من بعدی حبه ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه رافة الدیلمی عن أبی ذر و ابراهیم وصابی در کتاب الاکتفاء گفته و

عن ابن عباس رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ باب علمی و مبین لامّتی ما ارسلت به من بعدی حبّه ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه رافة اخرجه الدیلمی فی مسند الفردوس و جمال الدین محدث در اربعین فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته الحدیث الثامن عشر

عن أبی ذر عن النبی صلّی اللّه علیه و اله و سلم انّه قال علیّ باب علمی و هدیی و مبین لامتی ما ارسلت به من بعدی حبه ایمان و بغضه نفاق و محمد صدر عالم در معارج العلی گفته

اخرج الدیلمی عن أبی ذر رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ ع باب علمی و مبین لامتی ما ارسلت به من بعدی حبّه ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه رافة و شهاب الدین احمد بن عبد القادر العجیلی در ذخیرة المال گفته و

فی الکبیر للسیوطی رحمه اللّه قال صلّی اللّه علیه و سلم علیّ باب علمی و مبین لامّتی ما ارسلت به من بعدی رواه ابو ذر و نور الدین سلیمانی در درّ یتیم نقلا عن کتاب الاکتفاء گفته و

عن ابن عباس رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ باب علمی و مبین لامّتی ما ارسلت به من بعدی حبه ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه رافة اخرجه الدیلمی فی مسند الفردوس و مولوی ولی اللّه لکهنوی در مرآة المؤمنین فی مناقب اهلبیت سید المرسلین گفته

قال صلّی اللّه علیه و سلم علیّ باب علمی و مبین لامّتی ما ارسلت به من بعدی حبّه ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه رافة و شیخ سلیمان بلخی در ینابیع المودة نقلا عن کتاب السبعین گفته الحدیث التاسع و العشرون

عن أبی الدرداء رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ باب علمی و مبین لامّتی ما ارسلت به من بعدی حبه ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه رافة و مودة

ص:535

عبادة رواه صاحب الفردوس و نیز در ینابیع المودة نقلا عن کتاب المودة فی القربی گفته

ابو ذر رفعه علیّ باب علمی و مبین لامّتی ما ارسلت به من بعدی حبه ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه رافة عبادة

حدیث أنت باب علمی

و از آنجمله است حدیث طویل مشتمل بر فضائل عظیمه جناب امیر المؤمنین علیه السلام که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم روز فتح خیبر آن را ارشاد نموده و در ان واقعست که آن جناب صلوات اللّه علیه و اله الطاهرین بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السلام ارشاد کرده و انت باب علمی و این حدیث شریف را ابو سعد عبد الملک بن محمد النیسابوریّ الخرکوشی و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی و ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی و ابو المؤید موفق بن احمد الخوارزمی المعروف باخطب خوارزم و ابو العلاء الحسن بن احمد بن الحسن العطار الهمدانی و ابو حامد محمود بن محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی و ابو عبد اللّه محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی و سید شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و شیخ سلیمان بن ابراهیم البلخی القندوزی روایت کرده اند حالا عباراتی که مثبت این معنی باشد باید شنید اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته حدثنا سیّد الحفاظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی فیما کتب الیّ من همدان حدثنا ابو الفتح عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی کتابة

اخبرنا الشیخ ابو طاهر الحسین بن علی بن مسلمة رضی اللّه عنه من مسند زید بن علی رضی اللّه عنه حدثنا الفضل بن الفضل بن العباس حدثنا ابو عبد اللّه محمّد بن سهل حدثنا محمد بن عبد اللّه البلدی حدثنی ابراهیم بن عبید اللّه بن العلاء حدثنی أبی عن زید بن علیّ رضی اللّه عنه عن ابیه عن جده عن علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم یوم فتحت خیبر لو لا ان یقول فیک و طوائف من امتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت الیوم فیک مقالا لا تمرّ علی ملإ من المسلمین الا اخذ و امن تراب رجلیک و فضل طهورک یستشفون به و لکن حسبک ان تکون منی و انا منک ترثنی وارثک و انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی انت تؤدی دینی و تقاتل علی سنتی و انت فی الآخرة اقرب الناس منّی و انک غدا علی الحوض خلیفتی تذود عنه المنافقین و انت اول من یرد علی الحوض و انت اول داخل الجنّة من امتی و ان شیعتک علی منابر من نور رواء مرویین مبیضة وجوههم حولی اشفع لهم فیکونون غدا فی الجنّة جیرانی و ان عدوک ظماء مظمئون مسودة وجوههم مقمحون حربک حربی و سلمک سلمی و سرک سری و علانیتک علانیتی و سریرة صدرک کسریرة صدری و انت باب علمی و انّ ولدک ولدی و لحمک لحمی و دمک دمی و انّ الحق معک و الحق علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک

ص:536

و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی و ان اللّه عز و جلّ امرنی ان ابشرک انک و عترتک فی الجنّة و ان عدوک فی النار لا یرد الحوض علی مبغض لک و لا یغیب عنه محب لک قال علی فخررت له سبحانه و تعالی ساجدا و حمدته علی ما انعم به علیّ من الاسلام و القرآن وجبنی الی خاتم النبیین و سید المرسلین صلّی اللّه علیه و اله و علامه کنجی در کفایة الطالب گفته

اخبرنی ابو اسحاق ابراهیم بن یوسف بن برکة الکتبی اخبرنا الحافظ ابو العلاء الهمدانی اخبرنا ابو الفتح عبدوس بن عبد اللّه الهمدانی حدثنا ابو طاهر الحسین بن علی بن سلمة عن مسند زید بن علی رضی اللّه عنه حدثنا الفضل بن الفضل بن العباس حدثنا ابو عبد اللّه محمّد بن سهل حدثنا محمّد بن عبد اللّه البلوی حدثنی ابراهیم بن عبید اللّه بن العلاء قال حدثنی أبی عن زید بن علی عن ابیه عن جدّه عن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یوم فتحت خیبر لولا ان یقول فیک طوائف من امتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت الیوم فیک مقالا لا تمرّ علی ملإ من المسلمین الا اخذ و امن تراب رجلیک و فضل طهورک لیستشفوا به و لکن حسبک ان تکون منی و انا منک ترثنی وارثک و انت منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبی بعدی انت تؤدی دینی و تقاتل عن سنتی و انت فی الآخرة اقرب النّاس منی و انک غدا علی الحوض و انک اوّل داخل الجنّة من امّتی و ان شیعتک علی منابر من نور مسرورون مبیضة وجوههم حولی اشفع لهم فیکونون غدا فی الجنّة جیرانی و ان عدوّک غدا ظماء مظنین مسودة وجوههم مقمحین حربک حربی و سلمک سلمی و سرّک سری و علانیتک علانیتی و سریرة صدرک کسریرة صدری و انت باب علمی و ان ولدک ولدی و لحمک لحمی و دمک دمی و ان الحق معک و الحق علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی و ان اللّه عزّ و جلّ امرنی ان ابشرک انّک و عترتک فی الجنّة و ان عدوک فی النّار لا یرد علی الحوض مبغض لک و لا یغیب عنه محب لک قال علیّ فخررت للّه سبحانه و تعالی ساجدا و حمدته علی ما انعم به علیّ من الاسلام و القرآن و حببنی الی خاتم النّبیین و سیّد المرسلین صلّی اللّه علیه و سلّم و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل گفته

عن زید بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب عن ابیه عن جده عن ابن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه و عنهم قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلّم یوم فتحت خیبر لولا ان تقول طوائف من امتی فیک ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت فیک مقالة

ص:537

لا تمر بملإ من النّاس الا اخذوا من تراب رجلیک و من فضل طهورک یستشفون به و لکن حبک ان تکون منّی و انا منک ترثنی و ارثک و انت منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبی بعدی انت تبری ذمّتی و تقاتل علی سنتی و انت فی الآخرة اقرب الناس منی و انت غدا علی الحوض خلیفتی تذود عنه المنافقین و انت اول من یرد علی الحوض و انت اوّل داخل الجنّة من امّتی و ان شیعتک علی منابر من نور مبیضة وجوههم حولی اشفع لهم فیکونوا غدا فی الجنة جیرانی و ان عدوک غدا یرد نارا مسودة وجوههم و انّ حربک حربی و سلمک سلمی و علانیتک علانیتی و سریرة صدرک کسریرة صدری و انت باب علمی و ان ولدک ولدی و لحمک لحمی و دمک دمی و ان الحقّ معک و الحق علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی و ان اللّه عزّ و جلّ امرنی ان ابشرک انّک و عترتک فی الجنّة و انّ عدوک فی النار لا یرد علی الحوض مبغض لک و لا یغیب عنه محب لک رواه الامام الحافظ الصّالحانی و قال اخبرنا محمّد بن اسماعیل بن أبی نصر یعرف بدانکفاد بقراءتی علیه قال حدثنا الحسن بن احمد قال اخبرنا الامام الحافظ العالم الربانی ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی بسنده الی زید بن علیّ فذکر سنده و رواه ایضا الامام ابو سعد فی شرف النبوّة بتغییر یسیر فی اللفظ و زیادة هی سیس احد من الامّة یتقدمک و

ان امیر المؤمنین علیّا کرم اللّه تعالی وجهه خر ساجدا ثم قال الحمد للّه الّذی انعم علیّ بالاسلام و هدانی بالقرآن وجبنی الی خیر البریة خاتم النبیّین و سید المرسلین احسانا منه و تفضلا اقول هذا حدیث جامع یدخل فیه اشتات ابواب المناقب و یشتمل اسباب خصائص الفضائل و علو المراتب قد رواه اجلة الثقات من اهل السنة و عناة ادلة التقاة و للّه الفضل و المنة و المراد من ایراده فی هذا الباب کما خطه قلمی لفظه و تقاتل علی سنتی و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی و شیخ سلیمان بلخی در ینابیع المودة گفته

موفق بن احمد قال اخبرنا سید الحفاظ ابو منصور بن شهردار بن شیرویه الدیلمی بسنده عن زید بن علیّ بن الحسین عن ابیه عن جدّه عن علیّ رضی اللّه عنهم قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم یوم فتحت خبیر لو لا ان تقول فیک طوائف من امتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت فیک الیوم مقالا بحیث لا تمر علی ملإ من المسلمین الاّ اخذ و امن تراب رجلیک و فضل طهورک یستشفون به و لکن حسبک ان تکون منّی و انا منک ترثنی وارثک و انت منّی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبیّ بعدی یا علی انت تؤدّی دینی و تقاتل علی سنتی و انت فی الآخرة اقرب الناس منّی و انک علی الحوض خلیفتی تذود عنه المنافقین و انت اوّل

ص:538

من یرد علی الحوض و انت اوّل داخل فی الجنّة من امتی و انّ شیعتک علی منابر من نور رواء مرویین مبیضة وجوههم حول اشفع لهم فیکونون غدا فی الجنة جیرانی و ان اعدائک غدا ظمأ مظمئین مسودة وجوههم مقمحون و مقمعون یضربون بالمقامع و هی سیاط من نار مقتحمین الی حربک حربی و سلمک سلمی و سرّک و سری و علانیتک علانیتی و سریرة صدرک کسریرة صدری و انت باب علمی و ان ولدک ولدی و لحمک لحمی و دمک دمی و انّ الحق معک و الحق علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی و ان اللّه عزّ و جلّ امرنی ان ابشرک انک انت و عترتک فی الجنة و عدوّک فی النار لا یرد علی الحوض مبغض لک و لا یغیب عنه محب لک قال علیّ ع فخررت ساجدا للّه تعالی و حمدته علی ما انعمه علی من الاسلام و القرآن و حبّبنی الی خاتم النبیّین و سید المرسلین صلی اللّه علیه و اله و سلم و نیز در ینابیع المودة گفته

اخرج ابو المؤید اخطب الخطباء موفق بن احمد الخوارزمی المکی عن سید الحفاظ أبی منصور شهردار بن شیرویه الدیلمی بسنده عن زید بن علی بن الحسین عن ابیه عن جده عن امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنهم قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم یوم فتحت خیبر بقدرة اللّه لولا ان تقول فیک طوائف من امتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت فیک مقالا لا تمر علی ملإ من المسلمین الاّ اخذوا من تراب رجلیک و فضل طهورک یستشفون به و لکن حسبک ان تکون منی و انا منک ترثنی وارثک و انت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انه لا نبیّ بعدی یا علی انت تؤدی دینی و تقاتل علی سنتی و انت فی الآخرة اقرب الناس منّی و انک غدا علی الحوض خلیفتی و انت اول من یرد علی الحوض و انت تذود المنافقین عن حوضی و انت اوّل داخل فی الجنّة من امّتی و ان محبیک و اتباعک علی منابر من نور رواء مرویین مبیضة وجوههم حولی اشفع لهم فیکونون غدا جیرانی و ان اعداءک غدا ظمأ مظمئین مسودة وجوههم یضربون بالمقامع و هی سیاط من نار مقمحین و حربک حربی و سلمک سلمی و سرّک سری و علانیتک علانیتی و سریرة صدرک سریرة صدری و انت باب علمی و ان ولدک ولدی و لحمک لحمی و دمک دمی و ان الحق معک و الحق علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی و انّ اللّه امرنی ان ابشرک انّک و و عترتک و محبیک فی الجنّة و عدوک فی النّار لا یرد علی الحوض مبغضک و لا یغیب عنه محبک قال علیّ فخررت ساجدا للّه تبارک و تعالی و حمدته علی ما انعم به من الاسلام و القرآن و حببنی الی خاتم النّبیین و سید المرسلین صلی اللّه علیه و اله و سلم

حدیث عیبة علمی و بابی الذی اوتی منه

و از آنجمله است حدیثی که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در ان

ص:539

بحق جناب امیر المؤمنین علیه السلام

عیبة علمی و بابی الذی اوتی منه ارشاد فرموده و این حدیث را باختلاف طرق و الفاظ ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی و ابو المؤید موفق بن احمد الخوارزمی المعروف باخطب خوارزم و ابو القاسم عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم بن الفضل بن الحسن بن الحسین بن رافع الرافعی و ابو عبد اللّه محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی و ابو المجامع ابراهیم بن محمد بن مؤید الحموئی و حسام الدین ابو عبد اللّه حمید بن احمد المحلّی و شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الصنعانی و سلیمان بن ابراهیم البلخی القندوزی روایت کرده اند ابو نعیم اصفهانی در کتاب ذکر منقبة المطهرین اهلبیت محمد سید الاولین و الآخرین علی ما نقل عنه گفته

حدثنا ابو الفرج احمد بن جعفر النّسائی قال حدثنا محمد بن جریر قال حدثنا عبد اللّه بن داهر الرازی قال حدثنی أبی داهر بن یحیی الاحمری المقری قال حدثنا الاعمش عن عبایة عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هذا علیّ بن أبی طالب لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو متی بمنزلة هارون من موسی الاّ انه لا نبی بعدی و قال یا أم سلمة اشهدی و اسمعی هذا علیّ أمیر المؤمنین و سیّد المسلمین و عیبة علمی و بابی الّذی اوتی منه و الوصیّ علی الاموات من اهل بیتی اخی فی الدنیا و خدینی فی الآخرة و معی فی السّنام الاعلی و ابو المؤید موفق بن احمد الخوارزمی المعروف باخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته و انبانی مهذب الائمّة هذا

قال انبانا محمد بن علی الشّاهد قال اخبرنا الحسن بن احمد المقری قال اخبرنا احمد بن عبد اللّه الحافظ قال حدثنا حبیب بن الحسن قال حدثنا عبد اللّه بن ایوب القرنی قال حدثنا زکریا بن یحیی المنقری قال حدثنا اسماعیل بن عباد المدنی عن شریک عن منصور عن ابراهیم عن علقمة عن عبد اللّه قال خرج النّبی صلّی اللّه علیه و سلم من عند زینب بنت جحش فاتی بیت أم سلمة و کان یومها من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فلم یلبث ان جاء علی رضی اللّه عنه فدق الباب دقا خفیّا فاستثبت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الدق فانکرته أم سلمة فقال لها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قومی فافتی له الباب فقالت یا رسول اللّه من هذا الذی بلغ من خطره ما افتح له الباب فاتلقاه بمعاصمی و قد نزلت فی آیة من کتاب اللّه بالامس فقال کالمغضب ان طاعة الرسول طاعة اللّه و من عصی الرّسول فقد عصی اللّه انّ الباب رجلا لیس بالنزق و لا الخرق یحب اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله ففتحت له الباب فاخذ بعضا دنی الباب حتی إذا لم یسمع حسا و لا حرکة و

صرت الی خدری استاذن فدخل فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم أ تعرفینه قلت نعم هذا علی بن أبی طالب قال صدقت سجیته من سجیتی و لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو عیبة علمی اسمعی و اشهدی و هو قاتل الناکثین و القاسطین و المارقین

ص:540

من بعدی اسمعی و اشهدی لو انّ عبدا عبد اللّه الف عام من بعد الف عام بین الرکن و المقام ثم لقی اللّه مبغضا لعلیّ رضی اللّه عنه لاکبه اللّه یوم القیمة علی منخریه فی نار جهنم و قال رضی اللّه عنه صوابه لکبّه و اکبّ غیر متعد و النزق الخفیف الطائش یقال نزق إذا طاش و رجل نزق فیه نزق و طیش و نزّق فرسه ضربه لینزو الخرق الّذی فیه دهش من خرق الغزال إذا خیف فلزق بالارض من الدهش و اصابه خرق أی دهش و خرق فی علمه و فیه خرق و هو خرق و هی خرقاء و ناقة خرقاء لا تتعاهد مواضع قوائمها من الارض و ریح خرقاء لا یدوم علی جهة فی هبوبها و نیز اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته و انبانی ابو العلاء هذا

قال اخبرنا الحسن بن احمد المقری قال اخبرنا احمد بن عبد اللّه الحافظ قال اخبرنا ابو الفرج احمد بن جعفر النّسائی قال حدثنا محمد بن جریر قال حدثنا عبد اللّه بن داهر بن یحیی الرازی قال حدثنی أبی داهر بن یحیی المقری قال حدثنا الاعمش عن عبایة عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هذا علی بن أبی طالب لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منی بمنزلة هارون من موسی غیر انه لا نبی بعدی

و قال یا أمّ سلمة اشهدی و اسمعی هذا علیّ ع امیر المؤمنین و سید المسلمین و عیبة علمی و بابی الذی اوتی منه اخی فی الدنیا و خدنی فی الآخرة و معی فی السنام الاعلی و عبد الکریم بن محمد الرافعی در تدوین فی ذکر اهل العلم بقزوین گفته کتب إلینا ابو الفتح محمد بن عبد الباقی و قرأت علی یوسف بن عمر بسماعه منه

قال ثنا ابو الفضل احمد بن الحسن بن خیرون انبا ابو علی احمد بن ابراهیم بن الحسن بن شاذان ثنا ابو بکر بن کامل ثنا القسم بن العباس ثنا زکریا بن یحیی الحراز ثنا اسماعیل بن عباد ثنا شریک عن منصور عن ابراهیم عن علقمة عن عبد اللّه قال خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من بیت زینب بنت جحش و اتی بیت أم سلمة و کان یومها من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فلم یلبث ان جاء علیّ فدق الباب دقّا خفیفا فاثبت النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم الدق و انکرته أم سلمة فقال لها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قومی فافتحی له قالت یا رسول اللّه من هذا الّذی بلغ من خطره ما افتح له الباب و اتلقاه بمعاصمی و قد نزلت فی آیة من کتاب اللّه تعالی بالامس فقال لها صلّی اللّه علیه و سلم کهیئة المغضب انّ طاعة الرسول کطاعة اللّه و من عصی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقد عصی اللّه ان بالباب رجلا لیس بنزق و لا غلق یحب اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله ففتحت الباب فاخذ بعضادتی الباب حتی إذا لم یسمع حسیسا و لا حرکة و صرت فی خدری استاذن فدخل فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یا أم سلمة أ تعرفینه قالت نعم یا رسول اللّه هذا علی بن أبی طالب قال صدقت سجیته من سجیتی و لحمه

ص:541

من لحمی و دمه من دمی و هو عیبة علمی فاسمعی و اشهدی و هو قاتل الناکثین و المارقین و القاسطین من بعدی فاسمعی و اشهدی و هو قاسم عداتی فاسمعی و اشهدی لو ان عبدا عبد اللّه الف علم و الف عام و الف عام بین الرکن و المقام ثم لقی اللّه تعالی مبغضا لعلی بن أبی طالب و عترتی اکبّه اللّه علی منخریه یوم القیمة فی نار جهنّم تخفیف الدّق ادب لئلا یزعج من فی البیت و قوله اثبت الدّق أی عرف انه دقّ من یقال اثبت و ثبت و المعصم موضع السوار من الید و قوله نزلت فی آیة من کتاب اللّه تعالی یمکن ان یرید به آیة الحجاب و یناسبه قوله اتلقاه بمعاصمی و یمکن ان یرید الایات الواردة فی فضیلة زوجات النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و یناسبه استبعادها فتح الباب له و علی التقدیرین المعنی فیّ و فی مثلی و النزق الطیاش یقال نزق ینزق أی طاش و یقال غلق الرّجل أی غضب و الغلق الّذی یغضب کثیرا و یجوز ان یکون اللفظ و لا علق بالعین یقال علق به إذا هویه و یقال من ذی علق أی ذی هوی یعنی انه ضابط نفسه یعرف ادب الدخول و وقته و قولها و انا اختال فی مشیتی یجوز ان یکون سبب الاختیال تعجبها ممّا وصف به النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم الداق بابه و یجوز ان یکون السبب تبحجها بفتح الباب لمن وصفه به و حسیس الشیء حسه و یقال أراد بالناکثین الّذین بغوا علی علیّ رضی اللّه عنه و بالمارقین الخوارج

قال صلّی اللّه علیه و سلم یمرقون من الدین و بالقاسطین الکفار قال تعالی وَ أَمَّا اَلْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً و محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب گفته

اخبرنا المعمر ابو اسحاق ابراهیم بن عثمان بن یوسف الکاشغری اخبرنا الشیخان ابن النبطی و الکاغذی قال ابو الفتح اخبرنا ابو الفضل بن خیرون و قال ابو المظفر اخبرنا ابو بکر احمد بن الطرثیثی قالا اخبرنا ابو علی بن شاذان اخبرنا عبد اللّه بن جعفر بن درستویه اخبر الحافظ ابو یوسف یعقوب بن سفیان الفارسی الفسوی فی مشیخته حدثنا ابو طاهر محمد بن قسیم الحضرمی حدثنا حسن بن حسین العرنی حدثنی یحیی بن عیسی الرسلی عن الاعمش عن حبیب بن أبی ثابت عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لام سلمة هذا علی بن أبی طالب لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبی بعدی یا أم سلمة هذا علی ع امیر المؤمنین و سید المسلمین و وعاء علمی و وصیی و بابی الّذی اوتی منه اخی فی الدنیا و الآخرة و معی فی المقام الا علی یقتل القاسطین و الناکثین و المارقین و نیز کنجی در کفایة الطالب گفته الباب السادس و الثمانون فی ان خلق علیّ رضی اللّه عنه مثل خلق النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم

اخبرنا ابو الحسن بن أبی عبد اللّه بن الحسن الازجی بدمشق عن الحافظ ابن الفضل محمد بن ناصر بن علی السلامی اخبرنا محمد بن علی

ص:542

بن عبید اللّه ثنا عمی احمد بن عبد اللّه حدثنا ابو الحسین بن الضواف حدثنا عبد اللّه بن أبی سفیان حدثنا محمد بن الکدیمی حدثنا زکریا بن یحیی حدثنا اسماعیل بن عباد عن شریک النخعی عن سعد بن زید قال خرج علینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من بیت زینب حتی دخل بیت أم سلمة و کان یومها من رسول اللّه فلم یلبث ان جاء علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه فدق الباب دقا خفیفا فاستثبت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال یا أم سلمة قومی فافتحی فقلت یا رسول اللّه ما الذی بلغ من خطره ما افتح له الباب و القاه بمعاصمی و قد نزلت فیّ بالامس آیة من کتاب اللّه عز و جل فقال لها رسول اللّه کالمغضب ان طاعة رسول اللّه کطاعة اللّه و ان بالباب رجلا لیس بنزق و لا بخرق یحب اللّه و رسوله و لم یکن یدخل حتّی ینقطع الواطؤ قالت فقمت ففتحت له الباب فاخذ بعضادتی الباب حتی إذا لم یسمع حسّا استاذن و دخل فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم أ تعرفینه قلت نعم هذا علیّ بن أبی طالب قال صدقت سجیته سجیتی و دمه کدمی و هو عیبة علمی فاسمعی و اشهدی لو ان عبدا من عباد اللّه عز و جل عبد اللّه الف عام و الف عام بعد الف عام بین الرکن و المقام ثم لقی اللّه عز و جل مبغضا لعلیّ و عترته کتبه اللّه عز و جل علی منخریه یوم القیمة فی نار جهنم قلت هذا حدیث حسن سنده مشهور عند اهل النقل و ابراهیم بن محمد حموئی در فرائد السمطین علی ما نقل عنه باسناد خود آورده

عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لام سلمة هذا علی بن أبی طالب لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبی بعدی یا أم سلمة هذا علیّ امیر المؤمنین و سید المسلمین و وصیی و عیبة علمی و بابی الذی اوتی منه اخی فی الدنیا و الآخرة و معی فی السنام الاعلی یقتل القاسطین و المارقین و الناکثین و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل گفته

عن ابن عباس رضی اللّه عنهما عن النّبی صلی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلم انه قال و هو فی بیت أم سلمة رضی اللّه تعالی عنها هذا علی بن أبی طالب لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منی بمنزلة هارون من موسی غیر انی لا نبی من بعدی ثم قال صلّی اللّه علیه و سلم یا أم سلمة اشهدی و اسمعی هذا علی امیر المؤمنین و سید المسلمین و عیبة علمی و بابی الذی اوتی منه اخی فی الدنیا و خدنی فی الآخرة و معی فی السنام الاعلی و شیخ محمد حفنی در حاشیۀ جامع صغیر گفته

قوله عیبة علمی أی وعاء علمی الحافظ له فانه مدینة العلم و لذا کانت الصحابة تحتاج إلیه فی فک المشکلات و محمد بن اسماعیل الامیر الیمانی در روضه ندیه گفته ذکر الفقیه العلامة حمید رحمه اللّه فی

ص:543

شرحه بعضا من الروایات فی الخوارج و لم یستوف کما سقناه الا انه ذکر ما لم نذکره فیما مضی و

ذکر بسنده الی ابن عباس قال کان ابن عباس جالسا بمکة یحدث الناس علی شفیر زمزم فلما انقضی حدیثه نهض إلیه رجل من القوم فقال یا بن عباس انی رجل من اهل الشام قال اعوان کلّ ظالم الاّ من عصم اللّه منکم سل عمّا بدا لک قال یا بن عباس انی جئت اسالک عن علی بن أبی طالب و قتله اهل لا اله الاّ اللّه لم یکفروا بقبلة و لا حجّ و لا صیام رمضان فقال له ثکلتک امک سل عما یعنیک قال یا عبد اللّه ما جئتک اضرب من حمص لحجّ و لا عمرة و لکن اتیتک لتخرج لی امر علیّ و فعاله فقال ویحک ان علم العالم صعب لا یحتمل و لا تقر به القلوب الی ان

نقل عن ابن عباس انه قال فی خطاب الشامی فاجلس حتی اخبرک الذی سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و عاینته انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم تزوج زینب بنت جحش فاولم و کانت ولیمته الحیس و کان یدعو عشرة عشرة من المؤمنین فکانوا إذا اصابوا من طعام نبی اللّه صلّی اللّه علیه و سلم استانسوا الی حدیثه و اشتهوا النظر فی وجهه و کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یشتهی ان یخففوا عنه و یخلو له المنزل لانه کان قریب عهد بعرس زینب بنت جحش و کان یکره اذی المؤمنین فانزل اللّه سبحانه یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ اَلنَّبِیِّ إِلاّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلی طَعامٍ غَیْرَ ناظِرِینَ إِناهُ وَ لکِنْ إِذا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ إِنَّ ذلِکُمْ کانَ یُؤْذِی اَلنَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ وَ اَللّهُ لا یَسْتَحْیِی مِنَ اَلْحَقِّ فلما نزلت هذه الآیة کان النّاس إذا اصابوا من طعام نبیهم لم یلبثوا ان یخرجوا فمکث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سبعة ایام و لیالیها ثم تحول الی بیت أم سلمة بنت أمیّة و کانت لیلتها و صبحها و یومها من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فلما تعالی النّهار و انتهی علیّ الی الباب فدقه دقا خفیفا فعرف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم دقه و انکرته أم سلمة فقال یا أم سلمة قومی و افتحی الباب قالت یا رسول اللّه من هذا الّذی بلغ من خطره ان ینظر الی محاسنی فقال لها نبی اللّه کهیئة المغضب من یطع الرسول فقد اطاع اللّه قومی و افتح الباب فان بالباب رجلا لیس بالخرق و لا بالنزق و لا بالعجل یحب اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله یا أم سلمة انه اخذ بعضادتی الباب فلیس بفاتح الباب و لا داخل الدار حتی یغیب عنه الوطء فقامت أم سلمة و هی لا تدری من بالباب غیر انها قد حفظت النعت و المدح فمشت نحو الباب و هی تقول بخ بخ لرجل یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله ففتحت و امسک علی بعضادتی الباب فلم یزل قائما حتی خفی علیه الوطء فدخلت أم سلمة خدرها و فتح علی الباب فدخل فسلم علی النّبی صلعم

ص:544

فقال النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم لام سلمة هل تعرفینه قالت نعم و هنیئا له هذا علیّ ع قال صدقت یا أم سلمة هذا علیّ بن أبی طالب لحمه لحمی و دمه دمی و هذا منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انه لا نبیّ بعدی یا أم سلمة اسمعی و افهمی هذا علیّ امیر المؤمنین و سیّد المسلمین و عیبة علمی و بابی الّذی اوتی منه و الوصیّ علی الاموات من اهل بیتی و الخلیفة علی الاحیاء من امّتی اخی فی الدّنیا و قرینی فی الآخرة و معی فی السنام الاعلی فاشهدی یا أم سلمة انّه یقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین فقال الشّامی فرّجت عنّی یا بن عباس اشهد ان علیّا مولای و مولی کلّ مسلم انتهی کلامه و شیخ سلیمان بن ابراهیم القندوزی البلخی در ینابیع المودة گفته

اخرج موفق بن احمد الخوارزمی عن یحیی و مجاهدهما عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم یا أم سلمة هذا علی لحمه لحمی و دمه دمی و هو منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبی بعدی یا أم سلمة اسمعی و اشهدی هذا علیّ امیر المؤمنین و سید المسلمین و هذا عیبة علمی و هذا بابی الّذی اوتی منه و هذا اخی فی الدّنیا و الآخرة و هذا معی فی السنام الاعلی و نیز بلخی در ینابیع المودة گفته

اخرج الحموینی عن ابراهیم النّخعی عن علقمة عن ابن مسعود قال خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم من بیت زینب بنت جحش و اتی بیت أمّ سلمة و کان یومها فجاء علیّ قال صلّی اللّه علیه و سلم یا أمّ سلمة هذا علی أحبّیه لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو عیبة علمی و اسمعی و اشهدی انه قاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین من بعدی و هو قاصم اعدائی و محیی سنتی و اسمعی و اشهدی لو ان عبدا عبد اللّه الف عام و الف عام طلف عام بین الرّکن و المقام و لقی اللّه تعالی مبغضا لعلیّ و عترتی اکبّه علی منخریه فی جهنّم یوم القیمة و مؤید این حدیث شریف در خصوص وصف عیبة علمی کلام معجز نظام جناب امیر المؤمنین علیه السلامست که در ان کلام آن جناب بعض صفات عالیه خود بیان فرموده و در جمله آن ارشاد نموده

انا عیبة العلم انا اوبة الحلم و این کلام حقائق انضمام آن امام عالیمقام علیه آلاف التحیة و السّلام سابقا در وجه صد و بستم از کتاب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل منقول شده فلیراجع و نیز مؤید آنست خطبه جناب امیر المؤمنین علیه السلام که در آن خطبه آن جناب در وصف آل محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین

هم موضع سره و لجاء امره و عیبة علمه ارشاد فرموده و این خطبه را شیخ سلیمان بن ابراهیم البلخی در ینابیع المودة باختصار ذکر نموده چنانچه گفته و

فی نهج البلاغة قال امیر المؤمنین علی علیه السلام فی خطبته بعد انصرافه من صفین یذکر آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله و سلم هم موضع سره و لجاء امره و عیبة علمه و موئل حکمه و کهوف کتبه و جبال دینه بهم اقام انحناء ظهره و اذهب

ص:545

ارتعاد فرائضه لا یقاس بآل محمّد صلّی اللّه علیه و اله من هذه الامّة احد و لا یسوی بهم من جرت نعمتهم علیه أبدا هم اساس الدین و عماد الیقین إلیهم یفیء الغالی و بهم یلحق التالی و لهم خصائص الولایة و فیهم الوصیة و الوراثة الان إذ رجع الحق الی اهله و نقل الی منتقله و نیز در ینابیع المودة گفته

فی نهج البلاغة و من خطبة امیر المؤمنین و امام المتقین و قائد الغر المحجّلین و یعسوب الدّین مولانا و مولی الانس و الجنّ اسد اللّه الغالب علیّ بن أبی طالب سلام اللّه علیه و علی الائمّة من اولاده دائما ابدا متزائدا متنامیا متکاثرا باقیا سرمدا بعد انصرافه من صفین منها یعنی آل محمد صلّی اللّه علیه و اله هم موضع سرّه و لجاء امره و عیبة علمه و موئل حکمه و کهوف کتبه و جبال دینه بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائضه منها فی المنافقین زرعوا الفجور و سقوا الغرور و حصدوا الثبور لا یقاس بال محمّد صلّی اللّه علیه و اله من هذه الامة احد و لا یسوی بهم من جرت نعمتهم علیه أبدا هم اساس الدّین و عماد الیقین إلیهم یفیء الغالی و بهم یلحق التالی و لهم خصائص حق الولایة و فیهم الوصیة و الوراثة الآن إذ رجع الحقّ الی اهله و نقل الی منتقله و نیز مؤید آنست ارشاد جناب

امام زین العابدین علیه السلام نحن ابواب اللّه و نحن الصّراط المستقیم و نحن عیبة علمه و این ارشاد باسداد عنقریب ان شاء اللّه منقول خواهد شد

حدیث هو بابی الذی اوتی منه

و از آنجمله است

حدیث هذا اوّل من امن بی و اول من یصافحنی یوم القیامة که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در آن بعد ذکر فضائل عدیده جناب امیر المؤمنین علیه السلام در حق آن حضرت فرموده اند و هو بابی الذی اوتی منه و این حدیث شریف را طراز المحدثین ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی و ابو القسم علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر و ابو عبد اللّه محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی روایت کرده اند ابن مردویه در کتاب المناقب علی ما نقل عنه گفته

حدثنا سلیمان بن احمد قال حدثنا عبد اللّه بن داهر قال حدثنی أبی عن الاعمش عن عبایة الاسدی عن ابن عباس قال ستکون فتنة فمن ادرکها او فان ادرکها احد منکم فعلیه بخصلتین کتاب اللّه و علیّ بن أبی طالب فانی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول و هو اخذ بید علیّ بن أبی طالب هذا اول من امن بی و اوّل من یصافحنی یوم القیمة و هو فاروق هذه الامّة یفرق بین الحق و الباطل و هو یعسوب المؤمنین و المال یعسوب الظّلمة و هو الصدیق الاکبر و هو بابی الذی اوتی منه و محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب گفته الباب الرّابع و الاربعون فی تخصیص علیّ بالمتابعة عند الفتنة

اخبرنا العلامة مفتی الشام ابو نصر محمد بن هبة اللّه القاضی اخبرنا ابو القسم مسعدة اخبرنا ابو القسم الحافظ اخبرنا ابو القسم السمرقندی اخبرنا ابو القسم مسعدة

ص:546

اخبرنا عبد الرحمن بن عمرو الفارسی اخبرنا ابو احمد بن عدی حدثنا علی بن سعید بن بشیر حدثنا عبد اللّه بن داهر الرازی حدثنا أبی عن الاعمش عن عبایة عن ابن عباس قال ستکون فتنة فمن ادرکها منکم فعلیکم بخصلتین کتاب اللّه و علیّ بن أبی طالب فانی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه و سلم و هو اخذ بید علیّ و هو یقول هذا اوّل من امن بی و اول من یصافحنی و هو فاروق هذه الامّة یفرق بین الحق و الباطل و هو یعسوب المؤمنین و المال یعسوب الظالمین و هو الصدیق الاکبر و هو بابی الّذی اوتی منه و هو خلیفتی من بعدی

حدیث علی بن أبی طالب باب حطة

و از آنجمله است حدیث علی ع بن أبی طالب باب حطّة که مؤید بودن آن برای حدیث مدینة العلم از کلام حافظ سخاوی واضح و لائحست و این حدیث شریف را ابو الحسن علی بن عمر بن احمد الدارقطنی و ابو شجاع شیرویه بن شهردار الدیلمی و سید علی بن شهاب الهمدانی و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و عبد الوهاب بن محمد بن رفیع الدین احمد البخاری و احمد بن محمد بن علی المعروف بابن حجر المکی و ملا علی بن حسام الدین المتقی و شیخ بن عبد اللّه بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی و علی بن احمد بن محمد بن ابراهیم العزیزی البولاقی الشافعی و مرزا محمد بن معتمدخان البدخشی و محمد صدر عالم و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الصنعانی و احمد بن عبد القادر العجیلی و شیخ سلیمان بن ابراهیم البلخی القندوزی روایت کرده اند دیلمی در فردوس الاخبار گفته

ابن عباس علیّ باب حطّة من دخل منه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا و سید علی همدانی در روضة الفردوس گفته و

عنه قال قال علیه السلام علی بن أبی طالب باب من دخله کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا و نیز سید علی همدانی در کتاب المودة فی القربی گفته

عن ابن عباس رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال علیّ بن أبی طالب باب حطّة من دخل منه کان مؤمنا و من خرج عنه کان کافرا و جلال الدین سیوطی در رساله القلول الجلی فی فضائل علی گفته الحدیث التاسع و الثلاثون

عن ابن عباس انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال علیّ بن أبی طالب باب حطّة من دخل منه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا اخرجه الدارقطنی فی الافراد و نیز سیوطی در جامع صغیر گفته

علیّ باب حطة من دخل منه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا قط فی الافراد عن ابن عباس و عبد الوهاب بخاری در تفسیر انوری گفته

وعنه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ بن أبی طالب باب من دخل منه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا رواه صاحب الفردوس و ابن حجر مکی در صواعق در ذکر احادیث مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته الحدیث الرابع و الثلاثون

اخرج الدارقطنی فی الافراد عن ابن عباس انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال علیّ باب حطة من دخل منه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا و ملا علی متقی در کنز العمال گفته علیّ بن أبی طالب باب حطة

ص:547

من دخل منه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا قط فی الافراد عن ابن عبّاس و شیخ بن عبد اللّه العیدروس در عقد نبوی گفته و

اخرج الدارقطنی فی الافراد عن ابن عباس انّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال علیّ باب حطّة من دخل منه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا و عزیزی در سراج منیر گفته (علیّ باب حطّة) أی طریق

من دخل منه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا و عزیزی در سراج منیر گفته

(علیّ باب حطة) أی طریق حطّ الخطایا

(من دخل منه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا) یحتمل ان المراد الحث علی اتباعه و الزّجر عن مخالفته و قال المناوی أی انه تعالی کما جعل لبنی اسرائیل دخولهم الباب متواضعین خاشعین سببا للغفران اجعل الاهتداء یهدی علیّ سببا للغفران و هذا نهایة المدح اه و قال العلقمی اشار الی قوله تعالی وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ أی قولوا حط عنّا ذنوبنا و ارتفعت علی معنی مسئلتنا او امرنا فعلی رضی اللّه عنه و من اقتدی و اهتدی به بهدیه و تبعه فی احواله و اقواله کان مؤمنا کامل الایمان (قط الافراد عن ابن عباس) و مرزا محمد بن معتمدخان البدخشی در مفتاح النجا گفته و

اخرج الدارقطنی فی الافراد عن ابن عباس رضی اللّه عنه ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال علی باب حطّة من دخل فیه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا و محمد صدر عالم در معارج العلی گفته و

اخرج الدارقطنی فی الافراد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ بن أبی طالب باب حطة من دخل منه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا و محمد بن اسماعیل الامیر الیمانی در روضۀ ندیه شرح تحفه علویه گفته قل من المدح بما شئت فلم تأت

فیما قلته شیئا فریا کلّ من رام یدانی شاوه فی العلی فاعدده روما اشعبیا

هذه کالفذلکة لما تقدم من فضائله کانه قال إذا قد عرفت انه احرز کل کمال و بذ فی کل فضیلة کملة الرجال فقل ما شئت فی مدحه کان تمدحه بالعبادة فانه بلغ رتبتها العلیّة و بالشجاعة فانّه انسی ما سبقه من ابطال البریّة و بالزهادة فانه امامها الّذی به یقتدی و بالجود فانه الّذی إلیه فیه المنتهی و بالجملة فلا فضیلة الا و هو حامل لوائها و مقدام امرائها فقل فی صفاته ما انطلق به اللسان فلن یعیبک فی ذلک انسان و فی هذه اشاره الی عدم انحصار فضائله کما قد اشرنا إلیه سابقا و کیف تنحصر لنا و قد قال امام المحدثین احمد بن حنبل انه ما ثبت لاحد من الفضائل الصحیحة مثل ما ثبت للوصیّ علیه السلام و قد علم ان کتب السنة قد شرقت و غربت و بلغت مبلغ الریاح فلا یمکن حصرها و لنشر الی ما لم نورده سابقا فمن ذلک انه من الرسول صلّی اللّه علیه و سلم بمنزلة الراس من البدن کما

اخرجه الخطیب من حدیث البراء و الدیلمی فی مسند الفردوس من حدیث بن عباس رضی اللّه عنهما عنه صلعم علیّ منّی بمنزلة راسی من بدنی و من ذلک انه باب حطة کما

اخرجه الدارقطنی فی الافراد عن ابن عباس عنه صلعم علیّ باب حطة من دخل منه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا و احمد بن عبد القادر عجیلی در

ص:548

ذخیرة المال گفته و ذاک باب حطة من یلج*فمومن و کافر من یخرج*

اخرج الدارقطنی ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال علیّ باب حطة من دخل منه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا و شیخ سلیمان بلخی در ینابیع المودة نقلا عن الجامع الصغیر گفته

علیّ باب حطة من دخل منه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا للدارقطنی فی الافراد عن ابن عباس و نیز در ینابیع المودة نقلا عن مودة القربی گفته

ابن عباس رفعه علیّ باب حطة من دخل فیه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا و نیز در ینابیع المودة نقلا عن الصواعق گفته الرابع و الثلاثون

اخرج الدارقطنی فی الافراد عن ابن عباس ان النبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلم قال علیّ باب حطة من دخل فیه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا

حدیث علی بن أبی طالب باب الدین

و از آنجمله است حدیث علی بن أبی طالب باب الدّین و این حدیث شریف را شیرویه بن شهردار دیلمی و سید علی همدانی و شیخ سلیمان بلخی روایت کرده اند سید علی همدانی در کتاب السبعین فی فضائل امیر المؤمنین علیه السلام علی ما نقل عنه گفته الحدیث الاربعون

عنه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ بن أبی طالب باب الدّین من دخل فیه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا رواه صاحب الفردوس و شیخ سلیمان بلخی در ینابیع المودة کتاب السبعین را تماما وارد نموده و این حدیث را نیز بهمین الفاظ آورده و از جمله مؤیدات این حدیث شریفست کلام أم الخیر بنت الحریش که در حرب صفین آنرا انشا کرده و در ان کلام در ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام تصریح نموده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم آن جناب را باب دین خود گردانیده ابو عمر احمد بن محمد بن عبد ربه القرطبی در کتاب العقد الفرید در کتاب الجمانه گفته (وفود أم الخیر بنت حریش علی معاویة) عبد اللّه بن عمر الغسّانی عن الشعبی قال کتب معاویة الی و إلیه بالکوفة ان یحمل إلیه أمّ الخیر بنت الحریش بن سراقة البارقی برحلها و اعلمه انی مجازیه بالخیر خیرا و بالشر شرا بقولها فیه فلما ورد علیه کتابه رکب إلیها فاقرأها کتابه فقالت اما انا فغیر زائغة عن طاعة و لا معتلة بکذب و لقد کنت احب لقاء امیر المؤمنین لامور تختلج فی صدری فلما شیعها و أراد مفارقتها قال لها یا أم الخیر ان امیر المؤمنین کتب الی انه یجازینی بالخیر خیرا و بالشر شرا فما لی عندک قالت یا هذا لا یطمعک برّک بی ان اسرّک بباطل و لا یؤیسک معرفتی بک ان اقول فیک غیر الحق فسارت خیر مسیر حتّی قدمت علی معاویة فانزلها مع الحرم ثم ادخلها فی الیوم الرابع و عنده جلساؤه فقالت السّلام علیک یا امیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته فقال لها و علیک السلام یا أمّ الخیر بحق ما دعوتنی بهذا الاسم قالت یا امیر المؤمنین لکلّ اجل کتاب قال صدقت فکیف حالک یا خالة و کیف کنت فی مسیرک قالت لم ازل یا امیر المؤمنین فی خیر و عافیة حتی صرت إلیک فانا فی مجلس انیق عند ملک رفیق قال معاویة بحسن نیتی ظفرت بکم قالت یا امیر المؤمنین یعیدک

ص:549

اللّه من دحض المقال و ما توذی عاقبته قال لیس هذا اردنا اخبرینا کیف کان کلامک إذ قتل عمار بن یاسر قالت لم اکن زودته قبل و لا رویته بعد و انما کانت کلمات نفثها لسانی عند الصدمة فان احببت ان احدث لک مقالا غیر ذلک فعلت فالتفت معاویة الی جلسائه فقال ایکم یحفظ کلامها فقال رجل منهم انا احفظ بعض کلامها یا امیر المؤمنین قال هات قال کانّی بها بین بردین زئبرین کثیفی النّسیج و هی علی جمل ارمک و بیدها سوط منتشر الضفیرة و هی کالفحل یهدر فی شقشقته تقول یا أَیُّهَا اَلنّاسُ اِتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ اَلسّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ انّ اللّه قد اوضح لکم الحقّ و ابان الدّلیل و بین السبیل و رفع العلم و لم یدعکم فی غمّاء مدلهمة فاین تریدون رحمکم اللّه اقرارا عن امیر المؤمنین أم فرارا من الزحف أم رغبة عن الاسلام أم ارتدادا عن الحق اما سمعتم اللّه جل ثناؤه یقول وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتّی نَعْلَمَ اَلْمُجاهِدِینَ مِنْکُمْ وَ اَلصّابِرِینَ و نبلو اخبارکم ثم رفعت راسها الی السّماء و هی تقول اللّهمّ قد عیل الصبر و ضعف الیقین و انتشرت الرغبة و بیدک یا رب ازمة القلوب فاجمع اللّهمّ بها الکلمة علی التقوی و الف القلوب علی الهدی و اردد الحق الی اهله هلموا رحمکم اللّه الی الامام العادل و الرضی التقی و الصدیق الاکبر انها احن بدریة و احقاد جاهلیة وثب بها واثب حین الغفلة لیدرک ثارات بنی عبد شمس ثم قالت فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ اَلْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ صبرا یا معشر المهاجرین و الانصار قاتلوا علی بصیرة من ربّکم و ثبات من دینکم فکانی بکم غدا و قد لقیتم اهل الشام ک حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ لا تدری این یسلک بها من فجاج الارض باعوا الآخرة بالدنیا اِشْتَرَوُا اَلضَّلالَةَ بِالْهُدی و علما قلیل لیصبحن نادمین حتی تحل بهم الندامة فیطلبون الاقالة وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ انه من ضلّ و اللّه عن الحقّ وقع فی الباطل الا ان اولیاء اللّه استصغروا عمر الدنیا فرفضوها و استطابوا الآخرة فسعوا لها فاللّه ایّها النّاس قبل ان تبطل الحقوق و تعطل الحدود و تقوی کلمة الشیطان فالی این تریدون رحمکم اللّه عن ابن عمّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و صهره و أبی سبطیه خلق من طینته و تفرع من نبعته و جعله باب دینه و ابان ببغضه المنافقین و ها هو ذا مفلق الهام و مکسر الاصنام صلّی و الناس مشرکون و اطاع و الناس کارهون فلم یزل فی ذلک حتّی قتل مبارزیه و افنی اهل احد و هزم الاحزاب و قتل اللّه به اهل خیبر و فرق به جمع اهوائهم فیا لها من وقائع زرعت فی قلوب نفاقا و ردّة و شقاقا و زادت المؤمنین ایمانا قد اجتهدت فی القول و بالغت فی النصیحة و باللّه التوفیق و السّلام علیکم و رحمة اللّه فقال معاویة یا أمّ الخیر ما اردت بهذا الکلام الا قتلی و لو

ص:550

قتلتک ما حرجت فی ذلک قالت و اللّه ما یسؤنی ان یجری قتلی علی یدی من یسعدنی اللّه بشقائه قال هیهات یا کثیرة الفضول ما تقولین فی عثمان بن عفان رحمه اللّه قالت و ما عسیت ان اقول فی عثمان استخلفه النّاس و هم به راضون و قتلوه و هم له کارهون قال معاویة یا أم الخیر هذا ثناؤک الّذی تثنین قالت لکِنِ اَللّهُ یَشْهَدُ وَ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً اما اردت بعثمان نقصا و لکن کان سابقا الی الخیر و انّه لرفیع الدرجة غدا قال فما تقولین فی الزبیر قالت و ما اقول فی ابن عمة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و حواریه و قد شهد له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بالجنّة و انا أسألک بحق اللّه یا معاویه فان قریشا تحدثت انک احلمها ان تعفینی من هذه المسائل و تسألنی عما شئت من غیرها قال نعم و نعمة عین قد اعفیتک منها ثم امر لها بجائزة رفیعة و ردّها مکرّمة

حدیث أنت باب اللّه

و از آنجمله است حدیثی که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم در ان حدیث فضائل عدیده جناب امیر المؤمنین علیه السلام بیان فرموده و در ضمن آن بخطاب آن جناب

و انت باب اللّه ارشاد نموده و این حدیث را سلیمان بن ابراهیم البلخی القندوزی در کتاب ینابیع المودة روایت نموده چنانچه گفته و

عن یاسر الخادم عن علی الرضا ع عن ابیه عن آبائه عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم قال یا علی انت حجة اللّه و انت باب اللّه و انت الطریق الی اللّه و انت النبأ العظیم و انت الصراط المستقیم و انت المثل الاعلی و انت امام المسلمین و امیر المؤمنین و خیر الوصیین و سید الصّدیقین یا علی انت الفاروق الاعظم و انت الصّدیق الاکبر و ان حزبک حزبی و حزبی حزب اللّه و انّ حزب اعدائک حزب الشیطان و مؤید این حدیث شریف خطبه ایست که در ان خطبه جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعضی از فضائل عالیه خود ذکر فرموده و در جمله آن باب اللّه بودن خود نیز ظاهر فرموده چنانچه سلیمان بلخی در ینابیع المودة گفته

فی المناقب عن أبی بصیر عن جعفر الصّادق قال قال امیر المؤمنین علی سلام اللّه علیه فی خطبته انا الهادی و انا المهتدی و انا ابو الیتامی و المسکین و زوج الارامل و انا ملجا کل ضعیف و ما من کلّ خائف و انا قائد المؤمنین الی الجنة و انا حبل اللّه المتین و انا عروة الوثقی و کلمة التقوی و انا عین اللّه و باب اللّه و لسان اللّه الصّادق و انا جنب اللّه الّذی یقول اللّه تعالی فیه أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اَللّهِ و انا ید اللّه المبسوطة علی عباده بالرحمة و المغفرة و انا باب حطّة من عرفنی و عرف حقی فقد عرف ربّه لانی وصی نبیه فی ارضه و حجته علی خلقه لا ینکر هذا الا رادّ علی اللّه و رسوله و نیز مؤید این حدیث شریفست ارشاد باسداد جناب

امام زین العابدین علیه السلام نحن ابواب اللّه و این ارشاد هدایت بنیاد را شیخ سلیمان بلخی در ینابیع المودة آورده چنانچه گفته و

قال علیّ

ص:551

بن الحسین ع رضی اللّه عنهما نحن الفلک الجاریة فی اللجج الغامرة یا من من رکبها و یغرق من ترکها و

قال ایضا ان اللّه عز و جلّ اخذ میثاق من یحبنا و هم فی اصلاب آبائهم فلا یقدرون علی ترک ولایتنا لان اللّه جعل جبلیتهم علی ذلک

و قال ایضا انّی لاکتم من علمی جواهره*کیلا یری ذو جهل فیفتتنا* و قد تقدم فی هذا ابو حسن*الی الحسین و اوصی قبله الحسنا*و رب جوهر علم لو ابوح به*لقیل لی انت ممّن یعبد الوثنا*و لاستحل رجال مسلمون دمی*یرون اقبح ما یاتونه حسنا* کما فی کتاب التنزلات الموصلیة للشیخ الاکبر و فی کتاب سفینة راغب الصدر الاعظم و

قال ایضا نحن ابواب اللّه و نحن الصّراط المستقیم و نحن عیبة علمه و تراجمة وحیه و نحن ارکان توحیده و موضع سرّه و نیز در ینابیع المودة گفته و

فی المناقب عن ثابت الثمالی عن علی بن الحسین رضی اللّه عنهما قال لیس بین اللّه و بین حجته حجاب و لا للّه دون حجته سرّ نحن ابواب اللّه و نحن الصّراط المستقیم و نحن عیبة علم اللّه و تراجمة وحیه و نحن ارکان توحیده و موضع سره

خطبه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام مشتمل بر جملة «و أنا باب المدینة

و از آنجمله است خطبه جناب امیر المؤمنین علیه السلام که در ان بضمن صفات عالیه خود

انا باب المدینة ارشاد فرموده اند و این خطبه را علامه کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحة القرشی النصیبی الشافعی در کتاب الدر المنظم روایت کرده و شیخ سلیمان بن ابراهیم البلخی آن را در کتاب ینابیع المودة آورده چنانچه در ینابیع المودة نقلا عن الدر المنظم مسطورست و قد ثبت عند العلماء الطریقة و مشایخ الحقیقة بالنقل الصّحیح و الکشف الصّریح

انّ امیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه قام علی المنبر بالکوفة و هو یخطب فقال بسم الله الرحمن الرحیم الحمد للّه بدیع السموات و الارض و فاطرها و ساطح المدحیات و وازرها و مطود الجبال و قافرها و مفجّر العیون و نافرها و مرسل الریاح و زاجرها و ناهی القواصف و آمرها و مزین السّماء و زاهرها و مدبّر الافلاک و مسیرها و مقسم المنازل و مقدرها و منشئ السحاب و مسخرها و مولج الحنادس و منورها و محدث الاجسام و مقررها و مکور الدهور و مکدّرها و مورد الامور و مصدرها و ضامن الارزاق و مدبرها و محیی الرفات و ناشرها احمده علی آلائه و توافرها و اشکره علی نعمائه و تواترها و اشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شریک له شهادة تؤدی الی السّلامة ذاکرها و تومن من العذاب ذاخرها و اشهد ان محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم الخاتم لما سبق من الرسل و فاخرها و رسوله الفاتح لما استقبل من الدعوة و ناشرها ارسله الی امة قد شعر بعبادة الاوثان شاعرها فابلغ صلّی اللّه علیه و آله و سلم فی النصیحة وافرها و انار منار اعلام الهدایة و منابرها

ص:552

و محا بمعجز القرآن دعوة الشیطان و مکاثرها و ارغم معاطیس غواة العرب و کافرها حتی اصبحت دعوته الحق باوّل زائرها و شریعته المطهرة الی المعاد یفخر فاخرها صلّی اللّه علیه و علی اله الدوحة العلیاء و طیب عناصرها ایها الناس سار المثل و حقق العمل و تسلمت الخصیان و حکمت النسوان و اختلفت الاهواء و عظمت البلوی و اشتدت الشکوی و استمرت الدعوی و زلزلت الارض و ضیّع الفرض و کنست الامانة و بدت الخیانة و قام الادعیاء و نال الاشقیاء و تقدمت السفهاء و تاخرت الصّلحاء و ازور القرآن و احمر الدبران و کملت الفترة و سدست الهجرة و ظهرت الافاطس فحسمت الملابس یملکون السرائر و یهتکون الحرائر و یجیئون کیسان و یخربون خراسان فیهدمون الحصون و یظهرون المصون و یفتحون العراق بدم یراق فآه آه ثم آه آه لعریض الافواه و زبول الشفاه ثم التفت یمینا و شمالا و تنفس الصّعداء لا ملالا و تاوه خشوعا و تغیر خضوعا فقام إلیه سوید بن نوفل الهلالی فقال یا امیر المؤمنین انت حاضر بما ذکرت و عالم به فالتفت إلیه بعین الغضب و قال له ثکلتک الثواکل و نزلت بک النوازل یا بن الجبان الخبائث و المکذب الناکث سیقصر بک الطول و یغلبک الغول انا سر الاسرار انا شجرة الانوار انا دلیل السموات انا انیس المسبحات انا خلیل جبرائیل انا صفیّ میکائیل انا قائد الاملاک انا سمندل الافلاک انا سریر الصراح انا حفیظ الالواح انا قطب الدیجور انا البیت المعمور انا مزن السحائب انا نور الغیاهب انا فلک اللجج انا حجة الحجج انا مسدد الخلائق انا محقق الحقائق انا مأول التاویل انا مفسر الانجیل انا خامس الکساء انا تبیان النّساء انا الفة الایلاف انّا رجال الاعراف انا سر ابراهیم انا ثعبان الکلیم انا ولی الاولیاء انا ورثة الانبیاء انا اوریا الزبور انا حجاب الغفور انا صفوة الجلیل انا ایلیاء الانجیل انا شدید القوی انا حامل اللواء انا امام المحشر انا ساقی الکوثر انا قسیم الجنان انا مشاطر النیران انا یعسوب الدین انا امام المتقین انا وارث المختار انا ظهیر الاظهار انا مبید الکفرة انا ابو الائمّة البررة انا قالع الباب انا مفرق الاحزاب انا الجوهرة الثمینة انا باب المدینة انا مفسر البینات انا مبین المشکلات انا النون و القلم انا مصباح الظلم انا سؤال متی انا ممدوح هل اتی انا النبأ العظیم انا الصراط المستقیم انا لؤلؤ الاصداف انا جبل قاف انا سر الحروف انا نور الظروف انا الجبل الراسخ انا العلم الشامخ انا مفتاح الغیوب انا مصباح القلوب انا نور الارواح انا روح الاشباح انا الفارس الکرار انا نصرة الانصار انا السیف المسلول انا الشهید المقتول انا جامع القرآن انا بنیان البیان انا شفیق الرسول انا بعل البتول انا عمود الاسلام انا منکسر الاصنام

ص:553

انا صاحب الاذن انا قاتل الجنّ انا صالح المؤمنین انا امام المفلحین انا امام ارباب الفتوة انا کنز اسرار النّبوة انا المطلع علی اخبار الاولین انا المخبر عن وقائع الآخرین انا قطب الاقطاب انا حبیب الاحباب انا مهدی الاوان انا عیسی الزمان انا و اللّه وجه اللّه انا و اللّه اسد اللّه انا سیّد العرب انا کاشف الکرب انا الّذی قیل فی حقه لا فتی الا علی انا الّذی قال فی شانه انت منّی بمنزلة هارون من موسی انا لیث بنی غالب انا علیّ بن أبی طالب قال فصاح السائل صیحة عظیمة و خرّ میتا فعقب امیر المؤمنین کرّم اللّه وجهه کلامه بان قال الحمد للّه بارئ النسم و ذاری الامم و الصّلوة علی الاسم الاعظم و النور الاقدم محمّد ص و آله و سلم ثم قال سلونی عن طرق السّماء فانی اعلم بها من طرق الارض سلونی قبل ان تفقدونی فان بین جنبی علوما کثیرة کالبحار الزواخر فنهض إلیه الرسخ من العلماء و المهرة من الحکماء و احدق به الکمّل من الاولیاء و الندر من الاصفیاء یقبلون مواطی قدمیه و یقسمون بالاسم الاعظم علیه بان یتم کلامه و یکمل نظامه فقال بحر الراسخین و حبر العارفین الامام الغالب علیّ بن أبی طالب کرم اللّه وجهه یظهر صاحب الرایة المحمّدیة و الدولة الاحمدیة القائم بالسیف و الحال الصادق فی المقال یمهد الارض و یحیی السّنة و الفرض ثم قال ایها المحجوب عن شانی الغافل عن حالی ان العجائب آثار خواطری و الغرائب اسرار ضمائری لانّی قد خرقت الحجاب و اظهرت العجاب و اتیت بالباب و نطقت بالصواب و فتحت خزائن الغیوب و فتقت دقائق القلوب و کنزت لطائف المعارف و رمزت عوارف اللطائف فطوبی لمن استمسک بعروة هذا الکلام و صلی خلف هذا الامام فانه یقف علی معانی الکتاب المسطور و الرّق المنشور ثم یدخل الی البیت المعمور و البحر المسجور ثم انشد یقول لقد حزت علم

الاوّلین و انّنی

حادث و قدیم و انّی لقیّوم علی کلّ قیّم محیط بکل العالمین علیم

ثم قال لو شئت لاوقرت من تفسیر الفاتحة سبعین بعیرا ثم قال ق وَ اَلْقُرْآنِ اَلْمَجِیدِ کلمات خفیات الاسرار و عبارات جلیات الاثار ینابیع عوارف القلوب من مشکاة لطائف الغیوب لمحات العواقب کالنجوم الثواقب نهایة الفهوم بدایة العلوم الحکمة ضالة کلّ حکیم سبحان القدیم یفتح الکتاب و یقرأ الجواب یا ابا العباس انت امام الناس سبحان من یحیی الارض بعد موتها و یرد الولایات الی بیوتها یا منصور تقدم الی بناء السور ذلک تقدیر العزیز العلیم و هذا آخر ما اسمعه من لفظه النورانی و اضبطه من کلامه

ص:554

الروحانیّ فی هذا الباب و شطری از کلام این خطبه را سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل نیز آورده و در ان نیز جمله

انا باب المدینة واقعست کما عرفت فیما سبق

حدیث علی منی و أنا منه لا یؤدی عنی الا أنا أو علی

و از آنجمله است

حدیث علی منّی و انا منه و لا یؤدّی عنی الاّ انا او علیّ که مؤید بودن آن برای

حدیث مدینة العلم از افادۀ علامه سخاوی ظاهرست و این حدیث شریف را اکابر علمای اعلام و افاخم نبهای عظام سنیه مثل ابو بکر عبد اللّه بن محمد بن أبی شیبة العبسی الکوفی و ابو الحسن عثمان بن محمد بن أبی شیبته العیسی الکوفی و ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و ابو عبد اللّه محمد بن یزید بن ماجة القزوینی و ابو عیسی محمد بن عیسی بن سورة الترمذی و ابو بکر احمد بن عمرو بن أبی عاصم النبیل الشیبانی المشهور بابن أبی عاصم و ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب بن علی النّسائی و ابو القاسم عبد اللّه بن محمد بن عبد العزیز البغوی و ابو الحسین عبد الباقی بن قانع الاموی البغدادی و ابو القاسم سلیمان بن احمد الطبرانی و ابو الحسن علی بن محمد الطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی و ابو محمد الحسین بن مسعود الفراء البغوی و ابو طاهر احمد بن محمد بن احمد السلفی الاصبهانی و مجد الدین مبارک بن محمد بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری و ضیاء الدین محمد بن عبد الواحد المقدسی الحنبلی و ابو عبد اللّه محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی و ابو الفتح محمد بن محمد بن أبی بکر الباوردی و محیی الدین یحیی بن شرف النووی و محب الدین احمد بن عبد اللّه بن محمد الطبری و صدر الدین ابو المجامع ابراهیم بن محمد بن الموید الحموئی و شمس الدین محمد بن احمد الذهبی و ولی الدین محمد بن عبد اللّه الخطیب التبریزی و شمس الدین محمد بن عبد الرحمن السخاوی و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و احمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی المکی و ملا علی بن حسام الدین المتقی و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی و شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی و عبد الرؤف بن تاج العارفین المناوی و علی بن احمد بن محمد بن ابراهیم العزیزی و مرزا محمد بن معتمدخان البدخشانی و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی و محمد بن علی الصبان المصری و شهاب الدین احمد بن عبد القادر العجیلی و محمد مبین بن محب اللّه اللکهنوی و ولی اللّه بن حبیب اللّه اللکهنوی و سلیمان بن ابراهیم البلخی القندوزی و سید مؤمن بن حسن مؤمن الشبلنجی المعاصر روایت و اثبات کرده اند حالا عباراتی که مثبت و محقق این معنی باشد باید شنید-احمد بن حنبل در مسند گفته

ثنا یحیی بن آدم و ابن أبی بکیر قالا ثنا اسرائیل عن أبی اسحاق عن حبشی بن جنادة قال یحیی بن آدم السلولی و کان قد شهد یوم حجة الوداع قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ منی و انا منه و لا یؤدی عنی الاّ انا او علی و نیز در مسند گفته

ثنا اسود بن عامر انا شریک عن أبی اسحاق عن حبشی بن جنادة قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول علی منّی و انا منه و لا یودّی عنی الاّ انا او علی ثنا یحیی بن آدم ثنا

ص:555

شریک عن أبی اسحاق عن حبشی بن جنادة السلولی قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول علیّ منی و انا منه و لا یؤدی عنی الاّ انا او علیّ ع قال شریک قلت لابی اسحاق انت این سمعته منه قال موضع کذا و کذا لا احفظه

ثنا ابو احمد ثنا اسرائیل عن أبی اسحاق عن حبشی بن جنادة السلولی و کان قد شهد حجة الوداع قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ منّی و انا منه و لا یؤدی عنی الا انا او علیّ و ابن ماجه در سنن خود گفته

حدثنا ابو بکر بن أبی شیبة و سوید بن سعید و اسماعیل بن موسی قالوا ثنا شریک عن أبی اسحاق عن حبشی بن جنادة قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول علیّ منی و انا منه و لا یؤدی عنی الا علیّ و ترمذی در جامع صحیح خود گفته

حدثنا اسماعیل بن موسی نا شریک عن أبی اسحاق عن حبشی بن جنادة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ منی و انا من علیّ و لا یؤدی عنی الاّ انا او علیّ هذا حدیث حسن غریب صحیح و احمد بن شعیب النّسائی در کتاب الخصائص گفته ذکر

قوله صلّی اللّه علیه و سلم لا یودّی عنی الاّ انا او علیّ

اخبرنا احمد بن سلیمان قال حدثنا یحیی بن آدم قال حدثنا اسماعیل عن أبی اسحاق عن حبشی بن جنادة السلولی قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علیّ منّی و انا منه فلا یؤدّی عنی الاّ انا او علیّ و ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

قوله علیه السلام علیّ منی و انا منه اخبرنا ابو الحسن محمّد بن محمّد بن مخلد البزار بقراءتی علیه فاقر به قلت له حدثکم ابو بکر احمد بن عبید بن الفضل بن سهل بن بری سنة اربع و تسعین و ثلاثمائة

قال حدثنا علی بن عبد اللّه بن میسر ثنا احمد بن سنان ثنا یزید بن هارون ثنا شریک عن أبی اسحاق عن حبشی بن جنادة قال سمعت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم یقول علی منّی و انا منه لا یؤدی عنی الا انا او علیّ و نیز در ان گفته

اخبرنا محمد بن احمد بن عثمان الازهری انا ابو حفص عمر بن شاهین اذنا ثنا جعفر بن محمد بن العباس ثنا اسماعیل بن موسی بن بنت السدی ثنا شریک عن أبی اسحاق عن حبشی بن جنادة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی منّی و انا من علیّ

و قال صلّی اللّه علیه و سلم لا یؤدی عنّی الاّ انا او علیّ ع اخبرنا محمد بن احمد بن عثمان انا محمّد بن المظفر الحافظ إذ نا ثنا یوسف بن الضحاک ثنا اسماعیل بن موسی بن بنت السدی ثنا اسرائیل عن أبی اسحاق عن حبشی بن جنادة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ منی و انا من علیّ لا یودّی عنّی الاّ علیّ اخبرنا احمد بن محمّد بن عثمان انبا محمّد بن المظفر بن موسی الحافظ إجازة قال نا محمد بن محمد بن سلیمان الباغندی نا سوید بن سعید قال ثنا شریک عن أبی اسحاق

ص:556

عن حبشی بن جنادة قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلیّ انت منی و انا منک و لا یؤدی عنی الاّ انا او انت و بغوی در مصابیح گفته

عن حبشی بن جنادة قال قال رسول اللّه علیه السّلام علیّ منّی و انا من علیّ و لا یؤدی عنی الا انا او علیّ و ابن اثیر در جامع الاصول گفته

حبشی بن جنادة انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال علیّ منی و انا من علی و لا یؤدی عنی الاّ انا او علیّ اخرجه الترمذی و محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب در ذکر

حدیث علی منّی و انا منه گفته و

اخرجه الطبرانی فی معجمه الکبیر فی ترجمة حبشی بن جنادة السلولی بطرق شتّی بزیادة لفظ فمنها عن أبی اسحاق عن حبشی قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول علیّ منی و انا منه و لا یؤدی عنی الاّ انا و علیّ و ناهیک به راویا و محیی الدین نووی در کتاب تهذیب الاسماء و اللغات بترجمة جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و

عن حبشی بن جنادة الصحابی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ منّی و انا من علیّ و لا یؤدی عنی الاّ انا او علیّ رواه الترمذی و النّسائیّ و ابن ماجة قال الترمذی حدیث حسن و فی بعض النسخ حسن صحیح و محب طبری در ریاض نضره در عنوان ذکر اختصاصه بالتبلیغ عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم گفته و عن حبشی بن جنادة و کان قد شهد حجة الوداع

قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم علی منّی و انا منه و لا یؤدی عنّی الاّ انا او علیّ خرّجه الحافظ السلفی و حموئی در فرائد السمطین علی ما نقل عنه گفته

اخبرنا الشّیخ العدل الصالح رشید الدین محمد بن أبی القاسم بن عمر المقری البغدادی بقراءتی علیه قال انبا الشیخ عبد اللطیف بن القسطی إجازة ان لم یکن سماعا و شیخ الاسلام شهاب الدین عمر بن محمّد السهروردی إجازة قالا انبا ابو زرعة طاهر بن أبی الفضل محمّد بن طاهر المقدسی انبا ابو منصور محمّد بن الحسین بن احمد بن الهیثم المقری القزوینی انبا ابو طلحة القاسم بن أبی البدر الخطیب نبا ابو الحسین علی بن ابراهیم بن سلمة القطان نبا ابو عبد اللّه محمّد بن یزید بن ماجة القزوینی الحافظ قال نبا ابو بکر بن أبی شیبة و سوید بن سعید و اسماعیل بن موسی قالوا نبا شریک عن أبی اسحاق عن حبشی بن جنادة قال سمعت رسول اللّه صلعم یقول علیّ منی و انا منه و لا یؤدی عنّی الاّ انا او علیّ و رواه ابو عیسی محمد بن عیسی الترمذی الحافظ فی مسنده الجامع الصّحیح قال نبا اسماعیل بن موسی قال نبا شریک عن أبی اسحاق عن حبشی بن جنادة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ منّی و انا من علیّ فلا یؤدّی عنی الاّ انا او علیّ و محمد بن احمد ذهبی در

ص:557

تذکرة الحفاظ بترجمه سوید بن سعید گفته

اخبرنا احمد بن المؤید انا الفتح بن عبد السلام انا عبد اللّه بن الحسین انا ابو الحسین بن النقور نا عیسی بن علیّ نا عبد اللّه بن محمّد البغوی نا سوید بن سعید نا شریک عن أبی اسحاق عن حبشی بن جنادة قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول علیّ منی و انا من علیّ لا یؤدی عنّی الاّ انا او هو ولی الدین خطیب در مشکاة المصابیح گفته و

عن حبشی بن جنادة قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علیّ منّی و انا من علیّ و لا یؤدی عنی الاّ انا او علیّ رواه الترمذی و رواه احمد عن أبی جنادة و سخاوی در مقاصد حسنه کما سمعت سابقا گفته و

قد روی الترمذی ایضا و النّسائی و ابن ماجة و غیرهم من حدیث حبشی بن جنادة مرفوعا علی منّی و انا من علیّ لا یؤدی عنّی الاّ انا او علیّ و جلال الدین سیوطی در جامع صغیر گفته

علیّ منی و انا من علیّ و لا یؤدی عنّی الا انا او علیّ (رحم ت ن ه) عن حبشی بن جنادة و ابن حجر مکی در صواعق گفته الحدیث السّادس

اخرج احمد و الترمذی و النّسائی و ابن ماجة عن حبشی بن جنادة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ منی و انا من علی و لا یؤدی عنی الا انا او علیّ و ملا علی متقی در کنز العمال گفته علیّ منّی و انا من علیّ و لا یؤدی عنی الا انا او علیّ حم ت ن ه عن حبشی بن جنادة و نیز در کنز العمال گفته

علی منّی و انا من علیّ و لا یؤدی عنّی الا انا او علیّ ش حم ت حسن صحیح غریب ن ه و ابن أبی عاصم و البغوی و الباوردی و ابن قانع طب ص عن حبشی بن جنادة السلولی و ابراهیم وصابی در کتاب الاکتفاء گفته و

عن حبشی بن جنادة رضی اللّه عنه و کان قد شهد حجة الوداع قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ منی و انا منه و لا یؤدی عنی الاّ انا او علیّ اخرجه الامام احمد فی مسنده و الترمذی فی جامعه و النّسائیّ و عثمان بن أبی شیبة فی سننهما و الحافظ ابو طاهر احمد بن محمد بن سلفة فی السلفیات و فی روایة اخری عنه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال علیّ منی و انا من علیّ و لا یؤدی عنّی الاّ انا او علی اخرجه ابن ماجة و ابن أبی عاصم فی سننهما و البغوی فی المعجم و الطبرانی فی الکبیر و الضیاء فی المختارة و الباوردی و ابن قانع و شیخ بن عبد اللّه العیدروس در عقد نبوی گفته و

اخرج احمد و الترمذی و النّسائی و ابن ماجة عن جیش بن جنادة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ منّی و انا من علیّ و لا یؤدی عنی الا علیّ و عبد الرؤف مناوی در کنوز الحقائق فی حدیث خیر الخلائق گفته

علیّ منّی و انا من علیّ و لا یؤدی عنی الا انا او علیّ حم و نیز عبد الرؤف مناوی در تیسیر شرح جامع صغیر گفته

(علیّ منّی و انا من علیّ) أی هو متصل بی و انا متصل به فی الاختصاص و المحبة

(و لا یؤدی عنّی الا انا

ص:558

او علیّ) کان الظاهر ان یقال

لا یؤدی عنی الاّ علیّ فادخل انا تاکید المعنی الاتصال (حم ت ن ه) من حبشته بضم الحاء المهملة و سکون الموحدة التحتیة (ابن جنادة) السلولی و علی عزیزی در سراج منیر شرح جامع صغیر گفته

(علیّ منی و انا من علیّ) أی هو متصل بی و انا متصل به فی الاختصاص و المحبّة

(و لا یؤدی عنی الا انا او علیّ) کان الظاهر ان یقال

لا یؤدی عنی الا علیّ فادخل انا تاکید المعنی الاتصال (حم ت ن ه عن حبشی) بضم الحاء المهملة و سکون الموحدة التحتیة ثم شین معجمة ابن جنادة و مرزا محمد بدخشانی در نزل الابرار بما صحّ من مناقب اهل البیت الاطهار گفته و

اخرج ابن أبی شیبة و احمد و ابن ماجة و الترمذی و صححه و البغوی و ابن أبی عاصم و النّسائی و ابن قانع و الطبرانی و الضیاء و الباوردی عن حبشی بن جنادة السلولی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ منّی و انا من علیّ و لا یؤدی عنی الا انا او علیّ و نیز مرزا محمد بدخشی در مفتاح النجا گفته و

اخرج احمد و ابن أبی شیبة و الترمذی و صححه و النّسائی و ابن ماجة و البغوی و الحافظ ابو بکر احمد بن عمرو بن أبی عاصم النّبیل الضحاک بن مخلد الشیبانی المشهور بابن أبی عاصم و ابن قانع و الطبرانی و الباوردی عن حبشی بن جنادة السلولی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم علیّ منی و انا من علیّ و لا یؤدی عنّی الا انا او علیّ و نیز مرزا محمد بدخشی در تحفة المحبین در فصل اول باب رابع اصل ثالث کتاب که معقود برای ذکر احادیث صحیحه است گفته

علیّ منّی و انا من علیّ و لا یؤدی عنّی الاّ انا او علیّ حم ت و صححه س حه شب قا طب ض کلّهم عن حبشی بن جنادة السلولی و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی در روضه ندیه گفته و قد ثبت انه صلّی اللّه علیه و سلم سمّی الوصیّ علیه السلام نفسه فی احادیث منها ما

اخرج عبد الرزاق فی جامعه و ابو عمر النمری و ابن السمان عن المطلب بن عبد اللّه بن حنطب قال قال رسول صلی اللّه علیه و سلم لوفد ثقیف لتسلمن او لابعثن علیکم رجلا منّی او قال مثل نفسی فلیضربن اعناقکم و لیسبین ذراریکم و لیاخذن اموالکم قال عمر فو اللّه ما تمنیت الامارة الا یومئذ فجعلت انصب صدری رجاء ان یقول هو هذا فالتفت الی علیّ و اخذ بیده و قال هو هذا هو هذا و منها ما

اخرج احمد و الترمذی و النّسائی و ابن ماجة عن حبشی بن جنادة علی منّی و انا من علی ع و لا یؤدی عنی الا انا او علیّ ع و محمد صبان مصری در اسعاف الراغبین گفته و

اخرج احمد و الترمذی و النّسائی و ابن ماجة عن حبشی بن جنادة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ منی و انا من علیّ و لا یؤدی عنّی الا علیّ و عجیلی در ذخیرة المال بشرح شعر

علی منی و انا منه و لا*یؤدعنی غیره من الملا *گفته

اخرج ابن حنبل

ص:559

رحمه اللّه انّه قال صلی اللّه علیه و آله و سلم علیّ منی و انا من علیّ و لا یؤدعنی غیره و محمد مبین در وسیلة النجاة گفته و از آنجمله آنست که برای تبلیغ احکام اوائل سورۀ برائت علی مرتضی را در مکه فرستاد

اخرج احمد عن علی ان النبیّ بعثه ببراءة فقال یا نبی اللّه انی لست باللّسن و لا بالخطیب قال لا بد لی ان اذهب بها انا او تذهب بها انت قال فان کان لا بد فاذهب انا قال فانطلق فانّ اللّه یثبت لسانک و یهدی قلبک ثمّ وضع یده علی فمه ترجمه فرستاد رسول ص خدا حضرت علی ع مرتضی را بسوی مکه برای قراءت برائت پس عرضکرد که من لسان و زبان آور و خطیب نیستم رسول خدا ص فرمود گریز نیست مرا ازین که من ببرم این سوره را یا تو ببری آن را و دیگری سزاوار نیست پس علی ع مرتضی عرض که اگر ضرورست و از رفتن چاره نیست من می روم فرمود رسول خدا صلی اللّه علیه و آله برو بدرستی که خدای تعالی ثابت خواهد داشت زبان ترا و هدایت خواهد کرد دل ترا بعد از آن نهاد رسول خدا دست خود را بر دهان علی مرتضی و مملو گردانید دهان مبارکش را از علوم خدا و رخصت فرمود و در حق وی فرمود

علی منّی و انا من علیّ و لا یؤدی عنی الا انا او علیّ اخرجه ابن أبی شیبة و احمد و ابن ماجة و الترمذی و صححه و مولوی ولی اللّه لکهنوی در مرآة المؤمنین بعد نقل حدیثی از خصائص نسائی گفته و

فیه ایضا انه قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ منّی و انا منه و لا یؤدی عنی الاّ انا او علیّ و شیخ سلیمان بلخی در ینابیع المودة گفته و

فی المشکاة عن حبشی بن جنادة رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علیّ منی و انا من علیّ و لا یؤدی عنّی الاّ انا او علیّ رواه الترمذی و رواه احمد ایضا عن حبیش بن جنادة و قال الترمذی هذا حدیث حسن غریب صحیح ایضا و رواه ابن ماجة عن ابن جنادة و نیز شیخ سلیمان بلخی در ینابیع المودة گفته

احمد بن حنبل فی مسنده عن جیش بن جنادة السلولی قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول علی منی و انا منه و لا یؤدی عنی الا انا او علی و نیز شیخ سلیمان بلخی در ینابیع المودة نقلا عن کنوز الحقائق گفته

علیّ منّی و انا من علیّ و لا یؤدی عنی الا انا او علیّ لاحمد و نیز شیخ سلیمان بلخی در ینابیع المودة نقلا عن الصواعق گفته (السادس)

اخرج احمد و الترمذی و النّسائی و ابن ماجة عن حبشی بن جنادة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم علیّ منی و انا من علیّ و لا یؤدی عنی الا علیّ و سید مؤمن شبلنجی معاصر در نور الابصار گفته و

اخرج احمد و الترمذی و النّسائی و ابن ماجة عن حبشی بن جنادة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علیّ منّی و انا من علیّ و لا یؤدی عنی الا علیّ

خطبة جناب رسالتمآب صلّی اللّه علیه و آله

و از آنجمله است خطبه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که آن جناب در ان خطبه

ص:560

فضائل عظیمه اهلبیت خود سلام اللّه علیهم بیان فرموده و در ضمن آن ارشاد کرده فهم الباب المبتلی بهم من اتاهم نجی و من اباهم هوی هم حطة لمن دخل و حجّة اللّه علی من جهل و این خطبه را تاج المحدثین ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی در کتاب منقبة المطهرین روایت نموده چنانچه در کتاب مذکور علی ما نقل عنه باسناد خود آورده

عن جابر بن عبد اللّه قال خرج علینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یوما و معه علیّ و الحسن ع و الحسین ع فخطبنا فقال ایّها الناس انّ هؤلاء اهل بیت نبیکم قد شرفهم اللّه بکرامته و استحفظهم سره و استودعهم علمه عماد الدین و شهداء علی امته برأهم قبل خلقه إذ هم اظلة تحت عرشه نجباء فی علمه و ارتضاهم و اصطفاهم فجعلهم علماء و فقهاء لعباده و دلّهم علی صراطه فهم الائمة المهدیة و القادة الدّاعیة و الائمّة الوسطی و الرحم الموصلة هم الکهف الحصین للمومنین و نور ابصار المهتدین و عصمة من لجأ إلیهم و نجاة لمن احترز بهم یغتبط من والاهم و یهلک من عاداهم و یفوز من تمسک بهم الراغب عنهم مارق من الدین و المقصر عنهم زاهق و اللازق لهم لاحق فهم الباب المبتلی بهم من اتاهم نجی و من اباهم هوی هم حطة لمن دخله و حجّة اللّه علی من جهله الی اللّه یدعون و بامر اللّه یعملون و بآیاته یرشدون فیهم نزلت الرسالة و علیهم هبطت ملائکة الرّحمة و إلیهم بعث الرّوح الامین تفضلا من اللّه و رحمة و اتاهم ما لم یؤت احدا من العالمین فعندهم بحمد اللّه ما یلتمس و یحتاج من العلم و الهدی فی الدین و هم النّور من الضّلالة عند دخول الظلم و هم الفروع الطیبة من الشجرة المبارکة و هم معدن العلم و اهل بیت الرحمة و موضع الرسالة و مختلف الملائکة الّذین اذهب اللّه عنهم الرجس و طهّرهم تطهیرا و مؤید این خطبه بلیغه در خصوص مطلوب و دیگر مطالب کلام بلاغت انضمام عبد اللّه بن عباسست که در ان مدح عظیم جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده و در جمله آن بمعرض بیان صفات عالیه اهل البیت علیهم السلام گفته هم الرحم الموصولة و الائمّة المتخیرة و الباب المبتلی به النّاس من اتاهم نجی و من نأی عنهم هوی حطة لمن دخلهم و حجة علی من ترکهم و این کلام ابن عباس را ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی در زین الفتی روایت نموده چنانچه در کتاب مذکور در ذکر اسمای جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و امّا الاسماء التی سماه بها ابن عمه حبر الامة و بحرها عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنه فانه

روی عن سعید بن طریف عن الاصبغ بن نباتة قال اسلم اعرابی علی یدی امیر المؤمنین علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه فخلع علیه علیّ حلتین و خرج

ص:561

الاعرابی من عنده فرحا مستبشرا و بحضرة الباب قوم من الخوارج فلمّا ان نظروا الی الاعرابی و فرحه باسلامه علی یدی علیّ حسدوه علی ذلک و قال بعضهم لبعض أ ما ترون فرح هذا الاعرابی باسلامه تعالوا تنزّله عن ولایته و نردّه عن امامته فاقبلوا باجمعهم علیه و قالوا له یا اعرابی من این اقبلت قال من عند امیر المؤمنین قالوا و ما الّذی صنعت عنده قال اسلمت علی یدیه قالوا ما اصبت رجلا تسلم علی یدیه الا علی یدی رجل کافر فلمّا سمع ذلک و الاعرابی غضب غضبا شدیدا و ثار القوم فی وجهه و قالوا لا تغضب بیننا و بینک کتاب اللّه فقال تلوه فتلا بعضهم إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا الی قوله سَبِیلاً فقال لهم الاعرابی ویلکم فیمن هذه الآیة قالوا فی صاحبک الذی اسلمت علی یدیه فازداد الاعرابی غضبا و ضرب بیده الی قائمة سیفه و همّ بالقوم ثم انه رجع الی نفسه و کان عاقلا فقال لا و اللّه لاعجلت علی القوم و أسأل عن هذا الخبر فإن کان کما یقولون خلعت علیا و ان کان علی خلاف ما یقولون جالدتهم بالسیف الی ان تذهب نفسی قال فاتی ابن عباس و هو قاعد فی مسجد الکوفة فقال السلام علیک یا بن عباس قال له ابن عباس و علیک السلام قال ما تقول فی امیر المؤمنین قال أیّ الامراء تعنی یا اعرابی قال علیّ بن أبی طالب قال و کان ابن عباس متکیا فاستوی قاعدا ثم قال له لقد سألت یا اعرابی عن رجل عظیم یحب اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله ذاک و اللّه صالح المؤمنین و خیر الوصیین و قامع الملحین و رکن المسلمین و یعسوب المؤمنین و نور المهاجرین و زین المتعبدین و رئیس البکائین و اصبر الصّابرین و افضل القائمین و سراج الماضین و اول السابقین من آل یس المؤید بجبریل الامین و المنصور بمیکائیل المتین و المحفوظ بجند السّماء اجمعین و المحامی عن حرم المسلمین و مجاهد اعدائه الناصبین و مطفی نیران الموقدین و اصدق بلا بل الناطقین و افخر من مشی من قریش اجمعین عین رسول رب العالمین و وصی نبیه فی العالمین و امینه علی المخلوقین و قاصم المعتدین و جزار المارقین و سهم من مرامی اللّه علی المنافقین و لسان حکم العابدین ناصر دین اللّه فی ارضه و ولی امر اللّه فی خلقه و عیبة علمه و کهف کتبه سمح سخی سند حیی بهلول بهی سنحنح جوهری زکی رضی مطهر ابطحی باسل جری قرم همام صابر صوام مهذب مقدام قاطع الاصلاب عالی الرقاب مفرق الاحزاب المنتقم من الجهال المبارز للابطال الکیال فی کلّ الافضال اضبطهم عنانا و اثبتهم جنانا و امضاهم عزیمة و اشدهم شکیمة و اسدهم نقیبة اسد بازل صاعقة مبرقة

ص:562

یطحنهم فی الحروب إذا ازدلفت الاسنة و قرنت الاعنة لمحن الرحا بثقالها و یذروهم فیها ذرو الریح الهشیم باسل بازل صندید هزبر ضرغام عازم عزام خطیب حصیف محجاج مقول ثجاج کریم الاصل شریف الفضل نقی العثیرة فاضل القبیلة عبل الذراع طویل الباع ممدوح فی جمیع الافق اعلم من مضی و اکرم من مشی و اوجب من ولی بعد النّبی المصطفی ص لیث الحجاز و کبش العراق مصادم الابطال و المنتقم من الجهال زکی الرکانة منیع الصّیانة صلب الامانة من هاشم القمقام ابن عم نبی الانام السید الهمام الرسول الامام مهدی الرشاد المجانب للفساد الاشعب الحائم و البطل المحاجم و اللیث المزاحم بدری احدی حنفی مکی مدنی شعشعانی روحانی نورانی له من الجبال شوامخها و من الهضاب ذراها و فی الوغی لیثها و من العرب سیدها اللیث المقدام و البدر التمام و الماجد الهمام محل الحرمین و وارث المشعرین و ابو السبطین الحسن ع و الحسین ع من اهلبیت اکرمهم اللّه بشرفه و شرفهم بکرمه و اعزهم بهداه و خصهم لدینه و استودعهم سرّه و استحفظهم علمه عمد الدنیه و شهدا علی خلقه و اوتاد ارضه و نجباء فی علمه اختارهم و اصطفاهم و فضّلهم و اجتباهم علما لعباده و اولاهم علی الصراط فهم الأئمّة الدّعاة و السادة الولاة و القادة الحماة و الخیرة الکرام و القضاة و الحکام و النجوم و الاعلام و العترة الهادیة و القدوة العالیة و الاسوة الصّافیة الراغب عنهم مارق و اللازق بهم لاحق هم الرحم الموصولة و الائمّة المتخیرة و الباب المبتلی به النّاس من اتاهم نجی و من نای عنهم هوی حطّة لمن دخلهم و حجة علی من ترکهم هم الفلک الجاریة فی اللجج الغامرة یتصدع عنهم الانهار المتشعبة و ینفلق عنهم الاقاویل الکاذبة یفوز من رکبها و یغرق من جانبها هم الحصن الحصین و النور المبین و هدی لقلوب المهتدین و البحار السائغة للشاربین و امان لمن تبعهم اجمعین الی اللّه یدعون و بامره یعملون و الی آیاته یرشدون فیهم توالت رسله و علیهم هبطت ملائکته و إلیهم بعث الروح الامین فضلا من ربّه و رحمة فضلهم لذلک و خصّهم و ضربهم مثلا لخلقه و اتاهم ما لم یؤت احد من العالمین من الیمن و البرکة فروع طیبة و اصول مبارکة معدن الرحمة و ورثة الانبیاء بقیة النقباء و اوصیاء الاوصیاء منهم الطیب ذکره المبارک اسمه احمد الرضی و رسوله الامّی من الشجرة المبارکة صحیح الادیم واضح البرهان و المبلغ من بعده ببیان التاویل و بحکم التفسیر علیّ بن أبی طالب علیه من اللّه الصّلوة الرضیّة

ص:563

و الزکاة السنیة لا یحبه الا مؤمن تقی و لا یبغضه الا منافق شقی قال فلما سمع الاعرابی ذلک ضرب بیده الی قائمة سیفه و قام مبادرا فضرب ابن عباس یده إلیه و قال الی این یا اعرابی قال اجالد القوم او تذهب نفسی قال ابن عباس اقعد یا اعرابی فان لعلیّ محبین لو قطعتهم إربا إربا ما ازدادوا له الاّ حبّا و ان لعلیّ بن أبی طالب مبغضین لو العقهم العسل ما ازداد و اله الاّ بغضا قال فقعد الاعرابی و خلع علیه ابن عباس حلّتین حمراوین

حدیث تشبیه أهل البیت علیهم السّلام بباب حطة

و از آنجمله است حدیث تشبیه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم اهلبیت خود را بباب حطّه و چون مؤید بودن

حدیث علی باب حطة برای حدیث مدینة العلم از کلام سخاوی ظاهرست پس این حدیث نیز از مؤیدات آن خواهد بود و این حدیث شریف را باختلاف الفاظ ابو بکر احمد بن عمر بن عبد الخالق البزار البصری و ابو یعلی احمد بن علی بن المثنی الموصلی و ابو القاسم سلیمان بن احمد الطبرانی و ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوریّ و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی و ابو شجاع شیرویه بن شهردار الدیلمی و ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی و ابو محمد عبد العزیز بن الاخضر الجنابذی البغدادی و صدر الدین ابو المجامع ابراهیم بن محمد بن المؤید الحموئی و سید علی بن شهاب الدین الهمدانی و شمس الدین محمد بن عبد الرحمن السخاوی و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و نور الدین علی بن عبد اللّه السمهودی و عبد الوهاب بن محمد رفیع الدین البخاری و احمد بن محمد بن علی بن حجر المکی و ملا علی بن حسام الدین المتقی و احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی و محمود بن محمد الشیخانی القادری و مرزا محمد بن معتمدخان البدخشانی و ولی اللّه بن عبد الرحیم الدهلوی و شهاب الدین احمد بن عبد القادر العجیلی و سلیمان بن ابراهیم البلخی القندوزی و سید احمد زینی المشهور بدحلان المکی المعاصر روایت کرده اند ابو عبد اللّه الحاکم در مستدرک خود گفته

اخبرنی احمد بن جعفر بن حمدان الزاهد ببغداد ثنا العباس بن ابراهیم القراطیسی ثنا محمد بن اسماعیل الاخمیمی ثنا مفضل بن صالح عن أبی اسحاق عن حنش الکنانی قال سمعت أبا ذر رضی اللّه عنه و هو آخذ بباب الکعبة من عرفنی فانا من عرفنی و من انکرنی فانا ابو ذر سمعت النبیّ صلی اللّه علیه و سلم یقول مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من قومه من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق و مثل حطة لبنی اسرائیل و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی در منقبة المطهرین علی ما نقل عنه آورده

عن أبی سعید الخدری قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق و انّما مثل أهل بیتی مثل باب حطة من دخله غفر له و نیز در کتاب منقبة المطهرین علی ما نقل عنه آورده

عن حنش بن المعتمر قال رایت

ص:564

أبا ذر اخذ بعضادتی باب الکعبة و هو یقول من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا ابو ذر الغفاری سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول مثل أهل بیتی کمثل سفینة نوح فی قوم نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها هلک و مثل باب حطّة فی بنی اسرائیل رواه سماک بن حرب عن حنش بن المعتمر مثله و احمد بن محمد عاصمی در زین الفتی گفته

اخبرنی شیخی الامام رحمة اللّه علیه قال اخبرنا الشیخ ابو اسحاق ابراهیم بن جعفر الشورمیثی رحمة اللّه علیه قال اخبرنا ابو الحسن علی بن یونس بن الهیاج الانصاری قال حدثنا الحسین بن عبد اللّه و عمران بن عبد اللّه و عیسی بن علی و عبد الرّحمن النّسائی قالوا حدثنا عبد الرحمن بن صالح قال حدثنا علی بن عابس عن أبی اسحاق عن حنش قال رایت أبا ذر متعلقا بباب الکعبة و هو یقول من یعرفنی فلیعرفنی و من لم یعرفنی فانا ابو ذر قال حنش فحدّثنی بعض اصحابی انه سمعه یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فانهما لن یتفرقا حتی یردا علیّ الحوض الاوان اهل بیتی فیکم مثل باب بنی اسرائیل و مثل سفینة نوح و صدر الدین حموئی در فرائد السمطین علی ما نقل عنه گفته اخبرنی الشیخ الصّالح کمال الدین ابو عبد اللّه محمد بن محمد بن علی الجوینی فیما کتب الیّ و اجاز لی فی روایته فی ذی الحجة سنة اربع و ستین و ستمائة

قال انبانا الامام جمال الدین ابو الفضل جمال بن معین الطبری قال انبانا زاهر بن طاهر بن محمد المسلمی انبانا ابو الفتح محمد بن علیّ بن عبد اللّه المذکر بهراة قال انبانا اسماعیل بن زاهر النوقانی فی کتابه قال انبانا ابو الحسن احمد بن ابراهیم الاصفهانی قال نبأنا سلیمان بن احمد الطبرانی قال نبأنا محمد بن عبد العزیز الکلابی قال انبانا عبد الرحمن بن حماد المقری عن أبی سلمة الصائغ عن عطیّة العوفی عن أبی سعید الخدری قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انّما مثله أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف غرق و انما مثل اهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی اسرائیل من دخله غفر له و سید علی همدانی در کتاب السبعین فی فضائل امیر المؤمنین علیه السلام علی ما نقل عنه گفته الحدیث السادس و الستون

عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة من دخل غفر له رواه صاحب الفردوس و نیز در روضة الفردوس گفته و

عنه قال قال علیه السلام مثل أهل بیتی فیکم کمثل باب حطّة من دخله غفر له و سخاوی در استجلاب ارتقاء الغرف بحب اقرباء الرّسول و ذوی الشرف

ص:565

در ذکر طرق حدیث سفینه گفته و

عن أبی اسحاق السبیعی عن حنش بن المعتمر الصنعانی عن أبی ذر رضی اللّه عنه سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح فی قومه من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق و مثل حطة لبنی اسرائیل اخرجه الحاکم من وجهین عن أبی اسحاق هذا لفظ احدهما و لفظ الآخر الا انّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح و ذکره دون قوله و مثل حطّة الی آخره و نیز در ان گفته و

اخرجه ابو یعلی ایضا من حدیث أبی الطفیل عن أبی ذر رضی اللّه عنه بلفظ انّ مثل اهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکب فیها نجی و من تخلف عنها غرق و انّ مثل أهل بیتی مثل باب حطة و اخرجه البزار من طریق سعید بن المسیب عن أبی ذر نحوه و نیز در ان گفته و

عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه سمعت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم یقول انّما مثل اهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق و انما مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی اسرائیل من دخله غفر له رواه الطبرانی فی الصغیر و الاوسط و جلال الدین سیوطی در جمع الجوامع گفته

مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح فی قوم نوح من رکب فیها نجا و من تخلف عنها هلک و مثل باب حطة فی بنی اسرائیل طب عن أبی ذر و نور الدین سمهودی در جواهر العقدین در سیاق طرق حدیث ثقلین بعد ایراد حدیث ابو سعید خدری و ذکر اخراج احمد و طبرانی و ابو یعلی و غیر ایشان گفته و

اخرجه الحافظ ابو محمد عبد العزیز بن الاخضر فی معالم العترة النبویّة و فیه ان النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال ذلک فی حجة الوداع و زاد مثله یعنی کتاب اللّه کمثل سفینة نوح علیه السلام من رکبها نجی و مثلهم یعنی أهل بیته کمثل باب حطة من دخله غفرت له الذنوب و نیز در جواهر العقدین در ذکر طرق حدیث سفینه گفته و

عن أبی اسحاق السبیعی عن حنش بن المعتمر الصنعانی عن أبی ذر رضی اللّه عنه سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح فی قومه من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق و مثل حطة لبنی اسرائیل اخرجه الحاکم من وجهین عن أبی اسحاق هذا لفظ احدهما و لفظ الآخر

انّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح و ذکره دون قوله و مثل حطة الی آخره و نیز در ان گفته و

اخرجه ابو یعلی ایض من حدیث أبی الطفیل عن أبی ذر رضی اللّه عنه بلفظ انّ أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکب فیها نجی و من تخلف عنها غرق و ان أهل بیتی فیکم مثل باب حطة و اخرجه البزار من طریق سعید بن المسیب

ص:566

عن أبی ذر نحوه و نیز در ان گفته و

عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه سمعت النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم یقول انّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق و انّما مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی اسرائیل من دخله غفر له رواه الطبرانی فی الصغیر و الاوسط و سبق اوائل الذکر قبله فی حدیثه فی الثقلین کتاب اللّه و

اهل البیت ان الحافظ عبد العزیز بن الاخضر اخرجه و زاد مثله یعنی کتاب اللّه کمثل سفینة نوح علیه السلام من رکبها نجی و مثلهم یعنی اهل البیت کمثل باب حطّة من دخله غفر له الذّنوب و عبد الوهاب بخاری در تفسیر انوری گفته و

عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مثل أهل بیتی کمثل باب حطة من دخل غفر له رواه صاحب الفردوس و ابن حجر مکی در صواعق در ذکر حدیث ثقلین گفته و

فی روایة انّ ذلک کان فی حجة الوداع و فی اخری مثله یعنی کتاب اللّه کسفینة نوح من رکب فیها نجی و مثلهم أی أهل بیته کمثل باب حطة من دخله غفرت له الذّنوب و نیز ابن حجر در صواعق گفته و جاء من طرق عدیدة یقوی بعضها بعضا

انّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و فی روایة مسلم و من تخلف عنها غرق و

فی روایة هلک و انّما مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی اسرائیل من دخله غفر له و فی روایة غفر له الذنوب و ملا علی متقی در کنز العمال گفته

مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح فی قوم نوح من رکب فیها نجا و من تخلف عنها هلک و مثل باب حطة فی بنی اسرائیل طب عن أبی ذر و احمد بن الفضل بن محمد باکثیر در وسیلة المال بعد ذکر حدیث ثقلین بروایت أبی سعید خدری گفته و اخرج الحافظ ابو محمّد عبد العزیز بن اخضر فی معالم العترة النبویة و

فیه انّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال ذلک فی حجة الوداع و زاد و مثله یعنی کتاب اللّه کمثل سفینة نوح علیه السلام من رکبها نجی و مثلهم أی أهل بیته کمثل باب حطة من دخله غفرت له الذنوب و محمود قادری در صراط سوی گفته و

عن أبی ذر رضی اللّه عنه سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح فی قومه من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق او مثل حطة لبنی اسرائیل اخرجه الحاکم هذا فی لفظ و فی لفظ آخر الا ان مثل اهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح و زاد فی روایة أبی الحسن المغازلی و من قاتلنا آخر الزمان فکانما قاتل مع الدجال

و عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه سمعت النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم یقول انما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق و انما مثل اهل بیتی

ص:567

فیکم مثل باب حطّة فی بنی اسرائیل من دخله غفر له او الذنوب کما فی روایة و مرزا محمد بدخشانی در مفتاح النجا گفته و

عند الطبرانی فی الکبیر عنه مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح فی قوم نوح من رکب فیها نجی و من تخلف عنها هلک و مثل باب حطة فی بنی اسرائیل شاه ولی اللّه در قرة العینین در ماثر جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد نقل بعض احادیث گفته و

قال مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق و مثل حطة لبنی اسرائیل اخرج الحاکم هذه الاحادیث کلّها فی المستدرک و احمد بن عبد القادر العجیلی در ذخیرة المآل در خطبه کتاب گفته الحمد للّه الّذی جعل اهل البیت کسفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها اهلکه الغرق و سماهم باب حطة من دخله غفر له و من خرج منه فسق و نیز عجیلی در ذخیرة المآل گفته

من دخل الباب و قال حطّة ذنوبه مغفورة منحطة قال صلّی اللّه علیه و سلم انما مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی اسرائیل من دخله غفر له الذنوب و وجه تشبیههم بباب حطة ان اللّه جعل دخول ذلک الباب الّذی هو باب اریحاء او بیت المقدس مع التواضع و الاستغفار سببا للمغفرة و جعل لهذه الامّة اهل البیت سببا لها و سیاتی ایضا فی فضائل علی رضی اللّه عنه انّه باب حطة و ابراهیم بن سلیمان بلخی در ینابیع المودة گفته الباب الرابع فی حدیث سفینة نوح و باب حطة بنی اسرائیل و حدیث الثقلین و حدیث یوم الغدیر

فی مشکاة المصابیح عن أبی ذر رضی اللّه عنه انّه قال و هو اخذ بباب الکعبة سمعت النبیّ صلّی اللّه و سلم یقول انّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلف عنها هلک رواه احمد و فی جمع الفوائد ابن الزبیر رفعه مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من ترکها غرق للبزار و زاد فی الاوسط و انّما مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطّة فی بنی اسرائیل من دخله غفر له ابو الطفیل عن أبی ذرّ و هو اخذ بباب الکعبة رفعه ان مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها هلک و ان مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی اسرائیل من دخله غفر له اخرجه الطبرانی فی الاوسط و الصغیر ابو یعلی و احمد بن حنبل عن أبی ذر انتهی جمع الفوائد ایضا

اخرجه البزار و ابن المغازلی عن سعید بن جبیر عن ابن عباس و عن سلمة بن الاکوع و عن ابن المعتمر عن أبی ذر و عن سعید بن المسیب عن أبی ذر و ایضا اخرجه الحموینی عن أبی سعید الخدری بزیادة و انما مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی اسرائیل من دخله غفر له ایضا اخرجه ابو یعلی و البزار و الطبرانی فی الاوسط و الصغیر عن أبی سعید

ص:568

الخدری حدیث السفینة و باب الحطة ایضا ابن المغازلی اخرجه عن أبی ذر حدیث السفینة و الحطّة ایضا

الحموینی اخرجه عن حبیش بن المعتمر عن أبی ذر اخرجه المالکی فی فصول المهمة عن رافع مولی أبی ذر و اخرج ایضا حدیث السفینة الثعلبی و السمعانی ایضا عن سلیم بن قیس الهلالی قال بینا انا و جبیش بن المعتمر بمکة إذ قام ابو ذر و اخذ بحلقة باب الکعبة فقال من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا جندب بن جنادة ابو ذر فقال ایّها النّاس انی سمعت نبیکم صلّی اللّه علیه و سلم یقول مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من ترکها هلک و یقول مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی اسرائیل من دخله غفر له و یقول انّی تارک فیکم ما ان تمسکتم به لن تضلوا کتاب اللّه و عترتی و لن یفترقا حتی یردا علی الحوض و سید احمد زیی المکی مشهور بدحلان در کتاب الفتح المبین فی فضائل الخلفاء الراشدین و اهلبیت ع الطاهرین گفته و صح

عنه صلّی اللّه علیه و سلم من طرق کثیرة انه قال انّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق و فی روایة هلک و مثل أهل بیتی فیکم کمثل باب حطة فی بنی اسرائیل من دخله غفر له و مؤید این حدیث شریفست ارشاد فرمودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام در باب عترت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و مثلهم باب حطة و هم باب السلم و این ارشاد باسداد آن جناب را شیخ سلیمان بن ابراهیم البلخی در ینابیع المودة آورده چنانچه گفته و فی تفسیر یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اُدْخُلُوا فِی اَلسِّلْمِ کَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ اَلشَّیْطانِ

فی المناقب عن مسعدة بن صدقة عن جعفر الصّادق عن ابیه عن جدّه عن الحسین ع عن امیر المؤمنین علی علیهم السّلام قال الا ان العلم الذی هبط به آدم علیه السلام و جمیع ما فضلت به النبیّون الی خاتم النبیین فی عترة خاتم النّبیین فاین یتاه بکم و این تذهبون و انهم فیکم کاصحاب الکهف و مثلهم باب حطة و هم باب السلم فی قوله تعالی یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اُدْخُلُوا فِی اَلسِّلْمِ کَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ اَلشَّیْطانِ

حدیث هم أبواب العلم

و از آنجمله است حدیثی که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم در ان بعد ذکر بعض فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام در حق ائمه سلام اللّه علیهم ارشاد فرموده اند

و هم ابواب العلم فی امتی من تبعهم نجا من النار و من اقتدی بهم هدی الی صراط مستقیم و مؤید بودن این حدیث برای حدیث مدینة العلم نهایت واضح و ظاهرست و این حدیث شریف را شیخ سلیمان بن ابراهیم البلخی القندوزی در ینابیع المودة آورده چنانچه گفته و

فی المناقب بالاسناد عن أبی الزبیر المکی عن جابر بن عبد اللّه الانصاری رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان اللّه تبارک و تعالی

ص:569

اصطفانی و اختارنی و جعلنی رسولا و انزل علی سیّد الکتب فقلت الهی و سیدی انّک ارسلت موسی الی فرعون فسئلک ان تجعل معه اخاه هارون وزیرا یشد به عضده و یصدق به قوله و انی اسألک یا سیدی و الهی ان تجعل لی من اهلی وزیرا تشد به عضدی فاجعل لی علیا وزیرا و اخا و اجعل الشجاعة فی قلبه و البسه الهیبة علی عدوه و هو اول من امن بی و صدقنی و اول من وحد اللّه معی و انّی سألت ذلک ربّی عز و جلّ فاعطانیه و هو سید الاوصیاء اللحوق به سعادة و الموت فی طاعته شهادة و اسمه فی التوراة مقرون الی اسمی و زوجته الصدیقة الکبری ابنتی و ابناه سیّدا شباب اهل الجنّة ابنای و هو و هما و الائمة من بعدهم حجج اللّه علی خلقه بعد النبیّین و هم ابواب العلم فی امّتی من تبعهم نجا من النّار و من اقتدی بهم هدی الی صراط مستقیم لم یهب اللّه محبتهم لعبد لا ادخله اللّه الجنّة و از جملۀ مؤیدات این حدیث شریفست کلام جناب امیر المؤمنین علیه السلام

نحن الشعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب و لا توتی البیوت الاّ من ابوابها و این کلام معجز نظام آن جناب را شیخ سلیمان بن ابراهیم بلخی در ینابیع المودة آورده چنانچه گفته و

من خطبته نحن الشعائر و الاصحاب و الخزنة و الابواب و لا توتی البیوت الا من ابوابها فمن اتاها من غیر ابوابها سمی سارقا و منها فیهم کرائم الایمان و هم کنوز الرحمن ان نطقوا صدقوا و ان صمتوا لم یسبقوا و نیز در ینابیع المودة گفته و

من خطبته سلام اللّه علیه نحن الشعائر و الاصحاب و الخزنة و الابواب و لا توتی البیوت الاّ من ابوابها فمن اتاها من غیر ابوابها سمی سارقا و منها فیهم کرائم الایمان و هم کنوز الرّحمن ان نطقوا صدقوا و ان صمّتوا لم یسبقوا

رد تفصیلی عبارت تحفه

اشاره

و چون بحمد اللّه تعالی این همه شواهد مبرمه و مؤیدات محکمه حدیث مدینة العلم شنیدی و دلالت آن بر تایید و تشیید و توکید و توطید این حدیث منیف بنظر ثاقب دیدی حالا وقت آن رسید که بعون مفضل منعام کلام فاسد النظام مخاطب قمقام متعلق باین حدیث متین الاستحکام رزین الابرام بتفصیل جمیل تمام مرضوض و منقوض گردانم و وهی و انحزام و وهن و انجذام هفوات منحلة القوام شاهصاحب عمدة الاعلام جملة جملة باثبات رسانم قوله حدیث پنجم روایت جابر

ان النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علیّ بابها

جواب از ادعای مخاطب مبنی بر حصر حدیث پنجم بروایت جابر

اقول مخاطب والاشان در ایراد این حدیث رفیع المکان صنیع شنیع ستر و کتمان پیش نظر خود نهاده بارتکاب اخمال حق واضح ابلج و الطاط صدق ظافر افلج داد کمال دیانت و امانت داده بیانش آنکه مخاطب بقول خود حدیث پنجم روایت جابر بر ناظرین قاصرین چنان ایهام نموده که این حدیث شریف در روایت جابر منحصرست حال آنکه سابقا در فائدۀ اولی از فوائد عشره این مجلد بصراحت تمام دریافتی که این حدیث شریف را

ص:570

بنابر تخریجات و تصریحات اکابر و اساطین سنیه بسیاری از صحابه که از جمله آن جناب امیر المؤمنین علیه السلام و جناب امام حسن علیه السلام و جناب امام حسین علیه السلام و حضرت عبد اللّه بن عباس و جابر بن عبد اللّه انصاری و عبد اللّه بن مسعود و حذیفة بن الیمان و عبد اللّه بن عمر و انس بن مالک و عمرو بن العاص می باشند روایت کرده اند بلکه از افادۀ علامه زرندی در نظم درر السمطین واضح و لائحست که حدیث مدینة العلم فضیلتیست که جمله اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اعتراف و ابتهاج بآن نموده طریق وفاق را بسلوک و انتهاج پیموده اند پس مثل چنین حدیث را که کمتر حدیثی معادل آن درین خصوصیت خواهد بود محض روایت جابر وانمودن بچه حد انهماک و مبالغه خویش در جلاعت و خلاعت افزودنست و متوهم نشود که شاید سبب تعبیر شاهصاحب این حدیث را بروایت جابر انست که این حدیث از جابر به نسبت دیگر اصحاب زیاده تر مرویست چه این امر واقعیت ندارد و بر کسی که تتبع روایات این حدیث شریف و تخریجات این خبر منیف نموده ظاهر و مستبین ست که این حدیث در میان محدثین اعلام و مسندین فخام سنیه بروایت ابن عباس اعرف و اشهرست و ادراج و اخراج آن از حدیث ایشان اوفر و اکثر و این هم توهم نتوان کرد که تخصیص شاهصاحب این حدیث را بروایت جابر شاید ازین روست که اهل حق آن را در مقام احتجاج و استدلال صرف بهمین روایت جابر آورده اند چه ازین امر اثری در کتب کلامیه اهل حق پیدا نیست و بسیاری از علماء کرام اهل حق که در کتب خود این حدیث شریف را بقصد احتجاج از کتب مخالفین آورده اند اکتفا بر محض روایت جابر نکرده اند بلکه روایات دیگر اصحاب نیز نقل کرده اند کما لا یخفی علی من راجع الی کتاب المناقب لابن شهرآشوب طاب ثراه و کتاب العمدة لابن بطریق رحمه اللّه و غایة المرام للعلامة البحرانی اعلی اللّه درجته و غیرها من الاسفار و کاش مخاطب خلیع العذار بر همین مقدار از اخمال حق واضح المنار اکتفا و اقتصار می کرد و زیاده ازین کاربند تفریط و تضجیع و تقصیر و تقطیع نمی شد و این حدیث را بروایت جابر بالتمام و الکمال ذکر می نمود لیکن چه کرده آید که حضرت او روایت جابر را نیز تامة وارد ننموده جملات عدیده سدیده و فقرات متعدده مفیده که بدرجه کمال موضح مراد و قاطع و ابرار باب عصبیت و عناد می باشد و در روایت جابر موجودست یکسر برانداخته زبان قلم را بذکر آن هرگز آشنا نساخته و هر چند روایت کامله جابر سابقا در ضمن تخریجات اکابر و اساطین سنیه مکرر گذشته است مگر در این مقام باز مذکور می نمایم تا اتصاف مخاطب بکمال انصاف و مجانبت او از سنن اعتداء و اعتساف ظاهر و باهر گردد خطیب بغدادی در تاریخ خود علی ما نقل عنه گفته

اخبرنا ابو طالب یحیی بن علیّ الدسکری قال اخبرنا ابو بکر بن المقری قال ثنا

ص:571

ابو الطیب محمد بن عبد الصّمد الدقاق قال حدثنا احمد بن عبید اللّه ابو جعفر المکتب قال اخبرنا عبد الرزاق قال ثنا سفیان عن عبد اللّه بن عثمان بن خثیم عن عبد الرحمن بن بهمان قال سمعت جابر بن عبد اللّه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یوم الحدیبیة و هو اخذ بید علی هذا امیر البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله فمد بها صوته و قال انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و از ملاحظه این عبارت بر ناظر بصیر کالصبح السفر المنیر واضح و مستنیرست که روایت جابر حاوی بسیاری از جملات و کلمات می باشد که شاهصاحب اصلا آن را مذکور نفرموده اند و اکثر این جملات بالغه و کلمات سابغه مظهر کمال مبالغه و اهتمام جناب سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السلام در اثبات امامت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه صلوات الملک العلام می باشد کما ستقف علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی پس حذف و اسقاط آن بالتمام در مثل این مقام از مثل مخاطب قمقام از جمله طامات عظامست و اگر چه اسقاط هر واحد ازین جملات کرامت آیات مورث حیرت ارباب افهام و تعجب اصحاب احلام می شود مگر زیاده تر حیرت بر اسقاط جمله

فمن أراد العلم فلیات الباب ست که در تتمه حدیث واقع شده و نهایت معروف و مشهورست و در روایت جابر و غیر او بحدی متکثر الورود و متکرر النقل شده که احصای آن از عبارات مخرجین کبار و مسندین احبار بسیار عسیر و دشوار می باشد بالجمله آنچه مخاطب نحریر در تقطیع و تقصیر این حدیث رفیع اثیر مرتکب آن شده فظاعت و شناعت آن اظهر من الشمس و ابین من الامسست و برای اولیای مخاطب در انقاذ و تخلیص او از ورطه این الزام عویص هیچ مهرب و محیص نیست بار الها مگر آنکه اعتراف صریح نمایند به اینکه حضرت او بسبب قصر باع و قلت اطلاع خود بر طرق و اسانید این حدیث شریف وقوف و عثوری و بر روایات و سیاقات آن مرور و عبوری نداشت و همت خالصه خود بر اتباع و تقلید کابلی عنید و استراق هفوات آن مرید طرید می گماشت و چون کابلی در این مقام مرتکب همین صنیع شنیع شده بود شاهصاحب نیز مسلک تخدیع و تلمیع او سپردند و در اقتفای آثار آن خداع غدار پیش پا خوردند کابلی در صواقع گفته الخامس ما

رواه جابر ان النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها و هو باطل لان الخبر مطعون فیه قال یحیی بن معین لا اصل له و قال البخاری انه منکر و انّه لیس له وجه صحیح و قال الترمذی ایضا انه منکر و قال الشیخ تقی الدین بن دقیق العید هذا الحدیث لم یثبتوه و قال الشیخ محی الدین النووی و الحافظ شمس الدین الذّهبی و الشیخ شمس الدین الجزری انه موضوع فلا یجوز الاحتجاج و لأنّ

ص:572

من کان باب مدینة العلم لا یلزم ان یکون صاحب الزعامة الکبری و لانه لا یقاوم الاخبار الصحاح الدالة علی خلافة المتقدمین علیه قوله

جواب از قول مخاطب «ابن خبر نیز مطعونست»

و این خبر نیز مطعونست اقول علی رسلک ایّها الشیخ المهذار و علی ضلعک ایّها المتفیهق المتنطع المکثار أ ما لک حیاء ایّها المتحذلق الکثیر العثار أ ما لک افاقة و صحو عن سکر العصبیة الواضحة الشنار أ ما لک وازع یزعک عن الاقتحام فی مهواة الکذب و العضیهة و البهت أ ما لک رادع بردعک عن الالظاظ عن القحة و الصفاقة و الجلع البحت کیف نصبت نفسک لقدح فضائل وصیّ المختار علیهما و الهما سلام اللّه ما کر اللّیل و النّهار و رمی مناقبه بالوضع و الصغار لا تدری یمینا عن شمال و لقد تهت فی بادیة عظیمة الاهوال و لقد ارتقیت مرقبا صعب المنال و ابدیت صنوفا مکنونة من الاضلال و الازلال و اتعبت نفسک بالمحال و المحال و بالغت فی الخدع و الاحتیال و انثالت علیک الخدع کل الانثیال قد الفت بالجدل و المراء بلا مریة و تشبثت بالجسارة و الفریة و ارتبکت فی شراک الزیغ و الجحود و هویت فی حفرة الاعراض عن الحق و الصّدود و اقتحمت فی التعصب الثائر و العناد الفائر فطبعک بانکار الأروح و ابطال الواضح مشغوف و رأیک و همّک الی التلمیع و التزویق و التلبیس الخسیس مصروف سبحان اللّه تبطل و ترد و تنفی مثل هذا الحدیث المشهور الشائع و الخبر المستفیض الذائع الصحیح سندا و الواضح جدد اللامع منار البالغ انوار الّذی نقله و رواه و خرّجه و اثره جهابذة الاخبار و منقد و الاثار و نظمه الاعلام الاحبار فی الاشعار و ذکروه فی الکتب و الاسفار علی مدی تحول الاعصار و تنقّل الادوار و هو من الاشتهار و عدم الاستتار و کمال الاستفاضة و الشیوغ و التداول و الثقة و الاعتماد و الاعتبار و تمسک الخلف و السلف و الاعتناء بشأنه و التثبت بارکانه و الحلول بمیطانه و التشیید لجدرانه بمکان عظیم الشأن باهر البرهان لا یمسه ید الانکار و التضعیف و لا یصل إلیه غائلة التوهین و التسخیف و لعمری انّ الطاعنین فی الحدیث الشریف شذاذ لا یعبأ بهم ذوو التحقیق و معاندون لا یحتفل بهم أولو النظر الدقیق قد أخطئوا وجه الصواب فهم فی غلواء العصبیة متمادون و فی سورة الحمیة الجاهلیة عادون و فی بوادی الجسارة و الخسارة مهطعون و الی نوادی الخطل و الخبل مسرعون و لعوار الغمارة مظهرون و لشنار الحروریة مضمرون و عن لقم روم الصدق صادفون و عن اقتفاء اثر الحق عازفون و فی هوة الهوان هاوون و فی تیه العدوان غاوون و حیث اوغلوا فی سباسب الباطل فهم عن الحق یجمحون و إذ لم یهتدوا بهدی اللّه فهم فی سکرتهم یعمهون قوله قال یحیی بن معین لا اصل له

ص:573

استدلال مخاطب در تضعیف حدیث بقول یحیی بن معین و جواب آن بچند وجه:

اقول بر ارباب احلام و اصحاب افهام که تتبع افادات متبحرین عظام و متمهرین فخام سنیه نموده اند بطلان صدور این کلام مهین از یحیی بن معین در خصوص

حدیث انا مدینة العلم و علیّ بابها ظاهر و مستبینست بوجوه عدید و براهین سدیده

تصحیح یحیی بن معنی حدیث مدینة العلم را بجواب سؤال قاسم انباری

اول آنکه یحیی بن معین بجواب سؤال قاسم بن عبد الرحمن الانباری تصحیح این حدیث شریف نموده چنانچه خطیب در تاریخ بغداد علی ما نقل عنه السیوطی گفته قال القاسم بن عبد الرحمن الانباری سألت یحیی عن هذا الحدیث فقال هو صحیح قال الخطیب أراد انه صحیح من حدیث أبی معاویة و لیس بباطل إذ قد رواه غیر واحد عنه و مزی در تهذیب الکمال بترجمته ابو الصلت عبد السلام بن صالح الهروی گفته

قال القاسم بن عبد الرحمن الانباری حدثنا ابو الصلت الهروی قال حدثنا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات بابه قال القاسم سألت یحیی بن معین عن هذا الحدیث فقال صحیح قال ابو بکر بن ثابت الحافظ أراد انه صحیح من حدیث أبی معاویة و لیس بباطل إذ قد رواه غیر واحد عنه و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمۀ ابو الصلت گفته و

قال القاسم بن عبد الرحمن الانباری سألت یحیی بن معین عن حدیث حدثنا به ابو الصلت عن أبی معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس مرفوعا انا مدینة العلم و علیّ بابها الحدیث فقال هو صحیح قال الخطیب أراد به صحیح عن أبی معاویة إذ قد رواه غیر واحد عنه و از تصریح سیوطی در جمع الجوامع و ملا علی متقی در کنز العمال و عبد الرؤف مناوی در فیض القدیر و علامه محمد بن اسماعیل الامیر در روضۀ ندیه و قاضی القضاة محمد بن علی الشوکانی در فوائد مجموعه نیز واضح و آشکارست که ابن معین بصحت حدیث مدینة العلم حکم نموده کما مر فیما مضی

اثبات یحیی بن معین حدیث مدینة العلم را بجواب کلام عباس

دوم آنکه یحیی بن معین بجواب کلام عباس بن محمد الدوری نیز اثبات

حدیث انا مدینة العلم فرموده چنانچه ابو عبد اللّه الحاکم النیسابوریّ در مستدرک علی الصحیحین بعد روایت مدینة العلم بطریق ابو الصلت گفته و

ابو الصلت ثقة مامون فانی سمعت ابا العباس محمد بن یعقوب فی التاریخ یقول سمعت العباس بن محمّد الدوری یقول سألت یحیی بن معین عن أبی الصلت الهروی فقال ثقة فقلت أ لیس قد حدث عن أبی معاویة عن الاعمش انا مدینة العلم فقال قد حدث به محمد بن جعفر الفیدی و هو ثقة مامون و خطیب بغدادی در تاریخ بغداد علی ما نقل عنه السیوطی فی اللآلی گفته

قال عباس الدوری سمعت یحیی بن معین یوثق ابا الصلت عبد السلام بن صالح فقلت له انه حدث عن أبی معاویة عن الاعمش انا مدینة العلم و علیّ بابها فقال ما تریدون من هذا المسکین أ لیس قد حدث به محمد بن جعفر الفیدی عن أبی معاویة و عبد الغنی بن عبد الواحد المقدسی در کتاب الکمال فی اسماء الرجال بترجمه ابو الصلت گفته

قال عباس بن

ص:574

محمد سمعت یحیی بن معین یوثق ابا الصلت فقیل له انّه حدث عن أبی معاویة انا مدینة العلم و علیّ بابها فقال ما تریدون من هذا المسکین أ لیس قد حدث به محمد بن جعفر الفیدی عن أبی معاویة و مزی در تهذیب الکمال بترجمۀ ابو الصلت گفته

قال عباس بن محمّد الدوری سمعت یحیی بن معین یوثق ابا الصلت عبد السلام بن صالح فقلت انه حدث عن أبی معاویة عن الاعمش انا مدینة العلم و علیّ بابها فقال ما تریدون من هذا المسکین أ لیس قد حدث محمد بن جعفر الفیدی عن أبی معاویة فقال نحوه و علائی در اجوبۀ خود کما نقل عنه السیوطی فی قوت المغتذی گفته و مع ذلک

فقد قال الحاکم حدثنا الاصم حدثنا عباس یعنی الدوری قال سئلت یحیی بن معین عن أبی الصلت فقال ثقة فقلت أ لیس قد حدث عن أبی معاویة حدیث انا مدینة العلم فقال قد حدث به محمّد بن جعفر الفیدی و هو ثقة عن أبی معاویة و فیروزآبادی در نقد الصحیح علی ما نقل عنه گفته و

قد روی عباس بن محمّد الدوری فی سؤالاته عن یحیی بن معین انه سأله عن أبی الصلت هذا فوثقه فقال أ لیس قد حدث عن أبی معاویة حدیث انا مدینة العلم و علیّ بابها فقال قد حدث به عن أبی معاویة محمد بن جعفر الفیدی و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمۀ ابو الصلت گفته و قال الدوری سمعت ابن معین یوثق ابا الصّلت و

قال فی حدیث انا مدینة العلم و علیّ بابها قد حدث به محمد بن جعفر الفیدی عن أبی معاویة

اثبات یحیی بن معنی حدیث مدینة العلم را بخطاب ابن المحرز

سوم آنکه یحیی بن معین وقتی که احمد بن محمد بن القاسم بن المحرز او را از حال ابو الصلت سؤال کرده بود نیز اثبات حدیث مدینة العلم نموده چنانچه خطیب در تاریخ بغداد علی ما نقل عنه السیوطی فی اللآلی گفته و قال احمد بن محمّد بن القاسم بن المحرز سألت یحیی بن معین عن أبی الصلت عبد السلام بن صالح الهروی فقال لیس ممن یکذب فقیل له فی حدیث أبی معاویة انا مدینة العلم فقال هو من حدیث أبی معاویه اخبرنی ابن نمیر قال حدث به ابو معاویة قدیما ثم کف عنه و کان ابو الصلت رجلا موسرا یطلب هذه الاحادیث و یلزم المشایخ فکانوا یحدّثونه بها و مزی در تهذیب الکمال گفته و قال احمد بن محمد بن القاسم بن محرز سألت یحیی بن معین عن أبی الصّلت الهروی فقال لیس ممن یکذب فقیل له

فی حدیث أبی معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس انا مدینة العلم و علیّ بابها فقال هو من حدیث أبی معاویة و فی حدیث أبی معاویة اخبرنی ابن نمیر قال حدث به ابو معاویة قدیما ثم کف عنه و کان ابو الصّلت رجلا موسرا یطلب هذه الاحادیث و یلزم المشایخ و کانوا یحدثونه بها و علائی در اجوبۀ خود علی ما نقل عنه السیوطی فی قوت المغتذی گفته و قال ابو الصّلت احمد بن محمّد

ص:575

بن محرز سالت یحیی بن معین عن أبی الصلت فقال لیس ممن یکذب فقیل له فی حدیث أبی معاویة انا مدینة العلم فقال هو من حدیث أبی معاویة اخبرنی ابن نمیر قال حدث به ابو معاویة قدیما ثم کف عنه و قال کان ابو الصلت رجلا موسرا یطلب هذه الاحادیث و یلزم المشایخ و فیروزآبادی در نقد الصحیح بعد نقل روایت دوری گفته و کذلک روی صالح بن محمّد الحافظ و احمد بن محمّد بن محرز عن یحیی بن معین ایضا و فی روایة ابن محرز و قال یحیی هذا الحدیث هو من حدیث أبی معاویة اخبرنی ابن نمیر قال حدث به ابو معاویة قدیما ثم کفّ عنه و ابو الصلت الهروی کان رجلا موسرا یطلب هذه الاحادیث و یلزم المشایخ و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بعد نقل روایت دوری گفته و قال ابن محرز عن ابن معین لیس ممن یکذب فقیل له فی حدیث أبی معاویة هذا فقال اخبرنی ابن نمیر قال حدث به ابو معاویة قدیما ثم کف عنه و کان ابو الصلت موسرا یطلب هذه الآحاد و یکرم المشایخ و کانوا یحدثونه بها

اثبات یحیی بن معین حدیث مدینة العلم را بخطاب صالح بن محمد «جزره»

چهارم آنکه ابن معین بخطاب صالح بن محمد بن حبیب المعروف به جزره نیز اثبات حدیث مدینة العلم فرموده چنانچه حاکم در مستدرک علی الصحیحین گفته سمعت ابا نصر احمد بن سهل الفقیه القیانی امام عصره ببخاری یقول سمعت صالح بن محمد بن حبیب الحافظ یقول و سئل عن أبی الصلت الهروی فقال دخل یحیی بن معین و نحن معه علی أبی الصلت فسلم علیه فلمّا خرج تبعته فقلت له ما تقول رحمک اللّه فی أبی الصلت فقال هو صدوق فقلت له انه

یروی حدیث الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس رضی اللّه عنه عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیأتها من بابها فقال روی هذا ذاک الفیدی عن أبی معاویة عن الاعمش کما رواه ابو الصّلت و خطیب در تاریخ بغداد علی ما نقل عنه السیوطی فی اللآلی گفته و قال عبد المومن بن خلف النسفی سالت ابا علی صالح بن محمد عن أبی الصلت الهروی فقال رایت یحیی بن معین یحسن القول فیه و رأیته سئل عن الحدیث الّذی

روی عن أبی معاویة انا مدینة العلم و علیّ بابها فقال رواه ایضا الفیدی قلت ما اسمه قال محمد بن جعفر و مزی در تهذیب الکمال گفته و قال عبد المومن بن خلف النسفی سالت ابا علی صالح بن محمد عن أبی الصلت الهروی فقال رایت یحیی بن معین یحسن القول فیه و رأیت یحیی بن معین عنده و سئل عن الحدیث الّذی

روی عن أبی معاویة حدیث انا مدینة العلم فقال رواه ایضا الفیدی قلت ما اسمه قال محمّد بن جعفر و علائی در اجوبه خود علی ما نقل عنه السیوطی فی قوت المغتذی بعد نقل روایت دوری گفته و کذلک روی صالح جزرة ایضا عن ابن معین و فیروزآبادی در نقد الصحیح بعد ذکر روایت دوری گفته

ص:576

و کذلک روی صالح بن محمّد الحافظ و احمد بن محمّد بن محرز عن یحیی بن معین ایضا ازین عبارات متعدده بر ناظر بصیر واضح و مستنیرست که ابن معین بخطاب مستفیدین حضرتش مرة بعد اولی و کرة بعد اخری در تصحیح و اثبات

حدیث انا مدینة العلم سعی جمیل فرموده شبهات ارباب ارتیاب و همزات اصحاب اغتیاب را بمصقل بیان واضح و تبیان لائح خویش زدوده پس چگونه عاقلی تجویز توان کرد که این چنین نقاد کبیر و حافظ نحریر نسبت باین حدیث شهیر کلمه واهیه لا اصل له بر زبان آورده باشد بار إلها مگر آنکه گفته شود که ابن معین در اول امر بسبب عدم اطلاع و عثور جسارت برین کلمه باطله کرده بود و من بعد بسوی تصحیح و اثبات این حدیث شریف و ارغام انف کل مرتاب سخیف عود و انابت نمود و هذا هو الّذی اختاره معاصرنا الجلیل الشأن محمد حسن الزمان حیث قال فی القول المستحسن تنبیه من احس بیّنة علی معنی ختم الاولیاء الحدیث المشهور الصحیح الّذی صححه جماعات من الائمّة منهم اشد النّاس مقالا فی الرجال سند المحدثین ابن معین کما اسنده عنه و وافقه الخطیب فی تاریخه و قد کان قال اولا لا اصل له الخ این ست مختار فاضل معاصر لیکن از کلام سخاوی که زبده محققین عظام و اسوه منقدین فخام سنیه است واضح و لائح می شود که صدور کلمه لا اصل له از ابن معین نسبت بحدیث انا مدینة العلم فی حین من الاحیان بی اصل محضست بلکه اگر فی الاصل ابن معین این کلمه را گفته است نسبت

بحدیث انا دار الحکمة گفته سخاوی در مقاصد حسنه می فرماید

حدیث انا مدینة العلم و علیّ ع بابها الحاکم فی المناقب من مستدرکه و الطبرانی فی معجمه الکبیر و ابو الشیخ بن حیّان فی السّنّة له و غیرهم کلهم

من حدیث أبی معاویة الضریر عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس مرفوعا به بزیادة فمن اتی العلم فلیات الباب و رواه الترمذی فی المناقب من جامعه و ابو نعیم فی الحلیة و غیرهما من حدیث علیّ ع انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال انا دار الحکمة و علیّ بابها قال الدارقطنی فی العلل عقب ثانیهما انه حدیث مضطرب غیر ثابت و قال الترمذی انه منکر و کذا قال شیخه البخاری و قال لیس له وجه صحیح و قال ابن معین فیما حکاه الخطیب فی تاریخ بغداد انه کذب لا اصل له و قال الحاکم عقب اولهما انه صحیح الاسناد ازین عبارت چنانچه می بینی بصراحت هویدا و آشکارست که کلام ابن معین که مشتمل بر کلمه لا اصل له می باشد متعلق بحدیث انا دار الحکمة صادر شده نه بحدیث انا مدینة العلم پس کسانی که این کلام را از ابن معین نسبت بحدیث مدینة العلم صادر می دانند بنابر تحقیق سخاوی مرتکب وهم صریح و خطای فضیح خواهند بود و حقیر صدور این کلام از ابن معین نسبت

بحدیث انا دار الحکمة

ص:577

هم مستبعد می دارم زیرا که این حدیث نیز مثل

حدیث انا مدینة العلم نهایت ثابت و مبرم و متحقق و محکمست و طرق و اسانید این حدیث مشید و افادات علمای صنادید سنیّه متعلق بتحقیق و تنقید و تایید و تسدید آن عنقریب گذشته و از جمله آن نص صریح علامه محمد بن جریر طبری و افاده علامه علائی و تحقیق علامه فیروزآبادی بالخصوص قابل تذکر و تدبّرست و کمال عجبست از مخاطب قمقام که این کلام بین الانخرام را که عند التحقیق صدور آن از یحیی بن معین ثابت نیست به بشاشت و ابتهاج تمام در صدر کلام خود جا داده در پی هوس باطل اثبات مطعونیت این حدیث شریف فتاده و از افادات عالیه و تحقیقات غالیه ابن معین که در تشیید مبانی این حدیث شریف و ترصیص مغانی این خبر منیف ارزن من الحدید و امتن من الراسی الاطید می باشد یکسر غفلت ورزیده و اصلا گرد ادراک حقائق و اکتناه دقائق آن نگردیده و انی له ذلک و این فانه لم یحظ من افادات اعلام هذا الشأن باثر و لا عین و اقتصر لافنه و الحین علی استراق هفوات الکابلی المکبّ علی الشین و المین و باید دانست که افادات ابن معین متعلق بتصحیح و اثبات این حدیث متین بحدی مسکت و مفحم واقع شده و به نهجی ثابت و متحقق گشته است که منکرین و جاحدین این حدیث شریف اصلا تاب دم زدن بمقابله آن ندارند و هیچ جوابی از ان و لو کان سخیفا بر زبان بشاعت ترجمان خود نمی آرند چنانچه علامۀ علائی در اجوبه خود علی ما نقل عنه السیوطی فی قوت المغتذی در بیان حدیث مدینة العلم بعد ذکر سه روایت از افادات ابن معین فرموده و لم یات کلّ من تکلم فی هذا الحدیث و جزم بوضعه بجواب عن هذه الروایات الصحیحة عن یحیی بن معین و علامه فیروزآبادی در نقد الصحیح علی ما نقل عنه بعد ذکر سه روایت از افادات ابن معین گفته و لم یات من تکلّم علی

حدیث انا مدینة العلم بجواب عن هذه الروایات الثابتة عن یحیی بن معین و ابن حجر مکی در منح مکیه در ذکر این حدیث شریف نقلا عن العلائی گفته و لم یات احد ممن تکلم فی هذا الحدیث بجواب عن هذه الروایات الصحیحة عن یحیی بن معین و از جمله شواهد مصدقه کلام علائی و فیروزآبادی آنست که ذهبی در سیر اعلام النبلاء بترجمه ابو الصلت هروی حکایت توثیق یحیی بن معین ابو الصلت را و اثبات او حدیث مدینة العلم را باختصار ذکر کرده و بعد از ان بمزید اختلال حواس در باب توثیق ابو الصلت بکلامی مهمل متفوه گردیده لیکن از ایراد و اعتراض بر اثبات یحیی حدیث مدینة العلم را دم درکشیده چنانچه در سیر اعلام النبلاء گفته و قال عباس سمعت ابن معین یوثق ابا الصلت فذکر له

حدیث انا مدینه العلم فقال قد حدث به محمد بن جعفر الفیدی عن أبی معاویة قلت جبلت القلوب علی حبّ من احسن إلیها و کان هذا بارّا بیحیی و نحن نسمع من یحیی دائما و نحتج بقوله فی الرّجال ما لم یتبرهن لنا و هن رجل انفرد بتقویته او قوة من وهاه و این کلام ذهبی

ص:578

برای مذهب اهل سنت خیلی ضرر دارد بلکه اگر گفته اید که سیلاب فنا باساس آن می داند و بنای علم جرح و تعدیل را بآب می رساند بجاست زیرا که جلالت مرتبت و علو منزلت ابن معین در علوم حدیث عموما و فن جرح و تعدیل خصوصا نزد سنیه نه چنانست که محل ارتیاب بوده باشد و شطری از ان از افادات ابو علی یحیی بن عیسی بن جزله بغدادی در مختار مختصر تاریخ بغداد و عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب و ابو المؤید محمد بن محمود خوارزمی در جامع مسانید ابو حنیفه و یحیی بن شرف النووی در تهذیب الاسماء و اللغات و احمد بن محمد المعروف بابن خلکان در وفیات الأعیان و ابو الفداء اسماعیل بن علی الایوبی در مختصر فی اخبار البشر و محمد بن احمد ذهبی در سیر النبلاء و تذکرة الحفاظ و عبر فی خبر من غبر و کاشف و عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی در تتمّة المختصر و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان و محمد بن محمد الشهیر بابن شحنة الحلبی در روض المناظر فی علم الاوائل و الاواخر و محمود بن احمد عینی در عمدة القاری و شیخ ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی الجعفری در مقالید الاسانید و مخاطب در بستان المحدثین و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء و تاج مکلل سابقا واضح و اشکار گردیده و مخاطب در باب المکائد این کتاب تحفه او را اوثق علمای اهل سنت وانموده و بنابر افاده ابن الرومی یحیی کسی هست که صرف او در باب مشایخ حدیث قائل بحق بود و باقی دیگران قائل بحق نمی شدند و راه تجاهل می رفتند چنانچه ابن جزله در مختار مختصر تاریخ بغداد گفته قال ابن الرومی ما سمعت احدا قطّ یقول الحق فی المشایخ غیر یحیی بن معین و غیره کان یتحامل بالقول و ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته و قال ابن الرومی ما سمعت احدا قط یقول الحق غیر ابن معین و غیره کان یتحامل بالقول و با این همه هر گاه نزد ذهبی حالت او چنین روی افتاده باشد که شخصی ضعیف را بسبب برّ و احسانی که با او می کرد توثیق نماید و نفع عاجل بر اجر آجل اختیار کند باز بر کدام کس اعتماد باید کرد و بقول که استناد باید نمود و کرا معتبر باید داشت ف إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ و لنعم ما قیل فی مثل هذا المقام در دهر چو من یکی و آن هم کافر*پس در همه دهر یک مسلمان نبود

جواب نقل مخاطب قدح حدیث مدینة العلم را ازترمذی

قوله و قال البخاری انه منکر و لیس له وجه صحیح اقول اولا صدور این کلام جالب الملام از بخاری عظیم الاجرام در خصوص

حدیث انا مدینة العلم محل منع ست چه آنفا از تصریح علامه سخاوی در مقاصد حسنه دریافتی که بخاری در باب

حدیث انا دار الحکمة متفوه باین کلام گردیده پس ذکر آن در معرض قدح

حدیث انا مدینة العلم بعید از شان تبحر و تحقیق مخاطب یقظ افیق خواهد بود و ثانیا اگر صدور این کلام فاسد النظام از بخاری عمدة النواصب اللئام در خصوص

حدیث انا مدینة العلم ثابت هم شود پس مردود و منقوض و متروک و مرفوض خواهد بود بوجوه عدیده و دلائل عتیده اول آنکه مطعون و مقدوح و معیوب و مجروح بودن بخاری بقوادح شنیعه و مثالب فظیعه

ص:579

حسب افادات اکابر اعلام و اساطین فخام سنیه ثابت و مبرهنست و قد فصّلنا نبذا منها فی کتابنا استقصاء الافحام و ایضا فی مجلد حدیث الغدیر من هذا الکتاب بفضل اللّه المنعام پس کلام او نزد ارباب تحقیق علی الخصوص در مثل این حدیث وثیق حظی از قبول نخواهد داشت دوم آنکه بالخصوص نصب و انحراف بخاری عظیم الاعتساف بشواهد صحیحه و اعترافات صریحه اکابر سنیه واضح و روشنست کما لا یخفی علی من طالع کتابنا استقصاء الا فحام بفضل اللّه الوهاب و مجلد حدیث الولایة من هذا الکتاب پس کلام او در طعن این حدیث شریف که از فضائل جلیله و ماثر جمیله ابو الائمة الاطیاب سلام اللّه علیهم ما نفح مسک و طاب ملابست هرگز قابل ادنی التفات هم نخواهد بود سوم آنکه این حدیث شریف را عبد الرزاق بن همام الصنعانی بدو سند صحیح روایت نموده کما دریت سابقا و عبد الرّزاق از کبائر مشایخ بخاریست و بخاری در صحیح خود جابجا احادیث متکاثره ازو روایت نموده کما لا یخفی علی المتتبع پس هر گاه عبد الرّزاق که شیخ بخاریست این حدیث شریف را بدو سند صحیح روایت کرده باشد باز در وهن و هوان و فساد و بطلان قدح بخاری در این حدیث شریف نزد ارباب تیقظ و انتباه کدام مقام ارتیاب و اشتباه ست چهارم آنکه ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی که یکی از ائمة اربعه اهل سنتست و مفاخر او نزد سنیه بیشتر از انست که روم احصای آن توان کرد و او نیز از اجله مشایخ بخاری می باشد این حدیث شریف را کما سمعت سابقا بطرق متعدده روایت نموده و در ما سبق از افاده اخطب خوارزم و حافظ کنجی دانستی که روایت احمد در باب جناب امیر المؤمنین علیه السلام مقبول و بر کابل تصدیق محمولست و در جلا و اتضاح مثل عمود صباحست که ممکن نیست ستر ان براح و از افاده سبط ابن الجوزی دریافتی که احمد درین باب مقلد و متبوعست و هر گاه او حدیثی را روایت کند رجوع بروایت او واجبست و این معنی را سبط ابن الجوزی برای جواب جمله ایرادات مخاصمین و اعتراضات منازعین کافی و وافی می داند پس بعد درک این معنی قدح بخاری درین حدیث لائق اعتنا و التفات اعلام اثبات نخواهد شد پنجم آنکه یحیی بن معین که از اکابر حفاظ و افاخم ایقاظ و جله اثبات و ارکان ثقات علمای سنیه است و از اعاظم مشایخ بخاری می باشد بکرات و مرات اثبات این حدیث شریف نموده و بتصریح صریح تصحیح آن فرموده کما سبق آنفا پس بعد اثبات و تصحیح یحیی که شیخ بخاریست و بخاری از خرمن افادات او خوشه چینی ها نموده چگونه قدح بخاری در حدیث مدینة العلم وقعتی نزد اهل عقل سلیم خواهد داشت ششم آنکه ابو جعفر محمد بن جریر بن یزید الطبری کما سمعت سابقا در کتاب تهذیب الاثار بتصریح صریح حکم بصحت

حدیث انا دار الحکمة نموده و باختیار اتحاد آن با

حدیث انا مدینة العلم بر ارباب احلام و اصحاب

ص:580

افهام صحت آن بالقطع و الیقین ظاهر و مستبین نموده پس بحمد اللّه تعالی بعد افاده این ناقد عظیم و جهبذ فخیم که جلالت شان و علو مکان او در علم حدیث بنابر اطراءات اکابر حضرات سنیه کالنار علی العلم لائح و واضحست کسی که حظّ یسیر از انصاف داشته باشد هرگز کلام صفاقت انضمام بخاری را در مقام التفات و اصغا جا نخواهد داد و ادنی وزنی برای آن در میزان احتفال و اعتنا نخواهد نهاد هفتم آنکه ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوریّ در کتاب مستدرک علی الصحیحین که در آن احادیث صحیحه علی شرط الشیخین روایت کرده این حدیث شریف را بطرق عدیده آورده صحت آن بنابر شرط بخاری و مسلم ببیان مبرم و تبیین محکم خود واضح و آشکار فرموده کما سبق بعون اللّه المنعام پس بعد حکم حاکم بصحت این حدیث شریف و اظهار صحیح بودن آن بنابر شرط بخاری و مسلم بحمد اللّه تعالی بر ارباب انصاف واضح و ظاهر گردید که قدح بخاری درین حدیث شریف محض عصبیت عناد و بحت اعوجیّت و لداد و ادعای منکریت آن بالیقین دعوی بی سر و پا و نبودن وجهی صحیح برای آن عین انکار و سراسر خطاست و اللّه العاصم عن التفوه بامثال هذه الهفوات و التردی فی اشباه هاتیک الهوات هشتم آنکه علامه ابن طلحه شافعی در مطالب السؤل کما علمت سابقا این حدیث شریف را از صحیح ترمذی نقل نموده و آن را از احادیث راجحه صحة و معتقدا معدود نموده پس بحمد اللّه تعالی واضح و آشکار گردید که حسب افادۀ علامه ابن طلحه نیز انکار سراسر خسار بخاری عین باطل و از حلیه صحت و سداد عاری و عاطلست نهم آنکه علامه ابو المظفر یوسف بن قزغلی المعروف بسبط ابن الجوزی در تذکرۀ خواص الامّه کما دریت فیما مضی این حدیث شریف را از فضائل ثابته مشتهره و از جمله سنت ظاهره که در ان شک و ارتیاب نیست وانموده پس حسب تصریح علامه سبط ابن الجوزی نیز قدح و جرح بخاری در این حدیث شریف هباء منثورا خواهد بود دهم آنکه حافظ ابو عبد اللّه محمد بن یوسف الکنجی الشافعی در کتاب کفایة الطالب این حدیث را روایت نموده و در صدر آن کتاب افاده فرموده به اینکه احادیث ان احادیث صحیحه است پس بعد افاده حافظ کنجی که این حدیث شریف را از احادیث صحیحه تعدید نموده بر ارباب نصفت واضح و لائح می شود که ادعای بخاری منکریت این حدیث را و نفی وجه صحیح برای آن ناشی از عصبیت بائره و حروریت خاسره اوست یازدهم آنکه علامه جلال الدین سیوطی در جمع الجوامع کما سمعت فیما سبق جزم بصحت این حدیث شریف فرموده و باین جزم سراسر حزم اساس تخدیع جاحدین و معاندین خرم نموده پس حسب اختیار این علامه عمدة الکبار نیز هفوه بخاریه نزد ارباب نقد و اعتبار موجب صد ننگ و عار خواهد بود نه قابل ذکر و افتخار دوازدهم آنکه ملا علی متقی در کنز العمال کما سمعت سابقا بعون اللّه المفضال

ص:581

کلام و مقال حقائق اشتمال سیوطی عمده اهل الکمال در باب جزم بصحت این حدیث منیر بلا رد و نکیر آورده پس نزد علامه متقی نیز قدح و انکار بخاری قول شنیع و عمل فظیع خواهد بود سیزدهم آنکه محمد صدر عالم در معارج العلی همین کلام سیوطی عالیمقام در مقام اثبات اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نقل کرده و بلا تشکیک و ارتیاب آن را تلقی نموده پس نزد او نیز قدح بخاری در این حدیث باطل و مضمحل خواهد بود چهاردهم آنکه مرزا محمد بدخشانی کما دریت سابقا این حدیث شریف را در کتاب نزل الابرار بما صح من مناقب اهل البیت الاطهار که در ان التزام ایراد احادیث صحیحه نموده آورده پس حسب افاده این محقق جلیل المقدار نیز تفوه بخاری خطای واضح و عثار فاضحست پانزدهم آنکه علامه محمد بن اسماعیل الامیر الصنعانی در کتاب روضه ندیه کما عرفت باهتمام تمام اثبات این حدیث متین النظام نموده زنگ ارتیاب از صفحات خواطر ارباب الباب زدوده پس بحمد اللّه تعالی واضح و لائح گردید که حسب اختیار این جهبذ نقاد نیز تقوّل بخاری ناکب از جاده استقامت و سدادست شانزدهم آنکه مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن کما سمعت بنص صریح این حدیث شریف را حدیث مشهور صحیح فرموده و تصحیح کردن جماعات ائمه سنیه آن را ببیان رشیق ظاهر نموده و پر ظاهرست که هر گاه این حدیث شریف نزد فاضل معاصر مشهور و صحیح بوده باشد و جماعات ائمه سنیه فضلا عن جماعة واحدة بتصحیح آن پرداخته باشند یقینا و حتما و قطعا و جزما نزد حضرتش قدح و جرح بخاری از حلیه صدق و صواب عاطل و عاری و موجب کمال مذلت و خواری خواهد بود هفدهم آنکه حافظ محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب کما سمعت سابقا بعد روایت این حدیث شریف بسند خود از ابن عباس گفته هذا حدیث حسن عال پس حسب این افاده حافظ کنجی ظاهر و باهر گردید که دعوی بخاری در باب منکریت این حدیث شریف باطل و مردود و زائف و مطرودست هجدهم آنکه علامه صلاح الدین العلائی اعتراف صحیح بحسن محتج به بودن این حدیث شریف نموده رد صریح بر قادحین و منکرین آن فرموده کما دریت سابقا من کتاب النکت البدیعات للسیوطی پس بحمد اللّه بحسب افادۀ او نیز بطلان دعوی منکر بودن این حدیث شریف که از بخاری عنیف عنادا للحق المنیف سرزده واضح و ظاهر گردید نوزدهم آنکه علامه مجد الدین فیروزآبادی در کتاب نقد الصحیح کما سمعت سابقا تصریح صریح فرموده به اینکه این حدیث شریف بدرجه حسن محتج به منتهی می شود پس بعون اللّه تعالی بطلان دعوی بخاری در باب منکریت این حدیث شریف از افاده فیروزآبادی عمدة الکبار نیز بر ارباب نقد و اعتبار واضح و اشکار گردید بستم آنکه علامه ابن حجر عسقلانی در فتوای خود و نیز در اجوبه احادیث متعقبه سراج قزوینی کما علمت فیما مضی بکمال صراحت حسن بودن این حدیث شریف اختیار نموده

ص:582

قدح قادح مهذار بنیان تحقیق و تنقید فرسوده پس بفضله تعالی ظاهر و باهر گردید که حسب تحقیق حافظ ابن حجر که نزد اهل سنت بامیر المؤمنین فی الحدیث ملقب می باشد دعوی منکریت این حدیث که بخاری از راه نصب و عدوان و بغض و و شنان متجاسر بر ان شده خطائی صریح و عثار فضیحست و بحدی باطل و واهیست که ابن حجر با آنکه کمال جد و جهد در تاویل اباطیل و تصحیح اضالیل بخاری می دارد کما لا یخفی علی ناظر فتح الباری از اتباع این تقوّل باطل دست برداشته بتصریح حسن بودن این حدیث شریف مرة بعد اولی اعلام تجهیل و تخجیل مقتدای نبیل خود افراشته بست و یکم آنکه شمس الدین سخاوی در مقاصد حسنه کما دریت فیما مضی تحسین این حدیث شریف نموده پس حسب افادۀ او نیز دعوی منکریت این حدیث باطل محض خواهد بود و تجاسر بخاری برین دعوی کاذبه بحت تقوّل مردود و اللّه الصّائن عن زیغ کل مشاق عنود بست و دوم آنکه جلال الدین السیوطی در تاریخ الخلفاء کما سمعت فیما سبق حکم بحسن بودن این حدیث شریف نموده و حسب این افاده نیز شناعت و فظاعت دعوی باطله بخاری در باب منکریت این حدیث محتجب و متواری نیست بست و سوم آنکه محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد کما سمعت سابقا حسن بودن این حدیث شریف را صواب وانموده پس خطا بودن دعوی بخاری در باب منکریت این حدیث سامی از افاده علامۀ شامی نیز ثابت و محققست بست و چهارم آنکه ابن حجر مکی در منح مکیّه حسن بودن این حدیث را تحقیق دانسته و در تطهیر الجنان نیز آن را بسبب کثرت طرق حسن وانموده و در صواعق تصویب حسن بودن آن از بعض محققین نقل کرده و بعد درک این افادات قول بخاری بمنکریت این حدیث نزد ارباب نصفت و امعان واضح البطلان و لائح الهوان می باشد بست و پنجم آنکه محمد طاهر فتنی در تذکره در مقام تعقب قدح این حدیث شریف افاده علائی و ابن حجر مشتمل بر تحسین این حدیث منیف ذکر نموده کما سمعت سابقا پس بحسب تحقیق او نیز تقول بخاری در کمال بطلان و فساد و سقوط و انهداد خواهد بود بست و ششم آنکه محمد حجازی شعرانی در فتح المولی النصیر فی شرح الجامع الصغیر علی ما نقل عنه العزیزی فی السراج المنیر این حدیث شریف را حسن لغیره گفته پس بنابر تحقیق این حبر افیق نیز دعوی منکریت آن که از بخاری سرزده محض ادعای فاسد و تقول کاسد خواهد بود بست و هفتم آنکه عبد الحق دهلوی در اسماء الرجال مشکاة از ابن حجر تحسین این حدیث نقل نموده و در لمعات شرح مشکاة افاده کرده که ترمذی این حدیث شریف را تحسین فرموده است و نیز در ان کتاب کلام علامه فیروزآبادی که متعلق باثبات و تحقیق این حدیث شریفست و مشتمل بر تصریح صریح بحسن محتج به بودن آن می باشد آورده پس قول باطل بخاری در قدح این حدیث نزد او نیز از درجه اعتنا ساقط و از مرتبه قبول هابط خواهد بود

ص:583

بست و هشتم آنکه علی عزیزی در سراج منیر کما دریت فیما سلف حسن بودن این حدیث از شیخ خود محمد حجازی الشعرانی نقل کرده پس نزد او هم تقول بخاری از حلیه صدق و سداد عاری خواهد بود بست و نهم آنکه نور الدین شبراملسی در تیسیر المطالب السنیه کما علمت حسن بودن این حدیث را ثواب وانموده پس خطای بخاری در دعوتی منکریت آن نزد این حبر محقق نیز ثابت و محقق خواهد بود سی ام آنکه محمد ابن عبد الباقی الزرقانی در شرح مواهب لدنیّه کما مضی سابقا تصویب حسن بودن این حدیث نموده و این معنی مستلزم تخطیه بخاریست در ادعای منکریت او پس بحمد اللّه تعالی خطائی منکر بخاری درین باب حسب افاده این حبر نقاب بلا خفا و احتجاب ثابت گردید و للّه الحمد علی ذلک سی و یکم آنکه محمد صبّان المصری در اسعاف الراغبین کما مضی از بعض محققین تصویب حسن بودن این حدیث شریف نقل کرده و این معنی نیز بحمد اللّه در ثبوت خطای بخاری که جرأت بر دعوی منکریت این خبر منیف نموده کافی و وافیست سی و دوم آنکه قاضی القضاة محمد بن علی الشوکانی در کتاب فوائد مجموعه تصویب حسن بودن این حدیث شریف از ابن حجر عسقلانی نقل کرده و خود نیز آن را صواب وانموده پس خطاء بخاری در دعوی منکرۀ خویش حسب افاده علامه شوکانی که شیخ الاسلام و سلطان العلماء و امام الدنیا و خاتمة الحفاظ سنیه می باشد نیز ثابت و محقق گردید سی و سوم آنکه مرزا حسن علی محدث در تفریح الاحباب کما سمعت بودن این حدیث شریف حدیث حسن علی الصواب مصرح نموده و افادۀ این محدث مشهور نیز ابطال دعوی پر کذب و زور بخاری نکور علی الوجه الحسن می نماید و در خیبت و خسار متعنت مهذار کما ینبغی می افزاید سی و چهارم آنکه بدر الدین الزرکشی در لآلی منثوره با وصف آنکه تجاسر بخاری در قدح این حدیث شریف اولا نقل کرده لیکن من بعد بطریق تعقب تحقیق علامه علائی متعلق باثبات حسن بودن این حدیث ذکر فرموده کمال وهن و هوان طعن بخاری راس ذوی الشنئان بر اصحاب احلام و ارباب افهام واضح و لایح نموده و از تصریح علامۀ مناوی در فیض القدیر کما سمعت سابقا ثابت است که علامه زرکشی بصراحت افاده کرده که این حدیث بدرجه احسن محتج به منتهی می شود و ضعیف هم نیست چه جای آنکه موضوع باشد و ازین افاده در کمال ظهورست که جسارت سراسر خسارت بخاری نزد علامه زرکشی از خیر صواب نهایت دور و حسب تحقیق آن منقد افیق متروک و مهجور می باشد سی و پنجم آنکه ابن حجر مکی در فتاوای حدیثیه در صدر کلام بصراحت تمام حسن بودن این حدیث بلکه حسب قول حاکم ترقی آن بمرتبه صحیح مصرح فرموده من بعد رغما لآناف الجاحدین و قمعا لا رؤس المعاندین بعض اقوال زائفه مشتمل بر قدح این حدیث که از جمله آن قول بخاری

ص:584

له وجه صحیح نیز می باشد بنقل آورده معترض و مردود و مخترم و مطرود بودن آن واضح و لائح فرموده چنانچه در فتاوای حدیثیه می فرماید و امّا

حدیث انا مدینة العلم و علیّ بابها فهو حدیث حسن بل قال الحاکم صحیح و قول البخاری لیس له وجه صحیح و الترمذی منکر و ابن معین کذب معترض و ان ذکره ابن الجوزی فی الموضوعات و تبعه الذهبی علی ذلک پس هر گاه نزد ابن حجر با این همه تعصب و تصلب که بر تو مخفی نیست قول بخاری در باب این حدیث شریف قابل اعتنا و لائق احتفال نبود بلکه مورد اعتراض و محل انتقاض گردد-شاهصاحب را سزاوار نیست که این چنین قول واهی جالب تباهی را مظهرا للتداهی موثرا للتباهی بمقابلۀ اهل حق نقل فرمایند و در مقام اثبات مطعونیت این حدیث شریف بآن احتجاج نمایند و کمال مجانبت خود از تحقیقات اکابر علمای خویش فراروی ارباب خبرت نهند و داد کمال ممارات و ملاحات در ایثار باطل لجلج و اختیار خطای اعوج و هندسی و ششم آنکه علامۀ سیوطی در کتاب درر منتثره با وصفی که انکار این حدیث شریف از بخاری ذکر نموده لیکن اعتنای بآن نکرده رجحان حسن بودن این حدیث ظاهر نموده کما سلف پس هر گاه نزد علامۀ سیوطی قول بخاری قابل التفات و اعتنا نبوده باشد ذکر فرمودن شاه صاحب آن را بمقابلۀ اهل حق ناشی از کمال شرم و حیا خواهد بود سی و هفتم آنکه علامۀ نور الدین سمهودی در جواهر العقدین با وصف نقل قدح بخاری وزنی برای آن نگذاشته بلکه باثبات و احقاق این حدیث شریف اعلام تخجیل و تعییر آن جاحد غریر برافراشته پس ذکر چنین قدح موهون و جرح مطعون جز آنکه کاشف از مبالغه شاهصاحب در تلفیق اباطیل و تزویق اضالیل باشد مثمر ثمری نیست سی و هشتم آنکه ملا علی قاری در مرقاة شرح مشکاة قدح این حدیث از بخاری ذکر کرده لیکن در مقام استدراک باثبات و احقاق این حدیث شریف مایه تعییر و تندید بخاری وحید اندوخته پس ذکر نمودن شاهصاحب چنین قدح مردود و متعقب سبب کمال حیرت و عجبست سی و نهم آنکه علامۀ مناوی در فیض القدیر قدح بخاری غریر در این حدیث رفیع اثیر نقل نموده و متعقب و منقوض و موهون و مرضوض بودن آن بافادات جمعی از ائمه اعلام و اساطین فخام خود واضح و لائح فرموده پس کمال عجبست که شاهصاحب چگونه این قدح مقدوح و جرح مطروح را بکمال خوشدلی و انبساط نقل می فرمایند و لحاظی بتحقیقات اکابر محققین و اعاظم منقدین مذهب خود در باب موهونیت آن منظور نظر نمی نمایند چهلم آنکه قاضی ثناء اللّه پانی پتی که حسب افادۀ مخاطب کما فی اتحاف النبلاء بیهقی وقت بود در سیف مسلول قدح بخاری درین حدیث ذکر کرده لیکن بمزید اظهار نصفت ناصواب بودن آن حسب افاده ابن حجر واضح نموده بلکه بعد نقل حسن بودن این حدیث شریف از ابن حجر خود افاده نموده که بکثرت شواهد حکم بصحت این حدیث توان نمود و هر گاه حال قدح بخاری باین حد رسیده باشد که قاضی ثناء اللّه هم آن را قابل التفات ندانسته بلکه

ص:585

باثبات ناصواب بودن آن برخاسته باشد پس احتجاج مخاطب بان محل کمال استبداع و استنکار ارباب اسماع و ابصار خواهد بود

روایت ترمذی حدیث مدینة العلم را باتحسین و نسبت قدح باو باطل است

قوله و قال الترمذی انه منکر غریب اقول کسانی که بهره از تحقیقات علمای محققین احبار و افادات کملای منقدین کبار برداشته اند و همت والا نهمت خود را بر تمییز حق از باطل و افراز حالی از عاطل گماشته بخوبی می دانند که ساحت ترمذی از قدح

حدیث انا مدینة العلم مبعد و مبراست و نسبت طعن در این حدیث شریف بسوی او از حلیه صحت عاطل و معری بلکه ترمذی والا مقام بروایت و اخراج این حدیث وثیق الابرام در صحیح عظیم الاحترام خود شرف اندوز گردیده بلکه بنابر تصریح بعض اعاظم سنیه بتحسین این حدیث منیف گرویده بالجمله آنچه شاه صاحب در این جا نسبت بترمذی فرموده اند سراسر باطل و ناصواب و مثل نمایش سرابست بوجوه عدیده اول آنکه ابن طلحه شافعی این حدیث شریف را از صحیح ترمذی در معرض احتجاج و استدلال نقل نموده چنانچه در مطالب السؤل در بیان معنی انزع بطین گفته و لم یزل بملازمة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یزیده اللّه تعالی علما حتی

قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فیما نقله الترمذی فی صحیحه بسنده عنه انا مدینة العلم و علی بابها و ظاهرست که اگر ترمذی در این حدیث قدح می کرد چگونه ابن طلحه بروایت او استدلال می کرد و از قدح او اعراض می ورزید دوم آنکه ابن طلحه این حدیث شریف را جای دیگر نیز در معرض استدلال و احتجاج از صحیح ترمذی نقل نموده چنانچه در مطالب السؤل در بیان شواهد علم و فضل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و من ذلک ما رواه الامام الترمذی فی صحیحه بسنده و قد تقدم ذکره فی الاستشهاد فی صفة امیر المؤمنین بالانزع البطین

انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علیّ بابها و نقل الامام ابو محمّد الحسین بن مسعود القاضی البغوی فی کتابه الموسوم بالمصابیح

ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا دار الحکمة و علیّ بابها لکنه صلّی اللّه علیه و سلم خص العلم بالمدینة و الدّار بالحکمة لمّا کان العلم اوسع انواعا و ابسط فنونا و اکثر شعبا و اغزر فائدة و اعم نفعا من الحکمة خصص الاعم بالاکبر و الاخصّ بالاصغر الی آخر ما سیاتی ان شاء اللّه تعالی فیما بعد و پر ظاهرست که استدلال علامه ابن طلحه باین حدیث شریف در این مقام و در مقام سابق مبنی بر روایت ترمذیست پس اگر خود ترمذی در ان قدح می نمود هرگز چنین علامه با کمال بآن احتجاج و استدلال نمی کرد سوم آنکه ابن تیمیه در منهاج گفته و

حدیث انا مدینة العلم اضعف و اوهی و لهذا انّما یعد فی الموضوعات و ان رواه الترمذی و ذکره ابن الجوزی و بین ان سائر طرقه موضوعة ازین عبارت واضح و لائحست که ابن تیمیه با وصفی که از کمال عناد و غایت لداد خود بر سر قدح و جرح این حدیث رسیده لیکن در باب روایت کردن

ص:586

ترمذی آن را چاره جز اعتراف و اقرار ندیده و پر ظاهرست که اگر خود ترمذی درین حدیث شریف قادح می بود این ناصب عنید و معاند مرید در خصوص این مقام از ذکر ان صبر و سکوت نمی نمود پس واضح و ظاهر گردید که نسبت قدح این حدیث شریف بسوی ترمذی باطل محض و کذب صرفست چهارم آنکه علامه حلی اعلی اللّه مقامه در کتاب نهج الحق ارشاد فرموده

وروی الترمذی فی صحیحه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم قال انا مدینة العلم و علیّ بابها و ابن روزبهان در کتاب الباطل خود بجواب آن گفته و امّا ما ذکره من صحیح الترمذی فصحیح و ازین عبارت واضحست که ابن روزبهان در نقل این حدیث شریف از صحیح ترمذی تصدیق جناب علامه نموده بنص صریح بر صحیح بودن آن روان ارباب ارتیاب علی وجه الکمال فرسوده و ظاهرست که اگر ترمذی خود قدح این حدیث می کرد و آن را غریب منکر می دانست ابن روزبهان در جواب علامه ضرور بان تعرض می نمود و هرگز راه اعتراف و تصحیح ان نمی پیمود و هذا من الظهور بمکان لا یخفی علی اصحاب الأعیان پنجم آنکه حسین بن معین الدین المیبذی این حدیث شریف را در مقام احتجاج و استدلال از جامع ترمذی نقل نموده چنانچه در فواتح شرح دیوان جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و بحکم

انا مدینة العلم و علیّ بابها که در جامع ترمذی مسطورست و

انا میزان الحکمة و علیّ لسانه که در رساله عقلیه امام غزالی مذکورست بر طالبان طریق ایقان و شاربان رحیق عرفان واجبست که متوجه باشند بباطن ملکوت موطن حضرت امیر المؤمنین الخ و واضح و لائحست که اگر خود ترمذی قادح در این حدیث شریف می بود علامه میبذی روایت او را در معرض احتجاج و استدلال ذکر نمی فرمود ششم آنکه محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد در ذکر اسمای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم گفته مدینة العلم

روی الترمذی و غیره مرفوعا انا مدینة العلم و علی بابها و الصّواب انّه حدیث حسن الخ ازین عبارت ظاهرست که علامه محمد بن یوسف شامی در مقام احتجاج باین حدیث شریف روایت کردن ترمذی را بصراحت تمام ذکر نموده و ظاهرست که اگر ترمذی در این حدیث راه قدح و جرح می پیمود مثل علامه شامی را جائز نبود که محض روایت کردن آن را باو منسوب نماید و از ذکر قدحی که خود ترمذی برین حدیث وارد نموده اعراض فرماید هفتم آنکه ابن حجر مکی در صواعق کما مر سابقا روایت کردن ترمذی این حدیث شریف را در مقام اثبات ذکر فرموده و هیچ قدحی ازو در این حدیث نقل ننموده و ظاهرست که اگر قدح ترمذی در این حدیث اصلی می داشت ابن حجر از نقل آن باز نمی ایستاد و بذکر روایت کردن او در مقام اثبات و او تحقیق نمی داد هشتم آنکه مرزا مخدوم در نواقض این حدیث شریف را از ترمذی بلا قدح و جرح آورده و به ثبت کردن آن در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام

ص:587

راه اذعان بآن سپرده چنانچه گفته

ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علیّ بابها اخرجه الترمذی و پر ظاهرست که اگر ترمذی در این حدیث قدحی می کرد مرزا مخدوم که تعصب و تعنتش معلوم ارباب علومست هرگز همت خود را بر اثبات این حدیث در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر نمی گماشت و در صورت ذکر خود را از نقل قدح و جرح ترمذی در ان باز نمی داشت نهم آنکه شیخ بن عبد اللّه العیدروس در عقد نبوی روایت کردن ترمذی این حدیث شریف را در مقام اثبات ذکر نموده کما دریته فیما سبق و این معنی بحمد اللّه دلالت بر عدم صدور قدح این حدیث از ترمذی دارد و قد مضی تقریبه آنفا و هم آنکه محمود بن محمد الشیخانی القادری در صراط سوی در مقام اثبات این حدیث شریف روایت کردن ترمذی را ذکر نموده و ازینجا نیز بطلان صدور قدح این حدیث از ترمذی واضح و لائح می شود یازدهم آنکه شیخ عبد الحق دهلوی در رجال مشکاة در مقام اثبات این حدیث شریف اخراج ترمذی را ذکر نموده و این افاده نیز بحمد اللّه المنان مبین بطلان صدور قدح این حدیث از ترمذی می باشد دوازدهم آنکه نور الدین شبر املسی در تیسیر المطالب السنیه در شرح اسماء جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم کما سمعت سابقا گفته قوله مدینة العلم

روی الترمذی و غیره مرفوعا انا مدینة العلم و علی بابها و الصواب انّه حدیث حسن کما قاله الحافظ العلائی و ابن حجر ازین عبارت واضحست که شبر املسی در مقام اثبات اسم مدینة العلم برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم این حدیث شریف را آورده و روایت کردن ترمذی آن را ثابت نموده و این معنی نیز برای ابطال دعوی قدح ترمذی در این حدیث شریف کافی و بسندست سیزدهم آنکه ابراهیم کردی کورانی در نبراس کما سمعت فیما مضی گفته و امّا انه باب مدینة علمه

فی قوله صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها رواه البزار و الطبرانی فی الاوسط عن جابر بن عبد اللّه و الترمذی و الحاکم عن علیّ ازین عبارت ظاهرست که ابراهیم کردی در مقام اثبات بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام باب مدینه علم رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله ماهب القبول این حدیث شریف را ذکر نموده و در مقام اثبات آن احتجاج بتخریج ترمذی نیز نموده و هذا ایضا ممّا یدفع صدور قدح هذا الحدیث عن الترمذی المنیف چهاردهم آنکه محمد بن عبد الباقی الزرقانی در شرح مواهب لدنیه در مقام شرح اسمای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم کما سمعت فیما سبق گفته مدینة العلم کما

قال صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها رواه الترمذی و الحاکم و صححه و غیرهما عن علیّ و الحاکم ایضا و الطبرانی و ابو الشیخ و غیرهم عن ابن عباس الخ ازین عبارت پیداست

ص:588

که زرقانی برای اثبات بودن مدینة العلم از اسمای آن جناب صلّی اللّه علیه و اله و سلم

حدیث انا مدینة العلم را ذکر کرده و در مقام اثبات آن روایت کردن ترمذی آن را نیز ثابت نموده و ظاهرست که اگر خود ترمذی قادح در این حدیث می بود ذکر روایت کردن او در مقام اثبات و احتجاج از مثل زرقانی بظهور نمی رسید پانزدهم آنکه محمد بن علی الصبان المصری در اسعاف الراغبین کما دریت فیما مضی در مقام اثبات این حدیث شریف روایت کردن ترمذی را ذکر نموده پس حسب افادۀ فاضل صبان نیز دعوی صدور قدح این حدیث از ترمذی عمدة الأعیان در کمال وهن و هوان خواهد بود شانزدهم آنکه علامۀ عجیلی در ذخیرة المآل کما سمعت سابقا در شرح شعر و دعوة الحق و باب العلم و اعلم الصحب بکلّ حکم

گفته و

اخرج الترمذی انه قال صلی اللّه علیه و سلّم انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و لهذا کانت الطرق و السّلسلات راجعة إلیه ازین عبارت واضحست که علامۀ عجیلی حدیث مدینة العلم را بروایت ترمذی در مقام اثبات باب العلم و اعلم الصحابة بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارد نموده و پر ظاهرست که اگر ترمذی در این حدیث شریف مرتکب قدح می شد علامۀ عجیلی جائز نمی داشت که بروایت مقدوحه خود ترمذی در مثل این مطلب احتجاج و استناد می کرد و ذلک ظاهر کلّ الظهور و لکن مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ

روایت ترمذی حدیث مدینة العلم را باتحسین و نسبت قدح باو باطل است

هفدهم آنکه حسب تصریح شیخ عبد الحق دهلوی در لمعات شرح مشکاة ثابت و متحقق هست که ترمذی تحسین این حدیث شریف نموده یعنی این حدیث را حدیث حسن گفته و هذه عبارته کما سمعت سابقا و اعلم انّ المشهور من لفظ الحدیث فی هذا المعنی

انا مدینة العلم و علیّ بابها و قد تکلم النّقاد فیه و اصله من أبی الصّلت عبد السّلام و کان شیعیّا و قد تکلم فیه و صحح هذا الحدیث الحاکم و حسنه الترمذی الخ ازین عبارت بکمال ظهور واضح و لائحست که حاکم این حدیث شریف را تصحیح کرده و ترمذی تحسین آن نموده پس بحمد اللّه ظاهر و باهر گردید که ادعای باطل شاهصاحب در باب قدح ترمذی خطی از واقعیت ندارد بلکه کذب صریح و افترای فضیح و عضیهه شنیعه و فریه فظیعه می باشد و ترمذی عظیم التثبیت و الاتقان در صحیح جلیل الشأن خود اخراج این حدیث رفیع المکان نموده است و علاوه بر اخراج و ادراج بتحسین آن حسم بنیان ارتیاب ارباب بغض و شنان نیز فرموده فللّه دره و علیه اجره هجدهم آنکه سیوطی در کتاب النکت البدیعات که آن را بالخصوص برای بیان تعقبات خود بر موضوعات ابن الجوزی تصنیف نموده کما سمعت سابقا گفته

حدیث انا مدینة العلم و علیّ بابها آورده من حدیث علیّ و ابن عباس و جابر قلت حدیث علیّ اخرجه الترمذی و الحاکم و حدیث ابن عباس اخرجه الحاکم و الطبرانی و حدیث جابر اخرجه الحاکم الخ

ص:589

ازین عبارت واضح و ظاهرست که ابن الجوزی

حدیث انا مدینة العلم را بروایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و ابن عباس و جابر در موضوعات وارد نموده و علامه سیوطی در مقام رد جسارت او برآمده افاده می نماید که روایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را ترمذی و حاکم اخراج کرده اند پس بحمد اللّه تعالی ثابت و محقق گردید که ترمذی

حدیث انا مدینة العلم را بروایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام اخراج نموده و این روایت و اخراج او به نهجی واقع شده که قابل استدلال و احتجاج بر قادحین این حدیث واضح الفجاجست و ظاهرست که اگر ترمذی در این حدیث شریف مرتکب طعن و قدح می گردید احتجاج باخراج او و رد جسارت ابن الجوزی بان هرگز درست نمی شد و ذلک ظاهر کل الظّهور

جواب احتجاج مخاطب بقدح ابن الجوزی در حدیث مدینة العلم

نوزدهم آنکه سیوطی در لآلی مصنوعه کما دریت سابقا بعد نقل قدح ابن الجوزی در این حدیث شریف گفته قلت حدیث علیّ اخرجه الترمذی و حدیث ابن عباس اخرجه الحاکم فی المستدرک الخ ازین عبارت واضحست که علامه سیوطی اخراج ترمذی را در ردّ جسارت ابن الجوزی ذکر می کند و بان استدلال و احتجاج می نماید پس بحمد اللّه تعالی ظاهر و باهر گردید که اخراج ترمذی این حدیث شریف را حق ثابت و صحیحست و دعوی قدح ترمذی در ان باطل محض و صریح بستم آنکه علامه شوکانی در فوائد مجموعه کما سمعت سابقا اولا قدح این حدیث شریف از بعض متعنتین نقل کرده و من بعد در معرض جواب از ان گفته و اجیب عن ذلک بان محمّد بن جعفر البغدادی الفیدی قد وثقه یحیی بن معین و آن ابا الصلت الهروی قد وثقه ابن معین و الحاکم و قد سئل یحیی عن هذا الحدیث فقال صحیح و اخرجه الترمذی عن علی مرفوعا و اخرجه الحاکم فی المستدرک عن ابن عباس مرفوعا و قال صحیح الاسناد الخ ازین عبارت واضحست که علامه شوکانی در مقام جواب از قدح این حدیث شریف امور عدیده نقل کرده که از جمله آن اخراج ترمذی نیز می باشد پس بحمد اللّه تعالی واضح و لائح گردید که اخراج ترمذی این حدیث شریف را در مقام جواب قدح آن لائق تمسک و استدلالست و ادعای قدح ترمذی در ان بحت افترا و عین اضلال وَ کَفَی اَللّهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتالَ -

قدح ابن الجوزی حسب افادات علمای سنی

قوله و ذکره ابن الجوزی فی الموضوعات اقول احتجاج مخاطب با صفات بذکر کردن ابن الجوزی این حدیث شریف را در موضوعات از طرائف احتجاجات و غرائب استدلالاتست زیرا که بنابر افادات اکابر علمای اعلام و تصریحات افاخم کملای عظام و تحقیقات منقدین والا مقام و تنقیدات محققین ذوی الاحترام سنیه ابن الجوزی و کتاب الموضوعات او هر دو از درجه اعتبار و اعتماد سافل و ساقط و از مرتبه رکون و استناد نازل و هابط می باشند در این مقام شطری از کلمات و نبذی از عبارات که مصدق کلام عبد مستهام باشد بگوش حقائق نیوش باید شنید و بهره کافی و وافی از نقد و اعتبار و تفهم و استبصار باید گزید عز الدین بن الاثیر الجزری در تاریخ کامل در وقائع سنه سبع و تسعین و خمسمائة گفته و فی هذه

ص:590

السنة فی شهر رمضان توفی ابو الفرج عبد الرحمن بن علی بن الجوزی الحنبلی الواعظ ببغداد و تصانیفه مشهورة و کان کثیر الوقیعة فی الناس لا سیما فی العلماء المخالفین لمذهبه و الموافقین له و کان مولده سنة عشر و خمسمائة و ابو الفداء الایوبی در مختصر فی اخبار البشر در وقائع سنه سبع و تسعین و خمسمائة گفته و فیها فی رمضان توفی ابو الفرج عبد الرحمن بن علی بن الجوزی الحنبلی الواعظ المشهور و تصانیفه مشهورة و کان کثیر الوقیعة فی العلماء و کان مولده سنة عشر و خمسمائة و حسین بن محمد دیاربکری در تاریخ خمیس گفته و فی سنة سبع و تسعین و خمسمائة مات ببغداد شیخ الوقت العلامة جمال الدین ابو الفرج عبد الرحمن بن علی بن الجوزی الحنبلی الواعظ ببغداد صاحب التصانیف و تصانیفه مشهورة و کان کثیر الوقیعة فی الناس لا سیما العلماء المخالفین لمذهبه و کان مولده سنة عشر و خمسمائة کذا فی الکامل و ابن اثیر در تاریخ کامل در حوادث سنه ثلاث و ستین و خمسمائة در ترجمه عبد الکریم سمعانی گفته و قد جمع مشیخته فزادت عدتهم علی اربعة آلاف شیخ و قد ذکره ابو الفرج بن الجوزی ففظعه فمن جملة قوله فیه انه کان یاخذ الشیخ ببغداد و یعبر به الی فوق نهر عیسی فیقول حدثنی فلان بما وراء النهر و هذا بارد جدا فان الرّجل سافر الی ماوراء النهر حقّا و سمع فی عامة بلاده من عامة شیوخه فایّ حاجة به الی هذا التدلیس البارد و انّما ذنبه عند ابن الجوزی انّه شافعی و له اسوة بغیره فان ابن الجوزی لم یبق علی احد الاّ مکثری الحنابلة و ابو الفداء در مختصر فی اخبار البشر در وقائع سنة اثنتین و ستین و خمسمائة بترجمه عبد الکریم سمعانی گفته و قد جمع مشیخته فزادت عدتهم علی اربعة آلاف شیخ و قد ذکره ابو الفرج ابن الجوزی فاوقع فیه فمن جملة قوله فیه انه کان یاخذ الشیخ ببغداد و یعبر به الی فوق نهر عیسی و یقول حدثنی فلان بما وراء النهر و هذا بارد جدّا لأن السمعانی المذکور سافر الی ماوراء النهر حقّا فایّ حاجة به الی هذا التدلیس و انّما ذنبه عند ابن الجوزی انه شافعی و له اسوة بغیره فان ابن الجوزی لم یبق علی احد غیر الحنابلة و ابن الوردی در تتمّة المختصر فی اخبار البشر در وقائع سنه مذکوره بترجمه عبد الکریم سمعانی گفته و کان ابن الجوزی یقول انه کان یاخذ الشیخ ببغداد و یعبر به الی ما فوق نهر عیسی و یقول حدثنی فلان بما وراء النهر و هذا بارد فایّ حاجة للسمعانی الی هذا التدلیس و قد سافر الی ما وراء النّهر و ذنبه عند ابن الجوزی انه شافعی فابن الجوزی لم یبق علی احد غیر الحنابلة و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان گفته سنة خمس و تسعین و خمسمائة فیها بغت الخلیفة خلع السلطنة لخوارزم شاه و فیها اخرج ابن الجوزی

ص:591

من سجن واسط و تلقاه الناس و بقی فی المطمورة خمس سنین کذا ذکره الذهبی و لم یتبین لای سبب سجن و کنت قد سمعت فیما مضی انه حبس بسبب الشیخ عبد القادر بانه کان ینکر علیه و کان بینه و بین ابیه عداوة بسبب الانکار المذکور و اخبرنی من وقف علی کتاب له ینکر فیه علی قطب الاولیاء تاج المفاخر الّذی خضعت لقدمه رقاب الاکابر الشیخ محیی الدّین عبد القادر قدس اللّه روحه و نور ضریحه و انکار ابن الجوزی علیه و علی غیره من الشیوخ اهل المعارف و النور من جملة الخذلان و تلبیس الشیطان و الغرور و العجب منه فی انکاره علیهم و بمحاسنهم یطرز کلامه فقد ملأت و الحمد للّه محاسنهم الوجود فلا مبالاة بذم کل مغرور و حسود و نیز یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنه ست و تسعین و خمسمائة بترجمه ابن الجوزی گفته قلت و کلام ابن الجوزی و ان افتخر فهو بالنسبة الی کلام القطب عبد القادر محقر و لو سلم من طعنه و انکاره علی المشایخ علماء الباطن لبقی مکتسیا بحلل المحاسن و قد قدمت ذکر ذلک الانکار و انشدت فی الفرق بین الکلام ابیاتا من الاشعار فی تاریخ سنة خمس و تسعین و خمسمائة التی اخرج فیها من السجن و فی سنة احدی و ستین التی فیها ترجمة الشیخ عبد القادر رضی اللّه عنه و شیخ عبد الحق دهلوی در اسماء الرجال مشکاة بترجمه ابن الجوزی گفته و له کتاب مشهور مسمّی بتلبیس ابلیس بین فیه ما تطرق الی طوائف الناس من شر الشیطان مما وقعوا فیه من البدعة و خلاف السّنة و خصّ من بینهم الصوفیة بالرد و الانکار و ردّ علیهم فیما نقل من الحکایات من غلبة الحال و طفح السّکر اشد رد و انکار و نسبهم الی الجهل و الجنون مع تطریره کتبه بکلماتهم و غریب حکایاتهم و ان حلف فی کتابه هذا ان غرضه اظهار السنة لیتبع و تعریف وجوه الضلال لتحذر لا تشنیع عباد اللّه الصالحین و لکن مجاوزة الحدّ فی الرّد و التشنیع یدل علی خلاف ذلک قال الشیخ الامام القیم الفاروق سیدی الاحمدین زروق و لذلک اطرحه المحققون و حذر منه الناصحون لإیراثه سوء الظنّ علی الکبراء الکمل و قد یکون للولیّ الزلة و الزلات و الهفوة و الهفوات لعدم العصمة و غلبة الاقدار کما اشار إلیه الجنید رحمه اللّه وَ کانَ أَمْرُ اَللّهِ قَدَراً مَقْدُوراً و لا بدّ من ستر زلل الائمّة نعم او حسنت النیّة فی ذلک و احتیج الی الردّ فی مقام النصح و التذکیر فلیعرض علی القول دون تعیین القائل و یعرض بعظمته و جلالته مع اقامة قدره إذ ستر زلل الائمّة واجب و صیانة الدین اوجب و الانصاف فی الحق لازم و لا خیر فی دیانة یصحبها هوی و هذا الطریق اسلم و قد قیل اسلم تسلم و نیز شیخ عبد الحق دهلوی در اسماء رجال مشکاة بترجمه ابن الجوزی گفته و کان ابن الجوزی عالما فاضلا

ص:592

قد غر فی شبابه بفضله و کتابه متقشفا غلیظا خشنا عافاه اللّه بعیدا عن طریقة القوم و محبتهم و الاعتقاد فیهم و اشدّ من ذلک کلّه انه کان ببغداد فی زمن سیّدی الشیخ محیی الدین عبد القادر الجیلانی و کان محروما من برکات محبته و حسن عقیدته و کان یسلک معه رضی اللّه عنه طریقة الاجتناب و الاستنکار حتی کان انّه صنف کتابا فی ذکر زهاد زمانه ببغداد و غیره من البلاد و لم یکمله بجمیل ذکره رضی اللّه عنه و کان هذا منه جهلا و غرورا بظاهر العلوم و الفضائل و ذکر الشیخ الکامل العارف باللّه خواجه محمد پارسا قدس سره فی الفصول الستة فی ذکر ابن الجوزی هو الشیخ الحافظ ابو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد بن علی البکری البغدادی المعروف بابن الجوزی و کان اماما حافظا فصیحا متبحرا فی انواع العلوم مصنفا فیها و کان له مائتان و خمسون تصنیفا و کان صاحب القبول التام عند الخاص و العامّ و کانت ولادته ببغداد فی سنة ثمان و خمسمائة و توفی بها فی رمضان سنة سبع و تسعین و خمسمائة و اخرج من سجن واسط سنة خمس و تسعین و تسعمائة و قد بقی فی المطمورة خمس سنین بسبب انکاره علی الشیخ عبد القادر قطب الأولیاء تاج المفاخر و انکار ابن الجوزی المذکور علیه و علی غیره من الشیوخ اهل المعارف من جملة الخذلان و تلبیس الشیطان و الغرور و العجب منه فی انکاره علیهم و بمحاسن کلماتهم و ذکر مقاماتهم و حالاتهم یطرز کلامه فلو سلم ابن الجوزی من طعنه و انکاره علی المشایخ علماء الباطن لبقی مکتسیا بحلل المحاسن و الجوزی نسبة الی موضع یقال له فرضة الجوز و ابوه کان یعمل الصفر و کان ولده محیی الدین یوسف محتسب بغداد و تولی تدریس المستنصریة بطائفة الحنابلة انتهی و نیز شیخ عبد الحق دهلوی در شرح فارسی مشکاة بترجمه ابن الجوزی گفته و ابن جوزی را کتابیست مشهور مسمی بتلبیس ابلیس بیان کرده است در وی طریقهای که راه یافته ست شیطان بطوائف مردم و واقع شده اند در بدعت و خلاف سنت خصوصا بر طائفه صوفیه و مبالغه کرده در رد و انکار بر ایشان و در آنچه منقولست ازین قوم از حکایات بغلبه حال یا طفح سکر و نسبت کرده بزرگان این طائفه علیه را را بجهل و جنون و حماقت و با وجود آنکه کتابهای خود را مطرز ساخته است بکلمات غریب و حکایات عجیب ایشان و بحقیقت این نیز از تلبیس ابلیسست که بر وی ازین راه درآمده و مغرور ساخت و وی اگر چه سوگند می خورد که غرض من اظهار علم و تائید سنت ست تا اتباع آن کنند نه تشنیع عباد اللّه الصالحین و لیکن افراط و تجاوز وی از حد اعتدال در رد و تشنیع دلالت بر خلاف آن دارد و ظاهر می شود که وی از منکران این طائفه علیه است و نزاع حقیقی دارد بایشان و سیدی احمد زروق گفته است که تحذیر کرده اند ناصحان ازین کتاب وی که مورث سوء ظنست بر کبار مشایخ و گفته که ولی را لغزشها و زلتها

ص:593

می باشد از جهت عدم عصمت و غلبه حال و سابقه تقدیر و لازمست ستر زلات ائمۀ هفوات کبار و اگر بناگهان در مقام نصیحت و تذکیر تنبیه بر ان مصلحت افتد باید که تعرض بر قول کند بی تعیین بر قائل زیرا که ستر زلل ائمه واجبست و انصاف در حق لازم و دیانتی که مصاحب و مشوب بهوای نفس باشد معلول و این طریق اسلمست و اسلم تسلم انتهی و نیز شیخ عبد الحق دهلوی در شرح فارسی مشکاة بترجمۀ ابن الجوزی گفته و بالجمله بود ابن جوزی عالم و فاضل و لکن مغرور شد بعلم و فضل و جوانی خود و بود متقشف غلیظ خشن عافاه اللّه و بعید بود از طریقه قوم و محبت و اعتقاد ایشان و سخت تر از همه آنکه در بغداد بوده در زمان کرامت نشان شیخ محیی الدین عبد القادر جیلانی و محروم بود از برکات محبت و حسن عقیدت بایشان و سلوک می کرد بآن حضرت طریقه اجتناب و انکار را اعاذنا اللّه من ذلک تا آنکه بود تصنیف می کرد کتاب در ذکر زهاد و عباد زمان خود از بغداد و غیر ان از بلاد و توشیح و تکمیل نمی کرد آن را بجمیل ذکر حضرت شیخ و شمرده شده است این حال از روی جهل و غرور بظاهر علم و فضل و شیخ عالم عارف کامل خواجه محمد پارسا قدس اللّه روحه و افاض علی المستفیدین فیوضه و فتوحه در فصول سته که از تصانیف ایشانست در ذکر ابن جوزی بتقریب فرموده اند که هو الشیخ الحافظ ابو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمّد بن علی البکری البغدادی المعروف بابن الجوزی بود امام حافظ فصیح متبحر مصنف در اقسام علوم دویست و پنجاه تصنیف کرد و بود مر او را قبول تام نزد خاص و عام و بود ولادت او ببغداد سنه ثمان و خمسمائة و وفات یافت در رمضان سنة سبع و تسعین و خمسمائة و بیرون آورده شد از زندان واسط و پنهان ماند در نهانخانه پنجسال بسبب انکار وی بر شیخ عبد القادر قطب الاولیاء و تاج المفاخر بجهت انکار ابن الجوزی مذکور بر شیخ و بر غیر وی از شیوخ اهل المعارف و بود این انکار وی از جمله خذلان و تلبیس شیطان و غرور و عجب از وی در انکار وی بر ایشان و حال آنکه بمحاسن کلمات و ذکر مقامات و حالات ایشان مطرز می گرداند کلام خود را و اگر سلامت می ماند ابن جوزی از طعن و انکار وی بر مشایخ و علمای باطن پاینده و سلامت می ماند و متلبس و متحلی بحلل محاسن و بود پسر وی محیی الدین یوسف محتسب بغداد بود و متولی شد تدریس مدرسه مستنصریه را مر طائفه از حنابله را تا اینجا کلام خواجه محمد پارساست بلفظه رحمة اللّه علیه رحمة واسعة انتهی و ذهبی در میزان الاعتدال در ترجمه ابان بن یزید العطار گفته ثم قال ابن عدی هو حسن الحدیث متماسک یکتب حدیثه و عامتها مستقیمة و ارجو انّه من اهل الصدق قلت بل هو ثقة حجّة ناهیک بانّ احمد بن حنبل ذکره فقال کان ثبتا فی کل المشایخ و قال ابن معین و النّسائی ثقة و قد آورده ایضا العلامة ابو الفرج بن الجوزی فی الضعفاء و لم یذکر فیه اقوال من وثقه و هذا من عیوب کتابه یسرد الجرح و یسکت عن التوثیق و لو لا ان ابن عدی و ابن الجوزی ذکروا ابان بن یزید

ص:594

لمّا ذکرته اصلا و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته قرأت بخط الموقانی ان ابن الجوزی شرب البلاذر فسقطت لحیته فکانت قصیرة جدا و کان یخضبها بالسواد و کان کثیر الغلط فیما یصنفه فانه کان یفرغ من الکتاب و لا یعتبره قلت له و هم کثیر فی توالیفه یدخل علیه الدّاخل من العجلة و التحویل الی مصنف آخر و من ان اجلّ علمه من کتب و صحف ما مارس فیه ارباب العلم کما ینبغی و ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان بترجمۀ ثمامة بن الاشرس البصری گفته و ذکر ابو منصور بن طاهر التمیمی فی کتاب الفرق بین الفرق ان الواثق لما قتل احمد بن نصر الخزاعی و کان ثمامة ممن سعی فی قتله فاتفق انه حج فقتله ناس من خزاعة بین الصفا و المروة و اورد ابن الجوزی هذه القصة فی حوادث سنة ثلث عشرة و ترجم لثمامة فیمن مات فیها و فیها تناقض لان قتل احمد بن نصر تاخر بعد ذلک بدهر طویل فانه قتل فی خلافة الواثق سنة بضع و عشرین فکیف یقتل قاتله سنة ثلاث عشرة و الصواب انه مات فی سنة ثلاث عشرة و دلت هذه القصة علی ان ابن الجوزی حاطب لیل لا ینتقد ما یحدث به و سیوطی در طبقات الحفاظ بترجمه ابن الجوزی گفته قلت قال الذهبی فی التاریخ الکبیر لا یوصف ابن الجوزی بالحفظ عندنا باعتبار الصّنعة بل باعتبار کثرة و اطلاعه و جمعه و شمس الدین داودی در طبقات المفسرین بترجمۀ ابن الجوزی گفته قال الذهبی فی التاریخ الکبیر لا یوصف ابن الجوزی بالحفظ عندنا باعتبار الصنعة بل باعتبار کثرة اطلاعه و جمعه

قدح کتاب الموضوعات ابن الجوزی حسب تصریحات علمای سنی

و ابن الصلاح در کتاب علوم الحدیث گفته و لقد اکثر الّذی جمع فی هذا العصر الموضوعات فی نحو مجلدین فاودع فیها کثیرا ممّا لا دلیل علی وضعه و انما حقه ان یذکر فی مطلق الاحادیث الضعیفة و محمد بن ابراهیم بن سعد اللّه بن جماعة الکتانی در کتاب المنهل الروی فی علم اصول حدیث النبی ص گفته و صنف الشیخ ابو الفرج بن الجوزی کتابه فی الموضوعات فذکر کثیرا من الضعیف الّذی لا دلیل علی وضعه و طیبی در کاشف شرح مشکاة در ذکر حدیث موضوع گفته و قد صنف ابن الجوزی فی الموضوعات مجلدات قال ابن الصلاح اودع فیها کثیرا ممّا لا دلیل علی وضعه و انما حقه ان یذکر فی الاحادیث الضعیفة و نیز طیبی در مختصر خلاصه گفته و قد صنف ابن الجوزی فی الموضوعات مجلدات قال ابن الصّلاح اودع فیها کثیرا من الاحادیث الضعیفة مما لا دلیل علی وضعه و حقها ان یذکر فی الاحادیث الضعیفة و اسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی در کتاب الباعث الحثیث علی ما نقل عنه گفته و قد صنف الشیخ ابو الفرج بن الجوزی کتابا حافلا فی الموضوعات غیر انه ادخل فیه ما لیس منه و اخرج عنه ما کان یلزمه ذکره فسقط علیه و لم یهتد إلیه و زین الدین العراقی در شرح الفیة الحدیث در ذکر حدیث موضوع بشرح شعر و اکثر الجامع فیه إذ خرج

ص:595

لمطلق الضعف عنی ابا الفرج

گفته قال ابن الصلاح و لقد اکثر الّذی جمع فی هذا العصر الموضوعات فی نحو مجلدین فاودع فیها کثیرا ممّا لا دلیل علی وضعه و انّما حقه ان یذکر فی مطلق الاحادیث الضعیفة و أراد ابن الصلاح بالجامع المذکور ابا الفرج ابن الجوزی و اشرت الی ذلک بقولی عنی ابا الفرج و ابن حجر در فتح الباری بعد اثبات حدیث سد ابواب إلا باب علی علیه السلام گفته و قد اورد ابن الجوزی هذا الحدیث فی الموضوعات و اخرجه من حدیث سعد بن أبی وقاص و زید بن ارقم و ابن عمر مقتصرا علی بعض طرقه عنهم و اعله ببعض من تکلم فیه من رواته و لیس بقادح لما ذکرت من کثرة الطرق و اعله ایضا بانه مخالف للاحادیث الصّحیحة الثابتة فی باب أبی بکر و زعم انه من وضع الرافضة قابلوا به الحدیث الصحیح فی باب أبی بکر انتهی و اخطأ فی ذلک خطاء شنیعا فانه سلک رد الاحادیث الصّحیحة بتوهمه المعارضة مع ان الجمع بین القصتین ممکن و نیز ابن حجر عسقلانی در کتاب القول المسدّد فی الذب عن مسند احمد در ذکر احادیث سد الابواب إلا باب علی علیه السلام علی ما نقل عنه گفته قول ابن الجوزی فی هذا الحدیث انه باطل و انه موضوع دعوی لم یستدل علیها الاّ بمخالفة الحدیث الّذی فی الصّحیحین و هذا اقدام علی ردّ الاحادیث الصحیحة بمجرد التوهم و لا ینبغی الاقدام علی الحکم بالوضع الاّ عند عدم امکان الجمع و لا یلزم من لم تعذر الجمع فی الحال انه لا یمکن بعد ذلک لان فوق کل ذی علم علیم و طریق الورع فی مثل هذا ان لا یحکم علی الحدیث بالبطلان بل یتوقف فیه الی ان یظهر لغیره ما لم یظهر له و هذا الحدیث من هذا الباب هو حدیث مشهور له طرق متعددة کل طریق منها علی انفراده لا تقصر عن رتبة الحسن و مجموعها مما یقطع بصحته علی طریقة کثیر من اهل الحدیث و سخاوی در فتح المغیث شرح الفیه الحدیث گفته و یوجد الموضوع کثیرا فی الکتب المصنفة فی الضعفاء و کذا فی العلل و لقد اکثر الجامع فیه مصنفا نحو مجلدین إذ خرج عن موضوع کتابه لمطلق الضعف حیث اخرج فیه کثیرا من الاحادیث الضعیفة التی لا دلیل معه علی وضعها و عنی ابن الصلاح بهذا الجامع الحافظ الشهیر ابا الفرج ابن الجوزی بل ربما ادرج فیها الحسن و الصّحیح ممّا هو فی احد الصّحیحین فضلا عن غیرهما و هو مع اصابته فی اکثر ما عنده توسع منکر ینشأ عنه غایة الضرر من ظن ما لیس بموضوع بل هو صحیح موضوعا مما قد یقلده فیه العارف تحسینا للظنّ به حیث لم یبحث فضلا عن غیره و لذا انتقد العلماء صنیعه اجمالا و الموقع له استناده فی غالبه بضعف راویه الّذی رمی بالکذب مثلا غافلا عن مجیئه من وجه آخر و ربّما یکون اعتماده فی التفرد قول غیره ممن یکون کلامه فیه محمولا علی النسبی

ص:596

و نیز سخاوی در فتح المغیث شرح الفیة الحدیث گفته ثم انّ من العجب ایراد ابن الجوزی فی کتابه العلل المتناهیة فی الاحادیث الواهیة کثیرا ممّا آورده فی الموضوعات کما انّ فی الموضوعات کثیرا من الاحادیث الواهیة بل قد اکثر فی تصانیفه الوعظیة و ما اشبهها من ایراد الموضوع و شبهه قال شیخنا وفاته من نوعی الموضوع و الواهی فی الکتابین قدر ما کتب قال و لو انتدب شخص لتهذیب الکتاب ثم لالحاق ما فاته لکان حسنا و الا فیما تقرر عدم الانتفاع به الا للناقد إذ ما من حدیث الاّ و یمکن ان لا یکون موضوعا و سیوطی در صدر لآلی مصنوعه گفته و بعد فان من مهمات الدین التنبیه علی ما وضع من الحدیث و اختلق علی سیّد المرسلین صلی اللّه علیه و علی آله و صحابته اجمعین و قد جمع فی ذلک الحافظ ابو الفرج ابن الجوزی کتابا فاکثر فیه من اخراج الضعیف الذی لم ینحط الی رتبة الوضع بل و من الحسن و من الصّحیح کما نبه علی ذلک الائمّة الحفاظ و منهم ابن الصّلاح فی علوم الحدیث و اتباعه و نیز سیوطی در لآلی مصنوعه گفته و اعلم انه جرت عادة الحفاظ کالحاکم و ابن حبان و العقیلی و غیرهم انهم یحکمون علی حدیث بالبطلان من حیثیة سند مخصوص لکون راویه اختلق ذلک السند لذلک المتن و یکون ذلک المتن معروفا من وجه آخر و یذکرون ذلک فی ترجمة ذلک الراوی یجرحونه به فیغتر ابن الجوزی بذلک و یحکم علی المتن بالوضع مطلقا و یورده فی کتاب الموضوعات و لیس هذا بلائق و قد عاب علیه النّاس ذلک آخرهم الحافظ ابن حجر و هذا الموضع من ذلک و قد قال الحاکم فی ترجمة شیخه أبی بکر محمّد بن احمد بن هارون الشافعی دخلت یوما علی أبی محمّد عبد اللّه بن احمد الثقفی المزکی فعرض علی حدیثا

عنه باسناد مظلم عن الحجاج بن یوسف قال سمعت سمرة بن جندب رفعه من أراد اللّه به خیرا فقهه فی الدین فقلت هذا باطل و انما تقرب به إلیک ابو بکر الشافعی لانک من ولد الحجاج انتهی و معلوم ان هذا المتن صحیح من طرق اخری و انّما نحکم علیه بالبطلان من حیثیة هذا السند المخصوص الّذی اختلقه ابو بکر و کثیرا ما تجدهم یقولون هذا الحدیث بهذا الاسناد باطل أی و هو بغیره لیس بباطل فمثل هذا لا یذکر فی کتب الموضوعات و انما یذکر فی کتب الجرح و التعدیل فی ترجمة الراوی الّذی یراد جرحه و نیز سیوطی در لآلی مصنوعه در تحقیق حدیث من قراءة الکرسی دبر کل صلاة مکتوبة لم یمنعه من دخول الجنّة الا ان یموت گفته و قال الحافظ ابن حجر فی تخریج احادیث المشکاة غفل ابن الجوزی فاورد هذا الحدیث فی الموضوعات و هو اسمج ما وقع له و قال الحافظ شرف الدین الدمیاطی فی جزء جمعه فی تقویة هذا

ص:597

الحدیث محمّد بن حمیر القضاعی الشبلنجی الحمصی کنیته ابو عبد الحمید احتج به البخاری فی صحیحه و کذلک محمد بن زیاد الألهانی ابو سفیان الحمصی احتج به البخاری ایضا و قد تابع ابا امامة علی بن أبی طالب و عبد اللّه بن عمرو بن العاصی و المغیرة بن شعبة و جابر و انس فرووه عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و اورد حدیث علی من الطریقین السّابقین و حدیث ابن عمرو و المغیرة و جابر و انس من الطرق التی سازیدها ثم قال و إذا انضمت هذه الاحادیث بعضها الی بعض اخذت قوة و قال الذهبی فی تاریخه فقلت من خط السیف احمد بن أبی المجد الحافظ قال صنف ابن الجوزی کتاب الموضوعات فاصاب فی ذکره احادیث مخالفة للنقل و العقل و ممّا لم یصب فیه اطلاقه الوضع علی احادیث بکلام بعض الناس فی احد رواتها کقوله فلان ضعیف او لیس بالقوی أو لیّن و لیس ذلک الحدیث ممّا یشهد القلب ببطلانه و لا فیه مخالفة و لا معارضة لکتاب و لا سنة و لا اجماع و لا حجة بانه موضوع سوی کلام ذلک الرجل فی راویه و هذا عدوان و مجازفة قال فمن ذلک انه اورد حدیث أبی امامة فی قراءة آیة الکرسی بعد الصّلوة لقول یعقوب بن سفیان فی راویه محمد بن حمیر لیس بالقوی و محمد هذا روی له البخاری فی صحیحه و وثقه احمد و ابن معین انتهی و نیز سیوطی در لآلی مصنوعه در بیان حدیث اولکم ورودا علی الحوض اولکم اسلاما علیّ بن أبی طالب گفته و العجب من المصنف انه قال فی العلل باب فضل علی بن أبی طالب قد وضعوا احادیث خارجة عن الحد ذکرت جمهورها فی کتاب الموضوعات و انّما اذکر ههنا ما دون ذلک ثم اورد هذا الحدیث و هذا یدل علی ان متنه عنده لیس بموضوع فکیف یورده فی الموضوعات و قد عاب علیه الحفاظ هذا الامر بعینه فقالوا انّه یورد حدیثا فی کتاب الموضوعات و یحکم بوضعه ثم یورده فی العلل و موضوعه الاحادیث الواهیة الّتی لم تنته الی ان یحکم علیها بالوضع و هذا تناقض و نیز سیوطی در لآلی مصنوعه بعد ذکر حدیث ان طالت بک مدة او شک ان تری قوما یغدون فی سخط اللّه و یروحون فی لعنته فی ایدیهم مثل اذناب البقر و نقل قدح ابن الجوزی در ان گفته قلت لا و اللّه ما هو بباطل بل صحیح فی نهایة الصّحة اخرجه مسلم فی صحیحة قال شیخ الاسلام ابن حجر فی القول المسدّد هذا حدیث صحیح اخرجه مسلم عن جماعة من مشایخه عن أبی عامر العقدی و اخرجه من وجه آخر قال و لم اقف علی شیء فی کتاب الموضوعات حکم علیه بالوضع و هو فی احد الصحیحین غیر هذا الحدیث و انها لغفلة شدیدة منه و افلح المذکور ثقة مشهور و وثقه ابن معین و ابن سعد و النّسائی و ابو حاتم و روی عنه ابن المبارک و طبقته و اخرج له مسلم فی

ص:598

صحیحه و لم ار للمتقدمین فیه کلاما الا ان العقیلی قال لم یرو عنه ابن مهدی و هذا لیس بجرح و قد اخطأ ابن الجوزی فی تقلیده لابن حبان فی هذا الموضع خطأ شدیدا و غلط ابن حبان فی افلح فضعفه بهذا الحدیث و تعقب الذّهبی فی المیزان کلام ابن حبان فقال حدیث افلح صحیح غریب و ابن حبان ربما جرح الثقة حتی کانه لا یدری ما یخرج من راسه و قد تابعه سهیل عن ابیه عن أبی هریرة اخرجه احمد و الحاکم و البیهقی فی الدلائل و ابن حبان فی صحیحه قال و لقد اساء ابن الجوزی لذکره فی الموضوعات حدیثا فی صحیح مسلم و هذا من عجائبه انتهی و اللّه اعلم و نیز سیوطی در لآلی مصنوعه بعد نقل کلام ابن الجوزی در ردّ

حدیث إذا اتاکم کریم قوم فاکرموه گفته قلت بل و اعجبا من المؤلف کیف یحتم علی ردّ الاحادیث الثابتة من غیر تثبت و لا تتبع فانّ

حدیث إذا اتاکم کریم قوم فاکرموه ورد من روایة اکثر من عشرة من الصحابة فهو متواتر علی رای من یکتفی فی التواتر بعشرة فاخرجه ابن خزیمة و الطبرانی و البیهقی فی الشعب من حدیث جریر و اخرجه الحاکم فی المستدرک من حدیث جابر بن عبد اللّه و اخرجه الحکیم الترمذی فی نوادر الاصول من حدیث ابن عمر و اخرجه الطبرانی من حدیث ابن عباس و من حدیث عبد اللّه بن ضمرة و من حدیث معاذ بن جبل و اخرجه البزار من حدیث أبی هریرة و اخرجه ابن عدی من حدیث أبی قتادة و اخرجه ابن عساکر فی تاریخه من حدیث انس و من حدیث عدی بن حاتم و من حدیث جابر البجلی و اخرجه الدولابی فی الکنی و ابن عساکر من حدیث أبی راشد و نیز سیوطی در صدر کتاب النکت البدیعات علی الموضوعات گفته و بعد فان کتاب الموضوعات جمع الامام أبی الفرج ابن الجوزی قد نبه الحفاظ قدیما و حدیثا علی ان فیه تساهلا کثیرا و احادیث لیست بموضوعة بل هی من وادی الضعیف و فیه احادیث حسان و اخری صحاح بل و فیه حدیث من صحیح مسلم نبه علیه الحافظ ابو الفضل بن حجر و وجدت فیه حدیثا من صحیح البخاری روایة حماد بن شاکر و آخر متنه فی البخاری من روایة صحابی غیر الّذی آورده عنه و قد قال شیخ الاسلام ابن حجر ان تساهله کتساهل الحاکم فی المستدرک اعدم النفع بکتابیهما إذ ما من حدیث فیهما الاّ و یمکن انه مما وقع فیه التساهل فلذلک وجب علی الناقد الاعتناء بما ینقله منهما من غیر تقلید لهما و قد اعتنی الحافظ الذهبی بالمستدرک فاختصره معلقا اسانیده و اقره علی ما لا کلام فیه و تعقب ما فیه الکلام و جرد بعض الحفاظ منه مائة حدیث موضوعة

ص:599

فی جزء و امّا موضوعات ابن الجوزی فلم اقف علی من اعتنی بشانها فاختصرتها معلقا اسانیدها و تعقبت منها کثیرا علی وجه الاختصار علی نحو ما صنع الذهبی فی المستدرک ثم جمعت کتابا حافلا فی الاحادیث المتعقبة خاصة بسطت فیه الکلام علی کلّ حدیث حدیث مع ذکر طرقها و شواهدها و ما وفقت علیه من کلام الحفاظ علیها و ما عثرت انا علیه فی ضمن المطالعة من المتابعات و نحو ذلک غیر ان الهمم عن الاعتناء بتحصیله قواصر و اهل هذا الفتن کانوا فی الصّدر الاوّل قلیلا فما ظنّک بهم فی هذا العصر الدائر فاردت ان الخص الکتاب المذکور فی تالیف وجیز اقتصر فیه علی ایراد الحدیث علی طریقة الاطراف و اعقبه بذکر من اعله به ثم اردفه برده امّا بتوثیقه او بذکر متابعة او شاهد و ابنه علی من خرجه من الائمة المعتبرة شیء من کتبه الجلیلة و ها هو ذا و الی اللّه الضّراعة فی القبول و بلوغ غایة المامول و نیز سیوطی در آخر نکت بدیعات گفته تنبیه هذا آخر ما اوردته فی هذا الکتاب من الاحادیث المتعقّبة الّتی لا سبیل الی ادراجها فی سلک الموضوعات و عدتها نحو ثلاثمائة حدیث منها فی صحیح مسلم حدیث و فی صحیح البخاری روایة حماد بن شاکر حدیث و فی مسند احمد ثمانیة و ثلثون حدیثا و فی سنن أبی داود تسعة احادیث و فی جامع الترمذی ثلاثون حدیثا و فی سنن النّسائی عشرة احادیث و فی سنن ابن ماجة ثلاثون حدیثا و فی مستدرک الحاکم ستون حدیثا علی تداخل فی العدة فجمیع ما فیه من الکتب الستة و المسند و المستدرک مائة حدیث و ثلثون حدیثا و فیه من مؤلفات البیهقی السنن و الشعب و البعث و الدلائل و غیرها و من صحیح ابن خزیمة و التوحید له و صحیح ابن حبان و مسند الدارمی و تاریخ البخاری و خلق افعال العباد و جزء القراءة له و سنن الدارقطنی جملة وافرة و نیز سیوطی در نکت بدیعات در باب فضائل القرآن گفته

حدیث من قراء آیة الکرسی دبر کلّ صلاة مکتوبة لم یمنعه من دخول الجنة الاّ ان یموت آورده من حدیث أبی امامة و قال تفرد به محمّد بن حمیر و لیس بالقوی و من حدیث علیّ و قال فیه حبة العرنی ضعیف و نهشل بن سعید کذاب قلت حدیث أبی امامة صحیح علی شرط البخاری اخرجه النّسائی و ابن حبان و محمد بن حمیر ثقة مشهور احتج به البخاری فی الصحیح قال الذّهبی فی تاریخه نقلت من خط السیف احمد بن أبی المجد الحافظ قال صنف ابن الجوزی کتاب الموضوعات فاصاب فی ذکر احادیث مخالفة النقل و العقل و مما لم یصب فیه اطلاقه الوضع علی احادیث بکلام بعض النّاس فی رواتها کقوله فلان ضعیف او لیس بالقوی او لین و لیس ذلک الحدیث ممّا یشهد القلب ببطلانه و لا فیه مخالفة و لا معارضة لکتاب و لا

ص:600

سنة و لا اجماع و لا حجّة بانّه موضوع سوی کلام ذلک الرّجل فی روایة و هذا عدوان و مجازفة قال فمن ذلک انه اورد حدیث أبی امامة فی قراءة آیة الکرسی بعد الصلوة لقول یعقوب بن سفیان فی رواته محمد بن حمیر لیس بالقوی و محمد هذا روی له البخاری فی صحیحه و وثقه احمد و ابن معین انتهی و قال الحافظ ابن حجر فی تخریج احادیث المشکاة غفل ابن الجوزی فذکر هذا الحدیث فی الموضوعات و هو من اسمج ما وقع له و نیز سیوطی در نکت بدیعات گفته حدیث أبی هریرة ان طالت بک مدة او شک ان تری قوما یغدون فی سخط اللّه و یروحون فی لعنته فی ایدیهم مثل اذناب البقر فیه افلح بن سعید یروی عن الثقات الموضوعات قلت قال الحافظ ابن حجر فی القول المسدد هذا الحدیث اخرجه مسلم فی صحیحه و هذه غفلة شدیدة من ابن الجوزی و افلح ثقة مشهور لم یتکلم فیه بجرح انتهی و العجب ان الحاکم اخرجه فی المستدرک و قال صحیح علی شرط الشیخین و نیز سیوطی در تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی گفته و قد اکثر جامع الموضوعات فی نحو مجلدین اعنی ابا الفرج بن الجوزی فذکر فی کتابه کثیرا ممّا لا دلیل علی وضعه بل هو ضعیف بل و فیه الحسن بل و الصحیح و اغرب من ذلک انّ فیها حدیثا من صحیح مسلم کما سابینه قال الذهبی ربما ذکر ابن الجوزی فی الموضوعات احادیث حسانا قویة قال و نقلت من خط السّیف احمد بن أبی المجد قال صنف ابن الجوزی کتاب الموضوعات فاصاب فی ذکره احادیث شنیعة مخالفة للنقل و العقل و ما لم یصب فیه اطلاقه الوضع علی احادیث بکلام بعض الناس فی احد رواتها کقوله فلان ضعیف او لیس بالقوی اولین و لیس ذلک الحدیث ممّا یشهد القلب ببطلانه و لا فیه مخالفة و لا معارضة لکتاب و لا سنة و لا اجماع و لا حجة بانه موضوع سوی کلام ذلک الرّجل فی راویه و هذا عدوان و مجازفة انتهی و قال شیخ الاسلام غالب ما فی کتاب ابن الجوزی موضوع و الّذی ینتقد علیه بالنسبة الی ما لا ینتقد قلیل جدا قال و فیه من الضّرر ان یظن ما لیس بموضوع موضوعا عکس الضرر بمستدرک الحاکم فانه یظن ما لیس بصحیح صحیحا قال و یتعین الاعتناء بانتقاد الکتابین فان الکلامین فی تساهلهما اعدم الانتفاع بهما الا لعالم بالفنّ لانه ما من حدیث الا و یمکن ان یکون قد وقع فیه التساهل قلت قد احتضرت هذا الکتاب فعلقت اسانیده و ذکرت منها موضع الحاجة و اتیت بالمتون و کلام ابن الجوزی علیها و تعقبت کثیرا منها و تتبعت اسانیده و ذکرت منها موضع الحاجة و اتیت بالمتون و کلام ابن الجوزی علیها و تعقبت کثیرا منها و تتبعت کلام الحفاظ فی تلک الاحادیث خصوصا شیخ الاسلام فی تصانیفه و امالیه ثم افردت الاحادیث المتعقبة فی تالیف و ذلک ان شیخ الاسلام الف القول المسدد فی الذب عن المسند اورد فیه اربعة و عشرین حدیثا فی المسند و هی

ص:601

فی الموضوعات و انتقدها حدیثا حدیثا و منها حدیث فی صحیح مسلم و هو ما

رواه من طریق أبی عامر العقدی عن افلح بن سعید عن عبد اللّه بن رافع عن أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان طالت بک مدة او شک ان تری قوما یغدون فی سخط اللّه و یروحون فی لعنته فی ایدیهم مثل اذناب البقر قال شیخ الاسلام لم اقف فی الموضوعات علی شیء حکم علیه بالوضع و هو فی احدی الصحیحین غیر هذا الحدیث و انها لغفلة شدیدة ثم تکلم علیه و علی شواهده و ذیلت علی هذا الکتاب بذیل فی الاحادیث التی بقیت فی الموضوعات من المسند و هی اربعة عشر مع الکلام علیها ثم الفت ذیلا لهذین الکتابین سمیته القول الحسن فی الذب عن السنن اوردت فیه مائة و بضعة و عشرین حدیثا لیست بموضوعة منها ما هو فی سنن أبی داود و هی اربعة احادیث منها حدیث صلاة التسبیح و منها ما هو فی جامع الترمذی و هو ثلاثة و عشرون حدیثا و منها ما هو فی سنن النّسائی و هو حدیث واحد و منها ما هو فی ابن ماجة و هو ستة عشر حدیثا و منها ما هو فی صحیح البخاری روایة حماد بن شاکر و هو حدیث ابن عمر کیف بک یا بن عمر إذا عمرت بین قوم یجبون رزق سنتهم هذا الحدیث آورده الدیلمی فی مسند الفردوس و عزاه البخاری و ذکر سنده الی ابن عمر و رایت بخط العراقی انه لیس فی الروایة المشهورة و ان المزی ذکر انه فی روایة حماد بن شاکر فهذا حدیث ثان من احادیث الصحیحین و منها ما هو فی تالیف البخاری غیر الصحیح کخلق افعال العباد او تعالیقه فی الصحیح او فی مؤلف اطلق علیه اسم الصّحیح کمسند الدارمی و المستدرک و صحیح ابن حبان او فی مؤلف معتبر کتصانیف البیهقی فقد التزم ان لا یخرج فیها حدیثا یعلمه موضوعا و منها ما لیس فی احد هذه الکتب و قد حررت الکلام علی ذلک حدیثا حدیثا فجاء کتابا حافلا و قلت فی آخره نظما کتاب الاباطیل للمرتضی

المهتدی

حماد عن المسند

ماجة ست عشرة ان تعدد

الامام و تلمیذه الجهبذ

و اوضحته لک کی تهتدی و ثم بقایا المستدرک فما جمع العلم فی مفرد

و نیز سیوطی در تدریب الراوی گفته و ما آورده البخاری فی الصحیح ممّا عبر فیه بصیغة التمریض و قلنا لا یحکم بصحته لیس هو بواه أی

ص:602

ساقط جدا لادخاله ایاه فی الکتاب الموسوم بالصحیح و عبارة ابن الصلاح و مع ذلک فایراده له فی اثناء الصّحیح مشعر بصحة اصله اشعارا یونس به و یرکن إلیه قلت و لهذا رددت علی ابن الجوزی حیث اورد فی الموضوعات حدیث ابن عباس مرفوعا إذا اتی احدکم بهدیة فجلساؤه شرکاؤه فیها فانه آورده من طریقین و من طریق عن عائشة و لم یصب فان البخاری آورده فی الصحیح فقال و یذکر عن ابن عباس و له شاهد آخر من حدیث الحسن ع بن علیّ ع رویناه فی فوائد أبی بکر الشافعی و قد بینت ذلک فی مختصر الموضوعات ثم فی کتابی القول الحسن فی الذب عن السنن و محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد گفته و قد نص ابن الصلاح فی علوم الحدیث و سائر من تبعه علی ان ابن الجوزی تسامح فی کتابه الموضوعات فاورد فیه احادیث و حکم بوضعها و لیست بموضوعة بل هی ضعیفة فقط و ربما تکون حسنة او صحیحة قال زین الدین العراقی فی الفیته و اکثر الجامع فیه إذ خرج لمطلق

الضعف عن ابا الفرج

و الف شیخ الاسلام ابو الفضل ابن حجر رحمه اللّه تعالی کتابا سماه القول المسدد فی الذبّ عن مسند احمد اورد فیه جملة من الاحادیث التی اوردها ابن الجوزی فی الموضوعات و هی فی مسند احمد و درء عنها احسن الدرع و بین وهم ابن الجوزی فی حکمها علیها بالوضع و بین ان منها ما هو ضعیف فقط من غیر ان یصل الی حد الوضع و منها ما هو حسن و منها ما هو صحیح و ابلغ من ذلک ان منها حدیثا مخرجا فی صحیح مسلم حتی قال شیخ الاسلام هذه غفلة شدیدة من ابن الجوزی حیث حکم علی هذا الحدیث بالوضع و هو فی احد الصحیحین انتهی و سبقه الی شیء فی هذا التعقب شیخه حافظ عصره زین الدین العراقی و رایت فی فهرست مصنفات شیخ الاسلام انه شرع فی تالیف تعقبات علی ابن الجوزی و لم اقف علی هذا التالیف قال شیخنا قد تعقبت انا منه جملة من الاحادیث لیست بموضوعة فمنها ما هو فی سنن أبی داود و الترمذی و النّسائی و ابن ماجة و مستدرک الحاکم و غیرها من الکتب المعتمدة و بینت حال کلّ حدیث منها ضعفا و حسنا و صحة فی تالیف حافل یسمی النکت البدیعات علی الموضوعات و رحمة اللّه بن عبد اللّه السندی در صدر مختصر تنزیه الشریعه گفته و بعد فان من المهمات معرفة الاحادیث الموضوعة و الاثار المصنوعة و قد الفت فیه المولفات و للامام الحافظ أبی الفرج بن الجوزی فیها کتاب جامع الا ان علیه مؤاخذات و مناقشات فی مواضع قد لحظه الحافظ جلال الدین السیوطی و تعقبه فی کتاب سماه اللآلی المصنوعة فی الاحادیث الموضوعة

ص:603

و محمد طاهر گجراتی در صدر تذکرة الموضوعات گفته و بعد فقد قال اضعف عباد القوی الولیّ محمّد بن طاهر بن علی الهندی الفتنی مسکنا و نسبا و البهرة لقبا و الحنفی مذهبا هذا مختصر یجمع اقوال العلماء النقاد و المحدثین السراد فی وضع الحدیث او ضعفه حتی یتبین ان وضعه او ضعفه متفق او انه بسبب قصور قاصرا و ساه مختلف کیلا یتجاسر الکسل علی الجزم بوضعه بمجرد نظره فی کلام قائل انه موضوع و لا یتسارع الی الحکم بصحة کلّ ما نسب الی الحدیث غافل مخدوع فان الناس فیه بین افراط و تفریط فمن مفرط یجزم بالوضع بمجرد السماع من احد لعله ساه او ذو تخلیط و من مفرط یستبعد کونه موضوعا و ظن الحکم به سوء أدب و مخترعا و لم یدر انّ لیس حکمه علی الحدیث بل علی مخترع الکذاب الخازل او ما زل فیه قدم الغافل و ما بعثنی إلیه انه اشتهر فی البلدان موضوعات الصغانی و غیره و ظنی انّ امامهم کتاب ابن الجوزی و نحوه و لعمری انه قد افرط فی الحکم بالوضع حتی تعقبه العلماء من افاضل الکاملین فهو ضرر عظیم علی القاصرین المتکاسلین قال مجدد المائة السیوطی قد اکثر ابن الجوزی فی الموضوعات من اخراج الضعیف بل و من الحسان و من الصحاح کما نبه علیه الحفاظ و منهم ابن الصلاح و قد میز فی وجیزه ثلث مائة حدیث و قال لا سبیل الی ادراجها فی الموضوعات فمنها حدیث فی صحیح مسلم و فی صحیح البخاری روایة حماد بن شاکر و احادیث فی بقیة الصحاح و السنن و نقل فیه عن احمد بن أبی المجد انه قال و مما لم یصب فیه ابن الجوزی اطلاقه الوضع بکلام قائل فی بعض رواته فلان ضعیف او لیس بقوی او لین فحکم بوضعه من غیر شاهد عقل و نقل و مخالفة کتاب او سنة او اجماع و هذا عدوان و مجازفة انتهی و شیخ عبد الحق دهلوی در اسماء رجال مشکاة بترجمۀ ابن الجوزی گفته و له کتاب فی الموضوعات مشهور و لقد افرط فی نسبة الاحادیث الی الوضع و هو من اهل العجلة فی هذا الامر بحکم بالوضع بمجرد التوهم و المخالفة لما عنده من العلم و قد اعترض علیه الشیخ ابن الحجر العسقلانی فی الاکثر و قال لا یعتمد علی قوله فی نسبة الوضع و نیز شیخ عبد الحق دهلوی در مقدمۀ شرح فارسی مشکاة بترجمۀ ابن الجوزی گفته و ابن جوزی را کتابیست در موضوعات حدیث که افراط کرده است در آنجا در نسبت وضع باحادیث و حکم کرده است در وی بر بسیاری از احادیث بمجرد توهم و مخالفت آنچه نزد وی بود از علم و شیخ ابن حجر عسقلانی در بسیاری از مواضع بر وی بحث کرده و گفته اعتماد نیست بر وی در نسبت وضع باحادیث انتهی و نیز عبد الحق دهلوی در شرح سفر السعادة گفته و نیز باید دانست که از ارباب انتقاد احادیث جماعتند که درین باب غلو و افراط دارند و براه تعصب و تعجیل روند باندک توهمی و شائبه وهمی نسبت بوضع کنند و بدان مبادرت نمایند مثل ابن جوزی و امثال وی

ص:604

بمجرد آنکه بعض مردم در بعض روایات احادیث تکلم کرده مثل آنکه گفته فلان ضعیف یا لیس بقوی یا متروک یا مطعون و امثال ذلک حکم بوضع کرده و حال آنکه آن احادیث از ان قبیل نیست که قلوب ببطلان آن شهادت دهند و نه مخالف کتاب و اجماعست و منکر نیست او را عقل و نقل و دلیلی نیست بر وضع آن مگر تکلم همان بعض در راوی آن و این نیز مجازفت و افراط و تجاوز از حدست غایت آنکه او را صحیح نگویند و حکم بضعف و وهن وی کنند و چندین احادیث را که ایشان نسبت بوضع کرده و موضوع گفته اند قومی دیگر از مهره این شان آن را اثبات کرده و تصحیح و تحسین فرموده اند و اگر امثله آن را بیاریم سخن دراز گردد و جمله از ان در ضمن احادیث که مصنف درین خاتمه آورده بیاید و مصنف خود در رساله نقد الصحیح لما اعترض علیه من احادیث المصابیح گفته است که حکم بر حدیث بوضع بغایت عسیرست زیرا که آن صورت نبندد مگر بعد از جمع طرق و کثرت تفتیش و تحقیق آنکه این متن را جز این طریق واحد که بر وی طعن کرده شد طریقی دیگر نبود و وجود قرائن کثیره که باعث شود حافظ متبحر را بر جزم بکذب حدیث و این در غایت تعسر و اشکالست و لهذا اعتراض کرده شده است بر ابو الفرج ابن جوزی در کتاب موضوعاتش که توسع کرده است در ان بحکم بوضع بر بسیاری از احادیث که باین مثابه نیست چه در ان میان احادیث ضعیفست که محتملست و ممکنست تمسک بدان در ترغیب و ترهیب و نیز احادیث حسنست که بعض ائمه آن را تصحیح کرده چنانچه حدیث صلاة تسبیح مثلا و احادیثست که مر آن را طرق دیگرست که قوت می گیرد حدیث بدان و مطلع نشده ابن جوزی بر آن پس درآمده آفت بر وی باین وجوه و تقلید کرد او را در حکم بوضع بر ان احادیث هر که بعد از وی آمده از آنها که قدرت و مهارت ندارند در علم حدیث الخ و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی المعروف بحاجی خلیفه در کشف الفنون عن اسامی الکتب و الفنون گفته الموضوعات الکبری فی اربعة مجلدات و هی الموضوعات من الاحادیث المرفوعات اوّله الحمد للّه علی التعلیم حمد الخ ذکر فی اوله اربعة ابواب الاول فی ذم الکذب الثانی فی حدیث من کذب علی الثالث فی الوصیة بانتقاد الرجال الرابع فیما اشتمل علیه هذا الکتاب و هو خمسون کتابا من الکتب ثم شرح المقصود و هو للشیخ أبی الفرج عبد الرحمن بن علی المعروف بابن الجوزی البغدادی المتوفی سنة 597 سبع و تسعین و خمسمائة ذکر فیه کل حدیث موضوع و قد نص ابن الصلاح و من تبعه فی علوم الاحادیث علی انّ ابن الجوزی معترض علیه فی کتابه الموضوعات فانه اورد فیه احادیث کثیرة و حکم بوضعها و لیست بموضوعة بل هی ضعیفة فقط و ربّما تکون حسنة او صحیحة و قال فی الفیته و اکثر الجامع فیه إذ خرج

لمطلق الضعف عنی ابا الفرج

و قد اورد ابن حجر فی الذّبّ عن مسند احمد جملة من الاحادیث التی اوردها ابن الجوزی فی الموضوعات و هی فی مسند احمد ورد عنها احسن الردّ و ابلغ من ذلک ان منها حدیثا مخرجا فی صحیح مسلم حتی قال شیخ الاسلام هذه غفلة شدیدة من ابن الجوزی حیث حکم علی هذا الحدیث بالوضع و قد شرع ابن حجر فی تالیف تعقبات علی الموضوعات و قد تتبع جلال الدین السیوطی جملة من الاحادیث لیست بموضوعة منها ما هو فی السنن الاربع و المستدرک فی تالیف سماة النکت البدیعات علی الموضوعات و لخصها ایضا فی کتاب مع زیادات و تعقیبات سماه اللآلی المصنوعة فی الاخبار الموضوعة و ابراهیم کردی در رساله المسلک الوسط الدانی الی الدر الملتقط للصغانی گفته و لما کان اللائق بشان الحافظ المتصدی للحکم بالوضع علی بعض ما یروی حدیثا ان لا یحکم الا بعد استقراء التام و فحص بالغ بحسب وسعه لام الحفاظ الامام ابا الفرج عبد الرحمن

ص:605

ابن علیّ بن الجوزی الحنبلی فی تساهله فی کتاب الموضوعات فانه مع اطلاعه علی الاصول المعتمدة و حفظه ادرج فیه لتساهله احادیث لیست بموضوعات بل هی اما ضعاف او حسان او صحاح و کلّها فی الاصول التی توجد ذلک الوقت قال الحافظ السیوطی رح فی کتاب التعقیبات علی الموضوعات ما نصّه ان کتاب الموضوعات جمع الامام الحافظ ابو الفرج عبد الرحمن بن علی الجوزی البکری رحمه اللّه قد نبّه الحفاظ قدیما و حدیثا علی ان فیه تساهلا کثیرا و احادیث لیست بموضوعة بل هی من وادی الضعیف و فیه احادیث حسان و اخری صحاح بل و فیه حدیث من صحیح مسلم نبّه علیه الحافظ ابو الفضل بن حجر و وجدت فیه حدیثا من صحیح البخاری من روایة حماد بن شاکر و آخر متنه فی البخاری من روایة صحابی غیر الّذی آورده عنه و قد قال شیخ الاسلام الحافظ ابن حجر ان تساهله و تساهل الحاکم فی المستدرک عدم النفع بکتابیهما إذ ما من حدیث فیهما الاّ و یمکن انه ممّا وقع فیه التساهل فلذلک وجب علی الناقل الاعتناء بما ینقله منهما من غیر تقلید لهما ثم قال السیوطی ان فی کتابه نحو الثلث مائة لا سبیل الی ادراجها فی سلک الموضوعات منها فی صحیح مسلم حدیث و فی صحیح البخاری من روایة حماد بن شاکر حدیث و فی مسند احمد ثمانیة و ثلاثون حدیثا و فی سنن أبی داود تسعة احادیث و فی جامع الترمذی ثلاثون حدیثا و فی سنن النّسائی عشرة احادیث و فی سنن ابن ماجة ثلاثون حدیثا و فی مستدرک الحاکم ستون حدیثا علی تداخل فی العدة فجمیع ما فی الکتب الستة و المسند و المستدرک مائة حدیث و ثلاثون حدیثا و فیه من مؤلفات البیهقی السّنن و الشعب و البعث و الدلائل و غیرها و من صحیح ابن خزیمة و التوحید له و صحیح ابن حبان و مسند الدارمی و تاریخ البخاری و خلق افعال العباد و جزء القراءة له و سنن الدارقطنی جملة وافرة و قال فی موضع آخر من هذا الکتاب قال الذهبی فی تاریخه نقلت من خط السیف احمد بن أبی المجد الحافظ قال صنف ابن الجوزی کتاب الموضوعات فاصاب فی ذکره احادیث مخالفة فی النقل و العقل و مما لم یصب فیه اطلاقه الوضع علی احادیث بکلام بعض الناس فی احد رواتها کقوله فلان ضعیف او لیس بقوی او لین و لیس ذلک الحدیث ممّا یشهد القلب ببطلانه و لا فیه مخالفة و لا معارضة لکتاب و لا سنة و لا اجماع و لا حجة بانه موضوع سوی کلام ذلک الرجل فی راویه و هذا عدوان و مجازفة انتهی و محمد بن عبد الباقی زرقانی در شرح مواهب لدنیه در ذکر حدیث احیاء ابوین جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم گفته فاما الذین تمسکوا بالحدیث فقال السیوطی فی سبیل النجاة مال الی انّ اللّه احیاهما حتی آمن به طائفة من الائمّة و حفاظ الحدیث و استندوا الی حدیث ضعیف لا موضوع کما قال ابن الجوزی و قد نصّ ابن الصلاح و اتباعه علی

ص:606

تسامحه فی الموضوعات فاورد احادیث ضعیفة فقط و ربما تکون حسنة او صحیحة قال الحافظ العراقی و اکثر الجامع فیه إذ خرج لمطلق الضعف عنی أبا الفرج

و حدیثه هذا خالفه فیه کثیر من الحفاظ فذکروا انّه ضعیف تجوز روایته فی الفضائل و المناقب لا موضوع کالخطیب و ابن عساکر و ابن شاهین و السهیلی و المحب الطبری و العلامة ناصر الدین بن المنیر و ابن سیّد الناس و نقله عن بعض اهل العلم و مشی علیه الصلاح الصفدی فی نظم له و الحافظ ابن الناصر فی ابیات له الخ و محمد معین بن محمد امین سندی در دراسات اللبیب گفته و لیس الجرح من کل جارح ممّا یعتنی به کجرح ابن الجوزی و رمیه الحسان بل بعض الصحاح من الاحادیث بالوضع و علامه محمد بن اسماعیل الامیر الصنعانی در روضۀ ندیه بعد ذکر حدیث سد ابواب و اثبات آن گفته قلت امّا ادخال ابن الجوزی له فی الموضوعات فمن قصوره و قلة اطلاعه و کم فی موضوعاته صحیح و قاضی القضاة محمد بن علی الشوکانی در صدر فوائد مجموعه گفته و قد اذکر ما لا یصح اطلاق الموضوع علیه بل غایة ما فیه انه ضعیف بمرة و قد یکون ضعیفا ضعفا خفیفا و قد یکون اعلی من ذلک و الحامل علی ذکر ما کان هکذا التنبیه علی انّه قد عدّ ذلک بعض المصنفین موضوعا کابن الجوزی فانه تساهل فی موضوعاته حتی ذکر فیها ما هو صحیح فضلا عن الحسن فضلا عن الضعیف و قد تعقبه السیوطی بما فیه کفایة و نیز شوکانی در نیل الاوطار علی ما نقل عنه در ذکر مسند احمد گفته و امّا ابن الجوزی فادخل کثیرا منه فی موضوعاته و تعقبه بعضهم فی بعضها و قد حقق الحافظ ابن حجر رح نفی الوضع عن جمیع احادیثه و انه احسن انتقاء او تحریرا من الکتب الّتی لم یلتزم مصنفوها الصحة فی جمیعها کالموطإ و السنن الاربع و لیست الاحادیث الزائدة علی الصّحیحین باکثر ضعفا من الاحادیث الزائدة فی سنن أبی داود و الترمذی و قد ذکر العراقی انّ فیه تسعة احادیث موضوعة و اضاف إلیها خمسة عشر حدیثا اوردها ابن الجوزی و هی فیه و اجاب عنها حدیثا حدیثا قال السیوطی و قد فاته احادیث أخر اوردها ابن الجوزی و هی فیه و قد جمعها السیوطی فی جزء سماه الذیل المهبد و ذب عنها و عدّتها اربعة عشر حدیثا و مولوی حسن زمان معاصر در قول مستحسن فی فخر الحسن گفته و امّا ابن الجوزی فقد قال السیوطی فی طبقات المفسرین قال الذهبی و فی الحدیث له اطلاع تام علی متونه و اما الکلام علی صحیحه و سقیمه فما له فیه ذوق المحدثین و لا نقد الحفاظ المبرزین انتهی و نقل الذهبی فی تاریخه عن السیف بن أبی المجد الحافظ قال صنف ابن الجوزی کتاب الموضوعات فاصاب فی ذکره احادیث مخالفة للعقل و النقل و انما لم یصب فیه اطلاقه الوضع علی احادیث بکلام فی احد رواتها کفلان ضعیف او لین او

ص:607

غیر قوی و لیس ذلک الحدیث مما یشهد القلب ببطلانه و لا یعارض الکتاب و السّنّة و لا حجة بانه موضوع سوی کلام رجل فی رواته و هذا عدوان و مجازفة انتهی و نیز مولوی حسن الزمان معاصر در قول مستحسن گفته قلت جل کلام ابن الجوزی فی الموضوعات وقع علیه من السیوطی فی جمع قبله و بعده تعقبات و تشنیعات و قد صرح الذّهبی و غیر واحد من الحفاظ بانّ ابن الجوزی لیس له فی الکلام علی صحیح الحدیث و سقیمه ذوق المحدثین و لا نقد الحفاظ المبرزین کما مضی و قال ابن حجر فی اللسان فی ترجمة ثمامة بن اشرس بعد ان بین له غلطا فاحشا فی قصة وفاته ما نصّه و دلّت هذه القصة علی ان ابن الجوزی حاطب لیل لا ینتقد ما یحدث به انتهی و هو من معادن المجازفة حتی انّه ادخل حدیث مسلم فی الموضوعات فکیف بغیره و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته الموضوعات الکبری للشیخ أبی الفرج عبد الرحمن بن علی المعروف بابن الجوزی البغدادی المتوفی سنة سبع و تسعین و خمسمائة و در وی هر حدیث موضوع ذکر کرده و مراد موضوعات احادیث مرفوعه است و در اولش چهار باب یکی در ذم کذب دوم در حدیث من کذب علی سوم در وصیت بانتقاد رجال چهارم در ما اشتمل علیه الکتاب و آن پنجاه کتابست بعده بشرح مقصود پرداخته اوله الحمد للّه علی التعلیم حمدا و لیکن ابن الصلاح و تبعه او در علوم الحدیث نص کرده اند بر معترض علیه بودن این کتاب زیرا که بر احادیث بسیار حکم بوضع نموده حال آنکه آن همه ضعیف اند نه موضوع و گاه باشد که حسن یا صحیح بودند و در الفیه گفته و اکثر الجامع فیه إذ خرج لمطلق الضعف اعنی ابا الفرج

و حافظ ابن حجر در کتاب الذب عن مسند احمد بسیاری را از آن احادیث که در مسندست و ابن الجوزی در موضوعات شمرده آورده رد کرده است ردا حسنا و ابلغ آنست که بعضی از آن احادیث در صحیح مسلمست و لهذا شیخ الاسلام گفته هذه غفلة شدیدة من ابن الجوزی حیث حکم علی هذا الحدیث بالوضع و قد شرع ابن حجر فی تالیف تعقبات علی الموضوعات و قد تتبع جلال السیوطی جملة من الاحادیث لیس بموضوعة منها ما هو فی السنن الاربعة و المسند فی تالیف سماه النکت البدیعات علی الموضوعات و لخصها ایضا فی کتاب مع زیادات و تعقبات سماه اللآلی المصنوعة فی الاخبار الموضوعة انتهی از ملاحظه این عبارات عدیده و مطالعه این افادات سدیده وجوه مثالب قبیحه و فنون معایب فضیحه ابن الجوزی و نهایت بعد او از داب و دیدن اهل تحقیق و تدقیق و غایت مباینت او از زمره ارباب امعان و تحدیق و کمال سقوط کتاب موضوعاتش از درجه اعتنا و احتفال و اقصای هبوط ان از مرتبه قبول و اقبال اهل فضل و کمال بحدی واضح و لائح می شود که اگر کسی ادنی شرمی هم داشته باشد بمقابله اهل حقّ

ص:608

نام ابن الجوزی هم بر زبان نخواهد آورد و تجاسر شنیع و اجتراء فظیع او بر قدح حدیث مدینة العلم هرگز قابل احتجاج و استدلال خصوصا بمقابله اهل حق اقیال نخواهد شمرد

علمای سنی قدح ابن الجوزی را مردود و فاسد دانسته

و هر چند برای اثبات وهن و هوان و فساد و بطلان قدح ابن الجوزی در این حدیث شریف همین نصوص صحیحه و کلمات صریحه علمای سنیه کافی و وافیست لیکن علاوه برین باید دانست که بسیاری از محققین اعلام و منقدین عظام سنیه حکم ابن الجوزی را در باب موضوع بودن این حدیث شریف بالخصوص باطل و از حلیه صحت عاطل وانموده اند و جماعتی از ایشان جسارت سراسر خسارت او را درین باب ببراهین قاطعه و حجج ساطعه و ادلّه قاهره و بینات باهره فاسد و مضمحل فرموده اند از آنجمله است حافظ صلاح الدین العلای که بفصل طویل و بیان جزیل کما سمعت سابقا بر ابن الجوزی و اتباع او تعقب نموده صد ارتیاب از سجنجل اصحاب الباب زدوده و از آنجمله است بدر الدین زرکشی که در کتاب اللآلی المنثورة فی الاحادیث المشهوره کلام علائی والا مقام مشتمل بر ردّ جسارت فاضحه ابن الجوزی عظیم الاوهام نقل نموده و از آنجمله است علامه مجد الدین فیروزآبادی که در کتاب نقد الصحیح ببیان انیق و تبیان رشیق اثبات و تحقیق این حدیث وثیق نموده و حکم ابن الجوزی و اتباع او را بشواهد متقنه منقوض و مردود و مدفوع و مطرود فرموده و از آنجمله است شیخ الاسلام سنیه ابن حجر عسقلانی که در بعض فتاوی خود حکم ابن الجوزی را بوضع این حدیث شریف بصراحت تمام خلاف صواب وانموده نامعتمد بودن آن بر ملا فرموده و از آنجمله است علامه شمس الدین سخاوی که در مقاصد حسنه حکم ابن الجوزی و اتباع او را در باب وضع این حدیث بکلام علائی والا مقام رد نموده و آن را صنیع متعمد دانسته و بتصریح صریح کذب بودن این حدیث را نفی کرده و بتحسین آن رغم اناف منکرین فرموده و از آنجمله است علامه جلال الدین سیوطی که در تاریخ الخلفاء حکم ابن الجوزی و اتباع او را بوضع این حدیث شریف خلاف صواب وانموده و بتصویب تحسین این حدیث منیف زیغ ارباب باطل را بانامل تنقید فرسوده و نیز سیوطی در کتاب النکت البدیعات که مخصوص آن را برای بیان تعقبات بر کتاب الموضوعات ابن الجوزی کثیر العثرات تصنیف کرده حکم ابن الجوزی را در خصوص این حدیث شریف مردود و مدفوع نموده و بکلام علائی عالیمقام و ابن حجر شیخ الاسلام استناد فرموده و نیز سیوطی در لآلی مصنوعه نقض قدح ابن الجوزی در این حدیث شریف آغاز نهاده در اظهار وهن و هوان آن داد کمال شرح و بسط داده و نیز سیوطی در قوت المغتذی مقال حقائق اشتمال علائی با کمال که مشتمل بر رد جسارت سراسر خسارت ابن الجوزی و اتباع او می باشد در معرض اثبات این حدیث شریف آورده راه تفضیح و تقبیح آن جاحد حق صریح بقدم تحقیق سپرده و نیز سیوطی در جمع الجوامع بطلان حکم ابن الجوزی حسب افادات ائمه عالیدرجات خود واضح نموده باختیار صحت این حدیث

ص:609

شریف بالحتم و الجزم کمال توهین و تهجین حکم ابن الجوزی مهین لائح فرمود و از آنجمله است علامه نور الدین سمهودی که در جواهر العقدین بطلان قدح ابن الجوزی ظاهر الشنئان در این حدیث رفیع الشأن بکلام علائی عالی مکان و ابن حجر عمدة الارکان ظاهر و عیان کرده و از آنجمله است علامه ابن عراق که در تنزیه الشریعه کلام حافظ ابن حجر عسقلانی را که مشتمل بر رد حکم ابن الجوزیست استنادا نقل نموده و از آنجمله است علامه ابن حجر مکی که در منح مکیه تساهل کثیر ابن الجوزی غریر و دیگر متعنتین با تغریر در حکم بوضع این حدیث اثیر بمعرض اثبات رسانیده و نیز ابن حجر مکی در فتاوای حدیثیه خود باثبات این حدیث شریف اعلام تحقیق برافراشته و قدح ابن الجوزی و ذکر نمودن او این حدیث شریف را در موضوعات غیر قابل التفات انگاشته و از آنجمله است علی بن حسام الدین المتقی که در کنز العمال کلام حقائق اشتمال علامه سیوطی که مظهر کمال بطلان و اضمحلال قدح ابن الجوزی درین حدیث شریف می باشد بلا رد و نکیر نقل نموده و از آنجمله است محمد طاهر فتنی که در تذکرة الموضوعات بافادات متینه رد حکم ابن الجوزی بوضع این حدیث شریف نموده و بصراحت تمام تخطیۀ ان کثیر الاوهام در تکذیب این حدیث عظیم الابرام واضح و لائح فرموده و از آنجمله است علی قاری که در مرقاة شرح مشکاة بعد ذکر جسارت ابن الجوزی در مقام اثبات این حدیث منیف افاده علامه علائی در تحسین این حدیث شریف و تقی ضعف و وضع از ان نقل نموده و نیز افاده علامه ابن حجر که صراحة مشتمل بر رد قول ابن الجوزیست ذکر فرموده و نیز قول سیوطی که مظهر متعقب بودن حکم ابن الجوزیست بمعرض بیان آورده و از آنجمله است علامه مناوی که در فیض القدیر بعد نقل قول ابن الجوزی و ذکر تجاسر دیگر متجاسرین خاسرین افاده نموده که تعقب کرده اند آن را جمعی از ائمه که ازیشان حافظ علائیست و بعد ازین افاده علائی و دیگر افادات اعلام کبار و منقدین احبار سنیه متعلق بتحسین و تصحیح این حدیث شریف و نفی ضعف و وضع از ان بمعرض اثبات رسانیده سیلاب فنا باساس تقولات ابن الجوزی و دیگر زائغین دوانیده و نیز مناوی در تیسیر بعد افاده حسن بودن این حدیث شریف نفی وضع از آن نموده و بوضوح تمام وهم ابن الجوزی عظیم الاجرام مصرح فرموده و از آنجمله است شیخ عبد الحق دهلوی که در اسماء رجال مشکاة افادۀ ابن حجر مشتمل بر رد قول ابن الجوزی نقل نموده طریق اثبات و تحقیق این حدیث وثیق بدلالت آن حبر افیق پیموده و نیز عبد الحق دهلوی در لمعات شرح مشکاة عبارت نقد الصحیح علامه فیروزآبادی که مشتمل بر نهایت رد و توهین و نقض و تهجین کلام ابن الجوزیست استنادا نقل کرده و نیز عبد الحق در لمعات عبارت مقاصد حسنه سخاوی که مبطل جسارت سراسر خسارت ابن الجوزیست احتجاجا آورده و از آنجمله است علامه محمد بن عبد الباقی الزرقانی که در شرح مواهب لدنیه تحسین این حدیث جلیل الخطر حسب افادۀ علائی و ابن حجر بر منصه ثبوت نشانیده من بعد بتصریح صریح

ص:610

بطلان زعم فاسد و رجم کاسد ابن الجوزی بمعرض ظهور رسانیده و از آنجمله است مرزا محمد بدخشانی که در نزل الابرار بما صحّ من مناقب اهل البیت الاطهار بطلان تجاسر فاضح العثار ابن الجوزی مهذار واضح و مبین فرموده و نیز در کتاب مفتاح النجا عدم اصابت او در جسارت خاسره خویش مبرهن نموده و نیز در کتاب تحفة المحبین فساد قول ابن الجوزی عظیم الغرر واضح و لائح ساخته برای تنبیه اهل نظر رایت تحقیق و تثبیت افراخته و از آنجمله است محمد صدر عالم که در معارج العلی کلام تبحر نظام علامه سیوطی در جمع الجوامع که مشتمل بر تصحیح این حدیث شریف و ارغام انف ابن الجوزی عنیف ست نقل نموده وهن و هوان تقول ابن الجوزی کثیر الشنئان بر اصحاب اعیان ظاهر و عیان فرموده و از آنجمله است علامه محمد بن اسماعیل الامیر الصنعانی که در کتاب روضۀ ندیه فی شرح التحفة العلویة توهین و تهجین تقول مهین ابن الجوزی أفین باقصی الغایة رسانیده بافادات محرره و اجادات محبره خویش روان آن معدن المجازفة و العدوان کما ینبغی رنجانیده و از آنجمله است فاضل صبان مصری که در اسعاف الراغبین وهن اختیار ابن الجوزی کثیر العثار بذکر مختار بعض محققین احبار خود ظاهر و باهر کرده و از آنجمله است قاضی ثناء اللّه پانی پتی که در سیف مسلول بعد ذکر تجاسر ابن الجوزی و نقل دیگر کلمات زائغه بذکر تحقیق ابن حجر فساد و بطلان آن مصرح و محقق گردانیده و بافاده این معنی که بکثرت شواهد حکم بصحت این حدیث شریف توان نمود کمال زیغ و عدول و انحراف و نکول ابن الجوزی غفول از حق لازم القبول بحد وضوح و ظهور و سطوع و سفور رسانیده و از آنجمله است قاضی القضاة محمد بن علی الشوکانی که در فوائد مجموعه خطای ابن الجوزی عنیف در قدح این حدیث شریف واضح و لائح فرموده بذکر افاده علامه ابن حجر عسقلانی و تصویب آن در تانیب و تعییر ان جاحد غریر افزوده و از آنجمله است مرزا حسن علی محدث که در تفریح الاحباب بتحسین این حدیث شریف پرداخته صراحة قول ابن الجوزی و احزاب او را مردود ساخته و از آنجمله است ولی اللّه لکهنوی که در مرآة المؤمنین باثبات این حدیث شریف داد تحقیق داده کمال قبح و فظاعت صنیع شنیع ابن الجوزی عظیم الاعتساف فراروی ارباب انصاف نهاده و از آنجمله است فاضل معاصر مولوی حسن الزمان که در قول مستحسن بسیاری از اعلام کبار و اثبات احبار خود را رادّ بر ابن الجوزی کثیر العناد شمرده بذکر اسامی شریفه بعضی از ایشان راه تحقیق و تنقید این حدیث سدید و مسلک تعییر و تندید آن جاحد عنید سپرده و از آنجمله است علی بن سلیمان الدمنتی المالکی المعاصر که در کتاب نفع قوت المغتذی کلام علائی که مشتمل بر رد وافر جسارت فاضحه ابن الجوزیست بنقل آورده در ابانت خسارت لائحه او قصب السبق از اقران خود برده و ظاهرست که هر گاه بطلان تقول باطل و تفوه عاطل و تجاسر خاسر و تهور بائر ابن الجوزی در خصوص این حدیث بافادات متینه و تحقیقات مبینه امثال این منقدین اعاظم و محققین افاخم بحد تحقیق رسیده

ص:611

باشد احتجاج و استدلال مخاطب با کمال بصنیع فظیع بین الاضمحلال آن ختال محتال عین ضلال و اضلال و بحث تعزیر و ازلال و صرف بسط حبال خبال و محض نصب شباک احتیال و اغتیال خواهد بود و اللّه العاصم عن زیغ کل معاند جحود و محائد لدود و مکابر عنود و مباهت کنود

جواب احتجاج مخاطب بقول ابن دقیق العید در باب حدیث مدینة العلم

قوله و قال الشیخ تقی الدین ابن دقیق العید هذا الحدیث لم یثبتوه

قول ابن دقیق العید نزد أهل تحقیق مقبول نیست

اقول این قول ابن دقیق العید نزد اصحاب تدقیق و تنقید از مرکز صدق و صواب نهایت بعید و در میزان تحقیق بغایت باطل و ناسدید بلکه نزد هر ذی بصر حدید از قبیل وساوس شیطان مریدست زیرا که سابقا بحمد اللّه المنعام بتفصیل تمام و بسط تام و تبیین ما لا کلام دانستی که افاخم محدثین اعلام و اعاظم مسندین فخام و اماجد حفاظ کرام و اماثل ایقاظ عظام از طبقات متقدمین و متاخرین و زرافات سابقین و لاحقین و طوائف ماضین و غابرین و زمر سالفین و عاقبین سنیه بتحدیث و روایت این حدیث شریف بهره ور گردیده باحراز شرف نقل این خبر منیف بمرتبه سامقه رسیده اند و کمله نقاد ثقات و مهرۀ صدور اثبات و ائمه اساطین عالیدرجات و اجله بارعین فن جرح و تعدیل روات بتصحیح و تحسین و تثبیت و ترصین این حدیث متین پرداخته توازغ شبهات جاحدین و ناجم نزغات معاندین را کهشیم تذروه الریاح فرسوده و مضمحل ساخته و بسیاری از علمای عالی شان و نبهای رفیع المکان و احبار جلالت اقتران و کبار عظمت نشان ایشان این حدیث شریف را بعبارات مفیده حتم و عنوانات مبینه جزم آورده و نهایت ثبوت و تحقق آن بر ارباب احلام و اصحاب افهام ظاهر و باهر کرده اند و جمعی وافر و عدد متکاثر از نبلاء اکابر و کملاء رفیعی الماثر شان جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بوصف باب مدینة العلم و باب مدینة الحکم و العلوم و امثال ذلک ستوده نهایت ثبوت و تحقق این حدیث منیف بغایت وضوح و ظهور ساطع و لامع نموده اند و جماعتی از معاریف مقبولین و مشاهیر ممدوحین ایشان در اشعار بلاغت شعار خود این حدیث شریف را نظم نموده مسلک عرفان و ایقان آن بقدم انقیاد و اذعان پیموده اند و بعد ادراک این همه شواهد ساطعه و براهین قاطعه بحیرتم که چگونه جمله هذا الحدیث لم یثبتوه نزد ارباب الباب و ابصار و اصحاب نقد و اختیار حظی از واقعیت خواهد داشت یا کسی از صاحبان اذهان سلیمه و افهام مستقیمه بر استدلال و احتجاج بان خویشتن را خواهد برگماشت و از همین جاست که این کلام ابن دقیق العید مقبول اهل تحقیق و تنقید نیفتاده علامه بدر الدین محمد بن بهادر زرکشی با وصفی که آن را در لآلی منثوره وارد نموده لیکن بمزید تبحر و تمهر خود وزنی برای آن نگذاشته بتحسین این حدیث سدید اعلام تعبیر و تندید ان شیخ فرید افراشته و علامه شمس الدین محمد بن عبد الرحمن سخاوی نیز در مقاصد حسنه التفاتی بکلام ابن دقیق العید نفرموده بلا توقف تصریح

ص:612

بحسن بودن این حدیث شریف نموده کما دریت فیما مضی

جواب از احتجاج مخاطب بقدح نووی، ذهبی و جزری

و جلال الدین عبد الرحمن سیوطی نیز در درر منتثره با وصف ذکر کلام ابن دقیق العید اعتنای بان نکرده تایید تحسین این حدیث شریف فرموده کما سمعت فیما سبق و ملا علی بن سلطان محمد قاری نیز با وصف آنکه کلام ابن دقیق العید را در مرقاة ذکر نموده لیکن مستدرک بودن آن حسب افادات اعلام خود واضح و لائح نموده کما دریت فیما مضی قوله و قال الشیخ محیی الدّین النواوی و الحافظ شمس الدّین الذّهبی و الشیخ شمس الدین الجزری انه موضوع

رد قدح نووی در حدیث أنا دار الحکمة

اقول مخاطب قمقام درین کلام جالب الملام این شیوخ ثلاثه عظام خود را قائل بوضع حدیث خیر الانام صلی اللّه علیه و اله الی یوم القیام وانموده نزد ارباب تحقیق و انصاف و اصحاب تدقیق و ترک اعتساف کما ینبغی ایشان را عرضه تعییر و تفضیح و خویشتن را هدف تحقیر و تقبیح فرموده و نحیف کثیر التقصیر بعون اللّه القدیر آنچه متعلق بشرح حال قدح مهین هر یکی ازین ثلاثه بخاطر فاتر خویش جاگزین دارم جدا جدا بر صفحه قرطاس برمی نگارم اما محیی الدین النواوی پس حقیقت حال قدحش در این حدیث شریف این ست که او در کتاب تهذیب الاسماء و اللغات بترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد ذکر بعض فضائل آن جناب گفته و امّا الحدیث

المروی عن الصنابحی عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علی بابها

و فی روایة انا مدینة العلم فحدیث باطل رواه الترمذی و قال هو حدیث منکر و فی بعض النسخ غریب قال و لم یروه من الثقات غیر شریک و روی مرسلا و ازین عبارت واضحست که نووی فی الاصل در

حدیث انا دار الحکمة که مروی از صنابحیست کلام می کند و آن را بمزید جسارت و جرات باطل می گوید و

حدیث انا مدینة العلم را روایتی از روایات

حدیث انا دار الحکمة می داند و بر ناظر افادات اکابر محدثین و اعلام مسندین سنیه پر ظاهرست که

حدیث انا دار الحکمة حدیثی دیگرست و حدیث انا مدینة العلم حدیثی دیگر و اکثر سلاسل اسانید هر واحد جدا جدا می باشد پس اگر بفرض غیر واقع

حدیث انا دار الحکمة ثابت نباشد از عدم ثبوت آن عدم ثبوت حدیث انا مدینة العلم لازم نمی آید فکیف که بر متتبع خبیر و ناظر بصیر ظاهرست و لا کظهور النّار علی العلم و النور فی الظّلم که حدیث انا دار الحکمة نیز ممثل

حدیث انا مدینة العلم حدیث ثابت و متحقق و مشهورست

رد ادعای نووی که ترمذی حدیث أنا دار الحکمه را منکر است

و حکم نووی ببطلان ان نزد ارباب تحقیق و تنقید و اصحاب تثقیف و تسدید باطل و مضمحل و مهجور بوجوه عدیده و براهین سدیده که بسیاری از آن بر ناظر تخریجات محدثین اعلام و افادات منقدین فخام سنیه که سابقا بحمد اللّه المنعام ببسط تمام مذکور شده واضح و لائحست لیکن نبذی از آن در این مقام نیز تنبیها لاولی الاحلام و اظهارا لما فی حکم النووی من السقام مرقوم می شود اول آنکه

حدیث انا دار الحکمة را احمد بن حنبل روایت نموده چنانچه حسن علی محدث در تفریح الاحباب گفته

عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها رواه الترمذی و قال

ص:613

هذا حدیث غریب و قال روی بعضهم هذا الحدیث عن شریک و لم یذکر فیه عن الصنابحی و لا نعرف هذا الحدیث عن احد من الثقات غیر شریک و رواه احمد عن الصنابحی و ظاهرست که مجرد روایت احمد حدیثی را موجب ثبوت و اعتماد و اعتبار آنست و دلیل نفی وضع و بطلان از ان می باشد کما سبق مفصلا پس بحمد اللّه تعالی واضح و لائح گردید که این حدیث شریف معتمد و معتبرست و هرگز باطل و موضوع نیست دوم آنکه ترمذی این حدیث شریف را در جامع صحیح خود اخراج نموده و بمزید نقد و تحقیق تحسین آن فرموده چنانچه محب طبری در ذخائر العقبی در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته ذکر انه رضی اللّه عنه باب دار الحکمة

عن علیّ ع رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها اخرجه الترمذی و قال حدیث حسن و تحسین ترمذی حدیثی را دلیل کمال اعتبار و اعتماد اوست زیرا که حدیث حسن نزد ترمذی حدیثیست که در اسناد او کسی که متهم بالکذبست نباشد و آن حدیث شاذ هم نبود و بوجوه متعدده مروی گردد چنانچه خود ترمذی در جامع خود گفته و ما ذکرنا فی هذا الکتاب حدیث حسن فانما اردنا حسن اسناده عندنا کلّ حدیث یروی لا یکون فی اسناده من یتهم بالکذب و لا یکون الحدیث شاذّا و یروی من غیر وجه نحو ذاک فهو عندنا حدیث حسن و سابقا در مجلد حدیث طیر دانستی که مجرد روایت کردن ترمذی حدیثی را در جامع خود دلیل نهایت تحقق و ثبوت و وثوق و اعتماد آنست چه جای آنکه ترمذی بالخصوص تحسین آن هم کرده باشد پس بحمد اللّه تعالی بکمال وضوح ثابت شد که قدح نووی در

حدیث انا دار الحکمة ناشی از قلت تتبع افادات ائمه اعلام و حفاظ کرام مذهب خویش می باشد سوم آنکه محمد بن جریر طبری در تهذیب الاثار این حدیث شریف را روایت نموده و باهتمام تمام تصحیح آن فرموده کما سبق مفصلا و بعد تصحیح این چنین جهبذ جلیل و ناقد نبیل چگونه حکم نووی ببطلان این حدیث شریف قابل التفات و اصغاء احدی از ارباب خبرت و ذکا خواهد بود و چگونه کلام حقائق انضمام طبری علام بر مثل نووی که قلاده نهایت عقیدتش در گردن انداخته اعلام کمال مدح و ثنا و وصف اطراء او در همین کتاب تهذیب الاسماء و اللغات افراخته است حجت قاهره و بیّنه زاهره نخواهد بود-چهارم آنکه حاکم نیسابوری این حدیث شریف را در مستدرک علی الصحیحین اخراج نموده و تصحیح آن فرموده چنانچه محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد در ذکر اسمای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم گفته دار الحکمة اخذه الشیخ رحمه اللّه تعالی من

حدیث علیّ ع رضی اللّه عنه ان النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال انا دار الحکمة و علیّ بابها رواه الحاکم فی المستدرک و صححه الخ و نور الدین شبراملسی در تیسیر المطالب السنیه در ذکر اسمای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم گفته قوله دار الحکمة اخذه الشیخ من

حدیث علیّ انّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال انا دار الحکمة

ص:614

و علیّ بابها رواه الحاکم فی المستدرک و صححه و زرقانی در شرح مواهب لدنیه در ذکر اسماء جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم گفته دار الحکمة

لقوله صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها رواه الحاکم فی المستدرک و صححه الخ و ظاهرست که بعد روایت و تصحیح حاکم که امام المحدثین سنیه می باشد و جلالت شان رواه الحاکم فی المستدرک و صححه الخ و ظاهرست که بعد روایت و تصحیح حاکم که امام المحدثین سنیه می باشد و جلالت شان و نقد و اتقان او نزد اعیان ماهرین این شان واضح و عیانست نزد منصف لبیب دعوی باطل نووی در باب

حدیث انا دار الحکمة هیچ وقعی ندارد و آبی بر روی کار نمی آرد پنجم آنکه محمد بن یوسف گنجی در کفایة الطالب

حدیث انا دار الحکمة را بسند خود روایت نموده و بعد از ان حکم بحسن و عالی بودن این حدیث فرموده و در صدر کفایة الطالب ظاهر کرده ست که این کتاب مشتمل بر احادیث صحیحه است که از کتب ائمه و حفاظ ماخوذ می باشد پس بعد ظهور و تحقق صحت و حسن این حدیث حسب افاده علامه کنجی بطلان و سخافت دعوی نووی در نهایت لموع و سطوع است ششم آنکه محب الدین طبری در ذخائر العقبی تحسین

حدیث انا دار الحکمة از ترمذی نقل نموده و نیز در ریاض نضره حسن بودن این حدیث شریف از ترمذی منیف حکایت فرموده کما سبق و ازینجا نیز واضح و لائح می شود که دعوی نووی در حق این حدیث شریف از صدق و سداد بغایت دورست و بطلان آن بر ارباب الباب در کمال وضوح و ظهور هفتم آنکه حافظ صلاح الدین العلائی حسن بودن

حدیث انا دار الحکمة ببیان شافی و تبیان کافی اثبات فرموده نهایت سخف و هوان و وهن و بطلان دعوی وضع آن بر ارباب احلام واضح و لائح فرموده و چنانچه از عبارت اجوبه علای که سیوطی در قوت المغتذی و غیر آن نقل کرده در ما سبق دانستی و گمان ندارم که احدی از ارباب انصاف بعد ملاحظه آن وزنی برای دعوی باطله نووی نهد یا بتأیید کلام خلاعت نظام او داد ابداء عوار و اکتساب عرّ و عار دهد هشتم آنکه علامه فیروزآبادی در نقد الصحیح این حدیث شریف را بنهایت تحقیق و تنقید باثبات رسانیده و باظهار حسن بودن آن نشتر خونین در رگ جان جاحدین دوانیده و پر ظاهرست که بعد اعتراف سراسر انصاف علامه فیروزآبادی وقعی برای دعوی باطل نووی باقی نمی ماند و محض ادعای لا طائل او نفعی بحال اولیای متبعینش نمی رساند نهم آنکه شمس الدین الجزری در کتاب اسنی المطالب

حدیث انا دار الحکمة را اولا بسند متصل خود روایت نموده و ثانیا آن را از صحیح ترمذی نقل فرموده من بعد بذکر دیگر روایات در تشیید و تایید آن افزوده روان جاحد عنید بتحقیق و تنقید خود کما ینبغی فرسوده و بعد ملاحظه آن نیز بطلان کلام نووی در باب این حدیث عزیز المثار کالشمس فی رابعة النهار می باشد دهم آنکه علامه ابن حجر عسقلانی

حدیث انا دار الحکمة را تحسین فرموده چنانچه از عبارات کوکب منیر و سبل الهدی و الرشاد و فیض القدیر و شرح مواهب زرقانی در ما سبق دریافتی و ازینجا نیز بطلان دعوی نووی درین حدیث شریف بنهایت ظهور متحقق و متضح می شود و هفوۀ باطله او نزد اهل تحقیق

ص:615

ادراج الریاح می رود یازدهم آنکه علامه جلال الدین سیوطی در جمع الجوامع حکم محمد بن جریر طبری بصحت

حدیث انا دار الحکمة نقل نموده و استناد بان فرموده پس نزد علامه سیوطی نیز حکم نووی ببطلان این حدیث شریف نهایت مدفوع و مردود و بغایت منفی و مطرود خواهد بود دوازدهم آنکه علامۀ شمس الدین علقمی در کوکب منیر شرح جامع صغیر اثبات

حدیث انا دار الحکمة فرموده و بطلان زعم قزوینی و ابن الجوزی در باب آن بنابر افادات اعلام خود مثل حافظ علائی و حافظ ابن حجر و علامه سیوطی ثابت و محقق نموده پس بحمد اللّه تعالی ظاهر و باهر گردید که حسب اختیار علامه علقمی نیز کلام نووی از جمله مزعومات فاسده و مظنونات کاسده است سیزدهم آنکه محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد

حدیث انا دار الحکمة را ثابت و محقق نموده و در اثبات آن بتصحیح حاکم و تحسین علائی و ابن حجر تمسک نموده کما سبق پس بحمد اللّه تعالی واضح و لائح گردید که حسب تحقیق این حبر نقاد نیز دعوی نووی در نهایت بطلان و فسادست چهاردهم آنکه علامۀ عبد الرؤف مناوی در فیض القدیر باثبات حدیث دار الحکمة بکمال اهتمام گردیده در تحقیق و تثبیت آن بافادات علامۀ علائی و حافظ ابن حجر عسقلانی متمسک گردیده و ظاهرست که حسب تحقیق این علامه افیق نیز ادعای نووی در باب این حدیث شریف سراسر باطل و از حلیۀ صدق و سداد عاطل می باشد پانزدهم آنکه محمد حجازی شعرانی در فتح المولی النصیر بشرح الجامع الصغیر

حدیث انا دار الحکمة را حدیث حسن گفته چنانچه در ما سبق بعون اللّه تعالی دریافتی و این معنی نیز بحمد اللّه بهر ابطال دعوی نووی کافی و وافیست و آثار کلام فاسد النظام او را بخوبی ماحی و عافی شانزدهم آنکه شیخ عبد الحق دهلوی عبارت نقد الصحیح علامه فیروزآبادی که مثبت حسن بودن

حدیث انا دار الحکمة می باشد در لمعات شرح مشکاة آورده طریق اعتماد و استناد بان سپرده پس واضح و آشکار گردید که حسب اختیار شیخ دهلوی نیز کلام نووی در باب

حدیث انا دار الحکمة از دائره حق و صواب خارج و در حیطه هواجس مورثة التباب و الج می باشد هفدهم آنکه نور الدین العزیزی در سراج منیر شرح جامع صغیر در شرح حدیث انا دار الحکمة عبارت علامۀ علقمی که متضمن اثبات این حدیث و رد مزعوم قزوینی و ابن الجوزیست نقل نموده بعد از ان حسن بودن این حدیث از شیخ خود محمد حجازی الشعرانی ذکر کرده تشیید مبانی آن فرموده پس بعون اللّه تعالی واضح و لائح گردید که بنابر تحقیق علامه غریزی نیز کلام نووی در باب

حدیث انا دار الحکمة قابل التفات و احتفال اصحاب براعت و کمال نیست هجدهم آنکه علامه نور الدین شبراملسی در تیسیر المطالب السنیه اثبات

حدیث انا دار الحکمة نموده و روایت کردن حاکم آن را در مستدرک مع التصحیح نقل فرموده پس حسب افاده علامه شبراملسی نیز کلام نووی در باب این حدیث شریف باطل و مضمحل و فاسد و منخزل خواهد بود نوزدهم آنکه علامه زرقانی در شرح مواهب لدنیه افاده نموده که

حدیث انا دار الحکمة را حاکم در مستدرک روایت

ص:616

نموده و تصحیح کرده و زعم ابن الجوزی و ذهبی در باب آن بکلام طویل مردودست و حافظ علائی و حافظ ابن حجر قائل بحسن آن شده اند و این افاده علامه زرقانی نیز برای وضوح بطلان مزعوم نووی در باب این حدیث شریف کافی و بسند ست بستم آنکه میرزا محمد بن معتمدخان بدخشی در نزل الابرار بما صح من مناقب اهل البیت الاطهار

حدیث انا دار الحکمة را ذکر کرده و ازینجا نیز سخافت و بطلان و رکاکت و هوان کلام نووی در باب این حدیث عزیز المثار واضح و آشکارست بست و یکم آنکه نیز میرزا محمد بدخشی در تحفة المحبین

حدیث انا دار الحکمة را در فصلی که مختص باحادیث حسانست دارد نموده و آن را بسبب شواهد آن حسن ظاهر فرموده و ازین معنی نیز بطلان قدح سخیف نووی عنیف در این حدیث شریف متضح و متحقق می گردد بست و دوم آنکه محمد صدر عالم در معارج العلی

حدیث انا دار الحکمة را از ابن جریر طبری بتوسط سیوطی نقل کرده طریق اذعان و تسلیم بان سپرده پس حسب صنیع معتمد این حبر مستند نیز سخف ظاهر و وهن باهر هفوۀ نوویه واضح و روشنست بست و سوم آنکه نظام الدین السهالوی در صبح صادق

بحدیث انا دار الحکمة احتجاج نموده بر حق بودن مذهب جناب امیر المؤمنین علیه السلام در مسئله اشتراط انقراض عصر در تقرر اجماع کما ستقف علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی و این معنی مثبت کمال ثبوت و تحقق این حدیث شریف و موضح نهایت بطلان کلام جاحد عنیفست بست و چهارم آنکه شاه ولی اللّه والد مخاطب در قرة العینین حسن بودن

حدیث انا دار الحکمة را مختار وانموده و ازینجا بکمال وضوح ظاهر می گردد که کلام نووی در باب این حدیث مشرق المنار مهجور ارباب نقد و اعتبار و متروک اصحاب خبرت و اختیارست بست و پنجم آنکه محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الصنعانی در روضه ندیه تصحیح

حدیث انا دار الحکمة از محمد بن جریر طبری نقل کرده و بر ان اعتماد نموده و ازینجا نیز واضح می شود که کلام نووی در حق این حدیث شریف بغایت رکیک و سخیفست و علاوه برین دیگر وجوه متینه و حجج مبینه بطلان کلام فاسد النظام نووی از تخریجات سابقه و تحقیقات سالفه بر ناظر بصیر و متتبع خبیر واضح و مستنیرست

اثبات تحریف در کلام ترمذی متعلق بحدیث أنا دار الحکمة

اما ادعای نووی که ترمذی

حدیث انا دار الحکمة را منکر گفته پس از جمله منکرات فاضحه و بطلات لائحه است و هرگز بر اهل تیقظ و اعتبار و نقد و استبصار ثابت نشده که ترمذی این حدیث شریف را بنکارت وصف کرده باشد بلکه بر خلاف آن نزد ارباب تثبت و ضبط ثابت و متحققست که ترمذی این حدیث شریف را بحسن موصوف فرموده ریب جاحد مرتاب را کما ینبغی زدوده چنانچه آنفا از تصریح محب طبری در ذخائر العقبی دانستی و از عبارت ریاض نضره محب طبری نیز تحسین ترمذی این حدیث شریف را ظاهر و باهر می شود کما ستراه عنقریب انشاء اللّه تعالی و سبب صدور این ادعای باطل از نووی تحریف بعض محرفین اغمار و میلان خاطر خود نووی بجحود فضیلت باهره ابو الائمة الاطهار علیهم آلاف السّلام من الملک

ص:617

الغفار می باشد حقیقت حال و شرح این اجمال آنکه ترمذی در صحیح خود در حق

حدیث انا دار الحکمة حسن غریب گفته چنانچه محب طبری که اقدم و اوثق ناقلین این حدیث از صحیح ترمذیست در کتاب ریاض نضره می گوید

عن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها اخرجه الترمذی و قال حسن غریب و چون حکم ترمذی بحسن این حدیث شریف مرغم انف هر جاحد عنیف بود جمله از اصحاب عناد که همیشه در پی اطفای فضائل آل امجاد علیهم آلاف السلام الی یوم المعاد می باشند کار بند تحریف و تبدیل و تغییر و تحویل گردیدند چنانچه بعضی از ایشان از بعض نسخ صحیح ترمذی لفظ حسن را برانداختند لیکن لفظ غریب را باقی گذاشتند و از همین جاست که بسیاری از علماء سنیه که متاخر از محب طبری بودند در نقل وصف این حدیث از ترمذی اکتفا بر محض لفظ غریب کرده اند مثل علامه ولی الدین الخطیب در مشکاة و صلاح الدین العلائی در اجوبه خود و عماد الدین الدمشقی المعروف بابن کثیر در تاریخ خود و مجد الدین فیروزآبادی در نقد الصحیح و شمس الدین الجزری در اسنی المطالب و جلال الدین سیوطی در قول جلی و ابراهیم وصابی در کتاب الاکتفاء و عبد الرؤف مناوی در تیسیر و نیز در فیض القدیر و نور الدین عزیزی در سراج منیر و جمال الدین المعروف بمرزا حسن علی محدث در تفریح الاحباب و نور الدین سلیمانی در در یتیم و بعضی از معاندین حذف لفظ حسن را در مقصود نامحمود خود کافی نه انگاشتند و بمزید وغر و وحر خود لفظ غریب را نیز بر حال خود باقی نگذاشتند بلکه آن را بلفظ منکر مبدل ساختند و لوای سبقت بر مصادیق یُحَرِّفُونَ اَلْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ افراختند و باین صنیع شنیع شان حضرت نووی چنان دلداده شد که با وصف علم و اعتراف باختلاف نسخ صحیح ترمذی لفظ منکر را بترمذی نسبت نموده و نزد ارباب تحقیق و تنقید راه کمال اهمال و اخلال پیموده و بهمین تحریف سخیف سخاوی گول خورده و در مقاصد حسنه در حق این حدیث شریف از ترمذی لفظ منکر نقل نموده و بعضی از اصحاب تحریف و تلفیف و ارباب خلط و تصحیف ازین هم بالاتر رفته در بعض نسخ صحیح ترمذی لفظ منکر را با لفظ غریب جمع کرده اند و بعض علماء سنیه از راه غفلت یا تغافل اعتماد بر ان نموده بترمذی نسبت می نمایند که او این حدیث شریف را غریب منکر گفته کما فعله ولیّ اللّه الدّهلوی فی قرة العینین فتنبه و لا تکن من المغترین الغافلین و المنخدعین الذاهلین و استعذ باللّه من تبدیل المدغلین و تحریف المبطلین و مخفی نماند که صدور امثال این تحریفات از اهل سنت نزد ناظر بصیر و متتبع خبیر مستبعد و مستعجب نیست ایا نمی دانی که محیی السنه ابو محمد الحسین بن مسعود الضراء البغوی در کتاب مصابیح التزام کرده است که حدیث منکر را در ان ذکر نکند چنانچه خود در صدر مصابیح می فرماید و تجد احادیث کل باب منها تنقسم الی صحاح و حسان و اعنی بالصّحاح ما اخرجه الشیخان ابو عبد اللّه محمد بن اسماعیل الجعفی البخاری و ابو الحسین مسلم بن الحجاج القشیری

ص:618

النیسابوریّ رحمهما اللّه فی جامعیهما او احدهما و اعنی بالحسان ما آورده ابو داود و سلیمان بن الاشعث السجستانی و ابو عیسی محمد بن عیسی الترمذی و غیرهما من الائمّة فی تصانیفهم رح و اکثرها صحاح بنقل العدل عن العدل غیر انها لم تبلغ غایة شرط الشیخین فی علو الدرجة من صحة الاسناد إذا اکثر الاحکام ثبوتها بطریق حسن و ما کان فیها من ضعیف او غریب اشرت إلیه و اعرضت عن ذکر ما کان منکرا او موضوعا و اللّه المستعان و علیه التکلان و با وصف این معنی در همین کتاب اعنی مصابیح بعد حدیث مدح قبیله حمیر در حق آن حدیث لفظ منکر یافته می شود چنانچه در بابی که عنوانش این ست باب فی مناقب قریش و ذکر القبائل مسطورست

عن أبی هریرة قال کنّا عند النبیّ علیه السّلام فجاءه رجل احسبه من قریش فقال یا رسول اللّه العن حمیرا فقال النبیّ علیه السلام رحم اللّه حمیرا افواههم سلام و ایدیهم طعام و هم اهل امن و ایمان منکر و شمس الدین محمد بن مظفر خلخالی در مفاتیح شرح مصابیح بشرح این حدیث گفته قوله منکر أی هذا الحدیث منکر یحتمل ان الحاق لفظ المنکر ههنا من غیر المؤلف من بعض اهل المعرفة بالحدیث لانه لو کان یعلم انه منکر لم یتعرض له لانه قد التزم الاعراض عن ذکر المنکر فی عنوان الکتاب ازین عبارت ظاهرست که خلخالی افاده می نماید که محتملست که در این جا لفظ منکر را غیر مؤلف الحاق کرده باشد و آن غیر از بعض اهل معرفت بعلم حدیث بوده باشد چرا که اگر خود مصنف می دانست که این حدیث منکرست متعرض آن نمی شد یعنی ذکر آن درین کتاب نمی کرد چه او یعنی مصنف التزام کرده ست اعراض را از ذکر منکر در عنوان کتاب و ملا علی قاری در مرقاة در شرح همین حدیث گفته و قال شارح للمصابیح قوله منکر هذا الحاق من بعض اهل المعرفة بالحدیث لأنّ المؤلف رحمه اللّه یعنی محیی السنة لو کان یعلم انه منکر لم یتعرض له لانه قد التزم الاعراض عن ذکر المنکر فی عنوان الکتاب و اللّه اعلم بالصواب بالجمله ثبوت لفظ منکر در حق

حدیث انا دار الحکمة از ترمذی نهایت ممنوعست و نسبت آن بسوی او بادلۀ واضحه مطرود و مدفوع

عدم مطابقت نقل نووی باأصل کلام ترمذی در باب روایت شریک

اما آنچه نووی در حق این حدیث از ترمذی باین عبارت نقل کرده و لم یروه من الثقات غیر شریک پس مطابق باصل عبارت ترمذی نیست زیرا که اصل عبارت ترمذی در صحیح او چنینست و لا نعرف هذا الحدیث عن احد من الثقات غیر شریک و فرقی که درین دو عبارتست بر ناظر بصیر واضح و مستنیرست چه مفاد اصل عبارت ترمذی این ست که او نفی عرفان خود یا نفی عرفان خود و امثال خود می نماید ازین که سوای شریک کسی از ثقات روایت این حدیث شریف کرده باشد و مودای عبارتی که نووی ازو نقل کرده آنست که ترمذی حتما نفی روایت این حدیث از ثقات سوای شریک نموده و شتان ما بینهما و علی کل حال

ص:619

این کلام بهیچ وجه قادح در

حدیث انا دار الحکمة نیست زیرا که اگر تسلیم هم کرده شود که سوای شریک دیگری از ثقات روایت این حدیث شریف نکرده پس غایتش آنست که این حدیث از افراد شریک باشد و این معنی مانع صحت یا حسن آن نیست و ازینجاست که خود ترمذی کما صرح به المحب الطبری فی الریاض و الذّخائر تحسین این حدیث شریف فرموده و علامۀ علائی در اجوبه خود کما سبق بعد نقل کلام ترمذی در حق این حدیث شریف می فرماید و شریک هو ابن عبد اللّه النخعی القاضی احتج به مسلم و علق له البخاری و وثقه یحیی بن معین و قال العجلی ثقة حسن الحدیث و قال عیسی بن یونس ما رایت احدا قط اورع فی علمه من شریک فعلی هذا یکون تفرده حسنا و فیروزآبادی در نقد الصحیح بعد نقل کلام ترمذی متعلق باین حدیث گفته و شریک هذا احتج به مسلم و علق له البخاری و وثقه ابن معین و العجلی و زاد حسن الحدیث و قال عیسی بن یونس ما رایت احدا قط اورع فی علمه من شریک فعلی هذا یکون مفرده حسنا و ازین دو عبارت در کمال وضوحست که

حدیث انا دار الحکمة نزد علائی و فیروزآبادی با وصف تفرد شریک بان حسن می باشد حال آنکه در ما سبق بحمد اللّه تعالی از اسانید جمه متکاثره و طرق دثره متوافره

حدیث انا دار الحکمة دانستی که علاوه بر شریک دیگر ثقات نیز در روایت این حدیث با او شریک می باشند

اثبات تحریف دیگر در کلام ترمذی متعلق بحدیث أنا دار الحکمة

و از عجائب مستطرفات این ست که بعضی از محرفین زائغین و مصحفین رائغین در این کلام ترمذی نیز تحریف سخیف بکار برده راه اخمال و الطاط ثبوت این حدیث شریف سپرده اند بیانش آنکه ترمذی چنانچه شنیدی گفته است که لا نعرف هذا الحدیث عن احد من الثقات غیر شریک یعنی نمی شناسیم این حدیث را از هیچ یکی از ثقات جز شریک و این عبارت اگر چه نفی عرفان ترمذی این حدیث را بروایت غیر شریک از ثقات می نماید لیکن از آن معروفیت این حدیث نزد ترمذی بروایت شریک و بودن او از ثقات نهایت واضح و لائحست و چون این معنی هم بحمد اللّه تعالی برای ثبوت این حدیث شریف کافی و وافیست لهذا رگ ناصبین بعض اهل انحراف جوش زد و در بعض نسخ صحیح ترمذی در عبارت مذکوره لفظ غیر را بلفظ عن مبدل نمودند و صورت عبارت باین نحو مسخ کردند لا نعرف هذا الحدیث عن احد من الثقات عن شریک چنانچه ملا علی قاری در مرقاة در شرح حدیث دار الحکمة جائی که کلام ترمذی متعلق باین حدیث شرح نموده است گفته و لا نعرف أی نحن هذا الحدیث عن احد من الثقات غیر شریک بالنصب علی الاستثناء و فی نسخة بالحر علی انه بدل من احد قیل و فی بعض نسخ الترمذی عن شریک بدل غیر شریک و اللّه اعلم و غرض ازین تبدیل ضئیل آن بود که ناظرین صحیح ترمذی مخدوع و مغرور شوند و بدانند که

حدیث انا دار الحکمه چنان موهونست که ترمذی با وصفی که آن را بسند خود از شریک روایت کرده لیکن بعد از ان خود معترف

ص:620

که نمی شناسیم این حدیث را از احدی از ثقات از شریک و باین اعتراف او بکمال وضوح ظاهر خواهد شد که این حدیث از شریک بروایت ثقات معروف نیست و کسی که روایت این حدیث از شریک نموده غیر ثقه است لیکن بحمد اللّه تعالی این تحریف سخیف معاندین رواجی نیافت و نزد ارباب تحقیق و تنقید در عبارت ترمذی در محل مشار إلیه لفظ غیر ثابتست نه لفظ عن چنانچه بر ناظر مشکاة المصابیح ولی الدین الخطیب و اجوبه حافظ صلاح الدین العلائی و نقد الصحیح علامه فیروزآبادی و اسنی المطالب شمس الدین الجزری و جمع الجوامع جلال الدین سیوطی و کنز العمال ملا علی متقی و معارج العلی تصنیف محمد صدر عالم و غیر آن واضح و لائحست

خطای نووی در فهم کلام ترمذی متعلق بحدیث أنا دار الحکمة

اما آنچه نووی در آخر کلام از ترمذی نقل کرده که این حدیث مرسلا نیز مروی شده پس ناشی از سوء فهم کلام ترمذی می باشد و بر متتبع خبیر واضح و مستنیرست که نووی را در این جا و هم صریح و غلط فضیح رو داده بیانش آنکه ترمذی در جامع صحیح خود

حدیث انا دار الحکمة را بسند خود از شریک از سلمة بن کهیل از سوید بن غفلة از صنابحی از جناب امیر المؤمنین علیه السلام روایت کرده من بعد در بیان حال این حدیث شریف گفته روی بعضهم هذا الحدیث عن شریک و لم یذکروا فیه عن الصنابحی و نووی چون ازین کلام دریافت نمود که بعضی از روات این حدیث شریف را از شریک روایت نموده اند و در سند آن صنابحی را ذکر نکرده اند بمزید علو فهم چنان گمان کرد که سقوط صنابحی در سند این حدیث موجب ارسال آنست و بنا بر این بی امعان نظر و اعمال بصر ترمذی نسبت کرده که او گفته است که این حدیث مرسلا نیز مروی شده است حال آنکه بر ماهرین احوال و ناقدین فن رجال واضح و لائحست که مذکور نبودن صنابحی در سند این حدیث و روایت کردن بعضی از روات این حدیث را بدون ذکر صنابحی چنانچه ترمذی حکایت آن کرده امریست که اصلا ضرری ندارد و هرگز سبب ارسال نمی تواند شد زیرا که سوید بن غفلة تابعی مخضرمست که ادراک خلفاء اربعه کرده و ازیشان سماع احادیث نموده پس در این صورت حدیث او از جناب امیر المؤمنین علیه السلام متصل خواهد بود نه منقطع و کسی که مثل ترمذی در سند این حدیث صنابحی را ذکر می کند یعنی بیان می کند که سوید بن غفلة این حدیث را از صنابحی روایت کرده و صنابحی بروایت آن از جناب امیر المؤمنین علیه السلام مشرف شده پس از باب مزید فی متصل الاسانید می باشد چنانچه حافظ صلاح الدین العلائی در اجوبه خود کما دریت سابقا در ذکر

حدیث انا دار الحکمة گفته و لا یرد علیه روایة من اسقط منه الصنابحی لان سوید بن غفلة تابعی مخضرم ادرک الخلفاء الاربعة و سمع منهم فذکر الصنابحی فیه من المزید فی متصل الاسانید و علامۀ فیروزآبادی در نقد الصحیح در ذکر

حدیث انا دار الحکمة گفته و لا یرد علیه روایة من اسقط الصنابحی منه لان سوید بن غفلة تابعی مخضرم روی عن أبی بکر و عمر و عثمان و علی ع رضی اللّه عنهم و سمع منهم فیکون ذکر الصنابحی من باب المزید فی متصل الاسانید

ذکر أسماء صحابه و تابعین، راویان حدیث أنا دار الحکمة

و باید دانست که روایت

حدیث انا دار الحکمة از جناب امیر المؤمنین

ص:621

علیه السلام منحصر در صنابحی و سوید بن غفلة نیست بلکه دیگر تابعین نیز این حدیث شریف را از جناب امیر المؤمنین علیه السلام روایت کرده اند از آنجمله است ابو عمر و عامر بن شراحیل الشعبی و حدیث او را طراز المحدثین ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصفهانی روایت کرده کما دریت فیما مضی و از آنجمله است ابو القاسم اصبغ بن نباتة التمیمی الحنظلی الکوفی و روایت کردن او را تاج المحدثین ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی در کتاب حلیة الأولیاء و شمس الدین محمد بن محمد بن محمد الجزری در اسنی المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب ذکر کرده اند و از آنجمله است ابو زهیر حارث بن عبد اللّه الاعور الهمدانی الکوفی و روایت کردن او نیز از تصریح ابو نعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء و تبیین شمس الدین جزری در اسنی المطالب ظاهر و واضحست و نیز باید دانست که سوای جناب امیر المؤمنین علیه السلام دیگر صحابه نیز

حدیث انا دار الحکمة را از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم روایت کرده اند از آنجمله عبد اللّه بن عباس هستند چنانچه ابو نعیم اصفهانی در حلیة الأولیاء گفته

حدثنا ابو احمد محمد بن احمد الجرجانی نا الحسن بن سفیان نا عبد الحمید بن بحر نا شریک عن سلمة بن کهیل عن الصنابحی عن علیّ بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها رواه الاصبغ بن نباتة و الحرث عن علی نحوه و مجاهد عن ابن عباس عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم مثله و از آنجمله جابر بن عبد اللّه انصاری می باشند چنانچه عاصمی در زین الفتی گفته

اخبرنا الشیخ ابو محمد عبد اللّه بن احمد بن نصر رحمه اللّه قال اخبرنا الشیخ ابراهیم بن احمد الحلوائی رحمه اللّه عن محمود بن محمّد بن رجا عن المامون بن احمد و عمار بن عبد المجید و سلیمان بن خمیرویه عن الامام محمد بن کرام رحمه اللّه عن احمد عن محمد بن فضیل عن زیاد بن زیاد عن عبید بن أبی جعد عن جابر بن عبد اللّه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه یقول انا دار الحکمة و علیّ بابها فمن أراد الحکمة فلیات الباب مذکور فی کتاب المکتفی و مقصود از ذکر این تحقیق در این مقام آنست که مبادا ناظر غیر ماهر بکلام نووی غره شده گمان نماید که

حدیث انا دار الحکمة در روایت صنابحی از جناب امیر المؤمنین علیه السلام محصور می باشد و بس فلیتنبه لهذا المرام و اللّه العاصم عن عثار الافهام و هر گاه بحمد اللّه تعالی بطلان کلام نووی در

حدیث انا دار الحکمة بر ارباب ابصار واضح و آشکار گردید قدحی که از لحن قول او متوجه

بحدیث انا مدینة العلم می شود نیز از هم پاشید چه از عبارت او که سابقا بالفاظها منقول شده واضح و لائحست که او

حدیث انا دار الحکمة را اصل قرار داده و حدیث انا مدینة العلم را روایتی از ان فهمیده و چون ازین بیان مبرم و تحقیق محکم کمال ثبوت و استناد و تحقق و اعتماد حدیث انا دار الحکمة بمنصه ظهور رسید اتباع نووی خصوصا مخاطب دهلوی را لازمست که علاوه بر قبول

حدیث انا دار الحکمة تن به تسلیم صحت

حدیث انا مدینة العلم هم در دهند و از مضیق و کشمکش تعنیف و تعییر نقاد نحاریر وارهند زیرا که حرف قدح و جرح

حدیث انا مدینة العلم بر زبان آوردن

ص:622

و درین باب استناد بکلام نووی کردن مهامه غایت تجهیل و تفضیح و تسفیه و تقبیح خویش سپردنست و ریبی در صحت و ثبوت آن بخاطر راه دادن کمال مشاقت حفاظ ثقات و نهایت معازت نقاد اثبات اغاز نهادن ست کما هو غیر خاف علی من اوتی شطرا من الانصاف و نظر الی ما سقناه سابقا من الوجوه المجموعة الاطراف المحصفة کل الاحصاف و تامل ما ذکرناه بالاسلاف من کلمات کبراء السنیة اسلافهم و الاحلاف

قدح نووی در حدیث مدینة العلم حسب افادات علمای سنی مردود است

و اگر اولیای حضرت نووی بر کلام این عبد مستهام گوش ننهند و بقدح موهونی که از لحن کلام او بسوی

حدیث انا مدینة العلم متوجه می شود خوشوقت شده و او مصاومت حق صریح دهند ناچار رکاکت این قدح موهون و سخافت این جرح مطعون از کلام علمای اعلام و محققین فخام سنیه که متعرض بقدح نووی شده بمعرض اثبات می رسانم و سرور و فرح اتباع نووی را مبدل بملال و ترح می گردانم علامه سیوطی در تاریخ الخلفاء گفته و

اخرج الترمذی و الحاکم عن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها هذا حدیث حسن علی الصواب الا صحیح کما قال الحاکم و لا موضوع کما قاله جماعة منهم ابن الجوزی و النووی و قد بینت حاله فی التعقیبات علی الموضوعات ازین عبارت ظاهرست که نزد علامه سیوطی قدح نووی در این حدیث وثیق النصاب مخالف حق و صوابست و علامه سیوطی التفاتی بان نفرموده بتحسین این حدیث بالحتم و الجزم ارغام آناف جاحدین ذوی الاعتساف نموده و ابن حجر مکی در منح مکیه شرح قصیده همزیه در شرح شعر و وزیر ابن عمه فی المعالی و من الاهل تسعد الوزراء

بعد ایراد مصراع آخر گفته تذییل مناسب لما قبله و فیه رد العجز علی الصدر و من تلک السعادة ما امدّه صلّی اللّه علیه و سلم به من المواخاة

فقد اخرج الترمذی آخی صلّی اللّه علیه و سلم بین اصحابه فجاء علیّ تدمع عیناه فقال یا رسول اللّه أ آخیت بین اصحابک و لم تواخ بینی و بین احد فقال صلّی اللّه علیه و سلم انت اخی فی الدّنیا و الآخرة و منها العلوم التی اشار إلیها

بقوله صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها و فی روایة و فمن أراد العلم فلیات الباب

و فی اخری عند الترمذی انا دار الحکمة و علیّ بابها و فی اخری عند ابن عدی علیّ باب علمی و اختلفوا فی حکم هذا الحدیث فجماعة منهم النّووی رحمه اللّه تعالی علی انه موضوع و الحاکم صحّحه و صرّح بعض الحفاظ المطلعین انه حدیث حسن ازین عبارت واضحست که ابن حجر حدیث مدینة العلم را حتما قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم می داند و بان استدلال و احتجاج می کند و برای قدح نووی و احزاب او وقعی نمی گذارد و بلکه بعد ذکر ان تصحیح حاکم و تصویب بعض

ص:623

حفاظ مطلعین حسن بودن آن را بمعرض بیان می آرد و نیز ابن حجر مکی در صواعق که اشتمال آن بر تشدد و تعصب حسب تصریح عبد الحق دهلوی در تکمیل الایمان واضح و عیانست در فصل ثانی باب تاسع که در ان چهل حدیث در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام ذکر نموده و آن را از عزر فضائل آن جناب شمرده گفته الحدیث التاسع

اخرج البزار و الطبرانی فی الاوسط عن جابر بن عبد اللّه و الطبرانی و الحاکم و العقیلی فی الضعفاء و ابن عدی عن ابن عمر و الترمذی و الحاکم عن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها و فی روایة فمن أراد العلم فلیات الباب و فی اخری عند الترمذی عن علیّ ع انا دار الحکمة و علیّ بابها و فی اخری عند ابن عدی علیّ باب علمی و قد اضطرب الناس فی هذا الحدیث فجماعة علی انه موضوع منهم ابن الجوزی و النووی و ناهیک بهما معرفة بالحدیث و طرقه حتی قال بعض محققی المحدثین لم یات بعد النووی من یدانیه فی علم الحدیث فضلا عن ان یساویه و بالغ الحاکم علی عادته و قال انّ الحدیث صحیح و صوب بعض محققی المتأخرین المطلعین علی الحدیث انه حدیث حسن و مرّ الکلام علیه ازین عبارت ظاهرست که ابن حجر با وصفی که از راه غمارت و انحراف خود را از ذکر قدح ابن الجوزی و نووی در این حدیث شریف باز نداشته بلکه ترانه بی محل در مدح سرای ایشان برداشته و بالخصوص در حق نووی علم کمال اطراء او برافراشته و تصحیح حاکم این حدیث شریف را از قبیل مبالغه انگاشته لیکن باز هم چاره جز اظهار حسن بودن این حدیث شریف ندیده بنقل افاده بعض محققین متاخرین مطلعین بر علم حدیث مظهر خطای ابن الجوزی و نووی و احزاب گردیده و شیخ عبد الحق دهلوی در رجال مشکاة بترجمه جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و

اخرج الترمذی و الحاکم عن علیّ رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها و قد تکلم فی هذا الحدیث قال ابن حجر هذا حدیث حسن علی الصواب لا صحیح کما قال الحاکم و لا موضوع کما قاله جماعة منهم ابن الجوزی و النووی ازین عبارت نیز واضحست که

حدیث انا مدینة العلم حدیث حسن می باشد و نووی و دیگر کسانی که در این حدیث شریف راه قدح پیموده اند ارتکاب خلاف صواب نموده و ناهیک بهذا دلیلا علی خطاء النووی و احزابه فی قدح هذا الحدیث المتین المحصف فی نصابه و محمد بن علی الصبان المصری در اسعاف الراغبین فی سیرة المصطفی و فضائل أهل بیته الطاهرین بعد نقل این حدیث شریف از اکابر علماء خود بطرق متعدده گفته و قد اضطرب الناس فی هذا الحدیث فجماعة علی انه موضوع

ص:624

منهم ابن الجوزی و النووی و بالغ الحاکم علی عادته فقال ان الحدیث صحیح و صوب بعض محققی المتأخرین المطلعین من المحدثین انّه حسن و این عبارت نیز مثل عبارت صواعق در تبیین حسن بودن این حدیث شریف متین و ایضاح خطاء نووی و دیگر متعنتین کافی و وافی می باشد و

نووی مضمون حدیث مدینة العلم را نظم کرده

از جمله طرائف آنکه قاضی ثناء اللّه پانی پتی که حسب افادۀ مخاطب بیهقی وقت بوده نیز قدح نووی و دیگر متعنتین را در این حدیث شریف زائف و کاسد و باطل و فاسد وانموده بمزید انصاف افاده فرموده که بسبب کثرت شواهد حکم بصحت این حدیث توان نمود چنانچه در سیف مسلول گفته پنجم حدیث

جابر عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها رواه البزار و الطبرانی عن جابر و له شواهد من حدیث ابن عمر و ابن عباس و علی و اخیه و صححه الحاکم و ذکره ابن الجوزی فی الموضوعات و قال یحیی بن معین لا اصل له و قال البخاری و الترمذی انّه منکر و لیس له وجه صحیح و قال النووی و الجزری انه موضوع و قال الحافظ ابن حجر الصواب خلاف قول الفریقین یعنی من قال انه صحیح و من قال انّه موضوع فالحدیث حسن لا صحیح و لا موضوع فقیر گوید نظر بر سند قول ابن حجر صوابست اما بکثرت شواهد حکم بصحت توان نمود جواب این حدیث بر امامت دلالت ندارد انتهی پس کاش مخاطب قمقام اگر بر افادات دیگر محققین اعلام بر نخورده بود برین افادۀ بیهقی وقت خود مطلع می شد و زبان بلاغت ترجمان خود را بذکر قدح نووی و احزاب او نمی آلود و باعتماد بر ان و استناد بان گوی سبقت در میدان عدوان از اصحاب بغی و شنان نمیر بود و از جمله لطائف آنست که حسن علی محدث که تلمیذ رشید مخاطب وحیدست نیز قدح نووی را در این حدیث شریف خلاف صواب وامینماید و بتصریح صریح تحسین این حدیث شریف می فرماید و در اظهار حق باکی بمخالفت استاد خود نمی دارد و روی التفات بصنیع شنیع او نمی آرد چنانچه در تفریح الاحباب گفته و

اخرج البزار و الطبرانی فی الاوسط عن جابر و ابو نعیم فی المعرفة عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها هذا حدیث علی الصواب لا صحیح کما قال الحاکم و لا موضوع کما قاله جماعة منهم ابن الجوزی و النووی و از جملۀ آیات علو حق و سمو صدق آنست که خود نووی مضمون بلاغت مشحون حدیث مدینة العلم را در اشعار آبدار خود نظم فرموده اذعان کمال ثبوت و تحقق این حدیث شریف در قلوب ارباب انصاف افزوده زنگ ارتیاب از سجاجل افئدۀ اصحاب الباب کما ینبغی زدوده قدح موهونی که از کلام او پیرامون این حدیث شریف می رسید بابلغ وجوه آن را هباء منثورا نموده چنانچه شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل در ذکر مادحین جناب امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید و کالامام فی الاسلام و المشار إلیه

ص:625

فی الاعلام مرجع العلوم و الفتاوی أبی زکریا محیی الدین یحیی النواوی فانه قد قال و اجاد المقال

امام المسلمین بلا ارتیاب

مثل باب

انتهی و لقد حق بعد هذا ان یقال علی سبیل ضرب الامثال*اطف المصباح فقد طلع الصباح

جواب قدح ذهبی در حدیث مدینة العلم

امّا شمس الدین ذهبی پس اگر چه بمزید عتو و طغیان و بغی و شنآن بقدح حدیث مدینة العلم مرتکب خسارت عظیمة الشأن و محتقب جسارت کثیرة الخسران گردیده لیکن نزد ارباب تحقیق و امعان و اصحاب تنقید و اتقان قدح او درین حدیث مشید الارکان حصیف البنیان در کمال سخافت و بطلان و رکاکت و هوان رسیده است و بوجوه موفوره و دلائل غیر محصوره که بعضی از ان ردا ما للاختصار در این مقام ایما و اشعار کرده می آید قابل اعتنا و التفات منقدین اثبات نیست اول آنکه زیغ و انحراف ذهبی عساف از مناهج عدل و انصاف و ایغال و ایجاف او در بوادی کذب و اعتساف و اتصاف او بانحس الاوصاف اعنی اقتراف و اصطراف نصب و خلاف با اهلبیت عصمت و طهارت و عفاف علیهم من اللّه آلاف السلام المضاعفة الاضعاف و التسام او بدیگر قوادح فظیعة الاصناف سابقا در مجلد حدیث طیر حسب اقرار و اعتراف اعاظم اسلاف سنیّه شنیدی و بکنه مثالب مظهرة الاسراف و مطاعن مبنیة الاسفاف او کما ینبغی وارسیدی و بعد آن هرگز کسی از ارباب انتصاف در انقصام و انقصاف و انحزام و انتساف قول ظاهر السفساف و قدح سراسر خراف او در باب این حدیث محصف الاطراف ریبی نخواهد ورزید و غایت اعتدا و اجحاف او را در حق این خبر متین الاحصاف بنظر حق بین نهایت واضح و مستبین خواهد دید دوّم آنکه علامه صلاح الدین العلائی برین تجاسر فضیح ذهبی زد صریح نموده ببیان فصیح صدق نصیح را واضح و لائح فرموده چنانچه علامه سیوطی در قوت المغتذی گفته و قال الحافظ صلاح الدین العلائی فی اجوبته هذا الحدیث ذکره ابو الفرج بن الجوزی فی الموضوعات من طرق عدة و حکم ببطلان الکلّ و کذلک قال بعده جماعة منهم الذهبی فی المیزان و غیره و المشهور به روایة أبی الصّلت عبد السّلام بن صالح الهروی عن أبی معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس مرفوعا و عبد السلام هذا تکلموا فیه کثیرا قال النّسائی لیس بثقة و قال الدّارقطنی و ابن عدی منهم زاد الدّارقطنی رافضی و قال ابو حاتم لم یکن عندی بصدوق و صوب ابو زرعة علی حدیثه و مع ذلک فقد قال الحاکم حدثنا الاصمّ حدثنا عباس یعنی الدوری قال سألت یحیی بن معین عن أبی الصلت فقال ثقة فقلت أ لیس

قد حدث عن أبی معاویة حدیث انا مدینة العلم فقال قد حدث به محمد بن جعفر الفیدی و هو ثقة عن أبی معاویة و کذلک و روی صالح جزرة ایضا عن ابن معین ثم ساقه الحاکم من طریق محمد بن یحیی

ص:626

بن الضریس و هو ثقة حافظ عن محمّد بن جعفر الفیدی عن أبی معاویة و قال ابو الصّلت احمد بن محمد بن محرز سالت یحیی بن معین عن أبی الصّلت فقال لیس ممّن یکذب فقیل له

فی حدیث أبی معاویة انا مدینة العلم فقال هو من حدیث أبی معاویة اخبرنی ابن نمیر قال حدث به ابو معاویة قدیما ثم کف عنه و قال کان ابو الصّلت رجلا موسرا یطلب هذه الاحادیث و یلزم المشایخ قلت فقد بری ابو الصلت عبد السلام من عهدته و ابو معاویة ثقة مامون من کبار الشیوخ و حفاظهم المتفق علیهم و قد تفرد به عن الاعمش فکان ما ذا و أی استحالة فی ان یقول النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم مثل هذا فی حق علیّ و لم یات کل من تکلّم فی هذا الحدیث و جزم بوضعه بجواب عن هذه الروایات الصحیحة عن یحیی بن معین و مع ذلک فله شاهد الخ سوم آنکه علامۀ زرکشی با وصفی که در لآلی منثوره جسارت ذهبی بر قدح

حدیث انا مدینة العلم نقل کرده لیکن بنقل کلام علائی عمدة الاعلام کمال وهن و انثلام و وهی انحزام آن بر ارباب احلام و اصحاب افهام واضح و ظاهر فرموده و چون خود علامۀ زرکشی قائل بحسن بودن

حدیث انا مدینة العلم می باشد کما نقله عنه المناوی فی فیض القدیر و المولوی حسن الزمان المعاصر فی القول المستحسن لهذا کمال فساد و بطلان زعم ذهبی کبیر الشنئان بحسب مذهب و مختار خود علامۀ زرکشی والاشان نیز واضح و عیان می باشد چهارم آنکه ادعای باطل موضوعیت این حدیث شریف که از ذهبی در میزان سرزده بحدی موهون و مضمحلست که علامۀ ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان آن را بنهایت متانت و رزانت مردود و مطرود وانموده کمال سخافت و رکاکت آن بر الباب فطنت و کیاست واضح و عیان فرموده حالا مجازفت ظاهر العدوان ذهبی در میزان و کلام نصفت اقتران علامۀ ابن حجر در لسان باید شنید و هر دو را در میزان نقد و اعتبار باید سنجید ذهبی در میزان گفته جعفر بن محمد الفقیه فیه جهالة قال مطین

حدثنا جعفر حدثنا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انا مدینة العلم و علی بابها و هذا موضوع و علامۀ ابن حجر در لسان المیزان بعد نقل عبارت مذکوره گفته هذا الحدیث له طرق کثیرة فی مستدرک الحاکم اقل احوالها ان یکون للحدیث اصل فلا ینبغی ان یطلق القول علیه بالوضع پنجم آنکه علامۀ سخاوی در مقاصد حسنه زعم باطل ذهبی را مدفوع و موهون و مقلوع و مطعون وانموده در اثبات و تحقیق حدیث مدینة العلم بکلام علائی عمدة الاعلام تمسک فرموده و بذکر دیگر اخبار مؤیده و امور مشیده این خبر منیف در تقویت و تایید و ابرام و توکید آن افزوده قصب السبق در تعییر و تشویر جاحدین این حدیث شریف از امثال خود ربوده و قد سبقت عبارته فیما مضی

ص:627

ششم آنکه علامۀ سیوطی در لآلی مصنوعه کلام علامۀ علائی که مشتمل بر رد مزعوم مشوم ذهبی ملومست استنادا نقل فرموده و بذکر ان نهایت سقوطش از محل اعتماد ارباب رشد و سداد واضح و لائح نموده و هذا مما یدلک علی سخافة کلام الذهبی و غایة بطلانه و یرشدک الی وضوح وهنه و جلاء هوانه هفتم آنکه علامۀ سیوطی در قوت المغتذی شرح صحیح ترمذی نیز کلام علائی والا مقام که قالع اساس زعم نافرجام ذهبی عظیم الاجرامست برای تشیید و تایید این حدیث سدید نقل فرموده روان جاحد عنید و معاند مرید را کما ینبغی فرموده کما دریت آنفا و لا نخالک ترتاب بعده فی مهانة کلام الذهبی و بواره او توثر المیل و الرکون الی زلله و عثاره هشتم آنکه علامه سیوطی در جمع الجوامع نیز بطلان زعم ذهبی در باب این حدیث شریف بمعرض اثبات رسانیده بنقل افادۀ علائی و کلام ابن حجر ادعای آن ناکب عظیم الغرر را هباء منثورا گردانیده و هر چند تمام عبارت جمع الجوامع که مشید ارکان این حدیث منیف و مرغم انف هر طاعن عنیفست سابقا منقول شده لیکن در این مقام جزوی از آن که اوفق بمقصود و مرام و ادخل فی الافحام و الالزامست باز باید شنید سیوطی در جمع الجوامع در ذکر این حدیث شریف می فرماید و قال الحافظ صلاح الدین العلائی قد قال ببطلانه ایضا الذهبی فی المیزان و غیره و لم یاتوا فی ذلک بعلة قادحة سوی دعوی الوضع دفعا بالصدر و قال الحافظ ابن حجر فی لسانه هذا الحدیث له طرق کثیرة فی مستدرک الحاکم اقل احوالها ان یکون للحدیث اصل فلا ینبغی ان یطلق القول علیه بالوضع نهم آنکه علامۀ سیوطی در درر منتثره نیز فساد قدح ذهبی واضح العناد و دیگر ارباب مرا و لداد در این حدیث واضح السداد ظاهر و باهر نموده و بذکر افادۀ علائی عمدة النقاد و اظهار تایید آن بتحقیق ابن حجر عظیم الانتقاد در تشیید مبانی این خبر منیر علم الرشاد افزوده دهم آنکه ابن حجر مکی با آن همه عصبیت و عناد و غرو و لداد قول ذهبی و امثال او را در این حدیث شریف مردود و مطرود ساخته باظهار تساهل کثیر شان کما ینبغی پرداخته چنانچه در منح مکیه شرح قصیدۀ همزیه کما سمعت سابقا جائی که

حدیث انا دار الحکمة

و انا مدینة العلم را متحد وانموده در باب آن آرای اربعه نقل کرده بعد نقل سه رأی از ان می گوید موضوع و علیه کثیرون ائمّة حفاظ کالقزوینی و ابن الجوزی و جزم ببطلان جمیع طرقه و الذهبی فی میزانه و غیره و هولاء و ان کانوا ائمة اجلاّء لکنهم تساهلوا تساهلا کثیرا کما علم مما قررته و کیف ساغ الحکم بالوضع مع ما تقرر انّ رجاله کلهم رجال الصّحیح الا واحد فمختلف فیه و یجب تاویل کلام القائلین بالوضع بان ذلک لبعض طرقه لا کلّها و ما احسن قول بعض الحفاظ فی أبی معاویة احد رواته المتکلم فیهم بما لا یسمع هو ثقة مامون من کبار المشایخ و حفاظهم و قد تفرد به عن الاعمش فکان ما ذا و أی استحالة فی انه صلی اللّه علیه و سلم یقول

ص:628

مثل هذا فی حق علیّ الخ ازین عبارت ظاهرست که ابن حجر مکی اگر چه اولا بوجه زیغ کامن قلبش مدعی کثرت و عظمت قائلین بوضع این حدیث گردیده بر سر تعدید اسمای بعضی از ایشان مثل قزوینی و ابن الجوزی و ذهبی رسیده لیکن من بعد چار و ناچار اعتراف صریح به تساهل کثیر ایشان نموده باثبات غیر سائغ بودن حکم بوضع این حدیث شریف تقول باطل ایشان را بغایت منقوض و مرضوض فرموده و چون اقدام ایشان بر دعوی وضع این حدیث شریف نزد ابن حجر نهایت شنیع و فظیع بود لهذا از راه کمال اضطرار و انتشار تاویل کلام فاسد النظام ایشان را واجب دیده در تنزیل کلام آن متفوهین بالاباطیل بتلمیع و تسویل و تخدیع و تضلیل گرویده بالجمله ازینجا بنهایت وضوح متضحست که طعن ذهبی و امثال او در این حدیث شریف بحدی فضیح و قبیحست که ابن حجر با وصف تعصب و تصلب حجری خود آن را غیر جائز دانسته برائت صریحه از ان آغاز نهاده داد کمال توهین و تهجین ضیع شنیع ایشان داده یازدهم آنکه نیز ابن حجر مکی در فتاوای حدیثیه قدح ذهبی و غیره را در حدیث مدینة العلم ناقابل التفات انگاشته باثبات و تحقیق این حدیث اعلام تفضیح هر طاعن سخیف افراشته چنانچه در فتاوای مذکوره کما سمعت سابقا گفته و امّا

حدیث انا مدینة العلم و علیّ ع بابها فهو حدیث حسن بل قال الحاکم صحیح و قول البخاری لیس له وجه صحیح و الترمذی منکر و ابن معین کذب معترض و ان ذکره ابن الجوزی فی الموضوعات و تبعه الذهبی و غیره علی ذلک دوازدهم آنکه ملا علی متقی در کنز العمال عبارت جمع الجوامع علامه سیوطی که مشتمل بر رد جسارت فاضحه و خسارت لائحه ذهبیست بلا رد و نکیر آورده طریق تسلیم هوان و بطلان قدح ان عدیم الایقان باقدام انقیاد و اذعان سپرده سیزدهم آنکه علی قاری در مرقاة با وصفی که جسارت ذهبی عظیم المراد و کلمات بعضی دیگر از ارباب ریب و امتراء در باب این حدیث شریف نقل نموده لیکن من بعد بذکر افادۀ علامه علائی و تحقیق حافظ ابن حجر زنگ این هفوات باطله و صدء این اقوال عاطله از قلوب اصحاب نقد و اعتبار و سبر و اختبار زدوده چهاردهم آنکه علامه مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر قدح ذهبی و دیگر متعنتین را در باب این حدیث شریف بافادات اکابر اعلام و اساطین فخام مذهب خویش متعقب و مردود نموده و بالخصوص بنقل افادۀ علامه علائی و ابن حجر عسقلانی کمال بطلان و هوان قدح ذهبی عظیم العدوان واضح و عیان فرموده و قد سبقت عبارته فیما مضی پانزدهم آنکه شیخ عبد الحق دهلوی در لمعات شرح مشکاة عبارت مقاصد حسنه سخاوی را که مبطل مزعوم شوم ذهبیست استنادا ذکر کرده و آن را کلام جامع از مهره فن شمرده مظهر تصویب آن گردیده و هذا ایضا کاف و واف بارغام انف المنکر الموثر للخلاف المتهالک علی قول الذهبی الراکب متن الاعتساف الذاهب عریضا فی مهامه

ص:629

الجزاف و السفساف شانزدهم آنکه محمد صدر عالم در معارج العلی کلام جمع الجوامع سیوطی را که متضمن توهین و تهجین مزعوم ذهبی أفین در حق این حدیث متینست استنادا و اعتمادا ناقل گردیده باظهار کمال رزانت و رصانت حدیث مدینه مبین سخافت و مهانت قدح ارباب ضعینه گردیده هفدهم آنکه علامه محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی الصنعانی در ضمن اثبات و تایید و ابرام و تشیید حدیث مدینة العلم افادۀ علامه علائی و کلام حافظ ابن حجر عسقلانی که مظهر بطلان و فساد قول ذهبی راس ذوی الاحقاد می باشد احتجاجا نقل فرموده زنگ اضلال ذهبی عظیم الاحتیال از خواطر و ضمائر قاصرین زدوده چنانچه در روضه ندیه شرح تحفه علویه کما دریت سابقا گفته و قال الحافظ صلاح الدّین العلائی قد قال ببطلانه ایضا الذهبی فی المیزان و غیره و لم یاتوا فی ذلک بعلة قادحة سوی دعوی الوضع دفعا بالصدر و قال الحافظ ابن حجر هذا الحدیث له طرق کثیرة فی مستدرک الحاکم اقل احوالها ان یکون للحدیث اصل فلا ینبغی ان یطلق القول علیه بالوضع هجدهم آنکه علامه شوکانی کما سمعت سابقا در فوائد مجموعه بطلان قول فاسد و هوان زعم کاسد ذهبی برملا نموده باثبات حسن این حدیث شریف بوجه احسن ارغام انف آن جاحد عنیف فرموده نوزدهم آنکه دمنتی معاصر در نفع قوت المغتذی کلام علائی عالیمقام که کاسر ظهر ذهبی ذاهب الکلام و موهن اسر هر منکر مرسل الزمامست ذکر نموده مسلک تشیید و ابرام و توطید و احکام این خبر متین النظام پیموده

ذهبی حدیث مدینة العلم را بسند متصل روایت کرده

بستم آنکه از آثار علو حق واضح السنا و سمو صدق لائح الجلا این ست که خود ذهبی در میزان بسند متصل روایت حدیث مدینة العلم کرده و آن را از عوالی احادیث سوید بن سعید که از جمله مشایخ مسلم صاحب صحیحست شمرده باین صنیع بدیع تمامی هفوات خود را هباء منثورا نموده کمال ثبوت و تحقق این حدیث بر ارباب نقد و امعان واضح و ظاهر فرموده چنانچه در میزان بترجمه سوید بن سعید گفته قلت عاش سوید مائة سنة و مات فی سنة اربعین و مائتین وقع لنا من عالی حدیثه اخبرنا ابو المعالی الابرقوهی انا المبارک بن أبی الجواد انا احمد بن أبی غالب انا عبد العزیز بن علی انا ابو طاهر الذهبی ثنا عبد اللّه بن محمّد ثنا سوید بن سعید ثنا زیاد بن الربیع عن صالح الدّهان عن جابر بن زید قال نظرت فی اعمال المرء فاذا الصلاة تجهد بالبدن و لا تجهد بالمال و کذلک الصّیام و الحج بجهد المال و البدن فرایت ان الحج افضل من ذلک کله اخبرنا محمّد بن عبد السلام عن زینب بنت أبی القسم انا عبد المنعم بن القشیری انا ابو سعید الادیب ثنا محمد بن بشیر ثنا ابو لبید السرخسی ثنا سوید ثنا علی بن مسهر عن داود عن عکرمة عن ابن عباس قال صاحب الذبح اسحاق و قوله و بشرناه باسحق أی بنبوته و به نا علی عن اشعب عن ابن سیرین عن الجارود العبدی قال اتیت

ص:630

النبی صلّی اللّه علیه و سلم ابایعه فقلت انی علی دین و انی ان ترکت دینی و دخلت فی دینک لا یعذبنی اللّه فی الآخرة قال نعم و به ثنا عبد الرحیم بن سلیمان عن عبید بن أبی الجعد قال سئل جابر عن قتال علی فقال ما یشک فی قتاله الا کافر و به

ثنا شریک عن سلمة بن کهیل عن الصنابحی عن علی قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد المدینة فلیات باب المدینة انتهی کلام الذهبی فی المیزان*و بعد هذا البیان*و غب ذلک التبیان*الماحی آثار الزیغ و العدوان القالع من الریب الاصل و البنیان لا یخلد الی قدح هذا الحدیث العلی المکان*المقبول عند علماء هذا الشأن*الا من غلب علی قلبه الطبع و ران*و استهام به الغرور و استهواه الشّیطان*و اللّه العاصم عما یورث سخط الرحمن*و یقود الی لظی النیران*اما شمس الدین الجزری پس نسبت قدح حدیث مدینة العلم باو کمال ظلم و اعتدا و جور و جفا بلکه بحت باطل و خطا و عین کذب و افتراست چه بر هر کسی که کتاب اسنی المطالب فی مناقب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب بنظر بصیرت دیده و بمدلولات الفاظ و جملات آن رسیده کالشمس فی رابعة النهار واضح و اشکارست که علامه شمس الدین جزری در ان کتاب باثبات

حدیث انا مدینة العلم مشرف گردیده و باذعان و تصدیق و ابرام و تحقیق آن کما ینبغی گردیده حالا افادات علامه جزری متعلق باین حدیث شریف باید شنید و دست تحیر بدندان تعجب از جسارت موحشه و جرات مدهشه مخاطب عظیم التعصب باید گزید علامه جزری در اسنی المطالب فی مناقب امیر المؤمنین علی ع بن أبی طالب گفته

اخبرنا الحسن بن احمد بن هلال قراءة علیه عن علی بن احمد بن عبد الواحد اخبرنا احمد بن محمد بن محمّد فی کتابه من اصبهان اخبرنا الحسن بن احمد بن الحسین المقری اخبرنا احمد بن عبد اللّه بن احمد الحافظ اخبرنا ابو احمد محمد بن احمد الجرجانی اخبرنا الحسن بن سفیان اخبرنا عبد الحمید بن بحر اخبرنا شریک عن سلمة بن کهیل عن الصنابحی عن علیّ رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها رواه الترمذی فی جامعه عن اسماعیل بن موسی حدثنا محمد بن الرومی حدثنا شریک عن سلمة بن کهیل عن سوید بن غفلة عن الصنابحی عن علی و قال حدیث غریب و رواه بعضهم عن شریک و لم یذکروا فیه عن الصنابحی قال و لا یعرف هذا الحدیث عن واحد من الثقات غیر شریک و فی الباب عن ابن عباس انتهی قلت و رواه بعضهم عن شریک عن سلمة و لم یذکر فیه عن سوید و رواه الاصبغ بن نباتة و الحارث عن علی نحوه و

رواه الحاکم من طریق مجاهد عن ابن عباس عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و لفظه انا مدینة

ص:631

العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیأتها من بابها و قال الحاکم صحیح الاسناد و لم یخرجاه و رواه ایضا من

حدیث جابر بن عبد اللّه و لفظه انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و نیز جزری در صدر اسنی المطالب بعد حمد و صلاة گفته و بعد فهذه احادیث مسندة ممّا تواتر و صحّ و حسن من اسنی مناقب الاسد الغالب مفرق الکتائب و مظهر العجائب لیث بنی غالب امیر المؤمنین أبی الحسن علی بن أبی طالب کرم اللّه تعالی وجهه و رضی عنه و ارضاه اردفتها بمسلسلات من حدیثه و بمتصلات من روایته و تحدیثه و باعلی اسناد صحیح إلیه من القرآن و الصحبة و الخرقة الّتی اعتمد فیها اهل الولایة علیه نسأل اللّه تعالی ان یثیبنا علی ذلک و یقربنا لدیه و نیز در ان؟ ؟ ؟ احادیث مناقب گفته قلت فهذا نزر من بحر و قلّ من کثر بالنسبة الی مناقبه الجلیلة و محاسنه الجمیلة و لو ذهبنا لاستقصاء ذلک بحقه لطال الکلام بالنسبة الی هذا المقام و لکن ترجو من اللّه تعالی ان ییسر افراد ذلک بکتاب نستوعب فیه ما بلغنا من ذلک و اللّه الموفق للصّواب از ملاحظه این عبارات بر ناظر بصیر و ممعن خبیر مستبین و مستنیرست که علامۀ جزری نحریر حدیث مدینة العلم را بافادات خود تشیید و تا زیر نموده بچند وجه اول آنکه

حدیث انا دار الحکمة را که مؤید و مشید

حدیث انا مدینة العلم می باشد بسند متصل خود روایت نموده دوم آنکه روایت کردن ترمذی

حدیث انا دار الحکمة را نیز باثبات رسانیده سوم آنکه بنقل کلام ترمذی متعلق باین حدیث شریف ظاهر فرموده که این حدیث از شریک بطریق دیگر ماورای طریق ابن الرومی نیز منقول شده چهارم آنکه بنقل کلام ترمذی اینهم واضح نموده که حدیث انا دار الحکمة از ابن عباس نیز ماثورست پنجم آنکه جزری بکلام خود قلت و رواه بعضهم عن شریک عن سلمة و لم یذکر فیه عن سوید بر ارباب امعان ظاهر نموده که

حدیث انا دار الحکمة بسند دیگر علاوه بر اسانید مذکوره نیز منقول گردیده ششم آنکه افاده نموده که

حدیث انا دار الحکمة را اصبغ نیز از امیر المؤمنین علیه السلام روایت کرده هفتم آنکه تصریح نموده به اینکه

حدیث انا دار الحکمة را حارث نیز از جناب امیر المؤمنین علیه السلام روایت کرده هشتم آنکه علامه جزری بعد این همه افادات خود حدیث مدینة العلم را بروایت ابن عباس از حاکم نقل فرموده نهم آنکه صحت اسناد ان نیز بنص حاکم ظاهر نموده دهم آنکه عدم اخراج شیخین یعنی بخاری و مسلم نیز از حاکم نقل کرده و بنقل این افاده ظاهر فرموده که حدیث مدینة العلم اگر چه بر شرط بخاری و مسلم بود لیکن ایشان بروایت آن احراز شرف نفرمودند و خویشتن را عرضه تندید و تعییر ناقدین نحاریر نمودند یازدهم آنکه حدیث مدینة العلم را بروایت جابر نیز از حاکم نقل فرموده در کمال تشیید و توطید آن

ص:632

افزوده دوازدهم آنکه خود علامه جزری حدیث مدینة العلم را از جمله احادیثی دانسته که یا متواتر یا صحیح یا حسن می باشد و چون علامه جزری از حاکم تصحیح آن بلا تعقب نقل کرده ظاهر آنست که قول او در باب این حدیث با قول حاکم اتفاق داشته باشد سیزدهم آنکه علامه جزری حدیث مدینة العلم را از اسنای مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام دانسته چهاردهم آنکه واضح شد که جزری بجمع حدیث مدینة العلم و امثال آن درین کتاب طالب ثواب و قربت از خداوند عالم گردیده و ظاهرست که العیاذ باللّه اگر حدیث مدینة العلم نزد او از جمله موضوعات می بود کما هو زعم المخاطب الشائن و الکابلی المائن هرگز درج آن درین کتاب نمی فرمود و بجمع کتابی که شامل بر آنست طلب ثواب و قرب نمی کرد زیرا که ادراج موضوعات و اکاذیب سبب تبعید و تعذیبست نه موجب اثابت و تقریب پانزدهم آنکه واضح شد که علامه جزری حدیث مدینة العلم و امثال آن را نسبت بدیگر مناقب جلیله و محاسن جمیله جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل نزر من بحر و قل من کثر می داند و واضحست کل الوضوح که اگر حدیث مدینة العلم عیاذا باللّه نزد جزری موضوع می بود هرگز آن را از مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام نمی شمرد فضلا ازین که آن را قابل درج در تصنیف بداند و آن را از جمله دیگر فضائل و مناقب که ذکر نکرده برای درج در کتاب خود منتخب نماید فوا عجباه چسان مخاطب والاتبار با آن همه کمالات بارعه و ملکات ناصعه که اتباع و اشیاع حضرتش برای او ادعای آن دارند و خود شاهصاحب نیز بکلمات تحذلق آمیز و جملات تفهیق انگیز خود همت بر تصویب مزعوم شان برمی گمارند ازین همه مقاصد و مارب عبارات اسنی المطالب غضّ بصر و قطع نظر نموده مثل علامه جزری را که بچندین وجوه مبرمه و مؤیدات محکمه تایید و تشیید و توطید و تسدید حدیث مدینة العلم فرموده است بی محابا قائل بوضع این حدیث شریف وا می نمایند و در ارتکاب بهت صراح و کذب بواح قصب السبق از امثال مسیلمه و سجاح می رباید و لیس هذا منه ببدیع و طریف فقد عرف قدما بالتهالک علی الافتراء و التحریف و اللّه العاصم عن تخدیعه و التلفیف و هو المجازی کل من یعتدی لزیغه علی الحق و یحیف و از عجائب آنست که قاضی ثناء اللّه پانی پتی که حسب افاده مخاطب بیهقی وقت خود بوده علامه جزری را قائل بوضع این حدیث دانسته و با وصف بیهقی وقت بودن نظری بر افادات غالیه و اجادات عالیه کتاب اسنی المطالب علامه جزری نیانداخته لیکن بس غنیمتست که قاضی مذکور قدح و جرح این حدیث شریف را مقبول و مسلم نداشته بمطرود و مردود نمودن آن رایت تحقیق و تنقید افراشته چنانچه اولا بنقل تحقیق علامۀ ابن حجر در تشیید مبانی آن افزوده و ثانیا بافادۀ این معنی که بسبب کثرت شواهد حکم بصحت این حدیث می توان کرد نهایت وهن و هوان کلمات متعنتین واضح و لائح فرموده

ص:633

کما دریت فیما سبق بعون اللّه الجلیل فلیکن منک علی ذکر بالتفصیل بالجمله ازین بیان متانت اقتران کالصّبح إذا اسفر و استبان واضح و عیان گردید که آنچه شاهصاحب در اثبات مطعونیت حدیث مدینة العلم اقوال زائغه شنیعه و کلمات زائفه فظیعه از اسلاف خویش نقل نموده اند بعضی از ان باطل محض و افتراء بحتست و شطری از آن اگر بمعرض ثبوت هم می رسد بحسب افادات مبرمه و تحقیقات محکمه دیگر منقدین اخبار و محققین کبار از حلیۀ صدق و سداد عاطل و باقصای مراتب سقوط و هبوط نازل می باشد و بنقل این چنین اقوال واهیه موهونه و طامات سخیفۀ مطعونه جز افتضاح خود و اسلاف خود حاصلی نیست و در ذکر آن سوای اظهار انهماک در جحد ثابتات و انکار واضحات طائلی نه و معذلک از بیان سابق و لاحق اینهم بمرتبه تحقق تام و ثبوت لا کلام رسید که این حدیث شریف و خبر منیف بحدی مرصوص و مشید و مبرم و مؤطدست که قدح آن از هر کسی که باشد نزد نقاد اثبات هرگز قابل احتفال و التفات نیست پس علاوه بر هفواتی که شاهصاحب بذکر ان پرداخته مایۀ تندید و تعییر و تخجیل و تشویر برای اسلاف و کبرای نحاریر خود مهیا ساخته اند کلماتی که از بعض متعنتین ارباب عناد و متشدقین اصحاب لداد در خلال بعض عبارات سالفة النقل مثل عبارت درر منتثره سیوطی و مرقاة ملا علی قاری و فیض القدیر مناوی منقول شده بر فرض ثبوت و صدور آن ازیشان نیز لمع سراب و مثل نقش قبر آبست که هیچ عاقل بصیر و ناقد خبیر بامثال آن ترهات و اشباه ان طامات مخدوع و مغرور نخواهد گردید و از همین جاست که خود ناقلین آن مثل علامه سیوطی و ملا علی قاری و علامه مناوی پی ببطلان و فساد و انحزام و انهداد آن برده طریق تعقب و ردّ آن بذکر تحقیقات انیقه و تبیینات رشیقه و تسدیدات کافیه و تشییدات وافیه مثبتین و مبرمین و محصفین و محکمین این حدیث شریف سپرده اند و مردودیت و مطرودیت آن بنصوص کلمات متینه و خصوص افادات رزینه دیگر اعلام محققین و احبار منقدین سنیه نیز واضح و لائحست کما سبق فلا تکن من الذاهلین المبعدین الحائدین و لا تعدل عن هذا الحدیث الحصیف المتین الذی عزّ مثاره علی رغم انف الجاحدین

جواب قول مخاطب بتمسک باین احادیث موضوعه

قوله پس تمسک باین احادیث موضوعه که اهل سنت آن را از دائره تمسک و احتجاج خارج کرده اند در مقام الزام ایشان دلیل صریحست بر دانشمندی علماء شیعه اقول مخاطب کثیر الاعوجاج عظیم اللجاج درین قول واضح الخداج و کلام فاسد الانتاج خویش مرتکب افک عظیم و کذب جسیم و زور شنیع و بهت فظیع گردیده شیوه مباهتین عظیم العناد و طریقه مکابرین کثیر اللداد برگزیده و بر متتبع بیانات رشیقه و متفحص تبیینات انیقه که حسب افادات علمای احبار و نقاد کبار سنیه در مجلدات سابقه و درین مجلد مذکور شده در کمال وضوح و ظهورست که حدیث مدینة العلم و امثال آن احادیثیست که حسب تحقیق حفاظ اعلام

ص:634

و تنقید اثبات کرام اهل سنت از جمله احادیث صحیحه مشیده و اخبار ثابته موطده است و یقینا قابل تمسک و احتجاج می باشد و خاک مذلت و عار بر رؤس ارباب جحود و انکار کما ینبغی می پاشد و اوردن علماء شیعه این احادیث را در مقام الزام خصام و محل افحام منکرین خلافت بلا فصل جناب امیر المؤمنین علیه السلام در نهایت حصافت و ابرام و کمال حصانت و استحکام و نزد ارباب احلام و اصحاب افهام دلیل صریح علو مکان علمای اهل حقّ کرام در علم مناظره و کلام و برهان صحیح سمو شأنشان در تبکیت و تسکیت منکرین لئامست نه آنکه جای سخریه و فسوس و تشنیع معکوس و تقریع معکوس و تفظیع مرکوس شاهصاحب عظیم المقام و دیگر اتباع اغشام آن قدوۀ و امام عوام کالانعام بوده باشد مگر نمی بینی که قطع نظر از دیگر احادیث بالخصوص این حدیث شریف اعنی

حدیث انا مدینة العلم بمرتبه رسیده که جم غفیر از اعاظم حفاظ مسندین و افاخم ایقاظ محدثین سنیه بروایت و اخراج و ذکر و ادراج آن گرویده و عدد کثیر از کبرای عالیمقام و خبرای ذوی الاحترام شان این حدیث شریف را بصیغ حتم و جزم ذکر کرده مظهر کمال رزانت و متانت آن گردیده اند و جماعات سدیده از حذاق منقدین و سباق محققین بافادات خود صحت آن را واضح و روشن فرموده و اقوام عدیده از ارباب نقد و تحقیق و اصحاب سر و تدقیق حسن بودن آن لائح و مبین نموده اند و علاوه بر ما ذکر این خبر منیف بحدی ثابت و متحقق و قابل تمسک و احتجاجست که بسیاری از علماء عظام و محققین فخام سنیه در مطالب دینیه و مقاصد یقینیه بآن استدلال فرموده کمال ثبوت و تحقق آن بر ارباب نصفت متبین و متضح نموده اند سابقا شنیدی که علامۀ عاصمی در زین الفتی در بیان مشابهات جناب امیر المؤمنین علیه السلام با حضرت آدم علیه السلام در مقام اثبات علم و حکمت جناب امیر المؤمنین علیه السلام احتجاج باین حدیث شریف نموده چنانچه گفته و کذلک المرتضی رضوان اللّه علیه فضّل بالعلم و الحکمة ففاق بهما جمیع الامّة مدخلا الخلفاء الماضین رضی اللّه عنهم اجمعین و لذلک وصفه الرّسول علیه السلام بهما حیث قال یا علی ملئت علما و حکمة و ذکر

فی الحدیث عن المرتضی رضوان اللّه علیه انّ النبیّ صلی اللّه علیه کان ذات لیلة فی بیت أم سلمة فبکرت علیه بالغداة فاذا عبد اللّه بن عباس بالباب فخرج النبیّ صلّی اللّه علیه الی المسجد و علیّ عن یمینه و ابن عباس عن یساره فقال النبیّ علیه السلام یا علی ما اوّل نعم اللّه علیک قال ان خلقنی فاحسن خلقی قال ثم ما ذا قال ان عرفنی نفسه قال ثم ما ذا قال قلت و ان تعدوا نعمة اللّه لا تحصوها قال فضرب النبیّ صلی اللّه علیه یده علی کتفی و قال یا علی ع ملئت علما و حکمة و لذلک

قال النبیّ صلی اللّه علیه انا مدینة العلم و علیّ بابها و نیز علامه عاصمی در زین الفتی در ذکر مشابهات جناب امیر المؤمنین علیه السلام با حضرت داود علیه السلام استدلال بحدیث مدینة العلم فرموده چنانچه گفته فکذلک المرتضی رضوان اللّه علیه اوتی من فصل الخطاب کما ذکرناه فی

ص:635

معنی

قوله علیه السلام انا مدینة العلم و علیّ بابها و فی فصل قضائه و نیز علامه عاصمی در زین الفتی در بیان اسماء جناب امیر المؤمنین علیه السلام این حدیث شریف استدلال کرده برینکه باب مدینة العلم از جمله اسمائیست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بان مسمی فرموده و علامه اخطب خوارزم در کتاب المناقب بحدیث مدینة العلم بر غزارت علم جناب امیر المؤمنین علیه السلام احتجاج کرده و ابو الحجاج بلوی در کتاب الفبا با بحدیث مدینة العلم احتجاج بر علو مکان جناب امیر المؤمنین علیه السلام در علم نموده و محیی الدین ابن العربی در کتاب الدرّ المکنون و الجوهر المصون باین حدیث شریف استدلال نموده بر اینکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام علم حروف را از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بمیراث یافته چنانچه در کتاب مذکور علی ما نقل عنه البلخی فی الینابیع گفته و الامام علیّ رضی اللّه عنه ورث علم الحروف من سیّدنا محمّد صلّی اللّه علیه و سلم و إلیه الاشاره

بقوله صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فعلیه بالباب و علامه کمال الدین محمد بن طلحة الشافعی در کتاب الدر المنظم بحدیث مدینة العلم احتجاج نموده برین افاده که جناب امیر المؤمنین علیه السلام عالم علم مکنون بوده چنانچه در کتاب مذکور علی ما نقل عنه البلخی فی الینابیع گفته و قد ذکرت فی هذا الکتاب النّاطق بالصّواب جفر الامام علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه و هو الف و سبعمائة مصدر من مفاتیح العلوم و مصابیح النجوم المعروف عند علماء الحروف بالجفر الجامع و النور اللامع و هو عبارة عن لوح القضاء و القدر عند الصوفیة و قبل مفتاح اللوح و القلم و قبل سرّ القضاء و القدر و قیل مفتاح العلم اللدنی و هما کتابان جلیلان احدهما ذکره الامام علیّ کرم اللّه وجهه علی المنبر و هو قائم یخطب بالکوفة علی ما سیاتی بیانه و هو المسمّی بخطبة البیان و الآخر اسره رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و هذا العلم المکنون هو المشار إلیه

بقوله صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها و امره بتدوینه فکتبه الامام علیّ رضی اللّه عنه حروفا مفرقة علی طریقة سفر آدم علیه السلام فی جفر یعنی فی رق قد صنع من جلد البعیر و اشتهر بین النّاس بالجفر الجامع و النور اللامع و قیل الجفر و الجامعة و فیه ما جری للاولین و ما یجری للآخرین و نیز علامه ابن طلحه در کتاب الدر المنظم این حدیث شریف بر اختصاص آل محمّد علیهم السلام بعلم جفر و مدینه بودن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و باب المدینه بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام استدلال نموده چنانچه در کتاب مذکور علی ما نقل عنه البلخی فی الینابیع گفته و الغرض من هذا السرّ الباهر و الرمز الفاخر اظهار لوائح لارباب الذوق لانه من العلوم الجسیمة الفاتحة لابواب المدینة لا یمسّه ناسوتی

ص:636

و لا ینظر به الا لاهوتی و هذا هو العلم الّذی خص به آل محمد صلّی اللّه علیه و سلم و العلم الذی محمد صلی اللّه علیه و سلم مدینته و علیّ بابها و نیز علامه ابن طلحه در مطالب السئول در مقام تبیین انزع بطین بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام احتجاج بحدیث مدینة العلم نموده کما سبق و نیز علامۀ ابن طلحه در مطالب السئول در ضمن ادله توفر علم و فضل جناب امیر المؤمنین علیه السلام باین حدیث شریف تمسک فرموده و آن را از جمله احادیث واضحة جددا و راجحة صحة و معتقد دانسته کما دریت سابقا و علامه محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب علاوه برینکه بابی خاص برای آن معقود نموده و در اثبات و ابرام آن بذل مجهود فرموده باین حدیث شریف استدلال بر اولیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در قتال اهل بغی کرده و محب الدین طبری در کتاب الریاض النضرة حدیث مدینه را دلیل اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السلام بباب مدینة العلم بودن گردانیده و در ذخائر العقبی نیز آن را شاهد بودن آن جناب باب مدینة العلم دانسته و علامه سعید الدین فرغانی در شرح قصیدۀ تائیه فارضیه بحدیث مدینة العلم احتجاج نموده برینمعنی که علم و کشف و کشف معضلات کلام عظیم و کتاب کریم باوضح بیان حصه جناب امیر المؤمنین می باشد چنانچه در شرح مذکور بشرح شعر کراماتهم من بعض ما خصّهم به بما خصّهم من ارث کلّ فضیلة

گفته و امّا حصة علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه العلم و کشف و الکشف معضلات الکلام العظیم و الکتاب الکریم الّذی هو من اخص معجزاته صلّی اللّه علیه و سلم باوضح بیان بما ناله

بقوله صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها و

بقوله من کنت مولاه فعلی مولاه مع فضائل أخر لا تعد و لا تحصی و نیز فرغانی در شرح فارسی قصیده تائیه حدیث مدینه را دلیل رسیدن علم بجناب امیر المؤمنین علیه السلام بطور میراث از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم دانسته چنانچه در شرح شعر و اوضح بالتّاویل ما کان مشکلا علیّ

یعلم ناله بالوصیّة

علی ما نقل عنه گفته پیدا و روشن کرد علی ع بتاویل آنچه مشکل و پوشیده بود از معنی و مراد قران و حدیث بر غیر او از صحابه خصوصا عمر چنانچه در ان معرض گفته است لولا علی لهلک عمر بآنکه بیان تفسیر آن مشکلات را متعرض گشته بود بعلمی که بوی بمیراث رسیده بود از مصطفی بوصیتی که از جهت وی فرموده بود

انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی اذکرکم اللّه فی أهل بیتی سه بار و باز فرموده

انت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی و بآنچه گفت

انا مدینة العلم و علیّ بابها انتهی و سید علی همدانی در مشارب الاذواق شرح قصیده خمریه فارضیه بحدیث مدینة العلم احتجاج نموده برینکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام ساقی کؤوس شراب محبّت ذو الجلال و موصل متعطشان فیافی امال بمورد زلال وصالست و امام الدین محمد الهجروی الایجی در کتاب اسماء النّبیّ و خلفائه الأربعة

ص:637

باین حدیث شریف استدلال کرده بر آنکه باب مدینة العلم از اسمای جناب امیر المؤمنین علیه السلامست و زین الدین ابو بکر خوافی این حدیث شریف را در محل تایید اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمزید علم و حکمت آورده و ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در هدایة السعدا بمؤدای حدیث مدینة العلم برای اظهار بطلان افترای بعض مفترین استدلال و احتجاج نموده و نیز در هدایة السعداء باین حدیث شریف در معرض اثبات وراثت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و عدم وراثت عباس تمسک کرده و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل در باب خامس عشر آن باین حدیث شریف استدلال نموده به آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام باب مدینه علمست و نیز شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل بر بودن باب مدینة العلم از اسمای جناب امیر المؤمنین علیه السلام بان احتجاج کرده و نور الدین بن الصباغ المالکی در فصول مهمه در بیان تفجر بحار علوم از صدر جناب امیر المؤمنین علیه السلام باین حدیث شریف تمسک نموده و عبد الرحمن بن محمد بسطامی در درة المعارف باین حدیث شریف استدلال نموده بر آنکه امیر المؤمنین علیه السلام وارث علم اسرار حروف از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلّم گردیده و شمس الدین محمد بن یحیی اللاهجی در مفاتیح الاعجاز شرح گلشن راز این حدیث منیف را بمعرض احتجاج و استدلال بر اقربیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم آورده و حسین بن علی الکاشفی در روضة الشهداء در مدح علم جناب امیر المؤمنین علیه السلام باین حدیث متین تمسک کرده و فضل بن روزبهان در کتاب الباطل خود این حدیث شریف را دلیل وفور علم حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و استحضار اجوبه وقائع و اطلاع بر علوم و معارف گردانیده و کمال الدین میبذی در فواتح شرح دیوان منسوب بجناب امیر المؤمنین علیه السلام باین حدیث شریف استدلال نموده برینکه طالبان طریق ایقان و شاربان رحیق عرفان را واجبست که متوجه باشند بباطن ملکوت موطن حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد این حدیث شریف را دلیل بودن مدینة العلم از اسمای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم گردانیده و ابن حجر مکی در منح مکیه شرح قصیده همزیه در شرح شعر کم ابانت آیاته من علوم عن حروف ابان عنه الهجاء

باین حدیث استدلال نموده برینکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارث معظم علم قران از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم شده و نیز ابن حجر مکی در منح مکیه بشرح شعر و وزیر ابن عمه فی المعالی و من الاهل تسعد الوزراء

در بیان امداد فرمودن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بعلوم بحدیث مدینة العلم متمسک گردیده و نیز ابن حجر

ص:638

مکی در منح مکیه در شرح شعر لم یزده کشف الغطاء یقینا بل هو الشمس ما علیه غطاء

این حدیث شریف را دلیل گردانیده بر اینکه اللّه سبحانه مختص فرموده امیر المؤمنین علیه السلام را از علوم بچیزی که قاصر می شود از ان عبارات و نیز ابن حجر مکی در تطهیر الجنان این حدیث شریف را دلیل اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام وانموده و جمال الدین محدث در روضة الاحباب در مدح علم جناب امیر المؤمنین علیه السلام باین حدیث شریف استدلال کرده و سید محمد بخاری در تذکرة الابرار بر وفور علم جناب امیر المؤمنین علیه السلام باین حدیث منیف احتجاج نموده و علی عزیزی در سراج منیر شرح جامع صغیر باین حدیث شریف احتجاج نموده برینکه سزاوارست برای عالم اینکه خبر دهد مردم را بفضل کسی که شناخته است فضل او را تا که مردم ازو اخذ علم نمایند و نور الدین شبراملسی در تیسیر المطالب السنیه این حدیث شریف را دلیل گردانیده بر اینکه مدینة العلم از اسمای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم می باشد و ابراهیم بن الحسن الکردی در نبراس این حدیث شریف را دلیل باب مدینة العلم بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام دانسته و اسماعیل بن سلیمان الکردی در کتاب جلاء النظر باین حدیث شریف بر برائت ساحت علیای جناب امیر المؤمنین علیه السلام از خطا احتجاج نموده چنانچه در کتاب مذکور گفته و قد زاد ابن تیمیة باشیاء و من جملتها ما ذکره الفقیه ابن حجر الهیتمی رحمه اللّه فی فتاواه الحدیثیة عن بعض اجلاء عصره انّه سمعه یقول و هو علی منبر جامع الجبل بالصّالحیة ان سیدنا عمر رضی اللّه عنه له غلطات و أی غلطات و ان سیدنا علی رضی اللّه عنه اخطأ فی اکثر من ثلاثمائة مکان فیا لیت شعری من این یحصل لک الصواب إذا اخطأ عمر و علی رضی اللّه عنهما بزعمک امّا

سمعت قول النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فی حق سیدنا علی انا مدینة العلم و علی بابها الخ و محمد بن عبد الباقی الزرقانی در شرح مواهب لدنیه در اثبات بودن مدینة العلم از اسمای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم باین حدیث شریف استدلال نموده و شیخ سلیمان جمل در فتوحات احمدیه باین حدیث شریف استدلال کرده برینکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بعلوم امداد فرموده و قمر الدین الحسینی الاورنقابادی در نور الکریمتین بحدیث مدینة العلم استدلال نموده برینکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم اشاره بکلیه بیت نبوت فرموده و شهاب الدین عجیلی در ذخیرة المآل بحدیث مدینة العلم احتجاج نموده برینکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام باب العلمست و علاوه برین دیگر علمای کبار و نبهای احبار سنیه باین حدیث شریف احتجاج و استدلال نموده روان جاحد عنید و منکر مرید کما ینبغی فرسوده اند پس مقام حیرت و استعجابست که چسان مخاطب والا تبار پی سپر وادی پر خار

ص:639

جحود و انکار این حدیث مشرق المنار گردیده بادعای باطل اخراج اهل سنت این حدیث شریف را از دائره تمسک و احتجاج از افادات اکابر اهل مذهب خود تغافل و تعامی صریح ورزیده بار إلها مگر آنکه این همه فحول اعلام و صدور فخام خویش را از زمرۀ اهل سنت خارج و در زرافه اهل بدعت مارج تصور کرده باشد و عجب بر عجب آنست که شاه ولی اللّه والد مخاطب نیز در قرة العینین جابجا بحدیث مدینة العلم استدلال و احتجاج فرموده و در ازالة الخفا نیز بان تمسک نموده کما سبق مفصلا پس نمی دانم که شاهصاحب بعد ادراک این معنی ایا تکذیب دعوی باطله خود خواهند فرمود یا آنکه والد ماجد خود را نیز از زمرۀ اهل سنت اخراج نموده قصب السبق در نصرت باطل خواهند ربود و اعجب از همه آنست که خود مخاطب بجواب سؤال بعض سائلین سالک طریق استدلال و احتجاج باین حدیث متین گردیده طریق اذعان و انقیاد باین حدیث واضح الرشاد گزیده کما دریت فیما سبق و این مقام محل کمال تحیر ارباب احلامست که شاهصاحب در این جا بمقابله اهل حقّ همت بر ادعای اخراج اهل سنت این حدیث را از دائره تمسک و احتجاج می گمارند و باکی از دار و گیر متتبعین افادات نقاد نحاریر برنمی دارند و خود در جواب بعض مستفیدین تمسک و استدلال بان می فرمایند و این تهافت عجیب و تناقض غریب ارباب افهام را حیرت بر حیرت می افزایند و حق این ست که بمفاد الحق یعلو و لا یعلی شاهصاحب را در استدلال و احتجاج باین حدیث شریف حق بر زبان جاری گردید و آنچه در تحفه مسروقه تفوه بان کرده بودند بافاده مبرمه خودشان سراسر باطل و مضمحل شد و بآب رسید و الحمد للّه علی ذلک حمدا جزیلا قوله و این بدان ماند که شخصی معرفت پیدا کند با نوکر شخصی که او را از نوکری برطرف کرده و تقصیرات او را دیده و خیانت او را معلوم نموده از خانه خود برآورده منادی در شهر گرداند که فلان نوکر را با من سر و کاری نیست من ذمه دار او نیستم و عهده معاملات او ندارم این شخص ساده لوح این همه مراتب را دانسته بان نوکر معامله دین نمود و زر معامله از ان شخص درخواستن اغاز نهاد این ساده لوح نزد عقلا در کمال مرتبه سفاهت خواهد بود اقول این کلمات حروریت سمات ناصبیت آیات از افحش ترهات و اسمج خرافات و افظع طامات و اقبح محالات و اشنع هفوات و افضح عثرات و انکر خزعبلات و اوهن تمحلات و اشوه تعصبات و افسد تفوهاتست و منشأ آن جز نصب و عدوان و بغی و شنان و فقدان ایمان و الغدام ایقان و استخفاف ارشادات حبیب ایزد منان و استکبار از قبول فضائل أمناء الرحمن علیه و علیهم آلاف السلام ما توالی الاصرمان و تعاقب الملوان دیگر چیزی نیست یا للعجب مگر دیدن و داب خدام احادیث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب ها نفح مسک و طاب ملاب همینست که امثال این اخبار مستفیضه بل متواتره و اضراب این احادیث مرویه بطرق متضافره متکاثره را باینچنین مزخرفات مستهجنه فاسده و بطلات

ص:640

مستفظعه کاسده تلقی نمایند و باین نحو تمثیلات مخزیه خاسره و تشبیهات مرویه بائره راه توهین و تهجین آن پیمایند کلاّ و اللّه کسانی که بهره طفیف و خط خفیف از انصاف دارند و همت خود بر مکابرت و لداد و مباهتت و عناد برنمیگمارند ایشان نیز نیک می دانند که این گونه حصائد لسان قطع نظر از آنکه بعید از شان اهل نقد و عرفانست یقینا مخرج از دائره اسلام و ایمان و مولج در زرافه اهل کفر و طغیان می باشد و حیرتم بسوی خود می کشد که چگونه مخاطب والا نژاد در حالت مزید اضطرام و احتداد نیران ضغائن و احقاد و غلیان و اشتداد مواد ابطال و افساد زبان بشاعت ترجمان باین هفوه باطله و قوله عاطله آلوده ساخته نقاب حیا و شرم و تحشم و آزرم از رخ خویش انداخته و ندانسته که باین کلام جالب ملام که سراسر فاسد النظام و بیّن الانخرام و الانثلامست حد تشنیع بکجا می رسد و گوشه این سخریه و فسوس بکجا می خورد آیا از جمله محققین اعلام و منقدین فخام اهل سنت و جماعت جماعاتی نیستند که بافادات صحیحه و تصریحات صریحه خود تصحیح و تحسین این احادیث نموده اند آیا از حفاظ کرام و نقاد عظام سنیه طائفه هستند که بروایت و اخراج این احادیث رغم اناف جاحدین فرموده اند آیا از علمای احبار و نبهای کبار متسننین زمرۀ نیستند که بحتم و جزم این احادیث را ذکر کرده زنگ ارتیاب از خواطر زدوده اند آیا از کملای عالیمقام و نبلای عظیمی الاحتشام سنیین زرافه نمی باشند که بعنوانات عدیده مفیده حتم تثبیت این احادیث شریفه افزوده اند آیا از نقاد نحاریر و حذاق مشاهیر مخالفین جماعتی نیستند که شبهات جاحدین و منکرین این احادیث منیفه را بانامل تحقیق فرموده اند آیا از عظمای مشهورین و فخمای معروفین سنیه جمعی نیستند که احتجاج باین احادیث متینه کرده ابواب ترصین آن گشوده اند پس کاش مخاطب حظی از تامل و تدبر برمیداشت و بمفاد این تمثیل بارد داغ ساده لوحی و سفاهت و نیل بی عقلی و بلاهت بر نواصی این همه ارکان عالیشان و اعضاد رفیع المکان مذهب خود نمی گذاشت

جواب بی أدبی کردن مخاطب درباب حدیث مدینة العلم بتمثیل ضئیل

و بالجملة فلا یخفی علی المنصف النبیل-الّذی هجر الزیغ الهجر الجمیل-ان المخاطب الضلیل لقد ضل سواء السبیل فی هذا التمثیل العلیل و التشبیه الضئیل المقحم صاحبه فی العذاب الوبیل-و المورث له شدید التنکیل- کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّهِ ان یرمی الحدیث الصّحیح بالسخریة و الاستهزاء-و یعزو الحقّ الواضح الی الکذب و الافتراء-و یبالغ فی تشیید اساس الباطل الخاسر-و یوغل فی احصاف مبانی الضلال البائر- و لا یخاف بطش اللّه و سطوته-و لا یخشی اخذه بالقدرة و نقمته و یمجن باحادیث نبیه المعتام و یطعن فی فضائله آله الکرام علیه و علیهم اشرف الصلوة و السلام الی یوم البعث و القیام فلو دری المخاطب ما فی هذا التشدّق و التفیهق-و التنطع و التهور و التحذق-و ضرب الامثال-

ص:641

و تلفیق سخائف الاقوال-و التشبث بالکلمات المردیة-و الهفوات الموبقة-و الخزعبلات المهلکة-و الخرافات المنهکة-من الشناد و العوار و البوار و؟ ؟ ؟ الخریث؟ ؟ ؟ و الخیبة و الخسار-و الدمار و التباب و التبار-و العمه و السفه و خلع ربقة الدین-و ابداء عجر القلب و یجره بالیقین لحار وجلا-و اندهش ذهلا-و کبح عنانه ندما-و زم لسانه سدما-و لما تفوه بکلمة-و لما نبس بنفثة-لکن ذهب به قائد العمی الی سباسب العدوان و الطغیان-و اوصله سائق الجهل الی موامی الشحناء و الشنئان-و بلغ به حبّ الباطل الی عقبات کؤوده-فنسی مواقف یوم یسال فیه عن المؤدة یا سبحان اللّه کیف تطیب نفس مؤمن موقر للدین معظم لشعائره-مبجل لحرماته و مقتبس من منائره ان ینبس بمثل هذا المثل الفظیع المشتمل علی التعییر الشنیع-و الازراء القبیح-و الثلب الفضیح-و لکن حبّ الباطل یعمی البصائر-و یغشی السرائر-و ینغل الضّمائر و یصمّ الاذان-و یفسد الایمان-و یدغل الایقان-و یبعث علی الاقتحام فی المهالک و التّوغل فی الحوالک-و التردی فی المعاطب-و الانخداع بالکواذب-و قد حاق و الحمد للّه بنفسه و بال هذا التمثیل الاعوج و نزل به و بوالده نکال هذا الهذر الا سمج-فانهما بنفسهما قد اعتمدا علی هذا الحدیث الشریف-و استندا بهذا الخبر المنیف-فکیف ینسب نفسه و والده الی الاعتماد علی الخادم الخائن و الرکون الی السّارق المائن-هل هذا الا هذر قبیح-و هراء فضیح و العجب کل العجب ان المخاطب الکثیر الشغب مع هذه المجازفات الفاحشة-و التعنّنات الداهشة الّتی تذهل کل ذی رای سدید یدعی حصول الملکة المعتد بها فی فهم معانی الاحادیث و ادراک دقائق الاسانید فتعسا لهذه الملکة و بهرا و نتنا لها و دفرا-حیث قادته الی ابطال الاحادیث الصحیحة الثانیة و الروایات الاثیلة الّتی هی عن اصول التحقق نابتة-الّتی اثبتها والده و شیخه و فخره و عماده و شرفه و سناده الّذی ادعی بالاستفادة منه تلک الملکة الغریبة-و تجاسر بالاعتزاء إلیه علی انتحال هذه القوة العجیبة و لعمری ان المخاطب ما یروم بالتفوه بهذا الکلام المعتل- و التقول بهذا الهذر المختل-و الجسارة علی هذه الکلمات السخیفة الواهیة الجالبة علی متفوهها کل بائقة و داهیة إلا تعفیة رسوم الحدیث بزعمه الکاسد البهرج-و توعیر وجوهه بحسبانه الفاسد اللجلج-و لا یدری ان اهل النقد و الامعان و الحفظ و الاتقان المجددین لما اندرس

ص:642

من آثاره المجتهدین فی إنارة مقباسه و رفع مناره یدرؤن فی صدره و یدفعون فی نحره و ینصرون الحق بتأزیره و یشیدون مبانی الصدق بتقریره و یحسمون مواد الریب عن اساسها- و ینورون طرق الهدایة باضاءة نبراسها-و یظهرون الصواب الصراح-کالقمر اللیاح-و یجعلون ما لفقه من الاباطیل کهشیم تذروه الریاح

اثبات دلالت حدیث مدینة العلم بر ریاست و ولایت

قوله و معهذا مفید مدعا هم نیست زیرا که اگر شخصی باب مدینة العلم شد چه لازمست که صاحب ریاست عام هم باشد بلا فصل بعد از پیغمبر اقول بر ارباب اذهان ذاکیه و اصحاب عقول صافیه که بصر بصیرتشان بغشاوه عصبیت و عناد محجوب نگردیده و طبع جحود و لداد بر صفحه دل شان نرسیده مختفی و محتجب نیست که نفی دلالت حدیث مدینة العلم بر مدعا محض عدوان و جفا و بحت طغیان و اعتداست و کسانی که معانی احادیث و اخبار نبویه را بچشم بینا دیده اند و کلام حقائق نظام جناب سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السلام را بگوش حق نیوش شنیده نزد ایشان بکمال وضوح و ظهور واضح و لائحست که استدلال باین حدیث شریف بوجوه عدیده و عنوانات سدیده افاده مقصود و مرام اهل حق کرام که خلافت بلا فصل جناب امیر المؤمنین علیه السلامست می نماید و احتجاج این خبر منیف بتقریبات انیقه و تقریرات رشیقه در تشیید مبانی مطلوب می افزاید اول آنکه این حدیث شریف دلالت دارد بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و اعلمیت مستلزم افضلیتست و بعد ثبوت افضلیت کار اهل عقل نیست که در خلافت بلا فصل آن جناب ارتیاب ورزند لأنّه قد ثبت غیر مرة انّ الافضل متعین للخلافة و الامامة و لا یتعدی عنه امر الرّیاسة و الزّعامة اما امر اوّل اعنی دلالت این حدیث شریف بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام پس بکمال مرتبه واضح و آشکار و در سطوع و لموع کالشمس فی رابعة النّهار می باشد زیرا که هر گاه بنص این حدیث شریف جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مدینه علم باشد و جناب امیر المؤمنین علیه السلام باب آن بوده باشد بلا شبهه لازمست که آن جناب از دیگران افضل و اعلم باشد چه اگر از باب این مدینه دیگران عالمتر باشند لازم آید نقصان باب و نقصان باب مفضیست بنقصان مدینه و ذلک ما لا یجتری مسلم علی تقوله و لا مؤمن علی تخیله و تقریب دلالت حدیث بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بطریق دیگر این ست که مفاد صریح این حدیث شریف آنست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مدینه علمست و جناب امیر المؤمنین علیه السلام باب آن مدینه می باشد و هر که عقل سلیم و فهم مستقیم داشته باشد بعین الیقین می داند که باب مدینه همان کس می تواند شد که عارف بجمله علوم مدینه علم باشد و این معنی بحمد اللّه مستلزم اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السلامست از

ص:643

قاطبه خلائق فضلا عن سائر الاصحاب چه ظاهرست و لا کظهور النور علی شاهق الطور که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب در علوم ربانیه و معارف صمدانیه از جمله انبیاء مرسلین و ملائکه مقربین سلام اللّه علیهم اجمعین اعلم و اکمل بود و هر چند این مطلب معدود از جلیات واضحه و منسلک در سلک متبنیات لائحه است لیکن در این مقام بعضی از تقریرات علماء سنیه متعلق باین باب مذکور می نمایم تا بعد ادراک آن در حصول جمله کمالات علمیه مدینة العلم برای باب مدینة العلم هیچکس را محل ارتیاب نبوده باشد ابو حامد غزالی در رساله لدنیه گفته و الطریق الثانی التعلیم الرّبانی و ذلک علی وجهین الاوّل القاء الوحی و هو انّ النفس إذا کملت بذاتها یزول عنها دنس الطبیعة و درن الحرص و الامل و ینفصل نظرها عن شهوات الدنیا و ینقطع نسبها عن الامانی الفانیة و تقبل بوجهها علی بارئها و منشئها و تتمسک بجود مبدعها و تعتمد علی افادته و فیض نوره و اللّه تعالی بحسن عنایته یقبل علی تلک النفس اقبالا کلیّا و ینظر إلیها نظرا إلیها و یتّخذ منها الواحا و من النّفس الکلی قلما و ینقش فیها جمیع علومه و یصیر العقل الکلی کالمعلم و النفس القدسی کالمتعلم فیحصل جمیع العلوم لتلک النفس و ینقش فیها جمیع الصور من غیر تعلم و تفکر و مصداق هذا قول اللّه تعالی لنبیه صلّی اللّه علیه و سلم وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ الآیة فعلم الانبیاء اشرف مرتبة من جمیع علوم الخلائق لان حصوله من اللّه تعالی بلا واسطة و وسیلة و بیان هذه الکلمة یوجد فی قصّة آدم و الملائکة فانهم تعلموا طول عمرهم و حصلوا بفنون الطرق الکثیرة العلوم حتی صاروا اعلم المخلوقات و اعرف الموجودات و آدم لما جاء ما کان عالما لانه ما تعلم و ما رای معلما فتفاخرت الملائکة علیه و تجبروا و تکبروا و قالوا نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ و تعلم حقائق الاشیاء فرجع آدم الی باب خالقه و اخرج قلبه و اقبل بالاستغاثة علی الربّ تعالی فعلّمه اَلْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی اَلْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ فصغر حالهم عند آدم و قلّ علمهم و انکسرت سفینة جبروتهم فغرقوا فی العجز ف قالُوا لا عِلْمَ لَنا فقال تعالی یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فانبئهم آدم عن مکنونات الغیب و مستترات الامر فتقرر الامر عند العقلاء ان العلم الغیبی المتولد عن الوحی اقوی و اکمل من العلوم المکتسبة و صار علم الوحی ارث الانبیاء و حق الرسل حتی اغلق اللّه باب الوحی فی عهد سیدنا محمد علیه الصلوة و السلام فکان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خاتم النبیّین و کان اعلم و افصح العرب و العجم و

کان یقول ادّبنی ربی فاحسن تادیبی

و قال لقومه انا اعلمکم باللّه و أخشاکم من اللّه و انما کان علمه اشرف و اکمل و اقوی لانه حصل عن التعلیم الرّبانی و ما اشتغل قط بالتعلم و التعلیم الانسانی فقال تعالی عَلَّمَهُ شَدِیدُ اَلْقُوی

ص:644

قاضی عیاض بن موسی الیحصبی در کتاب الشفاء بتعریف حقوق المصطفی گفته فصل و من معجزاته الباهرة ما جمعه اللّه تعالی له من المعارف و العلوم و خصه به من الاطلاع علی جمیع مصالح الدنیا و الدین و معرفته بامور شرائعه و قوانین دینه و سیاسة عبادة و مصالح امته و ما کان فی الامم قبله و قصص الانبیاء و الرسل و الجبابرة و القرون الماضیة من لدن آدم الی زمنه و حفظ شرائعهم و کتبهم و وغی سیرهم و سرد ابناءهم و ایام اللّه فیهم و صفات اعیانهم و اختلاف آرائهم و المعرفة بمددهم و اعمارهم و حکم حکمائهم و محاجة کل امة من الکفرة و معارضة کل فرقة من الکتابیّین بما فی کتبهم و اعلامهم باسرارها و مخبّات علومها و اخبارهم بما کتموه من ذلک و غیره الی الاحتواء علی لغات العرب و غریب الفاظ فرقها و الاحاطة بضروب فصاحتها و الحفظ لایامها و امثالها و حکمها و معانی اشعارها و التخصیص بجوامع کلمها الی المعرفة بضرب الامثال الصحیحة و الحکم البینة لتقریب التفهیم للغامض و التبیین المشکل الی تمهید قواعد الشرع الّذی لا تناقض فیه و لا تخاذل مع اشتمال شریعته علی محاسن الاخلاق و محامد الآداب و کل شیء مستحسن مفضل لم ینکر منه ملحد ذو عقل سلیم شیئا الا من جهة الخذلان بل کل جاحد له و کافر به من الجاهلیة به إذا سمع ما یدعو إلیه صوبه و استحسنه دون طلب اقامة برهان علیه ثم ما احلّ لهم من الطیبات و حرم علیهم من الخبائث و صان به انفسهم و اعراضهم و اموالهم من المعاقبات و الحدود عاجلا و التخویف بالنار آجلا الی الاحتواء علی ضروب العلوم و فنون المعارف کالطبّ و العبارة و الفرائض و الحساب و النسب و غیر ذلک من العلم ممّا اتخذ اهل هذه المعارف کلامه علیه السلام فیها قدوة و اصولا فی علمهم

کقوله علیه السّلام الرّؤیا لاول عابر و هی علی رجل طائر

و قوله الرؤیا ثلث رؤیا حق و رویا یحدث بها الرّجل نفسه و رؤیا تحزین من الشیطان

و قوله إذا تقارب الزمان لم تکد رؤیا المؤمن تکذب

و قوله اصل کل داء البردة و ما

روی عنه فی حدیث أبی هریرة من قوله المعدة حوض البدن و العروق إلیها واردة و إن کان حدیثا لا نصححه لضعفه و کونه موضوعا تکلم علیه الدارقطنی و قوله خیر ما ندا و یتم به السعوط و اللدود و الحجامة و المشی و خیر الحجامة یوم سبع عشرة و تسع عشرة و احدی و عشرین و فی عود الهندی سبعة اشفیة و قوله ما ملأ ابن آدم دعاء شرا من بطن الی قوله فان کان لا بد فثلث للطعام و ثلث للشراب و ثلث للنفس و قوله قد سئل عن سبأ أ رجل هو أم

ص:645

امرأة او ارض فقال رجل ولد عشرة تیامن منهم ستة و تشاءم اربعة الحدیث بطوله و کذلک جوابه فی نسب قضاعة و غیر ذلک ممّا اضطرب العرب علی شغلها بالنسب الی سؤاله عما اختلفوا فیه من ذلک

وقوله حمیر راس العرب و نابها و مذحج هامتها و غلصمتها و الازد کاهلها و جمجمتها و همدان غاربها و ذروتها

و قوله ان الزمان قد استدار کهیئة یوم خلق اللّه السموات و الارض

و قوله فی الحوض زوایاه سواء و قوله فی حدیث الذکر و ان الحسنة بعشرة فتلک مائة و خمسون علی اللسان و الف و خمسمائة فی المیزان و قوله هو بموضع نعم موضع الحمام هذا و قوله ما بین المشرق و المغرب قبلة و قوله لعینة او الاقرع انا افرس بالخیل منک و قوله لکاتبه ضع القلم علی اذنک فانه اذکر للممل هذا مع انه صلّی اللّه علیه و سلم کان لا یکتب و لکنه اوتی علم کل شیء حتی قد وردت آثار بمعرفته حروف الخط و حسن تصویرها

کقوله لا تمدّوا بسم الله الرحمن الرحیم رواه ابن شعبان من طریق ابن عباس و قوله فی الحدیث الآخر الّذی

یروی عن معاویة انه کان یکتب بین یدیه علیه السلام فقال له الق الدواة و حرف القلم و اقم الباء و فرق السین و لا تعور المیم و حسن اللّه و مدّ الرحمن وجود الرحیم و هذا و ان لم تصح الروایة انه صلّی اللّه علیه و سلم کتب فلا یبعد ان یرزق علم هذا و یمنع الکتابة و القراءة و اما علمه صلّی اللّه علیه و سلم بلغات العرب و حفظه معانی اشعارها فامر مشهور قد نبّهنا علی بعضه فی اول الکتاب و کذلک حفظه لکثیر من لغات الامم کقوله فی الحدیث سنه سنه و هی حسنة بالحبشیة و قوله یکثر الهرج و هو القتل بها و

قوله فی حدیث أبی هریرة اشکنب دردم أی وجع البطن بالفارسیة الی غیر ذلک مما لا یعلم بعض هذا و لا یقوم به و لا ببعضه الا من مارس الدرس و العکوف علی الکتب و مثافنة اهلها عمره و هو رجل کما قال اللّه أمّی لم یکتب و لم یقرأ و لاعرف بصحبة من هذه صفته و لا نشأ بین قوم لهم علم و لا قراءة بشیء من هذه الامور و لا عرف هو قبل بشیء منها قال اللّه وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ الآیة انّما کانت غایة معارف العرب النسب و اخبار اوائلها و الشعر و البیان و انّما حصل ذلک لهم بعد التفرغ لعلم ذلک و الاشتغال بطلبه و مباحثة اهله عنه و هذا الفن نقطة من بحر علمه صلّی اللّه علیه و سلم و لا سبیل الی جحد الملحد بشیء مما ذکرناه و لا وجد الکفرة حیلة فی دفع ما نصصناه الاّ قولهم اساطیر الاولین و انما یعلّمه بشر فرد اللّه قولهم بقوله لسان الّذی یلحدون إلیه اعجمی وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ ثم ما قالوه مکابرة العیان فان الذی

ص:646

نسبوا تعلیمه إلیه اما سلمان او العبد الرومی و سلمان انما عرفه بعد الهجرة و نزول الکثیر من القرآن و ظهور ما لا یتعد من الایات و اما الرومی فکان اسلم و کان یقرأ علی النّبی صلّی اللّه علیه و مسلم و اختلف فی اسمه و قیل بل کان النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم یجلس عنده عند المروة و کلاهما اعجمی اللسان و هم الفصحاء اللدّ و الخطباء اللسن قد عجزوا عن معارضة ما اتی به و الاتیان بمثله بل عن فهم رصفه و صورة تالیفه و نظمه فکیف باعجمی لکن نعم و قد کان سلمان و بلعام الرّومی او بعیش او جبر او یسار علی اختلافهم فی اسمه بین اظهرهم یکلمونهم مدی اعمارهم فهل حکی عن واحد منهم شیء من مثل ما کان یجیء به محمد صلّی اللّه علیه و سلم و هل عرف واحد منهم بمعرفة شیء من ذلک و ما منع العدو حینئذ علی کثرة عدده و دؤوب طلبه و قوة حسده ان یجلس الی هذا فیاخذ عنه ایضا ما یعارضه به و یتعلم منه ما یحتج به علی شیعته کفعل النضر بن الحارث بما کان یمخرق به من اخبار کتبه و لا غاب النبی صلّی اللّه علیه و سلم عن قومه و لا کثرت اختلافاته الی بلاد اهل الکتاب فیقال انه استمدّ منهم بل لم یزل بین اظهرهم یرعی فی صغره و شبابه علی عادة ابنائهم ثم لم یخرج عن بلادهم الا فی سفرة او سفرتین لم یطل فیها مکثه مدة یحتمل فیها تعلیم القلیل فکیف الکثیر بل کان فی سفره فی صحبة قومه و رفاقة عشیرته لم یغب عنهم و لا خالف حاله مدة مقامه بمکة من تعلیم و اختلاف الی حبر او قس او منجم او کاهن بل لو کان هذا بعد کله لکان مجیء ما اتی به فی معجز القرآن قاطعا لکل عذر و مدحضا لکلّ حجة و مجلیا لکل امر و فخر الدین رازی در تفسیر مفاتیح الغیب در بیان حج افضلیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر سائر انبیا علیهم السلام گفته الحجّه السّادسة عشرة قال محمّد بن عیسی الحکیم الترمذی فی تقریر هذا المعنی ان کل امیر فانه تکون مؤنة علی قدر رعیته فالامیر الّذی تکون امارته علی قریة تکون امارته و مؤنته بقدر تلک القریة و من ملک الشرق و الغرب احتاج الی اموال و ذخائر اکثر من اموال تلک القریة فکذلک کلّ رسول بعث الی قومه فاعطی من کنوز التوحید و جواهر المعرفة علی قدر ما حمل من الرسالة فالمرسل الی قومه فی طرف مخصوص من الارض انما یعطی من هذه الکنوز الروحانیة بقدر ذلک الموضع و المرسل الی کلّ اهل الشرق و الغرب إنسهم و جنّهم لا بد و أن یعطی من المعرفة بقدر ما یمکنه ان یقوم بسعیه بامور اهل الشرق و الغرب و إذا کان کذلک کان نسبة نبوة محمّد صلی اللّه علیه و سلم الی نبوّة سائر الأنبیاء کنسبة کلّ المشارق و المغارب الی ملک بعض البلاد المخصوصة و لما کان کذلک لا جرم اعطی من کنوز الحکمة و العلم ما لم یعط احد قبله فلا جرم بلغ فی العلم الی الحد الّذی لم یبلغه حد

ص:647

من البشر قال تعالی فی حقّه فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی و فی الفصاحة الی ان قال اوتیت جوامع الکلم و صار کتابه مهیمنا علی الکتب و صارت امته خیر الامم و ابن حجر مکی در منح مکیه شرح قصیده همزیه گفته لک لا لغیرک ذات اصلها مؤنث ذو المقتضیة لموصوف و الملازمة للاضافة غالبا کرجل ذی مال ثم استعملوها استعمال الاسماء المستقلة فقالوا ذات قدیمة و نسبوا للفظها فقالوا ذاتی و قد تستعمل بمعنی نفس الشیء و حقیقته کما هنا و کما فی قول خبیب رضی اللّه عنه و ذلک فی ذات الاله العلوم جمع علم و هو هنا صفة ینجلی به المذکور لمن قامت به انجلاء تامّا او الادراک الجازم الّذی لا یحتمل النقیض و حدّ بحدود اخری کلها مدخولة ایضا و ترادفه المعرفة لکن لا یقال اللّه تعالی عارف لانها تستدعی سبق جهل بخلاف العلم و الیقین لکن فرق بینهما بعض المحققین بان الیقین خاص بما من شانه ان یتطرق إلیه شک فلا یقال تیقنت ان الواحد نصف الاثنین و قال الراغب الیقین من صفة العلم فوق المعرفة و الدّرایة و اخواتهما یقال علم الیقین و لا یقال معرفة الیقین و هو سکون النفس مع ثبات الحکم حال کونها واصلة إلیک علی لسان الملک او بالالقاء فی الرّوع او بخلق العلم الضروری او بسماع الکلام النفسی من فیض عالم الغیب مصدر وصف به المبالغة و بمعنی اسم الفاعل أی الغائب و هو ما لم یشاهد لکن بالنسبة إلینا و اما بالنسبة إلیه تعالی فالکلّ من عالم الشهادة لا المفعول أی المغیب خلافا لمن زعمه لأنّ غاب لازم و خص بالذکر علی حد قوله تعالی عالِمُ اَلْغَیْبِ فلا یظهر علی غیبه احدا الآیة لان العلم به افخم و اظهر و لان اکثر علوم نبینا صلی اللّه علیه و سلّم تتعلق بالمغیبات بدلیل فعلمت علم الاولین و الآخرین فی الحدیث المشهور و لانه تعالی اختص به لکن من حیث الاحاطة و الشمول لعلمه بالکلیات و الجزئیات فلا ینافی ذلک اطلاع اللّه تعالی لبعض خواصه علی کثیر من المغیبات حتی من الخمس الّتی قال فیهن صلّی اللّه علیه و سلم خمس لا یعلمهنّ الاّ اللّه تعالی لانها جزئیات معدودة وردت لا غیر و انکار المعتزلة لذلک مکابرة فقد وقع الانبیاء علیهم السلام و الاولیاء من ذلک ما لا یمکن عده لا سیما ما وقع لنبینا صلّی اللّه علیه و سلم و سیاتی بسط جماعة ممّا اخبر به صلی اللّه علیه و سلم من المغیبات فی شرح قوله و کم اخرج خباء له الغیوب خباء و جملة ما یتعلق بانکار المعتزلة او أواخر الکتاب و منها أی العلوم بمعنی المعلومات و هو متعلق بالأسماء لآدم أبی البشر صلوات اللّه علیه و اصله اءدم لکنهم لینوا الهمزة الثانیة تحقیقا و جعلوها فی التصغیر واوا نظرا لتلیینها من الادمة بالسکون او الفتح او من ادیم الارض

ص:648

کما صح عن ابن عباس رضی اللّه عنهما و ورد عن علی و ابن مسعود رضی اللّه عنهما و ادیم الارض ظاهر وجهها و الادمة السمرة و هو من مراد من قال لون یقارب السواد و من قال یشبه التراب و استشکل بما ورد من براعة جماله و ان یوسف علیه السلام کان علی الثلث من جماله و قد یجاب بان الجمال لا ینافی السمرة لانها بین البیاض و الحمرة قیل اشتقاقه مما ذکر یؤید القول بانه عربی و به صرح الجوالیقی و غیره و ردّ بان توافق اللغتین غیر منکر و بانه لا دلیل علی ان الاشتقاق من خواص الکلام العرب و اجیب بانّ الاصل عدم التوافق و بان الوجه انّ الاشتقاق خاص بکلام العرب فقد اطبقوا علی التفرقة بین اللفظ العربی و العجمی بصحة الاشتقاق و

صحّ خبر ان آدم کان یتکلم بکلّ لسان و لکن الغالب انّه کان یتکلم بالسریانی الاسماء مبتدأ مؤخرا جمع اسم و هو هنا ما دل علی معنی فیشمل الفعل و الحرف ایضا و احتاج الناظم الی هذا التفصیل مع العلم به ممّا قبله لان آدم میزه اللّه تعالی علی الملائکة بالعلوم الّتی علمها له و کانت سببا لامرهم بالسّجود و الخضوع له بعد استعلائهم علیه بذمه و مدحهم انفسهم بقولهم أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ الخ فربّما یتوهم ان هذه المرتبة الباهرة لم تحصل لنبینا صلّی اللّه علیه و سلم إذ قد یوجد فی المفضول ما لیس فی الفاضل فرد ذلک التوهم ببیان انّ آدم علیه الصّلوة و السلام لم یحصل له من العلوم الا مجرد العلم بأسماءها و انّ الحاصل لنبینا صلّی اللّه علیه و سلم هو العلم بحقائقها و مسمّیاتها و لا ریب انّ العلم بهذا اعلی و اجلّ من العلم بمجرد اسمائها لانها انّما یؤتی بها لتبیین المسمیات فهی المقصودة بالذات و تلک بالوسیلة و شتان ما بینهما و نظیر ذلک ان المقصود من خلق آدم صلی اللّه علیه و سلم انّما هو خلق نبینا صلّی اللّه علیه و سلم من صلبه فهو المقصود بطریق الذّات و آدم بطریق الوسیلة و من ثم قال بعض المحققین انّما سجد الملائکة لاجل نور محمد صلی اللّه علیه و سلم الّذی فی جبینه ثم ما سلکه الناظم من ان آدم انما علم أی باحد الطرق السابقة انفا الاسماء فقط أی الالفاظ الموضوعة بازاء الأعیان و المعانی هو الوارد عن ابن عباس رضی اللّه تعالی عنهما و علیه فقیل عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ الموضوعة بکل لغة و علمها اولاده فلما افترقوا فی البلاد و کثر و اقتصر کلّ قوم علی لغة و هذا یقوی ما هو الاصح فی الاصول ان اللغات کلها توقیفیة و قیل انّما علم لغة واحدة لان الحاجة لم تدع الاّ إلیها و اما بقیّة اللغات فبالوضع و یقابل ما سلکه الناظم قولان احدهما انه انّما علم مدلولاتها لان المزیة فی العلم انما تحصل بمعرفة مقاصد المخلوقات و منافعها لا بمعرفة ان اسماءها کذا و کذا

ص:649

قال بعض المحققین و هذا و ان قرب من المعنی فهو بعید من اللفظ أی لان قوله بأسماء هؤلاء و ما بعده ظاهر او صریح فی الاسماء فقط و معنی ثم عرضهم أی الأعیان لانها الّتی تعرض دون الاسماء انها ابرزت إلیهم لیخبروا باسمائها و لا تایید فیه لکون العلم بالمسمیات خلافا لمن زعمه و ثانیهما و هو الّذی سلکه صاحب الکشاف انه علم الامرین معا جمعا بین مقتضی اللفظ و المعنی و شیخ زین الدین خالد بن عبد اللّه الازهری در شرح قصیدۀ برده بشرح اشعار ثلاثه فان النّبیین فی

خلق و فی خلق

من الدیم و واقفون لدیه عند حدّهم من نقطة العلم او من شکلة الحکم

گفته و معنی الابیات الثلاثة انه صلّی اللّه علیه و سلم علا جمیع النبیین فی الخلقة و السجیّة و لم یقاربوه فی العلم و لا فی الکرم کما سیاتی بیانه فی قوله یا اکرم الرسل و فی قوله و من علومک علم اللوح و القلم و کل النّبیّین اخذ من علم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مقدار غرفة من البحر او مصّة من المطر العزیز و کلّهم واقفون عند غایتهم من نقطة العلم او من شکلة الحکم و خص الشکلة بالحکم لزیادة التفهیم بها علی النقطة و بدر الدین محمود بن احمد بن مصطفی بن ابراهیم الرّومی در تاج الدرة شرح قصیدۀ برده در شرح شعر فاق النّبیّین فی خلق و فی خلق و لم یدانوه فی علم و لا کرم

گفته المعنی یقول من اوصاف ذلک الحبیب صلوات اللّه علیه انه فاق جمیع الأنبیاء علیهم السّلام بشرف طینته و نزاهة عنصره و کمال صفاته و فضائل ملکاته حیث بعث من اشرف بقاع الارض لیتمم مکارم الاخلاق فله السبق و الافضلیة من جهة القابلیة و الاستفاضة من اللّه الحق و من جهة الفاعلیة و الافاضة علی الخلق بالعلم و الکرم الّذین بهما حیاة الباطن و الظاهر تکمل و تتم و لم یقربوا منه فیهما فضلا عن ان یساووه و نیز در تاج الدرة در شرح شعر و کلهم من رسول اللّه ملتمس غرفا من البحر او رشفا من الدیم

گفته المعنی یقول فاق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم جمیع الانبیاء فی الخلق الاحسن الاقوم و الخلق الاتم الاعظم و بعلم کبحر زاخر و بکرم کدیمة دائمة و کیف لا و هم مع کثرة فضائلهم سائلون من ذلک البحر المحیط العذب المشرب غرفا و من ذلک الغیث المحیی لا راضی القلوب رشفا و یتمنون ان یکونوا فی زمانه و فی رکابه و یبشرون بمجیئه و قدومه صلی اللّه علیه و سلم و نیز در تاج الدرة در شرح شعر و واقفون

لدیه عند حدهم من نقطة العلم او من شکلة الحکم

گفته و اعلم انّ هذا البیت علی ما ذکره

ص:650

بعض الشارحین اقتباس من کلام امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه حین ساله رجل من بنی تمیم عن عروج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم الی السّماء لیلة المعراج و کیفیة ملاقاته الرسل علیهم السلام فی تلک اللیلة

فقال علی رضی اللّه عنه بعد کلام طویل بلی لاقاهم و هم واقفون لدیه عند حدهم من نقطة العلم و من شکلة الحکم المعنی یقول نبینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم امام الانبیاء و الرسل و مقدمهم و هم واقفون لدیه عند حدّهم الحاصل لهم من العلم و الحکمة لا یتجاوز احد منهم عن جده و لا یدعی ما لیس فیه بل یعترف کلهم بفضله و بقصور انفسهم من مقامه ثم نسبة النقطة الی العلم و الشکلة الی الحکمة لکون النقطة کالممیز الذّاتی لامتیاز الحروف بعضها من بعض بها اولا و کون الاعراب کالممیز العرضی للترکیب ثانیا و هو ظاهر و العلم هو الممیز الاول و العمل هو الممیز الثانی و الحکمة تتعلق بالعمل فالتعین الحاصل بالنقطة هو التعین الحاصل بالعلم و التعین الحاصل بالاعراب هو التعین الحاصل بالحکمة العملیة و قیل المعنی النّبیّون کلهم واقفون لدی نبینا صلّی اللّه علیه و سلم مبتدیا وقوفهم من نقطة العلم أی من معرفة الذات او من شکلة الحکم أی من معرفة الصفات و المراد انّ مراتبهم فی معرفة الذات و الصّفات و العمل بمقتضاها کانت اخفض من مرتبة العلیة فیهما لکونه کالدائرة المحیطة لهم و کل منهم کنقطة منها او لکونه کالکتاب الجامع لخلاصة حقائق العلوم و حکمها کما قیل حلقة القرآن و کون علوم غیره من الانبیاء کالنقطة و حکمهم کالاعراب من ذلک الکتاب و نیز در تاج الدرة در شرح شعر کفاک بالعلم فی الامّی

معجزة فی الجاهلیة و التادیب فی الیتم

گفته المعنی یقول ناهیک ایّها المعتبر المستدلّ بالآثار تحلی الامیّ ناشیا بین اهل الجهالة بالعلوم و الحکم المحتاج إلیها المنوط بها مصالح کافة النّاس من لدن زمانه الی یوم القرار معجزا مصدقا له فی کلّ ما قاله و ادعاه و کذا اتصافه بمکارم الاخلاق و محاسن الآداب یتیما و لطیما لم یتفق له معلم یعلمه و مؤدب یؤدبه من اهل زمانه سنین اربعین و هم سلموا له الصدق و الانصاف و الامانة سمّوه بالامین یدل علی ان له من اللّه تعالی شانا عظیما و نیز در تاج الدرة در شرح شعر فان من جودک الدنیا و ضرتها و من علومک علم اللوح و القلم

گفته المعنی یقول انّما لا یضیق فی ظنی جاهک بمثلی ایّها البحر الزاخر علما و جودا لانی علمت یقینا انّ وجود الدنیا و الآخرة و اهالیهما من جودک فانک کنت الباعث للصانع تعالی علی افاضة الوجود علی الکائنات فکانک جدت

ص:651

بالوجود علی الکلّ کما

ورد لولاک لما خلقت الافلاک و کذا علم اللوح و القلم انما ابتداء من علمک المحیط بما فیهما بل العلم المکتوب فی الواح الکائنات بعض علومک لان لک من اللّه تعالی علما لا یطلع علیه اللوح و القلم و لا الثقلان و الملک کما

ورد لی مع اللّه وقت لا یسع فیه ملک مقرب و لا نبیّ مرسل و من هذا شانه یکون ازمة الامور کلها بیده صلّی اللّه علیه و سلم فیجود باذن ربّه آخرا کما جاد اولا و ملا عصام در شرح قصیدۀ برده بشرح شعر فاق النبیین فی خلق و فی خلق و لم یدانوه فی علم

و فی کرم

گفته فان قلت لا یلزم من کونه فائقا علی الانبیاء کونه فائقا علی الرسل إذ الرسل فائق علی النبیین و الانبیاء مع انه علیه الصلوة و السلام فائق علی جمیع الانبیاء و الرسل و من کان فائقا علی الاعلی یلزم ان یکون فائقا علی الادنی لا محالة قلت لا فرق بین الانبیاء عند البعض او نقول المراد بالنبیین المرسلون بدلالة محل الکلام و یمکن ان یجاب عنه بان بین النبیین و المرسلین عموما و خصوصا مطلقا عند من قال بالفرق بینهما إذ کلّ رسول نبیّ بدون العکس و اللام فیه للاستغراق فعلی هذا المرسلون مندرجون تحت النبیین قال لم یدانوه و لم یقل لم یدانه کل واحد منهم لان ذلک ابلغ إذ معناه انهم لو جمعوا و قوبلوا بمحمّد علیه الصلوة و السلام وحده لم یدانوه فکیف لو قوبل واحد بواحد و هذا مثل قوله تعالی قُلْ لَئِنِ اِجْتَمَعَتِ اَلْإِنْسُ وَ اَلْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا اَلْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً التنکیر فی علم و کرم للتعظیم أی فی علم جسیم و کرم فخیم و فی اعادة الخافض فی قوله فی کرم دلالة علی انهم لا یدانوه فی علم وحده و لا فی کرم وحده لا انهم لا یدانوه فی العلم و الکرم من حیث المجموع و نیز ملا عصام در شرح قصیدۀ برده بشرح شعر و کلهم من رسول اللّه ملتمس غرفا من البحر او رشفا من الدیم

گفته النکات کلّ للاستغراق الحقیقی الضمیر للانبیاء و تقدیم من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی عامله للحصر أی من رسول اللّه لا من غیره ملتمس أی متوقع الغرف شرب الماء بالید و قیل رفع الماء بالید البحر الیم الرشف شرب الماء القلیل الدیمة السحابة التی تمطر و تدوم یوما و لیلة شبهة علیه الصلوة و السلام بالبحر فی غزارة العلم تارة و بالسحاب فی الافاضة و الجود اخری و شبه سائر الانبیاء بالمقتنین و الاستعارة مصرح بها الفاء فی قوله فکلهم للتعلیل أی فاق النبیین لان کلهم من رسول اللّه ملتمس کذا و کذا من رسول اللّه من قبیل وضع المظهر موضع المضمر

ص:652

إذ حق الکلام منه و هذه الاضافة لتعظیم المضاف فان قلت الالتماس انما یستعمل فی طلب الشیء من المساوی و الانبیاء کانوا دونه فی المرتبة بدلالة قوله فاق النبیین قلت الملتمس هنا بمعنی السائل لکن الناظم احترز عن اطلاق لفظ السّائلین علی الانبیاء تادیا او لمساواتهم فی اصل النّبوة استعمل الالتماس من رسول اللّه علیه الصلوة و السلام فان قلت لا بد من المطابقة بین المبتدأ و الخبر و المبتدأ هنا جمع و الخبر مفرد قلت افرده نظرا الی لفظ کلّ او لان المراد کل واحد منهم و نکتة الافراد هو انهم فی الافتقار إلیه کشخص واحد او للتنبیه علی ان الفقراء کنفس واحدة فان قلت هم علیهم الصلوة و السلام سابقون علی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فکیف یلتمسون غرفا من بحره قلت هم سألوا منه مسائل مشکلة فی علم التوحید و الصفات فاجاب النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و حل مشکلاتهم و بین یدیه فجرت المحاجة بین آدم صفی اللّه و بین موسی کلیم اللّه لیلة المعراج و إلیه اشار بقوله حاج موسی آدم فحج آدم موسی او تقول الاعتبار بتقدم الروح العلوی لا القالب السّفلی و روح نبینا مقدم علی ارواح سائر الانبیاء و إلیه اشار

بقوله کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین الحاصل کل الانبیاء من نبینا لا من غیره استفاد و العلم و طلبوا الشفاعة إذ هو البحر من العلم و السحاب من الجود و هم کالانهار و الاشجار و نیز ملا عصام در شرح قصیده برده بشرح شعر و واقفون لدیه عند حدهم من نقطة العلم او من شکلة الحکم

گفته النکات اتی بصیغة جمع القلة و الانبیاء کثیرون تنبیها علی انهم مع کثرة عددهم و علو درجتهم قلیلون بالنسبة الی عظمته علیه الصلوة و السلام و کثرته دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند سروران بر سر سودای تو خاک قدمند

أی هم بالنسبة إلیه کنقطة موهومة هی جزء لا یتجزی او کشکلة اللجام واقفون بحضرته کالاصحاب لدی الآمر ملازمون حده لا یتجاوزون ثم بقدر نکتة ادبا و هو نظیر

قول جبرئیل علیه الصلوة و السّلام لو دنوت انملة لاخرجت و کانهم اخذوا الوقوف من نقطة اهل العلم فان النقطة لا یتجاوز عن مقامها قط الحاصل أی سائر الانبیاء واقفون بحضرته عند حدودهم یلازمونها کما یلازم النقطة موضعها او الشکلة مقامها و نیز ملا عصام در شرح قصیده برده بشرح شعر کفاک بالعلم فی الامی معجزة فی

الجاهلیة و التادیب فی الیتم

گفته الحاصل حسبک شیئان منه علیه الصلوة و السلام من حیث المعجزة العلم الکائن فی النبی الامّی فی ایّام الجاهلیة حیث ما رای نبیا و رسولا لیتعلم منه العلم و لا استاذا فقیها و لا

ص:653

الادیب الکامل و لم یکن له اب یؤدبه فعلمنا ان علمه علم لدنی و ادبه بتأدیب ربّه فقال ادبنی ربّی فاحسن تادیبی و علمنی ربّی فاحسن تعلیمی فمن کان استاذه ربّ الخلائق طرّا کیف لا یکون اعلم النّاس قاطبة و نیز ملا عصام در شرح قصیده برده بشرح شعر فانّ من جودک الدنیا و ضرتها و من علومک علم اللوح

و القلم

گفته أی الدنیا و الآخرة قطرة من بحر جودک و علم اللوح و القلم شیء قلیل من علومک الدینیة التی اعطاک اللّه تعالی إذ ما فی اللوح له نهایة و لیس لعلوم باطنک نهایة إذ هو ینبوع من بحر علومک و فاضل معاصر ابراهیم باجوری در حاشیه برده گفته قوله فاق النبیین الخ أی زاد صلی اللّه علیه و سلّم علی النبیین و کذا علی غیرهم بالطریق الاولی فی خلق بفتح الخاء و سکون اللام و هو الصورة و الشکل و فی خلق بضمهما و هو ما طبع علیه الانسان من الخصال الحمیدة کالعلم و الحیاء و الجود و الشفقة و الحلم و العدل و العفة و امثال ذلک فقد اجتمع فیه صلّی اللّه علیه و سلم ما تفرق فی غیره من تلک الخصال و قد ذکر بعضهم انّ من تمام الایمان ان یعتقد الانسان انه لم یجتمع فی احد من المحاسن الظّاهرة و الباطنة مثل ما اجتمع فیه صلّی اللّه علیه و سلم و اعترض علی الناظم بان مقتضی کلامه انه صلّی اللّه علیه و سلم فاق النبیین فی بعض الخلق بفتح الخاء و سکون اللام و بعض الخلق بضمهما لان کلا منهما نکرة و هی فی سیاق الاثبات لا تعم و هذا لیس بمدح تام لانه یحتمل بعد ذلک ان یساویهم فی البعض الآخر و یحتمل ان یفوقوه فیه و علی هذا فان کان ما فاقوه فیه مثل ما فاقهم فیه حصلت المعادلة و ان کان اکثر انعکس ما قصده المصنف من المدح و اجیب بانّ المراد فی خلقهم و فی خلقهم فهما مضافان فی المعنی فیعمان علی ان النکرة فی سیاق الاثبات قد تعم و لمّا لم یلزم من کونه فاقهم فی ذلک نفی مقاربتهم له نفاها بقوله و لم یدانوه أی لم یقاربوه و قوله فی علم و لا کرم أی و لا غیرهما و انّما اقتصر المصنف علیهما لان العلم راس الفضائل و الکرم راس الفواضل و لا یرد علی ذلک ما ورد من النهی عن التفضیل بین الانبیاء

کقوله صلّی اللّه علیه و سلم لا تفضلوا بین الانبیاء لانه محمول علی تفضیل یؤدی الی تنقیص و لیس فی ذلک تنقیص لاحد من النبیین لانا نعتقد انهم متصفون بالکمال و النبیّ اکمل قال تعالی تِلْکَ اَلرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ قال ابن عباس و المراد بالبعض الاول محمد صلی اللّه علیه و سلم قوله و کلّهم من رسول اللّه الخ هذا البیت کالدلیل للبیت قبله و الجار و المجرور متعلق بقوله ملتمس و الاضافة فی رسول اللّه للعهد و المعهود هو سیّدنا محمّد صلّی اللّه علیه و سلم و المراد من قوله ملتمس اخذ و ان کان الالتماس معناه فی الاصل الطلب و قوله غرفا من البحر او رشفا من الدّیم

ص:654

أی حال کون بعض الملتمسین مغترفا من البحر و بعضهم مرتشفا من الدّیم فهو اشاره الی اختلاف احوال الملتمسین فاولوا العزم مثلا اکثر التماسا من غیرهم فاوفی ذلک للتنویع و التقسیم و الغرف مصدر غرف بمعنی اخذ و البحر ضد البر سمیّ بذلک لعمقه و اتساعه و الرشف المص و الدیم جمع دیمة و هی المطر الدائم یوما و لیلة من غیر رعد و المراد من البحر و الدیم هنا علمه و حلمه صلّی اللّه علیه و سلم فکل منهما استعارة تصریحیّة و کل من الغرف و الرشف ترشیح و انما عبر فی جانب البحر بالغرف و فی جانب الدیم بالرشف لأنّ الغرف مناسب للبحر لکثرته دون الدیم لانها تجری علی وجه الارض فلا یجتمع منها ماء غالبا حتی یغترف قوله و واقفون الخ عطف علی قوله ملتمس لکن نظر فی احدهما للفظ کلّ و فی الآخر لمعناه و معنی کونهم واقفین لدیه عند حدهم انهم ثابتون عنده صلّی اللّه علیه و سلم فی العلم و الحکم عند الحد الّذی حدّ لهم من ذلک فلا یتجاوزونه و اما هو صلّی اللّه علیه و سلم فلم یزل یترقی بعد ذلک فنهایة مراتبهم فی العلم و الحکم مبدا ما اوتیه صلّی اللّه علیه و سلم منهما فوقوفهم لدیه صلّی اللّه علیه و سلم وقوف ذی الغایة عند مبدا غیره و قوله من نقطة العلم او من شکلة الحکم بیان لحدهم و المعنی علی التشبیه الاضافة فی الموضعین علی معنی من أی الّذی هو کنقطة من العلم او کشکلة من الحکم و المراد من العلم و الحکم علم الرسول و حکمه کما قاله بعض الشارحین و قیل المراد بهما علم اللّه و حکمه و حاصل المعنی علی الاوّل انهم ثابتون لدیه صلّی اللّه علیه و سلم فی العلم و الحکم عند حدهم الّذی هو کالنقطة من علم الرسول او کالشکلة من حکمه صلّی اللّه علیه و سلم و حاصل المعنی علی الثانی انهم ثابتون لدیه فی العلم و الحکم عند حدهم الّذی هو کالنقطة من علم اللّه او کالشکله من حکمه تعالی فعلمهم بالنسبة لعلمه صلّی اللّه علیه و سلم کنقطة من علم اللّه و حکمهم بالنسبة لحکمه صلّی اللّه علیه و سلم کشکلة من حکمه تعالی و هذا ابلغ فی مدحه صلّی اللّه علیه و سلم من الاوّل لکن الاقرب الاوّل و نیز فاضل معاصر در حاشیه برده متعلق بشعر فان من جودک الدنیا الخ گفته قوله فان من جودک الدنیا اه هذا البیت تعلیل للبیت قبله فکانه قال و انما کان جاهک یا رسول اللّه لا یضیق بی بل یسعنی و غیری من العصاة لان من جودک الدنیا الخ و من للتبعیض و المراد من الدّنیا ما قابل الاخری و لذلک جعله الناظم ضرتها و فی کلامه تقدیر مضاف أی خیری الدنیا و ضرتها الّتی هی الآخرة فمن خیر الدنیا هدایته صلّی اللّه علیه و سلم للنّاس و من خیر الآخرة شفاعته صلّی اللّه علیه و سلم فیهم و قوله و من علومک علم اللوح و القلم من جهة التعلیل لکون جاهه صلّی اللّه علیه و سلم

ص:655

لا یضیق عنه لانه لا شک ان العلم من اکبر اسباب عظم الجاه و علوه و یجوز ان یکون مستانفا و من فی قوله و من علومک للتبعیض ایضا فهی للتبعیض فی الموضعین و المراد بعلومه صلی اللّه علیه و سلم المعلومات الّتی اطلعه اللّه علیها فانه تعالی اطلعه علی علوم الاولین و الآخرین و المراد بعلم اللوح و القلم المعلومات الّتی کتبها القلم فی اللوح بامر اللّه تعالی فانه

ورد اول ما خلق اللّه القلم فقال له اکتب قال و ما اکتب قال اکتب مقادیر کل شیء حتی تقوم الساعة من مات علی غیر ذلک فلیس منی أی لیس علی طریقتی و استشکل جعل علم اللوح و القلم بعض علومه صلی اللّه علیه و سلم بان من جملة علم اللوح و القلم الامور الخمسة المذکورة فی آخر سورة لقمان مع ان النبیّ علیه الصلوة و السّلام لا یعلمها لا ان اللّه قد استاثر بعلمها فلا یتم التبعیض المذکور و اجیب بعدم تسلیم ان هذه الامور الخمسة مما کتب القلم فی اللوح و الا لاطلع علیها من شانه ان یطلع علی اللوح کبعض الملائکة المقربین و علی تسلیم انها مما کتب القلم فی اللوح فالمراد ان بعض علومه صلی اللّه علیه و سلم علم اللّوح و القلم الّذی یطلع علیه المخلوق فخرجت هذه الامور الخمسة علی انه صلّی اللّه علیه و سلم لم یخرج من الدنیا الاّ بعد ان علّمه اللّه تعالی بهذه الامور فان قیل إذا کان علم اللوح و القلم بعض علومه صلّی اللّه علیه و سلم فما البعض الآخر اجیب بان البعض الآخر هو ما اخبره اللّه عنه من احوال الآخرة لان القلم انما کتب فی اللوح ما هو کائن الی یوم القیامة فقط کما تقدم فی الحدیث ازین عبارات مشرقه و افادات مولقه ظاهر و باهرست که علوم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم حد و نهایت ندارد و تمامی انبیاء مرسلین علیهم السلام مستفید و ملتمس علم از آن جناب می باشند و علم لوح و قلم که منتهای معلومات ملائکه است بعضی از علوم آن جنابست و ظاهر ست که هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السلام بنص حدیث مدینة العلم باب علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ست پس علم آن جناب نیز حد و نهایت نخواهد داشت و علم آن جناب نیز همان علم خواهد بود که تمامی انبیاء مرسلین سلام اللّه علیهم اجمعین از ان مستفید و آخذ می باشند و علم لوح و قلم بعضی از ان علمست پس بحمد اللّه تعالی از اینجا اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از قاطبه انبیاء مرسلین و جمله ملائکه مقربین علیهم سلام اللّه رب العالمین کالصبح عند الاسفار واضح و اشکار گردید بلکه افتاب حق و صواب بکوری چشم نواصب التشاب بدائرۀ نصف النهار رسید و محتجب نماند که دلالت حدیث مدینة العلم بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از وضوح و ظهور و زهور و سفور بحدی رسیده است که علمای اعلام و محققین عظام سنیه در مقام تحقیق اعتراف بان دارند و همم عالیه

ص:656

خود بر تبیین و توضیح و تفصیل و تشریح و تفسیر و تصریح و تثبیت و ترجیح آن می گمارند سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل گفته الباب الخامس عشر فی انّ النبیّ صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم دار حکمة و مدینة علم و علیّ لهما باب و انّه اعلم النّاس باللّه تعالی و احکامه و آیاته و کلامه بلا ارتیاب

عن مولانا امیر المؤمنین علی رضی اللّه تعالی عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم یا علی ع ان اللّه امرنی ان ادنیک فاعلمک لتعی و انزلت هذه الآیة وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ و انت اذن واعیة لعلمی رواه الحافظ الامام ابو نعیم فی الحلیة و رواه سلطان الطریقة و برهان الحقیقة الشیخ شهاب الدین ابو جعفر عمر السهروردی فی العوارف باسناده الی عبد اللّه بن الحسن رضی اللّه تعالی عنهما و لفظه قال حین نزلت هذه الآیة تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم لعلیّ رضی اللّه تعالی عنه سالت اللّه ان یجعلها اذنک یا علی قال علیّ کرم اللّه تعالی وجهه فما نسیت شیئا بعده و ما کان لی ان انسی قال شیخ المشایخ فی زمانه و واحد الاقران فی علومه و عرفانه الشیخ زین الدین ابو بکر محمّد بن علی الخوافی قدس اللّه تعالی سره فلذا اختصّ علی کرم اللّه وجهه بمزید العلم و الحکمة حتی

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها و قال عمر لولا علیّ لهلک عمر و نیز شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل در ذکر اسمای جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و منها باب مدینة العلم

عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات من بابه رواه الطبری من تخریج أبی عمر و آورده الامام الفقیه المذکور و قال کما فی الحدیث و اعلم انّ الباب سبب لزوال الحائل و المانع من الدخول الی البیت فمن أراد الدخول و اتی البیوت من غیر ابوابها شق و عسر علیه دخول البیت فهکذا من طلب العلم و لم یطلب ذلک من علیّ رضی اللّه عنه و بیانه فانه لا یدرک المقصود فانه رضی اللّه عنه کان صاحب علم و عقل و بیان و ربّ من کان عالما و لا یقدر علی البیان و الافصاح و کان علی رضی اللّه مشهورا من بین الصحابة بذلک فباب العلم و روایته و استنباطه من علی رضی اللّه عنه و هو کان باجماع الصحابة مرجوعا إلیه فی علمه موثوقا بفتواه و حکمه و الصّحابة کلّهم یراجعونه مهما اشکل علیهم و لا یسبقونه و من هذا المعنی قال عمر لولا علی لهلک عمر رضی اللّه عنه تعالی عنهم و ابن روزبهان با آن تشدد و تعصب و تعنت و تصلب که دارد اعتراف کرده که این حدیث شریف بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام

ص:657

دلالت دارد چنانچه بجواب استدلال علامۀ حلی علیه الرحمة که در نهج الحق باین الفاظ افاده آن فرموده التّاسع عشر فی مسند احمد بن حنبل

وصحیح مسلم قال لم یکن احد من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم یقول سلونی الاّ علی بن أبی طالب

و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم انا مدینة العلم و علی بابها انتهی ابن روزبهان در کتاب الباطل خود گفته هذا یدل علی وفور علمه و استحضاره اجوبة الوقائع و اطلاعه علی اشتات العلوم و المعارف و کلّ هذه الامور مسلمة و لا دلیل علی النصّ حیث انّه لا یجب ان یکون الاعلم خلیفة بل الاحفظ للحوزة و الاصلح للامّة و لو لم یکن ابو بکر اصلح للامامة لما اختاره کما مرّ و عبد الرؤف مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر در شرح این حدیث کما دریت سابقا افاده فرموده

انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب فان المصطفی صلّی اللّه علیه و سلم المدینة الجامعة لمعالی الدّیانات کلّها و لا بد للمدینة من باب فاخبر ان بابها هو علی کرم اللّه وجهه فمن اخذ طریقه دخل المدینة و من اخطاه أخطأ طریق الهدی و قد شهد له بالاعلمیة الموالف و الموالف و المعادی و المخالف اخرج الکلاباذی انّ رجلا سأل معاویة عن مسئلة فقال سل علیّا هو اعلم منی فقال ارید جوابک قال ویحک کرهت رجلا کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یغره بالعلم غرا و کان اکابر الصّحب یعترفون له بذلک و کان عمر یساله عما اشکل علیه جاءه رجل فسأله فقال ههنا علیّ فاسئله فقال ارید ان اسمع منک یا امیر المؤمنین قال قم لا اقام اللّه رجلیک و محا اسمه من الدیوان و صحّ عنه من طرق انه کان یتعوذ من قوم لیس هو فیهم حتی امسکه عنده و لم یولّه شیئا من المبعوث لمشاورته فی المشکل و اخرج الحافظ عبد الملک بن سلیمان قال ذکر لعطاء أ کان احد من الصّحب افقه من علیّ قال لا و اللّه و قال الحر الی قد علم الاولون و الآخرون ان فهم کتاب اللّه منحصر الی علم علیّ و من جهل ذلک فقد ضل عن الباب الّذی من ورائه یرفع اللّه عن القلوب الحجاب حتی یتحقق الیقین الّذی لا یتغیر بکشف الغطاء الی هنا کلامه و نیز در همین شرح اعنی فیض القدیر مسطورست

انا دار الحکمة و فی روایة انا مدینة الحکمة و علی بابها أی علی بن أبی طالب هو الباب الّذی یدخل منه الی الحکمة و ناهیک بهذه المرتبة ما اسناها و هذه المنقبة ما اعلاها و من زعم انّ المراد

بقوله و علیّ بابها انه مرتفع من العلو و هو الارتفاع فقد تمحل لغرضه الفاسد بما لا یجد به و لا یسمنه و لا یغنیه

اخرج ابو نعیم عن ترجمان القرآن مرفوعا ما انزل اللّه عزّ و جلّ یا ایّها الّذین امنوا الا و علی راسها و امیرها

و اخرج عن ابن مسعود قال کنت عند النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم

ص:658

فسئل عن علیّ کرم اللّه وجهه فقال قسمت الحکمة عشرة اجزاء فاعطی علی تسعة اجزاء و النّاس جزء واحدا

و عنه ایضا انزل القرآن علی سبعة احرف ما منها حرف الاّ و له ظهر و بطن و امّا علی فعنده منه علم الظّاهر و الباطن

و اخرج ایضا علیّ سیّد المرسلین و امام المتقین

و اخرج ایضا انا سید ولد آدم و علیّ سیّد العرب

و اخرج ایضا علی رایة الهدی

و اخرج ایضا یا علی انّ اللّه امرنی ان ادینک و اعلمک لتعی و انزلت علی هذه الآیة وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ

و اخرج ایضا عن ابن عباس کنا نتحدث ان رسول اللّه صلعم عهد الی علی کرم اللّه وجهه سبعین عهدا لم یعهد الی غیره و الاخبار فی هذا الباب لا تکاد تحصی و ابن حجر مکی در منح مکیه شرح قصیدۀ همزیه در شرح شعر لم یزده کشف الغطاء یقینا بل هو الشمس ما علیه غطاء

گفته تنبیه ممّا یدل علی ان اللّه سبحانه اختص علیّا من العلم بما تقصر عنه العبارات

قوله صلّی اللّه علیه و سلم اقضاکم علیّ و هو حدیث صحیح لا نزاع فیه و

قوله انا دار الحکمة

و روایة انا مدینة و علیّ بابها و نیز ابن حجر مکی در تطهیر الجنان جائی که مطاعن معاویة و جوابات آن وارد نموده گفته السادس خروجه علی علی کرم اللّه وجهه و محاربته له مع انه الامام الحق باجماع اهل الحل و العقد و الافضل الاعدل الاعلم بنص الحدیث الحسن لکثرة طرقه خلافا لمن زعم وضعه و لمن زعم صحته و لمن اطلق حسنه

انا مدینة العلم و علی بابها الخ و علاوه برین از افادات دیگر اساطین اعلام و ارکان عالیمقام اهل سنت نیز دلالت این حدیث بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام واضح و لائحست فلینظر النّاظر البصیر فیما قدّمنا من عبارات هولاء النحاریر اما امر دوم اعنی استلزام اعلمیت افضلیت را پس نهایت واضح و لائحست و باجماع ارباب دانش و عقل و اتفاق اصحاب علم و فضل اشرف فضائل و اعلای مناقب علمست و هر که در علم بالاترست بلا شبهه افضلست و بمقتضای کل الصید فی جوف الفرا تمامی فضائل نفسانیه تحت علم می باشد و منشأ آن فضائل همین صفت فاضله است و هر که در علم افضلست افضلیت مطلقه برای او ثابتست و هر چند این مطلب در منتهای وضوح و ظهور و تبین و سفور می باشد لیکن شطری از افادات علمای محققین و کملای مدقّقین سنیه که قاطع السن اصحاب مرا و خصام و مثبت این مقصود و مرام بوده باشد باید شنید حکیم ترمذی در نوادر الاصول گفته الاصل الخامس و الثلاثون و المائة

حدثنا اسماعیل بن نصر بن راشد قال حدثنا مسدد قال حدثنا بشر بن المفضل قال حدثنا عمر مولی عفرة قال سمعت ایوب بن صفوان یذکر جابر بن عبد اللّه قال خرج علینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال ایها الناس من کان یجب ان یعلم منزلته عند اللّه فلینظر کیف منزلة اللّه عنده فان اللّه ینزل العبد منه حیث انزله من نفسه و ان للّه سرایا من الملئکة تحل و تقف علی مجالس الذکر فاغدوا و روحوا فی ذکر اللّه الاّ فارتعوا فی ریاض الجنّة قالوا و این ریاض الجنّة یا رسول اللّه قال مجالس الذکر فاغدوا و روحوا فی ذکر اللّه و ذکروه بانفسکم فمنزلة اللّه عند العبد انما هو علی قلبه علی قدر معرفته ایاه و علمه و هیبته منه و اجلاله له تعظیمه و الحیاء منه و الخشیة منه و الخوف من عقابه و الرجل عند ذکره و اقامة الحرمة لامره و نهیه و قبول مننه و رویة تدبیره و الوقوف عند احکامه طیب النفس بها و التسلیم له بدنا و روحا و قلبا و مراقبة تدبیره فی اموره و لزوم ذکره و النهوض باثقال نعمه و احسانه

ص:659

و ترک مشیّاته لمشیاته و حسن الظن به فی کل ما نابه و النّاس فی هذه الاشیاء علی درجات یتفاضلون فمنازلهم عند ربهم علی قدر حظوظهم من هذه الاشیاء و انّ اللّه تبارک اسمه اکرم المؤمنین بمعرفته فاوفرهم حظا من المعرفة اعلمهم به و اعلمهم بهم اوفرهم حظا من هذه الاشیاء و اوفرهم خطا منها اعظمهم منزلة عنده و ارفعهم درجة و اقربهم وسیلة و علی قدر نقصانه من هذه الاشیاء ینتقص حظه و ینحط درجته و تبعد وسیلته و یقل علمه به و تضعف معرفته ایاه و یسقم ایمانه و یملکه نفسه قال اللّه تبارک اسمه وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ اَلنَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً فانّما فضل الخلق بالمعرفة له و العلم به لا بالاعمال و الیهود و النصاری و سائر اهل الملل قد عملوا اعمال الشریعة فصارت هنا هباء منثورا فبالمعرفة تزکو الاعمال و بها تقبل منهم و بها تطهر الابدان فمن فضل بالمعرفة فقد اوتی خطا من العلم به و من فضل بالعلم به یکون هذه الاشیاء التی وصفنا موجودة عنده و ابو حامد غزالی در رساله لدنیه گفته اعلم انّ العلم هو قصور النفس الناطقة المطمئنّة حقائق الاشیاء و صورها المجردة عن المواد باعیانها و کیفیاتها و کمیاتها و جواهرها و ذواتها إن کانت مفردة و ان کانت مرکبة و العالم هو المحیط المدرک المتصور و المعلوم هو ذات الشیء الّذی ینتقش علمه فی النفس و شرف العلم بقدر شرف معلومه و رتبة العالم بحسب رتبة العلم و لا شک ان افضل المعلومات و اعلاها و اشرفها و اجلها هو اللّه تعالی الصّانع المبدع الحقّ الواحد فعلمه و هو علم التوحید افضل العلوم و اجلها و اکملها و هذا العلم الضروری واجب تحصیله علی جمیع العقلاء کما

قال صاحب الشرع علیه الصلوة و السلام طلب العلم فریضة علی کلّ مسلم و امر بالسفر فی طلب العلم

فقال اطلبوا العلم و لو بالصین و عالم هذا العلم افضل العلماء و بهذا السبب خصهم اللّه تعالی بالذکر فی اجل المراتب فقال شهد اللّه انه لا اله الا هو و الملائکة و أولو العلم فعلماء علم التوحید لا باطلاق هم الانبیاء و بعدهم العلماء الذین هم ورثة الانبیاء و هذا العلم و ان کان شریفا فی ذاته کاملا بنفسه لا ینفی سائر العلوم بل لا یحصل الاّ بمقدمات کثیرة و تلک المقدمات لا تنتظم الاّ عن علوم شتی مثل علم السموات و الافلاک و جمیع علم المصنوعات و یتولد عن علم التوحید علم آخر کما سنذکرها باقسامها فی مواضعها

ص:660

و نیز غزالی در احیاء العلوم در کتاب العلم گفته الباب الاوّل فی فضل العلم و التعلیم و التعلم و شواهده من النقل و العقل فضیلة العلم امّا شواهد ذلک من القرآن فقوله عزّ و جل شَهِدَ اَللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ اَلْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا اَلْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ فانظر کیف بدا سبحانه و تعالی بنفسه و ثنی بالملئکة و ثلث باهل العلم و ناهیک بهذا شرفا و فضلا و جلالا و نبلا و قال اللّه تعالی یَرْفَعِ اَللّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ دَرَجاتٍ قال ابن عباس رضی اللّه عنه للعلماء درجات فوق المؤمنین بسبع مائة درجة ما بین الدّرجتین مسیرة خمس مائة عام و قال عز و جلّ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ و قال تعالی إِنَّما یَخْشَی اَللّهَ مِنْ عِبادِهِ اَلْعُلَماءُ و قال تعالی قُلْ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْکِتابِ و قال تعالی قالَ اَلَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ اَلْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ تنبیها علی انه اقتدر علیه بقوة العلم و قال عزّ و جلّ وَ قالَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوابُ اَللّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً بین انّ عظم قدر الآخرة یعلم بالعلم و قال تعالی وَ تِلْکَ اَلْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ اَلْعالِمُونَ و قال تعالی وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی اَلرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ اَلَّذِینَ یستنبطونه منهم ردّ حکمه فی الوقائع الی استنباطهم و الحق رتبتهم برتبة الانبیاء فی کشف حکم اللّه و قیل فی قوله تعالی یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ یعنی العلم و ریشا یعنی الیقین و لباس التقوی یعنی الحیاء و قال عزّ و جل وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلی عِلْمٍ و قال تعالی فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیْهِمْ بِعِلْمٍ و قال عزّ و جلّ بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ و قال تعالی خَلَقَ اَلْإِنْسانَ عَلَّمَهُ اَلْبَیانَ و انما ذکر ذلک فی معرض الامتنان و امّا الاخبار

فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یرد اللّه به خیرا یفقهه فی الدّین و یلهمه رشده و قال صلّی اللّه علیه و سلم العلماء ورثة الانبیاء و معلوم انّه لا رتبة فوق رتبة النّبوة فلا شرف فوق شرف الوراثة لتلک الرّتبة و

قال صلی اللّه علیه و سلم یستغفر للعالم ما فی السموات و الارض و أی منصب یزید علی منصب من تشتغل ملائکة السّموات و الارض بالاستغفار له فهو مشغول بنفسه و هم مشغولون بالاستغفار له و

قال صلّی اللّه علیه و سلم ان الحکمة تزید الشریف شرفا و ترفع المملوک حتی یجلسه مجالس الملوک و قد نبه بهذا علی ثمرته فی الدّنیا و معلوم انّ الآخرة خیر و ابقی و

قال صلی اللّه علیه و سلم خصلتان لا یکونان فی منافق حسن سمت و فقه فی الدّین و لا تشکن فی الحدیث لنفاق بعض فقهاء الزمان فانه ما أراد به الفقه الّذی ظننته و سیاتی معنی الفقه و ادنی درجات الفقیه ان یعلم انّ الآخرة خیر من الدنیا و هذه المعرفة إذا صدقت و

ص:661

و غلبت برئته من النفاق و الریاء و

قال صلّی اللّه علیه و سلم افضل النّاس المومن العالم الّذی ان احتیج إلیه نفع و ان استغنی عنه اغنی نفسه

و قال صلّی اللّه علیه و سلم الایمان عریان و لباسه التقوی و زینته الحیاء و ثمرته العلم

و قال صلّی اللّه علیه و سلم اقرب النّاس من درجة النّبوة اهل العلم و الجهاد امّا اهل العلم فدلوا النّاس علی ما جاءت به الرسل و اما اهل الجهاد فجاهدوا باسیافهم علی ما جاءت به الرّسل

و قال صلی اللّه علیه و سلم لموت قبیلة ایسر من موت عالم

و قال علیه الصلوة و السلام النّاس معادن کمعادن الذّهب و الفضة فخیارهم فی الجاهلیة خیارهم فی الاسلام إذا فقهوا

و قال صلّی اللّه علیه و سلم یوزن یوم القیمة مداد العلماء بدم الشهداء

و قال صلّی اللّه علیه و سلم من حفظ علی امتی اربعین حدیثا من السنة حتی یؤدیها إلیهم کنت له شفیعا و شهیدا یوم القیامة

و قال صلّی اللّه علیه و سلم من حمل من امتی اربعین حدیثا لقی اللّه عز و جل یوم القیامة فقیها عالما

و قال صلّی اللّه علیه و سلم من تفقه فی دین اللّه عز و جل کفاه اللّه همه و رزقه من حیث لا یحتسب

و قال صلّی اللّه علیه و سلم اوحی اللّه عز و جلّ الی ابراهیم علیه السلام یا ابراهیم انّی علیم احب کلّ علیم

و قال صلی اللّه علیه و سلم العالم امین اللّه سبحانه فی الارض

و قال صلّی اللّه علیه و سلم صنفان من امّتی إذ اصلحوا صلح النّاس و إذا فسدوا فسد النّاس الامراء و الفقهاء

و قال علیه السّلام إذا اتی علی یوم لا ازداد فیه علما یقربنی الی اللّه عز و جلّ فلا بورک فی طلوع شمس ذلک الیوم

و قال صلّی اللّه علیه و سلم فی تفضیل العلم علی العبادة و الشهادة فضل العالم علی العابد کفضلی علی ادنی رجل من اصحابی فانظر کیف نزل العلم مقارنا لدرجة النبوة و کیف حط رتبة العمل المجرد عن العلم و ان کان العابد لا یخلو عن علم بالعبادة الّتی یواظب علیها و لولاه لم تکن عبادة و

قال صلّی اللّه علیه و سلم فضل العالم علی العابد کفضل القمر لیلة البدر علی سائر الکواکب

و قال صلّی اللّه علیه و سلم یشفع یوم القیامة ثلاثة الانبیاء ثم العلماء ثم الشّهداء فاعظم برتبة هی تلو النبوّة و فوق الشهادة مع ما ورد فی فضل الشهادة و

قال صلی اللّه علیه و سلم ما عبد اللّه تعالی بشیء افضل من فقه فی الدین و لفقیه واحد اشدّ علی الشیطان من الف عابد و لکل شیء عماد و عماد هذا الذین الفقه

و قال صلّی اللّه علیه و سلم خیر دینکم ایسره و خیر العبادة الفقه

و قال صلّی اللّه علیه و سلم فضل المؤمن العالم علی المومن العابد بسبعین درجة

و قال صلّی اللّه علیه و سلم انکم اصبحتم فی زمان کثیر فقهاؤه قلیل خطباؤه قلیل سائلوه کثیر معطوه العمل فیه خیر من العلم و سیاتی علی الناس زمان قلیل فقهاؤه کثیر خطباؤه قلیل معطوه کثیر سائلوه العلم فیه خیر من العمل

و قال صلی اللّه علیه و سلم بین العالم و العابد مائة درجة بین کل درجتین حضر الجواد المضمر سبعین سنة و قیل یا رسول اللّه

ص:662

أیّ الاعمال افضل قال العلم باللّه عزّ و جل فقال أی الاعمال ترید قال صلّی اللّه علیه و سلّم العلم باللّه سبحانه فقیل نسال عن العمل و تجیب عن العلم فقال صلّی اللّه علیه و سلم ان قلیل العمل ینفع مع العلم و انّ کثیر العمل لا ینفع مع الجهل

و قال صلّی اللّه علیه و سلم یبعث اللّه سبحانه العباد یوم القیامة ثم یبعث العلماء ثمّ یقول یا معشر العلماء انی لم اضع علمی فیکم الاّ لعلمی بکم و لم اضع علمی فیکم لاعذبکم اذهبوا فقد غفرت لکم و امّا الاثار

فقد قال علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه لکمیل یا کمیل العلم خیر من المال العلم یحرسک و انت تحرس المال و العلم حاکم و المال محکوم علیه و المال تنقصه النفقة و العلم یزکو بالانفاق

و قال علیّ ایضا رضی اللّه عنه العالم افضل من الصائم القائم المجاهد و إذا مات العالم ثلم فی الاسلام ثلمة لا یسدها الاّ خلف منه

و قال رضی اللّه تعالی عنه نظما ما الفخر الا لاهل العلم انهم*علی الهدی لمن استهدی ادلاء* و قدر کل امرئ ما کان یحسنه*و الجاهلون لاهل العلم اعداء*ففز بعلم تعش حیا به ابدا*النّاس موتی و اهل العلم احیاء* و قال ابو الاسود لیس شیء اعز من العلم الملوک حکام علی النّاس و العلماء حکام علی الملوک و قال ابن عباس رضی اللّه عنهما خیر سلیمان بن داود علیهما السلام بین العلم و المال و الملک فاختار العلم فاعطی المال و الملک معه و سئل ابن المبارک من النّاس فقال العلماء قیل فمن الملوک قال الزهاد قیل فمن السفلة قال الذی یاکل بدینه و لم یجعل غیر العالم من النّاس لان الخاصیّة التی تمیز بها الناس عن سائر البهائم هی العلم و الانسان انسان بما هو شریف لاجله و لیس ذلک بقوة شخصه فانّ الجمل اقوی منه و لا بعظمه فان الفیل اعظم منه و لا بشجاعته فانّ السبع اشجع منه و لا باکله فانّ الثور اوسع بطنا منه و لا بالمجامعة فانّ اخسّ العصافیر اقوی علی السفاد منه بل لم یخلق الا العلم و لم یشرف الاّ بذلک و قال بعض الحکماء لیت شعری أی شیء ادرک من فاته العلم و أی شیء فات من ادرک العلم و قال فتح الموصلی رحمه اللّه أ لیس المریض إذا منع الطعام و الشراب و الدواء یموت قالوا بلی قال کذلک القلب إذا منع عنه الحکمة و العلم ثلاثة ایام یموت و لقد صدق فان غذاء القلب العلم و الحکمة و بهما حیاته کما انّ غذاء الجسد الطعام و من فقد العلم فقلبه مریض و موته لازم و لکنه لا یشعر به إذ حب الدنیا و شغله بها ابطل احساسه کما ان غلبة الخوف قد تبطل احساس الم الجرح فی الحال و ان کان واقعا فاذا حط الموت عنه اعباء الدّنیا احسن بهلاکه و تحسر تحسرا لا ینفعه و ذلک کاحساس الامن من خوفه و المفیق من سکره بما اصابه من الجراحات فی حالة السکر او الخوف فنعوذ باللّه من یوم کشف الغطاء

ص:663

فان النّاس نیام فاذا ماتوا انتبهوا و قال الحسن رحمه اللّه یوزن مداد العلماء بدم الشهداء فیرجح مداد العلماء و قال ابن مسعود رضی اللّه عنه علیکم بالعلم قبل ان یرفع و رفعه ان یهلک رواته فو الّذی نفسی بیده لیودّن رجال قتلوا فی سبیل اللّه شهداء ان یبعثهم اللّه علماء لما یرون من کرامتهم فان احدا لم یولد عالما و انما العلم بالتعلم و قال ابن عباس رضی اللّه عنه تذاکر العلم بعض لیلة احب الی من احیائها و کذلک عن أبی هریرة رضی اللّه عنه و احمد بن حنبل رحمه اللّه و قال الحسن فی قوله تعالی رَبَّنا آتِنا فِی اَلدُّنْیا حَسَنَةً هی العلم و العبادة وَ فِی اَلْآخِرَةِ حَسَنَةً هی الجنة و قیل لبعض الحکماء أیّ الاشیاء تقتنی قال الاشیاء الّتی إذا غرقت سفینتک سبحت معک یعنی العلم و قیل أراد بغرق السفینة هلاک بدنه بالموت و قال بعضهم من اتخذ الحکمة لجاما اتخذه النّاس اماما و من عرف بالحکمة لاحظته العیون بالوقار و قال الشافعی رحمه اللّه علیه انّ من شرف العلم کلّ من نسب إلیه و لو فی شیء حقیر فرح و من دفع عنه حزن و قال عمر رضی اللّه عنه ایّها النّاس علیکم بالعلم فانّ اللّه سبحانه رداء یحبّه فمن طلب بابا من العلم ردّاه اللّه عز و جل بردائه فان اذنب ذنبا استعتبه فان اذنب ذنبا استعتبه فان اذنب ذنبا استعتبه لئلا یسلبه رداءه ذلک و ان تطاول به ذلک الذنب حتی یموت و قال الاحنف رحمه اللّه کاد العلماء ان یکونوا اربابا و کلّ عز لم یوطد بعلم فالی ذلّ مصیره و قال سالم بن أبی الجعد اشترانی مولائی بثلاثمائة درهم فاعتقنی قلت بایّ حرفة احترف فقال باحسن حرفة فاحترقت بالعلم فما تمت لی سنة حتی اتانی امیر المدینة زائرا فلم اذن له و قال الزبیر بن أبی بکر کتب الی أبی بالعراق علیک بالعلم فانّک ان افتقرت کان لک مالا و ان استغنیت کان لک جمالا و حکی ذلک فی وصایا لقمان لابنه قال یا نبیّ جالس العلماء و زاحمهم برکبتیک فان اللّه سبحانه یحیی القلب بنور الحکمة کما یحیی الارض بوابل السماء و قال بعض الحکماء إذا مات العالم بکاه الحوت فی الماء و الطیر فی الهواء و یفقد وجهه و لا ینسی ذکره و قال الزهری رحمه اللّه العلم ذکر و لا یحبه الا ذکر ان الرجال و نیز غزالی در احیاء العلوم در بیان فضل علم گفته الشواهد العقلیة اعلم ان المطلوب من هذا الباب معرفة فضیلة العلم و نفاسته و ما لم تفهم الفضیلة فی نفسها و لم یتحقق المراد منها لم یکن ان یعلم وجودها صفة العلم او لغیره من الخصال فلقد ضل عن الطریق من طمع ان یعرف ان زیدا حکیم أم لا و هو بعد لم یفهم معنی الحکمة و حقیقتها فالفضیلة مأخوذة من الفضل و هی الزیادة فاذا تشارک شیئان فی امر و اختص احدهما بمزید یقال فضله و له الفضل علیه مهما کانت زیادته فیما هو کمال ذلک الشیء

ص:664

کما یقال الفرس افضل من الحمار بمعنی انه یشارکه فی قوة الحمل و یزید علیه بقوة الکرّ و الفرّ و شدة العدو و حسن الصورة فلو فرض حمل اختص بسلعة زائدة لم یقل انه افضل لان تلک زیادة فی الجسم و نقصان فی المعنی و لیست من الکمال فی شیء و الحیوان مطلوب لمعناه و صفاته لا لجسمه فاذا فهمت هذا لم یخف علیک ان العلم فضیلة ان اخذته بالاضافة الی سائر الاوصاف کما ان للفرس فضیلة ان اخذته بالاضافة الی سائر الحیوانات بل شدة العدو فضیلة فی الفرس و لیست فضیلة علی الاطلاق و العلم فضیلة فی ذاته و علی الاطلاق من غیر اضافة فانه کمال اللّه سبحانه و به شرف الملائکة و الانبیاء بل الکیس من الخیل خیر من البلید فهی فضیلة فی ذاته علی الاطلاق من غیر اضافة و اعلم ان الشیء النّفیس- المرغوب فیه ینقسم الی ما یطلب لغیره و الی ما یطلب لذاته و الی ما یطلب لغیره و لذاته جمیعا فما یطلب لذاته اشرف و افضل ممّا یطلب لغیره و المطلوب لغیره الدراهم و الدنانیر فانهما حجران لا منفعة لهما و لو لا ان اللّه سبحانه و تعالی یسر قضاء الحاجات بهما لکانا و الحصباء بمثابة واحدة و الّذی یطلب لذاته فالسعادة فی الآخرة و لذة النظر لوجه اللّه تعالی و الّذی یطلب لذاته و لغیره فکسلامة البدن فان سلامة الرجل مثلا مطلوبة من حیث انّها سلامة البدن عن الالم و مطلوبة المشی بها و التوصّل الی المارب و الحاجات و بهذا الاعتبار إذا نظرت الی العلم رایته لذیذا فی نفسه فیکون مطلوبا لذاته و وجدته وسیلة الی دار الآخرة و سعادتها و ذریعة الی القرب من اللّه تعالی و لا یتوصل إلیه الآیة و اعظم الاشیاء رتبة فی حق الادمی السعادة الابدیة و افضل الاشیاء ما هو وسیلة إلیها و لن یتوصّل إلیها الاّ بالعلم و العمل و لا یتوصّل الی العمل ایضا الاّ بالعلم بکیفیة العمل فاصل السعادة فی الدّنیا و الآخرة هو العلم فهو إذا افضل الاعمال و کیف لا و قد تعرف فضیلة الشیء ایضا بشرف ثمرته و قد عرفت ان ثمرة العلم القرب من رب العالمین و الالتحاق بافق الملائکة و مقارنة الملإ الاعلی هذا فی الآخرة و اما فی الدّنیا فالعزّ و الوقار و نفوذ الحکم علی الملوک و لزوم الاجترام فی الطباع حتی ان اغبیاء الترک و اجلاف العرب یصادفون طباعهم مجبولة علی التوقیر لشیوخهم لاختصاصهم بمزید علم مستفاد من التجربة بل البهیمة بطبعها توقر الانسان لشعورها بتمییز الانسان لکمال مجاوز لدرجتها هذه فصیلة العلم مطلقا ثم تختلف العلوم کما سیاتی بیانه و تتفاوت لا محالة فضائلها بتفاوتها

ص:665

و فخر الدین رازی در مفاتیح الغیب گفته و اعلم انه یدل علی فضیلة العلم الکتاب و السنة و المعقول اما الکتاب فوجوه الاول ان اللّه تعالی سمی العلم بالحکمة ثم انه تعالی عظّم امر الحکمة و ذلک یدل علی عظم شان العلم بیان انه تعالی سمی العلم بالحکمة ما یروی عن مقاتل انه قال تفسیر الحکمة فی القرآن علی اربعة اوجه احدها مواعظ القرآن قال فی سورة البقرة وَ ما أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنَ اَلْکِتابِ وَ اَلْحِکْمَةِ یعنی مواعظ القرآن و فی سورة النساء وَ أَنْزَلَ اَللّهُ عَلَیْکَ اَلْکِتابَ وَ اَلْحِکْمَةَ یعنی المواعظ و مثلها فی آل عمران و ثانیها الحکمة بمعنی الفهم و العلم قوله تعالی وَ آتَیْناهُ اَلْحُکْمَ صَبِیًّا و فی سورة لقمان وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ اَلْحِکْمَةَ یعنی الفهم و العلم و فی الانعام أُولئِکَ اَلَّذِینَ آتَیْناهُمُ اَلْکِتابَ وَ اَلْحُکْمَ وَ اَلنُّبُوَّةَ و ثالثها الحکمة بمعنی النبوّة فی النساء فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ اَلْکِتابَ وَ اَلْحِکْمَةَ یعنی النبوّة و فی ص وَ آتَیْناهُ اَلْحِکْمَةَ و فصل الخطاب و فی سورة البقرة وَ آتاهُ اَللّهُ اَلْمُلْکَ وَ اَلْحِکْمَةَ و رابعها القرآن فی النحل اُدْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ و فی البقرة وَ مَنْ یُؤْتَ اَلْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً و جمیع هذه الوجوه عند التحقیق ترجع الی العلم ثم تفکر ان اللّه تعالی ما اعطی من العلم الا القلیل قال وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً و سمی الدنیا باسرها قلیلا قُلْ مَتاعُ اَلدُّنْیا قَلِیلٌ فما سمّاه قلیلا لا یمکننا ان ندرک کمیته فما ظنک بما سماه کثیرا ثم البرهان لعقلی علی قلة الدنیا و کثرة الحکمة ان الدنیا متناهی القدر متناهی العدد متناهی المدّة و العلم لا نهایة لقدره و عدده و مدته و لا للسعادات الحاصلة منه و ذلک ینبهک علی فضیلة العلم الثانی فی قوله تعالی قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ و قد فرق بین سبعة فرق فی کتابه فرق بین الخبیث و الطیب فقال قُلْ لا یَسْتَوِی اَلْخَبِیثُ وَ اَلطَّیِّبُ یعنی الحلال و الحرام و فرق بین الاعمی و البصیر فقال قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلْأَعْمی وَ اَلْبَصِیرُ و فرق بین الظلمة و النور فقال أَمْ هَلْ تَسْتَوِی اَلظُّلُماتُ وَ اَلنُّورُ و فرق بین الجنّة و النّار و بین الظّلّ و الحرور و إذا تاملت وجدت کل ذلک مأخوذا من الفرق بین العالم و الجاهل الثالث قوله تعالی أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ المراد باولی الامر العلماء فی اصح الاقوال لان الملوک یجب علیهم طاعة العلماء و لا ینعکس ثم انظر الی هذه المرتبة فانه تعالی ذکر العالم فی موضعین من کتابه فی المرتبة الثانیة قال شَهِدَ اَللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ اَلْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا اَلْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ و قال أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ ثم انه سبحانه و تعالی زاد فی الاکرام فجعلهم فی المرتبة الاولی فی آیتین فقال تعالی وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اَللّهُ وَ اَلرّاسِخُونَ فِی اَلْعِلْمِ و قال تعالی قُلْ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْکِتابِ الرابع یَرْفَعِ اَللّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ دَرَجاتٍ و اعلم انّه تعالی ذکر الدرجات لاربعة اصناف اولها للمومنین من اهل بدر قوله إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اَللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ الی قوله لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ و الثانیة المجاهدین قوله وَ فَضَّلَ اَللّهُ اَلْمُجاهِدِینَ عَلَی اَلْقاعِدِینَ و الثالثة الصّالحین وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ اَلصّالِحاتِ فَأُولئِکَ لَهُمُ اَلدَّرَجاتُ اَلْعُلی و الرّابعة للعلماء وَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ دَرَجاتٍ فاللّه تعالی فضل اهل بدر علی غیرهم من المؤمنین بدرجات وَ فَضَّلَ اَللّهُ اَلْمُجاهِدِینَ عَلَی اَلْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً درجات منه و فضل الصّالحین علی هولاء بدرجة ثم فضل العلماء علی جمیع الاصناف بدرجات فوجب کون العلماء افضل النّاس الخامس قوله إِنَّما یَخْشَی اَللّهَ مِنْ عِبادِهِ اَلْعُلَماءُ و ان اللّه تعالی وصف العلماء فی کتابه بخمس مناقب احدها الایمان و اَلرّاسِخُونَ فِی اَلْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّا و ثانیها التوحید و الشهادة شَهِدَ اَللّهُ الی قوله وَ أُولُوا اَلْعِلْمِ و ثالثها البکاء وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ و رابعها الخشوع إِنَّ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ و خامسها الخشیة إِنَّما یَخْشَی اَللّهَ مِنْ عِبادِهِ اَلْعُلَماءُ و امّا الاخبار فوجوه احدها

ص:666

و قال رضی اللّه تعالی عنه نظما ما الفخر الا لاهل العلم انهم*علی الهدی لمن استهدی ادلاء* و قدر کل امرئ ما کان یحسنه*و الجاهلون لاهل العلم اعداء*ففز بعلم تعش حیا به ابدا*النّاس موتی و اهل العلم احیاء* و قال ابو الاسود لیس شیء اعز من العلم الملوک حکام علی النّاس و العلماء حکام علی الملوک و قال ابن عباس رضی اللّه عنهما خیر سلیمان بن داود علیهما السلام بین العلم و المال و الملک فاختار العلم فاعطی المال و الملک معه و سئل ابن المبارک من النّاس فقال العلماء قیل فمن الملوک قال الزهاد قیل فمن السفلة قال الذی یاکل بدینه و لم یجعل غیر العالم من النّاس لان الخاصیّة التی تمیز بها الناس عن سائر البهائم هی العلم و الانسان انسان بما هو شریف لاجله و لیس ذلک بقوة شخصه فانّ الجمل اقوی منه و لا بعظمه فان الفیل اعظم منه و لا بشجاعته فانّ السبع اشجع منه و لا باکله فانّ الثور اوسع بطنا منه و لا بالمجامعة فانّ اخسّ العصافیر اقوی علی السفاد منه بل لم یخلق الا العلم و لم یشرف الاّ بذلک و قال بعض الحکماء لیت شعری أی شیء ادرک من فاته العلم و أی شیء فات من ادرک العلم و قال فتح الموصلی رحمه اللّه أ لیس المریض إذا منع الطعام و الشراب و الدواء یموت قالوا بلی قال کذلک القلب إذا منع عنه الحکمة و العلم ثلاثة ایام یموت و لقد صدق فان غذاء القلب العلم و الحکمة و بهما حیاته کما انّ غذاء الجسد الطعام و من فقد العلم فقلبه مریض و موته لازم و لکنه لا یشعر به إذ حب الدنیا و شغله بها ابطل احساسه کما ان غلبة الخوف قد تبطل احساس الم الجرح فی الحال و ان کان واقعا فاذا حط الموت عنه اعباء الدّنیا احسن بهلاکه و تحسر تحسرا لا ینفعه و ذلک کاحساس الامن من خوفه و المفیق من سکره بما اصابه من الجراحات فی حالة السکر او الخوف فنعوذ باللّه من یوم کشف الغطاء

ص:

و سابعها

ابن عمر رضی اللّه عنه مرفوعا فضل العالم علی العابد تسعین درجة بین کلّ درجة عدو الفرس سبعین عاما و ذلک ان الشیطان یضع البدعة للنّاس فیبصرها العالم فیزیلها و العابد یقبل علی عبادته لا یتوجه لها و لا یتعرف لها و ثامنها

الحسن مرفوعا رحمة اللّه علی خلفائی فقیل من خلفائک یا رسول اللّه قال الذین یحیون سنتی و یعلمونها عباد اللّه و تاسعها

قال علیه الصلوة و السلام من خرج یطلب بابا من العلم لیرد به باطلا الی حق او ضالا الی هدی کان علمه کعبادة اربعین عاما و عاشرها

قال علیه الصلوة و السلام لعلی رضی اللّه عنه حین بعثه الی الیمن لئن یهدی اللّه بک رجلا واحدا خیر لک مما تطلع علیه الشمس او تغرب الحادی عشر

ابن مسعود رضی اللّه عنه مرفوعا من طلب العلم لیحدث النّاس ابتغاء وجه اللّه اعطاه اللّه اجر سبعین نبیا الثانی عشر

عامر الجهنی رضی اللّه عنه مرفوعا یؤتی بمداد طالب العلم و دم الشهید یوم القیمة لا یفضل احدهما علی الآخر

و فی روایة یرجح مداد العلماء الثالث عشر

ابو واقد اللیثی رضی اللّه عنه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بینما هو جالس و النّاس معه إذا قبل ثلاثة نفر اما احدهم فرای فرجة فی الخلقة فجلس إلیها و اما الآخر فجلس خلفهم و امّا الثالث فانه رجع و فر فلمّا فرغ صلّی اللّه علیه و سلم من کلامه قال الا اخبرکم عن النفر الثلاثة اما الاول اوی الی اللّه فاواه اللّه و امّا الثانی فاستحیا من اللّه فاستحیا اللّه منه و اما الثالث فاعرض عن اللّه فاعرض اللّه عنه نظام الدین نیسابوری در غرائب القرآن گفته البحث الثالث فی فصل العلم لو کان فی الامکان شیء اشرف من العلم لا ظهر اللّه تعالی فضل آدم بذلک الشیء و مما یدلّ علی فضله الکتاب و السّنة و المعقول اما الکتاب فمن ذلک ما یروی عن مقاتل ان الحکمة فی القرآن علی اربعة اوجه احدها مواعظ القرآن وَ ما أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنَ اَلْکِتابِ وَ اَلْحِکْمَةِ یَعِظُکُمْ بِهِ و ثانیها الحکمة بمعنی الفهم و العلم وَ آتَیْناهُ اَلْحُکْمَ صَبِیًّا وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ اَلْحِکْمَةَ و ثالثها الحکمة بمعنی النبوّة فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ اَلْکِتابَ وَ اَلْحِکْمَةَ و رابعها القرآن یُؤْتِی اَلْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ اَلْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً و جمیع هذه الوجوه عند التحقیق ترجع الی العلم و من ذلک انه تعالی فرق بین سبعة نفر فی کتابه قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ قُلْ لا یَسْتَوِی اَلْخَبِیثُ وَ اَلطَّیِّبُ لا یَسْتَوِی أَصْحابُ اَلنّارِ وَ أَصْحابُ اَلْجَنَّةِ وَ ما یَسْتَوِی اَلْأَعْمی وَ اَلْبَصِیرُ وَ لاَ اَلظُّلُماتُ وَ لاَ اَلنُّورُ وَ لاَ اَلظِّلُّ وَ لاَ اَلْحَرُورُ وَ ما یَسْتَوِی اَلْأَحْیاءُ وَ لاَ اَلْأَمْواتُ

ص:668

فاذا تاملت وجدت کل ذلک مأخوذا من الفرق بین العالم و الجاهل و من ذلک قوله أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ أی العلماء فی اصح الاقوال لان الملوک یجب علیهم طاعة العلماء و لا ینعکس شَهِدَ اَللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ اَلْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا اَلْعِلْمِ جعلهم فی الآیتین فی المرتبة الثالثة ثم زاد فی الاکرام فجعلهم فی المرتبة الثانیة وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اَللّهُ وَ اَلرّاسِخُونَ فِی اَلْعِلْمِ قُلْ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْکِتابِ و من ذلک قوله تعالی یَرْفَعِ اَللّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ دَرَجاتٍ و من ذلک وصفهم بالایمان وَ اَلرّاسِخُونَ فِی اَلْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ و بشهادة التوحید شَهِدَ اَللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ اَلْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا اَلْعِلْمِ و بالبکاء و السجود و الخشوع إِنَّ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا یُتْلی عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً و بالخشیة إِنَّما یَخْشَی اَللّهَ مِنْ عِبادِهِ اَلْعُلَماءُ و امّا الاخبار فمنها ما

رواه انس عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم من احبّ ان ینظر الی عتقاء اللّه من النّار فلینظر الی المتعلمین فو الّذی نفسی بیده ما من متعلم یختلف الی باب العالم الاّ کتب اللّه بکلّ قدم عبادة سنة له و بنی بکل قدم مدینة فی الجنة له و یمشی علی الارض و الارض تستغفر له یمسی و یصبح مغفورا له و شهدت الملائکة لهم بانهم عتقاء اللّه من النار

و عن انس ایضا انّ النبی صلعم قال من طلب العلم لغیر اللّه لم یخرج من الدّنیا حتی یاتی علیه العلم فیکون للّه و من طلب العلم للّه فهو کالصّائم نهاره و القائم لیله و ان بابا من العلم یتعلمه الرجل خیر من ان یکون ابو قبیس ذهبا له فانفقه فی سبیل اللّه

و عن الحسن مرفوعا من جاءه الموت و هو یطلب العلم لیحیی به الاسلام کان بینه و بین الانبیاء درجة فی الجنة

و عنه صلّی اللّه علیه و سلم رحمة اللّه علی خلفائی فقیل یا رسول اللّه و من خلفائک قال الذین یحیون سنتی و یعلمونها عباد اللّه

و عن أبی موسی الاشعری مرفوعا یبعث اللّه العباد یوم القیمة ثم یمیز العلماء فیقول یا معشر العلماء انی لم اضع نوری فیکم الا لعلمی بکم و لا اضع علمی فیکم لاعذبکم انطلقوا فقد غفرت لکم

و قال صلّی اللّه علیه و سلم معلم الخیر إذا مات ابکی علیه طیر السّماء و دواب الارض و حیتان البحر

و عن أبی هریره مرفوعا من صلی خلف عالم من العلماء فکانما صلی خلف نبی من الانبیاء

و عن ابن عمر مرفوعا فضل العالم علی العابد بسبعین درجة بین کل درجة حضر الفرس سبعین عاما و ذلک ان الشیطان رفیع البدعة النّاس فیغیرها العالم و یزیلها و العابد یقبل علی عبادته لا یتوجه إلیها و لا یتعرف لها

و قال صلّی اللّه علیه و سلم لعلیّ

ص:669

حین بعثه الی الیمن لان یهدی اللّه بک رجلا واحدا خیر لک ممّا طلعت علیه الشمس و تغرب

و عن ابن مسعود مرفوعا من طلب العلم لیحدث النّاس ابتغاء وجه اللّه اعطاه اللّه اجر سبعین نبیّا

و عن عامر الجهنی مرفوعا یؤتی بمداد العلماء و دم الشهداء یوم القیمة لا یفضل احدهما علی الآخر

و فی روایة فیترجح مداد العلماء

و عن أبی واقد اللیثی انّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم بینما هو جالس و النّاس معه إذا قبل ثلثة نفر فامّا احدهم فرای فرجة فی الحلقة فجلس إلیها و امّا الآخر فجلس خلفهم و امّا الثالث فانّه رجع و فر فلما فرغ صلّی اللّه علیه و سلم من کلامه قال الا اخبرکم عن النفر الثلثة امّا الاول اوی الی اللّه فاواه اللّه و اما الثانی فاستحیی من النّاس فاستحیی اللّه منه و اما الثالث فاعرض فاعرض اللّه عنه

و عنه صلعم یشفع یوم القیامة ثلثة الانبیاء ثم العلماء ثم الشهداء قال الراوی فاعظم بمرتبة هی الواسطة بین النبوة و الشّهادة

وعن أبی هریرة مرفوعا إذا مات الانسان انقطع عمله الا من ثلثة صدقة جاریة و علم ینتفع به و ولد صالح یدعو له بالخیر

و عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم إذا سالتم الحوائج فاسئلوها النّاس قیل یا رسول اللّه و من النّاس قال صلّی اللّه علیه و سلم اهل القرآن قیل ثم من قال اهل العلم قیل ثم من قال صباح الوجوه قال الرّاوی و المراد باهل القرآن من یحفظ معانیه و

قال صلعم کن عالما مجتهدا او متعلما او مستمعا او محبّا و لا تکن الخامس فتهلک قال الراوی وجه التوفیق بین هذه الروایة و بین الروایة الاخری

النّاس رجلان عالم و متعلم و سائر النّاس همج لا خیر فیه انّ المستمع و المحبّ بمنزلة المتعلم و ما احسن قول بعض الاعراب لولده کن مستمعا جالسا او ذئبا خالسا او کلیا حارسا و ایّاک ان تکون انسانا ناقصا و

عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم انّه کان یحدث انسانا فاوحی اللّه إلیه انّه لم یبق من عمر هذا الرجل الّذی تحدثه الاّ ساعة و کان هذا وقت العصر فاخبره الرسول بذلک فاضطرب الرّجل

و قال یا رسول اللّه دلّنی علی اوفق عمل فی هذه السّاعة قال صلّی اللّه علیه و سلم اشتغل بالتعلم فاشتغل بالتعلم و قبض قبل المغرب قال الراوی و لو کان شیء افضل من العلم لامره النبی صلّی اللّه علیه و سلم به فی ذلک الوقت و نور الدین سمهودی در جواهر العقدین گفته الباب الاول فی ایراد الدّلائل الدالة علی فضل العلم و العلماء و وجوب توقیرهم و احترامهم و التحذیر من بعضهم و الذی لبعضهم و قد تظاهرت الآیات و صحیح الاخبار و الاثار و تواترت و تطابقت الدلائل العقلیة و النقلیة و توافقت علی هذا الغرض الّذی اشرنا إلیه و عوّلنا فی هذا الباب علیه و انما نورد اشیاء من ذلک تنبیها علی

ص:670

ما هنا لک لیشرق قلب المؤمن بالیقین و یشرق صدر العدوّ اللعین و یقدر العقلاء علماء الشریعة حق قدرهم و تمتلی بانوار ذلک جوانح صدرهم فنقول قال اللّه تعالی قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ و قال تعالی یَرْفَعِ اَللّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ دَرَجاتٍ و هو من عطف الخاص علی العام لأنّ العلماء اخص من المؤمنین فیکون المعنی انّه یرفع المؤمنین علی غیر المؤمنین و یرفع العلماء من المؤمنین علی بقیة المؤمنین و لذا جاء عن ابن عباس رضی اللّه عنهما قال یرفع اللّه الذین اوتوا العلم علی الّذین آمنوا درجات رواه الدیلمی و فی روایة لغیره عن ابن عباس قال للعلماء درجات فوق المؤمنین بسبعمائة درجة ما بین الدرجتین خمسمائة سنة و فی روایة عنه ما بین الدرجتین مائة عام و فی مسند الدارمی عن الزّهری قال فضل العالم علی المجتهد یعنی فی العبادة مائة درجة ما بین الدّرجتین خمسمائة سنة حضر الفرس المضمر السریع و قوله حضر الفرس بضم الحاء المهملة یعنی عدوه و بهذا یتبین ما اشیر إلیه فی قوله تعالی قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ و قال تعالی إِنَّما یَخْشَی اَللّهَ مِنْ عِبادِهِ اَلْعُلَماءُ أی لان خشیة اللّه انما تنشئ عن العلم به و بصفات ذاته و بصفات فعله و من خامر قلبه علم ذلک اورثه الخشیة للّه و لا تتم الخشیة بدون هذا العلم فاذا ضممت الی هذه الآیة قوله تعالی أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ اَلْبَرِیَّةِ الی قوله ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ حصل من مجموع ذلک ان العلماء هم الّذین یخشون ربّهم اللّه تعالی و ان الذین یخشون اللّه تعالی هم خیر البریّة فینتج العلماء خیر البریّة و کیف لا و هم ورثة الانبیاء علیهم الصّلوة و السّلام کما یعلم ممّا سیاتی فکما انه لا رتبة فوق رتبة النبوة فلا شرف فوق شرف وارث تلک الرّتبة و قال تعالی فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ فاوجب علی من لا یعلم سؤالهم و الرجوع إلیهم و قال تعالی شَهِدَ اَللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ اَلْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا اَلْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ فبدأ سبحانه بنفسه و ثنی بملائکته و ثلث باهل العلم فناهیک بهذا شرفا و جلالة و نبلا إذ لو کان ثمّ من هو اشرف من العلماء لقرنه اللّه تعالی باسمه و اسم ملائکته کما قرن اسم العلماء قلت و السر فیه ان الشّهادة مشتقة من الشهود المقتضی لتحقق المشهود به عند من شهد و اولو العلم اکمل النّاس علما بوحدانیة اللّه عز و جلّ و سائر صفاته قد خام هذا العلم قلوبهم بحیث لا یغیب عنها و ذلک منشأ جمیع النعم فکان لهم هذه المنزلة و قال تعالی وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً

ص:671

فانظر الی تخصیصه تعالی للعلم بالامر لحبیبه و اشرف خلقه بطلب المزید منه مع عظیم ما انعم به علیه ممّا لا یحیط به الاّ اللّه تعالی لانه اصل النعم کلها فلو کان شیء اشرف من العلم لامر اللّه حبیبه صلّی اللّه علیه و سلم ان یسأله المزید عنه کما امره ان یستزیده من العلم فاعظم لهذه الرتبة و قال تعالی وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً وَ قالاَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ اَلَّذِی فَضَّلَنا عَلی کَثِیرٍ مِنْ عِبادِهِ اَلْمُؤْمِنِینَ فتامل هذه الآیة و ما اشتملت علیه من انواع الدلالات علی تفضیل العلم و اهله سیما الاخیرة فان اللّه تعالی اتی داود و سلیمان علیهما الصّلوة و السّلام من نعم الدّارین ما لا ینحصر و لم یذکر من ذلک فی صدر هذه الآیة فی مساق الامتنان علیهما و شکرهما لجزیل ما انعم به الاّ العلم لیبین انه الاصل فی النعم کلها فلقد کان داود من اعبد البشر کما فی صحیح مسلم و ذلک من آثار علمه و جمع اللّه له و لابنه سلیمان ما لم یجمعه لاحد و جعل العلم اصلا لذلک کلّه و اشار داود و سلیمان الی هذا المعنی بقولهما اَلْحَمْدُ لِلّهِ اَلَّذِی فَضَّلَنا عَلی کَثِیرٍ مِنْ عِبادِهِ اَلْمُؤْمِنِینَ لان اللّه تعالی حکاه عنهما عقب قوله وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً فافهم انهما شکرا بهذا الحمد ما اتاهما ایاه من اصل کل النعم الّذی هو ما نالاه من العلم و انّه السبب فی التفضیل قال التقی السبکی عقب ذکر هذا المعنی انما قال و قالا بالواو دون القاء لانه لو اتی بالفاء کان بمنزلة قولک فشکرا و یکون الشکر هو قولهما ذلک لا غیر فعدل الی الواو لما یتوهم من الفاء من الاقتصار فی الشکر فی ذلک و لیشیر الی الجمع فی الایتاء لهما بین العلم و قولهما ذلک المحقق المقصود العلم من القیام بوظائف العبادة و کل خصلة حمیدة قال فذلک یؤخذ منه مسائل ذکر العلماء منها انّ فضل العلم افضل من فضل العبادة و منها ان العلماء افضل من المجاهدین و لهذا کان مداد العلماء افضل من دم الشهداء و اعظم ما عند المجاهد دمه و اهون ما عند العالم مداده فما ظنک باشرف ما عند العالم من المعارف و التفکر فی آلاء اللّه تعالی و فی تحقیق الحقّ و بیان الاحکام و هدایة الخلق و لذلک جعلوا ورثة الأنبیاء و هذا معنی قوله تعالی وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ انتهی قلت و فی قوله تعالی لحبیبه محمّد صلّی اللّه علیه و سلم وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً ما یؤخذ منه التفضیل المذکور فی المسئلتین و کذا ممّا قبله بضمیمة ما تقدمت الاشاره إلیه و سنورد من الاخبار و الاثار ما یصرح بذلک

فعن أبی امامة الباهلی رضی اللّه عنه قال ذکر لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم رجلان احدهما عابد و الآخر عالم فقال فضل العالم علی العابد کفضلی علی ادناکم ثم قال صلی اللّه علیه

ص:672

و سلم ان اللّه و ملائکته و اهل السّموات و الارض حتی النملة فی حجرها و حتی الحوت لیصلون علی معلمی النّاس الخیر رواه الترمذی و قال حدیث حسن صحیح و

رواه البزار مختصرا من حدیث عائشة رضی اللّه عنها بلفظ معلم النّاس الخیر یستغفر له کلّ شیء حتی الحیتان فی البحر

و جاء مطولا عن أبی الدرداء قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول من سلک طریقا یلتمس فیه علما سهل اللّه له طریقا الی الجنّة و ان الملائکة لتضع اجنحتها لطالب العلم رضی مما یصنع و ان العالم یستغفر له من فی السّموات و من فی الارض حتی الحیتان فی الماء و فضل العالم علی العابد کفضل القمر علی الکواکب و انّ العلماء ورثة الانبیاء ان الانبیاء لم یورثوا دینارا و لا درهما و انّما ورثوا العلم فمن اخذه اخذ بخط وافر رواه ابو داود و الترمذی و ابن ماجة و ابن حبان و صححه و احمد بنحوه باختصار و کذا الحاکم و صححه و

البیهقی و لفظه من غدا یرید العلم یتعلمه فتح اللّه له بابا الی الجنّة و فرشت له الملائکة اکتافها و صلت علیه ملائکة السماء و حیتان البحر و للعالم من الفضل علی العابد کالقمر لیلة البدر علی اصغر کوکب فی السماء الحدیث و زاد فی آخره و موت العالم مصیبة لا تجبر و ثلمة لا تسدّ و هو نجم طمس موت قبیلة ایسر من موت عالم

و اخرج الدیلمی و الحافظ عبد الغنی عنه عن البراء بن عازب رضی اللّه عنه مرفوعا العلماء ورثة الانبیاء یحبهم اهل السّماء و یستغفر لهم الحیتان فی البحر إذا ماتوا الی یوم القیامة

و للدارمی فی مسنده عن مکحول رفعة ان اللّه و ملائکته و اهل سماواته و ارضه و النون فی البحر یصلون علی معلمی الناس الخیر قلت و الصلوة من اللّه تعالی بمعنی الرحمة و من الملائکة بمعنی الاستغفار المعبر به

فی الروایة الاخری و لا رتبة فوق رتبة من تشتغل الملائکة و غیرهم من المخلوقات بالاستغفار و الدعاء له الی یوم القیمة علی ما اشارت إلیه

روایة الدیلمی لان العلم ینتفع به بعد موت العالم الی یوم القیمة و لهذا کان ثوابه غیر منقطع بموته کما سیاتی و انه لیتنافس فی دعوة من رجل صالح فکیف بدعاء الملائکة خصوصا ملائکة السّماء و مولوی عبد العلی که نزد معاصرین اهل سنت ملقب ببحر العلوم می باشد نیز تصریح کرده به اینکه مدار تفاضل بر علمست و فضل بغیر علم در حساب و شمار نیست چنانچه در شرح مسلم گفته و ان تاملت فی معاملات الاولیاء و مواجیدهم و اذواقهم کمقامات الشیخ محیی الدین و قطب الوقت السید محی الملة و الدین السیّد عبد القادر الجیلانی الّذی قدمه علی رقاب کلّ ولیّ و الشیخ سهل بن عبد اللّه التستری و الشیخ

ص:673

أبی مدین المغربی و الشیخ أبی یزید البسطامی و سید الطائفة جنید البغدادی و الشیخ أبی بکر الشبلی و الشیخ عبد اللّه الانصاری و الشیخ احمد النامقی الجامی و غیرهم قدس اسرارهم علمت علم یقین ان ما یلهمون به لا یتطرق إلیه احتمال شبهة بل هو حق حق حق مطابق لما فی نفس الامر و یکون مع خلق علم ضروری انه من اللّه تعالی لکن لا ینالون هذا الوعاء فی العلم الا بالمدد المحمّدی و تاییده لا بالذات من غیر وسیلة اصلا و ان تاملت فی کلام الشیخ الاکبر خلیفة اللّه فی الارضین خاتم فص الولایة الشیخ محی الملة و الدین الشیخ محمد بن العربی قدس سرّه و وفقنا لفهم کلماته الشریفة لما بقی لک شائبة و هم و شک فی ان ما یلهمون به من اللّه تعالی و مما یصلح منبها انه علم ضرورة من الدّین ان اولیاء هذه الامّة افضل من اولیاء الامم السّابقین کما ان نبیهم افضل من نبی السّابقین و لا شک ان الاولیاء الذین کانوا فی بنی اسرائیل مثل مریم و أم موسی و زوجة فرعون کان یوحی إلیهم و لا اقل من ان یکون الهاما و لا یکون الا مع خلق علم ضروریّ انه من اللّه تعالی فهو حجة قاطعة و لو لم یکن احد من هذه الامّة المرحومة الفاضلة مثلهم فی تحصیل العلم القطعی فتکون مفضولة عنهم غایة المفضولیة لان التفاضل لیس الا بالعلم و الفضل بما عداه غیر معتد به و لا خلف اشنع من هذا اللازم فافهم و از جملۀ دلائل قاطعه و براهین ساطعه افضلیت اعلم قصه استخلاف حضرت آدم علیه السلام و اظهار فضل آن جنابست بر ملائکه قال اللّه تعالی فی کتابه العزیز وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ اَلدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ* وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی اَلْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ* قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَلِیمُ اَلْحَکِیمُ* قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ و ازین قصه ادب آموز و واقعه خرد افروز که در کلام ملک علام مذکور شده اکابر مفسرین اعلام و افاخم محققین عظام سنیه بعنوانات شتی و طرق متفاوته کمال افضلیت حضرت آدم علیه السلام از ملائکه استنباط کرده اند و بمعرض بیان آورده اند که در عالم امکان چیزی اشرف از علم نیست و الا حق سبحانه و تعالی فضل حضرت آدم را بر ملائکه بهمان چیز ظاهر می فرمود و نیز افاده کرده اند که آیات این قصه دلالت دارد بر آنکه علم در خلافت شرطست بلکه عمدۀ شروط آن می باشد

ص:674

الی غیر ذلک من النکات الظریفة و الفوائد اللطیفة التی هی لاثبات ما نحن بصدده من اوکد الادلة الباهرة و امتن الحجج القاهرة و فخر الدین رازی در مفاتیح الغیب بتفسیر آیه وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ کُلَّها گفته اعلم ان الملائکة لمّا سئلوا عن وجه الحکمة فی خلق آدم و ذرّیته و اسکانه تعالی ایاهما الارض و اخبر اللّه تعالی عن وجه الحکمة فی ذلک علی سبیل الاجمال بقوله إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ أراد تعالی ان یزیدهم بیانا و ان یفصل لهم ذلک المجمل فبین تعالی لهم من فضل آدم علیه السلام ما لم یکن ذلک معلوما لهم و ذلک بان عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ کُلَّها ثم عرضهم علیهم لیظهر بذلک کمال فضله و قصورهم عنه فی العلم فیتاکد ذلک الجواب الاجمالی بهذا الجواب التفصیلی و نیز فخر رازی در مفاتیح الغیب در تفسیر آیه مذکوره گفته المسئلة السادسة هذه الآیة دالة علی فضل العلم فانه سبحانه ما اظهر کمال حکمته فی خلقه آدم علیه السّلام الاّ بان اظهر علمه فلو کان فی الامکان وجود شیء اشرف من العلم لکان من الواجب اظهار فضله بذلک الشیء لا بالعلم و نیز فخر رازی در مفاتیح الغیب بتفسیر آیه مذکوره گفته ثم خذ من اوّل الامر فانه سبحانه لما قال إِنِّی جاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةً فلماقالت الملائکة أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها قال سبحانه إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ فاجابهم سبحانه بکونه عالما فلم یجعل سائر صفات الجلال من القدرة و الارادة و السمع و البصر و الوجود و القدم و الاستغناء عن المکان و الجهة جوابا لهم و موجبا لسکوتهم و انما جعل صفة العلم جوابا لهم و ذلک یدلّ علی انّ صفات الجلال و الکمال و إن کانت باسرها فی نهایة الشرف الا ان صفة العلم اشرف من غیرها ثم انه سبحانه انما اظهر فضل آدم علیه السلام بالعلم و ذلک یدل ایضا علی ان العلم اشرف من غیره ثم انه سبحانه لما اظهر علمه جعله مسجود الملائکة و خلیفة العالم السفلی و ذلک یدل علی ان تلک المنقبة انما استحقها آدم علیه السلام بالعلم ثم انّ الملئکة افتخرت بالتسبیح و التقدیس و الافتخار بهما انما یحصل لو کانا مقرونین بالعلم فانهما ان حصلا بدون العلم کان ذلک نفاقا و النفاق اخس المراتب قال تعالی إِنَّ اَلْمُنافِقِینَ فِی اَلدَّرْکِ اَلْأَسْفَلِ مِنَ اَلنّارِ او تقلید او التقلید مذموم فثبت ان تسبیحهم و تقدیسهم انّما صار موجبا للافتخار ببرکة العلم و نیز فخر رازی در مفاتیح الغیب بتفسیر آیه وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ گفته اعلم انّ هذا هو النعمة الرابعة من النعم العامة علی جمیع البشر و هو انه سبحانه و تعالی جعل ابانا مسجود الملائکة و ذلک لانه تعالی ذکر تخصیص آدم بالخلافة اولا ثم تخصیصه بالعلم الکثیر

ص:675

ثانیا ثم بلوغه فی العلوم الی ان صارت الملائکة عاجزین عن بلوغ درجته فی العلم و ذکر الان کونه مسجودا للملائکة و نیز فخر الدین رازی در اربعین در بیان حجج تفضیل انبیا علیهم السلام بر ملائکه گفته الحجة الثانیة ان آدم علیه السلام کان اعلم من الملائکة و الاعلم افضل بیان الاول قوله تعالی وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ کُلَّها الی قوله قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَلِیمُ اَلْحَکِیمُ قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ بیان الثانی قوله تعالی هَلْ یَسْتَوِی اَلَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ و نیسابوری در غرائب القرآن بتفسیر آیه وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةً گفته و

روی عن الحسن و قتادة ان اللّه لما اخذ فی خلق آدم همست الملائکة فیما بینهم و قالوا لیخلق ربّنا ما شاء ان یخلق فلن یخلق خلقا الا کنا اعظم منه و اکرم علیه فلما خلق آدم علیه السلام و فضله علیهم و علّمه الاسماء کلها قال أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ فی انه لا یخلق خلقا الاّ و انتم افضل منه ففزعوا الی التوبة قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا و نیز نیسابوری در غرائب القرآن بتفسیر آیه وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ کُلَّها گفته البحث الثالث فی فضل العلم لو کان فی الامکان شیء اشرف من العلم لأظهر اللّه تعالی فضل آدم بذلک الشیء و نیز نیسابوری در غرائب القرآن بتفسیر آیه مذکوره گفته و لامر ما لم یجعل اللّه سبحانه سائر صفات الجلال من القدرة و الارادة و السمع و البصر و الوجوب و القدم و الاستغناء عن المکان و الحیز جوابا للملائکة و موجبا لسکوتهم و انما جعل صفة العلم جوابا لهم حیث قال إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ و هکذا اظهر فضیلة آدم بالعلم بعد افتخارهم بالتسبیح و التقدیس و نیز در غرائب القرآن در تفسیر آیه مذکوره گفته

عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم ان اللّه خلق آدم فتجلی فیه فبالتجلی علمه التّخلق باخلاقه و الاتصاف بصفاته و هذا هو سر الخلافة بالحقیقة لان المرأة تکون خلیفة المتجلی فیه أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ أی بأسماء هؤلاء المخلوقات دون اسماء اللّه و صفاته إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ فی دعوی الفضیلة فان الفضیلة لیست بمجرد الطاعة فان ذرات الموجودات مسبحات بحمدی و انما الافضلیّة بالعلم لان الطاعة من صفات الخلق و العلم من صفات الخالق و الفضل لمن له صفة الحق و الخلق جمیعا فیخلف عن الحق بصفاته و عن الخلق بصفاتهم و نیز در غرائب القرآن در تفسیر آیه مذکوره گفته و انما کان آدم مخصوصا بعلم الاسماء و احتاجت الملائکة إلیه فی انباء اسماءهم و اسماء غیرهم لانه کان خلاصة العالم و لهذا خلق شخصه بعد تمام العالم بما فیه کخلق الثمرة بعد تمام الشجرة فکما ان الثمرة تعبر علی اجزاء الشجرة کلّها

ص:676

حتّی یظهر علی اعلی الشّجرة کذلک آدم عبر علی اجزاء شجرة الوجود و کان فی کلّ جزء من أجزائها له منفعة و مضرة و مصلحة و مفسدة فحصل له من کلّ من ذلک اسم یلائمه حتّی ان اسماء اللّه تعالی جاءت علی وفقه فضلا عن اسماء غیره و ذلک انّه لما کان مخلوقا کان اللّه خالقا و لما کان مرزوقا کان رازقا و لمّا کان عبدا کان معبودا و لمّا کان معیوبا کان ستارا و لما کان مذنبا کان غفارا و لما کان تائبا کان توابا و لما کان منتفعا و متضررا کان نافعا و ضارا و لما کان ظالما کان عادلا و لمّا کان ظلوما کان منتقما و علی هذا القیاس و نیز در غرائب القرآن در تفسیر آیه وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ گفته لمّا خصص اللّه تعالی ابانا آدم بالخلافة ثمّ علّمه من العلوم ما ظهر بذلک مزیته علی جمیع الملائکة اقتضت حکمته البالغة ان جعله مسجود الهم و بیضاوی در تفسیر انوار التنزیل گفته و اعلم انّ هذه الایات تدلّ علی شرف الانسان و مزیّة العلم و فضله علی العبادة و انّه شرط فی الخلافة بل العمدة فیها و انّ التّعلیم یصحّ اسناده الی اللّه تعالی و ان لم یصح اطلاق المعلم لاختصاصه بمن یحترف به و انّ اللغات توقیفیّة فان الاسماء تدلّ علی الالفاظ بخصوص او عموم و تعلیمها ظاهر فی القائها علی التعلم مبیّنا له معانیها و ذلک یستدعی سابقة وضع و الاصل ینبغی ان یکون ذلک الوضع ممن کان قبل آدم فیکون من اللّه و ان مفهوم الحکمة زائد علی مفهوم العلم و الاّ لتکرر قوله انّک انت العلیم الحکیم و ان علوم الملائکة و کمالاتهم تقبل الزّیادة و الحکماء منعوا ذلک فی الطبقة الاعلی منهم و حملوا علیه قوله تعالی وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ و ان آدم افضل من هولاء الملائکة لانه اعلم منهم و الاعلم افضل لقوله تعالی قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ و سید شریف جرجانی در شرح مواقف در بیان ادلّه تفضیل انبیا علیهم السلام بر ملائکه گفته الثانی قوله تعالی وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ کُلَّها الی قوله تعالی سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا فانه یدلّ علی ان آدم علم الاسماء کلّها و لم یعلموها و العالم افضل من غیره لان الآیة سبقت لذلک و لقوله تعالی قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ و خطیب شربینی در تفسیر سراج منیر گفته هذه الایات و هی آیة و علّم آدم و آیة سبحانک و آیة قال یا آدم تدلّ علی شرف الانسان و مزیة العلم و فضله علی العبادة و الا لاظهر فضل آدم بها و ان العلم بما یستخلف فیه شرط فی الخلافة بل العمدة فیها و انّ التّعلیم یصح اسناده الی اللّه تعالی و ان لم یصح اطلاق المعلم علیه لاختصاصه بمن یحترف به و انّ اللغات توقیفیّة فان الاسماء تدل علی الالفاظ بخصوص او عموم و تعلیمها ظاهر فی

ص:677

القائها علی المتعلم مبیّنا له معانیها و ذلک یستدعی سابقة وضع و الاصل ینفی ان یکون ذلک الوضع ممن کان قبل آدم من الملائکة و الجنّ فیکون من اللّه و انّ مفهوم الحکمة زائد علی مفهوم العلم لتغایر المتعاطفین و الا لتکرر قوله إِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَلِیمُ اَلْحَکِیمُ و انّ علوم الملائکة و کمالاتهم تقبل الزیادة و ان آدم افضل من هولاء الملائکة لانه اعلم منهم و الاعلم افضل لقوله تعالی قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ و انّ الانبیاء افضل من الملائکة و ان کانوا رسلا کما ذهب إلیه اهل السنّة و علی بن احمد بن ابراهیم مهائمی در تفسیر تبصیر الرحمن گفته و اذکر لمنکر ذلک إِذْ قالَ رَبُّکَ أی وقت قول ربّک اظهارا لفضل آدم قبل خلقه لئلا یری بعین الحقارة اصلا للملائکة و هم اجسام لطیفة خیرة قادرة علی التشکل باشکال مختلفة عند جمهور المتکلمین و جواهر مجردة خیرة مخالفة النفوس الناطقة تتصور بصور خیالیة عند الفلاسفة انّی جاعل فی الارض أی الّتی هی محل الکون و الفساد فهو محل التصرف من عناصرها و من الرّوح السماوی خلیفة نائبا عنّی علیهم و الهاء للمبالغة قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها لعمارتها و اصلاحها مَنْ یُفْسِدُ فِیها لکونها من العناصر المختلفة الداعیة الی اللذات السفلیّة وَ یَسْفِکُ اَلدِّماءَ إذ فیه قوة غضبیة من النّار و نحن و ان لم یکن لنا جمعیة نسبح ذاتک ملتبسا بحمدک علی کمالاتها و نقدّس أی ننزّه صفاتک فنقول انها مستحقة لک دون غیرک قالَ إِنِّی أَعْلَمُ من قصور تسبیحکم و تقدیسکم و عدم صلاحیتکم لخلافتی علی الکلّ و اقتضاء ظهور اسمائی اللطیفة و القهریة ما لا تَعْلَمُونَ لما لم یکن للخلیفة بد من العلم بحقائق المستخلف و المستخلف علیه لیوثر بها فیها علی اکمل الوجوه علم آدم بخلق علم ضروری فیه الاسماء کلها أی الالفاظ الدّالة علی الحقائق إذ هی اقل ما یفید التمیین بینها ثم عرضهم أی المسمیات علی الملائکة فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ أی باقل ممیز لها حتی یصح دعواکم استحقاقکم الخلافة علیها اللازمة لکلامکم و دعویکم إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ فی دعویکم انکم تسبّحون اللّه علی الاطلاق أی بجمیع اسمائه و تقدسونه بها قالوا سبحانک أی ننزهک تنزیها عن ان یقصر علمک او تشارک فیه او تعبث فی فعلک و انّما سئلناک استفسارا و استرشادا لانه لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا و انّما لم تعلمناها ابتداء إذ إِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَلِیمُ بانّ حقائقنا لا تقتضی العلم بها بلا واسطة و قد جعلت الوسائط مع قدرتک علی الافعال ابتداء لانّک انت الحکیم قال یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ و ان کنت دونهم فی التجرد الّذی به الاطلاع باسمائهم أی بأسماء المسمیات المعروضة علیهم فانباهم بجمیعها فلمّا انباهم باسمائهم مع فواتها للحصر من غیر غلط فیها قال ا لم اقل لکم

ص:678

إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ قاصدا به إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ اَلسَّماواتِ أی العالم العلوی مع کونکم منه و غیب الارض أی العالم السفلی مع ظهوره للحس ففی کلّ منها من الخفایا ما لا یبلغه علمکم بادنی وجوه التمییز مع کمال تجردکم وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ من قولکم أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ اَلدِّماءَ و الحکمة تقتضی ایجاده لیظهر اثر اسم القهار و الغفار و نحوهما و ما کنتم تکتمون من کونکم احق بالخلافة منه و از لطائف مقام آنست که علامه ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی برای اثبات مشابهت جناب امیر المؤمنین علیه السلام با حضرت آدم علیه السلام در علم و حکمت افضلیت حضرت آدم علیه السلام از ملائکه بسبب علم و بودن علم بهتر از تمامی خصال و اخلاق بعنوان لطیف و بیان شریف ثابت نموده و بعد از ان خواسته که افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسبب علم و حکمت از جمیع امت باستثنای شیوخ ثلاثه خود ثابت نماید لیکن بمفاد انطقنا اللّه الّذی انطق کلّ شیء خداوند عالم او را واداشت برینکه در مقام دلیل

بحدیث یا علی ملئت علما و حکمة و نیز

بحدیث انا مدینة العلم و علیّ بابها احتجاج کرده طریق اذعان و ایقان باین دو حدیث شریف سپرده و باین استدلال من حیث لا یشعر مطلوب و مرام اهل حق کرام که اعلمیت تام و افضلیت عام جناب امیر المؤمنین علیه السلام از قاطبه خلائق و انام سوی اخیه و صنوه علیه و آله آلاف التحیة و الصلوة من الملک المنعام می باشد بنهایت احقاق و ابرام علی نهج الکمال و التمام ثابت فرموده چنانچه در زین الفتی جائی که مشابهات جناب امیر المؤمنین علیه السلام با حضرت آدم علیه السلام بیان نموده گفته و امّا العلم و الحکمة فان اللّه تعالی قال لآدم علیه السلام وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ کُلَّها ففضل بالعلم العباد الّذین کانوا لا یَعْصُونَ اَللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ و استحق بذاک منهم السجود له فکما لا یصیر العلم جهلا و العالم جاهلا فکذلک لم یصر آدم المفضل بالعلم مفضولا و کذلک حال من فضل بالعلم فاما من فضل بالعبادة فربما یصیر مفضولا لأنّ العابد ربما یسقط عن درجة العبادة ان ترکها معرضا عنها او یتوانی فیها تغافلا منها فیسقط فضله و لذلک قیل بالعلم یعلو و لا یعلی و العالم یزار و لا یزور و من ذلک وجوب الوصف للّه سبحانه بالعلم و العالم و فساد الوصف له بالعبادة و العابد و لذلک منّ علی نبیّه علیه السّلام بقوله وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ و کان فضل اللّه علیک عظیما فعظم الفضل علیه بالعلم دون سائر ما اکرمه به من الخصال و الاخلاق و ما فتح علیه من البلاد و الآفاق و کذلک المرتضی رضوان اللّه علیه فضل بالعلم و الحکمة ففاق بهما جمیع الامة ما خلا الخلفاء الماضین رضی اللّه عنهم اجمعین و لذلک وصفه الرسول علیه السلام بهما حیث

قال یا علی ملئت علما و حکمة

و ذکر فی الحدیث عن المرتضی رضوان اللّه علیه انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه کان ذات لیلة فی بیت أم سلمة فبکرت إلیه بالغداة فاذا عبد اللّه بن عباس

ص:679

بالباب فخرج النبیّ صلّی اللّه علیه الی المسجد و علیّ ع عن یمینه و ابن عباس عن یساره فقال النّبیّ علیه السّلام یا علی ما اول نعم اللّه علیک قال ان خلقنی فاحسن خلقی قال ثم ما ذا قال ان عرفنی نفسه قال ثم ما ذا قال قلت وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اَللّهِ لا تُحْصُوها قال فضرب النبیّ صلی اللّه علیه یده علی کتفی و قال یا علی ملئت علما و حکمة و لذلک

قال النّبی صلّی اللّه علیه انا مدینة العلم و علیّ بابها و فی بعض الروایات انا دار الحکمة و علیّ بابها دوم آنکه این حدیث شریف دلالت بر عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السلام می نماید و ظاهرست که بعد ثبوت عصمت تعین آن جناب برای خلافت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله ماهمر سحاب در حیز خفا و احتجاب نیست امّا دلالت این حدیث شریف بر عصمت پس در این مقام حسب افاده بعض محققین عالیمقام اهل سنت باید شنید و ظهور امر حق را ابین من الصبح عند الاسفار باید دید اسماعیل بن سلیمان الکردی البصری در جلاء النظر فی دفع شبهات ابن حجر جائی که شطری از عبارات رساله زور اجلال الدین دوانی را شرح کرده ست گفته و ایاک و الاغترار بظواهر الاثار و الاحوال من التزیّی بزی آثار الفقر کلبس المرقعات و حمل العکاز و غیر ذلک لانّها لیست نافعة لمن اتصف بها و هو لیس علی شیء من المعرفة باللّه بل قد یکون المتصف بها صاحب انتقاد علی المشایخ بنظره الی نفسه حیث انه یری حقیقة الامر عنده دون غیره و کثیر من اهل هذا الشأن هلکوا فی اودیة الحیرة لانهم اغتراهم الجهل المرکّب فلا یدرون و لا یدرون انّهم لا یدرون کابن تیمیة و ابن المقری و السّعد التفتازانی و ابن حجر العسقلانی و غیرهم فان اعتراضهم علی معاصریهم و علی من سبق من الموتی دال علی حصرهم طریق الحق عندهم لا غیر و قد زاد ابن تیمیّة باشیاء و من جملتها ما ذکره الفقیه ابن حجر الهیتمی رحمه اللّه فی فتاواه الحدیثیة عن بعض اخلاء عصره انه سمعه یقول و هو علی منبر جامع الجبل بالصالحیة ان سیّدنا عمر رضی اللّه تعالی عنه له غلطات و أیّ غلطات و ان سیّدنا علیّ رضی اللّه عنه اخطأ فی اکثر من ثلاثمائة مکان فیا لیت شعری من این یحصل لک الصواب إذا أخطأ عمر و علی رضی اللّه عنهما بزعمک اما

سمعت قول النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فی حق سیدنا علی ع انا مدینه العلم و علیّ بابها الخ ازین عبارت ظاهرست که علامه اسماعیل کردی در اظهار فساد و بطلان و وهن و هوان مزعوم پر عدوان ابن تیمیه حلیف النصب و الشنئان که مرتکب جسارت عظیمة الخسران و جرأت موصله الی النیران گردیده بحدیث مدینة العلم تمسک می فرماید و آن را دلیل قاطع و برهان ساطع منزه و مبرا بودن ساحت علیای جناب امیر المؤمنین علیه السلام خطا وامی نماید

ص:680

و همینست معنی عصمت پس بحمد اللّه تعالی حسب افادۀ این علامه عالی تبار دلالت این حدیث شریف بر عصمت ابو الائمة الاطهار علیهم آلاف السلام من الملک الغفار نهایت واضح و اشکار گردید و اساس زعم سراسر خطای مخاطب واسع الخطا که از راه استکبار و ادعا نفی دلالت این حدیث شریف بر مدعا کرده کالجرف المنهار باب رسید و ملا نظام الدین سهالوی انصاری در کتاب صبح صادق گفته افاضة قال الشیخ ابن همام فی فتح القدیر بعد ما اثبت عتق أم الولد و انعدام جواز بیعها عن عدة من الصحابة رضوان اللّه تعالی علیهم و بالاحادیث المرفوعة استنتج ثبوت الاجماع علی بطلان البیع مما یدلّ علی ثبوت ذلک الاجماع ما

اسنده عبد الرزاق انبانا معمر عن ایوب عن ابن سیرین عن عبیدة السلمانی قال سمعت علیّا یقول اجتمع رأیی و رأی عمر فی امهات الاولاد ان لا یبعن ثم رایت بعد ان یبعن فقلت له فرایک و رای عمر فی الجماعة احبّ الی من رأیک وحدک فی الفرقة فضحک علیّ رضی اللّه تعالی عنه و اعلم ان رجوع علی رضی اللّه تعالی عنه یقتضی انّه یری اشتراط انقراض العصر فی تقرر الاجماع و المرجح خلافه و لیس یعجبنی انّ لامیر المؤمنین شانا یبعد اتباعه ان یمیلوا الی دلیل مرجوح و رای مغسول و مذهب مزدول فلو کان عدم الاشتراط اوضح لا کوضوح شمس النهار کیف یمیل هو إلیه و

قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و سلم انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انه لا نبی بعدی رواه الصحیحان

و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم انا دار الحکمة و علیّ بابها رواه الترمذی فالانقراض هو الحقّ لا یقال انّ الخلفاء الثلثة ایضا ابواب العلم و قد حکم عمر بامتناع البیع لان غایة ما فی الباب انهما تعارضا ثم المذهب انّ امیر المؤمنین عمر افضل و هو لا یقضی ان یکون الافضلیة فی العلم ایضا و قد ثبت انّه دار الحکمة فالحکمة حکمه ازین عبارت ظاهرست که شان جناب امیر المؤمنین علیه السلام ارفع و اعلی و برترست از آنکه آنجناب مائل بدلیل مرجوح و رای مغسول و مذهب مرذول گردد و چیزی که خلاف حق باشد آنجناب میل بان نمی فرماید و حدیث منزلت و حدیث انا دار الحکمة دلالت برینمعنی دارد و امریکه آنجناب اختیار کنند همان حقست و حکم آن جناب عین حکمتست و ظاهرست که هر گاه

حدیث انا دار الحکمة دلیل عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السلام باشد دلالت

حدیث انا مدینة العلم بر مطلوب بالاولی متحقق خواهد شد زیرا که حسب افادۀ علامۀ ابن طلحه عنقریب می دانی که علم نسبت بحکمت اوسع انواعا و ابسط فنونا و اکثر شعبا و اغزر فائدة و اعم نفعا می باشد و بهمین سبب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله اعم را باکبر و اخص را باصغر تخصیص نموده و علم را بمدینه و حکمت را بدار تعبیر فرموده سوم آنکه این حدیث شریف دلالت دارد بر آنکه علوم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بامت آن جناب

ص:681

بذریعه جناب امیر المؤمنین علیه السلام می رسد و آن جناب واسطه وصول آن علوم بدیگران می باشد چنانچه امتعه غالیه و نفائس عالیه شهری بخارج آن بذریعه باب آن شهر می رسد و ظاهرست که این مرتبه سامیه مع قطع النظر عن غیرها مثبت کمال افضلیت آن حضرت بر دیگرانست و بعد ثبوت افضلیت تحقق خلافت بلا فصل برای آن جناب محل ارتیاب نیست علاّمه نحریر محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر در روضه ندیه بعد اثبات و تصحیح حدیث مدینة العلم گفته نعم و لعلک تقول کیف حقیقة هذا الترکیب النّبویّ اعنی

قوله انا مدینة العلم و علیّ بابها فاقول الکلام فیه استعارة تخییلیة و مکنیة و ترشیح و ذلک انه شبه العلم بمحسوس من الاموال یحاز و یحرز لان بین العلم و المال تقارن فی الاذهان و لذلک یقرن بینهما کثیرا مثل ما فی کلام الوصیّ علیه السلام العلم خیر من المال فی کلامه المشهور الثابت لکمیل بن زیاد و فی الحدیث النّبویّ منهومان لا یشبعان طالب علم و طالب دنیا فشبه العلم بالمال بجامع النفاسة فی کل منهما و الحرص علی طلبهما و الفخر بحیازتهما و لذلک قال الشافعی رحمه اللّه قیمة المرء علمه عند ذی العلم

و ما فی یدیه عند الرعاع و إذا ما جمعت علما و مالا کنت عین الوجود بالاجماع

و لما شبه العلم بالمال اثبت له ما هو من لوازم المال و هو ما یجمعه و یحفظ فیه من المکان و جعل المکان المدینة لانه لم یرد نوعا من العلم مشبها بنوع من المال بل علوم جمة واسعة من فنون مختلفة کالاموال المتعددة الانواع الّتی لا یحفظها الاّ مدینة ثم طوی ذکر المشبه به اعنی المال کما هو شان المکنیة و رمز إلیه بلازمه و هو المدینة استعارة تخییلیة ثم اثبت لها الباب ترشیحا مثل قولهم اظفار المنیة نشبت بفلان ثم حمل ضمیر قوله مدینة العلم علی ضمیر نفسه صلی اللّه علیه و سلم فاخبر عنه بها و اخبر عن علی علیه السلام بانّه بابها فلما کان الباب للمدینة من شانه ان یجلب منه إلیها منافعها و یستخرج منه الی غیرها مصالحها کان فیه ایهام انه صلی اللّه علیه و سلم یستمد من غیره بواسطة الباب الّذی هو علی علیه السلام دفع صلعم هذا الایهام

بقوله فمن أراد العلم فلیات من الباب اخبارا بان هذا باب تستخرج منه العلوم و تستمد بواسطته لیس له من شأن الباب الا هذا لا کسائر الابواب فی المدن فانّها للجلب إلیها و الاخراج عنها فللّه قدر شان الکلام النّبویّ ما ارفع شانه و اشرفه و اعظم بنیانه و یحتمل وجوها من التخریج أخر الاّ ان هذا انفسها و إذا عرفت هذا عرفت انه قد خص اللّه الوصیّ علیه السلام بهذه الفضیلة العجیبة دنوه شانه إذ جعله باب اشرف ما فی الکون و هو العلم و ان منه

ص:682

یستمد ذلک من اراده ثمّ انّه باب لاشرف العلوم و هی العلوم النبویة ثم لاجمع خلق اللّه علما و هو سید رسله صلّی اللّه علیه و سلم و ان هذا الشرف یتضاءل عنه کل شرف و یطاطی راسه تعظیما له کل من سلف و خلف و کما خصه اللّه بانّه باب مدینة العلم فاض عنه منها ما یاتیک من دلائل ذلک قریبا چهارم آنکه این حدیث شریف دلالت دارد بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه آلاف سلام رب العالمین حافظ علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب ما نفح المسک و الملاب بوده و بر ارباب الباب بلا شبهة و ارتیاب کالشمس التی لا تستر ما حجاب واضح و لائحست که مجرد این معنی مع قطع النظر عن غیره مثبت افضلیت آن جناب بر سائر اصحاب ست و هو المطلوب فی هذا الباب علامه کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحة القرشی النصیبی در مطالب السؤل فی مناقب آل الرسول در ذکر شواهد علم و فضل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و من ذلک ما رواه الامام الترمذی فی صحیحه بسنده و قد تقدم ذکره فی الاستشهاد فی صفة امیر المؤمنین بالانزع البطین

انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها

و نقل الامام ابو محمّد الحسین بن مسعود القاضی البغوی فی کتابه الموسوم بالمصابیح ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا دار الحکمة و علی بابها لکنه صلّی اللّه علیه و سلم خص العلم بالمدینة و الدار بالحکمة لما کان العلم اوسع انواعا و ابسط فنونا و اکثر شعبا و اغزر فائدة و اعم نفعا من الحکمة خصص الاعم بالاکبر و الاخصّ بالاصغر و فی قول النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم ذلک اشاره الی کون علیّ علیه السّلام نازلا من العلم و الحکمة منزلة الباب من المدینة و الباب من الدار لکون الباب حافظا لما هو داخل المدینة و داخل الدار من تطرق الضّیاع و اعتداء ید الذهاب علیه و کان معنی الحدیث ان علیّا علیه السلام حافظ العلم و الحکمة فلا یتطرق إلیهما ضیاع و لا یخشی علیها ذهاب فوصف علیا بانه حافظ العلم و الحکمة و یکفی علیّا علیه السلام علوا فی مقام العلم و الفضیلة ان جعله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حافظا للعلم و الحکمة پنجم آنکه این حدیث شریف دلالت دارد بر آنکه امت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را رجوع بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السلام لازمست زیرا که اخذ علوم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم موقوفست بر رجوع بجناب امیر المؤمنین علیه السلام چنانکه دخول مدینه موقوف بر اتیان من البابست و بهمین سبب آن جناب ارشاد فرموده

فمن أراد العلم فلیات الباب و نیز ارشاد فرموده

کذب من زعم انه یصل الی المدینة الا من الباب و این معنی بحمد اللّه تعالی برای اثبات مطلوب اظهر من الشمس و ابین من الامس می باشد و بعد تحقیق آن ریبی در امامت بلا فصل جناب امیر المؤمنین علیه السلام

ص:683

باقی نمی ماند علامه ابن شهرآشوب علیه الرحمة طاب ثراه در کتاب مناقب الی أبی طالب بعد نقل این حدیث شریف از طرق مخالفین می فرماید و هذا یقتضی وجوب الرجوع الی امیر المؤمنین علیه السلام لانه کنی عنه بالمدینة و اخبر انّ الوصول الی علمه من جهة علی خاصة لانه جعله کباب المدینة الّذی لا یدخل إلیها الاّ منه ثم اوجب ذلک الامر به

بقوله فلیات الباب و فیه دلیل علی عصمته لانه من لیس بمعصوم یصح منه وقوع القبیح فاذا وقع کان الاقتداء به قبیحا فیودی الی ان یکون علیه السلام قد امر بالقبیح و ذلک لا یجوز و یدل ایضا انّه اعلم الامة یؤید ذلک ما قد علمناه من اختلافها و رجوع بعضها الی بعض و غناءه علیه السلام عنها و ابان علیه السّلام ولایة علی علیه السّلام و امامته و انه لا یصح اخذ العلم و الحکمة فی حیاته و بعد وفاته الاّ من قبله و روایته عنه کما قال اللّه تعالی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها و جناب قاضی نور اللّه شوشتری نور اللّه مرقده الشریف در احقاق الحق افاده فرموده اقول فی الحدیث اشاره الی قوله تعالی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها و فی کثیر من روایات ابن المغازلی تصریح بذلک

ففی بعضها مسندا الی جابر رض انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و فی بعضها مسندا الی علی علیه السلام یا علی انا مدینة و انت الباب کذب من زعم انه یصل الی المدینة الاّ من الباب

و روی عن ابن عباس انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد الجنة فلیأتها من بابها

و عن ابن عباس ایضا بطریق آخر انا دار الحکمة و علی بابها فمن أراد الحکمة فلیات الباب فهذا یقتضی وجوب الرجوع الی امیر المؤمنین علیه السلام لان النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلم کنی عن نفسه الشریفة بمدینة العلم و بدار الحکمة ثم اخبر انّ الوصول الی علمه و حکمته و الی جنّة اللّه سبحانه من جهة علی ع خاصّة لانه جعله کباب مدینة العلم و الحکمة و الجنّة الّتی لا یدخل إلیها الا منه و کذب علیه السلام من زعم انه یصل الی المدینة لا من الباب و تشیر إلیه الآیة ایضا کما ذکرناه و فیه دلیل علی عصمته و هو ظاهر لانه علیه السلام امر بالاقتداء به فی العلوم علی الاطلاق فیجب ان یکون مامونا عن الخطاء و یدل علی انه امام الامة لانه الباب لتلک العلوم و یؤید ذلک ما علم من اختلاف الامّة و رجوع بعض الی بعض و غناءه علیه السلام عنها و یدل ایضا علی ولایته و امامته علیه السلام و انه لا یصح اخذ العلم و الحکمة و دخول الجنة فی حیاته صلّی اللّه علیه و آله و سلم الاّ من قبله و روایة العلم و الحکمة الا عنه لقوله تعالی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها حیث کان علیه السّلام هو الباب و للّه در القائل مدینة علم و ابن عمک بابها*

ص:684

فمن غیر ذاک الباب لم یؤت سورها*و یدل ایضا علی ان من اخذ شیئا من هذه العلوم و الحکم التی احتوی علیها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم من غیر جهة علی علیه السلام کان عاصیا کالسّارق و المتسور لان السارق و المتسور إذا دخلا من غیر الباب المامور بها و وصلا الی بغیتهما کانا عاصیین و

قوله علیه السلام فمن أراد العلم فلیات الباب لیس المراد به التخییر بل المراد به الایجاب و التهدید کقوله عز و جلّ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ و الدلیل علی ذلک انه لیس ههنا نبی غیر محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلم هو مدینة العلم و دار الحکمة فیکون العالم مخیرا بین الاخذ من احدهما دون الآخر و فقد ذلک دلیل علی ایجابه و انه فرض لازم و الحمد للّه و نیز علامه شوشتری در احقاق الحق فرموده ثم لا یخفی علی اولی الالباب ان المراد بالباب فی هذه الاخبار الکنایة عن الحافظ للشیء الّذی لا یشذ عنه منه شیء و لا یخرج الاّ منه و لا یدخل إلیه الا به و إذا ثبت انه علیه السّلام الحافظ لعلوم النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم و حکمته و ثبت امر اللّه تعالی و رسوله بالتوصّل به الی العلم و الحکمة وجب اتباعه و الاخذ عنه و هذا حقیقة معنی الامام کما لا یخفی علی ذوی الافهام ششم آنکه ابو عبد اللّه محمد بن یوسف الکنجی الشافعی در کتاب کفایة الطالب در ذکر معنی

حدیث انا مدینة العلم گفته قلت و اللّه اعلم ان وجه هذا عندی

انّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها أراد صلّی اللّه علیه و سلم ان اللّه تعالی علّمنی العلم و امرنی بدعاء الخلق الی الاقرار بوحدانیته فی اول النبوة حتی مضی شطر زمان الرسالة علی ذلک ثم امرنی اللّه بمحاربة من أبی الاقرار للّه عز و جلّ بالوحدانیّة بعد منعه من ذلک فانا مدینة العلم فی الاوامر و النواهی و فی السلم و الحرب حتی جاهدت المشرکین و علی بن أبی طالب بابها أی هو اول من یقاتل اهل البغی بعدی من اهل بیتی و سائر امّتی و لولا علی بین للنّاس قتال اهل البغی و شرع الحکم فی قتلهم و اطلاق الاساری منهم و تحریم سلب اموالهم و سبی ذراریهم لما عرف ذلک فالنبیّ صلّی اللّه علیه و سلم سنّ فی قتال المشرکین و نهب اموالهم و سبی ذراریهم و سن علیّ فی قتال اهل البغی ان لا یجهز علی جریح و لا یقتل الاسیر و لا تسبی النساء و الذریة و لا توخذ اموالهم و هذا وجه حسن صحیح و مع هذا فقد قال العلماء من الصحابة و التابعین و اهل بیته بتفضیل علی و زیادة علمه و غزارته وحدة فهمه و وفور حکمته و حسن قضایاه و صحة فتواه و قد کان ابو بکر و عمر و عثمان و غیرهم من علماء

ص:685

الصحابة یشاورونه فی الاحکام و یاخذون بقوله فی النقض و الابرام اعترافا منهم بعلمه و وفور فضله و رجاحة عقله و صحة حکمه و لیس هذا الحدیث فی حقه بکثیر لان رتبته عند اللّه عز و جل و عند رسوله و عند المؤمنین من عباده اجلّ و اعلی من ذلک ازین عبارت ظاهرست که نزد حافظ کنجی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم ازین حدیث اراده فرموده است که جناب امیر المؤمنین علیه السلام اول مقاتل با اهل بغی خواهد بود بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم و هر چند قصر اراده آنجناب ازین حدیث برین مطلب درست نیست چنانچه بهمین سبب حافظ کنجی در آخر کلام خود در صدد اثبات دلالت این حدیث شریف بر اعلمیت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السلام برآمده لیکن بلا ریب آنچه حافظ کنجی ذکر فرموده دلیل واضح امامت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام می باشد پس استدلال اهل حق کرام باین حدیث وثیق النظام در محل الزام خصام باین تقریب نیز تمامست هفتم آنکه ابو بکر احمد بن ثابت الخطیب البغدادی در تاریخ بغداد علی ما نقل عنه گفته

اخبرنا ابو طالب یحیی بن علی الدسکری قال اخبرنا ابو بکر بن المقری قال ثنا ابو الطیب محمد بن عبد الصّمد الدقاق قال حدثنا احمد بن عبید اللّه ابو جعفر المکتب قال اخبرنا عبد الرّزاق قال ثنا سفیان عن عبد اللّه بن عثمان بن خثیم عن عبد الرحمن بن بهمان قال سمعت جابر بن عبد اللّه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یوم الحدیبیّة و هو آخذ بید علیّ ع هذا امیر البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله یمد بها صوته انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و ابو الحسن علی بن محمد بن الطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی در کتاب المناقب گفته اخبرنا ابو الحسن احمد بن المظفر بن احمد العطار الفقیه الشافعی رحمه اللّه تعالی بقراءتی علیه فاقر به سنة اربع و ثلثین و اربعمائة قلت له اخبرکم ابو محمّد عبد اللّه بن محمد بن عثمان المزنی الملقب بابن السقاء الحافظ الواسطی رحمه اللّه نا عمر بن الحسن الصیرفی رحمه اللّه

نا احمد بن عبد اللّه بن یزید نا عبد الرزاق قال انا سفین الثوری عن عبد اللّه بن بن عثمان عن عبد الرحمن بن برهان عن جابر بن عبد اللّه قال اخذ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم بعضد علیّ فقال هذا امیر البررة و قاتل الکفرة منصور من نصره مخذول من خذله ثم مدّ بها صوته فقال انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و نیز علامه ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

اخبرنا الحسن بن احمد بن موسی انا ابو الحسن احمد بن محمّد بن الصلت القرشی نا علی

ص:686

بن محمد بن المقری نا محمد بن عیسی بن شعبة البزاز نا احمد بن عبد اللّه بن یزید المؤدب نا عبد الرزاق انا معمر عن عبد اللّه بن عثمان عن عبد الرحمن قال سمعت جابر بن عبد اللّه الانصاری یقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول یوم الحدیبیّة و هو اخذ بضیع علی بن أبی طالب ع هذا امیر البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله ثم مدّ بها صوته فقال انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و ابو عبد اللّه محمد بن یوسف الکنجی الشافعی در کفایة الطالب فی مناقب علیّ بن أبی طالب گفته

اخبرنا العلامة قاضی القضاة ابو نصر محمد بن هبة اللّه بن قاضی القضاة محمد بن هبة اللّه بن محمّد الشّیرازی اخبرنا الحافظ ابو القاسم اخبرنا القسم بن السّمرقندی اخبرنا ابو القاسم بن مسعدة اخبرنا حمزة بن یوسف اخبرنا ابو احمد بن عدی حدثنا النعمان بن هارون البلدی و محمّد بن احمد بن المؤمّل الصیرفی و عبد الملک بن محمد قالوا حدثنا احمد بن عبد اللّه بن یزید المؤدب حدثنا عبد الرزاق عن سفیان عن عبد اللّه بن عثمان بن خثیم عن عبد الرحمن بن بهمان قال سمعت جابرا یقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول یوم الحدیبیّة و هو آخذ بضبع علی بن أبی طالب و هو یقول هذا امیر البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله ثم مدّ بها صوته و قال انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد المدینة فلیات الباب قلت هکذا رواه ابن عساکر فی تاریخه و ذکر طرقه عن مشایخه ازین سیاق تام الاحقاق حدیث جابر بن عبد اللّه انصاری که اکابر حفاظ حذاق و اعاظم نقاد سباق سنیه مثل عبد الرزاق صنعانی و ابن السقاء الواسطی و ابو الحسن العطار الشافعی و خطیب بغدادی و ابو محمد غندجانی و ابن المغازلی و ابن عساکر دمشقی و محمد بن یوسف کنجی بروایت آن مشرف شده اند واضح و لائح می شود که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم درین واقعه برای ارشاد فرمودن حدیث مدینة العلم و ابانت و اثبات امامت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام اهتمامی چند بذریعه افعال و اقوال خود بعمل آورده که دلالت بر کمال اهمیت و اعظمیت این حدیث شریف دارد اول آنکه یوم حدیبیه را که از جمله مشاهد معروفه اهل اسلام و محتفل و محتشد کبیر خواص و عوام بود برای بیان این حدیث شریف اختیار فرموده دوم آنکه برای تعریف و توجیه حاضرین و اتمام حجت بر شاهدین و غائبین بازوی جناب امیر المؤمنین علیه السلام بدست مبارک خود گرفته سوم آنکه در حق آن جناب

هذا امیر البررة و قاتل الکفرة که نص صریح در امامت و افضلیت آن جناب می باشد ارشاد فرموده چهارم آنکه برای اثبات وجوب اطاعت آن جناب

ص:687

در کلام هدایت نظام خود

منصور من نصره مخذول من خذله بیان فرموده پنجم آنکه صوت مبارک خود برای ابلاغ آن باسماع حضار ممدود فرموده و بعد این همه اهتمامات بالغه و احتفالات سابغه حدیث مدینة العلم را ارشاد کرده پس چگونه می توان گفت که مقصود آن جناب از حدیث مدینة العلم اثبات امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نبود و این حدیث بر مدعای اهل حق دلالت نمی کند هل هذا الا من یروم ستر الشمس بالرّاح*و لا یبالی بهتک ستره و الافتضاح هشتم آنکه شیخ سلیمان بن ابراهیم البلخی القندوزی در ینابیع المودة گفته

عن الاصبغ بن نباتة قال لما جلس علی علیه السلام فی الخلافة خطب خطبة ذکرها ابو سعید البحتری الی آخرها ثم قال للحسن علیهما السّلام یا بنیّ فاصعد المنبر و تکلم فصعد و بعد الحمد و التصلیة قال ایّها النّاس سمعت جدی صلّی اللّه علیه و آله یقول انا مدینة العلم و علیّ بابها و هل تدخل المدینة الاّ من بابها فنزل ثم قال للحسین علیه السّلام فاصعد المنبر و تکلم فصعد فقال بعد الحمد و التصلیة ایّها النّاس سمعت جدّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم یقول انّ علیّا مدینة هدی فمن دخلها نجی و من تخلف عنها هلک فنزل ثمّ قال علیّ علیه السلام ایّها النّاس انهما ولد رسول اللّه و ودیعته التی استودعهما علی أمته و سائل عنهما ازین خبر ظاهرست که هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر وسادۀ خلافت متمکن گردید خطبه ارشاد فرموده و بعد از ان بجناب امام حسن علیه السلام حکم فرمود که آن جناب هم خطبه بخواند پس آن جناب بحکم پدر بزرگوار خود بالای منبر تشریف برد و بعد حمد و صلاة ارشاد فرمود که ایّها الناس من شنیده ام از جد بزرگوار خود صلّی اللّه علیه و اله که می فرمود

انا مدینة العلم و علیّ بابها و هل تدخل المدینة الا من بابها یعنی من شهر علم هستم و علی دروازه آن شهر می باشد و کسی داخل شهر نمی توان شد الاّ از دروازۀ آن و بعد بیان این حدیث آن جناب از منبر فرود آمد بعد ازین جناب امیر المؤمنین علیه السلام بجناب امام حسین علیه السلام ارشاد فرمود که آن جناب هم خطبه بخواند پس آن جناب بالای منبر تشریف برد و بعد حمد و صلاة ارشاد فرمود که ایها الناس من شنیده ام از جدّ بزرگوار خود که می فرمود

ان علیّا مدینة هدی من دخلها نجی و من تخلف عنها هلک یعنی علی شهر هدایتست پس هر کسی که داخل آن شهر شد نجات یافت و هر که از ان تخلف ورزید هلاک شد و بعد بیان این حدیث آن جناب از منبر فرود آمد بعد ازین جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمردم خطاب فرمود و ارشاد کرد که ایّها الناس بتحقیق که

ص:688

این هر دو یعنی حسنین علیهما السلام فرزندان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم می باشند و امانت آن حضرت هستند که امت خود سپرده و ازیشان امت خود را سؤال خواهد فرمود انتهی ملخص الخبر و ازین واقعه بر ارباب احلام و ابصار واضح و اشکار گردید که دلالت حدیث مدینة العلم بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و وجوب طاعت آن جناب بحدی متحقق و متبینست و از مراتب عالیه بلاغت بدرجه رسیده که جناب امام حسن علیه السلام در خطبه خود که آن را در حین حصول خلافت ظاهره بجناب امیر المؤمنین علیه السلام حسب ارشاد آن جناب انشا نموده اقتصار بر آن فرموده آن را برای حث و ترغیب مردم بر لزوم اتباع و تمسک بجناب امیر المؤمنین علیه السلام کافی و وافی دانسته و بعد ازین احدی از ارباب ایمان و اصحاب عرفان در دلالت واضحه این حدیث شریف بر خلافت و امامت و وجوب طاعت جناب امیر المؤمنین علیه السلام کلام نمی توان کرد وَ اَللّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ نهم آنکه شهاب الدین احمد بن عبد القادر العجیلی در ذخیرة المال گفته و دعوة الحق و باب العلم

و اعلم الصحب بکلّ حکم

قالت أمّ سلمة رضی اللّه عنها سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم یقول اما ترضین یا فاطمة ان زوجتک اقدم امتی سلما و اکثرهم علما و اعظمهم حلما و قالت أمّ سلمة رضی اللّه عنها سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم یقول علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض فهو الداعی الی الحق و هو دعوة الحق و فی الجامع الکبیر قسمت الحکمة عشرة أجزاء فاعطی علیّ سبعة اجزاء و الناس جزء واحد و علیّ اعلم بالواحد منه منهم

و اخرج الترمذی انّه قال صلّی اللّه علیه و آله و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و لهذا کانت الطرق و المسلسلات راجعة إلیه ازین عبارت ظاهرست که چون امیر المؤمنین علیه السلام باب مدینة العلم بود بهمین سبب طرق و سلسلات راجع بآنجناب می شود و ظاهرست که این معنی مثبت افضلیت آن جنابست و ثبوتها کاف فی هذا الباب کما لا یخفی علی اولی الالباب دهم آنکه مولوی حسن الزمان در قول مستحسن گفته تنبیه و من احسن بینة علی معنی ختم الاولیاء الحدیث المشهور الصّحیح الّذی صححه جماعات من الائمّة منهم اشد النّاس مقالا فی الرجال سند المحدثین ابن معین کما اسنده و وافقه الخطیب فی تاریخه و قد کان قال اولا لا اصل له و منهم الامام الحافظ المنتقد المجتهد المستقل المجدد الجامع من العلوم کما ذکره السیوطی و ابن حجر و التاج السبکی و الذهبی و النووی عن الامام الحافظ الخطیب البغدادی ما لم یشارکه فیه احد من اهل عصره و یؤیّده قول امام الائمّة ابن خزیمة ما اعلم

ص:689

علی ادیم الارض اعلم من ابن جریر فی تهذیب الاثار و قد قال الخطیب لم ار مثله فی معناه کما نقل کلامه السیوطی فی مسند علیّ من جمع الجوامع و منهم الحاکم و من آخرهم الحافظ المجد الشیرازی شیخ ابن حجر فی نقد الصّحیح و اطنب فی تحقیقه کما نقله الدهلوی فی لمعات التنقیح و اقتصر علی تحسینه العلائی و الزرکشی و ابن حجر فی اقوام أخر ردا علی ابن الجوزی من

قوله صلّی اللّه علیه و اله و سلّم انا مدینة العلم و علیّ بابها و لا توتی المدینة الاّ من بابها قال اللّه تعالی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها و هو اقوی شاهد

لصحة روایة صححها الحاکم فمن أراد العلم فلیات الباب و هذا مقام الحتم من انه لا ولی بعده الاّ و هو راجع إلیه اخذ من لدیه و إلیه الاشاره بما فی الحدیث الصّحیح المستفیض المشهور بل المتواتر من الامر بسدّ کلّ باب فی المسجد الاّ بابه مستندا الی امر اللّه تعالی بذلک فهو سدّ کلّ باب من صاحب الشریعة الاّ ما شاء فی الطریقة الی الحقیقة الاّ بابه فلا جرم قد انحصرت سلاسل الطریقة فی باب المرتضی الا ما ندر کخوخة الصّدیق أبی بکر و یؤیده الاحادیث الصحیحة المذکورة و غیرها المشهورة و من هنا کان المرتضی مثل عیسی علی نبینا و کلّ الانبیاء الصلوة و السلام فی افراط النّاس و تفریطهم فیه کما ورد و قد استشهدا لیلة رفع فیها عیسی کما

ورد من طرق عن الامام الحسن ع بن علیّ ع فی الخطبة فانّه خاتم الولایة العامة من آدم الی آخر ولی و المرتضی کرم اللّه تعالی وجهه خاتم الولایة الخاصة المحمدیة الاکبر فالمهدیّ الوارد فیه عند الطبرانی و جماعة المهدی منا اهل البیت یختم الدین به کما فتح بنا فولی آخر من العرب من اکرمها اصلا و یدا کان الشیخ الاکبر خاتم الولایة المحمدیة الاصغر عاصره و لقیه و نفیه خاتما خاصا فی العالم غیره قبل تحققه برتبته و ان کان بشّر به فنسی ثم لما تحقق حقق ازین عبارت ظاهرست که حدیث مدینة العلم از احسن بینه است بر معنی خاتم اولیا بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام و هر ولی راجع بسوی آن جناب و آخذ از نزد آن جناب می باشد و ظاهرست که هر گاه حدیث مدینه دلیل خاتم الأولیاء بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام بوده باشد دلیل کمال افضلیت آن جناب خواهد بود و بعد ثبوت افضلیت در تحقق امامت آن جناب محل ارتیاب نیست کما مرّ غیر مرّة

اثبات بودن اعلمیت سبب استحقاق خلافت

قوله غایة ما فی الباب آنکه یک شرط از شرائط امامت در وی بوجه اتم متحقق گشت و از وجدان یک شرط وجود مشروط لازم نمی آید اقول آنفا بحمد اللّه المنعام بتفصیل تمام دانستی که

حدیث انا مدینة العلم بوجوه عدیده و عناوین سدیده دلالت بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام دارد پس تعلل مخاطب قمقام باین کلام منحل النظام اعجوبه ارباب احلامست و مع ذلک مطلوب و مرام اهل حق کرام

ص:690

ازین کلام مخاطب فهام نیز ثابتست زیرا که هر گاه یک شرط از شرائط امامت که علمست در ذات قدسی سمات جناب امیر المؤمنین علیه السلام بوجه اتم متحقق گشت اعلمیت انحضرت بلا کلام ثابت شد و اعلمیت آنجناب مثبت افضلیت ست و بعد ثبوت افضلیت در وجدان دیگر شرائط و تحقق امامت آنجناب ارباب افهام را جای کلام نیست و هر چند در ما سبق بکمال وضوح و ظهور دانستی که اعلمیت مستلزم افضلیتست و نیز دریافتی که مستحق خلافت و امارت همانست که اعلم بوده باشد لیکن در این مقام نیز بعضی از ادله محکمه و براهین مبرمه و شواهد واضحه و حجج لائحه این مطلب باید شنید پس مخفی نماند که از آنجمله است قصه طالوت که حق سبحانه تعالی در قران مجید ذکر آن فرموده حیث قال أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی إِذْ قالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ اِبْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اَللّهِ قالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ اَلْقِتالُ أَلاّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاّ نُقاتِلَ فِی سَبِیلِ اَللّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ اَلْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاّ قَلِیلاً مِنْهُمْ وَ اَللّهُ عَلِیمٌ بِالظّالِمِینَ وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اَللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنّی یَکُونُ لَهُ اَلْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ اَلْمالِ قالَ إِنَّ اَللّهَ اِصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی اَلْعِلْمِ وَ اَلْجِسْمِ وَ اَللّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اَللّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ ثعلبی در تفسیر خود که نسخه عتیقه آن پیش نظر قاصر حاضر است در تفسیر این قصه گفته قال إِنَّ اَللّهَ اِصْطَفاهُ اختاره عَلَیْکُمْ و زاده بسطة فضیلة و سعة فی العلم و ذلک انه کان اعلم بنی اسرائیل فی وقته و محیی السنه بغوی در معالم التنزیل در تفسیر این قصه گفته قال إِنَّ اَللّهَ اِصْطَفاهُ اختاره عَلَیْکُمْ و زاده بسطة فضیلة و سعة فی العلم و الجسم و ذلک انّه کان اعلم بنی اسرائیل فی وقته و ابو البرکات عبد اللّه بن احمد نسفی در تفسیر مدارک التنزیل گفته قالَ إِنَّ اَللّهَ اِصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ الطاء فی اصطفاه بدل من الطاء لمکان الصّاد السّاکنة أی اختاره علیکم و هو اعلم بالمصالح منکم و لا اعتراض علی حکمه ثم ذکر مصلحتین انفع ممّا ذکروا من النسب و المال و هما العلم المبسوط و الجسامة فقال و زاده بسطة مفعول ثان فی العلم و الجسم قالوا کان اعلم بنی اسرائیل بالحرب و الدیانات فی وقته و اطول من کل انسان برأسه و منکبه و البسطة السعة و الامتداد و الملک لا بدّ ان یکون من اهل العلم فان الجاهل ذلیل مزدری غیر منتفع به و ان یکون جسیما لانه اعظم فی النفوس و اهیب فی القلوب و خطیب شربینی در سراج منیر گفته قال أی نبیّهم إِنَّ اَللّهَ اِصْطَفاهُ أی اختاره للملک عَلَیْکُمْ و العهدة فی التّملک اصطفاء اللّه تعالی و قد اختاره علیکم و هو اعلم بالمصالح منکم هذا الامر الاول و الثانی و زاده علیکم

ص:691

بسطة أی سعة فی العلم الّذی یحصل به نظام المملکة و یتمکن به من معرفة الامور السیاسة و فی الجسم الّذی به یتمکن من الظفر بمن بارزه من الشجعان و قصده من سائر الاقران و یکون اعظم خطرا فی القلوب و اقوی علی مقاومة العدو و مکابدة الحروب لا ما ذکرتم و قد زاده اللّه فی العلم فکان اعلم بنی اسرائیل یومئذ و الجسم فکان اجملهم و اتمهم خلقا کان الرجل القائم یمد یده فیناول راس طالوت و از آنجمله ست قصه استخلاف حضرت داود علیه السلام حضرت سلیمان علیه السلام را و این قصه را بسیاری از علمای کبار و نبلای احبار سنیه در کتب خود روایت کرده اند ابو الحسن محمد بن عبد اللّه الکسائی در قصص الانبیا گفته حدیث الصحیفة الّتی فیها آیة الخلافة قال وهب فلمّا اتت علی سلیمان بضع و عشرون سنة نزل جبرئیل علیه السلام و معه صحیفة من ذهب

فقال یا داود ان اللّه تعالی یقرئک السلام من دار السلام و یقول لک اجمع اولادک و إقراء علیهم ما فی هذه الصحیفة من المسائل فمن اجابک عنها فهو الخلیفة من بعدک قال فدعا داود علیه السلام باولاده و کان سلیمان اصغرهم سنا و اغزرهم علما و اخبر داود علیه السلام اولاده انّ جبرئیل علیه السلام اخبره عن اللّه تعالی ان من عرف تفسیر هذه المسائل فهو الخلیفة من بعدی ثم قراء علیهم المسائل فلم یکن فیهم من یعرف تفسیرها فقالوا عند عجزهم عنها ان ابنک سلیمان اکثرنا فهما فسله عنها فقال داود یا سلیمان انی سائلک عن هذه المسائل فما تری فقال یا نبی اللّه سل فانّی ارجو من اللّه تعالی ان یهدینی الی اجوبتها فقال داود یا نبیّ ما الشیء فقال سلیمان هو المؤمن قال صدقت قال فما کل شیء قال الماء لان منه کلّ شیء قال صدقت قال فاخبرنی عن اکثر شیء قال هو الشکّ فی بنی آدم قال فاول شیء قال الیقین فی بنی آدم قال فاخبرنی عن احلی شیء قال له المال و الولد قال صدقت قال فما امر الاشیاء قال الفقر بعد الغناء قال صدقت قال اخبرنی عن اقبح شیء قال الکفر بعد الایمان قال صدقت قال فاخبرنی عن اکبر شیء قال هو الشکر فی بنی آدم قال صدقت قال فاخبرنی عن احسن شیء قال الروح فی الجسد قال فاوحش شیء قال الجسد بلا روح قال فاخبرنی عن اقرب شیء قال الآخرة من الدنیا قال فما ابعد شیء قال الدنیا من الآخرة قال فاخبرنی عن اشر شیء قال المرأة السیّئة قال فاخبرنی عن اخیر کلّ شیء قال المرأة الصالحة قال و کان فی عقب کلّ مسئلة یصدقه علی ذلک ثم التفت الی بنی اسرائیل و قال ما الّذی انکرتم فی قول ابنی

ص:692

سلیمان قال ما أخطأ فی شیء من ذلک فامتعک اللّه به و بارک لک فیه و لنا معک و معه قال داود أ فرضیتم ان یکون خلیفتی علیکم فقالوا و اللّه رضینة و ابو اسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم الثعالبی در کتاب العرائس گفته باب فی قصة استخلاف داود ابنه سلیمان علیهما السّلام و ذکر بدو الخاتم قال ابو هریرة رضی اللّه عنه انزل اللّه تعالی کتابا من السّماء علی داود علیه السلام مختوما بخاتم من ذهب فیه ثلثة عشر مسئلة فاوحی اللّه تعالی إلیه ان سل عنها ابنک فان هو اخرجهن فهو الخلیفة من بعدک قال فدعا داود علیه السلام سبعین قسّا و سبعین حبرا و اجلس سلیمان بین ایدیهم و قال یا بنی ان اللّه تعالی انزل علی کتابا من السّماء فیه مسائل و امرنی ان أسألک منها فان اخرجتهنّ فانت الخلیفة من بعدی فقال سلیمان لیسال نبی اللّه عما بدا له و ما توفیقی الاّ باللّه قال داود یا نبی ما اقرب الاشیاء و ما ابعد الاشیاء و ما انس الاشیاء و ما اوحشها و ما احسن الاشیاء و ما اقبحها و ما اقل الاشیاء و ما اکثرها و ما القائمان و ما الساعیان و ما المشترکان و فالمتباغضان و ما الامر الّذی إذا رکبه الرجل حمد آخره و ما الامر الّذی إذا رکبه الرجل ذم آخره فقال سلیمان علیه السلام اما اقرب الاشیاء فالاخرة و اما ابعد الاشیاء فما فاتک من الدنیا و امّا انس الاشیاء فجد فیه روح و اما اوحش الاشیاء فجسد لا روح فیه و اما احسن الاشیاء فالایمان بعد الکفر و اما اقبح الاشیاء فالکفر بعد الایمان و اما اقل الاشیاء فالیقین و اما اکثر الاشیاء فالشکّ و اما القائمان فالسماء و الارض و اما الساعیان فالشمس و القمر و اما المشترکان فاللّیل و النهار و اما المتباغضان فالموت و الحیاة و اما الامر الذی إذا رکبه الرجل حمد آخره فالحلم عند الغضب و اما الامر الّذی إذا رکبه الرجل ذم آخره فالحدة عند الغضب قال ففکوا الخاتم فاذا جواب المسائل سواء علی ما نزل من السّماء فقال القسیسون لا ترضی حتی نسأله عن مسالة فان اخرجها فهو الخلیفة من بعدک فقال سلیمان علیه السلام سلونی وَ ما تَوْفِیقِی إِلاّ بِاللّهِ فقالوا له ما الشیء الذی إذا صلح صلح کلّ شیء من الانسان و إذا فسد فسد کل شیء من الانسان فقال هو القلب فقام داود فصعد المنبر فحمد اللّه تعالی و اثنی علیه ثم قال ان اللّه تعالی یامرنی ان استخلف علیکم سلیمان قال فضجت بنو اسرائیل و قالوا غلام حدث یستخلف علینا و فینا من هو افضل منه و اعلم فبلغ ذلک داود علیه السلام فدعا اسباط رؤساء بنی اسرائیل و قال لهم انه قد بلغنی مقالتکم فأرونی عصیّکم فایّ عصاه اثمرت فان صاحبها ولیّ هذا الامر بعدی قالوا قد رضینا فجاءوا بعصیهم فقال

ص:693

لهم داود لیکتب کل رجل منکم اسمه علی عصاه فکتبوا ثم جاء سلیمان بعصاه فکتب علیها اسمه ثم ادخلت بین العصیّ و اغلق علیها الباب و حرست رؤس اسباط بنی اسرائیل فلما اصبح صلّی بهم الغداة ثم اقبل ففتح فاخرج عصیّهم فاذا هی کما هی و عصا سلیمان قد اورقت و اثمرت قال فسلموا ذلک لداود علیه السلام فلما رای ذلک داود حمد اللّه و جعل سلیمان خلیفة ثم سار به فی بنی اسرائیل فقال ان هذا خلیفتی علیکم من بعدی و عبید اللّه کاشغری در کتاب نفائس العرائس که نسخه عتیقه آن پیش نظر فقیر حاضرست گفته قال ابو هریرة رضی اللّه عنه نزل کتاب من السّماء علی داود علیه السلام مختوم بخاتم من ذهب فیه ثلاث عشرة مسئلة و اوحی اللّه تعالی إلیه ان سل عنها ابنک سلیمان فان هو اخرجهنّ فهو الخلیفة بعدک فدعا داود علیه السلام بسبعین قسا و سبعین حبرا و اجلس سلیمان بین ایدیهم قال له یا بنی نزل کتاب من السّماء فیه مسائل و امرت ان أسألک عنهنّ فان اخرجتهن فانت الخلیفة من بعدی قال سلیمان یسئل نبی اللّه عما بدا له وَ ما تَوْفِیقِی إِلاّ بِاللّهِ فقال داود علیه السّلام اخبرنی یا نبیّ ما اقرب الاشیاء و ما ابعد الاشیاء و ما آنس الاشیاء و ما اوحش الاشیاء و ما احسن الاشیاء و ما اقبح الاشیاء و ما اقل الاشیاء و ما اکثر الاشیاء و ما القائمان و ما المختلفان و ما المتباغضان و ما الامر الّذی إذا رکبه الرجل حمد آخره و ما الامر الّذی إذا رکبه الرجل ذم آخره قال سلیمان اما اقرب الاشیاء فالاخرة و اما ابعد الاشیاء فما فاتک من الدنیا و اما آنس الاشیاء فجسد فیه روح ناطق و اما اوحش الاشیاء فجسد بلا روح فامّا احسن الاشیاء فالایمان بعد الکفر و اما اقبح الاشیاء فالکفر بعد الایمان و اما اقل الاشیاء فالیقین و اما اکثر الاشیاء فالشک و امّا القائمان فالسّماء و الارض و امّا المختلفان فاللیل و النهار و امّا المتباغضان فالموت و الحیوة و اما الامر الذی إذا رکبه الرّجل حمد آخره فالحلم علی الغضب و اما الامر الّذی إذا رکب الرجل ذم آخره فالحدة علی الغضب قال ففکوا الخاتم فاذا هی المسائل سواء علی ما نزل من السّماء فقال القسیسون و الاحبار لا نرضی حتی نسأله عن مسئلة فان هو اخرجها فهو الخلیفة من بعدک قال سلوه فقال سلیمان سلونی وَ ما تَوْفِیقِی إِلاّ بِاللّهِ فقالوا و ما الامر الّذی إذا صلح صلح کل شیء من الانسان و إذا افسد فسد منه کل شیء فقال هو القلب فقام داود علیه السلام و صعد المنبر و حمد اللّه تعالی و اثنی علیه ثم قال ان اللّه عز و جل امرنی ان استخلف علیکم سلیمان قال فضجت

ص:694

رؤس بنی اسرائیل من ذلک و قالوا غلام یحدث یستخلف علینا و فینا من هو اعلم و افضل منه فبلغ ذلک داود علیه السلام فدعا رؤس بنی اسرائیل فقال انه بلغنی مقالتکم فأرونی عصیّکم فایّ عصا اثرت فانّ صاحبها ولی هذا الامر بعدی فقالوا رضینا فجاءوا بعصیهم فقال لهم داود لیکتب کل اسمه ثم ادخلت بیتا و اغلق الباب و سدّ بالاقفال و حرسه رؤس اسباط بنی اسرائیل فلما اصبح صلّی بهم الغداة ثم اقبل ففتح الباب فاخرج عصیّهم کما هی و عصی سلیمان علیه السلام قد اورقت و اثمرت قالوا فسلموا ذلک لداود علیه السلام فلمّا رای ذلک داود جمل سلیمان خلیفة ثم ساریه فی بنی اسرائیل فقال ان هذا خلیفتی فیک من بعدی و از جمله ادله صریحه تعین اعلم برای خلافت و امامت و امارت و زعامت حدیثیست که ملا علی متقی در کنز العمال آورده و الفاظ آن این ست

من استعمل عاملا من المسلمین و هو یعلم ان فیهم اولی بذلک منه و اعلم بکتاب اللّه و سنة نبیّه فقد خان اللّه و رسوله و جمیع المسلمین م د عن ابن عباس و نیز ملا علی متقی در منتخب کنز العمال گفته

من استعمل عاملا من المسلمین و هو یعلم انّ فیهم اولی بذلک منه و اعلم بکتاب اللّه و سنة نبیّه فقد خان اللّه و رسوله و جمیع المسلمین (م د) عن ابن عباس ازین حدیث واضح و لائحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ارشاد فرمود که هر که مقرر کند عاملی را از مسلمین در حالی که بداند که در مسلمین کسی هست که از ان عامل اولاست باین عمل و اعلمست بکتاب خدا و سنت نبی خدا پس بتحقیق که خیانت کرده است آن شخص خدا و رسول خدا و جمله مسلمین را و هر گاه بنص ارشاد هدایت بنیاد سرور عباد علیه و آله الامجاد آلاف السلام الی یوم المعاد در تولیت امارت جزئیه نصب عامل غیر اعلم با وجود عامل اعلم جائز نباشد و موجب خیانت خدا و رسول ص و جمله اهل اسلام گردد چگونه تجویز توان کرد که زعامت کبری و ریاست عظمی که خلافت و امامت عبارت از آنست با وجود اعلم بغیر اعلم خواهد رسید و نصب غیر اعلم برای این چنین منصب جلیل خطیر و مرقب رفیع اثیر بلا اشکال جائز و سائغ خواهد گردید و ازینجا بحمد اللّه تعالی بکمال اتضاح ساطع و لامع شد که کسانی که با وجود باب مدینه علم مثل ابو بکر را که جاهل اب و کلاله بل العلم المنصوب علی الجهالة بود برای نصب بر منصب خلافت تجویز کرده اند راه کمال نصب و انحراف و غیّ و اعناف پیموده و با فحش وجوه ارتکاب خیانت خدا و رسول و جمله اهل اسلام نموده اند و سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ و از جملۀ دلائل این معنی که اعلمیت موجب خلافت

ص:695

می باشد اشعار بلاغت شعار حضرت عباس عم رسول صلّی اللّه علیه و آله ماهب القبول می باشد که آن را در وقتی که اهل سقیفه بیعت ابو بکر کرده بودند انشا نموده و در ان اشعار باعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر احق بودن آن جناب بخلافت استدلال فرموده چنانچه اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته قال العباس بن عبد المطلب یمدح علیّا علیه السلام حین بویع لابی بکر ما کنت احسب انّ الامر منحرف عن هاشم ثم منها عن أبی حسن أ لیس اوّل من صلی لقبلتکم و اعلم النّاس بالآثار و السنن و اقرب النّاس عهدا بالنبی و من جبریل عون له فی الغسل و الکفن من فیه ما فی جمیع الناس کلّهم و لیس فی النّاس ما فیه من الحسن ما ذا الّذی ردکم عنه فنعرفه ها ان بیعتکم من اول الفتن و بعضی از علما این اشعار را بعتبة بن أبی لهب نسبت داده اند چنانچه ابو الفداء اسماعیل بن علی الایوبی در کتاب المختصر فی اخبار البشر گفته لمّا قبض اللّه نبیّه قال عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه من قال ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مات علوت راسه بسیفی هذا و انّما ارتفع الی السماء فقرأ ابو بکر وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ اَلرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ فرجع القوم الی قوله و بادروا سقیفة بنی ساعدة فبایع عمر أبا بکر رضی اللّه عنهما و انثال الناس علیه یبایعونه فی العشر الاوسط من ربیع الاوّل سنة احدی عشرة خلا جماعة من بنی هاشم و الزبیر و عتبة بن أبی لهب و خالد بن سعید بن العاص و المقداد بن عمرو و سلمان الفارسی و أبی ذر و عمار بن یاسر و البرأ بن عازب و ابیّ بن کعب و مالوا مع علیّ بن أبی طالب و قال فی ذلک عتبة بن أبی لهب ما کنت احسب انّ الامر منصرف عن هاشم ثم منهم عن أبی حسن عن اول النّاس ایمانا و سابقةو اعلم الناس بالقرآن و السنن و آخر النّاس عهدا بالنبیّ و من جبریل عون له فی الغسل و الکفن من فیه ما فیهم لا یمترون به و لیس فی القوم ما فیه من الحسن و مؤید این معنی آنست که زبیر بن بکار در کتاب الموفقیات علی ما نقل عنه گفته روی محمّد بن اسحاق ان أبا بکر لما بویع افتخرت تیم بن مرة قال و کان عامة المهاجرین و جلّ الانصار لا یشکون انّ علیّا هو صاحبها بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال الفضل بن عباس یا معشر قریش و خصوصا یا بنی تیم انکم انّما اخذتم الخلافة بالنبوّة و نحن اهلها دونکم و لو طلبنا هذا الامر الّذی نحن اهله لکانت کراهة النّاس لنا اعظم من کراهتهم لغیرنا حسدا منهم لنا و حقدا علینا و انا لنعلم ان عند صاحبنا عهدا هو ینتهی إلیه و قال بعض ولد أبی لهب بن عبد المطلب ما کنت احسب ان الامر متصرف عن هاشم

ثم منها عن أبی حسن أ لیس اوّل من صلّی لقبلتکم و اعلم النّاس بالقرآن و السنن

ص:696

و اقرب النّاس عهدا بالنبیّ و من

فیه من الحسن ما ذا الذی ردّهم عنه فنعلمه ها ان ذا غبنا من اعظم الغبن

و بعضی از اعلام مخالفین این اشعار را بخزیمه بن ثابت ذو الشهادتین منسوب کرده اند عبد الرحیم بن حسین العراقی در کتاب التقیید و الایضاح لما اطلق و اغلق من کتاب ابن الصلاح گفته و الصّحیح ان علیّا اول ذکر اسلم و حکی ابن عبد البر الاتفاق علیه کما سیاتی و قال ابن اسحاق فی السیرة اول من امن خدیجة ثم علی بن أبی طالب و کان اول ذکر آمن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و هو ابن عشر سنین ثم زید بن حارثة فکان اول ذکر اسلم بعد علی ثم ابو بکر فاظهر اسلامه الی آخر کلامه و ما فکرنا انه الصّحیح من ان علیا اول ذکر اسلم هو قول اکثر الصحابة أبی ذر و سلمان الفارسی و خباب بن الارت و خزیمة بن ثابت و زید بن ارقم و أبی ایوب الانصاری و المقداد بن الاسود و یعلی بن مرة و جابر بن عبد اللّه و أبی سعید الخدری و انس بن مالک و عفیف الکندی و انشد ابو عبد اللّه المرزبانی لخزیمة بن ثابت ما کنت

احسب هذا الامر منصرفا

النّاس بالفرقان و السنن

و نیز عبد الرحیم عراقی در شرح الفیة الحدیث گفته و القول الثانی اولهم اسلاما علی روی ذلک عن زید بن ارقم و أبی ذر و المقداد بن الاسود و أبی ایوب و انس بن مالک و یعلی بن مرة و عفیف الکندی و خزیمة بن ثابت و سلمان الفارسی و خباب بن الارت و جابر بن عبد اللّه و أبی سعید الخدری و انشد ابو عبد اللّه المرزبانی لخزیمة بن ثابت فی علی رضی اللّه عنهما أ لیس اول من

صلّی لقبلتهم و اعلم الناس بالفرقان و السنن

و محمد بن عبد الرحمن سخاوی در فتح المغیث شرح الفیة الحدیث گفته و قال بل اولهم اسلاما علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه

لقوله علی المنبر اللّهمّ لا اعرف عبدک قبلی غیر نبیک ثلث مرات لقد صلیت قبل ان یصلی الناس سبعا و سنده حسن و لقوله ممّا انشده القضاعی سبقتکم

الی الاسلام طرّا صغیرا ما بلغت او ان حلمی

و لما روی فی ذلک عن انس و جابر و خباب و خزیمة و زید بن ارقم و سلمان و ابن عباس ایضا و عفیف الکندی و معقل بن یسار و المقداد بن الاسود و یعلی بن مرة و أبی ایوب و أبی ذر و أبی رافع و أبی سعید الخدری فی آخرین منهم مسلم الملائی و انشد ابو عبد اللّه المرزبانی لخزیمة ما کنت احسب هذا الامر منصرفا عن هاشم ثم منها عن أبی حسن أ لیس اول من صلی لقبلتهم

و اعلم الناس بالفرقان و السنن و جمال الدین محدث شیرازی در روضة الاحباب در مبحث سبق اسلام جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و از خزیمة بن ثابت رضی اللّه عنه ابیات در مدح علی مرتضی کرم اللّه وجهه منقولست که مشیر باین معناست حیث قال

ص:697

ما کنت احسب هذا الامر منصرفا عن هاشم ثم منها عن أبی حسن أ لیس اول من صلی لقبلتهم

و اعلم بالناس بالفرقان و السنن

و محمد بن عبد الباقی زرقانی در شرح مواهب لدنیه گفته انشد المرزبانی لخزیمة فی علیّ أ لیس اول من صلی لقبلتکم و اعلم النّاس بالقرآن و السنن

و بعضی از علمای اهل خلاف حسان بن ثابت را قائل این اشعار می دانند چنانچه فخر رازی در مفاتیح الغیب در تفسیر آیه وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ گفته اجمع المسلمون علی ان ذلک السجود لیس سجود عبادة لان سجود العبادة لغیر اللّه کفر و الامر لا یرد بالکفر ثم اختلفوا بعد ذلک علی ثلثة اقوال الاول ان ذلک السجود کان للّه تعالی و آدم علیه السلام کان کالقبلة و من النّاس من طعن فی هذا القول من وجهین الاول انه لا یقال صلیت للقبلة بل یقال صلیت الی القبلة فلو کان آدم علیه السلام قبلة لذلک السجود لوجب ان یقال اسجدوا الی آدم فلما لم یرد الامر هکذا بل قیل اسجدوا لآدم علمنا ان آدم علیه السلام لم یکن قبلة الثانی ان ابلیس قال أ رایتک هذا الذی کرمت علی أی ان کونه مسجودا یدل علی أمّ اعظم حالا من السّاجد و لو کان قبلة لما حصلت هذه الدرجة بدلیل ان محمدا علیه الصّلوة و السّلام کان یصلی الی الکعبة و لم یلزم ان تکون الکعبة افضل من محمّد صلّی اللّه علیه و سلم و الجواب عن الاول انّه کما یجوز ان یقال صلیت الی القبلة جاز ان یقال صلیت للقبلة و الدلیل علیه القرآن و الشعر امّا القرآن فقوله تعالی أَقِمِ اَلصَّلاةَ لِدُلُوکِ اَلشَّمْسِ و الصّلاة للّه لا للدلوک فاذا جاز ذلک فلم لا یجوز ان یقال صلیت للقبلة مع ان الصلوة تکون للّه تعالی لا للقبلة و اما الشعر فقول حسان ما کنت اعرف ان الامر منصرف عن هاشم ثم منها

عن أبی الحسن أ لیس اول من صلی لقبلتکم و اعرف الناس بالقرآن و السنن

فقوله صلّی لقبلتکم نص علی المقصود و الجواب عن الثانی ان ابلیس شکی تکریمه و ذلک التکریم لا نسلم انه حصل مجرد تلک المسجودیة بل لعلّه حصل بذلک مع امور أخر فهذا ما فی القول الاول و نظام الدین نیسابوری در غرائب الفرقان بتفسیر آیه مذکوره گفته ثم ان المسلمین اجمعوا علی ان ذلک السجود لم یکن للعبادة لانه تعالی لا یامر بالکفر و العبادة لغیره کفر فزعم بعض ان السجود کان للّه تعالی و آدم کالقبلة فقوله اُسْجُدُوا لِآدَمَ مثل قولک صل للقبلة قال حسان بن ثابت ما کنت اعرف ان الامر

منصرف

و بیضاوی در تفسیر آیه مذکوره گفته امرهم بالسجود تذللا لما راو فیه من عظیم قدرته و باهر آیاته و شکرا لما انعم علیهم بواسطته فاللام فیه کاللام فی قول حسان أ لیس اول من صلّی لقبلتکم و اعرف الناس بالقرآن و السنن

و ملا عصام در حاشیة تفسیر بیضاوی گفته قوله أ لیس اول من صلّی

لقبلتکم

قاله فی شان امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه مدعیا ان الخلافة حقه و اوله ما کنت اعلم أی اعرف ان الامر

ص:698

منصرف یعنی الخلافة عن هاشم ثم منها عن أبی حسن یعنی ثمّ ابعد من ذلک ان ینصرف من هذه القبیلة عن أبی الحسن کنیته علیّ رض ما فیه ما فیهم من کل صالحة و لیس فی کلهم ما فیه من حسن یعنی ارید بابی الحسن من فیه ما فی الاصحاب او فی هاشم من کلّ خصلة صالحة و لیس فی کلّهم ما فیه من خلق حسن أ لیس اوّل من صلّی لقبلتکم أی اول المسلمین و اعرف الناس بالقرآن و السّنن فاللام فی لقبلتکم بمعنی الجانب و بعضی از کبار مخالفین اشعار را بابو سفیان بن حرب نسبت می نمایند چنانچه ابو جعفر محمد بن عبد اللّه اسکافی در نقض کتاب العثمانیة جاحظ در بیان سبق اسلام جناب امیر المؤمنین علیه السلام علی ما نقل عنه گفته و امّا الاشعار المرویّة فمعروفة کثیرة منتشرة فمنها قول عبد اللّه بن أبی سفیان بن الحارث بن عبد المطلب مجیبا للولید بن عقبة بن أبی معیط و انّ ولیّ الامر بعد محمّد ص و علیّ ع

من صلّی و من لان جانبه

و قال خزیمة بن ثابت وصیّ رسول اللّه من دون اهله و فارسه

مذ کان فی سالف الزّمن و اوّل من صلّی من النّاس کلّهم سوی خیرة النسوان و اللّه ذو منن

و قال ابو سفیان بن حرب بن أمیّة بن عبد شمس حین بویع ابو بکر ما کنت احسب انّ الامر منصرف* عن هاشم ثم منها عن أبی حسن*أ لیس اوّل من صلّی لقبلتهم*و اعلم النّاس بالاحکام و السنن* و قال ابو الاسود الدؤلی یهدد طلحة و الزّبیر و ان علیّا لکم مصحر*یماثله الاسد الاسود* اما انه اول العابدین*بمکة و اللّه لا یعبد*و قال سعید بن قیس الهمدانی یرتجز بصفین هذا علیّ ع و ابن عم المصطفی*اول من اجابه فیما روی*هو الامام لا یبالی من غوی*و قال زفر بن یزید بن حذیفة الاسدی فحوطوا علیا و الضرورة فانّه*وصی و فی الاسلام اول اول*و ان تخذلوه و الحوادث جمة*فلیس لکم عن ارضکم متحول*و الاشعار کالاخبار إذا امتنع فی مجیء القبیلتین التواطی و الاتفاق کان ورودهما حجّة و از جمله غرائب مطربه اولی الاحلام و عجائب مغربه مناسبه این مقام خبر تمنای حضرت خلیفه ثانیست استخلاف معاذ بن جبل را بزعم این معنی که معاذ اللّه جناب رسالتمآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرموده است که معاد روز قیامت پیش علما خواهد بود باندازه انداختن سنگی و این خبر طریف را اکابر محدثین اعلام و اماثل حفاظ فخام سنیه بالفاظ مختلفه روایت کرده اند ابو عبد اللّه محمد بن سعد بن منیع الزهری البصری کاتب الواقدی در طبقات گفته اخبرنا یزید بن هارون انا سعید بن أبی عروبة

ص:699

سمعت شهر بن حوشب یقول قال عمر بن الخطاب لو ادرکت معاذ بن جبل فاستخلفته فسالنی عنه ربی لقلت ربی

سمعت نبیک یقول ان العلماء إذا اجتمعوا یوم القیمة کان معاذ بن جبل بن ایدیهم بقذفة حجر و احمد بن حنبل در مسند خود گفته ثنا ابو المغیرة و عصام بن خالد قالا ثنا صفوان عن شریح بن عبیدة و راشد بن سعد و غیرهما قالوا لمّا بلغ عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه سرغ حدث انّ بالشام وباء شدیدا قال بلغنی ان شدّة الوباء فی الشام فقلت ان ادرکنی اجلی و ابو عبیدة بن الجراح حی استخلفته فان سالنی اللّه لم استخلفته علی امّة محمّد صلّی اللّه علیه و سلم قلت

انی سمعت رسولک صلّی اللّه علیه و سلم یقول ان لکلّ نبی امینا و امینی ابو عبیدة بن الجراح فانکر القوم ذلک و قالوا ما بال علیا قریش یعنون بنی فهر ثم قال فان ادرکنی اجلی و قد توفی ابو عبیدة استخلفت معاذ بن جبل فان سالنی ربّی عز و جلّ لم استخلفته قلت سمعت رسولک صلّی اللّه علیه و سلم یقول انه یحشر یوم القیمة بین یدی العلماء نبذة و ابو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدینوری در کتاب الامامة و السیاسة گفته ثمّ انّ المهاجرین دخلوا علی عمر و هو فی الموت من جراحته تلک و قالوا یا امیر المؤمنین استخلف علینا قال و اللّه لا احملکم حیّا و میّتا ثم قال ان استخلف فقد استخلف من هو خیر منی یعنی أبا بکر و ان ادع فقد ودع من هو خیر منّی یعنی النبیّ علیه السلام فقالوا جزاک اللّه خیرا یا امیر المؤمنین فقال ما شاء اللّه راغبا راهبا وددت انی أنجو منها لا لی و لا علی فلما احس الموت قال لابنه اذهب الی عائشة و اقرأها منی السّلام و استاذنها ان اقبر فی بیتها مع رسول اللّه و مع أبی بکر فاتاها عبد اللّه بن عمر فاعلمها فقالت نعم و کرامة ثم قالت یا بنی ابلغ عمر سلامی و قال له لا تدع امّة محمّد بلا راع استخلف علیهم و لا تدعهم بعدک هملا فانی اخشی علیهم الفتنة فاتاه عبد اللّه فاعلمه فقال و من تامرنی ان استخلف لو ادرکت ابا عبیدة بن الجراح حیّا باقیا استخلفته و ولّیته فاذا قدمت علی ربی فسالنی فقال لی من ولّیت علی امّة محمّد ص قلت أی ربی

سمعت عبدک و نبیّک یقول لکلّ امة امین و ان امین هذه الامّة ابو عبیدة بن الجراح و لو ادرکت معاذ بن جبل ولّیته فاذا قدمت علی ربّی فسئلنی من ولّیت علی امّة محمّد ص قلت أی ربّ

سمعت عبدک و نبیّک یقول انّ معاذ بن جبل یاتی بین یدی العلماء یوم القیمة برتوة و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی در حلیة الأولیاء گفته حدثنا ابو حامد بن جبلة نا محمد بن اسحاق نا محمود بن خداش نا مروان بن معاویة نا سعید بن أبی عروبة عن شهر بن حوشب قال

ص:700

قال عمر بن الخطاب لو استخلفت معاذ بن جبل فسالنی عنه ربّی عز و جل ما حملک علی ذلک لقلت

سمعت نبیک صلّی اللّه علیه و سلم یقول ان العلماء إذا حضروا ربهم کان بین ایدیهم رتوة بحجر الرتوة المنزلة و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری گفته اخرج احمد عن عمر بسند رجاله ثقات انه قال ان ادرکنی اجلی و ابو عبیدة حیّ استخلفته فذکر الحدیث و فیه قال ان ادرکنی جلی و قد مات ابو عبیدة استخلفت معاذ بن جبل و ملا علی متقی در کنز العمال گفته عن شهر بن حوشب قال قال عمر بن الخطاب لو استخلفت سالما مولی أبی حذیفة فسالنی ربی ما حملک علی ذلک لقلت یا رب

سمعت نبیّک صلی اللّه علیه و سلم یقول انه یحبّ اللّه حقّا من قلبه و لو استخلفت معاذ بن جبل فسالنی ربّی ما حملک علی ذلک لقلت

سمعت نبیّک صلّی اللّه علیه و سلم یقول ان العلماء إذا حضروا ربّهم کان معاذ بن جبل بین ایدیهم رتوة بحجر حل أی رواه ابو نعیم فی کتاب حلیة الاولیاء ازین عبارات ظاهرست که حضرت خلیفه ثانی با آن همه بالاخوانی ارشاد می کردند که اگر من دریافت می کردم معاذ بن جبل را و استخلاف او می کردم پس سؤال می کرد از من پروردگار من که چه چیز ترا بر این امر باعث شد هر آینه می گفتم که شنیدم نبی ترا که می گفت بدرستی که علما هر گاه حاضر می شوند پیش پروردگار خود خواهد بود معاذ پیش ایشان بقدر پرتاب یک سنگ و این افادۀ حضرت خلافت مآب دلیل واضح و برهان لائح برانست که رجحان و تقدم یکی از اهل علم بر دیگران دلیل استحقاق خلافتست و بحدی کافی و وافی درین مقصودست که موجب برائت ذمه مستخلف می گردد پس بعد ازین در افضلیت اعلم و احقیت او بخلافت و امامت ریبی ورزیدن در حقیقت داد تسفیه و تجهیل حضرت خلافت مآب دادن و کمال تحمیق و تضلیل آن والا نصاب آغاز نهادنست مقام کمال عجبست که حضرت خلافت مآب مجرد تقدم معاذ را بر علما بقدر پرتاب سنگی بحسب زعم خود دلیل صحت استخلاف او بر امت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب می گردانند و آن را برای جواب و سؤال رب الارباب و فراغ از مؤاخذه و دار و گیر روز حساب کافی و وافی می دانند و این فضیلت مزعومی معاذ چنان در کاخ دماغ شان جاگزین گردیده که نگاهی بموانع عدیده استحقاق خلافت که در معاذ متحققست و از جمله آن غیر قرشی بودن او نیز می باشد نمی کنند و بناء مرصوص خبر الائمة من قریش را که روز سقیفه مستمسک و معوّل حضرت اوّل بود بمعول مقول خود می کنند و مخاطب ما چنان در گرداب جحود و انکار و ورطۀ الطاط و اضمار سر فرو برده است که حدیث مدینة العلم را نیز دلیل خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نمی انگارد و با وصف تنبیهات مکرره و توجیهات محرره اهل حقّ درین باب رو بسوی اذعان صدق و صواب نمی آرد و غالب این ست که اگر مخاطب شرف حضوری جد امجد

ص:701

خود در وقت تمنای استخلاف معاذ و اظهار این احتجاج ساقط النفاذ در می یافت لابد در وادی تعبیر و تندید آن فرد وحید نیز می شتافت

بیان فقدان شرط علم در شیوخ ثلاثة

قوله با وصف آنکه ان شرط یا زیاده از ان شرط در دیگران هم بروایت اهل سنت ثابت شده باشد اقول مخاطب کثیر العثار درین گفتار سراسر خسار داد خلاعت و جلاعت داده ادعای باطل ثبوت شرط علم در شیوخ فاقدین حلم خود اغاز نهاده و بمزید تنطع و تشدق و تعنت و تفهیق در پی اثبات زیادت از ان شرط فتاده ابواب صنوف تندید و تعییر و تعنیف و تشویر بروی خویش گشاده و کسانی که خطی از تتبع آثار و تفحص اخبار برداشته اند و اتباع حق و اقتفای صدق را داب و دیدن خود انگاشته بخوبی می دانند که شیوخ مخاطب در جهل و نادانی معروف اقاصی و ادانی و در ضلالت و حیرانی هر واحد از ایشان معدوم النظیر و لا ثانیست و هرگز هرگز در ذوات بدیعة السماتشان شرط علم بهیچوجه ثابت نشده فضلا عن الزیادة علیه و ادعای ثبوت این معنی در در ذوات شان خصوصا بمقابله ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السلام چنانست که کسی ظلمت را با نور قیاس نماید بلکه بمفاد شر العمی عمی القلب بادعای مزیت آن بر نور در اظهار سفاهت و بلاهت خود افزاید و بحمد اللّه دلائل ساطعه باهره و براهین قاطعه قاهره این مطلوب و مرام علمای اهل حقّ کرام در کتب مبسوطه مناظره و کلام خصوصا والد ماجد علام اعلی اللّه درجته فی دار السّلام در تشیید المطاعن بشرح و بسط تمام تحریر فرموده اند من شاء فلیراجع و چون نهایت بعد حضرات خلفای ثلاثه از ساحت علم و کمال و غایت سقوطشان؟ ؟ ؟ در وهده؟ ؟ ؟ چهل قائد الی الضلال و الاضلال بسبب اقصای انجلا و سفور و منتهای اتضاح و ظهور قابل ستر و کتمان نبود لهذا اهل سنت در امام علم بجمیع احکام دین بالفعل شرط نمی دانند بلکه جمهور ایشان بر اشتراط اجتهاد در امام اکتفا کرده اند و بعضی از اهل سنت حقیقت حال شیوخ ثلاثه خود را زیاده تر پیش نظر داشته بمزید فهم و فراست اجتهاد را نیز شرط ندانسته اند و برای امام تجویز کرده اند که مثل عامّه مقلدین در امور دین کاربند استفتا از مجتهدین شده باشد چنانچه تفتازانی در شرح مقاصد در ذکر شروط امام گفته و زاد الجمهور اشتراط ان یکون شجاعا لئلا یجبن عن اقامة الحدود و مقاومة الخصوم مجتهدا فی الاصول و الفروع لیتمکّن من القیام بامر الدین إذا رای فی تدبیر الامور لئلا یخبط فی سیاسة الجمهور و لم یشترطها بعضهم لندرة اجتماعها فی الشخص و جواز الاکتفاء فیها بالاستعانة من الغیر بان یفوض امر الحروب و مباشرة الخطوب الی الشجعان و یستفتی المجتهدین فی امور الدین و یستشیر اصحاب الآراء الصّائبة فی امور الملک و فاضل معاصر مولوی صدیق حسن خان در اکلیل الکرامه فی تبیان الامامة در ذکر شروط امام گفته و منها کونه مجتهدا و هذا من اهم الامور و اقدمها لان المقصود من نصب الائمّة هو تنفیذ احکام اللّه عز و جلّ و جهاد اعداء

ص:702

الاسلام و حفظ البیضة الاسلامیة و دفع من ارادها بمکر و الاخذ علی ید الظالم و انصاف المظلوم و تامین السبل و اخذ الحقوق الواجبة علی ما اقتضاه الشرع و وضعها فی مواضعها الشرعیة فاذا لم یکن له من العلم ما یهتدی به الی الحقّ خبط خبط عشواء و لا سیّما إذا کان یباشر الاحکام الشرعیة بنفسه و یورد و یصدر فمن بایعه المسلمون و قام بهذه الامور فقد تحمل اعباء الامامة فان انضم له الی هذه الامامة کونه اماما فی العلم مجتهدا مطلقا فی مسائله فلا شک و لا ریب انّه انهض من الامام الّذی لم یبلغ رتبة الاجتهاد لانه یورد الامور و یصدرها عن علم و لکن لا دلیل یدلّ علی انه لا یولّی الامر الاّ من کان بهذه المنزلة من الکمال و فی هذه الغایة القصوی من محاسن الخصال و لیس النزاع فی الاکمل و لا فی الافضل بل النزاع فیمن یصلح لتولی هذا المنصب و من قام بتلک الامور و نهض بها فهو المراد من الامامة و المراد بالامام نعم علیه ان ینتخب من العلماء المبرزین و المجتهدین المحققین من یشاوره فی الامور و یجریها علی ما ورد به الشرع و یدیر رحی الشریعة المطهرة علیه بعد ان یصح له سعة علمه و قوة عدالته و تصلبه فی امر الدین فیجعل الخصومات الی اهل هذه الطبقة فما حکموا به کان علیه انفاذه و ما امروا به فعله و إذا لم یعرف ذلک بنفسه فعلیه اخفاء السؤال من اهل العلم علی اختلاف انواعهم فلا بد یحصل له من ذلک ما یطمئن إلیه کیف و معرفة اهل هذه الطبقة لا یخفی علی العقلاء الذین لا نصیب لهم من العلم فانّه لا بد ان یرفع اللّه بهم من الصّیت و الشهرة ما یعرف النّاس انهم الطبقة العالیة من جنس اهل العلم و لیس للامام إذا لم یکن مجتهدا ان یستبد بما یتعلق بامور الدین و یدخل نفسه فی فصل الخصومات و الحکم بین النّاس فیما ینوبهم لان ذلک لا یکون الا من مجتهد کما فی القضاء و الحاصل انه لا دلیل فی المقام یوجب علینا اشتراط اجتهاد الائمّة حتی یجب إلیه المصیر و لا اجماع حتّی یکون التعویل علیه و لیس فی المقام الاّ مجرد المجادلة بمباحث راجعة الی الرای البحت کما یعرف ذلک من یعرفه و ما اهون مثلها علی المحققین من علماء المتقیدین بالدلیل المحکمین للشرع

قوله مثل ما صبّ اللّه شیئا فی صدری الاّ و صببته فی صدر أبی بکر

ابطال حدیث ماصب اللّه شیئا فی صدری الا وصببته فی صدر أبی بکر

اقول بر ارباب نقد و عبور و خبرت و عثور در کمال وضوح و ظهور و سطوع و سفورست که مخاطب ذی شعور در احتجاج باین کذب و زور مرتکب کمال تجاسر محظور و مرتبک نهایت تجری محذور گردیده بذکر چنین هزل فضول و هذر نامعقول

ص:703

و قول مرذول و کلام مدخول و خطل معلول و تهجم ضلالت مشمول و تقول خرافت شمول کمال لوم اصحاب حلوم و عقول و اقصای عذل ناقدین ماثور و منقول برای خود خریده بالجمله احتجاج باین افترای مفتعل و استدلال باین بهتان مبتذل باطلست بوجوه عدیده اول آنکه اختلاق و افتعال و تفصم و انحلال این مقال ضلالت اشتمال ببداهت عقل واضح و لائحست زیرا که محصول و مفاد آن مساوات ابو بکرست با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب در جمیع علوم آن جناب و هذا ممّا یقطع ببطلانه کل شیخ و شاب من غیر شک و لا ارتیاب پس نباید که هیچ یکی از فریقین در بطلان آن ریبی داشته باشد و بذکر این چنین کلام خرافت التیام گونه دین و ایمان خود خراشد دوم آنکه این تقول فاسد النظام دلالت صریحه دارد بر آنکه ابو بکر حامل جمله علوم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بوده و این معنی نزد هیچ عاقلی راست نمی آید زیرا که غوایت و ضلالت و خرق و جهالت ابو بکر اظهر من الشمس و ابین من الامسست و شطری از تفاصیل آن در کتاب مستطاب تشیید المطاعن تصنیف والد ماجد علامه اعلی اللّه مقامه فی دار الکرامة سمت تبیین یافته و بر ناظر و متامل آن در کمال وضوح و ظهور می باشد که ابو بکر را بسیاری از علوم دین و معارف یقین و آیات قرآن مبین و الفاظ کلام رب العالمین و مسائل شریعت غراء جناب سید المرسلین و احکام ملت بیضاء حضرت خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله الاکملین معلوم نبود و در مقامات بسیار و واقعات بی شمار از فرط جهالت خود عاجز آمده از دیگران سؤال می کرد و با این همه تکدی و تکفف نیز بیش از بیش خطا و خطل و عثار و زلل او بر همگنان منجلی گردیده و نهایت عجز و نادانی و تحیر و سرگردانی او در فهم کلام ربانی و درک احکام یزدانی بحسب اعتراف خودش به سر حد کمال ظهور و اتضاح مورث خزی و افتضاح رسیده پس بعد ازین اتباع شاهصاحب نمی توانند که در صدد تصدیق تقول باطل

ما صبّ اللّه فی صدری شیئا الاّ و صببته فی صدر أبی بکر برایند و ابو بکر را حامل جمله علوم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم وانمایند بار إلها مگر آنکه از سر کمال عجز دست پاچه شده ادعا فرمایند که جهالت ابو بکر از معارف دینیه و مسائل شرعیه و احکام ربانیه و آیات قرآنیه منافی این کذب و زور نیست چه ما التزام می نمائیم که آنچه ابو بکر نمی دانست جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نیز از ان جاهل بود پس جمله

ما صبّ اللّه فی صدری شیئا الاّ و صببته فی صدر أبی بکر بجای خود درست بوده باشد و صدور این کلام جالب ملام که هادم اساس اسلامست از اولیای شاهصاحب مستبعد نیست زیرا که خود شاهصاحب در جواب طعن قرطاس بسبب حمایت خلیفه ثانی وحی بودن جمیع

ص:704

اقوال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را نعوذ باللّه من ذلک باطل دانسته و در ابطال آن بزعم خود کمال دراز نفسی را کارفرما شده اند سوم آنکه ابو الفرج ابن الجوزی کمال وهن و هوان و فساد و بطلان این افترای صریح بکلام وثیق صحیح خود واضح و لائح فرموده چنانچه در کتاب الموضوعات که نسخه عتیقه آن پیش احقر البریات حاضر و موجودست بعد ذکر نبذی از احادیث موضوعه در شان ابو بکر و قدح و جرح آن مذکور و مسرود ست قال المصنف و قد ترکت احادیث کثیرة یروونها فی فضل أبی بکر فیها صحیح المعنی لکنه لا یثبت منقولا و منها ما لیس بشیء و ما ازال اسمع العوام یقولون

عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم انّه قال ما صبّ اللّه فی صدری شیئا الاّ و صببته فی صدر أبی بکر و إذا اشتقت الی الجنّة قبلت شیبة أبی بکر و کنت انا و ابو بکر کفرسی رهان سبقته فاتبعنی و لو سبقنی لاتبعته فی اشیاء ما راینا لها اثرا لا فی الصّحیح و لا فی الموضوع و لا فائدة فی الاطالة بمثل هذه الاشیاء ازین عبارت سراسر بشارت بر ارباب خبرت و بصارت واضح و لائحست که ابن الجوزی افترای بی اصل ما صب اللّه را چنان باطل و مضمحل دانسته که اوّلا آن را قابل افراد بالقدح ندیده بر سر کمال تهجین و توهین آن رسیده و ثانیا آن را در زمره تقولات عوام کالانعام و مفتریات زرافه طغام اغثام که اتباع هر ناعق و اشیاع هر ناهق می باشند گنجانیده وضوح بطلان و هوان آن باقصی المراتب رسانیده و ثالثا آن را داخل اکاذیبی وانموده که هیچ اثری از آن یافته نمی شود نه در صحیح و نه در موضوع و ازینجا بنهایت مهانت و فساد و انخرام وانهد او این زور شنیع و کذب فظیع باید رسید و اقصای اتضاح خواری این بهت صراح باید دید رابعا بافاده این معنی که اطالت کلام بامثال این اشیا فائده ندارد این افترای پر ضلال را عرضه نهایت تطمیس و اخمال ساخته باظهار اقصای اختلال و اهمال آن پرداخته و بعد این افادات متینه و اجادات رزینه ابن الجوزی اولیای شاهصاحب را چاره کار باقی نمی ماند جز آنکه باعتراف موضوعیت این باطل مهین تن در دهند و برای انقیاد و اذعان ببطلان این تقول مستبین گردن نهند وا عجباه شاهصاحب از راه کمال حروریت و عناد و شحناء و لداد مثل حدیث مدینة العلم را که بنای محکم و اساس مبرم آن بحدی متین افتاده که جمله شیاطین جن و انس وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً مثلوم نمی توانند کرد و حصن حصین و سد رصین آن را یاجوج و ماجوج تمامی معاندین دین و کل معادین آل حضرت خاتم المرسلین صلّی اللّه علیه و آله اجمعین هم رخنه نتوانند زد بزعم باطل خود می خواهند که باطل و موضوع و مجعول و مصنوع وانمایند و برای اثبات این زعم فاسد و رجم کاسد بذکر نمودن ابن الجوزی آن را در موضوعات تمسک می فرمایند و اصلا اعتنائی

ص:705

بتوهین و تهجین کلام او که اکابر اعلام سنیه متکفل آن شده اند نمی کنند و بنای انصاف بمعاول اعتساف بی محابا می کنند و باز از راه کمال غفلت یا تغافل و جهل یا تجاهل بمقابله همین حدیث مدینة العلم فریه باطله ما صب اللّه را مذکور می سازند و در باب این افترای صریح و کذب فضیح بکلمات نصیحه و اقوال صریحه همین ابن الجوزی نظری نمی اندازند و هذا ممّا لا یکاد یقضی منه العجب الی آخر الابد و کم مثلها للمخاطب المتعود للاود و اللدد چهارم آنکه حسین بن عبد اللّه بن محمد الطیبی در خلاصه تصریح بوضع این افترای باطل نموده بتحقیق رشیق خود آن را موهون و مضمحل فرموده چنانچه انشاء اللّه تعالی در ما بعد عبارت تذکرة الموضوعات محمد طاهر فتنی و فوائد مجموعه شوکانی واضح و لائح خواهد شد و علامه طیبی از اکابر محققین نقاد و افاخم منقدین امجاد نزد سنیه ست ولی الدین محمد بن عبد اللّه الخطیب التبریزی در آخر رجال مشکاة گفته و فرغت من هذه تصنیفا یوم الجمعة عشرین رجب الحرام الفرد سنة اربعین و سبعمائة من جمعه و تهذیبه و تشذیبه و انا اضعف العباد الراجی عفو اللّه تعالی و غفرانه محمّد بن عبد اللّه الخطیب بن محمّد بمعاونة شیخی و مولای سلطان المفسرین و امام المحققین شرف الملة و الدین حجة اللّه علی المسلمین الحسین بن عبد اللّه بن محمّد الطیبی متعهم اللّه بطول بقائه ثم عرضته علیه کما عرضت المشکوة فاستحسنه کما استحسنها و استجاده کما استجادها و لحمد لله رب العالمین و الصلوة و السّلام علی محمّد و اله و اصحابه اجمعین و ابن حجر عسقلانی در درر کامنه گفته الحسین بن محمّد بن عبد اللّه الطیبی الامام المشهور صاحب شرح المشکاة و غیره قرأت بخط بعض الفضلاء کان ذا ثروة من الارث و التجارة فلم یزل ینفق ذلک فی وجوه الخیرات الی ان کان فی آخر عمره فقیرا قال و کان کریما متواضعا حسن المعتقد شدید الرد علی الفلاسفة و المبتدعة مظهر فضائحهم مع استیلائهم فی بلاد المسلمین حینئذ شدید الحبّ للّه و رسوله کثیر الحیاء ملازما لاشغال الطلبة فی العلوم الاسلامیة بغیر طمع بل یجدیهم و یعینه و یعیر الکتب النفیسة لاهل بلدة و غیرهم من اهل البلدان من یعرف و من لا یعرف محبّا لمن عرف منه تعظیم الشریعة مقبلا علی نشر العلم آیة فی استخراج الدقائق من القرآن و السّنن شرح الکشاف شرحا کبیرا و اجاب عمّا خالف مذهب السنة احسن جواب یعرف فضله من طالعه و صنف فی المعانی و البیان و التبیان و شرحه و امر بعض تلامذته باختصار المصابیح علی طریقة نهجها له و سماه المشکاة و شرحها هو شرحا حافلا ثم شرع فی جمع کتاب فی التفسیر و عقد مجلسا عظیما القراءة کتاب البخاری فکان یشغل فی التفسیر من بکرة الی الظّهر

ص:706

و من ثم الی العصر لاسماع البخاری الی ان کان یوم مات فرغ من وظیفة التفسیر و توجه الی مجلس الحدیث فدخل مسجدا عند بیته فصلی النافلة قاعدا و جلس ینتظر الاقامة للفریضة فقضی نحبه متوجها الی القبلة و ذلک یوم الثلثاء ثالث عشری شعبان سنة 743 و جلال الدین سیوطی در بغیة الوعاة گفته الحسن بن محمّد بن عبد اللّه الطیبی بکسر الطاء الامام المشهور العلامة فی المعقول و العربیّة و المعانی و البیان قال ابن حجر کان آیة فی استخراج الدقائق من القرآن و السنن مقبلا علی نشر العلم متواضعا حسن المعتقد شدید الردّ علی الفلاسفة و المبتدعة مظهرا فضائحهم مع استیلائهم حینئذ شدید الحبّ للّه و رسوله کثیر الحیاء ملازما لاشغال الطلبة فی العلوم الاسلامیة من غیر طمع بل یخدمهم و یعینهم و یعیر الکتب النفیسة لاهل بلدة و غیرهم من یعرف و من لا یعرف محبا لمن عرف منه تعظیم الشریعة و کان ذا ثروة من الارث و التجارة فلم یزل ینفقه فی وجوه الخیرات حتّی صار فی آخر عمره فقیرا صنف شرح الکشاف التفسیر التبیان فی المعانی و البیان شرحه شرح المشکاة و کان یشغل فی التفسیر من بکرة الی الظّهر و من ثم الی العصر فی الحدیث الی یوم مات فاته لمّا فرغ من وظیفة التفسیر توجّه الی مجلس الحدیث فصلی النافلة و جلس ینتظر الاقامة للفریضة فقضی نحبه متوجها الی القبلة و ذلک یوم الثلثاء ثالث عشری شعبان سنة ثلاث و اربعین و سبعمائة قلت ذکر فی شرحه علی الکشاف انه اخذ عن أبی حفص السهروردی و انه قبیل الشروع فی هذا شرح رأی النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فی النوم و قد ناوله قدحا من اللبن فشرب منه پنجم آنکه محمد بن أبی بکر بن ایوب بن سعید بن جریر المعروف بابن قیم الجوزیة الحنبلی تصریح صریح بموضوع بودن این زور مفتعل نموده باظهار این معنی که آن را جهله منتسبین الی السنه وضع نموده کمال سقوط آن از درجه اعتبار بر اهل احلام و ابصار واضح و آشکار فرموده کما ستقف علیه عنقریب ان شاء اللّه تعالی و ابن القیم از احبار کبار و اعلام عظیمی المقدار نزد سنیه می باشد جلال الدین سیوطی در بغیة الوعاة گفته محمّد بن أبی بکر بن ایوب بن سعید بن جریر الشمس ابن فیم الجوزیة الحنبلی العلامة ولد فی سابع صفر سنة احدی و تسعین و ستمائة و قراء العربیة علی المجد التونسی و ابن أبی الفتح البعلی و الفقه و الفرائض علی ابن تیمیة و الاصلین علیه و علی الصفی الهندی و سمع الحدیث من التقی سلیمان و أبی بکر بن عبد الدائم و أبی نصر بن الشیرازی و عیسی المطعم و غیرهم و صنف و ناظر و اجتهد و صار من الائمة الکبار فی التفسیر و الحدیث و الفروع و الاصلین و العربیة و له من التصانیف زاد المعاد مفتاح دار السعادة

ص:707

مهذب سنن أبی داود سفر النجدین بین رفع الیدین فی الصلاة معالم الموقعین عن ربّ العالمین الکافیة و الشافیة نظم الرسالة الجلیة فی الطّریقة الحمدیة تفسیر الفاتحة اسماء القرآن الروح بیان الاستدلال علی بطلان محلل السّباق و النضال جلاء الافهام فی حکمة الصلوة و السلام علی خیر الانام معانی الادوات و الحروف بدائع الفوائد مجلدان و هو کثیر الفوائد اکثره مسائل نحویة مات فی رجب سنة احدی و خمسین و سبعمائة ششم آنکه مجد الدین محمد بن یعقوب بن محمد بن ابراهیم الشیرازی الفیروزآبادی در کتاب سفر السعادة داد اظهار کمال سخافت و هوان این زور واضح و عیان داده نهایت سماجت و بطلان آن فراروی ارباب اعیان نهاده چنانچه در خاتمه کتاب مذکور گفته و در باب فضائل أبی بکر صدّیق رضی اللّه عنه آنچه مشهورترست از موضوعات

حدیث ان اللّه یتجلی یوم القیامة للنّاس عامة و لابی بکر خاصة

و حدیث ما صب اللّه فی صدری شیئا الاّ و صببته فی صدر أبی بکر

و حدیث کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم إذا اشتاق الی الجنّة قبل شیبة

و حدیث انا و ابو بکر کفرسی رهان

و حدیث ان اللّه تعالی لما اختار الارواح اختار روح أبی بکر و امثال این از مفتریاتیست که بطلان ان ببداهت عقل معلومست انتهی پس بحیرتم که چسان جناب شاهصاحب چنین خرافت ظاهره و فریه باهره را که علما و محققین شان قطعا و حتما آن را موضوع گفته و بطلان آن را ببداهت عقل معلوم کرده اند از احادیث معتمده دانستند و از روایات ثابته اهل سنت شمردند و بمزید حسن فهم و بعد از وهم بمقابله اهل حق ذکر کردند و اثبات کمال علم برای أبی بکر بان خواستند انّ هذا لعمری من افظع الفظائع و اشنع الشنائع و انکر البدائع و افجر الصنائع هفتم آنکه محمد طاهر گجراتی نیز مفتعل و منحول بودن این افترای قبیح بتصریح صریح واضح فرموده مصنوعیت و موضوعیت ان از خلاصه نقل نموده چنانچه در تذکرة الموضوعات گفته فی الخلاصة

ما صب اللّه فی صدری شیئا الاّ و صببته فی صدر أبی بکر موضوع هشتم آنکه ملا علی قاری نیز این تقول مهین را باطل مستبین ظاهر ساخته علم کمال تهجین و توهین آن برای ناظرین متبینین افراخته چنانچه در رساله موضوعات کبری نقلا عن ابن القیم گفته و مما وضعه جهلة المنتسبین الی السّنة

فی فضل الصدیق حدیث ان اللّه ینجلی للنّاس عامة یوم القیمة و لابی بکر خاصة

و حدیث ما صبّ اللّه فی صدری شیئا الا صببته فی صدر أبی بکر

و حدیث کان إذا اشتاق الی الجنّة قبل شیبة أبی بکر

و حدیث انا و ابو بکر کفرسی رهان

و حدیث ان اللّه لما اختار الارواح اختار روح أبی بکر

ص:708

و حدیث عمر کان رسول اللّه علیه السلام و أبی بکر یتحدثان و کنت کالزنجی بینهما

و حدیث لو حدثتکم بفضائل عمر عمر نوح فی قومه ما فنیت و ان عمر حسنة من حسنات أبی بکر

و حدیث ما سبقکم أبی بکر بکثرة صوم و لا صلاة و انما سبقکم بشیء وقر فی صدره و هذا من کلام أبی بکر بن عیاش ازین عبارت ظاهرست که

حدیث ما صب اللّه از جمله موضوعاتیست که جهله منتسبین الی السنه در فضل ابو بکر آن را وضع نموده اند پس محل کمال استعجابست که شاهصاحب چگونه بآن همه تفوق و زعامت و تشدق و شهامت که اتباعشان تبعا له ادعای آن دارند چنین زور واضح و کذب لائح را در محل استدلال و احتجاج آوردند و طریق و منهاج عناد و لجاج بذکر این باطل خداج بیباکانه سپردند و ندانستند که این افک شنیع و بهت فظیع موضوع و مصنوع بعض جهال و مجعول و منحول زرافه انذالست که برای اظهار فضل خلیفه خویش حسبة للّه آن را تراشیده اند و گونه دین و ایمان خود را بناخن مروق و عدوان خراشیده نهم آنکه شیخ عبد الحق دهلوی حکم فیروزآبادی را بموضوعیت این افترای فظیع و زور شنیع مسلم داشته بتقریر و تایید آن اعلام تقبیح این تقول واضح الهوان افراشته چنانچه در شرح سفر السعادة در شرح عبارت فیروزآبادی که سابقا منقول شد گفته مصنف می گوید که امثال این احادیث که از آنجا فضل بر تمامه خلق از انبیا و غیرهم لازم آید یا مساوات در رتبه با سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم مفهوم گردد و یا از دائره حکم عقل و عادت بیرون بود همه موضوعات اند انتهی ازین عبارت رشیقه تائید و تازیر و تثبیت و تقریر حکم فیروزآبادی نحریر بر ناظر بصیر واضح و مستنیرست وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ دهم آنکه محمد فاخر اله آبادی اعتراف صحیح و اقرار صریح بموضوعیت این کذب ظاهر و بهت باهر نموده بمبالغه تمام و تصریح ما لا کلام بمقابله اهل حقّ کرام اظهار وضع و افتعال آن فرموده بیانش اینکه نظام الدین نیسابوری در غرائب القرآن در تفسیر آیه غار این خبر موضوع را بمعرض استدلال ذکر کرده چنانچه گفته استدل اهل السنة بالآیة علی افضلیة أبی بکر و غایة اتحاده و نهایة صحبته و موافقة باطنه ظاهره و الا لم یعتمد الرسول علیه فی مثل تلک الحالة و انه کان ثانی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی الغار و فی العلم

لقوله ما صب شیء فی صدری الاّ و صببته فی صدر أبی بکر الخ و علامه نور اللّه شوشتری در رساله کشف العوار فی تفسیر آیة الغار در جواب کلام نظام نیسابوری فرموده و اما ما ذکره من انضمام کون ثانی اثنین فی العلم ثم الاستدلال علیه

بقول ما صب فی صدری الاّ صببته فی صدر أبی بکر فمن فضول الکلام و لا تعلق له بالاستدلال من الآیة علی افضلیة أبی بکر علی ان الشیخ الفاضل خاتم محدثی الشافعیة مجد الدین الفیروزآبادی

ص:709

صاحب القاموس فی اللغة قد ذکر فی خاتمة کتابه المشهور الموسوم بسفر السّعادة ان هذا الحدیث و غیره ممّا روی فی شان أبی بکر من اشهر الموضوعات و المفتریات المعلوم بطلانها ببداهة العقل الخ و محمد فاخر اله آبادی در درة التحقیق فی نصرة الصدیق بجواب کلام علامه شوشتری گفته و امّا خامسا فلان الحدیث الّذی اتی به دلیلا علی الثانویة فی العلم فنحن ایضا بحمد اللّه تعالی نعرفه من الموضوعات صرح به غیر واحد من الجهابذة الثقات وددت ان العلامة المستدل لم یحتج به و اسقط هذه الثّانویة من نضد الکلام لضعف الاحتجاج و ایهامه سوء الادب هل یکون احد ثانیا لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی العلم نبیّا کان او ولیّا هذا داب من الاخلاق له من الدین و من لا یعرف مقام سید المرسلین صلّی اللّه علیه و سلم کما یذکره الشیعة فی فضائل ائمّة اهل البیت سلام اللّه علیهم عفا اللّه تعالی عنا و عن العلامة عن سائر ما اجترأ مثل جرءته فاللّه تعالی و رسوله صلّی اللّه علیه و سلم و الصّدیق و الائمّة رضی اللّه تعالی عنهم براء عن امثال هذه الاطراءات و للّه در الامام الهمام رحمه اللّه تعالی حیث لم یذکر هذه الثانویة کما یظهر من عبارة التفسیر الکبیر و مرّ سابقا ازین عبارت واضح و اشکارست که فاخر اله آبادی بجواب علامه شوشتری طاب ثراه چنان دست پاچه شده که چاره جز اعتراف بموضوعیت این زور شنیع ندیده دست از تایید و تسدید آن کشیده بر سر کمال توهین و تهجین ان رسیده پی سپر وادی ابطال و اخمال آن گردیده چنانچه اولا اعتراف صریح فرموده به اینکه ما این حدیث را از موضوعات می دانیم و برین مطلب شکر الهی نیز بجا آورده و ثانیا افاده نموده که غیر واحد از جهابذه ثقات بوضع این حدیث تصریح کرده اند و ثالثا از کمال وهن آن آرزو کرده که کاش نیسابوری بان احتجاج نمی کرد و رابعا افاده کرده که احتجاج نیسابوری باین حدیث در ثانویت ابو بکر با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در علم ضعیفست و خامسا افاده نموده که اثبات ثانویت ابی بکر با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم باین حدیث موهم سوء ادبست و ادعای ان داب کسیست که از دین بهره ندارد و مقام جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را نمی شناسد و سادسا دعا کرده که حق تعالی از نیسابوری و سائر کسانی که مثل او جرأت کرده باشند عفو فرماید و ازینجا نیز کمال قبح استناد باین افترای صریح الانهداد واضح و لائح می شود و سابعا افاده نموده که خدا و رسول و ابو بکر از امثال این اطراءات بری هستند و ازینجا نیز پی بکمال فساد این زور مهجور می توان برد و ثامنا بر عدم ذکر رازی ثانویت مستفاده از خبر ما صب اللّه اظهار کمال سرور آغاز نهاده داد نهایت تقبیح و تفضیح آن داده و ازین افادات متینه و اعترافات

ص:710

مبینه مقابح و فضائحی که بحال پر اختلال مخاطب با کمال بوجه احتجاج و استدلال او باین کذب و افتعال عائد و متوجه می شود خود بر ناظر بصیر واضحست و حاجت باعاده ندارد امّا آنچه فاخر اله آبادی بزعم باطل خود بر اهل حقّ تشنیع کرده و اثبات مساوات ائمّه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین را با جناب ختم المرسلین علیه و آله آلاف الصلوة من الملک الحق المبین در علم شنیع و فظیع دانسته پس ناشی از عدم عرفان و فقدان ایقان اوست در باب مراتب اهلبیت علیهم السلام و موذنست از قلت عثور و اطلاع بر اخبار صحیحه و احادیث صریحه خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم والا بر خدمه احادیث و اخبار و نقدۀ اقوال و آثار آن جناب این امر از اوضح واضحات و ابین لائحاتست و دلائل موفوره و براهین غیر محصوره آن در کتب اهل حقّ موجود و مسرود می باشد و شطری از ان در ضمن مؤیدات حدیث مدینة العلم دیدی و بسیاری از آن ان شاء اللّه تعالی در ما بعد خواهی شنید و از جمله غرائب طریقه این ست که فاخر اله آبادی بعد این همه زور و شور در توهین و تهجین این کذب و زور ادعای صحت آن بطریق کشف که بر فرض تحقق آن یقینا از قبیل کشف شیطانی خواهد بود ببعض کبرای عارفین خود نسبت نموده و بعض تاویلات بارده و تسویلات شارده برای دعوای فاسده و هفوۀ کاسده او تیار کرده و نحیف بحمد اللّه تعالی تمام کلام فاسد النظام او را در کتاب العضب البتار که بجواب درة التحقیق تالیف نموده ام بتفصیل تمام منقوض و مرضوض ساخته او نیز در کتاب شوارق النصوص بابطال و توهین و افساد و تهجین آن پرداخته من أراد الاطلاع فلیراجع و محمد فاخر از محدثین افاخر و مسندین اکابر و علمای مشاهیر و کملای نحاریر سنیه بوده مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته شیخ محمد فاخر متخلص بزائر بن شیخ محمد یحیی المعروف بشاه خواب اللّه اله آبادی العباسی ترجمه ایشان میرآزاد در سرو آزاد باین عبارت نوشته اند صاحب صفات رضیه و مناقب سنیه اساس محکم مدارج علیا قیاس منتج ولایت کبری میزان عدل نقلیات برهان نقد عقلیات تشرع بدرجه کمال داشت و همیشه همت بتعدیل قسطاس شریعت می گماشت بسیار گشاده دست و شگفته پیشانی بود فتوح ذخیره نمی ساخت یگانه و بیگانه را باحسان بیدریغ می نواخت اکثر اوقات در سفر گذرانید در جمیع اسفار جمعی کثیر از ابنای سبیل باو می پیوستند شیخ از ماکولات و ملبوسات خبر همه می گرفت و مادامی که عامه رفقا را طعام بهم نمی رسید خود باکل تنها نمی پرداخت از عنفوان شعور بخدمت والد ماجد برادر کلان خود شیخ محمد طاهر تلمذ نمود و کتب تحصیلی مرتب گذرانید و بر صدر استاذی نشست و در سفر حجاز میمنت طراز علم حدیث از مولانا و استاذنا شیخ محمد حیات مدنی سند نمود جوهر فهم و ذکاء او بس عالی افتاده بود در مقدمات غامضه علمی بسرعت تمامتر می رسید جد امجدش شیخ محمد افضل او را در صغر سن مرید ساخت و تربیت حواله شیخ محمد یحیی کرد در ظل

ص:711

پدر بزرگوار تربیتها یافت و مجاز و مرخص گردید و بعد ارتحال والد جانشین شد و در سنه تسع و اربعین بعد مائة و الف عازم حرمین شریفین شد و در سنه خمسین باین سعادت فائز گشت در همین سال راقم الحروف احرام بیت اللّه بست و سفر دریا بانجام رسانیده بجده نازل شد از جده باتفاق بمکه رسیدیم و دیده نیاز بر آستان رب العزة مالیدیم مشار إلیه در اوائل سنه احدی و خمسین بر جهازی که راقم الحروف رفته بود بوطن برگشت و در سنه اربع و خمسین کرت ثانی داعیه حرمین شریفین مصمم ساخت و رخت کوچ از اله اباد بربست در سنه خمس و خمسین در کشتی نشست ناگاه در آن بحر پر شور جهازات قوم مرهئه دکن که از چندی بندر بمبئی را که از دست فرنگیان انتزاع نموده در دریا قطع طریق شعار ساخته اند نمودار شد بضرب توپها آتش حرب اشتعال گرفت و جهاز را قابض گردیدند و جهاز را با متاع و مسلمین گرفته به بندر بمبئی بردند و بحال شیخ محمد فاخر این قدر رحم کردند که سواری از جانب خود داده بسورت رسانیدند و اشیاء و اسباب ایشان را جز صندوق کتب همه را بتصرف آوردند شیخ بانتظار موسم جهاز در سورت توقف کرد و در ماه صفر سنه ست و خمسین و مائة و الف بر جهاز عازم گردید قضا را جهاز تباه شد و بکنار بندر مخا رسید شیخ چند ماه در بندر مخار اقامت کرد و در موسم کشتی متوجه مکه معظمه گردید بست و دوم رمضان سنه ست و خمسین بحرم آمن واصل شد و هم درین سال حج روز جمعه که آن را در عرف حج اکبر گویند دریافت و در سنه تسع و خمسین باز بهندوستان عطف عنان نمود و در جمادی الاولی سال مذکور از بندر سورت روانه پیشتر گردید برادر میر محمد یوسف قلمی نمود که شیخ محمد فاخر در رجب سنه تسع و خمسین به شاه جهان آباد تشریف آوردند میرزا جانجانان مظهر از ملاقات ایشان بسیار محظوظ شدند و با هم صحبتها گذشت انتهی شیخ یکسال در اله آباد ماند در ماه شوال سنه ستین و مائة و الف از راه بنگاله عازم دریای محیط شد که از آنجا در جهاز نشسته سری بحرمین کشد در عظیم آباد و پئینه و مرشدآباد و دیگر امصار سر راه حکام خدمتها بتقدیم رسانیدند از بندر هورگلی بر جهاز نشست قضا را مسافت چند روزه قطع کرده چوبی از جهاز شکست سه ماه جهاز در دریا تباه ماند آخر الامر بموضع چات گام که منتهای دریای شرقی عمل پادشاه هندست از جهاز فرود آمد و بعلت موسم بر شگال سه چهار ماه در چائگام گذرانیده از راهی که رفته بود باله اباد برگشت درین مرتبه هم نیز حکام سر راه نذر فراوان گذرانیدند قریب دو ماه در اله اباد مانده قصد شاهجهان آباد کرد و بست و پنجم رمضان سنه اثنین و ستین واصل ان شهر شد و چندی باقامت آنجا پرداخت و باز نطاق همت بزیارت حرمین شریفین بربست و محض باراده ملاقات راقم الحروف اول قصد دکن کرد و غره شعبان سنه اربع و ستین از شاهجهان آباد روانه شده پنجم ذی حجه سال مذکور به برهانپور رسید فلک ناتوان بین فرصت نداد که برویت یکدیگر

ص:712

کهنه تمنا برآید بعد عبور دریای نریدا بیماری سرسام او را عارض شد و پس از وصول برهانپور بیماری قوت گرفت یازدهم ذی حجه روز یکشنبه وقت اشراق سنه اربع و ستین و مائة و الف جان عزیز را در راه بیت اللّه فدا ساخت تاریخ ولادت او که در سنه عشرین و مائة و الف واقع شد خورشیدست و تاریخ انتقال زوال خورشید عمرش چهل و چهار سال در حالت مرض وصیت کرد که از مشایخ برهانپور شیخ عبد اللطیف قدس سره در کمال تشرع بودند و بر مرقد مبارک ایشان بدعتهای اهل زمان بعمل نمی آید مرا در جوار ایشان دفن سازند موافق وصیت بعمل آوردند وا حسرتا که این چنین صاحب کمال در ایام شباب ازین عالم رحلت کرد و داغ مفارقت بر دل یاران گذاشت سپهر دوار اگر عمرها چرخ زند مشکل که چنین ذات قدسی صفات بهمرساند قول مرزا جانجانانست که بسیاری از کبرای دین را مشاهده نمودم بعد از یازده صد سال یک شخص که عبارت از شیخ محمد فاخر باشد موافق کتاب و سنت و یافتم و نیز قول میرزاست که بسا ارباب کمال را برخوردم آن قدر که نزد شیخ محمد فاخر ارزان شدم هیچ جا اتفاق نیفتاد یعنی مرزا خلاف وضع خود بملاقات شیخ محمد فاخر اکثر می رسید شیخ محمد فاخر صاحب دیوانست این چند بیت از آنجا فراگرفته شد بباغ عاشقی از میوه و گل نیست سامانی کنم بادام و نرگس را فدای چشم گریانی و له آئینه با صفای

رخت رو گرفته است گل پیش آن دهن دهن بو گرفته است و له دارم دلی که بر دم تیغ ست راه او

مژگان چشم یار بود سیرگاه او و له بر میان بر زده دامان ز کجا می آئی مرحبا گر بشکار دل ما می آئی

و له حبّ دنیا می فریبد خاطر افسرده را گوشمالی می دهد روباه شیر مرده را و له مرا از آمد و رفت نفس

روشن شد این معنی که اقبال جهان در دم زدن ادبار می گردد و له کنند گورپرستان زیارت زاهد

که زیر گنبد دستار زنده در گورست

چهار عنصر با هم تا هست باعتدال بیمار نۀ

انتهی کلام آزاد قدس سره فی سرو آزاد محرر سطور گوید شیخ محمد فاخر اگر چه در جمیع فنون و تمام علوم ید بیضا داشت و علم سبقت بر سابقین می افراشت لیکن علم حدیث بر وی بحدی غالب آمده که گویا غیر آن را آشنا نبوده است غالب تصانیف او در انتصار سنت و مختار اهل حدیث و ردّ بر بدعت و اهل اوست منها قرة العین فی اثبات رفع الیدین و منها نظم عبادات سفر السعادة و منها رساله نجاتیه در عقائد حدیثیه و منها مثنوی در تعریف علم حدیث دیوان شعر او را دیدیم مملو بمضامین تقدیم حدیث بر رای و تفضیل سنت بر بدعت و نهی از علم کلام و معقولات و جز آنست و مع ذلک قانون شاعری را از دست نداده در همین مطالب آن چنان بلندپروازی می کند و صید معانی بیگانه می فرماید که عقل حیرانست و قیاس پریشان بیتی چند

ص:713

از دیوانش چیده در این جا نوشته می آید بقول مصطفی زائر ز رای دیگران ماندم شهود یار مانع گردد از

اغیار عاشق را

زائر ز رای قوم مرا نیست بهرۀ علم حدیث کرد ز خود بیخبر مرا و له زائر از کشکول اهل رای نتوان لقمه

خورد

جهان را

بحدیث و رخ یاران سوی رای قسمت هر که بود از قلم تقدیرست و له جز سنتش نمانده ره و رسم قال و قیل

زائر تمام دفتر بدعت دریده است و له ده که سنت شد و بدعت بجهان زائر ماند دانه رفت و خس و خاشاک

بجز من باقیست

أی سیّد رسل گهر کان لعل تست

زائر بود بعلم حدیث

گر سر ما داشته باشد و له زائر چو اهل رای نه پیچد سر از حدیث کار این دیوانها فرزانه نتوانست کرد

و له نمی دهند اطبا دوای درد گناه بخاک سنت اگر می روی شفا باشد و له زائر همه علم و عمل او ز حدیث

ست

و له زائر بهار باغ جمال پری رخان با شاهد حدیث برابر نمی کند و له بقول و فعل کسان کی نظر کند زائر

کسی که دفتر سنت تواند املا کرد و له ز خط لالۀ خان شد فراغتم زائر دلم بخط حدیث اقتدار پیدا کرد

و له ذکر سنت بسی کنم زائر بلب این نام الفتی دارد

و له خدا گواه که زائر حسد برای نکرد و لیک تارک

مسنون نمی تواند شد

و حدیث ورده ام زائر

نمی شود

و له کی شود منت پذیر اهل رای زائر از خیر البشر ممنون بود

و له اهل بدعت رای را پشت و پناهی

دیده اند زائر از سنت نماید حاصل ایمانی دگر

و له حدیثست جنس گران مایه زائر توان شد خریدار با نقد

جانش

و له ز رای قوم نشد نور ظلمتت زائر بیا بیا که بعلم حدیث چاره کنیم

و له زائر از رای شدم ناکاره

از احادیث بکاری برسم

و له زائر نجات خواهی آئین عشق سر کن از دیگران بریدن و از مصطفی ص شنیدن

و له غم مهجوری سنت کشم تا چند أی زائر ز آهم آتشی در دفتر اغیار بایستی

و له زائر بحدیث بگذر از رای با آب سر سراب تا کی

ص:714

این قسم اشعار ابدار بلکه جواهر شاهوار وی رح بسیارست در کتاب جنه در خاتمه اش قدری معتد به از آن نوشته ایم من شاء فلیرجع إلیه فقیر حضرت ایشان را یک بار در خواب دید که در مکانی مصفا در لباسی زیبا بکمال رعنائی و لطافت بخواب شیرین بیخبر از ان و این خفته اند چنانکه عروسی خواب می کند از آنجا که الفتی خاص با ایشان حاصلست دیدن این خواب موجب مسرت بسیار شد از حق تعالی امیدوارم که چنانکه در خواب یکجا کرده در بیداری هم بعالم آخرت در جنة الفردوس اجتماع و همسایگی نبخشد انه علی ذلک قدیر و بالاجابة جدیر زائر را دو فرزند گرامی بود یکی شاه قطب الدین که در مکه معظمه سنه سبع یا ثمان و ثمانین و مائة و الف برحمت حق پیوست دیگر شاه محمد اجمل که وساده آرای بلده اله آباد بود دائره ایشان مشهورست توفی سنة ست و ثلثین و مائتین و الف انتهی کلام الفاضل المعاصر فی الاتحاف و عظمت مرتبت و جلالت منزلت محمد فاخر نزد سنیه بحدیست که مولوی حیدر علی در منتهی الکلام او را بتعظیم تمام یاد کرده و بروایت مذکوره در رساله او احتجاج نموده چنانچه در مسلک اول منتهی الکلام گفته القصه مفاد

مروا من یصلی بالنّاس بروایت صاحب استیعاب و تصریح بنام صدیق که در روایت ابو داود از عبد اللّه بن زمعه در قرة العینین بتفضیل الشیخین و رساله نصرة الصدیق لمولانا محمد فاخر قدس سره و مانند آن مرویست و قبل ازین درین اوراق وارد کرده ام امر واحدست انتهی یازدهم آنکه قاضی القضاة محمد بن علی الشوکانی که از اعاظم منقدین کبار و افاخم محققین اخبار نزد سنیه است این زور منحول و کذب مجعول را از موضوعات شمرده و از صاحب خلاصه حکم بوضع آن صراحة نقل کرده چنانچه در فوائد مجموعه فی الاحادیث الموضوعه گفته

حدیث ما صب اللّه فی صدری الاّ و صببته فی صدر أبی بکر ذکره صاحب الخلاصة و قال موضوع دوازدهم آنکه حسب افادۀ خود مخاطب والاشان کمال وهن و هوان این افترا و بهتان بر اصحاب ابصار و اعیان واضح و عیانست بیانش اینکه شاهصاحب در باب المطاعن همین کتاب تحفه افاده فرموده اند که حدیث بی سند نزد اهل سنت شتر بی مهارست که اصلا گوش بان نمی کنند انتهی و این افترای صریح بحدی مهملست که هیچ سندی برای آن و لو کان موضوعا پیدا نمی شود چنانچه این معنی بر ناظر عبارت سابقه ابن الجوزی و متامّل دیگر عبارات واضح و لائحست و بحمد اللّه تعالی عدم وجدان سندی برای این زور مفتعل امریست که در ان حاجت استناد بکلام احدی نیست هر کسی که دعوی آن داشته باشد بسم اللّه سندی برای ان از کتب اسلاف خود برآرد و هر گاه مبین شد که سندی برای این حدیث و لو موضوع هم باشد پیدا نیست ظاهر گردید که حسب افاده مخاطب این خبر باطل نزد سنیه شتر بی مهارست که اصلا بان گوش نمی کنند پس محل کمال عجبست که چگونه خود مخاطب این شتر بی مهار را برای رکوب خود اختیار ساختند و بامتطاء غارب آن

ص:715

تقلیدا لراکبة الجمل الادیب و اقتفاء لأثر من تنبحها کلاب الحوأب خویشتن را در بوادی زلل و عثار و هلک و بوار و تباب و تبار انداختند و بجای آنکه اصلا بان گوش نکنند آن را بسمع دل شنیدند بلکه بمزید جرات و جسارت آن را قابل احتجاج و استدلال بمقابله اهل حق اقبال دیدند ما هکذا تورد یا سعد الابل بالجمله ازین بیان مناعت اقتران کمال وهن و بطلان این افترای عظیم العدوان واضح و ظاهر گردید و علاوه بر ان بر عاقل بصیر و متامل خبیر بالخصوص فوائد عدیده بحد تبین و ظهور رسید اول آنکه واضح گردید که اهل سنت اصلا دلیلی متین از احادیث خیر المرسلین صلی اللّه علیه و آله الطاهرین بر اتصاف خالفه اول بعلم ندارند و از احادیث موضوعه خویش هم اثبات آن نمی توانند نمود و الا بذکر این خرافات عوام و هفوات جهال لئام که در احادیث موضوعه هم یافته نمی شود نوبت نمی رسید و مصداق الغریق یتشبّث بکل حشیش ظاهر نمی گردید و جناب شاهصاحب با وصف کمال اطلاع و طول باع و جامعیت منقول و معقول و امامت و محذومیت قروم فحول که حسب ادعای معتقدینشان حاصلشانست از احتجاج بان باز نمی ایستادند و بذکر این خرافت سراسر سخافت داد فضیحت خود نمی دادند آخر کدام مقام بهتر از مقابله خصامست که برای آن این احادیث را مذخور داشته اند و برای کدام روز سیاه آن را مهیا گذاشته اند ذکر ان نمی فرمایند و بالواث این هفوات دست می آلایند فانه لا عطر بعد عروس و لا مخبأ بعد بوس دوم آنکه از کلام ابن الجوزی واضحست که او این خبر باطل و تقول عاطل را از اخس موضوعات و ارذل مفتریات وانموده و اعتناء و احتفال بتوهین و ابطال و اطالت مقال بذکر اشباه و امثال آن پسند نفرموده و این افاده ابن الجوزی با تحقیق هیچ یکی از متقدمین و معاصرین و متاخرین از ابن الجوزی مخالفت ندارد بلکه بسیاری از نقاد احادیث و آثار و جهابذه روایات و اخبار در توهین و تهجین این افترای اشکار مساعدت و موافقت و مساعدت و مطابقت و معاضدت او اختیار نموده اند و تعقب و اعتراض هیچ کسی و لو بمراتب و طبقات کثیره از ابن الجوزی فروتر بوده باشد برین کلام او منقول نشده و شاهصاحب با وصف این معنی نظر بکلامش نیانداختند و فریه منحوته ما صبّ اللّه را محتج به ساختند و جرأت و جسارت ابن الجوزی در باب حدیث مدینة العلم با وصفی که مخالف بسیاری از اکابر متقدمین و اسلاف و اساطین مبرزین با انصاف سنیه که ابن الجوزی بخاکپایشان هم نمی رسد می باشد و افادات جماعات متعدده و زرافات متبدده کملای عالی مقدار و نبلای کبار سنیه که بعد از ابن الجوزی گذشته اند نیز قطعا موهن آنست و غیر واحد از نقاد عظام و حفاظ فحام شان بصراحت در پی تعقب و نقض و تهضم و رضّ کلام بی نظام او افتاده داد تحقیق و تدقیق داده اند لیکن مخاطب عظیم الغرر چنان فریفته

ص:716

و دلداده آن شدند که در قدح و جرح این چنین خبر مشید و حدیث موطد دست بان انداخته خود را عرضه تعییر و تعییب و تثریب و تانیب ساخته اند پس متبین گردید که حضرت شان در مناظره اهل حقّ کرام هرگز رو بسوی تحقیق و انصاف نمی آرند و همت والا نهمت خود را مدام بر مراء و اعتساف برمی گمارند و باکی از تهافت و تنافر و تناقض و تناکر هم ندارند و جملۀ این امور را در اخمال حق نصیح و نصرت باطل فضیح سهل و آسان می شمارند سوم آنکه از عبارت علامه فیروزآبادی بکمال وضوح ظاهر شده که این حدیث ببداهت عقل موضوعست پس معلوم گردید که شاه صاحب که تصدیق آن می فرمایند و بوسیلۀ آن اثبات افضلیت امام خود می خواهند قطع نظر از صفات عالیه اخری بفضل الهی بمزید عقل و فراست هم متصف می باشند و از راه نهایت کیاست خاک مذلت و صغار بر سر سوفسطائیان کبار می باشند چهارم آنکه از افادۀ علامه ابن الیم واضح شده که این بهتان شنیع موضوع جهال منتسبین الی السنه می باشد پس ثابت شد که شاه صاحب در احتجاج و استدلال باین افترای بین الاضمحلال اقتفاء جهال انذال و اتباع اغمار ضلال پیش گرفته اند و بعد ازین تعدیدشان در زمره علماء محققین و نظمشان در سلک محدثین منقدین کما هو داب اکثر المتسننین عین جور صریح و ظلم قبیحست پنجم آنکه از نص ابن الجوزی واضح شد که این حدیث از ان قبیلست که عوام آن را بر زبان دارند و اثری از آن در صحیح و موضوع مشاهد و مرئی نمی شود پس ثابت شد که گو معتقدین شاهصاحب حضرت شان را بعرش برین رسانند و مستحق انواع تبجیل و تعظیم گردانند لیکن هنوز ذات با برکاتشان بوجه صدور این گونه اباطیل و خزعبلات و تفوه بامثال این اضالیل و ترهات در زمره عوام کالانعام داخل و این زرافت سراسر خرافت را بوجودنا مسعودشان زیب و زینت تمام حاصلست

قوله و مثل لو کان بعدی نبیّ لکان عمر

اقول نزد ارباب صحت نظر و اصحاب سلامت بصر و نقاد حدیث و اثر و جهابذه روایت و خبر این کذب سراسر هذر و این زور سراپا غرر محض افتعال بی ثمر و بحت افترای بی اثر بر جناب سید البشر صلّی اللّه علیه و آله ما طلع القمر می باشد و بوجوه عدیده و براهین سدیده ضیر و ضرر و فساد و دعر احتجاج و استدلال باین سمر قائد الی سقر متبین و مختبر می شود اول آنکه مجمع علیه اهل اسلام و ایمانست که حضرت عمر تا زمان دراز علی الاعلان در عبادت اوثان و شرک بخدای رحمان و کفر بایزد سبحان و جحود خالق منان ممتطی مراکب زیغ و عدوان و راکب غوارب بغی و شنان مانده و این امر از غایت شهرت و تواتر حاجت باستناد و استشهاد ندارد و حضرات اهل سنت و لو بالغ اقصای مراتب عناد و لداد باشند انکار این مطلب نمی توانند کرد و هر گاه کفر حضرتش و لو فی شطر من الزمان و بر همه من الاوان باتفاق فریقین ثابت شد مستحیل

ص:717

گردید که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم چنین کلام در حق او ارشاد فرموده تجویز نبوت برای او فرموده باشند چه اجماعی اهل اسلامست که کفر مانع قابلیت نبوتست و مسبوق بالکفر نبی نمی تواند شد و دلالت این خبر مفتعل بر تجویز نبوت برای حضرت عمر هر چند نهایت ظاهر و واضحست لیکن بخیال اینکه مبادا بعض حضرات راه جحود و انکار آن پیش گیرند عرفی چند متعلق این مطلب مرقوم می نمایم پس باید دانست که اولا حضرات اهل سنت این حدیث موضوع را در فضائل خلیفه ثانی نقل کرده اند و این معنی دلیل واضحست بر آنکه ازین حدیث مصنوع فضل تجویز نبوت برایشان فهمیده اند و بهمین سبب بر سر تعدید آن از فضائل و مناقب حضرتشان رسیده و ثانیا طیبی یکسر از خوف خداوند قهار عاری گردیده مصرح شده به اینکه عمر در الهام بدرجه انبیا رسیده بود و گویا جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم العیاذ باللّه در نبوت عمر تردد داشتند و خبر مفتعل

لو کان بعدی نبیّ لکان عمر بن الخطاب را مؤید این معنی وانموده چنانچه ملا علی قاری در مرقاة شرح مشکاة در شرح

حدیث ابو هریره لقد کان فیما قبلکم من الامم محدثون فان یک من امّتی احد فانه عمر گفته قال الطیّبی هذا الشرط من باب قول الاجیر ان کنت عملت لک فوفّنی حقی و هو عالم بذلک و لکنه یخیل فی کلامه انّ تفریطک فی الخروج عن الحق فعل من له شک فی الاستحقاق مع وضوحه و المراد بالمحدث الملهم المبالغ فیه الّذی انتهی الی درجة الانبیاء فی الالهام فالمعنی لقد کان فیما قبلکم من الامم انبیاء یلهمون من قبل الملاء الاعلی فان یک فی امتی احدا هذا شانه فهو عمر جعله لانقطاع قرینه و تفوقه علی اقرانه فی هذا کانه تردد فی انّه هل هو نبیّ أم لا فاستعمل ان و یؤیده ما ورد فی الفصل الثانی لو کان بعدی نبیّ لکان عمر بن الخطاب فلو فی هذا الحدیث بمنزلة ان علی سبیل الفرض و التقدیر کما فی قول عمر رضی اللّه عنه نعم العبد صهیب لو لم یخف اللّه لم یعصه و ثالثا شیخ احمد سرهندی که معروف به مجدد الف ثانیست در مکاتیب خود نقاب حیا از رخ برافگنده تفوه نموده به اینکه شیخین از بزرگی و کلانی معاذ اللّه در انبیا معدوداند و بفضائل انبیا محفوف و بهمین خبر باطل

لو کان بعدی نبی لکان عمر احتجاج کرده چنانچه در مکتوب دویست و پنجاه و یکم که بنام محمد اشرف نوشته می گوید در نظر این حقیر حضرات شیخین را در میان جمیع صحابه شان علیحده است و درجه منفرده گوییا بهیچ احدی مشارکت ندارند حضرت صدیق با حضرت پیغمبر علیه و علیهم الصلوات و التسلیمات گوییا همخانه است اگر تفاوتست بعلو و سفلست و حضرت فاروق بطفیل حضرت صدیق نیز باین دولت مشرفند و سائر صحابه کرام بآنسرور علیه و علیهم

ص:718

الصلوات و التسلیمات نسبت همسرایی دارند یا همشهری باولیای امت خود چه رسد ع این بسکه رسد ز دور بانگ جرسم*پس اینها از کمالات شیخین چه دریابند این هر دو بزرگوار از بزرگی و کلانی در انبیا معدوداند و بفضائل انبیا محفوف

قال النبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و علی آله و سلّم لو کان بعدی نبیّ لکان عمر و رابعا عبد الحق دهلوی توجیه این خبر مزور نموده به اینکه عمر ملهم و محدّث بود و ملک در دل او حق را القاء می کرد و برای او مناسبت بود بعالم وحی و نبوت چنانچه در لمعات شرح مشکاة گفته

قوله لکان عمر بن الخطّاب لعله صلّی اللّه علیه و سلم قال ذلک لاجل کون عمر ملهما محدّثا یلقی الملک فی روعه الحق و له مناسبة بعالم الوحی و النبوّة و اللّه اعلم و خامسا شاه ولی اللّه ازین خبر مفتعل تجویز پیغمبری عمر مستفاد دانسته چنانچه در قرة العینین گفته نوع سی و نهم اگر بعد آن حضرت پیغمبری ممکن بودی فاروق پیغامبر می شد از

حدیث عقبة بن عامر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لو کان بعدی نبیّ لکان عمر بن الخطّاب اخرجه الترمذی بالجملة ازین عبارات بنهایت وضوح و ظهور ثابت گردید که این خبر موضوع دلالت بر امکان نبوت برای عمر دارد و اولیاء و معتقدین او در اثبات و تقریر این مطلب بکلمات جسارت سمات متفوه شده اند لیکن محل کمال حیرت و استعجاب ست که چگونه بتقضّی شطر وافر عمر حضرت عمر در کفر و ضلال که سراسر مکذب و مبطل این کذب محالست التفاتی ننموده بی محابا راه استدلال و احتجاج و تصدیق و تایید این زور شدید پیموده اند بلی

ان حبّ الشّیء یعمی و یصمّ و یلقی فیما یفدح و یلم دوم آنکه متفق علیه قاطبه اهل اسلام و ایمانست که عمر معصوم نبوده و اعترافات صریحه موفوره اهل سنت درین باب معتد و موجود و شواهد صحیحه غیر محصوره این مقصود در کتب قوم مسرود و منضودست و این حدیث چنانچه دانستی دلالت واضحه بر تجویز نبوت برای او نماید حال آنکه تجویز نبوت برای غیر معصوم نهایت قبیح و مذموم و مثبت آن نزد اهل عقول و حلوم بانواع ذم و ملام مدحور و ملومست پس بحمد اللّه تعالی واضح و لائح شد که این خبر موضوع و حدیث مصنوع ساخته و پرداخته بعضی از آن مغفلین اغمار و ذاهلین ناهنجارست که در نشئه حب شیوخ کبار چنان مدهوش و سرشار شده اند که از عقائد قطعیه و معتقدات یقینیه اهل اسلام نیز خبری ندارند و همه تن از غی و ضلالت و خرق جهالت غرق دریای ناپیدا کنارند سوم آنکه این خبر موضوع مستلزم افضلیت عمر بر ابو بکرست زیرا که بر هر متامل از آن واضحست که اگر بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نبی می بود معاذ اللّه عمر می شد نه ابو بکر بلکه ابو بکر در این صورت مثل دیگران از رعایای عمر می شد و افضلیت عمر بر ابو بکر مخالف اجماع قاطبه اهل سنتست پس بحمد اللّه تعالی محقق شد که این کذب فظیع و زور شنیع با آنکه خطی از صحت و واقعیت ندارد

ص:719

مخالف مسلمات اجماعیه و مصدقات قطعیه اهل سنت نیز می باشد و ازین مقام برای اهل احلام مایه حیرت و استعجاب بیش از بیش بدست می آید و تامل در ان نهایت غفلت و غمارت و فقدان امعان و بصارت واضع این جسارت سراسر خسارت ثابت و محقق می نماید و لنعم ما افاد العلامة العظیم المکان سبحان علیخان افاض اللّه علیه سجال الرّحمة و الرضوان فی بعض رسائله المصنفة فی هذا الشّأن و همچنینست

حدیث لو کان بعدی نبیّ لکان عمر که بعبارات مختلفه مرویست چه حسبة للّه انصاف باید کرد که جناب مخبر صادق بحق شخصی که عمرها بت پرستی کرده باشد چگونه ارشاد می فرمودند که اگر بعد از من نبی می بود عمر می بود و با وجود سخافت و رکاکت مضمون این جمله که حدیثش نتوان گفت مبطل ترتیب مقرر این طائفه و مثبت فضل ثانی بر اولست چه بعد استحقاق عمر نبوت را افضلیت ابو بکر بر عمر از مستحیلات می شود مگر اینکه در شان ابو بکر روایت سازند که لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اَللّهُ لکان فلان و اینجا نقلی بس لطیف بیاد آمد که لطف سخن از رویه محصلین دور افگنده بر ذکرش آورد شیخ محمد علی المتخلص به حزین از زبان خود بحد داعی می فرمودند که در موسم بهار که بولایت ایران اکثر جهت ثوران دم عارضه جنون مردم را عارض می شود به بیمارستانی رفتم حرفهائی کج مج سودازدگان خالی از لطف نمی باشد پیش مجنونی نشستم او بمن تبلیغ رسالت خودش دائما بتحذیر و تخویف قوم و نزول عذاب در صورت عدم اتباعش کرد از آنجا برخاسته بدر حجره مجنونی دگر رفتم او سکوت بحت داشت انگشت بر لبش زدم که همسایه شما دعوی نبوت دارد این مجنون تاملی کرده سر جنبانیده گفت منش نفرستاده ام انتهی لیکن غلط گفتم اینجا بجای سلب ایجاب صادق می افتاد انتهی کلامه رفع فی الخلد مقامه و از جمله طرائف این ست که با وصف وضوح دلالت این حدیث بر افضلیت عمر بر ابو بکر بعضی از علمای اهل سنت این حدیث را در ادلّه بودن افضلیت بترتیب خلافت ذکر نموده کمال حسن فهم خود ظاهر فرموده اند چنانچه تفتازانی در تهذیب الکلام گفته و الافضلیة بترتیب الخلافة اما اجمالا فلان اتفاق اکثر العلماء علی ذلک یشعر بوجود دلیل لهم علیه و امّا تفصیلا فلقوله تعالی وَ سَیُجَنَّبُهَا اَلْأَتْقَی اَلَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکّی و هو ابو بکر و

لقوله علیه السلام و اللّه ما طلعت الشمس و لا غربت بعد النبیین و المرسلین علی احد افضل من أبی بکر

و قوله خیر امتی ابو بکر ثم عمر

و قال لو کان بعدی نبی لکان عمر

و قال عثمان اخی و رفیقی فی الجنّة لیکن ملا یعقوب لاهوری باین نقص و خلل و عثار و زلل پی برده قدم در وادی تبیین و تصریح این خطای فضیح فشرده چنانچه در شرح تهذیب الکلام گفته و

لقوله صلّی اللّه علیه و سلم خیر امتی ابو بکر ثم عمر

و قال علیه السلام لو کان بعدی نبی لکان عمر لا شک ان هذا و ما بعده یدل علی فضل من ورد فی فضله و اما علی الوجه الذی یدعیه اهل الحق

ص:720

ففی اثباته له نوع تردد و لو قررنا هذا الدلیل بانه لو کان بعده علیه السلام نبی لکان هو خیرا من غیره و ان عمر وحده صالح لنیل النّبوة علی تقدیر عدم ختمها یلزم ان یکون عمر افضل من أبی بکر و التخصیص یخلّ بالتّنصیص چهارم آنکه سابقا دانستی که علامۀ فیروزآبادی حدیث

ان اللّه یتجلی یوم القیمة للنّاس عامة و لأبی بکر خاصّة

و حدیث ما صب اللّه فی صدری شیئا الاّ و صببته فی صدر أبی بکر

و حدیث کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم إذا اشتاق الی الجنّة قبل شیبة ابو بکر

و حدیث انا و أبو بکر کفرسی رهان و

حدیث ان اللّه لمّا اختار الارواح اختار روح أبی بکر و امثال آن را از مفتریانی وانموده که بطلان آن ببداهت عقل معلومست و بر ارباب بصیرت و خبرت در نهایت ظهور می باشد که خبر مفتعل

لو کان بعدی نبیّ لکان عمر اعظم و اطمست ازین اخبار مجعوله که فیروزآبادی بتوهین و تهجین آن پرداخته و هر گاه حال بر چنین منوال باشد بطلان این خبر شنیع بالاولی ببداهت عقل ثابت خواهد بود و هر وجهی که اولیای فیروزآبادی برای تنویر دعوی آن نحریر در باب بداهت بطلان این اکاذیب پر تزویر بیان خواهند کرد بهتر از ان و کم از کم مثل آن در تقریر بطلان این زور مستهجن حقیر نیز جاری خواهد شد پنجم آنکه این خبر مصنوع و حدیث موضوع بحیثیت سند نیز مجروح و مقدوح و مردود و مطروحست و هر چند این مطلب بر ماهرین علم احادیث و اخبار و ناقدین فن روایات و آثار در حجاب خفا و استتار نیست لیکن اتماما للحجة بتبیین و تصریح آن می پردازم و پرده از روی کار حسب افادات اساطین احبار برمی اندازم پس باید دانست که این حدیث مفتعل را اهل سنت بیشتر بروایت عقبه بن عامر می آرند حال آنکه مدار آن بر مشرح بن هاعانست چنانچه ترمذی در جامع خود گفته

حدثنا سلمة بن شبیب نا المقری عن حیوة بن شریح عن بکر بن عمر و عن مشرح بن هاعان عن عقبة بن عامر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لو کان نبی بعدی لکان عمر بن الخطاب هذا حدیث غریب لا تعرفه الاّ من حدیث مشرح بن هاعان ازین عبارت ظاهرست که مدار این روایت سراپا بهتان بر مشرح بن هاعانست و ترمذی اعتراف صریح بغرابت آن نموده و عدم عرفان خود آن را الا از حدیث مشرح مصرح فرموده و مشرح بن هاعان مطعون و مغموز اکابر ناقدین اعیانست ابن الجوزی در کتاب الضعفاء و المتروکین علی ما نقل عنه گفته مشرح بن هاعان المعافری المصری لا یحتج به و نیز ابن الجوزی در کتاب الموضوعات در بیان قدح حدیث ثانی از فضائل عمر گفته قال ابن حبان انقلبت علی مشرح صحائفه فبطل الاحتجاج به و ذهبی در میزان الاعتدال گفته مشرح بن هاعان المصری عن عقبة بن عامر صدوق لیّنه ابن حبان و قال عثمان بن سعید عن ابن معین ثقة و قال ابن حبان یکنی ابا مصعب یروی عن عقبة مناکیر لا یتابع علیها

ص:721

روی عنه اللیث و ابن لهیعة فالصواب ترک و ما انفرد به و ذکره العقیلی فما زاد فی ترجمته من ان قیل انه جامع الحجاج الی مکة و نصب المنجنیق علی الکعبة و سیوطی در حسن المحاضره در ترجمه شرح گفته قال ابن حبان یروی عن عقبة مناکیر لا یتابع علیها ازین عبارات بر ناظر و متامل ان کمال قدح و جرح شرح واضح و لائح گردید چه اولا ثابت شد که ابن الجوزی که از مشاهیر منقدین اهل سنتست و شاهصاحب بهوس باطل ابطال فضیلت باهره جناب امیر المؤمنین علیه السلام بصنیع شنیع او احتجاج کرده اند مشرح را در کتاب الضعفاء و المتروکین ذکر کرده و این معنی بحمد اللّه در الزام خصام کافی و وافیست و ثانیا واضح شد که ابن الجوزی در کتاب مذکور بترجمه مشرح بتصریح صریح افاده فرموده که باو احتجاج کرده نمی شود و ازین مقام بحمد اللّه المنعام سقوط حدیث مروی او از درجه استدلال و احتجاج کالصبح عند الاسفار واضح و اشکارست و ثالثا متحقق شد که ابن الجوزی در کتاب الموضوعات در ابطال حدیثی که از مشرح در فضل عمر مرویست بقدح و جرح مشرح احتجاج نموده پس بحمد اللّه تعالی مطعونیت مشرح و صحت استدلال نحیف در ابطال این خبر موضوع بقدح و جرح مشرح بکمال وضوح ظاهر گردید رابعا مستبین شد که ابن حبان که از اکابر ناقدین سنیه ست در باب مشرح افاده فرموده که صحائف مشرح بر او منقلب شد پس احتجاج باو باطل گردید و ازینجا بحمد اللّه ثابت شد که احتجاج اهل سنت بحدیث او باطل ست خامسا ظاهر شد که ابن حبان در حق مشرح گفته که او از عقبه مناکیری روایت می کند که بر ان متابعت کرده نمی شود و این حدیث شرح نیز بحسب افاده ترمذی حدیثیست که روایت آن از عقبه کسی دیگر غیر مشرح ننموده پس بحمد اللّه متضح گردید که این حدیث نیز از جمله مناکیر مشرحست که هیچ کسی بر ان متابعت او نکرده سادسا متبین شد که ابن حبان ترک حدیثی را که مشرح بان منفرد باشد صواب دانسته و این حدیث کما علمت من افادة الترمذی بنفسه از متفردات مشرح ست پس ترک آن عین حق و صواب و احتجاج بان محض خطای مورث تباب خواهد بود سابعا ساطع گردید که عقیلی که از افاخم نقاد اهل سنتست مشرح را در کتاب الضعفا ذکر نموده و ازینجا نیز مقدوحیت و مجروحیت مشرح بر ارباب نظر واضح و عیانست ثامنا مستبین شد که عقیلی در ترجمه مشرح نقل نموده که او با حجاج در مکه آمد و منجنیق بالای کعبه نصب کرد و این فعل شنیع دلالت واضحه بر مروق و خروج او از دائرۀ ایمان و اسلام و دخول او در زمره مفسدین و ملحدین لئام دارد سبحان اللّه حضرات اهل سنت در محبت خلیفه ثانی چنان مدهوش و از خود فراموش شده اند که حدیث مثل این کافر عنید و ملحد مرید که همراه حجاج مبیر و مبید در مکه معظمه که أم القری و البلاد و مصداق سواء العاکف فیه و البادست دست الحاد و افساد دراز ساخته احتجاج می نمایند

ص:722

و بخبر چنین فاسق زندیق که بنصب منجنیق بر بیت العتیق پرداخته تمسک می فرمایند و هرگز از خدا و رسول شرمی و از اهل حلوم و عقول آزرمی ندارند و سراسر همت قالصه خود را بر ایثار باطل لجلج و اختیار زائف اسمج برمی گمارند و چون این همه قدح و جرح مشرح حسب افادات اکابر منقدین دانستی بر تو واضح گردید که آنچه ذهبی از عثمان بن سعید نقل کرده که ابن معین توثیق مشرح نموده قابل التفات و اصغا نیست زیرا که اولا ثبوت آن از ابن معین بحد ثبوت قدح مشرح از عقیلی و ابن حبان و ابن الجوزی نرسیده ثانیا از ابن معین که یک نفرست توثیق مشرح ثابت هم شود موازنه آن بقدح او که ازین حضرات ثلاثه متحقق شده نمی توان کرد ثالثا قدح مشرح که از افادات عقیلی و ابن حبان و ابن الجوزی دریافتی جرح مفسر السببست و جرح مفسر السبب بر تعدیل حسب افادات اکابر سنیه مقدمست پس باین لحاظ نیز تعدیل ابن معین چیزی نیست و از آنجا که بعضی از اسباب جرح مشرح چنانست که ارتکاب آن کار احدی از اهل اسلام و ایمان نیست پس رجحان چنین جرح متین بر تعدیل مهین ابن معین باولویت تمام واضح و مستبینست و هر گاه حال بر چنین منوال باشد بس محل کمال تعجبست که چگونه ذهبی با آن همه تعمق و تشدق ازین قوادح واضحه و فضائح لائحه مشرح تعامی صریح ورزیده باطلاق وصف صدوق در حق آن معدن فسوق و مروق متفوه گردیده و کاش اگر جمله فضائح او را یکسو گذاشته کان لم یکن انگاشته بود نظری بالحاد و زندقه او در بلد الحرام می انداخت و خویشتن را بصدوق گفتن این چنین معاند مارق رسوا نمی ساخت و چون این داهیه دهیاء و طامه فقها که از مشرح أفین در بلد امین ظاهر شده برای اظهار کمال مطعونیت و مجروحیت او کافی و وافی بود لهذا عقیلی در کتاب الضعفاء در ترجمه مشرح بر ذکر همین واقعه اکتفا نموده بمفاد کل الصید فی جوف الفرا آن را اعظم و اطم از جمله معایب و مثالب او دانسته اثبات آن را معنی از ذکر دیگر مشائن و مطاعن او دیده و لنعم ما افاد بعض ناظری المیزان للذهبی حیث کتب علی هامش الکتاب حذاء قول الذّهبی ذکره العقیلی فما زاد فی ترجمته من ان قیل انه جاء مع الحجاج الی مکة و نصب المنجنیق علی الکعبة انتهی ما صورته لقد اصاب العقیلی رحمه اللّه و کأنّ المصنف استصغر هذه الطامّة و اللّه المستعان و باید دانست که که بکر بن عمر و المعافری که از مشرح روایت این خبر موضوع نموده و در سند ترمذی واقع شده امر او نیز محل نظر و ارتیابست دارقطنی در حق او کلمه بلیغه ینظر فی امره استعمال نموده چنانچه ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته قال الحاکم سالت الدارقطنی عنه فقال ینظر فی امره و حاکم نیز در حق او همچنین افاده فرموده چنانچه ذهبی در میزان الاعتدال بترجمه او گفته قال ابو عبد اللّه الحاکم ینظر فی امره و ابن القطان بصراحت گفته

ص:723

که ما عدالت او را نمی دانیم چنانچه ابن حجر در تهذیب بترجمه او گفته قال ابن الفضل لا نعلم عدالته و از همین جاست که ابن حجر عسقلانی او را در زمرۀ رجال بخاری که مطعون شده اند ذکر نموده و اثبات توثیق او تعدیل او بشهادت احدی از ائمه این فن نتوانسته ناچار عذر آورده که در صحیح بخاری ازو صرف یک حدیث مرویست و آن هم متابعة واقع شده چنانچه در مقدمه فتح الباری گفته الفصل التاسع فی سیاق اسماء من طعن فیه من رجال هذا الکتاب مرتبا لهم علی حروف المعجم و الجواب عن الاعتراضات موضعا موضعا و تبیین من له حدیث فی الاصول او فی المتابعات و الاستشهادات مفصلا لذلک جمیعه الی ان قال بعد کلام و إذا تقرر ذلک فنعود الی سرد اسماء من طعن فیه من رجال البخاری من حکایة ذلک الطعن و التنقیب عن سببه و القیام بجوابه و التنبیه علی وجه رده علی النعت الّذی اسلفناه فی الاحادیث المعلقة بعون اللّه و توفیقه بعد ازین در همین فصل در حرف الباء گفته بکر بن عمر و المعافری المصری قال ابو حاتم شیخ و قال الدارقطنی یعتبر به قلت له فی البخاری حدیث واحد فی التفسیر و هو حدیثه عن بکیر بن الاشبح عن نافع عن ابن عمر فی ذکر علیّ ع و عثمان و هو متابعة قد اخرجه البخاری من طریق اخری و روی له الباقون سوی ابن ماجة و مخفی نماند که طبرانی در معجم کبیر این خبر موضوع را بروایت عصمة بن مالک روایت نموده لیکن سند آن نیز بحسب افادات اکابر اعلام سنیه مقدوح و مجروحست علامه عبد الرؤف مناوی در تیسیر شرح جامع صغیر گفته

لو کان بعدی نبی لکان عمر بن الخطاب اخبر عما لم یکن لو کان کیف یکون و فیه ابانة عن فضل ما جعله اللّه لعمر من اوصاف الانبیاء و خلال المرسلین حم ت ک عن عقبة بن عامر الجهنی طب عن عصمة بن مالک و اسناده ضعیف و نیز علامه مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر بعد قول سیوطی طب عن عصمة بن مالک گفته قال البیهقی و فیه الفضل بن مختار و هو ضعیف و هر چند بیهقی در باب فضل بن مختار که راوی این کذب واضح اشنارست محض بر قول خود و هو ضعیف اکتفا کرده لیکن دیگر ائمۀ فن رجال زیاده ازین کشف حال او نموده اند ابن الجوزی در کتاب الضعفاء و المتروکین علی ما نقل عنه گفته الفضل بن المختار ابو سهل البصری منکر الحدیث و قال ابو حاتم الرازی یحدث بالاباطیل سمع محمد بن مسلم الطائفی و ابان بن أبی عیاش روی عنه ابراهیم بن مخلد و سعید بن عفیر و ذهبی در میزان الاعتدال گفته الفضل بن المختار ابو سهل البصری عن ابن أبی ذئب و غیره قال ابو حاتم احادیثه منکرة یحدث بالاباطیل و قال الازدی منکر الحدیث جدا و قال ابن عدی

ص:724

احادیثه منکرة عامتها لا یتابع علیها خالد بن عبد السلام

ثنا الفضل بن المختار عن عبید اللّه بن موهب عن عصمة بن مالک قال جاء مملوک الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال یا رسول اللّه ان مولای زوجنی و هو یرید ان یفرق بینی و بین امرأتی فصعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی المنبر فقال ایّها الناس انّما الطلاق بید من اخذ بالساق

محمد بن عبید الغزی ثنا الفضل بن المختار اللیثی عن عبید اللّه بن موهب عن عصمة بن مالک الخطمی فرض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم زکاة الفطر مدین من قمح او صاعا من شعیر او صاعا من زبیب او من تمر أو صاعا من أقط فان لم یکن عنده أقط فصاعین من لبن ابراهیم بن مخلد

ثنا الفضل بن مختار عن محمد بن مسلم الطائفی عن ابراهیم بن أبی نجیح عن مجاهد عن جابر قال النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم یا معاذ انی مرسلک الی قوم هم اهل کتاب فاذا سئلوک عن المجرة فقل هی لعاب حیّة تحت العرش

فضل بن المختار عن ابان عن انس مرفوعا قال لابی بکر ما اطیب مالک منه بلال مؤذنی و ناقتی کانی انظر إلیک علی باب الجنّة تشفع لامتی فهذه اباطیل و عجائب

و قال الدارقطنی ثنا محمد بن مخلد بن حفص ثنا اسحاق بن داود بن عیسی المروزی ثنا خالد بن عبد السلام الصوفی ثنا الفضل بن المختار عن عبید اللّه بن موهب عن عصمة بن مالک قال سرق مملوک فی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فرفع الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فعفی عنه ثم رفع إلیه ثانیة و قد سرق فعفی عنه ثم رفع إلیه الثالثة فعفی عنه ثم رفع إلیه الرابعة فعفی عنه ثم رفع إلیه الخامسة و قد سرق فقطع یده ثم رفع إلیه السادسة فقطع رجله ثم رفع إلیه السابعة فقطع یده ثم رفع إلیه الثامنة فقطع رجله و قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اربع باربع و هذا یشبه ان یکون موضوعا و نیز ذهبی در مغنی گفته الفضل بن المختار ابو سهل عن ابن أبی ذئب مجهول قال ابو حاتم و لم یحدث باباطیل و ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان بعد نقل عبارت میزان گفته و قال العقیلی یحدث عن محمّد بن مسلم الطائفی و هو منکر الحدیث ثم ساق له حدیث المجرّة فقال ثنا روح بن الفرج ثنا ابراهیم بن مخلد به و علامه سیوطی در ذیل اللآلی گفته

ابن عدی حدثنا الحسین بن عبد الغفاری الازدی حدثنا سعید بن کثیر بن عفیر حدثنا الفضل بن المختار عن ابان عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لابی بکر یا أبا بکر ما اطیب مالک منه بلال مؤذنی و ناقتی الّتی هاجرت علیها و زوجتنی ابنتک و واسیتنی بنفسک و مالک کانی انظر إلیک علی باب الجنّة تشفع لامتی آورده ابن الجوزی فی الواهیات و قال ابان متروک و الفضل بن المختار قال ابو حاتم

ص:725

الرازی یحدث بالاباطیل و آورده صاحب المیزان فی ترجمة الفضل و قال هذا باطل و رحمة اللّه بن عبد اللّه السندی در مختصر تنزیه الشریعه گفته فصل فی سرد اسماء الوضاعین و الکذابین و من کان یسرق الاحادیث و یقلبها و من اتهم بالکذب او الوضع من رواة الاخبار ملخصا من الاصل مرتبا علی حروف المعجم و بعد ازین درین فصل در حرف الفاء گفته الفضل بن المختار ابو سهل یحدث بالاباطیل و

بیان سبب وضع حدیث لو کان بعدی نبی لکان عمر

بعضی از وضاعین صناعین و کذابین خداعین این کذب شنیع و زور فظیع را از زبان جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب بخطاب خود عمر بن الخطاب نقل نموده مهلکه موبقه افتراء و افتعال را باقدام غی و ضلال پیموده اند لیکن خطیب لبیب که نزد سنیه از اکابر ناقدین اکاذیبست بصراحت تمام آن را منکر فرموده این اکذوبه فاحشه را بانامل تزییل و تفتید فرموده چنانچه ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن ابن عمر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعمر بن الخطاب لو کان بعدی نبی لکنه خط و قال منکر کر و علامه ابن عساکر که از منقدین اکابرست نیز این فریه مجعوله و عضیه منحوله را منکر گفته چنانچه ملا علی متّقی در کنز العمال گفته

لو کان بعدی نبی لکنته قاله لعمر الخطیب فی رواة مالک و ابن عساکر عن ابن عمر و قال منکر و مرزا محمد بدخشی در تحفة المحبین گفته

لو کان بعدی نبی لکنته قاله لعمر خط فی رواة مالک عس و قال منکر کلاهما عن ابن عمر و آورده ابن الجوزی فی الموضوعات و ازین عبارت علاوه بر منکر گفتن ابن عساکر اینهم بصراحت ظاهر شد که ابن الجوزی این خبر مفتعل را در موضوعات دارد نموده و للّه الحمد علی ذلک حمدا جزیلا و هیچ می دانی که سبب وضع و افتعال و تحرص و انتحال این زور و محال بین الاضمحلال چیست همانا چون بعضی از زرافه مدغلین شاحنین که با جناب امیر المؤمنین علیه آلاف السلام من رب العالمین عداوت متوارثه عن الاسلاف دارند دیدند که در حق آن جناب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب

حدیث متواتر انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبیّ بعدی ارشاد فرموده ست و این حدیث شریف ایمای لطیف دارد به اینکه اگر بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نبی می بود آن نبی جناب امیر المؤمنین علیه السلام می شد چنانچه بحمد اللّه خود اهل سنت باین معنی اعتراف دارند کما لا یخفی علی من لاحظ المرقاة لعلی القاری و در بعض طرق این حدیث شریف صراحة نیز این معنی وارد شده چنانچه علامۀ ابن شهرآشوب طاب ثراه در کتاب مناقب آل أبی طالب در ذکر حدیث منزلت فرموده و فی روایات کثیرة

الاّ انّه لا نبی بعدی و لو کان لکنته رواه الخطیب فی التاریخ و عبد الملک العکبری فی الفضائل و ابو بکر بن مالک و ابن الثلاج و علی بن الجعد فی احادیثهم و ابن فیاض فی شرح الاخبار عن عمار بن مالک عن سعید بن خالد عن ابیه

ص:726

و جلال الدین سیوطی در بغیة الوعاة در بانی که آن را باین عنوان معنون نموده باب فی احادیث منتقاة من الطبقات الکبری عنّ لنا ان نختم بها هذا المختصر لیکون المسک ختامه و الکلم الطیب تمامه بعد روایت احادیث عدیده از خطیب بغدادی گفته و به إلیه

انبانا ابو القسم الازهری حدثنا المعافی بن زکریّا حدثنا ابن أبی الازهر حدثنا ابو کریب محمد بن العلاء حدثنا محمد بن اسماعیل بن صبیح حدثنا ابو اویس حدثنا محمد بن المنکدر حدثنا جابر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعلیّ أ ما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی و لو کان لکنته و علاوه بر حدیث منزلت دیگر احادیث نیز دلالت صریحه برین مقصود دارد چنانچه سید علی همدانی در کتاب المودة فی القربی گفته

عن انس رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان اللّه اصطفانی علی الانبیاء و اختار لی وصیّا و خیرت ابن عمی وصیی و شدّ به عضدی کما شد عضد موسی باخیه هارون و هو خلیفتی و وزیری و لو کان بعدی النبوة لکان نبیا و دیگر اخبار نیز مؤید و مشید آنست چنانچه محمد بن علی بن ابراهیم النطنزی در کتاب الخصائص علی ما نقل عنه گفته

اخبرنی ابو علی الحداد قال حدثنی ابو نعیم الاصفهانی باسناده عن الاشبح قال سمعت علی بن أبی طالب یقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول یا علیّ انّ اسمک فی دیوان الانبیاء الّذین لم یوح إلیهم لهذا رگ عصبیت عناد و حروریت و لدادشان جوش زد و نخواستند که مشایخ ثلاثه خود را که بنابر زعم فاسد و خیال کاسدشان العیاذ باللّه از جناب امیر المؤمنین علیه السلام افضل می باشند یکسر ازین فضیلت مرتبت جلیله محروم بدارند پس حسبة للّه این افترای سراسر هذر در حق عمر بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بربستند و روح و روان انصاف باین اعتدا و اعتساف علی اقبح الوجوه خستند

قدح حدیث لو لم ابعث فیکم لبعث عمر به نه وجه

و محتجب نماند که بعضی از اصحاب جسارت و اجترا و ارباب تهجم و افترا فریه شنیعه

لو کان بعدی نبیّ لکان عمر را در قالب دیگر انداخته بجمله فظیعه

لو لم ابعث فیکم لبعث عمر مبدل ساخته اند و باین تقلب و تقلیب که جالب نهایت تخسیر و تتبیب است قدم در وادی اقصای خلاعت و جلاعت نهاده داد کمال سفاهت و رقاعت داده اند ذهبی در میزان الاعتدال گفته رشدین بن سعد المهری المصری عن زهرة بن معید و یونس بن یزید و عنه قتیبة و ابو کریب و عیسی بن مثرود و خلق قال احمد لا یبالی عمن روی و لیس به باس فی الرقاق و قال ارجو انه صالح الحدیث و قال ابن معین لیس بشیء و قال ابو زرعة ضعیف و قال الجوزجانی عنده مناکیر کثیرة قلت کان صالحا عابدا شیء الحفظ غیر معتمد مات سنة ثمان و ثمانین و مائة و قال ابو یوسف الرقی إذا سمعت بقیّة یقول ثنا ابو الحجاج المهری فاعلم انه رشدین

ص:727

ابن سعد و عن قتیبة قال ما وضع فی ید رشدین شیء الا و قرأه و قال س متروک عمر و الناقد ثنا عبد اللّه بن سلیمان الرقی ثنا رشید عن عقیل عن الزهری

عن أبی سلمة عن أبی هریرة مرفوعا لکلّ شیء قمامة و قمامة المسجد لا و اللّه و بلی و اللّه رشدین عن ریان بن قائد عن سهل بن معاذ عن ابیه مرفوعا الّذی یتخطی رقاب الناس یوم الجمعة یتخذ جسرا الی جهنّم احمد بن الحجاج القهستانی ثنا ابن المبارک ثنا رشدین بن سعد

عن عمرو بن الحرث عن أبی السمج عن أبی الهیثم عن أبی سعید لعن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الفاعل و المفعول به

و قال انا منهم بری بن أبی السری العسقلانی ثنا رشدین ثنا ابن لهیعة عن مشرح بن هاعان عن عقبة بن عامر مرفوعا لو لم ابعث فیکم لبعث عمر نبیا قال ابن عدی قلّب رشدین متنه انّما متنه

لو کان بعدی نبی لکان عمر و هر چند برای اثبات وهن و سقوط این افترای رکیک و سخیف و ایضاح و هی و هبوط این کذب سراسر تحریف و تلفیف همین عبارت میزان کافی و وافیست لیکن بحمد اللّه تعالی نهایت فساد و بطلان این باطل مهین مهان بکمال ظهور واضح و لائح می نمایم و باثبات موضوع و مصنوع بودن آن حسب تصریح ابن الجوزی افیق سرور و حبور ارباب تحقیق می افزایم پس باید دانست که ابن الجوزی در کتاب الموضوعات در بیان احادیث موضوعه در فضل عمر گفته الحدیث الثانی

انبانا اسماعیل بن احمد قال انبا ابن مسعدة قال انبا حمزة قال انبا ابن عدی قال ثنا علی بن الحسن بن قدید قال ثنا زکریا بن یحیی الوقار قال ثنا بشر بن بکر عن أبی بکر بن عبد اللّه بن أبی مریم عن حمزة بن حبیب عن عصیف بن الحارث عن بلال بن رباح قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم لو لم ابعث فیکم لبعث عمر

قال ابن عدی و ثنا عمر بن الحسن بن نصر الحلبی قال ثنا مصعب بن سعد ابو خیثمة قال ثنا عبد اللّه بن واقد قال حدثنا حیوة بن شریح عن بکر بن عمر و عن مشرح بن هاعان عن عقبة بن عامر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم لو لم ابعث فیکم لبعث عمر قال المصنف هذان حدیثان لا یصحان عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم اما الاول فان زکریا بن یحیی کان من الکذابین الکبار قال ابن عدی کان یضع الحدیث و اما الثانی فقال احمد و یحیی عبد اللّه بن واقد لیس بشیء و قال النّسائی متروک الحدیث و قال ابن حبان انقلبت علی مشرح صحائفه فبطل الاحتجاج به و از جمله بدائع مستشنعه و صنائع مستفظعه این ست که سیوطی با وصف وضوح بطلان این کذب مهجور و زور متبور در صدد تاییدش برآمده این تحقیق انیق ابن الجوزی را بشبهات فاسده و کلمات بارده تعقب نموده چنانچه در لآلی مصنوعه گفته

ابن عدی ثنا علی بن الحسن بن قدید ثنا زکریا بن یحیی الوقار ثنا بشر بن بکر عن أبی بکر بن عبد اللّه بن أبی مریم الغسانی

ص:728

عن ضمرة عن غضیف بن الحارث عن بلال بن رباح مرفوعا لو لم ابعث فیکم لبعث عمر و قال ثنا عمر بن الحسن بن نصر الحلبی ثنا مصعب بن سعد ابو خیثمة ثنا عبد اللّه بن واقد ثنا حیوة بن شریح عن بکر بن عمرو بن عن مشرح بن هاعان عن عقبة بن عامر مرفوعا لو لم ابعث فیکم لبعث فیکم عمر لا یصحّ زکریا کذّاب بضیع و ابن واقد متروک و مشرح لا یحتج به قلت زکریا ذکره ابن حبان فی الثقات و ابن واقد هو ابو قتادة الحرانی وثقه ابن معین و احمد و غیرهما و مشرح ثقة صدوق روی له ابو داود و الترمذی و ابن ماجة و قال ابو العباس الزوزنی فی کتاب شجرة العقل

ثنا علی بن الحسین بالرقة ثنا ابو عبد اللّه محمد بن عتبة المعروف بالرملی ثنا الحسین بن الفضل الواسطی ثنا ع عبد اللّه بن واقد عن صفوان بن عمر و عن راشد بن سعد عن عبد اللّه بن جبیر الحضرمی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعمر لو لم ابعث لبعثت

و قد ورد من حدیث أبی بکر و أبی هریرة قال الدیلمی انا أبی انا عبد الملک بن عبد الغفار انا عبد اللّه بن عیسی بن هارون ثنا الحسین بن عبد الرحمن عن حمران ثنا اسحاق بن نجیح عن عطا بن میسرة الخراسانی عن أبی هریرة رفعه لو لم ابعث فیکم لبعث عمر اید اللّه عمر بملکین یوفقانه و یسددانه فاذا اخطأ صرفاه حتی یکون صوابا قال الدیلمی تابعه راشد بن سعد عن المقدام بن معدیکرب عن أبی بکر الصدیق و اللّه اعلم و صدور این کلام جالب لملام از مثل سیوطی والا مقام که حضرات سنیه قلاده کمال عقیدتش در گردن انداخته ما فوق الوصف در مدح و ثنا و تبجیل و اطرای او پرداخته کمال مستبعد و مستغربست زیرا که اولا سیوطی در نقل کلام ابن الجوزی متعلق بقدح این خبر مفتعل مرتکب تحریف و حذف و اسقاط بیجا گردیده چه آنفا از عبارت کتاب الموضوعات ابن الجوزی دانستی که او در حق زکریا بن یحیی کان من الکذابین الکبار گفته و سیوطی درین عبارت این قول ابن الجوزی را بعینه نقل نکرده بلکه بجای آن صرف کذاب آورده و نیز دانستی که ابن الجوزی در حق عبد اللّه بن واقد از احمد و یحیی نقل کرده که لیس بشیء و سیوطی اصلا این کلام احمد و یحیی را نقل ننموده و این تحریف عظیمست و منشأ آن این ست که سیوطی آینده در کلام خود توثیق ابن واقد باحمد و یحیی منسوب نموده پس اگر درین مقام تضعیف ابن واقد از احمد و یحیی و آن هم بعبارت لی بشیء نقل می کرد آنچه در ما بعد از ایشان نقل کرده در اول نظر سقوط و هوانش واضح می شد و نیز دریافتی که ابن الجوزی در حق مشرح از ابن حبان نقل کرده است که انقلبت علی مشرح صحائفة فبطل الاحتجاج به و این جرح مفسر خیلی مستحکم و متینست و سیوطی بلحاظ تخفیف و تقلیل امر آن بجای آن مشرح لا یحتج به آورده الی غیر ذلک من الدقائق التی لا تخفی علی اهل النظر و ثانیا آنچه در مقام تعقب قدح ابن الجوزی در حق زکریا بن یحیی الوقار ادّعا کرده که ابن حبان او را در ثقات

ص:729

ذکر نموده پس اگر تسلیم هم کرده شود قابل اعتنا و التفات نیست زیرا که بمقابله او جارحین و قادحین زکریا متعدد می باشند و بعبارات بسیار ردی در او طاعن شده اند صالح جز ره او را از کذابین کبار شمرده و ابن عدی گفته که او وضع حدیث می کرد و ابن یونس و غیر او نیز تضعیفش کرده اند و ذهبی نیز او را متهم بالکذب نموده چنانچه ذهبی در میزان الاعتدال گفته زکریا بن یحیی المصری ابو یحیی الوقار عن ابن وهب فمن بعده قال ابن عدی یضع الحدیث کذبه صالح جزرة قال صالح ثنا زکریا الوقار و کان من الکذابین الکبار و قال ابن یونس کان فقیها صاحب حلقة عاش ثمانین سنة و قیل کان من الصلحاء العباد الفقهاء نزح عن مصر ایام محنة القرآن الی طرابلس المغرب ضعفه ابن یونس و غیره و نیز ذهبی در مغنی گفته زکریا بن یحیی الوقار عن ابن وهب و کان احد الفقهاء اتهمه بالکذب و از جمله عجائب این ست که سیوطی در این مقام بهوس تایید و اثبات فضیلت عمر قدح و جرح را از زکریا دور می نماید و در اظهار وثوق او اهتمام می فرماید لیکن من بعد سیوطی در ذیل اللآلی زکریا را مقدوح و مجروح وانموده و قدح او از اکابر اعیان خود نقل فرموده چنانچه در کتاب الانبیاء و القدماء از کتاب مذکور بعد نقل حدیثی از ابن عساکر گفته قلت زکریا الوقار قال ابن عدی یضع الحدیث و قال صالح جزرة کان من الکذابین الکبار و قال ابن حبان اخطأ فی هذا الحدیث و قال العقیلی حدث عن ابن وهب حدیثا باطلا پس بحمد اللّه بطلان زعم سیوطی در باب زکریا حسب افاده سراسر جاده خود باطل و مضمحل برآمد وَ یُحِقُّ اَللّهُ اَلْحَقَّ بِکَلِماتِهِ و ثالثا آنچه سیوطی در توثیق ابن واقد گفته مردودست به اینکه ابن الجوزی در عبارت خود قدح ابن واقد از احمد و یحیی و آن هم بصیغه لیس بشیء نقل کرده و از نسائی متروک الحدیث بودن او ذکر نموده و سیوطی از راه تحریف در نقل کلام ابن الجوزی ذکر قدح احمد و یحیی را یکسر ساقط کرده و قدح نسائی را نیز باو منسوب ننموده بلکه محض در حق ابن واقد متروک بودن او بلا نسبت باحدی منقول ساخته و این صنیع شنیع را جز تعزیر و تخدیع چه توان گفت اگر سیوطی خطی از انصاف و تحقیق می داشت لازمش بود که قدح احمد و یحیی در ابن واقد که ابن الجوزی نقل کرده بود ساقط نمی کرد و در جواب آن یا ثبوت آن را از احمد و یحیی برهان باطل می کرد و آنچه خود از احمد و یحیی ثابت دانسته در توثیق ابن واقد نقل کرده بدلیل ثابت می کرد و یا هر دو را ثابت دانسته رجحان توثیق بر قدح بدرجه تحقیق می رسانید ولی چون این مطلب برای او میسر نبود راه تحریف پیش گرفت و خود را عرضه تانیب و تعییر ناقدین نحاریر نمود بالجمله توثیق ابن واقد از احمد و یحیی بن معین اگر ثابت هم شود و بسبب تعارض آن با جرح خودشان ساقط از اعتبار خواهد بود و جرحی که نسائی در حق ابن واقد نموده بحال خود سالم عن المعارض خواهد بود فکیف که علاوه بر نسائی دیگر اعلام کبار سنیه مثل یعقوب بن اسماعیل بن صبیح و ابو زرعه و ابو حاتم و بخاری و جوزجانی و ابن سعد و بزاز و ابن حبان و صالح جرزه و حربی

ص:730

و ابو عروبة و ابن عدی و ابو داود و ابو احمد حاکم و ابو نعیم اصفهانی و دارقطنی نیز ابن واقد را زیر مشق قدح و جرح کرده و ظاهرست که بمقابله این همه جارحین اگر توثیق محض ابن واقد از احمد و یحیی هم ثابت شود نیز هرگز هرگز قابل اعتنا و احتفال نیست و ذهبی در میزان الاعتدال گفته عبد اللّه بن واقد ابو قتادة الحرانی مات سنة عشر و مائتین قال البخاری سکتوا عنه و قال ایضا ترکوه و قال ابو زرعة و الدارقطنی ضعیف و قال ابو حاتم ذهب حدیثه و روی عبد اللّه بن احمد عن ابن معین لیس بشیء و روی الدولابی عن عباس عن یحیی لیس بشیء و قال ایضا لیس به باس کثیر الغلط ابن عدی ثنا ابن حوصا ثنا عباس بن محمّد عن ابن معین ابو قتادة الحرانی ثقة و قال عبد اللّه بن احمد قلت لابی ان یعقوب بن اسماعیل بن صبیح ذکر ان ابا قتادة الحرانی کان یکذب فعظم ذلک عنده جدا و قال هولاء اهل حران یحملون علیه کان ابو قتادة یتحری الصدق و لقد رأیته یشبه اصحاب الحدیث و قال احمد فی موضع آخر ما به باس رجل صالح یشبه اهل النسک و ربما اخطأ و قال الجوزجانی متروک و قال یحیی بن بکیر قدم ابو قتادة علی اللیث و علیه جبة صوف و هو یکتب فی کتف قد وضع صوفة فی قشر جوزة فکتب منها فلمّا ذهب الی منزله بعث إلیه سبعین دینارا فردها و قال ابن حبان کان ابو قتادة من عباد الجزیرة فغفل عن الاتقان فوقعت المناکیر فی اخباره فلا یجوز ان یحتج بخبره و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه ابن واقد گفته قال المیمونی عن احمد ثقة الاّ انه کان ربّما اخطأ و کان من اهل الخیر یشبه النساک و کان له ذکاء و قال عبد اللّه عن ابیه نحو ذلک و زاد فقیل له انّ قوما یتکلمون فیه قال لم یکن به باس فقلت انهم یقولون لم یکن یفصل بین سفیان و یحیی بن أبی انیسة قال لعله اختلط اما هو فکان زکیا فقلت ان یعقوب بن اسماعیل بن صبیح ذکر انه کان یکذب فعظم ذلک عنده جدا و قال کان ابو قتادة یتحری الصدق و اثنی علیه قال قد رایته یشبه اصحاب الحدیث و اظنه کان یدلس و لعله کبر فاختلط قال عبد اللّه بن احمد و قال یحیی بن معین لیس بشیء و قال الدوری عن یحیی ثقة و قال ابن أبی حاتم سالت ابا زرعة عنه فقلت ضعیف الحدیث قال نعم لا یحدث عنه قال و سألت أبی عنه فقال تکلموا فیه منکر الحدیث و ذهب حدیثه و قال البخاری ترکوه منکر الحدیث و قال فی موضع آخر سکتوا عنه و قال النّسائیّ لیس بثقة و قال الجوزجانی متروک الحدیث قال البخاری مات سنة 207 سبع و مائتین و قال ابو عروبة الحرانی

ص:731

ذکر اصحابنا انّه مات سنة عشرة و مائتین قلت و قال ابن سعد کان لابی قتادة فضل و عبادة و لم یکن فی الحدیث بذاک و قال البزار لم یکن بالحافظ و کان عفیفا متفقها بقول أبی حنیفة و کان یغلط و لا یرجع الی الصواب و قال ابن حبان کان من عباد الجزیرة فغفل عن الاتقان و حدث علی التوهم فوقع المناکیر فی حدیثه فلا یجوز الاحتجاج بخبره و قال صالح جزرة ضعیف مهین و قال الحربی غیره اوثق منه و هذه العبارة یقولها الحربی فی الّذی یکون شدید الضعف و قال ابو عروبة کان یتکل علی حفظه فیغلط و قال ابن عدی لیس هو عندی ممن یتعمد الکذب انما یخطی و قال ابو داود اهل حران یضعفونه و احمد ثنا عنه و قال انّما کان یؤتی من لسانه و قال الحاکم ابو احمد حدیثه لیس بالقائم و قال ابو نعیم الاصبهانی روی عن هشام و ابن جریج منکرات اما ادعای سیوطی که علاوه بر احمد و یحیی دیگران نیز توثیق ابن واقد کرده اند پس مجرد دعوی بلا دلیلست و اثری از آن در کتب حاضرۀ رجال یافته نمی شود اگر اولیای سیوطی دلیلی بر ان داشته باشند اظهار نمایند بلی قدح ابن واقد علاوه بر احمد و یحیی از دیگر اساطین احبار سنیه ثابت و محققست چنانچه از عبارت میزان و تهذیب دانستی و از دیگر عبارات نیز قدح ابن واقد واضح و لائح می شود ابن الجوزی در کتاب الضعفا و المتروکین علی ما نقل عنه گفته عبد اللّه بن واقد ابو قتادة الحرانی کان یغلط فلا یرجع و ذهبی در کتاب المغنی فی الضعفاء گفته عبد اللّه بن واقد ابو قتادة الحرانی مشهور بالحدیث و الزّهد قال ابو حاتم ذهب حدیثه و قال الدّارقطنی و غیره ضعیف و اما احمد فقال ما به باس و ربّما اخطأ و قال البخاری ترکوه و ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته عبد اللّه بن واقد الحرانی ابو قتادة اصله من خراسان متروک و کان احمد یثنی علیه و قال لعله کبر و اختلط و کان یدلس من التاسعة مات سنة عشر و مائتین و رحمة اللّه بن عبد اللّه سندی در مختصر تنزیه الشریعه گفته عبد اللّه بن واقد ابو قتادة الحرانی روی خبرا موضوعا مهتوکا قال الذّهبی هو آفته و قال ابن الجوزی دسّ فی حدیثه و کان مغفلا و از جمله غرائب مستطرفه این ست که سیوطی در این مقام در صدد توثیق عبد اللّه بن واقد برآمده مرتکب کمال تخدیع و تلمیع گردیده مگر در ذیل اللآلی خود بر سر قدح و جرح او رسیده حدیثی که ابن واقد در سندش واقع شده موضوع انگاشته بتصریح متروک بودن او اعلام تقبیح و تفضیح او افراشته چنانچه در کتاب الجهاد از کتاب مذکور گفته الدیلمی انبانا أبی انبانا عبد الباقی ابن محمّد انبانا احمد بن محمد بن عمران انبانا الحسن بن احمد بن سعید الرهاوی حدثنی سعید عن عثمان بن مطر عن قیس بن الربیع عن أبی اسحاق عن عبد اللّه بن واقد عن أبی سعید رفعه من رابط یوما فی

ص:732

سبیل اللّه کان له کعتاقة الف رجل کلّ رجل عبد اللّه الف عام عثمان بن مطر متروک و کذا عبد اللّه بن واقد بالجمله چون مقدوحیت این واقد نزد محققین سنیه ثابت و متحققست و وقوع او در سند خبر مفتعل

لو لم ابعث فیکم لبعث عمر موجب نهایت مطعونیت و موهونیت آن شده بهمین سبب این خبر را ذهبی نیز در ترجمه ابن واقد در ضمن احادیثی که بوجه ابن واقد مطعون شده ذکر نموده چنانچه در میزان در ذیل ترجمه ابن واقد گفته

ابو خیثمة مصعب بن سعید ثنا عبد اللّه بن واقد ثنا حیوة بن شریح عن بکر بن عمرو عن مشرح عن عقبة بن عامر قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لو لم ابعث فیکم لبعث فیکم عمر و رابعا آنچه سیوطی در توثیق مشرح سراییده باطل و مضمحلست زیرا که سابقا قدح و جرح مشرح حسب افادات اکابر اعلام و منقدین عظام سنیه مثل عقیلی و ابن حبان و ابن الجوزی بتفصیل و تکمیل دانستی و بعد ان کار احدی از اهل ایقان نیست که در خروج و مروق او از اصل اسلام شک و ریبی آرد فضلا ازین که او را عادل و ثقه انکار و خامسا آنچه سیوطی در معرض تایید این کذب منهار که مصداق مثل کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اُجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اَلْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ ست برآمده از کتاب شجرة العقل ابو العباس زوزنی این افترای شنیع را از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب بصیغۀ خطاب با عمر بن الخطاب نقل کرده پس فی الحقیقة شجره عقل خود را به تیشه ضلالت بریده ارتکاب مصادمت عقل را با مخالفت نقل برگزیده چه در سند این تخرص باطل نیز ابن واقد واقع شده و عنقریب بحمد اللّه تعالی نهایت قدح و جرح او حسب تصریحات و افادات اعاظم نقاد و افاخم جهابذۀ متن و اسناد دانستی فلا یحتج بحدیثه فی محل لتایید الا من هو عن الامعان بعید و علاوه بر ان درین سند زوزنی راشد بن سعد حمصی واقع شده و او را دارقطنی و ابن حزم که هر دو از اجله علمای ماهرین سنیه می باشند تضعیف نموده اند چنانچه ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه راشد گفته و ذکر الحاکم ان الدارقطنی ضعفه و کذا ضعفه ابن حزم و قد ذکر البخاری انه شهد صفین مع معاویة و ازین عبارت گل دیگر شگفت و ظاهر شد که راشد غیر راشد در حرب صفین با معاویه طاغیه در زمرۀ فئه باغیه که داعیه الی النار و بسبب نصب جنگ و پیکار با نفس رسول مختار علیه آلاف السلام من العزیز الغفار جامعه بین العار و النار بود انسلاک داشت و این دلیل واضح و برهان لائح بر ضلال و هلاک اوست و بر متتبع کتب و اسفار واضح و آشکارست که اهل حمص در قدیم الایام بشدت عداوت جناب امیر المؤمنین علیه السلام معروف بنهایت حماقت و رقاعت موصوف بودند ابو عبد اللّه یاقوت بن عبد اللّه الحموی الرومی البغدادی در کتاب

ص:733

معجم البلدان گفته و من عجیب ما تاملته من امر حمص فساد هوائها و تربتها اللذان یفسدان العقل حتی یضرب بحماقتهم المثل ان اشد النّاس علی علی ع رض بصفین مع معاویة کان اهل حمص و اکثرهم تحریضا علیه و جدّا فی حربه فلمّا انقضت تلک الحروب و مضی ذلک الزّمان صاروا من غلاة الشیعة حتی انّ فی اهلها کثیرا ممن رای مذهب النصیریة و اصلهم الامامیة الّذین یسبون السلف فقد التزموا الضلال اولا و اخیرا فلیس لهم زمان کانوا فیه علی الصّواب و ابو الفتح ناصر بن عبد السید المطرزی در شرح مقامات حریری گفته حمص احد اجناد الشام و اهلها موصوفون بالرقاعة باتفاق الجماعة حتی ان البغدادیین إذا أرادوا ان یعبروا عن الاحمق قالوا حمصی و نوادرهم کثیرة منها ما آورده ابو العباس السنجری المعروف بجراب الدولة فی کتابه قال قال واحد من اهل حمص لآخر علیک بالسنة حتّی تدخل الجنّة فقال و ما السنة قال حب أبی بکر بن عفان و عمر بن الصدیق و عثمان بن الفاروق و علی بن أبی سفیان و معاویة بن أبی طالب قال صاحبه و من معاویة بن أبی طالب قال کان صلی اللّه علیه رجلا عابدا من جملة العرش و کاتب المؤمنین و خال الوحی و ختن النبی علی ابنته عائشة جدة فاطمة و قریب من هذا ما مر بی فی هذا الکتاب انّه جاء بعضهم الی بعض القضاة اخذا بتلبیب رجل فقال اعز اللّه القاضی ان هذا رافضی ناصبیّ مجبریّ مشبهیّ جهمی مبتدعیّ حروری یشتم علی ع بن أبی طالب و یحب عمر بن أبی قحافة و أبا بکر بن عفان فقال القاضی ما ادری أی شیء احد معرفتک بالمذاهب أم علمک بانساب العرب و منها انه مات لقاضیهم ابن و کان القاضی یتفلسف فلما أرادوا دفن المیّت قال للحفار اضجعه علی شقه الایسر فانّه اهضم للطعام و منها انه نظر رجل منهم الی منارة المسجد فقال لرجل کان معه من اهل حمص ما کان اطول اولئک الّذین بنوا هذه المنارة فقال الآخر اسکت ما اجهلک تری یکون فی الارض احد علی طول هذه المنارة انما بنوها علی الارض ثم سووها و جاء حمصی الی طبیب فقال ان امرأتی تشکت جوفها او وسط بطنها او فوق بطنها فقال الطبیب احمل ماءها إلی لأنظر فیه فقال لعلک تعنی بولها فقال نعم فذهب و جاء بالماء فی الطست فقال الطبیب الا جئت به فی قارورة فقال جعلت فداک احلیلها اوسع من ذلک و هی اکثر من ان تعدوا شهر من ان ترد و ابو العباس احمد بن عبد المومن الشریشی در شرح مقامات حریری گفته و قال الفنجدیهی باهل حمص یضرب المثل فی الحماقة و تنسب إلیهم حکایات مضحکة حکی عن بعضهم انه قال دخلتها و فی فمی درهم لاشتری به بعض ما اشتهیه فاذا برجل بباب الجامع جالس علی کرسی و

ص:734

علی راسه عمامة هو متحنک بها علی قلنسوة و قد لبس فروة مقلوبة بلا سراویل و قد تقلد بسیف و فی حجره مصحف یقرأ فیه و عنده کلب رابض یمسکه بمقوده فسلمت علیه و قلت له أ تری القوم صلوا فقال لی او انت اعمی اما ترانی قاعدا قلت و من انت قال انا امام الجامع ابو خالد قلت ما هذه الحلیة قال دخل رجل زندیق یقرأ السبع الطوال و یشتم أبا بکر الصنادیقی و عمر القواریری و عثمان بن أبی سفیان و معاویة بن أبی غسان الّذی هو من جملة العرش و زوجه النبیّ ابنته عائشة فی زمن الحجاج بن یوسف فاستولدها الحسن ع و الحسین ع فقلت ما اعرفک بالمقالة و الانساب فقال و ما خفی علیک اکثر قلت انحفظ القرآن قال نعم قلت فاقرأ شیئا منه قال بسم الله الرحمن الرحیم ؟ ؟ ؟ وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلی إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً وَ أَکِیدُ کَیْداً فَمَهِّلِ اَلْکافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً؟ ؟ ؟ فرفعت یدی و صفعته بها صفعة وقعت عمامته و بقی التحنک فی عنقه فصاح بالناس فکبسونی و قال احملوه الی المحتسب فاوصلونی الی رجل حاسر حاف قد لبس درّاعة بلا سراویل فقال ما فعل هذا قالوا صفع امام الجامع قال یا مسکین اهلکت نفسک قلت هذا حکم اللّه فصبرا علیه قال ایما احبّ إلیک سمل عینیک او قطع یدیک او تدفع نصف درهم فرفعت یدی و صفعت المحتسب صفعة ثم اخرجت الدرهم من فمی فقلت یا سیدی خذ نصف درهم لک و نصف درهم لامامک و قال فیهم بعض الشعراء لانهم اهل حمص لا عقول لهم*بهائم غیر معدودین فی النّاس*و نزلها فی القدیم اهل الیمن و لم یکن فیها من مصر الا ثلاثة ابیات و کان فیهم امام من مصر فغضبوا و عزلوه فقال فیهم دیک الجنّ یهجوهم سمعوا الصلوة علی النبیّ تلالوا فتفرقوا شیعا و قالوا لا لا

ثم استمر علی الصلوة امامهم

یحل بکلکم و وبالا شاهت وجوهکم وجوها طالما رغمت معاطسها و ساءت حالا

و ارشد بن سعد نیز حمصیست کما لا یخفی علی من لاحظ ترجمته فی تهذیب الکمال للمزی و تهذیب التهذیب لابن حجر العسقلانی و التقریب له و غیر ذلک من کتب الرجال پس روایت کردن او این زور فضیح و کذب صریح را بصیغه خطاب با ابن الخطاب نظر بناصبیت و رقاعت او مستبعد نیست لیکن آنچه مستبعد و مستغربست این ست که اخبار موضوعه و اسمار مصنوعه چنین نواصب انذال و مغفلین پر اختلال در کتاب شجرة العقل وارد کرده اید و مثل سیوطی آن را در معرض تایید و تشیید ذکر نماید هل هذا الاّ الانهماک فی الصفاقة و الرقاعة و الالتباک فی الحماقة و الجلاعة

ص:735

و سادسا آنچه سیوطی در تایید این خبر مفتعل گفته که این خبر از حدیث ابی بکر و أبی هریره وارد شده و از دیلمی آن را نقل کرده پس نزد محققین سراسر منقوض و مرضوضست زیرا که سند اول دیلمی که بابو هریره منتهی می شود نهایت مطعون و موهون می باشد چه در ان اسحاق بن نجیح واقعشده و او باقصی الغایة مجروح و مقدوحست و اعاظم مهره اعلام و افاخم نقدۀ عظام اهل سنت بعبارات ردیه و کلمات منکیه تقبیح و تفضیح او نموده اند ابن الجوزی در کتاب الضعفاء و المتروکین علی ما نقل عنه گفته اسحاق بن نجیح ابو صالح الملطی اکذب الناس و ذهبی در میزان گفته اسحاق بن نجیح الملطی عن عطاء الخراسانی و ابن جریج و غیرهما کنیته ابو صالح و قیل ابو یزید یروی عنه علی بن حجر و سوید بن سعید و احمد بن بشار الصیرفی و محمّد بن منصور الطوسی و الحسین بن أبی زید الدباغ و ابراهیم بن راشد الآدمی قال احمد هو من اکذب الناس و قال یحیی معروف بالکذب و وضع الحدیث و قال یعقوب الفسوی لا یکتب حدیثه و قال س و الدارقطنی متروک و قال الفلاس کان یضع الحدیث صراحا و قال العقیلی و من حدیثه ما حدثناه احمد بن محمد بن عاصم ثنا نصر بن عاصم ثنا عثمان بن عبد الرحمن ثنا اسحاق بن نجیح عن عطاء عن عائشة مرفوعا ردّوا مذمة السائل و لو بمثل راس الذباب قلت ما هذا بالملطی ذا آخر الآفة من عثمان الوقاصی و قال یزید بن مروان الخلال ثنا اسحاق بن نجیح

عن عطا عن أبی هریرة مرفوعا ان لکلّ نبیّ خلیلا من امته و ان خلیلی عثمان و هذا باطل و یدل علی ذلک قوله علیه السلام لو کنت متخذا من لهذه الامة خلیلا لاتخذت ابا بکر خلیلا قال احمد بن حنبل فیما رواه عنه ابنه عبد اللّه اسحاق بن نجیح من اکذب الناس یحدث عن البتّی و عن ابن سیرین برای أبی حنیفة و قال احمد بن محمّد القسم بن المحرز سمعت یحیی بن معین یقول اسحاق بن نجیح الملطی کذاب عدو اللّه رجل سوء خبیث و قال عبد اللّه بن علی المدینی سألت أبی عن اسحاق الملطی فقال بیده هکذا أی لیس بشیء و من اباطیل الملطی عن ابن جریج عن عطاء عن ابن عباس مرفوعا ما زنی عبد فأدمن الاّ ابتلی فی اهله و به مرفوعا نهی عن اللعب کلّه حتی لعب الصبیان بالکعاب و به لا یحل لامرأة تومن باللّه و الیوم الآخر ان یفرح علی السرج و من منع الماعون لزمه طرف من البخل و من حفظ علی امتی اربعین حدیثا و عفوا تعف نساؤکم و من بلایاه عن هشام بن حسان عن الحسن عن عمران بن حصین مرفوعا لا یزال العبد یمسی مطلقا ما خمص بطنه و عن هشام عن الحسن عن ابن عمر رفعه لو یعلم النّاس ما فی الصف الاول و الاذان و خدمة القوم فی السفر لاقترعوا و له

عن عباد بن راشد عن الحسن عن عمران رفعه لعن الناظر و المنظور و عن

ص:736

عباد عن الحسن عن أبی هریرة مرفوعا لا تقولوا مسیجد و لا مصیحف و نهی عن تصغیر الأسماء و ان یسمّی حمدون او علوان او یعموش و له عن الاوزاعی عن عطاء عن ابن عمر یرفعه من قال فی دیننا برایه فاقتلوه قال ابن یحیی هذه کلّها هو وضعها و روی عن ابن جریج عن عطا عن أبی سعید وصیة اوصی بها النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم لعلیّ کلها فی الجماع فانظر الی هذا الدجال ما اجراه و نیز ذهبی در مغنی گفته اسحاق بن نجیح الملطی عن عطاء الخراسانی و ابن جریح معروف بالوضع و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته اسحاق بن نجیح الملطی الازدی ابو صالح و یقال ابو یزید سکن بغداد روی عن ابان بن أبی عیاش و عطاء الخراسانی و الاوزاعی و ابن جریج و غیرهم و عنه علی بن حجر و سوید بن سعید و محمد بن منصور الطوسی و جماعة قال احمد اسحاق من اکذب النّاس یحدث عن النبی یعنی عثمان عن ابن سیرین برأی أبی حنیفة و قال ابن محرز سمعت ابن معین یقول کذاب عدو اللّه رجل سوء خبیث و قال ابن أبی شیبة عنه کان ببغداد قوم یضعون الحدیث منهم اسحاق بن نجیح الملطی و قال ابن أبی مریم عنه من المعروفین بالکذب و وضع الحدیث و قال عبد اللّه بن علیّ بن المدینی سئلت أبی عنه فقال بیده هکذا أی لیس بشیء و ضعفه و قال فی موضع آخر روی عجائب و قال عمرو بن علیّ کذاب کان یضع الحدیث و قال الجوزجانی غیر ثقة و لا من اوعیة الامانة و قال علی بن نصر الجهضمی و البخاری منکر الحدیث و قال النّسائی متروک الحدیث و قال یعقوب الفسوی لا یکتب حدیثه و قال صالح بن محمّد ترک حدیثه و قال ابو احمد بن عدی احادیثه موضوعات وضعها هو و عامه ما اتی عن ابن جریج بکل منکر وضعه علیه و هو بیّن الامر فی الضعفاء و هو ممن یضع الحدیث قلت و قال النّسائی فی التمییز کذاب و قال ابو احمد الحاکم منکر الحدیث و قال ابن حبان دجال من الدجاجلة یضع الحدیث صراحا و قال البرقی نسب الی الکذب و قال الجوزقانی کذاب وضاع لا یجوز قبول خبره و لا الاحتجاج بحدیثه و یجب بیان امره و قال ابو سعید النقاش مشهور بوضع الحدیث و قال ابن طاهر دجال کذاب و قال ابن الجوزی اجمعوا علی انه کان یضع الحدیث و ذکره الدولابی و الساجی و العقیلی و غیرهم فی الضعفاء و نیز ابن حجر در تقریب گفته اسحاق بن نجیح الملطی ابو صالح و ابو یزید نزیل بغداد کذّبوه من التاسعة و رحمة اللّه بن عبد اللّه السندی در مختصر تنزیه الشریعه گفته اسحاق بن نجیح الملطی ابو صالح او ابو یزید کذاب یضع الحدیث و محمد طاهر فتنی در قانون الموضوعات گفته ابو صالح اسحاق بن نجیح الملطی شیخ الجویباری اکذب الناس قال احمد و کان یضع صراحا و هو الّذی وضع الوصیّة

ص:737

لعلی فی الجماع کیف یجامع فانظر الی هذا الدجال ما اجراه و خود سیوطی نیز اسحاق بن نجیح را مقدوح و مجروح می داند و احادیثی که در سند ان اسحاق واقع شده موضوع وامی نماید چنانچه در ذیل اللآلی در کتاب المناقب گفته

الخطیب انبانا عثمان بن محمّد بن یوسف العلاف انبانا محمد بن عبد اللّه الشافعی حدثنا عبد اللّه بن الحسن بن احمد حدثنا یزید بن مروان حدثنا اسحاق بن نجیح عن عطا عن أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ لکلّ نبی خلیلا من امّته و انّ خلیلی عثمان بن عفان آورده ابن الجوزی فی الواهیات و قال اسحاق بن نجیح معروف بالکذب و وضع الحدیث و قال ابن حبان کان یضع الحدیث علی رسول اللّه صراحا و یزید بن مروان قال یحیی کذاب و قال ابن حبان یروی الموضوعات عن الاثبات لا یجوز الاحتجاج به و قال فی المیزان هذا من اباطیل اسحاق و نیز در ذیل اللآلی در کتاب الاطعمه گفته

ابن عساکر انبانا ابو محمّد عبد الصّمد بن محمد بن عبد اللّه البغوی الواعظ اخبرنی أبی حدثنا القاضی الامام ابو علی الحسین بن محمد الفقیه حدثنا ابو القاسم ابراهیم بن محمّد بن علیّ بن الشاه حدثنا محمّد بن ابراهیم ابو جعفر المروزی حدثنا الحسن بن سهل الواسطی حدثنا محمد بن ابراهیم بن المسیب الدّمشقی حدثنا اسحاق بن نجیح عن عطاء بن میسرة عن مکحول عن أبی هریرة مرفوعا من اکل ما یسقط من المائدة عاش فی سعة و عوفی من الحمق فی ولده و ولد ولده و فی جاره و جار جاره و دویرات جاره اسحاق بن نجیح کذاب یضع الحدیث پس محل کمال عجبست که چگونه در این مقام سیوطی بروایتی که چنین کذاب دجال در ان واقعشده تایید و تشیید خبر موضوع

لو لم ابعث فیکم لبعث عمر خواسته و بارتکاب چنین مناقضه صریحه شان خویش را که نزد معتقدینش بس رفیع ست یکسر کاسته و درین سند دیلمی عطاء خراسانی نیز واقع شده و او را بخاری در کتاب الضعفا ذکر نموده و کذب او بر سعید بن المسیب حسب تصریح خود سعید بن المسیب نقل کرده و عقیلی نیز او را بهمین سبب در ضعفا ذکر نموده و ابن حبان افاده کرده که او ردی الحفظست و خطا می کند و نمی داند پس احتجاج باو باطل شد چنانچه ذهبی در میزان الاعتدال گفته و ذکره العقیلی فی الضعفاء متشبثا بهذه الحکایة التی

رواها حماد بن زید عن ایوب حدثنی القسم بن عاصم قلت لسعید بن المسیب ان عطاء الخراسانی حدثنی عنک ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم امر الذی واقع اهله فی رمضان بکفارة الظهار فقال کذب ما حدثته

ص:738

انّما بلغنی ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال له تصدق تصدق و قد ذکر البخاری عطاء الخراسانی فی الضّعفاء فروی له هذا عن سلیمان بن حرب عن حماد و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه عطاء خراسانی در ذکر نفی روایت کردن بخاری از عطاء خراسانی بعد کلامی گفته و لا سیما انّ البخاری قد ذکر عطاء الخراسانی فی الضعفاء و ذکر حدیثه

عن سعید بن المسیب عن أبی هریرة ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم امر الّذی واقع فی شهر رمضان بکفارة الظهارة و قال لا یتابع علیه ثم ساق باسناد له عن سعید بن المسیّب انه قال کذب علی عطاء ما حدثته هکذا و ممّا یؤید ان البخاری لم یخرج له شیئا ان الدارقطنی و الحبال و الحاکم و اللالکائی و الکلاباذی و غیرهم لم یذکروه فی رجاله و قال ابن حبان کان ردی الحفظ یخطی و لا یعلم فبطل الاحتجاج به و علاوه برین این سند دیلمی مشتمل ست بر روایت عطاء خراسانی از ابو هریرة و روایت عطاء خراسانی از ابو هریره مرسلست پس تا وقتی که واسطه که عطا ازو شنیده ظاهر نشود روایت او قابل اعتبار نخواهد شد ابن حجر عسقلانی در تهذیب بترجمه عطاء خراسانی گفته روی عن الصحابة مرسلا کابن عباس و عدی بن عدی الکندی و المغیرة بن شعبة و أبی هریرة و أبی الدرداء و انس و کعب بن عجرة و معاذ بن جبل و غیرهم و نیز ابن حجر در تهذیب بترجمه عطا گفته و قال الطبرانی لم یسمع من احد من الصحابة الاّ من انس بالجمله این سند دیلمی خیلی مطعون و موهون می باشد و ازینجاست که علامه مناوی صراحة حکم بمنکر بودن این خبر دیلمی نموده چنانچه در فیض القدیر شرح جامع صغیر در ذیل

حدیث موضوع لو کان بعدی نبی لکان عمر بن الخطاب گفته و امّا

خبر الدیلمی عن أبی هریرة لو لم ابعث لبعث عمر فمنکر اما سند دیگر دیلمی که بابو بکر منتهی می شود پس مدار آن بر راشد ابن سعدست و قدح و جرح او عنقریب بعون اللّه المنعام بتفصیل تمام دانستی پس بحمد اللّه تعالی واضح و لائح شد که هر دو طریق دیلمی در روایت این خبر موضوع مقدوح و مجروحست و قابل اعتبار و اعتماد و احتجاج و استناد نیست و بهمین سبب مرزا محمد بدخشی در تحفة المحبین این خبر را از فردوس دیلمی بروایت ابو بکر و ابو هریره هر دو در فصل ثالث باب فضائل عمر که مختص برای ذکر احادیث اضعافست نقل کرده کما لا یخفی علی من راجع الکتاب المذکور و بعد این بیان مناعت اقتران بر ارباب نقد و اتقان واضح و عیان گردید که هر چند خراصین انکاس و وضاعین ارجاس این زور منقلع الاساس و این کذب بادی الانتکاس را بانحاء مختلفه و اضراب متفاوته برتافته و در صدد ترویج این بهتان بهرج کاسد و تنفیق این باطل لجلج فاسد در بوادی تلمیع و تسویل و فیافی تخدیع و تضلیل بقرع ظنابیب شتافته اند لیکن بحمد اللّه المتعال سعیشان همه تن در ضلال و اقدامشان

ص:739

بر تخرص و افتعال و تلبیس و ادغال و ایثار زور و محال سراسر راجع بانحزام و اختلال و آئل بانفصام و انحلال و مورث نهایت در زد و بال و موجب نهایت عقوبت و نکال و باعث خسران مآب و مآلست و اللّه شدید المحال قوله اگر روایات اهل سنت را اعتباری هست در هر جا اعتبار باید کرد و الا قصد الزام شان نباید نمود که بیکروایت الزام نمی خورند اقول این کلام مخاطب قمقام که خاتمه افادات و آخر اجاداتست از جمله طرائف عجیبه و بدائع غریبه است و بالاتر از تمامی کلمات متینه و جملات رزینه مخاطب کامن الضغینة در جواب حدیث مدینه می باشد کمال وهن و سخافت و وهی و رکاکت آن ظاهر و باهرست بوجوه عدیده اول آنکه همین تقریر مخاطب نحریر بعینه شیعه هم بجواب استدلالات مخاطب بروایات شان می توانند کرد و می توانند گفت که اگر روایات شیعه را اعتباری هست در هر جا اعتبار باید کرد و الا قصد الزامشان نباید نمود که بیکروایت الزام نمی خورند پس چرا مخاطب این تقریر را خود در مقام الزام شیعه فراموش می فرماید و اینجا آن را بکمال خوشوقتی ادا می نماید مگر نمی داند که این تقریر پر تزویر او اکثر مساعی نامشکوره او را که درین کتاب تحفه بعمل آورده است یکسر بر باد فنا می دهد و نهایت مهانت و هجنت کلام او را فراروی ارباب احلام و اصحاب افهام می نهد دوم آنکه اگر این افاده مخاطب درست باشد استدلال اهل اسلام از کتب مخالفین خود مثل یهود و نصاری و غیرهم و الزام دادن شان بان نیز باطل خواهد شد زیرا که ایشان می توانند که بجواب دلائل نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مطالب مخالفه از کتب خود نقل نمایند و بگویند که اگر مضامین کتب ما را اعتباری است در هر جا اعتبار باید کرد و الا قصد الزام ما نباید نمود که بیک مضمون الزام نمی خوریم پس گویا مخاطب در این مقام در پرده نصرت شیوخ عالیمقام خود هدم استدلالات اهل اسلام و نقض الزامات خصام که از ایشان علی مرّ الدهور و کر العصور بظهور رسیده پیش نظر دارد و تخم تشکیک رکیک خود را برای بار آوردن کفر و نفاق در مزارع قلوب مریضه اتباع و اشیاع خویش میکارد سوم آنکه اگر کلام مخاطب معمول به متکلمین گردد اعظم ابواب کلام که باب الزام بمنقولاتست مسدود و مطبق خواهد شد زیرا که هر فریق را از فریقین متخاصمین می رسد که بجواب فریق دیگر بگویند که اگر روایات ما با اعتباری هست در هر جا اعتبار باید کرد و الاّ قصد الزام ما نباید نمود که بیک روایت الزام نمی خوریم چهارم آنکه استدلال اهل حق بحدیث مدینة العلم و ذکر ان از کتب اهل سنت نه ازین روست که ایشان روایات اهل سنت را معتمد و معتبر می دانند بلکه مقصود از ذکر این حدیث شریف از کتب سنیه آنست که تا ایشان را مجال عدول از تسلیم آن و عمل بمقتضای آن باقی نماند و حجت حق بر ایشان تمام شود پس فرمایش شاهصاحب که اگر روایات اهل سنت را اعتباری هست در هر جا

ص:740

اعتبار باید کرد فرمایشیست بی محل و هرگز قابلیت قبول ندارد پنجم آنکه چون قضیه اقرار العقلاء علی انفسهم مقبول و علی غیرهم مردود مسلمه ارباب احلامست لهذا حدیث مدینة العلم که اکابر اساطین اهل سنت روایت و اثبات آن کرده اند و دلالت آن بر خلافت بلا فصل جناب امیر المؤمنین علیه السلام واضح و لائح می باشد لابد نزد منصفین اهل حلوم و عقول مدغن و متلقی بالقبولست و استدلال اهل حق بان در نهایت متانتست و احادیثی که شاهصاحب در باب شیوخ خود ذکر نموده اند از متفردات بعض اهل نحله شانست بر وجوه ذاکرین و ناقلین آن مرمی و مردود و ذکر آن بمقابله اهل حقّ باطل مدفوع و مطرود می باشد پس بحمد اللّه تعالی ظاهر و باهر شد که ارشاد شاهصاحب که قصد الزام اهل سنت نباید کرد که بیک روایت الزام نمی خورند در نهایت انجذام و انحزام می باشد ششم آنکه اهل سنت در روایت و اثبات حدیث مدینة العلم و دیگر ادله امامت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمنزله خصم مقر می باشند و در روایت و اثبات فضائل شیوخ خود مثل خصم مدعی و ظاهرست که اقرار خصم در هر حال مقبولست و ادعاء او بمفاد باطلست آنچه مدعی گوید عرضه فساد و بطلان می باشد الاّ ان یثبته بالدّلیل و البرهان پس ظاهر شد که استدلال اهل حق بحدیث مدینة العلم که افاخم محققین و اعاظم منقدین بروایت و اثبات آن اقرار می نمایند بحمد اللّه المنعام باقصی الغایة کامل و تام ست و احتجاج شاهصاحب

بحدیث ما صبّ اللّه الخ

و حدیث لو کان بعدی الخ بسبب آنکه محض ادعاست و هرگز مؤید بدلیلی نیست که قابل ادنی التفات اهل حق شود باطل محض و ناتمامست اگر شاهصاحب مرد میدان هستند اندک زحمتی بردارند و این احادیث را بدلیل و برهان بر اهل حق و ایقان ثابت نمایند و الا از تفوه بان دم درکشند و هر چند آنچه نحیف در صدر این وجه وجیه ذکر کرده ام محتاج بشاهد و دلیل نیست و از مزید تحقق و وضوح تنظیر و تمثیل هم نمی خواهد مگر برای تنبیه قاصرین و تفریح ناظرین تایید این وجه مرصوص مرصون از کلام مامون که جلالت شان او نزد اهل سنت بحیثیت خلافت و دیگر وجوه عظمت بحمد اللّه تعالی در مجلد حدیث غدیر بکمال تفصیل و اشباع سمت تحریر و تسطیر یافته ثابت می نمایم و حظ وافی از تخجیل مخاطب بنبیل می ربایم پس باید دانست که علامه جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء گفته و اخرج عن ابراهیم بن الحسن قال قال المدائنی للمأمون ان معاویة قال بنو هاشم اسود واحد او نحن اکثر سیدا فقال المامون انه قد اقر و ادعی فهو فی ادعائه خصم و فی اقراره مخصوم ازین عبارت ظاهرست که مدائنی برای مامون نقل کرد کلام معاویه را که او گفت بنی هاشم زیاده تر صاحب سودد هستند از روی شخص واحد یعنی اگر شخص واحد را از بنی هاشم با شخص واحد از بنی امیه که مقابل کنند هاشمی از اموی

ص:741

زیاده تر صاحب سود و خواهد بود و ما یعنی بنی امیه اکثر هستیم از روی سید یعنی در قبیله ما افراد سادات نسبت بقبیله بنی هاشم عددا زیاده تر هستند و هر گاه مامون این کلام را شنید گفت که معاویه اقراری کرد و ادعای نمود پس او در ادعای خود خصمست و در اقرار خود مخصومست یعنی چون معاویه در اول کلام خود اقرار و اعتراف نموده است بمزیت بنی هاشم بر بنی امیه در سیادت و لو بحیثیت مقابله شخص واحد از بنی هاشم با شخص واحد از بنی امیه پس مزیّت بنی هاشم بر بنی امیه بحسب اقرار او ثابتست و معاویه بسبب این اقرار خود مخصوم یعنی مغلوبست فی الخصام و آنچه معاویه در آخر کلام خود گفته که ما یعنی بنی امیه اکثر هستیم از روی سید یعنی افراد سادات در میان قبیله ما اکثر هستند از بنی هاشم و باین کلام اظهار مزیت بنی امیه بر بنی هاشم خواسته پس این کلام او ادعاست و او در ادعای خود خصمست و ادعای خصم بدون بینه و دلیل مقبول نیست بلکه باطلست پس فضل بنی هاشم بر بنی امیه بحسب اقرار معاویه ثابت خواهد بود و فضل بنی امیه بر بنی هاشم بمحض ادعای او ثابت نخواهد شد پس بحمد اللّه تعالی واضح گردید که بهمین نهج اهل سنت در اقرار خود بثبوت حدیث مدینة العلم و دیگر ادله امامت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مخصوم و مغلوب هستند و در ادعای ثبوت فضائل برای شیوخ خود مخذول و منکوب می باشند و آنچه شاهصاحب در این مقام خواسته اند که شیعه اگر بحدیث مدینة العلم احتجاج می نمایند

حدیث ما صبّ اللّه و دیگر خرافات را نیز قبول کنند و الا قصد الزام اهل سنت نه نمایند از قبیل خیالات خام و هواجس اوهامست که هرگز قابل ادنی التفات و احتفال در باب کلام و کمال نیست هفتم آنکه فاضل رشید تلمیذ مخاطب وحید در شوکت عمریه گفته اگر چه ائمه اطهار علیهم السلام بحکم احادیثی که صاحب رساله ذکر کرده و دیگر احادیث شائعه مستفیضه مستند امت اند و اخبار آن اخیار مفاتیح مغلقات و مصابیح ظلمات و مصادر حکمت و مظاهر شریعت ست لیکن کلام در طریق وصول آن اخبارست و بسا اوقات روات یک فرقه نزد اهل آن مامون و نزد غیر آن مطعون می باشند لهذا هر فرقه روایات مرویه را در طریق خود مسلم می دارد و اخبار مرویه را در فرقه مخالف خود مقدوح می انگارد انتهی ازین عبارت فاضل رشید بنهایت صراحت واضح و لائحست که هر فرقه اخبار مرویه را در فرقه مخالف خود مقدوح می انکارد پس محل کمال تعجبست که چگونه شاهصاحب ازین امر واضح که تلمیذ وحیدشان نیز از ان واقفیت دارد تعامی صریح نموده بکمال خوشوقتی از اهل حق خواستگار می شوند که ایشان احادیث اهل سنت را در هر جا اعتبار کنند و حدیث صبّ و امثاله من الخرافات را در حق شیوخ سنیه قبول نمایند و نمی دانند که مقدوح انگاشتن هر فرقه اخبار مرویه را در طریق مخالف خود بحدی ظاهر و باهرست که متعلمین و مستفیدین حضرتش نیز آن را دست آویز خود ساخته اند پس این از روی محال از کجا برمی آید و کی شاهد مقصود باین تقریر بی سود چهره ز پرده خفا و احتجاب می نماید

ص:742

هشتم آنکه خود مخاطب در صدر همین کتاب تحفه گفته درین رساله التزام کرده شد که در نقل مذهب شیعه و بیان اصول ایشان و الزاماتی که عائد بایشان می شود غیر از کتب معتبره ایشان منقول عنه نباشند و الزاماتی که عائد بأهل سنت می شود می باید که موافق روایات اهل سنت باشد و الا هر یک را از طرفین نسبت تعصب و عناد لاحقست و با یکدیگر اعتماد و وثوق غیر واقع انتهی ازین عبارت بصراحت واضحست که روایات اهل سنت بر شیعه و روایات شیعه بر اهل سنت حجت نمی تواند شد زیرا که هر یک از طرفین دیگری را بتعصب و عناد متهم می نمایند و بر یکدیگر اعتماد و وثوق ندارند پس مقام تحیر افهامست که چرا شاهصاحب این افاده خود را فراموش فرموده اند و بلا خوف و خطر مناقضه از اهل حق خواستگار هستند که ایشان

حدیث ما صب اللّه فی صدری شیئا الاّ و صببته فی صدر أبی بکر

و خبر لو کان بعدی نبیّ لکان عمر را مثل حدیث مدینة العلم معتبر و معتمد دانند و هرگز اهل سنت را درین باب متهم بتعصب و عناد ننمایند و اعجب از ان این ست که احتجاج بحدیث مدینة العلم را که حسب اقتراح شاهصاحب الزام اهل سنت موافق روایتشانست مقبول نمی نمایند و از راه کمال شرم و حیا افاده می فرمایند که قصد الزام اهل سنت نباید کرد که ایشان بیکروایت الزام نمی خورند هل هذا الا تهافت غریب و تناقض عجیب یتحیر فی مثله اللبیب و یورث لصاحبه عند النظر القلق و الوجیب نهم آنکه والد ماجد شاهصاحب در آخر قرة العینین گفته این ست تقریر آنچه درین رساله از دلیل نقلی و عقلی بر تفضیل شیخین اقامت نموده ایم بقیة الکلام دفع شبهات مخالفینست و ما را درین رساله باجوبه امامیه و زیدیه کار نیست مناظره ایشان بطور دیگر باید نه باحادیث صحیحین و مانند آن و بعد از قطع نظر از امامیه و زیدیه باستقراء معلوم شد که مخالفان و متوقفان درین مسئله سه گروه اند انتهی بقدر الحاجة ازین عبارت ظاهرست که مناظره با امامیه امریست که در ان احادیث صحیحین هم فضلا عن غیرها بکار نمی خورد بلکه مناظره با زیدیه نیز چنینست و احادیث این دو کتاب فضلا عن غیرها برای آن هم کافی نیست پس هر گاه حال بر چنین منوال باشد بمقابله اهل حقّ بحدیث صب و امثال آن دست انداختن و آن را برای قواضب ادله قاطعه و بواتر براهین ساطعه اهل حق سپر ساختن کار عاقلانه نیست بلکه اگر نیک بنگری از اعاجیب اطروفات زمانه ست و ازین جا بر متامل خبیر و ناظر بصیر بنهایت ظهور واضح و مستنیر گردید که شاهصاحب درین کلام جالب ملام علاوه بر مخالفت قواعد مسلمه و قوانین مبرمه ارتکاب عقوق والد ماجد خود نیز نموده در استحقاق تانیب و تعییر و تثریب و تشویر نظار نحاریر و نقاد باحثین عن الفتیل و النقیر باقصی الغایة افزوده اند دهم آنکه سابقا بحمد اللّه المنعام بتفصیل تمام و تنقیح ما لا کلام دانستی که حدیث

ص:743

مدینة العلم حسب افادات اجله ارکان و اماثل اعیان اهل سنت باعلای مدارج ثبوت و تحقق رسیده است و حدیث موضوع صبّ از جمله افتراءات عوام کالانعام و حدیث لو کان بعدی نبی نیز بوجه مقدوح و مجروح بودن آن سند او متنا مثل اضغاث احلامست پس هر گاه حال این دو خبر مصنوع و این دو حدیث موضوع حسب افادات اهل سنت باین حد رسیده باشد و سقوط آن از درجه اعتماد و اعتبار بر طبق تصریحات خودشان این گونه متضح و مستبین گردد باز اعتبار و اعتماد بر ان از اهل حقّ خواستن و در هوس تخلیص و رهائی خود از الزام اهل حق کرام بحدیث شریف مدینة العلم متاع تزویق و تلمیع آراستن فی الحقیقة کار مخاطبست و بس این کار از تو آید و مردان چنین کنند*

جواب کلام صاحب تحفه درباب اعتبار جمله روایت أهل سنت

بالجمله ازین بیان باهر البرهان بکمال اتضاح و ظهور واضح و لائح گردید که استدلال اهل حق اقیال بحدیث مدینة العلم بر اثبات امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم از راه تحقیق مقصود و مرام و هم از راه تبکیت و الزام خصام در نهایت استقامت و سدادست و عدول و انحراف و نکول و انصراف مخاطب حلیف الاعتساف از قبول حدیث مدینة العلم و تمسک و تشبث بحدیث موضوع

ما صبّ اللّه شیئا فی صدری الا و صببته فی صدر أبی بکر وخبر باطل

لو کان بعدی نبیّ لکان عمر بهر نهج که باشد در کمال بطلان و فسادست و احتجاج خداج مخاطب بین الاعوجاج بامثال این اکاذیب بادیة العوار واضحة الشنار بنابر تمثیل خود مخاطب نبیل بدان می ماند که شخصی نوکر خود را از نوکری برطرف کرده و تقصیرات او را دیده و خیانت و بی ایمانی و دروغ او را معلوم نموده از خانه خود برآورده منادی در شهر گرداند که فلان نوکر را با من سر و کاری نیست من ذمه دار او نیستم و عهده معاملات او ندارم و او خیلی خائن و بی ایمان و دروغ گو می باشد از حالتش خبردار باید ماند و شخصی ساده لوح از اعقاب همین شخص این همه مراتب را دانسته آن نوکر خائن نمکحرام دروغگو را معتمد علیه خود سازد و موافق گفته این مکار بعض مطالبات بی اصل بسوی شخص غیر که اصلا با این کاذب آثم غادر خائن سر و کاری ندارد عائد نماید و زر معامله بی حقیقت از ان شخص غیر درخواستن آغاز نهد این ساده لوح نزد عقلا در کمال مرتبه سفاهت خواهد بود و تمثیل حقیقی و تشبیه تحقیقی احتجاج اهل حق بحدیث مدینة العلم و انکار و جحود و اعراض و صدود مخاطب عنود و لدود از قبول این حدیث شریف و تمسک و تشبث بخرافت بارده ما صب اللّه الخ و سخافت بشعه

لو کان بعدی نبی الخ این ست که شخصی در امری نزاع داشته باشد و برای اثبات دعوی خویش فرمان واجب الاذعان سلطانی

ص:744

را که بسیار شائع و مستفیض بلکه متواتر و قطعی الصدور باشد سند گیرد و بهر اسکات و افحام و قطع لسان خصم خود نقول عدیده آن فرمان بخط خود آن خصم گرفته پیش کند و بشهادات حقه متکاثره ثابت نماید که خصم خود معترف و مذعن بصحت صدور و نفاذ این فرمان عالیشان می باشد و آن شخص دیگر بجواب دعوی شخص سابق از راه بیحیائی اولا انکار ان فرمان پیش گیرد و هر گاه ببیند که این امر پیش رفتنی نیست در دلالت آن بر مدعای خصم خود کلام کند و هر گاه درین باب نیز بخیبت و خسار همکنار گردد ناچار یکدو سندهای جعلی بخط خود برآورد که عبارات رکیکه و مضامین مهمله آن خود شاهد عادل بر افتعال و تزویر ان بوده باشد و علاوه بر آن شهود عدول که مسلم و مقبول خودش باشند شهادت کذب و زور بودنش هم بدهند و با این همه این شخص دیگر از شخص اول بخواهد که این سندهای جعلی ویرا قبول کند و درین باب بسر آید که اگر خط من معتبرست در هر جا اعتبار باید کرد و الا قصد محجوجیت من نباید نمود که بیک سند نوشته دست خود محجوج نمی شوم حقا که این چنین شخص نزد جمله عقلا و قساط علما در کمال مرتبه سفاهت و بلاهت و حماقت و صفاقت و رقاعت و جلاعت خواهد بود و در هیچ وقت و هیچ عصر مطلوب مقلوب و مقصود منکود او که در منتهای سخافت و رکاکت و سماجت و بشاعت و شناعت و فظاعت رسیده است روی ظهور نخواهد نمود و علیک بالتامل فی هذا البیان الشافی و لو کان یسیرا فقد وضح صدق قوله تعالی و لا یاتونک بمثل الا جئناک بالحقّ و احسن تفسیر قد تمّ الجزء الاول من مجلد حدیث مدینة العلم من مجلدات کتاب عبقات الانوار فی امامة ائمّة الاطهار و بتمام هذا الجزء تمّ الکلام علی ما تفوه به صاحب التحفة فی الجواب عن هذا الحدیث فی باب الامامة و سیدی و الجزء الآخر من هذا المجلد انشاء اللّه تعالی الکلام علی ما اتی به غیر صاحب التحفة من علماء اهل السّنة فی هذا الباب و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و اله الاکرمین تمّ هذا الکتاب المستطاب بید العاصی کلب حسین حشره اللّه مع محمد و آله المصطفین فی مطبع مطبع الانوار باعتناء السید الاجل و السند الاکمل مولانا السید مظفر حسین حرسه اللّه ربّ المشرقین عن طوارق الملوین

ص:745

جلد 15

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 15/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص: 1

حدیث مدینه العلم قسمت دلالت

مقدمه

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الّذی جعل نبیّه صلّی اللّه علیه و آله للعلم مثل المدینة المتینة*و صیّر وصیّه علیه السّلام باب تلک المدینة الحصینة*سبحانه من قدیر قدّر لهما اتباعا تحملوا الاسرار فی الصدور الامینة*و ما اعظم شأنه من خبیر قرّر لهما اشیاعا تبیّنوا الاثار بالاحلام الرزینة و الصّلوة علی سیدنا أبی القاسم محمّد المحبوّ من اللّه بالوقار و السّکینة*المخصوص من لدنه بالمکانة و المکینة*المرسل بالآیات السّاطعة المبینة*المبتعث بالبیّنات القاطعة المبینة* و علی آله الطیّبین الطّاهرین المشبّهین بالفلک و السفینة*و عترته الزّکیین المطهّرین المنوّهین بالرکاز و الدفینة*الراغمین بعلومهم اناف اصحاب الاحنة و الضغینة المستأصلین بمعارفهم شافات ارباب العیون السخینة*صلّی اللّه علیهم صلاة تضاهی جواهر مفاخرهم الغالیة الثّمینة*و خصّهم بتحیّة منه توازی زواهر ماثرهم العالیة الیمینة امّا بعد فیقول العبد القاصر العاثر حامد حسین بن العلاّمة السّید محمد قلی الموسوی النیسابوریّ کان اللّه له و جعل الی کل خیر ما له انّ هذا لهو الجزء الثانی من المجلد الخامس من مجلدات المنهج الثانی من کتاب عبقات الانوار*فی امامة الائمة الاطهار*علیهم سلام اللّه ما اختلف اللیل و النّهار*و اللّه المفضل المنعام*هو المسئول ان یفیض علیّ فیه سجال التوفیق و الانعام*و یوزعنی بتأییده و تسدیده من المبدأ الی الختام

ص:2

بخش أول: کلام عاصمی در تأویل حدیث مدینة العلم و جواب آن

و هر گاه بحمد اللّه المفضال از نقض و ابطال هفوات سخافت اشتمال مخاطب محتال که متعلق

بحدیث انا مدینة العلم و علی بابها بود فراغ دست داد مناسب چنان می نماید که تقریرات دیگر علمای سنیه که در باب این حدیث شریف یا

حدیث انا دار الحکمة و علی بابها آراسته اند و بذریعۀ آن اخفای حق واضح و الطاط صدق لائح خواسته اند منقوض و موهون گردانم و افحام خصام و استیفاء کلام را بحد کمال رسانم پس باید دانست که ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی در زین الفتی جائی که مشابهات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام ذکر کرده و

حدیث انا مدینة العلم را روایت نموده گفته و تکلّموا فی تاویل هذا الحدیث فذهبت الخوارج و من قال بقولهم الی انه أراد بقوله و علی بابها الرفیع الباب من العلوّ علی بمعنی العالی لا الاسم العلم الذی کان المرتضی رضوان اللّه علیه مسمی به یقال شیء عال و علیّ و باب عال و علیّ مثل سامع و سمیع و عالم و علیم و قادر و قد یرو انما أرادوا بذلک الوقیعة فی المرتضی رضوان اللّه علیه و الحطّ عن رتبته و هیهات لا یخفی علی البصر النهار و ذهب بعض من یخالفهم الی ان المرتضی رضوان اللّه علیه لما کان باب المدینة و لا یوصل الی المدینة الا من جهة بابها فکذلک النبی صلّی اللّه علیه و آله مدینة العلم و النبوة و لا یوصل الی علم النبی صلّی اللّه علیه الا من جهة علی و هذا ایضا غلوّ و تجاوز عن الحدّ نستعیذ باللّه مما یوجب سخط اللّه لانّهم یتطرّقون بذلک الی ابطال امامة الشیخین ثم الی ابطال امامة ذی النورین و ان کان الامر علی ما قالوا لما کان یوصل الی العلم و الاحکام و الحدود و شرائع الاسلام الا من جهته و لکان فیه ابطال کل حدیث لم یکن المرتضی طریقه و لکان فیه ابطال کثیر من شرائع الدین التی اجمعت علیها الامة بالیقین و وجه الحدیث عندنا ان المدینة لا تخلو من اربعة ابواب لانها مبنیّة علی اربعة ارکان و اسباب ففی کل رکن باب و قد کان المرتضی احد ابوابها و کان الخلفاء الثلاثة قبله هم الابواب الثلثة و هذا و ان کان صحیحا فی المعنی و الحکم فان تخصیص النبی علیه السّلام ایاه بلفظة باب مدینة العلم یدلّ علی تخصیص کان له فی العلم و الخبرة و کمال فی الحکمة و نفاذ فی القضیّة و کفی بها رتبة و فضیلة و منقبة شریفة جلیلة ازین عبارت ظاهرست که عاصمی در باب حدیث مدینة العلم اوّلا تاویل و تحریف خوارج و اتباعشان ذکر نموده اضمحلال

ص:3

و بطلان آن بعبارت موجزه ظاهر فرموده و ثانیا از اهل حق نقل نموده که ایشان در بیان معنی حدیث مدینة العلم باین سو رفته اند که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علم و نبوتست و وصول بسوی علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم متحقق نمی شود الاّ از جهت امیر المؤمنین علیه السّلام و چون دریافته که این معنی بصراحت تمام مثبت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و مفصح از امامت و خلافت بلا فصل آن امام همامست از راه کمال انحراف آن را غلو و تجاوز از حد دانسته و استعاذۀ بی محل آغاز نهاده و حال آنکه فی الحقیقة معنای حقیقی این حدیث شریف همینست و در تتمۀ حدیث ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

فمن أراد العلم فلیات الباب کما رواه الحاکم و غیر واحد و نیز ارشاد آن جناب

فمن أراد العلم فلیات باب المدینة کما رواه سوید الحد ثانی و نیز قول آن جناب فمن أراد المدینة فلیات الباب کما رواه الحاکم فی المستدرک و نیز قول آن جناب

فمن أراد المدینة فلیأتها من بابها کما رواه محمد بن جریر الطبری فی تهذیب الاثار و نیز ارشاد آن جناب

فمن أراد العلم فلیأته من بابه کما رواه الطبرانی فی المعجم الکبیر و نیز ارشاد آن جناب

یا علی کذب من زعم انه یدخلها من غیر بابها کما رواه ابو الحسن الحربی فی کتاب الامالی و نیز قول آن جناب

و لا توتی البیوت الا من ابوابها کما رواه ابن المغازلی فی المناقب و نیز قول آن جناب

کذب من زعم انه یصل الی المدینة الا من قبل الباب کما رواه ابن المغازلی ایضا فی المناقب از جملۀ دلائل قاطعه و حجج ساطعه این مطلبست و بحمد اللّه از افادات و اعترافات اکابر علمای محققین سنیه نیز این مطلب ثابت و محقق می شود علامۀ مناوی در فیض القدیر در شرح این حدیث شریف گفته فان المصطفی صلّی اللّه علیه و سلم المدینة الجامعة لمعانی الدیانات کلها و لا یدلها من باب فاخبر ان بابها هو علی کرم اللّه وجهه فمن اخذ طریقه دخل المدینة و من اخطاه اخطأ طریق الهدی و نیز مناوی در فیض القدیر در شرح این حدیث گفته قال الحرالی قد علم الاولون و الآخرون انّ فهم کتاب اللّه منحصر الی علم علی و من جهل ذلک فقد ضل عن الباب الذی من وراثه یرفع اللّه من القلوب الحجاب حتی یتحقق الیقین الذی لا یتغیر بکشف الغطاء الی هنا کلامه و نیز مناوی در تیسیر در شرح این حدیث گفته فان المصطفی صلّی اللّه علیه و سلم هو المدینة الجامعة

ص:4

لمعانی الدیانات کلها و لا بد للمدینة من باب یدخل منه فاخبر ان بابها هو علی فمن اخذ طریقه دخل المدینة و من لا فلا و محمد بن اسماعیل الامیر الیمانی در روضۀ ندیه در بیان معنی این حدیث تقریری بسیط آورده و در آخر آن گفته و إذا عرفت هذا عرفت انه قد خصّ اللّه الوصیّ علیه السلام بهذه الفصیلة العجیبة و نوّه شانه إذ جعله باب اشرف ما فی الکون و هو العلم و ان منه یستمد ذلک من اراده ثم انه باب لاشرف العلوم و هی العلوم النبویة ثم لا جمع خلق اللّه علما و هو سید رسله صلّی اللّه علیه و آله و سلم و ان هذا الشرف یتضاءل عنه کل شرف و یطاطی راسه تعظیما له کل من سلف و خلف و علاوه برین از دیگر تقریرات علمای سنیه که در بیان معنی این حدیث سابقا گذشته همین مطلب متضح و منجلی می گردد پس این چنین معنی واضح را که در سطوع و لموع اظهر من الشمسست انکار نمودن و در جحود و الطاط آن راه زیغ و عدوان پیمودن بس عجیب و غریبست و علاوه برین از آیات علو حق واضح و سمو صدق لائح آنست که علامۀ سخاوی در مقاصد حسنه و بدر الدین زرکشی در درر منتشره

حدیث لا یؤدی عنّی الا انا او علی را که مصرح بانحصار ادای احکام و تبلیغ اوامر رسول ربّ منعام در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست از جمله مؤیدات و شواهد حدیث مدینة العلم دانسته اند پس نزد این حضرات نیز معنی حدیث مدینة العلم همین خواهد بود که وصول بسوی علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم متحقق نمی شود مگر از جهت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ اما قول عاصمی که اگر حقیقت حال مطابق مقال اهل حقّ می بود وصول بسوی علم و احکام و حدود و شرائع اسلام ممکن نمی شد مگر از جهت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و هر حدیثی که آن جناب طریق آن نباشد باطل می گردید و بسیاری از شرائع دین که امت بر آن اجماع نموده است بالیقین سمت بطلان می گرفت پس کلامیست در غایت اهمال و نهایت اختلال چه فی الواقع وصول حقیقی بسوی علم و احکام و حدود و شرائع اسلام که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از جانب ربّ منعام آورده بود ممکن نیست الا از جهت ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و کسانی که خود را بی توسط آنجناب بسوی امور مذکوره واصل می دانند کاذب و مفتری می باشند و کفی فی اظهار کذبهم

قوله صلّی اللّه علیه و آله و سلم یا علی کذب من زعم انه یدخلها من غیر بابها و ایضا

قوله علیه

ص:5

و آله السّلام کذب من زعم انا لا یضل؟ ؟ ؟ الی المدینة الا من قبل الباب و اگر وصول شان ببعض امور مذکوره بی توسط آن جناب مسلم هم شود وصول علی النهج المعتبر و الوجه المامور به نخواهد بود بلکه وصول شان مثل وصول سارق و متسور متصور خواهد شد که بنص قرآنی ممنوع و محظور و نزد ارباب ورع و تقوی مخوف و محذورست قال اللّه وَ لَیْسَ اَلْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لکِنَّ اَلْبِرَّ مَنِ اِتَّقی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها و از همین جاست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در بعض خطب خود ارشاد فرموده

و نحن الشعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب و لا توتی البیوت الا من ابوابها فمن اتاها من غیر ابوابها سمی سارقا و این کلام بلاغت نظام آن جناب سابقا در ضمن مؤیدات حدیث مدینة العلم از ینابیع المودة سلیمان بلخی نقل شده و در کتاب نهج البلاغه که باعتراف اکابر و اعاظم اهل سنت کلام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد نیز مذکورست و علاّمه عبد الحمید بن هبة اللّه المدائنی المعروف بابن أبی الحدید در شرح نهج البلاغه در شرح این کلام حقائق نظام گفته ثم ذکر ان البیوت لا توتی الا من ابوابها قال اللّه تعالی وَ لَیْسَ اَلْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لکِنَّ اَلْبِرَّ مَنِ اِتَّقی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها ثم قال من اتاها من غیر ابوابها سمی سارقا و هذا حق ظاهرا و باطنا اما الظّاهر فلان من یتسوّر البیوت من غیر ابوابها هو السارق و اما الباطن فلان من طلب العلم من غیر استاذ محقق فلم یاته من بابه فهو اشبه شیء بالسارق و باید دانست که آنچه اهل حقّ در معنی

حدیث انا مدینة العلم بیان کرده اند مستلزم بطلان هر خبری که طریق آن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نبوده باشد مطلقا نیست بلکه آن خبر اگر از طریق صحابه مقبولین مرویست و موافق می باشد باحادیثی که از طریق باب مدینة العلم علیه السّلام مروی شده پس باطلش نتوان گفت و اگر مخالفست البته باطلست فبطل ما زعمه العاصمی و الحمد للّه و همچنین از قول اهل حقّ در معنی حدیث مدینة العلم بطلان بسیاری از شرائع دین که امت بر ان اجماع نموده است هرگز لازم نمی آید زیرا که شرائع مشار إلیها که عاصمی آن را مجمع علیها وامینماید خالی از دو صورت نیست یا اینکه اجماع بر آن بنحوی واقع شده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیز در آن اجماع شریک می باشد و قول آن جناب در باب شرائع مذکوره در ضمن اقوال امت موجودست یا اینکه آن جناب در آن اجماع شریک نشده و قول آن جناب در باب شرائع مذکوره در ضمن اقوال امت

ص:6

موجود نیست و ظاهرست که در صورت اولی اگر چه این شرائع واجب العمل و لازم التسلیمست لیکن هرگز وصول بآن شرائع از جهت امیر المؤمنین علیه السّلام نفی نتوان کرد و در صورت اخری شرائع مذکوره هرگز جائز العمل نیست بلکه واجب الردّست و ادعای اجماع امت بر آن شرائع بدیهی البطلان می باشد و چگونه کسی از اهل ایمان اطلاق اجماع امت می توان کرد بر اتفاقی که مثل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در آن شریک نباشد و این چنین شرائع که نفس رسول صلّی اللّه علیه و آله ماهبّ القبول بان موافقت نداشته باشد اگر بالفرض هزار در هزار هم بحد بطلان برسد کار اهل ایمان نیست که از ان حسابی برگیرند بلکه حقیقة اطلاق شرایع دین بر آن کردن هم داب اهل تحقیق و امعان نیست و ازینجا واضح گردید که عاصمی در وادی تشنیع و تفظیع مذهب اهل حقّ کرام چنان بی خود رفته است که خبری از انحزام کلام و انفصام نظام ان اصلا نگرفته اما آنچه عاصمی در بیان معنی حدیث مدینة العلم حسب مختار خویش سراییده و بمزید و له و شغف در هواداری شیوخ ثلاثه خود درآئیده باین نحو که گفته و وجه الحدیث عندنا ان المدینة لا تخلو من اربعة ابواب لانها مبنیة علی اربعة ارکان و اسباب ففی کل رکن باب و قد کان المرتضی احد ابوابها و کان الخلفاء الثلاثة قبله هم الابواب الثلاثة پس سخافت و رکاکت آن بر ارباب احلام و بصائر نهایت واضح و ظاهرست و این کلام بیجهت انضمام بوجوه عدیده نامقبولست اول آنکه این مقال بین الاضمحلال مشتمل بر دعاوی بی دلیل و متضمن تخرصات غیر قابل تعویلست که هیچ دلیلی و لو ضعیف برای آن پیدا نیست و اقامه هیچگونه حجتی بر آن بهر اولیای عاصمی میسر نه و اگر این چنین دعاوی بی سر و پا و هفوات سراسر خطا بمجرد صدور آن از این چنین مدعین بمحل قبول برسد نظام تحقیق یکسر منحل و کار الزام یکباره مختل گردد محل کمال عجبست که عاصمی درین تقریر پر تزویر بمجرد تشهی نفس بلا دلیل و برهان اولا ادعا کرده که مدینه خالی نیست از چار باب و ثانیا در مقام دلیل متفوه شده که مدینه مبنیست بر چار رکن و سبب و ثالثا نتیجه برآورده که پس در هر رکن بابیست و بعد از ان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را احد ابواب اربعه مدینه علم قرار داده و شیوخ ثلاثه خود را ابواب ثلاثه باقیه فی العدد سابقه فی المدد وانموده حال آنکه هیچ یکی ازین مقدمات و متفوهات قابل اعتنا و التفات نیست چه اگر مراد او از مدینه مدینه ظاهریست که مردم در آن ساکن می شوند پس ادعای عدم خلوّ ان

ص:7

از چار باب ممنوعست و از کجا لازمست که هر مدینه چار باب داشته باشد و مشاهده بسیاری از مدن مبطل این دعویست و ادعای این معنی که مدینه مبنی بر چار رکن و سببست نیز ممنوعست بهمین تقریر و زعم این معنی که در هر رکن بایست از قبیل بنای فاسد علی الفاسدست و بر تقدیر تسلیم مبنی بودن مدینه بر چار رکن و سبب نیز لازم نیست که در هر رکنی باب بوده باشد و من ادعی فعلیه البیان و بعد طی این مراحل نیز دست عاصمی بگریبان مقصود نمی رسد چه قیاس مدینه علم بر مدینه ظاهری بجمیع حالاتها و صفاتها کی مسلم ارباب عقل و شعورست کما هو ظاهر کل الظهور و لکن مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ و اگر مراد او این ست که مدینه علم از چار باب خالی نیست باین سبب که مبنیست بر چار رکن و سبب پس در هر رکن بابیست پس این مقدمات نیز ممنوعست و هیچ دلیلی از عقل و نقل برین مقدمات قائم نشده و هرگز کار اهل ایمان و اذعان نیست که بمحض هواجس نفس و خواطر قلب خود در بیان حال مدینه علم کاربند این گونه تلمیعات شوند و از خود آن را مبنی بر چار رکن دانند و در هر رکن بابی قرار دهند و هیچ پیدا نمی شود که عاصمی آخر از کجا باین مطلب علم بهمرسانیده بار إلها مگر آنکه در فتح ابواب ثلاثه سبیل کشف و کرامت سپرده باشد یا در عالم رویا و منام و استیلای تخیلات و اوهام پی باین مطلب سخیف برده باشد دوم آنکه اگر اصحاب ثلاثه ابواب مدینه علم می بودند ضرور بود که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در وقت ارشاد فرمودن این حدیث شریف چنانچه باب بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مذکور فرموده ذکر بابیت ایشان نیز فرماید بلکه پیش از ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بابیت ایشان را ظاهر نماید چه ایشان در بابیت بنابر مزعوم عاصمی نعوذ بالله اسبق از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بودند و ارتکاب ترجیح مرجوح در ذکر و ترک اولی و اسبق یکسر از مثل آنجناب که ابلغ بلغا و مدینه علم و دار حکمت و اعدل ناس بود ممکن نیست و چون آنجناب درین حدیث شریف جز جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کسی دیگر را ذکر نفرمودند لهذا متبین شد که مزعوم عاصمی درین باب خطائی ظاهر التبابست و ازینجا بر ارباب نقد ظاهر گردید که عاصمی در حب شیوخ ثلاثه خود علاوه بر تکلم بباطل و محال بین الفساد اظهار تنقیض و اجحاف حضرت خیر العباد و توهین کلام افصح من نطق بالضاد نیز پیش نهاد خاطر خویش دارد و همت خود را بر نصرت باطل فضیح و تهجین حق صریح بای نحو کان برمی گمارد سوم آنکه در ذیل این حدیث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مخاطبین را ارشاد فرموده است باتیان باب و مراد از ان جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست لا غیر و از

ص:8

همین جاست که در بعض روایات تصریح بنام نامی آن جناب واقع شده باین الفاظ

فمن أراد بابها فلیات علیّا کما لا یخفی علی من راجع فرائد السمطین للحموی و نظم درر السمطین للزرندی و معارج الوصول له ایضا و پر ظاهرست که اگر اصحاب ثلاثه ابواب مدینه علم می بودند و العیاذ بالله مرتبه بابیت مدینه علم برای شان قبل از آنجناب حاصل می بود و بکدامی مصلحت آن حضرت ذکر بابیت ایشان در صدر این حدیث صراحة نفرموده بود لا اقل در ذیل این حدیث در مقام امر رجوع و اتیان اقتصار بر ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی فرمود و دیگران را نیز شریک آن جناب می کرد و بهمین وسیله اظهار بابیت ایشان می فرمود و چون هیچ اشاره ازین مطلب درین ارشاد با سداد نیست چگونه گفته می شود که دیگران هم باب مدینه علم بودند هل هذا الا مجرد الافک و الافتراء و بحت التجاسر و الاجتراء چهارم آنکه اگر فرض کرده آید که اصحاب ثلاثه ابواب مدینه علم بودند و این هم فرض کرده شود که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ذکر ایشان در این حدیث بنابر مصلحتی نفرمود معذلک پر ضرور بود که ذکر بابیت ایشان در حدیثی دیگر فرماید و ایشان را ازین امتیاز راسا محروم نگرداند و هر گاه ذکری از بابیت ایشان در این حدیث نیست و در دیگر احادیث نیز اهل سنت نشان آن نمی توانند داد پس مزعوم عاصمی جز آنکه خیال خام و از جمله هواجس اوهام تصور کرده آید چه چیز می تواند شد پنجم آنکه اصحاب ثلاثه بسبب جهالت و نادانی و حیرت و سرگردانی خود که در قضایای موفوره و واقعات غیر محصوره و نوازل متضافره و محال متکاثره بکرات و مرات بیشمار واضح و آشکار شده هرگز هرگز قابلیت آن ندارند که بادنای مراتب علم موصوف کرده شوند چه جائی که العیاذ باللّه ابواب مدینه علم گفته آیند حاشا و کلا هیچ عاقل که ادنی خطی از انصاف و ترک اعتساف داشته باشد ابدا تجری نمی کند برینکه چنین احلاف جهل را ابواب مدینه علم وانماید و باین جسارت سراسر خسارت ابواب عذل و ملام ارباب احلام بر روی خود گشاید بالجمله ادعای عاصمی در توجیه این حدیث شریف که خلفای ثلاثه نیز در بابیت مدینه علم با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شریک بودند در ظهور بطلان و فساد و انحزام و انهداد اگر چه بحدی رسیده که محتاج بیش ازین تنبیه نیست لیکن لختی دیگر بکلام نحیف گوش داده حرفی بس نغز باید شنید تصریحش اینکه این کلام فاسد النظام عاصمی بنابر افاده خودش مدفوع و مردود و منقوض و مطرودست زیرا که سابق برین عاصمی بسبب حسن فهم خود بر مذهب اهل حقّ

ص:9

در معنی حدیث مدینة العلم ایراد نموده است به اینکه اگر آنچه ایشان گفته اند صحیح می بود وصول بسوی علم و احکام و حدود و شرائع احکام میسر نمی شد الا از جهت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و هر حدیثی که آن جناب طریقش نباشد باطل می گردید و بسیاری از شرائع دین که امت بر آن اجماع نموده است بالیقین سمت بطلان می گرفت و ظاهرست و لا کظهور النار علی العلم که این ایراد بعینه برین کلام بیّن الانحزام عاصمی نیز جاریست چه بلا تحرّج و تاثم بنابر مذاق حضرات اهل سنت می توان گفت که اگر مدینة علم ابواب اربعه که خلفای اربعه باشند می داشت وصول بسوی علم و احکام و حدود و شرائع اسلام میسر نمی شد مگر از جهت ایشان و هر حدیثی که خلفای اربعه یا یکی ازیشان طریقش نباشد باطل می گردید و بسیاری از شرائع دین که امت بر آن اجماع نموده است بالیقین سمت بطلان می گرفت و این ایراد واضح الفساد اگر چه بر مذهب اهل حقّ وارد نمی شود کما اسلفنا بیانه سابقا لیکن احدی از ارباب نقد و خبرت در صحت این ایراد بر مذهب عاصمی ریبی نخواهد ورزید چه بر ادنی متتبع کتب اهل سنت واضح و لائحست که ایشان وصول بعلم و احکام و حدود و شرائع اسلام را منحصر در جهت خلفای اربعه نمی دانند و دائره اخذ احادیث و روایات را از هر کس و ناکس بحدی وسعت داده اند که شاید کمتر مثل آن مشهود شده باشد و بسبب وسعت این دائره اخبار و روایات غیر خلفای اربعه در جوامع و مسانید اهل سنت بکثرت یافته می شود و مرویات خلفای اربعه در جنب مرویات غیرشان بسیار کم می باشد و از جمله لطائف این ست که عاصمی با این همه زور و شور در نصرت شیوخ ثلاثه و انهماک لسانی در اثبات مرتبه بابیت مدینه علم برایشان در آخر کلام معترف شده به اینکه تخصیص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بلفظ باب مدینة العلم دلیل خصوصیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در علم و خبرت و کمال آنجناب در حکمت و نفاذ آن جناب در قضیه می باشد حیث قال بعد ما تقدم و هذا و إن کان صحیحا فی المعنی و الحکم فان تخصیص النبی علیه السّلام ایاه بلفظة باب مدینة العلم یدل علی تخصیص کان له فی العلم و الخبرة و کمال فی الحکمة و نفاذ فی القضیة و کفی بها رتبة و فضیلة و منقبة شریفة جلیلة ازین عبارت واضحست که عاصمی اگر چه تقریر پر تزویر خود را در باب بابیت شیوخ ثلاثه صحیح فی المعنی و الحکم وا می نماید لیکن چون در این حدیث شریف اثری از ذکر بابیت شیوخ ثلاثه نمی بیند و در دیگر احادیث نیز ازین مطلب نشانی نمی یابد ناچار اعتراف صریح و اقرار صحیح بتخصیص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب

ص:10

امیر المؤمنین علیه السّلام را بوصف باب مدینة العلم می نماید و اظهار می کند که این تخصیص دلالت دارد بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را خصوصیتی در علم و خیرت او کمالی در حکمت و نفاذی در قضیه حاصل بود و چون ازین امور مذکوره اعلمیت آنجناب از تمامی اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله ما همر سحاب نهایت واضح و لائحست لهذا خود گفته و کفی بها رتبة و فضیلة و منقبة شریفة جلیلة و بر ارباب خبرت و اعتبار و نقد و استبصار پوشیده نیست که چنانچه این حدیث شریف دلیل امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست بحیثیت دلالت آن بر اینکه وصول بسوی علم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم متحقق نمی شود مگر از جهت امیر المؤمنین علیه السّلام همچنین این حدیث منیف دلیل امامت آنجنابست بحیثیت دلالت آن بر اعلمیت آن جناب پس انکار کردن عاصمی از امر اوّل در اول کلام و تحاشی بیجا از آن آغاز نهادن و اقرار بامر آخر در آخر کلام و داد اعتراف و اذعان بآن دادن خویشتن را مصداق فر من المطر و وقف تحت المیزاب گردانیدن و کمال بیخبری خود از مدلولات کلام و استدلالات ارباب احلام بمنصه ظهور رسانیدنست بالجمله ازین بیان واضح و عیان گردید که تقریر سراسر تزویر عاصمی در توجیه این حدیث شریف اگر چه بسبب اشتمال آن بر مطلوب سخیف بابیت ثلاثه در نهایت مرتبه رداءت و سقوط و رکاکت و هبوط رسیده است لیکن با این همه اعتراف او در آخر کلام بهر اثبات مطلوب و مرام اهل حقّ کرام کافی و وافی و برای زیغ زعم مخالفین و خصام عافی و نافیست وَ یُحِقُّ اَللّهُ اَلْحَقَّ بِکَلِماتِهِ و یبطل الباطل بقواهر حججه و بیّناته

بخش دوم: کلام عاصمی مبنی بر باب مدینه علم بودن گروهی از صحابه

و مخفی نماند که عاصمی در تاویل حدیث مدینة العلم و بیان معنی آن کلامی دیگر که ازین کلام زیاده تر نامربوط ست بمنصه شهود رسانیده خویشتن را کما ینبغی عرضه تعییر و تانیب و تشویر و تثریب هر عاقل لبیب گردانیده چنانچه در زین الفتی در مقام ذکر اسمای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد روایت حدیث مدینة العلم گفته قلت و معنی الحدیث ان مثل النبی صلّی اللّه علیه مثل المدینة و إذا کانت مدینة مثل النبی صلّی اللّه علیه و آله فلیس بعجب ان یکون لها ابواب کثیرة لان مدینة مثلها مثل النبی علیه السّلام فلیس بعجب ان یکون لها طول وسعة و عرض کاوسع مدینة فی الدنیا و لیس بعجب ان یکون لها ابواب کثیرة فعلی باب منها فی القضاء کما خصّه النبی صلّی اللّه علیه به

اخبرنا الحسین بن محمد البستی قال حدثنا عبد اللّه بن أبی منصور قال حدثنا محمد بن بشر قال حدثنا محمد بن ادریس

ص:11

قال حدثنا محمد بن عبد اللّه بن المثنی قال حدثنی حمید عن انس قال قضی علی قضاء فبلغ ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فاعجبه فقال الحمد للّه الذی جعل الحکمة فینا اهل البیت

قال و بعثه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله الی الیمن بالقضاء فقال یا رسول اللّه لا علم لی بالقضاء فوضع النبی صلّی اللّه علیه و آله یده علی صدره ثم قال اللّهمّ اهد قلبه و سدد لسانه قال فما شککت فی قضاء بین اثنین حتی جلست مجلسی هذا ثم یکون ابو بکر الصدیق رضوان اللّه علیه بابا منها و هو اوّل باب و افضل باب حیث جعله النبی صلی اللّه علیه اولهم فی الحدیث الذی ذکر فیه اصحابه و خصّ کل واحد منهم بخاصیته فکان رضوان اللّه علیه بابا فی الرحمة و الرافة بالمسلمین و الشفقة علیهم کما

قال صلی اللّه علیه ارحم امتی ابو بکر و فی روایة اخری ارأف امتی بامتی ابو بکر و لا یکون الرحمة بالمسلمین الا من اصل العلم و بعد الصدیق کان عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه بابا فی الشدة علی المنافقین و المخالفین فی الدین

قوله صلّی اللّه علیه و اشدهم

و روی و اصلبهم فی دین اللّه عمر بن الخطاب ثم عثمان بن عفان الباب الثالث منها فی صدق الحیاء

قوله صلی اللّه علیه و اصدق امتی حیاء عثمان بن عفان و باب منها أبی بن کعب حیث فضله النبی صلّی اللّه علیه بعلم القرآن و قراءته

قوله علیه السّلام و اقراءهم أبی بن کعب

و روی و اقرأهم لکتاب اللّه و باب منها معاذ بن جبل لما فضله النبی صلّی اللّه علیه فی العلم خاصة دون غیره

قوله علیه السّلام و اعلم امتی بالحلال و الحرام معاذ بن جبل و باب منها زید بن ثابت لما فضله النبی صلّی اللّه علیه و آله بعلم الفرائض خاصة دون غیر ه

قوله علیه السّلام و افرض امتی زید بن ثابت و باب منها ابو عبیدة بن الجراح فی الامانة فی الاسلام حیث خصّه النبی علیه السّلام بالامانة فی الاسلام و الامانة لا تؤدی الا بالعلم قوله علیه السّلام و لکل امة امین و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح ثم قال لأبی ذر فی غیر هذا الحدیث من أراد ان ینظر الی بعض زهد عیسی فلینظر إلیه فینبغی أن یکون له باب فی الزهد من تلک المدینة و جعل له ایضا باب الصدق قوله صلّی اللّه علیه ما حملت الارض و لا اظلت الخضراء ذا لهجة اصدق من أبی ذر فجعل له بابین باب الصدق و باب الزهد و الزهد فی الدنیا جامع للعلم کله و قد ذکرناه فی فضل

ص:12

مسّا به ابینا آدم علیه السّلام فی معنی هذا الحدیث ما اغنی عن اعادته ههنا از ملاحظه این عبارت بر ارباب خبرت و بصارت واضح و عیان می شود که عاصمی درین کلام منحل القوام نسبت بکلام فاسد النظام ماضی در جحد حق صریح و انکار صواب صحیح غایت انهماک ورزیده بکمال و له و غرام و شغف و هیام نصرت باطل لجلج و موازرت خطای اعوج گزیده حال آنکه این کلام بین الانحزام نیز مثل کلام فاسد المرام سابق مخدوش و موهونست بوجوه عدیده اول آنکه این کلام با کلام سابق تدافع و تنافر و تهافت و تناکر صریح دارد چه عاصمی در کلام سابق خود صرف خلفای اربعه را ابواب مدینه علم قرار داده و برای اثبات این مدعا تقریر رکاکت تخمیر عدم خلو مدینه از چار باب و مبنی بودن مدینه بر چار رکن و سبب و بودن هر بابی در رکنی آغاز نهاده و درین کلام اوّلا ادعای امکان ابواب کثیره برای مدینۀ علم کرده و ثانیا در مقام ذکر ابواب آن نه کس از اصحاب بشمار آورده و برای اثبات این مدعا ناچار متمسک بذیل بعض روایات کاسده و مختلفات فاسده گردیده و ظاهرست که این هر دو تقریر را بهیچوجه جمع نتوان کرد زیرا که اگر تقریر سابق صحیحست و در هر رکن مدینه یک بابست مدینه علم قابلیت بیش از چار باب ندارد و اگر ابواب مدینه علم بیش از چارست تقریر سابق باطلست و ذلک ظاهر کل الظهور و لکن مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ

جواب بخش دوم: کلام عاصمی

اشاره

دوم آنکه عاصمی درین کلام مدعی شده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مخصوص در امر قضا باب مدینه علم بود و این تخصیص ناشی از کمال عصبیت و عناد با ابو الأئمة الامجاد علیه و علیهم آلاف السّلام الی یوم المعاد می باشد و عاصمی باین تخصیص می خواهد که باب بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای جمله علوم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ثابت نشود بلکه صرف باب بودن آن جناب برای علم قضا ظاهر گردد حال آنکه هیچ دلیلی قدیم نشده برینکه مراد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از حدیث مدینة العلم این ست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در محض امر قضا باب آن جنابست و بس و آنچه عاصمی در مقام اثبات این مطلوب خبر اعجاب قضاء جناب امیر المؤمنین علیه السّلام جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را و خبر بعث آن جناب صلی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بسوی یمن ذکر کرده هرگز دلیل این معنی نیست بلی این دو خبر شریف دلیل واضح کمال علو مرتبت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

ص:13

در فضل حکمت و فصل خطاب و برهان لائح اعلمیت و افضلیت آن جناب از سائر اصحاب می باشد کما سیاتی بیانه فیما بعد انشاء اللّه تعالی و هو حاسم لبنیان خلافة المتقدمین علیه استیثارا و اختزالا و علاوه برین این تخصیص عاصمی در حدیث مدینة العلم اگر مسلم هم شود ضرری بمطلوب اهل حقّ نمی رساند و فائده بحال او نمی بخشد زیرا که در ما بعد انشاء اللّه تعالی بمعرض تبیین و تحقیق می رسد که تخصیص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بعلم قضا و اظهار افضلیت آن جناب درین باب مظهر و مصرح این معنیست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم جمله انواع علم و اقسام آن را برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام جمع فرموده است پس اگر بالفرض معنی حدیث مدینة العلم همین باشد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلمست در امر قضا ثابت خواهد شد که که آن جناب باب آن حضرتست در جمله انواع علم و اقسام آن و از همین جاست که بعض علمای اعلام و احبار فخام سینه اعتراف دارند بآنکه

حدیث اقضاکم علی

و حدیث انا مدینة العلم و علی بابها هر دو دلیلست بر اینکه خداوند عالم خاص فرموده است جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را از علوم بچیزی که از بیان آن عبارات قاصرست چنانچه ابن حجر مکی در منح مکیه کما سمعت سابقا در شرح شعر؟ ؟ ؟ لم یزد لا کشف الغطاء یقینا*بل هو الشمس ما علیه غطاء گفته تنبیه مما یدل علی ان اللّه سبحانه اختص علیا من العلوم بما تقصر عنه العبادات

قوله صلّی اللّه علیه و آله و سلم اقضاکم علی و هو حدیث صحیح لا نزاع فیه و

قوله انا دار الحکمة

و فی روایة مدینة العلم و علی بابها الخ بالجمله ازین تخصیص عاصمی آبی بر روی کارش نمی آید و این اهتمام ناتمام او بابی از مطلوبش نمی گشاید سوم آنکه عاصمی در این کلام مهانت انضمام بغرض فاسد تعدید ابواب مفروضه مدینۀ علم متمسک شده

بحدیث موضوع ارحم امتی ابو بکر الخ حال آنکه این حدیث از جمله اکاذیب موضوعه و اباطیل مصنوعه است که اسلاف ناانصاف سنیه در مدح اصحاب آنرا ساخته و پرداخته اند و بوضع و افترای آن علام جلاعت و خلاعت بی محابا برافراخته و چون این حدیث وقتا وقتا در قوالب مختلفه وضع و افتعال و اوضاع متفاوته افترا و انتحال از ایدی صناعین انکاس و وضاعین ارجاس مفرغ شده لهذا روایات آن خیلی اختلاف فاحش دارد بعضی از آن چنان واقع شده که بجز اباطیل واضحه و اراجیف لائحه هیچ حرف حق در آن مرئی و مشهود نمی شود و شطری از آن به نهجی منسوج شده که بعض کلمات حقه و جملات

ص:14

صادقه که بر زبان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و بعض خواص اصحاب موقنین جاری شده نیز در آن مسرود و موجودست و آن کلمات و جملات ارشاداتیست که فی الحقیقة از آن جناب در احادیث صحیحه دیگر و اخبار ثابته آخر مروی و ماثور و منقول و مذکور گردیده و بحد ثبوت و تحقق تام رسیده و گویا واضع این شطر روایات گمان نموده است که بسبب مزج و خلط و عدوان و خبط او حق با باطل و ثمین با عاطل التباس خواهد یافت و کسی از ارباب تنقید و تحقیق و تمییز و تدقیق حقیقت آن را نخواهد کافت غافل ازین که بمفاد الحق ابلج و الباطل لجلج نزد ممعنین با کمال در جمیع عصور و احوال حق از باطل ظاهر و ممتازست و بمصداق لکل حق حقیقته و علی کل صواب نور خطای خطا از صوب صواب قاصر و منحاز بالجمله افاکین جسارت شعار و کذابین خسارت دثار در وضع جمله روایات

حدیث ارحم امتی الخ با خیبت و خسار مقرون و دوچار شده اند و بحمد اللّه هیچ طریقی از طرق این حدیث مسطّر مصنوع و خبر مؤلّف مجموع از غوائل قدح و جرح خالی بنظر نمی آید و جمله اسانید ایشان در سرد و سیاق این زور منتحل و کذب مفتعل نزد اصحاب سبر و اختبار و نقد و اعتبار ادنی التفات را هم نمی شاید

ابطال باب مدینه علم بودن أبو بکر، ورد استدلال عاصمی بحدیث «أرحم

امت بامتی أبو بکر»

تفصیل این اجمال آنکه ارباب وضع و تزویر و اصحاب افک و تعزیر روایت این خبر را بچند نفر از صحابه نسبت می نمایند و باسانید مختلفه مختلفه این کذب و زور را ازیشان نقل نموده در احتقاب وزر و وبال می افزایند از آن جمله است انس بن مالک و حدیث او را از اصحاب صحاح سته ترمذی و ابن ماجه روایت کرده اند ترمذی در جامع خود گفته

مناقب معاذ بن جبل و زید بن ثابت و ابیّ و أبی عبیدة بن الجراح رضی اللّه عنهم حدثنا سفیان بن وکیع حدثنا حمید بن عبد الرحمن عن داود العطار عن معمر عن قتادة عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم ارحم امتی بامتی ابو بکر و اشدهم فی امر اللّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان بن عفان و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل و افرضهم زید بن ثابت و اقرءهم أبی بن کعب و لکل امة امین و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح هذا حدیث غریب لا نعرفه من حدیث قتادة الا من هذا الوجه و قد رواه ابو قلابة عن انس عن النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم نحوه

حدثنا محمد بن بشار نا عبد الوهاب بن عبد المجید الثقفی حدثنا خالد الحذاء عن أبی قلابة عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم ارحم امتی بامتی ابو بکر و اشدهم فی امر اللّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان و اقرأهم لکتاب اللّه ابیّ بن

ص:15

کعب و افرضهم زید بن ثابت و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل الاوان لکل امة امینا و ان امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح هذا حدیث حسن صحیح و ابن ماجه در سنن خود آورده

حدثنا محمد بن المثنی ثنا عبد الوهاب بن عبد المجید ثنا خالد الحذاء عن أبی قلابة عن انس بن مالک ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال ارحم امتی بامتی ابو بکر و اشدهم فی دین اللّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان و اقرأهم لکتاب اللّه أبی بن کعب و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل و افرضهم زید بن ثابت الا و ان لکل امة امینا و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح حدثنا علی بن محمد ثنا وکیع عن سفیان عن خالد الحذاء عن أبی قلابة مثله و بر متتبعین احوال و ناقدین رجال واضح و لائحست که هیچ یک از طرق ترمذی و ابن ماجه سالم از طعن و قدح و عیب و جرح نیست زیرا که اولا مدار کل طرق بر انسست و بودن او از کبار اعادی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قابل انکار نیست و احوال انحراف او از آن جناب بر ناظر مجلدات حدیث غدیر و حدیث طیر مخفی و محتجب نیست کما علمت سابقا و خود این حدیث بر فرض ثبوت دلیل صریح عداوت انس با جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست زیرا که اوّلا او درین حدیث از فرط عصبیت ذکری از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیاورده و اکتفا بر مدح ثلاثه و اتباع و خراب ایشان کرده و هذا من اعظم الدواهی و الطوام کما لا یخفی علی الخواص و العوام و ثانیا مدار طریق ثانی ترمذی و هر دو طریق ابن ماجه بر أبی قلابه است و جرح و قدح او انشاء اللّه تعالی در ما بعد خواهی شنید و بحقیقت حال خسارت مآل او کما ینبغی خواهی رسید و ثالثا در طریق ثانی ترمذی و هر دو طریق ابن ماجه خالد حذاء واقع شده و او را اکابر علمای اعلام سنیه مثل شعبه بن الحجاج و ابن علیه و حماد بن زید و سلیمان تیمی و ابو حاتم رازی و عقیلی صاحب کتاب الضعفا مجروح و مقدوح ساخته اند کما لا یخفی علی ناظر کتب القوم و ستسمع بعض ذلک فیا بعد انشاء اللّه تعالی و رابعا در طریق ثانی ترمذی و طریق اول ابن ماجه عبد الوهاب بن عبد المجید ثقفی واقع ست و او هم مقدوح و مجروحست ابن حجر در تهذیب بترجمه او گفته عده ابن مهدی فیمن کان یحدث من کتب الناس و لا یحفظ ذلک الحفظ و نیز در تهذیب گفته و قال الدوری عن ابن معین اختلط باخره و قال عقبة بن مکرم اختلط قبل موته بثلاث سنین او اربع سنین و نیز در تهذیب گفته و قال عمرو بن علی اختلط حتی کان لا یعقل و سمعته و هو مختلط یقول حدثنا محمد بن عبد الرحمن بن ثوبان

ص:16

باختلاط شدید و سبط ابن العجمی الحلبی در کتاب الاغتباط بمن رمی بالاختلاط گفته عبد الوهاب بن عبد المجید بن الصلت قال عقبة بن مکرم کان قد اختلط قبل موته بثلاث سنین او اربع قال د تغیر و ذکره العقیلی فقال تغیر فی آخر عمره و ذکره ابن الصلاح ایضا فیهم خامسا در طریق ثانی ترمذی راوی از عبد الوهاب ثقفی محمد بن بشارست و قدح محمد بن بشار بعون اللّه القهار در ما بعد مذکور خواهد شد سادسا در طریق اول ابن ماجه راوی از عبد الوهاب ثقفی محمد بن المثنی العنزیست و او هم مقدوح و مجروح می باشد ذهبی در میزان بترجمۀ او گفته روی عباس عن یحیی کذاب و قال ابو حاتم ذاهب الحدیث سابعا در طریق ثانی ابن ماجه راوی از خالد حذاء سفیان ثوریست و قدح و جرح او در ما بعد انشاء اللّه تعالی خواهی دید ثامنا در همین طریق راوی از سفیان وکیع ست وکیع هم مقدوح و مطعون می باشد احمد بن حنبل که یکی از ارکان اربعه اهل سنتست قدح و جرح درو نموده و بکنایه ابلغ من التصریح او را سبّ اب سلف و شارب مسکر و مفتی بفتوای باطل زرع ارض فرات دانسته و ابن المدینی نیز بقدح لحن او را مطعون نموده و عجائب الفاظ ملحونه او که ضحکه صبیان و لعبه نسوانست بیان فرموده ذهبی در میزان الاعتدال گفته وکیع بن الجراح بن ملیح ابو سفیان الرواسی الکوفی الحافظ احد الائمة الاعلام قال ابن المدینی کان وکیع یلحن و لو حدثت بالفاظه لکانت عجبا کان یقول ثنا مشعبی عن عیشة و سئل احمد بن حنبل إذ اختلف وکیع و عبد الرحمن أی ابن مهدی بقول من نأخذ فقال عبد الرحمن یوافق اکثر و خاصة فی سفین و عبد الرحمن یسلم منه السلف و یجتنب شرب المسکر و کان لا یری ان یزرع فی ارض الفرات قال المدینی فی التهذیب وکیع کان فیه تشیع قلیل قال حنبل سمعت یحیی بن معین یقول رأیت عند مروان بن معاویة لوحا فیه فلان کذا و فلان رافضی و وکیع رافضی فقلت له وکیع خیر منک قال منی قلت نعم فما قال لی شیئا و لو قال شیئا لوثب علیه اصحاب الحدیث فبلغ ذلک وکیعا فقال یحیی صاحبنا و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمه وکیع گفته قلت ما فیه إلا شربة نبیذ الکوفیین و ملازمته له جاء ذلک من غیر وجه عنه قال یحیی بن معین سال رجل وکیعا انه شرب نبیذا فرأی فی النوم کان من یقول له انک شربت خمرا فقال وکیع ذلک شیطان و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته و قال فی موضع آخر ابن مهدی اکثر تصحیفا من وکیع و وکیع اکثر خطأ منه و قال فی موضع آخر أخطأ وکیع فی خمسمائة حدیث و نیز در تهذیب

ص:17

بترجمه او گفته و قال یعقوب بن سفیان سئل احمد إذا اختلف وکیع و عبد الرحمن او بقول من نأخذ فقال عبد الرحمن یوافق کثیر او یسلم منه السلف و یجتنب شرب النبیذ و نیز در تهذیب گفته و قال حنبل عن ابن معین رایت عند مروان بن معاویة لوحا مکتوب فیه اسماء شیوخ فلان کذا و فلان کذا و وکیع رافضی قال یحیی فقلت له وکیع خیر منک قال منی قلت نعم قال فسکت و نیز در تهذیب گفته و قال علی بن المدینی کان وکیع یلحن و لو حدثت بالفاظه لکانت عجبا کان یقول مشعبی عن عیشة و قال محمد بن نصر المروزی کان یحدث بآخره من حفظه فیغیر الفاظ الحدیث کانه کان یحدث بالمعنی و لم یکن من اهل اللسان تاسعا در طریق اول ترمذی راوی از انس قتاده است و قوادح عظیمه و مثالب جسیمه او بر ناظرین افادات نقاد کبار و اساطین احبار سنیّه مخفی نیست ابن جزله در مختار مختصر تاریخ بغداد گفته و دخل قتادة الکوفة و نزل فی دار أبی بردة فخرج یوما و قد اجتمع إلیه خلق کثیر فقال قتادة و اللّه الذی لا اله الا هو ما یسئلنی احد عن الحلال و الحرام الا اجبته فقام إلیه ابو حنیفة فقال یا ابا الخطاب ما تقول فی رجل غاب عن اهله اعواما فظنت امرأته ان زوجها مات فتزوجت ثم رجع زوجها الاول ما تقول فی صداقها و قال لاصحابه الذین اجتمعوا إلیه لئن حدث بحدیث لیکذبن و لئن قال برأیه لیخطئن فقال قتادة ویحک اوقعت هذه المسئلة قال لا قال فلم تسئلنی عما لم یقع قال ابو حنیفة انا نستعدّ للبلاء قبل نزوله فاذا وقع عرفنا الدخول فیه و الخروج منه قال قتادة و اللّه لا احدثکم بشیء من الحلال و الحرام سلونی عن التفسیر فقام إلیه ابو حنیفة فقال یا ابا الخطاب ما تقول فی قوله تعالی قالَ اَلَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ اَلْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ قال نعم هذا آصف بن برخیا بن سمعیا کاتب سلیمان بن داود کان یعرف اسم اللّه الاعظم فقال ابو حنیفة و هل کان یعرف الاسم سلیمان قال لا قال فیجوز أن یکون فی زمن بنی من هو اعلم من النبی قال قتادة و اللّه لا احدثکم بشیء من التفسیر سلونی عما اختلف فیه العلماء قال فقام إلیه ابو حنیفة فقال یا ابا الخطاب أ مومن انت قال ارجو قال و لم قال یقول ابراهیم وَ اَلَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ اَلدِّینِ فقال ابو حنیفة هلا قلت کما قال ابراهیم علیه السّلام قال أ و لم تومن قال بلی فهلا قلت بلی قال فقام قتادة مغضبا و دخل الدار و حلف ان لا یحدثهم

ص:18

و ابن خلکان در وفیات الأعیان بترجمۀ او گفته و قال معمر سألت ابا عمرو بن العلاء عن قوله تعالی وَ ما کُنّا لَهُ مُقْرِنِینَ فلم یجبنی فقلت انی سمعت قتادة یقول مطیعین فسکت فقلت له ما تقول یا ابا عمر فقال حسبک قتادة فلو لا کلامه فی القدر و

قد قال صلی اللّه علیه و سلم إذا ذکر القدر فامسکوا لما عدلت به احدا من اهل دهره و ذهبی در تذهیب التهذیب بترجمۀ او گفته و کان قتادة یتّهم بالقدر و قال علی بن المدینی قلت لیحیی بن سعید ان عبد الرحمن یقول اترک کل من کان راسا فی بدعة یدعو إلیها قال کیف یصنع بقتادة و ابن أبی رواد و عمر بن ذر و ذکر قوما ثم قال یحیی ان ترک هذا الضرب ترک ناسا کثیرا و قال جریر بن عبد الحمید عن مغیرة عن الشعبی قیل له هل رأیت قتادة قال نعم رأیته کحاطب لیل و قال سفیان بن عیینة قال الشعبی لقتادة حاطب لیل قال سفین قال لی عبد الکریم الجزری ما حاطب لیل قلت الاّ ان تخبرنی قال هو الرجل یخرج فی اللیل یحتطب فیقع یده علی افعی فیقتله هذا مثل ضرب لطالب العلم ان طالب العلم إذا حمل من العلم ما لا یطیقه قتله علمه کما قتل الافعی حاطب لیل انتهی مختصرا و نیز ذهبی در میزان گفته قتادة بن دعامة السدوسی حافظ ثقة ثبت لکنه مدلس و رمی بالقدر قاله یحیی بن معین و معهذا فاحتج به ارباب الصحاح و لا سیما إذا قال حدثنا مات کهلا و ابن حجر در تهذیب التهذیب بترجمۀ او گفته و قال حنظلة ابن أبی سفیان کان طاؤس یعرض قتادة و کان قتادة یرعی بالقدر و قال علی بن المدینی قلت لیحیی بن سعید ان عبد الرحمن یقول اترک کل من کان راسا فی بدعة یدعو إلیها قال کیف یصنع بقتادة و ابن أبی رواد و عمرو بن ذرّ و ذکر قوما قال یحیی ان ترک هذا الضرب ترک ناسا کثیرا و قال معتمر بن سلیمان عن أبی عمرو بن العلاء کان قتادة و عمرو بن شعیب لا یثبت علیهما شیء یاخذان عن کل احد و قال جریر بن مغیرة عن الشعبی قتادة حاطب لیل و نیز ابن حجر در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته مات بواسط سنة سبع عشرة و کان مدلسا علی قدر فیه و صفی الدین احمد خزرجی در مختصر تذهیب گفته قتادة بن دعامة السدوسی ابو الخطاب البصری الاکمه احد الائمّة الاعلام حافظ مدلّس و سبط ابن العجمی الحلبی در کتاب التبیین لاسماء المدلّسین گفته قتادة بن دعامة السدوسی مشهور ایضا به من جملة التابعین عاشرا در طریق اول ترمذی راوی از معمر داود بن عبد الرحمن عطارست و او هم مقدوح و مجروح

ص:19

بعض کبار می باشد ذهبی در میزان بترجمه او گفته و قال الحاکم قال یحیی بن معین ضعیف الحدیث و قال الازدی یتکلمون فیه و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته و نقل الحاکم عن ابن معین تضعیفه و قال الازدی یتکلمون فیه حادی عشر در همین طریق ترمذی راوی از حمید بن عبد الرحمن سفیان بن وکیع ست و قدح عظیم و جرح جسیم او بر ناظر کتب و اسفار واضح و آشکار است ذهبی در میزان گفته سفین بن وکیع بن الجراح ابو محمد الرواسی قال خ یتکلمون فیه لاشیاء لقنوه ایاها و قال ابو زرعة یتهم بالکذب و قال ابن أبی حاتم اشار أبی علیه ان یغیر ورقه فانه افسد حدیثه و قال له لا تحدث الا من اصولک فقال سافعل ثم تمادی و حدث باحادیث ادخلت علیه و قد ساق له ابو احمد خمسة احادیث منکرة السند لا المتن ثم قال و له حدیث کثیر و انما بلاؤه انه کان یتلقن ما لقن و قال کان له وراق یلقنه من حدیث موقوف فیرفعه او مرسل یوصله او یبدل رجلا برجل و قال ابن حبّان مات سنة سبع و اربعین و مائتین و کان شیخنا فاضلا صدوقا الا انه ابتلی بوراق سوء کان یدخل علیه فکلّم فی ذلک فلم یرجع و کان ابن خزیمة یروی عنه سمعته یقول ثنا بعض من امسکنا عن ذکره و هو من الضرب الذی ذکرته مرارا ان لو یخر من السّماء فیخطفه الطیر احب إلیه من ان یکذب علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و لکن افسدوه و ما کان ابن خزیمة یحدث عنه الا بالحرف بعد الحرف و نیز ذهبی در کاشف گفته سفیان بن وکیع بن الجراح ابو محمد عن ابیه و مطلب بن زیاد و عنه ت ق و ابن صاعد و الباشانی ضعیف توفی 247 و نیز ذهبی در کتاب المغنی فی الضعفا گفته سفیان بن وکیع بن الجراح ضعف و قال ابو زرعة کان یتهم بالکذب و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب ترجمه او گفته قال البخاری یتکلمون فیه لاشیاء لقنوه و قال ابو حاتم سالت ابا زرعة عنه فقال لا یشتغل به قیل له کان یکذب قال کان ابوه رجلا صالحا قیل له کان سفیان متهما بالکذب قال نعم و قال ایضا سمعت أبی یقول کلمنی فیه مشایخ من اهل الکوفة فاتیته مع جماعة من اهل الحدیث فقلت له ان حقک واجب علینا لو صنت نفسک و اقتصرت علی کتب ابیک لکانت الرحلة إلیک فکیف و قد سمعت فقال و ما الذی ینقم علی قلت قد ادخل وراقک ما لیس من حدیثک بین حدیثک قال فکیف السبیل فی هذا قلت ترمی

ص:20

بالمخرجات و تقتصر علی الاصول و تنحی هذا الوراق و ندعو بابن کرامة و تولیه اصولک فانه یوثق به فقال مقبولا عنک قال فما فعل شیئا مما قاله و بلغنی ان وراقه کان یستمع علینا الحدیث فبطل الشیخ و کان یحدث تلک الاحادیث التی ادخلت بین حدیثه قال عبد الرحمن سئل أبی عنه قال لیّن قال البخاری توفی فی ربیع الآخر سنة 237 قلت و قال النّسائی لیس بثقة و قال فی موضع آخر لیس بشیء و قال ابن حبان کان شیخا فاضلا صدوقا الا انه ابتلی بوراقه فجلّی فصّه ثم قال و کان ابن خزیمة یروی عنه و سمعته یقول ثنا بعض من مسکنا عن ذکره و ما کان یحدث عنه الا بالحرف بعد الحرف و هو من الضرب الذین لان یخروا من السماء احب إلیهم من ان یکذبوا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و لکن افسدوه و قال الآجری امتنع ابو داود من التحدیث عنه قال ابن عدی و انما بلاؤه انه کان یتلقی ما لقن و یقال کان له وراق یلقنه من حدیث موقوف فیرفعه و حدیث مرسل فیوصله او یبدل قوما بقوم فی الاسناد و نیز ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته سفیان بن وکیع بن الجراح ابو محمد الرواسی الکوفی کان صدوقا الا انه ابتلی بوراقه فادخل علیه ما لیس من حدیثه فنصح فلم یقبل فسقط حدیثه من العاشرة و صفی الدین احمد خزرجی در مختصر تذهیب گفته سفیان بن وکیع بن الجراح الرواسی ابو محمد الکوفی عن مطلب بن زیاد و حفص بن غیاث و عنه ت ق قال البخاری یتکلمون فیه مات سنة سبع و اربعین و مائتین ثانی عشر اگر فرضا از قوادح رجال اسانید ترمذی و ابن ماجه اعراض هم کنیم باز هم این حدیث هرگز محکوم بصحت نمی تواند شد زیرا که نزد حفاظ اهل سنت این حدیث با وجود این طرق خالی از ارسال نیست و بهمین سبب ناقدین اخبار حکم صحت آن را بذکر ارسال آن متعقب و مردود وا می نمایند چنانچه ابن حجر در فتح الباری در شرح حدیث امانت أبی عبیده گفته تنبیه اورد الترمذی و ابن حبان هذا الحدیث من طریق عبد الوهاب الثقفی عن خالد الحذاء لهذا الاسناد مطولا و اوله

ارحم امتی بامتی ابو بکر و اشدهم فی امر اللّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان و اقرأهم لکتاب اللّه ابیّ و افرضهم زید و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ الاوان لکل امة امینا الحدیث و اسناده صحیح الا ان الحفاظ قالوا ان الصواب فی اوله الارسال و الموصول منه ما اقتصر علیه البخاری و اللّه اعلم و نیز ابن حجر در فتح الباری در شرح

ص:21

قول عمر اقرأنا أبی گفته کذا

اخرجه موقوفا و قد اخرجه الترمذی و غیره من طریق أبی قلابة عن انس مرفوعا فی ذکر ابیّ و فیه ذکر جماعة و اوله ارحم امتی بامتی ابو بکر و فیه اقرأهم لکتاب اللّه أبی بن کعب الحدیث و صححه لکن قال غیره ان الصواب ارساله و عینی در عمدة القاری در شرح قول عمر اقرأنا أبی گفته و هذا حدیث موقوف و

اخرجه الترمذی و غیره من طریق أبی قلابة عن انس مرفوعا و فیه ذکر جماعة و اوله ارحم امتی ابو بکر و فیه و اقرؤهم لکتاب اللّه أبی بن کعب الحدیث و صححه الترمذی و قال غیره و لصواب ارساله و سخاوی در مقاصد حسنه در تحقیق

حدیث ارحم امتی بامتی ابو بکر گفته و الحدیث اعلّ بالارسال و سماع أبی قلابة من انس صحیح الا انه قیل انه لم یسمع منه هذا و قد ذکر الدارقطنی فی العلل الاختلاف فیه علی أبی قلابة و رجح هو و غیره کالبیهقی و الخطیب فی المدرج ان الموصول منه ذکر أبی عبیدة و الباقی مرسل و رجح ابن المواق و غیره روایة الموصول و مناوی در فیض القدیر بشرح

حدیث ارأف امتی بامتی گفته قال ابن حجر فی الفتح هذا الحدیث آورده الترمذی و ابن حبان من طریق عبد الوهاب الثقفی عن خالد الحذاء مطولا و اوله ارحم و اسناده صحیح الا ان الحفاظ قالوا ان الصواب فی اوله الارسال و الموصول منه ما اقتصر علیه البخاری انتهی و ضعیف بودن حدیث مرسل و سقوط آن از درجه احتجاج بر متتبع افادات اصحاب درایت مخفی و محتجب نیست علامه ابن الصلاح در کتاب علوم الحدیث گفته ثم اعلم ان حکم المرسل حکم الحدیث الضعیف الا ان یصح مخرجه بمجیئه من وجه آخر کما سبق بیانه فی نوع الحسن و نیز ابن الصلاح در کتاب علوم الحدیث گفته و ما ذکرناه من سقوط الاحتجاج بالمرسل و الحکم بضعفه هو المذهب الذی استقر علیه آراء جماهیر حفاظ الحدیث و نقاد الاثر و تداولوه فی تصانیفهم و فی صدر صحیح مسلم المرسل فی اصل قولنا و قول اهل العلم بالاخبار لیس بحجة و ابن عبد البر حافظ المغرب ممن حکی ذلک عن جماعة اصحاب الحدیث و الاحتجاج به مذهب مالک و أبی حنیفة و اصحابهما فی طائفة و اللّه اعلم و جلال الدین سیوطی در تدریب الراوی شرح تقریب النواوی گفته ثم المرسل حدیث ضعیف لا یحتج به عند جماهیر المحدثین و الشافعی کما حکاه عنهم مسلم فی صدر صحیحه و ابن عبد البر فی التمهید و حکاه الحاکم عن ابن المسیب و مالک و کثیر من الفقهاء و اصحاب الاصول و النظر للجهل بحال المحذوف و لانه یحتمل ان یکون

ص:22

غیر صحابی و إذا کان کذلک فیحتمل أن یکون ضعیفا و ان اتفق أن یکون المرسل لا یروی الا عن ثقة فالتوثیق مع الابهام غیر کاف کما سیاتی و لانه إذا کان المجهول المسمی لا یقبل فالمجهول عینا و حالا اولی و مولوی صدیق حسن خان معاصر در منهج الوصول الی اصطلاح احادیث الرسول گفته شوکانی گفته مذهب جمهور ضعف مرسل و عدم قیام حجت باوست بنابر احتمال این معنی که تابعی آن را از بعض تابعین شنیده باشد پس متعین نشد که واسطه صحابیست نه غیر او تا آنکه چنین گویند که صحابه عدول اند و حذف صحابی مضر نیست و یحتمل که از مدعی صحبت شنیده باشد و صحبتش بصحت نرسیده و مذهب ابو حنیفه و جمهور معتزله و مختار آمدی قبول مرسل و قیام حجت باوست تا آنکه بعض قائلین مرسل آن را اقوی تر از مسند گفته اند بنابر ثقت تابعی به لصحت او و لهذا آن را مرسل کرده و این غلو خارج از انصافست و حق عدم قبولست بنابر احتمال مذکور انتهی حافظ ابن کثیر بعد حد مرسل نوشته هذا ما یتعلق بتصویره عند المحدثین و اما کونه حجة فی الدین فذاک یتعلق بعلم الاصول و قد اشبعنا الکلام فی ذلک فی کتابنا المقدمات و قد ذکر مسلم فی مقدمة کتابه ان المرسل فی اصل قولنا و قول اهل العلم بالاخبار لیس بحجة و کذا حکاه ابن عبد البر عن جماعة اصحاب الحدیث قال ابن الصلاح و ما ذکرناه من سقوط الاحتجاج بالمرسل و الحکم بضعفه هو الذی استقر علیه آراء جماعة الحفاظ الحدیث و نقاد الاثر و مزاولیه فی تصانیفهم انتهی و از عجائب آیات مبهره این ست که چون در این حدیث ارسال حسب افادۀ ناقدین با کمال متحقق بود لهذا خود عاصمی وقتی که آن را بسند خود روایت کرد طریقی اختیار نمود که در ارسال صریحست و از ان بوضوح تمام ظاهر می گردد که این حدیث را ابو قلابه بلا واسطه انس بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اسناد می نماید و جرأت بر ادعای سماع آن از انس نمی کند و پر ظاهرست که ابو قلابه از تابعینست و ادراک صحبت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ننموده پس ربیعی در ارسال این اسناد و مرسل بودن این حدیث باقی نماند و انهتاک حال آن بدرجه کمال رسید حالا عبارت عاصمی باید شنید و لمعان و سطوع امر حق بچشم حقیقت بین باید دید عاصمی در صدر زین الفتی جائی که ذکر صحابه نموده گفته

اخبرنی شیخی محمد بن احمد رحمه اللّه قال حدثنا ابو سعید الرازی قال حدثنا یوسف بن عاصم الرازی البزار قال حدثنا ابراهیم بن الحجاج قال حدثنا حماد عن عاصم الاحول عن أبی قلابة ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه قال ارحم امتی بامتی ابو بکر و احدهم فی دین اللّه عمر و اکثرهم حیاء عثمان بن عفان و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل و افرضهم زید بن ثابت و اقرءهم أبی بن کعب و لکل امة امین

ص:23

و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح و از ملاحظه مصابیح و مشکاة و فتح الباری واضح و لائح می گردد که این حدیث مهتوک الحال را قتاده نیز بارسال روایت نموده و او هم مثل ابو قلابه جرأت ادعای سماع این حدیث از انس نیافته محی السنه بغوی در مصابیح گفته

عن انس رضی اللّه عنه عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال ارحم امتی بامتی ابو بکر و اشدهم بامتی فی امر اللّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان و اقرضهم زید بن ثابت و اقرأهم أبی و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل و لکل امة امین و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح (صح) و رواه بعضهم عن قتادة رضی اللّه عنه مرسلا و فیه و اقضاهم علی و ولی الدین الخطیب در مشکاة المصابیح گفته و

عن انس عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال ارحم امتی بامتی ابو بکر و اشدهم فی امر اللّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان و افرضهم زید بن ثابت و اقرأهم أبی بن کعب و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل و لکل امة امین و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح رواه احمد و الترمذی و قال هذا حدیث حسن صحیح و

روی عن معمر عن قتادة مرسلا و فیه و اقضاهم علی و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری در کتاب التفسیر گفته و

عن عبد الرزاق عن معمر عن قتادة عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم مرسلا ارحم امتی بامتی ابو بکر و اقضاهم علی الحدیث و بحمد اللّه بعد درک این تحقیق انیق بر تو واضح گردید که ترمذی و ابن ماجه و من یحذو حذوهم که در روایت این حدیث در بین ابو قلابه و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم یا در میان قتاده و آنجناب ذکر انس افزوده اند یا مرتکب خطای عظیم و وهم جسیم شده اند و یا دیده و دانسته تدلیسا و تلبسیا خواسته اند که حدیث مرسل بر ناظرین قاصرین موصول ظاهر شود و لکن أبی اللّه الا تنکشف جلیّة الحال و یتضح انقطاعه و الارسال و یبین ضعفه و الانخزال بتصریح اعلامهم و الاقیال از آنجمله است ابن عمرو این افک مصنوع و کذب موضوع را بروایت او حاکم در مستدرک آورده چنانچه گفته

حدثنا عبد الرحمن بن حمدان الجلاب بهمدان حدثنا ابو حاتم الرازی حدثنا محمد بن یزید بن سنان الرهاوی حدثنا الکوثر بن حکیم ابو محمد الحلبی عن نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان ارأف امتی بها ابو بکر و ان اصلبها فی امر اللّه عمر و ان اشدها حیاء عثمان و ان أقرؤها أبی بن کعب و ان افرضها زید بن ثابت و ان اقضاها علی بن أبی طالب و ان اعلمها بالحلال و الحرام معاذ بن حبل و ان اصدقها لهجة ابو ذر و ان امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح و ان حبر هذه الامة لعبد اللّه بن عباس و قدح و جرح این سند

ص:24

بر متتبع خبیر واضح و مستنیرست زیرا که در آن محمد بن یزید بن سنان الرهاوی واقعشده و او را اکابر علمای سنیه ضعیف شمرده اند ذهبی در میزان الاعتدال گفته محمد بن یزید بن سنان الرهاوی عن ابیه قال الدارقطنی ضعیف قلت روی عن جده سنان بن یزید و ابن أبی ذئب و عنه ابنه ابو فروة یزید بن محمد و ابو حاتم و جماعة و قال النّسائی لیس بالقوی و نیز ذهبی در مغنی گفته محمد بن یزید بن سنان الرهاوی عن ابیه ضعفه ابو الحسن الدارقطنی و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته قال ابن أبی حاتم سالت أبی عنه فقال لیس بشیء هو اشد غفلة من ابیه و نیز در تهذیب گفته و قال البخاری ابو فروة متقارب الحدیث الا ابنه محمدا یروی عنه مناکیر و قال الاجری عن أبی داود و ابو فروة الجزری لیس بشیء و ابنه لیس بشیء و قال النّسائی لیس بالقوی و نیز در تهذیب گفته قال الترمذی لا یتابع علی روایته و هو ضعیف و قال الدارقطنی ضعیف و نیز ابن حجر در تقریب گفته محمد بن یزید بن سنان الجزری ابو عبد اللّه بن أبی فروة الرهاوی لیس بالقوی من التاسعة مات سنة عشرین و نیز درین سند کوثر بن حکیم واقعشده و او خیلی مقدوح و مجروحست بخاری در کتاب الضعفاء و المتروکین گفته کوثر بن حکیم عن نافع منکر الحدیث دنسای در کتاب الضعفاء و المتروکین گفته کوثر بن حکیم متروک الحدیث و ذهبی در میزان الاعتدال گفته کوثر بن حکیم عن عطاء و مکحول و هو کوفی نزل حلب حدث عنه میسر بن اسماعیل و ابو نصر التمار قال ابو زرعة ضعیف و قال ابن معین لیس بشیء و قال احمد بن حنبل احادیثه بواطیل لیس بشیء و قال الدارقطنی و غیره متروک و قال ابن عدی سمعت ابا المیمون احمد بن محمد بن میمون بن ابراهیم بن کوثر بن حکیم بن ابان بن عبد اللّه بن العباس الهمدانی الحلبی بحلب هکذا نسب الی جد جده کوثر و کناه أبا مخلد و قال احمد احادیثه بواطیل و نیز ذهبی در مغنی گفته کوثر بن حکیم عن عطاء و غیره ترکوا حدیثه له عجائب و شیخ رحمة اللّه بن عبد اللّه السندی در مختصر تنزیه الشریعة گفته کوثر بن حکیم احادیثه بواطیل و باید دانست که این حدیث موضوع را بروایت ابن عمر سیوطی در جامع صغیر نقلا عن مسند أبی یعلی الموصلی آورده حیث

قال أرأف امتی بامتی ابو بکر و اشدهم فی دین اللّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان و اقضاهم علی و افرضهم زید بن ثابت و اقرءهم أبی و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ الا و ان لکل امة امینا و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح ع عن ابن عمر و هر چند اصل مسند ابو یعلی پیش نظر قاصر حاضر نیست تا بر رجال سندش تماما کلام نمایم

ص:25

لیکن از تصریح علامۀ سخاوی در مقاصد حسنه و تنصیص علامۀ مناوی در فیض القدیر کما ستسمع انشاء اللّه تعالی عنقریب واضح و لائح می شود که ابو یعلی این حدیث را بطریق ابن السلیمانی از پدرش روایت کرده و بر متتبعین احوال رجال مخفی و محتجب نیست که ابن البیلمانی نهایت مطعون و مغموز و بغایت مقدوح و مهموز می باشد بخاری در کتاب الضعفاء و المتروکین گفته محمد بن عبد الرحمن البیلمانی عن ابیه منکر الحدیث کان الحمیدی یتکلم فیه و نسائی در کتاب الضعفاء و المتروکین گفته محمد بن عبد الرحمن البیلمانی عن ابیه منکر الحدیث و ابن الجوزی در کتاب الموضوعات محمد بن عبد الرحمن البیلمانی را لا شی دانسته و از ابو حاتم نقل کرده که ابن البیلمانی از پدرش نسخه که قریب بدو صد حدیث دارد روایت کرده حال آنکه تمام آن موضوع ست و احتجاج باو حلال نیست و ذکر او در کتب جائز نیست مگر بر سبیل تعجّب چنانچه کتاب الموضوعات که نسخه عتیقه آن پیش نظر قاصر حاضرست گفته باب ما یصنع عند حدوث الاختلاف

انبانا ابن خیرون عن الجوهری عن الدارقطنی عن أبی حاتم قال ثنا محمد بن یعقوب بن اسحاق الخطیب قال ثنا عبد اللّه بن محمد الحارثی قال ثنا محمد بن الحارث قال حدثنا محمد بن عبد الرحمن البیلمانی عن ابیه عن ابن عمر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم إذا کان آخر الزمان و اختلف الاهواء فعلیکم بدین اهل البادیة و فی روایة بدین اهل البادیة و النساء قال المصنف هذا حدیث لا یصح عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم قال یحیی بن معین محمد بن الحارث و محمد بن عبد الرحمن لیسا بشیء قال ابو حاتم حدث محمد بن عبد الرحمن عن ابیه بنسخة شبیه بمأتی حدیث کلها موضوعة لا یحل الاحتجاج به و لا ذکره فی الکتب الا تعجبا و نیز ابن الجوزی در جای دیگر از کتاب الموضوعات ابن البیلمانی را مقدوح و مجروح نموده و از یحیی بن معین در حق او لیس بشیء نقل کرده و قدح ابن حیان که مشتمل بر روایت کردن نسخه موضوعه و عدم جواز احتجاج باوست نیز آورده چنانچه در کتاب مذکور گفته باب فضل جدّة

ابنا محمد بن عبد الملک قال ابنا اسماعیل بن مسعدة قال ابنا حمزة قال ابنا ابو احمد بن عدی قال حدثنا محمد بن ابراهیم الدبیلی قال ثنا عبد الحمید بن صبیح قال ثنا صالح بن عبد الجبار قال ثنا محمد بن عبد الرحمن البیلمانی عن ابیه عن ابن عمر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم یاتی علی الناس زمان یکون افضل الرباط رباط جدة حدیث آخر فی ذلک

انبانا محمد بن أبی طاهر عن الجوهری عن الدارقطنی عن أبی حاتم البستی قال ثنا محمد بن المسیب قال ثنا اسماعیل بن مالک قال ثنا الحجاج بن خالد قال ثنا عبد الملک بن هارون بن عنترة عن ابیه عن

ص:26

جده عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم اربعة ابواب من ابواب الجنة مفتحه فی الدنیا اولهن اسکندریه و عسقلان و قزوین و فصل جدّة علی هؤلاء کفضل بیت اللّه الحرام علی سائر البیوت قال المصنف هذان حدیثان لا صحة لهما اما الاول ففیه محمد بن عبد الرحمن قال یحیی لیس بشیء و قال ابن حبان حدث عن ابیه نسخة شبیها بمأتی حدیث کلها موضوعة لا یحل الاحتجاج به و اما الثانی فقال یحیی عبد الملک بن هارون کذاب و قال السعدی رجال کذاب و قال ابن حبان یضع الحدیث ذهبی در میزان الاعتدال گفته محمد دق بن عبد الرحمن بن البیلمانی عن ابیه ضعفوه و قال البخاری و ابو حاتم منکر الحدیث و قال الدارقطنی و غیره ضعیف و قال ابن حبان حدث عن ابیه بنسخة شبیها بمائتی حدیث کلها موضوعة صالح بن عبد الجبار الحضرمی ثنا ابن البیلمانی عن ابیه عن ابن عمر مرفوعا من مسح الرکن فکانما وضعها فی کف الرحمن عز و جل

ابن حیان ثنا محمد بن یعقوب الخطیب بالاهواز ثنا عبید بن محمد الحارثی ثنا محمد بن الحارث الحارثی ثنا محمد بن عبد الرحمن بن البیلمانی مولی ابن عمر عن ابیه عن ابن عمر مرفوعا إذ اختلفت الاهواء فعلیکم بدین اهل البادیة و به ولد الزنا لا یرث و لا یورث و به من صام یوم الجمعة کتب اللّه له عشرة ایام غرّا زهرا لا یشاکلهن ایام الدنیا و به من صام صبیحة یوم الفطر فکانما صام الدهر و به ان الذی یعلّم الطاعات یحفظه اللّه فی سبع قرون من ذریته و به إذا لقیت الحاج فصافحه و مره ان یستغفر لک فانه مغفور له و به لا زال اربعون یحفظ اللّه بهم الارض

محمد بن أبی بکر المقدسی ثنا محمد بن الحارث عن ابن البیلمانی عن ابیه عن ابن عمر مرفوعا لا شفعة لصغیر و لا لغائب و الشفعة کحل العقال قال ابن عدی کل ما یرویه ابن البیلمانی البلاء فیه منه و محمد بن الحارث ضعیف ایضا و نیز ذهبی در مغنی گفته محمد بن عبد الرحمن بن البیلمانی عن ابیه ضعفوه و قال ابن حبان روی عن ابیه نسخة موضوعة و ابراهیم بن محمد بن خلیل الحلبی المعروف بسبط ابن العجمی در کتاب الکشف الحثیث عمن رمی بوضع الحدیث گفته محمد بن عبد الرحمن بن البیلمانی عن ابیه ضعّفه غیر واحد و قال خ و ابو حاتم منکر الحدیث و قال ابن حبان حدث عن ابیه بنسخة شبیها بمائتی حدیث کلها موضوعة و قد ذکر له الذهبی عدة احادیث فی میزانه و فی آخرها قال ابن عدی کل ما یرویه ابن البیلمانی فالبلاء منه و محمد بن الحرث

ص:27

ایضا ضعیف انتهی یعنی راوی غالب الاحادیث التی ذکرها و اللّه اعلم و فی ثقات ابن حیان فی ترجمة ابیه یضع علی ابیه العجائب و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته محمد بن عبد الرحمن البیلمانی الکوفی النحوی مولی آل عمر روی عن ابیه و عن خال ابیه و لم یسمه روی عنه سعید بن بشیر البخاری و عبد اللّه بن عباس بن الربیع الحارثی و محمد بن الحرث بن زیاد الحارثی و محمد بن کثیر العبدی و ابو سلمة موسی بن اسماعیل و غیرهم قال عثمان الرومی عن ابن معین لیس بشیء و قال البخاری و ابو حاتم و النّسائی منکر الحدیث و قال البخاری کان الحمیدی یتکلم فیه و یضعفه و قال ابو حاتم ایضا مضطرب الحدیث و قال ابن عدی کل ما یرویه ابن البیلمانی فالبلاء فیه منه و إذا روی عنه محمد بن الحرث فهما ضعیفان قلت و قال ابن حیان حدث عنه ابنه نسخة شبیها بمأتی حدیث کلها موضوعة لا یجوز الاحتجاج به و لا ذکره الا علی وجه التعجب و قال الساجی منکر الحدیث و قال العقیلی روی عنه صالح بن عبد الجبار و محمد بن الحرث مناکیر و قال الحاکم روی عن ابیه عن ابن عمر المعضلات و ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته محمد بن عبد الرحمن بن البیلمانی بفتح الموحدة و اللام بینهما تحتانیة ساکنة ضعیف و قد اتهمه ابن عدی و ابن حبان من السابعة و صفی الدین احمد بن عبد اللّه الخزرجی در مختصر تذهیب التهذیب گفته (دق) محمد بن عبد الرحمن بن البیلمانی العدوی مولاهم عن ابیه و عنه محمد بن کثیر العبدی قال البخاری منکر الحدیث و رحمة اللّه بن عبد اللّه السندی در مختصر تنزیه الشریعة گفته محمد بن عبد الرحمن البیلمانی روی عن ابیه نسخة کلها موضوعة و ملا علی قاری در رساله موضوعات نقلا عن ابن القیم گفته و من ذلک حدیث

یرویه محمد بن عبد الرحمن بن البیلمانی عن ابن عمر عن النبی علیه السّلام من صام یوم صبیحة یوم الفطر فکانما صام الدهر و هذا حدیث باطل موضوع علی رسول اللّه علیه السّلام و ابن البیلمانی یروی المناکیر قال البخاری و ابو حاتم الرازی و النّسائی هو منکر الحدیث و قال یحیی بن معین لیس بشیء و قال الدارقطنی و الحمیدی ضعیف و قال ابن حبان حدث عن ابیه بنسخة سرد فیها ثمانین حدیث کلّها موضوعة لا یجوز الاحتجاج به و لا ذکره الا علی وجه التعجب به و بر متفحص کتب و اسفار واضح و آشکارست که پدر محمد بن عبد الرحمن بن البیلمانی اعنی عبد الرحمن بن البیلمانی نیز نهایت مقدوح و مجروح می باشد ذهبی در میزان الاعتدال گفته عبد الرحمن بن البیلمانی من مشاهیر التابعین

ص:28

یروی عن ابن عمر لینه ابو حاتم و قال الدارقطنی ضعیف لا یقوم به حجّة و نیز ذهبی در مغنی گفته عبد الرحمن بن البیلمانی تابعی مشهور قال ابو حاتم لین و ذکره ابن حیان فی الثقات و قال الدارقطنی ضعیف و نیز ذهبی در کاشف گفته عبد الرحمن بن البیلمانی عن ابن عباس و ابن عمر و عنه ابنه محمد و ربیعة و ابن اسحاق قال ابو حاتم لین و ذکره ابن حبان فی ثقاته و کان من فحول الشعراء و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته قال ابو حاتم لین و قال ابن سعد هو من اخماس عمر بن الخطاب و قال عبد المنعم ابن ادریس هو من الابناء الذین کانوا بالیمن و کان ینزل بحران و قیل کان شاعرا مجیدا وفد علی الولید فاجزل له الحباء و توفی فی ولایته له عند الترمذی فی طواف الوداع و عند النّسائی حدیث عمر بن عنبسة فی قصة اسلامه و غیر ذلک و فرقه ابن ماجه و ذکره ابن حبان فی الثقات قلت و قال مات فی ولایة الولید بن عبد الملک لا یجوز ان یعتبر بحدیثه إذا کان من روایة ابنه محمد لان ابنه یضع علی ابیه العجائب و قال الدارقطنی ضعیف لا یقوم به حجة و قال الازدی منکر الحدیث روی عن ابن عمر بواطیل و قال صالح جزرة حدیثه منکر و لا نعرف انه سمع احدا من الصحابة الا من سرق قلت فعلی مطلق هذا یکون حدیثه عن الصحابة المسلمین مرسلا عند صالح و نیز ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته عبد الرحمن بن البیلمانی مولی عمر مدنی نزل حران ضعیف من الثالثة و صفی الدین الخزرجی در مختصر تذهیب التهذیب گفته عبد الرحمن بن البیلمانی بفتح الموحدة ثم تحتانیة ساکنة و فتح اللام مولی عمر عن ابن عباس و عمر بن عنبسة و عنه ابنه محمد و زید بن سلم قال ابو حاتم لین و وثقه ابن حبان و قال الحافظ عبد العظیم لا یحتج به و بالجمله نهایت مقدوح و مجروح بودن حدیث ابن عمر بهر دو طریق نزد ماهرین یا تحقیق و تدقیق ثابت و متحققست و ازینجاست که اکابر و اعاظم این حضرات خود باظهار حال آن می پردازند و بهتک ناموس این خبر مشبه السمر بروایت ابن عمر پرده از روی کار می اندازند علامۀ سخاوی در مقاصد حسنه در ذکر

حدیث ارحم امتی بامتی ابو بکر گفته و عن بن عمر عند ابن عدی فی ترجمة کوثر بن حکیم و هو متروک و له طریق اخری فی مسند أبی یعلی من طریق ابن البیلمانی عن ابیه عنه ازین عبارت مختصره چند فائده جلیله حاصل می شود اول آنکه از ان واضح و آشکار می گردد که حدیث ارحم امتی بروایت ابن عمر در کتاب کامل ابن عدی مذکورست و این خود دلیل مقدوحیّت آن می باشد زیرا که موضوع کتاب ابن عدی ذکر ضعفاء و مجروحین و احادیث ایشان ست دوم آنکه از آن واضح می شود که ابن عدی این حدیث را در کتاب کامل در ترجمه کوثر بن حکیم ذکر کرده و

ص:29

ازینجا لائح می شود که نزد ابن عدی کوثر بن حکیم بافترای این حدیث سقیم متهم و ملیمست سوم آنکه از آن ظاهر می گردد که نزد سخاوی راوی این کذب عظیم اعنی کوثر بن حکیم بالحتم و الجزم متروک می باشد چهارم آنکه از آن ثابت می شود که برای حدیث ابن عمر اگر چه طریق دیگر در مسند ابو یعلی هست لیکن در آن طریق ابن البیلمانی از پدر خود از ابن عمر راویست پنجم آنکه از آن متحقق می گردد که مقدوحیت ابن البیلمانی و پدرش بحدی شایع و ذائع ست که سخاوی در قدح طریق مسند ابو یعلی بر محض ذکر اینکه در ان ابن البیلمانی از پدرش راویست اکتفا ورزیده حاجتی بشرح حال قدح و جرح ایشان ندیده و فی ذلک عبرة للمعتبرین و بصیرة للمستبصرین وَ لا تَکُنْ مِنَ اَلْغافِلِینَ المغترّین المخلدین الی هفوات المجترمین المجترّین از آنجمله است حدیث جابر و این خبر موضوع را بروایت او طبرانی در معجم صغیر اخراج نموده حیث

قال ثنا علی بن جعفر الملحی الاصبهانی ثنا محمد بن الولید العباسی ثنا عثمان بن زفر ثنا مندل بن علی عن ابن جریح عن محمد بن المنکدر عن جابر بن عبد اللّه الانصاری رض قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم ارحم امتی بامتی ابو بکر و ارفق امتی لامتی عمر بن الخطاب و اصدق امتی حیاء عثمان و اقضی امتی علی بن أبی طالب و اعلمها بالحلال و الحرام معاذ بن جبل یجیء یوم القیمة امام العلماء برتوة و إقراء امتی ابیّ بن کعب و افرضها زید بن ثابت و قد اولی عویمر عبادة یعنی ابا الدرداء رضی اللّه عنهم اجمعین لم یروه عن ابن جریح الا مندل و سند این روایت پر غوایت نهایت مجروح و مقدوحست زیرا که در آن مندل بن علی واقعشده و او بنقل این روایت از ابن جریح متفردست کما نصّ علیه الطبرانی بنفسه و قدح و جرح مندل از افادات نقاد کبار و عظام اخبار واضح اشکارست نسائی در کتاب الضعفاء و المتروکین گفته مندل بن علی ضعیف و ذهبی در میزان الاعتدال گفته مندل بن علی العنزی الکوفی اخو حبان عن عبد الملک بن عمیر و عاصم الاحول و عنه یحیی بن آدم و جبارة بن المغلّس و جماعة قال ابو حاتم شیخ و قال ابو زرعة لین و قال احمد ضعیف و نیز ذهبی در مغنی گفته مندل بن علی مشهور فیه لین ضعفه احمد و الدارقطنی و نیز ذهبی در کاشف گفته مندل بن علی العنزی الکوفی اسمه عمر و عن مغیرة و عاصم الاحول و عنه احمد بن یونس و جبارة و عدة ضعفه احمد مات 168 و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته و قال عبد اللّه بن احمد عن ابیه ضعیف الحدیث فقلت فحیان اخوه قال هو اصلح منه یعنی مندلا اصلح من حیان و قال مرة ما اقربهما و نیز در تهذیب گفته و قال ابن أبی خیثمة عن الی خثیمة عن ابن معین لیس بشیء و نیز در تهذیب گفته و قال الدوری عن ابن معین حیان

ص:30

و مندل ضعیفان و هما احب الی من قیس بن الربیع و نیز در تهذیب گفته و قال یعقوب بن شیبه کان اشهر من اخیه حیان و هو اصغر سنّا منه و اصحابنا یحیی بن معین و علی بن المدینی و غیرهما من الثقات یضعفونه فی الحدیث و کان خیرا فاضلا صدوقا و هو ضعیف الحدیث و هو اقوی من اخیه فی الحدیث و نیز در تهذیب نقلا عن أبی حاتم گفته و سئل ابو زرعه عن مندل فقال لین الحدیث و سئل أبی عن مندل فقال شیخ و نیز در تهذیب گفته و قال علی بن الحسین بن الجنید عن محمد بن عبد اللّه بن نمیر فی احادیثه بعض الغلط و قال النّسائی ضعیف و نیز در تهذیب گفته و قال علی بن الحسین بن الجنید سئل ابن معین عنه فقال لیس بذاک القوی و نیز در تهذیب گفته و قال الجوزجانی ذاهب الحدیث و قال الحاکم ابو احمد لیس بالقوی عندهم و قال الساجی لیس بثقة روی مناکیر و قال ابن معین کان عبد الرحمن بن مهدی لا یحدث عنه قال ابن قانع و الدارقطنی ضعیف و قال ابن حبان کان ممن یرفع المراسیل و الموقوفات من سوء حفظه فاستحق الترک و قال الطحاوی لیس من اهل الثبت فی الروایة بشیء و لا یحتج به و نیز ابن حجر در تقریب گفته مندل مثلث المیم ساکن الثانی بن علی العنزی بفتح المهملة و النون ثم زاء ابو عبد اللّه الکوفی و یقال اسمه عمرو و مندل لقب ضعیف من السابعة و صفی الدین احمد خزرجی در مختصر تذهیب التهذیب گفته مندل بن علی العنزی بفتح النون ابو عبد اللّه الکوفی اسمه عمر و عن مغیرة و ابن جریح و عنه ابو نعیم و زید بن الحباب ضعفه احمد و غیره مات سنة سبع و ستین و مائة و نیز درین سند ابن جریح واقعشده و او بتصریح مالک حاطب لیل بوده چنانچه ابن حجر در تهذیب بترجمه او گفته و قال الجرمی عن مالک کان ابن جریح حاطب لیل و ابن معین که از اجله ناقدین اهل سنتست ابن جریج را در باب زهری لا شیء دانسته چنانچه در تهذیب بترجمه او مذکورست و قال عثمان الدارمی عن ابن معین لیس بشیء فی الزهری و یحیی بن سعید که او هم از کبار نقاد سنیه است روایت ابن جریج را بنهج قول مثل هوا قابل عدم التفات انگاشته چنانچه در تهذیب بترجمه او مذکورست و قال جعفر بن عبد الواحد عن یحیی بن سعید کان ابن جریح صدوقا فاذا قال حدثنی فهو سماع و إذا قال اخبرنی فهو قراءة و إذا قال قال فهو شبه الریح و پر ظاهرست که درین روایت معجم طبرانی ابن جریج از محمد بن المنکدر بنهج عنعنه راویست و تصریح بحدثنا و اخبرنا ننموده و نه صیغه قال آورده پس این روایت او از هوا نیز کمتر قابل التفات خواهد بود و نیز حسب تصریح دارقطنی ابن جریج مدلس بتدلیس قبیح بود و از مجروحین تدلیس می کرد و تدلیس او لازم الاجتنابست چنانچه ابن حجر در تهذیب بترجمه او گفته و قال الدارقطنی بتجنب تدلیس ابن جریج فانه قبیح التدلیس لا یدلّس الاّ مما سمعه من مجروح مثل ابراهیم بن أبی یحیی و موسی بن عبیدة و غیرهما و اما ابن عیینة فکان یدلس عن الثقات و ابن حبان نیز تصریح بتدلیس ابن جریج نموده چنانچه ابن حجر در تهذیب بترجمه او می گوید و ذکره ابن حیان فی الثقات و قال کان من فقهاء اهل الحجاز و قراءهم و مفتیهم و کان یدلّس و یحیی بن سعید نیز چون تدلیس

ص:31

ابن جریج را می دانست لهذا حدیث او را از عطاء خراسانی با وصف تصریح او باخبار لا شیء و ضعیف می دانست چنانچه ابن حجر در تهذیب بترجمه او گفته و قال ابو بکر و رأیت فی کتاب علی بن المدینی سألت یحیی بن سعید عن حدیث ابن جریج عن عطاء الخراسانی فقال ضعیف قلت لیحیی انه یقول اخبرنی قال لا شیء انه ضعیف انما هو کتاب وقفه علیه و قوادح عظیمه و مطاعن فخیمه که از ارتکاب تدلیس حاصل می شود انشاء اللّه تعالی در ما بعد بتفصیل خواهی شنید و جرأت ابن جریج در تدلیس بحدّی رسیده بود که از ارتکاب کذب هم در ان نمی اندیشید چنانچه بمجرد اقرار هشام بن عروه ببودن صحیفه از حدیث او جسارت بروایت از هشام بصیغه حدثنا می کرد و اصلا تحرجی از ان نداشت ابن حجر در تهذیب بترجمه او گفته قال ابن سعد ولد سنة 85 عام الجحاف انا محمد بن عمر یعنی الواقدی قال ثنا عبد الرحمن بن أبی الزناد قال شهدت ابن جریج جاء الی هشام بن عروة فقال یا ابا المنذر الصحیفة التی اعطیتها فلانا أ هی من حدیثک قال نعم قال محمد بن عمر فسمعت ابن جریج بعد ذلک یقول ثنا هشام ما لا احصی از آنجمله است ابو سعید خدری و این خبر موضوع و افک مصنوع را بروایت او ابن عبد البر در استیعاب آورده حیث

قال وفد اخبرنا عبد الوارث بن سفیان قال حدثنا قاسم بن اصبغ قال حدثنا احمد بن زهیر قال حدثنا احمد بن عبد اللّه بن یونس قال حدثنا سلام عن زید العمی عن أبی الصدیق الناجی عن أبی سعید الخدری قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ارحم امتی بها ابو بکر و اقواهم فی دین اللّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان و اقضاهم علی و افرضهم زید بن ثابت و اقرأهم لکتاب اللّه أبی بن کعب و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح و ابو هریرة وعاء للعلم او قال وعاء العلم و عند سلمان علم لا یدرک و ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء من ذی لهجة اصدق من أبی ذر و پر ظاهرست که مدار سند ابن عبد البر بر زید عمّیست و مقدوح و مجروح بودن او بانواع قوادح و مثالب بر ناقد خبیر و متتبع بصیر واضح و مستنیرست نسائی در کتاب الضعفاء و المتروکین گفته زید العمی ضعیف و ذهبی در میزان الاعتدال گفته زید بن الجواری العمر ابو الحواری البصری قاضی هراة عن انس و سعید بن المسیب و طائفة و عنه ابناه عبد الرحیم و عبد الرحمن و شعبة و هشیم قال ابن معین صالح و قال مرة لا شیء و قال مرة ضعیف یکتب حدیثه و قال ابو حاتم ضعیف یکتب حدیثه و قال الدارقطنی صالح و ضعفه النّسائی و قال ابن عدی لعل شعبة لم یرو عن اضعف منه و قال السعدی متماسک و من مناکیره قیس بن الربیع عن حبیب بن أبی ثابت عن ایغار بن موسی عن زید بن الحواری عن انس مرفوعا یوشک الفالج ان یفشو فی الناس حتی یتمنوا الطاعون مکانه سلام الطویل عن زید العمی عن قتادة عن انس مرفوعا یکره للموذن ان یکون اماما فهذا العمل البلاء فیه من سلام سلام

عن زید العمی عن معاویة بن قرة عن معقل بن یسار مرفوعا من احتجم یوم الثلاثا لسبع عشرة من الشهر کان دواء للسنة

نعیم بن حماد ثنا عبد الرّحیم

ص:32

بن زید العمی عن ابیه عن سعید بن المسیب عن عمر مرفوعا سألت ربی فیما اختلف فیه اصحابی من بعدی فاوحی اللّه الی یا محمد ان اصحابک عندی بمنزلة النجوم بعضهم اضوء من بعض فمن اخذ بشیء مما هم علیه من اختلافهم فهو عندی علی هدی فهذا باطل و عبد الرحیم ترکوه و نعیم صاحب مناکیر و نیز ذهبی در کاشف گفته زید العمی بن الحواری ابو الحواری البصری قاضی هراة عن انس و ابن المسیب و عنه ابناه عبد الرحیم و عبد الرحمن و شعبة فیه ضعف قال ابن عدی لعل شعبة لم یرو عن اضعف منه و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه زید العمی گفته و قال اسحاق بن منصور عن ابن معین صالح الحدیث و قال غیر مرة لا شیء و قال ابو الولید بن أبی الجارود عن ابن معین زید العمی و أبی المتوکل یکتب حدیثهما و هما ضعیفان و قال ابو حاتم ضعیف الحدیث یکتب حدیثه و لا یحتج به و قال ابو زرعة لیس بقوی واهی الحدیث ضعیف و قال الجوزجانی متماسک و قال الاجری عن أبی داود حدث عنه شعبة و لیس بذاک و لکن ابنه عبد الرحیم لا یکتب حدیثه و قال الاجری ایضا سألت أبا داود عنه فقال زید بن مرة قلت کیف هو قال ما سمعت منه الا خیرا و قال للنسائی ضعیف و قال الدارقطنی صالح و قال ابن عدی عامة ما یرویه ضعیف علی ان شعبة قد روی عنه و لعل شعبة لم یرو عن اضعف منه و قال علی بن مصعب سمی العمی لانه کان کلما سئل عن شیء قال حتی اسأل عمّی قلت و قال الرشاطی هو منسوب الی بنی العم من تمیم و قال ابن سعد کان ضعیفا فی الحدیث و قال ابن المدینی کان ضعیفا عندنا و قال ابو حاتم کان شعبة لا یحمد حفظه و قال العجلی بصری ضعیف الحدیث لیس بشیء و قال ابن عدی هو فی جملة الضعفاء الذین یکتب حدیثهم و نیز در تهذیب بترجمه او گفته و قال ابن حبان یروی عن انس اشیاء موضوعة لا اصول لها حتی سبق الی القلب انه المتعمد لها و کان یحیی یمرض القول فیه و هو عندی لا یجوز الاحتجاج بخبره و لا اکتبه الا للاعتبار و هو الذی روی عن انس مرفوعا من احتجم یوم الثلثاء سبع عشر مضین من الشهر کان دواء سنة و نیز ابن حجر در تقریب گفته زید بن الحواری ابو الحواری العمی البصری قاضی هراة یقال اسم ابیه مرة ضعیف من الخامسة و محمد طاهر گجراتی در قانون الموضوعات گفته زید العمی لیس بشیء ج متروک غ زید بن الحواری العمی ابو الحواری البصری قاضیها ضعفه النّسائی و ابن عدی و قیل صالح و قیل ضعیف یکتب حدیثه و شیخ رحمه اللّه السندی در مختصر تنزیه الشریعة گفته زید بن الحواری العمی یروی اشیاء موضوعة لا اصل لها حتی یسبق الی القلب انه المتعمد لها و نیز در سند ابن عبد البر راوی از زید عمی سلامست و سلاّم

ص:33

نزد نقاد اعلام هرگز سالم از جرح و قدح نیست بلکه خیلی مطعون و معیوب و موهون و مثلوب می باشد بلکه ارباب جرح و تعدیل خود این خبر موضوع ضئیل را در ترجمه سلام طویل ذکر می کنند و باین ذکر بنای متزلزل آن از اساس یکسر می کنند چنانچه نسائی در کتاب الضعفاء و المتروکین گفته سلام بن سلم متروک الحدیث و ابن الجوزی در کتاب الموضوعات در ضمن قدح حدیث طویل در فضل مؤذنین گفته و فیه سلام الطویل قال یحیی لیس بشیء لا یکتب حدیثه و قال البخاری ترکوه و قال النّسائی و الدارقطنی متروک و قال ابن حبان یروی عن الثقات الموضوعات کانه کان المتعمد بها و نیز ابن الجوزی در کتاب الموضوعات بعد ذکر حدیثی در باب زکاة الفطر گفته قال المصنف هذه الزیادة و هی ذکر الیهودی و النصرانی موضوعة علی رسول اللّه انفرد بها سلام الطویل قال یحیی لا یکتب حدیثه و قال النّسائی متروک و قال ابن حبان کان یروی عن الثقات الموضوعات کانه کان المتعمد لها و ذهبی در میزان گفته سلام بن مسلم و یقال ابن سلیم التمیمی السعدی الخراسانی ثم المدائنی الطویل روی عن زید العمی و منصور بن زاذان و حمید و البصریین قال خ (البخاری) سلام بن مسلم السعدی الطویل عن زید العمی ترکوه و قال احمد بن أبی مریم سالت ابن معین عن سلام بن سلم التمیمی فقال ضعیف لا یکتب حدیثه و روی ابن الدورقی عن یحیی سلام الطویل لیس بشیء و روی عباس عن یحیی سلام التمیمی لیس بشیء و قال احمد سلام الطویل منکر الحدیث و قال س (النّسائی) سلام بن سلم متروک و قال ابو زرعة ضعیف ابو الربیع الزهرانی ثنا سلام الطویل عن زید العمی عن معاویه بن قرة عن ابن عمر بحدیث الوضوء مرة و مرتین و ثلاثا تابعه فیه عبد الرحیم بن زید العمی شبابة ثنا سلام

عن زید عن معاویة بن قرة عن انس عن النبی صلی اللّه علیه فی المسح علی الخفین ثلاثة ایام و لیالیهن للمسافر و یوما و لیلة للمقیم و به عن زید العمی عن أبی الصدیق الناجی عن أبی سعید عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم مثله احمد بن یونس ثنا سلام ثنا زید العمی عن أبی الصدیق الناجی عن أبی سعید مرفوعا ارحم هذه الامة بها ابو بکر و اقواهم فی دین اللّه عمر و افرضهم زید و اقضاهم علی و اصدقهم حیاء عثمان و امین الامة ابو عبیدة بن الجراح و اقرأهم أبی و ابو هریرة وعاء من العلم و عند سلمان علم لا یدرک و معاذا علم الناس بحلال اللّه و حرامه و ما اظلّت الخضراء و لا اقلت الغبراء او البطحاء من ذی لهجة اصدق من أبی ذر و قد ساق ابن عدی له جملة و قال لا یتابع علی شیء منها منها له

عن زید العمی عن قتادة عن انس مرفوعا کره للموذن ان یکون اماما قال ابن عدی

ص:34

لعل البلاء فیه منه او من زید قیل توفی فی حدود سنة سبع و سبعین و مائة و نیز ذهبی در مغنی گفته سلام بن سلم و قیل ابن سلیم المدائنی السعدی الخراسانی الاصل الطویل عن زید العمی و حمید الطویل و منصور بن زاذان متروک و قال ابو زرعة ضعیف و نیز ذهبی در کاشف گفته سلام بن سلم التمیمی المدائنی الطویل و قیل ابن سلیم عن زید العمی و منصور بن رادان و عنه قبیصة و خلف بن هشام و ابو الربیع الزهرانی قال البخاری ترکوه و سبط ابن العجمی الحلبی در کتاب الکشف الحثیث عمن رمی بوضع الحدیث گفته سلام بن سلم و یقال ابن سلیم التمیمی السعدی الطویل جرحه جماعة قال ابن الجوزی فی الموضوعات یروی عن الثقات الموضوعات کانه المتعمد لها ذکره فی فضل الموذنین و فی موضع آخر فی الزکاة و نقل هذا الکلام عن ابن حبان و اللّه اعلم و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته قال احمد روی احادیث منکرة و قال ابن أبی مریم عن ابن معین له احادیث منکرة و قال الدوری و غیره عن ابن معین لیس بشیء و قال ابن المدینی ضعیف و قال ابن عمار لیس بحجة و قال الجوزجانی لیس بثقة و قال البخاری ترکوه و قال مرة یتکلمون فیه و قال ابو حاتم ضعیف الحدیث ترکوه و قال ابو زرعة ضعیف و قال النّسائی متروک و قال مرة لیس بثقة و لا یکتب حدیثه قال ابن خراش کذاب و قال مرة متروک و قال ابو القسم البغوی ضعیف الحدیث جدّا و روی ابن عدی احادیث و قال لا یتابع علی شیء منها و اخرج له الحدیث الذی اخرجه ابن ماجة و لیس له عند غیره و هو حدیث انس وقت للنفساء قلت و منها

زید العمی عن قتادة عن انس مرفوعا کره للموذن أن یکون اما ما قال ابن عدی لعل البلاء فیه منه او من زید و قال ابن حیان روی عن الثقات الموضوعات کانه کان المتعمد لها و هو الذی

روی عن حمید عن انس ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم وقت للنفساء اربعین یوما و قال العجلی ضعیف و قال الساجی عنده مناکیر و قال الحکم روی احادیث موضوعة و قال ابو نعیم فی الحلیة فی ترجمة الشعبی سلام بن سلیم الخراسانی متروک باتفاق قرأت بخط الذهبی قیل انه مات فی حدود سنة 177 سبع و سبعین و مائة و نیز ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته سلام بتشدید اللام ابن سلیم او سلم ابو سلیمان و یقال له الطویل المدائنی متروک من السابعة مات سنه سبع و سبعین و صفی الدین الخزرجی در مختصر تذهیب التهذیب گفته (ق) سلام بن سلیم التمیمی السعدی ابو سلیمان المدائنی الطویل عن زید العمی فاکثر و حمید الطویل و عنه ابو الربیع

ص:35

الزهرانی و علی بن الجعد قال ابو زرعة ضعیف قال البغوی توفی قریبا من سنه سبع و سبعین و مائة و شیخ رحمة اللّه سندی در مختصر تنزیه الشریعه گفته سلام الطویل یروی الموضوعات کانه المعتمد لها و ابو الفیض محمد مرتضی الزبیدی در تاج العروس گفته سلام بن سلم و قیل ابن سالم و قیل ابن سلیمان ابو العباس المدائنی السعدی التمیمی عن زید العمی و منصور بن زاذان و عنه خلف بن هشام قال البخاری ترکوه و علاوه بر ذهبی که این خبر موضوع را در ترجمۀ سلام آورده و راه اظهار وهن و هوان و فساد و بطلان آن سپرده دیگر علماء سنیه نیز این خبر موضوع را مقدوح و مجروح وامینمایند و باعتراف قدح سلام طویل و زید عمی در ایضاح انحزام و انثلام آن می افزایند سخاوی در مقاصد حسنه در ذکر این حدیث گفته و عن أبی سعید عند قاسم بن صبغ عن ابن أبی خیثمه و عنه العقیلی فی الضعفاء عن علی بن عبد العزیز کلاهما عن احمد بن یونس عن سلام عن زید العمی عن أبی الصدیق عنه و زید و سلام ضعیفان و مرزا محمد بن معتمدخان البدخشانی در تحفة المحبین در فصل ثالث باب اول اصل ثانی از اصول اربعه کتاب مذکور که آن فصل معقود برای ذکر احادیث ضعیفه است گفته

ارحم امتی بها ابو بکر و اقواهم فی دین اللّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان و اقضاهم علی اخرجه ابن عبد البر فی الاستیعاب عن أبی سعید الخدری و فی سنده سلام و هو الطویل متروک عن زید العمی ضعیف و ازینجا بحمد اللّه تعالی واضح و اشکار گردید که این خبر مصنوع بروایت ابو سعید خدری چنان مهتوک الحال و مقدوح الرجالست که خود علمای اهل سنت بقدح و جرح در آن برمیخیزند و خاک مذلت و صغار باید أی عیب و عوار آن بر رؤس متمسکین بآن برملا می ریزند و از آن جمله است ابو محجن و این خبر منفعل را بروایت او ابن عبد البر در استیعاب آورده چنانچه در صدر استیعاب گفته و قد وصف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم وجوه اصحابه و خلالهم لیقتدی به فیهم بمثل ذلک فیما رواه شیخنا عیسی بن سعید بن سعدة المقری قال حدثنا ابو بکر احمد ابراهیم بن شاذان قال حدثنا ابو محمد یحیی بن محمد بن صاعد و ابنا نا به ابو عثمان سعید بن عثمان قال حدثنا احمد بن دحیم قال حدثنا یحیی بن محمد بن صاعد قال حدثنا محمد بن عبید بن ثعلبة العامری بالکوفة قال حدثنا عبد الحمید بن عبد الرحمن ابو یحیی الحمانی قال حدثنا ابو سعید الاعور یعنی البقال و کان مولی الحذیفة قال حدثنا شیخ من الصحابة یقال له ابو محجن او محجن بن فلان

قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان أرأف امتی بامتی ابو بکر و اقواها فی دین اللّه عمر و اصدقها حیاء عثمان و اقضاها علی بن أبی طالب و اقراها

ص:36

أبی بن کعب و افرضها زید بن ثابت و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل و لکل امة امین و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح و درین سند سعید بقال واقع شده و سعید بقال مقدوح و مجروح ناقدین رجال و مطعون و موهون مختبرین احوالست نسائی در کتاب الضعفاء و المتروکین گفته سعید بن المرزبان ابو سعد البقال ضعیف و ذهبی در میزان الاعتدال گفته سعید بن المرزبان ابو سعد البقال الاعور مولی حذیفة بن الیمان کوفی مشهور روی عن انس و أبی وائل و عکرمه و عنه شعبة و ابو اسامه و یعلی و خلق ترکه الفلاس و قال ابن معین لا یکتب حدیثه و قال ابو زرعة صدوق مدلس و قال ح منکر الحدیث علی بن حرب ثنا ابو مسعود الزجاج عن أبی سعید البقال عن أبی عباد عن أبی هریرة مرفوعا ما کان من حق قلته او لم اقله فانا قلته هذا منکر

ابن عیینة عن أبی سعید البقال عن عکرمة عن ابن عباس قال من شک ان المحشر هاهنا یعنی الشام فلیقرأ هو الذی اخرج الذین کفروا من دیارهم لاول الحشر قال لهم النبی صلی اللّه علیه و سلم اخرجوا قالوا الی این قال الی ارض المحشر

عبدة بن سلیمان عن أبی سعید عن الضحّاک عن ابن عباس عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال زیّنوا القرآن باصواتکم قال ابن عدی هو من جملة الضعفاء الذین یجمع حدیثهم و نیز ذهبی در مغنی گفته سعید بن المرزبان ابو سعد البقال مشهور لیس بالحجة قال ابن معین لا یکتب حدیثه و قال ابو زرعة صدوق مدلس و قال الفلاس متروک و نیز ذهبی در کاشف گفته سعید بن المرزبان العبسی ابو سعد البقال الکوفی الاعور عن انس و ابن أبی لیلی و عنه شعبة و عبید اللّه بن موسی قال احمد منکر الحدیث و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمۀ او گفته قال عمرو بن حفص بن غیاث ترک أبی حدیثه و قال ابو عیینة کان عبد الکریم احفظ منه و قال احمد ما رأیت عیینة املا علینا عنه الا حدیثا واحدا قیل له لم قال لضعفه عنده و قال ابن المبارک قلت لشریک أ تعرف ابا سعد البقال فقال أی و اللّه انا اعرفه عالی الاسناد حدثته عن عبد الکریم الجزری عن زیاد بن أبی مریم عن عبد اللّه بن معقل عن ابن مسعود بحدیث الندم توبة فترکنی و ترک عبد الکریم و ترک زیادا و حدث به عن عبد اللّه بن معقل و نیز در تهذیب بترجمه او گفته و قال احمد بن أبی مریم عن ابن معین لیس بشیء لا یکتب حدیثه و قال عمرو بن علی ضعیف الحدیث متروک الحدیث و قال ابو زرعة لین الحدیث مدلس قیل هو صدوق قال نعم کان لا یکذب

ص:37

و قال البخاری منکر الحدیث و قال الحاکم لا یحتج بحدیثه و قال النّسائی ضعیف و قال عرة لیس بثقة و لا یکتب حدیثه و نیز در تهذیب بترجمه او گفته و قال البرقانی عن الدارقطنی متروک و قال ابو حاتم فیه تدلیس ما اقربه من أبی خباب و قال الساجی صدوق فیه ضعف و قال العجلی ضعیف و قال ابن حبان کثیر الوهم فاحش الخطا قال ابو داود کان من قراء الناس و قال العقیلی وثقه وکیع و ضعفه ابن عیینة قلت الحکایة التی حکیت عن وکیع لا یدل علی انه وثقه و قد ذکرها الساجی عن محمود بن غیلان قال سئل وکیع عن أبی سعد البقال فقال احمد اللّه کان یروی عن أبی وائل و ابو وائل ثقة و قد ذکرها المؤلف بلا عز و فحذفتها ثم احتجت هنا فذکرتها و نیز ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته سعید بن مرزبان العبسی مولاهم ابو سعد البقال الکوفی الاعور ضعیف مدلس مات بعد الاربعین من الخامسة و صفی الدین الخزرجی در مختصر تذهیب التهذیب گفته سعید بن المرزبان العبسی مولی حذیفة ابو سعید الکوفی البقال بموحدة الاعور عن انس و أبی وائل و عنه شعبة و ابن عیینة قال النّسائی ضعیف قال الذهبی مات سنة بضع و اربعین و مائة و ما علمت احد اوثقه و علاوه برین عبارات که حاکی قبائح اعمال و کاشف شنائع احوال ابو سعد بقالست از عبارت آتیه اصابه ابن حجر عسقلانی واضح خواهد شد که ابو سعد با اینکه ضعیفست ادراک ابو محجن نکرده پس روایت او از ابو محجن محکوم بارسال و انقطاع خواهد بود و اصلا قابلیّت تمسک و تشبث نخواهد داشت و کسی از اصحاب تامل و تحقیق و ارباب تدبیر و تدقیق آن را قابل استناد و اعتماد نخواهد انگاشت بالجمله انهتاک حال این خبر ساقط الاثر بسبب مقدوحیت ابو سعد بقال اعور بر هر ناقد ذی بصر ظاهر و اظهرست و اگر از قدح و جرح ابو سعد بقال و غمز و همز این اعور بادی الارسال قطع نظر و صرف بصر کرده شود باز هم حدیث ابو محجن قابل اعتنا و التفات اثبات و ثقات نیست زیرا که معایب و قوادح خود ابو محجن ثقفی بحدی رسیده است که هرگز احدی از ارباب انصاف و ترک اعتساف حدیث او را بجوی نخواهد خرید و باعتماد بر روایت این چنین مرتکب کبائر و مرتبک جرائر پرده ناموس خود بدست صفاقت و رقاعت نخواهد درید توضیح این اجمال آنکه ابو محجن ثقفی با وصفی که نزد حضرات اهل سنت نائل شرف صحابیّت رسول صلی اللّه علیه و آله ماهب القبول بود چندان انهماک در شرب خمر و هتک ستر می نمود که بالاجهار و الاعلان بادمان آن می پرداخت و بیمحابا نرد حیا و شرم تبرک وقار

ص:38

و آزرم می باخت تا آنکه چند بار اجرای حد را هم بر خود سهل و آسان انگاشت و از حسو عقار و شرب راح و ارتیاح بدور اقداح هرگز دست برنداشت آخر نوبت بجای رسید که حضرت خلیفه ثانی با آن همه محامات شاربین خمر که در سر داشتند و بسبب اتحاد مشرب و مذاق با این جماعت فجار فساق طریق تائید و وفاق مسلوک نموده اعلام جلاعت و خلاعت می افراشتند نیز تاب نیاوردند و از اجرای حدّ و تعذیب بر آن سیکرّر شریب مرة بعد مرة و کرة بعد کرة بتنگ آمده طریق نفی آن مستوجب زجر و نهر بسوی جزیرۀ در بحر سپردند و بمزید تیقظ برای نگاهبانی آن خلیع الغدار مردی را نیز همراه او نمودند تا مانع و حاجز او از شرب خمر بوده باشد لیکن آن مغرم لهو و قصف خواست که آن محتسب را بقتل رساند و خود را ازین احتساب شدید وارهاند چون تیر تدبیر آن شریر بر نشانه ننشست ناچار چون تیر از جا جست و از جزیره فرار نموده بقادسیه رسید و بسعد بن أبی وقاص ملحق گردید چون محتسب ابو محجن نیز بخوف قتل خود از جزیره راه فرار پیش گرفته بخدمت خلیفه ثانی ماجرا را رسانیده بود لهذا حضرت خلافت مآب سعد بن أبی وقاص را بحبس ابو محجن مامور ساختند طریف آنست که او در قادسیه نیز از شرب خمر باز نیامد و طریفتر آنکه سعد بن أبی وقاص با وصف علم باین معنی اجرای حد بر او ننمود بلکه بسبب قتال او با کفار که غالبا در حالت خمار واقع شده باشد چنان مسرور شد که باو وعده کرد که دیگر ما ترا در شرب خمر هرگز حد نخواهیم زد و گویا این تعطیل حد خداوند قهار را مجازات قتال او با کفار قرار داد و ابو محجن اگر چه عهد کرد که دیگر خمر نخواهد خورد مگر وفای او برین عهد هرگز ثابت نمی شود بلکه حب شراب چنان در عروق لحم و

ص:39

مخ عظام او سرایت کرده بود که آن بی باک بعد مردن هم می خواست که در پهلوی تاک مدفون شود تا بعد مرگ هم ذائقه شراب بچشد و این معنی را بنهج وصیت نظما ادا هم نموده است و چون این از روی او از صمیم قلب خواسته بود لهذا کرامت صحابیت ثلاثه بهر او بروز کرد و آخر بر قبر او اصول ثلاثه کرم پیدا شد و سوء حال و خسران مآل او بر همگنان ظاهر و باهر گردید حالا بعض عبارات که شاهد این مطالبست باید شنید و بلطف احتجاج اهل سنت بخبر چنین شارب الخمر در فضیلت اصحاب عیانا باید رسید ابن عبد البر قرطبی در کتاب استیعاب گفته ابو محجن الثقفی اختلف فی اسمه فقیل فیه مالک بن حبیب و قیل عبد اللّه بن حبیب بن عمرو بن عمیر بن عوف بن عقدة بن عمیره بن عوف بن نسی و هو ثقیف الثقفی و قیل اسمه کنیته اسلم حین اسلمت ثقیف و سمع من النبی صلّی اللّه علیه و سلم و

روی عنه حدث عنه ابو سعد البقال قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول اخوف ما اخاف علی امتی من بعدی ثلاث ایمان بالنجوم و تکذیب بالقدر و حیف الائمة و کان ابو محجن هذا من الشجعان الابطال فی الجاهلیة و الاسلام من اولی الباس و النجدة و من الفرسان إلیهم و کان شاعرا مطبوعا کریما الا انه کان منهم کافی الشراب لا یکاد یقلع عنه و لا یردعه حدّ و لا لوم لائم و کان ابو بکر الصدیق رضی اللّه عنه یستعین به و جلده عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه فی الخمر مرارا و نفاه الی جزیرة فی البحر و بعث معه رجلا فهرب منه و لحق سعد بن أبی وقاص بالقادسیة

ص:40

و هو محارب للفرس و کان قد هم بقتل الرجل الذی بعثه معه عمر فاحسّ الرجل بذلک و خرج قارا فلحق بعمر و اخبره خبره فکتب عمر الی سعد بحبس ابو محجن فحبسه فلما کان یوم قسّ الناطف بالقادسیة و التحم القتال سأل ابو محجن امرأة سعدان تحل قیده و تعطیه فرس سعد و عاهدها انه ان سلم عاد الی حاله من القید و السجن و ان استشهد فلا تبعة علیه فخلت سبیله و اعطته الفرس و قاتل و ابلی بلاء حسنا ثم عاد الی محبسه و کان بالقادسیة ایام مشهورة منها قس الناطف و منها یوم ارماث و یوم اغواث و یوم الکتائب و کانت قصة أبی محجن فی یوم منها و یومئذ قال کفی حزنا ان تؤدی الخیل بالقنی و اترک مشدودا علی وثاقیا

إذا قمت عنانی الحدید و غلقت مصارع من دونی تصم المنادیا

و قد کنت ذا مال کثیر و اخوة فقد ترکونی واحدا لا أخا لیا

و قد شف جسمی اننی کل شارق اعالج کبلا مصمتا قد برانیا

فللّه دری یوم اترک موثقا و تذهب عنّی اسرتی و رجالیا

حبسنا علی الحرب العوان و قد بدت و اعمال غیری یوم ذاک الغوالیا

فللّه عهد لا اخیس بعهده لئن فرجت الا ازور الحق انیا

حدثنا خلف بن سعید حدثنا عبد اللّه بن محمد حدثنا احمد ابن خالد حدثنا اسحاق بن ابراهیم

ص:41

حدثنا عبد الرزاق عن ابن جریج قال بلغنی ان عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه حدّ ابا محجن بن حبیب بن عمرو بن عمیر الثقفی فی الخمر سبع مرات و قال قبیصة بن ذویب ضرب عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه ابا محجن الثقفی فی الخمر ثمان مرات و ذکر ذلک عبد الرزاق فی باب من حدّ من الصحابة فی الخمر قال و اخبرنا معمر عن ابن ایوب عن ابن سیرین قال ابو محجن الثقفی لا زال یجلد فی الخمر فلما اکثر علیهم سجنوه و اوثقوه فلما کان یوم القادسیة رآهم یقتتلون فکانه رای ان المشرکین قد اصابوا من المسلمین فارسل الی أم ولد سعد یقول لها ان ابا محجن یقول لک ان خلیت سبیله و حملته علی هذا الفرس و دفعت إلیه سلاحا لیکونن اول من یرجع إلیک الا ان یقتل و انشأ یقول شعر کفی حزنا ان یلتقی الخیل بالقنی و اترک مشدودا علی وثاقیا إذا شئت عنان الحدید و غلقت مصارع من دولی تصم المنادیا فذهبت الاخری فقالت ذلک لامرأة سعد فحلت عنه قیوده و حمل علی فرس کان فی الدار و اعطی سلاحا ثم خرج یرکض حتی لحق بالقوم فجعل لا یزال بحمل علی رجل فیقتله و یکسر صلبه فنظر إلیه سعد فجعل یتعجب و یقول من ذلک الفارس قال فلم یلبثوا الا یسیرا حتی هزمهم و رجع ابو محجن و رد السلاح و جعل رجلیه فی القیود کما کان فجاء سعد فقالت امرأته او أم ولده کیف کان قتالکم فجعل یخبرها و یقول لقینا و لقینا حتی بعث اللّه رجلا علی فرس ابلق لو لا انی ترکت ابا محجن فی القیود لظننت انها بعض شمائل أبی محجن فقالت و اللّه انه لابو محجن کان من امره

ص:42

کذا و کذا فقصته علیه قصته فدعا به و خلّ قیوده فقال لا تجلدک علی خمر ابدا قال و انا و اللّه لا اشربها ابدا کنت انفا ان ادعها من اجل جلدکم قال فلم یشیر بها بعد ذلک و روی ابن الاعرابی عن المفضل قال قال ابو محجن فی ترک الخمر شعر رأیت الخمر صالحة و فیها مثالب تهلک الرجل الحلیما*فلا و اللّه اشربها حیاتی*و لا اشفی بها ابدا سقیما و انشده غیره هذه الابیات لقیس بن عاصم و من روایة اهل الاخبار ان ابنا لابی محجن الثقفی دخل علی معاویة فقال له معاویة ابوک الذی یقول شعر إذا مت فادفنی الی جنب کرمة

تروی عظامی بعد موتی عروقها و لا تدفننی بالفلاة فاننی اخاف إذا ما مت ان لا اذوقها

فقال ابن أبی محجن لو شئت ذکرت احسن من هذا من شعره قال و ما ذا قال قوله شعر لا تسأل الناس عن مالی و کثرته و سائل الناس عن حزمی و عن خلقی

القوم اعلم انی من سراتهم إذا تطیش ید الرعدیدة بالفرق

قد ارکب الهول مسدولا عساکره و اکتم السر فیه ضربة العنق

اعطی السنان غداة الروع حصته و عامل الرمح ارویه من العلق

و زاد بعضهم فی هذه الابیات شعر و اطعن الطعنة النجلاء قد علموا و احفظ السر فیه ضربة العنق عف المطالب عما لست نائله

ص:43

و ان ظلمت شدید الحقد و الحنق و قد اجود و ما مالی بذی قنع

و قد اکر وراء الحجر الفرق و القوم أعلم أنی من سراتهم

إذا سما بصر الرعد الرعدیدة الشفق قد یعسر المرء حینا و هو ذو کرم

و قد یثوب سوام العاجز الحمق لیکثر المال یوما بعد قلته

و یکتسی العود بعد الیبس بالورق فقال معاویة لئن اسأنا القول لنحسنن لک

الصفد ثم اجزل جائزته و قال إذا ولدت النساء فلتلدن مثلک و زعم الهیثم بن عدی انه اخبره انه رأی قبر أبی محجن الثقفی باذربیجان و قال فی نواحی جرجان و قد نبتت ثلثة اصول کرم و قد طالت و اثمرت و هی معروشة علی قبره مکتوب علی القبر هذا قبر أبی محجن قال فجعلت اتعجب و ما ذکر قوله إذا مت فادفنی الی جنب کرمة و ذکر البیت حدثنا احمد بن عبد اللّه حدثنا أبی حدثنا عبد اللّه بن یونس حدثنا بقی بن مخلد حدثنا ابو بکر بن أبی شیبة حدثنا ابو معاویة عن عمرو بن مهاجر عن ابراهیم بن محمد عن سعد بن أبی وقاص عن ابیه قال لما کان یوم القادسیة اتی سعد بابی محجن و هو سکران من الخمر فامر به الی القید و کان سعد به جراحة فلم یخرج یومئذ الی الناس و استعمل علی الخیل خالد بن عرفطة و رفع سعد فوق العذیب لینظر الی الناس قال ابو محجن کفی حزنا ان تردی الخیل بالفتی و اترک مشدودا علی وثاقیا فقال لابنة خصفة امرأة سعد ویحک خلینی و لک اللّه علیّ ان سلمنی اللّه

ص:44

ان أجیء حتی اضع رجلی فی القید و ان قتلت استرحتم منی فخلته فوثب علی فرس لسعد یقال له البلقاء ثم اخذ الرمح ثم انطلق حتی اتی الناس فجعل لا یحمل فی ناحیة إلا هزمهم فجعل الناس یقول هذا ملک و سعد ینظر فجعل سعد یقول الصبر صبر البلقاء و الطعن طعن أبی محجن و ابو محجن فی القید فلما هزم العدو رجع ابو محجن حتی وضع رجله فی القید و اخبرت ابنة خصفه سعدا بالذی کان من امره فقال لا و اللّه ما ابلی احد من المسلمین ما ابلی فی هذا الیوم لا اضرب رجلا ابلی المسلمین ما ابلی قال فخلی سبیله قال ابو محجن کنت اشربها إذ یقام علی الحد و اطهر منها فاما إذا بهرجتنی فو اللّه لا اشربها ابدا و حیرتم بسوی خود می کشد که هر گاه خود ابن عبد البر در استیعاب این همه معایب و مثالب ابو محجن را ذکر کرده است باز چرا احتجاج بخبر چنین ماجن مهتوک الحال در صدر همین کتاب استیعاب نموده طریق اعتساف پیموده بار الها مگر آنکه بلحاظ قضیّه الصحابة کلهم عدول وصف صحابیت را ماحی این همه مطاعن و مشائن دانسته باشد و ابن الاثیر الجزری نیز بذکر حالات انهماک ابو محجن در شرب خمر و عدم امتناع او با وصف سزایابی مکرر درین امر بنهایت توضیح و افصاح و تصریح و ایضاح پرداخته پردۀ عدالت او کما ینبغی بدست ابدای این عار و شنار مهتوک ساخته چنانچه در اسد الغابه فی معرفة الصحابة گفته ب د ع ابو محجن الثقفی و اسمه عمرو بن حبیب ابن عمرو بن عمیر بن عوف بن عقده بن غیره بن عوف بن ثقیف الثقفی و قیل اسمه مالک بن حبیب و قیل عبد اللّه بن حبیب و قیل اسمه

ص:45

کنیته اسلم حین اسلم ثقیف سنة تسع فی رمضان

روی عن النبی صلی اللّه علیه و سلم روی عنه ابو سعید البقال انه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول اخوف ما اخاف علی امتی ثلاث ایمان بالنجوم و تکذیب بالقدر و جور الائمة و کان ابو محجن شاعرا حسن الشعر و من الشجعان المشهورین بالشجاعة فی الجاهلیة و الاسلام و کان کریما جوادا الا انه کان منهمکا فی الشرب لا یترکه خوف حدّ و لا لوم و جلده عمر مرارا سبعا او ثمانیا و نفاه الی جزیرة فی البحر و بعث معه رجلا فهرب منه و لحق بسعد بن أبی وقاص و هو بالقادسیة یحارب الفرس فکتب عمر الی سعد لیحبسه فحبسه فلما کان بعض ایام القادسیة و اشتد القتال بین الفریقین سأل ابو محجن امرأة سعد أن تحل قیده و تعطیه فرس سعد البلقاء و عاهدها انه ان سلم عاد الی حاله من القید و السجن و ان استشهد فلا تبعة علیه فلم تفعل فقال کفی حزنا ان تردی الخیل بالقنا و اترک

مشدودا علی وثاقیا إذا قمت عنانی الحدید و غلقت مصارع دولی قد تصم المنادیا

و قد کنت ذا مال کثیر و اخوة

فلما سمعت سلمی امرأة سعد ذلک رقت له فخلت سبیله و اعطته الفرس فقاتل قتالا عظیما و کان یکبر و یحمل فلا یقف بین یدیه احد و کان یقصف الناس قصفا منکرا فعجب الناس منه و هم لا یعرفونه و رآه

ص:46

سعد و هو فوق القصر ینظر الی القتال و لم یقدر علی الرکوب لجراح کانت به و ضربان من عرق النساء فقال لو لا ان ابا محجن محبوس لقلت هذا ابو محجن و هذه البلقاء تحته فلما تراجع الناس عن القتال عاد الی القصر و ادخل رجلیه فی القید فاعلمت سلمی سعدا خبر أبی محجن فاطلقه و قال اذهب لا احدک ابدا فتاب ابو محجن حینئذ و قال کنت انف ان اترکها من اجل الحد قیل ان ابنا لابی محجن دخل علی معاویة فقال له ابوک الذی یقول إذا مت فادفنی الی جنب کرمة تروی عظامی بعد موتی عروقها و لا تدفننی بالفلاة

فاننی اخاف إذا مات ان لا اذوقها

فقال ابن أبی محجن لو شئت لقلت احسن من هذا من شعره قال و ما ذاک قال قوله لا تسأل الناس عن مالی و کثرته و سائل الناس عن حرمی و عن خلقی القوم اعلم انی

من سراتهم

السر فیه ضربة العنق اعطی السنان غداة الروع حصته و عامل الرمح ارویه من العلق

عف المطالب عما لست نائله و ان ظلمت شدید الحقد و الحنق و قد اجود و ما مالی بذی قنع

و قد اکر وراء الحجر الفرق قد یعسر المرء حینا و هو ذو کرم و قد یثوب سوام العاجز الحمق

سیکثر المال یوما یعد قلته و یکتسی العود بعد الیبس بالورق

فقال معاویة لئن کنا اسأنا القول لنحسنن الصفد و اجزل جائزته و قال إذا ولدت النساء فلتلدن مثلک و قیل ان ابن سعد قال ان ابا محجن مات باذربیجان و قیل بجرجان اخرجه الثلاثة ازین عبارت ابن الاثیر

ص:47

تصدیق مدعای حقیر ظاهر و مستنیرست اما آنچه ابن الاثیر درین کلام ادعا نموده که ابو محجن در آخر کار توبه از شرب خمر کرد پس ادعای بی دلیلست و حقیقتش همان وعده زبانی اوست که ابن عبد البر در استیعاب نقل آن کرده و این هذا من ذاک و کیف یرجی التوبة من هذا المدمن المرتبک کل الارتباک و قد اوصی بدفنه الی جنب الکرمة بعد الموت و الهلاک و نبتت المرعی علی دمنته فی صورة الکرم الهتاک و ذهبی در تجرید اسماء الصحابة اگر چه احوال شراب خواری ابو محجن را بتفصیل بیان نکرده لیکن بالاجمال از ذکر محذور؟ ؟ ؟ و محدود و منفی و محبوس شدن او باز نمانده و در آخر کلام اشاره باخبار خلاعت آثار او نموده چنانچه گفته ابو محجن الثقفی عمرو بن حبیب و قیل مالک بن حبیب و قیل عبد اللّه کان فارسا شاعرا من الابطال لکن جلده عمر فی الخمر مرات و نفاه الی جزیرة فی البحر فهرب و لحق بسعد بن أبی وقاص و هو یحارب الفرس فحبس و له اخبار روی عنه ابو سعید البقال مرسلا (ب د ع) و ابن حجر عسقلانی علاوه بر حالات مفصلۀ شرب خمر شطری از قبائح اعمال و شنائع افعال دیگر که از ابو محجن ثقفی صادر شده بمعرض تحریر و تسطیر آورده و بابرام و تشیید روایات شرب خمر این شریب فسیق طریق نقد و تحقیق الی اقصی الغایة سپرده چنانچه در اصابه فی تمییز الصحابة گفته ابو محجن الثقفی الشاعر المشهور مختلف فی اسمه فقیل هو عمرو بن حبیب بن عمرو بن عمیر بن عوف بن عقدة بن غیره بن عوف بن ثقیف و قیل اسمه کنیته و کنیة ابو عبید و قیل اسمه ملک و قیل اسمه عبد اللّه و و امه کنود بنت عبد اللّه بن عبد شمس قال ابو احمد الحاکم له صحبة قال و یخیل الی انه صاحب سعد بن أبی وقاص الذی اتی به إلیه و هو سکران فان لم یکن هو فان اسمه ملک و ساق

من طریق أبی سعد البقال عن أبی محجن قال اشهد علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انه قال اخاف

ص:48

علی امتی من بعدی ثلاثة تکذیب بالقدر و تصدیق بالنجوم و ذکر الثالثة و اخرجه ابو نعیم من هذا الوجه فقال فی الثالثة و حیف الائمة و ابو سعید ضعیف و لم یدرک ابا محجن و قال ابو احمد الحاکم الدلیل علی ان اسمه ملک ما حدثنا ابو العباس الثقفی ثنا زیاد بن ایوب ثنا ابو معاویة ثنا عمرو بن المهاجر عن ابراهیم بن محمد بن سعد عن ابیه قال لما کان یوم القادسیة اتی سعد بابی محجن سکران من الخمر فامر به فقید و کان یسعد جراحة فاستعمل علی الخیل خالد بن عرفطة و صعد سعد فوق البیت ینظر ما یصنع الناس فجعل ابو محجن یتمثل کفی حزنا ان تردی الخیل بالقنا*و اترک مشدودا علی وثاقیا*ثم قال لامرأة سعد و هی بنت خصفة ویلک خلینی فلک للّه علی ان سلمت ان اجیء حتی اضع رجلی فی القید و ان قتلت استرحم منی فخلته و وثب علی فرس لسعد یقال لها البلقاء ثم اخذ الرمح و انطلق حتی اتی الناس فجعل لا یحمل فی ناحیة الا هزمهم اللّه فجعل الناس یقولون هذا ملک و سعد ینظر فجعل یقول الضیر ضیر البلقاء و الطفر طفر أبی محجن و ابو محجن فی القید فلما هزم العدو رجع ابو محجن حتی وضع رجله فی القید فاخبرت بنت خصفه سعدا بالذی کان من امره فقال لا و اللّه لا احد الیوم رجلا ابلی اللّه المسلمین علی یدیه ما ابلاهم قال فخلی سبیله فقال ابو محجن قد کنت اشربها إذا کان یقام علی الحد و اطهر منها فاما إذ بهرجتنی فو اللّه لا اشربها ابدا قلت استدل ابو احمد رحمه اللّه بان اسمه ملک مما وقع فی هذه القصة من قول الناس هذا ملک و لیس نصا فی ذاک بل الظاهر انهم ظنوه ملکا من الملائکة و یؤید هذا الظاهر أن ابا بکر بن أبی شیبة اخرج هذه القصة عن أبی معاویة بهذا السند و فیها انهم ظنوه ملکا من الملائکة و قوله فی القصة الضیر ضیر البلقاء هی بالضاد المعجمه و الیاء الموحدة عدو الفرس و من قال بالصاد المهملة فقد صحف نبه علی ذلک ابن فتحون فی اوهام الاستیعاب و اسم امرأة سعد المذکورة سلمی ذکر ذلک سیف فی الفتوح و سماها ابو عمر ایضا و ساق القصة مطولا و زاد فی الشعر ابیاتا اخری و فی القصة فقاتل قتالا عظیما و کان یکبر و یحمل فلا یقف بین یدیه احد و کان یقصف الناس قصفا منکرا فعجب الناس منه و هم لا یعرفونه و اخرج عبد الرزاق بسند صحیح عن ابن سیرین کان ابو محجن الثقفی لا یزال یجلد فی الخمر فلما اکثر علیهم سجنوه و اوثقوه فلمّا کان یوم القادسیة رآهم یقتلون فذکر القصة بنحو ما تقدم لکن لم یذکر قول المسلمین هذا ملک بل فیه ان سعدا قال لو لا انی ترکت

ص:49

ابا محجن فی القید لظننتها بعض شمائله و قال فی آخر القصة فقال سعد لا اجلدک فی الخمر ابدا فقال ابو محجن و انا و اللّه لا اشربها ابدا قد کنت انف ان ادعها من اجل جلدکم فلم یشربها بعد و ذکر المدائنی عن ابراهیم بن حکیم عن عاصم بن عروة ان عمر غرب ابا محجن و کان یدمن الخمر فامر ابا جهر البصری و رجلا آخر ان یحملاه فی البحر فیقال انه هرب منهما و اتی العراق ایام القادسیة و ذکر ابو عمر نحوه و زادان عمر کتب الی سعد بان یحبسه فحبسه و ذکر ابن الاعرابی عن ابن داب ان ابا محجن هوی امرأة من الانصار یقال لها شموس فحاول النظر إلیها فلم یقدر فأجر نفسه من بناء یبنی بیتا بجانب منزلها فاشرف علیها من کوه و قال فی ذلک و لقد نظرت الی الشموس و دونها حرج من الرحمن غیر قلیل

فاستعدی زوجها عمر فنفاه و بعث معه رجلا یقال له ابن جهرا لکان ابو بکر یستعین به فذکر القصة و فیها ابن ابن جهرا رأی مع أبی محجن سیفا فهرب منه الی عمر فکتب عمر الی سعد یامره بسجنه فسجنه فذکر قصة فی القتل فی القادسیة و قال عبد الرزاق عن ابن جریج بلغنی ان عمر بن الخطاب حد أبا محجن ابن حبیب بن عمرو بن عمیر الثقفی فی الخمر سبع مرات و قیل دخل ابو محجن علی عمر فظنه قد شرب فقال استنکهوه فقال ابو محجن هذا من التجسس الذی نهیت عنه فترکه و ذکر ابن الاعرابی عن الفضل الضبّی قال قال ابو محجن فی ترکه شرب الخمر رأیت الخمر صالحة و فیها مناقب تهلک الرجل الحلیما فلا و اللّه اشربها

حیاتی و لا اشفی بها ابدا سقیما

و ذکر ابن الکلبی عن عوانة قال دخل عبید بن أبی محجن علی عبد الملک بن مروان فقال ابوک الذی یقول إذا مت فادفنی الی جنب کرمة یروی عظامی بعد موتی

عروقها

فذکر قصة و اوردها ابن الاثیر بلفظ قیل ان ابنا لابی محجن دخل علی معاویة فقال له ابوک الذی یقول فذکر البیت و بعده و لا تدفنانی بالفلاة فاننی اخاف إذا ما مت

لا اذوقها

فقال لو شئت لقلت احسن من هذا من شعره قال و ما ذاک قال قوله لا تسأل

الناس عن مالی و کثرته

یطیش ید الرعد الرعدیدة الفرق قد ارکب الهول مسدولا عساکره و اکتم السر فیه ضربة العنق

اعطی السنان غداة الروع حصته و عامل الرمح ارویه من العلق عف المطالب عما لست نائله

و ان طلبت شدید الحقد و الحنق و قد یعسر المرء حینا و هو ذو کرم و قد یسوم سوام العاجز الحمق

سیکثر المال یوما بعد قلته و یکتسی العود بعد الیبس بالورق

فقال معاویة لئن کنا اسأنا القول

ص:50

لنحسنن الفعل و اجزل صلته و قد عاب ابن فتحون ابا عمر علی ما ذکر فی قصة أبی محجن انه کان منهم کافی الشراب فقال کان یکفیه ذکر حده علیه و السکوت عنه ألیق و الاولی فی امره ما اخرجه سیف فی الفتوح ان امرأة سعد سالته فیم حبس فقال و اللّه ما حبست علی حرام اکلته و لا شربته و لکنی کنت صاحب شراب فی الجاهلیة فدب کثیرا علی لسانی وصفها فحبسنی بذلک فاعلمت بذلک سعدا فقال اذهب فما انا مؤاخذک لشیء تقوله حتی تفعله قلت و سیف ضعیف و الروایات التی ذکرناها اقوی و اشهر و انکر ابن فتحون قول من روی ان سعدا ابطل عنه الحد و قال لا یظن هذا بسعد ثم قال لکن له وجه حسن و لم یذکره و کانه أراد ان سعدا أراد بقوله لا یجلده فی الخمر بشرط أضمره و هو ان لا یثبت علیه انه شربها فوفقه اللّه ان تاب توبة نصوحا فلم یعد إلیها فی بقیة القصة قال قیل ان ابا محجن مات باذربیجان و قیل بجرجان و ازین عبارت سراسر بشارت بر ناظر با استبصار فوائد عدیده ظاهر و اشکار گردید اول آنکه از آن نمایان شد که حسب روایت ابو احمد حاکم ابو محجن در روز جنگ قادسیه شرب خمر نمود و مردم او را در حالت سکر پیش سعد آوردند و او حکم بحبسش داد و او در حالت حبس زوجه سعد را گول داده از قید وارفت و فرس سعد را گرفته قتال کرد و سعد بعد اطلاع حقیقت حال بقسم گفت که هرگز حد نخواهم زد امروز مردی را که خداوند عالم مسلمین را بر دو دست او انعام کرد بچیزی که انعام کرد و بعد ازین ابو محجن را از قید آزاد کرد و این صریح تعطیل حد الهیست که از سعد ظاهر شده دوم آنکه از آن پیدا شد که همراهیان سعد بن أبی وقاص که یا از صحابه بودند یا تابعین بحدی احمق و نادان بودند که ابو محجن ثقفی شارب الخمر را که در همان روز جنگ خمر خورده و مقید شده بود در هنگام قتال فرشته از فرشتگان خدا تصور می کردند و هر گاه عقل و فهم این جماعت چنین باشد چگونه در امور دین و ایمان ایشان را قابل اعتماد و استناد باید دانست این نیست مگر سفاهت و بلاهت اهل سنت که چنین جماعت سفهاء الاحلام اخفاء الهام را در امور دینیّه و احکام یقینیه ملجا و ملاذ خود ساخته اند و بنای دین و ایمان خود را بر عقائد و اقوال و افعال و اعمال ایشان نهاده بتخسیر و تدمیر خود پرداخته اند سوم آنکه از آن متجلی گردید که ابو احمد حاکم بروایتی که خود راوی آنست استدلال کرده به آنکه نام ابو محجن ملک بود و این استدلال ابو احمد نزد حقیر ناشی از سوء فهم و غلط و وهم او نیست بلکه غالبا او دیده و دانسته برای ستر عیب حماقت همراهیان سعد بن أبی وقاص بخیال صحابیت

ص:51

و تابعیتشان این استدلال پر اضلال نموده تا باشد که ناظرین کلام ابو احمد حاکم قول همراهیان سعد هذا ملک را محمول بر علمیّت نمایند و بجهل و حماقتشان پی نبرند لیکن ابن حجر عسقلانی این نکته غامضه را نفهمید و گمان برد که ابو احمد حاکم درین استدلال غلط کرده و راه خطا رفته لهذا تنبیها علی الغلط و ایضاحا للسقط پرده از روی کار برانداخت و واضح و ظاهر ساخت که قول همراهیان سعد هذا ملک محمول بر علمیت نیست بلکه ایشان ابو محجن را ملکی از ملائکه گمان کرده بودند و تائید این تحقیق بروایت ابو بکر بن أبی شیبه نمود که در آن روایت در سیاق این قصه بصراحت وارد شده که همراهیان سعد ابو محجن را ملکی از ملائکه گمان نموده بودند چهارم آنکه از آن عیان شد که عبد الرزاق بسند صحیح روایت کرده که ابو محجن پی در پی در شرب خمر محدود می شد آخر او را مسجون و محبوس ساختند و سخت بند نمودند تا آنکه در قادسیه او حیلة با کفار قتال نمود و سعد بن أبی وقاص بعوض این حسن خدمت او با او گفت لا اجلدک فی الخمر ابدا و باین انعام که سراسر مخالف احکام رب منعام و صراحة منافی شریعت خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الکرامست او را ممتاز و سرافراز گردانید پنجم آنکه از آن واضح شد که حسب روایت مدائنی حضرت عمر ابو محجن را بسبب ادمان خمر خارج البلد فرمودند و ابو جهر بصری و شخصی دیگر را مامور ساختند که او را از دریای شور عبور دهند و ابو محجن از نزد ایشان فرار کرده راهی عراق گردید و بقادسیه رسید حسب روایت ابو عمر حضرت عمر بذریعه نامه خود سعد را حکم کردند که ابو محجن را حبس نماید پس او ابو محجن را محبوس کرد ششم آنکه از آن لائح شد که ابو محجن در مدینه منوره با زن مردی از انصار عشق بازی آغاز نهاد و از محاسن اتفاقات آنکه نام آن زن شموس بود که یکی از اسمای خمرست ابو محجن از فرط و له و غرام و شغف و هیام خواست که او را به بیند لیکن قادر نشد ناچار حیله عجیب برانگیخت و خود را اجیر بنائی ساخت که قریب بخانه آن زن تعمیر مکانی می نمود و باین وسیله رذیله از راه روزن دیوار بر ان زن مشرف و بزیارت او مشرف گردید و از غایت خلاعت این واقعه را نظم هم کرد و بیتی که درین باب گفت مضمون مجون مشحون آن این ست که من نظر کردم بسوی شموس حال آنکه در باب او از جانب خدا منع شدید بود چون این واقعه آشکارا گردید ناچار شوهر آن زن بخدمت خلیفه ثانی شکایت کرد حضرت ایشان ابو محجن را خارج البلد ساختند و همراه او شخصی که ابن جهرا نام داشت بطور نگاهیان روانه نمودند ابن جهرا چون دید که ابو محجن شمشیری برای قتل او مهیا کرده است راه فرار پیش گرفت و بخدمت خلیفه رسیده ماجرا را عرض کرد از آن سو ابو محجن عرصه را خالی دیده بسوی قادسیه شتافت خلیفه ثانی بعد

ص:52

اطلاع برین امر سعد بن أبی وقاص را مامور بحبس او کردند و او در آنجا محبوس شد هفتم آنکه از آن ثابت شد که حسب روایت عبد الرزاق حضرت عمر بن الخطاب ابو محجن را در شرب شراب هفت مرتبه حد زدند و ازینجا انهماک او در شرب خمر و هتک ستر بنحوی که ظاهر می شود قابل عبرت ارباب خبرتست هشتم آنکه از آن ظاهر شد که یک بار ابو محجن نزد حضرت عمر حاضر شد ایشان بسبب کدامی قرینه جلیه گمان کردند که او شرب خمر نموده است و بحاضرین امر فرمودند که بوی دهن او را دریافت نمایند چون ابو محجن دانست که اگر بوی دهن او را مردم استشمام کردند حال شرب خمر او ظاهر و بر ملا خواهد شد لذلک حیلة و خدیعة بخلیفة عرض نمود که این حکم تو داخل تجسّس منهی عنه می باشد خلیفه چون از ابو محجن بیان حکم تجسس را شنیدند او را بحال خود وا گذاشتند و دست ازو بر داشتند و ازین واقعه چنانچه لطف احتیال ابو محجن در باب در؟ ؟ ؟ حد از خود ظاهر می گردد همچنان جهل حضرت عمر او حکم تجسس و اقدام شان بر امر محظور نیز اشکارا می شود نهم آنکه از آن متحقق شد که اشعار ابو محجن که در آن متعلق بدفن خود در پهلوی تاک انگور وصیت کرده بود بحدی معروف و مشهور بود که معاویه علیه ما یستحقه من الهاویه آنرا برای تعییر و تشویر پسر ابو محجن بعد موت ابو محجن ذکر کرد و پسر ابو محجن هم مجال انکار این اشعار ندیده ناچار بقراءت دیگر اشعار ابو محجن عنان کلام را معطوف گردانید و باین وسیله خود را از تشنیع و تفظیع خال المؤمنین که در پی هتک ناموس پدرش افتاده بودند وارهانید و نیز پسر ابو محجن هر گاه بر عبد الملک بن مروان داخل شد او هم این اشعار را در معرض تندید و تعنیف پسر ابو محجن ذکر نمود و طریق تحجیل آن خلف نبیل باین ذکر غیر جمیل پیمود و هم آنکه از آن متضح شد که ابن فتحون بسبب حمایت حمای اصحاب بر ابو عمر صاحب استیعاب طعن نموده و عیب کرده که او در حال ابو محجن جمله کان منهم کافی الشراب آورده و ابن فتحون بعد این طعن و عیب موهون افاده نموده که ابو عمر صاحب استیعاب را کافی بود که بر ذکر محدود شدن ابو محجن بسبب شرب خمر اکتفا می کرد و برین افاده هم ابن فتحون را صبر حاصل نشده بلکه بغرض نصیحت فرموده که سکوت از حال ابو محجن الیق ست و باز هم ابن فتحون را برین نصیحت قرار نیامده از راه خیرخواهی ابو محجن خواسته که عار و شنار شرابخواری او را در اسلام یکسر محو نماید و شرب غیر معدود و حسو نامحدود آن مطرود منکود را که بکرات و مرات مجلود و محدود شده صرف تا بزمان جاهلیت مقصور و محدود نماید و باین خیال محال که از قبیل ستر الشمس بالراحاست تفوه نموده که اولی در امر ابو محجن روایتیست که سیف آن را در کتاب فتوح اخراج نموده و مضمونش این ست که زوجه سعد از ابو محجن وجه حبس او پرسید ابو محجن جواب داد

ص:53

که قسم بخدا من محبوس نشده ام بر چیز حرامی که آن را اکلا و شربا استعمال کرده باشم و لکن من عادت شرب خمر در جاهلیت داشتم پس وصف آن بکثرت بر زبان من جاری می شود پس سعد بهمین سبب مرا حبس کرده است زوجه سعد چون این جواب از ابو محجن شنید سعد را از آن آگاه نمود سعد بابو محجن گفت که برو ما ترا مؤاخذه نخواهیم کرد بچیزی که آن را بگوی تا اینکه بکنی آن را یعنی بر ذکر وصف شراب و خوردن آن در اشعار ما ترا مؤاخذه نخواهیم کرد تا وقتی که شراب را نخوری لیکن بحمد اللّه ازین تقریر سراسر تزویر ابن فتحون فتحی او را نصیب نشد بلکه در مقصود نامحمود خود خائب و خاسر ماند زیرا که ابن حجر عسقلانی بعد ذکر این تقریر سفاهت تخمیر ابن فتحون فتح باب تعقب نمود و افاده کرد که راوی این روایت که ابن فتحون بان استدلال کرده یعنی سیف صاحب کتاب فتوح ضعیفست و روایاتی که ما در باب شرابخواری ابو محجن ذکر کردیم اقوی و اشهرست و این افاده سراسر اجادۀ ابن حجر عسقلانی در کسر کیف ابن فتحون حامی ابو محجن حلیف المجون نهایت کافی و وافیست یازدهم آنکه از آن ظاهر شد که ابن فتحون خلاعت مقرون در صدد حمایت سعد بن أبی وقاص نیز برآمده و بر قول کسی که ابطال حد نمودن سعد از ابو محجن روایت نموده انکار آغاز نهاده و از راه کمال غمارات ادعا کرده که ابطال حد از سعد مظنون نیست و لیکن برأی آن وجهیست و هر چند ابن فتحون آن وجه ناموجه را بیان ننموده لیکن ابن حجر وکالت فضولی او اختیار کرده و متفوه شده به اینکه گویا مراد ابن فتحون آنست که سعد بقول خود لا اجلدک فی الخمر ابدا ارادۀ این معنی نموده که جلد نخواهد کرد او را بشرطی که پوشیده کرد آن شرط را در نفس خود و آن شرط این بود که ثابت نشود بر او که ابو محجن شرب خمر نموده یعنی مقصد سعد این بود که ما ترا در شرب خمر جلد نخواهیم کرد بشرطی که بر ما شرب تو ثابت نشود پس خداوند عالم ابو محجن را توفیق داد که او توبه نصوح کرد و باز بسوی خمر عود نکرد و ازینجا بر ناظر منصف کمال انصاف پژوهی این حضرات در حمایت حمای اصحاب واضح و اشکار می گردد و متضح می شود که چگونه در ستر معایب واضحه این جماعت کثیر الشناعه مساعی غیر مشکوره بعمل می آرند للّه و للرسول اندک تامل باید کرد بلکه ضرورت بتامل هم نیست صرف بنظر بادی باید دید که ما بین ابو محجن و سعد فعلا و قولا چه ماجرا گذشته و هرگز گمانم نیست که احدی از اهل انصاف بعد ملاحظه آن مزعوم باطل ابن فتحون و ابن حجر را قابل ادنی التفات انگارد مگر نشنیدی که در روایت ابو احمد حاکم که خود ابن حجر آن را نقل کرده واقع ست لما کان یوم القادسیة اتی سعد بابی محجن سکران من الخمر فامر به فقید یعنی هر گاه روز جنگ قادسیه شد مردم ابو محجن را نزد سعد آوردند

ص:54

در حالی که او از خمر سکران بود پس سعد حکم بقید کردنش داد و او مقید شد و ظاهرست که هر گاه سعد با وصف ثبوت شرب خمر در روز قادسیه او را حد نزد بلکه اکتفا بر مقید کردنش کرد صراحة تعطیل حد بر ذمه او ثابت شد پس انکار ابن فتحون و تاویل ابن حجر قول سعد لا اجلدک فی الخمر ابدا را به اینکه مرادش لا اجلدک فی الخمر ابدا بشرط ان لا یثبت علی انک شربتها بیکار برآمد زیرا که شخصی که دیده و دانسته ابو محجن را با وصف ثبوت شرب خمر او در روز قادسیه و آورده شدنش در حالت سکر بر او حد نزند بلکه اکتفا بر قید کردنش نماید چگونه بعد مسرور شدن از قتال ابو محجن وعده عدم جلد او را نسبت بآینده مشروط بعدم ثبوت شرب خمر خواهد کرد و حاشا و کلا هرگز مقصود سعد این نبود بلکه یقینا مقصود سعد از قول خود لا اجلدک فی الخمر ابدا این بود که چون تو در قتال کار نمایان کرده لهذا بجلد وی آن آینده هرگز ترا در شرب خمر جلد نخواهم کرد و با وصف ثبوت شرب خمر تو حد آن را بر تو جاری نخواهم کرد و علاوه برین در آخر همین روایت ابو احمد حاکم واقعست که سعد بعد مطلع شدن حال قتال ابو محجن با کفار باعلان و اجهار گفت لا و اللّه لا احد الیوم رجلا ابلی اللّه المسلمین علی یدیه بما ابلاهم یعنی قسم بخدا حد نخواهم زد امروز مردی را که خدا بر دو دست او انعام کرد مسلمانان را بچیزی که انعام کرد و زیاده ازین اعتراف صریح بتعطیل حد الهی چه خواهد بود که سعد بصراحت قسم بر ترک حد یاد می کند و حدی که نزد او الیوم ثابت و متحققست بسبب کار نمایان مجرم در معرکه حرب ساقط می گرداند سبحان اللّه خود سعد باین اعلان و اجهار اسقاط حد ثابت فی الحال می نماید و ابن فتحون و ابن حجر در باب وعدۀ او نسبت باسقاط حدود آتیه إبطان و اضمار شرط عدم ثبوت که اوهن من بیت العنکبوت و اضعف من ورق التوت ست بر او برمی بندند و اصلا بلحاظ نمی آرند که هر گاه سعد حد ثابت فی الحال را بسبب حسن خدمت ابو محجن ساقط کرده وعده عدم جلد آینده که آن هم بسبب همین حسن خدمتست مشروط بعدم ثبوت خواهد کرد این نیست مگر نافهمی حضرات سنیه که قدر اسقاط حدود از اصحاب نمی دانند و از راه کوتاه بینی می خواهند که فیاضی حضرت سعد را بر زمان حال مقصور و محدود و در زمان استقبال معدوم و مفقود نمایند و این هم قابل لحاظ ست که حضرت سعد چنان بر حسن خدمت ابو محجن فریفته شدند که او را از قید هم آزاد کردند چنانچه در آخر روایت ابو احمد حاکم این هم واقع شده فخلی سبیله یعنی بن أبی وقاص ابو محجن را از قید حبس آزاد کرد و پر ظاهرست که هر گاه سعد از ابو محجن چنان راضی گشته باشد که او را از سزای قید که خود بعوض

ص:55

جرم شرب خمر داده بود برمی گرداند دیگر چرا در وعده مبرمه لا اجلدک فی الخمر ابدا شرط بیکار عدم ثبوت را مضمر و معهود خواهد کرد ما هذا الا الظن الفاسد و الرجم الکاسد و قطع نظر ازین در روایت مذکوره ابو احمد حاکم از خود ابو محجن منقول است که او بخطاب سعد گفت و قد کنت اشربها إذ یقام علی الحد و اطهر منها و اما إذا بهرجتنی فو اللّه لا اشربها ابدا یعنی من می خوردم شراب را وقتی که اقامت حد بر من کرده می شد و من بسبب اجرای حد از گناه آن پاک می شدم لیکن هر گاه تو از من حد را ساقط کردی پس قسم بخدا که نخواهم خورد آن را گاهی و این کلام ابو محجن صریحست و اینکه سعد دیده و دانسته اسقاط حد از ابو محجن کرده پس هر گاه باعتراف خود ابو محجن سعد ازو اسقاط حد کرده باشد دیگر چگونه تاویل کلام او باضمار شرط عدم ثبوت درست خواهد گردید یا للّه و للعجب سعد بن أبی وقاص و ابو محجن هر دو معترف و مظهر اسقاط و ابطال حد می باشند و باعلان و اجهار بلا اخفا و اسرار بان جا می زنند و این فتحون و ابن حجر از غایت صفاقت و رقاعت آفتاب را بگل اندودن می خواهند و قصد می نمایند که این خطه شنیعه و هفوه فظیعه مخفی و مستور و بتاویل مهتوک و مهجورشان محجوب و مغمور گردد و بحمد اللّه دلالت این کلام ابو محجن بر اسقاط حد ازو بحدی واضح و لائحست که اکابر علمای اهل سنت بان اعتراف دارند ابن الاثیر الجزری در نهایة اللغة در لغت بهرج گفته فیه انه بهرج دم ابن الحارث أی ابطله و منه حدیث أبی محجن اما إذا بهرجنتی فلا اشربها ابدا یعنی الخمر أی اهدرتنی باسقاط الحدّ عنی و محمد بن مکرم افریقی در لسان العرب در لغت بهرج گفته و فی حدیث أبی محجن اما إذا بهرجتنی فلا اشربها دوازدهم آنکه از آن واضح شد که ابن حجر بسبب فقدان بصر چنان ادعا کرده که خداوند عالم ابو محجن را موفق کرد به اینکه توبه کرد بتوبه نصوح و عود نکرد بسوی خمر و این ادعای فاسد و زعم کاسد کاشف از کمال رقاعت و خلاعت ابن حجر است زیرا که چنانچه ما سابقا اشاره کردیم از ابو محجن جز وعدۀ زیانی عدم شرب خمر خیری دیگر ظاهر نشد و پر ظاهرست که مجرد این وعده را توبه نشاید گفت و همچنین عدم عود او بسوی شرب خمر شهادت علی النفی است که هرگز مقبول نتوان داشت و منقول نشدن واقعه از وقائع شرب خمر او بعد یوم قادسیه دلیل عدم شرب خمر او بعد از آن نیست و غالبا وجه منقول نشدن این چنین وقائع بعد واقعه قادسیه این ست که او بسبب وعدۀ مبرمه سعد لا اجلدک فی الخمر ابدا آزاد بحت و مهمل صرف شده بود و کسی او را در شب خمر گرفتار کرده پیش حاکم نمی آورد نه آنکه او شرب خمر نمی کرد و خیلی مستبعدست که چنین

ص:56

شریب فسیق که مثل حضرت خلیفه ثانی از اجرای حد مرة بعد مره بر او عاجز آمده بعبور دریای شور و نگاهبانی مجتسبین زور و شور او را سزا کرده باشد و او از آنجا گریخته در قادسیه رسیده باشد و آنجا بحکم خلیفه بسبب همین جرم محبوس و مقید شده باشند و باز در آنجا هم از شرب خمر باز نیامده در حالت سکر گرفتار گردیده بحکم سعد روی محبس دیده باشد یک بیک بسبب اسقاط حد و رفع حرج و تخلیه سبیل تائب گردد و بنای کار درین واقعه بر محض استبعاد نیست بلکه اگر نیک بنگری حضرات اهل سنت خود از افتراءات متهافته خود دلیل واضح بر بطلان توبه او بمعرض شهود رسانیده اند بیانش آنکه این حضرات از زبان ابو محجن کلامی که در مقام توبه نقل می کنند بحسب روایات خود این حضرات چنان متناقض و متناکر و متهافت و متنافرست که اصلا قابل اعتماد نیست انفا شنیدی که در روایت محمد بن سعد که ابو عمر در استیعاب آن را بسند خود آورده و ابن حجر آن را از ابو احمد حاکم نقل کرده واقع شده که ابو محجن گفت که من می خوردم شراب را وقتی که حد بر من جاری کرده می شد و من از آن طاهر می شدم و لیکن الحال که تو از من حد را ساقط کردی پس قسم بخدا که نخواهم خورد آن را گاهی و در روایت ابن سیرین که آن را ابن عبد البر در استیعاب و ابن حجر در اصابه از عبد الرزاق نقل کرده اند چنین آمده که ابو محجن گفت که قسم بخدا نخواهم خورد آن را گاهی زیرا که من در سابق می خوردم آن را بسبب انکار ازین مطلب که بگذارم آن را بسبب حد زدن شما یعنی وجه خوردن من شراب را حد جاری کردن شما بود و من بسبب تکبر خود نخواستم که بسبب این سزا آن را ترک کنم و لیکن هر گاه که شما از من حد را ساقط کردید حالا آن را نخواهم خورد و تهافتی که درین هر دو کلام موجودست اظهر من الشمس و ابین من الامسست پس حالا عاقل را رقص الجملی این حضرات باید دید که چگونه در باب اظهار توبه ابو محجن کلمات متهافته متناقضه نقل می کنند و شتر گریه می آرند و اصلا تخیل نمی نمایند که از کلام سابق ابو محجن ظاهر می شود که او جریان حد را بر خود خیلی محبوب می داشت و آن را برای خود موجب تطهیر می دانست و بسبب حصول طهارت مرة بعد مرة اقدام بر شرب خمر و تلویث خود کرة بعد کرة می کرد و چون این مطهّر بسبب حسن عنایت حضرت سعد بن أبی وقاص مفقود گردید ابو محجن از طهارت خود ناامید شده بقای تلوث خود را بخمر بهر خود نپسندید و بناچاری دست از شرب خمر برکشید و از کلام دیگرش آشکارست که او جریان حد را بر خود نهایت ناگوار بلکه موجب ننگ و عار می دانست و از راه الفت متحیرانه و حمیّت متکبرانه علی رغم انوف المحجرین للحد و الآمرین للجلد پی در پی شرب خمر می کرد و عزم بالجزم

ص:57

نموده بود که تا وقتی که سلسلۀ جریان حد بر من باقیست هرگز سلسله شرب سلسال از دست رها نخواهم گردانید و مراغمت و مشاقت و معازت و مخالفت محتسبین و قضاة و حکّام دولاة را باقصی الغایة خواهم رسانید لیکن هر گاه سعد بن أبی وقاص بوعده مبرمه خود ازو اسقاط حد علی الاطلاق نمود و او را برای ارتکاب این جرم الی غیر النهایه از او کرد مقتضی شرب خمر که جریان حد بود منتفی گردید و ابو محجن راه ترک آن برگزید و درین دو مضمون خرافت مشحون و ما بین این دو مزعوم رقاعت مضموم تباغض و تنافر و تخالف و تناکری که هست بله و صبیان هم از آن آگاه می باشند و ظاهرا این همه کارسازی این حضرات است که محض حسبة للّه برای تبریه ساحت ابو محجن از بقای او بر جریرۀ ادمان خمر این همه کلمات سافله ساقطه و جملات نازله هابطه بر زبان آورده اند و طریق تخدیع عوام کالانعام سپرده و الا خود او غالبا هیچ یک ازین دو کلام بر زبان نرانده باشد و اگر بالفرض تسلیم نمائیم که این هر دو کلام ازو صادر هم شده پس چون با هم متناقضست هرگز دلیل توبه صحیحه او نمی تواند شد واحدی از ارباب انصاف نمی توان گفت که در مقام توبه مثل این دو کلام که خیلی نامربوط و نهایت ظاهر السقوط ست کافیست بلکه عند الامعان هر واحد ازین کلام واضح الهوان صریح البطلان دلیل تام انخلاع ابو محجن از ربقه اسلام و ایمان و برهان قاطع استهزا و استسخار او باحکام و اوامر خیر ادیان می باشد زیرا که مقتضای کلام اولش این ست که او بزعم تطهیر حد اقدام بر شرب خمر می کرد و این صریح تلاعب بشرع و دینست چه حد اگر در شریعت مطهرست برای تائبین و منیبین و مقصرین و مزدجرین سبب تطهیر می شود نه آنکه بهر چنین متجرئین متجاهرین و متجاسرین خاسرین که بعد اجرای حد هم از گناه خود باز نیایند بلکه جریان حد را وسیلۀ طهارت خود دانسته بخوشدلی باز بر سر همان گناه آیند پس ادمان شرب خمر و اقدام ابو محجن بر آن مرة بعد مرة و کرة بعد کرة بزعم این معنی که حد مطهر ست اگر تلاعب بدین و شرع نیست دیگر چیست و خروج متلاعب بشرع و دین از زمرۀ مسلمین و مؤمنین اوضح از آنست که احتیاج تنبیه داشته باشد اما کلام دوم پس دلیل صریح عناد ابو محجن با احکام شرع متین و اوامر دین مبین و ایثار و تیرۀ متکبرین و اختیار تسمیه متجبرینست و پر ظاهرست که خداوند عالم حدود را برای همین مصلحت مفروض فرموده که مذنبین و مجرمین بسبب جریان آن بکیفر کردار خود در دار دنیا رسیده از معاودت بسوی ذنب و اجرام خویش بازآیند و دیگر جرأت و جسارت بر آن ننمایند و ازینجاست که در اکثر اوقات مجرمین و مذنبین مسلمین بعد جریان حدود از ارتکاب جرم و گناه باز می آیند

ص:58

و اگر احیانا باز نمی آیند و بهوای نفس اماره عود بآن می کنند جریان حدود ربانیه را سبب عود بان جرم و گناه قرار نمی دهند لیکن سرکشی که از تجبر و عدوان و تکبر و طغیان خود جریان حد الهی را موجب عود بهمان گناه قرار دهد و بنای عود بجرم معهود بر محدود شدن خود نهد و باین حد مراغمت و معاندت احکام شرعیه نماید و خود راه اعتراف بآن پیماید کیست که چنین معاند لدود و محائد عنود را از مؤمنین شمار خواهد کرد بلی اگر اهل سنت این چنین ملحد را بسبب معدود بودنش در صحابه از جمله اکابر مؤمنین و ارکان مسلمین قرار دهند بعید نیست و از عجائب اقدامات فظیعه و تجاسرات شنیعه این حضرات درین باب آنست که برای اثبات توبه ابو محجن از خمر متمسک ببعض اشعار اغیار می شوند و ان اشعار را جرأة و جسارة بسوی ابو محجن منسوب می نمایند چنانچه آنفا از عبارت استیعاب و اصابه دانستی که مفضل ضبّی ادعا کرده که ابو محجن در ترک خمر این دو بیت گفته رأیت الخمر صالحة و فیها مثالب تهلک الرجل الحلیما فلا و اللّه

اشربها حیاتی و لا اشفی لها ابدا سقیما

لیکن بحمد اللّه از مدغلین مدحورین این سعی نیز غیر مشکور و این عمل شان هم مثل دیگر اعمال هبا منثورست زیرا که بر متتبع خبیر و متفحص بصیر واضح و مستنیرست که این دو بیت هرگز کلام ابو محجن نیست بلکه از جمله اشعار قیس بن عاصم صحابیست که در ایام جاهلیت مضار خمر را دریافته ترک آن گفته بسبب بعض واقعات آنرا بر خود حرام کرده بود و برای اظهار تحریم آن بر خویش قطعه از اشعار نظم نموده چنانچه ابن عبد البر قرطبی در استیعاب بترجمه قیس بن عاصم گفته و کان قیس بن عاصم قد حرم علی نفسه الخمر فی الجاهلیة و کان سبب ذلک انه غمز عکنة ابنته و هو سکران و سبّ ابویها و رای الخمر فتکلم بشیء و أعطی الخمار کثیرا من ماله فلما افاق اخبر بذلک فحرّمها علی نفسه و قال فیها اشعارا منها رأیت الخمر صالحة

و فیها

و لا اعطی بها ثمنا حیاتی

بها الامر العظیما

و ابن الاثیر الجزری در اسد الغابه بترجمه قیس بن عاصم گفته و کان قیس بن عاصم قد حرم علی نفسه الخمر فی الجاهلیة و کان سبب ذلک انه غمز عکنة ابنته و هو سکران و سب ابویها و رای القمر فتکلم بشیء و اعطی الخمار کثیرا من ماله فلما افاق اخبر بذلک فحرمها علی نفسه و قال فی ذلک رأیت الخمر صالحة فیها خصال تفسد الرجل الحلیما

ص:59

فلا و اللّه اشربها صحیحا

ابدا ندیما فان الخمر تفضح شاربیها و تجنیهم بها الامر العظیما

بالجمله بودن تبیین مذکورین از اشعار قیس بن عاصم نزد اصحاب الباب محل شک و ارتیاب نیست و ازینجاست که ابن عبد البر در استیعاب در ترجمۀ ابو محجن کما عرفت سابقا بعد نقل قول مفضل نامفضل صراحة افاده نموده که این اشعار نزد غیر مفضل کلام قیس بن عاصمست مگر عجبست از ابن حجر که با وصف اطلاع بر حقیقت حال و دیدن کتاب استیعاب و اسد الغابه برین تنبیه راضی نشده قول مفضل ضبی را در ترجمه ابو محجن بلا رد و نکیر وارد کرده و اعجب از آن این ست که در ترجمه قیس بن عاصم اصلا ذکری ازین اشعار نیاورده و باین تدلیس غریب خواسته که ناظر غیر هر بر قول مفضل ضبی اعتماد نماید و این دو بیت را که در اصل از اشعار قیس بن عاصمست کلام ابو محجن تصور نموده او را از خمر تائب گمان کند حال آنکه این امر شدنی نیست زیرا که بودن این دو بیت از اشعار قیس بن عاصم حسب تصریحات اکابر اعلام سنیه واضح و لائحست و بالفرض اگر این اشعار از ابو محجن هم باشد باز هم چون از وعده زبانی بیش نیست آنرا بر توبه نصوح ابو محجن دلیل نتوان گرفت کما اوصانا إلیه غیر مرة بالجمله از لحاظ اطراف و جوانب این مبحث بر ناقد بصیر بخوبی واضحست که هیچ دلیلی بر توبه ابو محجن قائم نمی تواند شد بلکه بر خلاف آن دلیل بقاء ابو محجن برین عادت خبیثه ذمیمه و فناء او در حالت انهماک درین جریمه ملیمه البته موجودست و آن دلیل قاطع و برهان ساطع همان قضیه نبات اصول ثلاثه کرم بر قبر اوست که ابن عبد البر در استیعاب صراحة آورده و ابن الاثیر و ابن حجر از ذکر آن مصلحة اعراض کرده و این قضیه بلا ریب کاشف از سوء حال و خسران مآل ابو محجن و مبطل ظن قبیح و مستاصل زعم فضیح توبه اوست زیرا که اگر ابو محجن توبه می کرد هرگز خداوند عالم که قابل التوب و ستار و غفارست و یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح مظهر صفت او می باشد روا نمی داشت که اصول ثلاثه کرم بر قبر او پیدا شود و آرزوی دیرینۀ او که از کمال حب شرب خمر بدل می داشت و از غایت خلاعت آنرا بنظم آورده حق وصیت ادا می ساخت باین نهج بادی ظاهر برآید بلکه مقتضای عفو و صفح و ستر و تجاوز ایزد جل و علا آن بود که اگر او را ورثه اش فی الحقیقه در پهلوی تاک انگور دفن می کردند آن تاک را باقی نمی گذاشت و بر باد فنا می داد تا عرض آن صحابی مصون و محفوظ ماند و پس مردن در انظار خلائق مفتضح نگردد و لیکن چون

ص:60

بر خلاف این همه قواعد عفو و کرم اصول ثلاثه کرم بر قبرش ثابت امد لا محاله غایت انهماک آن بی باک در شرب شراب و حب تاک ثابت آمد و فی هذا بلاغ و مقنع لمن أراد الهدایة و اللّه الصائن عن الانغماس فی غمار الغوایة و مخفی نماند که شرابخواری ابو محجن از تاریخ طبری که اصح التواریخ نزد اهل سنت می باشد نیز واضح و اشکار می گردد زیرا که در آن مذکورست که ابو محجن را سعد بن أبی وقاص بوجه شرب خمر در قصر محبوس ساخته بود لیکن آخر کار بعد مقاتله او با کفار که حیلة و مکرا واقع شده بود تخلیه سبیل او کرد و باین تخلیه سبیل که یقینا فعل غیر جمیل و مشتمل بر تعطیل حد خداوند جلیل بود مستوجب سوء مستقر و مقیل و مستحق نکال عتید و عذاب وبیل گردید طبری در تاریخ خود در ذکر لیلة القادسیة آورده و نزل سعد فی قصر العذیب و اقبل رستم فی جموع فارس ستین الفا مما احصی فی دیوانه سوی التباع و الرقیق حتی نزل القادسیة و بنیه و بین الناس العتیق جسر القادسیة و سعد فی منزله وجع قد خرج به قرح شدید و معه ابو محجن بن حبیب الثقفی محبوس فی القصر جلسه فی شرب الخمر الی ان قال الطبری فاقتتلوا قتالا شدیدا و سعد فی القصر ینظر معه سلمی بنت خصفة و کانت قبله عند المثنی بن حارثة فجالت الخیل فرعبت سلمی حین رأت الخیل جالت فقالت مثنیاه و لا مثنی لی الیوم فغار سعد فلطم وجهها فقالت أ غیرة وجبنا فلما رای ابو محجن ما تصنع الخیل حین جالت و هو ینظر من قصر العذیب و کان مع سعد فیه قال کفی حزنا ان تردی الخیل بالقنا و اترک مشدودا علی وثاقیا إذا قمت عنانی

الحدید و اغلقت

ترکونی واحدا لا أخا لیا

فکلم زبراء أم ولد سعد و کان عندها محبوسا و سعد فی راس الحصن ینظر الی الناس فقال یا زبراء اطلقینی و لک علی عهد اللّه و میثاقه لئن لم اقتل لارجعن إلیک حتی تجعلی الحدید فی رجلی فاطلقته و حملته علی فرس لسعد بلقاء و خلت سبیله فجعل یشد علی العدو و سعد ینظر فجعل سعد یعرف فرسه و ینکرها فلما ان فرغوا من القتال و هزم اللّه جموع فارس رجع ابو محجن الی زبراء فادخل رجله فی قیده فلما نزل سعد من راس الحصن رای فرسه تعرق فعرف انها قد رکبت فسأل عن ذلک زبراء فاخبرته خبر أبی محجن فخلی سبیله و شرابخواری ابو محجن و محدود شدن او هفت بار از کتاب تهذیب الاثار

ص:61

ابن جریر طبری نیز ثابت و محقق می شود چنانچه در کنز العمال مذکورست عن قتادة قال جلد عمر بن الخطاب ابا محجن فی الخمر سبع مرات ابن جریر و از روایت مصنف عبد الرزاق صنعانی چنان واضح و لائح می شود که حضرت خلیفه ثانی ابو محجن را هشت مرتبه بر شرب خمر حد زدند چنانچه ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن محمد بن راشد عن عبد الکریم بن أمیّة عن قبیصة بن ذویب ان النبی صلی اللّه علیه و سلم ضرب رجلا فی الخمر اربع مرات ثم ان عمر بن الخطاب ضرب ابا محجن الثقفی ثمان مرّات عب بالجمله انهماک ابو محجن در شرب خمر و محدود شدن او بکرات و مرات درین باب مع دیگر واقعات که گذشته در ظهور و وضوح بحدی رسیده است که هرگز قابل شک و ارتیاب برای ارباب الباب نیست و چگونه محل ریب می تواند شد حال آنکه کتب تاریخ و سیر و اسفار حدیث و اثر از ذکر ان مالامال می باشد و تفاصیل و مجملات آن خاک مذلت و هوان بر روس حامیان اصحاب بتاب بیش از بیش می باشد و هر گاه این همه دانستی بر تو واضح گردید که حدیث ابو محجن هم بسبب ابو سعد بقال اعور و هم بسبب خود ابو محجن شارب خمر و فاعل منکر قابلیت احتجاج ندارد و ازینجاست که خود علمای اهل سنت این حدیث را بالخصوص مقدوح و مجروح وا می نمایند و راه اظهار وهن و هوان آن باجهار و اعلان می پیمایند مرزا محمد بن معتمدخان بدخشی در تحفه المحبین در فصل ثالث باب اول اصل ثانی که این فصل معقود برای ذکر احادیث ضعافست گفته

ان أرأف الناس بهذه الامة ابو بکر و ان اقواها فی دین اللّه عمر و ان اصدقها حیاء عثمان و ان اعلمها بفصل القضاء علی عس عن أبی محجن و فی سنده ابو سعد سعید بن المرزبان الاعور البقال ضعیف لکن للحدیث شواهد ازین عبارت ظاهرست که فاضل بدخشی این حدیث را ضعیف می شمارد و اگر چه بر قدح آن بسبب ابو محجن مراعاة کحقوق الصحابة اقدام نمی فرماید لیکن بصراحت اظهار می نماید که در سند آن ابو سعد سعید بن المرزبان الاعور البقال واقع شده و او ضعیفست اما ادّعای بدخشی که برای این حدیث شواهدست پس بی فائده محضست زیرا که شواهد این حدیث موضوع جمله مقدوح و مجروحست و قد بیّناها بما لا مزید علیه من التنقیب و سناتی علی ما بقی منها انشاء اللّه تعالی عما قریب پس ذکر این چنین شواهد مطعونه موضوعه و طرق موهونه مصنوعه در مقام استدراک ظاهر الانحزام و بادی الانهتاکست و هرگز نفعی از ذکر آن نیست بلکه اگر نیک بنگری اشاره بچنین شواهد

ص:62

باطله و وجوه عاطله جالب نهایت خزی و خسار و سائق اطم هلک و بوار می باشد و اللّه العاصم و از آن جمله است شداد بن اوس و این حدیث باطل و خبر عاطل را بروایت او عقیلی در کتاب الضعفاء و ابن عساکر در تاریخ دمشق آورده اند و در کمال ظهورست که ایراد عقیلی این حدیث را در کتاب الضعفاء خود دلیل مقدوحیت و مجروحیت انست و ابن عساکر نیز تضعیف آن نموده و ابن الجوزی آن را موضوع دانسته و در کتاب الموضوعات خود ذکر آن کرده و در سند این روایت جماعتی از مجروحین واقعشده اند و از جمله ایشان بشیر بالخصوص در باب این حدیث متهمست و او یا این حدیث را خود وضع نموده یا از بعض ضعفاء آنرا تدلیسا روایت کرده مرزا محمد بن معتمدخان بدخشی در تحفة المحبین در فصل ثالث باب اول اصل ثانی که معقود برای ذکر احادیث ضعافست گفته

ابو بکر ارأف امتی و ارحمها و عمر بن الخطاب خیر امتی و اعدلها و عثمان بن عفان احیا امتی و اکرمها و علی بن أبی طالب البّ امتی و اشجعها عق عس و ضعفه عن شداد بن اوس و فی سنده مجروحون و اتهم منهم بشیر فامّا وضعه و اما دلسه عن بعض الضعفا و آورده ابن الجوزی فی الموضوعات و اصل کلام ابن الجوزی در قدح این خبر موضوع جهال چون زیاده تر کاشف حقیقت حالست لهذا بنقل آن می پردازم در کتاب الموضوعات ابن الجوزی مذکورست حدیث فی ذکر جماعة من الصحابة

أنبأنا عبد الوهاب بن المبارک قال أنبأنا محمد بن المظفر قال ابنا ابو الحسن احمد بن محمد العتیقی قال اخبرنا یوسف بن الدخیل قال ثنا ابو جعفر العقیلی قال ثنا بشر بن موسی قال ثنا عبد الرحیم بن واقد الواقدی قال ثنا بشر بن زاذان عن عمر بن صبیح عن کن عن شداد بن اوس ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلّم قال ابو بکر اوزن امتی و ارجحها و عمر بن الخطاب خیر امتی و اکملها و عثمان احیی امتی و اعدلها و علی بن أبی طالب ولی امتی و أوسمها و عبد اللّه بن مسعود امین امتی و اوصلها و ابو ذر ازهد امتی و أرأفها و ابو الدرداء اعدل امتی و ارحمها و معاویة بن أبی سفین احلم امتی و اجودها طریق آخر

اخبرنا علی بن عبید اللّه قال ابنا علی بن احمد البندار قال أنبأنا ابو عبد اللّه بن بطة قال حدثنی ابو صالح محمد بن احمد قال ثنا خلف بن عمرو العکبری قال حدثنا محمد بن ابراهیم قال ثنا یزید الحلال صاحب بن أبی الشوارب قال حدثنا احمد بن القاسم بن بهرام قال ثنا محمد بن بشیر عن بشیر بن زاذان عن عکرمه

ص:63

عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم ابو بکر خیر امتی و اتقاها و عمر اعزها و اعدلها و عثمان اکرمها و احیاها و علی البها و اوسمها و ابن مسعود امتها و اعدلها و ابو ذر ازهدها و اصدقها و ابو الدرداء اعبدها و معاویة احلمها و اجودها قال المصنف هذا حدیث موضوع علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم و فی الطریقین جماعة مجروحون و المتهم به عندی بشیر بن زاذان اما ان یکون من فعله او من تدلیسه عن الضعفاء و قد خلط فی اسناده قال ابن عدی هو ضعیف یحدث عن الضعفاء و بشیر ابن زاذان علاوه بر ابن الجوزی و ابن عدی نزد دیگر اعیان سنیّه نیز مقدوح و مجروح می باشد ذهبی در میزان الاعتدال گفته بشیر بن زاذان ضعفه الدارقطنی و غیره و اتهمه ابن الجوزی و قال ابن معین لیس بشیء و نیز ذهبی در مغنی گفته بشیر بن زاذان ضعفه الدارقطنی و غیره و اتهمه ابن الجوزی و ابراهیم بن محمد بن الخلیل الحلبی المعروف بسبط ابن العجمی در کتاب الکشف الحثیث عمن رمی بوضع الحدیث گفته بشیر بن زاذان ضعفه الدارقطنی و غیره و اتهمه ابن الجوزی فی حدیث فیه جماعة من الصحابة

ابو بکر اوزن امتی و ارجحها و عمر بن الخطاب خیر امتی و اکملها و عثمان بن عفان احیی امتی و اعدلها و علی ولی امتی و اوسمها و عبد اللّه بن مسعود امین امتی و ارحمها و معاویة احلم امتی و اجودها ثم ذکر من طریق آخر ثم قال و المتهم عندی بشیر بن زاذان اما ان یکون من فعله او من تدلیسه عن الضعف و رحمة اللّه بن عبد اللّه السندی در مختصر تنزیه الشریعه گفته بشیر بن زاذان اتهم بالوضع و از آنجمله می باشند ابن عباس رضوان اللّه علیه و این افک شنیع و کذب فظیع را بروایت حضرتش جسارة و خسارة ملا عمر در سیرت خود آورده چنانچه محب طبری در کتاب الریاض النضرة فی مناقب العشره گفته الفصل الرابع فی وصف کل واحد من العشر بصفة حمیدة

عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ارحم امتی بامتی ابو بکر و اقواهم فی دین اللّه عمر و اشدهم حیاء عثمان و اقضاهم علی بن أبی طالب و لکل نبی حواری و حواری طلحة و الزبیر و حیثما کان سعد بن أبی وقاص کان الحق معه و سعید بن زید من احباء الرحمن و عبد الرحمن بن عوف من تجار الرحمن و ابو عبیدة بن الجراح امین اللّه و امین رسوله و لکل نبی صاحب

ص:64

و صاحب سری معاویة بن أبی سفیان فمن احبهم فقد نجا و من ابغضهم فقد هلک خرجه الملافی سیرته و وهن و هوان و فظاعت و بطلان این روایت پر غوایت واضح و اشکارست بچند وجه اول آنکه سندی برای این روایت پیدا نمی شود و تا وقتی که سند آن ظاهر نشود این روایت نزد اهل سنت شتر بی مهارست که اصلا گوش بان نمی کنند مگر نشنیدی که شاه صاحب که مخاطب اصلی ما درین کتاب می باشند در باب دهم همین کتاب تحفه خود می فرمایند که اعتبار حدیث نزد اهل سنت بیافتن حدیث در کتب مسندۀ محدثینست مع الحکم بالصحة و حدیث بی سند نزد ایشان شتر بی مهارست که اصلا گوش بآن نمی کنند دوم آنکه اگر فرضا سند این روایت هم ظاهر شود چون شاه صاحب افاده فرموده اند که اعتبار حدیث نزد اهل سنت بیافتن آن در کتب مسنده محدثینست مع الحکم بالصحة و این روایت هرگز محکوم بصحت نیست پس نزد ارباب ابصار اصلا قابلیت اعتماد و اعتبار نخواهد داشت و احدی از متتبعین آن را لائق اصغا و التفات نخواهد انگاشت سوم آنکه بعد ظهور سند این روایت هرگز مترقب نیست که آن سند خالی از غوائل قدح و جرح بوده باشد زیرا که آنفا دانستی که روایات این خبر موضوع و حدیث مصنوع که در صحاح سته واردست مثل روایات ترمذی و ابن ماجه و نیز روایات دیگر مشاهیر سنیه مثل حاکم و ابو یعلی و طبرانی و ابن عبد البر و غیرهم جمله مقدوح الاسانید و مطعون الطرق می باشد و بتصریحات و افادات اکابر محققین و اعاظم منقدین حضرات سنیه وهن و فساد و وهی و انهداد آن ظاهر و باهرست و هر گاه این همه حفاظ و اعلام را که عمرها در جمع طرق و اسانید فنا کرده اند با وصف تقدم طریقی سالم بدست نیامده باشد بیچاره ملا عمر را با تقاصر و تاخر خود چگونه اسنادی سلیم بهم می رسد و من ادعی فعلیه البیان و علینا اثبات قدحه یا بین الدلیل و البرهان چهارم آنکه رکاکت الفاظ و سخافت معانی اکثر جملات این روایت فاسدة المبانی خود شاهد صدق بر وضع و افتعال و کذب و انتحال آن می باشد و هر که ادنی ذوقی و انسی بکلام حضرت خیر الانام علیه و آله آلاف صلوات الملک المنعام داشته باشد بلا شبهه پی باین مطلب خواهد برد و هر چند حال جمله روایات این حدیث همینست لیکن این روایت و روایت سابقه که از شداد بن اوس نقل می کنند از سائر روایات این خبر موضوع درین باب منفرد و منحارست و مهانت و هجنت جملات آن

ص:65

بیش از بیش نزد اهل نظر ممتاز بلکه بشاعت و فظاعت بعض جملات و فقرات آن مثل جمله فاسده و حیثما کان سعد بن أبی وقاص کان الحق معه و فقرۀ کاسدۀ عبد الرحمن بن عوف من تجار الرحمن چنانست که صبیان و نسوان هم بر آن وقوف یافته از جسارت واضع آن در تعجب می آیند فضلا عن فحول الرجال و ارباب الکمال پنجم آنکه این روایت پر غوایت مشتمل بر مدح معاویه غاویه نیز هست و در آن واضع مدحور جمله و

لکل نبی صاحب سر و صاحب سری معاویه هم اقحام کرده است حال آنکه از افادات اکابر و اعاظم و اجله افاخم سنیه مثل احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه حنظلی استاد بخاری و خود بخاری صاحب صحیح و نسائی صاحب سنن و حاکم صاحب مستدرک و ابن الجوزی صاحب کتاب الموضوعات و ابن تیمیّه حرانی صاحب منهاج و عینی صاحب عمدة القاری و ابن حجر عسقلانی صاحب فتح الباری متبین و متحققست که هیچ حدیثی در فضل معاویه ثابت نشده و جمله احادیث مدح معاویه موضوع و مفتریست کما ستطلع علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی پس بداهة ظاهر شد که این روایت پر غوایت نیز حسب افادات این همه نقاد عظام و جهابذۀ فخام سنیه موضوع و مصنوع بعض احلاف سخافت و خرافت و اصحاب صفاقت و رقاعت می باشد و هر چند بعد این جرح مفصل و نقض مکمل وهن و هوان و فساد و بطلان جمیع روایات

حدیث ارحم امتی الخ بر تمامی اصحاب ابصار و اعیان بخوبی واضح و عیان گشت و احتیاجی بنقل اقوال ناقدین با کمال که بالاجمال بر آن کلام کرده اند باقی نماند لیکن بغرض مزید تشیید و ابرام بنای مقصود و مرام بعض افادات محققین اعلام و منقدین فخام سنیه متعلق بقدح و جرح این حدیث دیگر مذکور می نمایم و بهرۀ وافی و حظ کافی از اسکات و افخام ارباب مراء و خصام می ربایم پس باید دانست که مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر بشرح این حدیث گفته ع من طریق ابن البیلمانی عن ابیه عن ابن عمر بن الخطاب و ابن البیلمانی حاله معروف لکن فی الباب ایضا عن انس و جابر و غیرهما عند الترمذی و ابن ماجة و الحاکم و غیرهم لکن قالوا فی روایتهم بدل ارأف ارحم و قال ت حسن صحیح و قال ک علی شرطهما و تعقبهم ابن عبد الهادی فی تذکرته بان فی متنه نکارة و بان شیخه ضعفه بل رجح وضعه انتهی ازین عبارت سراسر بشارت فوائد عدیده و عوائد سدیده که هر یکی

ص:66

از آن برای عبرت ارباب خبرت کافیست واضح و لائح می گردد اول آنکه از ان ثابت می شود که ابو یعلی این حدیث را از طریق ابن البیلمانی از پدر خود از ابن عمر روایت کرده و این همان امرست که ما بسوی آن در ما سبق در قدح روایت ابن عمر ایما کرده بودیم و للّه الحمد علی ظهوره و له الشکر علی انجلاء الحق و سفوره دوم آنکه از آن متحقق می شود که ابن البیلمانی که راوی این روایت پر غوایت بتوسط پدر خود از ابن عمرست بحدی مقدوح و مجروحست که مناوی بسبب شرم و حیا از تصریح و تفصیل آن دل دزدیده بر کلمه بلیغه و ابن البیلمانی حاله معروف اکتفا ورزیده و چرا چنین نکند حال آنکه آنچه سابقا از مخازی و مطاعن و معایب و مشاین ابن البیلمانی و پدرش هر دو حسب تصریحات نقاد کبار و جهابذه احبار شنیدی قابل استحیاست نه محل استعلا سوم آنکه از آن نمایان می گردد که اگر چه بعض علمای سنیه مثل ترمذی و ابن ماجه و حاکم این حدیث را روایت کرده اند و بعضی ازیشان بر تحسین و تصحیح آن هم تجاسر نموده لیکن علامه ابن عبد الهادی در کتاب تذکرۀ خود این صنیع شنیعشان را تعقب نموده و در صدد ردّ و ابطال کلام و مقالشان برآمده و ازینجا ظاهر و باهر می شود که تحسین و تصحیح این حدیث بحدی باطل و مضمحلست که علمای منصفین سنیه خود در ابطال و اخمال آن می کوشند و حقیقت حال را باستار و حجب تلمیع و تشویل نمی پوشند چهارم آنکه از آن متحقق می شود که علامۀ ابن عبد الهادی از راه کمال انصاف اعتراف نموده که در متن این حدیث نکارتست و حیث ثبت بتحقیق هذا الخبر العلم فی المهارة ان فی متن هذا الحدیث الشنیع نکارة وضح علی ارباب الخبرة و البصارة انه من مصنوعات اصحاب الخلاعة و الدعارة و مجعولات اولی الغرر و الغمارة و الحمد للّه علی هذه البشارة پنجم آنکه از آن متبین می گردد که شیخ ابن عبد الهادی یعنی ابن تیمیّه این حدیث را تضعیف نموده بلکه موضوعیت آن را ترجیح داده و فی هذا کفایة للمکتفی و شفاء للمشتفی حیث ظهر ان ابن تیمیّه هذا المتعنت الشدید العناد الذی ملأ بطاماته الاغوار و الانجاد قد اعترف بضعف هذا الخبر الواضح الانهداد بل رجح وضعه علی رغم اناف المثبتین الانکاد و للّه الحمد علی ایضاحه سبیل الرشاد و چون علامۀ ابن عبد الهادی در تذکره خود در خدمت گزاری این حدیث کما ینبغی سعی جمیل بکار برده طریق انصاف و ترک اعتساف بقدح و جرح

ص:67

این حدیث موضوع اهل جزاف سپرده لهذا مناسب چنان می نماید که شطری از مآثر علیه و مفاخر سمیّه او از زبان اکابر حضرات اهل سنت در این مقام منقول شود پس باید دانست که ذهبی در تذکرة الحفاظ در ذکر مشایخ خود گفته و سمعت من الامام الاوحد الحافظ ذی الفنون شمس الدین محمد بن احمد بن عبد الهادی ولد سنة خمس او ست و سبعمائة و سمع من القاضی ولی الدین عبد الدائم و المطعم و اعتنی بالرجال و العلل و برع و جمع و تصدی للافادة و الاشتغال فی القراءات و الحدیث و الفقه و الاصول و النحو و له توسع فی العلوم و ذهن سیال توفی فی شهر جمادی الاولی سنه اربع و اربعین و سبعمائة و نیز ذهبی در معجم مختص گفته محمد بن احمد بن عبد الهادی بن العمار عبد الحمید بن عبد الهادی بن یوسف بن محمد بن قدامة الفقیه البارع المقری المجود المحدث الحافظ النحوی الحاذق صاحب الفنون شمس الدین ابو عبد اللّه المقدسی الجماعیلی الاصل الصالحی الحنبلی ولد سنة خمس و سبعمائة او قریبا منها و سمع الکثیر من القاضی و أبی بکر بن عبد الدائم و طائفة و عنی بفنون الحدیث و معرفة رجاله و ذهنه ملیح و له عدة محفوظات و توالیف و تعالیق مفیدة کتب عنی و استفدت منه و اللّه یصلحه و یسعده توفی فی جمادی الاولی سنة 744 و طاب الثناء علیه و زین الدین عبد الرحمن بن احمد المعروف بابن رجب الحنبلی در طبقات گفته محمد بن احمد بن عبد الهادی بن عبد الحمید بن عبد الهادی بن یوسف بن محمد بن قدامة المقدسی الجماعیلی الاصل ثم الصالحی المقری الفقیه المحدث الحافظ الناقد النحوی المتفنن شمس الدین ابو عبد اللّه بن العماد أبی العباس ولد فی سنة اربع و سبعمائة و قرأ بالروایات و سمع الکثیر من القاضی أبی الفضل سلیمان بن حمزة و أبی بکر بن عبد الدائم و عیسی المطعم و الحجار و زینب بنت الکمال و خلق کثیر و عنی بالحدیث و فنونه و معرفة الرجال و العلل و برع فی ذلک و تفقه فی المذهب و افتی و قرأ الاصلین و العربیة و برع فیها و لازم الشیخ تقی الدین بن تیمیّة مدة و قرأ علیه قطعة من الاربعین فی اصول الدین للرازی و قرأ الفقه علی الشیخ مجد الدین الحرانی و لازم ابا الحجاج المزی الحافظ حتی برع فی الرجال و اخذ عن الذهبی و غیره و قد

ص:68

ذکره الذهبی فی طبقات الحفاظ فقال ولد سنة خمس او ست و سبعمائة و اعتنی بالرجال و العلل و برع و جمع و تصدی للافادة و الاشتغال فی القرآن و الحدیث و الفقه و الاصلین و النحو و له توسع فی العلوم و ذهن سیال و ذکره فی معجمه المختص و قال عنی بفنون الحدیث و معرفة رجاله و ذهنه ملیح و له عدة محفوظات و توالیف و تعالیق مفیدة کتب عنی و استفدت منه قال و سمعت منه حدیثا یوم درسه بالصدریة ثم قال أنبأنا المزی إجازة انا ابو عبد اللّه السروجی انا ابن عبد الهادی فذکر حدیثا درس ابن الهادی بالصدریة درس الحدیث و بغیرها بالسفح و کتب بخطه المتقن الکثیر و صنف کتبا کثیرة بعضها کملت و بعضها لم یکمله لهجوم المنیة علیه فی سن الاربعین فمن تصانیفه تفتیح التحقیق فی احادیث التعلیق لابن الجوزی مجلدان الاحکام الکبری المرتبة علی احکام الحافظ الضیاء کمل منها سبع مجلدات الرد علی أبی بکر الخطیب الحافظ فی مسئلة الجهر بالبسمله مجلد المحرر فی الاحکام مجلد فصل النزاع بین الخصوم فی الکلام علی حدیث افطر الحاجم و المحجوم مجلد لطیف الکلام علی احادیث مس الذکر جزء کبیر الکلام علی حدیث البحر هو الطهور ماؤه الحل میتة جزء کبیر الکلام علی حدیث القلتین جزء الکلام علی حدیث أبی سفیان ثلاث اعطیتها یا رسول اللّه و الرد علی ابن جزم فی قوله انه موضوع جزء کتاب العمدة فی الحفاظ کمل منه مجلدان تعلیقة فی الثقات کمل منها مجلدان الکلام علی احادیث مختصر ابن الحاجب مختصر و مطول الکلام علی احادیث کثیرة فیها ضعف من المستدرک للحاکم احادیث الصلاة علی النبی صلی اللّه علیه و سلم جزء منتقی من مختصر المختصر لابن جزله و مناقشة علی احادیث اخرجت فیه فیها مقال مجلد الکلام علی احادیث محلل السیاق جزء جزء فی مسافة القصر جزء فی قوله تعالی لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی اَلتَّقْوی الآیة جزء فی احادیث الجمع بین الصلاتین فی الحضر الاعلام فی ذکر مشایخ الائمة الاعلام اصحاب الکتب الستة عدة اجزاء الکلام علی حدیث الطواف بالبیت صلاة جزء کبیر فی مولد النبی صلّی اللّه علیه و سلم تعلیقة علی سنن البیهقی الکبری کمل منها مجلدین جزء کبیر فی المعجزات و الکرامات جزء فی تحریم الربا جزء فی تملک الاب

ص:69

من مال ولده ما شاء جزء فی العقیقة ترجمة الشیخ تقی الدین بن تیمیّه منتقی من تهذیب الکمال للمزی کمل منه خمسة اجزاء اقامة البرهان علی عدم وجوب صوم الثلاثین من شعبان جزء جزء فی فضائل الحسن البصری رحمه اللّه جزء فی حجب الام بالإخوة و انها لا تحجب بدون ثلاثة جزء فی العیر جزء فی فضائل الشام صلاة التراویح جزء کبیر الکلام علی احادیث لیس الخفین للمحرم جزء کبیر جزء فی صفه الجنة جزء فی المراسیل جزء فی مسئلة الجد و الاخوة منتخب من مسند الامام احمد مجلدان منتخب من سنن البیهقی مجلد منتخب من سنن أبی داود مجلد لطیف تعلیقة علی التسهیل فی النحو کمل منها مجلدان جزء فی الکلام علی حدیث افرضکم زید احادیث حیاة الانبیاء فی قبورهم جزء تعلیقة علی العلل لابن أبی حاتم کمل منها مجلد تعلیقة علی الاحکام لابی البرکات بن تیمیه لم تکمل منتقی علل الدارقطنی مجلد جزء فی الامر بالمعروف و النهی عن المنکر شرح الالفیة لابن مالک جز ماخذ علی تصانیف أبی عبد اللّه الذهبی الحافظ شیخه اجزاء عدة خواش علی کتاب الالمام جزء فی الرّد علی أبی حیان النحوی فیما رده علی ابن مالک و اخطا فیه جزء فی اجتماع الضمیر جزء فی تحقیق الهمز و الابدال فی القراءات و له رد علی ابن طاهر و ابن دحیة و غیرهما و تعالیق کثیرة فی الفقه و اصول الحدیث و منتخبات کثیرة فی انواع العلم و حدث بشیء من مسموعاته و سمع منه غیر واحد و قد سمعت من ابنه فانه عاش بعده نحو عشر سنین توفی الحافظ ابو عبد اللّه فی عاشر جمادی الاولی سنة اربع و اربعین و سبعمائة و دفن بسفح قاسیون و شیّعه خلق کثیر و تاسفوا علیه و رؤیت له منامات حسنة رحمه اللّه تعالی و ابن حجر عسقلانی در درر کامنه گفته محمد بن احمد بن عبد الهادی بن عبد الحمید بن الهادی بن یوسف بن محمد بن قدامة المقدسی الحنبلی شمس الدین احد الاذکیاء ولد فی رجب سنة خمس و سبعمائة و قیل قبلها و قیل بعدها و سمع من التقی سلیمان و المطعم و ابن سعد و طبقتهم و تفقه بابن مسلم و تردد الی ابن تیمیة و مهر فی الحدیث و الفقه و الاصول و العربیة و غیرها قال الصفدی لو عاش لکان آیة کنت إذا لقیته سألته عن مسائل ادبیة و فوائد عربیة فینحدر کالسیل و کنت اراه یوافق المزی فی اسماء الرجال و یرد علیه

ص:70

فیقبل منه و قال الذهبی فی معجمه المختص الفقیه البارع المقری المجود المحدث الحافظ النحوی الحاذق ذو الفنون کتب عنی و استفدت منه و قال ابن کثیر کان حافظا علامة ناقدا حصل من العلوم ما لا یبلغه الشیوخ الکبار و برع فی الفنون و کان جبلا فی العلل و الطرق و الرجال حسن الفهم جدا صحیح الذهن و قال الحسینی درس بالصدریة و الضیائیه و تصدر و قد حدث الذهبی عن المزی عن السروجی عنه و قال المزی ما التقیته الا و استفدت منه و نقل الحسینی هذا الکلام عن الذهبی انه قال فی جنازته و له کتاب الاحکام فی ثمان مجلدات و الردّ علی السبکی فی ردّه علی ابن تیمیة و المحرر فی الحدیث اختصره من الالمام فجوده جدّا و اختصر التعلیق لابن الجزری و زاد علیه و حرره و شرح التسهیل فی مجلدین و له مناقشات لابی حیان فیما اعترض علی ابن مالک فی الالفیة و غیر ذلک و له الکلام علی احادیث مختصر ابن الحاجب و شرع فی کتاب العلل علی ترتیب کتب الفقه وقفت منه علی المجلد الاول و جمع التفسیر المسند لم یکمله ایضا قال الذهبی ما اجتمعت به قط الا و استفدت منه و کثر التاسف علیه لما مات و حضر جنازته من لا یحصی کثرة و مات فی عاشر جمادی الاولی سنة اربع و اربعین و سبعمائة و محمد بن علی الشوکانی در بدر طالع گفته محمد بن احمد بن عبد الهادی بن عبد الصمد بن عبد الهادی بن یوسف بن محمد بن قدامة المقدسی الحنبلی شمس الدین ولد فی رجب سنة 705 و سمع من التقی سلیمان و ابن سعد و طبقتهم و تفقه بابن مسلم و تردد الی ابن تیمیّة و مهر فی الحدیث و الفقه و الاصول و العربیة و غیرها قال الصفدی لو عاش لکان آیة کنت إذا لقیته سالته عن مسائل ادبیة و فوائد عربیة فینحدر کالسیل و کنت اراه یردّ علی المزی فی اسماء الرجال فیقبل منه و قال الذهبی فی معجمه المختص الفقیه البارع المقری المجود الحافظ النحوی الحاذق ذو الفنون کتب علیّ و استفدت منه و قال ابن کثیر کان حافظا علامة ناقد حصل من العلوم ما لا یبلغه الشیوخ الکبار و برع فی الفنون و کان جبلا فی العلل و الطرق و الرجال حسن الفهم جدا صحیح الذهن و من الغریب انه حدث الذهبی عن المزی عن السروجی عنه و قال المزی ما التقیت به الا و استفدت منه و له کتاب الاحکام فی ثمان

ص:71

مجلدات و الرد علی السبکی فی رده علی ابن تیمیة و المحرر فی الحدیث اختصره من الالمام لابن دقیق العید فجوده جدا و اختصر التعلیق لابن الجوزی و زاد علیه و حرره و شرح التسهیل فی مجلدین و له مناقشات لابی حیان فیما اعترض به علی ابن مالک فی الالفیة و غیر ذلک و له الکلام علی احادیث مختصر ابن الحاجب و شرع فی کتاب العلل علی ترتیب کتب الفقه و جمع التفسیر المسند و لم یکمل قال الذهبی ما اجتمعت به قط الا و استفدت منه و مات فی عاشر جمادی الاولی سنة 733 فکان عمره دون اربعین سنة و تاسف الناس علیه و مولوی صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلل گفته محمد بن احمد بن عبد الهادی المقدسی شمس الدین ابن قدامه المقدسی الفقیه المحدث الحافظ الناقد النحوی المتفنن ولد فی رجب سنة 705 او سنة 704 سمع من التقی سلیمان و ابن سعد و طبقتهم و تفقه بابن مسلم و تردد الی ابن تیمیّة و مهر فی الحدیث قال الصفدی لو عاش لکان آیة کنت إذا سألته عن مسائل ادبیة و فوائد عربیة ینحدر کالسیل و کنت اراه یرد علی المزی فی اسماء الرجال فیقبل منه و قال الذهبی فی معجمه المختص الفقیه البارع المقری المجود الحافظ النحوی الحاذق فی الفنون کتب علی و استفدت منه و قال ابن کثیر کان حافظا علامة ناقدا حصل من العلوم ما لا یبلغه الشیوخ الکبار و برع فی الفنون و کان جبلا فی العلل و الطرق و الرجال حسن الفهم جدا صحیح الذهن له کتاب الاحکام فی ثمان مجلدات و الرد علی السبکی فی رده علی ابن تیمیة و المجرر فی الحدیث و شرع فی کتاب العلل و لم یکمل قال الذهبی ما اجتمعت به قط الا و استفدت منه مات سنة 733 و کان عمره دون اربعین سنة و تاسف الناس علیه هکذا فی البدر الطالع قال ابن رجب سمع الکثیر و عنی بالحدیث و فنونه و تفقه فی المذهب و افتی و قرأ الأصلین و العربیة و برع فیها و لازم الشیخ تقی الدین بن تیمیة مدة و لازم المزی الحافظ حتی برع فی الرجال و اخذ عن الذهبی و غیره و قد ذکره الذهبی فی طبقات الحفاظ و قال ولد سنة خمس او ست و سبعمائة و له توسع فی العلوم و ذهن سیّال تصدی للافادة و الاشتغال بالقرآن و الحدیث و ذکره فی معجمه المختص و قال عنی بفنون الحدیث و معرفة رجاله و له عدة محفوظات و تعالیق

ص:72

و توالیف مفیدة کتب عنی و استفدت منه درس بالحدیث و بغیره بالسفح و کتب بخطه الحسن المتقن الکثیر فمن تصانیفه الاحکام الکبری و کتاب العمدة فی الحفاظ و الکلام علی احادیث کثیرة فیها ضعف من المستدرک للحاکم و غیره و الاعلام فی ذکر مشایخ الائمة الاعلام و ترجمة الشیخ تقی الدین بن تیمیة مجلد و منتقی من تهذیب الکلام للمزی و منتخب من سنن البیهقی و سنن أبی داود و قد عد ابن رجب من مؤلفاته ما یزید علی خمسین کتابا و قال حدث بشیء من مسموعاته و سمع منه غیر واحد و قد سمعت من ابنه فانه عاش بعده نحو عشر سنین قال و توفی سنة 733 و دفن بسفح قاسیون و شیّعه خلق کثیر و تاسفوا علیه و رؤیت له منامات حسنة رحمه اللّه تعالی رحمة واسعة و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته محمد بن احمد بن عبد الهادی بن عبد الحمید بن عبد الهادی بن یوسف بن محمد بن قدامة المقدسی الحنبلی شمس الدین یکی از اذکیا بود در سنه خمس و خمسین و سبعمائة متولد شده و قیل قبلها و قیل بعدها و سماعت از تقی سلیمان و مطعم و ابن سعد و طبقه ایشان نموده و تفقه بابن مسلم کرده نزد شیخ الاسلام تقی الدین بن تیمیّه آمد و رفت می کرد ماهرست در حدیث و فقه و اصول و عربیت و جز آن صفدی گفته لو عاش لکان آیة کنت إذا لقیته سألته عن مسائل ادبیة و فوائد عربیه فینحدر کالسیل و کنت اراه یوافق المزی فی اسماء الرجال و یرد علیه فیقبل منه و ذهبی در معجم خود گفته الفقیه البارع المقری المجود المحدث الحافظ النحوی الحاذق ذو الفنون کتب عنی و استفدت منه و ابن کثیر گفته کان حافظا علامة ناقدا حصل من العلوم ما لا یبلغه الشیوخ الکبار برع فی الفنون و کان جبلا فی العلل و الظرف و الرجال حسن الفهم جدا صحیح الذهن حسینی گفته در صدریه و ضیائیه درس گفته و صدر آنجا بوده و مزی گفته اکتفیت به انا و استفدت منه کتاب الاحکام او در هشت مجلدست و محرر در حدیث و آنرا از المام اختصار نموده بغایت جید و نیز اختصار تعلیق ابن جوزی فرموده و بر آن افزوده و محرر ساخته و شرح تسهیل دو مجلد او را مناقشاتست با ابو حیان بابت اعتراض او بر ابن مالک در الفیه و غیره و کلامست بر احادیث مختصر ابن الحاجب و شرح کتاب العلل بر ترتیب کتب فقه و تفسیری مسند نوشته لیکن کامل نگشته و او راست رو بر سبکی در رد او بر ابن تیمیه

ص:73

محرر سطور گوید و شاید این رد همان کتاب اوست مسمی بالصارم المنکی علی نحر السبکی که فقیر بر ان مطلع شده و در سفر حج وقت روانگی در مرکب هوای نوشته مجلدی لطیفست در تحقیق مسئله زیارت قبور و سفر برای آن و حق این ست که مثل ان کتابی درین باب الی الآن دیده نشد دلالت دارد بر سعت علم و کمال اطلاع و نهایت استقامت ذهن و صحت حافظه و وقوف مع الانصاف او و اللّه اعلم ذهبی گفته ما اجتمعت به الا و قد استفدت منه و چون وی بمرد تاسف بسیار بر انتقالش کرد بر جنازه او ازدحام بسیار شد تا آنکه شمارش دشوارست ذکر ذلک الحافظ ابن حجر العسقلانی فی الدرر الکامنة فی احوال اهل المائة الثامنه و از جمله مطربات غریبه و مغربات عجیبه آنست که دیاربکری صاحب خمیس از روایات مفتعله مصنوعه و طرق مخترعه موضوعه این حدیث که افاکین سابقین و صناعین ماضین ساخته و پرداخته اند هیچ یکی را در باب مدح اصحاب کافی و وافی ندانسته حسبة للّه آنرا بعنوان اطالت بنیان خرافت اقتران عجیب و غریب که هر مر جمله و هر مر فقرۀ آن سوی البعض دلیل واضح و برهان لائح بر کذب و افتعال و وضع و انتحال آنست آورده طریق مظلم جمع و تلفیق اکاذیب بارده و مسلک مهلک ربط و تنسیق بطلات شارده باقدام کمال تجاسر و اجترا و ازلام نهایت تقول و افترا سپرده حیث

قال فی کتابه المعروف بالخمیس و فی الحدیث ارحمکم بامتی ابو بکر و اخوفکم فی دین اللّه عمر و اشدکم حیاء عثمان و اقضاکم علی و لکل نبی حواری و حواری طلحة و الزبیر ابن عمتی و حیث دار سعد بن أبی وقاص فالحق معه و عبد الرحمن بن عوف من تجار الرحمن و أبی عبیدة امین اللّه و امین رسوله ذکره فی العمدة و زاد فی الریاض النضرة و سعید بن زید من احباء الرحمن و فی بحر العلوم

قال صلی اللّه علیه و سلم ارحمکم بامتی ابو بکر و اقواکم فی دین اللّه عمر و اشدکم حیاء عثمان و اقضاکم علی و اعلمکم بالحلال و الحرام معاذ و اقرأکم لکتاب اللّه أبی و افرضکم زید و اشهدکم خزیمة بن ثابت و اعلمکم بالمنافقین حذیفة بن الیمان من اصفیاء الرحمن و سعید بن زید من احباء الرحمن و عبد الرحمن بن عوف من تجار الرحمن و ابو عبیدة بن الجراح امین اللّه و امین رسوله و من أراد ان ینظر الی عیسی بن مریم فلینظر الی زهد أبی ذر و رضیت لامتی ما رضی لها ابن أم عبد و ان الجنة مشتاقة الی سلمان اشوق من سلمان الی الجنة و خالد

ص:74

سیف اللّه و رسوله و حمزة اسد اللّه و اسد رسوله و عباس بن عبد المطلب عمی و صنو أبی و الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة و جعفر بن أبی طالب یطیر فی الجنة مع الملائکة حیث شاء و اول من یقرع باب الجنة بلال بن حمامة و اول من یستقی من حوضی صهیب و اول من یصافح الملائکة فی مفازة القیامة ابو الدرداء و اول من یاکل ثمرة الجنة ابو الدحداح و عبد اللّه بن عمر من وفد الرحمن و عمار بن یاسر من السابقین و لکل شیء فارس و فارس القرآن عبد اللّه بن عباس و لکل نبی خلیل و خلیلی سعد بن معاذ و لکل نبی حواری و حواری طلحة و الزبیر و لکل نبی خادم و خادمی انس بن مالک و لکل امة حکیم و حکیم هذه الامة ابو هریرة و

فی الاستیعاب و ابو هریرة وعاء للعلم و عند سلمان علم لا یدرک و ما اظلّت الخضراء و لا اقلت الغبراء من ذی لهجة اصدق من أبی ذر انتهی

و حسان بن ثابت مؤید بروح القدس و صوت أبی طلحة فی الجیش خیر من فئة ثم قال اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم ازین عبارت سراسر خسارت که بطلان و فساد آن اظهر من الشمس و ابین من الامسست و اطلاق روایت هم بر آن ظلم عظیم می باشد فضلا عن اطلاق الحدیث علیه بر ناظر ماهر بخوبی ظاهر و باهر می گردد که حضرات اهل سنت در اختلاق اکاذیب و افتعال اعاجیب کدام ید طولی دارند و در مدح اصحاب از لغو و کذّاب چها خرافات اسمارست که آن را از حدیث نمی شمارند و چگونه هنگام وضع و افترا اصلا خیالی از نار و غضب جبار در خواطر خود نمی آرند و چسان در نسج اکذوبات بادیة الهوان و سرد اعجوبات ظاهرة البطلان راه تقدم و تفوق بر مسیلمه و سجاح می سپارند فاللّه حسیبهم و مجازیهم و هو المظهر لمثالبهم و مخازیهم چهارم آنکه عاصمی درین کلام متفوه شده به اینکه یکی از ابواب مدینه علم ابو بکرست و او اول باب و افضل بابست زیرا که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله او را اول اصحاب گردانیده است در حدیثی که در آن اصحاب خود را ذکر فرموده و هر یکی را بیک خاصیت مخصوص نموده پس او باب بود در رحمت و رافت بمسلمین و شفقت بریشان چنانچه آن حضرت فرموده

ارحم امتی ابو بکر و در روایت دیگر واردست

ارأف امتی بامتی ابو بکر و رحمت بمسلمین حاصل نمی شود الا از اصل علم و این تفوه عاصمی نزد اصحاب امعان واضح السخف و الهوانست زیرا که اولا ابو بکر را باب مدینه علم قرار دادن نظر بجهالات متکاثره و عمایات متضافره او بدیهی البطلان

ص:75

ست سبحان اللّه کسی که از فرط جهالت معنی ابّ و کلاله و میراث عمه و خاله را نداند کی قابلیت آن دارد که باب مدینه علم قرار داده شود هل هذا الا قلة الحیاء و کثرة الاعتداء ثانیا این چنین کس را اول و افضل ابواب مدینه علم گردانیدن جلاعت و خلاعت خود را باقصای حدود رسانیدنست ثالثا استدلال بحدیث

ارحم امتی که بعضی از افاکین وضاعین و کذابین صناعین آن را ساخته و پرداخته اند نزد ارباب تحقیق و تنقید قابل اصغا و التفات نیست و قد مرّ بیان ذلک مستوفی بحمد اللّه تعالی رابعا تتبع احوال قساوت اشتمال ابو بکر خود ناظر بصیر را مضطر می کند به اینکه این حدیث موضوع را افک صریح و کذب فضیح بداند و هر چند مطاعن مخزیه و مشائن مرویه ابو بکر مثل ترک شرکت در تجهیز و تکفین جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و اهتضام اهلبیت علیهم السّلام و اغتصاب فدک از بضعه خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الی یوم القیام و ترک قصاص خالد قاتل مالک بن نویره و احراق فجأه سلمی و غیر ذلک که دلائل قطیعه قساوت قلب أبی بکر و کمال بعد از سجیّه مرضیه ترحم می باشد در کتب اصحاب ما رضوان اللّه علیهم خصوصا در کتاب مستطاب تشیید المطاعن و کشف الضغائن تصنیف جناب والد علامه احله اللّه دار الکرامه ببسط و تفصیل مرقومست لیکن نحیف در این مقام بر ایراد بعض اخبار طریفه اقتصار می نمایم پس از آنجمله است قصه پر غصّه غیظ و غضب حضرت ابو بکر بر اضیاف خویش بخاری در صحیح خود در کتاب الادب گفته باب ما یکره من الغضب و الجزع عند الضیف حدثنا عیاش بن الولید حدثنا عبد الاعلی قال حدثنا سعید الجریری عن أبی عثمان عن عبد الرحمن بن أبی بکر ان ابا بکر تضیف رهطا فقال لعبد الرحمن دونک اضیافک فانی منطلق الی النبی صلی اللّه علیه و سلم فافرغ من قراهم قبل ان أجیء فانطلق عبد الرحمن فاتاهم بما عنده فقال اطعموا فقال این رب منزلنا قال اطعموا قالوا ما نحن باکلین حتی یجیء ربّ منزلنا قال اقبلوا عنا قراکم فانه ان جاء و لم تطعموا لنقلین منه فابوا فعرفت انه یجد علیّ فلما جاء تنجّیت عنه فقال ما صنعتم فاخبروه فقال یا عبد الرحمن فسکت ثم قال یا عبد الرحمن فسکتّ فقال یا غنثر اقسمت علیک ان کنت تسمع صوتی لما جئت فخرجت فقلت سل اضیافک فقالوا صدق اتانا به قال فانما انتظرتمونی و اللّه لا اطعمه اللیلة فقال الآخرون و اللّه لا نطعمه حتی تطعمه قال

ص:76

لم ار فی الشرکا للیلة ویلکم ما انتم لما لا تقبلون عنّا قراکم هات طعامک فجاء به فوضع یده فقال بسم اللّه الاولی للشیطان فاکل و اکلوا و مسلم در صحیح خود در باب اکرام الضیف و فضل ایثاره گفته

حدثنا محمد بن مثنی قال ناسالم بن نوح العطار عن الجریری عن أبی عثمان عن عبد الرحمن بن أبی بکر قال نزل علینا اضیاف لنا قال و کان أبی یتحدث الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من اللیل قال فانطلق و قال یا عبد الرحمن افرغ من اضیافک قال فلما امسیت جئنا بقراهم قال فابوا فقالوا حتی یجیء ابو منزلنا فیطعم معنا قال فقلت لهم انه رجل حدید و انّکم ان لم تفعلوا خفت ان یصیبنی منه اذی قال فابوا فلما جاء لم یبدأ بشیء اول منهم فقال أ فرغتم من اضیافکم قال قالوا لا و اللّه ما فرغنا قال الم امر عبد الرحمن قال و تنحیت عنه فقال یا عبد الرحمن قال فتنحیت عنه قال فقال یا غنثر اقسمت علیک ان کنت تسمع صوتی الا جئت قال فجئت قال فقلت و اللّه ما لی ذنب هؤلاء اضیافک فسلهم قد اتیتهم بقراهم فأبوا ان یطعموا حتی بحتی قال فقال ما لکم الا تقبلوا عنا قراکم قال فقال ابو بکر فو اللّه لا اطعمه اللیلة قال فقالوا فو اللّه لا نطعمه حتی تطعمه قال فقال ما رأیت فی الشرکا للیلة قط ویلکم ما لکم الا تقبلوا عنا قراکم قال ثم قال اما الاولی فمن الشیطان هلموا قراکم قال فجیء بالطعام فسمّی فاکل و اکلوا قال فلما اصبح غدا علی النبی صلی اللّه علیه و سلم فقال یا رسول اللّه برّوا و حنثت قال فاخبره فقال بل انت ابرهم و اخیرهم قال و لم تبلغنی کفارة و ازین واقعه لطیفه غریبه بحمد اللّه تعالی قوائد عدیدۀ عجیبه ظاهر شد اول آنکه از آن ثابت گردید که هر گاه اضیاف ابو بکر بسبب موجود نبودن او از خوردن طعام انکار کردند بنابر روایت بخاری عبد الرحمن بن أبی بکر گفت که طعام را بخورید که اگر نخورید و ابو بکر آمد هر آینه ما ازو ملاقی اذیت می شویم و از روایت مسلم واضحست که عبد الرحمن بتصریح گفت انه رجل حدید و انکم ان لم تفعلوا خفت ان یصیبنی منه اذی یعنی ابو بکر مردیست صاحب حدت و شما اگر نخوردید من خوف می کنم که مرا ازو اذیتی برسد و این دلیل صریحست بر آنکه ابو بکر مرد تند مزاج بود و با اهل خود خیلی سیئ الخلق می زیست و اولاد او بی قصور و بی خطا ازو خائف می ماندند پس این چنین شخص را ارحم امت بامت گفتن چه قدر کذب بی اصل است دوم آنکه از آن واضح شد که وقتی که اضیاف ابو بکر بعد این کلام

ص:77

عبد الرحمن هم انکار از خوردن طعام کردند عبد الرحمن یقین کرد که ابو بکر بعد آمدن بر او غضب خواهد کرد و و این هم دلیل واضح شدت و غلظت او بر اهل و عیال خود می باشد سوم آنکه از ان نمایان شد که وقتی که ابو بکر آمد عبد الرحمن از خوف ابو بکر در کناره خود را مخفی کرد و ازینجا هم حال نهایت شدت و بی رحمی او بر اولاد و متعلقین خود واضح و لائح می شود چهارم آنکه از آن اشکار گردید که وقتی که ابو بکر آمد و از حال اضیاف خود آگاه شد بقصد عتاب عبد الرحمن را صدا زد عبد الرحمن از خوف او ساکت شد باز ابو بکر صدا زد یار عبد الرحمن سکوت اختیار کرد و این معنی نیز دلیل نهایت ابتلای ابو بکر بحدّت مزاجست که عبد الرحمن تا باین حدّ خود را از حاضر شدن پیش ابو بکر بخوف غیظ و غضب او بازداشت پنجم آنکه از ان واضح شد که ابو بکر بیجرم و خطا عبد الرحمن را بلقب غنثر که کلمه بس ثقیلست و بمعنای لئیم می باشد و دیگر معانی قبیحه هم دارد بنواخت و از روایات دیگر که بخاری در صحیح خود در باب قول الضیف لا اکل حتی تاکل آورده مصرحا واقع ست که ابو بکر عبد الرحمن و دیگر متعلقین خود را بسبّ و شتم یاد نمود و بدعای بریده شدن بینی یا گوش یا لب نوازش کرد حیث قال فیه فغضب ابو بکر فسب و جدع و قسطلانی در ارشاد الساری بشرح این جمله گفته فسبّ أی شتم لظنه انهم فرطوا فی حق ضیفه و جدّع بالجیم المفتوحة و الدال المهملة المشددة و بعدها عین مهملة دعا بقطع الانف او الاذن او الشفة و عینی در عمدة القاری گفته قوله و جدع بفتح الجیم و تشدید الدال و بالعین المهملة أی قال یا مجدوع الاذنین فدعی علیه بذلک و این افراط غیظ و غضب و بدزبانی که از ابو بکر با اهل و عیال خود بیجا واقع شده دلیل واضح بعد او از دائرۀ رحمت و رافت می باشد و تاویلی که قسطلانی بقول خود لظنه انهم فرطوا فی حق ضیفه نموده مجوز این همه خشونت کلام و سوء خلق نمی تواند شد زیرا که

ص:78

در صورت ظن تفریط استعلام حقیقت حال لازم بود و بی استعلام و استدراک این همه غیظ و غضب و شور و شعف بیجا آغاز نهادن دلیل سوء خلق و شدت و خرق و مجانبت از رافت و رحمت می باشد و علاوه برین از روایات بخاری ظاهرست که ابو بکر وقت ورود در خانه از متعلقین خود سؤال کرده بود که شما با مهمانان چه کردید و ایشان از حال انکار اضیاف خبر داده بودند چنانچه در آن واردست فقال ما صنعتم فاخبروه و لیکن ابو بکر با وصف اطلاع بر حقیقت حال و بیجرم بودن عیال عتاب و خطاب بیجا و سب و شتم شنیع بعمل آورد و خود را از دائره اهل مروت و تهذیب بیرون برد ششم آنکه از آن لائح گردید که ابو بکر بعد عتاب بر عیال با مهمانان خود هم عتاب اغاز نهاد و داد خلاعت و وقاحت بایشان داد و از سر ایذا رسانی بایشان گفت که شما در انتظار من ماندید قسم بخدا که من این طعام را درین شب نخواهم خورد و مقصود ابو بکر ازین کلام آن بود که چون شما در انتظار من ماندید و طعام نخوردید حالا سزای شما این ست که من قسم می خورم که این طعام را نمی خورم پس شما ناچار هستید که یا تنها بدون من بخورید یا گرسنه بمیرید چون این صنیع شنیع ابو بکر از آداب مهمان نوازی بسیار بعید بود اضیاف ابو بکر آزرده شدند و قسم خوردند که طعام را نخواهند خورد تا ابو بکر نخورد و ازینجا حال عطوفت و رافت ابو بکر بامت بخوبی واضح می شود زیرا که اکرام ضیف(1) عقلا و عرفا و شرعا بهر صورت لازمست و اجلاف عرب هم مهمانان را از خود آزرده نمی کنند سیما در حالی که ایشان بی قصور باشند و اضیاف ابو بکر تقصیری نکرده بودند جز آنکه در انتظار او ماندند و این امر موجب جرمی نیست که موجب این همه توهین و تهجین ایشان باشد بلکه عادت حسنه اضیافست که می خواهند مضیف ایشان هم با ایشان در طعام شریک شود مگر نمی دانی که حضرت سلمان رضوان اللّه علیه وقتی که مهمان ابو الدرداء شدند و ابو الدرداء طعام را برای ایشان درست کرده حاضر کرد و گفت شما میل فرمایید که من صائم هستم حضرت سلمان فرمودند که من نخواهم خورد تا تو نخوری آخر ابو الدرداء بخاطر داری حضرت سلمان صوم را افطار کرد و بایشان در طعام خوردن شریک شد

ص:79


1- قال البخاری فی صحیحه فی کتاب الادب حدثنا عبد اللَّه بن محمد حدثنا هشام اخبرنا معمر عن الزهری عن أبی سلمة عن أبی هریرة رضی اللَّه عنه عن النبی صلی اللَّه علیه و سلم قال من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیکرم ضیفه و من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیصل رحمه و من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیقل خیرا او لیصمت انتهی و لینظر العاقل فی قوله صلی اللَّه علیه و سلم من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیکرم ضیفه و فی قوله صلعم و من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیقل خیرا او لیصمت فان فیهما معتبر و أی معتبر و اللَّه الموفق ، منه

کما رواه البخاری فی صحیحه پس اگر ابو بکر فی الجمله عطوفتی هم داشت لازم بود که بمجرد آگاه شدن از حال انتظار اضیاف فی الفور آماده بر مواکلت شان گردد و اگر فرضا صائم هم باشد صوم را ترک بکند نه آنکه بلا وجه این قدرها بر ترک مواکلت اصرار ورزیده اذیت رسانی اضیاف خود را باقصی الغایه رساند و ازینجا این هم متحقق گردید که اگر ابو بکر شمه از رافت و رحمت می داشت او را لازم بود که بعد دریافت شدن این معنی که اضیاف منتظر او ماندند بخدمت ایشان از عدم حضور خود عذر بجا آرد و دلجوی شان نماید نه آنکه بکلام خشونت التیام خود و اللّه لا اطعمه اللیلة در اذیت ایشان بیفزاید هفتم آنکه از آن ظاهر شد که ابو بکر از مزید جهل بر امر مرجوح قسم خورد زیرا که پر ظاهرست که خوردن طعام با اضیاف راجحست و ترک آن مرجوح می باشد و اگر ترک آن مستوجب استخفاف و توهین اضیاف گردد مرجوحیت آن بحد حرمت هم می رسد و درین قصه حالت همین بود چه اضیاف ابو بکر تا زمان دراز در انتظار ابو بکر ماندند و چیزی نخوردند و بعد ورود ابو بکر مطلوب حتمیشان این بود که همراه او طعام بخورند و بلا ریب درین صورت نخوردن ابو بکر توهین و تهجین صریح شان بود پس اصرار ابو بکر بر نخوردن طعام با ایشان و قسم یاد کردن بر آن چقدر خطا بر خطا و مظهر جور و جفای آن معدن اعتدا خواهد بود هشتم آنکه از ان واضح شد که اضیاف از قسم بیجای ابو بکر بحدی ناراضی شدند که خود هم بر نخوردن خود تا وقتی که ابو بکر نخورد قسم یاد کردند و ازینجا نیز می توان دانست که ابو بکر بچه حد خود را مصدر غیظ و غضب بی محل گردانیده و بچه عنوان اضیاف خود را اذیت و الم رسانیده نهم آنکه از آن متبین گردید که ابو بکر بعد قسم خوردن اضیاف هم از غیظ و غضب خود باز نیامد بلکه بکلمه مولمۀ لم ار فی الشرکا للیلة اضیاف خود را مظهر شر وانموده و این نهایت ایلام و ایذاء آن جماعت است و هم آنکه از ان متحقق شد که ابو بکر از فرط غضب دعای بد بر اضیاف خود کرد و بخطاب ایشان جمله خشنه ویلکم ما انتم لم لا تقبلون عنا قراکم بر زبان آورده ایلام و افجاع اضیاف را باقصی الغایه رسانید و آن جماعت را که یقینا از اصحاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بودند ایذای تام و ایلام ما لا کلام نموده خود را مستحق کمال نکال گردانید یازدهم آنکه از آن ظاهر شد که ابو بکر در آخر کار

ص:80

مجبور و مضطر شده طعام را طلبید و خوردن شروع کرد و اعتراف کرد که حالت اولی که در آن غضب و حلف کرده بود از شیطان بود دوازدهم آنکه از ان پیدا شد که ابو بکر روز دیگر وقتی که حاضر خدمت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم شد اظهار تلهف و تاسف بر حنث خود و برّ اضیاف نمود و ازینجا می توان دانست که چقدر ابو بکر از صمیم قلب می خواست که بر یمین خود که موجب اذیت اضیاف او بود باقی ماند و در آن حانث نگردد و از وفا کردن اضیاف بیتیمین خود و بخلاف قسم عمل کردن خود منضجر بود اما آنچه مسلم در آخر روایت افزوده که معاذ اللّه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بخطاب ابو بکر فرمود

بل انت ابرّهم و اخبرهم پس مفتعل محضست و چگونه کسی باور می توان کرد که این چنین مرتکب خلاف مروت و حمیت و خلاف شریعت و طریقت که باضیاف خود این همه جنگ و جدل آغاز نهاده داد خلاعت و جلاعت داده باشد و هیچ دقیقه از دقائق توهین و تهجین اضیاف خود فرو نگذاشته باشد معاذ اللّه نزد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از اضیاف مظلومین خود ابرّ و اخیر بوده باشد حاشا و کلا این چنین حکم جائر و کلام بائر از حضرت ختمی مرتبت صلوات اللّه و سلامه علیه و آله هرگز صادر نمی تواند شد و از جمله دلائل بعد حضرت أبی بکر از ترحم و تعطف قصه پر غصه توهین و تهجین حضرت عائشه و گرفتن حضرت ابو بکر ان مخدره را بقصد لطم و حطم می باشد محی السنه بغوی در مصابیح گفته

عن النعمان بن بشیر انه قال استاذن ابو بکر رضی اللّه عنه علی النبی صلی اللّه علیه و سلم فسمع صوت عائشة رضی اللّه عنها عالیا فلما دخل تناولها لیلطمها و قال لا اراک ترفعین صوتک علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فجعل النبی صلی اللّه علیه و سلم یحجزه و خرج ابو بکر مغضبا فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم حین خرج ابو بکر کیف رأیتنی انقذتک من الرجل قالت فمکث ابو بکر ایاما ثم استاذن فوجدهما قد اضطجعا فقال لهما أدخلانی فی سلمکما کما ادخلتمانی فی حربکما فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم قد فعلنا قد فعلنا و ولی الدین الخطیب در مشکاة المصابیح گفته و

عن النعمان بن بشیر قال استاذن ابو بکر علی النبی صلی اللّه علیه و سلم فسمع صوت عائشة عالیا فلما دخل تناولها لیلطمها و قال لا اراک ترفعین صوتک علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فجعل النبی صلی اللّه علیه و سلم یحجزه و خرج ابو بکر مغضبا فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم حین خرج ابو بکر کیف رأیتنی انقذتک من الرجل قالت فمکث

ص:81

ابو بکر ایاما ثم استاذن فوجدهما قد اصطلحا فقال لهما ادخلانی فی سلمکما کما ادخلتمانی فی حربکما فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم قد فعلنا قد فعلنا رواه ابو داود و متوهم نشود که این همه توهین و تهجین و قصد لطم و حطم برای حضرت ابو بکر بحیثیت تادیب حضرت عائشه جائز بود زیرا که در تادیب شیئا فشیئا ارتقاء تدریجی می باید کرد اولا حضرت ابو بکر را لازم بود که لسانا برفق و مدارا تنبیه حضرت عائشه فرمایند و اگر نافع نشود قصد لطم و حطم نمایند و لیکن چون چنین نفرمودند بلکه بلا سبق تادیب لسانی کار بجای نازک رسانیدند البته ظاهر شد که ایشان از شرائط و آداب امر بالمعروف و نهی عن المنکر جاهل و ذاهل بودند و بمقتضای قساوت طبعی که شیمه ذمیمه اجلاف عربست با خویش و بیگانه سلوک می فرمودند و مباینت این قصه پر غصه با عطوفت و رافت اگر چه در نهایت وضوح و ظهورست لیکن شراح مشکاة باظهار آن از الفاظ و جملات این حدیث بصیرت ناظر مستبصر می افزایند و بتوضیح و تصریح آن مسلک انصاف می پیمایند طیبی در کاشف شرح مشکاة گفته و قولها فمکث ابو بکر بدل أبی لما حدث فی سخنها من غضبه علیها فجعلته کانّه اجنبی إذ فی الابوة استعطاف و قوله قالت فمکث هذا یدل علی ان النعمان سمع هذا الحدیث من عائشة رضی اللّه عنها و شیخ عبد الحق دهلوی در لمعات شرح مشکاة گفته و

قوله کیف رایتنی انقذتک من الرجل لعلّ معنی المزاح و المطائبة فی هذا و لهذا عبّر عن أبی بکر بالرجل فهو صلی اللّه علیه و سلم ابعده عنها تطییبا و ممازحة و لم یقل عن ابیک او عدم التعبیر بالاب لان ظاهر عنوان الابوة ینافی الضرب و باید دانست که سبب اصلی وقوع این همه شور و شغب درین ماجرای شگرفت آنست که حضرت عائشه بمزید وغر دلداد و حقد و عناد با حضرت أبی الأئمة الامجاد علیه و اله آلاف السلام الی یوم المعاد صبر و قرار را از دست داده شکایت احب بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام نزد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از ابو بکر آغاز نهاده بودند لیکن چون افشای این راز بر متعصبین اهل خلاف و شقاق نهایت شاق بود لهذا ابو داود و من یحذو حذوه ذکر آن را ازین حدیث ساقط کرده طریق تحریف و تلفیف سپرده اند اگر باور نداری بعضی از طرق این حدیث که دیگر حضرات اهل سنت در کتب و اسفار خود آورده اند و از آن این معنی بحد تحقق تام و تبین ما لا کلام می رسد باید شنید

ص:82

احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی در مسند خود گفته

ثنا ابو نعیم ثنا یونس ثنا العیزار بن حریث قال قال النعمان بن بشیر قال استاذن ابو بکر علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فسمع صوت عائشة عالیا و هی تقول و اللّه لقد عرفت ان علیا احب إلیک من أبی و منی مرتین او ثلاثا فاستاذن ابو بکر فدخل فاهوی إلیها فقال یا بنت فلانة أ لا أسمعک ترفعین صوتک علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و احمد بن شعیب النّسائی در خصائص گفته

اخبرنی عبدة بن عبد الرحیم المروزی قال أنبأنا عمر بن محمد قال أنبأنا یونس بن أبی اسحاق عن العیزار بن حریث عن النعمان بن بشیر قال استاذن ابو بکر علی النبی صلی اللّه علیه و سلم فسمع صوت عائشة عالیا و هی تقول و اللّه لقد علمت ان علیا احب إلیک من أبی فاهوی لها لیلطمها و قال لها یا بنت فلانة اراک ترفعین صوتک علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فامسکه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و خرج ابو بکر مغضبا فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یا عائشة کیف رأیتنی انقذتک من الرجل ثم استأذن ابو بکر بعد ذلک و قد اصطلح رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و عائشة فقال ادخلانی فی السلم کما ادخلتمانی فی الحرب فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قد فعلنا و ازین دو روایت علاوه بر آنچه حقیر عرض کردم اینهم ظاهر و باهر گردید که حضرت ابو بکر از افراط غیظ و غضب در زجر حضرت عائشه ذکر مادر حضرتشان را نیز بمیان آوردند و آن مکرّمه را بخطاب با بنت أم رومان مخاطب نموده قصب السبق در کمال توهین و تهجین ایشان بردند و امثال این وقائع را اگر بمیزان عقل و فهم بخوبی بسنجی حقیقت بسیاری از ادعاهای باطله این حضرات بر تو خود بخود واضح و عیان خواهد گردید و العاقل تکفیه الاشاره فلا تکن من اصحاب الافن و الغمارة و از آنجمله است قصّه ضرب ابو بکر حضرت عائشه را و مالیدن گردن ایشان در واقعه ایلاء جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم با ازواج خود و این واقعه را بسیاری از مفسرین و محدثین نقل کرده اند و ما در این مقام بر ایراد بعض عبارات بقدر ضرورت اکتفا می نمائیم محی السنه بغوی در معالم التنزیل گفته

اخبرنا اسماعیل بن عبد القاهر انا عبد الغافر بن محمد انا محمد بن عیسی الجلودی انا ابراهیم بن محمد بن سفین انا مسلم بن الحجاج انا زهیر بن حرب انا روح بن عباده انا زکریا

ص:83

بن اسحاق انا ابو الزبیر عن جابر بن عبد اللّه قال دخل ابو بکر یستاذن علی رسول اللّه صلعم فوجد الناس جلوسا ببابه و لم یؤذن لاحد منهم قال فاذن لابی بکر فدخل ثم اقبل عمر فاستاذن فاذن له فوجد النبی جالسا حوله نساؤه واجما ساکتا قال فقال لاقولن شیئا اضحک النبی صلعم فقال یا رسول اللّه لو رأیت بنت خارجة سألتنی النفقة فقمت إلیها فوجأت عنقها فضحک رسول اللّه صلعم و قال هن حولی کما تری یسألننی النفقة فقام ابو بکر الی عائشة یجأ عنقها و قام عمر الی حفصة یجاء عنقها کلاهما یقول تسألن رسول اللّه صلعم ما لیس عنده قلن و اللّه لا نسأل رسول اللّه صلعم شیئا ابدا لیس عنده الخ و ابو نصر احمد بن الحسن بن احمد الدرواجکی المعروف بالزاهد در تفسیر خود که مشهور بتفسیر زاهدیست گفته قوله یا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اَلْحَیاةَ اَلدُّنْیا سبب نزول وی آنست که عادت رسول علیه السّلام آن بود که نصیب خود از غنائم اغلب یاران را دادی کما

قال علیه السلام مرارا الخمس لی و هو مردود فیکم مگر غنائم بعضی آورده بوده اند و رسول قسمت می کرد بر یاران بر حسب عادت خود عائشه رضی اللّه عنها خردسال بود بحکم خردی طمع افتادش گفت الیوم یوم خماری و مقنعی تا نگاه کرد رسول همه بخشیده بود و هیچ چیز باقی نمانده از شومی ارادت دنیا ورا بلغزانید تا گفته امدش آنچه می نبایست گفتن إن کنت نبیا فافعل بنا ما فعل الانبیاء علیهم السلام قبلک و این نه شک در نبوت را گفت أی تو هر آینه پیغامبری آن کن که انبیا کرده اند و این چنانست که پدر پسر خود را گوید که اگر پسر منی چنین کن این بگفت و عائشه بخانه در آمد و

ابوها الصدیق رضی اللّه عنه کان حاضرا فاراد ان یلطمها لطمة فقال النبی علیه السّلام لا تضربها یا صدیق فانها صغیرة الخ و علاء الدین علی بن محمد الخازن البغدادی در لباب التاویل گفته (م) (اخرج مسلم فی الصحیح)

عن جابر بن عبد اللّه قال دخل ابو بکر یستأذن علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فوجد الناس جلوسا ببابه لم یؤذن لاحد منهم فاذن لابی بکر فدخل ثم اقبل عمر فاستأذن فاذن له فوجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم جالسا و حوله نساؤه واجما ساکتا فقال لاقولن شیئا اضحک به النبی صلی اللّه علیه و سلم فقلت یا رسول اللّه لقد رأیت بنت خارجة سألتنی

ص:84

النفقة فقمت إلیها فوجأت عنقها فضحک النبی صلی اللّه علیه و سلم فقال هن حولی کما تری یسألننی النفقة فقام ابو بکر الی عائشة فوجأ عنقها و قام عمر الی حفصة فوجأ عنقها کلاهما یقول تسألن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ما لیس عنده قلن و اللّه لا نسال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم شیئا ابدا لیس عنده الخ و عماد الدین ابن کثیر دمشقی در تفسیر خود گفته

وقال الامام احمد حدثنا ابو عامر عبد الملک بن عمر و حدثنا زکریا بن اسحاق عن أبی الزبیر عن جابر رضی اللّه عنه قال اقبل ابو بکر رضی اللّه عنه یستأذن علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و الناس ببابه جلوس و النبی صلی اللّه علیه و سلم جالس فلم یؤذن له ثم اقبل عمر رضی اللّه عنه فاستاذن فلم یؤذن به ثم اذن لابی بکر و عمر رضی اللّه عنهما فدخلا و النبی صلی اللّه علیه و سلم جالس و حوله نساؤه و هو صلّی اللّه علیه و سلم ساکت فقال عمر رضی اللّه عنه لاکلمن النبی صلّی اللّه علیه و سلم لعله یضحک فقال عمر رضی اللّه عنه یا رسول اللّه لو رایت ابنة زید امرأة عمر سألتنی النفقة انفا فوجأت عنقها فضحک النبی صلی اللّه علیه و سلم حتی بدا ناجذه و قال هن حولی یسالننی النفقة فقام ابو بکر رضی اللّه عنه الی عائشة لیضربها و قام عمر رضی اللّه عنه الی حفصة کلاهما یقولان تسالان النبی صلی اللّه علیه و سلم ما لیس عنده فنهاهما رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقلن نساؤه و اللّه لا نسأل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بعد هذا المجلس ما لیس عنده الخ و جلال الدین سیوطی در در منثور گفته

اخرج احمد و النّسائی و ابن مردویه من طریق أبی الزبیر عن جابر قال اقبل ابو بکر رضی اللّه عنه یستاذن علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و الناس ببابه جلوس و النبی صلی اللّه علیه و سلم جالس فلم یؤذن له ثم اذن لابی بکر و عمر رضی اللّه عنهما فدخلا و النبی صلّی اللّه علیه و سلم جالس و حوله نساؤه و هو ساکت فقال عمر رضی اللّه عنه لاکلمن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لعله یضحک فقال عمر رضی اللّه عنه یا رسول اللّه لو رأیت ابنة زید امرأة عمر سألتنی النفقة انفا فوجأت عنقها فضحک النبی صلی اللّه علیه و سلّم حتی بدأ ناجذه و قال هن حولی یسألننی النفقة فقام ابو بکر رضی اللّه عنه الی عائشة رضی اللّه عنها لیضربها و قام عمر الی حفصة کلاهما یقولان تسالان النبی صلی اللّه علیه و سلم ما لیس عنده قنهاهما رسول اللّه

ص:85

صلّی اللّه علیه و سلم عن هذا فقلن نساؤه و اللّه لا نسأل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بعد هذا المجلس ما لیس عنده الخ و فاضل معاصر مولوی صدیق حسن خان قنوجی در فتح البیان گفته

وقد اخرج احمد و مسلم و النّسائی و ابن مردویه عن جابر قال اقبل ابو بکر یستأذن علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و الناس ببابه جلوس و النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم جالس فلم یؤذن له ثم اقبل عمر فاستاذن فلم یؤذن له ثم اذن لابی بکر و عمر فدخلا و النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم جالس و حوله نساؤه و هو ساکت فقال عمر لاکلمن النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم جالس لعله یضحک فقال عمر یا رسول اللّه لو رأیت ابنة زید امرأة عمر سالتنی النفقة انفا فوجأت فی عنقها فضحک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم حتی بدت نواجذه و قال هن حولی یسالننی النفقة فقام ابو بکر الی عائشة لیضربها و قام عمر الی حفصة کلاهما یقولان تسالان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم ما لیس عنده فنهاهما رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم فقلن نساؤه و للّه لا نسأل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم بعد هذا المجلس ما لیس عنده و از جمله وقائع مطربه که دال بر کمال غلظت و قساوت حضرت أبی بکرست قصه ضرب غلام در حالت احرام می باشد احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی در مسند خود گفته

ثنا عبد اللّه بن ادریس قال ثنا ابن اسحاق عن یحیی بن عباد بن عبد اللّه الزبیر عن ابیه ان اسماء بنت أبی بکر قالت خرجنا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم حجاجا حتی إذا کنا بالعرج نزل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم فجلست عائشة الی جنب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و جلست الی جنب أبی و کانت زمالة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و زمالة أبی بکر واحدة مع غلام أبی بکر فجلس ابو بکر ینتظره ان یطلع علیه فطلع و لیس معه بعیره فقال این بعیرک قال قد اضللته البارحة فقال ابو بکر بعیر واحد تضله فطفق یضربه و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم یتبسم و یقول انظروا الی هذا المحرم و ما یصنع و ابو داود سلیمان بن الاشعث السجستانی در سنن خود گفته

حدثنا ابن حنبل قال ح و حدثنا محمد بن عبد العزیز بن أبی زرمه قال انا عبد اللّه بن ادریس انا ابن اسحاق عن یحیی بن عباد بن عبد اللّه بن الزبیر عن ابیه عن اسماء بنت أبی بکر قالت خرجنا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم حجاجا حتی إذا کنا بالعرج نزل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و نزلنا فجلست عائشة الی جنب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم

ص:86

و جلست الی جنب أبی و کانت زمالة أبی بکر رضی اللّه عنه و زمالة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم واحدة مع غلام لابی بکر فجلس ابو بکر ینتظر ان یطلع علیه فطلع و لبس معه بعیره قال این بعیرک قال اضللته البارحة قال فقال ابو بکر بعیر واحدة تضله قال فطفق یضربه و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یتبسم و یقول انظروا الی هذا المحرم ما یصنع قال ابن أبی رزمة فما یزید رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی ان یقول انظروا الی هذا المحرم ما یصنع و یتبسّم و محمد بن یزید بن ماجة القزوینی در سنن خود گفته

حدثنا ابو بکر بن أبی شیبة ثنا عبد اللّه بن ادریس عن محمد بن اسحاق عن یحیی بن عباد بن عبد اللّه بن الزبیر عن ابیه عن اسماء بنت أبی بکر قالت خرجنا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حتی إذا کنا بالعرج نزلنا فجلس رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و عائشة الی جنبه و انا الی جنب أبی بکر و کانت زمالتنا و زمالة أبی بکر واحدة مع غلام أبی بکر قال فطلع الغلام و لیس معه بعیره فقال له این بعیرک قال اضللته البارحة قال معک بعیر واحد تضله قال فطفق یضربه و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انظروا الی هذا المحرم ما یصنع و جلال الدین سیوطی در تفسیر در منثور در تفسیر قول خداوند عالم فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی اَلْحَجِّ گفته و

اخرج الحاکم و صححه عن اسماء بنت أبی بکر قالت خرجنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حجاجا و کانت زاملتنا مع غلام أبی بکر فجلسنا ننتظر حتی تاتینا فاطلع الغلام یمشی ما معه بعیره فقال ابو بکر این بعیرک قال اضلنی اللیلة فقام ابو بکر یضربه و یقول بعیر واحد اضلک و انت رجل فما یزید رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ان یتبسم و قال انظروا الی هذا المحرم ما یصنع و ازین واقعه مخزیه به نهجی که قساوت ابو بکر و ارتکاب اوامر محظور حرام در حضور سید الانام علیه و آله آلاف السلام و بی اعتنائی او بأوامر رب منعام در باب حج و احرام واضح و ظاهرست احتیاج ببیان ندارد لیکن محل کمال عجبست که شاه ولی اللّه دهلوی از نهایت وقاحت این واقعه را از مآثر ابو بکر شمرده درین باب قصب السبق از ذباب برده اند چنانچه در قرة العینین در ضمن مآثر ابو بکر گفته و از آنجمله آنست که در حجة الوداع اثقال آن حضرت صلعم بر زامله خود انداخت

عن اسماء بنت أبی بکر قال خرجنا مع رسول اللّه صلعم حجاجا و ان زمالة رسول اللّه صلعم و زمالة أبی بکر واحدة فنزلنا العرج و کانت زمالتها مع غلام أبی بکر قالت فجلس

ص:87

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و جلست عائشة الی جنبه و جلس ابو بکر الی جنب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من الشق الآخر و جلست الی جنب الی تنتظر غلامه و زمالته متی یاتینا فاطلع الغلام یمشی ما معه بعیره قال فقال له ابو بکر این بعیرک قال اضلنی اللیلة قالت فقام ابو بکر یضربه و یقول بعیر واحد اضلک و انت واحد رجل فما یزید رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی ان یتبسم و یقول انظروا الی هذا المحرم ما یصنع اخرجه الحاکم ازین عبارت ظاهرست که شاه ولی اللّه در این واقعه سراسر عار و شنار از جمیع ما فیها من المثالب و المطاعن غض بصر و صرف نظر نموده صرف جمله

و ان زمالة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و زمالة أبی بکر واحدة را مد نظر خود داشته آن را دلیل فضیلت حضرت ابو بکر انگاشته اند حال آنکه هرگز صنیع شنیع شان مثبت فضلی برای ابو بکر نمی تواند شد زیرا که اولا در روایت سنن ابن ماجه این جمله باین نهج واقعست

و کانت رسالتنا و زمالة أبی بکر واحدة و از آن واضحست که زماله اسماء راویه خبر و زماله ابو بکر واحد بود نه زماله آن حضرت صلعم و زماله ابو بکر و روایت این واقعه که در تفسیر در منثور از حاکم منقولست از آن هم واضح نمی شود که زمالۀ آن جناب صلعم با زماله ابو بکر وحدت داشته باشد و ازینجا بر ناظر بصیر متحقق می شود که بعض روات این قصه بجای جمله

و کانت زمالتنا و زمالة أبی بکر واحدة از راه خطا یا دیده و دانسته جمله و

ان زمالة رسول اللّه صلعم و زمالة أبی بکر واحدة آورده اند و ثانیا اگر بالفرض این جمله بهمین نهج درست باشد و در سفر حج زامله آن حضرت صلعم و زامله ابو بکر یکی بوده باشد باز هم مثبت فضلی نیست زیرا که ازین امر لازم نمی آید که ابو بکر درین سفر اثقال آن حضرت صلعم را بر زامله خود مفت انداخته باشد چه محتمل قولیست که آن حضرت برای حمل احمال و اثقال خود شتر ابو بکر را باجرت گرفته باشد و تا وقتی که اولیای ابو بکر این احتمال را نفی نکنند لب نمی توانند گشود و مؤید این احتمال آنست که آن جناب وقت هجرت هم شتر سواری را از ابو بکر عاریة و مجانا قبول نفرمودند بلکه بثمن آنرا گرفتند چنانچه در روایتی که خود شاه ولی اللّه در ذکر قصۀ هجرت در همین کتاب قرة العینین از بخاری آورده و آن را از ماثر أبی بکر شمرده واقع ست

قال ابو بکر فخذ بابی انت یا رسول اللّه احدی راحلتی هاتین فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بالثمن و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری در شرح این جمله گفته زاد ابن اسحاق

قال لا ارکب بعیرا لیس هو لی قال فهو لک قال لا و لکن

ص:88

بالثمن الذی اتبعتها به قال اخذتها بکذا و کذا قال اخذتها بذلک قال هی لک

و فی حدیث اسماء بنت أبی بکر عند الطبرانی فقال بثمنها یا با بکر فقال بثمنها ان شئت و عینی در عمدة القاری گفته قوله بالثمن أی لا اخذ الا بالثمن و

فی روایة ابن اسحاق لا ارکب بعیرا لیس هو لی قال فهو لک قال لا و لکن بالثمن الذی ابتعته به قال اخذته بکذا و کذا قال هو لک و فی روایة الطبرانی عن اسماء قال بثمنها یا ابا بکر قال بثمنها ان شئت و عن الواقدی ان الثمن ثمانمائة و ان الراحلة التی اخذها رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم من أبی بکر هی القصواء و أنها کانت من نعم بنی قشیر و انها عاشت بعد النبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلم قلیلا و ماتت فی خلافة أبی بکر رضی اللّه تعالی عنه و کانت مرسلة ترعی بالبقیع و ذکر ابن اسحاق انها الجدعاء و کانت من ایل بنی الحریش و کذا فی روایة اخرجها ابن حبان انها الجدعاء و جمال الدین محدث شیرازی در روضة الاحباب در قصّه هجرت گفته ابو بکر رض گفت با رسول اللّه یکی ازین دو شتر مرا قبول کن حضرت فرمود قبول نمودم به بها و روایتی آنکه فرمود شتری که از من نباشد سوار نمی شوم ابو بکر رض گفت یا رسول اللّه از آن تست فرمودنی و لکن به بهای که خریده ای آن را می گیرم از تو ابو بکر رض گفت چون خاطر مبارکت چنین می خواهد به بها بگیر واقدی آورده که بهای آن هشتصد درم بود انتهی و شیخ عبد الحق دهلوی در مدارج النبوة گفته و ابو بکر را دو شتر بود که بچهار صد درم و در روایتی بهشتصد خریده و مدت چهار ماه آن را علف داده فربه ساخته نگاهداشته بود هر دو را پیش آورد تا یکی را آن حضرت قبول فرماید فرمود قبول کردم لیکن بشرط ابتیاع پس به نهصد درم آن ناقه را از ابو بکر صدیق بخرید انتهی و پر ظاهرست که هر گاه حالت آن جناب از اباء نفس و علو همت چنین باشد که در سفر هجرت بر شتر ابو بکر سوار نشود و آن را عاریة و هبة قبول نفرماید بلکه بثمن آن را بگیرد و در ثمن هم نفع کثیر مضاعف ببائع عطا کند و مال دو صد یا چهارصد را به نهصد خرید نماید چنانچه دانستی پس چگونه می توان گفت که آن حضرت در سفر حجة الوداع شتر ابو بکر را برای احمال و اثقال خود بلا معاوضه قبول فرموده زیر بار منت ابو بکر شده باشد و هر گاه حال بر چنین منوال باشد حالت حضرت ابو بکر درین سفر بیش از جمّال تصور نتوان کرد و چون قساوت قلوب اعراب خصوصا جمّالانشان بر حضرات حجاج پوشیده نیست و بخوبی

ص:89

بریشان واضحست که این جماعت در ظلم و جور بر حجّاج از حجّاج هم گوی سبقت می برند غالبا بهمین سبب حضرت ابو بکر که پیر و مرشد این طائفه می باشند مصدر قساوت عظیمة الاجرام بضرب و ایلام غلام در عین حالت احرام و آن هم بحضور مهر ظهور جناب خیر الانام علیه و آله آلاف الصلوة و السلام گردیدند و از فیوض آن وجود مبارک که رحمة للعالمین و عین رحمت بود بقطرۀ نرسیدند پس چگونه کسی ایشان را ارحم امت باور خواهد کرد بالجمله این واقعه مفضحه سراسر مثبت ذمّ و لوم ابو بکرست و هیچ مدحی از ان پیدا نمی شود و تعدید شاه ولی اللّه آنرا در جمله مآثر ابو بکر نهایت گاوتازی و فتنه پردازی می باشد و ازینجا بخوبی می توان دانست که این حضرات هنگام تعدید ماثر شیوخ ثلاثه بوجه تهیدستی از فضائل حقیقیه و مناقب واقعیه چها مزخرفات و مضحکات را از ماثر و مفاخر می شمارند و چگونه مطاعن را در زیّ محامد جلوه داده همت بر تخدیع عوام کالانعام بر می گمارند و از جمله وقائع عجیبه که دلیل قاطع بر خروج حضرت ابو بکر از دائرۀ ارحمیتست قضیه طریفه لعن بعض غلامان خودست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بعد اطلاع بر آن بنهایت بلاغت لعانیت حضرت أبی بکر و بعدشان از ساحت صدیقیت و ایمان واضح و عیان فرموده ولی الدین الخطیب در مشکاة المصابیح در فصل ثالث باب حفظ اللسان و الغیبة و الشتم گفته و

عن عائشة قالت مرّ النبی صلّی اللّه علیه و سلم بابی بکر و هو یلعن بعض رقیقه فالتفت إلیه النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال لعانین و صدیقین کلا و رب الکعبة فاعتق ابو بکر یومئذ بعض رقیقه ثم جاء الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال لا اعود و ازین حدیث بر ناظر بصیر فوائد عدیده ظاهر و باهر می گردد اول آنکه از آن ظاهر شد که حضرت ابو بکر بعض غلمان خود را بغیر استحقاق بخلعت لعنت سرافراز فرمودند و بعد این صنیع شنیع از رحمت و رافت واضح و عیانست و چنین کس هرگز ارحم و أرأف امت نمی تواند شد و متوهم نشود که غلمان مشار إلیهم مستحق لعنت بودند چه اگر چنین می بود هرگز جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم منع از آن نمی فرمودند و نیز حضرت ابو بکر آن را مستوجب کفاره نمی دانستند و وعده عدم رجوع در لعنت نمی کردند دوم آنکه از آن ظاهر شد که حضرت ابو بکر نه صرف مصدر لعنت خیر مستحق یکباره شدند بلکه این صفت ذمیمه دریشان بنحوی راسخه و مستمره بوده که بسبب آن لعانیتشان متحقق بود و همین جهت

ص:90

آن جناب در مقام زجرشان ارشاد فردند

لعانین و صدیقین کلا و رب الکعبة سوم آنکه از آن ظاهر شد که حضرت ابو بکر را هرگز خطی از صدیقیت نبود زیرا که لعّان بودن شان ازین حدیث واضح و لائح ست و نیز از همین حدیث(1) متبین و متحققست که لعانیت با صدیقیت جمع نمی تواند شد و عدم اجتماع ان بحدی قطعیست که آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر آن قسم یاد فرموده و جمله

کلا و رب الکعبة بر زبان مبارک آورده پس بحمد اللّه بنص نبوی بعدشان از ساحت صدیقیت هویدا و آشکار گردید و جمله مفتریات قوم که در باب تلقیب حضرت ابو بکر بلقب صدیق آورده اند و بنهایت وقاحت آن را منسوب بآنجناب صلی اللّه علیه و آله و سلم نموده تماما به سر حد بطلان و هوان رسید و للّه الحمد علی ذلک حمدا جزیلا و هر چند از خود این حدیث ذم لعن غیر مستحق و سوء حال لعان واضح و عیانست لیکن در این مقام شطری از احادیث دیگر درین باب از کتب حضرات اهل سنت باید شنید و آنچه بعد از آن در حق حضرت ابو بکر صادق می آید بغور و امعان باید دید ولی الدین الخطیب در مشکاة المصابیح گفته

وعن أبی هریرة ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لا ینبغی لصدیق ان یکون لعانا رواه مسلم و عن أبی الدرداء قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول ان اللعانین لا یکونون شهداء و لا شفعاء یوم القیمة رواه مسلم و نیز ولی الدین الخطیب در مشکاة گفته

وعن ابن مسعود قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لیس المؤمن بالطعان و لا باللعان و لا الفاحش و لا البذی رواه الترمذی و البیهقی فی شعب الایمان و فی اخری له و لا الفاحش البذیّ و قال الترمذی هذا حدیث غریب و

عن ابن عمر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم لا یکون المومن لعانا و فی روایة لا ینبغی للمومن ان یکون لعانا رواه الترمذی

و عن سمرة بن جندب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لا تلاعنوا بابلغته اللّه و لا بغضب اللّه و لا بجهنم و فی روایة و لا بالنار رواه الترمذی و ابو داود و عن أبی الدرداء قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول ان العبد إذا لعن شیئا صعدت اللعنة الی السّماء فتغلق ابواب

ص:91


1- طیبی در کاشف شرح مشکاه گفته قوله لعانین و صدیقین أی هل رأیت صدیقا یکون لعانا کلا و اللَّه لا یتراءی فأراهما قالوا و للجمع أی لا یجتمعان ابدا و فی الکلام معنی التعجب و شیخ عبد الحق دهلوی در لمعات شرح مشکاة گفته قوله لعانین و صدیقین أی هل رایت جامعین بین الصدیقیة و اللعن المومن لا یکون لعانا خصوصا الصدیق ؟ ؟ ؟

السماء دونها ثم تهبط الی الارض فتغلق ابوابها دونها ثم تاخذ یمینا و شمالا فاذا لم تجد مساغا رجعت الی الذی لعن فإن کان لذلک اهلا و الا رجعت الی قائلها رواه ابو داود

و عن ابن عباس ان رجلا نازعته الریح رداء فلعنها فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لا تلعنها فانها مامورة و انه من لعن شیئا لیس له باهل رجعت اللعنة علیه رواه الترمذی و ابو داود و ابو المحاسن یوسف بن موسی الحنفی در کتاب المعتصر من المختصر من مشکل الاثار در باب لعن من لا یستحقه گفته

عن عبد اللّه بن مسعود سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه یقول ان اللعنة إذا وجهت الی احد توجهت فان وجدت علیه سبیلا او وجدت فیه مسلکا دخلت علیه و الا رجعت الی ربها عز و جل فقالت أی رب ان فلانا وجهنی الی فلان و انی لم اجد علیه سبیلا و لم اجد فیه مسلکا فما تامرنی قال ارجعی من حیث جئت

و روی ان ابن مسعود اتی ابا عبیدة و کان صدیقا له فاستاذن اهله فدخل علیهم فسلم علیهم و استسقاهم من الشراب فبعثت المرأة الخادم الی الجیران فی طلب الشراب فاستبطتها فلعنتها فخرج عبد اللّه فجلس فی جانب الدار فجاء ابو عبیدة فقال رحمک اللّه و هل یغار علی مثلک الا دخلت علی ابنة اخیک فسلمت علیها و اصبت من الشراب قال قد فعلت و لکن لعنت المرأة الخادم فخفت ان تکون الخادم معذورة فترجع اللعنة فاکون بسبیلها فذلک الذی اخرجنی و از جمله وقائع مضحکه که دلیل واضح بر جفاء و غلظت حضرت ابو بکرست قصّه حمله ایشان بر حضرت عمر و گرفتن ریششانست طبری در تاریخ خود روایتی(1) متعلق بجیش اسامه ذکر نمود که در ان مذکورست فوقف أسامة بالناس ثم قال لعمر ارجع الی خلیفة رسول اللّه فاستاذنه یاذن لی ان ارجع بالناس فان معی وجوه الناس (جلتهم) وحدهم و لا امن علی خلیفة رسول اللّه و ثقل رسول اللّه و اثقال المسلمین ان یتخطفهم المشرکون و قالت الانصار فان أبی الا ان نمضی فابلغه عنا و اطلب إلیه ان یولی امرنا رجلا اقدم سنا من أسامة فخرج عمر بامر أسامة و اتی ابا بکر فاخبره بما قال أسامة فقال ابو بکر لو خطفتنی الکلاب و الذباب لم ارد قضاء قضی به رسول اللّه صلعم

قال فان الانصار امرونی ان ابلغک

ص:92


1- این روایت در کنز العمال از تاریخ ابن عساکر دمشقی نیز منقول است کما لا یخفی علی من راجع کتاب الغزوات من کنز العمّال ؟ ؟ ؟

و انهم یطلبون إلیک ان تولی امرهم رجلا اقدم ستا من أسامة فوثب ابو بکر و کان جالسا فاخذ بلحیة عمر فقال له ثکلتک امک و عد منک یا بن الخطاب استعمله رسول اللّه صلعم و تامرنی ان انزعه فخرج عمر الی الناس فقالوا له ما صنعت قال امضوا ثکلتکم امهاتکم ما لقیت فی سببکم من خلیفة رسول اللّه و ابن الاثیر الجزری در تاریخ کامل در ذکر جیش اسامه گفته فلما خرج الجیش الی معسکرهم بالجرف و تکاملوا ارسل أسامة عمر بن الخطاب و کان معه فی جیشه الی أبی بکر یستاذنه ان یرجع بالناس و قال ان معی وجوه الناس و جلتهم و لا امن علی خلیفة رسول اللّه و حرم رسول اللّه و المسلمین ان یتخطفهم المشرکون و قال من مع أسامة من الانصار لعمر بن الخطاب ان ابا بکر خلیفة رسول اللّه الا فامض فابلغه عنا و اطلب إلیه ان یولی امرنا اقدم سنا من أسامة فخرج عمر بامر أسامة الی أبی بکر فاخبره بما قال أسامة فقال لو خطفتنی الکلاب و الذیاب لانفذته کما امر به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و لا ارد قضاء قضی به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و لو لم یبق فی القری غیری لانفذته قال عمر فان الانصار تطلب رجلا اقدم سنا من أسامة فوثب ابو بکر و کان جالسا و اخذ بلحیة عمر و قال ثکلتک امک بابن الخطاب استعمله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و تامرنی ان اعز له و درین قصه لطیفۀ حضرت عمر بنحوی که دستخوش ظلم و جفای حضرت ابو بکر شده اند دل ریش شان بخوبی آن را می داند و ازینجاست که چون ایشان بعد این واقعه فقهاء پیش مردم رفتند و مردم ازیشان دریافت حال نمودند از کمال غیظ و غضب که در داشتند بیمحابا لوای تهجین و توهین شان افراشتند و در خطاب آن جماعت که از اصحاب و انصار جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بودند جمله امضوا ثکلتکم امهاتکم بر زبان فظاظت ترجمان رانده بنهایت خشونت جوابشان دادند و زار زار زار جور و جفای حضرت خلیفه اول شکایت اغاز نهادند و گویا باین نهج تشفی و تسکین قلب حزین خود خواستند و چون این سؤال و و جواب که در میان حضرت عمر و اصحاب دائره شده از آن بخوبی حالت تنعض خلیفه ثانی از بی ادبی حضرت خلیفه اول ظاهر می شد و بنهایت وضوح واضح و اشکار می گردید که خطاب حضرت ابن الخطاب با جماعت انصار بجمله امضوا ثکلتکم امهاتکم ناشی از آنست که خود از زبان خلیفه اول جمله

ص:93

ثکلتک امک و عدمتک یا بن الخطاب شنیده و بسبب گرفتن ریش خویش خیلی دلریش و رنجیده گردیده بودند لهذا ابن الاثیر با وصف وقوف بر آن در تاریخ طبری از آن اعراض ورزیده از ذکر این قصه در کامل بنهج کامل دل دزدیده و قضیه را ناقص و دم بریده ذکر کردن مناسب دیده و این تقطیع و تبتیر ابن الاثیر اگر چه قابل استعجابست لیکن صنیع شنیع ابن خلدون در این قصّه پر غصه خیلی عجیب و غریبست زیرا که او این حکایت سراسر نکایت و شکایت را بنهایت اجمال و غایت اخلال آورده چنانچه در تاریخ خود در ذکر جیش اسامه گفته و وقف أسامة للناس و رغب من عمر التخلف عن هذا البعث و المقام مع أبی بکر شفقة من ان یدهمه امر و قالت له الانصار فان أبی الا المضی فلیول علینا اسنّ من أسامة فابلغ عمر ذلک کله ابا بکر فقام و قعد و قال لا اترک امر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حتی اخرج و انفذه و این دست برد ابن خلدون قابل تماشاست که چگونه از ذکر وثوب حضرت ابو بکر و اخذ لحیه حضرت عمر و ارشاد نمودن جمله ثکلتک امک وعد منک یا بن الخطاب استعمله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و تامرنی ان انزعه سراسر اعراض کرده بجای این همه جمله موجزه فقام و قعد آورده و کلمات با اب و تاب حضرت ابن الخطاب را که بخطاب اصحاب در حال کمال پیچ و تاب فرموده بودند یکسر در شکم فرو برده و از امثال این مقامات مساعی نامشکوره این حضرات در ستر معایب اصحاب بکمال وضوح و ظهور رخ می نماید و خیانتهای شان در نقل وقائع و اخبار و اعراض از حق صراح بلا خوف افتضاح در نهایت اتّضاح می آید و هیچ می دانی که باعث صدور این همه صنائع شنیعه و وقائع فظیعه از حضرت ابو بکر علاوه بر قساوت طبعی و جفاء جبلیشان چیست همانا اعترای شیطانی خاص و استیلای ماردی مخصوصست که ایشان را بسبب این اعترا و استیلای خود بیخود می کرد و حضرتشان در حالت غضب مصداق الذی یتخبطه الشیطان من المسّ شده دیوانه وار مصدر حرکات عجیبه و افاعیل غریبه می گردیدند چنانچه از غایت انصاف خود باین معنی بر سر منبر اعتراف نموده اند و خطبه بلیغه ایشان که مشتمل بر اخبار از استیلای آن نابکار و تخویف و انذار حضار از تاثیر در اشعار و ابشارست نزد اصحاب اخبار و ارباب آثار در غایت تداول و اشتهار می باشد طبری در تاریخ خود می آرد عن عاصم بن عدی قال نادی منادی أبی بکر من بعد الغد من متوفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یتم بعث أسامة

ص:94

الا لا یبقین بالمدینة احد من جند أسامة الا خرج الی عسکره بالجرف و قام فی الناس فحمد اللّه و اثنی علیه و قال یا ایها الناس انما انا مثلکم و انی لا ادری لعلکم ستکلفونی ما کان رسول اللّه صلعم یطیق ان اللّه اصطفی محمّدا علی العالمین و عصمه من الآفات و انما انا متبع و لست بمبتدع فان استقمت فتابعونی و ان زغت فقومونی و ان رسول اللّه صلعم قبض و لیس احد من هذه الامة یطلبه بمظلمة ضربة سوط فما دونها الا و ان لی شیطانا یعترینی فاذا اتانی فاجتنبونی لا اوثر فی اشعارکم و ابشارکم الخ و محب طبری در ریاض نضره گفته و عن الحسن قال لما بویع ابو بکر قام دون مقام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قال ایها الناس انی شیخ کبیر فاستعملوا علیکم من هو اقوی منّی علی هذا الامر و اضبط له فضحکوا و قالوا لا تفعل انت صاحب رسول اللّه فی المواطن و احق بهذا الامر فقال اما إذا قلتم فاحسنوا طاعتی و موازرتی و اعلموا انما انا بشر و معی شیطان یعترینی فاذا رایتمونی غضبت فقوموا عنی لا اوثر فی اشعارکم و ابشارکم و اتبعونی ما استقمت فان زغت فقومونی خرجه حمزة بن الحارث و ابن السّمان فی الموافقة و ابن تیمیّه در منهاج السنه گفته الماثور عنه أی عن أبی بکر انه قال ان لی شیطانا یعترینی یعنی عند الغضب فاذا اعترانی فاجتنبونی لا اوثر فی ابشارکم و قال اطیعونی ما اطعت اللّه فاذا عصیت اللّه فلا طاعة لی علیکم و هذا الذی قاله ابو بکر رضی اللّه عنه من اعظم ما مدح به کما سنبینه انشاء اللّه تعالی و سیوطی در تاریخ الخلفاء گفته اخرج ابن سعد عن الحسن البصری قال لما بویع ابو بکر قام خطیبا فقال اما بعد فانی ولیت هذا الامر و انا له کاره و اللّه لوددت ان بعضکم کفانیه الا و انکم ان کلفتمونی ان اعمل فیکم بمثل عمل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لم اقم به کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عبدا اکرمه اللّه بالوحی و عصمه به الا و انما انا بشر و لست بخیر من احدکم فراعونی فاذا رأیتمونی استقمت فاتبعونی و إذا رأیتمونی زغت فقومونی و اعلموا ان لی شیطانا یعترینی فاذا رایتمونی غضبت فاجتنبونی لا اوثر فی اشعارکم و ابشارکم و ملا علی متقی در کنز العمال گفته عن الحسن ان ابا بکر الصدیق خطب فقال اما و اللّه ما انا بخیرکم

ص:95

و لقد کنت لمقامی هذا کارها و لوددت ان فیکم من یکفینی أ فتظنون انی اعمل بسنة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم إذا لا اقوم بها ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کان یعصم بالوحی و کان معه ملک و ان لی شیطانا یعترینی فاذا غضبت فاجتنبونی لا اوثر فی اشعارکم و ابشارکم الا فراعونی فان استقمت فاعینونی و ان زغت فقومونی قال الحسن خطبة و اللّه ما خطب بها بعده ابن راهویه و أبی ذر الهروی فی الجامع و ابن حجر مکی در صواعق گفته و فی روایة لابن سعد اما بعد فانی ولیت هذا الامر و انا له کاره و اللّه لوددت ان بعضکم کفانیه الا و انکم ان کلفتمونی ان اعمل فیکم بمثل عمل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لم اقم به کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عبدا اکرمه اللّه بالوحی و عصمه به الا و انما انا بشر و لست بخیر من احدکم فراعونی فاذا رأیتمونی استقمت فاتبعونی و إذا رأیتمونی زغت فقومونی و اعلموا ان لی شیطانا یعترینی فاذا رأیتمونی غضبت فاجتنبونی لا اوثر فی اشعارکم و ابشارکم و پر ظاهرست که هر بشری که استیلای شیطان بر او بحدی رسیده باشد که در حالت غیظ و غضب نوبت بزد و کوب رساند و اشعار و ابشار مردم را بضرب خود متاثر گرداند و این سجیّه نامرضیه درو به نهجی رسوخ یافته باشد که ستر و کتمان آن ممکن نشود چگونه قابل خواهد بود که آن را ارحم و أرأف امت بامت نام نهند و باین کذب صریح و افک فضیح مصداق مثل مدعیست گواه چست گردیده داد رقاعت و صفاقت دهند خامسا اگر بفرض محال تسلیم هم کرده شود که ابو بکر ارحم امت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بوده پس باز هم استدلال عاصمی بی سر و پاست زیرا که قول او و لا یکون الرحمة بالمسلمین الا من اصل العلم ممنوعست و بهیچ دلیل عاصمی اثبات کلیّت این مقدمه نمی تواند کرد و ظاهرست که اگر هر رحمت بمسلمین ناشی از علم باشد بسیاری از نسوان و صبیان که ترحم بر مسلمین می کنند هم اصحاب علم معدود خواهند شد و ذلک مما یضحک الثکلی سادسا بعد طی این مراحل نیز دست عاصمی بگریبان مقصود نمی رسد زیرا که بالفرض اگر ابو بکر ارحم امت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد و رحمت او بر مسلمین ناشی از علم هم تسلیم شود این معنی مستلزم ثبوت فی الجمله علم برای ابو بکر خواهد بود و ظاهرست

ص:96

که حصول علم فی الجمله برای کسی کافی نیست برای اینکه او را باب مدینه علم گردانند و الا لازم آید که هر کسی که فی الجمله علمی داشته باشد او را باب مدینه علم خوانند و هذا من البطلان بمکان لا یتجاسر علیه احد من ذوی الایمان

ابطال باب مدینه علم بودن عمر

پنجم آنکه عاصمی درین کلام ادعا کرده که بعد ابو بکر عمر باب مدینه علم بود در شدت بر منافقین و مخالفین فی الدّین و برای اثبات این دعوی باطله جملۀ اشدهم فی دین اللّه عمر بن الخطاب که جزوی از خبر موضوع ارحم امتی بامتی ابو بکر می باشد آورده و بر ارباب انصاف ظاهرست که اوّلا این جمله موضوعه بسبب کمال موهونیت و مطعونیت سند قابل ذکر در مقام احتجاج و استدلال نیست کما دریت عن قریب بحمد اللّه تعالی المنعم المثیب و ثانیا کذب و بطلان آن بر متتبع احوال حضرت عمر خود واضح و عیانست چه بسیاری از شواهد صریحه و ادلۀ صحیحه دلالت بر نفاق خودشان دارد کما فصّل فی کتاب نفاق الشیخین و کسی که خود مبتلای مرض مزمن نفاق بوده باشد چگونه اشد امت در دین و باب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در شدت بر منافقین خواهد بود هل هذا الا مصادمة العیان و الالظاظ علی الزور و البهتان و از همین جاست که حضرت عمر در بسیاری از مواقع و محالّ ممالات صریحه و محامات فضیحه با کفار انذال و منافقین ارذال و مخالفین خسارت مآل فرموده نهایت میل طبعی خود بسوی سرکردگان اصحاب الشمال ظاهر نموده اند چنانچه از آن جمله است محل استشاره جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در باب قتال بانهار قریش در غزوه بدر جلال الدین سیوطی در در منثور بتفسیر آیه وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اَللّهُ إِحْدَی اَلطّائِفَتَیْنِ از دلائل النبوة بیهقی حدیثی طولانی متعلق بغزوۀ بدر نقل کرده و در آن مذکورست

ثم سار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لا یلقاه خبر و لا یعلم بنفرة قریش فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اشیروا علینا فی امرنا و مسیرنا فقال ابو بکر یا رسول اللّه انا اعلم الناس بمسافة الارض اخبرنا عدی بن أبی الزغباء ان العیر کانت بوادی کذا کذا فکانا و ایاهم فرسا رهان الی بدر ثم قال اشیروا علی فقال عمر بن الخطاب یا رسول اللّه انها قریش و عزّها و اللّه ما ذلّت منذ عزّت و لا آمنت منذ کفرت و اللّه لتقاتلنک فتاهب لذلک اهبته و اعدد له عدته فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اشیروا علی فقال المقداد بن عمر و انا لا نقول

ص:97

لک کما قال اصحاب موسی اذهب انت و ربّک فقاتلا انّا ههنا قاعدون و لکن اذهب انت و ربّک فقاتلا انّا معکم متبعون و نور الدین حلبی در انسان العیون در ذکر غزوۀ بدر گفته

ثم قال اشیروا علی فقال عمر یا رسول اللّه انها قریش و عزّها و اللّه ما ذلّت منذ عزّت و لا آمنت منذ کفرت و اللّه لتقاتلنک فتاهب لذلک اهبته و اعدد لذلک وعدته و این مدحت سرایی بیجا که حضرت عمر نسبت به کفار اشرار ظاهر شده و این تقریر پر تهویل و تحذیر که بمخاطبه حضرت بشیر و نذیر علیه و آله سلام اللّه القدیر از آن حامی کفار اشرار پر تغریر صدور یافته سبب کمال تنغص خاطر خطیر و ظهور آثار غضب از وجه منیر آن حضرت گردید و هر چند این مطلب را متعصبین حضرات اهل سنت اخفا کرده اند لیکن بحمد اللّه تحقق آن بر متتبع روایات مخفی و مستتر نیست طبری در تاریخ خود در ذکر غزوۀ بدر آورده

ثنا محمد بن عبید المحاربی قال ثنا اسماعیل بن ابراهیم ابو یحیی قال ثنا المخارق عن طارق عن عبد اللّه بن مسعود قال لقد شهدت من المقداد مشهد الان اکون انا صاحبه احبّ الیّ ممّا فی الارض من شیء کان رجلا فارسا و کان رسول اللّه صلعم إذا غضب احمارت و وجنتاه فاتاه المقداد علی تلک الحال فقال ابشر یا رسول اللّه فو اللّه لا نقول لک کما قالت بنو اسرائیل لموسی اذهب انت و ربک فقاتلا انا ههنا قاعدون و لکن و الذی بعثک بالحق لنکونن من بین یدیک و من خلفک و عن یمینک و عن شمالک او یفتح اللّه لک ازین روایت ظاهرست که از احوال مستمره جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم این بود که در وقت غضب هر دو رخسارۀ آن جناب سرخ می گردید و حضرت مقداد علیه رضوان ملک العباد در همین حالت حاضر خدمت اقدس آنجناب شد و کلام شجاعت انضمام خود را که متضمن اظهار استعداد برای جهاد ارباب عناد بود بعرض رسانید و از روایت سابقه در منثور واضح و لائحست که حضرت مقداد علیه رضوان ربّ العباد بعد کلام عمر این کلام خود را بسمع مبارک گذرانید پس بنهایت اتضاح روشن شد که سبب غضب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب و ظهور آثار غیظ و عتاب از چهره نورانی آن جناب خطاب ناصواب ابن الخطاب بود و از عجائب تلبیسات مورخین حضرات سنیه این ست که کلام ابو بکر و کلام عمر که در روایت در منثور مذکورست و یکی از آن مبنی از نهایت جبن و خور و دیگری مبنی بر مدح اهل کفر و جور می باشد بعضی بالتمام در شکم فرو می برند و اصلا ذکر نمی کنند و

ص:98

و بعضی بجای کلام این هر دو نفر قال فاحسن قال فاحسن می آورند ابن سعد در طبقات در ذکر غزوۀ بدر گفته و

مضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حتی إذا کان دون بدر اتاه الخبر بمسیر قریش فاخبر به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اصحابه و استشارهم فقال المقداد بن عمرو البهرانی و الذی بعثک بالحق لو سرت بنا الی برک و الغماد لسرنا معک حتی تنتهی إلیه و ابن هشام در سیرت در ذکر غزوۀ بدر گفته و

اتاه الخبر عن قریش بمسیرهم لیمنعوا عیرهم فاستشار الناس و اخبرهم عن قریش فقام ابو بکر الصدیق فقال و احسن ثم قام عمر بن الخطاب فقال و احسن ثم قام المقداد بن عمرو فقال یا رسول اللّه امض لما اراک اللّه فنحن معک و اللّه لا نقول لک کما قالت بنو اسرائیل لموسی اذهب انت و ربک فقاتلا انا ههنا قاعدون و لکن اذهب انت و ربک فقاتلا انا معکما مقاتلون فو الذی بعثک بالحق لو سرت بنا الی برک القماد لجالدنا معک من دونه حتی تبلغه فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خیرا و دعا له به حال آنکه این صنیع شنیع فائده بحال شان نمی رساند چه روایت در منثور و تاریخ طبری کار خود کرده است و پرده از روی کار افکنده و از ملاحظه آن بر همگنان واضح و روشن شده که ابو بکر و عمر چه کلام کردند و چگونه از کلام نفاق انضمام عمر آثار غیظ و غضب از روی مبارک جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف الصلوات پیدا و هویدا گردید و بچه عنوان حسن حضرت مقداد علیه رضوان رب العباد تدارک آن بکلام شجاعت التیام خویش فرمودند و احراز شرف ثنا و دعای جناب ختمی مرتبت صلوات اللّه علیه و آله در حق خود نمودند و ازین معنی ایشان را مشهدی عظیم از مشاهد خیر و موقفی کریم از مواقف برّ حاصل آمد بنحوی که مثل بن مسعود بر آن غبطه می کرد و حصول آن را برای خود احبّ از جمیع ما فی الارض می دانست کما ظهر عن روایة الطبری انفا و از آنجمله است محل استشاره جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در باب عبید کفار قریش که اسلام اختیار کرده بودند و موالی ایشان طالب ردّشان بودند احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی در مسند خود گفته

حدثنا اسود بن عامر اخبرنا شریک عن منصور عن ربعی عن علی رضی اللّه عنه قال جاء النبی صلّی اللّه علیه و سلم أناس من قریش فقالوا یا محمد انا جیرانک و حلفاؤک و ان ناسا من عبیدنا قد اتوک لیس هم رغبة فی الدین و لا رغبة فی الفقه

ص:99

انما فروا من ضیاعنا و اموالنا فارددهم إلینا فقال لابی بکر رضی اللّه عنه ما تقول قال صدقوا انهم جیرانک قال فتغیّر وجه النبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم قال لعمر رضی اللّه عنه ما تقول قال صدقوا انهم لجیرانک و حلفاؤک فتغیر وجه النبی صلّی اللّه علیه و سلم و احمد بن شعیب النّسائی در خصائص علی علیه السّلام گفته ذکر

قول النبی صلّی اللّه علیه و سلم قد امتحن اللّه قلب علی للایمان اخبرنا ابو جعفر محمد بن عبد اللّه بن المبارک المخزومی قال حدثنا الاسود بن عامر قال اخبرنا شریک عن منصور عن ربعی عن علی قال جاء النبی صلّی اللّه علیه و سلم أناس من قریش فقالوا یا محمد انا جیرانک و حلفاؤک و ان أناسا من عبید ناقد اتوک لیس بهم رغبة فی الدین و لا رغبة فی الفقه انّما فروا من ضیاعنا و اموالنا فارددهم إلینا فقال لابی بکر ما تقول فقال صدقوا انهم لجیرانک و حلفاؤک فتغیر وجه النبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم قال یا معشر قریش و اللّه لیبعثن اللّه علیکم رجلا منکم امتحن اللّه قلبه للایمان فیضربکم علی الدین او یضرب بعضکم قال ابو بکر انا هو یا رسول اللّه قال لا قال عمر انا هو یا رسول اللّه قال لا و لکن ذلک الذی یخصف النعل و قد کان اعطی علیا نعلا یخصفها و ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوریّ در کتاب المستدرک علی الصحیحین در کتاب قسم الفیء گفته

اخبرنا ابو جعفر محمد بن علی الشیبانی ثنا ابن أبی عزرة ثنا محمد بن سعید الاصبهانی ثنا شریک عن منصور عن ربعی بن خراش عن علی قال لما فتح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مکة اتاه ناس من قریش فقالوا یا محمد انا خلفاؤک و قومک و انه لحق بک أرقاؤنا لیس لهم رغبة فی الاسلام و انهم فروا من العمل فارددهم علینا فشاور ابا بکر فی امرهم فقال صدقوا یا رسول اللّه فقال لعمر ما تری فقال مثل قول أبی بکر فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا معشر قریش لیبعثن اللّه علیکم رجلا منکم امتحن اللّه قلبه للایمان یضرب رقابکم علی الدین فقال ابو بکر انا هو یا رسول اللّه قال لا قال عمر انا هو یا رسول اللّه قال لا و لکن خاصف النعل فی المسجد و قد کان القی نعله الی علی یخصفها ثم قال اما انی سمعته یقول لا تکذبوا علی فانه من یکذب علی یلج النار هذا حدیث صحیح علی شرط مسلم و لم یخرجاه و ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن ربعی

ص:100

بن خراش قال سمعت علیا یقول و هو بالمدائن جاء سهیل بن عمرو الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال انه خرج إلیک ناس من ارقائنا لیس بهم الدین تعبدا فارددهم إلینا فقال لهم ابو بکر و عمر صدق یا رسول اللّه فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم لن تنتهوا معشر قریش حتی یبعث اللّه علیکم رجلا امتحن اللّه قلبه بالایمان یضرب اعناقکم و انتم مجفلون عنه اجفال الغنم فقال ابو بکر انا هو یا رسول اللّه قال لا قال عمر انا هو یا رسول اللّه قال لا و لکنه خاصف النعل قال و فی کف علی نعل یخصفها لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خط و نیز ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن علی جاء النبی صلّی اللّه علیه و سلم أناس من قریش فقالوا یا محمد انا جیرانک و حلفاؤک و ان ناسا من عبید ناقد اتوک لیس بهم رغبة فی الدین و لا رغبة فی الفقه انما فروا من ضیاعنا و اموالنا فارددهم إلینا فقال لابی بکر ما تقول قال صدقوا انهم لجیرانک و احلافک فتغیر وجه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم قال لعمر ما تقول قال صدقوا انهم لجیرانک و حلفاؤک فتغیر وجه النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال یا معشر قریش و اللّه لیبعثن اللّه علیکم رجلا قد امتحن اللّه قلبه بالایمان فیضربکم علی الدین او یضرب بعضکم فقال ابو بکر انا یا رسول اللّه قال لا قال عمر انا یا رسول اللّه قال لا و لکنّه الذی یخصف النعل و کان اعطی علیا نعلا یخصفها حم و ابن جریر و صححه ص ایضا و نیز ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن علی لما افتتح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مکة اتاه ناس من قریش فقالوا یا محمد انا حلفاؤک و قومک و انه لحق بک ارقاؤنا و لیس لهم رغبة فی الاسلام و انهم فروا من العمل فارددهم علینا فشاور ابا بکر فی امرهم فقال صدقوا یا رسول اللّه فقال لعمر ما تری فقال مثل قول أبی بکر فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا معشر قریش لیبعثن اللّه علیکم رجلا منکم امتحن اللّه قلبه للایمان ان یضرب رقابکم علی الدین فقال ابو بکر انا هو یا رسول اللّه قال لا قال عمر انا هو یا رسول اللّه قال لا و لکن خاصف النعل فی المسجد و قد کان القی نعله الی علی یخصفها ثم قال اما انی سمعته یقول لا تکذبوا علی فانه من یکذب علی یلج النار ش (اخرجه ابن أبی شیبه فی المصنف) و ابن جریرک و یحیی بن سعید فی ایضاح الاشکال و شاه ولی اللّه دهلوی در ازالة الخفا در مآثر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و از آن جمله آنکه در بیعت رضوان حاضر بود و نامه صلح بر دست او مکتوب شد قال ابن اسحاق و کان هو کاتب الصحیفة و هم درین سفر با مرتضی معامله منتظر الخلافة بجا آوردند

اخرج النّسائی عن علی رضی اللّه عنه قال جاء النبی صلّی اللّه علیه و سلم أناس من قریش فقالوا یا محمد انا

ص:101

جیرانک و حلفاؤک و ان أناسا من عبیدنا قد اتوک لیس بهم رغبة فی الدین و لا رغبة فی الفقه انما فروا من ضیاعنا و اموالنا فارددهم إلینا فقال لابی بکر ما تقول قال صدقوا انهم لجیرانک و حلفاؤک فتغیر وجه النبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم قال لعمر ما تقول قال صدقوا انهم لجیرانک و حلفاؤک فتغیر وجه النبی صلّی اللّه علیه و سلم ثم قال یا معشر قریش و اللّه لیبعثن اللّه علیکم رجلا منکم قد امتحن اللّه قلبه للایمان و لیضربنکم علی الدین او یضرب بعضکم قال ابو بکر انا هو یا رسول اللّه قال لا قال عمر انا هو یا رسول اللّه قال لا و لکن ذلک الذی یخصف النعل و قد کان اعطی علیا نعله یخصفها و درین واقعه محامات کفار لئام و تصدیق انکاس طغام و دیگر فضائح جالبة الملام که از شیخین والا مقام خصوصا از حضرت ثانی شانی صادر شده چون دلیل کمال اعراق و اغراق شان در نفاق و شقاق بود لهذا بعضی از حضرات محرّفین مصلحت در ان دیدند که آنچه شیخین درین محل از خبث طویّت و سوء سریرت خود در حمایت کفار اشرار بمعرض ابراز و اظهار آورده بودند آن را یکسر ازین قصه براندازند و بالکلیه از ذکر آن اعراض وطی کشح سازند چنانچه ترمذی در صحیح خود گفته

حدثنا سفیان بن وکیع نا أبی عن شریک عن منصور عن ربعی بن خراش قال نا علی بن أبی طالب بالرحبة فقال لما کان یوم الحدیبیة خرج إلینا ناس من المشرکین فیهم سهیل بن عمرو و أناس من رؤساء المشرکین فقالوا یا رسول اللّه خرج إلیک ناس من أبنائنا و اخواننا و ارقائنا و لیس لهم فقه فی الدین و انما خرجوا فرارا من اموالنا و ضیاعنا فارددهم إلینا فان لم یکن لهم فقه فی الدین سنفقههم فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم یا معشر قریش لتنتهن او لیبعثن اللّه علیکم من یضرب رقابکم بالسیف علی الدین قد امتحن اللّه قلبه علی الایمان قالوا من هو یا رسول اللّه فقال له ابو بکر من هو یا رسول اللّه و قال عمر من هو یا رسول اللّه قال هو خاصف النعل و کان اعطی علیا نعله یخصفها قال ثم التفت إلینا علی فقال ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال من کذب علی متعمدا فلیتبوّأ مقعده من النار هذا حدیث حسن صحیح غریب لا نعرفه الا من هذا الوجه من حدیث ربعی عن علی و بعضی از اصحاب تحریف و ارباب تلفیف مصلحت در ترک ذکر این محامات فضیحه و مجاملت قبیحه ندیدند لیکن بجای آنکه نام شیخین ذکر نمایند فقال ناس صدقوا یا رسول اللّه ردّهم إلیهم آوردند و باین طریق مسلک تیر و اجمال و ستر و اخمال سپردند ابو داود سجستانی در سنن خود گفته باب فی عبید المشرکین

ص:102

یلحقون بالمسلمین فیسلمون

حدثنا عبد العزیز بن یحیی الحرانی قال ثنا محمد یعنی ابن سلمة عن محمد بن اسحاق عن ابان بن صالح عن منصور بن المعتمر عن ربعی بن خراش عن علی بن أبی طالب قال خرج عبدان الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یعنی یوم الحدیبیة قبل الصلح فکتب إلیه موالیهم فقالوا یا محمد و اللّه ما خرجوا إلیک رغبة فی دینک و انما خرجوا هربا من الرق فقال ناس صدقوا یا رسول اللّه ردهم إلیهم فغضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قال ما اراکم تنهون یا معشر قریش حتی یبعث اللّه علیکم من یضرب رقابکم علی هذا و أبی ان یردّهم و قال هم و قال هم عتقاء اللّه عز و جل و ابو عبد اللّه الحاکم النیسابوریّ در مستدرک در کتاب الجهاد گفته

اخبرنی ابو عبد اللّه احمد بن قانع قاضی الحرمین ببغداد ثنا ابو شعیب عبد اللّه بن الحسن الحرانی ثنا عبد العزیز بن یحیی الخولانی ثنا محمد بن سلمة الحرانی عن محمد بن اسحاق عن ابان بن صالح عن منصور بن المعتمر عن ربعی بن خراش عن علی بن أبی طالب قال خرج عبدان الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الحدیبیة قبل الصلح فکتب إلیه موالیهم قالوا یا محمد و اللّه ما خرجوا إلیک رغبة فی دینک و انما خرجوا هرابا من الرق فقال ناس صدقوا یا رسول اللّه ردّهم إلیهم فغضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال ما لی اراکم تنتهون یا معشر قریش حتی یبعث اللّه علیکم من یضرب رقابکم علی هذا و أبی ان یردّهم فقال هم عتقاء اللّه هذا حدیث صحیح علی شرط مسلم و لم یخرجاه و بغوی در مصابیح گفته

عن علی بن أبی طالب قال خرج عبدان الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یعنی یوم الحدیبیة قبل الصلح فکتب موالیهم قالوا یا محمد و اللّه ما خرجوا إلیک رغبة فی دینک و انما خرجوا هربا من الرق فقال ناس صدقوا یا رسول اللّه ردهم إلیهم فغضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قال ما اراکم تنتهون یا معشر قریش حتی یبعث اللّه علیکم من یضرب رقابکم علی هذا و أبی ان یردهم و قال هم عتقاء اللّه و ولی الدین الخطیب در مشکاة گفته و

عن علی خرج عبدان الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یعنی یوم الحدیبیه قبل الصلح فکتب إلیه موالیهم قالوا یا محمد و اللّه ما خرجوا إلیک رغبة فی دینک و انما خرجوا هربا من الرق فقال ناس صدقوا یا رسول اللّه ردهم إلیهم فغضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قال ما اریکم تنتهون یا معشر قریش حتی یبعث اللّه علیکم من یضرب رقابکم علی هذا و أبی ان یردهم و قال هم عتقاء اللّه

ص:103

رواه ابو داود و هر چند این تحریف را محرفین اغمار و این تلفیف را ملففین اشرار بغرض ستر فضائح و کتمان قبائح شیخین بعمل آورده بودند لیکن بمفاد عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد*این تحریف و تلفیف زیاده تر موجب هتک و افتضاح و مبین جلع و اتقاح و ظهور کفر بواح و وضوح نفاق صراح شیخین گردید چه شراح مصابیح و مشکاة چون این واقعه را بحالت تحریف مسطور و تلفیف مستور مجمل و مختل دیدند بسبب مذکور نبودن اسماء ناس بحقیقت حال پر التباس نرسیدند و بکمال گشاده دلی آنچه در تفضیح و تقبیح این محامات شنیعه و مداجات فظیعه می بایست گفتند و بلا علم این معنی که شیخین مصدر این محامات و مداجات هستند گهرهای تصریح و تشریح بمشقب بیان سفتند و اگر احیانا خبری ازین مطلب می داشتند هرگز چنین تصریحات و توضیحات را جائز نمی انگاشتند بلکه از راه نهایت اخلاص در صدد تاویل و تسویل برآمده امر حق و صدق را بتوجیهات باطله و تقولات عاطله می پوشیدند و بخیال اصلاح معایب و تقویم مثالب شیخین جملات شارده و کلمات بارده بر زبان قلم آورده در تایید باطل لجلج و تا زیر خطای اعوج می کوشیدند حالا شطری از کلمات شراح مصابیح و مشکاة در شرح این واقعه که از آن کمال شناعت و فظاعت صنیع شنیع محامین کفار اشرار پیدا و آشکارست باید شنید و آنچه در حق شیخین که مصداق حقیقی آن هستند از آن لازم و ثابت می آید بچشم حقیقت بین باید دید فضل اللّه بن الحسن التوربشتی در میسّر شرح مصابیح گفته و انما غضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لانهم عارضوا حکم الشرع فیهم بالظن و التخمین و شهدوا لاولیائهم المشرکین بما ادعوه انهم خرجوا من الرق لا رغبة فی الاسلام و کان حکم الشرع فیهم انهم صاروا بخروجهم عن دار الحرب مستعصمین بعروة الاسلام احرارا فکان معاونتهم لاولیائهم تعاونا علی العدوان و خلخالی در مفاتیح شرح مصابیح گفته

قوله ردّهم إلیهم امر مخاطب فغضب رسول اللّه علیه السّلام لانهم عارضوا حکم الشرع فیهم بالظن و التخمین و شهدوا لاولیائهم المشرکین بما ادعوه انهم خرجوا هربا من الرق لا رغبة فی الاسلام و کان حکم الشرع فیهم انهم صاروا بخروجهم من دار الحرب مستعصمین احرارا فکان معاونتهم لاولیائهم تعاونا علی العدوان قوله ما اراکم تنتهون النفی و ان دخل علی اراکم ظاهرا لکنه بالحقیقة ینفی الانتهاء أی اراکم لما بعروة الاسلام ما تنتهون من تعصب اهل مکة حتی یبعث اللّه علیکم من یضرب رقابکم علی هذا أی علی هذا الحکم و أبی ان یردهم أی و أبی النبی صلّی اللّه علیه و سلم ان یردّ العبدان و طیبی در کاشف

ص:104

شرح مشکاة گفته و

قوله ما اراکم تنتهون فیه تهدید عظیم حیث نفی العلم بانتهائهم و أراد ملزومه و هو انتهاؤهم کقوله تعالی أَ تُنَبِّئُونَ اَللّهَ بِما لا یَعْلَمُ أی بما لا ثبوت له و لا علم اللّه متعلق به و قوله و قال هم عتقاء اللّه عطف علی قوله و قال ما اراکم و قوله و أبی ان یردهم من قول الراوی معترض بینهما علی سبیل التاکید تو و انما غضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم لانهم عارضوا حکم الشرع فیهم بالظن و التخمین و شهدوا لاولیائهم المشرکین بما ادعوا انهم خرجوا هربا من الرق لا رغبة فی الاسلام و کان حکم الشرع فیهم انهم صاروا لخروجهم من دار الحرب مستعصمین بعروة الاسلام احرارا فکان معاونتهم لاولیائهم تعاونا علی العدوان و ملا علی قاری در مرقاة شرح مشکاة گفته و

عن علی رضی اللّه عنه قال خرج عبدان بکسر العین المهملة و بضم و بسکون الموحدة و فی نسخة عبدان بکسرهما و تشدید الدال جمع عبد قال الطیبی و قد روی هذا الحدیث بالصیغتین الاولیین الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یعنی یوم الحدیبیّة بتخفیف الیاء الثانیة و یشدد قبل الصلح فکتب إلیه أی الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم موالیهم أی سیادهم او معتقوهم قالوا یا محمد و اللّه ما خرجوا إلیک رغبة فی دینک و انما خرجوا هربا بفتحتین أی خلاصا من الرق أی من العبودیة او اثرها و هو الولاء فقال ناس أی جمع من الصحابة صدقوا أی الکفار یا رسول اللّه ردهم أی عبیدهم إلیهم فغضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال التوربشتی و انما غضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لانهم عارضوا حکم الشرع فیهم بالظن و التخمین و شهدوا لاولیائهم المشرکین لما ادعوه انهم خرجوا هربا من الرق لا رغبة فی الاسلام و کان حکم الشرع فیهم انهم صاروا بخروجهم من دیار الحرب مستعصمین بعروة الاسلام احرارا لا یجوز ردهم إلیهم فکان معاونتهم لاولیائهم تعاونا علی العدوان و قال و فی نسخة فقال ما اریکم بضم الهمزة أی ما اظنکم و فی نسخة بفتحها أی ما اعلمکم تنتهون أی عن العصبیة او عن مثل هذا الحکم و هو الرد یا معشر قریش حتی یبعث اللّه علیکم من یضرب رقابکم علی هذا أی علی ما ذکر من التعصب او الحکم بالردّ قال الطیبی فیه تهدید عظیم حیث نفی العلم بانتهائهم و أراد ملزومه و هو انتهاؤهم

ص:105

کقوله تعالی أَ تُنَبِّئُونَ اَللّهَ بِما لا یَعْلَمُ أی بما لا ثبوت له و لا علم للّه متعلق به و أبی ان یردهم و قال انهم عتقاء للّه قال الطیبی هذا عطف علی قوله و قال ما اراکم و ما بینهما قول الراوی معترض علی سبیل التاکید رواه ابو داود و شیخ عبد الحق دهلوی در اشعة اللمعات شرح مشکاة گفته و

عن علی رضی اللّه عنه قال خرج عبدان الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم گفت امیر المؤمنین علی که بیرون آمدند بندگان و مملوکان از مکه از موالی و صاحبان خود گریخته و مسلمان شده بسوی آن حضرت عبدان بکسر عین و ضم آن و سکون با جمع عبد بمعنی مملوک یعنی یوم الحدیبیة یعنی آمدند روز حدیبیه قبل الصلح پیش از صلحی که واقع شد میان آن حضرت و مشرکان قریش اما بعد از صلح قرار بر آن بود که هر که ازیشان مسلمان شده بیاید بازگردانیده شود او را بسوی ایشان

فکتب إلیه موالیهم پس نوشتند بسوی آن حضرت صاحبان آن مملوکان

قالوا یا محمد و اللّه ما خرجوا إلیک رغبة فی دینک گفتند أی محمد بخدا سوگند بیرون نیامده اند ایشان از جهت میل و خواهش در دین تو

و انما خرجوا هربا من الرق و بیرون نیامده اند مگر از جهت گریختن از بندگی و غلامی هرب بفتحتین گریختن فقال ناس صدقوا پس گفتند بعضی مردمان از قریش راست نوشته اند و گفته اند

یا رسول اللّه ردهم إلیهم باز گردان این غلامان را بر ایشان

فغضب رسول اللّه پس در خشم امد پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و سلم

فقال ما اراکم تنتهون یا معشر قریش پس گفت نمی بینم و نمی دانم شما را که بازآیید از بی فرمانی و حکم نفس أی گروه قریش

حتی یبعث اللّه علیکم من یضرب رقابکم تا بفرستد خدای تعالی بر شما کسی را که بزند گردنهای شما را علی هذا برین حکم یعنی بازگردانیدن آن غلامان و الحاق ایشان بدار حرب بعد از اسلام و أبی ان یردهم و اباء آورد آن حضرت و روا نداشت که بازگرداند ایشان را و

قال هم عتقاء اللّه و گفت آن حضرت این بنده ها آزاد کرده شده های خدای تعالی اند رواه ابو داود انتهی و ازین تشریحات رشیقه و تحقیقات انیقه شراح مصابیح و مشکاة بسیاری از الوان فضائح و انواع قبائح و اصناف معایب و اضراب مثالب عائد حال پر اختلال شیخین می گردد که اکثر آن خود بر ناظر بصیر و متامل خبیر واضح و روشن و لائح و مبرهنست و لیکن ذکر آن بالتمام انشاء اللّه المنعام بایضاحات شافیه للمسقام و افصاحات وافیه بالمرام در مجلد حدیث خاصف النعل خواهیم کرد فترقب وَ لا تَکُنْ مِنَ اَلْغافِلِینَ و از جمله موارد ممالات قبیحه و محالّ مداجات فضیحه حضرت عمر با منافقین واقعه ایست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در آن حکم داده بودند بقتل یکی از منافقین که داخل مسجد نبوی شده مشغول صلاة گردیده بود آن حضرت صلّی اللّه

ص:106

علیه و آله و سلم اوّل حضرت ابو بکر را حکم بقتل او دادند لیکن ایشان ممتثل نشدند بار دیگر حضرت عمر را مامور بقتل او فرمودند ایشان نیز امتثال امر آن جناب ننمودند حکیم ترمذی در نوادر الاصول گفته

حدثنا صالح بن محمد قال حدثنا یحیی بن واضح قال حدثنا موسی بن عبیدة عن هود بن عطا عن انس بن مالک قال کان فی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم رجل یعجبنا تعبده و اجتهاده فذکرناه لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم باسمه فلم یعرفه و وصفناه بصفته فلم یعرفه فبینا نحن نذکره إذ طلع الرجل فقلنا هو هذا یا رسول اللّه قال انکم لتخبرونی عن رجل علی وجهه لسفعة من الشیطان قال فاقبل حتی وقف علی المجلس فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انشدک اللّه هل قلت حین وقفت علی المجلس ما فی المجلس افضل منی او خیر منی قال اللّهمّ نعم ثم دخل یصلّی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یقتل الرجل قال ابو بکر انا فدخل فوجده یصلّی فقال سبحان اللّه اقتل رجلا یصلی و قد نهانا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عن ضرب المصلین فخرج فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مه قال وجدته بابی انت و أمّی یا رسول اللّه یصلی و قد نهیتنا عن ضرب المصلین فقال من یقتل الرجل فقال عمر انا فوجده ساجدا فقال لاقتل رجلا واضعا وجهه للّه و قد رجع ابو بکر و هو افضل منی فخرج إلیه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مه فقال یا رسول اللّه بابی انت و امی وجدته ساجدا فکرهت ان اقتله واضعا وجهه للّه قال من یقتل الرجل قال علی انا قال انت ان ادرکته فوجده علی قد خرج فجاء فقال وجدته بابی انت و امی قد خرج قال لو قتلته ما اختلف من امتی رجلان کان اولهم و آخرهم قال موسی فاخبرنی محمد بن کعب القرظی انه هو الذی قتله علی بعد یوم النهروان حرقوص ذو الثدیه و ابو نعیم اصفهانی در حلیة الأولیاء بترجمه زید بن اسلم گفته

حدثنا حبیب بن الحسن بنا عمر بن حفص السّدوسی ثنا عاصم بن علی بنا ابو معشر عن یعقوب بن زید بن طحلا عن زید بن اسلم عن انس قال کنا عند النبی صلّی اللّه علیه و سلم فذکروا رجلا نکایته فی العدو و اجتهاده فی الغزو فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ما اعرف هذا فما زالوا ینعتونه فقال ما اعرف هذا حتی طلع الرجل فقالوا هو ذا یا رسول اللّه فقال ما کنت اعرف هذا هذا اول قرن رایته فی امتی فیه سفعة من الشیطان فجاء فسلم علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه

ص:107

و سلم نشدتک باللّه هل حدثت نفسک حین طلعت علینا انه لیس فی المسجد انسان خیر منک قال اللّهم نعم قال ثم دخل المسجد یصلّی فقال لابی بکر قم فاقتله فدخل ابو بکر فوجده قائما یصلّی فقال فی نفسه ان للمصلّی حقا فلو انی استامرت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجاء الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال قتلت الرجل فقال لا رایته قائما یصلّی و رأیت للصّلوة حقّا و حرمة و ان شئت ان اقتله قتلته قال لست بصاحبه قال اذهب انت یا عمر فاقتله قال فدخل عمر المسجد فاذا هو ساجد فانتظره طویلا حتی یرفع راسه فیقتله فلم یرفع راسه ثم قال فی نفسه ان للسجود حقا فلو انی استامرت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی قتله فقد استامره من هو خیر منی فجاء الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال أ قتلته قال لا رایته ساجدا و رایت للسجود حرمة و حقا ان شئت یا رسول اللّه ان اقتله قال لست بصاحبه قم أنت یا علی فاقتله انت صاحبه ان وجدته قال فدخل علی فلم یجده فرجع الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فاخبره فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لو قتل الیوم ما اختلف رجلان من امتی حتی یخرج الدجال ثم حدثهم عن الامم فقال تفرق امة موسی علی احدی و سبعین ملة منهم فی النار سبعون و واحدة فی الجنة و تفرّق امة عیسی علی ثلثین و سبعین ملة منها فی الجنة واحدة و احدی و سبعون منها فی النار و تعلو امتی علی الفرقتین جمیعا بملة واحدة فی الجنة و ثنتان و سبعون منها فی النار قالوا من هم یا رسول اللّه قال الجماعات الجماعات قال یعقوب کان علی رضوان اللّه علیه إذا حدث بهذا الحدیث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم تلا فیه قرآنا وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ اَلْکِتابِ آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا لَکَفَّرْنا عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ الی قوله مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما یَعْمَلُونَ و تلا ایضا وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ هذا حدیث غریب من حدیث زید عن انس لم تکتبه الا من حدیث أبی جعفر عن یعقوب و قد رواه عن انس عدة قد ذکرناهم فی غیر هذا الموضع و ابن حجر عسقلانی در اصابه بترجمه ذو الثدیه گفته و

قال ابو یعلی فی مسنده روایة ابن المقری عنه ثنا محمد ابن الفرج ثنا احمد بن الزبرقان حدثنی موسی بن عبیدة اخبرنی هود بن عطا عن انس قال کان فی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم رجل یعجبنا تعبده و اجتهاده فذکرنا ذلک لرسول اللّه

ص:108

صلّی اللّه علیه و سلم باسمه فلم یعرفه و وصفناه بصفته فلم یعرفه فبینا نحن نذکره إذ طلع الرجل فقلنا هو هذا قال انکم لتخبرونی عن رجل ان فی وجهه سفعة من الشیطان فاقبل حتی وقف علیهم و لم یسلم فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انشدک اللّه هل قلت حین وقفت علی المجلس ما فی القوم احد افضل منی او خیر منی قال اللّهمّ نعم ثم دخل یصلّی فقال رسول اللّه من یقتل الرجل قال ابو بکر انا فدخل علیه فوجده یصلّی فقال سبحان اللّه اقتل رجلا یصلی و قد نهی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عن قتل المصلین فخرج فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ما فعلت قال کرهت ان اقتله و هو یصلی و قد نهیت عن قتل المصلین قال من یقتل الرجل قال عمر انا فدخل فوجده واضعا جبهته قال عمر ابو بکر افضل منی فخرج فقال له النبی صلّی اللّه علیه و سلم مه قال وجدته واضعا وجهه للّه فکرهت ان اقتله فقال من یقتل الرجل فقال علی انا فقال انت ان ادرکته قال فدخل علیه فوجده قد خرج فرجع الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال له مه قال وجدته قد خرج قال لو قتل ما اختلف من امتی رجلان کان اولهم و آخرهم قال موسی فسمعت محمد بن کعب یقول هو الذی قتله علی ذو الثدیة و سیوطی در رسالة الباهر فی حکم النبی صلّی اللّه علیه و سلم بالباطن و الظاهر گفته فصل الموجب لکتابة هذه الاوراق اننی قررت ان من خصائص النبی صلّی اللّه علیه و سلم انه جمع له بین الحکم بالظاهر و الشریعة کما هو للانبیاء و بین الحکم بالباطن و الحقیقة کما هو للخضر خصوصیة خصّه اللّه بها و المستند فی ذلک تقول العلماء و احادیث و در بیان احادیث و آله بر حلم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم بباطن گفته الحدیث الرابع

قال ابو بکر بن أبی شیبه فی مسنده بنا زید بن جناب بنا موسی بن عبیدة بنا هود بن عطا الیمانی عن انس قال کان فینا شابّ ذو عبادة و زهد و اجتهاد فسمّیناه لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فلم یعرفه و وصفناه بصفته فلم یعرفه فبینا نحن کذلک إذا قبل فقلنا لرسول اللّه هو هذا فقال انی لاری فی وجهه سفعة من الشیطان فسلّم فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم أ جعلت فی نفسک ان لیس فی القوم خیر منک فقال اللّهم نعم ثم ولّی فدخل المسجد فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یقتل الرجل فقال ابو بکر انا فدخل فاذا هو قائم یصلی فقال اقتل رجلا یصلی و قد نهانا رسول اللّه صلّی اللّه

ص:109

علیه و سلم عن ضرب المصلین فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یقتل الرجل فقال عمر انا یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فدخل المسجد فاذا هو ساجد فقال مثل أبی بکر و زاد لارجعن فقد رجع من هو خیر منی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مه یا عمر فذکر له فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یقتل الرجل فقال علی انا فقال انت تقتله ان وجدته فدخل المسجد فوجده قد خرج فقال اما و اللّه لو قتله لکان اولهم و آخرهم و لما اختلف من امتی اثنان اخرجه ابو یعلی فی مسنده من طرق عن موسی به و موسی و شیخه فیهما لین و لکن للحدیث طرق متعددة تقتضی ثبوته طریق ثان

عن انس قال ابو یعلی فی مسنده بنا ابو خیثمة بنا عمر بن یونس بنا عکرمه هو ابن عمار عن یزید الرقاشی حدثنی انس قال کان رجل علی عهد النبی صلّی اللّه علیه و سلّم یغزو معنا فاذا رجع و حط عن راحلته عمد الی المسجد فجعل یصلی فیه فیطیل الصلوة حتی جعل بعض اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یرون انّ له فضلا علیهم فمرّ یوما و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قاعدا فی اصحابه فقال له بعض اصحابه یا نبی اللّه هذاک الرجل فاما ارسل إلیه و امّا جاء هو من قبل نفسه فلما راه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مقبلا قال و الذی نفسی بیده ان بین عینیه لسفعة من الشیطان فلما وقف علی المجلس قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اقلت فی نفسک حین وقفت علی المجلس لیس فی القوم خیر منی قال نعم ثم انصرف فاتی ناحیة من المسجد فخط خطا برجله ثم صف کعبیه ثم قام یصلی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ایکم یقوم الی هذا یقتله فقام ابو بکر فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اقتلت الرجل قال وجدته یصلی فهبته فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ایکم یقوم الی هذا فیقتله قال عمر انا و اخذ السیف فوجده قائما یصلی فرجع فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعمر اقتلت الرجل قال یا نبی اللّه وجدته یصلی فهبته فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ایکم یقوم الی هذا یقتله قال علی انا قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انت له ان ادرکته فذهب علی فلم یجده فرجع فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم اقتلت الرجل قال لم ادر این سلک من الارض فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان هذا اوّل قرن خرج من امتی لو قتلته ما اختلف فی امتی اثنان ان بنی اسرائیل تفرقوا علی احدی و سبعین فرقة و ان هذه الامة ستفترق علی ثنتین و سبعین فرقة کلها فی النار الا فرقة واحدة قلنا یا نبی اللّه من تلک الفرقة

قال الجماعة طریق آخر عن الرقاشی عن انس قال البیهقی فی دلائل النبوة انا ابو عبد اللّه الحافظ و سعید بن محمد بن

ص:110

موسی بن الفضل قالا نبا ابو العباس محمد بن یعقوب بنا الربیع بن سلیمان بنا بشر بن بکر عن الاوزاعی قال حدثنی الرقاشی عن انس بن مالک قال ذکروا رجلا عند النبی صلّی اللّه علیه و سلم فذکروا قوته فی الجهاد و اجتهاده فی العبادة فإذا هم بالرجل مقبل قالوا هذا الذی کنّا نذکر فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الذی نفسی بیده انی لاری فی وجهه سفعة من الشیطان ثم اقبل فسلم علیهم فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هل حدثت نفسک

و فی روایة أبی سعید هل حدثتک نفسک بان لیس فی القوم احد خیر منک قال نعم ثم ذهب فاختط مسجدا و صف قدمیه یصلی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یقوم إلیه فیقتله فقال ابو بکر انا فانطلق إلیه فوجده قائما یصلی فقال یا رسول اللّه وجدته قائما یصلی فهبت ان اقتله فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ایکم یقوم إلیه فیقتله فقال عمر انا فانطلق إلیه فصنع کما صنع ابو بکر ثم قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ایکم یقوم إلیه فیقتله قال علی انا قال انت ان ادرکته فذهب فوجده قد انصرف فرجع الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال هذا اول قرن خرج من امتی لو قتلته ما اختلف اثنان بعده من امتی ثم قال ان بنی اسرائیل افترقت احدی و سبعین فرقة و ان امّتی ستفترق علی ثنتین و سبعین فرقة کلها فی النار الا فرقة واحدة

قال یزید الرقاشی هی الجماعة طریق آخر عن یزید الرقاشی مرسلا قال عبد الرزاق فی المصنف عن معمر قال سمعت یزید الرقاشی یقول بینا النبی صلّی اللّه علیه و سلم جالس مع اصحابه اشرف علیه رجل فاثنوا علیه خیرا فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم ان فی وجهه سفعة شیطان فجاء فسلم فقال له النبی صلّی اللّه علیه و سلم احدثت نفسک آنفا انه لیس فی القوم رجل افضل منک قال نعم ثم ولّی فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم أ فیکم رجل یضرب عنقه فقال ابو بکر انا فقام فرجع فقال انتهیت إلیه فوجدته قد خط علیه خطا و هو یصلی فیه فیه فلم تتابعنی نفسی علی قتله فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم انت فقام ثم رجع فقال و الذی نفسی بیده لو وجدته لجئتک برأسه فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم هذا اول قرن من الشیطان طلع فی امتی اما انکم لو قتلتموه ما اختلف منکم رجلان انّ بنی اسرائیل اختلفوا علی احدی او اثنتین و سبعین فرقة و انکم ستختلفون مثلهم او اکثر لیس منها صواب الا واحدة قیل یا رسول اللّه

ص:111

و ما هذه الواحدة قال الجماعة آخرها فی النار

طریق آخر عن انس قال المحاملی فی امالیه حدثنا احمد بن محمد بن یحیی بن سعید بنا عبادة بن جویریة بنا الاوزاعی حدثنی قتادة عن انس قال ذکر عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم رجل فذکر من قوته فی الجهاد و اجتهاده فی العبادة ثم ان الرجل اشرف فقیل یا رسول اللّه هذا الرجل الذی کنا نذکره فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الذی نفسی بیده انی لاری فی وجهه سفعا من الشیطان فاقبل الرجل فسلم فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هل حدثت نفسک حین اشرفت علینا انه لیس فی القوم خیر منک قال نعم ثم مضی الرجل فاختلط مسجدا وصف قدمیه یصلی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ایکم یقوم إلیه فیقتله فقال ابو بکر انا فانطلق ابو بکر فوجده قائما یصلی فهاب ان یقتله فرجع الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ما صنعت قال یا رسول اللّه رأیته قائما یصلی فهبت ان اقتله قال اجلس ثم قال ایکم یقوم إلیه فیقتله قال عمر انا فانطلق عمر فوجده قائما یصلی فهاب ان یقتله فرجع الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال له ما صنعت قال برسول اللّه رأیته قائما یصلی فهبت ان اقتله قال اجلس ثم قال ایکم یقوم إلیه فیقتله فقال علی انا فقال انت له ان ادرکته فانطلق علی فوجده قد انصرف فرجع فقال له رسول اللّه صلی اللّه و سلم ما صنعت قال یا رسول اللّه وجدته قد انصرف قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان هذا اول قرن خرج فی امتی لو قتلته ما اختلف اثنان بعده ان بنی اسرائیل افترقت علی احدی و سبعین فرقة و تفترق امتی علی اثنتین و سبعین فرقة کلها فی النار الا واحدة قال قتادة هی الجماعة طریق آخر عن انس

قال ابو یعلی فی مسنده نبا محمد بن بکار بنا ابو معشر عن یعقوب بن زید بن طلحة عن زید بن اسلم عن انس بن مالک قال ذکر رجل لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم له نکایة فی العدوّ و اجتهاد فقال لا اعرف هذا قالوا بلی نعته کذا و کذا قال لا اعرفه فبینا نحن کذلک إذ طلع الرجل فقالوا هو هذا یا رسول اللّه قال ما کنت اعرف هذا هو اول قرن رایته فی امتی ان فیه لسفعة من الشیطان فلما دنا الرجل سلم فردوا علیه السّلام فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انشدک باللّه هل حدثت نفسک حین طلعت علینا ان لیس فی القوم احد افضل منک قال اللّهمّ نعم فدخل المسجد

ص:112

فصلی فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم لابی بکر قم فاقتله فدخل ابو بکر فوجده قائما یصلی فقال ابو بکر فی نفسه ان للصلوة حرمة و حقا و لو انی استامرت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجاء إلیه فقال له النبی صلّی اللّه علیه و سلم أ قتلته قال لا رأیته قائما یصلی و رأیت للصلوة حرمة و حقا و ان شئت ان اقتله قتلته قال لست بصاحبه اذهب انت یا عمر فاقتله فدخل عمر المسجد فاذا هو ساجد فانتظره طویلا ثم قال عمر فی نفسه ان للسجود حقا فلو انی استامرت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقد استامره من هو خیر منی فجاء الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال أ قتلته قال لا رایته ساجدا و رایت للسجود حقا و ان شئت ان اقتله قتلته فقال لست بصاحبه قم یا علی انت صاحبه ان وجدته فدخل فوجده قد خرج من المسجد فرجع الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال أ قتلته قال لا قال لو قتل ما اختلف رجلان من امتی حتی الدجال

طریق آخر عن انس قال البزّار فی مسنده حدثنا ابراهیم بن عبد اللّه بن محمد الکوفی حدثنا عبد الرحمن بن شریک بنا ابو عمر عن الاعمش عن أبی سفین عن انس بن مالک قال کنا عند النبی صلّی اللّه علیه و سلم حتی اقبل رجل حسن السمت ذکروا من امره امرا حسنا فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انی لاری علی وجهه سفعة من النار فلما انتهی فسلم قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم باللّه اظنه قال هل قلت فی نفسک او تری فی نفسک انک افضل القوم قال نعم فلما ذهب قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انه قد طلع قرن هذا و اصحابه منهم قال ابو بکر أ فلا اقتله یا رسول اللّه قال بلی فانطلق ابو بکر فوجده فی المسجد یصلّی فرجع الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال انی وجدته یصلی فلم أستطع ان اقتله قال عمر أ فلا اقتله قال بلی فانطلق عمر فوجده فی المسجد یصلی فرجع فقال انی وجدته یصلی فلم أستطع ان اقتله فقال علی أ فلا اقتله یا رسول اللّه فقال بلی انت تقتله ان وجدته فانطلق علی فلم یجده طریق آخر لهذا الحدیث من

روایة جابر قال ابو بکر بن أبی شیبة و احمد بن منیع معا فی مسندیهما حدثنا یزید بن هارون نبا العوام بن حوشب حدثنی طلحة بن نافع ابو سفین عن جابر قال مرّ رجل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا فیه و اثنوا علیه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یقتله قال ابو بکر

ص:113

انا فانطلق فوجده قائما یصلی قد حظ علی نفسه حظة فرجع ابو بکر و لم یقتله لما رآه علی تلک الحال فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یقتله فقال عمر انا فذهب فرآه فی خطته قائما یصلی فرجع و لم یقتله فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یقتله فقال علی انا فقال انت و لا اراک تدرکه فانطلق فوجده قد ذهب و اخرجه ابو یعلی ایضا قال ابو یعلی نبا ابو خیثمه نبا یزید بن هارون بهذا و هذا الاسناد صحیح علی شرط مسلم فان یزید بن هارون و العوام بن حوشب من رجال الصحیحین و ابو سفین طلحة بن نافع من رجال مسلم فلو لم یکن لهذا الحدیث الا هذا الاسناد وحده لکان کافیا فی ثبوته و صحّته و نیز سیوطی در خصائص کبری گفته و

اخرج ابن أبی شیبة و ابو یعلی و البزار و البیهقی عن انس قال ذکروا رجلا عند النبی صلی اللّه علیه و سلم فذکروا قوته فی الجهاد و اجتهاده فی العبادة فاذا هم بالرجل مقبل فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم انی لاری فی وجهه سفعة من الشیطان فلما دنا سلم فقال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم هل حدثت نفسک بانه لیس فی القوم احد خیر منک قال نعم ثم ذهب فاختط مسجدا و وقف یصلی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یقوم إلیه فیقتله فقام ابو بکر فانطلق فوجده یصلی فرجع فقال وجدته یصلی فهبت ان اقتله فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ایکم یقوم إلیه فیقتله فقام عمر فصنع کما صنع ابو بکر فقال رسول اللّه علیه و سلم ایکم یقوم إلیه فیقتله فقال علی انا قال انت ان ادرکته فذهب فوجده قد انصرف فرجع فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هذا اول قرن خرج من امتی لو قتلته ما اختلف اثنان بعده من امتی و نیز سیوطی در رساله طرح السقط فی نظم اللقط گفته و قال الشیخ تقی الدین السبکی فی تفسیره ما فعله الخضر من قتل الغلام لکونه طبع کافرا فهو مخصوص بذلک لان المعلوم من الشریعة انه لا یجوز قتل صغیر لا سیما بین ابوین مؤمنین قالوا و لو فرضنا ان بعض الاولیاء اطلعه اللّه علی حال احدکما اطلع الخضر لم یخر قتله علی ما تقتضیه الشریعة و إن کان قد ورد عن ابن عباس لما کتب نجدة الحروری إلیه یسأله عن قتل الصبیان فکتب إلیه ابن عباس ان کنت الخضر تعرف المومن من الکافر فاقتلهم فانما قصد ابن عباس بذلک رفع محاجة نجدة و احالته علی شیء لا یمکن و قطع طمعه عن الاحتجاج بقضیة الخضر و لیس مقصوده انه ان حصل ذلک

ص:114

یجوز القتل فهذا مما لا تقتضیه الشریعة لان الکفر لیس بتاجر الان بل فیما بعد فکیف یقتل بسبب لم یحصل و القطع بان المولود لا یوصف بکفر حقیقی و لا ایمان حقیقی و انما یحمل قضیة الخضر علی ان ذلک کان شرعا له مستقلا عند من یری ان الخضر نبی انتهی کلام السبکی فاما النبی فاذن له فی ذلک لیحوز کل فضیلة اوتیها نبی من الانبیاء اشار الی ذلک الامام بدر الدین الصائب فی تذکرته و وجدت فی الاحادیث شاهدا لذلک

فاخرج ابن أبی شیبة و ابو یعلی و البزار فی مسانیدهم و البیهقی فی دلائل النبوّة عن انس قال ذکروا رجلا عند النبی صلعم فذکروا قوته فی الجهاد و اجتهاده فی العبادة فاذا هم بالرجل مقبل فقال النبی صلعم انی لاری فی وجهه سفعة من الشیطان فلما دنا سلم ثم ذهب فاختط مسجدا و وقف یصلی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یقوم إلیه فیقتله فقام ابو بکر فانطلق فوجده یصلی فرجع فقال وجدته یصلی فهبت ان اقتله فقال رسول اللّه صلعم ایکم یقوم إلیه فیقتله فقال علی انا قال ان ادرکته فانطلق فوجده قد انصرف فرجع فقال رسول اللّه صلعم هذا اول قرن خرج من امتی لو قتلته ما اختلف اثنان من امتی فهذا من الحکم بالحقیقة لانه ص اطلع علی ما یؤل إلیه امره آخرا و لم یکن إذ ذاک بدا منه المحذور و لهذا توقف ابو بکر و عمر فی قتله و از آنجمله است واقعه دیگر شبیه باین واقعه که در ان نیز جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم حکم داده بودند بقتل یکی از منافقین که در حالت سجود بود و گذر خود آن جناب در هنگام رفتن بنماز و واپس آمدن از ان بر او افتاده بود احمد بن محمد حنبل الشیبانی در مسند خود گفته

ثنا روح ثنا عثمان الشحام ثنا مسلم بن أبی بکرة عن ابیه ان نبی اللّه صلی اللّه علیه و سلم مرّ برجل ساجد و هو ینطلق الی الصلاة فقضی الصلاة و رجع علیه و هو ساجد فقام النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال من یقتل هذا فقام رجل فحسر عن یدیه فاخترط سیفه و هزه ثم قال یا نبی اللّه بابی انت و امی کیف اقتل رجلا ساجدا یشهد ان لا آله الا اللّه و ان محمدا عبده و رسوله ثم قال من یقتل هذا فقام رجل فقال انا فحسر عن ذراعیه و اخترط سیفه و هزه حتی ارعدت یده فقال یا نبی اللّه کیف اقتل رجلا ساجدا یشهد ان لا آله الا اللّه و ان محمدا عبده و رسوله فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم و الذی نفس محمد بیده لو قتلتموه لکان اول فتنة و آخرها و ابو العباس محمد بن یزید المبرد النحوی در کتاب کامل گفته

ویروی عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم انه نظر الی رجل ساجد الی ان صلّی النبی صلّی اللّه علیه و سلم

ص:115

فقال الا رجل یقتله فحسر ابو بکر عن ذراعة و انتضی السیف و صمد نحوه ثم رجع الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال اقتل رجلا یقول لا آله الا اللّه فقال النبی الا رجل یقتله ففعل عمر مثل ذلک فلما کان فی الثالثة قصد له علی رضی اللّه تعالی عنه فلم یره فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لو قتل لکان اول فتنة و آخرها و سیوطی در رسالة الباهر بعد عبارت سابقه گفته طریق آخر لهذا الحدیث

من روایة أبی بکرة قال الامام احمد بن حنبل فی مسنده بنا روح بن عثمان الشحام ثنا مسلم بن أبی بکرة عن ابیه ان النبی صلی اللّه علیه و سلّم مرّ برجل ساجد و هو منطلق الی الصلاة فقضی الصلاة و رجع و هو ساجد فقام النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال من یقتل هذا فقام رجل فحسر عن یدیه فاخترط سیفه و هزه ثم قال یا نبی اللّه بابی انت و امی کیف اقتل رجلا ساجدا یشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمدا عبده و رسوله ثم قال من یقتل هذا فقام رجل فقال انا فحسر عن ذراعیه و اخترط سیفه و نهره حتی ارعدت یده فقال یا نبی اللّه کیف اقتل رجلا ساجدا یشهد ان لا آله الا اللّه و ان محمدا عبده و رسوله فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم و الذی نفسی بیده لو ان قتلتموه لکان اول فتنة و آخرها هذا الاسناد ایضا صحیح علی شرط مسلم فان روحا من رجال الصحیحین و عثمان الشحام و مسلم بن أبی بکرة کلاهما من رجال مسلم و سیاق هذه القصة فیه مغایرة لسیاق حدیث انس و جابر فلعلها قصة اخری وقعت لرجل آخر فیکون حدیث أبی بکرة حدیثا خامسا من الاحادیث التی استندنا إلیها از آنجمله واقعه ایست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در ان حکم بقتل شخصی از منافقین که در یک وادی نماز می گذارد و بر آن ابو بکر گذر کرده بود داده بودند و حضرت ثانی حکم آن جناب را درین باب پس پشت انداختند و مثل حضرت اول از بجا اوری این حکم محکم اعراض و نکول ساختند احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی در مسند خود گفته

ثنا بکر بن عیسی ثنا جامع بن مطر الحبطی ثنا ابو روبة شداد بن عمران القیسی عن أبی سعید الخدری ان ابا بکر جاء الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال یا رسول اللّه انی مررت بوادی کذا و کذا فاذا رجل متخشع حسن الهیئة یصلی فقال له النبی صلّی اللّه علیه و سلم اذهب إلیه فاقتله قال فذهب إلیه ابو بکر فلما راه علی تلک الحال کره ان یقتله فرجع الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال فقال النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لعمر اذهب فاقتله فذهب عمر فرأه علی تلک الحال التی راه ابو بکر قال فکره ان یقتله قال فرجع فقال

ص:116

یا رسول اللّه انی رأیته یصلی متخشعا فکرهت ان اقتله قال یا علی اذهب فاقتله قال فذهب علی علم یره فرجع علی فقال یا رسول اللّه انه لم یره قال فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم ان هذا و اصحابه یقرءون القرآن لا یجاوز تراقیهم یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة ثم لا یعودون فیه حتی یعود السهم فی فوقه فاقتلوهم هم شر البریة و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری گفته تنبیه جاء عن أبی سعید الخدری قصة اخری تتعلق بالخوارج فیها ما یخالف هذه الروایة و ذلک فیما

اخرجه احمد بسند جیّد عن أبی سعید قال جاء ابو بکر الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال یا رسول اللّه انی مررت بوادی کذا فاذا رجل حسن الهیئة متخشع یصلی فیه فقال اذهب إلیه فاقتله قال فذهب إلیه ابو بکر فلما راه یصلی کره ان یقتله فرجع فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم لعمر اذهب فاقتله فذهب فرآه علی تلک الحالة فرجع فقال یا علی اذهب إلیه فاقتله فذهب علی فلم یره فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم ان هذا و اصحابه یقرءون القرآن لا یجاوز تراقیهم یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة ثم لا یعودون فیه فاقتلوهم هم شر البریة و له شاهد من حدیث جابر اخرجه ابو یعلی و رجاله ثقات و از آنجمله است واقعه حکم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بقتل رجل اسود که از غایت کفر و نفاق و نهایت سواد قلب پر شقاق بر تقسیم آنجناب اعتراض کرده بود آن حضرت اوّلا اول و ثانیا ثانی را مامور بقتل او فرمودند و هر دو مرة بعد اخری از امتثال امر آنجناب سرباز زده مسلک انحراف پیمودند ابو العباس محمد بن یزید المبرد النحوی در کتاب کامل گفته و

یروی انّ رجلا اسود شدید السواد شدید بیاض الثیاب وقف علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو فیهم یقسم غنائم خیبر و لم تکن الا لمن شهد الحدیبیة فاقبل ذلک الاسود علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال ما عدلت منذ الیوم فغضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حتی رئی الغضب فی وجهه الشریف فقال عمر بن الخطاب رضی اللّه تعالی عنه الا اقتله یا رسول اللّه فقال لا انه یکون لهذا و اصحابه نبأ

قال ابو العباس و فی حدیث آخر ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال له ویحک فمن یعدل إذا لم اعدل ثم قال لابی بکر رضی اللّه تعالی عنه اقتله فمضی ثم رجع فقال یا رسول اللّه رأیته راکعا ثم قال

ص:117

لعمر اقتله فمضی ثم رجع فقال یا رسول اللّه رأیته ساجدا ثم قال لعلی اقتله فمضی ثم رجع فقال یا رسول اللّه لم اره فقال رسول اللّه علیه و سلم لو قتل هذا ما اختلف اثنان فی دین اللّه و از بعض روایات واضح و اشکار می گردد که درین واقعه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بعد رجوع حضرت ثانی حضرت ثالث را مامور بقتل ان معترض مردود فرمودند لیکن حضرت ثالث نیز همان وتیره اول و ثانی را پیش گرفتند و ترک امتثال آن جناب را اهون از مخالفت شیخین دانستند زاهدی در تفسیر خود گفته حرقوص بن زهیر منافق بود مصطفی صلعم نصیب از مال صدقات بوی نداد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم را گفت

یا رسول اللّه اعدل فانک لم تعدل فغضب رسول اللّه فقال ان لم اعدل فمن یعدل بعدی فخرج اللعین من عند رسول اللّه فقال النبی من الذی یقتله فقال ابو بکر الصدیق انا یا رسول اللّه فذهب فوجده قائما فی الصلوة فرجع فقال یا رسول اللّه انا وجدته فی القیام فقال رسول اللّه من یقتله فقال عمر انا فذهب فوجده فی الرکوع فقال لم یقتله الصدیق فی القیام و انا اقتله فی الرکوع ثم اعاد رسول اللّه کلامه فقال عثمان انا اقتل فذهب فوجده فی السجود فقال ان ابا بکر و عمر لم یقتلاه فی القیام و الرکوع فکیف اقتله فی السجود فرجع فاعاد رسول اللّه کلامه فقال علی انا اقتله یا رسول اللّه فقال صلعم تقتله ان وجدته فلم یجده فرجع فقال رسول اللّه قد قلت انک لا تجده و فی العاقبة یکون هلاکه علی یدک و انه یخرج من ضئضئ هذا الرجل اقوام یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة و از جمله مقاماتی که حضرت خلیفه ثانی در ان ضعف و وهن خود را در دین فرار وی اهل اسلام و ایمان نهادند و داد جانبداری و محامات کفار و مرتدین علی الاعلان دادند واقعه رده است و آنچه درین واقعه ازیشان ظاهر شده از روی انصاف خود آن را بیان فرموده اند و در اظهار آن مسلک اعتراف بنقص خود پیموده چنانچه ابن الاثیر جزری در جامع الاصول روایتی طولانی آورده و در آن مذکور است و اما یومه فلما قبض رسول اللّه ارتدت العرب و قالوا لا نودی زکاة فقال لو منعونی عقالا لجاهدتهم علیهم فقلت یا خلیفة رسول اللّه تألف الناس و ارفق بهم فقال لی أ جبار فی الجاهلیة و خوار فی الاسلام انه قد انقطع الوحی و تم الدین أ ینقص و انا حیّ و محب طبری در ریاض نضره گفته و عنه قال لما قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و ارتد العرب و قالوا لا نودی زکاة فقال ابو بکر لو منعونی عقالا

ص:118

لجاهدتهم علیه فقلت یا خلیفة رسول اللّه تالف الناس و ارفق بهم فقال لی أ جبار فی الجاهلیة و خوّار فی الاسلام انه قد انقطع الوحی و تم الدّین او ینقص و انا حی خرجه النّسائی بهذا اللفظ و معناه فی الصحیحین و قد تقدم فی ذکر قصة الغار و تقدم شرحه ایضا و ولی الدین الخطیب در مشکاة المصابیح روایتی طولانی آورده و در آن مذکورست و اما یومه فلما قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ارتدت العرب و قالوا لا نودی زکاة فقال لو منعونی عقالا لجاهدتهم علیه فقلت یا خلیفة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم تالف الناس و ارفق بهم فقال لی أ جبار فی الجاهلیة و خوار فی الاسلام انه قد انقطع الوحی و تم الدین أ ینقص و انا حیّ رواه رزین و جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء گفته اخرج الاسماعیلی عن عمر رض قال لما قبض رسول اللّه صلعم ارتد من ارتد من العرب و قالوا نصلی و لا نزکی فاتیت ابا بکر فقلت یا خلیفة رسول اللّه تالف الناس و ارفق بهم فانهم بمنزلة الوحش فقال رجوت نصرتک و جئتنی بخذلانک جبارا فی الجاهلیة خوارا فی الاسلام بما ذا عسیت اتالفهم بشعر مفتعل او بسحر مفتری هیهات هیهات مضی النبی صلعم و انقطع الوحی و اللّه لاجاهدنهم ما استمسک السیف فی یدی و ان منعونی عقالا قال عمر فوجدته فی ذلک امضی منی و اصرم و ادب الناس علی امور هانت علی کثیرة من مؤنتهم حین ولیتهم و ملا علی متقی در کنز العمال در ضمن روایتی طولانی از عمر آورده و اما یومه فلما توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و ارتدت العرب فقال بعضهم نصلی و لا نزکی و قال بعضهم لا نصلی و لا نزکی فاتیته و لا آلوه نصحا فقلت یا خلیفة رسول اللّه صلعم تالف الناس و ارفق بهم فقال جبار فی الجاهلیة خوار فی الاسلام فبما ذا اتالفهم بشعر مفتعل او سحر مفتری قبض النبی صلعم و ارتفع الوحی فو اللّه لو منعونی عقالا مما کانوا یعطون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لقاتلتهم علیه فقاتلنا معه و کان و اللّه رشید الامر فهذا یومه الدینوری فی المجالس و ابو الحسن بن بشر ان فی فوائده ق فی الدلائل و اللالکائی فی السنة کرم و ابن حجر هیتمی مکی در صواعق در ذکر فضائل ابو بکر گفته و من باهر شجاعته ما وقع له فی قتال اهل الردة فقد اخرج الاسماعیلی عن عمر لما قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ارتد من ارتد من العرب و قالوا لا نصلی و لا نزکی فاتیت ابا بکر فقلت یا خلیفة رسول اللّه تالف الناس و ارفق بهم فانهم بمنزلة الوحش فقال رجوت نصرتک و جئتنی بخذلانک جبارا فی الجاهلیة خوارا فی

ص:119

الاسلام بما ذا شئت اتالفهم بشعر مفتعل او بسحر مفتری هیهات هیهات مضی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و انقطع الوحی و اللّه لاجاهدنهم ما استمسک السیف فی یدی و ان منعونی عقالا قال عمر فوجدته فی ذلک امضی منی و اصرم و أدب الناس علی امور هانت علی کثیر من مئونتهم حین ولیتهم ازین عبارات چنانچه می بینی ظاهر و واضحست که خود حضرت عمر اعتراف نموده به اینکه هر گاه عرب مرتد شدند و ابو بکر آمادۀ جهاد ایشان گردید حضرت عمر بابو بکر گفتند که أی خلیفه رسول الفت مردم را طلب کن و با ایشان رفق کن ابو بکر برین مداهنت و مداجات انکار اغاز نهاد و ایشان را بلقب جبار فی الجاهلیّة و خوار فی الاسلام نواخت و از کلام آخری خود أ ینقص و أ ناحیّ ایشان را حامی نقص دین آشکار کرد در این جا قدری اهل انصاف را تامل و اعتبار باید کرد که هر گاه ادهان و ایهان حضرت عمر در باب مرتدین بحدی رسیده باشد که از پیشگاه خلافت اولی لقب جبار فی الجاهلیة و خوار فی الاسلام تصریحا بایشان عطا شده باشد و از تعریض جمله أ ینقص و أ ناحیّ حمایت نقص دین بذمه ایشان ثابت گردد چگونه می توان گفت که چنین کسی را العیاذ باللّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اشدهم فی دین اللّه فرموده باشند و باب خود در شدت بر منافقین و مخالفین فی الدین قرار داده و چون درین واقعه انکار ابو بکر بر ضعف و وهن حضرت عمر در دین قابل تاویل و تسویل نبود لهذا شراح حدیث اهل سنت چار و ناچار اعتراف بان می نمایند و راه توضیح و تصریح آن می پیمایند طیبی در کاشف شرح مشکاة گفته قوله خوار فی الاسلام نه هو من خار یخور إذا ضعفت قوته و وهنت اقول انکر علیه ضعفه و وهنه فی امر الدین و لم یرد ان یکون جبارا بل أراد به التصلب و الشدة فی الدین لکن لما ذکر الجاهلیة قرنه بذکر الجبار و من العجب ان ابا بکر رض کان منسوبا الی الرفق و الدماثة و عمر رضی اللّه عنه الی الشدة و الصلابة فعکس الامر فی هذه القضیة و شیخ عبد الحق دهلوی در لمعات شرح مشکاة گفته و قوله خوار بفتح الخاء المعجمة و تشدید الواو بمعنی الضعیف بصیغة المبالغة و الخور بالتحریک الضعف انکر علیه ضعفه و وهنه فی امر الدین فی هذه القضیة مبالغة و فی هذا کمال الشجاعة و القوة فی الدین للصدیق الاکبر رضی اللّه عنه و از عجائب تجاسرات شنیعه و اقدامات فظیعۀ وضاعین اهل سنت آنست که چون این همه حالات ضعف و هوان و واقعات ادهان و ایهان عمر در نظر آوردند دیدند که جملۀ

اشدّهم فی دین اللّه عمر در حق او راست نمی نشیند لهذا از اثبات آن بروایت دست بردار شدند و بیمحابا طریق دیگر از وضع و اختلاق در مدح آن حامی اهل کفر

ص:120

و نفاق پیمودند و افترا نمودند که معاذ اللّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ابو بکر را ارحم امت بامت و عمر را ارفق امت بامت فرموده چنانچه سابقا از عبارت معجم صغیر طبرانی دریافتی و محب طبری در ریاض نضره نیز این روایت طبرانی را ذکر کرده چنانچه گفته ذکر ما جاء فی وصف جمع کلا بصفة حمیدة

عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ارحم امتی بامتی ابو بکر و اشدّهم فی دین اللّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان و اقرءهم لکتاب اللّه أبی بن کعب و افرضهم زید بن ثابت و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل الا و ان لکل امة امینا و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح اخرجه ابو حاتم و الترمذی و قال غریب و

خرجه الطبرانی فقال ارحم امتی بامتی ابو بکر و ارفق امتی لامتی عمر و اقضی امتی علی بن أبی طالب ثم معنی ما بقی ازین عبارت ظاهرست که در

حدیث ارحم امتی بامتی ابو بکر طریقی که طبرانی اخراج نموده بجای جمله و اشدهم فی دین اللّه عمر جملۀ و ارفق امتی لامتی عمر واقع شده و منشای آن همانست که حقیر عرض کردم لیکن تعجبست از واضع این جمله شنیعه که چگونه از مقتضای حال وضع این حدیث طویل و مرجع و مآل این نسج و تلفیق ضئیل که اثبات کمال صفت خاصه منفرده برای هر واحد از اصحابست غفلت صریحه نموده ابو بکر و عمر هر دو را بسته رسن یک صفت وانموده تفرقه که واضع اول ما بین اوّل و ثانی باختلاف صفت رحمت و شدت ملحوظ داشته بود کان لم یکن انگاشته و ازینجا تناکر و تنافر ملفوظات این وضاعین انکاس و صناعین ارجاس بنحوی که واضح و آشکار می گردد و محتاج به بیان نیست بالجمله بعد درک احوال سراپا اختلال عمر که دلالت بر کمال انهماک او در غوایت و ضلال دارد و نهایت بعد او از سجیه شدت بر منافقین خسران مال و مخالفین بد اعمال فراروی ارباب انصاف می آرد گمانم نیست که احدی از ارباب عقل مصادمت عیان و بداهت اختیار فرماید و عمر را باب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در شدت بر منافقین وانماید و اگر بفرض غیر واقع تسلیم هم کرده شود که عمر بر منافقین و مخالفین دین شدت داشت مجرد این معنی کی کفایت می کند برای اینکه او را درین باب باب مدینه علم اعنی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله وا نمایند پس بحمد اللّه واضح و لائح شد که ادعای عاصمی سراسر باطل و مضمحل و نهایت منحزم و منخزلست و آنچه مایه فراوان حیرت و استعجاب اولو الالباب در این مقام ظاهر الاغراب گردد این ست که بنابر روایات حضرات اهل سنت ثابت و محقق شده که حضرت خلیفۀ ثانی از اعیان و اشخاص منافقین جاهل و از ابناء این زرافه منحوسه غافل و ذاهل بودند و علم منافقین اختصاص بحذیفة بن الیمان داشت و

ص:121

و حضرت خلیفه ثانی درین باب محتاج او بودند و سؤال احوال منافقین ازو می نمودند و در باب عدم شرکت جنائز و ترک صلاة بر ایشان مسلک اتباع و تقلید او می پیمودند بلکه از راه دوراندیشی گاهی با حذیفه ذکر خود را نیز بمیان می آوردند و بدریافت حال ذات با برکات خود که آیا در زمرۀ منافقین داخلست یا خیر راه استخبار و استکشاف حقیقت امر می سپردند بلکه گاهی ازین وادی پا را فراتر می نهادند و بمخاطبۀ حذیفه بر نفاق خود قسم شرعی یاد نموده داد کمال انصاف می دادند ابو عمر یوسف بن عبد اللّه بن عبد البر النمری القرطبی در استیعاب در ترجمه حذیفه گفته و کان عمر بن الخطاب یسئله عن المنافقین و هو معروف فی الصحابة بصاحب سرّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و کان عمر ینظر إلیه عند موت من مات منهم فان لم یشهد جنازته حذیفة لم یشهدها عمر و ابو حامد محمد بن محمد الغزالی در احیاء العلوم گفته و لقد کان عمر رضی اللّه عنه یبالغ فی تفتیش قلبه حتی کان یسأل حذیفة رضی اللّه عنه انه هل یعرف به من آثار النفاق شیئا إذ کان قد خصه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بعلم المنافقین و ذهبی در میزان الاعتدال گفته زید ع بن وهب الجهنی الکوفی من جلة التابعین وثاقتهم متفق علی الاحتجاج به الا ما کان عن یعقوب الفسوی فانه قال فی تاریخه فی حدیثه خلل کثیر و لم یصب الفسوی ثم انه ساق من روایته قول عمر یا حذیفة باللّه انا من المنافقین قال و هذا محال اخاف ان یکون کذبا قال و مما یستدل به علی ضعف حدیثه روایته عن حذیفة ان خرج الدجال تبعه من کان یجب عثمان و من خلل روایته قوله ثنا و اللّه ابو ذر ثنا بریدة قال کنت مع النبی صلّی اللّه علیه و سلم فاستقبلنا احدا الحدیث فهذا الذی استنکره الفسوی من حدیثه ما سبق إلیه و لو فتحنا هذه الوساوس علینا رددنا کثیرا من السنن الثابتة بالوهم الفاسد و لا نفتح علینا فی زید بن وهب خاصة باب الاعتزال برد حدیثه الثابت عن ابن مسعود حدیث الصادق المصدق و زید سید جلیل القدر هاجر الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقبض و زید فی الطریق و روی عن عمر و عثمان و علی و السابقین و حدث عنه خلق و وثقه ابن معین و غیره حتی انّ الاعمش قال إذا حدثک زید بن وهب عن احد فکانک سمعته من الذی حدثک عنه قلت مات سنة تسعین او بعدها و نور الدین علی بن ابراهیم الحلبی در انسان العیون در ذکر واقعۀ عقبه گفته و کان یقال لحذیفة رضی اللّه عنه صاحب سر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم

قال حذیفة نزل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عن

ص:122

راحلته فاوحی إلیه و راحلته بارکة فقامت تجرّ زمامها فلقیتها فاخذت بزمامها و جلّت الی قرب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فانختها ثم جلست عندها حتی قام النبی صلّی اللّه علیه و سلم فاتیته بها فقال من هذا قلت حذیفه فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم انی مسرّ إلیک سرّا فلا تذکرنه انّی نهیت ان اصلّی علی فلان و فلان و عدّ جماعة من المنافقین فلما توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کان عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه فی خلافته إذا مات الرجل ممّن یظن به انه من اولئک اخذ بید حذیفة رضی اللّه عنه فناداه الی الصّلاة علیه فان مشی معه حذیفة صلّی علیه عمر رضی اللّه عنه و ان انتزع یده من یده ترک الصلاة علیه و پر ظاهرست که هر گاه حال خلیفه ثانی در جهل از منافقین باین حد رسیده باشد چگونه او را باب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در شدت بر منافقین می توان قرارداد مگر شان باب النبی صلعم فی الشدة علی المنافقین همینست که از اسمای منافقین جاهل و ذاهل بوده باشد و نزد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم منزلتش بحدّی نازل بوده باشد که آن جناب علم منافقین را که خیلی مناسبت باو داشت باو ودیعت ننماید بلکه دیگری را درین باب صاحب السر خود گردانیده معاذ اللّه باب خود را محتاج باو فرماید و باب آنجناب در خصوص شدّت بر منافقین در علم منافقین بحدّی احتیاج بان پیدا کند که از اقوال آن غیرهم فائده بر ندارد بلکه متتبّع و متبع افعال او گردد و حرمان این باب از علم مناسب خود بجای برسد که خود در باب خود مرتاب شود و از آن غیر سؤال کند که آیا در من از آثار منافقین چیزی مشاهده می نمای یا خیر بلکه این ارتیاب از حدّ خود تجاوز نموده بمقامی رسد که این باب النبی صلعم فی الشدة علی المنافقین خود بمخاطبه آن غیر صاحب علم المنافقین بقسم شرعی اقرار و اعتراف نماید که من از منافقین هستم حاشا و کلاّ هرگز چنین خیال محال در دل نباید اورد و هیچگاهی برای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم تجویز چنین باب نباید کرد زیرا که موجب لحوق صد گونه عیب و عار بخود آن جنابست بالجمله این حالات و مخاطبات حضرت عمر که با حذیفه رفته چون دلیل واضح اختصاص حذیفه بعلم منافقین و حرمان کلی حضرت خلیفه ازین علم جزئی بلکه بودن خودشان از منافقینست لهذا بوجوه عدیده مبطل مزعوم مشوم عاصمی می باشد و بملاحظه آن زعم باطل و وهم خاطل او در اول وهله از هم می پاشد

ابطال باب مدینه علم بودن عثمان

ششم آنکه عاصمی درین کلام جالب الملام عثمان بن عفان را باب ثالث از ابواب مدینه علم قرار داده بادعای این که او در صدق حیا با بست باب وقاحت بر روی خود گشاده و برای اثبات این مدّعا جمله و

اصدق امتی حیاء عثمان بن عفان که جزوی از

خبر موضوع

ص:123

ارحم امتی می باشد بمعرض بیان آورده طریق ترک حیا و آزرم باقدام مجانبت تحرج و شرم سپرده و ظاهرست که اولا ثبوت حیا فضلا عن صدقه برأی عثمان از قبیل محالات عادیه است چه هر واحد از واقعات فضیحه و احداث قبیحه او دلیل قاطع و برهان ساطع ست بر اینکه او را نه از خدا شرمی و نه از خلق آزرمی بود و چگونه چنین نباشد حال آنکه شناعت و فظاعت این احداث بحدی رسیده که آخر اتباع و اشیاع خود عثمان کیفر کردار او را در کنارش نهادند و خضم و قضم او را بسبب موضوع یکسر بر باد فنا دادند پس این چنین کس را در باب صدق حیا باب مدینه علم وانمودن بمفاد صریح إذا لم تستحی فاصنع ما شئت کار فرمودنست ثانیا اگر صدق حیا برای عثمان بفرض غیر واقع تسلیم هم شود ناشی بودن آن از علم ممنوعست زیرا که بسیاری از نسوان و صبیان ویله و سفها هم شیمۀ حیا را دارا می باشد حال آنکه بهرۀ علم نمی دارند کما لا یخفی علی ذوی الابصار پس تا وقتی که ثابت نکرده شود که این حیای عثمانی ناشی از علم بود ذکر آن درین مقام قابل استحیاست و ثالثا اگر این هم فرض کرده شود که حیای عثمانی ناشی از علم بود پس بعد ازین نیز دست بدامان مطلوب نمی رسد زیرا که غایة ما فی الباب آنست که این معنی مثبت فی الجمله علمی برای عثمان خواهد بود و ظاهرست که ثبوت فی الجمله علمی برای احدی باعث ارتقاء او بمرتبه بابیت مدینه علم نمی گردد کما أومأنا إلیه انفا بالجمله این باب عاصمی نیز بحمد اللّه الودود از هر جهت متعلق و مسدود بلکه معدوم و مفقود و این دعوی کاذبه او بر وجهش مرمی و مردودست

ابطال باب مدینه علم بودن ابّی بن کعب

هفتم آنکه عاصمی درین کلام خلاعت انضمام أبی بن کعب را یکی از ابواب مدینه علم قرار داده و در مقام اثبات این مطلب ادعا کرده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم او را بعلم قران و قراءت ان تفضیل داده و شاهد آن قول آن جنابست

و اقرأهم أبی بن کعب و روایتی

و اقرأهم لکتاب اللّه وارد شده و ظاهرست که اقدام عاصمی برین ادعا مورث حیرت ارباب انصاف و حیاست چه اولا بلا شاهد نص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر بابیت أبی بن کعب محض بلحاظ بعض اخبار وارده در حق أبی او را باب مدینه علم قرار دادن جرأت و جسارت عظیمه است که از اهل تحرج و تاثم صادر نمی تواند شد و ثانیا استدلال بجمله

و اقرأهم أبی بن کعب که جز وی از

حدیث موضوع ارحم امتی بامتی ابو بکر می باشد نهایت مجانب تحقیق و بغایت مبائن تدقیقست و ثالثا اگر بالفرض نسبت این قول بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم صحیح هم باشد دلیل تفضیل أبی بن کعب در علم قرآن و قراءت آن بر جمله اصحاب نمی تواند شد چه علمای اعلام سنیه ازین قول آن جناب تفضیل أبی بن کعب بر سائر صحابه در علم مستفاد نمی دانند بلکه آن را محمول می نمایند بر اینکه أبی صرف در قراءت قرآن اعلم بود و اعلمیّت او را درین امر هم نسبت بجماعت مخصوصین یا فی وقت من الاوقات مؤول می کنند و بصراحت افاده می نمایند که غیر أبی از أبی اقرأ بود چنانچه

ص:124

مناوی در فیض القدیر بشرح حدیث طولانی

ارأف امتی بامتی ابو بکر الخ گفته

و اقواهم أی اعلمهم بقراءة القرآن أبی بن کعب بالنسبة لجماعة مخصوصین او وقت من الاوقات فان غیره کان اقرأ منه و نیز مناوی در تیسر شرح جامع صغیر گفته و اقرأهم أی اعلمهم بقراءة القرآن أبی بن کعب بالنسبة لجماعة مخصوصین او وقت مخصوص و نور الدین عزیزی در سراج منیر شرح جامع صغیر بشرح حدیث مذکور گفته و اقراهم أی اعلمهم بقراءة القرآن أبی بضم الهمزة و فتح الباء الموحدة و شدة المثناة التحیة ابن کعب بالنسبة لجماعة مخصوصین او وقت مخصوص بالجمله ازینجا بنهایت وضوح آشکار گردید که باب بودن أبی بن کعب برای مدینه علم بوجه من الوجوه سمت تحقق نمی گیرد و نقش این مدعا هرگز صورت ثبوت نمی پذیرد فلیت العاصمی عصم نفسه عن هذه الدعوی الفاسدة و زمّ لسانه عن التفوه بمثل هذه الهفوة الکاسدة

ابطال باب مدینه علم بودن معاذ بن جبل

هشتم آنکه عاصمی در این کلام صریح الانثلام مدعی شده که معاذ بن جبل یکی از ابواب مدینه علمست چه او را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در علم خاصه تفضیل بخشیده و شاهدان قول آن جناب

و اعلم امتی بالحلال و الحرام معاذ بن جبل می باشد و در کمال ظهورست که اولا اثبات بابی برای مدینه علم بدون نص صریح خود مدینه علم از قبیل تجری فضیح و تخرص قبیحست و از داب اهل اسلام و ایمان بمراحل قاصیه بعیدست که در چنین امور عظیمه که موقوف بر ورود نصوص صریحه آن سرور است و رجم و تخمین احدی را در آن بهره نیست بمجرد تشهی نفس کار بند شوند و برای مشتهیات خواطر خویش دست آویزی عاطل و مستمسکی باطل قرار داده راه مجازفت و عدوان روند ثانیا جمله

و اعلم امتی بالحلال و الحرام معاذ بن جبل که عاصمی آن را شاهد بابیت معاذ قرار داده جزوی از

حدیث طویل ارحم امتی بامتی ابو بکر می باشد و قد ظهر ذلک من کلام العاصمی ایضا و بطلان این حدیث موضوع بر ارباب نقد و اعتبار و خبرت و استبصار پوشیده نیست پس تمسک باین جمله موضوعه و فقرۀ مصنوعه موذن از کمال خلاعت و مخبر از نهایت جلاعت خواهد بود ثالثا علی سبیل الفرض بابیت معاذ بن جبل برای مدینه علم وقتی ثابت می تواند شد که یا علم حلال و حرام مخصوص بمعاذ بن جبل بوده باشد یا اینکه کمال تبریز و رجحان او درین باب بر سائر اصحاب ثابت باشد حال آنکه هیچ یک ازین دو امر برای او ثابت نیست اما اینکه علم حلال و حرام مختص بمعاذ بن جبل باشد و احدی از اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را در آن حظی و نصیبی نبود و همه ایشان معاذ اللّه جاهل بحلال و حرام بوده باشند پس بحدی ظاهر البطلانست که محتاج تنبیه نیست و شاید هیچ کسی از اهل سنت

ص:125

و لو کان بالغا الی اقصی نهایات الرقاعة التزام آن نخواهد کرد باقی ماند تبریز و رجحان او بر قاطبه اصحاب آنجناب پس آن هم متحقق نیست زیرا که علمای محققین سنیه بصراحت افاده کرده اند که عظماء صحابه اعلم بودند بحلال و حرام از معاذ بن جبل و اعلمیت او را بعد انقراض عظماء صحابه فرض می کنند نه قبل از آن پس چگونه می تواند شد که بعد از ادراک این معنی احدی از اصحاب حیا معاذ بن جبل را باب مدینه علم قرار دهد و وزر این تخرّص و اعتدا را بیباکانه بر دوش خود نهد علامه مناوی در فیض القدیر بشرح

حدیث ارأف امتی بامتی ابو بکر الخ گفته

و اعلمهم بالحلال و الحرام أی بمعرفة ما یحل و یحرم من الاحکام معاذ بن جبل الانصاری یعنی انه یصیر کذلک بعد انقراض عظماء الصحابة و اکابرهم و الا فابو بکر و عمر و علی اعلم منه بالحلال و الحرام الخ و نیز مناوی در تیسیر بشرح حدیث مذکور گفته

و اعلمهم بالحلال و الحرام أی بمعرفة ما یحل و یحرم من الاحکام معاذ بن جبل الانصاری یعنی سیصیر اعلمهم بعد انقراض اکابر الصحابة و علی عزیزی در سراج منیر بشرح حدیث مذکور گفته

و اعلمهم بالحلال و الحرام أی بمعرفة ما یحل و ما یحرم من الاحکام معاذ بن جبل الانصاری یعنی سیصیر اعلمهم بعد انقراض اکابر الصحابة رابعا قطع نظر از ظهور بطلان اختصاص علم حلال و حرام بمعاذ و عدم ثبوت تبریز و رجحان معاذ درین باب بر سائر اصحاب در ثبوت اصل علم بحلال و حرام برای معاذ کلامست زیرا که شواهد عدیده بر کمال جهل او از حلال و حرام و نهایت بعد او از درک احکام شریعت جناب خیر الانام علیه و آله آلاف التحیة و السلام در کتب اکابر اعلام و اجله فخام سنیه موجودست محمد بن سعد بن منیع الزهری المعروف بکاتب الواقدی در کتاب طبقات بترجمه معاذ بن جبل گفته

اخبرنا عبید اللّه بن موسی انا شیبان عن الاعمش عن شقیق قال استعمل النبی صلّی اللّه علیه و سلم معاذا علی ایمن فتوفی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و استخلف ابو بکر و هو علیها و کان عمر عامئذ علی الحج فجاء معاذ الی مکة و معه رقیق و وصفاء علی جدة فقال له عمر یا ابا عبد الرحمن لمن هولاء الوصفاء قال هم لی قال من این هم لک قال اهدوا لی قال اطعنی و ارسل بهم الی أبی بکر فان طیبهم لک فهم لک قال ما کنت لاطیعک فی هذا شیء اهدی لی ارسل بهم الی أبی بکر قال فبات لیلة ثم اصبح فقال یا بن الخطاب ما ارانی الا مطیعک انی رأیت اللیلة فی المنام کانی اجرّ او أقاد او کلمة تشبهها الی النار و انت اخذ بحجزتی فانطلق بی و بهم الی أبی بکر فقال انت احق بهم فقال ابو بکر هم لک فانطلق بهم الی اهله فصفوا خلفه یصلون

ص:126

فلما انصرف قال لمن تصلون قالوا للّه تبارک و تعالی قال فانطلقوا فانتم له و نیز ابن سعد در طبقات بترجمه معاذ گفته

اخبرنا محمد بن عمر حدثنی عیسی بن النعمان عن معاذ بن رفاعة عن جابر بن عبد اللّه قال کان معاذ بن جبل رحمه اللّه من احسن الناس وجها و احسنه خلقا و اسمحه کفا فادّان دینا کثیرا فلزمه عزماؤه حتی تغیب منهم ایاما فی بیته حتی استادی غرماؤه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فارسل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی معاذ یدعوه فجاءه و معه غرماؤه فقالوا یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خذ لنا حقنا منه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم رحم اللّه من تصدق علیه قال فتصدق علیه ناس و أبی آخرون و قالوا یا رسول اللّه خذ لنا حقنا منه فقال یا رسول اللّه اصبر لهم یا معاذ قال فخلعه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من ماله فدفعه الی غرمائه فاقتسموه بینهم فاصابهم خمسة اسباع حقوقهم قالوا یا رسول اللّه بعه لنا قال لهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلوا عنه فلیس لکم إلیه سبیل فانصرف معاذ الی بنی سلمة فقال له قائل یا ابا عبد الرحمن لو سألت رسول اللّه فقد اصبحت الیوم معدما قال ما کنت لأسأله قال فمکث یوما ثم دعاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فبعثه الی الیمن و قال لعل اللّه یجبرک و یؤدی عنک دینک قال فخرج معاذ الی الیمن فلم یزل بها حتی توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فوافی السنة التی حج فیها عمر بن الخطاب استعمله ابو بکر علی الحج فالتقیا یوم الترویة بمنی فاعتنقا و عزّی کل واحد منهما صاحبه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم اخلد الی الارض یتحدثان فرای عمر عند معاذ غلمانا فقال ما هولاء یا ابا عبد الرحمن قال اصبتهم فی وجهی هذا فقال عمر من أیّ وجه قال اهدوا الیّ و اکرمت بهم فقال عمر اذکرهم لابی بکر فقال معاذ ما ذکری هذا لابی بکر و نام معاذ فرای فی النوم کانّه علی شفیر النار و عمر آخذ بحجزته من ورائه یمنعه ان یقع فی النار ففزع معاذ فقال هذا ما امرنی به عمر فقدم معاذ فذکرهم لابی بکر فسوغه ابو بکر ذلک و قضی بقیّة غرمائه و قال انّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعل اللّه یجبرک ازین دو روایت بعد جمع واضح می شود که هر گاه معاذ از یمن مراجعت نمود و در مکه با عمر بن الخطاب ملاقی شد عمر دید که با معاذ جماعتی از عبید و غلمانست و چون در باب ایشان از معاذ سؤال کرد که اینها را از کجا یافتی معاذ گفت اینها را مردم بسوی من هدیه کرده اند عمر باو گفت اطاعت من بکن و اینها را بسوی ابو بکر بفرست که اگر او اینها را برای تو پاکیزه گرداند پس ایشان ملک تو خواهند بود معاذ از نهایت جهالت مشوره خلیفه ثانی را قبول

ص:127

نکرد و گفت که من اطاعت تو درین باب نخواهم کرد این چیزیست که بسوی من هدیه کرده شده پس چرا آن را بسوی أبی بکر بفرستم لیکن چون شب شد و معاذ بخواب رفت دید که او بسوی نار کشیده می شود و عمر کمر او را گرفته است و از افتادن در نار مانع می شود معاذ ازین خواب خوفناک شد و گفت که این همان چیزیست که مرا عمر بآن امر کرده بود پس صبح آن شب معاذ نزد عمر آمد و گفت که من نمی بینم خود را مگر مطیع تو بتحقیقی که من در خواب چنین و چنان دیدم و باو حال منام خود مفصلا بیان کرد و بعد از آن نزد خلیفه اول رسید و بر او عبید و غلمان خود را پیش کرد و خلیفه از راه عنایت آن عبید را باو بخشید و این قصۀ عجیبه و واقعه غریبه بوضوح تمام دلالت بر جهل تام معاذ از حلال و حرام دارد و ظاهر می نماید که او در جمع اموال خیلی بی اعتدال بود و هرگز خیال حرام و حلال نمی کرد بلکه بر استحلال مال غیر طیب اصرار مورث وبال می نمود و درین باب طریق لجاج و اعوجاج موجب خسران مآب و مال و استیجاب عقاب و نکال می پیمود و پر ظاهرست که هر گاه حال پر اختلال معاذ بن جبل باین حد رسیده باشد دیگر او را عالم بحلال و حرام شریعت حضرت خیر الانام علیه و آلاف الصلوة و السلام دانستن ظلم عظیم و جور فخیمست چه جای آنکه العیاذ باللّه

حدیث موضوع اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل در حق او ثابت بدانند و او را درین باب بمرتبه بابیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب برسانند فانه من الشناعة و الفظاعة بمکان أیّ مکان و اللّه العاصم عن التردی فی هوة الصغار و الهوان و از جمله مضحکات ثکلی آنست که بعض اسلاف ناانصاف اهل سنت برای حمایت حمای معاذ ازین نقیصه فاضحه و جریمه واضحه بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم افترا کرده اند که معاذ اللّه آن جناب در وقت بعث معاذ بسوی یمن بخطاب وی ارشاد فرموده بود که بدرستی که من عمل ترا در دین شناخته ام و بتحقیق که پاکیزه کردم برای تو هدیه را پس اگر هدیه کرده شود برای تو چیزی پس مقبول کن آن را و می گویند که بهمین سبب معاذ وقتی که مراجعت از یمن نمود سی نفر از عبید را آورد که بسوی او هدیه کرده بودند چنانچه ابن حجر عسقلانی در اصابه بترجمۀ معاذ گفته و

ذکر سیف فی الفتوح بسند له عن عبید بن صخر قال قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم لمعاذ حین بعثه الی الیمن انی قد عرفت بلاءک فی الدین و قد طیبت لک الهدیة فان اهدی لک شیء فاقبل قال فرجع حین رجع بثلاثین راسا اهدیت له و بر هر عاقل بنهایت اتضاح واضحست که این روایت سراپا غوایت محض برای دفع عار و شنار خسران معاذ در اخذ غلمان موضوع شده و احدی از ارباب انصاف آن را قبول نمی تواند کرد بچند وجه اول آنکه مخرج این روایت بنابر اعتراف

ص:128

خود ابن حجر سیف بن عمر الکوفی صاحب کتاب الفتوحست و او نزد ناقدین رجال و مختبرین احوال خیلی مقدوح و مجروح می باشد حتی اینکه متهم بزندقه نیز شده پس بروایت چنین ساقط هالک در مثل این مقام متمسک شدن هرگز کار عاقلی نیست علامه ذهبی در میزان الاعتدال بترجمه سیف بن عمر گفته قال عباس عن یحیی ضعیف و روی مطین عن یحیی فلیس خیر منه و قال ابو داود لیس بشیء و قال ابو حاتم متروک و قال ابن حبان اتهم بالزندقة و قال ابن عدی عامة حدیثه منکر و نیز در میزان الاعتدال بترجمۀ او مذکورست مکحول البیروتی سمعت جعفر بن ابان سمعت ابن نمیر یقول سیف الضبی تمیمی کان جمیع یقول حدثنی رجل من بنی تمیم و کان سیف یضع الحدیث و قد اتهم بالزندقة و ابن حجر در تهذیب التهذیب گفته سیف بن عمر التمیمی البرجمی و یقال السعدی و یقال الضبی و یقال الاسیدی الکوفی صاحب کتاب الردة و الفتوح روی عن عبد اللّه بن عمر العمری و أبی الزبیر و ابن جریح و ابن اسماعیل بن أبی خالد و بکر بن وائل بن داود بن أبی هند و هشام بن عروة و موسی بن عقبة و یحیی بن سعید الانصاری و محمد بن اسحاق و محمد بن السائب الکلبی و طلحة بن الاعلم و خلق و عنه النضر بن حماد العتکی و یعقوب بن ابراهیم بن سعد و عبد الرحمن بن محمد المحاربی و محمد بن عیسی الطباع و جبارة بن المغلس و جماعة قال ابن معین ضعیف الحدیث و قال مرة فلیس خیر منه و قال ابو حاتم متروک الحدیث یشبه حدیثه الواقدی و قال ابو داود لیس بشیء و قال النّسائی و الدارقطنی ضعیف و قال ابن عدی بعض احادیثه مشهورة و عامتها منکرة لم یتابع علیها و قال ابن حبان یروی الموضوعات عن الاثبات قالوا انّه کان یضع الحدیث قلت بقیة کلام ابن حبان اتهم بالزندقة و قال البرقانی عن الدارقطنی متروک و قال الحاکم اتهم بالزندقة و هو فی الروایة ساقط بخط الذهبی مات سیف زمن رشید دوم آنکه درین مقام ابن حجر در ذکر سند سیف اجمال کرده و حال آن معلوم نیست که مشتمل بر کدام رواتست و ایا ایشان از جملۀ معاریف و ثقات هستند یا مجاهیل و سقایا و غالب آنست که مجاهیل باشند چه علامۀ ذهبی در حق سیف افاده نموده که او بکثرت از مجهولین روایت می نماید چنانچه در میزان گفته سیف بن عمر الضبی الاسیدی و یقال التمیمی البرجمی و یقال السعدی الکوفی مصنف الفتوح و الردة و غیر ذلک هو کالواقدی یروی عن هشام بن عروة و عبید اللّه بن عمر و جابر الجعفی و خلق کثیر من المجهولین و مؤید این مطلبست آنکه ابن حجر در اصابه در ترجمه عبید بن صخر بن نودان انصاری

ص:129

بعض اخبار نقل کرده که آن را سیف از سهل بن یوسف بن سهل از پدر خود از عبید بن صخر روایت نموده است و بعد ذکر این اخبار گفته و بهذا الاسناد

ان النبی صلّی اللّه علیه و سلّم کتب الی معاذ انّی عرفت بلاءک فی الدین و الذی ذهب من مالک حتی رکبک الدین و قد طیبت لک الهدیة فان الهدی إلیک شیء فاقبل و رجال سند این روایت سهل بن یوسف و یوسف بن سهل هر دو مجهول هستند بلا ریب و این همان افترای سابقست که سیف آن را بعنوان دیگر آورده و بآن ظاهر نموده که نعوذ باللّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بذریعه نامه خود برای معاذ تجلیل و تطیب هدیه فرموده و از عجائب آثار علو حق آنست که حدیث موضوع تطیب هدیه را علامه کبیر و نقاد خبیر سنیه اعنی محمد بن جریر طبری تضعیف نموده چنانچه ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن معاذ بن جبل لما بعثنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی الیمن قال انی قد علمت ما لقیت فی اللّه و رسوله و ما ذهب من مالک و قد طیبت لک الهدیة فما اهدی لک من شیء فهو لک ابن جریر و ضعفه و بحمد اللّه تعالی بعد تضعیف ابن جریر صدق کلام حقیر بر ناظر بصیر کالصبح المنیر واضح و مستنیر می گردد وَ یُحِقُّ اَللّهُ اَلْحَقَّ بِکَلِماتِهِ سوم آنکه چگونه قبول می توان کرد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم برای معاذ بن جبل تطیب هدیه فرموده حال آنکه از احادیث کثیره اهل سنت واضح می شود که آن جناب تمام هدایای ائمه و عمال را حرام کرده و آن را بغلول معبر نموده و در اظهار حرمت آن قولا و فعلا مبالغه تمام فرموده احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی در مسند خود گفته

حدثنا اسحاق بن عیسی ثنا اسماعیل بن عیاش عن یحیی بن سعید عن عروة بن الزبیر عن أبی حمید الساعدی ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال هدایا العمال غلول و نیز احمد در مسند خود گفته

ثنا سفیان عن الزهری سمع عروة یقول انا ابو حمید الساعدی قال استعمل النبی صلّی اللّه علیه و سلم رجلا من الازد یقال له ابن اللتبیة علی صدقة فجاء فقال هذا لکم و هذا اهدی لی فقام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی المنبر فقال ما بال العامل بنعته فیجیئ فیقول هذا لکم و هذا اهدی لی أ فلا جلس فی بیت ابیه و امه فینظر أ یهدی إلیه أم لا و الذی نفس محمد بیده لا یاتی احد منکم منها بشیء الا جاء به یوم القیمة علی رقبته إن کان بعیرا له رغاء او بقرة لها خوار او شاة یتعر ثم رفع یدیه حتی رأینا عفرة یدیه ثم قال اللّهمّ هل بلغت ثلاثا و زاد هشام بن عروة قال ابو حمید سمع اذنی و ابصر عینی و سلوا زید بن ثابت و بخاری در صحیح خود در باب

ص:130

من لم یقبل الهدیة لعلة گفته

حدثنا عبد اللّه بن محمد حدثنا سفیان عن الزهری عن عروة بن الزبیر عن أبی حمید الساعدی رضی اللّه عنه قال استعمل النبی صلّی اللّه علیه و سلم رجلا من الازد یقال له ابن الابتیه علی الصدقة فلما قدم قال هذا لکم و هذا اهدی لی قال فهلا جلس فی بیت ابیه او بیت امه فینظر یهدی له أم لا و الذی نفسی بیده لا یاخذ احد منه شیئا الا جاء به یوم القیمة یحمله علی رقبته إن کان بعیرا له رغاء او بقرة لها خوار او شاة یتعر ثم رفع بیده حتی رأینا غفرة ابطیه اللّهمّ هل بلغت اللّهمّ هل بلغت ثلاثا و نیز بخاری در صحیح خود در باب کیف کانت یمین النبی صلّی اللّه علیه و سلم گفته

حدثنا ابو الیمان اخبرنا شعیب عن الزهری قال اخبرنی عروة عن أبی حمید الساعدی انه اخبره ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم استعمل عاملا فجاءه العامل حین فرغ من عمله فقال یا رسول اللّه هذا لکم و هذا اهدی لی فقال أ فلا قعدت فی بیت ابیک و أمّک فنظرت أ یهدی لک أم لا ثم قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عشیة بعد الصّلوة فتشهد و اثنی علی اللّه بما هو اهله ثم قال اما بعد فما بال العامل نستعمله فیاتینا فیقول هذا من عملکم و هذا اهدی لی أ فلا قعد فی بیت ابیه و امه فنظر هل یهدی له أم لا فو الذی نفس محمد بیده لا یغل احدکم منها شیئا الا جاء به یوم القیمة یحمله علی عنقه إن کان بعیرا جاء به له رغاء و إن کان بقرة جاء بها لها خوار و ان کانت شاة جاء بها یتعر فقد بلغت فقال ابو حمید ثم رفع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یده حتی انا لننظر الی غفرة ابطیه قال ابو حمید و قد سمع ذلک معی زید بن ثابت من النبی صلّی اللّه علیه و سلم فسلوه و نیز بخاری در صحیح خود گفته باب احتیال العامل لیهدی له

حدثنا عبید بن اسماعیل حدثنا ابو أسامة عن هشام عن ابیه عن أبی حمید الساعدی قال استعمل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم رجلا علی صدقات بنی سلیم یدعی ابن اللتبیة فلما جاء حاسبه قال هذا ما لکم و هذا هدیة فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فهلا جلست فی بیت ابیک و أمّک حتی تاتیک هدیتک ان کنت صادقا ثم خطبنا فحمد اللّه و اثنی علیه ثم قال اما بعد فانی استعمل الرجل منکم علی العمل مما ولاّنی اللّه فیاتی فیقول هذا ما لکم و هذا هدیة اهدیت لی أ فلا جلس فی بیت ابیه و امه حتی تاتیه هدیته و اللّه لا یاخذ احد منکم شیئا بغیر حقه الا لقی اللّه یحمله یوم القیامة فلاعرفن احدا منکم لقی اللّه یحمل بعیرا له رغاء و بقرة لها خوار او شاة تیعر ثم رفع یدیه حتی روی بیاض ابطیه یقول اللّهمّ هل بلغت بصر عینی و سمع اذنی و نیز بخاری در صحیح خود گفته باب هدایا العمال

حدثنا علی بن عبد اللّه

ص:131

حدثنا سفیان عن الزهری انه سمع عروة اخبرنا ابو حمید الساعدی قال استعمل النبی صلّی اللّه علیه و سلم رجلا من بنی اسد یقال له ابن الاتبیة علی صدقة فلما قدم قال هذا لکم و هذا اهدی لی فقام النبی صلّی اللّه علیه و سلم علی المنبر قال سفین ایضا فصعد المنبر محمد اللّه و اثنی علیه ثم قال ما بال العامل نبعثه فیاتی یقول هذا لک و هذا الی فهلا جلس فی بیت ابیه و امه فینظر أ یهدی له أم لا و الذی نفسی بیده لا یاتی بشیء الا جاء به یوم القیمة یحمله علی رقبته إن کان بعیرا له رغاء او بقرة لها خوار او شاة یتعر ثم رفع یدیه حتی رأینا عفرتی ابطیه ألا هل بلغت ثلاثا قال سفیان قصه علینا الزهری و زاد هشام عن ابیه عن أبی حمید قال سمع إذ نای و ابصرته عینی و سلوا زید بن ثابت فانه سمعه معی و لم یقل الزهری سمع اذنی و نیز بخاری در صحیح خود گفته باب محاسبة الامام عماله

حدثنا محمد اخبرنا عبدة حدثنا هشام بن عروة عن ابیه عن أبی حمید الساعدی ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم استعمل ابن الابتیة علی صدقات بنی سلیم فلما جاء الی رسول اللّه علیه و سلم و حاسبه قال هذا الذی لکم و هذه هدیة أهدیت لی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فهلا جلست فی بیت ابیک و بیت امک حتی تاتیک هدیتک ان کنت صادقا ثم قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فخطب الناس و حمد اللّه و اثنی علیه ثم قال اما بعد فانی استعمل رجالا منکم علی امورهما ولانی اللّه فیاتی احدکم فیقول هذا لکم و هذه هدیة اهدیت لی فهلا جلس فی بیت ابیه و بیت أمّه حتی تاتیه هدیته إن کان صادقا فو اللّه لا یاخذ احدکم منها شیئا قال هشام بغیر حقه الا جاء اللّه یحمله یوم القیامة الا فلا عرفن ما جاء اللّه رجل ببعیر له رغاء او بقرة لها خوارا و شاة یتعر ثم رفع یدیه حتی رأیت بیاض ابطیه الاهل بلغت و مسلم در صحیح خود در باب تحریم هدایا العمال گفته

حدثنا ابو بکر بن أبی شیبة و عمر و الناقد و ابن أبی عمر و اللفظ لابی بکر قالوا نا سفیان بن عیینة عن الزهری عن عروة عن أبی حمید الساعدی قال استعمل النبی صلّی اللّه علیه و سلم رجلا من الاسد یقال له ابن اللتبیة قال عمر و ابن أبی عمر علی الصدقة فلما قدم قال هذا لکم و هذا اهدی لی قال فقام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علی المنبر فحمد اللّه و اثنی علیه و قال ما بال عامل ابعثه فیقول هذا لکم و هذا اهدی لی أ فلا قعد فی بیت ابیه او فی بیت أمّه حتی ینظر أ یهدی إلیه أم لا و الذی نفس محمد بیده لا ینال احد منکم منها شیئا الا جاء به یوم القیمة یحمله علی عنقه بعیر له رغاء او بقرة لها خوارا و شاة

ص:132

یتعر ثم رفع یدیه حتی رأینا عفرتی ابطیه ثم قال اللّهمّ هل بلغت مرّتین

حدثنا اسحاق بن ابراهیم و عبد بن حمید قالا انا عبد الرزاق قال انا معمر عن الزهری عن عروة عن أبی حمید الساعدی قال استعمل النبی صلّی اللّه علیه و سلم ابن اللتبیة رجلا من الازد علی الصدقة فجاء بالمال فدفع الی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال هذا ما لکم و هذه هدیة اهدیت لی فقال له النبی صلّی اللّه علیه و سلم أ فلا قعدت فی بیت ابیک و امک فتنظر أ یهدی لک أم لا ثم قام النبی صلّی اللّه علیه و سلم خطیبا ثم ذکر نحو حدیث سفیان

و حدثنا ابو کریب محمد بن العلاء قال نا ابو أسامة قال نا هشام عن ابیه عن أبی حمید الساعدی قال استعمل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم رجلا من الاسد علی صدقات بنی سلیم یدعی ابن الاتبیة فلما جاء حاسبه قال هذا ما لکم و هذا هدیة فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فهلا جلست فی بیت ابیک و أمّک حتی تاتیک هدیتک ان کنت صادقا ثم خطبنا فحمد اللّه و اثنی علیه ثم قال اما بعد فانی استعمل الرجل منکم علی العمل مما ولانی اللّه فیاتینی فیقول هذا ما لکم و هذا هدیة اهدیت لی أ فلا جلس فی بیت ابیه و امه حتی تاتیه هدیته إن کان صادقا و اللّه لا یاخذ احد منکم منها شیئا بغیر حقه الا لقی اللّه تعالی یحمله یوم القیمة فلا عرفن احدا منکم لقی اللّه یحمل بعیرا له رغاء و بقرة لها خوارا و شاة یتعر ثم رفع یدیه حتی رای بیاض ابطیه ثم یقول اللّهمّ هل بلغت بصر عینی و سمع اذنی و حدثنا ابو کریب قال نا عبدة و ابن نمیر و ابو معاویة ح قال و حدثنا ابو بکر بن أبی شیبة قال نا عبد الرحیم بن سلیمان ح قال و حدثنا ابن أبی عمر قال نا سفین کلهم عن هشام بهذا الاسناد و

فی حدیث عبدة و ابن نمیر فلما جاء حاسبه کما قال ابو أسامة و

فی حدیث ابن نمیر تعلمن و اللّه و الذی نفسی بیده لا یاخذ احدکم منها شیئا و زاد فی حدیث سفیان قال بصر عینی و سمع إذ نای و سئلوا زید بن ثابت فانه کان حاضرا معی

و حدثناه اسحاق بن ابراهیم قال انا جریر عن الشیبانی عن عبد اللّه بن ذکوان و هو ابو الزناد عن عروة بن الزبیر عن أبی حمید الساعدی ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم استعمل رجلا علی صدقة فجاء بسواد کثیر فجعل یقول هذا لکم و هذا اهدی الی فذکر نحوه قال عروة فقلت لابی حمید الساعدی اسمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال من فیه الی اذنی حدثنا ابو بکر بن أبی شیبة

ص:133

قال نا وکیع بن الجراح قال نا اسماعیل بن أبی خالد عن قیس بن أبی حازم عن عدی بن عمیرة الکندی قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول من استعملناه منکم علی عمل فکتمنا مخیطا فما فوقه کان غلولا یاتی به یوم القیمة قال فقام إلیه رجل اسود من الانصار کان انظر إلیه فقال یا رسول اللّه اقبل عنی عملک قال و ما لک قال سمعتک تقول کذا و کذا قال و انا اقوله الآن من استعملناه منکم علی عمل فیجیئ بقلیله و کثیره فما اوتی منه اخذ و ما نهی عنه انتهی و حدثناه محمد بن عبد اللّه بن نمیر قال نا أبی و محمد بن بشرح قال و حدثنی محمد بن رافع قال نا ابو أسامة قالوا نا اسماعیل بهذا الاسناد مثله و حدثناه اسحاق بن ابراهیم الحنظلی قال انا الفضل بن موسی قال نا اسماعیل بن أبی خالد قال انا قیس بن أبی حازم قال سمعت عدی بن عمیرة الکندی یقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول بمثل حدیثهم و ملا علی متقی در کنز العمال گفته الهدیة الی الامام غلول طلب عن ابن عباس و نیز در کنز العمال گفته هدایا العمال غلول حم هق عن أبی حمید الساعدی عن عرباض هدایا العمال حرام کلها ع عن حذیفة اخذ الامیر الهدیة سحت و قبول القاضی الرشوة کفر حم فی الزهد عن علی و نیز در کنز العمال گفته الهدایا للامراء غلول عب عن جابر حسن هدایا الامراء غلول ابو سعید النقاش فی کتاب القضاة عن أبی حمید الساعدی و عن أبی سعید عن أبی هریرة الرافعی عن جابر هدایا السلطان سحت و غلول ابن عساکر عن عبد اللّه بن سعد هدیة الامیر غلول ابن جریر عن جابر و بعد ملاحظه این احادیث احدی از مصنفین سنیه قائل نمی تواند شد به اینکه آن جناب معاذ اللّه برای معاذ تطییب هدیه فرموده و غلول و سحت را که حرام خداست برای او حلال کرده چهارم آنکه اگر حدیث تطییب آن جناب هدیه را برای معاذ اصلی می داشت لابد معاذ آن را متمسک خود می ساخت و وقتی که عمر باو گفته بود که این غلامان را نزد ابو بکر بفرست اگر او برای تو اینها را پاکیزه بکند پس ایشان ملک تو خواهند بود ضرور معاذ بجواب این کلام می گفت خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم برای من تطییب هدیه فرموده است دیگر بپاکیزه کردن ابو بکر احتیاجی نیست و هرگز بر محض انکار کردن و گفتن اینکه این غلامان بسوی من هدیه کرده شده اند پس چرا من ایشان را بسوی ابو بکر بفرستم اکتفا نمی کرد إذ لا عطر بعد عروس و لا مخبأ بعد بوس پنجم آنکه اگر این حدیث موضوع اصلی می داشت هرگز معاذ بن جبل در عالم منام خود را نمی دید که بسوی نار کشیده می شود و گاهی تعبیر آن بامتناع خود از دفع عبید

ص:134

نمی نمود و راضی بر رد کردن غلامان نمی شد چه چیزی که حسب تطییب و تحلیل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم حلال و پاکیزه شده باشد و خود آن جناب برای اصلاح حال معاذ و ادای دین او بلحاظ بلاء دین معاذ آن را پاکیزه کرده باشد گرفتنش و ملک خود دانستنش هرگز موجب دخول نار نمی شود و این واقعه منام صراحة دلالت بر آن دارد که اخذ معاذ این عبید را و ایشان را ملک خود فهمیدن و راضی نشدن بر رد ایشان بحدی امر عظیم و جرم فخیم بود که معاذ بان مستوجب نار و مستحق غضب جبار گردید و در عالم رویا دید آنچه دید پس معلوم شد که این حدیث محض ساخته و پرداخته حضرات سنیه است که برای تبریه ساحت معاذ از اخذ مال غیر حلال حسبة للّه آن را وضع فرموده آتشی که معاذ در عالم منام بهر خود دیده بود بدتر از آن برای خویشتن افروخته اند و از جمله قواطع لسان و قواصم ظهور اهل شنان آنست که از مطالعه صحیح ترمذی بنهایت وضوح واضح و آشکار می گردد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم وقت ارسال معاذ بسوی یمن ممانعت اکیده و مبالغه شدیده از اخذ هدایا فرموده بودند و درین باب بحدی اهتمام فرمودند که بعد روانه شدن معاذ شخصی خاص را بسوی او فرستاده او را واپس طلب فرمودند و هر گاه او حاضر آمد بخطاب او ارشاد فرمودند که می دانی که چرا ترا طلب کردم معاذ اظهار عدم علم خود کرد آن حضرت فرمودند که ترا طلب نموده ام برای اینکه ترا وصیت کنم و بگویم که هیچ چیز را بغیر اذن من نگیر که ان غلویست و هر که ارتکاب غلول نماید خواهد آورد روز قیامت آنچه را که غلول کرده و بعد ازین تهدید شدید ارشاد کردند که برای همین امر طلب کرده بودم پس برو بسوی عمل خود حالا حدیثی که در آن این واقعه مذکورست باید شنید ترمذی در صحیح خود گفته باب ما جاء فی هدایا الامراء

حدثنا ابو کریب حدثنا ابو أسامة عن داود بن یزید الاودی عن المغیرة بن شبیل عن قیس بن أبی حازم عن معاذ بن جبل قال بعثنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی الیمن فلما سرت ارسل فی اثری فرددت فقال أ تدری لم بعثت إلیک لا تصیبن شیئا بغیر اذنی فانه غلول و من یغلل یات بما غل یوم القیمة لهذا دعوتک فامض لعملک قال و فی الباب عن عدی بن عمیرة و بریدة و المستورد بن شداد و أبی حمید و ابن عمر ازین عبارت صدق آنچه حقیر عرض کردم در نهایت اتضاح رسید و ماورای آن این هم واضح شد که راوی این روایت و حاکی این حکایت خود معاذست که واقعه مردود شدن خود و مخاطب گردیدن بتهدید شدید و وعید عتید بمزید انصاف پسندی برای دیگران بیان کرده و نیز ازین عبارت ظاهر گردید که این حدیث حکم هدایای امرا را واضح و لائح می گرداند و لهذا ترمذی برای آن

ص:135

باب خاص معقود نموده و زیر ترجمه باب ما جاء فی هدایا الامراء آن را ذکر فرموده بالجمله این حدیث شریف که آن را از جمله دلائل نبوت و آیات رسالت باید شمرد ظاهر و باهر می نماید که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم قبل از وقوع واقعه خیانت و جنایت معاذ از آن آگاه بودند و برای تقدم بالحفظ او را بعد روانه شدن طلب فرمودند و بنهایت اهتمام بلیغ ردع و زجر او از گرفتن چیزی نمودند و باقتباس کلام الهی اعنی وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ اَلْقِیامَةِ تحذیر و تخویف او باقصی الغایه رسانیدند و او را از حکم حرمت قبول هدیه آگاه گردانیدند لیکن او با این همه تنبیه و تأکید و تهدید و تشدید از قول و فعل نبوی بهره بر نداشت و همت بر اخذ و جرّ اموال غیر حلال برگماشت و این صنیع شنیع معاذ چندان مستبدع و مستنکر نیست زیرا که حب مال همواره بر غالب صحابه غالب و نقد دین و ایمان را ازیشان سالب بود البته این همه مساعی نامشکوره اسلاف اهل سنت در ستر معایب و اخفای مثالب ایشان دیدنیست که چه رنگها می ریزند و چه حیله ها برمی انگیزند و درین باب از ارتکاب کذب و دروغ بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب هم دریغ نمی کنند و بلا لحاظ احادیث صحیحه ثابته از آن جناب و بلا ملاحظه وقائع متحققه عهد آن جناب باقدام و اجترا بر کذب و افترا بنای دین و ایمان خود می کنند بالجمله ازین حدیث صحیح ترمذی وضع و افتعال حدیث مصنوع تطییب هدیه برای معاذ بحدی منجلی و متضح گردید که هیچ عاقلی را در آن اصلا ریب و شکی دامنگیر نمی تواند شد وَ یُحِقُّ اَللّهُ اَلْحَقَّ بِکَلِماتِهِ و یرینا فی کل مشهد سواطع آیاته و گمان مبر که معاذ بن جبل صرف در امر عبید و غلمان راکب متن خطاء و خطل و ممتطی صهوۀ عثار و زلل گردیده بلکه از راه جهل مالی را که هنگام اقامت در یمن بذریعه تجارت در مال اللّه حاصل کرده بود نیز مثل غلمان و عبید مال خود می فهمید و بدفع آن و دست برداری از آن راضی نمی گردید و درین باب نیز هر چند حضرت عمر او را افهام و تفهیم بلیغ نمودند لیکن آن خیره سر نصیحت ایشان را قابل قبول ندانسته پس پشت خود انداخت و در استحلال آن مال ارسال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم او را بسوی یمن برای جبر حال دستاویز خود ساخت آخر نوبت بجای رسید که در عالم رویا خویشتن را مشرف بر غرق یافت و بناچاری بسوی استحلال آن از خلیفه اول بشتافت علامه ابن عبد البر در کتاب استیعاب بترجمه معاذ گفته

حدثنا خلف بن قاسم حدثنا ابن المفسر حدثنا احمد بن علی حدثنا یحیی بن معین حدثنا عبد الرزاق أنبأنا معمر عن الزهری عن عبد الرحمن بن عبد اللّه بن کعب بن مالک عن ابیه قال کان معاذ بن جبل شابا جمیلا افضل من شباب قومه سمحا لا یمسک فلم یزل

ص:136

یدان حتی اغلق ماله من الدین فاتی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فطلب إلیه ان یسأل غرماءه ان یضعوا له فابوا و لو ترکوا لاحد من اجل احد لترکوا معاذا من اجل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فباع النبی صلّی اللّه علیه و سلّم ماله کله فی دینه حتی قام معاذ بغیر شیء حتی إذا کان عام فتح مکة بعته النبی صلّی اللّه علیه و سلّم الی طائفة من الیمن لیجبره فمکث معاذ بالیمن امیرا و کان اوّل من اتجر فی مال اللّه هو فمکث حتی قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلما قدم قال عمر لابی بکر رضی اللّه عنهما ارسل الی هذا الرجل فدع له ما یعیشه و خذ سائره منه فقال ابو بکر انما بعثه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لیجبره و لست یأخذ منه شیئا الا ان یعطینی فانطلق عمر إلیه إذا لم یطعه ابو بکر فذکر ذلک لمعاذ فقال معاذ انما ارسلنی النبی صلّی اللّه علیه و سلم لیجبرنی و لست بفاعل ثم لقی معاذ عمر فقال قد اطعتک و انا فاعل ما أمرتنی به انی رأیت فی المنام انی فی حومة ماء قد خشیت الغرق فخلصتنی منه یا عمر فاتی معاذ ابا بکر فذکر ذلک له و حلف ان لا یکتمه شیئا فقال ابو بکر رضی اللّه عنه لا آخذ منک شیئا قد وهبته فقال هذا حین حلّ و طاب و خرج معاذ عند ذلک الی الشام و این واقعه نیز مثل واقعه سابقه دلالت بر کمال جهل معاذ از حلال و حرام و تجاسر و اقدام او بر اخذ اموال انام دارد و متاع کاسد بائر جهل آن تاجر حائر را توده توده پیش ناظرین ماهرین می آورد و ازین مقام بوضوح تمام بر تو ثابت و محقق می شود که نه تنها

حدیث اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ موضوع و مفتریست بلکه دیگر احادیث و آثار و واقعات نیز که این حضرات از راه کمال جسارت برای اثبات علم معاذ در کتب خود می آرند همه از جمله موضوعات شنیعه و مختلفات فظیعه است بالجمله جهالت معاذ بن جبل از حلال و حرام شریعت خیر الانام علیه و آله آلاف السلام اظهر من الشمس و ابین من الامسست و ادعای عاصمی که معاذ اللّه معاذ بن جبل در حلال و حرام باب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بود با معنای؟ ؟ ؟ حدود بطلان و هوان واصل و در جمله خزعبلات مستبشعه و مزخرفات مستشنعه داخل می باشد و نمی دانم عاصمی را چه بلا زده است که این چنین جاهل ذاهل را که بسبب جهالات واضحه و عمایات فاضحه خود به اخفض درکات صغار و خسار رسیده است و گاهی قریب بحرق و گاهی مشرف بر غرق و مرّة مستوجب نار غضب جبار قهار و کرّة مستحق آب و عذاب منتقم شدید العقاب گردیده قابل مرتبه عالیه بابیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب می داند و بمقابله باب حقیقی مدینة العلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ذکر او بمیان آورده ریشه عناد

ص:137

در زمین جهل می دواند و هرگز باکی از زجر و عتاب رب الارباب یوم الحساب ندارد و هراسی از نار عقاب و ماء عذاب در دل خراب نمی آرد

ابطال باب مدینه علم بودن زید بن ثابت

نهم آنکه عاصمی درین کلام واضح الانحزام مدعی شده که یکی از ابواب مدینه علم زید بن ثابتست زیرا که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم او را بعلم فرائض خاصة تفصیل داده چنانچه فرموده

و افرض امتی زید بن ثابت و بطلان و هوان این ادعای عاصمی در نهایت ظهورست چه اوّلا دعوی بابیت زید بن ثابت بنص خود مدینة العلم غیر ثابتست و اقدام اثبات ان ببعض کلمات منسوبه بآنجناب که هرگز وفا بمطلوب نمی کند کاشف از غایت جرأت مردیه و نهایت تهمت مخزیه است و ثانیا در مقام دلیل احتجاج بجمله

و افرض امتی زید بن ثابت مورث استعجاب ارباب البابست چه ان شطری از

حدیث موضوع طویل ارحم امتی بامتی ابو بکر می باشد که آثار وضع و بطلان و افترا و هوان بر آن توده توده می بارد و تحقیق حال آن کما وقفت علیه ناظر لبیب را بحیرت می آرد و ثالثا مقتضای باب بودن زید بن ثابت در علم فرائض آنست که با این علم مختص باو باشد بنحوی که دیگری را حظی از آن نبود و یا آنکه افضلیت او درین علم بر قاطبه اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ثابت باشد و بطلان امر اول اظهر من الشمس و ابین من الامسست و امر دیگر نیز ثابت شدنی نیست زیرا که محققین فخام و منقدین عظام سنیه افرضیت زید را نسبت باکابر صحابه مسلم نمی دارند و افاده می نمایند که معنای این حدیث آنست که زید بن ثابت بعد انقراض اکابر صحابه افرض خواهد شد و تصریح می کنند که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و شیخین ازو افرض بودند و علامه ابن عبد الهادی که از حفاظ اعلام و ایقاظ عالیمقام سنیه است کما دریت فیما سبق بندای جهوری جار زده است که زید در عهد کرامت مهد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بیش از غیر خود مشهور بفرائض نبوده و نمی دانم که او در عهد أبی بکر کلام در فرائض کرده باشد و این تصریح صریح علامه ابن عبد الهادی دلیل واضح و برهان لائح بر مکذوب و مفتری بودن خبر مجعول سابق الذکر که مشتمل بر چنین افک بینست می باشد و از همین جاست که علامه مذکور این کلام را در بیان موضوعیت خبر طویل مشار إلیه آورده طریق نقد و تحقیق باقدام امعان و تحدیق سپرده کما لا یخفی علی من امعن فی عبارة فیض القدیر للمناوی حالا شطری از کلمات علمای کبار سنیه که متعلق بعلم زید بن ثابتست باید شنید علامه مناوی در فیض القدیر بشرح

حدیث أراف امتی بامتی الخ گفته و افرضهم أی اکثرهم علما بمسائل قسمة المواریث و هو علم الفرائض زید بن ثابت أی انه یصیر کذلک

ص:138

و نیز در فیض القدیر بشرح همین حدیث گفته

و اعلمهم بالحلال و الحرام أی بمعرفة ما یحل و یحرم من الاحکام معاذ بن جبل الانصاری یعنی انه یصیر کذلک بعد انقراض عظماء الصحابة و اکابرهم و الا فابو بکر و عمر و علی اعلم منه بالحلال و الحرام و اعلم من زید بن ثابت بالفرائض ذکره ابن عبد الهادی قال و لم یکن زید فی عهد المصطفی صلّی اللّه علیه و سلم مشهورا بالفرائض اکثر من غیره و لا اعلم انه تکلم فیها عهده و لا علی عهد أبی بکر رضی اللّه عنه و نیز مناوی در تیسیر بشرح حدیث مذکور گفته

و افرضهم أی اکثرهم علما بقسمة المواریث زید بن ثابت الانصاری أی انه سیصیر کذلک بعد انقراض اکابر الصحابة و الا فعلی و ابو بکر و عمر افرض منه و علی عزیزی در سراج منیر بشرح حدیث مذکور گفته و افرضهم زید بن ثابت الانصاری أی اکثرهم علما بقسمة المواریث قال المناوی أی انه سیصیر کذلک بعد انقراض اکابر الصحب و الا فعلی و ابو بکر و عمر افرض منه

ابطال باب مدینه علم بودن أبو عبیده جراح و خطاها و انحرافات او

دهم آنکه عاصمی درین کلام فاسد النظام ادعا نموده که یکی از ابواب مدینۀ علم ابو عبیده بن الجراحست در امانت فی الاسلام چه آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم او را بامانت فی الاسلام مخصوص فرموده و امانت ادا کرده نمی شود مگر بعلم و دلیل این تخصیص قول آن جنابست

و لکل امة امین و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح و ظاهرست که اوّلا کما علمت غیر مرة بی توقیف صریح و تنصیص صحیح جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بابی برای مدینه علم قرار دادن داد کمال تجاسر شنیع و تجری فظیع دادن و بنای مجازفت و عدوان بر اساس بغی و طغیان نهادنست و ثانیا قولی که در باب امانت ابو عبیده منسوب بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نموده اند و عاصمی برای اثبات بابیت ابو عبیده بدان تمسک نموده موضوع و مجعول و مصنوع و منحول است و این قول را روات اهل سنت هم در ضمن حدیث طولانی

ارحم امتی بامتی ابو بکر الخ و هم خارج از آن روایت می کنند لیکن نزد ارباب تنقید و تحقیق و تدقیق و تحدیق بهیچوجه ثابت نمی شود بلکه عند الامعان فساد و بطلان آن واضح می گردد اما بطلان آن بحیثیت جزو

حدیث طویل ارحم امتی بامتی ابو بکر پس از بیان مشبع سابق که در قدح و جرح این حدیث گذشته ظاهر و باهرست و امّا بطلان حدیث امانت أبی عبیده که خارج از

حدیث طویل ارحم امّتی بامتی ابو بکر روایت می کند پس انهم در نهایت ظهورست و طرقی که برای این حدیث بخاری و مسلم در صحیحین خود آورده اند هیچیک خالی از قدح و جرح و طعن و وهن نیست چه جای دیگر طرق بخاری در صحیح خود

ص:139

در کتاب المناقب گفته

مناقب أبی عبیدة بن الجراح حدثنا عمرو بن علی ثنا عبد الاعلی ثنا خالد عن أبی قلابة قال حدثنی انس بن مالک ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لکل أمّه امین و ان امیننا ایتها الامه ابو عبیدة بن الجراح

حدثنا مسلم بن ابراهیم ثنا شعبه عن أبی اسحاق عن صلة عن حذیفة قال قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم لاهل نجران لابعثن یعنی علیکم امینا حق امین فاشرف اصحابه فبعث ابا عبیدة و نیز بخاری در صحیح خود در کتاب المغازی گفته باب قصة اهل نجران

حدثنی عباس بن الحسین حدثنا یحیی بن آدم عن اسرائیل عن أبی اسحاق عن صلة بن زفر عن حدیقة قال جاء العاقب و السید صاحبا نجران الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یریدان ان یلاعناه قال فقال احدهما لصاحبه لا تفعل فو اللّه لئن کان نبیا فلاعنا لا نفلح نحن و لا عقبنا من بعدنا قالا انا نعطیک ما سألتنا و ابعث معنا رجلا امینا و لا نبعث معنا الا امینا فقال لابعثن معکم رجلا امینا حق امین فاستشرف له اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال قم یا ابا عبیدة بن الجراح فلما قام قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هذا امین هذه الامة

حدثنی محمد بن بشّار حدثنا محمد بن جعفر حدثنا شعبة قال سمعت ابا اسحاق عن صلة بن زفر عن حذیفة قال جاء اهل نجران الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا ابعث لنا رجلا امینا فقال لابعثن إلیکم رجلا امینا حق امین فاستشرف له الناس فبعث ابا عبیدة بن الجراح

حدثنا ابو الولید حدثنا شعبة عن خالد عن أبی قلابة عن انس عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال لکل امة امین و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح و نیز بخاری در صحیح خود در کتاب اخبار الآحاد گفته

حدثنا سلیمان بن حرب حدثنا شعبة عن أبی اسحاق عن صلة عن حذیفة ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال لاهل نجران لابعثن إلیکم رجلا امینا حق امین فاستشرف لها اصحاب النبی صلّی اللّه علیه و سلم فبعث ابا عبیدة

حدثنا سلیمان بن حرب حدثنا شعبة عن خالد عن أبی قلابة عن انس قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم لکل امة امین و امین هذه الامة ابو عبیدة و مسلم بن الحجاج در صحیح خود گفته

حدثنا ابو بکر بن أبی شیبة نا اسماعیل بن علیة عن خالد ح و حدثنی زهیر بن حرب نا اسماعیل بن علیه انا خالد عن أبی قلابة قال قال انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان لکل امة امینا و ان امینا

ص:140

ایتها الامة ابو عبیدة بن الجراح

حدثنی عمر و الناقد قال نا عفان قال نا حماد عن ثابت عن انس ان اهل الیمن قدموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا ابعث معنا رجلا یعلمنا السنة و الاسلام قال فاخذ بید أبی عبیدة فقال هذا امین هذه الامة حدثنا محمد بن المثنی و ابن بشار و اللفظ لابن المثنی قالا ثنا محمد بن جعفر ثنا شعبة قال سمعت ابا اسحاق یحدث عن صلة بن زفر عن حذیفة قال جاء اهل نجران الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقالوا یا رسول اللّه ابعث إلینا رجلا امینا فقال لابعثن إلیکم رجلا امینا حق امین قال فاستشرف لها الناس قال فبعث ابا عبیدة بن الجراح حدثنا اسحاق بن ابراهیم قال انا ابو داود الحفری قال نا سفیان عن أبی اسحاق بهذا الاسناد نحوه و بر ناقد بصیر و ممعن خبیر واضح و مستنیرست که هر واحد ازین طرق مقدوح و مطعون و مجروح و موهونست امّا طریق اوّل بخاری که در کتاب المناقب آورده پس مدار آن بر انس بن مالکست و بودن انس از اعدای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و انهماک او در کتمان فضائل آن هادی انام و ابتلای او بحسد آنجناب و ارتکاب کذب مورث بتاب سابقا در مجلد حدیث غدیر و حدیث طیر مبین و مبرهن شده و نیز درین طریق ابو قلابه عبد اللّه بن زید الجرمی واقع ست و او نیز از دشمنان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود و در حق آنجناب اساءت ادب می نمود و بهمین سبب چیزی از آنجناب روایت نکرد لیکن اهل سنت بنابر وتیره معهوده خود با وصف این معنی او را ثقه می دانند و راه اطراء او مسلوک می گردانند و این جرم عظیم را نهایت سهل می شمارند و هراسی از خداوند قهار جبار ندارند ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه ابو قلابه گفته و قال العجلی بصری تابعی ثقة و کان یحمل علی علی و لم یرو عنه شیئا و از جمله مطاعن ابو قلابه آنست که او تدلیس می کرد و درین فعل قبیح بحدی جسور بود که در میان لاحقین و غیر لاحقین تفرقه نمی نمود و صحفی داشت که از ان تحدیث می کرد و بلا محابا راه تدلیس می پیمود چنانچه ذهبی در میزان الاعتدال گفته عبد اللّه بن زید ابو قلابة الجرمی امام شهیر من علماء التابعین ثقة فی نفسه الا انه یدلس عمن لحقهم و عمن لم یلحقهم و کان له صحف یحدث منها و یدلس و برهان الدین ابراهیم بن محمد بن خلیل سبط ابن العجمی الحلبی در کتاب التبیین لاسماء المدلسین گفته ابو قلابة عبد اللّه بن زید الجرمی ذکر الذهبی فی میزانه انه کان یدلس عمن لحقهم و عمن لم یلحقهم و کان له صحف یحدث منها و یدلس و بر متتبع افادات علمای اعلام سنیه واضح و لائحست که ایشان تدلیس را از جمله تلبیس ابلیس شمرده اند و آنرا خیانت شرع مطهر دانسته و جماعتی از محدثین و فقهای ایشان قائل هستند که اگر کسی معروف

ص:141

شود بتدلیس و لو مرة او مجروح و مردود می شود اگر چه بیان سماع نماید و صیغه صریحه را درین حدیث یا در غیر آن از احادیث خود بیارد و هر گاه ارتکاب تدلیس یک بار مورث چنین خزی و خسارست پس از حال فظاعت مآل ابو قلابه که برین سجیه نامرضیه استمرار داشت و همت را برین جریمه ملیمه بکمال جسارت برمیگماشت چه می پرسی ابن الجوزی در کتاب تلبیس گفته و من تلبیس ابلیس علی علماء المحدثین روایة الحدیث الموضوع من غیر ان یبینوا انه موضوع و هذا احیانا منهم علی الشرع و مقصودهم تنفیق احادیثهم و کثرة روایاتهم و

قد قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم من روی عنی حدیثا یری انه کذب فهو احد الکاذبین و من هذا الفن تدلیسهم فی الروایة فتارة یقول احدهم فلان عن فلان او قال فلان عن فلان یوهم انه سمع منه و لم یسمع و هذا قبیح لانه یجعل المنقطع فی مرتبة المتصل و منهم من یروی عن الضعیف و الکذاب فیعمّی اسمه فربما سماه بغیر اسمه و ربّما کنّاه و ربما نسبه الی جدّه لئلا یعرف و هذه خیانة للشرع المطهر لانه یثبت حکما بما لا یثبت به و محمد اکرم بن عبد الرحمن در امعان النظر فی توضیح نخبة الفکر گفته قال فریق من المحدثین و الفقهاء من عرف بارتکاب التدلیس و لو مرّة صار مجروحا مردودا و ان بیّن السماع و الیّ بصیغة صریحة فی هذا الحدیث او فی غیره من احادیثه و علاوه برین ابو قلابه از جمله ابلهان معدود و محسوب و بقلت حفظ و تخلیط مطعون و معیوب بود و با این همه از راه جسارت در ابطال حکم خیر الانام علیه و آله آلاف التحیة و السلام معاونت می نمود و در اظهار اتصاف خود بنهایت بلاهت و سفاهت و مجانبت از تفهم و فقاهت بغایت می افزود بخاری در صحیح خود آورده حدثنا قتیبة بن سعید حدثنا ابو بشر اسماعیل بن ابراهیم الاسدی حدثنا الحجاج بن أبی عثمان حدثنی ابو رجاء من آل أبی قلابة حدثنی ابو قلابة ان عمر بن عبد العزیز رضی اللّه تعالی عنه أبرز سریره یوما للناس ثم اذن لهم فدخلوا فقال ما تقولون فی القسامة قالوا نقول القسامة القود بها حق و قد أقادت بها الخلفاء قال لی ما تقول یا ابا قلابة و نصبنی للناس فقلت یا امیر المؤمنین عندک رؤس الاخبار و اشراف العرب أ رأیت لو ان خمسین منهم شهدوا علی رجل محصن بدمشق انه قد زنی و لم یروه أ کنت ترجمه قال لا قلت أ رأیت لو ان خمسین منهم شهدوا علی رجل بحمص انه سرق أ کنت تقطعه و لم یروه

قال لا قلت فو اللّه ما قتل رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم احدا قط الا فی

ص:142

احدی ثلاث خصال رجل قتل بجریرة نفسه فقتل او رجل زنی بعد احصان او رجل حارب اللّه و رسوله و ارتد عن الاسلام فقال القوم او لیس قد حدث انس بن مالک ان رسول اللّه صلی اللّه تعالی علیه و سلم قطع فی السرق و سمر الاعین ثم نبذهم فی الشمس فقلت انا احدثکم حدیث انس ان نفرا من عکل ثمانیة قدموا علی رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم فبایعوه علی الاسلام فاستوخموا الارض فسقمت اجسامهم فشکوا ذلک الی رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم قال أ فلا تخرجون مع راعینا فی ابله فتصیبون من البانها و ابوالها قالوا بلی فخرجوا فشربوا من البانها و ابوالها فصحوا فقتلوا راعی رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم و اطردوا النعم فبلغ ذلک رسول اللّه صلی اللّه تعالی علیه و سلم فارسل فی آثارهم فادرکوا فجیء بهم فامرهم فقطعت ایدیهم و ارجلهم و سمر اعینهم ثم نبذهم فی الشمس حتی ماتوا و أی شیء اشدّ مما صنع هولاء ارتدوا عن الاسلام و قتلوا و سرقوا فقال عنبسة بن سعید و اللّه ان سمعت کالیوم قط فقلت أ تردّ علی حدیثی یا عنبسه قال لا و لکن جئت بالحدیث علی وجهه و اللّه لا یزال هذا الجند بخیر ما عاش هذا الشیخ بین اظهرهم قلت و قد کان فی هذا سنة من رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم

دخل علیه نفر من الانصار فتحدثوا عنده فخرج رجل منهم بین ایدیهم فقتل فخرجوا بعده فاذا هم بصاحبهم یتشحط فی الدم فرجعوا الی رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم فقالوا یا رسول اللّه صاحبنا کان یتحدث معنا فخرج بین ایدینا فاذا نحن به یتشحط فی الدم فخرج رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم فقال بمن تظنون او ترون قتله قالوا نری ان الیهود قتلته فارسل الی الیهود فدعاهم فقال انتم قتلتم هذا قالوا لا قال أ ترضون نفل خمسین من الیهود ما قتلوه فقالوا ما یبالون ان یقتلونا اجمعین ثم ینتفلون قال أ فتستحقون الدیة بایمان خمسین منکم قالوا ما کنا لنحلف فوداه من عنده قلت و قد کانت هذیل خلعوا حلیفا لهم فی الجاهلیة فطرق اهل بیت من الیمن بالبطحاء فانتبه له رجل منهم فحذفه بالسیف فقتله فجاءت هذیل فاخذوا الیمانی فرفعوه الی عمر رضی اللّه تعالی عنه بالموسم و قالوا قتل صاحبنا فقال انّهم قد خلعوه قال یقسم خمسون من هذیل ما خلعوه قال فاقسم منهم تسعة و اربعون رجلا و قدم

ص:143

رجل منهم من الشام فسألوه ان یقسم فاقتدی یمینه منهم بالف درهم فادخلوا مکانه رجل آخر فدفعه الی اخی المقتول فقرنت یده بیده قالوا فانطلقنا و الخمسون الذین اقسموا حتی إذا کانوا بنخلة اخذتهم السّماء فدخلوا فی غار فی الجبل فانهجم الغار علی الخمسین الذین اقسموا فماتوا جمیعا و افلت القرینان و اتبعهما حجر فکسر رجل اخی المقتول فعاش حولا ثم مات قلت و قد کان عبد الملک بن مروان أقاد رجلا بالقسامة ثم ندم بعد ما صنع فامر بالخمسین الذین اقسموا فمحوا من الدیوان و سیرهم الی الشام و محمود بن احمد العینی در عمدة القاری شرح صحیح بخاری گفته و قال الشیخ ابو الحسن القابسی لم یمثل ابو قلابة بما شبهه لان الشهادة طریقها غیر طریق الیمین قال و العجب من عمر بن عبد العزیز رضی اللّه تعالی عنه علی مکانته من العلم کیف لم یعارض ابا قلابة فی قوله و لیس ابو قلابة من فقهاء التابعین و هو عند النّاس معدود فی البله و قال صاحب التوضیح و یدل علی صحة مقالة الشیخ أبی الحسن فی الفرق بین الشهادة و الیمین انّه صلی اللّه تعالی علیه و سلم عرض علی اولیاء المقتول الیمین و علم انهم لم یحضروا خیبر و نیز عینی در عمدة القاری گفته و قال القابسی عجبا لعمر بن عبد العزیز رضی اللّه تعالی عنه کیف ابطل حکم القسامة الثابت بحکم رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم و عمل الخلفاء الراشدین بقول أبی قلابة و هو من جملة التابعین و سمع منه فی ذلک قولا مرسلا غیر مسند مع انه انفلت عنه قصة الانصار الی خیبر فرکب احدهما بالاخری لقلة حفظه و کذا سمع حکایة مرسلة مع انها لا تعلق لها بالقسامة إذ الخلع لیس قسامة و کذا محو عبد الملک لا حجة فیه و اللّه اعلم و ابن بحر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه ابو قلابه گفته و قال ابو الحسن علی بن محمد القابسی المالکی فیما نقل عنه ابن التین شارح البخاری فی الکلام علی القسامة بعد ان نقل قصة أبی قلابة مع عمر بن عبد العزیز العجب من عمر علی مکانه فی العلم کیف لم یعارض ابا قلابة فی قوله و لیس ابا قلابة من فقهاء التابعین و هو عند الناس معدود فی البله کذا قال و احمد بن محمد قسطلانی در ارشاد الساری شرح صحیح بخاری گفته و قد تعجب القابسی بالقاف و الموحدة من عمر بن عبد العزیز کیف ابطل حکم القسامة الثابت بحکم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و عمل الخلفاء الراشدین بقول أبی قلابة و هو من بله التابعین و سمع منه فی ذلک قولا مرسلا غیر مسند مع انه انقلب علیه قصة الانصار الی قصة خیبر فرکب احداهما مع الاخری

ص:144

لقلة حفظه و کذا سمع حکایة مرسلة مع انها لا تعلّق لها بالقسامة إذ الخلع لیس قسامة و کذا محو عبد الملک لا حجة فیه بالجملة مقدوح و مجروح بودن ابو قلابه بوجوه عدیده ثابت و متحققست و اعظم و اطم قوادح او همان عداوت و عناد اوست با جناب ابو الائمة الامجاد علیه و آله آلاف السلام من رب العباد و چون ابو قلابه درین خطیئۀ عظمی و جریمۀ کبری اتباع انس بن مالک می نمود و باقتفای آثار او در ایثار انحراف از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وزر و وبال و خزی و نکال خود می افزود لهذا من جانب اللّه مثل انس ذائقه از عذاب الیم در دار دنیا باو رسید و بابتلا در امراض و اسقام مظهره تعذیب و انتقام تماثل و تشابه تام بانس عظیم الاجرام نصیب وی گردید سابقا در مجلد حدیث غدیر بحمد اللّه القدیر حال ابتلای انس بتفضیل سمت تحریر یافته در این مقام حال ابو قلابه بسمع اصغا باید شنید و آنچه از آن در کتب قوم مسطور و مذکورست بنظر عبرت باید دید ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمه ابو قلابه گفته و اخبرنی عبد المومن بن خالد الحافظ قال و ابو قلابة ممن ابتلی فی بدنه و دینه ارید علی القضاء بالبصرة فهرب الی الشام فمات بعریش مصر سنة اربع و قد ذهبت یداه و رجلاه و بصره و هو مع ذلک حامد شاکر و در حاشیه میزان الاعتدال مذکورست ابو قلابة ابتلی فی دینه فارید للقضاء فهرب الی الشام و فی بدنه فاصابه الجذام فذهب یداه و رجلاه و بصره و هو مع ذلک شاکر زاره عمر بن عبد العزیز فقال له یا ابا قلابة تشدّد لا یشمت بنا المنافقون و نیز درین طریق خالد بن مهران حذّاء واقع شده و او هم مقدوح نقاد بصر او مطعون احبار کبرا می باشد ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته قال ابو حاتم یکتب حدیثه و لا یحتج به و نیز در تهذیب التهذیب گفته و حکی العقیلی فی تاریخه من طریق یحیی بن آدم عن أبی شهاب قال قال لی شعبة علیک بحجاج بن ارطاة و محمد بن اسحاق فانهما حافظان و اکتم علیّ عند البصریین فی خالد الحذّاء و هشام قال یحیی و قلت لحماد بن زید ما لخالد الحذاء قال قدم علینا قدمة من الشام فکانا انکرنا حفظه و قال عباد بن عباد أراد شعبة ان یقع فی خالد فاتیته انا و حماد بن زید فقلنا له ما لک أ جننت و تهددناه فسکت و حکی العقیلی من طریق احمد بن حنبل قیل لابن علیة فی حدیث کان خالد یرویه فلم یلتفت إلیه ابن علیة و ضعّف امر خالد قرأت بخط الذهبی ما خالد فی الثبت بدون هشام بن عروة و امثاله قلت و الظاهر ان کلام هولاء من اجل

ص:145

ما اشار إلیه حماد بن زید من تغیر حفظه باخره او من اجل دخوله فی عمل السلطان و اللّه اعلم و نیز ابن حجر در تقریب بترجمه خالد گفته قد اشار حماد بن زید الی ان حفظه تغیر لما قدم من الشام و عاب علیه بعضهم دخوله فی عمل السلطان و محمد طاهر فتنی در قانون الموضوعات گفته خالد بن مهران الحذاء ابو المنازل البصری احد الاثبات عند الأئمّة الا انه تکلم فیه اما لدخوله فی عمل السلطان او لغیره و نیز درین طریق عبد الاعلی بن عبد الاعلی البصری السامی واقع شده و او نیز خالی از قدح و جرح نیست ذهبی در میزان الاعتدال بترجمه او گفته و قال محمد بن سعد لم یکن بالقوی و مات سنة تسع و ثمانین و مائة و قال احمد کان یری القدر و قال بندار و اللّه ما کان یدری أیّ رجلیه اطول و نیز ذهبی در مغنی گفته قال ابن سعد لم یکن بالقوی قلت و رمی بالقدر و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته و قال احمد کان یری القدر و قال ابن سعد لم یکن بالقوی و قدری بودن عبد الاعلی از تصریح سیوطی نیز ظاهرست چنانچه در تدریب الراوی گفته فائدة اردت ان اسرد اسماء من رمی ببدعة من اخرج لهم البخاری و مسلم او احدهما و هم ابراهیم بن طهمان ایوب بن عائذ الطائی دز بن عبد اللّه المرهبی شبابة بن سوار عبد الحمید بن عبد الرحمن ابو یحیی الحمانی عبد المجید بن عبد العزیز بن أبی رواد عثمان بن غیاث البصری عمر بن ذر عمرو بن مرة محمد بن خازم ابو معاویة الضریر ورقاء بن عمر الیشکریّ یحیی بن صالح الوحاظیّ یونس بن بکیر هولاء رموا بالارجاء و هو تاخیر القول فی الحکم علی مرتکب الکبائر بالنار اسحاق بن سوید العدوی و بهز بن اسد حریز بن عثمان حصین بن نمیر الواسطی خالد بن سلمة الفا فاعبد اللّه بن سالم الاشعری قیس بن أبی حازم هولاء رموا بالنصب و هو بغض علی و تقدیم غیره علیه اسماعیل بن ابان اسماعیل بن زکریا الخلقانی جریر بن عبد الحمید ابان بن تغلب الکوفی خالد بن مخلد القطوانی سعید بن فیروز ابو البختری سعید بن عمرو بن اشوع سعید بن عمیر عباد بن العوام عباد بن یعقوب عبد اللّه بن عیسی بن عبد الرحمن بن أبی لیلی عبد الرزاق بن همام عبد الملک بن اعین عبید اللّه بن موسی العبسی عدی بن ثابت الانصاری علی بن الجعد علی بن هاشم بن البرید الفضل بن دکین فضیل بن مرزوق الکوفی فطر بن خلیفة محمد بن جحادة الکوفی محمد بن فضیل بن غزوان مالک بن اسماعیل ابو غسان یحیی

ص:146

بن الجزار هولاء رموا بالتشیع و هو تقدیم علی علی الصحابة ثور بن زید المدنی ثور بن یزید الحمصی حسان بن عطیة المحاربی الحسن بن ذکوان داود بن الحصین زکریا بن اسحاق سالم بن عجلان سلام بن مسکین سیف بن سلیمان المکی شبل بن عباد شریک بن أبی نمر صالح بن کیسان عبد اللّه بن عمر و ابو معاویة عبد اللّه بن أبی لبید عبد اللّه بن أبی نجیح عبد الاعلی بن عبد الاعلی عبد الرحمن بن اسحاق المدنی عبد الوارث بن سعید التنوری عطا بن أبی میمونة العلاء بن الحرث عمر بن أبی زائدة عمران بن مسلم القصیر عمیر بن هانی عوف الاعرابی کهمس بن المنهال محمد بن سواء البصری هارون بن موسی الاعور النحوی هشام الدستوای وهب بن منبه یحیی بن حمزة الحضرمی هولاء رموا بالقدر و هو زعم ان الشر من خلق العبد و بشر بن السری رمی برای ابن أبی جهم و هو نفی صفات اللّه و القول بخلق القرآن عکرمة مولی ابن عباس الولید بن کثیر هولاء اباضیة و هم الخوارج الذین انکروا علی علی التحکیم و تبرأوا منه و من عثمان و ذریته و قاتلوهم علی بن هشام رمی بالوقف و هو ان لا یقول القرآن مخلوق و لا غیر مخلوق و عمران بن حطان من العقدیة الذین یرون الخروج علی الائمة و لا یباشرون ذلک فهولاء المبتدعة ممن اخرج لهم الشیخان او احدهما اما طریق ثانی بخاری که آن را نیز در کتاب المناقب آورده پس در آن ابو اسحاق سبیعی واقع شده و او بتدلیس و تغییر و اختلاط و غیر آن مطعون و مغموز می باشد ذهبی در میزان بترجمه او گفته و روی جریر عن مغیرة قال ما افسد حدیث اهل الکوفة غیر أبی اسحاق و الاعمش و قال الفسوی قال ابن عیینة ثنا ابو اسحاق فی المسجد لیس معنا ثالث قال الفسوی قال بعض اهل العلم کان قد اختلط و انما ترکوه مع ابن عیینة لاختلاطه و ابن حجر عسقلانی در تهذیب بترجمه او گفته و قال ابن حبان فی کتاب الثقات کان مدلّسا ولد سنة 29 و یقال سنة 32 و کذا ذکره فی المدلسین حسین الکرابیسی و ابو جعفر الطبری و قال ابن المدینی فی العلل قال شعبة سمعت ابا اسحاق یحدث عن الحرث بن الارمع بحدیث فقلت له سمعت منه فقال حدثنی به مجالد عن الشعبی عنه قال شعبة و کان ابو اسحاق إذا اخبرنی عن رجل قلت له هذا اکبر منک فان قال نعم علمت انه لقی و ان قال انا اکبر منه ترکته و قال ابو اسحاق الجوزجانی کان قوم من اهل الکوفة لا تحمد مذاهبهم

ص:147

یعنی التشیع هو رؤس محدثی الکوفة مثل أبی اسحاق و الاعمش و منصور و زبید و غیرهم من اقرانه احتملهم الناس علی صدق السنتهم فی الحدیث و وقفوا عند ما ارسلوا لما خافوا ان لا یکون مخارجها صحیحة فاما ابو اسحاق یروی عن قوم لا یعرفون و لم نشیر عنهم عند اهل العلم الا ما حکی ابو اسحاق عنهم فاذا روی تلک الاشیاء عنهم کان التوقف فی ذلک عندی الصواب و قد حدثنا اسحاق ثنا جریر عن مغیرة قال افسد حدیث اهل الکوفة الاعمش و ابو اسحاق یعنی للتدلیس و قال یحیی بن معین سمع منه ابن عیینة بعد ما تغیر و ابراهیم بن محمد بن خلیل سبط ابن العجمی در کتاب التبیین لاسماء المدلسین گفته عمرو بن عبد اللّه ابو اسحاق السبیعی تابعی کبیر مشهور به و نیز سبط ابن العجمی در کتاب الاغتباط بمن رمی بالاختلاط گفته عمرو بن عبد اللّه السبیعی و قد ذکره ایضا فیهم ابن الصلاح قال الذهبی فی میزانه فی ترجمته من ائمة التابعین بالکوفة و اثباتهم الا انه شاخ و نسی و لم یختلط و قد سمع منه سفین بن عیینة و قد تغیر قلیلا ثم نقل عن الفسوی فقال بعض اهل العلم کان قد اختلط و انما ترکوه مع ابن عیینة لاختلاطه و از اعظم قوادح موحشه و افخم مثالب مدهشه ابو اسحاق سبیعی آنست که او از عمر بن سعد لعنه اللّه که قاتل جناب امام حسین علیه السّلامست بلا تحرج روایت می کرد و اصلا آن ظلم عظیم را که ازین شقی بر خانوادۀ رسالت گذشته قادح عدالت او نمی دانست ذهبی در کاشف گفته عمر بن سعد بن أبی وقاص عن ابیه و عنه ابنه ابراهیم و ابو اسحاق و ارسل عنه الزهری و قتادة قال ابن معین کیف یکون من قتل الحسین ثقة قتله المختار سنة 65 او سنة 67 و نیز ذهبی در میزان الاعتدال گفته عمر بن سعد بن أبی وقاص الزهری هو فی نفسه غیر متهم لکنه باشر قتال الحسین علیه السّلام و فعل الافاعیل روی شعبة عن أبی اسحاق عن العیزار بن حریث عن عمر بن سعد فقام إلیه رجل فقال اما تخاف اللّه تروی عن عمر بن سعد فبکی و قال لا اعود و قال العجلی روی عنه الناس تابعی ثقة و قال احمد بن زهیر سالت ابن معین أ عمر بن سعد ثقة فقال کیف یکون من قتل الحسین ثقة قال خلیفة قتله المختار سنه خمس و ستین و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته عمر بن سعد بن أبی وقاص الزهری ابو حفص المدنی سکن الکوفة روی عن ابیه و أبی سعید الخدری و عنه ابنه ابراهیم و ابن ابنه ابو بکر بن حفص بن عمر و ابو اسحاق السبیعی و العیزار بن حریث

ص:148

و یزید بن أبی مریم و قتادة و الزهری و یزید بن أبی حبیب و غیرهم و بالاتر از آن این ست که ابو اسحاق سبیعی از شمر بن ذی الجوشن ملعون که بدست نحس خود مرتکب ذبح ریحانه رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم روحی له الفداء شده و دیگر ظلمهای او در واقعه کربلا معلوم اهل ایمانست روایت حدیث می کرد و اصلا از غضب خداوند قهار نمی ترسید چنانچه ذهبی در میزان الاعتدال گفته شمر بن ذی الجوشن ابو السابغة الضبابی عن ابیه و عنه ابو اسحاق السبیعی لیس باهل للروایة فانه احد قتلة الحسین رضی اللّه عنه و قد قتله اعوان المختار روی ابو بکر بن عیاش عن أبی اسحاق قال کان شمر یصلی معنا ثم یقول اللّهمّ انک تعلم انی شریف فاغفر لی قلت کیف یغفر لک و قد اعنت علی قتل ابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال ویحک فکیف نصنع ان امراؤنا هولاء امرونا بامر فلم نخالفهم و لو خالفناهم کنا شرا من هذه الحمیر السّقاة قلت ان هذا العذر قبیح فانما الطاعة فی المعروف اما طریق ثالث که بخاری آن را در کتاب المغازی آورده پس در آن طریق نیز ابو اسحاق سبیعی واقع شده و قدح و جرحش عنقریب دانستی و نیز در آن اسرائیل بن یونس واقع شده و او نیز خالی از قدح نیست علی بن المدینی که از اساتذۀ بخاریست و بخاری نفس خود را پیش او حقیر می شمرد او را ضعیف دانسته و یحیی القطان ازو تحدیث نمی نمود و او را پسند نمی کرد و عبد الرحمن بن مهدی او را بلص سارق حدیث تعبیر کرده و از دیگر نقاد نیز تضعیف و تلیین او منقولست ذهبی در میزان الاعتدال بترجمه او گفته و روی محمد بن احمد البراء عن ابن المدینی اسرائیل ضعیف و نیز در آن منقولست و کان یحیی القطان یحمل علیه فی حال أبی یحیی القتات و کان لا یرضاه و نیز در آن مذکورست و اما یحیی القطان فکان لا یحدث عنه و لا عن شریک و ابن حجر در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته قال صالح بن احمد عن ابیه اسرائیل عن أبی اسحاق فیه لین سمع منه بآخره و نیز در تهذیب گفته و روی ابن البراء عن علی بن المدینی اسرائیل ضعیف و نیز در تهذیب گفته و قال ابن سعد کان ثقة و حدث الناس عنه حدیثا کثیرا و منهم من یستضعفه و نیز تهذیب مذکورست و قال عثمان بن أبی شیبة عن عبد الرحمن بن مهدی اسرائیل لص یسرق الحدیث و نیز درین طریق عباس بن الحسین القنطری واقع شده و او نزد ابو حاتم مجهول می باشد چنانچه ابن حجر در تهذیب بترجمه او گفته و قال ابن أبی حاتم عن ابیه مجهول اما طریق رابع که بخاری آن را نیز در کتاب المغازی آورده پس

ص:149

مدار آن بر ابو اسحاق سبیعیست و قدح و جرح او عما قریب دانستی و نیز درین طریق محمد بن جعفر غندر واقع شده و او از جمله مغفّلین بوده چنانچه ذهبی در میزان گفته و قیل کان مغفّلا و نیز در تذکره گفته و مع اتقانه کان فیه تغفل قال علی بن غنام اتیت غندرا فذکر من فضله و علمه بحدیث شعبة فقال لی هات کتابک فابیت الا ان یخرج کتابه فاخرجه و قال یزعم الناس انی اشتریت سمکا فاکلوه و انا نائم و لطخوا به یدی ثم قالوا اکلت فشمّ یدک انما کان یدلّنی بطنی و نیز غندر خفق نعال و مشی رجال را پشت سر خود دوست می داشت و درین باب بحدی منهمک بود که بجماعتی از اصحاب حدیث که در آن یحیی بن معین نیز بود گفت که من بشما حدیث بیان نخواهم کرد تا وقتی که شما در بازار پشت سر من راه نروید تا که مردم شما را باین حالت ببینند و اکرام من نمایند ناچار ایشان قبول کردند و پشت سرش در بازار راه رفتند چون مردم آن جماعت را دیدند ازو سؤال کردند که اینها چه کسانند غندر بایشان گفت که اینها اصحاب حدیث هستند و از بغداد آمده اند تا از من کتابت احادیث نمایند و این صنیع شنیع بوجوه عدیده دلالت بر کمال دناءت و تنگ ظرفی او دارد و نهایت بی التفاتی او بأوامر شریعت مطهره و کمال بعد او از ورع و زهد و اخلاص عمل ظاهر می نماید حالا عبارتی که مشتمل بر این صنیع فظیع ست باید شنید ذهبی در تذکره گفته قال الدینوری فی المجالسة نا جعفر بن أبی عثمان سمعت یحیی بن معین یقول دخلنا علی غندر فقال لا احدثکم بشیء حتی تمشوا خلفی الی السوق فیراکم الناس فیکرمونی فمشینا خلفه فجعل الناس یقولون من هولاء یا ابا عبد اللّه فیقول هؤلاء اصحاب الحدیث جاءنی من بغداد یکتبون عنّی و از همین جاست که علی بن المدینی وقتی که ذکر غندر پیش یحیی بن سعید می کرد یحیی بتعویج فم که عند الامعان بلغ از طعن و ذم می باشد استحقار او می نمود و گویا راه استضعاف او باین فعل بلیغ ظاهر بظاهر می پیمود چنانچه ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه او گفته قال ابن المدینی کنت إذا ذکرت غندرا عند یحیی بن سعید عوّج فمه کانه یستضعفه و نیز در این طریق محمد بن بشار بندار واقع شده و قوادح و مخازی او بسیارست از آن جمله آنکه او در خلاعت و مجون بحدی انهماک داشت که در روایت حدیث نیز تمسخر می کرد و بهمین سبب در حق جناب رسالت ماب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مرتکب جسارتی عظمی گردید که قلم از ذکرش مرتعش می شود و هر گاه شخصی بر او انکار این اقدام سراسر خسار نمود عذر بدتر از گناه بمیان آورد که بهیچوجه قابل قبول نیست ذهبی در میزان الاعتدال بترجمه او گفته و

قال اسحاق بن ابراهیم الفزاری کنا عند بندار فقال فی حدیث

ص:150

عن عائشة قال قالت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال رجل تمزج اعیذک باللّه فما افضحک فقال کنّا إذا خرجنا من عند روح دخلنا علی أبی عبیدة فقال قد بان علیک ذاک و ابن حجر عسقلانی در تهذیب بترجمۀ او گفته و

قال اسحاق بن ابراهیم الفزاری کنا عند بندار فقال فی حدیث عن عائشة قال قالت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال له رجل تستخر منه اعیذک باللّه ما افضحک فقال کنّا إذا خرجنا من عند روح دخلنا الی أبی عبیده فقال قد بان ذلک علیک و از آنجمله آنست که عمرو بن علی فلاس تکذیب او نموده و این مطعن عظیم را بحلف مؤکّد فرموده چنانچه ابن حجر در تهذیب التهذیب بترجمۀ او گفته و قال عبد اللّه بن محمّد بن سیّار سمعت عمرو بن علی یحلف ان بندار یکذب فیما یروی عن یحیی و از آنجمله آنست که علی بن المدینی نیز حدیث او را کذب دانسته چنانچه ابن حجر در تهذیب بترجمه او گفته و

قال عبد اللّه بن علی بن المدینی سمعت أبی و سئل عن حدیث رواه بندار عن أبی مهدی عن أبی بکر بن عیاش عن عاصم عمن روی عن عبد اللّه عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال تسحروا فان فی السحور برکة فقال هذا کذب و انکره اشد الانکار و قال حدثنی ابو داود موقوفا و از آن جمله آنست که یحیی بن معین هیچ اعتنای ببندار نمی کرد و او را ضعیف می شمرد ذهبی در مغنی گفته و قال عبد اللّه بن الدورقی کنا عند ابن معین فجری ذکر بندار فرأیت یحیی بن معین لا یعبأ به و یستضعفه و از آن جمله اینکه قواریری او را پسند نمی کرد و می گفت که او کبوتر بازست چنانچه ذهبی در میزان بترجمه بندار گفته و قال عبد اللّه بن الدورقی کنا عند یحیی بن معین فجری ذکر بندار فرأیت یحیی لا یعبأ به و یستضعفه و رأیت القواریری لا یرضاه و قال کان صاحب حمام و نیز ابن حجر عسقلانی در تهذیب بترجمه او گفته قال عبد اللّه بن الدورقی کنا عند ابن معین و جری ذکر بندار فرأیت یحیی لا یعبأ به و یستضعفه قال و رأیت القواریری لا یرضاه و قال کان صاحب حمام و حال مقدوحیت و مجروحیت بندار بجایی رسیده که علامۀ ادفوی روایت کردن بخاری و مسلم را ازو در صحیحین در مقام قدح و جرح صحیحین ذکر کرده چنانچه در کتاب الامتاع فی احکام السماع گفته و وراء هذا بحث آخر و هو ان قول الشیخ أبی عمرو بن الصلاح ان الامة تلقّت الکتابین بالقبول ان أراد کل الامة فلا یخفی فساد ذلک إذا لکنا بان انما صنّفا فی المائة الثالثة بعد عصر الصحابة و التابعین

ص:151

و تابعی التابعین ائمة المذاهب المتبعة و رؤس حفاظ الاخبار و نقاد الاثار المتکلمین فی الطرق و الرجال الممیزین بین الصحیح و السقیم و ان أراد بالامة الذین وحدوا بعد الکتابین فهم بعض الامة فلا یستقیم له دلیله الذی قرره من تلقی الامة و ثبوت العصمة لهم و الظاهریة انما یعتنون باجماع الصحابة خاصة و الشیعة لا تعتد بالکتابین و طعنت فیهما و قد اختلف فی اعتبار قولهم فی الاجماع و انعقاده ثم ان أراد کل حدیث فیهما تلقی بالقبول من النّاس کافة فغیر مستقیم قد تکلم جماعة من الحفاظ فی احادیث فیهما فتکلم الدارقطنی فی احادیث و عللها و تکلم ابن حزم فی احادیث کحدیث شریک فی الاسراء قال انه خلط و وقع فی الصحیحین احادیث متعاوضة لا یمکن الجمع بینهما و القطع لا یقع التعارض فیه و قد اتفق البخاری و مسلم علی اخراج حدیث محمد بن بشار بندار و اکثر من الاحتجاج بحدیثه و تکلّم فیه غیر واحد من الحفاظ و ائمة الجرح و التعدیل و نسب الی الکذب و حلف عمرو بن علی الفلاس شیخ البخاری ان بندارا یکذب فی حدیثه عن یحیی و تکلم فیه ابو موسی و قال علی بن المدینی فی الحدیث الذی رواه فی السحور هذا کذب و کان یحیی لا یعبأ به و یستضعفه و کان القواریری لا یرضاه اما طریق خامس بخاری که نیز در کتاب المغازی آورده پس مدار آن بر ابو قلابه و خالد حذاء می باشد و قدح و جرح هر دو در بیان مقدوحیت طریق اول مفصلا مبین شده فلیکن منک علی ذکر اما طریق سادس بخاری که در کتاب اخبار الآحاد آورده پس مدار آن بر ابو اسحاق سبیعیست و قدح او مفصلا بمعرض تبین رسیده اما طریق سابع بخاری که آن را نیز در کتاب اخبار الآحاد آورده پس مدار آن بر ابو قلابه و خالد حذاء می باشد و قدح و جرح هر دو بتفصیل تمام بحمد اللّه المنعام سابقا مذکور شده اما طرق مسلم پس مدار طریق اول او نیز بر ابو قلابه و خالد حذاء می باشد و قد سبق قدحهما بالتفصیل بحمد اللّه المتفضل بکل جمیل و نیز درین طریق اسماعیل بن علیّه واقع شده و او هم خالی از قدح و جرح نیست ذهبی در میزان الاعتدال گفته سهل بن شاذویه سمعت علی بن خشرم یقول قلت لوکیع رأیت ابن علیه یشرب النبیذ حتی یحمل علی الحمار یحتاج من یرده الی منزله قال وکیع إذا رأیت البصری یشرب فاتهمه قلت و کیف قال الکوفی یشربه تدینا و البصری یترکه تدینا قال عفان ثنا حماد بن سلمة ما کنا نشبه شمائل ابن علیة الا بشمائل یونس بن عبید حتی دخل فیما دخل فیه و قال مرة حتی احدث ما احدث اما طریق ثانی مسلم پس مدار آن ثوابت بنانیست و او باختلاط مقدوح می باشد ابن حجر در تهذیب بترجمه او گفته و فی سؤالات أبی جعفر محمد بن الحسین

ص:152

البغدادی لاحمد بن حنبل سئل ابو عبد اللّه عن ثابت و حمید ایهما اثبت فی انس فقال قال یحیی القطان ثابت اختلط و حمید اثبت فی انس منه و نیز درین طریق حماد بن سلمه واقعست و او نیز خالی از قدح نمی باشد ابن حجر در تقریب التهذیب گفته حماد بن سلمة بن دینار البصری ابو سلمه ثقة عابد اثبت الناس فی ثابت و تغیر حفظه باخره من کبار الثامنة مات سنة سبع و ستین و ذهبی در کاشف بترجمۀ او گفته قلت هو ثقة صدوق یغلط و لیس فی قوة مالک و ابن الجوزی در کتاب الموضوعات گفته

انبانا اسماعیل بن احمد قال اخبرنا اسماعیل بن مسعدة قال اخبرنا حمزة بن یوسف قال ثنا ابو احمد بن عدی قال حدثنا علی بن احمد بن بسطام قال حدثنا هدیة قال حدثنا حماد بن سلمة قال حدثنا ثابت البنانی عن انس ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قرأ فلما تجلی ربّه للجبل جعله دکا قال اخرج خنصره فضرب علی ابهامه فساخ الجبل فقال حمید لثابت تحدث بمثل هذا قال فضرب بیده فی صدره و قال بقوله انس و یقول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم و اکتمه انا قال المصنف و هذا حدیث لا یثبت قال ابن عدی الحافظ کان ابن أبی العوجاء ربیب حماد بن سلمة و کان یدس فی کتبه الاحادیث و نیز در آن عمرو ناقد واقع شده و او نیز بجرح و قدح بعض نقاد مثلوب می باشد ابن حجر در تهذیب بترجمه او گفته و انکر علی بن المدینی علیه روایته عن ابن عیینة عن ابن أبی نجیح عن مجاهد عن أبی معمر عن ابن مسعود ان ثقفیا و قرشیا و انصاریا عند استار الکعبة الحدیث و قال هذا اکذب لم یرو هذا ابن عیینة عن ابن أبی نجیح قال الخطیب و الاصح ان حجاجا سأل احمد عنه فقال احمد ذلک اما طریق ثالث مسلم پس مدار آن بر ابو اسحاق سبیعیست و قدح او بتفصیل عن قریب در قدح طرق بخاری گذشته و نیز در آن محمد بن جعفر غندر واقع شده و جرح او نیز بتصریح مبین گردیده و نیز در آن محمد بن بشار بندار واقع ست و قدح او نیز بتشریح سابق شده اما طریق رابع مسلم پس مدار آن نیز بر ابو اسحاق سبیعی ست و قدحش در ما سبق مفصّلا بیان شده و هر گاه قدح و جرح طرق بخاری و مسلم که بهترین طرق در این حدیث می باشد شنیدی حاجتی نماند که بطلان اسانید ترمذی مبین و مبرهن کرده آید چه آن اسانید نیز مشتمل بر بعض همین رجال مقدوحین می باشد بادنی التفات و اعتنا در ان سلسله ثبوتش از هم می باشد و باید دانست که بعضی از روات اهل سنت حدیث امانت ابو عبیده را بطرز دیگر روایت کرده اند لیکن بطلان آن بحدی واضحست که علامۀ ذهبی معترف ببطلان آن گردیده چنانچه در میزان الاعتدال گفته الحسین

ص:153

بن محمد بن عباد بغدادی لا یعرف

روی البزار عنه عن محمد بن یزید بن سنان ثنا کوثر بن حکیم عن نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان امان هذه الامة ابو عبیدة و ان حبر هذه الامة ابن عباس و هذا باطل و از افادۀ ابن حجر عسقلانی نیز بطلان آن واضح و آشکارست ابن حجر در لسان المیزان گفته الحسین بن محمد بن عباد بغدادی لا یعرف

روی البزار عنه عن محمد بن یزید بن سنان عن کوثر بن حکیم عن نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان امین هذه الامة ابو عبیدة و ان حبر هذه الامة ابن عباس هذا باطل و هذا لا ذنب فیه لشیخ البزار و الحمل فیه علی کوثر بن حکیم فانّه متهم بالکذب و سیاتی ثالثا وضع و بطلان و فظاعت و هوان این افترای مهان معنی نیز بر ارباب ابصار و اعیان ظاهر و عیانست بچند وجه اول آنکه ابو عبیده در کتمان خبر عزل خالد بن الولید از امارت جنود شام ارتکاب جرمی بس بزرگ نموده که صراحة او را از مرتبه امانت ساقط و بحضیض خیانت هابط می گرداند بیانش آنکه هر گاه خلیفه ثانی بحسب استخلاف خلیفۀ اوّل متمکن و سادۀ حکومت گردیدند خالد را بوجه فسق و فجور و تصرف باطل او در اموال و دماء مسلمین از امارت جنود شام عزل کردند و ابو عبیده را بجای او امیر جنود شام کردند و کتابی درین باب بسوی ابو عبیده نوشتند و آنرا بدست عبد اللّه بن قرط ارسال داشتند و بعد از ان هر گاه عامر بن عقبه از شام وارد شد و کتاب فتح دمشق آورد بدست او نیز نامه به ابو عبیده مشتمل بر تامیر او و عزل خالد نوشتند لیکن ابو عبیده اصلا خالد را از حقیقت حال مطلع نکرد تا آنکه خالد کتابی مفصل مشتمل بر خبر فتح دمشق و حصول غنیمت مرج الدیباج و دیگر حالات بنام أبی بکر نوشت و آن را بدست عبد اللّه بن قرط که حامل کتاب اول خلیفۀ ثانی در باب عزل خالد بود بمدینه فرستاد و هر گاه آن کتاب بدست خلیفۀ ثانی افتاد رنگ چهرۀ شان از قراءتش پرید و سمرت آن ببیاض مبدل گردید و از عبد اللّه بن قرط که حامل این کتاب بود سؤال کردند که آیا مسلمین بموت أبی بکر و بحاکم کردن من ابو عبیده را واقف نشدند عبد اللّه بن قرط گفت که نه پس خلیفه ثانی باستماع این حالت غضبناک شدند و بعد جمع مردم بر فراز منبر رفتند و بتامیر ابو عبیده و عزل خالد ایشان را آگاه کردند و روز دیگر هم بالای منبر رفته فصل مشبع در همین باب بیان نمودند و خیانت خالد را بتفصیل تمام مبیّن ساختند و بعد از ان کتابی طویل بسوی ابو عبیده نوشتند و در آن کتاب ابو عبیده را بحکومت او مرة بعد اخری اخبار و اعلام کردند و او را مامور نمودند به اینکه از خالد لشکر را بگیرد و خالد را از امارتش جدا گرداند و نیز درین کتاب بعد پند و نصیحت بسیار که اکثر آن مشتمل بر تعریض بر افعال شنیعه خالد بود بصراحت تمام تصرّف باطل او در دماء مسلمین و تفریط صریح او در اموال شان بمعرض بیان آوردند و چون

ص:154

تفریط و تقصیر ابو عبیده در کتمان عزل خالد مرة بعد اخری مشهود ضمیر منیرشان شده بود لذلک عامر بن أبی وقاص را طلب کرده کتاب را باو سپردند و او را مامور کردند که بعد وصول دمشق این کتاب را که مشتمل بر خبر عزل خالد و کمال تفضیح و تقبیح او بود بخود خالد برساند و او را مامور گرداند که مردم را بسوی خود جمع نماید و این کتاب را بر مردم بخواند و برای مزید اهتمام و تاکید حضرت خلیفه ثانی شداد بن اوس را نیز طلب فرمودند و او را بمصافحه خود که تمهید تشریف بود ممتاز فرموده قائم مقام خود در باب اخذ بیعت نمودند و او را نیز روانه شام کردند تا از مسلمین آنجا بیعت شان بگیرد و این هر دو نفر رهگرای شام شدند و بعد وصول بشام و لقای خالد عامر او را آمر گردید تا مردم را امر باجتماع کند خالد استنکار این امر نمود و آخر الامر مسلمین را جمع کرد و بعد اجتماع مسلمین هر گاه کتاب خلیفه ثانی بر ایشان خوانده شد خالد از ادراک خبر موت أبی بکر گریه آغاز نهاد و گفت که اگر ابو بکر مرده است پس بتحقیق که عمر والی شده و بعد از ان قسم یاد کرده گفت که بر روی زمین دشمنتر از ولایت عمر بسوی من چیزی نبود و در آخر کلام چار و ناچار اظهار اطاعت عمر و حکم عمر کرد بالجمله ازین قصه پر غصه که اجمالا بمعرض بیان آمد و تفصیلش عنقریب بعون اللّه از نظرت خواهد گذشت کمال فسق و فجور خالد و غایت اهتمام خلیفه ثانی در عزل خالد و اظهار فضائح و قبائحش و نهایت تقصیر و تاخیر ابو عبیده درین باب ثابت و متحققست و ظاهرست که خبر عزل چنین کسی را اخفا نمودن و او را بر دماء و اموال مسلمین متصرف داشتن از اعظم خیانات و افخم جنایاتست و وزر و وبالی و عذاب و نکالی که ازین خیانت شنیعه و جنایت فظیعه عائد حال ابو عبیده می شود آن سرش پیدا نیست پس چگونه می توان گفت که این چنین خائن را العیاذ باللّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم امین هذه الامة فرموده باشد حاشا و کلا حالا خبری که مثبت امور مذکوره باشد باید شنید و وضوح این کذب باطل بنظر حقیقت بین باید دید محمد بن عمر الواقدی که فضائل مبهره و مفاخر مزهرۀ او حسب افادات اکابر این حضرات ثابتست در فتوح الشام گفته انّ عمر رضی اللّه عنه کتب کتابا الی أبی عبیدة یقول قد ولیتک علی الشام و جعلتک امیر جیوش المسلمین و عزلت خالدا و السّلام ثم سلم الکتاب الی عبد اللّه بن قرط و اقام قلقا الی ما یرد إلیه من امر المسلمین الی ان قال الواقدی و لما کان اللیلة التی مات فیها ابو بکر الصدیق رضی اللّه عنه رای عبد الرحمن بن عوف الزهری رضی اللّه عنه رویا فقصّها علی عمر بن الخطاب یوم بویع فاذا رؤیاه التی رآها عمر تلک اللیلة بعینها قال رأیت بعینی دمشق و المسلمون حولها و کأنّی اسمع تکبیرهم فی اذنی و عند تکبیرهم و زحفهم رأیت حصنا قد ساخ فی الارض حتی لم ار منه شیئا و رأیت خالدا و قد دخلها بالسیف و کان نارا امامه ثم رأیت کأنّ ماء قد وقع علی النّار فانطفت فقال علی رضی اللّه عنه ابشر فان دمشق فتحت یومک هذا انشاء اللّه تعالی

ص:155

تعالی و بعد ایام قدم عقبة بن عامر الجهنی صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و معه کتاب الفتح و البشارة فلمّا رآه عمر قال له یا ابن عامر کم عهدک من الشام قال من یوم الجمعة و هذا یوم الجمعة و ما زلت امسح علی الخفین منذ خرجت قال اصبت السنة فما معک من الخبر قال خبر و بشارة فانی ساذکرها بین یدی الصدیق فقال عمر قبض و اللّه حمید او صار الی رب کریم و قلدها عمر الضعیف فی جسمه فان عدل فیها نجا و ان ترک او فرط هلک قال عقبة بن عامر فبکیت و ترحمت علی أبی بکر ثم اخرجت الکتاب و دفعته الی عمر فلما قراه سرا کتم الأمر إلی وقت صلاة الجمعة فلما خطب و صلّی رقی المنبر و اجتمع المسلمون إلیه و قرأ علیهم کتاب فتح دمشق فضجّ المسلمون بالتکبیر و فرحوا ثم نزل عمر من المنبر قال عقبة بن عامر فلما نزل من المنبر کتب الی أبی عبیدة یولیه و عزل خالدا ثم سلم الی الکتاب و امرنی بالرجوع الی دمشق قال فرجعت الی دمشق فوجدت خالدا قد سری خلف توما و هربیس فدفعت الکتاب الی أبی عبیدة فقرأه سرا عن المسلمین و لم یخبر احدا بموت أبی بکر و کتم عزل خالد و تولیته علی المسلمین حتی ورد خالد من السریة و کتب الکتاب بفتح المسلمین دمشق و نصرهم علی عدوهم و بما ملکوا من غنیمة مرج الدیباج و اطلاق ابنة هرقل و سلم الکتاب الی عبد اللّه بن قرط فلما ورد به علی عمر و قرأ عنوان الکتاب من خالد بن الولید المخزومی الی أبی بکر الصدیق انکر الامر و رجعت سمرته الی البیاض فقال یا ابن قرط ما علم المسلمون بموت أبی بکر الصدیق و لا بولایتی علیهم ابا عبیدة قال لا فغضب و جمع الناس إلیه و قام علی المنبر و قرأ علی المسلمین ما فتح اللّه علی المسلمین من غنیمة مرج الدیباج فضح المسلمون بالفرح و السرور و الدعاء لاخوانهم ثم قال عمر ایها الناس انی امرت ابا عبیدة الرجل الامین و قد رایته لذلک اهلا و قد عزلت خالدا عن امارته فقال رجل من بنی مخزوم أ تعزل رجلا اشهر اللّه بیده سیفا ناطقا و جعله دافعا للمشرکین و قد قیل لابی بکر اعزله فقال لا اعزل سیفا سله اللّه و نصر به دینه و ان اللّه لا یعذرک و لا المسلمون ان انت غمدت سیف اللّه و عزلت امیرا امره اللّه لقد قطعت الرحم و جسدت ابن العم ثم سکت الرجل ثم نظر عمر الی المخزومی فرأه غلاما حدث السن فقال شاب حدث السن غضب لابن عمه ثم نزل من المنبر و اخذ الکتاب تلک اللیلة تحت فراشه و جعل یوامر نفسه فی عزل

ص:156

خالد فلما کان من الغد صلّی بالناس صلاة الفجر و قام فرقی المنبر و حمد اللّه و اثنی علیه و ذکر الرسول و صلّی علیه و ترحم علی أبی بکر الصدیق رضی اللّه عنه ثم قال ایها الناس انی قد حملت امانة و الامانة عظیمة و انی راع و کل راع مسئول عن رعیته و قد حبب اللّه الیّ صلاحکم و النظر فی معاشکم و ما یقربکم الی ربکم فانا و انتم و من حضر فی هذا البلد

فانی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول من صبر علی بلائها و شدتها کنت له شهیدا و شفیعا یوم القیمة و بلادکم بلاد لا زرع فیها و لا ضرع الا ما اتی به علی الابل من مسیرة شهر و قد وعدنا اللّه غنائم کثیرة و انی ارید النصح للعامة و الخاصة فی اداء الامانة و لست جاعل امانتی الی من لیس لها باهل و لکننی جاعلها الی من یکون رغبته فی اداء الامانة و التوفر للمسلمین و انی کرهت ولایة خالد لان خالدا رجل فیه تبذیر للمال یعطی الشاعر إذا مدحه و یعطی الفارس إذا جاهد امامه فوق ما یستحقه من حقه و لا یبقی ذلک لفقراء المسلمین و ضعفائهم شیئا و انی قد نزعته و ولیت ابا عبیدة مکانه و اللّه یعلم انی ولیت امینا فلا یقول قائلکم عزل الرجل الشدید و ولی الرجل الامین اللیّن السلس القیاد فاللّه معه لیسدده و یعنیه ثم نزل من المنبر و اخذ جلد أدم مقشور و کتب الی أبی عبیدة کتابا یقول فیه بسم الله الرحمن الرحیم من عبد اللّه امیر المؤمنین و اجیر المسلمین الی أبی عبیدة عامر بن الجراح سلام علیکم فانّی احمد اللّه الذی لا اله الا هو و اصلی علی نبیه محمد صلّی اللّه علیه و سلم و قد ولیتک علی امور المسلمین فلا تستحی فان اللّه لا یستحیی من الحق شیئا و انی اوصیک بتقوی اللّه تعالی الذی یبقی و یفنی ما سواه الذی استخرجک من الکفر الی الایمان و من الضلالة الی الهدی و قد أمّرتک علی جند خالد فاقبض منه جنده و ازله عن امارته و لا تقد المسلمین الی هلکة رجاء غنیمة و لا تبعث سریة الی جمع کثیف و لا تقل انی ارجو لکم النصر فان النصر مع التدبیر و الثقة باللّه تعالی و ایاک و التعزیر و القاء المسلمین الی الهلکة و غض عن الدنیا عینیک و اله عنها قلبک و ایاک و ان تهلک کما هلک من کان من قبلک فقد رأیت مصارعهم و اختبرت سرائرهم و انما بینک و بین الآخرة ستر کالخمار و قد تقدم إلیها سلفک و انت منتظر رحیلا من دار مضت نضارتها و ذهبت زهرتها فاحزم للناس الراحل منها الی غیرها و یکون زاده التقوی و راع المسلمین ما استطعت و اما الحنطة و الشعیر الذی قد وجدت فی دمشق و کثر فیها مشاجرتکم فهو للمسلمین و اما الذهب و الفضة ففیه الخمس و السهام و اما اختصامک

ص:157

و انت و خالد فی الصلح و الفتح فالفتح بالصلح لا بالقتال لانک انت الوالی و صاحب الامر و إن کان صلحک جری علی الحنطة انها للزوم فسلمها إلیهم و السّلام علیک و علیک و علی جمیع المسلمین و اما سریة خالد خلف العدو الی مرج الدیباج فانه غرر بدماء المسلمین و کان بها سخیا دانیة هرقل و هدیتها لابیها بعد اسرها فذلک تفریط و قد کان یاخذ بها مالا کثیرا یرجع علی ضعفاء المسلمین ثم طوی الکتاب و ختمه و دعا بعامر بن أبی وقاص اخو سعد و سلمه الکتاب و قال انطلق به الی دمشق و سلمه لخالد و مره بجمع الناس إلیه و اخبره بموت أبی بکر و قل له یقرأ الکتاب علی الناس و دعا بشداد بن اوس و صافحه و قال انطلق صحبة عامر الی الشام فاذا قرء عامر الکتاب فامر الناس یبایعوک لتکون ببیعتک بیعتی فانطلقا صاحبا عمر یجدان فی السّیر حتی وردا دمشق و الناس منتظرون اخیار أبی بکر و ما یامرهم به فلما اشرفا علی المسلمین قد طالت الاعناق إلیهما فتبادروا الناس و فرحوا بقدومهما و اقبلا حتی نزلا خیمة خالد و سلما علیه و قال خالد کیف ترکتما الخلیفة ابا بکر قال له عامر ترکته بخیر یعنی عمر و معی کتابه و انه امرنی ان اقرأه علی الناس فامرهم بالاجتماع فاستنکر خالد ذلک و استراب الامر و جمع المسلمین إلیه و قام عامر بن أبی وقاص و قرأ الکتاب فلما انتهی أبی وفاة أبی بکر ضجّوا الناس ضجة عظیمة بالبکاء و التحیب و بکی خالد و قال إن کان ابو بکر قد قبض فقد تولی عمر و السمع و الطاعة لعمر و اللّه ما کان علی الارض احب الی من ولایة أبی بکر و لا ابغض الیّ من ولایة عمر و السمع و الطاعة للّه و لعمر و ما به امر و قرأ الکتاب الی آخره فلما سمعه الناس و فیه الامر بالمبایعة لشداد بن اوس عوضا من امیر المؤمنین عندها قاموا الناس الی شداد بن اوس و بایعوه فکانت بیعته بدمشق لثلاث لیال خلت من شعبان سنة ثلاث عشرة من الهجرة و هر چند ابو عبیده را در کتمان خبر عزل خالد بجز ضعف و خور و لین و ایهان و ادهان در امر دین و خیانت در دماء و اموال مسلمین هیچ عذری نبود لیکن روات اهل سنت درین باب بعض اعذار بارده برای او تراشیده اند از آنجمله است عذر استحیا چنانچه طبری در تاریخ خود در ضمن روایتی طولانی آورده ثم ساروا الی دمشق و خالد علی مقدمة الناس و قد اجتمعت الروم الی رجل منهم یقال له یاهان بدمشق و قد کان عمر عزل خالد بن الولید و استعمل ابا عبیدة علی جمیع الناس فالتقی المسلمون و الروم فیما حول دمشق فاقتتلوا قتالا شدیدا ثم هزم اللّه الروم و اصاب منهم المسلمون و دخلت الروم دمشق فغلقوا ابوابها و جثم المسلمون علیها فرابطوها حتی فتحت دمشق و اعطوا الجزیة و قد قدم الکتاب علی أبی عبیدة بامارته و عزل

ص:158

خالد فاستحیی ابو عبیدة ان یقری خالدا الکتاب حتی فتحت دمشق و جری الصلح علی یدی خالد و کتب الکتاب باسمه ازین عبارت ظاهرست که ابو عبیده شرم نمود که کتاب عمر را که مشتمل بر خبر عزل خالد بخواند و این عذر چنانچه می بینی هرگز قابل استماع و لائق قبول نیست زیرا که در انفاذ امور دینیه و آن هم مثل این چنین مهمات استحیا را مدخلی نیست و بحمد اللّه بطلان این عذر از افاده خود خلیفه ثانی ظاهرست چه آنفا از عبارت فتوح الشام واقدی دانستی که ایشان در نامه خود که بدست عامر بن أبی وقاص فرستاده بودند بابو عبیده نوشته بودند بسم الله الرحمن الرحیم من عبد اللّه امیر المؤمنین و اجیر المسلمین الی أبی عبیدة عامر بن الجراح سلام علیکم فانی احمد اللّه الذی لا اله الا هو و اصلّی علی نبیه محمد صلّی اللّه علیه و سلم و قد ولیتک علی امور المسلمین فلا تستحی فان اللّه لا یستحیی من الحق شیئا و از آنجمله است خوف اضطراب امور چنانچه ابو المظفر یوسف بن قزعلی المعروف بسبط ابن الجوزی در مرآة الزمان فی تاریخ الأعیان گفته قال سیف فکتب عمر أبی عبیدة سلام علیک اما بعد فانی قد عزلت خالدا عن جند الشام و ولیتک امرهم فقم به و السّلام فوصل الکتاب الی أبی عبیدة فکتم الحال حیاء من خالد و خوفا من اضطراب الامور و لم یوقفه علی الکتاب حتی فتحت دمشق و کان خالد علی عادته فی الامرة و ابو عبیدة یصلی خلفه و این عذر هم مثل عذر استحیا هرگز قابلیت قبول ندارد بچند وجه اول درین عزل و نصب اگر خوف و اضطراب امور می بود حضرت خلیفه ثانی خود کی روا می داشتند که در چنین حال این عزل و نصب را بعمل آرند چه ابصریتشان بامور سیاست و نظم و نسق خلافت نزد حضرات اهل سنت مسلمست و مزیت شان درین باب بر سائر اصحاب حتی بر خلیفه اول حسب افاداتشان متضح پس تجویز صدور مثل این خطیۀ سیاسیه که سبب اضطراب امور و انحزام نظام جمهور باشد از ایشان مناسب شان حضرات اهل سنت نیست دوم آنکه اگر این عذر واقعیت می داشت بر فعل ابو عبیده حضرت خلیفه ثانی غیظ و غضب نمی فرمودند بلکه آن را استحسان می کردند حال آنکه غیظ و غضب شان برین امر صراحة در روایت واقدی وارد شده چنانچه دانستی سوم آنکه اگر فرض کرده شود که حضرت خلیفه ثانی محض بسبب غلظت و فظاظت خود بلا تامل و تفکر برین واقعه غیظ و غضب فرمودند و پی بحقیقت عذر ابو عبیده نبردند تا هم اگر این عذر واقعیتی می داشت عبد اللّه بن قرط که حامل کتاب اول خلیفه ثانی در باب عزل خالد بود و از واقعه کتمان ابو عبیده آگاهی داشت و حضرت خلیفه ثانی بمواجهه او اظهار این غیظ و غضب فرموده بودند اظهار این عذر می نمود و حضرتش را ازین تغیظ و تضجر بی محل

ص:159

بازمیداشت چهارم آنکه این عذر باطل علی الفرض و التسلیم در کتمان کتاب اول خلیفه ثانی که بدست عبد اللّه بن قرط فرستاده بودند گنجایشی دارد چه محتملست که عبد اللّه بن قرط آن را در وقتی آورده باشد که مسلمین بمحاصره دمشق مشغول باشند و در آن وقت اعلام حقیقت حال موجب ضعف و اضمحلال شان بوده باشد لیکن این عذر لا طائل در کتمان کتاب ثانی خلیفه ثانی که بعد ادراک بشارت فتح دمشق بدست عقبه بن عامر جهنی فرستاده بودند هرگز مقبول نمی تواند شد زیرا که بعد فتح دمشق و تسلط مسلمین بر آن و تاختن خالد بر توما و هربیس و معاودت ازین سریه محل اضطرابی برای امور مسلمین باقی نمانده بود لیکن ابو عبیده باز هم خالد را از حقیقت حال آگاه نکرد تا آنکه او در عالم بیخبری نامه بنام ابو بکر مشتمل بر حالات مفصله نوشت و بدست عبد اللّه بن قرط که نامه اول عزل خالد از جانب خلیفه ثانی بنام ابو عبیده آورده بود فرستاد و از همین جاست که چون خلیفه ثانی نامه خالد بنام ابو بکر دیدند رنگ رخ شان متغیر شد و از عبد اللّه بن قرط از راه تعجب درین باب مسائلت و مکالمت نموده مظهر غیظ و غضب شدید گردیدند بالجمله عذر خوف اضطراب امور که درین واقعه برای ابو عبیده تراشیده اند نفعی باو نمی رساند و گلوی او را از الزام جریمه کتمان ابدا نمی رهاند و در این جا محتملست که اولیای ابو عبیده برای او عذری دیگر بیاورند و فرمایند که هر چند خلیفه ثانی در نامه های خود ابو عبیده را بتامیر خودش و عزل خالد آگاه نموده بود لیکن ابو عبیده را از وجه عزل خالد که فسق و فجور او باشد با خبر نکرده بود و الاّ ابو عبیده درین باب تاخیر را روا نمی داشت لیکن این عذر هم درست نمی شود چه اوّلا تفریط و تاخیر در بجاآوری احکام خلیفه وقت خصوصا در امثال این امور مهمه اگر چه سبش مفهوم نشود جائز نیست پس محض عدم آگاهی ابو عبیده از وجه عزل خالد مجوز تفریط صریح و تضجیع قبیح او نمی تواند شد و ثانیا ادعای این معنی که خلیفه ثانی در نامه های خود ابو عبیده را از فسق و فجور خالد که وجه عزلش بود آگاه نکرده بود ادعای باطلیست که اقدام نمی کند بر آن مگر کسی که تواریخ معتمده و آثار مستنده را غیر ناظر و از تتبع و امعان آن خاسر و قاصر بوده باشد طبری در تاریخ خود گفته و اما ابن اسحاق فانه قال فی امر خالد و عزل عمر ایاه ما ثنا محمد بن حمید قال ثنا سلمة عنه قال انما نزع عمر خالدا فی کلام کان خالد تکلم به فیما یزعمون و لم یزل عمر علیه ساخطا و لامره کارها فی زمان أبی بکر کلّمه لوقعته یا بن نویرة و ما کان یعمل به فی حربه فلما استخلف عمر کان اول ما تکلم به عزله فقال لا یلی لی عملا ابدا فکتب عمر الی أبی عبیدة ان خالدا کذب نفسه فهو امیر علی ما هو علیه و ان هو لم یکذب نفسه فانت الامیر علی ما هو علیه ثم انزع عمامته عن راسه و قاسمه ماله نصفین

ص:160

و ابن الاثیر الجزری در تاریخ کامل گفته و کان اول کتاب کتبه الی أبی عبیدة بن الجراح بتولیه جند خالد و بعزل خالد لانه کان علیه ساخطا فی خلافة أبی بکر کلها لوقعته بابن نویرة و ما کان یعمل فی حربه و اول ما تکلم به عزل خالد و قال لا یلی لی عملا ابدا و کتب الی أبی عبیدة ان اکذب خالد نفسه فهو الامیر علی ما کان علیه و ان لم یکذب نفسه فانت الامیر علی ما هو علیه و انزع عمامته عن راسه و قاسم ماله و سبط ابن الجوزی در مرآة الزمان گفته و کتب عمر الی أبی عبیدة اما بعد فان اکذب خالد نفسه فهو امیر علی من معه و ان لم یکذب نفسه فانت الامیر علی ما هو ثم انزع عمامته عن راسه و قاسمه ما له نصفین و ابن کثیر دمشقی در تاریخ خود گفته ذکر ابن اسحاق ان عمر انما عزل خالد الکلام بلغه عنه و لما کان من امر مالک بن نویرة و قال لا یلی لی عملا ابدا و کتب عمر الی أبی عبیدة ان اکذب خالد نفسه فهو امیر علی ما کان علیه و ان لم یکذب نفسه فهو معزول فانتزع عمامته عن راسه و قاسم ماله نصفین ازین عبارات ظاهر شد که خلیفه ثانی در باب عزل خالد کتابی که بابو عبیده نوشته بودند در ان کتاب ابو عبیده را مامور کرده بودند که خالد را امر بتکذیب نفس خود نماید و اگر خالد نفس خود را نسبت بکذب نه دهد پس او را معزول گرداند و عمامه او را از سر او نزع کند و مال او را نصف نصف مقاسمه نماید و زیاده ازین اهتمام در اظهار فسق و فجور چه خواهد بود و ازینجا ظاهر گردید که واقدی در ذکر نامه اول خلیفه ثانی که مشتمل بر عزل خالد بود راه اجمال و اختصار پیموده است و آن را بسیاق تام که مشتمل بر الزام و اجرام خالد مرتکب آثامست وارد ننموده دوم آنکه ابو عبیده بار دیگر در باب کتمان عزل خالد مخالفت صریحه حکم خلیفه ثانی اغاز نهاده بمدارات و محامات ان خائن عظیم الخیانة امانت و دیانت تقدیری خود را بر باد فنا داده بیانش آنکه در سنه هفده از هجرت هر گاه خلیفه ثانی بشام رفتند و بعد فراغ از عزل و نصب امرای آنجا رجوع بمدینه کردند خالد بن الولید بزیردستی ابو عبیده حاکم قنسرین بود و چون او با عیاض بن غنم بسبب اوراب اموال عظیمه بدست اورد مردمان از آفاق بغرض اخذ و انتفاع قصد و انتجاع او کردند از آنجمله اشعث بن قیس نیز بود که در قنسرین نزد خالد بن الولید رسید و خالد او را ده هزار درم بخشید هر گاه این خبر قارع صماخ خلیفه ثانی گردید برید را طلب کردند و بسوی ابو عبیده کتابی نوشتند و او را مامور نمودند به اینکه خالد را ایستاده کند و او را بعمامه او مقید نماید و کلاه نیز از سرش بگیرد تا آنکه خالد اعلام نماید که این بخشش او باشعث از کجاست پس اگر گمان کند که این بخشش

ص:161

از دستبردیست که در اموال مسلمین نموده پس بتحقیق که اقرار بخیانت خود کرده و اگر گمان کند که از مال خودش هست پس بتحقیق که اسراف کرده است و در هر حال او را معزول گرداند و عمل او را بسوی خود منضم نماید و هر گاه این نامه خلیفه ثانی نزد ابو عبیده رسید خالد را بذریعه نامه خود طلب کرد بعد از آن مردم را جمع نمود و بر منبر نشست برید خلیفه ثانی بایستاد و از خالد سؤال حقیقت حال بخشش آغاز نهاد لیکن او در جواب کار بند سکوت گردید تا اینکه نوبت بتکرار و اکثار رسید و ابو عبیده درین حال ساکت و صامت بود چیزی نمی گفت حال آنکه از جانب خلیفه مامور بود که خالد را بعمامه او مقید کند و کلاه از سرش بگیرد و او را در همین حال بدارد تا آنکه او از حقیقت بخشش آگاه نماید مگر بلال که در آن وقت حاضر بود ایستاده شد و از حکم خلیفه خالد را مطلع ساخت و بنزع قلنسوه و تقیید او بعمامه نیز بپرداخت و او را بجواب دادن از حال بخشش ملجا کرد آخر الامر خالد ناچار شد و و گفت این بخشش از مال خود من بود چون حکم خلیفه همین بود که خالد تا وقت اظهار حال بخشش مقید باشد بلال بعد تحصیل جواب از خالد او را رها کرد خالد بعد این حال پر اختلال قرین تحیر ماند و نمی دانست که معزول می باشد یا غیر معزول و ابو عبیده با وصف آنکه از جانب خلیفه مامور بود به اینکه خالد را در هر حال عزل نماید مطلقا از عزلش او را اعلام و اخبار نکرد تا اینکه چون کار بطول انجامید و خالد بخدمت خلیفه نرسید حضرت شان پس بحقیقت امر بردند و تفریط و تقصیر ابو عبیده را درین باب دریافتند و بناچاری بخود خالد نوشتند که بخدمت شان حاضر آید چون خالد ازین حال آگاهی یافت بسوی ابو عبیده شد و او را بر کتمان خبر عزل خود ملامت کرد ابو عبیده گفت من نبودم که تخویف تو می کردم تا وقتی که برای آن چاره می یافتم و بتحقیق که دانسته بودم که این عزل تو را خائف می کند خالد چون این عذر مهمل ابو عبیده شنفت چار و ناچار عزم مدینه کرد و هر گاه بخدمت خلیفه ثانی رسید حضرت شان بعد تعییر و تانیب او را مصادره کردند و بکیفر کردارش رسانیدند بالجمله ازین روایت سراپا نکایت که به تفصیلش انشاء اللّه المجیب عما قریب خواهی رسید کمال مراعات و محابات ابو عبیده بن الجراح با خالد عظیم الافتضاح و عدم امتثال امر خلیفه ثانی در عزل آن خائن جانی نهایت واضح و لائحست و فضائح و قبائحی که ازین مقام برای ابو عبیده ثابت و محقق می شود بوجه مزید اتضاح محتاج تبیین و تصریح نیست و بعد درک آن در بطلان حدیث امانت ابو عبیده ریبی باقی نمی ماند حالا عبارات علمائی اعلام و نبلای عالیمقام سنیه که مخبر و مفصح از ما ذکر می باشد باید شنید ابو جعفر محمد بن جریر طبری در تاریخ خود گفته و فی هذه السنة اعنی سنه 17 ادرب خالد بن الولید و عیاض بن غنم فی روایة سیف عن شیوخه

ص:162

ذکر ذلک کتب الی السری عن شعیب عن سیف عن أبی عثمان و أبی حارثة و المهلب قالوا و ادرب سنه 17 خالد و عیاض فسارا فاصابا اموالا عظیمة و کانا توجها من الجابیة فرجع عمر الی المدینة و علی حمص ابو عبیدة و خالد تحت یدیه علی قنسرین و علی دمشق یزید بن أبی سفیان و علی الاردن معاویة و علی فلسطین علقمة بن مجزز و علی الاهراء عمرو بن عنبسة و علی السواحل عبد اللّه بن قیس و علی کل عمل عامل فقامت مسالح الشام و مصر و العراق علی ذلک الی الیوم لم تجز امة الی اخری عملها بعد الا ان یقتحموا علیهم بعد کفر منهم فیقدموا مسالحهم بعد ذلک فاعتدل ذلک سنه 17 کتب الی السری عن شعیب عن سیف عن أبی المجالد و أبی عثمان و الربیع و أبی حارثه قالوا و لما قفل خالد و بلغ الناس ما اصابت تلک الصائفة انتجعه رجال فانتجع خالدا رجال من اهل الآفاق فکان الاشعث بن قیس ممن انتجع خالدا بقنسرین فاجازه بعشرة آلاف و کان عمر لا یخفی علیه شیء فی عمله کتب إلیه من العراق بخروج من خرج و من الشام بجائزة من اجیز فیها فدعا البرید و کتب معه الی أبی عبیدة ان یقیم خالدا و یعقله بعمامته و ینزع عنه قلنسوته حتی یعلمهم من این إجازة الاشعث امن ماله امن اصابة اصابها فان زعم انها من اصابة اصابها فقد اقر بخیانة و ان زعم انها من ماله فقد اسرف و اعزله علی کل حال و اضمم إلیک عمله فکتب ابو عبیدة الی خالد فقدم علیه ثم جمع الناس و جلس لهم علی المنبر فقام البرید فقال یا خالد امن مالک اجزت بعشرة آلاف أم من اصابة فلم یجبه حتی اکثر علیه و ابو عبیدة ساکت لا یقول شیئا فقام بلال إلیه فقال ان امیر المؤمنین امر فیک بکذا و کذا ثم تناول قلنسوته فعقله بعمامته و قال ما تقول امن مالک أم من اصابة قال لا بل من مالی فاطلقه و اعاد قلنسوته ثم عممه بیده ثم قال نسمع و نطیع لولاتنا و تفخم و نخدم موالینا قالوا و اقام خالد متحیرا لا یدری أ معزول أم غیر معزول و جعل ابو عبیدة لا یخبره حتی إذا طال علی عمران یقدم ظن الّذی قد کان فکتب إلیه بالاقبال فاتی خالد ابا عبیدة فقال رحمک اللّه ما اردت الی ما صنعت کتمتنی امرا کنت احبّ ان اعلمه قبل الیوم فقال ابو عبیدة انی و اللّه ما کنت لاروعک ما وجدت لذلک بدا و قد علمت

ص:163

ان ذلک یروعک قال فرجع خالد الی قنسرین فخطب اهل عمله و ودعهم و تحمل ثم اقبل الی حمص فخطبهم و ودعهم ثم خرج نحو المدینة حتی قدم علی عمر فشکاه و قال لقد شکوتک الی المسلمین و باللّه انک فی امری غیر مجمل یا عمر فقال عمر من این هذا الثری قال من الانفال و السهمان ما زاد علی الستین الفا فلک فقوّم عمر عروضه فخرجت إلیه عشرون الفا فادخلها بیت المال ثم قال یا خالد و اللّه انک علیّ لکریم و انک الیّ لحبیب و لن تعاتبنی بعد الیوم علی شیء و عز الدین علی بن محمد الجزری المعروف بابن الاثیر در تاریخ کامل گفته ذکر عزل خالد بن الولید فی هذه السنة و هی سنة سبع عشرة عزل خالد بن الولید عما کان علیه من التقدم علی الجیوش و السرایا و سبب ذلک انه کان ادرب هو و عیاض بن غنم فاصابا اموالا عظیمة و کانا توجها من الجابیة مرجع عمر الی المدینة و علی حمص ابو عبیدة و خالد تحت یده علی قنسرین و علی دمشق یزید و علی الاردن معاویة و علی فلسطین علقمة بن مجزز و علی الساحل عبد اللّه بن قیس و بلغ الناس ما اصاب خالد فانتجعه رجال و کان منهم الاشعث بن قیس فاجازه بعشرة آلاف و دخل خالد الحمام فتدلک بغسل فیه خمر فکتب إلیه عمر بلغنی انّک تدلکت بخمر و ان اللّه قد حرم ظاهر الخمر و باطنه و مسه فلا تمسّوها اجسادکم فکتب إلیه خالد انا فتناها دفعات غسولا غیر خمر فکتب إلیه عمر ان آل المغیرة ابتلوا بالجفاء فلا اماتکم اللّه علیه فلما فرق خالد فی الذین انتجعوه الاموال اسمع بذلک عمر بن الخطاب و کان لا یخفی علیه شیء من عمله فدعا عمر البرید فکتب معه الی أبی عبیدة ان یقیم خالد او یعقله بعمامته و ینزع عنه قلنسوته حتی یعلمکم من این اجاز الاشعث امن ماله امن مال اصابة اصابها فان زعم انه فرقه من اصابة اصابها فقد اقر بخیانة و ان زعم انه من ماله فقد اسرف و اعزله علی کل حال و اضمم إلیک عمله فکتب ابو عبیدة الی خالد فقدم علیه ثم جمع الناس و جلس لهم علی المنبر فقام البرید فسأل خالدا من این اجاز الاشعث فلم یجبه و ابو عبیدة ساکت لا یقول شیئا فقام بلال فقال ان امیر المؤمنین امر فیک بکذا و کذا و نزع عمامته فلم یمنعه سمعا و طاعة و وضع قلنسوته ثم اقامه فعقله بعمامته و قال من این اجزت الاشعث من مالک اجزت أم من اصابة اصبتها فقال بل من مالی فاطلقه و اعاد قلنسوته ثم عممه بیده ثم قال نسمع و نطیع لولاتنا و تقحم و نخدم موالینا قال و اقام خالد متحیرا لا یدری أ معزول او غیر معزول و لا یعلمه ابو عبیدة بذلک تکرمة و تفخمة فلما تاخر قدومه علی عمر ظن الذی کان فکتب الی خالد بالاقبال إلیه فرجع الی قنسرین فخطب الناس و ودعهم و رجع الی حمص فخطبهم ثم سار الی المدینة فلما قدم علی عمر شکاه و قال قد شکوتک الی

ص:164

المسلمین فباللّه انک فی امری لغیر مجمل فقال له عمر من این هذا الثراء قال من الانفال و السهمان ما زاد علی ستین الفا فلک فقوم عمر ماله فزاد عشرین الفا فجعلها فی بیت المال ثم قال یا خالد و اللّه انک و علیّ لکریم و انک الی الحبیب سوم آنکه ابو عبیده در باب اجراء حد بر شاربین خمر که مستوجبین عقاب الیم و مستحقین عتاب عظیم بودند مداهنت فظیعه و مماطلت شنیعه بعمل آورده امانت مزعومی و دیانت مفروضی خود را یکسر بکنار بوار و دمار برده تفصیل این اجمال آنکه ابو جندل و بعض دیگر از اصحاب او که حسب مزعوم اهل سنت محرز شرف صحبت رسول صلّی اللّه علیه و آله ماهب القبول بودند بشرب مشعشعه شمول در شام اقدام کردند و با وصف ارتکاب این کبیرۀ موبقۀ و جریرۀ مزهقه بمخاصمه باطله و محاجۀ عاطله طریق مراد لجاج باقدام انحراف و اعوجاج سپردند ابو عبیده با وصف آنکه از کبار اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب بشمار می رفت از عهدۀ جواب احتجاج فاسد و استدلال کاسدشان نتوانست که بیرون آید ناچار از آن زرافه شوم مغلوب و مخصوم گردیده رجوع بجانب خلافت مآب نمود و عرض حال آن زمرۀ شرّاب بکتابت کتاب نمود از پیشگاه خلافت بنام ابو عبیده حکم صادر شد که ایشان را جمع نماید و بر سر مردم سؤال کند که آیا خمر حرامست یا حلال اگر گمان کنند که حلال است پس گردنهایشان را بزند و اگر اظهار کنند که حرامست اجرای حد بریشان نموده استتابت شان کند هر گاه ابو عبیده ازین حکم آگاه شد آن زمره را طلب نمود و سؤال کرد از آنجا که ادعای حلیت موجب قتل بود و اعتراف بحرمت سبب جلد لذلک بمفاد من ابتلی ببلیتین اعتراف بحرمتش کردند لیکن با این همه در محفوظ ماندن خود از اجرای حد حیلۀ عجیب و وسیلۀ غریب برانگیختند و بابو عبیده گفتند که ما را بگذار تا بدشمن جنگ کنیم اگر کشته شدیم فذلک و الاّ آنچه می خواهی با ما بکن ابو عبیده این تقریر سراسر تغریر و تشطیر سراپا تزویر ازیشان قبول نمود و ایشان را اجازت جنگ داد تا آنکه از جملۀ ایشان ابو الازور ضرار بن الازور کشته شد و دیگران که باقی ماندند محدود شدند و این صنیع شنیع ابو عبیده صراحة از قبیل تعطیل حدود اللّه است و پر ظاهرست که کسی که در عهد ولایت و حکومت خود این چنین معاملۀ قبیحه و مجاملۀ فضیحه بفساق شاربین خمر و فجار خائضین غمر نماید او هرگز حظی از امانت فی الاسلام نخواهد داشت و احدی او را مصداق

امین هذه الامه نخواهد انگاشت یا للّه و للعجب مگر مستحق این لقب جلیل و وصف جمیل بجز همچو مرتکب خیانت و مضیع امانت کسی دیگر نبود حاشا ثم حاشا و ازینجا بظهور تمام و تحقق تام واضح می گردد که حدیث امانت ابو عبیده از موضوعات باطله و مفتریات عاطلۀ قومست که همواره در صدد تخریب دین مبین و توهین شرع متین افتاده داد مظاهرت و موازرت هر غادر خائن آثم کاذب داده اند حالا روایات این واقعۀ مخزیه و اخبار این خطۀ مرویه باید شنفت و بر مساعی جمیلۀ کبار سنیه که در کتمان مطاعن و ستر مشائن اسلاف خود بذل نموده اند آفرینها باید گفت ابو جعفر محمد بن جریر طبری در تاریخ خود در احداث

ص:165

سنه ثمانی عشره گفته کتب الی السری یقول ثنا شعیب عن سیف عن الربیع و أبی المجالد و أبی عثمان و أبی حارثة قالوا و کتب ابو عبیدة الی عمران نفرا من المسلمین اصابوا الشراب منهم ضرار و ابو جندل فسالناهم فتأولوا و قالوا خیرنا فاخترنا قال فهل انتم منتهون و لم یعزم علینا فکتب إلیه عمر فذلک بیننا و بینهم فهل انتم منتهون یعنی فانتهوا و جمع الناس فاجتمعوا علی ان یضربوا فیها ثمانین جلدة و یضمنوا الفسق و من تاول علیها بمثل هذا فان أبی قتل فکتب عمر الی أبی عبیدة ان ادعهم فان زعموا انها حلال فاقتلهم و ان زعموا انها حرام فاجلدهم ثمانین فبعث إلیهم فسالهم علی روس الناس فقالوا حرام فجلدهم ثمانین ثمانین وحد القوم و ندموا علی لجاجتهم و قال لیحدثن فیکم یا اهل الشام حادث فحدثت الرمادة کتب الی السری عن شعیب عن سیف عن عبد اللّه بن شبرمة عن الشعبی بمثله کتب الی السری عن شعیب عن سیف عن عبید اللّه بن عمر عن نافع قال لما قدم علی عمر کتاب أبی عبیدة فی ضرار و أبی جندل کتب الی أبی عبیدة فی ذلک و امره ان یدعو بهم علی رؤس الناس فیسألهم احرام الخمر أم حلال فان قالوا حرام فاجلدهم ثمانین جلدة و استتبهم و ان قالوا حلال فاضرب اعناقهم فدعا بهم فسألهم فقالوا بل حرام فجلدهم فاستحیوا فلزموا البیوت و وسوس ابو جندل فکتب ابو عبیدة الی عمران ابا جندل قد وسوس الا ان یاتیه اللّه علی یدیک بفرج فاکتب إلیه و ذکره فکتب إلیه عمر و ذکره فکتب إلیه من عمر الی أبی جندل ان اللّه لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء فتب و ارفع راسک و ابرز و لا تقنط فان اللّه عز و جل یقول یا عِبادِیَ اَلَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اَللّهِ إِنَّ اَللّهَ یَغْفِرُ اَلذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ فلما قراه علیه ابو عبیدة تطلق و اسفر عنه و کتب الی الآخرین بمثل ذلک فبرزوا و کتب الی الناس علیکم انفسکم و من استوجب التغییر فغیروا علیه و لا تعیّروا احدا فیغشو فیکم البلاء کتب الی السری عن شعیب عن سیف عن محمد بن عبد اللّه عن عطاء نحوا منه الا انه لم یذکر انه کتب الی الناس الا یعیروهم و قال قالوا جاشت الروم دعونا لغزوهم فان قضی اللّه لنا الشهادة فذلک و الا عمدت للذی ترید فاستشهد ضرار بن الازور فی قوم و بقی الآخرون فحدّوا و قال ابو الزهراء القشیری فی ذلک الم تر ان الدهر یعثر بالفتی

عن الصهباء یوما بصابر رماها امیر المؤمنین بحتفها فخلانها یبکون حول المعاصر

و ابو الحجاج یوسف بن محمد البلوی در کتاب الفبا در ذکر خمر گفته و شربها قوم فی الاسلام قبل تحریمها فلما انزل تحریمها بادروا فی الاوان الی کسر الاوان و الی شق الزقاق و سفک ما فیها فی الزقاق و منهم ایضا من شربها متاولا

ص:166

قول اللّه تعالی لَیْسَ عَلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اِتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ فشربها ابو جندل و اسمه العاصی بن سهیل و شربها معه ابو الازور و ضرار بن الخطاب و هو بالشام فکتب ابو عبیدة بن الجراح بذلک الی عمر بن الخطاب رضی اللّه عنهم فامره ان یحدّهم فلما جاء الکتاب بذلک قالوا لابی عبیدة دعنا نلق العدو فان قتلنا فذاک و الا حددتمونا فلقوا العدو فقتل ابو الازور و حد الآخران و ابو عمر یوسف بن عبد اللّه القرطبی المعروف بابن عبد البر در کتاب الاستیعاب در ترجمۀ ابو جندل گفته و ذکر عبد الرزاق عن ابن جریج قال اخبرت ان ابا عبیدة بالشام وجد ابا جندل بن سهیل و ضرار بن الخطاب و ابا الازور و هم من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قد شربوا الخمر فقال ابو جندل لَیْسَ عَلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا الآیة کلها فکتب ابو عبیدة الی عمران ابا جندل خصمنی بهذه الآیة فکتب عمران الذی زیّن لابی جندل الخطیه زین الخصومة فاحددهم قال ابو الازور أ تحدوننا قال ابو عبیدة نعم قال فدعونا نلقی العدو غدا فان قتلنا فذاک و ان رجعنا إلیکم فحدونا فلقی ابو جندل و ضرار و ابو الازور العدو فاستشهد ابو الازور و حدّ الآخران و ابو الحسن علی بن محمد الجزری المعروف بابن الاثیر در اسد الغابه بترجمۀ ابو جندل گفته و ذکر عبد الرزاق عن ابن جریج قال اخبرت ان ابا عبیدة بالشام و جد ابا جندل بن سهیل و ضرار بن الخطاب و ابا الازور و هم من اصحاب النبی صلّی اللّه علیه و سلم قد شربوا الخمر فقال ابو جندل لَیْسَ عَلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اِتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ الآیة کلها فکتب ابو عبیدة الی عمران ابا جندل خصمنی بهذه الآیة فکتب إلیه عمر الذی زین لابی جندل الخطیئة زین له الخصومه فاحددهم فقال ابو الازور أ تحدوننا قال ابو عبیدة نعم قال ابو الازور فدعونا نلقی العدو غدا فان قتلنا فذاک و ان رجعنا إلیکم فحدونا فلقی ابو الازور و ضرار و ابو جندل العدو فاستشهد ابو الازور و حد الآخران و احمد بن علی بن محمد العسقلانی المعروف بابن حجر در اصابه بترجمۀ ابو الازور گفته قال عبد الرزاق فی مصنفه عن ابن جریج اخبرت ان ابا عبیدة بالشام یعنی لما کان امیرا علیها وجد ابا جندل بن سهیل و ضرار بن الخطاب و ابا الازور و هم من اصحاب النبی صلّی اللّه علیه و سلم قد شربوا الخمر فقال ابو جندل لَیْسَ عَلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اِتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ الآیة کلها و کتب ابو عبیدة الی عمر یخبره بان ابا جندل خصمنی بهذه الآیة فکتب عمر إلیه الذی زین لابی جندل الخطیئة زین له

ص:167

الخصومة فاحددهم فقال ابو الازور ان کنتم تحدونا فدعونا نلقی العدو غدا فان قتلنا فذاک و ان رجعنا إلیکم فحدونا فلقوا العدو فاستشهد ابو الازور و حد الآخران انتهی و ملا علی متقی در کنز العمال گفته عن عروة بن الزبیر قال شرب عبد بن الازور و ضرار بن الخطاب و ابو جندل بن سهل بن عمر بالشام فاتی بهم ابو عبیدة بن الجراح فقال ابو جندل و اللّه ما شربتها الا علی تاویل انی سمعت اللّه یقول لَیْسَ عَلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اِتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ فکتب ابو عبیدة الی عمر بامرهم فقال عبد اللّه بن الازور انه قد حضرنا عدونا فان رأیت ان تؤخرنا الی ان نلقی عدونا غدا فان اللّه اکرمنا بالشهادة کفاک ذاک و لم تقمنا علی جزائه و ان نرجع نظرت الی ما أمرک به صاحبک فامضیته قال ابو عبیدة فنعم فلما التقی الناس قتل عبد بن الازور شهیدا فرجع الکتاب کتاب عمران الذی اوقع ابا جندل فی الخطیئة قد تهیأ له فیها بالحجة و إذا اتاک کتابی هذا فاقم علیهم حدهم و السّلام فدعا بهما ابو عبیدة فحدهما و ابو جندل له شرف و لابیه فکان یحدث نفسه حتی قیل انه قد وسوس فکتب ابو عبیدة الی عمر اما بعد فانی قد ضربت ابا جندل حده و انه حدث نفسه حتی خشینا علیه انه قد هلک فکتب عمر الی أبی جندل اما بعد فان الذی اوقعک فی الخطیئة قد جرت علیه التوبة بسم الله الرحمن الرحیم حم تَنْزِیلُ اَلْکِتابِ مِنَ اَللّهِ اَلْعَزِیزِ اَلْعَلِیمِ غافِرِ اَلذَّنْبِ وَ قابِلِ اَلتَّوْبِ شَدِیدِ اَلْعِقابِ ذِی اَلطَّوْلِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ إِلَیْهِ اَلْمَصِیرُ فلما قرأ کتاب عمر ذهب ما کان به کانما انشط من عقال (ق) چهارم آنکه ابو عبیده چون بر سر امارت جنود شام رسید چنان سرخوش نشئۀ زعامت اهل اسلام گردید که در باب اهل حمص که از جملۀ مصالحین و موادعین و معاهدین و مسالمین با مسلمین بودند بی تامل و تجرح ارادۀ اخراج و ازعاجشان از بلد نمود و باظهار این قصد خداج علی رؤس الاشهاد مسلک عدوان بخطوات لداد پیمود و پر ظاهرست که نقض عهد غدر و خیانتی می باشد که در جمیع ادیان آن را محظور و ممنوع داشته اند و اهل ایمان و ایقان آن را بیش از همه فظیع و شنیع انگاشته پس کسی که درین امر غیر هین تجاسر بین بر روی کار آرد و علی الاعلان بلا تستر و کتمان ارادۀ چنین اعتداد طغیان کرده داغ افتضاح بر ناصیۀ خویش گذارد آیا می توان گفت که او العیاذ بالله باب مدینۀ علم در امانت فی الاسلام و نائل لقب امین الامه از حضرت خیر الانام علیه و آله آلاف التحیة و السّلام بوده هل هذا الا بهت ظاهر لا یقدم علیه الا وقح مجاهر ابو اسماعیل محمد بن عبد اللّه الازدی البصری در کتاب فتوح الشام زیر عنوان جمع الروم للمسلمین بعد ان اخرجهم المسلمون من الشام گفته فلما جاء ابا عبیدة خبرهم و عددهم و کثرتهم و ما اقبلوا به من غیرهم ممن کان علی دینهم و طاعتهم

ص:168

من الجنود رای الا یکتم ذلک المسلمین و ان یستشیرهم فیه لینظر ما یئول إلیه رای جماعتهم فدعا رؤس المسلمین و ذوی الهیئة و الصلاح منهم ثم قام فحمد اللّه و اثنی علیه و صلّی علی النبی صلّی اللّه علیه ثم قال اما بعد فان اللّه عز و جل و له الحمد قد ابلاکم ایها المؤمنون فاحسن البلاء عندکم و صدقکم الوعد و اعزکم بالنصر و اراکم فی کل موطن ما تسرّون به و قد سار إلیکم عدوکم من المشرکین بعدد کثیر و نفروا إلیکم فیما حدثنی عیون نفیر الروم الاعظم فجاءوکم برا و بحرا حتی خرجوا الی صاحبهم بانطاکیه ثم قد وجه إلیکم ثلثة عساکر فی کل عسکر منها ما لا یحصیه الا اللّه من البشر و قد احببت الا اغرّکم من انفسکم و ان لا اطوی عنکم خبر عدوکم ثم تشیرون علی برایکم و اشیر علیکم برای فانما انا کاحدکم فقام یزید بن أبی سفیان فحمد اللّه و اثنی علیه و صلّی علی النبی صلّی اللّه علیه ثم قال له نعم ما رأیت رحمک اللّه إذ لم تکتم عنا ما اتاک من عدونا و انا مشیر علیک فإن کان صوابا فذاک ما نویت و ان لم یکن الرأی غیر ما اشیر به فانی لا اعتمد غیر ما یصلح المسلمین اری ان تعسکر علی باب مدینة حمص بجماعة المسلمین و تدخل النساء و الابناء و الاولاد داخل المدینة ثم تجعل المدینة فی ظهورنا ثم تبعث الی خالد بن الولید فیقدم علیک من دمشق و تبعث الی عمرو بن العاص فیقدم علیک من الاردن و ارض فلسطین فتلقاهم بجماعة من معک من المسلمین و قام شرحبیل بن حسنه فحمد اللّه و اثنی علیه و صلّی علی النبی صلّی اللّه علیه ثم قال اما بعد فان هذا مقام لا بد فیه من النصیحة للمسلمین و ان خالف الرجل منا اخاه فانما علی کل امرئ منا ان یجهد نفسه و رایه للمسلمین فی النصیحة و انا الان فقد رأیت غیر ما رأی یزید و هو و اللّه عندی من الناصحین لجماعة المسلمین و لکن لا اجد بدّا من ان اشیر علیکم بما اظنه خیرا للمسلمین انی لا اری ان تدخل ذراری المسلمین مع اهل حمص و هم علی دین عدونا هذا الذی اقبل إلینا من المشرکین و لا امن ان وقع بیننا و بینهم من الحرب ما نتشاغل به ان ینقضوا عهدنا و ان یثبوا علی ذرارینا فیتقربون بهم الی عدونا فقال له ابو عبیدة ان اللّه قد اذلّهم لکم و سلطانکم احب إلیهم من سلطان عدوکم و اما إذ ذکرت ما ذکرت و خوفتنا ما خوفتنا فانی اخرج اهل المدینة منها و انزلها عیالنا و ادخل رجالا من المسلمین فیقومون علی سورها و ابوابها و نقیم نحن بمکاننا هذا حتی یقدم علینا اخواننا فقال له شرحبیل انه لیس لک و لا لنا معک ان نخرجهم من دیارهم و قد صالحناهم علیها و علی اموالهم الا فخرجهم منها و محمد بن خاوند شاه بن محمود در روضة الصفا در ذکر واقعۀ مذکوره آورده چون عزیمت لشکر روم و

ص:169

کثرت عدد ایشان بسمع شریف ابو عبیده بن الجراح رسید اندیشناک شده با اهل کیاست و دانش در باب اقامت و انتقال و ثبات و ارتحال مشورت فرمود یزید بن أبی سفیان گفت صواب آنست که متعلقان خود را در شهر حمص گذاشته خود بیرون رویم و ظاهر شهر را معسکر ساخته باستحضار لشکر دمشق و فلسطین و اردن فرمان دهیم و چون سپاه مجتمع گردد با دلی قوی و املی فسیح روی بقلع و قمع دشمنان نهیم شرحبیل بن حسنه گفت گذاشتن اهل و عیال در شهر و اعتماد نمودن بر ترسایان مصلحت نیست چه می شاید که ایشان نقض عهد نموده بهنگام فرصت متعلقان ما را بهم کیشان خود سپارند ابو عبیده گفت بر سکان قلعه اعتماد نیست ایشان را از حصار بیرون کنیم تا مردم ما مطمئن و آسوده خاطر باشند شرحبیل گفت که این صورت خلاف پیمان اهل اسلامست چه ما با جماعتی عهد کرده ایم که ایشان را از مساکن اخراج نکنیم و جمال الدین محدث شیرازی در روضة الاحباب در ذکر همین واقعه گفته و چون این خبر بسمع ابو عبیده رسید فی الحال امر باحضار امرا و سرداران لشکر خود فرمود و با ایشان در ان باب مشاوره نمود هر کس سخنی که بخاطرش می رسید و او را صواب می نمود بموقف انها می رسانید یزید بن أبی سفیان گفت رای من آنست که نامۀ باطراف و اکناف بلاد شام که در تصرف ماست نویسی تا جیوش اسلامیه خود را معد و آماده ساخته بنزد ما گرد آیند و نسا و صبیان و اهل و عیال خود را در شهر حمص بگذاریم و خود در مقابلۀ دشمن ایستاده مقاتله نمائیم شرحبیل بن حسنه گفت این رای اگر چه برای صلاح مسلمانان زدۀ اما خالی از فسادی نیست حفظت شیئا و غابت عنک اشیاء چه مقررست که ما چون با رومیان که در ملت و مذهب موافق حمصیان باشند آغاز مقاتله و محاربه نمائیم ایمن نتوانیم بود از آنکه حمصیان بنابر توافق مذهب و ملت و تقادم مخالطت و صحبت که با رومیان دارند غدری نمایند و عذری بشکنند و زنان و اهل و عیال ما را بدست دشمنان باز دهند چه صلح ایشان با ما بحسب ضرورت واقع شده بر آن چندان اعتمادی نتوان کرد با دشمن من دوست چو بسیار نشست با دوست نشایدم دگر بار

نشست پرهیز از ان عسل که با زهر آمیخت بگریز از آن مگس که با مار نشست

ابو عبیده گفت اهل حمص را یارای آن نباشد که چنین عذری با ما بجا آرند چه ایشان بر قوت و قدرت ما واقف اند و خوفی عظیم از ما در دلهای ایشان استیلا یافته اما چون تو ما را ازین امر تخویف نمودی رعایة للحزم رفع این توهم باید کرد فظن بسائر الاشیاء شرا*و لا تامن علی سر فوادا بد نفس مباش بد گمان باش*و از فتنه و مکر در امان باش بد مصلحت آنست که اهالی حمص را از منازل و اوطان ایشان ازعاج و اخراج کنیم نسا و ذراری خویش بجای ایشان ساکن گردانیم و جمعی را از مسلمانان برای محافظت و حراست حصار نزد ایشان بگذاریم شرحبیل گفت چگونه عهدی که با ایشان بسته ایم نقض نمائیم و ایشان را بعد از اقرار آنکه از مسکن و وطن مالوفشان بیرون نکنیم اخراج کنیم و ارتکاب خلاف امر اوفوا بالعهد ان العهد کان مسئولا نموده از

ص:170

تهدید

لا دین لمن لا عهد له نیندیشیم*و لا تغدوا إذا عاهدت عهدا*فان الغدر صاحبه ذلیل*مبادا که باشی تو پیمانشکن*که خاکست پیمان شکن را کفن*انتهی کلام صاحب روضة الاحباب پنجم آنکه ابو عبیده برای تطییب خاطر بعض کفار لئام تجویز کرده که صورت مجسّمه او بسازند و از آن چشم را براندازند تا مکافات فعلی که از بعض مسلمین با مجسمه ملک روم بغیر تعمد مردم سرزده بود بعمل آید و تلافی غدر موهوم که در مزعوم آن زرافه شوم ارتکاز یافته بود رخ نماید و در کمال ظهورست که عمل تمثال ذی روح از اجسام بلا شبهه امر محظور و حرامست و اهانت امیر لشکر اسلام بکندن چشم که مدّ نظر آن اغثام طعام بود علاوه بر آن پس حضرات سنّیه را که دلدادۀ عظمت اصحاب می باشند انصاف باید کرد که تجویز چنین فعل منکر که مشتمل بر محظورین بود ایا کار امین امتست یا کسی دیگر و ایا مجوز این چنین تعییر و تحقیر قابل تلقیب باین لقب خطیرست یا مستحق عذل و تعییر وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ قال الواقدی فی فتوح الشام عن ملتمس بن عامر قال کنا فی بعض الغارات إذ نظرت الی العمود علیه صورة الملک هرقل فعجبنا منه و جعلنا نحوم حوله و نحن نلعب بخیولنا و نعلمها الکر و الفر و کان بید أبی جندله قناة تامة فقرب به فرسه من الصورة و هو لا یرید ذلک و هو غیر معتمد ففقأ عین الصورة و کان قوم من الروم من غلمان صاحب قنسرین یحفظون المود فرجع بعضهم الی البطریق و حدثه بذلک فدفع صلیبا من الذهب الی بعض اصحابه و سلم إلیه مائة فارس من اعلام الروم علیهم الدیباج و فی اوساطهم المناطق المزخرفة و امر اصطخر ان یصیر معهم و قال له ارجع الی امیر العرب و قل له غدرتم بنا و لم تفوا بذمتکم و من غدر خذل فاخذ اصطخر الصلیب و سار مع المائة حتی اشرف علی أبی عبیدة فلما نظر المسلمون الی الصلیب و هو مرفوع اسرعوا إلیه و نکسوه و وثب ابو عبیدة و استقبلهم و قال من انتم قال اصطخر انا رسول إلیک من صاحب قنسرین و قد غدرتم و نقضتم قال ابو عبیدة و ما سبب نقضنا لصلحکم و من نقض قال نقضه الذی فقأ عین ملکنا فقال ابو عبیدة و حق رسول اللّه ما علمت بذلک و سوف أسأل عن ذلک قال ثم نادی ابو عبیدة فی العرب یا معاشر العرب من فقأ عین التمثال فلیخبرنا عن ذلک قال ابو جندلة بن سهیل بن عمر و انا فعلت ذلک من غیر تعمد فما الذی یرضیک منا قالت الاعلاج لا نرضی حتی تفقأ عین ملککم یریدون بذلک لینظروا الی وفاء ذمة المسلمین فقال ابو عبیدة فها انا اصنعوا بی مثل ما صنع بصورتکم قالوا لا نرضی بذلک و لا نرضی الا بملککم الاکبر الذی یلی العرب کلها قال ابو عبیدة ان عین ملکنا امنع من ذلک قال و غضب مسلمون إذ ذکر و اعین عمر رضی اللّه عنه و هموا بقتلهم فنهاهم

ص:171

ابو عبیدة عن ذلک فقال المسلمون نحن دون امامنا نفدیه بانفسنا و نفقأ عیوننا دونه فقال اصطخر عند ما نظر الی المسلمین قد هموا بقتله لا نفقأ عینه و لا عیونکم لکن نصور صورة امیرکم علی عمود و یصنع به مثل الذی صنعتم بصورة ملکنا فقال المسلمون ان صاحبنا ما صنع ذلک الا من غیر تعمد و انتم تریدون العمد فقال ابو عبیدة مهلا یا قوم فاذا رضی القوم بصورتی فانا اجیبهم الی ذلک لا نغدر و لا یتحدث القوم انا عاهدنا ثم غدرنا فان هؤلاء القوم لا عقل لهم ثم اجابهم ابو عبیدة الی ذلک قال فصورت الروم مثل صورة أبی عبیدة علی عمود له عینان من الزجاج فاقبل رجل منهم حنقا وفقا عین الصورة برمحه ثم رجع اصطخر الی صاحب قنسرین فاخبره بذلک فقال لقومه بهذا الامر تم لهم ما یریدون ششم آنکه ابو عبیده وقتی که با اهل قنسرین مصالحه کرده بود و در حمص اشتغال بغارتگری می نمود خلیفه ثانی نسبت باو ظنون متعدده آغاز نهادند و بلا تحرج و تاثم بخاطر خطیر خود راه دادند که جبن ابو عبیده را در رسیده و او بسوی قعود عن الجهاد مائل گردیده پس بنا بر این نامه وعیدآمیز و کتابی عبرت انگیز مشتمل بر زجر و ملام آن امیر جنود اسلام روانه ساختند و لوای تثریب و تقریع آن حلیف تفریط و تضجیع بی محابا برافراختند و چون این کتاب سراسر عتاب باو واصل گردیده از ادراک تهدید خلافت مآب مسلک ندامت گزید و پر ظاهرست که اگر ابو عبیده بنص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم امین این امت می بود هرگز خلافت مآب را جائز نبود که ظن ظنون بان ذو فنون نمایند و وادی تعییر و تانیب و تشویر و تثریب او بی تامل پیمایند و او را از جمله تارکین فرض جهاد و ناکبین طریق رشد و سداد دانند و بچنین خطیه عظمی و طامۀ کبری او را منسوب گردانند واقدی در فتوح الشام گفته فقام ابو عبیدة علی حمص یغار یمینا و شمالا ینتظر خروج السنة ثم ینظر ما یفعل بعد ذلک و ابطأ خبر أبی عبیدة علی عمر رضی اللّه عنه إذ لم یر له کتابا و لا فتحا فانکر ذلک من امره و ظن به الظنون و حسب انه قد داخله جبن و رکن الی القعود عن الجهاد فکتب إلیه بسم الله الرحمن الرحیم الی أبی عبیدة بن الجراح سلام علیکم فانی احمد اللّه الذی لا اله الا هو و اصلی علی نبیه و أمرک بتقوی اللّه و احذرک معصیته و انهاک ان تکون ممن قال اللّه فیهم فی کتابه قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ الآیة و صلّی اللّه علی خاتم النبیین و نفذ الکتاب إلیه فلما قرأه علی المسلمین علموا انه یحرضهم علی الجهاد ندم ابو عبیده علی ما صالح اهل قنسرین و لم یبق احد من المسلمین الا من بکی من کتاب عمر رضی اللّه عنه هفتم آنکه ابو عبیده در مخالفت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب چنان سرگرم گشته بود که با وصف امر آن جناب تقلیل خدام و دوابّ بحدی اکثار در احراز این دو چیز بنمود که خانه او از عبید و رقیق و مربط و از دواب

ص:172

و خیول ممتلی گشت و خود او بوجه ارتکاب این مخالفت صریحه و مشاقت فضیحه از لقای آن جناب بروز قیامت خوف و هراس داشت و برین سوء حال بخیال خسران مآل گریه و بکا می کرد و در نهایت اتضاحست که چنین کسی که در جمع متاع فانی معاندت واضحه با حکم خاص رسول ربانی علیه و آله آلاف السّلام ما تلیت السبع المثانی نماید و در خیبت و خسار و بتاب و تبار خود باقصی المراتب افزاید ایا می شود گفت که او بمرتبۀ رفیعه امانت فی الاسلام و اصل و لقب امین الامه او را حاصل بود ما هذا الا رغم الجاحدین الذین لا یؤمنون و ذلِکَ ظَنُّ اَلَّذِینَ لا یوقنون احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی در مسند خود گفته

ثنا ابو المغیرة ثنا صفوان بن عمرو ثنا به حسبه مسلم بن اکیس مولی عبد اللّه بن عامر عن أبی عبیدة بن الجراح قال ذکر من دخل علیه فوجده یبکی فقال ما یبکیک یا ابا عبیدة فقال یبکینی ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ذکر یوما ما یفتح اللّه علی المسلمین و یفیء علیهم حتی ذکر الشام فقال ان ینسانی اجلک یا ابا عبیدة فحسبک من الخدم ثلاثة خادم یخدمک و خادم یسافر معک و خادم یخدم اهلک و یرد علیهم و حسبک من الدواب ثلاثة دابّة لرجلک و دابّة لثقلک و دابّة لغلامک ثم هذا انا انظر الی بیتی قد امتلا رقیقا و انظر الی مربطی قد امتلأ دوابّ و خیلا فکیف القی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بعد هذا و قد اوصانا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان احبکم الی و اقربکم منی من لقینی علی مثل الحال الذی فارقنی علیها و محب الدین احمد بن عبد اللّه الطبری در کتاب الریاض النضرة گفته

روی احمد فی مسندة ان ابا عبیدة دخل علیه انسان و هو یبکی فقال ما یبکیک یا ابا عبیدة فقال یبکینی ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ذکر یوما ما فتح اللّه علی المسلمین حتی ذکر الشام فقال ان تعش فی اهلک یا ابا عبیدة فحسبک من الخدم ثلاثة خادم یخدمک و خادم یسافر معک و خادم یخدم اهلک و یرد علیهم و حسبک من الدواب ثلثة دابة لرجلک و دابة لثقلک و دابة لغلامک ثم انا انظر الی بیتی قد امتلأ رقیقا و انظر الی مربطی قد امتلأ خیلا و دواب فکیف القی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بعد هذا و قد اوصانا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان احبکم الیّ و اقربکم منی من لقینی علی الحال الذی فارقنی علیها و ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن أبی عبیدة بن الجراح ان رجلا دخل علیه فوجده یبکی فقال له ما یبکیک یا ابا عبیدة قال یبکینی ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ذکرنا یوما ما یفتح اللّه علی المسلمین و یفیء علیهم حتی ذکر الشام فقال ان ینسأ اللّه فی اجلک یا ابا عبیدة فحسبک من الخدم ثلثة خادم یخدمک و خادم یسافر معک و خادم یخدم اهلک و یردّ علیهم و حسبک من الدواب ثلاثة دابة لرجلک و دابة لثقلک و دابّة لغلامک ثم هذا انا انظر الی

ص:173

بیتی قد امتلأ رقیقا و انظر الی مربطی قد امتلأ خیلا و دواب فکیف القی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بعد هذا و قد عهد إلینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال ان احبکم الی و اقربکم منی من لقی علی مثل الحال التی فارقنی علیها کر (أی اخرجه ابن عساکر فی تاریخه) ایضا و از غرائب تدلیسات و عجائب تلبیسات حضرات سنیه اینست که با وصف این چنین انهماک ابو عبیده در جمع زخارف دنیای فانیه برای اثبات زهد خشک او بعض روایات واضحة البطلان جالبة الهوان وضع کرده اند که آثار اختلاق و افترا و مخائل افتعال و اجتراء از آن بر ناظر بصیر نهایت واضح و مستنیرست محب طبری در کتاب الریاض النضره گفته ذکر زهده عن عروة بن الزبیر قال لما قدم عمر بن الخطاب الشام تلقاه امراء الاجناد و عظماء اهل الارض فقال عمر این اخی قالوا من قال ابو عبیدة قالوا یاتیک الان فلما اتاه نزل فاعتنقه ثم دخل علیه بیته فلم یر فی بیته الا سیفه و ترسه و رحله فقال له عمر الا اتخذت ما اتخذ اصحابک فقال یا امیر المؤمنین هذا یبلغنی المقیل اخرجه فی الصفوة و الفضائلی و زاد بعد قوله یاتیک الان فجاء علی ناقة مخطومة بحبل و فی روایة ان عمر قال له اذهب بنا الی منزلک قال و ما تصنع ما ترید الا ان ینغص عیشک علی قال فدخل منزله فلم یر شیئا قال این متاعک فانّی ما اری الا لبدا و صحفة و سیفا و انت امیرا عندک طعام فقام ابو عبیدة الی جونة فاخذ منها کسرات فبکی عمر فقال له ابو عبیدة قد قلت لک سینغص عیشک علی یا امیر المؤمنین یکفیک ما یبلغک المقیل فقال عمر غرّتنا الدنیا کلنا غیرک یا ابا عبیدة و بکمال وضوح ظاهرست که هر گاه جد و جهد ابو عبیده در جمع متاع زندگانی و گردآوری زینت سرای فانی بحدی رسیده باشد که ارشاد خاص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مانع و رادع او ازین تهمت سیئه نشود کی باور توان کرد که این چنین روایات که محب طبری ذکر کرده حظی از صحت دارد و حیرتم بسوی خود می کشد که چگونه محب طبری در ایراد روایت آخره راه تجوز رفته و در جوش اثبات زهد ابو عبیده از ثبوت اغترار دیگر اصحاب بدنیای سریعة الذهاب خبری نگرفته چه از کلام حضرت خلیفۀ ثانی که در آخر این روایت آورده اند صراحة واضح و نمایانست که غیر از ابو عبیده دیگران همه بخدائع دار الغرور مغرور گردیدند و بجز او جمله ایثار زبرج دار ناپایدار گزیدند و این معنی چنانچه می بینی مخبر از قدح عظیم و جرح فخیم در خود خلافت مآب و سائر اصحابست و کسی که در اطرای ابو عبیده راضی باین خطب فادح و طعن قادح بوده باشد مصداق بنی قصر او هدم مصرا خواهد بود و از کمال مجازفت و رقاعت و نهایت مماذقت و خلاعت خود کشف خواهد نمود رابعا آنچه عاصمی ادعا کرده بعد تسلیم این حدیث موضوع نیز حاصل شدنی نیست زیرا که مخصوص بودن ابو عبیده بامانت اگر معنی آن اینست که بجز ابو عبیده دیگری از اصحاب جناب رسالت مآب

ص:174

صلّی اللّه علیه و آله و سلم وصف امانت نداشت پس بطلان آن اظهر من الشمس و ابین من الامسست و غالبا احدی از اهل اسلام باین معنی رضا نخواهد داد و اگر مراد از مخصوص بودن ابو عبیده بامانت اینست که امانت او بیش از امانت دیگر اصحاب بود پس این معنی نیز ظاهر البطلان و واضح الهوانست زیرا که هرگز عقل عاقل از مسلمین باور نمی توان کرد که امانت ابو عبیده العیاذ بالله بر امانت نفس رسول امین جناب امیر المؤمنین علیه و آله سلام اللّه رب العالمین یا بر امانت دیگر اصحاب اطیاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مثل سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار رضوان اللّه علیهم زیادت داشت و همچنین مشکلست که اهل سنت بمقابلۀ اهل حق بصراحت اعتراف نمایند که ابو عبیده از حضرت شیخین زیاده تر امین بود گو محتملست که نسبت بخلیفۀ ثالث که خیاناتشان در اموال خدا و حقوق مسلمین طشت از بام افتاده می باشد معترف گردند و هر گاه حال بر چنین منوال است و مزیت ابو عبیده در صفت امانت بر سائر اصحاب مسلّم نیست چگونه صحیح خواهد شد که او را العیاذ بالله باب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در امانت گردانند و یکی از ابواب مدینۀ علم دانند خامسا قول عاصمی و الامانة لا تؤدّی الا بالعلم ممنوعست زیرا که قطع و یقینست که بسیاری از عوام اهل اسلام ادای امانت می نمایند حال آنکه بهرۀ از علم ندارند بلکه شکی نیست در این که بسیاری از کفار نیز ادای امانت می کنند و بعدشان از علم اوضح و اظهرست پس بعد تسلیم مؤدی امانت بودن ابو عبیده از کجا ثابت توان کرد که ادای امانت از ابو عبیده بوجه علم صورت می گرفت سادسا قطع نظر ازین همه کرده می گوئیم که اگر ابو عبیده باب مدینۀ علم می بود در امانت لابد ازو اخبار و آثار امانت بامت می رسید و احکام و اوامر آن بذریعۀ او منقول و ماثور می گردید بلکه می بایست که کل آن و اقلا شطر وافر و جزو اعظم آن از طریق ابو عبیده مروی شود لیکن چون احادیثی که متعلق باحکام امانت بوده باشد بنهج مذکور ازو ماثور نگردید و احدی از اهل سنت ادعا نکرده که احکام و اوامر امانت در مذهب اهل سنت ماخوذ از ابو عبیده است لهذا معلوم شد که ادعای عاصمی درین باب بعید از حق و صواب بلکه عین خطای مورث تبابست سابعا اگر گیریم که از ابو عبیده با وصف بابیت او در امانت بوجه من الوجوه احکام و اوامر امانت علی النهج المذکور ماثور نشد لیکن کم از کم ظهور اعلام و آثار امانت از افعال ابو عبیده که دلیل بابیت او در امانت بوده باشد لازم بود حال آنکه از سیرت ابو عبیده اعلام و آثار امانت که دلیل بابیت او باشد پیدا نیست و من ادعی فعلیه الاثبات بروایات الثقات الاثبات ثامنا اگر ازین هم درگذریم پس آیا کسی که باب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در امانت بوده باشد برای او لازم نیست که دامن او از تلوث بخیانت بری و وجود او از لباس مهانت عری بوده باشد بلی و اللّه لیکن اگر در سیرت ابو عبیده نیک بنگری و تعمق را کارفرما شوی بلکه اگر بنظر غیر غائر هم ببینی دلائل خیانت و مخائل مهانت او بسیار از بسیار بتو مشهود خواهد افتاد و قد اریناک شطرا منها عما قریب فخذها اخذ خبیر اریب بالجمله بودن ابو عبیده

ص:175

باب مدینۀ علم چنانچه مزعوم مشوم عاصمیست در نهایت بطلان و فساد و غایت انحزام و انهدادست

نفی باب مدینه علم بودن أبوذر غفاری

اما آنچه عاصی در آخر کلام خود در باب برگزیدۀ جناب باری حضرت أبی ذر غفاری افاده نموده پس متعلق بآن چند امر قابل بیانست اول آنکه مقتضای سیاق کلام عاصمی چنانچه بر ارباب الباب محتجب نیست آن بود که او حضرت أبی ذر رضوان اللّه علیه را مثل دیگر اصحاب بابی از ابواب مدینۀ علم قرار می داد لیکن ظاهر کلام او ثم قال لابی ذر فی غیر هذا الحدیث

من أراد ان ینظر الی بعض زهد عیسی فلینظر إلیه فینبغی ان یکون له باب فی الزهد من تلک المدینة دلالت بر آن دارد که نزد او حاصل بودن بابی در زهد از مدینۀ علم برای حضرت أبی ذر سزاوارست نه آنکه حضرت أبی ذر خود باب مدینۀ علم در زهد بوده باشد پس اگر فی الواقع مقصود عاصمی همینست که در حق حضرت أبی ذر ثابت نماید که در زهد بابی از مدینۀ علم برای شان مفتوح بود و باین سبب آن جناب در زهد مرتبه عالیه داشت نه آنکه آن حضرت خود باب مدینۀ علم در زهد باشد پس این معنی هرگز منافی مطلوب اهل حق نیست چه ایشان علو مرتبه حضرت أبی ذر را در جملۀ صفات ایمان خصوصا در زهد بکمال اذعان تسلیم می کنند و می دانند که چون حضرت أبی ذر حسب ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب

فمن أراد العلم فلیأت الباب اتیان مدینۀ علم من قبل الباب نموده بودند و در جملۀ امور اتباع و اقتفای آثار باب حقیقی مدینۀ علم اعنی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می فرمودند لهذا ایشان را در تمامی صفات ایمان عموما و در صفت زهد خصوصا ذروۀ عالیه حاصل بود و آثار نهایت زهد و ورع آن جناب که بنهج خاص در زمان خلیفۀ ثالث اهل سنت حضرت عثمان غنی جلوه گر گردیده است در کتب اخبار و آثار مسطور و مزبورست و شعاشع تذکار آن هنوز عیون سنیه را خیره و زمین و زمان را در انظار این حضرات تیره می گرداند و اگر مقصود عاصمی ازین کلام نه اینست که مذکور شد بلکه می خواهد که بودن حضرت أبی ذر باب مدینۀ علم در زهد ثابت گرداند و تغییر اسلوب عبارت محض برای تفنن کرده است و مطلوب او از حصول باب زهد برای حضرت أبی ذر رض باب بودن آن حضرتست در زهد علی سبیل المجاز پس فی الحقیقة محل کلامست زیرا که اولا چون مدینۀ علم ذات قدسی سمات جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات می باشد و عظمت و جلالت این مدینه بحدی رسیده است که عقل بشری از ادراک کنه آن عاجز و قاصرست لهذا هرگز کار اهل ایمان نیست که احدی از اصحاب آن جناب را و لو کان کثیر الفضائل و السوابق معظما بین الانام و الخلائق بی توقیف صریح و تنصیص صحیح خود آن جناب باب این مدینه قرار دهند پس عزم عاصمی که جناب أبی ذر رض را از ابواب مدینۀ علم قرار دهد هرگز نزد ارباب معرفت ممدوح و محمود نخواهد بود ثانیا باب مدینۀ علم بودن شرفیست که مثبت عصمت می باشد کما دریت فیما سبق و هر چند عظمت و جلالت حضرت أبی ذر رض مسلم فریقینست لیکن احدی از علمای اهل اسلام قائل بعصمت آن حضرت نشده پس چگونه اقدام عاصمی بر اثبات بودن حضرت أبی ذر رض باب مدینۀ علم مستحسن خواهد شد ثالثا عظمت و جلالت و رفعت و نبالت حضرت

ص:176

أبی ذر رضوان اللّه علیه اگر چه مسلم قاطبۀ اهل اسلامست لیکن ظاهرست که این همه شرف و کرامت ایشان را از بارگاه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم حاصل شده و هرگز عظمت و جلالتشان بحدی نرسیده است که با وجود مسعود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم متحد شوند و باب مدینه چنانچه در نهایت ظهورست متحد با مدینه می باشد پس اقدام بر اثبات این معنی که حضرت أبی ذر باب مدینه علم بود یقینا داخل جسارتست و کار ارباب معرفت و نصفت نیست رابعا راس فضائل و مراتب و عمدۀ محامد و مناقب حضرت أبی ذر رضوان اللّه علیه اخلاص مودت و محبت و امحاض انقیاد و طاعت اهلبیت نبوت علیهم الصلوة و السّلام می باشد و جملۀ مکارم و مآثر و قاطبۀ محاسن و مفاخر ایشان را از کمال محبت اهلبیت نبوت و معدن رسالت علیهم آلاف التحیة و السّلام من الملک المنعام حاصل شده لهذا هیچ عاقلی که عارف بمرتبۀ شان باشد تجویز نخواهد کرد که ایشان در فضائل خاصۀ اهلبیت علیهم السّلام مشارکت داشته باشند و ظاهرست که باب مدینۀ علم بودن از فضائل خاصۀ اهلبیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلمست که در آن از مشارکت غیری مامون می باشند و احادیثی که شاهد این مدعاست شطری از آن در مؤیدات حدیث مدینة العلم سابقا منقول شده فلا تذهل عنها خامسا باب بودن حضرت أبی ذر رضوان اللّه علیه در زهد علی الفرض موقوف بر آنست که حضرت أبی ذر در زهد بالاتر از جمیع اصحاب آن جناب بوده باشند و هر چند کمال زهد حضرت أبی ذر رضوان اللّه علیه نزد ارباب ایمان بلکه سائر اهل اسلام مقبول و مسلمست لیکن بلوغ مرتبۀ شان بمرتبۀ زهد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هرگز مسلم نیست فضلا عن کونه ازهد منه و احدی از اهل اسلام چه جای اهل ایمان اقدام برین ادعای غیر صحیح نخواهد کرد پس چگونه روا خواهد شد که با وجود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حضرت أبی ذر رض را در زهد باب مدینۀ علم خوانند دوم آنکه کثرت فضائل حضرت أبی ذر رضوان اللّه بلا ریب و استنکار متلقی بالقبول و احادیث عظیمۀ مناقب شان در کتب و اسفار فریقین بتوفر و اکثار ماثور و منقولست و بحمد اللّه المنان اهل حقّ و ایقان این صحابی جلیل الشأن را از جمله اعلام و ارکان می دانند و بر تمامی اهل اسلام در تعظیم و اکرامشان سابق الاقدام هستند لیکن احادیث تشبیه ایشان بحضرت عیسی بن مریم علی نبینا و آله و علیه السّلام که در طرق اهل سنت وارد شده مسلم اهل حقّ نیست و آن را از منفردات اهل سنت می دانند و انشاء اللّه تعالی در مجلد آتی خواهی دانست که تشبیه غیر معصوم به نبی معصوم جائز نیست و این معنی بحسب افادات اهل سنت محققست پس حدیثی که عاصمی درین کلام خود ذکر کرده مقبول نخواهد بود سوم آنکه حدیثی که عاصمی در این جا ذکر کرده در مشاهیر کتب و اسفار احادیث و اخبار سنیه بنظر نحیف نرسیده و آنچه در کتب مشهوره اهل سنت متعلق به تشبیه زهد حضرت أبی ذر رض بزهد حضرت عیسی علیه السّلام موجود می باشد چند روایتست که در این جا ثبت می شود ترمذی در صحیح خود گفته حدثنا العباس العنبری

ص:177

حدثنا النضر بن محمد حدثنا عکرمة بن عمار حدثنی ابو زمیل هو سماک بن الولید الحنفی عن مالک بن مرثد عن ابیه عن أبی ذر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء من ذی لهجة اصدق و لا اوفی من أبی ذر شبه عیسی بن مریم علیه السّلام فقال عمر بن الخطاب کالحاسد یا رسول اللّه أ فتعرف ذلک له قال نعم فاعرفوه له قال هذا حدیث حسن غریب من هذا الوجه و قد روی بعضهم هذا الحدیث فقال ابو ذر یمشی فی الارض بزهد عیسی بن مریم علیه السّلام و ابن عبد البر قرطبی در استیعاب بترجمۀ حضرت أبی ذر در باب الجیم گفته و

روی عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم انه قال ابو ذر فی امتی شبیه عیسی بن مریم فی زهده و نیز ابن عبد البر در استیعاب بترجمۀ حضرت أبی ذر در باب الذال من الکنی گفته و

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابو ذر فی امتی علی زهد عیسی بن مریم و ملا علی متقی در کنز العمال گفته

ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء علی ذی لهجة اصدق من أبی ذر من سره ان ینظر الی زهد عیسی بن مریم فلینظر الی أبی ذر

ابن سعد عن مالک بر دینار مرسلا ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء علی ذی لهجة اصدق من أبی ذر ثم رجل بعدی من سره ان ینظر الی عیسی بن مریم زهدا و سمتا فلینظر الی أبی ذر ابن عساکر عن الهجیع بن قیس مرسلا پس عجبست که چرا عاصمی این روایات مشهوره را که نزد علمای مذهب او متداول النقلست ترک نموده بروایتی غریب که اثری از ان در کتب مشاهیر موجود نیست متمسک گردیده حال آنکه این روایات مشهوره انفع بمطلوب او بود نسبت بروایتی که ذکر کرده چه این روایات چنانچه می بینی دلالت بر ان دارد که زهد حضرت أبی ذر با زهد حضرت عیسی علیه السّلام کلاّ مشابهت داشت و روایتی که ذکر کرده مدلول آن مشابهت زهد حضرت أبی ذر بالبعض زهد حضرت عیسی علیه السّلام می باشد و بینهما بون بعید بالجمله حدیث تشبیه زهد أبی ذر با زهد حضرت عیسی بهر نهج که مروی باشد مقبول نیست و لفظی که عاصمی درین باب ذکر کرده بالمره شاذست چهارم آنکه قول عاصمی و جعل له ایضا باب الصدق

قوله صلّی اللّه علیه ما حملت الارض و لا اظلت الخضراء ذا لهجة اصدق من أبی ذر مثل قول سابق محتمل وجهینست پس اگر مطلوب عاصمی صرف اثبات انفتاح باب صدق از مدینۀ علم برای حضرت أبی ذر رضوان اللّه علیه می باشد احدی از اهل حق مخالفت باو نخواهد کرد چه کمال آن حضرت در صفت صدق مسلم قاطبه اهل اسلامست اگر چه حضرت خلیفۀ ثالث سنیه درین امر واضح نیز کلام داشتند و همت عالی نهمت خود بر تکذیب و تعییر آن خاصۀ رب قدیر بر می گماشتند لیکن اگر مقصود عاصمی اثبات آنست که حضرت أبی ذر رضوان اللّه علیه باب مدینۀ علم بود در صدق پس البته مقبول نیست بوجوه عدیده و براهین سدیده که شطری از آن قریبا در بیان زهد گذشته و بسیاری از آن از تقریرات سابقه

ص:178

و لاحقه ما انشاء اللّه تعالی نزد ممعن بصیر منجلی و مستنیرست پنجم آنکه

حدیث ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء اصدق من أبی ذر بلا ریب دلیل کمال حضرت أبی ذر در صدق می باشد لیکن این معنی مستلزم آن نیست که آن حضرت باب مدینۀ علم هم قرار داده شود و من ادعی فعلیه البیان ششم آنکه این حدیث شریف که متفق علیه فریقین و مسلم بین الحزبینست بطرق متعدده و الفاظ شتی در مشاهیر اسفار اجله احبار و حفاظ کبار مسرور و موجودست لیکن عاصمی در ایراد آن تصرف غریبی نموده بجای اقلت الغبراء جملۀ حملت الارض که اثری از آن در هیچ طریق از طرق این حدیث نیست وارد کرده و باین تصرف بیحاصل این حدیث شریف را که در فصاحت الفاظ و جزالت معانی و براعت نظم از جملۀ دلائل مبهره بر کمال بلاغت افصح من نطق بالضاد می باشد بی لطف گردانیده هفتم آنکه قول عاصمی فجعل له بابین باب الصدق و باب الزهد مثل قولین سابقین دو احتمال دارد یکی آنکه مقصود انفتاح باب صدق و باب زهد برای حضرت أبی ذر رضوان اللّه علیه باشد و این معنی منافی مذهب اهل حقّ نیست کما اشرنا إلیه سابقا زیرا که نزد ایشان انفتاح ابواب این کمالات برای حضرت أبی ذر بسبب امتثال امر

فمن أراد العلم فلیات الباب صورت گرفته و هر که دارای شطری از درایت بوده باشد بیقین می داند که چون حضرت أبی ذر در مدینۀ علم از باب آن داخل شدند لهذا باین صفات کمال فائز شدند و از همین جاست که حضرت أبی ذر معترف بکمال عظمت منزلت و جلالت مرتبت باب حقیقی مدینۀ علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و دیگر اهلبیت نبوت و معدن رسالت بودند و انقطاعشان بسوی این حضرات اظهر من الشمس و ابین من الامسست و احتمال دیگر درین قول عاصمی اینست که مقصود او اثبات بودن حضرت أبی ذر باب مدینۀ علم در صدق و زهد بوده باشد و این معنی البته نزد اهل حقّ مقبول نیست و بعض دلائل آن قریبا گذشته و براهین عدیدۀ نفی آن از تقریرات سابقه و لاحقه متضح و متبین می گردد کما لا یخفی علی المتدرب الماهر و اللقف الخابر هشتم آنکه قول عاصمی و الزهد جامع للعلم کله مسلم ارباب معارف و علم و مقبول اصحاب عقول و حلوم نیست زیرا که بسیاری از علوم حقه است که زهد متعلق بآن نمی شود مثل علم بکوائن غابره و وقائع آتیه و اخبار بالغیب و غیر ذلک و هرگز لازم نیست که کسی که زاهد باشد باین علوم هم متصف باشد کما هو ظاهر کل الظهور پس چگونه مستقیم خواهد شد ادعای این معنی که حضرت أبی ذر بسبب زهد خود دارای تمام علم بود نهم آنکه اگر حضرت أبی ذر بسبب زهد خود جامع تمام علم باشد لازم آید مساوات او با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در علم حال آنکه احدی از ارباب خبرت و تحقیق التزام باین امر واقع نخواهد کرد چه اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از تمامی اصحاب بادلّۀ بسیار و شواهد بیشمار ثابتست و قد مضی منها ما هو شفاء و سیاتیک ما یقصر عنه باع الاحصاء؟ ؟ ؟ دهم آنکه اگر زهد حضرت أبی ذر جامع تمام علم باشد لازم آید مساوات آن حضرت با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در علم زیرا که مفاد حدیث مدینۀ علم هم همینست که آن جناب جامع کل علم بود پس هر گاه

ص:179

حضرت ابو ذر هم جامع تمام علم باشد مساوات علم او با علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ثابت باشد و این معنی نفی قلیله اهل اسلامست بالجمله عاصمی درین کلام منحل النظام بمحض تشهی نفس برای مدینۀ علم ابواب عدیده فرض نموده خود را عرضه تعبیرات فاضحه و تندیدات لائحه فرموده غرائب افادات و طرائف افاضات بر منصۀ شهود نهاده و او تهجم بین و تهجس غیر بین داده پس اولیای عاصمی را لازمست که یا در صدد اصلاح کلامش برایند و آنچه درین مقام افاده نموده است استقامتش بر ارباب تحقیق واضح نمایند یا ازین تقریر پر تزویرش دست درکشند و باذعان امر حق واضح و عیان ذائقۀ عرفان بچشند

کلام طیبی در تأویل حدیث «أنا دار الحکمة» و ابطال آن

و حسین بن عبد اللّه بن محمد الطیبی در تاویل

حدیث انا دار الحکمة طرفه کلامی بر زبان آورده که مایۀ کمال استعجاب و استغراب اولی الالبابست چنانچه در کاشف شرح مشکاة گفته

قوله و علی بابها لعل الشیعة تتمسک بهذا التمثیل ان اخذ الحکمة و العلم مختص به رضی اللّه عنه لا یتجاوز الی غیره الا بواسطته رضی اللّه عنه لان الدار انما یدخل فیها من بابها و قد قال تعالی لَیْسَ اَلْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لکِنَّ اَلْبِرَّ مَنِ اِتَّقی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها و لا حجة لهم فیه إذ لیس دار الجنة بأوسع من دار الحکمة و لها ثمانیة ابواب و این مقال تسویل اشتمال که طیبی آن را بمقابلۀ احتجاج و استدلال اهل حقّ آورده چنانچه می بینی قابل احتفال ارباب کمال نیست زیرا که مقصود طیبی از آن اینست که چون دار جنت از دار حکمت اوسع نیست و با وصف این معنی هشت باب دارد پس دار حکمت که اوسع از دار جنت است هشت باب بلکه بیشتر خواهد داشت و هر گاه برای دار حکمت بودن ابواب متعدده لازم شد پس ما سوای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دیگر اصحاب نیز ابواب آن خواهند بود و اخذ حکمت و علم مختص بآنجناب نخواهد بود و هو المطلوب و این کلام فاسد النظام مخدوشست بوجوه متکاثره که بسیاری از آن از تقریرات سابقه واضح و آشکارست لیکن در این جا بلحاظ مناسبت مقام بر ذکر بعض وجوه اکتفا می رود اول آنکه وسعت داری هرگز مستلزم این معنی نیست که برای آن دار بیش از یک باب بنا کنند بلی آنچه لازمست اینست که اتساع باب را بمناسبت اتساع دار قرار دهند و درین امر شکی نیست که اتساع باب دار حکمت بمناسبت اتساع دار حکمت واقعشده و وسعت این باب بحدی می باشد که عقول عقلا و حکما از فهم آن خاسر و عبارات فصحا و بلغا در بیان مقدار آن عاجز و قاصرست و بحمد اللّه تعالی صحت این کلام نحیف علاوه بر ادلۀ متکاثره و براهین متناصره که در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد از افادۀ علامۀ ابن حجر مکی واضح و ظاهرست حیث قال فی المنح المکیة کما علمت سابقا مما یدل علی ان اللّه سبحانه اختص علیا من العلوم بما تقصر عنه العبارات

قوله صلعم اقضاکم علی و هو حدیث صحیح لا نزاع فیه و

قوله انا دار الحکمة

و روایة مدینة العلم و علی بابها دوم آنکه از اخبار متکاثرۀ اهل سنت واضح و لائحست که تعیین ابواب جنت بلحاظ

ص:180

وسعت جنت نیست بلکه تعیین آن بلحاظ بعض افعال خیرست که از اهل جنت در دار دنیا بعمل می آید پس کمال عجبست که طیبی چگونه ازین امر مخصوص و وجه منصوص اعراض ورزیده ابواب ثمانیه جنت را مبنی بر وسعت می داند و کمال وسعت نظر خویش در اخبار و احادیث مذهب خود بحد وضوح می رساند حالا شطری از عبارات کتب و اسفار احبار کبار سنیه که متعلق باین بابست باید شنید علامۀ جلال الدین سیوطی در کتاب البدور السافره فی امور الآخره گفته باب عدد ابواب الجنة و اسمائها قال اللّه تعالی وَ سِیقَ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی اَلْجَنَّةِ زُمَراً حَتّی إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها

اخرج الشیخان عن سهل بن سعد ان رسول اللّه صلعم قال فی الجنة ثمانیة ابواب منها باب یسمی الریان لا یدخله الا الصائمون و فی لفظ ان فی الجنة بابا یقال له الریان یدخل منه الصائمون یوم القیمة لا یدخل معهم احد غیرهم یقال این الصائمون فیدخلون منه فاذا دخل آخرهم اغلق فلم یدخل منه احد و اخرج الطبرانی فی الاوسط من حدیث أبی هریرة نحوه

و اخرج الشیخان عن أبی هریرة عن رسول اللّه صلعم قال من انفق زوجین من ماله فی سبیل اللّه دعی من ابواب الجنة و للجنة ابواب فمن کان من اهل الصلوة دعی من باب الصلوة و من کان من اهل الصیام دعی من باب الریان و من کان من اهل الصدقة دعی من باب الصدقة و من کان من اهل الجهاد دعی من باب الجهاد الخ و نیز جلال الدین سیوطی در در منثور بتفسیر آیۀ حَتّی إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها گفته

اخرج البخاری و مسلم و الطبرانی عن سهل بن سعد رضی اللّه عنه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال فی الجنة ثمانیة ابواب منها باب یسمی الریان لا یدخله الا الصائمون

و اخرج مالک و احمد و البخاری و مسلم و الترمذی و النّسائی و ابن حبان عن أبی هریرة رضی اللّه عنه عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال من انفق زوجین من ماله فی سبیل اللّه دعی من ابواب الجنة و للجنة ابواب فمن کان من اهل الصلوة دعی من باب الصلوة و من کان من اهل الصیام دعی من باب الریان و من کان من اهل الصدقة دعی من باب الصدقة و من کان من اهل الجهاد دعی من باب الجهاد الخ و نیز در آن گفته و

اخرج ابن أبی حاتم عن ابن عباس رضی اللّه عنهما قال للجنة ثمانیة ابواب باب للمصلین و باب للصائمین و باب للحاجین و باب للمعتمرین و باب للمجاهدین و باب للذاکرین و باب للشاکرین

و اخرج احمد عن أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لکل عمل اهل من ابواب الجنة یدعون منه بذلک العمل و محی الدین نووی در منهاج شرح صحیح مسلم گفته قوله صلّی اللّه علیه و سلم من باب کذا و من باب کذا فذکر باب الصلوة و الصدقة و الصیام و الجهاد قال القاضی و قد جاء ذکر بقیة ابواب الجنة الثمانیة فی حدیث آخر فی باب التوبة و باب الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و باب الراضین فهذه سبعة ابواب جاءت فی الاحادیث و

جاء فی حدیث السبعین الفا الذین یدخلون الجنة بغیر حساب انهم یدخلون من الباب الایمن فلعله الباب الثامن و قسطلانی در ارشاد الساری گفته و فی نوادر الاصول من ابواب الجنة

ص:181

باب محمد صلّی اللّه علیه و سلم و هو باب الرحمة و هو باب التوبة و سائر الابواب مقسومة علی اعمال البر باب الزکاة باب الحج باب العمرة و عند عیاض باب الکاظمین الغیظ باب الراضین الباب الایمن الذی یدخل منه من لا حساب علیه و عند الاجری

عن أبی هریرة مرفوعا ان فی الجنة بابا یقال له الضحی فاذا کان یوم القیمة ینادی مناد این الذین کانوا یدیمون صلاة الضحی هذا بابکم فادخلوا منه

و فی الفردوس عن ابن عباس یرفعه للجنة باب یقال له الفرح لا یدخل منه الا مفرح الصبیان و عند الترمذی باب للذکر و عند ابن بطال باب للصابرین و الحاصل ان کل من اکثر نوعا من العبادة خص بباب یناسبها ینادی منه جزاء و؟ ؟ ؟ و کل من یجتمع له عمل بجمیع انواع التطوعات ثم ان من یجتمع له ذلک انما یدعی من جمیع الابواب علی سبیل التکریم و الا فالدخول انما یکون من باب واحد و هو باب العمل الذی یکون اغلب علیه سوم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ذات عالی صفات خود را چنانچه بدار حکمت معبر فرموده اند همچنین بمدینۀ جنت نیز تعبیر فرموده اند و پر ظاهرست که آن جناب هرگز ازین معنی غافل نبودند که جنت ابواب ثمانیه دارد و اوسع بودن ذات با برکات خود از جنت نیز بر آن جناب واضح بود و با این همه درین حدیث صرف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را باب مدینۀ جنت قرار داده اند پس اقدام طیبی در شرح

حدیث انا دار الحکمة بر اثبات تعدد ابواب بغرض حمایت حمای اصحاب مورث عجب عجابست سبحان اللّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب صراحة خود را بمدینۀ جنت تشبیه دهند و با وصف ملاحظه تعدد ابواب جنت و اوسعیت خود از جنت جز یک باب برای خود ذکر نفرمایند و طیبی با آن همه وسعت نظر و ثقوب بصر ازین حدیث بی خبر باشد و در بیان معنی

حدیث انا دار الحکمة راه دور و دراز مقایسۀ دار حکمت با دار جنت پیموده بغرض باطل خود ابواب متعدده برای دار حکمت قرار دهد و منت عظیمه بر جان دلدادگان اصحاب نهد و ازینجا بنهایت وضوح متحقق گشت که مقایسۀ دار حکمت با دار جنت که طیبی باختراع آن نزد اتباع خود گویا گوی بلاغت ربوده و بذریعۀ آن قصد اثبات تعدد ابواب دار حکمت نموده هرگز فتح باب مقصود او نمی نماید بلکه ازین مقایسه کمال مجانبت او از تتبع آثار و اخبار بر می آید چهارم آنکه اگر برای دار حکمت ابواب متعدده بوده باشد آن ابواب بجز ذوات مقدسۀ ائمۀ طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین دیگر اشخاص نمی توانند شد زیرا که خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم این حضرات را ابواب علم فرموده است کما سبق و نیز در حق ایشان فرموده

فهم الباب المبتلی به من اتاهم نجی و من اباهم هوی و نیز در حق ایشان فرموده

مثل اهل بیتی فیکم مثل باب حطة من دخله غفر له و در باب دیگر ان مثل این نص معدوم و مفقودست و علاوه بر ان موانع عدیده و حواجز شدیده مثل عدم عصمت و ظهور مفضولیت و غیر آن دریشان معتد و موجود پس هرگز بعقل عاقلی راست نمی آید که با وجود ائمۀ طاهرین معصومین علیهم آلاف سلام رب العالمین که در کلام نبوی ابواب علم

و الباب المبتلی به الناس و مثل باب حطه بودنشان مصرح و منصوصست

ص:182

کسی دیگر قابلیت این منصب جلیل داشته باشد خصوصا مثل حضرات ثلاثه و احزابهم که جهالات متکاثره و عمایات متوافره شان مثل قطع لیل مظلم و زلف دامس مدلهمّ موحش هر صغیر و کبیرست و بعدشان از ساحت علیای علم و حکمت حضرت بشیر و نذیر علیه و آله سلام الملک القدیر کالصبح الجشیر نزد ناظر بصیر واضح و مستنیرست و بعد ازین سزاست اگر اهل حقّ با طیبی و احزاب او از در تبکیت و افحام و تسکیت و الزام بصدد محاجه ظاهره و مخاصمۀ قاهره برآیند و گویند که بی شک دار حکمت از دار جنت اوسعست و ما تعدد ابواب دار حکمت را نیز مسلم می داریم و می گوئیم که اگر دار جنت هشت باب دارد دار حکمت دوازده باب دارد لیکن اگر شما مدعی اسلام و تسلیم هستید و در ادعای خود صادق می باشید می باید که برای اخذ علم و حکمت بر همین ابواب ثنی عشر رو آرید و هرگز ازین ابواب بدیگر ابواب تباب تجاوز نکنید زیرا که دار حکمت خود بلسان مقال فضلا عن لسان الحال شما را بسوی این ابواب دعوت می نماید و ارشاد می کند

هم ابواب العلم فی امتی من تبعهم نجا و من اقتدی بهم هدی الی صراط مستقیم و بنص صریح می فرماید

فهم الباب المبتلی به من اتاهم نجا و من اباهم هوی و باعلان تمام واضح می گرداند که

مثل اهل بیتی فیکم مثل باب حطة من دخله غفر له مگر حیفست که شما این ارشادات خاصه و دیگر افادات ناصه دار حکمت می شنوید و باز متنبه نمی شوید و این ابواب شارعه را که بنص خود دار حکمت مثل باب حطه می باشند می گزارید در وی سجود بابواب بتاب می آرید و همت خود را بر فرض این ابواب منحوته در دار حکمت و مدینه علم برمیگمارید و ابدا ملتفت نمی شوید به اینکه فرض مداخل سفه و جهل در دار حکمت و مدینۀ علم از اقبح ضلالاتست و فتح ابواب نار در مدینه جنت از انکر محالات و عجب بالای عجب اینست که شما بر محض اعراض از ابواب اثنی عشر دار حکمت و مدینه علم اکتفا و اقتصار نمی کنید بلکه جوامع همم قالصه خود را مصروف می نمائید در این که این ابواب شارعه دار حکمت و مدینۀ علم مسدود گردد و ابواب مفضیه الی التباب که شما از طرف خود درین دار و مدینه فرض می کنید مفتوح شود و نمی دانید که اول الابواب الاثنی عشر که باب الابوابست چنان مرتبۀ عظمی نزد مدینۀ علم و دار حکمت داشت بلکه بحدی مقرب بارگاه صمدی بود که باب دار آن جناب که در خانۀ خدا بود هنگام سدّ جمیع ابواب اصحاب باذن رب الارباب مفتوح ماند پس سعی باطل شما درین باب و جهد لا حاصل در سدّ این ابواب مصداق قول خداوند عالمست یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اَللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکافِرُونَ پنجم آنکه مفاد ظاهر

حدیث انا دار الحکمة و علی بابها وحدت باب دار حکمتست پس اگر بوجه من الوجوه ابواب متعدده برای آن قرار داده شود می باید که آن ابواب بنحوی بوده باشند که تعددشان راجع بوحدت گردد و پر ظاهرست که اگر بفرض محال اصحاب

ص:183

ابواب دار حکمت باشند این تعدد بلحاظ وجوه اختلاف و تفرقشان که ذکر آن بالاجمال نیز مورث اسهابست فضلا عن ذکرها بالاستیعاب هرگز رو بوحدت نخواهد آورد بخلاف آنکه اگر حضرات ائمۀ طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین ابواب آن باشند که درین صورت تعدد ابواب دار حکمت هم در رنگ وحدت باب خواهد شد چه واضحست که این حضرات با وصف ابواب متعدده بودن در حکم باب واحد می باشند و بهمین سبب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم گاهی بریشان ابواب که لفظ جمعست اطلاق فرموده و ارشاد کرده

و هم ابواب العلم فی امتی من تبعهم نجا من النار و من اقتدی بهم هدی الی صراط مستقیم کما مضی سابقا و گاهی از ایشان بباب که لفظ واحدست تعبیر نموده چنانچه فرموده

فهم الباب المبتلی به من اتاهم نجی و من اباهم هوی و خطبۀ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که مشتمل برین کلام بلاغت نظامست اگر چه سابقا بروایت کتاب منقبة المطهرین ابو نعیم اصفهانی شنیدی لکن در این جا نیز روایتی از ان باید شنید علامۀ ابو الفتح محمد بن علی بن ابراهیم النطنزی در کتاب الخصائص علی ما نقل عنه گفته

اخبرنا ابو بکر محمد بن أبی نصر شجاع بن أبی بکر الحافظ قراءة علیه و انا اسمع قال اخبرنا ابو الخیر محمد بن احمد بن هارون قال اخبرنا ابو بکر احمد بن موسی الحافظ قال حدثنا ابو احمد بن یوسف الجرجانی قال حدثنا محمد بن ابراهیم البزاز قال حدثنا محمد بن حمید قال حدثنا هارون بن عیسی قال حدثنا زاهر بن الحکم قال حدثنا ابو حکیم الحناط عن جابر بن یزید عن أبی جعفر عن ابیه عن جابر بن عبد اللّه الانصاری قال خرج علینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یوما و معه علی و الحسن و الحسین ع فخطب ثم قال ایها الناس ان هؤلاء اهلبیت نبیکم قد شرفهم اللّه بکرامته و استحفظهم سره و استودعهم علمه عماد الدین شهداء علی امته برأهم قبل خلقه إذ هم اظلة تحت عرشه نجباء فی علمه اختارهم فارتضاهم و اصطفاهم فجعلهم علماء فقهاء لعباده فهم الائمة المهدیة و القادة الباعثة و الامة الوسطی و الرحمة الموصولة هم الکهف الحصین للمؤمنین و نور ابصار المهتدین و عصمة لمن لجأ إلیهم و نجاة لمن احترز بهم یغتبط من والاهم و یهلک من عاداهم و یفوز من تمسک بهم الراغب عنهم مارق و المقصر عنهم زاهق و اللازم بهم لاحق فهم الباب المبتلی به من اتاهم نجا و من اباهم هوی هم حطة لمن دخله و حجة اللّه علی من جهله الی اللّه یدعون و بامر اللّه یعملون و بآیاته یرشدون فیهم نزلت الرسالة و علیهم هبطت ملائکة الرحمة و إلیهم بعث الروح الامین تفضلا من اللّه و رحمة و اتاهم ما لم یؤت احدا من العالمین و عندهم بحمد اللّه ما یلتمس و یحتاج من العلم و الهدی فی الدین و هم النور فی الضلالة عند دخول الظلمة و هم الفروع الطیبة من الشجرة المبارکة و هم معدن العلم و اهلبیت الرحمة و موضع الرسالة و مختلف الملائکة هم الذین اذهب اللّه عنهم الرجس

ص:184

و طهرهم تطهیرا و در حدیث باب حطه که مؤید حدیث مدینة العلم می باشد نیز جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بسبب همین اتحاد گاهی محض جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را باب حطه فرموده و گاهی تمامی اهلبیت علیهم السّلام را مثل باب حطه قرار داده و قد مرت طرق هذا الحدیث الجلیل مستوفاة فیما سبق بالتفصیل و ازینجاست که هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تمثیل خود بباب حطه بیان فرمود در کلام معجز نظام خود لفظ مثلنا که مشتمل بر ضمیر جمعست آورد تا اشاره باشد به اینکه آن حضرت با دیگر اهلبیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم درین باب متحدست علامۀ سیوطی در تفسیر در منثور گفته و

اخرج ابن أبی شیبة عن علی بن أبی طالب قال انما مثلنا فی هذه الامة کسفینة نوح و کباب حطة فی بنی اسرائیل و بحمد اللّه المعین ازین تقریر متین و تبیین رزین واضح و مستبین گردید که اگر اهل حقّ بگویند که دار حکمت و مدینۀ علم باب واحد دارد هم بجاست و اگر گویند که دار حکمت و مدینۀ علم ابواب اثنی عشر دارد نیز رواست و در هر دو صورت از دائرۀ اتباع آثار خود دار حکمت و مدینۀ علم بیرون نخواهند شد و این معنی بفضل و انعام الهی و بتأیید کلام رسالت پناهی از خصوصیات خاصۀ اهل حقست که مخالفین را در باب ابواب منحوته خود که مصداق أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ می باشند بسوی آن راهی نیست و در ادعای مثل آن برای مقصود نامحمود خود از لزوم تناقض و تنافر و تهافت و تناکر پناهی نه وَ اَللّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ و ذلِکَ فَضْلُ اَللّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ و از آیات باهرۀ علو امر حق و بینات زاهرۀ سمو قول صدق آن ست که بعضی از علمای سنیه خود معترف شده اند به اینکه حضرات ائمۀ اثنی عشر ابواب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بودند بلکه این مطلب را از رسالۀ رویای یوحنای مسیحی در براهین اثبات نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بمعرض تحقیق رسانیده آن را مصداق قول جناب رسالت مآب

انا مدینة العلم و علی بابها گردانیده اند علامه جواد ساباط در مقالۀ ثالثه تبصرۀ ثالثه کتاب براهین ساباطیه بعد ایراد برهان خامس از رسالۀ رویای یوحنا گفته و ترجمته بالعربیة فاخذتنی الروح الی جبل عظیم شامخ و ارتنی المدینة العظیمة اورشلیم المقدسة نازلة من السماء من عند اللّه و فیها مجد اللّه و ضوئها کالحجر الکریم کحجر الیشم و البلور و کان لها سور عظیم عال و اثنا عشر بابا و علی الابواب اثنا عشر ملکا و کان قد کتب علیها اسماء اسباط اسرائیل الاثنی عشر اقول لا تاویل لهذا النص بحیث ان یدل علی غیر مکة شرفها اللّه تعالی و المراد بمجد اللّه بعثته محمدا صلعم فیها و الضوء عبارة عن الحجر الاسود و تشبیهه بالیشم و البلور اشاره الی صحیح الروایات التی وردت فی انه لما نزل کان أبیض و المراد بالسور هو ربّ الجنود صلعم و الابواب الاثنی عشر اولاده الاحد عشر و ابن عمه علی و هم علی و الحسن و الحسین و علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و الحسن و القائم المهدی محمد رضی اللّه عنهم و قوله و علی الابواب الاثنی عشر

ص:185

اثنا عشر ملکا یدل علی عظم مرتبته و علی عموم نبوته و قیام دعوته و علی انقیاد جمیع الاسباط له و الاسباط الاثنا عشر عبارة عن اولاد یعقوب عهسم و هم روبین و شمعون و لاوی و یهودا و اسخر و زابلون و بن یامین و دان و نفتالی و یاد و عاشر و یوسف عهسم و هذا مصداق

لقوله لولاک لما خلقت الافلاک و نیز در براهین ساباطیه بعد ایراد برهان سادس از رسالۀ مذکوره گفته و ترجمته بالعربیة و لسور المدینة اثنا عشر اساسا و علیها اسماء رسل الحمل الاثنی عشر اقول هذا تاکید صریح لما قبله و الاثنا عشر الاساس هم الائمة الاثنا عشر و رسل الحمل الاثنا عشر الحواریون الاثنا عشر رضع و هم سمعون بطرس و اندریاس و یعقوب و یوحنا و فیلبوس و برتولوماؤس و توما و متی و یعقوب و لباؤس و سمعون القنانی و بولوص علی رایی أنا لأن یهودا الاسخریوطی کان قد خنق نفسه و هلک و اقیم بولوص مقامه و فیه اشاره الی انقیاد جمیع المذاهب العیسویة لشریعة خیر البریة صلعم و نیز در براهین ساباطیه بعد ایراد برهان سابع از رسالۀ مذکوره گفته و ترجمته بالعربیة و الابواب الاثنا عشر اثنا عشر لؤلؤة کل واحد من الابواب کان من لؤلؤة واحدة و ساحة المدینة من الذهب الابریز کالزجاج الشفاف اقول هذا بیان لما قبله و صفة للابواب و کون کل باب من لؤلؤة واحد فیه اشاره الی ما یدعیه الامامیون من عصمة ائمتهم لان اللؤلؤة کرویة و لا شک ان الشکل الکروی لا یمکن انثلامه لانه لا یباشر الاجسام الا علی ملتقی نقطة واحدة کما صرح به اوقلیدس و الاصل فی عصمة الامام اما عند اهل السنة و الجماعة فان العصمة لیست بشرط بل العمدة فیه انعقاد الاجماع و اما عند الامامیة فهی واجبة فیه لانه لطف و لان النفوس الذکیة الفاضلة تابی عن اتباع النفوس الدنیة المفضولة و عدم العصمة علة عدم الفضیلة و لهما فیها بحث طویل لا یناسب هذا المقام قوله و ساحة المدینة من الذهب الابریز کالزجاج الشفاف یرید بذلک اهل ملته صلعم لانهم لا ینحرفون عن اعتقادهم و لا ینصرفون علی مذهبهم فی حالة العسرة و اما الذین اغواهم قسوس الانکتاریین فمن الجهال الذین لا معرفة لهم باصول دینهم و هذا هو مصداق

قوله صلعم انا مدینة العلم و علی بابها و سر خیل گروه مروانی ابن تیمیه حرانی در رد حدیث مدینة العلم کمال نصب و حروریت و مروق و خارجیت را نصب العین خود ساخته اعلام توهین و تهجین اسلام و شارع اسلام علیه آلاف التحیة و السّلام بلا لحاظ عذل و ملام ارباب اذهان و احلام افراخته چنانچه در منهاج السنه در مبحث اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها اضعف و اوهی و لهذا انما یعد فی الموضوعات و ان رواه الترمذی و ذکره ابن الجوزی و بین ان سائر طرقه موضوعة و الکذب یعرف من نفس متنه فان النبی صلّی اللّه علیه و سلم إذا کان مدینة العلم و لم یکن لها الا باب واحد و

ص:186

لم یبلغ عنه العلم الا واحد فسد امر الاسلام و لهذا اتفق المسلمون علی انه لا یجوز ان یکون المبلغ عنه العلم الا واحدا بل یجب ان یکون المبلغون اهل التواتر الدین یحصل العلم بخبرهم للغائب و خبر الواحد لا یفید العلم الا بقرائن و تلک قد تکون منتفیة او خفیة عن اکثر الناس فلا یحصل لهم العلم بالقرآن و السنن المتواترة و إذا قالوا ذلک الواحد معصوم یحصل العلم بخبره قیل لهم فلا بد من العلم بعصمته اوّلا و عصمته لا تثبت بمجرد خبره قبل ان تعلم عصمته فانه دور و لا تثبت بالاجماع فانه لا اجماع فیها و عند الامامیة انما یکون الاجماع حجة لان فیهم الامام المعصوم فیعود الامر الی اثبات عصمته بمجرد دعواه فعلم ان عصمته لو کانت حقا لا بد ان تعلم بطریق آخر غیر خبره فلو لم یکن لمدینة العلم باب الا هو لم یثبت لا عصمته و لا غیر ذلک من امور الدین فعلم ان هذا الحدیث انما افتراه زندیق جاهل ظنه مدحا و هو یطرق الزنادقة الی القدح فی دین الاسلام إذ لم یبلغه الا واحد ثم ان هذا خلاف المعلوم بالتواتر فان جمیع مدائن الاسلام بلغهم العلم عن الرسول من غیر علی اما اهل المدینة و مکة فالامر فیهما ظاهر و کذلک الشام و البصرة فان هؤلاء لم یکونوا یروون عن علی الاشیاء قلیلا و انما کان غالب علمه فی الکوفة و مع هذا فاهل الکوفة کانوا تعلموا القرآن و السنة قبل ان یتولی عثمان فضلا عن علی و فقهاء اهل المدینة تعلموا الدین فی خلافة عمر و تعلیم معاذ بن جبل لاهل الیمن و مقامه فیهم اکثر من علی و لهذا روی اهل الیمن عن معاذ بن جبل اکثر مما رووا عن علی و شریح و غیره من اکابر التابعین انما تفقهوا علی معاذ بن جبل و لما قدم علی الکوفة کان شریح فیها قاضیا و هو و عبیدة السلمانی تفقها؟ ؟ ؟ علی غیره فانتشر علم الاسلام فی المدائن قبل ان یقدم علی الکوفة و این کلام عداوت انضمام اهانت التیام ابن تیمیه الدّ الخصام سراسر پوچ و پا در هوا و مشتمل بر اصناف خطل و خطاست

کلام ابن تیمیه حرانی در انکار حدیث مدینه العلم و رد آن

اما ادعای ابن تیمیه که این حدیث شریف اضعف و اوهی می باشد و جز این نیست که در موضوعات معدودست پس باطل صریح و افک فضیحست و سابقا بحمد اللّه المنعام بجواب مخاطب قمقام صحت و استفاضه و شهرت بلکه تواتر این حدیث رفیع المقام بنهایت تشیید و احکام و غایت توطید و ابرام بمعرض اثبات رسیده و حق و صدق بودن این خبر واضح الاعلام کبدر التمام او کالشمس تجلی عنها انعمام علی رغم آناف المنکرین الطغام بنصوص اجلّه حفاظ عظام و اماثل اثبات فخام واضح و لائح گردیده و حرف مطلوب به نهجی کرسی نشین شده که اگر اولیای ابن تیمیه عظیم العناد و دیگر عصائب مغمورین فی الحقد و اللداد مدت العمر دماغ خود سوزند و زمین را بآسمان دوزند هرگز ره بجای نخواهند برد و جز خون دل نخواهند خورد و محل کمال عجبست ازین ناصب مرید و مبغض عنید که چسان از تخریجات مسندین کبار

ص:187

و تحدیثات محدثین احبار و تصحیحات محققین والا تبار و دیگر افادات منقدین عالی فخار متعلق باین حدیث مشرق المنار عزیز المثار یکسر تعامی جالب بوار و تجاهل مظهر خسار آغاز می نهد و بادعای حصر معدود بودن این حدیث در موضوعات داد کمال تخرص و افترا و تجاسر و اجترا می دهد و حیرتم بسوی خود می رباید که چگونه ابن تیمیه مخذول جسارت و اقدام برین کلام نافرجام نموده مگر نمی داند که از جمله حفاظ اعلام و اثبات عظام سنیه که در اثبات و تصحیح این حدیث سعی مشکور و جهد موفور بعمل آورده اند یکی از آن یحیی بن معینست که بمرّات و کرّات تصحیح و اثبات این حدیث شریف بمخاطبه مستفیدین جنابش نموده زنگ تردد و ارتیاب از خواطر ایشان کما ینبغی زدوده کما دریت فیما سبق بالتفصیل و یحیی بن معین علاوه بر مآثر عالیه و مفاخر غالیه که اکابر منقدین و اعاظم محققین اصحاب رجال برای او ذکر می نمایند و شطری از آن سابقا دریافتی چنان عظیم المرتبه می باشد که خود ابن تیمیه جابجا اعتراف و اذعان و انقیاد و ایقان بکمال علو مرتبت و سمو منزلت او در علم و خبرت و نقد و بصیرت نموده باظهار عظمت شان و رفعت مکان او در باب عرفان احادیث سرور انس و جان سلام اللّه علیه و آله ما کر الجدیدان در تعظیم و تبجیل این ناقد جلیل کما ینبغی افزوده چنانچه در منهاج گفته المنقولات فیها کثیر من الصدق و کثیر من الکذب و المرجع فی التمییز بین هذا و هذا الی اهل العلم بالحدیث کما یرجع الی النحاة فی الفرق بین لحن العرب و نحو العرب و یرجع الی علماء اللغة فیما هو من اللغة و ما لیس من اللغة و کذلک علماء الشعر و الطب و غیر ذلک فلکل علم رجال یعرفون به و العلماء بالحدیث اجل هؤلاء و اعظم قدرا و اعظمهم صدقا و اعلاهم منزلة و اکثرهم دینا فانهم من اعظم الناس صدقا و دینا و امانة و علما و خبرة بما یذکرونه من الجرح و التعدیل مثل مالک و شعبة و سفیان بن عینیه و سفیان الثوری و یحیی بن سعید القطان و عبد الرحمن بن مهدی و عبد اللّه بن المبارک و وکیع بن الجراح و الشافعی و احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه و یحیی بن معین و علی بن المدینی و البخاری و مسلم و أبی داود و أبی زرعة و أبی حاتم و النّسائی و العجلی و أبی احمد ابن عدی و أبی حاتم البستی و أبی الحسن الدارقطنی و امثال هؤلاء خلق کثیر لا یحصی عددهم من اهل العلم بالرجال و الجرح و التعدیل و إن کان بعضهم اعلم من بعض بذلک و بعضهم اعدل من بعض فی وزن کلامه کما انّ الناس فی سائر العلوم کذلک ازین عبارت ظاهرست که حسب اعتراف ابن تیمیه در منقولات بسیاری از صدق و بسیاری از کذبست و مرجع در تمییز صدق و کذب بسوی اهل علم بحدیثست چنانچه در باب نحو و لغت بسوی نحاة و علمای لغت رجوع کرده می شود و همچنین مرجع هستند علمای شعر و طب و غیر آن چه برای هر علم مردمانی می باشند

ص:188

که بان علم معروف می شوند و علمای حدیث از همه علما اجل و اعظم می باشند از روی قدر و عظیم تر شان از روی صدق و اعلایشان از روی منزلت و اکثرشان از روی دین هستند چه ایشان از اعظم ناس می باشند از روی صدق و دین و امانت و علم و خبرت بچیزی که ذکر می کنند آن را از جرح و تعدیل مثل مالک و شعبه و سفیان بن عیینة و سفیان ثوری و یحیی بن سعید القطان و عبد الرحمن بن مهدی و عبد اللّه بن المبارک و وکیع بن الجراح و شافعی و احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه و یحیی بن معین و علی بن المدینی و بخاری و مسلم و ابو داود و ابو زرعه و ابو حاتم و نسائی و عجلی و ابو احمد بن عدی و ابو حاتم بستی و ابو الحسن دارقطنی و امثال ایشان خلق کثیر هستند که احصا نمی شود عددشان و ایشان همه از اهل علم برجال و جرح و تعدیل می باشند اگر چه بعض ایشان از بعض اعلمست باین علم و بعضشان از بعض اعدلست در وزن کلام خود چنانچه مردم در سائر علوم همچنین هستند انتهی محصل کلامه پس محل نهایت استعجابست که با وصف این همه مبالغه و اغراق و بالا خوانی در مدح یحیی بن معین و امثال او چرا بر افادات صریحه و نصوص صحیحه یحیی بن معین در باب صحت و ثبوت این حدیث متین و تعدیل راوی آن رو نمی آرد و خویشتن را از قدح و جرح مثل این حدیث اصیل باز نمی دارد و بمصداق أَ تَأْمُرُونَ اَلنّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ دیگران را حکم رجوع بیحیی بن معین و امثال او داده خود را درین باب فراموش می سازد و بمفاد لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ مبتلای مخالفت فعل با قول شده باظهار استیجاب مقت و غضب رب الارباب می پردازد و نیز ابن تیمیه در منهاج گفته فان قیل فهذا الحدیث قد ذکره طائفة من المفسرین و المصنفین فی الفضائل کالثعلبی و البغوی و امثالهما و المغازلی و امثاله قیل له مجرد روایة هؤلاء لا توجب ثبوت الحدیث باتفاق اهل العلم بالحدیث فان فی کتب هؤلاء من الاکاذیب الموضوعة ما اتفق اهل العلم علی انه کذب موضوع و فیها شیء کثیر یعلم بالادلة الیقینیة السمعیة و العقلیة انها کذب بل فیها ما یعلم بالاضطرار انه کذب و الثعلبی و امثاله لا یعتمدون الکذب بل فیهم من الصلاح و الدین ما منعهم من ذلک لکن ینقلون ما وجدوه فی الکتب و یدونون ما سمعوه و لیس لاحدهم من الخبرة بالاسانید ما لائمة الحدیث کشعبة و یحیی بن سعید القطان و عبد الرحمن بن مهدی و احمد بن حنبل و علی بن المدینی و یحیی بن معین و اسحاق بن راهویه و محمد بن یحیی الذهلی و البخاری و مسلم و أبی داود و النّسائی و أبی حاتم و أبی زرعة الرازیان و أبی عبد اللّه بن منده و الدارقطنی و عبد الغنی بن سعید و امثال هؤلاء من ائمة الحدیث و نقاده و حکامه و حفاظه الذین لهم خبرة و معرفة تامة باقوال

ص:189

النبی صلّی اللّه علیه و سلم و احوال من نقل العلم و الحدیث عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم من الصحابة و التابعین و تابعیهم و من بعد هؤلاء من نقلة العلم و قد صنفوا الکتب الکثیرة فی معرفة الرجال الذین نقلوا الاثار و اسمائهم و ذکروا اخبارهم و اخبار من اخذوا عنه و من اخذ عنهم مثل کتاب العلل و اسماء الرجال عن یحیی بن سعید القطان و علی بن المدینی و احمد بن حنبل و یحیی بن معین و البخاری و مسلم و أبی زرعة و أبی حاتم و النّسائی و الترمذی و أبی احمد بن عذی و أبی حاتم بن حبان و أبی الفتح الازدی و الدارقطنی و غیرهم ازین عبارت بنهایت صراحت واضحست که نزد ابن تیمیه یحیی بن معین از ائمۀ حدیث و نقاد و حکام و حفاظ آنست و از جمله کسانیست که برای ایشان خبرت و معرفت تامه باقوال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و احوال ناقلین علم و حدیث از آن جناب حاصلست و از جمله جماعتی می باشد که کتب کثیره در معرفت رجال ناقلین آثار و اسماء ایشان تصنیف کرده اند و در ان تصانیف ذکر نموده اند اخبار آن ناقلین آثار را و اخبار کسی که ناقلین مذکورین ازو اخذ کرده و اخبار کسی که از ان ناقلین اخذ کرده بالجمله هر گاه نزد ابن تیمیه جلالت مرتبت یحیی بن معین باین حد رسیده است پس چرا اقوال و احکام او که در باب تصحیح حدیث مدینة العلم افاده نموده از نظر می اندازد و چگونه بقدح و جرح این حدیث شریف اعلام شقاق و خلاف را با چنین جهبذ بارع الاوصاف می افرازد و ابن تیمیه در کلام دیگر زیاده برین مبالغه و اغراق در مدح یحیی بن معین و امثال او بکار برده کالباحث عن حتفه بظلفه و الجادع مارن انفه بکفه خویشتن را بحد دمار مکمل و بوار معجل آورده چنانچه در منهاج گفته و من أراد ان یعرف فضائلهم و منازلهم عند النبی صلّی اللّه علیه و سلم فلیتدبر الاحادیث الصحیحة التی صححها اهل العلم بالحدیث الذین کملت خبرتهم بحال النبی صلّی اللّه علیه و سلم و محبتهم له و صدقهم فی التبلیغ عنه و صار هواهم تبعا لما جاء به فلیس لهم غرض الا معرفة ما قاله و تمییزه عما یخلط بذلک من کذب الکاذبین و غلط الغالطین کاصحاب الحدیث مثل البخاری و مسلم و الاسماعیلی و البرقانی و أبی نعیم و الدارقطنی ثم مثل صحیح ابن خزیمة و ابن مندة و أبی حاتم البستی ثم الحاکم و ما صححه ائمة اهل الحدیث الذین هم اجل من هؤلاء او مثلهم من المتقدمین و المتأخرین مثل مالک بن انس و شعبة بن الحجاج و یحیی بن سعید و عبد الرحمن بن مهدی و عبد اللّه بن المبارک و احمد بن حنبل و یحیی بن معین و علی بن المدینی و أبی حاتم و أبی زرعة الرازیین و خلائق لا یحصی عددهم الا اللّه فاذا تدبر العاقل للاحادیث الصحیحة الثابتة عند هؤلاء و امثالهم عرف الصدق من الکذب فان هؤلاء من اکمل

ص:190

الناس معرفة بذلک و اشدهم رغبة فی التمییز بین الصدق و الکذب و اعظمهم ذبا عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فهم المهاجرون الی سنته و حدیثه و الانصار لهم فی الدین یقصدون ضبط ما قاله و تبلیغه للناس و ینفون عنه ما کذبه الکاذبون و غلط فیه الغالطون و من شرکهم فی علمهم علم ما قالوه و علم بعض قدرهم و الا فلیسلم القوس الی باریها لما یسلم الی الاطباء طبّهم و الی النحاة نحوهم و الی الفقهاء فقههم و الی الحساب حسابهم و الی اهل العلم بالاوقات علمهم ازین عبارت واضح و لائحست که نزد ابن تیمیه یحیی بن معین از جمله کسانیست که کامل شده است خبرتشان بحال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و محبت ایشان بآن جناب و راستی شان در تبلیغ از آن جناب و هوایشان تابعست برای چیزی که آن جناب آورده است پس نیست ایشان را غرضی مگر معرفت آنچه آن جناب فرموده است و تمییز کردن آن از آنچه بآن مخلوط می گردد از کذب کاذبین و غلط غالطین و نیز ازین عبارت واضحست که نزد ابن تیمیه یحیی بن معین از جمله جماعتی هست که اکمل ناس هستند از روی معرفت صدق از کذب و شدیدترین مردم هستند از روی رغبت در تمییز صدق و کذب و عظیم ترین مردم می باشند از روی دفع از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و ایشان مهاجرین هستند بسوی سنت و حدیث آن جناب و انصار آن حضرت می باشند در دین که قصد می کنند ضبط چیزی که فرموده است آن را و تبلیغش بسوی مردم و نفی می کنند از آن جناب چیزی که دروغ بسته اند آن را کاذبان و غلط کرده اند در آن غلط کنندگان و نیز ازین عبارت ظاهرست که ابن تیمیه دیگران را مامور می نماید بتدبر در احادیث صحیحه که تصحیح کرده اند آن را یحیی بن معین و امثال او از اهل علم بالحدیث و نیز ازین عبارت پیداست که بزعم ابن تیمیه اگر عاقل تدبر نماید در احادیث ثابته نزد یحیی بن معین و امثال او صدق را از کذب خواهد شناخت و نیز ازین عبارت متضحست که بنابر زعم ابن تیمیه هر که شریک یحیی بن معین و امثال او شود در علم شان خواهد دانست آنچه ایشان گفته اند و بعض قدر ایشان را خواهد شناخت و اگر شخصی شریک نشود در علم شان پس می باید که بمفاد مثل مشهور اعط القوس باریها قوس عرفان حدیث را بسوی باری آن که یحیی بن معین و امثال او هستند سپرد نماید چنانچه سپرده می شود بسوی اطبا طبشان و بسوی نحاة نحوشان و بسوی فقها فقه شان و بسوی حساب حسابشان و بسوی اهل علم بالاوقات علم شان پس جای تامل و اعتبار اهل امعان و استبصارست که هر گاه نزد ابن تیمیه یحیی بن معین دارای این همه مفاخر و مآثرست و ابن تیمیه دیگران را بتدبر در احادیث مصححه او مامور می گرداند و ظاهر می نماید که تدبّر در احادیث ثابته نزد او موجب تمیز صدق از کذبست و سپردن امر عرفان حدیث باو

ص:191

لازم می داند پس باز چرا در این جا سر از حکم محکم ابن معین در باب صحت حدیث مدینة العلم می تابد و بی محابا خلیع العذار و گسسته مهار در وادی پر خار قدح این حدیث عزیز المثار می شتابد هل هذا الا تهافت فضیح و تناکر قبیح لا یصدر الا من اعفک سفیه او ارعن لا ینجع فیه ایقاظ و لا تنبیه و از جملۀ عجائب مستطرفه اینست که ابن تیمیه هنگام قدح و جرح حدیث مدینة العلم چنانچه از افادات یحیی بن معین متعلق به تصحیح این حدیث شریف تعامی صریح ورزیده همچنین از جانب روایت کردن احمد بن حنبل این حدیث را طریق تجاهل فضیح گزیده حال آنکه بر متتبع خبیر پوشیده نیست که احمد بن حنبل این حدیث شریف را بطرق متعدده روایت نموده است کما عرفت سابقا و روایت کردن او حدیث مدینة العلم را دلیل کمال ثبوت و تحقق آنست و اگر چه این مطلب بحمد اللّه الجلیل در ما سبق بتفصیل جمیل از افادات علامۀ اخطب خوارزم و سبط ابن الجوزی و محمد یوسف کنجی مبین و مبرهن شده لیکن در این جا از کلمات خود ابن تیمیه تحقق و ثبوت این مقصود محمود باید دید آنفا از عبارات ثلاثه ابن تیمیه دانستی که احمد بن حنبل یکی از ان محدثین منقدینست که ابن تیمیه باطرا و احفای تمام ایشان را ستوده قصب السبق در اجلال و اعظامشان ربوده و جمله صفات عالیه و سمات متعالیه که ابن تیمیه در آن عبارات برای آن محدثین منقدین ذکر کرده حظّ احمد بن حنبل از ان اوفی و وافر می باشد و هذا ظاهر لا ینکر و هر گاه حال بر چنین منوال باشد پس چگونه می توان گفت که احمد بن حنبل با آن همه علو منزلت در نقد و اختبار احادیث و آثار که ابن تیمیه برای او حاصل می داند و علم تفاخر خود را بآن باوج عیّوق می رساند حدیثی موضوع را از جملۀ فضائل و مفاخر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شمرده و بروایت کردن آن جلالت مرتبت خود را بحضیض منقصت برده و از عبارت ثانیه ابن تیمیه بالخصوص واضح و لائحست که نزد ابن تیمیه ثعلبی و امثال او اگر چه بسبب صلاح و دین تعمد کذب نمی نمایند لیکن هر آنچه در کتب می یابند نقل می کنند و آنچه می شنوند بتدوین می رسانند و برای هیچ یکی از ایشان خبرت باسانید مثل ائمۀ حدیث حاصل نیست و بعد ازین ابن تیمیه در عبارت مذکوره جماعتی از اصحاب حدیث ذکر نموده که در آن احمد بن حنبل نیز شامل ست و در مدح ایشان مبالغه تمام بکار برده و خبرت و معرفت ایشان را باحادیث و رجال بعنوان خاص بیان کرده و ازین تقریر ابن تیمیه بکمال وضوح ثابت می گردد که در مصنفات احمد و امثال او هرگز مکذوبات و موضوعات مندرج نیست و این جماعت که ابن تیمیه مدح شان نموده است مثل ثعلبی و غیره نیستند که حسب اظهار ابن تیمیه آنچه می یابند نقل می کنند و ازینجا بحمد اللّه تعالی بکمال وضوح متحقق شد که چون حدیث مدینة العلم در کتاب المناقب احمد بن حنبل بطرق عدیده مندرج است لهذا هرگز حدیث مکذوب و موضوع نیست و زعم ابن تیمیه در باب موضوعیت آن بحسب افادۀ خودش باطل و

ص:192

مردود و مضمحل و مطرودست و علاوه برین باید دید که ابن تیمیه در دیگر کلمات خود نسبت باحمد و روایتش چه اعتراف می نماید و چگونه مرتبه او را در احتیاط و احتراز از روایات غیر ثقات مبین نموده در عظمتش می افزاید ابن تیمیه در منهاج گفته و الناس فی مصنفاتهم منهم من لا یروی عمن یعلم انه یکذب مثل مالک و شعبة و یحیی بن سعید و عبد الرحمن بن مهدی و احمد بن حنبل فان هؤلاء لا یروون عن شخص لیس بثقة عندهم و لا یروون حدیثا یعلمون انه عن کذاب و لا یروون احادیث الکذابین الذین یعرفون بتعمد الکذب ازین عبارت ظاهرست که بعض مردم در مصنفات خود روایت نمی کنند از کسی که می دانند که او ارتکاب کذب می کند مثل مالک و شعبه و یحیی بن سعید و عبد الرحمن ابن مهدی و احمد بن حنبل پس بتحقیق که اینها روایت نمی کنند از شخصی که نزد ایشان ثقه نباشد و روایت نمی کنند حدیثی را که می دانند صدور آن را از کذاب و روایت نمی کنند احادیث کذابانی را که بتعمد کذب معروف می باشند و پر ظاهرست که هر گاه بحسب اعتراف ابن تیمیه احمد روایت نمی کند در مصنفات خود از کسی که او را کاذب می داند بلکه روایت نمی کند از شخصی که نزد او ثقه نباشد و روایت نمی کند حدیثی را که می داند که آن حدیث از کذاب صادر شده و روایت نمی کند احادیث کذابانی را که معروفند بتعمد کذب پس ثابت گردید که حدیث مدینة العلم که احمد بن حنبل آن را در کتاب المناقب بطرق عدیده روایت کرده هرگز حدیث موضوع نیست و روات آن غیر از ثقات دیگران نیستند و الا احمد آن را ابدا روایت نمی کرد و ادخال آن را در تصنیف خود جائز نمی دانست فالحمد للّه علی ظهور خزی هذا الناصب المخذول حسب ما اعترف بنفسه فی حق احمد من القول المقبول و از اعجب عجائب اینست که خود این ناصب مدحور معترف و مقر می باشد که این حدیث را ترمذی روایت کرده و با وصف این اقرار و اعتراف راه اعتدا و اعتساف و مسلک خروج و انحراف از آن پیش می گیرد و نمی داند که مجرد روایت کردن ترمذی این حدیث را بسست زیرا که ترمذی یکی از ارکان سته علم حدیث است و کتاب جامع صحیح او که در آن این حدیث شریف را اخراج و ادراج نموده است از جملۀ صحاح سته است که اهل سنت قدیما و حدیثا بر ان می نازند و جانهای شیرین خود در حمایت حمای آن می بازند و عجائب مفاخر عالیه و غرائب مآثر غالیه برای آن ثابت می سازند و بانواع تبجیل و تکریم و تمجید و تفخیم آن را می نوازند حتی که احادیث آن را در صحت و ثبوت باعلای مدارج می رسانند تا اینکه اگر کسی بر صحت احادیث آن بطلاق حالف شود او را حانث نمی دانند بلکه اهل شرق و غرب را بر صحت احادیث این کتب متفق وا می نمایند و این معنی دلیل بودن خود از فرقۀ ناجیه گردانیده حیرت ارباب عبرت می افزایند کما سبق فی مجلد حدیث الطیر مفصلا پس بحمد اللّه تعالی واضح و لائح گردید که حدیث مدینة العلم که حسب اعتراف ابن تیمیه ترمذی آن را روایت کرده است در صحت و ثبوت بمرتبه رسیده که اگر

ص:193

کسی بر صحت آن بطلاق حالف شود حانث نخواهد گردید و چون اهل شرق و غرب بر صحت آن اتفاق و اطباق کرده اند هر که قادح و طاعن در ان باشد حسب مزعوم اهل سنت خارج از دائرۀ اجماع شده بمفاد وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً بسزای خود خواهد رسید و ازینجا بطلان و هوان قول ابن تیمیه در باب قدح این حدیث شریف و سوء مآل و خسران حال آن جاحد عنیف بنحوی که بر ناظر بصیر واضح و مستنیر می شود احتیاج تبیین و توضیح و تعیین و تصریح ندارد و هر چند آنچه حقیر درین مقام مختصرا در باب روایت ترمذی و عظمت و جلالت کتابش حسب افادات اکابر قوم ایمای کردم مثبت کمال صحت و تحقق حدیث مدینه و مرغم انف ابن تیمیه عظیم الضغینه می باشد لیکن حرفی چند متعلق بشموخ مرتبت و علو منزلت ترمذی و وضوح اعتماد و اعتبار و استناد و اشتهار صحیح او از کلمات خود ابن تیمیه باید شنفت تا بر صغیر و کبیر ظاهر و مستنیر گردد که قدح ابن تیمیه در حدیث مدینة العلم با وصف اعتراف روایت کردن ترمذی آن را بکدام مرتبه جلاعت و خلاعت و شناعت و فظاعت و اصل و این ناصب عظیم الاجرام را بتصریحات خودش چگونه افحام تام حاصل می شود از عبارت ثانیه ابن تیمیه که برای اثبات عظمت یحیی بن معین آنفا منقول شد واضح و لائحست که ترمذی هم مثل دیگر محدثین مذکورین در آن عبارت از ائمۀ حدیث و نقاد و حکام و حفاظ آن می باشد و برای او خبرت و معرفت تامه باقوال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و احوال ناقلین علم و حدیث از آن جناب حاصلست و در معرفت رجال ناقلین آثار و اسماء ایشان صاحب تصنیف می باشد و مثل ثعلبی و امثال او نیست زیرا که حسب زعم ابن تیمیه در کتب ایشان اکاذیب و موضوعات موجودست و هر چه در کتب می یابند نقل می کنند و آنچه می شنوند مدون می نمایند و ایشان را خبرت باسانید مثل ائمۀ حدیث حاصل نیست و ظاهرست که هر گاه حال ترمذی در ارتفاعشان و علو مکان و مهارت و خبرت بعلم حدیث حسب اعتراف خود ابن تیمیه باین حد رسیده است چگونه عاقلی قول ابن تیمیه را در باب قدح حدیث مدینة العلم با وصف اعتراف بروایت کردن ترمذی آن را قبول خواهد کرد زیرا که اگر العیاذ باللّه قول ابن تیمیه متعلق بقدح حدیث مدینة العلم صحیح بوده باشد لازم خواهد آمد که در کتاب ترمذی هم موضوعات مندرج باشد و تفرقه میان او و ثعلبی و غیره باقی نماند و هذا مما لا یرتضیه ابن تیمیة پس الحال چاره نیست برای ابن تیمیه جز آنکه بامر حق گویا شود و صحت حدیث مدینة العلم را شاء أو أبی تسلیم نماید و بر دعوی خود یکسر خط بطلان کشد و ان رغم بذلک معطسه*و طال علی الذل محبسه و نیز ابن تیمیه در منهاج گفته قال الرافضی الثانی ما

رووه عن النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم انه قال اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر و عمر و الجواب المنع من الروایة و من دلالته علی الامامة فان الاقتداء بالفقهاء لا یستلزم کونهم ائمة و ایضا فان ابا بکر و عمر قد اختلفا فی کثیر

ص:194

من الاحکام فلا یمکن الاقتداء بهما و ایضا فانه معارض مما رووه من

قوله اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم مع اجماعهم علی انتفاء امامتهم و الجواب من وجوه احدها ان یقال هذا الحدیث القوی من النص الذی یروونه فی امامة علی فان هذا معروف فی کتب اهل الحدیث المعتمدة رواه ابو داود فی سننه و الامام احمد فی مسنده و الترمذی فی جامعه و اما النص علی علیّ فلیس فی شیء من کتب اهل الحدیث ازین عبارت واضحست که نزد ابن تیمیه جامع ترمذی از جملۀ کتب معتمده اهل حدیثست و ابن تیمیه بمروی بودن حدیث اقتدا در ان از فرط رقاعت بمقابلۀ اهل حق احتجاج می نماید و بوجه نهایت عناد آن را از نص امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اقوی می داند سبحان اللّه این عجب ماجرای است که هر گاه ابن تیمیه برای نصرت مذهب باطل خود محتاج بحدیث اقتدا می شود کتاب ترمذی را از جملۀ کتب معتمدۀ اهل حدیث شمار می کند و مروی بودن حدیث اقتدا را در ان دلیل کمال قوتش می گرداند حال آنکه وهن و هوان حدیث اقتدا بحدی رسیده که خود ترمذی در بعض طرق آن قدح نموده کما علمت فی مجلد حدیث الطیر لیکن چون ابن تیمیه را نوبت کلام در حدیث مدینة العلم می رسد اصلا وزنی برای کتاب ترمذی و مروی بودن این حدیث در آن نمی نهد و با وصف اعتراف بروایت کردن ترمذی آن را بی محابا از موضوعات شمرده داد حیا و شرم می دهد بالجمله هر گاه بودن کتاب ترمذی از کتب معتمدۀ اهل حدیث بنص ابن تیمیه ظاهر شد و نمایان گشت که او بمذکور بودن حدیث اقتدا در ان تمسک جسته بحمد اللّه الزام و افحام او بحدیث مدینة العلم که حسب اعترافش مرویّ ترمذیست تمام شد و ظاهر گردید که قدح و جرح او درین حدیث ناشی از محض عناد و بحت لدادست و هرگز قابل احتفال و اعتنای ارباب رشاد و اصحاب سداد نیست و نیز ابن تیمیه در منهاج گفته و مع هذا فقد اخبر النبی صلّی اللّه علیه و سلم فی حق عمر من العلم و الدین و الالهام بما لم یخبر بمثله لا فی حق عثمان و لا علی ع و لا طلحة و لا الزبیر

ففی الترمذی عن ابن عمر ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال ان اللّه جعل الحق علی لسان عمر و قلبه قال و قال ابن عمر ما نزل بالناس امر قط فقالوا فیه و قال فیه عمر الا نزل فیه القرآن علی نحو ما

قال عمرو فی سنن أبی داود عن أبی ذر رض قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول ان اللّه وضع الحق علی لسان عمر یقول به

و فی الترمذی عن عقبة بن عامر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لو کان بعدی نبی لکان عمر بن الخطاب ازین عبارت ظاهرست که ابن تیمیه اولا بمزید رقاعت و خلاعت بمقابلۀ اهل حق ادعا می نماید که العیاذ باللّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اخبار نموده در حق عمر از علم و دین و الهام بچیزی که اخبار ننموده بمثل آن نه در حق عثمان و نه در حق جناب امیر المؤمنین

ص:195

علیه السّلام و نه در حق طلحه و نه در حق زبیر و بعد ازین در مقام اثبات این دعوی باطله

بحدیث موضوع ترمذی ان اللّه جعل الحق علی لسان عمر و قلبه تمسک نموده و نیز

بحدیث مکذوب ترمذی لو کان بعدی نبی لکان عمر بن الخطاب احتجاج نموده و پر ظاهرست که هر گاه نزد ابن تیمیه مرتبۀ روایات ترمذی بحدی رسیده که در مثل این دعوی عظیم باثبات آن تمسک و احتجاج می نماید و آن را از افراط جهل بمقابلۀ اهل حق ذکر می کند پس چگونه احتجاج اهل حق بحدیث مدینة العلم از روایت ترمذی بر ابن تیمیه و دیگر احزاب او تمام نخواهد شد و چرا اذعان و انقیاد این حدیث شریف برین جماعت سراسر شناعت لازم نخواهد آمد یا للعجب این چه انصاف دشمنیست که اگر ترمذی در حق عمر احادیث باطله روایت نماید ابن تیمیه آن را با وصف ظهور بطلان بسر و چشم قبول می نماید بلکه بمقابلۀ اهل حق بآن تشبث نموده نهایت بعد خود از داب مناظره می افزاید و اگر همین ترمذی حدیث صحیح مدینة العلم را در باب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام روایت می کند ابن تیمیه بلا دلیل آن را ضعف و اوهی می گوید و راه اظهار موضوعیت آن باقدام جسارت سراسر خسارت می پوید و از جملۀ مفحمات قاطعة اللسان و مبکتات قالعة البنیان که کاسر عنق این ناصب و قاصم ظهر این معذّب بعذاب و اصب می باشد اینست که حدیث مدینة العلم را علامه ابو جعفر محمد ابن جریر بن یزید الطبری در کتاب تهذیب الآثار تصحیح نموده اهتمام تمام در اثبات و تحقیق آن فرموده کما عرفت سابقا من عبارة جمع الجوامع للسیوطی و جلالت و عظمت ابن جریر طبری نزد ابن تیمیه بحدی رسیده است که از بیان آن کنایة فضلا عن الصراحة زبان قلم را لکنت حاصل می شود و لیکن ناچار بمفاد الضرورات تبیح المحظورات توضیح و تشریح آن کرده می آید پس باید دانست که ابن تیمیه در منهاج گفته و اما قوله و لم یلتفتوا الی القول بالرای و الاجتهاد و حرموا الاخذ بالقیاس و الاستحسان فالکلام علی هذا من وجوه احدها ان الشیعة فی هذا مثل غیرهم ففی اهل السنة النزاع فی الرای و الاجتهاد و القیاس و الاستحسان کما فی الشیعة النزاع فی ذلک فالزیدیة تقول بذلک و تروی فیه الروایات عن الائمة الثانی ان کثیرا من اهل السنة العامة و الخاصة لا تقول بالقیاس فلیس کل من قال بامامة الخلفاء الثلثة قال بالقیاس بل المعتزلة البغدادیون لا یقولون بالقیاس و حینئذ فإن کان القیاس باطلا امکن الدخول فی اهل السنة و ترک القیاس و إن کان حقا امکن الدخول فی اهل السنة و الاخذ بالقیاس الثالث ان یقال القول بالرای و الاجتهاد و القیاس و الاستحسان؟ ؟ ؟ خیر من الاخذ بما ینقله من یعرف بکثرة الکذب عمن یصیب و یخطی نقل غیر مصدق عن قائل غیر معصوم و لا یشک عاقل ان رجوع مثل مالک و ابن أبی ذئب و ابن الماجشون و

ص:196

اللیث بن سعد و الاوزاعی و الثوری و ابن أبی لیلی و شریک و أبی حنیفة و أبی یوسف و محمد بن الحسن و زفر و حسن بن زیاد و اللؤوی و الشافعی و البویطی و المزنی و احمد بن حنبل و أبی داود السجستانی و الاثرم و ابراهیم الحربی و البخاری و عثمان بن سعید الدارمی و أبی بکر بن خزیمة و محمد بن جریر الطبری و محمد بن نصر المروزی و غیر هولاء الی اجتهادهم و اعتبارهم مثل ان یعلموا سنة النبی صلّی اللّه علیه و سلم الثابتة عنه و یجتهدوا فی تحقیق مناط الاحکام و تنقیحها و تخریجها خیر لهم من ان یتمسکوا بنقل الروافض عن العسکریین و امثالهما فان الواحد من هؤلاء اعلم بدین اللّه و رسوله من العسکریین انفسهما فلو افتاه احدهما بفتیا کان رجوعه الی اجتهاده اولی من رجوعه الی فتیا احدهما بل هو الواجب علیه فکیف إذا کان ذلک نقلا عنهما من مثل الرافضة و الواجب علی مثل العسکریین و امثالهما ان یتعلموا من الواحد من هؤلاء ازین عبارت ظاهر است که ابن تیمیه جزاه اللّه بصنیعه بسبب غایت جسارت و خسارت و اشتعال نار نصب و عناد بکانون سینۀ پر ضغینه اش محمد بن جریر طبری و دیگر اسلاف ناانصاف خود را عیاذ بالله عالم تر بدین خدا و رسول او از حضرت عسکریین یعنی امام علی نقی و امام حسن عسکری علیهما و علی آبائهما آلاف التحیة و السّلام می داند و تصریح صریح که بهیچ وجهی از وجوه تاویل و توجیه و تسویل و تحریف حضرات را در ان مساعی نیست برین کفر صراح و ضلال بواح می نماید و بمزید تاکید و تشیید این ضلال بعید تفریع شنیع بر آن مرتب سازد یعنی می گوید آنچه حاصلش اینست که اگر فتوی دهد یکی ازین مذکورین را یکی از عسکریین علیهما السّلام بکدامی فتوی رجوع یکی ازین مذکورین باجتهاد خود اولی خواهد بود از رجوع او بسوی فتوی یکی از عسکریین علیهما السّلام بلکه رجوع باجتهاد خود واجب خواهد بود یعنی اصغا و اعتنا بافتاء عسکریین علیهما السّلام معاذ اللّه ناجائز و حرام خواهد بود و برین مقدار هم صبر و قرارش دست نداده در آخر عبارت سراسر خسارت ببانگ بی هنگام سراییده که العیاذ بالله واجب بر مثل عسکریین علیهما السّلام و امثال ایشان یعنی دیگر ائمۀ اهلبیت علیهم السّلام آنست که تعلم کنند از یکی ازین مذکورین و این مقام برای ارباب اعلام محل استنفاد استعجاب و استقصای استغرابست زیرا که هر گاه نزد ابن تیمیه العیاذ بالله پایۀ علم و فضل و کمال ابن جریر طبری ارجح و اعلی از حضرت عسکریین ع و دیگر اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السّلام می باشد و قول او پناه بخدا برین حضرات حجت و واجب العمل ست باز چرا خود ابن تیمیه اعتنای به تصحیح او حدیث مدینة العلم را نمی نماید و بیباکانه در صدد جرح و قدح آن برآمده وادی پر خار جحود و انکار آن می پیماید و از چه رو قول ابن جریر را در باب صحت حدیث مدینة العلم بهر خویش واجب العمل نمی داند و بادعای معدود بودن این حدیث شریف از موضوعات مناقضه و مناکره و مباهته و محایده را باقصی الغایه می رساند این نیست جز عنادی که آن سرش

ص:197

پیدا نیست دلدادی که منتهای آن بر محدقین نیز هویدا نه فالله حسیبه و حسیب امثاله و هو المنتصر من اعدائه بمخزیات عقابه و نکاله و آنچه مزید حیرت بر حیرت می افزاید اینست که ابن تیمیه در وقت قدح و جرح حدیث مدینة العلم چنان در گرداب لجاج و ناحق کوشی و اعوجاج و حق پوشی سر فرو برده که افادات حاکم نیسابوری را که متعلق باین حدیث بود نیز بخاطر نیاورده حال آنکه در ما سبق دانستی که حاکم نیسابوری در کتاب المستدرک علی الصحیحین در اثبات و تصحیح این حدیث بچه حد مساعی جمیله بتقدیم رسانیده صحیح بودن این حدیث شریف و آن هم بشرط بخاری و مسلم بادلۀ مبرمه و براهین محکمه ظاهر و باهر گردانیده و علو مرتبت و سمو منزلت حاکم در علوم حدیث محل ارتیاب و استنکار ارباب نقد و استبصار نیست و این مطلب در ظهور و سفور بحدی رسیده که خود ابن تیمیه معترف بآن می باشد چنانچه از عبارت ثالثه ابن تیمیه که آنفا برای اظهار جلالت شان یحیی بن معین منقول شده ظاهر و باهرست که حاکم نیز از آن جماعة اهل علم بالحدیثست که خبرت شان بحال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم کامل گردیده و محبت شان برای آن جناب و صدق شان در تبلیغ از آنجناب بحد کمال رسیده و خواهش ایشان تابع شده برای چیزی که آن جناب آن را آورده است پس نیست برای شان غرضی جز معرفت آنچه آن جناب فرموده است و تمییز دادن آن از آنچه بآن مخلوط می گردد از دروغ دروغگویان و غلط غلط کاران و نیز از آن اشکارست که احادیث مصححه حاکم مثل دیگر محدثین مذکورین در ان عبارت قابل تدبرست و هر گاه عاقلی درین احادیث تدبر نماید او صدق را از کذب خواهد شناخت چه ایشان اکمل مردم هستند از روی معرفت بابن مطلب و اشدشان هستند از روی رغبت در تمییز صدق و کذب و اعظمشان می باشند از روی دفع دروغ از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم الی غیر ذلک من الماثر الزاهرة و المفاخر الباهرة التی اثبتها لهم ابن تیمیه فی تلک العبارة و قد أومأنا إلیها عما قریب باخصر بیان و اوجز اشاره پس حیفست و صد حیف که چسان ابن تیمیه با وصف اثبات این همه فضائل عالیه و فواضل متعالیه برای حاکم و حکم دیگران بتدبر در احادیث مصححه اش از حکم چنین حاکم عادل در باب صحت حدیث مدینة العلم عدول و انحراف می نماید و بقدح و جرح این حدیث اثیر میل کلی نموده علم اعتدا و اعتساف را بإیثار مشاقت و معازت چنین حکم معدل بمعدل النهار فلک استکبار می فرساید بالجمله ادعای ابن تیمیه که العیاذ بالله حدیث مدینة العلم اضعف و اوهاست و جزین نیست که در موضوعات شمرده می شود از اکاذیب صریحه واضحه و اباطیل فضیحۀ لائحه است و وجوه ردّ و ابطال آن لا تعد و لا تحصی می باشد و چون کلام مستوعب و مستوفی در اثبات و تحقیق این حدیث شریف بجواب کلام شاهصاحب بحمد اللّه المنعام در ما سبق صورت ارتسام پذیرفته لهذا زیاده

ص:198

از آنچه در این جا بمعرض بیان رسانیدم محتاج إلیه نیست اما تمسک ابن تیمیه بقدح و جرح ابن الجوزی درین حدیث شریف پس جواب آن نیز بتفصیل جمیل بعون اللّه المفضل المنیل در ضمن رد کلام شاه صاحب سبق ذکر یافته به نهجی که اگر ناظر با انصاف تارک زیغ و اعتساف آن را به بیند جز مسلک تسلیم و اعتراف بآن راهی دیگر نگزیند بلکه مضامین حق آگین آن در جودت و متانت و قوت و رزانت بحدی رسیده که اگر عظمای عصبیت نهاد و و کبرای عضیهت بنیاد هم جوامع هم قالصه خود را بر رد و استنکار ان برگمارند جحود و الطاط آن را از قبیل محالات شمارند و چگونه چنین نباشد حال آنکه در ان جواب مناعت نصاب علاوه بر کمال جرأت و جسارت ابن الجوزی در حکم بالوضع و دیگر مخازی شنیعه و معایب فظیعه او بنصوص اکابر حفاظ اعلام و افادات اجلۀ ایقاظ فخام سنیه ثابت کرده شد که قدح و جرح ابن الجوزی در خصوص این حدیث سراسر باطل و مضمحل و کلیّة از صوب صواب منقطع و منخزلست و بسیاری ازین حضرات وهن و فساد و بطلان و هوان آن ببیان براعت اقتران خود اجمالا و تفصیلا بمنصه شهود رسانیده خطاء آن متسرع متجاسر و خطل آن متهوک خاسر بنهایت ایضاح واضح و آشکار گردانیده اند پس قدح و جرحی که در بطلان و فساد و انحزام و انهداد باین حد برسد که تحقیقات و افادات حفاظ متقدمین و متاخرین و تنصیصات و اجادات نقاد متوسعین متبحرین سابقا و لاحقا مبطل و موهن آن بوده باشد هرگز شایان آن نیست که در مقام تحقیق مرام و احتجاج بمقابلۀ خصام ابن تیمیه ذکر آن بر زبان آرد و آن را در اثبات ادعای باطل خود کافی و وافی انگارد بلکه حرف انصاف آنست که اگر ابن تیمیه شطری از حیا و آزرم می داشت همت بر ستر و کتمان این خطیۀ کبری و جریمۀ عظمای ابن الجوزی می گماشت و آن را انفع بحال خود و مذهب خود می انگاشت و بذکر آن لواء رقاعت و خلاعت نمی افراشت لیکن چون باقتفای اسلاف احلاف اللؤم و اللؤم خصوصا ثالث القوم نحیزۀ رذیله و غریزۀ ضئیلۀ او از صفت حیا یکسر عاری و شنشنئه ردیه و سجیۀ مرویه وقاحت در رگ و پی او جاریست لهذا این جسارت سراسر خسارت ابن الجوزی را تمرة الغراب فهمیده برای تخلیص گلوی خود از ربقۀ انقیاد بحدیث مدینة العلم انفع ما فی الباب دیده حال آنکه تمسک و تشبث باین جسارت موبقه و جرأت مزهقه اصلا فائده بحالش نمی رساند و بهیچ وجه عنق او را از نیر مذلت نمی رهاند و چون نحیف بعون اللّه و لطف توفیقه در رد جسارت خود ابن تیمیه در باب این حدیث بکلام خودش ارغام انف او نمودم و مسلک تخجیل و تنکیل او باعترافات صحیحه و اذعانات صریحه او پیمودم همچنین مناسب می نماید که تجاسر ابن الجوزی را که ابن تیمیه درین مقام متمسک بآن شده نیز از کلام خودش باطل و مردود و

ص:199

مدفوع و مطرود ثابت نمایم و از افحام خصام و الزام اعداء امیر المؤمنین علیه السّلام حظ وافی وافر ربایم پس باید دانست که ابن الجوزی در صدر کتاب الموضوعات گفته فمتی رأیت حدیثا خارجا عن دواوین الاسلام کالموطإ و مسند احمد و الصحیحین و سنن أبی داود و الترمذی و نحوها فانظر فیه فإن کان له نظیر فی الصحاح و الحسان فرتب امره و ان ارتبت به فرأیته یباین الاصول فتامل رجال اسناده و اعتبر احوالهم من کتابنا المسمی بالضعفاء و المتروکین فانک تعرف وجه القدح فیه ازین عبارت بر متامل خبیر واضح و ظاهر است که حسب افادۀ ابن الجوزی کتاب ترمذی از جمله دواوین اسلام و مثل موطا و مسند احمد و صحیحین و سنن أبی داود و امثال آن مستحق غایت تبجیل و تعظیم و نهایت تکریم و تفخیمست و حدیثی که در آن موجود باشد محتاج بنظر و فکر نیست و بلا تردد و تفکر قابل قبول و اعتماد و لائق وثوق و استنادست بلکه حدیثی که خارج از کتاب ترمذی و امثال او به نظر آید و نظیر آن در صحاح و حسان کتاب ترمذی و امثال او موجود باشد او نیز ثابت خواهد بود و در آن ارتیاب را دخلی نخواهد شد و پر ظاهرست که هر گاه عظمت و جلالت کتاب ترمذی باین مرتبه واصل شده که ابن الجوزی احادیث مندرجه آن را مفروغ عن النظر وامینماید و صحاح و حسان آن را چنان رتبه می بخشد که اگر در آن نظیری موجود بوده باشد بوجه آن نظیر حدیث خارج از ان صحاح و حسان هم ثابت گردد پس چرا حدیث مدینة العلم را که در خود کتاب ترمذی مروی شده و ترمذی آن را تحسین هم کرده کما مضی بیانه سابقا از کمال جرأت و جسارت موضوع می گوید و التفاتی بمروی بودن آن در کتاب ترمذی نمی نماید این نیست مگر تسرّع مذموم و تغافل مشوم که ابن الجوزی را بان اهل نحله خودش مدحور و ملوم ساخته اند و بصدور امثال این غفلات عظیمه و عثرات فخیمه بتعییر و تثریبش کما ینبغی پرداخته بالجمله حسب افادۀ خود ابن الجوزی ابن الجوزی را لازمست که از قدح و جرح خود در حدیث مدینة العلم توبه و انابت نماید و بکمال ثبوت و تحقق آن اعتراف صحیح صریح فرماید و بوجه مروی بودنش در کتاب ترمذی بنهایت مقبولیت آن بگراید و هرگز زبان بشاعت ترجمان خود را بحرف قدح و جرح آن نه آلاید و هر گاه بحمد اللّه ثابت و متحقق گردید که قدح ابن الجوزی در حدیث مدینة العلم حسب افادۀ خودش مردود و مطرودست واضح و لائح شد که تمسک و تشبث ابن تیمیه بآن در منکرات ساقطه و هفوات هابطۀ او داخل و احتجاج بآن در مقابلۀ اهل حق باسفل درکات هوان و صغار و قماءت و احتقار نازل می باشد و اصلا لائق اعتنای ارباب نصفت و احتفال اصحاب معرفت نیست و للّه الحمد علی ما ابان دحوض حجة هذا الناصب المخذول بحیث لم یبق فیه ریبة لاهل الاحلام و العقول و از غرائب اکاذیب موحشه و عجائب اراجیف مدهشه

ص:200

اینست که ابن تیمیه از نهایت خیره سری بابن الجوزی نسبت می نماید که او بیان کرده که تمامی طرق حدیث مدینة العلم موضوع می باشد حال آنکه بر ناظر کتاب الموضوعات ابن الجوزی بخوبی واضح و لائح است که او از طرق متکاثره و اسانید متوافره حدیث مدینة العلم طریقی چند که حسب فهم ناقص خود قابل قدح و جرح دیده مذکور ساخته باظهار مقدوحیت آن بنابر رای عاطل خود علم بغی و اعتساف برافراخته حال آنکه قدح او در آن طرق نیز نزد مهرۀ فن مقبول نیست و ازینجاست که در مقام تعقّب برآمده بافادات متینه و اجادات رزینه کلام او را فرسوده اند اما بسیاری از طرق صحیحه و اسانید صریحه این حدیث شریف که در کتب محدثین فخام و مسندین عظام یافته می شود پس ابن الجوزی اصلا و مطلقا آن را ذکر ننموده راه تجاهل و تغافل از آن یکسر پیموده و قد ذکرنا کثیرا منها فیما سبق من الکلام ردّا علی المخاطب القمقام پس چگونه بعد ملاحظۀ آن می توان گفت که ابن الجوزی وضع و بطلان تمام طرق این حدیث شریف را بمعرض بیان رسانیده هل هذا الا افک صریح*و کذب فضیح*لا یرتکبه الا من هو عن الایمان شاحط نزیح*و عن الایقان معرض مشیح اما آنچه ابن تیمیه در کلام مهانت انضمام خود تفوه نموده که کذب از نفس متن حدیث مدینة العلم شناخته می شود زیرا که هر گاه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مدینۀ علم باشند و نباشد برای آن مدینه مگر باب واحد و نه تبلیغ کند از آن جناب علم را مگر واحد فاسد خواهد شد امر اسلام پس از جملۀ خرافات واضحة البطلان و جزافات ظاهرة الهوانست و غالبا ابن تیمیه از غایت نفاق و نهایت شقاق خود تایید منکرین نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب پیش نظر دارد و همت را بر هدم مبانی اسلام بضمن رد کلام اهل حق برمی گمارد زیرا که جاحدین و منکرین این تقریر سراسر تزویر را در انکار نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بلکه انکار نبوت هر نبی سرد می توانند کرد و می توانند گفت که هر گاه خداوند عالم عالم باشد بشرائع دین و احکام تکلیفیۀ عباد و ابلاغ نکند شرائع و احکام را از جانب او بسوی عباد مگر شخص واحد که نبی آن عصر بوده باشد فاسد خواهد شد امر دین و ثابت نخواهد شد هیچ یک از شرائع آن بلکه می باید که تبلیغ عن اللّه نماید در زمان واحد عدد کثیر انبیا که بالغ بحد تواتر بوده باشند و اگر چه این کلام در مقام اسکات و افحام ابن تیمیه الد الخصام کافی و وافیست زیرا که هر جوابی که اولیای ابن تیمیه برای رد تقریر منکرین نبوت

ص:201

بیاورند مثل آن بلکه بهتر از ان از جانب اهل حق در ردّ تقریر ابن تیمیه جاری می شود لیکن حقیر در ردّ این شبهۀ واهیه برین الزام قائد الی المرام اکتفا نکرده در صدد افادۀ ناظر مستبصر برآمده گزارش می نمایم که چنانچه در ابلاغ عن اللّه وجود ذی جود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم کفایت می کند و بسبب ثبوت حقیت آن جناب ضرور نیست که عدد کثیر انبیا که بحد تواتر برسند در اخبار عن اللّه شرکت آن جناب نمایند همچنان در ابلاغ عن الرسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم ذات قدسی سمات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کافی و وافیست و احتیاج بابلاغ دیگران و اشتراک فلان و بهمان نیست زیرا که حق و صواب بودن تبلیغ آن جناب نیز امر محتومست و علاوه بر دیگر ادله خود این حدیث شاهد صدق بر آن ست و ازینجاست که اهل علم و یقین این حدیث را دلیل عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می دانند و قد مر التصریح بذلک من نصوص اعاظم المخالفین فلا تکن من المتجانفین بالجمله چنانچه بعد ثبوت حقیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم واحد بودن آن جناب در تبلیغ عن اللّه ضرری نمی رساند همچنین بعد ثبوت حقیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از دیگر ادله و دلالت خود حدیث مدینة العلم بر آن وحدت آن جناب در تبلیغ عن الرسول صلی اللّه علیه و آله فسادی نمی آرد بلی چون درون ابن تیمیه حرون از کمال بغض و عناد و اعوجاج و لداد فساد بین حاصل کرده لهذا مثل این امر حق و کلام صدق را موجب فساد می داند و بحسب مزعوم مشوم خود فساد موهوم بر آن مترتب نموده دلیل کذب این حدیث شریف می گرداند و لا غرو فلقد خامره من النصب داء دویّ اورثه غیّا و ضلالا و من یک ذا فم مر مریضا یجد کالحنظل العامی زلالا

رد دعوای ابن تیمیه مبنی بر لزوم تعدد مبلغ عن الرسول صلّی اللّه علیه و آله و اثبات

جواز واحد بودن آن

اما آنچه ابن تیمیه گفته و لهذا اتفق المسلمون علی انه لا یجوز ان یکون المبلغ عنه العلم واحدا بل یجب ان یکون المبلغون اهل التواتر الذی یحصل العلم بخبرهم پس سخت سست و نامربوط و نهایت باطل و ظاهر السقوط ست زیرا که ادعای این معنی که مسلمین اتفاق کرده اند بر آنکه جائز نیست که مبلغ علم از جانب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم واحد بوده باشد بلکه واجب است که باشند مبلغین اهل تواتر که حاصل شود علم بخبرشان برای غائب از جملۀ غرائب تمویهات و عجائب تدلیسات است و اصلا با واقع مطابقت ندارد زیرا که بر ادنی متتبع علم صول و درایت و متفحص کتب حدیث و روایت در اقصای ظهورست که قاطبۀ اهل سنت خبر واحد را واجب العمل می دانند و جز بعضی از شذّاذ که

ص:202

قول شان قابل التفات نزد محققین سنیه نیست کسی درین باب اختلاف نکرده و اصولیین ایشان در ادلۀ حجیت خبر واحد بسیاری از آیات ذکر می نمایند که حسب تقریراتشان از آن آیات کافی بودن مبلغ واحد عن الرسول واضح و آشکار می گردد و نیز در سیاق ادله این مسئله ذکر می کنند که خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بسوی اطراف و اکناف و اقطار بلاد و مدن و امصار آحاد رسل خود را برای تعلیم دین اسلام و نشر شرائع و احکام فرستاده و در هیچ جا مبلغین بقدر تواتر مبعوث نفرموده و ازینجا نیز کفایت مبلغ واحد عن الرسول بنهایت وضوح لائح می گردد و نیز اصولیین سنیه در ضمن دلائل این مبحث باجماع صحابه متمسک می شوند و ثابت می نمایند که ایشان بر خبر واحد عمل می کردند و هر که از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم حدیثی نقل می کرد و لو کان واحدا آن را مقبول می داشتند و ازینجا نیز جواز وحدت مبلغ عن الرسول نزد ایشان بحد تحقیق بین می رسد ابو الحسن علی بن محمد بن الحسین البزدوی در کتاب اصول خود گفته باب خبر الواحد و هو الفصل الثالث من القسم الاول و هو کل خبر یرویه الواحد او الاثنان فصاعدا لا عبرة للعدد فیه بعد ان یکون دون المشهور و المتواتر و هذا یوجب العمل و لا یوجب العلم یقینا عندنا و قال بعض الناس لا یوجب العمل لانه لا یوجب العلم و لا عمل الا عن علم قال اللّه تعالی وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ و هذا لان صاحب الشرع موصوف بکمال القدرة فلا ضرورة له فی التجاوز عن دلیل یوجب علم الیقین بخلاف المعاملات لانها من ضروراتنا و کذلک الرای من ضروراتها فاستقام ان یثبت غیر موجب علم الیقین و قال بعض اهل الحدیث یوجب علم الیقین لما ذکرنا انه اوجب العمل و لا عمل من غیر علم و قد ورد الآحاد فی احکام الآخرة مثل عذاب القبر و رویة اللّه تعالی بالابصار و لا حظ لذلک الا العلم قالوا و هذا العلم یحصل کرامة من اللّه تعالی فثبت علی الخصوص للبعض دون البعض کالوطی تعلق من بعض دون بعض و دلیلنا فی ان خبر الواحد یوجب العمل واضح من الکتاب و السنة و الاجماع و الدلیل المعقول اما الکتاب قال اللّه تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ و کل واحد انما یخاطب بما فی وسعه و لو لم یکن خبره حجة لما امر ببیان العلم و قال جل ذکره فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ و هذا فی کتاب اللّه اکثر من ان یحصی و اما السنة فقد صح عن النبی علیه السّلام قبوله خبر الواحد مثل خبر بریرة فی الهدیة و خبر سلمان فی الهدیة و الصدقة و ذلک لا تحصی عدده و مشهور عنه انه بعث الافراد الی الآفاق مثل علی و معاذ و عتاب بن اسید و دحیة و غیرهم رضی اللّه عنهم و هکذا اکثر من یحصی و اشهر من ان یخفی و کذلک اصحابه رضی اللّه عنهم عملوا بالآحاد و حاجّوا بها قد ذکر

ص:203

محمد رحمه اللّه فی هذا غیر حدیث فی کتاب الاستحسان و اختصرنا علی هذه الجملة لوضوحها و استفاضتها و اجمعت الامة علی قبول اخبار الآحاد من الوکلاء و الرسل و المضاربین و غیرهم و اما المعقول فلان الخبر یصیر حجة بصفة الصدق و الخبر یحتمل الصدق و الکذب و بالعدالة بعد اهلیة الاخبار یترجح الصدق و بالفسق الکذب فوجب العمل برجحان الصدق لیصیر حجة للعمل و یعتبر احتمال السهو و الکذب لسقوط علم الیقین و هذا لان العمل صحیح من غیر علم الیقین الا تری ان العمل بالقیاس صحیح بغالب الرای و عمل الحکام بالبینات صحیح بلا یقین فکذلک هذا الخبر من العدل یفید علما بغالب الرای و ذلک کاف للعمل و هذا ضرب علم فیه اضطراب فکان دون علم الطمانینة و عبد العزیز بن احمد بن محمد البخاری در کشف الاسرار شرح اصول بزودی گفته قوله و هذا أی خبر الواحد یوجب العمل و لا یوجب العلم یقینا أی لا یوجب علم یقین و لا علم طمانینة و هو مذهب اکثر اهل العلم و جملة الفقهاء و ذهب بعض الناس الی ان العمل بخبر الواحد لا یجوز اصلا و هو المراد من قوله لا یوجب العمل ثم منهم من أبی جواز العمل به عقلا مثل الجبائی و جماعة من المتکلمین و منهم من منعه سمعا مثل القاسانی و أبی داود و الرافضة و احتج من منع عنه سمعا بقوله تعالی وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ أی لا تتبع ما لا علم لک به و خبر الواحد لا یوجب العلم فلا یجوز اتباعه و العمل به بظاهر هذا النص قالوا و لا معنی لقوله من قال ان العلم ذکر نکرة فی موضع النفی فیقتضی انتفاءه اصلا و خبر الواحد یوجب نوع علم و هو علم غالب الظن الذی سماه اللّه تعالی علما فی قوله تعالی فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فلا یتناوله النهی لانا ان سلمناه انه یفید الظن فهو محرم الاتباع ایضا بقوله تعالی إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ إِنَّ اَلظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ اَلْحَقِّ شَیْئاً ثم اشار الشیخ الی شبهة من منع عنه عقلا بقوله و هذا أی عدم جواز العمل به لان صاحب الشرع أی من یتولی وضع الشرائع و هو اللّه تعالی إذ الرسول مبلغ عنه موصوف بکمال القدرة فکان قادرا علی اثبات ما شرعه باوضح دلیل فأی ضرورة له فی التجاوز عن الدلیل القطعی الی ما لا یفید الا الظن کیف و انه یؤدی الی مفسدة عظیمة و هی ان الواحد لو روی خبرا فی سفک دم و استحلال بضع و ربما یکذب فنظر ان السفک و الاباحة بامر اللّه تعالی و لا یکونان بامره فکیف یجوز الهجوم بالجهل و من شککنا فی اباحة بضعه و سفک دمه لا یجوز الهجوم بالشک فیقبح من الشارع حوالة الخلق علی الجهل و اقتحام الباطل بالتوهم بل إذا امر اللّه تعالی بامر فلیعرفنا امره لنکون علی بصیرة اما ممتثلون او مخالفون بخلاف المعاملات فان خبر الواحد یقبل فیها بلا خلاف لانها من ضروراتنا أی قبوله فیها من باب الضرورة

ص:204

لانا نعجز عن اظهار کل حق لنا بطریق لا یبقی فیه شبهة فلهذا جوزنا الاعتماد فیها علی خبر الواحد و قوله و کذلک الرای من ضروراتنا جواب عن تمسکهم بالقیاس فی الاحکام مع انه لا یفید الا الظن فقال هو من باب الضرورة ایضا لان الحادثة إذا وقعت و لم یکن فیها نص یعمل به یحتاج الی القیاس ضرورة و لان القیاس لیس بمثبت بل هو مظهر و خبر الواحد مثبت و الاظهار دون الاثبات و هذا علی قول من جواز التمسک بالقیاس منهم فلما علی قول من لم یجعل القیاس حجة مثل النظام و اهل الظاهر فلا حاجة الی الفرق قوله و قال بعض اصحاب الحدیث کذا ذهب اکثر اصحاب الحدیث الی ان الاخبار التی حکم اهل الصنعة بصحتها توجب علم الیقین بطریق الضرورة و هو مذهب احمد بن حنبل و ذهب داود الظاهری الی انها توجب علما استدلالیا و اشار الشیخ الی شبهة الفریقین فمن قال بانه یوجب العلم الاستدلالی تمسک بان خبر الواحد لو لم یفد العلم لما جاز اتباعه لنهیه تعالی عن اتباع الظن بقوله تعالی وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ و ذمه علی اتباعه فی قوله تعالی إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اَللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ و قد انعقد الاجماع علی وجوب الاتباع علی ما تبیّن فیستلزم افادة العلم لا محالة و من قال انه یوجب علما ضروریا قال انا نجد فی انفسنا فی خبر الواحد الذی وجد شرائط صحته العلم بالمخبر به ضرورة من غیر استدلال و نظر بمنزلة العلم الحاصل بالمتواتر و یرد علیهم انه لو کان ضروریا لما وقع الاختلاف فیه و لا استوی الکل فیه فقالوا هذا العلم یحصل کرامة من اللّه تعالی فیجوز ان یختص به البعض و وقوع الاختلاف لا یمنع من کونه ضروریا کالعلم الحاصل بالمتواتر فانه ضروری و قد وقع الاختلاف فیه قوله قال اللّه تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتابَ الآیة اخبر اللّه تعالی انه اخذ المیثاق و العهد من الذین اوتوا الکتاب لیبینوه للناس و لا یکتموه منهم فکان هذا امرا بالبیان لکل واحد منهم و نهیا له عن الکتاب لانهم انما یکلفون بما فی وسعهم و لیس فی وسعهم ان یجتمعوا ذاهبین الی کل واحد من الخلق شرقا و غربا للبیان فیتعین ان الواجب علی کل واحد منهم اداء ما عنده من الامانة و الوفاء بالعهد و لان الحکم فی الجمع المضاف الی الجماعة انه یتناول کل واحد منهم و لان اخذ المیثاق من اصل الدین و الخطاب للجماعة بما هو اصل الدین یتناول کل واحد من الافراد ثم ضرورة توجه الامر بالاظهار الی کل واحد امر السامع بالقبول منه و العمل به إذ امر الشرع لا یخلو عن فائدة جیّدة و لا فائدة فی الامر بالبیان و النهی عن الکتمان سوی هذا و اعترض علیه بان انحصار الفائدة علی القبول غیر مسلم بل الفائدة هی الابتلاء فیستحق الثواب ان امتثلوا و العقاب ان لم یمتثلوا الا تری

ص:205

ان الفاسق منهم داخل فی هذا الخطاب مامور بالبیان بحیث لو امتنع عنه یاثم ثم لا یقبل ذلک منه و کذا الانبیاء صلوات اللّه علیهم اجمعین مامورون بالتبلیغ و ان علم قطعا بالوحی انه لا یقبل منهم و اجیب عنه بان البیان و التبلیغ طرفین طرف المبلّغ و طرف السامع و لا بد من ان یتعلق بکل طرف فائدة ثم ما ذکرتم من الفائدة مختص بجانب المبلّغ و لیس فی طرف السامع فائدة سوی وجوب القبول و العمل به و لا یقال بل فیه فائدة اخری و هی جواز العمل به لانا نقول جواز العمل مستلزم لوجوبه لان من قال بالجواز قال بالوجوب و من انکر الوجوب انکر الجواز و اما الفاسق فلا نسلم وجوب البیان علیه قبل التوبة بل الواجب علیه التوبة ثم ترتیب البیان علیه فعلی هذا بیانه یفید وجوب القبول علیه و العمل به کذا قال شمس الائمة رح قوله و قال فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ الآیة وجه التمسک به انه تعالی اوجب علی کل طائفة خرجت من کل فرقة الانذار و هو الاخبار المخوف عند الرجوع إلیهم و انما اوجب الانذار طلبا للحذر لقوله لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ و الترجی من اللّه تعالی محال فیحمل علی الطلب اللازم و هو من اللّه تعالی امر فیقتضی وجوب الحذر و الثلاثة فرقة و المخالفة منها اما واحدا و اثنان فاذا روی الراوی ما یقتضی المنع من فعل وجب ترکه لوجوب الحذر علی السامع و إذا وجب العمل بخبر الواحد و الاثنین ههنا وجب مطلقا إذ لا قائل بالفرق و لا یقال الطائفة اسم للجماعة بدلیل لحوق هاء التانیث بها فلا یصح حملها علی الواحد و الاثنین لانا نقول اختلف المتقدمون فی تفسیرها فقیل هی اسم لعشرة و قیل لثلاثة و قیل لاثنین و قیل لواحد و هو الاصح فان المراد من قوله تعالی وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ الواحد فصاعدا کذا قال قتادة و کذا نقل فی سبب نزول قوله تعالی وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ اِقْتَتَلُوا انهما کانا رجلین انصاریین بینهما مدافعة فی حق فجاءکم احدهما الی النبی صلعم دون الآخر و قیل کان احدهما من اصحاب النبی ص و الآخر من اتباع عبد اللّه بن أبی المنافق علی ما عرف علی انّا لو حملناها علی اکثر ما قیل و هو العشرة لا ینتفی توهم الکذب عن خبرهم و لا یخرج خبرهم عن الآحاد الی التواتر و لا یقال سلمنا ان الراجع مامور بالانذار بما سمعه و لکن لا نسلم ان السامع مامور بالقبول کالشاهد الواحد مامور باداء الشهادة و لا یجب القبول ما لم یتم نصاب الشهادة و تظهر العدالة بالتزکیة لانا نقول وجوب الانذار مستلزم لوجوب القبول علی السامع کما بینا کیف و قوله تعالی لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ یشیر الی وجوب القبول و العمل فاما الشاهد الواحد فلا نسلم ان علیه وجوب اداء الشهادة لان ذلک لا ینفع المدعی و ربما یضرّ بالشاهد بان یحدّ حد القذف إذا کان المشهود به

ص:206

زنا و لم یتم نصاب الشهادة و هذا أی الدلیل علی قبول خبر الواحد فی کتاب اللّه اکثر من ان یحصی منه قوله تعالی فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ امرا بسؤال اهل الذکر و لم یفرق بین المجتهد و غیره و سؤال المجتهد لغیره منحصر فی طلب الاخبار بما سمع دون الفتوی و لو لم یکن القبول واجبا لما کان السؤال واجبا و منه قوله تعالی یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ امر بالقیام بالقسط و الشهادة للّه و من خبر عن الرسول بما سمع فقد قام بالقسط و شهادة للّه و کان ذلک واجبا علیه بالامر و انما یکون واجبا لو کان القبول واجبا و الا کان وجوب الشهادة کعدمها و هو ممتنع و منه قوله تعالی إِنَّ اَلَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ اَلْبَیِّناتِ وَ اَلْهُدی الآیة اوعد علی کتمان الهدی فیجب علی من سمع من النبی صلعم شیئا اظهاره فلو لم یجب علینا قبوله لکان الاظهار کعدمه و منه قوله تعالی یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا امر بالتبین و التثبت و علل مجی الفاسق بالخبر إذ ترتیب الحکم علی الوصف المناسب یشعر بالعلیة و لو کان کون الخبر من اخبار الآحاد مانعا من القبول لم یکن لهذا التعلیل فائدة إذ علیه الوصف اللازم تمنع من علیة الوصف العارض فان من قال المیت لا یکتب لعدم الدواة و القلم عنده یستقبح و یسفه لان الموت لما کان وصفا لازما صالحا لعلیة امتناع صدور الکتابة عن المیت استحال تعلیل امتناع الکتابة بالوصف العارض و هو عدم الدواة و القلم ففی کل من هذه التمسکات اعتراضات مع اجوبتها ترکناها احترازا عن الاطناب قوله مثل خبر بریرة فی الهدیة فانه

روی انه صلعم قبل قولها فی الهدیة و خبر سلمان فی الهدیة و الصدقة فانه

روی ان سلمان رضی اللّه عنه کان من قوم یعبدون الخیل البلق فوقع عنده انه لیس علی شیء و جعل ینتقل من دین الی دین طالبا للحق حتی قال له بعض اصحاب الصوامع لعلک تطلب الحنیفیة و قد قرب اوانها فعلیک بیثرب و من علامات النبی المبعوث انه یاکل الهدیة و لا یاکل الصدقة و بین کتفیه خاتم النبوة فتوجه نحو المدینة فاسره بعض العرب و یاعه من الیهود بالمدینة و کان یعمل فی نخیل مولاه باذنه حتی هاجر رسول اللّه صلعم الی المدینة فلما سمع بمقدم النبی علیه

ص:207

الصلوة و السلام اتاه بطبق فیه رطب و وضعه بین یدیه فقال ما هذا فقال صدقة فقال لاصحابه کلوا و لم یاکل فقال سلمان فی نفسه هذه واحدة ثم اتاه من الغد بطبق فیه رطب فقال ما هذا یا سلمان فقال هدیة فجعل یاکل و یقول لاصحابه کلوا فقال سلمان هذه اخری ثم تحول خلفه فعرف رسول صلعم مراده فالقی الرداء من کتفیه حتی نظر سلمان الی خاتم النبوة بین کتفیه فاسلم فقبل النبی صلعم قوله فی الصدقة و الهدیة مع انه کان عبدا حینئذ و ذلک أی قبول خبر الواحد منه کثیر فانه قبل خبر أم سلمی فی الهدایا ایضا و کانت الملوک یهدون إلیه علی ایدی الرسل و کان یقبل قولهم و لا شک ان الاهداء منهم لم یکن علی ایدی قوم لا یتصور تواطؤهم علی الکذب و کان یجیب دعوة المملوک و یعتمد علی خبره انی مأذون و قبل شهادة الاعرابی فی الهلال و قبل خبر الولید بن عقبة حین بعثه ساعیا الی قوم فاخبر انهم ارتدوا حتی اجمع النبی صلعم علی غزوهم فنزل قوله تعالی إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ الآیة و کان یقبل اخبار الجواسیس و العیون المبعوثة الی ارض العدو و مشهور عنه أی قد اشتهر و استفاض

بطریق التواتر عن النبی صلعم انه بعث الافراد الی الآفاق لتبلیغ الرسالة و تعلیم الاحکام فانه بعث علیا رضی اللّه عنه الی الیمن امیرا و بعده بعث معاذا ایضا الی الیمن امیرا لتعلیم الاحکام و الشرائع و بعث دحیة بن خلیفة الکلبی بکتابه الی قیصر و هرقل بالروم و بعث عتاب بن اسید الی مکة امیرا معلما للشرائع و بعث عبد اللّه بن حذافة السهمی بکتابه الی کسری و عمرو بن أمیّة الضمیری الی الحبشة و عثمان بن أبی العاص الی الطائف و حاطب بن أبی بلتعة الی المقوقس صاحب الاسکندریة و شجاع بن وهب الاسدی الی الحارث بن أبی شمر الغسانی بدمشق و سلیط بن عمرو العامری الی هوذة بن خلیفة بالیمامة و انفذ عثمان بن عفان الی اهل مکة عام الحدیبیة و ولی علی الصدقات عمرو قیس بن عاصم و مالک بن نویرة و الزبرقان بن بدر و زید بن حارثة و عمرو بن العاص و عمرو بن حزم و أسامة بن زید و عبد الرحمن بن عوف و ابا عبیدة بن الجراح و غیرهم ممن یطول ذکرهم و انما بعث هؤلاء لیدعوا الی دینه و لیقیموا الحجة و لم یذکر فی موضع ما انه بعث فی وجه واحد عددا یبلغون حد التواتر و قد ثبت باتفاق اهل السیر انه کان یلزمهم قبول قول رسله و سعاته و حکامه و ان احتاج فی کل رسالة ان انفاذ عدد التواتر لم یف بذلک جمیع اصحابه و خلت دار هجرته عن اصحابه و انصاره و تمکن منه اعداؤه و فسد النظام و التدبیر و ذلک و هم باطل قطعا فتبین بهذا ان خبر الواحد موجب للعمل مثل التواتر و هذا دلیل قطعی

ص:208

لا یبقی معه عذر فی المخالفة کذا ذکر الغزالی و صاحب القواطع قوله و کذلک الصحابة عملوا بالآحاد و حاجوا بها فی وقائع خارجة عن العدو الحصر من غیر نکیر منکر و لا مدافعة دافع فکان ذلک منهم اجماعا علی قبولها و صحة الاحتجاج بها فمنها ما تواتر ان یوم السقیفة لما احتج ابو بکر رضی اللّه عنه علی الانصار

بقوله علیه الصلوة و السلام الائمة من قریش قبلوه من غیر انکار علیه و منها رجوعهم الی خبر أبی بکر رضی اللّه عنه فی

قوله علیه الصلوة و السلام الانبیاء یدفنون حیث یموتون

و قوله علیه الصلوة و السلام نحن معاشر الانبیاء لا نورث ما ترکناه صدقة و منها رجوعه الی توریث الجدة

بخبر المغیرة و محمد بن مسلمة ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم اعطاها السدس و نقضه حکمه فی القضیة التی اخبر بلال انّ رسول اللّه صلعم حکم فیها بخلاف ما حکم هو فیها و رجوع عمر رضی اللّه عنه عن تفصیل الاصابع فی الدیة حیث کان یجعل فی الخنصر ستة من الابل و فی البنصر تسعة و فی الوسطی و السبابة عشرة عشرة و فی الابهام خمسة عشر الی خبر عمرو بن حزم ان فی کل اصبع عشرة و عن عدم توریث المرأة من دیة زوجها الی توریثها منها بقول الضحاک بن مزاحم ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم کتب إلیه ان یورث امرأة اشیم الضبانی من دیة زوجها و عمله بخبر عبد الرحمن بن عوف فی اخذ الجزیة من المجوس و هو

قوله علیه الصلوة و السلام سنوا بهم سنة اهل الکتاب و عمله بخبر جمل بن مالک و هو

قوله کنت بین جارتین لی یعنی ضرّتین فضربت احداهما الاخری بمسطع فالقت جنینا میتا فقضی فیه رسول اللّه صلعم بغرّة فقال عمر رضی اللّه عنه لو لم نسمع هذا لقضینا فیه برأینا و منها ان عثمان رض عنه اخذ بروایة فریعة بنت مالک حین قالت جئت الی رسول اللّه صلعم استاذنه بعد وفاة زوجی فی موضع العدة فقال امکثی حتی ینقضی عدتک و لم ینکر الخروج للاستفتاء فی ان المتوفی عنها زوجها تعتد فی منزل الزوج و لا تخرج لیلا و لا نهارا إذا وجدت من یقوم بامرها و منها ما اشتهر من عمل علی رض بروایة المقداد فی حکم المذی و من قبوله خبر الواحد و استظهاره بالیمن حتی قال فی الخبر المشهور کنت إذا سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حدیثا نفعنی اللّه بما شاء منه و إذا حدثنی غیره حلفته فاذا حلف صدقته و التحلیف انما کان للاحتیاط فی سیاق الحدیث علی وجهه و لئلا یقدم علی الروایة بالظن لا لتهمة الکذب و منها رجوع الجمهور الی خبر عائشة رض فی وجوب الغسل بالتقاء الختانین و منها عمل ابن عباس رض بخبر أبی سعید الخدری فی الربا فی النقد بعد ان کان لا یحکم

ص:209

بالربوا فی غیر النسیة و منها عمل زید بن ثابت رضی اللّه عنه بخبر امرأة من الانصار ان الحائض تنفر بلا وداع بعد إن کان لا یری ذلک و منها ما روی عن انس رض قال کنت اسقی ابا عبیدة و ابا طلحة و أبی بن کعب شرابا إذ اتانا آت و قال ان الخمر قد حرّمت فقال ابو طلحة قم یا انس الی هذه الجرار فاکسرها فقمت الی مهریس لنا فضربتها باسفله حتی تکسرت و منها ما اشتهر من عمل اهل قبا فی التحول عن القبلة الی الکعبة حیث اخبرهم واحد ان القبلة نسخت و منها ما روی عن ابن عمر رض انه قال کنا نخابر اربعین سنة و لا نری به باسا حتی

روی لنا رافع بن خدیج ان النبی صلعم نهی عن المخابرة فانتهینا و علی ذلک جرت سنة التابعین کعلی بن الحسین و محمد بن علی و سعید بن جبیر و نافع بن جبیر و خارجة بن زید و أبی سلیمان بن عبد الرحمن و سلیمان بن بشار و عطاء بن بشار و طاؤس و سعید بن المسیب و فقهاء الحرمین و فقهاء البصرة کالحسن و ابن سیرین و فقهاء الکوفة و تابعیهم کعلقمة و الاسود و الشعبی و مسروق و علیه جری من بعدهم من الفقهاء من غیر انکار علیهم من احد فی عصر و اعلم ان هذه الاخبار و إن کانت اخبار آحاد لکنها متواترة من جهة المعنی کالاخبار الواردة بسخاء حاتم و شجاعة علی رض فلا یکون لقائل ان یقول ما ذکرتموه فی اثبات کون خبر الواحد حجة هی اخبار آحاد و ذلک یتوقف علی کونها حجة فیدور و لئن قال الخصوم لا نسلم انهم علموا بها بل لعلهم عملوا بغیرها من نصوص متواترة او اخبار آحاد مع ما اقترن بها من المقائیس و قرائن الاحوال فلا وجه له لانه عرف من سیاق تلک الاخبار انهم انما عملوا بها علی ما قال عمر رض لو لم نسمع بهذا لقضینا برأینا و حیث قال ابنه حتی روی رافع بن خدیج الی آخره فان قیل ما ذکرتم من قبولهم خبر الواحد معارض بانکارهم ایاه فی وقائع کثیرة فان ابا بکر رض انکر خبر المغیرة فی میراث الجدة حتی انضم إلیه روایة محمد بن مسلمة و انکر عمر رض خبر فاطمة بنت قیس فی السکنی و انکرت عائشة رض خبر ابن عمر فی تعذیب المیت ببکاء اهله علیه و ردّ علی رض خبر معقل بن سنان الأشجعی فی قصة بروع بنت واشق قلنا انهم انما انکر و الاسباب عارضة من وجود معارض او فوات شرط لا لعدم الاحتجاج بها فی جنسها فلا یدل علی بطلان الاصل کما ان ردّهم بعض ظواهر الکتاب و ترکهم بعض انواع القیاس و رد القاضی بعض الشهادات لا یدل علی بطلان الاصل قوله و قد ذکر محمد رح فی هذا أی قبول خبر الواحد غیر حدیث أی احادیث کثیرة و قد ذکرنا اکثرها فیما اوردناه و اختصرنا هذه الجملة أی اکتفینا بایراد ما ذکرنا من خبر بریرة و سلمان و تبلیغ معاذ و غیرها لوضوحها او معناه لم نذکر ما آورده محمد لشهرتها و لفظ التقویم و نحن سکتنا عنها اختصارا و اکتفاء

ص:210

بما فعل الناس قوله و اجمعت الامة علی کذا أی الاجماع منهم فی هذه الصور علی القبول یدل علی ثبوت الحکم فی المتنازع فیه و بیانه ان الاجماع قد انعقد منهم علی قبول خبر الواحد فی المعاملات فان العقود کلها بنیت علی اخبار الآحاد مع انّه قد یترتب علی خبر الواحد فی المعاملات ما هو حق اللّه تعالی کما فی الاخبار بطهارة الماء و نجاسته و الاخبار بان هذا الشیء او هذه الجاریة اهدی إلیک فلان و ان فلانا وکلنی ببیع هذه الجاریة او بیع هذا الشیء و اجمعوا ایضا علی قبول شهادة من لا یقع العلم بقوله مع انها قد یکون فی اباحة دم و اقامة حدّ و استباحة فرج و علی قبول قول المفتی للمستفتی مع انه قد یجیب بما بلغه عن الرسول علیه التحیة و السلام بطریق الآحاد فاذا جاز القبول فیما ذکرنا من امور الدین و الدنیا جاز فی سائر المواضع فان قیل الفرق بین المحلین ثابت فان فی بعض المعاملات قد یقبل خبر من یسکن القلب الی صدقه من صبی و فاسق بل کافر و لا یقبل خبر هؤلاء فی اخبار الدین فکیف یحتج بهذا الفصل مع وقوع الفرق بینهما قلنا محل الاستدلال هو استعمال قول من لا یؤمن الغلط علیه و وقوع الکذب منه و هو موجود فی الامرین و إن کان احدهما یتساهل فیه ما لا یتساهل فی الآخر و انما یراعی فی الجمع و الفرق الوصف الذی یتعلق به الحکم دون ما عداه و ما ذکروا من الفرق بین المعاملات و اخبار الدین لیس بصحیح لان الضرورة متحققة فی الاخبار لتحققها فی المعاملات لان المتواتر لا یوجد فی کل حادثة و لو رد خبر الواحد بشبهة فی النقل لتعطلت الاحکام فاسقطنا اعتبارها فی حق العمل کما فی القیاس و الشهادة و اما الجواب عن تمسکهم بالآیتین فنقول لا نسلم ان المراد منهما المنع عن اتباع الظن مطلقا بل المراد المنع من اتباعه فیما المطلوب منه العلم الیقینی من اصول الدین و فروعه و قیل المراد من الآیة اعنی قوله تعالی وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ منع الشاهد عن جزم الشهادة الا بما یتحقق علی انا ما اتبعنا الظن فیه و انما اتبعنا الدلیل القاطع الذی یوجب العمل بخبر الواحد من السنة المتواترة و الاجماع و نیز عبد العزیز بخاری در کتاب التحقیق گفته خبر الواحد إذا وجد شرائطه التی ذکرها یوجب العمل و لا یوجب الیقین و لا الطمانینة بل یوجب الظن و هو مذهب جملة الفقهاء و اکثر اهل العلم و من الناس من أبی جواز العمل به عقلا فی امور الدین مثل الجبائی و جماعة من المتکلمین متمسکین فیه بان صاحب الشرع قادر علی اثبات ما شرعه باوضح دلیل فای ضرورة له فی التجاوز عن الدلیل القطعی الی ما لا یفید الا الظن بخلاف المعاملات حیث قبل فیها خبر الواحد إذا وجد شرائطه بلا خلاف لان قبوله فیها من باب الضرورة فانا نعجز عن اظهار کل حق لنا بطریق لا یبقی فیه شبهة فلهذا جوزنا الاعتماد فیها علی خبر الواحد و منهم من منعه سمعا مثل القاشانی

ص:211

و أبی داود و الرافضة مستروحین بقوله تعالی وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ أی لا تتبع ما لا علم لک به و خبر الواحد لا یوجب العلم فلا یجوز اتباعه و العمل به لظاهر هذا النص قالوا و لا معنی لقول من یقول العلم ذکر نکرة فی موضع النفی فیقتضی انتفاءه اصلا و خبر الواحد یوجب نوع علم و هو علم غالب الظن الذی سماه اللّه تعالی علما فی قوله عن ذکره فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فلا یتناوله النهی لانا ان سلمنا انه یفید الظن فهو محرم الاتباع ایضا لقوله تعالی إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ الآیة و ذهب اکثر اصحاب الحدیث منهم احمد بن حنبل و داود الظاهری الی ان الاخبار التی حکم اهل الصنعة بصحتها توجب علم الیقین لان خبر الواحد لو لم یفد العلم لما جاز اتباعه لنهیه تعالی عن اتباع الظن لقوله تعالی وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ و ذمّه علی اتباعه فی قوله جل ذکره إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اَللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ و قد انعقد الاجماع علی وجوب الاتباع فیستلزم افادة العلم لا محالة و تمسکت العامة بالکتاب و السنة و الاجماع اما الکتاب قوله تعالی فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ الآیة اوجب اللّه تعالی علی کل طائفة خرجت من فرقة الانذار و هو الاخبار المخوف عند الرجوع إلیهم و انما اوجب الانذار طلبا للحذر لقوله تعالی لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ و الترجی من اللّه تعالی محال فیحمل علی الطلب اللازم و هو من اللّه تعالی امر و یقتضی وجوب الحذر و الثلاثة فرقة و الطائفة منها اما واحدا و اثنان فاذا روی الراوی ما یقتضی المنع من فعل وجب ترکه لوجوب الحذر علی السامع و إذا وجب العمل بخبر الواحد او الاثنین ههنا وجب مطلقا إذ لا قائل بالفرق و لا یقال لو کان الراجع مامورا بالانذار بما سمعه لا یدل ذلک علی ان السامع یکون مامورا بالقبول کالشاهد الواحد مامور باداء الشهادة و لا یجب القبول ما لم یتم نصاب الشهادة و ما لم یظهر العدالة بالتزکیة لانا نقول وجوب الانذار مستلزم لوجوب القبول علی السامع کما بینا کیف و قوله تعالی لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ یشیر الی وجوب القبول و العمل فاما الشاهد الواحد فلا نسلم ان علیه وجوب اداء الشهادة لان ذلک لا ینفع المدعی و ربما یضر بالشهادة بان یحدّ حد القذف إذا کان المشهود به زنا و لم یتم نصاب الشهادة و اما السنة فقبول رسول اللّه علیه السلام خبر سلمان فی الهدیة و الصدقة و خبر أم سلمی رض فی الهدایا ایضا و کانت الملوک یهدون إلیه علی ایدی الرسل و کان یقبل قولهم و لا شک ان الاهداء منهم لم یکن علی ایدی قوم لا یتصور تواطؤهم علی الکذب و قد اشتهروا و استفاض بطریق التواتر عنه علیه السلام انه بعث الافراد الی الآفاق لتبلیغ الرسالة و تعلیم الاحکام فبعث معاذ الی الیمن امیر التعلیم الشرائع و عتاب بن اسید الی مکة و دحیة بکتابه الی قیصر و هرقل بالروم و حذافة السهمی بکتابه الی کسری و عمرو بن أمیّة الضمری رض

ص:212

الی النجاشی و عثمان بن أبی العاص رض الی الطائف و حاطب بن أبی بلتعة الی المقوقس صاحب الاسکندریة و شجاع بن وهب الاسدی الی الحارث بن أبی شمر الغسانی بدمشق و ولی علی الصدقات عمر و قیس بن عاصم و مالک بن نویرة و الزبرقان بن بدر و زید بن حارثه و عمرو بن العاص و عمر بن حزم و أسامة بن زید و عبد الرحمن بن عوف و ابا عبیدة بن الجراح رضی اللّه عنهم و غیرهم ممن یطول ذکرهم و انما بعث هؤلاء لیدعو الی دینه و لیقیم الحجة و لم یذکر فی موضع ما انه بعث فی وجه واحد عددا یبلغون حد التواتر و لو احتاج فی کل رسول الی انفاذ عدة التواتر معه لم یف بذلک جمیع اصحابه و لخلت دار هجرته عن اصحابه و انصاره و تمکن منه اعداؤه و فسد النظام و التدبیر و ذلک و هم باطل قطعا فتبین بهذا ان خبر الواحد موجب للعمل مثل المتواتر و هذا دلیل قطعی لا یبقی معه عذر فی المخالفة کذا ذکر الغزالی رحمه اللّه و اما الاجماع فهو ان الصحابة رضی اللّه عنهم عملوا بالآحاد و حاجوا بها فی وقائع خارجة عن الحصر و العدد من غیر نکیر منکر و لا مدافعة دافع کما بینا بعضها فی الکشف فکان ذلک اجماعا منهم علی قبولها و صحة الاحتجاج بها و علی هذا جرت سنة التابعین کعلی بن الحسین و محمد بن علی و سعید بن جبیر و نافع بن جبیر و طاؤس و سعید بن المسیب و فقهاء الحرمین و فقهاء البصرة کالحسن و ابن سیرین و فقهاء الکوفة و تابعیهم و علیه من بعدهم من الفقهاء من غیر انکار علیه من احد فی عصر و کذا الاجماع منعقد من الامة علی قبول خبر الواحد فی المعاملات مع انه قد یترتب علی خبر الواحد فی المعاملات ما هو حق اللّه تعالی کما فی الاخبار بطهارة الماء و نجاسته و الاخبار بان هذا الشیء او هذه الجاریة اهدی إلیک فلان و ان فلانا وکلنی ببیع هذه الجاریة او بیع هذا الشیء و اجمعوا ایضا علی قبول شهادة من لا یقع العلم بقوله مع انها قد تکون فی اباحة دم و اقامة حد و استباحة فرج و علی قبول قول المفتی للمستفتی مع انه قد یجیب بما بلغه عن الرسول صلی اللّه علیه و سلم بطریق آحاد فاذا جاز القبول فیما ذکرنا من امور الدین و الدنیا جاز فی سائر المواضع و ما ذکروا من الفرق بین المعاملات و اخبار الدین لیس بصحیح لان الضرورة متحققة فی الاخبار لتحققها فی المعاملات لان المتواتر لا یوجد فی کل حادثة فلو رد خبر الواحد بشبهة فی النقل لتعطل الاحکام فاسقطنا اعتبارها فی حق العمل کما فی القیاس و الشهادة و اما الجواب عن تمسکهم بالآیتین فهو انا لا نسلم ان المراد منهما المنع عن اتباع الظن مطلقا بل المراد المنع عن اتباعه فیما هو المطلوب منه العلم الیقینی من اصول الدین او فروعه علی انّا ما اتبعنا الظن فیه و انما اتبعنا الدلیل القاطع الذی یوجب العمل بخبر الواحد من السنة المتواترة و

ص:213

الاجماع و فخر رازی در کتاب المحصول در اثبات عمل بخبر واحد گفته المسلک الرابع الاجماع العمل بالخبر الذی لا یقطع مجمع علیه بین الصحابة فیکون العمل به حقا انما قلنا انه مجمع علیه بین الصحابة لان بعض الصحابة عمل بالخبر الذی لا یقطع علی صحته و لم یبد من احدهم انکار علی فاعله و ذلک یقتضی حصول الاجماع و انما قلنا ان بعض الصحابة عمل به لوجهین الاول و هو انه روی بالتواتر ان یوم السقیفة لما احتج ابو بکر رضی اللّه عنه علی الانصار

بقوله علیه السلام الائمة من قریش مع کونه مخصصا لعموم قوله تعالی أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ قبلوه و لم ینکر علیه احد و لم یقل احد کیف تحتج علینا بخبر لا نقطع بصحته فلما لم یقل احد منهم ذلک علمنا ان ذلک کالاصل المقرر عندهم الثانی الاستدلال بامور لا ندعی التواتر فی کل واحد منها بل فی مجموعها و تقریره ان الصحابة عملوا علی وفق خبر الواحد ثم نبین انهم انما عملوا به لا بغیره و اما المقام الاول فبیانه بصور أ رجوع الصحابة الی خبر الصدیق رضی اللّه عنهم فی

قوله علیه السّلام الانبیاء یدفنون حیث یموتون

و فی قوله الائمة من قریش

و فی قوله علیه السّلام نحن معاشر الانبیاء لا نورث ب روی ان ابا بکر رضی اللّه عنه رجع فی توریت الجدة الی خبر المغیرة بن شعبة و محمد بن مسلمة و نقل عنه ایضا انه قضی بقضیّة بین اثنین فاخبره بلال انه علیه السلام قضی بخلاف قضائه فنقضه ج روی ان عمر رضی اللّه عنه کان یجعل فی الاصابع نصف الدیة و یفصل بینهما فیجعل فی الخنصر سنة و فی البنصر تسعة و فی الوسطی و السبابة عشرة عشرة و فی الابهام خمسة عشرة فلما روی له فی کتاب عمرو بن الحزم ان فی کل اصبع عشرة رجع من رایه و

قال فی الجنین رحم اللّه امراء سمع من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی الجنین شیئا فقام إلیه حمل بن مالک فاخبره بان رسول اللّه علیه السّلام قضی بغرّة فقال عمر رضی اللّه عنه لو لا سمعنا هذا لقضینا فیه بغیره د و انه کان لا یری توریث المرأة من دیة زوجها فاخبره الضحاک انه علیه السّلام کتب إلیه ان یورث امرأة اشیم الضبانی من دیة زوجها فرجع إلیه ه

تظاهرت الروایة ان عمر رضی اللّه تعالی عنه قال فی المجوس ما ادری ما الذی اصنع بهم فقال عبد الرحمن بن عوف اشهد انی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول سنوا بهم سنة اهل الکتاب فاخذ منهم الجزیة و اقرّهم علی دینهم و انه ترک رایه فی بلاد الطاعون بخبر عبد الرحمن ز

روی عن عمر رض انه رجع الی قول فریعة بنت مالک اخت أبی سعید الخدری حین قالت جئت الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم استاذنه بعد وفاة زوجی فی موضع العدة فقال ع م امکثی فی بیتک حتی تنقضی عدتک و لم ینکر علیها الاستفتاء

ص:214

فاخذ عمر روایتها فی الحال فی ان المتوفی عنها زوجها تعتد فی منزل الزوج و لا تخرج لیلا و تخرج نهارا ان لم یکن لها من یقوم باحوالها ح اشتهر من علی رضی اللّه تعالی عنه انه کان یحلّف الراوی و قبل روایة أبی بکر رض من غیر حلف و ایضا قبل روایة المقداد فی حکم المذی ط رجوع الجماهیر الی قول عائشة رض فی وجوب الغسل من لقاء الختانین ی رجوع الصحابة فی الربا الی خبر أبی سعید یا قال ابن عمر رضی اللّه عنهما لنا نخابر اربعین سنة و لا نری بها باسا حتی روی لنا رافع بن خدیج نهیه ع م عن المخابرة یب قال انس رض کنت اسقی ابا عبیدة و ابا طلحة و ابن کعب شرابا إذا مات فقال حرمت الخمر فقال ابو طلحة قم یا انس الی هذه الجرار فاکسرها فقمت فکسرتها یج اشتهر عمل اهل القبا فی التحویل عن القبلة بخبر الواحد ید قیل لابن عباس رضی اللّه عنهما ان فلانا یزعم ان موسی صاحب الخضر لیس من بنی اسرائیل فقال ابن عباس کذب عدو اللّه اخبرنی أبی بن کعب قال خطبنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و ذکر موسی و الخضر بشیء یدل علی ان موسی صاحب الخضر هو موسی بنی اسرائیل یه

عن أبی الدرداء سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم ینهی عنه فقال معاویة لا اری به باسا فقال ابو الدرداء من معذری عن معاویة اخبره عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و هو یخبرنی عن رایه لا اساکنک بارض ابدا فهذه الاخبار قطرة من بحار هذا الباب و من نظر فی کتب الاخبار وجد فیها من هذا الجنس ما لاحد له و لا حصر و کل واحد منها و ان لم یکن متواترا لکن القدر المشترک بین الکل و هو العمل علی وفق الخبر الذی لا یعلم صحته معلوم فصار ذلک متواترا فی المعنی اما المقام الثانی و هو انهم انما عملوا علی وفق هذه الاخبار لاجلها فبیانه من وجهین الاول لو لم یعملوا لاجلها بل لامر آخر اما الاجتهاد تجدد لهم او ذکروا شیئا سمعوه من الرسول ع و لوجب من جهة الدین و العادة ان ینقلوا ذلک اما العادة فلان الجمع العظیم إذا اشتد اهتمامهم بامر قد التبس علیهم ثم زال اللبس عنهم فیه بدلیل سمعوه او لرأی حدث لهم فانه لا بد لهم من اظهار ذلک الدلیل و الاستبشار بسبب الظفر و العجب من ذهاب ذلک علیهم فان جاز فی الواحد ان لا یظهر ذلک لم یجز ذلک فی الکل و اما الدین فلان سکوتهم عن ذکر ذلک الدلیل و عملهم عند الخبر بموجبه یوهم انهم عملوا الاجله کما یدل عملهم بموجب آیة سمعوها علی انهم عملوا لاجلها و ایهام الباطل غیر جائز الخ و قاضی عضد الدین ایجی در شرح مختصر الاصول ابن حاجب گفته قد ثبت جواز التعبد بخبر الواحد و هو واقع بمعنی انه یجب العمل بخبر الواحد و قد انکره القاشانی و الرافضة و ابن داود و القائلون

ص:215

بالوقوع قد اختلفوا فی طریق اثباته و الجمهور علی انه یجب بدلیل السمع و قال احمد و القفال و ابن سریج و ابو الحسین البصری بدلیل العقل لنا اجماع الصحابة و التابعین بدلیل ما نقل عنهم من الاستدلال بخبر الواحد و عملهم به فی الوقائع المختلفة التی لا تکاد تحصی و قد تکرر ذلک مرة بعد اخری و شاع و ذاع بینهم و لم ینکر علیهم احد و الا نقل و ذلک یوجب العلم العادی باتفاقهم کالقول الصریح و إن کان احتمال غیره قائما فی واحد فمن ذلک انه عمل ابو بکر بخبر المغیرة فی میراث الجدة و عمل عمر بخبر عبد الرحمن فی جزیة المجوس و بخبر حمل بن مالک فی وجوب الغرة بالجنین و بخبر الضحاک فی میراث الزوجة من دیة الزوج و بخبر عمرو بن حزم فی دیة الاصابع و عمل عثمان و علی بخبر فریعة فی ان عدة الوفاة فی منزل الزوج و عمل ابن عباس بخبر أبی سعید بالربا فی النقد و عمل الصحابة

بخبر أبی بکر الائمة من قریش و الانبیاء یدفنون حیث یموتون و نحن معاشر الانبیاء لا نورث الی غیر ذلک مما لا یجدی استیعاب النظر فیه الا التطویل و موضعه کتب السیر و قد اعترض علیه بوجوه الاول قولهم لا نسلم ان العمل فی هذه الوقائع کان بهذه الاخبار إذ لعله بغیرها و لا یلزم من موافقة العمل الخبر ان یکون به علی انه السبب للعمل و الجواب انه قد علم من سیاقها ان العمل بها و العادة تحیل کون العمل بغیرها الثانی قولهم هذا معارض بانه انکر ابو بکر خبر المغیرة حتی رواه محمد بن مسلمة و انکر عمر خبر أبی موسی فی الاستیذان حتی رواه ابو سعید و انکر خبر فاطمة بنت قیس و قال کیف نترک کتاب اللّه بقول امرأة لا نعلم أ صدقت أم کذبت و ردّ علیّ خبر أبی سنان و کان یحلّف غیر أبی بکر و انکرت عائشة خبر ابن عمر فی تعذیب المیت ببکاء اهله علیه و الجواب انهم انما انکروه مع الارتیاب و قصروه فی افادة الظن و ذلک مما لا نزاع فیه و ایضا فلا یخرج بانضمام ما ذکرتم من کونه خبر واحدا و قد قبل مع ذلک فهو دلیل علیکم لا لکم الثالث انهم انما قالوا لعلها اخبار مخصوصة تلقوها بالقبول فلا یلزم فی کل خبر الجواب انا نعلم انهم عملوا بها لظهورها و افادتها الظن لا بخصوصیاتها کظواهر الکتاب المتواتر و هو اتفاق علی وجوب العمل بما افاد الظن و لنا ایضا تواتر انه کان ص ینفذ الآحاد الی النواحی لتبلیغ الاحکام مع العلم بان المبعوث إلیهم کانوا مکلفین بالعمل بمقتضاه و علامۀ تفتازانی در تلویح شرح توضیح گفته و استدل علی کون الخبر الواحد موجبا للعمل بالکتاب و السنة اما الکتاب فقوله تعالی فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ الآیة و ذلک ان لعل هنا للطلب فی؟ ؟ ؟ الایجاب لامتناع الترجی علی اللّه تعالی و الطائفة بعض من الفرقة واحد و اثنان إذ الفرقة هی الثلاثة فصاعدا و بالجملة لا یلزم ان یبلغ حد التواتر فدل علی ان قول الآحاد یوجب الحذر و قد یجاب بان المراد

ص:216

الفتوی فی الفروع بقرینة النفقة و یلزم تخصیص القوم بغیر المجتهدین بقرینة ان المجتهد لا یلزمه وجوب الحذر بخبر الواحد لانه ظنّی و للمجتهد فیه مساغ و مجال علی ان کون لعلّ للایجاب و الطلب محل نظر ثم قوله تعالی کُلِّ فِرْقَةٍ و إن کان عاما الا انه قد خص بالاجماع علی عدم خروج واحد من کل ثلثة و اما السنة

فلانه علیه السلام قبل خبر بریرة فی الهدایا و خبر سلمان فی الهدیة و الصدقة حین اتی بطبق رطب فقال هذا صدقة فلم یاکل منه و امر اصحابه بالاکل ثم اتی بطبق رطب و قال هذا هدیة فاکل و امر اصحابه بالاکل و لانه علیه السلام کان یرسل الافراد من اصحابه الی الآفاق لتبلیغ الاحکام و ایجاب قبولها علی الانام و هذا اولی من الاول لجواز ان یحصل للنّبیّ علیه السّلام علم بصدقهما علی انه انما یدل علی القبول دون وجوبه فان قیل هذه اخبار آحاد فکیف یثبت به کون خبر الواحد حجة و هو مصادرة علی المطلوب قلنا تفاصیل ذلک و إن کانت آحادا الا ان جملتها بلغت حد التواتر کشجاعة علی رضی اللّه عنه وجود حاتم و ان لم یلزم التواتر فلا اقل من الشهرة و ربما یستدل بالاجماع و هو انه نقل من الصحابة و غیرهم الاستدلال بخبر الواحد و عملهم به فی الوقائع المختلفة التی لا تکاد تحصی و بتکرر ذلک و شاع من غیر نکیر و ذلک یوجب العلم عادة باجماعهم کالقول الصریح و قد دل سیاق الاخبار علی ان العمل فی تلک الوقائع کان بنفس خبر الواحد و ما نقل من انکارهم بعض اخبار الآحاد انما کان عند قصور فی افادة الظن و وقوع ریبة فی الصدق و مخفی نماند که مسئلۀ قبول خبر واحد بحدی کثیر الأدلة و غریز الحجج می باشد که بسیاری از علمای اهل سنت درین باب مصنفات مفرده و مؤلفات مستقله تصنیف و تالیف کرده اند نووی در شرح مسلم گفته و قد تظاهرت دلائل النصوص الشرعیة و الحجج العقلیة علی وجوب العمل بخبر الواحد و قد قرر العلماء فی کتب الفقه و الاصول ذلک بدلائله و اوضحوه اوضح ایضاح و صنف جماعات من اهل الحدیث و غیرهم مصنفات مستکثرات مستقلات فی خبر الواحد و وجوب العمل به و اللّه اعلم

ابطال کلام ابن تیمیه پیراهن خبر واحد و اجماع

اما قول ابن تیمیه و خبر الواحد لا یفید العلم الا بقرائن و تلک قد تکون منتفیة او خفیة عن اکثر الناس فلا یحصل لهم العلم بالقرآن و السنن المتواترة پس کلام بر آن بچند وجه است اول آنکه ابن تیمیه را می باید که این افاده را اولا بر روح امام عالیمقام خود احمد بن حنبل عرض نماید و در تجلیل؟ ؟ ؟ و تضلیل آن حبر نبیل بیفزاید زیرا که او از فرط رقاعت قائل شده به اینکه خبر واحد بغیر قرینه نیز مفید علمست بلکه از مزید مکابره باطراد این امر قائل گردیده و گمان نموده که هر گاه خبر واحد حاصل شود علم نیز حاصل خواهد شد عضد الدین عبد الرحمن بن احمد الایجی در شرح مختصر الاصول ابن حاجب گفته قد اختلف فی خبر الواحد

ص:217

العدل هل یفید العلم او لا و المختار انه یفید العلم بانضمام القرائن و عنی به الزائدة علی ما لا ینفک التعریف عنه عادة و قال قوم یحصل العلم به بغیر قرینة ایضا ثم اختلفوا فقال احمد فی قول یحصل العلم به بلا قرینة و یطرد أی کلما حصل خبر الواحد حصل العلم و قال قوم لا یطرد أی قد یحصل العلم به لکن لیس کلما حصل حصل العلم به و قال الاکثرون لا یحصل العلم به لا بقرینة و لا بغیر قرینة و جلال الدین محلی در شرح جمع الجوامع گفته مسئلة خبر الواحد لا یفید العلم الا بقرینة کما فی اخبار الرجل بموت ولده المشرف علی الموت مع قرینة البکاء و احضار الکفن و النعش و قال الاکثر لا یفید مطلقا و ما ذکره من القرینة یوجد مع الاغماء و قال الامام احمد یفید مطلقا بشرط العدالة لانه حینئذ یجب العمل به کما سیاتی و انما یجب العمل بما یفید العلم لقوله تعالی وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ نهی عن اتباع غیر العلم و ذم علی اتباع الظن و اجیب بان ذلک فیما المطلوب فیه العلم من اصول الدین کوحدانیة اللّه تعالی و تنزیه عما لا یلیق به لما ثبت من العمل بالظن فی الفروع و این مذهب احمد بن حنبل چون ناشی از کمال سفاهت بود لهذا بعضی از حنفیه این دیار پرده از روی کار برداشته همت را بر ذم و ملام این امام سفهاء الاحلام بنهج غریب گماشته اند عبد العلی بن نظام الدین سهالوی که بر السنۀ سنیه این اقطار ببحر العلوم اشتهار دارد در فواتح الرحموت شرح مسلم الثبوت گفته و قیل خبر الواحد العدل یفید العلم مطلقا محفوفا بالقرائن اولا فعن الامام احمد هذا الحکم مطرد فیکون کلما اخبر العدل حصل العلم و هذا بعید عن مثله فانه مکابرة ظاهرة قال الامام فخر الاسلام و اما دعوی علم الیقین فباطل بلا شبهة لان العیان یرده من قبل و انا قد بینا ان المشهور لا یوجب علم الیقین فهذا اولی و هذا لان خبر الواحد محتمل لا محالة و لا یقین مع الاحتمال و من انکر هذا فقد اسفه نفسه و اضل عقله و قیل لا یطرد هذا الحکم بل قد یفید فی بعض الصور کرامة من اللّه تعالی و هو فاسد ایضا لانه تحکم صریح دوم آنکه علاوه بر احمد بن حنبل قومی دیگر هم قائل شده اند به اینکه خبر واحد بغیر قرینه نیز مفید علمست کما دریت آنفا من عبارة شرح العضد علی مختصر ابن الحاجب پس ابن تیمیه را می بایست که این افاده را بر ارواح دیگر اسلاف خود که قائل باین مذهب مردود شده اند نیز پیش کند و بمعادل تقریع و تندید بنیان عظمت ایشان بر کند سوم آنکه اکثر اصولیین اهل سنت قائل شده بآنکه خبر واحد مطلقا مفید علم نمی شود خواه محفوف بقرائن بوده باشد و خواه نباشد چنانچه آنفا از عبارت شرح قاضی عضد بر مختصر ابن حاجب و عبارت شرح جمع الجوامع دانستی پس ابن تیمیه را خیلی مناسب بود که این افادۀ خود بر ارواحشان نیز معروض گرداند و تعییر و تثریب و تشویر و تانیبشان را باقصی الغایه برساند چهارم آنکه زعم

ص:218

ابن تیمیه که در خبر واحد گاه ست که قرائن منتفی یا مخفی می شود از اکثر ناس پس حاصل نخواهد شد ایشان را علم به قرآن و سنن متواتره ناشی از قلت فهم و ازدحام وهمست زیرا که مذهب اهل حق آنست که اگر از جانب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مخبری برای تبلیغ دین بامت نصب شود لازمست که برای ظهور حقیت او دلیلی از نص رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم موجود باشد و بعد ظهور حقیت آن مخبر مبلغ از نص رسول احتیاجی بقرینه نیست و خبر او به سبب نص رسول بر حقیت او یقینا مفید علم خواهد بود و هر چه او از دین ابلاغ فرماید خواه قران و خواه سنت بالیقین همه حق و صواب خواهد بود و این معنی بحمد اللّه تعالی در ما نحن فیه اظهر من الشمس و ابین من الامس می باشد زیرا که هر گاه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بارشاد هدایت بنیاد خود

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را مخبر مبلغ عن نفسه برای امت خود نصب فرمودند خبر آن جناب بسبب همین ارشاد با سداد مفید یقین گردید و بمفاد قد اسفر الصبح الذی عینین احتیاجی بسوی احتفاف آن بقرائن نماند و ازینجا ظاهر شد که قیاس خبر جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر خبر غیر آن جناب از آحاد مخبرین اصحاب از قبیل قیاس ماء بر سراب و ارتکاب آن دلیل نهایت مفارقت از حق و صواب می باشد پنجم آنکه ازین کلام ابن تیمیه ظاهر می شود که در صورت اخبار شخص واحد و انتفاء قرائن یا اختفاء آن برای اکثر مردم صرف علم بقرآن و سنن متواتره حاصل نخواهد شد حال آنکه این تخصیص درست نیست زیرا که اگر بنابر خیال ابن تیمیه فرض کرده شود که برای اکثر مردم قرائن صدق از خبر آن مخبر منتفی یا مختفیست و امر تبلیغ منحصر در همان مخبر می باشد پس برای این مردم بهیچ چیز علم حاصل نخواهد شد خواه قرآن باشد یا سنن متواتره یا غیر متواتره پس قصر نفی علم درین صورت بر قرآن و سنن متواتره بیوجه ست بلکه اگر نیک بنگری بر تو واضح خواهد شد که درین صورت نفی علم بسنن غیر متواتره پیش از همه قابل ذکر بود بعد از ان بطور ترقی نفی علم بسنن متواتره و بعد از ان نفی علم به قرآن می بایست کما لا یخفی علی البصیر باسالیب الکلام و این همه که معروض شد بر فرض مزعوم ابن تیمیه است و الا دانستی که انتفا یا اختفای قرائن و نتیجۀ آن ربطی بمطلوب ما ندارد زیرا که درین مقام کلام متعلق باخبار جناب امیر المؤمنین علیه السلامست و حقیت آن جناب از خود حدیث مدینة العلم ثابت و مبرهن می باشد و بعد تحقق حقیت آن جناب خبر آن جناب مثل خبر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم مفید یقینست و احتیاجی نیست بعلامات و قرائن فلم یبق بحمد اللّه مساغ لبطلات اصحاب الضغائن اما آنچه ابن تیمیه گفته و إذا قالوا ذلک الواحد معصوم یحصل العلم بخبره قیل لهم فلا بد من العلم بعصمته اوّلا پس کلام بر آن بچند وجه است اول آنکه هر گاه ابن تیمیه از مذهب اهل حق درین باب آگاه بود و می دانست که

ص:219

مقتضای مذهب شان قول بعصمت چنین مبلغ می باشد پس چرا عبث عبث بکلام سابق خود اضاعت مداد و قرطاس نمود و جز تصدیع ناظرین و تحییر قاصرین چیزی نیفزود دوم آنکه تفوۀ ابن تیمیه بکلمۀ فلا بد من العلم بعصمته اوّلا در مقام انکار موجب حیرت افکار ارباب ابصار و اصحاب انظارست زیرا که عصمت این مبلغ واحد از کلام هدایت التیام خود سرور انام صلی اللّه علیه و آله ما سحّ غمام ظاهر و باهرست چه سابقا دانستی که حدیث مدینة العلم دلالت بر عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السلام دارد و حسب افادات منصفین سنیۀ خود ازین حدیث شریف این مطلب ثابت و محققست پس هر گاه مبلغ بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام و معصوم بودن آن جناب هر دو معا ازین حدیث شریف ثابت شد قول ابن تیمیه فلا بد من العلم بعصمته اوّلا بیجا و بی محل برآمد و بنهایت اضمحلال و هوان رسید سوم آنکه قطع نظر از حدیث انا مدینة العلم از دیگر ارشادات سرور انس و جان علیه و آله آلاف السّلام ما کرّ الجدیدانست عصمت این مبلغ ثابت و محققست کما سیأتی انشاء اللّه المنعام بیانه فی بعض المجلدات الاتیه پس چگونه بعد ملاحظۀ آن ادلۀ قاطعه و براهین ساطعه کسی از اهل انصاف در معلومیت عصمت این مبلغ عن الرسول علیهما و آلهما آلاف السلام ماهب الدبور و القبول ریبی خواهد ورزید و در مقام انکار بکلمۀ فلا بدّ من العلم بعصمته اوّلا متفوه خواهد گردید چهارم آنکه قطع نظر از احادیث و اخبار جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از آیات عدیدۀ قرآن مجید و فرقان حمید مثل آیۀ تطهیر و آیۀ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ و دیگر آیات واضحات عصمت این مبلغ ثابت و متحققست پس بعد ثبوت عصمت آن جناب از کلام رب الارباب دیگر چه جای آن مانده که کسی در مقام انکار یا ارتیاب برآید و بکلمۀ رویّه فلا بد من العلم بعصمته اوّلا زبان بغی ترجمان خود آلاید و نهایت جهل خود از کلام ربانی و کتاب صمدانی ظاهر و آشکار نماید پنجم آنکه چون نصب این مبلغ که از جانب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم بعمل آمده عند الامعان عین نصب بهر امامت است و در امام عصمت ضروریست کما سبق اثباته فی المنهج الاول علی المنهج المعتمد المعول پس محض نصب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم این چنین مبلغ را برای امت خود دلیل عصمت او خواهد بود و ظاهرست که بعد ازین تفوه بکلمه فلا بد من العلم بعصمته اولا عین شک و ارتیاب در فعل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب می باشد و ذلک من اتباع ابن الخطاب لیس بشیء عجاب ششم آنکه چون جملۀ افعال و اقوال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بمفاد ما یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی از جانب رب الاربابست پس بلا اشکال می توان گفت که این مبلغ را بر منصب تبلیغ خود جناب احدیت نصب فرموده و چون این نصب عین نصب بر منصب خلافت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست و خلافت آن جناب را جز معصوم شایسته نیست کما اشرنا إلیه

ص:220

الفا و اثبتناه فیما مضی سالفا پس این نصب ربانی کاشف از اتصاف منصوب بوصف عصمت خواهد بود و بعد ثبوت عصمت این مبلغ از فعل جناب احدیت کار مسلمی نیست که در آن ارتیاب ورزیده اسلام خود را بر باد فنا دهد و بنای کار بر شفا جرف منهار فی النار بر نهد هفتم آنکه چون ذات قدسی صفات این مبلغ مظهر عجائب معجزات و غرائب آیات می باشد و ظهور این معجزات و آیات از آن جناب بحدی رسیده که ناظر لبیب در تواتر آن ریبی دامنگیر نمی شود و سیاتی اثبات هذا المرام باستیفاء الکلام فی بعض المجلدات الاتیة انشاء اللّه المنعام پس ازین رو نیز عصمت آن جناب در حیز خفا و احتجاب نیست و تفوه بکلمۀ فلا بد من العلم بعصمته اوّلا دور از صواب بلکه عین خطای واضح التبابست اما آنچه ابن تیمیه گفته و عصمته لا یثبت بمجرد خبره قبل ان یعلم عصمته فانه دور پس جوابش آنست که ما عنقریب بحمد اللّه تعالی ثابت و مبرهن نمودیم که عصمت این مبلغ بعنوانات عدیده محقق و مصدق می باشد و احتیاجی نیست به اینکه از خبر خود آن مبلغ اثبات عصمتش نمایم معهذا اگر از خبر خود آن مبلغ عصمتش ثابت نماییم ما را می رسد زیرا که خبر او مجرد خبر نیست بلکه مقرون بمعجزه است کما اشرنا إلیه قریبا و خبر مقرون بمعجزه یقینا موجب علمست پس اخبار این مبلغ بعصمت خود بلا ریب موجب علم بعصمتش خواهد بود لاقترانه بالمعجزة و هذا لیس من الدور فی شیء فثبت ان تقریر الدور لا یفید سوی الحور بعد الکور اما آنچه گفته و لا تثبت بالاجماع فانه لا اجماع فیها عند الامامیة و انما یکون الاجماع حجة لان فیهم الامام المعصوم فیعود الامر الی اثبات عصمته بمجرد دعواه پس جوابش آنست که اگر مراد از نفی اجماع نفی اجماع اصحاب ضلال مثل اصحاب سقیفه و اتباع ایشانست پس چیزی نیست و هرگز بما ضرر نمی رساند چه حجیت این چنین اجماع اصلا ثابت نشده پس نفی آن در چه حسابست بلکه اگر این چنین مجمعین ضالین مضلین بر نفی عصمت ما نحن فیه اجماع نمایند اصلا برای ما محل التفات نیست و اگر مراد ابن تیمیه از نفی اجماع نفی اجماع اهل حق می باشد پس یقینا خلاف بداهتست زیرا که اهل حق قولا مطلقا بر عصمت این واحد مبلغ عن الرسول اجماع کرده اند و در اثبات عصمت ائمۀ اثنا عشر سلام اللّه علیهم خصوصا ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مجاهدات شان اظهر من الشمس و ابین من الامسست اما زعم ابن تیمیه که چون نزد امامیه وجه حجیت اجماع دخول معصومست لذلک عود خواهد کرد امر بسوی اثبات عصمت مبلغ عن الرسول بمجرد دعوی او پس این زعم غفلت صریحه و عثرۀ فضیحه است زیرا که در ما نحن فیه مراد ازین مبلغ جناب امیر المؤمنین علیه السلام می باشند و نزد اهل حق اجماعی که بر عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السلام واقع شده در ان اجماع جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم داخل هستند و عصمت آن جناب اهل ایمان را محل ارتیاب نیست گو اهل سنت را در ان هم کلام باشد و همچنین در ان اجماع

ص:221

حسنین علیهما السلام داخل می باشند و عصمت سبطین صلوات اللّه علیهما بدلائل قطعیه اخری غیر الاجماع ثابتست و نیز درین اجماع علاوه برین حضرات باقی ائمۀ طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین داخل هستند و عصمت این حضرات نیز به براهین یقینیه شتّی در محل خود بحد تحقق رسیده است و پر ظاهرست که دخول یکی ازین انفس مبارکۀ طیبۀ طاهره در اجماع مذکور برای حجیتش کافی و وافی و داء عضال شقاق و نفاق را ماحی و عافی می باشد فضلا عن جمیعهم پس چگونه می توان گفت که بنابر مذهب اهل حق در اثبات عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باجماع عود خواهد کرد امر سوی اثبات عصمت آن جناب بمجرد دعوای آن جناب هل هذا الا قلة فهم لکلام الاصحاب فی هذا الباب و اللّه ولی التوفیق لدرک الخطاب و نیل الصواب و ازینجا ظاهر و باهر گردید که اگر بر عصمت هر فرد از افراد ائمۀ اثنا عشر سلام اللّه علیهم اجمعین باجماع استدلال کرده آید ممکنست و هرگز از قبیل اثبات عصمت آن امام بقول خودش نخواهد بود زیرا که هر امامی را که فرض کنیم و باجماع عصمتش را ثابت گردانیم از قول خود او صرف نظر نموده اقوال دیگر معصومین را که در ضمن آن اجماع موجودست دلیل حجیتش خواهیم کرد و سرّ این معنی آنست که اقوال هر واحد ازین معصومین نسبت بعصمت آخرین بکثرت صادر شده و در ضمن اجماع اهل حق بر عصمت کل اهلبیت رسالت صلوات اللّه علیهم اقوال جملۀ این حضرات موجودست و عصمت جمله این حضرات بدلائل متکاثره و براهین متضافره از قبل ثابتست و بعد ثبوت آن اگر چه محتاج نیستیم که آن را باجماعی که بنابر مذهب ما حجتست ثابت نمائیم لیکن اثبات آن بطریق اجماع هم ممکن است و عیبی نیست در این که شیء ثابت متحقق را بعد ثبوتش بیک عنوان یا چند عنوان بعنوان دیگر ثابت گردانیم بالجمله مقصود اصلی درین مقام اظهار بطلان زعم ابن تیمیه است که بمزید رقاعت تصور نموده که در صورت اثبات عصمت واحد مبلغ باجماع بنابر مذهب اهل حق عود خواهد کرد امر بسوی اثبات عصمت او بمجرد دعویش حال آنکه از بیان نیّر البرهان ما دانستی که حال بر چنین منوال نیست بلکه اجماعی که ما اهل حق بر عصمت این مبلغ عن الرسول ثابت می نمائیم برای ظهور حجیت آن دخول معصومی مثل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در آن کفایت می کند چه مذهب ما در حجیت اجماع مقتضی دخول مطلق معصومست در اجماع خواه رسول باشد یا امام کما هو غیر عازب عن اولی الاحلام و اگر بالفرض مقتضای آن دخول امام خاصّة باشد باز هم در حجیت اجماع مذکور خللی راه نمی یابد زیرا که غیر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و غیر این مبلغ واحد دیگر ائمه علیهم السّلام در آن داخل می باشند و همه معصوم هستند و بر عصمت شان ادلّۀ متکاثره سوی الاجماع قائم شده و لقد تحصّل من هذا کله ان ما تفوه به ابن تیمیة الخدّاع من الایراد علی تقریر الاجماع ظاهر الاندفاع بادی الانقلاع و اللّه العاصم

ص:222

الموفق للارتداع عن الاغترار و الانخداع اما قول ابن تیمیه فعلم ان عصمته لو کانت حقا لا بد ان تعلم بطریق آخر غیر خبره پس فساد آن در نهایت اتضاحست زیرا که آنفا دانستی که عصمت این واحد مبلّغ بلا شبهه حق و صدقست و اگر چه بطرق مختلفۀ شتی غیر اخبار خودش معلوم شده لیکن اثبات آن بطریق اخبار خود این مبلغ نیز ممکنست و ذلک ان اخباره اخبار من ظهر علی یده الاعجاز فلا یکون للارتیاب فیه مساغ و لا مجاز پس ارتیاب ابن تیمیه در حقیّت عصمتش اوّلا و حصر کردن علم عصمتش در طریق دیگر غیر خبر خودش ثانیا مسلک اعتساف بیّن پیمودن و تفوه بسفساف و جزاف غیر هیّن نمودنست و امثال تلک الهفوات من هذا الناصب العنید کثیرة لا یفی بحصرها حسبان و لا تعدید اما آنچه گفته فلو لم یکن لمدینة العلم باب الا هو لم یثبت لا عصمته و لا غیر ذلک من امور الدین پس ناشی از محض رقاعت و بحت خلاعتست زیرا که عنقریب بحمد اللّه المنعم المثیب دریافتی که کلمات سابقه و مقدمات سالفه که این ناصب بتلفیق آن پرداخته است جمله موهون و فاسد و همه بهرج و کاسد می باشد پس استنتاج این نتیجۀ باطله از ان چگونه راست خواهد آمد و هر گاه اساس کلام او بر اباطیل لائحه و اضالیل واضحه ست این عمارت کذب و افترا چگونه بر آن سربلند خواهد شد و اگر چه همین تنبیه برای پی بردن بفساد این کلام ابن تیمیه کافی و وافی است لیکن بغرض مزید توضیح گزارش می شود که بر هر ناظر بصیر بادنی تامل واضح و مستنیرست که بلا شک و ارتیاب مفاد صریح

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب مبلغ بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جانب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب و ایجاب رجوع کافۀ مسلمین بسوی آن جناب می باشد کما سبق بیانه بعون اللّه المبین و قد اعترف به ایضا بعض المحققین من المخالفین و بعد ازین اگر چه احتیاجی نیست که بطریق دیگر اثبات عصمت آن جناب کرده شود لیکن عصمت آن جناب بحمد اللّه بطرق متضافره و عناوین متکاثره غیر آن نیز ثابت ست کما اشرنا إلیه قریبا و هرگز مفاد حدیث مدینة العلم این نیست که عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از خود آن جناب ماخوذ شود کما هو مزعوم هذا الناصب المخذول و اگر علی الفرض و التسلیم مفاد حدیث این معنی هم بوده باشد پس بما ضرری نمی رسد چه ما بحمد اللّه تعالی عنقریب کما ینبغی باثبات رسانیدیم که اثبات عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از کلام خود آن جناب هم ممکنست لکونه علیه السّلام صاحب الایات و مظهر المعجزات و بعد این همه چطور می توان گفت که اگر برای مدینۀ علم بابی سوای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نباشد نه عصمت آن جناب ثابت خواهد شد و نه غیر آن از امور دین و الحمد للّه علی بوار شبهات الجاحدین و تباب نزغات الملحدین و ازین مقام بفضل اللّه المنعام باتضاح تمام ظاهر و باهر گردید که بمفاد حدیث مدینة العلم

ص:223

بلا تردد و ارتیاب و بغیر تلعثم و اضطراب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینة العلمست و در صورت باب بودن آن جناب هم عصمت آن جناب ثابت می شود و هم غیر آن از امور دین بحد تحقق و ثبوت می رسد و کلام نافرجام ابن تیمیه جز صغار و هوان نفعی باو نمی رساند بلکه باقصای اخفاق و حرمان او را همکنار و پر دامان می گرداند

اتهام ابن تیمیه راویان حدیث مدینة العلم را به أفراد زندقه، و اثبات زندقه

او و پیروانش

اما آنچه از غایت حقد و عناد و وغر دلداد تفوه نموده که فعلم ان هذا الحدیث انما افتراه زندیق جاهل ظنه مدحا و هو یطرق الزنادقة الی القدح فی دین الاسلام إذ لم یبلغه الا واحدا پس از جملۀ کفریات شنیعه و حروریات فظیعۀ اوست و اگر چه سزای واقعی این گونه کلمات بر روز حشر و قیام و بطش و اصطلام عزیز ذو انتقام موقوف است لیکن درین مقام حرفی چند که دود از نهاد این رئیس الاوغاد بر آرد باید شنید و آن اینست که این حدیث شریف اعنی حدیث مدینة العلم را اکابر علمای ثقات و افاخم نبهای اثبات اهل سنت طبقه بعد طبقه روایت کرده اند و بسیاری ازیشان تصحیح آن نموده جمعی کثیر و جم غفیر آن را از جملۀ مدائح عظیمه و مناقب فخیمۀ جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و جناب امیر المؤمنین علیه السلام دانسته اند و این معنی بحدّی واضح و لائحست که محل جحود و انکار نمی تواند شد و قد وقفت علی عبارات هؤلاء الکبار و افادات اولئک الاحبار بسیاق یروق الابصار و یعجب النظار پس ابن تیمیه را لازمست که این همه اسلاف عظام و اشیاخ فخام خود را که از جملۀ ایشان عبد اللّه بن عثمان قاری و سفیان ثوری و عبد الرزاق صنعانی و یحیی بن معین مرّی و سوید بن سعید حدثانی شیخ مسلم صاحب صحیح و احمد بن حنبل شیبانی و عباد بن یعقوب رواجنی شیخ بخاری صاحب صحیح و ابو عیسی الترمذی و حسین بن فهم بغدادی و ابو بکر بزار و محمد بن جریر طبری و ابو بکر باغندی و ابو العباس الاصم و ابو الحسن القنطری و ابو بکر الجعابی و ابو القاسم طبرانی و ابو بکر قفال و ابو الشیخ اصبهانی و ابن السقاء الواسطی و ابو اللیث السمرقندی و محمد بن المظفر بغدادی و ابن شاهین بغدادی و ابو الحسن سکری حربی و ابن بطه عکبری و حاکم نیسابوری و ابن مردویه اصبهانی و ابو نعیم اصفهانی و ابو الحسن العطار و ابو الحسن الماوردی و ابو بکر بیهقی و ابن بشران و خطیب بغدادی و ابن عبد البرّ و ابو محمد غندجانی و ابن المغازلی و ابو المظفر السمعانی و ابو علی بیهقی و شیرویه دیلمی صاحب الفردوس و عبد الکریم سمعانی صاحب الانساب و اخطب خوارزم و ابن عساکر و ابو الحجاج اندلسی و مجد الدین ابن الاثیر صاحب جامع الاصول و عزّ الدین بن الاثیر صاحب اسد الغابه و محیی الدین بن عربی و ابن النجار و ابن طلحه و سبط ابن الجوزی و محمد بن یوسف کنجی و عزّ الدین بن عبد السلام و محب الدین طبری و سعید الدین فرخانی و احمد بن منصور المازرونی؟ ؟ ؟ و حسین بن محمد الفوزی و محمد بن محمود الکرمانی و ابو الجامع ابراهیم الجوینی و غیر ایشان می باشند همه را متبعین زنادقه و از جملۀ جهال انذال بشمارد و تطریق زنادقه بسوی قدح اسلام

ص:224

بر ذمۀ شان ثابت کرده همت را بر تفضیح و تقبیحشان برگمارد و پر ظاهرست که هر گاه این همه حضرات از متبعین زنادقه معدود شوند و در زمرۀ جهال داخل گردند و اعانت بر قدح اسلام ازیشان صادر آید دیگر از متاثرین حضرات اهل سنت خبر باید گرفت که برای اقامت عزای مذهب خود در کدام خرابه خواهند نشست و چشمهایشان را باید دید که در خونابه ریزی بکدامین ابر مطیر گرو خواهند بست و ازینجا بخوبی می توان دریافت که ابن تیمیه بکلمات ضلالت سمات خود با اسلاف خود چه خوش رفتاری نموده و بمفاد مثل مشهور بنی قصرا و هدم مصرا چقدر راه حزم و تدبر پیموده و گمان مبر که حسب تفوه ابن تیمیه خلعت جهالت و ضلالت و اتباع اهل زندقه و الحاد مقصور بر قامات حضرات مذکورین راست خواهد آمد بلکه چون بعد از عصر ابن تیمیه تا بحال جماعات غیر محصوره و زراف موفوره از علمای سنیه در اثبات این حدیث شریف و ادراج آن در اسفار و تصانیف بذل جهد نموده اند مثل زرندی و صلاح الدین علای و علی همدانی و نور الدین بدخشانی و بدر الدین زرکشی و کمال الدین دمیری و مجد الدین فیروزآبادی و امام الدین هجروی و شمس الدین جزری و زین الدین خوافی و شهاب الدین دولت آبادی و ابن حجر عسقلانی و شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و ابن الصباغ مالکی و عبد الرحمن بسطامی و شمس الدین جیلانی و شمس الدین سخاوی و حسین بن علی الکاشفی و جلال الدین سیوطی و نور الدین سمهودی و فضل اللّه بن روزبهان الخنجی الشیرازی و عز الدین بن فهد الهاشمی المکی و شهاب الدین القسطلانی الشافعی و جلال الدین دوانی و کمال الدین میبذی و غیاث الدین بن همام الدین المدعو بخواند امیر و جلال الدین بخاری و شمس الدین شامی و ابن عراق کنانی و ابن حجر مکی و شیخ علی متقی و ابراهیم وصابی و محمد طاهر فتنی و عباس بن معین الدین الجرجانی الشیرازی و کمال الدین جهرمی و شیخ عیدروس الیمنی و جمال الدین محدث شیرازی و علی قاری و عبد الرؤف بن تاج العارفین مناوی و ملا یعقوب لاهوری و ابو العباس المقری و احمد بن الفضل المکی و محمود قادری و تاج الدین سنبهلی و عبد الحق دهلوی و سید محمد بخاری و عبد الرحمن بن عبد الرسول چشتی و علی بن محمد چشتی و علی بن محمد جفری و علی عزیزی و نور الدین شبر املسی و ابراهیم کردی و اسماعیل کردی و محمد بن عبد الباقی الزرقانی و سالم بن عبد اللّه البصری و محمد بن عبد الرسول برزنجی و مرزا محمد بدخشانی و محمد صدر عالم و ولی اللّه دهلوی و محمد معین سندی و شیخ محمد حفنی و محمد بن اسماعیل الیمانی و فاضل صبان مصری و شیخ سلیمان جمل و قمر الدین اورنگ بادی و شهاب الدین عجیلی و محمد مبین لکهنوی و ثناء اللّه پانی پتی و عبد العزیز دهلوی و جواد ساباطی و عمر خرپوتی و محمد بن علی شوکانی و رشید الدین دهلوی و جمال الدین قرشی و نور الدین سلیمانی

ص:225

و ولی اللّه لکهنوی و شهاب الدین الشهیر بآلوسی زاده و شیخ سلیمان بلخی قندوزی و سلامة اللّه بدایونی و مولوی حسن زمان ترکمانی و علی دمنتی و عبد الغنی غنیمی و غیرهم لهذا جمله این حضرات حسب افادۀ این شیخ الاسلام از جمله متبعین زنادقۀ لئام و ملاحدۀ طغام و از زمرۀ جهال و عوام کالانعام و معاونین ملحدین بر قدح در اسلام خواهند بود و چون در ما سبق بعون اللّه المنعام بتفصیل تمام دانستی که این حدیث شریف را تابعین عظام از صحابۀ کرام روایت کرده اند و صحابۀ سرور انام علیه و آله آلاف الصلوة من الملک العلام جمیعا این حدیث را فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می دانستند و اعتراف بآن می کردند و ابتهاج بآن می نمودند و درین باب جملگی طریق وفاق را بسلوک و انتهاج می پیمودند و نیز انشاء اللّه تعالی خواهی دانست که از جملۀ صحابه بالخصوص اصحاب شوری این حدیث را بتسلیم ظاهر و اعتراف با هر تلقی کردند و از اصحاب شوری عبد الرحمن بن عوف واقعیت این حدیث مع دیگر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بتصریح تمام ظاهر گردانید و اعتراف جمیع اصحاب بآن بمنصۀ شهود و شهادت رسانید پس بعد ازین بنابر مزعوم شوم ابن تیمیه آنچه لازم می آید چیزی است که هرگز بلحاظ ادب تصریح آن نمی شاید لیکن ناظر بصیر را متنبه باید شد که ابن تیمیه رئیس الاغمار باین کلام ناهنجار کدام مسلک خسار و تبار می سپرد و گوشۀ کلاه تمطی و استکبار این مکثار مهذار بکجا می خورد و بالاتر ازین همه آنست که سابقا بتصریحات روایات اکابر حفاظ ثقات و اجله ایقاظ اثبات دانستی که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر محض فرمودن

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها اکتفا نکرده بلکه در ابلاغ آن بامت خود و اتمام حجت بریشان بذریعۀ این حدیث شریف مبالغۀ عظیمه بکار برده و بارشاد فرمودن آن در روز حدیبیه بمدّ صوت مبارک و اخذ بازوی امیر المؤمنین و دیگر امور حق صریح و صدق نصیح را کالشمس فی رابعة النهار آشکار نموده و ابن تیمیه چنان در بحر ضلالت غریق شده است که این حدیث را العیاذ باللّه افترای زندیق جاهل وامینماید و ظاهر می کند که نعوذ باللّه واضع آن آن را مدح گمان کرده حال آنکه آن تطریق زنادقه می نماید بسوی در دین اسلام و ظاهرست که بنا بر این زعم باطل ابن تیمیه آنچه در حق آن جناب لازم می آید چیزیست که در خاطر احدی از مسلمین جاگزین نمی شود فضلا عن التلفظ به پس بحمد اللّه تعالی ظاهر و باهر گردید که خود ابن تیمیه بقدح درین حدیث شریف راه زندقه و الحاد پیش گرفته و در طریق تطریق زنادقه بسوی قدح در دین اسلام و شارع اسلام علیه و آله آلاف الصلوة و السّلام باقدام اجترام و اجرام خلیع العذار و مرسل الزمام رفته و لقد عرفه المسلمون قدیما سالک هذه المسالک و المتهالک علی تلک المهالک

احادیث داله برینکه أمیر مؤمنان مبلّغ علم رسالتمآب است. و اعترافات

صحابه بر طبق آن

و بر ارباب تعمق و استبصار و اصحاب تامل و اختبار واضح و

ص:226

آشکارست که این تقریر خرافت تخمیر ابن تیمیه که از راه قصور نظر بلکه فقدان بصر در باب انکار حدیث مدینة العلم آغاز نهاده اگر چنانچه مزعوم مشوم اوست صحیح بوده باشد لازم می آید که نه تنها این حدیث شریف بلکه بسیاری از احادیث که اکابر حفاظ اعلام و اجلۀ اثبات فخام سنیه قدیما و حدیثا در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده اند العیاذ بالله همه آن از موضوعات زنادقه طغام و ملاحدۀ لئام بوده باشد زیرا که بنای جحود و انکار ابن تیمیه سراسر خسار چنانچه دانستی بر آنست که این حدیث دلالت دارد بر آنکه مبلّغ علم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم صرف جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و حسب مزعوم ملوم او مبلغ علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم واحد نمی تواند شد و اگر مبلغ علم آن جناب واحد باشد معاذ اللّه حسب زعمش امر اسلام فاسد می گردد و لهذا او این حدیث را که صراحة مخبر ازین معناست قدح می نماید و بسبب صفاقت و رقاعت خود قبول ندارد که مبلغ علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم واحد بود و آن مبلغ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بوده باشد لیکن نزد اهل ایمان و ایقان در تحقق آن ریب و شکی نیست چه بحمد اللّه تعالی این مطلب علاوه بر

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها از دیگر احادیث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم هم ثابتست و تا کجا ابن تیمیه اقدام بر انکار این همه احادیث خواهد کرد مگر نمی دانی که سابقا در ضمن مؤیدات

حدیث انا مدینة العلم چقدر احادیث داله برین مطلوب گذشته و هر چند همه آن عند الامعان دلیل همین مطلوبست لیکن درین مقام اشاره بچند خبر از آن می شود پس از آن جمله است

حدیث علی باب علمی و مبین لامتی ما ارسلت به من بعدی الخبر و از آن جمله است حدیث طولانی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که بعد فتح خیبر ارشاد فرموده و در ان حدیث آن حضرت در مدح جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بخطاب آن جناب ارشاد کرده و

انت باب علمی و از آن جمله است حدیث آن حضرت صلی اللّه علیه و آله و سلم که در آن بحق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

عیبة علمی و بابی الذی اوتی منه ارشاد فرموده و از آن جمله ست حدیث هذا

اول من امن بی و اول من یصافحنی یوم القیامة که در آن واردست

و هو بابی الذی اوتی منه و از آنجمله است

حدیث علی باب حطة من دخل منه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا و از آن جمله ست

حدیث علی بن أبی طالب باب الدین من دخل فیه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا و از آنجمله است

حدیث یا علی انت حجة اللّه و انت باب اللّه و از آنجمله است

حدیث علی منی و انا منه و لا یؤدی عنی الا انا او علی و بحمد اللّه تعالی طرق این احادیث و دیگر احادیث مؤیده حدیث مدینة العلم در ما سبق دریافتی و علاوه برین در مبحث اعلمیت انشاء اللّه تعالی دیگر احادیث نیز خواهد آمد که دلالت آن برین

ص:227

مطلوب اظهر من الشمس و ابین من الامسست و هرگز گمان نمی رود که احدی از عوام اهل اسلام فضلا عن ارباب المعارف و الاحلام این همه احادیث سرور انام علیه و آله آلاف التحیة و السلام را مکذوب و مفتعل انگارد و صرف بلحاظ اینکه وحدت مبلغ عن الرسول صلی اللّه علیه و آله از ان نمایانست و آن مبلغ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قرار می یابد دست از آن بردارد و عیاذا باللّه آن را از موضوعات زنادقه جهال بر شمارد حاشا و کلا بلکه یقینا هر که ادنی مسکه از دین و ایمان خواهد داشت این همه احادیث را مصدق و مؤید و مشیّد و موطد

حدیث انا مدینة العلم دانسته آن را بر سر و چشم خود خواهد گذاشت و مضمون صدق مشحون آن که وحدت مبلغ علم رسول علیه و آله آلاف السّلام ماهب القبولست حق صریح و صواب نصیح خواهد انگاشت و بتصدیق و اذعان این معنی که آن مبلغ و مبین جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست اعلام بتبجح و تفاخر خواهد افراشت و باید دانست که چون اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام به تبلیغ علم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از احادیث کثیره و ارشادات وفیره آن جناب ثابت و محقق بود لهذا کبار اصحاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم هم قولا و فعلا اعتراف بان داشتند و هر چند تفصیل تام این مرام از مبحث اعلمیت مدرک می شود لیکن کافیست درین باب کلام حضرت ابن عباس در مدح جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که عاصمی آن را در زین الفتی روایت کرده و ما در ضمن مؤیدات حدیث مدینه آن را باستیفا از کتاب زین الفتی نقل کرده ایم و بر ناظر این کلام بلاغت انضمام واضحست که حضرت ابن عباس در اول کلام خود مدح جزیل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده من بعد بوصف اهلبیت علیهم السّلام ترزبان گردیده و در آخر آن فرموده

فروع طیبة و اصول مبارکة معدن الرحمة و ورثة الانبیاء بقیة النقباء و اوصیاء الاوصیاء منهم الطیب ذکره المبارک اسمه احمد الرضی و رسوله الا هی من الشجرة المبارکة صحیح الادیم واضح البرهان و المبلغ من بعده ببیان التاویل و بحکم التفسیر علی بن أبی طالب علیه من اللّه الصلوة الرضیة و الزکاة السنیة لا یحبّه الا مؤمن تقی و لا یبغضه الا منافق شقی و ازین کلام هدایت انضمام حضرت ابن عباس بصراحتی که مبلغ بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم حتما و جزما ظاهر و مستبینست محتاج به تنبیه نیست و گمان مبر که اعتراف مبلغ بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم صرف در طبقۀ اصحاب منحصرست بلکه این مطلب از شدت وضوح و کمال تحقق چنان ثابت و مبرهن شده که علمای اهل سنت هم اعتراف بآن می نمایند چنانچه در ما بعد انشاء اللّه تعالی خواهی دانست که ابن روزبهان

ص:228

با وصفی که در انکار ثابتات و جحود واضحات ید طولی دارد بجواب کلام علامه حلی ره در باب اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که مشتمل بر

حدیث انا مدینة العلم نیز می باشد چارۀ جز اعتراف به اینکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وصی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در ابلاغ علم و بدائع حقائق معارف بود نیافته بلکه این معنی را در مقام اذعان و انقیاد ذکر نموده بسوی اظهار کمال مسلمیت آن شتافته و هر چند تمام کلام ابن روزبهان که متعلق باین مطلبست انشاء اللّه تعالی در ما بعد خواهی شنید لیکن قدری از آن در این جا هم مذکور می شود تا بر تو واضح گردد که کلام سخافت انضمام ابن تیمیه در انکار مبلّغ بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بچه حد موهون و واهی و جالب انواع خسار و تباهیست ابن روزبهان بجواب کلام مشار إلیه علامۀ حلی می آرد ما ذکره مصنف من علم امیر المؤمنین فلا شک فی انه من علماء الامة و الناس یحتاجون إلیه فیه و کیف لا و هو وصی النبی صلی اللّه علیه و سلم فی ابلاغ العلم و بدائع حقائق المعارف فلا نزاع فیه لاحد بالجمله ازینجا بر جمله ارباب فهم واضح و متبین گردید که ابن تیمیه رئیس الاوفاد در انکار فضل أبی الائمة الامجاد علیه و علیهم آلاف السلام الی یوم المعاد چنان در گرداب وغر و لداد سر فرو برده که هرگز ابن روزبهان با وصفی که از متعصبین اهل نحله اش می باشد اتباع او در آن نمی بندد و به تورط در چنین خطب قادح ابواب مهرب و مناص بر خود نمی بندند

انتشار علم و رهنمودهای علمی وسیله أمیر مؤمنان علیه السّلام در بلاد اسلامی. و رد

دعاوی دروغین ابن تیمیه

اما آنچه ابن تیمیه گفته ثم ان ما اخلاف المعلوم بالتواتر فان جمیع مدائن الاسلام بلغهم العلم عن الرسول من غیر علی پس ناشی از کمال عناد و سفاهت و منبعث از نهایت لداد و بلاهتست زیرا که اولا این ادعای باطل از جملۀ اکاذیب ظاهرة التبابست و ثانیا ادعای تواتر بر آن باطل و مضمحل کالسراب می باشد و ثالثا مبطل آنست افادات اکابر اهل سنت که انشاء اللّه تعالی آینده بتفصیل خواهی شنید و از آن خواهی دانست که ایشان افاده می نمایند که در جمله عالم علم از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و بذریعۀ آن جناب شائع و ذائع گردیده رابعا اگر تسلیم کرده شود که علم جمیع در بلدان اسلام از غیر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام رسیده است پس کی مسلّم شده که آن علم علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم می باشد و محض ادعای اغیار درین باب کافی نیست کما هو ظاهر جدّا و الا لازم آید که هر که مدعی ابلاغ علم از جانب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم گردد او را صادق بدانند و فیه من الفساد ما لا یخفی علی اهل السداد کیف و

قد قال علیه السلام بنفسه من کذب علی متعمدا فلیتبوّأ مقعده من النار و خامسا اگر بالفرض اینهم تسلیم کرده شود که آن علم علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلمست بما ضرری نمی رسد بلکه ضرر آن بآخذین آن علم و متبعین شان عائد می گردد زیرا که ایشان آن علم را از غیر باب مدینة العلم

ص:229

گرفته اند و علمی که از غیر باب مدینۀ علم گرفته شود چون از غیر طریق مامور به حاصل شده قابل عمل نیست بلکه اخذ علم از غیر باب مدینۀ علم از قبیل سرقه است که بر مرتکب آن اجرای حد شرعی کرده می شود و ازینجاست که خود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد فرموده کما سبق

نحن الشعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب و لا توتی البیوت الا من ابوابها فمن اتاها من غیر ابوابها سمی سارقا و بحمد اللّه تعالی بعد این تقریر آنچه ابن تیمیه تا بآخر کلام سراییده و بیجا هرزهها درآئیده یکسر ساقط و بحضیض هوان هابط می گردد و احتیاجی باجتیاح آن باقی نمی ماند لیکن چون مشتمل بر اکاذیب باطلۀ صریحه و دعاوی عاطلۀ فضیحه است لهذا کشف عوار و هتک استار آن خالی از فوائد نیست پس باید دانست که آنچه ابن تیمیه بعد ازین کلام گفته اما اهل المدینة و مکة فالامر فیهما ظاهر و کذلک الشام و البصرة فان هؤلاء لم یکونوا یروون عن علی الاشیاء قلیلا پس علاوه بر آنکه ادعاء محضست و دلیلی بر آن قائم نکرده مفید مدعای او نیست زیرا که قلت روایت اهل این بلاد از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد فرض و تسلیم دلیل این معنی نیست که علم نبوی بذریعۀ آن جناب بایشان نرسیده باشد چه ممکنست که قلت روایت شان از آنجناب ناشی از سجیۀ نامرضیه عداوت و انحراف بوده باشد که با وصف وصول علم نبوی بایشان بذریعۀ آن جناب بسبب بغض و عداوت از آنجناب روایت آن نمی کردند یا سبب آن تسلط ظلمۀ فسقه فجره باشد که مانع ذکر نام آن جناب بخیر بودند فضلا عن الروایة عنه و قد مر شطر من الشواهد علی هذا المرام فی صدر مجلد حدیث الولایة فراجعه ان شئت و اگر ازین همه درگذریم و تسلیم نمائیم که قلت روایت اهل این بلاد از آنجناب دلیل آنست که ایشان در اخذ علم از آنجناب تقلیل کردند پس این معنی منافی باب مدینۀ علم بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست بلی کاشف اعراضشان از باب مدینۀ علم البته هست و ذلک علیک و علیهم لو کنت تعقل و یعقلون وَ سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ و چگونه می توان گفت که در مدینه و مکه و شام و بصره علم وافر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نرسیده حال آنکه انتشار علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام درین بلاد اظهر من الشمس و ابین من الامس است اما مدینه پس پر ظاهرست که آن جناب شطر اعظم از عمر مبارک خود در مدینه بسر برده و اعاظم اصحاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب که در آن بقعۀ مبارکه اجتماع داشتند در هر امر مشکل و خطب معضل رجوع بآنجناب می نمودند و از موائد حکمت و فصل خطاب آن جناب زلّه می ربودند علامۀ نووی در تهذیب الاسماء بترجمۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می فرماید و سؤال کبار الصحابة له و رجوعهم الی فتاویه و اقواله فی المواطن الکثیرة و المسائل المعضلات مشهور و ابن روزبهان در کتاب الباطل خود گفته رجوع الصحابة إلیه فی الفتوی

ص:230

غیر بعید لانه کان من مفتی الصحابة و الرجوع الی المفتی من شان المستفتین و ان رجوع عمر إلیه کرجوع الائمة و الولاة العدل الی علماء الامة و علامۀ عجیلی در ذخیرة المآل گفته و لم یکن یسأل منهم واحدا و کلهم یسأله مسترشدا و ما ذاک إلا لخمود نار السؤال تحت نور الاطلاع و دیگر اقوال علما درین باب و اسماء صحابه که از آنجناب روایت دارند انشاء اللّه المنعام بتفصیل تمام در مبحث اعلمیت خواهی شنید اما مکه پس واضح و ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از بدو عمر خود تا بهجرت در مکه تشریف می داشتند و بعد استیطان مدینه نیز بکرات و مرات آن جناب تشریف افزای بلد امین شده اند پس چگونه می توان گفت که باهل مکه علم آن جناب نرسیده علاوه بر آن عبد اللّه بن عباس که تلمیذ خاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بودند و حال تلمذ و استفادۀ شان از آنجناب در ما بعد انشاء اللّه تعالی بتفصیل از نظرت خواهد گذشت تا زمان دراز در مکه اقامت داشتند و حالات نشر علم شان در مکه بر متتبع بنهایت ظهور واضحست درین مقام بعضی از عبارات که مثبت مطلوب و مرام ست باید شنید ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمۀ ابن عباس گفته الاعمش

عن أبی وائل قال استعمل علی ابن عباس علی الحج فخطب یومئذ خطبة لو سمعها الترک و الروم لاسلموا ثم قرأ علیهم سورة النور فجعل یفسرها و محمد بن سعد بن منیع البصری المعروف بکاتب الواقدی در طبقات گفته

اخبرنا محمد بن عمر حدثنی واقد بن أبی یاسر عن طلحة بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن أبی بکر عن ابیه عن عائشة انها نظرت الی ابن عباس و معه الخلق لیالی الحج و هو یسال عن المناسک فقالت هو اعلم من بقی بالمناسک و ابو عمر یوسف بن عبد اللّه النمری القرطبی المعروف بابن عبد البر در استیعاب بترجمۀ ابن عباس گفته روینا ان عبد اللّه بن صفوان مر یوما بدار عبد اللّه بن عباس بمکة فرای فیها جماعة من طالبی الفقه و مر بدار عبید اللّه بن عباس فرای فیها جمعا یتناولونها للطعام فدخل علی ابن الزبیر فقال له اصبحت و اللّه کما قال الشاعر فان تصبک من الایام قارعة*لم یبک منک علی دنیا و لا دین*قال و ما ذاک یا اعرج فقال هذان ابنا عباس احدهما یفقه الناس و الآخر یطعم الناس فما ابقیا لک مکرمة فدعا عبد اللّه بن مطیع فقال انطلق الی ابنی عباس فقل لهما یقول لکما امیر المؤمنین اخرجا عنی انتما و من اصغی إلیکما من اهل العراق و الا فعلت و فعلت فقال عبد اللّه بن عباس قل لابن الزبیر و اللّه ما یاتینا من الناس الا رجلین رجل یطلب فقها و رجل یطلب فضلا فای هذین تمنع و کان یحضر ابو الطفیل عامر بن واثلة الکتانی فجعل یقول لا در در اللیالی کیف یضحکنا منها خطوب اعاجیب و تبکینا

و مثل ما یحدث الایام من غیر

ص:231

فالبر و الدین و الدنیا بدارهما ننال منها الذی نبغی إذا شینا ان النبی هو النور الذی کشطهم

به عما یات ماضینا و باقینا و رهطه عصمة فی دیننا و لهم فضل علینا و حق واجب فینا

ففیم تمنعنا منهم و تمنعهم منا و توذیهم فینا و توذینا و لست فاعلم له رحما و لا نسیا

یا بن الزبیر و لا اولی به دینا لن یؤتی اللّه انسانا ببغضهم فی الدین خیرا و لا فی الامر تمکینا

و نشر ابن عباس تفسیر قرآن مجید را در اهل مکه بحدی ثابت و متحقق گردیده که خود ابن تیمیه اعتراف بآن دارد و بسبب آن اهل مکه را اعلم ناس بتفسیر می انگارد چنانچه سیوطی در اتقان فی علوم القرآن گفته قال ابن تیمیه اعلم الناس بالتفسیر اهل مکة لانهم اصحاب ابن عباس رضی اللّه عنهما کمجاهد و عطاء بن أبی رباح و عکرمة مولی ابن عباس و سعید بن جبیر و طاؤس و غیرهم اما شام پس بنابر روایات و افادات اکابر و اعلام اهل سنت ثابتست که عالم شام ابو الدرداء بود و او از عبد اللّه بن مسعود استفاده می کرد و عبد اللّه بن مسعود مستفید از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود چنانچه ذهبی در تذکره الحفاظ در ترجمۀ ابو الدرداء گفته و کان عالم اهل الشام و مقری اهل دمشق و فقیههم و قاضیهم و اخطب خوارزم در کتاب المناقب آورده عن أبی الدرداء رضی اللّه عنه العلماء ثلثة رجل بالشام یعنی نفسه و رجل بالکوفة یعنی عبد اللّه بن مسعود و رجل بالمدینة یعنی علیا فالذی بالشام یسأل الذی بالکوفة و الذی بالکوفة یسأل الذی بالمدینة و الذی بالمدینة لا یسال احدا و محب طبری در ریاض نضره گفته عن أبی الزعراء عن عبد اللّه قال علماء الارض ثلثة عالم بالشام و عالم بالحجاز و عالم بالعراق فاما عالم اهل الشام فهو ابو الدرداء و اما عالم اهل الحجاز فعلی بن أبی طالب و اما عالم اهل العراق فاخ لکم و عالم اهل الشام و عالم اهل العراق یحتاجان الی عالم اهل الحجاز و عالم اهل الحجاز لا یحتاج إلیهما اخرجه الحضرمی و علاوه برین معاویه که حاکم شام بود با وصف آن همه عداوت و عناد با أبی الائمة الامجاد علیه و آله آلاف السلام من رب العباد در معضلات و مشکلات خود هم رجوع بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می کرد و دیگران را نیز مامور بآن می کرد و ستطلع علی تفاصیل ذلک فیما بعد انشاء اللّه تعالی فی مبحث الاعلمیة پس انتشار علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در شام نیز محل کلام نمی تواند شد اما بصره پس بر متتبع علم تاریخ و رجال واضحست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در عهد کرامت مهد خود بنفس نفیس وارد بصره شده بود و خطب و مواعظ و ارشادات آن جناب که در آن مقام بظهور رسیده در تواریخ معتبرۀ سنیه مثل تاریخ طبری و نظائر آن مسطور و ماثورست و نیز ظاهرست که آن جناب در زمان خلافت ظاهری خود حکومت بصره بتلمیذ رشید خود ابن عباس بخشید و تا مدتی حضرت ابن عباس والی بصره ماندند و اهل آنجا ازیشان مستفید شدند و تفقه نمودند پس

ص:232

چگونه کسی انکار می توان کرد که در اهل بصره علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نرسیده بود عز الدین ابن الاثیر الجزری در اسد الغابه بترجمۀ ابن عباس گفته و استعمله علی بن أبی طالب علی البصرة فبقی علیها امیرا ثم فارقها قبل ان یقتل علی بن أبی طالب و عاد الی الحجاز و شهد مع علی صفین و کان احد الامراء فبها و ابن حجر در اصابه بترجمۀ ابن عباس گفته و ذکر خلیفة ان علیا ولاّه البصرة و کان علی المیسرة یوم صفین و استخلف ابا الاسود علی الصلوة و زیادا علی الخراج و کان استکبة فلم یزل ابن عباس علی البصرة حتی قتل علیّ فاستخلف علی البصرة عبد اللّه بن الحارث و مضی الی الحجاز و ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمۀ ابن عباس گفته المدائنی عن نعیم بن حفص قال ابو بکرة قدم ابن عباس علینا البصرة و ما فی العرب مثله جسما و علما و بیانا و جمالا و کمالا و ابن حجر در اصابه بترجمۀ ابن عباس گفت و روی ابو الحسن المدائنی عن نعیم بن حفص عن أبی بکرة قال قدم علینا ابن عباس البصرة و ما فی العرب مثله جسما و علما و ثیابا و جمالا و کمالا و محمد بن سعد بن منیع البصری المعروف بکاتب الواقدی در طبقات گفته اخبرنا عبد اللّه بن جعفر الرقی نا معتمر بن سلیمان عن ابیه عن الحسن قال اول من عرف بالبصرة عبد اللّه بن عباس قال و کان مثجة کثیر العلم قال فقرأ سورة البقرة ففسّرها آیة آیة و ابن حجر در اصابه بترجمۀ ابن عباس گفته و اخرج الزبیر بسند له ان ابن عباس کان یعشّی الناس فی رمضان و هو امیر البصرة فما ینقضی الشهر حتی یفقّههم بالجمله انتشار علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در مدینه و مکه و شام و بصره اظهر من الشمس و ابین من الامسست و هر که انکار آن نماید از جملۀ مباهتین سراسر عناد و ممارین سراپا لدادست بلی از انتشار علم آن جناب درین بلاد لازم نمی آید که همه اهل این بلاد را متبعین آن جناب و سالکین راه صواب دانیم و در زمرۀ اهل حق حساب نماییم زیرا که انتشار علم آن جناب اگر چه موجب تمام حجت بر جمیع ایشان شده لیکن کلاّ و طرّا متاثر و مهتدی و متبع و مقتدی نشدند و ظهور علم و هدایت ائمه هادیین مهدیین هرگز مردم را ملجا و مضطر بسوی تاثّر از علم دین و اهتدا بمعالم حق و یقین نمی گرداند و از اهل شقاق و نفاق آنانکه قلوب و اسماعشان مختوم و شقاء و هلاکشان محتوم است علم و هدایت انبیا و مرسلین نیز ایشان را بساحل نجات نمی رساند چنانچه در عهد کرامت مهد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب با وصف هدایت سدیده و عنایت شدیدۀ آن جناب و نشر علم محبوّ ربّ الارباب بسیاری از کفار و منافقین بر حالت جهل و ضلال خود باقی ماندند بلکه تمرد و تعند خود را بذروۀ قصوی و امد اقصی رساندند و کل هذا من الظهور و الوضوح بحیث لا یحتاج الی دلیل*و اللّه العاصم عن الضلال بلطفه الجمیل الجزیل- اما آنچه گفته و انما کان غالب علمه بالکوفة پس مخدوشست بآنکه علم جناب امیر المؤمنین علیه السلام که بعینه

ص:233

علم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم می باشد بحدی غزیر و متکاثرست که علم لوح و قلم جزوی از انست و عقول و افهام ملائکه هم باوائل اطراف آن نمی رسد و قد مرّت الاشاره الی ذلک فیما سبق ببیان وجیز و سیاتی بیانه المشبع انشاء اللّه العزیز و خود علمای اهل سنت مثل ابن حجر اعتراف دارند بآنکه خداوند عالم خاص کرده است آن جناب را از علوم بچیزی که از آن عبارات قاصر می باشد پس عالمی که علم او باین مرتبه رسیده باشد چگونه می شود که غالب علم او در کوفه باشد سبحان اللّه کوفه و اهل کوفه کجا گنجایش غالب علم آن جناب داشتند حال آنکه خود آن جناب در کوفه بالای منبر می فرمود

سلونی قبل ان تفقدونی فانما بین الجوانح منّی علم جمّ هذا سفط العلم هذا لعاب رسول اللّه صلعم هذا ما زقّنی رسول اللّه صلعم زقّا من غیر وحی اوحی اللّه الی فو اللّه لو ثنیت لی وسادة فجلست علیها لأفتیت لاهل التوریة بتوراتهم و لاهل الانجیل بانجیلهم حتی ینطق اللّه التوریة و الانجیل فیقول صدق علی قد افتاکم بما انزل فیّ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ اَلْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ و هذا الخبر قد رواه اخطب خوارزم و سیأتی مشروحا انشاء اللّه تعالی و نیز آن جناب اشاره بسوی صدر مبارک خود می فرمود و می گفت کم من علوم ههنا لو وجدت لها حاملا کما رواه العجیلی فی ذخیرة المال و نیز فرموده است لو شئت لاوقرت و سبعین بعیرا من تفسیر سورة الفاتحة رواه العجیلی فی ذخیرة المال و ازینجا ظاهر گردید که اگر تمامی اهل دنیا از علم آن جناب متمتع می شدند باز هم غالب علم آن جناب در تمام دنیا نمی آمد پس قول ابن تیمیه باطل شد و اگر مراد ابن تیمیه از کلمه و انّما کان غالب علمه فی الکوفة این باشد که آنچه از علم آن جناب بمعرض ظهور رسیده غالب آن در کوفه بود پس آن هم عند الامعان درست نمی شود زیرا که آنچه از علوم آن جناب ظاهر شد غالب آن در مدینۀ منوره صورت ظهور گرفته چه وقائع رجوع خلفای ثلاثه و دیگر صحابه در مشکلات و معضلات بسوی آن جناب و تعلیم و ارشاد طبقۀ عالیه از اصحاب خود مثل حضرت سلمان و أبی ذر و مقداد و عمار و امثال شان و افاضۀ علوم کثیره بر اقارب مخصوصین خود مثل عبد اللّه بن عباس و استیداع بسیاری از اسرار ربانیه و معارف صمدانیه باوصیای خود اعنی حضرات حسنین علیهما السلام همه در مدینۀ منوره صورت گرفته و تفرغ آن جناب در مدینه برای نشر علوم بیشتر بود نسبت بتفرّغ آن جناب در کوفه لاشتغاله علیه السلام فیها غالبا بما تعلق بقتال الناکثین و القاسطین و المارقین بهر کیف آنچه از علوم آن جناب در مدینه ظاهر شده بیشترست به نسبت آنچه در کوفه ظاهر گردیده حال آنکه آنچه در کوفه ظاهر شده آن هم از عظمت و کثرت بحدّیست که احصای آن نتوان کرد بالجمله آنچه ابن تیمیه درین مقام تفوه نموده است که و انما کان غالب علمه بالکوفة نزد ارباب خبرت و اصحاب بصیرت بوجوه چند در چند مخدوش می باشد اما آنچه ابن تیمیه گفته و مع هذا فاهل الکوفة

ص:234

کانوا تعلموا القرآن و السنة من قبل ان یتولّی عثمان فضلا عن علی پس باین تفوه مقصود او آن ست که استغنای اهل کوفه از علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ظاهر نماید و حصول علم بقرآن و سنت برایشان در عهد عمری ثابت گرداند و باین وسیلۀ رذیله حسب زعم باطل خود ضرری بباب مدینۀ علم بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برساند لیکن این کلام نافرجام و خیال خام او نهایت موهونست زیرا که اولا اگر ثابت هم شود که اهل کوفه تعلم قرآن و سنت نموده بودند قبل از آنکه عثمان و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام والی شوند و اینهم محقق شود که این تعلم از غیر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود پس ضرری باهل حق و نفعی بابن تیمیه نمی رسد زیرا که این معنی منافی باب مدینۀ علم بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست بلکه حقیقة مظهر آنست که این تعلّم اهل کوفه بنهج صحیح واقع نشده و درین اخذ و تعلّم ایشان مخالفت حکم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب که

من أراد العلم فلیات الباب ست نمودند و راه معاندت حق و صواب باقدام تبار و تباب پیمودند و ثانیا بر متتبع خبیر و عارف بصیر واضح و لائحست که اختطاط کوفه برای مسلمین در سال هفدهم بوقوع آمده و خلیفۀ ثانی در سال بست و سوم از هجرت این جهان فانی را خالی نمودند پس چگونه می توان گفت که در عرض شش سال قاطبۀ اهل کوفه جمیع علم قرآن و سنت یا غالب آن را حاصل نمودند حال آنکه خود خلافت مآب در مدت دوازده سال صرف سورۀ بقره را یاد گرفته بودند کما فی الدر المنثور للسیوطی و غیره و ثالثا آنچه درین مقام بالفرض و بظاهر برای ابن تیمیه فائده می بخشد آنست که برای اهل کوفه علم بقرآن و سنت بذریعۀ خلیفۀ ثانی یا اتباع و اشیاع او بهمرسیده باشد حال آنکه قصد اثبات این معنی از جملۀ مضحکاتست زیرا که جهل حضرت خلیفۀ ثانی از الفاظ و معانی قرآنی و مجانبت شان از سنت حبیب صمدانی علیه و آله آلاف السّلام ما تلیت السبع المثانی اظهر من الشمس و ابین من الامسست و سیاتیک نبأه بعد حین انشاء اللّه الموفق المعین پس بمفاد آنکه خفته را خفته کی کند بیدار*خود حضرت شان بنفس غیر نفیس کی قابلیت آن داشتند که اهل کوفه را تعلیم قرآن و سنت نمایند و از عهدۀ آن کما ینبغی برآیند و معهذا کسی نمی توان گفت که خلیفۀ ثانی بذات خاص متکفل تعلیم قرآن و سنت باهل کوفه شدند اما بذریعۀ اتباع و اشیاع پس هر گاه ثابت شد که خود حضرت خلیفه قابلیت این امر خطیر نداشتند دیگر از اصحاب و اذنابشان که بمراتب شتی ازیشان سافل و نازل بودند چه می پرسی و ازینجا بحمد اللّه تعالی ظاهر گردید که حضرت خلیفۀ ثانی و دیگر اتباع و اشیاعشان را معلّم قرآن و سنت دانستن و برای کسی حصول علم

ص:235

بذریعۀ ایشان ثابت ساختن خیال خام و هوس نافرجامست و آنچه ابن تیمیه می خواهد که تعلم اهل کوفه قرآن و سنت را باین ذریعۀ شنیعه ثابت نماید هرگز شدنی نیست و رابعا آنچه از علم قرآن و سنت برای اهل کوفه در عهد عمری بنابر روایات اهل سنت حاصل شده پس ثبوت آن بعنوانیست که هرگز برای ابن تیمیه مفید نیست بلکه سراسر مضر می باشد و تائید مطلوب اهل حق می نماید زیرا که از ملاحظۀ کتب معتبره و اسفار معتمدۀ سنیه ظاهر و باهر می شود که خلیفۀ ثانی برای تعلیم اهل کوفه حضرت عمار بن یاسر و عبد اللّه بن مسعود را فرستاده بودند و در نهایت ظهورست که این هر دو صحابی جلیل الشأن از اصحاب خاص و مستفیدین با اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشند و فیض یاب باب مدینۀ علم هستند و با حضرت خلیفه در علوم سر و کاری نداشتند پس ثابت گردید که اهل کوفه را در عهد عمری آنچه از علم قرآن و سنت بهم رسیده بذریعۀ اصحاب و مستفیدین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که باب مدینۀ علم بودند رسیده و للّه الحمد علی ظهور الحق الابلج و بوار الباطل اللجلج حالا شواهد آنچه معروض شد باید شنید محمد بن سعد بن منیع الزهری المعروف بکاتب الواقدی در کتاب طبقات بترجمۀ عبد اللّه بن مسعود گفته اخبرنا عفان بن مسلم و موسی بن اسماعیل قال نا وهیب عن داود عن عامر ان مهاجر عبد اللّه بن مسعود کان بحمص فحدره عمر الی الکوفة و کتب إلیهم انی و اللّه لا اله الا هو آثرتکم به علی نفسی فخذوا منه و نیز ابن سعد در طبقات بترجمۀ حضرت عمار گفته اخبرنا وکیع بن الجراح عن سفیان عن أبی اسحاق عن حارثة بن مضرب قال قری علینا کتاب عمر بن الخطاب اما بعد فانی بعثت إلیکم عمار بن یاسر امیرا و ابن مسعود معلما و وزیرا و قد جعلت ابن مسعود علی بیت ما لکم و انّهما لمن النجباء من اصحاب محمد صلّی اللّه علیه و سلم من اهل بدر فاسمعوا لهما و اطیعوا و اقتدوا بهما و قد آثرتکم بابن أم عبد علی نفسی و بعثت عثمان بن حنیف علی السواد و رزقتهم کل یوم شاة فاجعل شطرها و بطنها لعمار و الشطر الباقی بین هؤلاء الثلثة و ابن عبد البر النمری القرطبی در استیعاب در ترجمۀ عبد اللّه بن مسعود گفته و بعثه عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه الی الکوفة مع عمار بن یاسر و کتب إلیهم انی بعثت علیکم بعمار بن یاسر و عبد اللّه بن مسعود معلما و وزیرا و هما من النجباء من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم من اهل بدر فاقتدوا بهما و اسمعوا من قولهما و قد آثرتکم بعبد اللّه بن مسعود علی نفسی و نیز ابن عبد البر در استیعاب بترجمۀ حضرت عمار گفته و روی شعبة عن أبی اسحاق عن حارثة بن المضرب قال قرأت کتاب عمر الی اهل الکوفة اما بعد فانی بعثت إلیکم عمارا امیرا و عبد اللّه بن مسعود وزیرا

ص:236

و معلما و هما من النجباء من اصحاب محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم فاسمعوا لهما و اقتدوا بهما فانی قد آثرتکم بعبد اللّه علی نفسی اثرة و ابن الاثیر الجزری در اسد الغابه بترجمۀ عبد اللّه بن مسعود گفته و سیره عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه الی الکوفة و کتب الی اهل الکوفة انی قد بعثت عمار بن یاسر امیرا و عبد اللّه بن مسعود معلما و وزیرا و هما من النجباء من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من اهل بدر فاقتدوا بهما و اطیعوا و اسمعوا قولهما و قد آثرتکم بعبد اللّه علی نفسی و نیز ابن الاثیر در اسد الغابه بترجمۀ حضرت عمار گفته و استعمله عمر بن الخطاب علی الکوفة و کتب الی اهلها اما بعد فانی قد بعثت إلیکم عمارا امیرا و عبد اللّه بن مسعود وزیرا و معلما و هما من نجباء اصحاب محمد صلعم فاقتدوا بهما و ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمۀ عبد اللّه بن مسعود گفته الثوری عن أبی اسحاق عن حارثة بن مضرب قال قری علینا کتاب عمر انّی قد بعثت إلیکم عمار بن یاسر امیرا و عبد اللّه بن مسعود معلما و وزیرا و هما من النجباء من اصحاب محمد صلّی اللّه علیه و سلم من اهل بدر فاقتدوا بهما و اسمعوا و قد آثرتکم بعبد اللّه بن مسعود علی نفسی و ابن حجر عسقلانی در اصابه بترجمۀ عبد اللّه بن مسعود گفته و سیره عمر الی الکوفة لیعلمهم امور دینهم و بعث عمارا امیرا و قال انهما من النجباء من اصحاب محمد صلعم فاقتدوا بهما و نیز ابن حجر عسقلانی در اصابه بترجمۀ حضرت عمار گفته ثم استعمله عمر علی الکوفة و کتب إلیهم انه من النجباء من اصحاب محمد صلعم و از کلام حضرت خلیفۀ ثانی که درین کتاب در باب عبد اللّه بن مسعود خاصة افاده فرموده اند و واضح و ظاهرست که عبد اللّه بن مسعود در مدینه معلم خلیفۀ ثانی بود و حضرتشان بنابر ضرورت اهل کوفه سماحت تامه بعمل آورده ایثار را کارفرما شدند و نزد اهل کوفه فرستادند و ازینجا پی توان برد که مبلغ علم حضرت خلیفه بچه حد رسیده بود اما آنچه گفته و فقهاء اهل المدینة تعلموا الدین فی خلافة عمر پس مخدوشست بآنکه رجوع خود خلافت مآب و دیگر اصحاب در معضلات صعاب بسوی جناب ابو الائمة الاطیاب علیه و آله آلاف السّلام من الملک الوهاب روشن تر از آفتابست و جهل خود خلیفه بسنت و کتاب و همچنین جهل اتباع و اذناب آن قدوۀ نصّاب در حیز اختفا و احتجاب نیست پس اگر فقهای مدینه تعلم دین در عهد خلافت عمر نموده باشند لابدست که رجوع بسوی باب مدینۀ علم کرده و طریق اخذ علم از باب آن جناب سپرده باشند و بس و اگر بالفرض از غیر آن جناب چیزی حاصل ساخته باشند پس آن نزد ارباب الباب در شمار و حساب نیست بلکه اگر بنظر بصیرت بنگری مورث تبار و تباب و موجب خسران مآل و مآب و سبب کمال ندامت در یوم الحسابست و چگونه می توان گفت که بعد ارشاد صریح جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الانجاب

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب بی اتصال بحضرت

ص:237

ابو تراب علیه آلاف السّلام ما همر سحاب احدی بدرجۀ فقاهت خواهد رسید و بشرف تعلم دین بی توسل بحضرت باب الدین امیر المؤمنین علیه صلوات اللّه رب العالمین من یومنا هذا الی یوم الدین نائل خواهد گردید هل هذا الا مصادمة العیان و مناکرة البداهة و موازرة ارباب السفاهة لا اصحاب الفقاهة سبحان اللّه عجب ماجراییست که خود حضرت خلیفۀ ثانی در عهد عدالت مهد خود کلمۀ حقه لو لا علی لهلک عمر و جملۀ صادقه کل الناس افقه من عمر حتی المخدرات فی الحجال بر زبان حقیقت ترجمان خود داشتند و همت والا؟ ؟ ؟ خود را بر تکفف و سؤال حتی از صبیان و غلمان فضلا عن فحول الرجال برمی گماشتند و بعد انقضای قرون کثیره و تقضی عهود وفیره ابن تیمیه برای اثبات فضیلت شان در علم برمی خیزد و بادعای تعلم فقهای اهل مدینه دین را در خلافت ایشان خاک مذلت بر سر خود می ریزد و اصلا بقلب حروریت جلب خود نمی آرد که هر گاه حال خود خلافت مآب فضلا عن الاتباع و الاحزاب در جهل از دین جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب باین مرتبه رسیده که عجائز بر سر منبر حضرتشان را محجوج و مغلوب و باظهار جهلشان از آیات قرآن مجید و احکام فرقان حمید کما ینبغی مخذول و منکوب می نمودند و خودشان بکلام صدق انضمام الا تعجبون من امام اخطأ و امرأة اصابت ناضلت امامکم فنضلته از نهایت عجز و زبونی مسلک استغراب و استعجاب درین باب می پیمودند باز چگونه سعی ابن تیمیه در ضلال و حال او کدابغة و قد حلم الادیم قرین اختلال نخواهد شد اما آنچه گفته و تعلیم معاذ بن جبل لاهل الیمن و مقامه فیهم اکثر من علیّ و لهذا روی اهل الیمن عن معاذ بن جبل اکثر مما رووا عن علیّ پس مشتمل ست بر دعاوی عدیدۀ باطله اول تعلیم معاذ اهل یمن را دوم اقامت معاذ در اهل یمن سوم اکثر بودن تعلیم معاذ از تعلیم جناب امیر المؤمنین علیه الصلوة و السّلام چهارم اکثر بودن اقامت معاذ از اقامت آن جناب پنجم روایت اهل یمن از معاذ ششم اکثر بودن روایت اهل یمن از معاویه نسبت روایت ایشان از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و پر ظاهر است که هیچ یک ازین دعاوی فاسده و اقوال کاسده بدلیلی که قابل تعویل اهل حق بوده باشد ثابت شدنی نیست پس ذکر آن بمقابلۀ ایشان سفاهت محضه و رقاعت صرفه است و بسیاری ازین دعاوی چنان است که اثبات آن بنابر روایات و اقوال اهل سنت نیز ممکن نیست پس تفوه باین چنین دعاوی ضلالت اشتمال جز آنکه کاشف از بغض و عناد با وصی رسول ربّ متعال سلام اللّه علیهما ما اتصل النهر و اللیال و موجب افتضاح حال و خسران مآل باشد ثمری نمی دهد تفصیل این اجمال آنکه بر ناظر کتب سیر و اخبار و صحف احادیث و آثار واضح و لائحست که آنچه ابن تیمیه درین مقام زعم نموده مبنای آن واقعه

ص:238

بعث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بسوی یمن و واقعه ارسال آن حضرت معاذ را بسوی یمن می باشد و پر ظاهرست که واقعه بعث آن حضرت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بسوی یمن امر متفق علیه بین الفریقینست و واقعۀ ارسال آن حضرت معاذ را بسوی یمن امریست که صرف در روایات اهل سنت وارد شده پس چگونه محل اعتماد و استناد درین مقام و ثبت مقصود و مرام ابن تیمیه ناکام تواند شد و بالفرض اگر بنابر روایات سنیه فرستادن آن حضرت معاذ را بسوی یمن تسلیم هم شود فائده بحال ابن تیمیه نمی بخشد زیرا که بعث آن حضرت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بلا ریب برای ارشاد عباد و اصلاح بلاد و تفقیه در دین و تعلیم سنن و حکم بکتاب اللّه بود چنانچه انشاء اللّه در ما بعد مفصّلا خواهی دانست بخلاف ارسال معاذ زیرا که آن حضرت محض بغرض جبر حال بمال دنیوی او را بسوی یمن فرستاده بودند کما دریت مما ذکرناه سابقا فی جواب کلام العاصمی و آنچه بعضی از اهل سنت ذکر می کنند که آن حضرت معاذ را برای تعلیم اهل یمن و فصل قضا در ایشان فرستاده بودند محض باطل و محال و صرف تخرص و افتعالست و در هیچ روایت صحیحه وارد نشده و عمدۀ روایات درین باب روایت ترمذیست و حالتش در وهن بحدی رسیده که خود ترمذی بعد روایت کردن آن قدح و جرح در آن آغاز نهاده و او کمال توهین و تهجین آن داده و موضوعیت این روایت حسب افادات اکابر اعلام و اجلۀ فخام سنیه بحمد اللّه در استقصاء الافحام در مبحث قیاس بتفصیل تمام مبین و مبرهن گردیده من شاء فلیرجع إلیه و در کمال ظهورست که هر گاه فرستادن معاذ بسوی یمن برای تعلیم دین و فصل قضا بین المسلمین ثابت نباشد چگونه می توان گفت که معاذ بن جبل اهل یمن را تعلیم نموده چه جای آنکه تفوه کرده شود که العیاذ بالله تعلیم او اهل یمن را اکثر بود از تعلیم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اگر بالفرض تسلیم کرده شود که او درین حال خسارت اشتمال تعلیم اهل یمن کرده پس بلا ریب این تعلیم او تعلیم فاسد و غیر صحیح و تعلم اهل یمن ازو تعلم باطل و غیر نجیح خواهد بود علاوه برین سابقا بجواب کلام عاصمی دریافتی که بنابر روایات اکابر سنیه معاذ بن جبل چندان از حلال و حرام دین خیر الانام جاهل و ذاهل بود که غلمانی را که اهل یمن باو داده بودند مال خویش گمان می کرد و او را مال مسلمین نمی دانست و با وصفی که حضرت عمر بن الخطاب او را درین باب فهمایش بسیار کردند مگر او نه فهمید تا آنکه در خواب دید آنچه دید و آخر بعد معاینۀ نار و مشاهدۀ غضب قهار جبار ناچار شده دست از آن عبید درکشید و همچنین مالی را که از

ص:239

تجارت در مال اللّه حاصل کرده بود مال خود می انگاشت و در دادن آن با وصف اقتضاء شدید حضرت خلیفۀ ثانی خیلی مضایقه داشت تا آنکه در عالم منام خود را مشرف بر غرق در آب تباب مشاهده نمود و بناچاری طریق استحلال آن مال از حضرت خلیفۀ اول پیمود پس کسی که در جهل خود چنان غریق و عریق باشد او را قابل تعلیم اهل یمن وانمودن و مسلک تفضیل و ترجیح او بر باب مدینۀ علم پیمودن از ابین ضلالات بعیده و اظهر جهالات شدیده است و خرافت ابن تیمیه دیدنیست که کثرت اقامت معاذ را در مقام دلیل کثرت تعلیم او ذکر کرده حال آنکه اگر معاذ با این جهل خود در اهل یمن بالفرض عمر نوح را بسر می برد باز هم مثل فتیل و نقیر باهل یمن فائده نمی رسانید فضلا عن ان یفوق علی باب مدینة العلم فی تعلیمهم و بفرض محال اگر معاذ را قابل تعلیم اهل یمن تسلیم کنیم و حسب اقتراح متخرصین حضرات سنیه او را مرسل بسوی یمن برای تعلیم فرض نمائیم باز هم ترجیح تعلیم او بر تعلیم باب مدینۀ علم باطلست زیرا که افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از معاذ متفق علیه اهل سنتست و هیچ کسی ازیشان و لو کان عنیدا جدا درین باب خلافی نکرده پس تعلیم آن جناب بلا شبهه از تعلیم معاذ افضل و ارجح خواهد بود و محض کثرت اقامت او اگر ثابت هم شود فائدۀ در اثبات مطلوب نمی بخشد زیرا که در هدایت و ارشاد آنچه زیاده تر مؤثر می باشد قوت نفسانی و کمال روحانی هادیست و بهمین سبب لبث یسیر فاضل از مقام کثیر مفضول انفع و انجع می شود چنانچه قیام یسیر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در امت خود از قیام کثیر حضرت نوح علیه السّلام در امت خویش بمراتب کثیرۀ شتی بهتر و نافع تر برآمد و انشاء اللّه در ما بعد در ذیل مبحث بعث علی علیه السّلام الی الیمن خواهی دانست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اولا خالد بن ولید را در یمن فرستاده بودند تا اهل یمن را بسوی اسلام دعوت نماید و او تا شش ماه دریشان اقامت کرد و ماندنش دریشان هیچ فائدۀ نبخشید و کسی ازیشان اجابت دعوت اسلام نکرد تا آنکه آن حضرت صلی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را فرستاد و فرستادن آن جناب بحدی نافع و مفید شد که از برکت هدایت امیر مؤمنان بمحض ابلاغ و بیان و بغیر استعمال سیف و سنان تمام قبیلۀ همدان در یک روز بشرف اسلام و ایمان مشرف گردیدند و چون این خبر مسرّت اثر بسمع همایون جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم رسید آن حضرت سجدۀ شکر بجا آوردند و بر زبان کرامت اقتران خود السّلام علی همدان دو بار جاری فرمودند و ازین روایت سراپا هدایت علاوه بر تصدیق ادعای نحیف شاهدی بس

ص:240

قوی بر بطلان دعاوی ابن تیمیه بدست می آید و بر ناظر بصیر بخوبی واضح و مستنیر می گردد که تعلیم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اهل یمن را بچه حد برکت داشت و بزرگواری که خداوند عالم در هدایتش چنین میمنت ودیعت فرموده باشد تعلیم او را با تعلیم دیگران مقایسه کردن ظلم صریحست چه جای آنکه معاذ اللّه تعلیم معاذ و امثال معاذ را بر تعلیم آن جناب ترجیح داده آید و حق اینست که مساعی جمیلۀ باب مدینة العلم را در نشر دین اسلام و ابلاغ شرائع و احکام با عمر و بکر و خالد قیاس کردن طریق صریح ضلالت سپردن ست و آنچه آن جناب در راه خدا مجاهدات موفوره بعمل آورده آن را جز با مساعی مشکورۀ جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم با دیگری موازنه نمی توان کرد و لنعم ما

قال علیه السّلام بنفسه فی بعض خطبه لا یقاس بال محمد صلی اللّه علیه و آله من هذه الامة احد و لا یسوّی بهم من جرت نعمته علیهم ابدا بالجمله آنچه ابن تیمیه درین مقام از کمال حروریت و غایت ناصبیت خود خواسته که تعلیم معاذ بن جبل را از تعلیم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اکثر وانماید و باین امر باطل معاذ اللّه رجحان او بر آن جناب بیاراید خیالیست فاسد و محال که هرگز صورت امکان ندارد و وجوه متکاثرۀ بطلان و فساد آن را هیچ کس نمی تواند که بشمار درآرد اما آنچه ابن تیمیه گفته و شریح و غیره من اکابر التابعین انما تفقهوا علی معاذ بن جبل پس کذب شنیع و افک فظیع ست و اولیای ابن تیمیه هرگز تصحیح این ادعای باطل او بر اصول سنیه نیز نمی توانند کرد فضلا عن طریق الامامیه زیرا که تعلّم شریح از معاذ امریست که صرف علی بن المدینی آن را ذکر کرده و آن هم بطور حکایت قول مجهول القائل چنانچه ابن حجر در اصابه بترجمۀ شریح گفته و قال ابن المدینی ولی قضاء الکوفة ثلاثا و خمسین سنة و نزل البصرة سبع سنین و یقال انه تعلم من معاذ إذ کان بالیمن و ظاهرست که مجرد این قول مجهول القائل در اثبات دعوی تعلم شریح از معاذ کافی و وافی نیست و سوای این قول دلیلی دیگر که مثبت این ادعا بوده باشد بدست نمی آید بلکه اگر کتب رجال اهل سنت را بنظر امعان بینی بر تو لائح می گردد که بعض قرائن عدم تعلم شریح از معاذ در ان موجودست زیرا که در کتب رجالیه قوم روایت کردن شریح از دیگر اصحاب مذکورست و روایت نمودن او از معاذ ذکر نشده حال آنکه اگر شریح از معاذ روایت می کرد روایت او از معاذ قابل تقدیم فی الذکر بود و لا اقل اعراض از آن و ترک ذکر آن راسا صورت نمی گرفت ابن حبان در کتاب الثقات گفته شریح بن الحارث القاضی الکندی حلیف لهم من بنی رائش کنیته ابو أمیّة و قد قیل ابو عبد الرحمن کان قائفا و کان شاعرا و کان قاضیا یروی عن عمر بن الخطاب روی عنه الشعبی مات سنة ثم ان و سبعین او سبع و ثمانین و هو ابن مائة و عشر سنین و قد قیل ابن مائة و عشرین سنة

ص:241

و کان قد بقی علی القضاء خمس و سبعین سنة ما تعطل فیه الا ثلاث سنین فی فتنة ابن الزبیر و علامۀ نووی در تهذیب الاسماء و اللغات در ترجمۀ شریح گفته ادرک النبی صلی اللّه علیه و سلم و لم یلقه و قیل لقیه و المشهور الاول قال یحیی بن معین کان فی زمن النبی و لم یسمع منه روی عن عمر بن الخطاب و علی و ابن مسعود و زید بن ثابت و عبد الرحمن بن أبی بکر و عروة البارقی رضی اللّه عنهم و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمۀ شریح گفته روی عن النبی صلی اللّه علیه و سلم مرسلا و عن عمر و علی و ابن مسعود و عروة البارقی و عبد الرحمن بن أبی بکر و صفی الدین احمد بن عبد اللّه الخزرجی در خلاصۀ تذهیب تهذیب الکمال گفته شریح بن الحرث بن قیس بن الجهم بن معاویة الکندی ابو أمیّة الکوفی مخضرم ولی لعمر الکوفة فقضی بها ستین سنة و کان من جلّة العلماء و اذکی العالم عن علی و ابن مسعود و عنه الشعبی و ابو وائل و ازین قرینۀ جلیه بر ابن تیمیه احتجاج خیلی تمامست زیرا که او قلت روایت را دلیل قلت اخذ می داند کما تفوه فی صدر هذا الکلام فی حق علی علیه السّلام پس عدم روایت بالضرورة دلیل عدم اخذ خواهد بود بالجمله اینست حال دعوی ابن تیمیه متعلق بتفقه شریح بر معاذ اما ادعای تفقه دیگر اکابر تابعین بر معاذ پس برای اثبات آن هیچ قول مجهول القائل هم بهم نمی رسد و این ادعا بر نسق دیگر دعاوی کاذبۀ باطلۀ او از حلیه دلیل یکسر عاری و عاطل می باشد و گذشته ازین همه می گوئیم که حالت جهالت معاذ و ارتطام او در وحل جهل بتفصیل جمیل سابقا مبین شده و بعد درک آن هیچ عاقلی نمی توان گفت که معاذ قابلیت آن داشت که کسی پیش او تفقه نماید و در علم تمیّزی حاصل کند فضلا ازین که شریح و اکابر تابعین برو تفقه نموده نائل درجه فقاهت شوند همانا این گاوتازی ابن تیمیه ست که امثال این جهال را می خواهد که معلّم فقها و مفقّه علما بگرداند و کسانی را که در علم دین قابلیت طفل دبستانی هم ندارند بمرتبۀ اساتذه جهابذه برساند و تلک بطلة من بطلاته و واحدة من هناته اما آنچه گفته و لما قدم علیّ الکوفة کان شریح فیها قاضیا پس اصلا نفعی باو نمی رساند زیرا که اولا از کجا ثابت شده که شریح قبل از تشریف آوری جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در کوفه علم صحیح داشت و مجرّد منصوبیت او بر عهدۀ قضا دلیل این معنی نیست چه بسیاری از قضاة گذشته اند که اصلا بهرۀ از علم نداشتند و بلا استحقاق بر منصب قضا متسلط شده بودند و وقائع ایشان در کتب تواریخ و رجال معروف و مذکورست و اقاصیص سفاهت و بلاهتشان بر السنه و افواه خواص و عوام معروف و مشهور پس کدام مانعست از آنکه شریح با وصف خلو او از علم صحیح بمنصب قضا رسیده باشد ثانیا اگر فرض هم شود که شریح پیش از تشریف آوری جناب امیر المؤمنین علیه السلام بکوفه علم صحیح داشت پس کدام دلیلست برینکه این علم او ماخوذ از جناب

ص:242

امیر المؤمنین علیه السّلام نبوده باشد حال آنکه آنفا دانستی که او از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم روایت می نماید و درین صورت اهل حق می توانند که بگویند که شریح هر قدر علم صحیح که پیش از ورود جناب امیر المؤمنین علیه السلام بکوفه داشت ماخوذ از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود و آن را شریح در مدینه از آنجناب گرفته بود یا آنکه در وطن خود یمن وقتی که آن جناب ولایت یمن در عهد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم داشتند حاصل کرده بود و ثالثا بر ارباب تتبع و تفحص واضح و لائحست که شریح اگر چه بر منصب قضا منصوب بود لیکن در علم هرگز پایۀ که موجب استغنا باشد نداشت و ازینجاست که هر گاه برای او مشکلی پیش می آمد بسوی عبیده سلمانی که از جملۀ اصحاب جناب امیر المؤمنین علیه السلام بود رجوع می کرد چنانچه از عبارات آتیه عنقریب انشاء اللّه تعالی خواهی دانست و رجوع او بخود جناب امیر المؤمنین علیه السلام در مشکلات اظهر من الشمس و ابین من الامسست و انشاء اللّه تعالی در مبحث قضایای جناب امیر المؤمنین علیه السلام این معنی بر تو بدرجۀ اتم متضح خواهد شد پس کمال عجبست که چگونه ابن تیمیه با وجود این معنی بقول ساقط و کلام هابط خود استغنای شریح از جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت کردن می خواهد و نمی داند که هر گاه حضرات ثلاثه با وصف آن همه علو مرتبت که برای شان حسب مزعوم ابن تیمیه حاصل بود در مشکلات و معضلات رجوع بباب مدینة العلم می کردند و طریق تذلل و خضوع و تملق و خنوع در مهمات برای آن جناب می سپردند دیگر شریح قاضی چه چیز است اما آنچه گفته و هو و عبیدة السلمانی تفقها علی غیره پس مردودست بآنکه دعوی تفقه شریح بر غیر جناب امیر المؤمنین علیه السلام ادعائیست که هیچ دلیلی بر آن نیاورده و قبل ازین آنچه دعوی کرده بود که شریح بر معاذ تفقه نموده بطلان آن بصراحت تمام مبین شده پس اگر در این جا مراد از غیر همان معاذست بطلان آن دانستی و اگر از غیر در این جا سوای معاذ کسی دیگر را می خواهد پس تبیین آن لازمست تا در صدق و کذب او نظر کرده شود باقی ماند دعوی تفقه عبیدۀ سلمانی بر غیر جناب امیر المؤمنین علیه السلام پس بغرضی که تفوه بآن نموده دلیل کثرت جرأت و جسارت و قلت تتبع و مهارت ابن تیمیه است زیرا که اکابر علمای فن رجال و اعاظم مختبرین احوال عبیده را از اصحاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اصحاب ابن مسعود نوشته اند چنانچه سمعانی در کتاب الانساب در نسبت سلمانی گفته و المشهور بهذه النسبة عبیدة بن عمرو السلمانی و قال علی بن المدینی هو عبیدة بن قیس بن سلم السلمانی هو من اصحاب علی و ابن مسعود رض حدیثه مخرج فی الصحیحین و قیل هو عبیدة بن قیس بن عمرو المرادی الهمدانی و یکنی ابا مسلم و یقال ابا عمر و اسلم

ص:243

قبل وفاة رسول اللّه ص بسنتین و سمع عمر بن الخطاب و علی بن أبی طالب و عبد اللّه بن الزبیر و نزل الکوفة فروی عنه عامر الشعبی و ابراهیم النخعی و ابو حصین و النعمان بن قیس و محمد بن سیرین و سعید بن أبی هند و غیرهم و قال محمد بن سیرین سألت عبیدة عن تفسیر آیة من کتاب اللّه عز و جل فقال علیک بالسداد فقد ذهب الذین یعلمون فیما نزل القرآن قال قال هشام و کان عبیدة قد صلی قبل وفاة النّبی بسنتین و لم یره و قال احمد بن عبد اللّه العجلی عبیدة السلمانی کان اعور و کان احد اصحاب عبد اللّه الذین یقرءون و یفتون و کان شریح إذا اشکل علیه الشیء قال ان ههنا رجلا فی بنی سلمة فیه خبرة فیرسلهم الی عبیدة و کان ابن سیرین من اروی الناس عنه و کل شیء روی ابن سیرین عن عبیدة سوی رایه فهو عن علی و مات سنة اثنتین و سبعین او ثلاث من الهجرة و نودی در تهذیب الاسماء و اللغات گفته عبیدة السلمانی بفتح العین و کسر الباء و السلمانی باسکان اللام مذکور فی المهذب فی باب القسم بین النساء و النشوز هو ابو مسلم و یقال ابو عمر و عبیدة بن قیس و قیل عبیدة بن عمرو و قیل عبیدة بن قیس بن عمرو المرادی الهمدانی باسکان المیم و بدال مهملة الکوفی التابعین الکبیر یقال له السلمانی نسبة الی بنی سلمان بطن من مراد قاله ابن أبی داود السجستانی اسلم عبیدة قبل وفات النبی صلی اللّه علیه و سلم بسنتین و لم یره و سمع عمر بن الخطاب و علیّا و ابن مسعود و ابن الزبیر و هو مشهور بصحبة علیّ روی عنه الشعبی و النخعی و ابو حصین و ابن سیرین و آخرون نزل الکوفة و ورد المدینة و حضر مع علیّ قتال الخوارج و کان احد اصحاب ابن مسعود الذین یقرءون و یفتون و کان شریح إذا اشکل علیه شیء ارسل الی عبیدة و کان ابن سیرین من اروی الناس عنه و قال ابن سیرین ادرکت الکوفة بها اربعة یعدون للفقه فمن بدا بالحارث ثنّی بعبیدة و من بدا بعبیدة ثنی بالحارث ثم علقمة الثالث و شریح الرابع و ان اربعة اخسّهم شریح لخیار قال ابن سیرین ما رأیت اشد توفّیا من عبیدة و قال ابن نمیر کان شریح إذا اشکل علیه الامر کتب الی عبیدة و انتهی الی قوله توفی عبیدة سنة ثنتین و سبعین و قیل ثلاث و قیل اربع و مزّی در تهذیب الکمال در ترجمۀ عبیده علی ما نقل عنه گفته قال العجلی کوفی تابعی ثقة اسلم قبل وفاة النبی صلی اللّه علیه و سلم بسنتین و لم یر النبی صلی اللّه علیه و سلم و کان من اصحاب علی و ابن مسعود و کان اعور و کان شریح إذا اشکل علیه الشیء بعث به إلیه و کل شیء روی ابن سیرین عن عبیدة فهو عن علی سوی رایه و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب

ص:244

بترجمۀ عبیده گفته و قال العجلی کوفی تابعی ثقة جاهلی اسلم قبل وفاة النبی صلی اللّه علیه و سلم بسنتین و لم یره و کان من اصحاب علیّ و عبد اللّه و نیز ابن حجر در تهذیب بترجمۀ عبیده گفته وعده علی بن المدینی فی الفقهاء من اصحاب ابن مسعود و پر ظاهرست که بنا بر این افادات عبیده هم تلمیذ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بلا واسطه هست و هم تلمیذ تلمیذ آن جناب می باشد چه سابقا ما بیان کردیم که ابن مسعود از اصحاب و مستفیدین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود و این معنی در ما بعد انشاء اللّه تعالی جائی که ما اقوال صحابه و تابعین متعلق باعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بتفصیل بیان خواهیم کرد بدرجۀ تحقق تام می رسد و ازینجا بحمد اللّه تعالی ثابت و محقق شد که انکار اخذ و استفاده عبیده سلمانی از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اظهار این معنی که او متفقه بر غیر آن جناب بود و بآنجناب رابطه تفقه و تعلم نداشت افک محض و بهت بحتست که ادنی متتبع علم رجال نیز بر آن مطلع می گردد و فضلا عن الخبیر به پس اقدام بر ان درین مقام هرگز ابن تیمیه را نمی بایست لیکن چون شقاوت بر او استیلاء تمام یافته است لهذا در اودیه انکار واضحات و جحود ثابتات بی محابا او را می دواند و پیش ارباب خبرت و امعان و علم و عرفان کما ینبغی مفتضحش می گرداند و هو لغلبة المراء و الجهل قمین لاضعاف ذلک و اهل و مخفی نماند که ابن تیمیه ذکر عبیدۀ سلمانی درین مقام باین سبب آورده که عبیده نیز مثل شریح در کوفه نزیل بود و قضا و افتا می نمود کما عرفت من العبارات الماضیة انفا پس ابن تیمیه خواست که بسینه زوری خود مثل شریح عبیده را نیز از علم جناب امیر المؤمنین علیه السلام مستغنی وانماید و ظاهر کند که شریح و عبیده هر دو بر غیر امیر المؤمنین علیه السّلام تفقه کرده بودند تا بر معتقدینش حالی گردد که قبل از تشریف آوری جناب امیر المؤمنین علیه السلام بکوفه اهل کوفه بذریعۀ شریح و عبیده از علم دین آگاه شده بودند و علم دین بایشان از غیر جناب امیر المؤمنین علیه السلام رسیده بود و ایشان العیاذ باللّه احتیاجی بعلم امیر المؤمنین علیه السلام نداشتند لیکن بحمد اللّه تعالی آنچه از افادات اعلام سنیه متعلق بحال شریح و عبیده آنفا بیان شده از آن بطلان دعاوی فاسده و کلمات کاسده ابن تیمیه اظهر من الشمس و ابین من الامس می گردد و بنهایت اتضاح ظاهر می شود که آنچه او درین مقام از فرط ناصبیت خواسته است هرگز ثابت شدنی نیست و باید دانست که اهل حق و یقین اگر چه تعلم و استفاده شریح و عبیده از جناب امیر المؤمنین علیه السلام تسلیم می کنند لیکن این دو نفر را از اهل ایمان و ایقان معدود نمی نمایند و ایشان را از متبعین و شیعیان آن جناب نمی دانند

ص:245

زیرا که این هر دو نفر معتقد خلافت خلفای ثلاثه بودند و بهمین سبب در احکام اتباع بعض بدعات و منکرات ایشان می نمودند و اتباع کامل جناب امیر المؤمنین علیه السلام نمی کردند و آن جناب در زمان خود بخیال ثوران فتنه و فساد ایشان را از جریان بر آن و تیره مانع نمی شد و این مطلب بحمد اللّه از روایات خود مخالفین ثابت و متحققست کما لا یخفی علی من راجع تشیید المطاعن للوالد العلام رفع اللّه درجاته فی دار السلام و تفصیل این مبحث اگر چه در همان کتاب مستطاب باید دید لیکن بعض عبارات درین مقام نیز مذکور می نمایم تا اجمالا موجب تبصر ناظر ممعن گردد بخاری در جامع صحیح خود گفته

حدثنا علی بن الجعد انا شعبة عن ایوب عن ابن سیرین عن عبیدة عن علیّ قال اقضوا کما کنتم تقضون فانی اکره الاختلاف حتی یکون الناس جماعة او اموت کما مات اصحابی و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری بشرح این حدیث گفته

قوله عن علی قال اقضوا کما فی روایة الکشمیهنی علی ما کنتم تقضون قیل و فی روایة حماد بن زید عن ایوب ان ذلک بسبب قول علی فی بیع أم الولد و انه کان یری هو و عمر انهن لا یبعن و انه رجع عن ذلک فرأی ان یبعن قال عبیدة فقلت له رأیک و رای عمر فی الجماعة احبّ الی من رأیک وحدک فی الفرقة فقال علیّ ما قال قلت و قد وقفت علی روایة حماد بن زید اخرجها ابن المنذر عن علی بن عبد العزیز عن أبی نعیم عنه و عنده قال لی عبیدة بعث الیّ علیّ و الی شریح

فقال انی ابغض الاختلاف فاقضوا کما کنتم تقضون فذکره الی قوله اصحابی قال فقتل علیّ قبل ان یکون جماعة

قوله فانی اکره الاختلاف أی الذی یؤدی الی النزاع قال ابن التین یعنی مخالفة أبی بکر و عمر و قال غیره المراد المخالفة التی تؤدی الی النزاع و الفتنة و یؤیده قوله بعد ذلک حتی یکون الناس جماعة و فی روایة الکشمیهنی حتی یکون للناس جماعة قوله او اموت بالنصب و یجوز الرفع قوله کما مات اصحابی أی لا ازال علی ذلک حتی اموت و عینی در عمدة القاری بشرح این حدیث گفته

قوله قال اقضوا کما کنتم تقضون أی قال علی لاهل العراق اقضوا الیوم کما کنتم تقضون قبل هذا و سبب ذلک

ان علیا لما قدم الی العراق قال کنت رأیت مع عمر ان تعتق امهات الاولاد و قد رأیت الان ان یسترققن فقال عبیدة رأیک یومئذ فی الجماعة احب الی من رأیک الیوم فی الفرقة فقال اقضوا کما

ص:246

کنتم تقضون و خشی ما وقع فیه من تاویل اهل العراق و

یروی اقضوا علی ما کنتم تقضون

قوله فانی اکره الاختلاف یعنی ان یخالف ابا بکر و عمر رضی اللّه تعالی عنهما و قال الکرمانی اختلاف الامة رحمة فلم کرهه قلت المکروه الاختلاف الذی یؤدی الی النزاع و الفتنة قوله حتی تکون للناس جماعة او اموت بکلمة او مع ان الامرین کلاهما مطلوبان لانه لا ینافی الجمع بینهما و قسطلانی در ارشاد الساری گفته حدثنا علی بن الجعد بفتح الجیم و سکون العین المهملة

ابو الحسن الجوهری الهاشمی مولاهم قال اخبرنا شعبة بن الحجاج عن ایوب السختیانی عن ابن سیرین محمد عن عبیدة بفتح العین و کسر الموحدة السلمانی عن علی رضی اللّه عنه انه قال لاهل العراق لما قدمها و اخبرهم ان رایه کرأی عمر فی عدم بیع امهات الاولاد و انه رجع عنه فرأی ان یبعن و قال له عبیدة السلمانی رأیک و رای عمر فی الجماعة احبّ الیّ من رأیک وحدک فی الفرقة اقضوا کما و لابی ذر عن الکشمیهنی علی ما کنتم تقضون قبل فانی اکره الاختلاف علی الشیخین او الاختلاف الذی یؤدی الی التنازع و الفتن و الا فاختلاف الامة رحمة و لا ازال علی ذلک حتی یکون للناس جماعة للناس جار و مجرور و جماعة اسم کان و لابی ذر حتی یکون الناس جماعة الناس بالرفع اسمها و تالیها خبرها او اموت بالرفع خبر مبتدأ محذوف أی او انا اموت و النصب عطفا علی حتی یکون کما مات اصحابی اما آنچه ابن تیمیه در آخر کلام نافرجام خود گفته فانتشر علم الاسلام فی المدائن قبل ان یقدم علی الکوفة پس تفریع شنیع و افک منکر فظیع ست و فساد و وهن مقدماتی که سابق برین نسج عنکبوتی آن نموده و این نتیجۀ سخیفه خداج از ان استنتاج کرده به تفصیل دانستی و ملخص کلام و محصل مرام که بحمد اللّه المنعام بدلائل مبهرة النظام مرة بعد اولی و کرة بعد اخری ثابت کردیم آنست که بلا شبهه و ارتیاب حسب ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

ص:247

باب مدینۀ علم می باشند و وصول بعلم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم منحصر در آنست که رجوع بآن جناب کرده شود و خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بذریعه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب علم خود را بر اهل اسلام و ایمان گشاده امت خود را حکم رجوع بآن باب و التجا بآن جناب داده اند و در مدائن اسلام بلکه در تمامی اقطار عالم هر جا که علم صحیح بود یا هست بتوسط جناب امیر المؤمنین علیه السّلام رسیده است و آنچه از غیر آن جناب ماخوذست و بسوی آن باب منتهی نمی شود هرگز صحیح نیست و هر که از صحابه یا تابعین باخذ و استفاده از آن جناب گرویده ممتثل ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم گردیده و هر که از اتباع آن جناب و اخذ و استفاده از آن باب سر پیچیده خلاف حکم نبوی ورزیده و بلا شک خود را در ورطۀ جهالت و ضلالت دیده و جز آنکه از علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم محروم بماند حظی باو نرسیده و اگر بفرض محال او را چیزی از علم حاصل شده باشد پس حال خسران مآل او مثل سارق و متسور قابل استصغار و احتقار است نه لائق استکبار و افتخار بالجمله آنچه ابن تیمیه بفرط رقاعت و مزید جلاعت خواسته است که از هفوات خود انتشار علم اسلام در مدائن و بلاد از اغیار جناب أبی الائمة الامجاد علیه و آله آلاف السلام من رب العباد ثابت نماید و باین وسیلۀ رذیله در صحت مضمون صدق مشحون

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها تشکیک نموده بیاساید ابدا صورت ظهور نمی گیرد و هیچ عاقلی این حرف واهی را ازو نمی پذیرد و بحمد اللّه تعالی ازین نقض مفصل و ردّ مکمل کلام مهانت انضمام او که به تفصیل جمیل بعون اللّه الجلیل بر منصۀ شهود جلوه گر شده و بر هر ذی عینین کالصبح المسفر واضح و عیان شده که ابن تیمیه بجواب حدیث مدینة العلم اگر چه تشدق و تفطع بسیار نموده لیکن جز آنکه باکاذیب صریحه و اباطیل فضیحه متمسک و متشبث شود ره بجای نبرده و سوای آنکه بهر مطلوب منکوب خود سالک مسلک خسار و هوان و اخفاق و حرمان گردد طریقی دیگر نسپرده و لقد دمّرنا بفضل اللّه علی تزویقاته تدمیرا*و تبّرنا قاطبة تلفیقاته تتبیرا*و لم نترک من کلماته الزائفة نقیرا و لا قطمیراو للّه الحمد علی ذلک حمدا کثیرا

ص:248

رد کلام أعور واسطی در معنای حدیث مدینة العلم و ابطال زیاده بودن

جمله «و أبو بکر و عمر و عثمان حیطانها و أرکانها»

و یوسف اعور واسطی در جواب

حدیث انا مدینة العلم مسلک اجتراء فخیم و منهج افتراء عظیم پیموده باتیان طامّات عظام خود را ضحکۀ ارباب عقول و احلام وانموده چنانچه در رسالۀ ردّ مذهب اهل حقّ که بتلفیق و تسوید آن کما ینبغی نامۀ عمل خود را سیاه کرده است می گوید الثانی من وجوه حجج الرافضة بالعلم

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها و الجواب عنه ایضا من وجوه احدها ان هذا الحدیث یتضمن ثبوت العلم لعلی رضی اللّه عنه و لا شک انه بحر علم زاخر لا یدرک قعره الا انه لا یتضمن ثبوت الرجحان علی غیره بدلیل ثبوت العلم لغیره علی وجه المساواة

بقول النبی صلّی اللّه علیه و سلم عن مجموع الاصحاب اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم فثبت العلم لکلّهم ثانیها ان بعض اهل السنة ینقل زیادة علی هذا القدر و ذلک قولهم

ان النبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال انا مدینة العلم و علی بابها و ابو بکر و عمر و عثمان حیطانها و ارکانها و الباب فضاء فارغ و الحیطان و الارکان طرف محیط فرجحانهن علی الباب ظاهر ثالثها دفع فی تأویل علیّ بابها أی مرتفع و علی هذا یبطل الاحتجاج به للرّافضة ازین عبارت ظاهرست که یوسف اعور در جواب حدیث مدینة العلم که از حجج قاهره و ادلّه باهره مذهب اهل حقست بمزید صفاقت و رقاعت و جلاعت و خلاعت سه وجه ناموجه را که کاشف از بودن این اعور ابتر از بقیّه احزاب و اتباع ثلاثه خسّر می باشد دستاویز خود ساخته با قبح وجوه و اخسّ طرق اَعلام اِعلام نصب و حروریّت خود افراخته و بر ناظر بصیر و ممعن خبیر واضح و مستنیرست که این وجوه ثلاثه اعور انکر که بمفاد إِنَّ أَنْکَرَ اَلْأَصْواتِ لَصَوْتُ اَلْحَمِیرِ قارع صماخ هر صغیر و کبیرست در شناعت و فظاعت بحدی رسیده که اظهار آن محتاج تبیین و تقریر نیست لیکن ارغاما لانف الاعور الضریر و کبحا لعنان الاعفک الغریر حرفی چند متعلق بتدمیر و بتتبیر آن بتحریر و تسطیر می رسد پس باید دانست که آنچه اعور در تقریر وجه اوّل گفته احدها ان هذا الحدیث یتضمن ثبوت العلم لعلی رضی اللّه عنه و لا شک انه بحر علم ذاخر لا یدرک قعره الا انه لا یتضمن ثبوت الرجحان علی غیره بدلیل ثبوت العلم لغیره علی وجه المساواة

بقول النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم عن مجموع الاصحاب اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیتم فثبت العلم لکلّهم موهونست بچند وجه اوّل آنکه ادعای این معنی که این حدیث شریف دلالت بر محض ثبوت علم برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دارد و متضمن رجحان آن جناب در علم بر دیگر اصحاب نیست باطل محض ست زیرا که مفاد صریح این حدیث شریف بلا شک و ارتیاب آنست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم

ص:249

مدینۀ علمست و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینة العلم ست و پر ظاهرست که هر که در علم بمرتبۀ رسیده باشد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم او را باب مدینۀ علم گردانند رجحان ظاهر و تفوق باهر بر غیر خود دارد و هذا ظاهر کل الظهور وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ دوّم آنکه این حدیث شریف بلا ریب دلالت واضحه دارد بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام عالم جمیع علوم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلمست و رجحان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر تمامی خلائق و برایا در علم اظهر من الشمس و ابین من الامسست پس رجحان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیز بر تمامی خلائق ازین حدیث ثابت و متحقق خواهد بود سوم آنکه بسیاری از علمای اعلام سنیه مثل ابو بکر محمد بن علی الخوافی و شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و ابن روزبهان شیرازی و عبد الرؤف مناوی و ابن حجر مکی و غیر ایشان معترف شده اند بدلالت این حدیث بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کما مر سابقا و بعد از مشاهدۀ افاداتشان شبهۀ در بطلان خرافت اعور باقی نمی ماند و نزد متامّل بصیر مراجعه آن تقریرات این تفوه باطل او را هباء منبثا می گرداند بالخصوص افاده علامۀ مناوی در فیض القدیر در شرح این حدیث که در آن تصریح صریح فرموده به اینکه موافق و موالف و معادی و مخالف شهادت باعلمیت آنجناب داده اند و بعد ازین شواهد عدیده اثبات این مطلوب نموده پس حیفست که اعور افجر درین امر واضح انور تشکیک رکیک آغاز می نهد و داد تفوق و سبقت بر اعداء سابقین و لاحقین آن جناب می دهد و هراسی از خزی و افتضاح یوم العرض الاکبر ندارد و بارتکاب اجتراء بواح و افتراء صراح نهایت وقاحت خود روبروی ارباب نظر و اصحاب بصر می آرد چهارم آنکه ادعای مساوات مجموع اصحاب در علم که ازین کلام مهانت انضمام اعور ظاهر می شود بحدی واضح البطلان ست که محتاج بیان نیست زیرا که هیچ احدی از اهل اسلام قائل نیست که جمله صحابه در علم مساوی بودند بلکه رجحان بعض ایشان در علم بر بعض و اعلم بودن بعض ایشان از بعض متفق علیه فریقینست بلکه در ظهور بجائی رسیده که عوام اهل اسلام نیز از آن واقف و آگاه می باشند فضلا عن العلماء الاعلام پس اقدام اعور انکر برین ادعای نافرجام علاوه بر آنکه مخالف اجماع اهل اسلامست موذنست بانحطاط او از درجۀ عوام کالانعام پنجم آنکه احتجاج اعور بحدیث نجوم محل کمال استعجاب ارباب عقول و حلومست چه این حدیث بنابر افادات اکابر منقدین اعلام و اجلۀ محققین فخام سنیّه مجروح و مقدوح و مصنوع و موضوع می باشد پس احتجاج بآن خصوصا در مثل این مقام

ص:250

جز آنکه ناشی از خفت هام و جالب تقریع اصحاب افهام بوده باشد دیگر چه خواهد بود و اگر چه جرح و قدح این حدیث حسب تحقیقات اعاظم کبار و افاخم احبار سنیّه بتفصیل تمام انشاء اللّه المنعام در مجلد حدیث ثقلین خواهی شنید لیکن درین مقام نیز شطری از عبارات که کاشف از کمال دهی و انحزام و وهن و انفصام این حدیث نزد اهل سنتست باید شنید حافظ المغرب ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر النمری القرطبی در کتاب جامع بیان العلم گفته

قال المزنی رحمه اللّه فی قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اصحابی کالنجوم قال ان صحّ هذا الخبر فمعناه فیما نقلوا عنه و شهدوا به علیه فکلّهم ثقة موتمن علی ما جاء به لا یجوز عندی غیر هذا و امّا ما قالوا فیه برایهم فلو کان عند انفسهم کذلک ما خطأ بعضهم بعضا و لا انکر بعضهم علی بعض و لا رجع منهم احد الی قول صاحبه فتدبّر و عن محمد بن ایوب الرقی قال قال لنا ابو بکر احمد بن عمرو بن عبد الخالق البزار سألتهم عما یروی عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم مما فی ایدی العامة

یروونه عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم انه قال مثل اصحابی کمثل النجوم او اصحابی کالنجوم فبایها اقتدوا اهتدوا قالوا هذا الکلام لا یصح عن النبی صلی اللّه علیه و سلم رواه عبد الرحیم بن زید العمی عن ابیه عن سعید بن المسیب عن ابن عمر عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم و ربما رواه عبد الرحیم عن ابیه عن ابن عمرو انما اتی ضعف هذا الحدیث من قبل عبد الرحیم بن زید لان اهل العلم قد سکتوا عن الروایة لحدیثه و الکلام ایضا منکر عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم و

قد روی عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم باسناد صحیح علیکم بسنتی و سنة الخلفاء الراشدین المهدیین بعدی فعضوا علیها بالنواجذ و هذا الکلام یعارض حدیث عبد الرحیم لو ثبت فکیف و لم یثبت و النبی صلّی اللّه علیه و سلم لا یبیح الاختلاف بعده من اصحابه و اللّه اعلم هذا آخر کلام البزار

قال ابو عمر قد روی ابو شهاب الخیّاط عن حمزة الجزری عن نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انما اصحابی مثل النجوم فایهم اخذتم

بقوله اهتدیتم و هذا اسناد لا یصح و لا یرویه عن نافع من یحتج به و لیس کلام البزار بصحیح علی کلّ حال لان الاقتداء باصحاب النبی صلّی اللّه علیه و سلم منفردین انما هو لمن جهل ما یسئل عنه و من کانت هذه حاله فالتقلید لازم له و لم یأمر اصحابه ان یقتدی بعضهم ببعض إذا تاوّلوا تاویلا سائغا جائزا ممکنا فی الاصول و انّما کل واحد منهم نجم جائز ان یقتدی به العامی الجاهل بمعنی ما یحتاج إلیه من دینه و کذلک سائر العلماء من العامّة و اللّه اعلم و

قد روی فی هذا الحدیث اسناد غیر ما ذکر البزار عن سلام بن سلیم قال حدثنا

ص:251

الحارث بن غصین عن الاعمش عن أبی سفیان عن جابر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم قال ابو عمر هذا اسناد لا تقوم به حجة لان الحارث بن غصین مجهول

ابطال حدیث «أصحابی کالنجوم» بکلام ابن عبد البر به ده وجه

و ازین عبارت سراسر بشارت فوائد عدیده و عوائد سدیده که هر یکی از آن کاشف وهن و هوان و سخف و بطلان حدیث نجومست پیدا و اشکار می گردد اوّل آنکه از آن ظاهرست که نزد مزنی که شاگرد رشید شافعیست و جلالت شان و رفعت مکان او نزد این حضرات محتاج ببیان نیست حدیث نجوم بحد صحت نرسیده و این امام عالیمقام افاده می نماید که اگر این حدیث بالفرض صحیح باشد معنای آن چنین خواهد بود که روایت هر واحد از اصحاب بسبب وثوق شان حجتست لیکن آنچه از رای خود گفته باشند پس اگر آن نزد خودشان حجت می بود هرگز بعض ایشان بعض را تخطیه نمی کردند و بعض ایشان بر بعض انکار نمی نمودند و هیچ یکی ازیشان بسوی قول دیگری رجوع نمی ساخت و ازین افاده علاوه بر عدم صحت حدیث نجوم اینهم ظاهر شد که نزد مزنی ازین حدیث بعد فرض و تسلیم صحت آن هم حجّیت اقوال صحابه برنمی آید و هیچگاه مذاهب شان اقتدا و اقتفا را نمی شاید و این فائدۀ مهمه ایست که انشاء اللّه تعالی در مجلد حدیث ثقلین عظم نفع آن بر تو ظاهر و باهر خواهد گردید فکن من المتربّصین دوّم آنکه از ان ظاهر ست که ابو بکر بزار که از نقاد کبار و حفاظ احبارست در حق حدیث نجوم افاده نموده آنچه محصلش اینست که روایت این حدیث مقصور بر عوامست و خواص از روایت آن بهره ندارند و این کمال تهجین و توهین این حدیث ست سوم آنکه از ان واضحست که بزار بتصریح صریح افاده کرده که این کلام از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم صحیح نیست و فی هذا کفایة لاهل الدرایة چهارم آنکه از ان پیداست که بزار افاده کرده که درین حدیث ضعف بسبب راوی آن عبد الرحیم بن زید پیدا شده زیرا که اهل علم از روایت حدیث او بازمانده اند و هذا ایضا قامع لرءوس اهل الغوایة و قالع لاساس هذه الروایة پنجم آنکه از آن آشکارست که بزار افاده نموده که این کلام منکرست از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و مراد بزار این ست که این حدیث قطع نظر از اسناد مقدوح خود متنا نکارت دارد و متن آن خود بوجه منکریت دلیل آنست که از آن جناب صادر نشده باشد ششم آنکه از آن نمایانست که بزار افاده فرموده که

حدیث علیکم بسنّتی الخ که باسناد صحیح مروی شده معارض حدیث نجومست اگر حدیث نجوم ثابت شود هفتم آنکه از آن متضح گردید که بزار باز عودا علی بدء بتصریح صریح افاده فرموده که حدیث نجوم ثابت

ص:252

نیست هشتم آنکه از آن عیانست که بزار در خاتمۀ کلام خود بر عدم ثبوت حدیث نجوم دلیلی عقلی آورده و افاده کرده که این حدیث مبیح اختلافست و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم هرگز مباح نمی فرماید که اصحاب آنجناب بعد آن جناب اختلاف کنند نهم آنکه از ان هویداست که خود ابن عبد البر بعد نقل کلام بزّار برای حدیث نجوم طریقی دیگر که ماورای طریق عبد الرحیم بن زیدست و مشتمل بر روایت ابو شهاب خیّاط از حمزه جزری از نافع از ابن عمر می باشد نقل کرده لیکن از راه انصاف تصریح فرموده که این اسناد صحیح نیست و این حدیث را از نافع کسی که قابل احتجاج باشد روایت نمی کند امّا آنچه ابن عبد البر بعد قدح این طریق بسوی کلام بزار متوجه شده و دلیل عقلی بزار را در باب قدح حدیث نجوم رد نموده پس منافی مطلوب ما نیست زیرا که اگر فرضا دلیل عقلی بزار بر رد حدیث نجوم صحیح نباشد دیگر افادات او که متعلق بقدح اسناد و متن آنست و در کلام او مسرور و منضود می باشد کافی و وافیست و متانت آن بحدی رسیده که خود ابن عبد البر معاضدت و مساعدت آن می فرماید و بقدح و جرح دیگر طرق حدیث نجوم تشیید آن می افزاید و با این همه آنچه ابن عبد البرّ بر کلام بزار دارد نموده درست نیست و منشأ آن عدم فهم مقصود و مرام بزارست زیرا که صورت استدلال بزار این ست که از حدیث نجوم پیدا می شود که اختلاف اصحاب در احکام شرعیّه همه بر حق و صوابست و مردم از هر صحابی که اخذ دین نمایند بهدایت خواهند رسید و این امر بلا ریب اباحت اختلاف در شرع و تسویغ تفرق در دین می باشد و معلوم البطلان از سنت آن جنابست زیرا که آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم همیشه اختلاف را مذموم وامینمود و از ان منع می فرمود و آن را سبب هلاک امم سابقه ظاهر می ساخت کما لا یخفی علی من طالع احادیث صلّی اللّه علیه و آله پس چگونه می توان گفت که انحضرت بر خلاف سنّت و طریقت خود در حالت حیات تجویز اختلاف و تفرق بعد وفات خود خواهد فرمود این ست اصل تقریر استدلال بزار و تقریری که ابن عبد البرّ نموده اصلا وهنی باستدلال بزار نمی رساند زیرا که توجه امر اقتدوا در این حدیث بجهال امت و لزوم تقلید برایشان و عدم ماموریت بعض اصحاب باقتدای بعض حاسم اشکال اباحت اختلاف نیست چه این اشکال ناشی از انست که جمیع اصحاب قابل اقتدا باشند و اقتدائی هر واحد ازیشان موجب اهتدا باشد و این امر بلا شبهه اباحت اختلاف و تجویز تفرق می نماید چه هر گاه مقلدین و لو جهال امت باشند مامور شدند باقتدای اصحاب و اصحاب مختلفند باشدّ اختلاف بلا ریب پس ثابت شد که اختلاف اصحاب در احکام اوّلا و اختلاف مقلدین در اخذ از اصحاب مختلفین ثانیا جائزست و هذا هو الاشکال و لا یرتفع عن الحدیث فی حال من الاحوال سواء کان المقلدون هم الجهال او یقلد الاصحاب بعضهم بعضا فی الاعمال

ص:253

دهم آنکه از آن متبین شد که ابن عبد البر در آخر کلام باز تشییدا للمرام و تبکیتا للخصام اسناد دیگر از حدیث نجوم که منتهی بجابر می شود نقل کرده و در قدح و جرح آن وادی تحقیق سپرده و صراحة افاده نموده که این اسنادیست که بان حجت قائم نمی شود زیرا که حارث بن غصین مجهولست بالجمله این فوائد عشرۀ کامله که از عبارت ابن عبد البر حاصل شده و شطر غالب آن تحقیق اسلاف ابن عبد البرّ و بعضی از ان از افادۀ خود ابن عبد البر می باشد برای قلع تخوم حدیث نجوم نهایت کافی و وافی و آثار این افک صریح البوار را ماحی و عاقیست ف کُنْ مِنَ اَلشّاکِرِینَ و خذها اخذ المعتبرین الفاکرین

کلمات أعلام محدثین و حدیث شناسان أهل تسنن بیرامن عدم اعتبار

حدیث «أصحابی کالنجوم» از نظر سند و دلالت

و ابن تیمیّه حرّانی که شیخ الاسلام سنیّه است و خود اعور بجلالت شان او معترف می باشد در منهاج السنّه بجواب علاّمۀ حلّی ره چارۀ جز اعتراف بمقدوحیت این حدیث ندیده چنانچه گفته اما

قوله اصحابی کالنجوم فبایهم اقتدیتم اهتدیتم فهذا الحدیث ضعیف ضعّفه ائمة الحدیث قال البزار هذا حدیث لا یصح عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و لیس هو فی کتب الحدیث المعتمدة و این عبارت موجزۀ ابن تیمیّه بچند وجه موجب ظهور وهن و هوان حدیث نجوم می باشد اوّل آنکه از قول او فهذا الحدیث ضعیف بصراحت واضحست که نزد ابن تیمیّه این حدیث بحتم و جزم و بلا تردد و ارتیاب ضعیفست دوّم آنکه از قول او ضعّفه ائمة الحدیث در نهایت ظهورست که ائمۀ حدیث تضعیف این حدیث سخیف نموده اند و این معنی نزد ابن تیمیّه بحدی ثابتست که آن را در معرض احتجاج ذکر نموده سوم آنکه از قول او قال البزار هذا حدیث لا یصح عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم منجلی می شود که بزار بصراحت نفی صحت این حدیث از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نموده و ابن تیمیّه قول او را در مقام تضعیف این حدیث سخیف استشهاد آورده چهارم آنکه از قول او و لیس هو فی کتب الحدیث المعتمدة بنهایت انجلا می رسد که این حدیث اصلا در کتب معتمده حدیث موجود نیست و اسفاری که در آن این حدیث مشهود شود نزد ابن تیمیّه از پایه اعتماد ساقط و بحضیض بی اعتباری نازل و هابط می باشد و غیر خاف ان کلّ واحد من هذه الوجوه الواضحة یکفی لقطع راس الاعور ذی المثالب الفاضحة و ابو حیان محمد بن یوسف بن علی الغرناطی که عظمت مرتبت او در علم تفسیر و حدیث مع دیگر محامد زاهره و محاسن باهره بنابر تصریحات این حضرات از مطالعۀ وافی بالوفیات صفدی و در کامنۀ ابن حجر عسقلانی و غیر آن واضح و لائحست در تفسیر بحر محیط گفته قال الزمخشری فان قلت کیف کان القرآن تبیانا لکل شیء قلت المعنی انه بیّن کل شیء من امور الدین حیث کان نصّا علی بعضها و احالة علی السّنة حیث امر فیه باتباع رسول اللّه و طاعته و قیل وَ ما یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوی و حثّا علی الاجماع فی قوله و یتبع غیر سبیل المؤمنین و قد رضی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لامته اتباع اصحابه و الاقتداء بآثارهم فی

ص:254

قوله اصحابی کالنجوم فبایهم اقتدیتم اهتدیتم فهذا الحدیث ضعیف ضعّفه ائمة الحدیث قال البزار هذا حدیث لا یصح عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و لیس هو فی کتب الحدیث المعتمدة و این عبارت موجزۀ ابن تیمیّه بچند وجه موجب ظهور وهن و هوان حدیث نجوم می باشد اوّل آنکه از قول او فهذا الحدیث ضعیف بصراحت واضحست که نزد ابن تیمیّه این حدیث بحتم و جزم و بلا تردد و ارتیاب ضعیفست دوّم آنکه از قول او ضعّفه ائمة الحدیث در نهایت ظهورست که ائمۀ حدیث تضعیف این حدیث سخیف نموده اند و این معنی نزد ابن تیمیّه بحدی ثابتست که آن را در معرض احتجاج ذکر نموده سوم آنکه از قول او قال البزار هذا حدیث لا یصح عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم منجلی می شود که بزار بصراحت نفی صحت این حدیث از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نموده و ابن تیمیّه قول او را در مقام تضعیف این حدیث سخیف استشهاد آورده چهارم آنکه از قول او و لیس هو فی کتب الحدیث المعتمدة بنهایت انجلا می رسد که این حدیث اصلا در کتب معتمده حدیث موجود نیست و اسفاری که در آن این حدیث مشهود شود نزد ابن تیمیّه از پایه اعتماد ساقط و بحضیض بی اعتباری نازل و هابط می باشد و غیر خاف ان کلّ واحد من هذه الوجوه الواضحة یکفی لقطع راس الاعور ذی المثالب الفاضحة و ابو حیان محمد بن یوسف بن علی الغرناطی که عظمت مرتبت او در علم تفسیر و حدیث مع دیگر محامد زاهره و محاسن باهره بنابر تصریحات این حضرات از مطالعۀ وافی بالوفیات صفدی و در کامنۀ ابن حجر عسقلانی و غیر آن واضح و لائحست در تفسیر بحر محیط گفته قال الزمخشری فان قلت کیف کان القرآن تبیانا لکل شیء قلت المعنی انه بیّن کل شیء من امور الدین حیث کان نصّا علی بعضها و احالة علی السّنة حیث امر فیه باتباع رسول اللّه و طاعته و قیل وَ ما یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوی و حثّا علی الاجماع فی قوله و یتبع غیر سبیل المؤمنین و قد رضی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لامته اتباع اصحابه و الاقتداء بآثارهم فی

قوله اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم و قد اجتهدوا و قاسوا و وطأ و اطرق القیاس و الاجتهاد فکانت السنة و الاجماع و القیاس و الاجتهاد مستندة الی تبیین الکتاب فمن ثم کان تبیانا لکل شیء انتهی و قوله و قد رضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی قوله اهتدیتم لم یقل ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو حدیث موضوع لا یصح بوجه عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال الحافظ ابو محمّد علی بن احمد بن حزم فی رسالته فی ابطال الرای و القیاس و الاستحسان و التعلیل و التقلید ما نصه و هذا خبر مکذوب موضوع باطل لم یصح قط و ذکر اسنادا الی البزار صاحب المسند قال سألتم عما روی عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم مما فی ایدی العامة ترویه

عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم انه قال انما مثل اصحابی کمثل النجوم او کالنجوم بأیها اقتدوا اهتدوا و هذا کلام لم یصح عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم رواه عبد الرحیم بن زید العمی عن ابیه عن سعید بن المسیب عن ابن عمر عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم و انما اتی ضعف هذا الحدیث من قبل عبد الرحیم لان اهل العلم سکتوا عن الروایة لحدیثه و الکلام ایضا منکر و لم یثبت و النبی صلی اللّه علیه و سلم لا یبیح الاختلاف بعده من اصحابه هذا نصّ کلام البزار و قال ابن معین عبد الرّحیم بن زید کذاب خبیث لیس بشیء و قال البخاری و هو متروک و رواه ایضا حمزة هذا ساقط متروک و زین الدین ابو الفضل عبد الرحیم بن الحسین العراقی در تخریج احادیث منهاج بیضاوی گفته

حدیث اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم رواه الدارقطنی فی الفضائل و ابن عبد البر فی العلم من طریقه من حدیث جابر و قال هذا اسناد لا یقوم به حجة لان الحارث بن غصین مجهول و رواه عبد بن حمید فی مسنده من روایة عبد الرّحیم بن زید العمی عن ابیه عن ابن المسیّب عن ابن عمر قال البزار منکر لا یصح و رواه ابن عدی فی الکامل من روایة حمزة بن أبی حمزة النصیبی بلفظ فایّهم اخذتم بقوله بدل اقتدیتم و اسناده ضعیف من اجل حمزة فقد اتهم بالکذب و رواه البیهقی فی المدخل من حدیث عمرو من حدیث ابن عباس بنحوه و من وجه آخر مرسلا و قال متنه مشهور و اسانیده ضعیفة لم یثبت فی هذا اسناد و قال ابن حزم مکذوب موضوع باطل قال

ص:

البیهقی و یروی بعض معناه و نیز زین الدین عراقی در تعلیق کتاب مذکور گفته و قال ابن دحیة و قد ذکر

حدیث اصحابی کالنجوم حدیث لا یصح و

رواه القضاعی قال انبانا ابو الفتح منصور بن علی الانماطی ابنا ابو محمد الحسن بن رشیق ابنا محمد بن جعفر بن محمد حدثنا جعفر یعنی ابن عبد الواحد ابنا وهب بن جریر بن حازم عن ابیه عن الاعمش عن أبی صالح عن أبی هریرة عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال مثل اصحابی مثل النجوم من اقتدی بشیء منها اهتدی قال الدارقطنی جعفر بن عبد الواحد کان یضع الحدیث و قال ابو احمد بن عدی کان یتهم بوضع الحدیث و الحدیث لا یصح انتهی و ابن حجر عسقلانی در کتاب تلخیص الخبیر فی تخریج احادیث الرافعی الکبیر گفته

(حدیث) اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم عبد بن حمید فی مسنده من طریق حمزة النصیبی عن نافع عن ابن عمر و حمزة ضعیف جدا و رواه الدارقطنی فی غرائب ملک من طریق جمیل بن زید عن مالک عن جعفر بن محمد عن ابیه عن جابر و جمیل لا یعرف و لا اصل له فی حدیث مالک و لا من فوقه و ذکره البزار من روایة عبد الرّحیم بن زید العمی عن ابیه عن سعید بن المسیب عن عمرو عبد الرّحیم کذّاب و من حدیث انس ایضا و اسناده واه و رواه القضاعی فی مسند الشهاب له من حدیث الاعمش عن أبی صالح عن أبی هریرة و فی اسناده جعفر بن عبد الواحد الهاشمی و هو کذاب و رواه ابو ذر الهروی فی کتاب السنة من حدیث مندل عن جویبر عن الضحّاک بن مزاحم منقطعا و هو فی غایة الضعف قال ابو بکر البزار هذا الکلام لم یصح عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم و قال ابن حزم هذا خبر مکذوب موضوع باطل و قال البیهقی فی الاعتقاد عقب حدیث أبی موسی الاشعری الذی

اخرجه مسلم بلفظ النجوم امنة اهل السّماء فاذا ذهبت النجوم اتی اهل السّماء ما یوعدون و اصحابی امنة لامتی فاذا ذهب اصحابی اتی امتی ما یوعدون قال البیهقی روی فی حدیث موصول باسناد غیر قوی یعنی حدیث عبد الرّحیم العمی و فی حدیث منقطع یعنی

حدیث الضحّاک بن مزاحم مثل اصحابی کمثل النجوم فی السّماء من اخذ بنجم منها اهتدی قال و الذی رویناه ههنا من الحدیث الصحیح یؤدی بعض معناه قلت صدق البیهقی هو یؤدی صحّة التشبیه للصّحابة بالنجوم خاصة امّا فی الاقتداء فلا یظهر فی حدیث أبی موسی نعم یمکن ان یتلمح ذلک من معنی الاهتداء بالنجوم و ظاهر الحدیث انما هو اشاره الی الفتن الحادثة بعد انقراض عصر الصّحابة من طمس السنن و ظهور البدع و فشو الفجور فی اقطار الارض فاللّه المستعان

ص:256

و محمد بن محمد الحلبی المعروف بابن امیر الحاج در کتاب التقریر و التحبیر فی شرح التحریر در مسئله اجماع شیخین بجواب احتجاج

بحدیث اقتدوا بالذین من بعدی

و حدیث علیکم بسنتی و سنة الخلفاء الراشدین گفته و بمعارضته أی و اجیب بمعارضة کل منهما

باصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم

و خذوا شطر دینکم عن الحمیراء أی عن عائشة رضی اللّه عنها فان هذین الحدیثین یدلان علی جواز الاخذ بقول کل صحابی و قول عائشة و ان خالف قول الشیخین او الاربعة الا ان الاوّل أی

اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم لم یعرف بناء علی قول ابن حزم فی رسالته الکبری مکذوب موضوع باطل و الا فله طرق من روایة عمر و ابنه و جابر و ابن عباس و انس بالفاظ مختلفة اقربها الی اللفظ المذکور ما

اخرج ابن عدی فی الکامل و ابن عبد البر فی کتاب بیان العلم عن ابن عمر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل اصحابی مثل النجوم یهتدی بها فبایهم اخذتم

بقوله اهتدیتم و ما

اخرج الدارقطنی و ابن عبد البر عن جابر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مثل اصحابی فی امتی مثل النجوم فبایهم اقتدیتم اهتدیتم نعم لم یصح منها شیء و من ثمة قال احمد حدیث لا یصح و البزار لا یصحّ هذا الکلام عن النبی صلّی اللّه علیه و سلّم الا انّ البیهقی قال فی کتاب الاعتقاد رویناه فی حدیث موصول باسناد غیر قوی و فی حدیث آخر منقطع و الحدیث الصحیح یؤدی بعض معناه و هو

حدیث أبی موسی المرفوع النجوم امنة للسّماء فاذا ذهبت النجوم اتی السّماء ما توعدون و انا امنة لاصحابی فاذا ذهبت اتی اصحابی ما یوعدون و اصحابی امنة لامتی فاذا ذهب اصحابی اتی امتی ما یوعدون رواه مسلم و جلال الدین سیوطی در کتاب اتمام الدرایة لقرّاء النقایة در مبحث اجماع گفته و لیس قول صحابی حجة علی غیره علی الجدید و القدیم نعم الحدیث اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم و اجیب بضعفه و شهاب الدین خفاجی در نسیم الریاض شرح شفای قاضی عیاض گفته و قال صلّی اللّه علیه و سلم فی حدیث آخر رواه الدارقطنی و ابن عبد البر فی العلم من طرق اسانید کلها ضعیفة حتی جزم ابن حزم بانه موضوع و قال الحافظ العراقی کان ینبغی المصنف رحمه اللّه ان لا یورده بصیغة الجزم و ما قیل من انه لیس بوارد لان المصنف رحمه اللّه ساقه فی فضل الصحابة و قد استقروا علی جواز العمل بالحدیث الضعیف فی فضائل الاعمال فضلا عن فضائل الرجال لا وجه له لان

قوله اصحابی

ص:257

کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم فیه العمل بما فعلوه و قالوه من الاحکام و لیس هذا من قبیل الفضائل التی یجوز العمل فیها بالضعیف الخ و ملا نظام الدین سهالوی در صبح صادق شرح منار بمقام رد مذهب کسانی که بر حجیت اجماع شیخین

بحدیث اقتدوا بالذین من بعدی و بر حجیت اجماع خلفاء اربعه

بحدیث علیکم بسنّتی و سنة الخلفاء الراشدین المهدیین احتجاج کرده اند می فرماید و اجیبت ایضا بانهما معارضان

بقوله ص اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم

و قوله ص خذوا شطر دینکم عن هذه الحمیرا فتقاعد الاحتجاج و اجیب بان الحدیث الاول و ان روی عن المعتبرات لم یعرف قال ابن حزم فی رسالته الکبری مکذوب موضوع باطل و به قال احمد و البزار و اما الحدیث الثانی فهو ایضا لم یعرف کما عن المزی و الذهبی و غیرهما و قال الذهبی هو من الاحادیث الواهیة التی لا یعرف لها اسناد و قال السبکی و الحافظ ابو الحجاج کل حدیث فیه لفظ الحمیراء لا اصل له الا حدیثا واحدا فی النساء هکذا فی بعض شروح التحریر و مولوی عبد العلی الشهیر به بحر العلوم در فواتح الرحموت شرح مسلم الثبوت گفته و اما المعارضة

باصحابی کالنجوم فبایّهم اقتدیتم اهتدیتم رواه ابن عدی و ابن عبد البر و خذوا شطر دینکم من الحمیراء أی أم المؤمنین عائشة الصدیقة کما فی المختصر فمندفع بانهما ضعیفان لا یصلحان للعمل فضلا عن معارضة الصّحاح اما الحدیث الاول فلم یعرف قال ابن حزم فی رسالته الکبری مکذوب موضوع باطل و به قال احمد و البزار و امّا الحدیث الثانی فقال الذهبی هو من الاحادیث الواهیة التی لا یعرف لها اسناد قال السبکی و الحافظ ابو الحجاج کل حدیث فیه لفظ الحمیراء لا اصل له الا حدیث واحد فی النّسائی کذا فی التیسیر و محمد بن علی الشوکانی در ارشاد الفحول گفته و هکذا

حدیث اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم یفید حجیة کل واحد منهم و فیه مقال معروف لان فی رجاله عبد الرحیم بن زید العمی عن ابیه و هما ضعیفان جدا بل قال ابن معین ان عبد الرحیم کذاب و قال البخاری متروک و کذا ابو حاتم و له طریق اخری فیها حمزة النصیبی و هو ضعیف جدا قال البخاری منکر الحدیث و قال ابن معین لا یساوی فلسا و قال ابن عدی عامة مرویاته موضوعة و روی ایضا من طریق جمیل بن زید و هو مجهول ششم آنکه حدیث نجوم اگر بنابر اصول اهل سنت قابل قبول هم باشد هرگز دلالت بر مساوات جمیع صحابه در علم نمی کند بلکه بر خلاف آن نزد این حضرات دلالتش بر تفاوت مراتب صحابه در علم ثابتست چنانچه از کلام ملا علی قاری که در ما بعد انشاء اللّه تعالی منقول می شود واضح و اشکار خواهد شد و ابراهیم بن الحسن الکردی الکورانی در نبراس گفته ان اللّه تعالی ما امرنا فی کتابه الا باتباع النّبی صلی اللّه

ص:258

علیه و سلّم فقال قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اَللّهُ و قال فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ اَلنَّبِیِّ اَلْأُمِّیِّ اَلَّذِی یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ کَلِماتِهِ وَ اِتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ و قال وَ ما آتاکُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا و قال مَنْ یُطِعِ اَلرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اَللّهَ و قال للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قل انما اتبع ما یوحی الیّ من ربی هذا بصائر من ربکم و هدی و رحمة لقوم یؤمنون فکان اتباع النبی هو عین اتباع ما یوحی إلیه من ربّه و لذا قال اتبعوا ما انزل إلیکم من ربّکم و لا تتبعوا من دونه اولیاء فاتباع النبی صلّی اللّه علیه و سلم فیما جاء به من عند اللّه و اطاعته هو المامور به فرجعنا الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم حتی ننظر ما ذا یامرنا به و ما ذا ینهانا عنه حتی نأخذ بالاول و ننتهی عن الثانی فرأیناه یقول مهما اوتیتم من کتاب اللّه فالعمل به لا عذر لاحد فی ترکه فان لم یکن فی کتاب اللّه فبسنّة متی ماضیة فان لم تکن سنة فما قال اصحابی ان اصحابی بمنزلة النجوم فی السّماء فایّما اخذتم به اهتدیتم و

اختلاف اصحابی لکم رحمة فعلمنا ان ما یوجد منصوصا علیه فی کتاب اللّه لا بدّ من الاخذ به و المخالف التارک للعمل به لا عذر له فهو زائغ ثم ما لم یوجد منصوصا علیه فی الکتاب و وجد منصوصا علیه فی السنة وجب الاخذ به و المخالف مخطئ اثم ثم ان لم یوجد منصوصا علیه فیهما رأیناه قد احالنا علی الاخذ بقول المجتهدین من الصحابة رضی اللّه تعالی عنهم و صوّب الجمیع حیث نصّ علی ان الآخذ بقول ایّهم کان مهتد و لا یکون التابع مهتدیا الا إذا کان المتبوع مهتدیا بلا شبهة و اشار بتشبیههم بالنجوم الی تفاوت مراتبهم فی العلم فان النجوم و إن کانت مشترکة فی اصل النوم الذی یهتدی به فی ظلمات البر و البحر لکنه لا خفاء فی تفاوت مراتبها فی النور و الاشراق و الاضاءة و اشار بذلک ایضا الی ان تفاوت مراتبهم فی نور العلم لا یوجب خللا فی الاهتداء بهم و لا ان الآخذ بقول اقلهم علما غیر مهتد کما لا یوجب تفاوت مراتب النجوم فی النور ان یکون الاخذ بالاقل نورا غیر مهتد یوضحه ما

اخرجه السجزی فی الابانة و ابن عساکر عن عمر رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سألت ربی تبارک و تعالی فیما یختلف فیه اصحابی من بعدی فاوحی الیّ یا محمد ان اصحابک عندی بمنزلة النجوم فی السّماء بعضها اضوء من بعض فمن اخذ شیئا مما هم علیه من اختلافهم فهو عندی علی هدی انتهی و ما احسن قول القائل من تلق منهم تقل لاقیت سیّدهم مثل النجوم التی یسری بها السّاری

و سیّدنا الامام علی و ابناه رضی اللّه تعالی عنهم داخلون فی الصّحابة کما لا یخفی فعلمنا انّ جمیع الصّحابة مشترکون فی اصل الاهتداء بهم مع تفاوت درجاتهم ازین عبارت ظاهرست که کردی در ذیل

ص:259

استدلال خود بحدیث نجوم اوّلا تصریح نموده به اینکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بتشبیه کردن صحابه خود بنجوم اشاره فرموده است بسوی تفاوت مراتب شان در علم زیرا که نجوم اگر چه در اصل نور که سبب اهتدا در ظلمات برّ و بحر می شود مشترک می باشند لیکن تفاوت مراتب آن نجوم در نور و اشراق و اضاءت مخفی نیست و ثانیا تصریح کرده که آن جناب باین تشبیه اشاره فرموده اند بسوی اینکه تفاوت مراتب صحابه در نور علم موجب خلل در اهتدا بایشان نمی شود و هر که عمل نماید بر قول کمترین صحابه از روی علم او غیر مهتدی نیست چنانکه تفاوت مراتب نجوم در نور موجب این معنی نمی شود که کسی که اخذ باقل نجوم از روی نور بوده باشد او غیر مهتدی گردد و ثالثا از روایات حدیث نجوم روایت سجزی و ابن عساکر ذکر کرده که در آن مصرّحا واردست

ان اصحابک عندی بمنزلة النجوم فی السّماء بعضها اضوء من بعض و این روایت را دلیل موضح مطلوب و مدعای خود که تفاوت مراتب صحابه در علمست وانموده و رابعا در آخر کلام بتصریح تمام افاده کرده که ما دانستیم که جمیع صحابه با وصف تفاوت درجات خود در اصل اهتدا بایشان مشترک می باشند و غرض از نقل این افادات طریفه کردی که در هوای اقتدای اصحاب بمعرض بیان آورده و فساد موادّ آن بتفصیل جمیل انشاء اللّه تعالی در مجلد حدیث ثقلین مبین و مبرهن خواهد شد آنست که درین مقام که مقام نقض کلام اعور می باشد بر هر متامل واضح و لائح گردد که نزد کردی تفاوت مراتب صحابه در علم فی حد ذاته هم امر محققست و از حدیث نجوم نیز ثابت می شود پس محل کمال عجبست که چه چگونه اعور درین امر ظاهر اظهر مصادمت بداهت اختیار نموده بحدیث نجوم استدلال بر مساوات جمیع صحابه در علم می نماید و در اظهار کمال فقدان بصارت خود نزد هر ناظر افزایش می فرماید هفتم آنکه ثبوت علم برای کل صحابه خواه بتفاوت باشد و خواه بتساوی چنانچه مزعوم اعورست امریست باطل که هرگز بپایه ثبوت نمی رسد و بداهة تتبع احوال صحابه مبطل و موهن آنست و از همین جاست که در بیان معنی حدیث نجوم حضرات اهل سنت ملجا بتخصیص می شوند آنفا دانستی که کردی در کلام خود تنزیل این حدیث بر مجتهدین صحابه نموده چنانچه گفته ثم ان لم یوجد منصوصا علیه فیهما رأیناه قد احالنا علی الاخذ بقول المجتهدین من الصّحابة رضی اللّه عنهم و صوب الجمیع حیث نص علی ان الآخذ بقول ایهم کان مهتد و این کلام چنانچه می بینی بصراحت دلالت دارد بر آنکه مراد از صحابه که در حدیث نجوم امر باقتدایشان وارد شده مجتهدین شان هستند و کردی این معنی را مثل امر مفروغ عنه بحتم و جزم افاده می نماید و نصر اللّه کابلی در صواتع در ذکر حدیث نجوم گفته و المراد من الاصحاب من لازمه علیه السّلام من المهاجرة و الانصار و غیرهم غدوة و عشیة و صحبه فی السفر و الحضر و تلقی الوحی منه طریا و اخذ

ص:260

عنه الشریعة و الاحکام و آداب الاسلام و عرف الناسخ و المنسوخ کالخلفاء الراشدین و غیرهم لا کلّ من رآه مرة او اکثر ازین عبارت ظاهرست که نزد کابلی مراد از اصحاب کسانی هستند که صبح و شام ملازمت آن جناب نموده اند و در سفر و حضر مصاحب آن حضرت بودند و تلقی وحی از آن جناب کرده اند در حالی که تازه بود و از آنجناب اخذ شریعت و احکام و آداب اسلام بعمل آورده و ناسخ و منسوخ را شناخته مثل خلفاء راشدین اهل سنت و غیر ایشان نه هر کسی که یک بار یا زیاده از آن حضرت را دیده باشد و این تخصیصات و تقییدات کابلی دیدنی و شنیدنیست که بهول و خوف مؤاخذه و دار و گیر چسان در تضییق دائره اصحاب سعی موفور بتقدیم رسانیده اقتدا را بر اصحابی که چنین و چنان بوده باشند مقصور گردانیده پس کمال عجبست از اعور افجر که از چه رو این حدیث را دلیل ثبوت علم برای مجموع اصحاب ظاهر ساخته بعد ذکر آن بجمله فثبت العلم لکلّهم اعلام تبجح و تفاخر بی محل برافراخته و هر چند کلام مبسوط مشبع در حدیث نجوم و ردّ تفوهات باطلۀ اهل سنت بقضها و قضیضها متعلق بان انشاء اللّه تعالی موکول بر مجلد حدیث ثقلینست لیکن از آنچه نحیف بالاختصار در این جا ذکر کردم واضح و لائح گردید که امر حضرات اهل سنت در خصوص حدیث نجوم بغایت مریب و از بس عجیب و غریبست که گاهی نظر بمقدوحیت و مجروحیت روات این حدیث و نیز بسبب منکر بودن کلام آن و مؤدی بودن آن بسوی تجویز اختلاف قائل بفساد و بطلان و وهن و هوان این حدیث می شوند و گاهی در هوای پرستش صحابه سرگرم گردیده راه احتجاج و تمسک بآن می سپارند و در بیان معانی آن تقریرات متهافته و افادات متساقطه بر روی کار می آرند یکی این حدیث را مثبت تساوی صحابه در علم می گرداند و دیگری آن را دلیل تفاوت مراتب شان در علم می داند و واحدی آن را مثبت علم برای کل صحابه وامی نماید و آخری مسلک تخصیص و تقیید و تحجیر و تضییق در مصادیق آن می پیماید بالجمله این وجه اوّل اعور که در جواب حدیث مدینة العلم آورده نهایت باطل و مضمحلست و علاوه بر آنکه مشتمل بر سفساف و جزاف می باشد دلیل واضح نفاق و شقاق اعور نیز هست زیرا که در بادی النظر اگر چه او درین وجه ناموجه اعتراف بغزارت علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده و چار و ناچار گفته که بلا شک آن جناب بحر زاخر علمست که پایان آن درک نمی شود لیکن با وصف این معنی از راه جهل و عناد وادی پر خار انکار رجحان باب مدینه علم بر اغیار پیموده هر جاهل ابّ و کلاله و هر هائم مهامه جهاله را مساوی باب مدینة العلم نموده و لعمری ان الاعور الجهول الظلوم*حیث ضلّ عن باب مدینة العلوم*تاه لطالعه النحس المشوم*فی سباسب العمی و التعصب المذموم*حتی اقبل لعمهه بالهجوم*علی المعارضة بحدیث النجوم*فلم یهتد هذا الجائر الغشوم*فی ظلمات جهله الغاشیة

ص:261

کالسحاب المرکوم*و طفق یتسکّع فی غیاهب الوساوس المورثة للوجوم*حتی رمته الشهب الثواقب بالرجوم*فعاد و هو شرّ مدحور و ملوم*و اصبح و هو اخزی مرمیّ و مرجوم*

استدلال أعور واسطی به جمله رضای «و أبو بکر و. . .» و رد آن به هشت وجه

امّا آنچه اعور در تقریر وجه دوم سراییده و ثانیها ان بعض اهل السنة ینقل زیادة علی هذا القدر و ذلک قولهم

ان النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها و ابو بکر و عمر و عثمان حیطانها و ارکانها و الباب فضاء فارغ و الحیطان و الارکان طرف محیط و رجحانهن علی اللباب ظاهر پس در نهایت فساد و بطلان و غایت سخف و هوانست بچند وجه اوّل آنکه اصل

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها بطریق فریقین ثابت و محققست پس اگر اعور مرد می دانست این زیادت شنیعه را بطرق فریقین ثابت نماید و لیس له الی هذا الی آخر الدهر من سبیل فلیمت غیظا حتی یلقی العذاب الوبیل

دوّم آنکه اگر اعور افجر از اثبات این زیادت بطرق فریقین قاصرست پس کاش آن را بطریق موثوق به نزد اهل نحلۀ خود ثابت نماید و این مطلب نیز او را ممکن نیست چه احدی از اثبات سنیه اثبات این زیادت دنیّه نکرده است و من ادعی فعلیه البیان و لا یریده الا الخسران و الحرمان سوم آنکه اعور اگر از اثبات این مرام نیز ناکام باشد پس کم از کم این ست که اسمائی آن بعض اهل سنت که حسب ادعای او این زیادت سمجه را نقل کرده اند بیان نماید تا از حقیقت حال کشف بعمل آید آخر چرا کار بند اجمال و اخمال می شود و با این وقاحت و بی شرمی از تصریح اسمای ایشان دل دزدی می کند چهارم آنکه فرضا اگر اعور افجر حالت تصریح اسمای ناقلین این زیادت قبیحه نیز نماید و ایشان از اکابر علماء و محدثین اهل سنت هم باشند نزد عاقل بصیر نفعی باین اعور فاقد البصر نمی رساند چه ظاهرست که این گونه زیادات که سنیه بنقل آن متفرد باشند بر اهل حقّ هرگز حجت نمی تواند شد و ذکر آن بمقابلۀ ایشان ناشی از جهل و عدوانست پنجم آنکه این زیادت سخیفه که اعور افجر آن را درین مقام آورده بذکر آن حسب زعم فاسد و رجم کاسد خود طریق افحام و الزام اهل حقّ کرام سپرده اگر چه سوای اعور احدی از اهل سنت آن را بچنین سیاق و باین الفاظ وارد نکرده لیکن این زیادت خبیثه قطعا ماخوذست از بعض تحریفات شنیعه و زیادات فظیعۀ و منّاعین و افاکین سنیّه که درین حدیث شریف از راه کید و اغتیال و مکر و ادغال ارتکاب آن نموده بضاعت وزر و وبال و خسر و نکال برای سوء مآل خویش اندوده اند و چون ذکر تحریف محرفین اغمار و تصریف افاکین عضیهت شعار در این حدیث عزیز المثار بر زبان قلم رفت لهذا مناسب چنان می بینم که درین باب آنچه این زرافه معدن الخرافة مساعی نامشکوره کرده اند بعضی از ان را درین مقام بمعرض بیان آرم و مسلک توهین و تهجین آن حسب افادات اکابر منقدین سپارم تا حقیقت حال

ص:262

وضع و افتعال و کذب و انتحال این طائفه جهال واضح و آشکار گردد و نیز سخافت احتجاج و استدلال اعور الضّلال که مرتکب اعمال و منبع افعال و داله اقوال و آخذ مال این مقال انذالست بر ناظرین با کمال بدرجۀ ظهور رسد پس محتجب نماند که شطری از معاندین عظیمی الاحقاد و بعضی از مکایدین ذوی العناد چون

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها را دلیل قاطع و برهان ساطع بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دیدند و از شعشعه کمال علو مرتبت و سمو منزلت آنجناب که ازین کلام حقائق نصاب مثل آفتاب عالمتاب زاهر و باهرست خفاش وار خیره گردیدند ناچار در نقل این حدیث شریف و روایت این خبر منیف راه کمال تحریف و تلفیف پیمودند و در حق مشایخ خود نیز بعض کلمات سخافت آیات و جملات رکاکت سمات افزودند و قطع نظر از بطش و اصطلام منتقم عظیم الانتقام خیال خزی و افتضاح بین الخلائق و الانام نیز بخاطر خود راه ندادند و بی محابا کذب لا کلام و افترای بین الملام بر حبیب ملک علام علیه و آله آلاف التحیّة و السّلام آغاز نهادند سیوطی در لآلی مصنوعه گفته و قال ابن عساکر فی تاریخه

انا ابو الحسن بن قبیس ثنا عبد العزیز بن احمد ثنا ابو نصر عبد الوهاب بن عبد اللّه بن عمر المری ثنا ابو القاسم عمر بن محمد بن الحسین الکرخی ثنا علی بن محمد بن یعقوب البرذعی ثنا احمد بن محمد بن سلیمان قاضی القضاة حدثنی أبی ثنا الحسن بن تمیم بن تمام عن انس مرفوعا انا مدینة العلم و ابو بکر و عمر و عثمان سورها و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب قال ابن عساکر منکر جدّا اسنادا و متنا و قال ابن عساکر انبانا ابو الفرج غیث بن علی الخطیب حدثنی ابو الفرج الاسفرائنی قال کان ابو سعد اسماعیل بن المثنی الأسترآبادی یعظ بدمشق فقام إلیه رجل فقال ایها الشیخ ما تقول فی

قول النبی صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها قال فاطرق لحظة ثم رفع راسه و قال نعم لا یعرف هذا الحدیث علی التمام الا من کان صدرا فی الاسلام انما

قال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها قال فاستحسن الحاضرون ذلک و هو یردده ثم سألوه ان یخرج لهم اسناده فانعم و لم یخرجه لهم ثم قال شیخی ابو الفرج الاسفرائنی ثم وجدت هذا الحدیث بعد مدة فی جزء علی ما ذکره ابن المثنّی انتهی ازین عبارت ظاهر گردید که بعض محرفین اسلاف ناانصاف اهل سنت در روایت این حدیث از انس دور بودن ابو بکر و عمر و عثمان وضع نموده اند لیکن علاّمۀ ابن عساکر که ناقد ماهر و جهبذ کابر سنیّه است خبری را که مشتمل برین افتعال صریح و افترای فضیحست اسنادا و متنا منکر دانسته و برای اظهار کمال

ص:263

وهن و بطلان آن لفظ جدّا نیز استعمال فرموده فثبت بحمد اللّه انّ هذا الکذب الشنیع منکر جدّا و الذی یرویه و ینقله یأتی شیئا ادّا و نیز ازین عبارت واضح شد که اسماعیل بن المثنی الأسترآبادی در جامع دمشق وعظ می کرد پس شخصی بسوی او ایستاد و سؤال کرد که أی شیخ تو در باب قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

انا مدینة العلم و علی بابها چه می گوئی پس اسماعیل یک لحظه سر بزیر انداخت و بعد از آن گفت که نعم این حدیث را علی التمام نمی داند مگر کسی که در اسلام صدر بوده باشد جز این نیست که نبی صلی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده است که من شهر علم هستم و ابو بکر اساس آن و عمر دیوارهای آن و عثمان سقف آن و علی دروازۀ آن می باشد پس حاضرین آن را نیکو شمردند و اسماعیل آن را بار بار بیان می کرد بعد ازین حاضرین ازو سؤال کردند که اسناد این خبر برای شان اخراج نماید پس قبول کرد و لیکن برای شان اخراج آن ننمود و این حکایت مطربه که اعجوبۀ ارباب نظر و اطروفۀ اصحاب بصرست بقرائن جلیّه واضحه افاده می نماید که محدّث و بادی این افترای فاسد المبادی اسماعیل استرآبادیست و اوست که برای تخدیع عوام و تغریر انکاس طغام در کلام حقائق نظام سرور انام صلّی اللّه علیه و آله الکرام این کلمات بارده و بطلات شارده از هذر شوم و هزل مذموم خود منضم و مضموم ساخته امّا قول ابو الفرج اسفراینی که من این حدیث را بعد مدتی در یک جز یافتم موافق آنچه ابن المثنی یعنی اسماعیل ذکر کرده بود پس منافی بادی بودن اسماعیل استرآبادی نیست زیرا که محتملست که آن جزء مجهول که مشتمل برین کذب مجعول بود ساخته و پرداختۀ بعضی از جماعت حاضرین بمجلس استرآبادی باشد و در آن این کذب مفترع را بی سند یا بسند مخترع از راه تزویر ذکر کرده باشد و از همین جاست که علامۀ ابن حجر عسقلانی این حکایت را در معرض اثبات متهم بودن اسماعیل استرآبادی ذکر نموده چنانچه در لسان المیزان گفته اسماعیل بن علی بن المثنی الأسترآبادی الواعظ کتب عنه ابو بکر الخطیب و قال لیس بثقة و قال ابن طاهر مزقوا حدیثه بین یدیه ببیت المقدس و فی تاریخ الخطیب عنه حدثنا أبی حدثنا محمد بن اسحاق الرملی حدثنا هشام بن عمار انا اسماعیل بن عیاش عن بحیر بن سعد عن خالد عن شداد بن اوس مرفوعا قال بکی شعیب من حب اللّه حتی عمی فذکر الحدیث و فیه فلذا اخدمتک موسی کلیمی قلت هذا حدیث باطل لا اصل له انتهی و قد رواه الواحدی فی تفسیره عن أبی الفتح محمد بن علی المکفوف عن علی بن الحسن بن بندار والد اسماعیل فیری اسماعیل من عهدته و التصقت الجنایة بابیه و سیاتی و اسماعیل مع ذلک متهم قال غیث بن علی الصوری حدثنی

ص:264

سهل بن بشیر بلفظه غیر مرة قال کان اسماعیل یعظ بدمشق فقام إلیه رجل فسأله عن

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها فقال هذا مختصر و انما هو

انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها قال فسألوه ان یخرج لهم اسناده فوعدهم به قال الخطیب سألته عن مولده فقال ولدت باسفراین سنة 375 قال و مات فی المحرم سنة 448 و قال ابو سعد بن السمعانی فی الانساب کان یقال له کذاب ابن کذاب ثم نقل عن عبد العزیز النخشبی قال و حدث عن شافع بن أبی عوانه و أبی سعد بن أبی بکر الإسماعیلی و الحاکم و السلمی و أبی الفضل الخزاعی و غیرهم و کان یقص و یکذب و لم یکن علی وجهه سیما المتقین قال النخشبی دخلت علی أبی نصر عبید اللّه بن سعید السجزی بمکة فسألته عنه فقال هذا کذاب ابن کذاب لا یکتب عنه و لا کرامة قال و تبیّنت ذلک فی حدیثه و حدیث ابیه یرکّب المتون الموضوعة علی الاسانید الصحیحة و لم یکن موثقا به فی الروایة و چون ابن حجر عسقلانی درین عبارت بعض فضایح و قبائح اسماعیل استرابادی از کتاب الانساب سمعانی باختصار نقل نموده و کتاب مذکور بحمد اللّه پیش نحیف حاضرست لهذا مناسب می نماید که تمام عبارت آنکه دارای حال اسماعیل استرابادی و والدش می باشد در این مقام نقل نمایم تا کمال افتضاح و اتقاح اسماعیل استرابادی که وضع و افترا را از پدر کذّاب خود بمیراث یافته و بطمع سیم و زر بسوی کذب و زور بی خود شتافته بنهایت وضوح و طهور واضح و لائح گردد پس باید دانست که ابو سعد عبد الکریم بن محمد السمعانی در کتاب الانساب در نسبت تمیمی گفته و ابو سعد اسماعیل بن علی بن الحسن بن بندار بن مثنی التمیمی الأسترآبادی العنبری من اهل استراباد قیل هو کذاب ابن کذاب یروی عن ابیه و ابوه الحسن من الکذابین ایضا رحل الی الشام و العراق و الحجاز یروی عن شیوخ کثیرة مثل أبی عبد اللّه محمد بن اسحاق الرّملی و ابن کرمون الانطاکی روی عنه ابنه ابو سعد و ابو حاجب محمد بن اسماعیل بن کثیر الأسترآبادی و هو آخر من روی عنه فیما اظن قال ابو محمد عبد العزیز بن محمد النخشبی ابو سعید الأسترآبادی التمیمی کذاب و ابوه کذاب ایضا یروی عن أبی بکر الجارودی و کان هذا الجارودی یروی عن یونس بن عبد الاعلی و طبقته الذین ماتوا بعد الستین و مائتین فروی ابو الحسن بن المثنی عنه عن هشام بن عمار فکذب علیه ما لم یکن یجتری ان یکذب هو بنفسه لا یحل الروایة عنه الا علی وجه التعجب

ص:265

قال ابو سعد ولد والدی بامل و اصله من البصرة عاش اظنه مائة و احدی عشر سنة کما سمعت قرأ الفقه علی أبی اسحاق المروزی و شاهد ابا بکر بن مجاهد المقری و ابا الحسن الاشعری و نفطویه و غلام ثعلب و ابا بکر الشبلی و غیرهم من ائمة العلماء و توفی باسترآباد فی رجب سنة اربعمائة و ابنه ابو سعد التمیمی حدث عن ابیه و شافع بن محمد بن عوانة الاسفرائنی و أبی العبّاس الضریر الرازی و أبی سعد بن أبی بکر الاسماعیلی و أبی عبد اللّه بن البیّع الحافظ و أبی عبد الرحمن السلمی و أبی الفضل محمد بن جعفر الخزاعی او غیرهم روی عنه عبد العزیز بن محمد النخشبی و محمد بن علی بن ثابت الخطیب الحافظ قال الخطیب قدم علینا بغداد حاجا سمعت منه حدیثا واحدا مسندا منکرا ذکره النخشبی فی معجم شیوخه فقال ابو سعد بن المثنی التمیمی بطرشح کذاب ابن کذاب یقص و یکذب علی اللّه و علی رسوله و یجمع الذهب و الفضّة لم یکن علی وجهه سیما الاسلام و دخلت علی الشیخ أبی نصر عبید اللّه بن سعید السجزی العالم بمکة فسألته عنه فقال هو کذاب ابن کذاب لا یکتب عنه و لا کرامة و تبینت ذلک فی حدیثه و حدیث ابیه یرکب المتون الموضوعة علی الاسانید الصحاح و نعوذ باللّه من الخذلان قال ابو بکر الخطیب بعد ان روی حدیثا و تبیّن من الشعر عنه عن طاهر الخثعمی عن الشّبلی ثم قال هذا جمیع ما سمعت من أبی سعد ببغداد و لم یکن موثوقا به فی الروایة ثم لقیته ببیت المقدس عند عودی من الحج سنة 446 فحدثنی عن جماعة و سألته عن مولده فقال ولدت باسفراین فی سنة 375 و مات ببیت المقدس فی المحرم سنة 448 بالجمله ازین بیان متانت اقتران بحد تحقق و ستین رسید که زیادت واهیه که اعور افجر بذکر آن در کلام خود متجاسر شده ماخوذ از بعض تحریفات فاسده و تزویقات کاسدۀ کذابین سابقین و افاکین سالفینست و صنیع شنیع اعور خالی از دو حال نیست یا اینکه بعد وقوف بر عین الفاظ این وضاعین صناعین بسبب سوء حافظه و قلت مبالات در ایراد آن مسلک تقدیم و تاخیر و تبدیل و تغییر پیموده و یا اینکه کسی دیگر درین باب مرتکب تحریف در تحریف و مظهر تخلیط در تخلیط شده و اعور عدیم البصر کورانه بسوی تقلید او شتافته این افترای مهان از انبان او برداشته چه بر متتبع خبیر پوشیده نیست که متخرصین ماضین در تحریف

حدیث انا مدینة العلم اگر چه سابق الاقدام می باشند لیکن متاخرین شان نیز خود را درین باب قاصر ثابت نکرده و خرافات آن انکاس طغام را بتبدیل الفاظ و تشویش نظام آورده قصب السبق درین باب از یکدیگر برده اند مگر نمی بینی که ابو شکور

ص:266

سالمی که از مشاهیر علمای حنفیه است این فریه موضوعه و زیادت مصنوعه را بتغییر دیگر مذکور نموده و باستدلال و احتجاج بان کمال فهم و امعان و تحقیق و اتقان خود بر همگنان واضح و عیان فرموده چنانچه در کتاب التمهید فی بیان التوحید در باب یازدهم آن گفته القول الخامس فی تفضیل الصّحابة بعضهم علی بعض رضی اللّه عنهم قال اهل السنة و الجماعة ان افضل الخلق بعد الانبیاء و الرسل و الملئکة علیهم السّلام کان ابو بکر ثم عمر ثم عثمان ثم علی رضی اللّه عنهم و روی عن أبی حنیفة رضی اللّه عنه انّه قال من السّنة ان تفضل الشیخین و تحبّ الختنین و روی عنه رضی اللّه عنه انه قال علیک ان تفضل ابا بکر و عمر رضی اللّه عنهما و تحب عثمان و علیا رضی اللّه عنهما و فی روایة و تحب علیا و عثمان رضی اللّه عنهما و لم یرد بهذا فضیلة علی رضی اللّه عنه علی عثمان رضی اللّه عنه لان الترتیب فی الذکر لا یوجب الترتیب فی الحکم و روی عن جماعة من الفقهاء قالوا ما رأینا احدا احسن قولا فی الصحابة رضی اللّه عنهم من أبی حنیفة رضی اللّه عنه و لما

روی عن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه انه کان علی المنبر بالکوفة فقال ابنه محمد بن الحنفیه رضی اللّه عنه من خیر هذه الامة بعد نبینا علیه السّلام فقال ابو بکر رضی اللّه عنه فقال ثمّ من فقال عمر رضی اللّه عنه فقال ثم من فقال عثمان رضی اللّه عنه فقال ثم من فسکت علی رضی اللّه عنه ثم قال لو شئت لانبأتکم بالرابع و سکت فقال محمد رضی اللّه عنه انت فقال ابوک امرأ من المسلمین

و روی عن النبی علیه السّلام انا مدینة العلم و اساسها ابو بکر و جدرانها عمر و سقفها عثمان و بابها علی مقام کمال حیرتست که ابو شکور جسور چسان این افک و زور را که صناعین عدیم الشعور بتلقین خدوع غرور ساخته و پرداخته اند بکمال خوش دلی وارد می نماید و باستدلال و احتجاج بان بر افضلیت شیوخ ثلاثه خود با وصف ارتکاب خلط و خبط ظاهر واضح و تشویش و تحریف فاشی فاضح در استیجاب زجر و عتاب می افزاید آیا آنچه در کلام خود از اقوال هابطه و روایات ساقطه ذکر کرده بود برای تعییر حذاق نحاریر مگر کمی داشت که برینحدیث شریف هم دست تصرف دراز کرده همت بر تخدیع عوام و تغریر طغام برگماشت الغرض آنچه این حضرات در حدیث مدینة العلم بمزید عالی همتی خود افزایش فرموده اند و بزیادات عاطله و اضافات باطله ارواح مسیلمه و سجاح را ترویح نموده اند اگر بتفصیل تمام بیان شود کلام در این مقام منجر باطناب خواهد گردید و شرح آن بحذافیره بحد اسهاب خواهد رسید لهذا در این جا بر همین مقدار اکتفا و اقتصار می رود و سیجیء انشاء اللّه الوهاب شطر من الکلام فی

ص:267

هذا الباب فی رد هفوات ابن حجر فارتقب حتی یاتیک من العیان ما یغنی عن الخبر ششم آنکه این زیادت فضیحه و اکذوبه قبیحه که اعور ذکر کرده قطع نظر از بطلان و هوان آن نفعی بحال این شانی ابتر نمی رساند بلکه ضرر عظیم بر مطلوبش وارد می گرداند زیرا که اگر بحسب این زیادت باطله ثلاثه حیطان و ارکان مدینۀ علم باشند مانع و حائل خواهند بود از اتیان مدینه علم و هر که مانع باشد از وصول بعلم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم او هرگز قابلیّت امامت ندارد و ازینجا واضح و ظاهر گردید که اگر اعور انکر حظی از بصیرت می داشت هرگز باین زیادت باطله و هفوۀ عاطله که مایه فضیحت و خسار و جالب خزی و بوارست دست نمی انداخت و هرگز آن را بجواب اهل حقّ مستمسک خود نمی ساخت لیکن چون باطنش بسبب نصب و عدوان هم رنگ ظاهرست و دیدۀ دلش مثل چشم سر بعمای نصب و عدوان و بغض و شنان مصابست از ادراک این گونه واضحات و تمییز این چنین مخازی فاضحات هم قاصر و خاسر می باشد و هر چند مانع و حائل بودن حیطان و ارکان برای وصول امر بدیهی ست و احتیاج بشاهد و دلیل ندارد لیکن بحمد اللّه از کلام خود اهل سنت و آن هم در بیان معانی حدیث مدینة العلم شاهد آن باید شنید سیّد شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل در ذکر اسمای امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و منها باب مدینة العلم

عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه رواه الطبری من تخریج أبی عمر و آورده الامام الفقیه المذکور و قال کما فی الحدیث و اعلم انّ الباب سبب لزوال الحائل و المانع من الدخول الی البیت فمن أراد الدخول و اتی البیوت من غیر ابوابها شق و عسر علیه دخول البیت فهکذا من طلب العلم و لم یطلب ذلک من علی رضی اللّه عنه و بیانه فانه لا یدرک المقصود فانه رضی اللّه عنه کان صاحب علم و عقل و بیان و رب من کان عالما و لا یقدر علی البیان و الافصاح و کان علی رضی اللّه عنه مشهورا من بین الصحابة بذلک فباب العلم و روایته و استنباطه من علی رضی اللّه عنه و هو کان باجماع الصحابة مرجوعا إلیه فی علمه موثوقا بفتواه و حکمه و الصّحابة کلّهم یراجعونه مهما اشکل علیهم و لا یسبقونه و من هذا المعنی قال عمر لو لا علی لهلک عمر رضی اللّه تعالی عنهم ازین عبارت ظاهرست که سید شهاب الدین احمد در باب معانی حدیث مدینة العلم افاده نموده که باب سبب زوال حائل و مانعست از دخول بیت و پر ظاهرست که مراد ازین حائل و مانع که باب سبب زوال آن می شود همان حیطان و ما یماثلهاست لا غیر و حیطان و امثال آن چنانچه در بیت مانعست همچنان در مدینه مانع می شود بلا ریب

ص:268

پس بحمد اللّه ثابت شد که حیطان و ارکان در مدینه علم بر فرض ثبوت مانع و حائل هستند و از علم مانع و حائل می شوند و آنچه موصل بسوی مدینه می شود بابست لا غیر و از همین جاست که سید شهاب الدین از راه انصاف در بیان معنی حدیث مدینة العلم بعد افادۀ سابقه افاده فرموده که هر که طلب علم نماید و از امیر المؤمنین علیه السّلام و بیان آن جناب طلب آن نکند او ادراک مقصود نخواهد کرد یعنی بعلم نخواهد رسید زیرا که آن جناب صاحب عقل و بیان بود و بسا اوقات شخصی عالم می شود و قادر بر بیان و ایضاح نمی گردد و امیر المؤمنین علیه السّلام از میان صحابه باین امر مشهور بود پس باب علم و روایت آن و استنباط آن از جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و آنجناب باجماع صحابه مرجوع إلیه بود در علم خود و موثوق بود بفتوی و حکم خود و کل صحابه وقت مشکل مراجعت بآن جناب می کردند و بر آن جناب سبقت نمی گرفتند و بهمین سبب عمر گفت لو لا علی لهلک عمر هفتم آنکه ازین زیادت شنیعه و فریۀ فظیعه امری دیگر که ادهی و امرّست برای اعور و شیوخ ثلاثه اعور حاصل می شود بیانش اینکه پر ظاهرست که هر که قصد اتیان مدینه علم از جانب حیطان و ارکان آن نماید اوّلا حیلولت حیطان و ارکان مانع او از وصول و دخول خواهد شد و اگر بالفرض او از جانب حیطان و ارکان صعود نموده داخل مدینۀ علم شود بلا شبهه او سارق متسوّر متصوّر خواهد گردید و بکمال تنکیل و عقاب و نهایت تفضیح و عتاب خواهد رسید و ذائقه عذاب شدید و نکال عتید در دنیا و آخرت خواهد چشید و بسبب ارتکاب این جرم عظیم و خطب جسیم آنچه سزای اوست خواهد کشید و همۀ این متاعب و عقوبات و قاطبۀ این مشاق و صعوبات او را بوجه حیطان و ارکان نصیب خواهد شد پس اگر اعور افجر می خواهد که شیوخ ثلاثه او جالب این فضائح و باعث این قبایح بهر او شوند البته باین زیادت بائره و عضیهۀ خاسره باید دل نهاد شود و بحصول این فضل فضول که سخریه ارباب حلوم و عقولست بسوی مقرّ خود شاد شاد رود و الا از احتجاج و استدلال باین زیادت خرافت اشتمال بازآید و راه اعتراف و اذعان بفساد و بطلان آن پیماید هشتم آنکه آنچه اعور افجر بر بنای این زیادت باطله گفته و الباب فضاء فارغ و الحیطان و الارکان طرف محیط فرجحانهن علی الباب ظاهر پس دلیل کمال سفاهت اوست و ازین کلام خرافت نظام بر هر خاص و عام واضح و ظاهر می شود که او بوجه فقدان بصارت ظاهری و باطنی از ادراک اشیای محسوسه و فهم امور معقوله یکسر عاریست زیرا که بر ارباب ابصار و اصحاب الباب در حیّز خفا و احتجاب نیست که اوّلا فضاء فارغ بودن باب ممنوعست بلکه آن نیز طرف محیط ست چه باب مدینه فی الاصل مشتمل بر اعضاء و عتبه و ناصیه و مصاریع می باشد و هر که بعد ملاحظه این اجزا آنرا فضای فارغ بگوید او خود از فهم و عقل بلکه حسّ و نظر کلیّة فارغ خواهد بود بلی باب مدینه در ترکیب خود

ص:269

بر بدیع حکمت مشتمل ست لهذا در حالت انفتاح فضا پیدا می کند و این معنی مظهر کمال رجحان آنست نه سبب نقص آن و ازینجا ظاهر گردید که اعور فاقد البصر بسبب کمال انحراف خود از باب مدینۀ علم چنان از فهم و عقل بعید افتاده است که ادراک واضحات و جلیّات هم نمی کند و در امثال این امور مستبینه که هر ذی شعور آن را بخوبی می داند پیش پا می خورد ثانیا اگر تسلیم هم کنیم که باب مدینه فضاء فارغ می باشد و حیطان و ارکان آن طرف محیط ست لیکن برای آتین و داخلین انتفاع از مدینه موقوف بر آنست که باب آن فضا داشته باشد پس فضاء فارغ بودنش عین کمالست بخلاف حیطان و ارکان که مانع و حائل از وصول و دخول می شوند پس طرف محیط بودنشان برای آتین و داخلین فائده نمی دهد بلکه اگر بسوی آن رو آرند بهرشان عین موجب ضررست کما فصّلنا انفا پس ترجیح آن بر باب چون از قبیل مصادمت بداهتست مورث عجب عجابست هذا کلّه فی المدینة المحسوسة و اما المعقولة التی هی نفس النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس چون باب آن مدینه مملو از علمست آن را ازین جهت فارغ نمی توان گفت و این از اوضح واضحاتست و لکن الاعور قاصر عن ادراکه هائم فی التباکه مائد فی ارتباکه مضطرب فی اشراکه

ابطال تأویل أعور واسطی در لفظ علی ضمن بیست و پنج وجه

امّا آنچه اعور افجر در بیان ثالث وجوه سخیفه خود متفوه شده ثالثها دفع فی تاویل علی بابها أی مرتفع و علی هذا یبطل الاحتجاج به للرافضیّة پس اگر چه قابل آن نبود که کسی از ارباب ایمان و اهل اسلام لب بان گشاید و زبان خود را باین هفوه باطله آلاید مگر اعور انکر که مصدر هر باطل و منکرست بتفوه آن خود را عرضۀ ملام اصحاب احلام نموده بالجمله این وجه ناموجه نیز مردود و مطرودست بچند وجه وجه اوّل آنکه این تاویل سراسر تسویل که اقبح وجوه تحریف و تضلیل ست از جملۀ مزخرفات خوارج اشرار و نواصب اغمار می باشد پس کسانی که فی الحقیقة ولائی حضرات اهلبیت علیهم السّلام در قلوب صافیه خود دارند و اذعان و اعتقاد بمناقب این حضرات امجاد را وسیله فوز یوم المعاد می شمارند هرگز گرد این تحریف سخیف نخواهند گردید بلکه کسانی که بعظمت مرتبت و علو منزلت این حضرات و لو باللّسان دون القلب و الجنان قائل هستند ایشان نیز بعد ظهور این راز مخفی پیرامون این تاویل علیل نخواهند رسید زیرا که بنابر افادۀ خود حضرات سنیه مقصود نامحمود خوارج ازین تاویل پر تضلیل آنست که در شان کرامت نشان جناب مرتضوی علیه و آله آلاف السّلام من الملک القوی بی ادبی آغاز نهند و بحط مرتبت آنجناب داد کفر و ضلال دهند چنانچه سابقا شنیدی که ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی در زین الفتی در مقام ذکر مشابهات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السّلام بعد ایراد حدیث مدینة العلم گفته و تکلموا

ص:270

فی تاویل هذا الحدیث فذهبت الخوارج و من قال بقولهم الی انّه أراد بقوله و علی بابها الرفیع الباب من العلو علیّ بمعنی العالی لا الاسم العلم الذی کان المرتضی رضوان اللّه علیه مسمّی به یقال شیء عال و علیّ و باب عال و علیّ مثل سامع و سمیع و عالم و علیم و قادر و قدیر و انما أرادوا بذلک الوقیعة فی المرتضی رضوان اللّه علیه و الحطّ عن رتبته و هیهات لا یخفی علی البصر النهار ازین عبارت تصدیق آنچه نحیف معروض نمودم در نهایت وضوح و طهور و سطوع و سقورست و بعد ازین نزد ناظر لبیب ریبی نمی ماند درین که اعور افجر بسبب ارتکاب این تاویل ضئیل از زمرۀ مسلمین خارج و در زرافه خوارج و اتباع ایشان داخل و مارجست فالویل کل الویل للاعور البادی العوار حیث آثر الانحیاز الی کلاب النار و جمع بین النار و العار حین هرّ بهذا الهراء الواضع الشنار و رام مع عوره اطفاء الحق السّاطع الانوار و هیهات لا یخفی علی البصر النّهار دوم آنکه بنا بر این تاویل تخطیه فهم تمامی مردم لازم می آید زیرا که عنقریب از افادۀ علامۀ محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر انشاء اللّه القدیر خواهی دانست که این تاویل ضئیل خلاف ما فهمه الناس اجمعون می باشد و ازینجا ظاهر می شود که اعور افجر که تجویز این تاویل باطل در حدیث مدینة العلم می نماید از آدمیّت بمراحل قاصیه و منازل شاسعه دور می باشد و لعمری ان العاقل المعاش لو رأی خرافات هذا الاعور الکثیر الوسواس*بادنی الابصار و الابناس*لایقن بخروجه من جملة اشباه النّاس*فضلا عن الناس*و لتلا فی التعوذ منها سورة النّاس*سوم آنکه بنا بر این تاویل ضئیل بالخصوص تسفیه و تجهیل اکابر علما و محدثین و اعاظم کملا و منقدین سنیّه لازم می آید زیرا که جماعات کثیره و زرافات وفیرۀ شان این حدیث را از مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شمرده و در کتب دینیّه و اسفار یقینیّه و منشورات رائقه و منظومات فائقه خود بعنوانات شتی و اسالیب مختلفه اطهار بودن این حدیث مشتمل بر فضل آن جناب کرده اند پس چگونه عاقلی از سنیه راضی خواهد شد که این همه کملاء احبار و نبهاء کبار را در فهم این حدیث شریف غلط صریح و وهم فضیح رخ نمود که لفظ علی را که بمعنی مرتفع بود نام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فهمیدند و این حدیث را از راه سوء فهم و ازدحام وهم در مناقب آنجناب قرار دادند آری اعور که در هوس ابطال احتجاج بیچاره روافض دین و ایمان خود را نیز باختن آسان می داند اگر این کلام را بحد تصریح برساند عجبی نیست لیکن دیگر عقلای اهل سنت اگر بهره از بصیرت خواهند داشت کی این اعور افجر را از قوارع زجر و ملام خواهند گذاشت بار إلها مگر آنکه این اعور ابتر را مثل اعمی دانسته تلاوت آیه لَیْسَ عَلَی اَلْأَعْمی حَرَجٌ

ص:271

نمایند و باین ترک سراسر فرک در توهین و تهجین این خوار مهین بیفزایند چهارم آنکه ازین تاویل ضئیل تخطیه و توهیم آن زمرۀ اهل سنت نیز لازم می آید که سعی باطل و فکر لا حاصل در اضافه ذکر شیوخ ثلاثه و غیرهم در این حدیث نموده مرتبه خود را در معارضه حق صریح با باطل فضیح هم سنگ مسیلمه و سجاح فرموده اند چه هر گاه بفرض غیر واقع در این حدیث ذکری از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست و لفظ علی بمعنی بلندست پس چرا این حضرات در صدد اقحام اسماء شیوخ مبجلین خود برآمده بیهوده دماغ خود سوخته اند و ذخیره و بال و نکال بهر خویش اندوخته اند و کمال عجبست از اعور افجر که خود در وجه ثانی کلام نافرجام خود بزیادت باطله که مشتمل بر اسامی ابو بکر و عمر و عثمانست و ماخوذ می باشد از بعض تحریفات همین زرافه اغمار دست تمسک زده و بتقریر سخیف فضای فارغ بودن باب و طرف محیط بودن حیطان و ارکان بزعم باطل خود خواسته که مرتبه ثلاثه را بالاتر از مرتبه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گرداند و پر ظاهرست که این معنی بدون آنکه لفظ علی نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد متصور نمی تواند شد و ذلک واضح جدّا و باز با وصف قرب عهد باین استدلال سراسر اضلال که در کلام او پیش از سطری نیست در این وجه ناموجه از بودن لفظ علی در این حدیث نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام انکار و ابا می نماید و نمی داند که هر گاه حسب مزعوم شوم و لفظ علی در

حدیث انا مدینة العلم بمعنی مرتفع می باشد و نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست پس برای چه در وجه ثانی این زیادت باطله را مهرب و محیص خود قرار داده نقل آن را بر فتراک بعض اهل سنت برمی بندد و کمال فضیحت و شنارشان را با مزید خزی و خسار خود می پسند و پنجم آنکه اگر این تاویل علیل گنجایشی می داشت و کسی از اهل فهم و لو کان معاندا او را محتمل می انگاشت غالبا نوبت قدح در مثل این حدیث متین نمی رسد چه بودن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مدینۀ علم و مرتفع بودن باب آن اصلا ضرری بحال ثلاثه و احزابهم نمی رساند و آنچه بر اصحاب عزت و شقاق دشوار و شاقست این ست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینة العلم باشند و شیوخ ثلاثه حسب حکم

من أراد العلم فلیات الباب مامور باتباع انحضرت شوند و بهمین سبب شرذمه از معاندین را و عناد با ابو الائمة الامجاد علیه آلاف السّلام الی یوم المعاد می پیمایند و در مثل این فضیلت ساطعه المنار عزیرة المشار مرتکب طعن و غمز شده احتقاب انواع نکال و عقاب می نمایند بلکه بعضی ازیشان چنان در گرداب عصبیت سر فرو برده اند که بسبب روایت کردن این حدیث شریف مسلک قدح و جرح بعض اکابر روات آن سپرده اند گو ازین صنیع شنیع نفعی بحالشان عائد نگردیده و حق واضح الصدق مثل صبح مسفر بحد سطوع و لموع رسیده و ازینجا متحقق می شود که این تاویل ضئیل بحدی بعید از سدادست

ص:272

که ذهن بسیاری از اکابر اصحاب عناد و ارباب لداد نیز آن را برنمی تابد و موقعی در قلوب وغره و صدور وحره ایشان نیز نمی یابد ششم آنکه علاّمۀ کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحة القرشی النصیبی الشافعی در کتاب الدر المنظم علی ما نقل عنه البلخی فی ینابیع المودة گفته و قد ثبت عند علماء الطریقة و مشایخ الحقیقة بالنقل الصحیح و الکشف الصریح

ان امیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه قام علی المنبر بالکوفة و هو یخطب فقال بسم الله الرحمن الرحیم الحمد للّه بدیع السّموات و الارض و فاطرها و ساطح المدحیات و وازرها و مطود الجبال و قافرها و مفجر العیون و نافرها و مرسل الریاح و زاجرها و ناهی القواصف و امرها و مزین السّماء و زاهرها و مدبر الافلاک و مسیرها و مقسم المنازل و مقدرها و منشئ السّحاب و مسخرها و مولج الحنادس و منورها و محدث الاجسام و مقررها و مکور الدهور و مکررها و مورد الامور و مصدرها و ضامن الارزاق و مدبّرها و محیی الرفات و ناشرها احمده علی آلائه و توافرها و اشکره علی نعمائه و تواترها و اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شریک له شهادة تؤدی الی السّلامة ذاکرها و تؤمن من العذاب ذاخرها و اشهد ان محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم الخاتم لما سبق من الرسل و فاخرها و رسوله الفاتح لما استقبل من الدعوة و ناشرها ارسله الی امة قد شغر بعبادة الاوثان شاغرها فابلغ صلّی اللّه علیه و آله و سلم فی النصیحة وافرها و أنار منار اعلام الهدایة و منابرها و محا بمعجز القرآن دعوة الشیطان و مکاثرها و ارغم معاطیس غواة العرب و کافرها حتی اصبحت دعوته الحق باوّل زائرها و شریعته المطهرة الی المعاد یفخر فاخرها صلّی اللّه علیه و آله الدولة العلیاء و طیب عناصرها ایها الناس سار المثل و حقق العمل و تسلمت الخصیان و حکمت النسوان و اختلفت الاهواء و عظمت البلوی و اشتدت الشکوی و استمرت الدعوی و زلزلت الارض و ضیع الفرض و کنست الامانة و بدت الخیانة و قام الادعیاء و نال الاشقیاء و تصدقت السفهاء و تاخرت الصلحاء و ازور القرآن و احمر الدبران و کملت الفترة و سدست الهجرة و ظهرت الافاطس فحسمت الملابس یملکون السرائر و یهتکون الحرائر و یجیئون کیسان و یخربون خراسان فیهدمون الحصون و یظهرون المصون و یفتحون العراق بدم یراق فاه اه ثم اه اه لعرض الافواه و ذبول الشفاه ثم التفت یمینا و شمالا و تنفس الصعداء لا ملالا و تاوّه خشوعا و تغیر خضوعا فقام إلیه سوید بن نوفل الهلالی فقال یا امیر المؤمنین انت حاضر بما ذکرت و عالم به فالتفت إلیه بعین الغضب و قال له ثکلتک الثواکل و نزلت

ص:273

بک النوازل یا بن الجبان و الخبائث و المکذب الناکث سیقصر بک الطول و یغلبک الغول انا سر الاسرار انا شجرة الانوار انا دلیل السّموات انا انیس المسبّحات انا خلیل جبرائیل انا صفی میکائیل انا قائد الاملاک انا سمندل الافلاک انا سریر الصّراح انا حفیظ الالواح انا قطب الدیجور انا البیت المعمور انا مزن السّحائب انا نور الغیاهب انا فلک اللجج انا حجة الحجج انا مسدّد الخلائق انا محقق الحقائق انا مأوّل التأویل انا مفسر الانجیل انا خامس الکساء انا تبیان النساء انا الفة الایلاف انا رجال الاعراف انا سر ابراهیم انا ثعبان الکلیم انا ولی الاولیاء انا وارث الانبیاء انا اوریا الزبور انا حجاب الغفور انا صفوة الجلیل انا ایلیاء الانجیل انا شدید القوی انا حامل اللواء انا امام المحشر انا ساقی الکوثر انا قسیم الجنان انا مشاطر النیران انا یعسوب الدین انا امام المتقین انا وارث المختار انا طهر الاطهار انا مبید الکفرة انا ابو الائمة البررة انا قالع الباب انا مفرّق الاحزاب انا الجوهرة الثمینة انا باب المدینة الخ و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل در ذکر اسمای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و منها الفاروق و قد تقدم حدیثه قبل ذلک و انی قد وجدت بخط بعض سادة العلماء و الاکابر ما هذه صورته بتحبیر المحابر مما

قال امیر المؤمنین و امام المتقین علی بن أبی طالب کرم اللّه تعالی وجهه علی المنبر انا النون و القلم و انا النور و مصباح الظلم انا الطریق الاقوم انا الفاروق الاعظم انا عیبة العلم انا اوبة الحکم انا النبأ العظیم انا الصراط المستقیم انا وارث العلوم انا هیولی النجوم انا عمود الاسلام انا مکسر الاصنام انا لیث الزحام انا انیس الهوام انا الفخار الافخر انا الصدیق الاکبر انا امام المحشر انا ساقی الکوثر انا صاحب الرایات انا سریرة الخفیات انا جامع الآیات انا مولف الشتات انا مفرج الکربات انا دافع الشقاة انا حافظ الکلمات انا مخاطب الاموات انا حلال المشکلات انا مزیل الشبهات انا صنیعة الغزوات انا صاحب المعجزات انا الزمام الاطول انا محکم المفصل انا حافظ القرآن انا تبیان الایمان انا قسیم الجنان انا شاطر النیران انا مکلم الثعبان انا حاطم الاوثان انا حقیقة الادیان انا عین الأعیان انا قرن الاقران انا مذل الشجعان انا فارس الفرسان انا سؤال متی انا الممدوح بهل اتی انا شدید القوی انا حامل اللواء انا کاشف الردی انا بعید المدی انا عصمة الوری انا ذکی الوغی انا قاتل من بغی انا موهوب الشذا انا اثمد القذی انا صفوة الصفا

ص:274

انا کفو الوفا انا موضح القضایا انا مستودع الوصایا انا معدن الانصاف انا محض العفاف انا صواب الخلاف انا رجال الاعراف انا سور المعارف انا معارف العوارف انا صاحب الاذن انا قاتل الجن انا یعسوب الدین و صالح المؤمنین و امام المتقین انا اول الصدیقین انا الحبل المتین انا دعائم الدین انا صحیفة المومن انا ذخیرة المهیمن انا الامام الامین انا الدرع الحصین انا الضّارب بالسیفین انا الطاعن بالرمحین انا صاحب بدر و حنین انا شقیق الرسول انا بعل البتول انا سیف اللّه المسلول انا أوام الغلیل انا شفاء العلیل انا سؤال المسائل انا نجحة الوسائل انا قالع الباب انا مفرّق الاحزاب انا شد العرب انا کاشف الکرب انا ساقی العطاش انا النائم علی الفراش انا الجوهرة الثمینة انا باب المدینة الخ ازین عبارات ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در خطبۀ افتخاریه خود

انا باب المدینه هم ارشاد فرموده و باین ارشاد باسداد حدیث مدینة العلم را در جملۀ فضائل خود معدود نموده پس الحال اعور افجر را لازمست که از تاویل ضئیل خود که تجاسر بر آن نموده بازآید و ازین خطیه کبری و موبقۀ عظمای خود توبه و انابت نماید زیرا که ظاهر گردید که حدیث مدینة العلم را محتمل این تاویل فئیل وانمودن صراحة مسلک مخالفت و معاندت فهم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام پیمودنست و گو از ناصبیت اعور افجر و حروریت این مارق اکفر فی حدّ ذاته بعید نبود که تخطیۀ آنجناب آغاز نهد و داد کمال نصب و عدوان و بغی و شنان باجهار و اعلان بدهد لیکن چون درین مقام در وجه اوّل کلام نافرجام خود اعتراف نموده است که آنجناب بلا شک بحر زاخر علمست که ادراک قعر آن نمی توان کرد لهذا الحال مجال دم زدن برای او باقی نمانده و اعتراف اعور بغزارت علم آنجناب بلا شک و ارتیاب حرف مقصود را بکرسی نشانده و باید دانست که چون افتخار بیمثال بجناب امیر المؤمنین علیه آلاف السّلام من الملک المتعال بحدیث مدینة العلم از زبان مقال آن امام مفضال تحقیقا بدرجۀ کمال رسیده بود لهذا بعض ارباب حال که از جمله اعلام و اقیال سنیه اند از زبان حال آن جناب نیز افتخار بحدیث مدینة العلم ثابت نموده طریق استکمال احتجاج و استدلال بان پیموده اند چنانچه سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل کما مضی سابقا گفته قال سلطان العلماء فی عصره و برهان العرفاء فی فی دهره الشیخ القدوة الامام فی الاجلة الاعلام مفتی الانام عز الدین عبد العزیز بن عبد السّلام عن لسان حال اول الاصحاب بلا مقال و افضل الاتراب لدی عد الخصال علی ولی اللّه

ص:275

فی الارض و السّماء رضی اللّه تعالی عنه و نفعنا به فی کل حال یا قوم نحن اهل البیت عجنت طینتنا بید العنایة فی معجن الجمایة بعد ان رش علیها فیض الهدایة ثم خمرت بخمیرة النبوة و سقیت بالوحی و نفخ فیها روح الامر فلا اقدامنا تزل و لا ابصارنا تضل و لا انوارنا تقل و إذا نحن ضللنا فمن بالقوم یدل النّاس من اشجار شتّی و شجرة النبوة واحدة محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلم اصلها و انا فرعها و فاطمة الزهراء ثمرها و الحسن و الحسین اغصانها اصلها نور و فرعها نور و ثمرها نور و غصنها نور یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ یا قوم لما کانت الفروع تبنی علی الاصول بنیت فصل فضلی علی اطیب اصلی فورثت علمی عن ابن عمی و کشفت به غمی تابعت رسولا امینا و ما رضیت غیر الاسلام دینا فلو کشف الغطاء ما ازددت یقینا و لقد توجنی بتاج من کنت مولاه فعلی مولاه و منطقنی بمنطقة انا مدینة العلم و علی بابها و قلّدنی بتقلید اقضاکم علی و کسانی حلة انا من علی و علی منّی عجبت منک اشغلتنی بک عنی ادنیتنی منک حتی ظننت انک انی

و کما انه لا نبی بعده کذلک لا وصیّ بعدی فهو خاتم الانبیاء و انا خاتم الخلفاء الخ هفتم آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در واقعۀ شوری بحدیث مدینة العلم احتجاج بر افضلیّت و احقیّت خود بامامت و خلافت فرموده و احدی از اصحاب شوری با وصف دواعی بیشمار قادر بر رد و انکار آن نشده و احدی از ایشان راهی بسوی جحود آن نیافته بلکه جملگی بسوی تسلیم و اعتراف بان شتافته بلکه عبد الرحمن بن عوف از جملۀ ایشان تصریح صریح نموده به آنکه آنچه آن جناب از فضائل خود در این مقام شمرده مطابق با واقع است و جمیع اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بدین امور اقرار و اعتراف دارند پس الحال عقل کدام عاقل تجویز خواهد کرد که العیاذ باللّه درین حدیث شریف لفظ علی نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست و بمعنی بلندست چه اگر بفرض محال چنین می بود و عیاذا باللّه آنجناب باین خبر احتجاج فرموده بود چرا ارباب شوری با وصف آن همه دواعی رد و انکار ایراد و اعتراض بر آن جناب ننمودند و بیچون و چرا راه تسلیم و اذعان بآن پیمودند و عبد الرحمن بن عوف بلا خطر و خوف واقعیت آن را مصرّح گردانید و اقرار و اعتراف جمیع اصحاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب بان بمنصه اظهار رسانید الحال خبری که مثبت این مطلبست باید شنید و ظهور امر حق کالنور إذا ائتلق باید دید علاّمۀ جمال الدین محدث شیرازی در روضة الاحباب گفته و در بعضی از

ص:276

کتب تواریخ بنظر رسیده که چون عبد الرحمن بن عوف با امیر المؤمنین عثمان بیعت نمود و حضار مجلس با او در آن امر موافقت کردند علی مرتضی کرم اللّه وجهه تامل و تعلّل ورزیده فرمود سوگند می دهم شما را و می خواهم که با من راست گویید که در میان اصحاب رسول صلی اللّه علیه و سلم هیچ احدی هست که آن سرور در وقتی که سلسله عقد مواخات را میان یاران خویش استحکام می داد با او عقد اخوت بسته فرموده باشد

انت اخی فی الدنیا و الآخرة غیر از من جمله حضار مجلس گفتند نی بعد از آن فرمود هیچکس در میان شما هست که حضرت در شان او فرموده باشد

من کنت مولاه فهذا مولاه غیر از من همه گفتند نی آنگاه فرمود هیچ احدی در میان شما هست که آن سرور با او فرموده

انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی غیر از من جمیع حضار از صحابه کبار گفتند نی پس فرمود در میان شما هیچ مردی هست که امین وحی و مهبط امر و نهی او را بر سورۀ برائت موتمن داشته و عالی شأن گردانیده باشد باین کلمۀ کافیه و جمله وافیه که

لا یؤدّی عنّی الا انا او رجل من عترتی غیر از من زمرۀ حضار باجمعهم گفتند نی فرمود آیا نمی دانید که سیّد بشر و شفیع روز محشر برجل مهاجرین و کل انصار امرا تعیین فرموده برسم سرایا بجانب دشمن فرستاد و ایشان را وصیت بانقیاد و متابعت امیر جیش نمود و بر من هرگز کسی را امیر نگردانید طائفۀ حاضرین باجمعهم گفتند بلی همچنین بوده که می فرمایی دیگر گفت آیا می دانید که معلم معلمۀ

علمت علم الاولین و الآخرین اعلاء اعلام علم من فرموده یاران را اعلام کرده باین طریقه که

انا مدینة العلم و علی بابها گفتند آری می دانیم دیگر فرمود آیا نمی دانید که اصحاب رسول مکررا ویرا در مقام مخاطره با اعدا گذاشته از معرکه محاربه فرار نمودند و من هرگز در هیچ موطن مخوف از آن سرور تخلف ننموده نفس خویش را وقایه نفس انفس و جنّه جثّه اقدس آن حضرت کردم گفتند بلی همچنینست باز فرمود آیا نمی دانید که اوّل مردی که قدم در دائرۀ ایمان و اسلام درآورده منم همه گفتند بلی می دانیم آنگاه فرمود کدام یک از ما اقربست برسول صلی اللّه علیه و سلم از روی نسب جمله گفتند مرتبه اقربیّت ترا ثابت و مسلم و قدم مزیت تو در راه قربت و قرابت با ان سرور بغایت راسخ و محکمست در این حال عبد الرحمن گفت یا ابا الحسن همۀ این فضائل را که برشمردی چنین ست که تحت بیان آوردی و جمیع اصحاب بدین امور اقرار و اعتراف دارند و لکن اکنون اکثر مردم بعثمان میل نموده با او بیعت کردند متوقع از جناب تو اینکه با جمهور موافقت نمائی و بقدم قبول و اقبال پیش آیی شاه عرصۀ ولایت فرمود بخدا سوگند که شما می دانید که احق بخلافت کیست و معذلک بمقتضی علم خود عمل نمی نمایید بنابر ملاحظه اغراض و مصالح دنیوی خود و اللّه که مسلّم داشتم این امر را بر غیر خود زیرا که می داند که سلامت مسلمانان درین تنزل و تسلیمست چه درین تسلیم حیف بر خاصۀ منست نه بر اسلام و مسلمانان ترک مناقشۀ منافسه کردم

ص:277

طلبا للاجر المرجوّ فیه و با عثمان بیعت فرمود و این ابیات آبدار که از آن ابر گهربار و بحر مملو از در شاهوار کرم اللّه وجهه بر صفحۀ روزگار یادگار مانده مناسب این مقاوله و گفتارست قد یعلم النّاس انا خیرهم نسبا و

نحن افخرهم بیتا إذا فخروا رهط النبی و هم مأوی کرامته و ناصر الدین و المنصور

من نصروا

الستر و الارکان لو سئلوا نادی بذلک رکن البیت و الحجر

و مما یناسبه کمال قدر

تو هر کس کجا تواند دید

گمان برد صحرا

گفت گواهی دهد زبان صدا

تنبیه اگر قائلی گوید چرا جناب ولایت پناه در قضیّه معاویه باین دستور عمل نفرمود چه سلامت مسلمانان در آن وقعه نیز در تنزل و تسلیم وی بود جواب گوییم فرق بین الصورتین در غایت وضوح است چرا که امیر المؤمنین عثمان را شائسته خلافت می داشت امّا خود را احق می دانست بنابر حصول مصلحت اسلام و مسلمانان از حق خود گذشت و اما معاویه را شائسته خلافت و سزاوار حکومت و امارت عامّۀ مسلمانان نمی دانست چه غیر از امیر جمعی دیگر در میان صحابه بخلافت احق از معاویه بودند و با وجود شریف خود و آن جمع اگر رضا بخلافت معاویه وادی خلل و اختلال در اسلام افتادی و التزام مداهنه در امر دین نموده بودی بالضروره بمحاربه اهل بغی مشغول شد دفعا للحیف علی الاسلام و المسلمین و در ان کلام که درین قضیه فرمود و لم یکن حیفا الا علیّ خاصة اشارتی باین معنی هست و ایضا چون در ان صورت اهل حل و عقد از مهاجر و انصار بر بیعت با امیر اجتماع و اتفاق نموده بودند معاویه بحکم

حدیث صحیح إذا بویع لخلیفتین بعدی فاقتلوا الاخیر منهما مستحق قتل و محاربه گشته بود و درین صورت چون اهل حل و عقد بر خلافت عثمان مبایعت نموده بود رعایة لسلامة المسلمین مخالفت نفرمود و الحمد للملک المعبود انتهی ما فی روضة الاحباب و إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الالباب هشتم آنکه حضرت عبد اللّه بن عبّاس علیه رضوان آله الناس در مکالمۀ خود با عائشة طائشه استدلال بحدیث مدینة العلم نموده و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را معبر بباب بمدینۀ علم فرموده و حضرت عائشه با آن بغض و عناد و حقد و لداد با جناب أبی الائمة الامجاد علیه آلاف السّلام من رب العباد قادر بر رد و انکار آن نشدند و چار و ناچار مهرۀ سکوت بر لب خویش بزدند و ازینجا بکمال ظهور واضح و لائح می شود که

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها در عصر اصحاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب بلا شک و ارتیاب فضیلت قاهره و منقبت باهرۀ جناب ولایتماب علیه آلاف السّلام من اللّه الوهاب بود که در سلک قطعیات انسلاک داشت و دوست و دشمن آنرا از فضائل محتومه و مناقب معلومه آن جناب می انگاشت پس چگونه بصیری می توان گفت که این تاویل ضئیل اعور حظی از صحت دارد و حرفی از ان تحریف

ص:278

سخیف انکر رو بسوی امکان می آرد و حاشا ثم حاشا که احدی از بصرا دیده و دانسته این تعامی صریح را بهر خود به پسندد و بارتکاب چنین تجاهل فضیح راه امن و امان بر خویش به بندد حالا شطری از مکالمۀ حضرت ابن عباس بنابر روایات حضرات سنیه باید شنید عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی الشهیر بجمال الدین المحدث در روضة الاحباب در ضمن روایت این مکالمه آورده عائشه گفت شما منّت می نهید بر من برسول خدا ابن عباس گفت چه بوده است ما را که برسول خدا منت نکنیم حال آنکه اگر مقدار سر موی یا ناخنی از انحضرت بر تو بودی هر آینه منت بر ما و بر جمیع مردم می نمودی و هر شرف که حالا ترا هست بواسطۀ آنست که یکی از زوجات مطهرات آن حضرتی و نیستی تو از روی جمال و از راه شرف و حسب و از ممر عرق و نسب احسن و اکرم و ارجح از ایشان و می خواهی که سخن گویی و عصیان نورزند و امر فرمایی و خلاف امر تو نکنند و ما بمنزله لحم و دم رسول و وارث علم او باشیم عائشه گفت با وجود علی بن أبی طالب ترا نرسد که ازین مرتبه سخن گویی ابن عباس گفت این هنگام که دم ازین مقال و حال می زنی من مقرّ و معترفم بحقوق او و باین که وی احق و اولی و اقرب و احراست با انحضرت از من زیرا که برادر و پسر عم آن سرور و زوج دختر پاکیزه گوهر و پدر دو سبط مسمی بشیر و شبر و باب مدینه علم و مشابه او بسجیه جود و حلم و گشایندۀ پردهای کرب و اندوه و غمّ و زداینده غبار ملال و آزار و همّ از صفحه دل با حاصل انحضرت وی بوده این گفت و از نزد عائشه برخاست و پیش امیر المؤمنین آمد و حکایات ما جری بینهما مفصلا و مشروحا بعرض رسانید نهم آنکه اخطب خوارزم در کتاب المناقب کما سمعت سابقا نامه از عمرو بن عاص بنام معاویه نقل کرده که شطری از ان این ست و اما ما نسبت ابا الحسن اخا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و وصیه الی الحسد و البغی علی عثمان و سمیت الصحابة فسقة و زعمت انه اشلاهم علی قتله فهذا غوایة ویحک یا معاویة اما علمت ان ابا حسن بذل نفسه بین یدی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و بات علی فراشه و هو صاحب السبق الی الاسلام و الهجرة و

قد قال فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هو منی و انا منه و هو منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی

و قد قال فیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم الا من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و هو الذی

قال فیه علیه السّلام یوم خیبر لاعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله و هو الذی

قال فیه علیه السّلام

ص:279

یوم الطیر اللّهمّ ائتنی باحب خلقک إلیک فلما دخل إلیه قال والی والی

و قد قال فیه یوم النضیر علی امام البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله

و قد قال فیه علی ولیکم من بعدی و اکّد القول علیک و علیّ و علی جمیع المسلمین و

قال انی مخلف فیکم الثقلین کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترتی

و قد قال انا مدینة العلم و علی بابها و قد علمت یا معاویة ما انزل اللّه تعالی من الایات المتلوّات فی فضائله التی لا یشرک فیها احد کقوله تعالی یُوفُونَ بِالنَّذْرِ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اَللّهَ عَلَیْهِ و قال اللّه تعالی لرسوله علیه السّلام قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی و قد قال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اما ترضی ان یکون سلمک سلمی و حربک حربی و تکون اخی و ولیّی فی الدنیا و الآخرة یا ابا الحسن من احبک فقد احبنی و من ابغضک فقد ابغضنی و من احبک ادخله اللّه الجنة و من ابغضک ادخله اللّه النار و کتابک یا معاویة الذی کتبت هذا جوابه لیس مما ینخدع به من له عقل او دین و السّلام ازین عبارت ظاهر است که عمرو بن عاص در نامه که بنام معاویه نوشته

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها را مثل دیگر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احتجاجا علی معاویه مذکور ساخته بتقریع و تانیب و تشویر و تثریب آن حیود میود و لدود عنود کما ینبغی پرداخته و ازین مقام بر ارباب احلام واضح و لائح می شود که در زمان اصحاب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله ما همر سحاب اعدی عدو جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم بلا شک و ارتیاب این حدیث وثیق النصاب را از جلائل فضائل حضرت ابو تراب و عوالی معالی آن عالی قباب می دانستند و انکار و جحود آن بتاویل و تسویل نمی توانستند پس اعور که باین تاویل ضئیل انکر مسلک تجاسر خاسر سپرده علاوه بر آنکه مخالفت فهم اصحاب بعمل آورده در نصب و عدوان از عمرو بن عاص معتاص و معاویه عاویه غاویه نیز قصب السبق برده و چرا چنین نبود حال آنکه عداد عمرو بن العاص و معاویه در زرافه قاسطینست و اعور انکر که باین تحریف سخیف اتباعا للخوارج لب گشوده باین حیثیت داخل زمرۀ مارقین وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ دهم آنکه علامۀ زرندی در کتاب نظم درر السمطین کما سمعت سابقا در ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته فضیلة اخری اعترف بها الاصحاب و ابتهجوا و سلکوا طریق الوفاق و

ص:280

انتهجوا

عن ابن عباس رضی اللّه عنهما ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد بابها فلیات علیّا و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل کما دریت سابقا در سیاق روایات

حدیث انا مدینة العلم آورده و

عن ابن عباس رضی اللّه تعالی عنهما ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد بابها فلیات علیا رواه الزرندی و قال هذه فضیلة اعترف به الاصحاب و ابتهجوا و سلکوا طریق الوفاق و انتهجوا ازین دو عبارت در کمال ظهورست که

حدیث انا مدینة العلم از جملۀ فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فضیلتیست که تمامی اصحاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بآن معترف و مبتهج بودند و طریق وفاق را در ان سالک و منتهج و پر ظاهرست که این اعتراف و ابتهاج و سلوک طریق وفاق و انتهاج کاشف از آنست که جمله اصحاب خواه از جمله موالین باشند یا از زمرۀ معاندین این حدیث شریف را بلا تردد و اختلاج و بلا وسواس و انزعاج فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می دانستند و برین معنی اتفاق داشتند پس ظاهر گردید که آنچه اعور افجر در مقام تاویل ضئیل برآمده لفظ علی را بمعنی مرتفع گفته سراسر معاندت فهم اصحاب و تخطیۀ امر حق و صواب نموده و باین مشاقت صریحه مسلک مخالفت اجماع اصحاب پیموده حسب افادات حضرات اهل سنت بمؤدای آیۀ وافی هدایه وَ مَنْ یُشاقِقِ اَلرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ اَلْهُدی وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ اَلْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً مستحق کمال زجر و ملام گردیده بلا ریب و اشتباه راه تبار و تباب گزیده یازدهم آنکه این تاویل علیل مظهر کمال بعد متفوه آنست از تتبع الفاظ و طرق این حدیث زیرا که سابقا دانستی که در طریق جابر بن عبد اللّه انصاری که خطیب بغدادی و دیگر اکابر آن را روایت کرده اند این الفاظ واقع شده

سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم یوم الحدیبیة و هو اخذ بید علی هذا امیر البررة منصور من نصره مخذول من خذله فمد بها صوته

و قال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و ازین روایت سراپا هدایت که ما بحمد اللّه المنعام در ما سبق ببعض فوائد عالیه آن اشاره کرده ایم بر ارباب تامل و انعام واضح و لائحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم روز حدیبیه که از جملۀ مشاهد معروفۀ اهل اسلام و محل اجتماع عظیم خواص و عوام بود دست حق پرست امیر المؤمنین علیه السّلام را گرفته اولا در حق آن جناب بکمال صراحت ارشاد فرمود که این امیر برره و قاتل فجره است کسی که او را نصرت کند منصورست و کسی که ترک نصرت او نماید مخذولست و بعد این ارشاد با سداد که بوجوه عدیده مفید امامت و افضلیت و وجوب اطاعت أبی الائمة الامجاد علیه و آله صلوات اللّه الی یوم التناد می باشد برفع صوت مبارک

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها را ارشاد فرمود پس

ص:281

کسی که ادنی بهرۀ از عقل و فهم هم داشته باشد بنهایت اذعان و یقین تصدیق خواهد کرد که بلا ریب مراد ازین حدیث شریف از لفظ علی اسم مبارک همان بزرگوارست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از اول خطاب بحاضرین دست او را بدست خود گرفته اهتمام تمام در اثبات امامت و افضلیت و وجوب اطاعت او بافعال و اقوال خود می فرماید نه آنکه العیاذ بالله جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم درین حدیث از لفظ علی معنای بلند خواسته است و خاتمۀ کلام بلاغت نظام خود را که محل کمال اعتنا و احتفال و اهتمامست از ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام یکسر فارغ ساخته حاشا و کلا این خیالیست محال که اصلا در خاطر احدی از ارباب فهم و شعور خطور نمی تواند کرد بلکه بنظر حقیر امریست که بعد ملاحظۀ این روایت کسی از صبیان ممیزین هم تجویز آن نخواهد کرد فضلا عن الرجال فضلا عن اصحاب الفضل و الکمال دوازدهم آنکه بطلان این تاویل ضئیل از ملاحظۀ بعض طرق دیگر این حدیث واضح و آشکارست سابقا دانستی که کنجی در کفایة الطالب آورده الباب الثامن و الخمسون فی تخصیص علی علیه السّلام

بقوله انا مدینة العلم و علی بابها اخبرنا العلامة قاضی القضاة صدر الشام ابو المفضل محمد بن قاضی القضاة شیخ المذاهب أبی المعالی محمد بن علی القرشی اخبرنا حجة العرب زید بن الحسن الکندی اخبرنا ابو منصور القزاز اخبرنا زین الحفاظ و شیخ اهل الحدیث علی الاطلاق احمد بن علی بن ثابت البغدادی اخبرنا عبد اللّه بن محمد بن عبد اللّه حدثنا محمد بن المظفر حدثنا ابو جعفر الحسین بن حفص الخثعمی حدثنا عباد بن یعقوب حدثنا یحیی بن بشیر الکندی عن اسماعیل بن ابراهیم الهمدانی عن أبی اسحاق عن الحرث عن علی و عن عاصم بن ضمرة عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان اللّه خلقنی و علیا من شجرة انا اصلها و علی فرعها و الحسن و الحسین ثمرها و الشیعة ورقها فهل یخرج من الطیب الا الطیب انا مدینة العلم و علی بابها من أراد المدینة فلیات الباب قلت هکذا روی الخطیب فی تاریخه و طرقه ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اولا حدیث شجره ارشاد فرموده و باین حدیث شریف افاده نموده که آن جناب اصل شجره هستند و علی علیه السّلام فرع آن شجره می باشند و حسنین علیهما السّلام ثمر آن شجره هستند و شیعه ورق آن شجره می باشند و ازین شجرۀ طیبه سوای اجزاء طیبه چیزی دیگر خارج نخواهد شد و متصل بهمین کلام بلاغت انضمام که کاشف از کمال جلالت و عظمت خمسۀ نجبا علیهم آلاف التحیة و الثنا می باشد حدیث مدینة العلم را ارشاد فرموده پس چگونه می توان گفت که درین حدیث العیاذ باللّه مراد از لفظ علی اسم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست بلکه لفظ علی بمعنی مرتفع وارد شده هل هذا الا مصادمة العیان و اقتفاء آثار العمیان و امتطاء صهوة العدوان و التفوه بما لم ینزل اللّه به من

ص:282

سلطان سیزدهم آنکه در بعض طرق وارد شده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم حدیث مدینة العلم را باین نهج ارشاد فرموده اند

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد بابها فلیات علیا چنانچه سابقا دانستی که علامۀ ابو المجامع صدر الدین ابراهیم بن محمد الحموئی الجوینی در کتاب فرائد السمطین علی ما نقل عنه گفته اخبرنی الشیخ الصالح احمد بن محمد بن محمد القزوینی مشافهة بها بروایته عن الامام أبی القاسم محمد بن عبد الکریم إجازة ح و انبأ الشیخ العدل بهاء الدین محمد بن یوسف بن محمد بن یوسف بسماعی علیه بمسجد الربوة ظاهر مدینة دمشق قال انبأ شیخ الشیوخ تاج الدین ابو محمد عبد اللّه بن عمر بن علی بن محمد بن حمویه الجوینی إجازة قالا ابنا شیخ الشیوخ سعد الدین ابو سعد عبد الواحد بن أبی الحسن علی بن محمد بن حمویه إجازة ح و اخبرنا الشیخ علی بن محمد بن احمد بن حمزة الثعلبی إجازة بروایتهما عن أبی بکر وجیه بن طاهر بن محمد الشحامی قال ابنا شیخ الشیوخ ابو سعد قراءة علیه بنیسابور فی سلخ شهر رمضان سنة ثمان و ثلثین و خمسمائة

ابنا ابو محمد الحسن بن احمد الحافظ قال ابنا السید ابو طالب حمزة بن محمد الجعفری قال أنبا محمد بن احمد الحافظ قال بنا ابو صالح الکراسی بنا صالح بن احمد قال بنا ابو الصلت الهروی قال بنا ابو معاویة عن الاعمش عن مجاهد عن ابن عباس عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد بابها فلیات علیا ازین روایت که حموئی اسانید عدیده برای آن ذکر کرده واضح و ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بعد فرمودن

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها برای مزید هدایت و ارشاد و نهایت ایقاف و اعلام عباد اینهم فرموده است که

فمن أراد بابها فلیات علیا یعنی هر که اراده کند باب مدینۀ علم را پس بیاید نزد علی و این سیاق تامّ الاحقاق تاویل ضئیل اعور فاقد البصر و دیگر ارباب نصب و عدوان را بحد کمال فساد و بطلان می رساند و نشتر خونین در رگ جان این زرافۀ عظیمة الشنئان می دواند زیرا که درین سیاق منور الآفاق جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بنحوی مکرر ذکر فرموده اند که هرگز برای اعدای آن جناب محل قیل و قال و مجال تغریر و ازلال در ان نمی باشد پس چگونه می توان گفت که در

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها لفظ علی نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست بلکه بمعنی مرتفع ست هل هذا الا الانهماک فی الرقاعة و الغمارة و الاسترسال فی الصفاقة و الدعارة چهاردهم آنکه در بعض طرق این حدیث شریف واردست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم این حدیث را بالخصوص بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد فرموده و کلام بلاغت انضمام خود را درین خطاب با صواب باین عنوان آورده

انا مدینة العلم و انت بابها یا علی کذب من زعم انه یدخلها من غیر بابها و بعد ملاحظۀ

ص:283

این روایت سراپا هدایت بحمد اللّه المتعال زبان معاندین سراپا جدال الکن و لال و کید ایشان در ضلال می شود و بسبب کمال وضوح حق صراح و صدق بواح جملۀ اطف المصباح فقد طلع الصباح بی ساخته بر زبان اهل عرفان می رود حالا این روایت واضحة الدرایة که در ضمن وجه بیست و هشتم از وجوه اثبات این حدیث سابقا نیز گذشته است دیگر باره باید شنید و روائح طیبۀ مسک مکررش برای تعطیر مشام جان بشامۀ ایمان و ایقان باید شمید

ابو الحسن علی بن عمر بن محمد بن حسن بن شاذان بن ابراهیم بن اسحاق السکری الحربی در کتاب الامالی علی ما نقل عنه گفته ثنا اسحاق بن مروان ثنا أبی ثنا عامر بن کثیر السراج عن أبی خالد عن سعد بن طریف عن الاصبغ بن نباته عن علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و انت بابها یا علی کذب من زعم انه یدخلها من غیر بابها و از ملاحظۀ بعض طرق این حدیث واضح می شود که درین مخاطبۀ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم خطاب عالی نصاب خود را باین الفاظ زینت ترتیب بخشیده است

یا علی انا مدینة العلم و انت الباب کذب من زعم انه یصل الی المدینة الا من قبل الباب و این الفاظ نیز مثل الفاظ سابقه فاتح باب حق و صواب و قاطع السن اهل تبار و تبابست که بعد آن هرگز مجال دمزدن باقی نمی ماند و جمله هفواتشان را که درین باب تفوه بآن نموده باشند هباء منثورا می گرداند سابقا شنیدی که علامۀ ابو الحسن علی بن محمد الطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

اخبرنا ابو غالب محمد بن احمد بن سهل النحوی رحمه اللّه تعالی فیما اذن لی فی روایته عنه ان ابا طاهر ابراهیم بن عمر بن یحیی حدثهم نا محمد بن عبید اللّه بن محمد بن عبید اللّه بن المطلب نا احمد بن محمد بن عیسی سنة عشر و ثلاثمائة نا محمد بن عبد اللّه بن عمر بن مسلم اللاحقی الصفار بالبصرة سنة اربع و اربعین و مائتین نا ابو الحسن علی بن موسی الرضا قال حدثنی أبی عن ابیه جعفر بن محمد عن ابیه عن جده علی بن الحسین عن ابیه الحسین عن ابیه علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا علی انا مدینة العلم و انت الباب کذب من زعم انه یصل الی المدینة الا من قبل الباب پانزدهم آنکه قطع نظر از الفاظ و طرق مذکوره که معین مرام و معیّن نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست از ملاحظۀ دیگر احادیث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الانجاب نیز که در سلک شواهد و مؤیدات این حدیث منسلک می باشند بمفاد الحدیث یفسر بعضه بعضا ظاهر و باهر می شود که درین حدیث بلا ریب و اشتباه مراد از لفظ علی نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و این لفظ انور درین حدیث اشهر بمعنی آخر مستعمل نشده سابقا دانستی که ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

قوله صلی اللّه علیه و سلم اتانی جبریل بدرنوک من درانیک الجنة اخبرنا ابو محمد الحسن بن احمد بن موسی الکندجانی نا ابو الفتح هلال بن محمد الحفار نا اسماعیل بن علی بن رزین نا اخی دعبل بن

ص:284

علی نا شعبة بن الحجاج عن أبی التیاح عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اتانی جبرئیل بدرنوک من الجنة فجلست علیه فلما صرت بین یدی ربی کلمنی و ناجانی فما علمنی شیئا الا علمه علی فهو باب مدینة علمی ثم دعاه النبی صلّی اللّه علیه و سلم إلیه فقال له یا علی سلمک سلمی و حربک حربی و انت العلم بینی و بین امتی من بعدی ازین روایت واضح و لائحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ارشاد فرمود که جبرئیل علیه السّلام نزد من فرشی از جنت آورد پس من بر او نشستم و هر گاه پیش پروردگار خود حاضر شدم او تعالی شانه با من کلام کرد و مناجات فرمود پس هیچ چیزی بمن تعلیم نفرمود مگر اینکه علی آن را بدانست پس او باب مدینۀ علم من است و بعد ازین جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را پیش خود طلب نمود و با آن جناب ارشاد فرمود که أی علی سلم تو سلم منست و حرب تو حرب منست و تو علم هستی در میان من و در میان امت من بعد از من و ملاحظۀ مضمون هدایت مشحون این خبر جلالت اثر چنانچه می بینی مزعوم مشوم اعور انکر را باسفل سقر می رساند و بطلان تاویل ضئیل او را از هر واضح و ظاهر اوضح و اظهر می گرداند زیرا که احدی از بله و صبیان هم نمی توان گفت که درین حدیث لفظ علی نام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست فکذا

فی حدیث انا مدینة العلم کما هو ظاهر علی من له ادنی حظّ من الحلم و الحلم شانزدهم آنکه علامۀ ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی در زین الفتی کما مضی گفته

اخبرنا محمد بن أبی زکریا الثقة رحمه اللّه قال حدثنا ابو الحسن علی بن احمد بن عبدان قال اخبرنا محمد بن عمر بن سلم الجعابی الحافظ ابو بکر قال حدثنی ابو محمد القسم بن محمد بن جعفر بن محمد بن عبد اللّه بن محمد بن عمر بن علی قال حدثنی أبی عن ابیه عن محمد بن عبد اللّه عن ابیه عبد اللّه بن محمد عن ابیه محمد عن ابیه عمر عن ابیه علی بن أبی طالب رضی اللّه عنهم قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی ان اللّه امرنی ان ادنیک و لا اقصیک و اعلمک لتعی و انزلت علیّ هذه الآیة وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ فانت الاذن الواعیة لعلمی یا علی و انا المدینة و انت الباب و لا یؤتی المدینة الا من بابها ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد فرمود که حق تعالی شانه مرا حکم فرموده است که قریب گردانم ترا و دور نکنم و تعلیم تو بنمایم تا تو یاد داری و بر من این آیه نازل شده است وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ پس تو اذن واعیه علم من هستی أی علی و من مدینه ام و تو باب هستی و اتیان مدینه نمی شود مگر از باب آن و این کلام هدایت نظام جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

ص:285

واقع شده تایید صریح

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها می نماید زیرا که درین ارشاد باسداد حضرت خیر العباد علیه و آله آلاف السّلام الی یوم المعاد بعد اثبات کمال اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بوجه اذن واعیه بودن بخطاب خود آن جناب افاده فرموده است که من مدینه ام و تو باب آن هستی و پر ظاهرست که درین خطاب بلاغت نصاب یقینا و قطعا مراد از مدینه مدینۀ علم می باشد و آن جناب باین کلام هدایت التیام خود را مدینۀ علم و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را باب مدینۀ علم قرار داده است و بوجه مزید ظهور لفظ علم را درین کلام معجز نظام صراحة نیاورده و هر گاه بحمد اللّه ثابت شد که آن جناب درین حدیث شریف که صدور آن از ان جناب بلا شک و ارتیاب بخطاب جناب ابو تراب علیه سلام الملک الوهاب واقع شده بعد ذکر نزول آیۀ وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ و اثبات بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اذن واعیه علم آن جناب خود را بلفظ

و انا المدینة مدینۀ علم و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بلفظ

و انت الباب باب مدینۀ علم ظاهر فرموده باشد پس چگونه می توان گفت که در

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها العیاذ بالله لفظ علی نام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست بلکه بمعنای وصفی آن واقع شده و مراد از آن مرتفع هست هفدهم آنکه سید علی بن شهاب الدین الهمدانی در کتاب المودة فی القربی گفته و

عن أبی ذر رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلعم علی باب علمی و مبین لامتی ما ارسلت به من بعدی حبه، ایمان و بغضه نفاق و النظر إلیه رافة و مودة عبادة ازین روایت ظاهر است که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ارشاد فرموده که علی باب علم منست و بیان کننده است برای امت من آنچه فرستاده شده ام بآن بعد از من محبت او ایمانست و بغض او نفاقست و نظر بسوی او از راه مهربانی و دوستی عبادتست و این روایت سراپا هدایت که بوجوه عدیده دلیل امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست دلالت قطیعه دارد بر آنکه آن جناب باب علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بود و هر گاه ازین حدیث شریف ثابت شد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلمست پس بلا ریب متحقق گردید که در

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها مراد از لفظ علی نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و هرگز معنای مرتفع دخلی در ان ندارد و تاویل ضئیل اعور انکر محض مصادمۀ حق واضح و بحت معاندۀ صدق لائح می باشد هیجدهم آنکه اخطب خوارزم در کتاب المناقب کما دریت سابقا گفته حدثنا سید الحفاظ ابو منصور شهر دار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی فیما کتب الی من

همدان حدثنا ابو الفتح عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی کتابة اخبرنا الشیخ ابو طاهر

ص:286

الحسین بن علی بن مسلمة رضی اللّه عنه من مسند زید بن علی رضی اللّه عنه حدثنا الفضل بن العباس حدثنا ابو عبد اللّه محمد بن سهل حدثنا محمد بن عبد اللّه البلدی حدثنی ابراهیم بن عبید اللّه بن العلاء حدثنی أبی عن زید بن علی رضی اللّه عنه عن ابیه عن جده عن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم یوم فتحت خیبر لو لا ان یقول فیک طوائف من امتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت الیوم فیک مقالا لا تمر علی ملأ من المسلمین لا اخذوا من تراب رجلیک و فضل طهورک یستشفون به و لکن حسبک ان تکون منی و انا منک ترثنی وارثک و انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی و انت تؤدی دینی و تقاتل عن سنتی و انت فی الآخرة اقرب الناس منی و انک غدا علی الحوض خلیفتی تذود عنه المنافقین و انت اول من یرد علی الحوض و انت اول داخل الجنة من امتی و ان شیعتک علی منابر من نور رواء مرویین مبیضة وجوههم حولی اشفع لهم فیکونون غدا فی الجنة جیرانی و ان عدوک ظماء مظمئون مسودة وجوههم مقمحون حربک حربی و سلمک سلمی و سرک سری و علانیتک علانیتی و سریرة صدرک کسریرة صدری و انت باب علمی و ان ولدک ولدی و لحمک لحمی و دمک دمی و ان الحق معک و الحق علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی و ان اللّه عز و جل امرنی ان ابشرک انک و عترتک فی الجنة و ان عدوک فی النار لا یرد الحوض علیّ مبغض لک و لا یغیب عنه محب لک قال علیّ فخررت له سبحانه و تعالی ساجدا و حمدته علی ما انعم به علیّ من الاسلام و القرآن و حببنی الی خاتم النبیین و سید المرسلین صلّی اللّه علیه و آله ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم روز فتح خیبر بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد فرمود که اگر نبودی اینکه بگویند در حق تو گروهی چند از امت من آنچه نصاری در حق عیسی بن مریم گفتند هر آینه می گفتم امروز در حق تو کلامی که نمی گذشتی بر جماعتی از مسلمین مگر آنکه می گرفتند از خاک پاهای تو و باقی مانده آب طهارت تو تا که طلب شفا نمایند بان و لیکن کافیست ترا که تو از من بوده باشی و من از تو بوده باشم و تو وارث من باشی و من وارث تو باشم و تو از من بمنزلۀ هارون از موسی هستی مگر اینکه بعد از من هیچ نبی نخواهد بود و تو ادای دین من خواهی کرد و بر سنت من قتال خواهی نمود و تو در آخرت از جمیع مردم قریب تر هستی بسوی من و بتحقیق که تو فردا بر حوض خلیفۀ من خواهی بود دفع می کنی از آن حوض منافقین را و تو اول کسی هستی که بر من وارد

ص:287

حوض می شود و تو اول داخل جنت هستی از امت من و بتحقیق که شیعیان تو بر منبرهای نور خواهند بود در حالی که سیراب و سیراب داشته شده خواهند شد و رخهای شان سفید خواهد بود و ایشان گرد من خواهند بود و من شفاعت ایشان خواهم کرد پس فردا در جنت همسایگان من می شوند و بدرستی که دشمنان تو تشنه و تشنه داشته شده خواهند شد و رخهای شان سیاه خواهد بود و دستهای شان پس پشت بسته خواهد شد و حرب تو حرب منست و صلح تو صلح منست و پنهان تو پنهان منست و آشکار تو آشکار منست و پوشیدگی سینۀ تو مثل پوشیدگی سینۀ منست و تو باب علم من هستی و بتحقیق که اولاد تو اولاد منست و گوشت تو گوشت منست و خون تو خون منست و بدرستی که حق بر زبان تو و در قلب تو و در میان دو چشم تو می باشد و ایمان با گوشت و خون تو آمیخته است چنانچه با گوشت و خون من آمیخته است و بدرستی که خداوند عالم مرا حکم فرموده است که بشارت دهم ترا که تو و عترت تو در جنت خواهند بود و دشمن تو در آتش خواهد بود وارد حوض نمی شود بر من هیچ دشمن تو و غائب نخواهد شد از آن حوض هیچ دوست تو انتهی ملخص الحدیث و پر ظاهرست که هر گاه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم چنانچه درین خبر کرامت اثر وارد شده جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را باب علم خود قرار داده باشد و آن را در ضمن دیگر فضائل جلیله و مناقب اصیله بخطاب خود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ذکر فرموده باشد دیگر کدام سفیه خواهد بود که در

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها مجال تاویل ضئیل اعور ببیند و بصرف لفظ علی از علمیت بسوی وصفیت برای خود اسفل درکات جحیم برگزیند نوزدهم آنکه نیز اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته و

انبانی ابو العلاء هذا قال اخبرنا الحسن بن احمد المقری قال اخبرنا احمد بن عبد اللّه الحافظ قال اخبرنا ابو الفرج احمد بن جعفر النّسائی قال حدثنا محمد بن جریر قال حدثنا عبد اللّه بن داهر بن یحیی الرازی قال حدثنی أبی داهر بن یحیی المقری قال حدثنا الاعمش عن عبایة عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هذا علی بن أبی طالب لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منی بمنزلة هارون من موسی غیر انه لا نبی بعدی و قال یا أم سلمة اشهدی و اسمعی هذا علی امیر المؤمنین و سید المسلمین و عیبة علمی و بابی الذی اوتی منه اخی فی الدنیا و خدنی فی الآخرة و معی فی السنام الا علی ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد نموده که این علی بن أبی طالبست که گوشت او گوشت من و خون او خون منست و او از من بمنزلۀ هارونست از موسی جز اینکه هیچ نبی نیست بعد از من و بخطاب أم سلمه فرمود که أی أم سلمه گواه باش و بشنو که این علی امیر مؤمنین و سید مسلمینست و ظرف علم منست و باب منست

ص:288

که بمن می رسند از جانب او برادر من ست در دنیا و دوست منست در آخرت و همراه من خواهد بود در مقام بلند و بعد ملاحظۀ این ارشاد صریح و نص صحیح جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم احدی از ارباب عقل تاویل ضئیل اعور انکر را وزنی نخواهد گذاشت و بادعای این معنی که در

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها لفظ علی بمعنی بلند است خاک در دیدۀ انصاف نخواهد انپاشت بستم آنکه علامۀ محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب کما سبق گفته الباب الرابع و الاربعون فی تخصیص علیّ بالمتابعة عند الفتنة

اخبرنا العلامة مفتی الشام ابو نصر محمد بن هبة اللّه القاضی اخبرنا ابو القاسم الحافظ اخبرنا ابو القاسم السمرقندی اخبرنا ابو القسم مسعدة اخبرنا عبد الرحمن بن عمر و الفارسی اخبرنا ابو احمد بن عدی حدثنا علی بن سعید بن بشیر حدثنا عبد اللّه بن داهر الرازی حدثنا أبی عن الاعمش عن عبایة عن ابن عباس قال ستکون فتنة فمن ادرکها منکم فعلیکم بخصلتین کتاب اللّه و علی بن أبی طالب فانی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و هو اخذ بید علی و هو یقول هذا اول من امن بی و اول من یصافحنی و هو فاروق هذه الامة یفرق بین الحق و الباطل و هو یعسوب المؤمنین و المال یعسوب الظالمین و هو الصدیق الاکبر و هو بابی الذی اوتی منه و هو خلیفتی من بعدی ازین روایت سراسر هدایت واضحست که ابن عباس فرمود که قریبست که فتنه برپا شود پس هر که از شما ادراک آن بکند پس لازم بگیرد دو چیز را که یکی از ان کتاب خدا و دیگری علی بن أبی طالب علیه السّلامست پس بتحقیق که من شنیدم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را در حالی که آن جناب دست علی را گرفته بود و می گفت که این اول کسیست که بمن ایمان آورد و اول کسیست که بمن مصافحه خواهد کرد و اوست فاروق این امت که فرق می کند در میان حق و باطل و اوست حکمران مؤمنین و مال حکمران ظالمینست و اوست صدیق اکبر و اوست دروازۀ من که مردم بمن می رسند از جانب او و اوست خلیفۀ من بعد از من و هر گاه ازین ارشاد هدایت بنیاد چنانچه می بینی بصراحت ثابت شد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دروازۀ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم است که مردم از آن دروازه بسوی آن جناب می رسند پس بحمد اللّه تعالی بطلان تاویل ضئیل اعور در

حدیث انا مدینة العلم و علیّ بابها بمنتهای لمعان و اتضاح رسید و بر هر ذی شعور کالنور فی منتهی السفور منجلی گردید که یقینا و قطعا مراد در ان خبر از لفظ علی نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و صرف آن بسوی معنی بلند هرگز سمتی از جواز ندارد وَ یُحِقُّ اَللّهُ اَلْحَقَّ بِکَلِماتِهِ بیست و یکم آنکه سید علی بن شهاب الدین الهمدانی در کتاب السبعین علی ما نقل عنه آورده الحدیث الاربعون

عنه رضی اللّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم علی بن

ص:289

أبی طالب باب الدین من دخل فیه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا رواه صاحب الفردوس ازین حدیث ثابتست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ارشاد فرمود که علی بن أبی طالب دروازۀ دینست هر که داخل شود در آن مؤمن خواهد بود و هر که خارج شود از ان کافر خواهد بود و در نهایت اتضاحست که هر گاه بنص صریح جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب دین باشد هرگز عاقلی قبول نخواهد کرد که در حدیث

انا مدینة العلم و علی بابها مراد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب از لفظ علی صفت مشتقه از علو می باشد و نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست بلکه بیقین خواهد دانست که مراد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از لفظ علی در قول خود و علی بابها نام گرامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و آن جناب بلا شک و ارتیاب باب دین را باب مدینۀ علم قرار داده و هذا من الظهور بحیث لا یخفی علی من له ادنی مسکة و شعور و لکن الاعور المتعامی المثبور لا یمیز لعمی قلبه بین الظلمات و النور و علاوه برین از

حدیث انا مدینة العلم بلا شبهه ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مدینۀ علم دین بود چه بهترین علوم علم دینست و امیر المؤمنین علیه السّلام بنص آن جناب باب دینست پس باب مدینۀ علم دین هم خواهد بود و تاویل ضئیل اعور انکر بی سود محض شده در تسفیه و تجهیل و تبدیع و تضلیل او خواهد افزود و بالجمله فتاویل الاعور فی هذا الحدیث الوارد فی باب الدین تاویل الجاحدین الجائدین و تحریف المعاندین الحاسدین و الحمد للّه علی رد کید الکائدین المائدین بست و دوم آنکه شیخ سلیمان بن ابراهیم بلخی قندوزی در کتاب ینابیع المودة آورده و

عن یاسر الخادم عن علی الرضا عن ابیه عن آبائه عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم قال یا علی انت حجة اللّه و انت باب اللّه و انت الطریق الی اللّه و انت النبأ العظیم و انت الصراط المستقیم و انت المثل الاعلی و انت امام المسلمین و امیر المؤمنین و خیر الوصیین و سید الصدیقین یا علی انت الفاروق الاعظم و انت الصدیق الاکبر و ان حزبک حزبی و حزبی حزب اللّه و ان حزب اعدائک حزب الشیطان ازین حدیث شریف و خبر منیف واضح و آشکارست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد فرمود که یا علی تو حجت خدا هستی و تو دروازۀ خدا هستی و تو راه هستی بسوی خدا و توئی نبأ عظیم و توئی صراط مستقیم و توئی مثل اعلی و توئی امام مسلمین و امیر مؤمنین و بهترین وصیین و سردار صدیقین یا علی توئی فاروق اعظم و توئی صدیق اکبر و بدرستی که گروه تو گروه منست و گروه من گروه خداست و بتحقیق که گروه دشمنان تو گروه شیطانست انتهی محصل الخبر و بعد ملاحظۀ این خبر که نص صریحست در این که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب اللّه بود احدی از ارباب نصفت تاویل ضئیل اعور را

ص:290

در باب حدیث مدینة العلم قابل ادنی التفات نخواهد دانست زیرا که بزرگواری که مرتبۀ عظمای او بحدی رسیده باشد که باب اللّه بود چگونه باب مدینۀ علم نخواهد بود و بعد ثبوت این معنی کدام عاقلیست که

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها را از مدح و فضل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام صرف کرده باین تاویل ضئیل که اوهن من کل موهون است جنوح و رکون خواهد نمود بست و سوم آنکه جلال الدین سیوطی در رسالة القول الجلی فی فضائل علی گفته الحدیث التاسع و الثلاثون

عن ابن عباس ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم قال علی بن أبی طالب باب حطة من دخل منه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا اخرجه الدارقطنی فی الافراد ازین حدیث شریف واضح و لائحست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بنص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باب حطه ست و سابقا از افادۀ علامۀ سخاوی دانستی که این حدیث شریف مؤید

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها می باشد و ظاهرست که تایید حدیث باب حطه برای حدیث مدینة العلم متصور نمی تواند شد بدون اینکه در حدیث مدینة العلم مراد از لفظ علی ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بوده باشد پس چگونه عاقلی بعد ازین تاویل ضئیل اعور را در باب مدینة العلم قابل ادنی احتفال و اعتنا خواهد دانست و علاوه بر افادۀ سخاوی از کلام علامۀ عجیلی در ذخیرة المآل نیز ظاهر می شود که حدیث باب حطه مؤید

حدیث انا مدینة العلم ست حیث قال و لیس منها حجر مرصوصة

الخراب

بخلاف المنحوته الصلاب و قد قالوا العلم مدینة مبنیة لبنة من الدرایة و لبنة من الروایة فما ظنک بهذا الشأن لبنة من السنّة و لبنة من القرآن فی وسط مدینة علم و علی لها باب فادخلوا الباب سجّدا یا اولی الالباب ازین عبارت ظاهرست که علامۀ عجیلی در آخر کلام خود بعد ذکر بودن جناب امیر المؤمنین باب مدینۀ علم حکم نموده که داخل شوید باب را در حالی که ساجد بوده باشید أی صاحبان الباب و بر صاحبان فهم ظاهرست که این کلام اشارۀ لطیفه است بسوی قول خداوند عالم وَ اُدْخُلُوا اَلْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ وَ سَنَزِیدُ اَلْمُحْسِنِینَ و بسوی حدیث علی بن أبی طالب باب حطة پس بحمد اللّه تعالی حسب افادۀ علامۀ عجیلی بنهج لطیف ظاهر گردید که حدیث باب حطه مؤید حدیث مدینة العلمست و ذات قدسی سمات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینة العلم نیز هست و باب حطه نیز می باشد و

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها و حدیث علی بن أبی طالب باب حطة هر دو مظهر کمال فضل آن جنابست و آنچه اعور افجر در صدد تاویل حدیث مدینة العلم افتاده انکار اشتمال آن بر نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام آغاز نهاده باطل

ص:291

واضح التباب و در فساد و بطلان اظهر من السرابست و علامۀ عجیلی اگر چه درین کلام ایماء لطیف بسوی حدیث باب حطه نموده لیکن در جای دیگر بتصریح تمام آن را ذکر فرموده حیث قال و ذاک باب حطة من یلج*فو من و کافر من یخرج*

اخرج الدارقطنی ان النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم قال علی باب حطة من دخل منه کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا بست و چهارم آنکه

احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی در مسند خود گفته ثنا یحیی بن آدم و ابن أبی بکیر قالا ثنا اسرائیل عن أبی اسحاق عن حبشی بن جنادة قال یحیی بن آدم السلولی و کان قد شهد یوم حجة الوداع قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی منی و انا منه و لا یؤدی عنی الا انا او علی ازین حدیث شریف که طرق متکاثره و روایات متوافره او سابقا بتفصیل شنیدی واضح و ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بتصریح تمام ارشاد فرموده که علی از منست و من از علی هستم و ادا نمی کند از جانب من مگر خود من یا علی و از کلام علامۀ سخاوی که در مقاصد حسنه آورده و در ما سبق مسطور گردیده است واضح و لائح می شود که این حدیث مؤید حدیث مدینة العلم می باشد و مؤید بودن این حدیث برای حدیث مدینة العلم از کلام زرکشی در کتاب لآلی منثوره فی الاحادیث المشهوره نیز واضح و لائحست و پر ظاهرست که تایید این حدیث برای حدیث مدینة العلم بدون اینکه در حدیث مدینة العلم نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مذکور باشد نمی تواند شد پس ازینجا واضح گردید که اعور و من حذا حذوه در تاویل باطل خود تعامی صریح و تناکر فضیح را مرتکب می شوند و هرگز راه تامل و تدبر اصل الفاظ حدیث و مؤیدات آن نمی روند بست و پنجم آنکه رکاکت و بطلان و سخافت و هوان این تاویل علیل و تسویل ضئیل بحدی رسیده که بسیاری از علمای اهل سنت خود در پی رد و ابطال آن فتاده داد توهین و تهجین و تفنید و تندید آن داده اند سابقا شنیدی که علامۀ عاصمی در زین الفتی بعد نقل این تاویل سراسر تسویل از خوارج و اتباعشان انجذام و فساد و انحزام و انهداد آن بعبارت موجزۀ بلیغه ظاهر و باهر نموده کمال اضمحلال و بوار و تباب و تبار آن کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار فرموده حیث قال و انما أرادوا بذلک الوقیعة فی المرتضی رضوان اللّه علیه و الحط عن رتبته و هیهات لا یخفی علی البصر النهار و ابن حجر مکی با آن همه تشدد و تعصب و تحجر و تصلب که اکابر اهل نحله او نیز اعتراف بآن دارند این تاویل باطل و تسویل عاطل را اشبه بسفساف دانسته و آن را رای باطل گفته و کسی که باین تاویل ضئیل احتجاج بر اهل تشیع نماید او را از زمرۀ اهل تحقیق خارج و در جرگۀ مخلطین مارج وانموده چنانچه در منح مکیه شرح قصیدۀ همز در شرح شعر لم یزده کشف الغطاء یقینا بل هو الشمس ما علیه غطاء بذکر این حدیث شریف گفته و احتج بعض من لا تحقیق عنده علی الشیعة بان علی اسم فاعل من العلو أی عال بابها فلا ینال لکل احد

ص:292

و هو بالسفساف اشبه لا سیما و فی روایة رواها ابن عبد البر فی استیعابه

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه إذ مع تحدیق النظر فی هذه الروایة لا یبقی تردد فی بطلان ذلک الرای فاستفده بهذا و علامۀ مناوی نیز این تاویل ضئیل و تحریف سخیف را از جملۀ تمحلات فاسده و تکلفات کاسده ظاهر فرموده طریق از را و تحقیر آن باقدام تثبیت و تقریر پیموده چنانچه در فیض القدیر در شرح

حدیث انا دار الحکمة گفته و من زعم ان المراد

بقوله و علی بابها انه مرتفع من العلو فقد تمحل لغرضه الفاسد بما لا یجدیه و لا یسمنه و لا یغنیه و نیز مناوی در تیسیر گفته و من زعم انه من العلو و هو الارتفاع فقد تمحل لغرضه الفاسد بما لا یجدیه و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی مسلک توهین و ابطال و تهجین و اخمال این تاویل بهرج و تسویل لجلج کما ینبغی سپرده بذکر وجوه عدیده رد و افساد این تعلل بی بنیاد قصب السبق از دیگر علمای سنیه درین باب برده چنانچه در روضه ندیه در ذیل اثبات حدیث مدینة العلم و بیان معانی آن گفته و اما ما قیل فی قوله صلعم و علی بابها ان علیا هنا صفة مشبهة الفعل أی و مرتفع بابها علی متناوله و عال عن ایدی متعاطیه فکلام من جنس کلام الباطنیة لا یقبله الاسماع اما اولا فلانه خلاف ما فهمه الناس اجمعون من الحدیث و اما ثانیا فلانه ینافی ما ثبت من کونه صلعم بعثت بالحنیفة السمحة السهلة فان علومه صلعم علوم واضحة الالفاظ ظاهرة الدلالات فهمها اهل الحضر و البوادی و اما ثالثا فلانه لا طائل تحت الاخبار بان باب علومه صلعم عال مرتفع الا تبعید لعلم و توعیر مسلکه و سد بابه و قد علم انه صلعم ما شدد فی ذلک و لا کان من هدیه صلعم توعیر مسالک العلم سیما العلوم النبویّة و کیف یوعر مسالک علم الشریعة و قد بعث مبینا للناس ما نزل إلیهم و بالجملة لو لا عمی البصائر و العصبیة التی تکنها الضمائر لما کان مثل هذا الکلام یکتب و لا یفتقر الی الجواب

تبعات و لوازم کلام أعور در تأویل حدیث مدینة العلم ضمن یازده وجه

و از مطالعۀ این تحقیقات علمای کبار و افادات علمای احبار سنیه که در رد ابن تاویل سراسر خسار بر روی کار آورده اند و از ملاحظۀ کلمات تعییرآمیز و جملات تشویر انگیز که بایراد آن در مطاوی کلام حظ کافی از تخجیل قائل این تاویل برده اند آنچه از مطاعن و معایب و مخازی و مثالب در حق اعور افجر عائد می گردد اگر چه برای ناظر بصیر واضح و مستنیرست لیکن بغرض مزید تبصیر و تذکیر بتلخیص و تحریر آن نیز می پردازم اول آنکه از قول علامۀ عاصمی و تکلموا فی تاویل هذا الحدیث فذهبت الخوارج و من قال بقولهم الی انه أراد بقوله و علی بابها الرفیع الباب من العلو الخ ظاهرست که ادعای این معنی که علی درین حدیث وصف مشتق از علوست و نام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

ص:293

نیست مذهب خوارج و قائلین بقول ایشان می باشد پس بحمد اللّه تعالی ظاهر گردید که اعور افجر از جملۀ خوارج و قائلین بقول ایشان می باشد و بذکر این تاویل باطل و تسویل عاطل خاک مذلت و خسار بر سر خود می پاشد و هذا مما قد سبق التنبیه علیه دوم آنکه از قول عاصمی و انما أرادوا بذلک الوقیعة فی المرتضی رضوان اللّه علیه و الحط عن رتبته واضح است که مقصود خوارج و اتباع ایشان ازین تاویل باطل آنست که بی ادبی در حق آن جناب نمایند و حط رتبه آن حضرت بعمل آرند پس متحقق گردید که اعور افجر بذکر این تاویل باطل بی ادبی در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حط رتبۀ آن حضرت بعمل آرند پس متحقق گردید که اعور افجر بذکر این تاویل باطل بی ادبی در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حط مرتبۀ آن امام عالیمقام آغاز نهاده داد اتباع کلاب نار کما ینبغی داده و قد سبق التنبیه علی هذا ایضا سوم آنکه از قول عاصمی و هیهات لا یخفی علی البصر النهار واضح و آشکارست که ذهاب خوارج بسوی این تاویل باطل از قبیل اخفای نهار از انظار اهل ابصار می باشد و چون اعور افجر باین تاویل باطل لب گشاده پس ظاهر گردید که این اعور بادی العوار با وصف عور خود اخفای نهار از انظار اهل ابصار می خواهد لیکن این مقصود نامحمود او از حیز امکان خیلی بعیدست چه وجود نهار بر ابصار در حیز اختفا و استنار نمی ماند و هذا ایضا اسلفنا التنبیه علیه چهارم آنکه از قول ابن حجر و احتج بعض من لا تحقیق عنده علی الشیعة بان علی اسم فاعل من العلو أی عال بابها ذلا ینال لکل احد ظاهرست که نزد ابن حجر کسی که باین تاویل باطل احتجاج بر شیعه نموده است او از تحقیق بهرۀ ندارد و پر ظاهرست که اعور بهمین تاویل باطل احتجاج بر شیعه نموده و بزعم باطل خود آنرا مبطل احتجاج اهل حق دانسته پس حرمان اعور انکر فی النهیق از فضیلت تحقیق حسب افادۀ ابن حجر افیق ثابت خواهد بود علی التحقیق و اللّه ولی التوفیق پنجم آنکه از قول ابن حجر و هو بالسفساف اشبه ظاهرست که این تاویل باطل اشبه بسفساف می باشد و چون اعور عساف باین تاویل واضح الاعتساف لب گشوده پس اتصاف او بسفساف و جزاف نزد اهل انصاف ثابت خواهد بود بلا خلاف و اللّه ولی الانتصار و الانتصاف ششم آنکه از قول ابن حجر إذ مع تحدیق النظر فی هذه الروایة لا یبقی تردد فی بطلان ذلک الرای واضحست که این تاویل ضئیل رای باطلست و با تحدیق نظر در روایت استیعاب نزد وی در بطلان آن باقی نمی ماند و ازینجا متحقق گردید که اعور بذکر این رای باطل خود را از حلیۀ اصابت عاطل گردانیده و بسبب عدم تحدیق نظر در روایت استیعاب اعور بودن خود کما ینبغی بمعرض اثبات رسانیده و انّی کان للاعور ان یطالع کتاب الاستیعاب فضلا عن ان یمعن النظر فی الفاظ هذا الحدیث الماثورة فی کتب القوم بالاستیعاب هفتم آنکه از قول مناوی و من زعم ان المراد بقوله و علی بابها انه مرتفع من العلو فقد تمحل لغرضه الفاسد بما

ص:294

لا یجدیه و لا یسمنه و لا یغنیه واضحست که هر که گمان کند که مراد از قول آن جناب و علی بابها اینست که آن باب مرتفع ست پس بتحقیق که او تمحل کرده برای غرض فاسد خود بچیزی که نافع او نیست و او را فربه و بی نیاز نمی سازد و ظاهرست که اعور انکر زاعم همین زعم باطلست پس متحمل بودن او بلا ریب و اتسام او باین وصمت و عیب ثابت خواهد بود و اللّه الموفق لارغام کل معاند جحود هشتم آنکه ازین قول مناوی این هم ثابتست که هر که چنین زعم باطل داشته باشد او صاحب غرض فاسدست و پر ظاهرست که اعور این زعم باطل بلا شبهه دارد پس بودن او صاحب غرض فاسد و عرض کاسد محل اشتباه محققین نباه نخواهد بود نهم آنکه ازین کلام مناوی ظاهرست که زاعم این تاویل باطل را تمحل او فائده نمی رساند و او را فربه و بی نیاز نمی گرداند و چون اعور افجر متفوه باین تاویل ضئیل گردیده و او را خیلی نافع بحال خود دیده چه احتجاج روافض بر بنای آن باطل انگاشته بانگ بی هنگام و علی هذا یبطل الاحتجاج به للرافضة برداشته پس قلت عقل او حسب افادۀ مناوی ظاهر و باهر گردید و متحقق شد که با وصفی که این تاویل ضئیل بهر منکرین فضل قسیم الجنة و النار مصداق لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاّ مِنْ ضَرِیعٍ لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ می باشد لیکن اعور انکر آن را از کمال جهل و نادانی بحال خود نافع می انگارد و دست از تمسک و تشبث بآن برنمیدارد دهم آنکه از کلام علامۀ یمانی واضحست که این تاویل باطل از جنس کلام باطنیه است و سخافت و رکاکت اقوال باطنیه و نهایت بطلان و فساد بلکه مشتمل بودن آن بر زیغ و الحاد بر ناظر کتب مذاهب و اسفار مقالات مخفی و محتجب نیست و چون اعور انکر بهمین تاویل باطل متمسک گردیده پس ثابت شد که کلام او درین باب از جنس کلام باطنیه اقشابست و او بذکر این کلام نافرجام مشابهت و مضاهات با باطنیه لئام و ملاحدۀ طغام اکتساب نموده بجمع خروج و حروریت با الحاد و باطنیت درین کلام استیجاب زجر و ملام افزوده یازدهم آنکه از افادۀ علامۀ یمانی واضحست که که این تاویل باطل کلامیست که اسماع آن را قبول نمی کند فظهر ان الاعور المتفوه بهذا الکلام الذی تنفر عنه الاسماع و تمجه الطباع قد اصابته آفة فی سمعه کما اصابت فی عینه فلم یمیز بین زین الکلام و شینه و لم یبق له سمع و لا بصر حتی یکف لسانه عن هذا الهزل و الهذر و انه هو و اتباعه فی هذا الباب لمدحورون معذولون إِنَّهُمْ عَنِ اَلسَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ دوازدهم آنکه از افادۀ علامۀ یمانی ظاهرست که این تاویل باطل خلاف فهم جمیع مردمست پس ظاهر شد که اعور بذکر این تاویل مخالفت جمیع مردم نموده خود را از جملۀ ناس خارج گردانیده در زمرۀ اشباه ناس گنجانیده و قد سبق التنبیه علی هذا ایضا فیما مضی سیزدهم آنکه افادۀ

ص:295

علامۀ یمانی ثابتست که این تاویل باطل منافات دارد بمبعوث شدن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بحنیفیه سمحه سهله پس محقق شد که اعور فاقد البصر در ذکر این تاویل فاسد چنان کورانه راه رفته که از منافات آن بامور ثابته قطیعه که هر ذی شعور از آن با خبرست خبری نگرفته و باین تاویل باطل امری را که موجب افضلیت سرور کائنات و محل افتخار متبعین آن خیر البریاتست نفی نموده فبعدا له من عنود قد ضرب علی قلبه بالاسداد و سحقا له من کنود بذّ علی اضرابه فی الوغر و اللداد چهاردهم آنکه از افادۀ علامۀ یمانی ظاهرست که این تاویل ضئیل هیچ فائده ندارد جز دور گردانیدن علم و دشوار نمودن راه آن و بند کردن دروازۀ آن حال آنکه معلوم است که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم گاهی شدت درین باب نفرموده و از سیرت آن جناب دشوار گردانیدن طرق علم نیست خاصّة علوم نبویه و چگونه آن جناب طرق علم شریعت دشوار گرداند حال آنکه مبعوث شده است آن جناب بیان کننده برای مردم آنچه نازل شده بسوی ایشان و ازینجا ظاهر گردید که اعور انکر که دست تمسک باین تاویل ضئیل زده است چنان سرمست بادۀ رقاعت و صفاقت می باشد که اصلا التفاتی بتطرق چنین نقص عظیم بساحت علیای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نمی نماید و بی تامل و تدبر در مودای این تاویل ضئیل زبان بشاعت ترجمان خود را بآن می آلاید فالویل له کل الویل کیف خاض من الضلال مثل هذا السیل و ولج من غیاهب العمی دامسا اظلم من اللیل و معذلک خاب مسعاه حیث رام ما لا یستطاع بالدرک و النیل پانزدهم آنکه از افادۀ علامۀ یمانی واضحست که اگر کوری بصائر و عصبیتی که آن را پوشیده می کنند ضمائر نمی بود هر آینه مثل این کلام یعنی کلامی که مشتمل برین تاویل ضئیلست نوشته نمی شد و محتاج بجواب نمی گردید و پر ظاهرست که اعور انکر باین تاویل ضئیل مائل و بکلامی که مشتمل بر آنست متفوه و قائل شده پس ثابت گردید که او بوجه عمای بصائر و عصبیت مکنونه ضمائر بکلامی تفوه نموده که از غایت فساد و بطلان و سقوط و هوان محتاج بجواب نیست و خود او درین باب لائق کلام و خطاب اصحاب الباب نیست و لیکن ارباب ابصار ناچار بوجه اضطرار رو بسوی ابدای عوار کلام بیّن الأعوار او می آرند و طریق طحر عوّار این اعور فاضح العار بامعان انظار می سپارند و الحمد للّه المبین للسرائر علی ظهور ابتلاء الاعور بادهی العوائر و تبین اتصافه بعمی الابصار و البصائر و وضوح ابطانه للعصبیة التی تکنّها الضمائر و اللّه العاصم عن التردی فی مهاوی الجرائر و هو الواقی العاصم عن اقتراف الصغائر و الکبائر

کلام سخاوی و ابطال اجماع صحابه و تابعین بر أفضلیت شیخین ضمن

شش وجه

و سخاوی که از جملۀ معاریف محدثین و مشاهیر منقدین سنیه است بعد اثبات حدیث مدینة العلم کلامی عجیب و تقریر غریب نموده که کاشف کمال

ص:296

بعد اوست از درک حقائق و موضح نهایت مجانبت اوست از نیل دقائق چنانچه در مقاصد حسنه بعد تحقیق حدیث مدینة العلم گفته و لیس فی هذا کله ما یقدح فی اجماع اهل السنة من الصحابة و التابعین فمن بعدهم علی ان افضل الصحابة بعد النبی صلّی اللّه علیه و سلم علی الاطلاق ابو بکر ثم عمر رضی اللّه عنهما و قد قال ابن عمر رضی اللّه عنهما کنا نقول و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حی افضل هذه الامة بعد نبیها ابو بکر و عمر و عثمان فیسمع ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فلا ینکره بل

ثبت عن علیّ نفسه انه قال خیر الناس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابو بکر ثم عمر ثم رجل آخر فقال له ابنه محمد بن الحنفیة ثم انت یا ابت فکان یقول ما ابوک الا رجل من المسلمین رضی اللّه عنهم و عن سائر الصحابة اجمعین و این کلام رکاکت انضمام موهون و مطعونست بچند وجه اول آنکه ادعای اجماع صحابه و تابعین و من بعدهم بر افضلیت ابو بکر کذب بحت و زور محضست و بحمد اللّه بطلان آن بوجوه عدیده و براهین سدیده در مجلد حدیث طیر در رد کلام تفتازانی مبین و مبرهن شده و بعد آن مجال احدی نیست که لب باین دعوی باطله گشاید و عصبیت و عناد خود را واضح و آشکار نماید دوم آنکه دعوی اجماع صحابه و تابعین و من بعدهم بر افضلیت عمر بعد ابو بکر هم فاسد و باطلست و بعون اللّه تعالی دلائل قاطعه و براهین ساطعه فساد و کساد آن نیز از ملاحظۀ مجلد مذکور و غیر آن واضح و لائح ست پس زبان خود را بمثل این هفوۀ باطله آلودن ابواب لوم و ملام ارباب احلام بر روی خود گشودنست سوم آنکه اگر بالفرض و التقدیر اجماع صحابه و تابعین و من بعدهم بر افضلیت شیخین منعقد هم شده باشد چون حدیث مدینة العلم و دیگر ادلۀ واضحۀ لا تحصی برای ابطال و افساد آن موجودست چگونه آن را صحیح توان دانست زیرا که هیچ عاقلی اجماعی را که بر مخالفت نص واقع شده باشد لائق ادنی التفات و قابل اقل احتفال نخواهد دید چه جای اجماعی که بر خلاف نصوص کثیره و احادیث وفیره جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف

ص:297

الصلوات و التسلیمات انعقاد یافته باشد که وهن و هوان و فساد و بطلان آن اظهر من الشمس و ابین من الامسست چهارم آنکه استدلال بحدیث ابن عمر که سخاوی درین کلام مرتکب آن شده از قبیل استشهاد ابن آوی بذنبه می باشد سبحان اللّه ابن عمر را چه قابلیتست که کلام او را کسی در تفضیل ابو بکر و عمر مقرون بصدق و صواب بداند و او را با آن همه دواعی کذب و زور درین باب صادق اللهجه و مستند و معتمد گرداند و ما بحمد اللّه المنعام در کتاب استقصاء الافحام بتحقیق تمام شطری از قبائح موحشه و فضائح مدهشه ابن عمر بمعرض بیان آورده ایم که بعد ملاحظۀ آن احدی از ارباب انصاف بکلام ابن عمر اعتنائی و هفوۀ او احتفالی نخواهد نمود و ابدا بتصدیق و تسلیم آن لب نخواهد گشود و اللّه العاصم عن زیغ کل مکابر عنود پنجم آنکه علامۀ ابن عبد البر که جلالت و عظمتش در مجلد حدیث طیر حسب افادات اکابر این حضرات واضح و لائح شده در رد حدیث ابن عمر سعی جمیل فرموده مفاد آن را خود خلاف اجماع دانسته چنانچه در استیعاب گفته قال ابو عمر من قال بحدیث ابن عمر کنا نقول علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابو بکر ثم عمر ثم عثمان ثم نسکت یعنی فلا نفاضل و هو الذی انکر ابن معین و تکلم فیه بکلام غلیظ لان القائل بذلک قد قال خلاف ما اجتمع علیه السنة من السلف و الخلف من اهل الفقه و الاثار ان علیا کرم اللّه وجهه افضل الناس بعد عثمان هذا مما لم یختلفوا فیه و انما اختلفوا فی تفضیل علی و عثمان و اختلف السلف ایضا فی تفضیل علی رضی اللّه عنه و أبی بکر رضی اللّه عنه و فی اجماع الجمیع الذی وصفنا دلیل علی ان حدیث ابن عمر و هم و غلط و انه لا یصح معناه و إن کان اسناده صحیحا و یلزم من قال به ان یقول بحدیث جابر و حدیث أبی سعید کنّا نبیع امهات الاولاد علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و هم لا یقولون بذلک فقد ناقضوا و باللّه التوفیق ششم آنکه حدیث ابن عمر هرگز سندا صحیح نیست و ابن عبد البر اگر چه اعتراف بصحت سند آن نموده لیکن اعتراف او سراسر خلاف انصاف بلکه عین جور و اعتسافست بیانش آنکه این حدیث را بخاری در صحیح خود بدو طریق آورده و سند هر دو مقدوح و مجروحست بخاری در صحیح خود در مناقب ابو بکر گفته حدثنا عبد العزیز بن عبد اللّه ثنا سلیمان عن یحیی بن سعید عن نافع عن ابن عمر قال کنا نخیّر بین الناس فی زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فنخیر ابا بکر ثم عمر بن الخطاب ثم عثمان بن عفان و نیز بخاری در صحیح خود در مناقب عثمان گفته حدثنا محمد بن حاتم بن بزیع ثنا شاذان ثنا عبد العزیز بن أبی سلمة الماجشون عن عبید اللّه عن نافع عن ابن عمر قال کنا فی زمن النبی صلّی اللّه علیه و سلم لا نعدل بابی بکر احدا ثم عمر ثم عثمان ثم نترک اصحاب النبی صلّی اللّه علیه و سلم لا نفاضل بینهم

ص:298

تابعه عبد اللّه بن صالح عن عبد العزیز اما طریق اول پس در آن عبد العزیز بن عبد اللّه الاویسی واقع شده و او نزد ابو داود ضعیفست ابن حجر عسقلانی در تهذیب بترجمۀ او گفته و فی سؤالات أبی عبید الاجرّی عن أبی داود قال عبد العزیز الاویسی ضعیف و نیز در ان سلیمان بن بلال واقع ست و او حسب تصریح بن معین نزد اهل مدینه به سبب محصّل بازار بودن پست قدر بود و نیز عثمان بن أبی شبیه با وصف نفی باس ازو حدیث او را معتمد ندانسته چنانچه ابن حجر در تهذیب بترجمۀ او گفته و قال ابن الجنید عن ابن معین انما وضعه عند اهل المدینة انه کان علی السّوق و کان اروی الناس عن یحیی بن سعید و نیز در تهذیب بترجمۀ او مذکور است قال ابن شاهین فی کتاب الثقات قال عثمان بن أبی شیبة لا باس به و لیس ممن یعتمد علی حدیثه و نیز درین طریق نافع واقع ست و او هم مقدوحست چنانچه ابن عبد البر قرطبی در کتاب جامع بیان العلم گفته و قد روی عن أبی حنیفة انه قیل له مالک لا تروی عن عطا قال لانی رأیته یفتی بالمتعة و قیل له مالک لا تروی عن نافع قال رأیته یفتی باتیان النساء فی اعجازهن فترکته و فخر الدین رازی در مفاتیح الغیب در تفسیر آیۀ نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ گفته المسئلة الثالثة ذهب اکثر العلماء الی ان المراد من الآیة ان الرجل مخیر بین ان یاتیها من قبلها فی قبلها و بین ان یأتیها من دبرها فی قبلها فقوله أَنّی شِئْتُمْ محمول علی ذلک و نقل نافع عن ابن عمر انه کان یقول المراد من الآیة تجویز اتیان النساء فی ادبارهن و الناس کذبوا نافعا فی هذه الروایة ازین عبارت ظاهرست که نافع از ابن عمر تجویز اتیان النساء فی ادبارهن روایت نموده و تمامی مردم نافع را درین روایت تکذیب کرده اند پس هر گاه حسب تصریح رازی تمامی مردم نافع را نسبت بکذب کرده باشند چگونه روایتش در باب تفصیل فلان و بهمان نافع خواهد بود و چرا اهل انصاف و امعان او را درین باب تکذیب نخواهند نمود و علاوه برین نافع بحدی در کذب و افترا جسارت داشت که از مدیون بودن عمر انکار می کرد حال آنکه مدیون بودن او چنان امر محقق و ثابتست که تا بحال اهل سنت مجال انکار آن ندارند پس کسی که چنین جسور و نکور بوده باشد اگر روایت تفضیل ابو بکر و عمر را بر فتراک ابن عمر بربندد محل تعجب نیست حالا حال دین عمر و انکار نافع از آن بتفصیل باید شنید در صحیح بخاری در حدیث مقتل عمر از عمر منقولست که او گفت یا عبد اللّه بن عمر انظر ما علیّ من الدین فحسبوه فوجدوه ستة و ثمانین الفا او نحوه قال ان و فی له مال آل عمر فادّه من اموالهم و الا فسل فی بنی عدی بن کعب فان لم تف اموالهم فسل فی قریش و لا تعدهم الی غیرهم فادّ عنی هذا المال و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری

ص:299

در شرح این مقام گفته قوله یا عبد اللّه بن عمر انظر ما ذا علی من الدین فحسبوه فوجدوه ستة و ثمانین الفا او نحوه فی حدیث جابر ثم قال یا عبد اللّه اقسمت علیک بحق اللّه و حق عمر إذا مت فدفنتنی ان لا تغسل رأسک حتی تبیع من رباع الی عمر بثمانین الفا فتضعها فی بیت مال المسلمین فساله عبد الرحمن بن عوف فقال انفقتها فی حجج حججتها و فی نوائب کانت تنوبنی و عرف بهذا جهة دین عمر قال ابن التین قد علم عمر انه لا یلزمه غرامة ذلک الاّ انه أراد ان لا یتعجل من عمله شیء فی الدنیا و وقع فی اخبار المدینة لمحمد بن الحسن بن زبالة ان دین عمر کان ستة و عشرین الفا و به جزم عیاض و الاول هو المعتمد قوله ان وفی له مال آل عمر کانه یرید نفسه و مثله یقع فی کلامهم کثیرا و یحتمل ان یرید ربطه و قوله و الا فسل فی بنی عدی بن کعب هم البطن الذی هو منهم و قریش قبیلته و قوله لا تعدهم بسکون العین أی لا تتجاوزهم و قد انکر نافع مولی ابن عمر ان یکون علی عمر دین فروی عمر بن شیبة فی کتاب المدینة باسناد صحیح ان نافعا قال من این یکون علی عمر دین و قد باع رجل من ورثته میراثه بمائة الف انتهی و هذا لا ینفی ان یکون عند موته علیه دین فقد یکون الشخص کثیر المال و لا یستلزم نفی الدین عنه فلعل نافعا انکر ان یکون دینه لم یقض و آنچه ابن حجر در آخر کلام احتمال داده که شاید نافع انکار عدم قضای دین نموده باشد نه اصل دین پس در نهایت بطلانست چه اولا لفظ روایت من این یکون علی عمر دین صریحست در انکار بودن اصل دین بر عمر و درین کلام از قضای دین و عدم قضای آن اصلا ذکری نیست و ثانیا امری که نافع در مقام دلیل ذکر نموده اعنی و قد باع رجل من ورثته میراثه بمائة الف آن هم بنابر مزعوم او دلیل انکار اصل دینست نه انکار عدم قضای دین پس تاویل ابن حجر یقینا در اصلاح کلام نافع نفعی نمی بخشد و بحمد اللّه آنچه ابن حجر در صدر کلام خود گفته و قد انکر نافع مولی ابن عمر ان یکون علی عمودین فروی عمر بن شبة الخ خود کاشف است از آنکه نافع انکار از اصل دین عمر نموده نه انکار قضای آن و بعد این اعتراف صریح ابن حجر در اول کلام آنچه در آخر کلام گفته دلیل کمال انحراف اوست از سمت انصاف بالجمله این حرکت مذبوحی ابن حجر که برای نصرت نافع در آخر کار نموده بحال نافع غیر نافع ست و عار انکار امر ثابت را ازو غیر دافع و از همین جاست که علامۀ عینی انکار نافع از دین عمر نقل نموده و دلیل او را باطل کرده و تاویلی برای کلام او ننموده چنانچه در عمدة القاری در شرح این مقام گفته قوله مال آل عمر لفظة آل مقحمة أی مال عمر و یحتمل ان یرید رهطه قوله فی بنی عدی بفتح العین و کسر الدال المهملتین و هو الجد الاعلی لعمر رضی اللّه تعالی عنه ابو قبیلته و هم العدویون قوله و لا تعدهم بسکون العین أی لا تتجاوزهم فان قلت روی عمرو بن شبة فی کتاب المدینة باسناد صحیح ان

ص:300

نافعا مولی ابن عمر قال من این یکون علی عمر دین و قد باع رجل من ورثته میراثه بمائة الف قلت قیل هذا لا ینفی ان یکون عند موته علیه دین فقد یکون الشخص کثیر المال و لا یستلزم نفی الدین عنه اما طریق ثانی پس مدار آن نیز بر نافع ست و آنفا دانستی که نافع بقدح عظیم کذب و غیر آن مقدوح می باشد و نیز درین طریق عبید اللّه بن عمر العمری واقع شده و او چون از اولاد عمرست در نقل این حدیث و امثال آن بلا ریب متهم می باشد هفتم آنکه اگر بالفرض حدیث ابن عمر در باب تفضیل ابو بکر و عمر و عثمان اصلی داشته باشد پس بحسب اعتراف خودش مفید فائده بحال سخاوی و امثال او نیست زیرا که ابن عمر درین خبر بعد ذکر ثلاثه بجواب سؤال سائل افضلیت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از قاطبۀ اصحاب مصرح فرموده و بصراحت تمام افاده نموده که آن جناب از اهلبیتست و با آن حضرت کسی قیاس کرده نمی شود و آن جناب با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و در درجۀ آن جنابست و این معنی را بآیۀ قرآنی بمعرض اثبات رسانیده مزعوم مشوم افضلیت ثلاثه از آن جناب هَباءً مُنْبَثًّا گردانیده چنانچه سید علی همدانی در کتاب المودة فی القربی گفته عن أبی وائل عن عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنه قال کنا إذا عددنا اصحاب النبی صلّی اللّه علیه و سلم قلنا ابو بکر و عمر و عثمان فقال رجل یا ابا عبد الرحمن فعلیّ قال علیّ من اهل البیت لا یقاس به احد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و فی درجته ان اللّه یقول اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اِتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ ففاطمة مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی درجته و علیّ معهما و بعد این اعتراف صریح و اقرار صحیح ابن عمر احدی از ارباب انصاف جسارت نخواهد کرد که بقول او در باب افضلیت ابو بکر و عمر و عثمان تمسک نماید و باین استدلال سراسر اختلال خوش فهمی خود ظاهر فرماید زیرا که ازین خبر ظاهر و واضح گردید که ابن عمر اگر چه حسب زعم خود ثلاثه را بر دیگر اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ترجیح می دهد لیکن هرگز جرأت نمی کند برین که ایشان را افضل از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گرداند بلکه بسبب بودن آن جناب از اهلبیت احدی را قابل مقایسه با آن جناب نمی داند و آن جناب را داخل درجۀ رفیعۀ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم دانسته حق حقیق را بذروۀ عالیۀ تحقیق می رساند و ازینجا بحمد اللّه تعالی ثابت و متحقق گردید که بخاری در روایت کلام ابن عمر راه تحریف و اسقاط پیش گرفته در نقل قول او مسلک اخمال حق صریح و اظهار باطل فضیح رفته آنچه موافق مقصود نامحمود خود بود باضافۀ بعض جملات فاسده و کلمات کاسده مروی ساخته و در ذیل حدیث کلام نصفت انضمام ابن عمر که کاشف حقیقت حال و قالع اساس ارباب مکر و ادغال بود برانداخته و هذا و إن کان من عظائم المکیدة و الاحتیال لکن قد

ص:301

تعوده هذا المحتال المختال فی کتابه المفضح المفصح عن الخدع و الاختتال و علاوه بر روایت مودة القربی از تتبع دیگر روایات نیز واضح می شود که ابن عمر در مواقع مختلفه از اظهار افضل بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دریغ نه فرموده و اگر گاهی زعم تفضیل شیخین و ثلاثه بر اصحاب بمعرض اظهار آورده بعد آن بصراحت تمام افضلیت مطلقه ابو الائمة الاطیاب بفضائل خاصۀ آن جناب ثابت نموده و بالخصوص بذکر حدیث سد ابواب سد ابواب شک و ارتیاب کرده و بنهی از مقایسه احد من الاصحاب با آن جناب طریق نطق بحرف حق و صواب سپرده عبد الحق دهلوی در لمعات شرح مشکاة در شرح حدیث ابن عمر متعلق بمفاضله گفته قوله لا نفاضل بینهم قالوا أراد الشیوخ و ذوی الاسنان الذین إذا حزن النبی صلّی اللّه علیه و سلم امر شاورهم و علی رضی اللّه عنه کان فی زمنه صلّی اللّه علیه و سلم حدیث السنّ و الا فافضلیته من ورائهم لا ینکرها احد و ایضا التفاضل ثابت بین الصحابة بلا شبهة کاهل بدر و اهل بیعة الرضوان و علماء الصحابة و

اخرج احمد عن ابن عمر انه قال کنا فی زمن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم نری خیر الناس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابا بکر ثم عمر و قال و اما علی بن أبی طالب فقد اوتی ثلث خصال لو کان لی واحد منها کان خیرا من الدنیا و ما فیها زوجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بنته فکان له منه ولد و سدّ ابواب الناس الا بابه و اعطاه رایته یوم خیبر و روی النّسائی انه سئل ابن عمر ما تقول فی عثمان و علی فحدث بهذا الحدیث ثم قال لا تسألوا عن علی و لا تقیسوا احدا علیه سدّ ابوابنا کلها الا بابه ازین عبارت از روایت احمد بن حنبل چنانچه می بینی بنهایت اتضاح ظاهر می شود که ابن عمر بعد اظهار زعم خود در باب افضلیت شیخین از دیگر اصحاب بعنوان بس متین اثبات افضلیت مطلقۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده و گفته که و لیکن علی بن أبی طالب پس داده شده است سه خصلت را که اگر یکی از ان برای من می بود از دنیا و ما فیها بهتر بود و آن اینست که تزویج کرد آن جناب را رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم با دختر خود پس حاصل شد برای آن جناب ازین تزویج اولاد و سد نمود ابواب جمیع مردم را مگر باب آن جناب را و داد آن جناب را رایت خود روز خیبر و پر ظاهرست که این عنوان اثبات افضلیت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که ابن عمر خود اختیار کرده حاسم مواد مراء و جدالست و ذکر ثلث خصال که هر واحد از ان بوجوه عدیده

ص:302

اثبات افضلیت مطلقۀ جناب ابو الائمة الاقبال علیه و علیهم آلاف السّلام من الملک المتعال می نماید ساد ابواب قیل و قالست و از روایت نسائی آشکارست که هر گاه کسی از ابن عمر پرسید که در باب عثمان و علی چه می گوئی ابن عمر بهمین حدیث تحدیث کرد و گفت سؤال نه کنید از علی و قیاس نکنید کسی را بر آن جناب من بعد در مقام دلیل این مطلب گفت که تمامی دروازه های ما بسته شد مگر دروازۀ آن جناب و در نهایت ظهورست که این عنوان اعنی نهی مقائسه احدی با آن جناب و بیان حدیث سد ابواب در اثبات افضلیت مطلقۀ أبی الأئمة الاطیاب علیه و آله آلاف السّلام من الملک الوهاب قاطع رقاب اقشاب و مدوخ شوامس مفضلین اصحابست و اللّه الموفق فی کل باب و هو المذلل للصعاب و مؤید کامل روایت نسائی روایت علامۀ ابو الحسن بن المغازلی است که در کتاب المناقب از ابن عمر آورده حیث

قال اخبرنا ابو الحسن احمد بن المظفر بن احمد العطار الفقیه الشافعی انبا ابو محمد عبد اللّه بن محمد بن عثمان المدنی الملقب بابن السقا الحافظ ثنا علی بن العباس السجلی بالکوفة ثنا حسین بن نصر بن مزاحم ثنا خالد بن عیسی العکلی ثنا حصین بن محارق ثنا جعفر بن محمد عن ابیه عن نافع مولی ابن عمر قال قلت لابن عمر من خیر الناس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال ما انت و ذاک لا أمّ لک ثم قال استغفر اللّه خیرهم بعده من کان یحلّ له ما کان یحلّ له و یحرم علیه ما کان یحرم علیه قلت من هو قال علی سدّ ابواب المسجد و ترک باب علی و قال له لک فی هذا المسجد ما لی و علیک فیه ما علی و انت وارثی و وصییی تقضی دینی و تنجز عداتی و تقتل علی سنتی کذب من زعم انه یبغضک و یحبنی ازین روایت ظاهرست که هر گاه نافع از ابن عمر سؤال کرد که بهترین مردم بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم کیست اولا ابن عمر تفت شد و بر نافع قهر نمود و بکلمۀ ما انت و ذاک لا أم لک او را زجر کرد من بعد منفعل گردید و کلمۀ استغفر اللّه بر زبان ساخته بصراحت اعتراف نمود و گفت که بهترین مردم بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله کسیست که حلال بود برای او آنچه حلال بود بر آن حضرت و حرام بود بر او آنچه حرام بود بر آن حضرت نافع گفت که آن شخص کیست ابن عمر از راه انصاف بیان کرد که آن بزرگوار علی علیه السّلام می باشد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم تمامی ابواب مسجد مسدود نمود و باب علی علیه السّلام را بحال خود گذاشت و بخطاب آن جناب ارشاد فرمود که جائزست برای تو درین مسجد آنچه جائزست برای من و ممنوعست برای تو درین مسجد آنچه ممنوعست برای من و تو وارث من هستی و وصی من هستی ادا می کنی دین مرا و وفا می کنی وعده های مرا و شهید می شوی بر طریقۀ من دروغ گفته است کسی که گمان کند که دشمن

ص:303

می دارد ترا و دوست می دارد مراد در کمال ظهورست که هر گاه ابن عمر بخطاب مولای خود نافع باین صراحت اعتراف بافضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده باشد و در معرض دلیل واقعه سدّ ابواب را با ارشاد خاص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که ره هر جمله اش مثبت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست بیان کرده باشد چگونه می توان گفت که او ابو بکر و عمر را افضل از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می دانست حاشا و کلا و ازین روایت که راوی آن از ابن عمر نافع ست این هم متضح گردید که نافع هم مثل ابن عمر در بیان این حدیث اعتراف بامر حق نموده پس آنچه بخاری ازو نقل کرده خلاف حق می باشد بلا ریب و اللّه المحیط بعلم الشهادة و الغیب و از عجائب آنست که ملا علی قاری با وصف آن همه عصبیت خود در شرح حدیث ابن عمر فی الجمله انصاف را بکار برده و افاده نموده که این تفاضل که ابن عمر ذکرش کرده است مخصوص باصحاب بود و اهلبیت علیهم السّلام اخص از اصحاب می باشند و حکم ایشان مغایر حکم اصحابست چنانچه در مرقاة شرح مشکاة گفته و عن ابن عمر قال کنا أی معشر الصحابة فی زمن النبی صلّی اللّه علیه و سلم لا نعدل أی لا نساوی بابی بکر احدا أی من الصحابة بل نفضله علی غیره ثم عمر ثم عثمان أی ثم لا نعدل بهما احدا او ثم نفضلهما علی غیرهما ثم نترک اصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم لا نفاضل أی لا نوقع المفاضلة بینهم و المعنی لا نفضل بعضهم علی بعض و المراد مفاضلة مثلهم و الا فاهل بدر واحد و اهل بیعة الرضوان و سائر علماء الصحابة افضل و لعل هذا التفاضل بین الاصحاب و اما اهل البیت فهم اخص منهم و حکمهم یغایرهم فلا یرد عدم ذکر علیّ و الحسنین و العمین رضی اللّه عنهم اجمعین و این تقریر ملا علی قاری اگر چه مبنی بر احتمال است لیکن بعد ملاحظۀ روایت کتاب المودة فی القربی و روایت احمد و روایت نسائی و روایت ابن المغازلی که آنفا مذکور شده حقیقت حال بخوبی منکشف می گردد و بلا ریب متحقق می شود که این مفاضله بر فرض وقوع هرگز تعلقی باهل بیت علیهم السّلام ندارد و حسب اعتراف صریح ابن عمر اهلبیت علیهم السلام عموما و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خصوصا در فضل و جلالت و رفعت و نبالت از جملۀ اصحاب بالاتر می باشند بالجمله کسانی که مثل سخاوی حدیث ابن عمر را در معرض اثبات افضلیت شیخین بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می آورند از حقیقت حال غافل و از جلیّۀ امر ذاهل می باشند و می خواهند که بتنطع و تشدق و تهجس و تفیهق خود امری را ثابت نمایند که اصلا بوهم و خیال خود ابن عمر نرسیده و هرگز آن بیچاره در گرد آن نگردیده و این همه ناشی از قلت اطلاع و قصر باع و مزید ناصبیت و انحراف و عظیم جور و اعتساف خود این

ص:304

حضرات می باشد و عند التحقیق خاک مذلت و صغار بر سرهای شان می پاشد وَ لا یَحِیقُ اَلْمَکْرُ اَلسَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ و از جملۀ طرائف بدیعه اینست که با وصفی که حدیث ابن عمر را اسلاف اهل سنت مرة بعد اخری بعناوین مختلفة و آب و رنگ تازه روایت می کنند لیکن هنوز نزد ایشان محقق نشده که این حدیث متعلق بتفضیلست یا اینکه متعلق بخلافتست چنانچه ابن عبد البر در استیعاب بترجمۀ عثمان گفته روی یحیی بن سعید و عبد اللّه بن عمر و عبد العزیز بن أبی سلمة عن نافع عن ابن عمر انه قال کنا نقول علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابو بکر ثم عمر ثم عثمان ثم نسکت فقیل هذا فی الفضل و قیل فی الخلافة و ابن الاثیر الجزری در اسد الغابه بترجمۀ عثمان بعد روایت چند حدیث بسند خود از ترمذی گفته قال و حدثنا محمد بن عیسی حدثنا احمد بن ابراهیم الدورقی حدثنا العلاء بن عبد الرحمن العطار حدثنا الحارث بن عمیر عن عبید اللّه بن عمر عن نافع عن ابن عمر قال کنا نقول و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حی ابو بکر و عمر و عثمان فقیل فی التفضیل و قیل فی الخلافة و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری گفته و قد جاء فی بعض الطرق فی حدیث ابن عمر تقیه الخیریة المذکورة و الافضلیة بما یتعلق بالخلافة و ذلک فیما اخرجه ابن عساکر عن عبد اللّه بن یسار عن سالم عن ابن عمر قال انکم لتعلمون انا کنا نقول علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابو بکر و عمر و عثمان یعنی فی الخلافة کذا فی اصل الحدیث و من طریق عبید اللّه عن نافع عن ابن عمر کنا نقول فی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یکون اولی الناس بهذا الامر فنقول ابو بکر ثم عمر و ازینجا بر ناظر بصیر بخوبی واضح و آشکار می گردد که این حدیث در اصل چقدر مشوش النظام و منحلّ القوام و ظاهر الاختلال و بادی الانحلال و مبدد السیاق و لائح الانخراق می باشد پس تعجبست که چگونه سخاوی و امثال او این حدیث را در مسئلۀ تفضیل دستاویز خود می سازند و بلا محابا نغمه احتجاج باین خبر فاسد خداج می نوازند و از اطراف طرائف اینست که انخزال قبیح و اختلال فضیح این خبر سراسر هذر بحدی ترقی یافته که بعضی از شراح نه آن را متعلق بافضلیت می دانند و نه ورود آن را در باب خلافت گمان می کنند بلکه بنابر تحقیق ایشان معنی این حدیث آنست که ما در عهد حیات آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم می گفتیم که ابو بکر و عمر و عثمان اشخاصی هستند که خدا ازیشان راضی شده شمس الدین محمد بن المظفر الخلخالی در مفاتیح شرح مصابیح بشرح این حدیث گفته قوله ابو بکر و عمر و عثمان مقول لقوله نقول و رسول اللّه حیّ جملة حالیة متعرضة ابو بکر و ما عطف علیه مبتدأ و خبره رضی اللّه عنهم و ملا علی قاری در مرقاة شرح مشکاة بشرح این حدیث گفته عن

ص:305

ابن عمر رضی اللّه عنهما قال کنا نقول و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حیّ جملة حالیة معترضة بین القول و مقوله ابو بکر و عمر و عثمان أی علی هذا الترتیب عند ذکرهم و بیان امرهم رضی اللّه عنهم و قال شارح ابو بکر و ما عطف علیه مبتدأ خبره رضی اللّه عنهم و الجملة مقول القول و رسول اللّه حیّ جملة معترضة أی کنا نذکر هؤلاء الثلاثة بان اللّه تعالی رضی اللّه عنهم و شیخ عبد الحق دهلوی در لمعات شرح مشکاة بشرح این حدیث گفته قوله ابو بکر و عمر و عثمان رضی اللّه عنهم أی کنا نذکر هؤلاء الثلاثة بان اللّه تعالی رضی عنهم و یحتمل ان یکون رضی اللّه عنهم دعاء من الرواة کما هو المتعارف عند ذکر الصحابة فیکون کما جاء فی حدیث آخر من ابن عمر کنا نقول علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابو بکر و عمر و عثمان یعنی هؤلاء الثلثة کانوا مشهورین فی الصحابة مذکورین فیهم ممتازین عن سائر الصحابة و هر گاه نوبت تراش و خراش و سخت و نجر این خبر مشبه السمر بجای رسیده باشد که با وصف افراغ آن در قوالب مختلفه وضع و انتحال هیچ پهلو برای آن درست نشود و گاهی اهل عدوان آن را در باب افضلیت وارد دانند و گاهی متعلق بخلافت گمان کنند و گاهی ازین هر دو وادی آن را خارج نموده صرف متعلق برضا وانمایند باز چگونه امید می توان کرد که عاقلی بر ان اعتماد خواهد نمود و در مسئلۀ مهمّه تفضیل آن را اسوه و نجعه خود قرار داده مسلک بوار و تباب خواهد پیمود حاشا و کلا این نیست جز کار سخاوی و امثال او از متنطعین که با وصف انسلاک در سلک محدثین ازین همه اختلافات فاحشه و اختلافات مدهشه که متعلق بالفاظ مجعوله و معانی منحوته این خبر خرافت اثر در میان علمای ایشان واقع شده تعامی صریح و تغافل قبیح ورزیده بلا محابا راه احتجاج بآن می روند و از کمال خوش فهمی آن را تمرة الغراب دانسته جا و بیجا متمسک بآن می شوند هشتم آنکه آنچه سخاوی پای تجاسر فراتر نهاده ادعا کرده که العیاذ باللّه از خود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت شده که آن جناب فرمود

خیر الناس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابو بکر الخ پس تخرص واضح و افترای لائحست و هرگز قابل آن نیست که احدی از ارباب فهم لب بآن گشاید چه جای آنکه آن را در دل خود تصدیقا جایگزین نماید چه این کذب شنیع و افک فظیع از جملۀ آن موضوعات شبعه است که اسلاف ناانصاف برای تغریر اخلاف سراسر اجحاف آن را وضع نموده اند و باختلاق این گونه اکاذیب و اضالیل و اعاجیب و اعالیل قصب السبق از مسیلمه و سجاح ربوده لیکن قدرت قادر مطلق تماشاکردنی است که در مضامین این موضوعات فاسده و مصنوعات کاسده بحدی تهافت و تنافر و تناقض و تناکر

ص:306

واقع شده که عاقل لبیب را بچار موجه حیرت می اندازد و کار این زرافه سراسر خسار را بایدی منحوسه خودشان تمام می سازد

قدح حدیث بخاری در تفضیل شیخین از قول أمیر مؤنان علیه السّلام و ایراد نقاط

ضعف راویان آن

تفصیل این اجمال آنکه این حضرات از غایت بی اندامی در باب اظهار افضلیت شیخین از زبان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اخبار متعدده و آثار متبدده وضع نموده اند چنانچه یکی از آنست آنچه بخاری در صحیح سقیم خود باین الفاظ آورده

حدثنا محمد بن کثیر انا سفیان ثنا جامع بن أبی راشد ثنا ابو یعلی عن محمد بن الحنفیة قال قلت لابی أی الناس خیر بعد النبی صلی اللّه علیه و سلم قال ابو بکر قال قلت ثم من قال عمر و خشیت ان یقول عثمان قلت ثم انت قال ما انا الا رجل من المسلمین و هر که ادنی بهره از عقل داشته باشد خواهد دانست که این افترا را کذابین انذال باین غرض وضع نموده اند که بر مغترین جهال ظاهر شود که افضلیت ابو بکر و عمر و عثمان بترتیب معهود در عهد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحدی ثابت و متحقق بود که خود آن حضرت عیاذا باللّه اعتراف بآن فرموده و بخطاب فرزند ارجمند خود حضرت محمد بن الحنفیه مسارعت بسوی اظهار آن نموده و محمد بن الحنفیه با وصفی که این مسارعت را خوش نداشته و بهمین سبب آن حضرت را نگذاشته که اعتراف صریح بافضلیت عثمان از خود نماید لیکن چار و ناچار روایت این قصه کرده حال آنکه این افترا پیش رفتنی نیست زیرا که آیات قرآن مجید و فرقان حمید و احادیث سرور کائنات علیه و آله آلاف الصلوات و آثار خود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اقوال اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که دلالت قطعیه بر افضلیت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد جناب ختمی مرتبت صلوات اللّه علیه و آله دارد نه بحدیست که در حد حصر و ضبط در آید و شطری از آن در مجلدات سابقه و لاحقه مبین و مبرهن گردیده و نیز مطاعن قبیحه و مشائن فضیحه شیخین و ثلاثه در تکاثر و توافر نه بمرتبه ایست که در شمار آید و بسیاری از ان در کتب اهل حق مثل تشیید المطاعن والد علام احله اللّه دار السّلام و غیر آن مذکور و مسطورست و بعد این همه موانع و قواطع چگونه ممکنست که عیاذا باللّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ابو بکر و عمر را بر خود تفضیل داده باشد هل هذا الا تهجم فاسد و تهجس کاسد لا یطور به الاّ الارعن الحاسد و از ابین دلائل فساد و بطلان و اظهر براهین سخف و هوان این خبر موضوع و افک مصنوع آنست که بلا ریب و شک جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ابو بکر و عمر را در باب منع میراث جناب سیّده سلام اللّه علیها کاذب و آثم و غادر و خائن می دانستند و اظهار آن هم می فرمودند کما اعترف به عمر بن الخطاب بنفسه پس چگونه می توان گفت که معاذ اللّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام چنین کاذبین آثمین غادرین خائنین را بر خود تفضیل بخشیده و ایشان را خیر الناس بعد النبی صلّی اللّه

ص:307

علیه و آله و سلم ظاهر فرموده باشد هل هذا الا کذب ظاهر لا یطور به الا الزائغ المجاهر اما اینکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شیخین را کاذب و آثم و غادر و خائن می دانستند و اظهار آن می کردند پس هر چند بر متتبع روایات و احادیث اکابر اهل سنت مخفی و محتجب نیست لیکن در این جا بعض شواهد آن باختصار مرقوم می شود مسلم در صحیح خود در کتاب الجهاد باب حکم الفی حدیثی طولانی از مالک بن اوس متعلق بمیراث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم آورده و در ان حدیث مذکورست که عمر بن الخطاب بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت عباس گفت

فلما توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال ابو بکر انا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجئتما تطلب میراثک من ابن اخیک و یطلب هذا میراث امرأته من ابیها فقال ابو بکر قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لا نورث ما ترکنا صدقة فرأیتماه کاذبا اثما غادرا خائنا و اللّه یعلم انه لصادق بار راشد تابع للحق ثم توفی ابو بکر و انا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و ولی أبی بکر فرأیتمانی کاذبا اثما غادرا خائنا و اللّه یعلم انی لصادق بارّ راشد تابع للحق و بخاری چون متعوّد بتحریف و اسقاط و تغییر و تقطیع احادیثست لهذا با وصفی که این حدیث را در صحیح سقیم خود چند جا آورده لیکن مصلحت در ذکر الفاظ کاذب و آثم و غادر و خائن ندیده گاهی آن را یکسر حذف نموده و الفاظی که در ازاء آن واقع شده باقی گذاشته و خیال نکرده که این هم دلیل بین ورود آنست و گاهی بجای آن لفظی چند آورده که نزد ناظر بصیر کار الکنایة ابلغ من التصریح می نماید و نحیف عبارت هر مقام را بقدر ضرورت نقل می نمایم پس باید دانست که بخاری در باب فرض الخمس در سیاق این حدیث گفته قال عمر ثم توفی اللّه نبیه صلی اللّه علیه و سلم فقال ابو بکر انا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقبضها ابو بکر فعمل فیها بما علم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اللّه یعلم انه فیها لصادق بار راشد تابع للحق ثم توفی اللّه ابا بکر فکنت انا ولی أبی بکر فقبضتها سنتین من امارتی اعمل فیها بما عمل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و بما عمل فیها ابو بکر و اللّه یعلم انی فیها لصادق بار راشد تابع للحق و در کتاب المغازی باب حدیث بنی النضیر در سیاق این حدیث گفته ثم توفی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال ابو بکر فانا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقبضه ابو بکر فعمل فیه بما عمل به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و انتم حینئذ فاقبل علی علی و عباس و قال تذکران ان ابا بکر فیه کما تقولان و اللّه یعلم انه فیه لصادق بار راشد تابع للحق ثم توفی اللّه ابا بکر فقلت انا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و أبی بکر فقبضته سنتین من امارتی اعمل فیه بما عمل فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و ابو بکر و اللّه یعلم انی فیه صادق بار راشد

ص:308

تابع للحق و در کتاب النفقات باب حبس نفقة الرجل قوت سنته در سیاق این حدیث گفته ثم توفی اللّه نبیه صلّی اللّه علیه و سلم فقال ابو بکر انا ولیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقبضها ابو بکر یعمل فیها بما عمل به فیها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و انتما حینئذ و اقبل علی علیّ و عباس تزعمان ان ابا بکر کذا و کذا و اللّه یعلم انه فیها صادق بارّ راشد تابع للحق ثم توفی اللّه ابا بکر فقلت انا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و أبی بکر فقبضتها سنتین اعمل فیها بما عمل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و ابو بکر و در کتاب الفرائض در باب

قول النبی صلّی اللّه علیه و سلم لا نورث ما ترکناه صدقة در سیاق این حدیث آورده فتوفی اللّه نبیه صلّی اللّه علیه و سلم فقال ابو بکر انا ولیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقبضتها فعمل بما عمل به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم توفی اللّه ابا بکر فقلت انا ولیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقبضتها سنتین اعمل فیها ما عمل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و ابو بکر و در کتاب الاعتصام در باب ما یکره من التعمق و التنازع در سیاق این حدیث آورده ثم توفی اللّه نبیه صلّی اللّه علیه و سلم فقال ابو بکر انا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقبضها ابو بکر فعمل فیها بما عمل فیها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و انتما حینئذ و اقبل علی علیّ و عباس فقال تزعمان ان ابا بکر فیها کذا و اللّه یعلم انه فیها صادق بارّ راشد تابع للحق ثم توفی اللّه ابا بکر فقلت انا ولیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و أبی بکر فقبضتها سنتین اعمل فیها بما عمل به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و ابو بکر ازین عبارات چنانچه می بینی تقطیع و تبتیر بخاری درین حدیث بخوبی ظاهر و واضحست و هر چند بخاری باین صنیع شنیع خواسته بود که عیوب بادیه شیخین را بپوشد لیکن شراح صحیح بخاری پی باین مصلحت نبردند و آنچه بخاری مکتوم و مستور نموده بود ظاهر و آشکار ساختند لیکن بلحاظ حمایت حمای بخاری این شنیعۀ فظیعه اعنی ستر و کتمان را بر گردن بیچاره زهری انداخته بلا دلیل بمحض تخمین گمان کرده اند که او گاهی این الفاظ را بصراحت ذکر کرده و گاهی بکنایه آورده ابن حجر عسقلانی در فتح الباری در شرح حدیث فرض باب الخمس گفته قوله ثم توفی اللّه نبیه صلّی اللّه علیه و سلم فقال ابو بکر انا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقبضها ابو بکر فعمل فیها بما عمل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم زاد فی روایة عقیل و انتما حینئذ و اقبل علی علی و عباس تزعمان ان ابا بکر کذا و کذا و فی روایة شعیب کما تقولان و فی روایة مسلم من الزیادة فجئتما تطلب میراثک من ابن اخیک و یطلب هذا میراث امرأته من ابیها

فقال ابو بکر قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه

ص:309

و سلم لا نورث ما ترکناه صدقة فرأیتماه کاذبا اثما غادرا خائنا و کأنّ الزهری کان یحدّث به تارة فیصرّح و تارة فیکنی و کذلک مالک و نیز ابن حجر عسقلانی در فتح الباری در شرح حدیث باب ما یکره من التعمق و التنازع گفته و قوله تزعمان ان ابا بکر فیها کذا هکذا هنا وقع بالابهام و قد بیّنت فی شرح الروایة الماضیة فی فرض الخمس ان تفسیر ذلک وقع فی روایة مسلم و خلت الروایة المذکورة عن ذلک ابهاما و تفسیرا و قسطلانی در ارشاد السّاری در شرح حدیث باب مذکور گفته ثم توفی اللّه نبیه صلّی اللّه علیه و سلم فقال ابو بکر رضی اللّه عنه انا ولیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بتشدید التحتیة من ولی فقبضها بفتحات ابو بکر فعمل فیها بما عمل فیها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و انتما حینئذ و اقبل علی علیّ و عباس فقال تزعمان ان ابا بکر فیها کذا و

فی روایة مسلم فجئتما تطلب انت میراثک من ابن اخیک و یطلب هذا میراث امرأته من ابیها فقال ابو بکر قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لا نورث ما ترکنا صدقة فرایتماه کاذبا اثما غادرا خائنا و کأنّ الزهری کان یحدث به تارة فیصرّح و تارة یکنی و مخفی نماند که حدیث کاذبا اثما غادرا خائنا را ابو بکر احمد بن عبد العزیز جوهری نیز باختلاف الفاظ روایت کرده چنانچه در کتاب السقیفه علی ما نقل عنه در ضمن حدیثی طویل از مالک بن اوس آورده که عمر بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت عباس گفت ثم توفی فقال ابو بکر انا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقبضه اللّه و قد عمل فیها بما عمل به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و انتما حینئذ و التفت الی علی و العباس تزعمان ان ابا بکر فیها ظالم فاجر و اللّه یعلم انه فیها لصادق بارّ راشد تابع للحق ثم توفی اللّه ابا بکر فقلت انا اولی الناس بابی بکر و برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فقبضتها سنتین او قال سنین من امارتی اعمل فیها مثل ما عمل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و ابو بکر ثم قال و انتما و اقبل علی العباس و علی تزعمان انی فیها ظالم فاجر و اللّه یعلم انی لصادق بارّ راشد تابع للحق ازین عبارت ظاهرست که ابو بکر جوهری درین حدیث عقیدۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت عباس را در باب ابو بکر و عمر از زبان عمر نقل کرده لیکن بجای جمله فرأیتماه کاذبا اثما غادرا خائنا جمله تزعمان ان ابا بکر فیها ظالم فاجر آورده و همچنین بجای جملۀ فرأیتمانی کاذبا اثما غادرا خائنا جمله تزعمان انی فیها ظالم فاجر روایت کرده لیکن در مقابل این الفاظ همان الفاظ ذکر نموده است که بخاری و مسلم روایت کرده اند و ازینجا واضح می گردد که در اصل روایت ابو بکر جوهری همان الفاظ

ص:310

اربعه اعنی کاذب و آثم و غادر و خائن موجود بود که مسلم آورده لیکن ابو بکر جوهری بغرض تقلیل شناعت آن را باین دو لفظ اعنی ظالم و فاجر مبدل نموده و لیکن این دو لفظ هم در اثبات مطلوب و مرام اهل حقّ کرام کافیست و نیز ابو بکر جوهری در کتاب السقیفه علی ما نقل عنه در ضمن حدیث مالک بن اوس که بطریق دیگر روایت کرده آورده که عمر گفت فلما توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قبضها ابو بکر فجئت یا عباس تطلب میراثک من ابن اخیک و جئت یا علی تطلب میراث زوجتک من ابیها و زعمتما ان ابا بکر کان فیها خائنا فاجرا و اللّه لقد کان امرأ مطیعا تابعا للحق ثم توفی ابو بکر فقبضتها فجئتمانی تطلبان میراثکما اما انت یا عباس فتطلب میراثک من ابن اخیک و اما علی فیطلب میراث زوجته من ابیها و زعمتما انی فیها خائن فاجر و اللّه یعلم انی فیها مطیع تابع للحق و درین روایت چنانچه می بینی بجای ظالم فاجر خائن فاجر مذکورست و پر ظاهرست که این هر دو لفظ نیز برای کشف عوار شیخین کافی و وافی می باشند و نیز ابو بکر جوهری در کتاب السقیفه علی ما نقل عنه مضمون حدیث مالک بن اوس را بتغییر و اختلاف الفاظ از ابو البختری هم روایت کرده و الفاظ او متعلق بآنچه درین مقام مقصود است اینست فکان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یتصدق به و یقسم فضله ثم توفی فولیه ابو بکر سنتین یصنع فیه ما کان یصنع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و انتما تقولان انه کان بذلک خاطئا و کان بذلک ظالما و ما کان بذلک الا راشدا ثم ولیته بعد أبی بکر فقلت لکما ان شئتما قبلتکماه علی عمل رسول اللّه و عهده الذی عهد فیه فقلتما نعم و جئتمانی الان تختصمان یقول هذا ارید نصیبی من ابن اخی و یقول هذا ارید نصیبی من امرأتی و اللّه لا اقضی بینکما الا بذلک و تحریفی که درین روایت واقع شده پوشیده نیست لیکن باز هم در اثبات اصل مطلوب اهل حق کافی و بسندست بالجمله بعد درک این معنی که جناب امیر المؤمنین علیه السلام ابو بکر و عمر را کاذب و آثم و غادر و خائن می دانستند نزد هیچ عاقلی شکی و ریبی در بطلان و فساد حدیث بخاری که از محمد بن الحنفیه آورده راه بهت و افترا باقدام جسارت و اجترا سپرده باقی نمی ماند و بنهایت وضوح و ظهور ظاهر می گردد که این روایت و امثال آن که اهل سنت برای اظهار افضلیت شیخین و ثلاثه بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تراشیده و بافتعال آن از لسان آن جناب گونه دین و ایمان خراشیده یقینا از مفتریات باطله و اکذوبات عاطله خود این قوم ناانصافست و ساحت علیای آن جناب از لوث این گونه روایات فاسده و احادیث کاسده منزّه و مبرا می باشد و ملاحظۀ احادیث

ص:311

صحیحین فضلا عن غیرها خاک فضیحت و رسوایی بر رؤس واضعین آن می پاشد و اگر چه ازین بیان نیّر البرهان بطلان و هوان روایت معهوده بخاری بحدّی رسیده که بعد آن احتیاجی بنظر در سند آن نیست لیکن برای مزید اسکات و افحام و قمع رؤس اهل لداد و خصام قدح و جرح آن سندا نیز باثبات می رسانم و در قلب و جگر مستدلّین باین خبر اهل هذر و مدلّین باین سمر سخافت اثر که خیلی بر ان می نازند و جانهای شیرین خود بر آن می بازند نشتر خونین می دوانم پس باید دانست که عند النقد و التحقیق این روایت بحیثیت رجال سند قابل آن نیست که ارباب تبصر و سداد بر آن وثوق و اعتماد نمایند زیرا که در سلسلۀ سند آن کما عرفت و رایت محمد بن کثیر العبدی واقع شده و او مقدوح و مجروح می باشد یحیی بن معین که از اعاظم ناقدین رجال اهل سنتست مستفیدین خود را از کتابت حدیث او منع نموده و بصراحت تمام عدم وثوق او ظاهر فرموده چنانچه ذهبی در میزان الاعتدال بترجمۀ محمد بن کثیر العبدی گفته و روی احمد بن أبی خیثمة قال لنا ابن معین لا تکتبوا عنه لم یکن بالثقة و ابن حجر عسقلانی در مقدمۀ فتح الباری گفته محمد بن کثیر العبدی من شیوخ البخاری قال ابن معین لم یکن بالثقة الخ و نیز ابن حجر در تهذیب التهذیب بترجمۀ او گفته قال ابن معین لم یکن بالثقة و نیز در تهذیب بترجمۀ او گفته و قال ابن الجنید عن ابن معین کان فی حدیثه الفاظ کامنة ضعیفة ثم سألت عنه فقال لم یکن باهل ان یکتب عنه و نیز در سند آن سفیان ثوری واقع شده و او مدلس بود و از ضعفاء تدلیس می کرد چنانچه ذهبی در میزان الاعتدال گفته سفیان بن سعید الحجة الثبت متفق علیه مع انه کان یدلّس عن الضعفاء و لکن له نقد و ذوق و لا عبرة بقول من قال کان یدلّس و یکتب عن الکذابین و ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب گفته سفیان بن سعید بن مسروق الثوری ابو عبد اللّه الکوفی ثقة حافظ فقیه عابد امام حجة من رؤس الطبقة السابعة و کان ربما دلّس مات سنة احدی و ستین و له اربع و ستون و ابراهیم بن محمد بن خلیل سبط ابن العجمی المکی الحلبی در کتاب التبیین لاسماء المدلسین گفته سفیان الثوری مشهور به و شیخ زین الدین عبد الرحیم بن الحسین العراقی در شرح الفیة الحدیث در ذکر تدلیس تسویه که بدترین اقسام تدلیسست گفته قال الخطیب و کان الاعمش و الثوری و بقیّة یفعلون مثل هذا و قد سماه ابن القطان و غیر واحد تدلیس التسویة قال العلائی فی المراسیل و بالجملة فهذا النوع افحش انواع التدلیس مطلقا و شرّها و سیوطی در تدریب الراوی در ذکر تدلیس تسویه گفته قال الخطیب و کان الاعمش

ص:312

و سفیان الثوری یفعلون مثل هذا قال العلائی و بالجملة فهذا النوع افحش انواع التدلیس مطلقا و شرها قال العراقی و هو قادح فیمن تعمد فعله و قال شیخ الاسلام لا شک انه جرح و ان وصف به الثوری و الاعمش فلا اعتذار انهما لا یفعلانه الا فی حق من یکون ثقة عندهما ضعیفا عند غیرهما و ملا علی قاری در شرح الشرح نخبة الفکر گفته قال الشیخ شمس الدین محمد الجزری التدلیس قسمان تدلیس الاسناد و تدلیس الشیوخ اما تدلیس الاسناد نحو ان یروی عمن لقیه و عاصره ما لم یسمعه منه موهما انه سمعه منه و لا نقول اخبرنا و ما فی معناه بل یقول قال فلان او عن فلان او ان فلانا قال و ما اشبه ذلک ثم قد یکون بینهما واحد و قد یکون اکثر و ربما لم یسقط المدلس شیخه لکن یسقط من بعده رجلا ضعیفا او صغیر السن یحسّن الحدیث بذلک و کان الاعمش و الثوری و ابن عیینة و ابن اسحاق و غیرهم یفعلون هذا النوع و من ذلک ما حکی ابن حشرم کنا یوما عند سفیان بن عیینة فقال عن الزهری فقیل له حدثک الزهری فسکت ثم قال قال الزهری فقیل له سمعته من الزهری فقال حدثنی عبد الرزاق عن معمر عن الزهری و هذا القسم من التدلیس مکروه جدا و فاعله مذموم عند اکثر العلماء و من عرف به فهو مجروح عند جماعة لا یقبل روایته بیّن السماع او لم یبیّنه و هر چند همین عبارات برای ثبوت ذم تدلیس کافی و وافیست لیکن نهایت ذم و عیب و لوم و شناعت و فظاعت تدلیس از دیگر افادات اکابر اساطین و تصریحات اعاظم ناقدین نیز ظاهر و باهرست ابن الجوزی در تلبیس ابلیس گفته و من تلبیس ابلیس علی علماء المحدثین روایة الحدیث الموضوع من غیر ان یبینوا انه موضوع و هذا خیانة منهم علی الشرع و مقصودهم تنفیق احادیثهم و کثرة روایاتهم و

قد قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم من روی عنّی حدیثا یری انه کذب فهو احد الکاذبین و من هذا الفن تدلیسهم فی الروایة فتارة یقول احدهم فلان عن فلان او قال فلان عن فلان یوهم انه سمع منه و لم یسمع و هذا قبیح لانه یجعل المنقطع فی مرتبة المتصل و منهم من یروی عن الضعیف و الکذاب فیعمی اسمه فربما سماه بغیر اسمه و ربما کنّاه و ربما نسبه الی جده لئلا یعرف و هذه خیانة للشرع المطهر لانه یثبت حکما بما لا یثبت به و نیز ابن الجوزی در کتاب موضوعات گفته و قد یکون الاسناد کله ثقات و یکون الحدیث موضوعا او مقلوبا و قد جری فیه تدلیس و هذا اصعب الاحوال و لا یعرف ذلک الا النقاد و ذلک ینقسم قسمین الی ان قال بعد ذکر القسم الاول و القسم الثانی ان یکون الراوی شرها فیسمع الحدیث عن بعض الضعفاء و الکذابین عن شیخ قد عاصره او سمع منه فیسقط اسم الذی سمعه منه و یدلس بذکر الشیخ و قد کان جماعة یفعلون هذا منهم

ص:313

بقیة بن الولید قال ابو حاتم بن حبان و کانت تلامذة بقیة یسوون حدیثه و یسقطون الضعفاء منه و ربما اوهم المدلس السماع من شخص فقال عن فلان فیکون بینهما کذاب او ضعیف مثل

حدیث رواه عبد اللّه بن عطاعن عقبة بن عامر عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال من توضأ فاحسن الوضوء دخل من أی ابواب الجنة شاء فقال رجل لعبد اللّه حدثنا به فقال عقبة بن عامر فقیل سمعته منه فقال لا حدثنی سعید بن ابراهیم فقیل لسعید فقال حدثنی زیاد بن مخراق فقیل لزیاد فقال حدثنی شهر بن حوشب عن أبی ریحانة و مثل هذا انما یقع فی العنعنة و هو من اعظم الجنایات علی الشریعة و نووی در منهاج شرح صحیح مسلم بن الحجاج گفته التدلیس قسمان احدهما ان یروی عمن عاصره ما لم یسمع منه موهما سماعه قائلا قال فلان او عن فلان او نحوه و ربما لم یسقط شیخه و اسقط غیره ضعیفا او صغیرا تحسینا لصورة الحدیث و هذا القسم مکروه جدا ذمّه اکثر العلماء و کان شعبه من اشدّهم ذماله و ظاهر کلامه انه حرام و تحریمه ظاهر فانه یوهم الاحتجاج بما لا یجوز الاحتجاج به و یتسبب ایضا الی اسقاط العمل بروایات نفسه مع ما فیه من الغرور ثم ان مفسدته دائمة و بعض هذا یکفی فی التحریم فکیف باجتماع هذه الامور و محمد اکرم بن عبد الرحمن در امعان النظر شرح الشرح نخبة الفکر گفته و اعلم ان التدلیس علی ثلثة اقسام احدها تدلیس الاسناد و هو الذی ذکره المصنف و الثانی تدلیس الشیوخ و هو ان یسمی شیخا سمع منه بغیر اسمه المعروف او ینسبه او یصفه بما لا یشتهر کیلا یعرف و الثالث تدلیس التسویة و صورته ان یروی المدلس حدیثا عن شیخ ثقة بسند فیه راو ضعیف فیحذفه المدلس من بین الثقتین الذین لقی احدهما الآخر و لم یذکر اولهما بالتدلیس فیستوی الاسناد کله ثقات و یصرح المدلس بالاتصال عن شیخه لانه قد سمعه منه فلا یظهر فی الاسناد ما یقتضی ردّه الا الاهل النقد و المعرفة بالعلل و یصیر الاسناد عالیا و هو فی الحقیقة نازل و ممن کان یفعل هذا القسم من التدلیس بقیة بن الولید و الولید بن مسلم واشر اقسام التدلیس هذا القسم الاخیر و قد ذکر ابن حزم صح عن قوم اسقاط المجروح و ضم القوی تلبیسا علی من یحدّث و غرورا لمن یأخذ عنه فهذا مجروح و فسقه ظاهر و خبره مردود لانه ساقط العدالة انتهی و از جملۀ قوادح عظیمۀ سفیان ثوری آنست که او در باب کبائر قائل بمذهب خوارج بود ابو المؤید محمود بن محمد خوارزمی در جامع مسانید أبی حنیفه جائی که از اعتراضات خطیب بر ابو حنیفه جواب داده می گوید و اما قوله حاکیا عن وکیع انه اجتمع سفیان الثوری و محمد بن عبد الرحمن بن أبی لیلی و شریک و الحسن بن صالح و ابو حنیفة فقالوا لابی حنیفة

ص:314

ما تقول فیمن قتل اباه و زنی بامه و شرب الخمر فی راس ابیه أ یخرج عن الایمان فقال لا فقال ابن أبی لیلی لا قبلت لک شهادة ابدا و قال له سفیان لا کلمتک ابدا و قال شریک لو کان لی امر لفعلت و فعلت و قال الحسن بن صالح وجهی من وجهک الحرام فالجواب عنه من وجوه اربعة احدها ان الخطیب أراد ان یشنع بهذا علی أبی حنیفة فاظهر به فضله و صدعه بالحق و قدح فی ذلک علی هؤلاء الاربعة لان اخراج صاحب الکبیرة بکبیرته عن الایمان مذهب الخوارج فاما مذهب الجمهور انه لا یخرج عن الایمان المطلق و لا یصیر کافرا فما قاله ابو حنیفة هو الحق و ما قالوه هو مذهب الخوارج و الجواب الثانی ان الخطیب قد وضع وکیعا فکیف یناقض فی کلامه و ما الذی ضعفه ثم عدّ له فی الطعن علی أبی حنیفة و الجواب الثالث انه مناقضة من وکیع و الخطیب حیث حکی الخطیب عن وکیع مدحه لابی حنیفة و انه من اصحابه و الجواب الرابع ان هؤلاء الاربعة لا یعتبر طعنهم فی أبی حنیفة لوجهین احدهما انه لا خفاء انه اعلم منهم وافقه و الثانی انّهم حسدوه و اظهروا الحسد و ربما اعترفوا بذلک فکیف یعتبر طعنهم فیه و ازین عبارت علاوه بر قائل بودن سفیان ثوری بمذهب خوارج این هم ظاهر شد که او با امام اعظم اهل سنت حضرت ابو حنیفه حسد و عداوت داشت بلکه حسد خود با آن امام عالی مقام سنیه ظاهر نموده و اعتراف باین نقیصۀ فاضحه کرده اعلام خلاعت و جلاعت می افراشت و این مطعنیست عظیم در سفیان ثوری که اهل سنت را عموما و حضرات حنفیّه را خصوصا از آن جوابی نیست و ابو المؤید خوارزمی در جای دیگر تسلیم نموده که سفیان ثوری نسبت صدور کفر بابو حنیفه نموده و بعد آن خوارزمی صراحة افاده نموده که در میان سفیان ثوری و ابو حنیفه عداوت ظاهره بود زیرا که ابو حنیفه با سفیان ثوری و امثال او مباحثه نموده ایشان را مبهوت می کرد و القام حجر بعمل می آورد و ایشان قادر نمی شدند که با او کلام کنند و باین سبب اتباع نفس امّاره نموده ذمّ و توهین آن امام اعظم سنیه می کردند و نیز خوارزمی افاده نموده که سفیان غیبت ابو حنیفه می نمود و ابو حنیفه غیبت او نمی کرد و خود سفیان اعتراف باین معنی نموده تفضیح و تقبیح خود واضح و لائح می ساخت چنانچه در جامع مسانید أبی حنیفه مذکورست و اما قوله حاکیا عن سفیان الثوری انه قال استتیب ابو حنیفة من الکفر مرتین فالجواب عنه من وجوه ثلاثة احدها ان سفیان رح کان بینه و بین أبی حنیفة عداوة ظاهرة لان ابا حنیفة کان یبهتهم و یلقمهم الحجر فلا یقدرون علی ان یتکلّموا و کان سفیان و امثاله من البشر تامرهم النفس الامارة بالسوء علی

ص:315

الوقیعة فیه بحکم البشریة کاخوة یوسف اولاد یعقوب النبی ع ثم یتذکرون فاذا هم مبصرون فجعلوا یمدحونه و الدلیل علی صحة ما قلنا انه ما حکی عن احد من هؤلاء الطعن فی أبی حنیفة الا حکی عنه ثناء و مدح فی وقت آخر فالاول کان بحکم البشریة و النفس الامارة بالسوء و الثانی بحکم ورعهم و تقواهم و إلیه وقعت الاشاره بقوله تعالی إِنَّ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ اَلشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ الا من عصمه اللّه تعالی فیملک نفسه عند الغضب فلم یغتب احدا کابی حنیفة رض فانه لم ینقل عنه انه ذکرهم بسوء علی ما حکی عبد اللّه بن المبارک قال کنت عند سفیان فوقع فی أبی حنیفة فقلت له ما ابعد ابا حنیفه من الغیبة ما رأیته یغتاب احدا فقال سفیان انّه لا عقل من ان یسلط احدا علی حسناته و آنچه خوارزمی درین کلام خواسته که فی الجمله تدارکی از سوء حال ثوری نماید و ظاهر کرده که ثوری و امثال او بمقتضای بشریت مذمت ابو حنیفه می کردند و باز بمقتضای ورع و تقوی مدح او می نمودند پس نفعی بحال خسارت مآل ثوری و امثال او نمی رساند زیرا که هر گاه تجاسر ثوری باین حد رسیده که محض بمقتضای نفس اماره در مثل امام اعظم سنیه قدح می کرد و نسبت صدور کفر باو می داد دیگر چگونه ممکنست که او حظی از ورع و تقوی داشته باشد آری اگر نزد خوارزمی این قدح و جرح ثوری در امام اعظم سنیه نظر باحقاق حق و ناشی از تدین بود البته وصف ثوری بورع و تقوی با آن راست می آید و إذ لیس فلیس پس ظاهر گردید که مدح ابو حنیفه اگر از ثوری صادر هم شده باشد پس منشأ آن ورع و تقوی او نیست بلکه چیزی دیگرست مثل خوف از اتباع و اشیاع ابو حنیفه و ما یضاهی ذلک من الدواعی التی تقود الحساد و از جملۀ قبائح سفیان ثوری آنست که او از ابو حنیفه روایت حدیث می کرد و بسبب حسد و عداوت خود با او هنگام روایت نام ابو حنیفه بر زبان نمی آورد و درین باب حسب عادت خود ارتکاب شیمۀ ملیمۀ تدلیس می نمود چنانچه ابو المؤید خوارزمی در جامع مسانید أبی حنیفه در ترجمۀ سفیان ثوری گفته یقول اضعف عباد اللّه المقامات و المعاداة التی بین سفیان و أبی حنیفة مشهورة و هو یروی عن الامام أبی حنیفة کثیرا منها حدیث المرتدة و الزکاة و کان یدلس و یقول فی الروایة عنه اخبرنا الثقة او بعض اصحابنا و لکن ظهر انه أراد به ابا حنیفة الخ و بالاتر از همه آنست که سفیان ثوری از غایت ثوران مواد حقد و عناد و فوران کوامن بغی و لداد طریق مخاصمت و مکابرت و مخالفت و مضارّت با امام جعفر صادق علیه السّلام می پیمود و بر مثل آن جناب ایراد و اعتراض نموده ابواب خزی و افتضاح بر روی خود می گشود

ص:316

عبد الوهاب شعرانی که از اکابر علمای سنیه است در لواقح الانوار در ترجمۀ جناب امام جعفر صادق علیه السّلام گفته و

دخل علیه الثوری رضی اللّه عنه فرای علیه جبّة من خز فقال له انکم من بیت نبوة تلبسون هذا فقال ما ندری ادخل یدک فاذا تحته مسح من شعر خشن ثم قال یا ثوری ارنی ما تحت جبّتک فوجد تحتها قمیصا ارق من بیاض البیض فخجل سفیان ثم قال یا ثوری لا تکثر الدخول علینا تضرنا و نضرک ازین عبارت ظاهرست که سفیان ثوری حاضر خدمت جناب امام جعفر صادق علیه السّلام گردید و چون آن جناب را دید که جبۀ خز پوشیده است بلا لحاظ عظمت و جلالت آن جناب از غایت ناصبیت با آل اطیاب علیهم سلام الملک الوهاب بر لباس آن جناب زبان خلاعت ترجمان باعتراض گشاد و داد اظهار جهل و نادانی خود از مراتب اهل بیت عصمت و طهارت داد و آن حضرت بجوابش ظاهر فرمود که آن جناب زیر جبۀ خز جامۀ از شعر خشن در بر ساخته و بلبس لباس حسن بالای آن باظهار نعمت الهی پرداخته و ثوری زیر لباس خشن قمیصی رقیق تر از بیاض بیض پوشیده در تخدیع و اضلال عوام جهال کوشیده پس ثوری ازین واقعه خیلی شرمنده و خجل و بعجز و درماندگی مثل خر در گل گردید و امام جعفر صادق علیه السّلام بعد ظهور خبث سریره و عظم جریرۀ او او را از کثرت حضوری نزد خود ممنوع و محجور و باین تبعید و تطرید از معهد حق و مشهد صدق مقصی و مهجور فرمودند و بعد ادراک این احوال ضلالت اشتمال احدی از اهل انصاف ثوری را قابل اعتنا و التفات نخواهد دید و روایت چنین ناصبی بغیض را خصوصا در باب شیخین بجوی نخواهد خرید بالجمله این افترای صریح که بخاری خارجی باخراج آن در صحیح سقیم خود پرداخته و بنقل آن از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بروایت محمد بن الحنفیه پردۀ شرم و حیای خود مهتوک ساخته کذبیست بغایت بیّن و تخرصیست غیر هیّن و بعضی از افاکین بالاتر ازین رفته بروایت حضرت امام حسین علیه السّلام افضلیت ابو بکر از جناب امیر المؤمنین علیه السلام حسب ارشاد خود آن جناب افتراء نقل می کنند و بی محابا بنای انصاف بمعاول اعتساف می کنند ملا علی متقی در کنز العمال می آرد

عن زید بن علی بن الحسین قال سمعت أبی علی بن الحسین یقول سمعت أبی الحسین بن علی یقول قلت لابی بکر یا ابا بکر من خیر الناس بعد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال لی ابوک فسالت أبی علیّا فقلت من خیر الناس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال ابو بکر الزاغولی کر و این روایت چنانچه می بینی مشتمل بر افترای عجیب و ماجرای غریبست زیرا که واضع

ص:317

مدحور در آن اولا از زبان ابو بکر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده و این کلمه حقست که خداوند عالم بر زبان او جاری کرده اگر چه واضع بی باک بان ارادۀ باطل ناپاک کرده و خواسته که آن را مقدمۀ افترای موهون خود گرداند من بعد واضع ملوم از زبان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام افضلیت ابو بکر وضع نموده و ندانسته که این تهافت و تناکر آخرا مظهر حقیقت حال و کاشف از سوء مآل این تخرص و افتعال خواهد گردید سبحان اللّه این وضاع صناع عیاذا باللّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را مگر مثل عوام تصور کرده که در مقابله مدح خود اطرا در مدح مادح خویش آغاز می نهند و بمفاد من ترا حاجی بگویم تو مرا حاجی بگو داد تفوه بباطل می دهند و بحمد اللّه بی اعتباری این روایت نیز نزد اهل سنت حسب افادات خودشان واضحست زیرا که سندی برای آن پیدا نمی شود و کسی از محدثین حکم بصحت آن نکرده و شاه عبد العزیز دهلوی که مخاطب اصلی ما درین کتابست در کتاب تحفه تصریح نموده بآنکه اعتبار حدیث نزد اهل سنت بیافتن حدیث در کتب مسنده محدثینست مع الحکم بالصحة و حدیث بی سند نزد ایشان شتر بی مهارست که اصلا گوش بآن نمی کنند پس این روایت نیز مثل شتر بی مهار و ساقط از درجۀ اعتبار خواهد بود و اصلا قابلیت اصغا و استماع نزد ارباب ابصار و اسماع نخواهد داشت و بعضی از وضاعین اهل سنت چون دیدند که وضع افضلیّت مطلقه ابو بکر و عمر از لسان امیر المؤمنین علیه السّلام امریست نهایت شنیع و بغایت فظیع لهذا تقلیلا للشناعة آن را بنحوی روایت کرده اند که از ان ظاهر می شود که افضلیت شیخین نزد آن جناب محدود و مقتصر بر زمرۀ اصحابست و علاقۀ باهلبیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ندارد و اهلبیت آن جناب علیهم السّلام در علو شأن و رفعت مکان بمرتبۀ فائز می باشند که احدی قابلیت موازات و مساواتشان ندارد ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن أبی البختری قال خطب علی فقال الا ان خیر هذه الامة بعد نبیها ابو بکر و عمر فقال رجل و انت یا امیر المؤمنین فقال نحن اهل البیت لا یوازینا احد حل و این روایت اگر چه افضلیت ابو بکر و عمر را مخصوص از زمرۀ اصحاب وا می نماید و ایشان را از ساحت مساهمت اهلبیت علیهم السّلام در فضل فضلا عن الافضلیة منهم مقصی و مطرود می گرداند لیکن ارباب نقد و تمییز بخوبی می دانند که افضلیت ابو بکر و عمر و لو از اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد هرگز صحیح نیست و نسبت اظهار آن بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام افترای بحت و کذب صرفست و چگونه می توان گفت که آن جناب با وصفی که شیخین را از جملۀ

ص:318

مردودین زمان و مطرودین زبان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در واقعۀ تجهیز جیش اسامه و غیرها دانسته بود و خود آن جناب ایشان را کاذب و آثم و غاد و خائن می دانست باز ایشان را معاذ اللّه من ذلک بر جملۀ اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله که دریشان حضرت سلمان و أبی ذر و مقداد و عمار رضوان اللّه علیهم نیز بودند و جلالت مرتبت و عظمت منزلت شان نزد جناب خاتم النبیین و افضل الوصیین صلوات اللّه علیهما و الهما الطاهرین متفق علیه کافۀ مسلمین و مؤمنینست و این هر دو بزرگوار بلا ریب و اشتباه بتکرار و اکثار فضائل جلیله و مناقب جمیله شان را از زبان معجز نشان و لسان وحی ترجمان خود بیان فرموده تفضیل داده باشد و معهذا این روایت سندا نیز قابل اعتبار نیست چه آن را ابو البختری از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام روایت نموده و ابو البختری در روایت از آن جناب ارسال می کرد و اصلا از امیر المؤمنین علیه السّلام چیزی نشنیده پس لابدست که واسطۀ در بین بوده باشد و آن واسطه مجهولست پس چگونه این روایت قابل اعتبار خواهد بود اما اینکه ابو البختری در روایت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارسال می کرد و چیزی از آن جناب نشنیده پس بر متتبع اقوال علمای رجال مخفی نیست ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته سعید بن فیروز و هو ابن أبی عمران ابو البختری الطائی مولاهم الکوفی روی عن ابیه و ابن عباس و ابن عمر و أبی سعید و أبی کبشة و أبی برزة و یعلی بن مرة و أبی عبد الرحمن السلمی و الحرث الاعور و ارسل عن عمر و علی و حذیفة و سلمان و ابن مسعود و عنه عمرو بن مرة و عبد الاعلی بن عامر و عطا بن السائب و سلمة بن کهیل و یونس بن حبان و حبیب بن أبی ثابت و یزید بن أبی زیاد و غیرهم قال عبد اللّه بن شعیب عن ابن معین ابو البختری الطائی اسمه سعید و هو ثبت و لم یسمع من علی شیئا و چون ابو البختری باکثار جرأت بر روایت از صحابه می کرد حال آنکه او را سماع بسیاری ازیشان میسر نشده بود لهذا اهل نقد و اتقان خبر مرسل او را ضعیف شمرده اند چنانچه ابن حجر در تهذیب التهذیب بترجمۀ او گفته قال ابن سعد قتل بدجیل مع ابن الاشعث سنة 83 و کان کثیر الحدیث یرسل حدیثه و یروی عن الصحابة و لم یسمع من کثیر احد فما کان من حدیثه سماعا فهو حسن و ما کان عن ارسال فهو ضعیف و علاوه برین نزد نقاد خود ابو البختری قوی نبود و ابو احمد حاکم در کتاب الکنی باین مطلب تصریح نموده چنانچه ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمۀ ابو البختری گفته و قال ابو احمد الحاکم فی الکنی لیس بالقوی عندهم کذا قال و هو سهو و حکم ابن حجر عسقلانی

ص:319

بسهو ابو احمد حاکم تحکم محضست و چون بی دلیلست هرگز قابل تعویل نیست بالجمله حقیقت حال این روایت سندا و متنا اگر چه بر ارباب درایت واضح و لائحست لیکن چون مشتمل بر کلمۀ حق تحقق افضلیت مطلقۀ جناب ولایت مآب حسب ارشاد خود آن جناب می باشد لهذا برای دمغ راس سخاوی و امثال او کافی و بهر افحام و الزام این زرافه سراسر سخافۀ وافیست و از جملۀ طرائف آنست که جلال الدین سیوطی با وصفی که از صناعت کلامیه نهایت دور افتاده لیکن بمزید عصبیت او هم در استدلال اهل حقّ را

بحدیث انا دار الحکمة محل کلام وانمودن داد تفت داده چنانچه در قوت المغتذی بعد ذکر این حدیث گفته قال الطیبی تمسک الشیعة بهذا الحدیث فی ان اخذ العلم و الحکمة مختص به لا یتجاوزه الی غیره الا بواسطته لان الدار انما یدخل إلیها من بابها و لا حجة لهم فیه إذ لیس دار الجنة بأوسع من دار الحکمة و لها ثمانیة ابواب و این همان تقریر پر تزویر طیبیست که ما بحمد اللّه تعالی در ما سبق بنقض و رض آن کما ینبغی پرداخته ایم و نهایت عوار و شنار آن به بیان عزیز المثار کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار ساخته پس ناظر بصیر را مراجعت بسوی آن حری و حقیقست و اللّه ولی التوفیق

ادعای سمهودی مبنی بر عدم منافات حدیث مدینة العلم با أفضلیت أبو بکر

و ابطال آن به هیجده وجه

و علی بن عبد اللّه السمهودی در باب صرف حدیث مدینة العلم از مفاد صریح آن تقریری نموده که قابل عبرت ارباب خبرتست چنانچه در جواهر العقدین بعد نقل بعض آثار داله بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کما سمعت سابقا گفته قلت و هذا و أشباهه مما جاء فی فضیلة علی فی هذا الباب شاهد لحدیث انا مدینة العلم و علی بابها رواه الامام احمد فی الفضائل عن علی رضی اللّه عنه و الحاکم فی المناقب من مستدرکه و الطبرانی فی معجمه الکبیر و ابو الشیخ بن حیان فی السنة له و غیرهم کلهم

عن ابن عباس مرفوعا به بزیادة فمن اتی العلم فلیات الباب

و رواه الترمذی من حدیث علی مرفوعا انا مدینة العلم و علی بابها و قال الترمذی عقب هذا انه منکر و کذا قال شیخه البخاری و قال الحاکم عقب الاول انه صحیح الاسناد و آورده ابن الجوزی مع الثانی فی الموضوعات و قال الحافظ ابو سعید العلائی الصواب انه حسن باعتبار طرقه لا صحیح و لا ضعیف فضلا عن أن یکون موضوعا و کذا قال الحافظ ابن حجر فی فتوی له و لا ینافیه تفضیل أبی بکر رضی اللّه عنه مطلقا بشهادة علی و غیره بذلک له و شهد له بالعلم ایضا

فقد قال علیّ ابو بکر اعلمهم و افضلهم و ما اختلفوا فی شیء الا کان الحق معه و عدم اشتهار علمه لعدم طول مدته بعد الاحتیاج بموت النبی صلّی اللّه علیه و سلم و این کلام محل تنقید ارباب احلامست بچند وجه اول آنکه سمهودی

ص:320

اگر چه درین کلام در اصل ثبوت و تحقق حدیث مدینة العلم ریبی نورزیده بلکه طریق اثبات و ابرام آن بحسب افادات اسلاف اعلام خود برگزیده لیکن در اثنای آن آنچه ادعا کرده که ترمذی و بخاری این حدیث شریف را منکر گفته اند پس مشتمل بر افک صریح و تخلیط فضیحست چه ما سابقا بعون اللّه المنعام بتفصیل تمام در جواب کلام شاه صاحب بدلائل قاطعه و براهین ساطعه بیان کرده ایم که نسبت منکر گفتن ترمذی این حدیث را از جملۀ افتراءات بیّنه و اکاذیب غیر هیّنه است و هرگز ترمذی این حدیث شریف را منکر نگفته بلکه بحمد اللّه تعالی از تصریح شیخ عبد الحق دهلوی در لمعات ثابتست که ترمذی این حدیث شریف را حسن گفته است و مؤید این مطلب آنست که ترمذی

حدیث انا دار الحکمة را که مؤیّد

حدیث انا مدینة العلم ست نیز تحسین نموده است کما صرّح به المحب الطبری فی ذخائر العقبی و فی الریاض النضرة و چنانچه بعض مفترین نسبت منکر گفتن حدیث انا مدینة العلم بسوی او نموده همچنین جرأة و جسارة نسبت منکر گفتن

حدیث انا دار الحکمة هم بسوی او داده اند و این نسبت هم بسوی او باطل محضست کما فصلناه فیما مضی فی ردّ کلام النووی و بسیاری از محققین علمای سنیه حدیث مدینة العلم و حدیث دار الحکمة هر دو را از ترمذی علیحده علیحده نقل می نمایند و از افاداتشان در کمال ظهورست که ترمذی در جامع صحیح خود این هر دو حدیث را آورده و هرگز قدحی در آن ننموده کما لا یخفی علی من راجع ما ذکرناه سابقا فی اثبات اخراج الترمذی لحدیث مدینة العلم و فی اثبات اخراجه لحدیث دار الحکمة من عبارات ائمة القوم الدالّة علی ذلک و علیک بالتامل فیما ذکره ابن حجر المکی فی الصواعق و ما قاله عیدروس الیمنی فی العقد النّبویّ و ما آورده الصبّان المصری فی اسعاف الراغبین فان عبارات هؤلاء الاعلام اصرح فی المقصود و المطلوب و احری بالافحام للجاحد المخذول المنکوب بالجمله آنچه سمهودی بترمذی منسوب نموده که او بعد حدیث مدینة العلم گفته که این حدیث منکرست کذب واضح و بهتان لائحست و غالب آنست که او درین مقام بلا مراجعه بجامع صحیح ترمذی آنچه خواسته نوشته چه اگر بمطالعۀ نسخ صحیحه صحیح ترمذی و مراجعه بآن مستفید و مشرف می شد هرگز مبتلای این وهم صریح و غلظ فضیح نمی گردید بلکه اگر نسخ محرفۀ صحیح ترمذی هم می دید غالب آنست که درین گرداب جالب تباب نمی افتاد چه در آن نسخ هم غایة السعی محرفین آنست که حدیث انا مدینة العلم را یکسر از آن ساقط کرده اند و حدیث دار الحکمة را باقی گذاشته اند و از راه جسارت لفظ منکر در باب آن افزوده اند امّا نسخه که در آن در حق حدیث مدینة العلم لفظ منکر

ص:321

موجود باشد پس اصلا مشهود و مرئی نگشته و من ادعی فعلیه البیان و الاثبات و علینا دمغ راسه بافادات الثقات الاثبات امّا نسبت منکر گفتن بخاری حدیث مدینة العلم را پس آن هم ممنوعست و آنچه از لآلی منثوره زرکشی و مقاصد حسنه سخاوی ظاهر و آشکار می گردد اینست که بخاری در حق

حدیث انا دار الحکمة متفوه باین قول باطل گردیده پس ذکر آن در باب حدیث مدینة العلم بعید از تحقیق نزد هر حازم افیق خواهد بود دوم آنکه سمهودی درین کلام بعد اثبات حدیث مدینة العلم چون دیده که این حدیث شریف صراحة دلیل افضلیت و اعلمیت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و زعم باطل افضلیت فلان و بهمان را بسراب برابر می کند بمزید وغر و وحر خواست که حرکت مذبوحی نماید و در صدد حمایت مقتدای خود خالفه اول برآید بنابر آن بلا دلیل و برهان تفوه نمود که تفضیل ابو بکر بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مطلقا العیاذ باللّه منافی این حدیث نیست حال آنکه این تفوه سراسر مبنی بر جسارت و خسارتست چه در ما سبق بعون اللّه المنعام بتفصیل تمام دانستی که این حدیث بوجوه عدیده دلیل امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و در دلالت آن بر افضلیت و اعلمیت مطلقۀ آن جناب هیچ عاقلی ارتیاب نمی کند پس چگونه تفضیل ابو بکر بر آن جناب و آن هم علی الاطلاق العیاذ باللّه منافی مفاد این حدیث نخواهد شد سبحان اللّه با وصف اعتراف باین حدیث شریف از مفاد صریح آن رو گردانیدن و محض بلیّ لسان بلا بیّنه و سلطان منافات این حدیث را با معتقد باطل خود بمعرض نفی رسانیدن اگر ناشی از فرط رقاعت و مزید خلاعت نیست پس دیگر چیست و حیرتم بسوی خود می رباید که هر گاه سمهودی قادر بر اثبات مطلوب خود باقامت دلیل و برهان نبود پس چرا این حرف واهی بر زبان آورد و طریق اظهار عجز و توانی و ضعف و ناتوانی خود درین باب بلا محابا سپرد بالجمله احدی از ارباب الباب خصوصا بعد ملاحظه تصریحات محققین اعلام که در ما سبق سبق ذکر یافته شکی ندارد در این که این حدیث شریف دلیل صریح اعلمیت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و هرگز تسلیم آن با مزعوم مشوم تفضیل خالفه اول بر آن جناب و آن هم عیاذا باللّه بأفضلیت علی الاطلاق درست نمی آید پس یا این حدیث شریف را نعوذ باللّه مثل بعض متعنتین نصّاب و متنطعین اقشاب موضوع و مصنوع باید انگاشت و یا از عقیدۀ باطله تفضیل ابو بکر بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دست باید برداشت چه بعد قبول این حدیث شریف کار عاقلی نیست که در اذعان باعلمیت و افضلیت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

ص:322

ریبی داشته باشد و هر که این حدیث شریف را قبول نماید و در دلالت آن بر اعلمیت و افضلیت مطلقه آن جناب کلام کند بلا شبهه از دائرۀ اهل عقل و تمییز خارج و در زرافه مغفلین و مالوسین مارج خواهد بود سوم آنکه سمهودی درین کلام خلاعت نظام ادعا نموده که معاذ اللّه تفضیل ابو بکر بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بشهادت خود آن جناب ثابتست حال آنکه این دعوی باطله سراسر کذب و بهتان می باشد و آنفا بجواب سخاوی بطلان آن را بچشم حقیقت بین دیدی و دریافتی که هرگز جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شهادت بافضلیت ابو بکر از خود نداده و روایاتی که اسلاف ناانصاف سنّیه درین باب وضع کرده اند خیلی با هم متناقض و متنافر و متنافی و متناکرست و مکذوب و مفتری بودن آن سندا و متنا بر هر خبیر متتبع واضح و آشکارست و بالخصوص روایتی که بخاری درین باب آورده و نزد حضرات مستدلین گل سر سبد می باشد نهایت ساقط و از درجۀ قبول هابط می باشد و قدح و جرح مفصل آن که حسب افادات ائمۀ قوم مرقوم افتاده قابل آنست که بعد ملاحظۀ آن حضرات مستدلّین اگر قدری حیا هم داشته باشند اصلا ذکر آن را بر زبان نیارند چه جای آنکه آن را بمقابلۀ ادلّۀ اهل حق قابل احتجاج و استدلال شمارند چهارم آنکه سمهودی درین کلام منحزم النظام مدعی شده که تفضیل ابو بکر بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بشهادت غیر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم ثابتست حال آنکه این ادعا هم باطلست زیرا که اصلا از صحابه عدول خبری که قابل قبول اهل حق باشد درین باب نرسیده و من ادعی فعلیه البیان و علینا ابطاله باوضح الدلیل و البرهان و اگر بعضی از اغیار آن جناب که مفارق حق و صواب و متبع ثلاثه نصّاب بودند شهادتی باین مطلب داده هم باشند کی نزد اهل عقل شهادت شان قابل قبول خواهد شد و علاوه برین چون افضلیت مطلقه جناب أبی الائمة الاطیاب سلام اللّه علیه ما همر سحاب بر قاطبه اصحاب بدلائل کثیرۀ ساطعه و براهین وفیرۀ قاطعه از سنت و کتاب بیحد و حصر و حسابست کما اشرنا إلیه سابقا پس بمقابلۀ آن همه نصوص شهادت چنین لصوص چه وقعت دارد و قطع نظر ازین مخازی واضحه و مطاعن لائحۀ ابو بکر که شطری از آن در تشیید المطاعن مثبت و مرقومست چنان مشهود و معلوم ارباب فهومست که بعد درک آن هرگز شهادت این شهود زور مسموع و مقبول اهل احلام و عقول نمی شود پنجم آنکه سمهودی درین کلام فاسد النظام از راه کمال تجاسر دعوی نموده که معاذ اللّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای ابو بکر بعلم هم شهادت داده و عیاذا باللّه

ص:323

ارشاد فرموده که

ابو بکر اعلمهم و افضلهم حال آنکه این تخرص صریح و تهجم فضیح در بطلان و هوان بحدی رسیده که بله و صبیان هم از شناعت و فظاعت آن آگاه می باشند سبحان اللّه سمهودی بر چنین ادعای بزرگ و اتهام سترگ اقدام اقدام می کند و اصلا حواله و لو مجمل باشد نمی دهد آخر کدام کسست که این افک را روایت نموده کاش سمهودی در انبار موضوعات اسلاف خودش نشانی ازین افتعال بدهد آخر کجا این دروغ بی فروغ را دیده و بواسطه کدام وضّاع افّاک این کذب باو رسیده هیهات هیهات ازین تقول شنیع و تخرص فظیع اصلا اثری در موضوعات هم نیست فضلا عن الصحاح حال آنکه اگر ارباب صحاح سنیه هم روایت این افک صراح و کذب بواح می کردند هرگز بر اهل حق حجت نبود فکیف که ازین بهت جلی کتب موضوعات هم خالی می باشد غالبا سمهودی از مزید تحیّر و مبهوتیت مبتلای این تخرّص و ممقوتیت شده و در هوای حمایت خالفه اول از عقاب کذب بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب باکی ننموده بلا محابا طریق جعل و افترا پیموده ششم آنکه درین کلام جالب الملام سمهودی ادعا کرده که اصحاب اختلاف نکردند در چیزی مگر آنکه حق با ابو بکر بود و این ادعا هم کذب صریح و افک فضیحست و اصلا برهانی بر آن قائم نشده بلکه ادلۀ لا تعد و لا تحصی مبطل این ادعای کاسد و زعم فاسد می باشد و چگونه عاقلی می توان گفت که در هر امر مختلف فیه حق با ابو بکر بود حال آنکه وقائع متکاثره و سوانح متوافره که اصحاب ما شکر اللّه مساعیهم در مطاعن او مسرود و منضود نموده اند صراحة واضح می نماید که ابو بکر در آن راه باطل و خطا باقدام جور و اعتدا سپرده و اگر درین وقائع هائله جز منازعات سقیفه و مشاجرات فدک و خمس و ما یتبعها چیزی دیگر نبود باز هم اثبات بودن ابو بکر بر باطل و خطا الی یوم القیام و الجزا کافی و وافی بلکه اکفی و اوفی بود چه جای آنکه ما ورای این واقعات دیگر هم موجودست که تشریح و تصریح آن درین مقام مفضی باطنابست و بحمد اللّه تعالی بذکر شطری از آن کتاب تشیید المطاعن کافل و حافل می باشد سبحان اللّه مگر صاحب عقلی باور می توان کرد که در منازعات خلافت و فدک و امثال آن حق با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و جناب سیّده سلام اللّه علیها نباشد حال آنکه عصمت این بزرگواران بنصوص قرآنیه و آیات فرقانیه و احادیث نبویه و اخبار مصطفویه کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکارست و ابو بکر با وصفی که هرگز معصوم نیست و خود بجملۀ صادقه انّ لی شیطانا یعترینی اعتراف می نماید و علاوه بر آن جهل و ضلال او بمحاجّه و استدلال این حضرات کالنار علی العلم مشهود می گردد صاحب حق شمرده شود ذلک ظن الذین لا یوقنون

ص:324

هفتم آنکه سمهودی درین کلام مستفزّ سفهاء الاحلام ادعا کرده که عدم اشتهار علم ابو بکر بسبب عدم طول مدت ابو بکرست بعد احتیاج بسوی او بسبب وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم حال آنکه این توجیه ناموجه هرگز بحال او نافع نمی تواند شد زیرا که اولا توقف اشتهار علم بر مجرد طول مدت شخص ممنوعست بلکه مناط اشتهار علم بر کمال علمی شخص می باشد پس هر قدر که شخص در علم کمال خواهد داشت همان قدر علمش مشتهر خواهد شد مگر نمی بینی که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم چقدر در امت خود مکث قلیل فرموده لیکن با این همه علم آن جناب بحدی مشتهرست که علم احدی از انبیای سابقین بعشر معشار اشتهار آن نمی رسد حال آنکه در ان انبیا حضرت نوح علیه السّلام هم گذشته که در طول عمر مضروب المثلست و مکث آن جناب در امت خود بچه حد طول کشیده پس معلوم شد که طول مدت در اشتهار علم مدخلیتی ندارد و مدار آن بر کمال علمی خود شخص می باشد و هر گاه این مطلب را دانستی پس چگونه عاقلی باور می توان کرد که معاذ اللّه من ذلک ابو بکر اعلم اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بود لیکن بوجه قلت مکث و عدم طول مدت علم او مشتهر نشد حاشا و کلا بلکه سبب اصلی عدم اشتهار علم او آنست که او هیچ علمی نداشت و قضیۀ لم یشتهر علمه بسبب انتفای موضوع که علم ابو بکرست صادقست و علم و اعلمیت او هرگز جز آنکه در ذهن مثل سمهودی بوده باشد وجود خارجی ندارد ثانیا اگر تسلیم هم نمائیم که مناط اشتهار علم بر طول مدت شخص می باشد پس باز هم مطلوب سمهودی حاصل شدنی نیست چه ظاهرست که ابو بکر از وقتی که اسلام ظاهری آورد تا وقتی که بمقرش شتافت مدت دراز زندگی نمود پس اگر چنانچه مزعوم سمهودیست او اعلم صحابه بود لازم بود که آثار اعلمیت درین مدت طولانی ازو مشهود گردد و علم او مشتهر شود اما تعلل به اینکه چون در زمان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مردم احتیاج رجوع بابو بکر نداشتند لهذا آن زمان محل اشتهار علم او نبود و هر گاه بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مردم را احتیاج باو پیدا شد جز دو سال و چند ماه زندگی نکرد پس این تعلل هرگز نافع نمی تواند شد زیرا که اعلم صحابه در هر حال محتاج إلیه مردمست خواه در زمان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرض کرده شود یا بعد آن چنانچه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که فی الحقیقة اعلم بود در حال حیات جناب سرور کائنات علیه و آله افضل الصلوات و التحیات در علم محتاج إلیه مردم بود و بهمین سبب آن حضرت مردم را دلالت بسوی آن جناب فرموده بود بقول خود

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب

ص:325

و نیز آن جناب را بسوی یمن ارسال فرموده بود تا اهل یمن را تفقیه در دین و تعلیم سنن نماید و حکم بکتاب اللّه در ایشان بفرماید و ازینجاست که از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در عهد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم قضایای جلیله و آثار جمیله بحدی ظاهر شده که احدی از عقلای مسلمین انکار آن نمی تواند کرد پس اگر حسب مزعوم سمهودی نعوذ باللّه ابو بکر اعلم صحابه بود می بایست که در عهد سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات ازو ظهور آثار اعلمیت شود حال آنکه اصلا از وی اثری از آثار عالمیت فضلا عن الاعلمیة در آن عصر ظاهر نشد و گذشته از آن در عهد خود ابو بکر که بلا ریب نزد سمهودی مردم باو احتیاج داشتند نیز اثری از آثار آن بظهور نرسید سبحان اللّه این چه خوش اعلم صحابه است که نه در عهد نبوی اثری از اعلمیت او مشهود می شود و نه در عهد خودش علامتی از آن ظاهر می گردد و با این همه اتباع و اشیاع او از حسن ظن باز نمی آیند و او را بمزید خوش عقیدتی اعلم صحابه خوانده طریق تحکم می پیمایند و از عجائب محیرۀ عقول این ست که سمهودی درین کلام زعم می نماید که زمان خلافت ابو بکر زمان ظهور علم او بود لیکن چون مدتش طولانی نشد لهذا اعلمش منتشر و مشتهر نشد و در ما بعد خواهی دانست که بنبانی زمان خلافت خلفای ثلاثه را زمان ظهور علم ایشان نمی داند بلکه مشغولیت ایشان را باشغال خلافت مانع از افادۀ و افاضه گمان می کند و عدم رجوع مردم را بسوی ثلاثه در زمان خلافت ایشان و رجوع مردم را بسوی امیر المؤمنین علیه السّلام در زمان مذکور ناشی از همین معنی وامینماید و فی هذین الزعمین من التضاد ما لا یخفی علی اهل السداد و الرشاد ثالثا اگر ازین همه قطع نظر کنیم و فرضا و تقدیرا تسلیم نمائیم که علم ابو بکر بسبب قصر مدت خلافت او مشتهر نشد لیکن باز هم حرف مدعای سمهودی بکرسی نمی نشیند زیرا که درین صورت کم از کم می بایست که اثری از آثار جهالت و ضلالت ابو بکر و علامتی از علامات فقدان علم و فهم او ظاهر نگردد حال آنکه بر متتبع خبیر و ناظر بصیر واضح و مستنیرست که درین زمان یسیر از ابو بکر غریر چقدر آثار جهل و علامات ضلال و براهین تبرّی از ملکۀ علم و فهم و دلائل تعرّی از حلیۀ کمال و حکم ظاهر و باهر گردیده چنانچه بحمد اللّه شطری از آن در کتاب مستطاب تشیید المطاعن نیز بمعرض تحقق و تبرهن و منصه تجلی و تبین رسیده و پر ظاهرست که بعد این تقریر احدی از ارباب عقل باور نمی توان کرد که ابو بکر حظی از علم داشت فضلا عن الاعلمیة چه جهالات فاضحه و عمایات لائحه که از ابو بکر صادر شده هرگز از ادنی عالمی صادر نمی شود چه جای اعلم صحابه چه جای کسی که معاذ اللّه حسب مزعوم مشوم سمهودی از باب مدینۀ علم عالمتر باشد

ص:326

بالجمله حیرتم بسوی خود می کشد که چگونه سمهودی حرف قصر مدت ابو بکر بر زبان آورده عدم اشتهار علم فرضی او را بآن موجه می نماید و ادنی التفاتی باین مطلب نمی کند که ابو بکر در همین مدت قصیره بچه حد مصدر جهالات متکاثره و مظهر ضلالات متوافره گردیده مگر این هم بد قسمتی حضرت خلیفۀ اولست که قصر مدت ایشان را از ظهور جوهر علم مانع می آید و از صدور منکر جهل منعی نمی نماید و اگر نیک بنگری این حالت حضرت ابو بکر برای اولیایشان قابل خیلی تأسفست زیرا که اولا خلافتی را که در سقیفۀ بنی ساعده بتدبیر سراسر تغریر و تقریر پر تزویر بدست آورده بودند بسبب عدم مساعدت تقدیر طول مدتی حاصل نشد و ثانیا این مدت قصیره و ایام یسیره مانع انتشار علم و اعلمیت مزعومی اولیایشان گردید و ثالثا این مصیبت کبری و واهیه عظمی علاوه بر آن حادث شد که اعوام منکوده تسلط و حکومت و ایام معدودۀ تملک و سلطنت همه وقف قضایای مهملۀ باطله و احکام واهیۀ عاطله ماند و ظهور خطایای صریحه و صدور بلایای فضیحه خزی و افتضاح و خور و اتقاح ایشان را باعلای مدارج رساند بالجمله ازینجا بنهایت ظهور و اقصای سفور ظاهر و باهر گردید که تعلل عدم اشتهار علم ابو بکر بسبب قصر مدت او باطل محض و فاسد صرفست بلکه اگر بالفرض و التقدیر ابو بکر مِنَ اَلْمُنْظَرِینَ إِلی یَوْمِ اَلْوَقْتِ اَلْمَعْلُومِ هم می بود جز آنکه جهالات نامتناهیه او عالم را تیره و تار نماید اثری از علم موهوم او بر صفحه ظهور جلوه گر نمی شد هشتم آنکه سمهودی قبل ازین کلام مهانت انضمام خود در همین کتاب جواهر العقدین رجوع کردن ابو بکر بسوی قول جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده چنانچه بعد نقل واقعۀ حکم عمر برجم مجنونه و تنبیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مر او را گفته و فی روایة فقال عمر لو لا علی لهلک عمر و روی بعضهم انه اتفق لعلی مع أبی بکر رضی اللّه عنهما نحو ذلک و پر ظاهرست که هر گاه حسب نقل خود سمهودی ابو بکر چنان عدیم العلم و ضعیف العقل بود که حکم برجم مجنونه نموده و بعد التنبیه رجوع بقول جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کرده باز چگونه سمهودی جرأت یافته بر آنکه او را افضل و اعلم از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وا نماید و در اظهار رقاعت و ابدای شناعت الی اقصی الغایة بیفزاید وا عجباه خود قبل ازین کلام به سطری چند واقعۀ مخزیه رجوع از بعض علمای خویش نقل نمودن من بعد بزودی هر چه تمام تر آن را فراموش ساخته کذبا و افتراء شهادت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر اعلمیت ابو بکر بلا حواله باحدی و لو کان واحدا من اسلافه الواضعین نقل کردن چقدر مثبت دانائی و فرزانگی سمهودیست

ص:327

نهم آنکه سمهودی در جواهر العقدین قبل ازین کلام خرافت التیام روایت گفتن عمر کلمه لو لا علی لهلک عمر نقل کرده چنانچه از عبارت سابقه دریافتی و این روایت به نهجی که دال بر اعلمیت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و کاشف از سوء حال حضرت عمر و مخبر از خسران مآل مستخلف ایشان حضرت ابو بکر می باشد محتاج بیان نیست پس بعد علم بآن در ستر و کتمان حقیقت امر بر خواستن و از زبان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعلمیت و افضلیت ابو بکر وضع ساختن چقدر خنک و بیمزه می باشد دهم آنکه سمهودی در جواهر العقدین قبل این کلام واضح الانثلام گفته و

قد اخرج ابن السّمان عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه انه سمع عمر یقول لعلی رضی اللّه عنهما و قد ساله عن شیء فاجابه ففرّج عنه لا ابقانی اللّه بعدک یا علی و این روایت بلا ریب دلیل اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ست و شاهد بودن آن برای

حدیث انا مدینة العلم از اعتراف خود سمهودی در همین کلام ثابتست حیث قال قلت هذا و اشباهه مما جاء فی فضیلة علیّ فی هذا الباب شاهد

لحدیث انا مدینة العلم و علی بابها الخ پس بعد نقل و تصدیق این روایت ادعای اعلمیت ابو بکر یقینا خلاف فهم و درایت و بلا شک انهماک در ایثار ضلالت و غوایتست یازدهم آنکه سمهودی در جواهر العقدین قبل ازین کلام سخافت التیام گفته و

قال الزین العراقی فی شرح التقریب فی ترجمة علی رضی اللّه عنه قال عمر اقضانا علی و کان یتعوذ من معضلة لیس لها ابو حسن انتهی و این کلام زین عراقی شارح تقریب نیز مبطل مزعوم مشوم سمهودی در باب اعلمیت ابو بکرست زیرا که متضمنست اعتراف حضرت عمر را باقضی بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و نیز مشتمل ست بر تعوّذ حضرت عمر از معضلۀ که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای آن موجود نباشد و این هر دو امر دلیل واضح اعلمیت جناب امیر المؤمنین می باشد و شاهد بودن آن برای حدیث مدینه از اعتراف خود سمهودی متبینست پس بعد ازین چگونه سمهودی را روا شد که حرف اعلمیت ابو بکر بر زبان آرد و با دعای آن همت بر جور و اعتساف برگمارد دوازدهم آنکه سمهودی در جواهر العقدین قبل این کلام بیّن الانخرام بعد عبارت سابقه گفته و هذا التعوّذ رواه الدارقطنی و غیره و لفظه اعوذ باللّه من معضلة لیس لها ابو حسن و ازین عبارت واضحست که سمهودی تعوذ خلیفۀ ثانی را که در عبارت شرح تقریب باجمال مذکور بود بصراحت الفاظ از دارقطنی و غیر او نقل کرده و بودن آن از دلائل اعلمیت جناب امیر المؤمنین

ص:328

علیه السّلام پر ظاهرست و اعتراف سمهودی بشاهد بودن آن برای حدیث مدینة العلم نیز معلومست پس بعد ازین از چه رو جائز شد که سمهودی ادعای باطل اعلمیت مفروضه ابو بکر آغاز نهد و آن را در انظار تیره و تار معتقدین اغمار بافترای واضح العوار جلوه دهد سیزدهم آنکه سمهودی در جواهر العقدین قبل ازین کلام موهون النظام گفته و

فی روایة له عن أبی سعید الخدری قال قدمنا مع عمر مکة و معه علی بن أبی طالب فذکر له علی شیئا فقال عمر اعوذ بالله ان اعیش فی قوم لست فیهم ابا حسن و این روایت هم مثل روایات سابقه دلیل ساطع اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و خود سمهودی بشاهد بودن آن برای حدیث مدینة العلم معترفست پس هرگز نزد ارباب احلام زعم باطل سمهودی در باب اعلمیت ابو بکر قابل التفات نخواهد بود و انحراف او درین او درین باب از صوب صواب جز تبار و تباب او نخواهد افزود چهاردهم آنکه سمهودی در جواهر العقدین قبل این کلام واضح الانخرام گفته اخرج الحافظ الذهبی عن عبد الملک بن أبی سلیمان قال ذکر لعطاء أ کان احد من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم افقه من علی قال لا و اللّه ما علمته و این روایت هم از ادلۀ واضحه و براهین لائحه اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و اعتراف سمهودی بشاهد بودن آن برای حدیث مدینة العلم زیاده تر مدعای اهل حق را تایید می نماید پس عجبست که چرا سمهودی ازین دلیل زاهر و شاهد باهر با وصف علم و ذکر آن در همین کتاب تعامی صریح اختیار نموده بزعم اعلمیت ابو بکر طریق مناقضت و مناکرت پیموده پانزدهم آنکه سمهودی در جواهر العقدین بعد این کلام منحل القوام بلا افتراق بلکه باتصال تام گفته و قول عمر رضی اللّه عنه علیّ اقضانا رواه البخاری فی صحیحه و نحوه عن جماعة من الصحابة ازین عبارت ظاهرست که سمهودی قول عمر علی اقضانا را از بخاری نقل کرده و اعتراف نموده به اینکه مثل این قول از جماعتی از صحابه منقولست و پر ظاهرست که هر گاه اعتراف اقضی بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از عمر و جماعتی از اصحاب ثابت باشد هرگز احدی از عقلا در اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ریبی نخواهد ورزید و یقینا تقولی را که سمهودی از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حق ابو بکر بلا سند و عز و ذکره کرده افترای بین العوار و کذب واضح الشنار خواهد دید و بر زعم باطل سمهودی انگشت تحیر بدندان تعجب خواهد گزید و بهرۀ وافی از تناقض و تهافت اقوال و افعال این حضرات خواهد گزید شانزدهم آنکه سمهودی در جواهر العقدین بعد این کلام مختل النظام

ص:329

گفته و للحاکم فی المستدرک عن ابن مسعود قال کنا نتحدث ان اقضی اهل المدینة علیّ و قال انه صحیح و لم یخرجاه و این روایت هم بلا ریب مثبت اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و بملاحظۀ آن زعم باطل سمهودی در باب اعلمیت ابو بکر از هم می پاشد و نزد هر عاقل متبین می گردد که سمهودی در زعم باطل اعلمیت ابو بکر سراسر راه عناد و لداد سپرده به بستن افترای بین بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گوی سبق از وضاعین و صناعین سابقین برده هفدهم آنکه سمهودی در جواهر العقدین بعد ازین کلام خرافت التیام واقعۀ بعث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بسوی یمن نقل کره حیث

قال و اصل ذلک قصة بعثه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی رضی اللّه عنه الی الیمن قاضیا فقال یا رسول اللّه بعثتنی اقضی بینهم و انا شاب لا ادری ما القضاء فضرب صلّی اللّه علیه و سلم فی صدری و قال اللّهم اهده و ثبت لسانه قال فو الذی فلق الحبة و بری النسمة ما شککت فی قضاء بین اثنین رواه ابو داود و الحاکم و قال صحیح الاسناد و در کمال ظهورست که این واقعه دلیل صریح اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و سیأتی تفصیل ذلک فیما بعد انشاء اللّه تعالی پس ظاهر شد که زعم سابق سمهودی در باب اعلمیت ابو بکر صراحة فاسد و کاسد می باشد و حدیث صریح صحیح الاسناد که خود آن را نقل نموده باطل و عاطل وامی نماید هجدهم آنکه سمهودی در جواهر العقدین بعد این کلام سخافت انضمام حدیث زوجتک اقدم امتی سلما و اکثرهم علما نقل کرده حیث

قال و روی احمد و الطبرانی برجال وثقوا ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال لفاطمة رضی اللّه عنها اما ترضین ان زوجتک اقدم امتی سلما و اکثرهم علما و اعظمهم حلما و پر ظاهرست که این حدیث شریف نص صریح قاطع و برهان صحیح ساطع بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد پس بحمد اللّه تعالی بطلان زعم سمهودی در باب اعلمیت ابو بکر بحسب این حدیث هم واضح و آشکار گردید و امر حق در انجلا و ظهور باقصای مدارج رسید و ازینجا بر ناظر بصیر بخوبی واضح و مستنیر گردید که سمهودی درین تقریر رکاکت تخمیر هرگز قبیل را از دبیر نشناخته از ادلۀ متکاثره و حجج متوافرۀ داله بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که خود قبل ازین تقریر سراسر تغریر و بعد ازین تقریر فاسد التزویر مذکور ساخته اصلا حظی و نصیبی نه برداشته گویا این همه براهین دامغه و دلائل بالغه را بمقابلۀ زعم فاسد و افترای کاسد خود کان لم یکن انگاشته و هر گاه حال بر چنین منوال بوده باشد پس در مختوم القلب بودن او

ص:330

کدام محل ارتیابست یا للّه مگر این همه احادیث و روایات که خود سمهودی آن را از اساطین دین و ارکان مذهب خود نقل نموده و جابجا بصراحت حکم صحت اسانید آن هم ذکر فرموده برای ابطال مزعوم مشوم او کافی و وافی نیست و آیا این همه اخبار متینه و آثار رزینه کذب صریح و افترای فضیح او را که بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر بسته ماحی و عافی نمی باشد و آیا بعد این آیات ساطعه و بینات لامعه هم دعاوی بی دلیل و اقاویل جالبة التجهیل او که بعد اثبات حدیث مدینة العلم متعلق بحمایت شیخ اول خود ذکر نموده قابل التفات احدی از اثبات می ماند لا و اللّه هرگز کار منصفی نیست که در بطلان و فساد و وهن و انهداد کلام صریح الانجزام سمهودی ریبی ورزد یا آنکه در نصرت تقریر مهانت تخمیر او متفوه بکلامی گردد چه بحمد اللّه از هر جهت حجت بر او تمام گردیده و براهین کثیره و دلائل وفیره از کلام خودش بر ابطال مزعومات و متفوهات او بمعرض تحقّق و تبیّن رسیده پس ابواب مهرب و مناص و منافذ خروج و خلاص بر او و اولیای او مغلق و مسدودست و مقامع حدید برای تنکیل و تبدید هر جاحد عنید معتد و موجود و اللّه ولی الانعام و الجود

انکار ابن روزبهان دلالت حدیث مدینة العلم را بر خلافت أمیر مؤمنان و رد او

و فضل بن روزبهان الشیرازی که از متکلمین معروفین سنیه است و متاخرین اهل سنت بر هفوات او کمال افتخار و نازش دارند در جواب حدیث مدینة العلم کلماتی چند نوشته که مایۀ صد حیرت و استعجاب ارباب افهام و الباب ست چنانچه جائی که علامۀ حلی رح در نهج الحق بقول جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

سلونی و ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله

انا مدینة العلم و علی بابها استدلال نموده ابن روزبهان بجواب آن میسر آید اقول هذا یدل علی وفور علمه و استحضاره اجوبة الوقائع و اطلاعه علی اشتات العلوم و المعارف و کل هذه الامور مسلمة و لا دلیل علی النص حیث انه لا یجب ان یکون الاعلم خلیفة بل الاحفظ للحوزة و الاصلح للامة و لو لم یکن ابو بکر اصلح للامامة لما اختاروه کما مر ازین کلام ابن روزبهان واضح و عیانست که او بمقابلۀ علامه ره چنان دست پاچه و حیران شده که چارۀ جز اعتراف بدلالت حدیث مدینة العلم بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیافته لیکن از راه کمال غمارت و انحراف بسوی انکار نص بودن آن بر امامت آن جناب شتافته و بمزید اعوجاج و شدید لجاج منع خلافت اعلم آغاز نهاده و بادعای احفظیت و اصلحیت ابو بکر داد اقصای جلاعت و خلاعت داده و این صنیع بدیع ابن روزبهان اصلا بحال مهانت اشتمال او نافع

ص:331

نیست بچند وجه اول آنکه سابقا بجواب شاه صاحب دانستی که این حدیث بعنوانات عدیده و طرق سدیده دلیل واضح خلافت و برهان لائح امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست پس انکار نص بودن آن برای امامت و خلافت عین سماجت و سخافتست دوم آنکه نیز در اسبق بدلائل کثیرۀ متینه و براهین وافرۀ رزینه که ماخوذ از کتاب و سنت و مؤید بافادات مفسرین نظام و محققین فخام سنیه است دانستی که یقینا و جزما و قطعا و حتما اعلم برای خلافت متعینست و لو لم یکن فیها سوی ما ذکره سبحانه فی قصة آدم و قصة طالوت*لکفی فی دمغ راس کل معاند ممقوت فکیف و قد سلف من الشواهد المتکاثرة التی تسبق الحصر و تفوت*ما هو لارواح المؤمنین الموقنین کالقوت*و بعد ملاحظۀ آن هرگز ریبی در تعین اعلم برای خلافت باقی نمی ماند و هر واحد از ان انکار سراسر خسار ابن روزبهان را بآب می رساند سوم آنکه بر ارباب امعان واضح و عیانست که احفظ ناس برای حوزه اسلام همان کس می تواند شد که اعلم امت باشد زیرا که در حفظ حوزه اسلام رد شبهات ملحدین طغام و دفع اغلوطات معاندین اغثام ضروریست و این معنی بی اعلم امت متحقق نمی تواند شد پس منع ابن روزبهان تعین اعلم برای خلافت و ادعای تعین احفظ للحوزه برای آن هرگز بکارش نمی آید و بابی برای مقصود او نمی گشاید و ازینجا متحقق گردید که ابو بکر را احفظ للحوزة الإسلامیة شمردن سراسر خلاف انصاف بلکه عین جور و اعتسافست زیرا که قطع نظر از ضعف و خور و جبن ذاتی او که بلحاظ آن صلاحیت حفظ ظاهری حوزۀ اسلام هم ازو مسلوب بود در جهل و نادانی و عمه و سرگردانی او اصلا شکی و ریبی نیست و عجز و زبونی او بجواب مسئولات اهل کتاب و ظهور خزی و خسار او درین باب بلکه جهل مفضح او از احکام رب الارباب و اوامر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب معلوم ارباب الباب ست و سیاتی تفصیله انشاء اللّه الوهاب پس چگونه او را کسی از اصحاب عقول و احلام حافظ حوزۀ اسلام می توان گفت بلی حافظ حوزۀ اسلام همان بزرگوار بود که بسبب باب مدینۀ علم بودن خود همواره چه در عهد حکومت ثلاثه و چه در زمان امارت خود کشاف نوازل و مشکلات و درّاء خطوب و معضلات می گردید و حوزۀ اسلامیه را از تطرق شبهات معاندین و ورود الزامات جاحدین مصون و محفوظ داشته تقویت و تائید تام و تا زیر و تشدید ما لا کلام می بخشید چهارم آنکه برادانی متاملین فضلا عن المتعمقین الکاملین

ص:332

پوشیده نیست که اصلح للامه هم همان کسست که اعلم بوده باشد زیرا که خود جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم غیر اعلم را اصلح برای امارت جزئیه ندیده اند و اعلمیت را حتی در عامل شدن لازم فرموده اند و ترک اعلم و عامل کردن غیر اعلم را خیانت خدا و رسول و جمیع مسلمین دانسته اند کما مرّ سابقا بالتفصیل پس چگونه می توان گفت که غیر اعلم برای خلافت امت آن جناب اصلح خواهد بود پس ثابت شد که ادعای ابن روزبهان اصلحیت ابو بکر را برای امت بعد تسلیم اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام امریست که هیچ مبتدی آن را قابل اعتنا نخواهد دانست پنجم آنکه قول ابن روزبهان که اگر ابو بکر اصلح برای امامت نمی بود مردم او را اختیار نمی کردند عجب حرف واهیست زیرا که اعتراض و ایراد اوّلا بر اصل اختیار کنندگان ابو بکر واردست و ثانیا بر کسانیست که بعد ازیشان این اختیار را دلیل صحت امامت أبی بکر می دانند حال آنکه هیچ دلیلی بر صحت اختیار و حجیت فعل مختارین قائم نشده کما فصّل فی محله و علاوه بر آن نهایت بعد اختیار کنندگان ابو بکر برای امامت از ساحت ایمان و عدالت و ارتکاض ایشان در بوادی کفر و ضلالت ظاهر و واضحست و معاندۀ صریحۀ شان با اوامر ربانیه و احکام قرآنیه و اقوال و افعال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب اظهر من الشمس و ابین من الامسست و متبع بودنشان برای هوای نفس اماره و فریفته شدن ایشان بجلب حطام دنیای غراره بر ناظر اخبار سقیفه و ما بعدها من الوقائع محتجب و مستتر نیست پس احتجاج بفعل باطل چنین مردم و آن هم در مقابلۀ اهل حق تعسف محضست و این استدلال ضلالت اشتمال ابن روزبهان بلا ریب مانا بآنست که یکی از مصادیق أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ اَلْعِجْلَ در حق گوسالۀ سامری بسراید که اگر او قابل عبادت نبود هرگز بنی اسرائیل او را عبادت نمی کردند یا آنکه واحدی از محامین کفار متفوه شود که اگر لات و عزّی اله نمی بودند عبدۀ اصنام هرگز پیش ایشان سر بسجود نمی آوردند و لعمری ان امثال تلک الترهات لا یلتفت إلیها من له ادنی مسکة من العقل و الفهم و لا یصغی لها الا من غلب علیه الجهل و الوهم

کلام دیگر ابن روزبهان پیرامن حدیث مدینة العلم و ابطال آن

و ابن روزبهان در باب حدیث مدینة العلم و

حدیث انا دار الحکمة بکلامی دیگر متفوه شده که از کلام سابقش ابدع و اعجب و اطرف و اغرب می باشد چنانچه جائی که علامۀ حلی ره در نهج الحق می فرماید المطلب الثانی العلم و الناس کلهم بلا خلاف عیال علی علیه السّلام فی المعارف الحقیقیة و العلوم الیقینیة و الاحکام الشرعیة و القضایا النقلیة لانه

ص:333

علیه السّلام کان فی غایة الذکاء و الحرص علی التعلم و ملازمته لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم الذی هو اشفق الناس علیه عظیمة جدا لا ینفک عنه لیلا و لا نهارا فیکون بالضرورة اعلم من غیره و

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی حقه اقضاکم علی و القضاء یستلزم العلم و الدین و

روی الترمذی فی صحیحه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال انا مدینة العلم و علی بابها

و روی البغوی فی الصحاح ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم قال انا دار الحکمة و علی بابها ابن روزبهان در کتاب الباطل خود بجواب این کلام علامه رح میسر آید ما ذکره المصنف من علم امیر المؤمنین فلا شک فی انه من علماء الامة و الناس محتاجون إلیه فیه و کیف لا و هو وصی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فی ابلاغ العلم و بدائع حقائق المعارف فلا نزاع فیه لاحد و اما ما ذکره من صحیح الترمذی فصحیح و ما ذکره من صحاح البغوی فانه قال الحدیث غریب لا یعرف هذا عن احد من الثقات غیر شریک و اسناده مضطرب فکان ینبغی ان یذکر ما ذکره من معایب الحدیث لیکون امینا فی النقل و این کلام محل استغراب و استعجاب اولی الاحلامست بچند وجه اول آنکه ابن روزبهان درین کلام گفته و ما ذکره المصنف من علم امیر المؤمنین فلا شک انه من علماء الامة و این تقصیر بیّن و تفریط غیر بیّن در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست زیرا که آن جناب را یکی از علمای امت وانمودن هرگز مناسب شان والاشان آن جناب نیست چه آن جناب بلا ریب اعلم امت بلکه اعلم خلائق بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم علی الاطلاق می باشد و علم آن جناب بحدی غزارت یافته است که علم لوح و قلم جزوی از علوم آن جنابست کما اثبتناه سالفا پس در حق چنین بزرگوار اظهار این معنی که آن جناب یکی از علمای امت بود هرگز خالی از تقصیر و تضجیع نیست و عجب آنست که خود ابن روزبهان در کلام سابق معترف باعلمیت آن جناب گردیده لیکن در این جا از تصریح بان دل دزدیده دوم آنکه ابن روزبهان درین کلام گفته و الناس محتاجون إلیه فیه یعنی مردم محتاج جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشند در علم و این قول او در مقام تسلیم قول علامه ره و الناس کلهم بلا خلاف عیال علی علیه السّلام فی المعارف الحقیقیة و العلوم الیقینیة و الاحکام الشرعیة و القضایا النقلیه واقع شده و ذکر چنین عبارت در مثل این مقام خالی از غرابت نیست زیرا که مقصود علامه رح بقول مذکور اثبات احتیاج مردم در علم بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل احتیاج ایشان

ص:334

بسوی یکی از علمای امت نیست بلکه مقصود علامه اثبات محتاج بودن قاطبه مردم سواء کانوا من الاصحاب او غیرهم باحتیاج عظیمیست که بسوی اعلم خلق پیدا می شود و بهمین سبب علامه ره بعد قول مذکور در مقام دلیل تحقق چنین احتیاج عام عظیم اثبات اعلمیت آن جناب بادلۀ عقلیه و نقلیه شروع فرموده بقول خود لانه کان فی غایة الذکاء الخ پس اگر ابن روزبهان بقول خود و الناس محتاجون إلیه فیه چنین احتیاج عام تام قبول می کند فمرحبا بالوفاق چه این معنی بلا ریب مثبت امامت و خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست زیرا که هر گاه تمام مردم خواه از اصحاب باشند یا غیر اصحاب احتیاج تام بسوی علم آن جناب داشته باشند لابد آن حضرت امام و مقتدای ایشان خواهد بود نه غیر آن جناب لقبح تامیر المحتاج البیّن الاحتیاج العظیم الاحواج علی من هو غنی ملیّ بعلمه صاحب المعراج صلّی اللّه علیه و آله ما اضاء صبح مسفر و اظلم لیل ساج و اگر مقصود ابن روزبهان تسلیم احتیاج غیر عام تام ست مثل احتیاج مردم بسوی یکی از علمای امت پس در مفرط و مقصر بلکه مباهت و مکابر بودنش ریبی نیست لیکن غالبا مقصود ابن روزبهان همان احتیاج عام تام ست لانه اعترف باعلمیته علیه السّلام فی الکلام السابق و لعل تقصیره فی هذا القول نشأ عن اللسان الحصر و القلب الخافق سوم آنکه آنچه ابن روزبهان درین کلام گفته و کیف لا و هو وصی النبی صلّی اللّه علیه و سلم فی ابلاغ العلم و بدائع حقائق المعارف دلیل صریح اعلمیت و امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد چه ظاهرست که وصی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در ابلاغ علم و بدائع حقائق معارف غیر اعلم و غیر امام نمی تواند شد لعدم انفکاک الاعلمیة عن مثل هذا العلم المنصوب المخصوص بالعلم المصبوب و لقبح ترجیح المرجوح و بطلان تفضیل المفضول المبدی للفضوح کما هو ظاهر علی اولی الاحلام و سیاتی مزید افصاح لذلک فیما بعد بعون الملک العلام پس محل کمال حیرتست که چگونه ابن روزبهان بعد تسلیم این مطلب که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وصی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بود در ابلاغ علم و بدائع حقائق معارف قائل بامامت آن جناب نمی شود و در حق آن جناب راه تقصیر و تفریط می رود و اصلا بخیال نمی آرد که هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب وصی خود در ابلاغ علم و بدائع حقائق معارف فرموده بود و قاطبۀ مردم محتاج تام بسوی علم نامحدود آن حضرت بودند و هستند دیگر چگونه مثل ابو بکر و عمر و عثمان را جائز شد که با آن همه جهل و

ص:335

نادانی و عجز و حیرانی و احتیاج تام و افتقار ما لا کلام تفوق و تراءس بر آن حضرت حاصل نمایند و بتولی حکومت و امارت با وجود آن جناب در جور و اعتساف الی اقصی الغایات بیفزایند علی هذا لا الحیف العظیم علی وصی النبی صلعم فی ابلاغ العلم و بدائع حقائق المعارف*و المیل الملیم الی الدنیا الغرارة بالزبارج و الزخارف چهارم آنکه آنچه ابن روزبهان درین کلام گفته فلا نزاع فیه لاحد یعنی آنچه علامه ره از علم امیر المؤمنین علیه السّلام ذکر نموده در ان احدی را نزاع نیست با وصفی که کلمۀ حقست و جریان آن بر زبان مثل این کثیر العدوان محل تشکر می باشد لیکن کاشف از قلت بصارت و کثرت غمارت اوست زیرا که علامه ره آنچه از شواهد علم امیر المؤمنین علیه السّلام ذکر فرموده همه دلیل اعلمیت آن جناب می باشد و برای اثبات همین مطلوب علامه ره آن را آورده و اعلمیت کما مر غیر مرة دلیل امامت و خلافت آن جنابست پس اگر ابن روزبهان حظی از انصاف و ترک اعتساف دارد می باید که امامت و خلافت آن جناب را هم قبول نماید و نزاع و شقاق را درین باب یکسر ترک گفته راه اعتراف بامر حق پیماید و الا محیر و تسلیم اعلمیت آن جناب و نزاع در امامت و خلافت آن عالی قباب هرگز موجب نجات و خلاص او از قواصم حجج اهل حق و صواب نخواهد گردید و از مقامع براهین قواطع ایشان باو خواهد رسید آنچه خواهد رسید پنجم آنکه ابن روزبهان درین کلام صحت حدیث مدینة العلم بصراحت تمام واضح نموده حیث قال و اماما ذکره من صحیح الترمذی فصحیح و در کلام سابق اعتراف بدلالت آن بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده کما دریت و با این همه معترف بامامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی شود حال آنکه درین صورت می باید که ابن روزبهان از سر انصاف اعتراف بخلافت آن جناب نیز نماید زیرا که در ما سبق مرة بعد مرّة بادلۀ مبرمه و براهین محکمه ثابت شده که اعلم برای خلافت متعینست و با وصف اعلم کسی دیگر خلیفۀ رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم نمی تواند شد و علاوه بر آن چون حدیث مدینة العلم بوجوه عدیده و عناوین سدیده که در ما سبق بجواب کلام صاحب تحفه بتفصیل مبین شده مثبت و مؤسّس خلافت و امامت آن جناب می باشد پس بعد عثور و وقوف و اطلاع بر مثل این حدیث بهر الالتماع درین مطلب تردد داشتن شنیده را ناشنیده و دیده را نادیده انگاشتن بلکه خاک در دیدۀ انصاف انباشتنست ششم آنکه ابن روزبهان درین کلام عدادت التیام از غایت جهل و عناد خود خواسته که در نقل

حدیث انا دار الحکمة از

ص:336

کتاب بغوی ایراد خیانت نقل بر علامه ره وارد نماید چنانچه سراییده و ما ذکره من صحاح البغوی فانه قال الحدیث غریب لا یعرف هذا عن احد من الثقات غیر شریک و اسناده مضطرب فکان ینبغی ان یذکر ما ذکره من معایب الحدیث لیکون امینا فی النقل و این ایراد سراسر لداد باطل محض و فاسد صرفست زیرا که اولا ثابت نشده که آنچه ابن روزبهان از کتاب بغوی در حق این حدیث نقل کرده در نسخۀ علامۀ ره هم موجود باشد و اختلاف نسخ کتب احادیث سنیه و دخل یافتن الحاق و تصرف در آن بزیادت و نقصان و تغییر و تبدیل حتی فی نسخ الصحاح الستة قابل دفع و انکار ارباب تبصر و اعتبار نیست کما لا یخفی علی من راجع جامع الاصول لابن الاثیر الجزری و مشکاة المصابیح لولی الدین الخطیب التبریزی و المرقاه شرح المشکوة لملا علی القاری و این مطلب اگر چه از شدت وضوح مستغنی از آنست که اقامت ادله بر آن کرده آید لیکن حرفی چند که بما نحن فیه الصق و اوصل بوده باشد باید شنید آنفا دانستی که علامه رحمه اللّه در همین کلام که ابن روزبهان بصدد ردّ آنست

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها را از صحیح ترمذی نقل فرموده و خود ابن روزبهان این نقل را متلقی بالقبول نموده و گفته و اماما ذکره من صحیح الترمذی فصحیح و قبل از علامه ره ابن الاثیر جزری در جامع الاصول و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول این حدیث را از صحیح ترمذی نقل کرده اند و از معاصرین علامه رحمه اللّه ابن تیمیه حرانی که خیلی لجوج و معاندست بلا تعرض علامه ره از خود در منهاج اعتراف کرده به اینکه ترمذی

حدیث انا مدینة العلم را روایت نموده و بعد عصر علامه ره بسیاری از علمای اهل سنت مثل سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل و سیوطی در تاریخ الخلفاء و حسین میبذی در فواتح شرح دیوان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد و ابن حجر مکی در صواعق و میرزا مخدوم در نواقض و شیخ بن عبد اللّه العیدروس یمنی در عقد نبوی و محمود شیخانی قادری در صراط سوی و شیخ عبد الحق دهلوی در اسماء رجال مشکاة و نور الدین شبر املسی در تیسیر المطالب السنیه و ابراهیم کردی کورانی در نبراس و محمد بن عبد الباقی زرقانی در مواهب لدنیه و محمد صبان مصری در اسعاف الراغبین و عجیلی در ذخیرة المآل و مولوی عبد العلی المشهور ببحر العلوم در شرح مثنوی مولوی روم حدیث مدینة العلم را بتصریح صریح از ترمذی نقل کرده اند و

ص:337

با این همه در نسخ موجودۀ صحیح ترمذی که بنظر این نحیف رسیده

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها مذکور نیست و آنچه در ان باقی مانده است

حدیث انا دار الحکمة و علی بابها می باشد و دورتر چرا باید رفت و از حال نسخ خود مصابیح بغوی چرا غفلت باید ورزید مگر نمی دانی که بغوی در همین کتاب مصابیح چنانچه

حدیث انا دار الحکمة و علی بابها را روایت نموده همچنین

حدیث انا دار العلم و علی بابها را نیز روایت کرده و اکابر علمای اهل سنت مثل محب الدین طبری در ریاض نضره و ذخائر العقبی و ملا علی قاری در مرقاة شرح مشکاة و احمد بن الفضل بن محمد با کثیر المکی در وسیلة المآل و غیرهم این حدیث شریف را از مصابیح بغوی نقل می نمایند بلکه بعض ایشان تصریح می فرمایند که بغوی آن را در قسم حسان از مصابیح اخراج نموده لیکن در نسخ موجوده مصابیح که بنظر قاصر رسیده صرف

حدیث انا دار الحکمة موجودست و اثری از

حدیث انا دار العلم یافته نمی شود و منشأ آن نیست مگر تحریف محرفین و اسقاط مدغلین و این همه که شنیدی متعلق بحذف و اسقاط و صرم و احباط بود اما اقحام و ادخال و الحاق و ادغال پس آن هم بر متتبع و متفحص و مقلب صفحات و اوراق این اسفار قاتمة الاعماق مغبرة الآفاق پوشیده نیست مگر ندیدۀ که بغوی در صدر همین کتاب خود اعنی مصابیح بتصریح صریح التزام کرده است که حدیث منکر را در ان ذکر ننماید چنانچه گفته است و ما کان فیها من ضعیف او غریب اشرت إلیه و اعرضت عن ذکر ما کان منکرا او موضوعا لیکن باز در جمله نسخ موجوده مصابیح بعد حدیث مدح قبیلۀ حمیر در حق آن لفظ منکر یافته می شود چنانچه در بابی که عنوانش اینست باب فی مناقب قریش و ذکر القبائل مسطورست

عن أبی هریرة رضی اللّه عنه قال کنا عند النبی صلّی اللّه علیه و سلم فجاءه رجل احسبه من قیس فقال یا رسول اللّه العن حمیرا فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم رحم اللّه حمیرا افواههم سلام و ایدیهم طعام و هم اهل امن و ایمان منکر و از افادۀ علمای اهل سنت درین مقام واضح می گردد که وجود لفظ منکر بعد این حدیث از الحاق دیگرانست و مصنف هرگز آن را در حق این حدیث وارد نکرده چنانچه شمس الدین محمد بن مظفر خلخالی در مفاتیح شرح مصابیح بشرح این حدیث گفته قوله منکر أی هذا الحدیث منکر یحتمل ان الحاق لفظ المنکر ههنا من غیر المؤلف من بعض اهل المعرفة بالحدیث لانه لو کان یعلم انه منکر لم یتعرض له لانه قد التزم الاعراض عن ذکر المنکر فی عنوان الکتاب ازین عبارت ظاهرست که خلخالی افاده می نماید که محتملست که در این جا

ص:338

لفظ منکر را غیر مؤلف الحاق کرده باشد و آن غیر از بعض اهل معرفت بعلم حدیث بوده باشد چرا که اگر خود مصنف می دانست که این حدیث منکرست متعرض آن نمی شد یعنی ذکر آن درین کتاب نمی کرد چه او یعنی مصنف التزام کرده است اعراض را از ذکر منکر در عنوان کتاب و ملا علی قاری در مرقاة شرح همین حدیث گفته و قال شارح للمصابیح قوله منکر هذا الحاق من بعض اهل المعرفة بالحدیث لان المؤلف رحمه اللّه یعنی محیی السنة لو کان یعلم انه منکر لم یتعرض له لانه قد التزم الاعراض عن ذکر المنکر فی عنوان الکتاب و اللّه اعلم بالصواب ازین عبارت لائحست که ملا علی قاری از شارح مصابیح نقل نموده که او بحتم و جزم قائل شده باین که لفظ منکر در حق حدیث مدح حمیر الحاقست از بعض اهل معرفت بالحدیث زیرا که مولف مصابیح یعنی محی السنه بغوی اگر علم بمنکر بودن این حدیث می داشت هرگز تعرض بآن نمی کرد یعنی در مصابیح آن را درج نمی ساخت زیرا که او اعراض از ذکر منکر را التزام کرده است در عنوان کتاب و بعد ظهور این حالت ردیّه نسخ کتاب مصابیح و دخل یافتن الحاق و تصرف کذائی در آن در باب حکم بر احادیث هرگز مستبعد نیست بلکه بسیار بسیار قرین عقلست که آنچه ابن روزبهان در حق

حدیث انا دار الحکمة از کتاب بغوی نقل نموده اصلا کلام خود بغوی نیست و در نسخ سلیمۀ مصونه نبوده بلکه الحاق یکی از همین متعصبین متعنتینست که من بعد در نسخ محرفه مصحفه افزوده اند و باین افزایش باطل قصب السبق از محرفین سابقین ربوده و این جماعت اگر چه بحسب اصطلاح شارحین مصابیح از اهل معرفت بحدیث می باشند لیکن فی الواقع بسبب ارتکاب چنین تصرفات منکره در کتب و اسفار اغیار که خلاف ملتزمات و مسلمات مصنفین و مؤلفین آنست گونه دین و ایمان خود می خراشند و از خزی و افتضاح تام بین الخلائق و الانام باکی ندارند و بی محابا همت را بر جعل و تلبیس و مکر و تدسیس برمی گمارند بالجمله بعد انکشاف حال پر اختلال نسخ مصابیح هرگز عاقلی بحتم و جزم نمی توان گفت که در نسخه علامه ره هم این کلام که ابن روزبهان در حق

حدیث انا دار الحکمة نقل نموده موجود بود حاشا و کلا پس چگونه ابن روزبهان مهان بلا لحاظ وقوع در مغاک صغار و هوان ادعای واضح البطلان خیانت فی النقل در شان علامۀ عالی مکان احله اللّه فی اعلی منازل الجنان می نماید و نهایت بی خبری خود از حالات کتب و اسفار مذهب خویش واضح ساخته راه اجتراء

ص:339

علی الکذب و الافتراء می پیماید و ثانیا اگر فرض کنیم که این کلام از خود بغویست و در نسخۀ علامه ره هم موجود بود باز هم آنچه ابن روزبهان تفوه بآن نموده ثابت نمی شود زیرا که ما درین صورت خواهیم گفت که اعراض علامۀ ره از ذکر آنچه بغوی در حق حدیث انا دار الحکمة گفته است مبنی بر قضیۀ مسلمه اقرار العقلاء علی انفسهم مقبول و علی غیرهم مردود می باشد و نیز بنای آن بر آنست که بعد اقرار انکار مسموع نمی شود و قابل التفات نیست نه آنکه عیاذا باللّه منشأ آن خیانت فی النقل بوده باشد تفصیل این اجمال آنکه مجرد ذکر بغوی این حدیث شریف را در کتاب خود برای احتجاج اهل حقّ بآن کافی و وافیست زیرا که بغوی در صدر کتاب خود احادیث آن را خیلی تمجید نموده و در وصف و مدح آن جملاتی آورده که هر یک از آن کاشف کمال عظمت و جلالت و نهایت وثاقت و متانت احادیث آن کتاب می باشد حیث قال فی صدر کتابه المعروف بالمصابیح اما بعد فهذه الفاظ صدرت عن صدر النبوة و سنن سارت عن معدن الرسالة و احادیث جاءت عن سید المرسلین و خاتم النبیین هن مصابیح الدجی خرجت عن مشکاة القوی مما آورده الائمة فی کتبهم جمعتها للمنقطعین الی العبادة لتکون لهم بعد کتاب اللّه حظا من السنن و عونا علی ما هم فیه من الطاعة و ترکت ذکر اسانیدها حذرا من الاطالة علیهم و اعتمادا علی نقل الائمة ازین عبارت ظاهرست که بغوی در باب احادیث کتاب خود می فرماید که این الفاظیست که صادر شده از صدر نبوت و سننیست که سیر نموده از معدن رسالت و احادیثیست که آمده است از سید المرسلین و خاتم النبیّین و آن احادیث مصابیح دجاست که خارج شده از مشکاة تقوی وارد کرده اند آن احادیث را ائمه در کتب خود و من جمع کردم آن را برای کسانی که منقطع بسوی عبادت باشند تا که آن احادیث برای ایشان بعد کتاب خدا بهره از سنن باشد و معینشان شود بر آنچه ایشان در ان مشغول هستند از طاعت و ترک کردم اسانید آن را بخوف اطالت و بسبب اعتماد بر نقل ائمه و ازین افاده در حق

حدیث انا دار الحکمة که بغوی آن را در کتاب خود وارد نموده و از جمله احادیث این کتاب بلا ریب می باشد اوصاف عدیده عظیمه حاصل شد که هر یک از آن قابل اصغا و استماعست اول آنکه از ان ظاهر شد که

حدیث انا دار الحکمة از جمله الفاظیست که از صدر نبوت صادر شده دوم آنکه از آن واضح گردید که این حدیث شریف از جملۀ سننیست که از معدن رسالت سائر گردیده

ص:340

سوم آنکه از آن متضح شد که این حدیث از جمله احادیثیست که از سید المرسلین و خاتم النبیین آمده چهارم آنکه از ان پیدا شد که این حدیث یکی از مصابیح دجاست پنجم آنکه از آن ساطع شد که این حدیث از جملۀ آن مصابیحست که از مشکاة تقوی خارج شده ششم آنکه از ان آشکار گردید که این حدیث از احادیثیست که ائمه آن را در کتب وارد کرده اند هفتم آنکه از ان نمایان شد که این حدیث از جمله احادیثیست که بغوی آن را برای منقطعین للعباده جمع کرده هشتم آنکه از ان محقق گشت که این حدیث از جملۀ احادیثیست که برای منقطعین الی العبادة موجب حصول حظی از سنن می شود نهم آنکه از ان ثابت شد که این حدیث از جملۀ آن احادیثست که عون بر طاعت می گردد دهم آنکه از ان متبین گردید که این حدیث از جملۀ آن احادیثست که بغوی اسانید آن را بسبب اعتماد بر نقل ائمه ترک نموده تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ و بعد درک حصول این صفات برای

حدیث انا دار الحکمة حسب اقرار خود بغوی که اظهر افراد اقرار العقلاء علی انفسهم می باشد دیگر کیست که روی اعتنائی بسوی آنچه او در باب

حدیث انا دار الحکمة گفته خواهد آورد و بعد این اقرار صحیح و اعتراف صریح بتحقق و ثبوت این حدیث شریف چگونه حرف او را در حطّ شان آن هموزن این کلام مثبت المرام خواهد شمرد پس اگر علامه ره بر بنای اعتراف مبرم بغوی در صدر کتاب خود تمسک بروایت

حدیث انا دار الحکمة نمود و از کلام اضطراب انضمام او در حق این حدیث شریف اعراض فرمود هرگز محل ایرادی نیست ثالثا اگر تسلیم نمائیم که علامۀ ره از ذکر کلام بغوی در باب

حدیث انا دار الحکمة دیده و دانسته اعراض کرده پس فی الحقیقة ستر معایب بغوی فرموده است نه آنکه ستر معایب حدیث نموده کما هو مزعوم ابن روزبهان زیرا که این کلام بغوی در حق

انا دار الحکمة بحدی موهون ست که اصلا عیبی برای حدیث ثابت نمی نماید بلکه بر عکس مفصح و مبین و مثبت نهایت عوار و عیب خود بغوی می باشد بیانش آنکه بغوی در حق

حدیث انا دار الحکمة دو دعوی نموده اول آنکه این حدیث غریبست و معروف نیست از احدی از ثقات غیر شریک دوم آنکه اسناد این حدیث مضطربست اما دعوی اول اعنی غریب بودن این حدیث و معروف نبودن آن از احد من الثقات غیر شریک پس ناشی از قلت تتبع و قصور باع و عدم احصاء طرق حدیث و فقدان اطلاع می باشد و الا هر ناظر بصیر و متتبع خبیر بخوبی می داند که

حدیث انا دار الحکمة هرگز

ص:341

حدیث غریب نیست که آن را صرف شریک روایت نموده باشد و بس بلکه حدیثیست مشهور که آن را علاوه بر شریک دیگر ثقات نیز روایت کرده اند و این حدیث بروایت ایشان نزد محدثین معروف می باشد کما دریت سابقا بالتفصیل الجمیل حیث سقنا سابقا طرق هذا الحدیث الجلیل الجزیل و اگر بالفرض مفروض شود که سوای شریک احدی از ثقات این حدیث را روایت ننموده پس غایة الامر آنست که این حدیث از افراد شریک خواهد بود و این معنی مانع از صحت یا حسن آن نیست و ازین جاست که ترمذی تحسین این حدیث نموده کما صرح به المحب الطبری فی الریاض النضرة و ذخائر العقبی حال آنکه روایت کردن ترمذی این حدیث را مقصور بر طریق شریکست و ابن جریر طبری در تهذیب الآثار تصحیح سند آن کرده کما نقله السیوطی فی جمع الجوامع و او نیز از محض شریک روایت این حدیث دارد اگر چه حدیث مدینة العلم را از غیر شریک روایت کرده و حاکم نیسابوری نیز تصحیح آن نموده کما صرح به الشامی فی سبل الهدی و الرشاد و الشبراملسی فی تیسیر المطالب السنیة و الزرقانی فی شرح المواهب اللدنیه و علامۀ علائی و فیروزآبادی نیز

حدیث انا دار الحکمة را تحسین کرده اند با وصفی که آن را از افراد شریک می دانند چنانچه علائی در اجوبۀ خود از اعتراضات سراج قزوینی بر احادیث مصابیح بغوی علی ما نقل عنها السیوطی فی اللآلی بعد ذکر

حدیث انا دار الحکمة گفته و شریک هو ابن عبد اللّه النخعی القاضی احتج به مسلم و علق له البخاری و وثقه یحیی بن معین و قال العجلی ثقة حسن الحدیث و قال عیسی بن یونس ما رأیت احدا قط اورع فی علمه من شریک فعلی هذا یکون تفرده حسنا و علامۀ فیروزآبادی در نقد الصحیح بعد ذکر

حدیث انا دار الحکمة گفته و شریک هذا احتج به مسلم و علق له البخاری و وثقه ابن معین و العجلی و زاد حسن الحدیث و قال عیسی بن یونس ما رأیت احدا قط اورع فی علمه من شریک فعلی هذا یکون مفرده حسنا بالجمله تفرد شریک

بحدیث انا دار الحکمة اگر مسلم هم شود هرگز منافی با صحیح یا حسن بودن آن نیست و اصلا موجب وهن در حدیث نیست فکیف که اشتراک دیگر رواة با شریک در روایت این حدیث بر متتبع خبیر روشن و مستنیرست کما سبق بیانه بعون المنعم القدیر اما دعوی دوم اعنی مضطرب بودن اسناد این حدیث پس باطل محضست و هر ناظر بصیر بخوبی می داند که این حدیث اسناد واحد ندارد بلکه اسانید آن متعددست و همه آن ثابت می باشد و اصلا تزلزلی در ان نیست و غالب آنست که بغوی در ورطۀ این

ص:342

ادعای باطل بسبب عدم فهم کلام ترمذی افتاده است توضیحش اینکه ترمذی در جامع صحیح خود

حدیث انا دار الحکمة را بسند خود از شریک از سلمه بن کهیل از سوید بن غفلة از صنابحی از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام روایت نموده من بعد حسب مذاق قدمای محدثین که ذکر طرق مختلفه حدیث و کلام بر آنست طریق دیگر برای این حدیث ذکر نموده حیث قال روی بعضهم هذا الحدیث عن شریک و لم یذکروا فیه عن الصنابحی یعنی بعض محدثین این حدیث را از شریک روایت کرده اند و در سند آن صنابحی را ذکر نکرده اند و مفاد این کلام آنست که بعض محدثین این حدیث از شریک از سلمه بن کهیل از سوید بن غفلة از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام روایت نموده اند و صنابحی را که در سند ترمذی در میان سوید بن غفلة و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام واقع شده است ساقط کرده اند و چون بغوی این کلام ترمذی را دید بوجه قلت خبرت خود باحوال رجال و عدم امعان در حالات اسانید مختلفه و مجانبت از غوامض علوم حدیث و مسائل درایت دانست که مذکور بودن صنابحی در سند این حدیث تارة و ساقط شدن او از ان اخری سبب اضطراب سندست حال آنکه بر ممعنین حذاق و ماهرین سباق واضح و لائح می باشد که مروی شدن این حدیث بسندی که در ان صنابحی مذکور باشد نیز درست است و روایت آن بسندی که از ان صنابحی ساقط باشد نیز صحیحست زیرا که سوید بن غفلة تابعیست و او این حدیث را بلا واسطه از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شنیده و بواسطه صنابحی هم این حدیث باو از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام رسیده است و بهمین سبب او گاهی آن را بواسطه صنابحی از آن جناب روایت نموده و گاهی بلا واسطه از آنجناب آورده و روایت کردنش این حدیث را بهر دو عنوان محمول بر سماع و اتصالست و صحیح و ثابت ست و ذکر صنابحی از باب مزید فی متصل الاسانید می باشد و هر چند این امر خود بر متتبع خبیر واضح و مستنیرست لیکن بعض نقاد اهل سنت تصریح نیز باین معنی کرده اند حافظ صلاح الدین العلائی در اجوبۀ خود کما سمعت سابقا در ذکر

حدیث انا دار الحکمة گفته و لا یرد علیه روایة من اسقط منه الصنابحی لان سوید بن غفلة تابعی مخضرم ادرک الخلفاء الاربعة و سمع منهم فذکر الصنابحی فیه من المزید فی متصل الاسانید و علامۀ فیروزآبادی در نقد الصحیح در ذکر

حدیث انا دار الحکمة گفته و لا یرد علیه روایة من اسقط الصنابحی منه لان سوید بن غفلة تابعی مخضرم روی عن

ص:343

أبی بکر و عمر و عثمان و علی رضی اللّه عنهم و سمع منهم فیکون ذکر الصنابحی من باب المزید فی متصل الاسانید و اگر بالفرض و التقدیر ما تسلیم کنیم که اسقاط ذکر صنابحی از سند این حدیث درست نیست و این حدیث را سوید بن غفلة از خود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نشنیده است بلکه بواسطۀ صنابحی این حدیث باو رسیده است باز هم این معنی سبب اضطراب اصل سند حدیث نمی شود زیرا که غایة ما فی الباب آنست که آن کس که این حدیث را باسقاط ذکر صنابحی روایت کرده در سیاق سند این حدیث وهم و خطا کرده باشد و آن کس که در سند این حدیث صنابحی را ذکر ساخته بطریق صواب رفته و از غلط کردن یک راوی در سند حدیثی اسانید رواة دیگر که مصیب می باشند معیوب نمی شود و ضرری باصل سند حدیث نمی رسد و بسا احادیثست که بعض رواة در سیاق اسانید آن غلط کرده اند لیکن آن احادیث بسبب این غلط مخطئین و وهم واهمین مقدوح نشده و اسانید متصله معتمدۀ آن که علی نهج الصواب در مسانید و جوامع و صحاح حفاظ متقنین موجودست برای صحت و ثبوت آن احادیث کافی و وافی می باشد بلکه اگر راوی واحد هم سند یک حدیث را گاهی علی نهج الصواب ذکر نماید و گاهی علی نهج الخطا باز هم موجب خلل در اصل حدیث نمی شود و روایت کردنش علی نهج الصواب مقبول و معتبر و علی نهج الخطا غیر لائق التفات و قابل درگذرست بلکه بامثال این امور تعلل نمودن و رد حدیث کردن خلاف حیا و شرمست کما نص علیه ابن حزم فی المحلّی و قد سبق کلامه سابقا حیث ذکرنا مؤیدات

حدیث انا مدینة العلم و اثبتنا

حدیث انا مدینة الحکمة و علی بابها و تکلمنا علی کلام الدارقطنی فی هذا الحدیث فراجعه ان شئت فهو احری بالرجوع لمثل هذا التحقیق و اللّه ولی التوفیق بالجمله اضطراب سند

حدیث انا دار الحکمة که بغوی مدعی آن شده هرگز ثابت نیست و منشأ آن همان سوء فهم و ازدحام و هم بغویست که ما بآن اشاره نمودیم و تفصیل و تحقیق آن مبین ساختیم و هر گاه این معنی ظاهر و باهر گردید بحمد اللّه تعالی بنهایت انجلا و سفور متضح شد که کلام بغوی در باب

حدیث انا دار الحکمة خود غیر درست بلکه سخت سست و کمال مضطرب و موهون و خطای عظیم و وهم جسیم در ضمن آن مندمج و مکنونست و اعراض علامه ره ازین کلام وهن انضمام عین خطاپوشی و ستر عیب بغوی می باشد نه آنکه آن جناب ازین اعراض معاذ اللّه ستر عیب حدیث نموده و ابن روزبهان مهان که بچنین زعم باطل داد عناد داده فی الحقیقة

ص:344

در پی هتک ناموس بغوی افتاده باساءت ادب در حق علامه ره اهل حق را مضطر و ناچار ساخته که باظهار حقیقت حال کشف اسرار و ابدای عوار بغوی بغاوت شعار سازند و پرده از روی کار براندازند و لقد صدق علیه قوله تعالی و هو اصدق القائلین یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی اَلْمُؤْمِنِینَ و اگر اولیای ابن روزبهان مهان هنوز هم ساکت نشوند و ژاژخای نموده راه تعنت و تشدق روند ناچار حرفی بر سبیل الزام و کلمۀ بر طریق افحام که سرمه ریز گلوی خصام و قاطع السن معاندین اغثام می باشد باید شنید و انجلاء و اتضاح حق صراح کالشمس المنیرة التی لا تستر بالراح بعین حقیقت نگر باید دید بیانش اینکه عالم نحریر و وزیر کبیر کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحة القرشی النصیبی الشافعی که زمانش پیش از زمان علامۀ حلی علیه الرحمة بوده و عظمت و جلالت و رفعت و نبالت او نزد سنیه بر ناظر مرآة الجنان عبد اللّه بن اسعد یافعی و طبقات الشافعیه تاج الدین سبکی و طبقات الشافعیه جمال الدین اسنوی و طبقات الشافعیه تقی الدین اسدی و عجالة الراکب عبد الغفار بن ابراهیم العلوی العکی العد ثانی و کفایة الطالب محمد بن یوسف گنجی و مفتاح النجا مرزا محمد بدخشانی پیدا و آشکارست

حدیث انا دار الحکمة را از مصابیح بغوی بهمان نهج نقل نموده که جناب علامه رح نقل فرموده و اصلا ذکری از کلام بغوی درین حدیث و قدح کردن او در ان نیاورده چنانچه در کتاب مطالب السئول در فصل سادس باب اول که معقودست برای بیان علم و فضل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در ضمن ادلۀ توفر علم و فضل آن جناب گفته و من ذلک ما رواه الامام الترمذی فی صحیحه بسنده و قد تقدم ذکره فی الاستشهاد فی صفة امیر المؤمنین بالانزع البطین

ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها

و نقل الامام ابو محمد الحسین بن مسعود القاضی البغوی فی کتابه الموسوم بالمصابیح ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا دار الحکمة و علی بابها لکنه صلّی اللّه علیه و سلم خص العلم بالمدینة و الدار بالحکمة لما کان العلم اوسع انواعا و ابسط فنونا و اکثر شعبا و اغزر فائدة و اعم نفعا من الحکمة خصص الاعمّ بالاکبر و الاخصّ بالاصغر ازین عبارت بکمال ظهور ظاهرست که ابن طلحه شافعی اولا

حدیث انا مدینة العلم را از صحیح ترمذی نقل کرده و بعد از ان

حدیث انا دار الحکمة را از مصابیح بغوی آورده و هیچ حرفی متعلق بقدح بغوی در ان ذکر نکرده بلکه بعد ذکر این دو حدیث شریف مشتغل ببیان وجه تخصیص علم بمدینه و تخصیص دار بحکمت گردیده کمال وثوق و اعتماد خود برین دو حدیث دقیق؟ ؟ ؟ النصاب بلا تردد و اضطراب آشکار نموده پس نمی دانم که حالا ابن روزبهان در حق ابن طلحه شافعی که از جمله فقهای اعیان و علمای ارکان مذهب اوست و ملقب بحجة الاسلام و شافعی الزمان می باشد چه خواهد گفت آیا او را در نقل امین خواهد دانست یا

ص:345

خائن خواهد شمرد پر ظاهرست که هرگز این چنین عالم جلیل و فقیه نبیل خود را خائن فی النقل نخواهد گفت و بلا شبهه امین خواهد دانست پس لابدست که علامۀ حلی علیه الرحمة و الرضوان را هم که مثل ابن طلحه بلا کم و کاست

حدیث انا دار الحکمة را از بغوی نقل فرموده امین بداند و باعتراف امانت آن جناب و توبه و انابت از گستاخی خود در شان آن قدوۀ اولی الالباب انف خود را بحدّ رغم برساند بالجمله هر جوابی و عذری که ابن روزبهان از جانب ابن طلحه شافعی در باب نقل

حدیث انا دار الحکمة از بغوی بلا ذکر قدح و جرح او خواهد آورد همان جواب و غدر بلا تفاوت بلکه باولویت تمام از جانب علامۀ حلی اعلی اللّه مقامه هم جاری خواهد شد و بر ناظر بصیر واضح و مستنیرست که تساوی ابن طلحه شافعی و جناب علامۀ حلی علیه الرحمة در نقل

حدیث انا دار الحکمة از بغوی جواب اول ما را تایید صریح می نماید و دلالت می کند برینکه آن کلام وهن انضمام که متعلق

بحدیث انا دار الحکمة در نسخ موجودۀ مصابیح بغوی یافته می شود از خود بغوی نیست بلکه از تحریفات قبیحه و تصرفات فضیحه بعض اخلاف ناانصاف بغویست که از راه جسارت و بغی مرتکب الحاق و ادغال و اقحام و ادخال در کتاب او گردیده اند و درین صنعت خسیسه بارتکاب آن مرة بعد اولی و کرة بعد اخری بمرتبۀ قصوی رسیده و اللّه اعلم بحقیقة الحال

انکار ابن حجر مکی صحت حدیث مدینة العلم را از یکسو، و ادعای جزء

حدیث بودن «و أبو بکر محرابها» از سوی دیگر، و رد آن بوجوه عدیده

و ابن حجر مکی که از مشاهیر نظار و متکلمین اهل سنت و معاریف فقهاء و محدثین ایشانست در جواب حدیث مدینة العلم عجائب خرافات بقلم شنائع رقم نگاشته باستیلای نهایت خرافت ابدای غرائب هفوات را درین باب کافی و وافی انگاشته چنانچه در صواعق محرقه خود جائی که بزعم فاسد خویش اعلمیت ابو بکر ثابت کرده می نگارد لا یقال بل علی اعلم منه للخبر الآتی فی فضائله

انا مدینة العلم و علی بابها لانا نقول سیاتی ان ذلک الحدیث مطعون فیه و علی تسلیم صحته او حسنه فابو بکر محرابها و

روایة فمن أراد العلم فلیات الباب لا تقتضی الاعلمیة فقد یکون غیر الاعلم یقصد لما عنده من زیادة الایضاح و البیان و التفرّغ للناس بخلاف الاعلم علی ان تلک الروایة معارضة بخبر الفردوس

انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علیّ بابها فهذه صریحة فی ان ابا بکر اعلمهم و حینئذ فالامر بقصد الباب انما هو لنحو ما قلناه لا لزیادة شرفه علی ما قبله لما هو معلوم ضرورة ان کلا من الاساس و الحیطان و السقف اعلی من الباب و شذّ بعضهم فاجاب بان معنی و علیّ بابها أی من العلوّ علی حدّ قراءة هذا صراط علیّ مستقیم برفع علیّ و تنوینه کما قرأ به یعقوب و این کلام فاسد النظام صریح الانثلام ابن حجر که ناشی از کمال امتعاض و ارتماض او بقلق و ضجرست در سخافت و بطلان و رکاکت و هوان واصل اخفض درکات و اقصای غایاتست و تهافت و تناکر و تساقط و تنافر اجزای منهدۀ منحزمه و ابعاض منقضۀ منفصمۀ او در نهایت وضوح و ظهور و سطوع و سفورست اما آنچه گفته لا یقال بل علی اعلم منه للخبر الاتی فی فضائله

انا مدینة العلم و علی بابها پس وارد می شود بر آنکه استدلال اهل حق و یقین بحدیث مدینة العلم

ص:346

بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه و آله آلاف السّلام من رب العالمین کما سبق تقریره منا چنان محیط و عام و کامل و تام است که بعد ملاحظۀ آن اعلمیت مطلقۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از تمامی خلائق اجمعین حتی الملائکة المقربین و الانبیاء و المرسلین سوی خاتم النبیین صلوات اللّه و سلامه علیه و آله الی یوم الدین بلا ریب بحد قطعیت می رسد و ما بحمد اللّه تعالی این مطلب را در ما سبق بافادات کثیرۀ اهل سنت که از جملۀ آن عبارات منح مکیه خود ابن حجرست نیز ثابت و محقق کرده ایم و بعد آن نزد هر ناظر بصیر نزاع ابن حجر در ثبوت اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از أبی بکر نهایت مستنکر و مستبشع و مستقبح و مستفظع می گردد سبحان اللّه بزرگواری که بسبب علم بی نهایت خود از جملۀ ملائکۀ مقربین و انبیا و مرسلین سلام اللّه علیهم اجمعین اعلم و افضل می باشد ابن حجر از کمال جهل و نادانی و قلت ادراک و عرفان هنوز در اعلمیت او از أبی بکر کلام دارد بلکه بنهایت خلاعت مناقشۀ رکیکه در ان آغاز می نهد و بتأیید امر باطل و محال داد اقصای تجری خاسر و تجاسر بائر می دهد حال آنکه بعد درک معنای حدیث مدینة العلم اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از ابو بکر نزد ارباب افهام و احلام محل نزاع و کلام نیست بلی اگر نظر بضلال أبی بکر در بوادی جهالت بعیدة الضلاله و بلحاظ فقدان ادراک او حتی للأبّ و الکلالة و تعرّی او از صفت علم راسا و انخلاع او از حلیۀ فهم نصا و قیاسا در صحت جملۀ علی اعلم من أبی بکر نزاع کرده آید البته قابل التفات و اعتنای ارباب تحقیق و احتفال و اکتراث اصحاب تدقیق می تواند شد زیرا که عند التحقیق اطلاق فلان اعلم من فلان وقتی بر سبیل حقیقت درست می شود که هر دو در اصل علم مشترک بوده باشند و یکی از دیگری در علم مزیت داشته باشند نه آنکه یکی عالم کامل و دیگری جاهل مطلق باشد چه درین صورت اطلاق مذکور خالی از تجوز نیست کما فصّل فی محلّه و حق آنست که بعد آنچه سابقا ما در تقریر اعلمیت مطلقۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از روی حدیث مدینة العلم بیان نمودیم نزد ارباب علم و فضل انکار اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل آنست که کسی از راه کفر و جحود اعلمیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم انکار نماید یا آنکه یک مرتبه بالاتر رفته اعلمیت خداوند عالم را هم منکر گردد و مثل این مباهت مجاهر جز آنکه جوابش بمنتقم قاهر سپرده شود لائق خطاب نیست اما آنچه گفته لانا نقول سیاتی ان ذلک الحدیث مطعون فیه پس از بدائع مباهتات و فظائع مناقشاتست زیرا که بحمد اللّه تعالی کمال صحت و ثبوت بلکه تواتر و قطعیت این حدیث شریف در ما سبق حسب افادات اکابر اعلام و محققین فخام سنیه به نهجی ثابت شده که هرگز مجال دمزدن در آن باقی نیست پس این تفوه فاسد و تقول کاسد ابن حجر جز آنکه کاشف از فقدان حیا و شرم و انعدام تحرج و آزرم او گردد نتیجۀ بحال خسارت مآل او نمی بخشد و از عجائب آیات علو حق آنست که آنچه ابن حجر درین مقام در حق حدیث مدینة العلم متفوه شده فساد

ص:347

آن از افادات متعدده و کلمات متبددۀ خود او ظاهر و باهرست بچند وجه اول آنکه کلامی که ابن حجر درین مقام بقول خود سیاتی اشاره بآن نموده و ثبوت مطعونیت این حدیث شریف را حواله بآن کرده خود دلیل فساد طعن درین حدیث شریف می باشد و در صدر و ذیل آن کلام وجوه عدیده و براهین سدیده صحت و ثبوت این حدیث منیف موجودست و این کلام ابن حجر را اگر چه ما سابقا در مبحث ردّ قدح نووی نقل کرده ایم لیکن در این جا نیز آن را منقول می نمائیم و آنچه درین کلام قابل تعرض خواهد بود انشاء اللّه المنعام متعرض بآن نیز خواهیم شد تا ثبوت امر حق کالبدر التمام و لطف اعتماد ابن حجر برین کلام بر هر خاص و عام واضح و ظاهر گردد پس باید دانست که ابن حجر در صواعق در فصل ثانی باب تاسع بعد ذکر کثرت فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته ثم اعلم انه سیاتی فی فضائل اهل البیت احادیث مستکثرة من فضائل علی رضی اللّه عنه فلتکن منک علی ذکر و انه مر فی کثیر من الاحادیث السابقة فی فضائل أبی بکر جمل من فضائل علی و اقتصرت هنا علی اربعین حدیثا لانها من غرر فضائله و بعد ازین احادیث فضائل آن جناب را بشمار ذکر کرده تا آنکه گفته الحدیث التاسع

اخرج البزار و الطبرانی فی الاوسط عن جابر بن عبد اللّه و الطبرانی و الحاکم و العقیلی فی الضعفاء و ابن عدی عن ابن عمر و الترمذی و الحاکم عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و فی روایة فمن أراد العلم فلیات الباب و فی اخری عند الترمذی عن علی انا دار الحکمة و علی بابها و فی اخری عند ابن عدی علی باب علمی و قد اضطرب الناس فی هذا الحدیث فجماعة علی انه موضوع منهم ابن الجوزی و النووی و ناهیک بهما معرفة بالحدیث و طرقه حتی قال بعض محققی المحدثین لم یات بعد النووی من یدانیه فی علم الحدیث فضلا عن ان یساویه و بالغ الحاکم علی عادته فقال ان الحدیث صحیح و صوّب بعض محققی المتأخرین المطلعین من المحدثین انه حدیث حسن و مرّ الکلام علیه و این کلام بچند وجه دلیل ثبوت حدیث مدینة العلم می باشد اول آنکه ازین کلام محقق می شود که نزد ابن حجر این حدیث دلیل فضل جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و در جملۀ فضائل آن جناب داخلست دوم آنکه ازین کلام ظاهر می شود که این حدیث از غرر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد سوم آنکه ازین کلام واضح می گردد که این حدیث نهمست از جملۀ آن چهل حدیث که ابن حجر آن را از سائر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای ذکر در کتاب خود اختیار و انتخاب نموده و آن را بر دیگر فضائل آن جناب ذکرا ترجیح داده چهارم آنکه در ان تصریحست به اینکه این حدیث را بزار بروایت جابر اخراج کرده و پر ظاهرست که بزار از علمای کبار و نبهای احبار سنیه است پنجم آنکه از ان واضح است که این حدیث را طبرانی در معجم اوسط بروایت جابر اخراج نموده و طبرانی از اعاظم حفاظ و افاخم ایقاظ

ص:348

اهل سنتست ششم آنکه از ان لائحست که طبرانی این حدیث را بروایت ابن عمر نیز اخراج نموده هفتم آنکه از ان آشکارست که حاکم این حدیث را بروایت ابن عمر اخراج کرده و جلالتشان حاکم در علوم حدیث محتاج ببیان نیست هشتم آنکه از آن متضح می شود که عقیلی در کتاب الضعفا این حدیث شریف را بروایت ابن عمر اخراج کرده و روایت او اگر چه در کتاب الضعفا واقع شده لیکن ابن حجر او را بسبب تاید بروایات دیگر قابل استناد دانسته نهم آنکه از آن ظاهرست که ابن عدی نیز این حدیث را بروایت ابن عمر ذکر کرده و روایت او را نیز ابن حجر بوجه تاید صالح برای اعتماد دیده دهم آنکه ازین کلام نمایان می شود که ترمذی آن را بروایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اخراج کرده و عظمت مرتبت ترمذی و بودن کتاب او از صحاح سته نزد سنیه از اوضح واضحاتست یازدهم آنکه از آن عیانست که حاکم نیز این حدیث شریف را بروایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام اخراج نموده و پر ظاهرست که روایت حاکم این حدیث را بروایت آن جناب موجب ثبوت بیّن آنست دوازدهم آنکه ازین کلام ثابت می گردد که در روایتی از روایات

حدیث انا مدینة العلم ارشاد باسداد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب

فمن أراد العلم فلیات الباب نیز ثابت است سیزدهم آنکه ازین کلام ثابت می شود که ترمذی در روایت دیگر خود

حدیث انا دار الحکمة را که مؤید این حدیث شریفست نیز روایت کرده و اینهم دلیل واضح ثبوت حدیث مدینة العلم می باشد چهاردهم آنکه از آن واضحست که در روایت دیگر نزد ابن عدی

علی باب علمی نیز وارد شده و این حدیث هم از احادیث مؤیّدۀ حدیث مدینة العلمست کما عرفت سابقا بالتفصیل و اگر چه ابن حجر آن را درین کلام در مقام تائید از محض ابن عدی نقل کرده لیکن ما بحمد اللّه در ما سبق از روایات دیگر علمای اعلام آن را بتفصیل تمام باثبات رسانیده ایم پانزدهم آنکه از ان ثابتست که حاکم تصحیح این حدیث شریف نموده و حکم حاکم مرتبۀ که دارد بر متتبع پوشیده نیست شانزدهم آنکه از آن ثابتست که بعض محققین متاخرین تصویب حسن بودن این حدیث کرده اند و ظاهرست که حدیث حسن نیز مثل حدیث صحیح قابل احتجاجست بلکه نزد بعض علما داخل صحیح و قسمی از آنست کما سبق فیما تقدّم اما ادعای اضطراب ناس درین حدیث ثابت الاساس پس ناشی از محض وسواس و مظهر نهایت اختلاط و التباسست زیرا که هرگز منصفین ارباب تنقید و تحقیق و اصحاب امعان و تحدیق در صحت و ثبوت این حدیث شریف شک و ریبی ندارند بلی بعض متعصبین و متعنتین از راه زیغ و انحراف و جور و اعتساف در ان کلام نموده اند لیکن قیل و قال شان درین حدیث عزیز المنال از پایۀ

ص:349

اعتبار ساقط و بوهدۀ دحوض و بوار هابط می باشد پس التفاتی بحال شان نمودن هرگز نمی باید و بوجه خلاف ممضحل و شقاق مضمحل این اشباه الناس نسبت اضطراب بسوی ناس درست نمی آید اما ادعای ابن حجر که جماعتی که از جمله شان ابن جوزی و نوویست این حدیث شریف را موضوع گفته اند پس محل کمال استعجابست که ابن حجر کلام ابن الجوزی و نووی و احزابشان را در حق این حدیث قابل تمسک می داند حال آنکه وهن و هوان و فساد و بطلان آن بر هر ناظر بصیر و متامل خبیر واضح و مستنیرست و بحمد اللّه الوهاب کلام مستوفی درین باب بخطاب مخاطب مرتاب سابقا گذشته و بعد ملاحظۀ آن خطای منکر و جرم مستنکر ابن الجوزی و نووی کالصبح إذا اسفر ظاهر بلکه اظهر می گردد و چگونه کلام ابن الجوزی قابل استناد باشد حال آنکه در ما سبق دانستی که اکابر اعلام و اجلۀ فخام سنیه مثل ابن الاثیر الجزری در تاریخ کامل و ابو الفداء الایوبی در مختصر فی اخبار البشر و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان و خواجۀ پارسا در فصول ستّه و ذهبی در میزان الاعتدال و تذکرة الحفاظ و ابن حجر در لسان المیزان و سیوطی در طبقات الحفاظ و شمس الدین داودی در طبقات المفسرین و شیخ عبد الحق در اسماء رجال مشکاة و شرح فارسی مشکاة مساوی عظیمه و معایب فخیمه ابن الجوزی ظاهر ساخته بتوهین و تهجین او پرداخته اند و بسیاری از محققین افاخم و منقدین اعاظم ایشان مثل ابن الصلاح در علوم الحدیث و ابن جماعة در منهل روی و طیبی در کاشف شرح مشکاة و مختصر خلاصه و ابن کثیر در باعث حثیث و زین الدین عراقی در الفیة الحدیث و شرح الفیة الحدیث و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری و قول مسدّد و سخاوی در فتح المغیث و سیوطی در لآلی مصنوعه و نکت بدیعات و تدریب الراوی و محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد و رحمة اللّه بن عبد اللّه السندی در مختصر تنزیه الشریعة و محمد طاهر فتنی در تذکرة الموضوعات و شیخ عبد الحق دهلوی در اسماء رجال مشکاة و شرح فارسی مشکاة و مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی در کشف الظنون و ابراهیم کردی در رساله المسلک الوسط الدانی و محمد بن عبد الباقی زرقانی در شرح مواهب لدنیه و محمد معین سندی در دراسات اللبیب و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الصنعانی در روضۀ ندیه و قاضی القضاة محمد بن علی الشوکانی در فوائد مجموعه و نیل الاوطار و مولوی حسن الزمان معاصر در قول مستحسن و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء اقدام ابن الجوزی بر ردّ احادیث ثابته صحیحه و تجاسر او بر قدح احادیث خالصه نصیحه ثابت نموده باظهار صدور هفوات شنیعه و خطیئات فظیعه ازو در کتاب الموضوعات طریق اسقاط آن از انظار ارباب نقد و اعتبار پیموده اند و جماعتی از نقاد مشاهیر و حذاق نحاریر اهل سنت مثل حافظ صلاح الدین العلائی در اجوبۀ سراج قزوینی و محقق بدر الدین زرکشی در لآلی منثوره و علامۀ مجد الدین فیروزآبادی در نقد الصحیح و شیخ الاسلام ابن حجر عسقلانی در فتوای خود و علامۀ شمس الدین سخاوی در مقاصد حسنه و حافظ جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء و کتاب

ص:350

النکت البدیعات و لآلی مصنوعه و قوت المغتذی و جمع الجوامع و علامۀ نور الدین سمهودی در جواهر العقدین و علامۀ ابن عراق در تنزیه الشریعه و علی بن حسام الدین المتقی در کنز العمال و محمد طاهر فتنی در تذکره و علی قاری در مرقاة و علامۀ مناوی در فیض القدیر و تیسیر و شیخ عبد الحق دهلوی در کتاب اسماء رجال مشکاة و در لمعات شرح مشکاة و علامۀ زرقانی در شرح مواهب لدنیه و مرزا محمد بدخشانی در نزل الابرار و مفتاح النجا و تحفة المحبین و محمد صدر عالم در معارج العلی و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر در روضۀ ندیه و فاضل صبّان مصری در اسعاف الراغبین و قاضی ثناء اللّه پانی پتی در سیف مسلول و قاضی القضاة محمد بن علی الشوکانی در فوائد مجموعه و مرزا حسن علی محدث در تفریح الاحباب و ولی اللّه لکهنوی در مرآة المؤمنین و فاضل معاصر مولوی حسن الزمان در قول مستحسن ببیانات مبسوطۀ مطوله و تبیانات محررۀ مفصّله و ایجازات مجملۀ مفیده و اختصارات مطویۀ سدیده بالخصوص خطای فاضح و عثار لائح ابن الجوزی در قدح

حدیث انا مدینة العلم فراروی ارباب انصاف نهاده داد تعییر و تخجیل آن منکر ضئیل داده اند و چنانچه کلام ابن الجوزی در قدح این حدیث شریف هرگز قابل استناد و لائق اعتماد نیست همچنین تمسک و تشبث بکلام نووی جائز و سائغ نیست زیرا که سابقا در جواب کلام شاه صاحب بیان کردیم که نووی فی الاصل در

حدیث انا دار الحکمة قدح نموده و

حدیث انا مدینة العلم را روایتی از روایات آن دانسته و قدح او در

حدیث انا دار الحکمة سراسر باطل و از حلیۀ سداد عاطلست و افادات متکاثره و افاضات متضافرۀ کبار حفاظ ثقات و اجلۀ ایقاظ اثبات مناقض و مضادّ و دافع و رادّ کلام نووی می باشد و قدح حدیث مدینة العلم که از لحن قول او مستفاد می شود بنحوی ضعیف و سخیفست که اعاظم ماهرین و افاخم کابرین اهل سنت مثل علامۀ سیوطی در تاریخ الخلفاء و شیخ عبد الحق دهلوی در اسماء رجال مشکاة و فاضل صبّان مصری در اسعاف الراغبین و قاضی ثناء اللّه پانی پتی در سیف مسلول و حسن علی محدث در تفریح الاحباب بافادات متینه و اجادات رزینه خود آن را موهون و مردود و مدفوع و مطرود وا می نمایند اما تبجیل و تعظیم ابن حجر ابن الجوزی و نووی را درین کلام و کلمه ناهیک بهما معرفة بالحدیث و طرقه در شان ایشان گفتن و بالخصوص در مدحت سرائی نووی راه مبالغه و اغراق تمام رفتن پس محل نهایت حیرت است زیرا که سابقا بحمد اللّه تعالی از افادات و اقوال اکابر نقاد و اجلۀ امجاد اهل سنت که خبراء کبار و بصراء احبار نزدشان هستند قوادح عظیمه و مثالب جسیمه و عثرات فاضحه و زلاّت لائحه ابن الجوزی و کمال بی خبری او از معرفت حدیث خصوصا بتفصیل تمام محقق شده چه دانستی که ذهبی در تذکره نقلا عن الموقانی آورده که ابن الجوزی کثیر الغلط در تصنیف بوده و از کتاب فارغ می شد و او را بنظر اعتبار نمی دید و خود ذهبی در تذکرة الحفاظ

ص:351

گفته که ابن الجوزی را در توالیف خودش وهم کثیرست و سبب این معنی عجلت و گردش اوست از یک کتاب بسوی کتاب دیگر و نیز سبب آن اینست که جل علم او از کتب و صحف ماخوذست و در آن علم ممارست با ارباب علم کما ینبغی ننموده و ابن حجر در لسان المیزان ابن الجوزی را حاطب لیل لقب داده و افاده نموده که او چیزی که تحدیث بآن می کند نقد نمی نماید و سیوطی در طبقات الحفاظ از تاریخ کبیر ذهبی نقل کرده که ابن الجوزی نزد ما باعتبار صنعت موصوف بحفظ نیست و شمس الدین داودی نیز در طبقات المفسرین این افادۀ ذهبی را ذکر نموده و ابن الصلاح در علوم الحدیث افاده نموده که ابن الجوزی بسیاری از احادیث ضعیفه را که هیچ دلیلی بر وضع آن نیست در کتاب الموضوعات داخل نموده و طیبی در کاشف و مختصر خلاصه نیز این افاده ابن الصلاح در حق ابن الجوزی نقل کرده و ابن کثیر دمشقی در باعث حثیث ابن الجوزی و کتاب او را عرضۀ طعن و غمز نموده و زین الدین عراقی در الفیة الحدیث و شرح آن افادۀ ابن الصلاح در حق ابن الجوزی آورده و ابن حجر در فتح الباری ابتلای ابن الجوزی بخطای شنیع ظاهر نموده و او را سالک مسلک ردّ احادیث صحیحه بتوهّم ثابت کرده و نیز ابن حجر در قول مسدد اقدام ابن الجوزی بر ردّ احادیث صحیحه بمجرد توهم واضح ساخته و سخاوی در فتح المغیث افادۀ ابن الصلاح در حق ابن الجوزی نقل کرده و بعد از ان تصریح نموده که ابن الجوزی بسا اوقات در کتاب الموضوعات حدیث حسن و صحیح را که در احد الصحیحین فضلا عن غیرهما مرویست درج می کند و نیز افاده کرده که نزد ابن الجوزی درین باب توسّع منکر است که ناشی می شود از ان غایت ضرر زیرا که ناظر عارف فضلا عن غیره اگر تقلید او بسبب حسن ظن نماید و از حقیقت حال بحث نکند چیزی را که موضوع نیست بلکه صحیحست موضوع گمان خواهد کرد و بهمین سبب علما صنیع او را اجمالا تنقید کرده اند و واقع کننده ابن الجوزی درین ورطه آنست که او استناد می نماید غالبا بضعف راوی خبر که مثلا مرمی بالکذب شده غافل از آنکه این خبر بوجه دیگر نیز آمده و بسا اوقات اعتماد می کند ابن الجوزی در تفرّد راوی بر قول غیر خود حال آنکه کلام آن غیر محمول بر تفرّد نسبیست و نیز سخاوی در فتح المغیث از ابن الجوزی تعجبا ذکر نموده که او در کتاب خود العلل المتناهیه فی الاحادیث الواهیه وارد می کند بسیاری از آنچه در کتاب الموضوعات ذکر کرده و در کتاب الموضوعات بسیاری از احادیث واهیه درج نموده و در تصانیف وعظیۀ خود و آنچه مشابه بآنست احادیثی که موضوع یا شبه موضوعست باکثار وارد ساخته و نیز سخاوی در فتح المغیث از شیخ خود ابن حجر عسقلانی نقل نموده که کتاب ابن الجوزی عدیم الانتفاعست مگر برای ناقد زیرا که هیچ حدیثی نیست مگر آنکه ممکنست که موضوع

ص:352

نباشد و سیوطی در صدر لآلی مصنوعه افاده کرده که ابن الجوزی در کتاب الموضوعات خود بکثرت احادیثی وارد کرده که ضعیفست و منحط برتبه وضع نشده بلکه احادیث حسنه و صحیحه را نیز در آن ذکر کرده چنانچه تنبیه کرده اند بر آن ائمۀ حفاظ و از جملۀ ایشانست ابن الصلاح در علوم الحدیث و اتباع او و نیز سیوطی در لآلی مصنوعه افاده نموده که عادت حفاظ مثل حاکم و ابن حبان و عقیلی و غیر ایشان جاری شده به اینکه حکم بر حدیثی ببطلان بحسب سند مخصوص می کند و ابن الجوزی بآن فریب می خورد و حکم می کند بر متن حدیث بوضع مطلقا و وارد می کند آن را در کتاب الموضوعات و این امر لائق نیست و مردم این امر را برو عیب گرفته اند آخر آن مردم ابن حجرست و نیز سیوطی در لآلی مصنوعه از احمد بن أبی المجد الحافظ بتوسط تاریخ ذهبی افادۀ نقل کرده که در ان افاده ابن أبی المجد عدوان و مجازفت ابن الجوزی بنهایت ایضاح ثابت کرده و نیز سیوطی در لآلی مصنوعه تناقض ابن الجوزی در ایراد حدیث واحد در کتاب الموضوعات و در کتاب العلل و عیب کردن حفاظ این امر را بر او محقق نموده و نیز سیوطی در لآلی مصنوعه ثابت کرده که ابن الجوزی در کتاب الموضوعات حدیثی از احادیث صحیح مسلم وارد نموده و غفلت شدیده و اساءت ابن الجوزی درین باب حسب افادۀ ابن حجر واضح ساخته و نیز سیوطی در لآلی مصنوعه از صنیع شنیع ابن الجوزی فریاد برآورده و ثابت کرده که او حتم می کند بر رد احادیث ثابته بلا تثبت و تتبع و حدیثی را که بیشتر از ده صحابی مرویست و بنابر بعض آراء متواترست در موضوعات داخل ساخته و نیز سیوطی در صدر کتاب النکت البدیعات تصریح کرده که قدیما و حدیثا حفاظ تنبیه نموده اند بر آنکه در کتاب الموضوعات ابن الجوزی تساهل کثیرست و در ان احادیث حسنه و صحیحه یافته می شود بلکه سیوطی در صدر کتاب مذکور ثابت نموده که ابن الجوزی در کتاب خود بعض احادیث صحیح بخاری و صحیح مسلم نیز داخل کرده و نیز ثابت کرده که تساهل ابن الجوزی کتاب او را عدیم النفع ساخته و نیز سیوطی در آخر نکت بدیعات ثابت کرده که قریب سه صد حدیثست که ابن الجوزی آن را در کتاب الموضوعات ذکر کرده و هرگز راهی نیست بسوی اینکه آن را در موضوعات درج نمایند و از جملۀ آن یک حدیث صحیح مسلم و یک حدیث صحیح بخاریست بروایت حماد بن شاکر و در مسند احمد از ان سی و هشت حدیثست و در سنن ابو داود نه حدیثست و در جامع ترمذی سی (30) حدیثست و

ص:353

در سنن نسائی ده (10) حدیثست و در سنن ابن ماجه سی (30) حدیثست و در مستدرک حاکم شصت حدیث ست و جمیع آنچه در ان از کتب سته و مسند و مستدرکست یکصد و سی حدیث می باشد و در ان از مؤلفات بیهقی که سنن و شعب و بعث و دلائل و غیر آنست و از صحیح ابن خزیمه و توحید ابن خزیمه و صحیح ابن حبان و مسند دارمی و تاریخ بخاری و خلق افعال العباد تصنیف بخاری و جزء القراءة تصنیف بخاری و سنن دارقطنی جملۀ وافره موجودست و سیوطی در مقامات متعدده از نکت بدیعات اتصاف ابن الجوزی بعدوان و مجازفت و غفلت شدیده ثابت نموده و نیز سیوطی در تدریب الراوی بسیاری از مذام و مطاعن ابن الجوزی که متعلق بکتاب الموضوعات اوست ذکر کرده و محمد طاهر گجراتی در صدر تذکرة الموضوعات افراط ابن الجوزی در حکم بالوضع و تعقب علما و افاضل کاملین او را ثابت نموده تصریح کرده که کتاب او ضرر عظیم بر قاصرین متکاسلینست و بعد از ان بواسطۀ علامۀ سیوطی مطاعن عدیده ابن الجوزی ذکر کرده و عدوان و مجازفت او بوضوح رسانیده و شیخ عبد الحق دهلوی در رجال مشکاة افاده نموده که ابن الجوزی در نسبت احادیث بوضع افراط کرده و او از اهل عجلتست درین باب و حکم می کند بوضع بمجرد توهم و مخالفت آنچه نزد اوست از علم و اعتراض کرده است بر او شیخ ابن حجر عسقلانی در اکثر و گفته است که اعتماد کرده نمی شود بر قول او در نسبت وضع و شیخ عبد الحق در شرح فارسی مشکاة نیز همین مطلب را ثابت نموده و نیز شیخ عبد الحق دهلوی در شرح سفر السعادة تصریح کرده که ابن الجوزی از آن جماعت ست که در باب حکم بوضع غلو و افراط دارند و براه تعصب و تعجیل روند و باندک توهمی و شائبۀ وهمی نسبت بوضع کنند و بدان مبادرت نمایند و نیز عبد الحق در شرح سفر السعادة مجازفت و افراط و تجاوز از حد برای ابن الجوزی ثابت کرده و عیب و طعن عظیم بر او از نقد الصحیح فیروزآبادی نقل نموده و فاضل چلپی در کشف الظنون مذام عدیده کتاب ابن الجوزی نقل کرده و غفلت شدیدۀ او حسب افادۀ ابن حجر ثابت ساخته و ابراهیم کردی در رساله مسلک وسط دانی افاده کرده که حفاظ ابن الجوزی را ملامت کرده اند در باب تساهل او در کتاب الموضوعات پس بتحقیق که او با وصف اطلاع بر اصول معتمده و حفظ خود بسبب تساهل خود درج کرده است در آن کتاب احادیثی را که موضوعات نیست بلکه یا ضعافست یا حسان یا صحاح و تمام آن در اصولی که در ان وقت

ص:354

یافته می شد موجودست و بعد ازین کردی قبائح عدیدۀ ابن الجوزی که از آخر آن عدوان و مجازفت ست از افادات سیوطی نقل کرده و محمد بن عبد الباقی زرقانی در شرح مواهب لدنیه از ابن الصلاح و اتباع او تساهل ابن الجوزی در موضوعات ذکر ساخته و ایراد احادیث ضعیفه و حسنه و صحیحه در ان ثابت نموده و محمد معین سندی در دراسات اللبیب جرح ابن الجوزی را قابل اعتنا ندانسته و رمی او احادیث حسان و صحاح را بوضع ثابت کرده و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الصنعانی در روضۀ ندیه قصور و قلت اطلاع ابن الجوزی مصرح فرموده و افاده نموده که در موضوعات او بسیاری از احادیث صحیحه موجودست و قاضی القضاة شوکانی در فوائد مجموعه بتساهل ابن الجوزی در موضوعات صریح نموده و افاده کرده که او ذکر کرده است در موضوعات خود چیزی را که صحیحست چه جای حسن چه جای ضعیف و تعقب کرده است او را سیوطی بچیزی که در آن کفایتست و نیز شوکانی در نیل الاوطار جسارت ابن الجوزی بر ادخال احادیث کثیره مسند احمد در موضوعات ثابت کرده و تعقب و رد ابن حجر و سیوطی بر ابن الجوزی درین باب واضح نموده و فاضل معاصر مولوی حسن الزمان در قول مستحسن بواسطه طبقات المفسرین سیوطی از ذهبی نقل کرده که ابن الجوزی را در کلام بر صحیح و سقیم حدیث نه ذوق محدثینست و نه نقد حفاظ مبرزین و نیز نقلا عن تاریخ الذهبی افادۀ ابن أبی المجد الحافظ در اثبات مجازفت و عدوان ابن الجوزی ذکر نموده و نیز فاضل معاصر در قول مستحسن در جای دیگر افاده نموده که جل کلام ابن الجوزی متعقبست و بر ابن الجوزی از سیوطی و جماعتی که قبل و بعد او گذشته اند تعقبات و تشنیعات واقع شده و ذهبی و غیر واحد از حفاظ تصریح نموده اند به اینکه ابن الجوزی را در کلام بر صحیح و سقیم حدیث ذوق محدثین و نقد حفاظ مبرزین نیست و نیز فاضل معاصر در قول مستحسن ذکر نموده که ابن حجر در لسان غلط فاحش ابن الجوزی بیان کرده و بعد از ان حاطب لیل بودن او مصرح ساخته و نیز فاضل معاصر در قول مستحسن افاده نموده که ابن الجوزی از معادن مجازفت می باشد تا اینکه داخل کرده است حدیث مسلم را در موضوعات چه جای غیر آن و فاضل معاصر مولوی صدیق حسن خان در اتحاف النبلاء در ذکر کتاب الموضوعات ابن الجوزی گفته لیکن ابن الصلاح و تبعه او نص کرده اند بر معترض علیه بودن این کتاب زیرا که بر احادیث بسیار حکم بوضع

ص:355

نموده حال آنکه آن همه ضعیف اند نه موضوع و گاه باشد که حسن یا صحیح بودند و در الفیه الحدیث گفته و اکثر الجامع فیه إذ خرج لمطلق الضعف اعنی ابا الفرج

و حافظ ابن حجر در کتاب الذبّ عن مسند احمد بسیاری را از ان احادیث که در مسندست و ابن الجوزی در موضوعات شمرده آورده رد کرده است رد احسان و ابلغ آنست که بعضی از ان احادیث در صحیح مسلمست و لهذا شیخ الاسلام گفته هذه غفلة شدیدة من ابن الجوزی حیث حکم علی هذا الحدیث بالوضع و قد شرع ابن حجر فی تالیف تعقبات علی الموضوعات و قد تتبع جلال السیوطی جملة من الاحادیث لیس بموضوعة منها ما هو فی السنن الاربعة و المسند فی تالیف سماه النکت البدیعات علی الموضوعات و لخصها ایضا فی کتاب مع زیادات و تعقبات سماه اللّآلی المصنوعة فی الاخبار الموضوعة انتهی کلام الفاضل المعاصر و بعد این افادات صحیحه و نصوص صریحه که کاشف از کمال بعد ابن الجوزی از معرفت حدیثست و فنون معایب و غصون مثالب و انواع مطاعن و اصناف مشائن را برای او ثابت می گرداند کار احدی از اصحاب نصفت نیست که در کذب ابن حجر مکی در اطراء ابن الجوزی شک و ریب آرد و ازینجا می توان دریافت که ابن حجر مکی دیده و دانسته مرتکب کذب صریح و افک فضیح در مدح ابن الجوزی گردیده و الا این اقوال علمای اقیال اهل سنت که در حق ابن الجوزی از عهد ابن الصلاح تا بحال مسرور و منضود آمده است بحدی نیست که بر مثل ابن حجر مخفی و محتجب مانده باشد همانا که ابن حجر محض از راه تعصب و عناد ابن الجوزی را در این جا بقصد و عمد بتبجیل و تعظیم یاد کرده تا در نظر ناظر غیر ماهر قدح او در حدیث مدینة العلم عظیم و وقیع بنماید و خاطر او بملاحظۀ قولش قرین تشویش و اضطراب آید و بحمد اللّه تعالی چنانچه سعی نامشکور ابن حجر در تبجیل و تعظیم ابن الجوزی هباء منثورا می باشد همچنین مبالغه او در تنویه و تفخیم نووی بی سود محضست زیرا که از بیان نیر البرهان ما که سابقا بحمد اللّه المنعام باستیفاء تمام بخطاب مخاطب قمقام اعنی شاه صاحب والا مقام مسرور نمودیم و در ان کلام نووی عظیم الاجرام را فقرة فقرة و جملة جملة منقوض و مردود کردیم نهایت بی خبری نووی از معرفت این حدیث و طرق و روایات آن واضح و لائح شده و بنهایت اتضاح ثابت و محقق گردیده که نووی قدح ناتمام و جرح بی نظام خود را

بحدیث انا دار الحکمة که مروی از صنابحیست

ص:356

متوجه نموده و

حدیث انا دار الحکمة را اصل قرار داده و انا مدینة العلم را روایتی از روایات آن فهمیده و آنچه از کلمات و جملات بمعرض قدح و جرح ذکر نموده در آن سقطات فاضحه و عثرات لائحه او را عارض شده حتی که در نقل کلام ترمذی بسبب عدم فهم کلام او پیش پا خورده و بر رو افتاده و جز ادعای باطل بهیچ دلیلی که قابل ادنی التفات و اصغا هم بوده باشد نتوانسته که بحدیث دار الحکمة ضرری رساند فضلا ازین که بوجهی قابل قبول

حدیث انا مدینة العلم را که فی الحقیقة اصلست مقدوح گرداند پس کسی که حال او باین حال واضح الاختلال آئل و مقال واضح الانحلال او در بوادی این گونه اضمحلال جائل بوده باشد ترانه مدحت باطله او بچنین بلند آهنگی برداشتن و اعلام ستایش نازیبای او بی محل افراشتن جز آنکه مورث قماءت و صغار و جالب احتقار و استسخار گردد فائده نمی بخشد اما نسبت ابن حجر مبالغه را بسوی حاکم در تصحیح او این حدیث شریف را پس مطرود و مردودست به آنکه اکابر حفاظ اعلام و اماثل نقاد فخام سنیه که قبل از حاکم بودند و جلالت مرتبت شان در تنقید و تصحیح و تعدیل و تجریح مسلّمست مثل یحیی بن معین و محمد بن جریر طبری ایشان نیز حکم بصحت این حدیث داده اند کما سبق بالتفصیل بعون اللّه المنیل پس هرگز تصحیح حاکم این حدیث را مبالغه نمی تواند شد و چگونه حکم حاکم را بصحت این حدیث مبالغه توان گفت حال آنکه از عبارت مستدرک علی الصحیحین که در ما سبق بحمد اللّه تعالی در وجه سی ام بجواب شاه صاحب منقول شده واضح و لائحست که حاکم در ان عبارت بر مجرد روایت این حدیث و تصحیح آن بمحض ادّعا اکتفا نکرده بلکه بدلائل سدیده و براهین عدیده صحت آن کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار نموده و هر که درین معنی ریبی داشته باشد بعبارت مذکوره رجوع نماید و فوائدی که از کلام حقائق انضمام او متعلق باین حدیث زاهر و باهر می گردد ملاحظه نموده در بصیرت خود بیفزاید و غالب آنست که ابن حجر درین مقام بلا مراجعت بسوی کلام حاکم بمحض تشهّی نفس نسبت مبالغه باو نموده بلا دلیل و بیّنه مسلک تهجس و تهجم پیموده و اگر اولیای ابن حجر مرد میدان هستند اینک می باید که کلام حاکم بدلیل و برهان و بیّنه و سلطان ردّ نمایند و مبالغه او را درین باب باثبات رسانند و ابن حجر را از بار این ادعای واضح الاعتداء سبکبار گردانند اما آنچه ابن حجر از بعض محققین متاخرین تصویب حسن بودن این حدیث نقل کرده پس اگر چه قول بحسن این حدیث نیز برای تمامیّت احتجاج اهل حقّ

ص:357

کافی و وافیست زیرا که حدیث حسن مثل حدیث صحیح قابل احتجاج و لائق استناد می باشد بلکه نزد بعض علمای سنیه داخل در صحیح و قسمی از آنست کما اشرنا إلیه غیر مرة للهدایة و قد مضی تفصیله فی مجلد حدیث الولایة لیکن انصاف آنست که بعد ملاحظه تحقیقات حفاظ متقدمین و نقاد سابقین سنیه مثل یحیی بن معین و محمد بن جریر طبری و حاکم نیسابوری که مراتب و مدارج شان در نقد و تحقیق بنابر افادات اکابر قوم بالاتر از آنست که بشرح و بیان آید هرگز ریبی در صحت این حدیث نمی ماند و ازینجاست که علامۀ سیوطی با وصف آنکه تا زمان مدید قائل بحسن این حدیث بود لیکن بعد عثور بر تصحیح ابن جریر و انضمام تصحیح حاکم بآن بارتقاء این حدیث شریف از رتبۀ حسن بمرتبۀ صحّت جزم نمود و ارباب نقد و تحقیق را باین جزم سراسر حزم بغایت خورسند فرمود کما لا یخفی علی من راجع ما نقلناه من کتابه جمع الجوامع* و هو بحمد اللّه لرأس کل منکر جحودا قمع قامع*و ازینجا واضح و لائح گردید که اعتنای ابن حجر در آخر کلام بسوی اظهار حسن این حدیث شریف هر چند برای نفی طعن طاعنین و دحر زیغ زائغین مثل ابن الجوزی و نووی و امثالشان کفایت می کند و بنای تلمیع و تسویل و تخدیع و تضلیل ایشان باین افاده حجریۀ خود بخود منهدم و منقلع می گردد مگر خالی از گوشۀ تقصیر و تفریط نیست و منشای آن همان تعصب و تشددست که ابن حجر را در وقت تلفیق این کتاب بنهج خاص مطمح نظر بود و اللّه العاصم عن بغی کل معاند لدود وجه دوم آنکه ابن حجر در کتاب منح مکیه شرح قصیدۀ همزیه اعتراف صریح و اقرار صحیح بحسن بودن حدیث مدینة العلم کرده این حدیث شریف را دلیل وارث شدن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علم قرآن را از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم وانموده چنانچه در شرح شعر کم ابانت آیاته من علوم*عن حروف ابان عنها الهجاء بعد ذکر بعض اقوال از شافعی که متعلق بقرآن مجید ست گفته و تبعه یعنی الشافعی العلماء علی ذلک فقال واحد ما قال صلّی اللّه علیه و سلم شیئا او قضی او حکم بشیء الا و هو او اصله فی القرآن قرب او بعد و قال آخر ما من شیء فی العالم الا و هو فیه فقیل له این ذکر الخانات فیه فقال فی قوله تعالی لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ فهی الخانات و قال آخر ما من شیء الا و یمکن استخراجه من القرآن لمن فهمه اللّه تعالی حق ان عمر النبی صلّی اللّه علیه و سلم ثلاث و ستون سنة استنبط من آخر سورة المنافقین لانها راس ثلاث و ستین سورة و عقبها بالتغابن لظهوره بفقده صلّی اللّه علیه و سلم و قال آخر لم

ص:358

یحط بالقرآن الا المتکلم به ثم نبیه صلّی اللّه علیه و سلم فیما عدا ما استاثر اللّه تعالی بعلمه ثم ورث عنه معظم ذلک اعلام الصحابة مع تفاوتهم فیه بحسب تفاوت علومهم کابی بکر فانه اعلمهم بنص ابن عمر و غیره و کعلی کرم اللّه وجهه

لقوله صلّی اللّه علیه و سلم فی الحدیث الحسن خلافا لمن زعم وضعه انا مدینة العلم و علی بابها و من ثم قال ابن عباس رضی اللّه تعالی عنهما جمیع ما ابرزته لکم من التفسیر فانما هو عن علی کرم اللّه وجهه و کابن عباس حتی انه قال لو ضاع لی عقال بعیر لوجدته فی کتاب اللّه تعالی ثم ورث عنهم التابعون معظم ذلک ثم تقاصرت الهمم عن حمل ما حمله اولئک من علومه و فنونه فنوّعوا علومه انواعا لیضبط کل طائفة علما و فنّا و یتوسّعوا فیه بحسب مقدرتهم ثم افرد غالب تلک العلوم و تلک الفنون التی کادت ان تخرج عن الحصر و قد بیّن هذا القائل وجه استنباط غالبها منه بتآلیف لا تحصی ازین عبارت واضح است که ابن حجر قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

انا مدینة العلم و علی بابها را در حدیث حسن ثابت می داند و بقول خود خلافا لمن زعم وضعه انف جاحد عنیف را که زعم وضع این حدیث منیف دارد بزعم می رساند و آن را در مقام اثبات وراثت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علم قرآن را از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب ذکر نموده امر مطعونیت این حدیث را که در صواعق متفوه بآن شده بافادۀ خودش در منح مکیه باطل و مضمحل می گرداند اما آنچه درین عبارت از راه خرافت مدعی شده که ابو بکر هم وارث علم قرآن از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بود پس بطلان آن اظهر من الشمس و ابین من الامسست سبحان اللّه کسی که از قرآن مجید و فرقان حمید چنان معرض و مشیح بوده باشد که معنی ابّ و کلاله را نداند و باظهار دیگر جهالات صریحه و عمایات فضیحۀ خود نهایت جهل از درک ظواهر قرآن چه جای عرفان اسرار کلام ملک منان مصرّح گرداند او را وارث علم قرآن از جناب سید الانس و الجان علیه و آله آلاف السّلام من الملک الدیان وانمودن اگر سراسر باد پیمودن نیست پس چه چیزست اما ادعای ابن حجر درین عبارت که ابو بکر اعلم اصحابست بنص ابن عمر و غیر او پس آبی بر روی کار نمی آرد زیرا که استناد درین مطلب عظیم بقول ابن عمر مثل استشهاد ابن آوی بذنبه بلکه بدتر از آنست زیرا که جهالات ابن عمر خود از حدّ شمار و حساب افزون و از دائرۀ ضبط و حصر بیرونست و دواعی کذب و افترا و محابات و اختلاق درین باب علاوه بر آن پس بنص او اعلمیت ابو بکر ثابت کردن از جملۀ غرائب مضحکات و عجائب ملهیاتست و ادعای اینکه غیر ابن عمر نیز بر اعلمیت ابو بکر نص نموده عاری از دلیل و از جمله اکاذیب و اباطیلست و من ادعی

ص:359

فعلیه البیان و علینا ردّه و ابطاله با منع دلیل و اتم برهان اما تعدید ابن حجر درین عبارت ابن عباس را از وارثین علم قرآن از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم پس آن هم مسلم نیست زیرا که بادلۀ متکاثره و براهین متواتره مثل حدیث ثقلین و حدیث باب حطه و غیر آن ثابت شده که وراثت علم قرآن و دیگر علوم نبویه منحصر در اهل بیت عصمت و طهارت سلام اللّه علیهم می باشد و بحمد اللّه علمای اعلام و محققین فخام سنیه نیز معترف و مقرّ باین مطلب می باشند کما سیاتی فیما بعد انشاء اللّه تعالی پس کار اهل ایمان و طریقۀ ارباب عرفان نیست که کسی دیگر را و لو کان من اقارب النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم وارث علم قرآن از آن جناب بدانند آری شک نیست در این که حضرت ابن عباس علیه الرحمة و الرضوان در علم تفسیر و تاویل ید طولی داشتند و بلا ریب این مرتبۀ عالیۀ ایشان را بسبب تلمذ و استفاده از باب مدینة العلم علیه الصلوة و السّلام حاصل شده بود و مؤید و مثبت آنست اعتراف خود ابن عباس که ابن حجر بنفسه درین عبارت نقل کرده اعنی قول ابن عباس جمیع ما ابرزته لکم من التفسیر فانما هو من علی و علاوه برین دیگر اقوال ابن عباس انشاء اللّه تعالی در ما بعد خواهی شنید و بادله این مقصود کما ینبغی خواهی رسید وجه سوم آنکه نیز ابن حجر در منح مکیه حدیث مدینة العلم را اثبات نموده منهج احتجاج و تمسک و استدلال و تشبث بآن پیموده چنانچه در منح مکیه در شرح شعر و وزیر ابن عمه فی المعالی*و من الاهل تسعد الوزراء*گفته تذییل مناسب لما قبله و فیه ردّ العجز علی الصدر و من تلک السعادة ما امدّه صلّی اللّه علیه و سلم به من المواخاة

فقد اخرج الترمذی آخی النبی صلّی اللّه علیه و سلم بین اصحابه فجاء علی تدمع عیناه فقال یا رسول اللّه أ آخیت بین اصحابک و لم تواخ بینی و بین احد فقال صلّی اللّه علیه و سلم انت اخی فی الدنیا و الآخرة و منها العلوم التی اشار إلیها

بقوله صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و فی روایة فمن أراد العلم فلیات الباب و فی اخری عند الترمذی انا دار الحکمة و علی بابها و فی اخری عند ابن عدی علی باب علمی و اختلفوا فی حکم هذا الحدیث فجماعة منهم النووی رحمه اللّه تعالی علی انه موضوع و الحاکم صححه و صرح بعض الحفاظ المطلعین انه حدیث حسن و این عبارت دلیل ثبوت حدیث مدینة العلمست بچند وجه اول آنکه از آن ظاهرست که ابن حجر در مقام تائید مقصود و مرام بوصیری صاحب قصیدۀ همزیه که اظهار سعادت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد برآمده افاده کرده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را امداد فرموده است بعلومی که اشاره نموده

ص:360

بان بقول خود

انا مدینة العلم و علی بابها و این امداد آن جناب از سعادت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و این افادۀ ابن حجر دلیل واضحست بر آنکه او بلا ریب حدیث مدینة العلم را قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم می داند و آنرا دلیل این مطلب نفیس عظیم می گرداند دوم آنکه از ان پر ظاهرست که ابن حجر در روایتی از روایات مدینة العلم قول آن جناب

فمن أراد العلم فلیات الباب را ثابت وامی نماید و آن را در مقام تائید مرام ذکر می فرماید سوم آنکه از ان واضحست که ابن حجر

حدیث انا دار الحکمة و علی بابها را نیز در معرض تائید حدیث مدینة العلم ذکر می کند چهارم آنکه از آن پیداست که ابن حجر برای تائید حدیث مدینة العلم

حدیث علی باب علمی را نیز ذکر می نماید پنجم آنکه ازین کلام ظاهرست که اگر چه جماعتی که ازیشان نوویست در باب این حدیث بمزید جسارت قائل بالوضع شده اند لیکن این قول شان نزد ابن حجر مقبول نیست و الا چرا حدیث مدینة العلم را بحتم و جزم قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم می دانست و آن را در معرض استدلال و احتجاج می آورد ششم آنکه از آن عیانست که حاکم تصحیح این حدیث شریف نموده هفتم آنکه از آن نمایانست که بعض حفاظ مطلعین تصویب کرده اند که این حدیث حدیث حسن می باشد پس محل کمال استعجابست که هر گاه ابن حجر در منح مکیه باین کلام خود که مشتمل بر وجوه سبعه است ثبوت این حدیث شریف فراروی ارباب بصیرت نهاده و طعن طاعنین و قدح قادحین را که از جمله شان نووی نیز هست باطل مطرود و خطاء مردود دانسته داد انصاف داده باز چرا در صواعق این حدیث را مطعون می گوید و باعتماد بر قدح نووی و احزاب او راه عصبیت و عدوان در ان می پوید وجه چهارم آنکه نیز ابن حجر در منح مکیه بیشتر ازین اهتمام در اثبات این حدیث عالی مقام بذل نموده اقوال قادحین و جارحین این خبر منیف را بانامل رد و ابطال و توهین و اخمال بحسب وسع خود کما ینبغی فرسوده چنانچه در شرح شعر لم یزده کشف الغطاء یقینا*بل هو الشمس ما علیه غطاء*گفته تنبیه مما یدل علی ان اللّه سبحانه و تعالی اختص علیا من العلوم بما تقصر عنه العبارات

قوله صلّی اللّه علیه و سلم اقضاکم علی و هو حدیث صحیح لا نزاع فیه و

قوله انا دار الحکمة و روایة انا مدینة العلم و علی بابها قد کثر اختلاف الحفاظ و تناقضهم فیه بما یطول بسطه و ملخصه ان لهم فیه اربعة آراء صحیح و هو ما ذهب إلیه الحاکم

ص:361

و یوافقه قول الحافظ العلائی و قد ذکر له طرقا و بیّن عدالة رجالها و لم یات احد ممن تکلم فی هذا الحدیث بجواب عن هذه الروایات الصحیحة عن یحیی بن معین و بیّن ردّ ما طعن فیه فی بعض رواته کشریک القاضی بان مسلما احتج به و کفاه بذلک فخرا له و اعتمادا علیه و قد قال النووی فی حدیث رواه فی البسملة ردا علی من طعن فیه یکفینا ان نحتج بمن احتج به مسلم و لقد قال فی بعض معاصریه ما رأیت احدا قط اورع منه فی علمه حسن و هو التحقیق و یوافقه قول شیخ الاسلام الحافظ ابن حجر رجاله رجال الصحیح الا عبد السّلام الهروی فانه ضعیف عندهم انتهی و سبقه الی آخر کلامه الحافظ العلائی فقال عن الهروی هذا تکلموا فیه کثیرا انتهی و یعارض ذلک تصویب أبی زرعة علی حدیثه و نقل الحاکم عن یحیی بن معین انه وثقه فثبت انه حسن مقارب للصحیح لما علمت من قول ابن حجر ان رواته کلهم رواة الصحیح الا الهروی و ان الهروی وثقه جماعة و ضعفه آخرون ضعیف أی بناء علی رأی من ضعف الهروی موضوع و علیه کثیرون ائمة حفاظ کالقزوینی و ابن الجوزی و جزم ببطلان جمیع طرقه و الذهبی فی میزانه و غیره و هولاء و إن کانوا ائمة اجلاء لکنّهم تساهلوا تساهلا کثیرا کما علم مما قررته و کیف ساغ الحکم بالوضع مع ما تقرر ان رجاله کلهم رجال الصحیح الا واحد فمختلف فیه و یجب تاویل کلام القائلین بالوضع بان ذلک لبعض طرقه لا کلها و ما احسن قول بعض الحفاظ فی أبی معاویة احد رواته المتکلم فیهم بما لم یسمع هو ثقة مامون من کبار المشایخ و حفاظهم و قد تفرد به عن الاعمش فکان ما ذا و أیّ استحالة فی انه صلی اللّه علیه و سلم یقول مثل هذا فی حق علیّ ازین عبارت تحقق و ثبوت این حدیث شریف بچند وجه ظاهرست اول آنکه از آن واضحست که ابن حجر

بحدیث انا مدینة العلم احتجاج می نماید بر آنکه خداوند عالم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را خاص فرموده از علوم بچیزی که عبارات از ان قاصر می شود و این معنی بفضل اللّه تعالی دلیل کمال تحقّق این حدیث شریفست نزد او و ذلک ظاهر کل الظهور دوم آنکه از ان لائحست که حاکم تصحیح این حدیث شریف نموده سوم آنکه از ان عیانست که قول حافظ علائی نیز موافقت بصحت این حدیث شریف دارد چهارم آنکه از ان ظاهرست که حافظ علائی طرق عدیدۀ این حدیث ذکر نموده و عدالت رجال آن طرق بمعرض بیان رسانیده

ص:362

پنجم آنکه از ان نمایانست که حافظ علائی افاده نموده که هیچ کسی از ان مردم که درین حدیث کلام کرده اند جوابی نداده است از روایات صحیحه که از ابن معین وارد شده و ازینجا بر ناظر بصیر بخوبی واضح و مستنیر می گردد که اثبات و تصحیح ابن معین این حدیث رزین متین را بنحوی ثابت شده که احدی از متجاسرین را بر قدح این حدیث شریف مجال دمزدن در ان باقی نمانده و بهمین سبب صرفه خود را در سکوت و صموت دیده اند و بهیچ جوابی و لو کان واهیا متفوه نگردیده ششم آنکه از ان واضحست که حافظ علائی رد کرده است چیزی را که بآن در بعض روات این حدیث طعن کرده شده پس محل کمال عجبست که هر گاه نزد ابن حجر ثابتست که حافظ علائی رد طعن طاعنین از روات این حدیث بعمل آورده باز چرا در صواعق این حدیث را مطعون وامی نماید و باین اظهار سراسر خسار راه عتوّ و استکبار می پیماید هفتم آنکه ازین کلام پیداست که حافظ علائی در باب شریک که راوی این حدیثست افاده نموده که مسلم باو احتجاج کرده است هشتم آنکه از ان ظاهرست که ابن حجر بعد نقل این افاده خود می گوید که کافیست این احتجاج مسلم برای فخر شریک و اعتماد کردن بر او نهم آنکه واضحست که ابن حجر قول نووی یکفینا ان نحتج بما احتج به مسلم در مقام تایید توثیق شریک ذکر می نماید دهم آنکه از ان متضحست که ابن حجر قول بعض معاصرین شریک که مشتمل بر اثبات کمال ورع شریکست در مقام تعدیل شریک ثابت می نماید یازدهم آنکه ازین کلام آشکارست که ابن حجر حسن بودن این حدیث را تحقیق می داند پس مقام نهایت استعجابست که چرا این تحقیق رشیق خود را در کلام اول صواعق فراموش نموده راه اظهار مطعونیت این حدیث پیموده دوازدهم آنکه از ان واضح ست که نزد ابن حجر مکی قول شیخ الاسلام ابن حجر عسقلانی نیز موافقت بحسن بودن این حدیث شریف دارد سیزدهم آنکه از ان لائحست که نزد ابن حجر مکی این حدیث شریف حسن مقارب للصحیحست و ازینجا تعصب ابن حجر در صواعق بنهایت ظهور ظاهر می گردد و واضح می شود که اظهار کردن او مطعونیت این حدیث را در کلام اول صواعق بچه حد معاندت با حق صریح دارد چهاردهم آنکه ازین کلام مبین می شود که نزد ابن حجر مکی قزوینی و ابن الجوزی و ذهبی در قدح این حدیث مرتکب تساهل کثیر شده اند و این تساهلشان از تقریر ابن حجر که در بیان

ص:363

حال این حدیث نموده معلومست پس حیفست که ابن حجر مکی این افادۀ خود را در صواعق چرا یکسر فراموش ساخته باظهار مطعونیت این حدیث علم تجاهل و تغافل باقتفای آثار مصدرین تحامل و مرتکبین تساهل افراخته پانزدهم آنکه ازین کلام نمایانست که ابن حجر بقول خود و کیف ساغ الحکم بالوضع مع ما تقرر ان رجاله کلهم رجال الصحیح الا واحدا فمختلف فیه ظاهر می نماید که حکم بوضع این حدیث هرگز جائز و سائغ نیست و ازینجا محقق شد که حسب افادۀ ابن حجر قزوینی و ابن الجوزی و ذهبی که قائل بوضع این حدیث شریف شده اند مرتکب امر غیر جائز و سائغ و از منهج قویم اتباع حق رائغ و زائغ می باشند پس آنچه ابن حجر مکی در کلام اول صواعق اظهار مطعونیت این حدیث نموده سراسر ناشی از بغض و عناد و حقد و لداد و بحسب افادۀ خودش ظاهر البطلان و الفسادست شانزدهم آنکه از ان عیانست که هوان و وهن قول بوضع این حدیث شریف بحدی رسیده که ابن حجر مکی عار آن را از قائلین آن دفع کردن می خواهد و افاده می نماید که تاویل کلامشان واجبست باین طور که گفته شود که این حکم شان بوضع متعلق ببعض طرق آنست نه کل آن و این تصدی ابن حجر برای تاویل کلام قائلین بالوضع عند الامعان هم دلیل کمال تحقق این حدیث شریف و بوار طعن هر طاعن عنیفست هفدهم آنکه از ان واضحست که ابن حجر در توثیق أبی معاویه که راوی این حدیث شریفست قول بعض حفاظ را که الفاظ آن اینست هو ثقة مامون من کبار المشایخ و حفاظهم بغایت استحسان نموده هیجدهم آنکه از آن لائح ست که ابن حجر خود افاده کرده که تکلمی که در حق ابو معاویه کرده شد غیر مسموعست نوزدهم آنکه از ان واضحست که ابن حجر افاده بعض حفاظ را که تفرد ابو معاویه باین حدیث از اعمش موجب لحوق ضرری نیست نیز استحسان کرده بستم آنکه از ان واضحست که نزد ابن حجر افاده بعض حفاظ و أیّ استحالة فی انه صلّی اللّه علیه و آله و سلم یقول مثل هذا فی حق علی نیز قول مستحسن ست و بالجمله بعد ادراک این وجوه که از کلام ابن حجر مستخرج و مذکور و مستنبط و مزبور گردید ناظر ممعن در کمال تحقق و ثبوت این حدیث ریبی نخواهد ورزید و بهرۀ وافی و کافی از تعجب و تحیر بر صنیع شنیع ابن حجر در صواعق خواهد گزید و مخفی نماند که ابن حجر درین عبارت منح مکیه اگر چه بسیاری از کلمات نافعه برای اهل حق ودیعت نهاده من حیث لا یشعر کلام ضلالت انضمام خود را در

ص:364

صواعق بر باد فنا داده لیکن با این همه بعض امور که دلالت بر تقصیر او در حق این حدیث رفیع اثیر دارد درین کلام نیز موجود و نبذی از کلمات که محل مؤاخذه و دار و گیر نقاد بحاریر می تواند شد هم در ان مسرودست کما لا یخفی علی الممعن البصیر*و لا ینبئک مثل خبیر وجه پنجم آنکه ابن حجر در تطهیر الجنان نص صریح و اعتراف صحیح بحسن بودن حدیث مدینة العلم بسبب کثرت طرق آن نموده چنانچه در کتاب مذکور جائی که مطاعن معاویه و جوابات آن ذکر کرده گفته السادس خروجه علی علی کرم اللّه وجهه و محاربته له مع انه الامام الحق باجماع اهل الحل و العقد و الافضل الاعدل الاعلم بنص الحدیث الحسن لکثرة طرقه خلافا لمن زعم وضعه و لمن زعم صحته و لمن اطلق حسنه

انا مدینة العلم و علی بابها قال الائمة الحفاظ لم یرد لاحد من الصحابة رضی اللّه عنهم من الفضائل و المناقب و المزایا ما ورد لعلی کرم اللّه وجهه و سببه انه رضی اللّه عنه و کرم وجهه لما استخلف کثرت اعدائه و ساورت المتقولون علیه فاظهروا له معایب و مثالب زورا و بهتانا و الحادا و عدوانا و ورث ذلک من تبعهم علی ضلالتهم فلما رای الحفاظ ذلک نصبوا نفوسهم لبیان الباطل من ذلک و اظهار ما یرده مما ورد عندهم فی حقه فبادر کل احد الی بث جمیع ما عنده من فضائله و مناقبه و الجواب ان ذلک لا یکون قادحا فی معاویة الا لو فعله من غیر تاویل محتمل و قد تقرر المرة بعد المرة انه لتاویل محتمل بنص کلام علی کرم اللّه وجهه و انه من اهل الاجتهاد و غایته انه مجتهد مخطئی و هو ما جور غیر ما زور ازین عبارت ظاهرست که نزد ابن حجر حدیث مدینة العلم بسبب کثرت طرق آن حدیث حسن هست و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بنص این حدیث شریف افضل و اعدل و اعلم می باشد و ابن حجر این حدیث را در ضمن تقریر طعن قتال معاویه با آن جناب وارد می نماید و در مقام جواب هرگز قیل و قالی در ان نمی کند بلکه برای تخلیص گلوی معاویۀ غاویه بهمان عذر قدیم اهل نحله اش که قائل باجتهاد آن معدن کتبی و عناد هستند کالغریق یتشبث بکل حشیش متمسک می شود بالجمله ازینجا بر ناظر بصیر بخوبی متضح و مستنیر می گردد که آنچه ابن حجر در صواعق ادعا نموده که معاذ اللّه این حدیث مطعونست منشأ آن جز وغر و لداد و حقد و عناد نیست و بحمد اللّه تعالی بطلان و هوان آن از تصریح خود ابن حجر واضح و عیانست و باید دانست که اگر چه این کلام ابن حجر برای قلع و

ص:365

و قمع آنچه در صواعق آورده کافی و وافیست لیکن عند التحقیق در حق حدیث مدینة العلم تقصیر واضح و تفریط لائح دارد زیرا که ابن حجر درین کلام تضجیع انضمام با زعم صحت و اطلاق حسن این حدیث مخالفت خود واضح نموده حال آنکه در ما سبق بحمد اللّه تعالی دانستی که هرگز ارباب تحقیق و تنقید و اصحاب تثقیف و تسدید را در صحت و ثبوت این حدیث فضلا عن اطلاق حسنه شکی و ریبی نیست بلکه متواتر و قطعی بودن آن حسب افادات اجله کبار و ائمۀ احبار ثابتست فلتکن منک علی ذکر وجه ششم آنکه نیز ابن حجر مکی در تطهیر الجنان اثبات حدیث مدینة العلم حتما و جزما نموده چنانچه در کتاب مذکور بعد ایراد روایتی که مشتمل ست بر اخبار جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از عدد مردمانی که از کوفه برای قتال اهل بصره آمده بودند گفته قال ابن عباس رضی اللّه عنهما و هذا أی کون علیّ یخبر بالاشیاء المغیبة فیقع کما اخبر لما کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یخبره بالمغیبات فیخبر بها کما اخبره صلّی اللّه علیه و سلم و من استند اخباره الی اخبار الصادق صلّی اللّه علیه و سلم لا یکون الا صادقا و فی هذا منقبة علیه جدا لعلی لما اتحفه صلّی اللّه علیه و سلم به من العلوم المغیبة و لذا کان باب مدینة العلم النّبویّ و امین السرّ العلوی ازین عبارت ظاهرست که ابن حجر اولا قول ابن عباس در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نقل می نماید و فضل اخبار بالمغیبات برای آن جناب ثابت می نماید و بعد از آن می گوید که درین قول منقبت علیه است جدّا برای علی کرم اللّه وجهه زیرا که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم آن حضرت را تحفه داده است بعلوم غیبیه و بهمین سبب آن جناب باب مدینه علم نبوی و امین سرّ علوی بود و این تقریر ابن حجر مثبت کمال تحقق و ثبوت حدیث مدینة العلم می باشد و بعد ملاحظۀ آن جمله کلمات رکیکه که ابن حجر در صواعق آورده از هم می پاشد سبحان اللّه این چه تناقضست که ابن حجر خود در تطهیر الجنان بمقام تحقیق برآمده جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را باب مدینۀ علم نبوی و امین سر علوی می داند و حتمیت و جزمیت حدیث مدینة العلم را حسب این افاده خود بحد کمال می رساند و در صواعق بمقابلۀ اهل حق از راه تعصب و تشدد و تصلب و تعند آمده این حدیث شریف را مطعون می نماید و بنهایت ظلم و عدوان و بغی و طغیان جحود امر حق نموده در احتقاب وزر و وبال و خزی و نکال می افزاید و لعمری ان امثال هذه البدائع و اضراب تلک الشنائع مما یحیر الافهام و الافکار و یدهش اصحاب الاحلام و

ص:366

الابصار وجه هفتم آنکه ابن حجر مکی در بعض فتاوای خود کمال اهتمام در اثبات و احقاق حدیث مدینة العلم بکار برده طریق ابطال و ازهاق باطل اصحاب شقاق باقدام انقیاد و وفاق سپرده چنانچه در فتاوی ابن حجر مذکورست و

سئل رضی اللّه عنه ان النبی صلی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها هل الحدیث صحیح أم لا فاجاب بقوله الحدیث رواه صاحب مسند الفردوس و تبعه ابنه بالاسناد عن ابن مسعود رضی اللّه عنه مرفوعا و هو حدیث ضعیف کحدیث

انا مدینة العلم و علی بابها و معاویة حلقها فهو ضعیف ایضا و اما

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها فهو حدیث حسن بل قال الحاکم صحیح و قول البخاری لیس له وجه صحیح و الترمذی منکر و ابن معین کذب معترض و ان ذکره ابن الجوزی فی الموضوعات و تبعه الذهبی و غیره علی ذلک ازین عبارت فوائد عدیده ظاهر می شود که هر یک برای اثبات حدیث مدینة العلم و رد ادعای باطل مطعونیت آن کافیست اول آنکه از قول ابن حجر اما

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها فهو حدیث حسن بصراحت واضحست که

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها نزد ابن حجر حدیث حسنست و پر ظاهرست که حدیث حسن مثل حدیث صحیح قابل استدلال و احتجاج و قاطع دابر اصحاب مرا و لجاجست بلکه نزد جمعی از منقدین در قسم صحیح داخلست کما مر غیر مرة دوم آنکه از قول ابن حجر بل قال الحاکم صحیح واضحست که حاکم که از حفاظ کبار و ائمۀ احبار سنیه است این حدیث شریف را صحیح گفته و ابن حجر این مطلب را بلفظ بل که حرف ترقیست ذکر می نماید و برای ناظرین در ثبوت این حدیث متین افزایش می فرماید سوم آنکه از ان واضحست که قول بخاری در انکار

حدیث انا مدینة العلم نزد ابن حجر مقبول نیست بلکه معترضست چهارم آنکه از ان متبین می شود که قول ترمذی در قدح این حدیث نیز نزد ابن حجر نامقبول و معترض می باشد پنجم آنکه از ان بتحقق می رسد که قول ابن معین در تکذیب این حدیث متین نیز نزد ابن حجر غیر مقبول و معترض هست ششم آنکه از ان ظاهرست که اگر چه ابن الجوزی این حدیث را در موضوعات ذکر کرده لیکن ازین معنی خللی در ثبوت این حدیث شریف راه نمی یابد هفتم آنکه از ان متضح می گردد که اگر چه ذهبی در موضوع دانستن این حدیث اتباع و تقلید ابن الجوزی عنید پیش گرفته مگر این زعم باطل او هم ضرری بتحقق این حدیث

ص:367

منیف نمی رساند و هر گاه ازین وجوه سبعه بر تو واضح گردید که نزد ابن حجر حدیث مدینة العلم ثابت و متحقق ست و طعن طاعنین و قدح قادحین در آن حسب افادۀ خودش باطل و ممتحق می باشد پس محل کمال استعجاب و استغراب ارباب احلام و البابست که چگونه ابن حجر آن را در صواعق بمقابلۀ اهل حق مطعون وامی نماید و از تحقق و ثبوت آن ابا و انکار آغاز نهاده حیرت بالای حیرت می افزاید هل هذا لا تعصب لا یقدم علیه الا خائب خاسر و تعنّت فاضح لا یرتکبه الا مباهت متجاسر

تمسک ابن حجر بجمله «و أبو بکر محرابها» و متن رساله «اعلام الاریب

بحدوث بدعة المحاریب» سبوطی، و رد تمسک او به شانزده وجه

و باید دانست که آنچه ابن حجر درین کلام در حق حدیث مدینة العلم از بخاری و ترمذی و ابن معین نقل کرده و آن را مردود و معترض گردانیده عند التحقیق ثبوت آن ازیشان در خصوص حدیث مدینة العلم و آن هم باین نهج محلّ کلامست چنانچه سابقا جائی که شاه صاحب قدح این حدیث از ابن معین و بخاری و ترمذی نقل کرده بتفصیل بیان کردیم و ناظر بصیر را مراجعت آن مقام لازمست تا حقیقت حال بر او واضح و آشکار گردد و آنچه ارباب مکر و ادغال و کید و احتیال در نسبت قدح این حدیث باکابر خود طریق تغریر و تزویر پیموده اند بحدّ اتضاح و انجلا رسد اما آنچه ابن حجر گفته و علی تسلیم صحته او حسنه فابو بکر محرابها پس مردود و مطرودست بچند وجه اول آنکه این کلام ابن حجر دلالت دارد بر آنکه او بنابر تنزل صحت یا حسن حدیث مدینة العلم تسلیم نموده بجواب دیگر که مبنیست بر تمسک بزیادت باطله ابو بکر محرابها مشتغل گردیده و پر ظاهرست که چنانچه دعوای صریحه ابن حجر در باب مطعونیت حدیث مدینة العلم که پیش ازین ذکر کرده بود مستوجب زجر و عتاب ارباب افهام و البابست همچنین تشکیک رکیک در صحت یا حسن حدیث مدینة العلم آغاز نهادن و بنابر تنزل آن را قبول کردن مورث عذل و ملام اصحاب اذهان و احلامست سبحان اللّه حدیثی که در استفاضه و اشتهار بلکه قطعیت و تواتر در اعلای مراتب رسیده است و اکابر حفاظ ثقات و اجله ایقاظ اثبات تصریحات عدیده و تحقیقات سدیده متعلق بصحت آن فرموده اند و خود ابن حجر مرّة بعد اولی و کرّة بعد اخری گاهی ببسط و تفصیل و گاهی باجمال و ایجاز جمیل صحت و حسن آن را در تصانیف عدیده خود مثل منح مکیه و تطهیر الجنان و فتاوای حدیثیه حسب افادات و تصریحات ائمۀ اعلام سنیه و نیز بافادات و تحقیقات خود ظاهر نموده بلکه از همین کتاب صواعق او وجوه موفورۀ متکاثره و ادلۀ کثیرۀ متوافره ثبوت و تحقق این حدیث شریف

ص:368

و حال کمال اعتنا و احتفال اعاظم اقیال اهل سنت بسوی آن ادراجا و اخراجا و تصحیحا و تنقیحا واضح و لائحست و ابن حجر بنفسه در مقام افتا قائل بحسن بودن آن بتصریح صریح می باشد بلکه ارتقاء آن بدرجۀ صحت حسب افادۀ بعض اعلام خود مصرح می نماید چگونه مستحق آن گردید که ابن حجر اولا آن را مطعون وانماید و ثانیا علی سبیل التنزل صحت و حسن آن را تسلیم نماید ما هذا الا عصبیة بائرة و عنجهیة جائرة دوم آنکه بر تقدیر تسلیم صحت یا حسن حدیث مدینة العلم بمقابلۀ اهل حق جمله سخیفۀ ابو بکر محرابها پیش نمودن و بذریعۀ آن طریق جواب اهل حق و صواب پیمودن طرفه ماجراییست زیرا که این زیادت شنیعه اگر بفرض محال نزد اهل سنت صحیح یا حسن هم بوده باشد احتجاج و استدلال بآن بمقابلۀ اهل حق اقیال درست نیست زیرا که اصل حدیث مدینة العلم متفق علیه فریقینست و این زیادت در هر حال از متفردات اهل سنت می باشد فکیف که ثبوت صحت یا حسن این زیادت قبیحه بنابر اصول اهل سنت هم ممکن نیست و من ادعی فعلیه البیان و لیس له الی ذلک من سبیل الی آخر الدهر و الزمان سوم آنکه این زیادت رکیکه بنابر افادۀ خود ابن حجر در حدیث ضعیف وارد شده و پر ظاهرست که هر گاه حال این زیادت واضحة الاهمال چنینست پس چگونه مقابلۀ آن با اصل

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها بر تقدیر صحت یا حسن اصل حدیث مدینة العلم درست خواهد شد و ذلک ظاهر جدّا*و لکن هذا الناصب لافنه یاتی شیئا ادّا*حالا عبارتی که ابن حجر در ان این اعتراف و اقرار نموده بگوش دل باید شنید و سطوع و لموع امر حق را بچشم حقیقت بین باید دید ابن حجر در منح مکیه شرح قصیدۀ همزیه در شرح شعر لم یزده کشف الغطاء یقینا*بل هو الشمس ما علیه غطاء*در ذیل تحقیق حدیث مدینة العلم گفته و فی حدیث عند الواحدی لکنه ضعیف و

علی بابها و ابو بکر محرابها الحدیث ازین عبارت سراسر بشارت واضح و ظاهرست که در حدیثی که بنابر اظهار ابن حجر واحدی آن را روایت نموده و آن حدیث بنص خود ابن حجر ضعیفست جملۀ سخیفه

و ابو بکر محرابها وارد شده پس محل کمال عجبست که هر گاه نزد ابن حجر این تحریف سخیف در حدیث ضعیف وارد شده بود چرا آنرا در صواعق قابل احتجاج انگاشت و با وصف تحقق ضعفش نزد خود بصیغۀ حتم و جزم آن را مذکور داشت و مقابلۀ آن با اصل

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها نموده اعلام جلاعت و خلاعت بی محابا برافراشت و بمزید حیا در مقام جواب اهل حق و صواب آن را آورده

ص:369

خاک در دیدۀ انصاف خویش انپاشت ازینجا و امثال آن انصاف دشمنی های علمای سنیه بر ناظر با اعتبار بخوبی واضح و آشکار می گردد که چسان این حضرات در هواداری شیوخ ثلاثه خود دیده را نادیده و شنیده را ناشنیده می انگارند و طریق اعوجاج باقدام لجاج بلا خوف و هراس می سپارند و آنچه خود در مقام تحقیق مقدوح می دارند در مقابلۀ اهل حق بکمال بشاشت و ابتهاج می آرند و اصلا بخیال خویش نمی گذرانند که هر گاه اهل حق ستر تلمیعات کاسده و حجاب تسویلات فاسده شان را بحسب تحقیقات خودشان مهتوک خواهند ساخت و پرده از روی کار خزی و خسارشان بدست خودشان خواهند انداخت آخر در هنگام افتضاح و انهتاک بچه سوراخ خواهند خزید و بکدام دندان حسرت دست تحیّر خود را خواهند گزید چهارم آنکه از کلام ابن حجر در منح مکیه اگر چه محض تضعیف این جملۀ سخیفه ثابت می شود لیکن از افادۀ متینه بعض علمای اعلام متاخرین سنیه بحمد اللّه تعالی موضوع و مفترا بودن آن هم واضح و لائحست بیانش آنکه مولوی ولی اللّه لکهنوی که جلالت شان و رفعت مکان او نزد سنیه این بلاد و امصار بر ارباب تبصر و اختبار مخفی و محتجب نیست در باب زیادات موضوعه و تحریفات مصنوعه حدیث مدینة العلم یکسر بر سر انصاف و ترک اعتساف رسیده بصراحت مقرّ و معترف گردیده به اینکه آنچه در بعض روایات درین حدیث در حق اصحاب الحاق کرده اند موضوع و مفتراست کما لا یخفی علی من راجع عبارته التی نقلناها عن کتابه مرآة المؤمنین فی ردّ کلام مخاطبنا الدهلوی الفطین و پر ظاهرست که جملۀ

و ابو بکر محرابها درین عنوان داخل و کلام این فاضل خبیر بعموم خود آن را حاوی و شامل می باشد پس در موضوع و مفترا بودن آن شکی و ریبی نماند حالا اهل سنت از سر انصاف ارشاد فرمایند که چنین زیادت باطله را که خود اهل سنت مقر بوضع و افترای آن هستند بمقابلۀ اهل حق دستاویز ساختن و در جواب استدلال اهل حق و صواب بذکر آن پرداختن بکدامین مرتبۀ صفاقت و رقاعت رسیدن و در چه وادی شناعت و فظاعت خلیع العذار دویدن ست پنجم آنکه زیادت شنیعه

ابو بکر محرابها قطع از آنکه حسب افادات خود حضرات اهل سنت مقدوح و مجروح و موضوع و مصنوعست در وهن و فساد و وهی و انهداد بحدی رسیده که ادنی تامل در مفاد آن خود کاشف بطلان و موضح هوان آن می گردد توضیح این مقال آنکه بر ارباب خبرت کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکارست که محراب بمعنای معروف از ان چیزها نیست که

ص:370

بسوی مدینه نسبتش درست باشد بلکه نسبت آن منحصر بمسجد می باشد پس اضافۀ جملۀ مفضحه ابو بکر محرابها در

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها افک صریح و کذب فضیحست که از کمال غفلت و بلاهت و بلادت و سفاهت واضع آن خبر می دهد و از همین جاست که علامۀ نور اللّه تستری اعلی اللّه مقامه در احقاق الحق فرموده و من جملة تعصبات ابن حجر المتأخر الناشئة عن حماقته انه منع صحة الحدیث اولا ثم قال و علی تسلیم صحته او حسنه

فابو بکر محرابها و لم یعلم ان المدینة لا ینسب إلیها المحراب و انما ینسب الی المسجد و این افادۀ متینه علامۀ تستری اگر چه قابل آن بود که اهل سنت از سر انصاف بمتانت و احصاف آن اقرار و اعتراف نمایند و کم از کم آنکه حرفی بجواب آن نیارایند لیکن یکی از مجاهیل اهل خلاف و مخاذیل اهل انحراف دیوانه وار از غلاف برآمده حرفی عجب پوچ چاویده که دلیل نهایت انهماک او در جزاف و سفسافست بیانش آنکه نصر اللّه کابلی کتابی در ردّ اهل حقّ دارد که آن را از غایت جسارت و خسارت بفضائح الروافض موسوم نموده و در اواسط مائة ثانیه عشر یکی از نواصب اقشاب این کتاب خرافت نصاب را بزبان فارسی ترجمه کرده لیکن از اظهار نام و نسب خود بخیال مزید افتضاح دل دزدیده و در مقدمه این ترجمه ذکری از تصانیف کلامیه قاضی نور اللّه تستری طاب ثراه آورده و در ضمن آن گفته و آن مجادل در احادیث اعتراض کرده و نفی بودن آن کلام سید المرسلین صلّی اللّه علیه و سلم نموده چنانچه در خبر

انا مدینة العلم و عثمان محرابها نوشته که مدینه را محراب نمی باشد و منشأ این سخن جهل بعلم لغتست چه محراب بهترین موضع بلد را می گویند و همچنین موضعی که بادشاه جای برای بودن خود اختیار کرده باشد انتهی کلامه و لا ینتهی ملامه و این کلام هجنت انضمام دلیل نهایت سفاهت این مجهول مخذولست چه اولا ایراد و بحث جناب قاضی نور اللّه تستری در باب جملۀ موضوعه

ابو بکر محرابها می باشد کما دریت عیانا و این مجهول مخذول چنان در گرداب ذهول و غفول سر فرو برده است که آن را متعلق بجملۀ و عثمان محرابها می داند حال آنکه نه ابن حجر مکی باین جمله تمسک نموده و نه جناب قاضی نور اللّه طاب ثراه بر ان ایراد فرموده بلکه این جمله چنان ست که اصلا وجودی در کلام ایشان ندارد و در هیچ روایتی و لو موضوع و مجعول باشد احدی از اهل سنت عثمان را محراب مدینۀ علم قرار نداده همانا صرف این مجهول مخذول در نقل جملۀ محرابیه

ص:371

عثمان را بجای ابو بکر نهاده داد تحریف در تحریف داده در اول قدم برداشتن بر روی خود افتاده و کیف لا یکبو فی هذا الباب و قد ضل عن طریق الباب و اقتدی برجل اخّر عن المحراب و اقتفی اثر نعثل کانت همّته بطنه کالغراب حتی کبت به بطنته فصار الی التبار و التباب و اللّه العاصم عن سوء المال و شرب المآب و ثانیا آنچه برای اظهار مزید تبحر خود در علم لغت تفوّه نموده که محراب بهترین موضع بلد را می گویند و همچنین موضعی را که بادشاه جای برای بودن خود اختیار کرده باشد کلامیست باطل و از حلیه صحت عاطل و غالبا این ناصب مخذول گاهی عبارت قاموس را که متعلق بمعانی محرابست بنظر فاقد البصر خود دیده است و بمطلب آن که در نهایت وضوح و ظهورست نرسیده و آنچه در خاطر تحریف مقاطرش مانده بود بآن گول خورده و بر فهم ناقص و حافظۀ مؤفۀ خود اعتماد نموده در این مقام مسلک تخدیع و تلمیع بآن سپرده حالا عبارت قاموس باید شنید تا حقیقت حال واضح گردد فیروزآبادی در قاموس گفته و المحراب الغرفة و صدر البیت و اکرم مواضعه و مقام الامام من المسجد و الموضع یتفرد به الملک فیتباعد عن الناس و الاجمة و عنق الدابة و محاریب بنی اسرائیل مساجدهم التی کانوا یجلسون فیها ازین عبارت واضحست که یکی از معانی محراب اکرم مواضع بیت می باشد پس معنای که بنص کلام فیروزآبادی مخصوص به بیتست آن را متعلق به بلد وانمودن و بی محابا گفتن که محراب بهترین موضع بلد را می گویند چقدر غلط کاری می باشد عجبست ازین ناصب مخذول و متعصب جهول که بهرۀ از فهم عبارات واضحۀ لغویین ندارد چه جای آنکه در علم لغت مهارتی داشته باشد و با این همه جهل و نادانی از راه خود سری علامۀ تستری طاب ثراه را جاهل بعلم لغت می داند و اساءت ادب را در حق آن جناب بذروۀ قصوی می رساند آری شیمۀ جهال همینست که در حق محققین اعاظم و منقدین افاخم هرزهها می درایند و نغمه ها می سرایند و کمال بالاخوانی برای خود آغاز می نهند و داد نهایت تغطرس و تکبر و تنطع و تجبر می دهند بالجمله معنای اول محراب که این ناصب خانه خراب برای ثالث الاحزاب خود تراشیده بود منثلم و منخرم گردید و بنای تلمیع و تسویل او بآب رسید حالا باید دید که معنای ثانی این فاسد المبانی چه حالت دارد پس مخفی نماند که آنچه فیروزآبادی در عبارت سابقۀ قاموس در معانی محراب گفته و الموضع یتفرد به الملک فیتباعد عن الناس مراد از آن موضعی بلند از بیتست که در صدر آن مبنی می شود و هنگام باریابی حضار بادشاه در ان منفرد

ص:372

جلوس می فرماید تا از حاضرین بعید و ممتاز باشد و بهمین سبب آن را در عرف شاهنشین می نامند پس ظاهر شد که این معنی هم مختص ببیتست و آن را منسوب بمدینه نمی توان کرد چه در کمال ظهورست که اگر از صبیان هم بپرسند که شاهنشین کجا یافته می شود خواهند گفت که در خانه می باشد و نخواهند گفت که در شهر می باشد و ازینجا بحمد اللّه تعالی متحقق گردید که هر دو معنی محراب که این ناصب منحوس بسبب ذهن منکوس و عقل مطموس خود و عدم فهم کلام مانوس صاحب قاموس ذکر کرده منسوب بمدینه نمی تواند شد پس چگونه می توان گفت که جملۀ محرابیه بیکی ازین دو معنی سقیم مستقیم خواهد گردید و آنچه ناصب مخذول فهمیده و چاویده است بمعرض قبول ارباب حلوم و عقول خواهد رسید و ثالثا اگر ازین همه درگذریم و آنچه این ناصب مدحور در معنی محراب ذکر کرده بفرض محال درست هم بدانیم باز هم استقامت جملۀ محرابیه به نهجی که این مخذول آورده از جملۀ محالاتست چه آنفا دانستی که اگر چه اصل واضع قبحه اللّه ابو بکر را محراب مدینۀ علم قرار داده است لیکن این ناصب عنید بار این افترا را بر پشت حمّال الخطایا نهاده عثمان را محراب مدینه علم می گوید و راه تحریف در تحریف می پوید و از راه جهل و نادانی و عمه و سرگردانی معنای محراب بهترین موضع بلد وامی نماید و نیز معنای دیگران موضعی که بادشاه جای برای بودن خود اختیار کرده باشد ظاهر کرده در سخافت عقل خود می افزاید و اصلا بخیال خود نمی آرد که بودن عثمان محراب مدینۀ علم باین دو معنی موجب افضلیت عثمان از ابو بکر و عمرست زیرا که هر گاه عثمان در مدینۀ علم بهترین موضع بلد باشد و بجای موضعی باشد که بادشاه آن را برای بودن خود اختیار می کند فضل او بر ابو بکر و عمر ظاهرست و تفضیل عثمان بر شیخین امریست که بطلان آن بر عوام اهل سنت هم واضح و آشکارست فضلا عن الاعلام و الکبار پس عجبست ازین ناصب ملوم که چگونه ازین نقص واضح و عیب فاضح چشم پوشیده در درستی مبنای محراب باین دو معنای فاسد و خراب برای ثالث الاحزاب کوشیده و ازین جا واضح و لائح گردید که این ناصب مدحور بحدی فاقد البصیرة است که ضارّ را از نافع و هرم را از یافع تفرقه نمی نماید و بلا تامل و امعان راه هذر و هذیان می پیماید بالجمله سخافت جملۀ محرابیه خواه برای ابو بکر وضع کنند یا برای عثمان بهیچ نهج درست نمی آید و اصلا عاقلی زبان خود را بتسلیم و تصحیح این سخافت نمی آلاید تنبیه و ارشاد اگر بعضی از اهل عناد از راه کمال مباهته و لداد بخواهند که معنای جملۀ سخیفۀ

ابو بکر محرابها را درست کنند و بسرایند که مراد

ص:373

از محراب مدینه محراب مسجد مدینه است و تقدیر کلام و ابو بکر محراب مسجدها می باشد و لفظ مسجد که مضاف إلیه لفظ محراب بود و خود مضاف بسوی ضمیر مؤنث بود محذوف شده پس با وصف قطع نظر از ارتکاب تکلف بارد موجب خرابی بسیار و جالب اطم بوار و اعظم تبارست بیانش آنکه بنا کردن محراب در مسجد نزد اهل سنت از جملۀ بدعات و مخترعاتست و گمان اینکه محراب در مسجد رسول صلّی اللّه علیه و آله موجود بود باطل محضست و در زمان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و نیز در زمان خلفای اربعه هرگز نشانی از محراب نبود بلکه بعد عهد خلفای اربعه نیز تا آخر مائه اولی از هجرت این بدعت ظاهر نشد و جزین نیست که آن در اول مائه ثانیه حادث گردیده با آنکه از جناب رسالت مآب صلعم نهی صریح از اتخاذ محراب وارد شده و نیز وارد شده که محراب از شان کنائسست و این که اتخاذ محراب در مساجد از جملۀ اشراط ساعتست پس چگونه می توان گفت که معاذ اللّه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم با وصف مبالغه در نهی ازین امر محظور که بدعت صریحه و خطه فضیحه است و و از جملۀ افعال کفار اشرار و علامات آن زرافۀ فجارست و از اشراط ساعت و آیات قیامت معدود ست وجود آن را در مثل نفس قدسی خود فرض کرده آن را در مقام تمدح و افتخار و تشریف و تبجیل حضرت یار غار ذکر کرده باشد این نیست مگر جهل واضع ظلوم جهول که در راه افترا و کذب بر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله ماهب القبول چنان ذهول و غفول ورزیده که در سنت و بدعت تفرقه نگذاشته امر مبتدع مخترع را که صراحة اتباع کفار اشرارست مسنون انگاشته بلا محابا آن را بر ذات والا صفات جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات بربسته روان انصاف و عقل را یکسر خسته و صدور این شنیعۀ لائحه و فظیعۀ واضحه از واضع جسور قبحه اللّه یوم النشور چندان مستبعد و دور نیست که اکثر زرافه سراسر خرافه واضعین بی باک از عقل و ادراک و درک سنن و آثار صاحب لولاک علیه و آله آلاف السّلام ما دارت الافلاک محروم و مهجور می باشند لیکن حیفست و صد هزار حیف از ابن حجر که با وصف آن همه تقدم در فقاهت مذهب خود چگونه ازین مسئله بی خبر مانده و بقول زور واضع مدحور گول خورده و خلیفۀ اول خود را محراب که امر مبتدعست تسلیم نموده و بجای فقاهت سفاهت خود را واضح و آشکار فرموده و هر چند بدعت بودن محراب نزد متتبعین افادات حضرات سنیه در حیز خفا و احتجاب نیست لیکن نظر بمزید اتضاح رسالۀ مفرده علامۀ سیوطی که درین

ص:374

باب خاص تصنیف نموده ملاحظه باید کرد و هذه نسختها

بسم الله الرحمن الرحیم قال شیخنا الامام العالم العلامة حافظ العصر و مجتهد الوقت و فرید الدهر انسان عین الزمان حافظ العصر و الاوان الجلال السیوطی اعاد اللّه تعالی علینا و علی سائر المسلمین من برکاته و توجهاته و تهجداته و اوراده فی الدنیا و الآخرة الحمد للّه و سلام علی عباده الذین اصطفی-هذا جزء سمیته اعلام الاریب بحدوث بدعة المحاریب لان قوما خفی علیهم کون المحراب فی المسجد بدعة و ظنوا انه کان فی مسجد النبی صلّی اللّه علیه و سلم فی زمنه و لم یکن فی زمانه قط محراب و لا فی زمان الخلفاء الاربعة فمن بعدهم الی آخر المائة الاولی و انما حدث فی اول المائة الثانیة مع ورود الحدیث بالنهی عن اتخاذه و انه من شان الکنائس و ان اتخاذه فی المساجد من اشراط الساعة قال البیهقی فی السنن الکبری باب فی کیفیة بناء المساجد

اخبرنا ابو نصر بن قتادة انا ابو الحسن محمد بن الحسن البراج بنا مطین بنا سهل بن زنجلة الرازی بنا ابو زهیر عبد الرحمن بن مغرا عن ابن ابجر عن نعیم بن أبی هند عن سالم بن أبی الجعد عن عبد اللّه بن عمر و رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اتقوا هذه المذابح یعنی المحاریب هذا حدیث ثابت فان سالم بن أبی الجعد من رجال الصحیحین بل الائمة الستة و نعیم بن أبی هند من رجال مسلم و ابن ابجر اسمه عبد الملک بن سعید من رجال مسلم ایضا و ابو زهیر عبد الرحمن بن مغرا من رجال الاربعة قال الذهبی فی الکاشف وثقه ابو زرعة الرازی و غیره و لیّنه ابن عدی و قال فی المیزان ما به باس و قال فی المغنی صدوق فالحدیث علی رای أبی زرعة و متابعیه صحیح و علی رای ابن عدی حسن و الحسن إذا ورد من طریق ثان ارتقی الی درجة الصّیحة و هذا له طرق اخری تاتی فیصیر المتن صحیحا من قسم الصحیح لغیره و هو احد قسمی الصحیح و لهذا احتج به البیهقی فی الباب مشیرا الی کراهة اتخاذ المحاریب و البیهقی مع کونه من کبار الحفاظ فهو ایضا من کبار ائمة الشافعیة الجامعین للفقه و الاصول و الحدیث کما ذکره النووی فی شرح المهذب فهو اهل ان یستنبط و یخرج و یحتج و اما سهل بن زنجلة و مطین فامامان حافظان ثقتان و فوق الثقة و قال البزار فی مسنده بنا محمد بن مرداس بنا محبوب بن الحسن بنا ابو حمزة عن ابراهیم بن علقمة عن عبد اللّه بن مسعود انه کره الصلاة

ص:375

فی المحراب و قال انما کانت للکنائس فلا تشبهوا باهل الکتاب یعنی انه کره الصلاة فی الطاق قال شیخ شیوخنا الحافظ ابو الحسن الهیتمی فی مجمع الزوائد رجاله موثقون و

قال ابن أبی شیبة فی المصنف بنا وکیع بنا اسرائیل عن موسی الجهنی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لا تزال هذه الامة او قال امتی بخیر ما لم یتخذوا فی مساجدهم مذابح کمذابح النصاری هذا مرسل صحیح الاسناد فان وکیعا احد الائمة الاعلام من رجال الائمة الستة و کذا شیخه و موسی من رجال مسلم قال فی الکاشف حجة و المرسل عند الائمة الثلاثة صحیح مطلقا و عند الامام الشافعی رضی اللّه عنه صحیح إذا اعتضد بواحد من عدة امور منها مرسل آخر أو مسند ضعیف او قول صحابی او فتوی اکثر اهل العلم بمقتضاه او مسند صحیح و اوردوا علی هذا الاخیر انه إذا وجد المسند الصحیح استغنی عن المرسل فان الحجة تقوم به وحده و اجیب بان وجود المسند الصحیح یصیر المرسل حدیثا صحیحا و یصیر فی مسئلة حدیثان صحیحان قال العراقی فی الفیته مشیرا الی ذلک فان یقل فالمسند المعتمد*فقل دلیلان به یعتضد*و هذا المرسل قد عضده المسند المبتدء بذکره و قد تقدم انه صحیح علی رای من وثق راویه و حسن علی رای من لیّنه و لهذا اقتصر البیهقی علی الاحتجاج به و عضده قول ابن مسعود السابق و عضده احادیث أخر مرفوعة و موقوفة و فتوی جماعة من الصحابة و التابعین بمقتضاه و اخرج ابن أبی شیبة عن أبی ذر قال ان من اشراط الساعة ان تتخذ المذابح فی المساجد هذا له حکم الرفع فان الاخبار عن اشراط الساعة و الامور الاتیة لا مجال للرای فیه و انما یدرک بالتوقیف من النبی صلّی اللّه علیه و سلم و اخرج ابن أبی شیبة عن عبید بن أبی الجعد قال کان اصحاب محمد صلّی اللّه علیه و سلم یقولون ان من اشراط الساعة ان تتخذ المذابح فی المساجد یعنی الطاقات هذه بمنزلة عدة احادیث مرفوعة فان کل واحد من الصحابة المذکورین سمع ذلک من النبی صلّی اللّه علیه و سلم و اخبر به و

اخرج ابن أبی شیبة عن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه انه کره الصلوة فی الطاق

و اخرج ابن أبی شیبة عن ابن مسعود رضی اللّه عنه قال اتقوا هذه المحاریب

و اخرج ابن أبی شیبة عن ابراهیم النخعی انه کان یکره الصلاة فی الطاق

و اخرج ابن أبی شیبة عن سالم بن أبی الجعد قال لا تتخذوا المذابح فی المساجد

و اخرج ابن أبی شیبة عن کعب انه کره المذابح فی المسجد

و اخرج عبد الرزاق فی المصنف عن کعب قال یکون فی آخر الزمان قوم یزینون مساجدهم و یتخذون بها مذابح کمذابح النصاری فاذا فعلوا ذلک صبّ علیهم البلاء

ص:376

و اخرج عبد الرزاق عن الضحاک بن مزاحم قال اول شرک کان فی هذه الصلوة هذه المحاریب

و قال عبد الرزاق عن الثوری عن منصور و الاعمش عن ابراهیم انه کان یکره ان یصلی فی طاق الامام قال الثوری و نحن نکره و

اخرج عبد الرزاق عن الحسن انه صلّی و اعتزل الطاق ان یصلی فیه فائدة

روی الطبرانی فی الاوسط عن جابر بن أسامة قال لقیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی اصحابه بالسوق فقلت این یرید رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال یرید ان یخط لقومک مسجدا فاتیت و قد خط لهم مسجدا و عن ربی قبلته خشیة فاقامها قبلة تم ذلک و الحمد للّه و له الفضل و المنّة علی ذلک من یهدی اللّه فلا مضل له و مَنْ یُضْلِلِ اَللّهُ فَلا هادِیَ لَهُ و لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم علق بیده الفانیة لنفسه زکریا بن محمد المحلی الشافعی لطف اللّه تعالی به و رحم ابویه و کان الفراغ من تعلیق ذلک فی سادس عشر رمضان سنة احدی عشرة و تسعمائة و نور الدین سمهودی افاده نموده که اول کسی که احداث محراب در مسجد نبوی نمود عمر بن عبد العزیزست چنانچه در خلاصة الوفا باخبار دار المصطفی در فصل ثامن باب رابع گفته و لیحیی عن عبد المهیمن بن عباس عن ابیه مات عثمان و لیس فی المسجد شرفات و لا محراب فاول من احدث المحراب و الشرفات عمر بن عبد العزیز و ملا علی قاری نیز تصریح نموده به اینکه محاریب از جملۀ محدثات بعد سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات می باشد و ازینجاست که جمعی از سلف بنا نمودن آن را و نماز کردن در ان مکروه دانسته اند و نیز مصرح نموده که اول کسی که احداث محراب نمود عمر بن عبد العزیزست و او وقتی که عامل مدینه از جانب ولید بن عبد الملک بود و مسجد نبوی را هدم کرد و زیادت در ان نمود این ایجاد در ان آغاز نهاد چنانچه در مرقاة شرح مشکاة گفته و

عن انس قال رأی النبی صلّی اللّه علیه و سلم نخامة بالضم فی القبلة أی جدار المسجد الذی یلی القبلة و لیس المراد بها المحراب الذی یسمیه الناس قبلة لان المحاریب من المحدثات بعده صلی اللّه علیه و سلم و من ثم کره جمع من السلف اتخاذها و الصلوة فیها قال القضاعیّ و اول من احدث ذلک عمر بن عبد العزیز و هو یومئذ عامل للولید بن عبد الملک علی المدینة لما اسس مسجد النبی صلّی اللّه علیه و سلّم و هدمه و زاد فیه و شیخ عبد الحق دهلوی نیز اعتراف بمحدث بودن محراب نموده چنانچه در جذب القلوب الی دیار المحبوب گفته و در زمان آن سرور علامت محراب که الآن در مساجد متعارفست نبود ابتدای آن از وقت

ص:377

عمر بن عبد العزیزست در وقتی که امیر مدینه منوره بود از جانب ولید بن عبد الملک اموی انتهی ششم آنکه اگر بالفرض تسلیم هم نمائیم که محراب را بسوی مدینه بلحاظ یکی از معانی آن نسبت می توان کرد باز هم جملۀ باطله و هفوۀ عاطله ابو بکر محرابها در حدیث مدینة العلم ثابت شدنی نیست زیرا که بر تقدیر انتساب محراب بسوی مدینه لابد می باید که محراب مدینه علم حظ کافی و بهرۀ وافی از علم داشته باشد بلکه حسب مزعوم فاسد ابن حجر می باید که محراب مدینۀ علم از باب مدینۀ علم اعلم باشد حال آنکه از تتبع احوال ضلالت اشتمال ابو بکر بر هر ناظر بصیر واضح و مستنیرست که ابو بکر هیچ حظی از علم نداشت و بی محابا اعلام جهالت در بوادی ضلالت می افراشت و جهل او از آب و کلاله و ضلال او از میراث عمه و خاله آن چنانست که محل انکار ارباب ابصار بوده باشد و زبونی و حیرانی و عجز و ناتوانی او در وقائع نازله و نوازل هائله و مسائل معضله و موارد مشکله بلکه تفریط و قصور و تضجیع و حسور او در بسیاری از معارف دینیۀ مشهوره و معالم یقینیۀ ماثوره و دوچار شدنش با اضطراب و انتشار در امور سهلۀ هینه و مسئولات واضحۀ بیّنه کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکارست کما ستقف علی تفاصیل هذا المرام فیما بعد انشاء اللّه المنعام پس چگونه عاقلی باور می توان کرد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب این چنین هائم مهامه نادانی و واغل سباسب سرگردانی را محراب مدینۀ علم قرار داده باشند ما هذا الا رجم کاذب ممن رایه عازب و بعد ازین بگمانم نمی رسد که احدی از ارباب انصاف برای حمایت این زیادت موضوعه و اثبات این فریه مصنوعه برمیخیزد و خاک مذلت و صغار بر سر خود می ریزد زیرا که از حمایت و اثبات آن نقص عظیم بساحت علیای خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم متطرق می گردد و واضح می شود که معاذ اللّه مدینۀ علم را با آن همه علو مراتب و سمو مناصب در علم و کمال موهوب من رب الارباب چنین محراب خراب بهمرسیده که یکسر جاهل از سنت و کتابست و بوجه اعوجاج و انحراف اصل و نصاب مائل از خط حق و صواب وائل بسوی تبار و تبابست و لقد بان الحق المبین من هذا البیان کالصبح إذا انفجر*و بدی من الباطل المهین سائر العجر و البجر و حصل لاهل العدوان و البهتان کمال المضض و الضجر*حیث ظهر ان واحدا من کذابیهم قد اثم و فجر*و زاد ذکر المحراب فی کلام من سلّم علیه کل حجر و شجر*علیه و آله سلام اللّه ما حدی حادی العیس و زجر*فللّه الحمد علی هدم محراب لهج به ابن حجر*و ما اوجب الهدم الا خسّة الحجر

ص:378

هفتم آنکه اگر بفرض محال این زیادت واضحة الاهمال را ثابت دانیم و صحت انتساب محراب را بسوی مدینه نیز مفروض گردانیم و از جهل ابو بکر هم قطع نظر کنیم باز هم مطلوب ابن حجر که اعلمیت ابو بکر از جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست ثابت نخواهد شد زیرا که بوجهی از وجوه رجحان محراب بر باب در ما نحن فیه ثابت نیست و من ادعی فعلیه البیان پس چگونه مجرد محراب شدن ابو بکر موجب اعلمیت او از باب خواهد گردید هشتم آنکه بر ادنی متامل ظاهرست که باب مدینه را مزیتی خاصه حاصلست که هرگز محراب را بر فرض صحت انتساب آن بسوی مدینه حاصل نمی تواند شد بیانش آنکه برای مدینه ضرورست که بابی بوده باشد بخلاف محراب که بر فرض صحت انتساب آن بسوی مدینه نیز وجود آن برای مدینه لازم نیست و از همین جاست که علامۀ مناوی در شرح

حدیث انا مدینة العلم گفته فان المصطفی صلّی اللّه علیه و سلم المدینة الجامعة لمعانی الدیانات کلها و لا بد للمدینة من باب فاخبر ان بابها هو علی کرم اللّه وجهه و پر ظاهرست که بعد این رجحان بیّن که باب مدینه را حاصلست محراب را برتر از باب دانستن و بنا بر این مزعوم فاسد ابو بکر را اعلم از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وانمودن آفتاب را بگل اندودن و در هوای نصرت باطل باد پیمودنست نهم آنکه باب مدینه چیزیست که طالب وصول مدینه را اتیان آن علی کل حال لازمست و احدی نخواهد بود که بمدینه رسیده باشد الا اینکه اوّلا بباب مدینه فائز گردیده باشد بخلاف محراب که طالب وصول مدینه را اتیان آن هرگز لازم نیست و ممکنست که شخص بمدینه برسد و او را مروری و عبوری بر محراب نیفتد و ازینجا متضح گردید که برای خواستگار علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم رجوع بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که باب مدینۀ علمست لازم و واجب می باشد بخلاف ابو بکر که اگر او را محراب مدینه هم فرض نمایند برای طالب علم نبوی رجوع باو لازم نخواهد شد پس چگونه می توان گفت که جملۀ موضوعۀ محرابیه دلیل اعلمیت ابو بکر از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد دهم آنکه در نهایت وضوحست که هر که عدول از باب مدینه نماید هرگز بمدینه نخواهد رسید و خارج از مدینه خواهد ماند بخلاف محراب که اگر کسی از باب داخل مدینه شود و از محراب عدول نماید از مدینه خارج نخواهد شد و از همین جاست که در بیان معانی حدیث مدینة العلم علمای محققین اهل سنت تصریح می نمایند که هر که طریق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را خطا کرد او راه هدایت را خطا کرده است

ص:379

چنانچه مناوی در فیض القدیر بعد عبارت سابقه گفته فمن اخذ طریقه دخل المدینة و من أخطأه اخطأ طریق الهدی پس بعد حصول این مزیت باهره برای باب تفضیل محراب مفروض ارباب تباب از قبیل نقش بر آبست یازدهم آنکه در نهایت ظهورست که باب مدینه واسطه وصول ما فی المدینه الی خارج المدینه می شود و این وصف در محراب مفقود و معدومست پس اگر بالفرض ابو بکر محراب مدینۀ علم باشد واسطه وصول علوم المدینه الی خارج المدینه نخواهد شد بخلاف جناب امیر المؤمنین علیه السلام که چون باب المدینه است واسطۀ وصول ما فی المدینه الی خارج المدینه و ذریعۀ وصول علوم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بسوی امت آن جناب می باشد پس تفضیل محراب بر باب که مزعوم ابن حجر عمدة النصابست ازین رو نیز ثابت شدنی نیست فظهر ان سعیه فی اقامة هذا المحراب باطل بلا شک و لا ارتیاب و اگر چه دلالت حدیث مدینة العلم بر آنکه امیر المؤمنین علیه السّلام واسطه وصول علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بامت آن جنابست از اوضح واضحاتست لیکن بحمد اللّه تعالی علمای اهل سنت هم اعتراف بآن دارند چنانچه در معارف شرح صحائف فاضل سمرقندی که از معاریف کتب کلامیه اهل سنت می باشد مسطورست

قوله علیه السّلام انا مدینة العلم و علی بابها معناه انه یصل علومی إلیه و منه الی الخلق کما ان الباب یصل إلیه من یخرج من البلد و علامۀ محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی الصنعانی در روضۀ ندیه در بیان معانی حدیث مدینة العلم کما سمعت فیما مضی گفته فلما کان الباب للمدینة من شانه ان تجلب منه إلیها منافعها و تستخرج منه الی غیرها مصالحها کان فیه ایهام انه صلی اللّه علیه و سلم یستمد من غیره بواسطة الباب الذی هو علی علیه السّلام دفع صلّی اللّه علیه و سلم هذا الایهام

بقوله فمن أراد العلم فلیأت الباب اخبارا بان هذا باب یستخرج منه العلوم و یستمد بواسطته لیس له من شان الباب الا هذا لا کسائر الابواب فی المدن فانها للجلب إلیها و الاخراج عنها فللّه قدر شان الکلام النّبویّ ما ارفع شانه و اشرفه و اعظم بنیانه و یحتمل وجوها من التخریج أخر الاّ ان هذا انفسها و چون وصف توسط در ابلاغ علوم وصف بس عظیم و فضل نهایت فخیمست و کاشف از اطلاع عام و عرفان تام بعلوم حضرت خیر الانام علیه و آله آلاف السّلام می باشد لهذا علامۀ یمانی تصریح کرده به اینکه شرفی که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بسبب

ص:380

باب بودن مدینۀ علم حاصل شده شرفیست که هر شرف از آن پست می گردد و هر کس از سلف و خلف برای تعظیم آن سر خود را بزیر می آورد چنانچه در روضۀ ندیه بعد کلام سابق گفته و إذا عرفت هذا عرفت انه قد خص اللّه الوصیّ علیه السّلام بهذه الفضیلة العجیبة و نوّه شانه إذ جعله باب اشرف ما فی الکون و هو العلم و ان منه یستمد ذلک من اراده ثم انه باب لاشرف العلوم و هی العلوم النبویّة ثم لا جمع خلق اللّه علما و هو سید رسله صلعم و انّ هذا الشرف یتضاءل عنه کل شرف و یطأطئ راسه تعظیما له کل من سلف و خلف دوازدهم آنکه باب مدینه حافظ جمیع ما فی المدینه می باشد بخلاف محراب که تعلقی بحفظ ما فی المدینه ندارد پس بحمد اللّه ثابت گردید که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بنص

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها حافظ جمله علوم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم می باشد و اگر بفرض غیر واقع ابو بکر محراب مدینۀ علم بوده هم باشد حافظ جمیع علوم آن جناب نخواهد بود و در نهایت اتضاحست که حافظ جمیع علوم آن جناب بلا شبهه و ارتیاب اعلمست از کسی که حافظ جمیع علوم آن جناب نباشد پس ظاهر شد که جملۀ موضوعۀ محرابیه علی فرض ثبوتها نیز مفید مدعای ابن حجر نیست فلیته دری ما فی کلامه من الزیغ و الانحراف و لم یحم حول حمی الجور و الاعتساف و بحمد اللّه تعالی دلالت حدیث مدینة العلم بر حفظ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علوم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را نیز باعتراف علمای اهل سنت ثابت ست سابقا دانستی که علامۀ ابن طلحه در مطالب السئول در بیان معانی

حدیث انا مدینة العلم

و حدیث انا دار الحکمة گفته و فی قول النبی صلّی اللّه علیه و سلم ذلک اشاره الی کون علی علیه السّلام نازلا من العلم و الحکمة منزلة الباب من المدینة و الباب من الدار لکون الباب حافظا لما هو داخل المدینة و داخل الدار من تطرق الضیاع و اعتداء ید الذهاب علیه و کان معنی الحدیث ان علیّا علیه السّلام حافظ العلم و الحکمة فلا یتطرق إلیهما ضیاع و لا یخشی علیهما ذهاب فوصف علیّا بانه حافظ العلم و الحکمة و یکفی علیّا علیه السّلام علوا فی مقام العلم و الفضیلة ان جعله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حافظا للعلم و الحکمة سیزدهم آنکه باب مدینه را عثور و اطلاع بر جمیع ما یدخل فی المدینه لازمست بخلاف محراب که وقوف و آگاهی آن از جمیع ما یدخل فی المدینه هرگز لازم نیست کما لا یخفی علی من له حظ من البصر و البصیرة و چون ذات قدسی سمات جناب

ص:381

امیر المؤمنین علیه السّلام بلا شک و ارتیاب برای مدینۀ علم بابست پس لازمست که آن جناب بر جمله علومی که در سینۀ حقائق گنجینۀ آن جناب داخل شده واقف بوده باشد و در نهایت انجلاست که این مرتبت عالیه و منزلت سامیه هرگز ابو بکر را حاصل شدنی نیست و لو فرض کونه کالمحراب و اعرض عما فیه من النقائص المفسدة للجواب پس زعم فاسد اعلمیت ابو بکر که بسبب جملۀ موضوعۀ محرابیه بکاخ دماغ ابن حجر مستقر شده خیالیست خام که بر فرض و تقدیر این محراب مفروض التعمیر نیز فاسد و ناتمامست و بحمد اللّه تعالی عالم شدن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بجمیع آن علوم که حق تعالی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را تعلیم آن فرموده و وصول بمرتبه عظمای بابیت مدینۀ علم باین حیثیت از ارشاد صریح جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در حدیث درنوک بنحوی ثابت و محققست که احدی از ارباب جدال را تاب قیل و قال در ان نیست سابقا شنیدی که علامۀ ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

قوله صلی اللّه علیه و سلم اتانی جبریل بدرنوک من درانیک الجنة

اخبرنا ابو محمد بن الحسن بن احمد بن موسی الکندجانی نا ابو الفتح هلال بن محمد الحفار نا اسماعیل بن علی بن رزین نا اخی دعبل بن علی نا شعبة بن الحجاج عن أبی التیاح عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اتانی جبرئیل علیه السّلام بدرنوک من الجنة فجلست علیه فلما صرت بین یدی ربی کلّمنی و ناجانی فما علمنی شیئا الا علمه علی فهو باب مدینة علمی ثم دعاه النبی صلّی اللّه علیه و سلم إلیه فقال له یا علی سلمک سلمی و حربک و انت العلم بینی و بین امتی من بعدی چهاردهم آنکه باب مدینه را مطلع و مشرف شدن بر جمیع ما یخرج من المدینة ضروریست بخلاف محراب که علم و احاطت او بجمیع ما یخرج من المدینة بهیچ وجه لزومی ندارد کما هو واضح علی من اوتی قسطا من الفهم و چون متحقق گردیده که بنص نبوی قطعا و حتما جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علمست پس لابدست که آن جناب عارف باشد از جملۀ معارف و علومی که بر زبان وحی ترجمان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم گذشته و از آن جناب خارج شده و بر هر عاقل لبیب واضح و لائحست که اگر بفرض غیر واقع ابو بکر را محراب هم فرض کنند هرگز مرتبه اش باین مکان رفیع و محل منیع که باب مدینه را حاصلست نخواهد رسید پس چگونه می توان گفت که ابو بکر بلحاظ زیادت موضوعۀ محرابیه عیاذا باللّه از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعلم می باشد ما هذا الا جلاعة ظاهرة

ص:382

بیّنة و خلاعة عظیمة غیر هینة پانزدهم آنکه باب مدینه برای کسانی که خارج از مدینه باشند وسیله وصول بسوی داخل مدینه می شود بخلاف محراب که بنحو من الانحاء وسیلۀ وصول خارجین از مدینه بداخل مدینه نمی تواند شد و چون جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بلا شبهه مدینۀ علم ربانی ست و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب المدینه است لهذا آن جناب بلا ریب بوجه حصول این مرتبۀ عظمی و مزیّه کبری هادی و دلیل و موصل خلائقست بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب و ازینجاست که آن جناب بسیاری از عباد را بحسن هدایت و ارشاد خود بدین مبین جناب ختم المرسلین علیه و آله آلاف سلام الملک الحق المبین رسانید و بعلم آن سرور محظوظ و بهره ور گردانید بخلاف دیگران که خود از ثبات بر ظاهر اسلام قاصر و خاسر و در رد شبهات مخالفین اسلام جائر و حائر بودند و حکایات و اخبار و روایات و آثار عجزشان در مقابلۀ ارباب اختبار و اصحاب اعتبار از حد افزون و از شمار بیرونست و سیأتی بیان شطر منها انشاء اللّه تعالی فیما بعد و ازینجا متضح گردید که اگر بالفرض و التقدیر ابو بکر حسب زیادت شنیعه مفتریان قوم محراب بوده باشد و از عیوب و نقائص او قطع نظر کرده آید باز هم در هدایت عباد و تقریب بعاد بمرتبه باب مدینۀ علم نمی رسد پس زعم اعلمیت ابو بکر که ابن حجر بلحاظ این زیادت باطله در سر دارد بلا ریب نزد اصحاب اعیان از جملۀ خزعبلات واضحة الهوان می باشد شانزدهم آنکه اگر زعم فاسد ابن حجر در باب محرابیت ابو بکر و اعلمیت او از باب مدینۀ علم حظی از واقعیت می داشت هرگز ابو بکر در هیچ واقعه رجوع بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی کرد چه پر ظاهرست که اعلم را هرگز رجوع بغیر اعلم جائز نیست و ابدا ازو صادر نمی تواند شد حال آنکه رجوع أبی بکر در مسائل دینیه و معارف شرعیه و نوازل هائله و وقائع نازله بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اظهر من الشمس و ابین من الامسست و نبذی از شواهد آن در تشیید المطاعن والد ماجد علامه احله اللّه دار السلامه مسرور و موجودست و شطری از ان انشاء اللّه تعالی در همین کتاب در ما بعد خواهی دید و بعد ادراک این معنی احدی از عقلا در بطلان مزعوم ابن حجر تامل نمی توان کرد سبحان اللّه ابن حجر چه قدر فاقد البصر افتاده است که این همه وقائع رجوع و التجای ابو بکر را بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام یکسر نظرانداز می نماید و بی محابا در صدد اثبات محرابیت ابو بکر و اعلمیت او از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برآمده

ص:383

در اظهار عصبیت و عناد خود می افزاید و اصلا بخاطر نمی آرد که رجوع أبی بکر بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کاشف حجاب و رافع نقاب از وجه حق و صوابست و بعد از ان ادعای بودن ابو بکر محراب و زعم اعلمیت او از باب سراسر بعید از صواب و موجب انجرار و انسحاب بسوی معانده احلام و البابست و اللّه العاصم بلطفه عن شر المال و سوء المآب

انکار ابن حجر عدم اقتضای حدیث «مدینة العلم» أعلمیت أمیر مؤمنان را

و رد او به سیزده وجه

اما آنچه ابن حجر گفته

روایة فمن أراد العلم فلیات الباب لا تقتضی الا علمیة فقد یکون غیر الاعلم یقصد لما عنده من زیادة الایضاح و البیان و التفرغ للناس بخلاف الاعلم پس مقصود و مرام ابن حجر ناکام ازین کلام نافرجام آنست که بر اتباع مغفلین از راه تلبیس ثابت کند که ارشاد باسداد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در ذیل حدیث مدینة العلم فمن أراد العلم فلیات الباب مقتضی اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست و با ادعای او که اعلمیت ابو بکرست منافات ندارد و اینکه العیاذ بالله حکم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم خواهشمندان علم را باتیان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام درین ارشاد با وجودی که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعلم نیست بلکه اعلم ابو بکرست مبنی بر آنست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در ایضاح و بیان بر ابو بکر زیادت داشت و هم بلحاظ این معناست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نسبت بابو بکر زیاده تر برای افادۀ مردم فارغ بود و این تلبیس و تدلیس ابن حجر که از عجائب مباهتات و غرائب مکابراتست باطل و مضمحل می گردد بچند وجه اول آنکه سابقا دانستی که مجرد ارشاد با سداد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم

انا مدینة العلم و علی بابها بوجوه عدیده و عناوین سدیده دلیل اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و هر گاه ثابت شد که مجرد این ارشاد بچند وجه دلیل اعلمیت جناب أبی الائمة الامجاد علیه و آله سلام اللّه الی یوم المعاد می باشد باز در دلالت قول آن جناب

فمن أراد العلم فلیات الباب قیل و قال آغاز نهادن داد کمال صفاقت و رقاعت دادن ست دوم آنکه بسیاری از علمای اهل سنت کما علمت سابقا مقر و معترف شده اند که نفس حدیث مدینة العلم دلیل اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از سائر صحابه می باشد و هر گاه حسب افادات اکابر اعلام سنیه نفس حدیث مدینه دلیل اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بوده باشد باز در دلالت

فمن أراد العلم فلیات الباب بر اعلمیت آن جناب کلام نمودن صراحة

ص:384

طریق لداد و لجاج باقدام عناد و اعوجاج پیمودنست سوم آنکه خود ابن حجر کما عرفت فیما مضی در منح مکیه اعتراف نموده به اینکه

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها دلیل آنست که اللّه سبحانه خاص کرده است جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را از علم بچیزی که از آن عبارات قاصرست و پر ظاهر ست که این اعتراف تسلیم باعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از ابو بکر بمراتب شتی بالاتر و عظیم تر می باشد لیکن حیفست که چسان ابن حجر این اعتراف سراسر انصاف خود را در مقابله اهل حق فراموش نموده گاهی دلالت نفس حدیث مدینة العلم را بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از ابو بکر منع می نماید و گاهی در صدد منع دلالت ارشاد

فمن أراد العلم فلیأت الباب بر اعلمیت آن جناب برمی آید و باکی بمناقضۀ واضحه و مناکرۀ لائحه ننموده در اظهار سخافت و صفاقت خود می افزاید چهارم آنکه ابن حجر بنفس خود در تطهیر الجنان تسلیم نموده که حدیث مدینة العلم نص اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و پر ظاهرست که هر گاه نفس حدیث مدینه حسب تسلیم خود ابن حجر نص اعلمیت آن حضرت هست باز اقدام او بر منع دلالت روایت

فمن أراد العلم فلیات الباب بر اعلمیت آن جناب بچه حد انحراف از صوب صواب و انحیاز بسوی امر فاسد باطل کالسراب می باشد پنجم آنکه روایت

فمن أراد العلم فلیات الباب بلا شک و ارتیاب دلیل اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد زیرا که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم درین روایت واضحة الدرایه مریدان علم را مامور فرموده باتیان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و رجوع بآنجناب در اخذ علم و کار عقلا آنست که همیشه مستفیدین علم را امر رجوع بسوی اعلم می نمایند و با وجود اعلم ارجاع مستفیدین را بغیر اعلم جائز نمی انگارند پس ظاهر گردید که امیر المؤمنین علیه السّلام اعلم بود و کسی دیگر غیر آن جناب اعلم نبود و الا جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حکم رجوع بهمان غیر که اعلم بود می داد بالجمله زعم این معنی که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم با وجود علم بآنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعلم نیست حکم رجوع بسوی آن جناب داده مستلزم اینست که العیاذ باللّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم با وصف آن همه عقل موهوب رب الارباب خلاف کار عاقلانه فرموده باشد ششم آنکه قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

فمن أراد العلم فلیات الباب بلا ریب دلیل اعلمیت جناب امیر المؤمنین

ص:385

علیه السّلامست چه اشتمال این حکم بر رجوع بآنجناب در نهایت ظهورست و اگر العیاذ باللّه فرض کرده آید که آن جناب اعلم نبود و اعلم کسی دیگر بود لازم خواهد آمد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم با وجود اعلم حکم رجوع بغیر اعلم داده و این معنی چنانچه خلاف طریقۀ اهل عقلست خلاف داب اهل علم نیز هست زیرا که وتیرۀ علما آنست که همواره مستفیدین را حکم می نمایند که اگر ایشان را استفادۀ علم شان مقصود باشد با علم اصحاب و تلامذۀ ایشان رجوع نمایند و با وجود اعلم ارجاع مستفیدین بغیر اعلم نمی کنند پس چگونه درست خواهد شد که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم با آن همه علم و کمال که به سبب آن مدینۀ علم بودند امت خود را حکم رجوع و استفاده از غیر اعلم فرمایند ما هذا الا ظن الذین لا یعلمون هفتم آنکه بلا شبهه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم انصح خلائق برای امت خود بود و مقتضای نصح امت همینست که ایشان را حکم رجوع بسوی اعلم عطا فرماید و چون آن جناب بقول خود

من أراد العلم فلیات الباب امت خود را حکم صریح رجوع بامیر المؤمنین علیه السّلام بخشیده لهذا واضح گردید که یقینا جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعلم امت بود چه اگر غیر آن جناب عیاذا باللّه اعلم می بود چنانچه مزعوم ابن حجرست مقتضای نصح جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم آن بود که آن حضرت امت خود را حکم رجوع بهمان غیر فرمایند و إذ لیس فلیس و ازینجا واضح گردید که نفی دلالت

فمن أراد العلم فلیات الباب بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و زعم اعلمیت غیر آن جناب اثبات نقص صریحست در حق جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب و نسبت آن جنابست بغشّ امت خود و ذلک مما لا یلتزمه ذو دین و بصر و لو عمی عن ذلک ابن حجر هشتم آنکه با وجود اعلم حکم رجوع بغیر اعلم دادن حیف صریح و جور قبیحست در حق اعلم و در کمال ظهورست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بقول خود

من أراد العلم فلیات الباب امت را حکم رجوع بامیر المؤمنین علیه السّلام داده پس اگر این ارشاد با سداد کاشف از اعلمیت آن جناب نباشد لازم خواهد آمد که آن جناب در حق اعلم امت خود ارتکاب حیف و جور فرموده باشد و چنانچه در حق امت العیاذ باللّه خلاف نصح فرموده در حق اعلم امت خلاف عدل فرموده و هذا ایضا مما لا یرتضیه اهل الحلوم و العقول و ان تعامی عنه ابن حجر الغفول و الحمد للّه واهب السئول علی ظهور خطل هذا الناصب الجهول نهم آنکه

ص:386

اگر قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

فمن أراد العلم فلیات الباب کاشف از اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نباشد و فرض کرده آید که معاذ اللّه اعلم غیر آن جناب بود لازم آید که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم با وجود اعلم حکم رجوع بغیر اعلم داده باشد و این معنی صراحة ترجیح مرجوحست که صدور آن از ادانی متشرعین بعیدست فضلا عن شارع الدین و الاسلام علیه و آله آلاف التحیة و السّلام پس بحمد اللّه تعالی ثابت شد که شک و ارتیاب در اعلمیت أبی الائمة الاطیاب و زعم فاسد اعلمیت غیر آن جناب و انکار دلالت

فمن أراد العلم فلیات الباب بر اعلمیت حضرت ابو تراب موجب خوض در لجج تبار و تبابست و اللّه العاصم عن سوء المآب دهم آنکه قول آن جناب

فمن أراد العلم فلیات الباب دلالت ظاهره دارد بر آنکه حصول علم برای مرید علم منحصرست در رجوع بباب مدینه علم و کسی که رجوع بباب مدینه علم ننماید او بمطلوب خود که علمست فائز نخواهد شد و این معنی دلیل واضحست بر اعلمیت باب مدینه علیه و آله آلاف السّلام من منزل السکینه چه اگر آن جناب اعلم نباشد بلکه غیر آن جناب العیاذ باللّه اعلم بوده باشد لازم آید که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم با وجود اعلم رجوع را در غیر اعلم منحصر فرموده باشد و این امر عند الامعان ظاهر الفساد و البطلانست چه آنفا دانستی که مجرد حکم رجوع بغیر اعلم با وجود اعلم خلاف طریقۀ عقلا و مبائن وتیرۀ علما و غش صریح در حق متعلمین و جور قبیح در حق اعلم می باشد چه جای حصر حکم در رجوع بغیر اعلم و افادۀ انحصار حصول علم در رجوع بغیر اعلم که اصلا نزد عقل سلیم و فهم مستقیم جوازی ندارد و در قبح و شناعت و سخف و فظاعت بالغ اقصای حدود و نهایات و ابعد آماد و غایاتست و کسی از اهل دین در حق جناب خاتم المرسلین علیه و آله سلام اللّه رب العالمین تجویز آن نمی تواند کرد یازدهم آنکه آنچه ابن حجر درین کلام خود ظاهر کرده که ارجاع جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مریدان علم را بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مبنی بر آنست که نزد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نسبت بابو بکر زیادت ایضاح و بیان بود نه آنکه آن جناب از ابو بکر اعلم بود تلبیسیست که هرگز نزد ارباب عقول پیش رفتنی نیست زیرا که عند التدبر و الامعان واضح و لائحست که عالمی که باب مدینۀ علم باشد و بسبب این مرتبه از جملۀ علوم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم آگاه بود کما هو حق الباب و در ایضاح و بیان هم بر دیگران مزیت و زیادت داشته باشد بلا ریب همان عالم اعلم علمای عالم خواهد بود نه غیر او پس

ص:387

هر که زعم انفکاک اعلمیت ازین عالم اجل نماید صراحة ضال بلکه اضلست و ازینجا بحمد اللّه تعالی ظاهر و باهر گردید که آنچه ابن حجر در مقام توجیه قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

فمن أراد العلم فلیات الباب بقصد فرار از ثبوت اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعتراف برجحان آن جناب در ایضاح و بیان نموده خود دلیل اعلمیت آن جنابست از سائر اصحاب و اوضح و ابین شاهدست درین باب عند اولی الالباب و هذا من جلائل آثار علو الحق و الصواب دوازدهم آنکه زعم ابن حجر که حکم رجوع بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسبب زیادت ایضاح و بیان آن جنابست ظاهر می نماید که نزد او ابو بکر هم صاحب ایضاح و بیان بود لیکن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام درین باب مزیت بر او داشت حال آنکه هرگز بوجه من الوجوه ثابت نشده که ابو بکر بهرۀ از ایضاح و بیان علم نبوی داشته باشد بلکه از دلائل موفوره و براهین غیر محصوره جهل و حرمان کلی او از اصل علم مدینه علم ثابتست فانّی یحصل له حظ من الایضاح و البیان و کیف یتاتی له شیء من الافصاح و التبیان بالجمله آنچه ابن حجر در این جا برای اخمال اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اظهار اعلمیت ابو بکر تفوه کرده یا زعم نموده سراسر باطل و محال و از هر جهت برای او موجب انقطاع و انخزال ست و حرفهای نامربوط و کلمات ظاهرة السقوط او جملگی در انفصام و انحلال مثل خزرات قلائد اطفال پامال اقدام ربات الحجال وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اَللّهِ وَ هُوَ شَدِیدُ اَلْمِحالِ سیزدهم آنکه گمان ابن حجر که حکم فرمودن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مریدان علم را برجوع بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مبنی بر آنست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که حسب زعمش غیر اعلم بود زیاده تر فارغ بود برای مردم نسبت بابو بکر که نزد او اعلمست از جمله مظنونات فاسده و مزعومات کاسده اوست و هرگز سمتی از واقعیت ندارد چه اولا هرگز ثابت نشده که تفرغ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در عهد کرامت مهد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب نسبت بتفرغ ابو بکر بیشتر باشد و من ادعی فعلیه البیان بلکه اگر حالات عهد آن جناب را نیک بنگری خواهی دانست که اشتغال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حروب و مغازی و بعوث و سرایا و قتل کفار اوغاد و اصطلام فجار اهل عناد بیش از بیش بود بخلاف ابو بکر که بسبب خور معهود و جبن مشهود خود از تحمل این مکاره و زحمات معاذ و مجار و بوجه ایثار فرار بر قرار از اعمال عظیمه و اشغال فخیمه جهاد

ص:388

دور و بر کنار بود و هیچکاری جز صفق بالاسواق نداشت پس ظاهر شد که ارجاع جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مریدین و مستفیدین را بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هیچ دخلی بتفرغ ندارد بلکه مبنی بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و ازینجا محقق شد که اگر امر تفرغ قابل اعتنا بود و ابو بکر حظی از علم می داشت چه جای که اعلم باشد بنابر تقریر ابن حجر می بایست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بلحاظ تفرغش حکم رجوع باو صادر فرمایند و ارجاع خلائق بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بلحاظ اشغال حربیه آن جناب نفرمایند لیکن چون چنین نفرمودند بلکه حکم محکم رجوع مختص بامیر المؤمنین علیه السّلام دادند لهذا معلوم شد که بنای کار در رجوع بر اعلمیت شخصست و اگر چه او در اشغال عظیمه محاربه کفار انذال اشتغال داشته باشد لیکن همه مردم را می باید که در استفاده علم نبوی رجوع باو نمایند اینست حال عهد کرامت مهد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اما بعد عهد آن جناب پس بالفرض اگر ابو بکر متفرغ برای مردم نباشد و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام متفرغ باشد فائده بحال ابن حجر نمی رسد و پر ظاهرست که شغل نشر علم دین افضل و اعلای اشغال خلافتست و هیچ شغلی مقابل آن نمی تواند شد پس چگونه گفته شود که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مشغولیت ابو بکر بدیگر اشغال خلافت پسند کرد و با وصفی که او را اعلم می دانست مردم را حکم رجوع باو در اخذ علم نداد و او را در حال خلافتش از نشر علم که بهترین اشغالست محروم کرد و این منصب خطیر را بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام که العیاذ باللّه حسب زعم ابن حجر کمتر از ابو بکر در علم بود مفوض کرد و مردم را حکم رجوع بآنجناب داد و حیف صریح درین باب روا داشت هل هذا الا زعم من خدعته الکواذب و تاهت به الغیاهب و حق اینست که ارجاع جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم خلق را بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در باب اخذ علم خود دلیل واضح امامت و برهان لائح خلافت آن جناب می باشد و واقعاتی که در نشر علم دین از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در عهد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ظاهر شده و بعد عهد آن جناب در عهد حکومت خلفای ثلاثه بظهور رسیده ادلۀ قاطعه امامت و خلافت آن جناب می باشد و نزد ارباب بصیرت از ان ظاهر می شود که دیگران اگر چه بر سریر حکومت ظاهری متغلب شده اشغل من ذات النحیین گردیدند لیکن از خلافت حقیقی جناب

ص:389

رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بخطی نرسیدند و خلیفۀ حقیقی آن جناب همان بزرگوار بود که بمفاد

فمن أراد العلم فلیات الباب در حل معضلات صعاب مرجع و مآب هر شیخ و شاب می ماند و اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب را بفتح ابواب علوم رائعة الالباب از عباب معضلات اهل کتاب بساحل جواب موصل الی الصواب می رساند

کلام ابن حجر در معارضه حدیث «مدینة العلم» با زیاده مذکور در خبر فردوس

«و أبو بکر اساسها، و عمر حیطانها، و عثمان سقفها» و رد آن، و رد کلمه «و معاویه

حلقتها» در روایت دیگر فردوس به هیجده وجه

اما آنچه گفته علی ان تلک الروایة معارضة بخبر الفردوس

انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها فهذه صریحة فی ان ابا بکر اعلمهم پس از جملۀ غرائب خرافات و عجائب هفواتست و وهن و هوان و فساد و بطلان آن بر اصحاب ابصار و اعیان ظاهر و عیانست بچند وجه اول آنکه این خبر واضح العجر و البجر که ابن حجر از فردوس دیلمی نقل کرده و در مقام معارضه آن را بابتهاج تمام آورده همان افترای فضیح و افک قبیحست که کذّاب بن کذّاب عادی اسماعیل استرآبادی موجد و بادی آن گردیده و بنسج آن بالای منبر در حین وعظ بحدّ خزی و افتضاح رسیده کما سبق بیانه بعون اللّه المنیل فی ردّ کلام الاعور بالتفصیل الجمیل پس اگر ابن حجر حظی از عقل و نظر می داشت لازمش بود که چنین زور واضح و بهتان لائح را که اسلاف او از مزید حیا برملا موضوع و مجعول و مفتری و منحول ساخته و برای تطییب قلوب عوام کالانعام و فریفتن عقول آن سفهاء احلام بلا محابا بجعل آن پرداخته اند هرگز هرگز مذکور ننماید و اصلا و مطلقا گرد نقل آن نیاید لیکن چون حب شیوخ ثلاثه نظرش را مصاب و عقلش را خراب کرده لهذا درین مقام بلا خوف ملام نقاد اعلام آن را دستاویز خود نموده و بنقل آن از فردوس دیلمی در استحقاق درکات جهنم برای جاعل و قابل آن افزوده دوم آنکه این خبر فردوس دیلمی که ابن حجر بنقل آن درین مقام راه معارضه پیموده علامۀ سخاوی که از جملۀ منقدین عظام و محققین فخام سنیه است مجروح و مقدوح نموده چنانچه در مقاصد حسنه در ذیل تحقیق

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها گفته و اورد صاحب الفردوس و تبعه ابنه المذکور بلا اسناد

عن ابن مسعود رفعه انا مدینة العلم

و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها و عن انس مرفوعا انا مدینة العلم و معاویة حلقتها و بالجملة فکلها ضعیفة و الفاظ اکثرها رکیکة ازین افادۀ علامۀ سخاوی واضح و ظاهرست که دیلمی در فردوس الاخبار این حدیث محرف را بدو لفظ ذکر کرده که در یکی از ان سرّاق ارباب شقاق همان طریق افترای

ص:390

اسماعیل استرآبادی پیموده اساس بودن ابو بکر و حیطان بودن عمر و سقف بودن عثمان ذکر نموده اند و در دیگری ذکر حلقه بودن معاویۀ غاویه علیه ما یستحقه من عقوبات الهاویه افزوده اند لیکن حسب تصریح خود سخاوی مقدوح و مجروح بودن آن و اشتمال آن بر الفاظ رکیکه ثابت و محقق می باشد و هر چند این معنی برای انکشاف امر و انهتاک ستر این خبر ضلالت اثر کافی و وافیست لیکن بحمد اللّه ازین افادۀ علامۀ سخاوی امری دیگر پیدا می شود که عند الامعان سبب ظهور کمال وهی و هوان این کذب واضح البطلانست بیانش آنکه سخاوی تصریح فرموده که در نقل این خبر پسر دیلمی اتباع پدر خود نموده لیکن اسنادی برای آن ذکر نکرده و بر متتبع خبیر واضح و مستنیرست که دیلمی در فردوس احادیث آن را بحذف اسانید آورده و پسر دیلمی کتاب مسند الفردوس را صرف برای تخریج اسانید احادیث این کتاب والد خود تصنیف نموده و باهتمام تمام اسانید برای آن احادیث پیدا ساخته و زیر هر حدیث سندی برای آن ذکر کرده و هر گاه بتصریح علامۀ سخاوی دانستی که پسر دیلمی این حدیث را مثل پدر خود بلا سند آورده بر تو واضح گردید که این حدیث موضوع چنان بی سر و پا هست که هیچ سندی برای آن و لو مقدوح باشد بهم نمی رسد و پسر دیلمی را با آن همه اهتمامی که در تخریج اسانید احادیث کتاب والدش داشت میسر و ممکن نشد که سندی برای آن ذکر نماید و این معنی بنحوی که موجب ظهور وهن این حدیثست خود بر ارباب الباب و حلوم ظاهر و غیر مکتوم می باشد و چگونه پسر دیلمی را سند این حدیث بهم می رسید حال آنکه سابقا در رد کلام اعور حسب تصریح علامه ابن عساکر در تاریخ خود دانستی که موجد و بادی این کذب ظاهر و بادی اعنی اسماعیل استرآبادی خود از ذکر سند این حدیث مفتری قاصر و خاسر مانده و با وصف اعتیاد بکذب و زور و التماس حاضرین مجلس وعظ آن خدوع غرور جرأت بر ذکر اسناد آن و لو اختراعا باشد ننموده بالجمله از عبارت مقاصد حسنه علامۀ سخاوی که درین مقام مذکور گردیده حال مقدوحیت و مجروحیت این حدیث مکذوب و مجعول بر اصحاب اذهان و عقول بحد اتضاح تام می رسد و بعد از آن کار احدی از منصفین نیست که آن را در محل احتجاج ذکر نماید چه جای آنکه بآوردن آن در مقام معارضه طریق مرا و لجاج پیماید و از جملۀ بدائع منکره اینست که شیخ عبد الحق دهلوی در لمعات شرح مشکاة کما

ص:391

دریت سابقا عبارت مقاصد حسنه سخاوی متعلق بحدیث مدینة العلم وارد نموده لیکن آن را تا بذکر این

حدیث مجعول اعنی انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها نقل کرده و آخر عبارت سخاوی که در ان خبر منحول

انا مدینة العلم و علی بابها و معاویة حلقتها نیز مذکور بود و از آن قدح سخاوی درین دو خبر و رکیک گفتن الفاظ آن مستفاد می شد یکسر ساقط نموده و ازینجا و امثال آن حال دین و ایمان این حضرات و کیفیت انهماکشان در اظهار باطل و کتمان امر حق بخوبی واضح و آشکار می شود و اللّه المجازی سوم آنکه از عجائب آیات علو کلمۀ حق و سمو امر صدق آنست که این حدیث دیلمی را خود ابن حجر در بعض فتاوای خود بجواب سؤال بعض سائلین مقدوح و مجروح نموده بلکه حدیث دیگر دیلمی را که در آن حلقه بودن معاویه مذکورست نیز موهون و مطعون فرموده و درین باب باقتفای اثر علامۀ سخاوی طریق نقد و تحقیق پیموده و باتباع مسلک آن ناقد بارع در تشیید مبانی مطلوب افزوده چنانچه در فتاوای حدیثیه ابن حجر مذکورست

و (سئل) رضی اللّه عنه ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها هل الحدیث صحیح أم لا (فاجاب) بقوله الحدیث رواه صاحب مسند الفردوس و تبعه ابنه بالاسناد عن ابن مسعود رضی اللّه عنه مرفوعا و هو حدیث ضعیف کحدیث انا مدینة العلم و علی بابها و معاویة حلقها فهو ضعیف ایضا کمال عجبست که چگونه ابن حجر این حدیث موضوع و خبر مصنوع را با وصفی که خود در مقام تحقیق بتضعیفش پرداخته در صواعق بلا تحرج و تاثم بمقابلۀ اهل حق می آرد و آن را معارض

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب می انگارد و اصلا بخیال خود نمی گذراند که این چه پهن چشمی و بی شرمیست سبحان اللّه مگر ابن حجر چنین تهافت و تنافر و تناقض و تناکر را بهر خود آسان می داند و در خطاب اهل حق معارضۀ حق با باطل و مقابله محلّی با عاطل جائز و سائغ می گرداند الحق جزای این انصاف دشمنیها را سوای خداوند قهار دیگر کسی نیست که در کنارش گذارد و بازای این تعنت صریح و تعند فضیح آنچه فراخور اوست باو وادارد چهارم آنکه این خبر مجعول و حدیث منحول بحدی ساقط از پایۀ اعتبار و مهتوک الحجب و الاستارست که متاخرین علمای اهل سنت نیز از حالتش آگاه می باشند و بتوهین و تهجین آن خاک مذلت بر سر واضع و جاعل آن می پاشند

ص:392

چنانچه مرزا محمد بن معتمدخان بدخشانی در تحفة المحبین بمناقب الخلفاء الراشدین گفته

انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها لا تقولوا فی أبی بکر و عمر و عثمان و علی الاّ خیرا فر بلا سند عن ابن مسعود و هو منکر جدّا و اظنّه موضوعا و انما وضعه من وضعه لیقابل به

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها و سیاتی ازین عبارت ظاهرست که مرزا محمد بدخشانی اولا باظهار اینکه دیلمی این خبر را بلا سند آورده سقوط آن از انظار اهل اعتبار واضح فرموده و ثانیا بقول خود و هو منکر تصریح انکار و تبیین عوار و اظهار شنار آن نموده و ثالثا باضافۀ لفظ جدّا در اظهار نهایت منکریت آن افزوده و رابعا بقول خود و اظنّه موضوعا غایت فساد و بطلان آن اشکار کرده و خامسا آنکه بافاده اینکه واضع این خبر برای مقابلۀ

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها آن را وضع نموده راه اقصای تذلیل و تضلیل او سپرده پس حیفست که چگونه ابن حجر این چنین خبر بی اثر را که اهل نحله اش خود در پی هتک ناموس آن افتاده اند بلا تحرج در مقام معارضۀ اهل حق کرام می آرد و همت بر مجادلۀ عاطله و معارضۀ باطله بلا وسواس و هراس برمی گمارد پنجم آنکه کذب و بطلان این خبر منهدم البنیان بنحوی پیدا و آشکارست که بعضی از اهل سنت با وصف اطلاع بر استدلال ابن حجر باین حدیث در صواعق بافادۀ متینه خود موضوع و مفتری بودنش واضح و روشن و لائح و مبرهن نموده بتصریح صریح اعتراف و اقرار بامر حق فرموده زنگ ارتیاب و استنکار از قلوب ارباب معرفت و اعتبار زدوده اند سابقا دانستی که مولوی ولی اللّه لکهنوی که از معاریف علمای این دیار و مشاهیر کملای این اعصار نزد سنیه می باشد در مرآة المؤمنین بعد ذکر حدیث مدینة العلم گفته و آنچه در بعض روایات درین حدیث در حق اصحاب الحاق کرده اند موضوع و مفتراست علی ما فی الصواعق انتهی ازین کلام نصفت انضمام بصراحت تمام ظاهر و باهرست که اصحاب الحاق و تحریف و ارباب ادغال و تلفیف آنچه در بعض روایات این حدیث شریف در حق اصحاب الحاق کرده اند و ابن حجر آن را در صواعق آورده تمام آنکه بحیثیتی که در صواعق موجودست موضوع و مفتری می باشد فالحمد للّه المتفضل بافاضة الحقائق حیث ظهر بنص هذا الفاضل الفائق ان ما اتی به ابن حجر المائق فی الصواعق من الموضوعات و المفتریات التی الحقها الوضاعون فی هذا الحدیث الرائق فیا للّه

ص:393

کیف اثر ابن حجر اطراح الوثائق و رکب فی حب شیوخه بنیّات الطرائق فمال الی تلک الاکاذیب الجالبة للبوائق و لم یبال بادخال نفسه فی همج الرعاع اتباع کل ناعق و اللّه الواقی عن المیل مع الخرائق و هو العاصم بلطفه عن الوقوع فی المضائق ششم آنکه درین خبر دیلمی واضح متجاسر ابو بکر را اساس مدینۀ علم وضع نموده و واضع خبر واحدی که سابقا مذکور شد ابو بکر را محراب مدینۀ علم ظاهر ساخته و این تناکر شنیع و تنافر فظیع دلیل قطعی بر موضوع بودن هر دو خبر ساقط الاثر می باشد و آله بصیرت را احسن بیّنه است برینکه واضع هر یکی ازین دو حدیث کذّاب خبیث بود و وقوع چنین تناکر و تنافر در میان موضوعات دو نفر از وضاعین و صناعین چندان مستبعد نیست زیرا که ممکنست که یکی را بر مجعولات و منحولات دیگری اطلاع حاصل نشده باشد البته از عجائب روزگار که عاقل لبیب را بچار موجه حیرت می اندازد اینست که ابن حجر در حب شیوخ ثلاثه خود چنان مدهوش و سرمست شده که از حصول مناقضۀ واضحه درین کلام مختصر خود که سطری چند بیش نیست خبری نگرفته خلیع العذار و گسسته مهار در وادی جلاعت رفته در اول کلام خود ابو بکر را محراب مدینۀ علم قرار داده و بعد آن بدو سه سطر بزودی هر چه تمامتر آن را فراموش کرده ابو بکر را اساس مدینۀ علم وانموده بار افترا بر دوش خود نهاده و اصلا بخیال نیاورده که اگر ابو بکر محراب مدینۀ علمست پس اساس آن نمی تواند شد و اگر اساسست محرابش نتوان گفت لیکن فی الحقیقة اینهم از آثار خذلان ابن حجر ست و ناظر بصیر را دلیل واضحست بر اینکه او در صدد انکار حق و نصرت باطل برآمده چگونه حرفهای پا در هوا می گوید و بمناقضات سراسر خطا راه جور و اعتدا می پوید فاللّه حسیبه و حسیب امثاله و هو المؤاخذ ایاه علی سوء فعاله و قبح مقاله هفتم آنکه ازین خبر دیلمی واضح می شود که معاذ اللّه ابو بکر اساس مدینۀ علم بود و این معنی هرگز حظی از واقعیت ندارد زیرا که جهل او از احکام شرعیه و معارف دینیه نهایت واضح و آشکار و ارتطام او در وحل سفه و نادانی و هیمان او در بوادی حیرت و سرگردانی کالشمس فی رابعة النهارست و حاشا که کسی از ارباب ابصار و اصحاب اعتبار چنین اساس منهار که مبنی عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ اَلنّارِ ست برای مدینۀ علم اعنی جناب رسول مختار صلوات اللّه علیه و آله الاطهار تجویز نماید و در اظهار سفاهت و بلاهت خود باقصی الغایة افزاید این نیست مگر کار ابن حجر و امثال او از فاقدین بصر که بلا تامل و تحرج چنین اساس فاسد برای

ص:394

مدینۀ علم قرار می دهند و بار علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر چنین مبنای بائر کاسد می نهند هشتم آنکه این خبر چنانکه دانستی مشتمل بر آنست که ابو بکر اساس مدینۀ علمست حال آنکه بطلان و هوان این معنی بحسب قول خود أبی بکر واضح و لائح می باشد بیانش اینکه ابو بکر از فرط جهالت و غایت ضلالت متبع شیطان بود و بنحوی اعترای شیطان او را زائغ از منهج صواب می نمود که خود بالای منبر مردم را ازین مطلب آگاه فرمود و متکلم بکلمۀ حقه ان لی شیطانا یعترینی فاذا استقمت فاعینونی و إذا زغت فقومونی شده طریق انصاف پیمود و ازینجا ثابت و محقق شد که کسانی که ابو بکر را اساس مدینۀ علم قرار داده اند بمفاد مدعی سست گواه چست در میدان افترا پا را از خود خلیفۀ اول فراتر نهاده و ندانسته اند که بنای این اساس زیغ و عدوان که متبع وساوس شیطانست برای مدینۀ علم رب منان یکسر از صوب صواب و عرفان رائغ و بحکم عقل سلیم یقینا غیر جائز و سائغست نهم آنکه اساس بودن ابو بکر برای مدینه علم که ازین خبر مفتعل واضح می شود فساد و انهداد آن از فعل خود أبی بکر ظاهر و باهرست توضیح این اجمال اینکه رجوع أبی بکر بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در وقائع عدیده و نوازل شدیده بلا اشکال ثابت و متحقق می باشد و اگر معاذ اللّه ابو بکر اساس مدینۀ علم بود و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علم هرگز او را روا نبود که با وصف تفوق خود بر آن جناب و حصول مزیّت اساس بر باب چنین رجوع نماید و سجلّ جهل خویش را بختم حتم مسجل فرماید سبحان اللّه این چه اساسیست که بسوی باب روی عجز و انکسار می آرد و این عجب بابیست که بر اساس بار منت و احسان تعلیم خود می گذارد و ازینجا بحمد اللّه تعالی واضح گردید که واضع این خبر ضلالت اثر اگر چه بحسب زعم خود فضیلتی برای ابو بکر تراشیده مگر بلحاظ غفلت خود از حقیقت حال آن قدوۀ جهال گونه انصاف بناخن اعتساف خراشیده دهم آنکه اساس بودن ابو بکر برای مدینۀ علم که ازین خبر ضلالت اثر واضح می شود بحدی نادرستست که احدی از اهل ایمان عند التدبّر و الامعان تفوه بآن نمی تواند کرد بیانش آنکه بلا ریب اساس مدینه بر خود مدینه مقدم می شود و قول بتقدم ابو بکر بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم کفر صریح و ضلال قبیحست و اهل سنت آن را بمقابلۀ اهل حق بر زبان نمی توانند آورد گو فی الواقع معتقد آن باشند و اعتقاد باین عقیدۀ فاسده ازین گروه محل عجب نیست مگر نمی دانی که متجاسرین

ص:395

اهل سنت در حطّ شان رفیع آن جناب و اعلاء امر ابن الخطاب چها مساعی نامشکور بعمل می آورند و در وقائع بیشمار مزیت و رجحان او بر آن جناب بروایات مجعوله و هفوات مرذوله خود ثابت نموده قصب السبق از مسیلمه و سجاح می برند پس اگر ابو بکر را بر آن جناب تفضیل دهند از ایشان بدیع و عجیب نتوان شمرد یازدهم آنکه این خبر مشبه السمر مشتمل ست بر اینکه عمر حیطان مدینۀ علمست و فساد آن بر هر عاقل ذی بصر ظاهر بلکه اظهر می باشد زیرا که حیطان جمع حائط ست و حائط بمعنی دیوار می باشد پس حیطان برای بیوت خواهد بود و تعبیر سور مدینه بلفظ حیطان خلاف فصاحتست و احدی از فصحاء اللسان بجای سور استعمال لفظ حیطان ننموده و من ادعی فعلیه البیان فکیف یمکن ان یتکلّم به من نزل بلغته القرآن و الفرقان و اخرست فصاحته خطباء قحطان و عدنان و از همین جاست که بعض وضاعین اهل سنت کما علمت سابقا فی رد کلام الاعور در حدیثی که بر فتراک انس بربسته اند و بوضع آن قلوب اهل انصاف خسته و ابن عساکر آن را در تاریخ خود آورده و طریق قدح و جرح اسناد و متن آن از سر انصاف سپرده لفظ سور واقع ست و عبارتش چنینست

انا مدینة العلم و ابو بکر و عمر و عثمان سورها و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و واضع این حدیث اگر چه باختیار لفظ سور بجای حیطان از ارتکاب خلاف محاوره عرب سالم ماند لیکن ابو بکر و عمر و عثمان هر سه تا را بمرتبه سوریت مدینۀ علم رساند و امری را که واضع خبر دیلمی مختص بحضرت عمر کرده بود از راه کرم و جود برای حضرات ثلاثه عام نمود و امثال هذه الاختلافات فی اشباه تلک الاختلافات مما یهتک استارها و یکشف اسرارها و یبدی عوارها و یعلن عارها دوازدهم آنکه حیطان بودن عمر برای مدینۀ علم که درین خبر موضوع شده هرگز نزد ذهن سلیم و فهم مستقیم درست نمی شود زیرا که عمر بحدی از علم بعید بود که ربات حجال و غلمان و اطفال او را هنگام مقاوله و نضال مغلوب و منکوب می نمودند و طریق تعجیز و افهام آن مقتدای عوام کالانعام علی رؤس الاشهاد می پیمودند و ظهور عجز و قصور و حسر و حسور او در مشکلات نازله و معضلات هائله بلکه جهل او از مسائل سهلۀ هینه و احکام واضحۀ بینه قابل انکار و جحود نیست بلکه نزد ارباب تتبع و خبرت معلوم و مشهود می باشد پس هیچ عاقلی قبول نخواهد کرد که چنین قاصر حائر و خاسر جائر برای مدینۀ علم بمنزلۀ حیطان و جدران خواهد بود هل هذا لا تهجع شنیع و تهجّس فظیع لا یطور به الا الاعفک الخلیع و الارعن اللکیع

ص:396

سیزدهم آنکه بودن عمر بمنزلۀ حیطان مدینۀ علم که مقتضای این خبر موضوعست بملاحظۀ اقوال نصفت اشتمال خود حضرت عمر باطل و فاسدست زیرا که هر متتبع ممعن بخوبی می داند که اکابر اهل سنت از زبان حضرت عمر گاهی کل احد افقه من عمر و گاهی کل الناس افقه من عمر و گاهی کل الناس افقه من عمر حتی المخدرات فی الحجال و گاهی کل الناس افقه من عمر حتی النساء و گاهی کل الناس اعلم من عمر حتی العجائز نقل می فرمایند و هم چنین دیگر اقوال خلیفۀ ثانی که در ان اعتراف بعجز و نادانی خود فرموده در کتب معتمده و اسفار مستندۀ قوم ماثور و مسطورست کما ستقف علیه انشاء اللّه الجلیل فیما بعد بالتفصیل الجمیل و ناظر ممعن بعد درک این اقوال هرگز باور نخواهد کرد که معاذ اللّه عمر با این همه نقص بواح و افتضاح صراح جزوی از اجزاء مدینۀ علمست و بنص نبوی حیطان مدینۀ علم و فائز بمرتبۀ سوریت این مدینۀ متینۀ رزینه می باشد و چگونه تصور این مطلب توان حال آنکه بنا بر این زعم باطل لازم می آید که العیاذ باللّه این مدینۀ حصینه مشتمل بر اجزای فاسدۀ مطعونه و حیطان بائرۀ موهونه است بلکه چون سورش چنین کسیست که از تمامی مردم حتی العجائز اقل و اضعف فقها می باشد پس وهن و فساد و انخرام و انهداد آن بحیثیت اجزاء سوریه از همه مدن عالم پیشتر و بیشترست و ذلک مما یهدم اساس الدین و لا یلتزمه احد من الممیزین فضلا عن الراشدین چهاردهم آنکه فساد و بطلان و وهن و هوان جملۀ حیطان از تامل و امعان در افعال خود خلیفۀ ثانی واضح و عیانست زیرا که هر منقّب خبیر و فاحص بصیر نیک می داند که حضرت عمر در حل مشکلات صعاب و کشف معضلات سنت و کتاب رجوع بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام می نمودند و هنگام نزول نوازل بباب مدینۀ علم رو آورده جبین عجز و نیاز بر عتبۀ فلک رتبه آن جناب می سودند بلکه قطع نظر ازین رجوع خلافت مآب بمستفیدین و تلامذۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل ابن عباس و ابن مسعود و امثالهما ثابت و متحققست بلکه رجوع حضرت شان بقاصرین اصحاب مثل معاذ بن جبل و عبد الرحمن بن عوف هم در کتب اهل سنت معروف و مصدّق می باشد پس چگونه می توان گفت که چنین جاهل خاسر و ذاهل قاصر بمنزلۀ حیطان مدینۀ علمست و فائز بمرتبۀ سوریت این مدینۀ متینه می باشد سبحان اللّه این نیست مگر جرأت عظیمۀ وضاعین افاکین و جسارت فخیمۀ صناعین کذابین که از تنقیص صریح جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مطلقا نیندیشیده عمر را بمنزلۀ جزوی از آن جناب وامی نمایند

ص:397

و بتعیین چنین سور منخرم مدینۀ علم را مدینۀ مهینۀ غیر حصینه ثابت کرده در وقاحت و صفاقت می افزایند و در حط مرتبت آن جناب قصب السبق از مسیلمه و سجاح می ربایند فالی اللّه المشتکی من فاضحات اعمالهم و اقوالهم و طامات احوالهم و افعالهم پانزدهم آنکه این خبر ضلالت اثر مشتمل ست بر آنکه عثمان سقف مدینۀ علم بود و این معنی دلیل واضح و برهان لائح بر موضوعیت می باشد زیرا که هر صاحب بصر و بصیرت بخوبی می داند که مدینه را اصلا سقفی نمی باشد و آنچه احتیاج بسقف دارد بیتست و این مطلب از شدت وضوح محتاج بدلیلی نیست پس نسبت جمله

و عثمان سقفها بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم یقینا باطل و از حلیۀ صحت عاطلست و از عجائب آیات علو حق می باشد اینکه واضع و مفتعل این خبر پی بمثل این امر محسوس مبصر نبرده در عین وضع و افتعال خود دلیل کذب و بهتان آن بدست هر ناظر با خبر سپرده و این امر را بدیع نتوان شمرد چه حق سبحانه و تعالی بامثال این امور قدرت کاملۀ خود را در باب اظهار حق بر اصحاب ابصار واضح و مبین می نماید و بخذلان اصحاب باطل در ابدای عیوب و فضائح ایشان می افزاید و غفلت این گونه وضاعین جهال و افاکین انذال از چنین امور واضحۀ ظاهره چندان محل تعجب نیست بلی غفلت دیلمی از ان و اثبات چنین افک بین و کذب غیر هین در کتاب الفردوس البته محل استعجاب و استغراب اولی الالبابست و اعجب از ان تمسک و تشبّث ابن حجرست باین افترای مزدول و تخرص نامقبول سبحان اللّه مگر این حضرات هم مثل اصل واضع و مفتعل این کذب و زور از بصر و بصیرت ظاهری و باطنی قاصر و معذور بودند که اعتماد برین خبر موضوع مهتوک کرده راه عمی پیمودند و خود را کما ینبغی مخزی و مفتضح نمودند شانزدهم آنکه قطع نظر ازین که مدینه را سقف نمی باشد و باین حیثیت عثمان را سقف مدینۀ علم نتوان قرار داد خود عثمان قابلیت این معنی ندارد که جزوی از اجزای مدینۀ علم متصور شود زیرا که جهل او از معارف دینیه و احکام شرعیّه بر هر ناظر بصیر واضح و روشنست و ضلال او از علوم اسلام و ایمان نزد ارباب تتبع و امعان مبین و مبرهن و ستطلع علیه فیما بعد انشاء اللّه بالتفصیل پس اصلا او را مناسبتی بمدینۀ علم نباشد و ذکر او در حدیث مدینۀ علم علی أیّ نهج کان درست نیاید و تعبیر او بهیچ جزوی از اجزای مدینه نشاید فضلا عن کونه فیه معبرا بالسقف فانه من التعبیرات الباطلة السخیفة التی لا یتفوه بها الا من تسکع فی ظلمات اصحاب السقیفة

ص:398

هفدهم آنکه عثمان خود معترف بجهل خود از احکام شرعیه بود چنانچه انشاء اللّه تعالی در ما بعد بتفصیل خواهی دانست و کسی که از سر انصاف خود اعتراف بجهل و نادانی خویش داشته باشد هرگز او را جزوی از اجزای مدینۀ علم قرار نتوان داد و باظهار چنین خیال محال بار وزر و وبال و خزی و نکال بر دوش خود نتوان نهاد و لکن هؤلاء المتجاسرین الافاکین لا یخافون العزیز الجبار و یوضعون فی بوادی الجبابرة ایثارا للتباب و التبار هیجدهم آنکه عثمان از غایت جهل خود باحکام شرعیه رجوع بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام می کرد و قضایای صعبه را بآنحضرت راجع می نمود و آن جناب بعلم وافر خود حکم حق و صواب در آن می فرمود کما ستقف علی ذلک فیما بعد انشاء اللّه تعالی و پر ظاهرست که بعد تحقیق این معنی هرگز احدی تصور نمی توان کرد که او جزوی از اجزای مدینۀ علم بوده چه جای آنکه معاذ اللّه حسب زعم ابن حجر بحیثیت جزئیت مدینۀ علم مرتبۀ اعلی از مرتبۀ باب مدینۀ علم داشته ما هذا الا ظن فاسد و رجم کاسد لا یکاد یطور به الا غمر حاسد لا یبصر لعمیه واضحة المفاسد و هر چند این وجوه مبرمۀ کلّ الابرام که درین مقام بمعرض بیان آمد برای اظهار بطلان و هوان این روایت موضوعه کافی و وافیست لیکن علاوه برین نیز وجوه بیشمارست که بملاحظۀ آن فساد و انهداد این خرافت بر ارباب اعتبار واضح و عیان می باشد و بر ناظر بصیر بدلالت آنچه حقیر در ما سبق بجواب شاه صاحب و عاصمی و طیبی و ابن تیمیه و اعور ذکر نمودم و انشاء اللّه تعالی در ما سیاتی ذکر خواهم کرد استخراج و استنباط آن سهل و آسانست تنبیه و ایقاظ یکسر علیه الجاحد الارعاظ حدیث فردوس دیلمی که موضوعیت و مصنوعیت آن باین بیان مشید البنیان واضح و عیان گردیده حدیثیست که نه تنها راه ابن حجر زده بلکه دیگر شیوخ مغفلین سنیه نیز بذکر آن در مصنفات خود گرویده و در نقل این کذب پر تزویر از فردوس دیلمی غریر بلا ردّ و نکیر مستحق وعید جحیم و سعیر گردیده اند محمد بن محمد بن محمود الحافظی البخاری المعروف بخواجه پارسا در فصل الخطاب گفته و

فی فردوس الاخبار عن عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها لا تقولوا فی أبی بکر و عمر و عثمان و علی رضی اللّه عنهم الا خیرا

و حسین بن محمد بن الحسن الدیاربکری در کتاب الخمیس فی احوال انفس نفیس گفته و فی فردوس الاخبار عن ابن مسعود رضی اللّه عنه یقول سمعت النبی صلّی اللّه علیه و سلم یقول انا

ص:399

مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها لا تقولوا فی أبی بکر و عمر و عثمان و علی الا خیرا ذکره فی فصل الخطاب لیکن با این همه پله ابن حجر در میزان وقاحت و صفاقت همسنگ خواجه پارسا و دیاربکری نمی شود زیرا که این هر دو محض بر ذکر این افترا اقتصار و اکتفا کرده اند لیکن ابن حجر از غایت رقاعت و خلاعت آن را در معارضۀ

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها پیش نموده و بمقابلۀ اهل حق احتجاج بآن کرده در استحقاق تعییر و تانیب خود افزوده و لقد بان بحمد اللّه سقوط احتجاجه الباطل الابور و ظهر انه فی التمسک بالاباطیل و الاضالیل فاق علی الناصب الاعور اما ادعای ابن حجر که این روایت فردوس دیلمی صریحست در آنکه ابو بکر اعلمست از عمر و عثمان و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام پس قابل التفات نیست زیرا که هر گاه بحمد اللّه موضوعیت و مصنوعیت این روایت سراسر غوایت بر ارباب فهم و درایت محقق گردید بنای احتجاج و استدلال بمفاد آن بآب رسید لیکن تبرعا می گوئیم که اگر اساس بودن ابو بکر برای مدینۀ علم دلیل اعلمیت از عمر و عثمان و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشد بالاولی دلیل اعلمیت ابو بکر از خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم خواهد بود بلکه می توان گفت که دلالت این روایت برین مطلب در مرتبۀ اولاست و دلالت آن بر اعلمیت ابو بکر از دیگر خلفا در مرتبۀ ثانیه زیرا که بر ارباب احلام نهایت واضحست که بنای مدینه بر اساسست پس اگر نزد ابن حجر فی الحقیقة ابو بکر اساس مدینۀ علمست اول او را لازمست که علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بر علم ابو بکر مبنی گرداند و علم ابو بکر را اسبق و اقدم از علم آن جناب بداند بلکه آن جناب را آخذ و مستفید از علم ابو بکر دانسته بنای کفر و ضلال را بدرجۀ استحکام تام رساند و هر گاه ابن حجر بحجارۀ سفاهت خود بنای چنین اساس منهار خواهد کرد هرگز ارباب احلام در بودنش از وقود نار ارتیاب نخواهند ورزید و آیۀ وافی هدایۀ فَاتَّقُوا اَلنّارَ اَلَّتِی وَقُودُهَا اَلنّاسُ وَ اَلْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ را بکلا وقودیها در حق او احری و ألیق خواهند دید اما آنچه ابن حجر گفته و حینئذ فالامر بقصد الباب انما هو لنحو ما قلناه لا لزیادة شرفه علی ما قبله پس بغایت مردود و مطرودست زیرا که آنفا بحمد اللّه دانستی که این روایت مصنوعۀ ارباب غوایت واضحة الهوان لائحة البطلانست پس ذکر آن اصلا جائز نیست چه تمسک و استدلال بآن و

ص:400

و چه جای معارضۀ آن با

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها و چه جای استدلال بآن بر اعلمیت ابو بکر از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و چه جای صرف دلالت جمله

و من أراد العلم فلیات الباب از مدلول صریح آنکه اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست بسبب این روایت بادیة الغوایة سبحان اللّه این همه بنای فاسد علی الفاسد المبنیّ علی الفاسد الکاسد بجز ابن حجر بی بصر کی می تواند کرد و سوای این چنین حجر جامد جامد که اصلا حس و مسی بمدلولات و معانی ندارد و بسبب انتفاء و انعدام ملکۀ بصارت و احساس رو بچنین هفوات و مزخرفات می آرد دیگر کیست که چنین دشمنی حق صریح و معاندت صواب نصیح اختیار کند و بنای دین و ایمان خود بمعاول بغی و عناد بکند بالجمله بر اصحاب ابصار واضح و آشکارست که در مقام معارضه بنا بر این روایت پر غوایت نمودن و بلحاظ آن راه تاویل جملۀ حقه

فمن أراد العلم فلیات الباب پیمودن هرگز جائز و سائغ نیست و هیچ می دانی که ابن حجر را باعث برین تاویل علیل چه شده سببش اینست که ابن حجر دیده که در خبر فردوس دیلمی واضع آن صرف ثلاثه را در جزویت مدینۀ علم حسب زعم باطل خود با جناب امیر المؤمنین علیه الصّلوة و السّلام شریک نموده لیکن در باب مرجعیت شان و ماموریت مردم باتیان ایشان چیزی وضع ننموده و این مطلب بلحاظ قول آن جناب

و من أراد العلم فلیات الباب منحصر در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مانده است پس باید برای این خصوصیت و انحصار توجیهی نمود و مزیت و خصوصیتی که بعد تسلیم این روایت دیلمیه هم در حق آن جناب مشهود و مرئی می گردد آن را سبک باید کرد مبادا روافض بعد این روایت موضوعه هم ساکت نشوند و بگویند که سلمنا که ابو بکر اساس مدینۀ علم و عمر حیطان آن مدینه و عثمان سقف آنست لیکن ما باینها کاری نداریم زیرا که مرجع و ملاذ بابست و حسب ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

من أراد العلم فلیات الباب مردم مامورند که رجوع بباب مدینه نمایند و بلا شبهه باب مدینۀ علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست پس رجوع بآن جناب باید کرد نه بابو بکر و عمر و عثمان و همان جناب را اعلم باید دانست نه اینها را پس برای دفع همین غائلۀ ابن حجر درین مقام بسوی تاویل علیل جملۀ صحیحۀ صریحۀ 9

فمن أراد العلم فلیات الباب رجعت قهقریه نموده و ادعا کرده که امر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بقصد باب برای مثل آن چیزیست که گفتیم و بسبب

ص:401

زیادت شرف باب بر آنچه ما قبل بابست و ابن حجر درین کلام اشاره می کند بقول سابق خود

وروایة فمن أراد العلم فلیات الباب لا تقتضی الا علمیة فقد یکون غیر الاعلم یقصد لما عنده من زیادة الایضاح و البیان و التفرغ للناس و مقصود ابن حجر درین مقام آنست که ثابت نماید که امر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مردم را برجوع سوی باب مدینۀ علم بسبب آنست که نزد باب مدینۀ علم زیادت ایضاح و بیان بود نسبت باساس و حیطان و سقف مدینۀ علم و باب مدینۀ علم زیاده تر متفرغ بود برای افادۀ مردم بالنسبة باساس و حیطان و سقف آن نه بسبب آنکه باب مدینه زیادت شرف داشت بر اساس و حیطان و سقف و اعلم بود نسبت بایشان و این همان مقصود مردود و تاویل ضئیلست که ما عن قریب بطلان آن را باوضح بیان ثابت گردانیده و سخافت و رکاکت آن را بدرجۀ قصوی رسانیده ایم البته فرقی که هست اینست که در ما سبق مقصود ابن حجر از تاویل جملۀ

فمن أراد العلم فلیات الباب بتقریر باطل زیادت ایضاح و بیان و تفرغ للناس آن بود که باین جمله اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از ابو بکر ثابت نشود و اینجا مطلوب او اینست که ازین جمله اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از ابو بکر و عمر و عثمان هیچ یک ثابت نشود و این مطلوب از مقصد سابق هم افسد و اوهنست و جمله وجوهی که در رد کلام سابقش مسطور و مزبور شده اینجا هم جاریست و هیچ عاقلی تجویز نمی توان کرد که معاذ اللّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم با وصف علم باین معنی که ابو بکر و عمر و عثمان اعلم از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هستند ایشان را ترک نموده حکم رجوع بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام که غیر اعلم بود داده باشد چه این معنی صراحة ترجیح مرجوح و تفضیل مفضولست و بنا بر این لازم می آید که آن جناب عیاذا باللّه ارتکاب امری فرموده باشد که خلاف داب عقلا و علما و متدینینست و سراسر غشّ امت و خلاف نصیحت بلکه خیانت صریحه می باشد و نیز لازم می آید که نعوذ باللّه آن حضرت مرتکب خیف صریح و جور فضیح بر اصحاب ثلاثه گردیده باشد و نیز لازم می آید که آن حضرت در اقوال و افعال خود مناقض بوده باشد زیرا که خود فرموده است کما سبق که هر که عامل کند عاملی را از مسلمین و او می داند که در ایشان کسی هست که اولاست از او و اعلمست بکتاب خدا و سنت نبی خدا پس بتحقیق که او خیانت کرده است خدا و رسول خدا و جمیع مسلمین را و با وصف این ارشاد

ص:402

ثلاثه را که اعلم بودند گذاشته و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را که غیر اعلم بود برای تعلیم امت نصب فرموده و علاوه بر اظهار مناقضه معاذ اللّه ارتکاب خیانت خدا و خود و مسلمین فرموده و هر امری که مستلزم این کفریات شنیعه و لغویات فظیعه باشد در بطلانش اهل اسلام بلکه اهل عقل ریبی ندارند و عذر زیادت ایضاح و بیان برای ترجیح غیر اعلم بر اعلم در فساد اظهر من الشمس و ابین من الامسست و عذر زیادت تفرغ للناس از ان اوضح بطلانا و هوانا می باشد زیرا که اولا بسیار بعیدست که کسانی که حسب زعم ابن حجر اساس مدینۀ علم و حیطان و سقف آن باشند زیادت ایضاح و بیان نداشته باشند و آنکه باب مدینۀ علمست بر ایشان در ایضاح و بیان مزیّت داشته باشد و اگر فرض هم کرده شود پس مجرد این زیادت جزئیه کی دافع آن قبائح کلیه می تواند شد که در ترجیح غیر اعلم بر اعلم سابقا مبین شده و زعم زیادت تفرغ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای مردم نسبت بثلاثه هم باطل محضست و تقریر آن سابقا گذشته و علی الفرض بچنین امر غیر قابل التفات التزام نقائص ترجیح غیر اعلم بر اعلم نمی توان کرد بالجمله عذری که ابن حجر تراشیده است هرگز قابل قبول نیست و نزد صاحب بصیرت محتوم و متیقنست که امر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مردم را برجوع بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ارشاد فرمودن

فمن أراد العلم فلیات الباب مبنی بر آنست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام یقینا اعلم بود و چون نزد آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم اعلمیت در ذات قدسی صفات آن جناب انحصار داشت لهذا مردم را حکم رجوع بسوی آن جناب داد و وصول ایشان را بسوی علم خود منحصر درین امر ساخت و فرمود کذب من زعم انه یصل الی المدینة الا من قبل الباب و ازینجا ظاهر گردید که اگر بالفرض از جمیع اسقامی که در روایت دیلمیست قطع نظر نمائیم و حسب اقتراح ابن حجر تسلیم کنیم که ابو بکر و عمر و عثمان اساس و حیطان و سقف مدینۀ علم هستند باز هم نفعی بحال اهل سنت نمی رسد زیرا که بلا لحاظ ارشاد باسداد آن حضرت خود بخود بر ارباب عقل واضحست که مردم را وصول بمدینه بتوسط اساس و حیطان و سقف هرگز ممکن نیست و اگر ممکن هم شود موجب دخول در زمرۀ سارقین و متسورین می گردد پس منشأ عدم ارجاع مردم بسوی اساس و حیطان و سقف نقص و عدم قابلیت این چیزهاست برای افادۀ مردم و چون باب مدینه موضوع برای اتیانست و ایصال مردم بسوی مدینه

ص:403

می نماید و کامل بالذاتست و هیچ نقصی ندارد و از هر جهت نافع می باشد لهذا ارجاع مردم بسوی آن فرموده اند و ظاهرست که بعد تحقق این مطلب در کمال علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و تحقق اعلمیت آن جناب چه جای کلامست و الحمد للّه علی ظهور خزی اهل الباطل کل الظهور و ابتلائهم بما هو قاصمة الظهر بل قاصمة الظهور بالجمله نفی کردن ابن حجر اعلمیت باب مدینۀ علم را و توجیه ناموجه او در باب امر باتیان باب و انکار زیادت شرف باب بر اساس مفروض و حیطان مزعومه و سقف موهوم بحدی واضح الفساد و ظاهر الانهدادست که محتاج ببیان نیست و ما آنچه در ابطال و ایهان آن مرة بعد اولی و کرة بعد اخری بیان کرده ایم از قبیل تنبیه علی الواضحات ست که بسبب مباهته ابن حجر بسوی آن ملجأ شده ایم اما آنچه ابن حجر گفته لما هو معلوم ضرورة ان کلا من الاساس و الحیطان و السقف اعلی من الباب پس سراسر باطل و ناصواب و در بطلان و فساد مثل نقش بر آبست زیرا که اگر مقصود و مراد ابن حجر درین مقام از علوّ علوّ ظاهری حسیست پس اولاد ادعای علو اساس از باب مصادمت عیان و مخالفت حس و مباهتۀ صریحه و مناکرۀ فضیحه است چه هر ذی بصری می بیند و می داند که اساس پست می شود و باب بلند و هر که در چنین امر واضح بانکار پیش آید لائق خطاب نیست و هر گاه علو باب بر اساس ظاهر شد حسب استدلال خود ابن حجر که علو را سبب زیادت شرف می گرداند زیادت شرف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر ابو بکر متحقق گردید و اعلمیت آن جناب از ابو بکر علی رغم انف ابن حجر بحد وضوح و ظهور رسید و ثانیا اگر مدار کار بر علو ظاهری محسوس بوده باشد پس شکی نیست درین که حیطان از اساس بلند می باشد و سقف از انهم بلندتر پس بنابر زعم ابن حجر لازم می آید که عمر اعلم از ابو بکر و عثمان اعلم از عمر و ابو بکر هر دو بوده باشد و هذا مع کونه خلاف الواقع لا یرعنی به احد من هؤلاء الموثرین للقعاقع و اگر مراد ابن حجر از علو علو معنوی حقیقیست پس بنای ادعای علو اساس و حیطان و سقف بر باب بلا شک و ارتیاب منهدم و خرابست چه هرگز مسلّم نیست که این سه تا خواه بحالت مجموعی گرفته شوند و خواه افرادی در علو معنوی بادنی مرتبه علو باب می رسند بلکه ثابت و محققست که باب بمراتب عالیه لا تعد و لا تحصی ازین سه تا علو دارد و هر عاقلی که در ترکیب بدیع باب و منافع و فوائد آن نظری کند بیقین می داند که علو معنوی حقیقی برای او حاصل و هر طالب مدینه

ص:404

بفیض نامتناهی او واصلست و از همین جاست که اکابر علمای اهل سنت کما دریت سابقا برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسبب باب مدینۀ علم بودن آن جناب اعلمیت مطلقه ثابت می نمایند و بتقریرات رشیقۀ عدیده و تبیینات انیقۀ سدیده که در بیان معانی حدیث مدینة العلم کرده اند فضائل عظیمه و خصائص فخیمه برای آن جناب استنباط می فرمایند و تمامی آن مستنبط و مستخرج از باب مدینه بودن آن جنابست پس بحمد اللّه تعالی ثابت و محقق گردید که علو معنوی حقیقی برای باب مدینه حاصلست نه برای اساس مفروض موهوم و حیطان و سقف مهدوم معدوم بالجمله اعلمیت جناب امیر المؤمنین ع از ابو بکر بر تقدیر علو ظاهری و علو معنوی هر دو حاصلست و انکار ابن حجر بی معنی محض می باشد و عجبست و کمال عجب از ابن حجر که خود در منح مکیه کما سبق اعتراف نموده است که حدیث مدینة العلم دلیل این معناست که خداوند عالم خاص فرموده علی علیه السّلام را از علم بچیزی که از ان عبارات قاصرست و نیز در تطهیر الجنان این حدیث را نص بر اعلم بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وانموده لیکن در این جا از راه زیغ و عدوان و بهت و شنان از دلالت آن بر اعلمیت آن جناب باصرار انکار می نماید و دست تمسک بموضوعات فضیحه و مفتریات قبیحۀ اسلاف خود زده بایراد هفوات باطله و سقطات عاطله راه تفضیح و تقبیح خود می پیماید اما آنچه ابن حجر در آخر کلام جالب المرام خود گفته و شذّ بعضهم فاجاب بان معنی و علی بابها أی من العلو علی حد قراءة هذا صراط علیّ مستقیم برفع علیّ و تنوینه کما قرأ به یعقوب پس واضح الفساد و البطلان ظاهر الکساد و الهوانست چه ما بحمد اللّه تعالی سابقا بجواب اعور انکر کمال سخافت و رکاکت این جواب ناصواب که مبنی بر تحریف کلام جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب ست بوجوه موفوره بیان کرده ایم و ثابت نموده ایم که بادی این تحریف سخیف خوارج هستند و اهل سنت در انتحال این جواب واضح التباب کاسه لیسی ایشان می نمایند و باتباع کلاب النار در ابدای عوار و شنار خود می افزایند و از جملۀ بدائع محیّره آنست که خود ابن حجر در منح مکیه کما علمت سابقا اهتمام تمام در اظهار بطلان این تاویل ضئیل بکار برده چنانچه گفته و احتج بعض من لا تحقیق عنده علی الشیعة بان علی اسم فاعل من العلو أی عال بابها فلا ینال لکل احد و هو بالسفساف اشبه لا سیما فی روایة رواها ابن عبد البر فی استیعابه

انا مدینة العلم و علی بابها

ص:405

فمن أراد العلم فلیأته من بابه إذ مع تحدیق النظر فی هذه الروایة لا یبقی تردد فی بطلان ذلک الرای فاستفده بهذا و ازین کلام ابن حجر نهایت توهین و تهجین این تاویل ضئیل و کمال تذلیل و تخجیل متمسک و متشبث بان واضح و لائح می گردد و وجوه مخازی و مغایب و اصناف مطاعن و مثالب که برای مجیب باین جواب ناصواب ازین کلام ابن حجر مستفاد می شود سابقا بجواب اعور افجر تفصیلا مذکور ساخته ایم و خود ناظر بصیر ازین کلام در می یابد که ابن حجر صراحة کسی را که بمقابله اهل حقّ احتجاج باین تاویل ضئیل کرده بلا تحرج و تاثم از زمرۀ اهل تحقیق خارج فرموده و این تاویل را بسفساف اشبه وانموده و بالخصوص برای رد آن روایت استیعاب ذکر کرده و بعد آن افاده کرده که با تحدیق نظر درین روایت ترددی در بطلان این رای باقی نمی ماند و در آخر کلام ناظر را باستفادۀ بطلان ازین تحدیق مامور ساخته ولی درین کلام صواعق چنان لیّ لسان و طیّ بیان بغرض ستر و کتمان وهن و هوان این تاویل بعمل آورده که محض بر اظهار شذوذ کسی که این جواب داده اکتفا کرده و تصریحی ببطلان این جواب هم ننموده چه جای آنکه مبالغه در توهین و تهجین او نماید بلکه از راه حق پوشی و ناحق کوشی در صدد تقویت جواب این مجیب غیر مصیب برآمده بگمان خود تائید و تسدید اسلوب آن بقراءت یعقوب در آیۀ کریمه هذا صِراطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ نموده حال آنکه بعد تصریح صریح خود در منح مکیه ببطلان این رای و بودن آن اشبه بسفساف و خارج از تحقیق این تایید سخیف فائدۀ بحال مجیب غیر مصیب نمی رساند و حرف پوچ او را بکرسی نمی نشاند و ازینجا هر منصف متامل بخوبی پی می توان برد که انهماک این حضرات در جور و اعتساف بمقابلۀ اهل حق و انصاف بچه حد رسیده و بساط اعتداد انحرافشان تا بکدام درجه مبسوط گردیده و مخفی نماند که چنانچه بحمد اللّه تعالی در حدیث مدینة العلم لفظ علی نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست همچنان در آیه وافی هدایه هذا صِراطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ نیز لفظ علی نام نامی آن جناب می باشد و لفظ صراط بسوی لفظ علی مضاف واقع شده است و همینست قراءت اهل البیت علیهم السّلام و پر ظاهرست که چون قران در بیت الشرف ایشان نازل شده و این حضرات بمفاد اهل البیت ادری بما فی البیت اعلم و اخبر و اعرف و ابصر بقرآن هستند و بنص حدیث ثقلین اقترانشان بقرآن و اعلمیت ایشان بآن واضح و لائح گردیده است پس در رجحان قراءت ایشان

ص:406

بر دیگر قراءات کدام مقام تاملست خصوصا درین مقام که ماورای این قراءت دیگر قراءات بوجوه عدیده مرجوحست و برای اثبات استقامت آن هنوز مفسرین را طریقی مستقیم بدست نیامده بلکه در بیان حجج آن هر یکی بیک راهی می رود و هر واحدی طریقی علیحده اختیار می کند بخلاف این قراءت ماثوره از اهلبیت عصمت و طهارت که استقامتش مثل صراط مستقیم نهایت واضح و ظاهر و لائح و باهرست و از عجائب آیات علو حق درین آیۀ وافیة الهدایه آنست که حسن بصری با وصف انحراف خود از صراط مستقیم و دین قویم این آیه را بهمین صراط مستقیم قراءت می کرد و بمشتمل بودن آن بر نام نامی امیر المؤمنین علیه السّلام تصریح صریح می نمود و بتفسیر و تقریر مقصود و مرام خالق علام ازین کلام هدایت التیام در تشیید مبانی اتباع قراءت اهلبیت کرام علیهم آلاف التحیة و السّلام می افزود علامۀ جلیل ابو جعفر محمد بن علی بن شهرآشوب المازندرانی طاب ثراه که جلالت مرتبت و عظمت منزلت و صدوق اللهجه بودن آن جناب حسب اعتراف اکابر علمای اهل سنت در مجلد حدیث طیر دانستی در کتاب مناقب آل أبی طالب می فرماید ابو بکر الشیرازی فی کتابه بالاسناد عن شعبة عن قتادة سمعت الحسن البصری یقرأ هذا الحرف هذا صراط علیّ مستقیم قلت ما معناه قال هذا طریق علی بن أبی طالب و دینه طریق و دین مستقیم فاتبعوه و تمسکوا به فانه واضح لا عوج فیه ازین عبارت ظاهرست که ابو بکر شیرازی در کتاب خود بسند خویش از شعبه و او از قتاده روایت کرده که او گفت شنیدم حسن بصری را که قراءت می کرد این حرف را هذا صِراطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ پس من گفتم باو چیست معنای آن پس گفت حسن بصری که معنای آن اینست که این طریق علی بن أبی طالب و دین آن جناب می باشد که طریق و دین مستقیمست پس اتباع آن بنمائید و تمسک بآن کنید پس بدرستی که آن واضحست و هیچ انحرافی در آن نیست انتهی محصل الروایة و بحمد اللّه بعد ثبوت نام نامی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در آیۀ وافیة الهدایه هذا صِراطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ بنهایت وضوح ظاهر و باهر گردید که آنچه ابن حجر در آخر کلام خود از بعض اهل سنت در جواب حدیث مدینه نقل نموده و آن را شاذ گفته هرگز قابل آن نیست که در باب آن بر محض شذوذ اکتفا کند و بلحاظ قراءت یعقوب آن را محتمل وانماید بلکه بر او لازم و واجب ست که آن را بنهایت تصریح و ایضاح و توضیح و افصاح باطل بحت و فاسد صرف بگوید و دست خود

ص:407

از تمسک به قرائت یعقوب بشوید و راه اذعان و یقین بمذکور بودن نام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در آیۀ صراط مستقیم بپوید بالجمله ازین مقام بر ارباب احلام کالشمس حین تنجاب عنها الغمام واضح و روشن شد که این جواب ناصواب مع تایید ناسدید ابن حجر سراسر باطل و سخیف و بلا ریب اتباع طریق ارباب تصحیف و تحریفست و لعمر اللّه ان ما اثبتناه فی هذا الرقیم*لنقض ما لفقه ابن حجر من القول السقیم*یرمی اولیائه بالمقعد المقیم*و یرسل علی قاطبة هفواته الریح العقیم*و یوضح للسائرین منائر السبیل المقیم* وَ اَللّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ و باید دانست که در عبارت مناقب ابن شهرآشوب رح مراد از کتاب أبی بکر شیرازی کتاب ما نزل من القرآن فی علی علیه السّلام تصنیف ابو بکر محمد بن مؤمن الشیرازیست و این کتاب را علامه ابن شهرآشوب رح از خود مصنف إجازة روایت می فرماید چنانچه علامۀ مذکور در صدر کتاب مناقب آل أبی طالب می فرماید و حدثنی محمود بن عمر الزمخشری بکتاب الکشاف و الفائق و ربیع الابرار و اخبرنی الکیا شیرویه بن شهردار الدیلمی بالفردوس و انبانی ابو العلاء العطار الهمدانی بزاد المسافر و کاتبنی الموفق بن احمد المکی خطیب خوارزم بالاربعین و روی لی القاضی ابو السعادات الفضائل و ناولنی ابو عبد اللّه محمد بن احمد النطنزی الخصائص العلویة و اجاز لی ابو بکر محمد بن مؤمن الشیرازی روایة کتاب ما نزل من القرآن فی علی علیه السّلام و کثیرا ما اسند الی أبی العزیز کادش العکبری و أبی الحسن العاصمی الخوارزمی و یحیی بن سعدون القرطبی و اشباههم و کتاب ما نزل من القرآن تصنیف ابو بکر شیرازی از کتب معتمده و اسفار مستندۀ اهل سنت می باشد بلکه از جملۀ آن کتبست که شاه عبد العزیز دهلوی مخاطب اصلی ما بر بودن آن از تصانیف اهل سنت کمال افتخار دارند و آن را دلیل ولای اهل سنت با اهلبیت اطهار علیهم السلام می انگارند چنانچه در حاشیه تعصب سیزدهم باب یازدهم تحفۀ اثنا عشریه می فرمایند ابن یونس که از عمدۀ مجتهدین شیعه است در صراط المستقیم آورده که ابن جریر تصنیف کرده است کتاب یوم الغدیر را و ابن شاهین کتاب المناقب را و ابن أبی شیبه کتاب اخبار و فضائل آن حضرت را و ابو نعیم اصفهانی کتاب منقبة المطهرین را و ما انزل من القرآن فی فضل امیر المؤمنین و ابو المحاسن رویانی شافعی کتاب جعفریات را و موفق مکی کتاب الاربعین فی فضائل امیر المؤمنین و ابن مردویه کتاب ردّ الشمس فی فضائل علی و شیرازی

ص:408

نزول القرآن فی شان امیر المؤمنین و امام احمد بن حنبل کتاب مناقب اهل البیت را و نسائی کتاب مناقب امیر المؤمنین را و نطنزی کتاب خصائص علویه را و ابن المغازلی شافعی کتاب مناقب امیر المؤمنین و یسمی کتاب المراتب ایضا و نصری کتاب درجات امیر المؤمنین را و خطیب کتاب حدائق را و سید مرتضی گفته که از عمر بن شاهین شنیدم که می گفتند جمع کرده ام از فضائل علی هزار جز انتهی نقلا عن ترجمة المسمی بانوار العرفان للمعین القزوینی الاثنا عشری پس انصاف باید داد که از شیعه تصنیف این تصانیف در عالم نیست که متضمن فضائل امیر المؤمنین ع و اهلبیت ع باشند بلکه هر که تتبع کتب شیعه نماید بیقین می داند که تمام علمای شیعه در نقل فضائل و مناقب امیر المؤمنین ع و زهراء ع و حسنین ع کاسه لیس و خوشه چین اهل سنت اند در هر جا از همین کتب نقل می آرند آری در حال ائمۀ ما بعد اگر چیزی داشته باشد محتملست یدل علی ذلک کتاب کشف الغمه و الفصول المهمه و غیرهما من کتب هذا الفن انتهی این عبارت که خالی از دخل و تصرف شاه صاحب در اسماء بعض کتب و اعلام بعض مصنفین نیست بصراحت واضح و مبین می نماید که شاه صاحب بتصنیف کردن شیرازی کتاب نزول القرآن فی شان امیر المؤمنین ع را مثل تصنیف کردن دیگر ائمۀ سنیّه کتب مناقب اهل البیت علیهم السلام را کمال تبحج و تفاخر می فرمایند و آن را دلیل ولای اهل سنت با اهل بیت علیهم السلام وا می نمایند و این کتاب را هم مثل دیگر کتب مذکوره مختص باهل سنت می پندارند و وجود مثل آن را در تصانیف شیعه روا نمی دارند بلکه از راه نهایت عجب گردن کبر دراز می سازند و شیعه را بسبب نقل از آن بلقب کاسه لیس و خوشه چین اهل سنت می نوازند و ناهیک بواحدة منها دلیلا علی عظمة هذا الکتاب فکیف بکلها فانها حاسمة لداء الارتیاب و گمان مبر که وضاعین انکاس و صناعین ارجاس در تحریف حدیث انا مدینة العلم بر همان کلمات موضوعه و فقرات مصنوعه که ابن حجر دست تمسک بآن زده اکتفا و اقتصار ورزیده اند حاشا ثم حاشا بلکه بادنی تتبع واضح و لائح می گردد که هنوز در انبان شان بسیاری از جملات بارده و بطلات شارده موجودست که بوضع آن داد حمایت حمای اصحاب داده اند و بار امتنان عظیم بر اعناق غلاظ ایشان نهاده و چون ذکر این هفوات درین مقام برای تعییر خصام و تشویر اغثام مناسب می نماید لهذا بایراد آن می پردازم و باظهار شناعت و فظاعت آن ستر تخدیع و اضلال را مهتوک می سازم

ص:409

تکذیب کلمه «و حلقتها معاویه» و انکار هر گونه فضیلتی برای او

پس باید دانست که بعضی از ارباب افترا و اصحاب اعتدا در حدیث مدینة العلم بعد ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حلقه بودن معاویه علیه ما یستحقه من عقوبات الهاویه افزوده اند و باین تخرص باطل ارواح خبیثه نواصب شام و عثمانیه لئام را ترویج نموده چنانچه در فردوس الاخبار که نسخۀ عتیقۀ آن در حرم محترم مدینۀ منوره بنظر قاصر رسیده و تاریخ کتابت آن بست و هفتم ذی القعده سنه هشت صد و شصت و پنج می باشد مذکورست

انا مدینة العلم و علی بابها و حلقتها معاویة و این افک شنیع و زور فظیع بحدی مستقبح و مستهجنست که محتاج بیان نیست و بحمد اللّه تعالی سابقا از عبارت سخاوی در مقاصد حسنه دانستی که او این کذب واضح و بهتان لائح را بروایت انس از دیلمی نقل نموده و افاده کرده که آن ضعیفست و الفاظ ان رکیکست و ابن حجر نیز در فتاوای حدیثیه تضعیف آن بتصریح صریح نموده کما سبق پس کمال تعجبست که چگونه مناوی با آن همه نقد و تحقیق فائق روا داشته که این افترای عظیم را در کنوز الحقائق درج نماید حیث

قال انا مدینة العلم و علی بابها و معاویة حلقها (فر) أی اخرجه الدیلمی فی الفردوس و هر چند اخراج دیلمی هم این کذب و زور را نهایت مستهجن و مستقبحست لیکن اجترای مناوی بر ادراج این افترا ازو بالاتر می باشد زیرا که قبل ازو سخاوی و ابن حجر مکی مقدوحیت و مجروحیت آن مصرّح و مبین نموده اند پس بعد این همه چشم پوشی از آن نموده و آن را در کنوز الحقائق درج کردن بسیار بسیار قابل تعجب ارباب اعتبار و اختبارست و اگر چه افادۀ سخاوی و ابن حجر مکی در باب این کذب مفتعل بخصوصه کافی و وافیست لیکن اینهم باید شنید که حسب افادات اکابر و اعاظم و اجله و افاخم سنیه احادیث فضائل معاویه جمله موضوع و باطل و از حلیۀ صحت عاطل هست و نزد ارباب تنقید و تحقیق بجز ذمّ و لوم مدحی برای او از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ثابت نشده ابن الجوزی در کتاب الموضوعات که نسخۀ عتیقۀ آن بخط عرب پیش نظر قاصر حاضرست گفته انبانا زاهر بن طاهر قال انبانا احمد بن الحسین البیهقی قال ثنا ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم قال سمعت ابا العباس محمد بن یعقوب بن یوسف یقول سمعت أبی یقول سمعت اسحاق بن ابراهیم الحنظلی یقول لا یصح عن النبی صلی اللّه علیه و علی آله و سلم فی فضل معاویة بن أبی سفیان شیء انبانا هبة اللّه بن احمد الحریری قال انبانا محمد بن علی بن الفتح قال انبا الدارقطنی قال حدثنا ابو الحسین محمد بن ابراهیم بن جعفر بن

ص:410

بیان الرزاز قال ثنا ابو سعید الخرقی قال حدثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل قال سئلت أبی فقلت ما تقول فی علی و معاویة فاطرق ثم قال انشر قولی فیهما اعلم ان علیا کان کثیر الاعداء ففتش له اعداؤه عیبا فلم یجدوا فجاءوا الی رجل قد حاربه و قاتله فاطروه کیادا منهم له و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری شرح صحیح بخاری گفته تنبیه عبر البخاری فی هذه الترجمة بقوله ذکر و لم یقل فضیلة و لا منقبة لکون الفضیلة لا توخذ من حدیث الباب لان ظاهر شهادة ابن عباس له بالفقه و الصحبة دالة علی الفضل الکثیر و قد صنف ابن أبی عاصم جزءا فی مناقبة و کذلک ابو عمر غلام ثعلب و ابو بکر النقاش و اورد ابن الجوزی فی الموضوعات بعض الاحادیث التی ذکروها ثم ساق عن اسحاق بن راهویه انه قال لم یصح فی فضائل معاویة شیء فهذه النکتة فی عدول البخاری عن التصریح بلفظ منقبة اعتمادا علی قول شیخه لکن بدقیق نظره استنبط ما یدفع به رؤس الروافض و قصه النّسائی فی ذلک مشهورة و کانه اعتمد ایضا علی قول شیخه اسحاق و کذلک فی قصة الحاکم و اخرج ابن الجوزی ایضا من طریق عبد اللّه بن احمد بن حنبل سالت أبی ما تقول فی علی و معاویة فاطرق ثم قال اعلم ان علیا کان کثیر الاعداء ففتش اعداؤه له عیبا فلم یجدوا فعمدوا الی رجل قد حاربه فاطروه کیادا منهم لعلی فاشار بهذا الی ما اختلقوه لمعاویة من الفضائل مما لا اصل له و قد ورد فی فضائل معاویة احادیث کثیرة لکن لیس فیها ما یصح من طریق الاسناد و بذلک جزم اسحاق بن راهویه و النّسائی و غیرهما و اللّه اعلم و عینی در عمدة القاری گفته مطابقته للترجمة من حیث ان فیه ذکر معاویة و لا یدل هذا علی فضیلته فان قلت قد ورد فی فضیلته احادیث کثیرة قلت نعم و لکن لیس فیها حدیث یصح من طریق الاسناد نص علیه اسحاق بن راهویه النّسائی و غیرهما و لذلک قال باب ذکر معاویة و لم یقل فضیلة و لا منقبة و علامه ابن خلکان در وفیات الأعیان بترجمۀ نسائی صاحب کتاب السنن گفته قال محمد بن اسحاق الاصبهانی سمعت مشایخنا بمصر یقولون ان ابا عبد الرحمن فارق مصر فی آخر عمره و خرج الی دمشق فسئل عن معاویة و ما روی من فضائله فقال اما یرضی معاویة ان یخرج راسا برأس حتی یفضل و فی روایة اخری ما اعرف له فضیلة الاّ الا اشبع اللّه بطنک و ابو الفداء اسماعیل بن علی الایوبی در کتاب المختصر فی اخبار البشر بترجمۀ نسائی گفته ثم عاد الی دمشق فامتحن

ص:411

فی معاویة و طلب منه ان یروی شیئا من فضائله فامتنع و قال ما یرضی معاویة ان یکون راسا برأس حتی یفضل و ابو الحجاج مزی در تهذیب الکمال در ترجمۀ نسائی نقلا عن أبی بکر المامونی آورده و قیل له و انا حاضر الا تخرج فضائل معاویة فقال أی شیء اخرج اللّهمّ لا تشبع بطنه و سکت و سکت السائل و نیز مزی در تهذیب الکمال بترجمۀ نسائی گفته قال الحاکم ابو عبد اللّه الحافظ سمعت علی بن عمر یقول کان ابو عبد الرحمن افقه مشایخ مصر فی عصره و امر فهم بالصحیح و السقیم من الاثار و اعلمهم بالرجال فلما بلغ هذا المبلغ حسدوه فخرج الی الرمله فسئل عن فضائل معاویة فامسک عنه فضربوه فی الجامع فقال اخرجونی الی مکة فاخرجوه الی مکة و هو علیل و توفی بها مقتولا شهیدا قال الحاکم ابو عبد اللّه و مع ما جمع ابو عبد الرحمن من الفضائل رزق الشهادة فی آخر عمره فحدثنی محمد بن اسحاق الاصبهانی قال سمعت مشایخنا بمصر یذکرون ان ابا عبد الرحمن فارق مصر فی آخر عمره و خرج الی دمشق فسئل بها عن معاویة بن أبی سفیان و ما روی من فضائله فقال لا یرضی معاویة راسا برأس حتی یفضل فما زالوا یدفعون فی حضنیه حتی اخرج من المسجد ثم حمل الی مکة و مات بها و ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمۀ نسائی نقلا عن المامونی گفته سمعت قوما ینکرون علی أبی عبد الرحمن کتاب الخصائص لعلی رضی اللّه عنه و ترکه تصنیف فضائل الشیخین فذکرت له ذلک فقال دخلت دمشق و المنحرف عن علی بها کثیر فصنفت کتاب الخصائص رجوت ان یهدیهم اللّه ثم انه صنف بعد ذلک فضائل الصحابة فقیل له و انا اسمع الا تخرج فضائل معاویة فقال أی شیء اخرج حدیث اللّهم لا تشبع بطنه فسکت السائل قلت لعل هذه منقبة معاویة

لقول النبی صلّی اللّه علیه و سلم اللّهمّ من لعنته او شتمته فاجعل ذلک له زکاة و رحمة و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمۀ نسائی گفته قال ابو عبد اللّه بن مندة عن حمزة العقبی المصری و غیره ان النّسائی خرج من مصر فی آخر عمره الی دمشق فسئل بها عما جاء من فضائله فقال الا ترضی راسا برأس حتی یفضل قال فما زالوا یدفعون فی خصیته حتی اخرج من المسجد ثم حمل الی مکة فتوفی بها کذا فی هذه الروایة الی مکة و صوابه الرملة و ابن الوردی در تتمة المختصر بترجمۀ نسائی گفته و عاد الی دمشق فامتحن فی معاویة و طلب منه ان یروی شیئا من فضائله فقال ما یرضی معاویة ان یکون راسا برأس حتی یفضل و صلاح الدین صفدی در وافی بالوفیات

ص:412

بترجمۀ نسائی گفته و انکر علیه قوم کتاب الخصائص لعلی رضی اللّه عنه و ترکه تصنیفه فضائل الشیخین فذکر له ذلک فقال دخلت دمشق و المنحرف بها عن علی کثیر فصنفت الخصائص رجاء ان یهدیهم اللّه تعالی ثم صنف بعد ذلک فضائل الصحابة فقیل له الا تخرج فضائل معاویة فقال أی شیء

اخرج اللّهمّ لا تشبع بطنه فسکت السائل قال شمس الدین لعل هذا فضیلة له

لقول النبی صلّی اللّه علیه و سلم اللّهمّ من لعنته و سببته فاجعل ذلک له زکاة و رحمة و نیز در وافی بالوفیات گفته و لما خرج من مصر الی دمشق فی آخر عمره سئل عن معاویة رضی اللّه عنه و ما دوّن من فضائله فقال لا یرضی راسا برأس حتی یفضل فما زالوا یطعنون فی خصیتیه حق اخرج من المسجد ثم حمل الی مکة و قیل الرملة و توفی بها و یافعی در مرآة الجنان بترجمۀ نسائی گفته و خرج الی دمشق فسئل عن معاویة و ما روی من فضائله فقال اما یرضی معاویة ان یخرج راسا برأس حتی یفضل

وفی روایة اخری ما اعرف له فضیلة الا لا اشبع اللّه بطنک و تقی الدین الفاسی در عقد ثمین بترجمۀ نسائی گفته قال الدارقطنی و کان افقه مشایخ مصر فی عصره و اعلمهم بالحدیث و الرجال فلما بلغ هذا المبلغ حسدوه فخرج الی الرملة فسئل عن فضائل معاویة فامسک عنه فضربوه فی الجامع فقال اخرجونی الی مکة فاخرجوه الی مکة و هو علیل و توفی بها مقتولا شهیدا و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمه نسائی نقلا عن الحاکم گفته سمعت علی بن عمر یقول النّسائی افقه مشایخ مصر فی عصره و اعرفهم بالصحیح و السقیم و اعلمهم بالرجال فلما بلغ هذا المبلغ حسدوه فخرج الی الرملة فسئل عن فضائل معاویة فامسک عنه فضربوه فی الجامع فقال اخرجونی الی مکة فاخرجوه و هو علیل و توفی مقتولا شهیدا و نیز ابن حجر در تهذیب بترجمۀ نسائی گفته و قال ابو بکر المامونی سئلته عن تصنیفه کتاب الخصائص فقال دخلت دمشق و المنحرف بها عن علیّ کثیر فصنفت کتاب الخصائص رجاء ان یهدیهم اللّه تعالی ثم صنف بعد ذلک کتاب فضائل الصحابة و قرأها علی الناس و قیل له و انا حاضر الا تخرج فضائل معاویة فقال أی شیء اخرج اللّهمّ لا تشبع بطنه و سکت و سکت السائل و عبد الرؤف مناوی در فیض القدیر بترجمۀ نسائی گفته دخل دمشق فذکر فضائل علیّ فقیل له فمعاویة قال ما کفاه ان یذهب راسا برأس حتی یذکر له فضائل فدفع فی خصیتیه حتی اشرف علی الموت فاخرج فمات فی الرملة

ص:413

او فلسطین سنة ثلث و ثلاثمائة و حمل للمقدس او مکة فدفن بین الصفا و المروة و شیخ عبد الحق دهلوی در رجال مشکاة بترجمۀ نسائی گفته قال الامیر جمال الدین المحدث عن الشیخ الامام عبد اللّه الیافعی انه ذکر فی تاریخه ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی صاحب المصنفات و مقتدی زمانه سکن مصر ثم جاء بدمشق فقال له اهل تلک الناحیة یوما فی المسجد ما تقول فی معاویة و ما ورد فی فضله فاجاب اما یرضی معاویة ان یخرج عنی راسا برأس حتی یفضل

وفی روایة قال لا اعرف له فضیلة الا لا اشبع اللّه بطنه فقام الناس و وقعوا فیه و اهانوه و ضربوه و جرّوه من المسجد و اذهبوه برملة فمرض فمات بذلک و فی روایة اذهبوه بمکة فمرض و مات بمکه و دفنوه بین الصفا و المروة و ابن تیمیۀ حرانی در منهاج گفته و معاویة لیس له بخصوصه فضیلة فی الصحیح لکن قد شهد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حنیفا و الطائف و غزوة تبوک و حج معه حجة الوداع و کان یکتب الوحی فهو ممن ائتمنه النبی صلّی اللّه علیه و سلم علی کتابة الوحی کما ایتمن غیره من الصحابة و نیز ابن تیمیه در منهاج گفته بل قد رووا فی فضائل معاویة احادیث کثیرة و صنف فی ذلک مصنفات و اهل العلم بالحدیث لا یصححون لا هذا و لا هذا و علاوه برین اگر بنظر تامل بنگری خواهی دانست که بالخصوص حدیث حلقه معنی نیز سراسر باطل و مضمحل و فاسد و منخزلست زیرا که اولا مدینه را مطلقا احتیاجی بسوی حلقه نیست و احدی از عقلا حلقه را بسوی مدینه نسبت نکرده و من ادعی فعلیه البیان و علینا دمغ راسه بمقمعة البرهان ثانیا مدینۀ علم را بالخصوص احتیاجی بحلقه نیست و من أراد تائید هذا الافک فعلیه ان یاتی بدلیل و لیس له الی آخر الدهر من سبیل ثالثا اثبات حلقه مثل معاویه برای مدینۀ علم نقص صریح و عیب فضیح مدینۀ علمست و جسارت نمی کند بر آن مگر کسی که خارج از ایمان بلکه خارج از شعورهم باشد رابعا اثبات احتیاج مدینۀ علم بسوی حلقه مزیل سمت اسلام از مدعی آنست زیرا که مستلزم آنست که معاذ اللّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در علم احتیاج بسوی معاویه داشته و هذا مما یهدم ارکان الدین خامسا اگر معاویه حلقۀ مدینۀ علم بوده باشد لازم می آید که او حظّی وافر از علم داشته باشد حال آنکه جهل او از احکام شرعیه و ضلال او از آداب مرعیه فضلا عن المعارف العالیة و الحقائق السامیه جای شک و ریب نیست پس ظاهر گردید که این

ص:414

افترای جسیم نهایت باطلست و ملیم سادسا معاویه از جهت مطاعن عظیمه و مشائن جسیمه و مثالب جمۀ کثیره و معایب دثرۀ وفیرۀ خود که تبذی از آن در تشیید للطاعن مذکورست هرگز قابلیت آن ندارد که او را اتصالی بجناب نبوی حاصل بوده باشد پس چگونه می تواند گفت که او حلقۀ مدینه علم بوده سابعا اگر گفته شود که مراد درین حدیث مفتعل از جملۀ حلقتها معاویه حلقة بابها معاویه است و مضاف إلیه محذوفست پس آن هم باطلست زیرا که احتیاج باب مدینۀ علم مثل احتیاج خود مدینۀ علم بسوی حلقه در بطلان اظهر من الشمس و ابین من الامسست ثامنا نسبت این حلقه جهالت نصاب بسوی باب مدینۀ علم نهایت تهجین و توهین بابست و اقدام نمی کند بر ان مگر کسی که خود خارج از حلقۀ عقل و دین و بیرون از دائرۀ فهم و یقین بوده باشد تاسعا قطع نظر از جهل معاویه بجهت دیگر قبائح شنیعه و فضائح فظیعه قابل آن نیست که او را اتصالی باب مدینۀ علم حاصل بوده باشد پس حلقه بودن او یقینا بیّن الفساد و واضح الانهداد خواهد بود عاشرا مباینت و مفارقت معاویۀ غاویه از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حسد و عناد و حقد و لداد او با آن جناب و نصب حرب و جدال و اقامۀ فتنه بغی قتال نه چنانست که قابل ستر و اخمال بوده باشد و بعد ازین ادعای اتصال او با آن جناب و بودن او مثل حلقه بر باب سراسر باطل و ناصواب و بلا ریب مثل نقش بر آبست و ماورای این نیز وجوه بسیاری برای بطلان این افک واضح التبار موجودست که اشاره بآن و لو اجمالا نیز مفضی بتطویل و اطناب می گردد و عاقل بصیر خود پی باستخراج آن می برد و از جملۀ عجائب مزخرفات شنیعه و غرائب خزعبلات فظیعه آنست که چون بعض این افاکین اغمار و خراصین اشرار دیدند که حضرات ثلاثه از علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بمراحل قاصیه دور و از نیل این مرتبۀ عالیۀ رفیعه بغایت قاصر و مقصور هستند و بعدشان از ساحت علم و عرفان نهایت معروف و مشهور و مجانبت ایشان از درک مسائل واضحه و معارف لائحه منقول و ماثورست و جزویتشان برای مدینۀ علم بحیثیت محراب و اساس و حیطان و سقف فضلا عن الحلقة الموهونة الواضحة الهوان و السخف راست نمی نشیند و احدی از ارباب عقل و فهم این گونه هفوات ساقطه و سقطات هابطه را قابل قبول نمی بیند ناچار برای ترویج

ص:415

متاع کذب و زور رنگی دیگر ریختند و در تنفیق باطل مهجور حیلۀ دیگر برانگیختند و سلسلۀ دین و ایمان را بافتعال بس مستفظع از هم گسیختند و بدامان انتحال خیلی مستشنع آویختند و بلا محابا بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم افترا کردند که نعوذ باللّه آن جناب فرموده

انا مدینة الصدق و ابو بکر بابها و انا مدینة العدل و عمر بابها و انا مدینة الحیاء و عثمان بابها و انا مدینة العلم و علی بابها و این کذب باطل چنانچه می بینی برای آن وضع کرده اند که در متاخرین ایشان مشهور شده که ابو بکر در صدق بیش از همه اصحاب بود و عمر در عدل بالاتر از همه شان بود و عثمان در حیاء اکمل از همه بود و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در علم فاضلتر از جمله اصحاب بود پس واضع این کذب ظاهر فضحه اللّه فی الیوم الآخر خواست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را نه تنها یک مدینه بلکه بمنزلۀ چهار مدینه بگذارد و چار یار را بمنزلۀ چار باب آن چهار مدینه بدارد لیکن عجیب آنست که بعض اهل سنت باین مصلحت واضحه واضع مدحور پی نمی برند و بذکر حدیث اساس بی اساس با این کذب بی التباس راه غفلت و سفاهت می سپرند معین الدین بن خواجه خاوند محمود الخوارزمی النقشبندی در کتاب گنج سعادت که نسخۀ عتیقۀ آن پیش نظر قاصر حاضر ست در فضائل خلفای اربعه می آرد

قال علیه السّلام انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها گفت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم من مدینۀ علمم و ابو بکر بنیاد اوست و عمر چهار دیوار او و عثمان سقف اوست و علی باب اوست

قال علیه السّلام انا مدینة الصدق و ابو بکر بابها و انا مدینة العدل و عمر بابها و انا مدینة الحیاء و عثمان بابها و انا مدینة العلم و علی بابها رسول گفت صلّی اللّه علیه و آله و سلم من شهر صدقم و ابو بکر در اوست و من شهر عدلم و عمر در اوست و من شهر حیاام و عثمان در اوست و من شهر علمم و علی در اوست انتهی کلام الخوارزمی النقشبندی و شناعت و فظاعت و رکاکت و سخافت این دروغ بیفروغ بر هر ناظر متامل واضح و آشکارست و نا استواری آن نزد هر فاقد بصیر کالصبح عند الاسفار لیکن عجبست که بعضی از علمای اهل سنت بمزید جسارت و جرات باین افترای باطل استدلال نیز می نمایند و این کذب ظاهر و بهتان باهر را دلیل افضل بودن هر یکی از خلفای اربعه از دیگری باعتبار وصفی وا می نمایند چنانچه شیخ رجب بن احمد التیری در کتاب الوسیلة الاحمدیه

ص:416

و الذریعة السرمدیة فی شرح الطریقة المحمدیة در مبحث تفضیل گفته و نحن نقول الاولی فی تفضیل الخلفاء الاربعة ان کل واحد منهم افضل من الآخر باعتبار الوصف الذی اشتهر به لان فضیلة الانسان لیست من حیث ذاته بل باعتبار اوصافه و

قد قال علیه السّلام انا مدینة الصدق و ابو بکر بابها و انا مدینة العدل و عمر بابها و انا مدینة الحیاء و عثمان بابها و انا مدینة العلم و علی بابها رواه الزاهدی فی کتابه عن بعض الافاضل و علی هذا نقول ان ابا بکر الصدیق افضل الصحابة باعتبار کثرة صدقه و اشتهاره فیما بینهم به و عمر افضلهم من جهة العدل و عثمان افضلهم من جهة الحیاء و علی افضلهم من جهة العلم و اشتهاره به و بهذا یستقیم ابرام و یتم الکلام و ازین کلام سخافت انضمام خبیر با امعان و انعام هر قدر تعجب نماید رواست زیرا که اولا در مبحث تفضیل اختیار این معنی که هر واحد از خلفای اربعه افضل از دیگری می باشد باعتبار وصفی که بآن مشتهر شده قول مخترعست که اصلا در کتب عقائد و اسفار کلام اهل سنت مذکور نیست پس اختراع آن از قبیل خرق اجماع مرکب خواهد بود ثانیا در مقام دلیل ادعای این معنی که فضیلت انسان از جهت ذات او نیست بلکه باعتبار اوصاف اوست ربطی بمطلوب ندارد زیرا که اگر تسلیم هم کرده شود که فضیلت انسان مطلقا از جهت ذات او اصلا نیست بلکه از جهت اوصاف اوست پس ازین معنی کجا لازم می آید که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از خلفای ثلاثه در جمله صفات افضل علی الاطلاق نبوده باشد یا آنکه چنانچه مزعوم اهل سنتست در خلفای اربعه ترتیب افضلیت مطلقه بترتیب خلافت فرض نکرده آید ثالثا احتجاج بحدیث کذب

انا مدینة الصدق الخ که اثری از ان در کتب موضوعات هم نیست فضلا عن الصحاح و المسانید المعتبرة در مثل این مبحث معرکه آرا که محل نزاع عظیم فریقینست از جمله صنائع بدیعه و شنائع فظیعه می باشد رابعا در مقام حوالۀ این خبر مجعول اظهار این معنی که زاهدی آن را در کتاب خود از بعض افاضل روایت کرده از عجائب مستغربات و غرائب مستطرفاتست زیرا که زاهدی و کتاب او و همچنین بعض افاضل مصداق ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ هستند و نزد محققین امثال این عزو و اسناد سراسر منبی از وهن و فسادست و خامسا بعد ذکر این کذب صریح و افک فضیح ادعای این معنی که ابو بکر افضل صحابه است باعتبار کثرت صدق خود و مشهور بودنش بان در میان ایشان بنای فاسد علی الفاسد و ارتکاب تقول مورث مفاسدست زیرا که افضلیت ابو بکر

ص:417

و لو در باب صدق باشد بر سائر اصحاب سراسر باطل و از حلیۀ صحت عاطلست سبحان اللّه مگر احدی از ارباب حلوم و عقول باور می توان کرد که ابو بکر عیاذا باللّه از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام صادق تر بود حاشا و کلاّ بلکه کسی که ادنی توجهی بارشادات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم داشته باشد هرگز ابو بکر را صادق تر از شیعیان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نخواهد دانست فضلا عنه علیه السّلام زیرا که ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در حق حضرت أبی ذر

ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء اصدق لهجة من أبی ذر معروف و مشهورست و بودن حضرت أبی ذر از خلص شیعیان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اظهر من الشمس و ابین من الامسست و بعد التفات باین حدیث ثابت محقق اصلا کار مؤمنی نیست که آن را پس پشت اندازد و با وجود آن افک مجعول

انا مدینة الصدق و ابو بکر بابها را دست آویز خود سازد و بر بنای آن ابو بکر را اصدق از حضرت أبی ذر وانماید و در استیجاب عذاب و عقاب الی اقصی الغایة بیفزاید و علاوه برین در ما سبق دانستی که از حدیث صحیح مسلم بصراحت ثابتست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ابو بکر را در باب واقعۀ میراث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم کاذب و آثم و غادر و خائن می دانستند پس بعد این شهادت صادقه چگونه عاقلی می توان گفت که معاذ اللّه ابو بکر اصدق صحابه بود و بکثرت صدق در میان صحابه شهرت داشت هل هذا الا مصادمة العیان و التقول بما لم ینزل اللّه به من سلطان سادسا بر بنای این کذب مجعول و افک منحول ادعای این معنی که عمر از جهت عدل افضل صحابه بود عین عدول از نهج حق واضح و میل بسوی باطل فاضح می باشد زیرا که بهیچ دلیل الی الآن عدل تقدیری حضرت عمر هم ثابت نشده فضلا عن التحقیقی بلکه از وقائع لا تعد و شواهد لا تحصی نهایت ظلم و جور آن معدن عدوان البته ظاهر و باهرست کما فصل فی کتب الاصحاب و منها کتاب تشیید المطاعن الفالع لنصاب النصاب پس از آن همه شواهد و دلیل رو گردانیدن و بمزعوم خود بر بنای این خبر موضوع حضرت عمر را از جهت عدل افضل اصحاب باثبات رسانیدن خیالیست محال که در بطلان همرنگ سرابست و بسبب معاندت صریحه حق و صواب جالب انواع تبار و تباب سابعا بر بنای این افترای بین البطلان ظاهر الهوان حضرت ثالث را از جهت حیا افضل اصحاب وانمودن

ص:418

در اظهار حیای خود افزودنست چه قطع نظر از آنکه این زور مفتعل و کذب منتحل قابل ادنی وثوق نیست اصلا بدلیلی صالح رجحان حضرت ثالث در حیا بر سائر اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب ثابت نشده بلکه بر عکس آن نهایت بی شرمی و غایت بی آزرمی حضرت ایشان در وقائع بی شمار خصوصا در واقعات ظلم و جور بر اکابر اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مثل حضرت أبی ذر و حضرت عمار و ابن مسعود و غیرهم چنان ظاهر و طشت از بام افتاده شده که اصلا در ان انکار منکری و جحد جاحدی موثر نمی تواند شد و همچنین آنچه ازیشان در باب ایثار اقارب و استبداد باموال و تعطیل حدود واقعات مخزیه و خطوب مفضحه بظهور رسیده بنحوی مباین و منافی حیا می باشد که هرگز کسی که ادنی بهرۀ از حیای ایمانی داشته باشد انکار آن نمی تواند کرد و قد تکفل لایضاح شطر من تلک المشائن کتاب تشیید المطاعن پس بلا لحاظ این همه امور بر بنای این کذب و زور ادعای افضل بودن حضرت ثالث از جهت حیا آغاز نهادن چقدر داد حیا دادن و در پی هتک ناموس خود افتادنست ثامنا اظهار افضل بودن جناب امیر المؤمنین از جملۀ اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از جهت علم اگر چه حرف حق و صوابست لیکن حصر افضلیت آن جناب درین جهت و نفی افضلیت از جهات دیگر خصوصا صدق و عدل و حیا چنانچه مزعوم مشوم شیخ رجبست محل کمال عجب ست زیرا که در محل خود بدلائل متکاثره و براهین متضافره ثابت و مبرهن گردیده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از جمیع اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از هر جهت افضل بوده بلکه بادلۀ مبرمه و شواهد محکمه محقق شده که آن جناب سوای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از جملۀ انبیا و مرسلین سلام اللّه علیهم اجمعین هم افضل بوده کما سبق بیانه فی مجلد آیة المباهلة و سیاتی انشاء اللّه تعالی مزید تحقیق لذلک فی المجلد الاتی الکافل ببیان حدیث التشبیه پس چگونه متدبری در قصر تفضیل آن جناب بر اصحاب و آن هم بافضلیت از یک جهت هم خیال شیخ رجب خواهد گردید و بنفی افضلیت از جهات دیگر معانده حق صریح و ایثار باطل قبیح بهر خود خواهد گزید تاسعا استدلال بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از جهت علم بر بنای این خبر محرف مصنوع درست نیست زیرا که فرمودن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و

ص:419

آله و سلم

انا مدینة العلم و علی بابها را در ذیل خبر مفتعل

انا مدینة الصدق الخ هرگز ثابت نشده آری این کلام هدایت التیام را آن جناب مرة بعد اولی و کرة بعد اخری در مقامات مختلفه بالانفراد بیان کرده و هرگز آن را بحالت انضمام بچنین الحاقات باطله و افتراءات عاطله که محرفین در حق ثلاثه و غیرهم افزوده اند و از راه جسارت نسبت آن بآنحضرت نموده اند ارشاد نفرموده پس از اصل

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها که بالانفراد بحد تواتر رسیده و صحیح و سالم از غوائل تحریف و تلفیفست اعراض ورزیدن و آن را بحالت تحریف و انضمام بمفتریات صریحه و مختلفات فضیحه برای احتجاج برگزیدن چگونه نزد ارباب انصاف مقبول خواهد گردید و بچه عنوان این صنیع شنیع که سراسر حیف ظاهر از جائر متجاهرست بحد استقامت خواهد رسید عاشرا اگر ازین همه درگذریم و بفرض محال این افک صریح الافتعال را تسلیم هم نمائیم باز هم مطلوب اهل حق که افضلیت مطلقۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست از دست نمی رود و آنچه شیخ رجب خواسته است که فضل آن حضرت را فضل جزئی وانماید درست نمی شود بیانش آنکه این خبر مجعول علی حال التحریف هم دلالت دارد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علم بوده و پر ظاهرست که باب مدینۀ علم بودن موجب اعلمیتست و اعلمیت موجب افضلیتست علی الاطلاق کما سبق بیانه غیر مرة حسب افادات المحققین اولی الافلاق و قد شید بنیانها نصوص کلام الملک الخلاق و فصوص اخبار النبی الراکب للبراق صلّی اللّه علیه و آله ما تعاقب الاصیل و الاشراق و علاوه برین از افادات سابقه و تحقیقات سالفه علمای اعلام سنیه متعلق بحدیث مدینة العلم واضح و آشکار گردیده که این حدیث شریف بوجوه عدیدۀ اخری دلیل افضلیت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست پس بعد ملاحظۀ آن چگونه می توان گفت که ارشاد باسداد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

انا مدینة العلم و علی بابها موجب افضلیت جزئیۀ مقیده است نه افضلیت کلیۀ مطلقه بالجمله انکار از افضلیت مطلقۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اعتراف بافضلیت آن جناب من حیث العلم که از شیخ رجب بعد وقوع در دام تزویر افاکین پر تغریر صادر شده مصداق فر من المطر و وقف تحت المیزاب ست زیرا که هرگز عاقلی نمی توان گفت که افضلیت حاصله از جهت علم افضلیت مطلقه نیست و چگونه متاملی تفوه باین مطلب تواند کرد حال آنکه در کمال وضوحست که علم راس و رئیس فضائل و

ص:420

مستتبع قاطبه ملکات فاضله و صفات حسنه می باشد و مدار تفاضل بر علمست و فضل بغیر علم قابل اعتداد نیست لیکن چون محرفین خلاعت شعار و مؤلفین رقاعت آثار بهرۀ از عقل و فهم ندارند لهذا از فرط سفاهت و بلاهت می خواهند که بذریعۀ کذب و افتعال و تحرّص و انتحال دل خود را خوش کنند و برای رؤسا و متبوعین خود ما ورای علم بعض صفات دیگر فرض نموده رجحانشان را در آن صفات بر مغفلین ترویج دهند و نمی دانند که این گونه تزویرات بابی از مقصود نمی گشاید و جز خزی و خسار چیزی نمی افزاید کما حصل لواضع حدیث مدینة الصدق و المحتج به و ازینجا قدرت قادر متعال تماشا کردنیست که چگونه اهل کذب و افترا را در حال انهماک شان در تجاسر و اجترا ذلیل و خوار فرموده و حق ابلج را بر باطل لجلج علو تمام و تفوق مالا کلام عطا نموده علی کل حال محل کمال عجبست که چگونه شیخ رجب در استدلال خود باین امر ظاهر بیّن و سقم بادی غیر بیّن ملتفت نگردیده از راه کثرت وعارت و قلت بصارت بافک شنیع و زور فظیع بمیل کلی گرویده و با این همه غفلت واضحه و زلت فاضحه ادعای استقامت کلام و تمامیت مرام نموده در حیرت ارباب خبرت الی اقصی الغایة افزوده و از جملۀ عجائب اینست که ابن حجر مکی در منح مکیه خواسته که استدلال اهل حقّ را

بحدیث انا دار الحکمة بهفوۀ طیبی رو نماید و آنچه در مقابل اهل حقّ سراییده استحسانا نقل نموده خوش بیاساید چنانچه در منح مکیه جائی که

حدیث انا دار الحکمة

و حدیث انا مدینة العلم را متحد دانسته و یکجا بر ان کلام کرده می گوید و ما احسن قول بعض الحفاظ فی أبی معاویة احد رواته المتکلم فیهم بما لا یسمع هو ثقة مامون من کبار المشایخ و حفاظهم و قد تفرد به عن الاعمش فکان ما ذا و أی استحالة فی انه صلّی اللّه علیه و سلم یقول مثل هذا فی حق علیّ و قول بعض المحققین تمسک الشیعة بهذا الحدیث علی ان اخذ العلم و الحکمة مختص بعلیّ لا یتجاوزه الی غیره الا بواسطته لان الدار یدخل إلیها من بابها و لا حجة لهم فیه إذ لیس دار الجنة بأوسع من دار الحکمة و لها ثمانیة ابواب انتهی و این کلام و هن انتظام که ابن حجر آن را از بعض محققین نقل نموده همان کلام طیبیست که در کاشف شرح مشکاة آن را سرد نموده و ما بعون اللّه المنعام بتفصیل تمام آن را در ما سبق نقض و ابطال کرده ایم و طریق رد و توهین آن باقدام تحقیق و تبیین سپرده فلیکن منک علی ذکر و این تهافت و تناکر و تناقض و تنافر هم دیدنیست که ابن حجر در این مقام کلام فاسد النظام طیبی را بنهج قبول و ارتضا نقل می فرماید و آن را کلام بعض محققین وانموده عظمتش بر ناظر قاصر ثابت می نماید و این معنی چنانچه می بینی صراحة کاشف از آنست که نزد ابن حجر تعدد ابواب دار حکمت امر صحیحست و دار حکمت کم از کم مثل دار جنت ابواب ثمانیه دارد و این ابواب حسب مزعومات این حضرات اصحاب ثلاثه و دیگر اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم می باشند حال آنکه قبل ازین

ص:421

خود ابن حجر در ابتدای کلام خود در همین کتاب منح مکیه بتصریح صریح

حدیث انا دار الحکمة

و حدیث انا مدینة العلم را دلیل اختصاص خداوند عالم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را از علم بچیزی که عبارات از آن قاصر می شود دانسته حیث قال تنبیه مما یدل علی ان اللّه سبحانه و تعالی اختص علیا من العلوم بما تقصر عنه العبارات

قوله صلّی اللّه علیه و سلم اقضاکم علی و هو حدیث صحیح لا نزاع فیه و

قوله انا دار الحکمة

و روایة انا مدینة العلم و علی بابها و پر ظاهرست که بعد این اعتراف صریح و اقرار صحیح که مفید اختصاص شرف بابیت دار الحکمة و مدینة العلم بجناب امیر المؤمنین علیه السّلامست باز کلام طیبی را نقل کردن و آن را مرضی و مقبول وانمودن وادی تهافت و تنافر باقدام تناقض و تناکر پیمودنست و از امثال این مقامات زیغ و اعوجاجی که در قلوب و صدور این حضرات مضمر و مکنونست در نهایت انجلا می رسد و متحقق می گردد که این حضرات با وصف اعتراف بمضامین حقۀ صحیحه و تکلم بکلمات خالصه نصیحه چگونه بسوی باطل لجلج و مخلج اعوج تقهقر می نمایند و ارباب امعان و بصیرت را حیرت بر حیرت می افزایند مع القصه آنچه ابن حجر در این جا از طیبی نقل کرده و استحسان آن نموده بطلان آن از افادۀ خود ابن حجر واضح و عیانست فکیف که در ما سبق بعون اللّه المنعام بوجوه عدیده و براهین سدیده کمال سقوط و انخزال و انجذام و انحلال آن مبین و مبرهن شده فراجعه ان شئت کرة اخری فهو بالامعان و التثبت اقمن؟ ؟ ؟ و احری و از جمله بدائع مستشنعه و شنائع مستفظعه آنست که ابن حجر مکی در فتاوای حدیثیه حدیث مدینة العلم را مقتضی افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ندانسته کلامی عجب نا مربوط درین باب آورده چنانچه بعد ذکر حدیث مدینة العلم گفته و لیس مقتضیا لافضلیته علی أبی بکر و عمر و عثمان رضی اللّه عنهم فقد صح عنه أی

عن علیّ نفسه خیر الناس بعد النبی صلّی اللّه علیه و سلم ابو بکر ثم عمر ثم رجل آخر فقال له ابنه محمد رضی اللّه عنهما ثم انت یا ابت فقال ما ابوک الا رجل من المسلمین و من ثمة اجمع اهل السنة من الصحابة و التابعین فمن بعدهم علی ان افضل الصحابة علی الاطلاق ابو بکر ثم عمر رضی اللّه عنهما و اللّه سبحانه و تعالی اعلم و این کلام سخافت نظام ابن حجر ماخوذ از تقریر سراسر تغریر سخاویست که در ما سبق بحمد اللّه تعالی بطلان و هوان آن دیدی و بنهایت سقوط و انخرام و تفصم و انجذام آن وارسیدی پس لازم نیست که درین مقام باز اعادۀ جواب آن نمائیم بلکه مناسب آنست که ناظر بصیر خود رجوع بجواب مذکور نماید و در تبصر و استبصار خود بملاحظۀ آن بیفزاید

ص:422

و ملا علی قاری که عصبیت حروریت را با حمیت حنفیت جمع کرده است در شرح حدیث

انا دار الحکمة مرتکب تخلیط عجیب و تسویط غریب گردیده چنانچه در مرقاة شرح مشکاة گشته و عنه أی

عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و فی روایة انا مدینة العلم و فی روایة المصابیح انا دار العلم و علی بابها و فی روایة زیادة فمن أراد العلم فلیأته من بابه و المعنی علیّ باب من ابوابها و لکن التخصیص یفید نوعا من التعظیم و هو کذلک لانه بالنسبة الی بعض الصحابة اعظمهم و اعلمهم و مما یدلّ علی ان جمیع الاصحاب بمنزلة الابواب

قوله صلّی اللّه علیه و سلم اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم مع الایماء الی اختلاف مراتب انوارها فی الاهتداء و مما یحقق ذلک ان التابعین اخذوا انواع العلوم الشرعیة من القراءة و التفسیر و الحدیث و الفقه من سائر الصحابة غیر علی رضی اللّه عنه ایضا فعلم عدم انحصار البابیة فی حقه اللّهمّ الا ان یختص بباب القضاء فانه ورد فی شانه انه اقضاکم کما انه جاء فی حق ابیّ انه اقرؤکم و فی حق زید بن ثابت انه افرضکم و فی حق معاذ بن جبل انه اعلمکم بالحلال و الحرام و مما یدل علی جزالة علمه ما فی الریاض عن معقل بن یسار قال وضأت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال هل لک فی فاطمة نعودها فقلت نعم فقام متوکئا علیّ فقال انه سیحمل ثقلها غیرک و یکون اجرها لک قال فکانّه لم یکن علیّ شیء حتی دخلنا علی فاطمة فقلنا کیف تجدینک قالت لقد اشتد حزنی و اشتد فاقتی و طال سقمی قال عبد اللّه بن احمد بن حنبل وجدت بخط أبی فی هذا الحدیث قال او ما ترضین ان زوجک اقدمهم سلما و اکثرهم علما و اعظمهم حلما اخرجه احمد و عن ابن عباس و قد سأله الناس فقالوا أیّ رجل کان علیا قال کان قد ملئ جوفه حکما و علما و باسا و نجدة مع قرابته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اخرجه احمد فی المناقب و عن سعید بن المسیب قال عمر کان یتعوذ من معضلة لیس لها ابو حسن اخرجه احمد قال الطیبی لعل الشیعة تتمسک بهذا التمثیل ان اخذ العلم و الحکمة منه مختص به لا یتجاوزه الی غیره الا بواسطته رضی اللّه عنه لان الدار انما یدخل من بابها و قد قال تعالی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها و لا حجة لهم فیه إذ لیس دار الجنة بأوسع من دار الحکمة و لها ثمانیة ابواب رواه الترمذی

ص:423

و قال هذا حدیث غریب أی اسنادا و قال أی الترمذی روی بعضهم هذا الحدیث عن شریک و هو شریک بن عبد اللّه قاضی بغداد ذکره شارح و لم یذکروا أی ذلک البعض فیه أی فی اسناد هذا الحدیث عن الصنابحی بضم صاد و کسر موحدة و مهملة و لا نعرف أی نحن هذا الحدیث عن احد من الثقات غیر شریک بالنصب علی الاستثناء و فی نسخة بالجرّ علی انه بدل من احد قیل و فی بعض نسخ الترمذی عن شریک بدل غیر شریک و اللّه اعلم ثم اعلم ان

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها رواه الحاکم فی المناقب من مستدرکه من حدیث ابن عباس و قال صحیح و تعقبه الذهبی فقال بل هو موضوع و قال ابو زرعة کم خلق افتضحوا فیه و قال یحیی بن معین لا اصل له کذا قال ابو حاتم و یحیی بن سعید و قال الدارقطنی ثابت و رواه الترمذی فی المناقب من جامعه و قال انه منکر و کذا قال البخاری انه لیس له وجه صحیح و آورده ابن الجوزی فی الموضوعات و قال ابن دقیق العید هذا الحدیث لم یثبتوه و قیل انه باطل لکن قال الحافظ ابو سعید العلائی الصواب انه حسن باعتبار طرقه لا صحیح و لا ضعیف فضلا عن ان یکون موضوعا ذکره الزرکشی و سئل الحافظ العسقلانی عنه فقال انه حسن لا صحیح کما قال الحاکم و لا موضوع کما قال ابن الجوزی قال السیوطی و قد بسطت کلام العلائی و العسقلانی فی التعقبات التی علی الموضوعات انتهی و

فی خبر الفردوس انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علیّ بابها و شذّ بعضهم فاجاب ان معنی و علیّ بابها انه فعیل من العلوّ علی حد قراءة صراط علیّ مستقیم برفع علی و تنوینه کما قرأ به یعقوب

ذکر بعض تحریفات و ضّاعین و کذا بین در حدیث «مدینة العلم» و ابطال آنها

ازین عبارت ظاهرست که علی قاری در شرح این حدیث شریف طریق خلط غثّ با سمین و مزج حق با باطل مهین پیمودۀ خود را نزد ارباب تحقیق و امعان عرضه صغار و هوان نموده و ما بر صنائع بدیعه و افاعیل طریفۀ او فردا فردا کلام اجمالی می نمائیم و مسلک تمییز حق از باطل و تفریق حالی از عاطل می پیمائیم پس باید دانست که آنچه قاری در شرح این حدیث ادعا کرده که معنی

و علیّ بابها اینست که علیّ باب من ابوابها یعنی علی بن أبی طالب علیه السّلام یکی از ابواب دار حکمتست پس مقصودش ازین ادعای باطل آنست که بر اولیای او حالی گردد که امیر المؤمنین علیه السّلام هم باب دار حکمتست و دیگر اصحاب هم ابواب دار حکمت می باشند و این همان ترانه ایست که پیش از همه در باب حدیث مدینة العلم عاصمی آن را نواخته و دیگران قلادۀ تقلید او

ص:424

در گردن خود انداخته و نحیف بتصریح تمام و توضیح ما لا کلام و ببیان مشبع بسیط و کلام جامع محیط آن را باطل و مردود ساخته و هر چند آنچه حقیر در ما سبق نوشته ام در ابطال این مزعوم مشوم کافی و وافیست لیکن حرفی چند در این جا نیز باید شنید اول آنکه لفظ این حدیث شریف خود دلیل انحصار بابیت در جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد زیرا که آن جناب خود را درین حدیث دار حکمت و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را باب دار حکمت فرموده و پر ظاهرست که خانه را بحسب متعارف اکثر افراد آن بیش از یک باب نمی باشد پس دار حکمت را نیز بیش از یک باب نباشد و جمل دار در کلام جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر خانه که ابواب متعدده داشته باشد و بر طریق غیر متعارف اکثر افراد مبنی شده باشد محتاج بدلیلست و ماله الی آخر الدهر من سبیل دوم آنکه این تاویل علیل مبنی بر آنست که ماورای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دیگر اصحاب قابلیت بابیت دار حکمت داشته باشند و دون اثبات هذا المقصد و المراد خرط القتاد و ضرب الاسداد سوم اگر بالفرض و التسلیم ماورای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعض دیگر اصحاب صلاحیت باب دار حکمت داشته باشند لیکن بدون نص صریح جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اجترا بر اثبات بابیت ایشان و اقدام بر صرف این حدیث شریف از ظاهر آن چگونه نزد اهل ایمان و ارباب عرفان روا خواهد شد چهارم آنکه اگر بالفرض ماورای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کسی از اصحاب قابلیت بابیت داشته هم باشد باز هم قطعا و یقینا حضرات ثلاثه ازین قابلیت بمراحل شاسعه دور و از قرب اهلیت آن بمداحر واسعه مدحور می باشند زیرا که جهالات فاضحه و عمایات واضحۀ شان هم در عهد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و هم در عهد حکومت خود ابدی من کل واضح و اجلی من کل لائح می باشد پس سعی قاری و اسلاف نا انصاف او در اثبات تکثیر ابواب بی حاصل و خیبت و حرمان در میان ایشان و مقصود اصلی ایشان حدّ فاصلست پنجم آنکه مرتبۀ بابیت دار حکمت رتبه ایست بس بلند و منزلتیست نهایت ارجمند و کافیست برای علو شأن و سمو مکان آن اینکه صاحب آن جزوی از اجزاء وجود مسعود رسول ربّ ودود علیه و آله آلاف الصلوة و السّلام الی یوم الموعود محسوب و معدود می شود پر ظاهرست که حضرات ثلاثه و اتباع و احزاب شان از جملۀ اصحاب بوجه مطاعن شنیعه و مشائن فظیعه و مثالب ذوات حنیّه و معایب صفات دنیّه خود

ص:425

که بحمد اللّه تعالی در کتب علمای اعلام مثل تشیید المطاعن و غیر آن ببسط تمام مذکور شده چندان به اخفض درکات سقوط و اوضع منازل هبوط رسیده اند که هرگز قابلیت آن ندارند که جزوی از اجزای مؤمنی بشمار آیند چه جای آنکه از اجزای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده باشند پس چگونه کسی از اهل ایمان ایشان را با این ضعت و صغار و دناءت و احتقار ابواب دار حکمت خواهد انگاشت و باثبات جزویت ایشان برای دار حکمت اعلام تحقیر خود دار حکمت خواهد افراشت ششم آنکه معنی باب دار حکمت درین حدیث بنابر تقریراتی که در ما سبق از علمای اعلام سنیه شنیدی شخصیست که محیط بانواع حکمت مودعه در وجود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد و هیچ چیز از حکمت نباشد که آن شخص آن را نداند و پر ظاهرست که غیر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احدی از اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم دارای این وصف نیست پس چگونه اثبات بابیت دار حکمت برای غیر آن جناب درست خواهد آمد هفتم آنکه سابقا دانستی که باب دار حکمت بودن مستلزم عصمتست و دریافتی که علمای سنیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بسبب حدیث مدینة العلم و حدیث دار الحکمة منزه عن الخطا وامی نمایند پس اگر دیگر اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم هم ابواب دار حکمت باشند لازم آید که ایشان هم معصوم باشند و بعد بعیدشان از ساحت عصمت اظهر من الشمس و ابین من الامسست و خروج بسیاری ازیشان از دائرۀ عدالت معلوم و متیقن پس چگونه ایشان ابواب دار حکمت خواهند گردید و بچه عنوان باین ذروۀ رفیعة الشأن خواهند رسید هشتم آنکه استغنای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از دیگر اصحاب و احتیاج دیگر اصحاب بسوی آن جناب در اخذ علم و حکمت کالنور علی شاهق الطور در کمال ظهورست و دلائل باهره و شواهد زاهره این مطلب انشاء اللّه تعالی در مبحث اعلمیت بتفصیل خواهی دانست و بحمد اللّه تعالی علمای اهل سنت خود اعتراف باین مطلب دارند چنانچه علامۀ عجیلی در ذخیرة المآل گفته و لم یکن یسال منهم واحدا و کلهم یسأله مسترشدا و ما ذاک الا الخمود نار السؤال تحت نور الاطلاع الخ و هر گاه حال بر چنین منوال باشد چگونه می توان گفت که ماورای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دیگر اصحاب صلاحیت تلقیب بابواب داشتند زیرا که کم از کم حالت باب دار حکمت آن می باید که در اخذ علم و حکمت محتاج رجوع بدیگری نباشد و احدی از عقلا تجویز نمی تواند کرد

ص:426

که اشخاصی که حظ ایشان در علم و حکمت چندان طفیف باشد که احتیاج رجوع بغیر داشته باشند ابواب دار حکمت می توانند شد نهم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب در این حدیث حکم رجوع بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام داده و ارشاد فرموده که هر که خواهان حکمت باشد بدر دار حکمت رجوع آورد چنانچه در طریق اول کتاب المناقب ابن مغازلی درین حدیث وارد ست

انا دار الحکمة و علیّ بابها فمن أراد الحکمة فلیات الباب و در طریق ثانی آن واقع شده

انا دار الحکمة و علیّ بابها فمن أراد الحکمة فلیأتها من بابها و در طریق عاصمی در زین الفتی منقول ست

انا دار الحکمة و علیّ بابها فمن أراد الحکمة فلیات الباب و پر ظاهرست که اگر سوای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دیگر اصحاب هم ابواب دار حکمت می بودند حکم رجوع در این حدیث مخصوص بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی گردید بلکه درین صورت می بایست که یا ذکری از حکم رجوع باحدی نباشد یا حکم رجوع بجمیع ابواب مذکور باشد دهم آنکه اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب خالی از دو صنف نمی توانند شد صنف اول اصحابی که بحسب حکم محکم

فمن أراد الحکمة فلیأتها من بابها امتثال امر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نمودند و متبع و آخذ حکمت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شدند و صنف آخر اصحابی که از امتثال این امر سر پیچیدند و متبع و آخذ از آن جناب نگردیدند و پر ظاهرست که صنف اول بوجه احتیاج و رجوع بآنجناب نائل بمرتبۀ بابیت دار حکمت نمی توانند شد کما قررنا و صنف آخر بوجه عدول و نکول از حکم رسول صلّی اللّه علیه و آله ماهب القبول لائق و قابل بابیت نماندند پس ظاهر گردید که از اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم سوای امیر المؤمنین علیه السّلام احدی نائل باین مرتبۀ رفیعه نمی تواند شد اما آنچه قاری گفته و لکن التخصیص یفید نوعا من التعظیم و هو کذلک لانه بالنسبة الی بعض الصحابة اعظمهم و اعلمهم پس اجحاف صریح و اسفاف فضیحست زیرا که از بیان سابق و تبیین لاحق ظاهر و باهر گردیده که صراحة مفاد این حدیث شریف تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بشرف بابیت دار حکمت می باشد و این تخصیص تخصیص حقیقیست که بعناوین شتّی حاصر این شرف در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و دلالت آن بر کمال عظمت و جلالت و رفعت و نبالت و اعلمیت و

ص:427

افضلیت عامّه و عصمت و اکرمیت تامّۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حسب افادات خود محققین سنیه ثابت و متحققست پس قصر آن بر تعظیم جزئی و اعلمیت جزئیه ناشی از غایت عداوت و عناد و بغض و لداد با أبی الائمة الامجاد علیه و آله آلاف السّلام من رب العباد می باشد و این ناصبیت واضحه و حروریت فاضحۀ قاری دیدنیست که در شرح این حدیث اولا بر سر تاویل و تحریف کلام نبوی رفته بهوای اثبات بابیت دیگر اصحاب معنی جملۀ

و علی بابها علیّ باب من ابوابها گرفته و ثانیا چون دیده که بر فرض این تاویل باطل هم تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بذکر درین حدیث فائده می خواهد دلش راضی نشد برینکه بگوید که فائده تخصیص اظهار اعظمیت و اعلمیت مطلقۀ آن جنابست بلکه متفوه شد به اینکه تخصیص مفید نوعی از تعظیمست و آن جناب نسبت ببعض اصحاب اعظم و اعلم می باشد و غرض علی قاری ازین تفوه صریح التقصیر آنست که مبادا اعظمیت و اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر قاطبۀ اصحاب ازین حدیث ثابت شود که بلا ریب اجتیاح اساس خلافت خلفای ثلاثه خواهد کرد حال آنکه آنچه قاری اندیشیده فائدۀ بحالش نمی رساند زیرا که دلالت این حدیث شریف بر اعظمیت و اعلمیت مطلقۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بنحو من الانحاء قابل ستر و کتمان نیست و خود اهل سنت بآن اعتراف می نمایند و علاوه بر آن بوجوه عدیدۀ دیگر دلیل امامت آن جناب می باشد و قد دریت ذلک بالتفصیل مما اسلفناه سابقا بعون اللّه الجلیل اما آنچه گفته و مما یدلّ علی ان جمیع الاصحاب بمنزلة الابواب

قوله صلّی اللّه علیه و سلم اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم مع الایماء الی اختلاف مراتب انوارها فی الاهتداء پس باطل صرف و مردود بحتست زیرا که اولا بحمد اللّه در ما سبق بجواب کلام اعور افجر قدح اتمّ و اوفر این حدیث موضوع بنابر افادات سنیه دیدی و بکنه سخافت و رکاکت تشبث بآن وارسیدی و ثانیا اگر بالفرض و التقدیر این حدیث در حق اصحاب صحیح هم باشد ایشان بمنزلۀ ابواب نمی توانند شد چه آنفا بوجوه عدیده دانستی که این شرف مخصوص بذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و احدی از اصحاب سهیم و شریک آن جناب درین باب نمی تواند شد ثالثا این حدیث بر فرض صحت آن در حق اصحاب کاشف از آنست که هر کس را ازیشان فی الجمله علمی حاصل بود و ظاهرست که مجرد این مطلب

ص:428

در بودن اصحاب بمنزلۀ ابواب کافی نیست زیرا که باب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم همان کسست که محیط بجمیع علوم و معارف آن جناب باشد نه آنکه فی الجمله علمی داشته باشد و بالجمله فبین کون الرجل ذا علم فی الجملة و بین کونه بابا لدار الحکمة و مدینة العلم بون بعید إن فی ذلک لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید و رابعا چون حصول علم فی الجمله برای هر واحد از اصحاب چیزیست که عیان و حس مکذب آنست لهذا علمای اهل سنت از راه اضطرار در مصادیق حدیث نجوم راه تضییق و تحجیر می پیمایند و بتقییدات شدیده و تخصیصات عدیده آن را مقید و مخصص وامی نمایند کما سبقت الاشاره إلیه فی ردّ کلام الاعور الافجر پس ادعای علی قاری که این حدیث دلیل آنست که جمیع اصحاب بمنزلۀ ابواب هستند بلا شک و ارتیاب بمنزلۀ لمع سراب و نقش بر آب ست و خامسا ادعای قاری که در حدیث نجوم ایماست بسوی اختلاف مراتب انوار صحابه در اهتدا دلیل عدم تدبر اوست در مدلولات الفاظ زیرا که اهتدا درین حدیث صفت غیر صحابه است و نتیجۀ اقتدا بصحابه ظاهر کرده شده و صفتی که برای صحابه ازین حدیث علی الفرض مستفاد می شود صفت علم و صفت هدایتست پس ذکر ایما بسوی اختلاف مراتب انوار صحابه در اهتدا در این جا بی محلست بلکه بجای آن ذکر ایمای اختلاف مراتب انوار صحابه در علم و هدایت می باید کرد و غالبا مقصود قاری هم همینست لیکن بوجه قلت امعان در معانی الفاظ از ادای مطلوب قاصر مانده علی کل حال آنچه قاری در این جا متعلق باثبات بابیت صحابه از حدیث نجوم استدلال نموده همه از قبیل بنای فاسد علی الفاسدست و بهیچ وجه درست نمی آید و محل کمال عجب اینست که علی قاری خود از مقدوحیت و مجروحیت حدیث نجوم نزد اکابر اهل نحله اش آگاه و مطلع ست لیکن با این همه از احتجاج بان دست بر نمی دارد و بادعای دلالت آن بر بابیت صحابه کمال خوش فهمی و سلامت عقل خود را فراروی ارباب انصاف می آرد اگر باور نداری اینک از کلام خودش این مطلب را بر تو واضح و آشکار می نمایم پس بدانکه خود علی قاری در همین کتاب مرقاة در باب مناقب الصحابة بعد ذکر حدیث نجوم گفته قال ابن الربیع اعلم ان

حدیث اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم اخرجه ابن ماجة کذا ذکره الجلال السیوطی فی تخریج احادیث الشفاء و لم اجده فی سنن ابن ماجة بعد البحث عنه و قد ذکره ابن حجر العسقلانی فی تخریج احادیث

ص:429

احادیث الرافعی فی باب ادب القضاء و اطال الکلام علیه و ذکر انه ضعیف واه بل ذکر عن ابن حزم انه موضوع باطل لکن ذکر عن البیهقی انه قال ان حدیث مسلم بودی بعض معناه یعنی

قوله صلّی اللّه علیه و سلم النجوم امنة للسماء الحدیث قال ابن حجر صدق البیهقی هو یؤدی صحة التشبیه للصحابة بالنجوم اما فی الاقتداء فلا یظهر نعم یمکن ان یتلمح ذلک من معنی الاهتداء بالنجوم قلت الظاهر ان الاهتداء فرع الاقتداء قال و ظاهر الحدیث انما هو اشاره الی الفتن الحادثة بعد انقراض الصحابة من طمس السنن و ظهور البدع و نشر الجور فی اقطار الارض انتهی و تکلم علی هذا الحدیث ابن السبکی فی شرح ابن الحاجب الاصل فی الکلام علی عدالة الصحابة و لم یعزه لابن ماجة و ذکره فی جامع الاصول و لفظه عن ابن المسیب عن عمر بن الخطاب مرفوعا سالت ربی الحدیث الی قول اهتدیتم و کتب بعده اخرجه فهو من الاحادیث التی ذکرها رزین فی تجرید الاصول و لم یقف علیها ابن الاثیر فی الاصول المذکورة و ذکره صاحب المشکوة و قال اخرجه رزین ازین عبارت که تنها برای هتک ستر حدیث نجوم کافی و وافیست صدق کلام نحیف بحد تحقق می رسد و شناعت و فظاعت احتجاج علی قاری باین حدیث موضوع نهایت واضح و لائح می گردد و ناظر بصیر بسخافت و رکاکت صنیع شنیع او بخوبی پی می برد چه جای آنکه اگر دیگر عبارات علمای اعلام سنیه متعلق بقدح حدیث نجوم که سابقا در جواب اعور منقول شده هم پیش نظر داشته باشد و چون کلام مستوفی در قدح این حدیث انشاء اللّه تعالی در مجلد حدیث ثقلین خواهد آمد لهذا ما در این جا بر همین لمحۀ باصره اکتفا می نمائیم اما آنچه گفته و مما یحقق ذلک ان التابعین اخذوا انواع العلوم الشرعیة من القراءة و التفسیر و الحدیث و الفقه من سائر الصحابة غیر علی رضی اللّه عنه فعلم عدم انحصار البابیّة فی حقه پس در کمال سخافت و رکاکت می باشد زیرا که قول و فعل تابعین بمقابلۀ نص صریح جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

انا مدینة العلم و علی بابها و انا دار الحکمة و علی بابها هرگز قابل احتجاج نیست و جز آنکه کاشف از عدم امتثال تابعین امر جناب خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله الطاهرین را گردد هرگز فائده بحال علی قاری نمی رساند وا عجباه خود آن جناب بابیت را منحصر در وجود ذی جود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می نماید و بقصد مزید اتمام حجت و قطع عذر معتذرین بتصریح صریح ارشاد می فرماید

ص:430

یا علی کذب من زعم انه یدخلها من غیر بابها و نیز می فرماید

کذب من زعم انه یصل الی المدینة لا من قبل الباب و تمامی اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم هم نیز این شرف را مختص بذات قدسی سمات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وامی نمایند و باعتراف آن و ابتهاج بآن طریق وفاق می پیمایند کما ظهر سابقا من افادة الزرندی فی نظم درر السمطین و من حدیث الشوری الذی ذکره جمال الدین المحدث لیکن علی قاری این همه امور را پس پشت خود می اندازد و هیچ چیز را قابل التفات نمی داند و بنهایت رقاعت فعل تابعین را در مقابل نص جناب ختم المرسلین صلّی اللّه علیه و آله الطیبین و اعتراف صحابه پیش نموده پرده از سخافت رای خود می اندازد و بخیال خود نمی آرد که اثبات اخذ تابعین از غیر امیر المؤمنین علیه السّلام تابعین را هرگز تابعین صحابه و متبعین جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باقی نمی گذارد و نهایت مخالفت ایشان را با اوامر جناب ختمی مرتبت صلّی اللّه علیه و آله و سلم ظاهر می گرداند بلکه معاندت ایشان را با افعال و اقوال صحابه که همواره در حل مشکلات رجوع بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام می آوردند و پیوسته برای کشف معضلات ناصیه سائی بر عتبۀ فلک رتبۀ آن جناب می نمودند و مدام اعتراف باعلمیت آن جناب می کردند باثبات می رساند بالجمله اخذ تابعین از غیر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هرگز منافی انحصار بابیت در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست آری و صمت و سمت معاندت و مشاقّت ارشاد نبوی و مخالفت و معازت اقوال و افعال صحابه بر نواصی ایشان می رساند و ذلک علیهم لا لهم و اگر ازین تقریر که کار تیر و شمشیر می کند درگذریم و با علی قاری فی الجمله طریق ملائمت سپریم خواهیم گفت که تابعین آخذین علوم از غیر امیر المؤمنین علیه السّلام خالی از دو صنف نیستند صنف اول اشخاصی هستند که اخذ علوم از ان صحابه نمودند که شاگردان و مستفیدین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بودند مثل حضرت سلمان و مقداد و ابو ذر و عمار و عبد اللّه بن مسعود و عبد اللّه بن عباس و امثالهم و پر ظاهرست که اخذ این صنف ازین صحابه بنابر آن نیست که ایشان این صحابه را ابواب علوم می دانستند بلکه بنابر آنست که ایشان را آخذ و مستفید از باب مدینۀ علم و باب دار حکمت می دانستند پس اخذ ازیشان در حکم اخذ از خود باب مدینۀ علم و

ص:431

باب دار حکمت بوده باشد و صنف دیگر کسانی هستند که قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

فمن أراد العلم فلیات الباب و من أراد الحکمة فلیأتها من بابها را هیچ وزنی نگذاشتند و عنادا و انحرافا از باب مدینۀ علم و باب دار حکمت رو گردانی نموده خاک در دیدۀ خود انپاشتند و صحابه منحرفین از امیر المؤمنین علیه السّلام را ملجا و ملاذ خود ساختند و بتکدی و تکفف از آن معادن تحریف و تصرف پرداختند و پر ظاهرست که ایشان هرگز صلاحیت آن ندارند که قول و فعل ایشان بپایه اعتبار و اذکار آورده شود و احدی از عقلا نیست که ایشان را آخذ علوم شرعیه و عارف احکام نبویه بداند و اصلا تخیّل نتوان کرد که ایشان بذرّۀ از ذرّات و قطرۀ از قطرات علم صحیح ماخوذ از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب رسیده باشند چه آن حضرت خود بارشاد باسداد

کذب من زعم انه یدخلها من غیر بابها ایشان را در دعاوی باطله و مزعومات عاطلۀ شان تکذیب فرموده و بسد ابواب این مزعومات کالسّراب زنگ شک و ارتیاب برای ابد الآباد و مدی الاحقاب از سجاجل اولو الالباب زدوده و هیچ می دانی که حالت این صنف تابعین منحرفین عن باب الدین چیست حالت ایشان مثل سارق و متسورست که خواستند از وراء بیت داخل دار شوند و هرگز داخل دار نشدند آری قابل دار گردیدند و اگر چه درین دار ناپایدار خود را بر سر دار ندیدند لیکن در دار آخرت بکیفر کردار خود رسیدند و از درهای نار گذشته داخل دار البوار را گزیدند فموعدهم جهنم الحطوم لها سبعة ابواب لکل باب منهم جزء مقسوم اما آنچه قاری گفته اللّهم الا ان یختص بباب القضاء فانه

ورد فی شانه انه اقضاکم کما انه

جاء فی حق ابیّ انه اقرأکم و فی حق زید بن ثابت انه افرضکم و فی حق معاذ بن جبل انه اعلمکم بالحلال و الحرام پس جواب این تفوه از بیانی که بتفصیل جمیل بحمد اللّه المنیل در ردّ کلام عاصمی مذکور شده دریافتی و دانستی که بر فرض تسلیم این اختصاص هم مفید اعلمیت مطلقۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ست زیرا که اقضی بودن آن جناب مستلزم احاطۀ آن جنابست بانواع علوم شرعیه مع المزیة و الافضلیة من غیره فی هذا الباب و هذا حاسم لداء الارتیاب و سیاتی مزید توضیح لذلک فیما بعد انشاء اللّه الوهاب و علاوه برین باید دانست که

ورود اقضاکم علی در شان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مسلّمست و این مطلب را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

ص:432

بعبارات مختلفه در احادیث عدیده ارشاد فرموده کما ستعرف فیما بعد انشاء اللّه تعالی مفصلا و جملات دیگر در حق دیگر اصحاب که علی قاری در این جا ذکر کرده از اجزای منحلّه و ابعاض مختلّه

حدیث طویل ارحم امتی بامتی ابو بکر الخ ماخوذ بلکه مسروقست و وضع و افتعال و کذب و انتحال آن این حدیث موضوع سندا و متنا در ما سبق بجواب عاصمی بنحوی مبین و مبرهن شده که بحمد اللّه بعد ان برای معاندین هم جای دمزدن باقی نیست و کلامی که متعلق بابطال بابیت این اصحاب بوجوه رائعۀ اولی الالباب فردا فردا مسوق شده صافق ابواب و قاصم اصلاب ارباب خدع و خلابست اما آنچه علی قاری گفته و مما یدل علی جزالة علمه ما

فی الریاض عن معقل بن یسار قال وضأت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقال هل لک فی فاطمة نعودها فقلت نعم فقام متوکئا علی فقال انه سیحمل ثقلها غیرک و یکون اجرها لک قال فکانه لم یکن علی شیء حتی دخلنا علی فاطمة فقلنا کیف تجدینک قالت لقد اشتد حزنی و اشتد فاقتی و طال سقمی قال عبد اللّه بن احمد بن حنبل وجدت بخط أبی فی هذا الحدیث

قال او ما ترضین ان زوجک اقدمهم سلما و اکثرهم علما و اعظمهم حلما اخرجه احمد و عن ابن عباس و قد سأله الناس فقالوا أیّ رجل کان علیا قال کان قد ملئ جوفه حکما و علما و باسا و نجدة مع قرابته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اخرجه احمد فی المناقب و عن سعید بن المسیب قال عمر کان یتعوّذ من معضلة لیس لها ابو حسن اخرجه احمد پس اگر چه از قبیل جریان فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علی لسان اعدائه المنهمکین فی الخصام می باشد لیکن خالی از تفریط و تقصیر نیست زیرا که علی قاری حدیث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و اثر ابن عباس و قول سعید بن المسیب هر سه را دلیل مجرد جزالت علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وانموده حال آنکه هر واحد از ان دلیل صریح اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از تمامی اصحاب می باشد کما سیاتی فیما بعد انشاء اللّه تعالی مفصلا و دلالت ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

او ما ترضین انی زوجتک اقدمهم سلما و اکثرهم علما و اعظمهم حلما بر اعلمیت مطلقۀ عامۀ تامّۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بحدی رسیده است که ادنی ممارس عربیت هم در ان ریبی نخواهد ورزید پس این حدیث را محض دلیل جزالت علم جناب

ص:433

امیر المؤمنین علیه السّلام گردانیدن و از اعتراف بدلالت آن بر اعلمیت عامّۀ تامّۀ آن جناب دل دزدیدن جز آنکه ناشی از زیغ کامن فی القلب بوده باشد دیگر چیست بوده باشد دیگر چیست و بحمد اللّه تعالی ازین حدیث شریف مبهر السیاق که خود علی قاری آن را بالجاء قادر علی الاطلاق ذکر نموده بطلان و هوان قول سابقش اعنی قول او و لکن التخصیص یفید نوعا من التعظیم و هو کذلک لانه بالنسبة الی بعض الصحابة اعظمهم و اعلمهم بنهایت وضوح آشکار می گردد و بمنتهای انجلا متبین می شود که این قول علی قاری چقدر معاندت صریحه و مشاقت فضیحۀ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم می باشد سبحان اللّه هر گاه آن جناب بصراحت در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

اقدمهم سلما و اکثرهم علما و اعظمهم حلما ارشاد فرموده و علی قاری هم ازین حدیث با خبرست و آن را خود نقل می نماید باز چرا در پی تاویل و تسویل

حدیث انا دار الحکمة و انا مدینة العلم می افتد و در توجیه ناموجه آن تفوه می کند که العیاذ باللّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بالنسبة ببعض صحابه اعظم و اعلم بوده هل هذا لا مصادمة الحق بالباطل و معارضة الصواب بالخطاء العاطل و حیرتم بسوی خود می کشد که آخر کدام امر جز عناد با أبی الائمة الامجاد علیه و علیهم آلاف سلام ربّ العباد باعث شده که علی قاری در پی این تاویل پر تسویل افتاده و بتضجیع و تقصیر در اعتراف باعلمیت مطلقۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام داد ناصبیت و انحراف داده اگر حمایت حمای اصحاب ست پس آن خود صورت گرفتنی نیست زیرا که نفی اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از قاطبۀ اصحاب و اثبات اعلمیت آن جناب نسبت به بعض اصحاب قطع نظر از آنکه مخالفت صریحه با ارشاد سرور عباد علیه و آله آلاف الصلوة الی یوم المعادست خود اقوال و افعال اصحاب آن را بر نمی تابد زیرا که صحابه اعم از آنکه متبعین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باشند یا منحرفین از آن جناب باشند جمله احتیاج بآنجناب داشتند و مدام در مشکلات و معضلات رجوع بآنجناب می آوردند و علاوه بر احتیاج و رجوع همواره راه اعتراف و اقرار بکمال اعلمیت آن جناب می سپردند چنانچه آنفا شنیدی که عجیلی در ذخیرة المآل گفته و لم یکن یسأل منهم واحدا و کلهم یسأله مسترشدا و مناوی کما علمت سابقا در فیض القدیر گفته و قد شهد له بالاعلمیة الموافق و الموالف و المعادی و المخالف و بعد ازین افادۀ سراسر اجاده در مقام اثبات این مطلب اعترافات معاویه و عمر و غیر ایشان

ص:434

نقل کرده و از عجائب آیات حق اینست که خود علی قاری درین مقام بالجای قادر منعام بعد ذکر

حدیث اقدمهم سلما و اکثرهم و اعظمهم حلما از جملۀ روایات داله بر اعلمیت آن جناب دو روایت آورده که یکی از ان شاهد اعتراف موافق و موالف و دیگری دلیل اقرار معادی و مخالف ست چه از روایت اولی ظاهر و باهر می شود که ابن عباس تلمیذ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعتراف بمملو بودن جوف آن جناب از حکم و علم و باس و نجدت نموده و از روایت اخری واضح و لائح می گردد که عمر بن الخطاب اعدی عدوّ ان جناب تعوذ می کرد از معضلۀ که برای آن آن جناب موجود نباشد و فی کل من هاتین الروایتین ما یقصم ظهور اهل الکذب و المین و یبین اعلمیة أبی الحسنین علیه و آله سلام اللّه رب المشرقین و اعجب ازین همه آنست که علی قاری در فقه اکبر صراحة معترف و مقر شده به اینکه کبار صحابه سؤال معضلات از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده اند و رجوع بسوی فتوای آن جناب در ان معضلات کرده اند و در ان معضلات آن حضرت را فضائل کثیرۀ شهیره حاصل شده که محقّق می نماید قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

انا مدینة العلم و علی بابها و قول آن جناب

اقضاکم علی را چنانچه در شرح فقه اکبر بعد قول ماتن ثم علی بن أبی طالب مرقومست أی ابن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی القریشی الهاشمی و هو المرتضی زوج فاطمة الزهراء و ابن عم المصطفی و العالم فی الدرجة العلیاء و المعضلات التی ساله کبار الصحابة و رجعوا الی فتواه فیها فضائل کثیرة شهیرة تحقق

قوله علیه السّلام انا مدینة العلم و علیّ بابها

و قوله علیه السّلام اقضاکم علیّ و پر ظاهرست که هر گاه باعتراف خود قاری کبار صحابه سؤال معضلات از آن جناب کرده باشند و رجوع بسوی فتوای آن جناب نموده باشند و از آن جناب درین باب فضائل کثیرۀ شهیره ظاهر شده باشد که ثابت و محقق کند حدیث

انا مدینة العلم

و حدیث اقضاکم علی را باز کدام حالت منتظره در ثبوت اعلمیت مطلقۀ عامۀ آن جناب باقیست و چرا علی قاری در مرقاة این همه افادات خود را که در شرح فقه اکبر محرّر و محبّر نموده است فراموش می نماید و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را العیاذ باللّه محض بنسبت بعض صحابه اعظم و اعلم وامینماید بار إلها مگر آنکه گفته شود که آنچه در شرح فقه اکبر افاده کرده متاخرست از آنچه در مرقاة تفوّه بآن نموده و کلام شرح فقه اکبر از قبیل رجوع الی الحق بعد التمادی فی الباطل می باشد علی کلّ حال

ص:435

آنچه علی قاری در این جا اعنی در مرقاة ادعا نموده حسب افادۀ خودش باطل و مضمحلست و احدی از عقلا باور نمی تواند کرد که بعد ثبوت اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از کبار صحابه اعلمیت آن جناب از صغار صحابه محل تامل خواهد بود یا اینکه نزد علی قاری حضرات ثلاثه که این همه جانبداری و تضجیع و تفریط در اظهار امر حق برای ایشانست داخل کبار صحابه نبودند بالجمله رجوع کبار صحابه در معضلات بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و عمل بر فتوای آن جناب در ان معضلات بلا اشکال و اعضال حاسم هر قیل و قال و مثبت اعلمیت أبی الائمة الاقیال سلام اللّه علیه و علیهم ما اتصل النهر باللیال می باشد و بعد آن سلسله ژاژخای و یافه درای علی قاری از هم می پاشد و کمال معاندت او با صدق و صواب از قول خودش بر اولی الالباب ظاهر و مستنیر می گردد و حجت تامۀ اهل حق باعلای مراتب انجلا و سفور و اتضاح و ظهور می رسد اما آنچه علی قاری گفته قال الطیبی لعل الشیعة تتمسک بهذا التمثیل ان اخذ العلم و الحکمة منه مختص به لا یتجاوزه الی غیره الا بواسطته رضی اللّه عنه لان الدار انما یدخل إلیها من بابها و قد قال تعالی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها و لا حجة لهم فیه إذ لیس دار الجنة بأوسع من دار الحکمة و لها ثمانیة ابواب پس نقض مفصل و رضّ مکمل این کلام موهون النظام طیبی در ما سبق بتفصیل جمیل دیدی و بکنه سخافت این تقریر پر تزویر کما ینبغی رسیدی اما آنچه قاری در شرح عبارت صاحب مشکاة رواه الترمذی الخ گفته که در بعض نسخ ترمذی عن شریکست بجای غیر شریک پس کلام مستوفی متعلق بتغییرات و تحریفات محرفین نسخ ترمذی در ما سبق بجواب قدح نووی مذکور شده و از آن کلام بتفصیل جمیل متحقق گردیده که ارباب تحریف و تلفیف در نسخ ترمذی متعلق بحدیث

انا مدینة العلم

و حدیث انا دار الحکمة چها تحریفات که نکرده و کدام راه حذف و اسقاط و زیادت و اقحام و تغییر و تبدیلست که باقدام جسارت و جرأت نسپرده اند لیکن بحمد اللّه کید همه ایشان در ضلال و سعی لا طائل ایشان باطل و محال بر آمده و آنچه ترمذی در صحیح خود متعلق بحدیثین شریفین ادراجا و اخراجا و تحسینا و تصحیحا افاده نموده در زبر و اسفار محققین کبار مضبوط و موجود و مثبت و مسرودست و بعد ملاحظۀ آن بر ناظر بصیر امر حق واضح و مستنیر می شود اما آنچه علی قاری گفته ثم اعلم ان

حدیث انا مدینة العلم

ص:436

و علی بابها رواه الحاکم فی المناقب من مستدرکه من حدیث ابن عباس و قال صحیح الخ پس محصل این کلام اثبات

حدیث انا مدینة العلم ست و ما آن را سابقا در وجه صد و هفتاد و سوم از وجوه اثبات این حدیث شریف نقل کرده ایم و آنچه درین کلام اقوال بعض قادحین متعنتین و جارحین متعندین متعلق بحدیث مدینة العلم مذکورست پس اعتنائی بشان آن نیست بدو وجه اول آنکه خود علی قاری قبل ذکر این اقوال مجازفت اشتمال تصریح نموده که حاکم این حدیث را در مستدرک روایت نموده و حکم بصحت آن فرموده و پر ظاهرست که بعد حکم حاکم حجّت اهل حق تمامست دوم آنکه علی قاری بعد نقل این اقوال مجازفت اشتمال در مقام استدراک آن بر آمده و مردودیت و مطرودیت این اقوال بیّنة الانخزال بذکر افادات محققین و مثبتین این حدیث رصین متین مثل علائی و زرکشی و عسقلانی و سیوطی واضح و مستبین نموده طریق اثبات و احقاق آن باقدام تایید و وفاق پیموده و علاوه برین ردّ و جواب این اقوال باطله و آنچه متعلق بآنست تخصیصا و تعمیما ببسط و تحقیق تمام در ما سبق مرقوم شده بنحوی که بعد ملاحظۀ آن در وهن و هوان آن ریبی باقی نمی ماند بالجمله نزد ناظر ماهر و بصیر خابر این اقوال واهیه اصلا قابل اعتنا و التفات نیست و وجوه غیر محصوره برای فساد و انهداد آن از تحقیقات سابقۀ نحیف واضح و لائح می گردد اما آنچه علی قاری گفته و

فی خبر الفردوس انا مدینة العلم و ابو بکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی بابها پس محل کمال تعجبست زیرا که این خبر مشبه السمر بلا شبهه موضوع و مصنوعست و در ما سبق بجواب کلام اعور واسطی و ابن حجر مکی ببسط و اشباع تمام و تفصیل و تحقیق ما لا کلام وضع و افتعال و کذب و انتحال آن حسب اعتراف اکابر اعلام و اجلۀ فخام سنیه مبین شده و علاوه برین دانستی که موضوعیت و مصنوعیت این حدیث بنحوی واضح و لائحست که محتاج بتنصیص نقاد اثر و تصریح صیارفۀ خبر نیست بلکه هر متاملی بادنی تامل بمکذوب و مفتعل و مفتری و منتحل بودن آن پی می برد پس چگونه می توان گفت که علی قاری ملتفت این مطلب نبود آری حبّ باطل را علاجی نیست و کاش اگر علی قاری بسخف و هوان ظاهر و کذب و بطلان باهر این حدیث پی نبرده بود لا اقل التفاتی باین معنی می نمود که این حدیث موضوع منافی مطلوب و مقصود اوست

ص:437

زیرا که علی قاری چنانچه دانستی در ما سبق جمیع صحابه را ابواب علم قرار داده و بتاویل و تحریف در معنی

حدیث انا دار الحکمة و انا مدینة العلم برخواسته و اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ببابیت و انحصار این امر در ذات والا صفات آن جناب نفی نموده و این همه کاوکاو و کلکل بالاصالة برای همینست که ثلاثه هم بشرف بابیّت مشرف شوند و این شرف مخصوص بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام نماند و پر ظاهرست که مضمون این حدیث مردود با این مطلوب مطرود و مقصود منکود هرگز نمی سازد زیرا که واضع مدحور در آن ابو بکر را اساس و عمر را حیطان و عثمان را سقف مدینه علم قرار داده و شرف بابیّت مدینۀ علم را مخصوص بذات والا صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گردانیده پس درین مقام ذکر این افترای بین الانخرام فی الحقیقة اساس تقریر سابق را بدست خود مهدوم کردن و مصداق یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی اَلْمُؤْمِنِینَ ظاهر و آشکار نمودنست اما آنچه گفته و شذّ بعضهم فاجاب ان معنی و

علی بابها انه فعیل من العلو علی حدّ قراءة صراط علیّ مستقیم برفع علیّ و تنوینه کما قرأ به یعقوب پس ماخوذ از عین کلام ابن حجرست و در ما سبق بجواب عبارت ابن حجر در صواعق دانستی که این جواب سراسر تباب بحدی باطل و لا شی و سراب و نقش بر آبست که وجوه ابطال و اخمال آن خارج از حد حصر و حسابست و در اصل این جواب حروریت نصاب ناشی از ضئضئ خوارج و نصابست و هرگز لائق نیست که مجیب باین جواب خرافت انتساب را محض بشذوذ نسبت نمایند بلکه لازم و واجبست که او را از دائرۀ اهل اسلام و ایمان خارج و در زرافۀ اصحاب کفر و عدوان مارج وانمایند و بالفاظ مستفحله و کلمات جزله وهن و استخفاف و اظهار جزاف و سفساف آن کنند و ظهر قائل و متفوه آن را بقواصم فادحه و قوادح جائحه سراسر بشکنند نه آنکه بذکر قراءت یعقوب این تفوه مکذوب و تنطع مشوب را بزعم منکوب خود تقویت بخشند و در مدحضه تایید باطل و مزلقه تحلیۀ عاطل باقدام خطا بلخشند و لیکن هذا آخر ما نردّ به کلام القاری العاری و الحمد للّه الفاطر الباری

کلام «بنبانی» در مقدار دلالت حدیث «مدینة العلم» و رد آن

کلام «بنبانی» در مقدار دلالت حدیث «مدینة العلم» ورد آن و ملا محمد یعقوب بنبانی در جواب تمسک اهل حق بحدیث مدینة العلم و حدیث دار الحکمة تقریری بس مختل و تزویری سخت مهمل نموده چنانچه در رسالۀ عقائد گفته و استدل الخصم علی تفصیل علی رض بانه اعلم و هو اولی بالخلافة لانه تعالی فضل آدم علیه السّلام علی الملائکة

ص:438

و اختاره للخلافة ما لعلم و اما انّه کان اعلم

فلقوله علیه الصلوة و السّلام انا مدینة العلم و علیّ بابها و انا دار الحکمة و علیّ بابها و علم النبی صلّی اللّه علیه و سلم کما هو ازید کذلک علم علیّ و انه لا یخرج ما فی الدار الا من الباب فعلمه صلّی اللّه علیه و سلم انما وصل بمن وصل من قبل علی رضی اللّه عنه و الجواب انّ هذا یوجب انه لم یبلغ النبی صلّی اللّه علیه و سلم ما ارسل به الا علیّا ثم هو یبلغ غیره و لا یخفی انه مما لا یقول به الخصم ایضا و المراد من الحدیث المذکور و اللّه اعلم بیان ان علیّا باب العلوم بالنسبة الی جماعة لم یدرکوا شرف الصحبة و هذا مبنی علی امر و هوان اعلم الصحابة هو الخلفاء الراشدون و قد کان ابو بکر رضی اللّه عنه مقیّدا بامر الخلافة بعد النبی صلّی اللّه علیه و سلم مدة حیاته ثم عمر رضی اللّه عنه کذلک ثم عثمان کذلک رضی اللّه عنه و قد کان علی رضی اللّه عنه فی ایام خلافتهم مشغولا بالافادة و الافاضة فالذین لم یدرکوا شرف الصحبة اتوا إلیه و اخذوا منه رضی اللّه عنه ثم لا ادری أیّ لفظ فی الحدیث یدل علی ان لیس لمدینة العلم الا باب واحد هو علی رضی اللّه عنه بل یجوز ان یکون لها ابواب و یکون علی کرم اللّه وجهه باب واحد منها و سخافت این کلام فاسد النظام بر ارباب احلام مخفی و محتجب نیست بچند وجه اول آنکه اصل استدلال اهل حق درین مقام بحدیث مدینة العلم چنانچه خود بنبانی ظاهر نموده اینست که این حدیث شریف دلیل اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و اعلمیت کاشف افضلیت و مستلزم خلافتست کما یدل علیه قصة آدم علیه السّلام و پر ظاهرست که ظهور اعلمیت آن جناب ازین حدیث شریف قابل انکار نیست بلکه در ظهور و اسفار اجلی من شمس النهارست و در ما سبق دانستی که علمای اعلام و محققین فخام سنیه خود معترف باین مطلب هستند و زیاده ازین چه می خواهی که بنابر افادۀ علامۀ مناوی در شرح حدیث مدینة العلم کما سبق واضح و لائحست که اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام امریست که موافق و موالف و معادی و مخالف آن جناب شهادت بآن داده اند و ازینجاست که بنبانی ازین استدلال اهل حق چنان عاجز آمده که هیچ جوابی از ان نداده و تنویر این استدلال را که از جانب اهل حق باین الفاظ نقل کرده و علم النبی صلّی اللّه علیه و سلم کما هو ازید کذلک علم علیّ بحدی مستحکم و مبرم دانسته که اصلا

ص:439

تعرض برد آن ننموده و هذا اوضح دلیل علی کونه فی هذا الباب مخصوما مبهورا بحجة اهل الحق و الصواب دوم آنکه بنبانی استدلال دیگر اهل حق بحدیث دار الحکمة که تقریر آن باین الفاظ نقل کرده و انه لا یخرج ما فی الدار الا من قبل الباب فعلمه صلّی اللّه علیه و سلم انما وصل بمن وصل من قبل علی رضی اللّه عنه فی الحقیقة اصلا نفهمیده و الا در جواب آن نمی گفت و الجواب ان هذا یوجب انه لم یبلغ النبی صلّی اللّه علیه و سلم ما ارسل به الا علیا ثم هو یبلغ غیره و لا یخفی انه مما لا یقول به الخصم ایضا چه هرگز مراد اهل حق از تقریر پر تنویر و انه لا یخرج ما فی الدار الا من قبل الباب الخ این نیست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم امری از امور رسالت حتی آنچه اظهار آن بزبان مبارک خود بر آن جناب لازم بود بامت نرسانیده بلکه مراد اینست که آن جناب جمله علوم شرعیه را که حکمت عبارت از آنست بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام سپرده و امت را مامور برجوع و اخذ از آن جناب کرده و هیچ علمی از علوم شرعیّه بلا واسطه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بامت نرسیده و علاوه برین بر هر ذی بصر بادنی تامل واضحست که تبلیغ ما ارسل به چیز دیگرست و تبلیغ علم ما ارسل به چیزی دیگر مگر نمی بینی که اظهر آنچه آن جناب بآن مرسل شده قرآن مجیدست و بلا ریب آن جناب بقاطبۀ ناس حسب حکم ربانی تبلیغ آن فرموده لیکن نمی توان گفت که بقاطبۀ ناس تبلیغ علم قرآن فرموده و جمیع مردم را عالم بعلوم قرآنیه گردانیده آری علم قرآن را بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام تبلیغ فرموده و آن جناب را بمبلّغ علم قرآن برای دیگران قرار داده و از همین جاست که علمای سنیه خود معترف هستند به اینکه فهم کتاب اللّه منحصرست بسوی علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و این مطلب را در شرح حدیث مدینة العلم بنهایت تصریح و توضیح بیان می نمایند علامۀ مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر در شرح این حدیث شریف گفته و قال الحرالی قد علم الاوّلون و الآخرون ان فهم کتاب اللّه منحصر الی علم علیّ و من جهل ذلک فقد ضل عن الباب الذی من وراءه یرفع اللّه عن القلوب الحجاب حتی یتحقق الیقین الذی لا یتغیر بکشف الغطاء الی هنا کلامه و هر گاه حال قرآن که اظهر ما ارسل به می باشد و ابلاغ آن برای قاطبۀ مردم مامور به بود برین نمط بوده باشد که اولین و آخرین در فهم آن محتاج بعلم امیر المؤمنین علیه السّلام باشند و فهم آن منحصر در علم آن جناب بوده باشد دیگر علوم

ص:440

جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که آن جناب بآن من عند اللّه مخصوص شده بود بالاولی باب وصول آن بامت بالانحصار ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خواهد بود و لو رغم بذلک انف الشانئ الحقود و المنکر الجحود سوم آنکه بنبانی آنچه ادعا کرده که مراد از حدیث مدینة العلم بیان این مطلبست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب علوم بود بالنسبة بجماعتی که ادراک شرف صحبت نکرده بودند تخرّص باطل و تقول عاطلست زیرا که اولا این تخصیص سراسر تطفیف مبنی بر تحریف و تلفیف می باشد و هیچ دلیلی و لو سخیف بر ان پیدا نیست و ثانیا باطل می نماید آن را کلام هدایت التیام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در واقعۀ شوری که جمال الدین محدث صاحب روضة الاحباب آن را باین الفاظ ذکر کرده دیگر گفت آیا می دانید که معلّم معلمۀ علّمت علم الاولین و الآخرین اعلاء اعلام علم من فرموده یار آن را اعلام کرده باین طریق که

انا مدینة العلم و علی بابها انتهی و ازین کلام ارشاد انضمام نهایت واضح و لائحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

بحدیث انا مدینة العلم و علی بابها یاران خود را اعلام فرموده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علمست پس کدام عاقلیست که بعد ازین تصریح انکار خواهد کرد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علم بالنسبة بصحابه نیست بلکه بالنسبة بجماعتیست که ادراک شرف صحبت آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم نکرده اند و ثالثا مبطل آنست مجرد احتجاج جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باین حدیث بر اصحاب شوری زیرا که پر ظاهرست که اصحاب شوری همه ادراک صحبت آن حضرت صلعم نموده بودند پس اگر معاذ اللّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علم به نسبت صحابه نبود چگونه آن جناب بریشان احتجاج باین حدیث می فرمود رابعا موهن آنست عدم انکار اصحاب شوری کلام هدایت التیام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را که آنفا مذکور شده و در آن آن جناب ظاهر فرموده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

بحدیث انا مدینة العلم و علی بابها یاران خود را اعلام فرموده به اینکه آن جناب باب مدینۀ علمست و در کمال ظهورست که اگر معاذ اللّه این امر درست نبود لا محاله اصحاب شوری بر آن جناب ایراد می کردند و می گفتند که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم هرگز یاران خود را اعلام نکرده به اینکه شما باب مدینۀ علم هستید خامسا رادّ آنست عدم انکار اصحاب

ص:441

شوری احتجاج جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را باین حدیث بر اصحاب شوری چه ما آنفا تنبیه نمودیم که همه اصحاب شوری از اصحاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بودند پس اگر معاذ اللّه باب مدینۀ علم بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بالنسبة بصحابه متحقق نبود لابد می بایست که اصحاب شوری بر این احتجاج ایراد کنند و بگویند که باب مدینۀ علم بودن شما متعلق بماها که اصحاب نبوی هستیم نیست بلکه شما باب مدینۀ علم بالنسبة بکسانی هستید که ادراک شرف صحبت نبوی نکرده اند سادسا فاسد می کند این تاویل بارد را تسلیم صریح اصحاب شوری کلام هدایت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را که آنفا منقول شده و از آن ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بحدیث مدینة العلم یاران خود را اعلام کرده به اینکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علمست چنانچه در روضة الاحباب بعد این کلام هدایت التیام مذکور ست گفتند آری می دانیم انتهی و ازین جمله واضحست که اصحاب شوری قطع نظر از عدم انکار تسلیم صریح نمودند و اعتراف واضح کردند که امر اعلام اصحاب بحدیث مدینة العلم که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ادعای آن فرموده حق و صدق و صوابست و ما آن را می دانیم سابعا هادم اساس آنست قول صریح عبد الرحمن بن عوف که در همین واقعۀ شوری کما فی روضة الاحباب بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته یا با الحسن همه این فضائل را که بر شمردی چنینست که تحت بیان آوردی و جمیع اصحاب بدین امور اقرار و اعتراف دارند انتهی و ازین کلام بصراحت تمام واضح ست که باب مدینة العلم بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بهمان عنوان ثابتست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام احتجاج بآن نموده و بیان آن فرموده و جمیع اصحاب بآن اقرار و اعتراف دارند پس الحال در بطلان مزعوم مشوم بنبانی کدام محل شک و ارتیابست سبحان اللّه جمیع اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باب مدینۀ علم بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای خود تسلیم می نمایند و بآن اقرار و اعتراف دارند و بنبانی بمفاد مدعی سست و گواه چست آن جناب را باب مدینۀ علم بالنسبة بایشان نمی داند بلکه باب مدینۀ علم بالنسبة بکسانی قرار می دهد که ادراک شرف صحبت نکرده باشند این هم امریست که در فظاعت و شناعت مثل و نظیر آن کمتر

ص:442

مشهود گردیده ثامنا مظهر کمال وهن و هوانست اعتراف ابن عباس بمخاطبۀ عائشه بباب مدینۀ علم بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام چنانچه در ما سبق دانستی که جمال الدین محدث در روضة الاحباب در مکالمه ابن عباس و عائشه بعد حرب جمل آورده عائشه گفت با وجود علی بن أبی طالب ترا نرسد که ازین مرتبه سخن گویی ابن عباس گفت این هنگام که دم ازین مقال و حال می زنی منمقر و معترفم بحقوق او و به اینکه وی احق و ادنی و اقرب و احراست بآن حضرت از من زیرا که برادر و پسر عم آن سرور و زوج دختر پاکیزه گوهر و پدر دو سبط مسمی بشبیر و شبر و باب مدینۀ علم و مشابه او بسجیّه جود و حلم و گشاینده پردهای کرب و اندوه و غم و زدایندۀ غبار ملال و آزار و همّ از صفحۀ دل با حاصل آن حضرت وی بود انتهی ازین عبارت ظاهرست که ابن عباس که بلا شک و ارتیاب از اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بودند و بوجه کمال غزارت علم ملقب ببحر و حبر و ترجمان القرآن می شدند در مقام اظهار کوچکی خود و عظمت و جلالت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعتراف بباب مدینۀ علم بودن آن جناب نمودند پس ظاهر و باهر گردید که بلا تردد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علم بالنسبة باصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بودند و هرگز باب مدینۀ علم بودن آن جناب منحصر در حق غیر اصحاب نیست و باید دانست که علاوه برین مقام ابن عباس در دیگر مقامات نیز اعتراف نموده است که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علمست چنانچه شیخانی قادری در صراط سوی بعد نقل حدیث مدینة العلم گفته و لهذا کان ابن عباس یقول من اتی العلم فلیات الباب و هو علی رضی اللّه عنه تاسعا قالع بنیان آنست احتجاج عمرو بن العاص

بحدیث انا مدینة العلم بر معاویه چنانچه در ما سبق دانستی که در کتاب عمرو بن العاص که بنام معاویه بجواب کتاب او نوشته و در آن کتاب مناقب عدیدۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمقابلۀ معاویه ثابت نموده و اخطب خوارزم در کتاب المناقب آن را بالتمام وارد کرده مسطورست و اکد القول علیک و علی جمیع المسلمین و

قال انی مخلّف فیکم الثقلین کتاب اللّه عز و جل و عترتی

و قد قال انا مدینة العلم و علی بابها و پر ظاهرست که عمرو عاص و معاویه هر دو نزد اهل سنت از اعاظم اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه

ص:443

و آله و سلم می باشند و با وصف این معنی عمر و عاص بر معاویه بحدیث مدینة العلم احتجاج نموده پس چگونه می توان گفت که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمقتضای این حدیث شریف باب مدینۀ علم برای غیر اصحاب بودند نه برای اصحاب و لعمری ان هذا التحریف شیء باب؟ ؟ ؟ لم یخطر ببال احد من الاصحاب و لو کانوا من زرافة الاعداء و النصاب عاشرا مبدی کمال انخزال این تحریف سخیف افادۀ علامۀ زرندیست در نظم درر السمطین در عنوان این حدیث شریف حیث قال فضیلة اخری اعترف بها الاصحاب و ابتهجوا و سلکوا طریق الوفاق و انتهی

عن ابن عباس رضی اللّه عنهما ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد بابها فلیات علیا و این کلام زرندی را شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل نیز نقل کرده و ازین کلام زرندی که در عنوان

حدیث انا مدینة العلم ذکر نموده واضح و لائح ست که این حدیث شریف فضیلتیست که جملۀ اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بآن اعتراف کرده و بآن مبتهج شده و در باب آن طریق وفاق را سالک و منتهج گردیده اند پس الحال مقام آنست که اولیای بنبانی بر عقل و دانش او گریه کنند و اهل ایمان و ایقان بر سفاهت رای او خنده زنند زیرا که زعم باطل و رجم عاطل او باتفاق جمله اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم کاسد و فاسد بر آمد و معلوم گردید که او در هواداری اصحاب تباب چنان باد پیما شده که از اعتراف و ابتهاج جمله اصحاب باین فضیلت فائحه کالملاب و سلوک و انتهاج ایشان طریق وفاق را درین باب حسابی نمی گیرد و جز مشاقت صریحه و معاندت فضیحه حق و صواب و ایثار مساوقت فظیعه و مطاوعت شنیعه باطل و سراب حرفی نمی پذیرد چهارم آنکه آنچه بنبانی در بیان مبنای مراد واضح الانهداد خود تفوه نموده که اعلم صحابه خلفای راشدین بودند و ابو بکر بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مقیّد بامر خلافت بود تا بحیات خود بعد ازو عمر هم همچنین بود و بعد ازو عثمان هم همچنین بود و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در ایام خلافت شان بافاضه و افاده مشغول بود پس کسانی که ادراک شرف صحبت نکرده بودند بخدمت آن جناب آمدند و از آن جناب اخذ کردند تفوه مردود و تقول مطرودست زیرا که اوّلا تعدید ثلاثه در خلفای راشدین خطیۀ کبری و جریرۀ عظماست و اصلا دلیلی برین مطلب نیست

ص:444

بلکه ادلۀ ساطعۀ کثیرۀ موفوره و براهین قاطعۀ وفیرۀ غیر محصوره مبطل و موهن آنست و ثانیا ادعای اعلمیت ثلاثه از صحابه که بخلافت نرسیدند باطل محض و فاسد صرفست و هر که بر سیرت صحابه و واقعات ایشان نظری و لو غیر غائر انداخته باشد بخوبی می داند که حضرات ثلاثه هرگز قابل آن نیستند که احدی از ارباب انصاف ایشان را معاذ اللّه از حضرت سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار و ابن عباس و حذیفه و ابن مسعود و أبی بن کعب و ابو الدرداء و جابر بن عبد اللّه انصاری و ابو سعید خدری و امثال ایشان اعلم وانموده مسلک جرات و جسارت پوید بلکه لائق اینهم نمی باشند که منصفی ایشان را از معاذ بن جبل و ابو هریره و زید بن ثابت و اضرابهم اعلم گوید بلکه هر که ادنی بهرۀ از تتبع اخبار و آثار دارد بر او کالشمس فی کبد السماء هویدا و آشکارست که از حضرات ثلاثه اصلا ظهور آثار عالمیت نشده فضلا عن تحقق الاعلمیة بلکه بر عکس آن دلائل جاهلیّت و شواهد اجهلیتشان بیش از بیش ظاهر و متحقق گردیده و بحمد اللّه اعترافات صریحه و صحیحۀ خودشان درین باب کافی و وافیست و ستقف علی ذلک فیما بعد انشاء اللّه الجلیل بالتفصیل الجمیل ثالثا ادعای مقیّد ماندن ثلاثه تا بحیات خود بامر خلافت نفعی بحال بنبانی نمی رساند و موجب گلو خلاصی شان نمی شود زیرا که امر خلافت مانع از افاده و افاضه و ظهور آثار علمیه نیست و تعلیم علوم و احکام و تبیین حلال و حرام بخلائق و انام بهترین وظائف و اشغال و اعمال خلیفۀ رسول ربّ منعام می باشد پس اگر حسب زعم بنبانی ثلاثه از دیگر صحابه اعلم بودند چون نائل بمرتبۀ خلافت شدند می بایست که بنهایت انشراح صدر باین مهم قیام نمایند لیکن حیف که ایشان باین سو هرگز التفات ننمودند و چرا التفاتی باین مطلب می کردند حال آنکه عاری بحت و معرای محض از علم بودند و همه تن اهتمام شان در جلب حطام دنیا بود و بس و چگونه امر خلافت را مانع افاده و افاضه و ظهور آثار علمیه توان گفت حال آنکه حالات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام پیش نظر هر ناظر موجودست مگر نمی بینی که آن جناب روحی له الفداء با وصفی که در زمان خلافت ظاهری خود متصل مشغول بحروب عظیمه و مجاهدات فخیمه ماند مگر اصلا از افاده و افاضه ممنوع نشد و همواره آثار علمیه از آن جناب مثل انوار شمس مضیئه ساطع و لامع بود و لقد صدق ضرار

ص:445

حیث قال فی وصفه علیه السّلام یتفجر العلم من جوانبه و تنطف الحکمة من نواحیه کما رواه ابن عبد البر القرطبی فی الاستیعاب و غیره فی غیره رابعا اگر فرض کنیم که ثلاثه را با وصف اعلمیت از دیگر صحابه مقید شدن بامر خلافت بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مانع از ظهور آثار علمیه بود پس در زمان آن سرور کدام مانع بود اگر گویند که مشاغل جهاد با کفار مانع از ظهور آثار علمیه بود پس باطل محضست زیرا که حالات بطالت ایشان در مجاهدات اظهر من الشمس و ابین من الامسست و علاوه برین احدی در آن زمان مثل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مشغول جهاد با کفار نبود و با وجود این معنی ظهور آثار علمیه و احوال افاده و افاضۀ آن جناب در زمان نبوی نه بحدیست که در بیان آید و سیاتیک نبأه بعد حین انشاء اللّه الموفق المعین پس ظاهر گردید که هرگز ثلاثه اعلم صحابه نبودند و الا در عصر نبوی ظهور آثار علمیه ازیشان می شد و بافاده و افاضه مشتغل می بودند و إذ لیس فلیس خامسا اگر مقید ماندن ثلاثه را بامر خلافت مانع ظهور آثار علمیه و عائق افاده و افاضه تسلیم نمائیم ظاهرست که این مانع و عائق در هر زمان از ازمنۀ خلافتهای ثلاثه مختص بشخص خلیفه خواهد بود و در زمان آن خلیفه برای دیگری عروض این مانع و عائق مفروض نمی توان شد کما هو ظاهر لا سترة علیه پس در زمان خلافت ابو بکر عمر و عثمان را امر خلافت مانع و عائق نبود و همچنین در زمان عمر عثمان را این امر حاجز و رادع نبود پس چرا در زمان ابو بکر عمر و عثمان اشتغال بافاده و افاضه نورزیدند و در زمان عمر عثمان چرا مشتغل بافاضه و افاده نشد و با وصف انتفای تقیید بامر خلافت درین ازمنه ازین اشخاص چرا ظهور آثار علمیه نشد و اعلمیت شان که مفروضه و مزعومه بنبانی ست چرا در انبان اختفا و زاویه خمول منخزل ماند لا و اللّه هرگز سببی برای این مطلب جز تعرّی این حضرات از حلیۀ علم نیست و کفی بذلک لهم و لاولیائهم خزیا و خسارا سادسا اگر گویند که در زمان ابو بکر و عمر و عثمان اگر چه خود خلیفه نبودند لیکن معین خلیفه در اشغال خلافت بودند و همچنین عثمان در زمان عمر اگر چه خلیفه نبود لیکن اعانت عمر در اشغال خلافت می نمود و باین سبب ایشان را فرصت افاده و افاضه حاصل نشد و آثار علمیه ازیشان ظاهر نگردید پس این هم باطلست زیرا که اشتغال عمر و عثمان در زمان ابو بکر و اشتغال عثمان در زمان عمر

ص:446

باشغالی که با وجود اعلم بودن شان از دیگر صحابه مانع ظهور آثار علمیه و عائق افاده و افاضه بوده باشد ممنوعست و من ادعی فعلیه البیان و چگونه کسی از متجاسرین ادعای این مطلب می تواند کرد حال آنکه روایات اکابر و اعاظم اهل سنت مکذب صریح این معناست ابن سعد در طبقات گفته اخبرنا محمد بن عمر الاسلمی نا جاریة بن أبی عمران عن عبد الرحمن بن القاسم عن ابیه ان ابا بکر الصدیق کان إذا نزل به امر یرید فیه مشاورة اهل الرای و اهل الفقه دعا رجالا من المهاجرین و الانصار دعا عمر و عثمان و علیا و عبد الرحمن بن عوف و معاذ بن جبل و أبی بن کعب و زید بن ثابت و کل هولاء کان یفتی فی خلافة أبی بکر و انما تصیر فتوی الناس الی هؤلاء فمضی ابو بکر علی ذلک ثم ولّی عمر فکان یدعو هؤلاء النفر و کانت الفتوی تصیر و هو خلیفة الی عثمان و أبی و زید ازین روایت ظاهرست که در خلافت ابو بکر از جمله کسانی که اشتغال بفتوی می نمودند عمر و عثمان بودند و در خلافت عمر از جمله مفتیان عثمان بود و پر ظاهرست که اشتغال بافتا اگر مفتی شرائط آن را حقیقة محرز باشد سبب تام نشر آثار علمیه و ظهور کمال شخص مفتیست و موجب افادۀ تامّه و افاضۀ عامه خلق می باشد پس اگر بنابر زعم بنبانی عمر و عثمان از جملۀ اعلم صحابه بودند در خلافت ابو بکر از عمر و عثمان و در خلافت عمر از عثمان لابد آثار علمیه ظاهر و باهر می گردید و اعلمیت شان بر مستفتین و مستفیدین بلکه غیر ایشان نیز مکشوف و منجلی می افتاد لیکن این چه بلاست که با وصف دخول این حضرات در چنین امر خطیر اصلا عالمیّت شان فضلا عن الاعلمیة بر مردم ظاهر نشد و از جمله فتاوی ایشان فتوای که کشف از قوت علم و رسوخ قدم ایشان نماید مشهود نشد و از تصریح اکابر اهل سنت این هم واضح می شود که شغل عمر در خلافت ابو بکر قضا بود و ابو بکر او را در عهد خود قاضی کرده بود و پر ظاهرست که فصل خصومات و قضا بین المتخاصمین از بهترین مواقع افاده و افاضه خلقست و موجب کمال ظهور آثار علمیه قاضی می گردد بشرطی که قاضی شرائط صحیحه منصب قضا را دارا باشد پس اگر بالفرض عمر از دیگر صحابه که نائل بخلافت نشدند اعلم بود ضرور در زمان ابو بکر که زمان قاضی بودنش بود مردم ازو استفاضه و استفادۀ علم می کردند و قضایای دالّه بر سعت علم و اعلمیت ازو ظاهر می شد حال آنکه احدی از اهل سنت و لو کذبا و افتعالا قضیه از قضایای عمری در زمان بکری که

ص:447

مظهر فی الجمله المعیّت او باشد فضلا عن الاعلمیة ازو نقل نکرده حالا عباراتی که دلالت دارد بر قاضی بودن عمر در زمان ابو بکر باید شنید ابن عبد البر قرطبی در استیعاب گفته و ذکر سیف بن عمر عن أبی عبیدة بن معتب عن ابراهیم النخعی قال اول من ولی شیئا من امور المسلمین عمر بن الخطاب ولاّه ابو بکر القضاء و کان اول قاض فی الاسلام و قال اقض بین الناس فانّی فی شغل و ابن جریر طبری در تاریخ خود در وقائع سنه احدی عشره گفته و استقضی ابو بکر فیها عمر بن الخطاب فکان علی القضاء ایام خلافته کلها و ابن الاثیر الجزری در کامل در وقائع سنه احدی عشرة گفته و فیها استقضی ابو بکر عمر بن الخطاب و کان یقضی بین الناس خلافته کلها سابعا از تتبع روایات اهل سنت واضح و لائح می گردد که حضرات ثلاثه در زمان خلافت خود هم فصل قضایا می نمودند و تقیید بامر خلافت ایشان را مانع ازین امر نمی شد لیکن با این همه نیز اثری از آثار اعلمیت ایشان که مزعوم بنیانیست اصلا ظاهر نشد بلکه بر خلافت آن دلائل واضحه و شواهد لائحه جهل و ضلال ایشان از احکام شرعیه و معارف دینیه بر صفحۀ تحقق و ثبوت چنان جلوه گر گردید که قابل ستر و انکار نیست پس چگونه کسی ایشان را از دیگر صحابه اعلم می توان گفت حالا شطری از اخبار و آثار که دلالت بر اشتغال ثلاثه در ازمنۀ خود بفصل قضا دارد باختصار باید شنید سیوطی در تاریخ الخلفاء گفته و اخرج ابو القاسم البغوی عن میمون بن مهران قال کان ابو بکر إذا ورد علیه الخصم نظر فی کتاب اللّه فان وجد فیه ما یقضی بینهم قضی به و ان لم یکن فی الکتاب و علم من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی ذلک الامر سنة قضی به فان اعیاه خرج فسال المسلمین و قال اتانی کذا و کذا فهل علمتم ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قضی فی ذلک بقضاء فربما اجتمع علیه النفر کلهم یذکر من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فیه قضاء فیقول ابو بکر الحمد للّه الذی جعل فینا من یحفظ عن نبینا فان اعیاه ان یجد فیه سنة من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جمع رؤس الناس و خیارهم فاستشارهم فان اجمع امرهم علی رای قضی به و کان عمر یفعل ذلک فان اعیاه ان یجد فی القرآن و السنة نظر هل کان لابی بکر فیه قضاء فان وجد ابا بکر قد قضی فیه بقضاء قضی به و الا دعا رؤس المسلمین فاذا اجتمعوا علی امر قضی به و این روایت را ملا علی متقی

ص:448

در کنز العمال و ولی اللّه دهلوی در ازالة الخفا و قرة العینین نیز آورده اند و قبل از سیوطی محب طبری نیز آن را در ریاض نضره آورده و ملا علی متقی در کنز العمال گفته عن عبد اللّه بن عامر بن ربیعة قال حضرت ابا بکر و عمر و عثمان یقضون بالیمین مع الشاهد قط هق عن عبد اللّه بن عامر بن ربیعة ان ابا بکر الصدیق و عمر بن الخطاب کانا یستحلفان العمر باللّه ما یجد ما یقضیه من عوض و لا ناضّ و لئن وجد من حیث لا یعلم لیقضینه ثم یخلیان سبیله هق و نیز ملا علی متقی در کنز العمال گفته عن عروة قال کان عمر إذا اتاه الخصمان برک علی رکبتیه و قال اللّهمّ اعنّی علیهما فان واحدا منهما یریدنی عن دینی ابن سعد و نیز علی متقی در کنز العمال گفته عن أبی جریر الازدی ان رجلا کان یهدی الی عمر بن الخطاب کل سنة فخذ جزور فخاصم الی عمر فقال یا امیر المؤمنین اقض بیننا قضاء فصلا کما یفصل الفخذ من الجزور فکتب عمر الی عماله لا تقبلوا الهدیة فانها رشوة ابن أبی الدنیا فی کتاب الاشرار و وکیع فی الغرر کر هق و نیز ملا علی متقی در کنز العمال گفته عن أبی جریر ان رجلا کان اهدی الی عمر رجل جزور ثم جاء یخاصم إلیه فجعل یقول له یا امیر المؤمنین افصل بیننا کما یفصل رجل الجزور قال و اللّه ما زال یکررها حتی کدت ان اقضی له ابن جریر و نیز ملا علی متقی در کنز العمال گفته عن الشعبی قال إذا اختلف الناس فی شیء فانظر کیف صنع عمر فانه لا یصنع شیئا و فی لفظ فانه لم یکن یقضی فی امر لم یقض قبله حتی یسأل و یشاور ابن سعد ش عن ابن عمر قال اختصم رجلان الی عمر بن الخطاب ادّعیا شهادته فقال لهما عمر ان شئتما شهدت و لم اقض بینکما و ان شئتما قضیت و لم اشهد ش و نیز ملا علی متقی در کنز العمال گفته عن لیث قال تقدم الی عمر بن الخطاب خصمان فاقامهما ثم عادا فاقامهما ثم عادا ففصل بینهما فقیل له فی ذلک فقال تقدما الیّ فوجدت لاحدهما ما لم اجد لصاحبه فکرهت ان افصل بینهما علی ذلک ثم عادا فوجدت بعض ذلک فکرهت ثم عادا و قد ذهب ذلک ففصلت بینهما الحکم ازین روایات چنانچه می بینی تصدی ثلاثه برای فصل قضایا در نهایت وضوحست لیکن اصلا از ان اثری از آثار اعلمیت شان پیدا نیست بلکه شواهد بینه و لوائح بادیه مغفلیت و بلادت و جهل و احتیاج از اکثر آن نمایان می باشد و بسیاری از اخبار و آثار که در آن حضرات ثلاثه متصدی حکم و قضا شده اند و بسبب جهل و ضلال خود راه خطا رفته اند

ص:449

در ما بعد انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد فانتظر و لا تکن من المستعجلین ثامنا فرض کردیم که مقید ماندن ثلاثه بامر خلافت مانع اشتغال شان بافاضه و افاده بود و بدین سبب اعلمیت شان ظاهر نشد لیکن پر ظاهرست که این معنی هرگز موجب آن نمی شود که ازیشان آثار جهل و ضلال مشهود گردد چه اگر اعلمیّت اعلم بلکه علم عالم بوجه من الوجوه مخفی هم می ماند البته ظهور جهل او را سببی نیست بلکه بعد فرض عالم بودن شخصی بحسب شرائط عقلیه و شرعیّه فضلا عن کونه الاعلم فرض نتوان کرد که ازو اثری از آثار جهل و جاهلیت نمایان می گردد چه علم و جهل هر دو با همدگر ضدّ می باشند و بلا ریب از حضرات ثلاثه آثار جهالت و اعلام ضلالت بنحوی ظاهر و آشکار گردیده که قابل ستر و کتمان نیست پس چگونه کسی برایشان حظی از علم و اعلمیت ثابت بلکه متخیل خواهد دانست ما هذا الا اختلاق لا یطور به اهل النفاق فضلا عن اهل الوفاق تاسعا آنچه بنبانی گمان نموده که چون جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در زمان خلافت خلفای ثلاثه فارغ بود لهذا بافاضه و افاده مشغول ماند و کسانی که ادراک شرف صحبت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نکرده بودند بخدمت آن جناب آمدند و از آن جناب اخذ کردند اگر این زعم او اقتران بصواب می داشت لازم بود که در زمان وصول خلافت ظاهری بآنجناب این سلسله انقطاع یابد و اشتغال آن جناب بامور خلافت عموما و بحروب ناکثین و قاسطین و مارقین خصوصا مانع آن گردد حال آنکه بر ناظر بصیر کالصبح المنیر واضح و لائحست که هرگز آن جناب در زمان خلافت ظاهری خود از از افاضه و افادۀ خلق بازنماند و اصلا رجوع مردم در عهد عدالت مهد آن جناب نسبت برجوع مردم در زمان خلافت خلفای ثلاثه کمتر نشد بلکه با وصف اشتغال آن جناب بعظائم امور جهاد و تدویخ لئام اوغاد رجوع مردم بآنجناب در اخذ علوم از ازمنۀ سابقه هم بیشتر صورت گرفت و امر افاضه و افاده خلق یوما فیوما در ازدیاد آمد و آثار اعلمیت آن جناب در انجلا و ظهور انور من الشمس المضیئه و اظهر من النهار الشامس مشهود گردید پس ظاهر شد که آنچه بنبانی امر افاضه و افاده آن جناب را در عهود ثلاثه و رجوع مردم را بسوی آن جناب مبنی بر تفرغ گمان نموده خیال باطل و زعم عاطلست عاشرا اظهار بنبانی درین کلام بی نظام خود که در عهود ثلاثه صرف کسانی که ادراک شرف صحبت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

ص:450

ننموده بودند بخدمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام آمدند و از آن جناب اخذ کردند کذب صرف و بهت بحتست زیرا که بر هر متتبع بلکه هر متعقل از اهل اسلام واضح و آشکارست که در عهود ثلاثه نه تنها زمرۀ تابعین بخدمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام رجوع می کردند بلکه بلا شک و ارتیاب اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب هم بآنجناب رجوع می آوردند بلکه رجوع اصحاب سواء کانوا من الموالفین الانجاب او المخالفین الاوشاب بآنجناب اظهر و اشهر از رجوع تابعینست و از جملۀ اصحاب رجوع ثلاثه بسوی آن جناب بنحوی ثابت و متحققست که حکایات آن زبان زد هر خاص و عام و روایات آن زینت بخش صفحات ایامست و حیرتم بسوی خود می رباید که چگونه بنبانی ستر و اخمال این امر واضح منجلی خواسته مگر بیادش نماند که اقوال حضرت عمر بالخصوص درین باب بحدی مشتهرست که کلمۀ لو لا علی لهلک عمر و جملۀ اعوذ باللّه من معضلة لیس لها ابو الحسن داخل امثله و امثال و ورد زبان جمیع طبقات ناس حتی الصبیان و الاطفال می باشد و هر چند وقائع رجوع خلفای ثلاثه و دیگر اصحاب بسوی آن جناب در ما بعد بشرح و بسط تمام خواهی شنید و باعترافات علمای اهل سنت درین باب اجمالا و تفصیلا علی احسن النسق و النظام خواهی رسید لیکن در این جا نیز بعض عبارات مختصره که از ان رجوع اصحاب بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام واضح و لائح می شود باید شنید ابن الاثیر الجزری در اسد الغابه بعد ذکر بعض اخبار و آثار داله بر علم آن جناب گفته و له فی هذا اخبار کثیرة نقتصر علی هذا منها و لو ذکرنا ما سأله الصحابة مثل عمر و غیره رضی اللّه عنهم لأطلنا و محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب کما سمعت سابقا گفته و مع هذا فقد قال العلماء من الصحابة و التابعین و أهل بیته بتفضیل علیّ و زیادة علمه و غزارته وحدة فهمه و وفور حکمته و حسن قضایاه و صحة فتواه و قد کان ابو بکر و عمرو عثمان و غیرهم من علماء الصحابة یشاورونه فی الاحکام و یاخذون بقوله فی النقض و الابرام اعترافا منهم بعلمه و وفور فضله و رجاحة عقله و صحة حکمه و محی الدین نووی در تهذیب الاسماء و اللغات در ترجمۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و سؤال کبار الصحابة له و رجوعهم الی فتاویه و اقواله فی المواطن الکثیرة و المسائل المعضلات مشهور و سید

ص:451

شهاب الدین احمد کما سمعت سابقا در توضیح الدلائل در بیان معنی

حدیث انا مدینة العلم گفته و هو کان باجماع الصحابة مرجوعا إلیه فی علمه موثوقا بفتواه و حکمه و الصحابة کلهم یراجعونه مهما اشکل علیهم و لا یسبقونه و من هذا المعنی قال عمر لو لا علی لهلک عمر رضی اللّه تعالی عنهم و علی قاری در شرح فقه اکبر کما عرفت سابقا در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و هو المرتضی زوج فاطمة الزهراء و ابن عم المصطفی و العالم فی الدرجة العلیاء و المعضلات التی سأله کبار الصحابة و رجعوا الی فتواه فیها فیها فضائل کثیرة شهیرة تحقق

قوله علیه السّلام انا مدینة العلم و علی بابها

و قوله علیه السّلام اقضاکم علیّ و شیخ عبد الحق دهلوی در اسماء رجال مشکاة بترجمۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و سؤال کبار الصحابة و رجوعهم الی فتاواه و اقواله فی المواطن الکثیرة و المسائل المعضلات مشهور و کان عمر رضی اللّه عنه یرجع إلیه و یساله و لا یحکم حتی ساله و کان یقول اقضانا علی و نصر اللّه کابلی در صواقع تحت حدیث سفینه در ذکر اهلبیت علیهم السّلام گفته و لا شک ان الفلاح منوط بولائهم و هداهم و الهلاک بالتخلّف عنهم و من ثمة کان الخلفاء و الصحابة یرجعون الی افضلهم فیما اشکل علیهم من المسائل و عجیلی در ذخیرة المآل کما سمعت سابقا در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اصحاب گفته و لم یکن یسال منهم واحدا و کلهم یسأله مسترشدا و ما ذلک الا لخمود نار السؤال تحت نور الاطلاع و شیخ محمد حفنی کما مر سابقا در حاشیۀ جامع صغیر گفته

قوله عیبة علمی أی وعاء علمی الحافظ له فانه باب مدینة العلم و لذا کانت الصحابة تحتاج إلیه فی فک المشکلات و مخفی نماند که رجوع اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نه تنها در عهود ثلاثه واقع شده بلکه در عهد خلافت ظاهری آن جناب هم اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بآنجناب رجوع می کردند و همواره در معضلات و مشکلات سؤال بر در باب مدینۀ علم می نمودند و درین عهد کرامت مهدهم رجوع و سؤال اختصاص باصحاب موالفین نداشت بلکه اصحاب منحرفین نیز اضطرارا رجوع بآنجناب می آوردند حتی آنکه اعدی عدو آن جناب معاویه بن أبی سفیان با آن همه زیغ و عدوان و بغی و شنان سؤال مشکلات از آن جناب می نمود و راه استفاده و استفاضه از آن منهل عطا وجود می پیمود کما ستقف علیه بالتفصیل فیما

ص:452

سیاتی انشاء اللّه الودود بالجمله رجوع موالفین و مخالفین اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در جملۀ ازمنه و عهود امریست که اصلا ریبی و شکی در آن نیست پس کمال عجبست که چگونه بنبانی خواسته که این چنین امر ظاهر و منجلی را که مثل آفتاب نصف النهار پیدا و آشکارست گل اندود نماید و صرف رجوع غیر اصحاب را بآنجناب در عهود ثلاثه و آن هم بوجه فراغ آن جناب و اشتغال ثلاثه ظاهر نموده در حیرت ارباب بصیرت افزاید و از عجائب آیات الهیه آنست که هر چند بنبانی درین مقام بغرض فاسد اظهار اینکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علم صرف برای غیر اصحاب بود رجوع غیر اصحاب در عهود ثلاثه بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام ظاهر کرده و رجوع اصحاب را بسوی آن جناب بتقریر خود پوشیده بلکه در اظهار عدم آن کوشیده لیکن در شرح تهذیب الکلام بقدرت قادر علام بامر حق گویا گردیده چنانچه در کتاب مذکور در مبحث افضلیت گفته و کفاک شاهدا علی کونه اعلم ان سلاسل العلماء من المفسرین و اهل العربیة و غیرهم و العرفاء تنتهی إلیه و ان الحکماء کانوا یعظمونه غایة التعظیم و ان الکبراء من الصحابة یرجعون إلیه فیما کان یشکل علیهم و هو المجیب عن شبهات الیهود و ظلمات النصاری کما هو المعروف و المشهور ازین عبارت ظاهرست که بنبانی بلا تامل و تحرج جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را اعلم تسلیم می کند و افاده می نماید که برای شهادت اعلمیت آن جناب کافیست که سلاسل علما از مفسرین و اهل عربیت و غیرهم و سلاسل عرفا منتهی بآنجناب می شود و حکما آن جناب را تعظیم می نمودند بغایت تعظیم و کبراء صحابه رجوع می نمودند بسوی آن جناب در آنچه مشکل می شد بر ایشان و همانجناب آنست که از شبهات یهود و ظلمات نصاری جواب می داد چنانچه معروف و مشهورست و بحمد اللّه تعالی ازینجا واضح گردید که آنچه بنبانی در رسالۀ عقائد خود بجواب حدیث مدینة العلم خواسته که رجوع صحابه را بسوی آن جناب مستور و مخفی گرداند و صرف رجوع غیر صحابه را بآنجناب باثبات رساند هوس باطلست و برای ردّ و ابطال و کشف حقیقت حال آن این کلام شرح تهذیب الکلام کافی و وافیست چه در آن تصریح صریح نموده به اینکه کبرای صحابه رجوع می نمودند بسوی آن جناب در آنچه مشکل می شد بریشان و کفی بذلک شاهدا علی خزیه و افتضاحه و دالاّ علی شدة صفاقته و اتقاحه پنجم آنکه

ص:453

آنچه بنبانی در آخر کلام بی نظام خود بجواب حدیث مدینة العلم گفته که ثم لا ادری أیّ لفظ فی الحدیث یدل علی ان لیس لمدینة العلم الا باب واحد هو علیّ رضی اللّه عنه بل یجوز ان یکون لها ابواب و یکون علی کرم اللّه وجهه باب واحد منها پس این اعتراف انکار نما دال بر کمال جهل اوست زیرا که بلا شبهه درین حدیث شریف لفظ بابها موجودست و هر که ادنی شعوری داشته باشد از آن وحدت باب دریافت می تواند کرد اگر بنبانی بسبب قلت درایت خود بسوی آن توجه ننماید و کلمۀ لا ادری بر زبان آرد چه عجب و علاوه برین سیاق این حدیث شریف بجمیع الفاظه دال برین مطلب ست و هرگز احدی از عقلا تجویز نمی تواند کرد که مقصود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم وقت ارشاد این حدیث شریف این بود که اصحاب آن جناب ابواب مدینۀ علم هستند و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم یکی از جملۀ ایشانست چه بلا ریب و اشتباه حمل حدیث برین مطلب تحریف صریح و تسویل فضیح می باشد که اصلا کار اهل ایمان نیست و وجوه عدیده مبرمه و ادلّۀ سدیدۀ محکمه رد و ابطال این تحریف و تسویل و تخدیع و تضلیل در ما سبق مرة بعد اولی و کرة بعد اخری مبین شده و بر هر ذی بصر واضح گردیده که مقصود حقیقی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ازین حدیث آنست که ظاهر شود که چنانچه شرف مدینۀ علم بودن مخصوص بوجود مسعود آن جنابست همچنین شرف بابیت مدینۀ علم اختصاص بذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دارد و اگر چه مجرد این ارشاد باسداد اعنی

انا مدینة العلم و علی بابها کافی و وافی برای ظهور این مطلبست لیکن دیگر جملات این حدیث شریف که در طرق مختلفه وارد شده زیاده تر مشیّد و مؤکّد و مبیّن و مرصّن این مطلوب محبوبست مثل ارشاد آن جناب

فمن أراد العلم فلیات الباب و مثل قول آن جناب

فمن أراد العلم فلیات باب المدینة و مثل کلام آن جناب

فمن أراد المدینة فلیات الباب و مثل افصاح آن جناب

فمن أراد المدینة فلیأتها من بابها و مثل ابانت آن جناب

فمن أراد العلم فلیأته من بابه و مثل تصریح آن جناب

انا مدینة العلم و انت الباب کذب من زعم انه یدخلها من غیر بابها و مثل توضیح آن جناب

یا علی انا مدینة العلم و انت الباب کذب من زعم انه یصل الی المدینة الا من قبل الباب و این جملات بلیغۀ جزیله و کلمات عالیۀ جلیله سابقا در طرق حاکم نیسابوری

ص:454

و سوید حد ثانی و محمد بن جریر طبری و سلیمان بن احمد طبرانی و ابو الحسن حربی و ابو الحسن بن المعازلی و غیرهم بنظرت رسیده است فلا تکن من الذاهلین و علاوه برین در ما سبق از کتاب المناقب ابن المغازلی دانستی که جابر بن عبد اللّه الانصاری این حدیث را از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باین سیاق منیر الآفاق روایت کرده

سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم یقول یوم الحدیبیة و هو اخذ بضبع علی بن أبی طالب هذا امیر البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله ثم مد بها صوته فقال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و اهتماماتی که درین روایت از افعال و اقوال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم واردست و ما بعون اللّه تعالی سابقا بتفصیل و توضیح آن را ذکر کرده ایم بنحوی واقع شده است که بعد ملاحظۀ آن احدی از عقلا در اختصاص شرف بابیت مدینة العلم بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام ریبی نخواهد ورزید و اصلا بسوی ادعای فاسد بنبانی نخواهد گروید و ذلک سافر بابین السفور وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ و چون اختصاص شرف بابیت مدینة العلم بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام بنا بر این حدیث متسق النظام جای کلام نبود لذلک اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باجمعهم اتفاق برین امر داشتند چنانچه سابقا از افادۀ زرندی در نظم درر السمطین دانستی که حدیث مدینة العلم فضیلتیست که تمامی اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بان اعتراف و ابتهاج می نمودند در باب آن طریق وفاق را می پیمودند و ما ورای این بتصریح صریح دریافتی که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باین حدیث شریف در واقعۀ شوری بر اصحاب شوری احتجاج نموده و پر ظاهرست که اگر فضیلتی که ازین حدیث برای آن جناب ظاهر می شود مخصوص بآنجناب نبود چگونه آن جناب بآن احتجاج می فرمود و اگر بالفرض آن جناب بآن احتجاج فرموده بود چگونه اصحاب شوری با آن همه دواعی متوفره رد و انکار و جحود و استنکار از رد بر آن جناب باز می ماندند و نمی گفتند که بابیت مدینۀ علم مخصوص بشما نیست بلکه درین فضیلت دیگر اصحاب هم شریک شما هستند حال آنکه دانستی که اصلا اصحاب شوری حرفی بمقابلۀ احتجاج آن جناب باین حدیث و سائر احادیث بر زبان نیاورند بلکه بتصریح صریح

ص:455

مسلک اعلان اذعان و انقیاد بآن سپردند پس اختصاص آن جناب باین فضیلت باهره و مزیت ظاهره هرگز محل ریب نباشد و نیز دانستی که ابن عباس بمقابلۀ عائشه احتجاج بحدیث مدینة العلم فرموده و آن را از خصائص آن جناب ثابت و محقق وانموده و حضرت عائشه نیز با آن همه عناد و لداد با أبی الائمة الامجاد صلوات اللّه علیه و علیهم الی یوم التناد مجال رد و انکار آن نیافتند و اصلا بمقابلۀ آن سخنی مشتمل بر رد و استنکار نیافتند حال آنکه اگر فضیلت بابیت مدینۀ علم مختص بذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نبود و دیگر اصحاب جناب رسالت مآب هم ابواب مدینۀ علم می بودند خصوصا ابو بکر و عمر و عثمان لا محاله حضرت عائشه که خوگر حرف گیری حتی بر جناب نبوی بودند از اعتراض بر ابن عباس باز نمی استادند و باظهار این مطلب که این فضیلت مخصوص بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست داد ایراد بر ابن عباس می دادند و گذشته ازین دریافتی که اختصاص فضیلت بابیت مدینۀ علم بوجود مسعود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بنحوی ظاهر و باهرست که مثل عمرو بن العاص معتاص بخطاب معاویۀ غاویه از اظهار و اجهار آن باز نمانده باحتجاج و استدلال بآن بر ان متجبر عنید و متکبر مرید تحقق و ثبوت آن را باعلای مدارج و اسنای معارج رسانده و پر ظاهرست که هر گاه اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باین فضیلت ساطعة المنار لامعة الانوار بحدی رسد که از جملۀ اصحاب موالف و مخالف اظهار آن نمایند و گذشته از اولیا و احبا اعداء و خصماء هم حظ کافی و وافی از تسلیم و اذعان آن ربایند بلکه خود در مقام احتجاج و استدلال بآن برآیند و راه تبکیت و تسکیت غواة و ضلال بآن پیمایند دیگر چه مجال برای منکرین باقی می ماند که از راه کمال انهماک در باطل و محال و اخلاد بسوی غی و ضلال ادعای فاسد بابیت دیگر اصحاب آغاز نهند و بمفاد مدعی سست گواه چست و کاسه گرم تر از آش داد سبقت بر اصحاب دهند و هر چند این همه که گفتیم برای منصف لبیب و ناظر اریب در اختصاص شرف بابیت مدینه علم بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام کافی و وافیست لیکن مناسب آنست که شطری از اعترافات صریحه و اقرارات صحیحۀ علمای اهل سنت نیز درین باب ذکر نمائیم تا ظاهر و آشکار گردد که انکار اختصاص این شرف بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام بچه حد مخالف فهم علمای اعلام

ص:456

و محققین فخام سنیه است پس از آنجمله است حافظ محمد بن یوسف گنجی شافعی چنانچه در کفایة الطالب گفته الباب الثامن و الخمسون فی تخصیص علی رض

بقوله صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و بعد ازین طرق عدیدۀ این حدیث نقل کرده و آنچه بمعانی این حدیث متعلقست بمعرض بیان آورده کما مرّ و از آنجمله است محب الدین احمد بن عبد اللّه الطبری الشافعی در کتاب الریاض النضرة گفته ذکر اختصاصه بانه باب دار العلم و باب مدینة العلم

عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا دار العلم و علی بابها اخرجه فی المصابیح فی الحسان و اخرجه ابو عمر و قال انا مدینة العلم و زاد فمن أراد العلم فلیأته من بابه و از آنجمله است حسین بن محمد الفوزی چنانچه در نزهة الارواح در مدح جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته آنکه بی او مدینۀ علم را در می بایست و آنکه با او مصر دین را هیچ در نمی بایست و از آنجمله است نظام الدین محمد بن احمد البخاری المشهور بنظام الأولیاء چنانچه در ملفوظات او که سید محمد کرمانی جمع کرده در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مسطورست او باوصاف بذل و عطا و رزم و وغا و فقر و صفا میان صحابۀ کرام ممتاز بود بقوت و شوکت از حضرت عزت بخطاب اسد اللّه مخاطب گشت و بکثرت علم از جملۀ صحابه رضوان اللّه علیهم بقول حضرت رسالت پناه

انا مدینة العلم و علی بابها مخصوص گشت و لهذا قال عمر بن الخطاب لو لا علیّ لهلک عمر و از آنجمله است علاء الدین مغلطائی بن قلیج الترکی المصری الحنفی که در تلویح شرح صحیح بخاری باب مدینة العلم بودن را از خواص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شمرده چنانچه بدر الدین محمود بن احمد العینی الحنفی در عمدة القاری شرح صحیح بخاری گفته و فی التلویح و من خواصّه أی خواصّ علی رضی اللّه تعالی عنه فیما ذکره ابو الشاء انه کان اقضی الصحابة و ان رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم تخلف عن اصحابه لاجله و انه باب مدینة العلم و انه لما أراد کسر الاصنام التی فی الکعبة المشرفة اصعده النبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلم برجلیه علی منکبیه و انه حاز سهم جبرئیل علیه الصلوة و السّلام بتبوک فقیل فیه علی حوی سهمین من غیر ان غزا غزاة تبوک حبذا سهم مسهم

و ان النظر الی وجهه عباده روته عائشة رضی اللّه تعالی عنها و انه احبّ الخلق الی اللّه بعد

ص:457

رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم رواه انس فی حدیث الطائر و سماه النبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلم یعسوب الدین و سماه ایضا رز الارض و قد رویت هذه اللفظة محموزة و ملینة و لکل واحد منهما معنی فمن همز أراد الصوت و الصوت جمال الانسان فکانه قال انت جمال الارض و الملین هو المنفرد الوحید کانه قال انت وحید الارض و تقول رززت السکین إذا رسخته فی الارض بالوتد فکانه قال انت وتد الارض و کل ذلک محتمل و هو مدح و وصف و ان النبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلم تولی تسمیته و تغذیته ایاما بریقه المبارک حین وضعه و چون علامۀ عینی این کلام را بنهج ارتضا و اختیار در ضمن شرح مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نقل نموده و کلامی بر آن نکرده پس ظاهر شد که نزد علامۀ عینی نیز باب مدینة العلم بودن از خواص جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و از آنجمله است محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الصنعانی چنانچه در روضۀ ندیه بعد بیان معنی حدیث مدینة العلم کما مرّ سابقا گفته و إذا عرفت هذا عرفت انه قد خصّ اللّه الوصیّ علیه السّلام بهذه الفضیلة العجیبة و نوّه شانه إذ جعله باب اشرف ما فی الکون و هو العلم و ان منه یستمد ذلک من اراده ثم انه باب لا شرف العلوم و هی العلوم النبویة ثم لا جمع خلق اللّه علما و هی سید رسله صلّی اللّه علیه و سلم و ان هذا لشرف یتضاءل عنه کل شرف و یطاطئ راسه تعظیما له کل من سلف و خلف و کما خصه اللّه بانه باب مدینة العلم فاض عنه منها ما یاتیک من دلائل ذلک قریبا و علاوه برین از افادات و عبارات بسیاری از علمای سنیه که در ما سبق در ضمن

ص:458

وجوه اثبات این حدیث شریف بتفصیل مذکور شده بادنی تامل در ان اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باین فضیلت باهره و منقبت ظاهره ثابت و متحقق می گردد فلا تکن من الذاهلین بالجمله نفی اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ببابیت مدینۀ علم ازین حدیث شریف مکابرۀ واضحه و مباهتۀ لائحه و صراحة مخالفت اهلبیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب و معاندت جمله اصحاب آن جناب و مشاقت اعاظم علمای انجاب خود می باشد و اگر ازین همه در گذریم و دیده را نادیده و شنیده را ناشنیده انگاشته بنابر تجاهل و تغافل بنبانی گذاریم و فرض نمائیم که درین حدیث شریف هیچ لفظی نیست که دلالت کند که برای مدینۀ علم یک باب ست بلکه ممکنست که آن را ابواب متعدده باشد لیکن آخر بیان باید کرد که ماورای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام آن ابواب کدام اشخاص هستند و بچه دلیل ایشان را باب مدینۀ علم باید گفت اگر اولیای بنبانی گویند که آن ابواب خلفای ثلاثه هستند و مدینۀ علم شامل بر ابواب اربعه است پس در ما سبق بحمد اللّه تعالی بجواب کلام اول عاصمی قلع و قمع این زعم باطل و رجم عاطل بتفصیل تمام مبین شده و اگر باتباع کلام دیگر عاصمی گویند که آن ابواب خلفای ثلاثه و أبی بن کعب و معاذ بن جبل و زید بن ثابت و ابو عبیده بن الجراح و حضرت ابو ذر بود در پس نقض محیط و رضّ بسیط این کلام موهون النظام نیز در ما سلف مبرهن گردیده و اگر بتقلید قاری عاری بسرایند که جمیع اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ابواب مدینۀ علم بودند پس برای ابطال این خیال محال آنچه آنفا در ردّ و اخمال کلام قاری بفضل ایزد باری مذکور شده کافی و وافیست و هر که ادنی تتبعی در سیرت اصحاب نموده و بشطری از احوال ایشان هم برخورده بکمال تحقق می داند که هرگز جملۀ اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم قابلیت بابیت مدینۀ علم نداشتند زیرا که بسیاری ازیشان در جهل و ضلال و قلت معرفت و علم بلکه فقدان کلی آن بحدی غریق و عریق بودند که ناگفته به است پس چگونه کسی این چنین اشخاص را ابواب مدینۀ علم دانسته ابواب جهل خود را بر اهل عالم مفتوح خواهد کرد و چون در همین زمره حضرات ثلاثه نیز داخل هستند بلکه در قطع فیافی جهل و احراز اقمشۀ جهالات ایشان بر دیگر اقران خود سابق الاقدام می باشند لهذا حرمان شان از فضل بابیت مدینۀ علم اظهر

ص:459

من الشمس و ابین من الامسست و پر ظاهرست که این همه سعی باطل و فکر لا طائل بنبانی در اصل برای همینست که شیوخ ثلاثه را خواهی نخواهی ابواب مدینۀ علم وانماید و هر گاه حرمان شان ازین فضیلت محقق شد پس اگر دیگر اصحاب بفرض محال ابواب مدینۀ علم هم باشند نفعی باو نمی رسد و چگونه عاقلی خلفای ثلاثه و امثال ایشان را باب مدینۀ علم قرار خواهد داد حال آنکه بادنی تامل واضح ست که احدی از علمای اصحاب مثل سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار و ابن مسعود و حذیفه و غیرهم نیز باب مدینۀ علم نمی تواند شد زیرا که باب مدینۀ علم کما عرفت سابقا همان کسست که علم او محیط بعلم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد و احدی ازین اصحاب دارای جمیع علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نبودند و نیز دریافتی که باب مدینۀ علم کسیست که حافظ جمیع علم آن جناب باشد و در کمال ظهورست که احدی ازین اصحاب این منزلت رفیعه را نداشتند الی غیر ذلک من الموانع التی یدرکها الفطن العاقل و لا تعزب الا عن الارعن الغافل بهر کیف بر ناظر بصیر و ممعن خبیر مخفی و مستتر نیست که از اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب سواء کانوا من اهل العلم و الفضل او من اولی الغی و الجهل احدی باب مدینۀ علم نمی تواند شد نمی تواند شد چه جای آنکه جمله اصحاب آن جناب العیاذ باللّه ابواب مدینۀ علم قرار داده شوند و اگر بعضی از اصحاب را حسب اقتراح باطل بنبانی و امثال او ابواب مدینۀ علم مثل شریک باری فرض هم نمائیم لابدّست که ایشان ابواب مجازیه باشند نه ابواب حقیقیه و مثل ایشان مثل انداد و اصنام باشد که آلهۀ مجازیۀ کفار هستند نه آله حقیقی واقعی چه بابیت حقیقیه علی کل حال منحصر در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و بحمد اللّه تعالی علمای سنیّۀ خود اقرار باین مطلب دارند چنانچه فخر الدین عبد الرحمن بن عبد الرزاق بن ابراهیم بن مکانس القبطی المصری در مدح جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می فرماید یا بن عم النبی ان أناسا قد توالوک بالسعادة فازوا انت للعلم فی الحقیقة باب یا اماما و ما سواک مجاز و در ما سبق دانستی که این اشعار بلاغت شعار را از فخر الدین بن مکانس تقی الدین ابو بکر علی المعروف بابن حجة الحموی در خزانة الادب انتخابا و اختیارا در دو مقام نقل نموده و پر ظاهرست که هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب حقیقی علم باشد و دیگران مجاز باشند کیست که مجاز را با حقیقت مساوی نموده مصادمت حق

ص:460

با باطل و مساهمت خالی با عاطل خواهد گزید و بإیثار تباب و تبار عرضۀ تانیب و احتقار خواهد گردید و باید دانست که خیال محال ابواب بودن دیگر اصحاب برای مدینۀ علم با آنکه بوجوه غیر محصوره باطل و مضمحلست و بعد الفرض چنانچه تقریر کردیم بحال بنبانی و اولیای او غیر مفید بلکه سراسر مضر و مبیدست در بعد بحدی رسیده که اصلا بتصوّر اسلاف سابقین اهل سنت نرسیده و احدی قبل از عاصمی گرد این خیال سراپا ضلال نگردیده و چگونه کسی این خیال واضح الاختلال را در گوشۀ خاطر خود جا می داد حال آنکه بوجه من الوجوه درین حدیث گنجایشی برای آن پیدا نمی شود و ازین جاست که محرفین عضیهت شعار و واضعین خلاعت آثار با وصفی که درین حدیث شریف جملات باردۀ عدیده و کلمات شاردۀ غیر سدیده در حق ثلاثه و معاویه افزوده اند لیکن احدی ازیشان جرأت برین ننموده که ایشان را ابواب مدینۀ علم قرار دهد و هیچ کسی ازیشان وضعا و افتعالا ادعا نکرده که معاذ اللّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرموده است

انا مدینة العلم و ابو بکر و عمر و عثمان و علی و معاویة ابوابها و پر ظاهرست که اگر ابواب بودن این اصحاب یا غیر ایشان برای مدینۀ علم نزد این وضاعین سمتی از جواز می داشت هرگز از وضع این فضیلت بهرشان باز نمی ایستادند و لابد بافتعال آن داد حمایت متبوعین خود می دادند و اصلا گرد گردانیدن ایشان محراب و سور و اساس و حیطان و سقف و حلقه نمی گردیدند و ابدا این القاب فاسده و اعلام کاسده را که بناچاری تراشیده اند برای ایشان نمی گزیدند و نیز بعضی ازیشان را اضطرار لاحق نمی شد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را بمنزله چار مدینه قرار دهند و وضع نمایند که آن حضرت معاذ اللّه فرموده است

انا مدینة الصدق و ابو بکر بابها و انا مدینة العدل و عمر بابها و انا مدینة الحیاء و عثمان بابها و انا مدینة العلم و علیّ بابها و ازین مقام بر ارباب احلام بکمال وضوح آشکار گردید که عاصمی و اتباع او مثل قاری و بنبانی بادعای بابیت دیگر اصحاب در تحریف و تلفیف قصب السبق از وضاعین انکاس وضاعین ارجاس ربوده اند و باختراع این خیال محال و اصح الانحلال در احتقاب و زور و وبال بر ارباب کذب و افتعال هم افزوده و در مکر و ادغال حیله پس مهمل بر انگیخته و در کید و احتیال بوسیله سخت مختل دست آویخته آری فکر هر کس بقدر همت اوست

ص:461

و حرفی دیگر هم باید شنید و آن اینست که خیال واضح الاختلال بابیت دیگر اصحاب برای مدینة العلم و محتمل بودن این حدیث شریف برای آن بحدی از ساحت تجویز دورست که افهام بسیاری از جاحدین و منکرین این حدیث هم بآن نرسیده چه اگر این حدیث شریف نزدشان محتمل این معنی بود که دیگر اصحاب هم ابواب مدینۀ علم هستند و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیز یکی از آن ابوابست البته با وصف اندراج این حدیث در صحاح و مسانید و جوامع و دیگر اسفار معتبره بقدح و جرح آن بر نمی خواستند و در ردّ و انکار آن حرفها نمی آراستند همانا چون دیدند که این حدیث مشرق المنار و این خبر لامع الانوار مخصوص آن حضرت را بمرتبۀ باب مدینۀ علم می رساند و دیگری را هرگز باین رتبۀ نائل نمی گرداند ناچار در پی طعن و قدح آن فتادند و دین و ایمان خود را بردّ و ابطال آن بر باد فنا دادند مگر نمی بینی که چسان این راز سر بسته از کلام رئیس النواصب اللئام اعنی ابن تیمیه مثل طشت از بام افتاده گردیده و چگونه این عنید مرید ازین حدیث اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ببابیت مدینۀ علم کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار دیده از فرط عناد ماروار بر خود پیچیده خرافات عجیبه و ترهات غریبه در رد و انکار آن چاویده لیکن با این همه نتوانسته که در دلالت آن بر انحصار بابیت مدینۀ علم در جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کلامی کند آری از کمال خوش فهمی همین انحصار را دلیل بطلان این حدیث شریف انگاشته حسب مزعوم مشوم خود اعلام تقریع اهل حق کرام افراشته و هر که کلام او را بادنی تامل ببیند خواهد دریافت که او در دلالت این حدیث بر انحصار بابیّت در جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هرگز ریبی ندارد لیکن این معنی را بزعم باطل خود موجب فساد امر اسلام می داند و بسیاری از امور باطله را بر ان مترتب می نماید و مرة بعد اخری همین مطلب را دستاویز خود ساخته تشنیعات بر آن یاد می کند و ما بحمد اللّه تعالی بتفصیل تمام قلع و قمع ترهات شنیعه و بطلات فظیعه او در ما سبق نموده ایم و غرض در این مقام از تذکیر آن اینست که دلالت این حدیث شریف بر اختصاص شرف بابیت مدینۀ علم بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام و انحصار آن در ذات قدسی صفات آن جناب بحدی متبین و آشکارست که جاحدین و منکرین این روایت هم چارۀ از اعتراف بآن ندارند گو

ص:462

از غایت عناد و نهایت لداد آن را در معرض انکار و جحود این حدیث آرند پس محل کمال عجبست که کسانی که تسلیم این حدیث شریف می نمایند و راه خضوع و انقیاد برای آن می پیمایند چرا از اعتراف باین دلالت سر می تابند و این حدیث را محتمل بابیت دیگر اصحاب وانموده سبقت بر منکرین و جاحدین آن می یابند این نیست مگر مباهتت واضحه و مکابرت لائحه و اعتساف صریح و جور فضیح و هر چند حقیر می خواستم که کلام حروریت نظام ابن تیمیه را بالتمام در این جا نقل نمایم و از جملات و کلمات آن اعترافات او در باب دلالت حدیث مدینة العلم بر اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بشرف بابیت و انحصار بابیت در آن جناب فردا فردا واضح گردانم لیکن بلحاظ اختصار ناظر بصیر را بر مراجعت آن و تامل در آن دلالت می کنم بلی یک قطعه از کلام او در این جا نقل نموده کلام بنبانی را بازای او مذکور می سازم تا تنافر و تناکر ما بین مزعوم این هر دو نفر بخوبی بر ناظر بصیر آشکار گردد و ظاهر شود که بنبانی با وصف تسلیم این حدیث در جحود دلالت آن بر وحدت باب مدینۀ علم چگونه راه مباهتت پیموده و بچه عنوان امری را که مثل این تیمیه جحود عنود انکار ننموده بلکه اعتراف صریح بان کرده بگل اندوده ابن تیمیه چنانچه سابقا دانستی در ذکر قدح و انکار این حدیث گفته و الکذب یعرف من نفس متنه فان النبی صلی اللّه علیه و سلم إذا کان مدینة العلم و لم یکن لها الا باب واحد و لم یبلغ عنه العلم الا واحد فسد امر الاسلام این عبارت باصرح دلالت وا می نماید که نزد ابن تیمیه از حدیث مدینة العلم وحدت باب بحدی ظاهر و باهرست که این نافهم آن را دلیل کذب این حدیث العیاذ باللّه می گرداند و بعد ادعای این معنی که کذب از نفس متن آن معروف می شود آن را ذکر می نماید پس الحال کدام شک و ریب باقی مانده در این که این حدیث حتی عند المنکرین الجاحدین صراحة دالست برینکه مدینۀ علم باب واحد دارد لیکن انصاف بنبانی دیدنیست که با وصف تسلیم این حدیث و اعتراف بآن می سراید که ثم لا ادری أیّ لفظ فی الحدیث یدل علی ان لیس لمدینة العلم الا باب واحد هو علی رضی اللّه عنه بل یجوز ان یکون لها ابواب و یکون علی کرم اللّه وجهه باب واحد منها بالجمله تهافت و تنافر لائح و تناقض و تناکر واضح که در میان کلام ابن تیمیّه و کلام بنبانی واقع ست حیرت بخش ارباب نظر و هوش ربای اصحاب بصر می باشد و شخص عاقل از امثال این مقامات

ص:463

اضطراب و اضطرار و اختلال و انتشار این حضرات را در مقابلۀ اهل حق بخوبی مشهود و مرئی می نماید و گمان مبر که این کلام بنبانی صرف با کلام ابن تیمیّه تناقض دارد و بس بلکه اگر نیک بنگری خواهی دانست که این کلام سخافت انضمام بنبانی با کلام خودش تنافر بین دارد توضیحش اینکه خود بنبانی کما سمعت سابقا بعد از آنکه حسب زعم خود تقریر استدلال اهل حقّ را جواب داده در صدد بیان مراد از

حدیث انا مدینة العلم بر آمده و گفته و المراد من الحدیث المذکور و اللّه اعلم بیان ان علیّا باب العلوم بالنسبة الی جماعة لم یدرکوا شرف الصحبة و هذا مبنی علی امر و هوان اعلم الصحابة هم الخلفاء الراشدون و قد کان ابو بکر رضی اللّه عنه مقیدا بامر الخلافة بعد النبی صلّی اللّه علیه و سلم مدة حیاته ثم عمر رضی اللّه عنه کذلک ثم عثمان کذلک رضی اللّه عنه و قد کان علی رضی اللّه عنه فی ایام خلافتهم مشغولا بالافادة و الافاضة فالذین لم یدرکوا شرف الصحبة اتوا إلیه و اخذوا منه رضی اللّه عنه و این کلام را هر عاقلی که ببیند شکی نمی نماید در این که نزد بنبانی ازین حدیث شریف بلا ریب برای مدینۀ علم باب واحد مستفاد شده و بنبانی خود اعتراف می نماید که آن باب واحد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود غایة ما فی الباب آنکه بنبانی بابیت آن باب را متعلق باصحاب نمی داند بلکه بهر تابعین که ادراک شرف صحبت نکرده اند مقصور می گرداند و این امر آخرست و اگر چه در حقیقت باطلست کما بیّنا فیما سبق لیکن منافاتی بوحدت باب ندارد بالجمله این کلام بنبانی که در تبیین مراد از حدیث مدینة العلم نسج نموده من اوله الی آخره مظهر وحدت بابست و بخوبی از آن واضح و لائح می گردد که بابیت مدینۀ علم منحصر در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود و خلفای ثلاثه را هم حظی از آن حاصل نشد فضلا عن غیرهم من الاصحاب و کسانی که ادراک شرف صحبت نبوی نکرده بودند جمله رجوع بآنجناب کردند و صرف همان جناب برای شان باب مدینۀ علم بود و بس پس کمال عجبست که چگونه بنبانی این کلام خود را که مفصح واضح بان مطلبست باین زودی فراموش کرده بلا فصل فاصل در کلام لاحق انکار دلالت این حدیث شریف بر وحدت باب آغاز نهاده بادعای جواز ابواب متعدده داد صفاقت و رقاعت داده هل هذا الا تناکر قبیح و تنافر فضیح و هر گاه این همه دانستی بر تو واضح گردید که بنبانی در کلام خرافت نظام خود من المبدء

ص:464

الی المنتهی بجای آنکه استدلال مختصر اهل حق اقیال را بادلۀ واضحه و براهین لائحه دفع کند چنان مضطرب الحواس و ضیق الانفاس شده که از تدافع و تهابط و تهافت و تساقط کلام خود هم که سطری چند بیش نیست خبری نگرفته پس این چنین کسی کی سزاست که بکلام مزورا و آن هم بمقابلۀ اهل حق احتجاج آورده شود کما فعله صاحب التحفة المسروقة فی حواشیها و اللّه العاصم عن غمرات الجهالة و حواشیها

کلام «شیخانی قادری» در تأویل حدیث «مدینة العلم» به پیروی از سمهودی

و محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری در تاویل حدیث مدینة العلم پیروی سمهودی اختیار نموده بانتحال کلام سخافت انضمام او طریق جرأت و جسارت پیموده چنانچه در صراط سوی فی مناقب آل النبی ص گفته و

روی الامام احمد فی الفضائل و الترمذی مرفوعا ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها و لهذا کان ابن عباس یقول من اتی العلم فلیات الباب و هو علی رضی اللّه عنه و قال الترمذی عقب هذا انه منکر و کذا قال شیخه البخاری و صححه الحاکم و آورده ابن الجوزی فی الموضوعات و قال الحافظ ابو سعید العلائی الصواب انه حسن باعتبار طرقه لا صحیح و لا ضعیف فضلا عن ان یکون موضوعا و کذا قال شیخ الاسلام الحافظ ابن حجر فی فتوی له و لا ینافیه تفضیل أبی بکر عنه مطلقا بشهادة علی و غیره بذلک له و شهد له بالعلم ایضا فقد قال علی ابو بکر اعلمهم و افضلهم و ما اختلفوا فی شیء الا کان الحق معه و عدم اشتهار علمه لعدم طول مدته بعد الاحتیاج بموت النبی صلّی اللّه علیه و سلم و بر ناظر بصیر واضح و مستنیرست که این تقریر پر تغریر در اصل کلام منحل النظام سمهودیست که در جواهر العقدین ذکر کرده و قادری آن را علق نفیس پنداشته بجواهر کلماته و عیون الفاظه از آنجا برداشته بغیر اظهار اینکه این کلام کلام سمهودیست آن را در کتاب خود آورده قصب السبق در مضمار اغارت و انتهاب برده و تصرفی یسیر که قادری در صدر کلام در مقام نقل حدیث مدینة العلم و اثبات آن نموده بجای آنکه او را از دائرۀ استراق و انتحال خارج کند مثبت قلت فهم او می باشد بلا ریب و مین کما لا یخفی علی من طابق بین الکلامین و چون نحیف در ما سبق بعون اللّه المنعام باستیفای تمام کلام سمهودی را رد نموده ام و به انامل تحقیق و تنقید کما ینبغی آن را فرسوده لهذا رجوع بآن لازمست تا حقیقت حال بر ناظر با کمال ظاهر و باهر گردد و در باب مقال بین الانتحال قادری مضمون صدق مشحون إِنّا عَلی ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ بحد تحقق و تبین رسد و از عجائب آیات علو حق آنست که چنانچه سمهودی

ص:465

قبل از کلام خود متعلق بحدیث مدینة العلم و بعد از آن آثار و اخبار عدیده آورده که مثبت اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و مظهر کمال جهل شیخینست و بلحاظ آن وجوه موفوره برای رد کلام او و ابطال مزعوم او پیدا شده کما دریت سابقا بالتفصیل همچنین قادری نیز بتقلید سمهودی همان اخبار و آثار را قبل ازین کلام و بعد ازین کلام آورده من حیث لا یشعر مسلک ابطال مقال پر انتحال خود سپرده اگر باور نداری اینک آن آثار و اخبار را از کتاب قادری نقل می نمایم تا آن را بآثار و اخبار کتاب سمهودی که در ما سبق بجواب کلام او منقول شده تطبیق توانی کرد پس باید دانست که قادری در صراط سوی قبل ازین مقال انتحال اشتمال بعد ذکر روایت حکم عمر برجم مجنونه گفته و فی روایة فقال عمر لو لا علی هلک عمر و روی بعضهم انه اتفق لعلی مع أبی بکر رضی اللّه عنهما نحو ذلک و کان عمر یقول لعلی لا ابقانی اللّه بعدک یا علی کذا اخرجه ابن السمان و کان عمر رضی اللّه عنه یقول اقضانا علی و کان یتعوذ من معضلة لیس لها ابو حسن رواه الدارقطنی و لفظ التعوذ اعوذ باللّه من معضلة لیس لها ابو حسن و کان عمر یقول اعوذ باللّه ان اعیش فی قوم لیس فیهم ابا حسن و کان عمر لا یبعث علیا لبعوث لاخذ رایه و مشاورته و کان عطا یقول و اللّه ما علمت احدا من اصحاب رسول اللّه افقه من علی کذا اخرجه الحافظ الذهبی و نیز قادری در صراط سوی بعد این مقال واضح الانتحال گفته و قول عمر رضی اللّه عنه علی اقضانا رواه البخاری فی صحیحه و نحوه عن جماعة من الصحابة و للحاکم فی المستدرک عن ابن مسعود قال کنا نتحدث ان اقضی اهل المدینة علی و قال انه صحیح و لم یخرجاه و اصل ذلک قصة

بعثه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی رضی اللّه عنه الی الیمن قاضیا فقال یا رسول اللّه بعثتنی اقضی بینهم و انا شاب لا ادری ما القضاء فضرب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی صدره و قال اللّهمّ اهده و ثبت لسانه قال فو الذی فلق الحبة و برأ النسمة ما شککت فی قضاء بین اثنین رواه ابو داود و الحاکم و قال صحیح الاسناد و نیز قادری در صراط سوی بعد این مقال واضح الانتحال گفته و

عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم انه قال لفاطمة اما ترضین ان زوجتک اقدم امتی سلما و اکثرهم علما و اعظمهم حلما رواه احمد و الطبرانی برجال وثقوا بهم و بعد ملاحظۀ این آثار و اخبار در تمام شدن حجت بر قادری بهمان نهج که بر سمهودی تمام شده نزد عاقل ریبی باقی نمی ماند و ادنی تامل در الفاظ و معانی این آثار و اخبار بنای کلام منتحل و مقال مفتعل

ص:466

او را بآب می رساند و کذلک اللّه یُحِقَّ اَلْحَقَّ بِکَلِماتِهِ و شیخ عبد الحق دهلوی که از مشاهیر محدثین این دیار و معاریف مسندین این اقطار نزد سنیه است در تاویل

حدیث انا دار الحکمة عجب حرکت مذبوحی نموده طریق قیل و قال باقدام تهجس و تهجم پیموده چنانچه در لمعات شرح مشکاة گفته

قوله انا دار الحکمة و علی بابها قیل لا شک ان العلم قد جاء منه صلّی اللّه علیه و سلم من قبل باقی الصحابة و لیس بمنحصر فی علی المرتضی رضی اللّه عنه فلا بد ان یکونوا ابواب العلم لکن لا بد للتخصیص من وجه بان یکون متمیزا من سائر الابواب بالسعة و الفتح و العظمة و نحوها و اللّه اعلم ازین عبارت ظاهرست که عبد الحق در تاویل این حدیث اگر چه از خود نتوانسته که تقریری نماید و حرفی در خور توجه و التفات محققین بیاراید لیکن از تاویل آن یکسر سکوت کردن هم مصلحت ندیده ناچار در نقل بعض تفوهات اسلاف خود بلفظ قیل مشغول گردیده و در کمال ظهورست که آنچه عبد الحق در این جا آورده اصلا نفعی باو نمی رساند و هرگز گلوی او را از ریقۀ تسلیم حق حقیق نمی رهاند زیرا که محصل آن همان ادعای پارینۀ بابیت دیگر اصحابست که بکرّات و مرّات رد مشبع بسیط و نقص جامع محیط آن بوجوه عدیده و عناوین سدیده و ادلۀ قاهره و براهین باهره دیدۀ و بسخافت و رکاکت تقریرات آن که این حضرات یکی بعد دیگری نموده اند کما ینبغی وارسیدۀ و هر چند بعد ملاحظۀ آن وهن و هوان و فساد و بطلان این تقریر حقیر که شیخ عبد الحق در این جا آورده خود بخود واضحست لیکن بنابر التزام بحسب مناسبت مقام حرفی چند متعلق بآن معروض می شود اول آنکه ادعای مجی علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از قبل باقی اصحاب که درین تقریر مذکور شده ممنوع و مدفوعست و بر هر متتبع خبیر واضح و مستنیرست که بسیاری از اصحاب چنان از ساحت علم بعید و شاحط بودند که یک کلمۀ علم هم از ایشان منقول و ماثور نشده و این معنی هر چند در کمال اتضاحست لیکن ما بمدعی این مطلب می گویم که چون تو مدعی هستی بر تو لازمست که اسامی جملۀ صحابه که در کتب مؤلفه برای ذکر اصحاب مثل استیعاب و اسد الغابه و اصابه و غیر آن مذکورست یک یک بر شماری و ناقل علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بودن ایشان را فردا فردا بمنصۀ اثبات و احقاق آری و لیس لک الی آخر الدهر من سبیل فلا تغرر بادعائک الباطل الضئیل دوم آنکه اگر بالفرض ناقل علم بودن جمیع صحابه ثابت هم شود و محقق گردد که هر واحد از ایشان چیزی از علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه

ص:467

و آله و سلم نقل نموده لیکن بمجرد نقل چیزی کی شخصی بمرتبۀ بابیت دار حکمت یا مدینۀ علم می رسد زیرا که در ما سبق بتصریحات اکابر محققین دانستی که باب دار حکمت و باب مدینۀ علم همان کس می تواند شد که محیط بحکمت و علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد و تحقق این مرتبۀ عظمی برای جمیع اصحاب از جملۀ محالات واضحه و ممتنعات لائحه است سوم آنکه آنچه اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از آن جناب نقل کرده اند و اهل سنت آن را در جوامع و مسانید خود جا داده اند تماما هرگز قابل اطلاق علم نیست زیرا که بسیاری از ان چنانست که آیات فرقان حمید و قرآن مجید و احادیث اهلبیت علیهم السّلام صراحة مکذب آنست و چیزی که منافی تعلیم ثقلین باشد هرگز آن را علم نبوی نتوان گفت پس کسانی که آن را آورده باشند چگونه ابواب علم می توانند شد بلکه این چنین اشخاص را یقینا ارکان جهل و اعضاد ضلال تام باید کرد چهارم آنکه در زمرۀ اصحاب بلا شبهه و ارتیاب کسانی بودند که کذب و زور ایشان بشهادت خود اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ثابت و مبرهن شده مثل ابو هریره و دیگر امثال و اضراب او و در نهایت ظهورست که ارتکاب بهت و کذاب خیلی منافات با بابیت مدینۀ علم دارد و هر که مرتکب کذب و افترا بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم گردد بلا ریب از ساحت علم و ایمان دور می شود فضلا عن البابیّة لمدینة العلم پس چگونه فرض می توان کرد که جمله اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که در ایشان چنین کذابین عظیم الارتکاب هم می باشند ابواب مدینۀ علم بودند هل هذا الا الجلع المفرط فی حب الاصحاب و اللّه العاصم عن فتح ابواب التبار و التباب پنجم آنکه کل اصحاب کما صرح به العجیلی فی ذخیرة المآل سؤال مسائل از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می نمودند و راه استفاده و استرشاد از آن جناب می پیمودند و احوال رجوع حضرات خلفای ثلاثه بآنجناب بالخصوص در نهایت شهرت و تواتر می باشد پس چگونه نزد عاقل راست خواهد آمد که این حضرات با این حالت ابواب مدینۀ علم بودند زیرا که باب مدینۀ علم بودن را کم از کم لازم آنست که به سبب بابیت مدینۀ علم مستغنی از اغیار بوده باشد و احتیاج رجوع بدیگری او را عارض نشود نه آنکه وقت نزول نوازل و حدوث حوادث بر باب دیگران دست سؤال دراز کند و بنای بابیت خود باین سؤال مذلت اشتمال بر کند و هذا من الوضوح و الظهور بمکان لا یخفی علی اولی الابصار و الأعیان و اللّه العاصم عن التقول بالباطل المهان ششم آنکه بسیاری از اصحاب جناب رسالت مآب

ص:468

صلّی اللّه علیه و آله و سلم چنان مصدر جهالات فاضحه و عمایات لائحه شده اند که اقوال شان در اعتراف بجهل و ضلال خود ضرب المثل شده و بر السنه و افواه خواص و عوام و صغار و کبار دائر گردیده و در قضایای بیشمار و وقائع نامعدود خطایای صریحه و احکام زائغه شان بحد ذیوع و شیوع رسیده پس بعد ازین چگونه می توان گفت که جملۀ صحابه خصوصا این چنین افراد ابواب علم بودند حاشا و کلاّ غیر از حضرات اهل سنت احدی از ارباب عقول جرأت برین مباهته و عناد و جسارت برین مکابره و لداد ندارد هفتم آنکه بسیاری از اصحاب چنان مطاعن عظیمه و مشائن جسیمه داشتند که بلا ریب و استنکار آن معایب بادیة الشنار ایشان را از حد عدالت خارج و در بیدای فسق مارج نموده کما فصل فی التشیید بعون اللّه المجید و پر ظاهرست که این گونه اشخاص و لو نقل علم کنند هرگز قابلیت آن ندارند که باب مدینۀ علم مفروض شوند چه مرتبه بابیت مدینۀ علم مرتبه بسیار عالیست و اگر بر جاهل فاسق هم عرض کنند که آیا شخص فاسق باب مدینۀ علم می تواند شد البته ابا خواهد کرد و قبول نخواهد نمود فما لهؤلاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا هشتم آنکه بسیاری از اصحاب چنان شنائع اعمال و فظائع احوال داشتند که اصلا بلحاظ آن ایمان و اسلام شان سالم نمانده بلکه نهایت نفاق و شقاق شان از ان اعمال و احوال خسران مآل ظاهر و منکشف گردیده کما فصل فی کتب الاصحاب لا سیّما تشیید المطاعن پس چگونه می توان گفت که العیاذ باللّه تمامی اصحاب که در عموم ایشان این چنین ذوات دنیّة الصفات نیز داخل هستند ابواب مدینۀ علم بودند حاشا و کلا کار احدی از اهل ایمان نیست که این گونه اشخاص را و لو ناقل علم بوده باشند ابواب مدینۀ علم قرار دهد و کمال بعد خود از دائرۀ ایمان و حیطۀ ایقان فرا روی ارباب عرفان نهد نهم آنکه در زمرۀ اصحاب بسیاری از اشخاص چنان بودند که عداوت و معاندت ایشان با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اظهر من الشمس و ابین من الامس بود حتی که جماعتی از ایشان ارادۀ میشومه قتل آن جناب لیلة العقبة کرده بودند پس چگونه احدی از ارباب عقل می توان گفت که جمله صحابه آن جناب ابواب مدینۀ علم بودند مگرشان ابواب مدینۀ علم همینست که در پی هدم خود مدینۀ علم گردیده انخلاع خود را از ربقۀ اسلام ظاهر سازند و بی محابا اعلام کفر و الحاد بایدی بغی و عناد بیفرازند و هم آنکه جمعی کثیر از اصحاب بغض صریح و عناد قبیح با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام داشتند حتی اینکه

ص:469

از همین جماعۀ منحوسه کسانی هستند که بر باب باب مدینۀ علم هیزم و آتش جمع نمودند و ارادۀ احراق بیت آن جناب بقصد اهلاک آن جناب و اهلبیت آن جناب کرده در استیجاب عذاب درکات نار و استحقاق کمال سخط و عقاب جبار قهار الی اقصی الغایه افزودند پس چگونه احدی از عقلا باور می توان کرد که جمله اصحاب ابواب مدینۀ علم بودند آیا کار ابواب مدینۀ علم همین می باشد که در پی اهلاک باب مدینه علم شوند و بر باب آن جناب آتش افروزی نموده بمصداق آیۀ وافی هدایه مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ اَلَّذِی اِسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اَللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ کورانه در راه کفر و نفاق روند اما آنچه عبد الحق در آخر کلام مذکور آورده و لکن لا بد للتخصیص من وجه بان یکون متمیزا من سائر الابواب بالسعة و الفتح و العظمة و نحوها و اللّه اعلم پس بر ارباب عقل و شعور محتجب و مستور نیست که وجه این استدراک آنست که چون صاحب قیل بعد فرض ابواب بودن دیگر اصحاب دید که در اصل حدیث مدینة العلم و لو ایماء ذکری از ابواب مفروضه منحوتۀ او نیست و باب بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بلا شبهه در آن صراحة مذکورست پس خواست که تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بشرف بابیت مدینة العلم از تخصیص حقیقی صرف نموده صرف تخصیص ذکری وانماید و برای عدم ذکر ایشان و تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بذکر وجهی بتراشد لهذا ظاهر نمود که وجه تخصیص بالذکر آنست که این باب یعنی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از دیگر ابواب متمیز می باشد بوسعت و گشادگی و عظمت و مانند آن و پر ظاهرست که این تقریر سراسر تغریر هرگز نفعی بحال سنّیه نمی رساند بچند وجه اول آنکه در ما سبق دانستی که بوجوه موفورۀ کثیره و دلائل متکاثرۀ غزیره ابواب بودن دیگر اصحاب باطل و نقش بر آب و در اضمحلال و بطلان مثل سرابست و هر گاه اصل زعم صاحب قیل در تکثر ابواب باطل گردید واضح شد که تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام درین حدیث نسبت باصحاب تخصیص ذکری نیست بلکه تخصیص حقیقیست و سوای آن جناب هیچ یک از اصحاب باب مدینۀ علم نیست پس آنچه صاحب قیل از راه اضلال و تضلیل در باب تخصیص سراییده هرگز مقبول اصحاب عقول نخواهد شد دوم آنکه بسیاری از علمای اعلام سنیه کما دریت فی جواب کلام البنبانی معترف باختصاص خاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بشرف بابیت مدینۀ علم می باشند و این مطلب را بعنوانات عدیدۀ رشیقه افاده می نمایند پس بحسب افادات ایشان

ص:470

نیز ادعای تخصیص ذکری باطل خواهد بود و بر هر متتبع ممعن متضح و منکشف خواهد شد که تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام درین حدیث شریف تخصیص حقیقیست نه تخصیص ذکری سوم آنکه از تحقیقات سابقه واضح و لائح گردیده که اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جمیعا اعتراف باختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بشرف بابیت مدینة العلم می نمودند و در اظهار این معنی بالاتفاق مسلک وفاق می پیمودند پس بعد درک این همه چگونه کسی از ارباب عقل می توان گفت که در حدیث مدینة العلم تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باین شرف تخصیص حقیقی نیست بلکه تخصیص ذکریست چهارم آنکه قطع نظر از اعتراف دیگر اصحاب اینهم ثابت شده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خود باب مدینة العلم بودن را از خصائص خاصۀ ذات عالی صفات خویش محسوب می فرمود و بذکر آن بر اصحاب اتمام حجت علی نهج الکمال می نمود پس هرگز از مؤمنی بلکه مسلمی که اذعان بعظمت آن جناب داشته باشد ترقب نتوان کرد که او بر خلاف اعتقاد آن جناب جمله اصحاب را ابواب مدینۀ علم داند و تخصیص آن جناب را بشرف بابیت مدینۀ علم در حدیث مدینة العلم محمول بر تخصیص ذکری گرداند پنجم آنکه اگر بفرض محال تسلیم کرده آید که تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حدیث مدینة العلم تخصیص ذکریست و محمل آن همانست که صاحب قیل ذکر کرده پس آن هم جالب اطم بوار و مورث اتم خسار برای اوست زیرا که پر ظاهرست که بنا بر این تقریر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از دیگر ابواب متمیز خواهد بود بوسعت و فتح و عظمت و این معنی صراحة بوجوه عدیده مفید اعلمیت آن جنابست از سائر اصحاب و اعلمیت چنانچه در ما سبق دانستی دلیل خلافتست پس خلافت متقدمین بر آن جناب باطل باشد فظهر من ههنا ان صاحب القیل فی هذا التوجیه و التاویل لا یحصل الا علی ما یورث له التعییر و التخجیل و یجعل کیده فی تضلیل و مخفی نماند که عبد الحق بعد ذکر این کلام منحل النظام مشتغل باثبات و تحقیق حدیث مدینة العلم و دفع طعن طاعنین از ان گردیده و بعد فراغ از اثبات آن باتباع صاحب قیل بار دیگر بتاویل علیل و تسویل ضئیل گرویده کلامی عجب نامربوط سراییده و هرزه سخت مخلوط درآئیده چنانچه گفته و لکن لا یقتضی ذلک الحصر فی هذا الباب و هذا باب خاص و مخصوص بدخول العلم فقد جاء اقضاکم علی و لکل من الخیرات و المبرات و الانوار و الاسرار التی اشرقت و ظهرت من

ص:471

شمس النبوة لها مظاهر و مجالی متعددة بل لا تعد و لا تحصی فانه شمس فضل هم کواکبها یظهرن انوارها للناس فی الظلم

اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم و فی الحقیقة لمسألة الفضیلة وجوه و حیثیات و هذا هو المخلص و المسلک فی هذا الباب و اللّه اعلم بالحق و الصواب و إلیه المرجع و المآب و این کلام بیّن الانخرام منقوض و مرضوضست بوجوه عدیده اول آنکه نفی اقتضای حدیث مدینة العلم حصر را درین باب اعنی امیر المؤمنین علیه السّلام از قبیل مباهتات واضحه و مکابرات لائحه است و در ما سبق بحمد اللّه المنان مرة بعد اولی و کرة بعد اخری بدلائل باهرۀ موفوره و بینات قاهرۀ غیر محصوره ثابت و مبرهن شده که حدیث مدینة العلم بلا ریب حاصر شرف بابیت در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست و ازینجاست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در تتمۀ این حدیث شریف مریدین علم را امر باتیان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده لا غیر و بالاتر از ان اینست که بصراحت ارشاد فرموده

انا مدینة العلم و انت بابها یا علی کذب من زعم انه یدخلها من غیر بابها و نیز بتصریح افاده فرموده

یا علی انا مدینة العلم و انت الباب کذب من زعم انه یصل الی المدینة الا من قبل الباب و علاوه برین از ارشاد خود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اقوال و تقریرات دیگر صحابه سواء کانوا من الموالین الموالفین او من المعاندین المخالفین انحصار شرف بابیت در وجود مسعود آن جناب ثابت و محققست کما دریت فیما سبق بحمد اللّه المنیل علی وجه التفصیل پس بعد این همه چگونه کسی باور می توان کرد که این حدیث شریف مقتضی حصر نیست آری اگر عبد الحق العیاذ باللّه خود را از صاحب حدیث داناتر بمدلول آن داند و فهم خویش را بالاتر از فهم قاطبۀ اصحاب گرداند البته بر این ادعای باطل خود باقی خواهد ماند و جرأت و جسارت خود را باعلای مراتب زندقه و کفر خواهد رساند لیکن باز هم احدی از عقلا مساهمت او را اختیار نخواهد نمود و باتباع او طریق مجازفت و عدوان نخواهد پیمود دوم آنکه قول عبد الحق و هذا باب خاص و مخصوص بدخول العلم

فقد جاء اقضاکم علی از جملۀ اقوال عجیبه و کلمات غریبه است زیرا که اگر مقصود او ازین کلام کما هو مقتضی ظاهر العبارة اینست که این باب یعنی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خاص و مخصوصست بدخول علم در مدینة العلم پس بطلان آن ظاهر و باهرست چه اعتقاد اینکه علم در جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بذریعۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام رسیده هرگز کار عاقلی نیست و اگر

ص:472

مطلوب او از این قول آنست که این باب یعنی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خاص و مخصوصست بدخول در مدینۀ علم برای اخذ علم یعنی هر که داخل شدن در مدینۀ علم بخواهد از همین باب خاص داخل خواهد شد پس این معنی حق و صدقست و لیکن اولا عبارت او در ادای این مطلب قصوری دارد و حق عبارت درین صورت آنست که بگوید و هذا باب خاص و مخصوص بالدخول لاخذ العلم و ثانیا اگر مقصود عبد الحق همینست پس چرا قبل ازین بذریعۀ کلام صاحب قیل دیگر صحابه را ابواب علم قرار داده باین تجاسر قبیح ابواب تلمیع و تسویل و تخدیع و تضلیل گشاده و ثالثا بعد اعتراف به اینکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب خاص و مخصوصست بدخول در مدینۀ علم برای اخذ علم قولی که قبل از این قول متصلا باین الفاظ آورده و لکن لا یقتضی ذلک الحصر فی هذا الباب زیاده تر باطل و فاسد می شود زیرا که هر گاه این باب یعنی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خاص و مخصوص شد بدخول در مدینۀ علم برای اخذ علم پس بسوی دیگر ابواب مفروضه احتیاجی نماند و فرض ایشان در مدینۀ علم با وصف آنکه افک و اختراع و تخرص و ابتداعست بیکار محض بر آمد و اگر گفته شود که مراد عبد الحق اینست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در یک چیز باب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم می باشد و دیگر اصحاب برای دیگر چیزها ابواب هستند مثلا ابو بکر در رحمت و رافت بالمسلمین و عمر در شدت بر منافقین و عثمان در صدق حیا و أبی بن کعب در علم قرآن و قرأت آن و معاذ بن جبل در علم حلال و حرام و زید بن ثابت در علم فرائض و ابو عبیده در امانت و حضرت ابو ذر رضوان اللّه علیه در صدق و زهد ابواب آن جناب هستند و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مخصوص برای علم قضا باب می باشد و بهمین سبب عبد الحق

حدیث اقضاکم علی را بنهج استدلال و احتجاج درین قول آورده پس علاوه بر آنکه عبارتش از تادیه این مطلب خیلی قاصرست و حمل آن بر این مقصد بغیر از التزام تکلف بعید و تحمل سخف شدید درست نمی نشیند در ما سبق بجواب عاصمی که مصرح باین ادعای باطل و تقریر لا طائلست بتفصیل تمام و بسط موضح مرام رد و ابطال آن دیدی و بکمال سخافت و رکاکت آن رسیدی و بالخصوص دریافتی که با وصف آنکه تخصیص بابیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در علم قضا ناشی از محض عصبیت و عنادست اگر بالفرض و التقدیر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در علم قضا باب جناب رسالت مآب

ص:473

صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد مستلزم آنست که آن جناب در جمیع علوم باب نبوی بوده باشد چه علم قضای موروث از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم عند الامعان مستجمع جمیع علوم نبویه هست و افادات علمای اعلام سنیّه که در خصوص این مطلب مثبت مدعای اهل حق می باشد بعضی از ان سابقا گذشته و انشاء اللّه تعالی در تحقیق

حدیث اقضاکم علی استیفای آن بعون اللّه المنعام بعمل خواهد آمد بالجمله اگر عبد الحق بذکر

حدیث اقضاکم علی تخصیص بابیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعلم قضا خواسته است پس بلا ریب در مقصود منکود خود قاصر و خاسر خواهد ماند سوم آنکه عبد الحق در این کلام بقول خود و لکل من الخیرات و المبرات و الانوار و الاسرار التی اشرقت من شمس النبوة لها مظاهر و محالی متعددة بل لا تعد و لا تحصی خواسته که بر ناظرین قاصرین ظاهر نماید که در زمرۀ اصحاب مظاهر صفات نبویه متعدد بلکه لا تعد و لا تحصی می باشند پس بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینه علم موجب افضلیت آن حضرت بر دیگر اصحاب نخواهد شد و این زعم باطل بحدی سخیفست که احتیاج باظهار آن نمی باشد زیرا که اولا سوای اهلبیت آن جناب علیه و علیهم سلام الملک الوهاب که مخلوق از نور و طینت آن حضرت می باشند کما سیأتی مفصلا فی مجلد حدیث النور دیگر کسی را قابلیت آن نیست که مظهر و مجلای خیرات و مبرات و انوار و اسراری شود که از شمس نبوت درخشیده و ظاهر گردیده و من ادعی فعلیه البیان و علینا دمغ راسة بمقمعة البرهان و ثانیا اگر تنزلا فرض کنیم که بعض اصحاب هم قابلیت آن داشتند که مظاهر و مجالی صفات نبویه شوند پس پر ظاهرست که چنین نفوس بیش از معدودی چند نخواهند بود نه آنکه لا تعد و لا تحصی باشند چنانچه مزعوم عبد الحق می باشد و چگونه می توان گفت که مظاهر صفات نبویه در اصحاب لا تعد و لا تحصی بودند حال آنکه تقییدات و تخصیصاتی که علمای سنیه در حدیث نجوم می نمایند هنوز از نظرت غائب نشده باشد و فیها معتبر لکل ذی بصر و ثالثا علی سبیل التسلیم کسی که از اصحاب مظهر و مجلای صفتی از صفات نبویه فرض کرده شود پس بلا ریب این شرف او را بوجه اتباع اهلبیت علیهم السّلام حاصل گردیده و بذریعۀ این حضرات باین فیض عظیم رسیده و دلیل این مدعا قول جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

نحن الشعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب و لا توتی البیوت الا من ابوابها و دیگر اقوال آن جناب و ارشادات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم می باشد و هر گاه حال بر چنین منوال باشد چگونه عاقلی در افضلیت این حضرات برین شخص

ص:474

مفروض تردد می توان کرد رابعا اگر مظاهر صفات نبویه از زمرۀ اصحاب لا تعد و لا تحصی هم بدانیم و فرض کنیم که آن صفات بآن مظاهر بلا واسطۀ اهلبیت علیهم السّلام رسیده پس شکی نیست که صفت علم از جملۀ آن صفات افضل و اعلی می باشد و لقد تقدم من الدلائل القاطعة علی هذا المطلب ما لا یخفی علی ذی عینین و بلا ریب مظهر این صفت عالیه علی نهج الکمال و التمام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و مظهر بودن آن جناب برای این صفت علی وجه الکمال بحدی متیقن و معلومست که گاهی عبد الحق از صاحب قیل پر تضلیل متمیز بودن آن جناب از سائر ابواب بست و فتح و عظمت و نحو آن نقل می کند و گاهی آن جناب را باب خاص و مخصوص مدینۀ علم وامی نماید و گاهی در حق آن جناب

حدیث اقضاکم علی را وارد دانسته بآن راه استدلال می پیماید پس بلا شبهه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسبب مظهریت صفت علم علی الوجه الاتم افضل و اکمل از دیگر مظاهر خواهد بود اگر چه آن مظاهر لا تعد و لا تحصی هم باشند بالجمله آنچه عبد الحق بقول خود درین مقام از راه زخرفت و مخرقت خواسته تخییلی بیش نیست که آن را بمحض الفاظ آراسته و بحمد اللّه ادنی تامل در مضمون آن برای کشف تلمیع او کافی و وافیست پستر باید دانست که عبارت عبد الحق در باب تعدد و تکثر مظاهر صفات نبویه بنحوی مشوش النظم واقع شده که تعرض بمفاد آن ضروریست توضیحش اینکه عبد الحق چنانچه دانستی عبارت مشار إلیها را باین الفاظ آورده و لکل من الخیرات و المبرات و الانوار و الاسرار التی اشرقت و ظهرت من شمس النبوة لها مظاهر و مجالی متعددة بل لا تعد و لا تحصی و این عبارت بلحاظ اینکه در اول آن و لکل من الخیرات واقع شده دلالت دارد بر آنکه برای هر واحد از خیرات و مبرات و انوار و اسرار که از شمس نبوت درخشیده و ظاهر شده مظاهر و مجالی متعدده بلکه لا تعد و لا تحصی می باشد و چون در آخر آن لها مظاهر و مجالی واقع شده پس محتملست که مطلوب عبد الحق از عبارت خود این باشد که برای مجموع خیرات و مبرات و انوار و اسرار من حیث المجموع مظاهر متعدده بلکه لا تعد و لا تحصی هست و پر ظاهرست که هیچ یک ازین دو مطلب بحد ثبوت نمی رسد بلکه بطلان و فساد آن اظهر من الشمس و ابین من الامس می گردد بیانش آنکه اگر مراد عبد الحق از عبارت خود مطلب اولست و برای هر واحد از خیرات و مبرات و انوار و اسرار نبویه مظاهر لا تعد و لا تحصی ادعا می نماید پس احدی از عقلا در بطلانش ریبی نخواهد داشت

ص:475

چه برای هیچ یکی از انوار و اسرار نبویه هم مظاهر لا تعد و لا تحصی نبود چه جای برای هر یکی از ان مگر بگمانت می رسد که کسی از متاملین و لو کان من آحاد الطلبة فضلا عن فحول العلماء می توان گفت که مثلا برای کرامات نبویه یا معاجز نبویه یا هدایات نبویه یا مجاهدات نبویه یا عبادات نبویه یا ریاضات نبویه یا علم نبوی یا زهد نبوی یا جود نبوی یا حلم نبوی و امثال ذلک مظاهر لا تعد و لا تحصی بودند حاشا و کلا اقدام بر این ادعای باطل نمی نماید الا کسی که از عقل و نقل یکسر ذاهل و جاهل بوده باشد و اگر اولیاء شیخ عبد الحق تصحیح این ادعا مد نظر داشته باشند بسم اللّه یک یک از صفات و کمالات نبویه بشمارند و برای آن مظاهر و مجالی لا تعد و لا تحصی ثابت نمایند و انی لهم ذلک آری چون اهلبیت آن جناب صلوات اللّه و سلامه علیه و علیهم جمیعا مظاهر و مجالی خیرات و مبرات و انوار و اسرار آن جناب بلا شک و ارتیاب بودند و این حضرات تعدد داشتند البته ثابت می توان کرد که برای هر یکی از خیرات و مبرات و انوار و اسرار آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم مظاهر و مجال متعدده بوده لیکن ادعای وجود مظاهر و مجالی لا تعد و لا تحصی و آن هم از زمرۀ اصحاب پس هرگز در طاقت و مجال احدی نیست و من ادعی فعلیه الدلیل و لیس له الی آخر الدهر من سبیل و اگر مقصود عبد الحق مطلب دومست و می خواهد که برای مجموع خیرات و مبرات و انوار و اسرار نبویه من حیث المجموع مظاهر و مجالی لا تعد و لا تحصی قرار دهد پس اگر چه نسبت بفرض اول در شناعت و فظاعت ادونست اما باز هم ارباب الباب را در بطلانش شکی و ریبی دامنگیر نمی شود چه برای خیرات و مبرات و انوار و اسرار نبویه و لو بلحاظ مجموع من حیث المجموع باشد مظاهر و مجالی لا تعد و لا تحصی فرض نمودن صراحة آفتاب را بگل اندودنست یا سبحان اللّه مگر احدی از اصحاب عقل می توان گفت که جز اهلبیت عصمت و طهارت که آیات قرآنیه و احادیث نبویه بر اتحاد ایشان با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم خلقا و خلقا اصلا و فرعا دلالت دارد و شواهد متکاثره و دلائل متوافره مثل حدیث سفینه و حدیث ثقلین و حدیث نور و غیره وارث کمالات نبویه بودنشان کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار شده کسی دیگر از اصحاب مظهر صفتی از صفات نبویه و مجلای کمالی از کمالات مصطفویه بوده لا و اللّه اقدام بر این ادعای فاسد و تقول کاسد هرگز کار عاقلی نیست و هر گاه در صفت واحده و کمال واحد حال بر چنین منوال باشد چگونه می توان گفت که برای صفات و کمالات نبویه مجموع من حیث المجموع مظاهر و مجالی لا تعد و لا تحصی می باشد ما هذا الا تهجم فضیح و تهجس قبیح

ص:476

چهارم آنکه عبد الحق درین کلام منخرم النظام بتقول خود فانه شمس فضل هم کواکبها یظهرن انوارها للناس فی الظلم

اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیتم اظهار نموده که جمله اصحاب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم مثل کواکب و نجوم می باشند و مقصود او ازین اظهار واضح الشنار آنست که هر گاه جمله اصحاب بمنزلۀ کواکب و نجوم هستند و هر یکی ازیشان برای کمالات نبویه مظهرست پس اگر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینۀ علم باشند موجب افضلیت آن جناب نباشد و این صنیع شنیع که کاشف از چنین مزعوم مشومست در نهایت فساد و بطلانست زیرا که اولا شعر فانه شمس فضل هم کواکبها یظهرن انوارها للناس فی الظلم که از اشعار قصیدۀ برده است در حق انبیای مرسلین علیهم السّلام منظوم شده نه در حق اصحاب و این معنی اگر چه بر ناظر اصل قصیدۀ برده و شروح آن مخفی و محتجب نیست لیکن نظر باحتیاط عبارات بعض شروح در این جا مذکور می نمایم خالد بن عبد اللّه الازهری در شرح قصیدۀ برده گفته و کل آی اتی الرسل الکرام بها فانما اتصلت من نوره بهم فانه شمس فضل هم کواکبها یظهرن انوارها للناس فی الظلم (اللغة) أی جمع آیة بمعنی علامة و اتی أی جاء و الرسل جمع رسول و هو انسان اوحی إلیه بالعمل و التبلیغ و الکرام جمع کریم و الاتصال ضد الانقطاع و النور ضد الظلام (الاعراب) و کل مبتدأ أی بمد الهمزة مضاف إلیه اتی فعل ماض الرسل فاعل الکرام نعت الرسل بها متعلق باتی فانما حرف حصر اتصلت فعل ماض و فاعله ضمیر مستتر فیه یعود علی أی من نوره بهم متعلقان باتصلت فانه شمس ان و اسمها و خبرها فضل مضاف إلیه هم کواکبها مبتدأ و خبر و الضمیر المضاف إلیه للشمس یظهرن بضم الیاء التحتیة و کسر الهاء فعل مضارع و فاعل و النون ضمیر الکواکب انوارها مفعول یظهرن و الضمیر المضاف إلیه للشمس للناس فی الظلم متعلقان بیظهرن (و معنی البیتین) أی جمیع الایات التی جاءت بها المرسلون انما اتصلت بهم من نور النبی صلّی اللّه علیه و سلم لان خلق نوره سابق علیهم و هو صلّی اللّه علیه و سلم بالنسبة الی الفضل و الشرف کالشمس و المرسلون کالکواکب و نور الکواکب مستفاد من نور الشمس فان الکواکب تظهر انوار الشمس للناس فی الظلام فاذا ظهرت الشمس لا یبقی للکواکب نور یری بل تستتر عن العیون و شیخ ابراهیم بن محمد الیاجوری المعاصر در شرح قصیدۀ برده گفته قوله و کل أی اتی الرسل الخ أی و کل المعجزات التی اتی بها الرسل الکرام لاممهم فلم تتصل بهم الا من معجزاته صلّی اللّه علیه و سلم او من نوره الذی هو اصل الاشیاء کلها فالسموات

ص:477

و الارض من نوره و الجنة و النار من نوره و معجزات الانبیاء من نوره و هکذا فالای بمعنی المعجزات جمع آیة بمعنی المعجزة و الرسل بسکون السین و یقال فی غیر النظم رسل بضمها جمع رسول و الکرام جمع کریم و قوله بها متعلق باتی و الضمیر راجع للامی و انما للحصر و المراد بنوره معجزاته و سمیت نورا لانه یهتدی بها و یصح حمله علی النور المحمدی الذی هو اصل المخلوقات کلها کما حمله علیه بعض الشارحین و من للابتداء و الباء للالصاق لا یقال کیف تکون المعجزات التی اتی بها الرسل الکرام لاممهم من نوره صلّی اللّه علیه و سلم مع انهم متقدمون علیه فی الوجود لانا نقول هو صلی اللّه علیه و سلم متقدم علی جمیع الانبیاء من حیث النور المحمدی (قوله فانه شمس فضل الخ) هذا البیت تعلیل للبیت قبله و المعنی علی التشبیه أی فانه کالشمس فی الفضل و قوله هم کواکبها أی الرسل کواکب الشمس و المعنی علی التشبیه ایضا أی مثل کواکبها و وجه التشبیه فیهما ان الشمس جرم مضیء بذاته و الکواکب اجرام غیر مضیئة بذاتها لکنها صقیلة تقبل الضوء فاذا کانت الشمس تحت الارض فاض نورها من جوانبها فیطلب الصعود لان النور یطلب مرکز العلو فیصادف اجرام الکواکب الصقیلة المقابلة للّه فیرتسم فیها فتضیء فی الظلمات و تظهر انوار الشمس فیها للناس من غیر ان ینقص من نور الشمس شیء فنوره صلّی اللّه علیه و سلم لذاته و نور سائر الانبیاء ممتد من نوره من غیر ان ینقص من نوره شیء فیظهرون ذلک النور فی الکفر الشبیه بالظلم فلذلک قال المصنف یظهرن انوارها للناس فی الظلم و کما ان الشمس إذا بدت لم یبق اثر للکواکب فکذلک شریعته صلّی اللّه علیه و سلم لما بدت نسخت غیرها من سائر الشرائع کما یشیر لذلک قوله فی بعض النسخ حتی إذا طلعت فی الافق عمّ هذا*ها العالمین و احیت سائر الامم و ظاهر هذا البیت انه صلّی اللّه علیه و سلم مرسل للامم السابقة لکن بواسطة الرسل فهم نواب عنه صلّی اللّه علیه و سلم و بهذا قال الشیخ السبکی و من تبعه اخذا من قوله تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ و الذی علیه الجمهور انه صلّی اللّه علیه و سلم مرسل لهذه الامّة دون الامم السابقة فالمسئلة خلافیة و الحق الاوّل بالجمله ارتباط شعر و کل أی اتی الرسل الکرام بها با شعر فانه شمس فضل هم کواکبها اظهر من الشمس و ابین من الامسست و اصلا عاقلی شبهه نمی کند که مراد در شعر آخر از کواکب انبیا علیهم السّلام هستند نه اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و اگر گفته شود که غرض عبد الحق از ذکر این شعر درین مقام استدلال بر کواکب بودن صحابه نیست بلکه آن را تمثلا ذکر کرده

ص:478

پس باز هم خالی از سوء ادب نمی شود زیرا که شعری که در حق رسل کرام و مظهرین آیات عظام منظوم شده باشد آن را در حق اصحاب که دارای مطاعن عظیمه و مشائن جسیمه هستند و کم از کم معصوم عن الخطا نیستند فرود آوردن هرگز بر قواعد ادب دین استوار نمی آید و سیاتی فی مجلد حدیث التشبیه ما یدل علی ذلک و اللّه العاصم عن التورط فی المهالک و ثانیا استدلال بحدیث نجوم درین مقام نهایت سخیف و ضعیفست زیرا که در ما سبق بحمد اللّه تعالی قدح و جرح آن از افادات محققین اعلام و منقدین فخام سنیه بتفصیل دانستی و سیاتی فی مجلد حدیث الثقلین من الافادات ما یدمّر اصحاب الافک و المین و ثالثا بر فرض صحت حدیث نجوم استدلال بآن بر مظاهر بودن جمیع اصحاب برای کمالات نبویه چنانچه مزعوم مشوم عبد الحقست باطل محض و فاسد صرفست زیرا که سابقا بجواب اعور واسطی حسب افادۀ مزنی شاگرد امام شافعی دانستی که این حدیث بر فرض صحت دلیل صدق اصحاب در روایت ست لا غیر پس آن را در مقام اثبات مظاهر بودن جمیع اصحاب برای کمالات نبویه آوردن دلیل کمال دانشمندی حضرات اهل سنتست و رابعا اگر بالفرض ازین حدیث ثابت شود که جملۀ صحابه مظاهر کمالات نبویه بودند پس هرگز از ان ثابت شدنی نیست که جملۀ صحابه در علم مساوی بودند بلکه دلالت آن بر عدم تساوی در علم حسب افادات علمای محققین سنیه بجواب اعور دانستی و شکی نیست در این که

حدیث انا مدینة العلم و علی بابها

و حدیث اقضاکم علی که عبد الحق معترف بآن می باشد دلالت واضحه بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دارد و اعلمیت دلیل افضلیتست و افضلیت مثبت امامت می باشد کما مر غیر مرة پس باز هم بحمد اللّه در ثبوت مطلوب اهل حق از حدیث مدینه و

حدیث اقضاکم علی شکی نیست و آنچه عبد الحق از راه تلبیس و تخدیع و تدسیس و تلمیع بحدیث نجوم تشبث نموده نفعی باو نمی رساند و گلوی او را از مضیق الزام اهل حقّ کرام نمی رهاند پنجم آنکه عبد الحق درین کلام سخافت التیام گفته و فی الحقیقة لمسألة الفضیلة وجوه و حیثیات و هذا هو المخلص و المسلک فی هذا الباب و این تفوه بارد برای او اصلا کاری نمی گشاید زیرا که اوّلا در تقریر معنای حدیث مدینة العلم انجرار بحث بسوی افضلیت می شود نه بفضیلت پس اگر مسئلۀ فضیلت وجوه و حیثیات داشته باشد بما نحن فیه چه ربط دارد و ثانیا اگر گفته شود که مراد عبد الحق از فضیلت افضلیتست و در تعبیر او را زلّتی رخ نموده پس باز هم آبی بر روی کار نمی آید چه در مبحث افضلیت خلفا عن سلف محققین علمای فریقین

ص:479

بنای کلام بر افضلیت مطلقه گذاشته اند نه بر افضلیت جزئیه که من وجه باشد آری فرقی که هست اینست که علمای اهل حق درین باب بعد اثبات افضلیت مطلقه بشواهد کثیره از هر جهت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر قاطبه اصحاب ثابت می نمایند و بحمد اللّه تعالی گوی سبقت درین میدان از اقران می ربایند و علمای اهل سنت همواره درین باب خائب و خاسر می مانند و از یک جهت جزئیه هم افضلیت خلفای خود بر آن جناب ثابت کردن نمی توانند بالجمله آنچه را که عبد الحق درین باب برای خود و اولیای خود مخلص و مسلک وانموده هرگز سبب خلاص او از ورطه الزام اهل حق کرام نمی شود و اصلا مخلصی و مسلکی و لو مثل سمّ الخیاط برای فرار و هرب او از الزامات ایشان پیدا نمی کند اگر اولیای عبد الحق را درین باب ریبی و شکی بوده باشد بریشان لازمست که بعد تامل و انعام نظر در احتجاجات متینه و استدلالات رزینه ما مهر بی و مخلصی برای او درین باب پیدا کنند و منت عظیمه بر جان او بر نهند و اگر نظر بکلام شیخ عبد الحق و قصر باع خود در محاجه از اثبات افضلیت مطلقه شیوخ ثلاثه بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام عاجز هستند کاش افضلیت جزئیۀ شان بر آن جناب ثابت نمایند و لکنهم بمعزل عن ذلک الی الابد الابید و انّی لهم التناوش من مکان بعید

کلام شیخ عبد الحق دهلوی پیرامن حدیث «أنا دار الحکمه» و رد بخشی از آن به ده وجه، و بخش های دیگر بپاسخ های متعدد

کلام «شاه ولی اللّه» پیرامن حدیث «مدینة العلم» و رد آن و از عجائب دهور و غرائب عصور آنست که شاه ولی اللّه دهلوی در قرة العینین که فی الحقیقة قرة عیون النواصب می باشد خواسته که از در تلبیس و تدلیس بر آید و در باب حدیث مدینة العلم امر حق را بلیّ لسان مخفی و مستور نماید چنانچه در کتاب مذکور در مقدمۀ سابعه گفته نکتۀ سابعۀ خدای تعالی خواست که دین خود را بواسطۀ پیغامبر خود در آفاق منتشر گرداند و این معنی بدون علما و قرا که از آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم قرآن روایت کنند متصور نمی باشد پس بر زبان مبارک آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم فضائل جماعت از صحابه جاری ساخت تا حث باشد بر اخذ علم و قرآن از ایشان و آن فضائل بمنزلۀ اجازت نامهای محدثینست برای تلامذۀ خودها تا قومی که رجال را باقوال نمی توانند شناخت باری اقوال را برجال بشناسند و درین فضائل جمیع علمای صحابه مشترک اند چنانکه از کتب حدیث ظاهرست انا مدینة العلم و علی بابها ازین بابست و اقرأکم أبی و اعلم بالحلال و الحرام معاذ نیز ازین باب انتهی و این کلام وهن انضمام مخدوش و مغشوشست بچند وجه اول آنکه حصر انتشار دین بواسطۀ پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم بذریعۀ علما و قرا که از آن حضرت قران روایت کنند چنانکه مزعوم شاه ولی اللّه ست باطل محضست چه این انتشار بذریعۀ خلیفۀ منصوب آن حضرت که منصوص من اللّه و الرسول باشد و معصوم و اعلم و افضل خلق

ص:480

خلق بود نیز ممکنست بلکه انتشار باین ذریعۀ متینه بنهج کامل اکمل متصور می شود بخلاف علما و قرا از اصحاب زیرا که در اصحاب معهودین جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اگر بالفرض علماء و قراء موجود هم باشند معصوم نخواهند بود و اعلمیت و افضلیت ازیشان بمراحل قاصیه دورست و نصب جناب احدیت یا جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ایشان را بر منصب امامت اظهر بطلانا و اوضح فسادا می باشد پس اگر ایشان نشر علم نمایند و روایت قرآن هم کنند احدی قول ایشان را مثل قول خلیفۀ معصوم منصوب منصوص من اللّه و الرسول ص معتبر نخواهد دانست دوم آنکه اگر برای روایت قرآن از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم خلیفه که بصفات مذکوره متصف باشد منصوب نشود پس لابدست که روات آن اهل تواتر بوده باشند و ان لم یکونوا من العدول نه آنکه معدودی چند راوی آن باشند و اصحابی که شاه ولی اللّه می خواهد ایشان را راوی قرآن از آن حضرت صلعم قرار دهد و ذکرشان درین عبارت آورده هرگز عدوا بحد تواتر نمی رسند پس چگونه می توان گفت نه ایشان برای این مطلب مهم کافی و وافی بودند کمال تعجبست که شاه ولی اللّه با وصفی که زلّه ربا و خوشه چین ابن تیمیه است و راه نصب و عدوان را بدلالت او می سپرد چرا درین مقام کلام نافرجام او را که در جواب حدیث مدینة العلم تفوه نموده ندیده و از چه رو انحراف و انصراف از ان ورزیده حال آنکه امام و شیخ الاسلام او کما سمعت سابقا در منهاج بندای جهوری جار می زند و لهذا اتفق المسلمون علی انه لا یجوز ان یکون المبلغ عنه العلم واحدا بل یجب ان یکون المبلغون اهل التواتر الذین یحصل العلم بخبرهم للغائب و خبر الواحد لا یفید العلم الا بقرائن و تلک قد تکون منتفیة او خفیة عن اکثر الناس فلا یحصل لهم العلم بالقرآن و السنن المتواترة بالجمله روایت کردن چند نفر برای قرآن از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم هرگز برای انتشار دین در آفاق کفایت نمی کند و بلا ریب و شک یا برای آن خلیفه معصوم می باید یا اهل تواتر پس تقریری که شاه ولی اللّه درین مقام متفوه بآن شده بهیچ وجه درست نیست سوم آنکه ادعای این معنی که خداوند عالم بر زبان آن حضرت صلعم فضائل جماعت از صحابه جاری ساخت تا حث باشد بر اخذ علم و قرآن ازیشان دعوای واضح البطلانست و منافی آنست آیات و احادیث عدیده متکاثره که از ان انحصار حکم اخذ علم و حکمت و قرآن از اهل بیت علیهم السّلام ثابت و محقق گردیده مثل آیۀ کُونُوا مَعَ اَلصّادِقِینَ و آیۀ وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّهِ جَمِیعاً و آیۀ وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها و حدیث باب حطه و حدیث ثقلین و حدیث مدینة العلم و

حدیث علی مع القرآن و القرآن مع علی و ما یماثل ذلک پس چگونه می توان گفت که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم با وصف این احکام علیم و خبیر و با وصف این ارشادات خود علی وجه التکریر منافی و مناقض آن بعمل آورده و بعد از آنکه اصحاب خود را

ص:481

حث و ترغیب بر اخذ علم و حکمت و قرآن از اهل بیت علیهم السّلام علی وجه الانحصار فرموده بزودی هر چه تمامتر آن را فراموش نموده مردم را حث و ترغیب بر اخذ علم و قرآن از اصحاب خود فرماید آری ممکنست که آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم بعض اصحاب را بشرط اقتدا باهل بیت علیهم السّلام و قرآن مجید قابل آن وانموده باشد که باتباع ثقلین نشر احکام اسلام نمایند و لکن این هذا مما یرومه هذا الناصب چهارم آنکه دعوی این معنی که آن فضائل بمنزله اجازت نامه های محدثینست برای تلامذۀ خودها تشبیه مرذول و تمثیل نامعقولست زیرا که اجازت نامه های محدثین متعلق بمحض روایت احادیثست علی اللفظ المسموع او الوجه المجاز و برای این گونه اجازات چندان وقعی نیست و صاحب چنین اجازه بیش از محدثی متصور نمی شود و فضائلی که شاه ولی اللّه ذکر آن می کند بعضی از ان اگر چه از موضوعات و مفتریاتست و بر فرض ثبوت هم مثبت فضل کلّی نیست لیکن اکثری از آنکه متعلق باهل بیت علیهم السّلامست خیلی جلالت دارد بلکه حدیث مدینة العلم از جملۀ آن نصّ صریح اعلمیت و افضلیت و دلیل واضح عصمت و امامت و شاهد صدق وجوب اطاعت و افتراض طواعیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد پس همه را در یک سلک کشیدن و قابل این تشبیه نازل آن را دیدن ناشی از تخدیع و تغریر و تلمیع و تزویرست و منشأ آن نیست جز اینکه احادیثی که متعلق باهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلامست و بر زبان وحی ترجمان سرور انس و جان علیه و آله آلاف السّلام من اللّه المنان جاری شده خصوصا حدیث مدینة العلم بر عظمت خود باقی نماند و در انظار اهل اعتبار جلوه حقیقی ندهد و با احادیث مصنوعه و اخبار موضوعه در حق فلان و بهمان مخلوط و مسوط شده از درجۀ جلالت ساقط و رتبۀ نبالت هابط گردد و قاصرین بمدلول آن که اعلمیت و افضلیت و عصمت و امامت آن حضراتست پی نبرند و لقد حق فی مثل هذا المقام ان یتلی قوله تعالی یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اَللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکافِرُونَ پنجم آنکه اظهار این معنی که مصلحت جریان فضائل جماعتی از صحابه بر زبان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم آنست تا قومی که رجال را باقوال نمی توانند شناخت باری اقوال را برجال شناسند عجب تلبیسیست زیرا که این جماعت خالی از ان نیست که بقدر اهل تواتر باشند یا نه اگر بقدر اهل تواتر هستند احتیاجی نیست به اینکه عادل هم باشند فضلا ازین که اهل فضائل بوند چه تمامی اقوام آنان که رجال را باقوال می شناسند و خواه آنانکه اقوال را برجال می شناسند بسبب بودنشان اهل تواتر قبول روایت شان خواهند کرد و اگر اهل تواتر نیستند پس اگر چه صاحب فضائل هم بوده باشند روایت ایشان برای نقل قرآن برای هیچ قومی کافی نمی تواند مگر آنکه یکی ازیشان معصوم و امام بوده باشد که درین صورت روایت همان یک بزرگوار کافی و وافیست و هذا مع قطع النظر عن امر الاعجاز و الا فهو اصدق

ص:482

شاهد فی هذا الباب علی الحقیقة دون المجاز بالجمله در روایت قرآن این تعلیل علیل را مدخلی نیست باقی ماند روایت احادیث پس در ان هم این تعلیل پیش نمی رود زیرا که در باب روایت احادیث از آن حضرت صلعم بنابر مذاق اهل سنت محض عدالت کافیست و بر حسب مزعوم ایشان جمله صحابه عدول بودند و معاذ اللّه قرآن مجید بر عدالت همه ایشان بآیات کثیرۀ خود دال بود پس چه احتیاج بود به اینکه برای اخذ احادیث نبویه تخصیص جماعتی ازیشان کرده آید که فضائل معهودۀ خاصه داشته باشند و اگر بالفرض حاجتی هم بود پس این تعلیل را چه مدخلست زیرا که قومی که رجال را باقوال نمی توانند شناخت بلکه اقوال را برجال می شناسند اگر معتقد عدالت جمیع صحابه هستند تخصیص جماعتی از صحابه برای شان خیلی مضر و منافی مطلوب ایشانست و اگر معتقد عدالت جمیع صحابه نیستند مثل اهل حق ایشان کی این فضائل را بتمامها تسلیم خواهند کرد علاوه برین فضائل این جماعت را آن حضرت صلعم اگر برای هدایت بقیّه اصحاب خود ارشاد فرموده پس بنا بر مذاق اهل سنت راست نمی آید زیرا که ایشان مظهر هستند که تمامی صحابه خیلی با عظمت و جلالت هستند پس دریشان جماعتی را فرض نمودن که رجال را باقوال نمی توانند شناخت بلکه اقوال را برجال می شناسند خیلی تحقیر ایشان کردن و گوییا طریق روافض در باب خیر القرون پیمودنست و اگر این فضائل را برای هدایت تابعین بیان فرموده است پس اگر چه فرض کردن قومی که رجال را باقوال نمی توانند شناخت بلکه اقوال را برجال می شناسند در زمرۀ تابعین هم خلاف مذاق سنیه است کما لا یخفی علی من لاحظ حدیث القرون و ما هو فی کتبهم مودع مضمون لیکن برین فرض هم این تعلیل علیل درست نمی شود زیرا که هر گاه حال رقاعت این قوم مستوجب لوم چنینست که رجال را باقوال نمی شناسند هرگز صحابه را باین فضائل نخواهند شناخت چه پر ظاهرست که جماعت معینه صحابه از رجال هستند و این فضائل مفروضه از جملۀ اقوالست و این قوم اقوال مذکوره را از السنۀ صحابه شنیده نه از لسان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم پس بچه وجه اعتماد بر آن خواهند کرد و چگونه آن را اقوال آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم خواهند دانست فانهم لجهلهم و عمههم لا یفقهون حدیثا و لا یفهمون قیلا اولئک کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً ششم آنکه ادعای این معنی که درین فضائل جمیع علمای صحابه مشترک اند چنانچه از کتب حدیث ظاهر است دعوی باطله و هفوۀ عاطله است زیرا که اولا اطلاق علمای صحابه بر غیر متبعین باب مدینۀ علم هرگز درست نمی شود زیرا که فی الحقیقة علمای صحابه همان اشخاص بودند که بحسب امتثال

فمن أراد العلم فلیات الباب مقتبس و مستفید از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شدند و کسانی که معرض از باب مدینۀ علم ماندند هرگز از علمای صحابه نیستند و ثانیا هرگز مسلم نیست که جمیع علمای صحابه در فضائلی که از ان حثّ و ترغیب بر اخذ علم و قرآن ازیشان ثابت شود مشترک بودند و من ادعی فعلیه البیان و چگونه احدی برای غیر

ص:483

اهل بیت علیهم السّلام اثبات این مطلب می توان کرد حال آنکه بطلان آن حسب ارشادات نبویّه و آیات قرآنیه عنقریب بتقریر سابق مبیّن و مبرهن شده و ثالثا اگر بالفرض نسبت به بعض اصحاب ثابت هم شود که آن حضرت صلی اللّه علیه و آله و سلم بعض فضائل ایشان بنحوی بیان فرموده که مظهر حث بر اخذ علم و قرآن ازیشانست پس یقینا و حتما آن فضائل ایشان را بسبب اتباع ثقلین و رجوع بباب مدینۀ علم و اخذ و استفاده از سید العترة الطاهرة علیه و علیهم آلاف السّلام فی الدنیا و الآخره حاصل شده کما دل علیه حدیث مدینة العلم و مؤیداته و حث بر اخذ علم و قرآن ازیشان بر فرض تسلیم مشروطست ببقای ایشان بر اتباع ثقلین و رکوب سفینه و اعتراف بافتراض طاعت اهلبیت علیهم السّلام و افضلیت و اعلمیت ایشان کما هو مدلول الایات المتضافرة و الاحادیث المتکاثرة التی اشرنا الی طرف منها عن قریب پس هرگز احدی از عقلا تجویز نمی توان کرد که این چنین صحابه بسبب فضائل خود فی حال من الاحوال در مضمار فضائل اهلبیت عصمت و طهارت سلام اللّه علیهم قابلیت شق غبار هم داشته باشند چه جای آنکه مشارک و مساوی و مقابل و موازی ایشان شوند و احادیث فضائل ایشان با احادیث فضائل اهل بیت علیهم السّلام از یک باب تصور کرده شود ما هذا الا زعم اهل النصب و العدوان و رجم اولی البغضاء و الشنئان هفتم آنکه آنچه ادعا نموده که

انا مدینة العلم و علی بابها ازین بابست

و اقرأکم أبی و اعلم بالحلال و الحرام معاذ نیز ازین باب پس حاصل تلبیس و تسویل و نتیجه تدسیس و تضلیل اوست و هر که ادنی بصیرتی داشته باشد بخوبی می داند که مقصود اصلی ولی اللّه ازین تقریر پر تزویر که در نکتۀ سابعه آورده همین بود که

حدیث انا مدینة العلم را از محل عظیم و مرقب فخیم آن اندازد و با موضوعات قبیحه و مصنوعات فضیحه که حضرات اهل سنت در حق آحاد اصحاب ساخته و پرداخته اند برابر سازد لیکن چون ایزد منعام که ممیز النور من الظلامست اباطیل جاحدین و اضالیل معاندین را ماحی و عافی ست و بعون اللّه برای تمییز حق از باطل و افراز حالی از عاطل رشحات أقلام اهل حق کرام کافی و وافی بحمد اللّه تعالی ما پرده از روی تزویر و تخدیع و تغریر و تلمیع او برانداختیم و بنقض فقرات و رد کلمات او تسویلاتش را بخاک برابر ساختیم و بیان کردیم که فضائل اهل بیت علیهم السّلام عموما و حدیث مدینة العلم خصوصا با مفتریات وضاعین و اکذوبات صناعین که در باب اصحاب اختلاق کرده اند هرگز هرگز برابر نمی تواند شد و بر فرض تسلیم هم از مفاد و مودای حدیث مدینة العلم و مؤیداتش تا بمفاد و مودای این موضوعات بارده و مکذوبات شارده بون بعید و سدّ سدیدست و بحمد اللّه تعالی این مطلب از تصریحات سابقه و تشریحات سالفه ما خصوصا آنچه بجواب عاصمی مرقوم نمودیم اظهر من الشمس و ابین من الامس می شود و بادنی تامل در ان واضح می گردد که حدیث طولانی

ارحم امتی بامتی ابو بکر که اقرأ بودن أبی بن کعب و اعلم بودن معاذ بحلال و حرام هم از آنجا برداشته می شود سراسر باطل و موضوع و یکسر مختلق و مصنوعست

ص:484

و اصلا طریقی صحیح برای آن پیدا نمی شود اگر اولیای شاه ولی اللّه مرد میدان هستند و اقرأ بودن أبی بن کعب و اعلم بودن معاذ بحلال و حرام را معتقد می باشند کم از کم یک طریق صحیح که خالی از غوائل جرح و قدح بوده باشد برای حدیث طولانی

ارحم امتی پیدا نمایند یا از خارج آن بخبر دیگر اثبات این دو امر نمایند و انی لهم ذلک و این و گمان مبر که بر فرض اثبات این امر محال اولیای شاه ولی اللّه جان بسلامت خواهند برد چه علاوه بر عدم ثبوت

حدیث ارحم امتی بلکه ثبوت مقدوحیت آن مبطلات و مسقطات این دو جملۀ موضوعه بالخصوص بنصوص و تصریحات ائمۀ محققین و روایات و اخبار محدثین منقدین بمعرض اثبات رسانیده شد و بنهایت توضیح و تشریح ثابت کرده آمد که بالخصوص حرف اقرأیت أبی بن کعب و اعلمیت معاذ بحلال و حرام چنان ساقط از درجۀ اعتبارست که ذکر آن بمقابلۀ اهل حق و آن هم بمعارضۀ حدیث مدینة العلم قابل نهایت شرم می باشد بالجمله کسی که تحقیقات انیقه و تدقیقات رشیقۀ ائمۀ سنیّه که در باب معانی حدیث مدینة العلم نموده اند و ما بحمد اللّه تعالی در ما سبق آن را ذکر نمودیم ملاحظه کند بعلم یقین خواهد دانست که حدیث مدینة العلم در اعلای مراتب رفعت و جلالت می باشد و دلیل واضح افضلیّت و اعلمیّت و عصمت و امامت و افتراض طاعت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هست بخلاف این موضوعات و مختلقات که شاه ولی اللّه دست تمسک بآن انداخته زیرا که این

ص:485

طامات و خزعبلات حسب تصریحات و افادات خود علمای اهل سنت دلالة و مدلولا چنان پست مرتبه است که بر فرض ثبوت هم قابل توجه ارباب نظر و اعتبار و لائق احتفال اصحاب تبصر و استبصار نمی تواند شد چه جای آنکه معاذ اللّه هم سنگ حدیث مدینة العلم گردانیده آید فانه ظاهر البطلان و الفساد و دون اثباته خرط القتاد و ضرب الاسداد تنبیه یعجب کل نبیه از افادۀ شاه صاحب در نکتۀ سابعه که عبارتش آنفا منقول شده واضح می شود که أبی بن کعب از جملۀ آن علما و قرا هست که بدون ایشان انتشار دین خداوند عالم در آفاق متصور نمی باشد و نیز واضح می شود که او از ان جماعۀ صحابه است که حق تعالی بر زبان مبارک جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم فضائل ایشان را جاری نموده تا حث باشد بر اخذ علم و قرآن ازیشان و نیز واضح می گردد که جملۀ

اقرأکم أبی که بر زبان مبارک آن حضرت در حق ابیّ جاری شده بمنزلۀ اجازت نامه برای او می باشد و مقصود آن حضرت صلعم از ان اینست که قومی که رجال را باقوال نمی شناسند باری اقوال را برجال بشناسند لیکن کمال عجبست که همین أبی بن کعب را حضرت خلیفۀ ثانی چنان دستخوش تذلیل و توهین نمودند که ناگفته به می باشد خود شاه ولی اللّه در قرة العینین گفته و عن سلیمان بن حنظلة قال اتینا أبی بن کعب لنتحدث إلیه فلما قام قمنا و نحن نمشی خلفه فرهقنا عمر فتبعه فضربه عمر بالدرّة قال فاتقاه بذراعیه فقال یا امیر المؤمنین ما تصنع قال او ما تری فتنة للمتبوع مذلّة للتابع اخرجه الدارمی انتهی و نیز شاه ولی اللّه در ازالة الخفا گفته الدارمی عن سلیمان بن حنظلة قال اتینا أبی بن کعب لنتحدث إلیه فلما قام قمنا و نحن نمشی خلفه فرهقنا عمر فتبعه فضربه عمر بالدرّة قال فاتقاه بذراعیه فقال یا امیر المؤمنین ما تصنع قال او ما تری فتنة للمتبوع مذلة للتابع ازین روایت ظاهرست که أبی بن کعب مع اتباع خود راه می رفت ناگاه حضرت عمر باو برخوردند أبی بن کعب از سوء اتفاق اتباع حضرت عمر نمود این معنی بر خاطر خطیر حضرت عمر چنان ناگوار آمد که بی محابا او را بدرّه زدند آن بیچاره چون مانعی و حاجزی نداشت و بغتة درین بلا مبتلا شده بود ناچار تازیانۀ حضرت عمر را بر ذراعین خود گرفت و هر دو دست خود را سپر خویش ساخت و ازین ماجرای غریب تعجب و شگفت نموده بجملۀ ما تصنع استفسار پر استنکار نمود حضرت عمر در جواب آن عذر بدتر از گناه آوردند و اتباع او را فتنه متبوع و مذلت تابع وانموده مسلک فرّ من المطر و وقف تحت المیزاب بأشنع وجوه سپردند و شاه ولی اللّه در مقام دیگر از قرة العینین زیاده تر در پی حط مرتبت حدیث مدینة العلم افتاده بتسویه آن با موضوعات بارده در حق اصحاب داد رقاعت داده چنانچه گفته و مثلا

انا مدینة العلم

ص:486

و علی بابها مقرونست باحادیث بسیار در حق شیخین مثل حدیث اقتدوا و حدیث رویای لبن و قمیص و در شان غیر شیخین مانند فضائل ابن مسعود و عائشه و معاذ و أبی بن کعب و هر یکی ازیشان مبشراند بعلم و امر ظاهر شده باخذ علوم ازیشان انتهی و این کلام منخرم النظام مخدوشست بچند وجه اول آنکه ادعای مقرونیت حدیث مدینة العلم باحادیث بسیار در حق شیخین باطل محضست زیرا که اولا ورود احادیث داله بر فضل شیخین مطلقا ممنوعست ثانیا ورود احادیث که دلالت بر علم شیخین داشته باشد بالخصوص ممنوع می باشد و آنچه روات اهل سنت درین باب روایت کرده اند هرگز بحد ثبوت نرسیده و هر گاه حال بر چنین منوالست نمی توان گفت که حدیث مدینة العلم مقرونست بیک حدیث در حق شیخین یا احد الشیخین چه جای آنکه مقرون باحادیث بسیار بوده باشد دوم آنکه حدیث مدینة العلم بحمد اللّه حدیثیست که در کتب فریقین مروی و ثابتست و هیچ حدیثی در علم شیخین نیست که فریقین در روایت و اثبات آن اشتراک داشته باشند پس چگونه عاقلی حرف مقرونیت حدیث مدینة العلم با حدیثی ازین گونه احادیث بر زبان آورده خود را برقاعت مقرون و بشناعت مطعون خواهد ساخت سوم آنکه ذکر شاه ولی اللّه در مقام تمثیل حدیث اقتدوا را بغایت عجیب و غریبست زیرا که این حدیث کما دریت فی مجلد حدیث الطیر نهایت مقدوح و مجروح می باشد و در سقوط و انخزال و وهن و اختلال بحدی رسیده که اکابر و اعاظم و اجله و افاخم اهل سنت خود آن را مطعون و موهون نموده اند بلکه بعض محققین ایشان بصراحت معترف بوضع آن شده درین خصوص مسلک انصاف پیموده اند و بعد این همه ذکر این چنین حدیث مصنوع و خبر موضوع بمقابله حدیث مدینة العلم و اظهار مقرونیت حدیث مدینة العلم بان محل شرم و مقام آزرمست و لکن إذا لم تستحی فاصنع ما شئت و از جمله عجائب آیات علو حق اینست که ابو محمد علی بن احمد بن حزم الظاهری که از اکابر محققین و اعاظم منقدین اهل سنت است بتصریح صریح حدیث اقتدا را غیر صحیح انگاشته بکمال ایضاح و افصاح دست از احتجاج باین کذب صراح برداشته چنانچه در کتاب ملل و نحل ابن حزم در بحث استخلاف ابو بکر مرقومست و ایضا فان الروایة قد صحت بان امرأة قالت یا رسول اللّه أ رأیت ان رجعت و لم اجدک کانها ترید الموت قال فات أبا بکر و هذا نص علی علی استخلاف أبی بکر و ایضا فان الخبر قد جاء من الطرق الثابتة

ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لعائشة رضی اللّه عنها فی مرضه الذی توفی فیه علیه السّلام لقد همت ان ابعث الی ابیک و اخیک فاکتب کتابا و اعهد عهدا لکیلا یقول قائل انا احق او یتمنی متمن و یابی اللّه و المؤمنون

ص:487

الا أبا بکر

و روی ایضا و یابی اللّه و النبیّون الا أبا بکر فهذا نص جلی علی استخلافه علیه الصلوة و السّلام أبا بکر علی ولایة الامة بعده قال ابو محمد و لو أنّنا نستجیز التدلیس و الامر الذی لو ظفر به خصومنا طاروا به فرحا او ابلسوا اسفا لاحتججنا بما

روی اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر و عمر قال ابو محمد و لکنه لم یصح و یعیذنا اللّه من الاحتجاج بما لا یصح و ازین عبارت سراسر بشارت فوائد عدیده و عوائد سدیده واضح و لائح می شود اولی آنکه ظاهر می گردد که ابن حزم با وصفی که چنان دلدادۀ خلافت ابو بکرست که از راه خلاف و شقاق جمهور اهل سنت گمان می نماید که العیاذ باللّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ابو بکر را بنص جلی خلیفه نموده و برای اثبات این مزعوم مشوم دست بدامن بعض موضوعات پارینه اسلافش زده لیکن با این همه از احتجاج بحدیث اقتدا بازمانده و با آنکه ذکرش بمیان آورده لیکن بتصریح صریح آن را غیر قابل احتجاج وانموده ثانیه آنکه از ان بصراحت ثابت می شود که اگر ابن حزم تدلیس را جائز می دانست البته احتجاج بحدیث اقتدا می کرد و ازینجا محقق و مبرهن می گردد که شاه ولی اللّه و دیگر کبار اهل سنت که حدیث اقتدا را دست آویز خود ساخته اند و بر ان نازشهای بیجا دارند بنای کارشان از سر تا پا بر تدلیس و تلبیس و تدسیس و تعمیسست ثالثه آنکه از ان بکمال ظهور متضح می شود که حدیث اقتدا صحیح نیست و بعد تنصیص و تصریح ابن حزم بعدم صحت این حدیث عمارت تدلیس و تلبیس شاه ولی اللّه و دیگر اسلاف او بخاک برابر می شود و بنای تخدیع و تلمیعشان جمیعا بآب می رسد رابعه آنکه از ان بنهایت وضوح متبین می شود که ابن حزم حدیث اقتدا را بحدّی ساقط عن الاعتبار می داند که از احتجاج بآن پناه بخدا می جوید و راه کمال تفصیح و تقبیح او می پوید و چرا چنین نباشد حال آنکه نزد ابن حزم بنای احتجاج بآن بر تلبیسست و تلبیس کار ابلیسست و اللّه العاصم عن وساوسه و نزعاته و ازینجا بخوبی پی توان برد که شاه ولی اللّه و دیگر حضرات اهل سنت که بر حدیث اقتدا باربار می نازند و نقد جانهای شیرین خود برین لعوق ابلیس می بازند بچه حد راه اتباع ابلیس می روند و چه قدر مصدر افعال قابل استعاذه می شوند چهارم آنکه ذکر شاه ولی اللّه درین مقام حدیث رویای لبن را بمقابلۀ حدیث مدینة العلم ناشی از رقاعت ظاهره و خلاعت بیّنه است زیرا که اوّلا این حدیث از جملۀ احادیثیست که بعض اهل سنت بنقل آن متفرد شده اند بخلاف حدیث مدینة العلم که در نقل و اثبات آن اعلام فریقین متفق می باشند پس ذکر آن بمقابلۀ حدیث مدینة العلم و ادعای مقرونیت حدیث مدینة العلم بآن از خرافات بشعه سخیفه و جزافات باردۀ رکیکه می باشد ثانیا این حدیث بحیثیت سند خیلی مقدوح و مجروح می باشد زیرا که عمدۀ اسانید آن که

ص:488

اسانید صحیح بخاریست مدار آن جمیعا بر ابن عمر و حمزه بن عبد اللّه و ابن شهاب زهریست و این همه بقوادح عظیمه و مثالب جسیمه متصف می باشند

مدح حدیث «رؤیای لبن» و مطاعن راویان آن

اما اینکه مدار اسانید صحیح بخاری برین رجالست پس اگر چه بر ناظر بصیر و متتبع خبیر پوشیده نیست لیکن برای تمهید کلام و تبکیت خصام جمله اسانید صحیح بخاری متعلق باین خبر مشبه السمر بعیون الفاظها نقل می نمایم بخاری در صحیح خود در کتاب العلم گفته باب فضل العلم

حدثنا سعید بن عفیر قال حدثنی اللیث قال حدثنی عقیل عن ابن شهاب عن حمزة بن عبد اللّه بن عمر ان ابن عمر قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال بینا انا نائم اتیت بقدح لبن فشربت حتی انی لاری الرّی یخرج من اظفاری ثم اعطیت فضلی عمر بن الخطاب قالوا فما اوّلته یا رسول اللّه قال العلم و نیز بخاری در کتاب المناقب در باب مناقب عمر بن الخطاب گفته

حدثنی محمد بن الصلت ابو جعفر الکوفی حدثنا ابن المبارک عن یونس عن الزهری اخبرنی حمزة عن ابیه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال بینا انا نائم شربت یعنی اللبن حتی انظر الی الرّی یجری فی ظفری او فی اظفاری ثم ناولت عمر قالوا فما أوّلته یا رسول اللّه قال العلم و نیز بخاری در کتاب تعبیر الرؤیا گفته باب اللبن

حدثنا عبدان اخبرنا عبد اللّه اخبرنا یونس عن الزهری اخبرنی حمزة بن عبد اللّه ان ابن عمر قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول بینا انا نائم اتیت بقدح لبن فشربت منه حتی انی لاری الرّی یخرج من اظفاری ثم اعطیت فضلی یعنی عمر قالوا فما اوّلته یا رسول اللّه قال العلم باب إذا جری اللبن فی اطرافه او اظافیره

حدثنا علی بن عبد اللّه حدثنا یعقوب بن ابراهیم حدثنا أبی عن صالح عن ابن شهاب حدثنی حمزة بن عبد اللّه بن عمر انه سمع عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بینا انا نائم اتیت بقدح لبن فشربت منه حتی انی لاری الریّ یخرج من اطرافی فاعطیت فضلی عمر بن الخطاب فقال من حوله فما أوّلت ذلک یا رسول اللّه قال العلم و نیز بخاری در کتاب تعبیر الرؤیا گفته باب إذا اعطی فضله غیره فی النوم

حدثنا یحیی بن بکیر حدثنا اللیث عن عقیل عن ابن شهاب اخبرنی حمزة بن عبد اللّه بن عمران عبد اللّه بن عمر قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول بینا انا نائم اتیت بقدح لبن فشربت منه حتی انی لاری الریّ یجری ثم اعطیت فضله عمر قالوا فما أوّلته یا رسول اللّه قال العلم و نیز بخاری در کتاب تعبیر الرؤیا گفته باب القدح فی النوم

حدثنا قتیبة بن سعید حدثنا اللیث عن عقیل عن ابن شهاب عن حمزة بن عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول بینا انا نائم

ص:489

اتیت بقدح لبن فشربت منه ثم اعطیت فضلی عمر بن الخطاب قالوا فما أوّلته یا رسول اللّه قال العلم ازین عبارات بصراحت واضحست که جملۀ اسانید بخاری متعلق بخبر رویای لبن منتهی بزهری می شود و زهری آن را بسوی حمزه بن عبد اللّه اسناد می نماید و او از ابن عمر نقل می کند باقی ماند اینکه این هر سه نفر موصوم بمثالب و متسم به معایب می باشند پس نزد ارباب نصفت اصلا جای تردد و ارتیاب نیست اما ابن عمر پس قوادح مدهشه و مخازی موحشۀ او در مقام قدح مفسرین اهل سنت از کتاب استقصاء الافحام بتفصیل تمام مبین شده و بعد ملاحظۀ آن هرگز کار عاقلی نیست که خبر ابن عمر را خصوصا در حق عمر قابل ادنی التفات بداند و کمال رقاعت خود را بمنصۀ شهود برساند اما حمزه بن عبد اللّه بن عمر پس کافیست در قدح و جرح او همین که از اولاد ابن عمر بود و در زمرۀ آن متابعین و مبایعین یزید لعین انسلاک داشت که با آن ملعون بربیع خدا و رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم بیعت کرده بودند و ابن عمر ایشان را از نقض بیعت یزید مانع آمده بود خود بخاری در صحیح خویش در کتاب الفتن گفته باب إذا قال عند قوم شیئا ثم خرج فقال بخلافه

حدثنا سلیمان بن حرب حدثنا حماد بن زید عن ایوب عن نافع قال لما خلع اهل المدینة یزید بن معاویة جمع ابن عمر حشمه و ولده فقال انی سمعت النبی صلّی اللّه علیه و سلم یقول ینصب لکل غادر لواء یوم القیمة و انا قد بایعنا هذا الرجل علی بیع اللّه و رسوله و انی لا اعلم غدرا اعظم من ان یبایع رجل علی بیع اللّه و رسوله ثم ینصب له القتال و انی لا اعلم احدا منکم خلعه و لا بایع فی هذا الامر الا کانت الفیصل بینی و بینه اما ابن شهاب زهری پس مطاعن عظیمه و مثالب جسیمۀ او بیش از آنست که در حصر آید و اگر چه شطری از ان در کتاب مستطاب تشیید المطاعن جناب والد ماجد اعلی اللّه مقامه مبین و مبرهن شده لیکن نحیف نیز درین مقام بحسب مناسبت بعضی از ان مذکور می نمایم پس از آنجمله اینست که زهری در زرافه منحرفین از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام داخل بود و باساءت ادب در حق آن جناب روی خود را سیاه می نمود عبد الحمید بن هبة اللّه البغدادی المعروف

ص:490

بابن أبی الحدید در شرح نهج البلاغه در ذکر اعدا و منحرفین از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و کان الزهری من المنحرفین عنه و

روی جریر بن عبد الحمید عن محمد بن شیبة قال شهدت مسجد المدینة فاذا الزهری و عروة بن الزبیر جالسان یذکران علیا فنالا منه فبلغ ذلک علی بن الحسین علیهما السّلام فجاء حتی وقف علیهما فقال اما انت یا عروة فان أبی حاکم اباک الی اللّه فحکم لابی علی ابیک و اما انت یا زهری فلو کنت بمکة لاریتک کبر ابیک و ادلۀ واضحه و براهین لائحه انحراف زهری از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اینست که با وصف آن همه اشتهار و ظهور و انجلا و سفور سبقت اسلام جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر قاطبۀ اصحاب نفی علم اسلام کسی قبل زید بن حارثه می نمود و باین صنیع شنیع تاخّر اسلام آنجناب و تقدم اسلام زید را بر جهال انذال حالی نموده در تخدیع و اضلالشان می افزود ابن عبد البر قرطبی در استیعاب بترجمه زید بن حارثه گفته و ذکر معمر فی جامعه عن الزهری قال ما علمنا احدا اسلم قبل زید بن حارثه قال عبد الرزاق و ما اعلم احدا ذکره غیر الزهری و از جمله مثالب زهری آنست که او از عمر بن سعد لعین قاتل جناب امام حسین علیه السّلام بلا تردد و تحشم و بغیر تحرج و تاثم روایت می کرد و هرگز آن ظلمهای نامتناهی را که از دست این شقی بدبخت بر اهل بیت جناب رسالت پناهی صلّی اللّه علیه و آله و سلم رفته قادح در عدالت او گمان نمی کرد ذهبی در کاشف کما سمعت سابقا گفته عمر بن سعید بن أبی وقاص عن ابیه و عنه ابنه ابراهیم و ابو اسحاق و ارسل عنه الزهری و قتاده قال ابن معین کیف یکون من قتل الحسین ثقة قتله المختار سنة 65 او سنة 65 او سنة 67 و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب کما مر سابقا گفته عمر بن سعد بن أبی وقاص الزهری ابو حفص المدنی سکن الکوفة روی عن ابیه و أبی سعید الخدری و عنه ابنه ابراهیم و ابن ابنه ابو بکر بن حفص بن عمر و ابو اسحاق السبیعی و العیزار بن حریث و یزید بن أبی مریم و قتادة و الزهری و یزید بن أبی حبیب و غیرهم و صفی الدین خزرجی در مختصر تذهیب الکمال گفته عمر بن سعد بن أبی وقاص الزهری عن ابیه و عنه الزهری قال العجلی ثقة قال ابن معین کیف یکون من قتل الحسین ثقة و از آنجمله است اینکه زهری با سلاطین جور اعنی بنی امیه که از اشد ظلمۀ فجره و اشهر فسقۀ کفره بودند مخالطت می داشت و بر اعمال منکرۀ فظیعه و افعال قبیحۀ شنیعۀ ایشان سکوت نموده اعلام خلاعت می افراشت و جوائز و صلات ایشان را بطیب خاطر قبول می نمود و از ذمّ و نکوهش ایشان که داب دیگر معاصرین او راه ذهول می پیمود و اقران و امثال او که از علماء زهاد و نبهای نقاد بودند درین خصوص بمواخذۀ زهری می پرداختند و برای سهام ملام او را هدف و غرض می ساختند و میل زهری

ص:491

سوی بنی امیه و مخالطت او بایشان بحدی رسیده بود که عامل آن جبابره هم می گردید و تولی اعمال از ان زرافه متمردین متسلطین نموده بسوی دنیای دنیه شان می گروید و بهمین سبب ارباب نقد و تحقیق او را به نگاه احتقار می بینند و صابرین و متورعین علما را برای مماثلت او نمی گزینند ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمۀ زهری گفته قال سعید بن عبد العزیز ادی هشام عن الزهری سبعة آلاف دینار دینا و کان یؤدب ولده و یجالسه قلت وفد فی حدود سنة ثمانین علی الخلیفة عبد الملک فاعجب بعلمه و وصله و قضی دینه و ابن حجر عسقلانی در تهذیب بترجمۀ اعمش گفته و حکی الحاکم عن ابن معین انه قال اجود الاسانید الاعمش عن ابراهیم عن علقمة عن عبد اللّه فقال له انسان الاعمش مثل الزهری فقال ترید من الاعمش ان یکون مثل الزهری الزهری یری العرض و الاجازة و یعمل لبنی أمیّة و الاعمش فقیر صبور مجانب للسلطان ورع عالم بالقرآن و شیخ عبد الحق دهلوی در رجال مشکاة بترجمۀ زهری گفته و یقال انه قد ابتلی بصحبة الامراء بعلة الدیانة لضرورات عرضت له و کان اقرانه من العلماء و الزهاد یاخذون علیه و ینکرون ذلک منه و کان یقول انا شریک فی خیرهم دون شرهم فیقولون الا تری ما هم فیه و تسکت و مطاعنی که ازین اختلاط جالب الاعتباط برای زهری حاصل شد اگر چه بر ناظرین اخبار و آثار وارده درین باب در حیّز خفا و احتجاب نیست لیکن درین مقام کتاب پر عتاب بعض اخوان زهری که بنام او بغرض ازدجار و استعتاب نوشته بود قابل دیدن و لائق شنیدنست چه از ان سوء حال و خسران مآل زهری بخوبی واضح و لائح می گردد ابو حامد غزالی در احیاء العلوم در کتاب الحلال و الحرام گفته و لما خالط الزهری السلطان کتب اخ له فی الدین إلیه عافانا اللّه و ایاک أبا بکر من الفتن فقد اصبحت بحال ینبغی لمن عرفک ان یدعو لک اللّه و یرحمک اصبحت شیخا کبیرا قد اثقلتک نعم اللّه لما فهمک من کتابه و علمک من سنة نبیه محمد صلّی اللّه علیه و سلم و لیس کذلک اخذ اللّه المیثاق علی العلماء قال اللّه تعالی لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ و اعلم ان ایسر ما ارتکبت و و اخف ما احتملت انک انست وحشة الظالم و سهلت سبیل البغی بدنوّک ممن لم یودّ حقا و لم یترک باطلا حین ادناک اتخذوک قطبا تدور علیک رحی ظلمهم و حبرا یعبرون علیک الی بلائهم و سلما یصعدون فیه الی ضلالتهم یدخلون بک الشک علی العلماء و یقتادون بک قلوب الجهلاء فما ایسر ما عمروا لک فی جنب ما خربوا علیک و ما اکثر ما اخذوا منک فیما افسدوا علیک من دینک فما یؤمنک ان تکون ممن قال اللّه تعالی فیهم فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا اَلصَّلاةَ الآیة و انک تعامل من لا یجهل و یحفظ علیک من

ص:492

لا یغفل فداو دینک فقد دخله سقم و هیئ زادک فقد حضر سفر بعید وَ ما یَخْفی عَلَی اَللّهِ مِنْ شَیْءٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لا فِی اَلسَّماءِ و السّلام و جار اللّه زمخشری در کشاف در تفسیر آیه وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی اَلَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ اَلنّارُ گفته و لما خالط الزهری السلاطین کتب إلیه اخ له فی الدین عافانا اللّه و ایاک أبا بکر من الفتن فقد اصبحت بحال ینبغی لمن عرفک ان یدعو لک اللّه و یرحمک اصبحت شیخا کبیرا و قد اثقلتک نعم اللّه بما فهمک اللّه من کتابه و علمک من سنة نبیه و لیس کذلک اخذ اللّه المیثاق علی العلماء قال اللّه سبحانه لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ و اعلم ان ایسر ما ارتکبت و اخف ما احتملت انک انست وحشة الظالم و سهّلت سبیل الغی بدنوّک ممن لم یودّ حقا و لم یترک باطلا حین ادناک اتخذوک قطبا تدور علیک رحی باطلهم و جسرا یعبرون علیک الی بلائهم و سلّما یصعدون فیک الی ضلالهم یدخلون الشک بک علی العلماء و یقتادون بک قلوب الجهلاء فما ایسر ما عمروا لک فی جنب ما خربوا علیک و ما اکثر ما اخذوا منک فی جنب ما افسدوا علیک من دینک فما یؤمنک ان تکون ممن قال اللّه فیهم فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا اَلصَّلاةَ وَ اِتَّبَعُوا اَلشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا فانک تعامل من لا یجهل و یحفظ علیک من لا یغفل فداو دینک فقد دخله سقم و هیئ زادک فقد حضر السفر البعید وَ ما یَخْفی عَلَی اَللّهِ مِنْ شَیْءٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لا فِی اَلسَّماءِ و السّلام و قال سفیان فی جهنم واد لا یسکنه الا القراء الزائرون للملوک و عن الاوزاعی ما من شیء ابغض الی اللّه من عالم یزور عاملا و عن محمد بن مسلمة الذباب علی العذرة احسن من قاری علی باب هؤلاء و

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من دعا لظالم بالبقاء فقد احبّ ان یعصی اللّه فی ارضه و لقد سئل سفیان عن ظالم اشرف علی الهلاک فی بریّة هل یسقی شربة ماء فقال لا فقیل له یموت فقال دعه یموت و طیبی در کاشف شرح مشکاة در شرح حدیث إذا مدح الفاسق غضب الرب تعالی و اهتز له العرش گفته

قوله اهتز له العرش اهتزاز العرش عبارة عن وقوع امر عظیم و داهیة دهیاء لان فیه رضی بما فیه سخط اللّه و غضبه بل یقرب ان یکون کفرا لانه یکاد یفضی الی استحلال ما حرّمه اللّه تعالی و هذا هو الداء العضال لاکثر العلماء و الشعراء و القراء المرائین فی زماننا هذا و إذا کان هذا حکم من مدح الفاسق فکیف بمن مدح الظالم و رکن إلیه رکونا و قد قال تعالی وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی اَلَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ اَلنّارُ الکشاف النهی متناول للانحطاط فی هواهم و الانقطاع إلیهم و مصاحبتهم و مجالستهم و زیارتهم و مداهنتهم و الرضا باعمالهم و التشبه بهم و التزیّی بزیّهم و مدّ العین الی زهرتهم و ذکرهم بما فیه تعظیم لهم و لما خالط الزهری السلاطین کتب إلیه اخ له فی الدین عفانا اللّه و ایاک أبا بکر من الفتن

ص:493

فقد اصبحت بحال ینبغی لمن عرفک ان یدعو لک و یرحمک اصبحت شیخا کبیرا و ثقلتک نعم اللّه بما فهمک من کتابه و علمک من سنة نبیه و لیس کذلک اخذ اللّه المیثاق علی العلماء قال اللّه سبحانه لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ و اعلم ان ایسر ما ارتکبت و اخف ما احتملت انک انست وحشة الظالم و سهلت سبیل الغی بدنوک ممن لم یودّ حقا و لم یترک باطلا حین ادناک اتخذوا قطبا یدور علیک رحی باطلهم و جسرا یعبرون علیک الی بلائهم و سلما یصعدون فیک الی ضلالهم یدخلون بک الشک علی العلماء و یقتادون بک قلوب الجهلاء فما ایسر ما عمروا لک فی جنب ما خربوا علیک و ما اکثر ما اخذوا منک فیما افسدوا علیک من دینک فما یؤمنک ان تکون ممن قال اللّه فیهم فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا اَلصَّلاةَ وَ اِتَّبَعُوا اَلشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا فانک تعامل من لا یحمل و یحفظ علیک من لا یغفل فداو دینک فقد دخله سقم و هیئ زادک فقد حضر السفر البعید وَ ما یَخْفی عَلَی اَللّهِ مِنْ شَیْءٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لا فِی اَلسَّماءِ و السّلام و ملا علی قاری در مرقاة شرح حدیث مذکور گفته و قال الطیبی اهتزاز العرش عبارة عن وقوع امر عظیم و داهیة دهیاء لان فیه رضا بما فیه سخط اللّه و غضبه بل یقرب ان یکون کفرا لانه یکاد ان یفضی الی استحلال ما حرمه اللّه تعالی و هذا هو الداء العضال لاکثر العلماء و الشعراء و القراء المرائین فی زماننا هذا و إذا کان هذا حکم من مدح الفاسق فکیف بمن مدح الظالم و رکن إلیه رکونا و قد قال تعالی وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی اَلَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ اَلنّارُ الکشاف النهی متناول للانحطاط فی هو اهم و الانقطاع إلیهم و مصاحبتهم و مجالستهم و زیارتهم و مداهنتهم و الرضا باعمالهم و التشبه بهم و التزلی بزیهم و مد العین الی زهرتهم و ذکرهم بما فیه تعظیم لهم و لما خالط الزهری السلاطین کتب إلیه اخ له فی الدین عافانا اللّه و ایاک أبا بکر من الفتن فقد اصبحت بحال ینبغی لمن عرفک ان یدعو لک و یرحمک اصبحت شیخا کبیرا و قد اثقلتک نعم اللّه بما فهمک من کتابه و علمک من سنة نبیه و لیس کذلک اخذ اللّه المیثاق علی العلماء قال اللّه تعالی لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ و اعلم ان ایسر ما ارتکبت و اخف ما احتملت انک انست وحشة الظالم و سهلت سبیل الغی یدلوک ممن لم یوم حقا و لم یترک باطلا حین ادناک اتخذوک قطبا یدور علیک رحی باطلهم و جسرا یعبرون علیک الی بلائهم و سلما یصعدون فیک الی ضلالهم یدخلون الشک بک علی العلماء و یقتادون بک قلوب الجهلاء فما ایسر ما عمروا لک فی جنب ما اخربوا علیک و ما اکثر ما اخذوا منک فیما افسدوا علیک من دینک فما یؤمنک ان تکون ممن قال اللّه تعالی فیهم فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا اَلصَّلاةَ وَ اِتَّبَعُوا اَلشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا فانک

ص:494

تعامل من لا یجهل و یحفظ علیک من لا یغفل فداو دینک فقد دخله السقم و هیئ زادک فقد حضر السفر البعید وَ ما یَخْفی عَلَی اَللّهِ مِنْ شَیْءٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لا فِی اَلسَّماءِ و السّلام و سید محمد مرتضی الحسینی الزبیدی در شرح احیاء العلوم گفته و لما خالط ابو بکر محمد بن مسلم بن شهاب الزهری رحمه اللّه تعالی السلطان یعنی به عبد الملک بن مروان فانه کان قد خالطه و قدم علیه دمشق مرارا و کذا ولده هشام قال سعید بن عبد العزیز سأل هشام بن عبد الملک الزهری ان یملی علی بعض ولده شیئا من الحدیث فدعا بکاتب و املی علیه اربعمائة حدیث ثم اتی هشاما بعد شهر او نحوه فقال للزهری ان ذلک الکتاب قد صاع قال لا علیک فدعا بکاتب فاملاها علیه ثم قابل هشام بالکتاب الاول فما غادر حرف اکتب اخ له فی الدین إلیه ما نصه عافانا اللّه و ایاک أبا بکر من ایام الفتن فلقد اصبحت بحال ینبغی لمن عرفک ان یدعو لک اللّه و یرحمک أی یدعو لک بالرحمة اصبحت شیخا کبیرا و قد اثقلتک نعم اللّه تعالی أی أثقلت کواهلک لما فهمک من کتابه أی بما رزقک الفهم فیه فی استنباط معانیه و علمک من سنة نبیه محمد صلّی اللّه علیه و سلم و لیس کذلک اخذ اللّه المیثاق علی العلماء قال فقال لیبیننه للناس و لا یکتمونه و اعلم ان ایسر ما ارتکبت فی مخالطتک لهم و اخف ما تحملت انک انست وحشة الظالم أی ازلتها عنه بایناسک له و سهلت له سبیل الغی و الضلال بدنوک ممن لم یود حقا لصاحبه و لم یترک باطلا فی احواله حین ادناک أی قربک اتخذک و فی نسخة اتخذوک قطبا یدور علیه رحی ظلمهم و جسرا یعبرون علیک الی بلائهم أی محنتهم و سلما یصعدون فیه الی ضلالتهم یدخلون بک الشک علی العلماء فیظنون ان العلماء کلهم هکذا و یقتادون و فی نسخة یغتالون بک قلوب الجهلاء فما ایسر ما عمروا لک من دنیاک فی جنب ما خربوا علیک من آخرتک و ما اکثر ما اخذوا منک فیما و فی نسخة مما افسدوا علیک من دینک فما یؤمنک ان تکون ممن قال اللّه تعالی فیهم فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا اَلصَّلاةَ وَ اِتَّبَعُوا اَلشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا فانک تعامل من لا یجهل و الذی یحفظ علیک لا یغفل فداو دینک فقد دخله سقم و هیئ زادک فقد حضر سفر بعید وَ ما یَخْفی عَلَی اَللّهِ مِنْ شَیْءٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لا فِی اَلسَّماءِ و السّلام و از ملاحظۀ شرح احیاء العلوم واضح و لائح می شود که کاتب این کتاب پر عتاب ابو حازم اعرجست و این کتاب او در اصل خیلی طولانیست و مشتمل بر کمال تعییر و تفضیح و تشویر و تقبیح زهری می باشد و غزالی و من تبعه بسبب عدم وقوف یا نظر بکدامی مصلحت سانحه از اظهار نام کاتب این کتاب اعراض ورزیده و نیز از ایرادش بالتمام دل دزدیده اند در شرح احیاء العلوم بعد عبارت سابقه مسطورست و هذه القصة قد اوردها ابو نعیم

ص:495

فی الحلیة فی ترجمة أبی حازم باطول مما هنا و ها انا اسوقها بتمامها قال حدثنا احمد بن محمد بن مقسم ابو الحسن و ابو بکر محمد بن احمد بن هارون الوراق الا جهانی قالا حدثنا احمد بن محمد بن عبد اللّه صاحب ابن شجرة حدثنا هارون بن حمید الذهلی حدثنا الفضیل بن عتبة عن رجل قد سمّاه و اراه عبد الحمید بن سلیمان عن الذیالی بن عباد قال کتب ابو حازم الاعرج الی الزهری عافانا اللّه و ایاک أبا بکر من الفتن و رحمک من النار فقد اصبحت بحال ینبغی لمن عرفک بها ان یرحمک بها اصبحت شیخا کبیرا قد اثقلتک نعم اللّه علیک بما اصح من بدنک و اطال من عمرک و علمت حجج اللّه تعالی بما حملک من کتابه و فقهک فیه من دینه و فهمک من سنة نبیه صلّی اللّه علیه و سلم فرمی بک فی کل نعمة انعمها علیک و کل حجة یحتج بها علیک الغرض الاقصی ابتلی فی ذلک شکرک و أبرأ فیه فضله علیک و قد قال لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ انظر أیّ رجل تکون إذا وقفت بین یدی اللّه فیسألک عن نعمه علیک کیف رعیتها و عن حججه علیک کیف قضیتها و لا تحسبن اللّه تعالی راضیا منک بالتعزیر و لا قابلا منک التقصیر هیهات لیس کذلک فی کتابه إذ قال لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ الآیة انک تقول انک جدل ماهر عالم قد جادلت الناس فجدلتهم و خاصمتهم فخصمتهم ادلالا منک بفهمک و اقتدارا منک برأیک فاین تذهب عن قول اللّه تعالی ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِی اَلْحَیاةِ اَلدُّنْیا فَمَنْ یُجادِلُ اَللّهَ عَنْهُمْ یَوْمَ اَلْقِیامَةِ الآیة اعلم ان ادنی ما ارتکبت و اعظم ما اقتفیت ان انست الظالم و سهلت له طریق الغی بدنوک حین ادنیت و باجابتک حین دعیت فما اخلقک ان ینوه باسمک غدا مع الجرمة و ان تسأل باغضائک عما اردت عن ظلم الظلمة انک اخذت ما لیس لمن اعطاک و دنوت ممن لم یرد علی احد حقا و لا یرد باطلا حین ادناک و اجبت من أراد للتدلیس بدعائه ایاک حین دعاک جعلوک قطبا تدور رحی باطلهم و جسرا یعبرون بک الی بلائهم و سلما الی ضلالتهم و داعیا الی غیهم سالکا سبیلهم یدخلون بک الشک علی العلماء و یقتادون بک قلوب الجهلاء إلیهم فلم یبلغ اخص وزرائهم و لا اقوی اعوانهم لهم الا دون ما بلغت من اصلاح فسادهم و اختلاف الخاصة و العامة إلیهم فما ایسر ما عمروا لک فی جنب ما خربوا علیک و ما اقل ما اعطوک فی قدر ما اخذوا منک فانظر لنفسک فانه لا ینظر لها غیرک و حاسبها حساب رجل مسئول و انظر کیف اعظامک امر من جعلک بدینه فی الناس مبجلا و کیف صیانتک من جعلک بکسوته ستیرا و کیف قربک و بعدک ممن أمرک ان تکون منه قریبا ما لک لا تنتبه من نومتک و تستقل من عثرتک فتقول و اللّه ما قمت للّه مقاما واحدا احیا له فیه دینا

ص:496

و لا امت فیه باطلا انما شکرک لمن استحملک کتابه و استودعک علمه فما یؤمنک ان تکون من الذین قال اللّه تعالی فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا اَلْکِتابَ یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا اَلْأَدْنی انک لست فی دار مقام خلاد اذنت بالرحیل فما بقاء امرء بعد اقرانه طول لمن کان فی الدنیا علی وجل یا بؤس من یموت و تبقی ذنوبه من بعده انک لن تومر بالنظر لوارثک علی نفسک لیس احد اهلا ان تترکه علی ظهرک ذهبت اللذة و بقیت التبعة ما اشقی من سعد بکسبه غیره احذر فقد ادنیت و تخلص فقد وهیت انک تعامل من لا یجهل و الذی یحفظ علیک لا یغفل تجهز فقد دنا منک سفر بعید و داو دینک فقد دخله سقم شدید و لا تحسبنی انی اردت توبیخک او تعییرک و تعنیفک و لکن اردت ان تنعش ما فات من رأیک و ترد علیک ما عزب عنک من حلمک و ذکرت قوله تعالی وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ اَلذِّکْری تَنْفَعُ اَلْمُؤْمِنِینَ اغفلت ذکر من مضی من اسنانک و اقرانک و بقیت بعدهم کقرن أعضب فانظر هل ابتلوا بمثل ما ابتلیت به او دخلوا فی مثل ما دخلت فیه و هل تراه ادخر لک خیرا منعوه او عملت شیئا جهلوه بل جهلت ما ابتلیت به من حالک فی صدور العامة و کلفهم بک ان صاروا یقتدون برأیک و یعملون بامرک ان احللت احلوا و ان حرمت حرموا و لیس ذلک عندک و لکنهم اکبهم علیک رغبتهم فیما فی یدک و تغلب عما هم و غلبة الجهل علیک و علیهم و حب الریاسة و طلب الدنیا منک و منهم اما تری ما انت فیه من الجهل و الغرة و ما الناس فیه من البلاء و الفتنة ابتلیتهم بالشغل عن مکاسبهم و فتنتهم بما رأوا من اثر العلم علیک و تاقت انفسهم الی ان یدرکوا بالعلم ما ادرکت و یبلغوا منه مثل الذی بلغت فوقعوا منک فی بحر لا یدرک قعره و فی بلاء لا یقدر قدره فاللّه لنا و لک و لهم المستعان اعلم ان الجاه جاهان جاه یجریه اللّه علی یدی أولیائه لاولیائه فهؤلاء قال اللّه تعالی أُولئِکَ حِزْبُ اَللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اَللّهِ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ و جاه یجریه اللّه علی یدی اعدائه لاولیائهم أُولئِکَ حِزْبُ اَلشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اَلشَّیْطانِ هُمُ اَلْخاسِرُونَ و ما اخوفنی ان تکون نظیرا لمن عاش مستورا علیه فی دینه مقتورا علیه فی رزقه معزولة عنه البلایا مصروفة عنه الفتن فی عنفوان شبابه و ظهور جلده و کمال شهوته فغنی بذلک حتی إذا کبرت سنه و رق عظمه و ضعفت قوته و انقطعت شهوته و لذته فتحت علیه الدنیا شر مفتوح فلزمته تبعتها و علقته فتنتها و اعشت عینیه زهرتها وصفت لغیره منفعتها فسبحان اللّه ما ابین هذا الغبن و اخسر هذا الامر فهلا إذا عرضت لک فتنها ذکرت امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه فی کتابه الی سعد حین خاف علیه مثل الذی وقعت فیه عند ما فتح اللّه

ص:497

علی سعد اما بعد فاعرض عن زهرة ما انت فیه حتی تلقی الماضین الذین دفنوا فی ارماسهم لاصقة بطونهم بظهورهم لیس بینهم و بین اللّه حجاب لم تفتنهم الدنیا و لم یفتتنوا بها رغبوا فطلبوا فما لبثوا ان لحقوا فاذا کانت الدنیا تبلغ من مثلک هذا فی کبر سنک و رسوخ علمک و حضور اجلک فمن یلوم الحدث فی شبیبته الجاهل فی علمه فی رایه المدخول فی عقله إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ علی من المعوّل و عند من المستغاث و نشکو الی اللّه شیئا و ما نری منک و نحمده اللّه الذی عافانا مما ابتلاک به و السّلام علیک و رحمة اللّه تعالی و برکاته اه نص الحلیة و مخفی نماند که ابو حازم اعرج که باین تفصیل و تطویل تبدیع و تضلیل زهری نموده نامش سلمه بن دینارست و او از اکابر علماء زهاد و افاخم نبهاء عباد نزد سنیه بوده و او از ان روات صحاح سته است که جمیع مصنفین صحاح سته اخراج حدیث او کرده اند ابن حبان در کتاب الثقات در کتاب التابعین آورده سلمة بن دینار مولی الاسود بن شقیق المخزومی من اهل المدینة و قد قیل انه مولی بنی لیث بن بکر بن عبد مناة کان أشقر أحول اصله من فارس و کانت أمّه رومیة و کان قاصّ اهل المدینة من عبادهم و زهادهم بعث إلیه سلیمان بن عبد الملک بالزهری ان ایتنی فقال له الزهری اجب الامیر فقال له ما لی إلیه حاجة فان کان له حاجة فلیأتنی و ابن الاثیر الجزری در جامع الاصول گفته سلمة بن دینار هو ابو حازم سلمة بن دینار الاعرج المدینی مولی الاسود بن سفیان المخزومی القاص من عباد اهل المدینة و ثقاتهم و المشهورین من تابعیهم روی عن سهل بن سعد و ابن المسیب و عطا بن أبی رباح روی عنه مالک و الثوری و ابن عیینة و حماد بن زید مات سنة ثلاث و ثلثین و قیل خمس و ثلثین و مائة و قیل سنة اربعین و مائة حازم بالحاء المهملة و الزاء و رباح بفتح الراء و بالباء الموحدة و ذهبی در کاشف گفته سلمة بن دینار ابو حازم الاعرج احد الاعلام عن سهل بن سعد و ابن المسیب و عنه ملک و ابو ضمره قال ابن خزیمه ثقة لم یکن فی زمانه مثله توفی سنة 140 و قیل 135 و قیل 144 و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابو حازم سلمة بن دینار المخزومی مولاهم الاعرج الافزر التمار القاص الواعظ الزاهد عالم المدینة و شیخها سمع سهل ابن سعد الساعدی و سعید بن المسیب و النعمان بن أبی عیاش و ابا صالح السمان و عدّة و عنه مالک و السفیانان و الحمادان و ابو ضمرة و خلق قال ابن خزیمة لم یکن فی زمانه احد مثله و قال عبد الرحمن بن زید بن اسلم ما رأیت احدا الحکمة اقرب الی فیه من أبی حازم (الی ان قال الذهبی) مناقب أبی حازم کثیرة و کان فقیها ثبتا کبیر القدر و کان فارسیا امه رومیة ارخ جماعة موته فی سنة اربعین و مائة و نیز ذهبی در عبر در وقائع سنة اربعین و مائة گفته و فیها ابو حازم سلمة بن دینار الاعرج عالم اهل المدینة و زاهدهم و واعظهم سمع سهل بن سعد و طائفة و کان

ص:498

اشقر فارسیا و امه رومیة و ولاة لنبی مخزوم قال ابن خزیمة ثقة لم یکن فی زمانه مثله له حکم و مواعظ و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنه مذکوره گفته و توفی ابو حازم سلمة بن دینار الفارسی المدنی الاعرج عالم اهل المدینة و زاهدهم و واعظهم قال ابن خزیمة لم یکن فی زمانه مثله له حکم و مواعظ و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمۀ او گفته قال احمد و یحیی و ابو حاتم و العجلی النّسائی ثقة و قال ابن خزیمة ثقة لم یکن فی زمانه مثله و قال ابنه لیحیی بن صالح من حدثک ان أبی سمع من احد من الصحابة غیر سهل بن سعد فقد کذب و قال مصعب بن عبد اللّه الزبیری اصله فارسی و کان أشقر أحول افزر و قال ابن سعد کان یقص فی مسجد المدینة و مات فی خلافة أبی جعفر بعد سنة 145 و کان ثقة کثیر الحدیث و قال یعقوب بن سفیان مات فی ما بین الثلاثین الی الاربعین و قال عمرو بن علی مات سنة 30 و قال خلیفه سنه 35 و قال ابن معین مات سنه 144 قلت و ذکره ابن حبان فی الثقات و قال کان قاصّ اهل المدینة و من عبادهم و زهادهم بعث إلیه سلیمان بن عبد الملک بالزهری فی ان یاتیه فقال للزهری ان کان له حاجة فلیات و انا فما لی إلیه حاجة مات سنه 35 و قد قیل سنه 45 و نیز ابن حجر در تقریب التهذیب گفته سلمة بن دینار ابو حازم الاعرج الاثور التمار المدنی القاصی مولی الاسود بن سفیان ثقة عابد من الخامسة مات فی خلافة المنصور و صفی الدین خزرجی در مختصر تذهیب الکمال گفته (علیه السلام) سلمة بن دینار مولی الاسود بن سفیان ابو حازم الاعرج التمار المدنی القاص الزاهد احد الاعلام عن ابن عمرو عبد اللّه بن عمر و مرسلا و سهل بن سعد فی خ م و ابن المسیب و أبی سلمه و عنه ابنه عبد العزیز و مالک و السفیانان و الحمادان قال محمد بن اسحاق بن خزیمة ثقة لم یکن فی زمانه مثله و قال ابو حازم لا تکون عالما حتی تکون فیک ثلاث خصال لا تبغی علی من فوقک و لا تحقر من دونک و لا تاخذ علی علمک دنیا قال خلیفة مات سنه خمس و ثلاثین و مائة و قال الهیثم سنة اربعین قال ابن سعد بعدها و قال ابن معین سنة اربع و اربعین و شیخ عبد الحق دهلوی در اسماء الرجال مشکاة در حرف الحا در ذکر کسانی که کنیتشان ابو حازمست گفته و المشهور هو ابو حازم سلمه بن دینار الاعرج من کبار التابعین احد الاعلام القاص الزاهد من عباد اهل المدینة و ثقاتهم مولی الاسود بن مغیرة المخزومی ذکره فی جامع الاصول فی الکنی و فی الاسماء روی عن سهل بن سعد و ابن المسیب و عطاء ابن أبی رباح و عنه مالک و ابو ضمرة و الثوری و ابن عیینة و حماد بن زید مات سنة ثلث و ثلثین و قیل خمس و ثلثین و مائة و قیل سنة اربع و اربعین و مائة قیل لم یکن فی زمانه مثله و من کلامه ما احببت ان لا یکون معک یوم القیمة فاترکه الیوم و قال انظر کل یوم کرهت الموت من اجله فاترکه ثم لا یضرک متی

ص:499

مت و قال یسیر الدنیا یشغل عن کثیر الآخرة و له مناقب کثیرة رضی اللّه عنه و از ملاحظۀ عبارت کتاب الثقات ابن حبان و تهذیب التهذیب ابن حجر در باب زهری گل دیگر شگفت و معلوم شد که او چنان در گرداب حب جاه و تقرب بسلاطین غریق و منغمس بود که آن همه خطاب و عتاب و نصیحت و فضیحت ابو حازم اعرج در وی هیچ اثر نکرد و او را اصلا از آن عبرتی حاصل نشد بلکه مزید بر ان می خواست که ابو حازم اعرج را نیز در ورطۀ مخالطت ظلمۀ بنی امیه درکشد و او را بسوی سلیمان بن عبد الملک ببرد لیکن او بمزید تیقظ و تفطن خودداری نمود و زهری را که برای خدع و فریبش آمده بود بجواب خشک واپس کرد و فیه من العار و الشنار ما لا یخفی علی اولی الالباب و الابصار و مخفی نماند که زهری میل و الفتی که با ظلمۀ بنی امیه داشت و انحراف و عداوتی که با اهل بیت علیهم السّلام می ورزید نه تنها بذات خود منفردا متصف بآن بود بلکه فی الحقیقة این خبث باطن او را بارث از اجدادش رسیده بود چه پدر جدش عبد اللّه بن شهاب علیه ما یستحقه من السخط و العتاب علاوه بر آنکه در روز بدر همراه مشرکین بود چنان عداوت شدیده با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم داشت که در روز احد قصد حتمی قتل آن جناب کرده بود و با چند نفر متعاقد شده بود که اگر آن جناب را دید البته آن حضرت را قتل خواهد کرد و جدش از جملۀ کافرانی بود که در بدر برای جنگ بآن سرور در صف مشرکین حضور داشتند و عجب که زهری از فرط وقاحت و غایت صفاقت این معنی را خود ذکر می نمود و آن را اصلا برای خویش موجب ننگ و عار نمی دانست بلکه بعنوان سخریه بلا تحرج و تحشم مسلک اعتراف بآن بجواب سؤال سائل می پیمود ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته و کان ابو جده عبد اللّه بن شهاب شهد مع المشرکین بدرا و کان احد النفر الذین تعاقدوا یوم احد لئن رأوا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لیقتلنه او لیقتلن دونه و روی انه قیل للزهری هل شهد جدک بدرا فقال نعم و لکن من ذلک الجانب یعنی انه کان فی صف المشرکین و کان ابوه مسلم مع مصعب بن الزبیر و لم یزل الزهری مع عبد الملک ثم مع هشام بن عبد الملک و کان یزید بن عبد الملک قد استقضاه و از تتبع دیگر کتب علمای سنیه نیز تایید آنچه ابن خلکان ذکر نموده ظاهرست بلکه بالاتر از ان متحقق می شود که عبد اللّه بن شهاب پدر جد زهری همان خبیثست که روز احد در جبین مبین جناب ختم المرسلین صلّی اللّه علیه و آله اجمعین زخمی رسانیده روی خود را سیاه گردانیده بود محمد بن عمر الواقدی در کتاب المغازی در غزوۀ احد در ضمن روایتی طولانی گفته و کان اربعة من قریش قد تعاهدوا و تعاقدوا علی قتل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و عرفهم المشرکون بذلک عبد اللّه بن شهاب و عتبة بن أبی وقاص و ابن قمئه و أبی بن خلف و نیز واقدی در کتاب المغازی

ص:500

گفته حدثنی ابن أبی سبرة عن اسحاق بن عبد اللّه بن أبی فروة عن أبی الحویرث عن نافع بن جبیر قال سمعت رجلا من المهاجرین یقول شهدت احدا فنظرت الی النبل تاتی من کل ناحیة و رسول اللّه صلعم وسطها کل ذلک یصرف عنه و لقد رأیت عبد اللّه بن شهاب الزهری یقول یومئذ دلونی علی محمد فلا نجوت ان نجا و رسول اللّه صلعم الی جنبه ما معه احد ثم جاوزه و لقی عبد اللّه بن شهاب صفوان بن أمیّة فقال صفوان نزحت الم یمکنک ان تضرب محمدا فتقطع هذه الشافة فقد امکنک اللّه منه قال و هل رأیته قال نعم انت الی جنبه قال و اللّه ما رأیته احلف باللّه انه منا ممنوع خرجنا اربعة تعاهدنا و تعاقدنا علی قتله فلم نخلص الی ذلک و عبد اللّه بن هشام الحمیری المعافری در سیرت نبویه آورده و

ذکر ربیح بن عبد الرحمن بن أبی سعید الخدری عن ابیه عن أبی سعید الخدری ان عتبة بن أبی وقاص رمی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یومئذ فکسر رباعیته الیمنی السفلی و جرح شفته السفلی و ان عبد اللّه بن شهاب الزهری شجّه فی جبهته و ان ابن قمئة جرح وجنته فدخلت حلقتان من حلق المغفر فی وجنته و وقع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی حفرة من الحفر التی عمل ابو عامر لیقع فیها المسلمون و هم لا یعلمون و ابن عبد البر القرطبی در کتاب استیعاب در ترجمۀ عبد اللّه بن شهاب الاکبر گفته و اخوه عبد اللّه بن شهاب الاصغر شهد احدا مع المشرکین ثم اسلم بعد و هو جد محمد بن مسلم بن عبد اللّه بن شهاب الفقیه قال ابن اسحاق هو الذی شج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم فی وجهه و ابن قمته جرح و جنبه و عتبة کسر رباعیته و حکی الزهری عن عبد الرحمن بن عبد اللّه بن عبد العزی الزهری قال ما بلغ احد الحلم من ولد عتبة بن أبی وقاص إلا نجر أو هتم لکسر عتبة رباعیة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و قیل ان عبد اللّه بن شهاب الاصغر هو جد الزهری من قبل أمّه و اما جده من قبل امه و اما جده من قبل ابیه فهو عبد اللّه بن شهاب الاکبر و ان عبد اللّه الاصغر هو الذی هاجر الی ارض الحبشة ثم قدم مکة فمات بها قبل الهجرة و قد روی ان ابن شهاب قیل له شهد جدک بدرا قال شهدها من ذلک الجانب یعنی من المشرکین و اللّه اعلم أیّ جدیه أراد و ابن الاثیر الجزری در اسد الغابه گفته ب د عبد اللّه بن شهاب بن عبد اللّه بن الحارث بن زهرة بن کلاب بن مرة القرشی الزهری هو جد ابن شهاب الزهری الفقیه فی قول قال الزبیر هما اخوان عبد اللّه الاکبر و عبد اللّه الاصغر ابنا شهاب بن عبد اللّه کان هذا الاکبر اسمه عبد الجان فسماه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عبد اللّه و هو من المهاجرین الی ارض الحبشة و مات بمکة قبل الهجرة الی المدینة و اخوه عبد اللّه بن شهاب الاصغر شهد احدا مع المشرکین ثم اسلم بعد و مات بمکة و هو جد ابن شهاب هذا قول الزبیر قال ابن اسحاق هو الذی شج وجه رسول اللّه

ص:501

صلی اللّه علیه و سلم و ابن قمیئة جرح وجنته و عتبة ابن أبی وقاص کسر رباعیته و حکی الزبیر عن عبد الرحمن بن عبد اللّه بن عبد العزیز قال ما بلغ احد الحلم من ولد عتبة بن أبی وقاص الانجر و هتم لکسر عتبة رباعیة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قیل ان عبد اللّه بن شهاب الاصغر هو جد الزهری الفقیه من قبل امه و اما جده من قبل ابیه فهو عبد اللّه الاکبر و قیل ان عبد اللّه الاصغر هو الذی هاجر الی ارض الحبشة و انه جد الزهری و انه هو الذی مات بمکة بعد عوده من الحبشة قبل الهجرة الی المدینة و قد روی ان ابن شهاب قیل له اشهد جدک بدرا قال من ذلک الجانب یعنی مع المشرکین و اللّه اعلم أی جدیه أراد اخرجه ابو عمر و ابن منده و ابن القیم در زاد المعاد فی هدی خیر العباد در ذکر غزوۀ احد گفته و خلص المشرکون الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجرحوا وجهه و کسروا رباعیته الیمنی و کانت السفلی و هشموا البیضة علی راسه و رموه بالحجارة حتی وقع لشقه و سقط فی حفرة من الحفر التی کان ابو عامر الفاسق یکید بها المسلمین فاخذ علیّ بیده و احتضنه طلحة بن عبید اللّه و کان الذی تولی أذاه صلی اللّه علیه و سلم عمرو بن قمئة و عتبة بن أبی وقاص و قیل ان عبد اللّه بن شهاب الزهری عم محمد بن مسلم بن شهاب الزهری هو الذی شجّه و نیز ابن القیم در زاد المعاد گفته و

قال نافع بن جبیر سمعت رجلا من المهاجرین یقول شهدت احدا فنظرت الی النبل یاتی من کل ناحیة و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم وسطها کل ذلک یصرف عنه و لقد رأیت عبد اللّه بن شهاب الزهری یقول یومئذ دلّونی علی محمد فلا نجوت ان نجا و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی جنبه ما معه احد ثم جاوزه فعاتبه فی ذلک صفوان فقال و اللّه ما رایته احلف باللّه انّه منّا ممنوع فخرجنا اربعة فتعاهدنا و تعاقدنا علی قتله فلم نخلص الی ذلک و محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد گفته و

روی محمد بن عمر الاسلمی عن نافع بن جبیر قال سمعت رجلا من المهاجرین یقول شهدت احدا فنظرت الی النبل من کل ناحیة و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم وسطها کل ذلک یصرف عنه و لقد رایت عبد اللّه بن شهاب الزهری یقول یومئذ دلّونی علی محمد لا نجوت ان نجا و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی جنبه ما معه احد ثم جاوزه فعاتبه صفوان بن أمیّة فی ذلک فقال و اللّه ما رأیته احلف باللّه انّه منا ممنوع امّا و اللّه خرجنا اربعة فتعاهدنا و تعاقدنا علی قتله فلم نخلص إلیه و نیز در سبل الهدی و الرشاد گفته و شجه عبد اللّه بن شهاب الزهری و اسلم بعد ذلک فی وجهه و سال الدم من الشجة حتی اخضل الدم لحیته الشریفة نفسی له الفداء و نور الدین حلبی در انسان العیون فی سیرة الامین المامون گفته و کسرت البیضة أی الخوذة علی راسه صلّی اللّه علیه و سلم و شجّ وجهه الشریف شجه عبد اللّه بن شهاب الزهری رضی اللّه عنه فانه اسلم بعد

ص:502

ذلک و هو جد الامام الزهری رحمه اللّه و یجوز ان یکون من قبل أمّه أی و یقال له عبد اللّه الاصغر أی و لعل هذا حصل منه قبل او بعد قوله دلّونی علی محمد فلا نجوت ان نجا و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم واقف الی جنبه ما معه احد ثم جاوزه فعاتبه فی ذلک صفوان فقال و اللّه ما رأیته احلف باللّه انه منا ممنوع وجد الامام الزهری من قبل ابیه یقال له عبد اللّه بن شهاب و یقال له عبد اللّه الاکبر رضی اللّه عنه کان من مهاجری الحبشة توفی بمکة قبل الهجرة و از جملۀ مطاعن زهری آنست که او در تحدیث تدلیس و ارسال می کرد و دیده و دانسته ذکر ضعفاء و مقدوحین را از میان ساقط می نمود و بهمین سبب مرسل او را بدتر از مرسل دیگران دانسته اند ذهبی در میزان گفته محمد بن مسلم الزهری الحافظ الحجة کان یدلس فی النادر و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمۀ زهری گفته قال قد امة السرخسی قال یحیی بن سعید مرسل الزهری شر من مرسل غیره لأنّه حافظ و کلما قد ران یسمّی سمّی و انما یترک من لا یستجیز ان یسمّیه و سبط ابن العجمی الحلبی المکی در کتاب التبیین لاسماء المدلسین گفته محمد بن شهاب الزهری الامام العلم المشهور مشهور به و قادح بودن تدلیس و ساقط الاعتبار بودن مرتکب آن در ما سبق بکرّات و مرّات بیان شده فراجع إلیه ان شئت

کلام «شاه ولی اللّه» مربوط به رؤیای لبن و قمیص و رد آن

و از جمله عجائب آیات علو حق اینست که قطع نظر از افادات دیگر علمای اعلام و منقدین فخام سنّیه که در مطاعن زهری گذشته قدح زهری و نفی وثوق او از افادۀ خود شاه ولی اللّه در همین کتاب قرة العینین نیز ظاهر و باهر می شود بیانش آنکه حسب اعتراف شاه ولی اللّه در قرة العینین مقام طعن تحریم متعه زهری در روایت خود تحریم متعه را بغزوۀ خیبر مورخ نموده و بنا بر افادۀ خود شاه ولی اللّه این معنی در روایات ثقات وارد نشده پس بحمد اللّه تعالی ثابت شد که زهری در زمرۀ ثقات داخل نیست و من أراد ان یقف علی تفصیل هذا المرام فلیرجع الی مبحث تحریم المتعة من تشیید المطاعن للوالد العلام احله اللّه دار السّلام فان فیه هناک من التحقیقات الانیقة و التدقیقات الرشیقة ما یعجب

ص:503

اولی الابصار و الافهام و یهز اعطاف ذوی الالباب و الاحلام ثالثا خبر رویای لبن علاوه بر آنکه سندا مقدوح و مجروحست متنا نیز قابل آن نیست که کسی از عقلا آن را بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم منسوب نماید بیانش اینکه واضع جسور کذوب درین خبر مطعون معیوب وضع نموده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ببقیه لبن که علم بود عمر بن الخطاب را ایثار نمود و پر ظاهرست که تخصیص عمر بن الخطاب باین ایثار با وجود دیگر اصحاب کبار و مستحقین عالیوقار صراحة ترجیح مرجوح و تفضیل مفضول و یقینا جور و جفای صریح و ظلم و اعتدای قبیحست که اصلا نسبت آن بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب جائز نیست و بلا شبهه و ارتیاب اجترا و اقدام بر آن کاشف از سخافت عقل واضع خبیث و موذن بقلت شعور مفتعل این حدیث می باشد رابعا این خبر مشبه السمر عند الامعان منافی مذهب اهل سنت در تفضیلست توضیحش اینکه این خبر دلالت دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم عمر را قابل عطای بقیه لبن که علم بود دانست و ابو بکر را شائسته این عطا ندانست و این معنی واضح می گرداند که عمر نزد آن جناب از ابو بکر افضل بود و مخالفت این مطلب با مذهب اهل سنت پر ظاهرست و تعجبست که شاه ولی اللّه با وصف آن همه امعان و تحدیق و تفریع و تشقیق در مسئلۀ تفضیل چرا غفلت ازین نکتۀ واضحه ورزیده بذکر این حدیث و استدلال و احتجاج بآن بی محابا گرویده خامسا مضمون این خبر خرافت مشحون صراحة مصادم بداهت و عیان می باشد بیانش آنکه عمر در فهم مسائل واضحه و درک احکام لائحه نهایت غباوت داشت حال آنکه اگر این حدیث را خطی از صحت می بود و فی الواقع عمر را قطرۀ از علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و لو در عالم منام نصیب می شد هرگز او چنان غبی نمی ماند که در حالت یقظه ابّ و کلاله را نفهمد و در خصوص کلاله با وصف مراجعتهای بسیار بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از فهم آن قاصر گردد و نوبت بجای رسد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم با آن همه خلق عظیم خود در حق او بدرشتی تمام پیش آید و هر گاه عمر بذریعۀ حفصه آن را استفسار کند آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم ارشاد فرماید که پدر تو این مسئله را ابدا نخواهد دانست و آخر همچنان شد که ندانست و خود می گفت ما ارانی اعلمها ابدا و قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ما قال و ازینجا واضح شد که واضع این خبر مشبه السمر از حالات حضرت عمر خیلی بی خبر بود یا آنکه بوجه خذلان و خسران او را این گونه

ص:504

حالات خلیفۀ خود یکسر فراموش گردید و بوجه نسیان که از جملۀ لوازم کذابین کثیر العدوانست بر سر او رسید آنچه رسید سادسا قطع نظر ازین همه اگر بالفرض این خبر را که از قبیل اضغاث احلام نواصب لئامست برای ساعتی ثابت فرض کنیم اصلا قابلیت آن ندارد که با حدیث مدینة العلم مذکور شود چه مفاد آن جزین نیست که باقیمانده لبن که جزء یسیر علم بود و آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم بآن احتیاج نداشت بعمر عطا فرمود و از حصول جزء یسیر علم تا بودن باب مدینۀ علم فرقی که هست بر صبیان و نسوان هم مخفی نیست فضلا عن الفحول و اگر چه این مطلب در کمال وضوحست لیکن بغرض مزید افاده عرض می شود که بلا شبهه باب مدینۀ علم همان بزرگوار می تواند شد که بر جمیع علوم آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم اطلاع کامل و خبرت تامه داشته باشد و عارف جمیع معارف آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم بود و قد تحقق ذلک فیما سبق بنصوص اساطین السنیة و الاعلام فکیف یرتاب فی ذلک اولو الالباب و الاحلام پس بمقابلۀ این چنین بحر زخار علوم نبویه ذکر کسی آوردن که بر فرض و تقدیر بجزء یسیر از علم نائل شده باشد سراسر خلاف عقل و صواب و صراحة ایثار مسلک تبار و تبابست و اللّه العاصم عن التهالک علی البهت و الکذاب و هر چند دلالت حدیث موضوع رویای لبن بر حصول جزء یسیر و باقیمانده از علم برای عمر و عدم دلالت آن بر تساوی عمر با آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم در علم بلکه دلالت آن بر تقاصر واضح و تاخر فاضح عمر از مراتب عالیۀ آن جناب در علم از خود الفاظ این خبر موضوع بر ناظر بصیر نهایت واضح و مستنیرست لیکن برای افحام خصام و اسکات مکابرین اغثام بعض کلمات شراح این حدیث که مصرح و مفید این معناست نیز مرقوم می شود تا بعد ملاحظۀ آن کمال شناعت و فظاعت ذکر این حدیث بمقابلۀ حدیث مدینة العلم که دلیل صریح مساوات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در علوم می باشد بر همگنان ظاهر و باهر گردد اصلا مجال قیل و قال برای ارباب تخدیع و اضلال باقی نماند ابن حجر عسقلانی در فتح الباری در کتاب العلم گفته قوله باب فضل العلم الفضل هنا بمعنی الزیادة أی ما فضل عنه و نیز ابن حجر عسقلانی در فتح الباری در شرح حدیث کتاب المناقب گفته و المراد بالعلم هنا العلم بسیاسة الناس بکتاب اللّه و سنة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و اختص عمر بذلک لطول مدته بالنسبة الی أبی بکر و باتفاق الناس علی طاعته بالنسبة الی عثمان فان مدة أبی بکر کانت قصیرة فلم یکثر فیها الفتوح التی هی اعظم الاسباب فی الاختلاف و مع ذلک فساس عمر فیها مع طول مدته الناس بحیث لم یخالفه احد ثم ازدادت اتساعا فی خلافة عثمان فانتشرت الاقوال و اختلفت الآراء و لم یتفق له ما اتفق لعمر من طواعیة الخلق له فنشات من ثم الفتن الی ان افضی الامر

ص:505

الی قتله و استخلف علی فما ازداد الامر الا اختلافا و الفتن الا انتشارا و نیز ابن حجر عسقلانی در فتح الباری در کتاب البقیر گفته قال و فیه ان علم النبی صلّی اللّه علیه و سلم باللّه لا یبلغ احد درجته فیه لانه شرب حتی رای الریّ یخرج من اطرافه و اما اعطاءه فضله عمر ففیه اشاره الی ما حصل لعمر من العلم باللّه بحیث کان لا یاخذه فی اللّه لومة لائم قال و فیه ان من الرؤیا ما یدل علی الماضی و الحال و المستقبل قال و هذه اوّلت علی الماضی فان رؤیاه هذه تمثیل بامر قد وقع لان الذی اعطیه من العلم کان قد حصل له و کذلک اعطیه عمر فکانت فائدة هذه الرؤیا تعریف قدر النسبة بین ما اعطیه من العلم و ما اعطیه عمر و عینی در عمدة القاری در کتاب العلم گفته فیه حذف المفعول من قوله فشربت للعلم به و التقدیر فشربت اللبن یعنی منه لانه شرب حتی روی ثم اعطی فضله لعمر بن الخطاب رضی اللّه عنه و نیز عینی در عمدة القاری در کتاب العلم گفته قوله ثم اعطیت فضلی أی ما فضل من اللبن الذی هو فی القدح الذی شربت منه و نیز عینی در عمدة القاری در کتاب التعبیر گفته ص باب إذا اعطی فضله غیره فی المنام ش أی هذا باب یذکر فیه إذا اعطی شخص ما فضل منه من اللبن لشخص غیره فی المنام و فی بعض النسخ فی النوم و قسطلانی در ارشاد الساری در شرح حدیث کتاب العلم گفته ثم اعطیت فضلی أی ما فضل من لبن القدح الذی شربت منه عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه مفعول اعطیت الثانی و نیز در ارشاد الساری در شرح حدیث ثانی کتاب التعبیر گفته و فی اعطائه صلّی اللّه علیه و سلم فضله عمر الاشاره الی ما حصل له من العلم باللّه بحیث کان لا یأخذه فی اللّه لومة لائم و در شرح حدیث ثالث کتاب التعبیر گفته ثم اعطیت فضله أی فضل اللبن عمر بن الخطاب و در شرح حدیث رابع کتاب التعبیر گفته فشربت منه ثم اعطیت فضلی الذی من اللبن عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه ازین عبارات چنانچه می بینی بصراحت واضحست که شراح این حدیث موضوع در شرح آن و شرح تراجمی که بخاری برای ذکر آن ایجاد نموده کلماتی ذکر می کنند که از ان دلالت این خبر مصنوع بر قلت علم عمر واضح و آشکار می گردد و احدی ازیشان جرات نمی نماید که علم او را عیاذا باللّه با علم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله مساوی گرداند یا عالم بودن عمر بجمیع علوم دین ازین خبر باثبات رساند بلکه غایة السعی ایشان در شرح این حدیث آنست که بمجرد ادعا اختصاص عمر ببعض اصناف خاصّه علم مثل علم سیاست ناس و علم باللّه ظاهر نمایند و تفاوت بسیاری که از علم مفروض او تا بعلم نامتناهی جناب رسالت پناهیست بمعرض بیان آورده مسلک اعتراف پیمایند و بعد درک این همه اگر چه مقتضای عقل و دانش اهل سنت آن بود که اگر کسی ازیشان برای اظهار علم خود مثل رویای لبن خوابی بیند در شرب لبن ما بین خود و حضرت عمر تفاوتی فراخور حال خویش

ص:506

قرار بدهد تا مرتبۀ علم او از مرتبۀ علم حضرت عمر بحسب مناسبت پایین تر بوده باشد لیکن از جمله عجائب ملهیه و غرائب مضحکه آنست که عبد الحق دهلوی در شرح همین حدیث رویای لبن منامی برای خود نقل می کند که در استطراف و استبداع و استنکار و استشناع از اصل حدیث رویای لبن بمراتب عدیده بالاتر رفته و محصلش آنست که او سبوی از لبن بالتمام درکشید و از قدح تا سبو فرقی که هست بر اطفال هم پوشیده نیست و مقتضای این منام مفرّق الاحلام با ملاحظه حدیث رویای لبن آنست که العیاذ باللّه عبد الحق دهلوی از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم هم بمراتب کثیره در علم افزون تر بوده باشد فضلا عن عمر کما لا یخفی علی اهل النظر و البصر و ازینجا بر تو واضح گردید که این حضرات چها مزعومات فاسده و مکنونات کاسده در ضمیر رقاعت تخمیر خود ودیعت دارند و چگونه آن را در ضمن خوابهای پریشان خویش بر منصۀ شهود می آرند و هر گاه تجرّی و تجاسر شیخ عبد الحق دهلوی بر افتعال مثل این منام بر اهل احلام آشکار گردید چندان مقام عجب از اقدام واضع منام رویای لبن و امثال آن باقی نماند زیرا که اسلاف سنیّه را در اکثر مقاصد عموما و برای وضع احادیث فضائل خلفاء خصوصا مصلحتهای عدیده بود که بر عاقل لبیب و متتبع اریب پوشیده نیست فهم و ان کانوا ملومین مدحورین جدّا لکن المتجرین المتأخرین یاتون شیئا ادّا حالا عبارت شیخ عبد الحق دهلوی متعلق بحدیث مجعول رویای لبن باید شنید و علوّ مرتبه این وضاعین در جسارت سراسر خسارت بچشم عبرت باید دید در اشعة اللمعات شرح فارسی مشکاة مرقوم است و

عن ابن عمر قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول بینما انا نائم اتیت بقدح لبن گفت ابن عمر شنیدم آن حضرت را که می گفت در اثنای آنکه من خواب کننده ام آورده شدم به قدحی از شیر یعنی قدح شیر کس بمن آورده و او فشربت پس نوشیدم من آن شیر را

حتی انّی لاری الریّ یخرج فی اظفاری تا آنکه بدرستی من هر آینه دیدم سیرابی را که می برآید در ناخنان من از جهت بسیاری آن شیر و گوارای آن ریّ بکسر را و تشدید یا سیرابی

ثم اعطیت فضلی عمر بن الخطاب پستر دادم من زیادتی خود را یعنی آنکه از خوردن زیاده و باقیمانده عمر بن خطاب را قالوا فما أوّلته گفتند پس چه چیز تاویل و تعبیر کردی آن را یا رسول اللّه

قال العلم گفت تعبیر کردم آن را بعلم و گفته اند که صورت مثالیّه علم در ان عالم لبنست هر که در خواب بیند که شیر می خورد تعبیرش آنست که علم خالص نافع نصیب او گردد وجوه مشابهت میان علم و شیر بسیارست کما لا یخفی و کاتب حروف عفا اللّه عنه یکباری در خواب می بیند که سبوی نو و تازه از شیر لطیف شیرین خنک در پیش دارد همه را فرو برده است و الحمد للّه متفق علیه انتهت عبارة الشیخ الدهلوی و لا ینتهی ما فیها من خدع الغرور الغوی الضال المضل عن الصراط السوی نادرة لطیفه تهزّ اعطاف ارباب

ص:507

الطباع الظریفه از بسکه در اذهان حضرات اهل سنت بسبب حدیث مفتعل رویای لبن جاگزین گردیده که شیر عبارت از علمست لهذا جا و بیجا بهمین خیال افادات عجیبه و تحقیقات غریبه حواله قلم می فرمایند و گوی سبقت در مضمار خلاعت از یکدیگر می ربایند مگر نمی دانی که قمر الدین اورنگ آبادی از فرط رقاعت نوبت بجائی رسانیده که شیر مادۀ سگ را نیز صورت مثالی علم گردانیده و چون این تحقیق انیق او در ضمن کلامی بسیط واقع شده که در ان زمزمۀ ذمّ علما و فقرای اهل نحله خود بآهنگ بلند سروده و بذکر مراقبۀ لطیفه عبید اللّه احرار که در ان ملا علی قوشجی را بصورت مادۀ سگ شیردار با نه بچۀ خود نمودار دیده در تنشیط خواطر اولی الالباب افزوده لهذا نقل کلام او بقدر مقصود در این جا مناسب می نماید اورنگ آبادی مذکور در کتاب خود که مسمی بنور الکریمتینست گفته اکثری از علما و فقرا که برای طلب دنیا در لباس دین بمثل سگ اصحاب کهف در پس امراء می دوند او در پی آدمیان دویده آدمی شد اینها در پی سگان گردیده سگ می شوند زبان حرص از دهان دراز کرده چشم طمع و آز باز نموده تار نگاه بلقمۀ چرب می دوزند مکرها می انگیزند و حیله ها می آموزند در مجلس امرا بسالوسی و چاپلوسی بجلسۀ اقعا نشسته دمها می جنبانند و با غربا به نیش پیش آمده زنبیل دلها می درند و زاد عقبی می برند و از راه خدا برمیگردانند طرفه آنکه از غایت دیوانگی که از عوارض کلبیست خود را اهل اللّه و امراء اهل دنیا می پندارند و این پندار دنیای دیگر است کلبیّت بر کلبیّت می افزاید و در صنف رابع که کلب الکلب است داخل می نماید فقراء بمکر و تزویر بدرجۀ برزخیت بین الکلبیّة و الثعلبیّة رسیده اند و علماء به بی عملی بلکه به بد عملی جامع مرتبتین کلبیّت و حماریت گردیده اند او سبحانه و تعالی در مادۀ علماء بنی اسرائیل فمثله کمثل الکلب و کمثل الحمار فرموده بکلبیت و حماریت ستوده است و در حدیث شریف دارد که امت من بر وفاق و طباق بنی اسرائیل طابق النعل بالنعل خواهد بود تا آنکه اگر یکی از آنها بمادر خود درآمده باشد ازینها هم کسی خواهد بود که بمادر خود درآید پس از جمع و ترتیب قرآن و حدیث نتیجه می برآید که بعضی از علماء این امت هم سگان و هم خرانند دین فروشان و دنیا خرانند منقولست که حضرت خواجه عبید اللّه احرار قدس سره روزی بعد صبح با یاران مراقب بود یک دفعه به عبوست سر از جیب برآورد یاران وجه آن پرسیدند فرمود دیدم مادۀ سگی که پستانهاش از شیر ممتلی است نه بچه همراه اینجا آمد بدیدن آن تنفّری و کراهتی عارض حال گردید فصلی نگذشته بود که ملا علی قوشجی نه کس از تلامذه همراه گرفته بخدمت خواجه رسید در وجه مبارک حضرت خواجه زیاده تر کراهتی پیدا گردید فرمود چیزی می خورید و این سخن حضرت خواجه خالی از ایمای نبود بآنکه دهن سگ بلقمه دوخته به در خانه تشریف برده آنچه حاضر بود فرستاد و خود بیرون نه برآمد ملاّ از جهت آنکه طلب دنیا در سر داشت

ص:508

و طلاب آن کلاب اند بصورت کلبی نمودار گردید و از روی آنکه طالب دنیا مؤنث است بشکل مادۀ سگی متشکل و متمثل شد و تلامذه بسبب آنکه استفادۀ علم به نیت تحصیل دنیا می کردند و هنوز بکمال نرسیده اند سگ بچه ها بنمود آمدند و امتلای پستانهای ملاّ از شیر وفور علم ملاّ است و چون این علم قوت دنیاطلبی می شود شیر که صورت مثالی علمست برنگ شیر مادۀ سگ ظهور نمود انتهی و درین کلام صفاقت انضمام اورنگ آبادی لطائف موفوره و نوادر غیر محصوره منطویست که اگر پرده از روی آنها برداشته شود غالبا حضرات اهل سنت را از غایت تأوّی و تلظّی بیش از بیش دلریش گردد چون عاقل یلمعی و ناظر لوذعی خود بان پی می توان برد لذلک از تصریح آن اعراض ورزیده درک آن را بقریحه وقاده او می سپارم و از میدان ظرافت و فکاهت کبح عنان قلم نموده بسوی اصل مقصود می آرم پنجم آنکه ذکر شاه ولی اللّه در کلام خود رویای قمیص را بمقابله حدیث مدینة العلم تقمص قبیح و تربص فضیحست زیرا که اولا حدیث رویای قمیص مثل حدیث رویای لبن از اضغاث احلام اسلاف سنیه است و بس و اصلا اهل حق در روایت و اخراج و اثبات و ادراج آن اشتراک ندارند بخلاف حدیث مدینة العلم که تصحیح و اثبات آن متفق علیه علمای فریقینست پس چگونه عاقلی بمقابلۀ آن ذکر حدیث رویای قمیص بمیان آورده خود را عرضه تعییر و تشویر نقاد نحاریر خواهد کرد ثانیا این حدیث هم مثل حدیث رویای لبن بحیثیت سند خیلی مطعون و معیوب و مقدوح و مقصوبست مگر نمی دانی که عمدۀ اسانید آن که اسانید بخاریست مدار آن کلا بر زهریست و زهری همان کسست که قدح مکمل و جرح مفصل او عنقریب دیدی و بفنون مثالب و غصون معایب او علی الوجه البدیع برسیدی اگر باور نداری اینک اسانید مشار إلیها را برای تو نقل می نمایم پس باید دانست که بخاری در جامع خود در کتاب الایمان در باب تفاضل اهل الایمان فی الاعمال گفته

حدثنا محمد بن عبید اللّه قال حدثنا ابراهیم بن سعد عن صالح عن ابن شهاب عن أبی امامه بن سهل انه سمع ابا سعید الخدری یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بینا انا نائم رایت الناس یعرضون علی و علیهم قمص منها ما یبلغ الثدی و منها ما دون ذلک و عرض علیّ عمر بن الخطاب و علیه قمیص یجرّه قالوا فما أوّلت ذلک یا رسول اللّه قال الدین و نیز بخاری در کتاب المناقب گفته

حدثنا یحیی بن بکیر حدثنا اللیث عن عقیل عن ابن شهاب قال اخبرنی ابو امامة ابن سهل ابن حنیف عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول بینا انا نائم رأیت الناس عرضوا علیّ و علیهم قمص فمنها ما یبلغ الثدی و منها ما یبلغ دون ذلک و عرض علی عمر و علیه قمیص اجتره قالوا فما اوّلته یا رسول اللّه قال الدین و نیز بخاری در

ص:509

کتاب التعبیر گفته باب القمیص فی المنام

حدثنا علی بن عبد اللّه حدثنا یعقوب بن ابراهیم حدثنی أبی عن صالح عن ابن شهاب حدثنی ابو امامه بن سهل انه سمع ابا سعید الخدری یقول قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بینما انا نائم رایت الناس یعرضون علی و علیهم قمص منها ما یبلغ الثدی و منها ما یبلغ دون ذلک و مر علیّ عمر بن الخطاب و علیه قمیص یجره قالوا ما أوّلت یا رسول اللّه قال الدین

باب جر القمیص فی المنام حدثنا سعید بن عفیر حدثنی اللیث حدثنی عقیل عن ابن شهاب اخبرنی ابو امامة بن سهل عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول بینا انا نائم رأیت الناس عرضوا علی و علیهم قمص فمنها ما یبلغ الثدی و منها ما یبلغ دون ذلک و عرض علیّ عمر بن الخطاب و علیه قمیص یجترّه قالوا فما أوّلته یا رسول اللّه قال الدین ثالثا زهری در روایت این منام در ذکر آن صحابی که منتهی الاسناد این خبر ست راه اضطراب پیموده گاهی آن را ابو سعید خدری ظاهر نموده چنانچه از روایات بخاری دانستی و گاهی آن را مبهم کرده بجای ابو سعید خدری عن بعض اصحاب النبی آورده چنانچه ابو عیسی محمد بن عیسی الترمذی در جامع خود گفته

حدثنا الحسین بن محمد الجریری البلخی حدثنا عبد الرزاق عن معمر عن الزهری عن أبی امامة بن سهل بن حنیف عن بعض اصحاب النبی صلّی اللّه علیه و سلم ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال بینما انا نائم رأیت الناس یعرضون علیّ و علیهم قمص منها ما یبلغ الثدی و منها ما یبلغ اسفل من ذلک فعرض علیّ عمر و علیه قمیص یجره قالوا فما أوّلته یا رسول اللّه قال الدین و چون تصرّف زهری در اسانید معلوم و مشهود اهل نقد و تحقیقست کما سبق التنبیه علیه عن قریب فی قوادح الزهری پس اضطراب او درین خصوص بلا ریب نزد ارباب انصاف و امعان موجب وهن و هوان این افترای منحزم الارکان خواهد گردید رابعا خبر این منام موضوع عوام کالانعام علاوه بر سند متنا نیز مقدوح اهل نظر و مجروح ارباب بصر می باشد بیانش آنکه این خبر دلالت دارد بر آنکه عمر در حالت عرض بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم قمیصی پوشیده بود که آن را می کشید و پر ظاهرست که تطویل لباس بحدی که سبب جرّ آن گردد در شرع جناب خیر الانام علیه الصلوة و السّلام امر محظور و حرامست و احادیث عدیده در ذم آن وارد شده و خود بخاری بعض آن را در کتاب اللباس ذکر نموده پس چگونه عقل عاقلی باور می توان کرد که جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم این فعل شنیع را که از عمر صادر شده تقریر فرماید و آن را در معرض مدح او ذکر نماید هل هذا الا بحت الکذب و الافتراء و محض التجاسر و الاجتراء و چون اشتمال این خبر موضوع برین خطّه شنعاء از واضحات بود بعضی از شراح بخاری بمحض تخرص ادعا کرده اند که جر قمیص در یقظه

ص:510

مذموم و در منام محمود می باشد لیکن اصلا دلیلی بر ان نیاورده اند و استدلال بخود این حدیث راجع بسوی مصادره علی المطلوبست ابن حجر عسقلانی در فتح الباری در کتاب التعبیر گفته و هذا من امثلة ما یحمد فی المنام و یذم فی الیقظة شرعا اعنی جرّ القمیص لما ثبت من الوعید فی تطویله و قسطلانی در ارشاد الساری گفته و هذا من امثلة ما یحمد فی المنام و یذم فی الیقظة شرعا إذ جر القمیص ورد الوعید علی تطویله و ازین جا بخوبی می توان دانست که این حضرات چگونه راه مباهته و تهجم مسلوک می دارند و اصلا مسلک انصاف در امثال این مقامات نمی سپارند خامسا این منام نزد ارباب افهام منافی مذهب اهل سنتست زیرا که از ان افضلیت عمر بر ابو بکر ظاهر می گردد چه مفاد آن کما هو المصرّح اینست که عمر قمیصی در برداشت که از قمیص جمله مردم اطول بود پس در دین از همه افضل باشد و چون ظهور این مطلب ازین خبر مصنوع و منام موضوع در نهایت وضوح بود و دست برداری از حدیث صحیح بخاری خصوصا بلحاظ اشتمال آن بر فضیلت عمریه در انتهای دشواری و التزام مفضولیت ابو بکر موجب کمال ذلت و خواری لهذا بناچاری بعض شراح بخاری مسلک تاویل و تسویل و تخدیع و تضلیل سپرده اند لیکن با این همه ره بسوی مقصود نبرده شطری از کلمات متهافته و جملات متساقطۀ ایشان بگوش دل باید شنید و بحقیقت عجز و درماندگی شان در اصلاح ما افسده الدهر باید رسید ابن حجر عسقلانی در فتح الباری در کتاب المناقب گفته و قد استشکل هذا الحدیث بانه یلزم منه ان عمر افضل من أبی بکر الصدیق و الجواب عنه تخصیص أبی بکر من عموم قوله عرض علی الناس فلعل الذین عرضوا إذ ذاک لم یکن فیهم ابو بکر و ان کون عمر علیه قمیص یجرّه لا یستلزم ان لا یکون علی أبی بکر قمیص اطول منه و اسبغ فلعله کان کذلک الا ان المراد کان حینئذ بیان فضیلة عمر فاقتصر علیها و اللّه اعلم و نیز ابن حجر در فتح الباری در کتاب التعبیر گفته و فیه فضیلة لعمر و قد تقدم الجواب عما یستشکل من ظاهره و ایضاح انه لا یستلزم ان یکون افضل من أبی بکر و ملخصه ان المراد بالافضل من یکون اکثر ثوابا و الاعمال علامات الثواب فمن کان عمله اکثر فدینه اقوی و من کان دینه اقوی فثوابه اکثر و من کان ثوابه اکثر فهو افضل فیکون عمر افضل من أبی بکر و ملخص الجواب انه لیس فی الحدیث تصریح بالمطلوب فیحتمل ان یکون ابو بکر لم یعرض فی اولئک الناس اما لانه کان قد عرض قبل ذلک و اما لانه لا یعرض اصلا و انه لما عرض کان علیه قمیص اطول من قمیص عمر و یحتمل ان یکون سرّ السکوت عن ذکره الاحتفاء بما علم من افضلیته و یحتمل ان یکون وقع ذکره فذهل عنه الراوی و علی التنزل بان الاصل عدم جمیع هذه الاحتمالات فهو معارض بالاحادیث الدالّة علی افضلیته الصدیق و قد تواترت تواترا

ص:511

معنویا فهی المعتمدة و اقوی هذه الاحتمالات ان لا یکون ابو بکر عرض مع المذکورین و المراد من الخبر التنبیه علی ان عمر ممن حصل له الفضل البالغ فی الدین و لیس فیه ما یصرّح بانحصار ذلک فیه و عینی در عمدة القاری در کتاب المناقب گفته فان قلت یلزم منه ان یکون عمر افضل من أبی بکر قلت خص ابو بکر من عموم قوله عرض علیّ الناس و یحتمل ان أبا بکر لم یکن فی الذین عرضوا و اللّه اعلم و قسطلانی در ارشاد الساری در کتاب المناقب گفته و لا یلزم منه افضلیته عمر علی أبی بکر فلعل الذین عرضوا لم یکن فیهم ابو بکر و کون عمر علیه قمیص یجرّه لا یستلزم ان لا یکون علی أبی بکر اطول منه و نیز قسطلانی در ارشاد الساری در کتاب التعبیر گفته و فیه فضیلة عمر رضی اللّه عنه و لا یلزم منه تفضیله علی أبی بکر و لعل السر فی السکوت عن ذکره الاکتفاء بما علم من افضلیته او ذکر و ذهل الراوی عنه و لیس فی الحدیث التصریح بانحصار ذلک فی عمر رضی اللّه عنه فالمراد التنبیه علی انه ممن حصل له الفضل البالغ فی الدین و این تاویلات بارده و تسویلات شارده چنانچه می بینی قابل التفات هیچ عاقلی نیست و تنافر و تناکر آن بمصداق ع شد پریشان خواب ما از کثرت تعبیرها اصل منام را از قبیل اضغاث احلام وضاعین لئام قرار می دهد و حقیقت حال آنست که واضع این منام چون خیلی دلدادۀ حضرت عمر بود بمفاد

حبک الشیء یعمی و یصم حین الوضع او را مناقضت این افتعال با افتعالات اسلافش در تفضیل أبی بکر بنظر نرسید و بسبب اختراع و افتراع او وهن و هوان و فساد و بطلان این گونه اکاذیب و انتحالات جمیعا بر اهل نظر و بصر ظاهر و باهر گردید سادسا اگر این منام فی الجمله هم اصلی می داشت هرگز عورت جهل عمر بادی نمی شد زیرا که بعض علمای اهل سنت در شرح همین حدیث موضوع افاده کرده اند که دین ساتر عورت جهل می شود ابن حجر در فتح الباری در کتاب التعبیر گفته و قال ابن العربی انما اوّله النبی صلّی اللّه علیه و سلم بالدین لان الدین یستر عورة الجهل کما یستر الثوب عورة البدن حال آنکه بلا ریب بخطایای فاضحه و عمایات لائحه عمر عورت جهلش بلکه جمله عوراتش بر هر حاضر و بادی ظاهر و بادی گردیده کما هو مفصل فی کتب اصحابنا الاعلام لا سیّما تشیید المطاعن للوالد الماجد العلام احله اللّه دار السّلام و ازینجا بکمال ظهور واضح و متبین شد که واضع افّاک و مخترع هتّاک این منام بد انجام حال تعری و انخلاع خلیفۀ ثانی از لباس علم و افتضاحشان بظهور عورت جهل بخوبی نمی دانست و الا شاید بوضع حدیث قمیص نمی پرداخت و قمیص ناموس خلیفه را بدست این افتعال کاشف حال پاره پاره نمی ساخت و لکن هکذا یفتضح الخراصون بما یعملون و اللّه خبیر بما یفتعلون و یفعلون ایقاظ و تنبیه احتجاج و استدلال شاه ولی اللّه در باب اثبات علم حضرت عمر بخبر مفتعل رویای لبن و حدیث

ص:512

موضوع رویای قمیص عند الامعان دلیل شدت فقر و احتیاج شاه صاحب هست و از ان بر همگنان واضح و لائح می شود که اکابر حضرات اهل سنت در اثبات علم عمری از نقود احادیث نبویه چنان صفر الیداند که چار و ناچار بمصنوعات منامات و احلام دست تمسک می زنند و بموضوعات افاکین جالبین ملام احتجاج نموده بنای انصاف بمعاول جور و اعتساف می کنند لیکن با این همه دریوزه گری چیزی بدستشان نمی آید و جز آنکه در عالم رویا و منام باهتمام تمام حضرت خلیفه را طاعم و کاهی وانمایند شاهد مقصود رو نمی نماید بخلاف اهل حق و ایقان که بحمد اللّه المنان چنان از افاضات نامتناهیۀ الهیه غنی ملیّ هستند که هم از آیات قرآن و هم از احادیث حبیب رحمان علیه و آله سلام اللّه ما کرّ الجدیدان و هم از اعترافات صحابه اعیان و هم باقاریر تابعین بالاحسان و هم از اذعانات علمای عالیشان و هم بدیگر دلائل نیّرة البرهان اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار می نمایند و در احراز این سعادت جلیله و مکرمت جمیله قصب السبق از یکدیگر می ربایند و بحمد اللّه المتعال زبان حال هر واحد ازیشان در قبال مخالفین آل رسول رب متعال سلام اللّه علیه و علیهم ما اتصل النهر و اللیال علی وجه التمثل مترنم باین مقالست چو غلام آفتابم همه زافتاب گویم نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم

و هر چند بعد ادله صریحه و براهین صحیحۀ ایشان شب شبهات بمفاد اصبح لیل راه عدم می گیرد و امر حق آفتابی می گردد و حاجتی به ذکر مرویات و مرئیات عالم رویا و منام نمی افتد لیکن بمفاد آنکه

الحق یعلو و لا یعلی اگر اهل حق بخواهند ازین وادی نیز اتمام حجت بر خصوم و اعادی می توانند و اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باین طریق هم نیز باثبات می رسانند بیانش آنکه در علم تعبیر رویا و منام حسب افادات علمای اعلام سنیه ثابت و محقق شده که دیدن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در عالم منام برای رائی موجب حصول علم می شود و این نیست جز بواسطه آنکه آن جناب در میان اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب اعلمیت مطلقه را دارا بود و هیچ کسی درین خصوص بمرتبۀ آن جناب نمی رسید ابو سعید عبد الملک بن أبی عثمان محمد بن ابراهیم الخرکوشی الواعظ که از اکابر معاریف علمای محدثین و اجلۀ مشاهیر نبهای مسندین سنیه است و مآثر و مفاخر او بر ناظر کتاب الانساب عبد الکریم سمعانی و تاریخ کامل ابن الاثیر الجزری و عبر فی خبر من غبر ذهبی و طبقات شافعیه عبد الوهاب سبکی و طبقات شافعیه عبد الرحیم اسنوی ظاهر و باهرست در کتاب التعبیر در باب رابع گفته و ان رای امیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه حیا اکرم بالعلم و رزق الشجاعة و الزهد و خلیل بن شاهین الظاهری در کتاب الاشارات فی علم العبارات گفته و من رای علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه فانه یکون عالی المحل و رفیع المکان و طلق اللسان و شجاعا و قوی

ص:513

القلب موثرا مصدقا و قیل من راه و هو طلق الوجه ینال علما و شجاعة و من راه حیّا فی مکان ینال اهل ذلک المکان العلم و العدل و الانصاف و یرفع عنهم الجور و الاحجاف و عبد الغنی بن اسماعیل الشهیر بابن النابلسی در تعطیر الانام فی تعبیر المنام در ذکر رویای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و ان راه عالم نال علما و نسکا و جلالا و قوة علی مناظرته و نیز در ان در ذکر آن جناب گفته و ربما دلت رؤیاه علی الخلافة و الامامة و الاسفار الشاقة و الغنائم للمؤمنین و علی اظهار الکرامات و من راه اکرم بالعلم و رزق السخاء و الشجاعة و الزهد و من راه حیّا صار محسودا و آتاه اللّه تعالی الحکم و نفاذ الامر و التقوی و اتباع السنة ازین عبارات علاوه بر تصدیق این دعوی که دیدن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در عالم منام موجب حصول علمست برای رائی اینهم ظاهرست که اگر عالمی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را در خواب ببیند بزیادت علم و نسک و جلال و قوت مناظره خواهد رسید و نیز واضحست که هر که آن جناب را در خواب ببیند او را خداوند عالم حکم و نفاذ امر و تقوی و اتباع سنت عطا خواهد فرمود و نیز لائحست که اگر کسی آن جناب را در مکانی ببیند تمام اهل آن مکان را علم و عدل و انصاف خواهد رسید و ازیشان جور و اجحاف برطرف خواهد گردید و نیز از ان پیداست که دیدن آن جناب بر خلافت و امامت و بر اظهار کرامات دلالت دارد الی غیر ذلک من الاثار الجلیلة و المزایا الجمیلة کالشجاعة و السخاء و الزهد و الاتقاء پس اندکی انصاف را کارفرما شده بنظر اعتبار باید دید که بزرگواری که خود باب مدینۀ علم بوده باشد و دیدن آن جناب در عالم منام جاهل را عالم گرداند و عالم را بدرجۀ زیادت در علم و نسک و جلال و قوت مناظره رساند و نیز بینندۀ آن حضرت را خداوند عالم ببرکت دیدن آن جناب بایتاء حکم و نفاذ امر و تقوی و اتباع سنت مشرف نماید بلکه اگر کسی آن جناب را در مکانی ببیند تمام اهل آن مکان را علم و عدل و انصاف فراگیرد و جور و اجحاف ازیشان برطرف گردد بمقابله چنین بزرگوار ذکر شخصی را آوردن که غایة السعی او در علم بنا بر موضوعات معتقدین خودش آنست که در عالم منام بهرۀ از علم و دین او را حاصل شده چقدر فراخ چشمی و خیره سریست و بمفاد الاشیاء تعرف باضدادها در ما بین فرقی که هست بر ارباب احلام و ابصار در کمال وضوح و ظهورست و از مزید انجلا و سفور بر اطفال ممیزین با شعور محتجب و مستور نیست ششم آنکه ادعای شاه ولی اللّه مقرونیت حدیث مدینة العلم باحادیث وارده در شان ابن مسعود که ازین کلام مختل النظام بظهور می رسد در نهایت انقلاع و انخزال و اعتلال بآن درین مقام خیلی صریح الانحلال و الاختلال می باشد زیرا که اولا احادیثی که شاه ولی اللّه بآن ایما نموده منقول از طریق اهل سنتست و اهل سنت بنقل آن متفرد می باشند پس ذکر آن بمقابله حدیث مدینة العلم

ص:514

که متفق علیه فریقین می باشد سراسر بی محل و ناهموار و از جادۀ انصاف و عدل خیلی دور و برکنارست ثانیا احادیث فضائل ابن مسعود که متعلق بعلمست هرگز سندا مقابل و مقاوم حدیث مدینة العلم نمی تواند شد زیرا که حدیث مدینة العلم متواترست کما بیّنا سابقا و هیچ حدیثی از احادیث فضائل ابن مسعود بدرجۀ تواتر نرسیده کما لا یخفی علی من راجع إلیها پس ذکر آن بمقابلۀ حدیث مدینة العلم کمال پهن چشمی و وقاحتست ثالثا احادیث فضائل ابن مسعود عند الامعان مؤید مطلوب اهل حق و ایقانست و هادم اساس اهل بغی و عدوان بیانش آنکه در ما سبق دانستی که ابن مسعود یکی از تلامذه و مستفیدین باب مدینۀ علم علیه السّلام بوده و همیشه باقوال صدق اشتمال خود راه اعتراف باعلمیت آن جناب پیموده کما سیاتی انشاء اللّه تعالی فیما بعد بالتفصیل پس هر فضیلتی که برای ابن مسعود رح در علم ثابت شود در اصل ببرکت استفاده و استفاضۀ او از باب مدینة العلم علیه السّلام حاصل خواهد بود و هر گاه حال بر چنین منوال باشد چگونه کسی از اهل عقل جسارت می تواند کرد که فضائل ابن مسعود را مقابل حدیث مدینة العلم گرداند و باین مقابلۀ بیجا روح ابن مسعود را برنجاند هفتم آنکه شاه ولی اللّه درین کلام سخافت انضمام ادعا نموده که حدیث مدینة العلم مقرونست بفضائل وارده در شان عائشه و این ادعای باطل مردود بحتست زیرا که اوّلا هیچ فضیلتی برای عائشه بطریقی که قابل اعتماد و اعتبار اهل تبصر و استبصار باشد ثابت نیست و من ادعی فعلیه البیان و علینا دمغ راسه بابین الدلیل و البرهان ثانیا اگر بالفرض حدیثی از احادیث مصنوعه و خبری از اخبار موضوعه برای عائشه نقلا ثابت هم باشد مختص بطریق مخالفین خواهد بود لا غیر پس آن را با حدیث مدینة العلم که در طرق فریقین ثابت و محققست هم سنگ وانمودن آفتاب را بگل اندودن و در راه هوا و هوس سراسر باد پیمودن است ثالثا عائشه با وصف آن همه عداوت مفرطه و محاربت فارطه که با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام داشته خود معترف باعلمیت آن جناب بوده و اقوال او که درین باب واردست انشاء اللّه تعالی در ما سیاتی بتفصیل خواهی شنید پس با وصف اعتراف عائشه باعلمیت باب مدینۀ علم فضائل مصنوعه و مفاخر موضوعۀ عائشه را مقابل حدیث مدینة العلم ذکر کردن صراحة مسلک وقاحت و صفاقت سپردن و گوی سبقت در میدان استحیا از حضرت ثالثة الاثافی بردنست رابعا جهالت عائشه از اقوال و احوال جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطیاب و استدراکات باطله و اعتراضات عاطلۀ او بر اصحاب آن جناب نه چنانست که بر ناظر کتب و اسفار محدثین سنیه در حیز خفا و استتار باشد و یکفی لاثبات ذلک المراجعة الی الإصابة لا یراد ما استدرکته عائشة علی الصحابة للبدر الزّرکشی و الی عین الاصابة فی استدراک عائشة

ص:515

علی الصحابة تالیف الجلال السیوطی پس متهوکۀ و متهورۀ که حالتش باین حد جهالت و ضلالت رسیده باشد چگونه می توان گفت که او فضائلی دارد که العیاذ باللّه موازن و مقارن

حدیث انا مدینة العلم می باشد هل هذا الا عین التجاسر الفاضح الفظیع و محض التجری اللائح الشنیع هشتم آنکه شاه ولی اللّه درین کلام سخافت التیام ادعا نموده که حدیث مدینة العلم مقرونست باحادیث فضائل معاذ و این ادعای باطل و تفوه عاطل در نهایت فسادست زیرا که اولا هیچ حدیثی در فضائل معاذ بحد ثبوت نرسیده و مجرد دعوی کفایت نمی کند اگر اولیای شاه صاحب مرد میدان هستند باید که فضائل معاذ را بدلیل و برهان قابل قبول اهل نقد و اتقان ثابت نمایند و انی لهم ذلک و این و محض الادعاء لا یثبت لهم الا الافن و الحین ثانیا اگر بالفرض فضیلتی از فضائل معاذ بنهج خود ثابت کردند پر ظاهرست که بر اهل حق حجت نتواند شد و علاوه برین بسبب انفراد اهل سنت بان هرگز قابلیت آن ندارد که بمقابلۀ حدیث مدینة العلم که مروی و مسلم اکابر و اعاظم فریقینست مذکور شود چه احدی از عقلا چنین مقابلۀ سخیفه و معادله ضعیفه را جائز نمی تواند شمرد ثالثا در ما سبق بجواب عاصمی کمال جهل معاذ و بعد او از ساحت علم بر منصه شهود جلوه گر گردیده و اتصاف او بجهل و نادانی و عمه و سرگردانی بحد تحقق تام رسیده و بنهایت افتضاح پرده از روی کارش افتاده و سوء حال و خسران مآل او از مرویات اکابر حفاظ اعلام و اجلۀ ایقاظ فخام سنیه در غایت اتضاح سر داده و بعد مراجعه بآن مقام مبهر اهل احلام هرگز نمی توان گفت که هیچ حدیثی از احادیث فضائل برای معاذ ثابت بوده باشد چه جای احادیث فضائل علمیّه و چه جای احادیثی که معاذ اللّه مقابل و معادل حدیث مدینة العلم تواند شد حاشا و کلا لا یقول بذلک الاّ معاند عن الدین خارج مارق او محائد للحق و الصدق تارک مفارق نهم آنکه شاه ولی اللّه درین کلام مهانت انضمام مدعی آن شده که حدیث مدینة العلم مقرونست باحادیث وارده در شان أبی بن کعب و این ادعا محل کمال استعجاب اولی الالبابست زیرا که اولا هیچ حدیثی از احادیث وارده در شان أبی بدرجه شهرت و تواتر حدیث مدینة العلم نرسیده پس ذکر آن بمقابلۀ حدیث مدینة العلم چگونه مستقیم خواهد شد ثانیا هیچ حدیثی از احادیث فضائل أبی بن کعب دلیل اعلمیت مطلقه أبی بن کعب نیست بخلاف حدیث مدینة العلم که دلالت آن بر اعلمیّت مطلقۀ عامّه تامّه اظهر من الشمس و ابین من الامسست و بحمد اللّه تعالی اعاظم محققین و افاخم مدققین سنیه خود اعتراف باین مطلب نموده مسلک انصاف درین باب پیموده اند و بعد درک این معنی احدی از عقلا جرأت نمی تواند کرد که بمقابلۀ حدیث مدینة العلم ذکر فضائل أبی بن کعب بنماید ثالثا

ص:516

حدیث مدینة العلم چنانچه در ما سبق دانستی حسب اعتراف اجلۀ علمای سنیه دلیل عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ست و هرگز فضیلتی از فضائل أبی بن کعب و لو آنچه اهل سنت بنقل آن متفرد باشند اصلا دلالت بر عصمت أبی بن کعب ندارد و کسی از مسلمین جرأت هم بر ادعای عصمت أبی بن کعب نمی توان کرد پس چگونه کار عاقلی خواهد بود که احادیث فضائل أبی بن کعب را بمقابلۀ حدیث مدینة العلم ذکر نموده سفاهت خود را پیش نظر اهل عرفان و ایمان گرداند و ثری را با ثریّا موازن و مقارن نموده خلاعت و رقاعت خود باعلای مدارج ظهور رساند دهم آنکه شاه ولی اللّه درین کلام جسارت التیام ادعا نموده که ابن مسعود و عائشه و معاذ و أبی بن کعب هر یکی ازیشان مبشرند بعلم و امر ظاهر شده باخذ علوم ازیشان و این ادعای شاه صاحب نزد متتبع خبیر و ناقد بصیر مظهر نهایت خلاعت و مبدی غایت رقاعتست زیرا که اولا مبشر بودن جمله مذکورین بعلم هرگز بثبوت نرسیده چه جای آنکه امر ظاهر شده باشد باخذ علوم ازیشان و من ادعی فعلیه الاثبات و علینا دمغ راسه بما یقبله النقاد الاثبات و ثانیا اگر مبشر بودن بعضی مثل عبد اللّه بن مسعود و أبی بن کعب بعلم تسلیم هم کرده شود ظهور امر باخذ علوم ازیشان در حیّز منع ست و تا وقتی که بدلیل قاطع ثابت نکرده شود تفوه بآن درین مقام جالب زجر و ملام اهل احلام ست و ثالثا اگر اینهم تسلیم شود که امر ظاهر شده باخذ علم از عبد اللّه بن مسعود و ابیّ بن کعب پس باز هم نفعی بحال شاه ولی اللّه و ضرری باهل حق نمی رسد زیرا که بنا بر افادۀ اکابر علمای اهل سنت عبد اللّه بن مسعود و أبی بن کعب بلکه جمله اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم آخذ و مستفید از باب مدینۀ علم بودند چنانچه عجیلی در ذخیرة المآل گفته و لم یکن یسأل منهم احدا و کلهم یسأله مسترشدا و ما ذاک الا لخمود نار السؤال تحت نور الاطلاع پس اگر بالفرض امر اخذ علوم از عبد اللّه بن مسعود و ابیّ بن کعب ظاهر هم شده باشد به همین سبب خواهد بود که ایشان تلمذ و استفاده از باب مدینة العلم دارند فلا ینافی ما نحن بصدده من اثبات تفرّد امیر المؤمنین علیه السّلام بالاعلمیة الباهرة و الارجحیة الظاهرة توقیف فیه تعنیف بر ارباب احلام و اصحاب افهام واضحست که شاه ولی اللّه درین کلام ابن مسعود را از جملۀ آن اصحاب قرار داده که هر یکی ازیشان مبشرند بعلم و امر ظاهر شده باخذ علوم از ایشان لیکن حیفست که مقتدای شاه ولی اللّه حضرت عمر هرگز التفاتی باین مضمون افادت مشحون نفرمودند و بجای آنکه از ابن مسعود خود اخذ علوم فرمایند و دیگران را دلالت بر اخذ علوم ازو بنمایند او را بکمال حسد و عداوت و بغض و منافرت از افتای مستفتین و افادۀ مستفیدین هم منع فرمودند و باین منع و ردع حسب افادۀ شاه ولی اللّه مسلک مخالفت و عدول از حکم رسول صلّی اللّه علیه و آله ماهبّ القبول پیمودند

ص:517

و هر چند این معنی از حضرت عمر بلحاظ غلظت و فظاظت و امارت پر غمارت شان بعید نیست لیکن محل عجب آنست که شاه ولی اللّه خبر و اثر این منع و ردع را خود در تصانیف خویش مذکور ساخته و آن را از جملۀ شواهد تثقیف رعیت و تربیت صحابه و امت بر منهاج تربیت جناب ختمی مرتبت صلّی اللّه علیه و آله و سلم دانسته علم نهایت خلاعت و رقاعت افراخته چنانچه در ازالة الخفا در زیر عنوان و ثقیفه رضی اللّه عنه رعیته متواتر المعنی گفته الدارمی عن محمد بن سیرین قال قال عمر لابن مسعود أ لم انبأ او انبئت انک تفتی و لست بامیر ولّ حارّها من تولّی قارّها

تخطئه عمر، ابّی بن کعب را در موارد مختلف

و نیز شاه ولی اللّه در قرة العینین در ضمن شواهد تربیت کردن شیخین صحابه و سائر امت را بر منهاج تربیت آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم گفته عن محمد بن سیرین قال قال عمر لابن مسعود أ لم انبا او انبئت انک تفتی و لست بأمیر ول حارها من تولی قارها اخرجه الدارمی انتهی اینست حال قدردانی حضرت خلیفۀ ثانی اما آنچه از دست حضرت ثالث بر بیچارۀ عبد اللّه بن مسعود گذشته پس ناگفته به می باشد و کتب و اسفار ائمۀ کبار سنیه شاهد آنست و یکفی لاظهار شطر منه مطالعة تشیید المطاعن للوالد العلام احله اللّه دار السّلام و نیز در کمال وضوحست که شاه ولی اللّه درین کلام أبی بن کعب را هم از جملۀ آن اصحاب شمار نموده که هر یکی ازیشان مبشرند بعلم و امر ظاهر شده باخذ علوم از ایشان ولی محل نهایت عجبست که حضرت عمر با چنین صحابی جلیل هرگز مسلک تعظیم و تبجیل نمی سپردند بلکه بغایت بی ادبی با او رفتار نموده قصب السبق در تحقیر و تعییر او می بردند سابقا حال قساوت اشتمال درّه زدن عمر بر أبی بن کعب شنیدی در این جا ماورای آن بعضی از اخبار خشونتهای دیگر حضرت فظ غلیظ القلب با چنین صحابی محترم باید شنید و بنظر عبرت مضامین فظاعت آگین آن را باید دید پس از آنجمله است خبر واقعۀ که در میان عمر و أبی بن کعب در باب آیۀ إِذْ جَعَلَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الحمیة حمیة الجاهلیة گذشته ابو عبد اللّه الحاکم در مستدرک علی الصحیحین گفته حدثنا ابو العباس محمد بن یعقوب اخبرنا العباس بن الولید بن یزید ثنا محمد بن شعیب ثنا شابور ثنا عبد اللّه بن العلاء بن زید عن یسر بن عبید اللّه عن أبی ادریس عن أبی بن کعب انه کان یقرأ إِذْ جَعَلَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الحمیة حمیة الجاهلیة و لو حمیتم کما حموا لفسد المسجد الحرام فانزل اللّه سکینته علی رسوله فبلغ ذلک عمر فاشتد علیه فبعث إلیه و هو یهنا ناقة له فدخل علیه فدعا ناسا من اصحابه فیهم زید بن ثابت فقال من یقرأ منکم سورة الفتح فقرأ زید علی قرأتنا الیوم فغلظ له عمر فقال له ابیّ اتکلم فقال تکلم فقال لقد علمت انی کنت ادخل علی النبی صلی اللّه علیه و سلم و یقرئنی و انتم بالباب فان احببت ان اقری الناس علی ما اقرأنی و الا لم اقرأ حرفا ما حییت قال له بل اقری الناس هذا

ص:518

حدیث صحیح علی شرط الشیخین و لم یخرجاه و ملا علی متقی در کنز العمال گفته

عن أبی ادریس الخولانی قال کان أبی یقرأ إِذْ جَعَلَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ اَلْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ اَلْجاهِلِیَّةِ و لو حمیتم کما حموا لفسد المسجد الحرام فانزل اللّه سکینته علی رسوله فبلغ ذلک عمر فاشتد علیه فبعث إلیه فدخل علیه فدعا ناسا من اصحابه فیهم زید بن ثابت فقال من یقرأ منکم سورة الفتح فقرأ زید علی قراءتنا الیوم فغلظ له عمر فقال أبی لا تکلم قال تکلم فقال لقد علمت انی کنت ادخل علی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و یقرئنی و انت بالباب فان احببت ان اقرأ الناس علی ما اقرأنی اقرأت و الا لم اقرأ حرفا ما حییت قال بل اقرأ الناس (ن و ابن أبی داود فی المصاحف ک) و روی ابن خزیمة بعضه و شاه ولی اللّه در ازالة الخفا در مقصد اول گفته

عن أبی ادریس عن أبی بن کعب انه کان یقرأ إذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیة و لو حمیتهم کما حموا لفسد المسجد الحرام فانزل اللّه سکینته علی رسوله فبلغ ذلک فاشتد علیه فبعث إلیه فدخل علیه فدعا ناسا من اصحابه فیهم زید بن ثابت فقال من یقرأ فیکم سورة الفتح فقرأ زید علی قراءتنا الیوم فغلظ له عمر فقال اتکلم قال تکلم فقال لقد علمت انی کنت ادخل علی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و یقرئنی و انت علی الباب فان احببت ان اقرئ الناس علی ما اقرأنی اقرئت و الا لم اقرئ حرفا ما حییت قال بلی اقرئ الناس و نیز شاه ولی اللّه در ازالة الخفا در مقصد دوم گفته و

عن أبی ادریس عن أبی بن کعب انه کان یقرأ إذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیة و لو حمیتهم کما حموا لفسد المسجد الحرام فانزل اللّه سکینته علی رسوله فبلغ ذلک عمر فاشتد علیه فبعث إلیه و هو یهنأ ناقة له فدخل علیه فدعا ناسا من اصحابه فیهم زید بن ثابت فقال من یقرأ منکم سورة الفتح فقرأ زید علی قراءتنا الیوم فغلظ له عمر فقال له أبی أ أتکلم فقال تکلم فقال لقد علمت انی ادخل علی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و یقرئنی و انتم بالباب فان احببت انی اقرأ الناس علی ما اقرئنی اقرأت و الا لم اقرأ حرفا ما حییت قال بل اقرء الناس اخرجه الحاکم و نیز شاه ولی اللّه در قرة العینین گفته عن أبی ادریس عن أبی بن کعب انه کان یقرأ إذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیة و لو حمیتهم کما حموا لفسد المسجد الحرام فانزل اللّه سکینته علی رسوله فبلغ ذلک عمر فاشتد علیه فبعث إلیه و هو یهنأ ناقة له فدخل علیه فدعا ناسا من اصحابه فیهم زید بن ثابت فقال من یقرأ منکم سورة الفتح فقرأ زید علی قراءتنا الیوم فغلظ له عمر رض فقال له أبی أ أتکلم فقال تکلم فقال لقد علمت انی ادخل علی النبی و یقرئنی و انتم بالباب فان احببت ان اقرأ الناس علی ما اقرأنی اقرأت و الا لم اقرأ حرفا ما حییت قال بل اقرأ الناس اخرجه الحاکم و از آنجمله است خبر واقعه که در میان خلیفۀ ثانی

ص:519

و أبی بن کعب در باب آیه مِنَ اَلَّذِینَ اِسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ اَلْأَوْلَیانِ گذشته ملا علی متقی در کنز العمال گفته عن أبی مجلزان أبی بن کعب قرأ مِنَ اَلَّذِینَ اِسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ اَلْأَوْلَیانِ فقال عمر کذبت قال انت اکذب فقال رجل تکذّب امیر المؤمنین قال انا اشد تعظیما لحق امیر المؤمنین منک و لکن کذّبته فی تصدیق کتاب اللّه و لم اصدق امیر المؤمنین فی تکذیب کتاب اللّه فقال عمر صدق (عبد بن حمید و ابن جریر عد) و از آنجمله است خبر واقعه که در میان خلافت مآب و أبی بن کعب در باب آیۀ وَ اَلسّابِقُونَ اَلْأَوَّلُونَ مِنَ اَلْمُهاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصارِ گذشته ملا علی متقی در کنز العمال گفته عن عمر بن عامر الانصاری ان عمر بن الخطاب قرأ وَ اَلسّابِقُونَ اَلْأَوَّلُونَ مِنَ اَلْمُهاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصارِ وَ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ فرفع الانصار و لم یلحق الواو فی الذین فقال له زید بن ثابت وَ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ فقال عمر اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ فقال زید امیر المؤمنین اعلم فقال عمر ایتونی بابی بن کعب فسأله عن ذلک فقال أبی وَ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ فجعل کل واحد منهما یشیر الی انف صاحبه باصبعه فقال أبی و اللّه اقرأنیها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و انت تتبع الحبط فقال عمر نعم اذن فنعم اذن فنعم اذن نتابع ابیّا (ابو عبید فی فضائله و ابن جریر و ابن المنذر و ابن مردویه) و شاه ولی اللّه در جای دیگر از قرة العینین وقاحت را بمرتبۀ قصوی رسانیده بعض موضوعات فاسده صناعین و مختلقات کاسدۀ وضاعین را بزعم خود نظائر حدیث مدینة العلم گردانیده توضیح این اجمال آنکه شاه ولی اللّه در کتاب مذکور سؤالی از جانب متصوفه زمان خود در باب افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حسب دلخواه خود باین عبارت نسج نموده سؤال اگر گویی که علم دو نوعست علم باللّه و علم باحکام اللّه و مطلوب در راه حق دو نوعست وصول بذات حق و احکام اسباب معدّه وصول بحق و جلب ناس تدریجا بمرتبه وصول بحق و مانند آن و نوع اول افضل است از نوع ثانی و واسطه میان آن حضرت صلعم و امت او در نوع اول حضرت مرتضاست بچند وجه یکی عالمان علم باللّه واصلان بذات حق سلاسل دارند که بعض از بعض آن را اخذ کرده اند و همه این سلاسل متوجه اند بحضرت مرتضی چنانکه شجرات ایشان بر ان دلالت می کند نه به شیخین زیرا که هیچ سلسله از سلاسل صوفیه به شیخین عائد نمی شود دوم آنکه از حضرت مرتضی کلمات عجیبه از باب سلوک و معارف که دلالت می کند بر انتهای او درین باب روایت کرده شده است و صوفیه آن کلمات را بمنزلۀ امثال سائره در مصنفات خود ذکر کرده اند و کرامات خارقه که صدور مثل آن بغیر تمکن تام در طریقۀ صوفیه میسر نشود نقل نموده اند سیوم آنکه حضرت مرتضی الزق بود بآنحضرت صلّی اللّه علیه و سلم نسبا و مصاهرة و صحبة و ازکی بود در فهم و ارغب بود در سلوک راه خدای تعالی و توجه آن حضرت صلعم

ص:520

بجانب او بیشتر از همه بود و چون قابلیت تلمیذ و کوشش او با توجه شیخ و صحبت دائمۀ او با کمال منزلت شیخ و تمام تاثیر توجه او جمع شود می باید که ارشاد و رشد بکمال خود برسد چهارم آنکه آن حضرت صلعم فرموده اند

انا مدینة العلم و علی بابها و ظاهرست که در علم ظاهر حضرت مرتضی با سائر صحابه هم عنان بود پس معلوم شد که همان علم باطن است که باو حواله کرده شد پنجم آنکه اولاد حضرت مرتضی در هر زمان مصدر فیض باطن بوده اند و هر یکی از والد خود این راه را اخذ نموده است و الولد سرّ لابیه انتهی و شاه ولی اللّه بعد ایراد این سؤال مشتغل بجواب آن شده و چون این سؤال مشتمل بر احتجاج بحدیث مدینة العلم هم بود لهذا در مقام جواب از ان گفته

قوله انا مدینة العلم و علی بابها گوییم این حدیث را نظائرست

خذوا ربع العلم عن هذه الحمیراء اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر و عمر رضیت لکم ما رضی ابن أمّ عبد و کمال مرتضی در علوم دینیه و تقدم او بر بسیاری از صحابه در ان باب اشهر ست از آنکه کسی انکار او بکند پس حمل او بر معنی که صاحب شبهه قصد کرده است متعین نیست انتهی و بر ارباب تحدیق و امعان واضح و عیانست که شاه ولی اللّه در وارد کردن این حدیث شریف در سؤال نیز تدلیس و تلبیس را کار بند گردیده و در مقام جواب هم از ان بتدسیس و تعمیس گرویده اما صنیع شنیع شاه ولی اللّه در سؤال متعلق باین حدیث شریف پس در کمال ظهورست زیرا که اوّلا در ان از جانب سائل ذکر نموده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در علم ظاهر با صحابه هم عنان بوده و این معنی باطل محضست چه اعلمیت آن جناب در علم ظاهر علی الاطلاق از روی آیات و احادیث و بحسب اعترافات اکابر صحابه و تابعین واضح و ظاهر و لائح و باهر می باشد و احوال رجوع اصحاب بآنجناب و استغنای آن جناب از قاطبۀ اصحاب اظهر من الشمس و ابین من الامسست پس چنین بزرگوار را که سابق هر میدان و المستبدّ بالسبقة فی کل رهانست در علم ظاهر با سائر صحابه هم عنان وانمودن آفتاب را بگل اندودن می ماند و ثانیا درین سؤال از جانب مورد سؤال حدیث مدینة العلم را بر علم باطن فرود آورده حال آنکه قصر این حدیث شریف بر علم باطن از صوب صواب بسیار نازح و بعید و بغایت باطل و ناسدیست و کلمات علمای اعلام و محققین فخام سنیه که متعلق بشرح این حدیث می باشد سراسر مبطل و موهن این معناست و از ملاحظۀ آن بر هر عاقل بصیر واضح و مستنیر می شود که مفاد حدیث مدینة العلم اعلمیت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست هم در علم باطن و هم در علم ظاهر کما هو المسلّم عند الناقد الماهر اما آنچه شاه ولی اللّه از تخدیع و تلمیع در مقام جواب ارتکاب نموده پس محتاج ببیان نیست چه اولا ادعای این معنی که حدیث مدینة العلم را نظائرست سراسر فاسد و بائرست سابقا بحمد اللّه تعالی از تصریحات اعاظم محققین اهل سنت دانستی که این حدیث شریف در خصائص جناب

ص:521

امیر المؤمنین علیه السّلام داخلست و بالخصوص علامۀ محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الصنعانی در باب آن بعد بیان معانی آن چنین افاده فرموده است و إذا عرفت هذا عرفت انه قد خص اللّه الوصیّ علیه السّلام بهذه الفضیلة العجیبة و نوّه شانه إذ جعله باب اشرف ما فی الکون و هو العلم و ان منه یستمد ذلک من اراده ثم انه باب لاشرف العلوم و هی العلوم النبویة ثم لا جمع خلق اللّه علما و هو سید رسله صلّی اللّه علیه و سلم و ان هذا لشرف یتضاءل عنه کل شرف و یطاطئ راسه تعظیما له کل من سلف و خلف پس چگونه می توان گفت که این حدیث را با این همه عظمت و فخامت نظائر خواهد بود و آن هم برای اصحاب إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ ثانیا ادعای این معنی که جملۀ رکیکه

خذوا ربع العلم عن هذه الحمیراء نظیر حدیث مدینة العلمست فاسد و باطلست بچند وجه اول آنکه حدیث مدینة العلم چنانچه دانستی فریقین در روایت و اخراج آن شریک می باشند و سلفا عن خلف آن را نقل و اثبات می نمایند و این جملۀ رکیکه از متفردات اهل سنت بلکه از متقولات شاه صاحب می باشد پس چگونه عاقلی آن را نظیر حدیث مدینة العلم خواهد دانست دوم آنکه حدیث مدینة العلم کما عرفت سابقا از جملۀ متواتراتست و این جملۀ منتحله هنوز سندی برای آن پیدا نمی شود پس چگونه صاحب عقلی آن را نظیر حدیث مدینة العلم خواهد انگاشت سوم آنکه حدیث مدینة العلم از جملۀ احادیث صحیحه صحاح اهل سنت می باشد و کبار محققین نص بر صحت آن نموده اند بخلاف این جملۀ مکذوبه که در مسانید و جوامع علمای غیر ملتزمین صحت هم اثری از ان بهم نمی رسد فضلا عن الصحاح فکیف یجتری ذو لب علی تسویة الحدیثین و یبدی بهذه التسویة الکاسدة لاجله الشنار و الشین چهارم آنکه حدیث مدینة العلم اسانید صحیحه و حسنه بسیار دارد و علمای منقدین سنیه طرق متکاثره و اسانید متضافره آن را بیان کرده اند بخلاف این جملۀ مکذوبه که در کتب موضوعات هم سندی و لو مقدوح برای آن بهم نمی رسد پس چگونه صاحب حیائی آن را نظیر حدیث مدینة العلم خواهد گفت پنجم آنکه حدیث مدینة العلم بالفاظه در کتب معتبره و اسفار معتمدۀ اهل سنت موجود و مسرورست بخلاف این جملۀ رکیکه که اصلا وجودی ندارد حتی در کتب موضوعات نشانی از ان باین الفاظ خاصّه نیست آری به تغییر بعض الفاظ مثل این جمله را علمای محققین و کملای منقدین سنیه در مقام قدح و جرح آن ذکر نموده اند و بکمال توضیح و تشریح هتک ستر آن فرموده

قدح حدیث مجعول «خذوا شطر (ربع) دینکم عن الحمیراء» و رد مقابله

آن با حدیث «مدینة العلم» به دوازده وجه

علامۀ ابن قیم الجوزیّه در جواب سؤال سائل هل یمکن معرفة الحدیث الموضوع بضابط من غیر ان ینظر فی سنده در ذکر امور کلیه که بآن موضوع بودن حدیث شناخته می شود علی ما نقل عنه گفته فصل و منها ان یکون الحدیث باطلا فی نفسه فیدل بطلانه علی انه لیس من کلامه

ص:522

علیه السّلام

کحدیث المجرة التی فی السماء من عرق الافعاء التی تحت العرش

و حدیث إذا غضب الرّبّ انزل الوحی بالفارسیة و إذا رضی انزله بالعربیة و حدیثست خصال

تورث النسیان سؤر الفار و القاء القمل فی النار و البول فی الماء الراکد و مضغ العلک و اکل التفاح الحامض

و حدیث الحجامة علی القفا تورث النسیان

و حدیث یا حمیراء لا تغتسلی بالماء المشمّس فانه یورث البرص و کل حدیث فیه یا حمیراء او ذکر الحمیراء فهو کذب مختلق و کذا

یا حمیراء لا تاکلی الطین فانه یورث کذا و کذا

و حدیث خذوا شطر دینکم عن الحمیراء و علامۀ ابن امیر الحاج در کتاب التقریر و التحبیر بعد ذکر حدیث نجوم گفته و الثانی أی

خذوا شطر دینکم عن الحمیراء معناه انکم ستاخذون فلا یعارضان الاولین و الحق انهما لا یعارضانهما اما الاول فلما قدمناه و اما الثانی فقد قال شیخنا الحافظ لا اعرف له اسناد او لا رأیته فی شیء من کتب الحدیث الا فی النهایة لابن الاثیر ذکره فی مادة ح م ر و لم یذکر من خرجه و رأیته ایضا فی کتاب الفردوس لکن بغیر لفظه ذکره من حدیث انس بغیر اسناد ایضا و لفظه

خذوا ثلث دینکم من بیت الحمیر او نیص له صاحب مسند الفردوس فلم یخرج له اسناد او ذکر الحافظ عماد الدین بن کثیر انه سأل الحافظین المزی و الذهبی عنه فلم یعرفاه اه قال الشیخ سراج الدین بن الملقن و قال الحافظ جمال الدین المزی لم اقف له علی سند الی الان و قال الذهبی هو من الاحادیث الواهیة التی لا یعرف لها اسناد بل قال تاج الدین السبکی و کان شیخنا الحافظ ابو الحجاج المزی یقول کل حدیث فیه لفظ الحمیراء لا اصل له الا حدیثا واحدا فی النّسائی فلا یحتاج الی هذا التاویل و سخاوی در مقاصد حسنه گفته

حدیث خذوا شطر دینکم عن الحمیراء قال شیخنا فی تخریج ابن الحاجب من املائه لا اعرف له اسناد او لا رأیته فی شیء من کتب الحدیث الا فی النهایة لابن الاثیر ذکره فی مادة ح م ر و لم یذکر من خرجه و رایته ایضا فی کتاب الفردوس لکن بغیر لفظه و ذکره من حدیث انس بغیر اسناد ایضا و

لفظه خذوا ثلث دینکم من بیت الحمیراء و بیّض له صاحب مسند الفردوس فلم یخرج له اسناد او ذکر الحافظ عماد الدین بن کثیر انه سأل الحافظین المزی و الذهبی عنه فلم یعرفاه و سیوطی در رسالۀ درر منتشره گفته

حدیث خذوا شطر دینکم عن الحمیراء لم اقف علیه و قال الحافظ عماد الدین بن کثیر فی تخریج احادیث مختصر ابن الحاجب هو حدیث غریب جدّا بل هو حدیث منکر سألت عنه شیخنا الحافظ ابا الحجاج المزی فلم یعرفه قال و لم اقف له علی سند الی الان و قال شیخنا الذهبی هو من الاحادیث الواهیة التی لا یعرف لها اسناد انتهی لکن فی الفردوس من

حدیث انس خذوا ثلث دینکم من بیت عائشة و لم یذکر له

ص:523

اسنادا و عبد الرحمن بن علی الشیبانی المعروف بالدیبع الزبیدی در کتاب تمییز الطیب من الخبیث مما یدور علی السنة الناس من الحدیث گفته

حدیث خذوا شطر دینکم عن الحمیرا یعنی عائشة رضی اللّه عنها قال ابن حجر لا اعرف له اسناد او لا رأیته فی شیء من کتب الحدیث الا فی النهایة لابن الاثیر و لم یذکر من خرجه و ذکر الحافظ عماد الدین بن کثیر انه سال المزی و الذهبی عنه فلم یعرفاه و محمد طاهر فتنی در تذکرة الموضوعات نقلا عن المقاصد گفته

خذوا شطر دینکم عن الحمیراء قال شیخنا لا اعرف له اسنادا و لا رایته فی شیء من الکتب الا فی نهایة ابن الاثیر و الا فی الفردوس بغیر اسناد و لفظه

خذوا ثلث دینکم من بیت الحمیراء و سئل المزی و الذهبی فلم یعرفاه و ملا علی قاری در رسالۀ موضوعات صغری گفته

حدیث خذوا شطر دینکم عن الحمیراء لا یعرف له اصل و نیز ملا علی قاری در رسالۀ موضوعات کبری گفته

حدیث خذوا شطر دینکم عن الحمیراء و هی عائشة و تصغیر الحمراء بمعنی البیضاء علی ما فی النهایة و الشطر النصف قال العسقلانی لا اعرف له اسناد او لا رأیته فی شیء من کتب الحدیث الا فی النهایة لابن الاثیر و لم یذکر من خرجه و ذکر الحافظ عماد الدین ابن کثیر انه سال المزی و الذهبی فلم یعرفاه و ذکره فی الفردوس بغیر اسناد و بغیر هذا اللفظ و لفظه

خذوا ثلث دینکم من بیت الحمیراء و بیّض له صاحب مسند الفردوس و لم یخرج له اسنادا و کذا ذکره السخاوی قال السیوطی لم اقف علیه و قال الحافظ عماد الدین بن کثیر فی تخریج احادیث مختصر ابن الحاجب غریب جدا بل هو حدیث منکر سألت عنه شیخنا الحافظ المزی فلم یعرفه و قال لم اقف له علی سند الی الان و قال شیخنا الذهبی هو من الاحادیث الواهیة التی لا یعرف له اسناد انتهی لکن فی الفردوس من

حدیث انس خذوا ثلث دینکم من بیت عائشة و لم یذکر له اسنادا قلت لکن معناه صحیح فان عندها من شطر الدین استنادا یقتضی اعتمادا و قد اشتهر ایضا

حدیث کلمینی یا حمیراء لکن لیس له اصل عند العلماء و نیز ملا علی قاری در مرقاة شرح مشکاة گفته و اما

حدیث خذوا شطر دینکم عن الحمیراء یعنی عائشة فقال الحافظ ابن حجر العسقلانی لا اعرف له اسنادا و لا روایة فی شیء من کتب الحدیث الا فی النهایة لابن الاثیر و لم یذکر من خرجه و ذکر الحافظ عماد الدین بن کثیر انه سأل المزی و الذهبی عنه فلم یعرفاه و قال السخاوی ذکره فی الفردوس بغیر اسناد و بغیر هذا اللفظ و لفظه

خذوا ثلث دینکم من بیت الحمیراء و بیض له صاحب مسند الفردوس و لم یخرج له اسنادا و قال السیوطی لم اقف علیه و ملا نظام الدین سهالوی در صبح صادق شرح منار بمقام رد مذهب کسانی که بر حجیت اجماع شیخین

بحدیث اقتدوا بالذین من بعدی و بر حجیت اجماع خلفاء اربعه

بحدیث علیکم بسنتی و سنة الخلفاء الراشدین المهدیین

ص:524

احتجاج کرده اند گفته و اجیب ایضا بانهما معارضان

بقوله ص اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم

و قوله خذوا شطر دینکم عن الحمیرا فتقاعد الاحتجاج و اجیب بان الحدیث الاول و ان روی عن المعتبرات لم یعرف قال ابن حزم فی رسالته الکبری مکذوب موضوع باطل و به قال احمد و البزار و اما الحدیث الثانی فهو ایضا لم یعرف کما عن المزی و الذهبی و غیرهما و قال الذهبی هو من الاحادیث الواهیة التی لا یعرف لها اسناد و قال السبکی و الحافظ ابو الحجاج کل حدیث فیه لفظ الحمیراء لا اصل له الا حدیثا واحدا فی النساء هکذا فی بعض شروح التحریر و مولوی عبد العلی بن نظام الدین سهالوی در فواتح الرحموت شرح مسلم الثبوت گفته و اما المعارضة

باصحابی کالنجوم فبایهم اقتدیتم اهتدیتم رواه ابن عدی و ابن عبد البر

و خذوا شطر دینکم عن الحمیراء أی أم المؤمنین عائشة الصدیقة کما فی المختصر فتدفع بانهما ضعیفان لا یصلحان للعمل فضلا عن معارضة الصحاح اما الحدیث الاول فلم یعرف قال ابن حزم فی رسالته الکبری مکذوب موضوع باطل و به قال احمد و البزار و اما الحدیث الثانی فقال الذهبی هو من الاحادیث الواهیة التی لا یعرف له اسناد قال السبکی و الحافظ ابو الحجاج کل حدیث فیه لفظ الحمیراء لا اصل له الا حدیث واحد فی النّسائی کذا فی التیسیر و علامۀ شوکانی در فوائد مجموعه فی الاحادیث الموضوعه گفته

حدیث خذوا شطر دینکم من الحمیراء قال ابن حجر لا اعرف له اسنادا و لا رأیته فی شیء من کتب الحدیث الا فی نهایة ابن الاثیر و الا فی الفردوس بغیر اسناد و سئل المزی و الذهبی فلم یعرفاه کذا فی المقاصد و عبد الحق بن فضل اللّه المحمدی الهندی در تذکرة الموضوعات گفته

خذوا شطر دینکم عن الحمیراء لا اسناد له و هو واه و نیز عبد الحق محمدی در زبدة المقاصد فی تجرید الزوائد گفته

خذوا شطر دینکم عن الحمیراء لا یعرف و هر گاه برین عبارات مطلع شدی بر تو واضح گردید که افاکین اغمار و صناعین حمّال او زار در تخرص و افتعال این کذب باطل و محال رنگها ریخته اند بعضی ازیشان درین کذب هجین حکم اخذ شطر دین از حمیرا وضع نموده اند و بعضی امر اخذ ثلث دین از بیت عائشه تخرص کرده لیکن شاه ولی اللّه بکدامی مصلحت سانحه این افک را بعنوانی مذکور ساخته که در ان حکم اخذ ربع دین واقع شده پس قطع نظر از تبین وقاحت شاه ولی اللّه در تمسک باین کذب مستهجن ظاهر و عیان شد که شاه صاحب در ذکر آن تصرفی عجیب و غریب نموده اند که تا بحال احدی از صناعین و وضاعین مرتکب آن نشده بود و هذا مما یدل علی کمال صفاقته و جلاعته و اللّه یخزی اهل الکذب و الفند بشناعته و فظاعته ششم آنکه قطع نظر از ثبوت فساد و بطلان این کذب ظاهر الهوان و عدم تقابل آن با حدیث مدینة العلم بوجوه سابقه این زور معنی هم نظیر حدیث مدینة العلم نمی تواند شد

ص:525

زیرا که حدیث مدینة العلم بلا ریب و شک دلالت دارد بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام عالم تمامی علوم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بوده و بحمد اللّه تصریحات علمای اعلام و افادات محققین فخام سنیه که شاهد برین مطلوبست در ما سبق بتفصیل مذکور شده بخلاف این کذب و زور که شاه صاحب احتجاج بآن نموده اند چه مفاد آن بیش ازین نیست که ربع علم دین نزد حمیرا موجود می باشد پس بعد ظهور چنین تفاوت بعید چگونه این کذب واضح الشنار را نظیر حدیث مدینة العلم قرار دادن کار عاقل خواهد بود هفتم آنکه نزد هر ناظر بصیر بلا رد و نکیر اقل مدلول حدیث مدینة العلم آنست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام چنان عالم کامل بود که احتیاجی بغیر نداشت بلکه بلحاظ امر صریح

فمن أراد العلم فلیات الباب دیگر ان محتاج آن جناب بودند بخلاف این کذب و زور که بعد الفرض و التسلیم دلالت واضحه برین مطلب دارد که عائشه چون ربع دین را داشت و سه ربع دین نزد دیگران بود لهذا می بایست که خود عائشه از ایشان اخذ آن سه ربع نماید و هر گاه در بین مدلول حدیث مدینة العلم و مفاد این کذب مهین چنین تفرقۀ واضحه باشد هرگز ذی عینین اقدام بر تسویه آن با حدیث مدینة العلم نخواهد کرد هشتم آنکه حدیث مدینة العلم چنانچه در ما سبق دانستی دلیل اعلمیت مطلقۀ آن جناب از سائر اصحابست و بعون اللّه این مطلب چنان واضحست که بلا تحرج و تاثم علمای منقدین و کملای محققین سنیه لب باعتراف آن گشوده اند و خود فتح باب مقصود درین مطلوب محمود نموده بخلاف این کذب و زور که احدی از متهوکین و متنطعین آن را دلیل اعلمیت عائشه ندانسته و مفاد آن اصلا مساسی باین مقصد خطیر ندارد پس بحیرتم که چگونه شاه صاحب این کذب مفضح را نظیر حدیث مدینة العلم وانموده طریق مباهتۀ صریحه می پیمایند و اعراض خود از صوب صواب بسوی خطای واضح التباب بر ملا می نمایند نهم آنکه حدیث مدینة العلم کما دریت سابقا دلیل اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از تمامی انبیا و مرسلین ما عدا خاتم النبیین علیه و آله و علیهم صلوات اللّه رب العالمین می باشد بخلاف این کذب و زور که بعد تسلیم هم مفاد آن بگرد کاروان این مطلب عظیم هم نمی رسد پس چگونه بعد درک این معنی احدی از اهل ایمان اقدام بر تسویه آن بحدیث مدینة العلم خواهد نمود دهم آنکه حدیث مدینة العلم کما عرفت فیما مضی دلالت دارد بر آنکه علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از علم ملائکه و علوم لوح و قلم هم بالاتر می باشد پس بعد تنبیه بر مطلب آیا از صاحب حواس سلیمه امید می توان کرد که این کذب و زور را که شاه صاحب بآن احتجاج می فرمایند نظیر حدیث مدینة العلم قرار دهد لا و اللّه یازدهم آنکه حدیث مدینة العلم کما مضی سابقا دلالت بر عصمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دارد و علمای اهل سنت خود باین مطلب اعتراف نموده اند بخلاف این کذب و زور که اصلا دلالتی برین مقصد عظیم ندارد

ص:526

واحدی از متجاسرین خاسرین هم اقدام بر ان نمی تواند کرد پس چگونه شاه صاحب را جائز شد که این افک سخیف را نظیر چنین حدیث شریف گردانند و عقل و دیانت خود را نزد همگنان بمنصۀ شهود رسانند دوازدهم آنکه حدیث مدینة العلم کما دریت فیما مضی دلیل صریح و برهان صحیح انحصار علوم جناب رسالت مآب در ذات والا صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و بحمد اللّه تعالی اعترافات علمای اهل سنت متعلق باین مضمون هدایت مشحون در ما سبق سمت ذکر یافته بخلاف این کذب و زور مطرود مدحور که هرگز ایمای هم ازین مطلب بزرگ و مقصد سترگ در ان نیست بلکه مضمون خرافت مشحون آن صراحة منافی انحصارست کما لا یخفی علی اولی الابصار پس چگونه احدی از ارباب بصیرت آن را نظیر حدیث مدینة العلم خواهد انگاشت و دیده و دانسته خاک در دیدۀ حق و صواب خواهد انپاشت ثالثا دعوی این معنی که

خبر اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر و عمر نظیر حدیث مدینة العلم می باشد از اقبح دعاوی فاسده و اشنع اقاویل کاسده است چه سابقا در مجلد حدیث طیر بحمد اللّه المنان بطلان و هوان این کذب مصنوع و افک موضوع بکمال تصریح و تشریح مبین و مبرهن شده و عنقریب در رد کلام سابق شاه ولی اللّه حسب افادۀ ابن حزم سقوط و فساد آن نزد اهل اعتبار و انتقاد واضح و آشکار گردیده پس چگونه احدی از عقلا آن را نظیر حدیث مدینة العلم خواهد انگاشت و قطع نظر از بطلان مساوات این باطل و محال با حدیث مدینة العلم سند او لفظا متنا و معنی نیز مماثلت و مشاکلت آن با حدیث مدینة العلم درست نمی شود و اکثر وجوه عدیده و براهین سدیده که مادر رد تنظیر و تسویه

خذوا ربع العلم عن هذه الحمیراء عما قریب بیان نمودیم بتغییر یسیر در ردّ این حدیث مفتعل و خبر منتحل جاری می شود فلا تکن من الذاهلین و تعوذ باللّه ان تکون من الجاهلین رابعا ادعای این معنی که

حدیث رضیت لکم ما رضی ابن أم عبد نظیر حدیث مدینة العلمست سراسر فاسد و باطل و از حلیۀ صحت و سداد عاری و عاطل می باشد و فی الحقیقة ازین حدیث تا حدیث مدینة العلم تفاوت از زمین تا آسمانست و بسیاری از وجوه عدم مماثلت و نفی مشاکلت آن با حدیث مدینة العلم بر ناظر تقریرات شافیه سابقه واضح و عیانست سبحان اللّه حدیثی که نزد ناظر بصیر و ممعن خبیر بهیچ وجه مقارب و مدانی حدیث مدینة العلم نیست فضلا عن ان یکون له مماثلا شاه صاحب آن را از راه مباهتت و عناد و مکابرت و لداد بلا تردد نظیر حدیث مدینة العلم می گردانند و باین تنظیر جالب التشویر جور و اعتساف خود را بمنصۀ شهود می رسانند حال آنکه این حدیث بر فرض ثبوتش چنان محدود المراد واقع شده که اصلا دلالت بر عالم بودن ابن مسعود هم ندارد چه جای آنکه ابن مسعود را در علم بمقابلۀ باب مدینة العلم آرد بلکه اگر شان صدورش را نیک بنگری دلالت آن جز برین نیست که جناب رسالت مآب

ص:527

صلی اللّه علیه و آله الاطیاب برای مخاطبین اصحاب آنچه مرضی خدا و رسول او باشد پسند نموده توضیح این اجمال آنکه ابو عبد اللّه الحاکم در کتاب المستدرک علی الصحیحین گفته

اخبرنا ابو الفضل الحسن بن یعقوب بن یوسف العدل ثنا محمد بن عبد الوهاب العبدی ابنا جعفر بن عون ابنا المسعودی عن جعفر بن عمرو بن حریث عن ابیه قال قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم لعبد اللّه بن مسعود اقرأ قال اقرأ و علیک انزل قال انی احب ان اسمعه من غیری قال فافتتح سورة النساء حتی بلغ فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً فاستعبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و کف عبد اللّه فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم تکلّم فحمد اللّه فی اول کلامه و اثنی علی اللّه و صلّی علی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و شهد شهادة الحق و قال رضینا باللّه ربا و بالاسلام دینا و رضیت لکم ما رضی اللّه و رسوله فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم رضیت لکم ما رضی لکم ابن أم عبد هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم روزی بعبد اللّه بن مسعود حکم فرمود که چیزی از قرآن بخواند عبد اللّه بن مسعود در مقام عذر عرض نمود که آیا مناسبست که من قرآن بر تو بخوانم حال آنکه قرآن بر جناب تو نازل شده آن حضرت در مقام بیان مصلحت این حکم ارشاد فرمودند که من می خواهم که قرآن را از غیر خود بشنوم پس ابن مسعود قراءت سورۀ نساء شروع کرد تا اینکه رسید بقول خداوند عالم فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً باستماع این کلام عبرت انضمام چشم مبارک آن حضرت اشک آلود گردید و عبد اللّه بن مسعود از مشاهدۀ این حال از قراءت بازماند آن حضرت باو ارشاد فرمودند که کلام بکن و مقصود آن جناب کلام کردن بر نهج خطابت بود امتثالا للامر ابن مسعود زبان بحمد و ثنای الهی گشاد و درود بر آن جناب فرستاد و شهادت حق بداد و گفت رضینا باللّه ربا و بالاسلام دینا و رضیت لکم ما رضی اللّه و رسوله یعنی راضی شدیم ما بخدا از روی پروردگار و باسلام از روی دین و پسند کردم برای شما آنچه خدا و رسول او پسند کند چون این کلام ابن مسعود صحیح و مشتمل بر نصیحت بود آن حضرت نیز در مقام تائید آن ارشاد فرمودند

رضیت لکم ما رضی لکم ابن أم عبد یعنی پسند کردم برای شما آنچه پسند کرد برای شما ابن أم عبد یعنی پسندیدۀ خدا و رسول را که ابن مسعود برای شما پسندیده من هم پسند می کنم پس کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکار گردید که مراد از قول آن جناب

رضیت لکم ما رضی لکم ابن أم عبد همینست که رضیت لکم ما رضی اللّه و رسوله یعنی پسند کردم برای شما آنچه پسند کرد خدا و رسول بالجمله این روایت شان صدور این کلام را بنهایت ظهور واضح می گرداند و باثبات می رساند که همین قول عبد اللّه بن مسعود رضیت لکم ما رضی اللّه و رسوله مرضی آن جناب بود نه آنکه هر آنچه ابن مسعود

ص:528

در زمان آینده برای مخاطبین پسند کند مرضی رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم بوده باشد و هر گاه برین تحقیق انیق مطلع شدی بطلان و هو ان تنظیر و تمثیل شاه ولی اللّه و نهایت شناعت و فظاعت زعم او در تسویه این حدیث با حدیث مدینة العلم ظاهر و باهر گردید و بنای تسویل و تلمیع و تضلیل و تخدیع شاه ولی اللّه بآب رسید خامسا آنچه شاه ولی اللّه در آخر این کلام گفته و کمال مرتضی در علوم دینیه و تقدم او بر بسیاری از صحابه در ان باب اشهرست از آنکه کسی انکار او بکند انتهی پس مشتمل بر تخدیع غریب و تلمیع عجیبست زیرا که دلالت حدیث مدینة العلم بر تقدم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در علوم بر اولین و آخرین حتی الانبیاء و المرسلین و الملائکة المقربین و اثبات آن اعلمیت مطلقۀ آن جناب را از سائر خلق اللّه سوی اخیه و صنوه سلام اللّه علیه و آله الطاهرین چنان امر متحتم و متحققست که بهیچ عنوان شک و ریب را در ان مدخلی نیست کما مر مرارا و بحمد اللّه تعالی این معنی از افادات خود اهل سنت کالشمس فی رابعة النهار واضح و آشکارست پس ازین همه غض بصر و صرف نظر کردن و تقدم آن جناب را در علوم دینیه بر بسیاری از صحابه مقصور نمودن بالبداهة حق پوشی صریح و باطل کوشی فضیحست اما آنچه شاه ولی اللّه در ذنابۀ کلام خود گفته که پس حمل او بر معنی که صاحب شبهه قصد کرده است متعین نیست انتهی پس سخافتش پر ظاهرست زیرا که تقریر شبهه و تقریر جواب هر دو از افادات بدیعۀ خود شاه صاحب می باشد و بمفاد خود کوزه و خود کوزه گر و خود گل کوزه همه آن از نتائج طبع شریف ایشانست پس خودشان صاحب شبهه و خود صاحب جواب می باشند آری بتفصیل جمیل دانستی که در هر دو مقام متعلق باین حدیث متین النظام مصدر تلبیس و مظهر تدسیس شده اند و هر متامل خبیر و ناقد بصیر نیکو می داند که اگر چه حمل حدیث مدینة العلم بر علم باطن چنانکه شاه صاحب در تقریر سؤال ظاهر فرموده اند باطل محضست و حمل آن بر جملۀ علوم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که در ان علم ظاهر و باطن هر دو مندرج می باشد لازم و متعینست کما ثبت من افادات اکابر السنیة فیما سبق لیکن آنچه شاه صاحب در تقریر جواب از حدیث مدینة العلم در این جا نسج فرموده اند هرگز دافع شبهۀ مذکوره فی السؤال نیست و بنحو من الانحاء سبب گلو خلاصیشان از خناق اشکال و اعضال نمی شود و آنچه بمصداق الغریق یتشبث بکل حشیش از مفتریات اسلاف خود در حق عائشه و شیخین و ابن مسعود آورده دست تمسک بآن زده اند کاری نمی گشاید و روی مقصود نمی نماید و حق حقیق همانست که این حدیث شریف دلیل اعلمیت مطلقۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و باثبات تقدم آن جناب بر سائر خلق اللّه در جمیع علوم حقه خاک مذلت بر رؤس اعدای آن جناب می پاشد و قمر الدین اورنگ آبادی که از کمال تنطع می خواهد کلام متکلمین را با شطح متصوفین خلط نماید و باین تخلیط

ص:529

قبیح و تمزیج فضیح طریق تسخیر قلوب عوام پیماید طرفه تقریری در باب حدیث مدینة العلم نموده و بتحریر کلمات عجیبه و تسطیر جملات غریبه قلم خود را فرسوده چنانچه در نور الکریمتین در ذکر بیت نبوت گفته

قدح حدیث مجعول «خذوا شطر (ربع) دینکم عن الحمیراء» و رد مقابله

آن با حدیث «مدینة العلم» به دوازده وجه

و حدیث انا مدینة العلم و علی بابها و سدوا کل خوخة الا خوخة أبی بکر و سدوا کل خوخة الا باب علیّ اشارت بکلیّه این بیت و بابواب این بیت است لکن اضافت باب بسوی علی کرم اللّه وجهه بیانیه تواند بود که علی خود بابست چنانچه عمر رضی اللّه عنه خود باب بود در حدیث حذیفه رضی اللّه عنه و در

حدیث انا مدینة العلم اشارتست بآنکه متاع بیت النبوة آنچه بود همین علم بود و اجناس و نقود همه آنجا معدوم و مفقود و همین عدم و فقدان نقود و اجناس حقیقت بی حقیقت فقر و افلاسست لهذا فرمود

ان الانبیاء لم یورثوا دینارا و لا درهما انما ورثوا العلم فمن اخذه اخذ بحظ وافر اهل این بیت از نقد و جنس آن که همین علم و فقرست بقدر قوّت وراثت و قرب قرابت حظّی می گیرد و این توارث بطنا بعد بطن و نسلا بعد نسل الی ما شاء اللّه جاریست اما کسی که معارف و علوم از خانۀ دیگری دزدیده می برد پس دست او را که کنایت از دستگاه تحصیل و اخذ از اصلست قاضی قضا می برد فقیر حسب حال ورثه بیت النبوة بیتی دارد نادار علم و فقر شد محروم میراث نبی یکتا از ان حظّ زنان هر دو بمردان شد نصیب انتهی و بر ناظر بصیر و متتبع خبیر سخافت و هوان و رکاکت و بطلان این کلام موهون النظام واضح و عیانست بچند وجه اول آنکه اورنگ آبادی درین کلام ادعا نموده که حدیث مدینة العلم اشارتست بکلیت بیت نبوت حال آنکه این اشارت اگر درست شود بنا بر مذاق او لازم می آید که آن جناب خود بیت کلی نبوت باشد و از اهل بیت نبوت نباشد و این معنی علاوه بر آنکه منافی مطلوب اوست هیچ متدینی قائل بآن نمی تواند شد زیرا که بودن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از اهل بیت نبوت متفق علیه اهل اسلامست و بر هر عاقل واضح و ظاهرست که اگر نبوت ممثل به بیت شود بلا ریب جناب رسالت مآب و آل اطیاب آن جناب صلوات اللّه علیهم اجمعین اهل آن بیت خواهند بود دوم آنکه اورنگ آبادی درین کلام ادعا نموده که حدیث مدینة العلم اشارتست بابواب بیت نبوت حال آنکه حدیث مدینة العلم بدون ایما و اشاره بتصریح صریح صرف جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را باب مدینۀ علم قرار می دهد و بس و در ما سبق دانستی که ادعای تعدد ابواب مدینۀ علم و قرار دادن ابواب متعدده از اصحاب باطل محض و نقش بر آبست و اگر ابواب متعدده این مدینه فرض کرده آید آن ابواب جز نفوس قدسیۀ ائمۀ اثنی عشر سلام اللّه علیهم که در کثرت نشان وحدت دارند نخواهند بود سوم آنکه اورنگ آبادی درین کلام خرافت انضمام

حدیث موضوع سدوا کل خوخة الا خوخة أبی بکر را ذکر نموده حال آنکه این حدیث بلا شک

ص:530

و ارتیاب از موضوعات نواصب اقشابست و این گروه سراپا شناعت از در کمال صفاقت و رقاعت آن را بمقابلۀ حدیث سد ابواب که در فضل جناب ابو تراب علیه سلام الملک الوهاب وارد شده وضع نموده راه معارضه حق با باطل پیموده اند و هر چند بطلان حدیث خوخه أبی بکر بوجوه عدیده بر هر عاقل بصیر واضح و مستنیرست لیکن حقیر برای مزید تشویر و تعییر ارعن غریر سند این کذب عاری از صحیح بخاری نقل نموده کلام بر ان می نمایم و هتک ستر این افک بین الاختلاف نموده بهجت اهل انصاف می افزایم پس باید دانست که بخاری در صحیح سقیم خود در باب الخوخة و الممر فی المسجد گفته حدثنا عبد اللّه بن محمد الجعفی قال حدثنا وهب بن جریر قال حدثنا أبی قال سمعت یعلی بن حکیم عن عکرمة عن ابن عباس قال خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی مرضه الذی مات فیه عاصبا راسه بخرقة فقعد علی المنیر فحمد اللّه و اثنی علیه ثم قال انه لیس من الناس احدا منّ علیّ فی نفسه و ماله من أبی بکر بن أبی قحافة و لو کنت متخذا من الناس خلیلا لاتخذت أبا بکر خلیلا و لکن خلّة الاسلام افضل سدّ و اعنی کل خوخة فی هذا المسجد غیر خوخة أبی بکر و نیز بخاری در صحیح خود در باب هجرة النبی صلّی اللّه علیه و سلم و اصحابه الی المدینة گفته

حدثنا اسماعیل بن عبد اللّه قال حدثنی مالک عن أبی النضر مولی عمر بن عبید اللّه عن عبید یعنی ابن حنین عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جلس علی المنبر فقال ان عبدا خیّره اللّه بین ان یؤتیه من زهرة الدنیا ما شاء و بین ما عنده فاختار ما عنده فبکی ابو بکر و قال فدیناک بآبائنا و امهاتنا فعجبنا له و قال الناس انظروا الی هذا الشیخ یخبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عن عبد خیّره اللّه بین ان یؤتیه من زهرة الدنیا و بین ما عنده و هو یقول فدیناک بآبائنا و امهاتنا فکان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هو المخیّر و کان ابو بکر هو اعلمنا به و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان من امنّ الناس علیّ فی صحبته و ماله أبا بکر و لو کنت متخذا خلیلا من امتی لاتخذت أبا بکر الا خلّة الاسلام لا یبقین فی المسجد خوخة الا خوخة أبی بکر و بکمال ظهور ظاهرست که رجال این هر دو سند بمثالب واضحه مقدوح و به معایب لائحه مجروح می باشند در سند اول جریر بن حازم واقعشده و حالتش چنانست که علاوه بر دیگران خود بخاری قدح درو نموده ذهبی در مغنی گفته جریر بن الحازم ثقة امام تغیر قبل موته فحجبه ابنه وهب فما حدث حتی مات قال ابن معین هو فی قتادة ضعیف و قال البخاری ربما یهم و نیز ذهبی در میزان بترجمه جریر بن حازم گفته و

قال یحیی القطان کان جریر یقول فی حدیث الضبع عن جابر عن عمر ثم جعله بعد عن جابر ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سئل عن الضبع فقال هی من الصید و جعل

ص:531

فیها إذا اصابها المحرم کبشا تابعه ابن جریج عن عبد اللّه و فی الجملة لجریر عن قتاده احادیث منکرة قال عبد اللّه بن احمد سألت یحیی عن جریر حازم فقال لیس به باس فقلت انه یحدث عن قتادة عن انس بمناکیر فقال هو عن قتادة ضعیف و نیز ذهبی در میزان بترجمۀ او گفته و قال البخاری ربما یهم فی الشیء و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمۀ او گفته و قال عبد اللّه بن احمد سألت ابن معین عنه فقال لیس به باس فقلت انه یحدث عن قتادة عن انس احادیث مناکیر فقال لیس بشیء هو عن قتادة ضعیف و نیز در تهذیب گفته و قال ابن عدی و قد حدث عنه ایوب السختیانی و اللیث بن سعد و له احادیث کثیرة عن مشایخه و هو مستقیم الحدیث صالح فیه الا روایته عن قتادة فانه یروی عنه اشیاء لا یرویها غیره و نیز در تهذیب گفته و قال مهنا عن احمد جریر کثیر الغلط و قال ابن حبان فی الثقات کان یخطی لان اکثر ما کان یحدث من حفظه و نیز در تهذیب گفته و قال الساجی صدوق حدث باحادیث و هم فیها و هی مقلوبة حدثنی حسین عن الاثرم قال قال احمد جریر بن حازم حدث بالوهم بمصر و لم یکن یحفظ و حدثنی عبد اللّه بن خراش ثنا صالح عن علی بن المدینی قلت لیحیی بن سعید ابو الاشهب احب إلیک أم جریر بن حازم قال ما اقربهما و لکن کان جریر اکبرهما و کان یهم فی الشیء و کان یقول فی حدیث الضبع عن جابر عن عمر ثم صیره عن جابر عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال و حدثت عن عبد اللّه بن احمد حدثنی أبی عن عفان قال راح ابو جری نصر بن طریف الی جریر یشفع لانسان یحدثه فقال جریر

حدثنا قتادة عن انس قال کانت قبیعة سیف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من فضة فقال ابو جری ما حدثناه قتادة الا عن سعید بن أبی الحسن قال أبی القول قول أبی جری و اخطأ جریر و نیز در تهذیب گفته و قال الحسن بن علی الحلوانی ثنا عفان ثنا جریر بن حازم سمعت ابا فروة یقول حدثنی جار لی انه خاصم الی شریح قال عفان فحدثنی غیر واحد عن الاغضف قال سألت جریرا عن حدیث أبی فروة هذا فقال حدثنیه الحسن بن عمارة و ذکره العقیلی من طریق عفان قال اجتمع جریر بن حازم و حماد بن زید فجعل جریر یقول سمعت محمدا یقول سمعت شریحا یقول فقال له حماد یا أبا النصر محمد عن شریح و قال المیمونی عن احمد کان حدیثه عن قتادة غیر حدیث الناس یوقف اشیاء و یسند اشیاء ثم اثنی علیه و قال صالح صاحب سنة و فضل و قال الازدی جریر صدوق خرج عنه بمصر احادیث مقلوبة و لم یکن بالحافظ حمل رشدین و غیره عنه مناکیر و نیز در تهذیب گفته و نسبه یحیی الحمانی الی التدلیس

ص:532

و نیز ابن حجر عسقلانی در طبقات المدلسین گفته جریر بن حازم الازدی احد الثقات وصفه بالتدلیس یحیی الحمانی فی حدیثه عن أبی حازم عن سهل بن سعد فی صفة صلاة النبی صلّی اللّه علیه و سلم

اثبات خارجی، اباضی بودن عکرمه یکی از راویان حدیث خوخه

و نیز درین سند عکرمه خارجی کذاب واقع شده و قوادح موحشه و مطاعن مدهشۀ او بالاتر از آنست که استقصای آن کرده شود شطری از ان در مجلد آیۀ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ بتفصیل مبین شده در این جا بعضی از ان باجمال مذکور می شود محمد بن سعد بن منیع الزهری المعروف بکاتب الواقدی در طبقات بترجمۀ عکرمه گفته اخبرنا اسماعیل بن ابراهیم عن ایوب قال نبئت عن سعید بن جبیر انه قال لو کف عنهم عکرمه من حدیثه لشدت إلیه المطایا و نیز در طبقات بترجمۀ عکرمه گفته اخبرنا سلیمان بن حرب قال ثنا حماد بن زید عن ایوب قال قال عکرمه أ رأیت هؤلاء الذین یکذبونی من خلفی أ فلا یکذبونی فی وجهی فاذا کذبونی فی وجهی فقد و اللّه کذبونی اخبرنا سلیمان بن حرب قال ثنا حماد بن زید قال قال رجل لایوب با أبا بکر عکرمه کان یتهم قال فسکت ثم قال اما انا فانی لم اکن اتهمه و نیز در طبقات بترجمه عکرمه گفته اخبرنا عفان بن مسلم قال ثنا حماد بن زید قال ثنا ایوب عن ابراهیم بن میسره عن طاؤس قال لو ان مولی ابن عباس هذا اتقی اللّه و کف من حدیثه لشدت إلیه المطایا و نیز در طبقات بترجمۀ عکرمه گفته اخبرنا شبابه بن سوار قال اخبرنی ابو الطیب موسی بن یسار قال رایت عکرمه جائیا من سمرقند و هو علی حمار تحته جوالقان او خرجان فیهما حریر اجازه بذلک عامل سمرقند و معه غلام قال و سمعت عکرمة بسمرقند و قیل له ما جاء بک الی هذه البلاد قال الحاجة اخبرنا شبابه بن سوار قال انا شعبه عن عمران بن حدیر قال رایت عکرمه و عمامته متخرقة فقلت الا اعطیک عمامتی فقال انا لا نقبل الا من الامراء اخبرنا عبد الوهاب بن عطاء العجلی قال انا عمران بن حدیر قال انطلقت انا و رجل الی عکرمه فرأینا علیه عمامة مشققة فقال له صاحبی ما هذه العمامة ان عندنا عمائم فقال عکرمه انا لا نأخذ من الناس شیئا انما نأخذ من الامراء قلت بَلِ اَلْإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ فسکت قلت ان الحسن قال یا بن آدم عملک احق بک قال صدق الحسن و نیز در طبقات بترجمۀ عکرمه گفته اخبرنا عبید اللّه بن موسی قال انا حسن بن صالح عن سماک قال رأیت فی ید عکرمة خاتما من ذهب و نیز در طبقات بترجمۀ عکرمه گفته اخبرنا محمد بن عمر قال حدثتنی ابنة عکرمه ان عکرمه توفی سنة خمس و مائة و هو ابن ثمانین سنة اخبرنا محمد بن عمر قال حدثنی خالد بن القاسم البیاضی قال مات عکرمة و کثیر عزة الشاعر فی یوم واحد سنة خمس و مائة فرأیتهما جمیعا صلّی علیهما فی موضع واحد بعد الظهر فی

ص:533

موضع الجنائز فقال الناس مات الیوم افقه الناس و اشعر الناس قال و قال غیر خالد بن القاسم و عجب الناس من اجتماعهما فی الموت و اختلاف رایهما عکرمه یظن انه یری رای الخوارج یکفر بالنظرة و کثیر شیعی یؤمن بالرجعة و قد روی عکرمه عن ابن عباس و أبی هریرة و الحسین بن علی و عائشة و قال ابو نعیم الفضل بن دکین مات عکرمة سنة سبع و مائة و قال غیر الفضل بن دکین سنة ست و مائة اخبرنا مصعب بن عبد اللّه بن مصعب بن ثابت الزبیری قال کان عکرمه یری رای الخوارج فطلبه بعض ولاة المدینة فتغیب عند داود بن الحصین حتی مات عنده قالوا و کان عکرمه کثیر الحدیث و العلم بحرا من البحور و لیس یحتج بحدیثه و یتکلم الناس فیه و عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدینوری در کتاب المعارف گفته عکرمة مولی ابن عباس کان عبدا لابن عباس و مات و عکرمة عبد فباعه علی بن عبد اللّه بن عباس علی خالد بن یزید بن معاویه باربعة آلاف دینار فاتی عکرمة علیا فقال له ما خیر لک بعت علم ابیک باربعة آلاف دینار فاستقاله فاقاله و اعتقه و کان یکنی ابا عبد اللّه و روی جریر عن یزید بن أبی زیاد عن عبد اللّه بن الحرث قال دخلت علی علیّ بن عبد اللّه بن عباس و عکرمة موثق علی باب کنیف فقلت أ تفعلون هذا بمولاکم قال ان هذا یکذب علی أبی حدثنی ابن الحلال قال سمعت یزید بن هارون یقول قدم عکرمة البصرة فاتاه ایوب و سلیمان التیمی و یونس فبینا هو یحدثهم سمع صوت غناء فقال عکرمه اسکتوا فتسمّع ثم قال قاتله اللّه لقد اجاد او قال ما اجود ما غنّی فاما سلیمان و یونس فلم یعودا إلیه و عاد إلیه ایوب قال یزید و قد احسن ایوب حدثنی الریاشی عن الاصمعی عن نافع المدنی قال مات کثیر الشاعر و عکرمه فی یوم واحد قال الریاشی فحدثنی ابن سلام ان الناس ذهبوا فی جنازة کثیر و کان عکرمه یری رای الخوارج و طلبه بعض الولاة فتغیب عند داود بن الحصین حتی مات عنده و مات عکرمه سنة خمس و مائة و قد بلغ ثمانین سنة و نیز ابن قتیبه در کتاب المعارف در ترجمۀ سعید بن المسیب گفته و برد مولاه و قال له یا برد ایاک و ان تکذب علیّ کما یکذب عکرمه علی ابن عباس فقال کل حدیث حدثکموه برد لیس معه غیره مما تنکرون فهو کذب و ابو جعفر محمد بن جریر طبری در کتاب ذیل المذیل در ترجمۀ عکرمه گفته حدثنی الضرار بن محمد بن اسماعیل قال نا اسماعیل قال ثنا ابراهیم بن سعد عن ابیه قال کان سعید بن المسیب یقول لبرد مولاه یا برد لا تکذب علی کما کذب عکرمه علی ابن عباس کل حدیث حدثکموه برد عنّی مما تنکرون لیس معه فیه غیره فهو کذب ثنا ابن حمید قال ثنا جریر عن یزید بن أبی زیاد قال دخلت علی علیّ بن عبد اللّه بن عباس و عکرمه مقید علی باب الحشّ قال قلت له ما لهذا

ص:534

کذا قال انه یکذب علی أبی و نیز در کتاب ذیل المذیل بترجمۀ عکرمه گفته و قال آخرون ممن لا یری الاحتجاج بخبر عکرمة لم ننکر من امر عکرمه روایته ما روی من الاخبار و انما انکرنا من امره مذهبه و قالوا انّه کان یری رای الصفریة من الخوارج و ذکر انه نحل ذلک الرای الی ابن عباس و کان ذلک کذبه علی ابن عباس و حدثت عن مصعب الزبیری قال کان عکرمه یری رای الخوارج فطلبه بعض ولاة المدینة فتغیّب عند داود بن الحصین و مات عنده و ذکر عن یحیی بن معین انه قال انما لم یذکر مالک بن انس عکرمه لان عکرمه کان ینتحل رای الصفریة و قد اختلفوا فی وقت وفاة عکرمه فقال بعضهم توفی سنه 105 ذکر محمد بن عمران ابنة عکرمة حدثته ان عکرمة توفی سنة 105 و هو ابن ثمانین سنة قال ابن عمر و حدثنی خالد بن القسم البیاضی قال مات عکرمه و کثیر عزة الشاعر فی یوم واحد سنة 105 فرأیتهما جمیعا صلّی علیهما فی موضع واحد بعد الظهر فی موضع الجنائز فقال الناس مات الیوم افقه الناس و اشعر الناس قال و قال غیر خالد بن القاسم و عجب الناس لاجتماعهما فی الموت و اختلاف رایهما عکرمه یظن به انه یری رای الخوارج یکفر بالنظرة و کثیر شیعی یؤمن بالرجعة حدثنی یحیی بن عثمان بن صالح السهمی قال ثنا ابن بکیر قال ثنا الدراوردی قال توفی عکرمه و کثیر عزة الشاعر بالمدینة فی یوم واحد فما حمل جنازتهما الا الزنج و قال ابو نعیم الفضل بن دکین مات عکرمه فی سنة 107 و روی عن یحیی بن معین انه قال مات عکرمة سنة 115 و کان عکرمه جوالا فی البلاد قدم البصرة فسمع منه اهلها و الکوفة فحمل عنه کثیر ممن بها و الیمن فکتب عنه بها کثیر من اهلها و المغرب فسمع منه به جماعة من اهله و المشرق فکتب عنه به حدثنی یحیی بن عثمان بن صالح قال ثنا نعیم بن حماد قال ثنا عبد المومن بن خالد الحنفی قال قدم علینا عکرمة خراسان فقلت له ما اقدمک الی بلادنا قال قدمت اخذ من دنانیر و لا تکم و دراهمهم و اما ابو تمیلة فانه روی عن عبد العزیز بن أبی رواد قال قلت لعکرمة ترکت الحرمین و جئت الی خراسان قال اسعی علی بناتی غیر ان وفاته کانت بمدینة رسول اللّه صلعم و نیز طبری در تفسیر خود بتفسیر آیه وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اَللّهِ گفته حدثنا ابن وکیع قال ثنی أبی عن عبد الجبار بن ورد عن القاسم بن أبی بزة قال قال لی مجاهد سل عنها عکرمه و لامرنهم فلیغیرن خلق اللّه فسالته فقال الاخصاء قال مجاهد ماله لعنه اللّه فو اللّه لقد علم انه غیر الاخصاء ثم قال سله فسالته فقال عکرمة الم تسمع الی قول اللّه تبارک و تعالی فِطْرَتَ اَللّهِ اَلَّتِی فَطَرَ اَلنّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اَللّهِ قال لدین اللّه فحدث به مجاهد فقال ماله اخزاه اللّه و نیز طبری در تفسیر خود در تفسیر آیۀ مذکوره گفته حدثنی المثنی قال

ص:535

ثنا مسلم بن ابراهیم قال ثنا هارون النحوی قال ثنا مطر الوراق قال ذکرت لمجاهد قول عکرمه فی قوله فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اَللّهِ فقال کذب العبد وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اَللّهِ قال دین اللّه و جار اللّه محمود بن عمر الزمخشری در کشاف در تفسیر آیۀ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اَللّهِ گفته و قیل للحسن ان عکرمة یقول هو الخصاء فقال کذب عکرمة هو دین اللّه و محمد بن عبد الکریم شهرستانی در کتاب ملل و نحل گفته و لنختم المذاهب بذکر رجال الخوارج من المتقدمین عکرمة و ابو هارون العبدی و ابو الشعثاء و اسماعیل بن سمیع الخ و یاقوت بن عبد اللّه الرومی الحموی در کتاب معجم الأدباء بترجمۀ عکرمه گفته و مات فیما قرأت بخط الصولی من کتاب البلاذری سنة خمس و مائة و قیلست و مائة و هو ابن ثمانین سنة قال و کان موته و موت کثیر عزة الشاعر فی یوم واحد فوضعا جمیعا و صلّی علیهما و کان کثیر شیعیا و عکرمة یری رای الخوارج ذکره الحاکم ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن البیع فی تاریخ نیسابور و نیز در ان گفته و ذکر القاضی ابو بکر محمد بن عمر الجعابی فی کتاب الموالی عن ابن الکلبی قال و عکرمة هلک بالمغرب و کان قد دخل فی رای الحروریة الخوارج فخرج یدعوهم بالمغرب الی الحروریة ابو علی الاهوازی قال لما توفی عبد اللّه بن عباس کان عکرمة عبدا مملوکا فباعه علی بن عبد اللّه بن عباس علی خالد بن یزید بن معاویه باربعة آلاف دینار فاتی عکرمة علیا فقال له ما خیر لک أ تبیع علم ابیک فاستقال خالدا فاقاله و اعتقه و کان یری رای الخوارج و یمیل الی استماع الغناء و قیل عنه انه کان یکذب علی مولاه و اللّه اعلم و قال عبد اللّه بن الحارث دخلت علی علیّ بن عبد اللّه بن عباس و عکرمة موثق علی باب الکنیف فقلت أ تفعلون هذا بمولاکم فقال ان هذا یکذب علی أبی و قد قال ابن المسیب لمولاه لا تکذب علیّ کما کذب عکرمه علی ابن عباس و قال یزید بن هارون قدم عکرمة مولی ابن عباس البصرة فاتاه ایوب السجستانی و سلیمان التیمی و یونس بن عبید فبینا هو یحدثهم إذ سمع غناء فقال عکرمة اسکتوا فتسمع ثم قال قاتله اللّه فلقد اجاد او قال ما اجود ما قال فاما سلیمان و یونس فلم یعودا إلیه و عاد إلیه ایوب فقال یزید بن هارون لقد احسن ایوب الریاشی عن الاصمعی عن نافع المدنی قال مات کثیر الشاعر و عکرمة فی یوم واحد قال الریاشی فحدثنا ابن سلام ان اکثر الناس کانوا فی جنازة کثیر لان عکرمة کان یری رای الخوارج و تطلبه بعض الولاة فتغیب عند داود بن الحصین حتی مات عنده سنة سبع و مائة فی ایام هشام بن عبد الملک و هو یومئذ ابن ثمانین سنة و نیز حموی در معجم الأدباء بترجمۀ عکرمه گفته

حماد بن زائدة ثنا عثمان بن مرة قلت للقاسم

ص:536

ان عکرمة مولی ابن عباس قال ثنا ابن عباس ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم نهی عن المزفت و النقیر و الدباء و الحنتم و الجراء فقال یا ابن اخی ان عکرمة کذاب یحدث غدوة حدیثا یخالفه عشیا یحیی بن البکاء سمعت ابن عمر یقول لنافع اتق اللّه ویحک یا نافع و لا تکذب علی کما کذب عکرمة علی ابن عباس یزید بن زیاد قال دخلت علی علی بن عبد اللّه بن عباس و عکرمة مقید علی باب الحش قلت ما لهذا کذا قال انه یکذب علی أبی و محیی الدین نووی در تهذیب الاسماء بترجمۀ عکرمه گفته و قال محمد بن سعد کان کثیر العلم بحرا من البحور و لیس یحتج بحدیثه و یتکلم الناس فیه و ابن خلکان در وفیات الأعیان بترجمۀ عکرمه گفته و قد تکلم الناس فیه لانه کان یری رای الخوارج و نیز در ترجمۀ عکرمه گفته و قال عبد اللّه بن أبی الحرث دخلت علی علی بن عبد اللّه بن عباس و عکرمه موثق علی باب کنیف فقلت أ تفعلون هذا بمولاکم فقال ان هذا یکذب علی أبی و جمال الدین یوسف بن الحجاج المزی در تهذیب الکمال بترجمۀ عکرمه علی ما نقل عنه گفته قال بشر بن المفضل عن عبد اللّه بن عثمان بن خثیم سالت عکرمة انا و عبد اللّه بن سعید عن قوله تعالی وَ اَلنَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِیدٌ قال بسوقها کبسوق النساء عند ولادتها قال فرجعت الی سعید بن جبیر فذکرت ذلک له فقال کذب بسوقها طولها و قال اسرائیل عن عبد الکریم الجریری عن عکرمة انه کره کری الارض قال فذکرت ذلک لسعید بن جبیر فقال کذب عکرمة سمعت ابن عباس ان امثل ما انتم صانعون استیجار الارض البیضاء سنة بسنة و قال مسلم بن ابراهیم عن الصلت بن دینار أبی شعیب المجنون سألت محمد بن سیرین عن عکرمة قال ما یسوءنی انه یکون من اهل الجنة و لکنه کذاب و قال عامر عن الصلت بن دینار قلت لمحمد بن سیرین ان عکرمة یؤذینا و یسمعنا ما نکره قال فقال کلاما فیه لین اسأل اللّه ان یمیته و یریحنا منه و قال وهب بن خالد سمعت یحیی بن سعید الانصاری و ایوب ذکرا عکرمة فقال یحیی کان کذابا و قال ابو بکر الاسماعیلی عن هشام بن عبد اللّه بن عکرمة المخزومی سمعت ابن أبی ذئب یقول رأیت عکرمه مولی ابن عباس و کان غیر ثقة قال ابراهیم بن المنذر الحزامی عن معن بن عیسی و مطرف بن عبد اللّه المدنی و محمد بن الضحاک قالوا کان مالک لا یری عکرمة ثقة و یامر ان لا یؤخذ عنه و قال ابو بکر بن أبی خیثمة رأیت فی کتاب علی بن المدینی سمعت یحیی بن سعید یقول حدثونی و اللّه عن ایوب انه ذکر له ان عکرمه لا یحسن الصلوة قال ایوب و کان یصلی و قال الفضل بن موسی عن رشدین بن کریب رأیت عکرمة قد اقیم قائما فی لعب النرد قال احمد بن سلیمان

ص:537

عن اسماعیل بن علیه ذکر ایوب عکرمة فقال کان قلیل العقل قال سعید کان عکرمه یحدث بالحدیث ثم یقول فی نفسه إن کان کذلک قال احمد کان من اعلم الناس و لکنه کان یری رای الخوارج و لم یدع موضعا إلا خرج إلیه و رای الصفریة من عکرمة لما کان عندهم قال الحاکم ابو احمد احتج بحدیثه الائمة القدماء لکن بعض المتأخرین اخرج حدیثه من حیّز الصحاح و قال مصعب بن عبد اللّه الزبیری کان یری رای الخوارج فطلبه بعض ولاة المدینة فتغیّب عند داود بن الحصین حتی مات عنده و قال ابو داود السنجی عن الاصمعی عن أبی الزناد مات کثیر و عکرمة مولی ابن عباس فی یوم واحد قال فاخبرنی غیر الاصمعی قال فشهد الناس جنازة کثیر و ترکوا جنازة عکرمة و قال یحیی بن بکیر عن الدراوردی فما شهدهما إلا سودان المدینة عن علی بن المدینی قال سمعت بعض المدنیین یقول اتفقت جنازته و جنازة کثیر عزة بباب المسجد فی یوم واحد فما قام إلیها احد من اهل المسجد و من هناک لم یرو عنه مالک قال الواقدی قال غیر خالد بن القسم عجب الناس لاجتماعهما فی الموت و اختلاف رایهما عکرمة یظن انه یری رای الخوارج یکفر بالنظرة و کثیر شیعی یؤمن بالرجعة و ذهبی در میزان الاعتدال بترجمۀ عکرمه گفته حماد بن زید قیل لایوب أ کان عکرمه یتهم فسکت ساعة ثم قال اما انا فلم اکن اتهمه عفان ثنا وهب قال شهدت یحیی بن سعید الانصاری و ایوب فذکرا عکرمه فقال یحیی کذاب و قال ایوب لم یکن بذاک جریر بن یزید عن أبی زیاد عن عبد اللّه بن الحرث قال دخلت علی علی بن عبد اللّه فاذا عکرمه فی وثاق عند باب الحش فقلت له الا تتق اللّه فقال ان هذا الخبیث یکذب علی أبی و یروی عن ابن المسیب انه کذب عکرمة الحصیب بن ناصح ثنا خالد بن خداش شهدت حماد بن زید فی آخر یوم مات فیه فقال احدثکم بحدیث لم احدث به قط لانی اکره ان القی اللّه و لم احدث به سمعت ایوب یحدث عن عکرمه قال انما انزل اللّه متشابه القرآن لیضلّ به قلت ما اسوأها عبارة و اخبثها بل انزله لیهدی به و لیضل به الفاسقین فطر بن خلیفة قلت لعطاء ان عکرمه یقول قال ابن عباس سبق الکتاب الخفین فقال کذب عکرمة سمعت ابن عباس یقول لا باس بمسح الخفین و ان دخلت الغائط قال عطا و اللّه ان کان بعضهم لیری ان المسح علی القدمین یجزی ابراهیم بن میسرة عن طاووس قال لو ان عبد ابن عباس اتقی اللّه و کف من حدیثه لشدت إلیه المطایا مسلم بن ابراهیم ثنا الصلت ابو شعیب قال سالت محمد بن سیرین عن عکرمه فقال ما یسوءنی ان یکون من اهل الجنة و لکنه کذاب ابن عیینة عن ایوب اتینا عکرمه فحدث فقال أ یحسن حسنکم مثل هذا ابراهیم بن المنذر ثنا

ص:538

هشام بن عبد اللّه المخزومی سمعت ابن أبی ذئب یقول رأیت عکرمه و کان غیر ثقة قال محمد بن سعد کان عکرمه کثیر العلم و الحدیث بحرا من البحور و لیس یحتج بحدیثه و یتکلم الناس فیه و نیز ذهبی در میزان بترجمۀ عکرمه گفته و قال مطرف بن عبد اللّه سمعت مالکا یکره ان یذکر عکرمه و لا یری ان یروی عنه قال احمد بن حنبل ما علمت ان مالکا حدث بشیء لعکرمه الا فی الرجل یطأ امرأته قبل الزیارة رواه عن ثور عن عکرمه احمد بن أبی خیثمة قال رأیت فی کتاب علی بن المدینی سمعت یحیی بن سعید یقول حدثونی و اللّه عن ایوب انه ذکر له عکرمه لا یحسن الصلوة فقال ایوب و کان یصلی الفضل السینانی عن رجل قال رأیت عکرمه قد اقیم قائما فی لعب النرد یزید بن هارون قدم عکرمه البصرة فاتاه ایوب و یونس و سلیمان التیمی فتسمع صوت غناء فقال اسکتوا ثم قال قاتله اللّه لقد اجاد فاما یونس و سلیمان التیمی فما عادا إلیه عمرو بن خالد بمصر ثنا خلاد بن سلیمان الحضرمی عن خالد بن أبی عمران قال کنا بالمغرب و عندنا عکرمه فی وقت الموسم فقال وددت ان بیدی حربة فاعترض بها من شهد الموسم یمینا و شمالا ابن المدینی عن یعقوب الحضرمی عن جده قال وقف عکرمه علی باب المسجد فقال ما فیه الا کافر قال و کان یری رای الإباضیة یحیی بن بکیر قال قدم عکرمه مصر و هو یرید المغرب قال فالخوارج الذین هم بالمغرب عنه اخذوا قال ابن المدینی کان یری رای نجدة الحروری و قال مصعب الزبیری کان عکرمة یری رای الخوارج قال و ادعی علی ابن عباس انه کان یری رای الخوارج خالد بن نزار ثنا عمر بن قیس عن عطا بن أبی رباح ان عکرمه کان ابا ضیا ابو طالب سمعت احمد بن حنبل یقول کان عکرمه من اعلم الناس و لکنه کان یری رای الصفریة (لم یدع موضعا الا خرج إلیه خراسان و الشام و الیمن و مصر و افریقیة کان یاتی الامراء فیطلب جوائزهم و اتی الجند الی طاؤس فاعطاه ناقة و قال مصعب الزبیری کان عکرمه یری رای الخوارج فطلبه متولی المدینة فتغیّب بالمدینة عند داود بن الحصین حتی مات عنده و روی سلیمان بن معبد السنجی قال مات عکرمه و کثیر عزة فی یوم فشهد الناس جنازة کثیر و ترکوا جنازة عکرمه و قال عبد العزیز الدراوردی مات عکرمه و کثیر عزة فی یوم فما شهدهما إلا سودان المدینة اسماعیل بن أبی اویس عن مالک عن ابیه قال اتی بجنازة عکرمه مولی ابن عباس و کثیر عزة بعد العصر فما علمت ان احدا من اهل المسجد حل حبوته إلیهما قال جماعة مات سنة خمس و مائة و قال الهیثم و غیره سنة ست و قال جماعة سنة سبع و مائة و عن ابن المسیب انه قال لمولاه برد لا تکذب علی کما کذب عکرمه علی ابن عباس و یروی ذلک عن ابن عمر انه قاله لنافع و لم یصح سنید بن داود فی تفسیره ثنا عباد بن عباد عن عاصم الاحول عن عکرمه

ص:539

فی رجل قال لغلامه ان لم اجلدک مائة سوط فامرأتی طالق قال لا یجلد غلامه و لا یطلق امرأته هذه من خطوات الشیطان ذکره فی تفسیر لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ اَلشَّیْطانِ و نیز ذهبی در مغنی گفته عکرمه مولی ابن عباس من اوعیة العلم تکلموا فیه لرأیه لا لحفظه اتهم برای الخوارج وثقه غیر واحد و کذبه مجاهد و ابن سیرین و مالک فاللّه اعلم و اعتمده البخاری و اما مسلم فروی له مقرونا بآخر و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمۀ عکرمه گفته و قد تکلم فیه بانه علی رای الخوارج و من ثم اعرض عنه مالک الامام و مسلم و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمۀ عکرمه گفته و قال طاؤس لو ان عبد ابن عباس اتقی اللّه و امسک عن بعض حدیثه لشدت إلیه المطایا و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمۀ عکرمه گفته و قال حماد بن زید عن ایوب قال عکرمه أ رأیت هؤلاء الذین یکذبونی من خلفی أ فلا یکذبونی فی وجهی فاذا کذبونی فی وجهی فقد و اللّه کذبونی و قال ابن لهیعة عن أبی الاسود قال عکرمه قلیل العقل خفیفا کان قد سمع الحدیث من رجلین و کان إذا سئل حدث به عن رجل ثم یسأل عنه بعد ذلک فیحدث به عن الآخر فکانوا یقولون ما اکذبه قال ابن لهیعة و کان قد اتی نجدة الحروری فاقام عنده ستة اشهر ثم اتی ابن عباس فسلّم علیه فقال ابن عباس قد جاء الخبیث قال و کان یحدث برای نجدة و قال ابن لهیعة عن أبی الاسود کان اول من احدث فیهم أی اهل المغرب رای الصفریة و قال یعقوب بن سفیان سمعت ابن بکیر یقول قدم عکرمة مصر و هو یرید المغرب و نزل هذه الدار و خرج الی المغرب فالخوارج الذین بالمغرب عنه اخذوا و قال علی بن المدینی کان عکرمه یری رای نجدة و قال یحیی بن معین انما لم یذکر مالک بن انس عکرمة لان عکرمة کان ینتحل ری الصفریة و قال عطا کان اباضیا و قال الجوزجانی قلت لاحمد عکرمة کان اباضیا فقال یقال انه کان صفریا و قال خلاد بن سلیمان عن خالد بن أبی عمران دخل علینا عکرمة افریقیة وقت الموسم فقال وددت انی الیوم بالموسم بیدی حربة اضرب بها یمینا و شمالا قال فمن یومئذ رفضه اهل افریقیه و قال مصعب الزبیری کان عکرمه یری رای الخوارج و زعم ان مولاه کان کذلک و قال ابو خلف الخراز عن یحیی البکاء سمعت ابن عمر یقول لنافع اتق اللّه ویحک یا نافع و لا تکذب علی کما کذب عکرمة علی ابن عباس و قال ابراهیم بن سعد عن ابیه عن سعید بن المسیب انه کان یقول لغلامه برد یا برد لا تکذب علی کما یکذب عکرمة علی ابن عباس و قال اسحاق بن عیسی الطباع سألت مالک ابن انس ابلغک ان ابن عمر قال لنافع لا تکذب علی کما کذب عکرمه علی ابن عباس قال لا و لکن بلغنی ان سعید بن المسیب قال ذلک لبرد مولاه و قال جریر بن عبد الحمید عن یزید بن أبی زیاد دخلت علی علی بن عبد اللّه بن عباس و عکرمة مقید علی باب الحش قال قلت ما لهذا قال انه یکذب علی أبی و قال هشام بن سعد عن عطاء الخراسانی قلت لسعید بن المسیب ان عکرمه یزعم ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم تزوج میمونة و هو محرم فقال کذب

ص:540

مخبثان و قال شعبة عن عمرو بن مره سأل رجل ابن المسیب عن آیة من القرآن فقال لا تسئلنی عن القرآن و سل عنه من یزعم انه لا یخفی علیه منه شیء یعنی عکرمة و قال فطر بن خلیفة قلت لعطاء ان عکرمة یقول سبق الکتاب المسح علی الخفین فقال کذب عکرمة سمعت ابن عباس یقول امسح علی الخفین و ان خرجت من الخلاء و قال اسرائیل عن عبد الکریم الجزری عن عکرمه انه کره کری الارض قال فذکرت ذلک لسعید بن جبیر فقال کذب عکرمه سمعت ابن عباس یقول ان امثل ما انتم صانعون استیجار الارض البیضاء سنة بسنة و قال وهیب بن خالد عن یحیی بن سعید الانصاری کان کذابا و قال ابراهیم المنذر عن معن بن عیسی و غیره کان مالک لا یری عکرمه ثقة و یامر ان لا یؤخذ عنه و قال الدوری عن ابن معین کان مالک یکره عکرمه قلت فقد روی عن رجل عنه قال نعم شیء یسیر و قانی الربیع عن الشافعی و هو یعنی مالک بن انس سیئ الرای فی عکرمه قال لا اری لأحد أن یقبل حدیثه و قال حنبل بن اسحاق عن احمد بن حنبل عکرمه یعنی ابن خالد المخزومی اوثق من عکرمه مولی ابن عباس و قال ابو عبد اللّه و عکرمة مضطرب الحدیث یختلف عنه و ما ادری و قال ابن علیه ذکره ایوب فقال کان قلیل العقل و قال الاعمش عن ابراهیم لقیت عکرمه فسألته عن البطشة الکبری قال یوم القیمة فقلت الا عبد اللّه کان یقول یوم بدر فاخبرنی من سأله بعد ذلک فقال یوم بدر و قال عباس بن حماد بن زائدة و روح بن عباده عن عثمان بن مره قلت للقاسم ان عکرمه مولی ابن عباس قال کذا و کذا فقال یا بن اخی ان عکرمه کذاب یحدث غدوة حدیثا یخالفه عشیة و قال القاسم بن معن بن عبد الرحمن حدثنی أبی عن عبد الرحمن قال حدث عکرمة بحدیث فقال سمعت ابن عباس یقول کذا و کذا قال فقلت یا غلام هات الدواة فقال اعجبک قلت نعم قال ترید ان تکتبه قلت نعم قال انما قلته برایی و قال ابراهیم بن میسرة عن طاؤس لو ان مولی ابن عباس اتقی اللّه و کف من حدیثه لشدت إلیه المطایا و نیز ابن حجر در تهذیب التهذیب بترجمۀ عکرمه گفته و قال الحاکم ابو احمد احتج بحدیثه الائمة القدماء لکن بعض المتأخرین اخرج حدیثه من حیز الصحاح و قال مصعب الزبیری کان یری رای الخوارج فطلبه بعض ولاة المدینة فتغیب عند داود بن الحصین حتی مات عنده و قال البخاری و یعقوب بن سفیان عن علی بن المدینی مات بالمدینة سنة 104 زاد یعقوب عن علی فما حمله احد اکتروا له اربعة و سمعت بعض المدنیین یقول اتفقت جنازته و جنازة کثیر عزة بباب المسجد فی یوم واحد فما قام إلیها احد قال فشهد الناس جنازة کثیر و ترکوا عکرمه و عن احمد نحوه لکن قال فلم یشهد جنازة عکرمه کبیر احد و قال الدراوردی نحو الذی قبله لکن قال فما شهدهما الا السودان و من هنا لم یرو عنه

ص:541

مالک و قال مالک بن انس عن ابیه نحوه لکن قال فما علمت ان احدا من اهل المسجد حل حبوته إلیهما و قال ابو داود السنجی عن الاصمعی عن ابن أبی الزناد مات کثیر و عکرمه فی یوم واحد فاخبرنی غیر الاصمعی قال فشهد الناس جنازة کثیر و ترکوا جنازة عکرمه و قال عمرو بن علی و غیر واحد مات سنة 105 و قال الواقدی حدثتنی ابنة أم داود انه توفی سنه 105 و هو ابن ثمانین سنة و قال ابو عمر الضریر و الهیثم بن عدی مات 106 و قال عثمان بن أبی شیبة و غیر واحد مات سنة 107 و قیل انه مات سنه 115 و ذلک و هم قلت و نقل الإسماعیلی فی المدخل ان عکرمه ذکر عند ایوب و انه لا یحسن الصلوة فقال ایوب او کان یصلی و من طریق هشام بن عبد اللّه المخزومی سمعت ابن أبی ذئب یقول کان عکرمه غیر ثقة و قد رأیته و عن مطرف کان مالک یکره ان یذکر عکرمة و لا یری ان یروی عنه و من طریق جریر بن حازم عن ایوب کنا نأتی عکرمه فیحلف ان لا یحدثنا فما نکون باطمع منه فی ذلک إذا حلف فقال له رجل فی ذلک فقال تحدیثی لکم کفارته و عینی در صدر عمدة القاری گفته السابعة فی الصحیح جماعة جرحهم بعض المتقدمین و هو محمول علی انه لم یثبت جرحهم بشرطه فان الجرح لا یثبت الا مفسرا مبیّن السبب عند الجمهور و مثل ذلک ابن الصلاح بعکرمة و اسماعیل بن أبی اویس و عاصم بن علی و عمرو بن مرزوق و غیرهم قال و احتج مسلم بسوید بن سعید و جماعة منهم اشتهر الطعن فیهم قال و ذلک دال علی انهم ذهبوا الی ان الجرح لا یقبل الا إذا فسر سببه قلت قد فسر الجرح فی هولاء اما عکرمة فقال ابن عمر رضی اللّه تعالی عنه لنافع لا تکذب علی کما کذب عکرمه علی ابن عباس رضی اللّه تعالی عنهما و کذبه مجاهد و ابن سیرین و مالک و قال احمد یری رای الخوارج الصفریة و قال ابن المدینی یری رای نجدة و یقال کان یری السیف و الجمهور وثقوه و احتجوا به و لعله لم یکن داعیة و نیز عینی در عمدة القاری بترجمۀ عکرمه گفته و تکلم فیه لرأیه رای الخوارج و اطلق نافع و غیره علیه الکذب و روی له مسلم مقرونا بطاؤس و سعید بن جبیر و اعتمده البخاری فی اکثر ما یصح عنه من الروایات و ربما عیب علیه اخراج حدیثه و سیوطی در کتاب الوسائل الی معرفة الاوائل گفته اول من قال برای الصفریة فی المغرب عکرمه مولی ابن عباس اخرجه ابن عساکر من طریق ابن لهیعة عن أبی الاسود و شیخ عبد الحق دهلوی در رجال مشکاة بترجمۀ عکرمه گفته و قیل انه کان یری رای الخوارج و ینسبه الی ابن عباس ایضا و قال ابن عمر لنافع اتق اللّه و لا تکذب علی کما کذب عکرمه علی ابن عباس و نیز در رجال مشکاة در ترجمۀ عکرمه گفته و قال القاسم عکرمه کذاب یحدث بکرة و ینسی عشیة و قال طاؤس لو ان

ص:542

مولی ابن عباس اتقی اللّه و یؤمن حدیثه لشدت إلیه المطایا اما سند ثانی بخاری پس در ان اسماعیل بن عبد اللّه الاصبحی المعروف بابن أبی اویس خواهرزادۀ مالک واقع شده و قوادح عظیمه و مثالب فخیمۀ او بر ناظر کتب رجال مخفی و محتجب نیست ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی در کتاب الضعفاء گفته اسماعیل بن أبی اویس ضعیف و ذهبی در میزان الاعتدال بترجمۀ او گفته و قال ابن عدی قال احمد بن أبی یحیی سمعت ابن معین یقول هو و ابوه یسرقان الحدیث و قال الدولابی فی الضعفاء سمعت النضر بن سلمة المروزی یقول کذاب کان یحدث عن مالک بمسائل ابن وهب و قال العقیلی حدثنی أسامة بصری سمعت یحیی بن معین یقول اسماعیل بن أبی اویس یسوی فلسین فلسین قلت و ساق له ابن عدی ثلاثة احادیث ثم قال روی عن خاله مالک غرائب لا یتابعه علیها احد و نیز ذهبی در کاشف گفته اسماعیل بن عبد اللّه ابن أبی اویس الاصبحی عن خاله مالک و ابیه و اخیه أبی بکر عبد الحمید و سلمة بن وردان و عنه خ م و اسماعیل القاضی و علی البغوی و امم قال ابو حاتم مغفل محله الصدق و ضعفه النّسائی مات سنه 226 و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب بترجمۀ او گفته و قال ابن أبی خیثمة عنه صدوق ضعیف العقل لیس بذاک یعنی انه لا یحسن الحدیث و لا یعرف ان یؤدیه او یقرأ من غیر کتابه و قال معاویه بن صالح عنه هو و ابوه ضعیفان و قال عبد الوهاب بن عصمه عن احمد بن أبی یحیی عن ابن معین ابن أبی اویس و ابوه یسرقان الحدیث و قال ابراهیم بن الجنید عن یحیی مخلط یکذب و لیس بشیء و قال ابو حاتم محله الصدق و کان مغفلا و قال النّسائی ضعیف و قال فی موضع آخر غیر ثقة و قال اللالکائی بالغ النّسائی فی الکلام علیه الی ان یودّی الی ترکه و لعله بان له ما لم یبن لغیره لأنّ کلام هؤلاء کلهم یؤل الی انه ضعیف و قال ابن عدی روی عن خاله احادیث غرائب لا یتابعه علیها احد و نیز در تهذیب التهذیب بترجمۀ او گفته و قال الدولابی فی الضعفاء سمعت النضر بن سلمه المروزی یقول ابن أبی اویس کذاب کان یحدث عن مالک بمسائل ابن وهب و قال العقیلی فی الضعفاء ثنا أسامة الرقاق بصری سمعت یحیی بن معین یقول ابن أبی اویس یسوی فلسین و قال الدارقطنی لا اختاره فی الصحیح و نیز در تهذیب التهذیب بترجمۀ او گفته و حکی ابن أبی خثیمة عن عبد اللّه بن عبید اللّه العباسی صاحب الیمن ان اسماعیل ارتشی من تاجر عشرین دینارا حتی باع له علی الامیر ثوبا یساوی خمسین بمائة و ذکره الاسماعیلی فی المدخل فقال کان ینسب فی الخفة و الطیش الی ما اکره ذکره قال و قال بعضهم حابیناه للسنة و قال ابن حزم فی المحلّی قال ابو الفتح الازدی حدثنی سیف بن محمد ان ابن أبی اویس کان یضع الحدیث و قرأت علی

ص:543

عبد اللّه بن عمر عن أبی بکر بن محمد ان عبد الرحمن بن مکی اخبرهم کتابة انا الحافظ ابو طاهر السلفی انا ابو غالب محمد بن الحسن بن احمد الباقلانی انا الحافظ ابو بکر احمد بن محمد بن غالب البرقانی ثنا ابو الحسن الدارقطنی قال ذکر محمد بن موسی الهاشمی و هو احد الائمة و کان النّسائی یخصه بما لم یخص به ولده فذکر عن أبی عبد الرحمن قال حکی لی سلمة بن شبیب قال ثم توقف ابو عبد الرحمن قال فما زلت بعد ذلک اداریه ان یحکی لی الحکایة حتی قال قال لی سلمه بن شبیب سمعت اسماعیل بن أبی اویس یقول ربما کنت اضع الحدیث لاهل المدینة إذا اختلفوا فی شیء فیما بینهم قال البرقانی قلت للدارقطنی من حکی لک هذا عن محمد بن موسی قال الوزیر کتبتها من کتابه و قرأتها علیه یعنی بالوزیر الحافظ الجلیل جعفر بن حنزابة قلت و هذا هو الذی بان للنسائی منه حتی تجنّب حدیثه و اطلق القول فیه بانه لیس بثقة و لعل هذا کان من اسماعیل فی شبیبة ثم انصلح و اما الشیخان فلا یظن بهما انهما اخرجا عنه الا الصحیح من حدیثه الذی شارک فیه الثقات و قد اوضحت ذلک فی مقدمة شرحی علی البخاری و اللّه اعلم و آنچه ابن حجر در آخر کلام حرکت مذبوحی نموده و در صدد ذب از حریم این کذاب وضاع برآمده بطلانش بر اهل نظر ظاهر و باهرست زیرا که مدارش اوّلا بر محض احتمال آنست که شاید ابن أبی اویس در ایام جوانی وضع حدیث می نمود بعد از ان صلاح اختیار کرد و در کمال ظهورست که اگر امثال این احتمالات مقبول شود هیچ مقدوحی در عالم نخواهد ماند و ثانیا بنای آن بر محض حسن ظن بشیخینست که ایشان از حدیث او جز صحیح اخراج نه کرده اند و پر ظاهرست که حسن ظن را در مثل این این مقام مدخلی نیست و بسبب این حسن ظن ادعای آنکه شیخین از حدیث او جز صحیح اخراج نه کرده باشند بنای فاسد علی الفاسد و محض رجم و تخمین کاسدست اما ادعای ایضاح این مطلب در مقدمۀ فتح الباری شرح صحیح بخاری پس حالت سقیمه اش بر ناظرین آن مستور نیست ابن حجر در مقدمۀ فتح الباری گفته اسماعیل بن أبی اویس عبد اللّه بن عبد اللّه بن اویس بن مالک بن عامر الاصبحی ابن اخت مالک بن انس احتج به الشیخان الا انهما لم یکثرا من تخریج حدیثه و لا اخرج له البخاری مما ینفرد به سوی حدیثین و اما مسلم فاخرج له اقل مما اخرج له البخاری و روی له الباقون سوی النّسائی فانه اطلق القول بضعفه و روی عن سلمة بن شبیب ما یوجب طرح روایته و اختلف فیه قول ابن معین فقال مرة ضعیف و قال مرة کان یسرق الحدیث هو و ابوه و قال ابو حاتم محله الصدق و کان مغفلا و قال احمد بن حنبل لا باس به و قال الدارقطنی لا اختاره فی الصحیح قلت و روینا فی مناقب البخاری بسند صحیح ان اسماعیل اخرج له اصوله و

ص:544

اذن له ان ینتقی منها و ان یعلم له علی ما یحدث به و یعرض عما سواه و هو مشعر بان ما اخرجه البخاری عنه هو من صحیح حدیثه لانه کتب من اصوله و علی هذا فلا یحتج بشیء من حدیثه غیر ما فی الصحیح من اجل ما قدح فیه النّسائی و غیره الا ان یشارکه غیره فیعتبر به از ملاحظۀ این عبارت ظاهرست که ابن حجر بغرض حمایت بخاری بسیاری از اقوال جرح ابن أبی اویس که خود در تهذیب ذکر کرده درین عبارت از ذکر آن اعراض نموده و آنچه مذکور ساخته در ان هم کاربند اجمال شده تا بر حقیقت حال ناظر غیر ماهر مطلع نشود مگر نمی بینی که چسان ابن حجر از ذکر تمام کلام نسائی و روایت کردن او قصۀ اعتراف ابن أبی اویس بوضع خود دل دزدیده حال آنکه این قصه کما ینبغی از وقاحت و بیدینی او خبر می دهد اما آنچه ابن حجر درین عبارت از حکایت اخراج اصول ذکر کرده و گویا مقصود ابن حجر از جملۀ و قد اوضحت ذلک فی مقدمة شرحی همانست پس اولا صحتش مسلم نیست و اگر تسلیم هم کرده شود بعد الفرض اصلا درین باب نافع نیست زیرا که هر گاه حال ابن أبی اویس برین منوالست که قطع نظر از ضعف عقل و تغفیل و تخلیط و کذابیت و ارتشاء و وضع حدیث و سرقه حدیث چنان جسورست که خود اعتراف می کند که من بسا اوقات وضع حدیث می کردم برای اهل مدینه وقتی که اختلاف می کردند در چیزی ما بین خودها باز اصول پر فضول این ظلوم جهول چگونه قابل اخذ و استفادۀ اهل عقول خواهد شد و اگر بوجه من الوجوه صورتی برای اخذ و استفاده از ان اصول پیدا هم شود خود صاحب اصول چگونه از ثقات و عدول محسوب خواهد شد و از همین جاست که ابن حجر بناچاری در آخر کلام خود گفته و علی هذا فلا یحتج بشیء من حدیثه غیر ما فی الصحیح الی آخر ما قال لیکن دانستی که مدار آن بر محض حسن ظن و اعتماد بر فعل بخاریست لا غیر و هذا مما لا یدفع به الضیر و لا یجلب به الخیر و عینی در صدر عمدة القاری در ذیل فائدۀ سابعه بعد عبارت سابقه که در قدح عکرمه ذکر نمودیم گفته و اما اسماعیل ابن أبی اویس فانه اقر علی نفسه بالوضع کما حکاه النّسائی عن سلمة بن شعیب عنه و قال ابن معین لا یساوی فلسین هو و ابوه یسرقان الحدیث و قال النضر بن سلمه المروزی فیما حکاه الدولابی عنه کذاب کان یحدث عن مالک بمسائل ابن وهب و صفی الدین احمد بن عبد اللّه الخزرجی در مختصر التذهیب گفته اسماعیل بن عبد اللّه بن عبد اللّه بن اویس بن مالک ابن أبی عامر الاصبحی ابو عبد اللّه بن أبی اویس المدنی عن خاله مالک و اخیه عبد الحمید و سلیمان بن بلال و عنه خ م و احمد بن یوسف و زهیر بن حرب قال احمد لا باس به و قال ابو حاتم محله الصدق و قال النّسائی ضعیف توفی سنة عشرین و مائتین و محمد طاهر گجراتی در قانون الموضوعات گفته مقدمه اسماعیل بن أبی اویس عبد اللّه بن عبد اللّه بن اویس

ص:545

بن مالک بن أبی عامر الاضحی ابن اخت مالک بن انس احتج به الشیخان و روی له الباقون سوی النّسائی فانه ضعفه و قیل کان مغفلا و قیل یسرق و لا یحتج به إذا انفرد الا فی حدیث البخاری و نیز درین سند مالک هالک واقع شده و قوادح عظیمه و مطاعن جسیمۀ او که اعظم آن نصب و عداوت اوست با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و دیگر اهل بیت آن جناب صلوات اللّه علیهم بتفصیل هر چه تمامتر در کتاب استقصاء الافحام مبین شده فلیرجع إلیه بالجمله سند حدیث خوخه نهایت مقدوح و مطعون و مجروح و موهونست و متن آن از سند نیز اوهی و اوهن و اضعف و اهون می باشد و بر سقطات بادیه و بطلات متعادیه آن ناظر بصیر خود پی می برد و کلام مستوفی در اظهار عوار و ابانت شنار آن موکول بکتاب شوارق النصوصست فان هناک ما یبهر الناظر اللبیب و یقضی منه العجب العجیب

تحریف بخاری در حدیث خوخه و تناقض گوئی او در نقل حدیث

و مخفی نماند که بعضی از متجرئین اسلاف سنیه در میدان وضع و افتعال و تخرص و انتحال پا را فراتر نهاده درین حدیث موضوع ذکر خوخه را برای اظهار فضیلت أبی بکر کافی ندانسته از راه مزید جسارت آن را بباب مبدل کرده اند تا بزعم باطل خود معارضۀ تامّه با حدیث سد ابواب که در شان جناب ابو الائمة الاطیاب سلام اللّه علیهم وارد شده بنمایند و اتباع سبیل خرق و مجون نموده در احتقاب وزر و وبال و عقاب و نکال افزایند مگر نمی بینی که حضرت بخاری با وصفی که این حدیث موضوع را باسناد خود بسوی ابن عباس بهمین لفظ خوخه در کتاب الصلوة آورده و بنا بر همین لفظ خوخه باب را مترجم نموده و گفته باب الخوخة و الممرّ فی المسجد لیکن باز بسبب حرص و آز وسعت دائرۀ فضل شاهد طناز خود در کتاب المناقب از راه جسارت سراسر خسارت چنین سراییده باب

قول النبی صلّی اللّه علیه و سلم سدوا الابواب الا باب أبی بکر قاله ابن عباس عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم ازین عبارت ظاهرست که بخاری درین مقام حدیث خوخه را که در ما سبق در کتاب الصلوة باسناد خود بسوی ابن عباس بلفظ خوخه ذکر نموده بود از راه تجاسر بلفظ باب مبدل کرده و آن را بنحو تعلیق مذکور ساخته و این تصرف و تحریف او چون خیلی شنیع و فظیع بود لهذا بعضی از اولیای بخاری در پی اصلاحش فتاده تحریف او را حمل بر نقل بالمعنی نموده و او کمال تسویل و تلمیع داده اند چنانچه ابن حجر عسقلانی در فتح الباری گفته قوله باب

قول النبی صلّی اللّه علیه و سلم سدوا الابواب الا باب أبی بکر قاله ابن عباس عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم وصله المصنف فی الصلوة بلفظ سدّوا عنّی کل خوخة فکانه ذکره بالمعنی و عینی در عمدة القاری گفته أی هذا باب فی بیان قول النبی صلّی اللّه علیه و سلم الی آخره هذا وصله البخاری فی الصلوة بلفظ سدوا عنی کل خوخة فی المسجد و هذا هنا نقل بالمعنی و لفظه فی الصلوة فی باب الخوخة

ص:546

و الممر فی المسجد و این تاویل سراسر تسویل که ابن حجر و عینی ذکر نموده اند در نهایت بطلان و فسادست زیرا که اولا منافیست با آن همه مبالغات و اغراقات که اولیای بخاری برای او در احتیاط فی النقل ذکر می نمایند و او را در ذکر احادیث و روایات علی ما هی علیه و تقیّد بالفاظ و حروف ناقلین و رواة بعرش برین می رسانند کما لا یخفی علی ناظر کلماتهم و متتبع سقطاتهم و ثانیا عذر نقل بالمعنی در محلّی جاری می شود که ناقل معانی حدیث را محفوظ دارد و الفاظ را بنحوی مبدل نماید که بسبب تبدیل آن تغییری در معانی راه نیابد و تصرفی که بخاری در این جا نموده بر خلاف این وتیره است زیرا که او درین خبر بجای خوخه باب آورده حال آنکه خوخه چیز دیگرست و باب شیء آخر و از خوخه تا باب فرقی که هست بر اطفال و ربّات الحجال هم پوشیده نیست فضلا عن ذوی الالباب من الرجال و چنانچه بخاری در روایت مسنده بسوی ابن عباس تصرف قبیح و تحریف فضیح نموده هم چنین در روایت مسنده بسوی ابو سعید خدری نیز ارتکاب تبدیل شنیع و تغییر فظیع کرده آنفا دانستی که بخاری در باب هجرة النبی صلعم و اصحابه الی المدینة این حدیث موضوع را بروایت ابو سعید خدری بلفظ خوخه آورده لیکن در مناقب أبی بکر در باب قول النبی صلعم

سدوا الابواب الا باب أبی بکر در همین روایت از راه حرص و هوی و حب مورث صمم و عمی بر لفظ خوخه اکتفا نورزیده ابدال آن بلفظ باب جالب تباب مناسب دیده چنانچه گفته

حدثنی عبد اللّه بن محمد حدثنی ابو عامر حدثنا فلیح قال حدثنی سالم ابو النضر عن بسر بن سعید عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه قال خطب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الناس و قال ان اللّه خیر عبدا بین الدنیا و بین ما عنده فاختار ذلک العبد ما عند اللّه قال فبکی ابو بکر فعجبنا لبکائه ان یخبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عن عبد خیّر فکان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هو المخیّر و کان ابو بکر اعلمنا فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان من امنّ الناس علیّ فی صحبته و ما له ابا بکر و لو کنت متخذا خلیلا غیر ربی لاتخذت أبا بکر خلیلا و لکن اخوة الاسلام و مودته لا یبقین فی المسجد باب الاسد الا باب أبی بکر و شراح بخاری اگر چه درین مقام مهرۀ سکوت بر لب زده در حمایت صنیع شنیع بخاری متفوه بچیزی نشده اند لیکن قصار أی سعی و کدّ و حماد أی جد و جهدشان اینست که بار این تبدیل و تغییر و تحریف و تزویر را بر دیگر روات اعنی رجال سند بخاری اندازند و خود بخاری را از ارتکاب آن مبرا سازند لیکن اهل عقول و تارکین جهل و غفول و؟ ؟ ؟

ص:547

تصرفات واضحۀ بخاری و اعترافات لائحۀ اولیاء او مثل ابن دحیه و غیره بخوبی می دانند که چنانچه در روایت مسنده بسوی ابن عباس خود بخاری ارتکاب تبدیل خوخه بباب نموده هم چنین در روایت مسنده بسوی ابو سعید خدری خود مرتکب آن شده فرقی که در میانست همینست که در باب روایت مسنده بسوی ابن عباس شراح بخاری خود اظهار تبدیل و تحریف او کرده اند و لو بتاویل نقل بالمعنی باشد و در حق روایت مسنده بسوی ابو سعید خدری حرفی نزده مصلحت در سکوت و صموت دیده اند و لیکن بمفاد خورده بینان اند در عالم بسی*واقفند از کار و بار هر کسی*حقیقت حال بر ناقدان رجال و عارفان احوال ظاهر و آشکار است و تدلیس و تلبیس حضرت بخاری در مثل این اخبار مصنوعه و احادیث موضوعه کالشمس فی رابعة النهار و باید دانست که این سند بخاری که در کتاب المناقب آورده و بآن روایت مسنده بسوی ابو سعید خدری بتحریف و تبدیل اخراج نموده نیز مثل سندین سابقین مجروح و مقدوح می باشد زیرا که در ان فلیح واقعشده و مطعون و مغموز و مثلوب و مهموز بودنش بر متتبع اقوال ناقدین ظاهر و مستبینست نسائی در کتاب الضعفا گفته فلیح بن سلیمان لیس بالقوی مدنی و ذهبی در کاشف گفته فلیح بن سلیمان العدوی مولاهم المدنی عن سعد بن الحرث و ضمرة بن سعید و نافع و عدة و عنه ابنه محمد و ابو الربیع الزهرانی و خلق قال ابن معین و ابو حاتم و النّسائی لیس بالقوی مات سنه 168 و نیز ذهبی در مغنی گفته فلیح بن سلیمان المدنی عن نافع و عدة احتجابه فی الصحیحین و قد قال ابن معین و ابو حاتم و النّسائی لیس بالقوی و نیز ذهبی در مغنی در ترجمۀ محمد بن طلحه بن مصرف گفته قال عبد اللّه بن احمد سمعت ابن معین یقول ثلثة یتقی حدیثهم محمد بن طلحة بن مصرف و ایوب بن عتبة و فلیح بن سلیمان قلت لابن معین عمن سمعت هذا قال سمعته من أبی کامل مظفر بن مدرک و نیز ذهبی در میزان گفته فلیح بن سلیمان المدنی احد العلماء الکبار عن نافع و الزهری و عدة احتجابه فی الصحیحین و قد قال ابن معین و ابو حاتم و النّسائی لیس بالقوی و قال ابو حاتم سمعت معاویه بن صالح سمعت یحیی بن معین یقول فلیح بن سلیمان لیس بثقة و لا ابنه ثم قال ابو حاتم کان ابن معین یحمل علی محمد بن فلیح و روی عثمان بن سعید عن یحیی ضعیف ما اقربه من أبی اویس و روی عباس عن یحیی لا یحتج به و قال عبد اللّه بن احمد سمعت ابن معین یقول ثلثة یتقی حدیثهم محمد بن طلحة بن مصرف و ایوب بن عتبة و فلیح بن سلیمان قلت له ممن سمعت هذا قال من مظفر بن مدرک و کنت اخذ عنه هذا الشأن قلت مظفر هو ابو کامل من حفاظ بغداد من طبقة عفّان و روی معاویة بن صالح عن یحیی

ص:548

فلیح ضعیف و قال الساجی یهم و إن کان من اهل الصدق و اصعب ما رمی به ما ذکر عن ابن معین عن أبی کامل قال کنا نتهمه لانه کان یتناول من اصحاب النبی صلّی اللّه علیه و سلم قلت قد اعتمد ابو عبد اللّه البخاری فلیحافی غیر ما حدیث کحدیث

ان فی الجنة مائة درجة

و حدیث هل فیکم احد لم یقارف اللیلة

و حدیث إذا سجد امکن جبهته و انفه من الارض صححه الترمذی و

حدیث یخالف الطریق یوم العید سعید بن منصور بنا فلیح عن أبی طوالة عن سعید بن یسار عن أبی هریره قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من تعلم علما مما یبتغی به وجه اللّه لا یستعمله الا لیصیب به عرضا من عرض الدنیا لم یجد عرف الجنة و قال ابو داود لا یحتج بفلیح و قال الدارقطنی یختلفون فیه و لا باس به قلت مات سنة ثمان و ستین و مائة و ابن حجر عسقلانی در تهذیب بترجمۀ فلیح گفته قال عثمان الداری عن ابن معین ما اقربه من أبی اویس و قال الدوری عن ابن معین لیس بالقوی و لا یحتج بحدیثه و هو دون الدراوردی و قال ابو حاتم لیس بقوی و قال الاجری قلت لابی داود ابلغک ان یحیی بن سعید کان یقشعرّ من احادیث فلیح قال بلغنی عن یحیی بن معین قال کان ابو کامل مظفر بن مدرک یتکلم فی فلیح قال ابو کامل کانوا یرون انه یتناول رجال الزهری قال ابو داود و هذا خطأ هو یتناول رجال مالک و قال الاجری قلت لابی داود قال ابن معین عاصم بن عبید اللّه و ابن عقیل و فلیح لا یحتج بحدیثهم قال صدق و قال النّسائی ضعیف و قال مرة لیس بالقوی و نیز ابن حجر در تهذیب بترجمۀ فلیح گفته و قال الحاکم ابو احمد لیس بالمتین عندهم و قال الدارقطنی یختلفون فیه و لیس به باس و قال ابن أبی شیبة قال علی بن المدینی کان فلیح و اخوه عبد الحمید ضعیفین و قال البرقی عن ابن معین ضعیف و هم یکتبون حدیثه و یشتهونه و قال الساجی هو من اهل الصدق و یهم و نیز ابن حجر در تهذیب بترجمۀ فلیح گفته و قال الرملی عن داود لیس بشیء و قال الطبری ولاّه المنصور علی الصدقات لانه کان اشار علیهم بحسن بن حسن لما طلب محمد بن عبد اللّه بن الحسن و قال ابن القطان اصعب ما رمی به ما روی عن یحیی بن معین عن أبی کامل قال کنا نتهمه لانه کان یتناول اصحاب النبی صلّی اللّه علیه و سلم کذا ذکر هذا هکذا ابن القطان فی کتاب البیان له و هو من التصحیف الشنیع الذی وقع له و الصواب ما تقدم ثم رأیته مثل ما نقل ابن القطان فی رجال البخاری للساجی فالوهم منه و نیز ابن حجر در مقدمۀ فتح الباری گفته فلیح بن سلیمان الخزاعی او الاسلمی ابو یحیی المدنی و یقال اسمه عبد الملک و فلیح لقب مشهور من طبقة مالک احتج به البخاری و اصحاب السنن و روی له مسلم حدیثا واحدا و هو حدیث الافک و ضعفه یحیی بن معین و النّسائی و ابو داود و

ص:549

قال الساجی هو من اهل الصدق و کان یهم و قال الدارقطنی یختلف فیه و لا باس به و قال ابن عدی له احادیث صالحة مستقیمة و غرائب و هو عندی لا باس به قلت لم یعتمد علیه البخاری اعتماده علی مالک و ابن عیینة و اقرانهما و انما اخرج له احادیث اکثرها فی المتابعات و بعضها فی الرقائق و صفی الدین الخزرجی در مختصر تذهیب تهذیب گفته فلیح بن سلیمان الاسلمی او الخزاعی ابو یحیی المدنی احد ائمة العلم عن ابن المسیب و نافع و الزهری و عنه ابن وهب و ابو عامر العقدی و سعید بن منصور و خلق ضعفه النّسائی و قال ابن معین و ابو حاتم لیس بقوی و قال ابن عدی اعتمده البخاری و هو عندی لا باس به قال سعید بن منصور مات سنة ثمان و ستین و مائة له فی (م) فرد حدیث و از غرائب آنست که بخاری همین روایت مسنده بسوی ابو سعید خدری را با همین تحریف سخیف اعنی تبدیل خوخه بباب در کتاب الصلوة باب الخوخة و الممر فی المسجد نیز آورده چنانچه گفته

حدثنا محمد بن سنان قال حدثنا فلیح قال حدثنا ابو النضر عن عبید بن حنین عن بسر بن سعید عن أبی سعید الخدری قال خطب النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال ان اللّه سبحانه خیّر عبدا بین الدنیا و بین ما عنده فاختار ما عند اللّه فبکی ابو بکر رضی اللّه عنه فقلت فی نفسی ما یبکی هذا الشیخ ان یکن اللّه خیّر عبدا بین الدنیا و بین ما عنده فاختار ما عند اللّه فکان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هو العبد و کان ابو بکر اعلمنا فقال یا أبا بکر لا تبک ان امنّ الناس علیّ فی صحبته و ماله ابو بکر و لو کنت متخذا خلیلا من امتی لاتخذت ابا بکر و لکن اخوة الاسلام و مودته لا یبقین فی المسجد باب الا سدّ الا باب أبی بکر و این سند بخاری هم مثل اسانید سابقه مقدوح و مجروح می باشد زیرا که اولا مدار آن بر فلیحست و قدح و جرح او بتفصیل آنفا شنیدی و ثانیا ازین سند ظاهر می شود که این خبر را عبید بن حنین از بسر بن سعید روایت نموده حال آنکه این معنی غلط محض و خطای واضحست و بهمین سبب اولیای بخاری دست پاچه شده در پی اصلاح آن افتاده اند و طرق مختلفه درین باب اختیار نموده لیکن بمفاد و لن یصلح العطار ما افسد الدهر اصلاح این فساد بغیر اعتراف خطا و غلط ممکن نشد ابن حجر در مقدمۀ فتح الباری در ذکر آن احادیث بخاری که محل اعتراض و ایراد و تعقب و انتقاد دارقطنی و دیگر نقاد می باشد گفته الحدیث الرابع قال البخاری باب الخوخة و الممر فی المسجد

حدثنا محمد بن سنان ثنا فلیح هو ابن سلیمان ثنا ابو النضر عن عبید بن حنین عن بسر بن سعید عن أبی سعید الخدری قال خطب النبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال ان اللّه خیر عبدا بین الدنیا و بین ما عنده فاختار ما عنده الحدیث قال الدارقطنی هذا السیاق غیر

ص:550

محفوظ و اختلف فیه علی فلیح فرواه محمد بن سنان هکذا و تابعه المعافی بن سلیمان الحرانی و رواه سعید بن منصور و یونس بن محمد المؤدب و ابو داود الطیالسی عن فلیح عن أبی النضر عن عبید بن حنین و بسر بن سعید جمیعا عن أبی سعید قلت اخرجه مسلم عن سعید و ابو بکر بن أبی شیبة عن یونس و ابن حبان فی صحیحه من حدیث الطیالسی و رواه ابو عامر العقدی عن فلیح عن أبی النضر عن بسر بن سعید عن أبی سعید و لم یذکر عبید بن حنین اخرجه البخاری فی مناقب أبی بکر فهذه ثلثة اوجه مختلفة فاما روایة أبی عامر فیمکن ردها الی روایة سعید بن منصور بان یکون اقتصر فیها علی احد شیحی بی النضر دون الآخر و قد رواه مالک عن أبی النضر عنهما جمیعا حدث به القعنبی فی الموطأ عنه و تابعه جماعة عن مالک خارج الموطأ و اخرجه البخاری ایضا عن ابن أبی اویس عن مالک فی الهجرة لکنه اقتصر فیه علی عبید بن حنین حسب و اما روایة محمد بن سنان فوهم لانه صیر بسر بن سعید شیخا لعبید بن حنین و انما هو رفیقه فی روایة هذا الحدیث و یمکن ان یکون الواو سقطت قبل قوله عن یسر و قد صرح بذلک البخاری فیما رواه ابو علی بن السکن الحافظ فی زوائده فی الصحیح قال انا الفریری قال قال البخاری هکذا رواه محمد بن سنان عن فلیح و انما هو عن عبید بن حنین و عن بسر بن سعید یعنی بواو العطف فقد افصح البخاری بان شیخه سقطت علیه الواو من هذا السیاق و ان من اسقاطها نشأ هذا الوهم و إذا رجعنا الی الانصاف لم تکن هذه علة قادحة مع هذا الایضاح و اللّه اعلم و نیز ابن حجر در فتح الباری در شرح این حدیث گفته (قوله عن عبید بن حنین عن بسر بن سعید) هکذا فی اکثر الروایات و سقط من روایة الاضیلی عن أبی زید ذکر بسر بن سعید فصار عن عبید بن حنین عن أبی سعید و هو صحیح فی نفس الامر لکن محمد بن سنان انما حدث به کالذی وقع فی بقیة الروایات فقد نقل ابن السکن عن الفریری عن البخاری انه قال هکذا حدث به محمد بن سنان و هو خطأ و انما هو عن عبید بن حنین و عن بسر بن سعید یعنی بواو العطف فعلی هذا یکون ابو النضر سمعه من شیخین حدثه کل منهما به عن أبی سعید و قد رواه مسلم کذلک عن سعید بن منصور عن فلیح عن أبی النضر عن عبید و بسر جمیعا عن أبی سعید و

ص:551

تابعه یونس بن محمد عن فلیح اخرجه ابو بکر بن أبی شیبة عنه و رواه ابو عامر العقدی عن فلیح عن أبی النضر عن بسر وحده اخرجه المصنف فی مناقب أبی بکر فکان فلیحا کان یجمعهما مرّة و یقتصر مرة علی احدهما و قد رواه مالک و عن أبی النضر عن عبید وحده عن أبی سعید اخرجه المصنف ایضا فی الهجرة و هذا مما یقوی ان الحدیث عند أبی النضر عن شیخین و لم یبق الا ان محمد بن سنان اخطأ فی حذف الواو العاطفة مع احتمال ان یکون الخطأ من فلیح حال تحدیثه له به و یؤید هذا الاحتمال ان المعافی بن سلیمان الحرانی رواه عن فلیح کروایة محمد بن سنان و قد نبّه المصنف علی ان حذف الواو خطأ فلم یبق للاعتراض علیه سبیل قال الدارقطنی روایة من رواه عن أبی النضر عن عبید عن بسر غیر محفوظة و عینی در عمدة القاری در شرح این حدیث گفته (ذکر لطائف اسناده) فیه التحدیث بصیغة الجمع فی ثلاثة مواضع و فیه العنعنة فی ثلاثة مواضع و فیه القول فی ثلاثة مواضع و فیه عن عبید بن حنین عن بسر بن سعید هکذا فی اکثر الروایات و سقط فی روایة الاصیلی عن أبی زید ذکر بسر بن سعید فصار عن عبید بن حنین عن أبی سعید و قال الکرمانی وقع فی بعض النسخ ابو النضر عن عبید بن حنین عن أبی سعید و فی بعضها ابو النضر عن بسر بن سعید عن أبی سعید و فی بعضها ابو النضر عن عبید و عن بسر عن أبی سعید بالجمع بینهما بواو العطف و فی بعضها ابو النضر عن عبید عن بسر عن أبی سعید بدون الواو بینهما قلت قال ابن السکن عن الفربری قال محمد بن اسماعیل هکذا رواه محمد بن سلیمان عن فلیح عن أبی النضر عن عبید عن بسر عن أبی سعید و هو خطأ و انما هو عن عبید بن حنین و عن بسر بن سعید یعنی بواو العطف و کذا اخرجه مسلم عن سعید بن منصور عن فلیح عن أبی النضر عن عبید و بسر بن سعید جمیعا عن أبی سعید و رواه عن فلیح کروایة سعید بن یونس بن محمد عن ابن أبی شیبة و روایة أبی زید المروزی فی صحیح البخاری حدثنا محمد بن سنان حدثنا فلیح حدثنا ابو النضر عن عبید عن ابن سعید و رواه البخاری فی فضل أبی بکر عن عبید اللّه بن محمد عن ابن عامر حدثنا فلیح حدثنا سالم

عن بسر بن سعید عن أبی سعید و فی هجرة النبی صلّی اللّه علیه و سلم عن اسماعیل بن عبد اللّه حدثنی مالک عن أبی النضر عن عبید بن حنین عن أبی سعید بلفظ ان یؤتیه اللّه من زهرة الدنیا ما شاء و فیه فبکی ابو بکر و قال فدیناک بآبائنا

ص:552

و امهاتنا و کذا رواه مالک عن عبد اللّه بن مسلمة و ابن وهب و معن و مطرف و ابراهیم بن طهمان و محمد بن الحسن و عبد العزیز بن یحیی قال الدارقطنی و لم اره فی الموطأ الا فی کتاب الجامع للقعنبی و لم یذکره فی الموطأ غیره و من تابعه فانما رواه فی غیر الموطأ و اللّه تعالی اعلم قلت و کان هذا الاختلاف انما اتی من فلیح لان الحدیث حدیثه و علیه یدور و هو عند بعضهم هو لیّن الروایة و حاصل الروایة ان فلیحا کان یروی تارة عن عبید و عن بسر کلیهما و تارة یقتصر علی احدهما و الخطأ من محمد بن سنان حیث حذف الواو العاطفة فافهم و ازین بیان نیر البرهان بر ارباب ابصار و اعیان واضح و عیان گردید که جمله اسانید بخاری در باب این حدیث مفتعل و خبر منتحل مقدوح و مجروحست و این حدیث سخیف خواه بلفظ خوخه باشد یا بلفظ باب هیچ سندی قابل وثوق و اعتماد حذاق نقاد ندارد و وضع و افتعال و مکر و ادغال اصحاب کید و احتیال در ان اصلا آبی بر روی کار نمی آرد فالحمد للّه الملک الوهاب علی ضلال سعی النواصب الاقشاب و سدّ خوخة الخوارج و الباب چهارم آنکه اورنگ آبادی درین کلام سخافت انضمام ادعا نموده که حدیث خوخه أبی بکر اشارت بکلیت بیت نبوت می نماید حال آنکه قطع نظر از موضوعیت این حدیث درین خبر سراسر هذر اصلا اشارتی به بیت نبوت نیست چه جای اشاره بکلیت بیت نبوت سبحان اللّه کجا خوخه بیت أبی بکر و کجا بیت نبوت چه نسبت خاک را با عالم پاک بالجمله ادعای این مطلب مانا بکلمات مجانین و تخیّلات مبرسمینست و منشأ این جز شطحیت باطله و سطحیت عاطله چیزی نیست پنجم آنکه اورنگ آبادی درین کلام مهانت انضمام حدیث سد ابواب را که در شان جناب ابو تراب علیه و آله سلام الملک الوهاب واردست از راه تحریف بلفظ

سدوا کل خوخة الا باب علی ذکر نموده بارتکاب این تصرف شگرف در تحیر ارباب عقول افزوده و در کمال ظهورست که حدیث سد ابواب را در شان جناب امیر المؤمنین علیه السلام باین لفظ مهمل و سیاق مختل احدی از اسلاف محدثین ذکر نه کرده ندانم این اورنگ آبادی آن را از کجا برداشته و بچه سبب بجای

سدوا هذه الابواب الا باب علی که لفظ صریح و نطق صحیح افصح من نطق بالضاد علیه و آله آلاف السّلام الی یوم المعاد می باشد و اکابر محدثین حفاظ و اساطین مسندین ایقاظ مثل احمد بن حنبل و ابو عبد الرحمن النّسائی و ابو عبد اللّه الحاکم و ضیاء مقدسی و غیره آن را روایت کرده اند جملۀ اختراعیۀ خود که مرکب از خوخه و بابست رقم نموده اعلام جلاعت و خلاعت افراشته ششم آنکه اورنگ آبادی درین کلام سخافت انضمام تفوه نموده که اضافت باب بسوی علی کرم اللّه وجهه بیانیه تواند بود که علی خود بابست انتهی و مقصود اورنگ آبادی ازین کلام آنست که

ص:553

اضافت باب بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که در حدیث سد ابواب واقع شده اضافت بیانیه می تواند شد زیرا که آن جناب بنص حدیث مدینة العلم خود بابست و این ادعای باطل عند الامعان مضحک ثکلی و مستوقف عجلانست چه بر اطفال مکاتب هم پوشیده نیست که در اضافت بیانیه مضاف إلیه جنس مضاف واقع می شود مثل خاتم فضه که فضه جنس خاتمست و در حدیث سد ابواب در قول آن جناب الا باب علی هرگز علی علیه السّلام جنس باب نیست و نیز در اضافت بیانیه اظهار من صحیح و درست است مثلا در خاتم فضه خاتم من فضه گفتن جائز می باشد و در حدیث سد ابواب در قول آن جناب صلعم الا باب علی اظهار من صحیح نیست و الا باب من علی نمی توان گفت و ازینجا بکمال نحویت اورنگ آبادی پی توان برد و بخوبی می توان دانست که پایۀ او درین علم بچه حد رسیده سبحان اللّه هنوز اورنگ آبادی را بر مطالب کافیه ابن حاجب و شرح جامی که هر دو دستمال اطفالست عبور دست نداده و با این همه از کمال تهجم می خواهد که در غمار مباحث غامضه احادیث جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف الصلوات درآید و خود را سابح این بحار عمیقۀ متقاذفه وانماید هفتم آنکه اورنگ آبادی درین مقام بسبب جذبۀ صوفیت و غلبۀ شطحیت حدیث مدینة العلم و حدیث سد ابواب را بنظر وحدت وجود دیده و از اطلاق باب بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حدیث مدینة العلم متوهم گردیده و تخیل نموده که در حدیث سد ابواب مراد از باب همان بابست که در حدیث مدینه مذکورست حال آنکه مراد از باب در حدیث مدینه باب معنویست و در حدیث سد ابواب باب ظاهری و من لا یمیز بین البابین کیف یکون عنده من الفهم اثرا و عین بالجمله اطلاق باب بر آن جناب در حدیث مدینة العلم بوجه من الوجوه مستلزم آن نیست که در حدیث سدّ ابواب در قول آن جناب صلعم الا باب علی مراد از باب عین نفس قدسیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گرفته شود و هذا ظاهر کل الظهور و لکن مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ هشتم آنکه اورنگ آبادی بسبب شطحیت فاسده و سطحیت کاسدۀ خود از ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسوی ذکر عمر بن الخطاب برجسته و از راه غمارت و صفاقت بادعای این معنی که عمر بن الخطاب نیز باب بود در عقل بر روی خود بسته روان انصاف را کما ینبغی خسته حیث قال چنانچه عمر رضی اللّه عنه خود باب بود در حدیث حذیفه رضی اللّه عنه انتهی و پر ظاهرست که ذکر بابیّت عمرو و تذکیر حدیث حذیفه سراسر اعتساف و مباهتت و کمال رعونت و بلاهتست چه این حدیث با وصف آنکه از متفردات اهل سنتست دلیل کمال مذمومیت عمرست نه ممدوحیت او و ازین حدیث بودن عمر باب الفتنه ظاهر می شود نه باب العلم

ص:554

پس چگونه ذکر او بمقابلۀ باب مدینة العلم روا خواهد بود هل هذا الا قلة الحیاء و افراط الجفاء و از عجائب آنکه اورنگ آبادی از راه قلت فهم و ازدحام وهم در حاشیه این کلام خود حدیث حذیفه را بتصریح و توضیح مذکور ساخته برای ارباب ابصار پرده از روی کار بدست خود برانداخته حیث قال و آن حدیث مرویست در بخاری و مسلم

عن سفیان عن حذیفه قال کنا عند عمر فقال ایکم تحفظ حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی الفتنة فقلت انا احفظ کما قال قال هات انک لجریّ و کیف قال قلت سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول فتنة الرجل فی اهله و ماله و نفسه و ولده و جاره یکفرها الصیام و الصلوة و الصدقة و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فقال عمر لیس هذا ارید انما ارید التی تموج کموج البحر قال قلت مالک و لها یا امیر المؤمنین انک بینک و بینها بابا مغلقا قال فیکم الباب او یفتح قال قلت لا بل یکسر قال ذاک احری ان لا یغلق ابدا قال فقلنا لحذیفة هل کان عمر یعلم من الباب قال نعم کما یعلم ان دون غد لیلة انی حدثته حدیثا لیس بالاغالیط قال فهبنا ان نسال حذیفة من الباب فقلنا لمسروق سله فقال عمر حاصل جواب حضرت حذیفه آنکه مرد بحقوق اهل و عیال و نفس و مال و همسایه و غیره مبتلا است اگر در ادای آن بتقصیر و تبتیر مفتون گردد صوم و صلاة و امر بمعروف و نهی از منکر کفارت آن می نماید إِنَّ اَلْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ اَلسَّیِّئاتِ حضرت عمر فرمود سؤال من نه از فتنه های صغار بود بلکه از فتنه های کبار که بمثل دریا موج می زند حضرت حذیفه گفت ترا ازین چنین فتنها چه جای ترسست که میان تو و این فتنها دری است بر بسته و مراد حذیفه از در ذات حضرت عمر بود چنانچه آخر حدیث دلالت بر ان دارد یعنی تا که قدم تو در میانست فتنها سر بر نخواهد کشید حضرت عمر پرسید آن در شکسته می گردد یا گشاده می شود یعنی من کشته می شوم یا بحتف انف می میرم حذیفه گفت آن در شکسته می شود حضرت عمر فرمود پس باز بسته نخواهد شد و هم چنین شد که شکست این باب فتح باب قتل گردید اول فتنه های لسانی برپا نمودند یعنی زبان بطعن و اعتراض بر خلافت و ریاست حضرت عثمان گشودند رفته رفته طعن لسانی بطعن سنانی عائد گردیده او را رضی اللّه عنه که صائم بود افطار بآب تیغ کنانیدند بعد او آن لسان و سنان متوجه بحضرت علی گردیده وقتی که برای نماز صبح می رفت بخونش متوضی و مغتسل گردانیدند بعد او بر سر خاتم الخلفاء حضرت امام حسن رضی اللّه عنه فتنها برپا کرده مجروح کردند اگر او رضی اللّه عنه دست از خلافت نمی کشید دست از قتل او نمی کشیدند بعد او ظلمات فتنها و ظلمهای عامّه که متواتر و متوالی مستوعب و مستولی گردید روشن تر از وجود نهارست و تاریک تر از شب تار منه نور اللّه وجهه ازین عبارت در کمال ظهورست

ص:555

که اورنگ آبادی بعد ذکر حدیث حذیفه اثبات باب الفتنه بودن عمر بشد و مد تمام نموده غایة ما فی الباب آنست که از راه قلت تدبر و تبصر مغلق بودن این باب را سبب مدح او فهمیده حال آنکه عند الامعان باب الفتنه بودن و لو مع الاغلاق باشد موجب ذم شنیع و عیب فظیع ست زیرا که لا محاله بنای باب در اصل بر فتحست و اغلاق عارض آن می گردد پس اگر کسی را باب فتنه گویند و لو آن را مغلق هم وانمایند ظاهر خواهد شد که بنای کارش بر فتنه انگیزیست نهایت امر آنکه او بوجه اغلاق مغلق و قسر قاسر فعلا از فتنه انگیزی عاجز و قاصر می باشد بالجمله بعد نظر صحیح بوجه من الوجوه با بیتی که از حدیث حذیفه ظاهر می شود دلیل ممدوحیت عمر نیست بلکه بر عکس آن مظهر نهایت عار و شنار اوست و این همه که گفته شد بنا بر آنست که حدیث حذیفه را بهمین سیاق که اورنگ آبادی نقل کرده ملحوظ داریم و اگر در دیگر سیاقات این حدیث هم تامل نمائیم واضح و لائح خواهد شد که باب بودن عمر بنحو من الانحاء از ان ثابت نمی شود مگر نمی دانی که مسلم در صحیح خود در کتاب الایمان آورده

حدثنا محمد بن عبد اللّه بن نمیر قال ثنا ابو خالد یعنی سلیمان بن حیان عن سعد بن طارق عن ربعی بن حراش عن حذیفة قال کنا عند عمر فقال ایکم سمع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یذکر الفتن فقال قوم نحن سمعناه فقال لعلکم تعنون فتنة الرجل فی اهله و ماله و جاره قالوا اجل قال تلک تکفّرها الصلوة و الصیام و الصدقة و لکن ایکم سمع النبی صلّی اللّه علیه و سلم یذکر التی تموج موج البحر قال حذیفة فاسکت القوم فقلت انا فقال انت للّه ابوک قال حذیفة سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول تعرض الفتن علی القلوب کالحصیر عودا عودا فایّ قلب اشربها نکت فیه نکتة سوداء و أی قلب انکرها نکت فیه نکتة بیضاء حتی تصیر علی قلبین علی ابیض مثل الصفا فلا تضره فتنة مادامت السموات و الارض و الآخر اسود مربادّا کالکوز مجخیا لا یعرف معروفا و لا ینکر منکرا لا ما اشرب من هواه قال حذیفة و حدثته ان بینک و بینها بابا مغلقا یوشک ان یکسر قال عمر أ کسرا لا أبا لک فلو انّه فتح لعله کان یعاد قلت لا بل یکسر و حدثته ان ذلک الباب رجل یقتل او یموت حدیثا لیس بالاغالیط قال ابو خالد فقلت لسعد یا با مالک ما اسود مربادّا قال شدة البیاض فی سواد قال قلت فما الکوز مجخیا قال منکوسا و این سیاق چنانچه می بینی دلالت واضحه دارد بر آنکه باب مغلق که در میان عمر و فتنه حائلست و حذیفه ذکر آن نموده شخصیست غیر عمر که عاقبتش بحیثیت موت یا قتل نزد حذیفه مجهولست و از سیاق سابق چنانچه اورنگ آبادی خود توضیح نموده ظاهرست که باب مغلق خود عمرست و عاقبت او کشته شدنست و هر گاه حال پر اختلال

ص:556

حدیث حذیفه بر چنین منوال باشد چگونه بر بنای آن جزم می توان کرد که عمر بابست و ازینجا ظاهر گردید که سعی نامشکور اورنگ آبادی در اثبات بابیّت عمر و لو بحیثیت باب الفتنه و باب مغلق بوده باشد در مقصود نمی گشاید و در مطلوب از ان هرگز بدست نمی آید و چون این سیاق حدیث حذیفه که مسلم در صحیح خود آورده با سیاق سابق که اورنگ آبادی نقل نموده اختلافات فاحشۀ عدیده و اضطرابات موحشۀ عتیده دارد بهتر آنست که برای مزید تبصیر ناقد بصیر بعضی از ان بمعرض بیان آرم تا حال پر اختلال این حدیث بر همگنان بخوبی واضح و آشکار گردد پس مخفی نماند که در میان سیاق سابق و این سیاق چند اختلاف بدرجۀ تحقق می رسد اول آنکه از سیاق سابق ظاهر می شود که سؤال عمر از حاضرین باین الفاظ بود ایکم یحفظ حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی الفتنة و ازین سیاق واضح می شود که سؤال او باین الفاظ بود ایکم سمع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یذکر الفتن و در کمال ظهورست که حفظ امر خاص است و سماع امر عام و فتنه واحدست و فتن جمع دوم آنکه از سیاق سابق ظاهر می شود که مجیب عمر صرف حذیفه بود و ازین سیاق آشکارا می گردد که مجیب عمر جماعتی بودند که گفتند نحن سمعناه سوم آنکه از سیاق سابق لائح می شود که حدیث فتنه رجل در اهل و مال و غیره را حذیفه بخطاب عمر ذکر کرده بود و ازین سیاق پیداست که خود عمر آن را بخطاب قوم ذکر نموده بود چهارم آنکه از سیاق سابق ظاهرست که سؤال عمر از فتنه مائجه کموج البحر مخصوص از حذیفه واقع شده و این سیاق ظاهر می نماید که سؤال مذکور بخطاب جماعتی صادر شده پنجم آنکه در سیاق سابق از سکوت قوم و تقدم حذیفه در جواب اثری نیست و ازین سیاق بصراحت ظاهر می شود که جمله حاضرین ساکت شدند و حذیفه تقدم در جواب نمود ششم آنکه در سیاق سابق از

حدیث تعرض الفتن علی القلوب الخ ذکری نیست و درین سیاق مذکورست که حذیفه بجواب سؤال عمر از فتنۀ مائجه حدیث مشار إلیه را ذکر نموده هفتم آنکه در سیاق سابق مذکورست که عمر از فتنۀ مائجه سؤال کرد و حذیفه بجواب او صرف حائل بودن باب مغلق در میان عمر و آن فتنه بیان نمود عمر بعد سماع این جواب سؤال دیگر متعلق بکسر و فتح آن باب کرد و حذیفه در جواب آن کسر آن مبین ساخت و عمر بعد شنیدن کلمۀ ذلک احری ان لا یغلق بر زبان خود جاری نمود و درین سیاق واردست که حذیفه بعد تحدیث عمر

بحدیث تعرض الفتن علی القلوب الخ در ضمن تحدیث او بحیلولت باب مغلق از خود او را آگاه نمود بکسر آن باب چنانچه درین سیاق مذکورست و

حدثته ان بینک و بینها بابا مغلقا یوشک ان یکسر هشتم آنکه در سیاق سابق استفهام عمر از کسر باب بعد شنیدن خبر کسر مذکور نیست بلکه در ان مذکورست که عمر بعد شنیدن کسر باب کلمۀ ذلک احری ان

ص:557

لا یغلق بر زبان خود آورده و درین سیاق وارد شده که عمر بعد شنیدن خبر کسر باب باز استفهام از کسر آن کرد و گفت کسرا لا أبا لک فلو انه فتح لعله کان یعاد و حذیفه بخطاب او بقول خود لا بل یکسر اظهار مکرر کسر آن نمود نهم آنکه در سیاق سابق ذکری از ترجیح عمر فتح باب فتنه را بر کسر آن نیست و درین سیاق چنانچه شنیدی واقع شده که عمر بقول خود فلو انه فتح لعله کان یعاد این ترجیح را بتصریح ظاهر نموده دهم آنکه از سیاق سابق کما نبهنا آنفا ظاهر می شود که باب فتنه خود عمرست که عاقبتش بقتل منجر می گردد و ازین سیاق آشکار است که این باب شخصی هست غیر عمر مجهول العاقبة که یا مقتول می شود یا می میرد چنانچه درین سیاق بتصریح واقع ست که حذیفه گفته

و حدثته ان ذلک الباب رجل یقتل او یموت و این اختلافات عشره اگر چه بعضی از ان را بتکلف و تاویل بحیز جمع می توان رساند لیکن شطر وافر از آن بنحوی واقع شده که قطعا آبی از ائتلاف می باشد و نظر بر مجموع آن من حیث المجموع ناظر بصیر را بر نسج عنکبوتی این حدیث بخوبی دلالت می نماید بالجمله کمال عجبست از اورنگ آبادی که چگونه از سیاق دیگر این حدیث قطع نظر نموده صرف بر یک سیاق اکتفا ورزیده و بسبب حسن نظر خود آن را در اثبات بابیت عمر کافی و وافی دیده و ندانسته که سیاق دیگر این حدیث کاشف اسرار تنافر و هاتک اسرار تناکر آنست و بملاحظۀ آن باب مطلوب اورنگ آبادی مسدود و در مقصود او مفقود می گردد و عجب بالای عجب اینست که اورنگ آبادی در توضیح حدیث حذیفه کلامی آورده که سراسر بر تحقیر و توهین و تعییر و تهجین اصحاب و تابعین اشتمال دارد چه درین کلام چنانچه دانستی خود گفته است «و هم چنین شد که شکست این باب فتح باب قتل گردید اول فتنه های لسانی برپا نمودند یعنی زبان بطعن و اعتراض بر خلافت و ریاست حضرت عثمان گشودند رفته رفته طعن لسانی بطعن سنانی عائد گردید و او را رضی اللّه عنه که صائم بود افطار بآب تیغ کنانیدند» و این گریه و زاری و ناله و بیقراری اورنگ آبادی چنانچه پر واضحست بر همان اقوال و افعالست که از معشر صحابه یا جماعت تابعین نسبت بخلیفه ثالث صدور یافته و اهل سنت بنحوی که در حمایت این دو گروه داد نصرت باطل می دهند خود واضح و لائحست پس تحقیر و ازراء اقوال یا افعال ایشان که بنا بر مزعوم این حضرات مصداق

خیر القرون قرنی ثم الذین یلونهم می باشند و آن هم باین زور و شور بعید از دانائی و دین اورنگ آبادیست اما آنچه اورنگ آبادی از راه شرم بعض کلمات حسرت سمات نسبت بمحن و مصائب اهل بیت علیهم السّلام بر زبان آورده طریق تعییب و تثریب ظاهری قاتلین و ظالمین ایشان سپرده پس آن هم یاد از ظلم و جور و خذلان و خور جبارین صحابه و تابعین

ص:558

در ان محن ستر اکمه رفتن مظلمه می دهد و نامۀ اعمال آن زرافه ضلال خصوصا حضرت عائشه و طلحه و زبیر و معاویه و عمرو بن عاص و ابو موسی و امثالهم من الاصحاب و دفتر مظالم ابن ملجم و اشعث بن قیس و عمر بن سعد و شمر بن ذی الجوشن و شبث بن ربعی و غیرهم من التابعین لهؤلاء الاحزاب پیش ناظر بصیر می نهد فلیته دری ما فی کلامه من التحقیر و الازدراء باسلافه الهالکین الخاسرین بلا امتراء نهم آنکه اورنگ آبادی درین کلام منحل النظام ادعا نموده که در

حدیث انا مدینة العلم اشارتست بآنکه متاع بیت النبوة آنچه بود همین علم بود و اجناس و نقود همه آنجا معدوم و مفقودست و این ادعا مورث عجب عجابست زیرا که اولا در حدیث مدینة العلم ذکری از بیت النبوة و آن هم بمعنای که در متخیله اورنگ آبادی جاگزینست اصلا نشده پس چگونه گفته شود که درین حدیث هیچ اشاره به بیت النبوةست چه جای آنکه اشارۀ خاصه متعلق بانحصار متاع بیت النبوة بوده باشد ثانیا اگر بالفرض اشارۀ درین حدیث به بیت النبوة باشد تعلق آن اشاره بانحصار متاع بیت النبوة در علم ممنوعست مگر کسی می توان گفت که در بیت النبوة متاع صلاة و صوم و زکاة و حج و جهاد و دیگر اعمال حسنه و متاع زهد و ورع و تقوی و شجاعت و عدالت و حسن خلق و ما سواها من الخصائل المستحسنه نبود بالجمله ادعای وجود اشاره بانحصار مذکور درین حدیث درست نمی شود آری دلالت صریحه این حدیث بر انحصار اخذ علم از باب مدینة العلم اظهر من الشمس و ابین من الامسست و لکن هذا الانحصار یاتی علی مذهب الاورنقابادی بالدمار ثالثا اگر بالفرض تسلیم کنیم که درین حدیث اشارۀ خاصه متعلق بانحصار متاع بیت النبوة در علم شده و نیز اشاره شده به اینکه اجناس و نقود همه در بیت النبوة معدوم و مفقودست پس اقصای مفاد این اشاره جزین نیست که متاع بیت النبوة در بیت النبوة من حیث انه بیت النبوة علمست و اجناس و نقود مالیه در آنجا ملحوظ نیست نه آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که صاحب بیت النبوة است اصلا مالک اجناس و نقود مالیه نبود کما هو مزعوم جمع من المتصوفین المتقغفین و إلیه یمیل کلام الاورنقابادی المهین دهم آنکه اورنگ آبادی درین کلام سخافت التیام متفوه شده که همین عدم و فقدان نقود و اجناس حقیقت بی حقیقت فقر و افلاسست لهذا فرمود

ان الانبیاء لم یورثوا دینارا و لا درهما انما ورثوا العلم فمن اخذه اخذ بحظ وافر انتهی و این تفوه بی معنی عاری از کسوت تحصیل و مشتمل بر کمال سوء ادب در حق رسول رب جلیل علیه و آله سلام اللّه ما اختلف الاشراق و الاصیل می باشد زیرا که اولا خلو بیت النبوة جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از نقود و اجناس کما اشرنا إلیه انفا

ص:559

نه از راه فقر و بی چیزی آن جنابست بلکه از راه اینست که بیت النبوة آن حضرت من حیث انه بیت لمدینة العلم کاری بنقود و اجناس دنیویه ندارد بلکه تعلق آن سراسر بعلم و حکمت و ما یماثلها است و ثانیا فقدان نقود و اجناس و لو فی بیت السکنی دلیل فقر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نیست البته دلیل زهد و ورع و تقوی وجود و کرم و ایثار و دیگر مزایای عالیۀ آن جناب صلّی اللّه علیه و آله و سلم می باشد پس استدلال بفقدان نقود و اجناس در بیت النبوة بر فقر آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم بالاولی درست نخواهد بود ثالثا نسبت فقر بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اگر بلحاظ بعض اخبار و باعتبار بعض معانی آن تسلیم هم کرده شود نسبت افلاس بآن گردون اساس هرگز درست نیست پس تفوه اورنگ آبادی باین نسبت فاسدة القیاس بلا شبهه اساءت ادب بحضرت خیر الناس علیه و آله آلاف السّلام ما جری القلم فی القرطاس و بلا ریب اتباع وساوس وسواس خناس می باشد رابعا استدلال اورنگ آبادی بحدیث

ان الانبیاء لم یورثوا دینارا و لا درهما الخ بر فقر و افلاس جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم قاصر و ناتمامست زیرا که اولا این حدیث نزد ترمذی که از ارباب صحاح سته است مقدوح السند می باشد چنانچه در جامع ترمذی مذکورست

حدثنا محمود بن خداش البغدادی نا محمد بن یزید الواسطی نا عاصم بن رجاء بن حیوة عن قیس بن کثیر قال قدم رجل من المدینة علی أبی الدرداء و هو بدمشق فقال ما اقدمک یا اخی قال حدیث بلغنی انک تحدثه عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال اما جئت لحاجة قال لا قال اما قدمت لتجارة قال لا قال ما جئت الا فی طلب هذا الحدیث قال فانی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول من سلک طریقا یبتغی فیه علما سلک اللّه به طریقا الی الجنة و ان الملائکة لتضع اجنحتها رضی لطالب العلم و ان العالم لیستغفر له من فی السموات و من فی الارض حتی الحیتان فی الماء و فضل العالم علی العابد کفضل القمر علی سائر الکواکب ان العلماء ورثة الانبیاء ان الانبیاء لم یورثوا دینارا و لا درهما انما ورثوا العلم فمن اخذ به فقد اخذ بحظ وافر و لا نعرف هذا الحدیث الا من حدیث عاصم بن رجاء بن حیوة و لیس اسناده عندی بمتصل هکذا حدثنا محمود بن خداش هذا الحدیث و انما یروی هذا الحدیث عن عاصم بن رجاء بن حیوة عن داود بن جمیل عن کثیر بن قیس عن أبی الدرداء عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم و هذا اصح من حدیث محمود بن خداش ازین عبارت ظاهرست که نزد ترمذی این حدیث از متفردات عاصم بن رجاست و اسناد آن متصل نیست و محمود بن خداش که شیخ ترمذیست این حدیث را بواسطه محمد بن

ص:560

یزید واسطی از عاصم بن رجا از قیس بن کثیر آورده حال آنکه این حدیث از عاصم بن رجا از داود بن جمیل از کثیر بن قیس مرویست پس ثابت شد که محمود بن خداش شیخ ترمذی در اسناد حدیث دو جا تصرف نموده یکی آنکه بجای کثیر بن قیس که راوی از ابو الدرداءست قیس بن کثیر آورده پدر را پسر و پسر را پدر گردانیده دیگر آنکه داود بن جمیل را که واسطه بین عاصم بن رجا و کثیر بن قیس بود ساقط نموده و اگر چه همین قدر بیان که از افادۀ ترمذی واضح و عیان می شود برای قدح و جرح سند این حدیث کافی و بسندست لیکن تتمیما للمرام و تشییدا للإلزام عرض می شود که کثیر بن قیس که راوی این حدیث از ابو الدرداءست ضعیفست دارقطنی که از ائمۀ کبار و نقاد احبار سنیه می باشد او را تضعیف نموده و دیگر اصحاب جرح و تعدیل نیز اتباع او درین باب فرموده اند ذهبی در میزان الاعتدال گفته کثیر بن قیس تابعی تقدم فی الدال تضعیف الدارقطنی له و ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب گفته کثیر بن قیس الشامی و یقال قیس بن کثیر و الاول اکثر ضعیف من الثالثة و وهم ابن قانع فاورده فی الصحابة و صفی الدین خزرجی در خلاصۀ تذهیب گفته (د ت ق) کثیر بن قیس او عکسه عن أبی الدرداء و عنه داود بن جمیل و الاسناد مضطرب و داود بن جمیل که در حقیقت راوی این حدیث از کثیر بن قیسست و شیخ ترمذی ذکر او را از در میان ساقط نموده نیز مقدوح و مجروح می باشد ذهبی در میزان الاعتدال گفته داود بن جمیل و بعضهم یقول الولید بن جمیل عن کثیر بن قیس عن أبی الدرداء بخبر من سلک طریقا یطلب علما و عنه عاصم بن رجا بن حیوة حدیثه مضطرب و ضعفه الازدی و اما ابن حبان فذکره فی الثقات و داود لا یعرف کشیخه و قال الدارقطنی فی العلل عاصم و من فوقه ضعفاء و لا یصح و ازین عبارت علاوه بر تضعیف داود بن جمیل بحمد اللّه بتصریح صریح دارقطنی واضح و لائح گردید که عاصم و کسانی که بالاتر ازو در سند این حدیث واقع شده اند همه ضعیف هستند و این حدیث صحیح نیست و للّه الحمد علی ذلک و نیز ذهبی در مغنی گفته داود بن جمیل عن کثیر بن قیس وثق و اما الازدی فضعفه و فیه جهالة و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته داود بن جمیل و یقال الولید روی عن کثیر بن قیس علی خلف فیه و عنه عاصم بن رجا بن حیوة ذکره ابن حبان فی الثقات و فی اسناد حدیثه اختلاف یاتی فی ترجمة کثیر بن قیس قلت و قال الدارقطنی مجهول و قال مرّة هو و من فوقه الی أبی الدرداء ضعفاء و قال فی العلل لا یصح حدیث داود و قال الازدی ضعیف مجهول و نیز ابن حجر در تقریب التهذیب گفته داود بن جمیل و یقال اسمه الولید ضعیف من السابعة و صفی الدین خزرجی در

ص:561

خلاصۀ تذهیب گفته (د ق) داود بن جمیل او الولید بن جمیل عن کثیر بن قیس و عنه عاصم بن رجاء عندهما و هو مضطرب وثّقه ابن حبان و ازینجا واضح و آشکار گردید که سقوط ذکر داود بن جمیل در سند ترمذی بنا بر مصلحت واقع شده و هر که ذکر او را ساقط نموده از راه تدلیس اسقاط کرده تا ناظر غیر ماهر بوجود داود بن جمیل در سند این حدیث پی بمقدوح بودن آن نبرد و لیکن ندانست که آخر ناقدین رجال پرده از روی کار خواهند انداخت و تدلیس او را بین اهل التنقید ظاهر و عیان خواهند ساخت و عاصم بن رجا که راوی این حدیث از داود بن جمیلست نیز مطعون و مغموز و مثلوب و مهموز می باشد از افادۀ دارقطنی که آنفا در عبارت میزان الاعتدال ترجمۀ داود بن جمیل شنیدی بصراحت واضح و لائحست که عاصم ضعیفست و قتیبه نیز درو کلام نموده است چنانچه ابن حجر در تهذیب التهذیب بترجمۀ او گفته قلت و تکلّم فیه قتیبة و نیز ابن حجر در تقریب گفته عاصم بن رجا بن حیوة الکندی الفلسطینی صدوق یهم من الثامنة و ثانیا بعد الفرض و التسلیم مراد ازین حدیث آنست که انبیا علیهم السّلام چون در مراتب عالیۀ زهد و ورع بودند لهذا در پی فراهمی اموال دنیا نیفتادند و آن را ذخیره نموده قصدا برای ورثه نگذاشتند چنانکه داب اغنیای اهل دنیاست نه آنکه گاهی مالک مالی نشدند و اصلا میراث مالی نگذاشتند و چگونه احدی از عقلای متدینین نفی تملک مال یا نفی توریث مال از انبیا علیهم السّلام می تواند کرد حال آنکه این مطلب بلا شبهه خلاف نصوص قرآن و احادیث رسول رب منان و آثار أمناء الرحمن علیه و علیهم آلاف السّلام من اللّه ما اختلف الملوان می باشد و بحمد اللّه علمای اعلام اهل حق کرام به نهجی که در خصوص مسئلۀ میراث انبیا علیهم السّلام دمغ رؤس خصام نموده زنگ شبهات و شکوکشان را بمصقل حجج ساطعه و براهین قاطعه زدوده اند قابل تماشای اولی الابصارست و من أراد فی هذا الباب استیفاء الکلام فعلیه بکتاب تشیید المطاعن للوالد الماجد العلام احله اللّه دار السّلام بالجمله احتجاج اورنگ آبادی بحدیث مذکور بر فقر و افلاس انبیا علیهم السّلام عموما و بر فقر و افلاس جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم خصوصا در نهایت بطلانست و تقریر او درین باب از بس متهافت و پریشان و اللّه العاصم عن نزغات الشیطان یازدهم آنکه اورنگ آبادی درین کلام مختل النظام متفوه شده بآنکه اهل این بیت از نقد و جنس آن که همین علم و فقرست بقدر قوّت وراثت و قرب قرابت حظی می گیرد و این توارث بطنا بعد بطن و نسلا بعد نسل الی ما شاء اللّه جاریست انتهی و این کلام او مورد ملامست زیرا که اوّلا دانستی که در حدیث مدینة العلم اصلا اشاره بفقر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله

ص:562

و سلم نیست

اثبات انحصار توارث علم نبوی در أهل بیت عصمت و طهارت

و هم چنین

حدیث ان الانبیاء لم یورثوا درهما و لا دینارا بر فرض تسلیم دلیل فقر انبیا علیهم السّلام نمی باشد پس ذکر فقر و وراثت آن را مدخلی درین مقام نباشد ثانیا شکی نیست درین که اهل بیت نبوت علیهم السّلام وارث علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بودند لیکن زعم این معنی که مراتب ایشان در علم مختلف بود و بقدر قوت وراثت و قرب قرابت حظوظ مختلفه از علم داشتند ناشی از قلت معرفت باحوال اهل بیت علیهم السّلامست و هر که فی الجمله نظری در احوال اهل بیت نبوت سلام اللّه علیهم داشته باشد بیقین خواهد دانست که صغیر و کبیر ایشان در علم برابر بودند و مثل حلقۀ مفرغه درین خصوص استوای تام داشتند و بحمد اللّه این معنی باعتراف علمای اهل سنت نیز ثابت می باشد ابن الصباغ مالکی در فصول مهمه فی معرفة الائمه در حال جناب امام حسین علیه السّلام گفته فصل فی علمه و شجاعته و شرف نفسه و سیادته علیه السّلام قال بعض اهل العلم علوم اهل البیت لا تتوقف علی التکرار و الدرس و لا یزید یومهم فیها علی ما کان فی الامس لانهم المخاطبون فی اسرارهم و المحدثون فی النفس فسماء معارفهم و علومهم بعیدة عن الادراک و اللمس و من أراد سترها کان کمن أراد ستر وجه الشمس و هذا مما یجب ان یکون ثابتا مقررا فی النفس فهم یرون عالم الغیب فی عالم الشهادة و یقضون علی حقائق المعارف فی خلوات العبادة و تناجیهم ثواقب افکارهم فی اوقات اذکارهم بما تسنّموا به غارب الشرف و السیادة و حصلوا بصدق توجههم الی جناب القدس فبلغوا به منتهی السؤال و الارادة فهم کما فی نفوس اولیائهم و محبّیهم و زیادة فما تزید معارفهم فی زمان الشیخوخة علی معارفهم فی زمن الولادة و هذه امور تثبت لهم بالقیاس و النظر و مناقب واضحة الحجول بادیة الغرر و مزایا تشرق اشراق الشمس و القمر و سجایا تزیّن عیون التواریخ و عنوانات الاثر فما سألهم مستفید او ممتحن فوقفوا و لا انکر منکر امرا من الامور الا علموا و عرفوا و لا جری معهم غیرهم فی مضمار شرف الا سبقوا و قصر مجاروهم و تخلفوا سنّة جری علیها الذین تقدموا منهم و احسن اتباعهم الذین خلفوا و کم عاتوا فی الجدال و الجلاد امورا فبلغوها بالرای الاصیل و الصبر الجمیل فما استکانوا و لا ضعفوا فبهذا و امثاله سموا علی الامثال و شرفوا تفتر الشقاشق إذا هدرت شقاشقهم و تصغی الاسماع إذا قال قائلهم او نطق ناطقهم و یکثف الهواء إذا قیست به خلائقهم و یقف کل ساع عن شاوهم فلا یدرک فائتهم و لا ینال طرائقهم سجایا منحهم بها خالقهم و اخبر بها صادقهم فسرّ بها اولیائهم و اصادقهم و حزن لها مباینهم و مفارقهم و نیز ابن الصباغ در فصول مهمه بعد ذکر محاسن کلام جناب امام حسین علیه السّلام گفته فهذه الالفاظ تجاوز الهواء رقة و متانة و

ص:563

تنبئک بان لهم عند اللّه کبر منزلة و علوّ مکانة توارثوا البیان کابرا عن کابر و تسنموا قلل الفضائل کتسنّمهم متون المنابر و تساووا فی مضمار المعارف فالاخر یاخذ عن الاول و الاول یصلی علی الآخر شعر شرف تتابع کابرا عن کابر کالرمح انبوبا علی انبوب و احمد بن عبد القادر العجیلی در ذخیرة المآل گفته قال بعض اهل العلم علوم اهل البیت لا تتوقف علی التکرار و الدرس و لا یزید یومهم فیها علی ما کان فی الامس لانهم المخاطبون فی اسرارهم المحدثون فی النفس فسماء معارفهم و علومهم بعیدة عن الادراک و اللمس و من أراد سترها کان کمن أراد ستر الشمس فهم یرون عالم الغیب فی عالم الشهادة و یقعون علی حقائق المعارف فی خطوات العبادة و یناجیهم ثواقب افکارهم فی اوقات اذکارهم فهم کما فی نفوس اولیائهم و محبیهم و زیادة فما تزید معارفهم فی زمان الشیخوخة علی معارفهم فی زمن الولادة و هذه امور تثبت لهم بالقیاس و النظر و مناقب واضحة الحجول و الغرر و مزایا تشرق اشراق الشمس و القمر و سجایا تزین عیون التواریخ و عنوان الاثر فما سألهم مستفیدا و ممتحن فتوقفوا و لا انکر منکر امرا من الامور الا عرفوا و علموا و لا جری معهم غیرهم فی مضمار شرف الا سبقوا و قصر مجاریهم و تخلفوا سنّة جری علیه الذین تقدموا منهم و احسن اتباعهم الذین خلفوا و کم عانوا فی الجلال و الجلاد امورا فبلغوا بالرای الاصیل و الصبر الجمیل فما استکانوا و لا ضعفوا سجایا منحهم بها خالقهم و اخبر بها صادقهم فرح بها اولیاءهم و اوصیاءهم و حزن بها مبانیهم و مفارقهم بالجمله تساوی اهلبیت علیهم السّلام در توارث علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب محل شک و ارتیاب ارباب الباب نیست و این همه ژاژخای و یافه درای اورنگ آبادی گویا ناشی از آنست که او اهل بیت را منحصر در حضرات معصومین سلام اللّه علیهم نمی داند و بزعم این معنی که هر فلان و بهمان از اهل بیتست نهایت انحراف خود از جادۀ صواب و سلوک طریق نواصب اقشاب بمعرض ثبوت می رساند و هذا من قبیل بناء الفاسد علی الفاسد و الشغف بتنفیق البهرج و الکاسد ثالثا ادعای این معنی که توارث علم و فقر بطنا بعد بطن و نسلا بعد نسل الی ما شاء اللّه جاریست از حلیۀ صحت و سداد عاریست زیرا که مکرر شنیدی که حدیث مدینة العلم و

حدیث ان الانبیاء لم یرثوا درهما و لا دینارا رامساسی بفقر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نیست پس ذکر توارث فقر بطنا بعد بطن و نسلا بعد نسل جز آنکه تلبیس و تخدیع متصوفانه و شطح و تفوّه مجذوبانه محسوب شود دیگر چه خواهد بود باقیماند توارث علم پس آن هم نه بر وتیره ایست که در کاخ دماغ اورنگ آبادی جا گرفته زیرا که توارث علم نبوی الی یوم القیامة منحصر در اهلبیت عصمت و طهارت سلام اللّه علیهمست پس دیگران را و لو کانوا من اهل قرابته صلّی اللّه علیه و آله و سلم فضلا عن غیرهم

ص:564

درین باب حظی و نصیبی نیست پس تعمیم توارث علم و توسیع دائرۀ آن بلا شبهه و ریب از جمله مظالمیست که غاصبان خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و محروم کنندگان جناب سیده سلام اللّه علیها از ارث نیز جسارت و جرأت بر ان نداشتند و امثال این مظالم مخصوص برای نواصب آخر زمانست که بسبب آن تفوق بر اسلاف ناانصاف خود جسته لواء خروج و عدوان برافراشتند و اگر چه شواهد انحصار توارث علم نبوی در اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السّلام از افادات علمای اعلام و عرفای کرام سنیه بیش از آنست که احصای آن توان کرد لیکن در این جا بر بعضی از ان اکتفا می رود تا بر ناظر بصیر بطلان حرف تعمیم توارث واضح و آشکار گردد قاضی شهاب الدین دولت آبادی که ملقب بملک العلماست در هدایة السعدا بعد ذکر حدیثی از خصائص نسائی که در ان اثبات وراثت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و نفی وراثت حضرت عباسست گفته پس عم را میراث نیامد مگر علی ولی را میراث آمد که

انا مدینة العلم و علی بابها العلماء ورثة الانبیاء نانریز خوان علیّ ولیست پس بعد از پیغامبر ما در آل هاشم از علی ولی هیچکس بهتر نیست عصمنا اللّه من المعترض الزنیم انتهی ازین عبارت ظاهر و واضحست که قاضی دولت آبادی بصراحت نفی وراثت علم نبوی از حضرت عباس می نماید و اثبات این وراثت برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بالخصوص می فرماید و حدیث مدینة العلم و

حدیث العلماء ورثة الانبیاء هر دو را دلیل مطلوب خود می شمارد و ازینجا اینهم بوضوح رسید که بنا بر تحقیق ملک العلماء مراد از علما در

حدیث العلماء ورثة الانبیاء ائمۀ طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین می باشند و شیخ سعد الدین حموی

ص:565

این مطلب را مضافا الی ما سبق ببیان رشیق و تبیان انیق ابرام و توثیق نموده چنانچه شیخ سلیمان بن ابراهیم بلخی در ینابیع المودة گفته و فی کتاب الشیخ عزیز بن محمد النسفی رحمه اللّه شیخ الشیوخ سعد الدین الحموی

ص:566

قدس اللّه سره می فرماید که پیش از پیغمبر ما محمد صلّی اللّه علیه و سلم در ادیان سابق اسم ولی نبود و اسم نبی بود و مقربان حضرت خدای را که وارثان صاحب شریعت اند جمله را انبیا می گفتند و در هر دینی از یک صاحب شریعت زیاده نبود پس در دین آدم علیه السّلام چندین پیغمبر بودند که وارثان او بودند خلق را بدین او و بشریعت او دعوت می کردند و همچنین در دین نوح و در دین ابراهیم و در دین موسی و در دین عیسی علیهم السّلام و چون دین جدید و شریعت جدیده بمحمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم نازل شد از نزد خدای اسم ولی در دین محمد صلّی اللّه علیه و سلم پیدا آمد حق تعالی دوازده کس از اهل بیت محمد صلّی اللّه علیه و سلم را برگزید و وارثان او گردانید و مقرب حضرت خود کرد و بولایت خود مخصوص

ص:567

گردانید و ایشان را نائبان محمد صلّی اللّه علیه و سلم و وارثان او گردانید که

حدیث العلماء ورثة الانبیاء در حق این دوازده کس فرمود و

حدیث علماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل در حق ایشان فرمود اما ولی آخرین که نائب آخرینست ولی دوازدهم و نائب دوازدهم می باشد خاتم اولیاست و مهدی صاحب الزمان نام اوست و شیخ می فرماید که اولیا در عالم بیش از دوازده نیستند و اما آن سی صد و پنجاه و شش کس که از رجال الغیب اند ایشان را اولیا نمی گویند و ایشان را ابدال می گویند انتهی و قاضی ثناء اللّه پانی پتی هم برای ائمۀ اثنا عشر علیهم السّلام بالخصوص اثبات نیابت و وراثت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم نموده و بتصریح اینکه این حضرات دروازۀ علوم آن جناب بودند طریق انصاف پیموده چنانچه در خاتمۀ سیف مسلول بعد ذکر کلامی گفته و استنباط این مدعا از کتاب اللّه و از حدیث سرور پیغمبران صلّی اللّه علیه و علیهم و سلم نیز می توانیم کرد قال اللّه تعالی قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی یعنی سؤال نمی کنم از شما هیچ اجرت و نمی خواهم لیکن می خواهم از شما دوستی اقربای من وجه استنباط آنست که انبیای سابق لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِیَ الاّ علی اللّه گفته اند اصلا اجرت بر فریضۀ تبلیغ رسالت درخواست نکرده اند و چه احتمال درخواست اجرت بود پیغمبر ما را صلّی اللّه علیه و سلم حق تعالی بتغیر اسلوب کلام امر فرموده حکمت در ان آنست که شرائع انبیاء سابق بعد وفات آنها منسوخ می شد و این شریعت مؤبده است پس امتان را باید که بعد رحلت پیغمبر بنائب پیغمبر رجوع آرند لهذا آن سرور علیه السّلام برای شفقت بر امّت خود رهنمونی کرده بمحبت آل خود و اشارت فرمود به تشبث دامان پاک آنها که وارثان پیغمبر و دروازۀ علوم وی و لهذا

قال علیه السّلام ترکت فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی الحدیث یعنی گذاشتم در شما دو وسیلۀ محکم قرآن مجید و آل خود را و

قال علیه السّلام انا مدینة العلم و علی بابها من شهر علمم و علی دروازۀ آن شهرست انتهی دوازدهم آنکه اورنگ آبادی درین کلام منحل النظام متفوه شده امّا کسی که معارف و علوم از خانۀ دیگری دزدیده می برد پس دست او را که کنایت از دستگاه تحصیل و اخذ از اصلست قاضی قضا می برد انتهی و این تفوه چنانچه می بینی خیلی حرف نامربوطست امّا اوّلا پس ازین جهت که بحث در این جا در بیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و اخذ علم از ان بیت الشرف می باشد و پر ظاهرست که معارف و علوم این بیت معارف و علوم حقۀ صحیحه است و معارف و علوم خانۀ دیگری معارف و علوم باطلۀ فاسده پس بلا ریب اخذ معارف و علوم از بیت الشرف جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مامور به و ممدوح و مستحسن خواهد بود علی وجه الاستحقاق و اخذ معارف و علوم از خانۀ دیگری منهی عنه و مذموم و مستهجن خواهد بود

ص:568

علی الاطلاق پس تخصیص استقباح اخذ معارف و علوم از خانۀ دیگری بصورت دزدیده بردن چنانچه مودّای صریح کلام اورنگ آبادیست فاسد محضست یا للعجب مگر کسی از اهل ایمان و ادب می توان گفت که اخذ معارف و علوم از خانۀ غیر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله علی الاعلان خوبست حاشا و کلاّ بلکه هر عاقلی بیقین می داند که اخذ معارف و علوم از خانۀ غیر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بهر نهج که بوده باشد سواء کان علی وجه السرقة و الکتمان او علی سبیل الاجهار و الاعلان ممنوع و محظور و مخوف و محذورست و اما ثانیا پس باین وجه که آخذ معارف و علوم از خانۀ غیر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب عند الامعان محتاج بدزدی نمی شود زیرا که آن خانه ضلالت کاشانه برای آخذین معارف زندقه و الحاد و علوم کفر و ضلال همیشه مفتوح البابست و صاحب آن خانه بسبب حب اضلال خود داعی بسوی دخول آن خانه و اخذ متاع از ان می باشد پس کسی که اخذ معارف کاسده و علوم فاسده از خانۀ غیر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بخواهد او را چه بلا زده که متاع آن خانه را بنهج دزدی ببرد حال آنکه صاحب خانه خود داعی بسوی اخذ آن می باشد پس ظاهر شد که اورنگ آبادی درین مقام حرف دزدیده بردن را بیکار بر زبان آورده خود را عرضه تشویر عقلاء نحاریر ساخته و اما ثالثا پس باین سبب که آخذ معارف و علوم از خانه غیر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اگر بالفرض و التقدیر آن معارف و علوم را از ان خانه دزدیده هم برد نزد قاضی قضا قطع ید او چندان مهتم بالشان نیست آری این سزا زیاده تر مناسب بحال کسیست که معارف و علوم را از بیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بنهج دزدی بردن می خواهد و آن شخصیست که از اهل بیت آن جناب علیه و علیهم الصلوة و السّلام انحراف دارد و بباب مدینة العلم و باب دار الحکمة رونمی آرد و بر خلاف قول خداوند عالم وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها و بر ضد فرمان واجب الاذعان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

فمن أراد العلم فلیات الباب و ارشاد آن جناب

فمن أراد العلم فلیأته من بابه و کلام آن جناب

و لا توتی البیوت الا من ابوابها همت خود را می گمارد و فلان و فلان و فلان را ذریعۀ وصول بعلم رسول صلّی اللّه علیه و آله ما هبّ القبول می شمارد چه پر ظاهرست که این شخص بلا شبهه از جمله لصوص و سرّاق مستحقین قطع ایدی باتمّ الاستحقاق می باشد و ازینجاست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کما سمعت سابقا خود ارشاد فرموده است

نحن الشعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب و لا توتی البیوت الا من ابوابها فمن اتاها من غیر ابوابها سمی سارقا بالجمله درین مقام کسی که فرد کامل مستحقین سزاست همین ناکسست که از راه کمال جسارت متاع بیت نبوت را

ص:569

بنهج دزدی بردن می خواهد نه آنکه در خانه غیر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه السّلام دزدی می کند و متاع کفر و زندقه را می برد پس ذکر این شخص را ترک نمودن و بذکر آن دیگر پرداختن منشای آن جز ستر عیوب اسلاف سرّاق که به چنین تعدی مرتکبین بغی و شقاق شده اند دیگر چیست اما آنچه اورنگ آبادی در خاتمه این کلام سخافت نظام سراییده که فقیر حسب حال ورثه بیت النبوة بیتی دارد نادار علم و فقر شد محروم میراث نبی*یکتا از ان حظ زنان هر دو بمردان شد نصیب انتهی پس از عجائب استشهادات و غرائب انشاداتست که کمتر کسی مثل آن دیده یا شنیده باشد و اختلال و فساد این انشاد و استشهاد بر ارباب خبرت و انتقاد ظاهرست بچند وجه اول آنکه درین بیت ذکری از ورثه بیت النبوة نیست بلکه بر عکس مطلوب مصراع اولش مشتمل بر ذکر محروم میراث نبی می باشد پس این بیت را حسب حال ورثه بیت النبوة دانستن از جملۀ اعاجیبست دوم آنکه مصراع اول این بیت در ذکر کسیست که محروم از میراث نبی بوده باشد و مصراع دوم آن در ذکر ذکور و اناث ورثه مسلمینست و نامربوط بودن این دو ذکر با هم در نهایت ظهور می باشد سوم آنکه مصراع اول این بیت ظاهر می کند که هر که علم و فقر ندارد او از میراث نبی محرومست و مصراع دیگر مضمون لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ اَلْأُنْثَیَیْنِ را آشکار می نماید و فقدان ربط ما بین این دو مطلب پر واضحست چهارم آنکه تعلیلی که در مصراع آخر نظم شده بیمعنی محضست زیرا که محروم بودن کسی که علم و فقر نداشته باشد از میراث نبی بهیچوجه مستلزم این مطلب نیست که در تقسیم میراث مال بهرۀ دو زن بیک مرد برسد پنجم آنکه اگر بمفاد المعنی فی بطن الشاعر معنی مربوطی برای این بیت در باطن اورنگ آبادی فرض کرده آید و طوری که وراء طور عقل باشد برای درستی آن تجویز کرده شود باز هم الفاظ سقیمه و تعبیرات فاسده اش بحال خود خواهد ماند مگر نمی بینی که او در مصراع آخر (حظ زنان هر دو) نظم نموده حال آنکه بجای آن (حظّ دو زن) می باید و نیز در همین مصراع (بمردان شد نصیب) آورده حال آنکه بجای آن (بمردی شد نصیب) می بایست و در کمال ظهورست که اگر اورنگ آبادی فی الجمله سلیقه هم در نظم می داشت می توانست که ازین سقم ظاهر و خلل آشکار مصراع خود را مبرا نماید و بگوید یکتا از ان حظّ دو زن تنها بمردی شد نصیب بالجمله این بیت مهمل اورنگ آبادی که آن را بزعم فاسد خود حسب حال ورثه بیت النبوة نسج نموده و بابتهاج تمام آن را در خاتمة الکلام وارد کرده هم از روی معنی و هم از روی لفظ در نهایت سقم و اختلال رسیده و نزد ارباب خبرت و مهارت کاشف از فقدان بصیرت و بصارت او گردیده و چسان چنین نباشد حال آنکه کلام او از سر تا پا مشتمل بر هفوات عجیبه و سقطات غریبه است که بتفصیل آن را دانستی پس چنین نثر پریشان را همین گونه نظم مختل النظام می بایست که در خاتمه آید و کاتم حق اهل البیت

ص:570

علیهم السّلام را همچنین بیت شائسته بود که باب زجر و ملام ارباب احلام بر روی قائلش الی یوم القیام بگشاید

تأویل «قاضی ثناء اللّه بانی پتی» حدیث «دار الحکمة» و حدیث «مدینة

العلم» را به علوم باطنی، و ابطال آن

و قاضی ثناء اللّه پانی پتی بسبب ایغال در موامی تصوف و ایضاع در بوادی تعسف حدیث دار الحکمة و حدیث مدینة العلم هر دو را محمول بر علوم باطنه نموده طریق انحیاز از صوب صواب باقدام تبار و تباب پیموده چنانچه در تفسیر مظهری در ذیل آیۀ أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهد گفته و قیل الشاهد هو علی بن أبی طالب

قال البغوی قال علی رضی اللّه عنه ما من رجل من قریش الا و قد نزلت فیه آیة من القرآن فقال له رجل و انت ایش نزل فیک قال و یتلوه شاهد منه فان قیل فما وجه تسمیة علی بالشاهد قلت لعل وجه ذلک انه اول من اسلم من الناس فهو اول من شهد بصدق النبی صلّی اللّه علیه و سلم و الا وجه عندی ان یقال ان علیا رضی اللّه عنه کان قطب کمالات الولایة و سائر الاولیاء حتی الصحابة رضوان اللّه علیهم اتباع له فی مقام الولایة و افضلیة الخلفاء الثلثة علیه بوجه آخر کذا حقّق المجدد رضی اللّه عنه فی مکتوب من اواخر مکتوباته فکان معنی الآیة أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ یعنی حجة واضحة و برهان قاطع و هو محمد صلّی اللّه علیه و سلم فانه کان علی حجة واضحة من ربّه و برهان قاطع یفید العلم بالقطع انه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و ذلک معجزاته و افضلها القرآن و علومه المستندة الی الوحی و یتلوه أی یتبعه شاهد من اللّه علی صدقه و هو علی و من شاکله من الاولیاء فان کرامات الاولیاء معجزات للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و علومهم المستندة الی الالهام و الکشف ظلال لعلوم النبی صلّی اللّه علیه و سلم المستندة الی الوحی فتلک الکرامات و العلوم شاهدة علی صدق النبی صلّی اللّه علیه و سلم

فقوله صلّی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علی بابها رواه الترمذی بسند صحیح عن علی و انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب رواه ابن عدی فی الکامل و العقیلی فی الضعفاء و الطبرانی و الحاکم عن ابن عباس و ابن عدی و الحاکم عن جابر اشاره الی علوم الاولیاء دون علوم الفقهاء فان اخذ علوم الفقهاء لم ینحصر علی علی رضی اللّه عنه بل

قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم و این کلام پانی پتی با وصف اشتمال بر بعض مطالب صادقه مخدوشست بوجوه عدیده وجه اول آنکه درین کلام با وصف اعتراف ببودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قطب کمالات ولایت و بودن سائر اولیا حتی الصحابة اتباع آن جناب ادعای باطل افضلیت خلفای ثلاثه بوجه آخر بر زبان آورده حال آنکه این مدعای محال بهیچوجه ثابت نیست بلکه بدلائل لا تعد و لا تحصی مردود و مطرود می باشد و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علی الاطلاق و من جمیع الوجوه ببراهین قاطعه و حجج ساطعه متحقق و

ص:571

و متبینست و تحقیق مجدد بمقابلۀ ادلۀ کتاب و سنت و شواهد علم و حکمت سفسطه بحت می باشد پس دست تمسک بآن زدن کاری نمی گشاید بلکه سراسر اسباب تعییر و تشویر می افزاید وجه دوم آنکه درین کلام حدیث دار الحکمة را مشیر بعلوم اولیا دون علوم الفقهاء وانموده و این معنی بلا ریب و اشتباه از ساحت تحقیق و اکتناه بسیار نازح و بعید و بغایت ناملائم و غیر سدیدست زیرا که حکمت چنانچه بر متتبع افادات اهل سنت پوشیده نیست بمعنی علم نافع ست و احدی از اهل اسلام نمی توان گفت که علوم فقها معاذ اللّه علوم نافعه نیست و هیچ عاقلی متجاسر نمی تواند شد برینکه علم نافع را در علوم اولیا حصر نماید و بس اما اینکه حکمت بمعنی علم نافع ست پس بحمد اللّه تعالی از افادۀ استادزادۀ قاضی ثناء اللّه اعنی شاه عبد العزیز دهلوی مخاطب اصلی ما واضح و لائحست چنانچه شاه صاحب در جواب سائلی که از ثبوت عصمت و حکمت و وجاهت و قطبیت برای حضرات ائمۀ اثنا عشر سلام اللّه علیهم سؤال کرده می فرمایند عصمت و حکمت و وجاهت نزد صوفیه معانی اصطلاحیه دارند خصوصا در کتب مصنفه حضرت والد ماجد قدس سره مفصل مذکوراند این وقت به سبب شدت امراض ممکن نیست که به تمهید مقدمات نوشته آید اکثر مصنفۀ ایشان موجوداند تشفی باید نمود واضح خواهد شد و شرح اعتصام از تصنیف شاه محمد عاشق اگر بهمرسد شافی و کافی خواهد شد بالجمله موافق علمای ظاهر این وقت جواب نوشته می آید عصمت دو معنی دارد اول امتناع صدور ذنب مع القدرة علیه و این معنی باجماع اهل سنت مخصوص بحضرات انبیا و ملائکه است دوم عدم صدور ذنب مع جوازه و این معنی را نزد صوفیه محفوظیت نامند و بهمین معنی سؤال عصمت در کلام صوفیه برای خود آمده چنانچه در اول دعای حزب البحر واقع ست نسألک العصمة فی الحرکات و السکنات و الارادات و الخطرات الی آخره و این معنی مخصوص بانبیا و ملائکه نیست و آن حضرت که عصمت برای اهل بیت خود خواسته اند بقول خود که

اللّهمّ اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا همین معناست و بهمین معنی در حق حضرت عمر وارد شده

ان الشیطان یفر من عمر و نیز وارد شده

انّ الحق ینطق علی لسان عمر و قلبه و در حق صهیب رومی وارد شده

نعم العبد صهیب لو لم یخف اللّه لم یعصه فلا اشکال و حکمت بمعنی علم نافع ست اگر مکتسب باشد در اصطلاح صوفیه آن را حکمت ننامند بلکه فضیلت باشد و اگر بطریق وهب بر دل شخصی وارد شود آن را حکمت نامند نحو قوله تعالی وَ آتَیْناهُ اَلْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ اَلْخِطابِ وَ کُلاًّ آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً خواه آن علم متعلق بعقائد باشد یا باعمال یا باخلاق و این معنی هم مخصوص بانبیا نیست لقوله تعالی وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ اَلْحِکْمَةَ أَنِ اُشْکُرْ لِلّهِ الآیة آری آنچه بوحی آید مخصوص بانبیا است و وهب اعم است نبی و غیر نبی در ان شریک اند در حدیث واردست

انا دار الحکمة

ص:572

و علی بابها و در روایت مشهور

انا مدینة العلم و علی بابها واقع شد مراد از علم در این جا همان معناست انتهی ما اردنا نقله فی هذا المقام و ازین کلام در نهایت ظهورست که حکمت بمعنی علم نافع می باشد و به همین معنی در

حدیث انا دار الحکمة مستعمل شده و نیز از ان ظاهرست که حکمت بمعنی علم نافع عموم دارد و بر علم متعلق بعقائد و علم متعلق باعمال و علم متعلق باخلاق همه اطلاق می شود پس صرف حدیث دار الحکمة از علوم فقها چنانکه مزعوم قاضی ثناء اللّه ست جور صریح و عسف فضیح خواهد بود و هر چند آنچه در این جا ذکر شد برای ابطال مزعوم قاضی ثناء اللّه کافی و وافی ست لیکن نظر بمزید تبیین حق واضح و تصریح صدق لائح افادات بعض محققین اهل سنت متعلق بحدیث دار الحکمة مذکور می شود تا بر ناظرین منصفین حقیقت حال نهایت هویدا و آشکار گردد و شبهۀ در فساد زعم قاضی ثناء اللّه باقی نماند احمد بن محمد بن علی العاصمی در زین الفتی جائی که مشابهات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با انبیا علیهم السّلام ذکر نموده در ذکر مشابهات آن جناب با حضرت آدم علیه السّلام گفته و اما العلم و الحکمة فان اللّه تعالی قال لآدم علیه السّلام وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ کُلَّها ففضل بالعلم العباد الذین کانوا لا یَعْصُونَ اَللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ و استحق بذاک منهم السجود له فکما لا یصیر العلم جهلا و العالم جاهلا فکذلک لم یصر آدم المفضل بالعلم مفضولا و کذلک حال من فضل بالعلم فاما من فضل بالعبادة فربما یصیر مفضولا لان العابد ربما یسقط عن درجة العبادة ان ترکها معرضا عنها او توانی فیها تغافلا منها فیسقط فضله و لذلک قیل بالعلم یعلو و لا یعلی و العالم یزار و لا یزور و من ذلک وجوب الوصف للّه سبحانه بالعلم و العالم و فساد الوصف له بالعبادة و العابد و لذلک منّ علی نبیّه علیه السّلام بقوله وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کانَ فَضْلُ اَللّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً فعظم الفضل علیه بالعلم دون سائر ما اکرمه به من الخصال و الاخلاق و ما فتح علیه من البلاد و الآفاق و کذلک المرتضی رضوان اللّه علیه فضل بالعلم و الحکمة ففاق بهما جمیع الامة ما خلا الخلفاء الماضین رضی اللّه عنهم اجمعین و لذلک وصفه الرسول علیه السّلام بهما حیث

قال یا علی ملئت علما و حکمة

و ذکر فی الحدیث عن المرتضی رضوان اللّه علیه ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم کان ذات لیلة فی بیت أمّ سلمة فبکرت إلیه بالغداة فاذا عبد اللّه بن عباس بالباب فخرج النبی صلّی اللّه علیه و سلم الی المسجد و انا عن یمینه و ابن عباس عن یساره فقال النبی علیه السّلام یا علی ما اول نعم اللّه علیک قال ان خلقنی فاحسن خلقی قال ثم ما ذا قال ان عرفنی نفسه قال ثم ما ذا قال قلت و إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اَللّهِ لا تُحْصُوها قال فضرب النبی صلّی اللّه علیه

ص:573

و سلم یده علی کتفی و قال یا علی ملئت علما و حکمة و لذلک

قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها

و فی بعض الروایات انا دار الحکمة و علی بابها ازین عبارت ظاهرست که عاصمی

حدیث انا دار الحکمة را در مقام اثبات علم و حکمت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و تفوق آن جناب درین باب بر جمیع امت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ذکر کرده و هرگز آن را مخصوص بعلوم اولیا نگردانیده و اگر چه بسبب عصبیت خویش خلفای خود را از عداد مفضولین آن جناب محض بادعای لسانی مستثنی نموده لیکن اصلا طریق تخصیص این حدیث بعلوم اولیا نه پیموده و این معنی عند الامعان دلیل ظاهر و برهان باهر تعلق این حدیث بجمیع علوم می باشد و علاّمه محمد بن یوسف کنجی شافعی در کفایة الطالب گفته الباب الحادی و العشرون فیما خص اللّه تعالی علیا رضی اللّه عنه بالحکمة قال اللّه تعالی وَ مَنْ یُؤْتَ اَلْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً

اخبرنا عبد اللطیف بن محمد ببغداد اخبرنا محمد بن عبد الباقی اخبرنا ابو الفضل بن احمد حدثنا احمد بن عبد اللّه الحافظ حدثنا ابو احمد محمد بن احمد الجرجانی حدثنا الحسن بن سفیان حدثنا عبد الحمید بن بحر حدثنا شریک عن سلمة بن کهیل عن الصنابحی عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انا دار الحکمة و علی بابها قلت هذا حدیث حسن عال و قد فسّرت الحکمة بالسنة لقوله عز و جل وَ أَنْزَلَ اَللّهُ عَلَیْکَ اَلْکِتابَ وَ اَلْحِکْمَةَ الآیة یدل علی صحة هذا التاویل ما

قد قال صلّی اللّه علیه و سلم اوتیت الکتاب و مثله معه أراد بالکتاب القرآن و مثله معه ما علمه اللّه تعالی من الحکمة و بیّن له من الامر و النهی و الحلال و الحرام فالحکمة هی السنة فلهذا

قال انا دار الحکمة و علی بابها ازین عبارت ظاهرست که علامۀ کنجی در بیان معنی

حدیث انا دار الحکمة حکمت را بمعنی سنت گرفته و در مقام دلیل آن قول خداوند عالم وَ أَنْزَلَ اَللّهُ عَلَیْکَ اَلْکِتابَ وَ اَلْحِکْمَةَ آورده و نیز در اثبات آن بقول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله اوتیت الکتاب وَ مِثْلَهُ مَعَهُ متمسک شده و افاده نموده که مراد از کتاب قرآنست و مقصود از مثل قرآن چیزیست که تعلیم نمود حق تعالی آن جناب را از حکمت و بیان فرمود برای آن جناب از امر و نهی و حلال و حرام پس ثابت شد که حکمت سنتست و بهمین سبب آن جناب فرموده است

انا دار الحکمة و علی بابها و بعد ملاحظۀ این بیان رشیق و تحقیق انیق تعلق

حدیث انا دار الحکمة بعلوم فقها اظهر من الشمس و ابین من الامس می گردد و ریبی در بطلان مزعوم قاضی ثناء اللّه باقی نمی ماند و سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته الباب الخامس عشر فی ان النبی صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم دار حکمة و مدینة علم و علی لهما باب

ص:574

و انه اعلم باللّه تعالی و احکامه و آیاته و کلامه بلا ارتیاب و بعد نقل شطری از اخبار و روایات این باب گفته

وعن علی رحمة اللّه و رضوانه علیه قال قال رسوله صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم انا دار الحکمة و علی بابها رواه الحافظ ابو نعیم و الطبری و رواه فی المشکوة و قال اخرجه الترمذی و بر هر ناظر بصیر واضح و مستنیرست که عنوان باب خامس عشر بالفاظ واضحۀ خود دلالت صریحه دارد بر آنکه مقصود سید شهاب الدین احمد اثبات باب دار حکمت و باب مدینۀ علم بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و احقاق اعلمیت مطلقۀ آن جنابست نسبت بخدا و احکام خدا و آیات خدا و کلام خدا بلا ارتیاب و در ضمن شواهد همین مقصود محمود

حدیث انا دار الحکمة را بروایت فحول علماء خود مثل ابو نعیم و طبری و صاحب مشکاة و ترمذی نقل کرده پس چگونه می توان گفت که این حدیث ناظر و مشیر بعلوم فقها نیست و مختص بعلوم اولیاست هل هذا الا تضجیع شنیع یابی عنه کل ذی فهم سنیع و علامۀ مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر گفته

انا دار الحکمة

و فی روایة انا مدینة الحکمة و علی بابها أی علی بن أبی طالب هو الباب الذی یدخل منه الی الحکمة و ناهیک بهذه المرتبة ما اسناها و هذه المنقبة ما اعلاها و من زعم انّ المراد

بقوله و علی بابها انه مرتفع من العلوّ و هو الارتفاع فقد تمحل لغرضه الفاسد بما لا یجدیه و لا یسمنه و لا یغنیه

اخرج ابو نعیم عن ترجمان القرآن مرفوعا ما انزل اللّه عز و جل یا ایها الذین امنوا الا و علی راسها و امیرها

و اخرج عن ابن مسعود قال کنت عند النبی صلّی اللّه علیه و سلم فسئل عن علی کرم اللّه وجهه فقال قسمت الحکمة عشرة اجزاء فاعطی علی تسعة اجزاء و الناس جزءا واحدا

و عنه ایضا انزل القرآن علی سبعة احرف ما منها حرف الا له ظهر و بطن و اما علیّ فعنده منه علم الظاهر و الباطن

و اخرج ایضا علی سید المرسلین و امام المتقین

و اخرج ایضا انا سید ولد آدم و علی سید العرب

و اخرج ایضا علی رایة الهدی

و اخرج ایضا یا علی ان اللّه امرنی ان ادنیک و اعلمک لتعی و انزلت علیّ هذه الآیة و تعیها اذن واعیه

و اخرج ایضا عن ابن عباس کنا نتحدث ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عهد الی علی کرم اللّه وجهه سبعین عهدا لم یعهد الی غیره و الاخبار فی هذا الباب لا تکاد تحصی ازین عبارت ظاهر و باهرست که مناوی بعد بیان معنی

حدیث انا دار الحکمة و اظهار عظمت و جلالت آن شطری از اخبار و آثار در تایید آن ذکر نموده که از ان احتوای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر علوم ظاهره و باطنه و بلوغ آن جناب بامد اقصی در احراز این علوم کفلق الصبح ثابت و متحقق می شود پس چگونه بعد ازین می توان گفت که معاذ اللّه

حدیث انا دار الحکمة متعلق بمحض علوم اولیاست و بعلوم فقها تعلقی ندارد و ابن حجر مکی که از متعصبین مشهورین قومست در منح مکیه کما دریت فیما سبق گفته

ص:575

مما یدل علی ان اللّه سبحانه اختص علیا من العلوم بما تقصر عنه العبارات

قوله صلّی اللّه علیه و سلم اقضاکم علی و هو حدیث صحیح لا نزاع فیه و

قوله انا دار الحکمة

و روایة انا مدینة العلم و علی بابها الخ ازین عبارت واضح و لائحست که حدیث دار الحکمة مثل

حدیث اقضاکم علی دلیل اعلمیت تامۀ کاملۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اختصاص آن جناب از علوم بچیزی که عبارات از ان قاصرست می باشد و در کمال ظهورست که بعد تحقق دلالت این حدیث بر چنین مطلب فخیم و آن هم باعتراف مثل ابن حجر زعم مشیر بودن آن بسوی علوم اولیا دون علوم الفقهاء حیف ملیم و عسف ذمیمست و نور الدین علی بن احمد بن محمد العزیزی در سراج منیر شرح جامع صغیر گفته

(انا دار الحکمة) قال المناوی و

فی روایة بنی الحکمة (و علی) بن أبی طالب (بابها) فیه التنبیه علی فضل علیّ و استنباط الاحکام الشرعیة منه ازین عبارت ظاهر و آشکارست که در

حدیث انا دار الحکمة تنبیه است بر فضل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و استنباط احکام شرعیه از آن جناب و در کمال ظهورست که استنباط احکام شرعیه از اقوال آن جناب عمدۀ وظائف فقهاست پس بحمد اللّه ثابت و محقق گشت که این حدیث شریف بلا ارتیاب و اشتباه بعلوم فقها نیز متعلق می باشد و هرگز مقصور بر علوم اولیا نیست و ملا نظام الدین سهالوی انصاری در کتاب صبح صادق گفته افاضة قال الشیخ ابن همام فی فتح القدیر بعد ما اثبت عتق أم الولد و انعدام جواز بیعها عن عدة من الصحابة رضوان اللّه تعالی علیهم و بالاحادیث المرفوعة استنتج ثبوت الاجماع علی بطلان البیع مما یدل علی ثبوت ذلک الاجماع ما

اسنده عبد الرزاق أنبأنا معمر عن ایوب عن ابن سیرین عن عبیدة السلمانی قال سمعت علیا یقول اجتمع رأیی و رای عمر فی امهات الاولاد ان لا یبعن ثم رأیت بعد ان یبعن فقلت له فرایک و رای عمر فی الجماعة احب الی من رأیک وحدک فی الفرقة فضحک علی رضی اللّه تعالی عنه و اعلم ان رجوع علی رضی اللّه تعالی عنه یقتضی انه یری اشتراط انقراض العصر فی تقرر الاجماع و المرجّح خلافه و لیس یعجبنی ان لامیر المؤمنین شانا یبعد اتباعه ان یمیلوا الی دلیل مرجوح و رای مغسول و مذهب مزدول فلو کان عدم الاشتراط اوضح لا کوضوح شمس النهار کیف یمیل هو إلیه و

قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی رواه الصحیحان

و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلم انا دار الحکمة و علی بابها رواه الترمذی فالانقراض هو الحق لا یقال ان الخلفاء الثلثة ایضا ابواب العلم و قد حکم عمر بامتناع البیع لان غایة ما فی الباب انهما تعارضا ثم المذهب ان امیر المؤمنین عمر افضل و هو لا یقتضی ان یکون الافضلیة فی العلم

ص:576

ایضا و قد ثبت انه باب دار الحکمة فالحکمة حکمه ازین عبارت در کمال ظهورست که ملا نظام الدین در مسئلۀ انقراض عصر که مسئلۀ اصولیه است و مسئلۀ بیع امهات اولاد که مسئلۀ فقهیه است استدلال

بحدیث انا دار الحکمة نموده و در آخر کلام بصراحت در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و قد ثبت انه باب دار الحکمة فالحکمة حکمه پس بلا ریب ثابت و متحقق گردید که نزد ملای مذکور این حدیث متعلق بعلوم فقها می باشد و الاّ در مسائل اصول و فقه بآن استدلال سائغ و جائز نمی شد و ذلک ظاهر لا سترة فیه و لا یشک فیه الا الاعفک الارعن الرقیع السفیه وجه سوم آنکه پانی پتی درین کلام حدیث مدینة العلم را مشیر بعلوم اولیا دون علوم الفقهاء دانسته حال آنکه این مطلب نیز سراسر باطل و از حلیۀ صحت عاطلست و از تحقیقات شافیه و تبیینات وافیه که در ما سبق جابجا سمت ذکر یافته بر هر عاقل واضح و آشکار می گردد که حدیث مدینة العلم جمیع علوم حقه و تمامی معارف صحیحه را در ذات والا صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت و متحقق می نماید و حصول همه آن را منحصر در اخذ از آن جناب ظاهر و باهر می گرداند پس تنزیل این حدیث شریف جلیل بر علوم اولیا دون علوم الفقهاء سراسر تقصیر و جفا و نهایت ظلم و اعتداست و هر که ادنی بهرۀ از تتبع کتب و اسفار داشته باشد بیقین خواهد دانست که آنچه پانی پتی در این جا اختیار نموده مخالف افادات بسیاری از علمای کبار و کملای احبارست از آنجمله است احمد عاصمی که در زین الفتی حدیث مدینة العلم را در ذکر مشابهات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السّلام ذکر فرموده و باین حدیث شریف استدلال بر مشابه بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با حضرت آدم علیه السّلام در علم و حکمت نموده و هرگز مفاد این حدیث را مقصور بر علوم اولیا و مصروف از علوم فقها نگردانیده کما دریت آنفا بلکه عاصمی کما مضی سابقا در بیان معنی این حدیث شریف با وصف ادعای باطل بابیت ثلاثه بتصریح ذکر نموده که تخصیص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بلفظ باب مدینة العلم دلالت می کند بر خصوصیت آن جناب در علم و خبرت و کمال آن جناب در حکمت و نفاذ آن جناب در قضیّه و این افاده چنانچه می بینی صراحة مکذّب پانی پتیست زیرا که نفاذ در قضیه بلا شبهه از ملکات فاضلۀ فقهاست پس صرف این حدیث شریف از علوم فقها چگونه صحیح خواهد شد و نیز عاصمی حدیث مدینة العلم را در ذکر مشابهات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با حضرت داود علی نبینا و آله و علیه السّلام مذکور ساخته و بان احتجاج بر مشابه بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با حضرت داود علیه السّلام در فصل الخطاب کرده و در بیان معانی فصل الخطاب آورده که آن حکم بین الخصمینست و پر ظاهرست که حکم بین الخصمین تعلق ظاهر بفقه

ص:577

و فقها دارد پس صرف این حدیث شریف از علوم فقها باطل محض بر آمد و نیز عاصمی در زین الفتی جائی که اسمای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را ذکر کرده و بتقریب اثبات اسم باب مدینة العلم حدیث مدینة العلم را آورده در بیان معنی این حدیث ادعا نموده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بود در قضا خاصّة و این تخصیص عاصمی اگر چه ناشی از غرض باطلیست که در ما سبق بطلان آن بتفصیل دریافتی لیکن شکی نیست که ازین تخصیص صراحة مزعوم پانی پتی بآب می رسد چه پر ظاهرست که قضا را با علوم فقها ارتباط واضح و تعلق لائح می باشد و اگر قاضی ثناء اللّه از جملۀ آن قضاة نیست که کتب محاضرات کاشف تغفیلاتشانست پس لابد خود هم ملتفت باین مطلب خواهد بود و در کمال ظهورست که بعد درک این ارتباط صرف حدیث مدینة العلم از علوم فقها که قاضی ثناء اللّه مرتکب آن شده باطل محض و فاسد صرف می باشد و از آنجمله است علامه محمد بن طلحه نصیبی شافعی که در مطالب السئول در بیان بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام انزع بطین بعد ذکر معنی انزع گفته و لما اکتنفت العنایة الالهیة و احاطت الالطاف الربانیة و احدقت الرافة الملکوتیة برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فجعلت قلبه مشکاة الانوار النبوة و الرسالة و انزل اللّه علیه الکتاب و الحکمة و علمه ما لم یکن یعلم و علی یومئذ مشمول ببرکات تربیته محصول له ثمرات حنوه علیه فبشفقته لمع من تلک الانوار بارقها و طلع من افاق مشکاتها شارقها فاستنار قلب علی بتلک الانوار و زکا بتلک الاثار وصفا من شوائب الاکدار و استعد بقبول ما یفیض علیه من اسرار العلوم و علوم الاسرار و یحلّ فیه من مقدار الحکم و حکم الاقدار فتحلی بیمن الایمان و تزین بعوارف المعرفة و اتصف بمحکم الحکمة و ادرک انواع العلم فصارت الحکم من الفاظه ملتقطة و شوارد العلوم الظاهرة و الباطنة به انسة و عیونها من قلیب قلبه متفجرة و لم یزل بملازمة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یزیده اللّه تعالی علما حتی

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فیما نقله الترمذی فی صحیحه بسنده عنه انا مدینة العلم و علی بابها فکان من غزارة علمه یذلل جوامح القضایا و یوضح مشکلات الوقائع و یسهل مستصعب الاحکام فکل علم کان له فیه اثر و کل حکمة کان له علیها استظهار و سیاتی تفصیل هذا التاصیل فی الفصل السادس المعقود لبیان علمه و فضله انشاء اللّه تعالی و حیث اتضح ما اتاه اللّه تعالی من انواع العلم و اقسام الحکمة فباعتبار ذلک وصف بلفظة البطین فانها لفظة یوصف بها من هو عظیم البطن متصف بامتلائه و لما کان علیه السّلام قد امتلأ علما و حکمة و تضلّع من انواع

ص:578

العلوم و اقسام الحکمة ما صار غذاء له مملوا به وصف باعتبار ذلک بکونه بطینا من العلم و الحکمة کمن تضلّع من الاغذیة الجسمانیة ما عظم به بطنه و صار باعتباره بطینا فاطلقت هذه اللفظة نظرا الی ذلک و این عبارت بچند وجه مزعوم باطل ثناء اللّه را فاسد و کاسد وامینماید اول آنکه ابن طلحه در ان بصراحت ذکر نموده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قبل تشرف بحدیث مدینة العلم ادراک جمیع انواع علم فرمود پس حکمت از الفاظ آن جناب ملتقط گردید و رمیدهای علوم ظاهره و باطنه بآنجناب آنس شد و چشمهای آن علوم ظاهره و باطنه از چاه دل آن جناب جوش زد پس چگونه عاقلی تسلیم خواهد کرد که بعد حصول این مرتبه برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بلکه بعد وصول آن جناب ببالاتر ازین مرتبه هر گاه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله بغرض اظهار فضل آن جناب حدیث مدینة العلم ارشاد فرمود مقصود آن جناب از ان علوم ظاهره نبود و صرف بعلوم باطنه اشاره نمود هل هذا الا قول الجاحد العنود و زعم المنکر الکنود دوم آنکه ابن طلحه در ان بعد ذکر وصول جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بمرتبۀ بابیّت مدینۀ علم و ایراد حدیث مدینة العلم برای اثبات این مطلوب بنهج تفریع بر ان گفته که آن جناب بسبب غزارت علم خود تذلیل جوامح قضایا می فرمود و در کمال ظهورست که قضایا مربوط بعلوم فقها می باشد پس صرف حدیث مدینة العلم از علوم فقها باطل محض خواهد بود سوم آنکه نیز ابن طلحه بنهج تفریع بر حدیث مدینة العلم ذکر کرده که آن جناب ایضاح مشکلات وقائع می فرمود و پر ظاهرست که ایضاح مشکلات وقائع را بعلوم فقهاء تعلق آشکار می باشد پس صرف حدیث مدینة العلم از علوم فقها بلا ریب تفوّه فاسدست چهارم آنکه نیز ابن طلحه علی سبیل التفریع گفته که آن جناب مستصعب احکام را تسهیل می فرمود و در نهایت انجلاست که تسهیل مستصعب احکام بلا شبهه از اشغال فقهاء کرامست پس صرف حدیث مدینة العلم از علوم فقهاء محض تخرّص و اعتدا می باشد پنجم آنکه نیز ابن طلحه علی نهج التفریع افاده نموده که جناب امیر المؤمنین را در هر علم اثری بود و آن جناب بر هر حکمت استظهاری داشت پس بعد این تصریح چگونه می توان گفت که حدیث مدینة العلم و حدیث دار الحکمة صرف بعلوم اولیا اشاره می نماید نه بعلوم فقها بالجمله بعد ملاحظۀ این عبارت بلیغه هیچ عاقلی شک نمی توان کرد که نزد علامه ابن طلحه حدیث مدینة العلم قطعا و یقینا مثبت جمله علوم در ذات والا صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد و از آنجمله است حافظ محمد بن یوسف کنجی شافعی چنانچه در کفایة الطالب در ذکر معنای حدیث مدینة العلم گفته قلت و اللّه اعلم ان وجه هذا عندی

ان النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال انا مدینة العلم و علی بابها أراد صلّی اللّه علیه و سلّم ان اللّه تعالی علّمنی العلم و امرنی بدعاء الخلق

ص:579

الی الاقرار بوحدانیته فی اول النبوة حتی مضی شطر زمان الرسالة علی ذلک ثم امرنی اللّه بمحاربة من أبی الاقرار للّه عز و جل بالوحدانیة بعد منعه من ذلک فانا مدینة العلم فی الاوامر و النواهی و فی السلم و الحرب حتی جاهدت المشرکین و علی بن أبی طالب بابها أی هو اول من یقاتل اهل البغی بعدی من اهل بیتی و سائر امتی و لولا علی بیّن للناس قتال اهل البغی و شرع الحکم فی قتلهم و اطلاق الاساری منهم و تحریم سلب اموالهم و سبی ذراریهم لما عرف ذلک فالنبی صلّی اللّه علیه و سلم سنّ فی قتال المشرکین و نهب اموالهم و سبی ذراریهم و سنّ علی فی قتال اهل البغی ان لا یجهز علی جریح و لا یقتل الاسیر و لا تسبی النساء و الذریة و لا توخذ اموالهم و هذا وجه حسن صحیح و مع هذا فقد قال العلماء من الصحابة و التابعین و اهل بیته بتفضیل علیّ و زیادة علمه و غزارته و حدّة فهمه و وفور حکمته و حسن قضایا و صحة فتواه و قد کان ابو بکر و عمر و عثمان و غیرهم من علماء الصحابة یشاورونه فی الاحکام و یاخذون بقوله فی النقض و الابرام اعترافا منهم بعلمه و وفور فضله و رجاحة عقله و صحة حکمه و لیس هذا الحدیث فی حقّه بکثیر لأنّ رتبته عند اللّه عز و جل و عند رسوله و عند المؤمنین من عباده اجلّ و اعلی من ذلک ازین عبارت ظاهرست که کنجی اولا حدیث مدینة العلم را متعلق بعلم احکام بغات دانسته و پر ظاهرست که علم احکام بغات از علوم فقهاست پس صرف این حدیث از علوم فقها درست نباشد و ثانیا کنجی این حدیث شریف را بر ظاهر خود که اعلمیت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلامست محمول نموده و افاده فرموده که علمای صحابه و تابعین و اهل بیت علیهم السّلام بتفضیل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و زیادت و غزارت علم وحدت فهم و وفور حکمت و حسن قضایا و صحت فتوای آن جناب قائل شده اند و نیز ذکر نموده که ابو بکر و عمر و عثمان و غیر ایشان از علماء صحابه در احکام با آن جناب مشاورت می کردند و بقول آن جناب در نقض و ابرام عمل می نمودند بسبب اعتراف کردن خودشان بعلم آن جناب و وفور فضل و رجحان عقل و صحت حکم آن جناب و نیز افاده کرده که این حدیث در حق آن جناب کثیر نیست زیرا که رتبۀ آن جناب پیش خدا و رسول و مؤمنین بزرگتر و بلندتر ازینست و ازینجا بکمال وضوح واضح می شود که نزد حافظ کنجی این حدیث شریف هرگز مصروف از علوم فقهاء نیست و بلا تردد و تجرح دلالت آن بر اعلمیت مطلقۀ جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قابل قبول اهل عقولست و از آنجمله است علامۀ محیی الدین نووی که مضمون بلاغت مشحون حدیث مدینة العلم را در نظم لطیف خود بنحوی منظوم نموده که بملاحظۀ آن ادعای قاضی ثناء اللّه نهایت فاسد بنظر می آید سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل

ص:580

علی ترجیح الفضائل در ذکر مادحین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و کالامام فی الاسلام و المشار إلیه فی الاعلام مرجع العلوم و الفتاوی أبی زکریا یحیی الدین یحیی النواوی فانه قد قال و اجاد المقال امام

المسلمین بلا ارتیاب

ازین کلام متین النظام واضح و لائحست که علامۀ نووی حدیث مدینة العلم را دلیل احتوای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر تمامی علوم می داند و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را برای خزانۀ آن علوم مثل باب وا می نماید پس چگونه می توان گفت که حدیث مدینة العلم العیاذ باللّه از علوم فقها مصروف و صرف بسوی علوم اولیاء معطوف می باشد هل هذا الا جحود النهار مع اعتراف طلوع الشمس المنیرة للأبصار و از آنجمله است نظام الدین بخاری مشهور بنظام اولیا که از اکابر عرفا و اجلۀ اولیا نزد اهل سنت می باشد عبد الرحمن چشتی در مرآة الاسرار در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته و میر سید محمد کرمانی در سیر الأولیاء ملفوظ سلطان المشایخ شیخ نظام الدین اولیا نقل می کند که او باوصاف بذل و عطا و رزم و وغا و فقر و صفا میان صحابۀ کرام ممتاز بود بقوت و شوکت از حضرت عزت بخطاب اسد اللّه الغالب مخاطب گشت و بکثرت علم از جملۀ صحابه رضوان اللّه علیهم بقول حضرت رسالت پناه

انا مدینة العلم و علی بابها مخصوص گشت و لهذا قال عمر بن الخطاب لولا علی لهلک عمر و بخلعت خرقۀ فقر که از حضرت عزت بحضرت رسالت پناه در شب معراج رسیده بود میان خلفای اربعه مشرف او گشت لا جرم تا روز قیامت سنّت سنیّه الباس خرقۀ مشایخ قدس اللّه اسرارهم ازو ماند و این کار وی استقامت ازو گرفت و او را در تصوف مقامی رفیع و شانی عظیمست خواجه جنید رحمة اللّه علیه گفت که شیخنا فی الاصول و البلاء علیّ المرتضی یعنی شیخ ما اندر اصول و اندر بلا کشیدن علی مرتضی است یعنی امام ما اندر علم معاملات این طریقت علیست کرم اللّه وجهه انتهی ازین عبارت ظاهرست که نظام اولیا حدیث مدینة العلم را دلیل کثرت علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از جملۀ صحابه می داند و آنرا از فضائل خاصۀ آن جناب وامینماید و با وصفی که از افاخم و اعاظم اولیای سنیه می باشد و در تصوف و تقشف مرتبۀ که دارد محتاج به بیان نیست لیکن این حدیث شریف را هرگز بر محض علوم اولیا فرود نیاورده و از علوم فقها مصروف ننموده بلکه متعلق بودن آن بعلوم فقها بکمال لطافت ظاهر کرده زیرا که بعد اظهار اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از جملۀ صحابه و اختصاص آنجناب بحدیث مدینة العلم گفته و لهذا قال عمر بن الخطاب لولا علی لهلک عمر و در کمال ظهورست که این قول عمر متعلق بقضایای فقهیه و احکام شرعیه است که در ان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام عمر را تنبیه بر خطای او نموده

ص:581

وجه صواب را بیان فرموده پس تا وقتی که حدیث مدینة العلم دلیل احتوای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر جمله علوم که از جملۀ آن علوم فقها نیز هست نباشد و مزیت آن جناب را درین باب بر سائر اصحاب ظاهر نکند در مقام تعلیل و توجیه اختصاص آن جناب بحدیث مدینة العلم قول عمر آوردن و لهذا قال عمر لولا علی لهلک عمر گفتن درست نخواهد شد کما هو واضح جدّا بالجمله کمال عجبست که چگونه قاضی ثناء اللّه با وصف تلبس بلباس صوفیه و تلون بلون مشایخ هنوز بر کلام نظام اولیای خود اطلاع بهم نه رسانیده تا خویشتن را ازین ادعای باطل باز می داشت و همت خود را بر خدع عوام نمی گماشت و از آنجمله است شیخ زین الدین ابو بکر خوافی که او با وصفی که از اجلۀ مشاهیر صوفیه و مشایخ کبار سنیّه می باشد در مقام تایید و تسدید نزول آیۀ وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ در شان جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اختصاص آن جناب بمزید علم و حکمت حدیث مدینة العلم را با قول عمر لولا علی لهلک عمر ذکر نموده و این معنی بعد ملاحظه تقریر سابق دلیل واضح تعلق حدیث مدینة العلم بعلوم فقها می باشد حالا عبارت شیخ مذکور باید شنید و ازهار اعتبار بانامل اختبار باید چید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته الباب الخامس عشر فی ان النبی صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلم دار حکمة و مدینة علم و علی لهما باب و انه اعلم الناس باللّه تعالی و احکامه و آیاته و کلامه بلا ارتیاب

عن مولانا امیر المؤمنین علی رضی اللّه تعالی عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم یا علی ان اللّه امرنی ان ادنیک فاعلّمک لتعی و انزلت هذه الآیة وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ و انت اذن واعیة لعلمی رواه الحافظ الامام ابو نعیم فی الحلیة و رواه سلطان الطریقة و برهان الحقیقة الشیخ شهاب الدین ابو جعفر عمر السهروردی فی العوارف باسناده الی عبد اللّه بن الحسن رضی اللّه تعالی عنهما و لفظه قال حین نزلت هذه الآیة وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلم لعلی رضی اللّه تعالی عنه سألت اللّه ان یجعلها اذنک یا علی قال علی کرم اللّه تعالی وجهه فما نسیت شیئا بعده و ما کان لی ان انسی قال شیخ المشایخ فی زمانه و واحد الاقران فی علومه و عرفانه الشیخ زین الدین ابو بکر محمد بن محمد بن علی الخوافی قدس اللّه تعالی سرّه فلذا اختص علی کرم اللّه وجهه بمزید العلم و الحکمة حتی

قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و قال عمر لو لا علی لهلک عمر و از آنجمله است سید شهاب الدین احمد که در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل بعد ذکر حدیث مدینة العلم گفته و اعلم ان الباب سبب لزوال الحائل و المانع من الدخول الی البیت فمن أراد الدخول و اتی البیوت من غیر ابوابها شق و

ص:582

عسر علیه دخول البیت فهکذا من طلب العلم و لم یطلب ذلک من علیّ رضی اللّه عنه و بیانه فانه لا یدرک المقصود فانه رضی اللّه عنه کان صاحب علم و عقل و بیان و ربّ من کان عالما و لا یقدر علی البیان و الافصاح و کان علی رضی اللّه عنه مشهورا من بین الصحابة بذلک فباب العلم و روایته و استنباطه من علی رضی اللّه عنه و هو کان باجماع الصحابة مرجوعا إلیه فی علمه موثوقا بفتواه و حکمه و الصحابة کلهم یراجعونه مهما اشکل علیهم و لا یسبقونه و من هذا المعنی قال عمر لولا علی لهلک عمر رضی اللّه تعالی عنهم ازین عبارت بصراحت واضحست که نزد سید شهاب الدین حدیث مدینة العلم متعلق بعلوم فقهاست زیرا که در بیان معنی آن افاده نموده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باجماع صحابه مرجوع إلیه بود در علم خود و موثوق بود بفتوی و حکم خود و تمامی صحابه مراجعت می نمودند بآنجناب وقتی که برایشان مشکل پیش می آمد و بر ان جناب سبقت نمی نمودند و بسبب همین معنی عمر گفته است لولا علی لهلک عمر و بعد این تصریح صریح و توضیح صحیح صاحب توضیح الدلائل فساد ادعای قاضی ثناء اللّه در نهایت وضوح و ظهور می رسد و از آنجمله است نور الدین علی بن محمد المعروف بابن الصباغ المکی المالکی چنانچه در فصول مهمه فی معرفة الائمة بعد ذکر حکم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در واقعۀ خنثی گفته فانظر رحمک اللّه الی استخراج امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بنور علمه و ثاقب فهمه ما اوضح به سبیل السداد و بین به طریق الرشاد و اظهر به جانب الذکورة علی الانوثة من مادّة الایجاد و حصلت له هذه المنة الکاملة و النعمة الشاملة بملاحظة النبی علیه السّلام له و تربیته و حنوه علیه و شفقته فاستعد لقبول الانوار و تهیأ لفیض العلوم و الاسرار فصارت الحکمة من الفاظه ملتقطة و العلوم الظاهرة و الباطنة بفواده مرتبطة لم تزل بحار العلوم تنفجر من صدره و یطفو عبابها حتی

قال صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و این عبارت بدو وجه بر مطلوب دلالت دارد اول آنکه ابن الصباغ حدیث مدینة العلم را بعد ذکر حکم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در واقعۀ خنثی ذکر نموده و پر ظاهرست که حکم در واقعه خنثی از احکام فقهیه است و این حدیث را در ذیل این حکم بیان نمودن دلیل صریح تعلق آن بعلوم فقها می باشد دوم آنکه ابن الصباغ درین عبارت بعد ذکر شفقت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و استعداد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تصریح نموده به اینکه حکمت از الفاظ آن جناب ملتقط گردید و علوم ظاهره و باطنه بقلب آن جناب مرتبط شد و همواره بحار علوم از صدر آن جناب جوش می زد و عباب آن بلند می شد تا آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود

انا مدینة العلم و علی بابها و ازین تصریح در کمال ظهورست که جناب امیر المؤمنین

ص:583

علیه السّلام قبل تشرف بحدیث مدینة العلم دارای علوم ظاهره و باطنه بود پس چگونه می توان گفت که مقصود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در حین ارشاد حدیث مدینة العلم قصر آن بر علوم اولیا بود و علوم فقها در ان مراد نبود هل هذا الا تضجیع شنیع یجلب کل تقریع فظیع و از آنجمله است نور الدین علی بن عبد اللّه سمهودی چنانچه در جواهر العقدین گفته و

قد اخرج ابن السمان عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه انه سمع عمر یقول لعلی رضی اللّه عنهما و قد سئله عن شیء فاجابه ففرّج عنه لا ابقانی اللّه بعدک یا علی قال الزین العراقی فی شرح التقریب فی ترجمة علی رضی اللّه عنه قال عمر رضی اللّه عنه اقضانا علیّ و کان یتعوذ من معضلة لیس لها ابو حسن انتهی و هذا التعوّذ رواه الدارقطنی و غیره و لفظه اعوذ باللّه من معضلة لیس لها ابو حسن و فی روایة له عن أبی سعید الخدری قال قدمنا مع عمر مکة و معه علی بن أبی طالب فذکر له علی شیئا فقال عمر اعوذ باللّه ان اعیش فی قوم لست فیهم ابا حسن قالوا و انما لم یولّه شیئا من البعوث لانه کان یمسکه عنده لاخذ رایه و مشاورته و اخرج الحافظ الذهبی عن عبد الملک بن أبی سلیمان قال ذکر لعطاء أ کان احد من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم افقه من علی قال لا و اللّه ما علمته قلت و هذا و اشباهه مما جاء فی فضیلة علی فی هذا الباب شاهد لحدیث انا مدینة العلم و علیّ بابها ازین عبارت ظاهرست که سمهودی اولا آثار عدیده و اقوال سدیده که دلیل اعلمیت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و کمال آن جناب در خصوص علم فقه و احکام می باشد حدیث مدینة العلم را وارد نموده و این آثار و اقوال و اضراب و امثال آن را بصراحت شاهد حدیث مدینة العلم وانموده پس بنهایت ظهور ظاهر شد که نزد علامۀ سمهودی بلا ریب حدیث مدینة العلم متعلق بعلوم فقها می باشد و هرگز ازین وادی مصروف نیست و از آنجمله است فضل بن روزبهان شیرازی که در کتاب الباطل خود اعتراف نموده به اینکه حدیث مدینة العلم بر وفور علم جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و استحضار آن جناب اجوبه وقائع را و اطلاع آن جناب بر علوم و معارف دلالت دارد حیث قال فی جواب کلام العلامة الحلی رحمه اللّه و قد استدل فیه

بقوله علیه السّلام سلونی و بحدیث مدینة العلم کما سمعت هذا یدل علی وفور علمه و استحضاره اجوبة الوقائع و اطلاعه علی العلوم و المعارف و کل هذه الامور مسلّمة و بعد ادراک اعتراف چنین متعصب متشدّد صرف حدیث مدینة العلم از علوم فقها و قصر آن بر علوم اولیا بنهایت شناعت و غایت فظاعت می رسد و از آنجمله است ملا علی قاری چنانچه در شرح فقه اکبر گفته ثم علی بن أبی طالب أی ابن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی القریشی الهاشمی و هو المرتضی

ص:584

زوج فاطمة الزهراء و ابن عم المصطفی و العالم فی الدرجة العلیاء و المعضلات التی ساله کبار الصحابة و رجعوا الی فتواه فیها فضائل کثیرة شهیرة تحقق

قوله علیه السّلام انا مدینة العلم و علی بابها

و قوله علیه السّلام اقضاکم علیّ ازین عبارت ظاهرست که نزد ملا علی قاری معضلاتی که کبار صحابه از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام پرسیدند و رجوع بسوی فتوای آن جناب در ان معضلات فرمودند حدیث مدینة العلم و

حدیث اقضاکم علی را محقق می نماید و پر ظاهرست که بسیاری از ان معضلات از جملۀ احکام شرعیه و مسائل فقهیه بود پس بکمال ظهور متضح گردید که حدیث مدینة العلم بلا شبهه و ارتیاب تعلق تام بعلوم فقها دارد و صرف آن ازین علوم کار اهل عقل و علوم نیست و نیز ملا علی قاری در رسالۀ المشرب الوردی فی مذهب المهدی ع بعد نقل حکایت مکذوبه تعلّم حضرت خضر علیه السّلام از ابو حنیفه گفته و لا یخفی ان هذا من کلام بعض الملحدین الساعی فی فساد الدین إذ حاصله ان الخضر الذی قال تعالی فی حقه عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً و قد تعلّم موسی علیه السّلام بعض العلوم منه بما اوتی حلما من جملة تلامیذ أبی حنیفة ثم عیسی علیه السّلام یاخذ احکام الاسلام من تلمیذ تلمیذ أبی حنیفة فی ذلک المقام و ما اسرع فهم التلمیذ حیث اخذ عن الخضر فی ثلث سنین ما تعلم الخضر من أبی حنیفة حیّا و میّتا فی ثلاثین سنة و اعجب منه ان ابا القاسم القشیری لیس معدودا فی طبقات الحنفیة و انما هو احد اکابر الشافعیة ثم العجب من الخضر انه ادرک النبی علیه السّلام و لم یتعلم منه الاسلام و لا من علماء الصحابة الکرام کعلیّ باب مدینة العلم و اقضی الصحابة و زیدا فرضهم و أبی اقرء القراء و معاذ بن جبل الاعلم بالحلال و الحرام و لا من التابعین العظام کالفقهاء السبعة و سعید بن المسیب بالمدینة و عطا بمکة و الحسن بالبصرة و مکحول بالشام و قد رضی لجهله بالشریعة الحنفیة حتی تعلم مسائلها بدلائلها فی اواخر عمر أبی حنیفة فهذا مما لا یخفی بطلانه علی العقول السخیفة و الفهوم الضعیفة بل لو اطلع علی هذا المقالة الردیّة علماء الشافعیة او الحنابلة و المالکیة اخذوها علی وجه السخریة و جعلوها وسیلة فی قلة عقل الطائفة الحنفیة حیث تعلموا ان احدا منهم لم یرض بهذه القضیة بالکلیة ثم لو تعرضت لما فی منقوله من الخطأ فی مبانیه و معانیه الدالة علی نقصان معقوله لصار کتابا مستقلا فی رد محصوله الا انی اعرضت عنه صفحا لقوله تعالی خُذِ اَلْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْجاهِلِینَ و قال عز و جل فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اِصْفَحْ إِنَّ اَللّهَ یُحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ ازین عبارت بکمال وضوح ظاهر می شود که نزد ملا علی قاری حدیث مدینة العلم متعلق بعلوم فقها می باشد زیرا که ملای مذکور باب مدینة العلم

ص:585

و اقضی الصحابة بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را بغرض اثبات رجحان آن جناب برای تعلیم خضر علیه السّلام نسبت بابو حنیفه ذکر نموده و در مقام استعجاب گفته که تعجبست از خضر علیه السّلام که او ادراک جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نمود و از آنجناب اسلام را تعلم نکرد و نه از علمای صحابۀ کرام مثل علی علیه السّلام که باب مدینة العلم و اقضی الصحابة بود تا آخر آنچه گفت پس محل کمال تعجبست که چگونه قاضی ثناء اللّه این همه افادات علمای خود را پس پشت انداخته حدیث مدینة العلم را بر محض علوم اولیا منزّل ساخته و نیز ملا علی قاری در مرقاة شرح مشکاة متعلق

بحدیث انا دار الحکمة

و حدیث انا مدینة العلم کلامی نموده که سراسر از ان واضحست که این هر دو حدیث نزد او یقینا متعلق بعلوم فقها می باشد و هرگز مقصور بر علوم اولیا نیست و قد مرّ هذا الکلام مستوفی فیما سبق مع الکلام علیه فلینظره المتامل الخبیر یجد الامر کما وصفنا محققا لدیه و از آنجمله است علامۀ مناوی چنانچه در فیض القدیر شرح جامع صغیر گفته

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب فان المصطفی صلّی اللّه علیه و سلم المدینة الجامعة لمعالی الدیانات کلها و لا بد للمدینة من باب فاخبر ان بابها هو علی کرم اللّه وجهه فمن اخذ طریقه دخل المدینة و من أخطأه اخطأ طریق الهدی و قد شهد له بالاعلمیة الموافق و الموالف و المعادی و المخالف و خرّج الکلاباذی ان رجلا سأل معاویه عن مسئلة فقال سل علیا هو اعلم منی فقال ارید جوابک قال ویحک کرهت رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یغرّه بالعلم غرّا و کان اکابر الصحب یعترفون له بذلک و کان عمر رض یسأله عما اشکل علیه جاءه رجل فسأله فقال ههنا علی فاسئله فقال ارید ان اسمع منک یا امیر المؤمنین قال قم لا اقام اللّه رجلیک و محا اسمه من الدیوان و صحّ عنه من طریق انه کان یتعوذ من قوم لیس هو فیهم حتی امسکه عنده و لم یولّه شیئا من البعوث لمشاورته فی المشکل و اخرج الحافظ عبد الملک بن سلیمان قال ذکر لعطاء أ کان احد من الصحب افقه من علی قال لا و اللّه و قال الحر الی قد علم الاولون و الآخرون ان فهم کتاب اللّه منحصر الی علم علی ع و من جهل ذلک فقد ضل عن الباب الذی من وراءه یرفع اللّه من القلوب الحجاب حتی یتحقق الیقین الذی لا یتغیر بکشف الغطاء الی هنا کلامه و این عبارت چنانچه می بینی بر مطلوب بچند وجه دلالت دارد اول آنکه مناوی در ان برای توضیح معنی حدیث مدینة العلم تصریح نموده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مدینۀ جامعه است برای معالی دیانات کل آن و چارۀ نیست ازین که برای مدینه بابی بوده باشد پس خبر داد آن حضرت که باب آن مدینه جناب امیر المؤمنین

ص:586

علیه السّلامست پس هر که اخذ کرد طریق آن جناب را داخل مدینه شد و هر که ترک کرد طریق آن جناب را ترک کرد طریق هدایت را و ازین توضیح صحیح بصراحت تمام تعلق حدیث مدینة العلم بتمامی علوم دینیه واضح و آشکار می گردد پس قصر این حدیث بر علوم اولیا و صرف آن از علوم فقها باطل گردید دوم آنکه مناوی درین کلام برای تایید مفاد حدیث مدینة العلم تصریح نموده که شهادت داده اند برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باعلمیت موافق و موالف و معادی و مخالف و پر ظاهرست که واقعات این شهادت تمامتر تعلق بعلوم فقها دارد پس چگونه اصل حدیث مدینة العلم نزد مناوی متعلق بعلوم فقها نخواهد بود سوم آنکه مناوی درین کلام برای تایید مفاد حدیث مدینة العلم قضیه سؤال کردن سائلی مسئله را از معاویه و احاله کردن او سائل را بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اعتراف باعلمیت آن جناب نقل نموده و پر ظاهرست که مسئلۀ این قضیه متعلق بعلوم اولیا نمی تواند شد زیرا که معاویه را احدی از اولیا نمی دانست که ازو مسئله از مسائل تصوف بپرسد و او در ان مسئله احاله بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام نماید پس لابد این مسئله را از مسائل فقهیه باید دانست و در کمال ظهورست که تا وقتی که حدیث مدینة العلم متعلق بعلوم فقها نباشد این قضیّه مؤید مفاد آن نمی تواند شد پس بحمد اللّه محقق گردید که نزد مناوی حدیث مدینة العلم بلا ریب مشیر بسوی علوم فقها نیز هست چهارم آنکه مناوی درین کلام در مقام تایید حدیث مدینة العلم اعتراف اکابر اصحاب باعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ذکر نموده و پر ظاهرست که اعتراف اکابر اصحاب باعلمیت آن جناب علی الاکثر در واقعات مسائل فقهیه واقع شده و این اعتراف مؤید حدیث مدینة العلم نمی شود الا وقتی که خود حدیث مدینة العلم مثبت اعلمیت مطلقۀ آن جناب بوده باشد و تعلق آن بعلوم فقها مسلم بود و هر گاه اعلمیت مطلقۀ آن جناب ازین حدیث شریف ثابت شد باز چگونه می توان گفت که درین حدیث شریف صرف بعلوم اولیا اشاره شده نه علوم فقها پنجم آنکه مناوی درین کلام در مقام تایید حدیث مدینة العلم جمله کان عمر یسأله إذا اشکل علیه آورده و پر ظاهرست که رجوع عمر بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در بسیاری از مسائل مشکلۀ فقهیه واقع شده پس تا وقتی که تعلق حدیث مدینة العلم بجمیع علوم حتی علوم الفقهاء فرض نشود این رجوع عمر چگونه تایید آن خواهد کرد ششم آنکه مناوی درین کلام بغرض تایید حدیث مدینة العلم قصه سؤال سائلی از عمر و ارجاع او آن سائل را بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و ابا کردن آن سائل ازین مطلب و عتاب نمودن خلیفۀ بر آن شخص و محو کردن نامش از دیوان ذکر نموده و پر ظاهرست که سؤال این سائل را از قبیل مسائل تصوف

ص:587

فرض نتوان کرد لوجوه عدیدة لا تخفی علی اولی النهی و فرض آن از مسائل فقهیه و ما فی حکمها مثبت تعلق حدیث مدینة العلمست بعلوم فقها و الا بطل ذکر هذه القضیة فی معرض التایید و اللّه ولی التسدید هفتم آنکه مناوی درین کلام برای تایید مفاد حدیث مدینة العلم گفته و صحّ عنه من طرق انه کان یتعوذ من قوم لیس هو فیهم و این تعوذ عمر چنانچه در کمال ظهورست علی الاکثر وقتی صادر شده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در مسائل فقهیّه او را تنبیه بر وجه صواب فرموده پس آن را مؤید حدیث مدینة العلم دانستن بلا ریب مبنی بر آنست که این حدیث شریف دلیل کمال آن جناب در علوم فقهیه نیز می باشد هشتم آنکه مناوی درین کلام در مقام تایید حدیث مدینة العلم ذکر نموده که عمر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را نزد خود داشته بود و بر هیچ لشکری آن جناب را والی نکرد تا از آنجناب در امر مشکل مشاورت نماید و ذکر کردن مناوی این مطلب را در مقام تایید حدیث مدینة العلم دلیل واضح تعلق آن بعلوم فقهاست زیرا که پر ظاهرست که بسیاری از مشاورات عمر با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام علیه السّلام در مسائل مشکله فقهیّه بود بلکه گاهی مسموع نشده که عمر با آن جناب در مسئلۀ از مسائل تصوف سؤال کرده باشد نهم آنکه مناوی درین کلام قول عطا در باب افقهیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از سائر اصحاب در مقام تایید حدیث مدینة العلم ذکر نموده و دلیلی واضحتر ازین بر تعلق حدیث مدینة العلم بعلوم فقها چه خواهد بود دهم آنکه مناوی درین کلام بغرض تایید مضمون حدیث مدینة العلم از حرالی نقل نموده که او گفته بتحقیق که اولین و آخرین دانسته اند که فهم کتاب اللّه منحصرست بسوی علم علی علیه السّلام و هر که جاهل این معناست پس بدرستی که گم شده است از بابی که خداوند عالم از وراث آن باب رفع حجاب از قلوب می نماید تا اینکه متحقق می شود یقینی که بکشف غطا متغیر نمی گردد و ازینجا بکمال وضوح ظاهرست که نزد حرالی و نزد مناوی هر دو حدیث مدینة العلم متعلق بعلوم فقهاست زیرا که مبنی بودن علوم فقها بر فهم کتاب اللّه اظهر من الشمسست و فهم کتاب اللّه نزد اولین و آخرین منحصر بر علم جناب امیر المؤمنین علیه آلاف السّلام من رب العالمین می باشد و هر که این معنی را نمی داند او از باب مدینة العلم گمراه است پس حالا در گمراهی قاضی ثناء اللّه چه جای ریبست که او از راه سینه زوری می خواهد که علی خلاف ما حققه المحققون حدیث مدینة العلم را بر محض علوم اولیا تنزیل نموده از علوم فقها آن را یکسر منصرف نماید و در مباهتت صریحه و مکابرت فضیحه الی اقصی الغایه بیفزاید و از آنجمله است ملا یعقوب بنبانی لاهوری که در رسالۀ عقائد متعلق بحدیث مدینة العلم کلامی آورده که از ان بکمال وضوح واضح و آشکارست که نزد او این حدیث متعلق بعلوم فقها می باشد و هرگز مخصوص

ص:588

بعلوم اولیا نیست و قد سبق نقل هذا الکلام فیما تقدم مع کلام انها ربه بناء الضلال و تهدم و از آنجمله است شیخ عبد الحق دهلوی که در لمعات شرح مشکاة متعلق

بحدیث انا دار الحکمة

و حدیث انا مدینة العلم آنچه ذکر نموده دلیل واضحست بر تعلق این دو خبر بعلوم فقهاء و نیز آنچه در اشعة اللمعات آورده برهان لائح برین مطلبست کما دریت فیما سبق پس انکار قاضی ثناء اللّه از حیز اعتبار ساقط و بحضیض بطلان هابط می باشد و از آنجمله است عبد الرحمن بن عبد الرسول چشتی که با وصف انسلاک در سلک اهل تصوف و انخراط در زمرۀ ارباب تعرّف بصراحت تمام افاده نموده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جمیع علوم ظاهری و باطنی را برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ایثار نمود و در مقام دلیل این مطلوب حدیث مدینة العلم را آورده چنانچه در مرآة الاسرار در مقدمۀ کتاب گفته و این مقدمه اظهر من الشمسست که حضرت حق سبحانه و تعالی جمیع علوم صوری و معنوی بحضرت محمد صلّی اللّه علیه و سلم تعلیم فرمود قوله تعالی اَلرَّحْمنُ عَلَّمَ اَلْقُرْآنَ شاهدست و آن حضرت جمیع علوم ظاهری و باطنی علی کرم اللّه وجهه را ایثار فرمود

قال علیه السّلام انا مدینة العلم و علی بابها انتهی پس کمال عجبست که چگونه قاضی ثناء اللّه از راه جسارت حدیث مدینة العلم را بر علوم اولیا مقصور می گرداند و مخالفت و معازّت چنین عرفاء کرام و کملاء فخام خود بمنصۀ شهود می رساند و از آنجمله است اسماعیل بن سلیمان الکردی که در جلاء النظر فی دفع شبهات ابن حجر حدیث مدینة العلم را دلیل برائت ساحت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از خطا وانموده و بآن هفوۀ ابن تیمیه را در حق آن جناب باظهار حق و صواب رد فرموده و این معنی چنانچه می بینی کاشف از آنست که نزد او حدیث مدینة العلم بلا ریب تعلق بعلوم فقه و احکام دارد و الا استدلال بآن در مثل این مقام درست نمی شد و از آنجمله است محمد بن عبد الرسول البرزنجی که در رسالۀ الاشاعه فی اشراط الساعة کلام ملا علی قاری متعلق بابطال حکایت موضوعه تعلم حضرت خضر علیه السّلام از ابو حنیفه از رسالۀ مشرب وردی او نقل نموده و آن را در غایت نفاست دانسته و دلالت این کلام بر مطلوب و مرام آنفا دریافتی پس بلا اشکال ثابت شد که نزد برزنجی هم حدیث مدینة العلم متعلق بعلوم فقها می باشد و از آنجمله است شاه ولی اللّه دهلوی که او هم این حدیث شریف را متعلق بعلوم فقها می داند چنانچه از کلمات او که عنقریب گذشته واضح و لائحست و از آنجمله است محمد معین سندی که از افادۀ او هم بودن این حدیث متعلق بعلوم فقها واضحست چنانچه در دراسات اللبیب در جائی که احتجاجات قائلین بالقیاس در جواب از ان ذکر کرده می گوید و استدلّوا ایضا

ص:589

علی حجیة القیاس بعمل جمع کثیر من الصحابة و ان ذلک نقل عنهم بالتواتر و ان کانت تفاصیل ذلک آحادا و ایضا عملهم بالقیاس و ترجیح البعض علی البعض تکرّر و شاع من غیر نکیر و هذا وفاق و اجماع علی حجیة القیاس فالجواب انه کما نقل عنهم القیاس نقل ذمّهم القیاس ایضا

فعن باب مدینة العلم رضی اللّه عنه انه قال لو کان الدین بالقیاس لکان باطن الخفّ اولی بالمسح من ظاهره و از آنجمله است علامۀ محمد بن اسماعیل الامیر که در روضۀ ندیه این حدیث شریف را متعلق بجمیع علوم نبویه وانموده و هرگز هرگز قصر آن بر علوم اولیا نفرموده و عبارت او متعلق بمعنی این حدیث بتمامها سابقا مرقوم شده و شطری از ان اینست و إذا عرفت هذا عرفت انه قد خص اللّه الوصیّ علیه السّلام بهذه الفضیلة العجیبة و نوه شانه إذ جعله باب اشرف ما فی الکون و هو العلم و انّ منه یستمدّ ذلک من اراده ثم انه باب لاشرف العلوم و هی العلوم النبویة ثم لا جمع خلق اللّه علما و هو سید رسله صلّی اللّه علیه و سلم و ان هذا الشرف یتضاءل عنه کل شرف و یطاطئ راسه تعظیما له کل من سلف و خلف و کما خصه اللّه بانه باب مدینة العلم فاض عنه منها ما یاتیک من دلائل ذلک قریبا و از آنجمله است شیخ سلیمان جمل که از افادۀ او نیز متعلق بودن این حدیث بجملۀ علوم علی العموم واضح و آشکارست پس تخصیص آن بعلوم اولیا یکسر هیچ و دور از کار شیخ مذکور در کتاب الفتوحات الاحمدیه بشرح شعر و وزیر ابن عمه فی المعالی*و من الاهل تسعد الوزراء گفته و قوله و من الاهل الخ من تلک السعادة ما امدّه به من المواخاة فقد

اخرج الترمذی اخی صلّی اللّه علیه و سلم بین اصحابه فجاء علی تدمع عیناه فقال یا رسول اللّه آخیت بین اصحابک و لم تواخ بینی و بین احد فقال انت اخی فی الدنیا و الآخرة و منها العلوم التی اشار إلیها

بقوله انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و از آنجمله است علامۀ عجیلی شافعی که او این حدیث شریف را در مقام اثبات علوم باطنه و ظاهره برای آن جناب ذکر کرده چنانچه در ذخیرة المآل گفته و لما اصاب اهل مکة جدب شدید اخذه النبی صلّی اللّه علیه و سلم من عمه ابو طالب و ربّاه و ازلفه و هداه الی مکارم الاخلاق فحصلت له العلوم بملاحظته له و حنوه علیه و شفقته فاستعد لقبول الانهار و تهیأ لفیض العلوم و الاسرار فصارت الحکمة من الفاظه ملتقطة و العلوم الظاهرة و الباطنة بفواده مرتبطة یتفجر بحار العلوم من صدره و لذلک

قال صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علی بابها و این عبارت عجیلی قریب بعبارت ابن الصباغ مالکیست که آنفا مذکور گردیده و دلالت آن بر مطلوب بتقریب واضح بمعرض بیان رسیده

ص:590

و دلیل قاطع و برهان ساطع بر بطلان مزعوم قاضی ثناء اللّه در باب مشیر بودن

حدیث انا دار الحکمة و انا مدینة العلم بعلوم اولیا دون علوم الفقهاء آنست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم چنانچه این دو حدیث شریف ارشاد فزوده هم چنین آن جناب

حدیث انا مدینة الفقه و علی بابها نیز ارشاد نموده چنانچه سابقا در ضمن مؤیدات حدیث مدینة العلم بصراحت وارسیدی و اسمای مخرجین و مثبتین این حدیث بتفصیل شنیدی و بکمال ظهور ظاهرست که درین حدیث شریف مجال تسویل و تاویل پانی پتی یکسر معدوم و مفقود و باب تلمیع و تخدیع او کلیة مصفق و مسدود می باشد زیرا که بلا اشتباه مفاد این حدیث آنست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مدینۀ فقه و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینه فقه می باشند و احدی از متجاسرین خاسرین متفوه نمی تواند شد که این حدیث متعلق بعلوم فقهاء نیست و هر گاه تعلق این حدیث شریف بعلوم فقها ثابت شد واضح و آشکار گردید که نسبت

بحدیث انا دار الحکمة و انا مدینة العلم آنچه پانی پتی خیال تنگ دارد محض نقش بر آبست و لمع سرابست و بلا شبهه و ارتیاب این دو حدیث شریف متعلق بجمله علوم نبویه می باشد و بافادۀ انحصار اخذ آن از ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قلوب اعدای آن جناب را می خراشد فلیمت الجاحد المنکر لذلک غیظا و حسدا و لیهلک الحقود العنود حزنا و کمدا وجه چهارم آنکه پانی پتی درین کلام متفوه شده به اینکه اخذ علوم فقها منحصر بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست و این تفوه باطل و تقول عاطل خیلی واضح البطلان و ظاهر الهوانست زیرا که بلا ریب مفاد صریح حدیث مدینة العلم و حدیث دار الحکمة انحصار اخذ جمیع علوم و اقتباس تمامی حکم از باب مدینة العلم و باب دار الحکمة می باشد خواه آن علوم از علوم فقهاء بوده باشد یا علوم اولیا و خواه آن حکم از حکم اولین باشد یا آخرین و بحمد اللّه تعالی در جواب کلام عاصمی و علی قاری و غیره جابجا بتوضیحات مفیده و تصریحات سدیده اثبات این مطلب نفیس شده و وقائع رجوع جمیع صحابه بآنجناب و استغنای آن جناب ازیشان هم مثبت این مطلبست و گذشته از ان اعترافات صریحه و اقاریر صحیحۀ علمای اهل سنت متعلق باین مقصود محمود قاطع السن ارباب احتیال و سد ابواب قیل و قالست و شطری از ان در ما سبق مذکور گردیده و عنقریب شنیدی که منادی در فیض القدیر از حرالی نقل نموده که او گفته قد علم الاولون و الآخرون ان فهم کتاب اللّه منحصر الی علم علی و من جهل ذلک فقد ضل عن الباب الذی من ورائه یرفع اللّه من القلوب الحجاب حتی یتحقق الیقین الذی لا یتغیر بکشف الغطاء و حدیث انا مدینة الفقه و علی بابها بنحوی که

ص:591

قالع اساس مزعوم پانی پتیست خود ظاهرست پس چگونه عاقل بعد ادراک این همه امور می توان گفت که اخذ علوم فقها منحصر در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیست هذا لعمری هو الخطل السیئ بلا ارتیاب و کذب من زعم انه یدخل المدینة من غیر الباب وجه پنجم آنکه پانی پتی درین کلام تمسک بحدیث نجوم نموده و ادعا کرده که برای اخذ علوم فقها جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرموده است

اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم و این معنی چنانچه می بینی دلیل کمال جور و اعتساف پانی پتی می باشد زیرا که اولا حدیث نجوم بنابر افادات اکابر منقدین و اجلۀ محققین سنیه مفتعل و موضوع و منتحل و مصنوعست سابقا در جواب کلام اعور انکر قدح و جرح این حدیث از عبارات جامع بیان العلم ابن عبد البر النمری القرطبی و منهاج السنه ابن تیمیه حرانی و تفسیر بحر محیط ابو حیان محمد بن یوسف الغرناطی و تخریج احادیث منهاج البیضاوی لزین الدین عبد الرحیم بن الحسین العراقی و تلخیص الخبیر ابن حجر عسقلانی و کتاب التقریر و التحبیر محمد بن محمد الحلبی المعروف بابن امیر الحاج و اتمام الدرایه لقراء النقایه جلال الدین سیوطی و نسیم الریاض شرح شفای قاضی عیاض للشهاب الخفاجی و صبح صادق شرح منار ملا نظام الدین السهالوی و فواتح الرحموت شرح مسلم الثبوت مولوی عبد العلی الشهیر ببحر العلوم و ارشاد الفحول محمد بن علی الشوکانی بتفصیل جمیل دانستی و علاوه برین علمای اعلام و نبهای فخام سنیه دیگر ارباب تنقید و تحقیق و تنقیب و تدقیقشان نیز هتک ستر و ابدای سرّ این خبر مطعون و حدیث موهون نموده اند نظر باختصار در این جا اکتفا بر عبارت یکی از ان نقاد کبار می رود ابن القیم در اعلام الموقعین در مقام رد بر مقلّدین و ابطال حجج ایشان گفته الوجه الخامس و الاربعون قولهم یکفی فی صحة التقلید

الحدیث المشهور اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم جوابه من وجوه احدها ان هذا الحدیث

قد روی من طریق الاعمش عن أبی سفیان عن جابر و من حدیث سعید بن المسیب عن أبی عمر و من طریق حمزة الجزری عن نافع عن ابن عمر و لا یثبت شیء منها قال ابن عبد البر حدثنا محمد بن ابراهیم بن سعید ان ابا عبد اللّه بن مفرح حدثهم ثنا محمد بن ایوب الصموت قال قال لنا البزار و اما ما یروی عن النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم فهذا الکلام لا یصح عن النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم و هر گاه حال پر اختلال این حدیث برین منوال باشد پس احتجاج بآن هرگز سائغ و جائز نخواهد بود ثانیا این حدیث موضوع قطع نظر از افادات حفاظ اعلام و نصوص نقاد عظام سنیه بادلۀ عقلیه و شواهد نقلیه هم باطل و مصنوع ظاهر می شود کما ستقف علیه انشاء اللّه تعالی فی مجلد حدیث الثقلین پس دست تمسک

ص:592

بآن زدن هرگز کار عقلا نخواهد شد ثالثا در ما سبق از عبارت کتاب جامع بیان العلم ابن عبد البر القرطبی دانستی که مزنی شاگرد رشید شافعی افاده نموده که این حدیث اگر بالفرض صحیح هم باشد معنای آن چنین خواهد بود که روایت هر واحد از اصحاب بسبب وثوق شان در نقل حجتست و ازین معنی چنانچه می بینی فائز بودن هر واحد از صحابه بمرتبۀ فقاهت هم ثابت نمی شود چه جای آنکه هر واحد ازیشان قابل این مطلب خطیر بوده باشد که مردم ازو اخذ علوم فقها نمایند رابعا معنای که مزنی برای این حدیث موضوع بر فرض صحت آن تراشیده هم درست نمی شود و بحمد اللّه افادۀ استاد او اعنی خود شافعی مبطل و موهن آنست تفصیل این اجمال آنکه نزد شافعی عدالت تمامی صحابه چنانچه مزعوم اکثر ائمۀ اهل سنتست هرگز ثابت نبود بلکه حضرت او در بعض مشاهیر صحابه بحدّی بد اعتقاد بود که شهادت ایشان را قابل قبول نمی دانست و بهمین سبب برای شاگرد رشید دیگر خود که ربیع باشد بطور راز افاده نموده بود که شهادت چار نفر از صحابه مقبول نیست و ایشان معاویه و عمرو عاص و مغیره و زیاد می باشند اگر باورت نمی آید بشنو که

شاه صاحب: باب مدینة العلم بودن علی مستلزم امامت نیست و رد آن

علامۀ ابو الفداء اسماعیل

ص:593

بن علی الایوبی در کتاب المختصر فی اخبار البشر می فرماید قال القاضی جمال الدین بن واصل و روی ابن الجوزی باسناده عن الحسن البصری انه قال اربع خصال کن فی معاویة لو لم یکن فیه الا واحدة لکانت موبقة و هی اخذه الخلافة بالسیف من غیر مشاورة و فی الناس بقایا الصحابة و ذوو الفضیلة و استخلافه ابنه یزید و کان سکیرا خمیرا یلبس الحریر و یضرب بالطنابیر و ادعاؤه زیادا و

قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الولد للفراش و للعاهر الحجر و قتله حجر بن عدی و اصحابه فیا ویلا له من حجر و اصحاب حجر و روی عن الشافعی رحمة اللّه علیه انه اسرّ الی الربیع انه لا یقبل شهادة اربعة من الصحابة و هم معاویة و عمرو بن العاص و المغیرة و زیاد و هر گاه حالت اصحاب در افتضاح نزد شافعی باین حد رسیده باشد که شنیدی باز کیست که معنای تراشیده مزنی را بنظر وقعت خواهد دید و برای چنین شاگرد رشید مخالفت و عقوق و مشاقت ماحیه حقوق استاد والا نژادش خواهد پسندید و چون راز عدالت اصحاب به این گونه رسوایی آشکار گردید و برای حدیث موضوع نجوم معنای منحوت مزنی هم درست نیامد بر تو واضح و منکشف شد که جمله اصحاب بحیثیت روایت و اسناد هم قابل وثوق و اعتماد نیستند چه جای آنکه مرتبۀ فقاهت فائز باشند و چه جای آنکه معاذ اللّه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حدیث نجوم در شان ایشان ارشاد فرموده مردم را بر اخذ و استفاده علوم فقها ازیشان تحریض و ترغیب نموده باشد ما هذا الا زعم اهل الفند و اللداد و حسبان اولی الزیغ و العناد و از جملۀ عجائب تصاریف لیالی و ایام و غرائب هفوات و اوهام مطربه اصحاب عقول و افهام آنست که مخاطب اصلی ما شاه عبد العزیز در همین تحفه مسروقه خود علاوه بر باب الامامه در باب اوهام بغرض توهین استدلال اهل حق کرام بحدیث

انا مدینة العلم رنگی تازه ریخته و حیله نو برانگیخته سلسلۀ شرم و حیا یکسر گسیخته بإیثار جلاعت و اتقاح خاک مذلت و افتضاح بر سر خود بیخته چنانچه در باب مذکور که باب یازدهم کتاب اوست در تعدید انواع اوهام شیعه حسب مزعوم باطل خود گفته نوع سوم آنکه مطلوب چیزی باشد و نتیجه چیزی دیگر برآید لیکن بسبب کمال قرب و مجاورت در میان مطلوب و نتیجه وهم قناعت کند که مطلوب حاصل شد بهمین سبب اکثر تقریبات دلائل شیعه تمام نمی شود چنانچه در مباحث امامت مفصل گذشت مثل آنکه حضرت امیر باب مدینة العلم است و هر که باب مدینة العلم باشد امام است و هم پنداشت که امام چون رئیس امت است و باب نیز ریاست خانه دارد بوجه

ص:594

من الوجوه پس چون حضرت امیر باب شد امام هم شد حال آنکه باب مدینة العلم شدن چیزی دیگرست و امام بودن چیزی دیگر در میان هر دو نه اتحاد است و نه لزوم انتهی و این کلام جالب الملام اگر چه بوجوه لا تعد و لا تحصی مهدوم و منقوض و بردود بیشمار مردود و مرفوضست لیکن ما در این جا روما للاختصار بر بعض وجوه اکتفا و اقتصار می نمائیم وجه اول آنکه شاه صاحب بکمال تنطع در تعدید انواع اوهام اهل حق کرام حسب زعم فاسد و ظنّ کاسد خود نوع سوم عدم تفرقه بین المطلوب و النتیجه قرار داده اند حال آنکه ساحت علیای اهل حق و یقین ازین وهم مهین یقینا مبراست و شاه صاحب بلا شک و ارتیاب ارتکاب لغو و کذّاب درین باب فرموده اند و بجز ادعای باطل و تقریر لا طائل چیزی حاصلشان نگردیده کما ستراه عما قریب بعون المنعم المثیب وجه دوم آنکه شاه صاحب حسب داب خود بلا دلیل مدعی شده اند که بهمین سبب اکثر تقریبات دلائل شیعه تمام نمی شود چنانچه در مباحث امامت مفصل گذشت حال آنکه این ادعا کذب واضح و تخرّص لائح است و بحمد اللّه تعالی جمله تقریبات دلائل شیعه تمام و تمامی تقریرات منینه شان مرغم آناف اعادی و خصام می باشد و آنچه شاه صاحب حواله بمباحث امامت فرموده اند بمفاد چه دلاورست دزدی که بکف چراغ دارد مثبت کمال حیای عثمانی برای ایشانست و بحمد اللّه تعالی نحیف در جمله مباحث امامت استحکام و متانت و استحصان و حصانت تمامی استدلالات و تقریبات اهل حق بمنصۀ شهود رسانیده تزویرات و تقریرات شاه صاحب و دیگر اسلاف و اخلافشان را هباء منبثا گردانیده ام بلکه بعون اللّه تعالی ثابت نموده ام که شاه صاحب در بسیاری از مقامات دیده و دانسته در ذکر احتجاجات اهل حق و نقل استدلالات ایشان تصرّف و خیانت بکار برده مسلک تحریف سخیف و تلفیف عنیف سپرده تا باشد که بازای آن حرفی آرایند و سخنی پیرایند لیکن بفضل اللّه المنعام سعیشان باطل و ناتمام بر آمد و تخدیع و تضلیل و تلمیع و تسویلشان فائدۀ نه بخشید و پرده از روی کار در هر جا بر افتاد و غلبۀ کامله و فتح مبین در هر مبحث برای اهل حق و یقین دست داد و عنقریب خواهی دانست که در این جا نیز شاه صاحب مطابق مسلک دیرینه خود پی سپر وادی کذب و افترا بلا ریب و امترا گردیده اند و بوتیرۀ منحوسه تقوّل و افتعال بنهایت و له و شغف گردیده وجه سوم آنکه شاه صاحب در مقام تمثیل بعد ادعای ضئیل خود از تقریرات متینه و تبیینات رزینه اهل حق در باب حدیث مدینة العلم صرف دو جملۀ مختصره باجمال نقل کرده یعنی «حضرت امیر باب مدینة العلمست و هر که باب مدینة العلم باشد امامست» حال آنکه بحمد اللّه تقریرات شافیۀ واضحه و توضیحات وافیۀ لائحۀ ایشان درین باب

ص:595

رادع هر مکر و اغتیال؟ ؟ ؟ و قالع اساس هر تضلیل و اضلالست و هرگز باین نحو اجمال واقع نشده تا مجال قیل و قال در ان باشد و اصلا مساغ وهمی که شاه صاحب اهل حق را بان جسته للّه منسوب می نمایند در ان نیست و قد دریت شطرا منها فیما سبق علی التفصیل و الحمد للّه المنعم المنیل وجه چهارم آنکه شاه صاحب از راه کمال جلاعت و نهایت خلاعت در مقام نسبت اهل حق بسوی وهم در استدلال بحدیث مدینة العلم بلا محابا گفته که «وهم پنداشت که امام چون رئیس امتست و باب نیز ریاست خانه دارد بوجه من الوجوه پس چون حضرت امیر باب شد امام هم شد» حال آنکه نسبت این وهم باهل حق بلا ریب و اشتباه غلط صریح و وهم فضیح است و بحمد اللّه تقریرات اهل حق متعلق بحدیث مدینة العلم در کتب و اسفار ایشان مضبوط و موجود است و هر یکی از ان مکذّب شاه صاحب می باشد نحیف بنا بر اختصار بعضی از آن را در این جا ذکر می نمایم تا معلوم شود که اهل حق چه می فرمایند و شاه صاحب از راه قلت حیا بایشان چه منسوب می نمایند علامۀ ابو جعفر محمد بن علی بن شهرآشوب السّروی المازندرانی در کتاب مناقب آل أبی طالب بعد نقل حدیث مدینة العلم از طرق مخالفین فرموده و هذا یقتضی وجوب الرجوع الی امیر المؤمنین علیه السّلام لانه کنی عنه بالمدینة و اخبر ان الوصول الی علمه من جهة علیّ خاصة لانه جعله کباب المدینة الذی لا یدخل إلیها الا منه ثم اوجب ذلک الامر به بقوله فلیات الباب و فیه دلیل علی عصمته لانه من لیس بمعصوم یصحّ منه وقوع القبیح فاذا وقع کان الاقتداء به قبیحا فیودّی الی ان یکون علیه السّلام قد امر بالقبیح و ذلک لا یجوز و یدلّ ایضا انه اعلم الامة یؤید ذلک ما قد علمناه من اختلافها و رجوع بعضها الی بعض و غناءه علیه السّلام عنها و ابان علیه السّلام ولایة علی علیه السّلام و امامته و انه لا یصح اخذ العلم و الحکمة فی حیاته و بعد وفاته الا من قبله و روایته عنه کما قال اللّه تعالی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها و علامۀ یحیی بن الحسن بن الحسین بن علی الاسدی الحلی المعروف بابن البطریق در کتاب العمده در فصل خامس و ثلثون فرموده اعلم ان هذه الفصل قد جمع اشیاء فی فنون شتی من مناقبه کلها یوجب لامیر المؤمنین علیه السّلام السیادة و اتباع الامة و الاقتداء به منها

قوله انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد المدینة فلیات الباب و کذلک

قوله انا مدینة الجنة و قد قدمنا فضل العالم علی من لیس بعالم و ان اللّه قد میز العالم علی من لیس بعالم و ان اللّه تعالی قد اوجب اتباع من یهدی الی الحق و هو احق بالاتباع من غیره و لیس ذلک الا لتفضیل العالم علی من لیس کذلک فقد وجبت له السیادة و وجب اتباعه و قد استوفینا ذلک فیما مضی فلا وجه لاعادته و جناب قاضی سید نور اللّه تستری نور اللّه مضجعه در احقاق الحق فرموده اقول

ص:596

فی الحدیث اشاره الی قوله تعالی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها و فی کثیر من روایات ابن المغازلی تصریح بذلک نفی بعضها مسندا الی جابر

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و فی بعضها مسندا الی علی علیه السّلام یا علی انا المدینة و انت الباب کذب من زعم انه یصل الی المدینة الاّ من الباب

و روی عن ابن عباس انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد الجنة فلیأتها من بابها

و عن ابن عباس ایضا بطریق آخر انا دار الحکمة و علی بابها فمن أراد الحکمة فلیات الباب فهذا یقتضی وجوب الرجوع الی امیر المؤمنین علیه السّلام لأنّ النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم کنی عن نفسه الشریفة بمدینة العلم و بدار الحکمة ثم اخبر ان الوصول الی علمه و حکمته و الی جنة اللّه سبحانه من جهة علی خاصة لانه جعله کباب مدینة العلم و الحکمة و الجنة التی لا یدخل إلیها الا منه و کذب علیه السّلام من زعم انه یصل الی المدینة لا من الباب و تشیر إلیه الآیة ایضا کما ذکرناه و فیه دلیل علی عصمته و هو ظاهر لانه علیه السّلام امر بالاقتداء به فی العلوم علی الاطلاق فیجب ان یکون مامونا عن الخطا و یدل علی انه امام الامة لانه الباب لتلک العلوم و یؤید ذلک ما علم من اختلاف الامة و رجوع بعض الی بعض و غناءه علیه السّلام عنها و یدل ایضا علی ولایته و امامته علیه السّلام و انه لا یصح اخذ العلم و الحکمة و دخول الجنة فی حیاته صلی اللّه علیه و آله و سلم الا من قبله و روایة العلم و الحکمة الا عنه لقوله تعالی وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها حیث کان علیه السّلام هو الباب و للّه در القائل مدینة علم و ابن عمک بابها*فمن غیر ذاک الباب لم یؤت سورها*و یدل ایضا علی ان من اخذ شیئا من هذه العلوم و الحکم التی احتوی علیها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم من غیر جهة علی علیه السّلام کان عاصیا کالسارق و المتسور لان السارق و المتسور إذا دخلا من غیر الباب المامور بها و وصلا الی بقیتهما کانا عاصیین و

قوله علیه السّلام فمن أراد العلم فلیات الباب لیس المراد به التخییر بل المراد به الایجاب و التهدید کقوله عز و جل فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ و الدلیل علی ذلک انه لیس ههنا نبیّ غیر محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم هو مدینة العلم و دار الحکمة فیکون العالم مخیرا بین الاخذ من اخذهما دون الآخر و فقد ذلک دلیل علی ایجابه و انّه فرض لازم و الحمد للّه و نیز علامۀ تستری در احقاق الحق فرموده ثم لا یخفی علی اولی الالباب ان المراد بالباب فی هذه الاخبار الکنایة من الحافظ للشیء الذی لا یشذ عنه منه شیء و لا یخرج الا منه و لا یدخل إلیه الا به و إذا ثبت انه علیه السّلام الحافظ لعلوم النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم و حکمته و ثبت امر اللّه تعالی و

ص:597

رسوله بالتوصل به الی العلم و الحکمة وجب اتباعه و الاخذ عنه و هذا حقیقة معنی الامام کما لا یخفی علی ذوی الافهام ازین عبارات بحمد اللّه تعالی آنچه حق صریح و صدق نصیحست بخوبی روشن و تابان می گردد و وجوه استدلال اهل حق کرام باین حدیث شریف بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ظاهر و نمایان می شود و علاوه برین نحیف دیگر وجوه و عناوین احتجاج باین حدیث شریف بر مقصود در ما سبق بتشریح و توضیح تمام در جزء اول این مجلد ذکر کرده ام من شاء فلیرجع إلیه وجه پنجم آنکه شاه صاحب درین کلام بی نظام از راه قلت تدبر در مدلولات الفاظ در نسبت وهم بسوی اهل حق مرتکب وهم فی الوهم و مصدر غلط فی الغلط شده اند بیانش آنکه چنانچه می بینی صراحة کلام شاه صاحب تعلق بحدیث مدینة العلم دارد و پر ظاهرست که بنا بر این حدیث جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باب مدینة العلم می باشد و خود شاه صاحب تصریح بآن نموده اند پس درین مقام می بایست که شاه صاحب نسبت بباب مدینۀ ریاست شهر را ذکر کنند نه ریاست خانه را حال آنکه بمزید سوء فهم و ازدحام وهم حسب مزعوم ملوم خود در تقریر وهم موهوم کما سمعت انفا می فرمایند وهم پنداشت که امام چون رئیس امتست و باب نیز ریاست خانه دارد بوجه من الوجوه الخ و این غلط واضح و خلط لائحست که ادنی متامل مرتکب آن نمی شود وا عجباه شاه صاحب با وصفی که خود در بادیۀ جهل و عمایت چنان سرگردان هستند که تفرقه خانه از شهر نمی نمایند و با این همه می خواهند که اهل حق را تبسم بوصمت عدم تفرقه بین المطلوب و النتیجه گردانند ما هکذا تورد یا سعد الابل وجه ششم آنکه شاه صاحب درین کلام خرافت التیام در نسبت وهم بسوی اهل حق علاوه بر ارتکاب وهم فی الوهم یک وهم دیگر فرموده اند توضیحش اینکه بر متاملین پوشیده نیست که ریاست باب خواه باب مدینه باشد و خواه باب دار بر مریدین و آتین و قاصدین و داخلین مدینه و دارست نه بر خود مدینه و دار لیکن شاه صاحب از کمال فراست و فرط کیاست ریاست باب بر خود خانه و لو بوجه من الوجوه باشد فرض نموده بلا تامل در تقریر وهم بسوی اهل حق ذکر آن می نمایند و نمی دانند که بحمد اللّه اهل حق و یقین از وصمت چنین وهم کاسد مبرّا و تقریرات متینه شان در خصوص حدیث مدینة العلم از شوب چنین زعم فاسد مقر است و جمع الوهم فی الوهم فی الوهم و ارتکاب الخطاء فی الخطاء فی الخطاء مخصوص بشاه صاحبست که در حبّ شیوخ ثلاثه خویش یمین را از شمال و حق را از ضلال نمی شناسند و با وصف ارتکاب اوهام ثلاثه در مقام واحد از نسبت نوع ثالث اوهام بسوی اهل حق کرام نمی هراسند وجه هفتم آنکه شاه صاحب درین کلام مختلّ المرام از راه کمال خیره سری متفوه شده اند که باب مدینة العلم شدن چیزی

ص:598

دیگرست و امام بودن چیزی دیگر در میان هر دو نه اتحادست و نه لزوم و این تفوه سراسر باطل و مضمحلست چه عنقریب از تقریرات متینۀ اهل حق دانستی که باب مدینة العلم بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ثابت می نماید که آن جناب در علوم نبویه مرجع خلائقست و بغیر آن جناب بعلوم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله نتوان رسید و پر ظاهرست که باب مدینة العلم باین معنی متحدست بامام کما لا یخفی و نیز دانستی که این حدیث دلالت می نماید بر اعلمیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اعلمیت مستلزم امامتست پس باین لحاظ در میان باب مدینة العلم و امام لزوم متحقق باشد پس نفی اتحاد و لزوم چنانچه مخاطب عمدة القروم بآن متفوه شده محض زیغ ملوم و عناد مشوم خواهد بود و علاوه برین دیگر وجوه اتحاد و لزوم از تقریرات سابقه و عنوانات سالفه که در این جا و در جزء اول این مجلد مرقوم شده بر ارباب اعتبار و اصحاب استبصار واضح و آشکارست و مخفی نماند که شاه صاحب اگر چه درین کلام مهانت انضمام از راه زیغ نفی اتحاد و لزوم در میان باب مدینة العلم و امام نموده اند لیکن بلا ریب تحقق قرب و مجاورت درین دو چیز نزد ایشان از کلام خودشان ثابتست و چون ظهور این معنی هم از فرط عداوت با باب مدینۀ علم بریشان شاق بود لهذا برین کلام منحل القوام صبر و قرار ایشان را دست نداد تا آنکه در حاشیه این کلام کلامی اسخف و اوهن از متن نسج نمودند چنانچه می نویسند و این معنی یعنی کمال قرب و مجاورت در نتیجه و مطلوب نمی باشد الا وقتی که فیما بینهما علاقه باشد وراء استلزام و آن علاقه غالبا از انواع مذکوره است مثل جزء و کلیت و استعداد و فعلیت و غیر ذلک و گاهی وراء این علاقه ها نیز می باشد مثل آنچه در تمثیل مذکورست زیرا که محصل او مجرد مشابهت و مناسبت در بیان باب و رئیسست مع تفارقهما بان الباب فی الحدیث مضاف الی مدینة العلم و الامام رئیس للامّة لا لمدینة العلم انتهی کلامه و این افادۀ ابدع و اطرف از افادۀ متن می باشد زیرا که محصّل آن سه چیزست اول نفی علاقۀ قویه است ما بین باب مدینة العلم و امام دوم اثبات علاقۀ ضعیفه در میان این دو چیز سوم ابدای تفارق در باب مدینه و امام اما امر اول پس خیلی بشاه صاحب مضرت می رساند زیرا که پر ظاهرست که هر گاه علاقه قویه ما بین باب مدینة العلم و امام متحقق نباشد کمال قرب و مجاورت نتیجه با مطلوب که در تقریر شاه صاحب در متن واقع شده و در حاشیه هم ذکر آن موجودست متحقق نخواهد شد و هذا تهافت عجیب و إن کان من المخاطب اللبیب غیر بدیع و غریب و اگر شاه صاحب را مطلوب همین بود پس کاش از اصل مدعی کمال قرب و مجاورت در میان نتیجه و مطلوب نمی شد بلکه می گفت که لیکن بسبب مجرد مشابهت و مناسبت در میان مطلوب و نتیجه وهم قناعت کند که مطلوب حاصل شد لکن اللّه أبی الا ان یبدی مواده فی کل مقام و اللّه ولی الانتصار من اعدائه و الانتقام بالجمله بعد نفی اتحاد و لزوم نفی علاقۀ قویه در میان باب

ص:599

مدینة العلم و امام ظلم صریح و جور قبیحست و ما اگر چه بعد اثبات اتحاد و لزوم بین المدینة و الامام محتاج باثبات قرب و مجاورت بامثال این علائق نیستیم لیکن برای ابدای مزید عصبیت شاه صاحب تنبیه بر ان نمودیم اما امر دوم اعنی اثبات علاقه ضعیفه در میان باب مدینة العلم و امام پس علاوه برین که آن هم بلحاظ ادعای کمال قرب و مجاورت در میان نتیجه و مطلوب خیلی مضر بحال شاه صاحب و مثبت تهافت و تناکر کلامشانست کما أومأنا إلیه عنقریب عند الامعان خود درست هم نیست زیرا که حاصل حدیث مدینة العلم مجرد مشابهت و مناسبت در میان باب مدینه و رئیس امت نیست بلکه مقصود و مراد ازین حدیث منیف اثبات کمال مشابهت و تمام مناسبت بینهما می باشد و از ثمرات این مشابهت تامه و مناسبت کامله ثبوت اعلمیت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و انحصار اخذ علوم نبویه از آنجناب و لزوم رجوع و اقتدا بآنجناب و حافظ بودن آن جناب علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم را و معصوم بودن از هر خطا و غلط و دیگر مزایای عالیه و مآثر متعالیه است که وقتا فوقتا مرّة بعد اولی و کرّة بعد اخری بتقریرات شافیه و توضیحات وافیه مبین شده و حسب افادات علمای اعلام و محققین فخام سنیه و اعترافات صریحۀ صحیحه شان محقق و مبرهن گردیده پس ازین همه تغافل و تجاهل ورزیدن و حدیث مدینة العلم را بر مناسبت خفیفه و مشابهت ضعیفه حمل نمودن ناصبیت صریحه و حروریت فضیحه است و در حقیقت تحقیر مشابهت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بباب مدینه منجر و مستلزم توهین مشابهت خود جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست بمدینه وَ لکِنَّ اَلْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ اما امر سوم اعنی ادعای تفارق باب مدینه و امام که شاه صاحب مدعی آن شده اند پس فساد آن اظهر من الشمس و ابین من الامسست زیرا که بنای این تفارق حسب تقریر شاه صاحب برینست که باب در حدیث مضاف بسوی مدینة العلمست و امام رئیس امتست نه رئیس مدینۀ علم و این تقریر مغالطۀ محضه و سفسطۀ صریحه است زیرا که چنانچه باب مضافست بسوی مدینة العلم امام هم مضاف می شود بسوی مدینة العلم لکونه خلیفة للرسول صلّی اللّه علیه و آله ماهب القبول و چنانچه امام رئیس امتست نه رئیس مدینة العلم همچنین باب ریاست مریدین و آتین مدینة العلم دارد نه ریاست خود مدینه کما لا یخفی علی اولی الافهام الرزینة فذهب بعون اللّه التفارق من البین و ثبت الاتحاد المقر للعین و ظهر ان دعوی المخاطب ناشئة من افنه و الجین و بان ان کلامه مملو بالشنار و الشین و الحمد للّه علی شروق شمس الحق المضیئة للخافقین و انقشاع غین الباطل و المین و صلّی اللّه علی محمد سید الثقلین و آله المنوّلین بالبهاء و الزین تمّت کتابة الجزء الثانی من مجلد حدیث مدینة العلم من مجلدات کتاب عبقات الانوار فی امامة الائمة الاطهار فی الخامس عشر من شهر جمادی الاولی سنة سبع و عشرین و ثلث مائة بعد الالف من الهجرة النبویة علی صاحبهما و آله آلاف السلام و التحیة.

ص:600

جلد 16

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 16/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص: 1

حدیث تشبیه

مقدمه

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه المتعالی عن التّشبیه و التمثیل المنزّه عن النّقص و التّعطیل البرئ عن معارضة ندّ و عدیل المقدّس عن شوائب الافتیاق و التعلیل الواحد الفرد الصّمد المتعاظم عن الترکیب و التّحلیل ففهم کلّ من الاکیاس و اصحاب الابلاس عن ادراک کنه ذاته کلیل و امکان الجائزات علی وجوب وجوده و علوّه عن سمات الحدوث دلیل و من أراد ان ینظر الی اکمل صنعه الجمیل و افضل ابداعه الجلیل فلینظر الی اصفیائه المخصوصین بکلّ فضل جزیل و اولیائه المعصومین الشّافین بهدایاتهم داء کل علیل و المروین بنمیر ارشاداتهم غلّة کلّ غلیل و صلّی اللّه علی نبیّه النّبیه و صفیّه الوجیه و آله الحائزین لکلّ تبجیل و بعد فیقول العبد القاصر الذّلیل الخاطئ القمیّ

ص:2

الضّئیل حامد حسین بن العلاّمة السیّد محمّد قلی النّیسابوری صانه اللّه عن شرور التّمویه و التّسویل انّ هذا هو المجلّد السّادس من المنهج الثانی من کتاب عبقات الانوار فی امامة الأئمّة الاطهار المبنیّ لنقض ما ابدی علاّمة السّنیّة السنیّ الفخار و محدّثهم عمدة الکبار المولوی عبد العزیز بن ولیّ اللّه نزیل دهلی المشهور فضله فی شاسعة الاصقاع و الاقطار السائر نبله فی نازعة البقاع و الامصار من الشّبه المجتثّة التی ما لها من قرار و الوساوس الواضحة السّقوط عند ارباب زکاء الاحلام و ذکاء الافکار و الشّکوک اللاّئحة الهبوط لدی اولی ثواقب الافهام و نوافذ الابصار فی جواب الحدیث السادس من الاحادیث الاثنی عشر المذکورة فی باب الامامة الّتی اجاب عنها بکلمات ناکبة عن الاستقامة فی کتاب التّحفة المثقوبة بسهام الانظار المصنوعة بالانتهاب لما نمنمه و زوّقه و همهم به و تفقّه المختال الفخور و المحتال العثور و المغتال النّفور عن الحق و النور نصر الحجیّ بالهصر المتوانی الاسر المضطلع باعباء الاصر الحامل للاواء الوزر المقتحم فی وعثاء الهجر المتهجم علی بدائع السّکر و النّکر المفصح عن غرائب العجر و البجر المعقبة للزجر الکابلی الکابّ لاناء الدّین و الکابی الخابی الابی عن الیقین الحریّ بالهجر المولع المستهتر بالصّدود و الانکار لصحاح الاثار و صوادق الاخبار فی کتاب

ص:3

الصواقع الّذی کان فی حجب الاستتار و صلو بعد صدور الاغارة و الانتحال من هذا المنطیق المتحذلق و المتشدّق المتفیهق المکثار فی غایة الاشتهار فانهتک خدر التلمیع و انخرق ستر التخدیع و عزّ الاعتذار و اللّه ولیّ التّوفیق للانحیاز و الاحتراز عما یورث الغضّ و الصّغار و هو المسدّد بایزاع التجنّب و اللحی عما یوجب الاتّسام بالعوار و الشنار و منه الاستعانة فی الثبات علی التمسک بحبل اقتفاء المعصومین الاطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم ما غسق اللّیل و تبلّج النّهار

قسمت اول: سند حدیث

اشاره

قال المحدّث النّحریر حدیث ششم حدیثیست که آن را امامیه روایت می کنند

مرفوعا انّه قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی بطشه و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب طریق تمسّک آنکه ازین حدیث مساوات حضرت امیر با انبیاء در صفات ایشان معلوم شد و انبیا افضل اند از غیر خود و المساوی للافضل افضل فکان علی افضل من غیره و الافضل متعیّن للامامة دون غیره و فساد مبادی این تمسّک و مقدمات آن از سر تا قدم بر هر دانشمند ظاهرست اوّل این حدیث از احادیث اهل سنت نیست ابن مطهّر حلی در کتب خود وارد نموده و روایت آن را گاهی به بیهقی و گاهی به بغوی نسبت کرده حال آنکه در تصانیف هر دو از ان اثری موجود نیست بافترا و بهتان الزام دادن اهل سنّت میسر نمی آید و قاعده مقرره اهل سنتست که حدیثی را که بعضی ائمه فن حدیث در کتابی

ص:4

روایت کنند و صحّت ما فی الکتاب را التزام نکرده باشند مثل بخاری و مسلم و بقیّه اصحاب صحاح و بصحّت آن حدیث بالخصوص صاحب آن کتاب یا غیر او از محدثین ثقات تصریح نکرده باشد قابل احتجاج نیست زیرا که جماعه ای از محدثین اهل سنّت که در طبقه متاخر پیدا شدند مثل دیلمی و خطیب و ابن عساکر چون دیدند که احادیث صحاح و حسان را متقدمین مضبوط کرده رفته اند و جای سعی در انها نمانده مائل شدند بجمع احادیث ضعیفه و موضوعه و مقلوبة الاسانید و المتون تا بطریق بیاض یکجا فراهم آورده نظر ثانی نمایند و موضوعات را از حسان لغیرها ممتاز سازند بسبب قلت فرصت و کوتاهی عمر خود انها را این مهم سرانجام نشد امّا متاخرین که ازیشان بعدتر پیدا شدند امتیاز کردند ابن الجوزی موضوعات را جدا ساخت و سخاوی حسان لغیرها را در مقاصد حسنه علی حده نوشت و سیوطی در تفسیر درّ منثور پرداخت و خود ان جمع کنندگان در مقدمات کتب خود این غرض را واشگاف گفته اند با وجود علم بحال آن کتب که بتصریح مصنّفین آنها دریافته باشیم احتجاج بآن حدیث چگونه روا باشد و لهذا صاحب جامع الاصول نقل کرده که خطیب از شریف مرتضی برادر رضی احادیث شیعه روایت کرده است بهمین غرض که بعد از جمع و تالیف در آنها نظر کند و بحث نماید که اصلی دارند یا نه بالجمله این حدیث خود از ان قسم هم نیست که در هیچ کتابی از کتابی اهل سنّت موجود باشد و لو بطریق ضعیف دوم آنکه این کلام محض تشبیه است بعض صفات امیر را با بعضی صفات انبیاء مذکورین و تشبیه چنانچه باداة متعارفه تشبیه می شود مثل کاف و کأنّ و مثل و نحو باین اسلوب نیز می آید چنانچه در علم

ص:5

بیان مقررست که من أراد ان ینظر الی القمر لیلة البدر فلینظر الی وجه فلان نیز در تشبیه داخلست و لهذا شعر مشهور را که لا تعجبوا من بلی غلالته قد زرّ أزراره علی القمر و این دو بیت متنبّی را نشرت ثلث ذوائب من خلفها فی لیلة فارت لیالی اربعا و استقبلت قمر السماء بوجهها فارثنی القمرین فی وقت معا داخل تشبیه ساخته اند و اگر ازین همه درگذریم استعاره خواهد بود که مبنای او بر تشبیه است و از تشبیه و استعاره مساوات مشبّه با مشبّه به فهمیدن کمال سفاهتست و در اشعار رائج و مشهورست که خاک صحن بادشاهان را بمشک و سنگریزههای آنجا را بمروارید و یاقوت تشبیه می دهند و هیچکس مساوات نه می فهمند قال الشاعر اری بارقا بالابرق الفرد یومض فیکشف جلباب الدجی ثم یغمض کان سلیمی من اعالیه اشرقت تمدّ لنا کفّا خضیبا و تقبض و از مضمون این شعر لازم نه می آید که پنجه حنائی سلیمی در لمعان و درخشندگی برابر برق باشد و در احادیث صحیحه اهل سنت تشبیه أبی بکر بابراهیم و عیسی و تشبیه عمر بنوح و موسی و تشبیه ابو ذر بعیسی مروی شده اما چون این فرقه بهره از عقل خدا داد دارند هرگز بر مساوات این اشخاص با انبیاء مذکورین حمل ننموده مشبه را در رتبه خود و مشبّه به را در رتبه خود داشتند بلکه مسقط اشاره تشبیه درین قسم کلمات وجود وصفیست درین شخص از اوصاف مختصّه ان پیغمبر گو بآن مرتبه نباشد

عن عبد اللّه بن مسعود فی قصّة مشاورة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مع أبی بکر و عمر فی اساری بدر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما تقولون فی هؤلاء

ص:6

انّ مثل هؤلاء کمثل اخوة لهم کانوا من قبلهم قال نوح رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْکافِرِینَ دَیّاراً و قال موسی رَبَّنَا اِطْمِسْ عَلی أَمْوالِهِمْ وَ اُشْدُدْ عَلی قُلُوبِهِمْ الآیة و قال ابراهیم فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ و قال عیسی إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ رواه الحاکم و صحّحه عن أبی موسی انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال له یا با موسی لقد اعطیت مزمارا من مزامیر آل داود رواه البخاری و مسلم

و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من سرّه ان ینظر الی تواضع عیسی بن مریم فلینظر الی أبی ذرّ کذا فی الاستیعاب و رواه الترمذیّ بلفظ آخر قال ما اظلّت الخضراء و لا اقلّت الغبراء اصدق لهجة من أبی ذرّ شبه عیسی بن مریم یعنی فی الزّهد سوم آنکه مساوات با افضل در صفتی موجب افضلیت نه می شود زیرا که آن افضل را صفات دیگراند که بسبب آنها افضل شده است و نیز افضلیت موجب زعامت کبری نیست کما مرّ غیر مرّة چهارم آنکه تفضیل حضرت امیر بر خلفای ثلاثه وقتی ثابت شود ازین حدیث که آنها مساوی نباشند با انبیاء مذکورین در صفات مذکوره یا مانند آن صفات مذکوره و دون هذا النفی خرط القتاد بلکه اگر در کتب اهل سنت تفحص واقع شود آن قدر احادیث دالّه بر تشبیه با انبیا که در حق شیخین مروی و ثابتست در حق هیچیک از معاصرین ایشان ثابت نیست و لهذا محققین صوفیه نوشته اند که شیخین حامل کمالات نبوت بودند و حضرت امیر حامل کمالات ولایت

ص:7

و لهذا کار انبیا که جهاد با کفار و ترویج احکام شریعت و اصلاح امور ملتست از شیخین خوبتر سرانجام یافت و کار اولیا از تعلیم طریقت و ارشاد باحوال و مقامات سالکین و تنبیه بر غوائل نفس و ترغیب بزهد در دنیا از حضرت امیر بیشتر مروی گشت و عقلیست که استدلال بر ملکات نفسانیّه بصدور افعال مختصّۀ بآن ملکات می توان کرد مثلا اگر شخصی در هر معرکه ثبات می کند و در مقابلۀ اقران و صنعت سیف و سنان کار از پیش می برد دلیل صریح بر شجاعت نفسانیه اوست بلکه حب و بغض و خوف و رجا و دیگر امور باطنیه از همین راه افعال و معاملات معلوم توانکرد بر همین قیاس امتیاز در کمالات باطنیۀ شخص که آیا از قسم کمال انبیاست یا از جنس کمال اولیا بجارحیه او در یکی ازین دو کارخانه عمده حاصل می شود و در حدیثی که شیعه نیز در کتب خود آورده اند و هو

قوله ع انّک یا علیّ تقاتل النّاس علی تاویل القرآن کما قاتلتهم علی تنزیله نیز اشارۀ صریح باین تفرقه و امتیازست زیرا که مقاتلات شیخین همه بر تنزیل قرآن بود پس گویا زمان شیخین بقیه زمان نبوت بود و زمان حضرت امیر ابتدای دوره ولایت شد و لهذا شیوخ طریقت و ارباب معرفت و حقیقت آن جناب را فاتح باب ولایت محمّدیّه و خاتم ولایت مطلقه انبیا نوشته اند و ازینست که سلاسل جمیع فرق اولیاء اللّه بآنجناب منتهی می شود و مانند جداول از بحر عظیم منشعب می کرد و چنانچه سلاسل تلمذ فقهای شریعت و مجتهدین ملت بشیخین و نوّاب ایشان مثل عبد اللّه بن مسعود و معاذ بن جبل و زید بن ثابت و عبد اللّه بن عمر می رسد و رشحه از علوم ایشان

ص:8

می گیرد و معنی امامت که در اولاد حضرت امیر باقی ماند و یکی مرد دیگری را وصی آن می ساخت همین قطبیست ارشاد و منبعیّت فیض ولایت بود و لهذا التزام این امر بر کافّه خلائق از ائمۀ اطهار مروی نشده بلکه یاران چیده و مصاحبان برگزیده خود را بان فیض خاص مشرف می ساختند و هر یکی را بقدر استعداد او باین دولت می نواختند این فرقه بیفهم آن همه اشارات ایشان را بر ریاست عامّه و استحقاق تصرّف در امور ملک و مال فرود آورده در ورطۀ ضلالت افتاده اند و نیز ازینست که حضرت امیر و ذریّت طاهره او را تمام امت مثل پیران و مرشدان می پرستند و امور تکوینیّه را بایشان وابسته می دانند و فاتحه و درود و صدقات و نذر و منّت بنام ایشان رائج و معمول گردیده چنانچه با جمیع اولیاء اللّه همین معامله ست و نام شیخین را درین مقدمات کسی بر زبان نه می آرد و فاتحه و درود و نذر و منّت و عرس و مجلس کسی شریک نمی کند و امور تکوینیّه را وابسته بایشان نمی داند گو معتقد کمال و فضیلت ایشان باشد بر مثال انبیا مثل حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی زیرا که کمال ایشان مثل کمال انبیا مبنی بر کثرت و تفضیل و مغایرتست و کمالات اولیا همه ناشی از وحدت و جمع و عینیتست پس اولیا را مرآت ملاحظه فعل الهی بلکه صفات او تعالی می توانند کرد و انبیا و وارثان کمالاتشان را غیر از علاقه عبدیّت و رسالت و جارحیّت علاقه دیگر در فهم مردم حاصل نیست و باین جهت انها را مرآت ملاحظه او تعالی نمی توانند کرد اقول مستعینا بلطف الملهم الخبیر از غرائب طریفه و عجائب ظریفه که عاقل هوشیار را

ص:9

متحیر و سراسیمه می سازد و ناظر متامّل را بوادی غایت استعجاب و استغراب می اندازد آنست که شاهصاحب با این همه جلالت شان و غایت اتقان و نهایت عرفان و سموّ منزلت و علوّ مرتبت و مزید اشتهار باقصای تدین و ورع و انصاف و مجانبت از هزل و مجون و جزاف و محایدت از مکابرت و معاندت و اعتساف و تصدّی مقام امامت و ریاست و تصدّر مسند ارشاد و هدایت و تزیین مجلس افاضت و افادت و خوض در معارک مقابله و مناضله اجلّه فحول و غوص در دقائق معقول و منقول و حیازت قصب سبق در مضمار تحقیق و تنقید فروع و اصول چندان در گرداب تقلید غیر سدید کابلی حمید امعان فرموده و بمثابه خلع ربقه تثبّت و تانّی و تبیّن نموده که از ردّ و ابطال و تکذیب و توهین و تهجین فضائل جناب امیر المومنین علیه آلاف سلام ربّ العالمین پا را فراترک نهاده درین مقام انکار محض و ابای بحت از بودن این حدیث شریف از احادیث اهل سنت آغاز نهاده داد اظهار کمال صدق و امانت و خداترسی و حق پرستی و خوف از مؤاخذۀ دنیا و آخرت داده زبان حقائق ترجمان را بانواع ترهّات رائقه و خزعبلات معجبه و طامّات مزخرفه و تلفیقات مموّهه و تشکیکات موهونه و تخییلات مطعونه وا گشاده و کسی که اندک بهره از تتبع کتب حدیث و مناقب برداشته و نوری از انوار ممارست اخبار و آثار بر جبینش تافته برو مخفی و محتجب نیست که اکابر اساطین و اعاظم معتمدین و اجلّه منقدین و افاخم محدثین و رؤسای ماهرین و اماثل بارعین و افاضل سابقین و ثقات معظمین و اثبات معروفین حدیث تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بانبیاء علیهم السلام باسالیب متنوّعه و طرق متعدّده ذکر فرموده بنشر و اشاعت و ترویج و اذاعت آن ذخیره ذکر جمیل

ص:10

اندوخته و قلوب جاحدین و حائدین و منکرین و معاندین را بآتش شرر بار سوخته اند

سال وفات راویان حدیث تشبیه

و این ست اسامی جمعی از ناقلین این حدیث شریف 1-ابو بکر عبد الرزاق بن همام بن نافع الحمیری مولاهم الصنعانی شیخ البخاری و غیره 2-و احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد الشیبانی احد ائمتهم الاربعة 3-و ابو حاتم محمد بن ادریس بن المنذر الحنظلی الرازی المجاری للبخاری و مسلم 4-و ابو حفص عمر بن احمد بن عثمان الشاهینی المعروف بابن شاهین المحدّث المفسر 5-و ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمد بن احمد البطّی العکبری المعروف بابن بطّة 6-و ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن محمد بن حمدویه الضبّی الطهمانی المعروف بالحاکم 7-و ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی طراز المحدثین و ملاذ المفسرین 8-و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی الاصبهانی 9-و ابو بکر احمد بن الحسین بن علی بن عبد اللّه بن موسی البیهقی الخسروجردی 10-و ابو الحسن علی بن محمد بن الطیّب الجلاّبی المعروف بابن المغازلی 11-و ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدیلمی الهمدانی 12-و ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی صاحب زین الفتی فی شرح سورة هل اتی 13-و ابو الفتح محمد بن علی بن ابراهیم النطنزی صاحب الخصائص العلویة 14-و ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار بن شیرویه الدیلمی المحدث المشهور 15-و ابو الموید موفق بن احمد بن أبی سعید اسحاق المکی المعروف باخطب خوارزم 16-و ابو الخیر رضی الدین احمد بن اسماعیل بن یوسف الطالقانی القزوینی الحاکمی 17-و الشیخ عمر بن محمد بن خضر المعروف بالملاّ الاردبیلی صاحب وسیلة المتعبدین

ص:11

18-و نور الدین ابو حامد محمود بن محمّد بن حسین بن یحیی الصالحانی تلمیذ أبی موسی المدینی 19-و کمال الدین ابو سالم محمّد بن طلحة القرشی النصیبی صاحب مطالب السؤل فی مناقب آل الرسول 20-و ابو عبد اللّه محمّد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی صاحب کفایة الطالب 21-و محبّ الدین احمد بن عبد اللّه بن محمد الطبری الشافعی صاحب الریاض النضرة 22-و سیّد علی بن شهاب الدین الهمدانی مصنّف مودّة القربی 23-و نور الدّین جعفر بن سالار المعروف بامیر ملاّ خلیفة السیّد علی الهمدانی 24-و سید شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل 25-و شهاب الدین بن شمس الدین بن عمر الزاولی الدولت آبادی الملقّب برأس الفصحاء 26-و نور الدین علی بن محمد بن الصبّاغ المالکی المکّی صاحب الفصول المهمة 27-و کمال الدین حسین بن معین الدین الیزدی المیبذی صاحب الفواتح 28-و عبد الرحمن بن عبد السلام بن عبد الرحمن بن عثمان الصفوری الشافعی 29-و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی صاحب کتاب الاکتفاء 30-و جمال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه بن عبد الرحمن الشیرازی النیسابوریّ 31-و الشیخ احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکّی الشافعی صاحب وسیلة المآل 32-و مرزا محمد بن معتمدخان بن رستم الحارثی البدخشی صاحب مفتاح النجا 33-و محمد صدر عالم سبط شیخ ابو الرضا صاحب معارج العلی فی مناقب المرتضی 34-و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی الصنعانی صاحب الرّوضة الندیّة 35-و احمد بن عبد القادر العجیلی الشافعی صاحب ذخیرة المآل 36-و مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه السّهالی اللّکهنوی صاحب مرآة المؤمنین و غیر ایشان

ص:12

«چهل وجه در اثبات حدیث «تشبیه» و ابطال انکار آن» بروایت راویان:
اشاره

و محتجب نماند که چون صحّت این حدیث شریف در ما بعد از کلام بلاغت نظام والد علاّم مخاطب قمقام ثابت می نمایم و هم جمعی از معتمدین اعلام و اساطین فخام که مشایخ اجازۀ والد ماجد او هستند نقل آن کرده اند و هم جمعی از ناقلین آن کسانی هستند که خود مخاطب در مدح و ستایش و تبجیل و تعظیم شان در بستان المحدثین و او بلاغت و فصاحت و شیرین زبانی که اتصاف او بآن شهرۀ آفاقست داده و هم جابجا در تفسیر و درین کتاب احتجاج و استدلال بروایات و افاداتشان آغاز نهاده پس باید که معتقدین والد ماجد مخاطب و هواخواهان و مقلدین خود او از ردّ و ابطال ردّ این حدیث شریف دل آزرده نشوند و ملالی نبرند و چین بجبین نشکنند و سرکه بر رو نمالند بلکه چون این رو صحیح صریح موافقت والد ماجد او و هم موافقت خود او حسب مدح و ستایش او در حق ناقلین این حدیث شریف و استدلال و احتجاج او بافادات و روایات شانست باید که شکرگزار و منت بردار این خاکسار بیمقدار شوند و نیز ظاهرست که این ردّ و ابطال موافقت واضحست با جمیع ناقلین و مثبتین حدیث تشبیه که همه از اساطین ممدوحین و اسلاف مقبولین سنیّه اند پس باین نظر این رد و ابطال بلکه علی الاطلاق هر ردّ و ابطال که موافق ارشادات اسلاف سنیّه با کمال و مستند بافادات منقدین اقبالست مقام شکایت و ملال و جای آزردگی و کلال نیست پس اگر بعوض شکرگزاری و منّت برداری شکایت و بیزاری و گریه و زاری و اضطراب و بیقراری آغاز نهند مخاطب باین شعر لطیف خواهند شد هر دم آزردگی غیر سبب را چه علاج ما بر شتم ز لطف تو غضب را چه علاج و نیز مخاطب در متن این کتاب و حاشیه آن و فاضل رشید

ص:13

در عزّة الراشدین و ایضاح افتخار بتصنیف علمای سنّیه کتب مناقب اهلبیت علیهم السلام آغاز نهاده اند و باین وسیله دفع و صمت انحراف از اهلبیت علیهم السلام و ترک تمسّک این حضرات از اسلاف خود خواسته و از جمله این علما اسامی جمعی که ازیشان این حدیث شریف و دیگر احادیث که مخاطب در ردّ آن کوشیده ذکر کرده و آن احادیث مثل حدیث ولایتست و حدیث طیر و

حدیث انا مدینة العلم و حدیث نور و احادیث نزول آیۀ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام و احادیث نزول آیه مودّت در حق صفوۀ نجبا علیهم آلاف التحیّة و الثنا و احادیث نزول آیه تطهیر در حق اهلبیت علیهم السّلام و روایات دالّه بر ارادۀ جناب امیر المؤمنین از لفظ انفسنا در آیۀ مباهله و روایات دالّه بر ارادۀ جناب امیر المؤمنین علیه السلام از لفظ هادی در آیۀ کریمه إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ و روایات دالّه بر نزول آیۀ وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ در شان جناب امیر المؤمنین علیه السلام و روایات دالّه بر نزول آیه کریمه اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ در سبق اسلام جناب امیر المؤمنین علیه السلام پس بنا بر این هم ردّ جمیع این مقامات عین موافقت مخاطب وحید و عین ارضای خاطر فاضل رشیدست پس در هیچ مقامی ازین مقامات و امثال آن در موافقت و مساعدت و موازرت و معاونت مخاطب نحریر و رشید عدیم النظیر تهاون و تقصیر نکرده ام و نکایت و ازراء و تعییر متوجّه بجاحدین و منکرین و مبطلین این فضائل جلیله و مناقب جمیله که در حقیقت مخالفین مخاطب حاذق و فاضل رشید فائق اند متوجّه است گو مخاطب هم بسبب انکار و مخالفت تحقیق و افتخار خود در مخالفین خود محسوب باشد

ص:14

و باین سبب مورد تشنیع گردد لکن حاشا که تشنیع بخدام عالی مقام او متوجّه باشد بحیثیت اولی که آن حیثیت اصلیه است پس مخاطب منکر و جاحد غیر مخاطب مثبت و ناقدست پس اتباع مخاطب مطاع از ردّ این فصول نا مقبول رنجیده دل و ملول و مبتلای سوزش و قلق فضول نشوند بلکه می باید بسبب موافقت حضرت مخاطب و رشید با کمال در ردّ بلیغ ابطال فضائل آل صلوات اللّه و سلامه علیهم ما اختلف النهر و اللّیال نهایت مبتهج و مسرور و منبسط و محبور و شکرگزار و ممنون بسبب این ردّ صدق مقرون شوند الحاصل کمال متانت و رزانت تمسّک اهل حق باین حدیث شریف اعنی حدیث تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام بانبیا صلوات اللّه و سلامه علیهم و نهایت شناعت و فظاعت ردّ و ابطال احتجاج و استدلال بآن و غایت بشاعت و سماجت انکار بودن آن از احادیث اهل سنت ظاهر و واضح و باهر و لائحست بوجوه عدیده

1-عبد الرزاق

اوّل آنکه عبد الرزّاق که از محدثین حذّاق و بارعین سبّاق و مهرۀ آفاقست حدیث تشبیه را روایت نموده چنانچه ابو عبد اللّه یاقوت بن عبد اللّه الرّومی الحموی البغدادی الملقب بشهاب الدین در کتاب معجم الأدباء که نسخه عتیقه آن که بنظر سیوطی گذشته و بعض جابران حواشی نوشته بحمد اللّه تعالی بدست حقیر افتاده در ترجمه محمد بن احمد بن عبید اللّه الکاتب المعروف بابن المفجّع می فرماید و له قصیدة ذات الاشتباه و سمیت بذات الاشباه لقصده فیما ذکره الخبر الّذی

رواه عبد الرزّاق عن معمّر عن الزّهری عن سعید بن المسیب عن

ص:15

أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو فی محفل من اصحابه ان تنظروا الی آدم فی علمه و نوح فی همّه و ابراهیم فی خلقه و موسی فی مناجاته و عیسی فی سننه و محمّد فی هدیه و حلمه فانظروا الی هذا المقبل فتطاول الناس فاذا هو علی ابن ابی طالب فاورد المفجّع ذلک فی قصیدته و فیها مناقب کثیرة و اوّلها ایّها اللاّئمی لحبّی علیّا قم ذمیما الی الجحیم خزیّا أ بخیر الانام عرّضت لا زلت مذؤدا عن الهدی مزویّا اشبه الانبیاء کهلا و زولا و فطیما و راضعا و غذیّا کان فی علمه کآدم إذ علّم شرح الاسماء و المکنیّا و کنوح نجا من الهلک من سیّر فی الفلک إذ علا الجودیا و جفا فی رضی الاله اباه و اجتواه و عدّه اجنبیّا کاعتزال الخلیل آزر فی اللّه و هجرانه اباه ملیّا و دعا قومه فآمن لوطا قرب النّاس منه رحما و ریّا و علیّ لمّا دعاه اخوه سبق الحاضرین و البدویّا و له من ابیه ذی الاید اسماعیل شبه ما کان عنّی خفیّا انّه عاون الخلیل علی الکعبة إذ شاد رکنها المبنیّا و لقد عاون الوصیّ حبیب اللّه إذ یغسلان منها الصّفیّا رام حمل النّبی کی یقطع الأصنام من سطحها المیول الحنیّا فحناه ثقل النبوّة حتّی کاد یناد تحته مثنیّا فارتقی منکب النبی علیّ صنوه ما اجلّ ذا المرتقیّا فاماط الاوثان عن طاهر الکعبة ینفی الرجاس عنها نفیا و لو انّ الوصیّ حاول مسّ النجم بالکفّ لم تجده قصیّا أ فهل تعرفون غیر علیّ و ابنه استرحل النبیّ مطیا

ص:16

مطیّا و للّه الحمد و المنّة که ازینجا صحّت این حدیث و انهم باسناد رجال شیخین کالنار علی العلم فی الظلم واضح و روشن و ظاهر و مبرهن می گردد زیرا که بنص یاقوت حموی ثابت شده که این حدیث شریف را عبد الرزاق از معمر از زهری از سعید بن المسیّب از أبی هریره روایت کرده و این همه روات ثقه و عدول و اهل ضبط و اتقان اند بلکه ائمه جلیل الشأن و ارکان اسلام و ایمان سنیانند مجال ندارند که در مقابله اهل حق حرف قدح و جرح ایشان بر زبان آرند که همه از روات اصح صحاح ایشانند و بافادات و روایات این حضرات انبانهای ایشان پرست اگر قدح ایشان کنند قدح اصح صحاح ایشان لازم آید حالا بالاجمال پارۀ از تراجم این بزرگان باید شنید امّا عبد الرزّاق بن همام پس حافظ همام و متبحر قمقام و محدّث عالیمقام و از اکابر حذاق اعلام و اماثل مشایخ عظام بلکه امام ائمّه فخام و شیخ اساطین اسلامست اصحاب صحاح ستّه از روایات او صحاح خود را مشحون ساخته اند و او را در غایت اعتماد و اعتبار و وثوق دانسته بافادات او دامنهای خود پر نموده و اکابر منقدین بمدائح عظیمه و جلائل اوصاف حمیده او را می ستایند تا آنکه می گویند که رحلت نکردند مردم بسوی کسی بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلم مثل رحلت کردن شان بسوی عبد الرزّاق ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیمنی الیافعی در مرآة الجنان و عبرة الیقظان فی معرفة حوادث الزمان گفته و فی السّنة المذکورة أی سنة احدی عشرة و مائتین توفی الحافظ العلامة المرتحل إلیه من الآفاق الشیخ الامام عبد الرزّاق بن همام الیمنی الصّنعانی الحمیری صاحب المصنّفات عن

ص:17

ستّ و ثمانین سنة روی عن معمر و ابن جریج و الاوزاعی و طبقتهم و رحل إلیه الائمّة الی الیمن قبل ما رحل النّاس الی احد بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مثل ما رحلوا إلیه روی عنه خلائق من ائمّة الاسلام منهم الامام سفین بن عیینة و الامام احمد و یحیی بن معین و اسحاق بن راهویه و علی المدینی و محمود بن غیلان و عبد الکریم بن محمد السّمعانی در انساب گفته ابو بکر عبد اللّه الرّزّاق بن همام الصنعانی قیل ما رحل الی احد بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل ما رحل إلیه و شمس الدین ابو العباس احمد بن محمّد المعروف بابن خلکان البرمکی الاربلی در وفیات الأعیان فی انباء ابناء الزمان گفته ابو بکر عبد الرّزّاق بن همام بن نافع الصنعانی مولی حمیر قال ابو سعد السمعانی قیل ما رحل النّاس الی احد بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل ما رحلوا إلیه یروی عن معمر بن راشد الازدی مولاهم البصری و الاوزاعی و ابن جریج و غیرهم و روی عنه الائمّة فی ذلک العصر منهم سفین بن عیینة و هو من شیوخه و احمد بن حنبل و یحیی بن معین و غیرهم و کانت ولادته فی سنة ستّ و عشرین و مائة و توفّی فی شوال سنة احدی عشرة و مائتین بالیمن رحمه اللّه تعالی و الصّنعانی بفتح الصاد المهملة و سکون النون و فتح العین المهملة و بعد الالف نون هذه النسبة الی مدینة صنعاء و هی من اکبر مدن الیمن و زاد و النون فی النّسبة إلیها و هی نسبة شاذّة کما قالوا فی بهر ابهرانی و قال ابو محمّد عبد اللّه بن الحارث الصّنعانی سمعت عبد الرزّاق

ص:18

یقول من یصحب الزمان یری الهوان قال و سمعته ینشد شعرا فذاک الزمان لعبنا به و هذا الزمان بنا یلعب و علاّمه وحید عبد الغنی بن سعید که غنی از مدح و ثنا و وصف و اطراست و جلال الدین سیوطی ذکر نبذی از مناقب فاخره و مدائح باهره او در طبقات الحفاظ باین عنوان نموده عبد الغنی بن عبد الواحد بن علیّ بن سرور بن رافع بن حسن بن جعفر الحافظ الامام محدث الاسلام تقی الدین ابو محمّد المقدّسی الجماعیلی ثم الدمشقی الصّالح الحنبلی صاحب التّصانیف ولد سنة 541 و سمع ابن البطّی و ابا موسی المدینی و السّلفی و کتب عنه الف جزء و خلقا و روی عنه ابن خلیل و ابن عبد الدائم و محمد بن مهلهل الحینی و هو آخر من سمع منه و لقی بعده بالاجازة احمد بن أبی الخیر و حدّث بالکثیر و صنّف فی الحدیث کتبا منها المصباح و نهایة المراد و الکمال و المعتمد و غیر ذلک و کان غزیر الحفظ و الاتقان فیما یجمع کثیر الفنون کثیر العبادة و رسما ماشیا علی قانون السّلف کان لا یساله احد عن حدیث الا ذکره له و لا عن رجل الا قال هو فلان بن فلان و نسبه و قیل له ان رجلا حلف بالطلاق انّک تحفظ مائة الف حدیث فقال لو قال اکثر من ذلک لصدق قال التّاج الکندی لم یر الحافظ عبد الغنی مثل نفسه و لم یکن بعد الدار قطنی مثله و کان یامر بالمعروف و ینهی عن المنکر لا تاخذه فی اللّه لومة لائم مات بمصر یوم الاثنین ثالث عشر ربیع الاول سنة در کتاب الکمال از محمد بن اسماعیل فزاری نقل کرده بلغنا و نحن بصنعاء عند عبد الرزّاق ان یحیی بن معین و احمد بن حنبل

ص:19

و غیرهما ترکوا حدیث عبد الرزاق و کرهوه فدخلنا من ذلک غم شدید فقلنا قد انفقنا و تعبنا و آخر ذلک سقط حدیثه فلم ازل فی غمّ من ذلک الی وقت الحجّ فخرجت من صنعاء الی مکّة فوافقت بها یحیی بن معین فقلت یا ابا زکریا ما الذی بلغنا عنکم فی عبد الرزّاق فقال ما هو فقلنا بلغنا انّکم ترکتم حدیثه و رغبتم عنه فقال ابا صالح لو ارتدّ عن الاسلام عبد الرزّاق ما ترکنا حدیثه و روینا عن عبد الرزّاق انّه قال قدمت مکة فمکثت ثلثة ایام لا یجیئنی اصحاب الحدیث فمضت و طفت و تعلّقت باستار الکعبة فقلت یا ربّ ما لی کذّاب مدلّس انا فرجعت الی البیت فجاءونی قال ابن خیثمة سئل یحیی بن معین عن اصحاب الثوری فقال امّا عبد الرزّاق و الفریابی و عبید اللّه بن موسی و ابو احمد الزبیری و ابو عاصم و طبقتهم کلهم فی سفین قریب بعضهم من بعض و هم دون یحیی بن سعید و عبد الرحمن بن مهدی و وکیع و أبی نعیم و قال احمد بن صالح قلت لاحمد بن حنبل أ رأیت احدا احسن حدیثا من عبد الرزّاق قال لا و قال ابو زرعة عبد الرزّاق احد من ثبت حدیثه قال البخاری مات سنة احدی عشرة و مائتین روی له الجماعة انتهی نقلا عن اصل الکمال من نسخة عتیقة صحیحة علیها خطّ بعض اهل الکمال و الحمد و المنّة للربّ المتعال و محمد بن طاهر مقدّسی در رجال صحیحین که از کتب خانه بعض فضلای حیدرآباد نقل آن گرفتم گفته عبد الرزّاق بن همام بن نافع ابو بکر الحمیری مولاهم الصنعانی سمع معمر او ابن جریج و الثوری

ص:20

و غیر واحد عندهما روی عنه اسحاق بن ابراهیم الحنظلی و اسحاق بن منصور و محمود بن غیلان عندهما و اسحاق بن ابراهیم بن نصر و علی بن المدینی و عبد اللّه المسندی و یحیی بن جعفر البخاری و یحیی بن موسی البلخی و محمّد بن رافع و عبد بن حمید و حسن الحلوانی و ابن أبی عمر و حجّاج بن الشاعر و عبد الرحمن بن بشیر و محمّد بن مهران و عمر و الناقد و احمد بن حنبل و احمد بن یوسف و سلمة بن شبیب عند مسلم قال احمد بن حنبل عنه قال ولدت سنة ست و مائة و قال البخاری و ابو عیسی مات سنة احدی عشرة و مائتین و قال محمّد بن سعد مثله و زاد فی النّصف من شوال اخبرنا ابو القاسم بنیسابور انبا ابو الحسن الخفّاف ثنا ابو العبّاس السرّاج قال سمعت محمّد بن سهل بن عسکر یقول سمعت احمد بن حنبل یقول إذا اختلف الناس فی حدیث معمر فالقول ما قال عبد الرزّاق و از صدر کتاب رجال صحیحین مقدّسی که حفاظ حدیث مثل ابن عدی و دار قطنی و ابن منده و حاکم و سابقین و لاحقین ایشان که بعد شیخین تا وقت محمّد بن طاهر بودند نزد ایشان صحیح و ثابت شده که هر کسی که شیخین اخراج حدیث او در صحیحین کرده اند حدیث او حجّتست بسبب روایت شیخین از و در صحیح زیرا که شیخین اخراج نه کرده اند مگر از ثقه عدل حافظ که احتمال کند سن او و مولد او سماع را از کسی که متقدم بر اوست پس بنا بر این یقینا و قطعا ظاهر می شود که حدیث عبد الرزّاق نزد ائمّه سنّیه که بعد شیخین تا زمان محمد بن طاهر بودند خصوصا ابن عدی و دار قطنی و ابن منده و حاکم حجّتست و خود او ثقه

ص:21

و عدل و حافظست و هذه عبارة ابن طاهر فی صدر رجال الصحیحین اما بعد وفّقنا اللّه عزّ و جلّ للعمل الصالح کما وفّقنا لسلوک سنة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و لم یجعلنا ممن ابتدع بعده بدعة ندعو إلیها او عصبیة نحثّ علیها إذ کان قد نصّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی مقالات شتّی علی فضل هذه الطائفة المنصورة و دعا لهم فاستجیب له صلّی اللّه علیه و سلّم فبعث اللّه عزّ و جلّ فی کل وقت و زمان من یقوم بهذا الشأن و یبیّنه للنّاس حقّ البیان الی الامامین الحافظین أبی عبد اللّه البخاری و أبی الحسین مسلم بن الحجاج النیسابوریّ فمیّزا صحیح الحدیث من سقیمه و حصرا منه جملة علی ما فی کتابیهما الصحیحین فصار الحجة لاهل الاسلام لما علم اللّه عزّ و جلّ من صدق نیّتهما و صحّة عقیدتهما فیما قصداه إذ کان فی عصرهما من الأئمّة شرقا و غربا فی هذا الشأن من یکون منزلته من الفضل فی انواع شتّی من علوم الشریعة منزلتهما و منهم من هو من مشایخهما الذین اخرجا عنهم فی هذین الکتابین ثم من بعدهما و الائمّة کلّ عصر الی یومنا هذا شرحوا ما اشکل من حدیثهما و خرّجوا علی تراجمهما إذ لم یمکن الزیادة فی الصنعة علیهما ثم طائفة من حفاظ الحدیث مثل أبی احمد بن عدی و أبی الحسن الدار قطنی و أبی عبد اللّه بن مندة و أبی عبد اللّه الحاکم ثمّ من بعدهم الی یومنا هذا لما صحّ عندهم انّ کلّ من اخرجا حدیثه فی هذین الکتابین و ان تکلّم فیه بعض الناس

ص:22

یکون حدیثه حجّة لروایتهما عنه فی الصّحیح إذ کانا رحمة اللّه علیهما لم یخرجا الاّ عن ثقة عدل حافظ یحتمل سنّه و مولده السّماع ممن تقدّمه علی هذه الوتیرة الی ان یصل الاسناد الی الصحابی المشهور الا احرفا ابیّنها فی مواضعها ان شاء اللّه تعالی علی حسب ما انتهی إلینا علم ذلک صنّفوا فی ذلک تصانیف کثیرة مختصرة بحیث لا یقف الطالب المبتدی علی کثیر فائدة منها و مشروحة بحیث یغیب المقصود فی کثرة الشّرح فالّذی اختصر اشار الی الاسماء فقط و الّذی شرح ذکر اسم الّذی فی الترجمة و ذکر طائفة ممن سمع منهم و طائفة ممن سمع منه فی الصّحیح و خارج الصّحیح کما صنّف ابو القاسم اللاّلکائی و غیره و وقفت علی کثیر من تصانیف هؤلاء المتقدّمین و المتأخّرین فی هذا الفنّ فلم ار احدا شفی فی تصنیفه الاّ رجلان سلکا فی تصنیفهما طریقا بین الطریقین ذکرا الاسم و طرفا من مشایخه الّذین حدّث عنهم فی الکتاب و من روی عنه فی الکتاب فقط و ربّما استقصیا هذا المعنی فی المحدّث و المحدّث عنه صنّف احدهما اسماء ما اشتمل علیه کتاب الامام أبی عبد اللّه البخاری و هو ابو نصر احمد بن محمد بن الحسین الکلاباذی البخاری و صنّف الآخر بعده اسماء ما اشتمل علیه کتاب الامام أبی الحسین مسلم النیسابوریّ و هو ابو بکر احمد بن علی الاصبهانی فاحسنا فی تصانیفهما و اجملا و لمّا رأیت اکثر الاسماء ما اتّفقا علیه و اقلّها ما انفردا به حدانی ذلک علی ان جمعت

ص:23

بین الکتابین لیخفّ حجمه و یکثر نفعه ثمّ اورد ما اورداه و استدرک ما اغفلاه و اختصر ما یستغنی عنه من التّطویل و اشیر عند ذکر الراوی الذی له حدیث واحد عندهما او عند احدهما الی ذلک الحدیث امّا باسناده او علوّ فیه و اما بمتنه ان وقع نازلا و کذلک ابیّن ما تکلّم فیه الحفّاظ من علل احادیث ادخلاها فی الصحیحین عند ذکر الرّاوی المشهور بتلک الرّوایة و اذکر هل لما علّل به ذلک الحدیث وجه أم لا و ابیّن من اوردا حدیثه استشهادا به و من اورداه مقرونا بغیره قبل متن الحدیث او بعده مردوفا به و من اوردا له حدیثا فی موضع و اوردا له فی غیر ذلک الباب حدیثا آخر فنسباه الی غیر النسبة الاولی لئلاّ یظن انهما اثنان و من اورداه غیر منسوب فقالا او احدهما حدّثنا فلان و نسبه غیره و من اورداه غیر منصوب فقالا او احدهما حدّثنا فلان و نسبه غیره و من حدّثا عن رجل عنه و وقع لاحدهما عالیا و للاخر نازلا و ارتّب علی نسق حروف المعجم ما انفقا علیه و ما انفردا به و قدّمنا من اسمه احمد لیجمع معنیین احدهما تبرّکا بالابتداء باسم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الثانی انّه اوّل باب الالف و اللّه الموفق لجمیع ما ذکرته و المعین علیه بمنّه و فضله و ابو الموید محمد بن محمود خوارزمی در جامع المسانید در باب اربعین گفته قال البخاری فی تاریخه عبد الرزّاق بن همام بن نافع ابو بکر مولی حمزة الیمانی سمع معمرا و الثوری و ابن جریج مات سنة احدی عشر

ص:24

و مائتین قال البخاری ما حدّث عن کتبه فهو اصحّ یقول اضعف عباد اللّه هو من مشاهیر المحدّثین و شیوخ احمد و امثاله نحو یحیی بن معین و غیرهما و یروی عنه الامام ابو حنیفة فی هذه المسانید ازین عبارت پیداست که عبد الرزّاق از مشاهیر محدّثینست و از جمله شیوخ احمد و امثال او مثل یحیی بن معین و غیر ایشان می باشد و ابو حنیفه که امام اعظم اهل سنتست ازو درین مسانید روایت می کند و نهایت عظمت و جلالت و غایت ثقت و نبالت کسانی که امام اعظم از ایشان در مسند خود روایت می کند کالصبح إذا استنار بر متتبع افادات سنّیه عالی تبار واضح و لائحست عبد الوهّاب شعرانی در میزان گفته و قد منّ اللّه تعالی علیّ بمطالعة مسانید الامام أبی حنیفة الثلاثة من نسخة علیها خطوط الحفاظ آخرهم الحافظ الدّمیاطی فرأیته لا یروی حدیثا الاّ عن خیار التابعین العدول الثقات الّذین هم من خیر القرون بشهادة رسول اللّه ص کالاسود و علقمة و عطا و عکرمة و مجاهد و مکحول و الحسن البصری و اضرابهم رضی اللّه عنهم اجمعین فکلّ الرّواة الّذین بینه و بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عدول ثقات اعلام اخیار لیس فیهم کذّاب و لامتهم بکذب و ناهیک یا اخی بعدالة من ارتضاهم الامام ابو حنیفة رضی اللّه عنه لان یاخذ عنهم احکام دینه مع شدّة تورّعه و تحرزه و شفقته علی الامّة المحمدیة و قد بلغنا انّه سئل یوما عن الاسود و عطا و علقمة ایّهم افضل فقال و اللّه ما نحن باهل ان نذکرهم فکیف نفاضل بینهم انتهی ازین عبارت واضحست که امام اعظم در مسند خود

ص:25

حدیثی روایت نمی کند مگر از اخیار تابعین که عدول و ثقات اند و از خیر قرون بشهادت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم می باشند پس جمیع روات که در میان ابو حنیفه و میان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم هستند عدول و ثقات و اعلام اخیاراند و کسی از ایشان کذاب و متهم بکذب نیست و کافیست برای ثبوت عدالت ایشان پسندیدن امام اعظم ایشان را برای اخذ احکام دین خود از ایشان و چگونه می تواند شد که با وصف این همه شدت تورع و تحرز و شفقت جنابش بر امت مرحومه از مجروحین و مقدوحین و کذابین و وضاعین احکام دینیه و مسائل شرعیه اخذ کند پس از عبارت شعرانی بتاکید اکید و اهتمام تمام ثابت گردید که عبد الرزّاق نزد امام اعظم و اتباع و اشیاع ایشان بالاولی از علماء اخیار و مقتدایان ابرار و عدول ثقات و فحول اثبات و اعلام کبار و ائمّه عالی فخار بوده و چسان چنین نباشد که امام اعظم او را مقتدای خود گردانیده او را مثل دیگر علما برای اخذ احکام دین پسندیده و ابن تیمیه که مولوی صدّیق حسن خان معاصر او را بمدائح عظیمه و محامد فخیمه ستوده حیث قال فی اتحاف النبلاء احمد بن عبد الحلیم بن عبد السّلام بن عبد اللّه بن أبی القاسم بن الخضر بن محمّد بن الخضر بن علی بن عبد اللّه بن تیمیة الحرانی ثم الدّمشقی تقی الدّین ابو العبّاس الحافظ العلاّمة المجتهد الحجّة المفسّر نادرة العصر بجواب بعض احادیث در منهاج گفته و اصحاب السیر کابن اسحاق و غیره یذکرون من فضائله أی فضائل علی علیه السلام شیئا ضعیفا و لم یذکروا مثل هذا و لا رووا ما تقدّم قولنا فیه انه موضوع باتفاق اهل النقل من ائمّة التفسیر الّذین ینقلونه بالاسانید المعروفة کتفسیر ابن جریج و سعید بن أبی عروبة و عبد الرزّاق و عبد بن حمید

ص:26

و الامام احمد و اسحاق بن راهویه و بقی بن مخلد و ابن جریر الطبری و محمّد بن اسلم الطّوسی و عبد الرّحمن بن أبی حاتم و ابن المنذر و غیرهم من العلماء الاکابر السّادة الذین لهم فی الامة لسان صدق و تفاسیرهم متضمّنه للمنقولات التی یعتمد علیها فی التفسیر و از افادۀ ذهبی که مقتدای منقدین قومست و بنابر افادۀ صاحب معرکة الآراء نقلا عن السیّد جمال الدین المحدّث محکّ رجالست و مخاطب و صاحب صواقع او را امام محدّثین می دانند در میزان الاعتدال ظاهرست که اگر حدیث علی بن المدینی و صاحب او بخاری و شیخ او عبد الرزّاق و امثال ایشان ترک کرده شود دروازه حدیث بسته شود و گفت و شنیدن درین فن منقطع گردد و احادیث و اخبار سرور انام علیه و آله الصلوة و السّلام ما اتصل اللّیل بالنهار بمیرد و شوکت زنادقه باستیلای ایشان ترقی گیرد و دجّالین و کذّابین از استتار سر بیرون آرند و بتضلیل و تخدیع عالم همّت گمارند و ذکر این مردم در میزان بمتابعت عقیلی برای ذبّ حریم ایشان و دفع طعن طاعنینست و اینها از عقیلی موثوق تراند بدرجات بلکه اوثق اند از ثقات بسیار که عقیلی ایشان را در کتاب خود ذکر نکرده و در این معنی هیچ محدّثی شک نمی کند قال فی میزان الاعتدال فی ترجمة علیّ بن عبد اللّه المعروف بابن المدینی اخبار ابن المدینی مستقصاة فی تاریخ بغداد و قد بدت منه هفوة ثم تاب منها و هذا ابو عبد اللّه البخاری و ناهیک به قد شحن صحیحه بحدیث علی بن المدینی و قال ما استصغرت نفسی بین یدی احد الاّ بین یدی علیّ بن المدینی و لو ترک حدیث علیّ و صاحبه

ص:27

محمّد و شیخه عبد الرزّاق و عثمان بن أبی شیبة و ابراهیم بن سعد و عفّان و ابان العطّار و اسرائیل و ازهر السّمان و بهز بن اسد و ثابت البنانی و جریر بن عبد الحمید لغلّقنا الباب و انقطع الخطاب و لماتت الاثار و استولت الزنادقة و لخرج الدّجّالون أ فما لک عقل یا عقیلی أ تدری فیمن تتکلّم و انما تبعناک فی هذا النمط لنذبّ عنهم و لنزیّف ما قیل فیهم کانّک لا تدری ان کل واحد من هؤلاء اوثق منک بطبقات بل و اوثق من ثقات کثیرین لم توردهم فی کتابک و هذا ممّا لا یرتاب فیه محدّث و نیز ذهبی در کاشف گفته عبد الرزّاق بن همام بن نافع ابو بکر احد الاعلام عن ابن جریج و معمر و ثور و عنه احمد و اسحاق و الرمادی و الزهری و صنّف الکتب توفی عن خمس و ثمانین سنة 211 و ابو الوفا ابراهیم بن محمد بن خلیل البرهان الطرابلسی در کشف حثیث عمن رمی بوضع الحدیث گفته داود بن الحصین ابو سلیمان محدّث مشهور سرد ما شاء ذکر الذّهبی فی میزانه کلام من تکلّم فیه و قد صحّح علیه فالعمل علی توثیقه إذا کما شرحه هو فی حاشیة المیزان و کیف لا یکون ثقة و قد روی له الأئمّة الستّة فضلا عن الشیخین و من روی له الشیخان فقد جاز القنطرة کما قال علیّ بن المفضل المقدّسی انتهی ما فی الکشف الحثیث اقول فعلی هذا عبد الرزّاق ایضا ممن جاز القنطرة و کیف لا یکون ثقة و قد روی له الأئمّة الستة و ابو الحسن علی بن عثمان الغزنوی در کشف المحجوب گفته فضل بن ربیع روایت کرد که ما با هارون الرشید بمکه شدیم چون حج کردیم مرا گفت اینجا هیچ مردی هست

ص:28

از مردان خدا تا ویرا زیارت کنیم گفتم بلی عبد الرزّاق صنعانی اینجاست گفت مرا بنزدیک وی بر چون بنزدیک او شدیم زمانی سخن گفتیم چون قصد بازگشتن کردیم هارون بمن اشارت کرد که تا از وی بپرس تا هیچ وام داری پرسیدم گفت بلی بفرمود تا وامش بگذارند و از آنجا بیرون آمد گفت یا فضیل دلم هنوز تقاضا می کند که مردی را ببینم بزرگتر ازین گفتم سفین بن عیینة اینجاست الخ و شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب در رساله انصاف فی بیان سبب الاختلاف گفته باب اسباب الاختلاف بین اهل الحدیث و اصحاب الرّأی اعلم انه کان من العلماء فی عصر سعید بن المسیّب و ابراهیم و الزهری و فی عصر مالک و سفین و بعد ذلک قوم یکرهون الخوض بالرای و یهابون الفتیا و الاستنباط الا لضرورة لا یجدون منها بدّا و کان اکبر همّهم روایة

حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سئل عبد اللّه بن مسعود عن شیء فقال انّی لاکره ان احلّ لک شیئا حرّمه اللّه علیک او احرّم ما احلّه اللّه لک و قال معاذ بن جبل یا ایّها الناس لا تعجلوا بالبلاء قبل نزوله فانّه لم ینفکّ المسلمون ان یکون فیهم من إذا سئل سدّ دوری و نحو ذلک عن عمر و علیّ و ابن عبّاس و ابن مسعود فی کراهة التکلم فیما لم ینزل و قال ابن عمر لجابر بن زید انّک من فقهاء البصرة فلا تفت الاّ بقرآن ناطق او بسنّة ماضیة فانّک ان فعلت غیر ذلک هلکت و اهلکت و قال ابو النضر لما قدم ابو سلمة البصرة اتیته انا و الحسن فقال للحسن انت الحسن ما کان احد بالبصرة احبّ إلینا لقاء منک

ص:29

و ذلک انه بلغنی انک تفتی برأیک فلا تفت برأیک الاّ ان یکون سنّة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم او کتاب منزل و قال ابن المنکدر ان العالم یدخل فیما بین اللّه و بین عباده فلیطلب لنفسه المخرج و سئل الشعبی کیف کنتم تصنعون إذا سئلتم قال علی الخبیر وقعت کان إذا سئل الرجل قال لصاحبه افتهم فلا یزال حتی یرجع الی الاوّل و قال الشعبی ما حدّثوک هؤلاء عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فخذ به و ما قالوه برایهم فالقه فی الحشّ اخرج هذه الاثار من آخرها الدارمی فوقع شیوع تدوین الحدیث و الاثر فی بلدان الاسلام و کتابة الصّحف و النسخ حتی قل من یکون اهل الروایة الاّ کان له تدوین صحیفة او نسخة من حاجتهم بموقع عظیم فطاف من ادرک من عظمائهم ذلک الزّمان بلاد الحجاز و الشام و العراق و المصر و الیمن و الخراسان و جمعوا الکتب و تتبّعوا النسخ و امعنوا فی التفحص عن غریب الاحادیث و نوادر الاثر فاجتمع باهتمام اولئک من الحدیث و الآثار ما لم یجتمع لاحد قبلهم و تیسّر لهم ما لم یتیسّر لاحد قبلهم و خلص إلیهم شیء کثیر من طرق الاحادیث حتی کان لکثیر من الاحادیث عندهم مائة طریق فما فوقها فکشف بعض الطرق ما استتر فی بعضها الآخر و عرفوا محلّ کل حدیث من الغرابة و الاستفاضة و امکن لهم النظر فی المتابعات و الشواهد و ظهر لهم احادیث صحیحة کثیرة لم تظهر علی اهل الفتوی من قبل قال الشافعی لاحمد انتم اعلم بالاخبار الصّحیحة

ص:30

منّا فاذا کان خبر صحیح فاعلمونی حتی اذهب إلیه کوفیّا کان او بصریّا او شامیّا حکاه ابن الهمام و ذلک لأنّه کم من حدیث صحیح لا یرویه الاّ اهل بلد خاصّة کافراد الشامیّین و العراقیین او اهل بیت خاصّة کنسخة برید عن أبی بردة عن أبی موسی و نسخة عمرو بن شعیب عن ابیه عن جدّه او کان الصّحابی مقلاّ خاملا لم یحمل عنه الاّ شرذمة قلیلون فمثل هذه الاحادیث یغفل عنها عامّة اهل الفتوی و اجتمعت عندهم آثار فقهاء کلّ بلد من الصّحابة و التابعین و کان الرّجل فیما قبلهم لا یتمکن الاّ من جمع حدیث بلده و اصحابه و کان من قبلهم یعتمدون فی معرفة اسماء الرجال و مراتب عدالتهم علی ما یخلص إلیهم من مشاهدة الحال و تتبع القرائن و امعن هذه الطبقة فی هذا الفنّ و جعلوه شیئا مستقلاّ بالتدوین و البحث و ناظروا فی الحکم بالصحّة و غیرها فانکشف علیهم بهذا التدوین و المناظرة ما کان خفیّا من حال الاتصال و الانقطاع و کان سفین و وکیع و امثالهما یجتهدون غایة الاجتهاد فلا یتمکّنون من الحدیث المرفوع المتصل الاّ من دون الف حدیث کما ذکره ابو داود السجستانی فی رسالته الی اهل مکّة و کان اهل هذه الطبقة یروون اربعین الف حدیث فما یقرب منها بل صحّ عن البخاری انّه اختصر صحیحه من ستّمائة الف حدیث و عن أبی داود انه اختصر سننه من خمسمائة الف حدیث و جعل احمد مسنده میزانا یعرف به

ص:31

حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فما وجد فیه و لو بطریق واحد من طرقه فله اصل و الاّ فلا اصل له و کان رؤس هؤلاء عبد الرّحمن بن مهدی و یحیی القطّان و یزید بن هارون و عبد الرزّاق و ابو بکر بن أبی شیبة و مسدّد و هنّاد و احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه و الفضل بن دکین و علیّ المدینی و اقرانهم و هذه الطبقة هی الطراز الاول من طبقات المحدثین فرجع المحقّقون منهم بعد احکام فنّ الروایة و معرفة مراتب الاحادیث الی الفقه فلم یکن عندهم من الرّأی ان یجتمع علی تقلید رجل ممن مضی مع ما یروون من الاحادیث و الآثار المناقضة لکل مذهب من تلک المذاهب فاخذوا یتبعون احادیث النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و آثار الصحابة و التابعین و المجتهدین علی قواعد احکموها فی نفوسهم ازین عبارت کالصبح المسفر و البدر المنجلی روشنست که کاره بودند از فتوی برای و اکبر هم ایشان روایت حدیث نبوی بود و طواف بلدان در زمان خود نمودند و بجمع کتب و تتبع نسخ و امعان در تفحص از غریب حدیث و نوادر اثر پرداختند که باهتمام اینها مجتمع شد از احادیث و آثار آنچه مجتمع نشد برای کسی قبل ایشان و میسر شد برای ایشان آنچه میسر نشد برای کسی قبل ایشان و رسید بایشان شیء کثیر از طرق احادیث تا آنکه برای بسیاری از احادیث نزد ایشان صد طریق موجود گردید پس مافوق آن و کشف کرد بعض طرق چیزی را که مستتر بود در بعض آخر و بشناختند اینها محل هر حدیث را از غرابت و استفاضه و ممکن شد برای ایشان نظر در متابعات و شواهد و ظاهر شد بر ایشان احادیث صحیحه کثیره که ظاهر نشد بر اهل فتوی و مجتمع شد نزد این حضرات

ص:32

آثار فقهای هر بلد از صحابه و تابعین و قبل ایشان آدمی قادر نمی شد مگر بر جمع حدیث بلد خود و اصحاب آن و نیز قبل این حضرات اعتماد می کردند در معرفت اسماء رجال و مراتب عدالت شان بر آنچه می رسید بسوی ایشان از مشاهده و تتبع قرائن و حضرات این طبقه امعان درین فن هم کردند و آن را شیء مستقل گردانیدند بتدوین و بحث و مناظره کردند در حکم بصحت و غیر ان پس منکشف شد بر ایشان باین تدوین و مناظره آنچه مخفی بود از حال اتصال و انقطاع و عبد الرزّاق از رؤس این عظما و اعالی این کبراست و این طبقه که عبد الرزاق از رءوس آنست طراز اول از طبقات محدثینست فیا للعجب کیف یمکن ان یکون من هو موصوف بهذا المدح و الثناء الجلل و معدود من رؤس الطراز الاوّل إذا روی حدیثا فی فضل نفس الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم و عظّم و بجّل غیر معتمد لیس علیه معوّل هل هذا الا جور و حیف غیر معلّل و از همه لطیف تر و نغزتر سخنی دیگر که خاتمه کلامست در مدح عبد الرزاق بن همام بعرض رباب احلام و اصحاب افهام این عبد مستهام می رساند و آن این است که حضرات سنیه بطرق متعدده تصدیق ربّ منعام ابن همام را در روایت حدیث حضرت خیر الانام صلّی اللّه علیه و آله الکرام بخطاب شیخ الاسلام و مقتدای اعلام خود یعنی یحیی بن اکثم رفیع المقام نقل می نمایند جلال الدین سیوطی در شرح الصدور بشرح حال الموتی و القبور گفته اخرج الخطیب فی تاریخ بغداد عن محمد بن سالم الخوّاص الصّالح قال رایت یحیی بن اکثم القاضی فی النوم فقلت ما فعل اللّه بک قال اوقفنی بین یدیه و قال لی یا شیخ السّوء

ص:33

لولا شیبتک لاحرقتک بالنار فاخذنی ما یاخذ العبد بین یدی مولاه فلمّا افقت قال لی یا شیخ السّوء فذکر الثالثة مثل الاوّلین فلمّا افقت قلت یا ربّ ما لهکذا حدّثت عنک فقال اللّه تعالی و ما حدّثت عنّی و هو اعلم بذلک

قال حدثنی عبد الرزّاق بن همام قال حدثنا معمر بن راشد عن ابن شهاب الزهری عن انس بن مالک عن نبیّک صلی اللّه علیه و سلّم عن جبرئیل عنک یا عظیم انک قلت ما شاب لی عبد فی الاسلام شیبة الاّ استحییت منه ان اعذّبه بالنّار فقال اللّه تعالی صدق عبد الرزّاق و صدق معمر و صدق الزهری و صدق انس و صدق نبیّی و صدق جبرئیل انا قلت ذلک انطلقوا به الی الجنّة و نیز سیوطی در لآلی مصنوعه گفته اخرج الخطیب فی تاریخه عن محمّد بن مسلم الخوّاص الشیخ الصّالح قال رایت یحیی بن اکثم القاضی فی المنام فقلت له ما فعل اللّه بک قال اوقفنی بین یدیه ثم قال یا شیخ السوء لولا شیبتک لاحرقتک بالنّار فقلت یا ربّ ما هکذا حدّثت عنک قال و ما

حدّثت عنی قلت حدثنی عبد الرزّاق بن همام ثنا معمر بن راشد عن ابن شهاب الزهری عن انس بن مالک عن نبیک عن جبرئیل عنک یا عظیم انک قلت ما شاب لی عبد فی الاسلام شیبة الاّ استحییت منه ان اعذّبه بالنّار فقال صدق عبد الرزّاق و صدق معمر و صدق الزهری و صدق انس و صدق نبیّی و صدق جبرئیل انا قلت ذلک انطلقوا به

ص:34

الی الجنة و اخرج زاهر بن طاهر الشحامی فی الالهیّات عن أبی علی الحسین بن عبد اللّه بن سعید قال کان یحیی بن اکثم لی صدیقا فمات فرایته فی المنام فقلت ما فعل اللّه بک قال وبّخنی و قال خلطت علیّ فی دار الدنیا فقلت یا ربّ اتّکلت علی حدیث

حدثنی ابو معاویة الضریر عن الاعمش عن أبی صالح عن أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّک قلت انّی لاستحیی ان اعذّب ذا شیبة فی النّار قال قد غفرت لک و اخرج ایضا عن احمد بن سهل الزاهد قال رایت یحیی بن اکثم فی المنام فقلت له ما فعل اللّه بک قال اقامنی بین یدیه و قال لی یا شیخ السوء ما ذا جئت به فقلت

حدیث حدّثت به قال ما هو قلت ثنا عبد الرزّاق عن معمر عن الزهری عن عروة عن عائشة عن رسولک عن جبرئیل عنک انّک قلت انّی لاستحیی من عبدی و امتی یشیبان فی الاسلام ان اعذّبهما بناری فقال لی صدقت صدق عبد الرزّاق صدق معمر صدق الزهری صدق عروة صدقت عائشة و صدق رسولی و صدق جبرئیل هذا من حدیثی ثم امر بی ذات الیمین الی الجنة و اخرج ایضا عن محمد بن نجیح الصّائغ قال سمعت یحیی بن اکثم یقول رایت فی المنام کانی واقف بین یدی اللّه تعالی فقال لی الرّبّ یا شیخ السّوء حتی خفت ان القی فی النّار ثم قال أ تعرف الحدیث قلت نعم یا ربّ ثنا عبد الرزّاق انا معمر عن الزهری عن سعید بن المسیّب عن

ص:35

أبی هریرة عن نبیّک انک قلت إذا شاب لحیة عبدا و راس امة فی الاسلام لا اعذّبه فقال الرّبّ عزّ و جلّ صدق نبیّی صدق ابو هریرة صدق سعید صدق الزهری صدق معمر صدق عبد الرزاق صدقت و اخرج ابن أبی الفراتی فی جزئه عن أبی جعفر بن یزید البغدادی قال کنت فی مجلس یحیی بن اکثم القاضی قال رایت هذه اللیلة کأنّ القیامة قد قامت فنودی این یحیی بن اکثم این قاضی المسلمین لاعذبنّک عذابا شدیدا بالنار فقلت الهی و سیّدی حدثنی عبد الرزّاق

عن معمر عن الزهری عن سالم عن ابن عمر عن نبیّک عن جبرئیل عنک انک تستحیی ان تعذّب ذا شیبة شابت لک فی الاسلام فقال صدق عبدی صدق حبیبی صدق ابن عمر صدق سالم صدق الزهری صدق معمر صدق عبد الرزّاق انی لاستحیی ان اعذّب ذا شیبة شابت فی الاسلام و اللّه اعلم نمی دانم که بعد تصدیق ایزد خلاق علاّمه عبد الرزّاق را بخطاب شیخ آفاق یعنی ابن اکثم رضی الفعال حمید الاخلاق چسان حضرات سنّیه بمزید انهماک و اغراق در مساهله و مجازفه و ارسال و اطلاق روایت این مرضی خالق رزاق را بمقابله اهل حق و ارباب احقاق العیاذ باللّه موسوم بکذب و وضع و افترا و اختلاق می سازند مگر اینکه پناه بخدا از تصدیق تصدیق اصدق الصادقین دست بردارند و مثل تجویز دیگر قبائح و فظائع بتجویز بلکه اثبات کذب هم همت گمارند امّا شیخ و استاد عبد الرزاق ناقد ابو عروه معمر بن راشد پس حائز عوالی معالی و فائز نفائس مفاخر و محامد و عروه و ثقای اعتماد ارباب صحاح و حاوی فضل مصاص و نبل

ص:36

صراح است رباع اسفار سنیه بمحاسن و مدائح او معمور و جلائل فضائل او بر السنۀ اساطین مذکور و چسان چنین نباشد که او از ثقات رجال و ارباب کمال و ائمه متفقهین و حفاظ متورعین و محدثین متبحرینست و جمیع ارباب صحاح ستّه بر اخراج حدیث او انفاق دارند و غایت مدح او آنست که امام احمد در حق او گفته که معمر را با کسی ضم نکنی مگر اینکه معمر را بر او متقدم می یابی عبد الکریم بن محمد السمعانی در انساب گفته و من القدماء ابو عروة معمر بن راشد البصری المهلّبی مولی آل ازد من اهل البصرة سکن الیمن و هو معمر بن أبی عمر و کان من ثقات العلماء یروی عن الزهری و قتادة و یحیی بن أبی کثیر و أبی اسحاق الهمدانی و الاعمش روی عنه الثوری و شعبة و ابن أبی عروبة و ابن عیینة و ابن المبارک و اسماعیل بن علیّة و مروان الفزاری و رباح الصّنعانی و هشام بن یوسف و محمد بن ثور و عبد الرزّاق بن همام قال ابن جریح علیکم بهذا الرجل یعنی معمرا فانّه لم یبق من اهل زمانه اعلم منه و سئل ابن جریج عن شیء من التفسیر فاجابنی فقلت له ان معمرا قال کذا و کذا قال انّ معمرا شرب من العلم ما نقع قال معمر جلست الی قتادة و انا ابن اربع عشرة سنة فما سمعت منه حدیثا الا کانّه منقر فی صدری قال معمر خرجت مع الصّبیان و انا غلام الی جنازة الحسن و طلبت العلم سنة مات الحسن قال علی بن المدینی نظرت فاذا الاسناد یدور علی ستّة فلاهل البصرة شعبة و سعید بن أبی عروبة و حماد بن سلمة و معمر بن راشد و یکنی ابا عروة مولی حدّان و مات بالیمن سنة اربع و خمسین و مائة

ص:37

قال ابو حاتم الرازی انتهی الاسناد الی ستة نفرا درکهم معمر و کتب عنهم لا اعلم اجتمع لاحد غیر معمر من الحجاز الزهری و عمرو بن دینار و من الکوفة ابو اسحاق و الاعمش و من البصرة قتادة و من الیمامة یحیی بن أبی کثیر و قال احمد بن حنبل لا تضمّ احدا الی معمر الاّ وجدت معمرا اطلب للعلم منه و یحیی بن شرف النووی در تهذیب الأسماء گفته معمر بن راشد الامام المحدّث المشهور مذکور فی مواضع من المختصر منها نکاح المشرک ثم اجل العنین ثم الاشربة و هو صاحب الزهری و شیخ عبد الرزّاق و هو ابو عروة معمر بفتح المیم و اسکان العین بن راشد بن أبی عمرو البصری مولی عبد السّلام بن صالح و عبد السلام مولی عبد الرحمن بن قیس اخو المهلب بن أبی صفرة لامّه سکن الیمن ادرک الحسن و حضر جنازته و سمع عمرو بن دینار الزهری و ثابت البنانی و سلیمان التیمی و زیاد بن علاقة و السبیعی و قتادة و السختیانی و همام بن منبّه و محمد بن منکدر و زید بن اسلم و عبید اللّه العمری و عاصما الاحول و عاصم بن أبی النجود و هشام بن عروة و منصور بن المعتمر و اسماعیل بن أمیّة و خالد الحذّاء و سهیل بن أبی صالح و خلائق من الائمّة روی عنه عمرو بن دینار و السبیعی و ایوب السختیانی و یحیی بن کثیر و هم من شیوخه و ابن جریج و سعید بن أبی عروبة و الثوری و ابن عیینة و شعبة و حماد بن زید و ابن المبارک و ابن علیّة و مروان بن معاویة و مهیب بن خالد و یزید بن زریع و عبد الاعلی بن عبد الاعلی و عبد الواحد بن زیاد و غندر

ص:38

و عیسی بن یونس و عبد الرزّاق بن همام و خلائق من الائمّة و غیرهم قال معمر جلست الی أبی قتادة و انا ابن اربع عشر سنة فما سمعت منه حدیثا الاّ کانّه ینقش فی صدری و قال احمد بن حنبل لا یضم معمر الی احد الاّ و معمرا طلب للعلم منه و هو اول من رحل الی الیمن قال ابن معین معمر اثبت فی الزّهری من ابن عیینة و قال اثبت النّاس فی الزهری مالک و معمر و یونس و قال ابن جریح ان معمر اشرب من العلم ما نقع و قال احمد بن عبد اللّه سکن معمر صنعاء الیمن و تزوّج بها رحل إلیه سفین و سمع منه هناک و سمع هو من سفین و لما دخل معمر صنعاء کرهوا خروجه من عندهم فزوجوه و اتفقوا علی توثیقه و جلالته روی له البخاری و مسلم و توفی سنة ثلاث و قیل اربع و خمسین مائة و هو ابن ثمان و خمسین سنة و ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته معمر بن راشد الامام الحجّة ابو عروة الازدی مولاهم البصری احد الاعلام و عالم الیمن حدث عن الزّهری و قتادة و عمرو بن دینار و زیاد بن علاقة و یحیی بن أبی کثیر و محمد بن أبی زیاد الجمحی و طبقتهم حدث عنه السفیانان و ابن المبارک و غندر و ابن علیّة و یزید بن زریع و عبد الاعلی و هشام بن یوسف و عبد الرزّاق و خلق و قد حدث عنه من شیوخه ایوب و ابو اسحاق قال احمد لیس تضم معمرا الی احد الاّ وجدته فوقه و قال یحیی بن معین هو من اثبت النّاس فی الزهری و قال عبد الرزّاق کتبت عن معمر عشرة آلاف حدیث و قال عبد الواحد

ص:39

بن زیاد قلت لمعمر کیف سمعت من ابن شهاب قال کنت مملوکا لقوم من طاحیة فبعثونی ببرّ ابیعه فقدمت المدینة فرایت دارا فرایت شیخا و النّاس یعرضون علیه العلم فعرضت معهم و عن معمر قال طلبت العلم سنة مات الحسن و سمعت من قتادة و لی اربع عشرة سنة فما سمعته إذ ذاک کانّه مکتوب فی صدری و لقیت الزهری بالرصافة قال سفین بن عیینة قال لی سعید بن أبی عروبة روینا عن معمرکم فشرّفناه و عن أبی جریج قال علیکم بمعمر فانّه لم یبق فی زمانه اعلم منه و قال عبد الرزّاق بعث معن بن زائدة الی معمر بذهب فردّه و کتم ذلک قال ابراهیم بن خالد و جماعة مات معمر سنة ثلاث و خمسین و مائة زاد ابراهیم فی رمضان و صلّیت علیه و قال احمد و یحیی مات سنة اربع و الاوّل اصحّ و لم یبلغ ستین سنة و کان اوّل من صنّف بالیمن و ذهبی در کاشف گفته معمر بن راشد ابو عروة الازدی و مولاهم عالم الیمن عن الزهری و همام و عنه غندر و ابن المبارک و عبد الرزّاق قال معمر طلبت العلم سنة مات الحسن و لی اربع عشرة سنة و قال احمد لا تضمّ معمرا الی احد الاّ وجدته یتقدمه کان من اطلب اهل زمانه للعلم و قال عبد الرزّاق سمعت منه عشرة آلاف حدیث توفی فی رمضان سنة ثلث و خمسین و مائة بالیمن و ولی الدین محمّد بن عبد اللّه الخطیب در رجال مشکاة گفته معمر بن راشد هو معمر بن راشد یکنی ابا عروة الازدی مولاهم عالم الیمن روی عن الزهری و همّام رضی اللّه عنهما و عن الثوری و ابن عیینة و غیرهما قال

ص:40

عبد الرزّاق سمعت منه عشرة آلاف حدیث مات سنة ثلاث و خمسین و مائة و له ثمانون و خمسون سنة رحمه اللّه و عبد الحق دهلوی در رجال مشکاة گفته معمر بفتح میمین و سکون عین مهملة بینهما ذکر المؤلف معمرا مطلقا من غیر نسبة الی ابیه فی باب الاحتکار و ذکر فی باب الربا معمر بن عبد اللّه و کلاهما روایة مسلم و لا یدری المراد بالمذکور مطلقا هو معمر بن عبد اللّه او غیره و معمر کثیر ذکر فی جامع الاصول منهم فی الصّحابة معمر بن عبد اللّه القرشی العدوی و یقال له معمر بن أبی یعمر اسلم قدیما و هاجر الی الحبشة و تاخّرت هجرته الی المدینة ثم هاجر إلیها و سکنها و عاش عمرا طویلا و هو معدود فی اهل المدینة و حدیثه فیهم روی عنه ابن المسیّب و بسر بن سعد بضم الموحّدة و سکون المهملة و فی التابعین معمر بن راشد و هو ابو عروة من أبی عمرو البصری سکن الیمن و سمع الزهری و قتادة و روی عنه الثوری و ابن عیینة و عبد الرزّاق و ابن المبارک کذا فی جامع الاصول و فی الکاشف معمر بن راشد ابو عروة الازدی مولاهم عالم الیمن من الزهری و همّام و عنه غندر و ابن المبارک و عبد الرزّاق قال معمر طلبت العلم سنة مات الحسن ولی اربع عشرة سنة و قال احمد لا تضمّ معمرا الی احد الاّ وجدته یتقدّمه کان من اطلب اهل زمانه للعلم و قال عبد الرزّاق سمعت منه عشرة آلاف حدیث توفی فی رمضان سنة ثلاث و خمسین و مائة اما زهری که معمر ازو حدیث تشبیه روایت کرده پس صاحب فضائل

ص:41

زاهره و حاوی مناقب باهره و از ائمه تابعین و فضلاء مفسرین اهل سنتست ابو حاتم محمد بن حبّان البستی در کتاب الثقات گفته محمد بن مسلم بن عبید اللّه بن عبد اللّه بن شهاب بن عبد اللّه بن الحرث بن زهرة بن کلاب الزهری القرشی کنیته ابو بکر رای عشرة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و کان من احفظ اهل زمانه و احسنهم سیاقا لمتون الاخبار و کان فقیها فاضلا روی عنه النّاس مات لیلة الثلثاء لسبع عشرة خلت من شهر رمضان سنة اربع و عشرین و مائة و قبره من ناحیة الشام ببیداء شعب مشهور یزار علی قارعة الطریق اوصی ان یدفن علی قارعة الطریق حتی یمرّ به مارّ فیدعو له و اخوه عبد اللّه بن مسلم کان اسن منه کنیته ابو محمد سمع ابن عمرو انسا و مات قبل الزهری بایّام رحمهما اللّه و عبد الکریم بن محمد السمعانی در انساب گفته الزهری بضم الزّای و سکون الهاء و کسر الراء هذه النسبة الی زهرة بن کلاب بن مرّة بن کعب بن لویّ و هی من قریش و المشهور بها ابو بکر محمد بن مسلم بن عبید اللّه بن شهاب بن زهرة القرشی المعروف بالزّهری من تابعی المدینة رای عشرة من اصحاب النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم کان من احفظ اهل زمانه و احسنهم سیاقا لمتون الاخبار و کان فقیها فاضلا روی عنه النّاس مات لیلة الثلثاء لسبع عشرة خلت من شهر رمضان سنة اربع و عشرین و مائة فی ناحیة الشام و قبره ببیداء شعب مشهور یزار و ذهبی در کاشف گفته محمد بن مسلم بن عبید اللّه بن عبد اللّه بن شهاب الزهری ابو بکر

ص:42

احد الاعلام عن أبی عمر و سهل و ابن المسیب و حدیثه عن أبی هریرة فی الترمذی و عن رافع بن خدیج فی النّسائی و عنه یونس و معمر و ملک قال ابن المدینی له نحو الفی حدیث و قال ابو داود اسند اکثر من الف و حدیثه الفان و مائة حدیث نصفها مسندة توفی 124 فی رمضان و در حاشیه کاشف که ماخوذست از تهذیب الکمال و مرقومست بر نسخه کاشف بخط پسر ذهبی و شیخ عبد الحق ازین حاشیه در رجال مشکاة نقلها می آرد مسطورست قال وهیب بن خلد ما رایت احدا اعلم من الزهری فقیل له و لا الحسن فقال ما رایت احدا اعلم من الزهری و قال ابو بکر الذهبی قد جالست الحسن و ابن سیرین فما رایت اعلم من الزهری و قال معمر ما رایت مثل حماد بن أبی سلیمان فی الفنّ الذی هو فیه و لا رایت مثل الزهری فی الفنّ الذی هو فیه و قال ابو بکر بن منجویه رای عشرة من اصحاب النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و کان من احفظ اهل زمانه و احسنهم سیاقا لمتون الاحادیث و کان فقیها فاضلا و قال ابن سعد کان الزهری ثقة کثیر الحدیث و العلم و الروایة فقیها جامعا و یافعی در مرآة الجنان گفته و فیها أی فی سنة اربع و عشرین و مائة توفی فی رمضان الامام ابو بکر محمد بن مسلم بن عبد اللّه بن شهاب الزهری احد الفقهاء و المحدثین و الاعلام التابعین حفظ علم الفقهاء السّبعة و روی عن عشرة من الصحابة رضی اللّه عنهم و سمع سهل بن سعد و انس بن مالک و خلائق و روی عنه جماعة من الائمّة منهم مالک بن انس و

ص:43

سفین الثوری و سفین بن عیینة قال ابن المدائنی له نحو الفی حدیث و کان قد حفظ علم الفقهاء السّبعة و قال عمر بن عبد العزیز لم یبق اعلم بسنّة ماضیة من الزهری و کذا قال مکحول و قال اللیث قال ابن شهاب ما استودعت قلبی علما فنسیته و قال غیره من اهل العلم کان معظما وافر الحرمة عند هشام بن عبد الملک اعطاه مرة سبعة آلاف دینار و قال عمرو بن دینار ما رایت الدینار و الدرهم عند احد اهون منه عند الزهری کانّها عنده بمنزلة البعر و ولی الدین محمد بن عبد اللّه الخطیب در رجال مشکاة گفته الزهری منسوب الی زهرة بن کلاب بن مرّة اشتهر بالنسب إلیهم هو ابو بکر محمّد بن عبد اللّه بن شهاب احد الفقهاء و المحدثین و العلماء الاعلام من التابعین بالمدینة المشار إلیه فی فنون علوم الشریعة سمع نفرا من الصحابة روی عنه خلق کثیر منهم قتادة و مالک بن انس قال عمر بن عبد العزیز لا اعلم احدا اعلم بسنّة ماضیة منه قیل لمکحول من اعلم من رایت قال ابن شهاب قیل له ثم من قال ابن شهاب قیل له ثم من قال ابن شهاب مات فی شهر رمضان سنة اربع و عشرین و مائة و ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته محمد بن مسلم بن عبید اللّه بن عبد اللّه بن شهاب بن عبد اللّه بن الحارث بن زهرة بن کلاب القرشی الزهری و کنیته ابو بکر الفقیه الحافظ متفق علی جلالته و اتقانه و هو من رؤس الطبقة الرابعة مات سنة خمس و عشرین و قیل قبل ذلک بسنة او سنتین و جلال الدین السیوطی در اسعاف المبطّا برجال الموطّا گفته محمد بن مسلم

ص:44

بن عبید اللّه بن عبد اللّه بن شهاب الزهری ابو بکر المدنی احد الاعلام نزل الشام و روی عن سهل بن سعد و ابن عمر و جابر و انس و غیرهم من الصحابة و خلق ممن بعدهم و عنه ابو حنیفة و مالک و عطا بن أبی رباح و عمر بن عبد العزیز و هما من شیوخه و عمر بن دینار و ابن عیینة و الاوزاعی و اللیث و ابن جریج و خلق کثیر قال ابو بکر بن منجویه رای عشرة من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و کان احفظ اهل زمانه و احسنهم لمتون الاخبار و کان فقیها فاضلا و قال اللّیث ما رایت عالما قطّ اجمع من ابن شهاب و اکثر علما منه قال و کان ابن شهاب یقول ما استودعت قلبی شیئا قطّ فنسیته مات سنة اربع و عشرین و مائة و عبد الحق در رجال مشکاة گفته الزهری ابن شهاب هو ابو بکر محمد بن مسلم بن عبید اللّه بن شهاب بن عبد اللّه بن الحارث بن زهرة الزهری منسوب الی زهرة بن کلاب بن مرّة بن کعب بن لویّ و اشتهر بهذه النسبة المدنی الامام المعروف احد الفقهاء و المحدثین و العلماء الاعلام من التابعین بالمدینة المشار إلیه فی فنون علم الشریعة روی عن ابن عمر و انس و سهل و ابن الطفیل و ابن المسیّب و روی له الجماعة و حدیثه عن أبی هریرة فی الترمذی و عن رافع بن خدیج فی النّسائی و ذلک مرسل و روی عنه یونس و عقیل و معمر و الزبیدی و شعیب و مالک و ابن عیینة و یحیی بن سعید و قتادة و عمرو بن دینار و خلائق آخرون قال ابن المدینی له نحو الفی حدیث و قال و اسند اکثر من الف قال

ص:45

عمر بن عبد العزیز لا اعلم احدا اعلم بسنّة ماضیة من الزهری و قیل لمکحول من اعلم من رأیت قال ابن شهاب قیل له ثم من قال ابن شهاب قیل له ثم من قال ابن شهاب و روی انّ عمرو بن دینار قال أیّ شیء عند الزّهری انا لقیت ابن عمر و لم یلقه و لقیت ابن عبّاس و لم یلقه فقدم الزهری مکة قال احملونی إلیه و قد اقعد فحمل إلیه فقالوا کیف رایت فقال و اللّه ما رایت مثل هذا القرشی قطّ قال وهیب بن خالد ما رایت احدا اعلم من الزهری فقیل له و لا الحسن فقال قد جالست الحسن و ابن سیرین فما رایت اعلم من الزهری و کان من احفظ اهل زمانه و احسنهم سیاقا لمتون الاحادیث و کان فقیها فاضلا جامعا کثیر الحدیث و العلم و الروایة الی ان قال مات فی شهر رمضان سنة اربع و عشرین و مائة و هو ابن اثنتین و سبعین سنة رحمه اللّه و اما سعید بن المسیب پس امام سعید مهذب و جذیل محککه و عذیق مرجّبست و کمال عظمت و جلالت و نهایت فضل و نبالت او مصداق عیان را چه بیان ابو حاتم محمد بن حبان البستی در کتاب الثقات گفته و سعید بن المسیب بن حزن بن أبی وهب بن عمرو بن عائشة بن عبد اللّه بن عمر بن مخزوم بن یقظة المخزومی القرشی کنیته ابو محمد ولد سنتین مضتا من خلافة عمر و أم سعید بن المسیب بنت عثمان بن حکیم بن أمیّة بن حارثة بن الاوقص بن مرة بن هلال بن فالح بن ذکوان السلمی و کان من سادات التابعین فقها و دینا و ورعا

ص:46

و علما و عبادة و فضلا و کان ابوه یتجر فی الزّیت و کان سعید سید التابعین وافقه اهل الحجاز و اعبر الناس للرؤیا ما نودی للصلوة اربعین سنة الا و سعید فی المسجد ینتظرها و یقال انه ممن اصلح بین عثمان و علی فلما بویع عبد الملک و بایع للولید و سلیمان من بعده و اخذ البیعة من النّاس الی سعید ذلک فلم یبایعه فقال عبد الرحمن بن عبد القاری انّک تصلی بحیث یراک هشام بن اسماعیل فلو غیّرت مقامک حتّی لا یراک و کان هشام والیا علی المدینة لعبد الملک فقال سعید انی لم اغیر مقاما قمته منذ اربعین سنة قال فخرج معتمرا فقال لم اکن لاجهد بدنی و انفق مالی فی شیء لیس لی فیه نیّة قال فبایع إذا قال أ رأیت ان کان اللّه اعمی قلبک کما اعمی بصرک مما علیّ و أبی ان یبایع فکتب هشام بن اسماعیل الی عبد الملک فکتب عبد الملک إلیه ما دعاک الی سعید ما کان علینا منه شیء نکرهه فاما إذا فعلت فادعه فان بایع و الا فاضربه ثلثین سوطا و اوقفه للناس فدعاه هشام فابی و قال لست ابایع لاثنین فضربه ثلثین سوطا ثم البسه ثیابا من شعر و امر به فطیف به حتی بلغوا الخیاطین ثمّ ردّه و امر به الی السجن فقال سعید لولا انّی ظننت انّه القتل ما لبسته قلت استر عورتی عند الموت مات سنة ثلاث او اربع و تسعین و قد قیل انه مات سنة خمس و مائة و ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته سعید بن المسیّب الامام شیخ الاسلام فقیه المدینة ابو محمد

ص:47

المخزومی اجل التّابعین ولد لسنتین مضتا من خلافة عمر و سمع من عمر شیئا و هو یخطب و سمع من عثمان و زید بن ثابت و عائشة و سعد و أبی هریرة و خلق و کان واسع العلم وافر الحرمة متین الدیانة قوّالا بالحق فقیه النفس روی أسامة بن زید عن نافع عن ابن عمر قال سعید بن المسیّب احد المفتین و قال احمد بن حنبل و غیره مرسلات سعید صحاح و قال قتادة ما رایت احدا اعلم من سعید بن المسیب و کذا قال الزهری و مکحول و غیر واحد قال علی بن المدینی لا اعلم فی التابعین اوسع علما من سعید هو عندی اجلّ التابعین و قال العجلی و غیره کان لا یقبل جوائز السلطان و له اربعمائة دینار یتّجر بالزیت و غیره قال سعد بن ابراهیم سمعت سعید بن المسیّب یقول ما احد اعلم بقضاء قضاء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و لا ابو بکر و عمر منّی قال الواقدی حدثنی هشام بن سعد سمعت الزهری و سئل عمّن اخذ سعید بن المسیّب علمه قال عن زید بن ثابت و سعد بن أبی وقّاص و ابن عبّاس و ابن عمر و قد سمع من عثمان و علیّ و صهیب و جلّ روایته المسند عن أبی هریرة کان زوج بنته و کان یقال لیس احد اعلم بقضاء عمر و عثمان منه و روی معمر عن الزهری کان سعید اعلم الناس بقضاء عمر و عثمان عن قتادة قال کان الحسن إذا اشکل علیه شیء کتب الی سعید بن المسیب یسأله حمّاد بن زید عن یزید بن حازم ان ابن المسیّب کان یسرد الصوم و قال عبد الرحمن بن حرملة سمعت سعیدا یقول حججت اربعین حجّة یوسف بن یعقوب الماجشون عن المطلب بن السائب

ص:48

قال کنت جالسا مع سعید بن المسیّب فی السّوق فمرّ برید لبنی مروان فقال له سعید من رسل بنی مروان انت قال نعم قال کیف ترکت بنی مروان قال بخیر قال ترکتهم یجیعون النّاس و یشبعون الکلاب فاراد شرّا بالرسول فقمت إلیه فلم ازل ارجئه حتی انطلق فقلت لسعید یغفر اللّه لک تثبّط بدمک فقال اسکت یا احمق فو اللّه لا یسألنی اللّه ما اخذت بحقوقه عن مکحول من وجه ضعیف انّه قال لمّا بلغه موت ابن المسیّب استوی النّاس قال مالک بلغنی ان سعید بن المسیّب قال انّی کنت لاسیر الایام و اللّیالی فی طلب الحدیث الواحد قال مصعب عن عبد اللّه حدثنی مصعب بن عثمان ان الّذی شهد لسعید بن المسیّب حین أراد مسلم بن عقبة قتله عمرو بن عثمان و مروان بن الحکم شهدا انه مجنون فخلّی سبیله قال ابو یونس القویّ دخلت المسجد فاذا سعید بن المسیّب جالس وحده قلت ما شانه قال اتقی انّ یجالسه احد قلت قد افردت سیرة سعید فی مولف و قد اختلفوا فی وفاته علی اقوال اقواها سنة اربع و تسعین ارّخها الهیثم بن عدی و سعید بن عقیر و ابن نمیر و غیرهم و قال قتاة سنة تسع و ثمانین و قال یحیی القطان سنة احدی و تسعین و قال ضمرة سنة احدی او اثنتین و تسعین و قال علیّ بن المدینی و ابن معین و المدنی سنة خمس و مائة قال الحاکم اکثر ائمّة الحدیث علی هذا و نیز ذهبی در کاشف گفته سعید بن المسیب بن حزن الامام ابو محمد المخزومی احد الاعلام و سیّد التابعین عن عمر و عثمان و سعد و عنه

ص:49

الزهری و قتادة و یحیی بن سعید ثقة حجة فقیه رفیع الذکر راس فی العلم و العمل عاش تسعا و سبعین سنة مات سنة اربع و تسعین و ولی الدین محمد بن عبد اللّه الخطیب در رجال مشکاة گفته سعید بن المسیّب هو سعید بن المسیّب یکنی ابا محمد القرشی المخزومی المدنی ولد لسنتین مضتا من خلافة عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه کان سیّد التابعین من الطراز الاول جمع بین الفقه و الحدیث و الزهد و العبادة و الورع و هو المشار إلیه المنصوص علیه کان اعلم بحدیث أبی هریرة و بقضایا عمر لقی جماعة کثیرة من الصّحابة رضی اللّه عنهم و روی عنهم و عنه الزهری و کثیر من التّابعین و غیرهم قال مکحول طفت الارض کلها فی طلب العلم فما لقیت اعلم من ابن المسیّب و قال ابن المسیّب حججت اربعین حجّة مات سنة ثلث و تسعین رحمه اللّه تعالی و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته سعید بن المسیّب بن حزن بن أبی وهب بن عمر بن عائذ بن عمران بن مخزوم القرشی المخزومی روی عن أبی بکر مرسلا و عن عمر و عثمان و علی و سعد ابن أبی وقاص و ابن عبّاس و ابن عمر و ابن عاص و ابیه المسیّب و معمر بن عبد اللّه بن فضلة و أبی ذرّ و أبی الدّرداء و حسّان بن ثابت و حکیم بن حزام و زید بن ثابت و عبد اللّه بن زید المازنی و عتاب بن اسید و عثمان بن أبی العاص و أبی ثعلبة الخشنی و أبی قتادة و أبی موسی و ابن سعید و أبی هریرة و کان زوج ابنته و عائشة و اسماء بنت عمیس و خولة بنت حکیم و فاطمة بنت قیس و أمّ سلیم و أمّ شریک

ص:50

و خلق و عنه ابنه محمد و سالم بن عبد اللّه بن عمر و الزّهری و قتادة و شریک بن أبی نمیر و ابو الزّناد و سمّی و سعد بن ابراهیم و عمرو بن مرّة و یحیی بن سعید الانصاری و داود بن أبی هند و طارق بن عبد الرحمن و عبد الحمید بن جبیر بن شیبة و عبد الخالق بن سلمة و عبد المجید بن سهیل و عمرو بن مسلم بن عمارة بن اکیمة و ابو جعفر الباقر و ابن المنکدر و هاشم بن هاشم بن عتبة و یونس بن یوسف و جماعة قال نافع عن ابن عمر هو و اللّه احد المفتین و عن عمرو بن میمون بن مهران عن ابیه قال قدمت المدینة فسالت عن اعلم اهل المدینة فدفعت الی سعید بن المسیب و قال ابن شهاب قال لی عبد اللّه بن ثعلبة بن أبی صعیر ان کنت ترید هذا یعنی الفقه فعلیک بهذا الشیخ سعید بن المسیّب و قال قتادة ما رایت احدا قطّ اعلم بالحلال و الحرام منه و قال محمد بن اسحاق عن مکحول طفت الارض کلها فی طلب العلم فما لقیت اعلم منه و قال سلیمان بن موسی کان افقه التابعین و قال البخاری قال لی علیّ عن أبی داود عن شعبة عن ایاس بن معاویة قال لی سعید بن المسیّب ممن انت قلت من مزینة قال انی لاذکر یوم نعی عمر بن الخطاب النّعمان بن مقرن علی المنبر قال و قال لنا سلیمان بن حرب ثنا سلام بن مسکین عن عمران بن عبد اللّه الخزاعی عن ابن المسیّب قال انا اصلحت بین علی و عثمان قال و قال لنا سلیمان عن حماد بن زید عن غیلان بن حریز عن سعید مثله و قال الدّوری عن ابن معین

ص:51

ههنا قوم یقولون انّه اصلح بین علی و عثمان و هذا باطل و قال ایضا قد رآنی عمر و کنت صغیرا قلت یقول ولدت لسنتین مضتا من خلافة عمر فقال یحیی ابن ثمان سنین یحفظ شیئا قال و سمعته یقول مرسلات ابن المسیب احبّ الیّ من مرسلات الحسن و مرسلات ابراهیم صحیحة الا حدیث الضّحک فی الصّلوة و حدیث تاجر البحرین و قال ابو طالب قلت لاحمد سعید بن المسیّب فقال و من مثل سعید ثقة من اهل الخیر فقلت له سعید عن عمر حجّة قال هو عندنا حجّة قد رای عمرو سمع منه و إذا لم یقبل سعید عن عمر فمن یقبل و قال المیمونی و احمد بن حنبل مرسلات سعید صحاح لا یری اصحّ من مرسلاته و قال عثمان الحارثی عن احمد افضل التابعین سعید بن المسیب و قال ابن المدینی لا اعلم فی التابعین اوسع علما من سعید بن المسیب قال و إذا قال سعید مضت السنّة فحسبک قال و هو عندی اجلّ التابعین و قال الرّبیع عن الشافعی ارسال ابن المسیّب عندنا حسن و قال اللّیث عن یحیی بن سعید کان ابن المسیّب یسمی راویة عمر کان احفظ النّاس لاحکامه و اقضیته و قال ابراهیم بن سعد عن ابیه عن سعید ما بقی احد اعلم بکل قضاء قضاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و کل قضاء قضاه ابو بکر و کل قضاء قضاه عمر منّی قال ابراهیم عن ابیه و احسبه قال و عثمان و قال مالک بلغنی ان عبد اللّه بن عمر کان یرسل الی ابن المسیّب یسأله عن بعض شان عمر و امره و قال مالک لم یدرک عمر و لکن لما کبر اکبّ علی المسألة عن شانه و امره و قال

ص:52

قتادة کان الحسن إذا اشکل علیه شیء کتب الی سعید بن المسیّب و قال العجلی کان رجلا صالحا فقیها و کان لا یاخذ العطاء و کانت له بضاعة یتجر بها فی الزّیت و قال ابو زرعة مدنی قرشی ثقة امام و قال ابو حاتم لیس فی التابعین انبل منه و هو اثبتهم فی أبی هریرة قال الواقدی مات سنة 93 فی خلافة الولید و هو ابن خمس و سبعین سنة قال ابو نعیم مات سنة 93 قلت علی تقدیر ما ذکروا عنه ان مولده لسنتین مضتا من خلافة عمر و الاسناد إلیه صحیح یکون مبلغ عمره ثمانین سنة الا سنة کما قال الواقدی و ممّا یؤیّده ما ذکره ابن أبی شیبة عنه انّه قال بلغت ثمانین سنة و ان اخوف ما علیّ النساء و حکی ابو بکر بن أبی خیثمة عن ابن معین انه مات سنة 155 قال ابن أبی حاتم ثنا علیّ بن الحسن ثنا احمد بن حنبل ثنا سفین عن یحیی ان شاء اللّه سمعت سعید بن المسیّب یقول ولدت لسنتین مضتا من خلافة عمر قال و سمعت أبی و قیل له یصح لسعید سماع من عمر قال لا إلا رویة راه علی المنبر ینعی النّعمان بن مقرن و روی ابن مندة فی الوصیّة من طریق یزید بن أبی مالک قال کنت عند سعید بن المسیّب فحدثنی بحدیث فقلت له من حدّثک یا ابا محمّد بهذا فقال یا اخا اهل الشام خذ و لا تسأل فأنا لا نأخذ الاّ عن الثقات قال و سمعت أبی یقول سعید عن عمر مرسل یدخل فی المسند علی سبیل المجاز و قال یحیی بن سعید عن مالک لم یسمع سعید من زید بن ثابت و قال المدینی لم یسمع من عمرو بن العاص و قال عبد الحق تکلّموا فی سماع سعید من صفوان بن المعطل و قال البیهقی لم یسمع من

ص:53

عبد اللّه بن زید صاحب الاذان و قال ابن حبان فی الثقات کان من سادات التابعین فقها و دینا و ورعا و عبادة و فضلا و کان افقه اهل الحجاز و اعبر النّاس للرؤیا ما نودی بالصّلاة من اربعین سنة الاّ و سعید فی المسجد فلمّا بایع عبد الملک للولید و سلیمان أبی سعید ذلک فضربه هشام بن اسماعیل المخزومی ثلثین سوطا و البسه ثیابا من الشعر و امر به فطیف به ثم سجن و قال ابن سعد عن الواقدی لم ار اهل العلم یصحّحون سماعه عن عمر و ان کانوا قد رووه قلت و قد وقع فی حدیث باسناد صحیح لا مطعن فیه تصریح سعید بسماعه من عمر قرأته علی خدیجة بنت السّلطان انباکم القسم بن مظفر شفاها عن عبد العزیز بن دلف ان علی بن المبارک بن تغربا اخبرهم انا ابو نعیم محمد بن أبی البرکات الجماری انا احمد بن المظفر بن یزداد انا الحافظ ابو محمد بن عبید اللّه بن محمّد بن عثمان السقّا ثنا ابن خلیفة ثنا مسدّد فی مسنده عن ابن أبی عدی ثنا ابو داود و هو ابن أبی هود عن سعید بن المسیب قال سمعت عمر بن الخطاب علی هذا المنبر یقول عسی ان یکون بعدی اقوام یکذبون بالرجم یقولون لا نجده فی کتاب اللّه لولا ان ازید فی کتاب اللّه ما لیس فیه لکتبت انّه حقّ قد رجم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و رجم ابو بکر و امّا حدیثه عن بلال و عتاب بن اسید فظاهر الانقطاع بالنسبة الی وفاتیهما و مولده و اللّه اعلم و نیز ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته سعید بن المسیّب بن حزن بن أبی وهب بن عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم القرشی المخزومی احد العلماء الثمانیة اتفقوا علی ان مرسلاته اصح المراسیل و قال ابن المدینی

ص:54

لا اعلم فی التابعین اوسع علما منه مات بعد التسعین و قد ناهز الثمانین و سیوطی در اسعاف المبطا برجال الموطا گفته سعید بن المسیّب بن حزن بن أبی وهب بن عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم ابو محمد المخزومی المدنی سیّد فقهاء التابعین روی عن ابیه و عن عمرو اختلف فی سماعه منه و عن عثمان و علی و أبی موسی فی آخرین و عنه الزهری و یحیی بن سعید الانصاری و آخرون قال قتادة ما رایت احدا قطّ اعلم بالحلال و الحرام منه و قال مکحول ما لقیت اعلم منه و قال سلیمان بن موسی انّه افقه التابعین و قال احمد انّه افضل التابعین و قال ابن المدینی لا اعلم احدا فی التابعین اوسع علما منه و هو عندی اجلّ التابعین و قال ابو حاتم لیس فی التابعین انبل منه و قال ابن حبّان هو سیّد التابعین و قال الشافعی و احمد و غیر واحد مراسیل ابن المسیّب صحاح مات سنة ثلاث و قیل اربع و تسعین و مولده سنة خمس عشرة و قیل سبع عشرة و قیل احدی و عشرین و شیخ عبد الحق در رجال مشکاة گفته سعید بن المسیّب بن حزن القرشیّ الامام ابو محمّد المخزومی المدنی من الفقهاء السّبعة الذین کانوا بالمدینة ولد سنة خمس عشرة من الهجرة لسنتین و قیل لاربع مضتا من خلافة عمر بن الخطاب احد الاعلام سیّد التابعین جمع بین الفقه و الحدیث و الزهد و العبادة و الورع ثقة حجّة فقیه رفیع الذکر راس فی العلم و العمل و یروی عن الامام زین العابدین انّه قال سعید بن المسیّب اعلم النّاس و یقال انّه لم یکن فی التابعین

ص:55

اکثر منه علما و فی جامع الاصول کان اعلم الناس بحدیث أبی هریرة و بقضایا عمر لقی جماعة کثیرة من الصحابة و روی عنهم روی عن عثمان و علی و عائشة و أم سلمة و روی عنه الزهری و قتادة و یحیی بن سعید و کثیر من التابعین قال مکحول طفت الارض کلّها فی طلب العلم فما لقیت اعلم من ابن المسیّب و مثل هذا نقل عن ابن اسحاق و سئل عن الزهری و مکحول من افقه قالا سعید بن المسیّب و قال یحیی مرسلات سعید بن المسیّب احبّ الیّ من مرسلات الحسن و ابراهیم و قال الشافعی لا اقبل الاّ مراسیل ابن المسیّب فانّی تتبّعتها و وجدتها مسانید و قال ابن المدینی ما اعلم فی التابعین احدا اوسع علما منه و قال ابن المسیّب حججت اربعین حجّة و فی روایة خمسا و اربعین حجّة و لم یفت منه مدّة خمسین سنة التکبیرة الاولی و الصّفّ الاوّل و کان یحضر المسجد قبل الاذان مدّة ثلثین سنة و یروی انّه کان یسمع الاذان من حجرة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی وقعة الحرّة ایّاما مات سنة اربع و تسعین زمن ولید بن عبد الملک و عاش تسعا و سبعین سنة و قیل ثمانین و اما حضرت ابو هریرة پس از صحابه کبار و ائمّه عالیمقدار اهل سنتست احتیاج بتعدیل و توثیق احدی ندارد چه ضرورست که ترجمۀ او از کلام مخلوقین نوشته آید که بزعم اهل سنت قران ناطقست بمدح کلّ صحابه و اگر ازین هم فروتر آییم باحادیث عامّه و خاصه جناب سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم شرف و فضیلت أبی هریره حسب مزعوم سنّیه ظاهرست و معهذا بنابر مزید ایضاح بعض عبارات ترجمه او مذکور می شود ابو عمر یوسف

ص:56

بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر النمری در استیعاب گفته ابو هریرة الدّوسی صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و دوس هو ابن عدنان بن عبد اللّه بن زهران بن کعب بن الحرث بن کعب بن مالک بن نصر بن الازد بن الغوث الی ان قال بعد ذکر الاختلاف الکثیر فی اسمه اسلم ابو هریرة عام خیبر و شهدها مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم لزمه و واظب علیه رغبة فی العلم راضیا یشبع بطنه و کانت یده مع ید رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و کان یدور معه حیثما دار و کان من احفظ اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و کان یحضر ما لا یحضره سائر المهاجرین و الانصار لاشتغال المهاجرین بالتّجارة و الانصار بحوائطهم و

قد شهد له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بانّه حریص علی العلم و الحدیث

و قال له یا رسول اللّه انّی قد سمعت منک حدیثا کثیرا فانّی اخشی ان انسی قال ابسط رداءک قال فبسطته فغرف بیده ثم قال ضمّه فضممت فما نسیت شیئا بعد و قال البخاری روی عنه اکثر من ثمانمائة رجل من بین صاحب و تابع و ممّن روی عنه من الصّحابة ابن عبّاس و ابن عمر و جابر و انس و واثلة بن الاسقع و عائشة استعمله عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه علی البحرین ثم عزله ثم اراده علی العمل فابی علیه فلم یزل یسکن المدینة و بها کانت وفاته حدّثنا ابو شاکر حدّثنا ابو محمد الاصیلی حدّثنا ابو علی الصوّاف ببغداد حدّثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدّثنا أبی حدّثنا وکیع عن الاعمش عن أبی صالح قال

ص:57

کان ابو هریرة من احفظ اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و لم یکن من افضلهم قال خلیفة بن خیّاط توفی سنة سبع و خمسین و هو ابن ثمان و سبعین و کذلک قال ابن نمیر انه توفی سنة تسع و خمسین و قال غیره مات بالعقیق و صلّی علیه الولید بن عتبة بن أبی سفین و کان یومئذ امیرا علی المدینة و مروان معزول و ابو الحسن علی بن محمد المعروف بابن الاثیر در اسد الغابه گفته ب د ع ابو هریرة الدّوسی صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اکثرهم حدیثا عنه و هو دوسی من دوس بن عدنان بن عبد اللّه بن زهران بن کعب بن الحارث بن کعب بن مالک بن نصر بن الازد قال خلیفة بن خیّاط و هشام بن الکلبی اسمه عمیر بن عامر بن عبد ذی الشری بن طریف بن عتاب بن أبی صعب بن منبه بن سعد بن ثعلبة بن سلیم بن فهم بن غنم بن دوس و قد اختلف فی اسمه اختلافا کثیرا لم یختلف فی اسم آخر مثله و لا ما یقاربه فقیل عبد اللّه بن عامر و قیل بریر بن عشرقة و یقال سکین بن دومة و قیل عبد اللّه بن عبد شمس و قیل عبد شمس قاله یحیی بن معین و ابو نعیم و قیل عبد فهم و قیل عبد غنم و قال المحرر بن أبی هریرة اسم أبی عبد عمرو بن عبد غنم و قال عمرو بن علیّ الفلاّس اصح شیء قیل فیه عبد عمرو بن غنم و بالجملة فکل ما فی هذه الاسماء من التعبید فلا شبهة انها غیّرت فی الاسلام فلم یکن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یترک اسم احد عبد شمس او عبد غنم او عبد العزّی او غیر ذلک فقیل کان اسمه فی الاسلام اعبد اللّه و قیل عبد الرحمن قال الهیثم بن عدیّ کان اسمه

ص:58

فی الجاهلیّة عبد شمس و فی الاسلام عبد اللّه و

قال ابن اسحاق قال لی بعض اصحابنا عن أبی هریرة کان اسمی فی الجاهلیة عبد شمس فسمّانی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عبد الرّحمن و انما کنّیت بابی هریرة لانّی وجدت هرّة فحملتها فی کمّی فقیل لی انت ابو هریرة و

قیل رآه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم و فی کمّه هرّة فقال یا ابا هریرة و اخبرنا غیر واحد باسنادهم عن الترمذی قال حدثنا احمد بن اسماعیل المرابطی حدّثنا روح بن عبادة حدّثنا أسامة بن زید عن عبد اللّه بن رافع قال قلت لابی هریرة لم اکتنیت بابی هریرة قال اما تفرق منی قلت بلی و اللّه انی لاهابک قال کنت ارعی غنم اهلی و کانت لی هریرة صغیرة فکنت اضعها باللّیل فی شجرة فاذا کان النهار ذهبت بها معی فلعبت بها فکنّونی ابا هریرة و کان من اصحاب الصّفّة و قال البخاری اسمه فی الاسلام عبد اللّه و لولا الاقتداء بهم لترکنا هذه الأسماء فانها کالمعدوم لا تفید تعریفا و انّما هو مشهود بکنیته و اسلم ابو هریرة عام خیبر و شهدها مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم لزمه و واظب علیه رغبة فی العلم فدعا له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم

اخبرنا ابراهیم و غیره عن أبی عیسی اخبرنا ابو موسی اخبرنا عثمان بن عمر اخبرنا ابن أبی ذئب عن سعید المقبری عن أبی هریرة قال قلت یا رسول اللّه اسمع منک اشیاء فلا احفظها قال ابسط رداءک فبسطته فحدّث حدیثا کثیرا فما نسیت شیئا حدّثنی به قال و حدّثنا الترمذی اخبرنا

ص:59

ابن منیع اخبرنا هشیم اخبرنا یعلی بن عطا عن الولید بن عبد الرحمن عن ابن عمر انّه قال لابی هریرة انت کنت الزمنا لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و احفظنا لحدیثه اخبرنا ابو الفرج بن أبی الرجاء اخبرنا ابو الفتح اسماعیل بن الفضل بن احمد بن الاخشید اخبرنا ابو طاهر محمد بن احمد بن عبد الرّحیم اخبرنا ابو حفص الکنانی اخبرنا ابو القسم البغوی اخبرنا زهیر بن حرب اخبرنا سفین بن عیینة عن الزهری عن الاعرج قال سمعت ابا هریرة قال انّکم تقولون ان ابا هریرة یکثر الحدیث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اللّه الموعد کنت رجلا مسکینا اخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ملء بطنی و کان المهاجرون یشغلهم القیام علی اموالهم و

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من یبسط ثوبه فلن ینسی شیئا سمعه منّی فبسطت ثوبی حتی قضی حدیثه ثم ضممته الیّ فما نسیت شیئا سمعته بعد

اخبرنا عمر بن طبرزد و غیر واحد اخبرنا ابو الحصین اخبرنا ابن غیلان اخبرنا ابو بکر حدّثنا جعفر بن محمّد بن شاکر الصّائغ اخبرنا عفان اخبرنا حماد بن سلمة اخبرنا ابو سنان عن عثمان بن أبی سودة عن أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم إذا عاد الرجل اخاه او زاره قال اللّه عزّ و جلّ طبت و طاب ممشاک و تبوّأت من الجنة منزلا قال البخاری روی عن أبی هریرة اکثر من ثمانمائة رجل من صاحب و تابع فمن الصحابة ابن عبّاس و ابن عمر و جابر و انس و واثلة بن الاسقع و استعمله عمر علی البحرین ثم عزله ثم اراده علی العمل فامتنع و سکن المدینة و بها کانت

ص:60

وفاته قال خلیفة توفی ابو هریرة سنة سبع و خمسین و قال الهیتم بن عدی توفی سنة ثمان و خمسین و هو ابن ثمان و سبعین سنة قیل مات بالعقیق و حمل الی المدینة و صلّی علیه الولید بن عتبة بن أبی سفین و کان امیرا علی المدینة لعمّه معاویة بن أبی سفین اخرجه ابو نعیم و ابو موسی مختصرا و اخرجه ابو عمر مطوّلا و احمد بن محمّد الذهبی در تذکرة الحفاظ گفته ابو هریرة الدوسی الیمانی الحافظ الفقیه صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عبد الرحمن بن صخر علی الاشهر و کان اسمه فی الجاهلیة عبد شمس و قال کنّانی أبی بابی هریرة لانی کنت ارعی غنما فوجدت اولاد هرّة وحشیّة فلما ابصرهنّ و سمع اصواتهن اخبرته فقال انت ابو هرّ و کان اسمی عبد شمس قدم ابو هریرة مهاجر الثمانی فتح خیبر حفظ عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم الکثیر و عن أبی بکر و عمر و ابیّ بن کعب و کعب و عنه الاغرّ ابو مسلم و سعید بن المسیّب و بشیر بن نهیک و حفص بن عاصم و حمید بن عبد الرحمن الزّهری و حمید بن عبد الرحمن الحمیری و ابو صالح السّمان و خلاس بن عمرو و سالم ابو الغیث و سعید المقبری و ابوه ابو سعید و سعد بن مرجانة و سلمان الاغرّ و ابو حازم سلمان الاشجعی و ابو یونس جبیر و سلیمان بن یسار و شهر بن حوشب و صالح مولی التؤمة و ضمضم بن جوس و طاؤس و الشعبی و ابو ادریس الخولانی و ابو عثمان النهدی و عبد الرحمن الاعرج و عراک بن مالک و عکرمة و عروة و عطا و مجاهد و ابن سیرین و محمد بن زیاد الجمحی و محمد بن موسی بن وردان و نعیم المجمر و نافع مولی ابن عمر و همام بن منبه و خلق کثیر

ص:61

و کان من اوعیة العلم و من کبار ائمّة الفتوی مع الجلالة و العبادة و التواضع قال البخاری روی عنه ثمانمائة نفس او اکثر و قیل کان آدم بعید ما بین المنکبین افرق الثنیّتین له ضفیرتان بخضب بالجمرة و کان من اصحاب الصّفّة فقیرا ذاق جوعا و فاقة ثم بعد النّبی صلّی اللّه علیه و سلم صلح حاله و کثر ماله و کان کثیر التعبّد و الذکر ولی امرة المدینة و ناب ایضا عن مروان فی امرتها و کان یمر فی السوق یحمل الحزمة و هو یقول اوسعوا الطریق للامیر کان فیه دعابة رضی اللّه عنه قال ابو القسم بن النّحاس سمعت ابا بکر بن أبی داود یقول رأیت فی النوم و انا بسجستان اصنّف حدیث أبی هریرة ابا هریرة کثّ اللحیّة اسم علیه ثیاب غلاظ فقلت له انی احبّک فقال انا اول صاحب حدیث کان فی الدنیا اسماعیل بن أبی خالد عن قیس عن أبی هریرة قال لما قدمت علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قلت فی الطریق یا لیلة من طولها و عنائها علی انها من دارة الکفر نجّت قال و ابق لی غلام فلمّا قدمت و بایعته اطّلع الغلام

فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم هذا غلامک یا ابا هریرة فقلت هو حرّ لوجه اللّه فاعتقته ایّوب عن محمّد انّ ابا هریرة کان یقول لبنته لا تلبسی الذهب فانّی اخشی علیک الذّهب سلمة بن حبّان عن ابیه عن أبی هریرة قال نشات یتیما و هاجرت مسکینا و کنت اجیرا لابنة غزوان بطعام بطنی و عقبة رجلی احدوهم إذا رکبوا و احتطب إذا نزلوا فالحمد للّه الّذی جعل الدّین قواما و ابا هریرة اماما الزهری عن سالم سمع ابا هریرة قال سالنی قوم محرمون عن محلّین اهدوا لهم صیدا

ص:62

فامرتهم باکله ثم لقیت عمر فاخبرته فقال لو افتیتهم بغیر هذا لاوجعتک ابو بکر الحنفی

نا عبد اللّه بن أبی یحیی سمعت سعید بن أبی هند یحدث عن أبی هریرة انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال الا تسالنی من هذه الغنائم فقلت اسألک ان تعلمنی مما علمک اللّه فنزع نمرة علی ظهری فبسطها بینی و بینه کانی انظر الی القمل تدبّ علیها فحدثنی حتی إذا استوعبت حدیثه قال اجمعها فصرها إلیک قال فاصبحت لا اسقط حرفا ممّا حدثنی خالد الحذّاء عن عکرمة قال قال ابو هریرة انی لاستغفر اللّه و اتوب إلیه کل یوم اثنتی عشر الف مرة و ذلک علی قدر ذنبی و روی زید بن الحبّاب عن عبد الواحد بن موسی انا ابو نعیم بن المحرر بن أبی هریرة عن جدّه انه کان له خیط فیها الفا عقدة لا ینام حتی یسبّح به قیس بن أبی حازم عن أبی هریرة قال جئت یوم خیبر بعد ما فرغوا من القتال قال ابن سیرین قال ابو هریرة لقد رایتنی اصرع بین القبر و المنبر من الجوع حتی یقولوا مجنون فیجلس الرجل علی صدری فارفع راسی فاقول لیس الّذی تری انما هو الجوع

روی احمد فی مسنده عن أبی کثیر الخثعمی عن أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اللّهمّ حبّب عبیدک هذا یعنی ابا هریرة و أمّه الی عبادک المؤمنین و حبّبهم إلیهما قال ابو نضرة العبدی عن الطفاوی قال نزلت علی أبی هریرة بالمدینة ستة اشهر فلم ار رجلا من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اشدّ تشمیرا و لا اقوم علی ضیق منه ابن أبی ذئب عن المقبری

ص:63

قال حفظت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم وعائین فامّا احدهما فبثثته فی النّاس و اما الآخر فلو بثثته لقطع هذا البلعوم قال الاعمش عن أبی صالح السّمّان کان ابو هریرة من احفظ اصحاب محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و قال الشافعی ابو هریرة احفظ من روی الحدیث فی دهره و روی کهمس عن عبد اللّه بن شقیق قال قال ابو هریرة لا اعرف احدا من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم احفظ لحدیثه منّی ابو داود الطیالسی نا عمران القطان عن بکر بن عبد اللّه عن أبی رافع عن أبی هریرة انه لقی کعبا فجعل یحدّثه و یسأله فقال کعب ما رایت احدا لم یقرأ التوراة اعلم بما فیها من أبی هریرة هشیم عن یعلی بن عطا عن الولید بن عبد الرحمن عن ابن عمر انّه قال یا ابا هریرة ان کنت الزمنا لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و اعلمنا بحدیثه حمّاد بن زید عن عبّاس الجریری سمعت ابا عثمان النهدی قال تضیّفت ابا هریرة سبعا فکان هو و امرأته و خادمه یعتقبون اللّیل اثلاثا یصلی هذا ثم یوقظ الآخر فیصلی ثم یوقظ الثالث اخبرنا ابراهیم بن یوسف انا ابن رواحة انا السّلفی انا ابن البسیری انا السّکری انا الصّفار انا الرّمادی انا عبد الرزّاق انا معمر عن محمد بن زیاد قال کان معاویة یبعث ابا هریرة علی المدینة فاذا غضب علیه بعث مروان و عزله فلم یلبث ان بعث ابا هریرة و نزع مروان فقال لغلام اسود قف علی الباب فلا تمنع الا مروان ففعل الغلام ثم جاء مروان نوبة فدخل و قال حجبنا قال ان احق من انکر هذا انت توفّی

ص:64

ابو هریرة سنة ثمان و خمسین قاله جماعة و قال آخرون سنة تسع و قیل سنة سبع و خمسین ازین بیان متانت بنیان رزانت عنوان بعون اللّه المنان بر ارباب انصاف و ایقان بوضوح انجامید که حدیث تشبیه حدیثیست نهایت صحیح زیرا که باسنادی مرویست که همه رجال آن از مبتدای سند تا منقطع آن کسانی اند که ارباب صحاح ستّه از روایات و افاداتشان خوشه چین می باشند و احادیث ایشان را حجّت و سند و صحیح می دانند و بر ان اعتبار می کنند و ائمه رجال و ناقدین با کمال توثیق و تعدیل ایشان نموده در مدح و ستایش و تبجیل و تعظیم ایشان مبالغه بکار برده اند و بعد این همه اگر صحت این حدیث و اعتماد و اعتبار ان باذهان عالیه سنیّه راسخ نشود و اقرار و اعتراف بآن نسازند بلکه از تعصب اسمج و مکابره لجلج دست نکشیده طریقه قدیمه خود را پی سپر کنند و بخرافات و توهمات و افتراءات دست زنند پس جوابش جز این نیست تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اَللّهِ عَلَی اَلْکاذِبِینَ و بالجملة بعد استحصان ما ذکره العبد القاصر لا یرتاب منصف وجیه فی صحّة حدیث التشبیه و یعلم قطعا و بتّا ان ابطاله و انکار روایة السّنیة ایّاه کذب کریه و الحکم علیه بالوضع افظع بهت و تمویه و لا یشکّ فی سماجة ابطاله و ضیع و لا نبیه و انهتاک ستر المتعصبین الرادّین لا یفتقر الی بیان و تنبیه فلیحث اولیاء المخاطب الجلیل الفخار علی روسهم تراب الفیافی و القفار حیث ظهر ان رئیسهم و عمادهم و کهفهم و سنادهم قد جال فی مضمار الکذب الجالب للصغار و الخسار

ص:65

و انکر وجود مثل هذا الحدیث الصحیح فی کتب السنّیة بالاعلان و الاجهار و هل یهجس بخلد عاقل اریب و فاضل لبیب انّ هولاء الأئمّة الجهابذة الثقات و الاساطین الاساتذة الاثبات الذین یدور علیهم رحی الروایة و التحدیث و هم مقبولون عندهم فی القدیم و الحدیث یرکن غایة الرکون إلیهم و یعتمد اقصی الاعتماد علیهم و یستضاء بانوارهم و یسار علی لقم الدّین بآثارهم و یستند فی الاصول و الفروع الی اخبارهم إذا رووا حدیثا فی فضل علیّ علیه السلام ینقلب شریعة النقد ظهر البطن و یتغیر طریقة السّبر للسند و المتن و یظهر للسیرة القویمة فی تعدیلهم الانعکاس و یبدو فی الالتجاء و الاستناد بهدیهم و آدابهم و التشبث بذیولهم و أهدابهم لانتکاس فیصیر الثقات جفاة و الاثبات عراة من الفضل حفاة و المعدلون موصوفین بالقدح و التجریح و المقبولون مرمیّین بالطرح و التقبیح فالحمد للّه المنّان الخلاّق المنعام المفضال علی کلّ مجتد مفتاق فی الاصیل و الاشراق حیث اشرق شمس الصّدق غایة الاشراق و ائتلق نور الصواب ابلغ ائتلاق و تبلّج نور الیقین تبلّجا ماله محاق و بلغ الحق الابلج حمادی الاحقاق و ضرب له افسح رواق و شدّ له اطول نطاق و ازیح سراب الخلاف و الشقاق بهذا البیان الّذی افحم کلّ مکثار و مهذار مسلاق و القم الحجر فی کلّ ذو انطلاق و ابهر کلّ متدرّب و شاق و قاد ارباب الصّدود و الجحود الی الحقّ المحمود و ساق و اعجب کلّ ناظر و راق و اکفأ کاس الباطل

ص:66

و اراق و احرق قلوب المنکرین الصّادّین أیّ احراق و ازعج المجتوین الرّادّین و اقلقهم غایة الاقلاق و اردی المتعصّبین المتعسفین و اوبقهم انکر ایباق و عنّی المتشدّقین المتصلّفین و ارهقهم نهایة الارهاق و ازهق تلبیسات المتنطّعین المسوّلین و مکرهم ابلغ ازهاق و مرارة الخجل و النّدم و حزازة الوجل و السّدم ایّاهم اذاق و من کوارث العلز و المضض و منهکات الجرض و حشارج المرض دهمهم ما دهمهم و حاق بهم ما حاق فصاروا مبهوتین ممقوتین و سکاری ما صحا احد منهم و ما افاق و اجروا سیلا اتیّا جارفا من اجاج عیون الآماق و سقوا نقیع التنکیل و التقریع و صدید التعییر و التّانیب بالکاس الدّهاق و جرّعوا من الاسکات و النجه و الجبه امرّ حمیم و اوبی غسّاق و انجذم لهم کلّ حبل فتلوه لتخدیع الاغمار الفسّاق و انخرم ما لهم من الشباک و الفخاخ و المصاید و الاوهاق و ربطوا باسرهم من حبال الالزام و الافحام باشدّ وثاق و ما التاط شیء من شقرهم و بقرهم و مجونهم و هذرهم بصفر احد من العقلاء و لا لاق فانّه ثبت الحدیث الشریف بروایة جهبذ الکبار و منتجع اهل الآثار الحبر النّدس الملاذ للبارعین الحذّاق البصیر الاسی و الناقد النّطاسی المتقدّم علی الاساطین السّبّاق الّذی بذّ و شفّ علی شیوخ الاسلام و فاق و شاع و ذاع علوّ مرتبته و سموّ منزلته فی نازخة البقاع و الاصقاع و شاسعة الآفاق و ما حجره حاجز

ص:67

فی العلم و ما عسف عاسف و حیف حائف و جنف جانف و زیغ زائف ظهور فضله عاق فلا یشیح بوجهه عن الانقیاد لروایته و الانضواء الی درایته الاّ کل معازّ عاق اعنی الشیخ عبد الرزّاق المذعن لبراعته و تصدّره و نهایة تنقیبه و تبحّره و اقصی تنقیره و تمهّره اصحاب الافلاق المدوّخ صیت فضله و براعته الحجاز و العراق و قد رواه بسند قد حصل علی صحّته الاجماع و الاتفاق و وقع علی وثاقته الاصفاق و الاطباق فلا ریب فی هذا الحدیث الشریف الملیح السّیاق الذی هو شهد حالی المذاق لاهل الایمان و الوفاق و سم ناقع زعاق لاهل المراء و النفاق فحصل المبطلون المدغلون فی سعیهم علی افظع الاخفاق و رجعوا فی نکرهم و هجرهم و عجرهم و بجرهم بخفی حنین لیس لهم خلاق و ما لهم من اللّه من واق کلاّ إذا بلغت التراقی و قیل من راق و ظنّ انّه الفراق و التفّت السّاق بالسّاق الی ربّک یومئذ المساق و مخفی نماند که یاقوت حموی که حتما و جزما اثبات روایت عبد الرزاق این حدیث شریف را نموده از مشاهیر مصنفین و ملجا و ملاذ اکابر اساطین سنیه است و ابن خلکان بتعصّب او بر جناب امیر المؤمنین علیه السلام تصریح کرده پس نقل او این حدیث شریف را با وصف این تعصّب دلیل مزید وثوق و اعتماد آنست چه برکاه یاقوت حموی با وصف حمایت خوارج و نواصب حدیث تشبیه را بالجاء حق ذکر کرده و قصیده متضمنه آن را باستبشار و ابتهاج نقل نموده و روایت آن بعبد الرزّاق حتما و جزما نسبت کرده پس در ثبوت و تحقق آن برای نواصب و معاندین اهل لجاج هم مقام ارتیاب

ص:68

و اختلاج باقی نماند پس قدح و جرح آن پیش نظر داشتن و نور ایمان و ایقان بابطال آن کاستن بحقیقت خود را از خوارج و نواصب هم دورتر انداختنست عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب گفته ابو الدّر یاقوت بن عبد اللّه الرّومی التّاجر عتیق عبد اللّه البخاری احد التّجار المعروفین و کان سافر الی بلاد الیمن و الشام و مصر سمع ابا محمّد عبد اللّه بن محمد بن هزارمرد الصریفینی قرأت علیه ببغداد امالی أبی طاهر المخلص بروایته عن ابن هزارمرد عنه و کان شیخا ملیح الشیبة لطیفا ظاهره الخیر و الصّلاح و توفی فی سنة ثلاث و اربعین و خمسمائة بمصر و ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو عبد اللّه یاقوت بن عبد اللّه الرّومی الجنس و المولد الحموی المولی البغدادی الدار الملقب شهاب الدّین اسر من بلاده صغیرا فابتاعه ببغداد رجل تاجر یعرف بعسکر بن أبی نصر بن ابراهیم الحموی و جعله فی الکتّاب لینتفع به فی ضبط متاجره و کان مولاه عسکر لا یحسن الخط و لا یعرف شیئا سوی التجارة و کان ساکنا ببغداد و تزوّج بها و اولد عدّة اولاد و لما کبر یاقوت المذکور قرأ شیئا من النّحو و اللّغة و شغله مولاه بالاسفار فی متاجره فکان یتردد الی کشّ و عمّان و تلک النواحی و یعود الی الشام ثم جرت بینه و بین مولاه نبوة اوجبت عتقه و ابعده عنه و ذلک فی سنة ست و تسعین و خمسمائة فاشتغل بالنسخ بالاجرة و حصلت له بالمطالعة فوائد ثم ان مولاه بعد مدّة مدیدة لوی علیه و اعطاه شیئا و سفّره الی کشّ و لما عاد کان مولاه قد مات فحصّل شیئا مما کان فی یده و اعطی

ص:69

اولاد مولاه و زوجته ما ارضاهم به و بقیت فی یده بقیة جعلها راس ماله و سافر بها و جعل بعض تجارته کتبا و کان متعصّبا علی علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه و قد کان طالع شیئا من کتب الخوارج فاشتبک فی ذهنه منه طرف قویّ و توجّه الی دمشق فی سنة ثلاث عشرة و ستمائة و قعد فی بعض اسواقها و ناظر بعض من یتعصّب لعلیّ رضی اللّه عنه و جری بینهما کلام ادّی الی ذکره علیّا رضی اللّه عنه بما لا یسوغ فثار النّاس علیه و کادوا یقتلونه فسلم منهم و خرج من دمشق منهزما بعد ان بلغت القصّة الی والی البلد فطلبه فلم یقدر علیه و وصل الی حلب خائفا یترقّب و خرج عنها فی العشر الاول و الثانی من جمادی الآخرة سنة ثلاث عشرة و ستمائة و توصل الی الموصل ثم انتقل الی اربل و سلک منها الی خراسان و تحامی دخول بغداد لان المناظر له بدمشق کان بغدادیا و خشی ان ینقل قوله فیقتل فلمّا انتهی الی خراسان اقام بها یتّجر فی بلادها و استوطن مدینة مرو مدّة و خرج منها الی نسأ و مضی الی خوارزم و صادفه و هو بخوارزم خروج التتر و ذلک سنة ست عشرة و ستمائة فانهزم بنفسه کبعثه یوم الحشر من رمسه و قاسی فی طریقه من الضائقة و التعب ما کان یکلّ عن شرحه إذا ذکره و وصل الی الموصل و قد تقطعت به الاسباب و اعوزه دنی الماکل و خشن الثیاب و اقام بالموصل مدّة ثم انتقل الی سنجار و ارتحل منها الی حلب و اقام بظاهرها فی الخان الی ان مات فی التّاریخ الآتی ذکره ان شاء اللّه تعالی و نقلت من تاریخ اربل

ص:70

الّذی عنی بجمعه ابو البرکات بن المستوفی المقدّم ذکره ان یاقوت المذکور قدم اربل فی رجب سنة سبع عشرة و ستمائة و کان مقیما بخوارزم و فارقها للواقعة التی جرت فیها بین التتر و السلطان محمّد بن تکش خوارزم شاه و کان قد تتبّع التواریخ و صنّف کتابا سمّاه ارشاد الألبّاء الی معرفة الأدباء یدخل فی اربع مجلّدات کبار و ذکر فی اوّله قال و جمعت فی هذا الکتاب ما وقع لی من اخبار النّحویین و اللّغویین و النسّابین و القراء المشهورین و الاخباریین المورخین و الورّاقین و الکتّاب المشهورین و اصحاب الرسائل المدوّنة و ارباب الخطوط المنسوبة المعیّنة و کل من صنّف فی الادب تصنیفا او جمع فی فنّه تالیفا مع ایثار الاختصار و الاعجاز فی نهایة الایجاز و لم آل جهدا فی اثبات الوفیات و تبیین الموالید و الاوقات و ذکر تصانیفهم و مستحسن اخبارهم و الاخبار بانسابهم و شیء من اشعارهم فی تردادی الی البلاد و مخالطتی للعباد و حذفت الاسانید الاّ ما قلّ رجاله و قرب مناله مع الاستطاعة لاثباتها سماعا و إجازة الا اننی قصدت صغر الحجم و کبر النّفع و اثبتّ مواضع نقلی و مواطن اخذی من کتب العلماء المعوّل فی هذا الشأن علیهم و المرجوع فی صحة النقل إلیهم ثم ذکر انّه جمع کتابا فی اخبار الشعراء المتأخرین و القدماء و من تصانیفه ایضا کتاب معجم البلدان و کتاب معجم الادباء و کتاب معجم الشعراء و کتاب المشترک وضعا المختلف صقعا و هو من الکتب النافعة و کتاب المبدأ و المآل فی التاریخ و کتاب الدول و مجموع کلام

ص:71

أبی علی الفارسی و عنوان کتاب الاغانی و المقتضب فی النسب یذکر فیه انساب العرب و کتاب اخبار المتنبی و کانت له همّة عالیة فی تحصیل المعارف الخمر ذهبی در کتاب العبر فی خبر من غبر در احوال سنه ست و عشرین و ستمائة گفته یاقوت الرّومی الحموی ثم البغدادی التاجر شهاب الدین الادیب الاخباری صاحب التصانیف الادبیّة فی التاریخ و الانساب و البلدان و غیر ذلک توفی فی رمضان و یافعی در مرآة الجنان در سنه مسطوره گفته یاقوت الرّومی الحموی ثم البغدادیّ التّاجر شهاب الدین الادیب الاخباری صاحب التصانیف الادبیّة فی التاریخ و الانساب و البلدان و غیر ذلک اسر من بلاده صغیرا فابتاعه ببغداد رجل تاجر و لما کبر یاقوت المذکور قرأ شیئا من النحو و اللّغة و شغله مولاه بالاسفار فی متاجره ثم جرت بینه و بین مولاه قضیّة اوجبت عتقه فابعده عنه فاشتغل بالفقه و حصلت له بالمطالعة فوائد و صنّف کتابا سمّاه ارشاد الالبّاء الی معرفة الادباء فی اربع مجلدات و کتابا فی اخبار الشعراء المتأخّرین و القدماء و کتبا اخری عدیدة و کانت له همة عالیة فی تحصیل المعارف و نیز یافعی بعد ذکر بعض رساله یاقوت که بصاحب حلب نوشته گفته و هذا ما اقتصرت علیه من رسالته الطویلة الجلیلة الفائقة الجمیلة الموذنة له بتمام البلاغة و الفضیلة و هو لعمری فیما یستحقه من النعوت من نفیس الجواهر کاسمه یاقوت توفی رحمه اللّه فی شهر رمضان بظاهر مدینة حلب و کان قد وقف کتبه و لما تمیّز سمی نفسه یعقوب

ص:72

و ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان گفته یاقوت الرّومی الکاتب الحموی قال ابن النجّار کان ذکیّا حسن الفهم و رحل فی طلب النّسب الی البلاد الشام و مصر و البحرین و خراسان و سمع الحدیث و صنّف معجم البلدان و معجم الأدباء و اسماء الجبال و الانهار و الاماکن قال ابن النجّار کان غزیر الفضل و کان حسن الصحبة طیب الاخلاق حریصا علی الطلب و مات بحلب سنة 626 و لم یبلغ السّتّین قال ابن خلکان فی ترجمته کان یلقّب شهاب الدین و ذکر انّه سبی صغیرا من بلاد الرّوم فاشتراه تاجر حمویّ فربّاه و اقرأه القرآن و علّمه الخط و صرفه فی التّجارة فی سنة 596 و له نحو عشرین سنة و وقع بینه و بین شخص بغدادی فی دمشق منازعة فی علی بن أبی طالب فبدت من یاقوت ما لزم منه انّه نسب الی رای الخوارج فی التعصّب علی علیّ فثاروا علیه فهرب و خرج عن بغداد خشیة ان یؤخذ فیقتل حتی وصل الی خراسان فاقام بمرو مدّة الی ان کانت قصة التتار فرجع الی بلاد الشام فارّا فقاسی شدائد و اهوالا و کانت الکائنة فی فی سنة 617 و عاش الی سنة 626 فمات فی رمضان منها قلت و لم ار فی شیء من تصنیفه التصریح بالنّصب بل یحکی فیها فضائل علیّ علی ما یتفق ذکره و مخفی نماند که علاّمه ابن النّجار که عسقلانی ازو غایت مدح و ثنا و نهایت وصف و اطراء یاقوت حموی نقل کرده از علمای کبار عالی تبار و نبهای احبار جلیل الفخارست مناقب عالیه و فضائل سامیۀ او سابقا در حدیث طیر شنیدی بعض عبارات در این جا مذکور می شود محمد بن شاکر بن احمد الکبتی

ص:73

در فوات الوفیات گفته محمّد بن محمود بن الحسن بن هبة اللّه بن محاسن هو الحافظ الکبیر محبّ الدّین بن النجار البغدادی صاحب التاریخ ولد فی ذی القعدة سنة ثمان و سبعین و خمسمائة سمع من ابن کلیب و ابن الجوزی و اصحاب ابن الحصین و جماعة و له الرحلة الواسعة الی الشام و مصر و الحجاز و اصبهان و خراسان و مرو و هراة و نیسابور و سمع الکثیر و حصّل الاصول و المسانید و صنّف التاریخ الذی ذیّل به علی تاریخ الخطیب و استدرک فیه علی الخطیب فجاء فی ثلثین مجلّدا دل علی تبحّره فی هذا الشأن و سعة حفظه و کان اماما ثقة حجة مقرئا مجودا حسن المحاضرة کیسا متواضعا اشتملت مشیخته علی ثلثة آلاف شیخ و رحل سبعا و عشرین سنة یقال انّه حضر مع تاج الدّین الکندی فی مجلس المعظّم عیسی و الاشرف موسی لأنّه ذکره و اثنی علیه فقال له الاشرف احضره فساله السلطان عن وفاة الشافعی متی کانت فبهت و هذا من التّعجیز لمثل هذا الحافظ الکبیر المقدار فسبحان من له الکمال و له کتاب القمر المنیر فی المسند الکبیر ذکر کلّ صحابیّ و ما له من الحدیث و له کتاب کنز الامام فی معرفة السنن و الاحکام و المختلف و الموتلف ذیّل به علی ابن ماکولا و المتفق و المفترق و نسبة المحدّثین الی الآباء و البلدان کتاب عوالیه کتاب معجمه جنة الناظرین فی معرفة التابعین الکمال فی معرفة الرّجال العقد الفائق فی عیون اخبار الدنیا و محاسن تواریخ الخلائق الدّرّة الثمینة فی اخبار المدینة نزهة الوری فی اخبار أمّ القری روضة الأولیاء فی مسجد ایلیا

ص:74

الازهار فی انواع الاشعار ساوة الوحید غرر الفوائد ستّ مجلدات مناقب الشافعی و الزهر فی محاسن شعراء اهل العصر کتاب نحا فیه نحو نشوان المحاضرة ممّا التقطه من افواه الرجال نزهة الطرف فی اخبار اهل الظّرف اخبار المشتاق الی اخبار العشاق الشافی فی الطبّ الخ و نهایت عظمت و جلالت و تصدّر و نبالت یاقوت حموی بمثابه رسیده که علمای اعلام و اساطین فخام سنیه برو اعتماد دارند و جابجا در افادات خود ازو نقلها می آرند جلال الدین سیوطی در بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة گفته محمد بن محمد بن یونس اللغوی ابو عبد اللّه یعرف بصاحب أبی بکر بن السرّاج روی عن ابن درید و غیره قاله یاقوت و نیز سیوطی در بغیة الوعاة گفته محمّد بن برکات بن هلال بن عبد الواحد السعیدی النحوی ابو عبد اللّه قال یاقوت عالی المحل فی النحو و اللّغة و الادب احد فضلاء المصریین و اعیانهم المبرزین اخذ النحو و الادب عن ابن باشا و نیز سیوطی در بغیه گفته محمد بن احمد ابو النّدی الغندجانی قال یاقوت واسع العلم راجح المعرفة باللّغة و اخبار العرب و اشعارها و نیز سیوطی در بغیة الوعاة در ترجمه محمد بن احمد ابو الریحان الخوارزمی گفته قال یاقوت و امّا تصانیفه فی النجوم و الهیئة و المنطق و الحکمة فانها تفوت الحصر رایت فهرستها فی وقف الجامع بمرو فی ستین ورقة بخط مکتنف کان حیا بغزنة سنة اثنتین و عشرین و اربعمائة و من شعره فلا یغررک منّی لین مسّ تراه فی دروسی و اقتباسی فانی اسرع الثقلین طرّا

ص:75

الی حوض الرّدی فی وقت باس

2-أحمد بن حنبل

وجه دوم از وجوه ابطال نفی و انکار حدیث تشبیه آنکه این حدیث شریف را امام احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی بطریق صحیح روایت نموده چنانچه ابو جعفر محمد بن علی بن شهرآشوب المازندرانی سقی تربته الشریفة بشآبیب الرضوان الرّبانی و حفّ مرقده بانواع اللطف الصمدانی در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام فرموده

احمد بن حنبل عن عبد الرزاق عن معمر عن الزهری عن ابن المسیّب عن أبی هریرة و ابن بطّة فی الابانة باسناده عن ابن عبّاس کلاهما عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی موسی فی مناجاته و الی عیسی فی سمته و الی محمد فی تمامه و کماله و جماله فلینظر الی هذا الرجل المقبل قال فتطاول النّاس اعناقهم فاذا هم بعلی کانما ینقلب فی صبب و ینحلّ عن جبل تابعهما انس الاّ انّه قال و الی ابراهیم فی خلّته و الی یحیی فی زهده و الی موسی فی بطشه فلینظر الی علی بن أبی طالب و جلائل فضائل و عقائل فواضل و محاسن مفاخر و زواهر مآثر ابن شهرآشوب طاب ثراه سابقا در جزء اول مجلد حدیث غدیر از افادات اماثل و اکابر سنیه دریافتی و شنیدی لکن در این جا بسبب بعد عهد مع زیادة مفیدة باز مذکور می شود تا مصداق هو المسک ما کررته یتضوّع ظاهر شود و نیز ناظر را حاجت مراجعت بمجلد دیگر نیفتد و عمده اسباب تکرار بعض فوائد و تراجم همینست که چون مجلّدات این کتاب متعددست و هر یکی از ان بعنایت ربانی کتابی مستقل گردیده پس اگر بر محض حواله اکتفا کرده شود محتملست که ناظر از رجوع

ص:76

بآن مقام قاصر گردد و از استفاده مراد محروم شود و در صورت تکرار و اعاده باین فائده قطعا متمتع و بخلاص از حرمان و حیرت منتفع خواهد شد صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در وافی بالوفیات گفته محمد بن علی بن شهرآشوب الثانیة سین مهملة ابو جعفر السّروری المازندرانی رشید الدّین الشیعی احد شیوخ الشیعة حفظ اکثر القرآن و له ثمان سنین و بلغ النهایة فی اصول الشیعة کان یرحل إلیه من البلاد ثم تقدم فی علم القرآن و الغریب و النحو و وعظ علی المنبر ایام المقتفی ببغداد فاعجبه و خلع علیه و کان بهیّ المنظر حسن الوجه و الشیبة صدوق اللهجة ملیح المحاورة واسع العلم کثیر الخشوع و العبادة و التهجد لا یکون الاّ علی وضوء اثنی علیه ابن أبی طی فی تاریخه ثناء کثیرا توفی سنة ثمان و ثمانین و خمسمائة و شیخ مجد الدّین ابو طاهر محمد بن یعقوب الفیروزآبادی در کتاب البلغة فی تراجم ائمّة النحو و اللغة گفته محمد بن علی بن شهرآشوب ابو جعفر المازندرانی رشید الدّین الشیعی بلغ النهایة فی اصول الشیعة تقدم فی علم القرآن و اللّغة و النّحو و وعظ ایّام المقتفی فاعجبه و خلع علیه کان واسع العلم کثیر العبادة دائم الوضوء له کتاب الفصول فی النحو و کتاب المکنون و المخزون و کتاب اسباب نزول القرآن و کتاب متشابه القرآن و کتاب الاعلام و الطرائق فی الحدود و الحقائق و کتاب الجدیدة جمع فیها فوائد و فرائد جمّة عاش مائة سنة الا عشرة اشهر مات سنة 588 ثمان و ثمانین و خمس مائة و جلال الدین عبد الرحمن

ص:77

بن أبی بکر السیوطی در بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النّحاة گفته محمد بن علی بن شهرآشوب ابو جعفر السّروری المازندرانی رشید الدّین الشیعی قال الصّفدی کان مقدّما فی علم القرآن و الغریب و النحو واسع العلم کثیر العبادة و الخشوع الّف الفصول فی النحو اسباب نزول القرآن متشابه القرآن مناقب علی بن أبی طالب المکنون المائدة و الفائدة فی النوادر و الفوائد مات سنة ثمان و ثمانین و خمسمائة و شمس الدین محمد بن علی بن احمد الداودی المالکی تلمیذ علامه سیوطی در طبقات المفسرین که نسخه آن از کتبخانه بعض فضلای حیدرآباد درین ایام برکت نظام بسعی موفور و جد و جهد تمام استکتاب نمودم گفته محمد بن علی بن شهرآشوب بن أبی نصر ابو جعفر السروری المازندرانی رشید الدین احد شیوخ الشیعة اشتغل بالحدیث و لقی الرجال ثم تفقّه و بلغ النهایة فی فقه اهل مذهبه و نبغ فی الاصول حتی صار رحلة ثم تقدّم فی علم القرآن و القراءات و التفسیر و النحو و کان امام عصره و واحد دهره و التالیف و غلب علیه علم القرآن و الحدیث و هو عند الشیعة کالخطیب البغدادی لاهل السنة فی تصانیفه و تعلیقات الحدیث و رجاله و مراسیله و متفقة و مفترقة الی غیر ذلک من انواعه واسع العلم کثیر الفنون مات فی شعبان سنة ثمان و ثمانین و خمسمائة قال ابن أبی طی ما زال النّاس بحلب لا یعرفون الفرق بین ابن بطة الحنبلی و ابن بطة الشیعی حتی قدم الرشید فقال ابن بطة الحنبلی بالفتح و الشیعی بالضم هر گاه بعنایت ربانی و تایید یزدانی نهایت عظمت و جلالت و کمال براعت و نبالت

ص:78

ابن شهرآشوب مازندرانی بر السنه اعلام و اساطین قوم شانی کالصبح المسفر و الشمس المضیئة علی القاصی و الدانی ظاهر و واضح گردید و لامع و ساطع گشت که آن جناب بحدّی ذکی و فطین و قویّ الحافظة بوده که در سن هشت سالگی اکثر قرآن شریف را حفظ فرموده و صدوق اللهجه و واسع العلم و کثیر الفنون و کثیر الخشوع و العبادة و التهجد و در علم قرآن و تفسیر و غریب و لغت و قراآت و نحو سابق و متقدم و امام عصر و واحد دهر و در علم حدیث نزد شیعه مثل خطیب بغدادی برای اهل سنت بوده چطور عاقلی نصفت شعار که بکجروی و تعسف و تعصب لائح العیب و الصغار گرفتار نباشد تجویز توان کرد که العیاذ بالله نقل آن جناب حدیث تشبیه را از احمد بن حنبل صحیح و برای واقع مطابق نیست فان ذلک ازراء عظیم و غضّ کبیر من اعاظم الاساطین الاماثل و جهابذه المحققین الافاضل الذین تثنی علیهم الخناصر و تعقد علیهم الانامل حیث مدحوا مدحا عظیما و اثنوا ثناء بلیغا بلا شائبة الجاء و اضطرار هائل علی ابن شهرآشوب الشائب مفارقه فی تزییل الحق من الباطل علاوه برین روایت کردن احمد بن حنبل این حدیث شریف را از افادات ائمه عالی درجات سنّیه هم ظاهر و واضحست پس باین سبب هم مجال تشکیک و ارتیاب در نقل ابن شهرآشوب عالی جناب ندارند گو همّت را بغایت مکابره و مجادله برگمارند ملک العلماء شهاب الدّین دولت آبادی در کتاب هدایة السعدا در تقریر شیعه که از صحائف نقل کرده می آرد

روی احمد و البیهقی فی فضائل الصحابة انّه قال صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر

ص:79

الی آدم فی علمه و الی یوشع فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی وجه علیّ و صاحب صحائف در مقام جواب انکاری بر نقل این حدیث از احمد و بیهقی کلامی در صحت آن نموده و السّکوت دلیل التسلیم عند المخاطب الفهیم و تلمیذه الرّشید السلیم کما بیّنا فی مجلّد حدیث الولایة بلکه صاحب صحائف در مقام جواب گفته که هر یکی از خلفاء اربعه بلکه جمیع صحابه مکرم اند نزدیک اللّه تعالی و موصوف اند بفضائل حمیده و بنابر مزید ایضاح تمام عبارت هدایة السعدا مذکور می شود که از ان عدم رد و ابطال این حدیث شریف و عدم رد روایت احمد بن حنبل و بیهقی آن را واضح شود قال فی هدایة السعداء فی الهدایة الاولی الجلوة السابعة فیما یصیر به الرّجل رافضیّا فی التمهید من قال ان علیّا کان نبیّا او افضل من النّبیّ و اعلم منه او انکر خلافة الشیخین او سبّهما او لعنهما او قال انّ ابا بکر لیس من الصّحابة فهو رافضی کافر و فی تفسیر الطّیبی عند قوله تعالی إِذْ هُما فِی اَلْغارِ قالوا من انکر صحبة أبی بکر مع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فقد کفر

عن التّرمذی عن ابن عمر رضی اللّه عنه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لابی بکر انت صاحبی فی الغار و صاحبی فی الحوض و فی التشریح من قال حبّ علیّ کفر و رفض فهو خارجی کافر لأنّ اللّه احبّه النبیّ و الصّحابة و المؤمنون اجمعون فانّه یسبّ هؤلاء الکلّ فی کتاب الشّفاء من قال لاحد من الخلفاء الاربعة انّه کان علی الضلال او کان کافرا یقتل لأنّه کفر و ان سبّهم بغیر هذا من مشاتمة النّاس نکّل نکالا شدیدا و من قال لغیرهم من الصحابة کان فلان من اهل الضلالة نکّل نکالا شدیدا حاصله هر که بگوید که علی ولی خدا

ص:80

بوده و یا نبی بوده و یا از بنی افضل بوده و یا ابو بکر و عمر را بد گوید و یا لعنت بر ایشان فرستد یا بگوید ابو بکر از صحابه نبوده رافضی و کافر باشد و هر که بگوید دوستی علی ولی رفض و یا کفرست کافر شود از آنکه خدا و رسول خدا و صحابه و تابعین و اهل ایمان اجمعین او را دوست داشته فی العقائد من اهل السّنة و الجماعة تفضیل الشیخین و حبّ الختنین پس مرا این جمله را بد می گوید و فی الصحائف فی الفصل الثالث فی افضل الناس بعد النّبی المراد بالافضل ههنا ان یکون اکثر ثوابا عند اللّه و اختلفوا فیه فقال اهل السنة و قدماء المعتزلة انّه ابو بکر و قال الشیعة و اکثر المتأخرین من المعتزلة هو علی استدل اهل السنة بوجهین الاوّل قوله تعالی وَ سَیُجَنَّبُهَا اَلْأَتْقَی اَلَّذِی یُؤْتِی مالَهُ السورة و المراد هو ابو بکر رضی اللّه عنه عند اکثر المفسرین و الاتقی اکرم عند اللّه تعالی لقوله تعالی إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاکُمْ و الاکرم عند اللّه افضل الثانی

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم و اللّه ما طلعت شمس و لا غربت علی احد بعد النبیین و المرسلین افضل من أبی بکر و اجاب الشیعة بانّ هذا لا یدل علی انّه افضل بل بانّ غیره لیس افضل منه و احتجّت الشیعة بانّ الفضیلة اما عقلیّة او نقلیّة و العقلیّة امّا بالنّسب او بالحسب و کان علیّ اکمل الصّحابة فی جمیع ذلک فهو افضل امّا النّسب فلانه اقرب الی رسول اللّه و العبّاس و ان کان عمّ رسول اللّه لکنّه کان اخا عبد اللّه من الاب و کان ابو طالب اخا منهما و کان علی هاشمیّا من الاب و الامّ لانه علیّ بن أبی طالب بن عبد المطلّب بن هاشم و علیّ بن فاطمة بنت اسد بن هاشم و الهاشمی افضل

ص:81

لقوله صلّی اللّه علیه و سلّم اصطفی من ولد اسماعیل قریشا و اصطفی من قریش هاشما و امّا الحسب فلان اشرف الصّفات الحمیدة الزهد و العلم و الشجاعة و هو فیه اتمّ و اکمل من الصّحابة اما العلم فلانّه ذکر فی خطبه من اسرار التوحید و العدل و النبوة و القضاء و القدر و احوال المعاد ما لم یوجد فی الکلام لاحد من الصحابة و جمیع الفرق ینتهی نسبتهم فی علم الاصول إلیه فان المعتزلة ینسبون انفسهم إلیه و الاشعریّ ایضا منتسب إلیه لأنّه کان تلمیذ الجبائی المنتسب الی علیّ و انتساب الشیعة بیّن و الخوارج مع کونهم ابعد النّاس عنه اکابرهم تلامذته و ابن عبّاس رئیس المفسّرین کان تلمیذا له و علم منه تفسیر کثیر من المواضع التی تتعلق بعلوم دقیقة مثل الحکمة و الحساب و الشعر و النّجوم و الرّمل و اسرار الغیب و کان فی علم الفقه و الفصاحة فی الدرجة العلیاء و علم النحو منه و ارشد ابا الاسود الدئلی إلیه و کان عالما بعلم السلوک و تصفیة الباطن الذی لا یعرفه الاّ الانبیاء و الاولیاء حتّی اخذه جمیع المشایخ منه او من اولاده او من تلامذتهم و

روی انّه قال لو کسرت الوسادة ثم جلست علیها لقضیت بین اهل التوراة بتوراتهم و بین اهل الانجیل بانجیلهم و بین اهل الزّبور بزبورهم و بین اهل الفرقان بفرقانهم و اللّه ما من آیة انزلت فی برّ او بحر او سهل او جبل او سماء او ارض او لیل او نهار الاّ و انا اعلم فیمن نزلت

و روی انّه قال لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا

و قال صلّی اللّه علیه و سلّم اقضاکم علیّ و القضاء یحتاج الی جمیع العلوم و امّا الزهد فلما علم منه بالتواتر من ترک اللّذات الدنیاویة و الاحتراز

ص:82

عن المحظورات من اوّل العمر الی آخره مع القدرة و کان زهّاد الصّحابة کابی ذر و سلمان الفارسی و أبی الدرداء تلامذته و امّا الشجاعة فغنیّة عن الشرح حتی

قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لا فتی الاّ علیّ لا سیف الاّ ذو الفقار

و قال صلّی اللّه علیه و سلّم یوم الاحزاب لضربة علیّ خیر من عبادة الثقلین و کذا السخاوة فانّه بلغ فیها الدّرجة القصوی حتّی اعطی ثلثة اقراص ما کان له و لاولاده غیرها عند الافطار فانزل اللّه تعالی وَ یُطْعِمُونَ اَلطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً و کان اولاده افضل اولاد الصحابة کالحسن و الحسین و

قال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم هما سیّدا شباب اهل الجنّة ثم اولاد الحسن مثل الحسن المثنی و الحسن المثلث و عبد اللّه بن المثنی و النفس الزکیّة و اولاد الحسین مثل الائمة المشهورة و هم اثنا عشر و کان ابو حنیفة و مالک رحمهما اللّه اخذ الفقه من جعفر الصادق و الباقون منهما و کان ابو یزید البسطامی من مشایخ الاسلام سقّاء فی دار جعفر الصادق و المعروف الکرخی اسلم علی ید علی الرّضا و کان بوّاب داره و ایضا اجتماع الاکابر و علمائها علی شیعیته دالّ علی انّه افضل و لا عبرة بقول العوام و امّا الفضائل النقلیّة فما روی عن النبی صلّی اللّه علیه و سلّم الاولی خبر الطیر و هو

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم اللّهم ایتنی باحبّ خلقک إلیک یأکل معی هذا الطیر فجاء علی و اکل معه الثانیة خبر المنزلة و هو

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و هذا اقوی من

قوله فی حق أبی بکر و اللّه

ص:83

ما طلعت شمس و لا غربت بعد النّبی علی افضل من أبی بکر لأنّه انما یدلّ علی انّ غیره لیس افضل منه لا علی انّه افضل من غیره و ایضا یدلّ علی انّ الغیر ما کان افضل منه لا علی انه ما یکون فجاز ان لا یکون عند ورود هذا الخبر و یکون بعده و ایضا خبر المنزلة یدلّ علی انّ له مرتبة الانبیاء

لقوله صلّی اللّه علیه و سلّم الاّ انّه لا نبیّ بعدی و خبر أبی بکر انّما یدلّ علی ان غیره ممّن هو ادنی من مراتب الأنبیاء لیس افضل منه لقوله صلّی اللّه علیه و سلم بعد النبیّین و المرسلین فجاز ان یکون علیّ افضل منه الثالثة خبر الرایة

روی انّه صلّی اللّه علیه و سلم بعث ابا بکر الی خیبر فرجع منهزما ثم بعث عمر فرجع منهزما فبات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مغتمّا فلمّا اصبح خرج الی النّاس و معه الرایة و قال لاعطینّ الرّایة رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله کرّارا غیر فرّار فتعرّض له المهاجرون و الانصار فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم این علیّ فقیل انّه ارمد العینین فتفل فی عینیه ثم دفع إلیه الرّایة الرابعة خبر السّیادة

قالت عائشة کنت جالسة عند النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم إذ اقبل علیّ فقال هذا سیّد العرب فقلت بابی انت و أمّی أ لست سیّد العرب فقال انا سیّد العالمین و هو سیّد العرب الخامسة خبر المولی

قال النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم من کنت مولاه فعلی مولاه

و روی احمد و البیهقی فی فضائل الصّحابة انّه قال صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی یوشع فی تقواه و الی

ص:84

ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی وجه علیّ السادسة

روی عن انس بن مالک رضی اللّه عنه قال قال صلّی اللّه علیه و سلّم ان اخی و وزیری و خیر من اترکه بعدی یقضی دینی و ینجز وعدی علی بن أبی طالب السّابعة

روی عن ابن مسعود انّه قال صلّی اللّه علیه و سلم علی خیر البشر من أبی فقد کفر الثامنة

روی انّه قال صلّی اللّه علیه و سلم فی ذی الثدیّة و کان رجلا منافقا یقتله خیر الخلق

و فی روایة خیر هذه الامّة و کان قاتله علی بن أبی طالب

و قال صلّی اللّه علیه و سلّم لفاطمة انّ اللّه تعالی اطّلع علی اهل الدنیا و اختار منهم اباک و اتخذه نبیّا ثم اطّلع ثانیا فاختار منهم بعلک هذا ما قالوا و الحقّ انّ کلّ واحد من الخلفاء الاربعة بل جمیع الصحابة مکرّم عند اللّه موصوف بالفضائل الحمیدة و لا یجوز الطعن فیهم إذ الطعن فیهم یوجب الکفر و الصّواب انّ امامة کلّ الخلفاء الاربعة حقّ فی المشکوة

حدیث علیّ انت منّی بمنزلة هارون من موسی متّفق علیه فی الدّرر الاتقی الذی یؤتی ماله یتزکّی قیل فی أبی بکر رضی اللّه عنه و قیل فی أبی الدحداح فی دستور الحقائق قالت الشیعة إذا تعارضا تساقطا فان قیل علم بهذا الحدیث انّ بعد النّبیّ لیس احد افضل من أبی بکر و لا نفهم من الحدیث انّه افضل من غیره قیل فهم باللغة انّ غیره لیس افضل منه و علم بالعرف ان ابا بکر افضل بعد النّبیین علی کافّة الناس و إذا عارض اللغة رجح العرف فان قیل علم بالحدیث ان غیره لیس افضل منه و لا یفهم ان لا یکون غیره

ص:85

مستویا به قلنا لفظ افضل یمنع المماثلة و فضل الغیر فی شرح عقائد النسفی عند قوله افضل البشر بعد نبیّنا و الاحسن ان یقال بعد الانبیاء لکنه أراد البعدیة الزمانیّة و لیس بعد نبیّنا نبیّ و مع ذلک لا بدّ من تخصیص عیسی علیه السلام إذ لو ارید کلّ بشر یوجد بعد نبیّنا انتقض بعیسی علیه السلام و لو ارید کل بشر یولد بعد نبیّنا لم یفد التفضیل علی الصحابة و لو ارید کل بشر هو موجود علی وجه الارض لم یفد التفضیل ینتقض بعیسی علیه السّلام و فیه ایضا نحن وجدنا دلائل الجانبین متعارضة و لم نجد هذه المسئلة مما یتعلق به شیء من الاعمال و لا یکون التوقف فیه مخلاّ بشیء من الواجبات از ملاحظه این عبارت ظاهر و واضحست که صاحب صحائف بعد نقل احتجاجات متینه و استدلالات رزینه اهل حقّ بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام که از جمله آن استدلال ست بحدیث تشبیه بروایت احمد و بیهقی اصلا بردّ و انکار حدیث زبان نگشاده و نه ریبی و تشکیکی در روایت احمد و بیهقی این حدیث را بوجه من الوجوه و لو کان بعیدا راه داده بلکه چون ابواب تضعیف سخیف و تمریض مریض مسدود یافته و اختراع خزعبلات و تمویهات و ابتداع تسویلات و تاویلات علیلات را موجب ظهور تعصّب فاحش العوار و مجازفت واضحة الشنار و سبب کمال لوم و ملام صغار و کبار و باعث توجه غایت عذل و مؤاخذه و احتقار یافته ناچار بر اعتراف و اقرار بثبوت فضائل حمیده برای جمیع خلفا اکتفا و اقتصار فرموده و این دلالت واضحه و اشارت لائحه دارد بر آنکه این فضائل حمیده و مناقب سدیده که اهل حقّ

ص:86

برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت می کنند و از جمله آن حدیث تشبیه است بعون الهی صحیح و ثابت و متحقق و امواج بحار زاخره عظمت و جلالت آن متدفق فالحمد و الشکر الجلیل المستبین علی ثبوت هذا الحدیث الشریف بالقطع و الیقین حسب اعتراف هذا الفاضل المتین فَقُطِعَ دابِرُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ و ملک العلماء هم بعد نقل عبارت صاحب صحائف کلامی در اعتراف و اقرار آن عالی تبار ننموده بلکه بتأیید و تسدید اثبات ادلّه افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام حدیث منزلت را از مشکاة نقل نموده و از شرح عقائد نسفی اعتراف صریح بتعارض دلائل جانبین یعنی تعارض دلائل افضلیت أبی بکر با دلائل افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نقل کرده و پر ظاهرست که تعارض در دلائل دو جانب وقتی متحقق می شود که دلائل هر دو جانب در قوّت و صحّت و دلالت و وضوح و ظهور متماثل و متقابل و متکافی و متعادل باشد و ظاهرست که بزعم سنیه دلائل افضلیت أبی بکر از آیات قرآن شریف و احادیث صحیحه ثابته متکاثره و آثار معروفه متظافره ظاهرست پس معلوم شد که بحمد اللّه و حسن توفیقه دلائل افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم از آیات قرآن شریف و احادیث کثیره و روایات مقبوله وفیره ثابت و متحققست و پر ظاهرست که اقرار العقلاء علی انفسهم مقبول و علی غیرهم مردود پس اعتراف شارح عقائد بثبوت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از آیات و احادیث معلول و مدخول با آنکه اگر بالفرض در طرق سنیه این دلائل متماثل و متقابل هم باشد باز هم بنظر آنکه دلائل افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام متفق علیها بین الشیعة و السنّة است مقدم خواهد بود بر دلائل افضلیت أبی بکر و علاوه برین

ص:87

عقل رزین و رای متین حاکمست بتقدم دلائل افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام که دواعی وضع و اختلاق در ان حتما و جزما و اجماعا مفقودست و در باب ابی بکر اسباب و دواعی کثیره وضع و افترا و انتحال و اختلاق و اختراع و ابتداع بسبب شوکت و صولت بکریه و عمریه و عثمانیه در اکثر احیان و ازمان و انغمار و استتار اهل حقّ در زوایای خمول و ابتلا بانواع محن و فتن بجور اهل حیف و عدوان موجود و للّه الحمد که شارح عقائد استعفا و فارغ حظی صریح از دعوی افضلیت أبی بکر داده زبان بلاغت ترجمان را باین نغمه خوش آهنگ گشاده که نیافتم این مسئله یعنی مسئله افضلیت أبی بکر را از ان قبیل که متعلق باشد بان چیزی از اعمال و نیست توقف درین باب مخلّ بچیزی از واجبات پس هر گاه مسئله افضلیت أبی بکر از متعلقات اعمال و توقف درمان قادح بواجبی از واجبات نباشد این همه تجشم اهتمام که متعصبین و متعسفین عالی مقام در اثبات آن دارند محض عبث و لغو و بی کار و محض اجهار و اظهار غلوّ فاحش و تعنّت صریح العوار و الشنار باشد و مخفی نماند که صاحب صحائف فاضل شمس الدین محمد بن اشرف الحسنی السمرقندیست چنانچه مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون گفته آداب الفاضل لشمس الدین محمد بن اشرف الحسنی السمرقندی الحکیم المحقق صاحب الصحائف و القسطاس المتوفی فی حدود سنة 600 ستمائة و نیز در کشف الظنون گفته صحائف فی الکلام اوله الحمد للّه الذی استحق الوجود و الوحدة الخ و هو علی مقدمة و ستّة صحائف و خاتمة و نیز در کشف الظنون گفته قسطاس المیزان أی المنطق و هو علی مقدمة و مقالتین الاولی فی التصورات الثانیة فی التصدیقات لشمس الدین محمد السمرقندی المتوفی سنة و هو صاحب

ص:88

الصحائف و صاحب معارف شرح صحائف کتاب صحائف را بمحامد و محاسن عظیمه و مناقب و فضائل فخیمه ستوده و زبان بلاغت ترجمان را باین غرر درر کلمات و جواهر زواهر فقرات گشوده و کتاب الصحائف جامع لما ثبت بالحجج القطیعة و الدلائل الیقینیة علی ما شهد به صریح العقل من حجج المخالفین علی الفلاسفة و غیرهم و المطالب انّما تبنی علی اصولهم و قواعدهم یلغی حسبان المریبین و یقوی ایمان المصیبین إذ الحق لا یتمیز و لا یقرب الا بابانة الحجة و ازالة الشبهة فالتمس جماعة من العلماء و طائفة من الفضلاء ان اکتب له شرحا وافیا لبیانه کافیا لتبیانه مع زیادة ما یتوقف علیه الاتقان و افادة ما یفتقر إلیه الایقان فالتزمته و سمیته کتاب المعارف فی شرح الصحائف و معارف شرح صحائف از کتب مشهوره معروفه سنیه مثل شرح مقاصد و شرح مواقف و شرح طوالع ست و متکلمین سنیه اعتماد و اعتبار تمام بر آن دارند بلکه احتجاج و استدلال بان بمقابله اهل حقّ می آرند در کشف الظنون بعد ذکر صحائف گفته و من شروحه المعارف فی شرح الصحائف اوّله الحمد للّه الّذی لیس لوجوده بدایة الخ و هو شرح بقال اقول للسمرقندی و شیخ نجدی مروانی و حامی جانی مخاطب لا ثانی متلبس بلباس سیف اللّه بن اسد اللّه ملتانی در کتاب تمویه السفیه که آن را بمزید جسارت و خسارت به تنبیه السفیه موسوم و باین تهجم و تهور و دیگر هفوات و مجازفات خود را باظهار کمال اساءت ادب مقتدای واجب التعظیم حسب افاده رشید سدید موصوم ساخته می گوید در جمیع کتب کلامیه عدالت را از شروط متفق علیها امامت گردانیده اند چنانچه کتب کلامیه

ص:89

اهل سنت مثل شرح مقاصد و شرح مواقف و شرح طوالع و شرح صحائف موجوداند بلکه در مختصرات کلام نیز این معنی مصرّح به است انتهی الحاصل نهایت حیرت است که اولیای مخاطب حاشد المحامد ناقد السالم من الفاسد بعد روایت احمد بن حنبل چگونه نفی بودن این حدیث شریف از روایات اهل سنت خواهند کرد مگر آنکه ارشاد فرمایند که احمد بن حنبل چون از ائمه اهل سنتست لهذا روایت او از روایات ایمه اهل سنت باشد نه از روایات اهل سنت و هذا مما یضحک الثکلان و یستوقف العجلان و یا آنکه بفرمایند که امام احمد قائم مقام انبیا و افضل و ارجح از اول با صفا بوده لهذا او از اهل سنت خارج بوده پس ادعای این معنی که این حدیث از روایات اهل سنت نیست راست باشد بالجمله فضائل فاخره و مناقب باهره و مدائح زاهره و مآثر متکاثره و مفاخر متوافره امام احمد بن حنبل که یکی از ارکان اربعه سنیانست از کتاب الثقات ابو حاتم محمد بن حبان البستی و حلیة الاولیاء ابو نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی و کتاب الاکمال ابو نصر علی بن هبة اللّه المعروف بابن ماکولا و کتاب الانساب عبد الکریم بن محمد السمعانی و وفیات الأعیان ابن خلکان و تهذیب الاسماء یحیی بن شرف النووی و کتاب المختصر فی اخبار البشر تصنیف ابو الفداء اسماعیل بن علی الایوبی و تذکرة الحفاظ و عبر فی خبر من غبر ذهبی و مرآة الجنان یافعی و تتمة المختصر ابن الوردی و رجال مشکاة ولی الدین الخطیب و تهذیب التهذیب و تقریب التهذیب ابن حجر عسقلانی و طبقات شافعیه ابو بکر اسدی و روض باسم محمد بن ابراهیم المعروف بابن الوزیر الیمانی و طبقات الحفاظ سیوطی و کتائب اعلام الاخیار کفوی و فیض القدیر عبد الرّءوف بن تاج العارفین للمناوی و شرح مواهب لدنیّه محمد بن عبد الباقی الزّرقانی و رجال مشکاة شیخ عبد الحق و انصاف شاه ولی اللّه و منتهی الکلام مولوی حیدر علی فیض آبادی و غیر آن ظاهر و باهرست و غایت

ص:90

مدحش همینست که قیام مقام انبیا برای او ثابت می سازند و بر خلیفه اول او را ترجیح می دهند بعض فضائل احمد در مجلّد حدیث غدیر و حدیث طیر شنیدی و بعض آن درین مقام مذکور می شود ابو حاتم محمد بن حبان البستی در کتاب الثقات گفته احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد بن ادریس بن عبد اللّه بن حیان بن عبد اللّه بن انس بن عوف بن قاسط بن مازن بن شیبان بن ذهل بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علی بن بکر بن وائل بن قاسط بن هنب بن افصی بن دعمی بن جدیلة بن اسد بن ربیعة بن نزار بن معد بن عدنان کنیته ابو عبد اللّه اصله من مرو و مولده ببغداد یروی عن ابن عیینة و هشیم و ابراهیم بن سعد روی عنه اهل العراق و الغرباء مات سنة احدی و اربعین و مائتین و کان حافظا متقنا فقیها لازما للورع الحفّی مواظبا علی العبادة الدّائمة به اغاث اللّه عزّ و جلّ امّة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم و ذلک انه ثبت فی المحنة و بذل نفسه للّه عزّ و جل حتی ضرب بالسّباط للقتل و عصمه اللّه عن الکفر و جعله علما یقتدی به و ملجأ یلتجأ إلیه سمعت احمد بن محمد بن احمد السندی یقول سمعت محمد بن النضر الفرّاء یقول سمعت احمد بن حنبل یقول طلبت الحدیث سنة تسع و سبعین و انا ابن ستّة عشر سنة و احمد بن عبد اللّه الاصفهانی در حلیة الأولیاء گفته و منهم الامام المبجّل و الهمام المفضل ابو عبد اللّه احمد بن حنبل لزم الاقتداء و ظفر بالاهتداء علم الزهاد علم النقاد امتحن فی المحنة صبورا و اجتبی فکان فی النعمة شکورا کان للعلم و الحکم واعیا

ص:91

و للفهم و الفکر راعیا الی آخر ما ساق و ابو نصر علی بن هبة اللّه بن ماکولا در اکمال گفته ابو عبد اللّه احمد بن محمّد بن حنبل بن هلال بن اسد بن ادریس بن عبد اللّه بن حیّان بن عبد اللّه بن انس بن عوف بن قاسط بن مازن بن ذهل بن شیبان بن ذهل بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علی بن بکر بن وائل امام فی النقل و علم فی الزّهد و الورع و کان اعلم النّاس بمذاهب الصّحابة و التابعین اصله مروزی و قدمت به أمّه بغداد و هو حمل ولدته بها سمع ابن عیینة و ابن علیة و هشیم بن بشیر و خلقا کثیرا من الکوفیین و البصریین و الحرمین و الیمن و الشام و الجزیرة و محیی الدین یحیی بن شرف النووی در تهذیب الاسماء و اللّغات گفته احمد بن حنبل الامام رضی اللّه عنه تکرّر فی المهذّب و الوسیط و الروضة هو الامام البارع المجمع علی امامته و جلالته و ورعه و زهادته و حفظه و وفور علمه و سیادته ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد بن ادریس بن عبد اللّه بن حیّان بالمثناة بن عبد اللّه بن انس بن عوف بن قاسط بن مازن بن شیبان بن ذهل بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علی بن بکر بن وائل بن قاسط بن بن هنب بکسر الهاء و اسکان النون و بعدها موحدة بن افصی بالفاء و الصّاد المهملة بن دعمی بن جدیلة بن اسد بن ربیعة بن نزار بن معد بن عدنان الشیبانیّ المروزی ثم البغدادی ابو عبد اللّه خرج من مرو حملا و ولد ببغداد و نشأ بها الی أن توفی بها و دخل مکة و المدینة و الشّام

ص:92

و الیمن و الکوفة و البصرة و الجزیرة سمع سفین بن عیینة و ابراهیم بن سعد و یحیی بن سعد و یحیی القطّان و هشیما و وکیعا و ابن علیّة و ابن مهدی و عبد الرزّاق و خلائق روی عنه شیخه عبد الرزّاق و یحیی بن آدم و ابو الولید و ابن مهدی و یزید بن هارون و علیّ بن المدینی و البخاری و مسلم و ابو داود و الذهلی و ابو زرعة الرّازی و الدمشقی و ابراهیم الحربی و ابو بکر احمد بن محمد بن هانی الطائیّ الاثرم و البغوی و ابن أبی الدّنیا و محمد بن اسحاق الصّاغانی و ابو حاتم الرازی و احمد بن أبی الحواری و موسی بن هارون و حنبل بن اسحاق و عثمان بن سعید الدارمیّ حجّاج بن الشاعر و عبد الملک بن عبد الحمید المیمونی و بقی بن مخلّد الاندلسی و یعقوب بن شیبة و خلائق روینا من طرق عن ابراهیم الحربی قال رایت ثلاثة لم تر مثلهم ابدا ابا عبید القاسم ما مثّلته الا بجبل ینفخ فیه الروح و بشر بن الحرث ما شبّهته الا برجل عجن من قرنه الی قدمه عقلا و احمد بن حنبل کأنّ اللّه عزّ و جلّ جمع له علم الاولین من کلّ صنف و روینا عن أبی مسهر قال ما اعلم احدا یحفظ علی هذه الامة امر دینها الاّ شابّا بالمشرق یعنی احمد بن حنبل و روینا عن علیّ بن المدینی قال قال لی سیّدی احمد بن حنبل لا تحدّث الاّ من کتاب و روینا عن ابراهیم بن جابر قال کنّا نجالس احمد فیذکر الحدیث و نحفظ و نتقنه فاذا اردنا ان نکتبه قال الکتاب احفظ فیثب و یجیء بالکتاب و روینا عن الهیثم بن جمیل قال وددت انّه نقص من عمری و زیدا فی عمر احمد بن حنبل و روینا عن أبی زرعة قال

ص:93

ما رایت من المشایخ احفظ من احمد بن حنبل حرزت کتبه اثنی عشر محملا و عدلا کل ذلک کان یحفظ عن ظهر قلبه و ذکر ابن أبی حاتم فی کتابه الجرح و التعدیل ابوابا من مناقب احمد رحمه اللّه فیها جمل من نفائس احواله منها عن عبد الرحمن بن مهدی قال احمد اعلم الناس بحدیث سفین الثوری و عن أبی عبید قال انتهی العلم الی اربعة احمد بن حنبل و هو افقههم فیه و علیّ بن المدینی و هو اعلمهم به و یحیی بن معین و هو اکتبهم له و ابو بکر بن أبی شیبة و هو احفظهم له و سئل ابو حاتم عن احمد و علی بن المدینی فقال کانا فی الحفظ متقاربین و کان احمد افقه و قال ابو زرعة ما رایت احدا اجمع من احمد بن حنبل و ما رایت احدا اکمل منه اجتمع فیه زهد و فقه و فضل و اشیاء کثیرة و قال قتیبة احمد امام الدنیا و عن الهیثم بن جمیل قال ان عاش هذا الفتی یعنی احمد بن حنبل فسیکون حجة علی اهل زمانه و قال ابن المدینی لیس فی اصحابنا احفظ من احمد بن حنبل و قال عمرو بن محمد الناقد إذا وافقنی احمد علی حدیث لا ابالی من خالفنی و قال الشافعی ما رایت اعقل من احمد بن حنبل و سلیمان بن داود الهاشمی و قال ابن أبی حاتم کان احمد بن حنبل بارع الفهم بمعرفة صحیح الحدیث و سقیمه و قال صالح بن احمد بن حنبل قال أبی حججت خمس حجج ثلاث منها راجلا و انفقت فی احداهن ثلثین درهما قال و ما رایت أبی قط اشتری رمانا و لا سفرجلا و لا شیئا من الفاکهة الاّ ان یشتری بطّیخة فیاکلها بخبز او عنب او تمر قال و کثیرا مّا کان یاتدم بالخل قال و امسک أبی عن مکاتبة اسحاق بن راهویه لمّا

ص:94

ادخل کتابه الی عبد اللّه بن طاهر و قراه قال و قال أبی إذا لم یکن عندی قطعه اقرح قال و ربّما اشترینا الشیء نستره عنه لئلاّ یوبخنا علیه و قال المیمونی ما رایت مصلّیا قطّ احسن صلاة من احمد بن حنبل و لا اتباعا للسنن منه و عن الحسین بن الحسن الرّازی قال حضرت بمصر عند بقّال فسألنی عن احمد بن حنبل فقلت کتبت عنه فلم یاخذ ثمن المتاع منّی و قال لا اخذ ثمنا ممن یعرف احمد بن حنبل و قال قتیبة و ابو حاتم إذا رایت الرجل یحبّ احمد فاعلم انّه صاحب سنّة و قال ابراهیم بن الحرث من ولد عبادة بن الصّامت قیل لبشر الحافی حین ضرب احمد بن حنبل فی المحنة لو قمت و تکلّمت کما تکلّم فقال لا اقوی علیه انّ احمد قام مقام الأنبیاء و قال ابن أبی حاتم سمعت ابا زرعة یقول بلغنی انّ المتوکل أمر أن یمسح الموضع الذی وقف الناس فیه للصلوة علی احمد بن حنبل فبلغ مقامهم الفی الف و خمس مائة الف قال و قال الورکانی اسلم یوم وفاة احمد عشرون الفا من الیهود و النصاری و المجوس و وقع الماتم فی اربعة اصناف المسلمین و الیهود و النصاری و المجوس و احوال احمد بن حنبل و مناقبه اکثر من ان تحصر و قد صنّف فیها جماعة و مقصودی فی هذا الکتاب الاشاره الی اطراف المقاصد ولد رح فی شهر ربیع الاول سنة اربع و ستین و مائة و توفی فی ضحوة یوم الجمعة الثانی عشر من ربیع الاول سنة احدی و اربعین و مائتین و دفن ببغداد و قبره مشهور معروف یتبرّک به رحمه اللّه و روینا فی تاریخ دمشق جملا متکاثرات مما روئی له قبل وفاته و بعدها

ص:95

من المنامات الصّالحات رح و ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته الامام ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد بن ادریس بن عبد اللّه بن حیّان بن عبد اللّه بن انس بن عوف بن قاسط بن مازن بن شیبان بن ذهل بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علی بن بکر بن وائل بن قاسط بن هنب بن افصی بن دعمی بن جدیلة بن اسد بن ربیعة بن نزار بن معد بن عدنان الشیبانی المروزی الاصل هذا هو الصحیح فی نسیه و قیل انه من بنی مازن بن ذهل بن شیبان بن ثعلبة بن عکابة و هو غلط لانه من بنی شیبان بن ذهل لا من بنی ذهل بن شیبان و ذهل بن ثعلبة المذکور هو عم ذهل بن شیبان فلیعلم ذلک و اللّه اعلم خرجت أمّه من مرو و هی حامل به فولدته فی بغداد فی شهر ربیع الاوّل سنة اربع و ستّین و مائة و قیل انه ولد بمرو و حمل الی بغداد و هو رضیع و کان امام المحدّثین صنّف کتابه المسند و جمع فیه من الحدیث ما لم یتفق لغیره و قیل انّه کان یحفظ الف الف حدیث و کان من اصحاب الامام الشافعی رضی اللّه عنه و خواصّه و لم یزل مصاحبه الی ان ارتحل الشّافعی الی مصر و قال فی حقّه خرجت من بغداد و ما خلّفت بها اتقی و لا افقه من ابن حنبل و دعی الی القول بخلق القرآن فلم یجب فضرب و حبس و هو مصرّ علی الامتناع و کان ضربه فی العشر الاخیر من شهر رمضان سنة عشرین و مائتین و کان حسن الوجه ربعة یخضب بالحنّاء خضابا لیس بالقانی فی لحیته شعیرات سود اخذ عنه الحدیث جماعة من الاماثل منهم محمّد بن اسماعیل البخاری و مسلم بن الحجّاج النیسابوریّ و لم یکن فی آخر

ص:96

عصره مثله فی العلم و الورع توفی ضحوة نهار الجمعة لثنتی عشرة لیلة خلت من شهر ربیع الاوّل و قیل بل لثلاث عشرة لیلة بقین من الشّهر المذکور و قیل من ربیع الآخر سنة احدی و اربعین و مائتین ببغداد و دفن بمقبرة باب حرب و باب حرب منسوب الی حرب بن عبد اللّه احد اصحاب أبی جعفر المنصور و الی حرب هذا ینسب المحلّة المعروفة بالحربیة و قبر احمد بن حنبل مشهور بها بزار رحمه اللّه تعالی و حرز من حضر جنازته من الرّجال فکانوا ثمانمائة الف و من النّساء ستّین الفا و قیل انه اسلم یوم مات عشرون الفا من النصاری و الیهود و المجوس و ذکر ابو الفرج ابن الجوزی فی کتابه الذی صنّفه فی اخبار بشر بن الحارث الحافی رضی اللّه عنه فی الباب السادس و الاربعین ما صورته حدّث ابراهیم الحربی قال رایت بشر بن الحارث الحافی فی المنام کانّه خارج من باب مسجد الرّصافة و فی کمّه شیء یتحرّک فقلت ما فعل اللّه بک فقال غفر لی و اکرمنی فقلت ما هذا الّذی فی کمّک قال قدم علینا البارحة روح احمد بن حنبل فنثر علیه الدّرّ و الیاقوت فهذا مما التقطت قلت فما فعل یحیی بن معین و احمد بن حنبل قال ترکتهما و قد زارا ربّ العالمین و وضعت لهما الموائد قلت فلم لم تاکل معهما انت قال قد عرف هوان الطّعام علیّ فابا حتی النظر الی وجهه الکریم و فی اجداده حیّان بفتح الحاء المهملة و تشدید الیاء المثنّاة من تحتها و بعد الالف نون و بقیة الاجداد لا حاجة الی ضبط اسمائهم لشهرتها و کثرتها و لو لا خوف الاطالة لقیّدتها و رایت فی نسبه اختلافا و هذا اصحّ الطرق التی وجدتها

ص:97

و کان له ولدان عالمان و هما صالح و عبد اللّه فامّا صالح فتقدمت وفاته فی شهر رمضان سنة ست و ستّین و کان قاضی اصبهان فمات بها و مولده سنة ثلث و مائتین و امّا عبد اللّه فانه بقی الی سنة تسعین و مائتین و توفی یوم الاحد لثمان یقین من جمادی الاولی و قیل الآخرة و له سبع و سبعون سنة و کنیته ابو عبد الرّحمن و به کان یکنّی الامام احمد رحمهم اللّه اجمعین و محمد بن احمد ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته احمد بن حنبل شیخ الاسلام و سیّد المسلمین فی عصره الحافظ الحجّة ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد الذهلی الشیبانی المروزی ثم البغدادی ولد سنة اربع و ستین و مائة سمع هشیما و ابراهیم بن سعد و سفین بن عیینة و عباد بن عباد و یحیی بن أبی زائدة و طبقتهم و عنه البخاری و مسلم و ابو داود و ابو زرعة و مطیّن و عبد اللّه بن احمد و ابو القاسم البغوی و خلق عظیم و کان ابوه جندیّا من ابناء الدعوة و مات شابّا قال عبد اللّه بن احمد سمعت ابا زرعة یقول کان ابوک یحفظ الف الف حدیث ذاکرته الابواب و قال حنبل سمعت ابا عبد اللّه یقول حفظت کل شیء سمعته من هشیم فی حیاته و قال ابراهیم الحربیّ رایت احمد کأنّ اللّه قد جمع له علم الاولین و الآخرین

اخبرنا یوسف بن احمد و عبد الحافظ بن بدران قالا انا موسی بن عبد القادر انا سعید بن احمد انا علیّ بن احمد انا ابو طاهر المخلص نا عبد اللّه البغوی نا احمد بن حنبل و عبید اللّه القواریری قالا ثنا معاذ بن هشام حدثنی أبی عن قتادة عن عکرمة

ص:98

عن ابن رجلا اتی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال یا نبی اللّه انّی شیخ کبیر یشق علیّ القیام فمرنی بلیلة لعل اللّه یوفقنی فیها للیلة القدر فقال علیک بالسّابقة لفظ احمد تفرّد به معاذ قال حرملة سمعت الشافعی یقول خرجت من بغداد فما خلّفت بها رجلا افضل و لا اعلم و لا افقه من احمد بن حنبل و قال علی بن المدینی انّ اللّه ایّد هذا الدّین بابی بکر الصّدّیق یوم الردّة و احمد بن حنبل یوم المحنة و قال ابو عبید انتهی العلم الی اربعة افقههم احمد و قال ابن معین من طریق ابن عیّاش عنه أرادوا ان اکون مثل احمد و اللّه لا اکون مثله ابدا و قال ابو همام السّکونی ما رای احمد بن حنبل مثل نفسه و قال محمّد بن حمّاد الظّهرانی سمعت ابا ثور یقول احمد اعلم او قال افقه من الثوری قلت سیرة أبی عبد اللّه. قد افردها البیهقی فی مجلد و افردها ابن الجوزی فی مجلّد و افردها شیخ الاسلام الانصاری فی مجلد لطیف توفی الی رضوان اللّه تعالی یوم الجمعة ثانی عشر ربیع الاول سنة احدی و اربعین و مائتین و له سبع و سبعون سنة عندی من عوالیه حدیثان و حکایة فامّا بالاجازة فالمسند کلّه و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقائع سنة احدی و اربعین و مائتین گفته فیها توفی فی ثمان عشر ربیع الاول بکرة النهار یوم الجمعة شیخ الامّة و عالم اهل العصر ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن حنبل الذهلی الشیبانی المروزی البغدادی احد الاعلام ببغداد و قد تجاوز سبعا و سبعین سنة بایّام و کان ابوه جندیّا فمات شابّا اوّل طلب احمد العلم فی سنة تسع و سبعین و مائة فسمع من هشیم و ابراهیم بن سعد و طبقتهما و کان شیخا اسمر مدید

ص:99

القامة مخضوبا علیه سکینة و وقار و قد جمع ابن الجوزی اخباره فی مجلد و کذلک البیهقی و شیخ الاسلام الهروی و کان اماما فی الحدیث و ضروبه اماما فی الفقه و دقائقه اماما فی السنة و طرائقها اماما فی الورع و غوامضه اماما فی الزهد و حقائقه و عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی السبکی در طبقات شافعیه کبری گفته احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد بن ادریس بن عبد اللّه بن حیّان بن عبد اللّه بن انس بن عوف بن مازن بن شیبان بن ذهل بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علی بن بکر بن وائل هکذا نسبه ولده عبد اللّه و اعتمده الحافظ ابو بکر الخطیب و غیره الی ان قال هو الامام الجلیل ابو عبد اللّه الشیبانی المروزی ثم البغدادی صاحب المذهب السبکی الصابر علی المحنة الناصر للسنّة شیخ العصابة و مقتدی الطائفة و من قال فیه الشافعی فیما رواه حرملة خرجت من بغداد و ما خلفت بها افقه و لا اورع و لا ازهد و لا اعلم من احمد و قال المزنی ابو بکر یوم الرّدة و عمر یوم السقیفة و عثمان یوم الدّار و علی یوم صفّین و احمد بن حنبل یوم المحنة و قال عبد اللّه بن احمد سمعت ابا زرعة یقول کان ابوک یحفظ الف الف حدیث فقلت و ما یدریک فقال ذاکرته فاخذت علیه الابواب و عن أبی زرعة حرز کتب احمد یوم مات فبلغت اثنی عشر حملا و عدلا ما کان علی ظهر کتاب منها حدیث فلان و لا فی بطنه ثنا فلان الاّ و کل ذلک کان یحفظ علی ظهر قلبه و قال قتیبة بن سعید کان وکیع إذا کانت العتمة ینصرف معه احمد بن حنبل فیقف علی الباب فیذاکره فاخذ لیلة بعضادتی الباب

ص:100

ثم

قال یا ابا عبد اللّه ارید ان القی علیک حدیث سفین قال هات قال تحفظ عن سفین عن سلمة بن کهیل کذا قال نعم ثنا یحیی عن سلمة کذا و کذا فیقول وکیع لا ثمّ یاخذ فی حدیث شیخ شیخ قال فلم یزل قائما حتی جاءت الجاریة فقالت قد طلع الکوکب او قالت الزهرة و قال عبد اللّه قال لی أبی خدای کتاب شئت من کتب وکیع فان شئت ان تسالنی عن الکلام حتی اخبرک بالاسناد و ان شئت بالاسناد حتی اخبرک عن الکلام و قال الخلاّل سمعت ابا القسم ابن الختلی و کفاک به یقول اکثر النّاس یظنّون انّ احمد إذا سئل کان علم الدنیا بین عینیه و قال ابراهیم الحربیّ رایت احمد کأنّ اللّه جمع له علم الأوّلین و الآخرین و قال عبد الرزّاق ما رایت افقه من احمد بن حنبل و لا اورع و قال عبد الرحمن بن مهدی ما نظرت الی احمد بن حنبل الاّ تذکرت به سفین الثوری و قال قتیبة خیر اهل زماننا ابن المبارک ثم هذا الشابّ یعنی احمد بن حنبل و قال ایضا إذا رایت الرجل یحبّ احمد فاعلم انّه صاحب سنّة و قال ایضا و قد قیل له تضمّ احمد الی التابعین فقال الی کبار التابعین و قال ایضا لولا الثوری لمات الورع و لولا احمد لاحدثوا فی الدّین و قال ایضا احمد امام الدنیا و قال ایضا کما رواه الدار قطنی فی اسماء من روی عن الشافعی مات الثوری و مات الورع و مات الشافعی و مات السنن و یموت احمد بن حنبل تظهر البدع و قال ابو مسهر و قد قیل له هل تعرف احدا یحفظ علی هذه الامّة امر دینها قال لا اعلمه الا شابّ فی ناحیة

ص:101

المشرق یعنی احمد بن حنبل و عن اسحاق احمد حجّة بین اللّه و خلقه و قال ابو ثور و قد سئل عن مسئلة قال ابو عبد اللّه احمد بن حنبل شیخنا و امامنا فیها کذا و کذا فهذا یسیر من ثناء الائمّة علیه رضی اللّه عنه الخ و احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی در تهذیب التهذیب گفته احمد بن محمّد بن حنبل بن هلال بن اسد الشیبانی ابو عبد اللّه المروزی ثم البغدادی خرجت به أمّه من مرو و هی حامل فولدته ببغداد و بها طلب العلم ثم طاف البلاد فروی عن بشر بن المفضل و اسماعیل بن علیّة و سفین بن عیینة و جریر بن عبد الحمید و یحیی بن سعید القطّان و أبی داود الطیالسی و عبد اللّه بن نمیر و عبد الرزّاق و علی بن عیّاش الحمصی و الشافعی و غندر و معتمر بن سلیمان و جماعة کثیرین روی عنه البخاری و مسلم و ابو داود و الباقون مع البخاری ایضا بواسطة و اسود بن عامر شاذان و ابن مهدی و الشافعی و ابو الولید و عبد الرزّاق و وکیع و یحیی بن آدم و یزید بن هارون و هم من شیوخه و قتیبة و داود بن عمرو و خلف بن هشام و هم اکبر منه و احمد بن أبی الحواری و یحیی بن معین و علی بن المدینی و الحسین بن المنصور و زیاد بن ایوب و دحیم و ابو قدامة السرخسی و محمّد بن رافع و محمد بن یحیی بن أبی سمینة و هؤلاء من اقرانه و ابناه عبد اللّه و صالح و تلامذته ابو بکر الاثرم و حرب الکرمانی و بقی بن مخلد و حنبل بن اسحاق و شاهین بن السّمیدع و المیمونی و غیرهم و آخر من حدث عنه ابو القسم البغوی قال ابن معین ما رایت خیرا من احمد ما افتخر علینا بالعربیّة قط و قال عارم قلت له یوما یا ابا عبد اللّه

ص:102

بلغنی انک من العرب فقال یا ابا النّعمان نحن قوم مساکین و قال صالح سمعت أبی یقول ولدت سنة 164 فی اوّلها فی ربیع الاوّل و قال عبد اللّه سمعت أبی یقول مات هشیم سنة 183 و خرجت الی الکوفة فی تلک الایام و دخلت البصرة سنة 186 و قال ایضا سمعته یقول سمعت من علی بن هاشم بن البرید سنة 179 فی اول سنة طلبت و هی السنة التی مات فیها مالک و قال ایضا حججت سنة 187 و قد مات فضیل و رایت ابن وهب و لم اکتب عنه قال و حججت خمس حجج منها ثلث حجج راجلا انفقت فی احدی هذه الحجج ثلثین درهما و قال ابراهیم بن شماس سمعت وکیع بن الجراح و حفص بن غیاث یقولان ما قدم الکوفة مثل ذلک الفتی یعنیان احمد و قال القطّان ما قدم علیّ مثل احمد و قال فیه مرة حبر من احبار هذه الامة و قال احمد بن سنان ما رایت یزید بن هارون لأحد اشدّ تعظیما منه لاحمد بن حنبل و قال عبد الرزّاق ما رایت افقه منه و لا اورع و قال ابو عاصم احمد امامنا و قال الشّافعی خرجت من بغداد و ما خلّفت بها افقه و لا ازهد و لا اورع و لا اعلم من احمد بن حنبل و قال عبد اللّه الحزیبی کان افضل اهل زمانه و قال ابو الولید ما بالمصرین احبّ الیّ من احمد و لا ارفع قدرا فی نفسی منه و قال العبّاس العنبری حجّة و قال ابن المدینی لیس فی اصحابنا احفظ منه و قال قتیبة احمد امام الدّنیا و قال ابو عبید لست اعلم فی الاسلام مثله و قال یحیی بن معین لو جلسنا مجلسا بالثناء علیه ما ذکرنا فضائله بکمالها و قال العجلی ثقة ثبت فی

ص:103

الحدیث نزه النفس فقیه فی الحدیث منبع الاثار صاحب سنة و خبر و قال ابو ثور احمد شیخنا و امامنا و قال العبّاس بن الولید بن مزید قلت لابی مسهر هل تعرف احدا یحفظ علی هذه الامة امر دینها قال لا الاّ شابّ فی ناحیة المشرق یعنی احمد و قال بشر بن الحارث ادخل الکیر فخرج ذهبا احمر و قال حجاج بن الشاعر ما رأت عینای روحا فی جسد افضل من احمد بن حنبل و قال احمد الدورقی من سمعتموه یذکر احمد بسوء فاتهموه علی الاسلام و قال ابو زرعة الرازی کان احمد یحفظ الف الف حدیث فقیل له و ما یدریک قال اخذت علیه الابواب و قال نوح بن حبیب رایت احمد فی مسجد الخیف سنة 98 مستندا الی المنارة فجاءه اصحاب الحدیث فجعل یعلمهم الفقه و الحدیث و یفتی النّاس و قال عبد اللّه کان أبی یصلّی فی کلّ یوم و لیلة ثلاثمائة رکعة و قال هلال بن العلاء منّ اللّه علی هذه الامّة باربعة فی زمانهم بالشافعی تفقه بحدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و باحمد ثبت فی المحنة و لولا ذلک لکفر النّاس و بیحیی بن معین نفی الکذب عن حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و بابی عبید فسّر الغریب قال عباس الدوری و مطیّن و الفضل بن زیاد و غیرهم مات یوم الجمعة لثنتی عشرة خلت من ربیع الاول سنة 241 لکن قال الفضل فی ربیع الآخر و کذلک قال عبد اللّه بن احمد و قیل حرز من صلّی علیه فکانوا ثمانمائة الف رجل و ستّین الف امرأة و قیل اکثر من ذلک و قال عبد اللّه کان أبی یقول قولوا لاهل البدع بیننا و بینکم الجبّار قلت لم یستوف المؤلف قصّة المحنة و قد استوفاها ابن الجوزی

ص:104

فی مناقب فی مجلد و قبله شیخ الاسلام الهروی و ترجمته فی تاریخ بغداد مستوفاة قال ابن أبی حاتم سئل أبی عنه فقال هو امام و حجّة و قال النّسائی الثقة المامون احد الائمة و قال ابن ماکولا کان اعلم الناس بمذاهب الصحابة و التابعین و قال الخلیلی کان افقه اقرانه و اورعهم و اکفّهم عن الکلام فی المحدثین الاّ فی الاضطراب و قد کان امسک عن الروایة من وقت الامتحان فما کان یروی الا لبنیه فی بیته و قال ابن حبّان فی الثقات کان حافظا متقنا فقیها ملازما للورع الحفیّ مواظبا علی العبادة الدائمة اغاث اللّه به امّة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم و ذاک انّه ثبت فی المحنة و بذل نفسه للّه حتی ضرب بالسّیاط للقتل فعصمه اللّه تعالی عن الکفر و جعله علما یقتدی به و ملجأ یلجا إلیه و قال سلیمان بن حرب لرجل ساله عن مسئلة سل عنها احمد فانه امام و قال محمد بن ابراهیم البوشنجی ما رأیت اجمع فی کل شیء من احمد و لا اعقل و هو عندی افضل و افقه من الثوری و قال ابن سعید ثقة ثبت صدوق کثیر الحدیث و قال ابو الحسن بن الزّاغونی کشف قبر احمد حین دفن الشریف ابو جعفر بن أبی موسی الی جانبه فوجد کفنه صحیحا لم یبل و جثته لم تتغیر و ذلک بعد موته بمائتین و ثلاثین سنة و ولی الدین ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الخطیب در اسماء رجال مشکاة گفته احمد بن حنبل هو الامام ابو عبد اللّه احمد بن حنبل الشیبانی المروزی ولد ببغداد سنة اربع و ستین و مائة و مات بها سنة 241 احدی و اربعین و مائتین و له سبع و سبعون سنة کان

ص:105

اماما فی الفقه و الحدیث و الزهد و الورع و العبادة و به عرف الصحیح و السّقیم و المجروح من المعدّل نشأ ببغداد و طلب العلم و سمع الحدیث من شیوخها ثم رحل الی مکة و الکوفة و البصرة و المدینة و الیمن و الشام و الجزیرة و کتب من علماء ذلک العصر فسمع من یزید بن هارون و یحیی بن سعید القطان و سفین بن عیینة و محمّد بن ادریس الشافعی و عبد الرزّاق بن همام و خلق کثیر سواهم روی عنه ابناه صالح و عبد اللّه و ابن عمه حنبل بن اسحاق و محمد بن اسماعیل البخاری و مسلم بن حجّاج النیسابوریّ و ابو زرعة و ابو داود السجستانی و خلق کثیر الاّ انّ البخاری لم یذکر فی صحیحه عنه الاّ حدیثا واحدا فی آخر کتاب الصّدقات تعلیقا و روی احمد بن الحسن الترمذی عنه حدیثا آخر و فضائله کثیرة و مناقبه جمّة و آثاره فی الاسلام مشهورة و مقاماته فی الدنیا مذکورة انتشر ذکره فی الآفاق و سری حمده فی البلاد و هو احد المجتهدین المعمول بقوله و رایه و مذهبه فی کثیر من البلاد قال اسحاق بن راهویه احمد بن حنبل حجّة بین اللّه و عبیده فی ارضه و قال الشافعی خرجت من بغداد و ما خلّفت بها احدا اتقی و اورع و لا افقه و لا اعلم من احمد بن حنبل و قال احمد بن سعید الدارمی ما رایت اسود الراس احفظ لحدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و لا اعلم بفقهه و معانیه من أبی عبد اللّه احمد بن حنبل و قال ابو زرعة کان احمد بن حنبل یحفظ الف الف حدیث فقیل له ما یدریک ذاکرته فاخذت علیه الابواب و قال ابراهیم الحربی رایت احمد بن حنبل کان اللّه جمع له علم الاولین و الآخرین من کل صنف یقول ما شاء

ص:106

و یمسک ما شاء و قال ابو داود السجستانی کان مجالسة احمد بن حنبل مجالسة الآخرة لا یذکر فیها شیء من امر الدنیا و ما رایت ذکر الدنیا قط و قال محمد بن موسی حمل الی الحسن بن عبد العزیز میراثه من مصر مائة الف دینار فحمل الی احمد بن حنبل ثلاثة اکیاس فی کل کیس الف دینار فقال یا ابا عبد اللّه هذا من میراث حلال فخذها و استعن بها علی عائلتک قال لا حاجة لی فیها انا فی کفایة فردّها و لم یقبل منها شیئا و قال عبد اللّه بن احمد کنت اسمع أبی کثیرا یقول فی دبر صلواته اللّهمّ کما صنت وجهی عن السجود لغیرک فصن وجهی عن المسئلة لغیرک و قال میمون بن الاصبغ کنت ببغداد فسمعت ضجّة فقلت ما هذا فقالوا احمد بن حنبل یمتحن فدخلت فلمّا ضرب سوطا قال بسم اللّه فلمّا ضرب الثانی قال لا حول و لا قوة الاّ باللّه فلمّا ضرب الثالثة قال القرآن کلام اللّه غیر مخلوق فلمّا ضرب الرّابع قال لن یصیبنا الاّ ما کتب اللّه لنا فضرب تسعة و عشرین سوطا و کانت تکّة احمد حاشیة ثوب فانقطعت فنزل السّروال الی عانته فرمی احمد طرفه الی السّماء فحرک شفتیه فما کان باسرع من ارتقاء السروال و لم ینزل فدخلت علیه بعد سبعة ایّام فقلت یا ابا عبد اللّه رایتک تحرّک شفتیک فایّ شیء قلت قال اللّهمّ انّی اسألک باسمک الّذی ملأت به العرش ان کنت تعلم انّی علی الصّواب فلا تهتک لی سترا و قال احمد بن محمد بن الکندی رایت احمد بن حنبل فی النوم فقلت ما صنع اللّه بک قال غفر لی ثم قال یا احمد ضربت فیّ قال قلت نعم یا ربّ قال

ص:107

یا احمد هذا وجهی فانظر إلیه فابحتک النّظر إلیه رحمه اللّه و محمود بن سلیمان الکفوی در کتائب اعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار گفته و احد الائمة الاربعة احمد بن حنبل بن هلال ابو عبد اللّه الشیبانی قال المولی الشهیر بابی اربعة شکیری فی مناقب الاخیار و نوادر الاخبار عن احمد بن حنبل انّه قال ولدت سنة اربعین و ستّین و مائة فی ربیع الاوّل و اوّل سماعی من هشیم سنة تسع و ستین و مائة و کان ابن المبارک قدم فی هذه السنة یعنی بغداد و هی آخر قدمة قدمها و ذهبت الی مجلسه فقالوا خرج الی طرطوس فتوفی سنة احدی و ثمانین و مائة قال ابنه عبد اللّه بن احمد بن حنبل توفی أبی رحمه اللّه یوم الجمعة ضحوة و دفناه العصر لثنتی عشرة لیلة خلت من شهر ربیع الاول سنة احدی و اربعین و مائتین و سنّه سبع و سبعون سنة و عن أبی داود السجستانی لقیت مائتین من مشایخ العلم فما رأیت مثل احمد بن حنبل لم یکن یخوض فی شیء مما یخوض فیه الناس من امر الدّنیا فاذا ذکر العلم تکلّم و قال ابو زرعة ما رأت عینی مثل احمد بن حنبل فقلت له فی العلم فقال فی العلم و الزّهد و الفقه و المعرفة و قال عبد اللّه جمیع ما حدیث به الشافعی فی کتابه و قال حدثنی الفقیه الثقة فهو أبی رحمه اللّه و سمعت أبی یقول استفاد منّا الشافعی ما لم نستفد منه و کان احمد اصغر منه باربع عشرة سنة قال حجّ أبی خمس حجج ثلاثا ماشیا و ثنتین راکبا و کان سرق ثیابه فبقی فی بیته ایّاما فعرض علیه الدنانیر و الثیاب فابی ان یأخذ فعرض علیه ان ینسخ شیئا فنسخ کتابا بدینار فاشتری

ص:108

ثوبا فشقه نصفین فاتّزر بنصفه و ارتدی بنصفه و عن المزنی انه قال سمعت الشّافعی یقول ثلاثة من العلماء من عجائب الدنیا عربی لا یعرب کلمة و هو ابو ثور و عجمیّ لا یخطئ فی کلمة و هو حسن بن محمد الزّعفرانی و صغیر کلما قال شیئا صدّقه الکبار و هو احمد بن حنبل و لما ظهر القول بخلق القرآن فی ایّام المامون و حمل النّاس علی القول بخلق القرآن حمل الی المامون مقیّدا فمات المامون قبل وصوله و لما ولّی الخلافة ابراهیم المعتصم بن هارون الرّشید طلبه و کان فی سجن المامون و کان المامون لما توفّی عهد الی اخیه المعتصم بالخلافة و اوصاه بان یحمل النّاس علی القول بخلق القرآن فاستمر الامام محبوسا و روی انّه مکث فی السّجن ثمانیة و عشرین شهرا و لم یزل ذلک یحضر الجماعات فاحضره المعتصم و عقد له مجلسا للمناظرة فیه ابراهیم بن عبد الرحمن بن اسحاق و القاضی احمد بن أبی داود و غیرهما فناظرهم ثلثة ایّام و لم یزل معهم فی جدال الی الیوم الرابع فامر بضربه فضرب بالسّیاط لم یزل علی الصبر الی ان اغمی علیه ثم حمل و صار الی منزله ثم ولّی الخلافة الواثق فاظهر ما اظهره المامون و المعتصم و کان احمد بن حنبل یحضر الجماعة و یفتی الی ان مات المعتصم و فی زمان الواثق صار مختفیا لا یخرج الی الصّلوة و لا الی غیرها و لا یفتی لما قال له الواثق و نبّهه بان لا تجمعن إلیک احدا و لا تسکن فی بلد انا فیه فاقام مختفیا الی ان مات الواثق و ولّی الخلافة المتوکل فرفع المحنة و امر باحضار الامام احمد بن حنبل فاکرمه و اطلق له

ص:109

مالا کثیرا فلم یقبله و فرّقه علی الفقراء و المساکین و اجری المتوکل علی اهله و ولده فی کلّ شهر اربعة آلاف درهم فلم یرض الامام احمد بذلک الخ و عبد الرءوف بن تاج العارفین بن علی بن زین العابدین الملقب زین الدین الحدادی المناوی الشافعی در فیض القدیر گفته حم لاحمد فی مسنده بفتح النون یقال اسند الکتاب جمع فیه ما اسنده الصحابة أی رووه بالاسناد کمسند الشهاب و مسند الفردوس أی اسناد حدیثهما و لم یکتف فی الرمز إلیه بحرف واحد کما فعل فی اولئک لئلا یتصحف بعلامة البخاری و الامام احمد هو ابن محمد بن حنبل الناصر للسّنة الصابر علی المحنة الّذی قال فیه الشافعی ما بقی بالبغداد افقه و لا ازهد منه و قال امام الحرمین غسل وجه السنة من غبار البدعة و کشف الغمة عن عقیدة الامة ولد ببغداد سنة اربع و خمسین و مائة و روی عن الشافعی و ابن مهدی و خلق و عنه الشیخان و غیرهما و مات سنة احدی و اربعین و مائتین و ارتجّت الدنیا بموته و شهاب الدین احمد القسطلانی در مواهب لدنیه در مقصد اوّل در مقام تقدم نبوت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه

عن العرباض بن ساریة عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال انی عند اللّه فی أم الکتاب لخاتم النبیین و انّ آدم لمنجدل فی طینته رواه احمد و البیهقی و الحاکم و قال صحیح الاسناد و قوله لمنجدل یعنی طریحا ملقی علی الارض قبل نفخ الروح فیه و محمّد بن عبد الباقی الزرقانی المالکی در شرح مواهب لدنّیه بشرح قول مصنف رواه احمد گفته الامام احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی ابو عبد اللّه المروزی

ص:110

ثم البغدادی احد الکبار الائمة الحفاظ الطوّافین الصّابر علی البلوی الذی منّ اللّه به علی الامّة و لولاه لکفر النّاس فی المحنة ذو المناقب الشّهیرة و حسبک قول الشافعی شیخه خرجت من بغداد فما خلّفت بها افقه و لا ازهد و لا اورع و لا اعلم منه و قال ابو زرعة الرازی کان احمد یحفظ الف الف حدیث قیل و ما یدریک قال ذاکرته ولد سنة اربع و ستّین و مائة و مات سنة احدی و اربعین و مائتین قال ابن خلکان و حرز من حضر جنازته من الرجال فکانوا ثمانمائة الف و من النساء ستون الفا و اسلم یوم موته عشرون الفا من الیهود و النصاری و المجوس انتهی و فی تهذیب النووی امر المتوکل ان یقاس الموضع الّذی وقف للصّلوة فیه علی احمد فبلغ مقام الفی الف و خمسمائة و وقع الماتم فی اربعة اصناف فی المسلمین و الیهود و النّصاری و المجوس و ولی اللّه دهلوی والد ماجد مخاطب در رسالة الانصاف فی بیان سبب الاختلاف بعد ذکر تمهید علماء حدیث فقه را بر قواعد گفته و کان اعظمهم شانا و اوسعهم روایة و اعرفهم للحدیث رتبة و اعمقهم فقها احمد بن محمد بن حنبل ثم اسحاق بن راهویه الخ و مولوی حیدر علی فیض آبادی در منتهی الکلام گفته احمد بن حنبل که بظواهر حدیث می رود و در فن منیف حدیث شریف پایگاهی بس رفیع و منزلتی بس عظیم دارد اکثر روایات مذهبش موافق تصریح محقق دهلوی مطابق فتاوای امامست الخ فمن اعجب العجائب و اغرب الغرائب انّ المخاطب الحاذق العالی المناصب الفاخر المناقب کیف ینکر کون هذه الرّوایة الشریفة من روایات السّنیّة

ص:111

و ینادی جهارا بانّه لیس فی کتاب من کتب اهل السّنّة و لو بطریق ضعیف مع ان الامام احمد یرویه بطریق صحیح فضلا عن حسن فضلا عن ضعیف فلیت شعری بما ذا یحتال اولیاءه فی تصدیق انکاره و توجیه الطاطه و تصویب ابطاله و تحقیق مقاله و تقریر محاله و اثبات مطاله أ یقولون جلاعة و جسارة و وقاحة و خسارة انّ احمد بن حنبل لیس من السنیة بل هو مع کونه قام مقام الانبیاء و شفّ و بذّ و رجح علی الاول الملتزم للوفاء من المبتدعین الهالکین الخارجین من اهل السنة و انه لیس له من اتّباع الکتاب و الحدیث جنّة و انّه فی طریق الصواب فاقد المکنة و المنّة و انّه لیس له علینا فی تشیید دیننا ید و لا منّة و لا لنا فی ذمّه و لومه و قصبه و ثلبه و جرحه و قدحه و إزرائه و الغضّ منه ضنّه لو یحتشمون من هذا التجری و التهجم و یانفون من هذا التمطّی و التقحم فیعترفون بالالجاء و الاضطرار بخروج المخاطب المتهور الجلیل الفخار الجالب علی نفسه و اتباعه و ابتیاعه صنوف البوار و التبار عن زمرة الملتزمین للصدق و الحیاء و الدیانة و العاکفین علی التحرّی و التثبت و الامانة فی تصنیف الاسفار فیقولون انّه اعطی زمامه و قیاده الکابلی المکبول بحدید التعصّب المردی القائد الی العار و الشنار فلم یحم حول الاطلاع و العثور علی افادات المحققین الکبار و لم یحظ بالفحص و التنقیب و النقد و السبر و الاختبار و لم یستسعد بمطالعة کتب الاثار و لم یجس خلال دیار الاخبار و لم یقتطف اثمار تلک الاشجار و لم یجتن ازهار هذه الدوحات النافحة الانوار المشرقة الانوار العزیزة المثار العالیة الاقدار الغالیة الاسعار

ص:112

فتفوّه بما تفوه من الرّد و النّفی و الابطال و الجحود و الانکار و اللّه العاصم من زلل الاقدام و عثار الافکار

3-أبو حاتم رازی

وجه سوم از وجوه ابطال نفی و انکار حدیث تشبیه آنست که ابو حاتم محمد بن ادریس الحنظلی آن را بوجه اکمل و ابلغ از قدری که مخاطب ذکر کرده روایت نموده چنانچه ابو محمد احمد بن محمد العاصمی در زین الفتی فی شرح سورة هل اتی گفته

اخبرنا الحسین بن محمّد البستی قال حدّثنا عبد اللّه بن أبی منصور قال حدّثنا محمّد بن بشر قال حدّثنا محمّد بن ادریس الحنظلی قال حدّثنا محمّد بن عبد اللّه بن المثنّی الانصاری قال حدّثنی حمید عن انس قال کنّا فی بعض حجرات مکّة نتذاکر علیّا فدخل علینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال ایّها النّاس من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی شدّته و الی عیسی فی زهادته و الی محمّد و بهائه و الی جبرئیل و امانته و الی الکوکب الدّرّی و الشمس الضحیّ و القمر المضی فلیتطاول و لینظر الی هذا الرّجل و اشار الی علیّ بن أبی طالب انتهی فهذا ابو حاتم محمد بن ادریس امام اهل التنقید و التدریس نضا الحجاب عن وجه التخدیع و التدلیس و اماط اشواک العظیهة و التلبیس و ازاح وساوس ارباب التشکیک و التعمیش و ذرّ القذی فی عین کلّ من دام الازلال و التدسیس حیث روی الحدیث الشریف موضحا لسبیل الحقّ لکل طالب علم نفیس فلا یروج بعد ذلک انکار جاحد خسیس و لا تنفع و لا ینجع احتیال من تشبّث بالحشیش و فی قلبه حبّ الباطل

ص:113

و سیس فتلبّدت بحمد اللّه ضوضاء المکابرین فلا یسمع لهم همس و لا حسیس و لم یبق للمعاندین الحائدین سمیر و لا انیس و فضائل و محامد ابو حاتم که از حفاظ ثقات اعاظم و اعلام اثبات افاخم و اساطین کبار ذوی المکارم و مشاهیر حذّاق عارفین حقائق معالم و نحاریر جهابذه راسمین شرائف مراسمست بالاتر از انست که استیفا توان کرد نبذی از ان از ملاحظه کتاب الانساب عبد الکریم بن محمد السمعانی و کامل ابو الحسن علی بن محمد المعروف بابن الاثیر و سیر النبلاء و تذکرة الحفاظ و تذهیب التهذیب و عبر فی خبر من غیر و دول الاسلام و کاشف محمد بن احمد الذهبی و طبقات الشافعیة عبد الوهاب بن علی السبکی و مرآة الجنان ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی و تهذیب التهذیب و تقریب التهذیب ابن حجر عسقلانی و طبقات الحفاظ جلال الدین سیوطی و غیر ان ظاهرست سمعانی در انساب گفته الجزّی بفتح الجیم و کسر الزاء المشدّدة هذه النسبة الی جزّ قریة من قری اصبهان منها ابو حاتم محمد بن ادریس بن المنذر الحنظلی الرازی و کان یقول نحن من اهل اصبهان من قریة جزّ قال و کان اهلها یقدمون علینا حیاة أبی ثم انقطعوا عنّا و ابو حاتم کان اماما حافظا فهما من مشاهیر العلماء له مرحلة الی الشام و مصر و العراق روی عنه ابو عمرو بن حکیم و عالم لا یحصون کثرة توفی سنة سبع و سبعین و مائتین و نیز سمعانی در انساب در نسبت حنظلی گفته و بالرّی درب مشهور یقال له درب حنظلة منها ابو حاتم محمد بن ادریس بن المنذر بن داود بن مهران الرازی الحنظلی امام عصره و المرجوع إلیه فی مشکلات الحدیث و هو من هذا الدّرب و کان من مشاهیر العلماء

ص:114

المذکورین الموصوفین بالفضل و الحفظ و الرّحلة و لقی العلماء و سمع محمد بن عبد اللّه الانصاری و ابا زید النحوی و عبید اللّه بن موسی و هوذة بن خلیفة و ابا مسهر الدّمشقی و عثمان بن الهیثم الموذن و سعید بن أبی مریم المصری و ابا الیمان الحمصی و امثالهم و کان اوّل کتبه الحدیث فی سنة تسع و مائتین روی عنه الاعلام الائمّة مثل یونس بن عبد الاعلی و الربیع بن سلیمان المصریّان و هما اکبر منه سنّا و اقدم سماعا و ابو زرعة الرازی و الدّمشقی و محمّد بن عوف الحمصی و هولاء من اقرانه و عالم لا یحصون و ذکر ابو حاتم و قال اوّل سنة خرجت فی طلب الحدیث اقمت سنین احصیت ما مشیت علی قدمی زیادة علی الف فرسخ لم ازل احصی حتی لما زاد علی الف فرسخ ترکته و قال ابو حاتم قلت علی باب أبی الولید الطیالسی من اغرب علیّ حدیثا غریبا مسندا صحیحا لم اسمع به فله علیّ درهم یتصدّق به و قد حضر علی باب أبی الولید خلق ابو زرعة فمن دونه و انما کان مرادی ان یلقی علیّ ما لم اسمع به لیقولوا هو عند فلان فاذهب فاسمع و کان مرادی ان استخرج منهم ما لیس عندی فما تهیّا لاحد منهم ان یغرب علیّ حدیثا و کان احمد بن سلمة یقول ما رایت بعد اسحاق یعنی ابن راهویه و محمّد بن یحیی احفظ للحدیث و لا اعلم بمعانیه من أبی حاتم محمّد بن ادریس قال ابو حاتم قال لی هشام بن عمّار یوما أیّ شیء تحفظ من الأذواء قلت له ذو الاصابع و ذو الجوشن و ذو الزوائد و ذو الیدین و ذو اللحیّة الکلابی و عددت له ستّة فضحک و قال

ص:115

حفظنا نحن ثلثة و زدت انت ثلثة مات ابو حاتم بالریّ فی شعبان سنة سبع و سبعین و مائتین و ابو الحسن علی بن محمد المعروف بابن الاثیر در تاریخ کامل در 277 سنة سبع و سبعین و مائتین گفته و فیها توفی ابو حاتم الرّازی و اسمه محمد بن ادریس بن المنذر و هو من اقران البخاری و مسلم و شمس الدین محمد بن احمد الذهبی در سیر النّبلا گفته ابو حاتم الرازی و ابنه محمّد بن ادریس بن المنذر بن داود بن مهران الامام الحافظ الناقد شیخ المحدثین الحنظلی الغطفانی من نمیر بن حنظلة بن یربوع و قبل غروب الحنظلی لأنّه کان سکن فی درب حنظلة بمدینة الریّ کان من بحور العلم طوّف البلاد و برع فی المتن و الاسناد و جمع و صنّف و جرح و عدّل و صحّح و علّل مولده سنة خمس و تسعین و مائة و اول کتابته للحدیث کان فی سنة تسع و مائتین و هو من نظراء البخاری و من طبقته و لکنّه عمّر بعده ازید من عشرین سنة سمع عبید اللّه و محمّد بن موسی و محمّد بن عبد اللّه الانصاری و الاصمعی و قبیصة و ابا نعیم و عفّان و عثمان بن الهیثم الموذن و ابا مسهر الغسانی و ابا الیمان و سعید ابن أبی مریم و زهیر بن عباد و یحیی بن بکیر و ابا الولید و آدم بن أبی ایاس و ثابت بن محمّد الزاهد و ابا زید الانصاری النحوی و عبید اللّه بن صالح العجلی و عبد اللّه بن صالح الکاتب و ابا الجماهر محمد بن عثمان و هوذة بن خلیفة و یحیی اوحاظی و ابا توبة الحلبی و خلقا کثیرا و تنزل الی بندار و أبی حفص الفلاس و الربیع المرادی ثم الی ابن وارة و محمّد بن عوف و یتعذر استقصاء سائر مشایخه فقد قال الخلیلی قال لی

ص:116

ابو حاتم اللبّان الحافظ قد جمعت من روی عنه ابو حاتم الرّازی فبلغوا قریبا من ثلاثة آلاف حدّث عنه ولده الحافظ الامام ابو محمد عبد الرحمن بن أبی حاتم و یونس بن عبد الاعلی و الرّبیع بن سلیمان الموذن شیخاه و ابو زرعة الرازی رفیقه و قرابته و ابو زرعة الدمشقی و ابراهیم الحربی و احمد الرمادی و موسی بن اسحاق الانصاری و ابو بکر بن أبی الدّنیا و ابو عبد اللّه البخاری فیما قیل و ابو داود و ابو عبد الرحمن النّسائی فی سننهما و ابن صاعد و ابو عوانة الاسفرائنی و حاجب بن دکین و محمد بن ابراهیم الکنانی و زکریا بن احمد البلخی و القاضی المحاملی و محمد بن مخلّد بن ابراهیم العطّار و ابو الحسن علی بن ابراهیم القطان و ابو عمر و محمّد بن احمد بن حکیم و سلیمان بن یزید الفامی و القاسم بن صفوان و ابو بشر الدولابی و ابو حامد بن حسنویه و خلق کثیر و قد حدّث فی رحلاته باماکن و ارتحل بابنه و لقی به اصحاب ابن عیینة و وکیع

قال الحافظ ابو نعیم عبد الملک بن محمّد بن عدی ثنا الربیع المرادی ثنا ابو حاتم الرازی ثنا داود الجعفری ثنا عبد العزیز بن محمد عن ابراهیم بن عقبة عن کریب عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خیر نساء العالمین مریم و آسیة امرأة فرعون و خدیجة و فاطمة ثم قال ابن عدی رواه ابو حاتم قال صالح بن احمد الغمدانی الحافظ ثنا القاسم بن أبی صالح و سلیمان بن یزید قالا انبا ابو نعیم قال حدثنی ابو زرعة عن أبی الجماهو انبا اسماعیل بن عیاش عن عبد العزیز بن عبید اللّه عن مجاهد عن

ص:117

ابن عبّاس یرفعه قال رفع القلم عن ثلاثة قال ابو حاتم کان عندی هذا فی قرطاس فضاع رواه الحافظ ابو بکر الخطیب انبا علی بن طلحة ثنا صالح قال عبد الرحمن بن أبی حاتم سمعت موسی بن اسحاق القاضی یقول ما رایت احفظ من والدک و کان قد لقی ابا بکر بن أبی شیبة و ابن نمیر و ابن معین و یحیی الحمّانی قال الخطیب کان ابو حاتم احد الائمّة الحفاظ الاثبات اوّل سماعه سنة تسع و مائتین قال ابو الشیخ الحافظ حکی لنا عبد اللّه بن محمّد بن یعقوب سمعت ابا حاتم یقول نحن من اهل اصبهان من قریة جزّ و کان اهلها کانوا یقدمون علینا فی حیاة أبی ثم انقطعوا عنّا قال الخلیلی کان ابو حاتم عالما باختلاف الصحابة و فقه التابعین و من بعدهم سمعت جدّی و جماعة سمعوا علی بن ابراهیم القطّان یقول ما رایت مثل أبی حاتم فقلنا له قد رایت الحربی و اسماعیل القاضی قال ما رایت اجمع من أبی حاتم و لا افضل منه علی بن ابراهیم الرازی انبا احمد بن علی الرقّام سمعت الحسن بن الحسین الدارستنی قال سمعت ابا حاتم یقول قال لی ابو زرعة ما رأیت احرص علی الحدیث منک فقلت له انّ عبد الرحمن ابنی لحریص فقال من اشبه اباه فما ظلم قال الرقّام فسألت عبد الرحمن عن اتفاق کثرة السّماع له و سؤالاته لابیه فقال ربّما کان یاکل و اقرأ علیه و یمشی و اقرأ علیه و یدخل الخلاء و اقرأ علیه و یدخل البیت فی طلب شیء و اقرأ علیه قال احمد بن سلمة النیسابوریّ ما رایت بعد اسحاق و محمد بن یحیی احفظ للحدیث من أبی حاتم الرازی و لا اعلم بمعانیه قال ابن عدی سمعت القاسم

ص:118

بن صفوان سمعت ابا حاتم یقول اورع من رأیت اربعة آدم و احمد بن حنبل و ثابت بن محمّد الزاهد و ابو زرعة الرازی قال القاسم فذکرته لعثمان بن خرزاد فقال انا اقول احفظ من رایت اربعة محمّد بن المنهال الضریر و ابراهیم بن عرعرة و ابو زرعة و ابو حاتم قال ابن أبی حاتم سمعت یونس بن عبد الاعلی یقول ابو زرعة و ابو حاتم اماما خراسان و دعا لهما و قال بقاؤهما صلاح للمسلمین و قال محمد بن الحسین بن مکرم سمعت حجاج بن الشاعر و ذکرت له ابا زرعة و ابن وارة و ابا جعفر الدارمی فقال ما بالمشرق انبل من ابن أبی حاتم سمعت أبی قال لی هشام بن عمّار أیّ شیء تحفظ من الاذواء قلت ذو الاصابع و ذو الجوشن و ذو الزوائد و ذو الیدین و ذو اللحیة الکلابی و عددت له ستّة فضحک و قال حفظنا نحن ثلاثة و زدت انت ثلاثة قال الحافظ عبد الرحمن بن خراش کان ابو حاتم من اهل الامانة و المعرفة و قال هبة اللّه اللاّلکائی کان ابو حاتم اماما حافظا متقنا و ذکره اللالکائی فی شیوخ البخاری و قال النّسائی ثقة قال ابن أبی حاتم سمعت أبی یقول جری بینی و بین أبی زرعة یوما تمییز الحدیث و معرفته فجعل یذکر احادیث و عللها و کذلک کنت اذکر خطا احادیث و خطا عللها و خطا الشیوخ فقال لی یا ابا حاتم قلّ من یفهم هذا ما اعزّ هذا إذا رفعت هذا من واحد و اثنین فما اقل من یحسن هذا و ربما اشک فی شیء او یتخالجنی فی حدیث قاری ان التقی معک لا اجد من یشفینی قال أبی و کذلک کان امری صالح بن احمد

ص:119

الحافظ انبانا القاسم بن أبی صالح سمعت ابا حاتم یقول قال لی ابو زرعة ترفع یدیک فی القنوت قلت لا فترفع انت قال نعم قلت فما حجّتک قال حدیث ابن مسعود قال رواه لیث ابن أبی سلیم قلت فحدیث أبی هریره قال رواه ابن لهیعة قال حدیث ابن عبّاس قلت رواه عوف قال فما حجّتک فی ترکه قلت

حدیث انس بن مالک انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کان لا یرفع یدیه فی شیء من الدنیا الاّ فی الاستسقاء فسکت و قال ابن أبی حاتم فی اوّل کتاب الجرح و التعدیل له سمعت أبی یقول جاءنی رجل من اهل جلّة اصحاب الرّأی من اهل الفهم منهم و معه دفتر فعرضه علیّ فقلت فی بعضه هذا حدیث خطا قد دخل لصاحبه حدیث فی حدیث و هذا باطل و هذا منکر و سائر ذلک صحاح فقال من این علمت ان ذاک خطاء و ذاک باطل و ذاک کذب اخبرک راوی هذا الکتاب بانّی غلطت او بانّی کذبت فی حدیث کذا قلت لا ما ادری هذا من راویه غیر انّی اعلم انّ هذا خطاء و انّ هذا باطل فقال تدعی الغیب قلت ما هذا ادعاء غیب قال فما الدلیل علی ما قلت قلت سل عما قلت من یحسن مثل ما احسن فان اتفقنا علمت انّا لم نجازف قال و یقول ابو زرعة کقولک قلت نعم قال هذا عجب قال فکتب فی کاغذ الفاظی فی تلک الاحادیث فقال ما قلت انّه کذب قال ابو زرعة هو باطل قلت الکذب و الباطل واحد قال و ما قلت انّه منکر قال هو منکر کما قلت و ما قلت انّه صحیح قال هو صحیح ثم قال ما اعجب هذا تتفقان من غیر مواطاة فیما بینکما قلت فعند ذلک علمت انا لم نجازف

ص:120

و انّا قلنا بعلم و معرفة قد اوتیناه و الدلیل علی صحّة ما نقوله ان دینارا بهرجا یحمل الی الناقد فیقول هذا بهرج و ان قیل اخبرک الذی بهرجه قال لا قیل فمن این قلت قال علما رزقته و کذلک نحن رزقنا معرفة ذلک و کذلک إذا حمل الی جوهری فصّ یاقوت و فصّ زجاج یعرف ذا من ذا و یقول کذلک و کذلک نحن رزقنا علما لا یتهیّأ له ان نخبر کیف علمنا بانّ هذا کذب و هذا منکر فنعلم صحّة الحدیث بعدالة ناقلیه و ان یکون کلاما یصلح ان یکون کلام النبوة و نعرف سقمه و انکاره فنردّ من لم تصح عدالته قال و سمعت انی یقول قلت علی باب أبی الولید الطیالسی من اغرب علیّ حدیثا صحیحا فله علیّ درهم یتصدّق به و کان ثمّ خلق ابو زرعة فمن دونه و انّما کان مرادی ان یلقی علیّ ما لم اسمع به فیقولون هو عند فلان فاذهب و اسمه فلم یتهیّا لاحد ان یغرب علیّ حدیثا و سمعت أبی یقول کان محمّد بن یزید الاسفاطی قد ولع بالتفسیر و بحفظه فقال یوما ما تحفظون فی قوله تعالی فنقّبوا فی البلاد فبقی اصحاب الحدیث ینظر بعضهم الی بعض فقلت انبا ابو صالح عن معاویة بن صالح عن علی بن أبی طلحة عن ابن عباس قال ضربوا فی البلاد سمعت أبی یقول قدم محمّد بن یحیی النیسابوریّ الریّ فالقیت علیه ثلثة عشر حدیثا من حدیث الزهری فلم یعرف منها الا ثلثة احادیث و سائر ذلک لم یکن عنده و لم یعرفها سمعت أبی یقول اوّل سنة خرجت فی طلب الحدیث اقمت سبع سنین احصیت ما مشیت علی قدمی زیادة علی الف فرسخ قلت مسافة ذلک نحو اربعة اشهر سیرا بجادّة قال ثم ترکت العدد بعد ذلک و خرجت من البحرین

ص:121

الی مصر ماشیا ثم الی الرملة ماشیا ثم الی دمشق ثم انطاکیه و طرسوس ثم رجعت الی حمص ثم الی الرقّة ثم رکبت الی العراق کلّ هذا فی سفری الاوّل و انا ابن عشرین سنة و خرجت من الریّ فدخلت الکوفة رمضان سنة ثلث عشرة و جانا نعی المقری و انا بالکوفة ثم رحلت ثانیا سنة اثنتین و اربعین ثم رجعت الی الریّ سنة خمس و اربعین و حججت رابع حجّة فی سنة خمس و خمسین و حج فیها عبد الرّحمن ابنه سمعت أبی یقول کتبت عن محمّد بن مصفی جزءا انتخبه و کلمنی دحیم فی حدیث اهل طبریة و کانوا یسألونی التحدیث فقلت بلدة یکون فیها مثل دحیم القاضی احدث انا بها فکلّمنی دحیم فقال انّ هذه بلدة نائیة عن جادّة الطریق فقلّ من یقدم علیهم فحدشتهم سمعت أبی یقول بقیت فی سنة اربع عشرة ثمانیة اشهر بالبصرة و کان فی نفسی ان اقیم سنة فانقطعت نفقتی فجعلت ابیع ثیابی حتی نفذت و بقیت بلا نفقة و مضیت اطوف مع صدیق لی الی المشیخة و اسمع الی المساء فانصرف رفیقی و رجعت الی بیتی فجعلت اشرب الماء من الجوع ثم اصبحت فغدا علیّ رفیقی فجعلت اطوف معه علی جوع شدید و انصرفت جائعا فلما کان من الغد غدا علیّ فقال سر بنا الی المشایخ قلت انا ضعیف لا یمکننی قال ما ضعّفک قلت لا اکتمک مضی یومان ما طعمت فیهما شیئا فقال قد بقی معی دینار فنصفه لک و نجعل لک النصف الآخر فی الکرا فخرجنا من البصرة و اخذت منه نصف دینار و سمعت أبی یقول خرجنا من المدینة من عند داود الجعفری و صرنا الی البحار و رکبنا البحر فکانت

ص:122

الرّیح فی وجوهنا فبقینا فی البحر ثلثة اشهر و ضاقت صدورنا و فنی ما کان معنا و خرجنا الی البر نمشی ایاما حتی فنی ما بقی معنا من الزّاد و الماء فشینا یوما لم ناکل و لم نشرب و الیوم الثانی کمثله و الیوم الثالث فلمّا کان المساء صلّینا و کنّا نلقی بانفسنا فلما اصبحنا فی الیوم الثالث جعلنا نمشی علی قدر طاقتنا و کنّا ثلاثة انفس شیخ نیسابوری و ابو زهیر المروزی فسقط الشیخ مغشیّا علیه فجئنا نحرکه و هو لا یعقل فترکناه و مشینا قدر فرسخ فضعفت و سقطت مغشیا علیّ و مضی صاحبی یمشی فبصر من بعد قوما قربوا سفینتهم من البر و نزلوا علی بئر موسی فلما عاینهم لوّح ثبوبه إلیهم فجاءوه و معهم ماء فی اداوة فسقوه و اخذوا بیده فقال لهم الحقوا رفیقین لی فما شعرت الا برجل یصبّ الماء علی وجهی ففتحت عینی فقلت اسقنی فصبّ من الماء مشربة قلیلا فشربت و رجعت الی نفسی ثم سقانی قلیلا و اخذ بیدی فقلت و رای شیخ ملقی فذهب جماعة إلیه و اخذ بیدی و انا امشی و اجرّ رجلی حتی بلغت عند سفینتهم اتوا بالشیخ و احسنوا إلینا فبقینا ایّاما حتی رجعت إلینا انفسنا ثم کتبوا لنا کتابا الی مدینة یقال لها رانة الی و إلیهم و زوّدونا من الکعک و السویق و الماء فلم نزل نمشی حتی نفد ما کان معنا من الماء و القوت فجعلنا نمشی جیاعا علی شطّ البحر حتی دفعنا الی سلحفاة مثل الترس فعمدنا الی حجر کبیر فضربنا علی ظهرها فانفلق فاذا فیها مثل صفرة البیض فحسیناه حتی سکن عنّا الجوع ثم وصلنا الی مدینة رانة و اوصلنا الکتاب الی عاملها فانزلنا فی داره فکان یقدم

ص:123

لنا کل یوم القرع و یقول لخادمه هات لهم الیقطین المبارک فیقدمه مع الخبز ایاما فقال واحد منا الا تدعو باللحم المشوی فسمع صاحب الدار فقال انا احسن بالفارسیة فانّ جدتی کانت هرویّة و اتانا بعد ذلک باللّحم ثم زوّدنا الی مصره و سمعت أبی یقول کتبت الحدیث سنة تسع و انا ابن اربع عشرة سنة و کتبت عن عتاب بن زهیر الهروی سنة عشر لمّا قدم علینا حاجا و کنت افید النّاس عن أبی عبد الرحمن المقری و انا بالریّ فیخرج أناس إلیه فیسمعون منه و یرجعون و انا بالرّی و سمعت أبی یقول کتبت عند عارم و هو یقرأ و کتبت عند عمرو بن مرزوق و هو یقرأ و سرت من الکوفة الی بغداد ما لا احصی کم مرة ابن حبان اخبرنی محمّد بن المنذر ثنا محمّد بن ادریس قال کان ابو نعیم یوما جالسا و رجل فی ناحیة المجلس یقول انا ابو نعیم قال انا ابن جریج قال فنظر إلیه ابو نعیم و قال کذب الدّجال ما سمعت من ابن جریج شیئا ابن حبان اخبرنی محمّد بن المنذر انا محمد بن ادریس ثنا مؤمل بن نهاب عن یزید بن هارون قال کان بواسط رجل یروی عن انس بن مالک احرفا ثم قیل انه اخرج کتابا عن انس فاتیناه فقلنا له هل عندک شیء من تلک الاحرف فقال نعم عندی کتاب عن انس فقلنا اخرجه فاخرجه فنظرنا فاذا هی احادیث شریک بن عبد اللّه فجعل یقول انبا انس فقلنا هذه احادیث شریک فقال صدقتم انا انس بن مالک عن شریک قال فاشتدّ علینا تلک الاحرف التی سمعناها منه و قمنا عنه قال عبد الرحمن بن أبی حاتم فی کتاب الردّ علی الجهمیة له حدثنا أبی و ابو زرعة قال کان یحکی لنا ان هنا رجلا

ص:124

من قصّته هذا فحدّثنی ابو زرعة قال کان بالبصرة رجل و انا مقیم سنة ثلثین و مائتین فحدّثنی عثمان بن عمرو بن الضحاک عنه انه قال ان لم یکن القرآن مخلوقا فمحا اللّه ما فی صدری من القرآن و کان قرأ القرآن فنسی القرآن حتی کان یقال له قل بسم الله الرحمن الرحیم فیقول معروف معروف و لا یتکلّم به قال ابو زرعة فجهدوا بی ان اراه فلم اره و قال الحافظ ابو القاسم اللالکائی وجدت فی کتاب أبی حاتم محمّد بن ادریس الحنظلی ممّا سمع منه یقول مذهبنا و اختیارنا اتباع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و اصحابه و التابعین و التمسک بمذاهب اهل الاثر مثل الشافعی و احمد و اسحاق و أبی عبید و لزوم الکتاب و السنّة و نعتقد انّ اللّه عزّ و جلّ علی عرشه لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْبَصِیرُ و ان الایمان یزید و ینقص و نؤمن بعذاب القبر و بالحوض و بالمسئلة فی القبر و بالشفاعة و نترحّم علی جمیع الصحابة و ذکر اشیاء إذا وثّق ابو حاتم رجلا فتمسّک بقوله فانه لا یوثق الا رجلا صحیح الحدیث و إذا لیّن رجلا او قال فیه لا یحتج به فتوقف حتی تری ما قال غیره فیه فان وثقه احد فلا تبن علی تجریح أبی حاتم فانه متعنّت فی الرّجال قد قال فی طائفة من رجال الصحاح لیس بحجّة لیس بقویّ او نحو ذلک و آخر من حدث عنه هو محمّد بن اسماعیل بن موسی الرازی عاش الی بعد سنة احدی و خمسین و ثلاثمائة الی ان قال الذّهبی مات الحافظ ابو حاتم فی شعبان سنة سبع و سبعین و مائتین و قیل عاش ثلثا و ثمانین سنة

ص:125

و لابی محمد الایادی الشاعر مرثیة طویلة فی أبی حاتم رواها عنه ابن أبی حاتم اوّلها انفسی مالک لا تجزعینا و عینی مالک لا تدمعینا الم تسمعی بکسوف العلوم فی شهر شعبان محقا مدینا الم تسمعی خبر المرتضی أبی حاتم اعلم العالمینا و نیز ذهبی در تذکرة الحفّاظ گفته ابو حاتم الرازی الامام الحافظ الکبیر محمّد بن ادریس بن المنذر الحنظلی احد الاعلام ولد سنة خمس و تسعین و مائة قال کتبت الحدیث سنة تسع و مائتین قلت رحل و هو أمرد فسمع عبید اللّه بن موسی و محمد بن عبد اللّه الانصاری و الاصمعی و ابا نعیم و هوذة بن خلیفة و عفّان و ابا مسهر و مما سواهم و بقی فی الرّحلة زمانا فقال اول ما رحلت اقمت سبع سنین احصیت ما مشیت علی قدمی زیادة علی الف فرسخ ثم ترکت العدد و خرجت من البحرین الی مصر ماشیا ثم الی الرّملة ماشیا ثم الی طرسوس ولی عشرون سنة قلت لحق عبید اللّه قبل موته بشهرین قال و کتبت عن النفیلی نحو اربعة عشر الفا و سمع منی محمد بن مصفی احادیث قلت و حدث عنه یونس بن عبد الاعلی و محمد بن عون الطائی و ابو داود و النّسائی و ابو عوانة الاسفرائنی و ابو الحسن علی بن ابراهیم القطان و ابو عمر و احمد بن محمّد بن حکیم و عبد الرّحمن بن حمدان الحلاّب و عبد المومن بن خلف النسفی و خلق کثیر قال موسی بن اسحاق الانصاری القاضی ما رایت احفظ من أبی حاتم و قال محمّد بن سلمة الحافظ ما رایت بعد محمّد بن یحیی احفظ للحدیث و لا اعلم لمعانیه من أبی حاتم و قال النّسائیّ ثقة و قال ابن أبی حاتم سمعت أبی یقول قلت علی باب أبی الولید الطیالسی من اغرب علیّ حدیثا صحیحا

ص:126

فله درهم و کان ثمّ خلق ابو زرعة فمن دونه و انما کان مرادی ان یلقی علی ما لم اسمع به لا ذهب به الی روایة فاسمعه فلم یتهیّا لاحد ان یغرب علی الخ و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنه 277 سبع و سبعین و مائتین گفته فیها توفی حافظ المشرق ابو حاتم محمّد بن ادریس الحنظلی الرازی فی شعبان و هو فی عشر التسعین و کان بارع الحفظ واسع الرحلة من اوعیة العلم سمع محمّد بن عبد اللّه الانصاری و ابا مسهر و خلقا لا یحصون و کان جاریا فی مضمار البخاری و أبی زرعة الرازی و نیز ذهبی در دول الاسلام گفته و فی سنة سبع أی سبع و سبعین و مائتین مات حافظ زمانه ابو حاتم محمد بن ادریس الحنظلی الرّازی فی شعبان و هو فی عشر التسعین و کان جاریا فی مضمار أبی زرعة و البخاری و نیز ذهبی در کاشف گفته محمّد بن ادریس بن المنذر أبی حاتم الرازی الحافظ عن عبد اللّه بن موسی الانصاری و خلائق و عنه دس و ولده و المحاملی و خلق قال موسی بن اسحاق الانصاری ما رأیت احفظ منه و قال احمد بن سلمة ما رأیت بعد ابن راهویه و الذهلی احفظ للحدیث و لا اعلم بمعانیه من أبی حاتم مات فی شعبان سنه 277 و عبد الوهاب بن علی السبکی در طبقات شافعیه گفته محمد بن ادریس بن المنذر بن داود بن مهران الغطفانی الحنظلی ابو حاتم الرازی احد الائمة الاعلام ولد سنة خمس و تسعین و مائة سمع عبید اللّه بن موسی و ابا نعیم و طبقتهما بالکوفة و محمد بن عبد اللّه الانصاری و الاصمعی و طبقتهما بالبصرة و عفان و هوذة بن خلیفة و طبقتهما ببغداد و ابا مسهر

ص:127

و ابا الجماهر محمد بن عثمان و طبقتهما بدمشق و ابا الیمان و یحیی الوحاظیّ و طبقتهما بحمص و سعید بن أبی مریم و طبقته بمصر و خلقا بالنواحی و الثغور و تردد فی الرّحلة زمانا قال ابنه سمعت أبی یقول اوّل سنة خرجت فی طلب الحدیث اقمت سبع سنین احصیت ما مشیت علی قدمی زیادة علی الف فرسخ ثم ترکت العدد بعدد ذلک و خرجت من البحرین الی مصر ماشیا ثم الی الرملة ثم الی دمشق ثم الی انطاکیة ثم الی طرسوس ثم رجعت الی حمص ثم منها الی الرقّة ثم رکبت الی العراق کلّ هذا و انا ابن عشرین سنة حدث عنه من شیوخه الصفار و یونس بن عبد الاعلی و عبدة بن سلیمان المروزی و الربیع بن سلیمان المرادی و من اقرانه ابو زرعة الرازی و الدّمشقی و من اصحاب السّنن ابو داود و النّسائیّ و قیل انّ البخاری و ابن ماجة رویا عنه و لم یثبت ذلک و روی عنه ایضا ابو بکر بن أبی الدنیا و ابن صاعد و ابو عوانة و القاضی المحاملی و ابو الحسن علیّ بن ابراهیم القطان صاحب ابن ماجة و خلق کثیر قال عبد الرحمن بن أبی حاتم قال موسی بن اسحاق القاضی ما رأیت احفظ من ذلک و قال احمد بن سلمة الحافظ ما رأیت بعد اسحاق بن راهویه و محمد بن یحیی احفظ للحدیث من أبی حاتم و لا اعلم بمعانیه و قال ابن أبی حاتم سمعت یونس بن عبد الاعلی یقول ابو زرعة و ابو حاتم اماما خراسان بقاؤهما صلاح للمسلمین و قال ابن أبی حاتم سمعت أبی یقول قلت علی باب أبی الولید الطیالسی من اغرب علیّ حدیثا صحیحا فله درهم و کان ثمّ خلق ابو زرعة فمن دونه و انّما کان مرادی ان یلقی علیّ ما لم اسمع به فیقولون هو عند فلان فاذهب

ص:128

و اسمعه فلم یتهیّا لاحد ان یغرب علی حدیثا و سمعت أبی یقول کان محمّد بن یزید الاسفاطی قد ولع بالتفسیر و بحفظه فقال یوما ما تحفظون فی قوله تعالی فَنَقَّبُوا فِی اَلْبِلادِ فسکتوا فقلت ثنا ابو صالح عن معاویة بن صالح عن علی بن أبی طلحة عن ابن عبّاس قال ضربوا فی البلاد و سمعت أبی یقول قدم محمد بن یحیی النیسابوریّ الریّ فالقیت علیه ثلثة عشر حدیثا من حدیث الزهری فلم یعرف منها الا ثلثة احادیث قال شیخنا الذهبی انما القی علیه من حدیث الزهری لان محمّدا کان إلیه المنتهی فی معرفة حدیث الزهری قد جمعه و صنّفه و تتبعه حتی کان یقال له الزهری الی ان قال السبکی و قال ابو محمد الایادی یرثی ابا حاتم من قصیدة انفسی مالک لا تجزعینا و عینی مالک لا تدمعینا الم تسمعی بأسوف العلوم فی شهر شعبان محقا مدینا الم تسمعی خبر المرتضی أبی حاتم اعلم العالمینا توفی ابو حاتم الرازی فی شعبان سنة سبع و سبعین و مائتین و له اثنتان و ثمانون سنة ابو محمد عبد اللّه بن اسعد یمنی یافعی در مرآة الجنان گفته سنة سبع و سبعین و مائتین فیها توفی حافظ المشرق ابو حاتم محمد بن ادریس الحنظلی الرازی فی شعبان و کان بارع الحفظ واسع الرحلة من اوعیة العلم جاریا فی مضمار البخاری و أبی زرعة الرازی و ابن حجر عسقلانی در تقریب التهذیب گفته محمّد بن ادریس بن المنذر الحنظلی ابو حاتم الرازی احد الحفاظ من الحادیة عشر مات سنة سبع و سبعین و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در طبقات الحفّاظ گفته ابو حاتم محمد بن ادریس بن المنذر

ص:129

بن داود الحنظلی الرازی احد الائمّة الحفّاظ روی عن احمد و آدم بن أبی ایاس و أبی خیثمة و قتیبة و خلق و عنه ابو داود و النّسائی و ابن ماجة و آخرون قال الخطیب کان احد الأئمّة الحفاظ الاثبات مشهورا بالعلم مذکورا بالفضل وثّقه النّسائی و غیره و قال ابن یونس قدم مصر قدیما و کتب بها و کتب عنه مات بالرّی سنة خمس و قیل سنة سبع و سبعین و مائتین

4-ابن شاهین

وجه چهارم از وجوه ابطال نفی و انکار حدیث تشبیه آنست که ابو حفص عمر بن احمد بن عثمان الشاهینی المعروف بابن شاهین آن را روایت کرده چنانچه در کتاب السنة که از جمله تصانیف ممدوحه مفیده اوست و تصنیف ان مثل تصنیف سائر تصانیف او حسب افاده علاّمه سیوطی بکر امت موروثه از معجزه لیلة الاسراء و کرامت لیلة القدر واقع شده کما سیظهر عن قریب گفته

ثنا محمّد بن الحسین بن حمید بن الرّبیع ثنا محمّد بن عمران بن حجّاج ثنا عبید اللّه بن موسی عن أبی راشد یعنی الحبرانی عن أبی هارون العبدی عن أبی سعید الخدری قال کنّا حول النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فاقبل علی بن أبی طالب فأدام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم النظر إلیه ثم قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی حکمه و الی ابراهیم فی حلمه فلینظر الی هذا انتهی فالحمد للّه ربّ العالمین حیث شاهت بروایة ابن شاهین وجوه المنکرین و همدت زعازع المکابرین و سکنت قعاقع المثابرین علی التوهین و التهجین و ظهر الحق الابلج المبین و لم یبق مجال لنفاق جحود المخاطب الفطین و لا مساغ لرواج تسویل هذا الفاضل الرّزین و ابن شاهین از اجله اساطین و اکابر ثقات محدثین معتبرین و اعاظم مفسرین

ص:130

معتمدین و افاخم حذاق مکثرین و اماثل حفاظ معروفین و نبلای کملای مشهورینست و مدائح غزیره و محامد وفیره او از انساب عبد الکریم بن محمد السمعانی و تاریخ کامل علی بن محمد المعروف بابن الاثیر و اسماء رجال مسند أبی حنیفه از محمد بن محمود الخوارزمی و طبقات القراء شمس الدین محمد بن محمد الجزری و عبر فی خبر من غبر محمد بن احمد الذهبی و مرآة الجنان ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی و طبقات الحفاظ و منتهی العقول جلال الدین السیوطی و طبقات المفسرین شمس الدین محمد بن علی الداودی المالکی و تاریخ خمیس حسین بن محمد الدیاربکری و شرح مواهب لدنّیه محمد بن عبد الباقی الزرقانی و رساله اسانید محمد بن محمد الامیر و جنّه فی الاسوة الحسنه بالسنّه مولوی صدیق حسن خان معاصر ظاهر و باهرست و در باب کثرت تصانیف و تعدد توالیف بر جمیع ائمه و جهابذه سنیّه متقدمین و متاخرین سابق و در حیازت خصل سبق درین فضیلت جمیله و مکرمت جلیله بر کلّ ماهرین و بارعین این حضرات فائقست تا آنکه ائمه قوم این کثرت تصانیف او را که بوصف افاده آن را موصوف می سازند از قبیل کرامت طی زمان مثل کرامت و معجزه طی مکان می دانند و گمان می برند که این کرامت او را بوراثت از لیلة الاسراء و لیلة القدر بهم رسیده و و زن بدادی که باو این بزرگ تصانیف مفیده در اشاعت سنت نوشته بهزار و هفت و بست قنطار رسیده و بهمین سبب منتهای کثرت در تصانیف برای ابن شاهین بالخصوص ثابت می سازند و دیگری را از اساطین و ائمه خود باین شرف عظیم و مجد فخیم نمی نوازند ابو الحسن علی بن محمد المعروف بابن الاثیر در تاریخ کامل در وقائع سنة 385 خمس و ثمانین و ثلاثمائة گفته فی هذه السنة فی ذی الحجّة

ص:131

توفّی ابو حفص عمر بن احمد بن محمّد بن ایّوب المعروف بابن شاهین الواعظ مولده فی صفر سنة سبع و تسعین و مائتین و کان مکثرا من الحدیث ثقة و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی الیمنی در مرآة الجنان در سنة مذکوره گفته فی السنة المذکورة الحافظ المفسّر الواعظ صاحب التصانیف ابو حفص بن شاهین عمر بن احمد البغدادی قال الحسین بن المهتدی باللّه قال ابن شاهین صنّفت ثلاثمائة و ثلثین مصنّفا منها التفسیر الکبیر الف جزء و المسند الف و ثلاثمائة جزء و التاریخ مائة و خمسون جزء و قال ابن أبی الفوارس ابن شاهین ثقة مامون جمع و صنّف ما لم یصنّفه احد و شمس الدین محمد بن محمد الجزری الشافعی در طبقات القراء گفته عمر بن احمد بن عثمان بن شاهین ابو حفص البغدادی الواعظ الحافظ المفسّر ولد سنة سبع و سبعین و مائتین روی الحروف عن أبی بکر بن أبی داود و أبی بکر بن مجاهد و أبی بکر النقّاش و احمد بن مسعود الزّهری بمصر روی القراءة عنه الحسین بن علی الطناجیری کان اماما کبیرا ثقة مشهورا له توالیف فی السنة و غیرها مفیدة و توفی فی الیوم الثانی من یوم النّحر سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة و ابو المؤید محمد بن محمود الخوارزمی در رجال مسند أبی حنیفه گفته عمر بن احمد بن عثمان بن احمد بن احمد بن محمّد بن ایّوب ابو حفص الواعظ المعروف بابن شاهین قال الخطیب فی تاریخه سمع شعیب بن محمد الزرّاع و ابا جندب البرلی و محمد بن محمد بن المفلس روی عنه العتیقی و الشیحی و الجوهری و خلق کثیر قال ابن شاهین ولدت سنة سبع و تسعین و مائتین و اوّل ما کنیت

ص:132

سنة ثمان و ثلاثمائة و صنّف ثلثین مصنّفا احدها التفسیر الف جزء و المسند الف و خمسمائة جزء و قال سمعت ابن السّاجی القاضی یقول سمعت من ابن شاهین شیئا کثیرا و کان یقول یوما حسبت ما اشتریت به الحبر الی هذا الوقت فکان سبعمائة درهم قال الدراوردی کنت اشتری الحبر اربعة ارطال بدرهم قال و مکث ابن شاهین بعد ذلک یکتب زمانا ما حدثنا بشیء توفی سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة و علاّمه نحریر صاحب فضائل بارعه مجدد دین سنیه در مائة تاسعه جلال الدین سیوطی در رساله منتهی العقول که در کتب وقفیه جناب والد ماجد علاّمه احلّه اللّه دار الکرامه موجودست گفته منتهی الامم هذه الامة المحمدیة علماءها کانبیاء بنی اسرائیل و کفی منهم الخلفاء الاربعة و هم ابو بکر و عمر و عثمان و علی و عمر بن عبد العزیز رضی اللّه عنهم و الائمّة الاربعة الذین اخترعوا العلوم کاختراع علی علم النحو و الخلیل العروض و الشافعی اصول الفقه و الجرجانی المعانی و البیان منتهی الحفظ لابن جریر الطبری فی روایته فی علم التفسیر کان یحفظ کتبا حمل ثمانین بعیرا و حفظ ابن الانباری فی کل جمعة الف کراس و حفظ ثلاثمائة الف بیت من الشعر استشهادا للنحو و کان الشافعی یحفظ من مرة او نظرة و ابن سینا الحکیم حفظ القرآن فی لیلة واحدة و أبو زرعة کان یحفظ الف الف حدیث و الکل من بعض محفوظ احمد بن حنبل و البخاری حفظ عشره أی مائة الف حدیث منتهی و حسین بن محمد الدیاربکری در سنه 385 خمس و ثمانین و ثلاثمائة در تاریخ خمیس گفته الحافظ ابو حفص عمر بن احمد بن شاهین البغدادی الحافظ المفسّر صاحب التالیف و من کتبه التفسیر

ص:133

الف جزء و المسند الف و ثلاثمائة جزء و قسطلانی در مواهب لدنیه گفته و

قد روی انّ آمنة آمنت به صلّی اللّه علیه و سلم بعد موتها

فروی الطبری بسنده عن عائشة ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلم نزل الحجون کئیبا حزینا فاقام به ما شاء اللّه عزّ و جل ثم رجع مسرورا و قال سالت ربّی فاحیی لی امی فآمنت بی ثم ردّها و رواه ابو حفص بن شاهین فی کتاب الناسخ و المنسوخ له و محمد بن عبد الباقی الزرقانی المالکی در شرح مواهب لدنیه گفته و رواه أی حدیث عائشه هذا بنحوه ابو حفص بن شاهین الحافظ الکبیر الامام المفید عمر بن احمد بن عثمان البغدادی الثقة المامون سنة ثلاثمائة و ثلثین مصنّفا منها التفسیر الکبیر الف جزء و المسند الف جزء و ثلاثمائة جزء مات فی ذی الحجّة سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة فی کتاب الناسخ و المنسوخ له بعد أن اورد قبله حدیث الزیادة و النهی عن الاستغفار و جعله منسوخا و روی بعده هذا الحدیث

فقال حدّثنا محمّد بن الحسین بن زیاد مولی الانصار حدّثنا احمد بن یحیی الحضرمی بمکة حدّثنا ابو غزیّة محمد بن یحیی الزهری حدّثنا عبد الوهّاب بن موسی الزّهری عن عبد الرحمن بن أبی الزّناد عن هشام بن عروة عن ابیه عن عائشة ان النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم نزل الی الحجون کئیبا حزینا فاقام به ما شاء اللّه عزّ و جلّ ثم رجع مسرورا فقلت یا رسول اللّه نزلت الی الحجون کئیبا حزینا فاقمت به ما شاء اللّه ثم رجعت مسرورا قال سالت اللّه ربّی فاحیی أمّی فآمنت بی ثم ردّها هذا لفظ ابن شاهین کما فی کتب السیوطی و غیرها و محمد بن محمد الامیر در رساله

ص:134

اسانید خود گفته اما تآلیف ابن شاهین فمن طریق ابن حجر عن أبی محمّد عبد اللّه بن محمّد بن محمود البعلی عن أبی عبد اللّه محمّد بن ابراهیم بن المظفر الحسینی عن شمس الدّین أبی الفرج بن أبی عمر عن أبی الیمن الکندی عن أبی محمّد عبد اللّه بن عمر بن احمد بن شاهین عن ابیه أبی حفص عمر بن شاهین البغدادی المتوفی سنة (385) قال السیوطی فی منتهی العقول ما نصّه منتهی التصانیف فی الکثرة لابن شاهین صنّف ثلاثمائة و ثلثین مصنّفا منها التفسیر الف جزء و المسند خمسة عشر مائة و التاریخ خمس مجلدات و مداد التصانیف الف قنطار و ثمانمائة قنطار و سبعة و سبعون قنطارا قال السیوطی هذا من کرامات طیّ الزّمان کالمکان من وراثة الاسراء و لیلة القدر و مولوی صدیق حسن خان در کتاب الجنة فی الاسوة الحسنة بالسنة گفته فصل لم یختم الاجتهاد المطلق علی الائمة الاربعة رح بل وجد بعدهم ایضا من بلغ رتبة الاجتهاد بالاطلاق عند السیوطی و الرّازی و الیافعی و الذهبی و النّسائی و ابن حبّان و أبی مصعب و قتیبة بن سعید و قتادة و ابن خلکان و ابن طرازی و الخطیب و أبی زرعة و العراقی و السبکی و الطبری و داود الظاهری و أبی ثور و اللقانی المالکی و الشعرانی و علی الخوّاص و الشیخ الجیلانی و ابن العربی و الفقیه ابن زیاد الشافعی و الامام محمد بن علی الشوکانی رح و غیرهم من العلماء کما تدلّ علیه کتبهم و انک لو جهرت بما فی قلبک و لم تخف فی اللّه لومة لائم لقلت انّ هولاء العلماء من اتباع الأئمّة الذین یثبتون مذاهبهم بانواع

ص:135

من الاقیسة و الاجتهادات کلّهم مجتهدون کالائمة الاربعة و امثالهم و یؤید ذلک ما قال محمد بن مالک فیما نقل عنه الشعرانی انه إذا کانت العلوم منحا الهیّة و اختصاصات لدنیّة فلا بدع ان یدّخر اللّه لبعض المتأخرین ما لم یطّلع علیه احد من المتقدمین انتهی و لا شک ان العلوم و الفنون المتداولة کانت ناقصة فی ذلک الزمان بالنسبة الی کمالها الیوم لاجتماع هذه التالیفات الغیر المحصورة و التحقیقات الغیر المعدودة التی لم تکن فی عهدهم فلا بدّ ان یکون علم المتأخر اوسع من علم المتقدم و یکون الاجتهاد فی هذا الزمان ایسر منه فی ذلک الزمان کما صرّح به جماعة من اهل العلم حتی ادّعی بعض الاکابر من الحنفیّة ان ثلث علمه جمیع علم الشافعی قال ابن الامیر رح و انما لم یدّعوا ذلک لان المطلوب هو الاجتهاد و قد فعلوه لا دعواه بلسانه فلا حاجة إلیه مع ان فی ادعائه الیوم فسادا عظیما من حیث ان المتعصبین لا یذرونه و لو کان ملأ قوّته فلذلک ترکه کثیر ممن بلغ رتبة الاجتهاد و لم یعدوا انفسهم من المجتهدین بل انتسبوا الی الائمة و تزیّوا بزیّ المقلدین و لکن من لم یرهب من ان یلقی علیه الدهر دوائره او یجرّ علیه شراشره جهر به و ادعاه فمنهم ابو ثور کان اماما مجتهدا مستقلا قال النووی فی تهذیب الاسماء هو صاحب مذهب مستقل و قال الیافعی فی مرآة الجنان انه احد الاعلام برع فی العلم و لم یقلّد احدا و قال الذهبی هو الامام المجتهد المستقلّ و فی اسماء الفقهاء کان اولا علی مذهب أبی حنیفة ثم انتقل الی مذهب الشافعی ثم بلغ درجة الاجتهاد المستقلّ و شاع مذهبه

ص:136

و کثر اتباعه و کان جنید البغدادی اولا علی مذهبه و کان اتباعه الی القرن الخامس و منهم محمد بن اسماعیل البخاری عدّه الرملی و غیره مجتهدا مستقلا و ما ذکروه فی اوصافه یدل علی استقلاله و منهم داود الظاهری ذکره اللقّانی فی شرح الجوهرة من المجتهدین المستقلین و عدّه العینی فی شرح البخاری من اصحاب المذاهب المتبوعة قال القاضی ابن خلکان انّه کان صاحب مذهب مستقل و تبعه جمع کثیر یعرفون بالظاهریة و نحوه فی تاریخ الیافعی و ذکره ابو اسحاق الشیرازی فی طبقاته من الائمة المتبوعین فی الفروع و منهم ابن المنذر الحافظ النیسابوریّ کان علامة مجتهدا لا یقلد احدا و کان غایته فی معرفة الاختلاف و الدلیل و احتاج الی کتبه الموافق و المخالف و منهم الحسن بن سعد الحافظ الکبیر کان علامة مجتهدا لا یقلد احدا و یمیل الی اقوال الشافعی و منهم عبد اللّه بن وهب الفهری کان ثقة حجة حافظا مجتهدا لا یقلد احدا و منهم بقی بن مخلد القرطبی صاحب التفسیر کان اماما علما قدوة مجتهدا لا یقلد احدا تعصبوا علیه لاظهاره مذهب اهل الاثر فدفعهم عنه امیر الاندلس محمد بن عبد الرحمن المروانی و استنسخ کتبه و قال لبقی انشر علمک قال بقی لقد غرست للمسلمین غرسا بالاندلس لا یقلع الاّ بخروج الدّجال و منهم قاسم بن محمد بن سیّار مصنّف کتاب الایضاح فی الردّ علی المقلدین کان بارعا فی الفقه اماما مجتهدا لا یقلد احدا و کان مذهبه الحجة و النظر و یمیل الی مذهب الشافعی و لم یکن بالاندلس مثله فی حسن النظر

ص:137

و البصر کذا فی تذکرة الحفّاظ و منهم الامام المفید الکبیر محدّث العراق ابو حفص عمر بن احمد البغدادی الواعظ المعروف بابن شاهین قال ابن ماکولا و غیره ثقة مامون صنّف ثلاثمائة مصنّف کان لا یعرف الفقه و کان إذا ذکر له مذهب یقول انا محمّدی المذهب مات سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة و منهم ابو جعفر محمد بن جریر الطبری قال ابن خلکان کان من الائمّة المجتهدین و لم یقلد احدا و کان ابن طرازی علی مذهبه و قال الیافعی کان مجتهدا لا یقلد احدا قال السیوطی بلغ رتبة الاجتهاد و دوّن لنفسه مذهبا مستقلا و له اتباع قلّدوه و افتوا بمذهبه یسمّون الجریریة از ملاحظه این عبارت ظاهرست که ابن شاهین صاحب اجتهاد مطلقست و مثل دیگر اکابر اساطین و اجلّه ائمّه دین یعنی ابو ثور و بخاری و داود ظاهری و ابن المنذر و حسن بن سعید و عبد اللّه بن وهب فهری و بقی بن مخلد و قاسم بن محمد بن سیار و محمد بن جریر طبری بوده و در اظهار حیازت این فضیلت جمیله و مرتبت جلیله از لوم لائمین و عذل عاذلین خوفی در دل جسارت منزل نیاورده و او امام مفید کبیر و محدّث عراق و ثقه و مامونست و اجتهاد او از ارشاد او که می فرمود که من محمدی المذهب أم ثابتست یعنی تابع احادیث و آثار مرویه از سرور مختار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار و معرض از اختیار عار تقلید و اتباع

ص:138

فقهاء سنّیه عالی فخار بوده و عبد الکریم بن محمد السمعانی در انساب گفته ابو حفص عمر بن احمد بن عثمان بن احمد بن محمد بن ایوب بن ازداد بن سراح بن عبد الرحمن الواعظ الشاهینی المعروف بابن شاهین و کان اصله من مروالرود و نسب الی جدّه لامه احمد بن محمد بن یوسف بن شاهین الشیبانی من اهل بغداد کان ثقة صدوقا مکثرا من الحدیث له رحلة الی العراقین و الحجاز سمع ابا القاسم البغوی و ابا حبیب البرنی و أبا بکر بن الباغندی و ابا بکر بن أبی داود و ابا عبد اللّه بن عقر و طبقتهم روی عنه ابنه عبید اللّه و هلال بن محمد الحفاد و ابو بکر البرقانی و ابو القاسم الازهری و ابو محمّد الخلال و عبد العزیز الازجی و ابو القاسم التنوخی و ابو محمّد الجوهری و آخر من حدث عنه القاضی ابو الحسین بن المهتدی باللّه الهاشمی قال کتبت الحدیث و انا ابن احد عشر سنة و کانت ولادته فی صفر سنة سبع و تسعین و مائتین قال و اوّل سماعی فی سنة ثمان و ثلاثمائة و صنّف ثلاثمائة مصنّف و ثلاثین مصنّفا احدها التفسیر الکبیر الف جزء و المسند الف و خمسمائة جزء و التاریخ مائة و خمسون جزء او الزهد مائة جزء و اوّل ما حدّث بالبصرة سنة اثنتین و ثلاثین و ثلاثمائة و قال کتبت باربعمائة رطل حبر و قال حسبت ما اشتریت به الحبر الی هذا الوقت فکان سبعمائة درهم قال الراوی و هو ابو بکر محمد بن بن عمر الدّراوردی کنّا نشتری الحبر اربعة ارطال بدرهم قال و قد

ص:139

مکث ابن شاهین بعد ذلک یکتب زمانا و کان لحانا لا یعرف من الفقه قلیلا و لا کثیرا و مات فی ذی الحجّة سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة انتهی ما فی الانساب و لا یخفی ما فی هذه العبارة و غیرها مما سیاتی من عدم معرفه ابن شاهین للفقه انما المراد به عدم معرفة فقه أبی حنیفة و الشافعی و امثالهما لا عدم معرفة فقه الحدیث فلا عائبة فیه و کیف یظنّ عدم معرفة فقه الحدیث بمثل هذا المحدث الجلیل و یدل علی ما قلنا قوله انا محمّدی المذهب کما سبق نقله بل هو صاحب الاجتهاد المطلق کما صرح به الفاضل المعاصر فی الاسوة الحسنة و امّا کونه لحّانا فلیس ذلک طعنا فی وثوقه و اعتماده و عظمة شانه فان اللحن فی المحاورات کثیرا مّا یتعمّده العلماء بل ربّما استنکروا التکلّم علی طریقة النحو إذا کان مخالفا للشائع المتداول علی لسان العامة قال الیافعی فی مرآة الجنان بترجمة الفرّاء قال قطرب دخل الفراء علی الرشید فتکلّم بکلام لحن فیه مرّات فقال جعفر بن یحیی البرمکی انّه قد لحن یا امیر المؤمنین فقال الرشید أ تلحن فقال الفرّاء یا امیر المؤمنین انّ طبائع اهل البدو الاعراب و طباع اهل الحضر اللحن فاذا تحفظت لم الحن و إذا رجعت الی الطبع لحنت فاستحسن الرشید قوله قلت و ایضا فانّ عادة المنتهین فی النحو لا یتشدّقون بالمحافظة علی اعراب کلّ کلمة عند کلّ احد بل قد یتکلمون بالکلام الملحون تعمدا علی جاری عادة الناس و انما یبالغ فی التحرز و التحفظ عن اللحن فی سائر الاحوال المبتدون اظهارا لمعرفتهم بالنحو و کذلک یکثرون

ص:140

البحث و التکلم بما هم مترسمون به من بعض فنون العلم و یضرب لهم فی ذلک مثل فیقال الاناء إذا کان ملآن کان عند حمله ساکنا و إذا کان ناقصا اضطرب و تخضخضن بما فیه و شمس الدین ابو عبد اللّه محمد بن احمد الذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنه خمس و ثمانین و ثلاثمائة گفته ابو حفص بن شاهین عمر بن احمد بن عثمان البغدادی الواعظ المفسر الحافظ صاحب التصانیف واحدا و عیبة العلم توفی بعد الدار قطنی بشهر و کان اکبر من الدار قطنی بتسع سنین فسمع من الباغندی و محمّد بن محدر و الکبار و رحل الی الشام و البصرة و فارس قال ابو الحسین بن المهتدی باللّه قال لنا ابن شاهین صنّفت ثلاثمائة و ثلثین تصنیفا منها التفسیر الکبیر الف جزء و المسند الف و ثلاثمائة جزء و التاریخ مائة و خمسون جزءا قال ابن أبی الفوارس ابن شاهین ثقة مامون جمع و صنّف ما لم یصنّفه احد و قال محمد بن عمر الداودی کان ثقة لحّانا و کان لا یعرف الفقه و یقول انا محمّدی المذهب و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابن شاهین الحافظ الامام المفید الکبیر محدّث العراق ابو حفص عمر بن احمد بن عثمان البغدادی صاحب الترغیب و التفسیر الکبیر الف جزء و المسند الف و ثلاثمائة جزء و التاریخ و الزهد و غیر ذلک سمع الباغندی و البغوی و منه المالینی و البرقانی و جمع الابواب و الشیوخ و صنّف ثلاثمائة و ثلثین مصنّفا قال ابن ماکولا و غیره ثقة مامون صنّف ما لم یصنّفه احد الاّ انه کان لحّانا و لا یعرف الفقه مات

ص:141

فی ذی الحجة سنة 385 و شمس الدّین محمّد بن علی الداودی المالکی تلمیذ سیوطی در طبقات المفسرین گفته عمر بن احمد بن عثمان بن شاهین الامام الحافظ المفید الواعظ محدث العراق ابو حفص البغدادی صاحب الترغیب و التفسیر الکبیر الف جزء و المسند الف و ثلاثمائة جزء و التاریخ و الزّهد مائة جزء و غیر ذلک ولد سنة سبع و سبعین و مائتین و روی الحروف عن أبی بکر بن أبی داود و أبی بکر بن مجاهد و أبی بکر النقاش و احمد بن مسعود الزّهری بمصر سمع الباغندی و البغوی و منه المالینی و البرقانی و جمع الابواب و الشیوخ و صنّف ثلاثمائة و ثلثین مصنّفا قال ابن ماکولا و غیره ثقة مامون صنّف ما لم یصنّفه احد الا انّه لحّان و لا یعرف الفقه روی القراءات عنه الحسین بن علی الطناجیری مات فی ذی الحجة سنة خمس و سبعین و ثلاثمائة ذکره شیخنا فی طبقات الحفّاظ نهایت متحیرم که ایا اولیای مخاطب وحید بعد سماع روایت ابن شاهین و ادراک فضائل مخیّره و مناقب مبهره آن شیخ الاساطین چار و ناچار اعتراف بمزید صدق و دیانت و ورع و امانت و نهایت راست بازی و مجانبت از سقیفه سازی و آتش اندازی و حیله بازی مخاطب بازی می نمایند یا آنکه دست از تسنّن برداشته بغرض سراسر علز و مضض تصدیق و تایید و تصویب و تسدید آن نحریر مهیمن خرق عادت و کرامت ابن شاهین با جلالت را مبدّل بخرق و نزق و ملامت می سازند و حضرت او را از اوج منتهای کثرت تصنیف بمنتهای غفلت و ذهول سخیف می اندازند فنعوذ باللّه من الحور بعد الکور و من الانهماک فی الحیف و الجور و الایغال فی مهامه العسف البعید الغور

ص:142

و الایضاع فی سباسب التعمّه و التعنّت الذی طوره وراء کل طور

5-ابن بطه عکبری

وجه پنجم از وجوه ردّ و ابطال و توهین زعوم مهین مخاطب فطین آنکه ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمّد بن محمد بن حمدان بن بطّة العکبری البطّی حدیث تشبیه را روایت نموده چنانچه محمد بن یوسف الکنجی الشافعی در کفایة الطالب فی مناقب علی ابن أبی طالب که بعنایت منعم خلاّق نسخه آن در سفر عراق بدست عبد مفتاق افتاد و از ان بسیاری از احادیث انتخاب کردم و درین زمان میمنت اقتران نسخه آن از سرّ من رای بعض اجلّه مروّجین آثار اهل بیت اصطفا علیهم آلاف التّحیّة و الثّنا نویسانیده فرستادند و منت عظیم برین حقیر نهادند گفته الباب الثالث و العشرون فی تشبیه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی بن أبی طالب بآدم علیه السّلام فی علمه و انّه مثّله بنوح فی حکمته و مثّله بابراهیم خلیل الرحمن فی حلمه اخبرنا ابو الحسن بن المقیّر البغدادی بدمشق سنة اربع و ثلثین و ستّمائة

عن المبارک بن الحسن الشهرزوری اخبرنا ابو القاسم بن البسری اخبرنا ابو عبد اللّه العکبری اخبرنا أبو ذرّ احمد بن محمّد الباغندی حدّثنا أبی عن مسعر بن یحیی النّهدی حدّثنا شریک عن ابن اسحاق عن ابیه عن ابن عبّاس قال بینما رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی حکمته و الی ابراهیم فی حلمه فلینظر الی علی بن أبی طالب انتهی فثبت بروایة ابن بطّة بتّة انّ الانکار و الجحود ناش من قلّة الحیاء و عدم الخفر المحمود و ان هذا الصنیع الفظیع من غرائب الدهور و عجائب الشرور معدود و ان نفی کون هذا الحدیث من روایات السّنیة کذب لیس لشناعته حدّ محدود فلا یجترع

ص:143

علیه الاّ المتواقح الجلع الحقود و المتعصّب المتحامل الشاحن العنود و المکابر المجادل الضّاغن الکنود و مخفی نماند که ابن بطه از اکابر محدثین مشهورین و اجله فقهای محققین و مهره حذاق سابقین و افاخم زهاد و اعاظم عباد بارعینست و تصانیف او را ائمّه قوم بحسن و افاده موصوف می سازند و کرامت استجابت دعوت برای او ثابت می سازند ابو سعد عبد الکریم بن محمد المروزی الشافعی در کتاب الانساب بنسبت بطی گفته ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمّد بن محمّد بن حمدان بن بطّة العکبریّ البطیّ من اهل عکبرا کان اماما فاضلا عالما بالحدیث و فقهه اکثر من الحدیث و سمع جماعة من اهل العراق و کان من فقهاء الحنابلة صنّف التصانیف الحسنة المفیدة حدّث عن أبی القسم البغوی و أبی محمّد بن صاعد و أبی بکر عبد اللّه بن زیاد النیسابوریّ و أبی طالب احمد بن نصر الحافظ و أبی ذرّ بن الباغندی و جماعة کثیرة من العراقیین و الغرباء و سافر الکثیر الی الشّام و البصرة و غیرهما من البلاد روی عنه ابو الفتح محمّد بن أبی الفوارس الحافظ و ابو علی الحسن بن شهاب العکبریّ و عبد العزیز بن علی الازجی و ابراهیم بن عمر البرمکی و جماعة سواهم من اهل بلده و الغرباء و حکی انّه لما رجع من الرحلة لزم بیته اربعین سنة فلم یر یوما فی سوق و لا رئی مفطرا الاّ فی یوم الاضحی و الفطر و کان أمّارا بالمعروف و لم یبلغه خبر منکر الاّ غیّره و تکلّم ابو الحسن الدّار قطنی فی سماعه کتاب السّنن لرجاء بن المرجا فانّ ابن بطّة کان یرویها عن حفص بن عمر الاردبیلی و حکی ابن حفص ان ایاه

ص:144

لم یسمع من رجاء شیئا و کان یصغر عن السّماع عنه و تکلّموا فی روایته عن أبی القسم البغوی المعجم ایضا و مات بعکبرا فی المحرّم سنة سبع و ثمانین و ثلاثمائة و دفن یوم عاشورا قلت و زرت قبره بعکبرا و نیز بسمعانی در انساب در نسبت حنبلی گفته و اشتهر بهذه النسبة جماعة منهم ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمّد بن محمّد بن حمدان بن بطة العکبری الحنبلی من اهل عکبرا صنّف التصانیف و کان فاضلا زاهدا حدّث عن أبی القسم البغوی و أبی بکر بن أبی داود روی عنه ابو محمد الحسن بن علی الجوهریّ و ابو اسحاق ابراهیم بن احمد البرمکیّ و غیرهما زرت قبره بعکبرا و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی در تراجم الحفّاظ گفته عبید اللّه بن محمد بن محمد بن حمدان العکبریّ المعروف بابن بطة ذکره فی نسبة البطّی و قال بفتح الباء الموحّدة و الطاء المشدّدة المکسورة هذه النسبة الی بطّة و هو لقب لبعض اجداد المنتسب إلیه و هو ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمّد بن محمّد بن حمدان بن بطّة العکبریّ البطی من اهل عکبرا کان اماما فاضلا عالما بالحدیث و فقهه اکثر من الحدیث و سمع جماعة من اهل العراق و کان من فقهاء الحنابلة صنّف التّصانیف الحسنة المفیدة حدّث عن أبی القسم البغویّ و أبی محمّد بن صاعد و أبی بکر عبد اللّه بن زیاد النّیسابوری و أبی طالب احمد بن نصر الحافظ و أبی ذرّ بن الباغندی و جماعة کثیرة من العراقیین و الغرباء و سافر الکثیر الی البصرة و الشام و غیرهما من البلاد روی

ص:145

عنه ابو الفتح محمّد بن أبی الفوارس الحافظ و ابو علیّ الحسن بن شهاب العکبریّ و عبد العزیز بن علی الازجی و ابراهیم بن عمر البرمکیّ و جماعة سواهم من اهل بلده و الغرباء و حکی انّه لما رجع من الرّحلة لزم بیته اربعین سنة فلم یر یوما منها فی سوق و لا رئی مفطرا الاّ فی یوم الاضحی و الفطر و کان أمّارا بالمعروف و لم یبلغه خبر منکر الا غیّره و تکلّم ابو الحسن الدّار قطنی فی سماعه کتاب السنن لرجاء بن مرجا فانّ ابن بطّة کان یرویها عن حفص بن عمر الاردبیلی و حکی ابن حفص انّ اباه لم یسمع من رجاء شیئا و کان یصغر عنه و تکلّموا فی روایته عن أبی القاسم البغوی المعجم ایضا و مات بعکبرا فی المحرّم سنة سبع و ثمانین و ثلاثمائة و دفن یوم عاشوراء قلت زرت قبره بعکبرا انتهی کلامه فی نسبة البطّی ثم اعاد ذکره فی نسبة الحنبلی و قد مرّ تحقیقها فی ترجمة الامام احمد بن محمد بن حنبل فقال و اشتهر بهذه النّسبة جماعة منهم ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمّد بن محمّد بن حمدان بن بطة العکبریّ الحنبلی من اهل عکبرا صنّف التّصانیف و کان فاضلا زاهدا حدّث عن أبی القاسم البغوی و أبی بکر بن أبی داود روی عنه ابو محمّد الحسن بن علی الجوهری و ابو اسحاق ابراهیم بن احمد البرمکی و غیرهما انتهی قلت ذکره ابن ناصر الدّین فی طبقات الحفاظ و لم یذکره الذهبی و علاوه برین مناقب و مفاخر و محامد و ماثر ابن بطه که امام فاضل و عالم بالحدیث و فقیه و زاهد و صاحب تصانیف حسنه مفیده است حضرت او از مشایخ اجازه علاّمۀ سیوطی که مجدّد دین سنیه در مائة

ص:146

تاسعه است می باشد چنانچه سیوطی در رساله زاد المسیر فی الفهرست الصغیر که نسخه آن در کتب وقفیّه جناب والد ماجد أعلی اللّه مقامه فی دار الکرامة موجودست گفته مختصر الحزقی انبانی به قاضی الحنابلة عزّ الدّین ابراهیم بن نصر اللّه الکنانی و ابن خالة الشهاب احمد بن الجمال عبد اللّه الحنبلی و البدر محمّد بن شیخ الاسلام أبی الفضل بن حجر و ابو بکر بن علیّ بن موسی الحارثی المکّی و الکمال محمّد بن عبد الرحمن القلیوبی کلّهم عن أبی بکر بن الحسین المراغی عن أبی العبّاس الحجّار عن احمد بن یعقوب المارستانی عن أبی المعالی محمّد بن النّحاس عن أبی القسم علی بن احمد البسری عن أبی عبد اللّه عبید اللّه بن محمّد بن حمدان بن بطّة إجازة انا المولّف سماعا تصانیف ابن بطّة بهذا السّند إلیه إجازة و واضح و ظاهرست که علاّمه سیوطی از مشایخ اجازه والد مخاطب ناقدست که حضرت او افتخارا و ابتهاجا حمد الهی باتصال سند خود بمشایخ سبعه که سندشان منتهیست بسیوطی و شیخ زکریا بجا می آرد پس ابن بطه از مشایخ شیخ اجازه والد مخاطب جامع المحامد باشد اما اینکه سیوطی از مشایخ اجازه شیوخ والد مخاطبست پس بیانش آنکه شاه ولی اللّه والد مخاطب در رساله ارشاد الی مهمّات الاسناد گفته فصل قد اتصل سندی و الحمد للّه بسبعة من المشایخ الجلّة الکرام الائمّة القادة الاعلام من المشهورین بالحرمین المحترمین المجمع علی فضلهم من بین الخافقین الشیخ محمد بن العلاء البابلی و الشیخ عیسی المغربی الجعفریّ و الشّیخ محمّد بن محمّد بن سلیمان الرّدانی المغربی و الشّیخ ابراهیم بن حسن الکردی المدنی

ص:147

و الشیخ حسن بن علی العجیمی المکّی و الشیخ احمد بن محمّد النخلی المکّی و الشیخ عبد اللّه بن سالم البصری ثمّ المکّی و لکلّ واحد منهم رسالة جمع هو فیها او جمع له فیها اسانیده المتنوّعة فی علوم شتّی امّا البابلی فاجازنی بجمیع ما فی منتخب الاسانید الذی جمعه الشیخ عیسی له شیخنا الثقة الامین ابو طاهر محمّد بن ابراهیم الکردی عن ابیه و عن مشایخه الثلثة الذین سردنا اسماءهم بعد ابیه کلّهم عن البابلی و امّا الشیخ عیسی فناولنی مقالید الاسانید تالیفه شیخنا ابو طاهر و اجازنی جمیع ما فیه ابو طاهر عن الاربعة المذکورین عنه اما ابن سلیمان فاجازنی بجمیع ما فی صلة الخلف تالیفه شیخنا ابو طاهر مشافهة عن المصنّف مکاتبة ح و اجازنی بجمیع ما فیه ولده محمد وفد اللّه عنه ح و اجازنی بجمیعه السّیّد عمر ابن بنت الشیخ عبد اللّه بن سالم عن جدّه عنه و اما الکردی فاخبرنی بجمیع الامم تالیفه سماعا علیه ابو طاهر بقراءته علی ابیه المذکور و امّا العجیمی فالّف الشیخ تاج الدّین الدّهّان رسالة بسط فیها اسانیده اجازنی بجمیع ما رواه العجمی ابو طاهر عنه و کان ابو طاهر قاری دروسه و اخصّ تلامذته و قرأ علیه الستّة بکمالها ح سمعت من الشیخ تاج الدین القلعی الحنفی مفتی مکة اوائل الستّة و شیئا من مسند الدّارمی و موطّإ محمّد و آثاره و اجازنی بسائرها و بجمیع ما تصحّ له روایته عن العجیمی اما النخلی فله رسالة جمع فیها اسانیده اجازنی بها ابو طاهر عنه ح ناولنیها الشیخ عبد الرحمن النخلی ابن الشیخ احمد المذکور

ص:148

و اجازنی بها عن ابیه و امّا البصریّ فالّف ولده الشیخ سالم رسالة اجازنی بها و بجمیع ما تصحّ له روایته السّیّد عمر عن جدّه الشیخ عبد اللّه المذکور و سمعت عنه اوائل الکتب ح اجازنی ابو طاهر عنه و قد سمع منه ابو طاهر مسند الامام احمد بکماله عند قبر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و قرأ علیه شمائل التّرمذی بکماله الا حدیث سمر النّساء فانّه سمعه منه فصل سند هولاء المشایخ السبعة ینتهی الی الامامین الحافظین القدوتین الشهیرین بشیخ الاسلام زین الدّین زکریّا و الشیخ جلال الدین السّیوطی امّا البابلی فروی عن جماعة منهم السالم السهوری عن النجم الغیطی عن الزّین زکریّا و منهم سلیمان بن عبد الدائم البابلی عن الجمال یوسف بن زکریّا عن والده الزّین زکریّا و منهم الفوز علی بن یحیی الزیادی عن الشهاب احمد بن محمد الرّملی عن الزّین زکریّا و منهم الشیخ محمّد حجازی الواعظ عن الغیطی عن الزین زکریا و منهم البرهان اللقانی عن الشمس محمد بن احمد بن محمد الرّملی عن والده عن الزین زکریّا و منهم احمد بن عیسی بن جمیل عن علیّ بن أبی بکر القرافی عن الجلال السیوطی و منهم ابو بکر بن اسماعیل عن ابراهیم بن عبد الرحمن العلقمی عن الجلال السیوطی و للبابلی مشایخ کثیرون غیر هؤلاء ینتهون الی دینک الامامین و امّا الشیخ عیسی فروی عن جماعة منهم ابو الارشاد نور الدّین علیّ بن محمد الاجهوری عن علی بن أبی بکر القرافی عن الجلال السیوطی

ص:149

و منهم شهاب الدّین احمد بن محمّد الشهیر بالخفّاجی عن البرهان ابراهیم بن أبی بکر العلقمی عن الجلال السّیوطی و منهم ابو الحسن علی بن محمد البصری و هو غیر الاجهوری عن سالم السنهوری عن النجم الغیطی عن شیخ الاسلام الزین زکریّا و منهم الشیخ سلطان المزاحی عن الشیخ احمد بن خلیل السبکی عن النجم الغیطی عن الزّین زکریّا و امّا ابن سلیمان فروی عن جماعة منهم شیخ الاسلام ابو عثمان سعید بن ابراهیم الجزائری عرف بقدورة عن أبی عثمان سعید بن احمد المقری عن الحافظ أبی الحسن علیّ بن هارون و أبی زید عبد الرّحمن بن علی بن احمد العاصمی الشهیر بسفیان عن الشیخ الزین زکریا و هذا اسناد مغربی و منهم شیخه المعمر ابو مهدی السجستانی عن المنجور عن النجم الغیطی عن الزین زکریا و منهم ابو الارشاد علی بن محمد الاجهوری و قاضی القضاة احمد بن محمد الخفاجی کلاهما عن الشمس محمد بن احمد الرّملی عن الشیخ زکریّا و منهم السّراج عمر الجامی و الشیخ بدر الدّین الکرخی و الشمس محمد بن احمد العلقمی جمیعا عن الزین زکریا و الجلال السیوطی و امّا الکردیّ فعن الشیخ احمد القشاشی روی بالاجازة العامّة عن الشمس الرّملی عن الزین زکریّا و اکثر اخذه قراءة و سماعا و مشافهة عن الشیخ احمد الشناوی روی عن جماعة منهم ابوه علی بن عبد القدوس عن الشیخ احمد بن حجر المکّی و الشیخ عبد الوهاب الشعراوی کلاهما عن الزین زکریّا و عن الشیخ محمد بن أبی الحسن البکری عن والده عن الزّین زکریّا و عن الشمس محمد بن احمد الرملی عن والده عن الزّین زکریّا و عن الزّین

ص:150

زکریّا بلا واسطة و عن الشیخ حسین ولد یحیی عن الجلال السّیوطی و روی الکردی ایضا عن الشیخ سلطان بن احمد بن سلامة اخذ عن جماعة منهم الشیخ نور الدّین علی الزّیادی و شهاب الدّین خلیل السّبکی و سالم السّنهوری و هو من اقران البابلی و امّا العجیمیّ فله مشایخ کثیرون سمّاهم لی ابو طاهر و لنکتف منها علی اشهرهم منهم القشاشی عن الشناوی عن والده عن الشعراوی عن زکریا و عن الشناوی عن الحسن الانجهی عن الجلال السیوطی و منهم البابلی و الشیخ عیسی المغربی و الامام زین العابدین بن عبد القادر الطبری و اما النخلی فروی عن جماعة منهم البابلی و عیسی و الکردی و قد ذکرنا اسانیدهم و منهم المنصور الطوخی المصری عن الشیخ سلطان المزاحی و منهم الشیخ محمد بن علاّن المکی عن جماعة من اهل مکة و غیرهم و امّا البصری فمشایخه هم مشایخ النخلی و اکثر الاخذ عن البابلی و عیسی و ابن سلیمان و الکردی و قد سردنا اسانیدهم و خود شاه صاحب در رساله اصول حدیث گفته باید دانست که این فقیر این علم و جمیع علوم را محض از خدمت والد ماجد خود اخذ کرده است و بعضی کتب این علم را مثل مصابیح و مشکاة و مسوّی شرح موطّأ که از تصانیف ایشانست و حصن حصین و شمائل ترمذی از خدمت ایشان قراءة و سماعا بتحقیق و تفتیش اخذ نموده و قدری از اوائل صحیح البخاری نیز بطریق درایت از ایشان شنیده و صحیح مسلم و دیگر صحاح سته را بر ایشان

ص:151

سماع غیر منتظم دارد باین نحو که بحضور ایشان طلبه علم می خواندند و این فقیر هم حاضر می بود و تحقیقات و تنقیحات ایشان را می شنید تا آنکه ملکه معتد بها در فهم معانی احادیث و در ادراک دقائق اسانید بفضله تعالی حاصل شد بعد از ان بنابر رسم اجازت از یاران عمدۀ ایشان مثل شاه محمد عاشق پهلتی و خواجه محمد امین ولی اللّهی نیز حاصل کرد و شاه محمد عاشق پهلتی در سماع و قراءة بر شیخ ابو طاهر قدس سرّه و دیگر مشایخ حرمین محترمین شریک و رفیق حضرت ایشان بودند و حضرت ایشان اول در دیار خود بعضی کتب حدیث مثل مشکاة و صحیح بخاری بخدمت والد بزرگوار خود گذرانیده بطریق درایت اخذ این علم فرموده بودند و سند ایشان بواسطه میر محمد زاهد تا ملا جلال الدین دوانی می رسد و سند حدیث ایشان در اوائل انموذج العلوم بتفصیل مذکورست و نیز حضرت والد ماجد فقیر از حاجی محمد افضل که صاحب السند این دیار بودند اجازت حاصل نموده بودند و سند ایشان نیز در رسائل ایشان مذکورست آخرا حضرت والد ماجد در مدینه منوره و در مکّه معظّمه از اجلّه مشایخ حرمین این علم باستیعاب و استقصا فرا گرفتند و بیشتر استفاده ایشان از جناب حضرت شیخ ابو طاهر مدنی قدس سرّه بود که که یگانۀ عصر خود بودند درین باب رحمة اللّه علیه و علی اسلافه و مشایخه و از حسن اتفاقات آنکه شیخ ابو طاهر قدّس سرّه سند مسلسل دارند بصوفیان و عرفا تا شیخ زین الدین زکریا انصاری و هو انّه اخذ عن ابیه الشیخ ابراهیم الکردی و هو عن الشیخ احمد القشاشی و هو عن الشیخ احمد الشّناوی و هو عن والده الشیخ عبد القدّوس الشّناوی و ایضا عن الشیخ محمد بن

ص:152

أبی الحسن البکری و ایضا عن الشیخ محمد بن احمد الرملی و ایضا عن الشیخ عبد الرحمن بن عبد القادر بن فهد و هولاء کلّهم من اجلّة المشایخ العارفین باللّه و الشیخ عبد القدوس عن الشیخ ابن حجر المکی و عن الشیخ عبد الوهّاب الشعراوی و هما عن شیخ الاسلام زین الدین زکریا الانصاری و الشیخ محمد بن البکری عن والده العارف باللّه أبی الحسن البکری و هو عن الشیخ زین الدین زکریا و کذلک الشیخ محمد الرملی عن والده و عن الزین زکریا و امّا الشیخ عبد الرحمن بن عبد القادر بن فهد فعن عمّه جار اللّه بن فهد عن الشیخ جلال الدین السیوطی و نیز شیخ ابو طاهر قدس سره از شیخ حسن عجیمی اخذ و استفاده نمودند و شیخ عجیمی شاگرد شیخ عیسی مغربی شاگرد شیخ محمد بن العلاء البابلی شاگرد شیخ سالم سنهوری و سالم سنهوری از شیخ نجم الدّین غنیطی فرا گرفته و نجم الدین غنیطی از شیخ الاسلام زین الدین زکریا انصاری اخذ نموده و نیز شیخ عیسی مغربی بوسائط بسیار از شیخ جلال الدین سیوطی اخذ کرده و نیز حضرت ابو طاهر از شیخ احمد نخلی که اعلم عصر خود در مکه بودند اخذ کردند و شیخ احمد نخلی از شیخ سلطان مزّاحی و ایشان از شهاب الدین خلیل سبکی و ایشان از شیخ محمد مقدسی و ایشان از شیخ زین الدین زکریا و نیز حضرت شیخ ابو طاهر از شیخ عبد اللّه بن سالم بصری اخذ نموده اند و ایشان از اقران شیخ احمد نخلی بودند و از مشایخ شیخ احمد نخلی اخذ کردند و نیز شیخ ابو طاهر از شیخ محمد بن محمد بن سلیمان مغربی بالجمله هر یک ازین عزیزان بدو واسطه یا سه واسطه بطرق کثیره و شجره ملتفۀ بشیخ زین الدین زکریا و شیخ جلال الدّین

ص:153

سیوطی و شمس الدین سخاوی و عبد الحق سنباطی و سید کمال الدین محمد بن حمزة الحسینی می رسند و هر یکی ازین مذکورین مستند و حافظ وقت خود بودند و تصانیف اینها دائر و سائر و اسانید اینها در آفاق مشهور و معروفست

6-حاکم

وجه ششم از وجوه ابطال زعم مخاطب با کمال آنکه ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن محمد بن حمدویه بن نعیم الضبّی الطهمانی المعروف بالحاکم حدیث تشبیه را روایت نموده چنانچه موفق بن احمد ابو المؤید المعروف باخطب خوارزم در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بعد نقل حدیثی باین اسناد اخبرنا الشیخ الزاهد الحافظ ابو الحسن علی بن احمد العاصمی الخوارزمی قال اخبرنا شیخ القضاة اسماعیل بن احمد الواعظ قال اخبرنا احمد بن حسین البیهقی گفته و بهذا الاسناد عن احمد بن الحسین هذا

اخبرنا ابو عبد اللّه الحافظ فی التاریخ حدّثنا ابو جعفر محمد بن سعید حدثنا محمّد بن مسلم بن وارة حدّثنا عبد اللّه بن موسی العبسی حدّثنا ابو عمر الازدی عن أبی راشد الحبرانی عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی بن عمران فی بطشه فلینظر الی علی بن أبی طالب قال احمد بن الحسین البیهقی لم اکتبه الا بهذا الاسناد و اللّه اعلم فهذا نقل النّاقد الحاکم و هو بحمد اللّه لعروق الاشتباه و الالتباس حاسم و لبنیان الانکار الجالب للخسار هادم و لظهور المجترئین علی الابطال و الادغال قاصم و لحبائل المسوّلین و الخادعین المماذقین فاصم و لأشراک الملبّسین و المدلّسین خارم و لفخاخ المشکّکین

ص:154

و المموّهین جازم و مخفی نماند که تاریخ نیسابور حاکم که حدیث تشبیه را در آن نقل نموده از کتب ممدوحه معتمده معتبره و اسفار جلیلة القدر معروفه مشهوره است عبد الوهاب بن علی السبکی در طبقات شافعیه که گفته قد کانت نیسابور من اجلّ البلاد و اعظمها لم یکن بعد بغداد مثلها و قد عمل لها الحافظ ابو عبد اللّه الحاکم تاریخا خضع له جهابذة الحفّاظ و هو عندی سیّد التواریخ و تاریخ الخطیب و ان کان ایضا من محاسن الکتب الاسلامیّة الاّ انّ صاحبه طال علیه الامر و ذلک لان بغداد و ان کانت فی الوجود بعد نیسابور الا ان علماءها اقدم لانها کانت دار علم و بیت ریاسة قبل ان یرتفع اعلام نیسابور ثم ان الحاکم قبل الخطیب بدهر و الخطیب جاء بعده فلم یات الاّ و قد دخل بغداد من لا یحصی عددا فاحتاج الی نوع من الاختصار فی تراجمهم و امّا الحاکم فاکثر من یذکره من شیوخه او شیوخ شیوخه او ممّن تقارب من دهره لتقدم الحاکم و تاخر علماء نیسابور فلما قلّ العدد عنده کثر المقال و اطال فی التّراجم و استوفاها و للخطیب واضح العذر الذی ابدیناه و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون گفته تواریخ نیسابور منها تاریخ الامام أبی عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوریّ المتوفی سنة خمس و اربعمائة و هو کبیر اوّله الحمد للّه الذی اختار محمّد الخ قال ابن السبکی فی طبقاته و عندی سیّد الکتب الموضوعة للبلاد فاکثر من یذکره من اشیاخه او اشیاخ اشیاخه و غایت فضل و جلالت و نهایت نقد و مهارت و اقصای حذق و براعت و علو مقام و سمو

ص:155

رتبه و عظمت محل و رفعت شان حاکم بسبب کمال وضوح و ظهور حاجت تبیین و توضیح وفاقت ایضاح و تشریح ندارد شمس الدّین احمد المعروف بابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن حمدویه بن نعیم الضّبّی الطهمانی المعروف بالحاکم النیسابوریّ الحافظ المعروف بابن البیّع امام اهل الحدیث فی عصره و المؤلّف فیه الکتب الّتی لم یسبق الی مثلها کان عالما عارفا واسع العلم تفقه علی أبی سهل محمّد بن سلیمان الصّعلوکی الفقیه الشافعی و قد تقدم ذکره ثم انتقل الی العراق و قرأ علی أبی علی بن أبی هریرة الفقیه و قد تقدم ذکره ایضا ثم طلب الحدیث و غلب علیه فاشتهر به و سمعه من جماعة لا یحصون کثرة فان معجم شیوخه یقرب من الفی رجل حتی روی عمن عاش بعده لسعة روایته و کثرة شیوخه و صنّف فی علومه ما یبلغ الفا و خمسمائة جزء منها الصحیحان و العلل و الامالی و فوائد الشیوخ و امالی العشیات و تراجم الشیوخ و امّا ما تفرّد باخراجه فمعرفة علوم الحدیث و تاریخ علماء نیسابور و المدخل الی علم الصحیح و المستدرک علی الصحیحین و ما تفرّد به کلّ واحد من الامامین و فضائل امام الشافعی رضی اللّه عنه و له الی العراق و الحجاز رحلتان و کانت الرحلة الثانیة سنة ستین و ثلاثمائة و ناظر الحفّاظ و ذاکر الشیوخ و کتب عنهم ایضا و باحث الدار قطنی فرضیه و تقلّد القضاء بنیسابور فی سنة تسع و خمسین و ثلاثمائة فی ایام الدّولة السامانیة و وزارة أبی نصر محمّد بن عبد الجبّار العتبی و قلّد بعد ذلک قضاء جرجان فامتنع و کانوا ینفذونه فی رسائل الی

ص:156

ملوک بنی بویه و کانت ولادته فی شهر ربیع الاوّل سنة 321 احدی و عشرین و ثلاثمائة بنیسابور و توفّی بها یوم الثلثاء ثالث صفر سنة خمس و اربعمائة و قال الخلیلی فی کتاب الارشاد توفّی سنة ثلث و اربعمائة رحمه اللّه تعالی و سمع الحدیث فی سنة ثلثین و املی بما وراء النّهر سنة خمس و خمسین و بالعراق سنة سبع و ستّین و لازمه الدار قطنی و سمع منه ابو بکر القفّال الشاشی و انظارهما و حمدویه بفتح الحاء المهملة و سکون المیم و ضمّ الدال المهملة و سکون الواو و فتح المثنّاة من تحتها و بعدها هاء ساکنة و البیّع بفتح الباء الموحّدة و کسر الیاء المثنّاة من تحتها و تشدیدها و بعدها عین مهملة و انّما عرف بالحاکم لتقلّده القضاء و عماد الدّین ابو الفداء اسماعیل بن علی در تاریخ خود در وقائع سنة خمس و اربعمائة گفته و فیها توفّی الحافظ محمد بن عبد اللّه بن محمّد بن حمدویه بن نعیم الضّبّی الطّهمانی المعروف بابن الحاکم النیسابوریّ امام اهل الحدیث فی عصره و المؤلّف فیه الکتب التی لم یسبق الی مثلها سافر فی طلب الحدیث و بلغت عدّة شیوخه نحو الفین و صنّف عدّة مصنّفات منها الصحیحان و الامالی و فضائل الشافعی و انّما عرف ابوه بالحاکم لأنّه تولّی القضاء بنیسابور و عمر بن مظفّر المعروف بابن الوردی در تتمة المختصر در وقائع سنة اربع و اربعمائة گفته و فیها توفی الحافظ محمّد بن عبد اللّه بن محمد بن حمدویه بن نعیم الضّبّی الطهمانی المعروف بابن الحاکم النیسابوریّ امام اهل الحدیث فی عصره و المؤلّف فیه ما لم یسبق إلیه سافر فی طلب الحدیث و بلغت شیوخه

ص:157

الفین و له الصحیحان و الامالی و فضائل الشّافعی عرف ابوه بالحاکم لتولیه القضاء بنیسابور و عبد اللّه بن اسعد یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنة خمس و اربعمائة گفته فیها الامام الکبیر الحافظ الشهیر ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه المعروف بالحاکم بن البیّع النیسابوریّ امام اهل الحدیث فی وقعته کتب عن نحو الفی شیخ و برع فی معرفة الحدیث و فنونه و صنّف التّصانیف و تفقّه علی الامام أبی سهل الصّعلوکیّ الفقیه الشافعی و لازمه الدّار قطنی و سمع منه الامام ابو بکر القفّال الشاشی و غیره من الأئمّة و عبد الغافر بعد اطناب در مدح حاکم و ذکر فضائل و محاسن او در ذیل تاریخ نیسابور حلی ما نقل عنه گفته مضی الی رحمة اللّه تعالی و لم یخلف بعده مثله فی ثامن صفر سنة خمس و اربعمائة و محمد بن عبد الباقی الزرقانی المالکی در شرح مواهب اللدنیّه گفته الحاکم الامام الحافظ الکبیر محمّد بن عبد اللّه الضبّی ابو عبد اللّه النیسابوریّ الثقة الثبت المجمع علی صدقه و معرفته بالحدیث حقّ معرفته اکثر الرّحلة و السماع حتی سمع بنیسابور من نحو الف شیخ و فی غیرها اکثر ولد سنة احدی و عشرین و ثلاثمائة و مات بنیسابور سنة خمس و اربعمائة و تصانیفه نحو خمسمائة قاله الذهبی او الف قاله عبد الغافر الفارسی و قال غیرهما الف و خمسمائة و عنه شربت ماء زمزم و سألت اللّه ان یرزقنی حسن التصنیف و شیخ عبد الحق در رجال مشکاة گفته الحاکم هو ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن محمد بن حمدون بن نعیم بن الحکم الضبی النیسابوریّ

ص:158

المعروف بابن البیّع من اهل الفضل و العلم و المعرفة فی العلوم المتنوّعة کان فرید عصره و وحید وقته خاصّة فی علوم الحدیث و له فیها المصنّفات الکبیرة و الغریبة العجیبة قدم بغداد فی شیبه و کتب بها عن علیّ بن السّماک و احمد بن سلیمان النّجار و أبی سهل بن زیاد و دعلج بن احمد و غیرهم ثم وردها و قد غلب شیبه فحدّث بها عن أبی العبّاس الاصمّ و أبی علیّ الحافظ و محمد بن صالح بن هانی و غیرهم روی عنه الدار قطنی و محمّد بن الفوارس و کان ثقة ولد سنة احدی و عشرین و ثلاثمائة و اوّل سماعه سنة ثلثین و ثلاثمائة و مات بنیسابور سنة خمس و اربعمائة رحمة اللّه علیه و مولوی صدّیق حسن معاصر در اتحاف النّبلا گفته محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن حمدویه بن نعیم بن الحکم الضّبیّ الطّهمانیّ الحاکم النیسابوریّ الحافظ المعروف بابن البیّع امام اهل حدیث بود در عصر خود و در ان کتابها تالیف کرده که مثل آن مسبوق نشده عالم عارف واسع العلمست تفقّه بر ابی سهل محمّد بن سلیمان صعلوکی کرده بعراق آمد و بر أبی علیّ بن أبی هریرۀ فقیه قراءت نمود و طلب حدیث فرمود و حدیث بروی غالب شد و بدان شهرت یافت حدیث را از جماعتی کثیر لا تحصی شنیده معجم شیوخ او بدو هزار کس می رسد از کسی که بعد او زنده ماند هم راویست بنابر سعت روایت و کثرت شیوخ تصانیفش در علوم بیک هزار و پانصد جزو می رسد منها الصحیحان و العلل و الامالی و فوائد الشیوخ و امالی العشیات و تراجم الشیوخ و آنچه باخراج آن متفرّد گشته معرفت حدیث و تاریخ

ص:159

علماء نیسابور و المدخل الی علم الصّحیح و المستدرک علی الصحیحین و ما تفرّد به کلّ واحد من الامامین و فضائل امام شافعیست او را بسوی حجاز و عراق دو رحلتست رحلت ثانیه در سنة ستّین و ثلاثمائة بود با حفّاظ مناظره کرده و با شیوخ مذاکره نموده و از آنها نوشته و با دار قطنی مباحثه نموده و وی آن را پسندیده خلیلی در کتاب الارشاد گفته حدیث در سنة ثلثین شنیده و املا در ماوراء النهر در سنة خمس و خمسین نموده و در عراق بسنة سبع و ستّین و دار قطنی لازم او گردیده ابو بکر قفّال شاشی و انظار او از وی راوی اند قاضی نیسابور شده بود در سنة تسع و خمسین در ایّام دولت سامانیّه و وزارت أبی النّصر محمّد بن عبد الجبّار العتبی بعده قاضی جرجان گشته ممتنع شد در بستان المحدثین گفته حاکم او را از آن گویند که قاضی شده بود و طهمانی نسبت بیکی از اجداد اوست که طهمان نام داشت و ابن البیّع بفتح موجده و تشدید تحتیه از آن خوانند که یکی از اجداد او بیّع بود بیّع را در لغت هندی بیوپاری نامند تولد او در سنة 321 احدی و عشرین و ثلاثمائة در نیسابور بوده در صغر سن طلب علم حدیث نمود پدر و ماموی او او را برین کار ترغیب و تقیید می کردند پدرش مسلم را دیده بود و او از پدر خود روایت دارد و از ابو العباس اصم و ابو عبد اللّه الاخرم و ابو العبّاس بن محبوب و ابو عمرو بن السمّاک و ابو علیّ نیسابوری و دیگر اجلّۀ علمای این فن و ابو ذر هروی صاحب روایت بخاری و ابو یعلی خلیلی و ابو القاسم قشیری و بیهقی و دیگر اساتذۀ این صنعت از وی روایت نموده اند گویند در زمان وی چهار کس در مملکت اسلام سرآمد محدثین بودند دار قطنی در بغداد

ص:160

و حاکم در نیسابور و ابن منده در اصفهان و عبد الغنی در مصر در میان اینها محققین اهل حدیث چنین حکم کرده اند که دار قطنی در معرفت علل ممتاز و مستثنی بود و حاکم در فن تصنیف و ترتیب دخل تمام داشت و ابن منده در کثرت احادیث و معرفت واسعه متفوّق بود و عبد الغنی را در معرفت اسباب تبحر زائدست وفاتش عجیب طور واقع شد روزی در حمّام درآمد و غسل برآورد چون از آنجا برآمد آهی کشید و جان داد هنوز لنگ بسته بود و جامها نپوشیده و این واقعه در ماه صفر سنة خمس و اربعمائة رو داده بعد از وفات بخواب دیدند می گفت نجات یافتم پرسیدند در چه چیز گفت در نوشتن حدیث انتهی آری حدیث همچنین چیزست که نوشتن او نجات می بخشد تا بخواندن و روایت کردن و رسانیدنش بمردم و خود بر ان عمل نمودن چه رسد اللّهم اجعلنا منهم و احشرنا فی زمرتهم بجاه صاحب الحدیث صلّی اللّه علیه و سلّم و ارزقنا شفاعته یوم القیامة آمین حمدویه بفتح حا و سکون میم و ضمّ دال و سکون واو و فتح یاست قاله ابن خلکان و مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر در جامع الاصول گفته القسم الاول فی الصحیح و ینقسم الی عشرة انواع خمسة منها متفق علی صحّتها و خمسة مختلف فی صحتها النوع الاوّل من المتفق علیه اختیار الامامین أبی عبد اللّه البخاری و أبی الحسین مسلم و هی الدرجة العلیاء من الصحیح و هو الحدیث الّذی یرویه الصحابی المشهور بالروایة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و له راویان ثقتان ثم یرویه عنه التابعی المشهور بالرّوایة عن الصّحابة و له راویان ثقتان ثم یرویه عنه من اتباع التابعین الحافظ المتقن

ص:161

المشهور و له رواة من الطّبقة الرابعة ثم یکون شیخ البخاری او مسلم حافظا متقنا مشهورا بالعدالة فی روایته فهذه الدرجة العلیاء من الصحیح و بعد فاصله یسیره گفته و هذا الشرط الذی ذکرناه قد ذکره الحاکم ابو عبد اللّه النیسابوریّ و قد قال غیره انّ هذا الشرط غیر مطّرد فی کتابی البخاری و مسلم فانّهما قد اخرجا فیهما احادیث علی غیر هذا الشرط و الظّنّ بالحاکم غیر هذا فانّه کان عالما بهذا الفنّ خبیر بغوامضه عارفا بأسراره و ما قال هذا القول و حکم علی الکتابین بهذا الحکم الا بعد التفتیش و الاختبار و التیقّن لما حکم به علیهما ثم غایة ما یدّعیه هذا القائل انّه تتبّع الاحادیث التی فی الکتابین فوجد فیها احادیث لم ترد علی الشرط الّذی ذکره الحاکم و هذا منتهی ما یمکنه ان ینقض به و لیس ناقضا و لا یصلح ان یکون دافعا لقول الحاکم فانّ الحاکم مثبت و هذا ناف و المثبت یقدم علی النّافی و کیف یجوز له ان یقضی بانتفاء هذا الحکم بکونه لم یجده و لعل غیره قد وجده و لم یبلغه و بلغ سواه و حسن الظنّ بالعلماء احسن و التوسّل فی تصدیق اقوالهم اولی ازین عبارت ظاهرست که حاکم عالم بفنّ حدیث و خبیر بغوامض ان و عارف باسرار آن بوده نمی گوید آنچه را می گوید مگر بعد تفتیش و اختبار و تیقن بآنچه حکم می کند و اثبات حاکم بر نفی دیگران مقدّمست و حسن ظن بحاکم احسنست و تصدیق قول او اولاست و فی کل ذلک من المدح الجلیل و الثناء الجمیل ما یروی الغلیل و یشفی العلیل و یستاصل شافة القال و القیل و یحتاج اسّ الارتیاب و التشکک

ص:162

الرکیک فی شان هذا الحبر النبیل و اللّه یهدی من یشاء الی سواء السّبیل و فخر رازی در رساله فضائل شافعی و ترجیح مذهب او گفته و امّا المتأخّرون من المحدّثین فاکثرهم علما و اقواهم قوّة و اشدّهم تحقیقا فی علم الحدیث هؤلاء و هم ابو الحسن الدّار قطنی و الحاکم ابو عبد اللّه الحافظ و الشیخ ابو نعیم الاصفهانی و الحافظ ابو بکر البیهقی و الامام ابو بکر عبد اللّه بن محمّد بن زکریا الجوزقی صاحب کتاب المتّفق و الامام الخطیب صاحب تاریخ بغداد و الامام ابو سلیمان الخطابی الّذی کان بحرا فی علم الحدیث و اللغة و قیل فی وصفه جعل الحدیث لابی سلیمان کما جعل الحدید لابی سلیمان یعنون داود النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم حیث قال تعالی فیه وَ أَلَنّا لَهُ اَلْحَدِیدَ فهؤلاء العلماء صدور هذا العلم بعد الشیخین و هم باسرهم متّفقون علی تعظیم الشافعی و المبالغة فی الثناء علیه و لکلّ واحد منهم تصنیف مفرد فی مناقبه و فضائله و مآثره و کلّ ما ذکرناه یدلّ علی انّ علماء الحدیث قدیما و حدیثا کانوا معظّمین للشّافعی معترفین بتقدّمه و تفرّده ازین عبارت ظاهرست که حاکم از جملۀ اکثر محدّثین متاخرین از روی علم و اقوایشان از روی قوت و اشدّ ایشان از روی تحقیق در علم حدیث و مثل ابو داود صاحب سنن و امثالش از صدور این علم بعد شیخین بوده و رازی اثبات جلالتشان شافعی بمدح و تعظیم و تبجیل حاکم و امثال او شافعی را می نماید و نودی در تهذیب الأسماء گفته و اضبط انشاء اللّه تعالی من اسماء الاشخاص و اللّغات و المواضع کلّ ما یحتاج الی

ص:163

ضبط بتقییده بالحرکات و التّخفیف و التّشدید و انّ هذا الحرف بالعین المهملة او الغین المعجمة و ما اشبهه و انقل کلّ ذلک انشاء اللّه تعالی محقّقا مهذّبا من مظانّه المعتمدة و کتب اهل التحقیق فیه فما کان مشهورا لا اضیفه غالبا الی قائله لکثرتهم و عدم الحاجة إلیه و ما کان غریبا اضیفه الی قائله او ناقله و ما کان من الأسماء و بیان احوال اصحابها نقلته من کتب الائمّة الحفّاظ الاعلام المشهورین بالامامة فی ذلک و المعتمدین عند جمیع العلماء کتاریخ البخاری و ابن أبی خیثمة و خلیفة بن خیّاط المعروف بسنان و الطّبقات الصّغیر و الطّبقات الکبیر لمحمّد بن سعد کاتب الواقدی و هو ثقة و ان کان شیخه الواقدی ضعیفا و من الجرح و التعدیل لابن أبی حاتم و الثقات لابی حاتم بن حبّان بکسر الحاء و تاریخ نیسابور للحاکم أبی عبد اللّه و تاریخ بغداد للخطیب و تاریخ دمشق للحافظ أبی القسم بن عساکر و غیرها من کتب التواریخ الکبار و غیرها و من کتب اسماء الصّحابة کالإستیعاب لابن عبد البرّ و کتاب ابن مندة و أبی نعیم و أبی موسی و ابن الاثیر و غیرها و من کتب المغازی و السّیر و من کتب ضبط الأسماء کالمؤتلف و المختلف للدّارقطنی و عبد الغنی بن سعید و الخطیب البغدادی و ابن ماکولا و غیرها الخ ازین عبارت ظاهرست که حاکم از ائمّه حفّاظ اعلامست که مشهوراند بامامت، در بیان احوال رجال و معتمداند نزد جمیع علما و نیز بنابر افادۀ نووی در تهذیب الاسماء بترجمۀ بخاری حاکم از اعلام مسلمین و اصحاب

ص:164

فضل و ورع و دین و حفّاظ ثقات متقنینست که مجازفت در عبارات نمی کنند بلکه تامّل در آن می نمایند و حرز آن می کنند و محافظت بر صیانت آن می کنند اشدّ محافظت قال فی تهذیب الاسماء بعد ذکر مدح البخاری عن جمع منهم الحاکم فهذه احرف من عیون مناقبه و صفاته و درر شمائله و حالاته اشرت إلیها اشارات لکونها من المعروفات الواضحات و مناقبه لا تستقصی لخروجها عن ان تحصی و هی منقسمة الی حفظ و درایة و اجتهاد فی التحصیل و روایة و نسک و افادة و ورع و زهادة و تحقیق و اتقان و تمکّن و عرفان و احوال و کرامات و غیرها من انواع المکرمات و یوضح ذلک ما اشرت إلیه من اقوال اعلام المسلمین و اولی الفضل و الورع و الدّین و الحفّاظ النقّاد المتقنین الّذین لا یجازفون فی العبارات بل یتامّلونها و یحرزونها و یحافظون علی صیانتها اشدّ المحافظات و اقاویلهم بنحو ما ذکرته غیر منحصرة و فیما اشرت إلیه ابلغ کفایة للمستبصر رضی اللّه عنه و ارضاه و جمع بینی و بینه و جمیع أحبائنا فی دار کرامته مع من اصطفاه و جزاه عنّی و عن سائر المسلمین اکمل الجزاء و حباه من فضله ابلغ الحباء و نیز نووی در منهاج شرح صحیح مسلم گفته ذکر مسلم رحمه اللّه تعالی فی اوّل مقدمة صحیحه انّه یقسم الاحادیث ثلثة اقسام الاوّل ما رواه الحفّاظ المتقنون و الثانی ما رواه المستودون المتوسّطون فی الحفظ و الاتقان و الثالث ما رواه الضّعفاء و المتروکون و انّه إذا فرغ من القسم الاوّل اتبعه الثّانی و امّا الثالث فلا یعرج علیه

ص:165

فاختلف العلماء فی مراده بهذا التّقسیم فقال الامامان الحافظان ابو عبد اللّه الحاکم و صاحبه ابو بکر البیهقی رحمهما اللّه ان امنیّة اخترمت مسلما رحمه اللّه قبل اخراج القسم الثانی و انّه انما ذکر القسم الاوّل قال القاضی عیاض و هذا مما قبله الشیوخ و النّاس من الحاکم أبی عبد اللّه و تابعوه علیه و ولی الدّین الخطیب در رجال مشکاة گفته البیهقی هو ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی کان اوحد دهره فی الحدیث و التّصانیف و معرفة الفقه و هو من کبار اصحاب الحاکم أبی عبد اللّه قالوا تسعة من الحفّاظ احسنوا التصنیف و عظم الانتفاع بتصانیفهم ابو الحسن علیّ بن عمر الدار قطنی ثم الحاکم ابو عبد اللّه النیسابوریّ الخ و عبد الوهّاب بن علی السبکی در طبقات شافعیّه گفته و کذلک لا یستثقل حامل هذه الطبقات ما اشتملت علیه من کثرة الاسانید فهی لعمر اللّه بهجة هذا الکتاب و زینة هذا الجامع لمحاسن الاصحاب و واسطة هذا العقد الآخذ بعقول اولی الالباب و لقد یعزّ علی ابناء الزمان جمعها و یبعد منهم و قد رکبوا الهوینا و رکنوا الی الدنیا وضعها و یتعذّر علیهم و هم الّذین قنع الفاضل منهم بحاجة فی نفسه من اسم التّصنیف قضاها صنعها فانهم رفضوا طلب الحدیث بالکلّیّة فضلا عن جمعه بالاسانید و نقضوا قواعد الائمّة الّذین قال منهم سفیان الثوری رضی اللّه عنه الاسناد زین الحدیث فمن اعتنی به فهو السّعید و رفضوا قول عبد اللّه بن المبارک الاسناد الدّین و قول الثوری قبله الاسناد سلاح المومن

ص:166

و احمد بن حنبل بعده طلب علوّ الاسناد من الدّین فباءوا باثم عظیم و عذاب شدید فالحق قول ابن المبارک لولا الاسناد لقال من شاء ما شاء و طریق حفّاظ هذا الحدیث الذین قال منهم قائل مثل الذی یطلب دینه بلا اسناد مثل الّذی یرتقی السّطح بلا سلّم فانّی یبلغ السّماء و قال منهم الاوزاعی ما ذهاب العلم الاذهاب الاسناد و قال زائد بن زریع لکل دین فرسان و فرسان هذا الدّین اصحاب الاسانید فرضی اللّه عنهم هم القوم بهم کمّل اللّه النّعماء فاین اهل عصرنا من حفّاظ هذه الشریعة أبی بکر الصدّیق و عمر الفاروق و عثمان ذی النّورین و علیّ المرتضی و الزبیر و طلحة و سعد و عبد الرحمن بن عوف و أبی عبیدة بن الجرّاح و ابن مسعود و ابیّ بن کعب و سعد بن معاذ و بلال بن رباح و زید بن ثابت و عائشة و أبی هریرة و عبد اللّه بن عمرو بن العاص و ابن عمرو ابن عبّاس و أبی موسی الاشعری و من طبقة اخری من التابعین اویس القرنی و علقمة بن قیس و الاسود بن یزید و مسروق بن الاجدع و ابن المسیّب و أبی العالیة و شقیق أبی وائل و قیس بن أبی حازم و ابراهیم النخعی و أبی الشعثاء و الحسن البصری و ابن سیرین و سعید بن جبیر و طاؤس و الاعرج و عبد اللّه بن عبد اللّه بن عتبة و عروة بن الزبیر و عطا بن أبی رباح و عطا بن یسار و القسم بن محمد و أبی سلمة بن عبد الرحمن و ثابت البنانی و أبی الزنّاد و عمرو بن دینار و أبی اسحاق السبیعی و الزهری

ص:167

و منصور بن المعتمر و یزید بن حبیب و ایوب السّختیانی و یحیی بن سعید و سلیمان التیمی و جعفر بن محمد و عبد اللّه بن عون و سعید بن أبی عروبة و ابن جریج و همام الدستوائی طبقة اخری و الاوزاعی و الثوری و معمر بن راشد و شعبة بن الحجّاج و ابن أبی ذئب و مالک و ابو احسن بن صالح و الحمّاد بن زید و زائدة بن قدامة و سفین بن عیینة و عبد اللّه بن المبارک و ابن وهب و معتمر بن سلیمان و وکیع بن الجرّاح و یزید بن زریع و یزید بن هارون و أبی بکر بن عیّاش اخری و الشافعی و عفان بن مسلم و آدم بن أبی ایاس و أبی الیمان و أبی داود الطیالسی و سعید بن منصور و أبی عاصم النبیل و القعنبی و أبی مسهر و عبد الرزّاق بن همام اخری و احمد بن محمّد حنبل و احمد بن ابراهیم الدورقی و احمد بن صالح المصری و احمد بن منیع و اسحاق بن راهویه و الحرث بن مسکین و حیوة بن شریح الحمصی و خلیفة بن خیّاط و زهیر بن حرب و شیبان بن فروخ و أبی بکر بن أبی شیبة و علی بن المدینی و عمرو بن محمّد الناقد و قتیبة بن سعید و محمد بن بشار بندار و محمد بن المثنّی و مسدد بن مسرهد و همام بن عمّار و یحیی بن معین و یحیی بن یحیی النیسابوریّ اخری و محمد بن یحیی الذهلی و البخاری و أبی حاتم الرازی و احمد بن شیبان المروزی و أبی بکر الاثرم و عبد بن حمید الکشی و عمر بن شبّه اخری و أبی داود السجستانی و صالح جزرة و الترمذی و ابن ماجة اخری و عبدان و عبد اللّه بن احمد الاهوازی و الحسن بن سفین و جعفر الفریابی و النّسائی و أبی یعلی و احمد بن

ص:168

المثنّی و محمّد بن جریر و أبی خزیمة و أبی القاسم البغوی و أبی بکر عبد اللّه بن أبی داود و أبی عروبة الحرانی و أبی عوانة الاسفرائنی و یحیی بن محمد بن صالح اخری و أبی بکر بن زیاد النیسابوریّ و أبی حامد احمد بن محمد بن الشّرقی و أبی جعفر محمد بن عمر و العقیلی و أبی العبّاس الدغولی و عبد الرحمن بن أبی حاتم و أبی العبّاس بن عقدة و خیثمة بن سلیمان الطرابلسی و عبد الباقی بن قانع و أبی علی النیسابوریّ اخری و أبی القسم الطبرانیّ و أبی حاتم محمد بن حبّان و أبی علی بن السّکن و أبی بکر الجعابی و أبی بکر احمد بن محمد السّنی الدینوری و أبی احمد عبد اللّه بن عدیّ الجرجانی و أبی الشیخ عبد اللّه بن محمد بن جبّان و أبی بکر احمد بن ابراهیم الاسماعیلی و أبی الحسین محمّد بن المظفر و أبی احمد الحاکم و أبی الحسن الدار قطنی و أبی بکر الجوزقی و أبی حفص بن شاهین اخری و أبی عبد اللّه بن مندة و أبی عبد اللّه الحسین بن احمد بن بکیر و أبی عبد اللّه الحاکم و عبد الغنی بن سعید الازدی و أبی بکر بن مردویه و أبی عبد اللّه محمد بن احمد غنجار و أبی بکر البرقانی و أبی حازم العبدوی و حمزة السهمی و أبی نعیم الاصبهانی اخری و أبی عبد اللّه الصّوری و الخطیب و البیهقی و ابن حزم و ابن عبد البر و أبی الولید السّاجی و أبی صالح المعزول اخری و أبی اسحاق الحبّال و أبی نصر بن ماکولا و أبی عبد اللّه الحمیدی و أبی علیّ الغسانی و أبی الفضل محمّد بن طاهر المقدّسی و أبی علیّ بن سکرة اخری و أبی عامر محمد بن سعدون العبدری و أبی القاسم التیمی و أبی الفضل بن ناصر و أبی العلاء الهمدانی و أبی طاهر

ص:169

السّلفی و أبی القسم بن عساکر و أبی سعد السّمعانی و أبی موسی المدینی و خلف بن بشوال و أبی بکر الحازمی اخری و عبد الغنی المقدسی و ابن الاخضر و عبد القادر الرّهاوی اخری و أبی بکر بن نقطة و ابن المدینی و أبی عبد اللّه محمّد بن عبد الواحد بن احمد المقدسی و ابن الصّلاح و ابراهیم الصریفینی و الحافظ یوسف بن خلیل اخری و عبد العظیم المنذری و رشید الدّین العطار و ابن مسدی اخری و النووی و الدّمیاطی و ابن الطاهری و عبید الاشعری و محب الدین الطبری و شیخ الاسلام بن دقیق العید اخری و القاضی سعد الدّین الحارثی و الحافظ أبی الحجّاج المزی و الشیخ تقی الدّین بن تیمیة و الشیخ فتح الدّین بن سیّد النّاس و الحافظ قطب الدّین عبد الکریم الحلبی و الحافظ علم الدّین البرزالی و شیخنا الذهبی و الشیخ الوالد اخری و الحافظ أبی العبّاس بن المظفّر و الحافظ صلاح الدّین العلائی فهؤلاء مهرة هذا الفنّ و قد اغفلنا کثیرا من الأئمّة و اهملنا عددا صالحا من المحدّثین و انما ذکرنا من ذکرناه لیتنبّه بهم علی من عداهم ثم افضی الامر الی طیّ بساط الاسانید راسا و عدّ الاکثار منها جهالة و وسواسا از ملاحظۀ این عبارت بچند وجه جلالت منزلت و عظمت مرتبت و علوّ قدر و سموّ فخر حاکم عمدة الاعاظم ظاهرست اوّل آنکه از ان واضحست که حاکم مثل دیگر حضرات که سبکی اسامی متبرکۀ شان درین عبارت ذکر کرده از اهل عصر او نهایت بالاتر و فائق تر و سابق تر در جلالت و عظمت و حفظ و اتقان بودند و اهل عصر سبکی بپایه و مایۀ شان

ص:170

هرگز نمی رسند و انّی ذلک و این فانّ ادعاء مساواتهم له فضلا عن تفضیلهم کذب بلا مین دوّم آنکه از آن ظاهرست که حاکم از حفّاظ شریعت مقدّسه بوده سوم آنکه از آن واضح است که حاکم از طبقۀ جلیلۀ ابو عبد اللّه بن منده و أبی عبد اللّه الحسین بن احمد بن بکیر و عبد الغنی بن سعید الازدی و أبی بکر بن مردویه و أبی عبد اللّه محمّد بن احمد غنجار و أبی بکر البرقانی و أبی حازم العبدوی و حمزة السّهمی و أبی نعیم اصبهانی بوده و ظاهرست که این حضرات از اساطین دین و ائمّه منقدین و مشایخ مقبولین و اسلاف معظمین سنّیه اند چهارم آنکه از قول او فهؤلاء مهرة هذا الفنّ هویداست که حاکم مثل دیگر حضرات مذکورین از مهرۀ فنّ حدیث و حذّاق این علم شریفست و سبکی بر ذکر او مثل ذکر دیگر ائمّه و اساطین خود می نازد پنجم آنکه از آن ظاهرست که حاکم مثل دیگر حضرات مذکورین بالاترست از بسیاری از ائمّه سنیّه که سبکی اغفال ذکر شان کرده می باید که آدمی بذکر حاکم و دیگران تنبّه بر دیگران حاصل سازد و ششم آنکه ازین عبارت در کمال وضوح و ظهور لائحست که حاکم در صفت جمیله حفظ شریعت و مدیحت جلیله مهارت در فن حدیث مشارکت با خلفاء راشدین و اکابر صحابۀ مکرمین داشته و علم مساهمتشان و لو بعد عدّة طبقات برافراخته هفتم آنکه بنابر افاده یزید بن زریع که در صدر این عبارت مذکورست ظاهرست که برای هر دینی فرسان هستند و فرسان این دین اصحاب اسانید می باشند و چون حاکم بنصّ سبکی از اصحاب اسانید بلکه از حفاظ شریعت و مهره فن حدیثست پس حاکم از فرسان دین و رؤساء حکام شرع مبین باشد هشتم آنکه ازین عبارت هویداست که سبکی

ص:171

در حق اصحاب اسانید رضای پروردگار را از ته دل خواستگار و بگفتن کلمه هم القوم مثبت کمال جلالت شان و علوّ فخار این ائمّه کبارست و از عبارت ما بعد ظاهرست که حاکم را از جمله همین حضرات اصحاب اسانید و ارباب حفظ و تنفید شمار می نماید نهم آنکه از قول سبکی بهم کمّل اللّه النعماء ظاهرست که حق تعالی باصحاب اسانید تکمیل نعماء و اسباغ آلاء فرموده و واضحست که حاکم را از اجلّه همین حضرات شمار نموده پس حاکم هم از جمله کسانی باشد که حق تعالی بسبب او تکمیل نعم و حفظ از نقم فرموده دهم آنکه چون بتصریح سبکی حاکم از اصحاب اسانید و حفاظ شریعت و مهرۀ فن حدیث معدود هست پس مدائح اسناد که سبکی آن را از ائمه خود نقل کرده مثل اینکه اسناد زین حدیثست پس کسی که اعتنا بآن کرد پس همانست سعید و اینکه اسناد عین دینست و اینکه اسناد سلاح مؤمن است و اینکه مثل شخصی که دین خود را بغیر اسناد طلب نماید مثل کسیست که بر سطح بلند شود بغیر سلم و غیر ان بجمیعها برای حاکم که از اجلۀ اصحاب اسانیدست ثابت خواهد شد تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ و عبد الرحیم بن حسن الاسنوی در شروع طبقات شافعیه گفته و بعد فانّ الشافعی رضی اللّه و ارضاه و نفعنا به و بسائر ائمّة المسلمین اجمعین قد حیز له فی اصحابه من السعادة امور لم یتفق فی اصحاب غیره منها انهم المقدّمون فی المساجد الثلثة الشّریفة شرّفها اللّه تعالی و منها ان الکلمة لهم فی الاقالیم الفاضلة المشار إلیها و غالب الاقالیم الکبار العامرة المتوسطة فی الدنیا المتأصّلة الّتی دین الاسلام و شعار الاسلام بها ظاهر

ص:172

منتظم کالحجاز و الیمن و مصر و الشّام و العراقین و خراسان و دیار بکر و اقلیم الرّوم و منها ازدیاد علمائهم فی کلّ عصر الی زماننا بالنسبة الی غیرهم و سببه ما اشرنا إلیه من ظهورهم علی غیرهم فی الاقالیم السابق وصفها و منها انّ کبار ائمّة الحدیث امّا من جملة اصحابه الآخذین عنه او عن اتباعه کالامام احمد و التّرمذی و النّسائی و ابن ماجة و ابن المنذر و ابن حبّان و ابن خزیمة و البیهقی و الحاکم و الخطابی و الخطیب و أبی نعیم ازین عبارت واضحست که حاکم از کبار ائمّه حدیثست و از جملۀ اصحاب شافعیست که آخذاند از او یا اتباع او و بودن حاکم و امثال او از اصحاب شافعی از جملۀ امور دالّه بر سعادت شافعیست که مثل آن در اصحاب دیگران اتفاق نیفتاده و میرزا محمّد بن معتمد خان بدخشی در تراجم الحفاظ گفته الحاکم لقب به جماعة من اهل الحدیث فمنهم من لقب به لاجل ریاسة دنیویة کالحاکم الشهید أبی الفضل محمّد بن محمّد بن احمد بن عبد اللّه المروزی ولی القضاء ببخاری مدة ثم استوزره الامیر الحمید ابو محمّد نوح بن نصر بن احمد بن اسماعیل السّامانی صاحب خراسان و ماوراء النهر و الحاکم أبی نصر منصور بن محمد بن احمد البخاری کان محتسب بخارا مدة طویلة و الحاکم أبی الفضل محمّد بن الحسین بن محمد بن موسی بن مهران الحدّادی المروزی کان قاضیا بمرو و بخارا و منهم من لقب به لاجل الرّیاسة فی الحدیث و هما رجلان فاقا اهل عصرهما فی معرفة الحدیث احدهما الحاکم ابو احمد محمد بن محمد بن احمد بن اسحاق النیسابوریّ و لیس له

ص:173

ذکر فی هذا الکتاب و هو الاکبر و الثانی الحاکم ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن محمّد بن حمدویه النیسابوریّ صاحب المستدرک علی الصحیحین و تاریخ نیسابور و غیر ذلک من المصنفات و هو الاشهر و حسب افاده والد مخاطب حاکم از جمله مجددین دین جناب ختم المرسلین صلّی اللّه علیه و آله اجمعینست و در مائة رابعه احیاء دین و احکام علم حدیث نموده چنانچه در قرة العینین گفته و خبر دادند ازین که بر راس مائة مجددی پیدا خواهد شد و همچنان واقع شد و بر سرمایۀ مجددی که از سر نو احیاء دین نمود پدید آمد بر مائة اولی عمر بن عبد العزیز جور ملک را برانداخت و رسوم صالحه نهاد و بر مائة ثانیه شافعی تاسیس اصول و تفریع فقه کرد و بر مائة ثالثه ابو الحسن اشعری احکام قواعد اهل سنت کرده و با مبتدعان مناظرها نمود و در مائة رابعه حاکم و بیهقی و غیر ایشان احکام علم حدیث نمودند و ابو حامد و غیر ایشان تفریعات فقهیّه آوردند و در مائة خامسه غزالی راهی جدید پیدا کرد و فقه و تصوف و کلام بر هم آمیخت و از میان حقائق این فنون نزاع برخاست و در مائة سادسه امام رازی اشاعت علم کلام کرد و امام نووی احکام علم فقه و همچنان تا حال بر سر مائة مجددی پیدا شده آمده است انتهی کمال حیرتست که مخاطب با وجود روایت چنین امام جلیل الشأن که حسب افاده والد ماجدش از مجددین دین جناب سید المرسلین صلّی اللّه علیه و آله و سلم که آن حضرت بوجودشان بشارت داده می باشد و احیاء دین آن حضرت و احکام و اتقان علم حدیث در مائة رابعه نموده و بر بیهقی و غیر او مقدم بوده انکار بحت نموده کمال و نیز ولی اللّه پدر مخاطب در فتح الرّحمان فی ترجمة القرآن گفته و استمداد

ص:174

این کتاب در آنچه متعلق بنقلست از اصح تفاسیر محدّثین که تفسیر بخاری و مسلم و ترمذی و حاکمست کرده شده انتهی ازین عبارت ظاهرست که تفسیر حاکم از اصح تفاسیر و قرین تفسیر بخاری و مسلم و ترمذیست و ناهیک به جلالة و وثوقا و خود مخاطب جابجا بروایات حاکم و انهم بمقابله اهل حقّ تمسک نموده است بجواب طعن پانزدهم از مطاعن أبی بکر گفته جواب ازین دلیل انست که قطع دست چپ سارق از ابو بکر دو بار بوقوع آمده یک بار در دزدی سوم چنانچه نسائی مفصل از حارث بن حاطب لخمی و طبرانی و حاکم روایت کرده اند و حاکم گفته است که صحیح الاسناد و همینست حکم شریعت نزد اکثر علما انتهی و نیز مخاطب بجواب طعن چهارم از مطاعن أبی بکر گفته و بر بنو فزاره نیز امیر لشکر ابو بکر صدیق بود چنانچه حاکم از سلمه بن اکوع روایت می کند که

امر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابا بکر فغزونا ناسا من بنی فزارة فلما دنونا من الماء امرنا ابو بکر فعرّسنا فلما صلّینا الصبح امرنا ابو بکر فشنّنا الغارة الی آخر الحدیث و در کید صد و دوم گفته و چون روایت حذیفه نیز صحیحست رجوع کردیم بروایات صحابه دیگر از ابو هریره و این حدیث را مفسر یافتیم و اشکال مندفع شد اخرج الحاکم و البیهقی عن أبی هریرة قال انما بال قائما الجرح کان فی ما بضه پس از اینجا وجه قیام معلوم شد انتهی و در کید نود و یکم گفته و اهل سنت چه قسم دشمنان اهلبیت را دوست دارند حال آنکه در کتابهای ایشان روایات صریحه باین مضمون موجوداند که

من مات و هو مبغض لآل محمد دخل النار و ان صلّی و صام و این روایت را

ص:175

طبرانی و حاکم آورده اند انتهی ازین عبارت ظاهرست که حاکم از اهل سنتست و مخالفت اهل سنت روایت او را مثل روایات دیگر سنیه ناممکنست عجب که جای مخالفت روایت حاکم از اهل سنت ناممکن داند و جای روایت او را اصلا اصغا نکند بلکه آن را برملا انکار و ابطال نماید و نفی روایت آن از اهل سنّت فرماید إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ و در حقیقت خود باین ابطال از اهل سنت باعتراف خودش خارج گردید چه هر گاه باعتراف او مخالفت اهل سنت با روایات کتب خودش ناممکن باشد و در ذکر این روایات روایت حاکم را ذکر کند و باز خود درین مقام و مقامات دیگر مثل حدیث ولایت و حدیث طیر و حدیث مدینة العلم مخالفت روایات کتب کثیره از اهل سنت که حاکم نیز از جمله ایشانست نماید بلا شبه او از اهل سنت خارج باشد

7-ابن مردویه

وجه هفتم از وجوه ردّ و ابطال نفی و انکار مخاطب با کمال حدیث تشبیه را آنکه ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه موفق بن احمد ابو الموید المعروف باخطب خوارزم در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته اخبرنا شهردار هذا إجازة

قال اخبرنا ابو الفتح عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی إجازة عن الشریف أبی طالب المفضّل بن محمد بن طاهر الجعفری باصبهان عن الحافظ أبی بکر احمد بن موسی بن مردویه بن فورک الاصبهانی قال حدّثنا محمد بن احمد بن ابراهیم قال حدّثنا الحسین بن علی بن الحسین السّکونی قال حدثنی سوید بن مسعر بن یحیی بن حجّاج النهدی حدثنا أبی حدثنا شریک عن أبی اسحاق عن الحارث الاعور صاحب رایة

ص:176

علیّ بن أبی طالب قال بلغنا انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم کان فی جمع من اصحابه فقال اریکم آدم فی علمه و نوحا فی فهمه و ابراهیم فی حکمته فلم یکن باسرع من ان طلع علیّ فقال ابو بکر یا رسول اللّه أ قست رجلا بثلاثة من الرّسل بخ بخ لهذا الرجل من هو یا رسول اللّه قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الا تعرفه یا ابا بکر قال اللّه و رسوله اعلم قال ابو الحسن علیّ بن أبی طالب قال ابو بکر بخ بخ لک یا ابا الحسن و این مثلک یا ابا الحسن فهذه روایة ابن مردویه الذی لا یجحد جلالة شانه و جلاء امره الاّ المارد المعاند لهذا الحدیث الشریف المحکم المعاقد الطیب المصادر و العذب الموارد و العالی المطاوی و النفیس المعاهد فلیمت غیظا و حنقا کل منکر جاحد و لجوج حاقد و عسوف حاسد و کنود غیر راشد و قد اخذ اولیاء المخاطب المقیم المقعد و بکّتهم و سکتهم المذیب المکمد حیث ظهر مزید صدقه مرة بعد اخری و ارسلنا علیه شهبا ثاقبة راجمة تتری و عظمت شان و رفعت قدر و جلالت مرتبه و تبحّر و نمهّر و نبالت و مهارت و براعت و کمال اعتماد و اعتبار و نهایت فضل و نبل و سمو فخار ابن مردویه عالی تبار بر ممارسین فن رجال و آثار مخفی و محتجب نیست امّا بنا بر ازالۀ اوهام و تنبیه ذاهلین عوام نبذی از محامد سنیه و برخی از فضائل جلیّۀ او مذکور می شود شمس الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن احمد ذهبی در تذکرة الحفّاظ گفته ابن مردویه الحافظ الثبت العلاّمة ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی صاحب التفسیر و التاریخ و غیر

ص:177

ذلک روی عن أبی سهل بن زیاد القطّان و میمون بن اسحاق الخراسانی و محمّد بن عبد اللّه بن علم الصّفار و اسماعیل الحطبی و محمّد بن علیّ بن دحیم الشّیبانی و احمد بن عبد اللّه بن دلیل و اسحاق بن محمّد بن علیّ الکوفی و محمّد بن احمد بن علی الاسواری و احمد بن عیسی الخفّاف و احمد بن محمّد بن عاصم الکرّانی و طبقتهم و روی عنه ابو القاسم عبد الرّحمن بن مندة و اخوه عبد الوهّاب و ابو الخیر محمّد بن احمد و ابو منصور محمد بن سکرویه و ابو بکر محمّد بن الحسن بن محمّد بن سلیم و ابو عبد اللّه الثقفی الرئیس و ابو مطیع محمّد بن عبد الواحد المصری و خلق کثیر و عمل المستخرج علی صحیح البخاری و کان قیّما بمعرفة هذا الشأن بصیرا بالرجال طویل الباع ملیح التّصانیف ولد سنة 323 ثلث و عشرین و ثلث مائة و مات لستّ بقین من رمضان سنة 410 عشرة و اربع مائة یقع عوالیه فی الثقفیّات و غیرها الخ ازین عبارت واضحست که ابن مردویه حافظ ثبت و علاّمه صاحب ثقتست و از اکابر و اعاظم شیوخ محدثین مثل أبی سهل بن زیاد و دیگر اکابر نقاد روایت می کند و اجلّۀ اساطین سنیه مثل عبد الرّحمن بن منده و غیر او خلق کثیر و جم غفیر ازو روایت می کنند یعنی معالم دینیّه و آثار نبویّه ازو فرا می گیرند و او قیّم بود بمعرفت این شان و بصیر برجال و طویل الباع و ملیح التّصانیف و ناهیک بواحدة من هذه المحامد الزاهرة و المدائح الفاخرة فکیف إذا اجتمعت و اتّسقت و اینعت دوحة مناقبه و بسقت و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنة 310 عشرة و اربعمائة گفته فیها توفّی احمد

ص:178

بن موسی بن مردویه ابو بکر الحافظ الاصبهانی صاحب التفسیر و التاریخ و التّصانیف لستّ بقین من رمضان و قد قارب التسعین سمع باصبهان و العراق و روی عن أبی سهل بن زیاد القطّان و طبقته و نیز ذهبی در عبر گفته ابو مطیع محمّد بن عبد الواحد المدینی المصریّ الاصل الصّحّاف النّاسخ عاش بضعا و تسعین سنة انتهی إلیه علوّ الاسناد باصبهان روی عن أبی بکر بن مردویه و النّقاش و ابن عقیل الباوردی و طائفة ازین عبارت واضحست که ابو مطیع محمّد بن عبد الواحد المدینی که جلالت و عظمت او از فقرۀ انتهی إلیه علوّ الاسناد باصبهان لمعان ظهور دارد از ابن مردویه روایت کرده و نیز از عبارت تذکرة الحفّاظ ذهبی دریافتی که ابو القاسم عبد الرّحمن بن منده و اخ او عبد الوهاب و ابو الخیر محمّد بن احمد و ابو منصور محمّد بن سکرویه و ابو بکر محمّد بن الحسن بن محمد بن سلیم و ابو عبد اللّه ثقفی و خلقی کثیر از ابن مردویه روایت کرده اند و روایت شخص عدل و ثقه و جلیل از شخصی حسب افادات ائمّه سنّیه دلیل وثوق و جلالت و عدالت مروی عنه می باشد کما سبق و محمّد بن أبی بکر المعروف بابن قیّم الجوزیة الحنبلی در زاد المعاد فی هدی خیر العباد بعد ذکر حدیث بنی المنتفق گفته هذا حدیث کبیر جلیل ینادی جلالته و فخامته و عظمته علی انّه قد خرج من مشکاة النبوّة لا یعرف الاّ من حدیث عبد الرّحمن بن المغیرة بن عبد الرّحمن المدنی رواه عنه ابراهیم بن ضمرة الزّبیری و هما من کبار اهل المدینة ثقتان یحتج بهما فی الصحیح احتجّ بهما امام اهل الحدیث محمّد بن اسماعیل البخاری رواه ائمّة السّنّة فی کتبهم و تلقّوه بالقبول و قابلوه بالتّسلیم و الانقیاد و لم یطعن

ص:179

احد منهم فیه و لا فی احد من رواته فممّن رواه الامام بن حنبل فی مسند ابیه و فی کتاب السّنّة و قال کتب الیّ ابراهیم بن ضمرة بن محمّد بن ضمرة بن مصعب بن الزّبیر الزّبیریّ کتبت إلیک بهذا الحدیث و قد عرفته و سمعته علی ما کتبت به إلیک فحدّث به عنّی و منهم الفاضل الجلیل ابو بکر احمد بن عمرو بن عاصم النّبیل فی کتاب السّنّة له و منهم الحافظ ابو احمد محمّد بن احمد بن ابراهیم بن سلیمان العسّال فی کتاب المعرفة و منهم حافظ زمانه و محدّث اوانه ابو القسم سلیمان بن احمد بن ایّوب الطبرانی فی کثیر من کتبه و منهم الحافظ ابو محمّد عبد اللّه بن محمد بن اسحاق بن محمّد بن یحیی بن مندة حافظ اصبهان و منهم الحافظ ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه و منهم حافظ عصره ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن اسحاق الاصبهانی و جماعة من الحفّاظ سواهم یطول ذکرهم ازین عبارت کالشّمس فی کبد السّماء منجلی ست که ابن مردویه از کبار ائمّة سنت و اجلّه شیوخ ملّت و اماثل حفّاظ آثار و افاخم خدّام اخبارست که ابن القیّم بروایت او این حدیث را در کتاب خود مثل روایت دیگر ائمّه مذکورین احتجاج و استدلال بر اعتماد و اعتبار و ثبوت و تحقق و خروج آن از مشکاة نبوّت می نماید و حسبک هذا دلالة علی کمال الاعتماد و الوثوق و غایة الاعتبار و القبول و آنفا در ذکر مدائح حاکم دریافتی که سبکی ابن مردویه را هم از طبقه حاکم معدود فرموده پس چنانچه از ان عبارت علوّ منزلت و سموّ مرتبت حاکم بوجوه عشره ثابت شد همچنان بوجوه عشره جلالت و عظمت ابن مردویه ظاهرست و جلال الدین

ص:180

عبد الرحمن بن کمال الدّین السیوطی در طبقات الحفّاظ گفته ابن مردویه الحافظ الکبیر العلاّمة ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی صاحب التفسیر و التّاریخ و المستخرج علی البخاری سمع ابا سهل بن زیاد القطّان و خلقا و کان قیّما بهذا الشّأن بصیرا بالرّجال طویل الباع ملیح التصانیف ولد سنة 323 و مات لستّ بقین من رمضان سنة 410 ازین عبارت توان دانست که ابن مردویه حافظ کبیر و علاّمه جلیل و صاحب تصانیف ملیحه مثل تفسیر و تاریخ و مستخرج و قیّم بشان حدیث و بصیر برجال و صاحب کمال و طویل الباع و کثیر الاطلاعست و شهاب الدین قسطلانی در مواهب لدنّیّه گفته

عن انس قال قرأ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ بفتح الفاء و قال انا انفسکم نسبا و صهرا و حسبا لیس فی آبائی من لدن آدم سفاح کلنا نکاح رواه ابن مردویه و محمّد بن عبد الباقی بن یوسف الزرقانیّ المالکیّ المصریّ در شرح مواهب لدنّیّه بشرح لفظ رواه ابن مردویه گفته ابو بکر الحافظ احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی الثّبت العلاّمة ولد سنة ثلث و عشرین و ثلاثمائة و صنّف التاریخ و التّفسیر و المسند و المستخرج علی البخاری و کان قیّما بهذا الشّأن بصیرا بالرّجال طویل الباع ملیح التّصانیف مات لستّ بقین من رمضان سنة عشر و اربعمائة قال الحافظ ابن ناصر فی مشتبه النّسبة مردویه بفتح المیم و حکی ابن نقطة کسرها عن بعض الاصبهانیّین و الرّاء ساکنة و الدّال المهملة مضمومة و الواو ساکنة و المثنّاة من تحت

ص:181

مفتوحة تلیها هاء انتهی ازین عبارت کالشمس فی رابعة النّهار هویدا و آشکارست که ابن مردویه حافظ ثبت علاّمه صاحب تاریخ و تفسیر و مسند و مستخرج و قیّم بشان حدیث و بصیر برجال و طویل الباع و ملیح التصنیفست و حافظ ابو سعد عبد الکریم بن محمد المروزی در انساب بترجمۀ حمزة بن الحسین المؤدّب الاصبهانی گفته روی عنه ابو بکر بن مردویه الحافظ و اسماعیل بن عمر المعروف بابن کثیر در تاریخ خود در ذکر حدیث طیر گفته و قد جمع الناس فی هذا الحدیث مصنّفات مفردة منهم ابو بکر بن مردویه الحافظ و ابو طاهر محمّد بن احمد بن حمدان فیما رواه شیخنا الذهبیّ و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی الجلبی در کشف الظّنون گفته تفسیر ابن مردویه هو الحافظ ابو بکر احمد بن موسی الاصبهانی المتوفّی سنة 410 عشر و اربعمائة ازین عبارات ظاهرست که سمعانی و ابن کثیر و کاتب چلپی ابن مردویه را بلقب حافظ ستوده اند و جلالت شان لقب حافظ بر واقفین اصطلاحات فن رجال و درایت مخفی نیست نور الدّین علیّ بن سلطان محمّد القاری در مجمع الوسائل فی شرح الشّمائل گفته الحافظ المراد به حافظ الحدیث لا القرآن کذا ذکره میرک و یحتمل انّه کان حافظا للکتاب و السّنّة ثم الحافظ فی اصطلاح المحدّثین من احاط علمه بمائة الف حدیث متنا و اسنادا و الطّالب هو المبتدی الراغب فیه و المحدّث و الشّیخ و الامام هو الاستاذ الکامل و الحجّة من احاط علمه بثلاثمائة الف حدیث متنا و اسنادا و احوال رواته جرحا و تعدیلا و تاریخا و الحاکم هو الّذی احاط علمه بجمیع الاحادیث

ص:182

المرویة کذلک و قال ابن الجوزی الراوی ناقل الحدیث بالاسناد و المحدّث من تحمل روایته و اعتنی بدرایته و الحافظ من روی ما یصل إلیه و وعی ما یحتاج لدیه ازین عبارت واضحست که در اصطلاح محدّثین حافظ کسیست که احاطه کرده باشد علم او صد هزار حدیث را از روی متن و اسناد و کفی به شرفا و جلالة و شیخ ابو المواهب عبد الوهّاب بن احمد الشعراوی که از اجلّۀ مشایخ اجازه شاه صاحبست و محامد و فضائل او در مجلد حدیث مدینة العلم شنیدی در کتاب لواقح الانوار فی طبقات السّادة الاخبار که سه تا نسخۀ عتیقۀ آن که یکی از آن محشیست بخطّ میرزا محمّد بن معتمد خان بدخشی بعنایت پروردگار نزد این خاکسار موجودست بترجمۀ جلال الدّین سیوطی گفته و کان الحافظ ابن حجر یقول الشّروط الّتی إذا اجتمعت فی الانسان سمّی حافظا هی الشّهرة بالطلب و الاخذ من افواه الرّجال و المعرفة بالجرح و التعدیل لطبقات الرّواة و مراتبهم و تمییز الصّحیح من السقیم حتی یکون ما یستحضره من ذلک اکثر ممّا لا یستحضره مع استحفاظ الکثیر من المتون فهذه الشّروط من جمعها فهو حافظ پس بنا بر این عبارت ابن مردویه از اکابر مشهورین بطلب و اخذ از افواه رجال و معرفت بجرح و تعدیل طبقات روات و مراتب شان و تمییز صحیح از سقیم بوده و مستحضرات او درین باب زائد از غیر مستحضرات او بوده و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در تراجم الحفّاظ گفته الحافظ یطلق هذا الاسم علی من مهر فی فنّ الحدیث بخلاف المحدّث حسب این عبارت هم ظاهرست که ابن مردویه از ماهرین در فن حدیث بوده و شمس الدّین محمّد بن محمّد الجزری

ص:183

در حصن حصین گفته امّا بعد حمد اللّه الّذی جعل الدّعاء لردّ القضاء و الصّلوة و السّلام علی سیّد الأنبیاء و علی آله و صحبه الاتقیاء و الاصفیاء فانّ هذا الحصن الحصین من کلام سیّد المرسلین و سلاح المؤمنین من خزانة النّبیّ الامین و الهیکل العظیم من قول الرّسول الکریم و الحرز المکنون من لفظ المعصوم المامون بذلت فیه النّصیحة و اخرجته من الاحادیث الصّحیحة ابرزته عدّة عند کلّ شدّة و جرّدته جنّة تقی من شر النّاس و الجنّة تحصّنت به فیما دهم من المصیبة و اعتصمت من کلّ ظالم بما حوی من السّهام المصیبة و قلت الا قولوا الشخص قد تقوّی علی ضعفی و لم یخش رقیبه خبأت له سهاما فی اللیالی و ارجو ان تکون له مصیبه اسأل اللّه العظیم ان ینفع به و ان یفرج عن کلّ مسلم بسببه علی انّه مع اقتصاره و اختصاره لم یدع حدیثا صحیحا فی بابه الاّ استحضره و اتی به و لمّا اکملت ترتیبه و تهذیبه طلبنی عدوّ لا یمکن ان یدفعه الاّ اللّه تعالی فهربت منه مختفیا و تحصّنت بهذا الحصن فرایت سیّد المرسلین صلّی اللّه علیه و سلّم و انا جالس علی یساره

وکانّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول ما ترید فقلت له یا رسول اللّه ادع اللّه لی و للمسلمین فرفع صلّی اللّه علیه و سلّم یدیه الکریمتین و انا انظر إلیهما فدعا ثم مسح بهما وجهه الکریم و کان ذلک لیلة الخمیس فهرب العدوّ لیلة الاحد و فرّج اللّه عنّی و عن المسلمین ببرکة ما فی هذا الکتاب عنه صلّی اللّه علیه و سلم و قد رمزت الکتب الّتی خرّجت

ص:184

منها هذه الاحادیث بحروف تدلّ علی ذلک سلکت فیها اخصر المسالک فجعلت علامة صحیح البخاری خ و مسلم و سنن أبی داود و الترمذی ت و النّسائیّ س و ابن ماجة القزوینی ق و هذه الاربعة عة و هذه السّتّة ع و صحیح ابن حبّان حب و صحیح المستدرک مس و أبی عوانة عو و ابن خزیمة مه و الموطّا طا و سنن الدّار قطنی قط و مصنّف ابن أبی شیبة مص و مسند الامام احمد ا و البزار ر و أبی یعلی الموصلی ص و الدّارمی و معجم الطّبرانی الکبیر ط و الاوسط طس و الصغیر صط و الدّعاء له طب و لابن مردویه مرو للبیهقی فی و السّنن الکبیر له سنی و عمل الیوم و اللّیلة لابن السنّی ی و اقدم رمز من له اللفظ و ان کان الحدیث موقوفا جعلت قبل رمزه مو لیعلم انّه موقوف لما بعده من الکتب و ذلک قلیل حیث عدم المتّصل او اختلف فیه علی انّی لم اجعل هذه الرموز الا لعالم یربأ بنفسه عن التقلید او لمتعلم یتعرّف صحیح الکتب و المسانید و الاّ ففی الحقیقة لا احتیاج إلیها لعموم النّاس فلیعلم انّی ارجو ان یکون جمیع ما فیه صحیحا فزال الالتباس و قد جمع بحمد اللّه تعالی هذا المختصر اللطیف ما لم تجمعه مجلّدات من التوالیف ازین عبارت ظاهرست که محمّد بن محمّد الجزری کتاب ابن مردویه را از مآخذ کتاب خود که نهایت عظمت و جلالت آن بیان کرده گردانیده و مثل دیگر کتب اساطین معتمدین و افاخم محدّثین نحلۀ خود مثل بخاری و مسلم و ابن أبی شیبة و امام احمد و ابو داود

ص:185

و ترمذی و نسائی و ابن ماجة القزوینی و بزّار و ابن حبّان و حاکم و ابن عوانه و ابن خزیمه و مالک و غیرهم بر آن اعتماد نموده و نیز ظاهرست که روایات ابن مردویه را صحیح دانسته حیث قال فلیعلم انّی ارجو ان یکون جمیع ما فیه صحیحا و مخاطب عالی تبار در رسالۀ اصول حدیث گفته و احادیث متعلّقه بتفسیر را تفسیر گویند تفسیر ابن مردویه و تفسیر دیلمی و تفسیر ابن جریر و غیره مشاهیر تفاسیر حدیث اند ازین عبارت هویداست که تفسیر ابن مردویه از مشاهیر تفاسیر حدیثست و شاهصاحب در ذکر تفاسیر مشهوره تفسیر او را مقدّم بر دیگر تفاسیر گذاشته اند

8-أبو نعیم

وجه هشتم از وجوه ردّ و ابطال نفی و انکار مخاطب جلیل الفخار آنکه حدیث تشبیه را ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران الاصبهانی روایت نموده چنانچه محمد صدر عالم در معارج العلی فی مناقب المرتضی گفته

اخرج ابو نعیم فی فضائل الصحابة مرفوعا انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال من سرّه ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی خلّته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب انتهی فهذه روایة أبی نعیم الّذی هو تاج المحدّثین الاثبات و فخر الحفّاظ المنقدین الثقات لهذا الحدیث الحاسم لشبهات المنکرین النّفاة فهل بعد ذلک یمکن لاحد من اهل الخبرة و الاستبصار الإلظاظ و اللّجاج فی الردّ و الانکار و هل یمکن لاحد و ان بالغ فی التعصّب و الاعوجاج و الشماس و الاستکبار ان ینکر فضل أبی نعیم العالی الفخار او یخرجه من اساطین السّنیّة الکبار و یلحقه بالهالکین الاشرار فاعتبروا یا اولی الابصار و استنفدوا

ص:186

الاستعجاب و استفرغوا الاستغراب من المخاطب المفاخر النجار الرادّ المبطل لصحاح الاثار و فضائل زاهره و محامد باهره و مناقب فاخره و مآثر منیفه و مفاخر شریفه و مدائح لطیفه و جلائل ساطعه و عوالی لامعه ابو نعیم بالاتر از انست که احصا توان نمود و نبذی از ان بر ناظر کتاب فضائل الشافعی از فخر الدین محمّد بن عمر الرازی و وفیات الأعیان ابن خلکان و منهاج ابن تیمیه حنبلی و زاد المعاد محمد بن أبی المعروف بابن القیم الحنبلی و اسماء رجال جامع مسانید أبی حنیفه او محمد بن محمود الخوارزمی و عبر فی خبر من غبر محمد بن احمد الذهبی و طبقات الشافعیه عبد الوهاب بن علی السبکی و وافی بالوفیات خلیل بن ایبک الصّفدی و مرآة الجنان ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی و طبقات شافعیه جمال الدین عبد الرحیم الاسنوی و اسماء رجال مشکاة ولی الدین الخطیب و طبقات شافعیه ابو بکر اسدی و طبقات الحفاظ جلال الدین السیوطی و لواقح الانوار عبد الوهاب الشعرانی و تاریخ خمیس حسین بن محمد الدیاربکری و مقالید الاسانید ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی و بستان المحدثین خود شاهصاحب و قول مستحسن مولوی حسن زمان معاصر و غیر آن ظاهرست فخر الدّین محمّد بن عمر الرازی در کتاب فضائل شافعی گفته و امّا المتأخرون من المحدّثین فاکثرهم علما و اقواهم قوة و اشدّهم تحقیقا فی علم الحدیث هؤلاء و هم ابو الحسن الدار قطنی و الحاکم ابو عبد اللّه الحافظ و الشیخ ابو نعیم الاصبهانی و الحافظ ابو بکر احمد البیهقی و الامام ابو بکر عبد اللّه بن محمّد بن زکریّا الجوزقی صاحب کتاب المتفق و الامام الخطیب صاحب تاریخ بغداد و الامام ابو سلیمان الخطابیّ الّذی کان بحرا فی علم الحدیث

ص:187

و اللّغة و قیل فی وصفه جعل الحدیث لابی سلیمان کما جعل الحدید لابی سلیمان یعنون داود النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم حیث قال تعالی فیه وَ أَلَنّا لَهُ اَلْحَدِیدَ فهؤلاء صدور هذا العلم بعد الشیخین و هم باسرهم متفقون علی تعظیم الشافعی و المبالغة فی الثناء علیه و ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته الحافظ ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران الاصبهانی الحافظ المشهور صاحب کتاب حلیة الاولیاء کان من اعلام المحدّثین و اکابر الحفاظ الثقات اخذ عن الافاضل و اخذوا عنه و انتفعوا به و کتابه الحلیة من احسن الکتب و له کتاب تاریخ اصبهان نقلت منه فی ترجمة والده عبد اللّه نسبه علی هذه الصّورة و ذکر انّ جدّه مهران اسلم اشاره الی انّه اوّل من اسلم من اجداده و انّه مولی عبد اللّه بن معاویة بن عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب رضی اللّه عنه و سیأتی ذکر عبد اللّه بن معاویة ان شاء اللّه تعالی و ذکر انّ والده توفی فی رجب سنة خمس و ستین و ثلاثمائة و دفن عند جدّه من قبل أمّه ولد فی رجب سنة ست و ثلثین و ثلاثمائة و قیل اربع و ثلثین و توفی فی صفر و قیل یوم الاثنین الحادی و العشرین من المحرم سنة ثلثین و اربعمائة باصبهان رحمه اللّه تعالی و ابن تیمیه در منهاج گفته و لکل علم رجال یعرفون به و العلماء بالحدیث اجلّ هؤلاء و اعلم قدرا و اعظم صدقا و اعلاهم منزلة و اکثرهم دینا فانهم من اعظم الناس صدقا و دینا و امانة و علما و خبرة بما یذکرونه

ص:188

من الجرح و التّعدیل مثل مالک و شعبة و سفین الثوری و یحیی بن سعید القطّان و عبد الرحمن بن مهدی و عبد اللّه بن المبارک و وکیع بن الجرّاح و الشافعی و احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه و أبی عبید و یحیی بن معین و علیّ بن المدینی و البخاری و مسلم و أبی داود و أبی زرعة و أبی حاتم و النّسائی و العجلی و أبی احمد بن عدی و أبی حاتم البستی و أبی الحسن الدار قطنی و امثال هولاء خلق کثیر لا یحصی عددهم من اهل العلم بالرّجال و الجرح و التعدیل و ان کان بعضهم اعلم من بعض ذلک و بعضهم اعدل من بعض فی وزن کلامه کما انّ النّاس فی سائر العلوم کذلک و قد صنّف الناس کتبا فی الاخبار صغارا و کبارا مثل الطبقات لابن سعد و تاریخی البخاری و الکتب المنقولة عن احمد بن حنبل و یحیی بن معین و غیرهما و قبلها یحیی بن سعید القطّان و غیره و کتاب یعقوب بن سفین و ابن أبی خیثمة و ابن أبی حاتم و کتاب ابن عدی و کتب أبی حاتم و امثال ذلک و صنّف کتب الحدیث تارة علی المسانید فیذکر ما اسنده الصّاحب عن رسول اللّه کمسند احمد و اسحاق و أبی داود الطیالسی و أبی بکر بن أبی شیبة و محمّد بن عمر العدنی و احمد بن منیع و أبی یعلی الموصلی و أبی بکر البزار البصری و غیرهم و تارة علی الابواب فمنهم من قصد الصّحیح کالبخاری و مسلم و ابن خزیمة و أبی حاتم و غیرهم و من خرّج علی الصحیحین کالاسماعیلی و البرقانی و أبی نعیم و غیرهم و منهم من خرج احادیث السنن کابی داود و النّسائی و ابن ماجة و غیرهم

ص:189

و منهم من خرّج احادیث السنن کابی داود و النّسائی و ابن ماجة و غیرهم و منهم من خرّج الجامع الّذی یذکر فیه الفضائل و غیرها کالترمذی و غیره و هذا علم عظیم من اعظم علوم الاسلام و محمد بن أبی بکر المعروف بابن قیم الجوزیة الحنبلی در زاد المعاد فی هدی خیر العباد بعد ذکر حدیث بنی المنتفق گفته هذا حدیث کبیر جلیل ینادی جلالته و فخامته و عظمته علی انّه قد خرج من مشکاة النبوّة لا یعرف الا من حدیث عبد الرحمن بن المغیرة بن عبد الرحمن المدنی رواه عنه ابراهیم بن ضمرة الزبیری و هما من کبار اهل المدینة ثقتان یحتج بهما فی الصحیح احتج بهما امام و اهل الحدیث محمّد بن اسماعیل البخاری رواه أئمّة السّنّة فی کتبهم و تلقوه بالقبول و قابلوه بالتسلیم و الانقیاد و لم یطعن احد منهم فیه و لا فی احد من رواته فممّن رواه الامام ابن الامام ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن احمد بن حنبل فی مسند ابیه و فی کتاب السنّة و قال کتب الی ابراهیم بن ضمرة بن محمد بن ضمرة بن مصعب بن الزبیر الزبیری کتبت إلیک بهذا الحدیث و قد عرفته و سمعته علی ما کتبت به إلیک فحدّث به عنی و منهم الحافظ الجلیل ابو بکر احمد بن عمرو بن عاصم النبیل فی کتاب السّنّة له و منهم الحافظ ابو محمد بن احمد بن ابراهیم بن سلیمان العسّال فی کتاب المعرفة و منهم حافظ زمانه و محدّث اوانه ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایّوب الطبرانی فی کثیر من کتبه و منهم الحافظ ابو محمّد عبد اللّه بن محمّد بن حیّان ابو الشیخ الاصبهانی فی کتاب السّنّة

ص:190

و منهم الحافظ ابن الحافظ ابو عبد اللّه محمّد بن اسحاق بن محمد بن یحیی بن مندة حافظ اصبهان و منهم الحافظ ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه و منهم حافظ عصره ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن اسحاق الاصبهانی و جماعة من الحفّاظ سواهم یطول ذکرهم ازین عبارت کالشمس فی کبد السماء منجلی ست که ابو نعیم از کبار ائمّه سنّت و اجلّه شیوخ ملّت و اماثل حفّاظ آثار و افاخم خدّام اخبارست که ابن القیم بروایت او این حدیث را در کتاب خود مثل روایت دیگر ائمّه مذکورین احتجاج و استدلال بر اعتماد و اعتبار و ثبوت و تحقق و خروج آن از مشکاة نبوّت می نماید و ابو المؤید محمد بن محمود الخوارزمی در اسماء رجال جامع مسانید ابو حنیفه گفته احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران ابو نعیم الحافظ صاحب المسند الرّابع الاصفهانی سبط محمد بن یوسف الفریابی الزاهد قال الحافظ ابو عبد اللّه النجّار فی تاریخه هو تاج المحدّثین و احد الاعلام و من جمع له العلوّ فی الروایات و الحفظ و الفهم و الدّرایة و کان تشدّ إلیه الرحال و تهاجر الی بابه الرجال و کتب فی الحدیث کتبا سارت فی البلاد و انتفعت بها العباد و اسعدت و امتدت ایامه حتی الحق الاحفاد بالاجداد و سمع فی بلده ابا محمّد عبد اللّه بن جعفر بن احمد بن فارس الی ان قال بعد ذکر اسماء کثیرة و روی عنه الائمّة الاعلام و سئل عن مولده فقال ولدت فی رجب سنة ست و ثلاثین و ثلاثمائة و توفّی فی محرّم ستة ثلثین و اربعمائة و هو ابن ثلاث و تسعین سنة و ستة

ص:191

اشهر یقول اضعف عباد اللّه و هو صاحب المسند الرابع الذی ذکرناه فی اول الکتب و محمد بن احمد الذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقائع سنة ثلثین و اربعمائة گفته و فیها توفی ابو نعیم الاصبهانی احمد بن عبد اللّه بن احمد بن الحافظ الصّوفی الاحول سبط الزاهد محمد بن یوسف بن البنّاء باصبهان فی المحرّم و له اربع و تسعون سنة اعتنی به ابوه و اسمعه فی سنة اربع و اربعین و ثلاثمائة و بعدها استجاز له خیثمة الاطرابلسی و الاصمّ و طبقتها و تفرّد بالدّنیا بعلوّ الاسناد مع الحفظ و الاستبحار من الحدیث و فنونه روی عن ابن فارس و العسّال و احمد بن سعید السمسار و أبی علی بن الصّوّاف و أبی بکر بن خلاّد و طبقتهم بالعراق و الحجاز و خراسان و صنّف التّصانیف الکبار المشهورة فی الاقطار و عبد الوهّاب سبکی در طبقات شافعیه گفته الحافظ ابو نعیم الاصبهانی الصّوفی الجامع بین الفقه و التصوّف و النهایة فی الحفظ و الضبط واحد اعلام الدّین جمع اللّه له بین العلوّ فی الروایة و النهایة فی الدّرایة رحل إلیه الحفّاظ من الاقطار ولد فی رجب سنة ست و ثلثین و ثلاثمائة باصبهان و هو سبط الزاهد محمد بن یوسف البنّاء احد مشایخ الصّوفیّة استجاز له ابوه طائفة من شیوخ العصر تفرد فی الدنیا عنهم اجاز له من الشام خیثمة بن سلیمان و من بغداد جعفر الخلدی و من واسط عبد اللّه بن عمر بن شوذب و من نیسابور الاصمّ و سمع سنة اربع و اربعین و ثلاثمائة من عبد اللّه بن جعفر بن احمد بن فارس و القاضی أبی احمد محمد بن احمد العسّال و احمد بن سعید السمسار

ص:192

و احمد بن محمّد القصّار و احمد بن بندار السعّار و عبد اللّه بن الحسن بن بندار و الطبرانی و الظهرانی و أبی الشیخ و الجعابی و رحل سنة ست و خمسین و ثلاثمائة فسمع ببغداد ابا علیّ بن الصوّاف و ابا بکر بن الهیثم الانباری و ابا بحر البرنهاری و عیسی بن محمّد الطوماری و عبد الرحمن والد المخلص و ابن خلاد النصیبی و حبیبا القزّاز و طائفة کثیرة و سمع بمکّة ابا بکر الاجرّی و احمد بن ابراهیم الکندی و بالبصرة فاروق بن عبد الکریم الخطابی و محمّد بن علی بن مسلم العامری و جماعة و بالکوفة ابا بکر عبد اللّه بن یحیی الطلیحی و جماعة و بنیسابور ابا احمد الحاکم و حسنک التمیمی و اصحاب السّراج فمن بعدهم روی عنه کوشیار بن لبالیروز الجیلی و توفّی قبله ببضع و ثلثین سنة و ابو سعد المالینی و توفی قبله بثمانی عشرة سنة و ابو بکر بن علیّ الذکوانی و توفّی قبله باحدی عشرة سنة و الحافظ ابو بکر الخطیب و هو من اخصّ تلامذته و قد رحل إلیه و اکثر عنه و مع ذلک لم یذکره فی تاریخ بغداد و لا یخفی علیه انه دخلها و لکن النّسیان طبیعة الانسان و لذلک اغفله الحافظ ابو سعد بن السمعانی فلم یذکره فی الذیل و ممن روی عن أبی نعیم ایضا الحافظ ابو صالح المؤذّن و القاضی ابو علی الوحشی و مستملیه ابو بکر محمد بن ابراهیم العطار و سلیمان بن ابراهیم الحافظ و هبة اللّه بن محمّد الشیرازی و ابو الفضل احمد و ابو علی الحسن ابنا احمد الحدّاد و خلق کثیر آخرهم وفاة ابو طاهر عبد الواحد بن محمد الدسیح الذهبی و قد روی ابو عبد الرحمن السّلمی

ص:193

مع تقدمه عن واحد عن أبی نعیم فقال فی کتاب طبقات الصوفیّة ثنا عبد الواحد بن احمد الهاشمی ثنا ابو نعیم احمد بن عبد اللّه انا محمّد بن علی بن حبیش المقری ببغداد انبا احمد بن محمد بن سهل الآدمی و ذکر حدیثا قال ابو محمّد بن السّمرقندی سمعت ابا بکر الخطیب یقول لم ار احدا اطلق علیه اسم الحفظ غیر رجلین ابو نعیم الاصبهانی و ابو حازم العبدوی الاعرج و قال احمد بن محمّد بن مردویه کان ابو نعیم فی وقته مرحولا إلیه و لم یکن فی افق من الآفاق اسند و لا احفظ منه کان حفّاظ الدنیا قد اجتمعوا عنده و کان کلّ یوم نوبة واحد منهم یقرأ ما یریده الی قریب الظهر فاذا قام الی داره ربما کان یقرأ علیه فی الطریق جزء و کان لا یضجر لم یکن له غذاء سوی التصنیف او التسمیع و قال حمزة بن العبّاس العلوی کان اصحاب الحدیث یقولون بقی ابو نعیم اربع عشرة سنة بلا نظیر لا یوجد شرقا و لا غربا اعلی اسنادا منه و لا احفظ و کانوا یقولون لما صنّف کتاب الحلیة حمل الی نیسابور حال حیاته فاشتروه باربعمائة دینار و قال ابن المفضل الحافظ قد جمع شیخنا السّلفی اخبار أبی نعیم و ذکر من حدث عنه و هم نحو ثمانین رجلا و قال لم یصنّف مثل کتابه حلیة الأولیاء سمعناه علی ابن المظفر القاسانی عنه سوی فوت عنه یسیر و قال ابن النّجار هو تاج المحدّثین و احد اعلام الدّین قلت و من کراماته المذکورة انّ السلطان محمود سبکتکین لما استولی علی اصبهان ولّی علیها والیا من قبله و رحل عنها فوثب اهل اصبهان و قتلوا الوالی فرجع محمود إلیها

ص:194

و آمنهم حتی اطمانّوا ثم قصدهم یوم الجمعة فی الجامع و قتل منهم مقتلة عظیمة و کانوا قبل ذلک قد منعوا ابا نعیم الحافظ من الجلوس فی الجامع فحصلت له کرامتان السّلامة مما جری علیهم إذ لو کان جالسا لقتل و انتقام اللّه تعالی له منهم سریعا و من مصنّفاته حلیة الأولیاء و هی من احسن الکتب کان الشیخ الامام الوالد رحمه اللّه کثیرا یحثّنا علیها و یحبّ تسمیعها و له ایضا کتاب معرفة الصّحابة و کتاب دلائل النبوّة و کتاب المستخرج علی البخاری و کتاب المستخرج علی مسلم و کتاب تاریخ اصبهان و کتاب صفة الجنّة و کتاب فضائل الصّحابة و صنّف شیئا کثیرا من المصنّفات الصّغار توفی فی العشرین من المحرّم سنة ثلثین و اربعمائة و له اربعون و تسعون سنة ذکر البحث عن واقعة جزء محمد بن عاصم التی اتخذها من نال من أبی نعیم رحمه اللّه ذریعة الی ذلک قد حدّث ابو نعیم بهذا الجزء و رواه عنه الاثبات و الرجل ثقة ثبت امام صادق و إذا قال هذا سماعی جاز الاعتماد علیه و طعن بعض الجهال الطاعنین فی ائمّة الدّین فقال انّ الرّجل لم یوجد له سماع بهذا الجزء و هذا الکلام سبّة علی قائله فان عدم وجدانه لسماعه لا یکون سبب عدم وجوده و اخبار الثقة بسماع نفسه کاف ثم ذکر شیخنا الحافظ ابو عبد اللّه الذهبی ان شیخنا الحافظ ابا الحجاج المزّی حدّثه انه رای بخط الحافظ ضیاء الدّین المقدّسی انّه وجد بخط الحافظ أبی الحجّاج یوسف بن خلیل انّه قال رأیت اصل سماع الحافظ أبی نعیم لجزء محمد بن عاصم فبطل ما اعتقدوه

ص:195

ریبة ثم قال الطاعنون ثانیا و هذا الخطیب ابو بکر البغدادی و هو الحبر الذی یخضع له الاثبات و له الخصوصیة الزائدة بصحبة أبی نعیم قال فیما کتب الیّ به احمد بن احمد بن أبی طالب من دمشق قال کتب الی الحافظ ابو عبد اللّه بن النجار من بغداد قال اخبرنی ابو عبد اللّه الحافظ باصبهان انا ابو القاسم بن اسماعیل الصّیرفیّ انا یحیی بن عبد الوهّاب بن مندة قال سمعت ابا الفضل المقدّسی یقول سمعت عبد الوهاب الانماطی یذکر انه وجد بخط الخطیب سألت محمّد بن ابراهیم العطّار مستملی أبی نعیم عن جزء محمّد بن عاصم کیف قرأته علی أبی نعیم و کیف رأیت سماعه فقال اخرج الی کتابا و قال هو سماعی فقرأته علیه قلنا لیس فی هذه الحکایة طعن علی أبی نعیم بل حاصلها انّ الخطیب لم یجد سماعه بهذا الجزء فاراد استفادة ذلک من مستملیه فاخبره بانه اعتمد فی القراءة علی اخبار الشیخ و ذلک کاف ثم قال الطاعنون ثالثا و قد قال الخطیب ایضا رأیت لابی نعیم اشیاء یتساهل فیها منها ان یقول فی الاجازة اخبرنا من غیر ان یبین قلت هذا لم یثبت عن الخطیب و بتقدیر ثبوته فلیس بقدح ثم اطلاق اخبرنا فی الاجازة مختلف فیه فاذا راه هذا الحبر الجلیل اعنی ابا نعیم فکیف یعدّ منه تساهلا و ان عدّ فلیس من التساهل المستقبح و لو حجرنا علی العلماء ان لا یرووا الاّ بصیغة یجمع علیها لضیعنا کثیرا من السّنة و قد دفع الحافظ ابو عبد اللّه بن النّجار قضیة جزء محمد بن عاصم بان الحفّاظ الاثبات رووه عن أبی نعیم و حکینا لک نحن انّ

ص:196

اصل سماعه وجد فطاحت هذه الخیالات و نحن لا نحفظ احدا تکلّم فی أبی نعیم بقادح و لم یذکر غیر هذه اللفظة التی عزیت الی الخطیب و قلنا انّها لم تثبت عنه و العمل علی امامته و جلالته و انّه لا عبرة بهذیان المعادین و اکاذیب المفترین علی انا لا نحفظ عن احد فیه کلاما صریحا فی جرح و لا حطّ و لو حفظ لکان سبّة علی قائله و قد برّ اللّه ابا نعیم من معرته و قال الحافظ ابن النّجار فی اسناد ما حکی عن الخطیب غیر واحد ممن یتحامل علی أبی نعیم لمخالفته لمذهبه و عقیدته فلا یقبل قال شیخنا الذهبی و التّساهل الّذی اشیر إلیه شیء کان یفعله فی الاجازة نادرا قال فانّه کثیرا ما یقول کتب الیّ جعفر الخلدی و کتب الیّ ابو العبّاس الاصم انا ابو المیمون بن راشد فی کتابه قال و لکن رایته یقول انا عبد اللّه بن جعفر فیما قری علیه قال و الظاهر ان هذا إجازة قلت ان کان شیخنا الذهبی یقول ذلک فی مکان غلب علی ظنّه انّ ابا نعیم لم یسمعه بخصوصه من عبد اللّه بن جعفر فالامر مسلم إلیه فانّه اعنی شیخنا الحبر الّذی لا یلحق شاوه فی الحفظ و الا فابو نعیم قد سمع من عبد اللّه بن جعفر فمن این لنا انّه یطلق هذه العبارة حیث لا یکون سماع ثم و ان اطلق ذاک فغایته تدلیس جائز قد اغتفر اشدّ منه لا عظم من أبی نعیم ثم قال الطاعنون رابعا قال یحیی بن مندة الحافظ سمعت ابا الحسین القاضی یقول سمعت عبد العزیز النخشبی یقول لم یسمع ابو نعیم مسند الحرث بن أبی أسامة بتمامه

ص:197

من ابن خلاّد فحدث به کلّه قلنا قال الحافظ ابن النجّار و هم عبد العزیز فی هذا فانا رایت نسخة من الکتاب عتیقة و علیها خطّ أبی نعیم یقول سمع منی فلان الی آخر سماعی من هذا المسند من ابن خلاّد فلعلّه روی الباقی بالاجازة و خلیل بن ایبک صفدی در وافی بالوفیات گفته احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران ابو نعیم الحافظ سبط محمّد بن یوسف بن البنّاء الاصبهانی تاج المحدّثین واحد اعلام الدین له العلوّ فی الروایة و الحفظ و الفهم و الدّرایة و کانت الرّحال تشدّ إلیه املی فی فنون الحدیث کتبا سارت فی البلاد و انتفع بها العباد و امتدت ایّامه حتی الحق الاحفاد بالاجداد و تفرد بعلوّ الاسناد سمع باصبهان اباه و عبد اللّه بن جعفر بن احمد بن فارس و سلیمان بن احمد الطّبرانی و جماعة کثیرة الی ان قال بعد ذکر اسماء کثیرة و کان ابو نعیم اماما فی العلم و الزّهد و الدیانة و صنّف مصنّفات کثیرة منها حلیة الأولیاء و المستخرج علی الصحیحین ذکر فیهما احادیث ساوی فیها البخاری و مسلما و احادیث علا علیهما فیها کأنهما سمعاها منه و ذکر فیهما حدیثا کان البخاری و مسلم سمعاه ممّن سمعه منه و دلائل النبوة و معرفة الصّحابة و تاریخ بلده و فضائل الجنّة و صفة الجنّة و کثیرا من المصنّفات الصّغار و بقی اربعة عشر سنة بلا نظیر لا یوجد شرقا و لا غربا اعلی اسنادا منه و لا احفظ و لما کتب کتاب الحلیة و حمل الی نیسابور بیع باربعمائة دینار الخ و ابو محمّد عبد اللّه بن اسعد بن علی

ص:198

الیمنی المعروف بالیافعی در مرآة الجنان و عبرة الیقظان در سنة 430 ثلثین و اربعمائة گفته فیها توفّی الامام الحافظ الشیخ العارف ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی الصّوفیّ صاحب کتاب حلیة الاولیاء و کان من اعلام المحدّثین و اکابر الحفّاظ المفیدین اخذ عن الافاضل و اخذوا عنه و انتفعوا به و کتاب الحلیة من احسن الکتب قلت امّا طعن ابن الجوزی فیها و تنقیصه لها فهو من باب قولی لئن ذمّها جاراتها و ضرائر و عاب جمالا فی حلاها و فی الحلی فما سلمت حسناء من ذمّ حاسد و صاحب حق من عداوة مبطل مع ابیات اخری فی مدح الامام أبی حامد الغزالی و تصانیفه و کلامه العالی و له کتاب تاریخ اصفهان تفرّد فی الدنیا بعلو الاسناد مع الحفظ روی عن المشایخ بالعراق و الحجاز و خراسان و صنّف التّصانیف المشهورة فی الاقطار و شیخ جمال الدّین اسنوی در طبقات فقهای شافعیه گفته الحافظ ابو نعیم بضم النون احمد بن عبد اللّه الاصفهانی صاحب الحلیة و غیرها الجامع بین الفقه و الحدیث و التّصوّف قال الخطیب لم الق فی شیوخی احفظ منه و من أبی حازم الاعرج ولد فی رجب سنة ست و ثلثین و ثلاثمائة و توفی یوم الاحد الحادی و العشرین من المحرّم سنة ثلثین و اربعمائة و ذکر ابن خلکان فی السنة مثلها نقل عنه فی الروضة فی اثناء کتاب القضاء فی الکلام علی الرّوایة بالاجازة المجاز یجوز له ان یجیز کما هو المعروف و نیز اسنوی در شروع طبقات گفته و بعد فان الشافعی رضی اللّه عنه و ارضاه و نفعنا

ص:199

و سائر أئمّة المسلمین اجمعین قد حیز له فی اصحابه من السّعادة امور لم یتفق فی اصحاب غیره منها انهم المقدّمون فی المساجد الثلثة الشریفة شرفها اللّه تعالی و منها ان الکلمة لهم فی الاقالیم الفاضلة المشار إلیها الکبار العامرة المتوسطة فی الدنیا المتأصلة التی دین الاسلام و شعار الاسلام بها ظاهر منتظم کالحجاز و الیمن و مصر و الشام و العراقین و خراسان و دیار بکر و اقلیم الروم و منها ازدیاد علمائهم فی کل عصر الی زماننا بالنسبة الی غیرهم و سببه ما اشرنا إلیه من ظهورهم علی غیرهم فی الاقالیم السابق وصفها و منها ان کبار ائمّة الحدیث امّا من جملة اصحابه الآخذین عنه او عن اتباعه کالامام احمد و الترمذی و النّسائیّ و ابن ماجة و ابن المنذر و ابن حبّان و ابن خزیمة و البیهقی و الحاکم و الخطابی و الخطیب و أبی نعیم و غیرهم الی زماننا هذا و ولّی الدّین محمد بن عبد اللّه الخطیب در اسماء رجال مشکاة گفته ابو نعیم الاصفهانی هو ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی صاحب الحلیة هو من مشایخ الحدیث الثقات المعمول بحدیثهم المرجوع الی قولهم کبیر القدر ولد سنة 334 اربع و ثلثین و ثلاثمائة و مات فی صفر سنة 430 ثلثین و اربعمائة و له من العمر ست و تسعون سنة و قاضی تقیّ الدّین ابو بکر اسدی در طبقات فقهای شافعیه گفته احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران الحافظ الکبیر ابو نعیم الاصفهانی الجامع بین الفقه و التّصوّف و النهایة فی الحدیث

ص:200

و له التصانیف المشهورة منها کتاب الحلیة و هو کتاب جلیل حفیل و کتاب معرفة الصّحابة و کتاب دلائل النبوّة و کتاب تاریخ اصفهان قال الخطیب البغدادی لم الق فی شیوخی احفظ منه و من أبی حازم الاعرج ولد فی رجب سنة ستّ و ثلثین و ثلاثمائة توفّی فی المحرم سنة ثلثین و اربعمائة نقل عنه فی الروضة فی أثناء کتاب القضاء فی الکلام علی الرّوایة بالاجازة انّ المجاز یجوز له ان یجیز کما هو المعروف و جلال الدین عبد الرحمن السیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابو نعیم الحافظ الکبیر محدّث العصر احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران المهرانی الاصبهانی الصّوفیّ الاحول سبط الزّاهد محمّد بن یوسف البنّاء ولد سنة 336 و اجاز له مشایخ الدّنیا و تفرّد بهم و رحلت الحفّاظ الی بابه لعلمه و ضبطه و علوّ اسناده قال الخطیب لم ار احدا طلق علیه اسم الحفظ غیر أبی نعیم و أبی حازم و قال ابن مردویه لم یکن فی افق من الآفاق احفظ و لا اسند منه صنّف الحلیة و المستخرج علی البخاری و المستخرج علی مسلم و دلائل النبوّة و معرفة الصّحابة و تاریخ اصبهان و فضائل الصّحابة و صفة الجنّة و الطّب و غیرها مات فی المحرم سنة 430 و عبد الوهّاب شعرانی در لواقح الانوار فی طبقات السادة الاخیار گفته و منهم ابو نعیم الاصفهانی رضی اللّه عنه صاحب الحلیة و الطبقات و غیرهما ولد رضی اللّه عنه سنة ست و ثلثین و ثلاثمائة و توفّی باصبهان سنة ثلثین

ص:201

و اربعمائة عن اربع و تسعین سنة اخرجه اهل اصفهان و منعوه الجلوس فی الجامع فتولّی علی اصفهان السلطان محمود بن سبکتکین و ولّی علیهم والیا من قبله و رحل عنهم فوثب اهل اصفهان و قتلوه فرجع محمود إلیها و آمنهم حتی اطمأنّوا ثم قتلهم حتی اتی علی اکثر من نصفهم و کانوا یعدّون ذلک من کرامات أبی نعیم رضی اللّه عنه و أملی کتابه الحلیة من صدره بعد أن نیف علی ثمانین سنة و حسین دیاربکری در تاریخ خمیس گفته و فی سنة ثلاثین و اربعمائة مات حافظ اصبهان ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن احمد الاصبهانی الصّوفی الاحول صاحب الحلیة فی المحرّم و له اربع و تسعون سنة و ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی الجعفری در مقالید الاسانید بعد ذکر مستخرج صحیح مسلم از ابو نعیم و ذکر سند آن و اوّل آن گفته طراز من تعریفه قال الذهبی هو الامام الحافظ الکبیر محدّث العصر احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران المهرانی الاصبهانی الصّوفی ولد سنة ستّ و ثلاثین و ثلاثمائة و اجاز له مشایخ الدنیا سنة نیف و اربعین و ثلاثمائة و له ستّ سنین ابو العباس الاصمّ و خیثمة بن سلیمان الاطرابلسی و جعفر الخالدی و ابو منهال بن زیاد و المعمر عبد اللّه بن عمر شوذب و طائفة تفرد فی الدنیا باجازتهم کما تفرد بالسّماع من خلق کثیر سمع الطبرانی و ابا الشیخ و الجعابی و ابا علی بن الصّواف و ابن خلاد النصیبی و ابا بکر الاجرّی و فاروق بن عبد الکبیر الخطّابی و خلائق و رحلت الحفّاظ الی بابه لعلمه و حفظه و علوّ اسانیده

ص:202

و تهیأ له من لقی الکبار ما لم یقع لحافظ روی عنه الخطیب البغدادی و هو اخصّ تلامذته به و رحل إلیه و اکثر عنه و ابو سعد المالینی و ابو صالح المؤذّن و ابو علی الحسن بن احمد الحدّاد و ابو سعد محمّد بن محمّد المطرّز و ابو منصور محمد بن عبد اللّه الشروطی و غانم البرجی و خلائق آخرهم وفاة ابو طاهر عبد الواحد بن احمد الذهبی قال الخطیب لم ار احدا اطلق علیه اسم الحفظ غیر أبی نعیم و أبی حازم العبدوی قال علی بن المفضل الحافظ قد جمع شیخنا السّلفی اخبار أبی نعیم فسمی نحوا من مائتی نفس حدّثوا عنه قال و لم یصنّف مثل کتابه حلیة الأولیاء و قال ابن مردویه کان ابو نعیم فی وقته مرحولا إلیه لم یکن فی افق من الآفاق احد احفظ و لا اسند منه کان حفّاظ الدّنیا قد اجتمعوا عنه و کلّ یوم نوبة واحد منهم یقرأ ما یریده الی قرب الظهر و إذا قام الی داره ربما کان یقرأ علیه فی الطریق جزء و کان لا یضجر لم یکن له غذاء سوی التسمیع و التصنیف و قال حمزة بن العبّاس العلوی کان اصحاب الحدیث یقولون بقی الحافظ اربع عشرة سنة بلا نظیر لا یوجد شرقا و لا غربا اعلی اسنادا منه و لا احفظ منه و کانوا یقولون لما صنّف کتاب الحلیة حمل الکتاب فی حیاته الی نیسابور فاشتروه باربعمائة دینار و فی وفیات لابن خلکان ان مهران اوّل من اسلم من اجداده و انّه مولی عبد اللّه بن معاویة بن عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب نقله عن أبی نعیم فی تاریخ اصبهان له قال و اصبهان بکسر الهمزة

ص:203

و فتحها و سکون الصّاد المهملة و فتح الموحّدة و یقال بالفاء ایضا و فی القاموس اصله اصّت بهان أی سمنت الملیحة سمّیت لحسن هوائها و عذوبة مائها فخفّفت و الصّواب انها اعجمیة و اصلها اسپاهان أی الاجناد لانّهم کانوا سکّانها انتهی و له التصانیف المشهورة ککتاب معرفة الصحابة و کتاب دلائل النبوّة فی مجلدین و کتاب المستخرج علی البخاری و المستخرج علی مسلم و کتاب تاریخ اصبهان و صفة الجنّة و کتاب الطب و کتاب فضائل الصحابة و کتاب المعتقد و اشیاء صغار مات فی العشرین من المحرّم سنة ثلاثین و اربعمائة عن اربع و تسعین سنة و خود شاهصاحب در بستان المحدّثین می فرماید کتاب مستخرج علی صحیح مسلم لابی نعیم الاصفهانی اولش کتاب الایمانست و اول ان حدیث جبرئیلست می گوید حدثنا احمد بن یوسف بن خلاد قال ثنا الحارث بن أبی أسامة قال ثنا ابو عبد الرحمن بن یزید المقری و حدثنا ابو علی بن الصّواف قال ثنا عبد الرحمن المقری قال ثنا کهمس بن الحسن عن عبد اللّه بن بریدة الاسلمی عن یحیی بن یعمر القرمسینی قال کان من اوّل من قال بالقدر معبد الجهنی بالبصرة فانطلقت انا و حمید بن عبد الرحمن الحمیری حجاجا الی آخر الحدیث المذکور فی اوائل صحیح مسلم و نام و نسب او احمد بن عبد اللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن وائل بن مهران اصفهانی صوفیست در سال ششصد و سی و شش متولد شده و شش ساله بود که او را بطریق تبرّک مشایخ عمده حدیث اجازت دادند که از جمله آنها ابو العباس اصم و خیثمه بن سلیمان اطرابلسی و جعفر خالدی و شیخ معمر بن عبد اللّه بن عمر شوذبست

ص:204

و او باین خصوصیت متفرّدست بعد از آنکه چون جوان شد سماع کثیر از اجلّه مشایخ حدیث حاصل کرد و تخمی که در زمین استعداد او از طفلی افشانده بود بار آورد و از طبرانی و از ابو الشیخ و از جعابی و ابو علی الصّواف و ابو بکر اجری و ابن خلاد نصیبی و فاروق بن عبد الکبیر خطابی استفاده تامّه نموده و بعد از ان چون بمرتبه شیخوخت و افاده رسید حفّاظ فن حدیث بسوی او تضرع آوردند و بر در او هجوم نمودند و استفاده کردند و بجهت علو اسانیده و وفور علم و حفظ او رغبت این مردم بجناب او زیاده از اقران بود خطیب بغدادی از اخص تلامذه اوست و ابو سعید مالینی و ابو صالح مؤذّن و ابو علی حسن بن احمد حدّاد و ابو سعید محمّد بن محمّد بن المطرز و ابو منصور محمد بن عبد اللّه شروطی و دیگر محدثین بسیار شاگردان اویند و از نوادر کتب او کتاب حلیة الاولیاست که نظیر آن در اسلام تصنیف نشده و از صبح تا وقت ظهر بحضور او قرأت حدیث می کردند و چون از مجلس برمیخواست و بخانه می رفت در راه نیز بقدر یک جزو مردم بر وی می خواندند و هرگز ملول و تنگدل نمی شد و نوبت او در اشتغال علم حدیث بنحوی رسیده بود که او را غذا غیر از اسماع حدیث و تصنیف آن نبود و کتاب حلیة الأولیاء در حضور او آن شهرت و رواج پیدا کرد که در نیسابور بچهار صد دینار خریده شد الی ان قال بعد ذکر اسلام جدّه و تحقیق لفظ اصبهان و ابو نعیم را تصانیف بسیارست از آن جمله ست کتاب معرفة الصحابة و کتاب دلائل النبوة در دو جلد و کتاب المستخرج علی مسلم و کتاب تاریخ اصفهان و کتاب صفة الجنة و کتاب الطّبّ و کتاب فضائل الصّحابة و کتاب المعتقد

ص:205

و رسائل مختصره دیگر هم دارد در سنه چهار صد و سی هشتم محرم رحلت دار آخرت کرد و هفتاد و چهار سال عمر داشت و مولوی حسن زمان محمد بن قاسم الترکمانی در قول مستحسن گفته امّا الحافظ ابو نعیم فقال السبکی فی الطبقات الکبری الامام الجلیل الحافظ الصّوفی الجامع بین الفقه و التصوّف و النهایة فی الحفظ و الضبط واحد الاعلام الّذین جمع اللّه لهم بین العلو فی الروایة و النهایة فی الدرایة رحل إلیه الحفّاظ من الاقطار الی قوله قال ابو محمّد السمرقندی سمعت ابا بکر الخطیب یقول لم ار احدا اطلق علیه اسم الحفظ غیر رجلین ابو نعیم الاصبهانی و ابو حازم العبدوی الاعرج و قال احمد بن محمد بن مردویه کان ابو نعیم فی وقته مرحولا إلیه و لم یکن فی افق من الآفاق اسند و لا احفظ منه و قال حمزة بن العبّاس العلوی کان اصحاب الحدیث یقولون بقی ابو نعیم اربع عشرة سنة بلا نظیر لا یوجد شرقا و غربا اعلی اسنادا منه و لا احفظ منه و قال الحافظ ابن النجّار هو تاج المحدّثین واحد اعلام الدّین ثم بسط السّبکی فی الردّ علی من نال منه حسدا و مخفی نماند که جلالت قدر و عظمت فخر ابو نعیم بمثابه رسیده که ابو المعالی امام الحرمین جوینی با آن همه فضائل و محامد که شهرۀ افاق و مسلّم اکابر مهرۀ حذاقست یکی از مستفیدین و تلامذۀ اوست ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو المعالی عبد الملک بن الشیخ أبی محمّد عبد اللّه بن أبی یعقوب یوسف بن عبد اللّه بن یوسف بن حبویه الجوینی الفقیه الشافعی الملقّب ضیاء الدّین المعروف بامام الحرمین اعلم المتأخرین من اصحاب الامام الشافعی

ص:206

علی الاطلاق المجمع علی امامته المتفق علی غزارة مادّته و تفنّنه فی العلوم من الاصول و الفروع و الادب و غیر ذلک و قد تقدّم الکلام علی ذکر والده فی العبادة و رزق من التّوسّع فی العبادة ما لم یعهد فی غیره و کان یذکر دروسا یقع کل واحد منها فی عدة اوراق و لا یتلعثم فی کلمة منها و تفقّه فی صباه علی والده أبی محمّد و کان یعجب بطبعه و تحصیله و جودة قریحته و ما یظهر علیه من مخآئل الاقبال فاتی علی جمیع مصنّفات والده و تصرّف فیها حتّی زاد علیه فی التحقیق و التدقیق و لمّا توفّی والده قعد مکانه للتدریس و إذا فرغ منه مضی الی الاستاد أبی القاسم الاسکافی الاسفرائنی بمدرسة البیهقی حتی حصّل علیه علم الاصول ثم سافر الی بغداد و لقی بها جماعة من العلماء ثم خرج الی الحجاز و جاور بمکّة اربع سنین و بالمدینة یدرّس و یفتی و یجمع طرق المذهب فلهذا قیل له امام الحرمین ثم عاد الی نیسابور فی اوائل ولایة السلطان الب ارسلان السّلجوقی و الوزیر یومئذ نظام الملک فبنی له المدرسة النظامیّة بمدینة نیسابور و تولّی الخطابة بها و کان یجلس للوعظ و المناظرة و ظهرت تصانیفه و حضر دروسه الاکابر من الأئمّة و انتهت إلیه ریاسة الاصحاب و فوّض إلیه امور الاوقاف و بقی علی ذلک قریبا من ثلثین سنة غیر مزاحم و لا مدافع مسلّم إلیه المحراب و المنبر و الخطابة و التدریس و مجلس التذکیر یوم الجمعة و صنّف فی کلّ فنّ منها کتاب نهایة المطلب فی درایة المذهب الّذی ما صنّف فی الاسلام مثله قال

ص:207

ابو جعفر الحافظ سمعت الشیخ ابا اسحاق الشیرازی یقول لامام الحرمین یا مفید اهل المشرق و المغرب انت الیوم امام الائمّة و سمع الحدیث من جماعة کثیرة من علمائه و له إجازة من الحافظ أبی نعیم الاصبهانی صاحب حلیة الأولیاء و من تصانیفه الشامل فی اصول الدین و البرهان فی اصول الفقه و تلخیص التقریب و الارشاد و العقیدة النظامیّة و مدارک العقول لم یتمه و کتاب تلخیص نهایة المطلب لم یتمه و غیاث الامم فی الامامة و مغیث الخلق فی اختیار الاحق و غنیة المسترشدین فی الخلاف و غیر ذلک من الکتب و کان إذا شرع فی علوم الصوفیة و شرح الاحوال ابکی الحاضرین و لم یزل علی طریقة حمیدة مرضیة من اوّل عمره الی آخره اخبرنی بعض المشایخ انّه وقف علی جلیّة امره فی بعض الکتب و انّ والده الشیخ ابا محمّد رحمه اللّه تعالی کان فی اوّل عمره ینسخ بالاجرة فاجتمع له من کسب یده شیء اشتری به جاریة موصوفة بالخیر و الصّلاح و لم یزل یطعمها من کسب یده ایضا الی ان حبلت بامام الحرمین و هو مشتمل علی تربیتها بمکسب الحلّ فلمّا وضعته اوصاها ان لا تمکن احدا من ارضاعه فاتفق انّه دخل علیها یوما و هی متالّمة و الصّغیر یبکی و قد اخذته امرأة من جیرانهم و شاغلته بثدیها فرضع منها قلیلا فلمّا راه شق علیه و نکس راسه و مسح علی بطنه و ادخل اصبعه فی فیه و لم یزل یفعل به ذلک حتی قاء جمیع ما شربه و هو یقول یسهل علی أن یموت و لا یفسد طبعه بشرب لبن غیر أمّه و یحکی

ص:208

عن امام الحرمین انّه کان یلحقه بعض الاحیان فترة فی مجلس المناظرة فیقول هذا من بقایا تلک الرضعة و مولده ثامن عشر المحرّم سنة تسع عشرة و اربعمائة و لمّا مرض حمل الی قریة من اعمال نیسابور یقال لها بشتقان موصوفة باعتدال الهواء و خفّة الماء فمات بها لیلة الأربعاء وقت العشاء الآخرة الخامس و العشرین من شهر ربیع الآخر سنة ثمان و سبعین و اربعمائة و نقل الی نیسابور تلک اللیلة و دفن من الغد فی داره ثم نقل بعد سنین الی مقبرة الحسین فدفن بجنب ابیه رحمه اللّه تعالی و صلّی علیه ولده ابو القسم و اغلقت الاسواق یوم موته و کسر منبره فی الجامع و قعد الناس لعزائه و اکثروا فیه المراثی الخ

9-بیهقی

وجه نهم از وجوه ابطال و ردّ نفی و انکار مخاطب و الا تبار آنست که حدیث تشبیه را احمد بن الحسین البیهقی روایت کرده چنانچه از عبارت صحائف متضمن نقل تقریر شیعه که آن را در هدایة السعد آورده و در ان نقل این روایت از احمد و بیهقی مذکورست واضحست و هم از عبارت اخطب خوارزم که آنفا گذشته ظاهرست که بیهقی این حدیث شریف را از حاکم روایت کرده و دیگر اجلّه علما هم نقل این حدیث از بیهقی کرده اند مثل ابو سالم محمّد بن طلحة القرشی النصیبی و نور الدین علیّ بن محمد المعروف بابن الصبّاغ و حسین بن معین الدین الیزدی المیبدی و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی و احمد بن عبد القادر العجیلی کما ستسمعه عن قریب بعون اللّه المجیب فهذا امام بیهق ابان عن الحقّ و تناول رؤس الجاحدین بالکسر و الدّقّ و صدورهم بالبقر و الشقّ

ص:209

و ازال وسواسهم و ازاح انتکاسهم و استاصل التباسهم و اکفأ کأسهم و قلع اساسهم و ابطل انکارهم و صغّر فخارهم و هدم دارهم و هتک استارهم و اوضح خسارهم و کشف بوارهم و خذل اعوانهم و انصارهم و محا رسومهم و آثارهم فللّه درّه و علیه اجره و ایراد بیهقی این حدیث را کافیست در اعتبار آن چه بیهقی از جملۀ محدّثانیست که صاحب مشکاة در حق ایشان گفته انّی إذا اسندت الحدیث إلیهم کانی اسندت الی النّبیّ ص پس چگونه ممکنست که این حدیث با وصف روایت بیهقی معتبر نباشد حال آنکه بقول صاحب مشکاة اسناد حدیث باو مثل اسناد آن بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست فما للمجادل بعد ذلک محل الکلام و الاشتباه کما هو غیر خاف علی اولی الافهام و الانتباه حالا عبارت ولی الدین ابو عبد اللّه الخطیب در مشکاة بسمع اصغا باید شنید قال فی صدر مشکاة المصابیح اما بعد فان التمسّک بهدیه صلّی اللّه علیه و سلّم لا یستتبّ الا بالاقتفاء لما صدر من مشکاته و الاعتصام بحبل اللّه لا یتمّ الا ببیان کشفه و کان کتاب المصابیح الذی صنّفه الامام محیی السنّة قامع البدعة ابو محمد الحسین بن مسعود الفرّاء البغوی رفع اللّه درجته اجمع کتاب صنّف فی بابه و اضبط لشوارد الاحادیث و اوابدها و لما سلک رضی اللّه عنه طریق الاختصار و حذف الاسانید تکلم فیه بعض النقّاد و ان کان نقله من الثقات کالاسناد لکن لیس ما فیه اعلام کالاغفال فاستخرت اللّه تعالی و استوقفت کل حدیث منه فی مصره فاعلمت ما اغفل

ص:210

و اودعت کل حدیث منه فی مقرّه کما رواه الأئمّة المتقنون و الثقات الراسخون مثل أبی عبد اللّه محمّد بن اسماعیل البخاری و أبی الحسین مسلم بن الحجّاج القشیری و أبی عبد اللّه مالک بن انس الاصبحی و أبی عبد اللّه محمّد بن ادریس الشافعی و أبی عبد اللّه احمد بن محمّد بن حنبل الشیبانی و أبی عیسی محمّد بن عیسی الترمذی و أبی داود سلیمان بن الاشعث السجستانی و أبی عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی و أبی عبد اللّه محمّد بن یزید بن ماجة القزوینی و أبی محمّد عبد اللّه بن عبد الرّحمن الدّارمی و أبی الحسن علیّ بن عمر الدّارقطنی و أبی بکر احمد بن الحسین البیهقی و أبی الحسن رزین بن معاویة العبدری و غیرهم و قلیل ما هو و انّی إذا نسبت الحدیث إلیهم کانّی اسندت الی النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لانهم قد فرغوا منه و اغنونا عنه و سردت الکتب و الابواب کما سردها و اقتفیت اثره فیها و قسّمت کل باب غالبا علی فصول ثلثة اوّلها ما اخرجه الشیخان او احدهما و اکتفیت بهما و ان اشتراک فیه الغیر لعلوّ درجتهما فی الروایة و ثانیها ما آورده غیرهما من الأئمّة المذکورین و ثالثها ما اشتمل علی معنی الباب من ملحقات مناسبة مع محافظة علی الشریطة و ان کان ماثورا عن السّلف و الخلف ثم انّک ان فقدت حدیثا فی باب فذلک عن تکریر اسقطه و ان وجدت آخر بعضه متروکا علی اختصاره او مضموما إلیه تمامه فعن داعی اهتمام اترکه و الحقه و ان عثرت علی اختلاف فی الفصلین من ذکر غیر الشیخین فی الاول و ذکرهما فی الثانی

ص:211

فاعلم انّی بعد تتبعی کتابی الجمع بین الصحیحین للحمیدی و جامع الاصول اعتمدت علی صحیحی الشیخین و متنیهما و ان رایت اختلافا فی نفس الحدیث فذلک من تشعّب طرق الاحادیث و لعلی ما اطلعت علی تلک الروایة التی سلکها الشیخ رضی اللّه عنه و قلیلا ما تجد اقول ما وجدت هذه الروایة فی کتب الاصول او وجدت خلافها فیها فاذا وقفت علیه فانسب القصور الیّ لقلّة الدّرایة لا الی جناب الشیخ رفع اللّه قدره فی الدّارین حاشا للّه من ذلک رحم اللّه من إذا وقف علی ذلک نبّهنا علیه و ارشدنا الی طریق الصّواب و لم ان جهدا فی التنقیر و التّفتیش بقدر الوسع و الطاقة و نقلت هذا الاختلاف کما وجدت و ما اشار إلیه رضی اللّه عنه من غریب او ضعیف او غیرهما بیّنت وجهه غالبا و ما لم یشر إلیه ممّا فی الاصول فقد قفیته فی ترکه الاّ فی مواضع لغرض مهملة و ذلک حیث لم اطّلع علی روایته فترکت البیاض و ان عثرت علیه فالحقه به احسن اللّه جزاک و ملاّ علی قاری در مرقاة شرح مشکاة گفته انّی إذا نسبت الحدیث أی کل حدیث إلیهم أی الی بعض الأئمّة المذکورین المعروفة کتبهم باسانیدهم بین العلماء المشهورین کانّی اسندت أی الحدیث برجاله الی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم أی فیما إذا کان الحدیث مرفوعا و هو الغالب و الی الصحابة إذا کان موقوفا و هو المرفوع حکما لانّهم أی الائمّة قد فرغوا منه أی من الاسناد الکافل بذکرهم قال ابن حجر أی من الاسناد المفهوم من اسند علی حدّ و ان تعفوا اقرب للتقوی انتهی

ص:212

و لا یخفی انّ قوله وَ أَنْ تَعْفُوا بتاویل المصدر مبتدأ خبره اقرب للتقوی و التقدیر و عفوکم اقرب الی التّقوی نحو أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ فالصّواب انّه علی حدّ اِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی ثم فی اصله علی حدّ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوی و هو امّا سهو من الکتّاب او وهم من مصنّف الکتاب و اللّه اعلم بالصّواب و شیخ عبد الحق دهلوی در شرح فارسی مشکاة گفته کما رواه الأئمّة المتقنون و الثقات الراسخون چنانچه روایت کرده اند آن را در مصنّفات خود امامان که استوار کنندگان کارند و معتمدان و استوار داشته شدگان که ثابت و استوار و پای بر جای اند در علم حدیث مثل أبی عبد اللّه محمد بن اسماعیل البخاری و أبی الحسین مسلم بن الحجّاج القشیری و أبی عبد اللّه مالک بن انس الاصبحی و أبی عبد اللّه محمد بن ادریس الشافعی و أبی عبد اللّه احمد بن محمّد بن حنبل الشیبانی و أبی عیسی محمّد بن عیسی الترمذی و أبی داود سلیمان بن الاشعث السجستانی و أبی عبد الرحمن احمد بن شعیب النّسائی و أبی عبد اللّه محمد بن یزید بن ماجة القزوینی و أبی محمّد عبد اللّه بن عبد الرحمن الدارمی و أبی الحسن علی بن عمر الدار قطنی و أبی بکر احمد بن الحسین البیهقی و أبی الحسن رزین بن معاویة العبدری این سیزده تن اند از ائمّه حدیث که احادیث را باسانیدی که دارند در مصنفات خود ایراد نموده اند و صاحب مشکاة احادیث را بایشان نسبت کرده و اندکیست که بغیر ایشان نیز نسبت کرده چنانچه گفت و غیرهم و قلیل ما هو و غیر ایشان و بسیار اندکست ذکر غیر ایشان و چون جای آن بود که کسی گوید سخن نقاد بر مصابیح از جهت ترک ذکر اسناد آمده بود و آن خود هنوز

ص:213

باقیست چه بذکر یکی ازین مصنّفان اسناد ذکر نیافت از برای دفع این توهم می گوید و الّتی إذا نسبت الحدیث إلیهم کانی اسندت الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و بدرستی که من چون نسبت کردم حدیث را بسوی این ائمّه گوییا که من اسناد کردم و برداشتم حدیث را بسوی آن حضرت انتهی و قطع نظر ازین همه بیهقی التزام کرده که در کتب خویش حدیثی را که وضع آن بداند روایت نکند و سیوطی مجدّد دین سنّیه در مائة تاسعه در لآلی مصنوعه جابجا حکم ابن الجوزی را بوضع احادیث تعقّب نموده به آنکه این حدیث را بیهقی روایت نموده

قال فی اللآلی ابن شاهین ثنا علی بن محمّد البصری انا مالک بن یحیی ابو غسّان ثنا علیّ بن عاصم عن الفضل بن عیسی الرقّاشی عن محمّد بن المنکدر عن جابر بن عبد اللّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لما کلّم اللّه موسی یوم الطور کلّمه بغیر الکلام الذی کلّمه یوم ناداه فقال له موسی یا ربّ هذا کلامک الذی کلّمتنی به قال یا موسی انما کلّمتک بقوة عشرة آلاف لسان ولی قوّة الالسن کلّها و انا اقوی من ذلک فلمّا رجع موسی الی بنی اسرائیل قالوا یا موسی صف لنا کلام الرّحمن قال سبحان اللّه إذا لا أستطیعه قالوا فشبّه لنا قال الم تروا الی اصوات الصّواعق التی تقتل فانه قریب منه لیس به لیس بصحیح و الفضل متروک قلت فی الحکم بوضعه نظر فانّ الفضل لم یتّهم بکذب و اکثر ما عیب علیه القدر و هو من رجال ابن ماجة و هذا الحدیث اخرجه البزار فی مسنده ثنا سلیمان بن موسی ثنا علی بن عاصم به و اخرجه البیهقی فی کتاب الأسماء و الصّفات و هو قد التزم ان لا یخرج فی تصانیفه حدیثا

ص:214

یعلم انّه موضوع و اخرجه ابن أبی حاتم فی تفسیره و قد التزم ان یخرج فیه اصحّ ما ورد و لم یخرج فیه حدیثا موضوعا البتّة و شیخ رحمة اللّه در مختصر تنزیه الشریعه بعد ذکر حکم بوضع حدیثی درباره سؤال عثمان از تفسیر مقالید السموات و الارض گفته تعقّب بان البیهقی اخرجه فی الاسماء و الصّفات و قد التزم ان لا یخرج فی کتبه حدیثا یعلم انّه موضوع و فضائل فاخره و مناقب باهره و مدائح زاهره بیهقی بالاتر از آنست که استیفاء آن توان کرد و نبذی از ان در ما بعد انشاء اللّه تعالی از معجم الادباء یاقوت حموی و کتاب الانساب عبد الکریم سمعانی و کامل ابن اثیر جزری و وفیات الأعیان ابن خلکان و مختصر فی اخبار البشر ابو الفداء اسماعیل صاحب حماة و رجال مشکاة ولی الدین الخطیب و سیر النبلاء و تذکرة الحفّاظ و عبر فی خبر من غبر و دول الاسلام ذهبی و تتمة المختصر فی اخبار البشر ابن الوردی و مرآة الجنان یافعی و طبقات شافعیه کبری عبد الوهاب سبکی و طبقات شافعیه عبد الرحیم اسنوی و طبقات شافعیه تقی الدین ابو بکر بن احمد المعروف بابن قاضی شهبه و طبقات الحفاظ جلال الدین سیوطی و فیض القدیر عبد الرؤف مناوی و رجال مشکاة و مقدّمه شرح فارسی مشکاة و مرقاة ملا علی قاری و شرح مواهب لدنیه عبد الباقی زرقانی و مقالید الاسانید ابو مهدی ثعالبی و قرّة العینین والد ماجد شاهصاحب و بستان المحدثین خود مخاطب و معرکة الآراء شاه سلامت اللّه و ابجد العلوم و تاج مکلّل و اتحاف النّبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر خواهی شنید وجه دهم از وجوه ابطال و توهین انکار مخاطب

ص:215

فطین آنست که ابو الحسن علی بن محمد المعروف بابن المغازلی در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته

قوله علیه السّلام من أراد ان ینظر الی علم آدم و فقه نوح فلینظر الی علیّ اخبرنا احمد بن محمّد بن عبد الوهّاب نا الحسین بن محمّد بن الحسین العدل العلوی الواسطی ثنا محمّد بن محمود ثنا ابراهیم بن مهدی الایلی ثنا ابان بن فیروز عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من رادان ینظر الی علم آدم و فقه نوح فلینظر الی علی بن أبی طالب انتهی نقلا عن اصل المناقب الموجود عند العبد الکثیر العثار فهذا الجلاّبیّ الجلیل الفخار اوضح الحق بالاعلان و الاجهار و جلب علی ارباب الجحد و الانکار انکر الردی و امرّ البوار و اذاقهم عنف السّیاق و علز التبار و اظهر غایة الاظهار ان المبطلین المدغلین لیس لهم من الانصاف خلاق و ان دینهم نفاق و عهدهم شقاق حیث اثبت الحدیث الشریف بکتابة العنوان و اماط عنه شکوک اهل الشنئان و العدوان و اللّه الموفق و هو المستعان

10-ابن المغازلی

و ابن المغازلی از اکابر محدثین و معروفین و اجلّه عارفین و اعاظم مصنّفین مشهورین و افاخم معتمدینست علاّمه نحریر حاوی ملکات انسانی عبد الکریم بن محمد سمعانی نبذی از فضائل و محامد فاخره و مناقب و مدائح زاهره او یاد کرده چنانچه در انساب گفته الجلاّبیّ بضم الجیم و تشدید اللاّم و فی آخرها الباء المنقوطة بواحدة هذه النسبة الی الجلاّب و المشهور بهذه النسبة ابو الحسن علی بن محمّد بن الطیّب الجلاّبیّ المعروف بابن المغازلی من اهل واسط العراق

ص:216

کان فاضلا عارفا برجالات واسط و حدیثهم و کان حریصا علی سماع الحدیث و طلبه رأیت له ذیل التاریخ بواسط و طالعته و انتخبت منه سمع ابا الحسن علیّ بن عبد الهاشمی و ابا بکر احمد بن محمّد الخطیب و ابا الحسن احمد بن المظفر العطّار و غیرهم روی لنا عنه ابنه بواسط و ابو القاسم علیّ بن طرّار الوزیر و غرق ببغداد فی الدجلة فی صفر سنة ثلاث و ثمانین و اربعمائة و حمل میتا الی واسط فدفن بها و ابنه ابو عبد اللّه محمّد بن علیّ بن محمد الجلاّبی کان ولی القضاء و الحکومة بواسط نیابة عن أبی العبّاس احمد بن بختیار المندائی و کان شیخا عالما فاضلا سمع اباه و ابا الحسن محمّد بن محمّد بن مخلّد الازدی و ابا علی اسماعیل بن احمد بن کماری القاضی و غیرهم سمعت منه الکثیر بواسط فی النوبتین جمیعا و کنت ألازمه مدّة مقامی بواسط و قرأت علیه الکثیر بالاجازة له عن أبی غالب محمد بن احمد بن بشران النحوی الواسطی ازین عبارت واضحست که ابو الحسن بن المغازلی عالم معروف و فاضل عارف برجال واسط و حدیث ایشانست و حریص بوده بر سماع حدیث و طلب آن و علاّمه سمعانی ذیل تاریخ واسط تصنیف او را دیده و بمطالعه آن مشرف گردیده و باعتماد و اعتبار بر ان انتخاب از ان نموده و برای سمعانی پسر ابن المغازلی و علی بن طرّاد الوزیر روایت احادیث از ابن المغازلی کردند پس ابن المغازلی شیخ سمعانیست بیک واسطه و پسر ابن المغازلی شیخ سمعانیست بلا واسطه که روایت احادیث برای

ص:217

سمعانی از والد ماجدش نموده و او بتصریح سمعانی شیخ عالم و فاضل بوده و سمعانی از و احادیث بسیار در واسط شنیده و ملازمت و عدم مفارقت او در مدت اقامت واسط اختیار می کرد و بسیاری از احادیث بر او باجازه از أبی غالب نحوی خوانده و فی کل ذلک من الدلالة علی مزید العظمة و جلالة الشأن و جلاء الامر و وضوح الرفعة و السّناء و سطوح الفضل و البهاء ما لا یخفی علی اولی الفهم و الذکاء و کتاب ذیل ابن المغازلی را که سمعانی ذکر دیدن خود آن را و انتخاب خود از ان کرده مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی هم ذکر نموده چنانچه در کشف الظنون گفته تواریخ واسط منها تاریخ أبی عبد اللّه محمّد بن سعید بن الدّبیثی الواسطی المتوفّی سنة 637 سبع و ثلثین و ستمائة و الذیل علیه لابن الجلاّبی و مخفی نماند که علاّمه سمعانی که محامد و مدائح ابن مغازلی ذکر کرده و تلمیذ ابن المغازلی بواسطه پسر اوست از اکابر اساطین اعیان و اعاظم محققین جلیل الشأن و افاخم نقاد حاوین درایت و اتقانست و بسبب کمال شرف و جلالت بین الاعلام ملقب بلقب جمیل تاج الاسلام فضائل علیه و مناقب سنیّه و محامد بهیه و مدائح وضیه او بر متتبعین و ممارسین کتب رجال و ناظرین افادات معتمدین با کمال مخفی نیست ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته تاج الاسلام ابو سعد و یقال ابو سعید عبد الکریم بن أبی بکر محمّد بن أبی المظفر منصور بن محمد بن عبد الجبّار بن احمد بن محمد بن جعفر بن احمد بن عبد الجبّار بن الفضل بن الرّبیع بن مسلم بن عبد اللّه بن عبد المجیب التمیمی السمعانی المروزی الفقیه الشافعی

ص:218

الحافظ الملقّب بقوام الدین ذکره الشیخ عزّ الدّین ابو الحسن علی بن الاثیر الجزری فی اوّل مختصره فقال کان ابو سعد واسطة عقد البیت السمعانی و عینهم الباصرة و یدهم الناصرة و إلیه انتهت ریاستهم و به کملت سیادتهم رحل فی طلب العلم و الحدیث الی شرق الارض و غربها و شمالها و جنوبها و سافر الی ماوراء النهر و سائر بلاد خراسان عدّة دفعات و الی قومس و الرّی و اصبهان و همدان و بلاد الجبال و العراق و الحجاز و الموصل و الجزیرة و الشام و غیرهما من البلاد التی یطول ذکرها و یتعذر حصرها و لقی العلماء و اخذ عنهم و جالسهم و روی عنهم و اقتدی بافعالهم الجمیلة و آثارهم الحمیدة و کان عدّة شیوخه تزید علی اربعة آلاف شیخ و ذکر فی بعض امالیه فقال و ودّعنی عبد اللّه بن محمّد بن غالب ابو محمّد الجیلی الفقیه نزیل الانبار و بکی و انشدنی و لما برزنا لتودیعهم بکوا لولؤا و بکینا عقیقا اداروا علینا کؤوس الفراق و هیهات من سکرها ان نفیقا تولّوا فاتبعتهم إذ سعوا فصاحوا الغریق و صحت الحریقا و صنّف التصانیف الحسنة الغزیرة الفائدة فمن ذلک تذییل تاریخ بغداد الّذی صنّفه الحافظ ابو بکر الخطیب و هو نحو خمسة عشر مجلّد او من ذلک تاریخ مرو یزید علی عشرین مجلّدا و کذلک الانساب نحو ثمان مجلدات و هو الذی اختصره عزّ الدین المذکور و استدرک علیه و هو فی ثلاث مجلدات و المختصر هو الموجود بایدی النّاس و الاصل قلیل الوجود و ذکر

ص:219

ابو سعد السمعانی المذکور فی ترجمة والده انّ اباه حجّ سنة سبع و تسعین و اربعمائة ثم عاد الی بغداد و سمع بها الحدیث من جماعة من المشایخ و کان یعظ النّاس بالمدرسة النظامیّة و یقرأ علیه الحدیث و یحصّل علیه الکتب و اقام کذلک مدّة ثم رحل الی اصبهان فسمع بها من جماعة کثیرة ثم رجع الی خراسان و اقام بمرو الی سنة تسع و خمسمائة و خرج الی نیسابور و قال ابو سعد و حملنی اخی إلیها و سمعنا الحدیث من أبی بکر عبد الغفار بن محمّد الشیراوی و غیره من المشایخ و عاد الی مرو و ادرکته المنیّة و هو شابّ ابن ثلاث و اربعین سنة و کانت ولادة أبی سعد المذکور بمرو یوم الاثنین الحادی و العشرین من شعبان سنة ست و خمسین و توفی بمرو فی لیلة غرّة ربیع الاول سنة اثنتین و ستین و خمسمائة رحمه اللّه تعالی و کان ابوه محمّد اماما فاضلا مناظرا محدّثا فقیها شافعیا حافظا و له الاملاء الذی لم یسبق الی مثله تکلّم علی المتون و الاسانید و ابان مشکلاتها و له عدة تصانیف و کان له شعر غسّله قبل موته و کانت ولادته فی جمادی الاولی سنة ست و ستین و اربعمائة و توفی وقت فراغ النّاس من صلاة الجمعة ثانی صفر سنة عشر و خمسمائة و دفن یوم السّبت عند والده أبی المظفر بسفحوان احدی مقابر مرو رحمه اللّه تعالی و کان جدّه المنصور امام عصره بلا مدافعة اقرّ له بذلک الموافق و المخالف و کان حنفی المذهب

ص:220

متعیّنا عند ائمّتهم فحجّ فی سنة اثنتین و ستین و اربعمائة و ظهر له بالحجاز ما اقتضی انتقاله الی مذهب امام الشافعی رضی اللّه عنه فلما عاد الی مرو لقی بسبب انتقاله محنا و تعصّبا شدیدا فصبر علی ذلک و صار امام الشافعیّة بعد ذلک یدرّس و یفتی و صنّف فی مذهب الشافعی رضی اللّه عنه و فی غیره من العلوم تصانیف کثیرة منها منهاج اهل السنّة و الانتصار و الردّ علی القدریّة و غیرها و صنّف فی الاصول القواطع و فی الخلاف البرهان یشتمل علی قریب من الف مسئلة خلافیّة و الاوسط و الاصطلام ردّ فیه علی أبی زید الدّبوسی و اجاب عن الاسرار التی جمعها و له تفسیر القرآن العزیز و هو کتاب نفیس و جمع فی الحدیث الف حدیث عن مائة شیخ و تکلم علیها فاحسن و له وعظ مشهور بالجودة و کانت ولادته فی سنة ست و عشرین و اربعمائة فی ذی الحجّة و توفّی فی شهر ربیع الاوّل سنة تسع و ثمانین و اربعمائة بمرو رحمه اللّه تعالی و فی بیتهم جماعة کثیرة علماء و رؤساء و السمعانی بفتح السین المهملة و سکون المیم و فتح العین المهملة و بعد الالف نون هذه النسبة الی سمعان و هو بطن من تمیم و سمعت بعض العلماء یقول یجوز بکسر السین ایضا و کان لابی سعد عبد الکریم ولد یقال له ابو المظفر عبد الرّحیم بکر به والده فی سماع الحدیث و طاف به فی بلاد خراسان و ماوراء النهر و اسمعه الحدیث و حصل له النسخ و جمع له

ص:221

معجما لمشایخه فی ثمانیة عشر جزءا و عوالی فی مجلدین ضخمین و شغله بالفقه و الادب و الحدیث حتی حصل من کل واحد طرفا صالحا و حدث بالکثیر و رحل إلیه الطّلاب و کان محترما ببلده و مولده فی لیلة الجمعة لسبع عشرة لیلة خلت من ذی القعدة سنة سبع و ثلثین و خمسمائة بنیسابور و توفی بمرو ما بین سنة اربع عشرة و ستمائة رحمه اللّه تعالی و ابن اثیر در کامل در سنة اثنتین و ستین و خمسمائة گفته ففی هذه السّنّة توفّی عبد الکریم بن محمد بن منصور ابو سعید بن أبی المظفر السمعانی المروزی الفقیه الشافعی و کان مکثرا من سماع الحدیث سافر فی طلبه و سمع منه ما لم یسمعه غیره و رحل الی ماوراء النهر و خراسان دفعات و دخل الی بلاد الجبل و الاصبهان و العراق و الموصل و الجزیرة و الشام و غیر ذلک من البلاد و له التصانیف المشهورة منها ذیل تاریخ بغداد و تاریخ مدینة مرو و کتاب النسب و غیر ذلک احسن فیها ما شاء و قد جمع مشیخته فزادت عدّتهم علی اربعة آلاف شیخ و قد ذکره ابو الفرج بن الجوزی ففظّعه فمن جملة قوله فیه انه کان یاخذ الشیخ ببغداد و یعبر به الی فوق نهر عیسی فیقول حدّثنی فلان بما وراء النّهر و هذا بارد جدّا فانّ الرجل سافر الی ماوراء النّهر حقّا و سمع فی عامّة بلاده من عامّة شیوخه فایّ حاجة به الی هذا التدلیس البارد و انما ذنبه عند ابن الجوزی انّه شافعی و له اسوة بغیره فان ابن الجوزی لم یبق علی احد الاّ مکثری الحنابلة و ابو الفداء

ص:222

در کتاب المختصر در وقائع همین سنه گفته عبد الکریم ابو سعید بن محمّد بن منصور بن أبی بکر المظفّر السّمعانی المروزی الفقیه الشافعی و کان مکثرا من سماع الحدیث سافر فی طلبه الی ماوراء النهر و سمع منه ما لم یسمعه غیره و له التصانیف الحسنة المشهورة منها ذیل تاریخ بغداد و تاریخ مدینة مرو و کتاب الانساب فی ثمان مجلدات و قد اختصر کتاب الانساب المذکور الشیخ عز الدّین علی بن الاثیر فی ثلثة مجلدات و المختصر المذکور هو الموجود فی ایدی النّاس و الاصل قلیل الوجود و له غیر ذلک و قد جمع مشیخته فزادت عدّتهم علی اربعة آلاف شیخ و قد ذکره ابو الفرج ابن الجوزی فاوقع فیه فمن جملة قوله فیه انّه کان یاخذ الشیخ ببغداد و یعبر به الی فوق نهر عیسی و یقول حدّثنی فلان بما وراء النهر و هذا بارد جدّ الان السمعانی المذکور سافر الی ماوراء النهر حقّا فایّ حاجة به الی هذا التدلیس و انما ذنبه عند ابن الجوزی انّه شافعی و له اسوة بغیره فان ابن الجوزی لم یبق علی احد غیر الحنابلة و کانت ولادة أبی سعد السّمعانی المذکور فی شعبان سنة ست و خمسمائة و کان ابوه و جدّه فاضلین و السّمعانی منسوب الی سمعان و هو بطن من تمیم و ابن الوردی در تتمة المختصر فی اخبار البشر در وقائع همین سنه گفته و فیها توفّی عبد الکریم ابو سعید بن محمّد بن المنصور بن أبی بکر المظفر السّمعانی الفقیه المروزی الشافعی مکثر من سماع الحدیث

ص:223

سافر فی طلبه الی بلاد یطول ذکرها تزید شیوخه علی اربعة آلاف و له کتاب الانساب ثمانیة مجلدات و ذیل تاریخ مرو و کان ابن الجوزی یقول انّه کان یاخذ الشیخ ببغداد و یعبر به الی ما فوق نهر عیسی و یقول حدّثنی فلان بما وراء النّهر و هذا بارد فایّ حاجة للسمعانی الی هذا التدلیس و قد سافر الی ماوراء النهر و ذنبه عند ابن الجوزی انه شافعی فابن الجوزی لم یبق علی احد غیر الحنابلة و مولد السّمعانی فی شعبان سنة ست و خمسمائة و هو امام ابن امام ابن امام ابو امام فان ابنه ابا المظفر عبد الرحیم کان له رحلة ایضا و نسبته الی سمعان بطن من تمیم و ذهبی در تذکرة الحفّاظ گفته السّمعانی الحافظ البارع العلامة تاج الاسلام ابو سعد عبد الکریم بن الحافظ تاج الاسلام معین الدّین أبی بکر محمّد بن العلاّمة المجتهد أبی المظفّر منصور بن محمد بن عبد الجبّار بن محمّد بن احمد بن جعفر التمیمی السمعانی المروزی صاحب التصانیف ولد فی شعبان سنة ست و خمسمائة و حمله والده الی نیسابور فی آخر سنة تسع فلحق بحضوره المعمر عبد الغفّار بن محمد الشیروی و عبید بن محمد القشیری و عدّة و حضر بمرو علی أبی منصور محمد بن علیّ الکراعی فمات ابوه سنة عشر و تربّی مع اعمامه و اهله و حفظ القرآن و الفقه ثم حبّب إلیه هذا الشأن و عنی به و رحل الی الاقالیم النائیة و سمع من أبی عبد اللّه الفراوی و زاهر الشّحامی و طبقتهما بنیسابور و الحسین بن عبد الملک و الخلال و

ص:224

سعید بن أبی الرجاء و طبقتهما باصبهان و أبی بکر محمد بن عبد الباقی الانصاری و طبقته ببغداد و عمر بن ابراهیم العلوی بالکوفة و أبی الفتح المصیصی بدمشق و بخارا و سمرقند و بلخ و عمل المعجم فی عدّة مجلدات و کان ذکیا فهما سریع الکتابة ملیحها درس و افتی و وعظ و املی و کتب عمّن دبّ و درج و کان ثقة حافظا حجّة واسع الرّحلة عدلا دیّنا جمیل السّیرة حسن الصّحبة کثیر المحفوظ قال ابن النّجار و سمعت من یذکر ان عدد شیوخه سبعة آلاف شیخ و هذا شیء لم یبلغه احد و کان ملیح التصانیف کثیر الاناشید و الاسانید لطیف المزاح ظریفا حافظا واسع الرّحلة ثقة صدوقا دیّنا سمع منه مشایخه و اقرانه و حدّث عنه جماعة قلت روی عنه ولده عبد الرّحیم مفتی مرو و ابو القاسم بن عساکر و ابنه القاسم و عبد الوهّاب بن سکینة و عبد الغفار بن مسلمة و ابو روح عبد المعز بن محمّد الهروی و ابو الضوء شهاب السّدوانی و الافتخار عبد المطلب الحلبی و ابو الفتح محمّد بن محمّد الصّائغ و خلق و نیز ذهبی در کتاب عبر گفته و الحافظ ابو سعد السّمعانی تاج الاسلام عبد الکریم بن محمّد بن منصور المروزی محدّث المشرق و صاحب التصانیف الکثیرة و الرّحلة الواسعة عاش ستّا و خمسین سنة سمع حضورا من السّیوری و أبی منصور الکراع رحل بنفسه و له ثلث و عشرون سنة سمع من الفراوی و طبقته بنیسابور و هراة و بغداد و اصبهان و دمشق و له معجم شیوخه

ص:225

فی عشر مجلدات و کان حافظا ثقة مکثرا واسع العلم کثیر الفضائل ظریفا لطیفا مبجّلا نظیفا نبیلا شریفا توفی فی غرة ربیع الاول بمرو و نیز ذهبی در دول الاسلام در سنة اثنتین و ستین و خمسمائة گفته و حافظ خراسان عبد الکریم بن محمّد بن منصور السمعانی المروزی و له ست و خمسون سنة و له تصانیف جمة و یافعی در مرآة الجنان گفته و فیها الامام تاج الاسلام ابو سعد عبد الکریم بن أبی بکر محمّد بن أبی المظفر منصور بن محمّد بن التمیمی السمعانی المروزی الفقیه الشافعی ذکر الشیخ عز الدّین ابو الحسن علی بن اثیر الجزری فی مختصره فقال ابو سعد واسطة عقد بیت السمعانی و عینهم الباصرة و یدهم الناصرة انتهت ریاستهم إلیه و به کملت سیادتهم رحل فی طلب العلم و الحدیث الی شرق الارض و غربها و شمالها و جنوبها و الی ماوراء النهر و سائر بلاد خراسان مرّات و الی قومس و السّری و اصبهان و همدان و بلاد الجبال و العراق و الحجاز و الموصل و الجزیرة و الشام و غیرها من البلاد التی یطول ذکرها و یتعذر حصرها و لقی العلماء و جالسهم و اخذ عنهم و اقتدی بافعالهم الجمیلة و آثارهم الحمیدة و روی عنهم و کانت عدة شیوخه تزید علی اربعة آلاف شیخ و کان حافظا ثقة مکثرا واسع العلم کثیر الفضائل ظریفا لطیفا مبجّلا نظیفا نبیلا شریفا و صنّف التّصانیف الحسنة الغزیرة الفائدة من ذلک تذییل تاریخ بغداد الّذی صنّفه الفاضل ابو بکر الخطیب

ص:226

نحو خمسة عشر مجلدا و تاریخ مرو یزید علی عشرین مجلدا و الانساب نحو ثمان مجلدات و هو الّذی اختصره الشیخ عز الدّین المذکور و استدرک علیه و مختصره فی ثلث مجلدات و کانت ولادة أبی سعد یوم الاثنین الحادی و العشرین من شعبان سنة ست و خمسمائة و کان ابوه اماما فاضلا مناظرا فقیها محدّثا حافظا شافعیا و له عدّة تصانیف و شعر غسله قبل موته و املاء لم یسبق الی مثله و توفی ابوه المذکور وقت فراغ النّاس من صلاة الجمعة ثانی عشر سنة عشر و خمسمائة و عبد الرحیم اسنوی در طبقات شافعیة گفته ابو سعد عبد الکریم بن أبی بکر محمّد بن أبی المظفر منصور السمعانی الملقب تاج الاسلام سبق ذکر جده أبی المظفر فی الأسماء الاصلیّة کان المذکور اماما عالما فقیها محدّثا ادیبا جمیل السّیرة لطیف المزاج کثیر الاناشید ولد بمرو فی یوم الاثنین الحادی و العشرین من شعبان سنة ست و خمسمائة فسمعه ابوه ببلده و نیسابور ثم مات ابوه و عمره نحو اربع ستّین نشأ بین اهله و بنی عمّه و اقبل علی الاشتغال فسمع الکثیر و طاف الاقلیم قال ابن النجّار سمعته مرّة یذکران عدد شیوخه سبعة آلاف شیخ و لم یتفق ذلک لاحد و درس بالمدرسة العمیدیة و صنّف التصانیف الکثیرة المفیدة الکبار مع کونه لم یعمر منها الانساب نحو ثمان مجلدات و تاریخ مرو یزید علی عشرین مجلدا و کتاب الذّیل علی تاریخ الخطیب لبغداد نحو خمسة

ص:227

عشر مجلّدا و منها معجم شیوخه المشتمل علی العدة المتقدمة و روی عنه جماعة و مات بمرو غرة ربیع الاول سنة اثنتین و ستین و خمسمائة ذکره ابن خلکان و عبد الوهاب سبکی در طبقات شافعیه گفته عبد الکریم بن محمّد بن منصور بن محمد بن عبد الجبّار الحافظ ابو سعد بن الامام أبی بکر بن الامام أبی المظفر بن الامام أبی منصور ابن السّمعانی تاج الاسلام بن تاج الاسلام محدّث المشرق صاحب التصانیف المفیدة الممتعة و الریاسة و السودد و الاصالة قال محمود الخوارزمی بیته ارفع بیت فی بلاد الاسلام و اعظمه و اقدمه فی العلوم الشرعیّة و الامور الدینیّة قال و اسلاف هذا البیت و اخلافه قدوة العلماء و اسوة الفضلاء الامامة مرفوعة إلیهم و الریاسة موقوفة علیهم تقدموا علی أئمّة زمانهم فی الآفاق بالاستحقاق و وثبوا علیهم بالفضل و الفقاهة لا بالدّل و الوقاحة انتهی ولد فی الحادی و العشرین من شعبان سنة ست و خمسمائة بمرو و حمله والده الامام ابو بکر الی نیسابور سنة تسع و احضره السّماع علی عبد الغفار الشیروی و أبی العلاء عبید بن محمد بن القشیری و جماعة و کان قد احضره بمرو علی أبی منصور محمّد بن علی الکراعی و غیره ثم مات ابوه سنة عشر و اوصی الی الامام ابراهیم المروروذی صاحب التعلیقة فتفقّه سعد علیه و تهذّب باخلاقه و ترقی بین اعمامه و اهله فلمّا راهق اقبل علی القرآن و الفقه و عنی بالحدیث و السماع و اتسعت رحلته فعمّت بلاد خراسان و اصبهان و ماوراء النهر و العراق

ص:228

و الحجاز و الشام و طبرستان و زار بیت المقدس و هو بایدی النصاری و حجّ مرتین سمع بنفسه من الفراوی و زاهر الشحامی و هبة اللّه السندی و تمیم الجرجانی و عبد الجبّار الخواری و اسماعیل بن محمّد بن الفضل الحافظ و عبد المنعم بن القشیری و أبی بکر بن محمّد بن عبد الباقی الانصاری و عبد الرحمن بن محمد الشیبانی القزاز و خلائق یطول سردهم و الّف معجم البلدان التی سمع بها و عاد الی وطنه بمرو سنة ثمان و ثلثین فتزوّج و ولد له ابو المظفر عبد الرّحیم فرحل به الی نیسابور و نواحیها و هراة و نواحیها و بلخ و سمرقند و بخارا و خرج له معجما ثم عاد به الی مرو القی عصی السّفر بعد ما شق الارض شقا و اقبل علی التصنیف و الاملاء و الوعظ و التدریس قال ابن النجّار و سمعت من یذکران عدد شیوخه سبعة آلاف شیخ و هذا شیء لم یبلغه احد سمع منه جماعة من مشایخه و اقرانه و روی عنه الحافظ الاکبر ابو القاسم بن عساکر و ابنه القاسم بن عساکر و ابو احمد بن سکینة و عبد العزیز بن مینا و ابو روح عبد العزیز الهروی و ابنه ابو المظفر عبد الرّحیم بن السّمعانی و یوسف بن المبارک الخفّاف و آخرون عاد بعد ان دوّخ الارض سفر الی بلده مرو و اقام مشتغلا بالجمع و التصنیف و التحدیث و التدریس بالمدرسة العمیدیة و نشر العلم الی ان توفی اماما من أئمّة المسلمین فی کثیر من العلوم امسّها به الحدیث علی اختلاف فنونه و من تصانیفه الذیل فی اربعمائة طاقة تاریخ مرو کتب منه خمسمائة

ص:229

طاقة طراز الذهب فی ادب الطلب مائة و خمسون طاقة الاسفار عن الاسفار خمس و عشرون طاقة الاملاء و الاستملاء خمس عشرة طاقة التذکرة و التبصرة مائة و خمسون طاقة معجم البلدان خمسون طاقة معجم الشیوخ ثمانون طاقة تحفة المسافر مائة و خمسون طاقة التّحف و الهدایا خمس طاقات المناسک ستون طاقة الدعوات الکبیرة اربعون طاقة الدعوات المرویّة عن الحضرة النّبویة خمس عشرة طاقة الحثّ علی غسل الید خمس طاقات افانین البساتین خمس عشرة طاقة دخول الحمام خمس عشرة طاقة و کان هذّب فیه کتاب ابیه أبی بکر فی دخول الحمام فضائل صلاة التسبیح عشر طاقات التحبیر فی المعجم الکبیر ثلاثمائة طاقة الانساب ثلاثمائة و خمسون طاقة الامالی ستّون طاقة صلاة الصّبح عشر طاقة المساواة و المصافحة مقام العلماء بین یدی الامراء بغیة المشتاق الی ساکنی العراق صلاة الاحباب و رحمة الاصحاب الاخطار فی رکوب البحار الهروع الی الاوطان صوم ایام البیض تحفة العیدین الهدایا و التحایا الرسائل لم تکمل فضائل الدّیک ذکری حبیب یرحل و بشری مشیب ینزل کتاب الحلاوة تاریخ الوفاة للمتاخرین من الرّواة تقدیم الجفان الی الضّیّفان الصدق فی الصداقة الرّبح و الخسارة فی الکسب و التّجارة الارتیاب من کتابة الکتّاب حثّ الامام علی تخفیف الصّلوة مع الاتمام فرط الغرام الی ساکنی الشام الشدّ و العدّ لمن اکتنی بابی سعد

ص:230

فضائل سورة یس فضائل الشام و غیر ذلک من التصانیف و التخاریج ذکره صاحبه و رفیقه الحافظ الکبیر ابو القاسم بن عساکر و اثنی علیه و قال هو الآن شیخ خراسان غیر مدافع عن صدق و معرفة و کثرة سماع للاجزاء و کتب مصنّفة و اللّه یبقیه لنشر السّنّة و یوفّقه لاعمال اهل الجنّة توفی الحافظ ابو سعد فی الثلث الآخر من لیلة غرة ربیع الاول سنة اثنتین و ستّین و خمسمائة بمدینة مرو و دفن بسنجدان مقبرة مرو رحمه اللّه و رضی عنا و عنه و تقی الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته عبد الکریم بن محمّد بن منصور بن محمّد بن عبد الجبار بن احمد بن محمّد بن جعفر الحافظ الکبیر الامام الشهیر احد الاعلام من الشافعیّة و المحدّثین تاج الاسلام ابو سعد بن الامام تاج الاسلام معین الدّین أبی بکر بن الامام المجتهد أبی المظفر التمیمی السّمعانی المروزی صاحب التّصانیف الکثیرة و الفوائد الغزیرة ولد فی شعبان سنة 506 ست و خمسمائة و سمع الکثیر و رحل الی البلدان و عمل معجما فی عشر مجلدات کبار قال ابن النجّار سمعت من یذکر ان عدد شیوخه سبعة آلاف شیخ و هذا شیء لم یبلغه احد قال و کان ظریفا حافظا واسع الرحلة ثقة صدوقا دیّنا جمیل السّیرة ملیح التصانیف و سرد ابن النجّار تصانیفه و ذکر انّه وجدها بخطّه فمنها الذیل علی تاریخ الخطیب اربعمائة مرو خمسمائة طاقة الانساب ثلاثمائة و خمسون طاقة طراز الذهب فی ادب الطلب مائة و خمسون طاقة تحفة المسافر مائة

ص:231

و خمسون طاقة عزّ العزلة سبعون طاقة المناسک ستّون طاقة التحبیر فی المعجم الکبیر ثلثون طاقة الامالی خمس مائة طاقة و سرد تصانیفه قال الذهبی و یقع لی انّ الطّاقة کراس و لم اره ذکر کتاب الانساب فیها توفی فی غرة ربیع الاوّل سنة اثنتین و ستین و خمسمائة و سیوطی در طبقات الحفّاظ گفته ابو سعد السمعانی الحافظ البارع العلاّمة تاج الاسلام عبد الکریم بن الحافظ معین الدّین أبی بکر محمّد بن العلامة المجتهد أبی المظفر منصور المروزی ولد سنة 506 فی شعبان و عنی بهذا الشأن و رحل الی الاقالیم و سمع من أبی عبد اللّه الفراوی و زاهر الشحّامی و الطبقة و بلغت شیوخه سبعة آلاف شیخ و صنّف الذیل علی تاریخ الخطیب و تاریخ مرو و ادب الطلب الاملاء و الاستملاء معجم الشیوخ و معجم البلدان الدّعوات صلاة التسبیح المناسک الامالی الانساب فضل الشام من کنیته ابو سعد و غیر ذلک مات فی جمادی الاولی سنة 562 و ازنیقی در مدینة العلوم گفته و من التواریخ ابو سعد السمعانی و هو تاج الاسلام ابو سعد عبد الکریم بن أبی بکر محمّد بن أبی المظفّر المنصور السّمعانی المروزیّ الفقیه الشافعی رحل فی طلب العلم و الحدیث الی اقطار الارض و سافر الی ماوراء النهر و الخراسان و غیر ذلک من البلاد و صنّف التصانیف الحسنة منها ذیل تاریخ بغداد لابی بکر الخطیب نحو خمسة عشر مجلّدا و تاریخ مرو یزید علی عشرین مجلّدا و کذلک الانساب نحو ثمان مجلدات ولد ابو سعد یوم الاثنین الحادی و العشرین

ص:232

من شعبان سنة ست و خمسمائة و توفی بمرو فی لیلة غرّة اثنتین و ستین و خمسمائة و کان ابوه وجده ایضا من الفضلاء و العلماء و حسین دیاربکری در خمیس گفته و فی سنة اثنتین و ستین و خمسمائة مات حافظ خراسان ابو سعد عبد الکریم بن محمد بن منصور السمعانی المروزی و له ست و خمسون سنة و له تصانیف جمّه و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی در تراجم الحفاظ در ترجمه محمد بن منصور سمعانی گفته قد اطلنا فی هذه الترجمة و ذکرنا فی ضمن ترجمة أبی بکر محمد بن منصور السمعانی کل من ذکره ابو سعد السّمعانی من اهل بیته فی هذه النسبة و لم یبق منهم سوی أبی سعد نفسه و هو واسطة عقد بیت السمعانی فاحببنا نذکره فی ذیل ترجمة ابیه فنقول هو الامام الحافظ الرّحال الجوّال الخطیب الواعظ تاج الاسلام ابو سعد عبد الکریم بن أبی بکر محمد بن أبی المظفر منصور بن أبی منصور محمّد بن عبد الجبّار التمیمی السّمعانی المروزی ولد یوم الاثنین الحادی و العشرین من شعبان سنة ست و خمسمائة بمرو و احضره والده فی صغره علی أبی منصور محمّد بن علی الکراعی و غیره ثم حمله الی نیسابور سنة تسع و احضره السّماع علی أبی بکر عبد الغفّار بن محمّد الشیروی و أبی العلاء عبید بن محمد القشیری و جماعة ثم مات ابوه فی سنة عشر کما مرّ و اوصی به الی الامام أبی اسحاق ابراهیم بن احمد المروزی صاحب التعلیقه فی مذهب الشافعی فتفقه ابو سعد علیه و تهذّب باخلاقه فلمّا راهق اقبل علی القرآن و الفقه و عنی بالحدیث و السّماع

ص:233

و اتسعت رحلته فعمّت بلاد خراسان و ماوراء النهر و خوارزم و طبرستان و قومس و الرّی و اصبهان و همدان و الجبال و العراق و الحجاز و الشام و الجزیرة و حج مرتین و زار بیت المقدس و هو بایدی النصاری فسمع بهذه البلاد خلقا کثیرا و اجاز له جماعة کثیرة و لنذکر هنا نفرا من مشاهیر شیوخه بالسّماع و الاجازة الی ان قال مرزا محمّد و عدد شیوخه بالسّماع و الاجازة یبلغ سبعة آلاف شیخ و هذا شیء لم یبلغه سواه و لما رجع من رحلته عاد الی وطنه بمرو سنة ثمان و ثلثین فتزوّج و ولد ابو المظفّر عبد الرّحیم فرحل به الی نیسابور و نواحیها و هراة و نواحیها و بلخ و سمرقند و بخارا و خرج له معجما ثم عاد به الی مرو و القی عصی السفر بعد ما شق الارض شقّا و اقبل علی التصنیف و الاملاء و الوعظ و التدریس بالمدرسة العمیدیة و نشر العلم و سمع منه الحدیث جماعة من مشایخه و اقرانه فمن بعدهم مثل الحافظ الکبیر أبی القاسم علی بن الحسین بن هبة اللّه بن عساکر و ابنه أبی محمّد القاسم بن علیّ و الحافظ أبی بکر محمّد بن علی بن یاسر الاندلسی الجبانی و الحافظ أبی عبد الوهّاب بن علی البغدادی المعروف بابن سکینة و أبی یعقوب یوسف بن المبارک الخفّاف و أبی روح عبد العزیز الهروی و عیسی بن عبد العزیز اللّخمی و ابنه أبی المظفر عبد الرحیم بن أبی سعد عبد الکریم السمعانی و غیرهم من اهل خراسان و الغرباء و روی عنه بالاجازة الحافظ ابو بکر محمّد بن موسی الحازمی الهمدانی و غیره و کانت بینه و بین

ص:234

الحافظ أبی القاسم بن عساکر مودّة اکیدة و اجتماع علی الطّلب و لما تفارقا و لزم کل وطنه لم ینقطع کتب احدهما عن الآخر مع بعد الدّیار و ذکره الحافظ فی تاریخ دمشق و قال کتب عنّی و کتب عنه و کان متصوّنا عفیفا ذیّل تاریخ بغداد و قال و هو الآن شیخ خراسان غیر مدافع عن صدق و معرفة و کثرة سماع الاجزاء و کتب مصنّفة و اللّه یبقیه لنشر السّنّة و یوفقه لاعمال اهل الجنّة و ارسل ابو سعد مرة کتابا الی الحافظ سمّاه فرط الغرام الی ساکنی الشام فی ثمانیة اجزاء و ما زال ابو سعد بمرو علی الطریقة المحمودة علما و عبادة یملی و یعظ و یدرّس و یصنّف الی ان توفّی و کان عالی الهمّة سریع الکتابة ملیحها مضبوط الاوقات حسن التصانیف فمن تصانیفه ذیل تاریخ بغداد للخطیب و تاریخ مرو و معجم البلدان و التّحبیر فی المعجم الکبیر و الانساب و تاریخ الوفاة للمتاخرین من الرواة و الشد و العد لمن اکتنی بابی سعد و بغیة المشتاق الی ساکنی العراق و فرط الغرام الی ساکنی الشام و فضائل الشام و الهروع الی الاوطان و طراز الذهب فی ادب الطّلب و الاخطار فی رکوب البحار و الاسفار عن الاسفار و تحفة المسافر و الربح و الخسارة فی الکسب و التجارة و الهدایا و التحایا و الرسائل و الوسائل و التذکرة و التبصرة و الاملاء و الاستملاء و الامالی و المساواة و المصافحة و الدعوات المرویة عن الحضرة النبویّة و المناسک و عزّ العزلة و ذکری حبیب و بشری مشیب و غیر ذلک من التّصانیف

ص:235

و التّاریخ و هی نحو خمسین مصنّفات و کانت وفاته بمرو فی اول لیلة من ربیع الاول سنة اثنتین و ستین و خمسمائة و دفن بسنجدان مقبرة مرو و قد ذکر الذّهبی و ابن ناصر الدّین ایاه و کذا اباه فی طبقات الحفّاظ و مصطفی بن عبد اللّه کاتب چلپی در کشف الظنون در ذکر کتب انساب گفته انساب السّمعانی هو الامام ابو سعد عبد الکریم بن محمد المروزی الشافعی الحافظ المتوفی سنة 562 اثنتین و ستین و خمسمائة و هو کتاب عظیم فی هذا الفنّ و تمامه یکون فی ثمانی مجلدات لکنه قلیل الوجود و لما کان کبیر الحجم لخّصه عزّ الدین ابو الحسن علی بن محمّد بن اثیر الجزری المتوفی سنة 63 ثلثین و ستمائة زاد فیه اشیاء و استدرک علی ما فاته و سمّاه اللّباب الخ و إذا سمعت ذلک کلّه فلنرجع الی ترجمة المغازلی پس بدانکه میرزا محمد بن معتمد خان بدخشانی که حسب افادۀ فاضل رشید در ایضاح از عظمای اهل سنتست نیز بذکر محامد و فضائل جلیله و مناقب و مدائح جمیله ابن المغازلی که علاّمه سمعانی وارد کرده رطب اللّسان و عذب البیان می باشد حضرت او را از جمله حفاظ جلیل الشأن شمار می کند چنانچه در کتاب تراجم الحفّاظ که آن را از انساب سمعانی استخراج کرده و در شروع ان گفته الحمد للّه علی افضاله و الصّلوة و السّلام علی حبیبه محمّد و صحبه و آله و بعد فهذه تراجم حفّاظ الحدیث و نقاد الاثر استخرجتها من کتاب الانساب للامام تاج الاسلام أبی سعد عبد الکریم بن محمد بن منصور السمعانی المروزی تغمده اللّه بغفرانه و اسکنه حدیقة جنانه دون غیره من الکتب مع اختصار فی بعض التراجم دون

ص:236

بعض و ختمت عبارة صاحب الانساب فی کل ترجمة بقولی انتهی و زدت فی بعض التراجم بعد تمام عبادة المولّف ما فیه مزید فائدة مصدّرا بقولی قلت ثم انّی اردفت الاسماء بذکر الکنی و الانساب و الالقاب لیسهل استخراجها علی الطلاّب و التوفیق من اللّه و التّکلان علیه فانّه تعالی جواد کریم وهّاب می فرماید علیّ بن محمّد بن الطیّب الواسطی ذکره ای السّمعانی فی نسبة الجلابیّ و قال بضم الجیم و تشدید اللام فی آخرها الباء المنقوطة بواحدة هذه النسبة الی الجلاّب و المشهور بهذه النسبة ابو الحسن علی بن محمّد بن الطیّب الجلاّبی المعروف بابن المغازلی من اهل واسط العراق کان فاضلا عارفا برجال واسط و حدیثهم و کان حریصا علی سماع الحدیث و طلبه رایت له ذیل تاریخ الواسط و طالعته و انتخبت منه سمع ابا الحسن علی بن عبد الهاشمی و ابا بکر احمد بن محمّد بن الخطیب و ابا الحسن احمد بن المظفّر العطّار و غیرهم روی لنا عنه ابنه بواسط و ابو القاسم علی بن طرّاد الوزیر ببغداد و غرق ببغداد فی الدجلة فی صفر سنة 483 ثلث و ثمانین و اربعمائة و حمل میتا الی واسط فدفن بها و ابنه ابو عبد اللّه محمّد بن علی بن محمّد الجلاّبی و کان ولیّ القضاء و الحکومة بواسط نیابة عن أبی العبّاس احمد بن بختیار المندائی و کان شیخا عالما فاضلا سمع اباه و غیره سمعت منه الکثیر بواسط فی النوبتین جمیعا و کنت ألازمه مدّة مقامی بواسط و نیز باید دانست که اجلّه محققین و اکابر منقدین و اماثل معتبرین و افاضل معتمدین سنّیه از ابن المغازلی جابجا در کتب و اسفار دینیه نقل می کنند

ص:237

و بروایات و افادات او تشبث می نمایند ابو الکرم خمیس بن علی بن احمد الواسطی الجوزی مدح و ثناء ابن السقا و تعصّب اهل واسط برو از مغازلی نقل فرموده و او را بشیخنا تعبیر فرموده اظهار جلالت و عظمت و اعتبار و اعتماد او نموده چنانچه ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمه ابن السّقاء گفته قال السّلفی سالت خمیسا الجوزی عن ابن السقا فقال هو من مرتبة مصر و لم یکن سقاء بل لقب له من وجوه الواسطیین و ذوی الثروة و الحفظ و رحل به ابوه فاسمعه من أبی خلیفة و أبی یعلی و ابن زیدان البجلی و المفضل بن الجندی و بارک اللّه فی سنّه و علمه و اتفق انّه املی حدیث الطیر فلم تحمله نفوسهم فوثبوا به فاقاموه و غسّلوا موضعه فمضی و لزم بیته و لم یحدث احدا من الواسطیین فلهذا قلّ حدیثه عندهم و توفی سنة احدی و سبعین و ثلاثمائة حدثنی به شیخنا ابو الحسن المغازلی و مخفی نماند که خمیس جوزی از اکابر حفاظ مشاهیر و اجلّه ایقاظ نحاریر و اعاظم محدثین منقدین اعیان و افاخم محققین و منقدین والا شان ست ذهبی در تذکرة الحفّاظ گفته الجوزی الحافظ الامام محدّث واسط ابو الکرم خمیس بن علی بن احمد الواسطی سمع علی بن محمّد النّدیم و ابا القاسم بن البسری و ابا نصر الزینی و هبة اللّه بن الجلجة و طبقتهم بواسط و بغداد و کتب و جمع و جرح و عدل و روی عنه ابو الحوا بن سعد بن عبد الکریم و احمد بن سالم المقری و عبد الوهّاب بن الحسن الفرضی و ابو طاهر السّلفی و ابو بکر عبد اللّه بن عمران الباقلانی مقری العراق و آخرون قال السّلفی سالت خمیس الجوزی

ص:238

عن اهل واسط المتأخرین فاجابنی و کان السّلفی یثنی علیه و یقول کان عالما ثقة یملی من حفظه علی کل حال من ساله عنه و کان لا یوبه به و الجوز قریة شرقی واسط قال ابن نقطة سمع من عبد العزیز بن الانماطی و طبقته و کان له معرفة بالحدیث و الادب قال و مولده فی شعبان سنة اثنتین و اربعین و اربعمائة و مات فی شعبان ایضا سنة عشرة و خمسمائة و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر گفته و فیها أی فی سنة عشرة و خمسمائة توفی ابو الکرم خمیس بن علی الواسطی الجوزی الحافظ رحل و سمع ببغداد من أبی القاسم بن البسری و طبقته و کان عالما فاضلا و یافعی در مرآة الجنان و عبرة الیقظان گفته سنة عشرة و خمسمائة فیها توفی ابو الکرم خمیس بن علی الواسطی الجوزی الحافظ و کان عالما حافظا شاعرا و جلال الدین سیوطی در طبقات الحفّاظ گفته خمیس بن علی بن احمد بن علی احمد الواسطی الجعدی ابو الکرم الحافظ محدّث واسط سمع ابن الیسری و ابا نصر الزینبی و الطبقة و منه السلفی و خلق و کان عالما ثقة یملی من حفظه عارفا بالحدیث و الادب جمع و جرح و عدل ولد سنة 442 فی شعبان و مات سنة 510 و علامه شمس الدین ذهبی که بنصّ شاهصاحب بجواب حدیث طیر امام اهل حدیثست و مفاخر علیه و مناقب سنیّه او از طبقات شافعیه سبکی و طبقات شافعیه اسنوی و درر کامنه ابن حجر عسقلانی و طبقات شافعیه تقی الدین المعروف بابن قاضی شهبه اسدی و فوات الوفیات صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الخازن و طبقات

ص:239

الحفاظ سیوطی و روض باسم محمد بن ابراهیم الوزیر و قول مبنی محمد بن عبد الرحمن سخاوی و حبیب السیر غیاث الدّین المدعو بخواند امیر و مدینة العلوم ازنیقی و بدر طالع محمّد بن علی بن محمد شوکانی الیمنی الصنعانی و بستان المحدّثین خود شاهصاحب و ابجد العلوم مولوی صدیق حسن خان معاصر پیدا و هویداست نیز بافادات ابن المغازلی تشبث و تمسّک نموده در تذکرة الحفاظ بترجمه ابن السقا کما سمعت سابقا فی مجلد حدیث الطیر گفته قال علی بن محمّد بن الطیب الجلاّبی فی تاریخه ابن السقا من أئمّة الواسطیین و الحفّاظ المتقنین و نور الدین علیّ بن عبد اللّه بن احمد السمهودی که محاسن فاخره و محامد باهره او از ضوء لامع سخاوی و عجالة الراکب عبد الغفار بن ابراهیم العکّی العدثانی و سبل الهدی و الرشاد محمّد بن یوسف شامی و جذب القلوب شیخ عبد الحق و عظمت و جلالت او از نوافض محمّد بن عبد الرّسول برزنجی و صراط سوی محمود بن محمّد شیخانی قادری و بلغة المسیر ابراهیم کردی و وسیلة المال احمد بن فضل باکثیر مکّی و تنضید العقود رضی الدّین محمد حسینی و مفتاح النجا میرزا محمد بدخشانی و ذخیرة المال احمد بن عبد القادر عجیلی و ایضاح لطافة المقال رشید الدّین خان تلمیذ مخاطب واضح و لائحست در جواهر العقدین بعد ذکر اختلاف در وجوب صلاة بر آل نبی گفته و ممّا یدلّ علی انّ الخلاف فی ذلک من قول الشافعی لا من اختلاف اصحابه کما اقتضی کلام الروضة و اصلها ترجیحه انّ فی کلام الطحاوی فی مشکله ما یدلّ علی انّ حرملة نقل

ص:240

الوجوب عن الشافعی و استدل بتعلیم النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الکیفیة بعد السؤال عنها قلت و یشهد له قول الحافظ أبی عبد اللّه محمد بن یوسف الزرندی المدنیّ فی اول کتابه معراج الوصول الی معرفة فضل آل الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم ما لفظه و قد قال الامام الشافعی رحمه اللّه هذا المعنی مشیرا الی وصفهم و منبّها علی ما خصّهم اللّه تعالی به من رعایة فضلهم یا اهل بیت رسول اللّه حبکم فرض من اللّه فی القرآن منزله کفاکم من عظیم القدر انکم من لم یصلّ علیکم لا صلاة له و

قد قال الحافظ ابو عبد اللّه محمّد المذکور فی کتابه نظم السّمطین انّه روی عن جعفر بن محمّد عن ابیه عن جدّه عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انه قال لعلیّ بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه إذا هالک امر فقل اللّهم صلّ علی محمّد و علی آل محمّد اللّهمّ انّی اسالک بحقّ محمّد و آل محمّد ان تکفینی ما اخاف و احذر فانّک تکفی ذلک الامر و لم ینسبه الحافظ المذکور لمخرجه و قد روی فی مسند الفردوس بغیر اسناد

عن علیّ رضی اللّه عنه مرفوعا من صلّی علی محمّد و علی آل محمد مائة مرة قضی اللّه له مائة حاجة و اخرجه الفقیه ابو الحسن بن المغازلی من طریق علیّ بن یونس العطّار حدثنی محمّد بن علی الکندی حدّثنی محمّد بن مسلم حدثنی جعفر بن محمّد الصّادق عن ابیه عن جدّه عن علیّ بن أبی طالب رفعه و نیز سمهودی در جواهر العقدین گفته

اخرج ابو الحسن بن المغازلی من طریق موسی بن القاسم عن علی بن جعفر سالت الحسن عن قول اللّه تعالی کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ قالی

ص:241

المشکوة فاطمة و الشجرة المبارکة لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ لا یهودیّة و لا نصرانیّة یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ قال منها امام بعد امام یَهْدِی اَللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ قال یهدی اللّه لولا یاتنا من یشاء

و قوله امام بعد امام یعنی أئمّة یقتدی بهم فی الدّین و یتمسّک فیه و یرجع إلیهم و نیز سمهودی در جواهر العقدین گفته

اخرج ابو الحسن المغازلی عن أبی جعفر هو الباقر فی قوله تعالی أَمْ یَحْسُدُونَ اَلنّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ قال نحن النّاس و اللّه و نیز سمهودی در جواهر العقدین گفته

اخرج ابو الحسن بن المغازلی من طریق عبد اللّه بن المثنّی عن عمّه ثمامة بن عبد اللّه بن انس عن ابیه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذا کان یوم القیمة و نصب الصّراط علی شفیر جهنم لم یجز علیه الا من معه کتاب ولایة علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه و نیز سمهودی در جواهر العقدین گفته و من طریق سمّاک بن حرب عن حبیش و

اخرجه ابو یعلی ایضا من حدیث أبی الطفیل عن أبی ذر رضی اللّه عنه بلفظ انّ مثل اهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکب فیها نجی و من تخلف عنها غرق و انّ مثل اهل بیتی فیکم مثل باب حطّة و اخرجه البزار من طریق سعید بن المسیّب عن أبی ذرّ نحوه و کذا اخرجه الفقیه ابو الحسن بن المغازلی و زاد من قاتلنا فی آخر الزمان فکانّما قاتل مع الدّجّال و نیز سمهودی در جواهر العقدین گفته

عن ابن الصّهباء عن سعید بن جبیر عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق

ص:242

اخرجه الطبرانی و ابو نعیم فی الحلیة و البزار و غیرهم و اخرجه الفقیه ابو الحسن ابن المغازلی فی المناقب من طریق بشر بن المفضل قال سمعت الرشید یقول سمعت المهدی یقول سمعت المنصور یقول حدّثنی أبی عن ابیه عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما به الاّ انّه قال و من تاخر عنها هلک و اخرجه ایضا من طریق ایاس بن سلمة بن الاکوع عن ابیه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجی و نیز سمهودی در جواهر العقدین در قسم ثانی کتاب که در ان پانزده ذکر وارد نموده می فرماید السّابع أی الذکر السابع ذکر انّ اللّه عزّ و جل و عد نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان لا یعذّب اهل بیته و ان لا یدخلهم النیّران و کلّفه صلّی اللّه علیه و سلّم بادخالهم الجنان و بشارتهم بها و

قوله یا بنی هاشم انّی سألت اللّه عزّ و جلّ ان یجعلکم نجباء رحماء و سألته ان یهدی ضالّکم و یؤمن خائفکم و یشبع جائعکم و ما خصّوا بها من الکرامة بالشفاعة فی القیمة قال اللّه تعالی وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی نقل القرطبی عن ابن عبّاس انّه قال رضی محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم ان لا یدخل احد من اهل بیته النّار قاله السّدی انتهی و اخرجه الفقیه ابو الحسن بن المغازلی فی المناقب عن السّدی و نیز سمهودی در جواهر العقدین در قسم ثانی گفته التاسع أی الذکر التاسع ذکر الدلالة علی ما شرع من حبّهم و وجوب ودّهم من الکتاب العظیم قال اللّه تعالی فی سورة حم عسق خطابا لنبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی

ص:243

قوله یا بنی هاشم انّی سألت اللّه عزّ و جلّ ان یجعلکم نجباء رحماء و سألته ان یهدی ضالّکم و یؤمن خائفکم و یشبع جائعکم و ما خصّوا بها من الکرامة بالشفاعة فی القیمة قال اللّه تعالی وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی نقل القرطبی عن ابن عبّاس انّه قال رضی محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم ان لا یدخل احد من اهل بیته النّار قاله السّدی انتهی و اخرجه الفقیه ابو الحسن بن المغازلی فی المناقب عن السّدی و نیز سمهودی در جواهر العقدین در قسم ثانی گفته التاسع أی الذکر التاسع ذکر الدلالة علی ما شرع من حبّهم و وجوب ودّهم من الکتاب العظیم قال اللّه تعالی فی سورة حم عسق خطابا لنبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی

روی الشیخ ابو حیان من طریق واحد من حدیث أبی هشام الرمانی عن زادان عن علی رضی اللّه عنه قال فینا آل حم آیة لا یحفظ مودتنا إلا کل مؤمن ثم قرأ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی و قد یستشهد له أی نزول آیة المودة فی آل النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بما

اخرجه الثعلبی فی تفسیره من طریق السّدی عن ابن مالک عن ابن عبّاس قال و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا قال المودة لآل محمّد و اخرجه الفقیه ابو الحسن ابن المغازلی عن السّدّی و وجه الاستشهاد ان هذه الآیة باثر قوله قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی و بتفسیر الثانیة بذلک یفهم ان ما قبلها کذلک من اجل التناسب بل هو مقتضی ما جزم الثعلبی و البغوی ینقله عن ابن عبّاس فی تفسیره قوله باثر ذلک أَمْ یَقُولُونَ اِفْتَری عَلَی اَللّهِ کَذِباً الی قوله وَ هُوَ اَلَّذِی یَقْبَلُ اَلتَّوْبَةَ فقال قال ابن عبّاس لما نزل قوله تعالی قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی الآیة قال قوم فی نفوسهم ما یرید الاّ ان یحثنا علی اقاربه من بعده و اخبر جبرئیل النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انهم اتهموه فانزل أَمْ یَقُولُونَ اِفْتَری عَلَی اَللّهِ کَذِباً الآیة فقال القوم یا رسول اللّه نشهد انّک صادق فنزل وَ هُوَ اَلَّذِی یَقْبَلُ اَلتَّوْبَةَ عن عباده و شهاب الدّین ابو العباس احمد بن محمد المعروف بابن حجر مکّی که فضائل شامخه و مناقب باذخه او از لواقح الانوار عبد الوهّاب شعرانی و ریحانة الالبّاء شهاب الدّین خفاجی و نور سافر عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس و تحفه بهیّه عبد اللّه بن حجازی شرقاوی و غیر آن واضح و آشکارست در صواعق گفته الآیة

ص:

السادسة قوله تعالی أَمْ یَحْسُدُونَ اَلنّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ

اخرج ابو الحسن بن المغازلی عن الباقر رضی اللّه عنه انّه قال فی هذه الآیة نحن النّاس و اللّه و کمال الدّین بن فخر الدّین جهرمی در براهین قاطعه گفته آیت ششم از آیات فضائل اهلبیت أَمْ یَحْسُدُونَ اَلنّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ بلکه حسد می بردند یهودان بر مردمان یعنی بر جمیع قبائل عرب بدانچه خدای تعالی داده است ایشان را از فضل خود که آن بعثت رسول اللّه است صلّی اللّه علیه و سلّم یا آنکه مراد از ناس رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و اصحاب آن حضرتست و مراد از اعطای فضل نبوّت و کتاب و نصرت و اعزازست چنانچه در تفسیر بیضاوی و جامع البیان آورده یعنی حسد می بردند بر نبوّت رسول صلّی اللّه علیه و سلّم و بر اعزاز او و نصرت اصحاب رضی اللّه عنهم و ابو الحسن بن المغازلی از امام محمّد باقر رضی اللّه عنه روایت کرده است که گفت و اللّه که مراد بناس درین آیت یائیم که اهل بیت رسول خداایم و سیّد محمود بن محمّد بن علی الشیخانی القادری در صراط سوی فی مناقب آل النبی گفته

اخرج ابو الحسن بن المغازلی من طریق عبد اللّه بن المثنی عن عمّه ثمامة بن عبد اللّه بن انس عن ابیه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذا کان یوم القیمة و نصب الصّراط علی شفیر جهنّم لم یخر علیه الاّ من معه کتاب ولایة علیّ بن أبی طالب نیز سیّد محمود شیخانی در صراط سوی گفته

عن أبی ذرّ رضی اللّه عنه سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول مثل اهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح فی قومه من رکبها

ص:245

نجی و من تخلّف عنها غرق او

مثل حطّة لبنی اسرائیل اخرجه الحاکم هذا فی لفظ و

فی لفظ آخر الا ان مثل اهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح و زاد فی روایة أبی الحسن بن المغازلی و من قاتلنا فی آخر الزمان فکانّما قاتل مع الدجّال و احمد بن الفضل بن محمّد باکثیر در وسیلة المآل فی مناقب الآل گفته

اخرج الفقیه ابو الحسن بن المغازلی من طریق موسی بن القاسم عن علی بن جعفر قال سالت الحسن رضی اللّه عنه قول اللّه تعالی کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ قال المشکوة فاطمة و الشجرة المبارکة ابراهیم لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ لا یهودیّة و لا نصرانیّة یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ منها امام بعد امام یهدی لنوره من یشاء قال یهدی لولایتنا من یشاء و نیز احمد بن الفضل بن محمد باکثیر در وسیلة المآل گفته

اخرج ابو الحسن بن المغازلی من طریق عبد اللّه بن المثنّی عن عمّه ثمامة بن عبد اللّه بن انس عن ابیه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذا کان یوم القیمة نصب الصراط علی شفیر جهنّم لم یجتز علیه الاّ من کان معه کتاب ولایة علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه و مولوی ولیّ اللّه بن حبیب اللّه در مرآة المؤمنین گفته الآیة الرّابعة قوله تعالی أَمْ یَحْسُدُونَ اَلنّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ

اخرج ابو الحسن المغازلی عن الامام الباقر انّه قال فی هذه الآیة نحن النّاس و خود شاهصاحب در حاشیه تعصّب سیزدهم از باب یازدهم همین کتاب گفته ابن یونس که از عمده مجتهدین شیعه است در صراط المستقیم آورده که ابن جریر تصنیف کرده است کتاب

ص:246

یوم الغدیر را و ابن شاهین کتاب المناقب را و ابن أبی شیبه کتاب اخبار و فضائل آن حضرت را و ابو نعیم اصفهانی کتاب منقبة المطهرین را و ما انزل من القرآن فی فضل امیر المؤمنین و ابو المحاسن رویانی شافعی کتاب جعفریات را و موفق مکی کتاب الاربعین فی فضائل امیر المؤمنین و ابن مردویه کتاب ردّ الشّمس فی فضائل علی و شیرازی نزول القرآن فی شان امیر المؤمنین و امام احمد بن حنبل کتاب مناقب اهل بیت را و نسائی کتاب مناقب امیر المؤمنین را و نطنزی کتاب خصائص علویه را و ابن المغازلی شافعی کتاب مناقب امیر المؤمنین و یسمی کتاب المراتب ایضا و بصری کتاب درجات امیر المؤمنین را و خطیب کتاب حدائق را و سیّد مرتضی گفته که از عمر بن شاهین شنیدم که می گفت جمع کرده ام از فضائل علی هزار جز انتهی نقلا عن ترجمته المسمی بانوار العرفان للمعین القزوینی الاثنا عشری پس انصاف باید داد که از شیعه تصنیف این تصانیف در عالم نیست که متضمن فضائل امیر المؤمنین و اهل بیت باشند بلکه هر که تتبّع کتب شیعه نماید بیقین می داند که تمام علماء شیعه در نقل فضائل و مناقب امیر المؤمنین و زهراء و حسنین ع کاسه لیس و خوشه چین اهل سنت اند در هر جا از همین کتب نقل می آرند آری در حال ائمّه ما بعد اگر چیزی داشته باشند محتملست یدل علی ذلک کتاب کشف الغمة و الفصول المهمة و غیرهما من کتب هذا الفن انتهی ازین عبارت ظاهرست که این تصانیف متضمن فضائل جناب امیر المؤمنین و اهلبیت علیهم السلام که ذکر کرده تصانیف شیعه نیست بلکه تصانیف اهل سنتست که شیعه را بسبب نقل از ان کاسه لیس و خوشه چین اهل سنت

ص:247

قرار داده و حصر نقل شان در فضائل جناب امیر المؤمنین و حضرت فاطمه و حسنین علیهم السلام ازین کتب نموده و این تصانیف را موجب افتخار سنّیه و ثبوت ولای شان دانسته و ظاهرست که از جمله این تصانیفست کتاب مناقب ابن المغازلی و کتاب الاربعین موفق که او را اخطب خوارزمست پس ثابت شد که ابن المغازلی و اخطب هر دو حسب افاده خود شاهصاحب از اهل سنت اند و تصنیفشان در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام مایۀ افتخار و استبشار و ابتهاج و استظهار سنّیه والاتبار و مثبت ولای شان با اهلبیت اطهار علیهم السلام نزد مخاطب جلیل الفخارست و نقل شیعه از کتاب ابن مغازلی و اخطب مثبت کاسه لیسی و خوشه چینی شیعه از سنیان جمیل الاقدارست پس حیرتست که بعد اثبات این همه عظمت و جلالت برای ابن مغازلی و اخطب و تصنیف شان چگونه بجواب اهل حقّ سر از قبول روایات و احتجاج باخبار شان می توانند پیچید و چگونه توهین و تهجین این هر دو را توانند داشت و امّا زعم کون الفصول المهمة من کتب الشیعة فبطلانه ممّا لا یستریب فیه عاقل لما سیظهر من حال مصنفه فیما بعد حیث ینقل عنه هذا الحدیث الشریف و در کتاب کشف الغمّه هم در اکثر موضع نقل از سنیه نموده برای الزام و اما کتب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام و حضرت فاطمه و حسنین علیهما السلام که شیعه از طرق خود فضائل را در ان وارد کرده اند فراتر از حصر و احصاست شاهصاحب اگر بر ان مطّلع نشوند چه عجبست رجوع بکتب رجالیه و کتب حدیث مثل غایة المرام و بحار الانوار باید کرد که از ان حال جمله ازین کتب واضح شود و غرابت نفی ظاهر گردد

11-دیلمی

وجه یازدهم از وجوه ردّ

ص:248

و ابطال انکار مخاطب عالی تبار آنکه ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدیلمی الهمدانی حدیث تشبیه را روایت نموده چنانچه در فردوس الاخبار که نسخه مستکتبۀ آن پیش فقیر کثیر العثار بعنایت پروردگار حاضرست گفته ابو الحمرا

من أراد ان ینظر الی آدم فی وقاره و الی نوح فی فهمه و الی موسی فی شدّة بطشه و الی عیسی فی زهده فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فالحمد للّه الواهب للنعم العظیمة المقدار حیث ثبت بروایة شیرویه بن شهردار لهذا الحدیث الشریف الواضح الاعتماد و الاعتبار ان الجاحدین المنکرین لیسوا من اهل صناعة الاخبار و انّهم متحاملون مرتبکون فی التعصّب و المحایدة عن النقد و الاعتبار فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی اَلْأَبْصارِ و اقضوا العجب من هذا الشیخ الجلیل الفخار کیف انهمک فی تقلید الکابلی الموضع فی مهامه الجلاعة المورثة للخسار و لم یحظ بقسط من العثور و الاطلاع علی افادات الاساطین الکبار الذین علیهم المدار فی الاعصار و إلیهم یضرب آباط الابل فی نقد الآثار و شیرویه بن شهردار از اعلام معتمدین کبار و فخام مستندین عالی تبار و عظام محدّثین جلیل الفخار و اکابر معتبرین مشهورین فی الامصار و اجلّۀ مشایخ معروفین فی الاقطار و اماثل مروّجین احادیث و اخبار و افاضل خدّام روایات و آثارست عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم الرّافعی در کتاب تدوین گفته شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدّیلمی ابو شجاع الهمدانی الحافظ من متاخّری اهل الحدیث المشهورین الموصوفین بالحفظ کان مانعا بما رزقه اللّه تعالی من ریع املاکه سمع و جمع الکثیر و رحل قال

ص:249

ابو سعد السمعانی و تعب فی الجمع صنّف کتاب الفردوس و کتاب طبقات الهمدانیین و غیرهما و کان قد ورد قزوین و سمع بها الاستاذ الشافعی بن داود المقری سنة ثمانین و اربعمائة و سمع بهذا التاریخ سنن أبی عبد اللّه بن ماجة من أبی منصور المقومی و سمع ابا زید الواقد بن الخلیل بقراءته بهذا التاریخ و شمس الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن احمد الذهبی در کتاب تذکرة الحفّاظ گفته شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدّیلمی المحدّث الحافظ مفید همدان و مصنّف تاریخها و مصنّف کتاب الفردوس سمع یوسف بن محمّد بن یوسف المستملی و سفین بن الحسین بن فنجویه و عبد الحمید بن الحسن القضاعی و ابا الفضل محمّد بن عثمان القومسانی و ابا الفرج علیّ بن محمّد الجریری و احمد بن عیسی الدینوری و خلائق بهمدان و عبد الواحد بن مندة باصبهان و ابا منصور بن عبد الباقی العطار و ابا القاسم بن البسری و خلقا ببغداد و بقزوین و اماکن قال یحیی بن مندة هو شابّ کیّس حسن الخلق و الخلق ذکیّ القلب صلب فی السّنّة قلیل الکلام قلت هو حسن المعرفة و غیره اتقن منه روی عنه ابنه شهردار و محمّد بن الفضل الاسفرائنی و محمّد بن القسم البسری و الحافظ ابو العلاء احمد بن محمّد بن الفضل و الحافظ ابو العلاء احمد بن الحسن العطّار و الحافظ ابو موسی المدینی و آخرون اخبرنا محمّد بن قائماز أنبأ الحسین بن المبارک و عبد اللّه بن عمر

قالا ثنا ابو الفتوح ثنا شیرویه بن شهردار الدّیلمی الحافظ انا ابراهیم بن محمّد القفّال انا ابراهیم بن عبد اللّه

ص:250

بن خرشة انبأ ابو سعید بن الاعرابی بمکّة انا احمد بن یحیی بن المنذر ثنا أبی ثنا ابو العطوف عن الزهری عن ابا سلمة اخبره عن أبی هریرة سمعت النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم یقول من صام رمضان ایمانا و احتسابا غفر له ما تقدّم من ذنبه توفّی فی تاسع عشر رجب سنة تسع و خمسمائة و نیز ذهبی در سیر النّبلا گفته شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو بن خسرکان المحدّث العالم الحافظ المورّخ ابو شجاع الدّیلمی الهمدانی مؤلّف کتاب الفردوس و تاریخ همدان ولد سنة خمس و اربعین و اربعمائة و طلب هذا الشّأن و رحل فیه سمع محمّد بن عثمان القومسانی و یوسف بن محمّد بن یوسف المستملی و سفین بن الحسین بن فنجویه و عبد الحمید بن الحسن الفقاعی و ابا نصر الزینبی و ابا عمرو بن مندة و ابا الفرج علی بن محمد الجریری البجلی و احمد بن عیسی الدینوری و عبد الباقی بن علی العطار و ابا القاسم بن البسری و عددا کثیرا حدّث عنه ولده شهردار و محمّد بن فضل العطّار و ابو العلاء العطّار المقری و ابو العلاء احمد بن محمّد بن الفضل و ابو طاهر السّلّفی و ابو موسی المدینی و عدّة قال یحیی بن مندة شابّ کیّس حسن ذکیّ القلب صلب فی السّنّة قلیل الکلام قلت هو متوسّط الحفظ و غیره ابرع منه و اتقن مات فی تاسع عشر رجب سنة تسع و خمسین و له اربع و ستّون سنة و نیز ذهبی در عبر در وقائع سنة تسع و خمسمائة گفته ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه الدّیلمی الهمدانی الحافظ صاحب کتاب الفردوس و تاریخ همدان

ص:251

و غیر ذلک توفّی فی رجب عن اربع و سبعین سنة و غیره اتقن منه سمع الکثیر من یوسف بن محمّد المستملی و طبقته و رحل فسمع ببغداد من أبی القاسم بن البسری و کان صلبا فی السّنّة و یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنة تسع و خمسمائة گفته فیها ابو شجاع الدّیلمی الهمدانی الحافظ صاحب کتاب الفردوس و تاریخ همدان و عبد الوهّاب بن علی بن عبد الکافی السّبکی در طبقات شافعیّة کبری گفته شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الحافظ ابو شجاع الدّیلمی مورّخ همدان و مصنّف کتاب الفردوس ولد سنة خمس و اربعین و اربعمائة و سمع ابا الفضل محمّد بن عثمان القومسانی و یوسف بن محمّد بن یوسف المستملی و ابا الفرج علیّ بن محمّد بن علی الجریری البجلی و احمد بن عیسی بن عبّاد الدینوری و ابا منصور عبد الباقی بن علیّ العطّار و ابا القاسم بن البسری و ابا عمرو بن مندة و غیرهم ببلاد کثیرة روی عنه ابنه شهردار و محمّد بن الفضل الحافظ و ابو موسی المدینی و آخرون کان یلقب الکیامات تاسع شهر رجب سنة تسع و خمسمائة و شیخ جمال الدّین عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی الفقیه الشافعی در طبقات شافعیّة گفته ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بالشّین المعجمة بن فناخسرو بفاء و نون و خاء معجمة و سین و راء مهملتین بعدهما واو الدّیلمی ذکره ابن الصّلاح فقال کان محدّثا واسع الرّحلة حسن الخَلق و الخُلق ذکیّا صلبا فی السّنّة قلیل الکلام صنّف تصانیف انتشرت عنه منها کتاب الفردوس و تاریخ

ص:252

همدان ولد سنة خمس و اربعین و اربعمائة و توفّی فی رجب سنة تسع و خمسمائة و تقیّ الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات شافعیّة گفته شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو بفاء و نون و خاء معجمة و سین و راء مهملتین بعدهما واو ابو شجاع الدّیلمیّ الهمدانی من ولد الضحّاک بن فیروز الصّحابی ذکره ابن الصّلاح فقال کان محدّثا واسع الرّحلة حسن الخَلق و الخُلق ذکیّا صلبا فی السّنّة قلیل الکلام صنّف تصانیف اشتهرت عنه منها کتاب الفردوس و کتاب فی حکایات المنامات و کتاب فی تاریخ همدان ولد سنة خمس و اربعین و اربعمائة توفّی فی رجب سنة تسع و خمسمائة و علیّ بن شهاب الدّین الهمدانی در روضة الفردوس گفته امّا بعد فیقول اضعف عباد اللّه و احقرهم الفقیر الی رحمة اللّه العلیّ الکبیر علیّ بن شهاب الدّین الهمدانی عفا اللّه عنه بکرمه و وفّقه لشکر نعمه لما طالعت کتاب الفردوس من مصنّفات الشّیخ الامام العلاّمة قدوة المحقّقین حجّة المحدّثین شجاع الملّة و الدّین ناصر السّنّة أبی المحامد شیرویه بن شهردار الدّیلمی الهمدانی افاض اللّه علی روحه سجال الرحمة الربّانی الخ و سیوطی در طبقات الحفّاظ گفته شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الحافظ المحدّث مفید همدان و مصنّف تاریخها و کتاب الفردوس سمع عبد الوهّاب بن مندة و ابن البسری و الطّبقة و هو حسن المعرفة و غیره اتقن منه روی عنه ابنه و الحافظ ابو موسی

ص:253

المدینی و ابو الفتح الطائی و ابو العلاء العطّار مات فی تاسع رجب سنة 509 و مناوی در فیض القدیر شرح جامع صغیر می فرماید مسند الفردوس المسمّی بماثور الخطاب المخرج علی کتاب الشهاب و الفردوس للامام عماد الاسلام أبی شجاع الدّیلمی الّفه محذوف الاسانید مرتّبا علی الحروف لیسهل حفظه و اعلم بازائها بالحروف للمخرّجین کما مرّ و مسنده لولده الحافظ أبی منصور شهردار بن شیرویه خرّج سند کل حدیث و سمّاه ابانة الشبهة فی معرفة کیفیة الوقوف علی ما فی کتاب الفردوس من علامة الحروف و شیخ ابو مهدی عیسی بن محمّد در کتاب مقالید الاسانید بعد ذکر مسند فردوس دیلمی گفته لمحة من خبره قال الذهبی هو الامام المحدّث الحافظ شیرویه بن شهردار بن شیرویه مفید همدان و مصنّف تاریخها و مصنّف کتاب الفردوس سمع یوسف بن محمّد بن یوسف المستملی و سفین بن الحسین بن فنجویه و عبد الحمید بن الحسن الفقّاعی و احمد بن عیسی الدّینوری و عبد الوهّاب بن مندة و ابا القاسم بن البسری و خلقا بهمدان و اصفهان و بغداد و قزوین و اماکن قال یحیی بن مندة هو شابّ کیّس حسن الخلق و الخلق ذکیّ القلب صلب فی السّنّة قلیل الکلام قلت هو حسن المعرفة و غیره اتقن منه روی عنه ابنه شهردار و الحافظ ابو العلاء الحسن بن احمد العطّار و الحافظ ابو موسی المدینی و آخرون توفّی فی تاسع رجب سنة تسع و خمسمائة رحمه اللّه تعالی و مخفی نماند که کتاب فردوس الاخبار تصنیف شیرویه بن شهردار از مشاهیر مقبولات

ص:254

اسفار و ممدوح بمدائح بسیار و موصوف بنهایت اعتماد و اعتبارست و داخل اجازات علمای کبار و مرویّات اساطین جلیل الفخارست خود دیلمی در اوّل فردوس الاخبار گفته انّ احسن ما نطق به الناطقون و تفوّه به الصّادقون و و له به الوامقون حمد اللّه عزّ و جل الی ان قال امّا بعد فانّی رأیت اهل زماننا هذا خاصّة اهل بلدنا اعرضوا عن الحدیث و اسانیده و جهلوا معرفة الصّحیح و السّقیم و ترکوا الکتب الّتی صنّفها أئمّة الدّین قدیما و حدیثا و المسانید الّتی جمعوها فی الفرائض و السّنن و الحلال و الحرام و الآداب و الوصایا و الامثال و المواعظ و فضائل الاعمال و اشتغلوا بالقصص و الاحادیث المحذوفة عنها اسانیدها الّتی لم یعرفها نقلة الحدیث و لم تقرأ علی احد من اصحاب الحدیث و طلبوا الموضوعات الّتی وضعها القصّاص لینالوا بها القطیعات فی المجالس علی الطّرقات اثبت فی کتابی هذا اثنی عشر الف حدیث و نیفا من الاحادیث الصّغار علی سبیل الاختصار من الصّحاح و الغرائب و الافراد و الصحف المرویّة عن النّبی لعلیّ بن موسی الرّضا و عمر بن شعیب الخ و شهردار پسر شیرویه دیلمی که محامد جلیله و مناقب جمیلۀ او انشاء اللّه عنقریب بگوشت می خورد در اوّل مسند الفردوس که نسخۀ عتیقۀ آن که در حیات مصنّف نوشته شده بنظر قاصر عثار در کتب خانه مدینه منوّره علی مشرفها و آله الف الف صلاة و تحیّة رسیده و از ان عبارات عدیده منتخب کردم و قبل از خطبه در ان نسخه این سطور مرقوم بود قال الامام الاجلّ السّیّد الکیا الحافظ زین الدّین

ص:255

شمس الاسلام سیّد الحفّاظ تاج الأئمّة ناصر السّنّة ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدّیلمی طوّل اللّه عمره و اعلی فی الدّارین ذکره گفته امّا بعد حمد اللّه عزّ و جلّ الهادی الی اقوم الطّرق و السّبل و الصلوة و السّلام علی نبیّه محمّد خاتم الأنبیاء و الرّسل فانّ والدی الامام السعید ابا شجاع شیرویه قدس اللّه روحه و نور ضریحه حین جمع الاحادیث الّتی سماها کتاب الفردوس انّما حذف منها اسانیدها تعمّدا منه و قصدا لاسباب عدّة اوّلها اقتداء و اتّساء بمن تقدّمه من اهل العلم و الزّهد و العبادة و ثانیها تخفیفا علی الطّالبین و تسهیلا للناظرین فیه و الحافظین له و ثالثها قلّة رغبة جیل هذا الزّمن فی المسندات و عدم تعویله علی اسامی الرّجال من الرّواة و اقتصارهم علی اللّبّ دون القشر لا انّی ارید بقولی هذا انکار فضیلة الاسناد و موضعه من الدّین إذ هو من اهمّ الامور و لو لا الاسناد لما عرف الصّحیح من السّقیم و لا الصّدق من الکذب بل یشبه الاسناد بالقشر من حیث ان القشر هو صوان اللّب و به یحفظ و یؤمن علیه من ان یلحقه الآفات فکذلک الاسناد للحدیث صوان له فاذا فاره تطرّق إلیه الخلل و الفساد رحم اللّه ابن المبارک حیث قال الاسناد من الدّین لولا الاسناد لقال من شاء ما شاء و القول فی فضیلة الاسناد اکثر من ان یتضمّنه اوراق و لیس هذا موضعه و رابعها انّه خرّجها من مسموعاته و کان رحمه اللّه متحقّقا متیقّنا انّ اکثرها بل عامّتها مسندة و فی مصنّفات الحفّاظ الثقات و مجموعات الأئمّة الاثبات

ص:256

فعراها عن الاسناد اختصارا کما بیّن عذره فی خطبة الکتاب و هو کتاب نفیس عزیز الوجود مفتون به جامع للغرر و الدّرر النبویة و الفوائد الجمّة و المحاسن الکثیرة قد طنّت به الآفاق و تنافست فی تحفظه الرّفاق لم یصنّف فی الاسلام مثله تفصیلا و تبویبا و لم یسبق إلیه من سلافة الایّام ترصیفا و ترتیبا کأنّ کلّ فصل من فصوله حقّة لآلی ملئت من الدّرر المنظومة و اللّآلی المکنونة او جونة عطّار فتقت بفارات المسک مشحونة و کم ضمّنه رحمه اللّه من عجائب الاخبار و غرائب الاحادیث مما لا یوجد فی کثیر من الکتب فهو فی الحقیقة کالفردوس الّتی وصفها اللّه سبحانه و تعالی فقال و فیها ما تشتهی الانفس و تلذّ الاعین فامّا الیوم فقد کثرت نسخه فی البلاد و اشتهرت فیما بین العباد بحیث لم یبق بلدة من بلاد العراق و لا کورة من اقطار الآفاق الاّ و علماءها مثابرون علی تحصیله و أئمّتها مکبّون علی اشترائه و نسخه و فملاؤها مواظبون علی قراءته و حفظه یرتعون فی ریاض محاسنه و یجتنون من ثمار فوائده فسار مسیر الشمس فی کلّ بلدة و هبّ هبوب الرّیح فی البر و البحر یستحسنه الائمّة و الحفّاظ و یستفید منه العلماء و الوعّاظ و تستطیبه نحاریر الفضلاء و ترتضیه اکیاس البلغاء لنفاستها و تبذل الملوک الرغائب فی استکتابه لخزانتها و لم اسمع احدا من اهل هذا الزّمان عاب هذا الکتاب او طعن فیه بسبب حذف الاسناد بل عدّوا ذلک من احسن فوائده و اعظم منافعه لان تنقیة القشر من اللّباب من شان العلماء ذوی الالباب

ص:257

و علیّ بن شهاب الدّین الهمدانی در روضة الفردوس گفته اما بعد فیقول اضعف عباد اللّه و احقرهم الفقیر الی رحمة اللّه العلیّ الکبیر علیّ بن شهاب الهمدانی عفی اللّه عنه بکرمه و وفّقه لشکر نعمه لما طالعت کتاب الفردوس من مصنّفات الشیخ الامام العلاّمة قدوة المحقّقین حجة المحدّثین شجاع الملة و الدّین ناصر السّنّة ابو المحامد شیرویه بن شهردار الدیلمی الهمدانی افاض اللّه علی روحه سجال الرّحمة الرّبانی وجدته بحرا من بحور الفوائد و کنزا من کنوز اللّطائف مشحونا بحقائق الالفاظ النبویّة مخزونا فی حدائق فصوله دقائق الآثار المصطفویّة و مع کثرة فوائده و شمول موائده کاد ان ینطفی انواره و ینطمس آثاره لما فیه من التطویل و الزّیادات و قصور الرّغبات و انخفاض الطّلبات و اعراض اکثر اهل العصر عن معرفة الکتاب و السّنة و اشتغالهم بالعلوم المزخرفة الّتی یتعلق بالخصومات و شغفهم بالقصص و الحکایات و لو لا رجال من اهل هذا العلم فی کلّ عصر و زمان بمشیّة ربّ العزّة یحومون حول حمی السّنة و یذبّون عن جناب قدسه شوائب زیغ اهل البدعة لقال من شاء ما شاء فجزا اللّه أئمّة هذا العلم عنّا و عن المسلمین خیرا دعتنی بواعث خاطری الی استخراج لبابه و استحضار ابوابه تسهیلا لضبط الالفاظ و تیسیرا لدرک الحفّاظ فاستخرجت من قعر هذا البحر اشرف جواهرها و جنیت من اغصان ریاضها نفس زواهرها و سمّیت کتابی هذا روضة الفردوس و بوّبته علی عشرین بابا کل باب منها بروایة صحابیّ لا غیر الاّ الباب

ص:258

الآخر فانّه یحتوی علی روایات شتّی و نسأل اللّه تعالی انّ یوفّقنی فی اتمامه لما یحبّ و یرضی انّه خیر موفّق و معین و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظّنون گفته فردوس الاخبار بماثور الخطاب المخرّج علی کتاب الشّهاب فی الحدیث لابن شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الهمدانی الدّیلمی المتوفّی سنة اوّله انّ احسن ما نطق به النّاطقون الخ ذکر فیه انّه اورد فیه عشرة آلاف حدیث و ذکر انّه اورد القضاعی ایضا عشرة آلاف حدیث و ذکر فی الفردوس رواتها و رتبها علی حروف المعجم مجرّدة عن الاسانید و وضع علامات مخرّجه بجانبه و عدد رموزه عشرون و اقتفی السّیوطی اثره فی جامعه الصغیر ثم جمع ولده الحافظ شهردار المتوفّی سنة 558 ثمان و خمسین و خمسمائة اسانید کتاب الفردوس و رتّبها ترتیبا حسنا فی اربع مجلّدات و سمّاه مسند الفردوس و ابو مهدی عیسی بن محمّد الثعالبی در مقالید الاسانید گفته الفردوس للدّیلمی اخبرنی به قراءة علیه أی علی الشیخ نور الدّین علیّ بن محمّد بن عبد الرّحمن الاجهوری فی حرف اللام من فصل لما خلق اللّه الجنّة بالرّیحان و حفّ الرّیحان بالحنّا

و ما خلق اللّه شجرة احبّ إلیه من الحنّا الحدیث عن عبد اللّه بن عمر الی تمام

حدیث لما اسری بی اتیت علی قوم یزرعون فی یوم و یحصدون فی یوم کلّما حصدوا عاد کما کان قلت لجبرئیل من هولاء قال هؤلاء المجاهدون فی سبیل اللّه الحدیث عن أبی هریرة و إجازة لسائره کلّ ذلک من ترتیب ولده الحافظ أبی منصور

ص:259

للمسند علی الحروف بسنده الی الحافظ أبی الفضل الجلال السیوطی باجازته من جلال الدّین بن الملقّن عن أبی اسحاق التّنوخی عن التّقی سلیمان بن حمزة عن الحافظ ضیاء الدّین محمّد بن عبد الواحد المقدّسی عن الحافظ أبی موسی المدینی عن مؤلّفه فذکره و نیز اکابر ائمّه سنّیه عالی تبار باحادیث فردوس الاخبار جابجا احتجاج و استناد می نمایند ابو الفضل جعفر بن تغلب الادفوی در کتاب الامتاع باحکام السّماع در مقام ردّ احتجاج محرّمین غنا بایه و استفزز من استطعت منهم بصوتک گفته و ما رشحوه به من ان ابلیس اوّل من تغنّی لو صحّ لم یکن فیه حجّة فما کلّ ما فعله ابلیس حراما فقد روی الحافظ شجاع الدّین شیرویه فی کتابه المسمّی بالفردوس بماثور الخطاب المرتّب علی کتاب الشّهاب بسنده انّ ابلیس اوّل من حدا و لیس الحدا حراما اتفاقا فان ادعوا انّ الدّلیل دلّ علی علی اباحة الحداء فخرج بدلیل قلنا و قد دلّ الدّلیل علی اباحة الغناء و لم یثبت من طریق صحیح المنع عنه و مخفی نماند که او قوی صاحب امتاع از اکابر علمای اعلام و اساطین فخام سنّیه است شیخ جمال الدّین عبد الرّحیم بن علیّ الاسنویّ الشّافعی در طبقات شافعیّه گفته کمال الدّین ابو الفضل جعفر وعد اللّه الادفوی و هذه الاربعة کانت اعلاما علیه بوضع والده و کان یعرف بکلّ منها و لا یعرف احد من العصریّین وقع له مثل ذلک و ادفو بلدة فی اواخر الاعمال القوصیّة قریبة من اسوان کان المذکور فاضلا مشارکا فی علوم متعدّدة ادیبا شاعرا ذکیّا کریما

ص:260

طارحا للتکلّف ذا مروة کبیرة صنّف فی احکام السّماع کتابا نفیسا سمّاه بالامتاع انبأ فیه عن اطّلاع کثیر فانّه کان یمیل الی ذلک میلا کبیرا و یحضره سمع و حدث و درس قبل موته بایّام یسیرة بمدرس الحدیث الذی انشأه الامیر جنگلی بن البابا بمسجده و اعاد بالمدرسة الصالحیّة من القاهرة و کان مقیما بها لم یتزوّج و لم یفسّر لفقدان داعیة ذلک عنده الاّ انّه عقد علی امرأة لغرض آخر مات قبیل الطّاعون الکبیر الواقع فی سنة تسع و اربعین و سبعمائة و عمره ما بین السّتّین و السّبعین و دفن بمقابر الصّوفیّة و الّذی نعرفه فی ادفو انها بالدّال المهملة و نقل الرّشاطی عن التعفوی انّ الّذی یلی الهمزة تاء مثناة من فوق و بعضهم قال بذال معجمة و قیاس النّسبة إلیها ادفی و اعجب عجائب آنست که شاهصاحب بمقابلۀ اهل حقّ ببعض موضوعات بی اصل و خرافات صریح الهزل که دیلمی در فضل ثالث جلیل النّبل ذکر کرده تشبّث می نمایند و تصریح صریح ببودن او از مشاهیر محدّثین می کنند بلکه بمزید جسارت و خلاعت اتّهام معتبر دانستن او بر شیعیان کرام می فرمایند و قصبات سبق در ترویج ارواح مسیلمه و سجاح بإیثار چنین صدق صراح می ربایند چنانچه در باب مطاعن بعد ذکر منامی می فرمایند و ابو شجاع شیرویه دیلمی که از مشاهیر محدّثینست و شیعه نیز او را معتبر می دانند در کتاب منتقی از ابن عبّاس همین خواب را بهمین اسلوب آورده و خواب حضرت امام حسن نیز مشهور و صحیح الرّوایة است دیلمی در کتاب منتقی آورده

عن حسن بن علی قال ما کنت لاقاتل بعد رؤیا رایتها رأیت

ص:261

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم واضعا یده علی العرش و رأیت ابا بکر واضعا یده علی منکب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و رأیت عمر واضعا یده علی منکب أبی بکر و رأیت عثمان واضعا یده علی منکب عمر و رأیت دما دونه فقلت ما هذا فقالوا دم عثمان بطلب اللّه به

و روی ابن السّمّان عن قیس بن عباد قال سمعت علیّا یوم الجمل یقول اللّهمّ انّی ابرأ إلیک من دم عثمان و لقد طاش عقلی یوم قتل عثمان و انکرت نفسی و جاؤنی للبیعة فقلت الا استحیی من اللّه ابایع قوما قتلوا رجلا قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الا استحیی من رجل تستحیی منه الملائکة و انّی لاستحیی من اللّه ان ابایع و عثمان قتیل فی الارض لم یدفن بعد فانصرفوا فلمّا دفن رجع النّاس یسألون البیعة فقلت اللّهم انّی مشفق ممّا اقدم علیه ثم جاءت عزیمة فبایعت قال فقالوا یا امیر المؤمنین فکانّما صدع قلبی

و روی هو ایضا عن محمّد بن الحنفیّة انّ علیّا قال یوم الجمل لعن اللّه قتلة عثمان فی السّهل و الجبل

و عنه ایضا انّ علیّا بلغه انّ عائشة تلعن قتلة عثمان فرفع یدیه حتی بلغ بهما وجهه فقال انا العن قتلة عثمان لعنهم اللّه فی السهل و الجبل مرّتین او ثلثا و روی هو عن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن و قد ذکر عنده قتل عثمان فبکی حتّی بل لحیته و عن جندب قال دخلت علی حذیفة فقال لی ما فعل الرّجل یعنی عثمان فقلت اراهم قاتلیه فمه قال ان قتلوه کان فی الجنّة و کانوا فی النّار انتهی پس مقام نهایت تحیّرست که شاهصاحب بمزید جور و جفا بمقام اثبات فضل ثالث کثیر الحیاء

ص:262

بر چنین روایات شنیعه و حکایات فظیعه که دیلمی بنابر ابتلا بحبّ خلفا روایت کرده و شاهصاحب مشارکت کسی از محدّثین و لو کان واحدا با دیلمی و ابن اسمان در نقل آن سوای روایت خواب اوّل ثابت نکرده اند دست اندازند و حدیث تشبیه را که دیلمی روایت کرده و بسیاری از نحاریر مشاهیر حذّاق با او در روایت آن شریک اند بمثابه توهین نمایند که سراسر انکار بودن آن از احادیث سنیّه کنند و افاده کنند که در هیچ کتابی از کتاب اهل سنّت موجود نیست و لو بسند ضعیف و نیز از قبول حدیث ولایت که دیلمی آن را بدو طریق نقل کرده و جمعی غفیر و جمعی کثیر از اساطین محدّثین ارباب صحاح و مجامیع و مسانید و مناقب و منهم الشیخ المخاطب القمقام و والده العلاّم در روایت آن با دیلمی مشارک اند بمفاد ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاّ کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ اعراض سازند بلکه گردن کبر بابطال و قدح و جرح آن بمصداق وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ اَلْحَقَّ افرازند قال اللّه تعالی وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اَللّهِ قِیلاً وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ اَلرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ اَلغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً و از غرائب دهور آنست که سیف اللّه ملتانی حامی مخاطب لا ثانی بصراحت تمام تکذیب مخاطب قمقام در تمام این افاده محیّره افهام می نماید یعنی مخاطب اظهار می فرماید که دیلمی از مشاهیر محدّثینست یعنی نزد سنیّه و شیعه هم او را معتبر می دانند یعنی نزد شیعه و سنّی هر دو معتبرست و ملتانی بعکس آن افاده می کند که احادیث دیلمی نزد شیعه و سنّی هر دو معتبر نیست و هذه عبارة الملتانی فی تمویه السّفیه الّذی سمّاه تنبیه السفیّه قوله پس انصاف

ص:263

نمایند که راکب سفینۀ عترت شیعیان اند که در وقت خوف تقیّه می نمایند با مخالفین که تقیّه را حرام می دانند الخ انصاف باید کرد که احادیث فردوس دیلمی نزد اهل سنّت هم معتبر نیست چه جائی آنکه نزد شیعه معتبر باشد الخ فانظر رحمک اللّه الی هذا التّناقض الظّاهر و التّکاذب الواضح بین الاصل و الفرع المقطوع و تعجّب من هذا التّعاند الفاحش و التناکر اللاّئح بین التّابع و المتبوع و بطلان روایاتی که شاهصاحب برای اثبات فضیلت ثالث از دیلمی و غیر او نقل فرموده اند از ملاحظه کتاب مستطاب تشیید المطاعن ظاهر و باهرست من شاء فلیرجع إلیه

12-عاصمی

وجه دوازدهم از وجوه ردّ و ابطال انکار مخطاب با کمال آنکه ابو محمّد احمد بن محمّد بن علی العاصمی این حدیث شریف را بالفاظ متنوعه و اسانید متعدده روایت کرده چنانچه در زین الفتی فی شرح سورة هل اتی که در اوّل آن گفته امّا بعد فقد سالنی بعض من اوجبت المودة فی اللّه سبحانه حقّه و ذمامه و الزمت نفسی اتحافه اکرامه ان اذکر نکتا من شرح سورة الانسان و اجعل ذلک إلیه من غرر الصنائع و الاحسان بعد ما رآنی لخصت بعض فوائد سورة الرحمن و استخرجت اصولا فی علوم القرآن ثم راجعنی فیه مرّة بعد اخری لیکون ذلک له عظة و ذکری فرایت الاشتغال باسعافه اولی و احری مراعاة لحقوقه و حقوق اسلافه و مبادرة الی انعامه و اتحافه و محاماة علی اولیائه و اخلافه فابتدأت بعد الاستخارة معتصما باللّه سبحانه فانه نعم المولی و نعم النصیر و راغبا إلیه فیما وعد من برّ اجر

ص:264

فانّ ذلک علیه یسیر و هو علی ما یشاء قدیر و لقد کان من اوکد ما دعانی إلیه و اشد ما حدانی علیه بعد الّذی قدّمت ذکره و بیّنت امره ظنّ بعض الجهلاء الاغثام و الغفلة الذین هم فی البلادة انعام بنا معاشر الکرام و جماعة اهل السنّة و الجماعة بالاحکام انا نستجیز الوقیعة فی المرتضی رضوان اللّه علیه و حباه خیر ما لدیه و فی اولاده ثم فی شعبه و احفاده و کیف نستجیز ذلک و هو الّذی

قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم من کنت مولاه فعلیّ مولاه و هذا حدیث تلقته الأئمّة بالقبول و هو موافق للاصول می فرماید قد کنّا وعدنا ان نذکر طرفا من ذکر مشابه المرتضی رضوان اللّه علیه و اشرنا إلیه حیث ذکرنا افتتاح اللّه سبحانه هذه السّورة بحدیث آدم علیه السّلام إذ فی المرتضی رضوان اللّه علیه مشابهة من ابینا آدم علیه السّلام ثم من بعض الأنبیاء علیهم السّلام بعده فاوّلهم آدم علیه السّلام ثم نوح الصفیّ علیه السّلام ثم ابراهیم الخلیل علیه السّلام ثم یوسف الصّدّیق علیه السّلام ثم موسی الکلیم علیه السّلام ثم داود ذو الآیة علیه السّلام ثم سلیمان الشّاکر علیه السّلام ثم ایّوب الصّابر علیه السّلام ثم یحیی بن زکریّا علیه السّلام ثم عیسی الرّوح علیه السّلام ثم محمّدٍ المصطفی علیه السّلام و انا افرد لکل واحد منهم فصلا مشتملا علی ما فیه لینظر فیه العاقل فیستدلّ به علی ما وراءه و اللّه الموفق للصّواب و الّذی یؤیّد ما ذهبنا إلیه من ذکر المشابه

حدیث اخبرنیه

ص:265

جدّی احمد بن المهاجر رحمه اللّه قال حدّثنا ابو جعفر الرازی مستملی أبی یحیی البزّار قال حدّثنا مسلم عن عبید اللّه بن موسی العبسی عن أبی عمر الازدی عن أبی راشد الحبرانی عن أبی الحمراء عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی بطشه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب

و اخبرنا محمّد بن أبی زکریّا الثقة قال اخبرنا ابو الحسین محمّد بن احمد بن جعفر الخوریّ قال حدّثنا ابو جعفر محمد بن احمد بن سعید الرازی و اخبرنی شیخی احمد بن محمّد رحمه اللّه قال اخبرنا ابو احمد ابراهیم بن علی الهمدانی قال حدّثنا ابو جعفر الرّازی و سیاق الحدیث لابی الحسین قال حدّثنا ابو عبد اللّه محمّد بن مسلم قال حدّثنا عبید اللّه بن موسی العبسی قال حدّثنا ابو عمر الازدی عن أبی راشد الحبرانی عن أبی الحمراء عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی بن عمران فی بطشه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب

و اخبرنا محمّد بن یحیی الثقة قال اخبرنا ابو سهل العاصمی ببلخ بقراتی علیه قال حدّثنا ابو بکر بن طرخان قال حدّثنا محمّد بن مالک بن هانی المکتّب الکندی قال حدّثنا احمد بن اسد قال حدّثنا عبید اللّه بن موسی عن أبی عمر الازدی عن أبی راشد عن أبی الحمراء قال کنّا جلوسا مع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فاقبل علیّ بن أبی طالب فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم من سرّه ان ینظر الی آدم فی علمه و نوح فی فهمه

ص:266

و ابراهیم فی حلمه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب

و اخبرنی جدّی احمد بن المهاجر رحمه اللّه قال اخبرنا ابو علی الهروی عن أبی عروة قال حدّثنا الحسن بن عرفة العبدی قال حدّثنا عمر یعنی ابا حفص الابّار عن الحکم بن عبد الملک عن حارث بن حصیرة عن أبی طارق عن أبی ربیعة بن ناقد عن علیّ بن أبی طالب قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فیک مثل عیسی بن مریم ابغضته یهود حتی بهتوا أمّه و احبّته النّصاری حتی انزلوه بالمنزل الذی لیس به ثم قال علیّ بن أبی طالب یهلک فیّ رجلان محبّ مطر یعرّفنی بما لیس فیّ و مبغض مفتر یحمله شنانی علی ان یبهتنی فدلّت هذه الاخبار علی حسن مذهبنا فی ذکر المشابه و علی انا اقتدینا فی ذلک بالرسول علیه السّلام و کفانا ذلک شرفا و قدوة إذ جعله اللّه تعالی للمسلمین وزرا و اسوة فلا یظنن جاهل غبیّ او ناصب غویّ انا ارتکبنا مطایا العدوان و اعتدینا فی طریقنا هذا بعد هذا البیان و اللّه المستعان من شرّ الزمان و علیه التکلان فی مصارع الحدثان و نیز در زین الفتی گفته

اخبرنا الحسین بن محمّد البسی قال حدّثنا عبد اللّه بن أبی منصور قال حدّثنا محمد بن بشر قال حدثنا محمد بن عبد اللّه بن المثنی الانصاری قال حدّثنی حمید عن انس قال کنّا فی بعض حجرات مکّة نتذاکر علیّا فدخل علینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه فقال ایّها النّاس من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی شدّته و الی عیسی فی زهادته و الی محمّد و بهائه و الی جبرئیل و امانته و الی الکوکب الدّرّیّ و الشمس

ص:267

الضّحی و القمر المضیء فلیتطاول و لینظر الی هذا الرّجل و اشار الی علیّ بن أبی طالب فهذا العاصی لاساس اثبات هذه الفضیلة الجلیلة راسم و لنواصی المستبصرین بسمة المعرفة و اسم و لبناء الانکار الجالب للخسار هادم و بمطرقة الحق راضّ لرأس کل متعصّب غاشم و لاشراک الاضلال و التسویل و الازلال و التلمیع هاشم و بالعجز عن التفوّه ببنت شفه لکل مجادل متحامل و اصم و مثبت ان الجاحد المتواقح علی الماء راقم

13-نظنزی

وجه سیزدهم از وجوه ابطال نفی و انکار مخاطب با کمال آنکه ابو الفتح محمد بن علی بن ابراهیم النطنزی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در کتاب خصائص علویّه علی ما نقل عنه گفته

عن أبی الحمراء مولی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال کنّا حول النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فطلع علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من سرّه ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی خلّته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب انتهی فهذا ابو الفتح النطنزی الماهر فتح باب الحقّ الظاهر بروایة هذا الحدیث الشریف الّذی هو لظهر کل معاند مکابر کاسر فلم یبق لاحد من ارباب الانصاف مجال للهمز و مساغ للطعن و الطنز بعد سماع روایة النطنزیّ البری من الغمز و نطنزی از اکابر علماء امجاد و اجلّه فضلاء نقادست عبد الکریم سمعانی در انساب در نسبت نطنزی گفته ابو الفتح محمّد بن علی بن ابراهیم النطنزی افضل من بخراسان و العراق فی اللّغة و الادب و القیام بصنعة الشعر قدم علینا بمرو سنة احدی و عشرین و قرأت علیه طرفا صالحا

ص:268

من الادب و استفدت منه و اغترفت من بحره ثم لقیته بهمدان ثم قدم علینا ببغداد غیر مرة فی مدة مقامی بها و ما لقیته الاّ و کتبت عنه و اقتبست منه سمع باصبهان ابا سعد المطرز و ابا علی الحدّاد و عاصم بن نصر الرّخّی و ببغداد ابا القاسم بن بیان الرزاز و ابا علی بن نبهان الکاتب و طبقتهم سمعت منه اخیرا بمرو الحدیث ازین عبارت واضح و لائحست که نطنزی شیخ و استاد سمعانیست و او افضل اهل خراسانست در لغت و ادب و قیام بصنعت شعر و سمعانی برو ادب خوانده و ازو استفاده نموده و نیز ظاهرست که سمعانی گاهی باو ملاقات نه کرده مگر اینکه ازو کتابت و اقتباس نموده و آخرا بمرو از و سماع حدیث فرموده و کفی بذلک دلالة علی علو قدره و سموّ فخره و عظمة شانه و رفعة مکانه و ابن النجّار عالی تبار بمدح نطنزی در تاریخ بغداد علی ما نقل السّیّد علی بن طاوس طاب ثراه فی کتاب الیقین گفته کان نادرة الفلک و نابغة الدهر و فاق اهل زمانه فی بعض فضائله و صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در وافی بالوفیات گفته محمّد بن علی بن ابراهیم بن أبی الفتح الکاتب النطنزی کان من بلغاء اهل النظم و النّثر سافر البلاد و لقی الاکابر و کان کثیر المحفوظ محبّ العلم و السّنة و مکثر الصدقة و الصّیام و نادم الملوک و السّلاطین و کانت له وجاهة عظیمة عندهم و کان تیّاها علیهم متواضعا لاهل العلم سمع الحدیث الکثیر باصبهان و خراسان و بغداد و لم یتمتّع بالرّوایة

14-نظم حکیم سنائی

وجه چهاردهم آنکه ابو المجد مجدود بن آدم السنائی الغزنوی بعض مضمون

ص:269

این حدیث شریف نظم نموده و آن دلالت صریحه بر ثبوت این حدیث دارد چنانچه در کتاب حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة بمدح جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته عالمی بود همچو نوح استاخ عالمی بود همچو روح فراخ دل او عالم معانی بود لفظ او آب زندگانی بود فهذا الحکیم السنائی قد أثبت بنظمه البلیغ الفصیح صحة حدیث التشبیه حتما و جزما بلا تشکیک و اقلاق فاضرم نار الجوی و الکمد فی قلوب الجاحدین المقتفین لآثار الدین قالوا فی حق الوحی الصّادق إِنْ هذا إِلاَّ اِخْتِلاقٌ و مخفی نماند که بضیاء مفاخر و سناء ماثر حکیم سنائی آفاق و اکناف موتلق و متاجّج و بنفحات محاسن و مکارم او ارجا و اطراف متارّج و بحار اسفار اعلام کبار بسیول مدائح او متموّجست عبد الرحمن بن احمد جامی در نفحات الانس گفته حکیم سنائی غزنوی قدّس سرّه کنیت و نام وی ابو المجد مجدود بن آدمست وی با پدر شیخ رضی الدّین علی لا لا ابناء عم بودند از کبرای شعرای طائفۀ صوفیه است و سخنان ویرا باستشهاد در مصنفات خود آورده اند و کتاب حدیقة الحقیقه بر کمال وی در شعر و بیان اذواق و مواجید ارباب معرفت و توحید دلیلی قاطع و برهانی ساطع ست از مریدان خواجه یوسف همدانیست و سبب توبه وی آن بود که سلطان محمود سبکتگین در فصل زمستان بعزیمت گرفتن بعضی از دیار کفار بیرون آمده بود از غزنین و سنائی در مدح وی قصیده گفته بود می رفت که بعرض رساند بدر گلخنی رسید که یکی از مجذوبان از حد تکلیف بیرون رفته که مشهور بود بلای خوار زیرا که پیوسته لای شراب خوردی در آنجا بود آوازی شنید که با ساقی خود می گفت که پر کن قدحی بکوری چشم محمود سبکتگین تا بخورم ساقی گفت محمود مردی غازیست و باو شاه اسلام

ص:270

گفت مرد کی بس ناخوشنودست آنچه در تحت حکم وی درآمده است در حیز ضبط در نیاورده می رود که مملکت دیگر گیرد یک قدح گرفت و بخورد باز گفت پر کن قدحی دیگر بکوری سنائی شاعر ساقی گفت سنائی مرد فاضل و لطیف طبع ست گفت وی اگر لطیف طبع بودی بکاری مشغول بودی که ویرا بکار آمدی گزافی چند در کاغذی نوشته که بهیچ کار وی نه می آید و نمی داند که ویرا برای چه کار آفریده اند سنائی چون آن را شنید حال بر وی متغیر گشت و به تنبیه آن لایخوار از مستی غفلت هوشیار شد و پای در راه نهاده بسلوک مشغول شد در سخنان مولانا جلال الدّین رومی قدّس سرّه مذکورست که خواجه حکیم سنائی در وقتی که محتضر بود در زیر زبان چیزی می گفت حاضران گوش پیش دهانش بردند این بیت می خواند بازگشتم زانچه گفتم زانکه نیست در سخن و در معنی سخن عزیزی آن را شنید گفت عجب حالیست که در وقت بازگشتن از سخن نیز بسخن مشغول بوده است وی همواره منزوی و منقطع می بود و از مخالطت اهل دنیا معرض یکی از ارباب جاه و جلال را عزیمت آن بود که بزیارت و ملازمت وی رود شیخ مکتوبی بوی نوشته مشتمل بر نسبی لطائف الی ان قال تاریخ تمامی حدیقه چنانچه خود بنظم آورده سنة خمس و عشرین و خمسمائة بوده است و بعضی تاریخ وفات را همین نوشته اند و اللّه تعالی اعلم و از افاده خود مخاطب ماهر نیز کمال جلالت و عظمت و مقبولیت نزد سنّیه ظاهرست چنانچه در باب دوم همین کتاب تحفه گفته کید سی و ششم آنکه یک دو بیت در اشعار کبراء سنیان الحاق نمایند بمضمونی که صریح در تشیع باشد و مخالف مذهب اهل سنت و بهمان

ص:271

وزن و قافیه و لغت مصنوع و منحوت سازند و گویند اهل سنت بنابر خفت و خجالت خود این ابیات را حذف و اسقاط نموده اند و این ماجرا اکثر نسبت بمقبولان اهل سنت مثل شیخ فرید عطّار و شیخ اوحدی و شمس تبریز و حکیم سنائی و مولانا روم و حافظ شیرازی و حضرت خواجه قطب الدّین دهلوی و امثال ایشان رو داده و با شعار امام شافعی نیز قدمای ایشان سه بیت الحاق کرده اند اشعار امام شافعی این ست یا راکبا قف بالمحصّب من منی و اهتف بساکن خیفها و النّاهض سحرا إذا فاض الحجیج الی منی فیضا کملتطم الفرات الفائض ان کان رفضا حبّ آل محمّد فلیشهد الثقلان انّی رافضی و غرض امام شافعی ازین ابیات مقابله نواصبست که بسبب حب اهلبیت مردم را نسبت برفض می کردند و حالا در بعض کتب شیعه این سه بیت دیگر که صریح در تشیع اند نیز بآنها ملحق ساخته نقل کرده اند و بدان بر تشیع امام شافعی تمسک جسته قف ثم ناد فانّنی لمحمد و وصیّه و بنیه لست بباغض اخبرهم انّی من النفر الّذی بولاء اهل البیت لیس بناقض و قل ابن ادریس بتقدیم الّذی قدمتموه علی علیّ ما رضی و این کید ایشان بغایت پوچ ست زیرا که بنای کار این بزرگواران و شریعت و طریقت این نامداران از سر تا قدم بر مذهب اهل سنتست بیک دو شعر کذائی ایشان را شیعی گمان کردن از اطفال مکتب هم نه می آید

15-شهردار دیلمی

وجه پانزدهم از وجوه ابطال نفی و انکار مخاطب جلیل الفخار آنکه شهردار بن شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدیلمی این حدیث شریف را روایت فرموده چنانچه در کتاب مسند الفردوس گفته

اخبرنا أبی حدّثنا مکی بن دکین القاضی حدّثنا

ص:272

علیّ بن محمّد بن یوسف حدّثنا الفضل الکندی حدّثنا عبد اللّه بن محمّد بن الحسن مولی بنی هاشم بالکوفة حدّثنا علیّ بن الحسین حدّثنا احمد بن أبی هاشم النوفلی حدّثنا عبد اللّه بن عبید اللّه بن موسی حدّثنا کامل ابو العلاء عن أبی اسحاق السّبیعی عن أبی داود عن نفیع عن أبی الحمراء مولی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی موسی فی شدّته و الی عیسی فی زهده فلینظر الی هذا المقبل فاقبل علیّ و یظهر روایة شهردار لهذا الحدیث من عبارة اخطب خوارزم ایضا فانتظر فالحمد للّه اللطیف القدیر حیث ثبت هذا الحدیث الشریف الشهیر بروایة هذا النحریر الکبیر و وضح انّ المبطلین و الرادّین انّما اغتالهم وساوس الغرور المستکبر علی العلیم الخبیر حیث اقدموا علی تکذیب مثل هذا الحقّ المستنیر و ابو منصور شهردار از ائمّه کبار و مشاهیر حفّاظ جلیل الاخطار و اجلّه محدّثین عظیم الاقدار و موصوف بغایت اعتماد و اعتبارست و فضل و جلالت او کالشمس فی رابعة النهار هویدا و آشکار و محامد و مدائح او شائع و ذائع در اقطار و امصار و مذکور و مدوّن در کتب و اسفار ذهبی در عبر در سنه ثمان و خمسین و خمسمائة گفته شهردار بن الحافظ شیرویه بن شهردار الدّیلمی المحدّث ابو منصور قال ابن السمعانی کان حافظا عارفا بالحدیث فهما عارفا بالادب ظریفا سمع اباه و عبدوس بن عبد اللّه و مکّی السّلار و طائفة و اجاز له ابو بکر بن خلف الشّیرازی و عاش خمسا و سبعین سنة و عبد الوهّاب بن علی السّبکی در طبقات شافعیه

ص:273

کبری گفته قال ابن السمعانی کان حافظا عارفا بالحدیث فهما عارفا بالادب ظریفا خفیفا لازما مسجده متّبعا اثر والده فی کتابة الحدیث و سماعه و طلبه رحل الی اصبهان مع والده ثمّ الی بغداد و سمع اباه و ابا الفتح عبدوس بن عبد اللّه و مکّیّ بن منصور الکرخی و احمد بن نصر الاعمش الخ و جمال الدّین عبد الرّحیم بن الحسن بن علیّ الاسنوی در طبقات شافعیّه بعد ذکر ترجمۀ شیرویه دیلمی گفته و امّا ولده فیقال له شهردار و یکنّی ابا منصور کان محدّثا عارفا بالادب ظریفا لازما مسجده خرّج اسانید لکتاب والده المسمّی بالفردوس و رتّبه ترتیبا حسنا و یسمّی الفردوس الکبیر و ولد سنة ثلث و ثمانین و اربعمائة قاله ابن الصّلاح و لم یذکر له وفاة و تقی الدّین ابو بکر بن احمد الاسدی در طبقات شافعیه گفته شهردار بن شیرویه بن شهردار بن شیرویه ابو منصور بن أبی شجاع الدّیلمی کان محدّثا عارفا بالادب ظریفا خرّج اسانید لکتاب والده المسمّی بالفردوس فی ثلث مجلّدات و رتّبه ترتیبا حسنا و یسمّی الفردوس الکبیر ولد سنة ثمان و ثلاثین و اربعمائة و توفّی فی رجب سنة ثمان و خمسین و خمسمائة و ابو مهدی عیسی بن محمّد الثعالبی در مقالید الاسانید گفته نبذة من خبره قال الذّهبی هو الامام الحافظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی ینتهی نسبه الی فیروز الدّیلمیّ الضحّاک قال ابن السمعانی کان ابو منصور حافظا عارفا بالحدیث فهما عارفا بالادب ظریفا خفیفا ملازما مسجده متّبعا اثر والده فی کتابة الحدیث و سماعه و طلبه رحل

ص:274

الی اصبهان مع والده سنة خمس و خمسمائة ثم رحل الی بغداد سنة سبع و ثلاثین سمع اباه و مکّی ابن منصور الکرخی و ابا محمّد الدّونی و ابا بکر بن زنجویه و له إجازة من أبی منصور بن الحسین المقری کان یجمع اسانید کتاب الفردوس لوالده و رتّبه ترتیبا عجیبا حسنا و قد فرغ منه و هذّبه و نقّحه روی عنه ابنه ابو مسلم احمد و طائفة توفّی سنة ثمان و خمسین و خمسمائة رحمه اللّه و خود شاهصاحب در بستان المحدثین بعد ذکر دیلمی باخذ و انتحال عبارت مقالید حسب داب خود گفته و پسر او شهردار بن شیرویه بن شهردار دیلمی کنیت او ابو منصور در معرفت حدیث و فهم آن از پدر بهتر بود چنانچه سمعانی هم در حقّ او بفهم و معرفت گواهی داده و علم ادب را نیز خوب می دانست و مرد سبک روح و عابد بود و در مسجد خود ملازمت داشت و غالبا بشغل استماع حدیث و نوشتن آن می گذرانید و در طلب علم حدیث با والد خود شریک بود در سفر اصفهان سال پانصد و پنج همراه او بود ببغداد خود رفته در سال سی و هفت بعد از موت پدر خود از اساتذۀ بسیار تحصیل کرده چنانچه از مکّی بن منصور الکرخی و ابو محمّد الدّونی و ابو بکر بن زنجویه و از بعضی محدّثان اجازت حاصل کرده و ترتیب کتاب فردوس برین وضع او داده و اسانید این کتاب را بمحنت تمام جمع کرده و چون از تنقیح و تهذیب او فارغ شد پسر او ابو مسلم احمد بن شهردار دیلمی و جماعت دیگر از شاگردان او از وی روایت کردند وفات شهردار در سال پانصد و پنجاه و هشتست و نسب این خاندان بفیروز دیلمی می رسد که قاتل اسود عنسی بود در حق او جناب رسالت ص فرموده فاز فیروز و او صحابیست

16-أخطب خوارزم

وجه شانزدهم از وجوه اثبات حدیث تشبیه و ابطال انکار مخاطب وجیه آنکه

ص:275

ابو الموید موفّق بن احمد بن أبی سعید اسحاق المعروف باخطب خوارزم این حدیث شریف را بطرق متعدده روایت نموده چنانچه در کتاب المناقب بعد نقل حدیثی باین اسناد اخبرنا الشیخ الزاهد الحافظ ابو الحسن علی بن احمد العاصمی الخوارزمی قال اخبرنا شیخ القضاة اسماعیل بن احمد الواعظ قال اخبرنا ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی الخ گفته و بهذا الاسناد

عن احمد بن الحسین هذا قال اخبرنا ابو عبد اللّه الحافظ فی التاریخ قال حدثنا ابو جعفر محمّد بن احمد بن سعید قال حدّثنا محمّد بن مسلم قال حدّثنا عبد اللّه بن موسی العبسی قال حدّثنا ابو عمر الازدی عن أبی راشد الحبرانی عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی بن عمران فی بطشه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب قال احمد بن الحسین البیهقی لم اکتبه الاّ بهذا الاسناد و اللّه اعلم و نیز در کتاب المناقب بعد نقل حدیثی از شهردار دیلمی گفته

اخبرنی شهردار هذا إجازة اخبرنی أبی حدّثنا مکّی بن دکین القاضی حدّثنا علیّ بن محمّد بن یوسف حدّثنا الفضل الکندی حدّثنا عبد اللّه بن محمّد بن الحسین مولی بنی هاشم بالکوفة حدّثنا علیّ بن الحسین حدّثنا احمد بن أبی هاشم النوفلی حدّثنا عبید اللّه بن موسی حدّثنا کامل ابو العلاء عن أبی اسحاق السبیعی عن أبی داود عن نفیع عن أبی الحمراء مولی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی موسی فی شدّته و الی عیسی فی زهده فلینظر الی هذا المقبل

ص:276

فاقبل علیّ و نیز اخطب خوارزم در کتاب للمناقب گفته

اخبرنی شهردار هذا إجازة قال اخبرنا ابو الفتح عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی إجازة عن الشریف أبی طالب المفضل بن محمّد بن طاهر الجعفری باصبهان عن الحافظ أبی بکر احمد بن موسی بن مردویه بن فورک الاصبهانی قال حدّثنا محمّد بن احمد بن ابراهیم قال حدّثنا الحسین بن علیّ الحسین السّلوی قال حدّثنی سوید بن مسعر بن یحیی بن حجّاج النهدی قال حدّثنا أبی قال حدّثنا شریک عن أبی اسحاق عن الحارث الاعور صاحب رایة علیّ قال بلغنا انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم کان فی جمع من اصحابه فقال اریکم آدم فی علمه و نوحا فی فهمه و ابراهیم فی حکمته فلم یکن باسرع من ان طلع علیّ فقال ابو بکر یا رسول اللّه أ قست رجلا بثلاثة من الرّسل بخ بخ لهذا الرّجل من هو یا رسول اللّه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم الا تعرفه یا ابا بکر قال اللّه و رسوله اعلم قال ابو الحسن علیّ بن أبی طالب قال ابو بکر بخ بخ لک یا ابا الحسن و این مثلک یا ابا الحسن انتهی فهذا ابو المویّد موفق بن احمد ایّد الحقّ تاییدا و وفّق لنصرة الصّدق و سدّد لذلک تسدیدا حیث روی هذا الحدیث الشریف من ثلث طرائق عن خیر الخلائق علیه و آله الف سلام و تحیّة ما ذرّ شارق و عدّه من المناقب الفاخرة و الفضائل الباهرة التی قال فی صدر کتابه فی حقّها انها یسیر من کثیر فهتک ملاءة الکذب و المین و اقحم المنکرین فی سکرات الحین و ابان انّ جحودهم عین الشطط و الشین و انّه ناش من تسلّط الهوی و الرّین

ص:277

و اخطب خوارزم از عمائد فقها و اجله نبها و اعاظم فضلا و افاخم کملاء و از ثقات مشاهیر و اثبات نحاریر و صدور اکابر و معروفین ذوی المفاخر و معتمدین ارباب الماثرست و اساطین اعیان و مهرۀ عالیشان مثل عماد الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن محمّد الکاتب الاصفهانی و ابو الفتح ناصر بن أبی المکارم عبد السیّد بن علی المطرزی و محمّد بن محمود بن الحسن بن هبة اللّه بن المحاسن المعروف بابن النجّار و ابو الولید محمّد بن محمود بن محمّد الخوارزمی و ابو الصفا صلاح الدّین خلیل بن ایبک الصفدی و ابو الوفا عبد القادر بن محمّد بن محمد بن نصر اللّه بن سالم القرشی و تقی الدّین ابو الطیب محمد بن أبی العباس احمد بن علی الفاسی المکی و جلال الدّین عبد الرحمن بن کمال الدّین السیوطی و شهاب الدّین احمد صاحب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل و محمود بن سلیمان الکفوی او را بمحامد عظیمه و مناقب فخیمه و فضائل باهره و مدائح فاخره ستوده اند و جمعی از اعلام احبار و افاضل عالی تبار از اخطب خوارزم در کتب خود نقلها آورده اند مثل محمد بن یوسف الکنجی و محمد بن یوسف بن محمود بن الحسن الزرندی و محمد بن ابراهیم بن علی المعروف بابن الوزیر الصنعانی و نور الدّین علی بن محمد بن احمد بن عبد اللّه المعروف بابن الصبّاغ المالکی و ابو الحسن علی بن عبد اللّه السمهودی الحسنی و شهاب الدین احمد بن حجر الهیتمی المکی و کمال الدین بن فخر الدّین الجهرمی و احمد بن الفضل بن محمد باکثیر و عبد اللّه بن محمد المطیری و مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه اللکهنوی و مولوی حیدر علی المعاصر اما مدح و ثنای عماد الدّین کاتب محمد بن محمد اصبهانی اخطب خوارزم را پس در کتاب خریدة القصر و جریدة اهل العصر علی ما نقل عنه گفته خطیب خوارزم ابو الموید الموفق بن احمد بن محمد المکی الخوارزمی من الافاضل الاکابر فقها و ادبا

ص:278

و الاماثل الاکارم حسبا و نسبا و فضل و فقاهت و نبالت و مهارت و حذاقت و وثوق و اشتهار و اعتماد و اعتبار عماد کاتب عالی فخار مستغنی از تبیین و اظهارست و بعضی از فضائل او بر ناظر وفیات الأعیان ابن خلکان و عبر و دول الاسلام ذهبی و مختصر فی اخبار البشر ابو الفداء و تتمة المختصر ابن الوردی و مرآة الجنان یافعی و طبقات شافعیه اسنوی و طبقات شافعیۀ سبکی و طبقات شافعیه اسدی و ابجد العلوم مولوی صدیق حسن خان مخفی نیست امّا مدح و ثناء ابو الفتح ناصر بن عبد السیّد مطرزی حنفی اخطب خوارزم را پس بر متتبّع ایضاح شرح مقامات حریری تصنیف مطرزی مخفی نیست که گاهی او را بامام اجلّ علاّمه وصف می نماید و گاهی بمولای الصدر السعید الشهید صدر الصدور و گاهی بصدر الائمّه و اخطب خطباء خوارزم ملقب می نماید و گاهی مولای الصدر العلاّمه و گاهی مولای الصدر الکبیر در حق او اطلاق می کند و جابجا استناد و استدلال و احتجاج بروایت و افادات او می نماید در ایضاح گفته فمما یدل علی زهده أی اویس القرنی ما اخبرنی به الامام الاجلّ العلاّمة ابو المؤید موفق بن احمد المکی قال اخبرنا الشیخ ابو الغنائم محمّد بن علی النّرسی المعدّل انا الشریف ابو عبد اللّه محمّد بن علی بن عبد الرحمن العلوی الحسینی انا احمد بن علی بن العطّار المقری قراءة ثنا علی بن احمد بن عمر و ثنا محمّد بن منصور المقری ثنا محمّد بن علیّ بن خلف ثنا حسین الاشقر ثنا مخلّد بن الحسین عن رجل عن اسید بن عمرو قال کان اویس القرنی إذا امسی اخذ قطیفة فغطّی بها راسه و رجلیه و تصدّق بفضلها و ینظر الی قوته فیعزله و یتصدّق بفضله و یقول

ص:279

اللّهم من کان امسی عاریا او جائعا فلیس له عندی فضل و نیز در ایضاح گفته و ممّا یدلّ علی کثرة عبادته ما اخبرنی به مولای ایضا بهذا الاسناد الی محمّد بن منصور ثنا عبد اللّه بن أبی زیاد ثنا سیّار ثنا جعفر بن سلیمان عن ابراهیم بن عیسی السّکری قال قال اویس القرنی لاعبدنّ اللّه فی الارض کما تعبده الملائکة فی السّماء فکان إذا استقبل اللیل قال یا نفس اللیلة القیام فیصفّ قدمیه حتی یصبح ثم یستقبل اللیلة الثانیة فیقول یا نفس اللّیلة الرکوع فلا یزال راکعا حتی یصبح ثم یستقبل اللّیلة الثالثة فیقول یا نفس اللّیلة السجود فلا یزال ساجدا حتی یصبح و نیز در ایضاح گفته و امّا قوله و احد جناحی الدّنیا فقد اخبرنی مولای الصدر السعید الشهید صدر الصدور ابو المؤید موفق بن احمد المکی إجازة انا الشیخ ابو الغنائم محمّد بن علی النرسی المعدّل انا الشریف ابو عبد اللّه محمّد بن علی بن عبد اللّه العلوی الحسینی انا علی بن الفضل الدهقان انا محمّد بن زید الرطّاب قال قال ابراهیم بن محمّد الثقفی و سمعنا اهل البصرة افتخروا بما یذکر عن أبی هریرة انّ الدّنیا مثّلت علی صورة طائر فالبصرة و مصر جناحان فاذا خربا وقع الامر الخ و نیز در ایضاح گفته حدّثنا صدر الأئمّة اخطب خطباء خوارزم موفق بن احمد المکی تم الخوارزمی قال اخبرنی السّیّد الامام المرتضی ابو الفضل الحسینی فی کتابه اتی من مدینة الرّی جزاه اللّه عنّی خیرا اخبرنا السّیّد ابو الحسن علیّ بن أبی طالب الحسینی الشیبانی بقراءتی علیه اخبرنی الشیخ العالم ابو النجم محمّد بن عبد الوهّاب بن عیسی التمّار الرازی اخبرنا الشیخ العالم

ص:280

ابو سعید محمد بن احمد بن الحسین النیسابوریّ اخبرنا محمّد بن علیّ بن جعفر الادیب بقراءتی علیه

حدّثنی المعافا بن زکریا ابو الفرج عن محمّد بن احمد بن أبی الثلج عن الحسن بن محمّد بن بهرام عن یوسف بن موسی القطّان عن جریر عن لیث عن مجاهد عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لو انّ الرّیاض اقلام و البحر مداد و الجنّ حسّاب و الانس کتّاب ما احصوا علیّ بن أبی طالب و نیز در ایضاح گفته

اخبرنی مولای الصدر عن فخر خوارزم انه قال فی قولهم نهی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم عن قیل و قال هو من قولهم قیل کذا و قال فلان کذا الخ و نیز در ایضاح گفته اخبرنی مولای الصدر العلاّمة قال قال فخر خوارزم ضرب المزامیر مثلا لحسن صوت داود و حلاوة نغمته الخ و نیز در ایضاح گفته سمعت مولای الصدر الکبیر العلاّمة یقول سمعت فخر خوارزم یقول لما کان لیلة ولد فیها رسول اللّه ارتجس ایوان کسری فسقطت منه اربع عشرة شرفة و خمدت نار فارس و غاصت بحیرة ساوة الخ و نیز در ایضاح گفته و قوله اضاعونی و أیّ فتی اضاعوا تضمین و هو لامیّة ابن أبی الصّلت و تمامه لیوم کریهة و سداد ثغر و یروی انّه کان لابی حنیفة جار فاسق یتغنی کثیرا بهذا البیت فاتفق ان خرج ذات لیلة سکران فاخذه العسس و حبس فلما سمع ذلک ابو حنیفة نهض إلیه مسرعا من الغد و تکلّم فیه حتی اطلق من الحبس فلما ادخله منزله قال هل اضعناک فاخذ بیده و تاب ببرکات سعیه و سمعت هذه الحکایة علی مولای الصّدر فی مناقب أبی حنیفة باسناده الی

ص:281

أبی یوسف بلفظ قریب مما ذکرت و مدائح عظیمه و محامد فخیمه و مناقب جلیله و فضائل جمیله مطرزی نحریر بر متتبع و ناظر وفیات الأعیان ابن خلکان و مرآة الجنان یافعی و کتائب اعلام الاخیار کفوی و اثمار جنیّه علی قاری و ابجد العلوم مولوی صدیق حسن خان معاصر محتجب نیست اما مدح و ثنا و وصف و اطرای عالم جلیل الفخار ابن النجّار اخطب خوارزم را پس در تذییل خود بر تاریخ بغداد علی ما نقل عنه السّید الجلیل علیّ بن طاوس طاب ثراه فی کتاب الیقین گفته موفق بن احمد المکی کان خطیب خوارزم و کان فقیها فاضلا ادیبا شاعرا بلیغا من تلامذة الزمخشری و ابن النجار از اساطین کبار و ائمّه عالی نجار و جهابذه والا تبارست و مناقب و محامد او سابقا در مجلد طیر مذکور شد اما تبجیل و تعظیم و تکریم و تفخیم ابو الموید محمّد بن محمود خوارزمی اخطب خوارزم را و احتجاج و استدلال و استناد بروایات و افادات او پس در جامع مسانید أبی حنیفه بعد ذکر قول منسوب بشافعی النّاس عیال أبی حنیفة فی الفقه گفته و قد نظم هذا المعنی اخطب الخطباء شرقا و غربا ابو الموید المکی الخوارزمی علی ما انشدنی الصّدر الکبیر شرف الدّین احمد بن موفق المکی الخوارزمی قال انشدنی الصّدر العلامة اخطب خطباء الشرق و الغرب صدر الأئمّة ابو المؤید موفق بن احمد المکی الخوارزمی لنفسه فی عدة ابیات له یمدح بها ابا حنیفة رض أئمّة هذه الدنیا جمیعا بلا ریب عیال أبی حنیفة و نیز خوارزمی در جامع مسانید گفته انشدنی الصدر الکبیر شرف الدّین احمد بن مؤید بن موفق المکی الخوارزمی قال انشدنی جدّی البدر العلامة اخطب خطباء الشرق و الغرب ابو المؤیّد موفق بن احمد المکی الخوارزمی رحمه اللّه لنفسه

ص:282

ایا جبلی نعمان ان حصاکما لتحصی و لا تحصی فضائل نعمان جلائل کتب الفقه طالع تجد بها دقائق نعمان شقائق نعمان و نیز ابو المؤیّد در جامع مسانید گفته و انشدنی الصدر الکبیر شرف الدّین احمد بن المؤیّد المکّی الخوارزمی قال انشدنی الصدر العلاّمة صدر الأئمّة ابو المؤیّد الموفّق بن احمد المکی لنفسه رسول اللّه قال سراج دینی و امّتی الهداة ابو حنیفة غدا بعد الصّحابة فی الفتاوی لاحمد فی شریعته خلیفة سدی دیباج فتیاه اجتهاد و لحمته من الرّحمن خیفة و نیز خوارزمی در جامع مسانید گفته انشدنی الصدر الکبیر شرف الدّین احمد بن مؤیّد قال انشدنی الصدر العلاّمة صدر الأئمّة ابو المؤیّد الموفّق بن احمد المکی الخوارزمی لنفسه غدا مذهب النعمان خیر المذاهب کذا القمر الوضّاح خیر الکواکب تفقه فی خیر القرون مع التقی فمذهبه لا شک خیر المذاهب و نیز در جامع مسانید گفته و قد ذکر خطیب خطباء خوارزم صدر الأئمّة ابو المؤیّد موفّق بن احمد المکی فی مناقب أبی حنیفة رضی اللّه عنه سبعمائة و ثلاثین رجلا من مشایخ المسلمین فی الآفاق و اقطار الارضین ممّن رووا عنه رضی اللّه عنه و نیز ابو المؤیّد در جامع مسانید گفته و امّا النوع السّادس من مناقبه أی مناقب أبی حنیفة و فضائله الّتی تفرّد بها التلمّذ عند اربعة آلاف من شیوخ أئمّة التابعین دون من بعده فالدّلیل علیه ما اخبرنا جماعة من ثقات المشایخ عن الصدر العلاّمة اخطب خطباء خوارزم صدر الأئمّة أبی المؤیّد موفق بن احمد المکی عن أبی حفص عمر بن الامام أبی الحسن علی الزمخشری عن والده رحمه اللّه انّه قال

ص:283

وقعت منازعة بین اصحاب الامام الاعظم أبی حنیفة و اصحاب الامام المعظّم الشافعی رض ففضل کلّ طائفة صاحبها الخ و نیز خوارزمی در جامع مسانید گفته النّوع السّابع من مناقبه أی مناقب أبی حنیفة الّتی تفرد بها انّه اتّفق له من الاصحاب ما لم یتّفق لاحد من بعده و الدلیل علیه ما ذکره صدر الأئمّة ابو المؤیّد موفّق بن احمد المکی قال اخبرنی الامام العلامة رکن الاسلام ابو الفضل عبد الرحمن بن امیرویه قال انا قاضی القضاة ابو بکر عتیق بن داود الیمانی فی ترجیح مذهب أبی حنیفة رضی اللّه عنه علی سائر المذاهب فی کلام طویل فصیح بلیغ الی ان قال هو امام الأئمّة سراج الامّة ضخم الدسیعة السّابق الی تدوین علم الشریعة ثم ایّده اللّه تعالی بالتوفیق و العصمة فجمع له من الاصحاب و الأئمّة عصمة منه تعالی لهذه الامة ما لم یجتمع فی عصر من الاعصار فی الاطراف و الاقطار و نیز خوارزمی در جامع مسانید گفته الباب الاول فی ذکر شیء من فضائله التی تفرّد بها اجماعا فنقول و باللّه التوفیق مناقبه و فضائله کالحصی لا تعدّ و لا تحصی و لا یمکن ان تستقصی لکن من فضائله خاصة الّتی تفرّد بها و لم یشارکه اجماعا من بعده فیها یمکن احصاؤها و ضبطها فی انواع عشرة الاوّل فی الاخبار و الآثار المرویّة فی مدحه دون من بعده الثانی فی انّه ولد فی زمان الصّحابة و القرن الّذی شهد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم دون من بعده الخ و در بیان نوع اول گفته امّا الاوّل فقد اخبرنی الصدر الکبیر شرف الدین احمد بن مؤیّد بن موفق بن احمد المکی الی ان قال

ص:284

الخوارزمی بعد نقل عدة اخبار موضوعة و روایات مصنوعة

وقد انبأنی الصّدر الکبیر شرف الدّین احمد بن مؤیّد بن موفق بن احمد المکی الخوارزمی عن جده صدر الأئمّة أبی المؤیّد الموفق بن احمد المکی عن عبد الحمید بن احمد البراتقینی عن الامام محمّد بن اسحاق السّراجی الخوارزمی عن أبی جعفر عمر بن احمد الکرابیسی عن أبی الفتح محمّد بن الحسن الناصحی عن الزاهد أبی محمّد الحسن بن علی بن محمّد عن أبی سهیل عبد الحمید بن محمّد الطوّافی عن ابیه عن أبی القاسم یونس بن الطاهر البصری عن أبی النصر احمد بن الحسین الادیب عن أبی سعید احمد بن محمّد بن بشر عن محمّد بن یزید عن سعید بن بشر عن حمّاد عن رجل عن نافع عن ابن عمر رضی اللّه عنه تبارک و تعالی و تقدس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یظهر من بعدی رجل یعرف بابی حنیفة یحیی اللّه سنّتی علی یدیه و بعد این روایت مجعوله مفتعله روایات عدیده مختلقه باسناد اخطب در مدح أبی حنیفه نقل کرده ازین عبارات عدیده ظاهرست که ابو الموید خوارزمی بافادات و روایات موفق بن احمد که اخطب خوارزمست برای اثبات فضل ابو حنیفه احتجاج و استدلال می نماید و جابجا مدح و ثنا و وصف اخطب بمدائح جلیله و مناقب جمیله وارد می فرماید و ابو المؤیّد محمّد بن محمود باوصاف عظیمه و مناقب فخیمه محمودست و محامد سنیّه و مفاخر بهیّه و مآثر علیّه و مناقب وضیّه او در کتب أئمّه اعلام مسرود و نقل از ابو المؤیّد و استناد بافادات جابجا در کتب اکابر سنیه موجود محمود بن سلیمان کفوی در کتائب اعلام الاخیار گفته الشیخ الامام ابو المؤیّد محمّد بن محمود بن محمد بن الحسن الخوارزمی الخطیب ولد سنة ثلاث و ستمائة و تفقّه علی منشی النظر الاستاد نجم الملة و الدّین

ص:285

طاهر بن محمّد الحفصی سمع بخوارزم و قدم بغداد و سمع بها و حدث بدمشق و ولی قضاء خوارزم و خطابتها بعد اخذ التتار لها ثم ترکها و قدم بغداد حاجّا ثم حجّ و جاور و رجع علی طریق دیار مصر و قدم دمشق ثم عاد الی بغداد و درّس بها الی ان مات سنة خمس و خمسین و ستّمائة و عبد القادر بن محمّد در جواهر مضیّه گفته محمّد بن محمود بن حسن الامام ابو المؤیّد الخوارزمی الخطیب مولده سنة ثلاث و تسعین و خمسمائة تفقّه علی الامام طاهر بن محمّد الحفصی سمع بخوارزم و قدم بغداد و سمع بها و حدّث بدمشق و ولی قضاء خوارزم و خطابتها بعد اخذ التّاتار لها ثم ترکها و قدم بغداد حاجّا ثم حجّ و جاور و رجع علی طریق دیار مصر و قدم دمشق ثم عاد الی بغداد و درّس بها و مات بها سنة خمس و خمسین و ستّمائة و مصطفی بن عبد اللّه بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون گفته مسند الامام الاعظم أبی حنیفة نعمان بن ثابت الکوفی المتوفی سنة خمسین و مائة رواه حسن بن زیاد اللؤلؤی و رتّب المسند المذکور الشّیخ قاسم بن قطلوبغا الحنفی بروایة الحارثی علی ابواب الفقه و له علیه الامالی فی مجلّدین و مختصر المسند المسمی بالمعتمد لجمال الدّین محمود بن احمد القونوی الدّمشقی المتوفی سنة 770 سبعین و سبعمائة ثم شرحه و سمّاه المستند و جمع زوائده ابو المویّد محمد بن محمود الخوارزمی المتوفی سنة خمس و ستّین و ستّمائة اوّله الحمد للّه الّذی سقانا بطوله من اصفی شرائع الشرائع الخ و نیز در کشف الظنون بعد ذکر اختصار اسماعیل بن عیسی اوغانی جامع مسانید خوارزمی را گفته و اختصره ایضا الامام ابو البقاء احمد بن أبی الضیاء محمّد القرشی العدوی المکی المتوفّی سنة اوله الحمد لله رب العالمین الخ

ص:286

فهذا مختصر مسند الامام الاعظم الّذی جمعه الامام ابو المؤیّد الخوارزمی حذفت الاسانید منه و ما کان مکرّرا عنه و سمّیته المستند فی مختصر المسند و تاج الدّین دهّان در کفایة المتطلّع گفته کتاب جمع المسانید للامام الاعظم أبی حنیفة نعمان بن ثابت الکوفی رضی اللّه تعالی عنه تالیف العلامة الخطیب قاضی القضاة أبی المؤیّد محمّد بن محمود بن محمّد الخوارزمی رحمه اللّه تعالی یرویه عن الفقهاء الحنفیین الخ اما مدح و ثنای عبد القادر بن محمد حنفی اخطب خوارزم رایس در کتاب جواهر مضیّه فی طبقات الحنفیة که ذکر آن در کشف الظنون باین نهج نموده طبقات الحنفیة اوّل من صنّف فیه الشیخ عبد القادر بن محمّد القرشی المتوفی سنة 775 خمس و سبعین و سبعمائة صاحب الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة کما قال فی خطبته و لم ار احدا جمع طبقات اصحابنا و هم امم لا یحصون فجمعها بامداد الشیخ قطب الدّین عبد الکریم الحلبی و أبی العلاء البخاری و أبی الحسن السّبکی و أبی الحسن علی الماردینی فصار شیئا کثیرا من التراجم و الفوائد الفقهیّة می فرماید الموفق بن احمد بن محمّد بن المکی خطیب خوارزم استاذ ناصر بن عبد اللّه صاحب المغرب ابو المؤیّد مولده فی حدود سنة اربع و ثمانین و اربعمائة ذکره القفطی فی اخبار النحاة ادیب فاضل له معرفة فی الفقه و الادب و روی مصنفات محمّد بن الحسن عن عمر بن محمد بن احمد النسفی و مات رحمه اللّه تعالی سنة ثمان و ستین و خمسمائة و اخذ علم العربیّة عن الزّمخشری و عبد القادر صاحب فضل زاهر و نبل ماهر و حائز جلائل مآثر و حاوی معالی مفاخرست محمود بن سلیمان کفوی در کتائب اعلام الاخیار گفته المولی الفاضل و النحریر الکامل عبد القادر

ص:287

بن محمّد بن نصر اللّه بن سالم أبی الوفا القرشی کان عالما فاضلا جامعا للعلوم له مجموعات و تصانیف و تواریخ و محاضرات و توالیف ولد سنة ست و سبعین و سبعمائة و اخذ العلوم عن جماعة کثیرة منهم علاء الدّین الترکمانی و والده قاضی القضاة شمس الدّین و فخر الدّین عثمان الماردینی الترکمانی والد علاء الدّین الترکمانی و هبة اللّه الترکمانی و غیر ذلک و سمع و حدث و افتی و درس و صنّف کتاب العنایة فی تحریر احادیث الهدایة و الطرق و الوسائل فی تخریج احادیث خلاصة الدلائل و یسمّیه ایضا المجموع و شرح معانی الآثار للطحاوی و کتاب الدرس المنیفة فی الردّ علی ابن أبی شیبة عن الامام أبی حنیفة و کتاب ترتیب تهذیب الاسماء و اللغات و کتاب البستان فی فضائل النعمان و کتاب الجواهر المضیّة فی طبقات الحنفیة و مختصر فی علوم الحدیث و مسائل مجموع فی الفقه و قطعة من شرح الخلاصة فی مجلّدین و تفسیر آیات و فوائد و سمع منه و اخذ المولی الفاضل قاسم بن قطلوبغا صاحب تلخیص التراجم مات سنة خمس و سبعین و سبعمائة رحمه اللّه تعالی و عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در حسن المحاضرة فی اخبار مصر و القاهره گفته عبد القادر بن محمّد بن محمّد بن نصر اللّه بن سلام محیی الدّین ابو محمد بن أبی الوفا القرشی درس و افتی و صنف شرح معانی الاثار و طبقات الحنفیة و شرح الخلاصة و تخریج احادیث الهدایة و غیر ذلک ولد سنة ست و سبعین و ستّمائة و مات فی ربیع الاوّل سنة خمس و سبعین و سبعمائة و مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته عبد القادر بن محمد بن محمد بن نصر اللّه بن سلام محیی الدّین ابو محمد بن أبی الوفا القرشی درس گفت

ص:288

و فتوی داد و تصنیف کرد و شرح معانی الآثار و شرح خلاصه نوشت طبقات الحنفیّة و تخریج احادیث الهدایة و غیر ذلک از توالیف اوست مات فی سنة خمس و سبعین و سبعمائة و علاّمه قفطی که عبد القادر افاده کرده که او اخطب را در اخبار النحاة ذکر نموده نحریر عظیم القدر و جهبذ جلیل الفخر و عالم جم الفضل و فاضل کثیر النبلست سیوطی در حسن المحاضره گفته القفطی الوزیر جمال الدّین علی بن یوسف بن ابراهیم الشیبانی وزیر حلب صاحب تاریخ النحاة و تاریخ الیمن و تاریخ مصر و تاریخ بنی بویه و تاریخ بنی سلجوق ولد بقفط سنة ثمان و ستین و خمسمائة و مات بحلب سنة ست و اربعین و ستمائة و نیز سیوطی در بغیة الوعاة گفته علیّ بن یوسف بن ابراهیم بن عبد الواحد بن موسی بن احمد بن محمّد بن اسحاق بن محمّد بن ربیعة بن الحارث ابو الحسن القفطی یعرف بالقاضی الاکرم صاحب تاریخ النحاة قال یاقوت ولد فی ربیع سنة ثمان و ستین و خمسمائة بقفط و کان جم الفضل کثیر النبل عظیم القدر إذا تکلم فی فن من الفنون کالنحو و اللغة و القراءة و الفقه و الحدیث و الاصول و المنطق و الرّیاضیة و النجوم و الهندسة و التاریخ و الجرح و التعدیل قام به احسن قیام کان سمح الکفّ طلق الوجه صنّف الاصلاح للخلل الواقع فی الصحاح للجوهری الضاد و الظاء تاریخ النحاة تاریخ مصر المحلّی فی استیعاب وجوه کلاّ اما مدح و ثنای حافظ تقی الدّین ابو الطّیّب محمد بن احمد الفاس اخطب خوارزم را پس در کتاب العقد الثمین فی تاریخ بلد اللّه الامین گفته الموفق بن احمد بن محمد المکّی ابو المویّد العلاّمة خطیب خوارزم کان ادیبا فصیحا مفوها خطب بخوارزم دهرا

ص:289

و انشأ الخطب و اقرأ النّاس و تخرّج به جماعة و توفی بخوارزم فی صفر سنة ثمان و ستّین و خمسمائة ذکره هکذا الذهبی فی تاریخ الاسلام و ذکره الشیخ محیی الدّین عبد القادر الحنفی فی طبقات الحنفیّة و قال ذکره القفطی فی اخبار النحاة ادیب فاضل له معرفة بالفقه و الادب و روی مصنّفات محمّد بن الحسن عمر بن محمّد بن احمد عن النّسفی انتهی نقلا عن نسخة بخط العرب وقعت الی العبد العمید بلطف الرّبّ المجید بعد الفحص المدید و الطلب الشّدید و فضل و جلالت و حذق و نبالت و تبحر و اتقان و براعت و علو شان و مهارت علاّمه فاسی بالاتر از انست که محتاج بکشف قناع باشد شمس الدّین محمد بن عبد الرحمن سخاوی و شافعی در ضوء لامع لاهل القرن التاسع که نسخه آن که مزیّنست بخط مصنّف نزد این خاکسار حاضرست گفته محمّد بن احمد بن علی بن أبی عبد اللّه محمّد بن محمّد بن عبد الرحمن بن محمّد بن احمد بن علی بن عبد الرحمن بن سعید بن عبد الملک التقیّ ابو عبد اللّه و ابو الطیّب و بها اشتهر ابن الشهاب أبی العبّاس بن أبی الحسن الحسنی الفاسی المکّیّ المالکی شیخ الحرم و الماضی ابوه و یعرف بالتّقی الفاسی ولد فی ربیع الاول سنة خمس و سبعین و سبعمائة بمکة و نشأ بها و بالمدینة لتحوله إلیها مع أمّه فی سنة ثلاث و ثمانین وقتا الی ان قال و عنی بعلم الحدیث اتمّ عنایة و کتب الکثیر و افاد و انتفع الناس به و اخذوا عنه و درس و افتی و حدث بالحرمین و القاهرة و دمشق و بلاد الیمن بجملة من مرویّاته و مؤّفاته سمع منه الأئمّة و فی الاحیاء بمکّة جماعة ممّن اخذ عنه قال شیخنا فی معجمه حدثنی من لفظه باحادیث

ص:290

و اجاز لاولادی و لم یخلف بالحجاز مثله و قرض له شیخنا غیر ما تصنف و کان هو یعترف بالتلمّذ لشیخنا و تقدّمه علی سائر الجماعة حتی شیخهما العراقی کما ثبت ذلک فی الجواهر و خرّج له الجمال بن موسی معجما مات قبل اکماله و کان ذا ید طولی فی الحدیث و التاریخ و السّیر واسع الحفظ و اعتنی باخبار بلده فاحیی معالمها و اوضح مجاهلها و جدّد مآثرها و ترجم اعیانها فکتب بها تاریخا حافلا سمّاه شفاء الغرام باخبار البلد الحرام فی مجلّدین جمع فیه ما ذکره الازرقی و زاد علیه ما تجدّد بعده بل و ما قبله و اختصره مرارا و عمل العقد الثمین فی تاریخ البلد الامین فی اربع مجلدات ترجم فیه جماعة من حکّام مکة و ولاتها و قضاتها و خطبائها و ائمّتها و موذنیها و جماعة من العلماء و الرّواة من اهلها و کذا من سکنها سنین او مات بها و جماعة لهم مآثر فیها او فی ما اضیف له رتبه علی المعجم ثم اختصره و کذا ذیّل علی سیر النبلاء و علی التقیید لابن نقطة و کتابا فی الآخریات سوّد غالبه و فی الاذکار و الدعوات و فی المناسک علی مذهب الشافعی و مالک و اختصر حیاة الحیوان للدمیری و خرّج الاربعین المتباینات و الفهرست کلاهما لنفسه و کذا خرج لجماعة من شیوخه الخ و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی در طبقات الحفّاظ گفته القاسی الحافظ تقیّ الدّین محمّد بن احمد بن علی بن عبد الرحمن الشریف المکّی ابو الطیّب ولد سنة خمس و سبعین و سبعمائة و اجاز له ابو بکر بن احمد المحب و ابراهیم بن السلاّر و رحل و برع و خرّج و اذن له الشیخ زین الدّین العراقی باقراء الحدیث و درس و افتی و صنّف کتبا منها

ص:291

تاریخ مکة و ولی قضاء المالکیة بها مات فی شوال سنة اثنتین و ثلاثین و ثمانمائة قال ابن حجر و لم یخلف فی الحجاز مثله و شیخ قطب الدین نهروانی که مناقب و فضائل زاهره او از ریحانة الالباء خفاجی و خلاصة الاثر محیی ظاهرست در کتاب الاعلام باعلام بیت اللّه الحرام که نسخه عتیقه آن در خزانه حرم مکه زادها اللّه تشریفا دیدم و یک نسخه آن پیش فقیر هم الحال حاضرست گفته اعلم ان من برکة العلم نسبته الی قائله و ما لم یکن هناک سند بین الناقل الرّاوی و من ینقل عنه فلا اعتماد علی ذلک النقل و لا بد ان یکون رجال السّند موثوقا بهم و الاّ فلا اعتبار لتلک الروایة و اقدم مورّخی مکة هو الامام ابو الولید محمّد بن عبد اللّه الازرقی ثم الامام ابو عبد اللّه محمّد بن اسحاق بن العبّاس الفاکهی المکی ثم قاضی القضاة السیّد تقی الدّین محمّد بن احمد بن علی الحسنی الفاسی ثم المکی ثم الحافظ نجم الدّین عمر بن محمّد بن فهد الشافعی العلوی المکی ثم ولده الشیخ عزّ الدّین عبد العزیز بن عمر بن فهد و هذا الاخیر ممّن ادرکناه و لنا عنه روایة و امّا الاوّلون فنذکر سندنا إلیهم لیعتمد علی نقلنا عنهم فامّا ابو الولید الازرقی فروینا مؤلفاته عن جماعة اجلاء اخیار و علماء کبار منهم والدی المرحوم مولانا علاء الدّین احمد بن محمد بن قاضی بن بهاء الدین بن یعقوب الحنفی القادری الخرقانی النهروانی ثم المکی رحمه اللّه تعالی و لیس جدّنا قاضی خان هذا صاحب الفتاوی المشهور من علماء مذهبنا بل هذا غیر ذلک من علماء نهروانة رحمهم اللّه قال اخبرنی بها العز عبد العزیز بن فهد عن والده الحافظ نجم الدّین عمر بن فهد عن شیخه قاضی القضاة السّید تقی الدّین محمّد بن احمد بن علی الفاسی المورّخ الخ و تاج الدّین دهان مکی حنفی در

ص:292

کفایة المتطلع گفته تواریخ مکة المشرفة لقاضی القضاة الحافظ تقی الدّین محمد بن احمد بن علی الحسینی الفاسی المکی المالکی منها شفاء الغرام باخبار البلد الحرام و مختصراته السبعة و العقد الثمین فی تاریخ البلد الامین و مختصر الثلثة و غیرها اخبر بها عن الشیخ احمد العجلی الخ اما مدح و ثنا و وصف و اطرای سیّد شهاب الدین احمد اخطب خوارزم را پس در کتاب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته و لم یزل اصحاب العلم و العرفان لا یبرحون عن ظلّ موالاته فی القرون و الاعصار و ارباب الحقّ و الایقان یبوحون بفضل مصافاته فی البلدان و الامصار و یجهرون بتخصیصه بالمدائح و المناقب نثرا و نظما و یشیرون الی ماله من المدائح و المراتب ارغاما للاناف و هضما کالامام الهمام و العالم القمقام و الحبر الفاضل الزکیّ الحافظ الخطیب و الناقد النجیب ضیاء الدین موفق بن احمد المکی فانّه اندرج فی سلک مادحیه بنظام نظمه و اندمج فی فلک ناصحیه بعصام عزمه حیث قال فیه و نثر الدرر من فیه اسد الاله و سیفه و قناته کالظفر یوم صیاله و الناب جاء النداء من السماء و سیفه بدم الکماة یلحّ فی التسکاب

لا سیف الاّ ذو الفقار و لا فتی الاّ علیّ هازم الاحزاب ازین عبارت واضحست که اخطب خوارزم از اصحاب علم و عرفان و ارباب حق و ایقانست که اظهار تخصیص جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمدائح و مناقب نثر او نظما می کنند و باشاره سوی مدائح و مراتب آن حضرت ارغام آناف خصام و هضم این جماعت لئام می نمایند و اخطب امام همام و عالم قمقام و حبر فاضل زکی و حافظ خطیب و ناقد نجیبست

ص:293

و بنظام خود در سلک مادحین جناب امیر المؤمنین مندرج شده و بعصام عزم خود در فلک ناصحین آن حضرت مندمج گردیده و بگفتن شعار بلاغت شعار در مدح آن حضرت نثر درر از دهان خود فرموده و نیز شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن أبی سعید رضی اللّه عنه قال ذکر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و بارک و سلّم لعلی رضوان اللّه تعالی علیه ما یلقی من بعده فبکی و قال اسألک بحق قرابتی و صحبتی الا دعوت اللّه تعالی ان یقبضنی قال صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم یا علی تسألنی ان ادعو اللّه لاجل مؤجّل فقال یا رسول اللّه علی ما اقاتل القوم قال صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم علی الاحداث فی الدّین

و عن أبی سعید رضی اللّه تعالی عنه عن علیّ کرّم اللّه تعالی وجهه قال عهد الیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم ان اقاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین فقیل له یا امیر المؤمنین من الناکثون قال کرّم اللّه تعالی وجهه الناکثون اهل الجمل و القاسطون اهل الشام و المارقون الخوارج رواهما الصالحانی و قال رواهما الامام المطلق روایة و درایة ابو بکر بن مردویه و خطیب خوارزم الموفق ابو المؤیّد ادام اللّه جمال العلم بماثور اسانیدهما و مشهود مسانیدهما ازین عبارت ظاهرست که اخطب خوارزم مثل حافظ ابن مردویه امام مطلقست از روی روایت و درایت می باشد که جمال علم بماثور اسانید و مشهور مسانید او حاصلست و شهاب الدّین ادامت این جمال از ربّ ذو الجلال مطلوبست اما مدح و ثنای جلال الدّین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی اخطب خوارزم را پس در بغیة الوعاة

ص:294

فی طبقات اللغویین و النحاة گفته الموفق بن احمد بن أبی سعید اسحاق ابو المؤیّد المعروف باخطب خوارزم قال الصفدی کان متمکنا فی العربیة غزیر العلم فقیها فاضلا ادیبا شاعرا قرأ علی الزمخشری و له خطب و شعر قال القفطی و قرأ علیه ناصر المطرزی ولد فی حدود سنة اربع و ثمانین و اربعمائة و مات سنة ثمان و ستین و خمسمائة و فضائل شامخه و مناقب باذخه معالی زاهره و محامد فاخره علاّمه سیوطی که مجدد دین سنیه در مائة تاسعه ست بالاتر از انست که استیفای آن توانکرد و نبذی از ان در مجلد حدیث ولایت بحمد اللّه شنیدی اما مدح و ثنای محمود بن سلیمان کفوی اخطب خوارزم را پس در کتائب اعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار که در اوّل آن گفته و بعد فان سنة اللّه الجلیله الجاریة فی بریّته و نعمته اللطیفة الجاریة علی خلیقته ان یحدث فی کلّ عصر من الاعصار طائفة من العلماء فی المدائن و الامصار یتجاولون تجاول فرسان الطّراد فی مضمار النظار و یتصاولون تصاول آساد الجلاد فی معترک التنظار للّه درّهم لا زال کرّهم و فرّهم فجعل توفیقه رفیقهم و سهّل الی اقتباس العلم طریقهم بحیث یجمع فی کل منهم العلم و العمل و یشاهد فیهم حلاوة الفهم و الاصل فیفوّض إلیهم خدمة القضاء و الفتوی و یفاض علیهم نعمة الدنیا و العقبی إذ یتم بحکمهم و علمهم حکم الدّین و مهام الامة و ینتظم برایهم و قلمهم مصلحة الخاصّة و العامّة فانّ للّه تعالی فی قضائه السّابق و قدره اللاحق وقائع عجیبة ترد فی اوقاتها و قضایا غربته

ص:295

تجری الی غایاتها و لولا وجود تلک الطّائفة العلیّة المتحلیة بالفضائل الجلیّة من یقوم بکشف قناع هذه الوقائع و من یلتزم بحل مشکلات هذه البدائع و هذا هدایة من اللّه تعالی و الحمد للّه الذی هدانا لهذا ثم الحمد للّه علی ما اسبغ من نعمائه المتوافرة و آلائه المتکاثرة علی هذا العبد الذلیل الفقیر الی رحمة اللّه الجلیل القدیر خادم دیوان الشرع المصطفوی محمود بن سلیمان الشهیر بالکفوی بصره اللّه بعیوب نفسه و ختم له بالخیر آخر نفسه و جعل یومه خیرا من أمسه حیث وفّقه فی العقائد احقّها و اتقنها و یسرّه من المذاهب اصوبها و اوزنها و اعطاه من العلوم اشرفها و اولاه من الفنون الطفها و من لطائف تلک النعم الجلیلة و جلائل هاتیک الآلاء الجزیلة ما ساقه الی جمع اخبار فقهاء الاعصار من ذوی الفتیا و قضاة الامصار من لدن نبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم الی مشایخنا فی تلک الاوان حسب ما قضوا و افتوا و افادوا و استفادوا فی دور من ادوار الزمان الخ و مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی در کشف الظنون ذکر ان باین نهج نموده کتائب اعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار للمولی محمود بن سلیمان الکفوی المتوفی سنة 990 تسعین و تسعمائة می فرماید الموفق بن احمد بن محمّد المکی خطیب خوارزم استاذ الامام ناصر بن عبد السیّد صاحب المغرب ابو المؤیّد مولده فی حدود سنة اربع و ثمانین و اربعمائة کان ادیبا فاضلا له معرفة تامّة بالفقه و الادب اخذ عن نجم الدّین عمر النسفی عن صدر الاسلام أبی الیسر البزدوی عن یوسف السیّاری عن الحاکم النوقدی عن أبی جعفر الهندوانی

ص:296

عن أبی بکر الاعمش عن أبی بکر الاسکاف عن أبی سلیمان الجوزجانی عن محمّد عن أبی حنیفة و اخذ علم لعربیة عن الزمخشری و اخذ عنه الفقه و العربیة ناصر بن عبد السّید صاحب المغرب مات سنة ثمان و تسعین و خمسمائة و محتجب نماند که محمود بن سلیمان عالم جلیل الشأن ست و کتاب او از مشاهیر کتبست و ائمّه سنیه جابجا در کتب خود نقل از ان می نمایند ابو مهدی عیسی در کتاب مقالید الاسانید بترجمه زین الدّین عراقی گفته و قال الکفوی فی کتائبه اجتمع علی راس القرن الثامن رؤس انفرد کل واحد منهم بفضل فاق فیه اقرانه فابن الملقن بکثرة التصانیف و المجد اللغوی باللغة و الزین العراقی بعلوم الحدیث و الشمس محمّد بن حمزة الفناری بالاطلاع علی العلوم العقلیة و الشیخ عبد اللّه بن عرفة فی فقه المالکیة و سائر العلوم قال و اعظمهم الفناری و نیز ابو مهدی عیسی در مقالید الاسانید بترجمه تفتازانی گفته و قال الکفوی فی کتائبه کان من کبار علماء الشافعیة و مع ذلک فله آثار جلیلة فی اصول الحنفیّة توفی بظاهر سمرقند یوم الاثنین الثانی و العشرین من محرم سنة اثنتین و تسعین و سبعمائة و نقل الی سرخس و دفن بها فی جمادی الاولی من السّنة و کتب علی صندوق قبره الا ایّها الزوّار زوروا و سلّموا علی روضة الحبر الامام المحقّق و نیز ابو مهدی عیسی در کتاب مقالید الاسانید بترجمه طحاوی گفته و قال الکفوی فی طبقات الحنفیّة کتاب احکام القرآن یزید علی عشرین جزء و له کتاب مشکل الآثار و شرح الجامع الکبیر و شرح الجامع الصغیر و کتاب الشروط الکبیر و الشروط الصغیر و الاوسط و السجلاّت و الوصایا و الفرائض

ص:297

و تاریخ کبیر و کتاب مناقب أبی حنیفة رحمه اللّه تعالی و النوادر الفقهیة و له النوادر و الحکایات و کتاب اختلاف الروایات علی مذهب الکوفیین و غلام علی آزاد در سبحة المرجان گفته قال مولانا محمود بن سلیمان الشهیر بالکفوی فی کتابه المسمی بکتائب اعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار روی ان الشیخ الامام العالم الربّانی و العارف بالاحکام و المعانی الحسن بن محمّد بن حسن بن حیدر الصّنعانی کان من نسل عمر بن الخطّاب رضی اللّه عنه الخ و شاه ولی اللّه در رساله انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه گفته و غجدوان بغین معجمه مکسوره و سکون جیم نام موضعیست از توابع بخارا هذا هو المشهور و کفوی در طبقات حنفیه گفته است بضمّ الغین المعجمة و سکون الجیم و ضم الدال المهملة قریة کبیرة علی ستة فراسخ من بخارا و مخاطب در کتاب بستان المحدثین بترجمه ابو جعفر احمد بن محمد بن سلامة الطحاوی گفته و کفوی در طبقات الحنفیه نوشته است که کتاب احکام القرآن زیاده بر بیست جزوست و مولوی حیدر علی در ازالة الغین در ذکر علمای سنیّه که لاعن یزیداند گفته از آنجمله محمود بن سلیمان کفوی که در کتائب اعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار بعد تذکار این ابرار می فرماید و الحقّ ان لعن یزید بناء علی اشتهار کفره و تواتره و ظاهر سره علی ما عرف تفاصیله الخ امّا نقل محمد یوسف کنجی از اخطب خوارزم پس در کتاب کفایة الطّالب گفته

اخبرنا المقری ابو اسحاق بن برکة الکتبی فی مسجده بمدینة الموصل عن الحافظ أبی العلاء الحسن بن احمد بن الحسن الهمدانی عن أبی الفتح عبدوس عن الشریف أبی طالب المفضّل بن محمّد بن طاهر الجعفری فی داره باصبهان اخبرنا الحافظ

ص:298

ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه بن فورک اخبرنا احمد بن محمد بن السّری حدّثنا المنذر حدثنی أبی حدّثنی عمی الحسین بن سعید عن ابیه عن اسماعیل بن زیاد البزّاز عن ابراهیم بن مهاجر حدّثنی یزید بن شراحیل الانصاری کاتب علی ع قال سمعت علیّا یقول حدّثنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و انا مسنده الی صدری فقال أی علیّ الم تسمع قول اللّه تعالی إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ اَلْبَرِیَّةِ انت و شیعتک و موعدی و موعدکم الحوض إذا جاءت الامم للحساب تدعون غرّا محجّلین قلت هکذا ذکره الحافظ ابو المؤیّد موفق بن احمد بن المکی الخوارزمی فی مناقب علیّ ازین عبارت واضحست که کنجی اخطب را بوصف حافظ می ستاید و جلالت و عظمت شان حافظ بر ممارسین فن درایت و رجال مخفی نیست کما سبق و نیز محمد بن یوسف بن محمد الکنجی در کفایة الطالب گفته و بهذا الاسناد

عن ابن شاذان قال حدّثنی ابو محمّد الحسن بن احمد المخلّدی من کتابه عن الحسین بن اسحاق عن محمّد بن زکریا عن جعفر بن محمّد عن ابیه عن علی بن الحسین عن ابیه عن علیّ بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه تعالی جعل لاخی علیّ فضائل لا تحصی کثرة فمن ذکر فضیلة من فضائله مقرّا بها غفر اللّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تاخر و من کتب فضیلة من فضائله لم تزل الملائکة تستغفر له ما بقی لتلک الکتابة رسم و من استمع فضیلة من فضائله غفر اللّه له الذنوب التی اکتسبها بالاستماع و من نظر الی فضیلة من فضائله غفر اللّه له الذّنوب التی اکتسبها بالنظر ثم قال النظر

ص:299

الی وجه علی عبادة و ذکره عبادة و لا یقبل اللّه ایمان عبد الاّ بولایته و البراءة من اعدائه قلت ما کتبناه الا من حدیث ابن شاذان رواه الحافظ الهمدانی و تابعه الخوارزمی اما نقل محمد بن یوسف زرندی از اخطب خوارزم پس در کتاب نظم درر السّمطین گفته انشد الخطیب ضیاء الدّین اخطب خوارزم الموفق بن احمد المکی ره اسد الاله و سیفه و قناته کالظفر یوم صیاله و التّاب جاء النّداء من السّماء و سیفه بدم الکماة یلحّ فی التسکاب

لا سیف الاّ ذو الفقار و لا فتی الاّ علیّ هازم الاحزاب امّا نقل محمد بن ابراهیم بن علی الیمانی الصنعانی از اخطب خوارزم پس در کتاب خود مسمی بالروض الباسم فی الذبّ عن سنة أبی القاسم که نسخه عتیقه آن وقت رجوع از حجّ در حدیده خرید کردم گفته و تولّی حمل الراس أی راس الحسین ع بشر بن مالک الکندی و دخل به علی ابن زیاد و هو یقول املأ رکابی فضّة ذهبا انا قتلت الملک المحجّبا قتلت خیر النّاس امّا و ابا و لقد صدق هذا القائل الفاسق فی الحدیث و تقریظ هذا السّیّد الذبیح و لقی اللّه بفعله القبیح و امر عبید اللّه بن زیاد من فور راس الحسین ع حتی ینصب فی الرّمح فتحاماه الناس فقام طارق بن المبارک فاجابه الی ذلک و فعله و نادی فی النّاس و جمعهم فی المسجد الجامع و صعد المنبر و خطب خطبة لا یحلّ ذکرها ثم دعا عبید اللّه بن زیاد جریر بن قیس الجعفی فسلّم إلیه راس الحسین و روس اهله و اصحابه فحملها حتی قدموا دمشق و خطب جریر خطبة فیها کذب و زور ثم احضر الراس موضعه بین یدی یزید فتکلّم بکلام قبیح قد ذکره الحاکم و البیهقی و غیر واحد من اشیاخ

ص:300

اهل النقل بطریق ضعیف و صحیح و قد ذکره اخطب الخطباء ضیاء الدّین ابو المؤیّد موفق الدّین بن احمد الخوارزمی فی تالیفه فی مقتل الحسین و هو عندی فی مجلدین و جلالت شان و علو مقدار و سمو فخار و غایت اعتماد و اشتهار و نهایت وثوق و اعتبار محمد بن ابراهیم المعروف بابن الوزیر بر متتبعین کتب أئمّه نحاریر مخفی نیست و سخاوی در ضوء لامع گفته محمد بن ابراهیم بن علی المرتضی بن الهادی بن یحیی بن الحسین بن القاسم بن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن الحسن بن علیّ بن أبی طالب العزّ ابو عبد اللّه الحسنی الیمانی الصّنعانی اخو الهادی الاتی ولد تقریبا سنة خمس و ستین و سبعمائة و تعانی النظم فبرع فیه و صنّف فی الرّدّ علی الزیدیّة العواصم و القواصم فی الذبّ عن سنّة أبی القاسم و اختصره فی الرّوض الباسم عن سنّة أبی القاسم و غیره و ذکره التقی بن فهد الهاشمی فی معجمه الخ اما نقل نور الدین علی بن محمد بن احمد بن عبد اللّه المعروف بابن الصّبّاغ از اخطب خوارزم پس در کتاب فصول مهمة بمعرفة الأئمّة گفته عن کتاب الآل لابن خالویه و

رواه ابو بکر الخوارزمی فی کتاب المناقب عن بلال بن حمامة قال طلع علینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ذات یوم متبسّما ضاحکا و وجهه مشرق کدائرة القمر فقام إلیه عبد الرحمن بن عوف فقال یا رسول اللّه ما هذا النور قال بشارة اتتنی من ربّی فی اخی و ابن عمی و ابنتی فان اللّه زوّج علیّا من فاطمة و امر رضوان خازن الجنان فهزّ شجرة طوبی فحملت رقاقا یعنی صکاکا بعدد محبی اهل البیت و انشأ تحتها ملائکة من نور و دفع الی کل ملک صکّا فاذا استوت القیامة باهلها نادت الملائکة فی الخلائق فلا یبقی محبّ لاهل البیت الاّ دفعت إلیه صکّا فیه

ص:301

فکاکه من النار فصار حب اخی و ابن عمی و ابنتی فکاک رقاب رجال و نساء و نیز در فصول مهمه گفته

عن مناقب ضیاء الدّین الخوارزمی عن ابن عبّاس قال لما آخی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم بین اصحابه من المهاجرین و الانصار و هو انّه صلّی اللّه علیه و سلم آخی بین أبی بکر و عمر رضی اللّه عنهما و آخی بین عثمان و عبد الرحمن بن عوف و آخی بین طلحة و الزبیر و آخی بین أبی ذر الغفاری و المقداد رضوان اللّه علیهم اجمعین و لم یواخ بین علیّ بن أبی طالب و بین احد منهم خرج علیّ مغضبا حتی اتی جدولا من الارض و توسد ذراعه و نام فیه تسفی الریح علیه التراب فطلبه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فوجده علی تلک الصّفة و کرة برجله و قال له قم فما صلحت ان تکون الا ابا تراب اغضبت حین آخیت بین المهاجرین و الانصار و لم أواخ بینک و بین احد منهم اما ترضی ان تکون منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی الا من احبّک فقد حفّ بالامن و الایمان و من ابغضک اماته اللّه میتة جاهلیّة و نیز در ان گفته و من کتاب المناقب لابی المؤیّد

عن أبی برزة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و نحن جلوس ذات یوم و الّذی نفسی بیده لا تزول یوم القیمة حتی یسال اللّه تبارک و تعالی الرجل عن اربع عن عمره فیما افناه و عن جسده فیما ابلاه و عن ماله مما کسب و فیما انفقه و عن حبّنا اهل البیت فقال له عمر ما آیة حبکم فوضع یده علی راس علیّ و هو جالس الی جانبه و قال آیة حبّی حبّ هذا من بعدی اما نقل ابو الحسن علی بن عبد اللّه السمهودی الحسنی از اخطب خوارزم پس در جواهر العقدین اولا از زرندی نقل کرده که او بعد ذکر

حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه گفته

ص:302

قال الامام الواحدی هذه الولایة الذی اثبتها النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم مسئول عنها یوم القیمة و

روی فی قوله تعالی وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ أی عن ولایة علی و اهل البیت لأنّ اللّه امر نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان یعرف الخلق انّه لا یسألهم عن تبلیغ الرّسالة اجر الاّ المودّة فی القربی و المعنی انهم یسألون هل و الوهم حقّ الموالاة کما اوصاهم النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم أم اضاعوها و اهملوها فیکون علیهم المطالبة و التبعة و خود سمهودی بعد نقل این عبارت متّصلا بآن گفته و یشهد لذلک ما اخرجه ابو المؤیّد فی کتاب المناقب فیما

نقله ابو الحسن علی السفاقسی ثم المکی فی الفصول المهمّة عن أبی برزة رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و نحن جلوس ذات یوم و الّذی نفسی بیده لا تزول قدم عن قدم یوم القیمة حتی یسأل اللّه تعالی الرّجل عن اربع عن عمره فیما افناه و عن جسده فیما ابلاه و عن ماله مما اکتسبه و فیما انفقه و عن حبّنا اهل البیت فقال له عمر رضی اللّه عنه یا نبیّ اللّه ما آیة حبّکم فوضع یده علی راس علیّ و هو جالس الی جانبه و قال آیة حبّی حبّ هذا من بعدی الخ و نیز سمهودی در جواهر العقدین گفته فی کتاب الآل لابن خالویه و

رواه ابو بکر الخوارزمی فی کتاب المناقب عن بلال بن حمامة رضی اللّه عنه قال طلع علینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ذات یوم متبسّما ضاحکا و وجهه مشرق کدائرة القمر فقام إلیه عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنه فقال یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما هذا النّور قال بشارة اتتنی من ربی فی اخی و ابن عمی و ابنتی بانّ اللّه تعالی زوّج

ص:303

علیّا من فاطمة و امر رضوان خازن الجنان فهزّ شجرة طوبی فحملت رقاقا یعنی صکاکا بعدد محبی اهل البیت و انشأ تحتها ملائکة من نور و دفع الی کل ملک صکّا فاذا استوت القیامة باهلها نادت الملائکة فی الخلائق فلا یبقی محبّ لاهل البیت الاّ دفعت إلیه صکا فیه فکاکه من النار فصار اخی و ابن عمّی و ابنتی فکاک رقاب رجال و نساء من امّتی من النار اما نقل شهاب الدّین احمد بن حجر الهیتمی المکی از اخطب خوارزم پس در کتاب صواعق محرقه گفته

اخرج ابو بکر الخوارزمی انّه صلّی اللّه علیه و سلّم خرج علیهم و وجهه مشرق کدائرة القمر فسأله عبد الرحمن بن عوف فقال بشارة اتتنی من ربّی فی اخی و ابن عمی و ابنتی بانّ اللّه زوج علیّا من فاطمة و امر رضوان خازن الجنان فهزّ شجرة طوبی فحملت رقاقا یعنی صکاکا بعدد محبی اهل البیت و انشأ تحتها ملائکة من نور دفع الی کل ملک صکّا فاذا استوت القیامة بأهلها نادت الملائکة فی الخلائق فلا یبقی محبّ لاهل البیت الاّ دفعت إلیه صکّا فیه فکاکه من النار فصار اخی و ابن عمی و ابنتی فکاک رقاب رجال و نساء من امتی من النار اما نقل کمال الدّین بن فخر الدّین جهرمی از اخطب خوارزم پس در کتاب براهین قاطعه ترجمه صواعق محرقه گفته ابو بکر خوارزمی روایت کرده که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم روزی بیرون آمد و روی مبارک آن حضرت نورانی بود مثل دائره قمر یعنی مستبشر و خوش حال بود انگاه عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنه از سبب این پرسید رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فرمود که بشارتی بمن رسیده است از جانب پروردگار من در باب برادر و ابن عم من و در باب دختر من که خدای عزّ و جلّ تزویج نمود علی را بفاطمه

ص:304

رضی اللّه عنها و رضوان خازن جنان را امر فرمود تا درخت طوبی را جنبانید انگاه آن درخت نوشته چند بار آورد بعدد دوستان اهلبیت و در زیر ان درخت فرشتها از نور آفرید و بدست هر فرشته یکی از ان نوشته ها داد پس چون قیامت قائم شود آن فرشتها در میان خلائق منادی کنند و هیچکس از دوستان اهل بیت نماند مگر آنکه آن نامه از ادای و از آتش دوزخ بدست وی دهند پس برادر و ابن عم و دختر من باعث خلاصی بسیاری از مردمان و زنان امّت من خواهند بود از آتش دوزخ اما نقل احمد بن الفضل بن محمّد باکثیر از اخطب خوارزم پس در کتاب وسیلة المآل گفته

روی ابو بکر الخوارزمی عن أبی القاسم بن محمد انّه قال کنت بالمسجد الحرام فرأیت النّاس مجتمعین حول مقام ابراهیم الخلیل علی نبیّنا و علیه افضل الصّلوة و السّلام فقلت ما هذا فقالوا راهب قد اسلم و جاء الی مکّة و هو یحدث بحدیث عجیب فاشرفت علیه فاذا هو شیخ کبیر علیه جبّة صوف و قلنسوة صوف عظیم الجثّة و هو قاعد عند المقام یحدث النّاس و هم یستمعون إلیه قال بینما انا قاعد فی صومعتی فی بعض الایام إذا شرفت منها اشرافه فاذا بطائر کالنّسر الکبیر قد سقط علی صخرة علی شاطی البحر فتقایا فرمی من فیه بربع انسان ثم طار و غاب یسیرا ثم عاد فتقایا ربعا آخر ثم طار فدنت الاجزاء بعضها من بعض فالتامت فقام منها انسان کامل و انا اتعجّب مما رأیت فاذا بالطّائر قد انقضّ علیه فاختطف ربعه ثم طار ثم عاد فاختطف ربعا آخر و هکذا یفعل الی ان اختطفه جمیعه فبقیت اتفکّر و اتحسّر من عدم سؤالی له عن قصّته فلمّا کان الیوم الثانی فاذا انا بالطائر قد اقبل

ص:305

و فعل کفعله بالامس فلمّا التأمت الاجزاء و صارت شخصا کاملا نزلت من صومعتی مبادرا إلیه و سألته باللّه من انت یا هذا فسکت فقلت بحق من خلقک الاّ ما اخبرتنی من انت فقال انا ابن ملجم قلت فما قصّتک مع هذا الطّائر قال انّی قتلت علیّ بن أبی طالب فوکّل اللّه بی هذا الطائر یفعل بی ما تری کلّ یوم فخرجت من صومعتی و سألت عن علی بن أبی طالب من هو فقیل لی انّه ابن عمّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فاسلمت و اتیت ماتای هذا الی بیت اللّه الحرام قاصدا للحجّ و زیارة النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و نیز در وسیلة المآل گفته اخرج ابو المؤیّد فی کتاب المناقب فیما نقله ابو الحسن علی السفاقسی ثم المکّی فی الفصول المهمّة عن أبی برزة رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و نحن جلوس ذات یوم و الّذی نفسی بیده لا تزول قدم عن قدم یوم القیمة حتی یسأل اللّه الرّجل عن اربع عن عمره فیما افناه و عن جسده فیما ابلاه و عن ماله ممّا اکتسبه و فیما انفقه و عن حبّ اهل البیت فقال عمر رضی اللّه عنه ما آیة حبّکم فوضع یده علی رأس علیّ و هو جالس الی جانبه و قال آیة حبّی حبّ هذا من بعدی اما نقل عبد اللّه بن محمد المطیری از اخطب خوارزم پس در کتاب ریاض زاهره فی فضل آل بیت النبی و عترته الطاهرة گفته الحدیث الرابع و السّتون من کتاب الآل لابن خالویه

ورواه ابو بکر الخوارزمی فی کتاب المناقب عن بلال بن حمامة رضی اللّه عنه قال طلع علینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ذات یوم متبسّما ضاحکا و وجهه مشرق کدائرة القمر فقام إلیه عبد الرحمن بن عوف

ص:306

فقال یا رسول اللّه ما هذا النّور قال بشارة اتتنی من ربی فی اخی و ابن عمّی و ابنتی فانّ اللّه زوّج علیّا من فاطمة رضی اللّه عنها و امر رضوان خازن الجنان فهزّ شجرة طوبی فحملت رقاقا یعنی صکاکا بعدد محبی اهل البیت و انشأ تحتها ملائکة من نور و دفع الی کل ملک صکّا فاذا استوت القیمة باهلها نادت الملائکة فی الخلائق فلا یبقی محبّ لاهل البیت الا دفعت إلیه صکّا فیه فکاکه من النار فصار اخی و ابن عمّی و ابنتی فکاک رقاب رجال و نساء من امّتی من النار اما نقل مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه اللکهنوی از اخطب خوارزم پس در کتاب مرآة المؤمنین گفته

اخرج ابو بکر الخوارزمی انّه صلّی اللّه علیه و سلّم خرج علیهم و وجهه مشرق کدائرة القمر فساله عبد الرحمن بن عوف فقال بشارة اتتنی من ربّی فی اخی و ابن عمی و ابنتی بانّ اللّه زوّج علیّا من فاطمة و امر رضوان خازن الجنان فهزّ شجرة طوبی فحملت رقاقا یعنی صکاکا بعدد محبی اهل البیت و انشأ تحتها ملائکة من نور و دفع الی کل ملک صکّا فیه فکاکه من النار فصار اخی و ابن عمی و ابنتی فکاک رقاب رجال و نساء من النار قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا یحبنا اهل البیت الا مؤمن تقیّ و لا یبغضنا الاّ منافق شقی و بالاتر از همه آنست که خود مخاطب عالیشان با این همه مجازفت و عدوان و ابا و استنکاف از قبول روایات فضائل جلیلة الشأن نقل اهل سنت از اخطب خوارزم ثابت کرده و حمایت روایت او مثل روایت دیگر اساطین سنیه در باب کسر اصنام و برائت آن از فقره که سبب رد و ابطال بزعم او تواند شد

ص:307

واضح ساخته چنانچه در کید هشتاد و چهارم می گوید و قصّه برآمدن امیر المؤمنین بر شانه آن جناب بنوعی که روایت کردند هر چند زبان زد عوامست لیکن در احادیث صحیح اهل سنّت یافته نه می شود انتهی و در حاشیه می فرمایند و اهل سنت این قصّه را از کتاب اخطب خوارزمی و زعفرانی در کتاب الالقاب و شیرازی و ابن منده و ابن مردویه و ثعلبنی و جرجانی روایت می کنند لیکن در ان روایات این لفظ واقع نیست که تو بار مرا نتوانی برداشت و اللّه اعلم بحقیقة الحال و نیز شاه صاحب در حاشیه باب یازدهم چنانچه سابقا شنیدی فرموده اند ابن یونس که از عمده مجتهدین شیعه است در صراط المستقیم آورده که ابن جریر تصنیف کرده است کتاب یوم الغدیر را و ابن شاهین کتاب المناقب و ابن أبی شیبه کتاب اخبار و فضائل آن حضرت را و ابو نعیم اصفهانی کتاب منقبة المطهرین را و ما نزل من القرآن فی فضل امیر المؤمنین و ابو المحاسن رویانی شافعی کتاب جعفریات را و موفق مکی کتاب الاربعین فی فضائل امیر المؤمنین و ابن مردویه کتاب رد الشمس فی علیّ و شیرازی نزول القرآن فی شان امیر المؤمنین و امام احمد بن حنبل کتاب مناقب اهل البیت را و نسائی کتاب مناقب امیر المؤمنین را و نطنزی کتاب خصائص علویه را و ابن المغازلی شافعی کتاب مناقب امیر المؤمنین و یسمی کتاب المراتب ایضا و بصری کتاب درجات امیر المؤمنین را و خطیب کتاب حدائق را و سیّد مرتضی گفته که از عمر بن شاهین شنیدم که می گفت جمع کرده ام از فضائل علی هزار جزو انتهی نقلا عن ترجمة المسمی بانوار العرفان للمعین القزوینی الاثنا عشری پس انصاف باید داد که از شیعه تصنیف این تصانیف در عالم نیست که متضمن فضائل امیر المؤمنین و اهل بیت باشند بلکه که هر تتبع کتب شیعه نماید بیقین می داند

ص:308

که تمام علمای شیعه در نقل فضائل و مناقب امیر المؤمنین و زهراء و حسنین ع کاسه لیس و خوشه چین اهل سنت اند در هر جا از همین کتب نقل می آرند اری در حال ائمّه ما بعد اگر چیزی داشته باشند محتملست یدل علی ذلک کتاب کشف الغمّة و الفصول المهمة و غیرهما من کتب هذا الفن انتهی ازین عبارت ظاهرست که شاه صاحب بعد ذکر عبارت انوار العرفان که مشتمل ست بر ذکر تصنیف موفق مکی که همین اخطب خوارزمست کتاب الاربعین فی فضائل امیر المؤمنین مثل اشتمال آن بر ذکر تصانیف دیگر اساطین فخام و ائمّه اعلام سنیه افاده می فرمایند که تمام علمای شیعه در نقل فضائل و مناقب امیر المؤمنین و حضرت زهراء و حسنین علی جمیعهم افضل التحیة و السلام کاسه لیس و خوشه چین اهل سنت اند و در هر جا از همین کتب نقل می آرند پس معلوم شد که حسب اعتراف شاهصاحب اخطب خوارزم مثل دیگر ائمّه و اساطین مذکورین از اهل سنتست که علمای شیعه بسبب نقل از و و امثال او بزعم شاهصاحب کاسه لیس و خوشه چین اهل سنت گردیدند و مورد طعن معکوس و تشنیع منکوس و تعریض مدسوس و عیب منحوس و غمز مغشوش و لمز مخدوش حضرت مخاطب دقیق النظر شدند و هر چند بحمد اللّه و حسن توفیقه بعد سماع افادۀ شاهصاحب احدیرا از مشککین و مجادلین جای دم زدن باقی نماند و افحام و اسکات و تقریع و تبکیت بمقام بس عالی رسید لیکن ازین همه سخن نغزتر آنست که بحمد اللّه مدح و جلالت و عظمت و اعتبار و اعتماد اخطب خوارزم از کلام عمدة المتعصبین و رئیس المجادلین و فخر المتعنتین مولوی حیدر علی معاصر که مرتبه او را در تحقیق و تنقید و احاطه جوانب و اطراف و خوض در دقائق و تمیز حقائق بالاتر از مرتبه شاهصاحب می نهند بسبب آنکه

ص:309

شاهصاحب در عار استراق و انتحال گرفتاراند و معاصر مذکور خود را ازین نقیصه دور و در می کشد کما یظهر من صدر منتهی الکلام ثابت می نمایم پس باید دانست که معاصر مذکور در ازالة الغین گفته فکیف که از کتاب عقود الجمان فی مناقب أبی حنیفة النعمان که علاّمه محمد بن یوسف الدمشقی الصّالحی الشافعی مصنف کتاب ضخیم یعنی سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد که در ترجمه او نزیل برقوقیه نیز ثبت می کنند جزاه اللّه تعالی باحسن اعماله هم تبحر ابو حنیفه در علوم عربیه و دیگر فنون نیز بظهور می انجامد و حال کتاب ملک عادل عیسی بن ایّوب نیز بوضوح می پیوندد چنانچه عبارتش بعینها ملحوظ شود قال بعض من صنّف فی المناقب کان ابو حنیفة رحمه اللّه اخذ من العلوم باوفر نصیب اما علم الکلام فقد تقدّم انّه بلغ فیه مبلغا یشار إلیه بالاصابع و ناهیک به انه سلّم إلیه علم النظر و القیاس و اصابة الرای حتی قالوا فیه ابو حنیفة امام اهل الرّأی و امّا علم الادب و النحو فبلغ فیه الغایات و لا التفات الی ما قاله بعض اعدائه فقد ذکر الملک المعظم عیسی بن ایّوب فی الردّ علیه من المسائل الفقهیّة التی بنی ابو حنیفة اقواله فیها علی علوم العربیة ما لو وقفت علیه لرأیت العجب العجاب من تمکنه فی هذا العلم و حسن استنباطه و اما الشعر فقدروا عنه من نظمه اشیاء عظیمة قلت و سیاتی جملة منها فی باب حکمه و اما القراءة فقد اقرّوا بتالیف قرأت انفرد بها و رووها عنه بالاسانید و هی مذکورة مشهورة فی کتب التفاسیر و غیرها و ممّن افردها ابو القاسم

ص:310

الزمخشری و غیره قلت و سیاتی علی ذلک فی بابه فتنا علی من زعم انّه کان لا یحفظ القرآن و قد صحّ عنه انّه کان یختم فی شهر رمضان ستین ختمة قلت و قرأ القرآن کلّه فی رکعة واحدة کما سیاتی فی بابه و لابی المؤیّد الموفق بن احمد ره اشعار لابی حنیفة ذی الفخار قراءة مشهورة مسحولة غرّاء عرضت علی القراء فی ایامه فتعجبت من حسنها القراء للّه درّ أبی حنیفة انّه خضعت له القراء و الفقهاء خلف الصحابة کلّهم فی علمهم فتضالت لجلالة الخلفاء سلطان من فی الارض من فقهائها و هم إذا افتوا له اصداء و کان اصداء جمع صدی بالقصر و هو الّذی یجیبک بمثل صوتک فی الجبال و غیرها اشاره الی ان الاصل منه نشا و عنه اخذ لانه کان کافل الفقهاء و مربیهم لانهم عیاله کما نص علیه الامام الشافعی رح و حکی الطحاوی ان خاله المزنی کان یدیم النظر فی کتب الامام أبی حنیفة و کان ذلک سبب انتقال الطحاوی عن مذهب الامام الشافعی الی مذهب أبی حنیفة کما روی ذلک ابو یعلی الخلیلی فی الارشاد و امّا الحدیث فقد قال ابو یوسف ریح ما رأیت احدا اعلم بنفس الحدیث من أبی حنیفة و قد علمت انه رأی خلائق من المحدّثین و قال ایضا کان ابو حنیفة امهر بالحدیث الصحیح منّی و انکر ابن المبارک علی من قال انّه لیس یعرف الحدیث کما سیأتی بیان ذلک فی محلّه و کان رح بصیرا بعلل الاحادیث و بالتعدیل و التجریح مقبول القول فی ذلک و روی ابو عیسی الترمذی فی کتاب العلل

ص:311

من جامعه عن الحمانی قال سمعت ابا حنیفة یقول ما رأیت اکذب من جابر الجعفی و لا افضل من عطا بن أبی رباح و روی البیهقی فی المدخل عن عبد الحمید قال سمعت ابا سعید الصّنعانی یقول سألت الامام ابا حنیفة ما تقول فی الاخذ عن الثوری قال اکتب عنه فانّه ثقة ما خلا احادیث أبی اسحاق عن جابر و احادیث جابر الجعفی و روی الخطیب عن سفین بن عیینة قال اوّل من اقعدنی للحدیث ابو حنیفة ان هذا اعلم النّاس بحدیث عمر بن دینار و اجتمعوا علی فحدثتهم فناهیک بمن یستامر فی الحدیث الثوری و یجلس ابن عیینة و سیاتی لهذا مزید بیان و انشد ابو المؤیّد رحمه اللّه تعالی نعمان قد نشر العلوم باسرها علا منها ذری الاطواد ثم انتهی منها الی الفقه الّذی قد راح فی الاغوار و الانجاد ثم انتهی من بعده یفتی الوری حقّا برغم ساطس الحسّاد لقد ارتقی فی فقهه فی قلّة مذهب مصاعدها قوی الحسّاد فوق الضّلال حدوا إلیه مطیّهم فهداهم و لکل قوم هاد بعد ازین نصوص قاطعه که از فقهای متبحرین و أئمّه محدثین درباره اعلمیت ابو حنیفه و مزید اتصاف او بعلوم دینیه منقول افتاده هیچکس را ریبی ماند که قادحین را جز جهل و حسد چیزی دیگر باعث شده باشد انتهی ازین عبارت ظاهرست که فاضل معاصر برای اثبات تبحر ابو حنیفه در علوم عربیت و دیگر فنون از علاّمه محمّد بن یوسف الدمشقی الصالحی نقل کرده که او از بعض مصنفین عبارتی نقل کرده که در ان دو جا از ابو المؤیّد موفق که همین اخطب خوارزمست اشعار عدیده در مدح أبی حنیفه مذکورست پس کمال اعتماد و اعتبار و نهایت وثوق و اشتهار اخطب خوارزم و بودن او بمحل

ص:312

استناد و اعتماد و اتصاف او بسنیت و سلامت اعتقاد ظاهر و باهر گردید که مثل علاّمه محمّد بن یوسف شامی استناد و تمسّک باشعار بلاغت شعار اخطب عالی الفخار برای اثبات مدح أبی حنیفه وارد می کند و فاضل معاصر نحریر که محقق معدوم النظیرست نیز بکمال ابتهاج و نشاط و استبشار و نهایت سرور و انبساط و افتخار آن را ذکر می کند و بقول خود بعد ازین نصوص که از فقهای متبحرین و ائمّه محدثین الخ بودن اخطب خوارزم از فقهای متبحرین و ائمّه محدثین ثابت می گرداند فَلِلّهِ اَلْحَمْدُ علی ذلک وَ لا یَحِیقُ اَلْمَکْرُ اَلسَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ

17-أبو الخیر طالقانی

وجه هفدهم از وجوه رد و ابطال نفی مخاطب با کمال حدیث تشبیه را آنکه ابو الخیر رضی الدّین احمد بن اسماعیل بن یوسف الطالقانی القزوینی الحاکمی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه محبّ الدین احمد بن عبد اللّه الطبری در ریاض النضره گفته ذکر شبهه بخمسة من الانبیاء علیهم السّلام

فی مناقب لهم عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریا فی زهده و الی موسی بن عمران فی بطشه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب اخرجه القزوینی الحاکمی و نیز محبّ الدّین طبری در ذخائر العقبی گفته

عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی فی بطشه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب اخرجه ابو الخیر الحاکمی فهذا احمد بن اسماعیل الحبر الجلیل و البحر النّبیل قد هتک ستر الجحود

ص:313

و التسویل و شق عصی الخدع و التزویر و التّهویل و ابان سبیل الحقّ الجمیل و اقام علیه احسن دلیل و ذرّ القذی فی عین کلّ منکر محیل و مخفی نماند که ابو الخیر حاکمی طالقانی از نبلای محدثین و کملای مفسّرین و اعاظم معروفین معتمدین و افاخم مشهورین مستندین و اجلّه مقبولین و اماثل ممدوحینست عبد الکریم بن محمد رافعی در کتاب التدوین فی ذکر اهل العلم بقزوین که نسخه عتیقه آن بحمد المنعم المعین پیش این عبد شجین حاضرست گفته احمد بن اسماعیل بن یوسف بن محمّد بن العبّاس ابو الخیر الطّالقانی القزوینی امام کثیر الخیر و البرکة نشأ فی طاعة اللّه تعالی و حفظ القرآن و هو ابن سبع علی ما بلغنی و حصل بالطلب الحثیث العلوم الشرعیة حتی برع فیها روایة و درایة و تعلیما و و تذکیر او تصنیفا و عظمت برکته و فائدته و کان مدیما للذکر و تلاوة القرآن فی مجیئه و ذهابه و قیامه و قعوده و عامّة احواله و سمعت غیر واحد ممن حضر عنده بعد ما قضی نحبه عند تعبیته للمغتسل و قبل ان ینقل إلیه ان شفتیه کانتا تتحرّکان کما کان یحرّکهما طول عمره بذکر اللّه تعالی و کان یقرأ علیه العلم و هو یصلّی و یقرأ القرآن و یصغی مع ذلک الی القراءة و قد ینبّه القاری علی زلّته و صنّف الکثیر فی التفسیر و الحدیث و الفقه و غیرها مطوّلا و مختصرا و انتفع بعلمه اهل العلم و عوام المسلمین و سمع الکثیر بقزوین و نیسابور و بغداد و غیرها و فهرست مسموعاته متداول و تکلّم بعض المجازفین فی سماعه من أبی عبد اللّه محمد الفراوی بظنّ فاسد وقع لهم و قد شهادت سماعاته منه لکتب فمنها الوجیز للواحدی سمعه منه بقراءة

ص:314

الحافظ عبد الرزّاق الطبسی فی ستة مجالس وقعت فی شعبان و رمضان سنة ثلثین و خمسمائة نقلت معناه من خط الامام أبی البرکات الفراوی و ذکر انّه نقله من خطّ تاج الاسلام أبی سعد السّمعانی و سمع منه الترغیب لحمید بن زنجویه بقراءة تاج الاسلام أبی سعد فی ذی الحجّة سنة تسع و عشرین و خمسمائة و سمع من الفراوی جزء من حدیث یحیی بن یحیی بروایته عن عبد الغافر الفارسی عن أبی سهل بن احمد الاسفرائنی عن داود بن الحسین البیهقی عن یحیی بن یحیی بقراءة الحافظ أبی القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه الدمشقی سنة تسع و عشرین و خمسمائة و سمع منه الاربعین تخریج محمّد بن ایزدیار الغزنوی من مسموعاته بقراءة السّیّد أبی الفضل محمّد بن علیّ بن محمّد الحسینی فی رجب سنة تسع و عشرین نقلت السّماعین من خط مذکور بن محمّد الشیبانی البغدادی و رأیت بخط تاج الاسلام أبی سعد السّمعانی انّه رحمه اللّه سمع من الفراوی دلائل النبوّة و کتاب البعث و النشور و کتاب الاسماء و الصّفات و کتاب الاعتقاد کلّها من تصانیف أبی بکر الحافظ البیهقی بروایته عن المصنّف فی شهور سنة ثلثین و خمسمائة بقراءة تاج الاسلام و وجد مع علمه و عبادته الوافرین القبول التام عند الخواص و العوامّ و ارتفع قدره و انتشر صیته فی اقطار الارض و تولّی تدریس النظامیة ببغداد قریبا من خمسة عشر سنة مکرما فی حرم الخلافة مرجوعا إلیه فاضلا مقبولا فتواه فی مواقع الاختلاف و هو رحمه اللّه خال والدتی و جدّی لامّی من الرضاع و لبست من یده الخرقة بکرة یوم الخمیس الثانی من شهر اللّه

ص:315

رجب سنة اثنتین و ثمانین و خمسمائة بهمدان و شیخه فی الطریقة الامام ابو الاسعد هبة الرحمن بن عبد الواحد القشیری لیس الخرقة بیده بنیسابور فی رباط جدّه الاستاذ أبی علی الدّقاق بمشهد الامام محمد بن یحیی رحمهم اللّه و سمعت منه الحدیث الکثیر و کان یعجبه قراءتی و یامر الحاضرین بالإصغاء إلیها و کان رحمه اللّه ماهرا فی التفسیر حافظا لاسباب النزول و اقوال المفسّرین کامل النظر فی معانی القرآن و معانی الحدیث الخ و شمس الدّین محمّد بن احمد الذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنة تسعین و خمسمائة گفته و فیها توفی القزوینی العلاّمة رضی الدّین ابو الخیر احمد بن اسماعیل بن یوسف الطالقانی الفقیه الشافعی الواعظ ولد سنة اثنتی عشرة و خمسمائة و تفقّه علی الفقیه ملکداد العمرکی ثم بنیسابور علی محمد بن یحیی حتی فاق الاقران و سمع من الفراوی و زاهر و خلق ثم قدم بغداد قبل الستّین و درس بها و وعظ ثم قدمها قبل السبعین و درس بها و وعظ ثم قدمها قبل التسعین و درس بالنظامیة و کان اماما فی المذهب و الخلاف و الاصول و التفسیر و الوعظ و روی کتبا کبارا و نفق کلامه علی النّاس لحسن سمته و حلاوة منطقه و کثرة محفوظاته و کان صاحب قدم راسخ فی العبادة عدیم النظیر کبیر الشأن رجع الی قزوین سنة ثمانین و لزم العبادة الی ان مات فی المحرّم رحمه اللّه و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد الیافعی در مرآة الجنان در سنة مذکوره گفته و فیها توفی الفقیه العلاّمة الشافعی القزوینی الواعظ ابو الخیر احمد بن اسماعیل الطالقانی قدم بغداد و درس بالنظامة و کان اماما فی المذهب و الخلاف و الاصول و الوعظ و روی کتبا کبارا

ص:316

و نفق کلامه لحسن سمته و حلاوة منطقه و کثرة محفوظاته و کان صاحب قدم راسخ فی العبادة کبیر الشأن عدیم النظیر رجع الی قزوین سنة ثمانین و لزم العبادة الی ان مات فی محرّم السنة المذکورة رحمه اللّه و شیخ شمس الدین ابو الخیر محمد بن محمد الجزری در طبقات القرا گفته احمد بن اسماعیل بن یوسف بن محمد بن العباس ابو الخیر الحاکمی الطالقانی الشافعی القزوینی مقرء متصدّر صالح خیّر له معرفة بعلوم کثیرة و له کتاب التبیان فی مسائل القرآن ردّا علی الحلولیّة و الجهمیّة اقرء الغایة لابی مهران عن زاهر بن طاهر الشحامی و قرأ بالرّوایات علی ابراهیم بن عبد الملک القزوینی صاحب ابن معشر قرأ علیه ابنه محمّد و محمّد بن مسعود ابن أبی الفوارس القزوینی و الیاس بن جامع و عبدان بن سعید القصری توفی فی المحرّم سنة تسعین و خمسمائة عن نحو تسعین سنة و جمال الدّین عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی در طبقات شافعیه گفته الشیخ ابو الخیر احمد بن اسماعیل بن یوسف القزوینی الطالقانی کان عالما بعلوم متعدّدة قرأ علی محمّد بن یحیی ثم صار معیده علی ملکداد بن علی القزوینی السابق ذکره فی الاصل و سمع و حدث ولد بقزوین سنة ثنتی عشرة و خمسمائة او احدی عشرة ذکره الرافعی فی الامالی فقال کان اماما کثیر الخیر وافر الحظّ من علوم الشرع حفظا و جمعا و نشرا بالتعلیم و التذکیر و التصنیف و کان لسانه لا یزال رطبا من ذکر اللّه تعالی و من تلاوة القرآن و کان یعقد مجلس الوعظ للعامّة فی ثلثة ایام من الاسبوع منها یوم الجمعة فتکلّم یوما فیها علی عادته و کان الیوم الثانی عشر من

ص:317

المحرم سنة تسعین و خمسمائة و استطرد الی قوله تعالی وَ اِتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اَللّهِ و ذکر انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما عاش بعد نزول هذه الآیة الاّ سبعة ایّام فلمّا نزل من المنبر حمّ و لم یعش بعدها الاّ سبعة ایّام فانّه مات یوم الجمعة و دفن یوم السّبت و ذلک من عجیب الاتفاقات و کانّه اعلم بالحال فانّه حان وقت الارتحال قال و لقد خرجت من الدار بکرة ذلک الیوم علی قصد التعزیة و انا فی شانه متفکّر و مما اصابه منکسر إذ وقع فی خاطری من غیر نیّة و فکر رویّة بیت من شعر و هو بکت العلوم بویلها و عویلها لوفاة احمدها ابن اسماعیلها کان قائلا یکلّمنی بذلک ثم اضفت إلیه ابیاتا بالرّویّة انتهی کلام الرافعی و تقی الدّین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته احمد بن اسماعیل بن یوسف بن محمّد بن العبّاس رضی الدّین ابو الخیر القزوینی الطالقانی ولد سنة اثنتی عشرة او احدی عشرة و خمسمائة قرأ علی محمّد بن یحیی و صار معید درسه علی ملکداد القزوینی و قرأ بالرّوایات علی ابراهیم بن عبد الملک القزوینی و صنّف کتاب البیان فی مسائل القرآن ردّا علی الحلولیة و الجهمیّة و صار رئیس الاصحاب و قدم بغداد فوعظ بها و حصل له قبول تامّ و کان یتکلّم یوما و ابن الجوزی یوما و یحضر الخلیفة وراء الاستار و یحضر الخلائق و الامم و ولیّ تدریس النظامیة ببغداد سنة تسع و ستین أبی سنة ثمانین ثم عاد الی بلده ذکره الامام الرّافعی فی الامالی و قال کان اماما کثیر الخیر وافر الحظّ من علوم الشرع حفظا و جمعا و نشرا بالتعلیم و التّذکیر و التّصنیف و قال الحافظ عبد العظیم المنذری

ص:318

و حکی عنه غیر واحد انه کان لسانه لا یزال رطبا من ذکر اللّه تعالی و من تلاوة القرآن توفّی فی المحرم سنة تسعین و خمسمائة و قیل سنة تسع و ثمانین قال السّبکی فی شرح المنهاج و ذکر ابو الخیر فی کتابه حظائر القدس لرمضان اربعة و ستین اسما و عبد الوهاب بن علی سبکی در طبقات شافعیه گفته احمد بن اسماعیل بن یوسف بن محمّد بن العبّاس الشیخ ابو الخیر القزوینی الطالقانی الشیخ الامام الصوفی الواعظ الملقب رضی الدّین احد الاعلام ولد فی سنة اثنتی عشرة و خمسمائة بقزوین و قیل سنة احدی عشرة و تفقه علی محمّد بن یحیی و سمع الکثیر من ابیه و أبی عبد اللّه محمّد بن الفضل الفراوی و زاهر الشّحامی و عبد المنعم بن القشیری و عبد الغافر الفارسی و عبد الجبار الخواری و هبة اللّه بن البسری و وجیه بن طاهر و أبی الفتح بن البطی و غیرهم بنیسابور و بغداد و غیرهما روی عنه ابن القرشی و محمّد بن علیّ بن أبی النهد الواسطی و الموفق عبد اللطیف بن یوسف و الامام الرافعی و غیرهم درس ببلده مدّة ثم ببغداد ثم عاد الی بلده ثم الی بغداد و درس بالنظامیّة و حدث بکبار الکتب کتاریخ الحاکم و سنن أبی داود و صحیح مسلم و مسند اسحاق و غیرها و املی عدّة مجالس قال ابن النجّار کان رئیس اصحاب الشافعی و کان اماما فی المذهب و الخلاف و الاصول و التفسیر و الوعظ و الزهد و حدث عنه الامام الرافعی فی امالیه و قال فیه امام کثیر الخیر موفر الحظ من علوم الشرع حفظا و جمعا و نشرا بالتعلیم و التذکیر و التّصنیف و کان لسانه لا یزال رطبا من ذکر اللّه و تلاوة القرآن و ربّما قرئ علیه

ص:319

الحدیث و هو یصلی و یصغی الی ما یقول القاری و ینبّهه إذا زل قلت و اطال ابن النجار فی ترجمته و الثناء علی علمه و دینه و روی باسناده حکایة مبسوطة ذکر انّه عبّر بها من العجمی الی العربیّة حاصلها انّ الطالقانی حکی عن نفسه انّه کان بلید الذّهن فی الحفظ و انّه کان عند الامام محمد بن یحیی فی المدرسة و کان من عادة ابن یحیی ان یستعرض الفقهاء کل جمعة و یاخذ علیهم ما حفظوه فمن وجده مقصّرا اخرجه فوجد الطالقانی مقصّرا فاخرجه فخرج فی اللیل و هو لا یدری این یذهب فنام فی اتّون حمّام فرای النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فتفل فی فمه مرتین و امره بالعود الی المدرسة فعاد و وجد الماضی محفوظا و احتدّ ذهنه جدا قال فلمّا کان یوم الجمعة و کان من عادة الامام محمّد بن یحیی ان یمضی الی صلاة الجمعة فی جمع من طلبته فیصلی عند الشیخ عبد الرحمن الاسکاف الزاهد قال فمضیت معه فلمّا جلس مع الشیخ عبد الرحمن تکلم الشیخ عبد الرحمن فی شیء من مسائل الخلاف و الجماعة ساکتون تادّبا معه و لصغر سنی و حدّة ذهنی اعترض علیه و أنازعه و الفقهاء یشیرون الیّ بالامساک و انا لا التفت فقال لهم الشیخ عبد الرحمن دعوه فانّ هذا الّذی یقوله لیس هو منه انّما هو من الّذی علّمه قال و لم یعلم الجماعة ما أراد و فهمت و علمت انّه مکاشفة قال ابن النجّار و قیل انّه کان مع کثرة اشتغاله بدوام الصیام یفطر کل لیلة علی قرص واحد و حکی انّه لما دعی الی تدریس النظامیّة جاء بالحلقة و حوله الفقهاء و هناک المدرسون و الصّدور و الأعیان فلمّا استقر علی کرسیّ التدریس و دعا دعاء الختمة التفت الی الجماعة قبل الشروع فی القاء الدّرس و قال من أیّ

ص:320

کتب درس التفاسیر تحبّون ان اذکر فعیّنوا کتابا فقال من أیّ سورة تریدون فعیّنوا و ذکر لهم ما أرادوا و کذلک فعل فی الفقه و الخلاف لم یذکر الاّ ما عین الجماعة له فعجبوا لکثرة استحضاره قال ابن النّجار حدّثنی شیخنا ابو القاسم الصّوفی قال صلی شیخنا القزوینی بالناس التّراویح فی لیالی شهر رمضان و کان یحضر عنده خلق کثیر فلمّا کان لیلة الختم دعا و شرع فی تفسیر القرآن من اوّله و لم یزل یفسّر سورة حتی طلع الفجر فصلّی بالنّاس صلاة الفجر بوضوء العشاء و خرج من الغد الی المدرسة النّظامیّة و کان نوبته فی الجلوس بها فلمّا تکلّم فی المنبر علی عادته و کان فی المجلس الامیر قطب الدین قیماز و الأعیان فذکر لهم انّ الشیخ لیلتئذ فسّر القرآن کله فی مجلس واحد فقال قطب الدّین الغرامة علی الشیخ واجبة فالتفت الشیخ و قال ان الامیر اوجب علینا شیئا فان کان لا یشق علیکم و فینا به فقالوا لا بل نؤثر ذلک فشرع و فسّر القرآن من اوّله الی آخره من غیر ان یعید کلمة مما ذکر لیلا فابلس الناس من قوّة حفظه و غزارة علمه قال ابو احمد بن سکینة لما اظهر ابن الصاحب الرفض ببغداد جاءنی القزوین لیلا فودعنی و ذکر انّه متوجّه الی بلاده فقلت انّک ههنا طیّب و تنفع النّاس فقال معاذ اللّه ان اقیم ببلدة یجهر فیها بسبّ اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم خرج من بغداد الی قزوین و کان آخر العهد به قلت اقام بقزوین معظّما محترما الی ان توفی بها قال الرافعیّ فی الامالی کان یعقد المجالس للعامّة ثلاث مرّات فی الاسبوع احداها صبیحة یوم الجمعة فتکلّم علی عادته

ص:321

یوم الجمعة ثانی عشر المحرّم سنة تسعین و خمسمائة فی قوله تعالی فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اَللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ و ذکر انّها من اواخر ما نزل و عدّ الآیات المنزلة آخرا منها اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ و منها سورة النصر و قوله تعالی وَ اِتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اَللّهِ و ذکر انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما عاش بعد نزول هذه الآیة الاّ سبعة ایام قال الرّافعی و لما نزل من المنبر حمّ و مات فی الجمعة الاخری و لم یعش بعد ذلک الا سبعة ایّام قال و ذلک من عجیب الاتفاقات قال و کانّه اعلم بالحال و انّه حان وقت الارتحال و دفن یوم السّبت قال و لقد خرجت من الدار بکرة ذلک الیوم علی قصد التعزیة و انا فی شانه متفکّر و ممّا اصابه منکسر إذ وقع فی خلدی من غیر نیة و فکر رویّة بکت العلوم بویلها و عویلها لوفاة احمدها ابن اسماعیلها کأنّ احدا یکلّمنی بذلک ثم اضفت إلیه ابیاتا بالرویّة ذهبت عنی انتهی و اللّه اعلم و شمس الدین محمد بن علی بن داود مالکی تلمیذ سیوطی در طبقات المفسرین گفته احمد بن اسماعیل بن یوسف ابو الخیر الطالقانی القزوینی الشافعی رضی الدّین احد الاعلام قال ابن النجار کان رئیس اصحاب الشافعی و کان اماما فی المذهب و الخلاف و الاصول و التفسیر و الوعظ کثیر المحفوظ املی الحدیث وعظ و سمع الکثیر من أبی عبد اللّه الفراوی و زاهر الشّحامی و هبة اللّه السندی و أبی الفتح بن البطّی و تفقّه علی ملکداد و محمّد بن مکّی و درس ببلده و ببغداد و حدث بالکتب الکبار و ولیّ تدریس النظامیّة و کان کثیر العبادة و الصّلوة دائم الذّکر دائم الصّوم له

ص:322

فی کل یوم ختمة و قال ابن المدینی کان له ید باسطة فی النظر و اطلاع علی العلوم و معرفة الحدیث و قال الموفق بن عبد اللطیف البغدادی کان یعمل فی الیوم و اللّیل ما یعجز المجتهد عن عمله فی شهر ولد سنة اثنتی عشرة و خمسمائة و مات فی المحرّم سنة تسعین اگر بعد سماع این همه فضائل فاخره و مدائح زاهره طالقانی که محیّر عقول و الباب و مورث عجب عجابست نیز روایت او در فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مقبول طبائع بدائع اولیای مخاطب محذوم الفحول نشود بلکه برای تصدیق افاده متینه و تحقیق مقاله رزینه طالقانی را از اهل سنت و جماعت و ارباب فضل و براعت خارج سازند و او را بزمرۀ مبتدعین و هالکین اندازند کرا تاب و طاقتست که دست از اتباع و تقلید و اقتفای اثر حمیدشان بردارد یا دست ردّ بر سینه حقائق گنجینه شان گذارد که حامی کامل علی الاطلاق اند و مؤید مقتدای افاق هر چه از زبان گهرفشان شان برآمد لائق آفرین و تحسین ست نه سزای توهین و تهجین

18-عمر ملا أردبیلی

وجه هیجدهم از وجوه ابطال مزعوم مخاطب آنکه شیخ عمر بن محمد بن خضر المعروف بالملاّ الاردبیلی حدیث تشبیه را در کتاب وسیلة المتعبدین روایت نموده چنانچه حسن بن محمد بن علی السهمی الحلی طاب ثراه در کتاب انوار بدریه فرموده و مما اخرجه ایضا فی خصائصه أی خصائص علی صاحب الوسیلة

عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی ابراهیم فی حلمه و الی نوح فی حکمه و الی یوسف فی جماله فلینظر الی علی بن أبی طالب و روایت نمودن عمر ملاّ این حدیث شریف را از عبارت محبّ طبری هم ظاهر خواهد شد

ص:323

انشاء اللّه تعالی فهذا الحضر الملاّ الملی بالفضل و البراعة الماهر الحاذق فی الصّناعة القارع من الکمال ثلاعه روی الحدیث الشریف المشهور بین أئمّة السّنّة و الجماعة فسوّده وجوه المنکرین المنهمکین فی الفظاعة الغیر المجتوین لابداء صنوف الشناعة و محتجب نماند که ملاّ عمر بن محمّد از اجلّۀ صالحین مشهورین و اکابر مشایخ معروفین ست و تعیّد بعید ولادت سراپا سعادت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اوّلا او بعمل آورده و بسیاری از اساطین فخام و أئمّۀ اعلام سنّیه باو درین باب اقتدا کرده اند مولوی سلامت اللّه در اشباع الکلام فی اثبات عمل المولد و القیام گفته و علاّمۀ محمّد بن یوسف شامی رحمة اللّه علیه در سبل الهدی و الرّشاد فی سیرة خیر العباد که مشهور بسیرت شامیست آنچه در اثبات عمل مولد شریف رقم زده اند قدری از آن هم بحیازة التقاط می رسد الباب الثانی عشر فی اقاویل العلماء فی عمل المولد الشریف و اجتماع الناس له و ما یحمد من ذلک و ما یذمّ قال الحافظ ابو الخیر السّخاوی فی فتاواه عمل المولد الشّریف لم ینقل عن احد من السّلف الصالح فی القرون الثّلثة الفاضلة و انّما حدث بعدها ثمّ لا زال اهل الاسلام فی سائر الاقطار و المدن الکبار یحتفلون فی شهر مولده صلّی اللّه علیه و سلّم بعمل الولائم البدیعة المشتملة علی الامور البهیجة الرفیعة و یتصدّقون فی لیالیه بانواع الصّدقات و یظهرون السرور و یزیدون فی المبرّات و یعتنون بقراءة مولده الکریم و یظهر علیهم من برکاته فضل عظیم الی ان نقل فی الاشباع عن السّیرة الشامیة قال الامام الحافظ ابو محمّد عبد الرّحمن بن اسماعیل المعروف بابی شامة فی کتابه الباعث

ص:324

علی انکار البدع و الحوادث قال الرّبیع قال الشافعی رحمه اللّه تعالی المحدّثات من الامور ضربان احدهما ما احدث مما یخالف کتابا او سنة او اثرا و اجماعا فهذه البدعة هی الضّلالة و الثّانی ما احدث من الخیر لا خلاف فیه لاحد من هذا فهی محدثة غیر مذمومة قال عمر رضی اللّه عنه فی قیام رمضان نعمت البدعة هذه یعنی انّها محدثة لم تکن و إذا کانت فلیس فیها ردّ لما مضی فالبدع الحسنة متّفق علی جواز فعلها و الاستحباب لها و رجاء الثّواب لمن حسنت نیّته فیها و هی کلّ مبتدع موافق لقواعد الشّرعیّة غیر مخالف لشیء منها و لا یلزم من فعله محذور شرعی و ذلک نحو بناء المنابر و الرّبط و المدارس و خانات السّبیل و غیر ذلک من انواع البرّ الّتی لم تعهد فی الصّدر الاوّل فانّه موافق لما جاءت به السّنة من اصطناع المعروف و المعاونة علی البرّ و التقوی و من احسن البدع ما ابتدع فی زماننا هذا من هذا القبیل ما کان یفعل بمدینة اربل کلّ عام فی الیوم الموافق لیوم مولد النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم من الصّدقات و المعروف و اظهار الزّینة و السّرور فانّ ذلک مع ما فیه من الاحسان الی الفقراء یشعر بمحبّة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و تعظیمه و اجلاله فی قلب فاعله و و شکر اللّه تعالی علی ما منّ به من ایجاد رسوله الّذی هو رحمة للعالمین صلّی اللّه علیه و سلّم و کان اوّل من فعل بالموصل عمر بن محمّد الملاّ احد الصّالحین المشهورین و به اقتدی فی ذلک صاحب اربل و غیره رحمهم اللّه تعالی الی ان قال فی الاشباع و ازینجاست قول شیخ نصیر الدّین که اتفاق درین روز و اظهار

ص:325

سرور بفرح دخول آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم در وجود و اتّخاذ سماع خالی از مستنکرات شرعیّه و انشاد امور مشوقۀ آخرت این اجتماع حسن موجب ثواب قاصد عامل آنست بعد ازین آنچه از امام حافظ ابو محمد عبد الرحمن المعروف بابو شامه منقولست دلیل قاطع و برهان ساطع برای دفع انکار منکرینست که از تصریح امام شافعی علیه الرّحمه نیز تقسیم بدعت بحسنه و سیّئۀ ثابت و متحقق و بعد ازین آنچه گفته که از احسن بدعاتست آنچه در مدینه اربل هر سال موافق روز ولادت انحضرت صلی اللّه علیه و سلّم از صدقات و اظهار زینت و سرور و احسان با فقرا معمول و مرسومست که این همه مشعر به محبّت آن حضرت علیه الصّلوة و التّحیة و تعظیم و تکریم در دل فاعل و تأدیۀ شکر ایجاد رسول مقبول صلی اللّه علیه و سلّمست و اوّل کسی که ابتدا به این فعل در موصل کرد شیخ عمر بن محمدست که یکی از صلحای مشهور بوده و صاحب اربل و غیر آن اقتدا فعل باین بزرگ نموده اند باید دانست که این قول مشعر بآنست که ابتدای این عمل از شیخ عمر بن محمدست در موصل و صاحب اربل و غیر آن مقتدی باین شیخ بوده اند و از کلام دیگر اجلّه خاصّه مولانا جلال الدّین سیوطی چنانکه تصریحش گذشت چنان مستفاد می شود که بادی این فعل حسن صاحب اربل ملک مظفرست که شیخ وقت ابو الخطّاب بن دحیه تصنیف مجلّد در بیان مولد برای او فرموده و آن سلطان زمان بجلد وی آن هزار دینار بشیخ ممدوح انعام نموده بلکه خود در کلام صاحب سیرت تهافت و تعارض صریح موجودست که اوّل خودش نوشته است که اوّل کسی که احداث این عمل از ملوک کرد صاحب اربلست و بعد از ان گفته که فاضل اوّل این فعل در موصل عمر بن محمّدست و صاحب اربل و غیر آن مقتدی بشیخ ممدوح

ص:326

بوده اند و جواب این شبهه آنست که مراد از اوّلیّت صاحب اربل درین عمل خیر اوّلیّت اضافی نسبت به ملوکست یعنی در سلاطین زمان اوّل کسی که ابتدا باین عمل کرد صاحب اربلست و مراد از اوّلیّت این فعل در موصل که فاعل آن عمر بن محمدست اوّلیّت حقیقی پس اقتدای صاحب اربل و غیر آن از ملوک و دیگر عوام و خواص بشیخ ممدوح صحیح و درست است و لهذا در بیان استنباط قول اوّل از رسالۀ سیوطی که مبدأ کلامست یعنی و اوّل من احدث فعل ذلک مقیّد بقید ملوک و سلاطین کرده شد و قید ملوک در عبارت اوّل صاحب سیرت خود موجودست و آنچه از شیخ امام علاّمه صدر الدّین منقولست نیز مقید بآنست که این عمل مولد اگر چه بدعتست لیکن بدعت حسنه که مشتمل بر محاسن و خالی از ضدّ آنهاست بعد ازین نقل فتوای شیخ خود و بیان تخریج اصل دیگر روایت بیهقی از انس در خصوص تکرار عقیقه و نقل عبارت شرح سنن ابن ماجه مصرح به اینکه عمل مولد از بدع حسنه است بشرطی که خالی از منکرات شرعیّه باشد بوضعی که مشیّد ارکان استحسان و استحباب عمل مولدست محتاج بیان نیست بالجمله از تصریح صاحب سیرت شامی که اقوال علمائی سلف صالحین را در بیان عمل مولد جمع نموده باوج تحقیق فائز که حافظ ابو الخیر سخاوی و حافظ ابو الخیر جزری و حافظ ابو شامه و علاّمه ابن طغربل صاحب درّ منتظم و شیخ ابن فضل و یوسف حجار و علاّمه ابن البطّاح و امام جمال الدین و امام ظهیر الدّین و شیخ نصیر الدّین و امام حافظ ابو محمّد و شیخ عمر موصلی و ملک عالم عادل صاحب اربل و امام علاّمه صدر الدّین و علاّمه جلال الدین سیوطی صاحب فتوی و شارح سنن ابن ماجه این جمله سلف صالحین قائل باستحسان و استحباب

ص:327

عمل مولد شریف بوده اند و پوشیده نخواهد بود که صاحب سیرت شامی در تحقیق فائز بمرتبه ایست که منکرین عمل مولد هم تشبّث بذیل کلامش نموده اند پس این توضیح و تفصیل که فی الجمله شائبه از تکرار هم داشته است برای ارغام آناف منکرین در کارست انتهی ما فی الاشباع و کتاب سیرت ملاّ عمر از مشاهیر کتبست چنانچه خود شاهصاحب در رسالۀ اصول حدیث گفته اند و آنچه متعلق بوجود با جود پیغمبر ما صلّی اللّه علیه و سلّم و صحابۀ کرام و آل عظام اوست از ابتدای تولد آن جناب تا غایت وفات آن را سیرت نامند سیرت ابن اسحاق و سیرت ابن هشام و سیرت ملا عمر و دیگر کتب بسیار درین باب مصنّف شده و بالفعل نسخۀ صحیحۀ روضة الاحباب میر جمال الدّین محدّث حسینی اگر بهمرسد که خالی از الحاق و تحریف باشد بهتر از همه تصانیف این بابست و مولوی صدیق حسن خان معاصر در حطّه ما فی ذکر الصّحاح الستّة گفته و امّا احادیث التواریخ و السّیر فهی قسمان قسم یتعلّق بخلق السّماء و الارض و الحیوانات و الجن و الشّیاطین و الملائکة و الأنبیاء الماضین و الامم السّابقین و یسمّی بدأ الخلق و قسم یتعلّق بوجود النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و اصحابه الکرام و آله العظام من بدأ ولادته الی وفاته و یسمّی سیرة کسیرة ابن اسحاق و سیرة ابن هشام و سیرة ملاّ عمر و الکتب المصنفة فی هذا الباب ایضا کثیرة جدّا قلت و حملتها مذکورة فی کشف الظنون انتهی و خواجه نصر اللّه کابلی بروایت ملاّ برای اثبات وجوب حبّ ثلاثه استدلال و احتجاج نموده چنانچه در صواقع بجواب آیة مودّت گفته و لأنّ نفی وجوب محبّة غیر علیّ

ص:328

من الصّحابة کذب مفتری

فقد روی الحافظ ابو طاهر السّلفی فی مشیخته عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حبّ أبی بکر و شکره واجب علی کلّ امّتی و اخرج ابن عساکر عنه نحوه و من طریق آخر عن سعد بن سهل الساعدی

و اخرج الحافظ عمر بن محمّد بن خضر الملاّ فی سیرته عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال انّ اللّه فرض علیکم حبّ أبی بکر و عمر و عثمان و علیّ کما فرض علیکم الصّلوة و الزّکوة و الصّوم و الحجّ و خود شاهصاحب هم بتقلید کابلی برین روایت منحوته دست انداخته اند چنانچه در جواب آیه مودت گفته جواب دیگر لا تسلم که وجوب محبّت منحصرست در چهار شخص مذکور بلکه در دیگران نیز یافته می شود

روی الحافظ ابو طاهر السّلفی فی مشیخته عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حبّ أبی بکر و شکره واجب علی کلّ امّتی

و روی ابن عساکر عنه نحوه و من طریق آخر عن سهل بن سعد الساعدی و اخرج الحافظ عمر بن محمّد بن خضر الملاّ فی سیرته عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال انّ اللّه تعالی فرض علیکم حبّ أبی بکر و عمر و عثمان و علیّ کما فرض علیکم الصّلوة و الزکاة و الصّوم و الحج

و روی ابن عدیّ عن انس عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال حبّ أبی بکر و عمر ایمان و بغضهما نفاق

و روی ابن عساکر عن جابر عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال حبّ أبی بکر و عمر من الایمان و بغضهما کفر

و روی الترمذی انّه اتی بجنازة الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلم یصلّ علیه

و قال انّه کان یبغض عثمان فابغضه اللّه و هر چند این روایات در کتب اهل سنتست لیکن

ص:329

چون شیعه را درین مقام الزام اهل سنّت منظورست بدون ملاحظه جمیع روایات ایشان این مقصود حاصل نمی شود و بیک روایت ایشان الزام نمی خورند انتهی و دیگر اکابر سنّیه نیز از ملاّ جابجا نقل می کنند چنانچه از ملاحظه ریاض النضره ظاهرست و نور الدّین سمهودی در جواهر العقدین گفته

عن جابر رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا یحبّنا اهل البیت الاّ مؤمن تقی و لا یبغضنا الاّ منافق شقیّ اخرجه الملاّ قاله المحبّ و نیز سمهودی در جواهر العقدین گفته

اخرج ابو سعید و الملاّ فی سیرته حدیث استوصوا باهلی خیرا فانّی اخاصمکم عنهم غدا و من اکن خصیمه اخصمه و من اخصمه دخل النار

و حدیث من حفظنی فی اهل بیتی فقد اتخذ عند اللّه عهدا و اخرج الاوّل فقط

حدیث انا و اهل بیتی شجرة فی الجنّة و اغصانها فی الدنیا فمن شاء اتّخذ الی ربّه سبیلا

و اخرج الملا حدیث فی کل خلف من امتی عدول من اهل بیتی ینفون عن هذا الدّین تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تاویل الجاهلین الا و ان ائمّتکم وفدکم الی اللّه عزّ و جلّ فانظروا من توفدون و محتجب نماند که ملک نور الدین که حسب تصریح صاحب کشف الظنون معتقد ملاّ عمر بوده و حسب تصریح حافظ ابو شامه اقتدا بملاّ در عمل مولد نموده از اجلّه اعاظم سلاطین و ممدوح اکابر و اعاظم اساطین سنّیه است ابن اثیر در کامل در سنه تسع و ستین و خمسمائة گفته ذکر وفاة نور الدّین محمود بن زنکی رحمه اللّه فی هذه السّنّة توفّی نور الدّین محمود بن زنکی بن اقسنقر صاحب الشام و دیار الجزیرة و مصر یوم الاربعاء حادی عشر شوّال بعلة الخوانیق و دفن بقلعة دمشق و نقل منها

ص:330

الی المدرسة الّتی انشأها بدمشق عند سوق الخواصین و من عجیب الاتّفاق انّه رکب ثانی شوّال و الی جانبه بعض الأمراء الاخیار فقال الامیر سبحان من یعلم هل نجتمع هنا فی العام المقبل أم لا فقال نور الدّین لا تقل هکذا بل سبحان من یعلم هل نجتمع بعد شهر أم لا فمات نور الدّین رحمه اللّه بعد احد عشر یوما و مات الامیر قبل الحول فاخذ کل منهما بما قاله الی ان قال و کان قد اتّسع ملکه جدّا و خطب له بالحرمین الشریفین و بالیمن لما دخلها شمس الدّولة بن ایّوب و ملکها و کان مولده سنة احدی عشرة و خمسمائة و طبّق ذکره الارض بحسن سیرته و عدله و قد طالعت سیر الملوک المتقدّمین فلم ار فیها بعد الخلفاء الراشدین و عمر بن عبد العزیز احسن من سیرته و لا اکثر تحریّا منه للعدل و قد اتینا علی کثیر من ذلک فی کتاب الباهر من اخبار دولتهم و لنذکر ههنا نبذة لعله یقف علیها من له حکم فیقتدی به فمن ذلک زهده و عبادته و علمه فانّه کان لا یأکل و لا یلبس و لا یتصرّف الاّ فی الّذی یخصّه من ملک کان له قد اشتراه من سهمه من الغنیمة و من الاموال المرصدة لمصالح المسلمین و لقد شکت إلیه زوجته من الضائقة فاعطاها ثلاث دکاکین فی حمص کانت له یحصل له منها فی السّنّة نحو العشرین دینارا فلمّا استقلتها قال لیس لی الاّ هذا و جمیع ما بیدی انا فیه خازن للمسلمین لا اخونهم فیه و لا اخوض نار جهنّم لاجلک و کان یصلی کثیرا باللّیل و له فیه اوراد حسنة و کان کما قیل جمع

ص:331

الشّجاعة و الخشوع لربّه ما احسن المحراب فی المحراب و کان عارفا بالفقه علی مذهب أبی حنیفة لیس عنده فیه تعصّب و سمع الحدیث و اسمعه طلبا للاجر و امّا عدله فانّه لم یترک فی بلاده علی سعتها مکسا و لا عشرا بل اطلقها جمیعها فی مصر و الشام و الجزیرة و الموصل و کان یعظم الشریعة و یقف عند احکامها و احضره انسان الی مجلس الحکم فمضی معه إلیه و ارسل الی القاضی کمال الدّین بن الشهرزوری فقال قد جئت محاکما فاسلک و معی ما تسلک مع الخصوم و ظهر له الحقّ فوهبه الخصم الّذی احضره و قال اردت ان اترک له ما یدّعیه انما خفت ان یکون الباعث لی علی ذلک الکبر و الانفة من الحضور الی مجلس الشریعة فحضرت ثم وهبته ما یدّعیه و بنی دار العدل فی بلاده و کان یجلس هو و القاضی فیها ینصف المظلوم و لو انّه یهودی من الظالم و لو انّه ولده او اکبر امیر عنده الی ان قال فی الکامل و کان یکرم العلماء و اهل الدّین و یعظّمهم و یقوم إلیهم و یجلسهم معه و ینبسط معهم و لا یردّ لهم قولا و یکاتبهم بخطّ یده و کان وقورا مهیبا مع تواضعه و بالجملة فحسناته کثیرة و مناقبه غزیرة لا یحتملها هذا الکتاب و ذهبی در عبر در سنه مذکوره گفته السّلطان نور الدّین الملک العادل ابو القاسم محمود بن اتابک زنکی بن اقسنقر تملک حلب بعد ابیه ثم اخذ دمشق فملکها عشرین سنة و کان مولده فی شوال سنة احدی عشرة و خمسمائة و کان اجلّ ملوک زمانه و اعدلهم و ادینهم و اکثرهم جهادا و اسعدهم فی دنیاه و آخرته هزم الفرنج غیر مرّة و اخافهم و جرّعهم المدّ و فی الجملة

ص:332

محاسنه ابین من الشّمس و احسن من القمر و کان اسمر طویلا ملیحا ترکیّ اللّحیة نقی الخدّ شدید المهابة حسن التّواضع طاهر اللّسان کامل العقل و الرّأی سلیما من التّکبّر خائفا من اللّه قلّ ان یوجد فی الصّلحاء الکبار مثله فضلا عن الملوک ختم اللّه له بالشهادة و نوّله الحسنی ان شاء اللّه و زیادة فمات بالخوانیق فی حادی عشر شوّال

19-صالحانی

وجه نوزدهم از وجوه ابطال مزعوم مخاطب با کمال آنکه نور الدّین ابو حامد محمود بن محمد الصالحانی حدیث تشبیه را روایت نموده چنانچه سیّد شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن الحارث الاعور صاحب برایة امیر المؤمنین کرّم اللّه وجهه قال بلغنا انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم کان فی جمع من الصّحابة فقال اریکم آدم فی علمه و نوحا فی فهمه و ابراهیم فی علمه فلم یکن باسرع من ان طلع علی کرّم اللّه تعالی وجهه فقال ابو بکر رضی اللّه عنه یا رسول اللّه قست رجلا بثلاثة من الرسل بخ بخ لهذا من هو یا رسول اللّه قال النّبی صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم یا ابا بکر الا تعرفه قال اللّه تعالی و رسوله اعلم قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم ابو الحسن علی بن أبی طالب قال ابو بکر رضی اللّه تعالی عنه بخ بخ لک یا ابا الحسن رواه الصّالحانی و فی اسناده ابو سلیمان الحافظ انتهی فهذا الصّالحانی الصّالح ذو المتجر الرابح المستغنی عن مدح مادح و الّذی هو فی بحر الفضل و الکمال سابح و لزناد الکمال و البراعة قادح قد روی هذا الحدیث الشریف الی رغم

ص:333

کل معاند قادح اظهر الحقّ الواضح و الصّدق اللائح فلم یبق مجال لارتیاب مجادل غیر ناصح و لا مساغ لتشکیک متحامل فی البهت کادح فوجه کل منکر جاحد مسوّد کالح و ردّه و ابطاله تعصّب فاضح و لیس الاّ کنباح نابح فالحمد الجمیل للّه الّذی هو لکل فصل مانح و ابو حامد محمود صالحانی از اجلّه محمودین صالحین جانب ثانی و اکابر معروفین حائزین ملکات نوع انسانی و جلالت و نبالت و ریاست و مهارت او معلوم هر قاصی و دانیست سیّد شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته قال الامام العالم الادیب الاریب بسجایا المکارم الملقّب بین الاجلّة الأئمّة الاعلام بمحیی السّنة و ناصر الحدیث و مجدّد الاسلام العالم الرّبانی و العارف السّبحانی سعد الدّین ابو حامد محمود بن محمّد بن حسین بن یحیی الصّالحانی فی عباراته الفائقة و اشاراته الرائقة من کتابه شکر اللّه تعالی مسعاه و اکرم بفضله مثواه و اجزل له من ثوابه اصبح رضی اللّه عنه و نیز در توضیح الدلائل گفته عن محمّد بن علی بن الحسین عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق اللّه تعالی آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم سلک ذلک النّور فی صلبه فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلیّ منّی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی و من احبّه فبحبّی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه و

عن جابر رضی اللّه تعالی

ص:334

عنه انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم کان بعرفات و علیّ کرم اللّه وجهه تجاهه فقال یا علیّ ادن منّی ضع خمسک فی خمسی یا علی خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها من تعلّق ببعض منها ادخله اللّه الجنّة روی الحدیث الاوّل سعد الدّین ابو حامد محمود بن محمّد الّذی سافر و رحل و ادرک المشایخ و سمع و اسمع و صنّف فی کلّ فنّ و روی عنه خلق کثیر و صحب بالعراق ابا موسی المدینی الامام و من فی طبقته باسناده الی الامام الحافظ أبی بکر بن مردویه باسناده مسلسلا مرفوعا و الحدیث الثانی الی الامام الحافظ الورع أبی نعیم الاصفهانی و روی الاوّل ایضا الامام شمس الدّین محمّد بن الحسن بن یوسف الانصاریّ الزرندی المحدّث بالحرم الشریف النّبوی المحمّدی بروایة ابن عبّاس رضی اللّه تعالی عنهما و نیز در توضیح الدلائل در ذکر اسماء جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و منها مقیم الحجّة

عن ابن مسعود رضی اللّه تعالی عنه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم انّه لما خلق اللّه تعالی آدم و نفخ فیه من روحه عطس آدم علیه السّلام فقال علیه السلام الحمد للّه ربّ العالمین فاوحی اللّه تعالی إلیه و بشره بالمغفرة

و فی هذا الحدیث انّ اللّه تعالی قال یا آدم ارفع راسک فانظر فرفع راسه فاذا مکتوب علی العرش لا اله الاّ اللّه محمّد نبیّ الرحمة علیّ مقیم الحجّة و من عرف حقّ علیّ زکا و طالب و من انکر حقّه لعن و خاب اقسمت بعزّتی و جلالی ان ادخل الجنّة من احبّه و ان عصانی و اقسمت بعزّتی و جلالی ان ادخل النار من عصاه و ان اطاعنی

ص:335

رواه محیی السّنّة الصالحانی من کتاب الاربعین فی مناقب امیر المؤمنین تصنیف اخطب الخطباء أبی المؤیّد الموفق بن احمد المکی ثم الخوارزمی و نیز در توضیح الدّلائل گفته قوله تعالی وَ کَفَی اَللّهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتالَ و بالاسناد المذکور عن سفین الثوری عن زید عن مرّة و کان مرضیّا قال کان ابن مسعود رضی اللّه تعالی عنه یقرأ هذا الحرف و کفی اللّه المؤمنین القتال بعلی بن أبی طالب و فی روایة الاعمش عن أبی وائل قال کان عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه تعالی عنه یقرأ هذه الآیة التی فی الاحزاب و کفی اللّه المؤمنین القتال بعلیّ بن أبی طالب و کان اللّه قویّا عزیزا رواهما الامام الصّالحانی و تسنن صالحانی و مقبولیت روایت او و تادّب او بادب جمیل تعظیم و تبجیل جناب امیر المؤمنین علیه السلام از افادۀ شاه سلامة اللّه معاصر که از اجلّه و اکابر متکلمین ذوی المفاخرست نیز ظاهرست کما لا یخفی علی من راجع معرکة الآراء

20-نظم عطّار

وجه بستم از وجوه نفی ردّ و انکار مخاطب جلیل الفخار آنکه فرید الدّین محمد العطّار النیسابوریّ حدیث تشبیه را در نظم بلیغ خود بقطع و حتم و یقین و جزم ثابت نموده چنانچه در مصیبتنامه گفته أی پسر تو بی نشانی از علی عین و لام و یا بدانی از علی از دم عیسی کسی گر زنده خاست او بدم دست بریده کرد راست مصطفی گفتش توئی آدم بعلم نوح فهم آنگاه ابراهیم حلم همچو یحیی زهد و موسی بطش کیست گر نمی دانی شجاع دین علیست پس محمد چون جمال دوست دید هر کمالی را که آن اوست دید گفت با او سی هزار و ششهزار جمله اسرار سرش بیشمار سی هزار اسرار گفته این بگو سی هزار دیگرش گفت این بگو بر علی سی دگر کن

ص:336

اشکار کو درین اسرار یابی پایدار چون محمد باز جای خود رسید هر دو علم اندر درون خویش دید محو گشته فانی مطلق شده در بحار علم مستغرق شده خویش را کل دید کل را خویش دید همچنان کز پس بدید از پیش دید سی هزار اسرار از سرّ کلام در میان آورد از بهر نظام سی هزار اسرار با حیدر بگفت باز حیدر رفت تا چه باز گفت صاحب و زوج بتول و مرتضاست بر یقین او پیشوای اولیاست در دل او بود مکنونات غیب زان براورد او ید بیضا از جیب راز خود با هیچکس هرگز نگفت در شبانروزی یکی ساعت نخفت موج می زد در دلش دریای راز بود او سر حقیقی بی مجاز گر نه او بودی نه بودی واصلی کار ما بودی همه بیحاصلی و نیز عطار در اسرارنامه گفته امیر المؤمنینست جان آدم امیر المؤمنینست عیسی مریم امیر المؤمنین باب نبوّت امیر المؤمنین نور ولایت امیر المؤمنین دان باب حکمت امیر المؤمنین با نوح همدست فهذا فرید الدّین العطار فرید الاعصار و وحید الادوار الذی تعطّرت بفوائح مدائحه اسفار الکبار و اطبقت علی اکرامه و تفخیمه و تبجیله و تعظیمه کلمة الاحبار اثبت الحدیث الشریف قطعا و حتما علی رغم اهل الجحود و الانکار و قد وسم وجوههم بسمة الصّغار و الخسار و جلب علیهم انکر الدّمار و افحش البوار و اثبت انهم اختاروا النار علی العار بل جمعوا بین العار و النار بانکار مثل هذا الحدیث الثابت الشهیر غایة الاشتهار و اسهروا بالعناد و اللّجاج نهایة الاستهتار اما اینکه شیخ فرید الدّین عطّار از اکابر علمای عالی تبار و اجله کملای جلیل الفخارست

ص:337

نور الدین عبد الرحمن بن احمد الدشتی الجامی در نفحات الانس گفته شیخ فرید الدّین نیشاپوری عطار قدس سره وی مرید شیخ مجد الدین بغدادیست در دیباچه کتاب تذکرة الأولیاء که بوی منسوبست می گوید که یک روز پیش امام مجد الدین بغدادی درآمدم و ویرا دیدم که می گریست گفتم خیرست گفت زهی سپه سالاران که درین امت بوده اند بمثابه انبیا علیهم السلام که

علماء امّتی کأنبیاء بنی اسرائیل پس گفت از ان می گریم که دوش گفته بودم که خداوندا کار تو بعلت نیست مرا ازین قوم گردان یا از نظارگیان این قوم گردان که قسم دیگر را طاقت ندارم می گریم که مستجاب شود و بعضی گفته اند که وی اویسی بوده است در سخنان مولانا جلال الدین رومی قدس سره مذکورست که نور منصور بعد از صد و پنجاه سال بر روح فرید الدین عطار تجلی کرد و مربی او شد الی ان قال و گفته اند که مولانا جلال الدین رومی قدس سره در وقت رفتن از بلخ و رسیدن به نیشابور به صحبت وی در حال کبر سن رسیده است و کتاب اسرارنامه بوی داد و وی دائما آن را با خود می داشته و در بیان حقائق و معارف اقتدا بوی دارد چنانکه می گویند گرد عطار گشت مولانا شربت از دست شمس بودش نوش و در موضعی دیگر گفته عطار روح بود سنائی دو چشم او ما از پی سنائی و عطّار آمدیم و آن قدر اسرار توحید و حقائق اذواق و مواجید که در مثنویات و غزلیات وی اندراج یافته در سخنان هیچیکی ازین طائفه یافت نمی شود جزاه اللّه سبحانه عن الطالبین خیر الجزاء و من انفاسه الشریفة أی روی درکشیده ببازار آمده خلقی باین طلسم گرفتار آمده الی ان قال الجامی حضرت شیخ در تاریخ سنة سبع و عشرین و ستمائة بر دست کفار تتار شهادت

ص:338

یافته و سن مبارک وی در آن وقت می گویند که صد و چهارده سال بوده و قبر وی در نیسابورست رحمه اللّه تعالی انتهی و دولت شاه بن علاء الدّوله بختیشاه در تذکرة الشعرا گفته ذکر سلطان المحققین شیخ فرید الدّین عطار قدّس سرّه و هو محمد بن ابراهیم العطار النیسابوریّ مرتبه او عالیست و مشرب او صافی و سخن او را تازیانه اهل سلوک گفته اند و در شریعت و طریقت یگانه بود و در شوق و نیاز و سوز و گداز شمع زمانه مستغرق بحر عرفان و غواص دریای ایقانست شاعری شیوه او نیست بلکه سخن او واردات غیبست و این سخن را بدو منسوب کردن عیبست اصل شیخ از قریه کرکن من اعمال نیسابور و شیخ عمر دراز یافت گویند صد و چهارده سال عمر داشت ولادت مبارکش در روزگار سلطان سنجر بن ملکشاه بوده در ماه شعبان المعظم سنة ثلث عشرة و خمسمائة هشتاد و پنج سال در شهر نیسابور بوده و بست و نه سال در شهر شاذیاخ و بعد از قتل شیخ به سه سال شهر شاذیاخ خراب شد و شیخ بسیاری از اکابر و مشایخ را در یافته و با عارفان صحبت داشته و چهار صد جلد کتاب اهل طریقت را مطالعه نموده و جمع کرده و در آخر حال بمرتبه عالم فنا رسیده و منزوی و معتکف شده و عزیزی در باب زلزله که در نیسابور بکرات واقع شده گفته اندر سه زمان زلزله نازل گشت بد پانصد و آنگه شد شهر چو دشت و آن زلزلۀ بار دوم ششصد و سی دان زلزله بار سوم هشصد و هشت الی ان قال مدّت هفتاد سال بجمع نمودن حکایات صوفیه و مشایخ مشغول بودی و هیچ کس را از اهل طریقت این ماده میسر نشده و بر رموز و اشارات و حقائق و دقائق مثل عطار صاحب وقوف نگذشته و در نهایت بحری بود زاخر و همّت او مصروف بر نفی خاطر در گوشه ای نشسته و در بروی غیر بسته هزاران ابکار اسرار در خلوت سرای او جلوه ساز بودند

ص:339

و در شبستان او عروسان حقائق و دقائق محرم راز و اشعار او از ان مشهورترست که درین کتاب شرح توان داد و رموز و اشارات او از ان عالی تر که شمّۀ از ان در حیز کتابت توان اورد الخ و از عبارت خود مخاطب که سابقا گذشته بودن شیخ فرید عطار از کبر او مقبولین اهل سنت و بودن او از جملۀ بزرگوارانی که بنای کارشان و نامدارانی که شریعت و طریقتشان از سر تا قدم بر مذهب اهل سنّتست ظاهر و واضحست

21-ابن طلحه

وجه بست و یکم از وجوه اثبات حدیث تشبیه و ابطال انکار مخاطب نبیه آنکه ابو سالم محمّد بن طلحة بن محمد القرشی النصیبی الملقب بکمال الدّین این حدیث شریف را بروایت بیهقی آورده و در تبیین معنای آن داد بلاغت و فصاحت داده حیث قال فی مطالب السئول فی فضائل علیّ علیه السّلام من ذلک ما

رواه الامام البیهقی فی کتابه المصنّف فی فضائل الصّحابة یرفعه بسنده الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فقد اثبت لنبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لعلیّ رضی اللّه عنه بهذا الحدیث علما یشبه علم آدم و تقوی تشبه تقوی نوح و حلما یشبه حلم ابراهیم و هیبة تشبه هیبة موسی و عبادة تشبه عبادة عیسی و فی هذا تصریح لعلیّ رضی اللّه عنه بعلمه و تقواه و حلمه و هیبته و عبادته و بعلو هذه الصّفات الی اوج العلی حیث شبهها بهولاء الأنبیاء المرسلین صلوات اللّه علیهم اجمعین من له الصّفات المذکورة و المناقب المعدودة فهذا ابو سالم محمّد بن طلحة النصیبی السالم الصالح قد نصب نفسه لانصاب کل ناصب

ص:340

معاند جارح و انتدب للذبّ عن ذمار الحقّ و قطع لسان کل مکابر قادح حیث اثبت الحدیث الشریف حتما و اظهر کونه مثبتا لجلائل المدائح فلا یصغی بعد ذلک الی صیاح صائح و نباح نابح و لا یجترئ علی الانکار و الردّ الاّ الجلع المتواقح و العنود الکنود الذی هو فی بحر العدوان سابح و بهته و کذبه و فریته و جماحه ظاهر واضح و مراءه و تحامله و تعصّبه و شماسه جلی لائح و محتجب نماند که محمّد بن طلحه از اجلّه صدور و ارکان و اساطین معتمدین اعیان و فقهای متبحرین والاشان و محقّقین منقدین عالی مکان ست و مناقب فخیمه و فضائل عظیمه و محامد جمیله و مدائح جلیله او حاجت اظهار و بیان ندارد و از جمله مادحین ابن طلحه محمّد عبد اللّه بن اسعد الیافعی ست که در مرآة الجنان در سنة اثنتین و خمسین و ستمائة گفته و الکمال محمد بن طلحة النّصیبیّ المفتی الشّافعی و کان رئیسا محتشما بارعا فی الفقه و الخلاف ولیّ الوزارة مرّة ثم نهد و جمع نفسه توفّی بحلب فی شهر رجب و قد جاوز السبعین و له دائرة الحروف قلت و ابن طلحة المذکور لعلّه الّذی روی السّید الجلیل المقدار الشیخ المشکور عبد الغفّار صاحب الروایة فی مدینة قوص اخبرنی الرّضی بن الاصمع قال طلعت جبل لبنان فوجدت فقیرا فقال لی رایت البارحة فی المنام قائلا یقول للّه درّک یا ابن طلحة ماجد ترک الوزارة عامدا فتسلطنا لا تعجبوا من زاهد فی زهده فی درهم لمّا اصاب المعدنا قال فلمّا اصبحت ذهبت الی الشیخ ابن طلحة فوجدت السلطان الملک الاشرف علی بابه

ص:341

و هو یطلب الاذن علیه فقعدت حتّی خرج السّلطان فدخلت علیه فعرفته بما قال الفقیر فقال ان صدقت رؤیاه فانا اموت الی احد عشرة یوما و کان کذلک قلت و قد یتعجّب من تعبیره ذلک بموته و تاجیله بالایّام المذکورة و الظّاهر و اللّه اعلم انّه اخذ ذلک من حروف بعض کلمات النّظم المذکور و اظنّها و اللّه اعلم قوله اصاب المعدنا فانّها احد عشر حرفا و ذلک مناسب من جهة المعنی فانّ المعدن الّذی هو الغنی المطلق و الملک المحقق ما یلقونه من السّعادة الکبری و النّعمة العظمی بعد الموت و فضائل کثیرة و محامد غزیره علاّمه یافعی از طبقات شافعیه عبد الرحیم اسنوی و درر کامنه ابن حجر عسقلانی و طبقات شافعیه تقی الدّین اسدی و طبقات الخواص احمد بن احمد بن عبد اللطیف الشرجی الیمانی و نفحات الانس عبد الرحمن جامی و ابجد العلوم مولوی صدیق حسن خان معاصر ظاهر و باهرست بنابر اختصار اکتفا و اقتصار بر بعض عبارات می رود جمال الدّین عبد الرّحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الشافعی در طبقات شافعیه گفته عبد اللّه بن اسعد الیمنی ثم المکّی الملقب عفیف الدّین المشهور بالیافعی بیاء نقطتین من تحت و بالفاء و العین المهملة و یافع قبیلة بالیمن من قبائل حمیر کان اماما یسترشد بعلومه و یقتدی و علما یستضاء بانواره و یهتدی ولد قبل السبعمائة و بلغ بالاحتلام سنة احدی عشرة و کان فی ذلک السّنّ ملازما لبیته تارکا لما یشتغل الاطفال به من اللّعب فلمّا رای والده آثار الفلاح علیه ظاهرة بعث به الی عدن فقرأ القراءة و اشتغل بالعلم

ص:342

و حجّ الفرض سنة اثنتی عشرة و عاد الی بلده و حبّب اللّه إلیه الخلوة و الانقطاع و السیاحة فی الجبال و صحب شیخه الشیخ علی المعروف بالطّواشی و هو الّذی سلکه الطّریق قال و تردّدت هل انقطع الی العلم او العبادة و حصل لن بسبب ذلک همّ کبیر و فکر شدیدا ففتحت کتابا علی قصد التبرّک و التّفاول مما یطلع لی فرأیت فیه ورقة لم ارها فیه قبل ذلک مع کثرة نظری فیه و فیه هذه الابیات کن عن همومک معرضا و کل الامور الی القضاء فلربّما اتّسع المضیق و ربّما ضاق الفضاء و لربّ امر متعب لک فی عواقبه الرّضا اللّه یفعل ما یشاء فلا تکن متعرّضا قال فسکن ما عندی و شرح اللّه صدری لملازمة العلم ثمّ عاد الی مکة سنة ثمان عشرة و جاور بها و تزوّج و قرأ الحاوی الصغیر علی القاضی نجم الدّین الطّبری و اقام بها مدّة ملازما للعلم ثم ترک التزوّج و تجرّد نحو عشر سنین و تردّد فی تلک المدّة بین الحرمین الشریفین و رحل الی الشّام سنة اثنتین و ثلثین و زار المقدس و الخلیل و اقام بالخلیل نحو مائة یوم ثم قصد الدیار المصریّة فی تلک السّنّة مخفیّا امره فزار الامام و غیره من المشاهیر الی ان قال و عکف علی التّصنیف و الإقراء و الاسماع و صنّف تصانیف کثیرة فی انواع من العلوم الاّ انّ غالبها صغیر الحجم معقود لمسائل مفردة و من تصانیفه قصیدة تشتمل علی قریب من عشرین علما علی ما ذکر الاّ انّ بعضها متداخل کالتصریف مع النّحو و القوافی مع العروض و نحو ذلک و کان یصرف اوقاته فی وجوه البرّ

ص:343

و اغلبها فی العلم و الصّدقة مع الاحتیاج متواضعا مع الفقراء مترفّعا علی اغنیاء الدّنیا معرضا عمّا فی ایدیهم نحیفا ربعة من الرّجال مربیّا للطلبة و المریدین فنعق بهم غراب التّفریق و شتّت شمل سالکی الطّریق فتنکّرت طباعه و بدت اوجاعه فشکی راسه الما و جسمه سقما و اقام ایاما قلائل و توفّی و هو إذ ذاک فضیل مکّة و افضلها و عالم الاباطح و عاملها الخ و از جملۀ مادحین ابن طلحه شیخ جمال الدّین عبد الرّحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الفقیه الشّافعیست چنانچه در طبقات فقهای شافعیّه گفته ابو سالم محمّد بن طلحة بن محمّد القرشیّ النصیبی الملقّب کمال الدّین کان اماما بارعا فی الفقه و الخلاف عارفا بالاصلین رئیسا کبیرا معظّما ترسّل عن الملوک و اقام بدمشق بالمدرسة الامینیة و اجلسه الملک الناصر صاحب دمشق لوزارته و کتب تقلیده بذلک و تنصّل منه و اعتذر و لم یقبل منه فباشرها یومین ثم ترک امواله و موجوده و غیّر ملبوسه و ذهب فلم یعرف موضعه سمع و حدث و توفّی فی حلب فی السابع و العشرین من رجب سنة اثنتین و ستّین و خمسمائة و قد جاوز السبعین ذکره فی العبر مختصرا و عبد الرّحیم اسنوی مادح ابن طلحة صاحب نبل باهر و فضل فاخر و حاوی جلائل مآثر و حائز معالی مفاخرست تقی الدّین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات شافعیّه گفته عبد الرّحیم بن الحسن بن علیّ بن عمر بن علیّ بن ابراهیم الامام العلاّمة منقح الالفاظ محقّق المعانی ذو التصانیف المشهورة المفیدة جمال الدّین ابو محمّد القرشی الاسنویّ الامویّ

ص:344

المصری ولد باسنا فی رجب سنة اربع و سبعمائة و قدم القاهرة سنة احدی و عشرین و سبعمائة و سمع الحدیث و اشتغل فی انواع العلوم و اخذ الفقه عن الزنکلونی و السّنباطی و السبکی و جلال الدّین القزوینی و الوجیزی و غیرهم و اخذ النّحو عن أبی حیّان و قرأ علیه التسهیل قال المذکور فی الطبقات و کنت ابحث علی الشّیخ فلان الی آخر النّسبة ثم قال لی لم اشیّخ احدا فی سنّک و اخذ العلوم العقلیّة عن القونوی و التّستری و غیرهما و انتصب للاقراء و الافادة من سنة سبع و عشرین و درس بالاقبغاویة الملکیّة و الفارسیّة و الفاضلیّة و درس التفسیر بجامع ابن طولون و ولی وکالة بیت المال ثم الحسبة ثمّ ترکها و عزل من الوکالة و تصدّی للاشتغال و التصنیف و صار احد مشایخ القاهرة المشار إلیهم و شرع فی التصنیف بعد الثلاثین ذکره تلمیذه سراج الدّین بن الملقّن فی طبقات الفقهاء و قال شیخ الشافعیة و مفتیهم و مصنّفهم و مدرّسهم ذو الفنون الاصول و الفقه و العربیّة و غیر ذلک و قال الحافظ ولیّ الدّین ابو زرعة فی وفیاته اشتغل فی العلوم حتّی صار اوحد زمانه و شیخ الشافعیّة فی اوانه و صنّف التّصانیف النافعة السّائرة کالمهمّات و فی ذلک یقول والدی من ابیات ابدت مهمّاته إذ ذاک رتبته انّ المهمّات فیها یعرف الرّجل و تخرج به خلق کثیر و اکثر علماء الدّیار المصریّة طلبته و کان حسن الشّکل حسن التصنیف لیّن الجانب کثیر الاحسان للطّلبة ملازما للافادة و التّصنیف و افرد له الوالد ترجمة و حکی عنه فیها کشف ظاهر توفّی فجأة

ص:345

فی جمادی الآخرة سنة اثنتین و سبعین و سبعمائة و دفن بتربته بقرب مقابر الصّوفیّة و من تصانیفه جواهر البحرین فی تناقض الخبرین فرغ منه فی سنة خمس و ثلثین و التّنقیح علی التّصحیح فرغ منه فی سنة سبع و ثلثین و شرح المنهاج البیضاوی و هو احسن شروحه و انفعها فرغ منه فی آخر سنة اربعین و الهدایة فی اوهام الکفایة فرغ منه سنة ستّ و اربعین و المهمّات فرغ منها سنة ستّین و التمهید فرغ منه سنة ثمان و ستّین و طبقات الفقهاء فرغ منه سنة تسع و ستّین و طراز المحافل فی الغاز المسائل فرغ منه فی سنة سبعین و من تصانیفه ایضا کافی المحتاج فی شرح المنهاج للنووی فی ثلث مجلّدات وصل فیه الی المساقاة و هو شرح حسن مفید منقح انفع شروح المنهاج و الکوکب الدرّی فی تخریج مسائل الفقه علی النّحو و تصحیح التنبیه و الفتاوی الحمویّة هذه تصانیفه المشهورة و له اللّوامع و البوارق و الجوامع و الفوارق و مسوّدة فی الاشباه و النظائر و شرح عروض ابن الحاجب و قطعة من مختصر الشرح الصغیر قیل انّه وصل فیه الی البیع و شرح التنبیه کتب منه نحو مجلّد و کتاب البحر المحیط کتب منه مجلّدا و ابن حجر عسقلانی در درر کامنه گفته عبد الرّحیم بن الحسن بن علیّ بن عمر بن علیّ بن ابراهیم الامویّ الاسنوی نزیل القاهرة الشیخ جمال الدّین ابو محمّد ولد فی العشر الاخیر من ذی الحجّة سنة اربع و سبعمائة علی ما ذکر هو فی الطبقات الشّافعیّة له باسنا من صعید مصر الی ان قال العسقلانی قد افرد له شیخنا العراقی ترجمة ذکر فیها کثیرا من فضائله

ص:346

و مناقبه و من نظمه ایضا و بالغ فی الثناء علیه و کان هو یحبّ شیخنا و یعظّمه و ذکره فی الطّبقات الشافعیة فی اثناء ترجمة ابن سیّد النّاس و وصفه بانّه حافظ عصره و ذکره فی موضع آخر من المهمّات قال ابن حبیب امام یمّ علمه عجاج و ماء فضله ثجّاج و لسان قلمه عن المشکلات فجّاج کان بحرا فی الفروع و الاصول محققا لما یقول من المنقول تخرج به الفضلاء و انتفع به العلماء و ذکر ان فراغه من تصنیف جواهر البحرین سنة 735 و من المهمّات سنة ستّین و قرأت بخطّ القاضی تقی الدّین الاسدی تصدّی للاشتغال من سنة سبع و عشرین و شرع فی التّصنیف بعد الثّلثین و له شرح للمنهاج مهذّب منقح و هو انفع شروح المنهاج مع کثرتها قال شیخنا ابن الملقن الشیخ جمال الدّین شیخ الشافعیّة و مفتیهم و مصنّفهم و مدرّسهم ذو الفنون و قال شیخنا العراقی اشتغل فی العلوم حتّی صار اوحد اهل زمانه و شیخ الشافعیّة فی اوانه و صنّف التّصانیف النافعة السّائرة و تخرج به طلبة الدّیار المصریّة و کان حسن الشکل و التّصنیف لیّن الجانب کثیر الاحسان الخ و سیوطی در حسن المحاضره بعد ترجمۀ محمد بن ضیاء الدّین احمد بن عبد القویّ الاسنوی گفته اخوه الشیخ جمال الدّین عبد الرّحیم شیخ الشافعیّة و صاحب التصانیف السائرة ولد سنة اربع و سبعمائة و اخذ عن التّقیّ السّبکی و الزنکلونی و القونوی و أبی حیّان و غیرهم و برع فی الاصول و العربیّة و العروض فی الفقه فصار امام زمانه و انتهت إلیه ریاسة الشافعیّة الی ان قال مات فی جمادی الاولی سنة سبع و سبعین و سبعمائه و رثاه

ص:347

البرهان القیراطی بقوله نعم قبضت روح العلی و الفضائل بموت جمال الدّین صدر الافاضل الخ و مولوی صدّیق حسن خان در اتحاف النبلاء گفته عبد الرّحیم الاسنوی شیخ شافعیّه و صاحب تصنیف سائره است در سنه اربع و ستمائة متولّد شده و از تقی سبکی و زنکلونی و قونوی و أبی حیان و غیرهم اخذ نموده و در اصول و عربیّت و عروض بارع شده و در فقه متقدّم گردیده امام زمانه شد و بوی ریاست شافعیه انتها پذیرفت الخ و از جملۀ مادحین ابن طلحه تقی الدّین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه است چنانچه در طبقات شافعیه گفته محمّد بن طلحة بن محمّد بن الحسن الشیخ کمال الدّین ابو سالم الطّوسیّ القرشیّ العدوی النصیبی صنّف کتاب العقد الفرید احد الصّدور و الرّؤساء المعظّمین ولد سنة اثنتین و ثمانین و خمسمائة و تفقّه و شارک فی العلوم و کان فقیها بارعا عارفا بالمذهب و الاصول و الخلاف ترسل عن الملوک و ساد و تقدم و سمع الحدیث و حدث ببلاد کثیرة فی سنة ثمان و اربعین و ستمائة کتب التقلید بالوزارة فاعتذر و تنصل فلم یقبل منه فتولاّها یومین ثمّ انسلّ خفیة و ترک الاموال و الموجود و لبس ثوبا قطنیّا و ذهب فلم یدر این ذهب و قد نسب الی الاشتغال بعلم الحروف و الاوفاق و انّه یستخرج من ذلک اشیاء من المغیبات و قیل انّه رجع عنه قال السّید عز الدین افتی و صنّف و کان احد العلماء المشهورین و الرؤساء المذکورین و تقدّم عند الملوک و ترسل عنهم ثمّ تزهّد فی آخره و ترک التقدّم فی الدنیا و اقبل علی ما یعنیه و مضی علی سداد و امر جمیل توفّی بحلب فی رجب

ص:348

سنة اثنتین و خمسین و ستمائة و دفن بالمقام و ابو بکر اسدی امام بارع و فاضل کامل صاحب فضل رائع و نبل ناصع و متقن فائق و منقد حاذق ست عبد الغفّار بن ابراهیم العلویّ العکّی العدثانیّ الشافعی در عجالة الرّاکب گفته فصل ذکرنا فیه جماعة من اهل المائة التاسعة و افرادا من اهل المائة العاشرة فمنهم قاضی القضاة تقی الدّین ابو بکر بن احمد الاسدی الدّمشقی الشهیر بابن قاضی شهبة صاحب الطّبقات الّتی نقلنا تراجم الأئمّة المذکورین منها کان اماما فاضلا بارعا متقنا و بنو شهبة لهم اصالة من العلم و الرّیاسة ولیّ القضاء منهم جماعة و کان للمذکور مصنّفات مفیدة منها شرحان علی منهاج النّواوی و معلّقات علی مهمّات الاسنوی و طبقات الشافعیّة انتهی نقلا عن نسخة کانت فی خزانة کتب حرم مکّة المعظمة رأیتها لما فزت بالحج و ابو الیمن مجیر الدّین عبد الرّحمن العلیمی در انس جلیل بتاریخ القدس و الخلیل در ترجمۀ مجد الدّین طاهر بن نصر اللّه بن جهبل الحلبیّ الشافعیّ گفته قال العلاّمة قاضی القضاة تقی الدّین بن شهبة فی ترجمته فی طبقات الشافعیة هو اوّل من درّس بالمدرسة الصّلاحیّة بالقدس الشریف هو والد بنی جهبل الفقهاء الدمشقیین توفّی بالقدس فی سنة ست و تسعین و خمسمائة عن اربع و ستین سنة رحمه اللّه تعالی و شمس الدّین سخاوی ابو بکر اسدی را در ترجمۀ پسرش که او هم مثل پدر خود از اجلّه و اعلام کبار و مشهور بغایت اعتماد و اعتبار ست ذکر نموده و او را بوصف فقیه الشام ستوده چنانچه در ضوء لامع لاهل القرن التاسع گفته محمّد بن أبی بکر بن احمد بن محمّد بن محمّد بن محمّد بن عبد الوهاب الفقیه

ص:349

البدر ابو الفضل بن فقیه الشام التّقیّ الاسدیّ الدمشقی الشافعی و یعرف کسلفه بابن قاضی شهبة ولد فی طلوع فجر الاربعاء ثانی صفر سنة ثمان و تسعین و سبعمائة و نشاء فحفظ کتبا منها المنهاج لرؤیا رآها ابوه و تفقّه بابیه و غیره و اسمعه ابوه علی عائشة ابنة ابن عبد الهادی الشهاب ابن حجّی و ابن الشرائحی و غیرهم فیما قاله ابن عذیبة و قرأ علی شیخنا فی سنة ست و ثلاثین بدمشق الاربعین المتبائنات له و ارتحل الی القاهرة بعد ابیه و حضر مجلس شیخنا و تناظر هو و البرهان ابن ظهیرة بین یدیه فکان الظّفر للبرهان و استنابه السّفطی و برع فی الفقه استحضارا و نقلا و شرح المنهاج بشرحین یسمّی اکبرهما ارشاد المحتاج الی توجیه المنهاج و الآخر بدایة المحتاج و عمل سیرة نور الدّین الشهید و صنّف غیر ذاک و تصدّی للاقراء فانتفع به الفضلاء و درس بالظاهریة و النّاصریة و التقویّة و المجاهدیّة الجوانیّة و الفارسیّة و کذا فی الشّامیّة البرانیّة نیابة عن النّجم بن حجّی و ولیّ افتاء دار العدل و ناب فی القضاء من سنة تسع و ثلاثین حتّی مات و صار باخره فقیه الشام بغیر مدافع علیه بدار الفتیا و المهمّ من الاحکام و عرض علیه قضاء بلده فابی لقیته بدمشق و سمعت کلامه و کان من سروات رجال العالم علما و کرما و اصالة و عراقة و دیانة و مهابة و حزانة و لطافة و سوددا و للشّامیین به غایة الفخر مات فی لیلة الخمیس ثانی عشر رمضان سنة اربع و سبعین و دفن من الغد بمقبرة الباب الصغیر عند اسلافه بعد الصّلوة علیه بعدة اماکن و کانت جنازته

ص:350

حافلة و کثر الثّناء علیه و لم یخلف بدمشق فی محاسنه مثله رحمه اللّه تعالی و ایّانا و از جملۀ مادحین ابن طلحه عبد الغفّار بن ابراهیم العلوی العکّی العدثانیّ الشافعیست چنانچه در عجالة الرّاکب و بلغة الطّالب گفته محمّد بن طلحة کمال الدّین ابو سالم القرشیّ العدویّ النصیبی مصنّف کتاب العقد الفرید کان احد العلماء المشهورین و محمد بن یوسف کنجی هم ابن طلحه را بمدح عظیم و مزید تبجیل و تفخیم یاد کرده چنانچه در کفایة الطالب در اسناد روایت اول ما بدئ به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من الوحی ذکر او باین عنوان نموده حجة الاسلام شافعی الوقت ابو سالم محمّد بن طلحة النصیبی و میرزا محمّد بن معتمد خان بدخشانی هم ابن طلحه را بمدح و ثنا ذکر کرده چنانچه در مفتاح النجا در ذکر اولاد جناب امام حسن علیه السلام گفته و قال الشیخ العالم محمّد بن طلحة الشامی کانوا خمسة عشر نفرا و عدّ سوی الاربعة الاولی قاسما و حسینا و محمّدا و ابا بکر و حمزة و جعفر و طلحة و اسماعیل و یعقوب و عبد الرّحمن و عبد اللّه الثانی و محمّد محبوب عالم که از اکابر اولیا و عرفا و مشاهیر علما و فضلای سنیه است در تفسیر خود که مشهورست بتفسیر شاهی و جناب شاهصاحب ذکر آن در باب سوم کرده اند و افاده نموده که روایات حضرت امام حسن عسکری علیه السلام و دیگر ائمّه علیهم السّلام درین تفسیر مجموع و مضبوطست و فاضل رشید در ایضاح بمملو بودن تفسیر مذکور بروایات و آثار حضرت امام رضا علیه السّلام استدلال بر استحاله اعتقاد سنّیه باتّحاد اعتقاد آن حضرت با اعتقاد اهل حقّ و رشاد نموده و ناهیک به دلیلا واضحا علی مزید اعتباره و غایة اعتماده عند السّنّیة از مطالب

ص:351

السّئول نقلهای بسیار آورده و عبارت شاهصاحب که حواله بآن کرده ایم در باب سوم این کتاب در ذکر کتب اهل حقّ اینست و امّا تفاسیر پس از آن جمله است تفسیری که منسوب می کنند بحضرت امام حسن عسکری علیه السلام رواه عنه ابن بابویه باسناده و رواه عنه غیره باسناده مع زیادة و نقصان و اهل سنت نیز از حضرت امام موصوف و دیگر ائمّه در تفسیر روایت دارند چنانچه در درّ منثور مبسوط اند و در تفسیر شاهی مجموع و مضبوط امّا آنچه شیعه از جناب ائمّه روایت می کنند هرگز با آن مطابق نمی شود انتهی ازین عبارت لائحست که روایاتی که از ائمّه علیهم السّلام در تفسیر شاهی مجموع و مضبوطست از روایات معتبره و اخبار معتمدۀ اهل سنتست که شاهصاحب بمبالغه در نفی مطابقت روایات اهل حق بآن روایات بطلان روایات اهل حق در اذهان معتقدین خود راسخ می سازند و فاضل رشید در ایضاح گفته و چگونه از اهل سنّت اتحاد اعتقاد شیعه متعارفه با جناب امام رضا رضی اللّه عنه متوهم شود حال آنکه حضرت امام از ائمّه اهل سنت و معتقد فیه ایشان بودند کما یدلّ علیه ما مرّ نبذ من فضائله الجلیة الّتی کاد ان لا یکون له نسبة الذّرّة الی البیضاء و القطرة الی الدّماء و اکثر ائمّه حدیث اهل سنّت از جناب امام علیه السلام روایت دارند چنانچه صاحب مفتاح النّجاة در ترجمۀ آن جناب می فرماید روی عنه اسحاق بن راهویه و یحیی بن یحیی و عبد اللّه بن عیاش القزوینی و داود بن سلیمان و احمد بن حرب و محمّد بن اسلم و خلق غیرهم روی له ابن ماجة انتهی ما اردنا نفله و مثل شقیق بلخی که از اعاظم صوفیّه اهل سنّتست از جناب امام استفاده دارد و مثل معروف

ص:352

کرخی از موالی آن جناب باشد و کتب تفسیر اهل سنّت مثل تفسیر کبیر و تفسیر شاهی و غیرهما از روایات و آثار آن جناب مملو باشد و ظاهرست که هر گاه جناب امام رضا باعتقاد اهل سنت من جملۀ ائمّه ایشان باشد و از روایات و آثار ایشان کتب دینیّه اهل سنّت مملو باشد باز توهّم اعتقاد اهل سنت باتّحاد عقیدۀ شیعه متعارفه با عقیدۀ امام علیه السلام از واقع بعیدتر و حیرت افزای اهل نظر انتهی ازین عبارت واضحست که فاضل رشید بمملو بودن تفسیر شاهی و امثال آن بروایات امام رضا علیه السّلام استدلال کرده بر امتناع و بطلان توهم اعتقاد اهل سنت باتّحاد عقیدۀ شیعۀ متعارفه با عقیدۀ امام رضا علیه السّلام پس ثابت شد که روایات تفسیر شاهی روایات معتبره و اخبار معتمده نزد اهل سنّت ست نه روایات واهیۀ بی اصل و هر گاه این را دانستی پس جمله از مقامات که در ان نقل از مطالب السّئول در تفسیر شاهی واقع ست باید شنید پس باید دانست که در تفسیر شاهی مذکورست فی مطالب السّئول قصّة سودة بنت عمارة الهمدانیّة لما قدمت علی معاویة بعد موت علیّ کرّم اللّه تعالی وجهه الخ و نیز در تفسیر شاهی مذکورست فی مطالب السّئول ما

نقله الامام البیهقی باسناده عن الشّافعی عن یحیی بن سلیم عن الامام جعفر بن محمّد عن عبد اللّه بن جعفر رضی اللّه تعالی عنهم عن امیر المؤمنین علیّ کرّم اللّه تعالی وجهه انّه قال یوما اعجب ما فی الانسان قلبه فیه موادّ من الحکمة و اضداد لها من خلافها فان سنح له الرّجاء ولّهه الطّمع الخ و نیز در تفسیر شاهی مسطورست

فی مطالب السّئول قال علی کرّم اللّه تعالی وجهه و انظروا

ص:353

الی الدنیا نظر الزّاهدین فیها فانّها و اللّه عن قلیل تشقی المترف و تحرّک السّاکن و تزیل الثّاوی الخ و نیز در تفسیر شاهی مسطورست

فی مطالب السّئول قال علیّ کرم اللّه تعالی وجهه الجنّة الّتی اعدّها اللّه تعالی للمؤمنین خطّافة لابصار الناظرین فیها درجات متفاضلات و منازل متعالیات الخ و نیز در تفسیر شاهی مسطورست

فی مطالب السّئول قال علیّ کرم اللّه تعالی وجهه فی کلام طویل یذمّ المفتین بغیر علم إلههم واحد و نبیّهم واحد و کتابهم واحد الخ و نیز در تفسیر شاهی مسطورست

فی مطالب السّئول فی مناقب آل الرسول صلّی اللّه تعالی علیه و آله و سلّم قال له بعض من حضر لدیه من الواردین متی کان ربّنا فقال له علیّ کرّم اللّه تعالی وجهه متی لم یکن هو کائن بلا کینونة کائن کان قبله هو قبل القبل بلا غایة و لا منتهی انقطعت الغایات دونه فهو غایة کلّ غایة وسع کلّ شیء علما و نیز در تفسیر شاهی مسطورست

فی مطالب السّئول قال علیّ کرّم اللّه تعالی وجهه فی تمجید اللّه و تحمیده و توحیده و هو الّذی لا یبلغ مدحته القائلون و لا یحصی نعماءه العادّون و لا یؤدّی حقّه المجتهدون الّذی لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن الخ و نیز در تفسیر شاهی مسطورست

فی مطالب السّئول قال علیّ رضی اللّه تعالی عنه انظروا الی الدّنیا نظر الزّاهدین فانّها عن قلیل تزیل الساکن و تفجع المترف لا یغرنکم کثرة ما یعجبکم منها لقلّة ما یصحبکم منها الخ و نیز در تفسیر شاهی مسطورست فی مطالب السّئول فی بعض مصافاته خرج العبّاس بن ربیعة بن الحرث الهاشمی فابلی و خرج إلیه من اصحاب معاویة فارس معروف یقال له عوار بن

ص:354

ادهم فقال یا عبّاس هل لک فی البراز فقال له العبّاس هل لک فی النزول الخ و نیز در تفسیر شاهی مسطورست

فی مطالب السّئول فی خطبة علیّ بن أبی طالب ع کرّم اللّه تعالی وجهه یصف فیها الدنیا و یحذّر منها انّه قال اعملوا و انتم تعلمون انّکم تارکوها فانّما هی کما نعتها اللّه تعالی لهو و لعب الخ و نیز در تفسیر شاهی مسطورست

فی مطالب السّئول قال علیّ کرّم اللّه تعالی وجهه اللهو یسخط الرحمن و یرضی الشیطان و ینسی القرآن علیکم بالصّدق فانّ اللّه مع الصّادقین و نیز در تفسیر شاهی مسطورست

فی مطالب السئول من کلامه رضی اللّه تعالی عنه کتاب کتبه الی معاویة بعد وفاة امیر المؤمنین علیّ کرّم اللّه تعالی وجهه و قد بایعه النّاس و هو بسم الله الرحمن الرحیم من عبد اللّه الحسن بن امیر المؤمنین الی معاویة بن صخر امّا بعد فانّ اللّه تعالی بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم رحمة للعالمین الخ و نیز در تفسیر شاهی مسطورست فی مطالب السّئول فی خطبة علی رضی اللّه تعالی عنه یصف فیها الدنیا و یحذّر منها سلطانها دول و عیشها رنق الخ و نیز در تفسیر شاهی مسطورست

فی مطالب السّئول قال علیّ رضی اللّه تعالی عنه انّ الدنیا قد ادبرت و آذنت بوداع و انّ الآخرة قد اقبلت و آذنت باطلاع إلخ و ابن طلحه سوای مطالب السّئول تصانیف دیگر هم دارد که بعض آن را مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی ذکر کرده چنانچه در کشف الظنون گفته العقد الفرید للملک السّعید لابی سالم محمّد بن طلحة القرشیّ النصیبیّ الوزیر المتوفّی سنة 652

ص:355

اثنتین و خمسین و ستمائة اوّله الحمد للّه الحامی حوزة بلاده بملوک جعله علی اربعة قواعد الاوّل فی مهمّات الاخلاق و الصّفات الثانی فی السلطنة و الولایات الثالث فی الشرائع و الدّیانات الرابع فی تکمیل المطلوب بانواع من الزّیادات و نیز در کشف الظّنون گفته نفائس العناصر لمجالس الملک النّاصر اعنی صلاح الدّین و هو کتاب مشتمل علی مقدمة و قواعد لمحمّد بن طلحة النصیبی المتوفّی سنة 652 اثنتین و خمسین و ستمائة ذکر انّه اشار إلیه بتالیفه فالّفه و رتّبه علی مقدّمة و اربع قواعد المقدمة فی الغرض المطلوب منه القاعدة الاولی فی الاخلاق و الثّانیة فی السّلطنة و الثالثة فی الشّروط و الرابعة فی تکملة المطلوب

22-کنجی

وجه بست و دوم از وجوه اثبات حدیث تشبیه و ابطال مزعوم مخاطب وجیه آنکه محمّد بن یوسف الکنجی الشافعی بابی خاص برای این حدیث شریف منعقد نموده و عنوان صدق بیان برای آن نوشته و بعد روایت ان بسند متصل در تبیین دلالت آن بر کمال فضل جناب امیر المؤمنین علیه السلام و فصیح و نهایت طریف و ملیح بسمط تحریر کشیده چنانچه در کفایة الطالب فی مناقب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب گفته الباب الثالث و العشرون فی تشبیه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم علیّ بن أبی طالب بآدم فی علمه و انّه شبهه بنوح فی حکمته و شبهه بابراهیم خلیل الرحمن فی حلمه

اخبرنا ابو الحسن بن المقیر البغدادی بدمشق سنة 634 اربع و ثلثین و ستمائة عن المبارک بن الحسن الشهرزوری اخبرنا ابو القاسم بن البسری اخبرنا ابو عبد اللّه العکبری اخبرنا ابو ذر احمد بن محمّد الباغندی حدثنا أبی عن

ص:356

مسعر بن یحیی النهدی حدثنا شریک عن أبی اسحاق عن ابیه عن ابن عبّاس قال بینما رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جالس فی جماعة من اصحابه إذ اقبل علیّ فلمّا بصر به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی حکمته و الی ابراهیم فی حلمه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب قلت تشبیهه لعلیّ بآدم فی علمه لأنّ اللّه علّم آدم صفة کل شیء و لا حادثة و لا واقعة الاّ و عند علیّ فیها علم و له فی استنباط معناها فهم و شبهه بنوح فی حکمته و فی روایة فی حکمه و کانّه اصحّ لأنّ علیّا کان شدیدا علی الکافرین رءوفا بالمؤمنین کما وصفه اللّه تعالی فی القرآن بقوله وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی اَلْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ و اخبر اللّه عز و جلّ عن جرأة نوح علی الکافرین بقوله لا تَذَرْ عَلَی اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْکافِرِینَ دَیّاراً و شبهه فی الحلم بابراهیم خلیل الرحمن کما وصفه اللّه عزّ و جلّ بقوله إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوّاهٌ حَلِیمٌ فکان متخلّقا باخلاق الانبیاء متّصفا بصفات الاصفیاء فهذا الکنج النحریر اثبت هذا الحدیث الشهیر و ابان لقم الحق للناقد البصیر و اوضح سنن الصّدق للمتدرّب الخبیر و استاصل شافة لجاج کل ذی وغر غریر و هدم اساس عناد کل ذی وحر قصیر و لا ینبّئک مثل خبیر و کنجی از مشاهیر حفّاظ فضلا و ثقات ایقاظ علما و اثبات کملا و معاریف نجبا و صاحب فضل وافر و نبل ماهرست نور الدّین علی بن محمد بن احمد المالکی المعروف بابن صبّاغ در فصول مهمّه فی معرفة الأئمّة از کتاب او کفایة الطّالب نقل نموده و او را بلفظ امام حافظ ستوده چنانچه گفته و من کتاب کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب

ص:357

تالیف الامام الحافظ أبی عبد اللّه محمّد بن یوسف الکنجیّ الشافعی عن عبد اللّه بن عبّاس رضی اللّه عنهما انّ سعید بن جبیر کان یقوده الخ و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی نیز او را بلفظ شیخ و حافظ ستوده و تصریح بشافعیّت او مثل ابن الصبّاغ نموده چنانچه در کشف الظّنون عن اسامی الکتب و الفنون گفته کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب للشیخ الحافظ أبی عبد اللّه محمّد بن یوسف بن محمّد الکنجی الشافعی المتوفّی سنة 658 و نیز در کشف الظنون گفته البیان فی اخبار صاحب الزمان للشیخ أبی عبد اللّه محمّد بن یوسف الکنجی المتوفی سنة 658 ثمان و خمسین و ستمائة و لقب حافظ که ابن صباغ و صاحب کشف الظّنون محمد بن یوسف کنجی را بان ملقب ساخته اند لقب عظیم و مدح فخیم ست سابقا عظمت و جلالت این لقب در ترجمۀ ابن مردویه شنیدی و ذهبی در تذکرة الحفّاظ بترجمۀ ابو بکر محمد بن احمد بن محمد بن یعقوب محدث جرجرایا گفته و الحافظ اعلی من المفید فی العرف کما انّ الحجّة فوق الثقة و لقب شیخ که صاحب کشف الظنون کنجی را ستوده نیز از القاب جلیله و صفات جمیله است که در اصطلاح اهل حدیث استاد کامل را می گویند چنانچه حاجی محمّد بلخی خلیفه سیّد علی همدانی در شرح شمائل ترمذی گفته قال الشیخ الحافظ گفت شیخی که حافظ ست و شیخ در اصطلاح اهل حدیث استاد کامل را می گویند و حافظ کسی را می گویند که محیط باشد علم او بصد هزار حدیث از روی متن و اسناد و مخفی نماند که صاحب کشف الظّنون از احلّه مشاهیر و اکابر نحاریرست و اعظم سنّیه بافادات او جابجا تمسّک می نمایند غلام علی آزاد که فضائل و مناقب او از اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان و غیره ظاهرست در سبحة المرجان فی آثار هندوستان گفته الفصل الثانی فی ذکر العلماء اعلی اللّه مراتبهم قال صاحب

ص:358

کشف الظنون و هو الفاضل الحاجّ المعروف بالکاتب الجلبیّ الاستنبولی المتوفّی سنة سبع و ستّین و الف و من الغریب الواقع انّ علماء الملّة الاسلامیّة فی علوم الشرعیّة و العقلیّة اکثرهم من العجم الخ و فاضل معاصر مولوی حیدر علی نیز تمسّک بافادات صاحب کشف الظنون نموده چنانچه در منتهی الکلام نیز تمسّک بافادات صاحب کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون بوضوح گفته و از افادات صاحب کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون بوضوح می انجامد که جمعی از متبحرین بتخریج احادیث کتاب مذکور کمر همّت بر میان جان بسته اند حیث قال و خرّج احادیث الهدایة فقط مع اسانیدها حافظ عصره و وحید دهره الشهاب احمد بن حجر العسقلانی المحدّث الحافظ المتوفّی سنة اثنتین و خمسین و ثمانمائة فی مؤلف متوسّط الحجم سمّاه بالدرایة فی منتخب احادیث الهدایة و ذکر فیه انه استوعب ما وجده فیه من الاحادیث و الاثار و نظر فی اسانیده و کان شافعی المذاهب منصفا قلیل الاعتراض بین دلیل مذهبه و دلیل مذهب الحنفیّة و ذکر ما وقع فیه الخلاف بین الأئمّة الکرام الاسلاف من غیر اعتراض و لا تشنیع بل بطریق الانصاف و بوّبه ابوابا و ذکر فی کلّ باب ما یناسبه من الآثار الی غیر ذلک و هذا مؤلّف مقبول و علّق المولی ابو السعود بن محمّد العمادی علیه حاشیة ذکر فیها جلّ الاحادیث الّتی اخذ بها الامام الاعظم الهمام الافخم ابو حنیفة النّعمان العلم الربّانی فرغ من تالیفها سنة اثنتین و تسعمائة و لقد اجاد فیها و افاد و سلک طریق السداد من غیر تعنّت و عنادا. . و قال فیه ایضا و خرّج احادیثه الشیخ محیی الدین عبد القادر

ص:359

محمّد القرشیّ المصری المتوفّی سنة سبع و ثلاثین و سبعمائة فی مؤلّف لطیف سمّاه التّفریعات لاحادیث الهدایة البیّنات و اشتهر اسمه بالعنایة فی معرفة احادیث الهدایة انتهی و قال فیه ایضا و خرّج احادیثه محیی الدّین عبد القادر القرشیّ المتوفی سنة 775 خمس و سبعین و سبعمائة فی مؤلّف ضخم الحجم سمّاه العنایة و نیز در منتهی الکلام گفته امّا رابعا پس از آنکه درین ایّام خجسته آغاز و فرخنده انجام چندی دیگر از مجلّدات شروح صحیح بخاری که در صحّت و اعتبار آن هرگز ریبی پیرامون خواطر محدثین نمی گردد خاصّة مجلدی از شرح کرمانی بمحض تائید آسمانی بهم رسید که از نظر شارح مؤلّف جزاه اللّه خیر الجزاء و اوصله الی احسن ما تمنّاه گذشته و بسیاری از محدثین ثقات بر آن علامات توثیق نوشته اند هر گاه بمطالعه آن مشرف شدم معلوم شد که شارح کرمانی در شرح این حدیث جابجا تحقیق علاّمه خطابی را که شرح او مسمّی باعلام السنن بتصریح صاحب کشف الظّنون بر دیگر شروح متقدمست و وفاتش در سنه سه صد و هشتاد و هشت اتفاق افتاده مطمح نظر دارد و در مقامات متعدّده عبارات او را بطور سند می آرد عبارت مقام اوّل که متعلق بغرضست آنکه قال الخطابی لم یرد بقوله مرتدّین الرّدة عن الاسلام و لذلک قیّده علی اعقابهم و معناه التخلّف عن الحقوق الواجبة کقوله ارتدّ فلان علی عقبیه إذا رجع الی وراءه و لم یرتدّ بحمد اللّه احد من اصحابه انّما ارتدّ قوم من جفاة الاعراب الّذین دخلوا فی الاسلام رغبة و رهبة کعیینة بن حصین و نحوه انتهی و عبد اللّه بن محمّد المطیری هم تمسّک بافادات گنجی نموده و او را بلقب شیخ یاد نموده چنانچه در ریاض زاهره

ص:360

فی فضل آل بیت النّبی و عترته الطّاهرة گفته قال الشیخ ابو عبد اللّه محمّد بن یوسف بن محمّد الکنجیّ الشافعیّ فی کتابه البیان فی اخبار صاحب الزّمان من الدلالة علی کون المهدیّ حیّا باقیا من غیبته الی الآن و انّه لا امتناع فی بقائه بقاء عیسی بن مریم و الحضر و الیاس و ابلیس اللّعین من اعداء اللّه تعالی و هؤلاء قد ثبت بقاؤهم بالکتاب و السّنّة و نیز مطیری در ریاض زاهره گفته و جمع الحافظ ابو نعیم اربعین حدیثا فی المهدیّ و صنّف الشیخ ابو عبد اللّه محمّد بن یوسف بن محمّد الکنجیّ الشافعیّ فی ذلک کتابا سمّاه بالبیان فی اخبار صاحب الزّمان

23-محب طبری

وجه بست و سوم از وجوه ابطال انکار مخاطب جلیل الفخار آنکه محبّ الدّین احمد بن عبد اللّه بن محمّد طبری حدیث تشبیه را روایت نموده چنانچه در ریاض النضره فی فضائل العشره که در اوّل آن گفته امّا بعد فان اللّه عزّ و جلّ قد اختار لرسوله صلّی اللّه علیه و سلّم اصحابا فجعلهم خیر الانام و اصطفی من اصحابه رضی اللّه تعالی عنهم جملة العشرة الکرام فرضیهم لعشرته و موالاته و فضّلهم بالانضمام إلیه مدّة حیاته و انعم علیهم بما اولاهم من اصناف موجبات کریم کرمه و اسعدهم بما سلف لهم فی سابق قدیم قدمه و اشقی قوما بارتکاز اهویتهم فی الخوض فی امرهم فیما لا یعنیهم و اجترائهم علی الاقدام علی التّنقص بهم و وصفهم بما لیس فیهم الی ان قال فما للجاهل الغبیّ و لهم و قد اخبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّه سیغفر لهم و ما للمتعامی و تاویل ما ورد فی شانهم و تحریفه بعد

قوله صلّی اللّه علیه و سلم لو انفق احدکم مثل احد ذهبا ما بلغ مدّ أحدهم و لا نصیفه فالحمد للّه ان

ص:361

عصمنا من هذه الورطة العظیمة و وفقنا بحبّ جملتهم الی سلوک الطریقة المستقیمة ثم الحمد للّه ان الهم جمع هذا المولّف فی مناقبهم و الاعلام بما وجب من التعریف بشرف قدرهم و علوّ مراتبهم و تدوین بعض ما روی من عظیم ماثرهم و ابراز طرف ما ذکر من عمیم مذاخرهم من کتب ذوات عدد علی وجه الاختصار و حذف السند لیسهل علی الناظر تناوله و یقرب علی الطالب فیه ما یحاوله عازیا کل حدیث الی الکتاب المخرج منه منبّها علی مؤلّفه و من اخذ عنه تفصّیا عن عهدة الارتیاب فی النقل و اعتمادا علی اولی السّابقة من اهل العلم و الفضل مبتدیا بذکر ما شملهم علی طریقة التّضمّن ثم بما اختص بهم علی وجه المطابقة و التعین ثمّ بما ورد فیما دون العشرة و ان انضمّ إلیهم من لیس منهم ثم بما اختص بالاربعة الخلفاء و لم یخرج عنهم ثم بما زاد علی الاربعة علی واحد ثم بما ورد فی فضائل کل واحد واحد و ادرجت جملة ذلک فی قسمین در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید ذکر شبهه أی شبه علی علیه السلام بخمسة من الأنبیاء علیهم السلام فی مناقب لهم

عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی بن عمران فی بطشه فلینظر الی علی بن أبی طالب اخرجه القزوینی الحاکمی

و عن ابن عباس رضی اللّه عنهما انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال من أراد ان ینظر الی ابراهیم فی حلمه و الی نوح فی حکمه و الی یوسف فی جماله فلینظر الی علی بن أبی طالب اخرجه الملاّ فی سیرته فهذا المحبّ الطّبری قد سل الطّبر لجزّ راس کل منکر متکبّرا شرّ

ص:362

و اظهر انّ الجاحد اوقح من نکث و غدر و اصفق من اخفر فصدق علیه قوله تعالی إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اِسْتَکْبَرَ فَقالَ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ إِنْ هذا إِلاّ قَوْلُ اَلْبَشَرِ سَأُصْلِیهِ سَقَرَ وَ ما أَدْراکَ ما سَقَرُ لا تُبْقِی وَ لا تَذَرُ لَوّاحَةٌ لِلْبَشَرِ عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ و باید دانست که کتاب ریاض النضرة فی فضائل العشرة از کتب مشهوره معتبره و اسفار معروفه معتمده است مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون ذکر آن باین نهج نموده ریاض النضرة فی فضائل العشرة لمحبّ الدّین احمد بن عبد اللّه بن محمّد الطّبری الشّافعی المکّیّ سنة 694 اربع و تسعین و ستمائة اوّله الحمد للّه الّذی یختصّ برحمته من یشاء الخ ذکر انّه جمع ما یروی فیهم فی مجلد بحذف الاسانید من کتب عدیدة و شرح غریب الحدیث فی خلاله عازیا کل حدیث الی کتاب و قدّم مقدّمة فی اسماء و کنی و ذکر اوّلا الاحادیث الجامعة ثم ما اختص بالاربعة ثم سماه کما ورد و اورد فضل کل واحد و ادرج جملة ذلک فی قسمین الاول فی مناقب الاعداد و الثانی فی مناقب الآحاد و منه انتقی الشیخ زین الدین عمر بن احمد الشمّاع الحلبی المتوفی سنة 936 ست و ثلثین و تسعمائة کتاب مسمی بالدر الملتقط و حسین بن محمد بن حسن دیاربکری ریاض النضره را از کتب معتبره که ماخذ کتاب او که آن را تحفه اخوان برره گردانیده می باشد شمرده چنانچه در خمیس فی احوال النفس النفیس گفته امّا بعد فیقول المستوهب من اللّه ذی المنن العبد الضعیف حسین بن محمد بن الحسن الدّیاربکری غفر اللّه له و لوالدیه و نولهم کرامة لدیه هذه مجموعة فی سیر سیّد المرسلین و شمائل خاتم النّبیّین

ص:363

صلّی اللّه علیه و سلّم و علی آله و اصحابه اجمعین انتخبتها من الکتب المعتبرة تحفة للاخوان الکرام البررة و هی التفسیر الکبیر و الکشّاف الی ان قال و ذخائر العقبی لمحبّ الدّین الطبری و السّمط الثمین له و خلاصة السّیر له و الرّیاض النضرة له الخ و خود مخاطب در رساله اصول حدیث ذکر ریاض النضره نموده چنانچه گفته و احادیث مناقب و مثالب را علم مناقب گویند درین باب نیز تصانیف متعدده و متنوّعه واقع شده و بعضی محدّثین بالخصوص مناقب بعضی از آل و اصحاب را جدا نوشته اند برای غرضی که متعلق شد بان مثل مناقب قریش و مناقب الانصار و مناقب العشرة المبشرة که تصنیف محبّ طبریست مسمی بریاض النضرة فی مناقب العشرة و ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی و نیز مخاطب نبیل در مقام اثبات رضای حضرت فاطمه از أبی بکر خلافا لما فی صحیح البخاری و غیره دست بروایت ریاض النّضرة و امثال آن زده چنانچه بجواب هجران حضرت فاطمه علیها السلام أبی بکر را بسبب منع فدک در همین کتاب تحفه گفته انا روایات اهل سنت پس در مدارج النبوة و کتاب الوفاء بیهقی و شرح مشکاة موجودست بلکه در شرح مشکاة شیخ عبد الحق نوشته ست که ابو بکر صدیق بعد ازین قضیّه بخانه زهراء رضی اللّه عنها رفت و در گرمی آفتاب بر در بایستاد و عذر خواهی کرد و حضرت زهراء راضی شد و در ریاض النضرة نیز این قصّه بتفصیل مذکورست و در فصل الخطاب بروایت بیهقی از شعبی نیز همین قصّه مرویست و ولی اللّه والد ماجد مخاطب از ریاض النضره در ازالة الخفا جابجا نقل می کند و استدلال و احتجاج بروایات آن می نماید چنانچه در مناقب أبی بکر گفته و از آنجمله آنست که چون آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم در موسم حج خود را بر احیاء عرب عرض کردند تا کدام یک از ایشان بسعادت نصرت فائز شوند صدیق اکبر در هر عرضه رفیق انحضرت

ص:364

صلی اللّه علیه و سلم و متولی جواب سؤال بوده است در ریاض نضره این قصّها بروایت حضرت مرتضی مذکورست و نیز در ازالة الخفا گفته از آنجمله آنست که چون نازل شد فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم خواستند که در جماعت قریش اظهار توحید و ابطال شرک فرمایند حضرت صدیق التماس نمود که تعصّب قریش بمرتبه ایست که بمجرّد سماع این کلمات بایذا خواهند برخاست این خطبه را بمن باید گذاشت بعد از ان بامر انحضرت صلّی اللّه علیه و سلّم خطبه عجیبه برخواند و کفار باین سبب چه ایذاها که ندادند و آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم از دست آنها خلاصی یافت و این قصّه در ریاض النضره بطول هر چه خوبتر مذکورست و این اول خطبه بود که در اسلام خوانده شد و خواندن این قصّه ماجریات عشق را شرح می دهد و نیز در ازالة الخفا در مناقب عمر گفته و از آنجمله رعایت صله اقارب آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم بابلغ وجود می فرمود فی الرّیاض عن الزهری قال کان عمر إذا اتاه مال العراق او خمس العراق لم یدع رجلا من بنی هاشم عزبا الاّ زوّجه و لا رجلا لیس له خادم الاّ خادمه و نیز در ازالة الخفا در مناقب عمر گفته و از آنجمله آنکه تفحص خانهای مسلمان می کرد اگر در تدبیر منزلی خللی می دید اصلاح آن می فرمود فی الریاض النّضرة ان رجلا من الموالی خطب الی رجل من قریش اخته و اعطاها مالا جزیلا فابی القرشیّ من تزویجها فقال عمر ما منعک ان تزوّجه فان له صلاحا و قد احسن عطیة اختک فقال القرشی یا امیر المؤمنین انّ لنا حسبا لیس لها بکفو فقال عمر لقد جاءک بحسب الدنیا و الآخرة امّا حسب الدنیا فالمال و امّا حسب الآخرة فالتقوی زوّج الرجل ان کانت المرأة راضیة فراجعها اخوها فرضیت فزوّجها منه و فاضل معاصر

ص:365

مولوی حیدر علی در منتهی الکلام بعد نقل روایتی از ما ثبت بالسّنة گفته و مشاهده روایات صاحب ریاض النضره فی مناقب العشره از اهلبیت نبوی تاکید مبانی این مدعا می کند و نیز در منتهی الکلام ریاض النّضرة را مثل صحیح بخاری شاهد عادل قرار داده چنانچه گفته بالجمله مبنای این همه تاویل و توجیه که ذکر کردیم بر آنست که رقت صدیق رضی اللّه عنه از روایات فریقین در ما سبق بوضوح انجامیده و مجدّدا آنکه او را بجهت کثرت گریه و زاری بکّاء می گفتند چنانچه مطالعه صحیح بخاری و دیگر کتب احادیث مثل ریاض النضره شاهد عدل بر آنست و نیز در منتهی الکلام گفته و اگر از دیگر کتب اهل حق که تالیف آن برای مناقب اصحاب و اهلبیت و موافقت و مصافات میانه ایشان خاصّه واقع شده مانند کتاب الموافقة و ریاض النضره و تالیفات محدّثین حذّاق و حفاظ جمع روایات صورت بندد کتابی ضخیم پیش از هزار جزو می باید پرداخت نیز محبّ طبری در ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی که در اوّل آن گفته امّا بعد فانّ اللّه تعالی قد اصطفی محمّدا ص علی جمیع من سواه و خصّه بما انعمه به من فضله الباهر و حباه و اعلی منزلة من انتمی إلیه سببا او نسبة و رفع مرتبة من انطوی علیه نصرة و صحبة و الزم مودّة قرباه کافّة بریّته و فرض محبّة جمیع اهل بیته المعظم و ذریّته لا جرم سنح بالخاطر تدوین ما ورد فی مناقبهم و تبیین ما روی فی شریف قدرهم و علو مراتبهم و تتبع ما نقل فی عظیم فخرهم الفاخر و جمع ما ظفرت به من عمیم فضلهم الباهر و لم لا و هم هالة قمر الکون و طفاوة شمس البریّة و اغصان دوحة الشرف و فروع اصل الانوار النبویة اعاد علینا من علوم

ص:366

سنا برکتهم کما اعاذنا من جهل علوّ درجتهم و غمر فی غفرانه ذنوبنا بحرمتهم کما غمر باحسانه قلوبنا بمحبّتهم و احسن مآلنا بجاههم علیه کما علق اعمالنا بالتوسّل إلیه و سمیته کتاب ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی من کتب ذوات اعداد علی وجه الاختصار و حذف الاسناد عازیا کلّ حدیث الی کتابه تفصّیا عن عهدة الارتیاب و تسهیلا علی طلابه و اللّه اسال ان یجعل ذلک وسیلة الی جنات النعیم و ذریعة الی درک الفوز العظیم و تحقیق الامل فیه لدیه فانه ولّی ذلک و القادر علیه و رتبته علی قسمین قسم یتضمّن ما جاء فیهم علی وجه العموم و الاجمال و قسم یتضمّن ذلک علی وجه التخصیص و تفصیل الاحوال روایت نموده چنانچه می فرماید ذکر شبه علیّ رضی اللّه عنه بخمسة من الأنبیاء

عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی فی بطشه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب اخرجه ابو الخیر الحاکمی

و عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی ابراهیم فی حلمه و الی نوح فی حکمه و الی یوسف فی جماله فلینظر الی علی بن أبی طالب اخرجه الملاّ فی سیرته و مخفی نماند که ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی از کتب شهیره ممدوحه و مؤلفات حمیده مقبوله است مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون گفته ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی مجلد لمحبّ الدّین احمد بن عبد اللّه الطبریّ المتوفّی سنة 694 اربع و تسعین و ستمائة و مولوی صدیق حسن خان در اتحاف النبلاء گفته ذخائر العقبی

ص:367

فی مناقب ذوی القربی مجلدیست از محبّ الدّین احمد بن عبد اللّه الطبری المتوفّی سنة 694 اربع و تسعین و ستمائة و کامش از نامش پیداست و محمّد بن علی بن محمّد شوکانی در اتحاف الکابر باسناد الدفاتر گفته ذخائر العقبی فی فضائل ذوی القربی للطبری ارویه بالاسناد المتقدّم فی تفسیر الثعلبی و محمّد عابد بن علی السندی در حصر الشارد گفته و امّا ذخائر العقبی فی فضائل ذوی القربی فارویه بالسند المتقدّم فی انوار التنزیل الی الحافظ ابن الربیع عن الزّین الشّرجی عن نفیس الدّین سلیمان بن ابراهیم بن عمر العلوی عن ابیه عن احمد بن أبی الخیر بن منصور الشماخی عن مؤلّفها أبی العبّاس محبّ الدّین احمد بن عبد اللّه بن محمّد بن أبی بکر الطبری و حسین بن محمد بن حسن دیاربکری آن را از کتب معتبره شمرده کما سبق و محمد بن اسماعیل الامیر ذخائر العقبی را اجل معتمد خود دانسته چنانچه در روضه ندیه گفته و بعد فان من اشرقت علی ذهنه شمس الآثار النبویّة فسرّح طرف فکره فی ریاض حدائقها الوردیّة اهتدی بما فاض من مصباح مشکاة النبوة من انوار معارفها الّتی هی للعارفین مجلوّة الی معرفة ما فضل اللّه به بعض عباده علی الجماهیر و خصّ بعض افرادهم بما لم ینله الجمّ الغفیر کما خصّ امیر المؤمنین ابا الحسن کرم اللّه وجهه بفضائل قد عرفها کل ذی عقل فضلا عمن شارف علی العلم او سلک نهجه و انّه لما کان حبّه علامة اهل الایمان کما ثبتت به صحاح الاخبار عند أئمّة ذلک الشأن و کان مدحه مما تحلی به صحائف الحسنات و ینال به رفیع الدرجات احببت ان اعدّ من مادحی ذلک الجناب و ان اتسلق إلیه بابیات لانال جزیل الثواب فتطفلت بابیات اشتملت علی قطرة

ص:368

من فضائله بل احقر من القطرة و هیهات ان یحدث ناظم او ناثر باحصائها فکره فقد ثبت عن أئمّة الآثار انه لم یرد فی حق احد من الصّحابة رضی اللّه عنهم بالاسانید الخیار اکثر ما ورد فی حقّ امام الابرار فاحصاؤها بعجز عنه بطون الاسفار الی ان قال و اجلّ معتمدی ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی لامام السّنّة و حافظها محبّ الدّین احمد بن عبد اللّه الطبری رح و جمع الجوامع للامام الحافظ جلال الدّین السّیوطی رحمه اللّه و ربّما انقل عن غیرها من کتب الحدیث و نقلت شیئا یسیرا من محاسن الازهار للعلامة الفقیه الشّهید حمید بن احمد المحلّی رحمه اللّه و سمّیته الروضة النّدیة شرح التحفة العلویّة و من اللّه نستمد الهدایة فی کلّ بدایة و نهایة و خود مخاطب ذخائر العقبی در رساله اصول حدیث ذکر نموده چنانچه گذشته و بالاتر از همه آنست که احمد بن الفضل بن محمّد با کثیر در وسیلة المآل فی عدّ مناقب الآل گفته و قد اکثرت العلماء فی هذا الشأن و جمعت من جواهر مناقبهم الشریفة ما یجمّل به جید الزمان و من آخره اجمعت فی ذلک التالیف و انفع ما نقلت منه فی هذا التصنیف کتاب جواهر العقدین فی فضل الشرفین لعلامة الحرمین السّیّد علی السّمهودی تغمّده اللّه برحمته فمن ذخائر العقبی فی فضل ذوی القربی یحق له ان یکتب بماء العین لعلامة الحجاز الشریف محقق دهره و حافظ عصره المحبّ الطّبری لا زال الثناء علیه یحیی ذکره و قدس اللّه سره و کتاب استجلاء ارتقاء الغرف یحبّ اقرباء الرّسول ذوی الشّرف لحافظ عصره السّخاوی نوّر اللّه ضریحه و احل فی غرف الجنان روحه و کتاب حسن السریرة فی حسن السّیرة لصاحبنا

ص:369

و عمدتنا سیبویه زمانه مفرد وقته و اوانه محقق العصر نادرة الدّهر خلاصة ذوی الفخر الغنی عن الاطناب بتعداد الالقاب و الصّفات بما خصّه اللّه تعالی به من نعوت الکمال و جزیل الهبات مولانا الامام العلامة عبد القادر بن محمّد الطّبری الحسینی الخطیب الامام بالمسجد الحرام لا زالت المشکلات تنجلی بوجوده و لا برح جید العلوم یتحلّی بجواهر عقوده ازین عبارت ظاهرست که حقیق آنست که نوشته شود ذخائر العقبی بماء عین و نیز ذخائر العقبی از جمله مصنفات علماست که جمع کرده اند در ان از جواهر مناقب اهلبیت علیهم السلام آنچه تجمیل جید زمان بان حاصل شود و باید دانست که محبّ الدّین طبری عالم جلیل القدر و محدّث عظیم الفخار و عارف آثار و خبیر اخبار و امام صالح و زاهد کبیر الشان و مدرّس منیع المرتبه و مفتی رفیع المکانست آنفا دریافتی که محمد بن اسماعیل او را بامام السّنّة و حافظ ان ملقّب نموده و احمد بن الفضل باکثیر او را علاّمه حجاز شریف و محقّق دهر و حافظ عصر خود دانسته و فقره بلیغه لا یزال الثناء یحیی ذکره و قدس اللّه سره در مقام دعا در حق او بر زبان آورده و ذهبی در تذکرة الحفّاظ گفته المحبّ الامام المحدّث المفتی فقیه الحرم محبّ الدین ابو العبّاس احمد بن عبد اللّه بن محمّد بن أبی بکر الطّبری ثم المکی الشافعی مصنّف الاحکام ولد سنة خمس عشرة و ستمائة و سمع من أبی الحسن بن المقیر و ابن الحمیری و شعیب الزعفرانیّ و عبد الرحمن بن أبی حرمی و جماعة و تفقه و درس و افتی و صنّف و کان شیخ الشافعیّة و محدّث الحجاز روی عنه الدمیاطی من نظمه و ابو الحسن بن العطار و ابو محمد بن البرزالی و آخرون و کان اماما صالحا زاهدا کبیر الشأن روی عنه ایضا ولده قاضی مکة جمال الدّین محمّد و حفیده الامام مجد الدّین

ص:370

قاضی مکّة و کتب الیّ بمرویاته توفی فی جمادی الاولی سنة اربع و تسعین و ستمائة و نیز ذهبی در معجم مختص گفته احمد بن عبد اللّه بن محمد الامام الحافظ المفتی شیخ الحرم محبّ الدّین ابو العبّاس الطّبری ثم المکی الشافعی مصنّف الاحکام الکبری کان عالما عاملا جلیل القدر عارفا بالآثار و من نظر فی احکامه عرف محلّه من العلم و الفقه عاش ثمانین سنة و کتب الیّ بمرویاته توفی فی سنة ثلاث و سبعین و کان جد ابیه الشیخ ابو بکر بن محمّد بن ابراهیم الطبرستانی هو الّذی جاوز فی حدود الثمانین و خمسمائة فجاءه سبعة اولاد و تناسلوا و فیهم علماء و فضلاء و کان للمحبّ ولد و هو الفقیه جمال الدّین محمّد سمعه من ابن الحمیری و اجاز لی مرویّاته مع والده و مات عام موت الوالد نعم و المحبّ سمع من أبی الحسن بن المقیر و شعیب الزعفرانی و بهاء الدّین بن الحمیری و طائفة اخذ عنه اولاده و ابو الحسن بن العطّار و ابو محمّد البرزالی و جماعة توفی فی رمضان سنة 694 و قیل بل فی جمادی الاخری منها و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در سنة اربع و تسعین و ستّمائة گفته و المحبّ الطّبری شیخ الحرم ابو العبّاس احمد بن عبد اللّه بن محمّد بن أبی بکر بن محمّد بن ابراهیم المکّی الشافعیّ الحافظ ولد سنة خمس عشرة و ستمائة و سمع من ابن المقیر و جماعة و صنّف کتابا حافلا فی الاحکام فی عدة مجلّدات توفی فی ذی القعدة و نیز ذهبی در دول الاسلام در سنه مذکوره گفته و شیخ الحرم الحافظ الفقیه محبّ الدّین احمد بن عبد اللّه الطبری مصنّف الاحکام عن سبع و سبعین سنة و عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی در تتمة المختصر فی اخبار البشر در سنه مذکوره گفته و شیخ الحرم الحافظ

ص:371

محبّ الدّین احمد بن عبد اللّه الطبری مصنّف الاحکام و له تسع و سبعون سنه و عبد الرّحیم بن الحسن الاسنوی در طبقات شافعیّه گفته محبّ الدّین ابو العبّاس احمد بن عبد اللّه بن محمّد الطبری ثم المکّی شیخ الحجاز کان عالما عاملا جلیل القدر عالما بالآثار و الفقه اشتغل بقوص علی الشیخ مجد الدّین القشیری و شرح التنبیه و الّف کتابا فی المناسک و کتابا فی الالغاز و کتابا نفیسا فی احادیث الاحکام ولد یوم الخمیس سابع عشر من جمادی الآخرة سنة خمس عشرة و ستمائة و توفّی فی سنة اربع و تسعین و قیل فی ذی القعدة و قیل غیر ذلک و عبد الوهاب بن علی السّبکی در طبقات شافعیه گفته احمد بن عبد اللّه بن محمّد بن أبی بکر بن محمّد بن ابراهیم الحافظ ابو العباس محبّ الدّین الطّبری ثم المکّیّ شیخ الحرم و حافظ الحجاز بلا مدافعة مولده سنة خمس عشرة و ستمائة فی جمادی الآخرة سمع ابن المقیر و ابن الحمیری و غیرهما روی عنه البرزالی و غیره و تفقه بقوص علی الشیخ مجد الدّین القشیری والد شیخ الاسلام تقی الدّین و صنّف التصانیف الجیّدة منها فی المذهب و الاحکام الکتاب المشهور المبسوط دلّ علی فضل کبیر و له مختصر فی الحدیث ایضا رتّبه علی ابواب التنبیه و له کتاب فی فضل مکّة حافل و له شرح علی التنبیه مبسوط فیه علم کثیر استدعاه المظفر صاحب الیمن لیسمع منه الحدیث فتوجّه إلیها من مکّة و اقام عنده مدّة و فی تلک المدّة نظم قصیدة التشوّق الی مکة الخ و خلیل بن ایبک صفدی در وافی بالوفیات گفته احمد بن عبد اللّه بن محمّد بن أبی بکر بن محمّد بن ابراهیم شیخ الحرم محبّ الدّین ابو العبّاس الطّبریّ المکّی الشافعیّ الفقیه الزّاهد المحدّث

ص:372

ولد سنة خمس عشرة و سمع من ابن المقیر و شعیب الزعفرانی و ابن الحمیری و المدینی و عبد الرحمن بن أبی حرمی العطار و جماعة و درس و افتی و کان شیخ الشافعیّة و محدّث الحجاز و صنّف کتابا کبیرا الی الغایة فی الاحکام فی ستّ مجلّدات و تعب علیه مدّة الخ و عبد الرّحمن بن أبی بکر السیوطی در طبقات الحفاظ گفته المحبّ الطّبری الامام المحدّث فقیه الحرم ابو العبّاس احمد بن عبد اللّه بن محمد بن أبی بکر المکّی الشّافعیّ مصنّف الاحکام الکبری و شیخ الشافعیة و محدّث الحجاز ولد سنة 615 و سمع من ابن المقیر و ابن الحمیری و شعیب الزعفرانی و کان اماما زاهدا صالحا کبیر الشأن مات فی جمادی الآخرة سنة 694 و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل بعد ذکر روایتی که آخرش این ست و کان علیّ علیه السّلام و الرحمة و الرضوان اصغر من جعفر بعشر سنین و کان جعفر اصغر من عقیل بعشر سنین گفته رواه شیخ الحرم و الامام المحترم الحافظ المحدّث المفتی الفقیه البارع الورع المدرس النبیه مقدّم الشافعیّة فی الحجاز و کان ذا جاه عظیم و اعتزاز ذو التصانیف الکثیرة و الفضائل الشهیرة محبّ الدّین ابو العبّاس احمد بن عبد اللّه بن محمّد بن أبی بکر المکی الطبری فی کتابه ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی و عبد الغفار بن ابراهیم العکی العدثانی الشافعی در عجالة الراکب گفته احمد بن عبد اللّه شیخ الحرم محبّ الدّین الطبری المکی درس و افتی و من تصانیفه الاحکام المبسوط و رتّب کتاب جامع الاسانید و شرح التنبیه و الّف کتابا فی المناسک و کتابا فی الالفاظ و الرّیاض النضرة فی فضائل العشرة و السّمط الثمین فی فضائل امّهات المؤمنین و ذخائر العقبی فی فضائل ذوی القربی

ص:373

و محمد بن اسماعیل الامیر در آخر روضه ندیّه گفته و لعله یقول قائل قد اکثرتم من النقل عن الطبری و من الطبری و یشتاق الی معرفة شیء من اوصافه لیکون اقرّ لعینه فی قبول ما اسند إلیه قال الحافظ الذهبی فی تذکرة الحفّاظ ما لفظه المحبّ الطّبری هو الامام المحدّث الفقیه فقیه الحرم محبّ الدّین ابو العبّاس احمد بن عبد اللّه بن محمّد بن أبی بکر الطّبری ثم المکی الشافعی مصنّف الاحکام الکبری ولد سنة خمس عشرة و ستمائة و سمع من أبی الحسن بن المقیر و ابن الحمیری و شعیب الزعفرانی و عبد الرّحمن بن أبی حرمی و جماعة و تفقه و درس و افتی و صنّف و کان شیخ الشافعیة و محدّث الحجاز و روی عنه الدمیاطی من نظمه و ابو الحسن بن العطار و ابو محمّد البرزالی و آخرون و کان اماما صالحا زاهدا کبیر الشأن روی عنه ایضا ولده قاضی مکّة جمال الدّین محمّد و حفیده الامام نجم الدّین قاضی مکّة و کتب الیّ بمرویّاته توفی فی جمادی الآخرة سنة اربع و تسعین و ستمائة و احمد بن عبد القادر عجیلی در ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآل گفته هذا الّذی قرّره الاجلّة و المقتضی و لازم الادلّة و ذلک انّ اجلّة العلماء لما صرّحت لهم الادلّة بهذه الخصوصیات لاهل البیت الشریف قرّروا ذلک و حرّروه مثل السیّد علی السّمهودی امام اهل السّنّة فی جواهره و الحافظ الطبری الشافعیّ فی ذخائره و الحجّة الزرندی الشافعیّ فی معالمه و شیخ الاسلام ابن حجر الشافعی فی صواعقه و جلال الدّین السیوطی الشافعی فی الثغور الباسمة فی مناقب السّیدة فاطمة و احیاء المیت فی ذکر اهل البیت و السّمطین فی السبطین و اسنی المطالب فی فضائل علی بن أبی طالب

24-سید علی همدانی

وجه بست و چهارم از وجوه

ص:374

ابطال ردّ و انکار مخاطب عمدة الاخیار آنکه سیّد علی بن شهاب الهمدانی حدیث تشبیه را بوجه اوفی و ابلغ و اعلی و اسبغ و اسنی و اکمل و ابهی و اجمل که از ان اجتماع نود خصلت از خصال جمیله و خلال جلیله انبیای کرام علیهم السلام در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه آلاف التحیة و السلام من اللّه الملک العلام ظاهر و باهرست روایت نموده چنانچه در کتاب مودّة القربی که عظمت و جلالت مرویات آن از خطبه اش ظاهرست که آن را از جواهر اخبار و لآلی آثار دانسته و از حق تعالی امید نموده که آن را وسیله او باهلبیت علیهم السلام و نجات او بسبب این حضرات گرداند و نیز دعای حفظ خود از خبط و خلل در قول و عمل و عدم تحویل بسوی ما لم ینقل نموده حیث قال الحمد للّه علی ما أنعمنی اولی النّعم و الهمنی مودّة حبیبه جامع الفضائل و الکرم الذی بعثه اللّه رسولا الی کافّة الامم محمّد الامّی العربیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و بعد فقد قال اللّه تعالی قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی

و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم احبّوا اللّه لما ارفدکم من نعمه و احبّونی لحبّ اللّه و احبّوا اهل بیتی لحبّی فلمّا کان مودة آل النّبیّ مسئولا عنها حیث امر اللّه تعالی حبیبه العربیّ بان لا یسأل عن قومه سوی المودّة فی القربی و انّ ذلک سبب النجاة للمحبّین و موجب وصولهم إلیه و الی آله علیهم السلام کما

قال علیه السّلام من احبّ قوما حشر فی زمرتهم و ایضا

قال علیه السلام المرء مع من احبّ فوجب علیّ من طلب طریق الوصول و منهج القبول محبّة الرّسول و مودّة اهل بیت البتول و هذه لا تحصل الا بمعرفة فضائله فضائل آله علیهم السلام و هی موقوفة علی معرفة ما ورد

ص:375

فیهم من اخباره علیه السلام و لقد جمعت الاخیار فی فضائل العلماء و الفقراء اربعینات کثیرة و لم تجمع فی فضائل اهل البیت الاّ قلیلا فلذا و انا الفقیر الجانی علی العلوی الهمدانی اردت ان اجمع فی جواهر اخباره و لآلی آثاره مما ورد فیهم مختصرا موسوما بکتاب المودة فی القربی تبرکا بالکلام القدیم کما فی مامولی ان یجعل اللّه ذلک وسیلتی إلیهم و نجاتی بهم و طویته علی اربعة عشر مودّة و اللّه یعصمنی من الخبط و الخلل فی القول و العمل و لم یحوّل قلمی الی ما لم ینقل بحقّ محمّد و من اتّبعه من اصحاب الدّول می فرماید

عن جابر رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من أراد ان ینظر الی اسرافیل فی هیبته و الی میکائیل فی رتبته و الی جبرئیل فی جلالته و الی آدم فی سلمه و الی نوح فی حسنه و الی ابراهیم فی خلّته و الی یعقوب فی حزنه و الی یوسف فی جماله و الی موسی فی مناجاته و الی ایّوب فی صبره و الی یحیی فی زهده و الی عیسی فی سننه و الی یونس فی ورعه و الی محمّد فی جسمه و خلقه فلینظر الی علی فان فیه تسعین خصلة من خصال الأنبیاء جمع اللّه فیه و لم تجمع فی احد غیره و عدّ جمیع ذلک فی کتاب جواهر الاخبار انتهی فهذا مقتدی القاصی و الدّاتی شهاب الدّین الهمدانی قد رجم کل معاند خائب بالشهاب الثاقب و جلب الهمّ الواصب و الغم الناصب علی کل جاحد ناصب و اوضح الحق الصّائب و اوری لاحراق کل مبطل مدغل القبس اللاّهب و اقحمه فی اضیق المسالک و سدّ علیه المهارب و اعمی علیه المذاهب و رماه بزعزع حاصب و جزّ راسه بصارم قاضب و محتجب نماند که سیّد علی همدانی نزد سنّیه از اکابر اساطین و اجله معتمدین و اعاظم

ص:376

اولیای عارفین و افاخم مشایخ مکرمینست نور الدّین جعفر بدخشانی در کتاب خلاصة المناقب گفته در بیان بعضی از فضائل ان عروه وثقی شاهباز با پرواز از آشیان هما شاهسوار میطان عروجی شمس سماء قدسی نور فضای قدوسی کیمیای وجود دانای مختار خیار حضرة الرحمن الشکور الفخور بجناب الدّیان قرة عین محمّد رسول اللّه ثمرة فؤاد المرتضی و البتول المطلع علی حقائق الاحادیث و التفاسیر الممعن فی السّرائر بالبصیرة و التبصیر المرشد للطالبین فی الطریق السّبحانی الموصل للمتوجهین الی الجمال الرحمانی العارف المعروف بالسیّد علی الهمدانی خصّه اللّه اللطیف باللطف الصمدانی و رزقنا الاستنارة الدائمة من النور الحقّانی الخ و عبد الرحمن بن احمد الجامی در کتاب نفحات الانس من حضرات القدس گفته میر سیّد علی بن شهاب الدّین بن محمّد الهمدانی قدّس سرّه جامع بوده است میان علوم ظاهری و باطنی ویرا در علوم باطن مصنفات مشهورست چون کتاب اسرار النقطه و شرح اسماء اللّه الحسنی و شرح فصوص الحکم و شرح قصیدة خمریّه فارضیّه و غیر آن وی مرید شیخ شرف الدّین محمود بن عبد اللّه المزدقانی بود و اما کسب طریقت پیش صاحب السرّ بین الاقطاب تقی الدّین علی دوستی کرد و چون تقی الدّین علی از دنیا برفت باز رجوع بشیخ شرف الدین کرد و گفت فرمان چیست وی توجه کرد و فرمود فرمان آنست که در اقصای بلاد عالم بکردی سه نوبت ربع مسکون را سیر کرد و صحبت هزار و چهار صد ولی را دریافت و چهار صد ولی را در یک مجلس دریافت و محمود بن سلیمان کفوی در کتائب اعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار گفته لسان العصر سید الوقت المنسلخ عن الهیاکل النّاسوتیّة و المتوسّل الی السبحات اللاّهوتیّة الشیخ العارف

ص:377

الرّبانی و العالم الصمدانیّ میر سیّد علی بن شهاب بن محمّد بن محمّد الهمدانی قدس اللّه تعالی سرّه کان جامعا بین العلوم الظّاهرة و الباطنة و له مصنّفات کثیرة فی علم التصوّف مثل کتاب اسرار النقطة و شرح اسماء اللّه الحسنی و شرح فصوص الحکم و شرح قصیدة حمزیة فارضیّة و غیرها قال المولی العارف الرّبانی عبد الرحمن الجامی فی نفحاته وی مرید شیخ شرف الدّین محمود بن عبد اللّه المزدقانی بود اما کسب طریقت پیش صاحب السر بین الاقطاب تقی الدّین علی دوستی کرد و چون شیخ تقی الدّین علی از دنیا برفت باز رجوع بشیخ شرف الدّین محمود کرد گفت فرمان چیست گفت فرمان آنست که در اقصای بلاد عالم بکردی سه نوبت ربع مسکون را سیر کرد و صحبت هزار و چهار صد ولی دریافت و چهار صد را در یک مجلس دریافت بسادس ذی حجه سنه ست و ثمانین و سبعمائة نزدیک بولایت کیر و سواد فوت شد و از آنجا بختلانش نقل کردند الی ان قال و کان السید علی الهمدانی جمع الاوراد و اختارها من المشایخ الّذین کانوا فی عصره و تشرف بصحبتهم و باس ایادیهم الشریفة و اقتبس من انوارهم القدسیّة و انتخبها من جوامع کلماتهم الانسیة و سماها الاوراد الفتحیّة و هی الیوم اوراد الاخوان الکبرویة و الشیخ الجلیل السیّد علی الهمدانی اخذ الطریقة عن تقی الدّین علی دوستی و الشیخ محمود المزدقانی و هما عن علاء الدّولة السّمنانی ثم قال سمعت شیخنا و سیّدنا المولی العارف الرّبانی الشیخ محمّد بن یوسف العرکنی السمرقندی یحکی عن شیخه المخدومی عبد اللطیف الجامی عن شیخه المخدوم الاعظم حاجی محمّد الخبوشانی عن شیخه شاه بیدواری عن شیخه

ص:378

محمّد الملقب بالرّشید عن شیخه السّید الامیر عبد اللّه بردشابادی عن شیخه المرشد الکامل و الشیخ المکمّل اسحاق الختلانی عن قدوة العارفین دلیل السالکین منبع المعارف الربّانیّة معدن اللطائف السّبحانیة السّید علی الهمدانیّ انه لما جمع الاوراد الفتحیّة و انتخبها من جوامع کلماتهم القدسیّة علی حسب ملکاتهم الانسیّة رای فی منامه انّ الملائکة یقرءونها فی شعبة جارکاه و یطوفون حول العرش و فی ایدیهم طبق من نور مملوّ من اللّآلی و الجواهر ینثرون ثم قال الشیخ محمّد السمرقندی و لهذا مشایخنا کانوا یقرءون فی شعبة جارکاه و من تصانیفه ذخیرة الملوک و هو کتاب لطیف و انشاء شریف مشتمل علی لوازم قواعد السّلطنة الصوری و المعنویّ و مبنی علی ذکر احکام الحکومة و الولایة و تحصیل السعادة الدنیوی و الاخرویّ مرتب علی عشرة ابواب و مجد الدین علی بن ظهیر الدّین محمد بدخشانی در جامع السلاسل گفته ذکر طبقة همدانیّة علی ثانی امیر سیّد علی همدانی قدس اللّه سرّه علی ثانی لقب اوست و مشایخ زمان در توصیف او چنین نوشته اند سلطان الأولیاء برهان الاصفیاء قدوة العارفین زبدة المحققین مستجمع الاسماء و الصّفات جامع جمیع التجلیات محی الشریعة و الطریقة و الحقیقة ختم المتقدمین زبدة المتأخرین وارث الانبیاء و المرسلین مرشد الاولیاء الی طریق الحق و الیقین مرکز دائرة الوجود الهادی الی المقصود قطب الاقطاب الکامل المکمل الصمدانی علی ثانی امیر کبیر سید علی همدانی ایشان سر حلقۀ مشایخ طبقۀ همدانیه اند و سر دفتر اصحاب شیخ شرف الدّین محمود مزدقانی اند مخدومی الاعظم

ص:379

یعنی شیخ حاجی محمد خبوشانی در رساله خود در خاتمه در ذکر نسبت ایشان چنین آورده اند ذکر نسبت سیدنا و سندنا عمدة الواصلین زبدة الکاملین و اکملهم اعنی الامیر الکبیر سید علی همدانی المعروف بعلی ثانی قدس اللّه تعالی سرّه و افاض علینا برّه الخ و سیّد شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل گفته

عن عبد اللّه بن سلام رضی اللّه تعالی عنه فی قوله وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْکِتابِ قال سألت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم فقال انما ذلک علیّ بن أبی طالب آورده الشیخ الامام العارف الرّبانی السّیّد شرف الدّین علی الهمدانی فی کتابه و قال رواه الثعلبی و نیز شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل گفته

عن أبی هریرة رضی اللّه تعالی عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلّم لما اسری بی لیلة المعراج اجتمع علیّ الأنبیاء فی السّماء فاوحی اللّه الیّ سلهم یا محمّد بما ذا بعثتم فقالوا بعثنا علی شهادة ان لا اله الاّ اللّه و علی الاقرار بنبوّتک و الولایة لعلیّ بن أبی طالب آورده الشیخ العالم العارف الرّبانی السّیّد شرف الدّین علیّ الهمدانی فی بعض تصانیفه و قال رواه الحافظ ابو نعیم و حسین بن معین الدین المیبذی در فواتح گفته و حضرت سلطان المحققین علی الثانی امیر سیّد علی همدانی قدّس اللّه سرّه در حلّ فصوص می فرماید خاتم ولایت مقیّده محمّد بمرتبه قلب محمّد رسید و خاتم ولایت مطلقه بمرتبه روح و خاتم ولایت عامّه عیساست علی نبینا و علیه السّلام و شیخ احمد قشاشی که از مشایخ اجازه والد ماجد مخاطبست کما فی رسالة اصول الحدیث للمخاطب و مناقب و مفاخر او از خلاصة الاثر ظاهر و واضحست در کتاب سمط مجید گفته شجرة خلافة المشایخ الهمدانیّة اتباع الشیخ سیّدی علی الهمدانی الموحّد الفردانی قدس اللّه اسرارهم

ص:380

تلقّی الفقیر المسکین من ولیه و نقطة دائرة الوجود سیّدنا احمد بن الشناوی و هو من السّید الامجد صبغة اللّه و هو من العالم الرّبانی وجیه الدّین و هو من جمال المملکة الغوثیة السّید محمّد غوث و هو من سلطان الموحّدین الحاج حضور و هو من أبی المعالی هدایة اللّه سرمست و هو من الشیخ عبد اللّه الشّناوی و هو من شیخ الشیوخ السّید علی الهمدانی و نیز در سمط مجید گفته قد سبق اتصال سند التلقین بالسّید علی الهمدانی قدس سرّه و هو اخذ عن الشیخ شرف الدّین محمود بن عبد اللّه المزدقانی و قد ساح الهمدانی الربع المسکون ثلاث مرات بامر شیخه المزدقانی و قد اوضحت هذا فی سیاحته و صحب الفا و اربعمائة ولی علی ما فی نفحات الانس للجامی قدّس سرّه و شاه ولی اللّه در رساله انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه گفته انبأنی سیدی الوالد إجازة قال انبأنی الشیخ عظمة اللّه الأکبرآبادی إجازة عن ابیه عن جدّه عن الشیخ عبد العزیز الدهلوی انّه قال منقولست از حضرت مولانا نور الحق و الدین جعفر نور اللّه مرقده قلت و مولانا نور الدین جعفر بدخشانی خلیفه امیر سیّد علی همدانی بودند که کیفیت اوراد و وظائف اوقات سلسلة الکامل المحقق الصّمدانی علی الثانی امیر سید علی همدانی قدس اللّه سرّه العزیز انست که چون سپیدی صبح صادق بدمد دو رکعت نماز سنت بامداد بگزارد و چون سلام دهد این تسبیح را صد بار بخواند که سبحان اللّه و بحمده سبحان العظیم و بحمده استغفر اللّه الی ان قال و چون سلام دهد یعنی سلام فریضه صبح باوراد فتحیه خواندن مشغول شود که از برکات انفاس هزار و چهار صد ولی کامل جمع شده است و فتح هر یک از ان در کلمه بوده است هر که از حضور

ص:381

ملازمت نماید برکت و صفاء آن را مشاهده خواهد نمود و از ولایت هزار و چهار صد ولی نصیب یابد و اللّه ولیّ التوفیق اکنون اگر فضائل و خواص این اوراد گفته شود بتطویل انجامد چرا که آن حضرت مدت عمر خود معمورۀ عالم را سه نوبت سیر کرده اند و هزار و چهار صد ولی کامل را دریافته اند و چهار صد را از ایشان در یک مجلس سلطان محمد خدابنده دیده اند و از هر ولی در وقت وداع دعائی و رقعه التماس نموده اند و آن رقعها را بر جامه خود مرقع کرده اند و آن ادعیه و اذکار را که بی اختیار بر زبان ایشان جاری می شد جمع ساخته اند این اوراد شده است منقولست از همان حضرت که چون دوازدهم بار بزیارت کعبه رفتم بمسجد اقصی رسیدم حضرت رسول صلّی اللّه علیه و سلم را در واقعه دیدم که بجانب این درویش می آیند برخاستم پیش رفتم و سلام کردم از آستین مبارک خود جزوی برون آورده این درویش را فرمود خذ هذه الفتحیّة یعنی بگیر این فتحیّه را چون از دست مبارک حضرت صلی اللّه علیه الصلوة و السّلام گرفتم و نظر کردم همین اوراد بودند بدین اشاره اوراد فتحیّه نام کرده شده و اللّه الهادی الی صراط مستقیم فذکر الاوراد الفتحیّة بتمامها و وجدت بخط الوالد قدس سرّه ختم میر سیّد علی همدانی اول نیم شب برخیزد و وضو تازه بکند و دو رکعت نفل ادا نماید در هر رکعتی بعد الحمد پانزده بار سورۀ اخلاص بعد از سلام هزار بار بگوید بسم الله الرحمن الرحیم بعد از ان هزار بار بخواند یا خفیّ الالطاف ادرکنی بلطفک الخفی بعد از ان هزار و یک بار یا بدّوخ بخواند و سر بگریبان فرو برد و مراقبه کند به ببیند از عالم غیب چه چیز مشاهده می شود بعد فراغ دوگانه

ص:382

بثواب امیر سیّد علی بخواند

25- «ذکر أمیر ملا نظم عطار»

وجه بست و پنجم از وجوه ردّ و ابطال مزعوم مخاطب عمدة القروم آنکه نور الدّین جعفر بن سالار المعروف بامیر ملاّ خلیفه سیّد علی همدانی اشعار ابدار فرید عطّار را که در ان اثبات حدیث تشبیه نموده در مقام اثبات مدائح زاهره و مناقب باهره جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وارد فرموده چنانچه در خلاصة المناقب گفته شیخ عطّار فرمایند قدس سرّه أی پسر تو بی نشانی از علی عین و لام و یا بدانی از علی از دم عیسی کسی گر زنده خاست او بدم دست بریده کرد راست مصطفی گفتست چون آدم بعلم نوح فهم آنکه بود ابراهیم حلم یا چو یحیی زهد و موسی بطش کیست گر نمی دانی شجاع دین علیست فهذا عالم بدخشان و عارفهم العلی الشأن اثبت هذا الحدیث الشریف المقبول عند الاساطین الأعیان فاظهر الحقّ فی کمال الوضوح و العیان و دمر علی تلمیعات اهل العدوان و اردی وساوس اهل الشّنئان و امیر ملاّ بن سالار از اکابر علمای مشهورین فی الاکناف و الامصار و اجلّه فضلای معروفین فی الارجاء و الاقطارست و فضائل عالیه و مناقب سامیه و محامد باذخه و مدائح شامخه او بر السنه سنیه مذکور و در دفاتر مشهورۀ ایشان ماثور و مسطورست آنفا تعظیم و تبجیل او از رساله انتباه شاه ولی اللّه دریافتی و مجد الدّین علی بن ظهیر الدّین محمد بدخشانی در جامع السلاسل که در اوّل آن می گوید اما بعد می گوید تراب اقدام اهل اللّه مجد الدّین علی بن ظهیر الدین محمد بن شیخ خلیل اللّه بدخشانی قدس سرّه و طاب مضجعه چون اکثر تصنیفات و تالیفات سلف چون سیر العارفین و رشحات و کتب دیگر و رسائل که هر یک از مصنّفات بذکر مشایخ سلاسل و پیران ارادت خود منسوب گردانیده اند و از احوال و اقوال سلاسل

ص:383

دیگر یاد نفرموده اند مقصد طالبان و معتقدان از تصانیف و توالیف ایشان بالکل حاصل نمی شد بنا بر این بقدر وسع امکان سعی نموده از کتب معتبره چون شواهد النّبوة و کشف المحجوب و تذکرة الأولیاء و نفحات الانس و فوائد الفواد که از ملفوظات شیخ نظام الدّین اولیاست که آن را حسن دهلوی جمع کرده است و مفتاح الطالبین از تصنیف آن خاصه معبود شیخ محمود که از اجلّۀ خلفای حضرت شیخ حسین خوارزمیست و جادة العاشقین از تصنیف شیخ شرف الدّین بن شیخ حسین مذکور قدس اسرارهم و سیر العارفین و رشحات و گلزار ابرار و رسائل دیگر استخراج نموده هر یک از سلاسل را که در ولایت ماوراء النهر و بدخشان و هندوستان اشتهار داشت ترتیب داده مسمی بجامع السلاسل آمد و بر سه باب بنا بنهاد می فرماید امیر ملا بن سالار نور الدّین جعفر لقب اوست قدس اللّه تعالی اسرارهم وی از مشایخ نامدار دیار بدخشست و بعد از خواجۀ بزرگ یعنی خواجه اسحاق خلیفه دوم علی ثانی امیر سیّد علی همدانیست نسب سیادت وی به بست واسطه بامام موسی کاظم می رسد باین نمط امیر ملاّ بن سالار بن محمّد بن جعفر بن خالد بن ابو طالب بن حسین بن محمود بن صالح بن ابراهیم بن عین الجلیل بن علی بن سلیمان بن جعفر بن رامی السباع بن اسماعیل بن ابراهیم بن محاب بن سعد بن عبد اللّه بن امام موسی کاظم رضی اللّه تعالی عنهم جامع بوده میان علم ظاهر و باطن از طفولیت آثار بزرگی از روی مبارک وی لائح و هویدا بوده است چنانچه خود می فرموده اند که در اثنای صغر بر هیچ در و دیوار و سنگ و چوب و کوه و دشت نمی گذشتم الا که مرا بکسب علوم تحریص می کردند و می گفتند که بخوان چون از تحصیل علوم بالکل فراغ یافتم منتظر مرشد کامل می بودم درین ضمن بهر مشایخ عصر خود که می رسیدم

ص:384

و حالت هر یک را می دریافتم او را ازین طریق بیگانه می دیدیم روزی در مراقبه مرا غیبتی دست داد در غیبت چنین نمودند که در فلان وقت درویشی بلباس سیاه و علم سیاه برین سرزمین در فلان دشت نازل شود منتظر می بودم چون آن وقت رسید برادر بزرگ خود را بان دشت فرستادم آن درویش که مرا در واقعه نموده بودند قطب حقّانی علی ثانی امیر سید علی همدانی قدس سرّه بوده اند فی البدیهه او را تصرف نموده بارادت خود مشرف ساختند چون برادرم آن مژده آورد و بیان احوال نمود در مراقبه شدم و متوجه احوال امیر کبیر گشتم دیده شد که قیامت قائم شده است و پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم بر حوض کوثر استاده مردم را آب می دهد من پیش شده بر پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم گفتم و التماس آب نمودم اشارت بجانب اسد اللّه الغالب علیّ بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه فرمودند چون حاضر شدم مرا محقق شد که چون اسم شریف امیر کبیر نیز علیست این اشارت پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم امرست مرا بارادت او همان لحظه متوجه ملازمت گشتم و بشرف انابت مشرف شدم و دوازده سال بخدمت شایسته مداومت نمودم درین دوازده سال همیشه کلوخ استنجاء درویشان را به پیشانی سوده همواره می کردم آنچه یافتم ازین خدمت یافتم او را خوارق بسیارست نقلست که چون علی ثانی در ولایت سواد وفات یافت وصیت فرمود که تا فرزندم نور الدّین جعفر حاضر شود نعش مرا برندارند و امیر جعفر در آن وقت در روستاق که قریه ایست از قرای بدخشان تشریف داشت خلفا گفتند که بعید می نماید که امیر جعفر از روستاق بیاید و از ان پس باتفاق او نعش برداشته شود زیرا چه مسافت بسیارست باید برداشت هر چند خلفا سعی نمودند صندوق برداشته نشد این چنین سه نوبت سعی بلیغ نمودند چون علاج پذیر نگشت ناچار جای گذاشته بنشستند ناگاه از غیب

ص:385

ندای بگوش ایشان رسید که بردارید چون دست بصندوق بردند باندک حرکتی برداشته شد براه کافرستان از بدخشان گذرانیده مرقد شریف او را بختلان مدفون ساختند چون امیر جعفر را با خلفا ملاقات افتاد و زبان طعن بر وی دراز کردند که در مسافرت و مشقت همه وقت در حیات و ممات ما در خدمت پیر بودیم چون ملامت از حد گذشت فرمود آنچه از من آمد شما مقصّر بودید چون سه نوبت صندوق مرقد شریف او را سعی نمودید و نتوانستید برگرفت من بودم که گفتم بردارید و برداشته تا به اینجا آوردم وفات وی بعد از خواجه بزرگ خواجه اسحاق بوده و اللّه اعلم بالصّواب خانقاه و مرقد مبارک او در روستاقست و نیز در جامع السّلاسل گفته شیخ سعید جیشی رضی اللّه عنه وی از اصحاب رسولست صلی اللّه علیه و سلم حضرت مخدومی الاعظم شیخ حاجی محمّد خبوشانی قدّس سرّه در آنجا که بیان پیران خرقه علی ثانی امیر سید علی همدانی کرده اند که حضرت امیر از سی و دو اولیاء اللّه خرقه خلافت داشتند و سر دفتر آنها شیخ سعید الحبیشی بودند باین لفظ نوشته اند که شیخ سعید الحبیشی الذی هو من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و رضی اللّه عنه و نور الدّین جعفر مشهور بمیر ملاّ بن سالار که از خلفای علی ثانی امیر سید علی همدانیست در کتاب خلاصة المناقب آورده است که حضرت امیر بصحبت شریف شیخ سعید جیشی رسیده اند و می فرمودند که شیخ ابو سعید حبیشی هر زمان بصورت دیگر دیده می شدی و با هر زائری یک بار صحبت داشتی نخست اگر خادم در یک روز بکرّات درآمدی شیخ را بصورت دیگر دیدی تا بعضی را با خادمی از خدّام شیخ ملاقات حاصل آمد از وی پرسید که شیخ را در کدام صورت دیدۀ گفت تو باختلاف

ص:386

صور شیخ اطلاع داری گفت آری مدنی شیخ را پس خدمت کردم بصور مختلف دیده شد فروز آنکه عارف رنگ معروفست و بس رنگ معروفی نه پیشست و نه پس در اوان صحبت از شیخ شنوده شد که فرمود یا سیّد وقتی که آمنه را بعبد اللّه می دادند من در انگه حاضر بودم چون از صحبت شیخ بیرون آمدم از اکابر آن دیار پرسیدم سن شیخ چند باشد فرمودند از ابا و اجداد خود شنودیم که شیخ سعید جیشی عمر طویل دارد اما نمی دانم که چند سال بود من بقا دارم بقا دارم بقا چونکه دارم این بقاها از لقا بس خدمت خواجه بزرگوار از حضرت امیر التماس نمودند که حساب باید کردن از زمان ولادت مصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم تا اکنون چند سالست بعد از التفات خاطر امیر فرمود که باید هشتصد و سی سال باشد از زمان ولادت آن سرور صلّی اللّه علیه و سلّم

26-سید شهاب الدین أحمد

وجه بست و ششم از وجوه ابطال رد و انکار مخاطب عمدة الاخیار آنکه سیّد شهاب الدّین احمد این حدیث شریف را روایت نموده و بابی خاص برای این حدیث و امثال آن که از ان حیازت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خصائص اعاظم انبیا و فوز آن حضرت بخصال کمال اکارم اصفیا ظاهر و باهرست منعقد فرموده چنانچه در کتاب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل که بنسخه عتیقه آن در نجف اشرف وارسیدم و منتخبات عدیده از ان برچیدم و سابقا آن را درین بلد دیده بودم می فرماید الباب الثامن عشر فی انّه حاز خصائص اعاظم الانبیاء و فاز ثانیا خصال کمال اکارم الاصفیاء

عن أبی الحمراء رضی اللّه تعالی عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح

ص:387

فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی فی بطشه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب رواه الطّبری و قال اخرجه ابو الخیر الحاکمی

و عن ابن عبّاس رضی اللّه تعالی عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم من أراد ان ینظر الی ابراهیم فی خلّته و الی نوح فی حکمته و الی یوسف فی جماله فلینظر الی علیّ بن أبی طالب رواه الطّبری و قال اخرجه الملاّ فی سیرته فهذا شهاب الدّین صاحب توضیح الدلائل اثبت الحدیث الشّریف جریا علی سنن المحققین الاماثل فاوضح الحق و نصر الصّدق المقبول عند کل ماهر کامل و قصم ظهر کلّ مکابر مجادل و جزم حبل کید کلّ مماذق خاتل و خرم شرک ازلال کل مسوّل خاذل و از صدر کتاب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل کمال اعتماد و اعتبار و قبول و اشتهار اخبار و آثار ان ظاهرست چنانچه گفته و خرجت من کتب السنّة المصونة عن الهرج و دواوینها و انتهجت فیه منهج من لم ینتهج العوج عن قوانینها احادیث حدث حدیثها عن حدث الصّدق فی الاخبار و مسانید ما حدث وضع حدیثها بغیر الحقّ فی الاخبار و نیز در توضیح الدلائل گفته فیا اهل الانتصاب و جیل سوء الاصطحاب و یا شر القبیل لا تغلوا فی دینکم غیر الحقّ و لا تتّبعوا أهواء قوم قد ضلّوا من قبل و اضلّوا کثیرا و ضلّوا عن سواء السبیل ان تجدوا فی الکتاب ما وجدتم علی وجدانکم مخالفا لامر الخلافة او ترونه علی رأیکم مناقضا للاجماع علی تفضیل الصّدّیق منبع الحلم و الرّافة فلا تواضعوا رجما بالغیب فی الحکم تحکّما بوضع اخبار اخبر بها نحاریر علماء السّنّة فی فضائل مولانا المرتضی

ص:388

و لا تسارعوا نبذا فی الجیب الی القائها قبل تلقیها فانها تلاقت قبول مشاهیر عظماء الامّة من کل من اختار الحق و ارتضی الی ان قال و الغرض فی هذا الباب من تمهید هذه القواعد ان لا یقوم احد بالردّ لاخبار هذا الکتاب فانّ معظماتها فی الصحاح و السّنن و مرویّاتها ماثورات اهل الصّلاح فی السّنن و نیز شهاب الدّین احمد در توضیح الدّلائل گفته و اعلم ان کتابی هذا ان شاء اللّه تعالی خال عن موضوعات الفریقین حال بتحرّی الصّدق و توخّی الحقّ و تنحی مطبوعات الطریقین

27-شهاب الدین دولت آبادی

وجه بست و هفتم از وجوه ابطال ردّ و انکار مخاطب والا تبار آنکه ملک العلماء شهاب الدین بن شمس الدّین الزاولی الدّولتابادی بصحّت حدیث تشبیه و دیگر احادیث که اهل حقّ بان احتجاج می کنند مثل حدیث طیر و حدیث سدّ ابواب و غیر آن تصریح صریح نموده چنانچه در کتاب هدایة السّعدا که در تفسیر شاهی از ان نقلها می آرد گفته اعلم انّ احادیث فضیلة علیّ کرّم اللّه وجهه من الصحاح و لکن احتجاجهم علی الخطاء احتجّ الشّیعة بخبر الطّیر و تمام الخبر ذکرناه فی الجلوة الحادیة عشر من الهدایة التاسعة الی ان قال و احتجّوا بخبر

و من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه الی آخره و بالآیات قال اللّه تعالی النوح عَبْداً شَکُوراً و قال لعلی وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً و قال فی ابراهیم اَلَّذِی وَفّی و قال فی علیّ یُوفُونَ بِالنَّذْرِ و قال فی ایّوب إِنّا وَجَدْناهُ صابِراً و قال فی علی وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا و قال فی سلیمان وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً و قال فی علیّ وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً و قالوا جعله اللّه و النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم مساویا فی وصف الأنبیاء و الأنبیاء افضل من

ص:389

الصّحابة اجماعا و المساوی للافضل افضل و قال اهل السّنّة بانّه تشبیه و هو الحاق الاصل بالفرع لمشارکته ایّاه فی امر و لا یدل التشبیه علی المساواة و بعد فاصله یسیره گفته آنچه شیعه باحادیث احتجاج می کنند احادیث صحیحست احتجاج و قیاس ایشان خلافست دلیل شیعه آنست که علی را اهل سلوک از خواجه بصری تا غایت مریدان و خلیفکان و مشایخ با کرامت اند و کرامت مرید کرامت و فضل پیرست چنانچه کرامت ولی معجزه و فضل نبی است و گویند فضل مردم بعقلست یا بنقل از روی عقل فضل بعلم و زهد و شجاعت و سخاوتست و آن همه در علی بود امّا علم حضرت امیر المؤمنین علی اندر صغر در پرورش مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم بود و در کبر داماد شد و می فرمود اگر فراموش شود توریت و انجیل و زبور و فرقان هر آئینه بیان کنم توریت در اهل توریت و انجیل در اهل انجیل و زبور در اهل زبور و فرقان در اهل فرقان و هر آیینه می دانم هر آیتی که نازل شده است در چه بابست علم تفسیر شاه مفسّران ابن عبّاس رضی اللّه عنهما دقائق تفسیر از شاه گرفته و علم فقه امام اعظم ابو حنیفه کوفی و امام مالک از امام جعفر صادق گرفته و امام احمد بن حنبل و شافعی از ایشان گرفته پس مردمان در علم فقه شاگرد شاگرد امام جعفراند رضی اللّه عنه و علم سلوک و تصفیه باطن و آداب ارادت و کلاه و خرقه خواجه حسن بصری و خواجه کمیل از حضرت شاه گرفته پس جملگی طبقات مشایخ مرید شاه اند و علم نحو و اصول و کلام و منطق و شعر و فصاحت و نجوم و حساب و رمل از شاه ظاهر شد پس هر که امروز می خواند شاگرد شاه است و شیعه و خوارج و معتزله در علم خود را بشاگردی شاه نسبت می کنند پس این علم همه علم شاهست و علم شاگرد فضل استادست امّا کرامات شاه چنانکه کندیدن در خیبر و فرمود و اللّه این در را من نکندیدم خدا کندیده و نحو ذلک

ص:390

و کرامات مشایخ طبقات که مرید شاه اند چنان مشهورست که انکار مشایخ ندارد و امّا زید چنان بود که شبها خواب نداشت و تا سه روز و هفت روز طعام نمی خورد و اربعین داشت و امروز مرید مریدان او اربعین می دارند و زهد می کنند اما شجاعت چنانکه در قصّها آمده اگر چه اخبار آحادست اما تواتر معنویست محل انکار نیست اما سخاوت یک سائل نان خواست یک قطار شتران پر مال و زر بخشید و وقت قحط سه قرص سه روز مسکین و یتیم و اسیر را داد و خود و بی بی فاطمه رضی اللّه عنها گرسنه روزه داشتند امّا فضل از روی اولاد باتفاق اهل سنت فرزندان او یعنی حسن و حسین از همه فرزندان خلفا افضلند اما از روی نقل مصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم فرمود در خبر طیر احبّ الخلق یعنی دوست تر مردمان و در خبر خیبر فرمود خدا و رسول دوست می دارد علی را و علی دوست می دارد خدا و رسول را کرّار غیر فرّارست یعنی حمله بتکرار می کند و از جنگ روی نمی گرداند و در خبر سیادت یعنی علی کرّم اللّه وجهه سیّدست و در خبر ذی ثدی یعنی مردی پستان مانند زن داشت او حضرت رسالت را قدح گفت مصطفی فرمود بکشد او را بهترین مردمان پس او را علی کشت و در خبر فاطمه رضی اللّه عنها فرمود حضرت عزت بر خلق نظر فرمود پدر ترا در انبیا برگزید و شوهر ترا در اولیا برگزید و فرمود شوهر تو بهترین امّتست و فرمود هر که خواهد آدم را در علم و ابراهیم را در حلم و موسی را در هیبت و عیسی را در عبادت ببیند گو علی را ببیند یعنی علی را با انبیا مشابه کرد و حضرت عزت نیز بوصف انبیا خواند نوح را عَبْداً شَکُوراً خواند علی را مشکورا ابراهیم را وفی علی را یوفون ایوب را صابر علی را بما صبروا و سلیمان را ملکا عظیما علی را ملکا کبیرا خواند چنانچه

ص:391

عیسی را مائده منزل شد علی را در مسجد بصره مائده فرود آمد و آن مسجد را هنوز مسجد مائده می خوانند کذا فی الخزانة الجلالیّة و عیسی را از بهر معجزه و علی را از بهر کرامت مائده آمد و خبر جنب یعنی فرمود یا علی روا نیست که کسی در مسجد آید و او جنب باشد مکر که من و تو که جنب درآئیم زیرا چه از یک نوراند اهل سنّت می گویند در حق همه صحابه و عرب فضائلست و هیچکس از صحابه و تابعین علی را بر ابو بکر و عمر فضل نداده هر که فضل دهد مبتدع باشد و مبتدع آن را گویند که سنّتی از خود بنیاد کند چنانچه ریش تراشیدن و جعد کردن مردان را و نحو ذلک فهذا ملک العلماء الزّاولی ازال الهواجس و ازاح الوساوس و صحّح الحدیث الشریف الکاسر لظهر کل مجادل خائس و اثبت الحقّ الحقیق بالاتباع و الاقتفاء لمبتغی حقائق النفائس و ادحض الباطل المطرود عند کلّ ناقد سائس و زعزع ارکان الانکار و الجحود المقصوب المدحور عند من هو فی خلال دیار التحقیق جائس

28-ابن الصباغ

وجه بیست و هشتم از وجوه ردّ و ابطال نفی و انکار مخاطب با کمال آنکه شیخ نور الدّین علی بن محمّد بن الصباغ المالکی المکّی این حدیث شریف را روایت نموده و آن را دلیل محاسن جمیله آن حضرت و اتصاف آن حضرت بهر فضیلت گردانیده چنانچه در فصلی از فصول مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام که آن را معنون نموده باین عنوان در تعداد مناقب حسنه گفته الخامسة عشر محاسنه الجمیلة و اتصافه بکل فضیلة فمن ذلک ما

رواه البیهقی فی کتابه الذی صنّفه فی فضائل الصحابة یرفعه بسنده الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال من أراد ان ینظر الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب

ص:392

فهذا ابن الصّبّاغ المصبوغ یداه بالبراعة المقبول الذی اساطین اهل السّنّة و الجماعة قد روی الحدیث الشریف مثبتا به نهایة الفضل الزاهد لمن جمعت فیه فضائل الأوائل و الاواخر علیه آلاف سلام الملک الغافر فویل ثم ویل للجاحد المکابر و سحقا ثم سحقا للمبطل الواغر و نیز از صدر کتاب فصول مهمّه کمال جلالت و عظمت و متانت و رزانت و حصافت و حصانت مرویات آن کتاب ظاهر و باهرست چنانچه در صدر ان مذکورست و بعد فعنّ لی ان اذکر فی هذا الکتاب فصولا مهمّة فی معرفة الائمّة اعنی الأئمّة الاثنی عشر الّذین اوّلهم علی المرتضی و آخرهم المهدی المنتظر یتضمن شیئا من ذکر مناقبهم الشریفة و مراتبهم العالیة المنیفة و معرفة اسمائهم و صفاتهم و آبائهم و امّهاتهم و موالیدهم و وفاتهم و ذکر مدّة اعمارهم و حجّابهم و شعرائهم خالیا عن الاطناب الممل و التقصیر المخلّ آخذا عن الاکثار المسئم الی الایجاز المفهم و لن یعرف شرفه الاّ من وقف علیه فعرفه و عقدت لکلّ امام منهم فصلا یشتمل کل فصل من الثلثة الفصول الی ان قال و سمّیته بالفصول المهمّة فی معرفة الأئمّة اجبت فی ذلک سؤال بعض الاعزّة من الاصحاب و الخلص من الاحباب بعد ان جعلت ذلک لی عند اللّه ذخیرة و رجاء فی التکفیر لما اسلفته من جریرة او اقترفته من صغیرة او کبیرة و ذلک لما اشتمل علیه هذا الکتاب من ذکر مناقب اهل البیت الشهیرة و مآثرهم الاثیرة و لربّ ذی بصیرة قاصرة و عین عن ادراک الحقائق حاسرة یتامل ما الّفته و یستعرض ما جمعته و لخصته فیحمله

ص:393

طرفه المریض و قلبه المهیض علی ان ینسبنی فی ذلک الی الترفیض الخ ازین عبارت ظاهرست که ابن صبّاغ درین کتاب مناقب شریفه و مراتب علیه منیفه ائمّه اثنا عشر علیهم السلام ذکر کرده و آن مشتمل ست بر مناقب شهیره و ماثر اثیره این حضرات علیهم السلام و نه می داند شرف آن را مگر کسی که واقف شود بر ان و بشناسد آن را اما اینکه ابن الصّباغ از اکابر علمای مشاهیر و اعاظم فضلای نحاریرست پس متتبع مخفی نیست احمد بن عبد القادر العجیلی الشافعی که محامد علیه و مفاخر سنیه او در ما بعد انشاء اللّه تعالی از زبان مولوی صدیق حسن خان و غیر او خواهی شنید در ذخیرة المال بعد مسئله خنثی که علامت مرد و زن هر دو داشته باشد گفته قلت و هذه المسئلة وقعت فی زمننا هذا ببلاد الحیرة علی ما اخبرنی به سیّدی العلاّمة نور بن خلف الحیرتی و ذکر لی انّ الخنثی الموصوفة توفّیت عن ولدین ولد لبطنها و ولد لظهرها و خلّفت ترکة کثیرة و انّ علماء تلک الجهة تحیّروا فی المیراث و اختلف احکامهم فمنهم من قال یرث ولد الظهر دون ولد البطن و منهم من قال بعکس هذا و منهم من قال یقتسمان الترکة و منهم من قال توقف الترکة حتی یصطلح الولدان علی تساو أو علی مفاضلة و اخبرنی انّ الخصام قائم و الترکة موقوفة و انّه خرج لسوال علماء المغرب خصوصا علماء الحرمین عن ذلک و بعد الاتفاق به بسنتین وجدت حکم امیر المؤمنین فی کتاب الفصول المهمة فی فضل الأئمّة تصنیف الشیخ الامام علی بن محمد الشهیر بابن الصّبّاغ من علماء المالکیّة انتهی ازین عبارت ظاهرست که ابن الصّباغ شیخ و امام و از علمای مالکیه است و از عبارت شرح شمائل علی قاری دریافتی که شیخ استاد کامل را می گویند و عبد اللّه بن محمد المطیری شهرة المدنی الشافعی مذهبا الاشعری اعتقادا النقشبندی طریقة در خطبه

ص:394

کتاب الرّیاض الزاهرة فی فضل آل بیت النّبی و عترته الطّاهرة که در سنه ثلث و ثمانین و مائتین و الف در ارض مقدس غری علی الرّاقد فیها الف الف تحیّة بآن برخوردم گفته الحمد للّه ربّ العالمین و الشکر للملهم بالهدی الی صراط المتقین و الصّلوة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا محمّد عبده و رسوله الّذی یصلّی علی خلفه عجما و عربا و انزل علیه قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی و علی اله و اصحابه نجوم الاقتداء و بدور الاهتداء صلاة و سلاما یدومان بدوام المنزه وجوده عن الانتهاء و الابتداء امّا بعد فیقول العبد الفقیر الی اللّه تعالی عبد اللّه بن محمّد المطیری شهرة المدنی حالا هذا کتاب سمیته بالرّیاض الزّاهرة فی فضل آل بیت النّبیّ و عترته الطّاهرة جمعت فیه ما اطلعت علیه ممّا ورد فی هذا الشأن و اعتنی بنقله العلماء العاملون الأعیان و اکثره من الفصول المهمّة لابن الصّبّاغ و من الجوهر الشفّاف للخطیب الخ و فاضل رشید کتاب فصول مهمّه ابن الصّباغ راز کرده در مقام ذکر تصانیف اهل سنت در فضائل اهلبیت علیهم السلام که بسبب آن اثبات ولای سنّیه با این حضرات و دفع نسبت ناصبیت و انحراف از اسلاف با انصاف خود خواسته و ان کان ذلک کخدع السّراب کما لا یخفی علی من راجع ما ذکرته فی مجلد حدیث الغدیر فی قدح الجاحظ المرتاب و ردّ حمایة الرشید ایاه بمثل هذا التمسّک المورث للعجب العجاب قال فی ایضاح لطافة المقال و شیخ نور الدین علی بن محمد بن الصّباغ المکی در فصول مهمّه فی معرفة الأئمّة نیز از کتب اهل سنت فضائل آن حضرت نقل کرده انتهی و نیز مخفی نماند

ص:395

که اساطین محققین سنّیه و افاخم معتمدین شان در مصنفات دینیه و اسفار یقینیه خود از ابن الصّباغ نقل می نمایند و باقوال و افادات او تمسّک و تشبث می فرمایند نور الدّین علی بن عبد اللّه السمهودی در جواهر العقدین بعد ذکر روایتی از تذکره ابن حمدون گفته و لعل هذا هو السّبب فیما ذکره فی الفصول المهمة عن عبد اللّه الزاهد من ان عبد الملک بن مروان کتب الی الحجّاج بن یوسف امّا بعد فانظر دماء بنی عبد المطلب فاجتنبها فانّی رأیت الی أبی سفین لما اولغوا فیها لم یلبثوا الا قلیلا و السّلام الخ و نیز سمهودی در جواهر العقدین گفته

قوله و انّی سائلکم غدا عنهم تقدم بشاهده فی الذّکر الرابع و سبق فی رابع تنبیهاته قول الحافظ جمال الدّین الزرندی عقب

حدیث من کنت مولاه فعلیّ مولاه قال الامام الواحدی هذه الولایة اثبتها النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم مسئول عنها یوم القیمة و

روی فی قوله تعالی وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ أی عن ولایة علی و اهل البیت لأنّ اللّه امر نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان یعرف الخلق انّه لا یألهم عن تبلیغ الرسالة اجرا الاّ المودّة فی القربی و المعنی انهم یسألون هل و الوهم حقّ الموالاة کما اوصاهم النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم أم اضاعوها و اهملوها فیکون علیهم المطالبة و التبعة انتهی و یشهد لذلک ما اخرجه ابو المویّد فی کتاب المناقب فیما نقله ابو الحسن علی السّفاقسی ثم المکّی فی الفصول المهمّة

عن أبی هریرة رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و نحن جلوس ذات یوم و الذی نفسه بیده لا یزول قدم عن قدم یوم القیمة حتی یسأل اللّه تعالی الرجل عن اربع عن عمره فیما افناه و عن جسده

ص:396

فیما ابلاه و عن ماله مما اکتسبه و فیما انفقه و عن حبّنا اهل البیت فقال له عمر رضی اللّه عنه یا نبیّ اللّه ما آیة حبّکم فوضع یده علی راس علیّ و هو جالس الی جانبه فقال آیة حبّنا حبّ هذا من بعدی الخ و علی بن ابراهیم الحلبی در انسان العیون فی سیرة الامین المامون در ذکر هجرت گفته و فی الفصول المهمّة

انه صلّی اللّه علیه و سلّم وصّی علیّا رضی اللّه تعالی عنه بحفظ ذمّته و اداء امانته ظاهرا علی اعین النّاس و امره ان یبتاع رواحل للفواطم فاطمة بنت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و فاطمة بنت الزّبیر بن عبد المطلب و لمن هاجر معه من بنی هاشم و من ضعفاء المؤمنین و شراء علیّ رضی اللّه تعالی عنه الرواحل مخالف لما یاتی فی الاصل

انّه صلّی اللّه علیه و سلّم ارسل الی علیّ حلة و ارسل یقول تشقها خمرا بین الفواطم و هی فاطمة ابنة حمزة و فاطمة بنت عتبة و فاطمة أمّ علیّ و فاطمة بنته صلّی اللّه علیه و سلّم و ارساله لتلک الحلة کان بعد وصوله الی المدینة فلیتأمّل قال فی الفصول المهمّة و

قال له أی لعلیّ إذا ابرمت ما أمرتک به کن علی اهبة الهجرة الی اللّه و رسوله و یقدم کتابی علیک و إذا جاء ابو بکر توجهه خلفی نحو بئر أم میمون و کان ذلک فی فحمة العشاء و الرصد من قریش قد احاطوا بالدّار ینتظرون ان تنتصف اللّیلة و تنام الناس و دخل ابو بکر علی علیّ و هو یظنّه أی و ابو بکر یظنّ علیا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال له علیّ انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خرج نحو بئر أم میمون و هو یقول لک ادرکنی فلحقه ابو بکر و مضیا جمیعا

ص:397

متسایران حتی اتیا جبل ثور فدخلا الغار فلیتأمّل الجمع بینه و بین ما تقدم و نیز در انسان العیون گفته و فی الفصول المهمّة لما اتصل خبر مسیره صلّی اللّه علیه و سلّم الی المدینة و ذلک فی الیوم الثانی من خروجه صلّی اللّه علیه و سلّم من الغار جمع النّاس ابو جهل و قال بلغنی ان محمّدا قد مضی نحو یثرب علی طریق السّاحل و معه رجلان اخران فایّکم یاتینی بخبره فوثب سراقة فقال انا لمحمّد یا ابا الحکم ثم انّه رکب راحلته و استجنب فرسه و اخذ معه عبدا له اسود و کان ذلک العبد من الشجعان المشهورین فسارا أی فی اثر النّبی صلی اللّه علیه و سلّم سیرا عنیفا حتی لحقا به فقال ابو بکر یا رسول اللّه قد دهینا هذا سراقة قد اقبل فی طلبنا و معه غلامه الاسود المشهور فلما ابصرهم سراقة نزل عن راحلته و رکب فرسه و تناول رمحه و اقبل نحوهم فلمّا قرب منهم

قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم اللّهمّ اکفنا امر سراقة بما شئت و کیف شئت و انّی شئت فغابت قوائم فرسه فی الارض حتی لم یقدر الفرس ان یتحرّک فلمّا نظر سراقة الی ذلک هاله و رمی نفسه عن الفرس الی الارض و رمی رمحه و قال یا محمّد انت انت و اصحابک أی انت کما انت أی امن و اصحابک فادع ربّک یطلق لی جوادی و لک عهد و میثاق ان ارجع عنک فرفع النّبی صلّی اللّه علیه و سلم یدیه الی السّماء و قال اللّهمّ ان کان صادقا فیما یقول فاطلق له جواده قال فاطلق اللّه تعالی له قوائم فرسه حتی وثب علی الارض سلیما أی و لعل هذا فی المرة الثانیة او المرة الاخیرة من السّبع علی ما تقدم و تقدّم انّ الاقتصار علی القوائم لا ینافی الزیادة علیها فلا یخالف ما سبق

ص:398

فی هذه الروایة و رجع سراقة الی مکّة فاجتمع النّاس فانکر انه رای محمّدا فلا زال به ابو جهل حتی اعترف و اخبرهم بالقصّة و فی ذلک یقول سراقة مخاطبا لابی جهل ابا حکم و اللّه لو کنت شاهدا لامر جوادی إذ تسوخ قوائمه علمت و لم تشکک بانّ محمّدا رسول ببرهان فمن ذا یقاومه و عبد الرحمن بن عبد السّلام الصفوری در نزهة المجالس گفته رایت فی الفصول المهمّة فی معرفة الائمّة بمکة المشرفة شرّفها اللّه تعالی لابی الحسن المالکی انّ علیّا ولدته أمّه بجوف الکعبة شرفها اللّه تعالی الخ و محمّد محبوب عالم بن جعفر بدر عالم در تفسیر خود که مشهورست بتفسیر شاهی در تفسیر آیه وَ اِعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ گفته فی الفصول المهمّة انّ رجلا اتی به الی عمر بن الخطّاب رضی اللّه تعالی عنه و کان صدر منه انّه کان بجماعة من النّاس و قد سالوه کیف اصبحت قال اصبحت احبّ الفتنة و اکره الحقّ و اصدق الیهود و النّصاری و اومن بما لم اره و اقرّ بما لم یخلق

فرفع الی عمر رضی اللّه تعالی فارسل عمر الی علیّ کرم اللّه وجهه فلمّا جاءه اخبره بمقالة الرّجل فقال صدق الرّجل یحبّ الفتنة قال اللّه تعالی أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ و یکره الحق یعنی الموت قال اللّه تعالی وَ جاءَتْ سَکْرَةُ اَلْمَوْتِ بِالْحَقِّ و یصدق الیهود و النّصاری قال اللّه تعالی قالَتِ اَلْیَهُودُ لَیْسَتِ اَلنَّصاری عَلی شَیْءٍ وَ قالَتِ اَلنَّصاری لَیْسَتِ اَلْیَهُودُ عَلی شَیْءٍ و یؤمن بما لم یر یعنی یؤمن باللّه عزّ و جل و یقر بما لم یخلق یعنی السّاعة فقال عمر رضی اللّه تعالی عنه اعوذ باللّه من معضلة لا علی لها و نیز در تفسیر شاهی در تفسیر قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ مذکورست فی الفصول المهمّة قال محمّد الجواد

ص:399

رضی اللّه تعالی عنه الناس اشکال و کل یعمل علی شاکلته و الناس اخوان فمن کانت اخوته فی غیر ذات اللّه فانها تعود عداوة و ذلک قوله تعالی اَلْأَخِلاّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ اَلْمُتَّقِینَ و نیز در تفسیر شاهی در تفسیر قوله تعالی إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَللّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ مذکورست فی الفصول المهمّة

اقبل المامون علی أبی جعفر رضی اللّه عنهما و قال نزوّجک ابنتی أم الفضل و ان رغم لذلک انوف قومی فاخطب لنفسک فقد رضیتک لنفس ابنتی فقال ابو جعفر رضی اللّه تعالی عنه الحمد للّه اقرارا بنعمته و لا اله الاّ اللّه اخلاصا لوحدانیته و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد سیّد بریّته و الاصفیاء من عترته اما بعد فقد کان من فضل اللّه علی الانام ان اغناهم بالحلال عن الحرام فقال اللّه تعالی وَ أَنْکِحُوا اَلْأَیامی مِنْکُمْ وَ اَلصّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَللّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ و نیز در تفسیر شاهی در تفسیر آیه وَ جاءَتْ سَکْرَةُ اَلْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ مسطورست فی الفصول المهمّة ان رجلا اتی به الی عمر بن الخطاب رضی اللّه تعالی عنه و کان صدر منه انه کان بجماعة من النّاس و قد سالوه کیف اصبحت الخ و مولوی اکرام الدّین بن نظام الدین بن محبّ الحق دهلوی که معاصر مخاطب ماهرست و از نبیره های شیخ عبد الحق دهلویست کتاب فصول مهمّه را ماخذ کتاب خود قرار داده و جابجا از ان نقل نموده چنانچه در سعادة الکونین فی بیان فضائل الحسنین گفته که این رساله ایست مسمی بسعادة الکونین فی بیان فضائل الحسنین مشتمل بر فضائل شریفه و مناقب منیفه حسن و حسین سبطین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و انتخاب نمودم این را از صواعق محرقه و ترجمه وی

ص:400

و تهذیب و تاریخ الخلفاء شیخ جلال الدّین سیوطی و تاریخ أبی حاتم محمّد بن حبان البستی و رساله ما ثبت بالسنّة و رساله احوال ائمّه اثنا عشر تالیف علاّمه فهّامه ابو المجد شیخ عبد الحق دهلوی و رساله مناقب السّادات تالیف قاضی شهاب الدّین دولت آبادی و ترجمۀ متعارف طبری و فصول المهمّة فی مناقب الأئمّة و مفتاح النجا فی مناقب آل العبا تالیف میرزا محمّد معتمد خان مورّخ و رساله عبهری و تذکره قرطبی و رسالۀ نور العین فی اسرار شهادة الحسنین تالیف علامه فهامه مولانا عبد العزیز سلمه اللّه و چون رسالۀ مفتاح النجا حاوی اکثر احوال شریف حسنین را بود آن را ترجمه نمودم و آنچه که مناسب آن از کتب و رسائل مذکوره دانستم بمناسب مقام و اقتضای مرام اضافه نمودم و نام آن کتاب را درآوردم پس آنچه که احوال بی نام کتابست از مفتاح النجاست و هر چه که بقید نامست از ان کتابست که نام او را در آنجا آورده و در بعضی محال بحسب تقاضای محل از دیگر کتب و رسائل مذکوره و نیز آورده و نیز در سعادة الکونین در ذکر امام حسن علیه السلام گفته امّا خلق شریف وی یعنی الحسن علیه السلام آنست که در فصول مهمه و غیره آورده که او را شش بار زهر دادند پنجبار کار نکرد و بار ششم چون کار کرد برادر وی حسین رضی اللّه عنه ببالین وی آمد و عرض نمود که أی برادر اگر زهر دهنده را تو می دانی ما را نشان ده تا اگر ترا زهر کار کند از وی انتقام گیرم الخ و نیز در سعادة الکونین گفته فصل در بیان کلمات قدسی آن جناب یعنی الحسن علیه السلام و بعضی نصائح وی رضی اللّه عنه منقول از مفتاح النجا و فصول مهمّه سؤال کرد بمردمان که بخل کرا می گویند فرمود که بخل آن را گویند که آنچه صرف نموده آن را تلف داند و آنچه که جمع نموده آن را شرف داند الخ و نیز در سعادة الکونین گفته و در فصول مهمه آورده که حافظ ابو نعیم روایت کرده از علی مرتضی که وی

ص:401

رضی اللّه عنه از امام حسن پرسید که أی پسر من سداد چیست در جواب گفت که سداد دور کردن بدیست از حسن خلق و نیز در سعادة الکونین گفته و در فصول مهمه آورده فرمود یعنی الحسن علیه السلام که آدم بکسی ملاقات نسازد مگر برای چهار چیز الخ و نیز در سعادة الکونین گفته بدانکه وی رضی اللّه عنه یعنی الحسن علیه السلام مهتر و بهتر مردمان زمان از روی کرامت و زهد و سکینه و وقار و دیگر مفاخر که مناسب خاندان رسالتست موصوف بود و دیگر آن را نیز تحضیض بر افعال حسنه و منع از افعال قبیحه می فرمود چنانکه در فصول آورده که می فرمود که از دنیا و فریب آن هوشیار باش و تمثیل باین بیت فرمود یا اهل لذّات دنیا لا بقاء لکم و الاغترار بظلّ زائل حمق و نیز در سعادة الکونین گفته و نقش انگشتری وی یعنی الحسن علیه السلام

لکلّ اجل کتاب بود هکذا فی الفصول المهمّة و نیز در سعادة الکونین گفته در فصول المهمه آورده که اهل اخبار اتّفاق دارند که وی رضی اللّه عنه یعنی الحسن علیه السلام در مهمان نوازی و غریب پروری و اغاثت مظلوم و ایصال رحم و انعام فقرا و مساکین مشهور افاق بود و بر ضعیفان و مسکینان و برهنه تنان و حاجتمندان را از نقد و پارچه امداد و اعانت فرمودی الخ و نیز در سعادة الکونین گفته و در فصول المهمه آورده که مردمان از علی بن الحسین پرسیدند که چه شد پدرت را که اولادکم آورد فرمود این قدر که آورد عجبست او را وقت کجا بود با زنان صحبت دارد در روز و شب هزار رکعت نماز گزاردی انتهی و علاوه برین در سعادة الکونین در مقامات بسیار نقل از فصول مهمّه نموده کما لا یخفی علی من راجع إلیها و محتجب نماند که مولوی اکرام الدّین از علمای اعلام و فضلای فخام سنیه است مولوی حیدر علی فیض آبادی مولوی اکرام الدّین مذکور را در جمله علمای سنیه که لاعن یزیداند

ص:402

ذکر کرده و بر ولی اللّه و فرزند ارجمند او یعنی مخاطب هوشمند و تلمیذ رشید او و بحر اجاج سنیّه که نهایت نازش و افتخار بر تلفیقات و تزویقات شان دارد و آن را اعلاق نفیسه و جواهر ثمینه می انگارد مقدّم می گذارد و کتاب سعادة الکونین او را در ذکر قرین دیگر کتب ائمّه و اساطین خود گردانیده بلکه آن را بر ذکر کتب عدیده که ذکرش نکرده و تصریح صریح باعتبار آن که مفید اعتبار کتب مذکوره بالاولاست نموده تقدیم بخشیده و این کتاب را از شواهد مزکی در دعوی خود شمرده چنانچه در ازالة الغین در ذکر لاعنین یزید بعد یاد نمودن اسماء جمعی از علمای خود می گوید و از آنجمله است شیخ عبد الحق دهلوی و از آنجمله است فرزند ارجمند او نور الحق دهلوی و از آنجمله است مولوی اکرام الدین دهلوی و از آنجمله است حضرت اسوة المحدثین المتبحرین قدوة العرفاء السالکین شاه ولیّ اللّه دهلوی و از آنجمله است حجة اللّه علی البریة صاحب تحفه اثنا عشریّه که در زمان متاخر بنیاد مناظره شیعه و سنّی بعنوانی که قلوب مخالفین بکنهش می رسد نهاده است و از آنجمله است ارشد تلامذه او رشید المتکلمین مولانا محمد رشید الدّین قدّس اللّه اسرارهم و زاد اللّه انوارهم و از ان جمله بحر العلوم العقلیّة و الاصولیة مولوی عبد العلی ادام اللّه فیض تصنیفاته و احسان تعلیمه و آبائه الصّالحین علی رؤس الطالبین چنانچه کتاب صواعق محرقه و شرح قصیده همزیه و مفتاح النّجا و کتاب مناقب السّادات و شرح عقائد نسفی و شرح مقاصد و تاریخ الخلفاء و کتاب تکمیل الایمان و جذب القلوب الی دیار المحبوب و کتاب سعادة الکونین فی فضائل الحسنین و کتاب حجة اللّه البالغة و کتاب ازالة الخفا عن خلافة الخلفاء حیث قال فیه مصنّفه کما نقل عنه ایضا اللّه دره فرقه ثالثه خوارج نهروان و نواصب بنی امیّه مثل یزید و مروان و اتباع ایشان که شرارت و خبث باطنی

ص:403

آنها اظهر من الشمس و ابین من الامسست و نصوص صحیحه درباره سوء حال و خزی و نکال آنها به ثبوت پیوسته آنها بلا شبهه مطعون و مجروح اند بلکه از دائره ایمان بیرون اند و با منافقان محشور و مقرون و تالیفات و رسائل علاّمه دهلوی قدّس سره العزیز و کتاب عزة الراشدین و ذلة الضّالین و دیگر کتب معتبره در دعوی فقیر از شواهد مزکّی توان شمرد انتهی ازین عبارت ظاهرست که فاضل معاصر بکتاب سعادة الکونین احتجاج و استدلال بر مطلوب خود می نماید و بر ذکر دیگر کتب معتبره آن را مقدم می گذارد و آن را مثل دیگر کتب ائمّه خود از شواهد مزکّی می داند و نیز در ازالة الغین بعد کلامی گفته و اگر برین قدر اکتفا نکنی و تصریح این امر را بخلاف مودای

انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال از کلام علمای اعلام می خواهی اینک بر رساله سعادة الکونین فی بیان فضائل الحسنین رجوع کن تا دریابی که مولوی محمد اکرام الدّین بن محمد نظام الدّین بتصریح تمام افاده این مرام فرموده عبارتش بعد ذکر دیگر قبائح یزید پلید این ست که نزد ارباب تحقیق از اهل سنّت و جماعت فقط از قتل نمودن امام همام کافر شده قطع نظر ازین معاصی بالجمله وی مبغوض ترین مردم و مقبوح ترین خلائق نزد علمای سنّت و جماعتست و این کار ناشایسته که وی ملعون کرده هیچکس درین امت نکرده لعنت خدا باد بر وی و بر پیروان وی و یارانش و مددکاران وی و لشکر او از خدا و فرشته ها و سائر مردمان هر زمان و هر لمحه و آنچه که از علمای ما ذکر لعن و طعن برای ملعون و مطعون در کتب خود کرده اند اگر در این جا مذکور نماید این مختصر بطول انجامد انتهی و شیخ حسن عدوی حمزاوی در مشارق الانوار فی فوز اهل الاعتبار که در اوّل آن گفته اما بعد فیقول ذو التقصیر و المساوی حسن العدوی الحمزاوی قد سالنی بعض الاخوان اصلح اللّه لی و لهم الحال و الشّأن جمع کلیمات تتعلق بالموتی حال

ص:404

احتضارهم و بعد الموت من سؤال و خلافه و کیفیة الزیارة المطلوبة لا سیّما اهل البیت فاجبته بالتّسویف لعلمی بقصوری عن ذلک المرام فاکثر علی الطّلب المرة بعد المرة فقلت له الفقیر یعترف بقصور حجاه و سماعک بالمعیدی خیر من ان تراه فابی الاّ الاجابة فامّ لسان القلم الی الکتابة فقلت و باللّه التّوفیق الی سلوک طریق التحقیق اعلم انّه یتعلق بالشخص المریض امور قبل خروج روحه و بالمیّت قبل دفنه و فی قبره و فی کیفیة زیارته و فی حال قیامه من قبره و غیر ذلک الی ان یصل الی دار المقامة و رتبته علی سبعة ابواب و خاتمة و سمّیته مشارق الانوار فی فوز اهل الاعتبار و اسأل اللّه سبحانه و تعالی ان یجعله خالصا لوجهه بجاه سیّدنا محمّد و آله و اصحابه و حزبه می فرماید و

فی الفصول المهمّة فی فضائل الأئمّة لابن الصّبّاغ ان الحسن بن الحسن بن علی خطب من عمّه الحسین احدی بنتیه فاطمة و سکینة و و قال اختر لی احدهما فقال الحسین قد اخترت لک بنتی فاطمة فهی اکثرهما شبها بامّی فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم امّا فی الدّین فتقوم اللّیل کلّه و تصوم النهار و امّا فی الجمال فتشبه الحور العین و امّا سکینة فغالب علیها الاستغراق مع اللّه فلا تصلح لرجل الخ و نیز حسن عدوی در مشارق الانوار فی فوز اهل الاعتبار گفته اعلم انّ حبّ آل البیت من اعظم الوسائل الی اللّه و التودّد

ص:405

إلیهم یزکّی النفس و یذهب الباس و یدنی العبد من مولاه أ لیس و هم سلالة سیّد الخلق علی الاطلاق الّذین اماطت لهم الحضرة العلیّة جلابیب الانوار فغرقوا فی بحار الاشواق و شاهدوا الحقّ فاثمرت ریاض عزهم الیانعة و التزموا الصّدق فساغ لهم التصرف بما شاء و اوغدت فضائلهم ذائعة شائعة سیّما غرّة وجه الزّمان و رفیعة القدر و الشّأن من تمسّکت البرکات باذیال طلعتها البهیّة و تمسّکت النفحات بشذا عرف بهجتها السّنیّة ذات الحسن و الجمال و البهجة و الجلال المنصرفة فی الملکوت بامر اللّه کما تشاء المنقذة الملهوف إذا هو من کؤوس غیاهب صروف الدّهر قد انتشا من عجزت عن حصر فضائلها السن الاقلام و اعترفت الأولیاء بانّها سیّدتهم علی التّمام السّیّدة فاطمة بنت الامام الاعظم ولی نعمتنا الحسین بشهادة ما تقدّم لک من البرهان الاجهوری و صاحب الفصول المهمّة و مدائح و محاسن حسن حمزاوی عالی تبار و محامد و مناقب کتاب مشارق الانوار از تقریظات علمای کبار مصر که در آخر نسخه مطبوعه مشارق مذکورست هویدا و آشکارست و خود مصنّف در آخر این نسخه این عبارت نوشته بسم الله الرحمن الرحیم نحمدک اللّهمّ یا من فتحت بمشارق انوار نبیّک معضلات العلوم و منحت بنفحات ارشاده من فیض الفضل ذوی المعارف و الفهوم و نصلّی و نسلّم علی صفوة خلقک سرّک الجامع الدال علیک و رسولک الاعظم القائم لک بین یدیک الّذی ابرزت نور جماله جمیع الخلق و الاکوان و علی اله و اصحابه الّذین اشرق بمشارق انوارهم کل قاص و دان و بعد فیقول جامعه اسیر ذنبه

ص:406

و راجی عفو ربّه الفقیر حسن العدوی الحمزاوی غفر اللّه له و لأحبابه المساوی لما کان من اعظم المنن الربّانیّة و المواهب الرحمانیّة تبلیغ السّنة المحمدیّة لنیل مبلّغها الدرجة العلیّة مثل اجر من عمل بها من سائر الامّة المحمدیّة تفضّلا من ذی المواهب اللدنیّة منّ الرّحمن و تکرم علی العبد الذّلیل و وفق و تفضّل لجمع هذا الکتاب الّذی حوی من حسن السّنّة و صحیح الاخبار ما ینوف عن ثلاثة آلاف خلاف الاثار لا سیّما و قد وشّح بذکر ما لآل البیت من الماثر و رشح بذکر نسبهم و محالهم و مآلهم من المفاخر و کان ذلک هو الغرض الحامل لی اوّلا علی تصنیفه و کنت اقدّم رجلا و أؤخّر اخری مع تسویف الوعد بتالیفه زیادة عن نحو نصف سنة لما اری فی نفسی من القصور و انّی لست اهلا لان یکون منّی تالیف و ظهور و لکن لمّا کنت مولع القلب بزیارة آل بیت المصطفی فکان عین الظّهور فی حب الخفا و ذلک انی لمّا توقفت منع من طلب منّی تالیف هذا الکتاب لبیان کیفیّة الزیارة و ما یطلب من الآداب و کان الطالب لذلک لاهل البیت من اعیان الاحباب و من المتوسّدین آناء اللّیل و اطراف النّهار بهاتیک الاعتاب اذن لی مناما من کریمة الدّارین بالشّروع فیه اجابة للطّالب فشرعت فیه محبّا ان کون منتظما فی سلک خدّام حدیث رسول اللّه و اهل هذه المناقب فلعلّ و عسی بالحبّ و التشبه یکرم الطفیلی فی ساحة الکرام لما ورد من تشبّه بقوم فهو منهم کما نقله الحافظ ابن حجر فی کتابه بلوغ المرام و لمّا من اللّه باتمامه شغفت به قلوب المحبّین و الاخوان و انتشر فی سائر الاقطار و البلدان غیر انّه من کثرة تداول ایدی الکتاب نقصوا من الفاظ الحدیث ما یخل بالمعانی فکنت

ص:407

فی حزن من عدم تمام بلوغ الامانی فاتّفق فی سنة اثنتین و سبعین فی شهر ربیع الآخر ان قدم الی مصر الاوحد الهمام العلامة السّیّد ابو النصر الیافی الخلونی من الشّام لزیارة اهل بیت النّبی علیه الصّلوة و السّلام و مریدا التوجّه الی بیت اللّه الحرام و لم یکن بینی و بینه معرفة و لا سماع قبل هذا الاوان فاتّفق ان رای الکراس الاول من مشارق الانوار بید بعض الاخوان فاخذه و طالعة و امعن فیه النظر و اعطاه لصاحبه بعد المطالعة و بعد ذلک بنحو ثلثة ایّام جلس بالمقام الحسینی و شرذمة من اعیان العلماء معه یحدّثهم و البشر یتلألأ من وجهه نورا حیث اکرمه اللّه بضیافته للامام الحسین و زاده حبورا برویته مناما سیّد الانام علیه الصّلوة و السلام جالسا مع ولده الحسین فی هذا المقام و الامام الحسین جالس متواضع بین یدیه و بیده الکراس الّذی طالعه من مشارق الانوار یتلوه و افضل الخلق علی الاطلاق یقول مقبول فلمّا اخبر الاستاذ الرائی من معه من الافاضل الفحول افادوه انّ هذا الکتاب تالیف جدید و صاحبه موجود الآن فحضر عندی بعض الاحبّة ممن کان جالسا مع الاستاذ من الاخوان و بشّرنی بتلک الرّؤیا فحصل عندی من السّرور ما لا استطیع ان اکیفه من الحبور فقمت مسرعا الی لقاء هذا الاستاذ فی المقام فقبّلت یده و سمعت منه ما رای تلذّذا بسماع رویة سیّد الانام و کان إذ ذاک استاذنا الذّهبی جالسا فی المقام فاخبرته بما حدثنی به هذا الامام فزادنی سرورا بانّه یصیر لهذا الکتاب شان کبیر إذ هو بالقبول حقیق و جدیر فما کان بعد ثلثة اشهر الاّ و تحقق مدلول الرّؤیا بصدور امر الداوریّ الاعظم و الخدیوی المبجّل

ص:408

المفخّم للمحافظة بان یطبع خمسمائة نسخة من هذا الکتاب مع کتابی الارشاد و النفحات لکثرة الطلاّب و بعد تمام الطبع للکتب الثلثة تناولها اهل المدن و الاقطار بالقبول و کان ذلک سرّ قول المصطفی علیه السّلام مقبول مقبول و لما فرغت الطبعة الاولی و کثر الطلب المشارق الانوار من بعض المدن و الاقطار شرعت بان یطبع منه الف نسخة حبّا فی نشره و قد هیّأت اسبابه و لاحت علامات بشره فطبعت و تمّت بحمد اللّه فی هذا الیوم العظیم تفضّلا من اللّطیف الخبیر العلیم و لمّا کان الاستاذ ابو النّصر مشغوفا بحبّ هذا الکتاب لما رآه یتلی بین یدی المصطفی فی ذلک المقام المهاب انشأ قصیدة مشحونة بمدح المؤلّف و التالیف فجاءت علی نمط حسن و وجه لطیف فاحببت ان اضعها الان فی الطبعة الثّانیة خاتمة للکتاب ترغیبا لطالبیه و تذکرة لاولی الالباب و اللّه ارجو ان یمنّ بتمام القبول إذ هو خیر مسئول و مأمول و

قد قال علیه الصّلوة و السّلام المؤمن من سرّته حسنته و ساءته سیئته و عطایا الرّحمن لا تتوقف علی طاعة و لا احسان فنسألک اللّهمّ ان تجعل سیّئاتنا من احببت و لا تجعل حسناتنا حسنات من ابغضت و هی هذه شمس المعارف من ورا الاستار بزغت بفضل مشارق الانوار و غدت بحلی الحسن تجلی و البها عالی ذوی الالباب و الابصار تسقی لمن یهوی جمال وصالها من راحها المختوم بالاسرار و تفیض من بحر المواهب حکمة و بدائعا لروائق الافکار فیها انتشق یا صاح من نفحاتها من طیّب الانفاس فی الاسحار لکنّها محجوبة اسرارها عن سائر النقّاد

ص:409

و الاعیار ما افتضّ مسک ختامه غیر الّذی لمحته اهل البیت بالانظار فلقد دعاه الحبّ صدقا فیهم فلذاک اضحی منهم بجوار حسن الفعال صفاته و ملکیّته و النفس منه زکیّة الاعطار استاذنا العدویّ حجّة مالک صدر الشّریعة بل امیر وقار ذو همّة علیا یجل قلیلها عن ان یحاط به و لیث ضاری شیخ الشّریعة و الحقیقة کیف لا و لقد کسی من سنّة المختار حلل المحبّة و المودّة و الثّنا ابدا و زیّن بالعطاء المدرار بحر من العلم اللّدنّی فیضه من عالم الارواح و الاسرار للّه جامع ازهر فلقد حوت روضاته من طیّب الازهار لا عز و للعدوی ان یبدی لنا ما عنه قد قصرت ید الاحبار فوداد آل البیت دوما شانه فاضت علیه مواهب الغفار ابدت لنا المکنون تحقیقاته و بها ازال غشاوة الابصار قد شوق الاحباب فی آل الّذی منه فخار الرّسل و الاحبار و افادنا طرق الوصول إلیهم انعم بها من نعمة و فخار نفحاته ابدت لنا سرّا غدا فی یوم عاشوراء و الاذکار قل للّذی قد جاء ینکر فضله قصّر فذاک یجلّ عن انکار من این للخفّاش یبصر للسّنا و یری ضیاء مشارق الانوار هذا مقام دونه نجم السّهی و ینال بالتّوفیق و الانظار ما ذا اقول بمدحه و کماله قد جلّ عن نظمی و عن اشعاری لا زال نورا تستضی به الوری متعاقبا بتعاقب الاعصار ما دام ربّ العالمین مرقّیا لحبیبه المخصوص بالاسرار فعلیه منی الف الف تحیّة و الآل مع اصحابه الاخیار و التّابعین و کلّ من لاذوا بهم حبّا لآل السیّد المختار ما قال منشیها لها ارّخ و دم بالطبع فاق مشارق الانوار و قال بعض المحبّین السّیّد احمد الابیاری أ عروس فکر ام شموس نهار و انیس لفظ أم نفیس دراری و کمال حسن نفائس فکریّة أم ذا جمال عرائس الابکار

ص:410

و سنا الفضائل اشرقت انواره أم لاح ضوء مشارق الانوار بهر العقول جمالها و کمالها فزهت بحسن الطّبع ذات وقار ایاتها شهدت لها بفضائل جلّت و سل من سامع أو قاری اثنت علی العدوی باریها بما هو اهله قد جل صنع الباری جمع الفضائل و المعالی و التّقی فغدا وحیدا لیس فیه مماری و له تآلیف إذا ما شمتها نزّهت وحدته عن الانظار لا سیّما هذا الکتاب فانّه طبعا أرق من النسیم السّاری اثنی علی آل النّبیّ بما لهم فی الدّین و الدّنیا من الآثار و مزار فاطمة به بنت الحسین بدا لنا کالشمس وسط نهار و الفاضل الصّبّان غیر مصرّح فی کتبه ابدا بذکر مزار و لذاک مذ نظر العزیز نصوصه قد شاد مسجدها بکلّ فخار ان کان فی الدّنیا مؤلّفه انتمی لا شکّ فی الاخری یفز بجوار فاللّه عوّده الجمیل بحبّه آل النّبی الطّیّب المختار صلّی علیه اللّه فی ملأ العلاء و الآل و الاصحاب و الاخیار ما قال الابیاریّ فیه مورخا اکرم بطبع مشارق الانوار

29-حسین میبذی

وجه بست و نهم از وجوه ابطال ردّ و انکار مخاطب جلیل الفخار آنکه میر حسین بن معین الدّین المیبذی حدیث تشبیه را در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام وارد نموده چنانچه در فواتح گفته بیهقی از رسول اللّه روایت کند که فرمود

من أراد ان ینظر الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فهذا المیبذی الّذی بذّ علی مشاهیر الاماثل و علی افاداته اتّکل معاریف الافاضل و بنمیر تحقیقاته ارتوی العالّ و النّاهل روی الحدیث الشریف حمایة للحق الفاضل

ص:411

و نکایة لقلب کل لجوج مجادل فما یروج الجحود و الانکار مع هذا الوضوح و الاشتهار الاعلی کلّ متعنّت ذاهل او متعصّب غافل و مخفی نماند که میر حسین میبذی صاحب فواتح از مشهورین علمای اهل سنّت و اکابر فضلای ایشانست و اجلۀ ائمّه سنّیه و مشاهیر مقتدایان ایشان تعظیم و تبجیل او می کنند و او را بلفظ مولانا یاد می کنند و غیاث الدّین بن همام الدّین المدعو بخواند امیر در حبیب السّیر فی اخبار افراد البشر که بتصریح مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون از کتب معتبره است حیث قال حبیب السیر فی اخبار افراد البشر فارسی لغیاث الدّین بن همام الدّین المدعو بخواند امیر و هو تاریخ کبیر لخّصه من تاریخ والده المسمّی بروضة الصّفا و زاد علیه الی ان قال و هو فی ثلث مجلدات کبار من الکتب الممتعة المعتبرة الاّ انّه اطال فی وصف ابن حیدر کما هو مقتضی حال عصره و هو معذور فیه تجاوز اللّه سبحانه و تعالی عنه و نیز اعتبار و اعتماد آن از افادات خود شاهصاحب بجواب طعن سوم و چهارم و یازدهم از مطاعن أبی بکر و افاده سهارنپوری در مرافض بجواب طعن عزل أبی بکر از ادای سوره برائت ظاهر و باهرست و نیز حسام الدین در اول مرافض آن را از کتب معتبره شمرده بمدح او گفته قاضی کمال الدّین میر حسین یزدی در سلک افاضل علماء عراق بل اعظم دانشمندان آفاق انتظام داشت و در مملکت یزد بامر قضا منصوب بوده علم امانت می افراشت و از جملۀ مؤلّفاتش شرح دیوان معجز نشان حضرت مقدّسه امیر المؤمنین تصنیفیست دانش اثر و مطبوع طباع سلیمه دانشوران فضیلت پرور همچنین آن جناب بر کافیه و هدایه حکمت و طوالع و شمسیّه حواشی دقیقه در عقد انشا انتظام داده در ان مؤلفات کمال دانش و جودت طبع خود را بر منصه عرض نهاده الخ و محمود بن سلیمان کفوی در طبقات حنفیه موسوم بکتائب اعلام الاخیار

ص:412

که شاهصاحب هم حواله بان در بستان المحدثین کرده اند و در کشف الظّنون هم آن را ذکر کرده می گوید و فی کتاب الفواتح شرح دیوان علیّ لمولانا حسین بن معین الدّین المیبذی جدّ امامنا الشّافعی محمّد بن ادریس بن عبّاس بن شافع بن ثابت بن عبید بن عبد بن هاشم بن عبد المطّلب ثابت در روز بدر مسلمان شد الخ و نیز در کتائب گفته و فی الفواتح فی الفاتحة السّادسة ولایت چهار قسمست الخ و نیز در کتائب گفته قال المولی حسین بن معین الدّین المیبذی فی اثناء الفاتحة الاولی من الفواتح شرح دیوان علی بن أبی طالب زنهار و هزار زنهار که از کلمه انکار اولیا احتراز کن الخ و نیز در کتائب گفته و رأیت فی الفاتحة السّادسة فی الفواتح شرح الدّیوان المنتسب الی علیّ بن أبی طالب للمولی معین الدّین المیبذی نقلا عن عروة الشّیخ علاء الدّوله انّه قال قطب زمان ما عماد الدّین عبد الرحمن پارسینی بوده و پارسین دهی ست از قزوین نزدیک ابهر الخ و کاتب چلپی در کشف الظّنون عن اسامی الکتب و الفنون در ذکر شروح کافیه گفته و شرح الکافیة لمولانا میر حسین المیبذی سمّاه مرضی الرّضی اوّله کَلِمَةُ اَللّهِ هِیَ اَلْعُلْیا فی جمیع الابواب الخ و نیز کاتب چلپی در کشف الظّنون گفته دیوان علیّ بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه و قد شرحه حسین بن معین الدّین المیبذی المتوفی سنة 870 سبعین و ثمانمائة بالفارسیّة الخ و نیز کاتب چلپی در کشف الظّنون در ذکر شارحین هدایة الحکمة گفته و القاضی میر حسین بن معین الدّین المیبذی الحسینی المتوفّی سنة 893 اوّله الهدایة امر من لدیه و نیز در کشف الظّنون گفته ثمّ انّ الاسلامیّین لما رأوا فی العلوم الحکمیّة ما یخالف الشرع

ص:413

الشّریف و یضعوا فنّا للعقائد و اشتهر بعلم الکلام لکن المتأخّرین من المحققین اخذوا من الفلسفة ما لا یخالف الشّرع و خلطوا به الکلام لشدة الاحتیاج إلیه کما قال العلاّمة سعد الدّین فی شرح المقاصد فصار کلامهم حکمة اسلامیة و لم یبالوا بردّ المتعصّبین و انکارهم علی خلطهم لأنّ المرء مجبول علی عداوة ما جهله لکنّهم لمّا لم یکن اخذهم و خلطهم علی طریق النّقل و الاستفادة بل علی سبیل الردّ و الاعتراض و النقض و الابرام فی کثیر من الامور الطّبعیّه و الفلکیّة و العنصریّة قام اشخاص من الاسلامیّین کالنّصیر و ابن رشد و انتصبوا فی ردّهم و تزییفهم فصار فنّ الکلام کالحکمة فی النّقض و تزییف الدّلائل کما قال الفاضل القاضی میر حسین المیبذی فی آخر رسالته المعروفة بجام کیتی نما فاللائق بحال الطّالب ان ینظر فی کلام الفریقین و کلام اهل التّصوّف و یستفید من کلّ منهما و لا ینکر إذ الانکار سبب البعد عن الشیء کما قال الشّیخ فی آخر الاشارات و شاه ولی اللّه در رساله نوادر من حدیث سیّد الاوائل و الاواخر نیز از فواتح میبذی نقل می کند چنانچه قصه قتل ان حتّی که متمثل بثعبان بوده باین اسناد نقل کرده اخبرنا ابو طاهر عن ابیه قال اخبرنا الشیخ المعمر الفاضل المحدّث عبد الملک بن عبد اللّطیف النبهانی إجازة مکاتبة باجازته العامّة من المفتی قطب الدّین محمّد بن احمد النهروانی الاصل المکّی الدّار عن والده محمّد بن احمد النهروانی عن الاستاذ المحقق جلال الدّین محمّد الدّوانی الصدیقی الخ وجدت بخط الشیخ عبد الحق الدهلوی قدّس سرّه انه سمع مولانا محمّد مقیم عن الاستاذ الامیر محمّد مرتضی

ص:414

الشریفی بسنده بواسطة او بواسطتین عن الاستاذ مولانا محمّد المحقّق العلامة جلال الدّین محمّد الدّوّانی بمثله و وجدت فی کتاب الفواتح للمیبذی عن مولانا جلال الدّین مثله

30-صفوری

وجه سی ام از وجوه ابطال انکار و تمویه مخاطب نبیه آنکه عبد الرحمن بن عبد السلام بن عبد الرحمن بن عثمان الصّفوری الشّافعی حدیث تشبیه را روایت نموده و بالحتم و الجزم نسبت آن بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرموده چنانچه در نزهة المجالس و منتخب النفائس می فرماید و

قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی همّته و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی زهده و الی محمّد فی بهائه فلینظر الی علی ذکره ابن الجوزی فهذا ابن عبد السّلام فاضلهم الهمام و سنادهم القمقام قد روی الحدیث الشّریف مثبتا به فضل علیّ علیه السّلام فاحرق حشیش تعصّب کل معاند فی تیه الجحود هام و ارغم انف کلّ منکر اطفاء نور الحق رام و مخفی نماند که جلالت و عظمت و قوّت مطالب و مقاصد کتاب نزهة المجالس از اوّل آن ظاهرست حیث قال فیه و اعلم وفقنی اللّه و ایاک لما یرضی و اعاذنی و ایاک من سوء القضاء انّی اقدّم قبل الشّروع فی المقصد ما نقل عن أبی القاسم الجنید رحمه اللّه تعالی انّه سئل عن حکایات الصّالحین فقال هی جند من جنود اللّه تعالی یقوّم بها احوال المریدین و یحیی بها معالم اسرار العارفین و یهیج بها خواطر المحبّین و یجری بها دموع المشتاقین قیل فهل علی ذلک من دلیل قال نعم قوله تعالی وَ کُلاًّ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ اَلرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ فاحببت لقول النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم عند ذکر الصّالحین تتنزل الرّحمة

ص:415

ان اجمع ما تیسّر من اخبارهم و ما اشتمل علیه من العبادة فی لیلهم و نهارهم و ان اطّرز ذلک باللّطائف و الفوائد السّنیّة و الزّواجر للنّفوس الغویّة من المواعظ القویّة مع ما اذکره من المسائل الفقهیّة و المنافع الطّبیّة و قطرة من مناقب خیر البریّة من هو حیّ فی قبره حیاة حقیقیّة و ذاته فی ضریحه المکرم علی العرش طریّة و ازواجه و اصحابه و امّته المرضیّة و قد جعلته ابوابا و فصولا حوت معانی قویّة و سمّیته نزهة المجالس و منتخب النّفائس و ختمته بذکر الجنّة رجاء ان نؤل إلیها بالفضل و المنّة و منه التّوفیق و به الاعانة و نیز نهایت مدح و ثنا و وصف و اطراء کتاب نزهة المجالس و امامت و نبالت و جلالت و غزارت علم مصنّف آن از تقریظ فاضل محمد حسین خشّاب که در آخر نسخه مطبوعه مصریّه مذکورست واضح و لائحست و هذه عبارته الحمد للّه و الصّلوة و السّلام علی رسول اللّه امّا بعد فیقول المتوکّل علی ربّه الوهّاب محمّد حسین الخشاب لمّا کان کتاب نزهة المجالس و منتخب النّفائس للشّیخ الامام العالم العلاّمة عبد الرّحمن الصّفوری الشّافعی تغمد اللّه برحمته من اجلّ الکتب الّتی یتّعظ بها و یستانس بها قد تکرّر طبعه لکثرة الشّوق إلیه لما حواه من النّوادر و النّفائس و المواعظ الّتی لم یجتمع فی امثاله الاّ انّه لم یعتن فی تصحیحه فلمّا صار طبعه هذه المرّة بالمطبعة الکستلیّة بمحروسة مصر المحمیّة و الزمت بتصحیحه من ابتداء ملزمة (10) من الجزء الاوّل و من ملزمة (7) من الجزء الثانی و وجدت فی اثناء التّصحیح نسخة بالخطّ فی مجلّدین فحصلت بها المقابلة مع النّسخة المطبوعة اوّلا و ما وجد فی النّسخة الّتی بالخطّ من زیادة یتوقّف الکلام علیها یوضع منها

ص:416

بتمامه الخ

31-وصابی

وجه سی و یکم از وجوه ابطال مزعوم غریب مخاطب لبیب آنکه ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی حدیث تشبیه را روایت نموده چنانچه در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته و عنه أی

عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من سرّه ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی خلقه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب اخرجه ابو نعیم فی فضائل الصّحابة فهذا الوصابیّ اظهر الحقّ المقبول لدی کلّ ذی رای صائب و حدس ثاقب و جلب العذاب الواصب علی کلّ منکر للحقّ مجانب و صبّ سوط عقاب هائل ناصب علی کلّ جاحد حاقد خائب و باید دانست که کتاب الاکتفای ابراهیم بن عبد اللّه یمنی وصابیّ از کتب معتمده مشهوره و مصنّفات معتبره معروفه است و اکابر و اعاظم شیوخ سنّیه و اجلّۀ و افاخم ذوی المراتب السّنیه ازین کتاب در اسفار دینیّه جابجا نقل می نمایند در تفسیر شاهی مسطورست فی الاکتفاء

عن علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال وقع بینی و بین العبّاس مفاخرة ففخر علیّ العباس بسقایة الحاجّ و عمارة المسجد الحرام انّهما له قال علیّ فقلت الا اخبرک بمن هو خیر من هذا کلّه الّذی قرع خراطیمکم بالسّیف و قادکم الی الاسلام فعزّ ذلک علی العبّاس رضی اللّه عنه فانزل اللّه عز و جلّ أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ اَلْحاجِّ و عمارة المسجد الحرام کمن امن باللّه و الیوم الآخر و جاهد فی سبیل اللّه یعنی علیّا رضی اللّه تعالی عنه و نیز در تفسیر شاهی مسطورست

فی الاکتفاء عن علیّ بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه قال لمّا أراد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان یغزو تبوک دعا جعفر بن أبی طالب فامره ان یتخلّف علی المدینة

ص:417

فقال لا اتخلّف بعدک یا رسول اللّه فعزم علیّ لما تخلّفت قبل ان اتکلم فبکیت فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما یبکیک یا علی قال یا رسول اللّه تبکینی خصال غیر واحد تقول قریش غدا ما اسرع ما تخلّف عن ابن عمّه و خذله و تبکینی خصلة اخری کنت ارید ان اتعرّض للجهاد فی سبیل اللّه الخ و نیز در تفسیر شاهی مسطورست و

فی الاکتفاء عن حسن بن علیّ بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اللّهمّ اخذت منّی عبیدة بن الحارث یوم بدر و حمزة بن عبد المطّلب یوم احد و هذا علیّ فلا تذرنی فردا و انت خیر الوارثین و شهاب الدّین احمد بن عبد القادر الحفظی در ذخیرة المال فی عقد جواهر اللآل در شرح شعر هذا الّذی قرّرة الاجلّة و المقتضی و لازم الادلّة گفته و ذلک ان اجلّة العلماء لمّا صرّحت لهم الادلّة بهذه الخصوصیّات لاهل البیت الشریف قرروا ذلک و حرّروه مثل السیّد علی الشافعی فی ذخائره و الحجّة الزّرندی الشّافعی فی معالمه و شیخ الاسلام ابن حجر الشّافعی فی صواعقه و جلال الدّین السّیوطی الشّافعی فی الثغور الباسمة فی مناقب السیّدة فاطمة و إحیاء المیت فی ذکر اهل البیت و السّمطین و اسنی المطالب فی فضائل علی بن أبی طالب و من المفردات عدد کثیر و لم اطلع علی شیء منها ازین عبارت ظاهرست که کتاب اسنی المطالب فی فضائل علی بن أبی طالب از جمله همین کتبست که مصنّفین آن اجلّه علمااند و ایشان بسبب تصریح ادلّه بخصوصیات مذکوره درین شرح برای اهلبیت علیهم السلام تقریر و تحریر آن کرده اند و مراد از اسنی المطالب کتاب رابع ست از کتاب اکتفا تصنیف ابراهیم وصّابی زیرا که کتاب

ص:418

اکتفا مشتملست بر کتب اربعه که کتاب رابع ان موسوم باسنی المطالب فی فضائل علی بن أبی طالبست چنانچه این معنی از رجوع باصل اکتفا ظاهرست و خود شهاب الدین احمد بن عبد القادر هم در عبارت دیگر تصریح نسبت اسنی المطالب بابراهیم بن عبد اللّه وصابی نموده حیث قال فی کتاب ذخیرة المآل فی مقام آخر اخرج صاحب اسنی المطالب فی فضائل علیّ بن أبی طالب ابراهیم بن عبد اللّه الوصّابیّ الشافعی رحمه اللّه

عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اعطی علیّ خمسا احبّ الیّ من الدّنیا و ما فیها امّا واحدة فهو مکانه بین یدی اللّه حتّی یفرغ من الحساب و امّا الثّانیة فلواء الحمد بیده آدم و ولده تحته و امّا الثّالثة فواقف علی عقر حوضی یسقی من عرف من امّتی و عقر الحوض آخره و اما الرّابعة فساتر عورتی و مسلّمی الی ربّی و امّا الخامسة فلست اخشی علیه ان یرجع زانیا بعد احصان و لا کافرا بعد ایمان و از صدر کتاب الاکتفاء مزید اعتماد و اعتبار و نهایت عظمت و جلالت مرویّات آن ظاهرست حیث قال فیه امّا بعد فیقول افقر العبید الی ربّه الغنی ابراهیم بن عبد اللّه الوصّابیّ الیمنی الشّافعی نزیل اشرف الانام محمّد علیه افضل الصّلوة و ازکی السّلام رزقه اللّه العفو و الغفران بمجرّد الفضل و الاحسان انّه کریم منّان لما سألنی بعض اخوان الصّفا من اهل الصّدق و الوفا ممن اشتهر بالخیر و الورع و حسن الخلق و باتباع الکتاب و السّنة حقّق له و صفا و بحبّ النّبیّ و آله قد شغفا ان اجمع له تالیفا من الاحادیث النّبویّة و الاثار الّتی هی من الثقات الاثبات مرویّة فی فضل الصحابة

ص:419

رضی اللّه عنهم سیّما الاربعة الخلفاء ثم من سواهم من الصحابة علی ما ورد فی فضلهم خصوصا و عموما و فضل محبّیهم و ذمّ مبغضیهم لیتّضح به ان محبتهم و اقتفاء آثارهم من ازکی القرب و افضل الاعمال و انّ المقتدین بهم علی هدی من ربهم و مبغضیهم فی غمرات الضّلال فیظهر الحقّ علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق فیحصل بذلک لقلوب المؤمنین شفاء و یکون الفجّار الّذین هم لفضل الصّحابة جاحدون و من السنّة و الجماعة حائدون و لنصّ الکتاب و السّنّة معاندون همّا و حزنا و غیظا و اسفا و یحصل عندهم العلم الیقین انّ لهم فی الآخرة اشدّ العذاب الالیم مقرونین فی السّلاسل و الاغلال فی اسوء حال طعامهم الزّقوم و شرابهم الحمیم فی الدّرک الاسفل من النّار تلسعهم الحیّات و العقارب ینوحون فیها من کلّ جانب قائلین فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ اجبته بالاعتذار و الاعتراف بالعجز و التقصیر مصرّحا بعدم الاقتدار ان انال شرف ما طلب منّی لقلّة البضاعة و قصر الید فی الصّناعة و لم یکن ذلک الا ممّا یسوّفنی فلم یقبل الاعتذار منّی فاستخرت اللّه تعالی فی ذلک مرارا فرایت بعد الاستخارة انّ اجابته واجبة علیّ لان ید نعمته الوسطی من اللّه تعالی فشرح اللّه صدری لما طلب منّی فاحببته الی سؤاله لما رایت من عزمه و اقباله مستعینا باللّه الملک القدیر الذی إذا شاء جعل الحزن سهلا مستمدا من اسمه العلیم الخبیر انه ولیّ کل نعمة و دافع کلّ نقمة فنعم المولی و نعم النّصیر فسهل اللّه ذلک بمنّه و فضله فجمعت هذا الکتاب فی شرف مناقبهم و عظیم قدرهم و علو مراتبهم و تدوین بعض ما روی من فضلهم

ص:420

و لبیان ما ذکر من عمیم مفاخرهم من کتب عدیدة علی وجه الاختصار و حذف السّند لیسهل علی النّاظر تناوله و یقبل علی الطّالب فیه ما یحاوله عازیا کل حدیث الی الکتاب المخرج منه منبّها علی مؤلّفه تخلّصا عن عهدة الارتیاب فی النّقل و اتباعا لاولی السّابقة من اهل العلم و الفضل راغبا فی الثّواب من اللّه الملک الوهّاب و سمّیته الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء رضی اللّه تعالی عنهم و عن بقیّة الصّحابة اجمعین

32-جمال الدین محدث

وجه سی و دوم از وجوه ابطال و توهین مزعوم مخاطب رزین آنکه جمال الدّین عطاء اللّه بن فضل اللّه بن عبد الرّحمن الشیرازی النّیسابوری المعروف بجمال الدّین المحدّث که از مشایخ اجازه فاضل مخاطبست حدیث تشبیه را روایت نموده چنانچه در اربعین مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که از خطبۀ آن ظاهرست که این احادیث را از کتب معتبره جمع کرده گفته

عن أبی الحمراء قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و فی روایة الی نوح فی تقواه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی بن عمران فی بطشه و فی روایة و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فهذا جمال الدّین شیخ المخاطب النّاقد یروّج الحقّ و یزهق الباطل الخامد حیث یروی الحدیث الشّریف علی رغم کل مبطل جاحد و یقرح قلب کل مدغل حاقد و یقذی عین کل کاشح حاسد و یوجع قلب کل متحامل معاند و یکسد سوق کل مماذق للحشو الرّثّ حاشد و یدمّر علی تزویق کل ملفّق للغثّ الکاسد و مخفی نماند که جمال الدّین محدّث از مهرۀ حذاق و اکابر منقدین سبّاق

ص:421

و اجلّه مشاهیر آفاق و در مرجعیت اکابر عظام انام یکتا و طاق و شیخ اجازه اساطین جهابذۀ حائزین براعت و افلاق بوده و بافادات و روایات او افاخم محققین و اعاظم منقّدین جابجا در اسفار دینیّه تمسّک و تشبث می نمایند غیاث الدّین بن همام الدّین المدعو بخواند امیر در حبیب السیر فی اخبار افراد البشر گفته امیر جمال الدّین عطاء اللّه سلمه اللّه و ابقاه سدّه سنیّه اش ملاذ طوائف اکابر و اشرافست و عتبه علیه اش مجمع اعاظم اولاد امجاد خیر الانام لوح ضمیر منیر مهر تنویرش مطرح اشعۀ انوار اسرار کتب الهی و صحیفه خاطر عالی مآثرش مهبط لوامع حقائق اخبار حضرت رسالت پناهی گنجینۀ سینه اش بجواهر زواهر علوم مشحون و عقود درر کلمات در مخزن باطن خجسته میامنش مخزون نیّر شمائل نبوی از مشارق جمال خجسته یالش طالع و شعشعه آثار فضائل مرتضوی از مطالع خصائص علم و کمالش لامع رای عالم آرائش کشاف اسرار معالم تنزیل و طبع مشکلگشایش حلاّل معضلات مواقف تاویل زبانش مظهر اسرار تحقیق ضمیرش مظهر انوار تدقیق جمال دین مزیّن ز اهتمامش علوم شرع حاصل از کلامش ز توضیح بیانش گشته روشن بر اهل علم هر مشکل ز هر فن و آن حضرت مانند عمّ بزرگوارش امیر سید اصیل الدین در علم حدیث بی نظیر آفاق گشته و در سائر اقسام علوم دینیّه و انواع فنون یقینیه از محدّثان باستحقاق در گذشته چند سال در مدرسه شریفه سلطانیه در گنبدی که حالا مقبرۀ حضرت خاقان منصورست و در خانقاه اخلاصیّه بدرس و افاده اشتغال داشتند و در هر هفته یک نوبت در مسجد جامع دار السلطنة هراة بقلم هدایت ازلی رقم ارشاد نصیحت بر الواح خواطر اعاظم اشراف و اکابر می نگاشتند

ص:422

امّا الحال بنابر حبّ عزلت و گوشه نشینی بامثال این امور التفات نمی نمایند و تمامی اوقات خجسته ساعات را متفرق طاعات و عبادات ساخته بادّخار مثوبات اخروی مشغولی می فرمایند سلاطین انام و حکّام اسلام باقدام ارادت و اعتقاد و ملازمت آن حضرت را بر ذمّه همت واجب می دانند و در ترفیه حال و فراغ بال خدّام عالی مقامش طریقه اشفاق مبذول می دارند بدانچه می توانند از مؤلّفات فصاحت صفات حضرت نقابت منقبت روضة الاحباب فی سیرة النّبی و الآل و الاصحاب در اقطار آفاق اشتهار تمام دارد و بی شبهه عقل ادراک نظیر آن کتاب افادت مآب را در آیینه خیال محال می شمارد و دلدار شد امجد آن حضرت امیر نسیم الدّین محمّد که بمیرکشاه مشهور شده اند ایضا در تکمیل علوم و فنون سیّما علم حدیث یگانه زمانه اند و بموجب تعیین حضرت واقف انار اللّه برهانه در مقبره منوّره مذکوره قائم مقام پدر بزرگوار خویش بوده بلوازم درس و افاده قیام می نمایند و زمرۀ از طلبه ملازمت آن درس نموده از نتائج طبع نقاد آن حضرت مستفید و بهره مند می گردند و ملا علی قاری در مرقاة شرح مشکاة گفته لما کان کتاب مشکاة المصابیح الّذی الّفه مولانا الحبر العلاّمة و البحر الفهّامة مظهر الحقائق موضح الدّقائق الشیخ التّقی النّقی ولی الدّین محمّد بن عبد اللّه الخطیب التبریزی اجمع کتاب فی الاحادیث النبویّة و انفع لباب من الاسرار المصطفویّة و للّه در من قال من ارباب الحال لئن کان فی المشکوة یوضح مصباح فذلک مشکاة و فیها مصابیح و فیها من الانوار ما شاع نقعها لهذا علی کتب العلوم تراجیح ففیه اصول الدّین و الفقه و الهدی حوائج اهل الصّدق منه مناجیح تعلّق

ص:423

الخاطر الفاتر بقراءته و تصحیح لفظه و روایته و الاهتمام ببعض معانیه و درایته رجاء ان اکون عاملا بما فیه من العلوم فی الدّنیا و داخلا فی زمرة العلماء العاملین فی العقبی فقرأت هذا الکتاب المعظم علی مشایخ الحرم المحترم نفعنا اللّه بهم و ببرکات علومهم منهم فرید عصره و وحید دهره مولانا العلامة الشیخ عطیة السلمی تلمیذ شیخ الاسلام و مرشد الانام مولانا الشیخ أبی الحسن البکری و منهم زبدة الفضلاء و عمدة العلماء مولانا السّیّد زکریّا تلمیذ العالم الرّبانی مولانا اسماعیل الشیروانی من اصحاب قطب العارفین و غوث السالکین خواجه عبید اللّه السّمرقندی احد اتباع خواجه بهاء الدّین النقشبندی روّح اللّه روحهما و رزقنا فتوحهما و منهم العالم العامل و الفاضل الکامل العارف باللّه الولی مولانا الشّیخ علی المتّقی افاض اللّه علینا من قدره العلی لکن لکون هؤلاء الاکابر غیر حفّاظ الحدیث الشّریف و لم یکن فی ایدیهم اصل صحیح یعتمد علیه العبد الضّعیف و الشّراح ما اعتنوا الاّ بضبط بعض الکلمات و کانت البقیّة عندهم من الواضحات ما اطمأن قلبی و لا انشرح صدری الاّ بان جمعت النّسخ المصحّحة المقروّة المسموعة المصرّحة التی تصلح للاعتماد و تصح عند الاختلاف للاستناد فمنها نسخة هی اصل السید اصیل الدین و السیّد جمال الدّین و نجله السّعید میرکشاه المحدّثین المشهورین ازین عبارت ظاهرست که سیّد جمال الدّین محدّث از محدثین مشهورینست و افضل و ارجح و اوثقست از جمعی از ائمّه و اساطین سنّیه مثل علاّمه شیخ عطیّه سلمی که او را بفرید عصر و وحید دهر ستوده و سید زکریا که او را بزبدة الفضلاء و عمدة العلماء

ص:424

وصف کرده شیخ علی متّقی که او را بعالم عامل و فاضل کامل عارف باللّه الولی ملقّب ساخته و نیز بعد فاصله یسیره از عبارت سابقه در اوّل مرقاة گفته ثم انّی قرأت ایضا بعض احادیث المشکوة علی منبع بحر العرفان مولانا عطاء اللّه الشّیرازی الشهیر بمیر کلان و هو قرأ علی زبدة المحقّقین و عمدة المدقّقین میرکشاه و هو علی والده السّیّد السّند مولانا جمال الدّین المحدّث صاحب روضة الاحباب و هو علی عمّه السّیّد اصیل الدّین الشیرازی روی انّه ادرک من اکابر العلماء احدا و ثمانین منهم مولانا الشّیخ محمّد بن محمّد بن محمّد الجزری و الشّیخ مجد الدّین الفیروزآبادی و العلامة السّید الشّریف الجرجانی و سمع منه مولانا نور الدّین عبد الرّحمن الجامی قدّس سرّه السّامی و غیره توفّی سنة اربع و ثمانین و ثمانمائة قال اروی کتاب المشکوة عن مولانا شرف الدّین الجرهی و هو یروی عن خواجه امام الملّة و الدّین علی بن مبارک شاه الصدیقی و هو یروی عن المؤلف و هذا الاسناد لا یوجد علی منه للاعتماد و نیز در مرقاة در شرح

حدیث لا تدخلون الجنّة حتّی تومنوا و لا تومنوا حتّی تحابّوا گفته اما نسخ المشکوة المصحّحة المعتمدة المقروّة علی المشایخ الکبار کالجزری و السّیّد اصیل الدّین و جمال الدّین المحدث و غیرها من النّسخ الحاضرة فکلّها بحذف النون و محمد بن علی بن منصور الشنوانی در درر سنیّة فیما علا من الاسانید الشنوانیة که در اوّل آن گفته اما بعد فیقول فقیر رحمة ربّه و اسیر و صمة ذنبه المرتجی من اللّه سبحانه و تعالی فی الخیرات نیل الامانی محمّد بن الشّیخ علی بن الشیخ منصور الشنوانی خادم

ص:425

العلم و الفقر بالجامع الازهر و الحرم المصری الانور زاد اللّه اهله کمالا و وقارا و عزّا و شرفا و فخارا لما کانت العلوم اشرف ما یعتنی بتحصیلها و اهم غرض مقصود تشدّ الرّحال لاجلها و لا یتم لقاصدها الغرض و التأیید الا بتحصیل معرفة طرق الاسانید فاذا اهتدی لذلک شمر عن ساعد الاجتهاد و قوی علی طلب ما اتّصل به الاسناد سیّما إذا کان السّند عالیا و عن القطع و الفصل خالیا إذ علو السّند من المرجّحات لما فیه من القرب بافضل المخلوقات و قد سنح للخاطر العاطل و الفکر الّذی عن صوب الصّواب خائل الا بتوفیق الملک العادل فهو الهادی الی کلّ خیر کامل ان اذکر فی رسالة ما اخذته درایة عن المحقّقین و ما اجزت به من تصانیف الافاضل المعتبرین و ذلک بالتماس بعض التلامذة النجباء و الجهابذة الادباء و سمّیتها الدرر السّنیة فیما علا من الاسانید الشنوانیة در سند کتاب مشکاة می فرماید قال الملاّ ابراهیم سمعت طرفا منه علی شیخنا العارف باللّه صفی الدّین احمد بن محمّد المدنی فی آخر ذی القعدة سنة 71 بمنزله بظاهر المدینة المنوّرة زیدت شرفا و اجازنی بسائره عن شیخه العارف باللّه ابو المواهب احمد بن علی العبسی الشناوی المدنی عن الشّیخین السیّد غضنفر بن السّید جعفر النهروانی ثم المدنی و عبد الرّحمن بن عبد القادر بن عبد العزیز بن فهد الهاشمی المکّی فالاوّل عن شیخ الحرم المکّی فی القرن العاشر محمّد سعید المشهور بمیر کلان بن مولانا خواجه سماعا من لفظه عن نسیم الدّین میرکشاه قراءة علیه عن والده المحدث السّیّد جمال الدّین عطاء اللّه بن غیاث الدّین فضل اللّه بن

ص:426

عبد الرحمن قراءة علیه عن عمّه السیّد اصیل الدّین عبد اللّه بن عبد الرّحمن بن عبد اللّطیف بن جلال الدّین یحیی الشّیرازی قراءة علیه عن المحدّث البارع المسند شرف الدّین عبد الرّحیم بن عبد الکریم الجرهی الصدیقی الخ و خود مخاطب در رساله اصول حدیث گفته مشکاة المصابیح حضرت شیخ ابو طاهر از شیخ ابراهیم کردی و ایشان از شیخ احمد قشاشی و ایشان از شیخ احمد بن عبد القدوس شناوی و ایشان از سید غضنفر بن سیّد جعفر نهروانی و ایشان از شیخ محمد سعید معروف بمیر کلان که در وقت خود شیخ مکه بودند و ایشان از سید نسیم الدّین میرکشاه و ایشان از والد بزرگوار خود سیّد جمال الدّین عطاء اللّه بن سیّد غیاث الدّین فضل اللّه بن سید عبد الرحمن و ایشان از عمّ عالی مقدار خود سید اصیل الدّین عبد اللّه بن عبد الرحمن بن عبد اللّطیف بن جلال الدین یحیی الشّیرازی الحسینی و ایشان از مسند وقت و محدث عصر شرف الدّین عبد الرحیم بن عبد الکریم الجرهی الصدّیقی و ایشان از علامه عصر امام الدین مبارکشاه ساوجی صدیقی و ایشان از مؤلّف الکتاب ولی الدّین محمّد بن عبد اللّه بن الخطیب التّبریزی و شیخ ابو علی محمد الملقّب بارتضاء العمری الصفوی الجوفاموی در رساله مدارج الاسناد گفته مشکاة المصابیح للخطیب التّبریزی عن شیخنا المذکور بسنده الی الشیخ بن سالم البصری عن الشیخ ابراهیم الکردی الکورانی عن الشّیخ احمد القشاشی عن أبی المواهب احمد الشّناوی عن الشّیخین عبد الرحمن بن عبد القادر بن عبد العزیز بن فهد الهاشمی المکّی و السّید غضنفر بن السّید جعفر النهروانی اما الاول فیروی عن عمّه المحدّث الرحال جار اللّه

ص:427

عبد العزیز بن فهد عن شهاب الدّین احمد بن عمر بن عبد اللّه الشرعی الهمدانی عن الشّریف عبد الرحمن بن عبد اللّه بن محمّد الحسینی الشّافعی الایجی عن الاستاد المحقّق جلال الدّین محمّد بن اسعد بن محمّد بن عبد الرّحیم الصّدّیقی عن الدوّانی عن والده عن المحدّث البارع السیّد شرف الدّین عبد الرّحیم بن عبد الکریم الجرهی و امّا الثانی فیروی عن شیخ الحرم محمّد سعید المشهور بمیر کلان بن مولانا خواجه نسیم الدّین میرکشاه عن والده المحدّث السّیّد جمال الدّین عطاء اللّه بن غیاث الدّین فضل اللّه بن عبد الرّحمن عن عمّه السّیّد اصیل الدّین بن عبد الرحمن الشیرازی الحسینی عن المحدّث شرف الدّین عبد الرّحیم الجرهی قال الجرهی اخبرنا به العلامة امام الدّین علی بن مبارکشاه الصّدّیقی السّاوجی عن مؤلفه الامام ولی الدّین محمّد بن عبد اللّه الخطیب التبریزی المتوفی فی اوسط المائة الثامنة الهجریة و شیخ عبد الحق دهلوی در اسماء رجال مشکاة گفته قال الامیر جمال الدّین المحدّث عن الشیخ الامام عبد اللّه الیافعی انّه ذکر فی تاریخه ابو عبد الرّحمن احمد بن شعیب النّسائی صاحب المصنّفات و مقتدی زمانه سکن مصر ثمّ جاء بدمشق فقال له اهل تلک النّاحیة یوما فی المسجد ما تقول فی معاویة و ما ورد فی فضله فاجاب اما یرضی معاویة ان یخرج عنّی راسا برأس حتی یفضل و مولوی صدیق حسن خان معاصر در حطّه فی ذکر الصّحاح السّتّة گفته و کتاب روضة الاحباب السّیّد جمال الدّین المحدّث احسن السّیر لکن ان تیسّرت نسخة صحیحة منه خالیة عن الالحاق و التحریف و مدارج الشیخ عبد الحق الدهلوی و السّیرة الشّامیّة و المواهب اللدنیّة من مبسوطات السّیر

33-أحمد با کثیر

وجه سی و سوم

ص:428

از وجوه ابطال ردّ و انکار مخاطب عالی تبار آنکه احمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکّی الشافعیّ این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در وسیلة المآل فی عدّ مناقب الآل گفته

عن أبی الحمراء رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی فی بطشه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب اخرجه ابو الخیر الحاکمی

و عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی ابراهیم فی حلمه و الی نوح فی حکمه و الی یوسف فی جماله فلینظر الی علیّ بن أبی طالب اخرجه الملاّ فی سیرته فهذا احمد باکثیر البدر المنیر و البحر الغزیر العالم النّحریر و الحازم الشّهیر و الجهبذ الکبیر و المزری فوائده علی الروض النّضیر و السّحاب المطیر و الدّرّ النثیر قد روی الحدیث الشریف من طریقین مطیحا خذع کل مریب غزیر منکّسا راس کل مجادل متحامل للفتنة مثیر و مخجلا کل مکابر لوساوس الشیخ النجدی مدیر و مخفی نماند که از ملاحظه صدر کتاب وسیلة المآل نهایت عظمت و جلالت و علو مرتبت و سموّ منزلت و مقبولیّت و معروفیّت احادیثی که در ان ذکر کرده ظاهر و واضح و باهر و لائحست حیث قال و قد اکثرت العلماء فی هذا الشأن و جمعت من جواهر مناقبهم الشّریفة ما یجمّل به جید الزّمان و من احسن ما جمعت منه فی ذلک التّالیف و انفع ما نقلت منه فی هذا التّصنیف کتاب جواهر العقدین فی فضائل الشّرفین لعلاّمة الحرمین السّیّد علیّ السّمهودی تغمّده اللّه برحمته فمن ذخائر العقبی فی فضل ذوی القربی الّذی یحق له ان یکتب

ص:429

بماء العین لعلاّمة الحجاز الشّریف محقّق دهره حافظ عصره المحبّ الطبریّ لا زال الثّناء علیه یحیی ذکره و قدّس اللّه سرّه و کتاب استجلا ارتقاء الغرف بحبّ اقرباء الرّسول ذوی الشرف لحافظ عصره السّخاوی نوّر اللّه ضریحه و احلّ فی غرف الجنان روحه و کتاب حسن السّریرة فی حسن السّیرة لصاحبنا و عمدتنا سیبویه زمانه و مفرد وقته و اوانه محقّق العصر نادرة الدّهر خلاصة ذوی الفخر الغنی عن الاطناب بتعداد الالقاب و الصّفات بما خصّه اللّه تعالی به من نعوت الکمال و جزیل الهبات مولانا الامام العلاّمة عبد القادر بن محمّد الطّبری الحسینی الخطیب الامام بالمسجد الحرام لا زالت المشکلات تنجلی بوجوده و لا برح جید العلوم یتحلی بجواهر عقوده فرایت ان اجمع فی تالیفی هذا من درر الفوائد المثمنه و غرر الاحادیث الصّحیحة و الحسنة مما هو مختص بالعترة النّبویّة و البضعة الفاطمیّة و اذکره بلفظ الاجمال ثمّ ما ورد من مناقب اهل الکساء الاربعة نخبة الآل و اصرّح فیه بأسمائهم ثم ما ورد لکل واحد منهم بصریح اسمه الشّریف فجمعت فی کتابی هذا زبدة ما دوّنوه و عمدة ما صحّحوه من ذلک و اتقنوه و ما رقموه فی مؤلّفاتهم و قنوه فیه مقتصرا علی ما یودّی المطلوب و یوصل إلیه باحسن نمط و اسلوب سالکا فی ذلک طریق السّداد و مقتصرا فیه علی ما یحصل المراد تارکا للتطویل الممل سالما من نقص الاختصار المخلّ فجاء بحمد اللّه تعالی من احسن تالیف فی هذا الشأن و اتقن مصنّف سلک فیه طریق الاتقان جمع مع سهوله تناوله البدیع حسن البیان و حوی مع تناسب مسائله

ص:430

و تناسق رسائله عذوبة المورد للظّمآن و تتبعت فیه غالب ما صحّ نقله من الاحادیث و یعمل بمثله فی الفضائل و یحتجّ به فی القدیم و الحدیث و ترکت ما اشتد ضعفه منها و لم نجد له شاهدا یقویه و جانبت عما تکلم فی سنده و قد عدّه الحفّاظ من الموضوع الّذی یجب ان نتقیه و اتیت بالمشهور فی کتب التّواریخ عند نقل القصص و الاخبار و ربّما دعت الحاجة الی الاشاره لبعض الوقائع روما لطریق الاختصار و اکتفیت بالحوالة علی الکتب المؤلّفة لذلک الفنّ فانّها تغنی عن التّطویل بذکره فی کتابنا لقصد الایجاز مهما امکن فدونک مؤلفا یجب رقم سطوره بخالص الابریز و مصنّفا یتعین ان یقابل بالتکریم و التعزیز و یحقّ له ان یجرّ ذیل فخره علی فرق کل مؤلّف سواه و یسمو علی کلّ مصنّف بما جمع فیه و حواه إذ هو سفینة بجواهر نعوت اهل البیت قد شحنت و فی بحار فضائلهم الجمّة عامت و علی جودی شمائلهم استوت و استوطنت یضوع من ارجائها نشر مناقبهم العاطر و یلوح فی شمائلها بدر کواکبهم الزاهر تتبعت فیه من الاحادیث ما یشرح صدور المؤمنین و تقرّ به عیون المتّقین و یضیق بسببه ذرع المنافقین ممّا تفرّق فی سواه من نصوص العلماء و مؤلّفات الائمّة القدماء ثم لما کمل حسنه البهی و تهذیبه و تم بحمد اللّه تعالی تفصیله و تبویبه سمّیته وسیلة المال فی عدّ مناقب الآل لکی یطابق اسمه مسماه و یوافق رسمه المعنی الذی نویناه و المبنی الذی علیه بنیناه لانّی الّفته راجیا به السّلامة من ورطات یوم القیام

ص:431

و الخلاص من الندامة فی ذلک المقام مؤمّلا من فضل اللّه تعالی ان احرز ببرکته سائر الآمال و أفوز باسنی المطالب فی الحال و المآل لان حبّهم هو الوسیلة العظمی و تقربهم فی کلا الدّارین یوصل الی کلّ مقام اسنی ازین عبارت ظاهرست که درین تالیف شریف درر فوائد مثمنه و غرر احادیث صحیحه و حسنه ذکر کرده و زبده آنچه تدوین کرده اند علمای کبار اعیان درین شان و جمع کرده اند از جواهر مناقب شریفه اهلبیت علیهم السلام که آراسته می شود بان جید زمان و عمدۀ آنچه تصحیح کرده اند آن را علما و اتقان آن نموده اند و نوشته اند آن را در مؤلفات خود و اقتناء آن نموده اند وارد کرده و اقتصار نموده بر آنچه مؤدی و موصل باشد بمطلوب باحسن نمط و اسلوب و سلوک کرده در جمع این کتاب طریق سداد را و اقتصار کرده در ان بر چیزی که حاصل نماید مراد در او این احسن تالیفات در فضائل اهلبیت و اتقن مصنفاتست که در ان بطریق اتقان رفته اند جمع کرده بوصف سهولت تناول بدیع و حسن بیان را و حاویست با وصف تناسب مسائل و تناسق رسائل عذوبت مورد را برای ظمان و تتبع نموده در ان غالب احادیث صحیحه را که عمل کرده می شود بمثل آن در فصائل و احتجاج کرده می شود بان در زمان سابق و لاحق و ترک نموده احادیث شدید الضعیف را که شاهد تقویت کننده ندارد و مجانبت نموده احادیثی را که تکلم نموده شد در سند آن و شمار کرده اند حفّاظ آن را از موضوعاتی که واجبست اتقاء آن و این کتاب شریف مؤلفی است که واجبست نوشتن سطور آن بخالص ابریز و مصنّفیست که لازمست مقابله آن بتکریم و تعزیر و سزاوارست که بکشد ذیل فخر خود بر جمیع مؤلّفات که سوای آنست و بلند شود بر جمیع تصنیفات بسبب احادیثی که جامع و حاوی آنست زیرا که

ص:432

آن سفینه ایست که بجواهر نعوت اهلبیت علیهم السلام مشحونست و در بحار فضائل جمه این حضرات مستوی و مستوطن گشته که می دمد از ارجاء آن نشر مناقب عاطر این حضرات و لائح می شود در شمائل آن بدر زاهر کواکب ایشان تتبع کرده در ان احادیثی را که شرح می نماید صدور مؤمنین و خنک می شود بآن عیون متقین و تنگ می شود بآن دل منافقین و حسن بهی و تهذیب سنی آن کامل گردیده و مصنّف آن امید دارد بآن سلامت را از ورطات یوم قیام و خلاص را از ندامت این مقام و نیز امیدوارست که ببرکت این کتاب سائر آمال بدست آرد و فائز باسنای مطالب در حال و مآل گردد پس آنچه در حق شاهصاحب و کابلی و امثال ایشان که نافی و منکر این حدیث شریفند از افادۀ این علاّمۀ کثیر الاجاده ثابت می شود حاجت باعاده ندارد لکن ناظرین را تامّل وافی و تدبّر کافی در فقره بلیغه تتبّعت فیه من الاحادیث ما یشرح صدور المؤمنین و تقرّ به عیون المتّقین و نصیق به ذرع المنافقین باید کرد و از جسارت و انکار این حضرات عالی تبار حیرت و عجب و اعتبار باید برداشت فالحمد للّه الذی شرح صدور المؤمنین و اقر عیون المتقین و ضیّق ذرع المنافقین فَقُطِعَ دابِرُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ و محامد سنیّه و مدائح بهیه و محاسن علیّه و مفاخر وضیّه احمد بن فضل باکثیر حاجت تبیین ندارد و محمد بن فضل اللّه المحبّی در خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر گفته الشیخ احمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکّی الشّافعی من ادباء الحجاز و فضلائها المتمکّنین کان فاضلا ادیبا له مقدار علیّ و فعل جلیّ و کان له فی العلوم الفلکیّة و علم الاوفاق و الزائر جاید عالیة و کان له عند اشراف مکّة منزلة و شهرة و کان فی الموسم یجلس فی المکان الّذی یقسم فیه الصّرّ السّلطانی بالحرم الشّریف

ص:433

بدلا عن شریف مکّة و من مؤلّفاته حسن المال فی مناقب الآل جعله باسم الشریف ادریس امیر مکّة و من شعره قوله مصدر او معجزا قصیدة المتنبّی یمدح بها السّیّد علی بن برکات الی ان قال و کانت وفاته فی سنة سبع و اربعین و الف بمکّة و دفن بالمعلاّة

34-اللّه دیا

وجه سی و چهارم از وجوه ردّ و ابطال مزعوم مخاطب با کمال آنکه اللّه و یا بن شیخ عبد الرّحیم بن شیخ بینا حدیث تشبیه را در فضائل جناب امیر المؤمنین ع آورده و قطعا و حتما آن را ثابت نموده چنانچه در سیر الاقطاب که فاضل معاصر مولوی حسن الزمان زان در قول مستحسن نقل می کند گفته نیز از آنجمله است که در شان آن حضرت وارد گشته و حضرت رسالت پناه صلی اللّه علیه و سلم در باب آن جناب فرموده

من أراد ان ینظر الی آدم و صفوته و الی یوسف و حسنه و الی موسی و صلابته و الی عیسی و زهده و الی محمّد و خلقه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فهذا العالم الشهیر سبط الشیخ بینا البصیر قد اثبت الحدیث بالقطع و الحتم و البتّ و الجزم و جعل بین الحدیث و بین ابطال ارباب الرّین و الختم احکم السّدّ و اسدّ الرّدم و طمس بناء تزویقاتهم و تلفیقاتهم بالهدم

35-میرزا محمد بدخشانی

وجه سی و پنجم از وجوه ابطال انکار مخاطب عالی وقار آنکه میرزا محمّد بن معتمد خان الحارثی البدخشی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در مفتاح النجا

ص:434

فی مناقب آل العبا گفته

اخرج البیهقی فی فضائل الصّحابة عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فهذا محمّد بن معتمد خان روی هذا الحدیث الشریف مثبتا للحقّ الحقیق بالایقان مظهرا للصدق الحریّ بالایمان و الاذعان فزعزع دار الرّیب و الزیغ الجالب للهوان و هدم بیت الجحود و الانکار الناشی من البهت و العدوان و ابطل کید کل خادع خان و ردع وسواس کل منکر مان و نسف الرّماد علی وجوه قوم متشبثین بالعضیهة و القرفة و البهتان متمسکین بخرافات ما انزل اللّه بها من سلطان و مخفی نماند که میرزا محمد بن معتمد خان از افاخم معتبرین جلیل الشأن و اعاظم مستندین اعیان و اجلّه محقّقین ارکان و اکابر مشاهیر سنیانست فاضل رشید تصریح کرده که او از علمای اهل سنتست و کتاب او را مثل کتب دیگر اساطین خود بافتخار و ابتهاج بمقابله اهل حقّ در دلائل اثبات ولای سنّیه باهلبیت علیهم السّلام ذکر نموده و جابجا بافادات او تمسّک و تشبث نموده چنانچه در ایضاح لطافة المقال بعد ذکر عبارت شیخ علی حزین متضمن ذکر کتب مناقب اهلبیت علیهم السلام که علمای سنّیه تصنیف کرده اند گفته و سوای اشخاص مذکورین علمای دیگر از عظمای اهل سنت رسائل منفرده در فضائل

ص:435

اهلبیت طهارت تالیف نموده اند مثل رساله مناقب السّادات از ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی و مفتاح النجا فی مناقب آل العبا و نزل الابرار بما صح فی مناقب اهل البیت الاطهار از میرزا محمّد بن معتمد خان بدخشی و مودة القربی از سید علی همدانی و اسنی المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب از جزری و فضائل اهلبیت از بزّار و جواهر العقدین فی فضل اهل بیت النّبی و شرفهم العلی للامام السید علی السمهودی و رساله امام نسائی که موجب شهادت او شده و غیر اینها از مصنّفات و سوای ایشان از مصنّفین و هر گاه جناب بمقابله این رسائل و کتب همین قدر رسائل و کتب مؤلّفه در فضائل اهلبیت از طریق خود نشان خواهند داد احقر العباد بذکر مؤلّفات دیگر که علمای اهل سنّت درین باب تالیف کرده سرمایه سعادت اندوخته اند خواهد پرداخت انتهی و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته میرزا محمد بدخشی در کتاب مفتاح النجا بعد نقل اعمال وخامت مآل ملعون که بعد شهادت حضرت امام حسین علیه السلام مصدر آن شده می فرماید و هذه الوقائع و ان لم تکن من غرض کتابنا لکن ذکرته لیزید لک العلم بشقاوة یزید و خذلانه الخ و مولوی حیدر علی با آن همه غلو و تعصّب نام میرزا محمد بدخشی را در ازالة الغین در جمله علمای سنّیه که لاعن یزیداند ذکر کرده و کتاب مفتاح النّجا را در ذکر قرین دیگر کتب ائمه و اساطین خود گردانیده بلکه آن را بر ذکر کتب عدیده که ذکرش نموده و کتب دیگر که ذکرش نکرده و تصریح صریح باعتبار آن نموده تقدیم بخشیده و این کتاب را از شواهد مزکّی در دعوی خود شمرده چنانچه در ازالة الغین در ذکر لاعنین یزید بعد یاد نمودن اسامی جمعی از علمای خود می گوید و از آنجمله است میرزا محمد بدخشی و از آنجمله است

ص:436

خواجه نصیر الملة و الدین مشتهر بخواجه نصر اللّه کابلی وطنا و مکی و مدنی اصلا صاحب صواقع محرقه و بوارق موبقه و نهج السلامة و فضائح الروافض و فرزند دلبندش صاحب سواطع مشرقه شرح الصواعق المحرقه و از آنجمله است صاحب سیف المسلول للسّنّة العلیاء علی الّذین فرّقوا دینهم و کانوا شیعا و از آنجمله است مولوی اکرام الدّین دهلوی و از آنجمله است حضرت اسوة المحدثین المتبحرین قدوة العرفاء السّالکین شاه ولی اللّه دهلوی و از آنجمله است حجة اللّه علی البریّة صاحب تحفه اثنا عشریّه که در زمان متاخر بنیاد مناظره شیعه و سنی بضوانیکه قلوب مخالفین بکنهش می رسد نهاده اوست و از آنجمله است ارشد تلامذه او رشید المتکلمین مولانا محمد رشید الدّین قدس اللّه اسرارهم و زاد اللّه انوارهم و از آنجمله است مولانا بحر العلوم العقلیة و الاصولیة مولوی عبد العلی ادام اللّه فیض تصنیفاته و احسان تعلیمه و آبائه الصّالحین علی رؤس الطّالبین انتهی ازین عبارت ظاهرست که فاضل معاصر میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی را از زمرۀ اجله علمای خود ذکر می کند و بر بسیاری از اساطین و مقتدایان خود که نهایت نازش و افتخار بر تلفیقات و تزویقاتشان می دارد مقدّم می گذارد و نیز در ازالة الغین بعد عبارت سابقه مسطورست چنانچه کتاب صواعق محرقه و شرح قصیده همزیه و مفتاح النّجا و کتاب مناقب السّادات و شرح عقائد نسفی و شرح مقاصد و تاریخ الخلفاء و کتاب تکمیل الایمان و جذب القلوب الی دیار المحبوب و کتاب سعادة الکونین فی فضائل الحسنین و کتاب حجة اللّه البالغه و کتاب ازالة الخفا عن خلافة الخلفاء الی ان قال و تالیفات و رسائل علاّمه دهلوی قدّس سرّه العزیز و عزّة الراشدین

ص:437

و ذلّه الضالین و دیگر کتب معتبره در دعوی فقیر از شواهد مزکّی توان شمرد انتهی ازین عبارت ظاهرست که فاضل معاصر بکتاب مفتاح النّجا احتجاج و استدلال بر مطلب خود می نماید و بر ذکر دیگر کتب معتبره آن را مقدّم می گذارد و آن را مثل دیگر کتب ائمّه خود از شواهد مزکی می داند و خود شاهصاحب بجواب سائلی که از زمان شهرت لقب مصطفی برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و لقب مرتضی برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام سؤال کرده نیز ذکر میرزا محمد بن معتمد خان نموده و ارشاد کرده که رساله فضائل خلفا و رسالۀ فضائل اهلبیت که مراد از ان همین مفتاح النجاست از عمده تصانیف اوست و هذه عبارة السؤال و الجواب سؤال لفظ مصطفی در القاب آن حضرت علیه السلام و لفظ مرتضی در القاب حضرت علی کرم اللّه وجهه آن قدر بهر دو جناب تخصیص یافته که بحکم علم رسیده و در کتب قدیم این قدر تخصیص یافته نمی شود و معلوم نیست که از کدام زمان شهرت یافته جواب وجه تلقیب آن حضرت علیه السلام بمصطفی در مواهب لدنّیه و سیرت شامیّه و شروح دلائل الخیرات همین مذکورست که

انّ اللّه اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل کنانة و اصطفی قریشا من کنانة و اصطفی هاشما من قریش و اصطفانی من بنی هاشم و هر چند اصطفا در حق حضرت موسی و حضرت مریم بلکه در تمامی رسل و انبیا واردست و سلام علی عباده الّذین اصطفی لیکن اصطفاء خاص که مرتّب بچند مرتبه واقع شده باشد مخصوص بآنجنابست و در سیرت شامیه و مواهب مذکورست که المصطفی من اشهر اسمائه صلّی اللّه علیه و سلّم اما استعمال این اسم در صدر اوّل کمتر بود مگر در کلام ابن مسعود در روایتی دیده شده و تلقیب حضرت علی کرم اللّه وجهه بمرتضی در احادیث

ص:438

دیده نشده و نه در صدر اوّل این لفظ مستعمل بود در احادیث صحیحه کنیت ایشان بابو تراب و ابو الریحانتین و تلقیب ایشان بذوالقرنین و یعسوب الدّین و صدیق و فاروق و سابق و یعسوب الامة و یعسوب قریش و بیضة البلد و امین و شریف و هادی و مهتدی و ذوی الاذن الواعی مروی و ثابتست و میرزا محمّد بن معتمد خان حارثی مورخ مشهور این شهر در رسائل فضائل خلفا و فضائل اهلبیت که این هر دو رساله از عمدۀ تصانیف اویند تلقیب ایشان بمرتضی نیز ذکر نموده امّا این وقت فقیر را یاد نیست که بکدام حدیث درین باب تمسّک کرده و از حدیث انس بن مالک در قصّه تزویج حضرت سیّدة النساء و خطبه حضرت ابا بکر الصدیق و حضرت عمر فاروق ایشان را لفظی مفهوم می شود که مرتضی و مختار بودن حضرت امیر درین امر یعنی در تزویج حضرت سیدة النساء رضی اللّه تعالی عنها از ان ثابت می شود انتهی نقلا عن مجموع فتاوی المخاطب الموجود عند المولوی عبد الحی بن المولوی عبد الحلیم السهالی اللکهنوی

36-محمد صدر عالم

وجه سی و ششم از وجوه ابطال انکار مخاطب طیّب النجار آنکه محمد صدر عالم سبط شیخ ابو الرّضا حدیث تشبیه را روایت نموده چنانچه در معارج العلی فی مناقب المرتضی گفته

اخرج ابو نعیم فی فضائل الصّحابة مرفوعا انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال من سره ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی خلّته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فهذا صدر العالم صدرهم النّحریر و مستندهم الکبیر و معتمدهم الشّهیر المعاصر لوالد المخاطب البصیر قد اثبت الحقّ الظّاهر المستنیر و درأ فی صدور اهل الجحود و التضجیع و التقصیر و قطع دابر الحاسدین

ص:439

الحاقدین الرّادّین الصّادّین بابلغ تدبیر فللّه الحمد و المنّة علی ابتلاج نور الحقّ و السّنة حیث ثبت بروایة صدر العالم انّ هذا الحدیث الشّریف من روایات اهل السّنّة و انّها من الفضائل المقبولة الّتی اثبتها الوصیّ البشیر النّذیر علیه آلاف سلام الملک القدیر ما طلع القمر المنیر بل ثبت من المدح الفاخر الفائح منه روائح المسک و العبیر الّذی خاطب به والد المخاطب هذا الصّدد الخطیر انّ الاحادیث الّتی ذکرها الصّدر فی کتابه مقبولة عند هذا العلم العدیم النظیر حیث اثبت لکتابه الجزاء عند العلیم الخبیر فثبت بحمد اللّه ردّ انکار المخاطب و جحوده و سماجة الطاطه و کنوده حسب افادة والده العلی الفخار و ظهر انّ هذا الانکار کذب و خسار و بهت و بوار امّا مدح والد المخاطب النّاقد لصدر العالم الماجد و کتابه الحاوی لانواع المحامد فاعلم انّه قال فی کتاب التّفهیمات الالهیّة تفهیم شیخ صدر عالم رساله تصنیف کرده بودند در ان رساله واقعات چند بیان کرده که از آنجمله روایت شقّ قمرست یکی فلقه بحضرت علی کرم اللّه وجهه در رفت باز آن فلقه بدر کامل شده منشق گشت یکی فلقه باین رأی در رفت و از آنجمله واقعه است که حقیقت لواء در ان معلوم شد و بنای این رساله بر بیان مناقب حضرت علیست کرم اللّه وجهه و در آنجا قائل بتفضیل آن جناب بر سائر صحابه شدند بفضل کلّی بعد تالیف آن را باین فقیر فرستاده بعد مطالعه آن این ابیات نظم کرده شد دعاک اللّه یا صدر العوالی و طول الدّهر کان لک البقاء لقد اوتیت فی الآباء فخرا و بالأبناء یرتفع العلاء و جدّک آیة لا ریب فیها و بحر لا تکدّره الدلاء و فی کشف المعارف کان

ص:440

فردا و ما فی القوم کان له کفاء لقد کوشفت ما کوشفت حقا و فضل اللّه لیس له انتهاء اتاک الثلج و الاتقان لما رایت الشّق و انکشف اللّواء و إذا دناک سیّدنا علی باکرام و علم ما یشاء تؤلّف فی مناقبه کتابا و عند اللّه فی ذاک الجزاء و مکثر مدح مولانا علیّ مقلّ لا یکون له وفاء فما من مشهد الاّ و فیه له فخر کبیر و ازدهاء و ما من منهل الاّ و فیه له شرب عظیم و ارتواء و للقرآن تنزیل و ظهر یقاتلهم علیه الأنبیاء و للقرآن تاویل و بطن یخاصمهم علیه الأوصیاء قبول النّاس للتّنزیل فیه سیاسات له منها نماء فمنها ردّ تحریف و مدّ لاسباب له منها انتشاء و صلح و اختصام و ائتلاف باقوام قلوبهم هواء لهذا القسم اسرار عظام و للشیخین فیه اعتلاء و فی علم النّبوّة انّ هذا ملاک الامر لیس به خفاء و ما زال الصّحابة عارفیه یقینا مثل ما طلعت ذکاء فاثبت ذاک للشّیخین و اختر من الاوصاف مدحا ما تشاء

37-ولّی اللّه

وجه سی و هفتم از وجوه ابطال انکار مخاطب رئیس الکبار آنکه ولی اللّه قطب الدّین احمد بن عبد الرّحیم بن وجیه الدّین که والد ماجد مخاطبست ظاهرست که جمیع آن دلائل و حجج که رازی در افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نقل نموده و خواجه نصیر الدّین طوسی آن را در تجرید ذکر فرموده همه آن حجج اهل سنتست در افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر جمعی که در ایام خلافت آن حضرت بودند که باصل آن معترف اند و بثبوت آن متمسّک چنانچه در قرة العینین بعد جواب کلام تجرید در افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و بعد ازین همه جمیع آنچه متاخّرین معتزله بسط نموده اند چنانکه

ص:441

امام رازی در کتاب اربعین ازیشان نقل کرده و نصیر طوسی آن را اختصار نموده همه حجج ماست در افضلیّت حضرت مرتضی بر جمعی که در ایام خلافت بودند و باصل آن معترفیم و بثبوت آن متمسکیم در محلّ خود نه بنسبت شیخین انتهی و ظاهرست که حدیث تشبیه هم ازین جمله است که فخر رازی در اربعین احتجاج بآن نقل کرده و محقّق طوسی طاب ثراه هم آن را بالاختصار در تجریده ذکر فرموده و هذه عبارة الاربعین الحجة التاسعة عشر

روی احمد و البیهقی فی فضائل الصحابة قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علی بن أبی طالب ظاهر الحدیث یدلّ علی انّ علیّا کان مساویا لهؤلاء الأنبیاء فی هذه الصّفات و لا شک ان هؤلاء الأنبیاء فی هذه الصّفات کانوا افضل من أبی بکر و سائر الصّحابة و المساوی للافضل افضل فیکون علی افضل منهم پس بعنایت ربّانی و تایید یزدانی باعتراف والد ماجد مخاطب مخدوم القاصی و الدّانی ثابت شد که حدیث تشبیه حدیثیست ثابت که اهل سنّت بآن احتجاج می کنند و باصل آن اعتراف دارند و بثبوت آن تمسّک می نمایند حیرت که جناب شاهصاحب افادات والد ماجد خود هم حسب عادت خویش بنظر امعان ندیدند و بی محابا بسبب هیجان و غلیان مواد عناد بانکار متفوّه گردیدند فمن العجب العجیب الّذی یحار فیه اللّبیب انّ والد المخاطب المنیف یعترف فی القرّة بثبوت هذا الحدیث الشّریف ثم المخاطب مع تصریحه بانّ مصنّف ازالة

ص:442

الخفاء و هو والده آیة من آیات اللّه و معجزة من معجزات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اخذه فی رسالته تفضیل الشّیخین لمطالب شتّی من کتاب القرّة ممّا یرتاح به ابو مرّة لا یصغی الی قول والده الافیق المصرح بثبوت هذا الحدیث و هو ایضا فی هذا الکتاب اعنی القرّة فیعرض و یصدّ و یشیح بوجهه عنه بالمرة بل یتحاشی و ینفی کونه من روایات السّنّیة و کونه مرویّا فی کتبهم و لو باسناد ضعیف و هذا کذب طریف و بهتان سخیف لا یطور به الاّ من دینه طفیف و عقله خفیف فلیتک ایّها الشّیخ المتجاسر و المتهوّر الحائر کنت اخذت من البحث و الفحص و لو بقسط قاصر حتّی کنت تطلع علی افادات والدک الماجد الکابر فلم تکن تجترء علی هذا الکذب الظاهر و لکنّ التعصّب الفاحش و حبّ الباطل الدّاهش طمس عینک و ضاعف دینک و غطی علی سریرتک و غشی ضعیف بصیرتک فلا تری الاّ ما یریک الکابلی المائق العثور و لا تحیط بشیء من افادات المحقّقین الصّدور

38-محمد بن اسماعیل صنعانی

وجه سی و هشتم از وجوه ابطال انکار مخاطب عمدة الاخیار آنکه محمّد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی الصّنعانی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در روضه ندیّه شرح تحفه علویّه گفته فائدة قد شبهه أی علیا علیه السّلام بخمسة من الأنبیاء کما قال المحبّ الطّبری رحمه اللّه ما لفظه ذکر تشبیه علیّ رضی اللّه عنه بخمسة من الأنبیاء

عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریا فی زهده و الی موسی فی بطشه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب اخرجه ابو الخیر الحاکمی

و عن ابن عبّاس رضی اللّه

ص:443

عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی ابراهیم فی حلمه و الی نوح فی حکمه و الی یوسف فی جماله فلینظر الی علیّ بن أبی طالب اخرجه الملاّ فی سیرته قلت و قد شبّهه صلّی اللّه علیه و سلّم بهؤلاء الخمسة الرّسل فی اکتسابه للخصال الشّریفة من خصالهم الی آخر ما سیجیء فهذا محمّد بن اسماعیل الصّنعانی قد صنع الی اهل الحق صنعا جمیلا و صدع بالحقّ الظّاهر صدعا جلیلا حیث روی الحدیث الشّریف مثبتا به الفضل الباهر و الشّرف الفاخر لوصیّ افضل الأوائل و الاواخر فافحم کل منکر خاسر و القم الحجر فی فم کل جاحد قاصر و علاّمه محمّد بن اسماعیل ماهر جلیل و حاذق نبیل و حائر فضل جمیل و حاوی فخر اثیل و مجد اصیلست احمد بن عبد القادر حفظی شافعی در ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللّآل گفته و اولاد الامام المتوکّل علماء جهابذة و ابرار اعظمهم ولده الامام المؤیّد باللّه محمّد بن اسماعیل قرأ کتب الحدیث و برع فیها کان اماما فی الزّهد و الورع یعتقده العامّة و الخاصّة و یاتونه بالنّذور فیردّها و یقول انّ قبولها تقریر لهم علی اعتقادهم انّه من الصّالحین و هو یخاف انّه من الهالکین و حکی بعض اولاده ان جار اللامام کان له صبیّ یلعب مع اولاد الامام عندهم فی الدار و انّه انقطع عنهم ایّاما فجاء ابوه للسّلام علی الامام یوم جمعة فسأله عن انقطاع ولده فذکر له انّه جاء إلیهم فی بعض الایّام فدفعوه و اغلقوا الباب عند دخولهم للطّعام ففاضت عینا الامام و قال لا حول و لا قوة الا باللّه احوجتنا الی ذکر ما لا نحبّ افشاءه و انّما سبب

ص:444

ذلک انه اضربنا الجوع و لم نجد ما سوغ لنا فاکلنا میتة و هی لا تحلّ لولدک و قرأ و هو یصلی بالناس صلاة الصبح هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ اَلْغاشِیَةِ فبکی و غشی علیه و احواله کثیرة الی ان قال و من اعیان آل الامام السّیّد المجتهد الشهیر المحدّث الکبیر السّراج المنیر محمّد بن اسماعیل الامیر مسند الدّیار و مجدّد الدّین فی الاقطار صنّف اکثر من مائة مولف و هو لا ینسب الی مذهب بل مذهبه الحدیث و نیز احمد بن عبد القادر در ذخیرة المآل گفته و سیّدنا الامام محمّد بن اسماعیل الامیر رضی اللّه عنه اخذ عن علماء الحرمین و استجاز منهم و ارتبط باسانیدهم و قرأ علی الشیخ عبد الخالق بن الزین المزجاجی و الشیخ علیّة و استجاز منه و اسند عنه مع تمکّنه من علوم الآل و تاصّله و نیز احمد بن عبد القادر العجیلی در ذخیرة المال گفته و قد ذکر السّیّد الامام المجتهد محمّد بن اسماعیل الامیر رضوان اللّه علیه فی جواب له هذا المعنی ما لفظه و ینبغی ان یعلم انّه قد غلب الجهل علی العلم فقد یرون من ترضی علی الخلفاء الراشدین و الصّحابة التابعین رضوان اللّه عنهم اجمعین مبغضا لآل محمّد جهلا و عصبیة و غمرا الا فالمؤمن مامور بمواطاة اهل الایمان و بالدّعاء للسابقین منهم فانّه صفة التابعین لهم کما نطق به القرآن العظیم فانظر الی ما قاله هذا الامام و هو من اکابر الان کیف سماهم الخلفاء و وصفهم بالراشدین و هو موافق ان تصدیقهم لیس ینصب کما لا یخفی علی من له ادراک و محمد بن علی بن

ص:445

محمد الشوکانی الیمنی الصّنّعانی که جلائل فضائل و عوالی مناقب و محاسن و مفاخر و زواهر ماثر او از اتحاف النّبلا و ابجد العلوم مولوی صدّیق حسن خان معاصر ظاهر و باهرست در بدر طالع لمحاسن من بعد القرن السّابع گفته السّید محمّد بن اسماعیل بن صلاح بن محمّد بن علی بن حفظ الدّین بن شرف الدّین بن صلاح بن الحسن بن المهدی بن محمّد بن ادریس بن علی بن محمّد بن احمد بن یحیی بن حمزة بن سلیمان بن حمزة بن الحسن بن عبد الرّحمن بن یحیی بن عبد اللّه بن الحسن بن القاسم بن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنهم الکحلانی ثم الصنعانی المعروف بالامیر الامام الکبیر المجتهد المطلق صاحب التّصانیف ولد لیلة الجمعة نصف جمادی الآخرة سنة 199 بکحلان ثم انتقل مع والده الی مدینة صنعاء سنة 1107 و اخذ عن علمائها کالسّیّد العلاّمة زید بن الحسن و السّیّد العلاّمة صلاح بن الحسین الاخفش و السّیّد العلامة عبد اللّه بن علی الوزیر و القاضی العلامة علی بن محمّد العبسی و رحل الی مکّة و قرأ الحدیث علی اکابر علمائها و علماء المدینة و برع فی جمیع العلوم و فاق الاقران و تفرد بریاسة العلم فی صنعاء و تظهّر بالاجتهاد و عمل بالادلّة و نفر عن التقلید و زیّف مالا دلیل علیه من الآراء الفقهیّة الی ان قال و له مصنّفات جلیلة حافلة منها سبل السّلام اختصره من البدر التّمام للمغربی و منها منحة الغفّار جعلها حاشیة علی ضوء النّهار للجلال و منها العدّة جعلها حاشیة علی شرح العمدة لابن دقیق العید و منها شرح الجامع الصّغیر

ص:446

للسیوطی فی اربع مجلّدات شرحه قبل ان یقف علی شرح المناوی و منها شرح التّنقیح فی علوم الحدیث للسّیّد الامام محمّد بن ابراهیم الوزیر سمّاه التّوضیح و منها منظومة الکافل لابن بهران فی الاصول و شرحها شرحا مفیدا و له مصنّفات غیر هذه و قد افرد کثیرا من المسائل بالتّصنیف بما یکون جمیعه فی مجلّدات و له شعر فصیح منسجم جمعه ولده العلاّمة عبد اللّه بن محمد فی مجلد و غالبه فی المباحث العلمیّة و التوجع من أبناء عصره و الرّدود علیهم و بالجملة فهو من الأئمّة المجدّدین لمعالم الدّین الخ و مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته السّیّد العلاّمة بدر الملّة المنیر المؤیّد باللّه محمّد بن الامام المتوکّل علی اللّه اسماعیل بن صلاح الامیر الصّنعانی الیمنی و هو الامام الکبیر المحدّث الاصولیّ المتکلّم الشّهیر قرأ کتب الحدیث و برع فیها و کان اماما فی الزّهد و الورع یعتقده العامّة و الخاصّة و یاتونه بالنذور فیردّها فیقول انّ قبولها تقریر لهم علی اعتقادهم انّه من الصّالحین و هو یخاف انّه من الهالکین حکی بعض اولاده انّه قرأ و هو یصلی بالنّاس صلاة الصّبح هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ اَلْغاشِیَةِ فبکی و غشی علیه و کان والده ولی اللّه بلا نزاع من اکابر أئمّة اهل الزّهد و الورع استوی عنده الذّهب و الحجر و خلّف اولاد اهم اعیان العلماء و الحکماء اعظمهم ولده هذا قال الشّیخ احمد بن عبد القادر الحفظی الشافعی فی ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللّآل الامام السّید المجتهد الشهیر المحدّث الکبیر السّراج المنیر محمّد بن اسماعیل الامیر

ص:447

مسند الدّیار و مجدّد الدّین فی الاقطار صنّف اکثر من مائة مؤلّف و هو لا ینسب الی مذهب بل مذهبه الحدیث قال اخذ عن علماء الحرمین و استجاز منهم و ارتبط باسانیدهم و قرأ علی الشّیخ عبد الخالق بن الزّین المزجاجی و الشّیخ علیّة و استجاز منه و اسند عنه مع تمکّنه من علوم الآل و تاصّله انتهی علی ما نقله السّیّد حامد حسین المعاصر فی کتابه عبقات الانوار فی امامة الأئمّة الاطهار و من شیوخه الشّیخ عبد القادر بن علی البدری و الشّیخ محمّد طاهر بن ابراهیم الکردی و الشّیخ سالم بن عبد اللّه البصری و غیرهم و تلمذ علیه ایضا خلق کثیر منهم الشّیخ عبد الخالق المزجاجی الزبیدی و هو ایضا استاذه کما تقدم و ایضا ولده السّیّد العلامة عبد اللّه بن محمّد الامیر و غیرهما له مصنّفات جلیلة ممتّعة تنبی عن سعة علمه و غزارة اطلاعه علی العلوم النّقلیّة و العقلیّة و کان ذا علم کبیر و ریاسة عالیة و له فی النظم الید الطّولی بلغ رتبة الاجتهاد المطلق و لم یقلّد احدا من اهل المذاهب و صار اماما کاملا مکمّلا بنفسه و قد منّ اللّه تعالی علیّ باکثر مصنّفاته و هی ازید من ان تذکر منها سبل السّلام شرح بلوغ المرام و هو عندی بخط ولده السّیّد عبد اللّه و فیه خطه الشّریف ایضا و منها منحة الغفّار حاشیة ضوء النّهار و اسبال المطر علی قصب السّکّر و جمع التشتیت فی شرح ابیات التثبیت و توضیح الافکار فی شرح تنقیح الانظار الی غیر ذلک من الرّسائل و المسائل

ص:448

الّتی لا تحصی و کلها فریدة فی بابها خطیب فی محرابها حجّ و زار و استفاد من علماء الحرمین الشّریفین و غیرهم من فضلاء الامصار فهو اکرم من ان یصفه مثلی وقفت له علی قصائد بدیعة و نظم رائق و کان له صولة فی الصّدع بالحقّ و اتباع السّنّة و ترک البدعة لم یر مثله فی هذا الامر و هو من مشائخی فی سند الکتب الحدیثیّة علی ما صرّحت به فی سلسلة العسجد من ذکر مشایخ السّند و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در تاج مکلّل گفته السّیّد محمّد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الکحلانی ثم الصّنعانی قال فی البدر الطّالع الامام الکثیر المجتهد المطلق ولد سنة 1099 بکحلان ثم انتقل مع والده الی مدینة صنعاء و اخذ عن علمائها و رحل الی مکّة و قرأ الحدیث علی اکابر علمائها و علماء المدینة و برع فی جمیع العلوم و فاق الاقران و تفرّد بریاسة العلم فی صنعاء و تظهّر بالاجتهاد و عمل بالادلّة و نفر عن التّقلید و زیّف ما لا دلیل علیه من الآراء الفقهیّة و جرت له مع اهل عصره خطوب و محن و حفظه اللّه من کیدهم و مکرهم و کفاه شرهم الخ

39-عجیلی

وجه سی و نهم از وجوه ابطال انکار مخاطب عالی نجار آنکه شهاب الدّین احمد بن عبد القادر العجیلی الشّافعی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در کتاب ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللّآل گفته

روی البیهقی یرفعه الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی نوح فی تقواه

ص:449

و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی زهادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فهذا ابن عبد القادر العالم الماهر و الفاضل الفاخر الحائز لمحاسن المآثر اثبت الحقّ الظّاهر و اخزی کل منکر مکابر و سکّت و بکّت کلّ جاحد خاتر و مخفی نماند که احمد مذکور در صدر ذخیرة المآل گفته امّا بعد فیقول خویدم بنی فاطمة الزهراء المستجیر بهم فی الاولی و الاخری الفقیر الی اللّه احمد بن عبد القادر بن بکریّ العجیلی نسبا الشّافعی مذهبا عفا اللّه عنهم لمّا یسر اللّه سبحانه منظومتی المسمّاة عقد جواهر اللّآل فی فضائل الآل اطلع علیها جماعة من علماء الحرمین و زبید المقدّسة و صنعاء الیمن و المحلاق السّلیمانی فمنهم من استحسن مبانیها و جنح الی معانیها و منهم من استغرب ذلک لاندراس تلک الطّرق الّتی نسجت علیها عناکب الاهمال و الجفاء و منهم من انکر مواضع مخصوصة و طلب الوجه عن العدول عن المعتقدات المنصوصة و منهم من هاب ذلک الجناب و اخذته الرعدة فاستحسن ذلک مقلّدا و فرّض علیها جماعة من المحقّقین جزاهم اللّه خیرا بمنظوم و منثور و سمّوها باسمه تنشرح لها الصدور و لمّا حصل الاشکال علی بعض الرّجال انشرح صدری لزیادة خدمة ذلک الجناب بشرح یوضح مقاصد المقال و استحدّ من اللّه الاعانة و التوفیق و اعوذ به من الزّیغ و التعویق و احمد بن عبد القادر صاحب ذخیرة المآل از اکابر اهل کمال و اجلّه اصحاب

ص:450

فضل و اجلالست مولوی صدیق حسن خان در ابجد العلوم گفته الشیخ احمد بن عبد القادر بن بکریّ العجیلی اخذ العلوم عن آبائه الکرام و عن غیرهم من الاعلام و هم کثیرون منهم الشیخ عبد الخالق المزجاجی و عمّه محمّد بن بکریّ و السّیّد ابراهیم بن محمّد الامیر و الشیخ ابراهیم الزمزمی مفتی الشّافعیّة فی أم القری بروایته عن الشیخ عبد الوهّاب بن احمد الطنطاوی المصری مؤلّف بذل العسجد فی شیء من اسرار اسم محمّد و للشیخ احمد مؤلّفات و رسائل و منظومات و مسائل یطول ذکرها منها النفحة القدسیّة فی وظائف العبودیّة و عقد جواهر اللّآل فی مدح الآل و علیه شرح و تقاریظ من جمع جمّ منهم السّیّد الجلیل علیّ بن محمّد بن احمد بن اسحاق کتبه بمکّة المشرّفة سنة 1203 و للسیّد عبد الرحمن بن سلیمان الاهدل منه إجازة فی الحدیث المسلسل بالاولیّة و له مناقب و فضائل شهیرة و کان لا یسمع بذی فضیلة فی جهة من الجهات الاّ و تعرّف به و استطلع حقیقة فضیلته و مکث علی هذه الحالة دهرا طویلا ثم اثر الخلوة و العزلة الی ان انتقل الی جوار رحمة اللّه تعالی و احمد بن محمد بن علی شروانی که فضائل عالیه و مناقب سامیه او از تقریظات رشید الدّین خان و حسن علیّ محدث و مولوی اوحد الدین بلگرامی بر کتاب مناقب حیدریه تصنیف او که همراهش این تقریظات در لکهنو مطبوع شده ظاهرست در کتاب مذکور گفته و ما احسن قول محبّ الآل العارف المفضال شهاب الدّین احمد بن عبد القادر

ص:451

الحفظی الشافعی رحمه الکبیر المتعال فی منظومته المسمّاة بعقد جواهر اللّآل و آیة التطهیر فیهم نزلت و اذهبت رجسهم و طهّرت لمّا تلاها قام یدعو اهله فی بیت سکناه و خصّ آله ادخلهم تحت الکساء و جلّلا جمیعهم ثم دعا و ابتهلا و

قال اللّهم هؤلاء هم أهل بیتی و هم عصائی انّی لمن حاربهم حرب و من سالمهم سلم علی مرّ الزّمن و انّنی منهم و هم منّی فصل علیهم ازکی صلاة و اجل و ارحم و بارک و ارض عنهم و اغفر و الرّجس اذهب عنهم و طهّر فهذه الآیة اصل القاعدة و منبع الفضل لکلّ عائده و انّما حرف یفید الحصرا و یقصر المراد فیهم قصرا فلا یرید اللّه فیهم غیر ان یذهب عنهم کلّ رجس و دون مؤکّدا تطهیرهم بالمصدر منکرا اشاره للعبقری و منها و کل اعدائهم و الجافی فلا نوالیهم و لا نصافی قد قطعوا ما امروا بواصله و ما رعوا ذمة خیر رسله عقّوه فی اولاده و هجروا و انقضوا عهودهم و غدروا ما عذرهم یوم اللّقاء و الحجّة و کیف ینجو غارق فی اللجّة ما ذا یقولون إذا ما سئلوا و شهد اللّه علی ما فعلوا و هم بداک الیوم فی هوان تطاهم الاقدام کالجعلان و یحکم اللّه بحکم الحق بینهم و بین اهل العق و المصطفی و المرتضی و فاطمة قد حضروا فی مجلس المخاصمة یا حسرة علیهم لا تنقضی و خجلة لمن جفا و من رضی و ما جری فقد مضی و انّما یا ویل من و الا لمن قد ظلما و کل من یسکت او یلتبس

ص:452

و من لعذر فاسد یلتمس فذاک مغبون بکل حال قد ضیّع الرّبح و راس المال و استبدل الادنی بکل خیر و باع دینه بدنیا الغیر و فی غد کل فریق یجمع تحت لواء من له یتّبع و کلّ ناس بامام یدعی فاختر لمن شئت و الق السمعا ثم قال محبّر هذا الکتاب اذاقه اللّه حلاوة عفوه یوم الحساب و للشّهاب العارف الحفظی شرح علی منظومته دال علی حسن عقیدته و وفور محبّته لاهل البیت الرّفیع و سلامته من التّعصب الشّنیع سمّاه ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللّآل و لمّا کنت مقیما فی الوطن کان الشّهاب موجودا فی برج شرفه بین الحجاز و الیمن و لا ادری الیوم أ باق لمعان ذلک النّور أم غاب عن الابصار بعد الظّهور لبعدی عن تلک الاقطار و انقطاع ما لم ازل مترقبا لوصوله من اخبار الاخیار الساکنین فی انفس الدّیار لئن عاد جمع الشّمل فی ذلک الحمی غفرت لدهری کلّ ذنب تقدّما و کان والده رحمه اللّه تعالی عارفا لبیبا فاضلا ادیبا رطب اللّسان بإطراء اهل البیت مجاریا فی حلبة حبة الکمیت و کان یرقی الارمد بهذین البیتین إذا ما مقلتی رمدت فکحلی تراب مسّ نعل أبی تراب

ص:453

هو البکّاء فی المحراب لیلا هو الضّحاک فی یوم الضّراب ثم ینفث علی العیون فیشفی و

کان إذا اکتحل یقول اللّهم نوّر بصری و بصیرتی بنور فاطمة الزّهراء و ابیها و بعلها و بنیها و کان رحمه اللّه یلازم بین سنّة الفجر و فرضه الهی بحرمة الحسین و اخیه و جدّه و ابیه و أمّه و بنیه نجّنی من الهمّ الّذی انا فیه و نوّر قلبی بنور معرفتک ثلث مرّات و مناقبه کثیرة

40-ولّی اللّه الکهنوی

وجه چهلم از وجوه ابطال انکار مخاطب خاتمة الکبار آنکه مولوی ولیّ اللّه لکهنوی السهالی این حدیث شریف را بحتم و جزم ثابت می نماید چنانچه در مرآة المؤمنین فی مناقب اهل بیت سید المرسلین می فرماید و در احراق قلوب جاحدین و منکرین و رغم اناف مبطلین مدغلین قصبات سبق می رباید و

قال صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی زهادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فهذا ولیّ بن حبیب اللّبیب العالم المعاصر الحسیب وفق لاظهار الحق علی رغم المخاطب النّسیب و انتدب و انتصر لتسدید التمسّک المصیب فلم یکترث و لم یحتفل بانکار المخاطب و جحوده المعیب و لم یضع له و زنا عند التحقیق و التنقیب و مولوی ولیّ اللّه از اکابر علمای جلیل الفخار و اعاظم فضلای عالی تبار و مرجع صغار و کبار این اکناف و اقطار و معروف بنهایت

ص:454

اعتماد و اعتبارست مولوی محمد انعام اللّه پسر ولیّ اللّه مذکور در ضمیمه اغصان اربعه در ذکر والد خود گفته ذات با برکات جناب شان جامع علوم معقول و منقول و حاوی فروع و اصول صاحب تصانیف کثیره بود چنانچه شرح مسلم الثّبوت مسمی بنفائس الملکوت و تفسیر معدن الجواهر بکمال شرح و بسط و حاشیه هدایة الفقه بر عبادات و معاملات و حاشیه بر حاشیه کمالیه شرح عقائد جلالی و حاشیه زواهد ثلاثه و حاشیه صدرا و شرح غایة العلوم و معارج العلوم و تذکرة المیزان و تکمله شرح سلّم مولوی عبد الحق قدس سرّه و تکمله شرح سلّم ملا حسن مغفور و رسالة تشکیک و کشف الاسرار فی خصائص سیّد الابرار و مرآة المؤمنین و تنبیه الغافلین فی مناقب آل سید المرسلین و آداب السّلاطین و عمدة الوسائل و رساله هذا موسوم باغصان اربعه و تصانیف خودش یادگار در عالم دارد المختصر جمله عمر عزیز خویش به تصانیف و درس طلبه علم بسر برده و از علم او عالمی فیض یاب گردید شاگردانش نامی و گرامی و از علمای متبحر شمرده می شوند و در نظر ارباب و حاکمان او ده مغزز و ممتاز

ص:455

مانده بر مناصب جلیله فائز گشته محسود گشت بعمر هشتاد و هشت سال در ماه صفر بتاریخ دهم کلمه گویان بجوار رحمت ایزد منّان طرح اقامت فکند سنین وفاتش از تاریخی که حکیم ظهیر الدّین جواد فتحپوری گفته مؤید می گردد رکن دین مولوی ولیّ اللّه آن بفضل و کمال علم اکمل دعوتی را بجان اجابت کرد که شنیدست از زبان اجل بتفرد که در صفاتش بود از عطائی خدای عزّ و جل می توان گفت سال تاریخش بی تکلف بری و نقص و خلل کز وفاتش شدند بی سر و پا ورع شرع و فضل و علم و عمل انتهی ما فی الضمیمة و لا یخفی ما فی هذا النّظم من المبالغة الذّمیمه و خود مولوی ولیّ اللّه در اغصان اربعه در ذکر اولاد مولوی حبیب اللّه والد خود گفته اکبر آنها در سن راقم حروفست مختصرات در خدمت والد ماجد تحصیل نموده و از شرح جامی تا مسلّم الثّبوت بخدمت عمّ خود ملا محمد مبین قدّس سرّه تحصیل ساخته و بعد فراغ تحصیل زمانی در تکمیل کوشیده اکثر اوقات در مطالعه کتب قدما صرف نموده و در تحقیق اقوال متاخرین دقیقه نگذاشته عمری بتدریس طلبه علم گذرانیده و زمانی در تالیف کتب بسر برده و مکروهات بسیار دیده اما حفظ و حمایت الهی را غالب بر همه چیزها یافته از ابتدای جوانی بفقدان فرزند گرفته خاطر شدم پس از آنکه فرزند بوجود آمدند بموت آنها رنجیدم اکنون که عمرم از شصت سال درگذشت دو فرزند و یک دختر خدای تعالی عنایت فرموده او سبحانه تعالی آنها را در مهد حمایت خود داشته پرورش نماید و بعمر طبعی رساند و علم و فضل نصیب گرداند أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ

ص:456

ص:457

قسمت دوم: دلالت حدیث تشبیه

نقل حدیث تشبیه به روایت امامیه

قوله حدیث ششم حدیثیست که آن را امامیه روایت می کنند الخ اقول امامیه این حدیث شریف را بطرق متعدده و الفاظ متنوعه در مقام الزام اهل سنت از کتب ایشان روایت می کنند چنانچه وزیر نحریر ابو الحسن علی بن عیسی بن أبی الفتح الاربلی در کتاب کشف الغمه در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السلام فرموده فصل فی مناقبة و ما اعده اللّه تعالی لمحبیه و ذکر غزارة علمه و کونه اقضی الاصحاب من مناقب الخوارزمی عن مجاهد عن ابن عباس رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم لو ان الریاض اقلام و البحر مدادا و الجن حسّاب و الانس کتاب ما احصوا فضائل علی بن أبی طالب و بالاسناد عن علی قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه تعالی جعل لاخی علی بن أبی طالب فضائل لا تحصی کثرة فمن ذکر فضیلة من فضائله مقرّا بها غفر اللّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تاخّر و من کتب فضیلة من فضائله لم تزل الملائکة نستغفر له ما بقی لتلک الکتابة رسم و من استمع فضیلة من فضائله غفر اللّه له الذّنوب التی اکتسبها بالاستماع و من نظر الی فضیلة من فضائله غفر اللّه له الذنوب التی اکتسبها بالنظر ثم قال النظر الی وجه علی بن أبی طالب عبادة و ذکره عبادة لا یقبل اللّه ایمان عبد الا بولایته و البراءة من اعدائه و بالاسناد قال الخطیب الخوارزمی انبانا الحافظ ابو العلاء الهمدانی مرفوعا الی عبد اللّه بن عباس و قد قال له رجل سبحان اللّه ما اکثر مناقب علیّ و فضائله انّی لاحسبها ثلثة آلاف منقبة قال ابن عباس اولا تقول انّها الی ثلثین اقرب و بالاسناد عن الحسین بن علی بن أبی طالب عن علی عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم یقول لو حدّثت بکلّ ما انزل فی علی ما وطی

ص: 458

علی موضع فی الارض الا اخذ ترابه الی الماء

و من کتاب المناقب قال حدثنی الامام العلامة فخر خوارزم ابو القاسم محمود بن عمر الزمخشری مرفوعا الی الحسن ان عمر بن خطاب اتی بامرأة مجنونة حبلی قد زنت فاراد ان یرجمها فقال له علی یا امیر المؤمنین اما سمعت ما قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال و ما قال قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم رفع القلم عن ثلث عن المجنون حتّی یبرأ و عن الغلام حتّی یدرک و عن النائم حتی یستیقظ قال فخلّی عنها و منه عن علیّ قال لما کان فی ولایة عمر رضی اللّه عنه اتی بامرأة حامل فسألها عمر بن الخطاب فاعترفت بالفجور فامر بها عمران ترجم فلقیها علیّ بن أبی طالب فقال ما بال هذه فقالوا امر بها امیر المؤمنین ان ترجم فردّها علیّ فقال امرت بها ان ترجم فقال نعم اعترفت عندی بالفجور فقال هذا سلطانک علیها فما سلطانک علی ما فی بطنها ثم قال له علی فلعلک انتهرتها و اخفتها فقال قد کان ذلک قال او ما سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لا حدّ علی معترف بعد بلاء انه من قیّدت او تهدّدت فلا اقرار له فخلّی عمر سبیلها ثم قال عجزت النساء ان تلدن مثل علیّ بن أبی طالب لو لا علیّ لهلک عمر الی ان قال العلامة الاربلی رحمة اللّه تعالی و منه أی من کتاب المناقب للخوارزمی عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و منه عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی بن عمران

ص: 459

فی بطشه فلینظر الی علی بن أبی طالب قال احمد بن الحسین البیهقی لم اکتبه الا بهذا الاسناد و قد روی البیهقی فی کتابه المصنّف فی فضائل الصّحابة یرفعه بسنده الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علی بن أبی طالب فقد ثبت لعلیّ علیه السّلام ما ثبت لهم علیهم السلام من هذه الصّفات المحمودة و اجتمع فیه ما تفرّق فی غیره انتهی نقلا عن نسخة نقلت عن نسخة المصنف و جلالت مرتبه و عظمت شان علامه اربلی بمثابه ایست که اجلّه سنّیه هم بمدح آن جناب عذب البیان و رطب اللّسان می باشند چنانچه محمّد بن شاکر بن احمد الکتبی در فوات الوفیات که مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی در کشف الظنون ذکرش باین نهج فرموده فوات الوفیات لمحمد بن شاکر بن احمد الکتبی المتوفّی سنة اربع و ستین و سبع مائه می گوید علی بن عیسی بن أبی الفتح الصاحب بهاء الدین بن الامیر فخر الدین الاربلی المنشی الکاتب البارع له شعر و ترسّل و کان رئیسا کتب لمتولی اربل من صلایا ثم خدم ببغداد فی دیوان الانشاء ایّام علاء الدین صاحب الدیوان ثم انّه فتر سوقه فی دولة الیهود ثم تراجع بعدهم و سلّم و لم ینکب الی ان مات سنة اثنتین و تسعین و ست مائه و کان صاحب تجمل و حشمة و مکارم اخلاق و فیه تشیّع و کان ابوه والیا باربل و لبهاء الدین مصنفات ادبیة مثل المقامات الاربع و رسالة الطیف المشهورة و غیر ذلک و خلف لما مات ترکة عظیمة نحو الفی الف درهم تسلمها ابنه ابو الفتح و محقها و مات صعلوکا و محمد بن شاکر بن احمد کتبی از اجله معتمدین و مشاهیر مستندین

ص: 460

اهل سنت ست کتاب او فوات الوفیات مشهور و معروف ست مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء باین کتاب استناد کرده حیث قال فی ترجمة محمد بن الشیخ مجد الدّین علی بن وهب بن مطیع القشیری الطوسی المفلوطی المصری المالکی الشافعی در فوات الوفیات گفته تفقه بر پدر کرده و نامش در حیات مشایخ او شهرت پذیرفته اول مالکی المذهب بود بعده شافعی گردید سماعت از ابن المقیر و ابن رواح و ابن الحمیری و السبط و ابن عبد الدائم و زین خالد و غیرهم دارد و از تصانیف اوست امام و علوم الحدیث و شرح مقدمة المطرز در اصول فقه و جمع الاربعین فی الروایه عن رب العالمین و بود کثیر التسرّی و التمتع و او را چند اولاد ذکور و اناث بود باسمای صحابه عشره مبشّره بالجنة در باب میاه و نجاسات مقهور وسواس بود درین باب حکایات و وقائع کثیره از وی نقل کرده اند انتهی و زین الدین محمد بن علی بن شهرآشوب المازندرانی از احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و ابن بطه روایت آن نموده کما عرفته سابقا و ابو الحسن یحیی بن الحسن بن الحسین بن علی بن البطریق الحلی از ابو الحسن علی بن محمد بن الطیب الجلالی المعروف بابن المغازلی نقل آن فرموده چنانچه در کتاب العمده می فرماید و بالاسناد قال أی ابن المغازلی اخبرنا احمد بن محمّد بن عبد الوهاب قال حدثنا الحسین ابن محمد بن الحسین العدل العلوی الواسطی قال حدّثنا محمد بن محمود قال حدثنا ابراهیم بن مهدی الایلی قال حدّثنا ابراهیم بن سلیمان بن رشید قال حدّثنا زید بن عطیة قال حدّثنا ابان بن فیروز عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من أراد ان ینظر الی علم آدم و فقه نوح فلینظر الی علی بن أبی طالب و حسن بن محمد بن علی السهمی الحلی طاب ثراه آن را از وسیلة المتعبدین عمر بن محمد بن خضر المعروف بالملا الاردبیلی نقل نموده و علاّمه مجلسی اعلی اللّه مقامه در بحار الانوار عبارت ابن شهرآشوب را

ص: 461

که در آن این حدیث را از احمد بن حنبل و ابن بطه نقل فرموده پس نسبت روایت این حدیث بامامیّة بغرض اظهار این معنی که سنیه روایت آن نکرده اند اول تلمیعی و تمویهی سخیفست که از مخاطب منیف صادر شده و نیز قطع نظر از ان کاش جمیع طرق این حدیث یا اکثر آن طرق نقل می کرد لا اقل ذکر تعدّد طرق این حدیث شریف می نمود نه آنکه اکتفا بر صرف یک طریق می کرد قوله و فساد مبادی این تمسک و مقدمات از سر تا قدم بر هر دانشمند ظاهرست اقول زعم فساد مبادی این تمسک و مقدّمات ناشی از فساد مبادی عقل و وسواس در واضحات و بدیهیات و تمسک بهواجس مخیلات و تشبث بمقدمات معتلاتست و هر دانشمند حق پسند صاحب رای ارجمند و فطرت بلند را بیان سابق کافی و بسند و مانع از رکون و جنوح بسوی تشکیکات سراسر هزل و خرافات بی اصل و بی بند و مخاطب حمید الشیم که از سر تا قدم مبتلای اشمئزاز از فضائل وصی نبی خیر الامم علیه و اله افضل السلام من رب النعمست در هر مقام بسبب بعد از خوض در معترکات ظلم و عدم تمییز حق صحیح از خلل واضح السقم قدم در مضمار انکار و ابطال روایات اکابر ائمه و اساطین عالی همم می گزارد در این جا هم جریا علی دیدنه القدیم حکم نموده بفساد این تمسک واضح السداد و مقدمات محکمه کالسبع الشداد و ظاهر فرموده کمال بعد خود از عناد و غایت انهماک در لداد و بلوغ امد اقصی در اضغان و احقاد و مخالفت تحقیق و انتقاد و عدم توخی و ارتیاد انتهاج منهج رشاد و هیمان در مهامه مردیه تقلید کابلی ضحکه کل ناد و عدم اعتناء و التفات بافادات محققین و محدثین امجاد و ترک استسعاد باطلاع بر افادات جهابذه نقاد و اللّه ولی التوفیق و الارشاد و منه الهدایة الی نهج السداد و هو الصائن من ان یمتلی الانسان من الراس الی القدم بالحقد و الوعز علی فضائل وصی شفیع الامم و یزیغ عن واضح المنهج و مبتلج اللقم و ینهمک فی إخفار الذمم و یتنکب عن الطریق الامم

ص: 462

و نیز کمال عجبست که با آنکه این حدیث شریف را عطار و سنائی أو لیّن بتفصیل و ثانی باجمال حتما و جزما ثابت کرده اند و این هر دو باعتراف خودش از جمله کسانی اند که بنای کار ایشان و شریعت و طریقتشان از سر تا قدم بر مذهب اهل سنتست کما صرّح به فی المکاید و قد مضت عبارته فی ترجمة السنائی انکار بودن این حدیث شریف از احادیث اهل سنت می نماید و کسانی را که حسب اعتراف خودش بنای کار ایشان و شریعت و طریقتشان از سر تا قدم بر مذهب اهل سنتست خارج از سنیان می سازد و بقول خود خود را از سر تا قدم مشحون بصدق و دیانت و ورع و امانت می سازد ما هکذا تورد یا سعد الابل

نبودن این حدیث از احادیث اهل سنت و رد آن

قوله اول این حدیث از احادیث اهل سنت نیست اقول راست می گوئی و طریق حق بقدم صدق می پوئی و صواب دور از ملام و معاب می جویی و دست کرامت پرست از میل بباطل و دروغ می شوئی و مثل سبزه بارها در قالبهایی جدید می روئی یا للعجب مگر عبد الرزاق و احمد بن حنبل و أبی حاتم و ابن شاهین و ابن بطه و حاکم و ابن مردویه و ابو نعیم و بیهقی و ابن مغازلی و شیرویه دیلمی و سنائی و عطار که حسب اعتراف خودش بنای کار ایشان و شریعت و طریقت ایشان از سر تا قدم بر مذهب اهل سنتست و شهردار دیلمی و اخطب خوارزم و رضی الدین طالقانی و صالحانی و ابن طلحه و محمد بن یوسف کنجی و محب طبری و سید علی همدانی و امیر ملا و شهاب الدین دولت آبادی و ابن الصبّاغ مالکی و میرحسین میبذی و عبد الرحمن صفوری و ابراهیم وصابی و جمال الدین محدث و احمد بن فضل باکثیر مکی و میرزا محمد بدخشانی و محمد صدر عالم و محمد بن اسماعیل و امثال ایشان از اکابر اساطین و ارکان و افاخم جهابذه اعیان از سنیه نبودند و هر گاه این حضرات نزد مخاطب رفیع الدرجات از اهل سنت خارج و بزمره مبتدعین و اهل ضلال و مرتکبین اشراک هلاک و اختلال والج باشند پس چه عجب که والد ماجد او هم که حسب تصریحش آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی بوده از اهل سنت بیرون و بزرافه

ص: 463

مبتدعین و هالکین مقرون باشد و هر گاه این حضرات که اسامی متبرکه شان مرقوم مع والد ماجد مخاطب رئیس القروم خارج از اهل سنت و صواب و محشور بزمره مبتدعین اقشاب و معدود در مخالفین کتاب و محسوب در جرکه هالکین او شاب باشند پس کرا تاب و طاقتست که از اخراج دیگر حضرات که معاصر مخاطب ماهر جلیل المآثر جمیل المفاخر بودند مثل عبد القادر بن احمد العجیلی و مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه لکهنوی حرف شکایت و سخن نکایت بر زبان تواند آورد و نیز هر گاه این حضرات خارج اهل سنت باشند پس مادحین این حضرات لاشتراک العلة و السبب و مماثلین شان در رفعت درجات لعدم الفرق و لزوم الخرق نیز از سنیه خارج خواهند شد پس تسنن منحصر خواهد شد در ذات عالی صفات مخاطب بدیع السمات و لکن چون او هم مادح جمعی ازین حضراتست او هم حسب افاده خود از سنیه خارج خواهد شد پس بنا بر این در عالم کسی سنی نبوده پس تا بقدم این مذهب و زعم حدوث مذهب اهل حق که مخاطب اتعاب نفس نفیس بترتیب و تزویر هر تلمیع و تلبیس و تهذیب و تقریر هر تخدیع و تدلیس در اثبات این مطلب خسیس فرموده چه رسد وَ لا یَحِیقُ اَلْمَکْرُ اَلسَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ قوله و ابن مطهر حلی در کتب خود وارد نموده در روایت آن را گاهی به بیهقی و گاهی به بغوی نسبت کرده حال آنکه در تصانیف هر دو از ان اثری موجود نیست اقول قبل از علامه حلی صاحب کشف الغمه و ابن شهرآشوب و این بطریق هم نقل حدیث تشبیه از سنیه کرده اند کما دریت انفا تخصیص ایراد آن بعلامه حلی وجهی ندارد جز تقلید غیر سدید کابلی وحید و علامه حلی این حدیث شریف را از بیهقی نقل کرده چنانچه در کتاب منهاج الکرامه در ذکر اعلمیت جناب امیر علیه السلام می فرماید

عن البیهقی فی کتابه باسناده عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی خلته و الی موسی فی هیبته و الی عیسی

ص: 464

فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فاثبت له ما تفرّق فیهم و در نهج الحق هم نقل آن از بیهقی فرموده و روایت بیهقی این حدیث شریف را و وجود آن در کتاب بیهقی قطعی و حتمیست و بتصریح اکابر سنیه ثابت و متحققست آنفا دانستی که اخطب خوارزم و ابن طلحه و ابن الصباغ و میبذی و میرزا محمد بدخشانی و عبد القادر عجیلی این حدیث شریف را از بیهقی نقل کرده اند و میرزا محمد بن معتمدخان ممدوح و مقبول خود مخاطب عالی شأن و بتصریح صریح فاضل رشید تلمیذ وحید مخاطب عین الأعیان از عظمای اهل سنتست پس اگر معاذ اللّه بر حرف دیگر حضرات گوش نهند از قبول حکم معتمد میرزا محمد بن معتمد چاره نیست و لو قاموا و قعدوا و تغیّروا و تربّدوا فالحمد للّه علی ما ازاح الباطل عن نصابه و اصله و اجتاح تسویل المخاطب و منکر ختله و خرم اسّ الشبهة المغدقة و جزم شوک الحمة الموبقة و اوضح الحقّ المشرق المنار الیانع الانوار العزیز المثار فسطع بمنّه النّور المضیء و البرهان الجلی و اسفر المنهاج البادی و ائتلق الحق الهاذی و اینعت شجرة اغصانها معتدلة و ثمارها منهدلة و لزمت الحجّة الکافیة و البیّنة الشافیة و الآیة المتلافیة و انمحقت التلمیعات المعلولة و کسدت التمویهات المدخولة و انفصم حبائلها و عراها و انخرم قننها و ذراها و لعمری لا یجحد و لا یلطّ الحقّ بعد نهایة ظهوره و اشراق نوره و ایتلاق بدوره و تبلّج اسفاره و تفتق ازهاره و انفتاح ابوابه و انقشاع سحابه و وضوح صوابه و تبیّن لبابه و فصل خطابه و إنارة معالمه و اشادة مراسمه و ایتلاف مناظمه و صفاء نمی ره و عذوبة مشرعه و نفاسة منزعه و عذوبة مقطعه و لحب لقمه و نهج جدده و شعب صدعه و ایراق اشجاره و ایناع اثماره و غضاضة اغصانه و طراءة

ص: 465

افنانه و حصافة بنیانه و رزانة جدرانه و متانة حیطانه و ابرام سوره و احکام دوره و ارتفاع قصوره و شموخ اعلامه و انتساق نظامه و عظمة شانه و جلالة انصاره و اعوانه الاّ من انتکث علیه حبل الفطنة و الذکاء و کبت به العضیهة المورطة و هوت به فی درک الشقاء فهو یهیم فی وادی الخسار و الانکار و یدور حول الجحود و التّبار و یسوق علی نفسه عاد الشّنار و الصّغار فهو المختال الفخور المهین العجول القلق الوضین المرسل فی غیر سدد المنهمک فی الرد و اللّدد المخفرذ امام الانصاف المستبدّ بالاعتساف الجادح للشرب الوبیّ السالک للطّریق الابیّ و نهایت عجبست که فاضل مخاطب با وصف دعاوی شجر و اطلاع بر کتب فریقین هنوز برین کتب مشهوره که از ان نقل این حدیث کردم عثوری ندارد و بتقلید کابلی رجما بالغیب بکمال یقین و جزم ظاهر می کند که در تصانیف بیهقی اثری ازین حدیث موجود نیست کاش می گفت که من در تصانیف بیهقی این حدیث را ندیده ام و معنایش چنان قرار می داد که چون من تصانیف بیهقی را ندیده ام پس این حدیث را هم در ان ندیده ام لیکن اخبار واقعی از نبودن این حدیث شریف در تصانیف بیهقی کذبیست حیرت خیز و دروغیست عجب انگیز که از شأن جهلاء دروغ زن هم بعیدست که در امور دینیّه از چنین کذب واضح بسیاری از جهلا هم احتراز می کنند فضلا عن الافاضل لیکن اگر اولیای شاهصاحب این اعتذار برپا کنند که جناب شان نفی اثر این حدیث از تصانیف بیهقی کرده است نه عین آن پس اگر عین روایت موجود باشد در نفی اثر عیبی نیست این عذر عجیب و غریب شاید نزد معتقدین شان قابل قبول باشد و بهمین سبب که بلا شبهه و ریب بیهقی طاهر الحبیب راوی این حدیث شریفست ابن تیمیه با آن همه تعصب و تکبّر و تغطرس و یتجر و مراد اجترا و اعتساف و انحراف و مکابره و مجازفه و عدوان

ص: 466

مجادله و معانده و شنان و غلیان و ثوران احقاد و اضغان بجواب علاّمه حلی طاب ثراه انکار روایت بیهقی آن را نتوانست کرد بلکه بحیله دیگر متمسک و در شرک کذب و دروغ تازه مرتبک گردید یعنی انکار روایت بیهقی این حدیث را نهایت شنیع و فظیع دانسته چار و ناچار در صدد قدح و جرح بیهقی برآمده چنانچه در منهاج الاعوجاج و محجاج اللّجاج که آنرا به منهاج السّنة النّبویة موسوم ساخته بکمال وقاحت و سلاطت و نهایت جسارت و رطانت میسر آید و الجواب ان یقال اوّلا این اسناد هذا الحدیث و البیهقی یروی فی الفضائل احادیث ضعیفة بل موضوعة کما جرت عادة امثاله من اهل الحدیث و یقال ثانیا هذا الحدیث کذب موضوع علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بلا ریب عند اهل العلم بالحدیث و لهذا لا یذکره اهل العلم بالحدیث و ان کانوا حریصا علی جمع فضائل علیّ کالنسائی قصد ان یجمع فضائل علیّ فی کتاب سماه الخصائص و التّرمذی قد ذکر احادیث متعدّدة فی فضائل و فیها ما هو ضعیف بل هو موضوع و مع هذا لم یذکروا هذا و نحوه و حقیر بعد نسبت وقاحت بابن تیمیه سخت متحیر شدم که با آنکه او انکار وجود حدیث در کتاب بیهقی ننموده صرف کمر همّت بر ابطال آن بسته و هم بمهملیت حدیث بانکار دلالت آن بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و گرفتن آن از قبیل تشبیهات شعرا قائل نشده فقیر او را منسوب بوقاحت منسوب ساختم جناب شاهصاحب را که هم بابطال حدیث می پردازند و هم بجواب این حدیث اغراقات و تشبیهات شعرا ذکر می کنند و هم انکار وجود آن در کتاب بیهقی بلکه سائر کتب سنیّه و لو باسناد ضعیف می نمایند بچه چیز منسوب خواهم ساخت بالجمله بطلان کلام ابن تیمیه حاجت تبیین ندارد که به بیهقی نسبت روایت موضوعات می نماید و این حدیث مروی او را بدون

ص: 467

دلیلی موضوع می گوید حال آنکه اداله تام کرده که حدیثی را که وضعش بداند روایت نکند و دیگر علما این التزام او را قبول کرده اند و حکم بوضع احادیث مرویه او را باطل کرده اند و از غرائب آنست که از کلام او و لهذا لا یذکره اهل العلم بالحدیث چنان واضح می شود که بیهقی را از اهل العلم بالحدیث خارج کرده و ازین زیاده تر عجبی نمی باشد بیهقی چنین کسی نیست که قدح قادحی در و قابلیت گوش نهادن داشته باشد و جلالت قدرش در علم حدیث محتاج اظهار گردد سابقا شنیدی که صاحب مشکاة در حق او و امثال او ارشاد نموده است انی إذا اسندت الحدیث إلیهم کانّی اسندت الی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و یاقوت حموی در معجم البلدان گفته و قد اخرجت هذه الکورة من لا یحصی من الفضلاء و العلماء و الفقهاء و الادباء و مع ذلک فالغالب علی اهلها مذهب الرافضة الغلاة و من اشهر ائمّتهم الامام ابو بکر احمد بن الحسین بن علی بن عبد اللّه بن موسی البیهقی من اهل خسروجرد صاحب التصانیف المشهورة و هو الامام الحافظ الفقیه الاصولی الدین الورع اوحد الدهر فی الحفظ و الاتقان مع الدین المتین من اجلّ اصحاب أبی عبد اللّه الحاکم و المکثر بن عنه ثم فاقه فی فنون من العلم تفرّد بها رحل الی العراق و طوّف الآفاق و الّف من الکتب ما یبلغ قریبا من الف جزء مما لم یسبق الی مثله استدعی الی نیسابور لسماع کتاب المعرفة فعاد إلیها فی سنة احدی و اربعین و اربعمائة ثم عاد الی ناحیته فاقام بها الی ان مات فی جمادی الاولی من سنة اربع و خمسین و اربعمائة و من تصانیفه کتاب المبسوط کتاب السنن کتاب معرفة علوم الحدیث کتاب دلائل النبوّة کتاب مناقب الشافعی کتاب البعث و النشور کتاب الآداب کتاب فضائل الصحابة

ص: 468

کتاب الاعتقاد کتاب فضائل الاوقات و سمعانی در انساب گفته ابو بکر احمد بن الحسین بن علی بن موسی بن عبید اللّه البیهقی الحافظ کان اماما فقیها حافظا جمع بین معرفة الحدیث و الفقه و کان یتتبع نصوص الشافعی و جمع کتابا سمّاه کتاب المبسوط و کان استاذه فی الحدیث الحاکم ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحافظ و تفقه علی أبی الفتح ناصر بن محمد العمری المروزی و سمّع الحدیث الکثیر و صنف فیه التصانیف التی لم یسبق إلیها و هی مشهورة موجودة فی ایدی الناس سمعت منها کتاب السنن الکبیر و کتاب السنن الصغیر و کتاب معرفة الاثار و السنن و دلائل النّبوّة و کتاب شعب الایمان و کتاب الاسماء و الصفات و کتاب البعث و النشور و کتاب الزهد الکبیر و کتاب الدّعوات الکبیرة و الدعوات الصغیرة و کتاب القدر و کتاب الاعتقاد و کتاب فضائل الاوقات و غیرها من الکتب و ادرکت عشرة من اصحابه الّذین حدّثونی عنه و کانت ولادته فی سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة فی شعبان و وفاته فی سنة ثمان و خمسین و اربعمائة و قاضی شمس الدین احمد بن محمد المعروف بابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو بکر احمد بن الحسین بن علیّ بن عبد اللّه بن موسی البیهقی الخسروجردی الفقیه الشافعی الحافظ الکبیر المشهور و احد زمانه و فرد اقرانه فی الفنون من کبار اصحاب الحاکم أبی عبد اللّه بن البیّع فی الحدیث ثم الزّائد علیه فی انواع العلوم اخذ الفقه عن أبی الفتح ناصر بن محمّد العمری المروزی غلب علیه الحدیث و اشتهر به و رحل فی طلبه الی العراق و الجبال و الحجاز و سمع بخراسان من علماء عصره و کذلک ببقیة البلاد التی انتهی إلیها و شرع

ص: 469

فی التصنیف فصنّف فیه کثیرا حتی قیل تبلغ تصانیفه الف جزء و هو اول من جمع نصوص الامام الشافعی رضی اللّه تعالی عنه فی عشر مجلّدات و من مشهور مصنّفاته السّنن الکبیر و السّنن الصغیر و دلائل النبوة و السّنن و الاثار و شعب الایمان و مناقب الشافعی المطّلبی و مناقب احمد بن حنبل و غیر ذلک و کان قانعا من الدنیا بالقلیل و قال امام الحرمین فی حقّه ما من شافعی المذهب الا و للشافعی علیه منّة الا احمد البیهقی فانّ له علی الشافعی منّة و کان من اکثر النّاس نصرا لمذهب الشافعی و طلب الی نیسابور لنشر العلم فاجاب و انتقل إلیها و کان علی سیرة السّلف و اخذ عنه الحدیث جماعة من الأعیان منهم ظاهر الشحامی و محمد الفراوی و عبد المنعم القشیری و غیرهم و کان مولده فی شعبان سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة و توفّی فی العاشر من جمادی الاولی سنة ثمان و خمسین و اربعمائة بنیسابور و نقل الی بیهق رحمه اللّه تعالی و نسبته الی بیهق بفتح الباء الموحّدة و سکون الباء المثنّاة من تحتها و بعد الهاء المفتوحة قاف و هی قری مجتمعة بنواحی نیسابور علی عشرین فرسخا منها و خسروجرد من قرأها و هی بضم الخاء المعجمة و ابو عبد اللّه محمد بن عثمان الذهبی در سیر النّبلا گفته البیهقی هو الحافظ العلامة الثبت الفقیه شیخ الاسلام ابو بکر احمد بن الحسین بن علی بن موسی الخسروجردی الخراسانی و بیهق عدة قری من اعمال نیسابور علی یومین منها ولد فی سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة فی شعبان الی ان قال و بورک له فی علمه و صنّف التصانیف النافعة و لم یکن عنده سنن النّسائی و لا سنن ابن ماجة و لا جامع أبی عیسی عنده عن الحاکم وقر بعیر او نحو ذلک و عنده سنن

ص: 470

أبی داود غالبا و تفقّه علی ناصر العمری و غیره و انقطع بقریته مقبلا علی الجمع و التالیف فعمل السنن الکبیر فی عشر مجلدات لیس لاحد مثله و الّف کتاب السّنن و الاثار فی اربع مجلدات و کتاب الاسماء و الصفات فی مجلدتین و کتاب المعتقد مجلّد و کتاب النعت مجلّد و کتاب الترغیب و الترهیب مجلد و کتاب الدعوات مجلّد و کتاب الزهد مجلّد و کتاب الخلافیات ثلاث مجلدات و کتاب نصوص الشافعی مجلّدان و کتاب دلائل النبوة اربع مجلّدات و کتاب السنن الصّغیر مجلد ضخم و کتاب شعب الایمان مجلّدان و کتاب المدخل الی السّنن مجلّد و کتاب الآداب مجلّد و کتاب فضائل الاوقات مجیله و کتاب الاربعین الکبری مجیله و کتاب الاربعین الصغری و کتاب الاربعین و کتاب الرویة جزء و کتاب الاسراء و کتاب مناقب الشافعی مجلّد و کتاب مناقب احمد مجلّد و کتاب فضائل الصحابة مجلّد و اشیاء لا یحضرنی ذکرها قال الحافظ عبد الغافر بن اسماعیل فی تاریخه کان البیهقی علی سیرة العلماء قانعا بالیسیر متجمّلا فی زهده و ورعه و قال ایضا هو ابو بکر الفقیه الحافظ الاصولی الدّیّن و الورع واحد زمانه فی الحفظ و فرد اقرانه فی الاتقان و الضّبط من کبار اصحاب الحاکم و یزید علی الحاکم بانواع من العلوم کتب الحدیث و حفظه من صباه و تفقّه و برع و اخذ فی فنّ الاصول و ارتحل الی العراق و الجبال و الحجاز ثم صنّف و توالیفه تقارب الف جزء ممّا لم یسبقه إلیه احد جمع بین علم الحدیث و الفقه و بیان علل الحدیث و وجه الجمع بین الاحادیث طلب منه الائمة الانتقال من بیهق الی نیسابور لسماع الکتب فاتی فی سنة 441 احدی و اربعین

ص: 471

و اربعمائة و عقدوا له المجلس لسماع کتاب المعرفة و حضره الائمة قال شیخ القضاة ابو علی اسماعیل بن البیهقی قال أبی حین ابتدات بتصنیف هذا الکتاب یعنی کتاب المعرفة من السّنن و الاثار و فرغت من تهذیب اجزاء منه سمعت الفقیه محمد بن احمد و هو من صالحی اصحابی و اکثرهم تلاوة و اصدقهم لهجة یقول رأیت الشّافعی رحمه اللّه فی النّوم و بیده اجزاء هذا الکتاب و هو یقول کتبت الیوم من کتاب الفقیه سبعة اجزاء او قال قرأتها و رآه یعتد بذلک قال و فی صباح ذلک الیوم رای فقیه آخر من اخوانی الشافعی قاعدا فی الجامع علی سریر و هو یقول قد استفدت الیوم من کتاب الفقیه حدیث کذا و کذا و اخبرنا أبی قال سمعت الفقیه ابا محمد الحسن بن احمد السمرقندی الحافظ یقول سمعت الفقیه محمد بن عبد العزیز المروزی یقول رأیت فی المنام کأنّ تابوتا علا فی السماء یعلوه نور فقلت ما هذا فقال تصنیفات احمد البیهقی ثم قال شیخ القضاة سمعت الحکایات الثلث من الثلثة المذکورین قلت هذه الرّؤیا حق فتصانیف البیهقی عظیمة القدر غریزة الفوائد قلّ من جوّد توالیفه مثل الامام أبی بکر فینبغی للعالم ان یعتنی بها و لا سیّما سننه الکبیر و قد قدم قبل موته بسنة او اکثر الی نیسابور و تکاثر علیه الطلبة و سمعوا منه کتبه و جلبت الی العراق و الشّام و النّواحی و اعتنی بها الحافظ ابو القسم الدمشقی و سمعها من اصحاب البیهقی و نقلها الی دمشق هو و ابو الحسن المرادی و بلغنا عن امام الحرمین أبی المعالی الجوینی قال ما من فقیه شافعی الاّ و للشّافعی علیه منّة الا ابا بکر البیهقی فانّ المنّة له علی الشّافعی لتصانیفه فی نصرة مذهبه قلت اصحاب ابو المعالی

ص: 472

الی ان قال اخبرنا احمد بن هبة اللّه انا زین الأمناء الحسن بن محمّد و محمّد بن عبد الوهاب بن الشیرجی و ابن عسان قالوا انا علی بن الحسن الحافظ انا ابو القسم المستملی انا احمد بن الحسین البیهقی انا عبد اللّه بن یوسف انا ابن الاعرابیّ انا ابن أبی الدّنیا حدّثنی ابو علی المدائنی نا فطر بن حماد بن واقد نا أبی سمعت ملک بن دینار یقول یقولون ملک زاهد أیّ زهد عند ملک و له جبّة و کساء انّما الزّاهد عمر بن عبد العزیز اتته الدنیا فاغرة فاها فاعرض عنها و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته البیهقی الامام الحافظ العلاّمة شیخ خراسان ابو بکر احمد بن الحسین بن علیّ بن موسی الخسروجردی البیهقی صاحب التّصانیف ولد سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة فی شعبان و سمع ابا الحسن محمد بن الحسین العلویّ و ابا عبد اللّه الحاکم و ابا طاهر بن محمش و ابا بکر بن فورک و ابا علی الرودباری و عبد اللّه بن یوسف بن نامویه و ابا عبد الرّحمن السلمی و خلقا بخراسان و هلال بن محمّد الحفّار و ابا الحسین بن بشران و ابن یعقوب الایادی و عدة ببغداد و الحسن بن احمد بن فراس و طائفة و جناح بن بدیر و جماعة بالکوفة و لم یکن عنده سنن النّسائی و لا جامع الترمذی و لا سنن ابن ماجة بلی کان عنده الحاکم فاکثر عنه و عنده عوال و بورک له فی علمه لحسن مقصده و قوّة فهمه و حفظه و عمل کتبا لم یسبق الی تحریرها منها الاسماء و الصفات و هو مجلدان و السنن الکبیر عشر مجلدات و السنن و الاثار اربع مجلدات و شعب الایمان مجلّدان و دلائل النّبوّة ثلث مجلدات و السنن الصغیر مجلدان و الزهد مجلد و البعث مجلد و المعتقد مجلد و الآداب مجلّد و نصوص الشافعی ثلث مجلّدات و المدخل مجلد و الدعوات مجلد و الترغیب و الترهیب مجلّد و مناقب الشافعی مجلد

ص: 473

و مناقب احمد مجلد و کتاب الاسراء و کتب عدیدة لا اذکرها قال عبد الغافر فی تاریخه کان البیهقی علی سیرة العلماء قانعا بالیسیر متجملا فی زهده و ورعه و عن امام الحرمین أبی المعالی قال ما من شافعیّ الا و للشافعی علیه منة الا ابا بکر البیهقی فان له المنّة علی الشافعی لتصانیفه فی نصرة مذهبه قال ابو الحسن عبد الغافر فی ذیل تاریخ نیسابور ابو بکر البیهقی الفقیه الحافظ الاصولیّ الدّین الورع و احد زمانه فی الحفظ و فرد اقرانه فی الاتقان و الضّبط من کبار اصحاب الحاکم و یزید علیه بانواع من العلوم کتب الحدیث و حفظه من صباه و تفقّه و برع و أخذ فی الاصول و ارتحل الی العراق و الجبال و الحجاز ثم صنّف و توالیفه تقارب الف جزء ما لم یسبقه إلیه احد جمع بین علم الحدیث و الفقه و بیان علل الحدیث و وجه الجمع بین الاحادیث طلب منه الائمة الانتقال من الناحیة الی نیسابور لسماع الکتب فاتی فی سنة احدی و اربعین و اعدوا له المجلس لسماع کتاب المعرفة و حضره الائمة و کان علی سیرة العلماء قانعا بالیسیر و قال شیخ القضاة ابو علی اسماعیل بن البیهقی نا أبی قال حین ابتدأت بتصنیف هذا الکتاب یعنی کتاب معرفة السنن و الاثار و فرغت من تهذیب اجزاء منه سمعت الفقیه محمد بن احمد و هو من صالحی اصحابی و اکثرهم تلاوة و اصدقهم لهجة یقول رایت الشافعی فی النوم و بیده اجزاء من هذا الکتاب و هو یقول قد کتبت الیوم من کتاب الفقیه احمد سبعة اجزاء او قال قرأتها و رآه یعتد ذلک و فی صباح ذلک الیوم رای فقیه آخر من اخوانی الشافعی قاعدا فی الجامع علی سریر و هو یقول استفدت الیوم من کتاب الفقیه حدیث کذا و کذا و انا والدی قال سمعت الفقیه

ص: 474

ابا محمد الحسن بن احمد السّمرقندی الحافظ یقول سمعت الفقیه محمد بن عبد العزیز المروزی یقول رایت فی المنام کان تابوتا علا فی السماء یعلوه نور فقلت ما هذا قال هذه تصنیفات احمد البیهقی ثم قال شیخ القضاة سمعت الحکایات الثلث من الثلثة المذکورین

اخبرنا احمد بن هبة اللّه بن احمد انبأتنا زینب بنت عبد الرحمن انا محمد بن اسماعیل الفارسی انا ابو بکر البیهقی انا علی بن احمد بن عبدان انا احمد بن عبید انا ابو بکر بن حجة انا ابو الولید نا عمرو بن العلاء الیشکریّ عن صالح بن شریح عن عمران بن حطان عن عائشة قالت قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یؤتی بالقاضی العدل یوم القیمة فیلقی من شدة الحساب ما یتمنی انه لم یقض بین اثنین فی تمرة قطّ قلت حضر فی آخر عمره من بیهق الی نیسابور و حدث بکتبه و حضره الاجل فی عاشر جمادی الاولی سنة ثمان و خمسین و اربعمائة فنقل فی تابوت الی بیهق و هی ناحیة من اعمال نیسابور علی یومین منها و خسروجرد هی أمّ تلک الناحیة حدث عنه شیخ الاسلام ابو اسماعیل الانصاری بالاجازة و ابو الحسن عبد اللّه بن محمد بن احمد و ولده اسماعیل بن احمد و ابو عبد اللّه الفزاوی و ابو القاسم الشحامی و ابو المعالی محمد بن الفارسی و عبد الجبار بن عبد الوهاب الدهّان و عبد الجبار بن محمد الخواری و اخوه عبد الحمید بن محمد و خلق کثیر و نیز ذهبی در عبر در سنه ثمان و خمسین و اربعمائة گفته و فیها توفی البیهقی الامام العالم ابو بکر احمد بن الحسین بن علی الخسروجردی الشافعیّ الحافظ صاحب التصانیف توفی فی عاشر جمادی الاولی بنیسابور و نقل تابوته الی بیهق و عاش اربعا و سبعین سنة لزم الحاکم مدّة و اکثر عن أبی الحسن العلوی و هو اکبر شیوخه و سمع ببغداد

ص: 475

من هلال الحفّار و بمکة و الکوفة و بلغت تصانیفه الف جزء و نفع اللّه بها المسلمین شرقا و غربا لامانة الرجل و دینه و فضله و اتقانه فاللّه یرحمه و نیز ذهبی در دول الاسلام در وقائع سنه ثمان و خمسین و اربعمائة گفته و فیها مات عالم خراسان الحافظ ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی صاحب التصانیف و له اربع و سبعون سنة و یافعی در مرآة الجنان گفته و فیها توفی الامام الکبیر الحافظ النحریر احمد بن الحسین البیهقی الفقیه الشافعی واحد زمانه و فرد اقرانه فی الفنون من کبار اصحاب الحاکم أبی عبد اللّه بن البیع فی الحدیث الزّائد علیه فی انواع العلوم له مناقب شهیرة و تصانیف کثیرة بلغت الف جزء و نفع اللّه بها المسلمین شرقا و غربا و عجما و عربا لفضله و جلالته و اتقانه و دیانته تغمده اللّه برحمته غلب علیه الحدیث و اشتهر به رحل فی طلبه الی العراق و الجبال و الحجاز و سمع بخراسان من علماء عصره و کذلک ببقیّة البلاد التی انتهی إلیها و اخذ الفقه عن أبی الفتح ناصر بن محمد العمری المروزی و هو اول من جمع نصوص الشافعی فی عشر مجلدات و من مشهور مصنفاته السنن الکبیر و السنن الصغیر و دلائل النبوة و السنن و الاثار و الخلافیات و هو من الکتب الباهریة و شعب الایمان و مناقب الامام الشافعی و مناقب الامام احمد و الاسماء و الصفات و البعث و النشور و کتاب الاعتقاد و کتاب الدعوة و کتاب الزهد و کتاب المدخل و کتاب الآداب و کتاب الترغیب و الترهیب و کتاب الاسراء قال الشیخ الامام عبد الغافر الفارسی کان علی سیرة العلماء قانعا بالیسیر من الدنیا متجملا فی زهده و ورعه و ذکر غیره انّه سرد الصوم ثلثین سنة و ذکر بعضهم ان مشایخه نحو المائة قال و لیسوا بالنسبة

ص: 476

الی علومه بکثیر و لکن بورک الرجل فی ذلک و لکنه سمع مصنفات عدیدة و مع هذا فاته اشیاء منها مسند الامام هکذا قال فی الاصل و کانه یعنی الامام احمد و منها سنن النّسائی و ابن ماجة و جامع الترمذی کل هذه لیست عنده الا ما قلّ منها و قال امام الحرمین فی حقّه لما من شافعی المذهب الا و للشافعی علیه منّة الا احمد البیهقی فان له علی الشافعی منّة فانه کان اکثر الناس نصر المذهب الشافعی و طلب الی نیسابور لنشر العلم فاجاب و انتقل إلیها و کان علی سیرة السلف و اخذ عنه الحدیث جماعة من الأعیان کالفراوی و عبد المنعم القشیری و زاهر و غیرهم و کان مولده فی شعبان سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة و نسبته الی بیهق بفتح الموحّدة و سکون المثناة من تحت و بعد الهاء المفتوحة قاف و هی قری مجتمعة بنواحی نیسابور علی عشرین فرسخا و عبد الوهاب سبکی در طبقات شافعیه گفته احمد بن الحسین بن علی بن عبد اللّه بن موسی الحافظ ابو بکر البیهقی النیسابوریّ الخسروجردی بضم الخاء المعجمة و سکون السّین المهملة و فتح الرّاء و سکون الواو و کسر الجیم و سکون الراء فی آخرها الدال المهملة قریة من ناحیة بیهق کان الامام البیهقی احد ائمّة المسلمین و هداه المؤمنین و الدعاة الی حبل اللّه المتین فقیه جلیل حافظ کبیر اصولیّ نحریر زاهد ورع قانت للّه قائم بنصرة المذهب اصولا و فروعا جبلا من جبال العلم الی ان قال السبکی و قد تعلم الکلام علی مذهب الاشعری ثم اشتغل بالتّصنیف بعد ان صار واحد زمانه و فارس میدانه و احذق المحدثین ذهنا و اسرعهم فهما و اجودهم قریخة و بلغت تصانیفه الف جزء و لم یتهیّا لاحد مثلها اما السّنن الکبیر فما صنّف فی علم الحدیث

ص: 477

مثله تهذیبا و ترتیبا و جودة و اما المعرفة معرفة السنن و الاثار فلا یستغنی عنه فقیه شافعی و سمعت الشیخ الامام ره یقول مراده معرفة الشافعی بالسنن و الاثار و اما المبسوط فی نصوص الشافعی فما صنّف فی نوعه مثله و اما کتاب الاسماء و الصفات فلا اعرف له نظیرا او اما کتاب الاعتقاد و کتاب دلائل النّبوة و کتاب شعب الایمان و کتاب مناقب الشافعی و کتاب الدعوات الکبیر فاقسم ما لواحد منها نظیر و اما کتاب الخلافیات فلم یسبق الی نوعه و لم یصنّف مثله و هو طریقة مستقلّة حدیثیة لا یقدر علیها الا مبرز فی الفقه و الحدیث قیّم بالنصوص و له ایضا کتاب مناقب الامام احمد و کتاب احکام القرآن للشافعی و کتاب الدّعوات الصغیر و کتاب البعث و النشور و کتاب الزّهد الکبیر و کتاب الاعتقاد و کتاب الآداب و کتاب الاسراء و کتاب السّنن الصغیر و کتاب الاربعین و کتاب فضائل الاوقات و غیر ذلک و کلّها مصنفات لطاف ملیحة الترتیب و التهذیب کثیرة الفائدة یشهد من یراها من العارفین بانّها لم تتهیّا لاحد من السّابقین و فی کلام شیخنا الذهبی انّه اوّل من جمع نصوص الشّافعی و لیس ذلک بل هو آخر من جمعها و لذلک استوعب اکثر ما فی کتب السّابقین و لا اعرف احدا بعده جمع النصوص لانه سدّ الباب علی من بعده و کانت اقامته ببیهق ثم استدعاه و الی نیسابور لیقرأ علیه کتاب المعرفة فحضر و قرأه علیه بحضرة علماء نیسابور و ثنائهم علیها قال عبد الغافر کان علی سیرة العلماء قانعا من الدّنیا بالیسیر متجمّلا فی زهده و ورعه عاد الی النّاحیة فی آخر عمره و کانت وفاته بها قال شیخنا الذّهبی کان البیهقی واحد زمانه و فرد اقرانه و حافظ اوانه

ص: 478

قال و دائرته فی الحدیث لیست کبیرة بل بورک له فی مرویّاته و حسن تصرّفه فیها لحذقه و خبرته بالابواب و الرّجال و قال امام الحرمین ما من شافعی الا و للشّافعی علیه منّة الاّ البیهقی فانّ له علی الشّافعی منه لتصانیفه فی نصرته لمذهبه و اقاویله و قال شیخ القضاة ابو علی ولد البیهقی حدّثنا والدی قال حین ابتدات بتصنیف هذا الکتاب یعنی معرفة السنن و الاثار و فرغت من تهذیب اجزاء منه سمعت الفقیه ابا محمد احمد بن علی یقول و هو من صالحی اصحابی و اکثرهم تلاوة و اصدقهم لهجة یقول رایت الشافعی فی المنام و فی یده اجزاء من هذا الکتاب و هو یقول قد کتبت الیوم من کتاب الفقیه احمد سبعة اجزاء او قال قرأتها قال و فی صباح ذلک الیوم رای فقیه آخر من اخوانی یعرف بعمر بن محمد فی منامه الشافعی قاعدا علی سریر فی مسجد الجامع بخسروجرد و هو یقول استفدت الیوم من کتاب الفقیه احمد کذا و کذا قال شیخ القضاة حدّثنا والدی قال سمعت الفقیه ابا محمد الحسین بن احمد السمرقندی الحافظ یقول سمعت الفقیه محمد بن عبد العزیز المروزیّ الخسروجردی یقول رأیت فی المنام کأنّ تابوتا علا فی السّماء یعلوه نور فقلت ما هذا فقیل تصانیف البیهقی قیل و کان البیهقی یصوم الدّهر من قبل ان یموت بثلثین سنة توفی البیهقی رضی اللّه عنه بنیسابور فی العاشر من جمادی الاولی سنة ثمان و خمسین و اربعمائة و حمل الی خسروجردی و هی اکبر بلاد بیهقی فدفن هناک و علی بن محمد المعروف بابن الاثیر در کامل در سنة ثمان و خمسین و اربعمائة گفته و فی جمادی الآخرة توفی الامام ابو بکر احمد بن الحسین بن علی البیهقی و مولده سنة سبع و ثمانین و ثلاثمائة و کان

ص: 479

اماما فی الحدیث و الفقه علی مذهب الشّافعی و له فیه مصنّفات احدها السّنن الکبیر عشرة مجلدات و غیره من المصنّفات الحسنة کان عفیفا زاهدا و مات بنیسابور فی شهر رمضان و اسماعیل بن نور الدین علی در مختصر فی اخبار البشر در سنه مذکوره گفته و فیها توفی ابو بکر احمد بن الحسین بن علی البیهقی الخسروجردی و کان اماما فی الحدیث و الفقه علی مذهب الشافعی و کان زاهدا و مات بنیسابور و نقل الی بیهق و بیهق قری مجتمعة بنواحی نیسابور علی عشرین فرسخا منها و کان البیهقی من خسروجرد و هی قریة من بیهق و کان البیهقی اوحد زمانه رحل فی طلب الحدیث الی العراق و الجبال و الحجاز و صنّف شیئا کثیرا و هو اول من جمع نصوص الشافعی فی عشر مجلدات و من مشهور مصنّفاته السّنن الکبیر و السّنن الصغیر و دلائل النّبوّة و کان قانعا من الدّنیا بالقلیل و مولده فی شعبان سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة و قال امام الحرمین فی حقّه ما من شافعی المذهب الا و للشّافعی علیه منة الا احمد البیهقی فانّ له علی الشّافعی منّة لأنّه کان اکثر النّاس نصرة لمذهب الشّافعی و عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی در تتمة المختصر در سنه مذکور گفته و فیها توفّی ابو بکر احمد بن الحسین بن علی البیهقی الخسروجردی الشّافعی امام فی الحدیث و الفقه زاهد بنیسابور و نقل الی بیهق و بیهق قری مجتمعة علی عشرین فرسخا من نیسابور و هو من خسروجرد قریة من بیهق رحل فی طلب الحدیث الی العراق و الجبال و الحجاز و هو اوّل من جمع نصوص الشافعی فی عشر مجلّدات و من تصانیفه السّنن الکبیر و السّنن الصّغیر و دلائل النّبوّة قال امام الحرمین ما من شافعی المذهب الاّ و للشّافعی علیه منة الا احمد البیهقی

ص: 480

فانّ له علی الشّافعی منّة لأنّه کان اکثر النّاس نصر المذهب الشّافعی و کان قانعا من الدّنیا بالقلیل رحمه اللّه تعالی و جمال الدّین عبد الرحیم بن حسن بن علی الاسنوی در طبقات شافعیه گفته ابو بکر احمد ابن الحسین بن علی البیهقی الحافظ الفقیه الاصولی الزاهد الورع القائم فی نصرة المذهب تفقّه علی ناصر العمری و اخذ علم الحدیث عن الحاکم و کان کثیر التّحقیق و الانصاف حسن التّصنیف قال عبد الغافر فی الذّیل کان علی سیرة العلماء قانعا من الدّنیا بالیسیر متجملا فی زهده و ورعه قال امام الحرمین ما من شافعی الاّ و للشّافعی فی عنقه منة الاّ البیهقی فانّ له المنّة علی الشافعی نفسه و علی کلّ شافعی لما صنّفه فی نصرة مذهبه من تخریج الاحادیث کالسّنن الکبیر و السّنن الصّغیر و معرفة السّنن و الاثار و جمعه لنصوصه فی کتابه المسمّی بالمبسوط و تصنیفه فی مناقبه ولد بخسروجرد و هی بخاء معجمة مضمومة ثم سین مهملة ساکنة ثم راء مهملة مفتوحة ثم جیم مکسورة ثم راء مهملة ساکنة بعدها دال و هی قریة من نواحی بیهق فی شعبان سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة و تغرب فی التحصیل ثم رجع بعد تحصیله الی بلده و صنّف فیها کتبه و کان اوّل سماعه فی آخر سنة تسع و تسعین و اوّل تصنیفه فی سنة ست و اربعمائة ثم طلب الی نیسابور فی سنة احد و اربعین و اربعمائة لنشر العلم فاجاب و اقام مدّة و حدّث بتصانیفه ثم عاد الی بلده ثم قدم نیسابور ثانیا و ثالثا و توفّی بها سنة ثمان و خمسین و اربعمائة و حمل الی بلده فدفن بها کذا ذکره جماعة منهم ابو الصّلاح فی طبقاته زاد الذّهبی فی العبر ان وفاته کانت فی العاشر من جمادی الاولی و البیهق بفتح الباء اسم لناحیة من نواحی

ص: 481

نیسابور علی عشرین فرسخا منها مشتملة علی عدّة قری نقل عنه فی الروضة فی مواضع منها انّ وقت المغرب موسّع و نقل الرّافعی ایضا عنه مواضع منها اختیار وجوب الکفّارة فی نذر المعصیة و تقی الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات شافعیه گفته احمد بن الحسین علی بن موسی الامام الحافظ الکبیر ابو بکر البیهقی الخسروجردی سمع الکثیر و رحل و جمع و حصّل و صنّف مولده فی شعبان سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة تفقه علی ناصر العمری و اخذ علم الحدیث عن أبی عبد اللّه الحاکم و کان کثیر التحقیق و الانصاف حسن التّصنیف قال عبد الغافر فی الذّیل کان علی سیرة العلماء قانعا من الدّنیا بالیسیر متجمّلا فی زهده و ورعه و ذکر غیره انّه سرد الصّوم ثلثین سنة و قال امام الحرمین ما من شافعی الاّ و للشافعی علیه منّة الاّ البیهقی فان له علی الشّافعی منّة لتصانیفه فی نصرة مذهبه و من تصانیفه السّنن الکبیر و السّنن الصّغیر و معرفة السّنن و الاثار و المبسوط فی جمع نصوص الشافعی و کتاب الخلاف و کتاب دلائل النبوة و کتاب الاسماء و الصفات و کتاب البعث و النشور و مناقب الشافعیّ و مناقب احمد و کتاب المدخل و کتاب الاعتقاد مجلّد و کتاب الزّهد مجلّد و کتاب التّرغیب و التّرهیب و غیر ذلک من المصنّفات الجامعة المفیدة و قیل تصانیفه الف جزء توفّی بنیسابور فی جمادی الاولی سنة ثمان و خمسین و اربعمائة و حمل الی بلده فدفن بها و نقل عنه الرّافعی فی مواضع منها اختیار وجوب الکفّارة فی نذر المعصیة و نقل عنه فی الرّوضة فی مواضع منها انّ وقت المغرب موسّع و فی صفة الآیة و فی الکلام علی الاقتداء باهل البدع و خسروجرد بخاء معجمة

ص: 482

مضمومة ثم سین مهملة ساکنة ثم راء مهملة مفتوحة ثم جیم مکسورة ثم راء ساکنة بعدها دال قریة من نواحی بیهق و ولی الدّین الخطیب در رجال مشکاة گفته البیهقی هو ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی کان اوحد دهره فی الحدیث و التّصانیف و معرفة الفقه و هو من کبار اصحاب الحاکم أبی عبد اللّه قالوا سبعة من الحفاظ احسنوا التّصنیف و عظم الانتفاع بتصانیفهم ابو الحسن علی بن عمر الدّار قطنی ثم الحاکم ابو عبد اللّه النیسابوریّ ثم ابو محمد عبد الغنی الازدی حافظ مصر ثم ابو نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی ثم ابو عمرو بن عبد البر النّمری حافظ اهل المغرب ثم ابو بکر احمد بن حسین البیهقی ثم ابو بکر احمد بن الخطیب البغدادی ولد البیهقی سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة و مات بنیسابور فی جمادی الاولی سنة ثمان و خمسین و اربعمائة و له من العمر اربع و سبعون سنة رحمه اللّه تعالی و جلال الدّین عبد الرحمن سیوطی در طبقات الحفّاظ گفته البیهقی الامام الحافظ العلامة البیهقی شیخ خراسان ابو بکر احمد بن الحسین بن علی بن موسی الخسروجردی صاحب التّصانیف ولد سنة 384 فی شعبان و لزم الحاکم و تخرج به و اکثر منه جدّا و هو من کبار اصحابه بل زاد علیه بانواع من العلوم کثیر الحدیث و حفظه من صباه برع و اخذ فی الاصول و انفرد بالاتقان و الضّبط و الحفظ و رحل و لم یکن عنده سنن النّسائی و لا جامع الترمذی و لا سنن ابن ماجة و عمل کتبا لم یسبق إلیها کالسّنن الکبری و الصّغری و شعب الایمان و الاسماء و الصّفات و دلائل النبوة و البعث و الادب و الدّعوات فالمدخل و المعرفة و التّرغیب و التّرهیب و الخلافیّات و الزّهد و المعتقد

ص: 483

و غیر ذلک مما یقارب الف جزء و بورک له فی علمه لحسن قصده و قوة فهمه و حفظه و کان علی سیرة العلماء قانعا بالیسیر مات فی عاشر جمادی الاولی سنة 458 بنیسابور و نقل فی تابوت الی بیهق مسیرة یومین و شیخ عبد الحق دهلوی در رجال مشکاة گفته البیهقی هو ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی کان اماما مقتدی فی علم الحدیث و الفقه فی زمانه و له تحقیقات فی العلوم و کان فی غایة الانصاف و رعایة الاعتدال فی المناظرة صنّف تصنیفات لا یحصی یقال ان تصانیفه بلغت الف جزء و قال بعض العلماء سبعة صنّفوا فی الاسلام و انتفع المسلمون منها یعنی من المتأخّرین الدّار قطنی و الحاکم ابو عبد اللّه النّیسابوری و ابو محمّد عبد الغنی بن سعید الازدی المصری و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی صاحب حلیة الاولیاء و ابو عمرو بن عبد البرّ النمری حافظ اهل المغرب و ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی و الخطیب ابو بکر احمد بن علی البغدادی تفقّه علی سهل الصعلوکی و لم یکن فی زمانه بخراسان لاحد ان یتکلم فی علم الحدیث بلا اسناد و بدون إجازة و من غیر ممارسة و هو یروی الحدیث عن الحاکم أبی عبد اللّه الحافظ و عن أبی طاهر محمّد بن محمّد الزیادی و ابن فورک و أبی عبد الرّحمن السّلمی و له مصنّفات کثیرة فی فنون العلم و من مشاهیر مصنّفاته کتاب المبسوط و کتاب السّنن و کتاب دلائل النّبوة و کتاب معرفة علوم الحدیث و کتاب البعث و النّشور و کتاب الآداب و کتاب فضائل الصّحابة و کتاب فضائل الاوقات و کتاب شعب الایمان و کتاب الخلافیّات ولد بخسروجرد قریة من قری بیهق بشعبان سنة

ص: 484

اربع و ثمانین و ثلاثمائة و توفّی بنیسابور سنة ثمان و خمسین و اربعمائة و حملوا جنازته بوطنه الاصلی فدفن عشر جمادی الاولی و عبد الرؤف بن تاج العارفین المناوی در فیض القدیر گفته هب للبیهقی نسبة الی بیهق قری مجتمعة بنواحی نیسابور و هو الامام الجلیل الحافظ الکبیر احد ائمة الشّافعی المشهور بالفصاحة و البراعة سمع من الحاکم و غیره و بلغت تصانیفه نحو آلاف قال السّبکی لم یتّفق ذلک لاحد قال الذّهبی و دائرته فی الحدیث لیست کبیرة بل بورک له فی مرویّاته و حسن تصرّفه فیها لحذقه و خبرته بالابواب و الرجال و اعتنی بجمع نصوص الشّافعی و تخریج احادیثها حتّی قال امام الحرمین ما من شافعی الاّ انّ للشّافعی فی عنقه منة الاّ البیهقی فله علیه منّة و ملاّ علی قاری در مرقاه در شرح قول صاحب مشکاة گفته نسبة لبیهق علی زنة صیقل بلد قرب نیسابور و هو الامام الجلیل الحافظ الفقیه الاصولی الزاهد الورع و هو اکبر اصحاب الحاکم أبی عبد اللّه و قد اخذ عن ابن فورک و أبی عبد الرّحمن السّلمی روی انّه اجتمع جمع کثیر من العلماء فی مجلس الحاکم أبی عبد اللّه و قد ترک الحاکم راویا من اسناد حدیث فنبّه علیه البیهقی فتغیر الحاکم فقال الحاکم للبیهقی لا بدّ من الرجوع الی الاصل فحضر الاصل فکان کما قال البیهقی رحل الی الحجاز و العراق ثم اشتغل بالتصنیف بعد ان صار واحد زمانه و فارس میدانه و الّف کتابه السّنن الکبیر و کتاب المبسوط فی نصوص الشّافعی و کتاب معرفة السّنن و الاثار و قبل وصل تصانیفه الی الف جزء و کان له غایة الانصاف فی المناظرة و المباحثة و من تصانیفه دلائل النبوة و کتاب البعث و النشور و کتاب الآداب و کتاب فضائل الصحابة و فضائل الاوقات

ص: 485

و کتاب شعب الایمان و کتاب الخلافیّات و کان علی سیرة العلماء قانعا من الدّنیا بالیسیر متجملا فی زهده و ورعه صائم الدّهر قبل موته بثلثین سنة قال امام الحرمین ما من شافعی الاّ و للشّافعی فی عنقه منة الا البیهقی فانّ له علی الشّافعی منّة لتصانیفه فی نصرة مذهبه و اقاویله توفّی بنیسابور سنة ثمان و خمسین و اربعمائة و حمل تابوته الی قریة من ناحیة بیهق و له من العمر اربع و سبعون سنة قیل مولده سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة و محمد بن عبد الباقی الزرقانی در شرح مواهب لدنیّة گفته و البیهقی نسبة الی بیهق قریة بناحیة نیسابور احمد بن الحسین الامام الحافظ المشهور بالفصاحة و البراعة سمع الحاکم و غیره و تصانیفه نحو الف جزء قال الذّهبی و دائرته فی الحدیث لیست کبیرة بل بورک له فی مرویّاته و حسن تصرّفه فیها لحذقه و خبرته بالابواب و الرجال و اعتنی بجمع نصوص الشافعی و خرّج احادیثها حتی قال امام الحرمین ما من شافعی الاّ و للشّافعی علیه منّة الاّ البیهقی فله علی الشافعی منّة ولد سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة و توفی سنة ثمان و خمسین و اربعمائة و ابو مهدی عیسی بن محمّد ثعالبی در مقالید الاسانید گفته سوانح من خبره قال الذّهبی هو الامام الحافظ العلامة البیهقی صاحب التّصانیف ولد سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة فی شعبان و سمع ابا الحسن محمد بن الحسین العلوی و ابا عبد اللّه الحاکم و ابا طاهر بن محمش و ابا بکر بن فورک و ابا علی الرودباری و ابا عبد الرحمن السّلمی و خلقا بخراسان و بغداد و الکوفة و الحجاز و غیرها و لم یکن عنده سنن النّسائی و لا جامع التّرمذی و لا سنن ابن ماجة و عنده عوال و مسانید

ص: 486

و بورک له فی علمه لحسن قصده و قوة فهمه و حفظه و عمل کتبا لم یسبق الی تحریرها منها الاسماء و الصّفات و هو مجلّدان قال السّبکی لا اعرف له نظیرا و دلائل النّبوّة ثلاث مجلّدات و کتاب شعب الایمان مجلّدان و کتاب الاعتقاد مجلّد و کتاب مناقب الشّافعی مجلّد و کتاب الدّعوات الکبیر مجلّد و قال السّبکی اقسم ما لواحد من هذه الخمسة نظیر و کتاب السّنن الکبیر عشر مجلّدات قال التّاج السّبکی ما صنّف فی علم الحدیث مثله تهذیبا و ترتیبا و جودة و کتاب معرفة السّنن و الاثار اربع مجلدات قال التّاج السّبکی لا یستغنی عنه فقیه شافعی قال و سمعت الشیخ الامام الوالد رحمه اللّه تعالی یقول مراده معرفة الشّافعی بالسّنن و الاثار و کتاب السّنن الصّغیر مجلدان و الزّهد مجلّد و للبعث مجلّد و التّرغیب و التّرهیب مجلّد و کتاب الخلافیّات مجلدان و الاربعون الکبری و الاربعون الصّغری و کتاب الاسراء و غیر ذلک و توالیفه تقارب الف جزء قال عبد الغافر فی تاریخه کان البیهقی علی سیرة العلماء فی زهده و ورعه و قال امام الحرمین ابو المعالی ما من شافعی الاّ و للشّافعی علیه منّة الا ابا بکر البیهقی فان له المنّة علی الشّافعی تصانیفه فی نصرة مذهبه و قال عبد الغافر کان البیهقی فرد اقرانه فی الاتقان و الضّبط جمع بین علم الحدیث و الفقه و بین علل الحدیث و وجه الجمع بین الاحادیث و قال شیخ القضاة ابو علی اسماعیل بن البیهقی حدّثنا أبی قال حین ابتدأت تصنیف کتاب معرفة السّنن و الاثار و حرّرت اجزاء منه اخبرنی بعض صلحاء اصحابی و کان اصدقهم لهجة انّه رای الشّافعی فی النوم و بیده اجزاء من هذا الکتاب

ص: 487

و هو یقول قد کتبت الیوم من کتاب الفقیه احمد سبعة اجزاء او قال قرأتها و رای الشافعی ایضا فقیه آخر من اخوانی قاعدا فی الجامع علی سریر و هو یقول قد استفدت الیوم من کتاب الفقیه احمد حدیث کذا و کذا و قال محمد بن عبد العزیز المروزی الفقیه رایت فی المنام کان تابوتا علا فی السّماء یعلوه نور فقلت ما هذا فقیل تصانیف البیهقی توفّی بنیسابور فی عشر جمادی الاولی من سنة ثمان و خمسین و اربعمائة و نقل فی تابوت الی بیهق و دفن بخسروجرد منها و بیهق بفتح الموحّدة و سکون المثنّاة التحتیّة و بعدها قاف قری مجتمعة بنواحی نیسابور علی عشرین فرسخا منها و خسروجرد بضم المعجمة و سکون السّین المهملة و فتح الراء بعدها واو ساکنة فجیم مکسورة فراء ساکنة فدال مهملة و هی اکبر بلاد بیهق و من نظمه رحمه اللّه تعالی من اعتزّ بالمولی فذاک جلیل و من رام عزّا عن سواه ذلیل و و لو انّ نفسی مذ یراها ملیکها مضی عمرها فی سجدة لقلیل احبّ مناجاة الحبیب باوجه و لکن لسان المذنبین کلیل و خود مخاطب در بستان المحدثین گفته کنیت او ابو بکر و نام او احمد بن الحسین و بیهقی نسبت به بیهقست که نام چند دیه است متصل هم دربست گروهی نیشاپور که مجموع این دیهات را بیهق گویند مثل بارهه و هریانه در نواح دهلی و کلان ترین آن دیهات خسروجردست بکسر جیم که مدفن بیهقیست تولد او در شعبان سال سیصد و هشتاد و چهارست از حاکم و ابو طاهر و ابن فورک متکلم اصولی و ابو علی رودباری صوفی و ابو عبد الرحمن سلمی صوفی استفاده نموده و علوم حاصل کرده و در بغداد و خراسان و کوفه و حجاز و دیگر معمورهای اسلام گشته و با وصف این همه تبحّر و علو اسناد که دارد سنن نسائی و جامع ترمذی و سنن ابن ماجه نزد او نبود و بر احادیث

ص: 488

این هر سه کتاب کما ینبغی اطلاع ندارد و در علم او حق تعالی برکت عظیم داد و قوت فهم بکمال عطا فرمود و از وی تصانیف عجیبه یادگار ماند که مثل آن تصانیف از سابقین رونداده از جمله تصانیف گزیده نافعه وی کتاب الاسماء و الصفات دو جلدست و سبکی گفته است که لا اعرف له نظیر او دلائل النبوة سه جلدست و شعب الایمان دو جلد و کتاب الاعتقاد یک جلد و کتاب مناقب شافعی یک جلد و کتاب الدّعوات الکبیر یک جلد سبکی گفته است که من قسم می خورم بر آنکه این پنج کتاب را در عالم نظیری نیست و سنن صغیر دو جلد و کتاب الزهد یک جلد و کتاب البعث یک جلد و ترغیب و ترهیب هم یک جلد و کتاب الخلافیات دو جلد و اربعین کبری و اربعین صغری و کتاب الإسراء و دیگر تصانیف بسیار دارد مجموع تالیفات او بهزار جزو رسیده و بر سیرت علماء ربانیین بود در زهد و تورع امام الحرمین در حق او گفته است که هیچ شافعی در عالم نیست مگر امام شافعی را بر وی منّت و احسانست الا ابو بکر بیهقی که منّت و احسان او بر شافعیست زیرا که در تصانیف خود نصرت مذهب او نموده و بتأیید و نصرت او رواج مذهب او دو بالا گشته و او جامع بود در فنون حدیث و علل احادیث و فقه آن و وجه جمع در میان احادیث مختلفه خوب می دانست و چون در تصنیف کتاب معرفة السّنن و الآثار شروع کرد یکی از راستان و صلحا بخواب دید که امام شافعی در جای هستند و در دست ایشان چند جزو ازین کتابست و می فرمایند که امروز از کتاب فقیه احمد هفت جزو نوشتیم یا خواندیم و فقیهی دیگر نیز امام شافعی را بخواب دید که در مسجد جامع بر تختی نشسته اند و می فرمایند که امروز از کتاب فقیه احمد یعنی بیهقی فلان حدیث استفاده کردیم و محمد بن عبد العزیز مروزی فقیه مشهور گفته است که روزی بخواب می بینم که یک صندوق از زمین بآسمان

ص: 489

پریده می رود و گرداگرد آن صندوق نوریست نهایت درخشنده که چشم را خیره می کند می پرسم که چه چیزست فرشتگان می گویند که این صندوق تصانیف بیهقیست که در بارگاه کبریا مقبول شدند وفات او دهم جمادی الاولی در سنه چهار صد و پنجاه و هشتست انتقال او در شهر نیشاپور واقع شد امّا او را در تابوتی نهاده به بیهق آوردند و در خسروجرد مدفون ساختند گاهی بشعر هم میل می کرد از نظم او این چند بیتست من اعتز بالمولی فذاک جلیل و من رام عزّا عن سواه ذلیل و لو انّ نفسی مذ یراها ملیکها مضی عمرها فی سجدة لقلیل احبّ مناجاة الحبیب باوجه و لکن لسان المذنبین کلیل و مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی و احد زمانه و فرد اقرانه فی الفنون من کبار اصحاب الحاکم فی الحدیث ثم الزّائد علیه فی انواع العلوم غلب علیه الحدیث و اشتهر به و رحل فی طلبه الی الجبال و الحجاز و العراق و سمع بخراسان من علماء عصره تبلغ تصانیفه الف جزء و هو اوّل من جمع نصوص الامام الشّافعی و له السّنن الصغیر و الکبیر و دلائل النّبوّة و شعب الایمان و مناقب الامام الشّافعی و احمد بن حنبل و کان قانعا من الدّنیا بالقلیل قال امام الحرمین فی حقّه ما من شافعی المذهب الا و للشّافعی علیه منّة الاّ احمد البیهقی فانّ له علی الشافعی منّة و طلب الی نیسابور لنشر العلم فانتقل إلیها و کان علی سیرة السّلف و اخذ عنه الحدیث جماعة من الأعیان ولد فی سنة 384 و توفی فی سنة 358 بنیسابور و نقل الی بیهق و هی قری مجتمعة بنواحی نیسابور علی عشرین فرسخا منها و خسروجرد من قراها فهو منها و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر

ص: 490

در تاج مکلّل گفته ابو بکر احمد بن الحسین بن علی بن عبد اللّه بن موسی البیهقی الخسروجردی الفقیه الشّافعی الحافظ الکبیر المشهور واحد زمانه و فرد اقرانه فی الفنون من کبار اصحاب الحاکم أبی عبد اللّه بن البیع فی الحدیث ثم الزّائد فی انواع العلوم اخذ الفقه عن أبی الفتح ناصر بن محمد العمری المروزی غلب علیه الحدیث و اشتهر به و رحل فی طلبه الی العراق و الجبال و الحجاز و سمع بخراسان من علماء عصره و کذلک ببقیّة البلاد الّتی انتهی إلیها و شرع فی التّصنیف فصنف فیه کثیرا حتی قیل تبلغ تصانیفه الف جزء و هو اوّل من جمع نصوص الامام الشافعی رضی اللّه عنه فی عشر مجلّدات و من مشهور مصنّفاته السّنن الکبیر و السّنن الصغیر و دلائل النبوة و السّنن و الاثار و شعب الایمان و مناقب الشافعی المطّلبی و مناقب احمد بن حنبل و غیر ذلک و کان قانعا من الدّنیا بالقلیل و قال امام الحرمین فی حقّه ما من شافعی المذهب الا و للشافعی علیه منة الا احمد البیهقی فان له علی الشافعی منة و کان من اکثر الناس نصر المذهب الشافعی و طلب الی نیسابور لنشر العلم فاجاب و انتقل إلیها و کان علی سیرة السلف و اخذ عنه الحدیث جماعة من الأعیان منهم زاهر الشحامی و محمد الفراوی و عبد المنعم القشیری و غیرهم و کان مولده فی شعبان سنة 384 اربع و ثمانین و ثلاثمائة و توفی فی العاشر من جمادی الاولی سنة 458 بنیسابور و نقل الی بیهق رحمه اللّه تعالی و نسبته الی بیهق بفتح الباء الموحّدة و سکون الیاء المثناة من تحتها و بعد الهاء المفتوحة قاف و هی قری مجتمعة بنواحی نیسابور علی عشرین فرسخا منها و خسروجرد من قراها و هی بضم الخاء المعجمة

ص: 491

و سکون السّین و فتح الراء المهملتین و سکون الواو و کسر الجیم ثم راء و دال مهملتین هکذا فی تقویم البلدان نقلا عن اللّباب و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در اتحاف النبلاء گفته ابو بکر احمد بن الحسین بن علی بن عبد اللّه بن موسی البیهقی الخسروجردی الفقیه الشافعی الحافظ الکبیر المشهور یکی از پیشوایان و مقتدایان حدیث و فقه بوده و در زمان خود تحقیقات در علوم بسیار دارد و در مباحثه و مناظره غایت انصاف مرعی می داشت تصانیف بیشمار دارد بگویند بهزار جزو رسیده و گویند او را در علم ثانی نبود و بعضی گفته اند هفت مرداند که ایشان تصانیف در اسلام نمودند و مسلمانان انتفاع بسیار از تصانیف ایشان گرفته اند یکی دار قطنی دوم حاکم ابو عبد اللّه نیسابوری سوم ابو محمد عبد الغنی بن سعید ازدی چهارم ابو نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی پنجم ابو عمرو بن عبد البر النمری حافظ اهل مغرب ششم بیهقی هفتم خطیب بغدادی بیهقی فقه از شیخ صعلوکی حاصل کرده در عهد وی در خراسان هیچکس را یارای آن نبود که در علم حدیث مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم بی استاد و بی اجازت و بی ممارست تصرف کردی روایت حدیث از حاکم نیسابوری و ابو طاهر محمد بن زیادی و ابن فورک و ابو عبد اللّه سلمی دارد از مشاهیر مصنفات او کتاب السنن دو جلد و کتاب دلائل النبوة سه جلد و کتاب معرفة العلوم و کتاب بعث و نشور یک جلد و کتاب آداب و فضائل صحابه و کتاب فضائل اوقات و کتاب شعب الایمان دو جلد و کتاب خلافیّات دو جلدست هکذا فی اشعة اللمعات و ابن خلکان گفته بیهقی واحد زمان و فرد اقران در فنون بود از کبار اصحاب حاکم در حدیث و زائد بروی در علوم فقه از أبی الفتح ناصر بن محمد العمری المروزی گرفته و حدیث بر وی غالب آمده و بآن مشتهر گشته و در طلبش بسوی جبال و عراق و حجاز رفته و در خراسان از علمای عصر شنیده و همچنین بدیگر بلاد

ص: 492

که آنجا رسیده و وی اول کسیست که نصوص امام شافعی را جمع نموده و در ده مجلد و از مشهور مصنفات او مناقب شافعی و مناقب احمد بن حنبل و غیر ذلکست و قانع بود از دنیا بقلیل امام الحرمین در حق وی گفته ما من شافعی المذهب الا و للشافعی علیه منّة الا احمد البیهقی فان له علی الشافعی منّة و بود اکثر الناس نصر المذهب الشافعی و او را در نیشاپور طلبیدند برای نشر علم پس آنجا رفت و بود بر سیرت سلف و جماعتی از اعیان از وی اخذ حدیث کرده اند منهم زاهر الشحامی و محمد الفراوی و عبد المنعم القشیری و غیرهم ولادتش در شعبان سنه سیصد و هشتاد و چهار بود انتهی در بستان المحدثین نوشته که وی در معمورهای اسلام گشته و با وصف این همه تبحّر و علو اسناد که دارد سنن نسائی و جامع ترمذی و سنن ابن ماجه نزد او نبود و بر احادیث این هر سه کتاب کما ینبغی اطلاع ندارد در علم او حق تعالی برکت عظیم داد و قوت فهم بکمال عطا فزود و از وی تصانیف عجیبه یادگار ماند که مثل آن تصانیف از سابقین رو نداده از جمله تصانیف گزیده و نافعه وی کتاب الاسماء و الصفات دو مجلدست سبکی گفته لا اعرف له نظیر او کتاب الاعتقاد یک جلد و کتاب الدعوات الکبیر یک جلد سبکی گفته من سوگند می خورم بر آنکه این کتب را در عالم نظیری نیست و کتاب الزهد یک جلد و کتاب الترغیب و الترهیب یک جلد و اربعین کبری و اربعین صغری و کتاب الاسراء و دیگر تصانیف بسیار دارد در تصانیف خود نصرت مذهب شافعی نموده و بتأیید او رواج این مذهب دو بالا گشته جامع بود در فنون حدیث و علل و فقه آن و وجوه جمع میان احادیث مختلفه و چون در تصنیف کتاب معرفة السّنن و الآثار شروع کرد یکی از صلحا بخواب دید که امام شافعی در جای هستند و در دست ایشان چند جزو ازین کتابست و می فرمایند که امروز از کتاب فقیه احمد یعنی بیهقی هفت جزو نوشتیم یا خواندیم فقیهی دیگر نیز امام شافعی را

ص: 493

بخواب دید که در مسجد جامع بر تختی نشسته اند و می فرمایند که امروز از کتاب فقیه احمد یعنی بیهقی فلان حدیث استفاده کردیم و محمد بن عبد العزیز مروزی فقیه مشهور گفته روزی بخواب می بینم که یک صندوق از زمین بآسمان پریده می رود و گرداگرد آن نوریست نهایت درخشنده که چشم را خیره می کند می پرسم که این چه چیزست فرشتگان می گویند که این صندوق تصانیف بیهقیست که در بارگاه کبریا مقبول شد گاهی بشعر هم میل می کرد این چند بیت از نظم اوست من اعتز بالمولی فذاک جلیل و من رام عزّا عن سواه ذلیل و لو ان نفسی مذ یراها ملیکها مضی عمرها فی سجدة لقلیل احبّ مناجاة الحبیب باوجه و لکن لسان المذنبین کلیل وفات او دهم جمادی الاولی سنه چهار صد و پنجاه و هشت در شهر نیشاپور واقع شد اما در تابوتی نهاده به بیهق آوردند و در خسروجرد مدفون ساختند بیهقی نسبت به بیهقست که نام چند دیه است متصل بهم دربست گروهی نیشابور واقع شده مجموع آن دیهات را بیهق گویند مثل بارهه و هرپانه در نواح دهلی و کلان ترین آن دیهات خسروجردست مدفن بیهقی انتهی ابن خلکان گفته خسروجرد بضم خای معجمه و سکون سین و فتح رای مهملتین و سکون واو و کسر جیم پستر را و دال مهملتینست هکذا فی تقویم البلدان نقلا عن اللباب و اللّه اعلم انتهی پس کمال عجب و حیرتست که چنین امام کبیر و بحر غزیر و مقتدای عدیم النظیر و جهبذ شهیر و حاوی فضل مستنیر و حائز شرف مستطیر که فضائل فاخره و محامد باهره و مدائح زاهره و مناقب متکاثره و مکارم متوافره او مجمع علیهاست عند الاساطین النحاریر و اسناد حدیث باو مثل اسناد حدیث بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلمست وقتی که حدیثی موافق مطلوب شیعه روایت کند با آنکه دیگر اساطین قوم هم آن را روایت کرده اند و عبد الرزّاق آن را بسند صحیح روایت

ص: 494

کرده مقدوح و مجروح و راوی موضوعات گرد و بلکه از اهل علم حدیث خارج باشد این تعصّب را چه علاج و یا چنین درو غزنان چه سر مناظره و حیرت دیگر آنست که ابن تیمیه عدم ذکر اهل علم بحدیث این حدیث را معلّل ساخته بموضوع بودنش و گفته که چون این حدیث بلا شک موضوعست آن را علمای حدیث مثل نسائی و ترمذی و غیره روایت نکرده اند و این کلام صریحست در آنکه اهل علم بحدیث احادیث موضوعه روایت نمی کنند و بنا بر این ثابت می گردد که احادیث مرویه دیگر اهل علم مثل ترمذی و نسائی موضوع نباشد و در مرویاتشان هم احادیثی عدیده مصرّح بمطلوب شیعه بود لهذا رگ تعصّبش بضربان آمده و بمناقضت و تهافت صریح که در کلام واحد منکشف گردد مبالاتی نکرده از غایت جسارت بترمذی هم با وصف شمردن او از اهل علم بحدیث نسبت روایت موضوعات کرده فالعیاذ باللّه من مثل ذلک التّعصّب الاسمج و العناد الاعوج و اللداد البهرج و التّهافت اللجلج و از عجائب آنست که قاضی سناء اللّه پانی پتی که حسب افادۀ خود مخاطب کما فی اتحاف النّبلاء بیهقی زمان بود نیز انکار وجود این حدیث شریف در کتب بیهقی بتقلید کابلی آغاز نهاده حیث قال فی السّیف المسلول ششم

حدیث انّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب جواب این حدیث از احادیث اهل سنت نیست ابن مطهر حلّی در کتب خود آورده است گاهی بسوی بیهقی و گاهی بسوی بغوی نسبت کرده و در کتب بغوی و بیهقی نیست انتهی پس صدور انکار وجود این حدیث

ص: 495

شریف در کتب بیهقی عالی شأن از بیهقی زمان از غرائب محیّره اذهان و عجائب مضحکه صبیان و نسوانست آری بیهقی زمان همانکسست که بر افادات بیهقی اطلاعی و عثوری و بر روایات او وقوفی و مروری ندارد و بمحض تقلید غیر سدید کابلی وحید نفی حتمی روایت بیهقی فرید از کتب او بلا ملاحظه آن کتب و بلا استسعاد بافادات محقّقین متبحّرین که بر کتب بیهقی ناظر و از حقائق آثار و اخبار ماهراند می فرماید اما ادّعای نسبت علاّمه حلّی احلّه اللّه دار السّلام این حدیث شریف را ببغوی بس مبنیست بر وهم و سوء فهم کلام آن عالی مقام و بادی این سوء فهم ابن روزبهان مهانست پس باید دانست که علاّمه حلّی طاب ثراه در نهج الحق و کشف الصّدق فرموده المطلب الثّانی العلم و النّاس کلّهم بلا خلاف عیال علیّ علیه السّلام فی المعارف الحقیقیّة و العلوم الیقینیّة و الاحکام الشرعیّة و القضایا النّقلیّة لأنّه ع کان فی غایة الذکاء و الحرص علی التّعلّم و ملازمته لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هو اشفق النّاس علیه لا ینفکّ عنه لیلا و نهارا فیکون بالضّرورة اعلم من غیره و

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی حقّه اقضاکم علیّ و القضاء یستلزم العلم و الدّین و

روی التّرمذی فی صحیحه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال انا مدینة العلم و علیّ بابها

و ذکر البغوی فی الصّحاح انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال انا دار الحکمة و علیّ بابها

و فیه عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی یحیی بن زکریّا فی زهده و الی موسی

ص: 496

بن عمران فی بطشه فلینظر الی علیّ بن أبی طالب

و روی البیهقی باسناده الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب درین عبارت هرگز نصّی صریح بر نسبت این حدیث ببغوی پیدا نیست و توهّم اسناد آن ببغوی از لفظ فیه وهم بی اصلست زیرا که ضمیر فیه راجع بجناب امیر المؤمنین علیه السلامست و غرض آنست که درباره آن حضرت از ابو الحمرا مروی شده که او گفت که حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلم این حدیث ارشاد فرموده و مؤیّد این معناست آنکه در قول علاّمه و

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی حقّه اقضاکم ضمیر حقه راجع بجناب امیر المؤمنین علیه السلام ست پس همچنین ضمیر فیه راجع بآنحضرت خواهد بود و این روایت ابو الحمراء همان روایتست که اخطب خوارزم در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام نقل آن کرده و اگر چه علاّمه حلّی طاب ثراه در این جا اسناد آن باخطب نفرموده لکن قبل او علاّمه اربلی طاب ثراه در کشف الغمه از اخطب نقل آن نموده و فقیر بلا واسطه نقل آن از اصل مناقب اخطب نمودم و دیگر اکابر سنّیه هم نقل آن از أبی الحمرا کرده اند فتبصّر و لا تکن من الذّاهلین و جلالت مرتبه و عظمت شان علاّمه حلّی احلّه اللّه میطان الکرامة و بوّاه مکان السّلامة بمثابه رسیده که اکابر علمای سنیه که حظّی از سجیّه رضیّه انصاف داشته اند و ضیاء عقل صافی را بظلمت جور و اعتساف نکاسته آن جناب را بتبجیل و تعظیم جمیل و اکرام و تفخیم جلیل یاد کرده اند و بمدائح عظیمه و مناقب فخیمه ستوده اکمل الدّین محمّد بن محمود البابرتی الحنفی در نقود

ص: 497

و ردود گفته امّا بعد فلمّا کان توقّف استنباط الاحکام الشّریعة من مسالکها و استخراج الاوامر السّمعیّة من مدارکها علی معرفة الصّانع و التّصدیق بصفاته و النّظر فی امر النّبوّة و تحقیق معجزاته و کان علم الکلام هو المتکفّل بهذا المرام لا جرم بعد الفراغ من کتاب الکواشف البرهانیّة فی شرح المواقف السّلطانیّة اشتغلت بعلم اصول الفقهیّات و مدارک الفروعیّات الّذی هو العروة الوثقی للطالب المستمسک و السّعادة العظمی للرّاغب المتمسّک ما استضاء بنوره ذو رویّة الاّ اصاب و اهتدی و ما استنار بضوئه ذو بصیرة الاّ فاز و ارتقی و کان خیر الکتب المؤلّفة فیه عند اصحاب هذا العلم و ذویه منتهی السّئول و الامل الّذی صنّفه الامام العلاّمة الشّیخ جمال الدّین ابو عمرو بن الحاجب بلّغه اللّه اعلی المراتب فی علم الاصول و الجدل و هذا صار مشتهرا فی مشارق الارض و مغاربها کالشّمس فی وسط النّهار مستهترا إلیه اصحاب الفقهاء الاربعة و ارباب مذاهبها استهتارا أیّ استهتار و خیر شروحها المشهورة شهرة المتن جامعا للضّروریات و لخاصیات الفنّ الشّرح الّذی لاستاذی و استاذ الکلّ فی الکلّ الامام بن الامام بن الامام افضل علماء الاسلام عضد الملّة و الدّین عبد الرّحمن الصّدّیقی الّذی اعلی اللّه بکلمته کلمة الدّین و عضد به الایمان و المؤمنین جزاه اللّه افضل مجازاته رافعا فی اعلی علیّین درجاته إذ هو ملازم لتفسیر نصوصه محقّقا لدقائقه مداوم علی تقریر فصوصه مدقّقا لحقائقه کاشف مختبیات مشکلاته مصحّحا لمقاصده

ص: 498

مشیرا الی مکنّیات مفصّلاته منقّحا لفرائده حتّی صار کتابه مجموعا مستحقّا لان یکون علی الرّأس محمولا و علی العین موضوعا فیا لها من المناقب ما احسن مناصبه بین المناصب و ما یعرفه الاّ من حقّق کلام غیره تحقیقا و جری فی میدانه اشواطا و عرق فیه تعریقا و هو ملیّ کثیر البضاعة طویل الباع فی هذه الصّناعة انّما یعرف ذا الفضل من النّاس ذووه و قد وقع الیّ من الشّروح عشرة اخری حریّة بان تکتب علی الاحداق بل احری اشهرها السّبعة السّیّارة فی الآفاق المنسوبة الی اکابر الفضلاء بالاستحقاق المولی الاعظم شیخ الدّنیا قطب الدّین الشّیرازی قدس نفسه و المولی السّیّد رکن الدّین الموصلی روّح رمسه و المولی الشّیخ جمال الدّین الحلّی طابت تربته و المولی القدوة زین الدّین الخنجی زیدت درجته و المولی العلاّمة شمس الدّین الاصفهانی نوّر اللّه مضجعه و المولی الافضل بدر الدّین التستری عطّر مهجعه و المولی الاعلم شمس الدّین الخطیبی طیّب مریعه المذکور اسما هؤلاء العلماء الکرام البررة المعظّمة علی ترتیب وجود الشّروح الّتی کانّها صحف مکرّمة و اتفق لی قرأته علی مؤلّفه مرّة و الاستماع عنه اخری مقتبسا من اشعّة انوار فوائده بمقدار مقدرتی القصری فرایته و ان کان شرحا کتابا مستقلاّ و ان جعل فرعا کان اصلا اصیلا یحتاج الفاظه فی جلّها لا بل کلّها الی حلّها ممّا یزیل من مسالک شعابه صعابها و یکشف عن وجوه فرائده نقابها فتوجّهت تلقاء مدین تشریحه و وجّهت مطایا الفکر الی توضیحه جاعلا ایّاه سدی الابحاث ملحما له بما فی السّبعة بل و بما فی الثّلاث فما وافق الاستاذ

ص: 499

غیره خلّیناه و سبیله فمرحبا بالوفاق و ما خالفه اشرنا إلیه فی دقیقه و جلیله امّا بالکساد او النّفاق الی ان قال و اکتفیت فی اسماء الشّراح السبعة بما اشتهروا به اختصارا لا حطّا لمراتبهم العلّیّة و احتقارا و من لم یعظّم غیره لا یعظّم ازین عبارت سراسر جزالت بر ارباب فهم و فطانت واضح و لائحست که صاحب نقود و ردود بترک تعصّب نامحمود نطاق همّت بمدح و ثنا و وصف و اطراء علاّمه حلّی طاب ثراه بربسته که آن جناب را بلفظ مولی و شیخ یاد کرده و فقرۀ بلیغه طابت تربته در مقام دعا در حق آن علاّمه عالی مقام بر زبان حقائق ترجمان آورده و نیز آن جناب را از علمای کرام برره و اکابر فضلاء معظمه بالاستحقاق شمرده و نیز ثابت کرده که آن جناب از اصحاب رتبه علیه است و احتقار آن جناب روا نیست و کسی که تعظیم جناب او نکند قابل تعظیم نیست و ثابت کرده که شرح علاّمه حلّی بر مختصر ابن حاجب از صحف مکرّمه و از جمله آن شروحست که حریه بلکه احراست بآنکه نوشته شود بر احداق و نیز این شرح از سبعه سیّاره فی الآفاقست و نیز از قول او ملحما له بما فی السّبعة بل و بما فی الثّلث ظاهرست که شرح علاّمه حلّی مثل شرح قطب شیرازی و شرح رکن الدّین موصلی سابق و فائقست بر شروح زین الدّین خنجی و شمس اصفهانی و بدر تستری و شمس خطبی و اکمل الدّین محمد بن محمود الحنفی از اکابر کملا و اجله فضلا و محمود افاخم نبها و ممدوح اعاظم علماست سیوطی در حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره گفته اکمل الدّین محمد بن محمّد بن محمود البابرتی علاّمة المتأخّرین و خاتمة المحقّقین برع و ساد و درس و افاد و صنّف شرح الهدایة و شرح المشارق و شرح المنار و شرح البزدی و شرح مختصر

ص: 500

الحاجب و شرح تلخیص المعانی و البیان و شرح الفیة ابن معط و حاشیة علی الکشّاف و غیر ذلک و ولی مشیخة الشّیخونیّة اوّل ما فتحت و عرض علیه القضاء فابی مات فی رمضان سنة 786 ست و ثمانین و سبعمائة و نیز سیوطی در بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة گفته محمد بن محمود بن احمد بن الشیخ اکمل الدّین الحنفی ولد سنة بضع عشرة و سبعمائة و اخذ عن أبی حیّان و الاصبهانی و سمع الحدیث من الدلاصی و عبد الهادی و قرّره شیخون فی مشیخة مدرسته و عظم عنده جدّا و عند من بعده بحیث کان الظاهر برقوق یجیء الی شباک الشّیخونیّة فیکلّمه و هو راکب و ینتظر حتّی یخرج فیرکب معه و کان علاّمة فاضلا ذا فنون وافر العقل قویّ النّفس عظیم الهیبة مهابا عرض علیه للقضاء مرارا فامتنع و له من التصانیف التفسیر شرح المشارق شرح مختصر ابن الحاجب شرح عقیدة الطّوسی شرح الهدایة فی الفقه شرح الفیّة ابن معط فی النّحو شرح المنار شرح البزدوی شرح التلخیص فی المعانی قال ابن حجر و ما علمته حدّث بشیء من مسموعاته مات لیلة الجمعة تاسع عشر رمضان سنة ست و ثمانین و سبعمائة و حضر جنازته السلطان و من دونه دفن بالشیخونیة ذکرت فی الطبقات الکبری کثیرا من فوائده و شمس الدّین محمّد بن علی بن احمد الداودی المالکی تلمیذ جلال الدین السیوطی در طبقات المفسّرین گفته محمّد بن محمود بن احمد البابرتی الشّیخ اکمل الدّین الحنفی ولد سنة بضع عشرة و سبعمائة و اخذ عن أبی حیّان و الاصفهانی و سمع الحدیث من الدّلاصی و ابن عبد القادر و قرره شیخون فی مشیخة مدرسته و عظم عنده جدّا و عند من بعده بحیث

ص: 501

کان الظاهر برقوق یحیی الی شباک الشّیخونیّة فیکلّمه و هو راکب و ینتظره حتی یخرج فیرکب معه و کان علاّمة فاضلا ذا فنون وافر العقل قویّ النفس عظیم الهیبة مهابا عرض علیه القضاء مرارا فامتنع و له من التّصانیف التّفسیر شرح المشارق عقیدة الطّوسی شرح الهدایة فی الفقه شرح الفیة ابن معط فی النّحو شرح المنار شرح البزدوی شرح التلخیص فی المعانی قال الحافظ ابن حجر و ما علمته حدّث بشیء من مسموعاته مات لیلة الجمعة تاسع عشر رمضان سنة ست و ثمانین و سبعمائة و حضر جنازته السّلطان فمن دونه و دفن بالشّیخونیة ذکره شیخنا فی طبقات النّحاة و ملا علی قاری در اثمار جنیّه فی طبقات الحنفیة گفته محمّد بن محمود بن احمد الرومی الحنفی الشّیخ اکمل الدّین اخذ عن أبی حیّان و غیره و شرح الهدایة فی الفقه و کتب تفسیر القرآن و شرح تلخیص المفتاح و مات لیلة الجمعة فی رمضان سنة ست و ثمانین و سبعمائة و کمال باشازاده در طبقات حنفیه گفته محمّد بن محمّد بن محمود علاّمة المتأخّرین و خاتم المحقّقین اکمل الدّین البابرتی برع و ساد و افتی و درس و افاد و صنّف و اجاد فمن ذلک شرح مشارق الانوار و شرح الهدایة و شرح النهروانی و شرح النار و شرح التّلخیص فی المعانی و البیان و شرح مختصر ابن الحاجب فی الاصول و شرح السّراجیّة و مقدمة فی الفرائض و شرح التّجرید للنصیر الطّوسی لم یکمل و حاشیة علی الکشّاف الی تمام النهراوین و کان وفاته لیلة الجمعة تاسع عشر رمضان المعظّم سنة ستّ و ثمانین و سبعمائة و ابو الفضل احمد بن علی بابن حجر العسقلانی هم مدح علاّمه حلّی طاب ثراه

ص: 502

نموده و شرح آن جناب را بر مختصر ابن الحاجب در غایت حسن در حلّ الفاظ متن و تقریب معانی آن دانسته در درر کامنه فی اعیان المائة الثامنة گفته الحسین بن یوسف بن المطهّر الحلّی المعتزلی جمال الدّین السّیفی ولد فی سنه بضع و اربعین و ستمائة و لازم النّصیر الطّوسیّ مدّة و اشتغل فی العلوم العقلیّة فمهر فیها و صنّف فی الاصول و الحکمة و کان صاحب اموال و غلمان و حفدة و کان راس الشیعة فی الحلّة و شهرت تصانیفه و تخرج به جماعة و شرحه علی مختصر ابن الحاجب فی غایة الحسن فی حلّ الفاظه و تقریب معانیه و صنّف فی فقه الامامیة و کان قیّما بذلک داعیة إلیه و له کتاب فی الامامة ردّ علیه ابن تیمیّة بالکتاب المشهور المسمّی بالردّ علی الرّافضیّ و قد اطنب فیه و اسهب و اجاد فی الردّ الاّ انّه تحامل فی مواضع عدیدة و ردّ احادیث موجودة و ان کانت ضعیفة بانّها مختلقة الخ و ابن روزبهان با آن همه بغض و شنان و مجازفت و عدوان و سلاطت لسان و خشونت بیان و مبالغه در ردّ و ایهان حق و ایقان جناب علاّمه را در صدر جواب نهج الحق بتعظیم و تکریم و اجلال و تفخیم یاد نموده چنانچه گفته فلمّا استقر رکابی بمدینة قاسان اتفق لی مطالعة کتاب من مؤلّفات المولی الفاضل جمال الدّین بن المطهّر الحلّی غفر اللّه ذنوبه قد سمّاه بکتاب نهج الحقّ و کشف الصّدق قد الّفه فی ایّام دولة السّلطان غیاث الدّین الجایتو محمّد خدابنده و ذکر انّه صنّفه باشارته الخ

رد کلام مصنف که افتراء به اهل سنت میسر نباشد

قوله بافترا و بهتان الزام دادن اهل سنت میسّر نمی آید اقول بافترا و بهتان الزام هیچکس اگر چه معتقد هیچ شریعت و متمسّک بهیچ مذهب نباشد بلکه منکر و جاحد بحت باشد نیز میسر نمی شود لکن چون بزعم سنیّه افترا و بهتان مثل

ص: 503

سائر قبائح و فواحش معاذ اللّه فعل خدا تعالی عما یقول الظّالمون علوّا کبیرا می باشد پس الزام اهل سنّت بافترا و بهتان که حسب مزعوم شان فعل خدای منانست چرا جائز نباشد و نیز مخاطب قمقام جابجا الزام اهل حقّ بافترا و بهتان خواسته و غرائب افادات درین باب نگاشته پس کاش این قاعده سدیده و مقاله مفیده خود را درین مقامات یاد می کرد و خود را از قصد الزام بافترا و بهتان باز می داشت و چه عجب که تقلید بعض متصوّفه و کرامیّه که معتقد خلافت ثلاثه اند و وضع احادیث و روایات در ترغیب و ترهیب بر سرور انام علیه و آله الکرام الف تحیّة و سلام جائز داشته اند اختیار فرموده اباحت کذب و اختلاق و بهتان و افتعال و افترا فرموده باشد ابن حجر عسقلانی در نزهة النّظر شرح نخبة الفکر گفته و الحامل للواضع علی الوضع امّا عدم الدّین کالزّنادقة او غلبة الجهل کبعض المتعبّدین او فرط العصبیّة کبعض المقلّدین او اتّباع هوی بعض الرّؤساء او الاغراب لقصد الاشتهار و کلّ ذلک حرام باجماع من یعتدّ به الاّ انّ بعض الکرامیّة و بعض المتصوفة نقل عنهم اباحة الوضع فی الترغیب و التّرهیب و هو خطاء من فاعله نشأ عن جهل لأنّ التّرغیب و التّرهیب من جملة الاحکام الشّرعیّة و اتفقوا علی انّ تعمّد الکذب علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم من الکبائر و سیوطی در تدریب الرّاوی فی شرح تقریب النّواوی گفته و الواضعون اقسام بحسب الامر الحامل لهم علی الوضع اعظمهم ضررا قوم ینتسبون الی الزّهد وضعوه حسبة أی احتسابا للاجر عند اللّه فی زعمهم الفاسد فقبلت موضوعاتهم ثقة بهم و رکونا إلیهم لما نسبوا إلیه

ص: 504

من الزّهد و الصّلاح و لهذا قال یحیی القطّان ما رأیت الکذب فی احد اکثر منه فیمن ینتسب الی الخیر أی لعدم علمهم معرفة ما یجوز لهم و ما یمتنع علیهم او لأنّ عندهم حسن ظنّ و سلامة صدر فیحملون ما سمعوه علی الصّدق و لا یهتدون لتمییز الخطاء من الصّواب و لکن الواضعون منهم و ان خفی حالهم علی کثیر من النّاس فانّه لم یخف علی جهابذة الحدیث و نقاده و قد قیل لابن المبارک هذه الاحادیث المصنوعة فقال تعیش لها الجهابذة إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا اَلذِّکْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ و من امثلة من وضع حسبة ما رواه الحاکم بسنده الی أبی عامر المروزی انّه قیل لابی عصمة نوح بن أبی مریم من این لک عن عکرمة هذا فقال انّی رأیت النّاس اعرضوا عن القرآن و اشتغلوا بفقه أبی حنیفة و مغازی ابن اسحاق فوضعت هذا الحدیث حسبة و کان یقال لابی عصمة هذا نوح الجامع قال ابن حبّان جمع کل شیء الاّ الصّدق الخ امّا اکاذیب مخاطب لبیب پس ذکر جمیع یا اکثر ان و لو اجمالا مفضی بتطویل و اسهاب و موجب خروج از باب سنت لهذا ینقل بعض اکاذیب معجبه و افتراءات مطربه می پردازم و باقی را بر ملاحظه اجوبه ابواب کتاب مخاطب عالی نصاب محوّل می سازم و بسیاری ازین در مجلدات سابقه بیان نمودم پس باید دانست که مخاطب در باب یازدهم گفته باز چون تامل کردیم دیدیم که پیشوایان اهل سنت خواه در فروع فقه خواه در اصول عقائد و خواه در سلوک طریقت بلکه در تفسیر و حدیث نیز همه از اهلبیت اخذ نموده اند و بتلمّذ اهلبیت مشهور و معروف و ائمّه اهلبیت همیشه در حقشان ملاطفات و مباسطات فرموده اند بلکه بشارت داده و این معنی در کتب امامیه باعتراف

ص: 505

اکابر علماء ایشان ثابتست و صحیح اگر دیده و دانسته حق پوشی کنند علاجی نیست ابن مطهّر حلّی در نهج الحق و منهج الکرامة اعتراف نموده است بآنکه ابو حنیفه و مالک از حضرت صادق اخذ علم نموده اند و شافعی شاگرد مالک و احمد بن حنبل شاگرد شافعیست و نیز ابو حنیفه از حضرت باقر و زید شهید تلمّذ دارد و حالا امامیّه در حقّ مجتهدان خود که در غیبت امام چون جامع شروط اجتهاد باشند اعتقاد وجوب اطاعت دارند پس مجتهدی که در حضور ائمّه شروط اجتهاد بهمرساند و ازیشان اجازت اجتهاد و فتوی یافته باشند مذهب او چگونه اولی باتباع نباشد ابو حنیفه را باعتراف شیخ حلّی حضرت باقر و زید شهید و حضرت صادق اجازت فتوای داده اند پس جامع بودن او شروط اجتهاد را بنصّ امام ثابت شد هر که او را واجب الاطاعت نداند از شیعه ردّ شهادت معصوم می کند و آن کفرست خصوصا در وقت غیبت امام البته مذهب او اولی باخذ باشد از مذهب ابن بابویه و ابن عقیل و ابن المعلم للّه انصاف باید کرد و از تعصّب و عناد باید گذشت اگر روایات اهل سنّت را درین باب اعتبار نکنند روایات امامیّه خود البته مقبولست

روی ابو المحاسن الحسن بن علی باسناده الی أبی البختری قال دخل ابو حنیفة علی أبی عبد اللّه علیه السّلام فلمّا نظر إلیه الصّادق قال کانّی انظر إلیک و انت تحیی سنّة جدّی بعد ما اندرست و تکون مفزعا لکل ملهوف و غیاثا لکل مهموم بک یسلک المتحیّرون إذا وقفوا و تهدیهم الی واضح الطّریق إذا تحیّروا فلک من اللّه العون و التوفیق حتّی یسلک الرّبّانیّون بک الطّریق و جمیع امامیه روایت کرده اند که چون ابو حنیفه بر خلیفۀ وقت ابو جعفر منصور عبّاسی داخل شد و نزد او عیسی بن موسی

ص: 506

حاضر بود بخلیفه گفت که یا امیر المؤمنین هذا عالم الدّنیا الیوم پس منصور گفت که یا نعمان ممّن اخذت العلوم ابو حنیفه گفت عن اصحاب علیّ عن علیّ و عن اصحاب عبد اللّه بن عبّاس عن ابن عبّاس پس منصور گفت که لقد استوثقت من نفسک یا فتی و نیز در کتب امامیّه است که

انّ ابا حنیفة کان جالسا فی المسجد الحرام و حوله زحام کثیر من کلّ الآفاق قد اجتمعوا یسألونه من کل جانب فیجیبهم و کانت المسائل فی کمّه فیخرجها فیناولها فوقف علیه الامام ابو عبد اللّه ففطن به ابو حنیفة فقام ثم قال یا ابن رسول اللّه لو شعرت بک اوّلا ما وقفت لا ارانی اللّه جالسا و انت قائم فقال له ابو عبد اللّه اجلس ابا حنیفة و اجب النّاس فعلی هذا ادرکت آبائی و این هر دو روایت در شرح تجرید ابن حلی مطهر موجودست در مسأله تفضیل حضرت امیر و اگر شیطانی شیعه را دغدغه کند و گویند که اگر ابو حنیفه و امثال او از مجتهدین اهل سنت شاگردان حضرت ائمّه بودند پس چرا مخالف ایشان در مسائل بسیار فتوی دادند گویم جواب این سخن در مجالس المؤمنین قاضی نور اللّه شوشتری موجودست، گفته است که ابن عبّاس شاگرد حضرت امیر بود و بپایه اجتهاد بحضور حضرت امیر رسیده و در حضور ایشان اجتهاد می کرد و در بعض مسائل خلاف می نمود و حضرت امیر تجویز می کرد انتهی ازین عبارت سراسر جسارت و خسارت که حسبة للّه آن را ساخته اند و دین و دیانت و عدل تقدیری را هم در هوای ائمّه خود علی الخصوص امام اعظم باخته اکاذیب غریبه و افتراءات عجیبه ظاهرست کذب اوّل آنکه در کتب امامیّه باعتراف اکابر علماءشان ملاطفات ائمّه اهلبیت علیهم السلام در حق پیشوایان اهل سنت در فروع فقه و اصول

ص: 507

و عقائد و سلوک طریقت و تفسیر و حدیث و آن هم علی الدّوام ثابت و صحیح شده کذب دوم آنکه مباسطات ائمّه علیهم السلام در حق پیشوایان سنیّه و آن هم علی الدّوام در کتب امامیّة باعتراف اکابر علماء ایشان صحیح و ثابت شده کذب سوم آنکه بشارت دادن ائمّه علیهم السلام پیشوایان اهل سنّت را در کتب امامیّه باعتراف اکابر علماء ایشان صحیح و ثابت شده و بلا ریب ادعای صحت و ثبوت ملاطفات و مباسطات ائمّه علیهم السّلام و آن هم علی الدّوام و نیز ادعای ثبوت بشارت این حضرات در حق پیشوایان سنّیه در کتب اهل حق کرام محض افترا و اتهامست کذب چهارم آنکه علاّمه حلّی در نهج الحق اعتراف فرموده که حضرت امام محمّد باقر و امام جعفر صادق علیهما السّلام و زید شهید ابو حنیفه را اجازت فتوی داده اند و این کمال بیباکی و خیره سری و پهن چشمی ملاحظه کردنیست که بر علاّمه حلّی افترا می فرماید که جناب او اعتراف کرده که امام باقر و حضرت صادق علیهما السّلام و زید شهید اجازت فتوی بابو حنیفه داده اند و مع ذلک قصد اثبات افترا و بهتان آن جناب در نقل حدیث تشبیه دارد اعاذنا اللّه من الوقاحة و الضّلالة و استیلاء الجهالة کذب پنجم آنکه افترا کرده که روایت ابو المحاسن حسن بن علی که باسناد خود از ابو البختری در مدح امام جعفر صادق علیه السلام ابو حنیفه را آورده از روایات امامیه است و اصل آنست که این روایت مکذوبه را ابو المؤید خوارزمی در جامع مسانید ابو حنیفه باسناد اخطب وارد کرده و کابلی از آنجا برداشته لکن حذف سند تا ابو المحاسن نموده تا استناد بروایت اخطب که در سلسله سند این روایت واقع ست ثابت نشود کذب ششم آنکه حکایت مدح عیسی بن موسی ابو حنیفه را و مکالمه منصور با او بجمیع امامیه نسبت

ص: 508

داده و این روایت را نووی در تهذیب الاسماء بتغییر بسر وارد کرده و این روایت اصلا مساسی با مطلوب که مقبولیت ابو حنیفه نزد اهلبیت علیهم السلامست ندارد که از آن بر تقدیر تسلیم هم مدح کسی از معصومین علیهم السلام ابو حنیفه را ثابت نمی شود کذب هفتم آنکه روایتی متضمن امر امام جعفر صادق علیه السّلام ابو حنیفه را بجواب دادن مردم بکتب امامیّه نسبت کرده و کابلی این روایت و روایت مکالمه منصور در صواقع نقل کرده لیکن جسارت نسبت آن بأهل حق نیافته کذب هشتم آنکه این هر دو روایت را بشرح تجرید علاّمه حلّی نسبت نموده کذب نهم آنکه تصریح کرده که این هر دو روایت در شرح تجرید علاّمه در مسئله تفضیل جناب امیر علیه السّلام موجودست پس شاه صاحب بر نسبت این اکاذیب دلسیر نشده چندان دل داده بافترا و جسارت گردیدند که نسبت این هر دو روایت بالخصوص بشرح تجرید علاّمه حلّی مع تعیین مبحث تفضیل جناب امیر المؤمنین علیه السلام نمودند و نوبت را از یک خطا دو خطا سه خطا هم بالاتر رسانیدند اینک شرح تجرید علاّمه حلّی حاضر و نسخ عدیدۀ آن در آفاق دائر و سائر للّه ملاحظه فرمایند و مبحث تفضیل جناب امیر المؤمنین علیه السلام را بامعان و استیعاب ببینند و دریابند که این هر دو روایت در ان کجا مذکورست مثل این جسارت و قلّت مبالات کمتر کسی را دست داده باشد و کابلی هم با وصف آن همه تحذلق و تشدق جسارت نسبت این اکاذیب که شاهصاحب درین مبحث بر زمان آورده اند با اهل حق نیافته بود آری روایات ثلاثه أبی نسبت آن بأهل حق ذکر کرده شاهصاحب زیادة للفرع علی الاصل آن را بأهل حق منسوب ساختند کذب دهم آنکه بمجالس المؤمنین نسبت کرده که ابن عبّاس بحضور حضرت امیر المؤمنین علیه السلام

ص: 509

اجتهاد می کرد و در بعض مسائل خلاف می نمود و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام تجویز می کرد پس این صنیع بدیع مخاطب رفیع را بنظر امعان ملاحظه باید فرمود که چسان در مقام واحد مرتکب ده کذب بزرگ شده و الزام اهل حقّ بآن خواسته و اصلا حسابی از مؤاخذه ارباب علم و فهم و تقبیح و تعییر و ازراء و تحقیر حذاق نحاریر نه برداشته خلیع العذار و گسسته مهار رفته غرائب اکاذیب و عجائب افتراءات واضحة الهوان که هر یکی از آن مخجل ابلیس و محیّر دجّالست بکمال جسارت جنان و سلاطت لسان نگاشته و قطع نظر از این غرائب افتراءات و امثال آن اکاذیبی که مخاطب ظریف بجواب این حدیث شریف مرتکب آن شده عاقل متامّل را بخاطر باید آورد و تعجب ازین لاف و گزاف باید نمود و جملۀ از اکاذیب این مقام در این جا ذکر می نمایم و آن این ست اوّل آنکه افاده فرموده که فساد مبادی این تمسّک و مقدّمات از سر تا قدم بر هر دانشمند ظاهرست دوم آنکه این حدیث از احادیث اهل سنّت نیست سوم آنکه در تصانیف بیهقی ازین حدیث اثری نیست چهارم آنکه قاعده مقررۀ اهل سنتست که حدیثی را که بعضی ائمّه فن حدیث در کتابی روایت کنند و صحّت ما فی الکتاب را التزام نکرده باشند مثل بخاری و مسلم و بقیّه اصحاب صحاح و بصحّت حدیث بالخصوص صاحب کتاب یا غیر او از محدّثین ثقات تصریح نکرده باشند قابل احتجاج نیست پنجم آنکه دیلمی و خطیب و ابن عساکر احادیث را بطریق بیاض یکجا فراهم آوردند تا نظر ثانی نمایند بسبب قلت فرصت و کوتاهی عمر خود آنها را این مهم سرانجام نشد ششم آنکه خود آن جمع کنندگان یعنی دیلمی و خطیب و ابن عساکر و امثالشان در مقدّمات کتب خود این غرض را و وا شگاف گفته اند هفتم آنکه این حدیث از ان قسم نیست که در هیچ کتابی از کتب اهل سنت موجود باشد و لو بطریق ضعیف

ص: 510

هشتم آنکه این کلام محض تشبیه است الخ نهم آنکه از تشبیه مساوات مشبّه با مشبّه به فهمیدن کمال سفاهتست دهم آنکه افضلیت موجب زعامت کبری نیست یازدهم آنکه دون نفی مساواة الخلفاء الثلثة للانبیاء فی الصّفات المذکورة او مثلها خرط القتاد دوازدهم آنکه اگر در کتب اهل سنّت تفحّص واقع شود آن قدر احادیث دالّه بر تشبیه با انبیا که در حق شیخین مروی و ثابتست در حق هیچیک از معاصرین ایشان ثابت نشده است سیزدهم آنکه معنی امامت که در اولاد حضرت امیر باقی ماند و یکی مر دیگری را وصی آن می ساخت همین قطبیت و ارشاد و منبعیت فیض ولایتست چهاردهم آنکه الزام این امر یعنی امامت بر کافۀ خلائق از ائمّه اطهار مروی نشده و هر گاه این همه را دریافتی پس بدانکه بعنایت الهی بکمال وضوح و ظهور کالنور علی شاهق الطور برائت اعلام و صدور از کذب و زور در نقل این حدیث مشهور از حضرات سنّیه با زور و شور ثابت نمودم و نیز روایت جمعی کثیر و جمعی غفیر از اساطین ارکان سنّیه این حدیث شریف را با وصف اثبات صحت سند این حدیث شریف و اعتراف والد ماجد مخاطب بثبوت آن ظاهر کردم و نیز ثابت کردم که عطار و سنائی که باعتراف خود مخاطب بنای کار ایشان و شریعت و طریقت شان از سر تا قدم بر مذهب اهل سنتست این حدیث شریف را ثابت کرده اند پس چگونه مخاطب ناقد تکذیب والد ماجد خود و تکذیب جمیع ناقلین و مثبتین این حدیث و تکذیب مادحین ایشان که از جمله شان خودش نیز می باشد و هم والد ماجد او خواهد فرمود تا ادّعای بهتان و افترا حظّی از صحّت و سداد و بعد از کذب و عناد پیدا کند و للّه الحمد و المنّة که مدح و ثنای جمیل علاّمه حلّی طاب ثراه از زبان اکابر سنّیه بمثابه ثابت شده که بعد ملاحظه آن ظاهر می شود که نسبت افترا و بهتان بآن جناب کمال حقد و شنان و نهایت تهوّر و تهجّم و طغیان و دلیل خسران از تعظیم اکابر و اعیانست

بیان عدم اعتبار حدیثی که ائمه فن روایت کرده باشند و صحت ما فی الکتاب را التزام نکرده باشند و رد آن

قوله و قاعده مقررۀ اهل سنتست

ص: 511

که حدیثی را که بعض ائمّه فن حدیث در کتابی روایت کنند و صحّت ما فی الکتاب را التزام نکرده باشند مثل بخاری و مسلم و بقیه اصحاب صحاح و بصحّت حدیث بالخصوص صاحب آن کتاب یا غیر او از محدثین ثقات تصریح نکرده باشد قابل احتجاج نیست اقول الحمد للّه که مخاطب را بسیار جلد از خواب غفلت انتباهی حاصل شد که بعد از زور و شور در نفی این روایت از بیهقی و دگر اهل سنّت بخیال آنکه مبادا در کتب اهل سنت این روایت برآید شروع فرمودند در عیب و ازراء محدثین متاخرین خویش و حطّ کتبشان از پایه اعتبار و اعتماد و ادخالشان در زمرۀ حاطبین لیل غافلین از انتقاد و هر چند مخاطب مختال فخور بتقلید کابلی جسور این قاعدۀ منقوضه و این مقالۀ مرضوضه و این هفوۀ مرفوضه بر زبان آورده لکن کابلی بلا اسناد آن بأهل سنت تقریر و تزویر آن کرده بود مخاطب نحریر بمفاد زاد فی الطنبور نغمة این تقریر منقوض و کسیر را برای مزید تزویق و تحبیر بأهل سنت منسوب نموده که آن را قاعده مقررۀ شان قرار داده و نیز دلیل علیل برای این تقریر غیر قابل الشعویل که اصلا مناسبتی و ارتباطی با مدّعا ندارد بانتهاب از افادۀ والد ماجد عالی نصاب خود افزوده عبارت کابلی این ست السّادس ما

روی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه انّه قال من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی خلّته و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فانّه اوجب مساواته للانبیاء فی صفاتهم و الأنبیاء افضل من غیرهم فکان علیّ افضل من غیرهم و هو باطل لأنّه لیس من احادیث اهل السنة و قد آورده ابن المطهّر الحلّی فی کتبه و عزی روایته تارة الی البیهقی و اخری

ص: 512

الی البغوی و لم یوجد فی کتبهما و الحلّی لا یصدق اثره و لأنّ الخبر الّذی رواه بعض أئمّة الحدیث فی کتاب لم یلتزم صحّة جمیع ما آورده فیه و لم یصرّح بصحّته هو او غیره من المحدّثین لا یحتجّ به از ملاحظه این عبارت ظاهرست که کابلی این قاعده را بأهل سنت نسبت نه کرده و بلا اسناد آن باحدی بر زبان آورده و مخاطب جلیل الفضل بطریق زیادت فرع بر اصل آن را قاعده مقرره اهل سنّت قرار داده و نیز کابلی برای این قاعدۀ غیر منعقده دلیلی ذکر نکرده پس دلیلی که مخاطب نبیل ذکر فرموده از اضافات و زیادات آن رفیع الدّرجاتست که بسبب آن شاید اولیای او دفع عار و شنار استراق تمویهات کابلی جمیل النجار در سر داشته باشند الحاصل این قاعده با آب و تاب اصلا حظّی از صحّت صواب ندارد و بطلان و اختلال و فساد و اعتلال آن بنهایت ظهور بر ارباب کمال واضح و لائحست بچند وجه اوّل آنکه پر ظاهرست که قبل از بخاری و مسلم و بقیّه ارباب صحاح احادیث بسیار دائر و سائر بودند و علما احتجاج و استدلال بآن می کردند و اصلا احتجاج و استدلال را موقوف بر نصّ کسی بر صحّت آن نمی کردند بلکه هر گاه حدیثی را جامع شروط احتجاج می یافتند احتجاج بآن می کردند پس نفی قابلیت احتجاج از حدیثی که کسی از محدّثین ثقات تصریح بصحت آن نکرده باشد و نه کسی از ملتزمین صحّت اخراج آن کرده گو آن حدیث جامع شروط احتجاج باشد وجهی از صحّت ندارد و عمل علمای سابقین واقع و رافع این توهّم بی اصلست دوّم آنکه ازین قاعده قاصره و مقاله خاسره و احاله جائره ظاهر می شود که اگر حدیثی جامع شروط صحّت باشد و کسی از محدّثین در کتاب ملتزم الصّحة وارد نه کرده باشد و نه کسی از محدّثین ثقات آن را تصحیح کرده باشد

ص: 513

قابل احتجاج نیست و پر ظاهرست که نفی احتجاج از چنین حدیث عین مراد لجاج و محض عناد و اعوجاجست هر گاه روات حدیثی ثقات و عدول و جامع شروط صحت خواهد بود احتجاج بآن جائز خواهد شد گو کسی از ملتزمین صحّت آن را روایت نکرده باشد و کسی از محدّثین تصریح بصحّت آن نکرده باشد سوّم آنکه بنا بر این حصر و قصر ضعیف الاسر لازم می آید که حدیث حسن هم اگر چه ائمّه محدّثین تصریح بر حسن آن کرده باشند مکر در کتاب ملتزم الصّحة مروی نباشد قابل احتجاج نباشد حال آنکه حدیث حسن هم قابل احتجاجست چهارم آنکه حدیثی که جامع شروط حسن باشد اگر چه کسی از محدّثین نصّ بر حسن آن نکرده باشد احتجاج بآن جائزست و بنابر این قاعده مخترعه لازم می آید که چنین حدیث هم قابل احتجاج نباشد و جواز احتجاج حدیث حسن مثل صحیح حسب افادات اکابر محققین و اعاظم منقدین ظاهرست بلکه حسب افاده خطابی مدار اکثر حدیث بر حدیث حسنست پس کابلی و مخاطب باین قاعدۀ قاصره اکثر حدیث خود را ضائع و هباء منثورا ساختند و آتش در خرمن خود بدست خود انداختند و بهدم عمارات مرصوصه اساطین قوم پرداختند فکلاهما ممّن بنی قصرا و هدم مصرا زین الدّین عبد الرحیم بن الحسین العراقی در شرح الفیه حدیث گفته و الحسن المعروف مخرجا و قد اشتهرت رجاله بذاک حدّ حمد و قال الترمذی ما سلم من الشذوذ مع راو ما اتّهم بکذب و لم یکن فردا ورد قلت و قد حسّن بعض ما انفرد و قیل ما ضعف قریب محتمل فیه و ما بکلّ ذا حدّ حصل اختلف اقوال ائمّة الحدیث فی حدّ الحدیث الحسن فقال ابو سلیمان الخطّابیّ و هو حمد المذکور فی اول البیت الثانی الحسن

ص: 514

ما عرف مخرجه و اشتهر رجاله و علیه مدار اکثر الحدیث و هو الّذی یقبله اکثر العلماء و یستعمله عامّة الفقهاء انتهی الخ و نیز عراقی در شرح الفیه گفته و الفقهاء کلّهم تستعمله و العلماء الجلّ منهم تقبله و هو باقسام الصّحیح ملحق حجّیّة و ان یکن لا یلحق البیت الاوّل ماخوذ من کلام الخطّابی و قد تقدّم نقله عنه الاّ انّه قال عامّة الفقهاء و عامّة الشّیء مطلقا بإزاء معظم الشّیء و بإزاء جمیعه و الظّاهر انّ الخطابیّ أراد الکلّ و لو أراد الاکثر لمّا فرق بین العلماء و الفقهاء و قوله حجّیة نصب علی التمییز أی الحسن ملحق باقسام الصّحیح فی الاحتجاج به و إن کان دونه فی الرتبة و ابن حجر عسقلانی در نزهة النّظر گفته و خبر الآحاد بنقل عدل تامّ الضّبط متصل السّند غیر معلّل و لا شاذّ هو الصّحیح لذاته و هذا اوّل تقسیم المقبول الی اربعة انواع لأنّه امّا ان یشتمل من صفات القبول علی اعلاها او لا الاوّل الصّحیح لذاته و الثّانی ان وجد فیه ما یجبر ذلک القصور ککثرة الطّرق فهو الصّحیح ایضا لکن لا لذاته و حیث لا جبر فهو الحسن لذاته و ان قامت قرینة ترجّح جانب قبول ما یتوقّف فیه فهو الحسن ایضا لکن لا لذاته و نیز ابن حجر عسقلانی در نزهة النّظر بعد شرح تعریف صحیح گفته فان خف الضّبط أی قلّ یقال خفّ القوم خفوفا قلّوا و المراد مع بقیّة الشّروط المتقدّمة فی حدّ الصّحیح فهو الحسن لذاته لا لشیء خارج و هو الّذی یکون حسنه بسبب الاعتضاد نحو الحدیث المستور إذا تعدّدت طرقه و خرج باشتراط باقی الاوصاف الضّعیف و هذا القسم من الحسن مشارک للصّحیح فی الاحتجاج به و ان کان دونه و مشابه له فی انقسامه

ص: 515

الی مراتب بعضها فوق بعض و محمّد بن محمّد بن علی الفاسی در جواهر الاصول گفته الحسن حجّة کالصّحیح و ان کان دونه و لهذا ادرجه بعض اهل الحدیث فیه و لم یفرده و سیوطی در تدریب الرّاوی شرح تقریب النّواوی بعد ذکر حدیث حسن و تعریف آن گفته قال البدر بن جماعة و ایضا فیه دور لأنّه عرّفه بصلاحیّته للعمل به و ذلک یتوقّف علی معرفة کونه حسنا قلت لیس قوله و یعمل به من تمام الحدّ بل زائد علیه لافادة ان یجب العمل به کالصّحیح و یدلّ علی ذلک انّه فصّله من الحدّ حیث قال و ما فیه ضعف قریب محتمل فهو الحدیث الحسن و یصلح البناء علیه و العمل به و نیز در تدریب الرّاوی گفته ثم الحسن کالصّحیح فی الاحتجاج به و ان کان دونه فی القوّة و لهذا ادرجه طائفة فی نوع الصّحیح کالحاکم و ابن حبّان و ابن خزیمة مع قولهم بانّه دون الصّحیح المبیّن اوّلا و لا بدع فی الاحتجاج بحدیث له طریقان لو انفرد کل منهما لم یکن حجّة کما فی المرسل إذا ورد من وجه آخر مسندا أو وافقه مرسل آخر بشرطه کما سیجیء قال ابن الصّلاح و قال فی الاقتراح ما قیل من ان الحسن یحتجّ به فیه اشکال لأنّ ثم اوصافا یجب معها قبول الرّوایة إذا وجدت فان کان هذا المسمّی بالحسن ممّا وجد فیه اقلّ الدّرجات الّتی یجب معها القبول فهو صحیح و ان لم یوجد لم یخبر الاحتجاج به و ان سمّی حسنا اللّهمّ الاّ ان یردّ هذا الی امر اصطلاحیّ بان یقال انّ هذه الصّفات لها مراتب و درجات فاعلاها و اوسطها یسمّی صحیحا و ادناها یسمّی حسنا و حینئذ یرجع الامر فی ذلک الی الاصطلاح و یکون الکلّ صحیحا فی الحقیقة و نیز سیوطی در کتاب

ص: 516

تمام الدّرایة بعد ذکر حدیث صحیح گفته فان خفّ الضّبط أی قلّ مع وجود بقیّة الشروط فحسن و هو یشارک الصّحیح فی الاحتجاج به و ان کان دونه و تفاوته فاعلاه ما قیل بصحّته کروایة عمرو بن شعیب عن ابیه عن جدّه و محمّد بن اسحاق عن عاصم بن عمر عن جابر الخ و مولوی صدّیق حسن خان معاصر در منهج الوصول گفته حدیث حسن حجّتست ثابت می شود بدان احکام مثل حدیث صحیح اگر چه دون او در رتبه است و لهذا بعض اهل حدیث حسن را در صحیح درج کرده اند و از وی جدا نساخته و این ظاهر کلام حاکم در تصرّفات اوست پنجم آنکه حدیث ضعیف هر گاه متکثر الطرق می باشد بدرجۀ احتجاج فائز می باشد کما بیّناه فی مجلد حدیث الولایة پس نفی احتجاج بآن نیز وجهی ندارد

کلام مصنف بر سعی متاخرین برای ضبط احادیث ضعیفه و رد آن

قوله زیرا که جماعة محدّثین که در طبقه متاخّر پیدا شدند مثل دیلمی و خطیب و ابن عساکر چون دیدند که احادیث صحاح و حسان را متقدّمین مضبوط کرده رفته اند و جای سعی در آنها نمانده مائل شدند بجمع احادیث ضعیفه و موضوعه مقلوبة الاسانید و المتون تا بطریق بیاض یکجا فراهم آورده نظر ثانی نمایند و موضوعات را از حسان لغیرها ممتاز سازند اقول این تعلیل علیل و دلیل غیر قابل التّعویل که تسویل غیر جمیل و تلمیع غیر اصیلست از زیادات مخاطب جلیل بر قاعدۀ مخترعه کابلی نبیل موهون و مخدوش و مردود و مغشوشست بوجوه عدیده اوّل آنکه این دلیل با دعوی اصلا ارتباطی ندارد زیرا که دعوی اینست که حدیثی که در کتاب ملتزم الصّحة مروی نباشد و بالخصوص کسی از محدّثین ثقات بصحّت آن تصریح نکرده باشد قابل احتجاج نیست و جمع کردن متاخّرین احادیث ضعیفه و موضوعه

ص: 517

و مقلوبة الاسانید و المتون را با این مقصود نفیا و اثباتا مناسبتی نیست نه ثبوت ثانی مستلزم ثبوت اوّلست و نه انتفاء ثانی مستلزم انتفاء اوّل یعنی اگر متاخّرین مثل دیلمی و خطیب و ابن عساکر مائل بجمع احادیث ضعیفه و مقلوبة الاسانید و المتون شده باشند و بطریق بیاض فراهم آورده تا نظر ثانی نمایند و موضوعات را از حسان لغیرها ممتاز سازند این معنی بوجه من الوجوه مستلزم حصر احتجاج در احادیثی که در کتاب ملتزم الصّحة مروی باشد با کسی از محدّثین ثقات بصحّت آن تصریح کرده نیست و نه عدم جمع متاخّرین احادیث ضعیفه و مقلوبه را مستلزم عدم این حصرست و هذا بیّن جدّا عجبست که با این همه امامت در معقول و منقول از تمامیّت تقریب و مطابقت دلیل با دعوی که اطفال ممیّز هم لحاظ آن دارند حسابی برنداشته آنچه خواسته بی تدبّر نگاشته و ذلک غیر عزیز فی کتابه دوّم آنکه ازین دلیل ظاهرست که کتب طبقه متقدّم معتبرست و روایات آن قابل احتجاجست و این حدیث را عبد الرزّاق و احمد بن حنبل سنه 241 و ابو حاتم سنه 277 و ابن شاهین سنه 385 و ابن بطه سنه 387 و حاکم سنه 405 و ابن مردویه سنه 410 و ابو نعیم سنه 430 و بیهقی سنه 459 روایت کرده اند و اینها مقدّم بودند بر دیلمی و ابن عساکر زیرا که وفات بیهقی که آخر جماعت است از روی وفات در سته و ثمان و خمسین و اربعمائة است و وفات دیلمی در سنة تسع و خمسمائة است و وفات ابن عساکر در سنة احدی و سبعین و خمسمائة پس این حدیث حسب افادۀ خودش قابل احتجاج و دافع شبهات اهل لجاج باشد و بحیرتم از قوت حافظه شاهصاحب که با آنکه در این جا قدح در روایات دیلمی بطمطراق تمام و نهایت زور و شور کرده اند و احادیث مرویه ایشان را منحصر در ضعاف و موضوعات و مقلوبة الاسانید

ص: 518

و المتون دانسته اند لیکن چون در مطاعن عثمان عجز و درماندگی فرا گرفته از غایت حیرانی و پریشانی دست ببعض اکاذیب مرویّه دیلمی بتقلید کابلی زده بعض خرافات او را در فضیلت عثمان که بالخصوص هم حسب افاده اکابر قوم موضوعست وارد کرده دل خویش شاد فرموده اند سوم آنکه ازین افاده ظاهرست که احادیث حسان نیز مثل صحاح قابل احتجاجست و اگر حسان قابل احتجاج نمی بود اعتناء متقدّمین بضبط آن مثل ضبط صحاح وجهی نداشت و از افادۀ سابقه ظاهر می شود که احادیث حسان اگر در غیر کتاب ملتزم الصّحة مروی باشد لائق احتجاج نیست و هذا تهافت صریح چهارم آنکه از قول او و موضوعات را از حسان لغیرها ممتاز سازند ظاهر می شود که در احادیث متاخّرین یا موضوعات بود یا حسان لغیرها حال آنکه پر ظاهرست که احادیث ضعیفه که اشتمال کتب متاخّرین بر ان ثابت کرده عامست حسان لغیرها و ضعاف غیر حسان لغیرها را که بحد وضع نرسد پس ترک شق ثالث یعنی احادیث ضعیفه که نه حسان لغیرها باشد و نه موضوع درین کلام بلاغت نظام مبنی بر کدام نکته است افادۀ آن عین منّت و احسانست پنجم آنکه روایت موضوعات بنصّ اکابر ائمّه عالی درجات بغیر بیان حال آن ناجائز و حرام و از محظورات و آثامست پس اثبات روایت موضوعات بر ذمّه أئمّه اعلام خود مثل خطیب و دیلمی و ابن عساکر که اساطین عالی مقام اند در حقیقت تفسیق و توهین و نهایت تحقیر و تهجین این اساطین دینست و عند بیاض و سواد موجب ارتکاب حرام و تجویز فساد نمی تواند شد کما هو غیر خاف علی اولی الفهم و السّداد قوله بسبب قلّت فرصت و کوتاهی عمر خود آنها را این مهم سرانجام نه شد اقول آری بسبب قلّت فرصت از مشاغل دینه

ص: 519

ارجاع خلق بسوی خود و کوتاهی عمر دراز بسبب نهایت حرص و آز مخاطب ممتاز را این مهم سرانجام نشد که نظر ثانی در کتاب خود که مسروق و منحول از خرافات کابلی مخبولست بفرماید و موضوعات صریحه و مکذوبات فضیحه را از کلمات ملیحه و افادات صحیحه ممتاز و از کشف علوّ مقام و تبحّر بالاتر از وصول اوهام و تخجیل اولیای خدام کرام نزد خواص و عوام احتراز فرماید لیکن متاخّرین که بعد ازو پیدا شدند خصوصا فاضل رشید قدری هول و خوف از مؤاخذات اهل حقّ و شرم از افتضاح نزد معتقدین خویش در دل آوردند گو در غرائب توهّمات و خطایای بی اصل مثل نسبت بیان شافی بملا صادق و احتجاج باین کتاب بر شیعه با وصف ظهور فساد مذهب او و خروج از اهل حقّ و امثال آن مبتلا ماندند و صاحب تبصره هم قصد احتراز از اکذوبات ظاهر فرموده لکن باز غرائب اکاذیب را مرتکب گردیده و صاحب زجوم مذموم و تمویه السّفیه و فاضل معاصر صاحب منتهی الکلام از آن همه ایقاظات و تنبیهات و مؤاخذات و ایرادات متنبه و منزجر و مرتدع نمی شوند و خلیع العذار و گسسته مهار در مضمار افترای اکاذیب و اختلاق افتراءات بکمال ثبات جاش و نهایت انبساط و انتعاش قدم می گذارند و اصلا خوفی و هراسی و هولی و وسواسی از مؤاخذه و تفضیح و طعن و تقبیح در دل نمی آرند کما لا یخفی علی ناظر اجوبة کتبهم قوله امّا متأخّرین که ازیشان بعدتر پیدا شدند امتیاز کردند ابن الجوزی موضوعات را جدا ساخت و سخاوی حسان لغیرها را در مقاصد حسنه علیحده نوشت و سیوطی در تفسیر در منثور پرداخت اقول از سیاق این عبارت سراسر جزالت ظاهرست که مراد مخاطب ممتاز عزیز از لفظ امتیاز تمییزست که بسبب مزید تمییز و اقدام و جسارت در محاورات

ص: 520

مثل تصرّف و تحریف و عدم مبالات در احتجاجات آن را روا داشته بهر حال اثبات تمییز برای متاخّرین هم برای مخاطب عمدة الاماثل زهر قاتل و سمّ هلاهلست زیرا که در افادات متاخّرین مثل متقدّمین هم مؤیّدات مطلوب اهل حقّ و یقین و مبطلات مزعوم مخالفین موجوده واقع پس این تحقیق و تفریق باهانت و ازراء متقدمین و مدح و ثنای متاخّرین هم مخاطب را غیر نافع مگر نه می بینی که علاّمه سخاوی حدیث انا مدینة العلم را در مقاصد حسنه وارد کرده بیان صحت آن و تخطیه کسی که حکم را بوضع آن نموده از علائی نقل فرموده و مخاطب نحریر بسبب کمال اخلاص و ولاء وصی بشیر و نذیر صلّی اللّه علیه و آله ما نفح المسک و العبیر در پی ابطال و توهین و تحقیر و افساد درد و تعییر آن می باشد پس بطلان مزعوم باطل او درین باب و مخالفت او با حقّ و صواب حسب اعتراف خودش در باب تمییز سخاوی عالی نصاب و افراد او احادیث حسان لغیرها در مقاصد حسنه واضح و لایح گردید و نیز از عبارت سراسر بلاغت او ظاهرست که علاّمه سیوطی هم از ارباب تمیزست و احادیث لغیرها در تفسیر درّ منثور وارد کرده چه اگر سیوطی والا مقام در درّ منثور موضوعات و سقام را داخل کرده باشد ذکر او در مقام ممیّزین خلاف عقل و تمییز باشد پس معلوم شد که غرضش آنست که چنانچه سخاوی حسان لغیرها در مقاصد حسنه علیحده نوشت همچنین سیوطی در درّ منثور حسان لغیرها جمع نموده و پر ظاهرست که در تفسیر درّ منثور بسیاری از مؤیّدات اهل حقّ و مبطلات مزعومات اهل زور که سماع آن هوش و حواس مخاطب و اولیای او از جا می رود وارد کرده چنانچه بعد ملاحظه در منثور مقام تفسیر آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ الآیة و آیه إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ و تفسیر سوره برائت و امثال آن واضح و لائحست امّا

ص: 521

ابن الجوزی را در ارباب تمیز داخل نمودن و احادیثی را که او از موضوعات دانسته موضوعات وانمودن اگر چه غرض عمده از ان معاذ اللّه ابطال بسیاری از فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلامست که ابن الجوزی لا جزاه اللّه خیرا بر ان جسارت کرده و داد مجازفت و عدوان و مکابرت و طغیان داده چنانچه نمونه آن در حدیث طیر و

حدیث انا مدینة العلم بنصّ اکابر اعیان و اساطین والاشان سنّیان ظاهر شده لکن با وصف عدم تمامیت این غرض باطل باین سبب که بتصریح محقّقین اهل سنت کما علمت فی مجلّد

حدیث انا مدینة العلم ابن الجوزی بسیاری از احادیث صحیحه و حسنه را در موضوعات داخل ساخته و تمیز در ثابت موضوع نه کرده تا آنکه قریب ششصد حدیث غیر موضوع را موضوع وانموده و از جمله آن بعض احادیث صحیح بخاری و مسلم و دیگر صحاح و سننست و علمای ثقات اعتبار بکلامش ندارند و برو تعقبات نموده اند و حکم او را بوضع بسیاری از احادیث مردود ساخته و او را نسبت بافراط و مجازفت کرده اند و محمد طاهر گجراتی افاده کرده که کتاب ابن الجوزی ضرر عظیمیست بر قاصرین متکاسلین و العاقل تکفیه الاشاره ظاهرست که ادخال ابن الجوزی در ارباب تمییز تیشه بر پای خود زدنست زیرا که از افادۀ ابن الجوزی در کتاب موضوعات حکم ببطلان

حدیث ما صبّ اللّه شیئا الا و صببته فی صدر أبی بکر بلکه بودن ان فروتر از موضوعات کذابین لئام و اختصاص آن بعوام ظاهرست و هم حدیث ترک صلاة بر مبغض عثمان و هم حدیث منام موضوع بر ابن عبّاس در باب دعوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلّم بعرس عثمان در جنّت در موضوعات وارد نموده قدح و جرح آن فرموده و مخاطب این موضوعات را بجان و دل خریده بسوی تمسّک

ص: 522

باین خرافات و آن هم بمقابلۀ اهل حقّ دویده است پس ابن الجوزی را از ارباب تمییز دانستن و احادیثی را که در کتاب موضوعات وارد کرده موضوعات وانمودن تیشه بر پای خود زدن و بدست خود آتش در خرمن خود انداختنست وَ لا یَحِیقُ اَلْمَکْرُ اَلسَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ پستر باید دانست که مخاطب حاذق قدح کتب خطیب و دیلمی و ابن عساکر از کتاب و الدقائق خود برداشته است لکن عبارت آن علاّمه نبیل را تغییر و تبدیل حسب مصلحت سانحه فرموده و قدر غیر مرضی را از کمال حزم و احتیاط دستخوش حذف و اسقاط نموده پس اولا آن عبارت باید شنید و بعد آن بحقیقت اسقاط و تبدیل و تغییر مخاطب نحریر باید رسید والد مخاطب در قرة العینین گفته و چون نوبت علم حدیث بطبقه دیلمی و خطیب و ابن عساکر رسید این عزیزان دیدند که احادیث صحاح و حسان را متقدمین مضبوط کرده اند و مساغ سعی در ان باب نمانده است پس مائل شدند بجمع احادیث ضعیفه و مقلوبه که سلف آن را دیده و دانسته گذاشته بودند بجمع طرق غریبه غایة الغرابة که سلف با وجود کوشش بسیار آن را نیافتند و غرض ایشان ازین جمع آن بود که حفّاظ محدّثین در ان احادیث تامل کنند و موضوعات را از حسان لغیرها ممتاز نمایند چنانکه اصحاب مسانید طرق احادیث جمع کردند و غرض ایشان آن بود که حفّاظ محدّثین متواتر و مشهور و مستفیض و صحیح و حسن و غریب غیر ضعیف از یکدیگر ممتاز سازند و آنچه بفقه و تفسیر و اعتقاد و رقائق تعلق دارند در محل خود بکار برند و ظن هر دو فریق خدا تعالی محقّق ساخت پس بخاری و مسلم و ترمذی و حاکم تمییز احادیث کردند و حکم بصحّت و حسن نمودند و ابو داود و نسائی و دار قطنی و بیهقی برای فقه تصنیف نمودند و احادیثی که بفقه تعلق دارد جدا ساختند و ابو الشیخ و ابن مردویه و ابن جریر در تفسیر تصانیف

ص: 523

پرداختند و احادیث مناسبه بآیات ایراد نمودند و اجرّی و بیهقی در عقیدۀ خود آنچه بعقائد مناسب بود مجرّد نمودند و همچنان متاخّران در احادیث خطیب و طبقه او تصرف نمودند ابن جوزی موضوعات مجرد ساخت و سخاوی در مقاصد حسنه حسان لغیرها از ضعاف و مناکیر ممیّز نمود انتهی از ملاحظه این عبارت واضحست که والد مخاطب ناقد حاکم را مثل ترمذی بلکه بخاری و مسلم از ارباب تمییز و نقد قرار داده و نیز حاکم را مثل این حضرات ثلاثه حاکم بصحّت و حسن گردانیده و او را از حفّاظ محدّثین که سبب تحقیق ظن ائمّه اوائل اعنی مصنفین مسانید جلائل شدند شمرده و چون این حکم محکم در باب حاکم مبطل مزعوم شوم مخاطب عمدة القروم در باب ابطال حدیث ولایت و حدیث طیر و حدیث مدینة العلمست لهذا آن را حذف فرموده و بذکر آن راضی نشده و نیز غرضی که والد مخاطب برای خطیب و دیلمی و ابن عساکر ثابت کرده آن را مبدّل و مغیّر فرموده قوله و خود آن جمع کنندگان در مقدّمات کتب خود این غرض را واشگاف گفته اند اقول مخاطب با انصاف مجتنب از کذب و اعتساف از تکرار هزل و سفساف و اکثار مجون و جزاف سیر نشده تا آنکه کذب صریح را واشکاف گفته ادّعا فرموده که خود آن جمع کنندگان که مراد از ان دیلمی و خطیب و ابن عساکرند در مقدّمات کتب خود این غرض را واشکاف گفته اند یعنی بیان کرده که ما احادیث ضعیفه و موضوعه و مقلوبة الاسانید و المتون را بطریق بیاض یکجا فراهم آورده ایم تا نظر ثانی نماییم و موضوعات را از حسان لغیرها ممتاز سازیم این کذب و ارجاف که اوانی طلبه از ان اشمئزاز و استنکاف دارند و مخاطب عمدة الاشراف با این همه تبحّر و ایقاف و طول باع و احصاف ایغال و ایضاع و ایجاف

ص: 524

در ان دارد از خصائص خدام جمیل الاوصاف اوست و کابلی هم با آن همه وقاحت و جسارت و بذا و سلاطت و عنف و شراست و جماح و شکاست و غلظت و فظاظت و اسهاب و اطالت و تغطرس و ایراث و ملالت اجترا بر این کذب و افترا ننموده و خطبه فردوس دیلمی که سابقا منقول شد دوران طعن و تشنیع بلیغ نموده بر اشتغال بقصص و احادیث محذوفة الاسانید و طلب موضوعات برای تخجیل مخاطب نبیل و رفع این کذب و تسویل کافی و وافیست بلکه بطلان آن از احتجاج کابلی بروایات دیلمی و ابن عساکر ظاهر و باهرست و مخاطب با کمال هم احتجاج و استدلال بروایات این حضرات می کند لیکن دست از توهین کتبشان بمقابله اهل حقّ برای ردّ احتجاجات و استدلالاتشان برنمیدارد پس کابلی را در صنعت مکابره و حرفت معانده قاصر قرار داده بتناقضی و تهافتی که او راضی نشده بصد دل و جان برگزیده و باضاعت عرض و دیانت آن را خریده و نهایت ظاهرست که اگر خطیب و دیلمی و ابن عساکر در کتب خود احادیث موضوعه و مقلوبة الاسانید وارد می کردند و کتب خود را بطریق بیاض فراهم می آوردند تا نظر ثانی نمایند و این غرض خود را در کتب خود بیان می نمودند اکابر علما کتب اینها را بمدائح عظیمه و مناقب فخیمه نمی ستودند مدح فردوس دیلمی از مسند الفردوس شهردار دیلمی در روضة الفردوس و سید علی همدانی سابقا شنیدی در این جا بعض مدائح تصانیف خطیب و ابن عساکر باید شنید ابو علی یحیی بن عیسی بن جزلة البغدادی در مختار مختصر تاریخ بغداد گفته قد صنّف النّاس فی ذلک أی فی علم الحدیث و معرفة الرّجال و اکثروا و عنوا و بالغوا و میّزوا الثقة من المتّهم و الضعیف من القویّ و ما اعظم فائدته و احمد موقعه لکثرة ما دسّ الملحدة

ص: 525

و الزنادقة من الاحادیث الموضوعة البشعة المتفرة التی فسد بسماعها خلق من النّاس و اعتقد الغرّ عند سماعها انها من قول صاحب الشرع فهلک و تسرّع الی الکذب و مال الی الخلاعة نعوذ باللّه من الشقاء و البلاء و هذا الکتاب الذی صنّفه الشیخ ابو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب الحافظ البغدادی رحمه اللّه و سمّاه تاریخ بغداد کتاب جلیل فی هذا العلم نفیس قد تعب فیه و سهر و اطال الزمان و اللّه تعالی یثیبه و یحسن إلیه الاّ انّه طویل و للاطالة آفات اقربها الملل و الملل داعیة الترک و قد استخرت اللّه تعالی و اختصرته و ذکرت اسماء الرجال الذی ذکرهم علی ترتیبه الخ و ابو سعد عبد الکریم بن محمّد سمعانی در انساب بترجمه خطیب گفته صنّف قریبا من مائة مصنّف صارت عمدة لاصحاب الحدیث منها التاریخ الکبیر لمدینة السّلام بغداد و ابن خلکان در وفیات الأعیان گفته ابو بکر احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن مهدی بن ثابت البغدادی المعروف بالخطیب صاحب تاریخ بغداد و غیره من المصنّفات المفیدة کان من الحفّاظ المتقنین و العلماء المتبحرین و لو لم یکن له سوی التاریخ لکفاه فانّه یدلّ علی اطلاع عظیم الخ و ذهبی در سیر النبلاء بترجمه خطیب گفته قال الحافظ ابن عساکر سمعت الحسین بن محمد یحکی عن ابن خیرون او غیره ان الخطیب ذکر انّه لما حجّ شرب من ماء زمزم ثلث شربات و سأل اللّه تعالی ثلث حاجات ان یحدّث بتاریخ بغداد بها و ان یملی الحدیث بجامع المنصور و ان یدفن عند بشر الحافی فقضیت له الثلث و نیز ذهبی در سیر النبلاء بترجمه او گفته قال غیث

ص: 526

الارمنازی قال مکی الرّمیلی کنت نائما ببغداد فی ربیع الاول سنة ثلاث و ستّین و اربعمائة فرأیت کانّا اجتمعنا عند أبی بکر الخطیب فی منزله لقراءة التّاریخ علی العادة فکأنّ الخطیب جالس و الشّیخ ابو الفتح نصر بن ابراهیم المقدّسی عن یمینه و عن یمین نصر رجل لم اعرفه فسالت عنه فقیل هذا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جاء یسمع التّاریخ فقلت فی نفسی هذه جلالة أبی بکر إذ یحضر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و قلت هذا ردّ لقول من یعیب التّاریخ و یذکر انّ فیه تحاملا علی اقوام و سبکی در طبقات شافعیه در ترجمه خطیب گفته قال ابو الفرج الاسفرائنی و اسنده عنه الحافظ ابن عساکر فی التّبیین قال ابو القاسم مکّی بن عبد السّلام المقدّسی کنت نائما فی منزل الشّیخ أبی الحسن الزعفرانی ببغداد فرأیت فی المنام عند السّحر کانّا اجتمعنا عند الخطیب لقراءة التّاریخ فی منزله علی العادة و کأنّ الخطیب جالس و عن یمینه الشّیخ نصر المقدّسی و عن یمین الفقیه نصر رجل لا اعرفه فقلت من هذا الّذی لم تجر عادته بالحضور معنا فقیل لی هذا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جاء یسمع التّاریخ فقلت فی نفسی هذه جلالة الشّیخ أبی بکر إذ حضر النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم مجلسه و قلت فی نفسی هذا ایضا ردّ لمن یعیب التّاریخ و یذکر انّ فیه تحاملا علی اقوام و شغلنی التّفکّر فی هذا عن النّهوض الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و سؤاله عن اشیاء کنت قد قلت فی نفسی اسأله عنها فانتبهت فی الحال و لم اکلّمه صلّی اللّه علیه و سلّم و نیز ذهبی در سیر النّبلا گفته انشدنی ابو الحسین الحافظ انشدنا

ص: 527

جعفر بن منیر انشدنا السّلفی لنفسه تصانیف ابن ثابت الخطیب ألذ من الصّبا الغضّ الرّطیب تراها إذ رواها من حواها ریاضا للفتی الیقظ البیت و یاخذ حسن ما قد ضاع منها بقلب الحافظ الفطن الاریب و ایّة راحة و نعیم عیش یوازی کتبها بل أیّ طیب رواها السمعانی فی تاریخه عن یحیی بن سعدون عن السّلفی و نیز ذهبی در تذکرة الحفاظ بترجمه خطیب گفته انشدنی ابو الحسن الیونینی انشدنا ابو الفضل الهمدانی انشدنا السّلفی لنفسه و قد رواه السمعانی فی الذبل عن یحیی بن سعدون عن السّلفی تصانیف ابن ثابت الخطیب الذّ من الصّبا الغضّ الرطیب الی آخر الاشعار المذکورة فی سیر النبلاء و عجب بر عجب آنکه از افادات خود مخاطب نعا و مدح و ثنای تاریخ بغداد و دیگر مصنّفات خطیب والا نژاد واضح و لائح است چنانچه در بستان المحدّثین در ترجمه خطیب می فرماید مصنّفات او زیاده بر شصت کتابست از آنجمله است تاریخ بغداد و کفایه و شرف اصحاب الحدیث و السابق و اللاحق و المتفق و المفترق و الموتلف و المختلف و تلخیص المتشابه و کتاب الرواة عن مالک و غنیة المقتبس فی تمییز الملتبس متصل الاسانید و روایة الابناء عن الاباء و غیر ذلک من التصانیف المفیدة الّتی هی بضاعة المحدّثین و عروتهم فی فنّهم حافظ ابو طاهر سلفی در حق تصانیف او گفته است تصانیف ابن ثابت الخطیب الذّ من الصّبا الغضّ الرّطیب یراها إذ رواها من حواها ریاضا للفتی الیقظ اللبیب و یاخذ حسن ما قد ضاع منها بقلب الحافظ الفطن الاریب فایّة راحة و نعیم عیش یوازی عیشها بل أی طیب

ص: 528

و نیز در بستان المحدثین بترجمه خطیب گفته و در حج چون متصل آب زمزم رسید سه بار از آب مبارک سیر خود و سه چیز از خدای تعالی درخواست کرد که در آنحالت دعا مستجابست اول آنکه تاریخ بغداد را روایت کند و منتشر سازد دوم آنکه در جامع منصور که بهترین بقاع بغدادست باملا و تعلیم حدیث مشغول شود سوم آنکه مدفن او متّصل بشر حافی باشد هر سه حاجت او روا شد و الحمد للّه الی ان قال فی البستان یکی از بزرگان آن عهد گفت که من روزی در بغداد بخواب بودم دیدم که گویا ما نزد خطیب حاضریم و می خواهیم که تاریخ بغداد بنابر عادت نزد او بخوانیم و بر دست راست شیخ نصر بن ابراهیم مقدّسی نشسته اند و بر دست راست ایشان بزرگی دیگر نشسته بسیار بجلالت و هیبت که چشم از جمالش خیره می شود گفتم این بزرگ کیست گفتند که ایشان حضرت رسول صلّی اللّه علیه و سلم برای شنیدن این تاریخ تشریف آورده اند و این شرف عظیمست خطیب را رحمة اللّه علیه انتهی و کمال عظمت و جلالت تاریخ ابن عساکر و دیگر تصانیف آن علاّمه جمیل المفاخر نیز از ملاحظه افادات اساطین اکابر سنّیه جلیل المآثر ظاهر و باهرست ابن خلکان در وفیات الأعیان بترجمه ابن عساکر گفته و صنّف التصانیف المفیدة و خرج التاریخ و کان حسن الکلام علی الاحادیث محظوظا فی الجمع و التّالیف صنّف التاریخ الکبیر لدمشق فی ثمانین مجلّدة اتی فیه بالعجائب و هو علی نسق تاریخ بغداد قال شیخنا الحافظ العلاّمة ابو محمّد عبد العظیم المنذری حافظ مصر ادام اللّه به النفع و قد جری ذکر هذا التّاریخ و اخرج لی منه مجلّدا و طال الحدیث فی امره و استعظامه ما اظنّ هذا الرّجل الا عزم علی وضع هذا التّاریخ

ص: 529

من یوم عقل نفسه و شرع فی الجمع من ذلک الوقت و الاّ فالعمر یقصر عن ان یجمع الانسان فیه مثل هذا الکتاب بعد الاشتغال و التنبّه و لقد قال الحقّ و من وقف علیه عرف حقیقة هذا القول و متی یتّسع للانسان الوقت حتّی یضع مثله و هذا الّذی ظهر هو الّذی اختاره و ما صحّ له هذا الاّ بعد مسوّدات ما یکاد ینضبط حصرها و له غیره توالیف حسنة و اجزاء ممتعة و یافعی در مرآة الجنان بترجمه او گفته و صنّف التّصانیف المفیدة و خرج التّخاریج و کان حسن الکلام علی الاحادیث محظوظا علی الجمع و التّالیف صنّف التاریخ الکبیر لدمشق فی ثمانین مجلدا اتی فیه بالعجائب و هو علی نسق تاریخ بغداد قال الامام ابن خلکان قال لی شیخنا الحافظ العلاّمة زکی الدّین ابو محمّد عبد العظیم المنذری رحمه اللّه و قد جری ذکر تاریخ ابن عساکر المذکور و اخرج لی منه مجلدا و طال الحدیث فی امره و استعظامه ما اظنّ هذا الرجل الا عزم علی وضع هذا التّاریخ من یوم عقل نفسه و شرع فی الجمع من ذلک الوقت و الاّ فالعمر یقصر عن ان یجمع الانسان فیه مثل هذا الکتاب بعد الاشتغال و التنبه قال و لقد قال الحقّ و من وقف علیه عرف حقیقة هذا القول و متی یتّسع للانسان الوقت حتی یضع و ما صحّ له الاّ بعد مسوّدات ما کاد ینضبط حصرها و له توالیف حسنة غیره و اخری ممتعة و نیز یافعی در مرآة الجنان بترجمه او گفته و قال بعض اهل العلماء بالحدیث و التّاریخ ساد اهل زمانه فی الحدیث و رجاله و بلغ فیه الی الذروة العلیاء و من تصفح تاریخه علم منزله الرجل فی الحفظ

ص: 530

قلت من تامل تصانیفه و من حیث الجملة علم مکانه فی الحفظ و الضّبط للعلم و الاطلاع و جودة الفهم و البلاغة و التّحقیق و الاتّساع فی العلوم و فضائل تحتها من المنافع و المحاسن کل طائل و عبد الوهاب سبکی در طبقات شافعیه بترجمه ابن عساکر گفته له تاریخ الشام فی ثمانین مجلّدة و اکثر ابان فیه عمّا لم یکتمه غیره و انما عجز عنه و من طالع هذا الکتاب عرف الی أیّ مرتبة وصل هذا الامام و استقلّ الثریا و ما رضی بدر التمام و له الاطراف و تبیّن کذب المفتری فیما نسب الی الامام أبی الحسن الاشعری و عدّة تصانیف و تخاریج و فوائد ما الحفاظ إلیها الا محاویج و مجالس أملاها من صدره یخرّ لها البخاری و یسلم و لا یرتدّ او یعمل فی الرّحلة إلیها هزّل المهاری قوله با وجود علم بحال آن کتب که بتصریح مصنّفیان آنها دریافته باشیم احتجاج بآن احادیث چگونه روا باشد اقول چون هرگز این حال غرابت اشتمال برای این کتب ائمّه با کمال بتصریح مصنّفین آن نه دریافتیم و نه این مضمون حیرت گون از افادات دیگر ماهرین فنون شناختیم بلکه بر عکس این ادّعا مدح و ثنای فردوس دیلمی و تاریخ خطیب و تاریخ ابن عساکر از افادات اساطین کبار واضح و لائحست و هم تشبّث اعاظم و افاخم سنّیه بروایات این حضرات شائع و ذائع بلکه و استدلال بروایات دیلمی و ابن عساکر در افادات کابلی و خود مخاطب دافع پس چگونه اهل حقّ را الزام و افحام و احتجاج و استدلال باحادیث این حضرات روا نباشد قوله و لهذا صاحب جامع للاصول نقل کرده که خطیب از شریف مرتضی برادر رضی احادیث شیعه روایت کرده بهمین غرض که بعد از جمع و تالیف در آنها نظر کند و بحث نماید که اصلی دارد یا نه

ص: 531

اقول اوّلا افاده نفرمودند که صاحب جامع الاصول این مضمون را در کدام کتاب ذکر فرموده تا مراجعت بآن نموده تمییز صدق از کذب توانکرد و ثانیا 2 از صرف روایت خطیب احادیث شیعه را از سیّد مرتضی قدح کتاب تاریخ بغداد و امثال آن لازم نمی آید زیرا که جائزست که خطیب این احادیث را در بیاضی علیحده نوشته باشد نه کتاب تاریخ بغداد که ممدوح و مقبول اساطین نقّادست پس احتجاج بروایات تاریخ بغداد و مثل آن از کتب سائره فی البلاد نه بروایت سواد و بیاض کما اتّفق للمخاطب العماد المرتاض فی الباب الحادی عشر تقلیدا للکابلی المبالغ فی العناد و الاغماض چرا لائق ابطال و ادحاض گردد و ثالثا ازینجا کمال جلالت و عظمت سید مرتضی طاب ثراه ظاهر می شود که خطیب بغداد با آن همه جلالت و عظمت و تبحّر و اتقان و رفعت شان اخذ احادیث از آن جناب نموده پس آن جناب شیخ و استاد خطیب لبیب بوده باشد پس تهجین مخاطب فطین در باب نبوّت آن جناب را ناشی از کمال عرفان و ایقان باشد قوله بالجمله این حدیث خود از ان قسم نیست که در هیچ کتابی از کتب اهل سنّت موجود باشد و لو بطریق ضعیف اقول مخاطب ذو فنون که بحب سقیفه سازی مفتون و بتلمیعات غرائب مشحون پر جنوح و رکون و واله و شیفته تعصّباتیست که بملاحظه آن قلوب اهل انصاف پر خون ظهور می فرماید در لباسهای گوناگون و قالبهای بوقلمون و اظهار می نماید عجائب تخدیعات واژگون و غرائب اکاذیب محیّره ارباب خلاعت و مجون مگر نمی بینی که بعد آن همه تلمیع و تلبیس و تزویر و تقریر قواعد و تمهید فوائد باز همان کذب سابق و دروغ گذشته را با مزید تشیید و آب و رنگ تازه اعاده کرده تا از قاعده که مقرر کرده توهم نشود که این حدیث در کتب اهل سنت مذکورست لیکن ضعیف و غیر

ص: 532

معتبرست لهذا باز بتصریح تمام ارشاد فرمودند که این حدیث در هیچ کتابی از کتب اهل سنّت موجود نیست و لو بسند ضعیف یعنی در هیچ کتابی از کتب سنّیه از صحاح و غیر صحاح و طبقۀ متقدّم و طبقه متاخّر بسند صحیح یا بسند ضعیف موجود نیست سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ از بیان سابق دریافتی که حدیث تشبیه در کتاب السّنة ابن شاهین و تاریخ نیسابور حاکم و ابانه ابن بطۀ و فضائل الصّحابة ابو نعیم و فضائل الصّحابة بیهقی و کتاب المناقب ابن المغازلی و فردوس الاخبار شیرویه دیلمی و زین الفتی عاصمی و خصائص علویّه نطنزی و مسند الفردوس شهردار دیلمی و کتاب المناقب اخطب خوارزم و معجم یاقوت حموی و وسیلة المتعبّدین ملا عمر و مطالب السّئول ابن طلحه و کفایة الطالب کنجی و ریاض النضره و ذخائر العقبی محب طبری و مودّة القربی تصنیف سیّد علی همدانی و توضیح الدّلائل سیّد شهاب الدّین احمد و هدایة السّعداء شهاب الدّین دولت آبادی و فصول مهمّه ابن الصّباغ و فواتح میبذی و نزهة المجالس صفوری و کتاب الاکتفاء ابراهیم وصّابی و اربعین جمال الدّین محدّث و وسیلة المآل احمد بن الفضل باکثیر مکّی و مفتاح النّجاء میرزا محمّد بدخشانی و معارج العلی تصنیف محمد صدر عالم و روضه ندیّه محمّد بن اسماعیل یمانی و غیر آن مذکورست فما هذا الجحود و الانکار و ما هذا الإلطاط و الإلظاظ علی المخسار و البوار أ ما لک حیاء ایّها الشّیخ الجلیل الفخار أ ما لک احتفال بمؤاخذة المطّلعین علی کتب الاخبار او ما تدری انّ وجود هذا الحدیث الشّریف فی کتب السنّیّة الاحبار واضح کالشمس فی رابعة النّهار ساطع کالصّبح عند الاسفار و فظاعة نفیه من کتب هؤلاء الکبار ممّا لا یحوم حوله شائبة الارتیاب لاحد من اولی

ص: 533

الایدی و الابصار فان کنت لا تدری فتلک مصیبة و ان کنت تدری فالمصیبة اعظم

صرف شبیه بودن بعض صفات حضرت امیر و صفات انبیاء در حدیث تشبیه و رد آن به بیست وجه
اشاره

قوله دوم آنکه این کلام محض تشبیه ست بعض صفات امیر را با بعضی صفات انبیای مذکورین اقول نفی دلالت این کلام معجز نظام بر مساوات جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیاء کرام علی نبینا و آله و علیهم السّلام و تجویز بودن آن از قبیل تشبیه خاک بمشک و سنگریزه بمروارید و یاقوت و تشبیه کف خضیب سلیمی ببرق و ادعای این معنی که این کلام محض تشبیه ست یعنی دلالت بر مساوات ندارد محض تلمیع و تخدیع و تسویل و تمویه و بحت توهّم و تهجّم و تهجّس کریه و صریح تحریف سخیف و توجیه غیر وجیه و مکابرۀ واضحه و مجازفت سراسر تشویه بلکه کذب فظیع و بهت بدیع غیر محتاج به تنبیه ست و بطلان آن ظاهر و واضحست بر متامل نبیه بچند

وجه اول

آنکه اصل این ترکیب یعنی من أراد ان ینظر الخ مفید عینیّت ما یراد النظر إلیه با ما امر بالنظر إلیه می باشد مثل من أراد ان ینظر الی افضل رجل فی البلد فلینظر الی فلان پس مدلولش آنست که کسی که حکم بنظر بسوی او کرده شد او عین افضل رجل فی البلدست و ظاهرست که درین مقام تشبیه مساغی ندارد و مراد نه آنست که کسی که حکم کرده شد بنظر بسوی او آن کس مشابه افضلست و افضل حقیقة نیست اما در مثل حدیث شریف چون عینیّت من ارید النّظر إلیه با جناب امیر المؤمنین علیه السلام امکانی ندارد لابد این کلام بلاغت نظام محمول بر اقرب اشیا بعینیت خواهد بود و ظاهرست که اقرب اشیا بعینیت مساواتست پس معنی چنین خواهد بود هر کسی که بخواهد که حضرت آدم را به بیند و ملاحظه کمال علم آن حضرت نماید پس باید که علی بن أبی طالب را ببیند که آن جناب مساوی و مماثل حقیقی حضرت آدم

ص: 534

در علمست باین معنی که جمیع علوم که حضرت آدم را حاصل بود برای آن حضرت هم حاصلست و هکذا فی باقی الصفات پس اگر مساوات مراد نباشد کلام معجز نظام سرور انبیای کرام علیه و آله و علیهم آلاف التّحیة و السّلام معاذ اللّه از مرتبه بلاغت هابط و منزلت انتظام و التیام و ارتباط و اتساق و جودت سیاق و حلاوت مذاق ساقط گردد محمّد بن فضل اللّه المحبّی در خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر بترجمه عیسی بن محمد مغربی گفته و کان للنّاس فیه اعتقاد عظیم حتی انّ العارف باللّه السیّد محمّد بن باعلوی کان یقول فی شانه انّه زرّوق زمانه و کان السّید عمر باعلوی یقول من أراد ان ینظر الی شخص لا یشک فی ولایته فلینظر إلیه و کفی بذلک فخرا له و من شهد له خزیمة پس اگر ترکیب من أراد ان ینظر الی کذا فلینظر الی فلان مفید تحقّق صفت مراده در ان شخص نباشد بلکه این کلام مبنی باشد بر محض تشبیه و تمویه از قبیل تشبیه خاک بمشک و سنگریزه بمروارید و یاقوت لازم خواهد آمد که قول عمر با علوی در حق عیسی مغربی مفید ولایت قطعیّه و مثبت اعتقاد عظیم مردم در حق او نخواهد شد و اصلا برای فخر مغربی کافی نخواهد شد و افتخار و ابتهاج صاحب خلاصة الاثر و این افادۀ عمریّه را شهادت خزیمیّه دانستن وجهی نخواهد داشت که کسی تشبیه خاک را به مشک و سنگریزه را بمروارید و یاقوت شهادت نمی نامد و نه ابتهاج و استبشار و افتخار بان می کند

وجه دوم

دوم آنکه متبادر از تشبیه مثل قول قائل زید کعمرو فی العلم او الحسن او القدّ أو المال او الاولاد او العمر او الجثّة او الاخلاق او الورع او غیر ذلک مساواتست درین امور بکمال وضوح و ظهور و لا یشکّ فی ذلک الا المنکر للواضحات الدّافع للبدیهیّات پس حمل حدیث شریف بر تقدیر تقدیر حرف تشبیه دون لفظ مساو هم بحکم تبادر بر

ص: 535

مساوات واجب و لازم باشد و صار فی ازین تبادر و مانعی ازین ظهور غیر موجود فلا وجه للعدول الاّ الغفول و الذّهول عمّا مهّده الاساطین الفحول و تلقّوه باجمعهم بالقبول و موضح این تبادرست صحت سلب تشبیه در صورت عدم مساوات مثلا اگر زید مساوی با عمر در علم نباشد خواهند گفت که زید لیس کعمرو فی العلم و اگر زید در حسن مساوی عمرو نباشد خواهد گفت که زید لیس کعمرو فی العلم و همچنین در هر امری از امور مذکوره و امثال آن اگر مساوات زید با عمرو مفقود خواهد بود خواهند گفت که زید لیس کعمرو فیه پس اگر تشبیه دلالت بر مساوات نمی کرد سلب تشبیه در صورت عدم مساوات وجهی نداشت پس تعصّب مذهب و حب مشرب این حضرات را بحدّی ذاهل و غافل گردانیده که از انکار دلالت الفاظ و جحد لغات هم نمی هراسند و هر چه می خواهند بی مبالات از مؤاخذه و تعییر ارباب فهم و ادراک می نگارند و اجلّه و اکابر علما بایه آمره جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باقتدای هدای انبیا علیهم السلام استدلال کرده اند بر افضلیّت آن حضرت از انبیا علیهم السلام پس این حدیث شریف که از ان ثبوت صفات انبیا علیهم السلام در جناب امیر المؤمنین ع ظاهرست قطعا و حتما دلیل افضلیت آن حضرت از انبیا علیهم السلام باشد و إذا ثبت افضلیّته علیه السّلام من الانبیاء الکرام فما ظنّک بثبوت افضلیّة من الثلثة الحائزین لصفات تتحیّر فیها الافهام و اوّلا سیاق این آیه کریمه که از ان امر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باقتدای هدای انبیاء علیهم السلام ظاهرست باید شنید و بعد آن بوجه استدلال آن بر افضلیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم حسب تقریر اساطین سنّیه باید رسید تا از ان بغایت

ص: 536

قوت و متانت دلالت حدیث شریف بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ظاهر شود پس باید دانست که حق تعالی بعد قصه حضرت ابراهیم علیه السلام فرموده وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنا وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ إِلْیاسَ. . . وَ کلاًّ فَضَّلْنا عَلَی اَلْعالَمِینَ وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّیّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اِجْتَبَیْناهُمْ وَ هَدَیْناهُمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ ذلِکَ هُدَی اَللّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ أُولئِکَ اَلَّذِینَ آتَیْناهُمُ اَلْکِتابَ وَ اَلْحُکْمَ وَ اَلنُّبُوَّةَ فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ أُولئِکَ اَلَّذِینَ هَدَی اَللّهُ فَبِهُداهُمُ اِقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاّ ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ فخر رازی در مفاتیح الغیب بعد تفسیر آیات مذکوره در تفسیر آیه فبهداهم اقتده گفته فی الآیة مسائل الاولی لا شبهة فی انّ قوله أُولئِکَ اَلَّذِینَ هَدَی اَللّهُ هم الّذین تقدّم ذکرهم من الانبیاء و لا شک فی انّ قوله فَبِهُداهُمُ اِقْتَدِهْ امر لمحمّد علیه الصّلوة و السّلام و انّما الکلام فی تعیین الشیء الّذی امر اللّه محمّدا ان یقتدی فیه بهم فَمِنَ اَلنّاسِ مَنْ قال المراد انّه یقتدی بهم فی الامر الذی اجمعوا علیه و هو القول بالتوحید و التنزیه عن کل ما لا یلیق به فی الذات و الصّفات و الافعال و سائر العقلیات و قال آخرون المراد الاقتداء بهم فی جمیع الاخلاق الحمیدة و الصّفات الرفیعة الکاملة من الصّبر علی اذی السّفهاء و العفو عنهم و قال آخرون المراد الاقتداء بهم فی شرائعهم الا ما خصّه الدّلیل و بهذا التقدیر کانت هذه

ص: 537

الآیة دلیلا علی انّ شرع من قبلنا یلزمنا و قال آخرون انّه تعالی انّما ذکر الأنبیاء فی الآیة المتقدمة لیبیّن انّهم کانوا محترزین عن الشّرک مجاهدین بابطاله بدلیل انّه ختم الآیة بقوله وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ثم اکّد اصرارهم علی التوحید و انکارهم للشرک بقوله فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ ثمّ قال فی هذه الآیة أُولئِکَ اَلَّذِینَ هَدَی اَللّهُ أی هدیهم الی ابطال الشّرک و اثبات التّوحید فَبِهُداهُمُ اِقْتَدِهْ أی اقتد بهم فی نفی الشرک و اثبات التوحید و تحمل سفاهات الجهال فی هذا الباب و قال آخرون اللّفظ مطلق فهو محمول علی الکلّ الاّ ما خصّه الدّلیل المنفصل قال القاضی یبعد حمل هذه الآیة علی امر الرّسول بمتابعه الأنبیاء علیهم السّلام المتقدّمین فی شرائعهم لوجوه احدها ان شرائعهم مختلفة متناقضة فلا یصحّ مع تناقضها ان یکون مامورا بالاقتداء بهم فی تلک الاحکام المتناقضة و ثانیها انّ الهدی عبارة عن الدّلیل دون نفس العمل و إذا ثبت هذا فنقول دلیل اثبات شرعهم کان مخصوصا بتلک الاوقات لا فی غیر تلک الاوقات فکان الاقتداء بهم فی ذلک الهدی هو ان یعلم وجوب تلک الافعال فی تلک الاوقات فقط و کیف یستدل بذلک علی اتباعهم فی شرائعهم فی کل الاوقات و ثالثها انّ کونه علیه الصّلوة و السّلام متّبعا لهم فی شرائعهم یوجب ان یکون منصبه اقلّ من منصبهم و ذلک باطل بالاجماع فثبت بهذه الوجوه انّه لا یمکن حمل هذه الآیة علی وجوب الاقتداء بهم فی شرائعهم و الجواب عن الاوّل انّ قوله

ص: 538

فَبِهُداهُمُ اِقْتَدِهْ یتناول الکلّ فامّا ما ذکرتم من کون بعض الاحکام متناقضة بحسب شرائعهم فنقول ذلک العامّ یجب تخصیصه فی هذه الصّورة فیبقی فیما عداها حجّة و عن الثّانی انّه علیه الصّلوة و السّلام لو کان مامورا بان یستدل بالدّلیل الذی استدل به الانبیاء المتقدّمون لم یکن ذلک متابعة لأنّ المسلمین لما استدلّوا بحدوث العالم علی وجود الصّانع لا یقال انّهم متّبعون للیهود و النّصاری فی هذا الباب و ذلک لأنّ المستدل بالدلیل یکون اصیلا فی هذا الحکم و لا تعلق له بمن قبله البتة و الاقتداء و الاتّباع لا یحصل الاّ إذا کان فعل الاول سببا لوجوب الفعل علی الثانی و بهذا التّقریر یسقط السّؤال و عن الثّالث انّه تعالی امر الرّسول بالاقتداء بجمیعهم فی جمیع الصّفات الحمیدة و الاخلاق الشریفة و ذلک لا یوجب کونه اقلّ مرتبة منهم بل یوجب کونه اعلی مرتبة من الکل علی ما سیجیء تقریره بعد ذلک ان شاء اللّه تعالی فثبت بما ذکرنا دلالة هذه الآیة علی ان شرع من قبلنا یلزمنا المسئلة الثّانیة احتجّ العلماء بهذه الآیة علی انّ رسولنا صلّی اللّه علیه و سلّم افضل من جمیع الأنبیاء علیهم السّلام و تقریره هو انّا بیّنّا انّ خصال الکمال و صفات الشّرف کانت مفرّقة فیهم باجمعهم فداود و سلیمان کان من اصحاب الشکر علی النّعمة و ایّوب کان من اصحاب الصّبر علی البلاء و یوسف کان مستجمعا لهاتین الحالتین و موسی علیه السّلام کان صاحب الشّرعیة القویّة القاهرة و المعجزات الظّاهرة و زکریّا و یحیی و عیسی و الیاس کانوا اصحاب الزّهد و اسماعیل

ص: 539

کان صاحب الصّدق و یونس کان صاحب التّضرّع فثبت انّه تعالی انّما ذکر کلّ واحد من هؤلاء الانبیاء لأنّ الغالب علیه کان خصلة معیّته من خصال المدح و الشّرف ثم انّه تعالی لما ذکر الکلّ امر محمّدا علیه الصّلوة و السّلام بان یقتدی بهم باسرهم فکان التّقدیر کانّه تعالی امر محمّدا صلّی اللّه علیه و سلم ان یجمع من خصال العبودیّة و الطّاعة کل الصّفات الّتی کانت مفرّقة فیهم باجمعهم و لما امره اللّه تعالی بذلک امتنع ان یقال انّه قصر فی تحصیلها فثبت انه حصّلها و متی کان الامر کذلک ثبت انّه اجتمع فیه من خصال الخیر ما کان متفرّقا فیهم باسرهم و متی کان الامر کذلک وجب ان یقال انّه افضل منهم بکلیّتهم و اللّه اعلم ازین عبارت ظاهرست که احتجاج کرده اند علما بآیه کریمه فَبِهُداهُمُ اِقْتَدِهْ بر افضلیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از جمیع انبیا علیهم السلام بتقریری که ذکر رازی کرده فللّه الحمد و المنة که بعد ثبوت احتجاج علما بایه کریمه بر افضلیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بانبیای سابقین هیچ مکابری و مجادلی را هم مقام اشتباه و ارتیاب در دلالت حدیث شریف بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از انبیای سابقین باقی نماند چه هر گاه امر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باقتدای هدای انبیای سابقین علیهم السّلام دلیل افضلیت آن حضرت باشد پس اثبات صفات انبیای سابقین برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام که این حدیث شریف دلالت صریحه بر ان دارد نیز حتما و جزما دلالت بر افضلیت آن حضرت خواهد کرد و ظاهرست که در آیه آمره باقتدا احتیاجست بمقدمات عدیده اوّل آنکه

ص: 540

هر گاه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مامور شد باقتدای هدای انبیای سابقین ضرورست که اقتدا فرموده دوم آنکه مراد از هدی جمیع فضائل خاصّه انبیا علیهم السلامست سوم آنکه اقتدا مانع افضلیت نمی تواند شد و در

حدیث من أراد ان ینظر الی آدم الخ هرگز احتیاج باین مقدمات نیست بلکه بلا واسطه مقدّمه در ان صفات انبیای سابقین برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت گردیده زیرا که اوالا در ان امر باقتدا نیست تا احتیاج افتد باین مقدمه که هر گاه مامور باقتدا شد بالضرورة اقتدا کرده باشد و نیز در این حدیث صفات انبیای سابقین بتصریح مذکورست و آن علم و حلم و عبادت و تقوی و بطشست نه لفظ هدی و نیز در این جا احتیاج بتقریر این معنی نیست که اقتدا مانع افضلیت نمی تواند شد پس دلالت این حدیث بر مساوات صفات جناب امیر المؤمنین علیه السلام با صفات انبیای سابقین علیهم السلام اوضح و اظهرست از دلالت امر اقتدا بر مساوات و سوای فخر رازی دیگر جهابذه علما و اساطین ماهرین نیز استدلال بآیه فَبِهُداهُمُ اِقْتَدِهْ بر افضلیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ذکر کرده اند محسن بن محمّد القمی النیسابوریّ در غرائب القرآن گفته و لا خلاف فی انّه امر محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم بالاقتداء بالانبیاء المذکورین انما الکلام فی تفسیر الهدی فمن النّاس من قال المراد الذی اجمعوا علیه و هو القول بالتوحید و التنزیه عن کل ما لا یلیق به فی الذات و الصّفات و الافعال و قال آخرون المراد به الاقتداء بهم فی شرائعهم الا ما خصّه الدّلیل و علی هذا فیلزمنا شرع من قبلنا و قیل اللفظ مطلق فیحمل علی الکل الاّ ما خصّه

ص: 541

الدّلیل المنفصل و قال القاضی هذا بعید لأنّ شرائعهم مختلفة متناقضة و لا یمکن الاتیان بالامور المتناقضة معا و لأنّ الهدی عبارة عن الدّلیل دون نفس العمل و دلیل ثبات شرعهم کان مخصوصا بتلک الاوقات و لان منصبهم یلزم ان یکون اجلّ من منصبه و انّه باطل بالاجماع و اجیب بانّ العام یجب تخصیصه فی الصورة المتناقضة فیبقی فیما عدا حجّة و بان المستدل بالدلیل اصل فی ذلک الحکم فلا معنی للاقتداء بالدّلیل الاّ إذا کان فعل الاول سببا لوجوب الفعل علی الثّانی و بانّه یلزم ان یکون منصبه اجلّ من منصبهم لأنّه امر باستجماع خصال الکمال و صفات الشّرف الّتی کانت متفرّقة فیهم کالشکر فی داود و سلیمان و الصّبر فی ایّوب و الزّهد فی زکریّا و یحیی و عیسی و الصّدق فی اسماعیل و التّضرّع فی یونس و المعجزات الباهرة فی موسی و هارون و لهذا قال لو کان موسی حیّا لما وسعه الاّ اتباعی و محمد شربینی خطیب در سراج منیر گفته و استدلّ بعض العلماء بهذه الآیة علی انّه صلّی اللّه علیه و سلّم افضل الانبیاء علیهم الصّلوة و السّلام قال و بیانه ان جمیع الخصال و الصّفات الشّرف کانت متفرقة فکان نوح صاحب احتمال اذی قومه و کان ابراهیم صاحب کرم و بذل مجاهدة فی اللّه عزّ و جلّ و کان اسحاق و یعقوب من اصحاب الصّبر علی البلاء و المحن و کان داود و سلیمان من اصحاب الشکر علی النعمة کما قال تعالی اِعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً و کان ایّوب صاحب صبر علی البلاء کما قال تعالی إِنّا وَجَدْناهُ صابِراً نعم العبد انّه اوّاب و کان یوسف قد جمع بین الحالتین أی الصّبر و الشکر و کان موسی صاحب الشّریعة الظّاهرة

ص: 542

و المعجزات الباهرة و کان زکریّا و یحیی و عیسی و الیاس من اصحاب الزهد فی الدنیا و کان اسماعیل صاحب صدق و کان یونس صاحب تضرّع و احسان ثمّ انّ اللّه تعالی امر نبیه محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم ان یقتدی بهم و جمع له جمیع الخصال المحمودة و المتفرّقة فثبت بهذا البیان انّه صلّی اللّه علیه و سلم افضل الأنبیاء لما اجتمع فیه من الخصال الّتی کانت متفرّقة فی جمیعهم

وجه سوم

سوم آنکه هر گاه اقتدا دلالت بر مساوات کند لا اقل این حدیث شریف که در ان در مقام تعلیل امر بنظر بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السلام یا مساوات مقدرست و با تشبیه هم دلالت بر مساوات خواهد کرد که لا اقل دلالت تشبیه مثل دلالت اقتدا بر مساوات خواهد بود و ظاهرست که هر گاه اقتدا بانبیای سابقین در صفات شان مثبت مساوات مماثلت باین حضرات و بسبب جمع ما تفرق فیهم دلیل افضلیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد و اقتدا مانع ثبوت افضلیت نکرد و این حدیث هم مثبت مساوات جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیای سابقین در صفات مذکوره خواهد بود که دلالت این حدیث بر ثبوت صفات مذکوره برای جناب امیر المؤمنین و مساوات آن حضرت با انبیای سابقین درین صفات لا اقل مساوی دلالت اقتدا بر مساواتست و هر گاه مساوات ثابت شد بسبب جمع ما تفرق فی الانبیاء المذکورین افضلیت ازین حضرات ثابت خواهد شد بعین ما قرر الرازی و هر گاه افضلیت آن حضرت ازین انبیای خمسه ظاهر شد از جمیع انبیا سوای خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم هم افضلیت آن حضرت ظاهر خواهد شد باجماع مرکّب و اولویّت و از حدیث مودّة القربی تصنیف علی همدانی اثبات صفات حضرت یعقوب و

ص: 543

یوسف و ایوب و یونس علیهم السلام برای آن حضرت و اثبات هیبت اسرافیل و رتبت میکائیل و جلالت جبرئیل علیهم السلام هم برای آن حضرت ظاهرست و نیز واضحست که در ان حضرت نود خصلت از خصال انبیا علیهم السلام جمع بود و کلّ هذا شاف للعلیل مرو للغلیل و اللّه یهدی من یشاء الی سواء السبیل

وجه چهارم

چهارم آنکه سابقا دانستی که سید علی همدانی شیخ اجازه والد مخاطب در کتاب مودة القربی که ذکر آن رشید الفضلا در ایضاح نموده و آن را از جمله کتبی که عظمای علمای اهل سنت در مناقب اهلبیت تصنیف کرده اند و بان افتخار نموده و اثبات محبت اهل سنت علیهم السلام بان کرده شمرده روایت می فرماید

عن جابر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی اسرافیل فی هیبته و الی میکائیل فی رتبته و الی جبرئیل فی جلالته و الی آدم فی علمه و الی فی حسنه و الی ابراهیم فی خلّته و الی یعقوب فی حزنه و الی یوسف فی جماله و الی موسی فی مناجاته و الی ایوب فی صبره و الی یحیی فی زهده و الی عیسی فی سنته و الی یونس فی ورعه و الی محمّد فی جسمه و خلقه فلینظر الی علی فان فیه تسعین خصلة من خصال الانبیاء جمع اللّه فیه و لم تجمع فی احد غیره و عدّ جمیع ذلک فی جواهر الاخبار انتهی ازین عبارت واضحست که این کلام بر سبیل محض تشبیه واقع نشده بلکه فی الواقع در جناب امیر المؤمنین علیه السلام شصت خصلت از خصال انبیا ع متحقق بود و مجموع نه شدن این صفات برای کسی دیگر سوای آن جناب نصیست قاطع بر افضلیت آن حضرت از دیگران

وجه پنجم

پنجم آنکه از کلام فضل بن روزبهان دلالت این حدیث بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام

ص: 544

از انبیا ظاهرست چنانچه در جواب نهج الحق گفته و اثر الوضع علی هذا الحدیث ظاهر و لا شک انّه منکر مع ما نسب الی البیهقی لأنّه یوهم انّ علیّ بن أبی طالب افضل من هؤلاء الانبیاء و هذا باطل فانّ غیر النّبی لا یکون افضل من النّبیّ و امّا انّه موهم لهذا المعنی لأنّه جمع فیه من الفضائل ما تفرّق فی الأنبیاء و الجامع للفضائل افضل ممّن تفرّق فیهم الفضائل و امثال هذا من موضوعات الغلاة تعصّب این قوم ملاحظه باید نمود که ابن روزبهان در اثبات وضع این حدیث بهمان معنی که شیعه از ان می فهمند متمسک می شود و باز بخوف آنکه مبادا صحّت آن ثابت شود از دلالت آن بر مطلوب شیعه انکار بحت کنند و از لزوم تناقض و تهافت و تکاذب اصلا شرمی و آزرمی ندارند و زعم بطلان افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از انبیا که ابن روزبهان بان مبتلاست از ملاحظه روایات دالّه بر اینکه آن جناب نفس رسولست کما سبق فی المنهج الاول و توسّل حضرت آدم بآنحضرت و بعث انبیا بر ولایت آن جناب و حدیث نور و امثال آن ظاهر و باهرست

وجه ششم

ششم آنکه علاّمه محمّد بن اسماعیل در روضه ندیه شرح تحفه علویه در بیان معنی این حدیث شریف تقریری پس لطیف افاده فرموده حیث قال فائدة قد شبّهه علیه السّلام بخمسة من الأنبیاء کما قال المحبّ الطّبری رحمه اللّه ما لفظه ذکر تشبیه علی رضی اللّه عنه بخمسة من الأنبیاء

عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی یحیی بن زکریا فی زهده و الی موسی فی بطشه فلینظر الی علیّ بن

ص: 545

أبی طالب اخرجه ابو الخیر الحاکمی

و عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی ابراهیم فی حلمه و الی نوح فی حکمه و الی یوسف فی جماله فلینظر الی علی بن أبی طالب اخرجه الملاّ فی سیرته انتهی قلت فقد شبهه صلّی اللّه علیه و سلّم بهؤلاء للخمسة الرسل فی اکتسابه ع للخصال الشّریفة من خصالهم فمن آدم أبی البشر العلم فان اللّه تعالی خصّه بانّه علّمه الأسماء کلّها ثم ابان فضله بذلک و نوّه بعلمه حیث عرض علی الملائکة اسماء المسمّیات و طلب منهم تعالی إنباءهم بأسمائها فعجزوا و طلب من آدم علیه السلام ابناءهم فانبأهم علیه السلام بها فهذه فضیلة من اشرف فضائل آدم علیه السّلام الّتی شرف بها بین الملأ الاعلی و شبهه بنوح علیه السّلام فی فهمه لانه امره اللّه تعالی بصنعة الفلک و فیها من دقائق الاحکام و الاتقان ما لا یحصره الاقلام و لا یدرکه الافهام و کانت لم تعرف و لا اهتدی إلیها فکر قبل ذلک و کان فیها من الاتقان و البیوت الّتی جوفها له و لمن معه و الانعام و الوحوش و السّباع و اختلافها طولا و عرضا فانّها کجؤجؤ الطائر و قد جعل اللّه الحمل فیها من آیاته حیث قال وَ آیَةٌ لَهُمْ أَنّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ فِی اَلْفُلْکِ اَلْمَشْحُونِ و عدّ الامتنان بها فی الذکر فی عدّة من الایات و ناهیک انّه قرن اجراءه تعالی لها مع خلق السّموات و الارض و اختلاف اللّیل و النّهار فالمراد فهمه لما الهمه من صنعتها و لذلک جعل صنعتها مقیّدة باعیننا فی قوله وَ اِصْنَعِ اَلْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا و قوله فی الحدیث فی حکمه أی فی حکمه الناشی عن حکمه و قوته و صحّته و یحتمل ان یکون المراد فهمه العامّ فی صنعة الفلک و غیره الصفات و لذلک قیل ما نعت اللّه الأنبیاء باقل ما نعتهم بالحلم و لذلک لعزة وجوده و لقد نعت اللّه به ابراهیم علیه السّلام بقوله تعالی إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوّاهٌ حلم الخلیل ع مجادلته عن لوط لما قالت له الملائکة علیهم السّلام إِنّا مُهْلِکُوا أَهْلِ هذِهِ اَلْقَرْیَةِ. . . قالَ إِنَّ فِیها لُوطاً فی عدّة من الآیات و من حلمه ع الّذی یخفّ عنه رواسی الجبال امتثاله لامر اللّه تعالی بذبح ولده علیهما السّلام و اضجاعه و کتفه له و امرار المدیة علی حلقه لولا منع اللّه لها ان تقطع فلهذا وصفه اللّه و وصف ولده بالحلم و شبهه صلّی اللّه علیه و سلّم بیحیی بن زکریّا علیهما السّلام فی زهده و یحیی علیه السّلام هو علم الزّهادة فی أبناء آدم ع من تاخّر منهم و من تقدّم و قد ملئت الکتب بالیسیر من صفات زهده و شبهه ص بکلیم اللّه فی بطشه و کان موسی ع شدید البطش و ناهیک انّه وکز القبطی فقضی علیه و أراد البطش بالآخر و هو فی بلد فرعون و تحت یده بنو اسرائیل أرّقاء فی ید فرعون و کان القبط اهل الصّولة و الشّوکة و الدّولة و شبّهه

ص: 546

و عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من أراد ان ینظر الی ابراهیم فی حلمه و الی نوح فی حکمه و الی یوسف فی جماله فلینظر الی علی بن أبی طالب اخرجه الملاّ فی سیرته انتهی قلت فقد شبهه صلّی اللّه علیه و سلّم بهؤلاء للخمسة الرسل فی اکتسابه ع للخصال الشّریفة من خصالهم فمن آدم أبی البشر العلم فان اللّه تعالی خصّه بانّه علّمه الأسماء کلّها ثم ابان فضله بذلک و نوّه بعلمه حیث عرض علی الملائکة اسماء المسمّیات و طلب منهم تعالی إنباءهم بأسمائها فعجزوا و طلب من آدم علیه السلام ابناءهم فانبأهم علیه السلام بها فهذه فضیلة من اشرف فضائل آدم علیه السّلام الّتی شرف بها بین الملأ الاعلی و شبهه بنوح علیه السّلام فی فهمه لانه امره اللّه تعالی بصنعة الفلک و فیها من دقائق الاحکام و الاتقان ما لا یحصره الاقلام و لا یدرکه الافهام و کانت لم تعرف و لا اهتدی إلیها فکر قبل ذلک و کان فیها من الاتقان و البیوت الّتی جوفها له و لمن معه و الانعام و الوحوش و السّباع و اختلافها طولا و عرضا فانّها کجؤجؤ الطائر و قد جعل اللّه الحمل فیها من آیاته حیث قال وَ آیَةٌ لَهُمْ أَنّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ فِی اَلْفُلْکِ اَلْمَشْحُونِ و عدّ الامتنان بها فی الذکر فی عدّة من الایات و ناهیک انّه قرن اجراءه تعالی لها مع خلق السّموات و الارض و اختلاف اللّیل و النّهار فالمراد فهمه لما الهمه من صنعتها و لذلک جعل صنعتها مقیّدة باعیننا فی قوله وَ اِصْنَعِ اَلْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا و قوله فی الحدیث فی حکمه أی فی حکمه الناشی عن حکمه و قوته و صحّته و یحتمل ان یکون المراد فهمه العامّ فی صنعة الفلک و غیره الصفات و لذلک قیل ما نعت اللّه الأنبیاء باقل ما نعتهم بالحلم و لذلک لعزة وجوده و لقد نعت اللّه به ابراهیم علیه السّلام بقوله تعالی إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوّاهٌ حلم الخلیل ع مجادلته عن لوط لما قالت له الملائکة علیهم السّلام إِنّا مُهْلِکُوا أَهْلِ هذِهِ اَلْقَرْیَةِ. . . قالَ إِنَّ فِیها لُوطاً فی عدّة من الآیات و من حلمه ع الّذی یخفّ عنه رواسی الجبال امتثاله لامر اللّه تعالی بذبح ولده علیهما السّلام و اضجاعه و کتفه له و امرار المدیة علی حلقه لولا منع اللّه لها ان تقطع فلهذا وصفه اللّه و وصف ولده بالحلم و شبهه صلّی اللّه علیه و سلّم بیحیی بن زکریّا علیهما السّلام فی زهده و یحیی علیه السّلام هو علم الزّهادة فی أبناء آدم ع من تاخّر منهم و من تقدّم و قد ملئت الکتب بالیسیر من صفات زهده و شبهه ص بکلیم اللّه فی بطشه و کان موسی ع شدید البطش و ناهیک انّه وکز القبطی فقضی علیه و أراد البطش بالآخر و هو فی بلد فرعون و تحت یده بنو اسرائیل أرّقاء فی ید فرعون و کان القبط اهل الصّولة و الشّوکة و الدّولة و شبّهه

فی الحدیث الآخر بیوسف ع فی جماله و یوسف ع فی جماله شمس لا یزیدها الوصف إلا خفاء فهی اظهر من ان تظهر و قد سبق صفة امیر المؤمنین ع و ان عنقه کانّه ابریق فضّة و انّه کان اغید و غیر ذلک من الصّفات الحسنة إذا عرفت هذا فهذه شرائف الصّفات الحلم و العلم و الفهم و الزّهادة و البطش و الحسن

ص: 547

ثم انّه حاز اکمل کل واحدة منها فانّ علم الرّسل اکمل العلوم و حلمهم اکمل الحلم و فهمهم ثمّ فهم و زهادتهم ابلغ زهادة و بطشهم اقوی بطش فناهیک من رجل کمّله اللّه بهذه الصّفات و اخبر نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّه حازها و شابه اکمل من اتّصف بها و ان من أراد ان ینظر من کان متّصفا بها من اولئک الرّسل الاعلون و یشاهده کانّه حیّ نظر الی هذا المتّصف بها لذلک قبل یدلّ لمعنی واحد کلّ فاخر و قد جمع الرّحمن فیک المعالیا و لو اردنا سرد ما فاض عن الوصیّ من ثمرات هذه الصّفات و ما انفجر عنه من بحور هذه الکلمات لخرجنا عن قصدنا من بیان معنی الابیات و الاختصار له فی هذه الکلمات و یاتی فی غصون صفاته ما یدلّ علی کمالاته و قد شبّه صلّی اللّه علیه و سلّم بعضا من الصّحابة ببعض من الرّسل فی بعض الصّفات و لم یجمع لاحد خمسة من الأنبیاء و لا ثلثة و لا جاء فی حقّ احد بهذه العبارة اعنی

من أراد ان ینظر الخ الدّالة علی کمال تمکّن تلک الصّفة فی وصیّه انتهی فللّه الحمد و المنّة که از بیان صدق ترجمان این علاّمه عالی شأن و نحریر عصر و فرید دوران کمال تایید و تسدید تقریر و تحریر اهل حقّ کرام بر ارباب الباب و اصحاب افهام واضح گشت و حاجتی بترتیب مقدمات و تهذیب تقریبات نماید و نهایت فساد و سماجت مزعوم مخاطب عمدة القروم که العیاذ باللّه این کلام محض تشبیه ست و دلالت بر ثبوت صفات انبیا در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السلام ندارد بلکه معاذ اللّه از قبیل تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه بیاقوت و مروارید

ص: 548

و امثال آن از تشبیهات ادعائیه متشدّقین و تمثیلات اغراقیه متفیهقینست بمرتبه بدیهی اولی رسید زیرا که از ان ظاهرست که در جناب امیر المؤمنین علیه السلام اکمل علم و فهم و حلم و زهد و بطش متحقّق بود چنانچه در انبیا علیهم السلام اکمل این صفات حاصل بود امّا تشبیه بعض صحابه را که این فاضل ذکر کرده پس مبنی بر رعایت بعض احادیث مذهب خودش است و تسلیم آن بر ما غیر لازم و جواب آن بتفصیل در ما بعد بحمد اللّه مذکور خواهد شد و معهذا عدم معارضه آن بما نحن فیه از کلام خودش ظاهرست فلا تغفل و کلام بلاغت نظام ابن طلحه عالیمقام و عبارت سراسر متانت حافظ کنجی عمدة الاعلام که سابقا گذشته نیز برای دفع توهّمات مخاطب قمقام و اثبات مرام اهل حقّ کرام کافی و وافیست فتذکر و لا تکن من الذاهلین

وجه هفتم

هفتم آنکه اگر هیچ وجهی از وجوه سابقه و لاحقه مقبول طبع دقت پسند مخاطب مخدوم الفحول و موافق ضمائر صفا سرائر اتباع آن حاوی فروع و اصول نشود بحمد اللّه و حسن توفیقه و کمال لطفه و تسدیده دلالت این حدیث بر مساوات جناب امیر المؤمنین با انبیا علی نبینا و آله و علیهم السلام و هم دلالت آن بر افضلیت آن حضرت که مخاطب بسبب مزید انصاف و مجانبت جزاف درین هر دو مقدّمه صریحه قدح و جرح آغاز نهاده از اعتراف سراسر انصاف حضرت خالفه اوّل یعنی عتیق غریق لجّه مضیق ابتزاز حقوق اهلبیت علیهم سلام اللّه ما دام للشمس ضیاء و بریق و هم تقریر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم فهم عتیقی را درین هر دو باب ثابت نمایم و حظ اوفی و سهم اسنی در اسکات و تخجیل مخاطب نبیل را بایم پس باید دانست که سابقا مذکور شد که اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته اخبرنی شهردار هذا إجازة

قال اخبرنا ابو الفتح

ص: 549

عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی إجازة عن الشریف أبی طالب المفضل بن محمّد بن طاهر الجعفری باصبهان عن الحافظ أبی بکر احمد بن موسی بن مردویه بن فورک الاصبهانی قال حدّثنا محمّد بن احمد بن ابراهیم قال حدّثنا الحسن بن علی بن الحسین السّلوی قال حدّثنی سوید بن مسعر بن یحیی بن حجاج النهدی قال حدّثنا أبی قال حدّثنا شریک عن أبی اسحاق عن الحارث الاعور صاحب رایة علی قال بلغنا ان النبی صلّی اللّه علیه و سلّم کان فی جمع من اصحابه فقال اریکم آدم فی علمه و نوحا فی فهمه و ابراهیم فی حکمته فلم یکن باسرع من ان طلع علی فقال ابو بکر یا رسول اللّه أ قست رجلا بثلاثة من الرسل بخ بخ لهذا الرّجل من هو یا رسول اللّه قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الا تعرفه یا ابا بکر قال اللّه و رسوله اعلم قال ابو الحسن علی بن أبی طالب قال ابو بکر بخ بخ لک یا ابا الحسن و این مثلک یا ابا الحسن و شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل گفته

عن الحارث الاعور صاحب رایة امیر المؤمنین کرم اللّه وجهه قال بلغنا انّ النّبی صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم کان فی جمع من الصحابة فقال اریکم آدم فی علمه و نوحا فی فهمه و ابراهیم فی حلمه فلم یکن باسرع من ان طلع علیّ کرم اللّه تعالی وجهه قال ابو بکر رضی اللّه عنه یا رسول اللّه قست رجلا بثلاثة من الرسل بخ بخ لهذا من هو یا رسول اللّه قال النّبی صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم یا ابا بکر الا تعرفه قال اللّه و رسوله اعلم قال صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم ابو الحسن علی بن أبی طالب قال ابو بکر رضی اللّه تعالی عنه بخ بخ لک یا ابا الحسن رواه الصالحانی

ص: 550

و فی اسناده ابو سلیمان الحافظ ازین روایت ظاهر است که حضرت عتیق از ارشاد با سداد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

اریکم آدم فی علمه الخ قیاس فرمودن آن حضرت کسی را که در حق او این فضیلت ارشاد فرموده با انبیا علیهم السلام فهمیده حیث قال یا رسول اللّه قست رجلا بثلاثة من الرّسل و ظاهرست که قیاس احدی با احدی بمعنی تسویه بین الشخصینست شریف جرجانی در تعریفات گفته القیاس فی اللغة عبارة عن التقدیر یقال قست النّعل بالنّعل إذا قدّرته و سوّیته و هو عبارة عن ردّ الشیء الی نظیره و ابو نصر اسماعیل بن حماد الفارابی الجوهری در صحاح اللّغة در لغت قوس گفته قست الشیء بغیره و علی غیره اقیس قیسا و قیاسا فانقاس إذا قدّرته علی مثاله و فیه لغة اخری قسته اقوسه قوسا و قیاسا و لا یقال اقسته و المقدار مقیاس و قایست بین الامرین مقایسة و قیاسا و یقال ایضا قایست فلانا إذا جاریته فی القیاس و هو کقیاس الشیء بغیره أی یقیسه بغیره و یقتاس بابیه اقتیاسا أی یسلک سبیله و یقتدی به و نیز جوهری در صحاح در لغت قیس گفته قست الشیء بالشیء قدّرته علی مثاله و مجد الدّین فیروزآبادی در قاموس گفته قاسه بغیره و علیه یقیسه قیسا و قیاسا و اقتاسه قدّره علی مثاله فانقاس و المقدار مقیاس و مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر در نهایة اللغة در لغت قیس گفته منه

حدیث أبی الدرداء خیر نسائکم التی تدخل قیسا و تخرج میسا یرید انها إذا مشت قاست بعض خطاها ببعض فلم تفعل فعل الخرقاء و لم تبطی و لکنّها تمشی مشیا وسطا معتدلا فکان خطاها متساویة

ص: 551

و محمد طاهر گجراتی در مجمع البحار در لغت قیس نقلا عن النهایة گفته منه ح

خیر نسائکم التی تدخل قیسا و تخرج میسا یراد أنها إذا مشت قاست بعض خطاها ببعض فلم تعمل فعل الخرقاء و لم تبطی و لکنّها تمشی مشیا وسطا معتدلا فکان خطاها متساویة پس بداهته و صراحة ثابت و واضح و محقق و لائح گردید که حضرت عتیق ازین ارشاد باسداد که اوّلا در صورت اجمال بود و بعد آن تفصیلا ورود ان در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام از ارشاد نبوی ثابتست مساوات مورد این ارشاد با انبیای امجاد علی نبینا و آله و علیهم الصّلوة و السّلام الی یوم التناد فهمیده و تصریح بان نموده و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم هم تقریر فهم صائب آن صاحب حدس ثاقب فرموده فثبت بحمد اللّه بنص الخلیفة الاوّل الذی للسّنّیّة فی کل خطب علیه معوّل انّ هذا الحدیث الشریف علی المساواة دلّ و المنکر للدلالة قد زلّ و ضلّ و اضلّ و ابدی الاحتمال الرکیک فی غیر محلّ حیث استولی علیه الخبط و الوسواس و تنحی عن اقتفاء الفهم و القیاس و غدر انکار بالحق و خاس و فی خلال التحقیق و التدبر ما جاس پس بحیرتم که چگونه شاهصاحب حضرت عتیق و جناب صدیق را در فهم مساوات از ارشاد سرور کائنات و افصح مخلوقات علیه و آله آلاف التحیات و التسلیمات تحمیق و تسفیه و تقبیح و تشویه خواهند نمود و خواهند فرمود که این کلام محض تشبیه ست بعض صفات امیر را ببعض صفات انبیای مذکورین الی قوله و اگر ازین همه در گذریم استعاره خواهد بود که مبنای

ص: 552

آن بر تشبیه است و فهم مساوات از تشبیه و استعاره کمال سفاهتست و نیز حسب افاده باب یازدهم چگونه امام پیر خود را که بر کبر سن او قدیما و حدیثا می نازند و بهمین سبب العیاذ باللّه بتقلید جاحظ جاحد زمزمه افضلیت اسلام او بر اسلام جناب امیر المؤمنین علیه السلام می نوازند از صبیان ممیزین هم خارج فرموده داخل صبیان غیر ممیزین خواهند نمود با آنکه هر گاه جناب شاهصاحب و اتباع شان حسب افادۀ خود حضرت عتیق را بمرتبه اقصی تسفیه نمایند و از صبیان ممیزین هم خارج ساخته در صبیان غیر ممیز والج سازند ثبوت این دو وصف جمیل یعنی کمال سفاهت و دخول در صبیان غیر ممیز بمفاد کل الصّید فی جوف الفرا مثبت عمده مطالب و عین مدعاست که از ان کمال صحت و رزانت و متانت مبانی خلافت حضرت عتیق که بلا شبهه در خلافت عقل و بلوغ شرطست اگر چیزی دیگر را شرط نکنند ظاهر و واضح خواهد شد و با این همه جسارت بر تسفیه شیخ با توقیر از تقریر جناب بشیر و نذیر تقریر آن شیخ عدیم النظیر را هیچ جوابی و تقریری در خلاص ازین اشکال محکم الاساس و مناص ازین اعضال شدید الاعتیاص هیچ چاره و تدبیری ندارند و نیز از قول أبی بکر من مثلک یا ابا الحسن ظاهرست که حضرت عتیق ازین ارشاد چنانچه مساوات جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیا علیهم السلام فهمیده همچنان این مساوات را دلیل نفی مماثلت احدی بآنحضرت که دلیل افضلیت آن حضرتست گردانیده و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم تقریر انهم فرموده پس توهم مخاطب عالی نصاب که بر تقدیر ثبوت مساوات دلالت بر افضلیت ممنوعست نیز محض توهم ناصواب و نقش بر آب و خدع سراب حسب افادۀ خلافت مآب و تقریر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله

ص: 553

الاطیاب گردید و تعمق و تدقیق و امعان و تحدیق بصورت عذاب حریق بر سر مخاطب افیق بالقطع و التحقیق خواهد رسید

وجه هشتم

هشتم آنکه این تیمیه در منهاج السّنّة گفته ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم افضل الخلق و کل من کان به اشبه فهو افضل ممن لم یکن کذلک و الخلافة کانت خلافة نبوّة لم تکن ملکا فمن خلف النّبی و قام مقام النّبی کان اشبه بالنّبیّ و من کان اشبه بالنّبی کان افضل فمن یخلفه اشبه به عن غیره و الاشبه به افضل فالذی یخلفه افضل ازین عبارت ظاهرست که هر کسی که بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که افضل خلقست اشبه باشد او افضلست و چون بلا شبه بمفاد این حدیث شریف جناب امیر المؤمنین علیه السلام اشبه است بانبیای سابقین که بلا شبه افضل بودند از ثلاثه و غیر ایشان پس جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم افضل باشند از ثلاثه و غیر ایشان و الحمد للّه علی ثبوت المطلوب و المرام علی لسان مثل هذا الحبر العلام الذی هو من اجلة اساطینهم الفخام و نیز از قول او فمن خلف النّبی الخ ظاهرست که ابن تیمیه بخلافت نبی و قیام مقام آن حضرت استدلال می کند بر اشبهیت خلیفه و قائم مقام و باین اشبهیت افضلیت خلیفه ثابت می کند و پر ظاهرست که اشبهیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیا علیهم السلام که ازین حدیث ثابت می شود اقواست از اشبهیت خلیفه که بمجرد خلافت غیر منصوصه دعوی کرده شود چه هر گاه خلافت منصوصه نباشد بلا شبهه ادعای اشبهیت خلیفه مبنی بر استنباط بی مناطست و اشبهیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از

ص: 554

ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ثابتست و اگر مراد خلافت منصوصه است پس نص بر خلافت ثلاثه نزد سنّیه خود مفقود کما اعترف به المخاطب المحمود پس اگر اشبهیت از خلافت منصوصه ثابت شود کدام فائده بابن تیمیّه می رساند پس معلوم شد که بلا شبهه مراد او ثبوت اشبهیت از خلافت غیر منصوصه است و قطع نظر ازین اگر اشبهیت خلیفه از نصّی درین باب یا دلیلی عقلی ثابت کرده شود پس غایت ان مساوات آن اشبهیت باین اشبهیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام که ازین حدیث شریف ثابت شده خواهد بود و مساوات هم برای اثبات مطلوب کافی و وافیست که بهر وجهی که اشبهیت خلیفه مستلزم افضلیت اوست بهمان وجه اشبهیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نیز موجب افضلیت آن حضرت خواهد بود و نیز هر گاه اشبهیت خلیفه با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ضرورست پس لازمست که خلیفه هم معصوم مثل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد و چون فقدان عصمت از ثلاثه ظاهرست انتفای خلافت ثلاثه بی تجشم استدلال حسب افادۀ این علامه عدیم المثال ثابت گردد

وجه نهم

نهم آنکه تاج الدّین عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی السبکی که فضائل فاخره و مناقب زاهره و محامد باهره او از درر کامنه ابن حجر عسقلانی و غیر ان ظاهرست در طبقات شافعیه کبری در ترجمه ابو داود سلیمان بن الاشعث بن اسحاق گفته قال شیخنا الذهبی تفقه ابو داود باحمد بن حنبل و لازمه مدة قال و کان یشبه به کما کان احمد یشبه بشیخه وکیع و کان وکیع یشبه بشیخه سفیان و کان سفیان یشبه بشیخه منصور و کان منصور یشبه

ص: 555

بشیخه ابراهیم و کان ابراهیم یشبه بشیخه علقمة و کان علقمة یشبه بشیخه عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه قال شیخنا الذهبی و روی ابو معاویة عن الاعمش عن ابراهیم عن علقمة انّه کان یشبه عبد اللّه بن مسعود بالنّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی هدیه و دلّه قلت اما انا فمن ابن مسعود اسکت و لا استطیع ان اشبّه احدا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی شیء من الأشیاء و لا استحسنه و لا اجوّزه و غایة ما تمسح نفسی به ان اقول و کان عبد اللّه یقتدی برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فیما ینتهی إلیه قدرته و موهبته من اللّه عزّ و جل لا فی کل ما کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه فان ذلک لیس لابن مسعود و لا للصّدیق و لا لمن اتخذه اللّه خلیلا حشرنا اللّه فی زمرتهم انتهی ازین عبارت واضح و لائحست که علاّمه سبکی جلیل الحسب بسبب کمال رعایت مقام حسن ادب ادعای مشابهت ابن مسعود را با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که علقمه بر آن جسارت کرده منکر و مستقبح می داند و استحسان بلکه تجویز ان نمی کند و نفس او استطاعت تشبیه احدی و لو کان عتیقا با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در هیچ چیز ندارد و سماحت بآن نمی کند و هر گاه تشبیه ابن مسعود با آن همه جلالت قدر و عظمت فخر که احادیث بسیار در مدح و ثنای او در کتب اخبار کما فی کنز العمال از سرور اخیار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار ماثورست با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جائز نباشد بلکه ناجائز و غیر مستحسن بود بلکه تشبیه هر کسی که باشد حتی العتیق با آن حضرت در امری از امور مستقبح و محظور باشد

ص: 556

پس اگر معاذ اللّه جناب امیر المؤمنین علیه السلام معصوم و افضل خلق بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نباشد چگونه تشبیه آن حضرت با انبیا علیهم السلام در صفات جلیله ایشان جائز باشد پس ثابت شد که بلا شبهه تشبیه آن حضرت با انبیا علیهم السلام درین صفات دلالت بر عصمت و افضلیت آن حضرت می کند و پر ظاهرست که اگر حمل تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیا علیهم السلام بر تشبیهات شعریه جایز می شد و دلالت بر حصول اکمل این صفات در انحضرت نمی کرد تشبیه ابن مسعود بلکه اول فکیف الثانی و الثالث المحمود با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم چه جای مضایقه و مقام مماکسه و محلّ مدافعه و موضع مشاکسه می گردید که مخاطب العیاذ باللّه تشبیه را با انبیا علیهم السلام نهایت امر سبک و بیقدر و بیوقع ساخته تجویز بودن آن از قبیل تشبیه خاک بمشک و سنگریزه بیاقوت و مروارید و غیر ذلک من الاغراقات و المجازفات ساخته و بعد سماع کلام تادب نظام سبکی علام سبکی عقل خدام عالی مقام مخاطب قمقام بابلغ وجوه و ابین طرق متبین و واضح و متیقن و لائح می گردد که هر گاه تشبیه مثل ابن مسعود محمود بلکه تشبیه اول مسعود فکیف الثانی و الثالث الملحود فی مقبرة الیهود با حبیب ربّ ودود ناجائز و محظور و مردود باشد پس معاذ اللّه تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیای کرام چگونه باین مثابه از درجه اعتبار و التفات ساقط و از مقام اثبات شرف و فضیلت هابط گردد که مثل تشبیه وجه سعدی بقمر و کف خضیب سلیمی ببارق و تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه بمروارید و یاقوت توان گرفت و نیز بحمد اللّه المنعام از این افاده سبکی قمقام بطلان ادعای مساوات ثلاثه عجبة الصفات با انبیا علیهم السلام در صفات مذکوره در حدیث

ص: 557

شریف که از کلام مخاطب جسور در وجه چهارم اظهرست بنهایت وضوح و ظهور می رسد چه اگر ثلاثه مساوی انبیاء علیهم السلام درین صفات یا مانند آن می بودند تشبیه خالفه اول با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چه جای مضایقه می بود و هر گاه عدم جواز تشبیه اول با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در کمال وضوح ثابت گردید در بطلان و شناعت ادعای مساوات ثلاثه با انبیا علیهم السلام در صفات مذکوره یا مانند آن اصلا ارتیابی نماند و نیز عدم جواز تشبیه اول با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و بطلان ثبوت احادیث داله بر تشبیه شیخین یا انبیا بقطع و یقین ظاهر گردید و نیز فساد حامل بودن شیخین کمالات نبوت راهبا منثور اگر دید

وجه دهم

دهم آنکه قاضی عیاض در شفا در باب اول فی بیان ما هو فی حقه أی حقّ النبی علیه الصلوة و السلام سبّ او نقص من تعریض او نص گفته فصل الوجه الخامس ان لا یقصد نقصا و لا یذکر عیبا و لا سبّا و لکنه ینزع بذکر بعض اوصافه و یستشهد ببعض احواله علیه السلام الجائزة علیه فی الدنیا علی طریق ضرب المثل و الحجّة لنفسه او لغیره او علی التشبه به او عند هضیمة نالته او غضاضة لحقته لیس علی طریق التاسی و طریق التحقیق بل علی مقصد الترفیع لنفسه او لغیره او سبیل التمثیل و عدم التوقیر لنبیه علیه السلام او قصد الهزل و التبذیر بقوله کقول القائل ان قیل فی السوء فقد قیل فی النّبی او ان کذّبت فقد کذب الانبیاء او ان اذنبت فقد اذنبوا او انا اسلم من السنة النّاس و لم تسلم منهم انبیاء اللّه و رسله او قد صبرت کما صبر اولو العزم من الرّسل او کصبر ایوب او قد صبر نبی اللّه من عداه

ص: 558

و حلم علی اکثر مما صبرت و کقول المتنبّی انا فی امّة تدارکها اللّه غریب کصالح فی ثمود و نحوه من اشعار المتعجرفین فی القول المتساهلین فی الکلام کقول المعزّی کنت موسی و وافته بنت شعیب غیر انّ لیس فیکما من فقیر علی انّ آخر البیت شدید عند تدبره و داخل فی باب الازراء و التحقیر بموسی علیه السلام و تفضیل حال غیره علیه و کذلک قوله لولا انقطاع الوحی بعد محمّد قلنا محمّد من ابیه بدیل هو مثله فی الفضل الاّ انّه لم یاته برسالة جبریل فصدر البیت الثانی من هذا الفضل شدید لتشبیهه غیر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی فضله بالنّبی و العجز محتمل الوجهین احدهما انّ هذه الفضیلة نقصت الممدوح و الآخر استغناءه عنها و هذه اشدّ و نحو منه قول الآخر و إذا ما رفعت رایاته خفقت بین جناحی جبرین و قول الآخر من اهل العصر فرّ من الخلد و استجار بنا و کقول حسّان المصیصی من شعراء الاندلس فی محمّد بن عباد المعروف بالمعتمد و وزیره أبی بکر بن زیدون کان ابا بکر ابو بکر الرضا و حسّان حسّان و انت محمد الی امثال هذا و انما اکثرنا بشاهدها مع استثقالنا حکایتها لتعریف امثلتها و لتساهل کثیر من النّاس فی ولوج هذا الباب الضنک و استخفافهم قادح هذا العب و قلّة علمهم بعظیم ما فیه من الوزر و کلامهم منه بما لیس لهم به علم و یحسبونه هیّنا و هو عند اللّه عظیم لا سیّما الشعراء و اشدّهم فیه تصریحا و للسانه تسریحا ابن هانی الاندلسی و ابن سلیمان المعزّی بل قد خرج کثیر من کلامهما عن هذا الی حد الاستخفاف

ص: 559

و النقص و صریح الکفر و قد اجتنبنا عنه و غرضنا الآن الکلام فی هذا الفصل الذی سقنا امثلته فانّ هذه کلّها و ان لم یتضمن سبّا و لا اضافت الی الملائکة و الانبیاء نقصا و لست اعنی عجزی بیتی المعزّی و لا قصد قائلها ازراء و غضبا فما وقر النبوّة و لا عظم الرسالة و لا عزر حرمه الاصطفاء و لا غزّز حظوة الکرامة حتی شبّه من شبّه فی کرامة نالها او معرة قصد الانتفاء منها او ضرب مثل لتطییب مجلسه او اغلاء فی وصفه لتحسین کلامه بمن عظم اللّه خطره و شرف قدره و الزم توقیره و برّه و نهی عن جهر القول له و رفع الصوت عنده فحقّ هذا ان دری عنه القتل الادب و السّجن و قوة تعزیره بحسب شنعة مقالة و مقتضی قبح ما نطق به و مالوف عادته لمثله او ندوره او قرینة کلامه او ندمه علی ما سبق منه و لم یزل المتقدّمون ینکرون مثل هذا ممن جاء و قد انکر الرشید علی أبی نواس قوله فان یک یاتی سحر فرعون فیکم فانّ عصی موسی بکفّ خصیب و قال له یا ابن اللخناء انت المستهزی بعصا موسی و امر باخراجه عن عسکره من لیلته و ذکر القاضی القتبی ان ممّا اخذ علیه ایضا و کفر فیه او قارب قوله فی محمّد الامین و تشبیهه ایاه بالنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم تنازع الاحمدان الشبه فاشتبها خلقا و خلقا کما قدّ الشراکان و قد انکروا ایضا علیه قوله کیف لا یدنیک من امل من رسول اللّه من نفره لان حق الرسول و موجب تعظیمه و إنافة منزلته ان یضاف إلیه و لا یضاف هو لغیره فالحکم فی امثال هذا ما بسطناه فی

ص: 560

طریق الفتیا و علی هذا المنهج جاءت فتیا امام مذهبنا مالک بن انس رحمه اللّه و اصحابه ففی النوادر من روایة یحیی بن أبی مریم عنه فی رجل غیّر رجلا بالفقر فقال تعیّرنی بالفقر و قد رعی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم الغنم فقال مالک قد عرض بذکر النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فی غیر موضعه اری ان یؤدب قال و لا ینبغی لاهل الذّنوب إذا عوتبوا ان یقولوا قد اخطات الأنبیاء قبلنا و قال عمر بن عبد العزیز لرجل انظر لنا کاتبا یکون ابوه عربیا فقال کاتب له قد کان ابو النّبی کافرا فقال جعلت هذا مثلا فعزله فقال لا تکتب لی ابدا و قد کره سحنون ان یصلّی علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم عند التعجب الا علی طریق الثواب و الاحتساب توقیرا له و تعظیما کما امرنا اللّه و سئل القابسی عن رجل قال لرجل قبیح الوجه کانه وجه نکیر و لرجل عبوس کانه وجه ملک الغضبان فقال أیّ شیء أراد بهذا و نکیر احد فتانی القبر و هما ملکان فما الذی أراد أ روع دخل علیه حین راه من وجهه أم عاف النظر إلیه لدمامة خلقه فان کان هذا فهو شدید لأنّه جری مجری التحقیر و التهوین فهو اشدّ عقوبة و لیس فیه تصریح بالسّب للملک و انما السّبّ واقع علی المخاطب و فی الادب بالسّوط و السّجن نکال للسفهاء قال و امّا ذکر مالک خازن النار فقد جفا الّذی ذکره عند ما انکر من عبوس الآخر الاّ ان یکون المعبس له ید فیرهب بعبسه فیشبهه القائل علی طریق الذّمّ لهذا فی فعله و لزومه فی صفته صفة مالک الملک المطیع لربه فی فعله فیقول کانّه للّه یغضب غضب مالک فیکون اخف و ما کان

ص: 561

ینبغی له التعرّض لمثل هذا و لو کان اثنی علی العبوس بعبسه و احتج بصفة مالک کان اشدّ و یعاقب المعاقبة الشدیدة و لیس فی هذا ذم للملک و لو قصد ذمّه لقتل و قال ابو الحسن ایضا فی شابّ معروف بالخیر قال لرجل شیئا فقال له الرجل اسکت فانک أمّیّ فقال الشّاب أ لیس کان النّبی أمّیّا فشنّع علیه مقالته و کفّره النّاس و اشفق الشاب مما قال و اظهر النّدم علیه فقال ابو الحسن امّا اطلاق الکفر علیه فخطأ لکنه مخطی فی استشهاده بصفة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و کون النّبی صلّی اللّه علیه و سلم أمّیّا آیة له و کون هذا أمّیّا نقیصة فیه و جهالة و من جهالته احتجاجه بصفة النّبی صلّی اللّه علیه و سلم لکنه إذا استغفر و تاب و اعترف و لجأ الی اللّه یترک لان قوله لا ینتهی الی حد القتل و ما طریقه الادب فطوع فاعله بالنّدم علیه یوجب الکف عنه ازین عبارت طولانی واضح و هویداست که تشبیه غیر نبی به نبی بلکه تشبیه بعض احوال غیر نبی به نبی ناجائز و حرام و ارتکاب ان از عظائم جرائم و آثامست بحدی قبیح و شنیع و فظیع ست که اگر قتل از مرتکب آن در کرده شود پس لا اقل تادیب و تعزیر و حبس او باید کرد و همیشه متقدمین برین تشبیه انکار کرده اند و رشید بر ابو نواس قول او را که متضمن تشبیه عصای خصیب بعصای حضرت موسی بود انکار کرده و باین سبب او را بسبّ و شتم نواخته و او را مستهزی بعصای موسی قرار داده و امر باخراج او از عسکر نموده و از افاده علاّمه ابن قتیبه که قاضی عیاض نقل کرده ظاهرست که تشبیه ابو نواس محمد امین را بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم سبب مؤاخذه او موجب تکفیر او

ص: 562

گردیده یا قریب بتکفیر رسیده و حضرت مالک تشبیه مردی فقر خود را برعی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم سبب تادیب دانسته پس اگر جناب امیر المؤمنین علیه السلام معاذ اللّه معصوم و افضل خلق بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نباشد بلکه معاذ اللّه مثل سائر صحابه غیر معصوم باشد و مفضول و مرجوح از ثلاثه بود تشبیه آن حضرت با حضرت آدم و دیگر انبیای کرام علی نبینا و آله و علیهم السلام هرگز جائز نشود بلکه منکر گردد و اللازم باطل فالملزوم مثله پس حسب افادات ائمّه سنیه عالی درجات تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیا علیهم السلام دلیل صریح بر افضلیت و عصمت آن حضرت باشد پس کلام قاضی عیاض قانع اساس و هادم بنیان هر شبهه و اعتراض و مورث کمال علز و انزعاج و ارتماض برای ارباب مکابره و اعراض و اصحاب صدود و اغماض و باعث انقضاض ارکان تخدیعات ظاهر الاندحاص و موجب انفضاض جنود اوهام بادیة الانقراض و لیس لهم بحمد اللّه خلاص من هذه الورطة الشدیدة الاعتیاص و وقعوا بعد ذلک باسرهم فی حاص باص فظهر ان کل من عاونهم و عاضدهم من مضمار النزال حاص و باص وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ

وجه یازدهم

یازدهم آنکه علی بن محمّد البزودی در کتاب اصول فقه گفته و الاصل فی الکلام هو الصّریح و امّا الکنایة ففیها ضرب قصور من حیث انها تقصر عن البیان الا بالنیّة و البیان بالکلام هو المراد فظهر هذا التفاوت فیما یدرأ بالشبهات و صار جنس الکنایات بمنزلة الضرورات و لهذا قلنا ان حدّ القذف لا یجب الا بتصریح الزنا حتّی انّ من قذف رجلا بالزّنا فقال له آخر صدقت لم یحدّ المصدّق و کل

ص: 563

إذا قال لست بزان یرید التعریض بالمخاطب لم یحدّ و کذلک فی کل تعریض لما قلنا بخلاف من قذف رجلا بالزنا فقال الآخر هو کما قلت حد هذا الرجل و کان بمنزلة الصّریح لما عرف فی کتاب الحدود و عبد العزیز بن احمد البخاری در کشف الاسرار گفته قوله و کان بمنزلة الصّریح لما عرف قال شمس الأئمّة فی قوله هو کما قلت ان کاف التشبیه توجب العموم عندنا فی المحلّ الذی یحتمله و لهذا قلنا فی

قول علیّ رضی اللّه عنه انّما اعطیناهم الذّمّة و بذلوا الجزیة لیکون اموالهم کاموالنا و دماؤهم کدمائنا انه مجریّ علی العموم فیما یندرئ بالشبهات کالحدود و ما ثبت بالشبهات کالاموال فهذا الکاف ایضا موجبة العموم لأنّه حصل فی محلّ یحتمله فیکون نسبة له الی الزّنا قطعا بمنزلة الکلام الاول علی ما هو موجب العام عندنا ازین عبارت ظاهرست که کاف تشبیه موجب عمومست در محلی که احتمال عموم کند و لهذا کاف تشبیه در قول جناب امیر المؤمنین علیه السلام محمول بر عموم و شمولست پس تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیا درین صفات محمول بر عموم خواهد بود و هر گاه این تشبیه محمول بر عموم گردید مساوات بالبداهة و الضرورة ثابت شد چه اگر مساوات ثابت نباشد عموم تشبیه ثابت نشود

وجه دوازدهم

دوازدهم آنکه شیخ جمال الدّین ابو محمد عبد اللّه بن یوسف المعروف بابن هشام در مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب در بیان وجوه الاّ گفته الثانی ان تکون صفة بمنزلة غیر فیوصف بها و بتالیها جمع منکرا و شبهه فمثال الجمع المنکر لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اَللّهُ لَفَسَدَتا

ص: 564

فلا یجوز فی الاّ هذه ان تکون للاستثناء من جهة المعنی إذا التقدیر ح لو کان فیهما آلهة لیس فیها اللّه لفسدتا و ذلک یقتضی بمفهومه انّه لو کان فیهما آلهة فیهم اللّه لم تفسدا و لیس ذلک المراد و لا من جهة اللفظ لان الهة جمع منکر فی الاثبات فلا عموم له فلا یصحّ الاستثناء منه و لو قلت قام رجال الازید لم یصح اتفاقا و زعم المبرّد انّ الاّ فی هذه الآیة للاستثناء و ان ما بعدها بدل محتجّا بان لو تدل علی الامتناع و امتناع الشیء انتفاءه و زعم انّ التفریغ ما بعدها جائز و ان نحو لو کان معنا الاّ زیدا جود کلام و یردّه انهم لا یقولون لو جاءنی دیار اکرمته و لا لو جاءنی من احد اکرمته و لو کان بمنزلة النافی لجاز ذلک کما یجوز ما فیها دیار و ما جاءنی من احد و لما لم یجز ذلک دل علی انّ الصّواب قول سیبویه ان الاّ و ما بعدها صفة ازین عبارت ظاهرست که ابن هشام افاده می نماید که اگر لو بمنزله نافی می بود لو جاءنی دیار اکرمته و لو جاءنی من احد اکرمته درست می شد چنانچه ما فیها دیّار و ما جاءنی من احد درست است پس معلوم شد که از بودن چیزی بمنزله چیزی ترتب احکام منزل علیه برای منزل و مساوات ثانی با اول لازم می شود و ظاهرست که قول قائل هذا بمنزلة هذا از باب تشبیه است چنانچه ائمّه سنّیه در حدیث منزلت افاده کرده اند و خود مخاطب بان معترفست پس معلوم شد که تشبیه مثبت مساوات و ترتب احکام مشبه به برای مشبه ست بلا ریب پس از تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام بحضرت آدم علیه السلام در علم مساوات آن حضرت با حضرت آدم در علم و ترتب احکام علم حضرت آدم برای علم جناب امیر المؤمنین علیه السلام لازم خواهد شد و کذا فی باقی الصفات

ص: 565

وجه سیزدهم

سیزدهم آنکه عبد العزیز بن احمد بن محمد البخاری در کتاب التحقیق شرح منتخب حسام الدّین محمد بن محمد اخسیکثی گفته قوله لکنّه فیما لم یسبق فیه الخلاف بمنزلة المشهور من الحدیث و فیما سبق فیه الخلاف بمنزلة الصحیح من الآحاد أی لکن اجماع من بعد الصّحابة فی حکم لم یسبق فیه الخلاف بمنزلة المشهور من الحدیث حتی لا یکفر جاحده لشبهة الاختلاف و لکن یجوز الزیادة التی هی فی معنی النسخ به لأنّ الاختلاف الواقع فیه ممّا لا یعبأ به و اجماعهم فیما سبق فیه خلاف بمنزلة الصحیح من الآحاد حتی کان موجبا للعمل دون العلم بشرط ان لا یکون مخالفا للاصول فکان هذا الاجماع حجّة علی اولی المراتب کذا فی التقویم و ینبغی ان یکون مقدما علی کخبر الواحد ازین عبارت ظاهرست که بودن اجماع در چیزیکه سبق خلاف در ان نشده مشهور از حدیث مستلزم آنست که جاحد آن کافر نشود و لکن جائزست زیادت بآن و نیز بودن اجماع بمنزله صحیح از آحاد موجب آنست که موجب عمل باشد پس این عبارت هم دلالت دارد بر آنکه بودن چیزی بمنزله چیزی مستلزم ترتب احکام ثانی برای شیء اوّلست و مثبت مساوات هر دو می باشد و ظاهرست که بودن چیزی بمنزله چیزی از باب تشبیه ست حسب افادات ائمّه سنّیه پس معلوم شد که تشبیه دلالت بر مساوات و ثبوت احکام مشبه به برای مشبه می کند پس تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیا علیهم السلام دلالت بر مساوات آن حضرت با این حضرات خواهد کرد قطعا و حتما و احکام این حضرات که عصمت و افضلیتست بلا شبهه برای آن حضرت ثابت خواهد شد

ص: 566

وجه چهاردهم

چهاردهم آنکه حق تعالی در سوره احقاف می فرماید فاصبر کما صبر اولو العزم من الرسل و ظاهرست که مراد ازین تشبیه مساوات صبر آن حضرت با صبر حضرات انبیای اولو العزمست نه اینکه معاذ اللّه صبر انحضرت کمتر از صبر این حضرات باشد پس فهم مساوات را از تشبیه کمال سفاهت دانستن کمال اسلام و ایمان و نهایت اعتقاد و ایقان خود بکلام ایزد منان ظاهر نمودنست و بهر وجهی که استفاده مساوات مفسرین از این آیه خواهند فرمود بهمان وجه اثبات مساوات جناب امیر المؤمنین با انبیا در صفات ایشان خواهیم نمود ابو السعود عمادی در ارشاد العقل السلیم الی مزایا کتاب اللّه الکریم گفته فاصبر کما صبر اولو العزم من الرّسل جواب شرط محذوف أی إذا کان عاقبة امر الکفرة ما ذکر فاصبر علی ما یصیبک من جهتهم کما صبر اولو الثبات و الحزم من الرّسل فانک من جملتهم بل من علیتهم و من للتبیین و قیل للتبعیض و المراد باولی العزم اصحاب الشرائع الّذین اجتهدوا فی تاسیسها و تقریرها و صبروا علی تحمّل مشاقهم و معاداة الطاعنین فیها و مشاهیرهم نوح و ابراهیم و موسی و عیسی علیهم الصّلوة و السّلام و قیل هم الصّابرون علی بلاء اللّه تعالی کنوح صبر علی اذیّة قومه کانوا یضربونه حتی یغشی علیه و ابراهیم صبر علی النار و علی ذبح ولده و الذّبیح علی ذبحه و یعقوب علی فقد الولد و البصر و یوسف علی الجبّ و السّجن و ایوب علی الضّرّ و موسی قال له قومه إِنّا لَمُدْرَکُونَ قالَ کَلاّ إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ و داود بکی علی خطیئته اربعین سنة و عیسی لم یضع لبنة علی لبنة صلوات اللّه تعالی و سلامه علیهم اجمعین

ص: 567

و اگر مجادلین مکابرین و ناظرین غیر ماهرین از اتباع و اشیاع مخاطب فطین که افادات و اختراعات و عثرات و ابتداعات آن علامه رفیع الدرجات را اگر چه در غایت سقوط و رکاکت و نهایت بطلان و سخافت و اقصای مخالفت سنت و کتاب و کمال بعد از حق و صواب باشد بجانهای نازنین خود می خرند و بآب زر آن را می نویسند و هرگز تنبیه و ایقاظ موقظ از خواب غفلت بیدار و از سکر تقلید غیر سدید هوشیار نمی شوند همه وجوه شافیه و دلائل کافیه مفحم و مسکت و مرغم و مبکت نشود ناچار در وجوه آتیه دلالت تشبیه بر مساوات و بطلان زعم حمل آن بر مثل تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه بیاقوت و مروارید از افادات خود مخاطب وحید پیش نمایم و حظّ اوفی در اسکات و الزام و تخجیل افحام خدام عالی مقام او ربایم

وجه پانزدهم

پانزدهم آنکه خود شاه صاحب بجواب حدیث منزلت گفته اند و نیز چون حضرت امیر را تشبیه دادند بحضرت هارون و معلومست که حضرت هارون در حیات حضرت موسی بعد از غیبت ایشان خلیفه بود و بعد از وفات حضرت موسی یوشع بن نون و کالب یوفنا خلیفه شدند لازم آمد که حضرت امیر نیز خلیفه آن حضرت باشد در حیات ایشان بعد از غیبت نه بعد از وفات دیگران باشند تا تشبیه کامل شود و تشبیهی که در کلام رسول صلّی اللّه علیه و سلم واقع شود آن را بر تشبیه ناقص حمل کردن کمال بی دیانتیست و العیاذ باللّه انتهی ازین عبارت ظاهرست که شاهصاحب حدیث منزلت را بتقلید رازی بر عموم زائد از عموم مراد اهل حقّ حمل می کنند یعنی منزلت را شامل منازل منفیه هم می گردانند و باین سبب هوس اثبات دلالت آن بر نفی خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد وفات

ص: 568

جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در سر دارند و حمل تشبیه را که در کلام جناب سرور انام صلّی اللّه علیه و آله الکرام واقع باشد بر تشبیه ناقص کمال بیدیانتی می دانند و تعوّذ از ان می نمایند و هر گاه حمل تشبیه نبوی بر تشبیه ناقص کمال بیدیانتی باشد لابد که حمل این تشبیه که ازین حدیث شریف ظاهرست بر تقدیر حذف ادات تشبیه بر تشبیه کامل و تام لازم و واجب باشد و ظاهرست که تشبیه کامل مفید مساوات جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیاء کرام در صفات مذکوره است که اگر مساوات مراد نباشد تشبیه ناقص خواهد شد و اگر معاذ اللّه از قبیل تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه بمروارید و یاقوت باشد نقصان را حدّی و پایانی نخواهد بود پس بحمد اللّه مطلوب اهل حقّ کرام حسب افادۀ مخاطب علام ثابت و محقق گردید و توهم باطل او و همچنین توهمات اسلاف ناانصاف او هباء منثورا و کان لم یکن شیئا مذکورا گردید پس مخاطب عالی مقام چرا درین مقام کمال دیانت اختیار می فرماید و قول خود را بمقتضای مثل مشهور جلد از جلد فراموش نموده این تشبیه را بتشبیه ناقص حمل می کند و قول حق تعالی لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ و أَ تَأْمُرُونَ اَلنّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ با وصف کمال نازش و افتخار بر حفظ کلام ایزد قهار بخاطر نمی آرد فالحمد للّه و له المنّة حیث ثبت علی ارباب الفهم و الفطانة من افادة المخاطب الحائز لشرف الرزانة و رفعة المکانة و سداد المثانة انّ من حمل الحدیث الشّریف علی غیر المساواة منهمک فی مخالفة الدیانة مبالغ فی مهاجرة الصّیانة ذاهب عریضا فی ایثار الخیانة ممعن فی مخالفة المهانة

وجه شانزدهم

شانزدهم آنکه مخاطب در حاشیه حین کتاب بجواب حدیث ثقلین گفته ملا یعقوب ملتانی

ص: 569

که از علماء اهل سنتست گفته است که در حدیث پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم تشبیه اهل بیت بسفینه و تشبیه صحابه بنجوم اشاره می کند که شریعت را از صحابه باید گرفت و طریقت را از اهل بیت زیرا که خوض در بحر حقیقت و معرفت بدون اعمال طریقت و محافظت شریعت محالست چنانچه سفر دریای ظاهر بدون رکوب کشتی و اهتدا بنجوم محالست و فقط سوار شدن بر کشتی هر چند نجات بخش از غرقست اما وصول بمقصد بدون مراعاة نجوم محالست چنانچه فقط مراعاة نجوم بدون کشتی بی اثر و باطل درین نکته تامل باید کرد که بسیار عمیقست انتهی ازین عبارت ظاهرست که مجرّد تشبیه صحابه بنجوم ملزوم اخذ شریعت از صحابه و مفید این معناست که معاذ اللّه صرف رکوب بر سفینه اهل بیت علیهم السلام برای وصول بمقصد اصلی کافی نیست چنانکه از صرف سوار شدن بر کشتی ظاهر وصول بمقصد بدون مراعات نجوم محالست و این نکته بسیار عمیقست و بلزوم تامل حقیق پس اگر تشبیه دلالت بر مساوات نکند و مفید هیچ حکمی نکرد و بلکه تشبیه حدیث را از قبیل تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه بمروارید و یاقوت و تشبیه پنجه حنائی سلیمی ببرق گردانید این نکته عمیق و این استنباط دقیق تمام نشود و للّه الحمد و المنّة که نزد اهل حقّ حسب ارشاد خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم کما فی بصائر الدّرجات لمحمّد بن الحسن الصّفار و معانی الاخبار لابن بابویه طاب ثراهما تفسیر صحابه در حدیث اصحابی کالنجوم باهلبیت علیهم السّلام ثابت و محققست پس بنا بر این هم اخذ جمیع احکام از اهلبیت علیهم السلام لازم خواهد بود نه از غیر ایشان پس مزعوم ملتانی از قبیل

ص: 570

هواجس نفسانی خواهد بود اگر الزام اهل حقّ بآن خواسته است و اگر تحقیق را پیش نظر داشته پس چون قدح و جرح حدیث نجوم بافادات فحول قروم سنیه ثابتست کما سیشرح فی مجلد حدیث الثقلین انشاء اللّه الحیّ القیّوم باز هم سقوط کلام ملتانی ظاهرست بر هر قاضی و دانی

وجه هفدهم

هفدهم آنکه مخاطب در باب دوازدهم همین کتاب تحفه بعد بحثی در کفر محاربین جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و چون منتهای کلام شیعه درین مبحث معلوم شد ضرورست که مذهب اهل سنت نیز درین مسئله مذکور شود باید دانست که مخالفت حضرت امیر بنابر اجتهاد در مسائل فقهیه که امامت و میراث پیغمبر و عدم تمام هبه قبل القبض و تقسیم خمس و متعة الحج و غیره از ان بابست اصلا و کفر و معصیت نیست زیرا که حضرت امیر نیز مجتهدی بود از مجتهدین صحابه و مجتهدان را در مسائل اجتهادیه با هم خلاف جائزست و نیز مجتهد ماجورست و محارب حضرت مرتضی اگر از راه بغض و عداوتست نزد علماء اهل سنت کافرست بالاجماع و همینست مذهب ایشان در حق خوارج و اهل نهروان و

حدیث حربک حربی نزد ایشان بر همین محمولست انتهی ازین عبارت ظاهرست که حسب افادۀ شاهصاحب نزد اهل سنت

حدیث حربک حربی محمولست بر آنکه محارب جناب امیر المؤمنین علیه السلام از راه بغض و عداوت کافرست و سابق ازین افاده فرموده اند که این حدیث بر سبیل تشبیه است چنانچه فرموده این کلام محمول بر مجازست بحذف حرف تشبیه یعنی حربک کانّه حربی زیرا که معنی حقیقی امکان ندارد و پر ظاهرست که حرب حضرت امیر حرب حضرت رسول نبود حقیقة بل حکما الخ و هر گاه تشبیه در

حدیث حربک حربی مفید کفر محارب جناب

ص: 571

امیر المؤمنین علیه السلام و لو علی تقدیر البغض باشد معلوم شد که تشبیه نبوی محمول بر محض اغراق و مبالغه نمی تواند شد و آن را از قبیل تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه بمروارید و یاقوت نتوان گرفت پس تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام بحضرت آدم علیه السلام در علم نیز مفید احاطه علم آن حضرت و عصمت و افضلیت علم انحضرت از دیگران خواهد بود و هکذا التشبیه فی التقوی و غیرها من الصّفات المذکورة

وجه هجدهم

هیجدهم آنکه مخاطب والا نژاد با این همه سعی و اجتهاد در ابطال و افساد دلالت تشبیه بر مساوات و حصول و ثبوت حکمی از ان بغرض ابطال فضیلت جلیله جناب امیر المؤمنین علیه السلام در ما بعد تشبیه موهومی شیخین را بر مساوات حمل کرده حیث قال چهارم آنکه تفضیل جناب امیر بر خلفای ثلاثه وقتی ثابت شود ازین حدیث که آنها مساوی نباشند با انبیای مذکورین در صفات مذکوره یا مانند آن صفات مذکوره و دون هذا النفی خرط القتاد بلکه اگر در کتب اهل سنت تفحص واقع شود آنقدر احادیث داله بر تشبیه با انبیا که در حق شیخین مروی و ثابتست در حق هیچیک از معاصرین ایشان ثابت نیست و لهذا محققین صوفیه نوشته اند که شیخین حامل کمالات نبوت بوده اند و حضرت امیر حامل کمال ولایت انتهی ازین عبارت صراحة واضحست که احادیث دالّه بر تشبیه شیخین با انبیا علیهم السلام مثبت مساوات شیخین با این حضراتست زیرا که اگر این احادیث دلالت بر مساوات شیخین با انبیاء علیهم السلام نکند ترقی که لفظ بلکه بر ان دلالت صریحه دارد درست نشود چه مدلول این ترقی آنست که درین کلام امری زائد از کلام سابق ثابت کرده شد و در کلام سابق بطلان نفی مساوات ثلاثه با انبیای مذکورین در صفات مذکوره یا مانند ان صفات بود و هر گاه نفی مساوات ثلاثه

ص: 572

با انبیای مذکورین در صفات مذکوره یا مانند آن باطل باشد مساوات ثلاثه با انبیای مذکورین در صفات مذکوره یا مانند آن صحیح خواهد بود و هر گاه درین کلام مساوات ثلاثه با انبیا علیهم السلام درین صفات یا مانند ان ثابت کرده باشد پس در کلام آینده که بطریق ترقی کرده یعنی قول او بلکه اگر در کتب اهل سنت تفحص واقع شود الخ قطعا و حتما مساوات شیخین با انبیا علیهم السلام بسبب زعم ثبوت احادیث تشبیه شان با انبیا ع ثابت خواهد شد پس این قول دلالت خواهد کرد بر آنکه احادیث دالّه بر تشبیه شیخین با انبیا علیهم السلام دلالت بر مساواتشان با انبیا علیهم السلام در صفات شان می کند پس دلالت تشبیه بر مساوات حسب اعتراف مخاطب با انصاف در مبحث همین حدیث هم ثابت و لائح و محقق و واضحست

وجه نوزدهم

نوزدهم آنکه نیز مخاطب در همین حدیث بعد عبارت سابقه گفته و لهذا کار انبیا که جهاد با کفار و ترویج احکام شریعت و اصلاح امور ملتست از شیخین خوبتر سرانجام یافت انتهی این عبارت دلالت دارد بر آنکه خوبتر سرانجام یافتن کار انبیا از شیخین متفرعست بر آنکه شیخین حامل کمالات نبوت بودند و حمل کمالات نبوت متفرع بود بر رغم تشبیه شیخین با انبیا علیهم السلام پس معلوم شد که تشبیه شخصی با انبیا علیهم السلام مفید این معناست که کار انبیا از و خوبتر سرانجام می یابد پس تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام با انبیا علیهم السلام درین صفات دلیل صریحست بر آنکه در آن حضرت این صفات خوبتر متحقق بوده و زعم عدم دلالت آن تشبیه بر فضل جلیل و بودن آن از قبیل تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه بمروارید و یاقوت محض اضلالست

ص: 573

و تضلیل و اللّه یهدی من یشاء الی سواء السّبیل

وجه بیستم

بستم آنکه مخاطب با صفا وزین در همین باب امامت بجواب حدیث ثقلین کما ستسمع عن قریب انشاء اللّه گفته و همین قسم

حدیث مثل اهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق دلالت نمی کند مگر هر آنکه فلاح و هدایت مربوط بدوستی ایشان و منوط باتباع ایشانست و تخلف از دوستی و اتباع ایشان موجب هلاک و این معنی بفضل اللّه تعالی محض نصیب اهل سنتست و بس از جمیع فرق اسلامیه و خاصست بمذهب اهل سنت لا یوجد فی غیرهم زیرا که ایشان متمسک اند بحبل و داد جمیع اهلبیت و بر قیاس کتاب اللّه که أ تؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض و در رنگ ایمان بالانبیا که لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ با بعض محبّت و ایمان و با بعض بغض و کفران نمی ورزند بخلاف شیعه که هیچ فرقه ایشان جمیع اهل بیت را دوست ندارد بعضی یک طائفه را محبوب سازند و بقیه را مبغوض می دارند و بعضی طائفه دیگر را و همینست حال اتباع که اهل سنت یک طائفه را خاص نمی کنند از هر همه روایات دین خود می آرند و بدان تمسک می جویند چنانچه کتب تفسیر و حدیث و فقه ایشان بر ان گواه است و اگر کتب اهل سنت را اعتبار نکنند مرویات شیعه را که از عقاید الهیه گرفته تا فروع فقهیه موافق اهل سنت درین رساله نقل کرده شد چه جوابست انتهی ازین عبارت ظاهرست که حدیث سفینه دلالت می کند بر آنکه فلاح و هدایت بدوستی اهل بیت علیهم السلام مربوط و باتباع این حضرات منوطست و تخلف از ولا و اتباع ایشان موجب هلاک و ضلال و مثمر نهایت وزر و وبال و مخاطب با کمال بزعم اختصاص

ص: 574

ولا و تمسک بمذهب اهل سنّت نهایت مربح و مفتخر و بتوهم عکس ان بنسبت اهل حقّ متغطرس و متبختر و کابلی هم در صواقع کما ستستمع عن قریب انشاء اللّه الموفّق المجیب دلالت حدیث سفینه بر اینکه فلاح منوط بولا و اتباع هدی اهلبیت علیهم السلام و هلاک بتخلف ایشان منوطست ثابت کرده بلکه بهمین سبب رجوع خلفا و صحابه بجناب امیر المؤمنین علیه السلام که افضل اهلبیتست در آنچه مشکل می شد بر خلفا و صحابه از مسائل دین و احکام شرع متین محقق فرموده و مخاطب فطین بسبب مزید هول و خوف از تمسک اهل حقّ و یقین این اعتراف کابلی امام المتعصّبین را حذف فرموده و نیز کابلی تعلیل رجوع خلفا و صحابه بجناب امیر المؤمنین علیه السلام باین معنی نموده که ولای اهلبیت علیهم السلام واجبست و هدی یعنی سیرت ابن حضرات هدی نبی صلّی اللّه علیه و آله و سلمست و این را هم مخاطب محتاط دستخوش هضم و اسقاط نموده و پر ظاهرست که حدیث سفینه مشتمل ست بر تشبیه پس اگر تشبیه دلالت بر موافقت و مطابقت مشبه با مشبه به نکند حدیث سفینه کی دلالت خواهد کرد بر ربط فلاح و هدایت بولاء اهل بیت علیهم السلام و أناطت نجات باتباع این حضرات و ایجاب تخلّف از ولا و اتباع برای هلاک و ضلال و ضیاع و چگونه مثبت لزوم رجوع خلفا و صحابه در مشکلات و تمسّک باین حضرات در معضلات و اتحاد هدی ایشان با هدی سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیمات خواهد بود و فی ذلک کفایة لاهل الدّرایة و اللّه ولیّ الهدایة المنقذ من غوائل الضّلال و الغوایة

ص: 575

و تضلیل و اللّه یهدی من یشاء الی سواء السّبیل

لازم نبودن تشبیه به ادات تشبیه و رد آن

قوله و تشبیه چنانچه باداة متعارفه تشبیه می شود مثل کاف و کأنّ و مثل و نحو باین اسلوب نیز می آید چنانچه در علم بیان مقررست که من أراد ان ینظر الی القمر لیلة البدر فلینظر الی وجه فلان نیز در تشبیه داخلست اقول در کتب حاضره معانی و بیان مثل مفتاح و شروح آن و شروح تلخیص المفتاح تصریح بادخال این ترکیب در تشبیه یافته نمی شود و حواله بعلم بیان بلا بیان اسم کتابی از کتب آن جز حیرت معتقدین نمی افزاید و اگر کسی انکار آن کند برای اسکاتش این حواله مجمله کاری نمی گشاید و از بیان سابق واضحست که استفاده تشبیه علی الاطلاق ازین ترکیب یعنی من أراد ان ینظر الی کذا فلینظر الی فلان ممنوع و غیر مسلمست بلکه در قول قائل من أراد ان ینظر الی افضل رجل فی البلد فلینظر الی فلان و امثال آن عینیت مرادست یعنی اینجا کسی که ارادۀ نظر بسوی او کرده شد او عین آن کسیست که حکم کرده شد برای نظر بسوی او و مثل آنست قول قائل من أراد ان ینظر الی اضوء الأشیاء فلینظر الی الشمس و من أراد ان ینظر الی الرجل الکریم فلینظر الی فلان و من أراد ان ینظر الی احسن الوجوه فی هذا البلد فلینظر الی وجه فلان و امثال ذلک کثیرة و بدیهیست که در امثال این مقامات تشبیه مراد نیست بلکه عینیت مرادست اما در حدیث شریف پس چون عینیت ممکن نیست پس لا بد محمول بر مساوات و مماثلت می شود و تقدیر در مقامات عینیت چنینست که من أراد ان ینظر الی افضل رجل فی البلد فلینظر الی فلان فانه افضل او فانه عینه و در مثل حدیث شریف تقدیر چنینست که

من أراد ان ینظر الی دم فی علمه فلینظر الی علیّ فانّه

ص: 576

مساو لآدم فی العلم و بنا بر این اطلاق تشبیه بر ان بمعنی عامست نه بمعنای خاص اصطلاح او التقدیر فانه مثل آدم فی العلم و هکذا پس بر تقدیر تقدیر مثل و مثل آن دلالت بر تشبیه این جمله محذوفه می کند نه همین کلام بنفس خود زیرا که مدلول آن امر بنظرست بسوی جناب امیر المؤمنین علیه السلام کسی را که ارادۀ نظر کند بسوی حضرت آدم ع در علم و از مجرد آن تشبیه ثابت نمی شود آری چون این امر سببی و وجهی می خواهد آن سبب و علت مساواتست یا مماثات که آن هم مثبت مساواتست و هذا بیّن جدّا و لعلّه لا یلتبس علی من له ادنی حظ من فهم الکلام تفتازانی در شرح مختصر تلخیص المفتاح گفته و اداته أی اداة التشبیه الکاف و کأنّ و قد یستعمل عند الظنّ بثبوت الخبر من غیر قصد الی التشبیه سواء کان الخبر جامدا او مشتقّا نحو کأنّ زیدا اخوک و کانّه قدم و مثل و ما فی معناه ممّا یشتق من المماثلة و المشابهة و ما یودّی هذا المعنی و الاصل فی نحو الکاف أی فی الکاف و نحوها کلفظة نحو و مثل و شبه بخلاف کأنّ و یماثل و یشابه ان یلیه المشبّه به لفظا نحو زید کالاسد او تقدیرا نحو قوله تعالی او کصیّب من السّماء علی تقدیر او کمثل ذوی صیّب و قد یلیه أی نحو الکاف غیره أی غیر المشبّه به نحو و اضرب لهم مثل الحیوة الدنیا کماء انزلناه الآیة إذ لیس المراد تشبیه حال الدنیا بالماء و لا بمفرد آخر یتحمّل تقدیره بل المراد تشبیه حالها فی بهجتها و نضارتها و ما یتعقبها من الهلاک و الفناء بحالة النبات الحاصل من الماء یکون اخضر ناضرا ثم ییبس فیطیره الریاح کان لم یکن

ص: 577

و لا حاجة الی تقدیر کمثل ماء لأنّ المعتبر هو الکیفیة الحاصلة من مضمون الکلام المذکور بعد الکاف و اعتبارها مستغن عن هذا التقدیر و من زعم ان التقدیر کمثل ماء و ان هذا ممّا یلی الکاف غیر المشبه به بناء علی انّه محذوف فقدسها سهوا بیّنا لأنّ المشبّه به الذی یلی الکاف قد یکون ملفوظا و قد یکون محذوفا علی ما صرّح به فی الایضاح و قد یذکر فعل ینبئ عنه أی عن التشبیه کما فی علمت زیدا اسدا ان قرب التشبیه و ادّعی کمال المشابهة لما فی علمت من معنی التحقیق و حسبت زیدا اسدا ان بعد التشبیه بادنی تبعید لما فی الحسبان من الاشعار بعدم التحقق و التیقن و فی کون مثل هذه الافعال منبئا عن التشبیه نوع خفاء و الاظهر ان الفعل ینبئ عن حال التشبیه فی القرب و البعد و نیز تفتازانی در شرح مطوّل تلخیص گفته و قد یذکر فعل ینبئ عنه أی عن التشبیه کما فی علمت زیدا اسدا ان قرب التشبیه و ارید انه مشابه الاسد مشابهة قویّة لما فی علمت من الدلالة علی تحقق التشبیه و تیقّنه و کما فی حسبت و خلت زیدا اسدا ان بعد التشبیه ادنی تبعید لما فی الحسبان من الدّلالة علی الظّنّ دون التحقیق ففیه اشعار بانّ شبهه بالاسد لیس بحیث یتیقن انّه هو هو بل یظنّ ذلک و یتخیّل و فی کون هذا الفعل منبئا عن التشبیه نظر للقطع بانّه لا دلالة للعلم و الحسبان علی ذلک و انما یدل علیه علمنا بان اسدا لا یمکن حمله علی زید تحقیقا و انّه انما یکون علی تقدیر اداة

ص: 578

التشبیه سواء ذکر الفعل او لم یذکر کما فی قولنا زید اسد و لو قیل انه ینبئ عن حال التشبیه من القرب و البعد لکان اصوب از ملاحظه این عبارت مختصر ظاهرست که ادات تشبیه کاف و کان و مثل و آنچه مودّی معنای آنست می باشد و دلالت مثل علمت و حسبت بر تشبیه که مصنف تلخیص ذکر کرده ظاهرست و از عبارت مطول واضحست که درین دلالت نظرست و به آنکه علم و حسبان دلالت بر تشبیه ندارد و تشبیه بتقدیر ادات تشبیه است پس همچنین لفظ من أراد و فلینظر دلالت بر تشبیه نمی کند اری آنچه مقدرست آن کلام البته دلالت بر مساوات یا تشبیه می نماید و نیز تفتازانی در شرح مطول تلخیص گفته و الغرض منه أی من التشبیه فی الاغلب یعود الی المشبّه و هوای الغرض العائد الی المشبه بیان امکانه یعنی بیان ان المشبه امر ممکن الوجود و ذلک فی کل امر غریب یمکن ان یخالف فیه و یدعی امتناعه کما فی قوله أی قول أبی الطیّب فان تفق الانام و انت منهم فان المسک بعض دم الغزال فانّه أراد ان یقول انّ الممدوح قد فاق النّاس بحیث لم یبق بینه و بینهم مشابهة بل صار اصلا برأسه و جنسا بنفسه و هذا فی الظاهر کالممتنع لاستبعاد ان یتناهی بعض آحاد النوع فی الفضائل الخاصّة بذلک النوع الی ان یصیر کانّه لیس منها فاحتج لهذه الدعوی و بین امکانها بان شبه حاله بحال المسک الذی هو من الدماء ثمّ انّه لا بعد من الدماء لما فیه من الاوصاف الشریفة التی لا یوجد فی الدّم فان قلت این التشبیه فی هذا البیت قلت یدل البیت علیه ضمنا و ان لم یدل علیه صریحا لان المعنی ان تفق الانام مع انّک واحد منهم

ص: 579

فلا استبعاد فی ذلک لان المسک بعض دم الغزال و قد فاقها حتی لا یعد منها فحالک شبیهة بحال المسک و یسمّ مثل هذا تشبیها ضمنیّا او تشبیها مکنیّا عنه ازین عبارت ظاهرست که در شعر متنبی اگر چه صراحة تشبیه مذکور نیست لیکن تشبیه ضمنا از ان مستفادست یعنی تشبیه بعد قول او فانّ المسک بعض دم الغزال مقدرست حیث قال حالک شبیهة بحال المسک و باید که این تشبیه را تشبیه ضمنی یا تشبیه مکنی عنه بنامند و چون در حدیث شریف هم تشبیه صراحة مذکور نیست پس اگر لفظ مساوی مقدر نشد در این جا هم تشبیه مقدر خواهد بود پس معنای حدیث شریف چنین خواهد بود که

من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه فلینظر الی علیّ فانه مساو لآدم فی العلم او مثله فی العلم و هکذا فی باقی الصفات قوله و لهذا شعر مشهوری لا تعجبوا من بلی غلالته قد زرّ ازراره علی القمر و این دو بیت متبنی را نشرت ثلث ذوائب من خلفها فی لیلة فارت لیالی اربعا و استقبلت قمر السّماء بوجهها فارتنی القمرین فی وقت معا داخل تشبیه ساخته اند اقول اولا تعلیل ادخال این شعر مشهور و هر دو بیت متنبی در تشبیه بآمدن تشبیه باین اسلوب یعنی من أراد ان ینظر الی کذا فلینظر الی فلان وجهی ندارد زیرا که درین شعر مشهور و هر دو شعر متنبّی اسلوب مبحوث عنه مفقودست پس علت را با معلل اصلا ارتباطی نیست و ثانیا این شعر مشهور اعنی لا تعجبوا من بلا غلالته داخل استعاره است نه داخل تشبیه اصطلاحی اگر چه مبنای استعاره بر تشبیه است و کلام مخاطب در این جا مبنی بر فرق تشبیه و استعاره است

ص: 580

حیث قال و اگر ازین همه در گذریم استعاره خواهد بود که مبنای او بر تشبیه است انتهی اما اینکه این بیت داخل استعاره است پس بدانکه تفتازانی در شرح مختصر تلخیص المفتاح گفته و اعلم انهم اختلفوا فی ان الاستعارة مجاز لغوی او عقلی فالجمهور علی انّه مجاز لغویّ بمعنی انها لفظ استعمل فی غیر ما وضع له لعلاقة المشابهة و دلیل انها أی الاستعارة مجاز لغوی کونها موضوعة لا للمشبه و لا للمشبه به و لا للاعم منهما أی من المشبه و المشبّه به فاسد فی قولنا رایت اسدا یرمی موضوع للسبع المخصوص لا للرجل الشجاع و لا لمعنی اعم من الرجل و السبع کالحیوان الجری مثلا لیکون اطلاقه علیهما حقیقة کاطلاق الحیوان علی الاسد و الرجل الشجاع و هذا معلوم بالنقل عن ائمّة اللغة قطعا فاطلاقه علی الرّجل الشجاع اطلاق علی غیر ما وضع له مع قرینة مانعة عن إرادة ما وضع له فیکون مجازا لغویا و فی هذا الکلام دلالة علی ان لفظ العامّ إذا اطلق علی الخاصّ لا باعتبار خصوصه بل باعتبار عمومه فهو لیس من المجاز فی شیء کما إذا لقیت زیدا فقلت لقیت رجلا او انسانا او حیوانا بل هو حقیقة إذ لم یستعمل اللفظ الا فی المعنی الموضوع له و قیل انها أی الاستعارة مجاز عقلی بمعنی انّ التصرّف فی امر عقلی لا لغوی لانّها لما لم تطلق علی المشبّه الا بعد ادّعاء دخوله أی دخول المشبّه فی جنس المشبه به بان جعل الرجل الشجاع فردا من افراد الاسد کان استعمالها أی الاستعارة فی المشبّه استعمالا فیما

ص: 581

وضعت له و انما قلنا انها لم تطلق علی المشبّه الا بعد ادّعاء دخوله فی جنس المشبه به لانها لو لم تکن کذلک لما کانت الاستعارة ابلغ من الحقیقة إذ لا مبالغة فی اطلاق الاسم المجرّد عاریا عن معناه و لما صح ان یقال لمن قال رایت اسدا و أراد زیدا انّه جعله اسدا کما لا یقال لمن سمّی ولده اسدا انّه جعله اسدا لان جعل إذا کان متعدیا الی مفعولین کان بمعنی صیّر و یفید اثبات صفة لشیء حتی لا یقال جعله امیرا الا و قد اثبت فیه صفة الامارة و إذا کان نقل اسم المشبه به تابعا لنقل معناه إلیه بمعنی انّه اثبت له معنی الاسد الحقیقی ادّعاء ثم اطلق علیه اسم الاسد کان الاسد مستعملا فیما وضع له فلا یکون مجازا لغویا بل عقلیّا بمعنی انّ العقل جعل الرّجل الشجاع من جنس الاسد و جعل ما لیس واقعا فی الواقع واقعا مجاز عقلی و لهذا أی و لان اطلاق اسم المشبّه به علی المشبّه انما یکون بعد ادّعاء دخوله فی جنس المشبه صحّ التعجّب فی قوله شعر قامت یظللنی أی توقع الظّلّ علی من الشمس نفس اعزّ علی من نفسی و من عجب شمس أی غلام کالشمس فی الحسن و البهاء تظلّلنی من الشمس فلو لا انّه ادعی لذلک الغلام معنی الشمس الحقیقی و جعله شمسا علی الحقیقة لما کان لهذا التعجب معنی إذ لا تعجب فی ان یظلل انسان حسن الوجه انسانا آخر و النهی عنه و لهذا صحّ النّهی عن التعجّب فی قوله شعر لا تعجبوا من بلا غلالته هی شعار

ص: 582

تلبس تحت الثوب و تحت الدرع ایضا قد زرّ أزراره علی القمر تقول زررت القمیص علیه ازرّه إذا شددت أزراره علیه فلو لا انه جعله قمرا حقیقیا لما کان للنهی عن التعجّب معنی لأنّ الکتان انما یسرع إلیه البلی بسبب ملابسة القمر الحقیقی لا بملابسة انسان کالقمر فی الحسن لا یقال القمر فی البیت لیس باستعارة لان المشبّه مذکور و هو الضمیر فی غلالته و أزراره لانا نقول لا نسلّم ان الذکر علی هذا الوجه ینافی الاستعارة کما فی قولنا سیف زید فی ید اسد فان تعریف الاستعارة صادق علی ذلک و ردّ هذا الدلیل بان الادّعاء أی ادعاء دخول المشبّه فی جنس المشبه به لا یقتضی کونها أی الاستعارة مستعملة فیما وضعت له للعلم الضروری بانّ أسدا فی قولنا رایت اسدا یرمی مستعمل فی الرجل الشجاع و الموضوع له هو السبع المخصوص و تحقیق ذلک ان ادعاء دخول المشبه فی جنس المشبه به مبنی علی انه جعل افراد الاسد بطریق التاویل قسمین احدهما المتعارف و هو الذی له غایة الجرأة فی مثل تلک الجثّة و الهیکل المخصوص و الثانی غیر المتعارف و هو الذی له تلک الجرأة لکن لا فی تلک الجثّة و الهیکل المخصوص و لفظ الاسد انما هو موضوع للمتعارف فاستعماله فی غیر المتعارف استعماله فی غیر ما وضع له و القرینة مانعة عن إرادة المعنی المتعارف فیتعیّن المعنی الغیر المتعارف و بهذا یندفع ما یقال انّ الاصرار علی دعوی الاسدیّة للرجل الشجاع تنافی نصب القرینة المانعة عن إرادة

ص: 583

السّبع المخصوص و امّا التعجّب و النهی عنه کما فی البیتین المذکورین فللبناء علی تناسی التشبیه قضاء لحقّ المبالغة و دلالة علی انّ المشبّه بحیث لا یتمیّز عن المشبّه به اصلا حتّی انّ کل ما یترتّب علی المشبّه به من التّعجّب و النّهی عن التّعجّب یترتّب علی المشبّه ایضا و فی الحاشیة المنهیّة علی قوله ینافی الاستعارة الخ و انما یکون منافیا إذا کان ذکره علی وجه ینبئ عن التشبیه و ثالثا هر گاه اطلاق قمر در شعر مشهور لا تعجبوا الخ بر سبیل استعاره ست اطلاق لیالی بر ذوائب و اطلاق قمر بر وجه محبوبه در هر دو بیت متنبی استعاره خواهد بود نه تشبیه و از تامّل و تدبر دیگر عبارات تفتازانی در مطوّل و مختصر نیز ظاهر می شود اما اطلاق قمر در شعر مشهور و اطلاق ذوائب و قمر در هر دو شعر متنبی از قبیل استعاره است نه تشبیه و پر ظاهرست که بودن این اطلاقات از قبیل استعاره و نبودن آن از قبیل تشبیه ضرری بمطلوب مخاطب که غرض او اثبات بودن این حدیث شریف از قبیل تشبیه ست نمی رساند پس هیچ وجه برای ادعای مخاطب نبیه ادخال این اطلاقات را در تشبیه ظاهر نمی شود جز آنکه غرضش تخدیع عوام و راسخ ساختن ضعف دلالت تشبیه بر مساوات و تقویت گرفتن حدیث شریف عاری از فضیلت حقیقیه بمقایسه آن باین اطلاقات اغراقیه عاریه از معانی واقعیه باشد

تنزل مصنف به استعاره بودن حدیث و رد آن

قوله و اگر ازین همه درگذریم استعاره خواهد بود که مبنای او بر تشبیه ست اقول اگر بالفرض این کلام بلاغت نظام استعاره باشد دلالت آن بر مساوات ابلغ و اوکد خواهد بود تفتازانی در شرح مختصر تلخیص المفتاح گفته فصل اطبق البلغاء علی ان المجاز و الکنایة ابلغ من الحقیقة و التّصریح لان الانتقال فیهما

ص: 584

من الملزوم الی اللازم فهو کدعوی الشیء ببیّنة فانّ وجود الملزوم یقتضی وجود اللازم لامتناع انفکاک الملزوم عن لازمه و اطبقوا ایضا علی انّ الاستعارة التّحقیقیّة و التمثیلیّة ابلغ من التّشبیه لانّها نوع من المجاز و قد علم ان المجاز ابلغ من الحقیقة و لیس معنی کون کل من المجاز و الکنایة ابلغ ان شیئا منهما یوجب ان یحصل فی الواقع زیادة فی المعنی لا توجد فی الحقیقة و التّصریح بل المراد انّه یفید زیادة تاکید للاثبات و یفهم من الاستعارة ان الوصف فی المشبّه بالغ حد الکمال کما فی المشبّه به و لیس بقاصر فیه کما یفهم من التشبیه و المعنی لا یتغیّر حاله فی نفسه بان یعبر عنه بعبارة ابلغ و هذا مراد عبد القاهر بقوله لیست مزیّة قولنا رأیت اسدا علی قولنا رأت رجلا هو و الاسد سواء فی الشجاعة انّ الاول افاد زیادة فی مساواته للاسد فی الشجاعة لم یفدها الثانی بل الفضیلة هی انّ الاول افاد تاکید الاثبات تلک المساواة له لم یفده الثانی و اللّه اعلم ازین عبارت ظاهرست که تشبیه و استعاره هر دو مفید مساوات مشبه با مشبه به می باشد لکن در استعاره تاکید اثبات این مساواتست بلکه از افاده شیخ عبد القاهر یا هر که آن را تفتازانی نقل کرده ظاهرست که استعاره بر تصریح بمساوات مزیّت دارد پس اگر این کلام استعاره خواهد بود دلالت بر تاکید اثبات مساوات خواهد نمود و مزیت خواهد داشت بر اثبات صریح مساوات یعنی این حدیث شریف ابلغ خواهد بود از آنکه بگویند آدم و علی علیهما السلام سواء فی العلم پس بر تقدیر استعاره نفی دلالت این حدیث بر مساوات بلکه فهم مساوات را

ص: 585

از ان کمال سفاهت دانستن در حقیقت نهایت تسفیه شیخ عبد القاهر و دیگر مهره اکابر نمودنست آری هر گاه قصد ردّ اهل حقّ نمودند اگر بسبب ان مبتلای تسفیه و تحمیق اکابر اساطین خود شوند و در چنین جسارت فاحشه اقتحام نمایند چه عجبست پس اگر شاهصاحب باستعاره هم عقل و فهم را از کسی حاصل می کردند نفی دلالت استعاره بر مساوات نمی فرمودند و نیز ظاهرست که در استعاره ضرورست که امری مختص بمشبه به برای مشبه ثابت کرده شود پس هر گاه این کلام استعاره باشد لازم آید که علم مختص حضرت آدم و همچنین دیگر صفات مختصه بدیگر انبیا علیهم السلام برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت شود تا استعاره متحقّق گردد و اگر صفات مختصّه این انبیا برای آن حضرت ثابت نشود بلکه مطلق علم و حلم و زهد و تقوی و بطش که اختصاصی بانبیا علیهم السلام ندارد برای آن حضرت ثابت شود شرط استعاره مفقود گردد و تجویز استعاره که مخاطب نحریر فرموده بر هم خورد اما وجوب اثبات امر مختص بمشبه به برای مشبه در استعاره پس از ملاحظه کتب علم بیان ظاهرست تفتازانی در شرح مختصر تلخیص المفتاح گفته فصل فی بیان الاستعارة بالکنایة و الاستعارة التخییلیة لما کانت عند المصنّف امرین معنویین غیر داخلین فی تعریف المجاز اورد لهما فصلا علیحده لیستوفی المعانی الّتی یطلق علیها لفظ الاستعارة فقال قد یضمر التّشبیه فی النّفس أی فی نفس معنی اللّفظ او نفس المتکلّم فلا یصرّح بشیء من ارکانه سوی المشبّه و امّا وجوب ذکر المشبّه به فانّما هو فی التّشبیه المصطلح و قد عرفت انّه غیر الاستعارة

ص: 586

بالکنایة و یدلّ علیه أی علی ذلک التّشبیه المضمر فی النّفس بان یثبت للمشبّه امر مختص بالمشبّه به من غیر ان یکون هناک امر متحقق حسّا او عقلا یطلق علیه ذلک الامر فیسمی التّشبیه المضمر فی النّفس استعارة بالکنایة او مکنیّا عنها امّا الکنایة فلانّه لم یصرّح به بل انّما دلّ علیه بذکر خواصّه و لوازمه و امّا الاستعارة فمجرّد تسمیة حالیة عن المناسبة و یسمّی اثبات ذلک الامر المختصّ بالمشبّه به للمشبّه استعارة تخییلیّة لأنّه قد استعیر للمشبّه ذلک الامر الذی یختص بالمشبّه به و به یکون کمال المشبّه به او قوامه فی وجه الشبه لیخیّل ان المشبّه من جنس المشبّه به

رد مصنف که از تشبیه و استعاره مساوات لازم نمی آید

قوله و از تشبیه و استعاره مساوات مشبّه با مشبّه به فهمیدن کمال سفاهتست اقول ادعای این معنی که از تشبیه و استعاره مساوات مشبه با مشبه به فهمیدن کمال سفاهتست کمال فطانت و کیاست و نهایت رزانت و متانت و غایت دیانت و امانت و اظهار اقصای فضل و جلالت و ابداء منتهای حذق و نبالتست سابقا دانستی که در قرآن و حدیث و استعمالات علما استعمال تشبیه در مساوات موجود پس این جسارت در حقیقت ابطال قرآن شریف و حدیث و کمال تسفیه مفسرین و محدثین و سائر عقلا و ارباب فهم و علمست و در کمال ظهورست که در کتب صرف و نحو و معانی و بیان و حکمت و منطق و اصول فقه و دیگر علوم تمثیلات را برای قواعد کلیّه بادوات تشبیه مثل نحو و مثل و کاف بیان می کنند و شکی نیست که مراد ازین تشبیه و تمثیل مساوات و موافقت و مطابقت تامه امثله

ص: 587

برای قاعده کلیه می باشد پس بنابر مزعوم مخاطب عمدة القروم ارباب علوم در فهم مساوات از تشبیه نهایت احمق و سفیه باشند و نیز در نهایت وضوحست که جمیع ارباب فهم از قول قائل زید کعمرو فی العلم مساوات می فهمند پس بزعم مخاطب نبیل معاذ اللّه تمام عالم مبتلای کمال سفاهت و بلاهت باشد و ابو نصر محمد بن عبد الجبّار العتبی در تاریخ وقائع یمین الدّوله محمود بن سبکتکین که مشهورست بتاریخ یمینی گفته و جعل فخر الدولة یتابع الحمول إلیه أی الی تاش الحاجب من طبرستان زیادة فی تاثیل احواله و استبقاء لنظم جنوده و رجاله فعل من لا ینفس علی اخیه بنفائس ما یحویه و لا یضنن علی صدیقه بجلیل ملکه و دقیقه ازین عبارت ظاهرست که فعل فخر الدولة را بفعل کسی که نفاست نکند بر برادر خود بنفائس ما یحویه و ضنت نکند بر صدیق خود بجلیل ملک خود و دقیق آن تشبیه داده و ظاهرست که مراد ازین تشبیه اثبات مساوات تامه ست و دلالت آن بر عدم نفاست فخر الدولة برادر خود بنفائس محویات خود و عدم او بر صدیق خود جلیل ملک و دقیق آن پر ظاهرست پس اگر تشبیه دلالت بر مساوات نکند و فهم مساوات از تشبیه کمال سفاهت باشد با فهم مساوات و اثبات عدم نفاست و عدم ضنت برای فخر الدولة ازین عبارت کمال سفاهت باشد و این کمال سفاهت و نهایت بلاهتست و نیز عتبی در احوال فائق گفته فخوطب فائق فی الاستمالة و قوبل عثرته بالاقالة و استنهض الی بخارا للاستظهار به علی سدّ الخلل و تعدیل المیل و سرّب عنها بعد حسن القبول و الاقبال و ازاحة العلّة بالاموال الی سمرقند فلم یرعه إلا خبر بغراخان

ص: 588

و هو الملقّب بشهاب الدّولة و ظهیر الدعوة و قد استعار إلیه قوادم الطّیر رکضا لم ینل فیه جماما و لا غمضا فولی فائق بین یدیه هزیما و لم یلو علی تعرّف حال مقیما و جعل من کان معه من اصحاب السّلطان عرضة للسیوف و فریسة لانیاب الحتوف و توافقت الشهادات علی انّ انهزامه کان عن مواطاة منه لبغراخان علی آل سامان فعل من لا وفاء یزعه و لا حیاء یردعه و لا نعمة تحفّه و لا حرمة تکفّه و سار کما هو حتّی اقعی بعقوة بخارا ازین عبارت ظاهرست که انهزام فائق را تشبیه داده بفعل کسی که برای او وفای وازع و حیای رادع و نعمت حافه و حرمت کافه نباشد و ظاهرست که مراد ازین تشبیه مساوات و مطابقت و مماثلت تامّه و موافقتست پس اگر فهم مساوات از تشبیه کمال سفاهت باشد فهم مساوات ازین عبارت هم کمال سفاهت خواهد بود و لا یرضی به الاّ من لا وفاء یزعه و لا حیاء یردعه و لا نعمة اصابة تحفة و لا حرمة تدبّر تکفّه و از غرائب آنست که کابلی مکبول با آن همه اغراق در تعصّب و غفول از معانی تشبیه مساوات را ذکر کرده بود چون مخاطب بمزیت فرع بر اصل درین زعم سخیف مبتلاست که فهم مساوات را از تشبیه کمال سفاهت می داند ناچار با وصف التهاب دیگر تلمیعات او ذکر مساوات را از بین انداخته باین افاده بدیعه در حقیقت کابلی را هم که منّت او بر مخاطب زیاده از منت والد ماجد اوست که سبب این همه اشتهار و افتخار او بین الصّغار و الکبار انتحال و استراق خرافات کابلیست و والد ماجد او را این تزویقات

ص: 589

و تلمیعات میسّر نشد که مخاطب اخذ آن ازو می کرد نهایت سفیه و احمق و بمرتبه غایت بلید و اعفک قرار داده که او هم از تشبیه مساوات فهمیده حالا عبارت کابلی باید شنید و دست تحیر بدندان تعجب باید گزید قال الکابلی فی الصواقع فی جواب هذا الحدیث و لأنّه ورد علی سبیل التّشبیه و المشبّه لا یلزم ان یساوی المشبّه به و کثیرا ما یشبه الاضعف بالاقوی و الادنی بالاعلی فیقال ترب کالمسک و حصی کالیاقوت و من أراد ان ینظر الی القمر لیلة البدر فلینظر الی وجه سعدی و لا یلزم ان یکون لوجه سعدی نور یساوی نور القمر قال الشاعر اری بارقا بالابرق الفرد یومض و یذهب جلباب الدجی ثم یغضض کان سلیمی من اعالیه اشرفت تمدّ لنا کفّا خضیبا و تقبض فانّه شبّه کفّ خضیب سلیمی بالبارق و این هذا من ذاک فلو قیل من أراد ان ینظر الی البارق فلینظر الی کف خضیب سلیمی إذا مدّته من اعالی الاکمة و قبضته فانّه لا یدل علی مساواة کفّ خضیب للبارق و هو من الظّهور بمحلّ و قد یشبه الاقوی بالاضعف و الاعلی بالادنی کثیرا نحو در کثغر الحبیب و منه قوله تعالی مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ اَلْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ و کما یقال البارق ککف خضیب عشیقة مدّته من سطح قصرها و قبضته و الشعر یحتمله و قد یشبّه احد المتساویین بالآخر نحو زید فی حسنه کعمرو إذا کانا متساویین فی الحسن فلا یوجب الخبر مساواته للانبیاء از ملاحظه این عبارت ظاهرست که کابلی از جمله وجوه تشبیه تشبیه احد المتساویین

ص: 590

بالآخر هم ذکر کرده حیث قال و قد یشبّه احد المتساویین بالآخر نحو زید فی حسنه کعمرو إذا کانا متساویین و هر چند ظاهرست که درین کلام هم تلمیع و تلبیس و تخدیع و تدلیس را تعبیه نموده یعنی تشبیه احد المتساویین را بآخر بلفظ قد که دلالت بر تقلیل آن می کند ذکر کرده و هم در آخر کلام آن را وارد کرده تا در ذهن ناظر غیر ماهر نهایت قلت آن راسخ شود حال آنکه ظاهرست که معنای حقیقی تشبیه مساواتست بحکم نادر و صحت سلب تشبیه از غیر مساوی و از آیات و احادیث هم دلالت تشبیه بر مساوات ظاهرست کابلی را با آن همه جسارت و وقاحت ممکن نشد که یکسر انکار دلالت تشبیه بر مساوات کند بلکه خود ذکر مجی تشبیه برای مساوات و لو بلفظ قد نموده و چون شاهصاحب دانسته که ذکر مجی تشبیه للمساوات درین مثال یعنی زید فی حسنه کعمرو موجب انتقال ذهن ناظر بسوی تبادر معنی مساوات از تشبیه و صحّت سلب در صورت عدم مساوات خواهد شد کابلی را درین اعتراف و لو کان علی طریق التلبیس و التخلیط مقصّر در صنعت اخفای حق پنداشت ناچار با وصف اخذ دیگر تلمیعات او این اعتراف او را از میان انداخت بلکه ادعای این معنی که فهم مساوات از مشبه کمال سفاهتست کابلی را هم نهایت سفیه و احمق وا ساخت مخفی نماند که شاه صاحب بدین طعن و تشنیع بر فهم مساوات از تشبیه دلسیر نشده در باب یازدهم برنگ دیگر این توهین و تهجین را اعاده کرده اند یعنی آنجا فهم مساوات را از تشبیه از جمله اوهام شمار کرده و تصریح فرموده که این وهم صبیان صغیر السن را می باشد نه صبیان ممیزین را حیث قال نوع نوزدهم تشبیه چیزی را بچیزی موجب

ص: 591

مساوات مشبه بمشبه به فهمیدن و این وهم صبیان صغیر السن را می باشد نه صبیان ممیزین را و شیعه را بسیار این وهم افتاده مثل آنکه گویند حضرت امیر را با انبیاء اولو العزم در زهد و تقوی و حلم تشبیه داده اند پس باید که حضرت امیر مساوی انبیاء اولو العزم باشند و افضل باشد از دیگر انبیا و این وهم صریح الفسادست حاجت بیان ندارد انتهی ازین عبارت که در ان در تقریر شیعه ذکر علم را بسبب مزید حزم حذف کرده اند ظاهرست که فهم مساوات مشبه با مشبه به بمرتبه بی اصل و باطلست که صبیان ممیزین را هم رو نمی دهد پس بنا بر این اکابر ائمّه و اساطین خود را که از تشبیه مساوات جابجا فهمیده اند از صبیان ممیزین هم بستر گردانیدند و طرفه آنست که در نفس همین کلام باب یازدهم که در آن بر فهم مساوات از تشبیه تشنیع بلیغ زده استعمال تشبیه در مساوات و مطابقت فرموده زیرا که لفظ مثل در قول او مثل آنچه گویند الخ برای تشبیه ست و مراد ازین تشبیه مطابقت و مساوات این مثال با ممثل له است بلا ریب پس اگر فهم مساوات از اوهام صبیان صغیر السنست و حسب افادۀ باب امامت کمال سفاهتست پس چرا درین کلام و دیگر کلمات جابجا تشبیه را برای افاده مساوات و مطابقت استعمال می فرمایند و شاهصاحب در باب یازدهم استعمال تشبیه برای افاده مطابقت و موافقت در همان عبارت که در ان طعن و تشنیع بلیغ بر فهم مساوات از تشبیه نموده اگر چه یکجا نموده اند لکن بجواب این حدیث شریف که در ان فهم مساوات را از تشبیه نهایت سفاهت دانسته استعمال تشبیه برای افاده موافقت و مطابقت

ص: 592

در مواضع عدیده نموده کمال فهم و کیاست را حسب افادۀ خود باقصی الغایات رسانیده اند مگر نه می بینی که در وجه چهارم گفته و تشبیه چنانچه باداة متعارفه تشبیه می شود مثل کاف و کأنّ و مثل و نحو باین اسلوب نیز می آید چنانچه در علم بیان مقررست که من أراد ان ینظر الی القمر لیلة البدر فلینظر الی وجه فلان نیز در تشبیه داخلست انتهی درین عبارت سه جا تشبیه را در موافقت و مطابقت استعمال کرده اول قول او و تشبیه چنانچه باداة متعارفه تشبیه می باشد مثل کاف و کان و مثل و نحو باین اسلوب نیز می آید انتهی زیرا که لفظ چنانچه برای تشبیه تشبیه باین اسلوب یعنی من أراد ان ینظر الخ با تشبیه باداة متعارفه تشبیه ست و ظاهرست که این تشبیه برای مطابقت و موافقتست نه از قبیل تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه بمروارید و یاقوت دوم آنکه لفظ مثل در قول او مثل کاف برای تشبیه ست و ظاهرست که این تمثیل موافق و مطابق ممثل له ست سوم لفظ چنانچه در قول او چنانچه در علم بیان مقررست الخ برای تشبیه ست و ظاهرست که غرض ازین تشبیه هم مساوات و مطابقت و موافقتست یعنی مطابقت و موافقت تقریر علم بیان با دعوی مخاطب عالیشان و نیز تشبیه در قول او چنانچه سلاسل تلمذ فقهای شریعت الخ برای افاده موافقت و مطابقتست و نیز لفظ چنانچه در قول او چنانچه با جمیع اولیاء اللّه همین معامله است برای افاده موافقت و مطابقتست و نیز تشبیه در قول او مثال اینها مثل حضرت آدم و حضرت موسی و حضرت عیسی برای افادۀ موافقت و مطابقتست و نیز تشبیه در قول او زیرا که کمال ایشان مثل کمال انبیا مبنی بر کثرت و تفصیل و مغایرتست برای افادۀ موافقت و مطابقتست در مبنی بودن کمال

ص: 593

شیخین بر کثرت و تفصیل و مغایرت پس در جواب همین حدیث شریف جابجا در مواضع عدیده تشبیه را برای افادۀ موافقت و مطابقت استعمال کرده و باز فهم مساوات را از تشبیه کمال سفاهت دانسته إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ و ابو العباس محمد بن یزید المبرّد در کتاب کامل گفته کان ابن أبی عتیق من نسّاک قریش و ظرفائهم بل کان قد بذّهم ظرفا الی ان قال و من اخباره ان مروان بن الحکم قال یوما انّی مشغوف ببغلة للحسن بن علی بن أبی طالب فقال له ابن أبی عتیق ان دفعتها إلیک أ تقضی لی ثلثین حاجة قال نعم قال فاذا اجتمع الناس عندک العشیة فانّی اخذ فی مآثر قریش ثم امسک عن الحسن فلمنی علی ذلک فلما اخذ القوم مجالسهم افاض فی اولیّة قریش فقال له مروان الا تذکر اولیّة أبی محمّد و له فی هذا ما لیس لاحد قال انّما کنّا فی ذکر الاشراف و لو کنّا فی ذکر الانبیاء لقدّمناها لابی محمد فلما خرج لیرکب تبعه ابن أبی عتیق فقال له الحسن و تبسم أ لک حاجة قال ذکرت البغلة فنزل الحسن رضی اللّه عنه فدفعها إلیه عجبست که مروان با آن همه بغض و شنان بر مساوات امام حسن علیه السلام با انبیای رفیع الشأن انکار نکند و مثل ابن أبی عتیق زاهد ناسک آن را ثابت کند و مخاطب بر مساوات جناب امیر المؤمنین علیه السلام این همه قلق و انزعاج و اضطراب و تکدّر و تنغص و اختلاج و التهاب ظاهر کند فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی اَلْأَبْصارِ

ص: 594

قوله در اشعار رائج و مشهور است که خاک صحن پادشاهان را بمشک و سنگریزههای آنجا را بمروارید و یاقوت تشبیه می دهند و هیچکس مساوات نمی فهمد اقول مخاطب مخدوم الفحول با این همه امامت و ریاست و تبحّر در معقول و منقول قلادۀ تقلید معلول کابلی مکبول بحدید تعصب مدخول که بسبب ازدحام وهم و سقم فهم مالوس و مخبول و مبدی هر وسواس مغسول و مظهر هر تشکیک مرذول و متشبّث بهر تخدیع منحول و متمسک بهر عذر منکر و مجهول بلا خوف و هراس از مؤاخذه واهب کل مسئول و منجح کل مامول و مولع ایغال و ایضاع در سباسب غفول و واله ایجاف و تقریب و خبب در مهامه خبّ و ذهولست در گردن انداخته بهر سو که کشیده شتافته و بهر رنگی که ریخته منصبغ گردیده و بهر جانبی که خواسته دویده پر ظاهرست که قیاس کلام معجز نظام سرور انام علیه و آله آلاف التحیّة و السّلام بر اغراقات شعرای دروغ زن و تمثیل تشبیه ارشاد باسداد افضل انبیای امجاد علیه و آله اشرف الصّلوة و التحیّة الی یوم التناد با خرافات مجازفین پر مکر و فن دلیل کمال و علو ایقان و سمو اذعان و سلامت ایمان مخاطب عالیشان و برهان نهایت حسن فهم و اصابت رای و شفوف عقل و زکاء حدس فاضل عمدة الاعیانست و بنابر افادات و تلمیعات مخاطب رفیع الدّرجات ظاهر می شود که معاذ اللّه علم حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و تقوی و حلم و بطش و عبادت آن جناب اصلا مثل علم و تقوی و حلم و بطش و عبادت این انبیا نیست و معاذ اللّه جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از قبیل مضامین غیر واقعیه و مبالغات شعریه علم و تقوی و حلم و بطش و عبادت جناب امیر المؤمنین ع

ص: 595

علیه السّلام را مثل صفات انبیا علیهم السّلام گردانیده و اگر توهم مخاطب راست باشد لازم آید که در حق احد من الناس و لو کان عاریا عن الاسلام بگویند

من أراد ان ینظر الی آدم فی علمه فلینظر الی فلان و مثل ذلک فنعوذ باللّه من استحواذ الضّلالة و استیلاء الجهالة و من الظّاهر البین ان قیاس کلام افضل البشر علیه و اله افضل صلاة و و سلام من الملک الاکبر تشبیه التراب بالمسک و الحصی بالدّر ناش من استیلاء الوسواس و الغرر فکانّه و الکابلی لا جزاهما اللّه خیرا جعلا نفس الرّسول مکان التراب و الحصی مع انه بعد النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خیر من حمل العصی و افضل من اطاع الرّب و ما عصی فثبت بحمد اللّه و حسن توفیقه من هناک و مما سبق ان تلمیع الکابلی و تزویق المخاطب لا یصلح للتعریج و انما هو تخلیط کاسد و تلبیس مریج فلم یبق فی ایدی اولیائهم الا اثارة التحیب و الضّجیج و تهییج العویل و العجیج حیث ان کلامهما و ان کان فی الظاهر کالقطف النضیج و النّور البهیج لکنّه غیث اعجب الکفار نباته ثم یهیج فتبا للفرع و الاصل و سحقا لهذا الهزر و الهزل کیف اجترأ علی ذکر هذه المجازفات المنکرة المستهجنة و الإغراقات البشعة الغیر المستحسنة الّتی بناؤها علی شفا جرف هار و بطلانها فی غایة الظهور و عدم الاستتار فی توجیه حدیث المعصوم المعتام المختار

ص: 596

و در کمال ظهورست که اگر این حدیث شریف دلالت بر اثبات این صفات عالیات و خصال سامیات در ذات قدسی سمات جناب امیر المؤمنین علیه آلاف التحیات و التسلیمات نکند الحاق این کلام بکلام غث لازم آید و این تاویل مثل بعض دیگر تاویلات غثه سنیان که قاضی پاس رعایت شیوخ خود ترک کرده در صدد ردّ و توهین و تفضیح و تهجین آن برآمده خواهد بود حاوی مفاخر و معالی علاّمه غزالی در کتاب منخول فرموده مسئلة قال القاضی حمل کلام الشّارع علی ما یلحقه بالکلام الرّث محال و من لهذا الفنّ قول اصحابنا فی قوله تعالی وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی اَلْکَعْبَیْنِ مکسورة اللاّم لقرب الجوار ردّا علی الشّیعة إذ قالوا الواجب فیه المسح و هو کقوله وَ حُورٌ عِینٌ و کقول العرب جحر ضبّ خرب و کقول الشاعر کان تبیرا فی غزارة و بله کبیرا ناس فی بجاد مزمل معناه مزمل؟ ؟ ؟ لأنّه من نعت الکبیر و هو مرفوع لکن کسر لقرب الجوار و لیس الامر کما ظنّوه فی هذه المواضع بل سببه انّ الرّفع ابین من الکسر فاستثقلوا لانتقال من حرکة خفیفة الی ثقیلة فوالوا بین الکسرتین و امّا النّصب فی قوله وَ أَرْجُلَکُمْ فنصب فی المعنی و النّصب اخفّ الحرکات و الانتقال إلیه اولی من الجمع بین الکسرتین الثّقیلتین بالنّسبة الی النّصب فلم یبق لقرب الجوار معنی الاّ مراعاة التّسجیع و التقفیة و ذلک لا یلیق بالقرآن نعم حسن النظم محبوب من الفصیح إذا لم یخلّ بالمقصود فاما الاخلال بالمعنی و اتباع

ص: 597

التقفیة فمن رکبک الکلام و نیز هر گاه تشبیه دلالت بر مساوات نمی کند واحد تشبیهات نبویه از قبیل تشبیه خاک بمشک و سنگریزه بمروارید و یاقوت جائز است پس اگر کسی بگوید که فلان مقلّد مخاطب ماهر مثل منافق کافر یا فلان تلمیذ او مثل ابلیس است یا فلان معتقد جلیل الفضل او مثل ابو لهب و ابو جهل است یا ازین ترقی کند و این تشبیهات را در حق مخاطب معاذ اللّه بر زبان آرد یا از ان هم درگذرد و این تشبیهات را در حق والد ماجد او و دیگر اساطین سنّیه رفیع الدّرجات بر زبان راند یا آنکه بمفاد الاعلی فالاعلی شوخی را بحدّ کمال رساند و این کلمات و اطلاقات در حق ثلاثه عالی سمات روا دارد هرگز سرکه بجبین نمالند و زار زار ننالند بلکه افاده فرمایند که فهم مساوات ازین تشبیهات نهایت سفاهت است بلکه آن از قبیل تشبیه خاک است بمشک و تشبیه سنگریزه بیاقوت و بمروارید وَ جاءَتْ سَکْرَةُ اَلْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلک ما کنت منه تحید و نیز مخاطب حاذق دقیق النظر باین سعی و کوشش و کشش پر خطر در توهین و تهجینشان تشبیه آرد در کلام معجز نظام جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بتجویز اخذ آن از قبیل تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه بمروارید و یاقوت مساعی اسلاف واضعین و مشایخ سابقین مفترین که در تشبیه شیخین بعض خرافات و جرافات وضع کرده اند و مخاطب در ما بعد ذکر بعض آن فرموده و ادعای کثرت احادیث درین باب فرموده بخاک سیاه برابر فرموده که اگر بفرض محال این تشبیهات صریحة الافتعال صحیح و ثابت و سالم از قیل و قال باشد باز هم عقده نمی گشاید و بکاری که مفترین اندیشیده اند نمی آید

ص: 598

یعنی هرگز مثبت فضل شیخین و مظهر عصمت این کبشین نمی شود زیرا که جائز است که از قبیل تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه بمروارید و یاقوت باشد فکما لا مناسبة اصلا بین المسک و الثری و لا مماثلة بین الدّر و الحصی فکذلک حال الشیخین بالنّسبة الی الانبیا علی نبیّنا و اله و علیهم آلاف التحیّة و الثنا فاین الثریا من الثری و این الدر من الحصی پس غالبا اولیای مخاطب بعد افتادن در مضیق حیص و بیص در بطلان فضیلت شیخین و ضلال سعی اسلاف واضعین حسب افادۀ کابلی و مخاطب بسرایند شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی لو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد و هر چند انشاد این شعر درین مقام مثبت نصب صریح و عداوت فضیح منشدین با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خواهد بود که بنا بر این ظاهر خواهد شد که معاذ للّه این منشدین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را رقیبان خود می دانند و لکن ازیشان انشاد آن عجب نیست که شاهصاحب این شعر را در مقام ابطال امامت ائمه علیهم السّلام خوانده اند و در آنجا ائمّه علیهم السّلام را از رقیبان خود قرار داده چنانچه در همین کتاب بجواب استدلال اهل حقّ بآیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ گفته جواب بچند وجه داده اند اول نقض بآنکه اگر این دلیل دلالت کند بر نفی امامت ائمّه متقدم ازو چنانچه تقریر کرده اند نیز دلالت کند بر نفی امامت ائمّه متاخر از و بهمان تقریر بعینه پس باید که سبطین من بعدهما من الائمّه امام نباشند اگر شیعه این مذهب داشته باشند باین دلیل تمسک نمایند حاصل اینکه مبنای این استدلال بوجهی که در مقابل اهل سنّت مفید شود بر کلمه حصر است و حصر چنانچه اهل سنّت را مضرّ است شیعه را نیز مضر است زیرا که امامت ائمه پیشین و پسین همه باطل می گردد و هر چند

ص: 599

مذهب اهل سنت هم باطل شد اما مذهب شیعه هم در بطلان قصوری ندارد بلکه اگر اهل سنت را نقصان سه امام شد شیعۀ اثنا عشریه را نقصان یازده امام شد از سه تا یازده فرقی که هست پوشیده نیست غیر از حضرت امیر ع که باتفاق امام است دیگری امام نماند شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد قوله قال الشاعر اری بارقا بالابرق الفرد یومض و یکشف جلباب الدّجی ثم یغمض کان سلیمی من اعالیه اشرفت تمد لنا کفّا خضیبا و تغمض و از مضمون این شعر لازم نمی آید که پنجه حنائی سلیمی در لمعان و درخشندگی برابر برق باشد اقول مخاطب لا ثانی ثانی اول من قاس بلکه ثالث ثانی شانی و رابع ثالث جانی بغرض ابطال فضل وصی رسول یزدانی سعی موفور در اظهار کمال عربیت دانی و شعر خوانی و طلاقت لسانی و ذلاقت بیانی و تخدیع معتقدین جنانی و تلفیق وساوس ظلمانی و هواجس نفسانی فرموده و بتأیید ربّانی و تسدید فوقانی این بادیه پیمای هیچمدانی در نسف تلمیعات و کشف تخدیعات آن نحریر رشک افزای بلاغت سحبانی بوجه مقبول هر قاصی و دانی نمودم و می نمایم و می گویم که کمال عجب است از فراست صادقه و فطانت حاذقه و کیاست خارقه و المعیت فائقه و لوذعیت سابقه و متانت متناسقه و رزانت متلاحقه مخاطب نحریر که ابطال فضیلت جلیله وصی بر حق بتشبیهات سخیفه کاذبه و تمثیلات رکیکه ناکبه و اغراقات غیر صائبه و مبالغات مستبشعه و تهورات بی بن واصل و تهجسات بی سر و سراسر هزل که از شعرای متشدقین و هرزه گویان متنطعین و تشبیبسرایان متقیهقین و یاوه درایان متعجرفین و یاوه گویان متخرصین صادر می شود می خواهد و این خرافات و هفوات جماعت غیر قابل الالتفات را حیله خلاص و وسیلۀ

ص: 600

مناص از الزام اهل حق کرام می گرداند و کمال تبحّر و تمهر و حذق و تفطن و تعقل و تامل و تدبر و خوض و غور ملازمان عالیشان باخذ منسوجات عنکبوتیه کابلی سلیط اللّسان بر کرسی اظهار و اعلان می نشاند پر ظاهر است که ثنا بر تجویزهای ارشادات کلام خدا و رسول بر تشبیهات اغراقیه و تمثیلات ادعائیه بسیاری از آیات و احادیث مشتمله بر تشبیه که از ان احکام عدیده و مسائل سدیده و نکات مفیده مستفاد می شود عاری از فوائد و مناجح و خالی از حکم و مصالح و لاحق بکلمات سمجه غثه و داخل تمحلات بشعه رثه خواهد شد و هیچ عاقلی چنین فساد عظیم را تجویز نخواهد کرد و اگر در بیان امور حقه و مسائل یقینیه تجویز چنین تشبیهات توان کرد لازم آید جواز بسیاری از اطلاقات فاسده شنیعه و تشبیهات منکره فظیعه مثل آنکه کسی بگوید و العیاذ باللّه که واجب الوجود مثل ممکن یا مثل ممتنع وی مثل بعض رعایاست و معصوم مثل غیر معصوم و واجب و حرام مثل مباح و حرام مثل مستحب و جوهر مثل عرض و هر چند صوفیه سنّیه بعینیت واجب ما ممکنات و اخس قاذورات قائلند و بر فهم این مسئله دقیق و وصول باین نکته عمیق نهایت افتخار و استبشار و بر نفی آن کمال تشنیع و انکار دارند پس تمثیل و تشبیه نزدشان چرا شنیع و کریه خواهد بود مگر بسبب دلالت بر نفی عینیت لکن چون متکلمین محققین و سائر منقدین متشرعین ازین مسلک آبی اند و مستنکف و بشناعت تمثیل و تشبیه باری تعالی با غیر او معترفند پس نزدشان اصلا هرگز تشبیه حق تعالی بمخلوقی از مخلوقات روا نخواهد بود حال آنکه اگر تشبیه دلالت بر مساوات نکند و حمل کلام در بیان حقائق واقعیه بر مثل تشبیه خاک بمشک و سنگریزه بمروارید و یاقوت جائز شود تمثیل و تشبیه حق تعالی بمخلوقات هم جائز گردد فیتسع الخرق علی الرّافع

تشبیه ابی بکر به ابراهیم و عیسی و تشبیه عمر به موسی و تشبیه ابوذر به عیسی در احادیث اهل سنت و رد آن

قوله و در احادیث صحیحه اهل سنّت تشبیه أبی بکر بابراهیم

ص: 601

و عیسی و تشبیه عمر بنوح و موسی و تشبیه ابو ذر بعیسی مروی شده اقول ذکر احادیث سنّیه بمقابله اهل حق محض غفلت و تغافل از قانون مناظره و آداب مباحثه است اهل حقّ برای الزام سنّیه بحدیث مروی ائمّه ایشان احتجاج کرده اند بمعارضه آن ذکر روایات خود وجهی ندارد و بدان می ماند که اهل کتاب بجواب احتجاجات و استدلالات اهل اسلام بکتبشان محرّفات و موضوعات خود را برخوانند و استبشار و افتخار و تمطی و مرا و رقص و وجد بر آن آغاز نهند که بلا ریب هرگز این معارضه را کسی از اطفال اهل اسلام هم قبول نمی کنند چه جا مبتدین اهل علم و چه جا متوسطین و چه جا مهرۀ و حذاق و مخفی نماند که خواجه کابلی با آن همه جسارت و تعمق و تنطق و تهور و تکایس و تکبّر از ذکر معارضه تشبیه شیخین با تشبیه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام دم در کشیده و چون این معارضه ناتمام و محض سخیف و علی طرف الثمام یافته از ظهور مزید مکابره و مجادله در صورت تشبث بآن اندیشیده لکن مخاطب ارجمند این معارضه بی اصل و بند از افادات والد هوشمند خود برداشته برای تمیم مکابرات و مجادلات کابلی آن را علیق نفیس انگاشته پس باید دانست که شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب راشد در قرة العینین جائی که قصد جواب عبارت تجرید متضمن دلائل افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده و در جملۀ آن اشاره باین حدیث شریف است می گوید و مساواة الأنبیاء باید دانست که آن حضرت علیه السّلام در احادیث بسیار تشبیه داده اند صحابه را بانبیا و مسقط اشارۀ ایشان درین تشبیه وجود وصفی است از اوصاف مختصۀ آن پیغامبر چنانکه ابو ذر را با حضرت عیسی تشبیه داده اند در زهد و حضرت صدیق را بحضرت عیسی در رفق بامت خود و حضرت فاروق را بحضرت نوح در تشدید بر امّت خود و

ص: 602

ابو موسی را بحضرت داود در حسن صوت

عن عبد اللّه بن مسعود فی قصّة مشاورة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مع أبی بکر و عمر فی اساری بدر قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما تقولون فی هؤلاء ان مثل هولاء کمثل اخوة لهم کانوا من قبلهم قال نوح رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْکافِرِینَ دَیّاراً و قال موسی رَبَّنَا اِطْمِسْ عَلی أَمْوالِهِمْ وَ اُشْدُدْ عَلی قُلُوبِهِمْ الآیة و قال ابراهیم ربّ فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ و قال عیسی إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ اخرجه الحاکم

و عن أبی موسی ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال یا ابا موسی لقد اعطیت مزمارا من مزامیر آل داود متفق علیه

و عن أبی ذر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء من ذی لهجة اصدق و لا اوفی من أبی ذر شبیه عیسی بن مریم یعنی فی الزّهد اخرجه الترمذی و فی الاستیعاب

روی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال ابو ذر فی امّتی شبیه عیسی بن مریم فی زهده

و روی من سرّه ان ینظر الی تواضع عیسی بن مریم فلینظر الی أبی ذرّ اخرجه ابو عمر از ملاحظۀ این عبارت ظاهرست که مخاطب همین افاده والد ماجد خود را اخذ کرده لکن تغییرات شتّی بعمل آورده مثل آنکه دعوی ورود احادیث بسیار در تشبیه شیخین بانبیا علیهم السّلام آغاز نهاده و شاه ولی اللّه دعوی تشبیه دادن صحابه با انبیا در احادیث بسیار کرده و نیز شاه ولی اللّه صراحة دعوی صحّت این احادیث نکرده و مخاطب دعوی صحّت احادیث کثیره تشبیه شیخین بانبیا علیهم السّلام نموده و نیز ولی اللّه

ص: 603

دعوی تصحیح حاکم این روایت را ننموده و مخاطب بقول خود و صححه دعوی تصحیح حاکم این خبر را هم افزوده الی غیر ذلک و بکمال ظهورست که هر گاه مخاطب رشید بتقلید کابلی وحید تشبیه را نهایت توهین و تهجین و تضعیف و تسخیف کرده تا آنکه آن را بحد تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه بمروارید و یاقوت کشیده بعد این ذکر تشبیه شیخین بانبیا اصلا موجب ظهور شرفی برای ایشان نیست چه جائز است که اگر این تشبیه بفرض محال راست باشد از قبیل تشبیه خاک بمشک و تشبیه سنگریزه و بمروارید و یاقوت باشد پس افتخار و استبشار سنیه باین تشبیه حسب افادۀ کابلی و مخاطب محض خلاف عقل و فهم و خلاف تدبّر و تامّل و مبنی بر عدم ادراک استعمالات شعرا و ادبا باشد و بخوف ذهول همین ایراد و اعتراض کابلی مرتاض که بادی سلوک این وادی سراسر ارتماضست از ذکر تشبیه شیخین اعراض و اغماض نموده لکن مخاطب باین نکته واضحه و رعایت لائحه وا نرسیده هم در توهین و تهجین تشبیه کوشیده و هم بتقلید والد ماجد خود کردن افتخار بذکر این تشبیه دور از کار برداشته و این قدر تخییل نکرده له والد او اگر چه ذکر این تشبیه کرده لکن اهانت تشبیه بآن مرتبه که کابلی نموده بعمل نیاورده و کابلی اگر چه اهانت تشبیه بآن مرتبه نموده لیکن ذکر این تشبیه بر زبان نیاورده و مخاطب از لزوم تناکر و تنافر بین الامرین نیندیشیده و هم در اهانت امر تشبیه باقصای مراتب کوشیده و هم متشبث بتشبیه شیخین برای اثبات مزید فضلشان گردیده قوله اما چون این فرقه بهره از عقل خداداد دارند هرگز بر مساوات این اشخاص با انبیای مذکورین حمل ننموده اند مشبه را در رتبۀ خود و مشبّه به را در رتبه خود داشته اند اقول للّه الحمد که ازین اعتراف مخاطب با انصاف واضح و لائح می شود که اثبات مساوات شیخین عالی صفات با انبیای کرام علیهم آلاف التحیّات و التسلیمات خلاف عقل بلکه حسب افادۀ سابق کمال سفاهت و نهایت بلاهتست

ص: 604

پس بنا بر این اعتراف تجویز بلکه اثبات مساوات شیخین با انبیا علیهم السّلام درین صفات یا مانند آن که در ما بعد خیال محال آن در سر کرده خلاف عقل و فهم خداداد و نهایت سفاهت و عناد و غایت بلاهت و لداد و اقصای بعد از هدایت و رشاد و منتهای خروج از دائره کیاست و سداد و عین ولوج در زرافه اغماز اوغاد و محض دخول در فرقه مغفلین فاقد الاستعداد خواهد بود و این چنین تناقض و تهافت صریح و عجیب و تعاند و تناکر قبیح و غریب از خصائص مخاطب فطین و لبیب است که مثل آن در افادات دیگر حضرات کمتر یافته می شود که در یک صفحه اولا امری را مورد نهایت طعن و تشنیع می گرداند باز در همان صفحه آن را بدل و جان خریدار می شود فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی اَلْأَبْصارِ و اقضوا العجب من هذا الشّیخ الجلیل الفخار پستر عرضست که اگر حضرات سنیه عقل خداداد می داشتند دار و جدار در اثبات تجویز صدور قبائح از ربّ عباد روا نمی داشتند و سر افتخار و استکبار بنفی حکم عقل بحسن و قبح اشیاء برنمی افراختند و بسوی اثبات جبر صریح مذموم و اثبات عبث در حق حکیم قیّوم و اثبات تجویز بلکه صدور تکلیف ما لا یطاق از ایزد خلاق نمی شتافتند و هم صوفیّه صافیه و وجودیه جافیه خود را در ورطه دعوی عینیت خالق کائنات با ممکنات و اتحاد او تعالی با اخس موجودات و اخبث قاذورات و مخالفت اظهر بدیهیات و معاندت اجلای فطریات نمی انداختند

اشاره در تشبیه وصفی است درآن شخص نه به آن مرتبه و رد آن

قوله بلکه مسقط اشارۀ تشبیه درین قسم کلمات وجود وصفیست درین شخص از اوصاف مختصۀ آن پیغمبر گو بآن مرتبه نباشد اقول بهذا المسقط المسقط سقط ما یبدی بعد ذلک من الهذر و الشطط و یظهر من المجون و الغلط و هو دعوی مساواة الشّیخین فی تلک الصّفات او مثلها بالّذین ما ساووا قطّ و لهم الحسنی فقط و علیهم جبرئیل هبط و لا

ص: 605

یاتی بمثل ذلک التهافت الا من اهان الحق و غمط و هام فی الباطل و خبط و خلع عن عنقه ربقة النّصف و نفسه ما ضبط و آثر البحر و جامح العناد و العسف ما ربط قوله عن عبد اللّه بن مسعود الی قوله رواه الحاکم و صحّحه اقول مخدوشست بچند وجه اول آنکه این روایت را از حاکم نقل کرده بر خود بالیده است حال آنکه استناد بروایت حاکم تیشه بر پای خود زدن و بدست خود در خرمن خود آتش انداختن و کمال دانشمندی و عقل و انصاف و برائت از تهافت و تناقض و احاطۀ جوانب و اطراف و کمال خوض و غور و نهایت اتقان و احصاف و تحدیق نظر و الغام فکر ثابت کردنست زیرا که همین حاکم حدیث ولایت را وهم حدیث طیر را وهم حدیث مدینة العلم را روایت کرده و تصحیح این هر سه حدیث شریف نموده و مخاطب ناقد خریت بی بدیل و فاضل حاذق محقّق عدیم العدیل بسبب کمال و لا وصفا بجوامع قلب صافی از غش و کدر و متحرز اقتحام انواع الغرر و الخطر در ابطال ورد و افساد و توهین و تهجین این احادیث شریفه مصروف و باظهار وضع و بطلان و کذب و افترای آن مشغوفست تا آنکه بجواب حدیث مدینة العلم تمثیل رکیک واهی و تشبیه سخیف موذن بکمال جسارت و خسارت و تباهی و عدم مراقبه از عذاب و نکال و عدم مبالات بآزار روح اقدس جناب رسالت پناهی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای این احادیث ذکر می کند فیا للعجب کیف صار الحاکم عند روایة ما یوهم فضل الشیخین حاکما مقبولا و عند روایة فضائل علی بالجرح و القدح محکوما و بالطّعن و الطّرح موصولا هل هذا الا عناد فاحش و تعصب منکر و لداد مستقبح و تعنّت مذموم و تجاهل ملوم و تعسّف مشوم و تحیّف مردود و تکلّف مطرود دوّم آنکه دانستی که همین حدیث شریف

ص: 606

را که مخاطب در رد و توهین و تهجین آن مبالغه نموده تا آنکه از مرتبه ضعاف غیر مقبوله و مطعونات و مجروحات معلوله پستر گردانیده نفی مطلق آن نموده حاکم در تاریخ خود که ممدوح ائمّه سنّیه است روایت کرده پس تشبث بروایت حاکم درین مبحث نمودن جلدتر بلا حاجت مراجعت بمباحث مقامات دیگر گو از همین باب باشد فضلا عن غیره من ابواب هذا الکتاب المبدی للعجب العجاب خبر از کمال فهم و دانش و سقیفه سازی و آتش اندازی ملازمان عالیشان دادنست وا عجباه هر گاه حاکم حدیث تشبیه را در حق وصیّ بر حق موافقا لغیره من الاعلام و الصّدور الحذاق و المحقّقین و المنقدین السّبّاق نقل کند او را با دیگر مشارکین او مثل احمد بن حنبل و عبد الرزاق و امثال ایشان از اساطین دین سنّیه مشهورین فی الآفاق از اهل سنت خارج گردانند و هر گاه حدیثی را در حق شیخین روایت کند گو مشارکت مثل احمد و امثال او با او درین باب ثابت نشود او را مقتدای مقبول و از اجله اعلام و فحول گردانند و روایت او بر سر و چشم نهند و رقص و طرب بی سبب بر ان آغاز نهند سوم آنکه والد مخاطب ادعای تصحیح حاکم این روایت را نکرده پس ادعای مخاطب تصحیح حاکم آن را چگونه بغیر شاهد مقبول شود و اگر حاکم تصحیح می کرد والد مخاطب بسبب بریس حاجت چرا ذکر نمی کرد فلا عطر بعد عروس و لا مخبا بعد بوس چهارم آنکه در حدیث حاکم تصریح بتشبیه شیخین بحضرات انبیا علیهم السّلام مذکور نیست و مراد از اخوة در فقرۀ انّ مثل هؤلاء کمثل اخوة کانوا من قبل کسانی اند که انبیا علیهم السّلام در حق شان این کلمات گفته اند و این کلمات دلالت بر مدح آنها که در حق شان گفته شد ندارد تا دلالت آن بر مدح شیخین متوهم شود اما قول حضرت علیه السّلام پس صراحة در حق کفارست و قول حضرت ابراهیم علیه السّلام وَ مَنْ عَصانِی در حق عصاتست و قول حضرت عیسی ع إِنْ تُعَذِّبْهُمْ هم دلالت

ص: 607

دارد بر آنکه این قول در حق کسانیست که قابل عذاب اند پس اگر تشبیه شیخین با این کسانی که اقوال انبیا علیهم السّلام در حق شان واردست ثابت شود کدام مدح برای ایشان ثابت خواهد شد بلکه اوصافی ثابت خواهد شد که اگر حقیر بر زبان آرم حضرات سنّیه نهایت ابرو ترش نمایند پس خود بفهمند و ملجا بسوی تصریح آن نسازند پنجم آنکه درین حدیث صفات کمالیه مثل علم فهم و تقوی و عبادت شیخین را بصفات کمالیه انبیا علیهم السّلام تشبیه نداده اند پس اگر در محض دعای عذاب بر کفار یا دعای مغفرت تشبیه ثابت هم شود آن موجب مساوات در دیگر صفات کمال نیست پس معارضۀ حدیث شریف وجهی ندارد و بعضی از وضّاعین حدیثی که از حاکم نقل کرده تغییر نموده تصریح بتشبیه اول بحضرت ابراهیم و حضرت عیسی علیهما السّلام و تشبیه ثانی بحضرت نوح و حضرت موسی علیهما السّلام برتافته اند لیکن آن هم قابلیّت معارضه این حدیث شریف ندارد و للّه الحمد و المنّة که ابن تیمیه تصریح کرده که مر او تشبیه شیخین در شدت ولینست نه در جمیع اشیاء و ظاهرست که لین و شدت مثل این صفات جمیله که در حدیث تشبیه ثابت شده نیست قال فی منهاج السّنة و قول القائل هذا بمنزلة هذا و هذا مثل هذا هو کتشبیه الشیء بالشیء و تشبیه الشیء بالشیء بحسب ما دلّ علیه السّیاق لا یقتضی المساواة فی کلّ شیء الا تری الی ما ثبت فی الصّحیحین من

قول النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی حدیث الاساری لما استشار ابا بکر فاشار بالفداء و استشار عمر فاشار بالقتل قال ساخبرکم عن صاحبیکم مثلک یا ابا بکر مثل ابراهیم إذ قال فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ و مثل عیسی إذ قال إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ و مثلک یا عمر مثل نوح

ص: 608

إذ قال رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْکافِرِینَ دَیّاراً و مثل موسی إذ قال رَبَّنَا اِطْمِسْ عَلی أَمْوالِهِمْ وَ اُشْدُدْ عَلی قُلُوبِهِمْ فَلا یُؤْمِنُوا حَتّی یَرَوُا اَلْعَذابَ اَلْأَلِیمَ فقوله لهذا مثلک مثل ابراهیم و عیسی و لهذا مثلک مثل نوح و موسی اعظم من

قوله انت منّی بمنزلة هارون من موسی فانّ نوحا و ابراهیم و عیسی اعظم من هارون و قد جعل هذین مثلهم و لم یروا انّهما مثلهم فی کلّ شیء لکن فیما دلّ علیه السّیاق من الشّدّة فی اللّه و اللّین فی اللّه و مزید انهماک ابن تیمیه در کذب و تلبیس قابل تماشای اولو الابصارست که بافترا و بهتان این روایت مزخرفه را بصحیحین نسبت داده تا عوام کالانعام معتقد غایت صحت آن بشوند حال آنکه بر متتبع صحیحین مخفی نیست که ازین حدیث در ان اثری و عینی نیست و معارضۀ حدیث منزلت که ابن تیمیه باین حدیث مکذوب خواسته وجهی ندارد زیرا که اولا حدیث منزلت از متواتر است بخلاف این خبر واهی و ثانیا حدیث منزلت در صحیحین ثابتست بخلاف این روایت مفتعله و ثالثا بادلۀ زاهره و براهین قاهره عموم حدیث منزلت ثابت کرده ایم و این روایت بحسب اعتراف ابن تیمیه در باب محض لین و شدتست قوله عن أبی موسی لقد اعطیت مزمارا من مزامیر آل داود رواه البخاری و مسلم اقول خبر ابو موسی را حضرت عمر در بیان بعضی احکام مستحبّه اعنی حکم استیذان قبول نفرموده کما یظهر من صحیح البخاری و غیره پس توقع قبول روایت او از شیعه و آن هم در فضیلت خود او بغایت عجیب و غریبست و معهذا از بودن مزمارا و مثل مزامیر آل ود معارضه بحدیث فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام تمام نمی شود چه مزمار از صفات کمالیّه مثل علم و تقوی و امثال آن نیست قوله و

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم من سره ان ینظر الی تواضع عیسی بن مریم فلینظر الی أبی ذرّ کذا

ص: 609

فی الاستیعاب و

رواه الترمذی بلفظ آخر قال ما اظلّت الخضراء و لا اقلت الغبراء اصدق لهجة من أبی ذر شبیه عیسی بن مریم یعنی فی الزّهد اقول چون این حدیث را از طرق اهل حقّ ثابت نکرده معارضه حدیث تشبیه بآن که فریقین آن را روایت کرده اند نتوان کرد علاوه بر آن سابقا دانستی که صاحب استیعاب بسند صحیح حدیث ولایت را روایت کرده و مخاطب والا نصاب اصلا اعتنائی و التفاتی بآن نکرده خود را بتقلید غیر سدید بعض مبغضان عنید و روادی ابطال و افساد آن انداخته و نیز صاحب استیعاب در بهجة المجالس حدیث طیر را اثبات کرده و مخاطب با خبر در ابطال حدیث طیر هم سعی نامشکور و جهد موفور و کدح مبتور و وکد مدحور و کدّ مکسور و اهتمام محظور بکار برده کشف قناع از مزید ولا و صفا و احتراز از جور و جفا در حق سرور اهلبیت اصطفا علیهم آلاف التحیّة و الثنا نموده پس با این همه حیف و اعتدا و ارتیاب نقل روایت استیعاب بمقابله اهل حق نمودن استیعاب طرق جسارت فرمودن و دلیلی قاهر و برهانی باهر بر مزید فهم و فراست و عقل و کیاست و تبحّر و دیانت و تمهر و رزانت و تحقیق و متانت خود بدست اهل حق دادنست و همچنین نقل روایت ترمذی و تمسّک بآن با وصف ابطال حدیث ولایت و حدیث طیر که هر دو را ترمذی روایت کرده از غرائب امور و عجائب دهور و از دلائل کمال حذق و تفطّن و حدس صائب و ثقوب نظر و حزم موفور مخاطب فخور باید دانست و قطع نظر از ما ذکر این حدیث که در حق حضرت أبی ذر نقل کرده ثالث او را با رفع درجات درکات نشانیده و جلالت فضل و تدین و خداترسی و حق شناسی او و اتصاف او برقت قلب و مواسات اهل ایمان و اتباع شریعت و زکاء نفس و طهارت اخلاق و طیب اعراق و خوف یوم النشور و احتراز از حیف محظور بکمال وضوح و ظهور رسانیده است زیرا که همین

ص: 610

أبی ذر که ترمذی و صاحب استیعاب این فضیلت جلیله در حق او نقل کرده اند و دیگر فضائل جمیلۀ او از کتب احادیث سنّیه مثل جمع الجوامع سیوطی و کنز العمال و امثال آن ظاهر و باهرست ثالث ثلاثه ظلم عظیم روا داشته که آن حضرت را از مدینۀ منوّره بربذه اخراج ساخته کما یظهر شواهده من کتاب تشیید المطاعن

مساوات با افضل در صفتی موجب افضلیت نمی شود و رد آن

قوله سوّم آنکه مساوات با افضل در صفتی موجب افضلیت نمی شود زیرا که آن افضل را صفات دیگرست که بسبب آنها افضل شده است اقول این توهم فاسد و تخیل کاسد مردود و مطرودست بچند وجه اوّل آنکه بعد تسلیم مساوات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با انبیای سابقین علیهم السّلام درین صفات منع کردن دلالت مساوات بر افضلیت آن حضرت از ثلاثه از غرائب مکابرات رکیکه و عجائب مجادلات سخیفه و دلیل نهایت فهم و کیاست و غایت تدبر و فطانت مخاطب با دیانت و امانت و برهان کمال تبحّر او در علم تفسیر و فهم معانی و ضبط قواعد و ربط شوارد و احصاف اطراف و اتقان جوانبست زیرا که علما حسب افادۀ رازی و غیر او بآیۀ فَبِهُداهُمُ اِقْتَدِهْ استدلال بر افضلیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از انبیا کرده اند باین تقریر که خصال کمال و صفات شرف متفرق بود در انبیا باجمعهم و هر گاه حق تعالی بعد ذکر انبیا علیهم السّلام و ذکر خصال مدح و شرف شان امر کرد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بآنکه اقتدا فرماید بانبیا علیهم السّلام باجمعهم و این امر باقتدا در تقدیر آنست که گویا حق تعالی امر فرموده جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بآنکه جمع فرماید از خصال عبودیت و طاعت جمیع صفات را که متفرق بود در انبیا علیهم السّلام باجمعهم و هر گاه امر فرموده حق تعالی آن حضرت را بجمیع جمیع صفات متفرقه در انبیا ممتنع شد که گفته شود که معاذ اللّه آن حضرت تقصیر کرده در تحصیل آن پس ثابت شد که آن حضرت تحصیل کرد این صفات را و هر گاه آن حضرت

ص: 611

تحصیل فرمود این صفات ثابت شد که مجتمع شد در آن حضرت از خصال خیر آنچه متفرق بود در انبیا علیهم السّلام باجمعهم و هر گاه امر چنین باشد واجبست که گفته شود که آن حضرت افضلست از انبیا علیهم السلام باجمعهم پس همچنین می گویم که هر گاه جناب امیر المؤمنین علیهم السّلام جامع شد صفات علم و حلم و حکمت و تقوی و بطش را که متفرق بود در این پنج کس از انبیا علیهم السّلام پس آن حضرت افضل باشد ازین حضرت و هر گاه افضل باشد ازین انبیا علیهم السّلام در افضلیت آن حضرت بر ثلاثه کدام مقام ارتیاب و احتجابست دوم آنکه هر گاه تقریر دلالت افضلیّت این حدیث شریف بر انبیا علیهم السّلام از افاده فضل بن روزبهان کما سبق ظاهرست پس افضلیت آن جناب از ثلاثه بالاولی متحقق خواهد بود سوّم آنکه ازین حدیث شریف بغایت وضوح ثابتست که علم جناب امیر علیه السّلام مثل علم حضرت آدم علیه السّلامست و بلا شک حضرت آدم علیه السّلام اعلمست از ثلاثه بلکه از ملائکه پس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم اعلم باشد از ثلاثه ذا علم بلا شک افضلست کما سبق مفصّلا مشروحا فی مجلّد حدیث مدینة العلم بس هر گاه افضلیت آن جناب در علم ثابت شد افضلیت مطلقۀ آن جناب هم ثابت گردید بیضاوی در تفسیر خود در تعداد مدلولات آیه وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ کُلَّها الخ گفته و انّ آدم افضل من هؤلاء الملائکة لأنّه اعلم منهم و الاعلم افضل کقوله تعالی هَلْ یَسْتَوِی اَلَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ و همچنین اتقی بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ازین حدیث ثابتست که یقینا حضرت نوح از ثلاثه اتقی بود و اتقی هم افضلست لقوله تعالی إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاکُمْ و اهل سنّت بزعم آنکه آیه سَیُجَنَّبُهَا اَلْأَتْقَی در حق ابو بکر نازلست افضلیت او از جمیع امت حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم ثابت می کنند

ص: 612

و در این جا اتقی بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بصراحت تمام از ثلاثه ثابتست بدلیل آنکه تقوی آن جناب مثل تقوی حضرت نوحست و تقوی حضرت نوح علیه السّلام زیاده بود از تقوی ثلاثه پس تقوی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هم زیاده باشد از تقوی ثلاثه و آن جناب اتقی باشد از ثلامثه و همچنین اعبد و احلم و ابطش بودن آن جناب با وجود اعلمیّت و اتقی بودن دلیل صریح افضلیّتست چهارم آنکه هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در علم و حلم و عبادت و تقوی و شجاعت که این صفات جامع جمیع خصال شریفه و محامد منفیه است از ثلاثه بهتر باشد و افضلیت آن حضرت ثابت شود بالقطع و الیقین لا بالظن و التّخمین و الحمد لله رب العالمین علی قطع اساس شبهة المخاطب المغطین پنجم آنکه حدیثی که سیّد علی همدانی در مودة القربی روایت فرموده از ان ظاهرست که در جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شصت خصلت از خصال انبیا علیهم السّلام جمع بوده پس ثابت شد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در شصت خصال از خلفای ثلاثه بهتر بود حالا نوای شصت خصلت خصال دیگر در خلفای ثلاثه ثابت باید کرد و بعد آن وجه دلالت آن خصال بر افضلیت ثلاثه بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با وصف جامع بودن آن جناب این شصت خصال انبیا را که در شیخین جمع نبودند بیان باید کرد و دون کلّ ذلک خرط القتاد و ضرب الاسداد ششم آنکه از ملاحظۀ کتاب مستطاب تشیید المطاعن و دیگر کتب مصنّفه درین باب ظاهر و واضحست که حضرات ثلاثه باضداد این فضائل موصوف و در مجانبت از علم احکام شرعیّه و تقوی و جهاد و امثال ذلک معروف بودند پس ثبوت مساوات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام درین صفات با انبیا علیهم السّلام با وصف ظهور حال ثلاثه قطعا و حتما مثبت افضلیت آن حضرت باشد قوله و نیز افضلیت موجب زعامت کبری نیست اقول قاعدۀ عالمست که

ص: 613

اخلاف از تکذیب اسلاف استنکاف می کنند چه جای آنکه پسر با پدر این معامله رو دارد پس مخاطب نحریر را که خلف ارجمند شاه ولیّ اللّه ست نمی زیبد که بتکذیب والد ماجد خود برخیزد خصوصا در حالتی که خود والد ماجد خود و کتابشان ازالة الخفا را بمدح عظیم در همین کتاب در همین باب امامت ستوده باشد بالجمله جناب شاه ولیّ اللّه در ازالة الخفا عن خلافة الخلفاء از آیات و احادیث و کلام صحابه و قوت تحریر تقریر خود بزور و شوری که دارند ثابت می فرمایند که افضلیّت موجب زعامت کبری است و پارۀ از کلام بلاغت نظام شان در منهج اوّل و غیر آن منقول گشته پس در مقابله استاد و والد و شیخ المشایخ خود ردّ صریح بر استحقاق افضل برای زعامت کبری نمودن کار اخلاف برگزیده نیست و می توان گفت که فاضل المعی حرف والد ماجد خود را بجهت مزید علم و مهارت خود بحساب نمی گرفت و در تکذیب او با آنکه او را آیة من آیات اللّه و معجزة من معجزات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قرار داده باکی ندارد لکن این را چه باید کرد که ازین کلام تکذیب شیخین و ذکر صحابه عظام لازم می آید اگر از تکذیب والد ماجد خود شرمی و آزرمی نکرده از تکذیب شیخین و ذکر صحابه عظام لازم می آید اگر از تکذیب والد ماجد خود شرمی و آزرمی نکرده از تکذیب شیخین و دگر صحابه که می اندیشید که ایشان هم افضلیّت را موجب زعامت کبری می دانستند وَ کَفَی اَللّهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتالَ قوله کما مرّ غیر مرّة اقول نعم قد مرّ اثبات لزوم الافضلیّة للامامة غیر مرّة و کررنا علی ابطال زعمه کرّة بعد کرّة و اظهرنا انّ الاقتحام فی هذه الورطة من اقتصاص اثر أبی مرّة و بیّنا ان الانکار البادی الخسار مخالف لافادات والده فی الازالة و القرّة فلا یجترئ علی التّفوه بالجحود الا من ضعف مریرته و منی بالخبط و العِزة و لم یفرق بین الذّرّة و الدّرّة و غفل عن الحقّ و التّامّل بالمرّة

تفضیل حضرت امیر بر خلفای ثلاثه وقتی ثابت می شود ازین حدیث که آنها مساوی نباشند با انبیای مذکورین در صفات مذکوره و رد آن

قوله چهارم آنکه تفضیل حضرت امیر بر خلفای ثلاثه وقتی

ص: 614

ثابت می شود ازین حدیث که آنها مساوی نباشند با انبیای مذکورین در صفات مذکوره یا مانند صفات مذکوره اقول هر گاه دلالت این حدیث بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از انبیاء سابقین ظاهر شده باز کلام در دلالت آن بر افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از خلفای ثلاثه کی قابل التفات و اعتناست و للّه الحمد و المنّة که توهم بی ثبات مساوات ثلاثه بدیعة الصّفات با صفوه مخلوقات علیهم و علی نبیّنا و آله آلاف التّسلیمات که مبنی بر شدّت مناوات وحدت معادات وصیّ افضل البریّات علیه و آله افضل الصّلوات و التّحیّاتست اعتراف سراسر انصاف حضرت عتیق با عفاف هَباءً مَنْثُوراً و کان لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً گردانیده و سیلاب فنا باساس آن دوانیده زیرا که حسب روایت صدر الائمه اخطب خوارزم که سابقا شنیدی حضرت عتیق بعد سماع مساوات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با انبیا علیهم السّلام از لسان وحی ترجمان جناب سرور انس و جان صلی اللّه علیه و آله ما اختلف الملوان بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته بخ بخ لک یا ابا الحسن و این مثلک یا ابا الحسن و این کلام بلاغت نظام بصراحت تمام دلالت دارد بر آنکه این شرف عظیم مساوات با انبیای عالی درجات علیهم السّلام مختص بذات معجز سمات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بوده و کسی دیگر و لو کان العتیق او اخاه الشّفیق او ثلثة الأثافی الجافی بالتّحقیق حظّی ازین فضل جلیل و فخر جمیل نیافته فصار بحمد اللّه ادعاء المساواة للثلاثة کهشیم تذروه الرّیاح و ظهر انّه کذب صراح و بهت بواح و نیز بطلان مساوات شیخین با انبیا علیهم السّلام درین صفات یا مانند آن حسب اعتراف مخاطب والا نژاد بلا خرط قتاد و بغیر تجشم مؤنت استدلال و احتجاج برای اسکات اهل عناد باکمل الوجوه و ابلغ طرق انفا

ص: 615

ثابت شده که اولا فهم مساوات از تشبیه علی الاطلاق کمال سفاهت دانسته و ثانیا تصریح فرموده بآنکه چون این فرقه یعنی سنّیه بهره از عقل خداداد دارند هرگز بر مساوات این اشخاص با انبیای مذکورین حمل ننموده اند مشبّه را در رتبۀ خود و مشبّه به را در رتبۀ خود داشتند بلکه مسقط اشاره تشبیه درین قسم کلمات وجود وصفیست درین شخص از اوصاف مختصّۀ آن پیغمبر کو بدان مرتبه نباشد انتهی و این کلام بوجوه عدیده بر نفی مساوات شیخین با انبیا علیهم السّلام دارد پس تکذیب تجویز و اثبات مساوات شیخین با انبیا علیهم السّلام از افادات خودش بوجوه عدیده ظاهر و کمال شناعت و فظاعت آن از تحقیقات متینه اش واضح و باهرست پس حیرتست که آن عقل خداداد را در این جا بکدام کس عاریت دادند که بر خلاف آن زبان بلاغت ترجمان بتجویز بلکه اثبات مساوات شیخین بلکه ثلاثه درین صفات یا مانند آن واگشاده بار إلها مگر اینکه بفرماید که عقل خداداد را برای فرقۀ اهل سنّت ثابت کرده و خودش از اهل سنّت خارجست و بزمرۀ اخوان سنّیه یعنی نواصب والج پس تنافر و تناکر در هر دو جا مفقود و نفی و اثبات با هم مربوط و منضود گردد لیکن در این صورت هم خروج او از ارباب فهم و عقل و اصحاب ادراک و هبل حسب اعترافش ظاهر و واضح خواهد بود و مع ذلک نفی اصل این صفات از خلفا ثابتست فکیف بمساواتهم فیها الأنبیاء حال حلم از لقب حضرت عمر اعنی الافظ الاغلظ الجاری علی لسان ازواج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کما فی المشکوة و صحیح البخاری باید دریافت و حال شجاعت این حضرات در حدیث خیبر می آید و حال علم و تقوی این حضرات از تسیید الطاعن و کشف الضغائن معلوم باید ساخت قوله و دون هذا النّفی خرط القتاد اقول قد ثبت بحمد اللّه الموفّق للصّواب و الرّشاد الموضح لقم الحق و السّداد ان هذا النّفی

ص: 616

صحیح باعتراف المخاطب العماد لا یشوبه عادیة الشّکّ و الارتیاب و المکابرة و العناد بل ثبت انّ فهم مساواة الشّیخین للانبیاء علیهم السّلام غایة السّفاهة و اللداد فدون زعم اثبات المساواة خرط القتاد و ضرب الاسداد قوله بلکه اگر در کتب اهل سنّت تفحّص واقع شود آن قدر احادیث دالّه بر تشبیه با انبیا که در حق شیخین مروی و ثابتست در حقّ هیچیک از معاصرین ایشان ثابت نیست اقول این مجازفتی است که پایانی ندارد و اعتراف حضرت عتیق که صدر الائمّه اخطب خوارزم آن را ذکر نموده مکذب آنست و علاوه بر ان مخاطب را باید که زیاده از شصت خصال انبیا که ثبوت آن برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از روایت سیّد علی همدانی ظاهرست برای شیخین ثابت کند و ثانیا برای روایت مذکوره که ناص است بر انتفای این خصال از دیگران علاجی پیدا سازد و انّی له ذلک و ثالثا وجه صحّت احتجاج باحادیث موضوعه خود بر شیعه ثابت کند و نمی دانم که ثالث کثیر الحیاء را چرا در این مقام بر کنار انداخته قصر احادیث دالّه بر تشبیه در حق شیخین نموده و عجب بر عجب آنکه در این مقام جز یک حدیث که از ان توهّم تشبیه شیخین ببعض صفات انبیا علیهم السّلام نموده ذکر نکرده و دعوی لسانی این قدر طول و طویل آغاز نهاده کاش مشابهت شیخین با انبیا علیهم السّلام در همین خصال خمسه که مماثلت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با انبیا ع در آنها ازین حدیث ثابت شده باثبات می رسانید و لو من کتبه تا بظاهر در نظر عوام مقابله و معارضه صحیح می شد آری بعض کذّابین و وضاعین حدیثی دربار و تشبیه ابو بکر با حضرت ابراهیم ع در خلّت و تشبیه عمر با حضرت نوح در شدّت و تشبیه عثمان با حضرت ادریس در رفعت وضع ساخته اند لیکن ناقدین و دنبال شان نگذاشته بتفضیح ایشان پرداخته اند سیوطی در ذیل الموضوعات می فرماید

ابن عساکر اخبرنا

ص: 617

ابو محمّد الاکفانی حدثنا عبد العزیز بن احمد انا اسحاق ابراهیم بن محمد القرمینی حدثنا عمر بن علیّ بن سعید حدّثنا یوسف بن الحسن البغدادی ثنا محمد بن القسم حدثنا ابو یعلی احمد بن علیّ بن المثنی حدثنا محمد بن بکار حدثنا أبی عن ثابت عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من احبّ ان ینظر الی ابراهیم فی خلّته فلینظر الی أبی بکر فی سماحته و من احبّ ان ینظر الی نوح فی شدّته فلینظر الی عمر بن الخطّاب فی شجاعته و من احبّ ان ینظر الی ادریس فی رفعته فلینظر الی عثمان فی رحمته و من احبّ ان ینظر الی یحیی بن زکریّا فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب فی طهارته قال ابن عساکر هذا حدیث شاذّ بمرّة و فی اسناده غیر واحد مجهول

شیخین حامل کمالات نبوت بودند و حضرت امیر حامل کمالات ولایت و رد آن

قوله و لهذا محققین صوفیه نوشته اند که شیخین حامل کمالات نبوت بودند و حضرت امیر حامل کمالات ولایت اقول بر ارباب افهام زاکیه و اصحاب اذهان صافیه غیر مخفی و مستور بلکه در کمال وضوح و ظهور کالنور علی شاهق الطّورست که غرض اصل مخاطب جلیل الفضل ازین فصل حمل معتقدین و اتباع و اشیاع و اغمار همج و رعاع بر اعتقاد و اذعان و ایقان سلب کمالات نبوّت از وصیّ بر حق و خلیفۀ مطلق صلوات اللّه و سلامه علیه می باشد لکن برای تخدیع عوام کالانعام ذکر اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بکمالات ولایت رغما لوالده القمقام هم بر زبان گهرفشان آورده تا غیر واقفین حقیقت حال گمان برند که شاه صاحب سالک طریق نقد و انصاف و مجتنب از شرب کاس حیف و اعتساف و محترز از اقتحام مضایق عدوان و سفساف می باشند یعنی بخیال آرند که حضرتشان بمزید تنقیب و تحقیق و نهایت تنقیر و تحدیق کمالاتی را که در واقع مخصوص بشیخین بوده ایشان را

ص: 618

بآن نواخته و کمالاتی که مخصوص بذات با برکات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بود باطهار آن و سلب آن از ذات شیخین پرداخته و ندانسته که ارباب فهم و استبصار و اصحاب ادراک و اعتبار بعلم الیقین می دانند که تلک خدعة الصّبی عن اللّبن و انّ الاجتراء علی نفی کمالات النبوة عن الوصیّ الموضح لأبلج السّنن علیه آلاف سلام من المفیض النّعم و المنن انّما نشاء من الانهماک فی التّرات و الاحن و الابتلاء بالاحقاد و الضّغن و انّه اثارة فی الاسلام لافظع الفتن و ابتلاء للاغتام الاغمار فی الرّزایا و المحن و سابقا دانستی که شیخ عطار که از کبرای صوفیه است و مزید تبجیل و تعظیم و تکریم و تفخیم او از کلام خود مخاطب فهیم هم ثابتست این حدیث را حتما و جزما در نظم بلیغ خود ثابت فرموده کما سبق و نیز حکیم سنائی که او هم از اجله صوفیه است مماثلت آن حضرت را با نوح ع ثابت کرده و مخاطب اعتنای باین حدیث شریف نمی کند و اصرار و مبالغه و اغراق در ردّ و انکار آن دارد و نیز علی همدانی و امیر ملا که هر دو از اجله صوفیه اند این حدیث شریف را ذکر می کنند که علی همدانی اصل حدیث را بزیادت تامّه در مودة القربی روایت کرده و در ان تصریحست بجمع کردن حق تعالی نود خصلت را از خصال انبیا در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و جمع نکردن آن در کسی غیر آن حضرت و امیر ملا خلیفه همدانی اشعار بلاغت شعار حضرت عطّار را متضمن اثبات جزمی و حتمی این حدیث شریف در خلاصة المناقب در مقام اثبات فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نقل فرموده و ابو نعیم و طالقانی که از اجله متصوّفین و اکابر محدثین اند نیز روایت این حدیث کرده اند پس کمال حیرت عجبست که افادات این سته مکبّره که از اعاظم و افاخم صوفیه اند برای اثبات حدیث شریف کافی و وافی نباشد و ادعای لسانی مخاطب

ص: 619

که محققین صوفیه چنین و چنان گفته اند بلا ذکر نام و نشان قائلین و بلا ذکر اسماء کتب قابل اصغا و التفات گردد إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ بالجمله اولا فارغ خطی صریح از انکار این حدیث شریف و اقرار بصدق خود نوشته عنایت سازند بعد آن هوس ذکر مقالات صوفیه در سر کنند و بغیر آن ذکر کلمات صوفیه در این مقام بانگ بی هنگام و محض اضلال عوام و خود را ضحکه ساختن در میان انامست و هر گاه جامع بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام جمیع کمالات نبوت را از علم و حلم و تقوی و زهد و عبادت و شجاعت و صبر و ورع و غیر آن بروایات متفق علیها و مرویه بطرق عدیده از جناب خاتم النّبیین علیه الصّلوة و السّلام ثابت شده باشد دگر گوش نهادن باقوال صوفیه بی نام و نشان کار اهل ایمان نیست و تصدیق اقوال ایشان بر خلاف احادیث نمی کند مگر متخبط مبهوت و مبغض ممقوت و علاوه برین احتجاج باقوال سنّیه خواه متصوّفین متعسفین باشند و خواه محدثین متحیّفین خواه متکلمین متصلفین خواه مفسرین منحرفین خواه فقهای متجنفین بمقابلۀ اهل حقّ اصلا وجهی از جواز ندارد بچند وجه اوّل آنکه اگر اقوال سنّیه بر شیعه حجت گردد اقوال شیعه چرا بر اهل سنت حجت نخواهد شد دوم آنکه استدلال باین قول عین خلاف وعد و نکث عهد و نقض عقدست که در همین باب امامت ادعای التزام نقل از کتب اهل حقّ آغاز نهاده حیث قال بعد ذکر الایات الّتی استدل بها بزعمه علی خلافة أبی بکر و امّا اقوال عترت پس آنچه از طریق اهل سنّت مرویست خارج از حد حصر و احصاست در همان کتاب یعنی ازالة الخفا باید دید و چون درین رساله التزام افتاده که غیر از روایات شیعه متمسّک در هیچ امر نباشد آنچه از اقوال عترت درین باب در کتب معتبره و مرویات صحیحۀ ایشان موجودست بقلم می آید انتهی کمال عجبست که درین کلام باین تصریح صریح

ص: 620

ادعای التزام عدم نقل غیر روایات شیعه نموده و باز درین کلام و مقامات بسیار اخلاف و اخفاء باعلان و اجهار آغاز نموده و من نکث فانّما ینکث علی نفسه سوم آنکه مخاطب در صدر کتاب خود گفته و درین رساله التزام کرده شد که در نقل مذهب شیعه و بیان اصول ایشان و الزاماتی که عائد بایشان می شود غیر از کتب معتبرۀ ایشان منقول عنه نباشد و الزاماتی که عائد باهل سنّت می باشد می باید که موافق روایات اهل سنّت باشد و الا هر یک را از طرفین تهمت تعصّب و عناد لاحقست و با یکدیگر اعتماد و وثوق غیر واقع انتهی این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه روایات یک فرقه بر فرقه دیگر حجت نمی تواند شد که یکی را بر دیگری اعتماد و وثوق واقع نیست پس چرا این قاعده ممهده خود را فراموش نموده مخالفت آن در این مقام و دیگر مقامات آغاز نهاده و نیز درین عبارت ادعای التزام نقل در الزاماتی که عائد بشیعه می شود از کتب معتبره شیعه نمود پس قصد الزام شیعه باین قول سراسر تکذیب خودست چهارم آنکه چنانچه بطلان احتجاج و استدلال بقول صوفیه بمقابلۀ اهل حقّ از افادات عدیده خود مخاطب ظاهر و واضح و لائحست همچنان شناعت و فظاعت آن از افادات والد ماجد حضرتش ظاهر و باهر والد مخاطب در آخر قرّة العینین گفته این ست تقریر آنچه درین رساله از دلیل نقلی و عقلی بر تفضیل شیخین اقامت نموده ایم بقیّة الکلام دفع شبهات مخالفینست و ما را درین رساله باجوبه امامیه و زیدیه کار نیست مناظرۀ ایشان بطور دیگر باید نه باحادیث صحیحین و مانند آن و بعد از قطع نظر از امامیّه و زیدیه باستقرار معلوم شد که مخالفان و متوقفان درین مسئله سه گروه اند انتهی ازین عبارت صراحة ظاهرست که باحادیث صحیحین فضلا عن غیرها مناظرۀ امامیّه بلکه زیدیه هم نتوان کرد پس احتجاج بقول صوفیّه بمقابلۀ اهل حقّ چنانچه اظهار برائت خود از کذب و غدر و اخلاف

ص: 621

و اعتساف حسب افادۀ خودست همچنان اظهار مجانبت کمال عقوق و مخالفت والد ماجد خودست پنجم آنکه فاضل رشید در شوکت عمریه گفته اگر چه ائمّه اطهار علیهم السّلام بحکم احادیثی که صاحب رساله ذکر کرده و دیگر احادیث شائعه مستفیضه مستند امت اند و اخبار ان اخیار مفاتیح مغلقات و مصابیح ظلمات و مصادر حکمت و مظاهر شریعتست لیکن کلام در طریق وصول آن اخبارست و بسا اوقات روایات یک فرقه نزد اهل آن مامون و نزد غیر آن مطعون می باشند لهذا هر فرقه روایات مرویه را در طریق خود مسلّم می دارد و اخبار مرویه را در فرقۀ مخالف خود مقدوح می انگارد و ازین عبارت واضحست که هر فرقه اخبار مرویه را در فرقه مخالف خود مقدوح می انگارد پس حسب افادۀ رشیدیه هم قول صوفیه که از فرقۀ مخالفین شیعه اند نزد شیعه مقدوح و مجروح باشد نه لائق اعتبار و اعتماد نزد ایشان فللّه الحمد که شناعت و فظاعت استدلال مخاطب بقول صوفیه حسب افادات خود او و افادۀ والد ماجدش و تلمیذ رشید او ظاهر و باهر گردید و نیز ازین عبارت رشید بحمد اللّه و حسن توفیقه لزوم تسلیم خبر ولایت و خبر طیر و خبر مدینة العلم و حدیث تشبیه و امثال آن که شاهصاحب دماغسوزی در ابطال و انکار آن کرده اند بکمال وضوح ظاهرست زیرا که بلا شبهه این روایات در طریق سنّیه مرویست پس حسب قاعده مقرره فاضل رشید سنّیه را لازمست که تسلیم آن نمایند و کردن کبر بر ردّ و ابطال آن دراز نسازند پس باین کلمۀ مختصره رشیدیه کمال شناعت و فظاعت ردّ شاهصاحب و اسلافشان کالکابلی و ابن حجر و ابن تیمیّه و امثالهم و عدول و نکول و صدود و نکوصشان از قاعدۀ متقرّرۀ مسلمه عند الفرق کلّها حسب افادة الرّشید ظاهر گردید و مزید انصاف و حذق و مهارت و دیانت و امانتشان بر زبان

ص: 622

رشید عمدة الأعیان هویدا شد فَلِلّهِ اَلْحُجَّةُ اَلْبالِغَةُ قوله و لهذا کار انبیا که جهاد با کفار و ترویج احکام شریعت و اصلاح امور ملّتست از شیخین خوبتر سرانجام یافت اقول جهادی که از شیخین در زمان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم واقع شده خبر آن از فرار خیبر و حنین واحد و امثال آن واضحست حاجت اعلام و اخبار و تبیین و اظهار ندارد و اگر غرضش ازین جهاد فتح بلاد در زمان شیخین والا نزادست پس قطع نظر از آنکه اخراج بیچاره ثالث باحیا بلکه معاویۀ عاویه غاویه سراسر دغا بلکه یزید عنید قاتل ریحانه حضرت مصطفی و دیگر سلاطین سراپا جور و جفا که فتح بلاد کفار در زمان اینها واقع شده وجهی ندارد مجرد چنین جهاد و فتح بلاد دلیل صلاح و فلاح و برهان حمل کمالات نبوّت و باعث ارتیاح و انشراح نمی تواند شد زیرا که حسب روایات محدثین اعلام و منقدین عالیمقام ثابتست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ارشاد فرموده

ان اللّه یؤیّد هذا الدّین بالرّجل الفاجر و نیز آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ارشاد فرموده

انّ اللّه یؤیّد هذا الدّین باقوام لا خلاق لهم و نیز فرموده که

انّ اللّه لیؤیّد الاسلام برجال ما هم من اهله عبد الرّءوف بن تاج العارفین بن علی المناوی در فیض القدیر شرح جامع الصّغیر گفته انّ اللّه تعالی لیؤیّد الدّین أی الدّین المحمّدی بدلیل قوله فی الخیر الاتی انّ اللّه یؤیّد هذا الدّین بالرّجل الفاجر و اللاّم للعهد و المعهود الرّجل المذکور او للجنس و لا یعارضه خبر المسلم الآتی انّا لا نستعین بمشرک إذ هو خاصّ بذلک الوقت و حجة النّسخ شهود صفوان بن أمیّة حنینا مشرکا قال ابن المنیر فلا یتخیل فی امام او سلطان فاجر إذا حی بیضة الاسلام انّه مطروح

ص: 623

فی الدّین لفجوره فیجوز الخروج علیه و خلعه لأنّ اللّه تعالی قد یؤیّده دینه و فجوره علی نفسه فیجب الصّبر علیه و طاعته فی غیر اثم و منه جوز و الدّعاء للسّلطان بالنّصر و التّایید مع جوره قاله لما رأی فی غزوة خیبر رجلا یدّعی الاسلام یقاتل شدیدا هذا من اهل النّار فخرج و قتل نفسه من شدّة وجعه فذکره او المراد الفاسق المجاهد فی سبیل اللّه طب عن عمر بن النّعمان بن مقون بضمّ المیم و فتح القاف و شدّة الواو بالنّون المزنی قال ابن عبد البر له صحبة و ابوه من جملة الصّحابة قتل النّعمان شهیدا بوقعة نهاوند سنة احدی و عشرین و لمّا جاء نعیه خرج عمر فنعاه علی المنبر و بکی و ظاهر ضیع المصنّف ان هذا لا یوجد مخرجا فی الصّحیحین و لا احدهما و هو ذهول شنیع و سهو عجیب فقد قال الحافظ العراقی انّه متّفق علیه من حدیث أبی هریرة بلفظ

انّ اللّه تعالی یؤیّد هذا الدّین بالرّجل الفاجر و قال المناوی رواه البخاری فی القدر و غزوة خیبر و

رواه مسلم من حدیث أبی هریرة مطولا قال شهدنا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خیبرا فقال لرجل ممن یدعی بالاسلام هذا من اهل النّار فلمّا حضر القتال قاتل قتالا شدیدا فاصابته جراحة فقیل یا رسول اللّه الرّجل الّذی قلت آنفا انّه من اهل النّار قاتل الیوم قتالا شدیدا و قد مات فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی النّار فکاد بعض المسلمین ان یرتاب فبینما هم کذلک او قیل انّه لم یمت لکن به جرحا شدیدا فلمّا کان اللّیل لم یصبر علی الجراح

ص: 624

فقتل نفسه فاخبر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال اللّه اکبر اشهد انی عبد اللّه و رسوله ثم امر بلالا فنادی فی النّاس انه لا یدخل الجنّة الا نفس مسلمة و انّ اللّه یؤیّد هذا الدّین بالرّجل الفاجر و ممّن رواه التّرمذی فی العلل عن انس مرفوعا ثم ذکر انّه سئل عنه البخاری فقال حدیث حسن حدّثناه محمّد بن المثنّی انتهی فعزو المصنّف الحدیث للطبرانی وحده لا یرتضیه المحدّثون فضلا عمّن یدعی الاجتهاد و نیز عبد الرّءوف مناوی در فیض القدیر قبل این عبارت گفته انّ اللّه تعالی لیؤیّد یقوی و ینصر من الاید و هو القوة کانه یاخذ معه بیده فی الشّیء الّذی یقوی فیه و ذکر الید مبالغة فی تحقّق الوقوع الاسلام برجال ما هم من اهله أی من اهل الدّین لکونهم کفّارا او منافقین او فجّارا علی نظام دبّره و قانون احکمه فی الازل یکون سببا لکف القوی عن الضّعیف ابقاء لهذا الوجود علی هذا النظام علی الحد الّذی حدّه و هذا یحتمل انّه أراد به رجالا فی زمنه و یحتمل انّه اخبر بما سیکون فیکون من معجزاته فانه اخبار عن غیب وقع و الاول هو الملائم للسّبب الاتی و قد یقال الاقرب الثّانی لأنّ العبرة بعموم اللّفظ طب عن عمرو بن العاص قال الهیثمی و فیه عبد الرّحمان بن زیاد بن العم و هو ضعیف بغیر کذب فیه و محمّد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرّشاد فی سیرة خیر العباد گفته

قال محمّد بن عمرو ذکر للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ان رجلا کان بحنین قاتل قتالا شدیدا حتی اشتدت به الجراح فقال

ص: 625

انّه من اهل النّار فارتاب بعض النّاس من ذلک و وقع فی بعضهم ما اللّه تعالی به اعلم فلمّا اذنته جراحته اخذ مشقّصا من کنانته فانتحر به فامر رسول اللّه صلّی اللّه علیه بلالا نادی الا لا یدخل الجنّة الا مؤمن انّ اللّه تعالی یؤیّد هذا الدّین بالرّجل الفاجر و ابن حزم ظاهری در کتاب محلی گفته و

قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّه ینصر هذا الدّین بقوم لا خلاق لهم کما

انا عبد اللّه بن ربیع نا محمد بن معاویة نا احمد بن شعیب اخبرنی عمران بن بکار بن راشد ابو الیمان اخبرنا شعیب هو ابن أبی حمزة عن الزّهری اخبرنی سعید بن المسیّب انّ ابا هریرة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه علیه و اله و سلّم انّ اللّه یؤیّد هذا الدّین بالرّجل الفاجر

و نا عبد اللّه بن ربیع نا محمد بن معاویة نا احمد بن شعیب اخبرنا محمد بن سهل بن عسکر نا عبد الرزّاق اخبرنا رباح بن زید عن معمر بن راشد عن ایّوب السّختیانی عن أبی قلابة عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه لیؤیّد هذا الدّین باقوام لا خلاق لهم و غزالی در احیاء العلوم گفته فان قلت فی الرّخصة فی المناظرة فائدة و هی ترعیب النّاس فی طلب العلم إذ لولا حبّ الرّیاسة لاندرس العلم فقد صدقت فیما ذکرته من وجه و لکنّه غیر مفید إذ لولا الوعد بالکرة و الصولجان و اللّعب بالعصافیر ما رغب الصّبیان فی المکتب و ذلک لا یدلّ علی انّ الرّغبة فیه محمودة و لولا حبّ الرّیاسة لا ندرس العلم لا یدلّ ذلک علی ان طالب الرّیاسة ناج من الفتن بل هو من الّذین

قال فیهم النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم

ص: 626

انّ اللّه تعالی یؤیّد هذا الدّین باقوام لا خلاق لهم

و قال صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه تعالی یؤیّد هذا الدّین بالرّجل الفاجر فطالب الریاسة فی نفسه هالک و قد یصلح بسببه غیره ان کان یدعو الی ترک الدّنیا و ذلک فیمن کان حاله فی ظاهر الامر حال علماء السّلف و لکنّه یضمر قصد الجاه و مثاله مثال الشّمع الّذی یحترق فی نفسه و یستضیء به غیره فصلاح غیره فی هلاکه و امّا إذا کان یدعو الی طلب الدّنیا فمثاله مثال النّار المحرقة تأکل نفسها و غیرها فالعلماء ثلثة امّا مهلک نفسه و غیره و هم المصرّحون بطلب الدّنیا و المقبلون علیها و امّا مسعد نفسه و غیره و هم الدّاعون الی اللّه عزّ و جل المعرضون عن الدّنیا ظاهرا و باطنا و امّا مهلک نفسه و مسعد غیره و هو الّذی یدعو الی الآخرة و قد رفض الدّنیا فی ظاهره و قصده فی البواطن اقبال الخلق و اقامة الجاه الخ و خود مخاطب در جواب حدیث خیبر گفته اگر شیعه گویند که چون محب و محبوب بودن خدا و رسول در دیگران هم یافته شد پس تخصیص حضرت امیر نماند و لا بد در این جا تخصیصی باید گوییم تخصیص باعتبار مجموع صفات هست یعنی با ملاحظه یفتح اللّه علی یدیه و چون فتح قلعه بر دست حضرت امیر در علم الهی مقدّر بود مجموع صفات من حیث المجموع مخصوص بحضرت امیر شد گو فرادی فرادی در دیگران هم یافته شوند و ذکر این صفت که در دیگران نیز مشترک بود در این مقام نکته دارد پس عمیق و آن آنست که

انّ اللّه یؤیّد هذا الدّین بالرّجل الفاجر حدیث صحیحست پس اگر مجرّد فتح بر دست حضرت امیر بیان می فرمود موجب فضیلت و بزرگی حضرت امیر نمی شد لهذا تقدیم این صفات نیز فرموده انتهی پس هر گاه مجرّد فتح خیبر

ص: 627

دلیل بزرگی نمی شد پس مجرّد فتح بلاد در زمان شیخین والا نزاد چگونه سبب فضیلت ایشان خواهد شد و واقدی در فتوح الشام گفته لقد بلغنی انّ ابا بکر الصّدّیق رضی اللّه عنه کان یخرج کلّ یوم الی ظاهر المدینة یتجسّس الاخبار فبینما هو کذلک إذ قدم علیه عبد الرّحمان بن حمید الجحمی فلما اشرف علیهم تسابقت إلیه الصّحابة و قالوا من این فقال من الشّام فبشروا الصّدیق بذلک و انّ اللّه قد نصر المسلمین فسجد للّه شکرا فاقبل عبد الرّحمان و قال السّلام علیک یا خلیفة رسول اللّه ارفع راسک فقد اقر اللّه عینک بالمسلمین فرفع ابو بکر رضی اللّه عنه راسه و سلّم إلیه الکتاب و کان بخط أبی عبیدة رضی اللّه عنه فقرأ ابو بکر الکتاب سرّا فلمّا فهم ما فیه قراه علی النّاس جهرا و تزاحم النّاس و شاع الخبر فی المدینة قال فاتی النّاس یهرعون الی باب المسجد فقرأه ابو بکر رضی اللّه عنه ثالثة قال و تسامع النّاس من اهل المدینة بما فتح اللّه علی ایدی المسلمین و ما ملکوا من الاموال فتبایعوا للخروج رغبة فی الثّواب و سکنی الشام و بلغت الاخبار الی اهل مکّة فاقبل المدینة من اهل مکّة عظماؤهم و اکابرهم بالخیل و الحدید و الباس الشّدید علی اوائلهم ابو سفین صخر بن حرب و العیداق بن هاشم و نظراؤهم فاقبلوا یستاذنون ابا بکر فی الخروج الی الشّام فکره عمر بن الخطاب خروجهم الی الشّام و قال لابی بکر ان هؤلاء القوم لنا فی قلوبهم طرائد و حقائد و الحمد للّه الّذی کانت کلمة اللّه هی العلیاء و کلمتهم هی السّفلی

ص: 628

و هم علی کفر و أرادوا ان یطفؤا نور اللّه بافواههم و یابی اللّه الاّ ان یتمّ نوره و نحن نقول إذ ذاک لیس مع اللّه الهة اخری و هم یقولون ان معه الهة اخری فلما ان اعزّ اللّه دیننا و نصر شریعتنا اسلموا خوفا للسّیف و لمّا سمعوا انّ جند اللّه قد نصروا علی الرّوم اتونا لنبعث بهم الی الأعداء لیقاسموا السّابقین المهاجرین و الانصار و الصّواب ان لا تنفذهم فقال ابو بکر رضی اللّه عنه انّی لا اخالف لک قولا و لا اعصی لک امرا قال و بلغ اهل مکّة ما تکلّم به عمر فاقبلوا باجمعهم الی أبی بکر الصّدّیق رضی اللّه عنه الی المسجد فوجدوا حوله جماعة من المسلمین و هم یتذاکرون ما فتح اللّه علی المسلمین و ما اظهرهم علی المشرکین و علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه عن یمینه و عمر بن الخطّاب عن یساره و النّاس حوله فاقبلت قریش الی أبی بکر الصّدّیق رضی اللّه عنه فسلّموا علیه و جلسوا بین یدیه و تقاولوا من یکون اوّلهم کلاما فکان اوّل من تکلّم ابو سفیان صخر بن حرب اقبل علی عمر بن الخطّاب و قال یا عمر قد کنت لنا مبغضا فی الجاهلیة و قالیا و کنت تحدّ علینا و نحدّ علیک فلمّا هدانا اللّه الی الاسلام هدم لک ما فی قلوبنا لأنّ الایمان هدم الشرک و البغضة و الکیاد و انت تعلم بعد الیوم تشنانا و تبغّضنا السنا اخوانکم فی الاسلام و بنی ابیکم فی النّسب فما هذا العداوة منک إلینا یا بن الخطّاب قدیما و حدیثا امّا ان تغسل ما بقلبک لنا من الحقد و التباغض و انا نعلم انّک افضل منا و اسبق فی الایمان و الجهاد و نحن بذلک عارفون و له غیر منکرین فسکت عمر بن الخطاب و

ص: 629

و استحیی حتی کلله العرق ثم قال و ایم اللّه ما اردت بقولی الاّ انفصال الشرّ و حقن الدّماء لأنّ حمیّة الجاهلیّة فی رءوسکم و انتم تطاولون فی نسبتکم علی من سبقکم فی الاسلام فقال ابو سفیان انا اشهدکم و اشهد خلیفة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّی قد حبست نفسی فی سبیل اللّه و کذلک تکلّم سادات مکّة فرضی الامام عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه و قال ابو بکر اللّهمّ بلّغهم افضل ما یؤمنون و اجرهم باحسن ما یعملون و ارزقهم النّصر علی عدوّهم و لا تمکّنهم من نواصیهم ازین عبارت ظاهرست که هر گاه عظما و اکابر اهل مکه که از جملۀ ایشان ابو سفیان و عیداق بن هاشم و نظراءشان خبر فتح شام شنیده از مکّه در مدینه بخدمت أبی بکر حاضر شدند و استیدان در خروج بسوی شام برای نصرت اسلام و جهاد کفره لئام نمودند حضرت ابن خطاب بسبب مزید عروج بمعارج حقیقت بینی خروج ایشان را خارج از حق و صواب و خلاف رای اولی الالباب دانسته بذمّ و لوم و ثلب و قصب و عیب و طعن و جرح و قدح و لمز و همز و غمز و ازراء و تعیر و تانیب و و تحقیر این عظما و اکابر پرداخته یعنی ارشاد فرمود که بدرستی که این قوم را برای ما در قلوب طرائد و حقائدست و اظهار فرمود که ایشان سابقا اطفاء نور الهی بافواه خود می خواستند و الهۀ اخری همراه حق تعالی ثابت می نمودند و هر گاه حق تعالی اعزاز دین و نصر شریعت فرمود اسلام آوردند بخوف سیف و نیز بقول خود و لمّا سمعوا ان جند اللّه قد نصروا علی الرّوم اتونا لنبعث بهم الی الأعداء لیقاسموا السّابقین المهاجرین و الانصار و الصّواب ان لا ننفذهم ظاهر فرموده که رفتن ایشان بسوی اعدا برای مقاسمۀ سابقین مهاجرین و انصارست نه برای تایید دین رسول مختار و رضای پروردگار پس هر گاه

ص: 630

خروج اکابر اهل مکّه که صحابیّت ایشان و هم اسلام شان از قول خود حضرت ابن الخطاب ظاهرست مقبول طبع وقت پسند آن خلیفه ارجمند نباشد اسلام خود او و اول و نظرایشان و جد و جهدشان در جهاد ارباب کفر و عناد و سعی و کوشش در فتح امصار و بلاد چگونه مقبول اهل حق و یقین و مرضی و ممدوح نزد ارباب دین خواهد بود فَقُطِعَ دابِرُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ اما دعوی خوبتر سرانجام یافتن ترویج احکام شریعت و اصلاح امور ملّت از شیخین پس قطع نظر از آنکه اخراج ثالث از فضیلت ترویج احکام شریعت و اصلاح امور ملّت موجب کمال شکایت و نکایت معتقدین آن کثیر الحیاء از مخاطب با صفا خواهد بود و فکر دفع و رفع آن عیش ناعم اولیای او را مکدّر و انحراف او را از حضرت او محقّق و مقرّر خواهد ساخت و نیز سلب فضیلت ترویج احکام شریعت و اصلاح امور ملّت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که مدلول صریح سیاق عبارت مخاطب قمقام مربّی نواصب اغثامست دلالت تمام بر کمال علو مقام مخاطب ذو الاحترام در ایمان و اسلام و اتّصاف او بنهایت ولا و صفا و وفا با سرور اهلبیت اصطفا علیهم آلاف التّحیّة و الثّناء دارد پر ظاهرست که این ادّعا محض ترویج احکام خدیعت و اصلاح امور منافیه شریعت و خرم نظام دین و ملّه و جزم زمام شرع متین الاذلّه است زیرا که ترویج احکام شریعت و اصلاح امور ملّت فرع علم مسائل و احکام و موقوف بر عثور و اطلاع حقائق حلال و حرامست و ذات عالی صفات شیخین ازین مکرمت بمراحل دور و انهماک اوّل و ثانی علی الخصوص در خطایا و عثرات و ابراز غرائب بوادر و هفوات بر ناظر کتاب مستطاب تشیید المطاعن و دیگر مصنّفات اصحاب کرام احلّهم اللّه دار السّلام غیر مستور و نیز رجوع شیخین خصوصا ثانی کثیر الاغفال و الرّین در مسائل معضله

ص: 631

و قضایای مشکله بجناب حلاّل مشکلات علیه و آله آلاف التّحیّات و التسلیمات در غایت وضوح و ظهور و قول او لولا علیّ لهلک عمر و قضیته و لا ابا حسن لها و اعوذ باللّه من معضلة لیس لها ابا الحسن نهایت شایع و مشهور پس در حقیقت ترویج این احکام و اصلاح امور ملّت متینة النظام از جناب امیر المؤمنین علیه و آله الکرام آلاف التّحیة و السّلام واقع شده نه از شیخین منهمکین در مجانبت از اطلاع و وقوف بر احکام ملک علاّم و ذهول و غفول از ارشادات سرور انام صلّی اللّه علیه و آله العظام ما انهمر غمام و هطل و کلم و بالجملة فادّعاء الاصلاح و الترویج غیر صالح للاصلاح و الترویج بل هو کغیث اعجب الکفّار نباته ثم یهیج و معهذا مجرّد ترویج احکام شریعت و اصلاح امور ملّت بدون ایمان مفید نیست و شیعه از اصل ایمان شیخین تسلیم نکنند تا این امور را بر تقدیر تسلیم متثبت فضیلت دانند و نیز نزد شیعه چون شیخین غاصب خلافت حق بودند پس ایشان هر فعلی که می کردند در ان گنه کار بودند خواه جهاد خواه حکم بین النّاس الی غیر ذلک و امثال ایشان مثل غاصبیست که مال مردم غصب کرده در تعمیر مساجد و مدارس و انفاق بر مساکین و قهر کافرین و کبت معاندین صرف کند که بلا شک آن کس در این همه امور گنه کار و مستوجب عذاب و عقاب پروردگارست نه مستحق ثواب و مدح اخیار و ملک العلماء دولت آبادی در هدایة السعدا گفته و در دستور می گوید امام شعبی را پرسیدند که یزیدیان اهل قبله و درود بر مصطفی می گویند و می آرند که از بنی امیّه کسی شنید موی محاسن مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم شخصی می آرد آن مروانی چند گروه پا برهنه پیاده رفته آن صندوق که در ان شعر مبارک بود بر سر خود نهاده در شهر درآمد و هفت روز طبل زد و شادی نمود حکم ایمان ایشان چیست گفت مردی کفش مصطفی بر سر گرفته و کفش از مصحف ساخته و سم خر عیسی در زر و جواهر کرده در گردن بندد و مادر عیسی ع را

ص: 632

بزنا نسبت کند هر چه حکم این مردست همان حکم آن مروانیست پیش مصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم مردمان بنماز می آمدند و بتان در بغل می داشتند این چنین نماز نماز نیست وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ اَلْبَیْتِ إِلاّ مُکاءً وَ تَصْدِیَةً ازین عبارت ظاهرست که حسب افادۀ امام شعبی حال یزیدیان که اهل قبله و درود بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می گویند و حال بعض بنی امیّه که برای تعظیم و تبجیل موی مبارک محاسن جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التّحیّات چند گروه پا برهنه پیاده رفته و آن صندوق را که در ان شعر مبارک بود بر سر خود نهاده در شهر آمد و هفت روز طبل زد و شادی نمود برابرست با حال شخصی که کفش جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بر سر گیرد و معاذ اللّه کفش خود را از مصحف سازد و در پا اندازد و نیز مماثلست با حال شخصی که سم خر عیسی علیه السّلام را بزر و جواهر مزین ساخته در گردن بندد و مادر حضرت عیسی علیه السّلام را العیاذ باللّه افترا و اتّهام ارتکاب حرام نماید و نیز در زمان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مردمان بنماز می آمدند و بتان در بغل می داشتند نمازشان نماز نبود بلکه صلاة ایشان عین مکاء و تصدیه پس همچنین اهل حق دربارۀ آنچه دعوی می کنند حضرات سنّیه برای شیخین از ورد و درود و قیام و قعود و رکوع و سجود و اهتمام ایشان در ترویج احکام و اصلاح نظام دین محمود تقریر خواهند کرد حرفا بحرف وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اَللّهَ عَلی حَرْفٍ و نیز ملک العلماء در هدایة السّعدا گفته در خزانۀ جلالی می گوید نقلست از غرر السّیر امام الثعلبی روزی وزیر عبد الملک مروان که از پادشاهان بزرگ و شرف مروانیان بود از امام شعبی که از اجلّۀ علماء تابعین بود پرسید که شما این مسئله که میان امّت مشکل شده چرا حل نمی کنید که خلفای بنی امیّه چنانچه یزید و دیگران با وجود اتیان احکام شرع و تعظیم داشت مصطفی

ص: 633

صلّی اللّه علیه و سلّم فرزندان و جگرگوشگان را ایذا می رسانند و با اهلبیت رسول ص که در جزئیت و بعضیت ایشان با مصطفی کسیرا خلاف نیست عداوت جانی افتاده چنانکه بعضی را از ایشان زهر داده و بعضی را به تیغ کشانیده و بعضی را اسیر گردانیده تعزیر می کنند و هواخواهان و دوستان ایشان را می رنجانند و می کشانند و هر که نام ایشان بدوستی می کرد برمی اندازند و بر منابر لعن بر اهلبیت می کنند مسلمانند یا نی بعضی از یاران مصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم که امروز در صدر حیات اند این مسئله چرا حل نمی کنند امام شعبی روی به وزیر عبد الملک کرد و در ان مجمع گفت که من و جماهیر تابعین حیران و متحیّریم و نمی دانیم که خلفائی بنی امیّه که معاویه و عبد الملک از ایشانند بدین چیزهای معظم داشت پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم و بدانچه ایشان اعیاد و جمعات و حج برپا می دارند و ظاهر نماز می گذارند دشمن می گیریم و ایشان را مسلمان ندانیم و از منافقان شماریم و بر ایشان لعنت فرستیم که ایشان برای مصلحت روان شدن مملکت و صلاح دولت احکام شرع بپامیدارند پس امام شعبی گفت که از نقل مصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم پنجاه سال برآمده چند نفر معمّر مانده اند و از ان تاریخ که در کربلا حسین بن علی علیهما السّلام و دیگر فرزندانش یزیدیان آن چنان حادثه کردند و زار زار کشتند و آنانکه از اهلبیت زنده مانده بودند ایشان را طریق اسیران و بندیان در دمشق آوردند یاران پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم که زنده بودند چون این واقعه شنیدند از ان تاریخ باز روی خود بهیچ مسلمانی نه نموده اند و ترک جمعه و جماعت و اعیاد کردند و بعضی درون خانه منزوی و بعضی ترک خانه و زن و فرزندان کرده در کوه دور دست رفتند و در مصیبت اهلبیت مشغول شده اند و ترک مخالطت و سخن گفتن

ص: 634

با مردمان دادند من که شعبی ام از بعضی ایشان پرسیدم که شما جمعه و اعیاد و حج چرا ترک دادید و انزوا بکلّی اختیار گردید ایشان گفتند ما روی این چنین امّت که ظاهر کلمه گویند و نماز گزارند و جگرگوشان رسول را بکشند و بواسطۀ دنیا کفر و نفاق خود مستور دارند نتوانم دید از گاه آدم الی یومنا هذا آنچه ازین امّت آمد از هیچ امّتی نیامده اگر چه امّتان پیشین انبیا را کشتند اما بر دین ایشان مقر نماندند اما کسی در جهان یاد ندارد قومی که خود را مسلمان خوانند بظاهر کلمه و عمل بر شریعت جد ایشان کنند و جگرگوشان پیغمبر را زار زار بکشند و سرها که در کنار مصطفی بوده و پرورده شده آن را بریده و بر نیزه بسته و دختران و اطفال ایشان را بطریق بندیان بروند اگر محمّد رسول اللّه ص رحمة للعالمین نبودی ازین حادثه هیچ یکی از امت زنده نماندی و جمله مسخ و نسخ شدندی و چنان قهر منزل شدی که هیچ جنبنده در ربع مسکون زنده نماندی پس صحابه گفتند بعد از ماجرای مذکور چگونه باشد که ما روی این امّت به بینیم ما یاران رسول ایم و مصطفی را در صدر حیات خدمت کرده ایم عزیز من اگر از قومی یک نفر عاصی باشد همه قوم شرمنده گردد و از زنان یک زن اگر زنا کند همه زنان شرمنده گردند زیرا چه اگر یک دانۀ دیگ با نمک و بی نمک پخته و خامست بر تمام دیگ همان حکم کنند پس وزیر عبد الملک و امیران دیگر چون این قصّه را از امام شعبی شنیدند اندیشه کردند و دریافتند که متغلبان بنی امیّه را با وجود ایذا و جفا و قتل و سفک دم اهلبیت ع مصطفی دعوی ایمان نفاقست و هر که ایشان را دوست دارد و با ایشان پیوند داد گمراه محض باشد پس وزیر و حاضران مجلس از سر کلمه بگفتند و مسلمان شدند و زیر دست از وزارت برداشت و بتوبه و انابت گرایید انتهی ازین عبارت ظاهرست که حسب افادۀ شعبی خلفای بنی امیّه را اتیان احکام شرع و تعظیم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اقامت اعیاد و جمعات و بر پا داشتن حج و گزاردن نماز با وصف

ص: 635

ایذا و عداوت اهلبیت علیهم السّلام هیچ فائده نرسانید بلکه شعبی و جماهیر تابعین ایشان با این همه جدّ و جهد و وکد و کدّ و تعب و کدحشان در اقامت شعائر اسلام و عطف زمام بسوی حفظ نظام دشمن می گیرند و مسلمان نمی دانند و از منافقان می شمارند و بر ایشان لعنت می فرستند و ارشاد می نمایند که ایشان برای مصلحت روان شدن مملکت و صلاح دولت احکام شرع و ملّت بپامیدارند پس همین تقریر دلپذیر شعبی عدیم النّظیر و جماهیر تابعین بخاری بر اهل حقّ و یقین در حق شیخین بلکه ثلاثه با تمکین بر زبان می آرند و طریق تحقیق حق و تزییف باطل و تمییز ثمین از عاطل می سپارند وَ یُحِقُّ اَللّهُ اَلْحَقَّ بِکَلِماتِهِ قوله و کار اولیا از تعلیم طریقت و ارشاد باحوال و مقامات سالکین و تنبیه بر غوائل نفس و ترغیب بزهد در دنیا از حضرت امیر بیشتر مروی گشت اقول ازین کلام مختل النّظام که شاهصاحب از زبان صوفیّه نقل فرموده قلب خود مسرور ساخته اند کمال تدیّن و امانت و مزید توخی صدق و دیانت ظاهرست زیرا که بسبب نهایت حب و اخلاصی که بخدمت شیخین می دارند بودن ایشان را حامل کمال نبوت بالقطع و الجزم ادّعا نموده بعد از ان بمقام دلیل برین دعوی ظاهر الخلل باهر الزّلل سرانجام یافتن جهاد با کفّار و ترویج احکام شریعت و اصلاح امور ملّت نیز بالیقین و الحتم بیان نموده و در ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در مقام اجمال بودن آن جناب حامل کمالات ولایت وانموده لیکن باز بسبب کمال برائت از بغض و شنان و حقد و عدوان بنسبت اهلبیت علیهم الصّلوة و السّلام من اللّه الملک المنعام در مقام تفصیل لفظ مروی گشت وارد کرده و غالبا وجهش این ست که اگر اتباع و اشیاع والد ماجد او که فائز بمقامات نواصب لئام و عارج و معارج خوارج اغثام می باشند راه مؤاخذه و منابذه جناب شاهصاحب پیمایند و ارشاد فرمایند که چرا با وصف طریق مخالفت و عناد

ص: 636

و مناجزت ولد او با والد ماجد خود می سپری و بعین عرفان نمی نگری که حضرت او در قرّة العینین و غیر آن در باب تعلیم طریقت و ارشاد باحوال مقامات سالکین و تنبیه بر غوائل نفس و ترغیب بزهد در دنیا شیخین را تفضیل می دهد پس شاهصاحب سالک راه عذر صریح النکر شده فرمایند که من لفظ مروی گشت آورده ام که لفظیست مطلق و دلالت بر صحت و ثبوت ندارد و نیز برای تسلیه و تطییب خاطر این خدع آغاز نهند که از زیاده مروی شدن این امور از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام لازم نمی آید افضلیّت آن جناب بر شیخین درین امور چه جائزست که در شیخین این امور زیاده تر متحقق باشد لیکن مروی نشده لیکن بخاطر مبارک ایشان نرسید که این اعتذار دور از کار و احتیال سراسر اختلال را حتم سابق و حزم لاحق که بوجوه شتّی از تحقیق فائق شان ظاهرست هباء منثورا می سازد و گلویشان را از طعن و تشنیع و مؤاخذه هواخواهان والد ماجدش نمی رهاند چه قول او و حضرت امیر حامل کمالات ولایت بنظر سیاق کلام دلالت تمام بر اختصاص آن حضرت بکمالات ولایت و انتفاء آن از شیخین دارد و نیز قول او در ما بعد و زمان حضرت امیر ابتداء دورۀ ولایت شد صریح الدّلالةست بر آنکه ولایت مخصوص بود بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام و شیخین از ان حظی نداشتند و نیز قول او و لهذا شیوخ طریقت و ارباب معرفت و حقیقت آن جناب را فاتح باب ولایت محمدیّه و خاتم ولایت مطلقه انبیا نوشته اند دلالت صریحه دارد بر آنکه ولایت محمدیه مخصوص بآنحضرت بوده که آن حضرت فاتح باب آنست و نیز قول او و ازینست که سلاسل جمیع فرق اولیاء اللّه بآنجناب منتهی می شود و مانند جداول از بحر عظیم منشعب می گردد و دلالت صریحه دارد بر اختصاص انتهاء سلاسل جمیع فرق اولیاء اللّه بآنجناب و دیگر دلائل اختصاص این فضیلت عظیمه بآنحضرت از کلام او ظاهرست

ص: 637

کما لا یخفی علی النّاظر البصیر و لا ینبّئک مثل خبیر قوله و عقلیست که استدلال بر ملکات نفسانیه بصدور افعال مختصّه بآن ملکات می توان کرد اقول عقلیست که استدلال باستدلال بر ملکات نفسانیّه بصدور افعال مختصّه بآن ملکات وقتی نافع و سودمند برای مخاطب ارجمند و فاضل لوذعی هوشمند گردد که اولا صدور افعال مختصه بملکات کمالات نبوّت از شیخین عالی فتوّت جلیل المروّة ثابت نماید و دونه خرط القتاد فانّهما اعلی اللّه مقامهما فی درکاتهما من هذه الملکات فی أبعد واد و لا یعزوها إلیهما من اخذ بحجزة رشاد و اوتی قسطا من سداد بالجمله محض تقریر قاعدۀ فائدۀ جز تخدیع عوام کالانعام و اظهار انهماک ملازمان عالیمقام در تشبث بوساوس خام و تمسّک بهواجس و اوهام و رکون باضغاث احلام ندارد و اللّه ولی التّوفیق و الانعام و الصّائن الحافظ من زلل الاقدام قوله مثلا اگر شخصی در هر معرکه ثبات می کند و در مقابله اقران و صنعت سیف و سنان کار از پیش می برد دلیل صریح بر شجاعت نفسانیّه اوست اقول پر ظاهرست که ثبات در هر معرکه و کار از پیش بردن در مقابله اقران و صنعت سیف و سنان در شیخین بلکه ثلاثه مفقود بود پس هر گاه دلیل شجاعتشان مفقود باشد چه طور اذعان بوجود مدلول یعنی ملکه شجاعت نفسانیّه در ایشان توان نمود و اگر دلیلی دیگر بر شجاعت این حضرات دارند پس مخاطب خواهند شد بکریمه هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ آری فرار از معارک و احتراز از خوض در مخاوف و مهالک و دور کشیدن خود از مقابله ابطال و اقران و اجتناب تمام از صنعت سیف و سنان و نه پیش بردن هیچکاری از کارهای سهل فضلا عن الامور الجلیلة الشّأن در حقّ ثلاثه اعیان ظاهر و عیان و مستغنی از اظهار و بیان پس اگر شاهصاحب پارۀ از حیا می داشتند و خبری از احوال پر اختلال شیوخ خود برمیداشتند

ص: 638

هرگز حرف شجاعت نفسانیه و ذکر دلیل آن که موجب تذکر فقدان ازین حضرات بلکه ثبوت اتصافشان بضدّ آن می گردد و بر زبان بلاغت ترجمان نمی آورند قوله بلکه حبّ و بعض و خوف و رجا و دیگر امور باطنه از همین راه افعال و معاملات معلوم توان کرد اقول بنابر همین افاده سدید الاجاده حال بغض و مناوات و عدم حب و موالات ثلاثه عالی صفات و اتباع و اشیاع و اذناب رعاع آن زمرۀ والا درجات و انتفاء خوف و مبالات از عقاب خالق کائنات و فقدان رجا و چشم داشت فوز بمراتب عالیات اخرویات از راه افعال و معاملات ایشان با اهلبیت علیهم السّلام معلوم کردیم و شرح این افعال و معاملات از ملاحظه قصص انتزاع خلافت و اخذ فدک و اسقاط سهم ذوی القربی و امثال ذلک نهایت واضح و عیان و افادات اصحاب کرام احلّهم اللّه دار السّلام لا سیّما جناب الوالد العلاّم افاض اللّه علیه سوابغ الانعام قاطع لسان مسوّلین و ماولین عالی شأن و دافع وساوس و هواجس ارباب مجازفت و عدوانست و اللّه الموفق و هو المستون و عجب تر آنکه مخاطب در این جا بتصریح تمام افاده فرموده که علم امور باطنه از افعال و معاملات حاصل می شود و نیز قول سابق او صریحست بر آنکه علم بشجاعت نفسانیه از ثبات در معارک و مقابله اقران و صنعت سیف و سنان حاصل می شود و نیز قول او عقلیست که استدلال بر ملکات نفسانیّه بصدور افعال مختصّه بآن ملکات می توان کرد صراحة دلالت دارد بر آنکه از صدور افعال علم بحصول ملکات نفسانیه علی الاطلاق شجاعة کانت او غیرها حاصل می شود و ظاهرست که جمیع ملکات امور باطنه است و نیز از قول آتی او و بر همین قیاس امتیاز در کمالات باطنه شخصی که آیا از قسم کمال انبیاست یا از جنس کمال اولیا بجارحیت او در یکی ازین دو کارخانه عمده

ص: 639

حاصل می شود انتهی صراحة ظاهرست که علم بکمالات باطنه از شخص بر قیاس حب و بغض و خوف و رجا از افعال و معاملات حاصل می شود و این افادات که اربعه متناسبه است برای تکذیب و ابطال و اظهار مزید اختلال و تبیین غایت اعتلال مزعوم مذموم و متخیل مشوم و موهوم غرابت مضموم مخاطب رئیس القروم که بجواب مطاعن عمر بابراز و اظهار و تبین و اجهار و اعاده و تکرار آن پرداخته و آن را حیله و وسیله و ذریعه منیعه خلاص و ملجا و مناص از ورطۀ اشکال و اعضال شدید الاعتیاص پنداشته ظاهر و ساطع و باهر و لامع می شود. بیانش آنکه مخاطب در مطاعن عمر از همین کتاب تحفه گفته طعن دوم آنکه عمر رضی اللّه عنه خانۀ حضرت سیّدة النّسا را بسوخت و بر پهلوی مبارک آن معصومه بشمشیر خود صدمه رسانید که موجب اسقاط حمل گردید و این قصه سراسر واهی و بهتان و افتراست هیچ اصلی ندارد و لهذا اکثر امامیّه قائل این قصه نیستند و گویند که قصد سوختن آن خانه مبارک کرده بود لیکن بعمل نیاورد و قصد از امور قلبیه است که بر ان غیر از خدای تعالی دیگری مطّلع نمی تواند شد و اگر مراد ایشان از قصد تخویف و تهدید زبانیست و گفتن اینکه من خواهم سوخت پس وجهش آنست که این تخویف و تهدید کسانی را بود که خانه حضرت زهراء ع را ملجا و پناه هر صاحب خیانت دانسته و حکم حرم مکه معظمه داده در آنجا جمع می شدند و فتنه و فساد منظور می داشتند و بر هم زدن خلافت خلیفۀ اوّل بکنکاشها و مشورهای فسادانگیز قصد می کردند الخ و نیز مخاطب در طعن درء حد از مغیره که طعن ششم از مطاعن عمرست بجواب گفتن عمر کلمه اری وجه رجل لا یفضح اللّه به رجلا من المسلمین برای تلقین شاهد رابع سکوت را از ادای شهادت بعد دست و پا زدن بسیار و سپردن راه انکار و فرار از اقرار با وصف ثبوت آن در کتب و اسفار ائمّه کبار و اساطین عالی تبار و مشایخ

ص: 640

جلیل الفخار کما فی تشیید المطاعن للوالد الماجد احلّه اللّه دار القرار دعوی ابطال اطّلاع بر قصّه آغاز نهاده چنانچه زبان بلاغت ترجمان را باین صیاح و نباح و زلل صراح و خلل بواح گشاده و آنچه گفته اند که عمر این کلمه گفت آری وجه رجل لا یفضح اللّه به رجلا من المسلمین غلط صریح و افترای قبیحست بر عمر اری مغیره بن شعبه این کلمه در آن وقت گفته بود و هر کرا نوبت بجان می رسد چیزها می گوید و تملّقها می کند اگر شاهد حسبة للّه برای گواهی آمده بود او را پاس گفته مغیره چرا بود و مع هذا اگر شاهد پاس مدّعی علیه نموده ادای شهادت بواجبی ننماید حاکم را نمی رسد که از و بجبر و اکراه ادای شهادت بر ضرر مدّعی علیه طلب کند در هیچ مذهب و هیچ شریعت و بالفرض اگر این کلام مقوله عمر باشد پس از قبیل فراست عمریست که بارها بقرائن چیزی دریافته می گفت که چنینست و مطابق آن واقع می شد از کجا ثابت شود که بحضور شاهد گفت و او را شنوانید و باز هم ارادۀ آنکه شاهد از شهادت ممتنع شود در دل داشت بچه دلیل ثابت توان نمود اراده از افعال قلبست هو اطّلاع بر افعال قلوب خاصّۀ خداست قوله و بر همین قیاس امتیاز کمالات باطنه شخص که آیا از قسم کمال انبیاست یا از جنس کمال اولیا بجارحیت او یکی درین دو کارخانه عمده حاصل می شود اقول ظاهرست که این قیاس متین الاساس که مؤیّد است بافادات ثلاثه سابقه مخاطب حق شناس هوش و حواس ملازمان گردون کریاس او را باخته یعنی باظهار کمال بطلان و هوان و کساد و خسران انکار و ابطال امکان اطلاع بر قصد باین سبب که از امور باطنه است که مخاطب پاک باطن در ربع موهون الارکان و قصر قاصر واهی البنان آن قاطنست پرداخته فضرره علیه اکبر من نفعه و معول استحصانه و استحکامه هادم لدار المخاطب و ربعه قوله و در حدیثی که شیعه نیز در کتب خود آورده اند و هو

ص: 641

قوله انّک یا علیّ تقاتل النّاس علی تاویل القرآن کما قاتلتهم علی تنزیله نیز اشاره صریح باین تفرقه و امتیازست اقول مخاطب ممتاز و فاضل با اعزاز و لوذعی تفرقه انداز کاشف حقائق حقیقت و مجاز و واقف مقامات راز و نیاز که با اساطین نواصب در انحیاز و اشمئزاز از فضائل علیه علویه انباز و بغرائب اغراقات و مجازفات و مبالغات و مکابرات نغمه ساز و با کمال تدقیق و تحقیق و تدقیق نظر و تفریق حق جلیل الخطر از باطل ضعیف الاثر دمساز بسبب تعصّب دور و دراز ادّعای اشارۀ صریح باین تفرقه و امتیاز بر زبان حقائق ترجمان رانده و از بیان وجه دلیل و برهان لائق التّعویل که مردی علیل و شافی علیل باشد دامن افشانده و کافیست در جواب آن محض مؤاخذه و مطالبه بتوضیح و تبیین و سوق تقریر متین و تلاوت آیه کریمه هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ آری این حدیث شریف بر عکس دعوی مخاطب مخدوم الفحول مدعی تفرقه در جناب رسول و نفس رسول صلّی اللّه علیهما و الهما ما هبّ القبول دلالت صریحه بر مساوات قتال جناب امیر المؤمنین ع با قتال جناب خاتم النّبیّین صلّی اللّه علیهما اجمعین می کند و دعوی تفرقۀ ظاهر التهجین و امتیاز صریح التّوهین را از بیخ و بن بالنقیر و القطمیر می کند زیرا که درین حدیث شریف تشبیه قتال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با مردم با مقاتله جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با ایشان واقع ست و دلالت تشبیه بر مساوات حسب افادات محققین عالی درجات و متبحّرین والا صفات از بیان سابق در کمال وضوح و ظهور کالنّور علی شاهق الطّورست ثُمَّ اِرْجِعِ اَلْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ و خود مخاطب غیر معتسف مقر و معترفست به اینکه تشبیهی که در کلام رسول واقع شود آن را بر تشبیه ناقص حمل کردن کمال بی دیانتیست پس بنا بر این تشبیه بنیه ثابت گردید که قتال جناب امیر المؤمنین

ص: 642

علیه السّلام مثل قتال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود و چنانکه قتال با آن جناب کفر بود همچنین قتال با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کفرست و چنانچه قتال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای اعلاء کلمه اسلام بود همچنین قتال جناب امیر المؤمنین علیه السّلام برای اعلاء کلمۀ اسلام و حفظ نظام و اصلاح انام و دفع مفاسد لئام و قطع دابر ظلمه اغثام و حصد نواجم شرور اقزام و حسم بنیان زیغ و حیف و عدوان طغام بود پس ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام حائز این کمال نبوّت باشد و زمان آن جناب از بقیّه زمان نبوّت و فاضل رشید تصریح کرده به اینکه جناب امیر المؤمنین ممارست اشد قتال بنابر اعلاء کلمة اللّه فی الارضین فرموده وَ کَفَی اَللّهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتالَ و الحمد للّه المتعال علی ظهور خزی اهل الضّلال و بوار تجارة ارباب التّلمیع و الاضلال و کساد سوق المنهمکین الموضعین فی اغراء الجهال و هذه عبارة الرّشید فی ایضاح لطافة المقال فی بیان وجوه النّصرة و المحبّة لعلی علیه السّلام من اللّه المفضال ما تتابع الاسحار و الآصال اوّل آنکه نصرت و محبّت للّه مراد باشد مثل نصرت و محبّت اسلام و قرآن و غیر آن دوّم آنکه باعتبار صفت کامله جناب امامت مآب باشد مثل علوم لدنّیه وسیعه و شجاعت جلیله رفیعه و کمال تفقه فی الدّین و ممارست اشد قتال بنابر اعلاء کلمة اللّه فی الارضین و غیرها من الصّفات الکمالیة الّتی کاد ان لا تحصی انتهی قوله زیرا که مقاتلات شیخین همه بر تنزیل قرآن بوده اقول این کلام غرابت نظام صراحة دلالت دارد بر آنکه مخاطب بلیغ البیان استدلال می کند بزعم و حسبان او بودن جمیع مقاتلات شیخین عالی شان بر تنزیل قرآن بر اشارۀ حدیث بتفرقه و امتیاز در میان کمالات شیخین و کمالات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام

ص: 643

و هو بمکان من السّقوط و الهوان کما لا یخفی علی اصحاب ثواقب الاذهان زیرا که اگر بفرض باطل این زعم لا حاصل مخاطب عمدة الاماثل مسلم هم شود این معنی هرگز دلالت بر آن ندارد که این حدیث اشاره صریحه می کند باین تفرقه و امتیاز کما لا یخفی علی من هو عن الانصاف غیر منحاز چه وجه اشاره از قواعد علم لسان بیان باید کرد و از محض ثبوت امری در خارج اشاره بدلالت الفاظ بر مراد حاصل نمی شود و اگر امر خارجی را قرینه مراد می گیرند آن قرینه تاویل و توجیه الفاظ می باشد نه دلیل اشاره و دلالت الفاظ بر مطلوب و مرام کما هو واضح علی اولی الافهام و الاحلام علاوه برین بودن مقاتلات شیخین بر تنزیل قرآن فرع ثبوت مقاتلات ایشانست و ظاهرست که مقاتلات ایشان در زمان جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التّحیّات و التّسلیمات سوای فرار و انهزام از مقابله و مقاتله کفار لئام و رجوع و نکول و نکوص و عدول بی نیل مرام ثابت نیست و اما مقاتلات شیخین عالی وقار با کفار اشرار بعد ارتحال سرور مختار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار از دار الفنا بدار القرار پس نهایت هویدا و اشکار و مستغنی از بیان و اظهارست که شیخین ناعمین و همچنین ثالث مجتنب از حیف و شین مباشر مقاتلات و مجاهدات بلکه حاضر معارک مکافحات و مناطحات هم نشده اند و اگر مجرّد تهیۀ و تعبۀ اعداد اسباب جهاد و حث و تحریص و ترغیب و تحضیض اهل اطاعت و انقیاد بر سیر و شخوص بسوی مناضلۀ مشرکین اوغاد مصداق مقاتلات فرض کرده شود باز هم کاری نمی گشاید و بنظر ارشاد سرور کائنات علیه و آله آلاف التّحیّات از مجرّد تایید دین آبی بر روی کار نمی آید یعنی هر گاه تایید دین از مردم فجار و اشرار و فاقدین خلاق ارتضا و اختیار صادر شود و قتال شدیدی که در زمان آن جناب از بعض اصحاب واقع شده و

ص: 644

بسبب قتل او نفس خود را فائده بحالش نرسانیده و او با این همه کدّ و جد و جهد و وکد در جهاد اهل کفر و عناد داخل نار و مورد غضب پروردگار و مستحقّ ذم و لوم سرور مختار صلّی اللّه علیه و آله ما اختلف اللّیل و النّهار گردیده باشد این مجرّد و تحضیض و ترغیب و تهیۀ و تعبیه و اعداد اسباب بعد وفات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب ما نفخ مسک و طاب طلاب در چه حساب خصوصا با وصف ثبوت طی کشح و صیانت اجسام ناعمه در زمان حضور از خوض در غمار معارک صعاب و اعراض و اغماض از منازله و مقابله و مناطحه و مکافحه مشرکین اقشاب و اختیار عار فرار از مجاهده کفار اوشاب و انشاء اللّه در بیان حدیث یازدهم بظهور و وضوح تمام واضح می شود که اگر از شیخین مقاتلات واقع هم شده باشد آن مقاتلات نه بر تنزیل بود نه بر تاویل زیرا که در آن حدیث که بروایت محدّثین اعلام و منقّدین فخام مثل نسائی و حاکم و امثال ایشان ثابت شده مذکورست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله بخطاب جمعی از اصحاب ارشاد فرموده

ان منکم من یقاتل علی تاویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله پس ابو بکر گفت که منم یا رسول خدا حضرت فرمود نه عمر گفت که منم یا رسول اللّه حضرت فرمود نه

و لکن خاصف النّعل یعنی جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که آن حضرت در آن وقت خصف نعل نبوی می فرمود پس اگر از شیخین مقاتلات بر تنزیل واقع می شد چرا آن حضرت در جواب ایشان نمی گفت که مقاتلات شما بر تنزیل خواهد بود که افضلست از قتال بر تاویل تا از خزی و رسوایی و شرمساری در میان اصحاب محفوظ و مصون می ماندند و بردّ وجیه و تخییب؟ ؟ ؟ محظوظ و مقرون نمی شدند و تفضیلی که برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ظاهر شد بعکس آن تفضیل ایشان بقتال علی التّنزیل باوضح دلیل واضح و مصرّح می شد قوله پس گویا زمان شیخین بقیّه زمان نبوت

ص: 645

بوده اقول مخاطب گویا بلفظ گویا از قطع و جزم سابق و یقین و حتم غیر لائق که از ان اذعان و ایقان او بحمل شیخین کمالات نبوت را و جارحیت ایشان برای کمال انبیا ظاهرست تنزل و هبوط و تردی و سقوط بحضیض شک و ارتیاب و القاء ستر و حجاب بر مرام دور از کار و حساب فرموده کمال انبساط و ارتیاح و نهایت جذل و انشراح ارواح و سمن احباء و اشباح معتقدین پر اریاح خود را مبدل بحزن و ملال و کمد و کلال فرموده فللّه درّه و علیه اجره و اگر بفرماید که مراد ازین لفظ نه ارتیاب و تشکیک و ابداء وهن رکیکست بلکه غرض از لفظ گویا تشبیه و تمثیل و تحقیق و اثبات تسویه در هر دو طریقست پس قطع نظر از آنکه قبل ازین مخاطب نبیه بر فهم مساوات از تشبیه نهایت تشنیع و کمال تسفیه برپا ساخته و در باب یازدهم کسیرا که از تشبیه مساوات بفهمد در اطفال صغیر السّن داخل ساخته و از ممیّزین اطفال فضلا عن فحول الرّجال خارج ساخته وارد می شود بر ان که این بناء فاسد بر فاسد و تفریع بارد بر دعوی کامدست اولا بودن این مقاتلات بر تنزیل قرآن و بودن آن من جمیع الوجوه مرضی و پسندیده سرور انس و جان صلّی اللّه علیه و آله ما اختلف الملوان ثابت نماید بعد آن لب با دعای بودن زمان شیخین عالی شأن بقیّۀ زمان نبوّت هادی راه ایمان صلّی اللّه علیه و آله ما طلع القمران گشاید و فکری بفرماید برای دفع لزوم ثبوت این صفت جلیله اعنی بودن بقیّۀ زمان نبوّت برای زمان مثل معاویه و یزید و دیگر سلاطین اهل حیف و جور شدید له مقاتلات کفار و فتح بلاد اشرار در زمان ایشان واقع شده قوله و زمان حضرت امیر ابتدای دوره ولایت شده اقول مخاطب با فطانت و لوذعی پر کیاست برای اظهار کمال صفا و ولایت با شاه ولایت ادعای بودن زمان آن حضرت ابتدای دورۀ ولایت در حقیقت تخدیع ارباب بلاهت و اضلال ارباب سفاهت آغاز نهاده و زیرا که بسبب

ص: 646

تخصیص شیخین بکمالات نبوّت بنفی کمالات نبوت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام خواسته داده او اظهار غراب اضغان و احقاد و ابراز غایت بغض و عناد و ابداء اقصای شحنا و لداد داده قوله و لهذا شیوخ طریقت و ارباب معرفت و حقیقت آن جناب را فاتح باب ولایت محمدیّه و خاتم ولایت مطلقه انبیا نوشته اند اقول اکابر و اعاظم علما که اهل سنّت ایشان را شیوخ طریقت و ارباب معرفت و حقیقت می دانند برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام جمیع کمالات نبوّت و ولایت ثابت ساخته اند و نفی کمالات نبوت از آن حضرت جز ناصبی بغیض حسود و معاند شاحن حقود کار احدی از اهل ایمان و اذعان و اصحاب اعتقاد محمود نیست سابقا شنیدنی که شیخ عطّار در کتاب مصیبتنامه گفته پس محمّد چون جمال دوست دید هر کمالی را که آن اوست دید الی آخر ما سبق و سیّد علی همدانی در کتاب مشارب الاذواق شرح قصیده میمیه ابن فارض گفته لها البدر کاس و هی شمس یدیرها هلال و کم یبدو إذا مزجت نجم ضمیر لها عائد بمدامه است و بدر مبتداست و خبر وی کاس دوا و وهی حال راست و ضمیر در یدیرها عائدست بشمس و هلال و نجم فاعل یدیر و یبدو و تقدیر کلام این بود که البدر کاس للمدامة و الحال انها شمس یدیرها الهلال و کم من نجم یبدو إذا مزجت المدامة بالماء شبّه السّاقی بالهلال لادارة الکاس علی اهل المجلس و شاید که بدین عبارت نفسی خواهد بتقدیر اوّل مراد از بدر روح محمدی بود که مظهر آفتاب احدیت و وعاء حقیقت محبّتست و مراد از هلال علی باشد که ساقی کؤوس شراب محبت ذو الجلال و موصل متعطشان فیافی آمال بمورد زلال وصال اوست که

انا مدینة العلم و علیّ بابها و چنانکه هلال غیر بدر نیست بلکه جزوی ازوست سیّد اولیاء را با مهتر انبیا همین حکمست که

ص: 647

خلقت انا و علیّ من نور واحد علیّ منّی و انا منه و از امتزاج احکام شرائع مصطفوی و اعلام حقائق مرتضوی نجوم مشارب اذواق اعیان اولیا علیهم السّلام ظاهر شد و آنکه سیّد انبیا در حق مهتر اصفیا فرمود که

انا و انت ابو هذه الأمّة اشارت بدینمعناست زیرا که منبع اسرار معارف توحید و مطلع انوار معالم تحقیق اوست و حصول کمال درجات اسرار جمیع اهل کشف و شهود از ینبوع هدایت او بوده و هست و خواهد بود که

انا المنذر و علیّ الهادی و بک یا علی یهتدی المهتدون چون این سر بر تو مکشوف شود بدانی که طوالع انوار حقائق هر دلی مقتبس از مشکاة ولایت علیست و با وجود امام هادی متابعت غیری از احولیست انتهی ما اردنا إیراده نقلا عن نسخة عتیقة و محمّد بن یحیی بن علی الجیلانی اللاّهجی النّوربخشی در شرح گلشن راز که نسخه عتیقه آن پیش نظر فقیر حاضرست می فرماید زهر سایه که اول گشت حاصل در آخر شد یکی دیگر مقابل یعنی چنانچه از سیر و دور خورشید حقیقت آن حضرت در نقاط درجات ارتفاع از جانب مشرق نبوّت از هر نقطه سایه و تعیّن کاملی ظهور یافته بود تا بزمان آن حضرت که وقت استوار بود رسید و سایه پنهان شد و چون آن خورشید از استوار درگذشت و روی بجانب انحطاط کثرت که زمان ولایتست کرد هر آئینه در دائره ارتفاع و انحطاط در مقابل هر شخصی از اشخاص انبیا علیهم السّلام تعیّنی و تشخصی از اولیا واقع تواند بود چه در دائرۀ در مقابل و محاذی هر نقطه از نقاط شرقی نقطه از نقاط غربی البتّه می باشد مثال آنکه نسبت با زمان حضرت رسالت محمّدی علیه السّلام در جانب نبوّت که بمثابه مشرق تصوّر نموده شد هیچ بنی مرسل از حضرت عیسی علیه السّلام اقرب نیست که

انی اولی النّاس بعیسی بن مریم فانه لیس بینی و بینه نبیّ یعنی نبی که داعی خلق بحق باشد که عبارت از نبی مرسلست

ص: 648

و از جانب مغرب که جانب و طرف ولایت تصوّر نموده شد مبدأ ظهور سیر ولایت حضرت رسالت حضرت مرتضی علی علیه السّلام گشت و حضرت رسالت علیه الصّلوة و السّلام فرمود که

انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کلّ مؤمن و ایضا

لکلّ نبیّ وصی و وارث و انّ علیّا وصیّی و وارثی و ایضا

و انا اقاتل علی تنزیل القرآن و علی یقاتل علی تاویل القرآن و ایضا

قال علیه السّلام لابی بکر کفّی و کفّ علی فی العدل سواء و ایضا

انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و ایضا

انا و علی من شجرة واحدة و النّاس من اشجار شتّی و ایضا

قسمت الحکمة عشر اجزاء فاعطی علیّ تسعة و النّاس جزء واحدا و ایضا

اوصی من امن بی و صدّقنی بولایة علیّ بن أبی طالب فمن تولاّه فقد تولاّنی و من تولاّنی فقد تولّی اللّه و ایضا

لما اسری بی لیلة المعراج فاجتمع علیّ الأنبیاء فی السّماء فاوحی اللّه تعالی الیّ سلهم یا محمّد علی ما ذا بعثتم فقالوا بعثنا علی شهادة ان لا اله الاّ اللّه و علی الاقرار بنبوّتک و الولایة لعلیّ بن أبی طالب و دلیل بر آنکه علی علیه السّلام مبدا سرّ ولایتست آنست که سلسله جمیع کاملان اولیاء اللّه بعلی کرم اللّه وجهه می رسد و از و بحضرت رسالت علیه السّلام اتصال می یابد داری دلا هوای سلوک طریق حق باید قدم زنی برو شاه لا فتی شاهی که از بلندی قدرش خبر دهد ایزد بهل اتی و بتاکید انّما بر تخت ملک فقر چو او شاه مطلقست شاهان فقه جمله بدو کرده اقتدا وصف جمال اوست سلونی و لو کشف کس را نبود عرصۀ این بعد انبیا پس هر آئینه مرتضی علی علیه السّلام در مقابل عیسی علیه السّلام باشد و مصدق این معنی آنست

ص: 649

که چنانچه در میان انبیا علیهم السّلام به الوهیّت هیچ نبی غیر عیسی علیه السّلام قائل نشده اند در میان اولیا نیز به الوهیت هیچ ولی غیر علی قائل نشده اند دیگر آنکه چنانکه در قرآن کریم مذکورست که عیسی علیه السّلام می فرماید وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ از ثقات مرویست که مرتضی علیه السّلام فرموده است که اگر نترسیدمی که شما بحضرت پیغمبر کافر شوید اخبار شما می نمودیم بهر چه شما خورده اید و هر چه در خانهای خود ذخیره کرده اید و ازینجا قیاس سائر اولیای باقی علیهم السّلام می نما و مناسبت بینهما تحقیق می کن

اعتراف مصنف که سلاسل جمیع فرق اولیاء اللّه به جناب امیر المؤمنین علیه السلام منتهی می شود

قوله و ازینست که سلاسل جمیع فرق اولیاء اللّه بآنجناب منتهی می شود اقول اعتراف مخاطب فخر الاواخر و الاوائل حادی منتهای جلائل فضائل بانتهای جمیع سلاسل فرق اولیاء اماثل بذات اقدس جناب امیر المؤمنین الفاصل بین الحق و الباطل علیه آلاف سلام الملک العادل ما تتابع الاسحار و الاصائل هر چند بعد تخصیص کمالات نبوت بشیخین که غرض از ان نفی کمالات نبوّت از ذات عالی صفات وصی سرور کائنات علیه آلاف التّحیّات و التّسلیماتست دلیل ولا و حسن اعتقاد و برهان اختیار صلاح و سداد نمی تواند شد مع ذلک این اعتراف و اقرار و این تبیین و اظهار و اعلان و اجهار ثابت می نماید که ثلاثه از شاهراه حیازت کمالات حقیقت و مقتداییت درین باب دور و از مقام امامت ولایت و تقدّم صدارت در این مرتبه با جلالت مهجور بودند و از افادۀ خود مخاطب افیق خائض بحار تحقیق و تدقیق افضلیت مقام ولایت و طریقت و ارجحیّت سلوک و حقیقت واضح و باهر و لائحست و اگر خار شک و ارتیاب بخاطر ناظر غیر متتبع افادات مخاطب عالی نصاب خلد اینک عبارت سراپا رشاقت او بشنود پس باید دانست که جناب او در باب دوّم همین کتاب تحفه گفته کید هشتاد و پنجم آنکه طعن کنند بر اهل سنّت و جماعت

ص: 650

که ایشان مذهب ابو حنیفه و شافعی و مالک و احمد اختیار می کنند و مذهب ائمه را اختیار نمی کنند حال آنکه ائمّه احق اند باتباع بچند وجه اول آنکه اینها جگر پاره های رسول اند و در خانۀ رسول پرورش یافته و امین در رسوم شریعت را از طفلی یاد گرفته و مثل مشهورست اهل البیت ادری بما فیه دوّم آنکه در حدیث صحیح که نزد اهل سنت نیز معتبرست امر باتباع ایشان وارد شده

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّی تارک فیکم الثقلین ان تمسّکتم بهما لن تضلوا بعدی کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی

و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق سوم آنکه بزرگی ائمّه و علم و تقوی و عبادت و زهد ایشان متّفق علیه است سنّی و شیعه هر دو قاتل اند بخلاف دیگران و هر که بالاتفاق باین بزرگیها موصوف باشد اولی و ألیق باتباعست از کسی که در بزرگی او اختلاف باشد جواب این کید آنکه امام نائب نبیست و نائب نبی صاحب شریعتست نه صاحب مذهب زیرا که مذهب نام راهیست که بعضی امّتیان را در فهم شریعت گشاده شود و بعقل خود چند قاعده قرار دهد که موافق آن قواعد استنباط مسائل شرعیّه از ماخذ آن نماید و لهذا محتمل صواب و خطا می باشد و چون امام معصوم از خطاست و حکم نبی دارد نسبت مذهب باو نمودن هیچ معقول نمی شود و لهذا مذهب را بسوی خدا و جبریل و دیگر ملائکه و انبیا نسبت کردن کمال بیخردیست بلکه فقهاء صحابه را که نزد اهل سنّت بیقین افضل اند از ابو حنیفه و شافعی صاحب مذهب نمی دانند الی ان قال و حقیقة الامر این ست که منصب امام اصلاح عالمست و ازالۀ فساد پس در ؟ ؟ ؟ که قصور بایانا تکمیل فرماید و آنچه بر روش صواب باشد بر حال خود بگذارد تا تحصیل حاصل و اهمال ضروریات لازم نیاید پس حضرات ائمّة در زمان خود اهم مهمات مقدمه و سلوک طریقت را ساخته اند

ص: 651

شریعت را بر ذمّۀ یاران رشید و مصاحبان حمید خود حواله فرموده اند و خود بعبادت متوجّه و ریاضت و تربیت باطن و تعین اذکار و اوراد و تعلیم ادعیه و صلاة و تهذیب اخلاق و القاء فوائد سلوک بر طالبین و ارشاد بر طریق گرفتن حقائق و معارف از کلام اللّه و کلام الرّسول مشغول بوده اند و بسبب ایثار عزلت و حب خلوت که لازم این شغل شریفست التفاتی باستنباط و اجتهاد نداشته اند و لهذا دقائق علم طریقت و غوامض حقیقت و معرفت از ایشان بسیار منقول شده و اهل سنّت سلاسل ولایت را منحصر در ذوات عالیات ایشان دارند الخ و ازین عبارت ظاهر است که حسب افادۀ مخاطب نزد حضرات ائمّه علیهم السّلام اهم مهمّات مقدّمه سلوک و طریقت بوده که بنفوس نفیسه خود بآن متوجه شده اند و مقدمه شریعت را بر ذمّۀ یاران و مصاحبان خود حواله فرموده اند و هر گاه مقدمه سلوک اهمّ مهمّات باشد ارجح و افضل خواهد بود و چون اختصاص این امر باین حضرات از تصریح مخاطب ظاهرست این حضرات افضل باشند و نیز از صدر این عبارت عصمت ائمه علیهم السّلام و این که حکم ایشان حکم نبی است ظاهرست حیث قال و چون امام معصوم از خطاست و حکم نبی دارد الخ و هر گاه ائمّه علیهم السّلام معصوم و در حکم نبی باشند پس تعین امامت و خلافت برای ایشان و قبح تقدیم اغیار بر این حضرات بالبداهة ثابت گردد و للّه الحمد علی ذلک و نیز مناسبت اهلبیت علیهم السّلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در عصمت و حفظ و فتوت و سماحت و بودن این حضرات صورت کمال آن حضرت و بودن این کمال سرّ این معنی که این حضرات مرجع جمیع سلاسل اولیاء امت اند حسب اعتراف مخاطب پاک سریرت و فاضل تیز بصیرت از ملاحظه تفسیر عدیم النّظیر او ظاهرست حیث قال فی تفسیر سوره الحاقة فی تفسیر آیة حَمَلْناکُمْ فِی اَلْجارِیَةِ بعد ذکر انّ السّفینة ظرف للرّاکبین برای این امّت مرحومه آن ظروف لطیفه اهلبیت مصطفوی اند صلّی اللّه علیه و سلّم که محبّت ایشان و متابعت ایشان موجب آن می گردد که در دلهای آنها این کس را جای پیدا شود و چون آن دلها از نور لطیف حضرت باری جلّ اسمه معموره مملوست بسبب مشارکیت ظرفیت و مجاورت مکان بآنجناب مناسبتی پیدا آید که در دفع ثقل طبعی گناهان حکم تریاق دارد و لنعم ما قیل مور بیچاره هوس کرد که در کعبه رسد دست در پای کبوتر زد و ناگاه رسید لهذا در حدیث شریف واردست که

ص: 652

و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق سوم آنکه بزرگی ائمّه و علم و تقوی و عبادت و زهد ایشان متّفق علیه است سنّی و شیعه هر دو قاتل اند بخلاف دیگران و هر که بالاتفاق باین بزرگیها موصوف باشد اولی و ألیق باتباعست از کسی که در بزرگی او اختلاف باشد جواب این کید آنکه امام نائب نبیست و نائب نبی صاحب شریعتست نه صاحب مذهب زیرا که مذهب نام راهیست که بعضی امّتیان را در فهم شریعت گشاده شود و بعقل خود چند قاعده قرار دهد که موافق آن قواعد استنباط مسائل شرعیّه از ماخذ آن نماید و لهذا محتمل صواب و خطا می باشد و چون امام معصوم از خطاست و حکم نبی دارد نسبت مذهب باو نمودن هیچ معقول نمی شود و لهذا مذهب را بسوی خدا و جبریل و دیگر ملائکه و انبیا نسبت کردن کمال بیخردیست بلکه فقهاء صحابه را که نزد اهل سنّت بیقین افضل اند از ابو حنیفه و شافعی صاحب مذهب نمی دانند الی ان قال و حقیقة الامر این ست که منصب امام اصلاح عالمست و ازالۀ فساد پس در ؟ ؟ ؟ که قصور بایانا تکمیل فرماید و آنچه بر روش صواب باشد بر حال خود بگذارد تا تحصیل حاصل و اهمال ضروریات لازم نیاید پس حضرات ائمّة در زمان خود اهم مهمات مقدمه و سلوک طریقت را ساخته اند

ص: 653

چار و ناچار شد استفاضۀ او باین بزرگواران منتهی می گردد و درین کشتی می نشیند الخ پستر باید دانست که این همه افادات مکرّره مشیّده و تصریحات متعدّده مؤکده و تحقیقات متکثره مسدّده مخاطب نحریر حاوی فضائل مجدّده که از ان بکمال صراحت و بداهت اختصاص جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و اولاد کرام آن حضرت علیه و علیهم آلاف السّلام من الملک العلاّم بامر ولایت و طریقت و سلوک و حقیقت و حرمان شیخین و سائر ارباب حیف و شین و ارباب زیغ و رین ازین شرف و فضیلت کالشمس فی رابعة النّهار هویدا و آشکارست تلمیعات و تسویلات و تزویقات و تخدیعات و تشدقات و تلبیات و تنطّعات و تدلیسات والد ماجد مخاطب عالی درجات را کهشیم تَذْرُوهُ اَلرِّیاحُ و محض کذب صراح و زلل بواح می گرداند و جناب او را حسب تقریرات بلاغت آیات این فرزند ارجمند و دلبند سعادتمند و اخگر ذکا و لوذعی هوشمند بزمرۀ مفترین و مختلقین می گنجاند زیرا که حضرت او که نزد این ولد رشید و خلف سعید آیۀ از آیات الهی و معجزۀ از معجزات نبویست جابجا در ازالة الخفا که مخاطب با صفا بمزید جور و جفا در همین باب امامت برای آن نهایت مدح و ثنا و وصف و اطرا بمقابله اتباع اهل بیت اصطفا علیهم آلاف التّحیّة من ملیک الارض و السّماء آغاز نهاده باهتمام تمام ظاهر نموده که شیخین امام اهل طریقت و مقنن قوانین علم معرفت بوده اند و العیاذ باللّه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از متفیدین و اتباع و مقتبسین و اشیاع ایشان در ازالة الخفا در مآثر أبی بکر گفته در کشف المحجوب مذکورست که شیخ جنید بغدادی قدّس سرّه گفته است اشرف کلمة فی التّوحید قول أبی بکر الصّدّیق سبحان من لم یجعل لخلقه سبیلا الا بالعجز لمعرفته و صاحب کشف المحجوب در مدح صدیق اکبر کلمه دارد ان الصّفا

ص: 654

صفة الصدّیق ان اردت صوفیا علی التّحقیق از آنچه صفا را اصلی هست و فرعی اصلش انقطاع دلست از اغیار و فرعش خلو دلست از دنیای غدّار و این هر دو صفت صدّیق اکبرست رضی اللّه عنه پس امام اهل طریقت اوست انتهی کلامه بعد از ان برای صفت اول شاهدی ذکر کرده و آن خطبۀ او الا من کان یعبد محمّدا فان محمّدا قد مات الی آخرها و برای صفت دیگر نیز شاهدی و آن قصّۀ ما خلقت لعیالک قال اللّه و رسوله انتهی و نیز در ازالة الخفا گفته جمعی از مسلمین محققین را که مبشر به بهشت بودند مثل حضرت عثمان و طلحه بعد وفات آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شبهه عظیم پیش آمد انّ رجالا من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حزنوا علیه و حتّی و کاد بعضهم یوسوس و فی بعض الفاظ الحدیث انّهم ابتلوا بحدیث النّفس و فی روایة محمّد بن جبیر بن مطعم عن عثمان قال تمنّیت ان اکون سالت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما ذا ینجینا مما یلقی الشّیطان فی انفسنا در علاج این داهیه متحیّر شدند و ندانستند که نجات این امر چیست صدیق اکبر وجه نجات ازین واهیه شدید ارشاد فرمود

عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ینجیکم من ذلکم ان تقولوا ما امرت به عمران یقوله فلم یقله اخرجه احمد و ابو یعلی بطرق مختلفة و الفاظ متغائرة یفسّر بعضها بعضا و حاصل این قصه آنست که قوم معتاد بودند بدوام صحبت آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم و حالت اتّصال که سر و روح بکارهای خود مشغول باشند بصحبت آن جناب کسب می نمودند چون سعادت از دست رفت و آنحالت مفقود شد در تفرقه افتادند و حدیث نفس بر ایشان مستولی گشت حضرت صدیق که خلیفه مطلق آن حضرت بود و نائب بر حق او صلّی اللّه علیه و سلّم در علم ظاهر و باطن طریقه ذکر تعلیم نمود

ص: 655

این ست معنی این قصّه که بعد جمع طرق حدیث مفهوم گشت فلا تغترّ باقاویل النّاس فی ذلک و این اول احیاء طریقه صوفیّه است که از دست خلیفۀ اوّل رضی اللّه عنه و ارضاه بظهور پیوست بعد از ان حضرت مرتضی رضی اللّه عنه صلاة استغفار از صدیق اکبر اخذ نمود و بآن اعتناء تام نمود قال کنت إذا سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حدیثا نفعنی اللّه بما شاء منه و إذا حدثنی عنه غیری استحلفت فاذا حلف لی صدّقته و انّ ابا بکر حدّثنی و صدق ابو بکر

انّه سمع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال ما من عبد یذنب ذنبا فیتوضّأ فحسن الوضوء ثم یصلّی رکعتین لیستغفر اللّه عزّ و جل الاّ غفر له اخرجه احمد و ابو یعلی بطرق متعددة انتهی و در ماثر عمر می گوید آنچه عقول عامه ادراک آن کنند و مضطر شوند در اثبات آن برای فاروق اعظم آنست که اوصاف خیر که مناط مدح بحسب شریعت تواند بود همه در فاروق اعظم خدای تعالی نهاده است لیس علی اللّه بمستنکر ان یجمع العالم فی الواحد اندکی خاطر را باستقرای شخصی که مقتدای مسلمین اند و سلسلۀ اهتداء ایشان بآن اشخاص می رسد و طوائف مسلمین بذکر خیر ایشان رطب اللّسان اند و در دفاتر تواریخ احوال ایشان ثبت می نمایند مشغول باید ساخت تا ظاهر شود که ایشان از چند جنس بیرون نیستند پادشاهان عادل که در اعلا کلمة اللّه بجهاد اعداء اللّه و اخذ جزیه و خراج ید طولی پیدا کرده اند و فتح بلدان و ترویج ایمان بر دست ایشان واقع شده تا مسلمانان از سایۀ ایشان در کهف امان آسوده اند و اقامت حدود و احیاء علوم دین از ایشان ظاهر شده و محقّقین فقها که حلّ معضلات فتوی و احکام نموده اند

ص: 656

و عالمی از ایشان مستفید گشته تقلید ایشان پیش گرفته اند مانند فقهای اربعه و ثقات محدّثین که حفظ حدیث خیر البشر نموده اند و صحیح را از سقیم ممتاز ساخته اند مثل بخاری و مسلم و امثالهما و کبار مفسّرین که تفسیر قرآن عظیم و شرح غریب و بیان و توجیه و ذکر اسباب نزول نموده اند و درین باب گوی مسابقت از اقران ربوده مانند واحدی و بغوی و بیضاوی و غیرهم و عظمای قرّا که نظم قرآن را یاد گرفته اند و در مشق ادای آن عمری بسر برده و بمردمان تعلیم آن فرموده اند مانند نافع و عاصم و غیرهما و مشایخ صوفیه که بتأیید صحبت بادیه پیمایان ضلالت را براه نجات آورده مصدر کرامات عجیبه گشته اند و مکاشفات صادقه بر دل این عزیزان ظاهر گردید مثل سیّد عبد القادر جیلانی و خواجه نقشبند و غیرهما و اذکیای حکما که حکمت عملی را بتعبیرات رائقه آمیخته در گوش سامعان انداخته اند مانند مولانا جلال الدّین رومی و مصلح الدّین شیرازی و غیره این همه آنچه در مدح می شود امریست عرفی که خوشطبعان شعرا بان ناطق می شوند نه جمله شریعت سنیه فاروق اعظم را بمنزله خانه تصور کن که درهای مختلف دارد و در هر دری صاحب کمالی نشسته در یک در مثلا اسکندر ذو القرنین با آن همه سلیقه ملک گیری و جهان ستانی و جمع جیوش و بر هم زدن جنود اعدا در دیگر در نوشیروانی با آن همه رفق و لین و رعیّت پروری و دادگستری اگر چه ذکر نوشیروان در مبحث فضائل حضرت فاروق اعظم سوء ادبست و در دیگر در ابو حنیفه یا امام مالک با آن همه قیام بعلم فتاوی و احکام و در دیگر مرشدی سیّد عبد القادر با خواجه بهاء الدّین قدس سرّهم و در دیگر محدثی بر وزن ابو هریره و ابن عمر و در دیگر قاری همسنگ نافع با عاصم و در دیگر حکمی مانند مولانا جلال الدّین رومی یا شیخ فرید الدّین عطّار و مردمان گرداگرد این خانه ایستاده اند و هر محتاجی حاجت خود را

ص: 657

از صاحب فن درخواست می نماید و کامیاب می گردد و چون از انبیا صلوات اللّه و سلامه علیهم گذشتی کدام فضیلتی خواهد بود که ازین فضیلت بالاتر باشد و نیز گفته الحال هر چه طوائف مسلمین بهر چه مشغول اند از علوم فقه و تصوف و حکمت عمل همه بسعی فاروق اعظم ترتیب یافته اند انتهی و نیز شاه ولی اللّه در قرّة العینین که در حقیقت قرة عیون النّواصبست به نسبت ازالة الخفا بالاتر رفته و در نفی انتساب و حقیقت و طریقت بجناب امیر علیه السّلام و ابطال افضلیّت آن جناب درین باره بر شیخین بطول و عرض بسیار کلامی بس مشبع و طویل افاده فرموده قریب یک جزو خرافات و ترّهات نوشته عصبیّت و تعصّب خود را بمرتبۀ عیان رسانیده و مدّعین این امر را نهایت طعن و تشنیع کرده ایراد تمام کلامش در این جا خالی از تطویل و املال سامع نیست هر که خواهد بآن رجوع نماید لیکن نقل پارۀ از کلامش در این جا می نمایم و هذه عبارته شبهات متصوّفه زمان ما بر اقسامست جمعی از ایشان بر استناد سلسله تصوف بحضرت مرتضی ع اعتماد نموده بتفضیل او قائل می شوند واصل منشأ این شبهه شجرات طرق صوفیه است که آنجا اتّصال معروف کرخی بدو شیخ نقل می کنند بامام علیّ بن موسی الرّضا و بدأ و طائی و اتّصال حسن بصری بحضرت مرتضی ع ذکر می کنند یا ظنّی دیگر که در نفوس ایشان کامنست که این طریقۀ وصول بحقست بخلاف شریعت که وصولست بأوامر حق پس حضرت مرتضی امام راه وصول بحق باشد و واسطه در میان آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم و امّت او باین اعتبار پس حضرت مرتضی ع افضل باشد و جمعی از ایشان گویند که شریعت اصلاح ظاهرست و مانند رسم کدخدائی و ملکداریست و فضیلت حقیقت فنا و بقا و معرفت ذات و صفاتست و صاحب این فضیلت مرتضاست و کار شیخین بجز اقامت رسوم اسلام نبوده است و اصل این شبهه افسانه است که آن را اسماعیلیه و قرامطه

ص: 658

و دهریه اخذ نموده اند و کلام بعض صوفیّه را برین معنی فرود آوردند و جمعی هستند که از ظاهر کلام شیخ محی الدّین ابن عربی و اتباع او تفضیل گونه فهم کرده اند و یکی را بده گرفته چیزها بدماغ خود پخته اند و جمعی هستند که ببعض واقعات خود و اسلاف خود تمسّک نموده فضل کلّی اثبات نموده اند و بحقیقت گواهی کسی در باب تفضیل مسموع نیست تا منزلت هر دو نفهمیده باشد حفظت شیئا و غابت عنک اشیاء و ما می خواهیم که بکلام موجز مضمون تقریرهای ایشان را ذکر کنیم و بطریق بر انداختن آنها مطلع سازیم اگر گویی که علم دو نوعست علم باللّه و علم باحکام اللّه و مطلوب در راه حق دو نوعست وصول بذات حق و احکام اسباب معده وصول بحق و جلب ناس تدریجا بمرتبه وصول بحق و مانند آن و نوع اول افضلست از نوع ثانی و واسطه در میان آن حضرت و امّت او در نوع اوّل حضرت مرتضاست بچند وجه یکی عالمان علم باللّه و واصلان بذات حق سلاسل دارند که بعض از بعض آن را اخذ کرده اند و همه این سلاسل متوجه اند بحضرت مرتضی چنانکه شجرت ایشان بر ان دلالت می کند بشیخین زیرا که هیچ سلسله از سلاسل صوفیّه بشیخین عائد نمی شود دوم آنکه از حضرت مرتضی کلمات عجیبه از باب سلوک و معارف که دلالت می کند بر انتهای او درین باب روایت کرده شده است و صوفیّه آن کلمات و بمنزلۀ امثال سائر در مصنّفات خود ذکر کرده اند و کرامات فارقه که صدور مثل آن بغیر تمکّن تام در طریقه صوفیّه میسّر نشود نقل نموده اند سوّم آنکه حضرت مرتضی ع الزق بود بآنحضرت نسبا و مطاهرة و صحبة و ازکی بود در فهم و ارغب بود در سلوک راه خدای تعالی او توجه آن حضرت بجانب او بیشتر از همه بوده و چون قابلیّت تلمیذ و کوشش او با توجه شیخ و صحبت دائمه او با کمال منزلت شیخ و تمام تاثیر توجه او جمع شود می باید که ارشاد و رشد بکمال خود برسد چهارم آنکه آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم

ص: 659

فرموده اند

انا مدینة الحکمة و علیّ بابها و ظاهرست که در علم ظاهر حضرت مرتضی ع با سائر صحابه همعنان بوده پس معلوم شد که همان علم باطنست که باو حواله کرده شد پنجم آنکه اولاد حضرت مرتضی ع در هر زمان مصدر فیض باطن بوده اند و هر یکی از والد خود این راه را اخذ کرده است

و الولد سرّ لابیه قوله همه این سلاسل متوجّه اند بمرتضی گوییم اتّصال سلاسل بحضرت مرتضی امریست مشهور بر السنه صوفیه و نزدیک تفتیش آن را اصلی ظاهر نمی شود و مشهورات دو قسم اند مشهور عند جماهیر اهل نقل و مشهور نزدیک طائفۀ دون الطائفه و این از قسم اخیرست نزدیک طائفه صوفیه مشهور شد فقط و اصل این نقل ضعیفست یا باطل که آن را تلقی کردند متاخّرین بقبول و هر مشهوری که چنین باشد آن را اعتدادی نیست مثل نماز لیلة الرّغائب و لیلة النّصف من شعبان و نماز ایام اسبوع الی غیر ذلک بلکه متاخّرین هر طائفه را از فرق ناس مشهورات مسلّمه است در میان ایشان و باصلی صحیح رجوع نمی کنند کما لا یخفی دلیل بر این معنی آنست که قائلان باین سلاسل متّفق اند برینکه مبنای آن اتّصال حسن بصریست بمرتضی و اگر اتصال حسن بصری بمرتضی متحقق می بود او را صحبت معتمد بها با مرتضی متحقق می بود و خود چنین صحبت منتفی ست الی آخر ما ساق من المجاز فات الواضحة و المکابرات اللائحة و گمان مبر که شاه ولیّ اللّه والد مخاطب افیق باین تحقیق رشیق و تدقیق انیق و تحجیر و تضییق و مو شکافی و تحدیق که رشک افزای لطائف صنوف نعیق و نقیق و نهیق و شهیق متفردست باشد و تنها ملازمان او باین کلمات عصبیّت آیات قلوب اهل ایمان می خراشد و نمک بر جراحات اهل اسلام بنفی افضلیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در علم طریقت مع نفی افضلیّت آن حضرت در علم شریعت می پاشد بلکه شیخ الاسلام و ملاذ محققین فخام ایشان اعنی ابن تیمیه حرانی درین باب سابق الاقدام و مبدی غرائب

ص: 660

هواجس و اوهام و مبرز عجائب خیالات خام و مظهر بدائع توهّمات نافرجامست مگر نه بینی که او در کتاب منهاج السّنّة که از قبیل تسمیة الشیء باسم نقیضه است بجواب قول جناب علامه حلّی احله اللّه میطان الکرامة و بواه معان السلامة اما علم الطّریقة فالیه أی الی علی علیه السّلام منسوب فانّ الصّوفیة کلّهم یسندون الخرقة إلیه از جا در می آید و خود را از مقام شیخوخت و وقار و تثبت و تامل و اعتبار می رباید و این هفوات رنگین و خرافات شگرف غرابت آگین می سرآید و الجواب ان یقال اوّلا امّا اهل المعرفة و حقایق الإیمان المشهورون فی الامّة بلسان الصّدق فکلّهم متّفقون علی تقدیم أبی بکر و انّه اعظم الامّة فی الحقائق الایمانیّة و الاحوال العرفانیة و این من یقدّمونه فی الحقائق الّتی هی افضل الامور عندهم الی من ینسب إلیه لباس الخرقة

فقد ثبت فی الصّحیحین عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال انّ اللّه لا ینظر الی صورکم و اموالکم و انّما ینظر الی قلوبکم و اعمالکم فاین حقائق القلوب من لباس الابدان و یقال ثانیا الخرق متعدّدة اشهرها خرقتان خرقة الی عمر و خرقة الی علی فخرقة عمر اسنادان اسناد الی اویس القرنی و اسناد الی مسلم الخولانی و اما الخرقة المنسوبة الی علی فاسنادها الی الحسن البصری و المتأخّرون یصلونها بمعروف الکرخی فانّ الجنید رضی اللّه عنه صحب السّری و السّری صحب معروف الکرخی بلا ریب و امّا الاسناد من جهة معروف فمنقطع فتارة یقولون انّ معروفا صحب علی بن موسی الرضا و هذا باطل قطعا لم یذکره المصنّفون لاخبار معروف

ص: 661

بالاسناد الثابت المتصل کابی نعیم و أبی الفرج بن الجوزی فی کتابه الّذی صنّفه فی فضائل معروف و معروف کان منقطعا فی الکرخ و علیّ بن موسی کان المامون قد جعله ولیّ العهد بعده و جعل شعاره لباس الخضرة ثمّ رجع ذلک و اعاد شعار السّواد و معروف لم یکن ممّن یجتمع بعلیّ بن موسی و لا نقل عنه ثقة انّه اجتمع به او اخذ عنه شیئا بل و لا یعرف انه راه و لا کان معروف بوابه و لا اسلم علی یدیه فهذا کلّه کذب و امّا الاسناد الآخر فیقولون ان معروفا صحب داود الطّائی و هذا ایضا لا اصل له و لیس فی اخباره المعروفة ما یذکر فیها اخذه عن داود الطّائی شیئا و انما نقل عنه الاخذ عن بکر بن خنیس العابد الکوفی و فی اسناد الخرقة ایضا انّ داود الطّائی صحب حبیب العجمی و هذا ایضا لم یعرف له حقیقة و فیها انّ حبیبا العجمی صحب الحسن البصریّ و هذا صحیح فانّ الحسن کان له اصحاب کثیرون مثل ایوب السّجستانی و یونس بن عبید و عبد اللّه بن عون و مثل محمد بن واسع و مالک بن دینار و حبیب العجمی و فرقد السّنجی و غیرهم من عباد اهل البصرة و فی الخرقة ان الحسن صحب علیّا و هذا باطل باتفاق اهل المعرفة فانّهم متفقون علی انّ الحسن لم یجتمع بعلیّ و انّما اخذ عن اصحاب علی اخذ عن الاحنف بن قیس و قیس بن عباد و غیرهما عن علیّ و هکذا رواه اهل الصّحیح و بعد کلامی دیگر در تکذیب ملاقات حسن بصری با حضرت امیر علیه السّلام گفته و قد کتبت اسانید الخرقة لأنّه کان لنا فیها اسانید فبیّنتها لیعرف الحق

ص: 662

من الباطل و لهم اسناد ثالث بالخرقة المنسوبة الی جابر و هو ایضا منقطع جدا و قد علم بالنقل المتواتر انّ الصّحابة لم یکونوا یلبسون مریدیهم خرقة و لا یقصّون شعورهم و لا التّابعون لهم باحسان و لکن هذا فعله بعض لمشائخ المشرق من المتأخّرین و کذا اصحاب معاذ بن جبل کانوا یاخذون عن عبد اللّه بن مسعود و غیره و کذلک اصحاب ابن عبّاس یاخذون عن ابن عمرو أبی هریرة و غیرهما و کذلک اصحاب زید بن ثابت یاخذون عن أبی هریرة و غیره و قد انتفع بکل منهم من نفعه اللّه به و کلّهم متّفقون علی دین واحد و طریقة واحدة و سبیل واحد یعبدون اللّه و یطیعون رسوله محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم و من بلغهم من الصّادقین عن النّبیّ شیئا قبلوه و من فهّمهم من القرآن و السّنّة ما دلّ علیه القرآن و السّنّة استفادوه و من دعاهم الی الخیر الّذی یحبّه اللّه و الرّسول اجابوه و لم یکن احد منهم یجعل شیخه ریّا یستغیث به کالاله الّذی یسئله و یرغب إلیه و یعبده و یتوکّل علیه و یستغیث به حیّا و میّتا و لا کالنّبیّ الّذی تجب طاعته فی کلّ ما امر و بعد کلامی در تشنیع بر همچو کسانی که اعتقاد بمشایخ دارند گفته و اکثر المسلمین بالمشرق و المغرب لم یاخذوا عن علی شیئا فانّه رضی اللّه عنه کان ساکنا بالمدینة و اهل المدینة لم یکونوا یحتاجون الی نظائره کعثمان فی مثل قضیّة تشاورهم فیها عمرو نحو ذلک و لمّا ذهب الی الکوفة کان اهل الکوفة قبل ان یاتیهم

ص: 663

قد اخذوا الدّین عن سعد بن أبی وقاص و عبد اللّه بن مسعود و حذیفة بن الیمان و عمّار بن یاسر و أبی موسی الاشعری و غیر هؤلاء ممّن ارسله الی الکوفة و اهل البصرة اخذوا الّذین عن عمران بن حصین و أبی بکر و عبد الرّحمان بن سمرة و انس بن مالک و غیرهم من الصّحابة و اهل الشام اخذوا الدّین عن معاذ بن جبل و عبادة بن الصّامت و أبی الدّرداء و بلال بن رباح و غیرهم من الصّحابة و العباد و الزّهاد من اهل هذه البلاد اخذوا الدّین عمّن شاهده من الصّحابة فکیف یجوز ان یقال انّ طریق الزّهد و التّصوّف متّصل به دون غیره و هذه کتب الزّهد مثل الزّهد للامام احمد بن حنبل و الزّهد لعبد اللّه بن المبارک و الزّهد لوکیع بن الجرّاح و الزّهد لهنّاد بن السّری و مثل کتب اخبار الزّهاد کحلیة الأولیاء و صفوة الصّفوة و غیر ذلک فیها من اخبار الصّحابة و التّابعین امور کثیرة و لیس الّذی فیها لعلیّ اکثر ممّا فیها لابی بکر و عمر و معاذ بن جبل و ابن مسعود و ابیّ بن کعب و أبی ذر و أبی الدّرداء و أبی امامة و امثالهم من الصّحابة انتهی از ملاحظه این کلمات غرابت سمات و هفوات سماجت آیات واضح می شود که گو فاضل مخاطب قمقام برای تخدیع عوام اغثام و تسکین خواطر همج رعاع اقزام بخوف انحراف ایشان از انقیاد و اطاعت خدام عالی مقام در مقام نفی کمالات نبوّت از جناب سیّد الوصیّین سلام اللّه علیه و آله اجمعین به بیان انتهای سلاسل جمیع اولیا بآنجناب انتهای و لا وصفا با اهلبیت اصطفا علیهم آلاف التّحیّة

ص: 664

و الثّنا در قلوب غیر ممیّزین سراب از آب راسخ ساخته لکن نزد ابن تیمیّه شیخ الاسلام سنّیه و اتباع و اشیاع آن رئیس این فرقه سنّیه از مقام ولایت و تفخیم و تبجیل و تجلیل شیخین هابط و در وهده رفض و تشیّع و انحراف از اسلاف ساقط گردیده مگر نمی بینی که ابن تیمیه بصراحت تمام نفی اختصاص مقام ولایت از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نموده بلکه در احوال عرفانیه بتقدیم ابو بکر قائل شده از قبول انتهای سلاسل صوفیّه بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام استنکاف و اعراض و صدود و اغماض و بر نسبت آن التهاب و اضطراب و ارتیاع و التیاع و ارتماض و نهایت کراهت و اشمئزاز و انقباض ظاهر ساخته و آن حضرت را هرگز مختص بمقامات زهد و عرفان و سلوک و ایقان ندانسته و ظاهر ساخته که از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام درین باب منقولست زیاده از ان نیست که از أبی بکر و عمر و دیگر صحابه منقول شده و اکثر مسلمین مشرق و مغرب از آن جناب اخذ نکرده اند و اهل مدینه بآنجناب احتیاج نداشتند چنانچه بعثمان و غیر او احتیاج داشتند و اهل کوفه و بصره و اهل شام طریق زهد و تصوّف را از ذکر صحابه اخذ کرده اند نه از آن جناب و این اخذ هرگز بآنجناب اختصاص نداشت و ابن تیمیه قبل ازین عبارت بصراحت تمام ظاهر کرده که تفضیل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر ابو بکر گو در علم باطن باشد از قبیل تشیّع و الحادست چنانچه در منهاج گفته و الملاحدة المنتسبون الی التصوّف کابن سبعین و ابن عربی و التلمسانی و امثالهم و إن کانوا یعظّمون الخلفاء الثّلاثة فهم یمیلون الی التّشیّع و عامّتهم یفضّلون علیّا علی أبی بکر امّا مطلقا و امّا فی علم الباطن کما فعل ذلک ابو الحسن الجزلی و طائفة من نمطه فاشترک جنس الملحدین فی التّشیّع انتهی پس گو فاضل

ص: 665

مخاطب بتفضیل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در علم باطن بر شیخین خوش باطن حسن اعتقاد خود نزد عوام ظاهر ساخته لیکن نزد شیخ الاسلام و مقتدای اعلام خود اعنی ابن تیمیّه قمقام موسوم بتشیع و رفض و الحاد در اسلام گردید بلکه باین لابه و تخدیع ولیّ لسان و تلمیع نزد پدر بزرگوار عمدة الخداق خود هم ناخلفست و عاق و از منکرین یقینیات و متواترات شائعه فی الآفاق و مستحق ایلام و ازعاج و اقلاق و مستوجب تعنیف و تعییر و ارهاق و مرتکب مخالفت جنابشان و ایثار کید و نفاق فضلّ سعیهم فی الدّنیا و ما لهم فی الآخرة من خلاق و چون فاضل معاصر مولوی حسن الزّمان در ردّ مجازفات ابن تیمیه خلیع العذار و ابطال خزعبلات والد ماجد مخاطب جلیل الفخار کلام طویل و مشبع مشتمل بر نهایت توهین و تهجین و انکار سراسر خسار به زبان خامه بلاغت نگار سپرده نقل جمله ای از آن مناسب می نماید قال فی القول المستحسن وصل لما تم الکلام فی المرام من تحقیق الاتّصال بالامکان الّذی کاد ان یکون وجوبا و اللّقاء و السّماع و ذکر ما تیسّر من عداد من اثبته من الائمة الحفاظ و المحدثین الایقاظ رضی اللّه عنهم فاراد محمّد المشتهر بفخر الدّین ان یشیر الی أناس ینکرونه فقد وجد بعد التفتیش و الفحصة شرذمة من المقدّمة و فرقة من المتأخّرة فمن الاولی من یقول لم یثبت سماعه منه أی عنده قال السّیوطی فی زاد المسیر الحفاظ مختلفون فی سماع الحسن البصری من علی رضی اللّه تعالی عنهما فمنهم من لم یثبته کالبخاری و یحیی بن معین و نقل فی اتحاف الفرقة عن ابن حجر فی تهذیب التّهذیب قال یحیی بن معین لم یسمع الحسن من علیّ بن أبی طالب قیل لم یسمع من عثمان

ص: 666

قال یقولون عنه رایت عثمان قام خطیبا و قال غیر واحد لم یسمع من علیّ رضی اللّه عنه انتهی و سئل ابو زرعة هل سمع الحسن احدا من البدریّین قال رآهم رویة رای عثمان و علیّا فقیل سمع منهما شیئا قال لا و قال البزار روی عن علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنهما و لم یسمع منه و بینهما قیس بن عباد و ابن الکوّاء و لم یثبت له سماع من احد من اهل بدر قلت قد صحّ عند سائر ائمّة الشّأن بوجوه ثابتة سماعه من عثمان زمان اجتماعهما هما و علیّ فی مکان و کذا اجتمع بالمرتضی بعده الی مدة فقد سمع منه علوما جمة لا محالة کما مضی فی المقدمة و کفی ردّا علی ابن معین و موافقیه بروایته صاحبه أبی یعلی الصّحیحة علی شرطه و تشدید هؤلاء العلماء فی الاسانید و اعقادهم علی استقرائهم معلوم لا یحتاج الی بیان قال الذّهبی فی فصل ذکره بعد تصنیف المیزان عقب نقل کلام ابن معین فی الامام الشّافعی فقد آذی ابن معین نفسه بذلک و لم یلتفت احد الی کلامه فی الشّافعی و لا الی کلامه فی جماعة من الاثبات انتهی و کذا کلام البخاری فی الائمّة کشیخنا عبد الواحد و فقیهنا أبی حنیفة و البزار قال ابو احمد الحاکم یخطی فی الاسناد و المتن و قال ابو عبد اللّه الحاکم سألت الدّار قطنی عنه فقال یخطی فی الاسناد و المتن جرحه النّسائیّ و قال حمزة السّهمی عن الدار قطنی کان ثقة یخطی کثیرا و یتّکل علی حفظه و قال ابو الشّیخ عقب الثناء علیه و غرائب حدیثه و ما ینفرد به کثیر و مع هذا کلّه

ص: 667

فکیف یقبل نفیهم مطلقا سیّما و قد عارضه اثبات الاثبات بالحجج البیّنات و منها من یقول لا نعرف و لا نعلم سماع الحسن من علیّ کرّم اللّه وجهه کالتّرمذیّ فلا یلزم من عدم ثبوته عندهم او عدم معرفتهم عدمه فی الوجود فهم فیه معذورون و من الاخری من یسلک طریقة المتعقبة فیقول مجازفة من غیر استقراء و تتبع اقوال الافاضل انّ الاجتماع و السّماع کلیهما باطل باتفاق الاماثل منهم اعجوبة وقته ابن تیمیّة الحنبلی غفر اللّه له و نحی نحوه صاحب القرّة و قد قال شیخ الاسلام الامام الحافظ ابو الفضل ابن الحجر العسقلانی فی الدرر الکامنة فی ترجمته بعد ما ذکر مناقبه و مثالبه کالقول بحرمة زیارة قبر النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و قد نحا نحوه صاحب القرّة فی الحجّة فانّه قال فی حدیث لا تشدوا الرّحال بعد ذکر الحکمة فیه من سدّ الفساد و الذّریعة لعبادة غیر اللّه تعالی و الحقّ عندی انّ القبر و محل عبادة ولیّ من اولیاء اللّه تعالی و الطّور کل ذلک سواء فی النهی ثمّ ثمّ لم یذکر فی المناسک شیئا ممّا ثبت من احادیث الزیارة النبویّة علی صاحبها الصّلوة و التّحیّة مع التزامه هنالک لذکر نحو ذلک فهو مع ابن تیمیّه بلا ریبة و العجب انه مع هذا قال فی حدیث زیارة القبور کان نهی عنها لانّها تفتح باب العبادة لها فلمّا استقرّت الاصول الاسلامیّة و اطمأنّت نفوسهم علی تحریم العبادة لغیر اللّه اذن فیها انتهی و عدم صحة اسلام علی المرتضی

ص: 668

کرّم اللّه وجهه لکونه صبیّا بل التّدارک علیه و علی الذریّة الطّاهرة باعتراضات سخیفة مردودة و قد نحی نحوه صاحب القرّة بتلویحات قریبة من التصریحات و اشارات شبیهة بالعبارات بادنی تغیر ممّا للنواصب مع ذکر علی المرتضی کرم اللّه وجهه فی کل موضع منها بلفظ المرتضی و کذا وضع فی کتابه ازالة الخفاء عن خلافة الخلفاء اشیاء تسمیه ازالة الخلافة و الهدایة عن خاتم و فاتح الولایة لا نستبیح ذکر شیء منها و الکتابان بین ظهرانی الناس الان و کفی ردّا لما فیهما من هذا بکلمات ولده صاحب التحفة الاثنی عشریة و غیره نسال اللّه السّلامة و العصمة و امّا تصحیح اسلام المرتضی و هو صغیر فقال الحافظ مستنبط من کونه اقر علی ذلک قال الشیخ قاسم بن قطلوبغا الحنفی فی تخریج احادیث الاختیار اوضح من هذا ما

روی ابن سعد فی الطّبقات انا اسماعیل بن أبی اویس ثنی أبی عن الحسن بن زید بن الحسن بن علی بن أبی طالب انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم دعا علیّا الی الاسلام و هو ابن تسع سنین و یقال دون التّسع و لم یعبد وثنا قط لصغره انتهی قال فلو لم یکن الاسلام مقبولا منه لما دعاه إلیه انتهی قلت و کذا دعا شرذمة من اطفال الصحابة الی الاسلام و قبله منهم کما یظهر من کتب الاثر و قد بایع عبد اللّه بن الزّبیر و جعفر بن الزّبیر و عبد اللّه بن جعفر و هم أبناء سبع سنین رواه ابو نعیم و ابن عساکر و غیرهما و للطبرانی بسند جید جدا

عن الامام محمّد الباقر انّ النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم بایع الحسن و الحسین و عبد اللّه

ص: 669

بن عباس و عبد اللّه بن جعفر و هم صغار لم یعقلوا و لم یبلغوا و لم یبایع صغیرا الا منا انتهی و انما المردّ فی ذلک کله فی عام الحکم الی الفهم و اوضح من ذلک کله فی صحة اسلام المرتضی صبیّا ما فی احادیث فی مقام تفضیله انّه اوّلهم سلما و نسبة امیر المؤمنین عثمان بن عفان تفضیله انّه اوّلهم سلما و نسبة امیر المؤمنین عثمان بن عفان رضی اللّه تعالی عنه الی حبّ المال و ردّ الاحادیث الموجودة فی السنن و ان کانت ضعیفة و تبعه صاحب القرّة بل قد ترقی فردّ الدّواوین الاسلامیّة غیر الکتب الخمسة و الموطا و مسند احمد و ذکر اختلاف العلماء الکرام فی حقّه انا لا نعتقد فی حقّه عصمة بل انا نخالفه فی مسائل اصلیّة و فرعیّة و قال فی لسان المیزان فی ترجمة ابن المطهر الرافضی و صنّف کتابه فی فضائل علیّ رضی اللّه عنه فنقضه الشیخ تقی الدّین ابن تیمیّة فی کتاب کبیر و قد اشار الشّیخ تقی الدّین السبکی الی ذلک فی ابیاته المشهورة حیث قال و ابن المطهر لم یظهر خلافه و لابن تیمیّة رد علیه و استیفاء اجوبة لکنه یذکر بقیّة الابیات فیما یعاتب به ابن تیمیة من العقیدة طالعت الردّ المذکور فوجدته کما قال السبکی فی الاستیفاء لکن وجدته کثیر التحامل الی الغایة فی ردّ الاحادیث الّتی یوردها ابن المطهّر و ان کان معظم ذلک من الموضوعات و الواهیات لکنّه ردّ فی ردّه کثیرا من الاحادیث الجیاد الی قوله یهم و یصل من مبالغته لتوهین کلام الرافضی احیانا الی تنقیص علی و الترجمة لا تحتمل ایضاح ذلک و ایراد امثلته قلت و مع ذلک

ص: 670

کونه لم یذکره فی اللسان کالذّهبی فی المیزان مع ذکر الاجلاّء فیهما من عجائب الزّمان و قال الامام ابو عبد اللّه الذّهبی رحمه اللّه فی تاریخه مع کونه من اتباعه فی کثیر کما لا یخفی بعد ذکر نحوها فهو بشر له ذنوب و خطایا و کذا ذکر الامام الیافعی و غیر واحد من الأئمّة و قال العلامة ابن حجر المکی فی الجوهر المنظّم فی زیارة القبر المکرّم من ابن تیمیّة حتّی ینظر إلیه او یعول فی شیء من امور الدّین علیه و هل هو الاّ کما قال جماعة من الأئمّة الّذین تعقبوا کلماته الفاسدة و حججه الکاسدة حتّی اظهر و اعوار سقطاته و قبائح اوهامه و غلطاته کالعز ابن جماعة عبد اضله اللّه و اغواه و البسه رداء الخزی و ارداه و بواه من قوّة الافتراء و الکذب ما اعقبه الهوان و اوجب له الحرمان و لقد تصدی شیخ الاسلام و عالم الانام المجمع علی جلالته و اجتهاده و صلاحه و امامته التقی السبکی قدّس اللّه روحه و نور ضریحه للردّ علیه فی تصنیف مستقل افاد فیه و اجاد و اصاب و اوضح بیاهر حججه طریق الصواب فشکر اللّه مسعاه و ادام علیه شآبیب رحمته و رضاه من عجائب الوجود ما تجاسر علیه بعض السّرجاء من الحنابلة فغبر فی وجوه مخدراته الحسان لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ و اتی ما دل علی جهله و اظهر به عوار غباوته و عدم فضله الی قوله و تدارک ابن تیمیّة سیّما الخلفاء الراشدین باعتراضات سخیفة شهیرة و اتی من نحو هذه الخرافات بما تمجه الاسماع و تنفر منه الطباع و هکذا ذکر العلامة المحدّث البرنسی فی اتحاف اهل العرفان برویة الأنبیاء و الملائکة و الجان و قال

ص: 671

العلاّمة الحافظ الشّامی صاحب السّیوطی فی سیره المسماة بسبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد صلّی اللّه علیه و سلّم مشروعیة السفر لزیارة قبر النّبی صلّی اللّه علیه و اله الامجاد قد الّف فیها الشیخ تقی الدین السّبکی و الشیخ کمال الدّین بن الزّملکانی و الشیخ داود ابو سلیمان کتاب الانتصار و ابن جملة و غیرهم من الأئمّة و ردّوا علی الشیخ تقی الدّین ابن تیمیة فانّه اتی فی ذلک بشیء منکر لا یغسله البحار و ممّن ردّه علیه من أئمّة عصره العلامة محمّد بن یوسف الزرندی المدنی المحدث فی بغیة المرتاح الی طلب الارباح ثم فی هذا کلّه ردّ جیّد علی ما وقع للقاری من الاشاره الی تاویل مذهبه هذا و حمله علی محامل بعیدة من مقصوده علی مراحل و زعمه انّه من اولیاء اللّه فلا حول و لا قوّة الا باللّه قال الشیخ العلامة شهاب الدّین ابو عبد اللّه احمد البرنسی المالکی الشاذلی المعروف بزروق فی شرح حزب البحر فان قلت قد انکر ابن تیمیّة هذه الاحزاب و ردّها ردّا شنیعا فما جوابه قلنا ابن تیمیّة رجل مسلّم له باب الحفظ و الاتقان مطعون علیه فی عقائد الایمان ملموز بنقص العقل فضلا عن العرفان و قد سئل عنه الشیخ الامام تقی الدّین السبکی فقال هو رجل علمه اکبر من عقله قلت و مقتضی ذلک ان یعتبر بنقله لا بتصرفه فی العلم قلت بل ینبغی ان لا یعتبر من نقله الا بما تخلص فیه التعصّب و من التعسّف لا مطلقا یتّضح لک ذلک مما نقله هنالک و قد بالغ بعض علماء الظاهر فاطلق ان من سمّی ابن تیمیّة

ص: 672

بشیخ الاسلام کاثر و لا یخفی ما فیه و لذا الف ابن ناصر الدّین الشافعی علیه کتابه الردّ الوافر و لکنی لم اقف علیه الی الآن و بالجملة فالفقهاء و العرفاء لیسوا اشدّ غلیظا علی احد من اهل العلم منهم علیه فثناء من اثنی علیه من العلماء فیما نقله ابن ناصر الدّین فی التّبیان بعضه یرجع الی علمه و بعضه وقع من عدم الوقوف علی سقمه من فضائحه و قبائحه قال ابن تیمیة فی منهاج السنّة قال الرافضی و امّا علم الطریقة فالیه منسوب فانّ الصّوفیّة کلهم یسندون الخرقة إلیه و الجواب اوّلا امّا اهل المعرفة و حقائق الایمان المشهورون فی الامة بلسان الصدق فکلهم متفقون علی تقدیم أبی بکر و انه اعظم الامة فی الحقائق الایمانیّة و الاحوال العرفانیّة و قال فی القول المستحسن بعد کلام علی هذا الکلام و اما نقل ابن تیمیة اتفاق اهل المعرفة علی تقدیم أبی بکر علی علیّ رضی اللّه عنهما فی الطریقة و علم الحقیقة فلا اصل له اصلا الی ان قال قال الجنید رضی اللّه تعالی عنه صاحبنا فی هذا الامر الذی اشار الی ما تضمنته القلوب و اوحی الی حقائقه و اوله بعد نبیّنا صلی اللّه علیه و آله و سلم علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه ذلک امرء اعطی علما لدنیا یعنی علم التصوف و

قال ایضا رضی اللّه عنه امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه لو تفرغ إلینا عن الحروب لنقل إلینا عنه من هذا العلم یعنی علم الحقائق و التصوّف ما لا تقوم له القلوب اوردهما الامام ابو عبد الرحمن السّلمی الصوفی الحافظ شیخ الحاکم و البیهقی و امثالهما و نقلهما عنه الشیخ محمّد البخاری ثم المدنی المعروف بخواجه

ص: 673

فارسا الحنفی فی فصل الخطاب و قال الامام علی بن عثمان بن علی الجلابی الغزنوی المحدّث الفقیه الحنفی الصوفی فی کشف المحجوب قال سید الطائفة الجنید رضی اللّه عنه شیخنا فی الاصول و البلاء علیّ المرتضی یعنی ان امامنا فی علم الطریقة و معاملاتها هو علیّ المرتضی کرم اللّه وجهه فان اهل الطریقة یسمّونها الاصول و معاملاتها کلّها بلاء انتهی مترجما ثم قال فی القول المستحسن و ابن تیمیّة و این من یقدمونه فی الحقائق الّتی هی افضل الامور عندهم الی من ینسب إلیه لباس الخرقة و

قد ثبت فی الصحیحین عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال انّ اللّه لا ینظر الی صورکم و اموالکم و انّما ینظر الی قلوبکم و اعمالکم فاین الحقائق القلوبیة من لباس الابدان فمردودة بانها لیست حقیقة لبسة الخرقة الفخریة هذا الّذی یفهمه بل هی کنایة عن الولایة الباطنیة کما انّ السلاطین الظاهریة إذا یولون الولاة یجعلون علیهم ملابس نفائس اکراما لهم و اعلاما بتولیتهم فالنّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لما

قال من کنت مولاه فعلی مولاه عمّمه بعمامة و سیاتی تمام تحقیقه منّی بالتعلیم الفخری العلوی اللّدنّی انشاء اللّه العزیز القوی و یقال ثانیا الخرقة متعددة اشهرها خرقتان خرقة الی عمر و خرقة الی علی فخرقة عمر رضی اللّه عنه لها اسنادان اسناد الی اویس القرنی و اسناد الی أبی مسلم الخولانی قلت خرقة الخولانی کالخبر الشاذ الذی لا یعرف و لیس لها ذکر عند جماهیر اهل هذه المعروفة و المعاملة

ص: 674

الصوفیة و انما رواها الآحاد و لا یخفی انّ نسبة الخرقة الاویسیّة الی الحضرة العلویة اشهر عند اهلها و هم الصّوفیّة من نسبتها الی الحضرة العمریّة و صحبته علیّا اکثر من اجتماعه بعمر و روایته عنه اعرف و اظهر من روایته عنه و امّا الخرقة المنسوبة الی علیّ کرم اللّه وجهه فاسنادها الی الحسن البصری من المشهور المذکور المعلوم للخصوم اسناد الخرقة الکمیلیة و الشریحیّة کلیهما الی الحضرة العلویة خاصة بلا شبهة فی اتصالها و فوقها کلها الطریقة الحسنیّة اللتان یقال لکل منهما السلسلة الذهبیة و هذه السلاسل ینتظم فیها جمّ غفیر من سلاسل الصّوفیّة فلا ادری ان الحامل لابن تیمیّة علی عدم ذکرها کالاویسیّة المرتضویة الجهل بها أم محضة عصبیّة ردیّة و قد تبعه صاحب القرّة کما مضی فتنبه و من المقرّر المحرّر عند اهل السّیر و العلم بالخبر ان الخرق العلویّة و الطرق المرتضویّة قد استند إلیها و تخرج فیها عالم من اولیاء اللّه لا یحصون کثرة بل اولیاء الدّنیا مطلقا من الچشتیّة بشعبها و المکیّة بشعبها و القشیریة بشبعها و الهرویة بشعبها و الاحمدیّة الغزّالیّة بشعبها و المحمدیّة الغزّالیّة بشعبها و الشطاریة بشعبها و الرّفاعیّة بشعبها و القادریّة بشعبها و المدنیة بشعبها و السهروردیة بشعبها و الیسویة بشعبها و الکبرویّة بشعبها و الاکبریّة بشعبها و الشاذلیّة بشعبها و النقشبندیّة بشعبها فی الغالب و الشریحیّة بسلاسلها و شعبها و سلاسل أخر و انّما ینتسب

ص: 675

الی غیرها آحاد کالباب الکبار و الخوخة الصغیرة للمدینة و الدار فانصف و لا تعتسف و المتأخّرون یصلونها بمعروف الکرخی لم یذکر ما یصلها المتقدّمون به و هو امامنا ابراهیم البلخی عن الامام عبد الواحد عن الامام الحسن البصری رضی اللّه عنه فان هذه الطریقة متّصلة بلا شبهة عنده و باللّه العصمة و قال صاحب القرة بعد ایراد تلک الکلمات فی السّلسلة المرتضویّة إذا اتضحت هذه المقدمات فلزم ان نقرر رفع سلاسل الصوفیة من جهات فنقول مثلا صحب ابراهیم و الفضیل سفیان و حصّلا منه تهذیب النفس و هو من الاعمش و هو من اصحاب ابن مسعود قلت یا سبحان اللّه هل یرکب الاسانید من عنده من غیر ان یکون لذلک عند من یستعمل هذه الروایات اصل و هل معنی وضع الاسناد غیر هذا و لم یتذکر قوله ینبغی ان یذکر فی المطالب النقلیة الوقوع لا الامکان وَ اَللّهُ اَلْمُسْتَعانُ قال و هذه المقالة اصدق و احق من قولهم ان الفضیل اخذ هذا الفن عن عبد الواحد بن زید و هو عن الحسن و هو عن امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه لان انتساب الفضیل الی سفیان اظهر فی کتب الحدیث و طبقات الصّوفیة من انتسابه الی عبد الواحد قلت لیست کتب الحدیث موضع روایة اخذ الصوفیة علم الباطن عن شیوخهم حتی یذکر ذلک فیها و ینکر ما ینافیها و کتب طبقات الصوفیّة التی الفها من لا یسند الطریقة الی الفضیل فضلا عن ان یکون اعلم

ص: 676

بروایته من غیره کالقشیری و الهروی لیست بحجّة مع کونهم لم ینفوا ذلک علی ان المثبت مقدم علی النافی و لم یتعرض لاسناد ابراهیم عن الفضیل و لا لاسناد عبد الواحد عن الحسن لانه مستعمل عند الکل فتامل ثم اطال المقال من هذا النّمط فی غایة السقط و الغلط نعوذ بالحق مما یستحق منه السخط فان الجنید رضی اللّه عنه صحب السری و السّری صحب معروفان الکرخی بلا ریب و اما الاسناد من جهة معروف فمنقطع فتارة یقولون ان معروفا صحب علی بن موسی الرضا لا یخفی ما فیه من رائحة نسبة الاصفیاء الأولیاء الی الکذب بالتردّد و انما هو و نحوه فی السّند من التعدد و لکن لا طب للتبلّد مع التشدد فی التمرد و التعند و نسأل اللّه الصّمد الودّ لاولیائه و التودّد و المدد فی ذلک للتوکّد و هذا باطل قطعا لم یذکره المصنّفون لاخبار معروف بالاسناد الثابت المتّصل کابی نعیم و أبی الفرج ابن الجوزی فی کتابه الذی صنّفه فی فضائل معروف قلت ان لم یرووه لم ینفوه ایضا مع ان المثبت مقدّم علی النافی و من حفظ و ذکر حجّة علی من لم یحفظ و لم یذکر علی ان هذا باطل قطعا و انّی احاط علمه و حفظه جمیع الکتب المفردة فی اخبار معروف المعروفة حتی یدعی هذه الدعوی المصروفة هذا الامام الحافظ الناقد ابو عبد الرحمن السّلمی النیسابوریّ عصری ابو نعیم بل الاکبر منه المتوفی قبله بثمان عشرة سنة و صاحبهما الامام المحدّث المحقّق من شیوخ الخطیب البغدادی الحافظ ابو القاسم القشیری الاکثر اعتناء

ص: 677

و معرفة باحوال امثال معروف من مثل ابن الجوزی قد آورده بسنده کل منهما فی ترجمة معروف من کتابهما الغیر المفرد فی اخباره قال الامام القشیری هو من موالی علی بن موسی الرضا رضی اللّه عنهما سمعت محمّد بن الحسین رحمه اللّه یقول سمعت محمّد بن عبد اللّه الرازی یقول سمعت علیّ بن محمّد الدّلال یقول سمعت محمّد بن الحسین یقول سمعت أبی یقول رایت معروف الکرخی فی النوم بعد موته فقلت له ما فعل اللّه بک فقال غفر لی فقلت بزهدک و ورعک فقال لا بل بقبولی موعظة ابن السماک و لزومی الفقر و محبتی الفقراء و موعظة ابن السّماک ما قال معروف کنت مارّا بالکوفة فوقفت علی رجل یقال له ابن السّماک و هو یعظ النّاس فقال فی خلال کلامه من اعرض عن اللّه بکلیّة اعرض اللّه عنه جملة و من اقبل علی اللّه بقلبه اقبل اللّه إلیه برحمته و اقبل بجمیع وجوه الخلق إلیه و من کان مرة و مرة فاللّه یرحمه وقتا ما فوقع کلامه علی قلبی و اقبلت علی اللّه و جمیع ما کنت علیه ترکت الا خدمة مولای علی بن موسی الرضا و ذکرت هذا الکلام لمولای فقال یکفیک بهذا موعظة ان اتعظت به اخبرنی بهذه الحکایة محمّد بن الحسین قال سمعت عبد الرّحیم بن علی الحافظ ببغداد قال سمعت محمد بن عمر بن الفضل یقول سمعت علیّ بن عیسی یقول سمعت سری السّقطی یقول سمعت معروفا یقول ذلک انتهی الی ان قال فی القول المستحسن و معروف کان منقطعا فی الکرخ یعنی ما کان یدخل علی الخلق و لا کان یخرج من الکرخ قط و هذا دعوی بلا دلیل فهو غیر مقبول مع انّه

ص: 678

باطل فی نفسه لما مضی آنفا و علیّ بن موسی کان المامون قد جعله ولی العهد بعده لا تعلق له بالمقصود فان الامام علیّا الرّضا کما ذکر اهل السیر و العلم بالخبر جعل ولی العهد بمرو من بلاد خراسان قبل شهادته نحو سنة تخمینا فلا یصلح هذا حجّة لعدم لقیه معروف مدة عمره و انّ الّذی عند الصّوفیّة انما هو صحبة معروف للرضا قبل آخر عمره و معروف قد توفی الی رحمة اللّه تعالی قبل قصّة الولایة سنة مائتین علی الصحیح و قیل احدی و مائتین و جعل شعاره لباس الخضرة ثم رجع عن ذلک و اعاد شعار السّواد ایراد ذلک لا یمس إلیه المراد هنالک و معروف لم یکن ممن یجتمع بعلی بن موسی تکرار بلا فائدة و اعادة بلا عائدة و لا نقل عنه ثقة انّه اجتمع به او اخذ شیئا عنه بل و لا یعرف انّه رآه و لا کان معروف بوابه و لا اسلم علی یدیه فهذا کلّه کذب قد مضی بعض تکذیب بعضه و یاتی تکذیب بعضه انشاء اللّه العلی القوی و امّا الاسناد الآخر فیقولون انّ معروفا صحب داود الطائی و هذا ایضا لا اصل له و لیس فی اخباره المعروفة ما یذکر فیه اخذه عن داود الطائی شیئا هذا باطل بما مضی فی روایة الحدیث المسلسل بالتلقیم بسند جیّد قویم و قد قال الامام القشیری فی الرسالة فی باب الصّحبة و کان الاستاد ابو علی یقول اخذت هذا الطریق عن النّصرآبادی و النّصرآبادی عن الشبلی و الشبلی عن الجنید عن السّری و السّری عن معروف الکرخی و معروف عن داود الطائی قلت الظاهر انّ کل واحد منهم قد تلقی من صاحبه انّه تلقاه من صاحبه فان کلّ واحد قد لازم صاحبه دهرا و کلهم مع کونهم اهل الولایة و الهدایة هم اهل الروایة

ص: 679

و الدرایة المحقّقین لا کالمتصوفین الضعفاء و لذا اعتمده صاحب مجمع الاحباب و شرطه معلوم و فی طبقات شیخ الاسلام و الحفاظ الهروی و کان معرف قد صحب داود الطّائی فان قیل قد ولد الامام الرّضا لاحدی عشرة لیلة خلت من ربیع الاوّل سنة ثلث و خمسین و مائة علی الصحیح و قیل فی شوّال و قیل سنة ست و قد قال محمّد بن عبد اللّه بن نمیر مات داود سنة خمس و ستّین و مائة و رجّحه الهروی و قیل سنة ستّین و رجّحه ابن حجر و قیل احدی و ستّین و قیل اثنتین و ستّین و قال ابو داود الطیالسی مات اسرائیل و داود فی ایام و انا بالکوفة و قال ابو نعیم و قعنب بن المحرّر مات اسرائیل سنة ستین و مائة و قال دبیس و غیره سنة احدی و ستین و قیل اثنتین و ستّین و هو اکثر ما قیل فعلی هذا الراجح فی متوفی داود سنة ستین او احدی و ستین او اثنتین و سنین فیکون سن الامام الرضا إذ ذاک ثمان سنین او تسعا او عشرا فکیف یتصور ان یکون معروف قد اسلم علی یدیه ثم اتی داود و استند إلیه قلت ما ذا الذی فیه یستبعد فقد علم من روایة ابن الجوزی و غیره انه کان معروف قد ناداه اللّه تعالی بالاجتباء فی الصّباء حتی کان یرد قول المودّب له اب و ابن و ثالث ثلثة فیقول بل هو اللّه الواحد القهّار احد احد حتی هرب إذ ضرب المودّب و غاب سنین فکیف لا یتصور ان یکون باجتباء اللّه ایاه قد علم فراسة من نور اللّه ان الامام الرضا قد اتاه اللّه تعالی صبیّا الحکمة و المعرفة فانه شعبة من شجرة الاجتباء

ص: 680

و الاصطفاء و الارتضاء و علم انّه علی یدیه سیتخرج و یستکمل امره او الهم ذلک من اللّه تعالی کما الهم التوحید قبل ذلک فاتی الامام الرضا و احکم الاسلام علی یدیه ثم لما رجع لقی بالکوفة الامام داود و استفاد منه اشیاء فلمّا توفّی الامام داود الی رحمة اللّه تعالی و معروف لم یکمل امره و سمع نصیحة بعض اصحاب داود و موعظة ابن السّماک فعاد الی المولی الرضا و لازم خدمته و استفاد منه الی ان فاز بالمراد و الارشاد و الرشاد من اللّه الهاد و انّما نقل عنه الاخذ عن بکر بن خنیس العابد الکوفی و فی القشیریّة قال معروف الکرخی قال لی بعض اصحاب داود الطّائی ایّاک ان تترک العمل الخ و لا یخفی انّه لا یقتضی ان لا یکون معروف قد روی عن داود مشافهة و فی اسناد الخرقة ایضا ان داود الطائی صحب حبیبا العجمیّ و هذا لم یعرف له حقیقة جهل ابن تیمیّة به لیس بحجّة و ستاتی فی تحقیق الخرقة من مسند الدنیا الحافظ أبی طاهر السّلفی و المحدث أبی بکر الزرّاد و غیرهما من المحقّقین حقیقة حقّة لهذا و لسائر ما قد مرّ و من ذکر حجّة علی من لم یذکر سیّما و الّذی لم یذکره لم یتعرض لنفیه و قد صحح هذا کله صاحب القرة فی الانتباه و لم یتکلّم فیها فی القرة من حیث اللقیة و الصحبة و لکن احدث امر آخر سنورد مع الردّ بمدد اللّه الصمد و فیها انّ حبیبا العجمی صحب الحسن البصری و هذا صحیح فان الحسن کان له اصحاب کثیرون مثل ایوب السختیانی و یونس بن عبید و عبد اللّه

ص: 681

بن عون و مثل محمّد بن واسع و مالک بن دینار و حبیب العجمیّ و فرقد السبخی و غیرهم من عبّاد اهل البصرة لا حاجة الی هذه الاطالة و فی الخرقة ان الحسن صحب علیّا و هذا باطل باتفاق اهل هذه المعرفة فانّهم متّفقون علی ان الحسن لم یجتمع بعلیّ و انّما اخذ عن اصحاب علیّ اخذ عن الاحنف بن قیس و قیس بن عبّاد و غیرهما عن علیّ و هکذا رواه اهل الصحیح و الحسن البصری ولد لسنتین بقیتا من خلافة عمر و قتل عثمان و هو بالمدینة یقال له هنا فاین کان علی المرتضی اذن و هل رجل هو او الحسن مدة خلافة عثمان رضی اللّه عنه الی بلدة فلا بدّ له من القول بکونه رضی اللّه عنه بالمدینة الطیّبة و انهما لم یرحلا مدّة خلافة عثمان رضی اللّه عنه فیسأل فایّ مانع کان لهما من الاجتماع فلا جرم ان لا منجا له من ان یقول بعد کیت و کیت لا ریبة انهما کانا یجتمعان فی المسجد کل یوم خمس مرّات الی آخر ما تحقق فیما سبق و یا عجبا منه کیف لم یتعرض ههنا لتحقیق کون علی رضی اللّه عنه بایّة بلدة و تفحص عنه فیما إذا رحل الحسن الی البصرة قال کانت أمّه امة لام سلمة فلمّا قتل عثمان حمل التعبیر بالحمل عجیب تزویر فتامل الی البصرة و کان علی بالکوفة مرّ ردّه غیر مرّة و الحسن فی زمنه صبیّ من الصّبیان لا یعرف و لا له ذکر انتهی و یاتی ردّه انشاء اللّه تعالی و قال صاحب القرة بعد مقالته المذکورة و ثقات تبع التابعین الذین کانوا بالمدینة داخلون فی هذه المرتبة البتّة فعدم عدّ سلاسلهم و الاکتفاء بسلاسل

ص: 682

جمع من اهل العراق و خراسان نوع من الجور قلت یا سبحان اللّه هل الجور اثبات ما ثبت عن الاثبات متواترا متظافرا او نفی ذلک و اثبات ما لم یکن شیئا مذکورا و کیف یضعون الاسناد لما لم یقع لهم إلیه استناد قال و الذی یتبادر انّ اصل هذا الغلط کان بعض تصریحات أبی طالب المکّیّ و حیث ان کتابه اصل التصوّف کان هذه المسئلة من مشهوراتهم الذّائعة و هو و ان کان عمدة فی هذه الطریقة فله تساهلات کثیرة فی علم الحدیث و لا یظهر منه اتّساع و تبحّر فی الروایة حتی یتکلّم علی حال جمیع السّلاسل قلت قد تقدّم ردّ التکلم فی المکی مع ان هذا لیس من علم الحدیث و روایته بل هو من علم الباطن و رواته و هو من اهل ذلک الفن و لا یلزم من عدم التبحّر فی علم عدمه فی علم آخر علی انّه قد تابع المکّی علیه عصریه الامام ابو بکر بن أبی اسحاق الکلاباذی البخاری المحدّث فی التعرف و قد قال فیه المشایخ کما فی فصل الخطاب لولا التعرّف ما عرف التصوّف قال فی ذکر رجال الصوفیة فممّن نطق بعلومهم و عبّر عن مواجیدهم و نشر مقاماتهم و وصف احوالهم قولا و فعلا بعد الصّحابة علی بن الحسین زین العابدین و ابنه محمّد بن علیّ الباقر و ابنه جعفر بن محمّد الصّادق بعد علیّ و الحسن و الحسین رضی اللّه عنهم اجمعین ثم قال و اویس القرنیّ و الحسن بن أبی الحسن البصری الی ان قال و من اهل خراسان و الجبل ابو یزید طیفور بن عیسی البسطامی الی ان قال و ممن نشر علوم الاشاره کتبا و رسائل ابو القاسم الجنید بن محمّد بن الجنید البغدادی الی ان قال و ابو بکر الشبلی ثم قال و ممن صنّف

ص: 683

فی المعاملات ابو محمد عبد اللّه بن محمد الانطاکی و ابو عبد اللّه احمد بن عاصم الانطاکی و الحارث بن اسد المحاسبی و ابو عبد اللّه محمد بن علی الترمذی و ابو عبد اللّه محمّد بن الفضل البلخی و ابو علی الجوزجانی و ابو القاسم اسحاق بن محمّد الحکیم السمرقندی ثم قال فهولاء هم الاعلام المذکورون المشهورون المشهود لهم بالفضل الی آخر ما قال ذکره صاحب فصل الخطاب ثم قال صاحب القرّة یحرّر الفقیر ما قرّر عنده فی هذا الباب و ان کان یشق علی بعض اهل العصر الذین یالفون مشهورات القوم فان الحقّ احق ان یتبع کانه یرید الامام المصنّف قدس سره الفرید قال سلسلة تهذیب النفس فی اهل المدینة مرتقیة الی أئمّة تبع التابعین و اعظمهم الامام مالک و له شیوخ کثیرون و اکثر انتفاعه بنافع عن ابن عمر و هو مع ادراکه شرف صحبته و تربیته صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قد صحب والده ایضا قلت واها لک ما لمالک و الاعظمیّة بالمدینة الطیبة فی ذلک مع وجود امام المسالک هنالک و هو امام الاعلام منبع المعارف و الحقائق جعفر بن محمّد الصادق و هل الامام مالک الا من خادمی حضرته العلیة و ملازمی عتبته السنیة و سلسلة سلسلة الذهب ابا عن جدّ الی المرتضی و للصادق انتساب الی أبی بکر الصّدّیق ایضا و کان صاحب القرّة لیست له خبرة بحال الامام عبید اللّه بن عمر العمری و قد فضله یحیی بن سعید و الامام احمد و عمرو بن علی الفلاس علی مالک فی نافع ثبتا و حفظا و اکثارا للروایة و انکروا علی ابن مهدی

ص: 684

العکس و کذا قد قدمه و آثره علیه الزهری إذ قرء الکتاب لدیه و قال ابو بکر بن منجویه کان من سادات اهل المدینة و اشراف قریش فضلا و علما و عبادة و شرفا و حفظا و اتقانا و لا بحال الامام عبد اللّه بن عبد العزیز العمری الحافظ الفقیه الصّوفی و قد فضّله السفیانان و عبد الرزاق فی روایة صحیحة عنهم و الطحاوی و آخرون علی الامام مالک و رأوا الحمل علیه حدیث ضرب اکباد الابل و قد کتب الامام مالک إلیه إذ کتب هو الی مالک یحضّه علی التفرید ما نصّه ما اظنّ ما انا فیه بدون ما انت فیه و نرجو ان یکون کلّنا علی خیر و یجب علی کل واحد منا ان یرضی بما قسمه اللّه له ثم الامام مالک و ان مال بعد الی ذلک و لکن لیس یکون امامهم و هولاء الاجلاء فیهم و لم اعلم ممن استفاض العمریان قال و سلسلة اهل مکة مرتقیة الی اصحاب ابن عبّاس قلت لم یقل هنا انّه مع تشرفه بصحبته صلی اللّه تعالی علیه و آله و سلّم قد صحب المرتضی ایضا و تادب به و علیه تخرج فی العلم الظاهر و الباطن الباهر کما رواه الأئمّة کابرا عن کابر بحیث لا یسع انکاره المکابر قال و سلسلة اهل الکوفة کداود الطائی مرتقیة الی أئمّة تبع التابعین و اعظمهم سفین الثوری عن الاعمش عن اصحاب عبد اللّه بن مسعود قلت یا سبحان اللّه انما داود من اقران الثوری و شریکه فی شیوخه و انما جلّ اخذه الحدیث من التابعین قال الذهبی فی تذهیب التهذیب فی ترجمته الفقیه الزاهد احد الاعلام عن عبد الملک بن عمیر و هشام بن عروة و اسماعیل بن خالد و

ص: 685

جماعة من طبقتهم انتهی و انما کان بدایته فی الترک من کلمة قالها له الامام ابو حنیفة من شیوخه فی الفقه و لکن لیس یذکره صاحب القرّة و انما استفادته علم الباطن من الامام الحبیب الراعی و الامام الحبیب العجمی علی ما رواه اهل هذه المعرفة و المعاملة و اعترف به صاحب القرّة فی الانتباه و کانّه لم یقرع قط اذنه ان علیّا کرم اللّه وجهه سکن الکوفة مدّة حتی قضی نحبه و قد استفاض بها منه جماعات من ارباب الولایات ککمیل و قد باء به صاحب القرّة فی الانتباه فیکون مرتقی سلسلة اهل الکوفة ایضا الی المرتضی قال و سلسلة اهل البصرة مرتقیه الی الحسن و ابن سیرین قلت لم یذکر انّهما عمّن اخذا فلو لم یکن الحسن اخذ عن المرتضی فلا شبهة عنده فی اخذه عن اصحابه کمیل بن زیاد و قیس بن عباد و کذا ابن سیرین قال و سلسلة اهل الشام مرتقیة الی أبی الدرداء قلت لم یذکر من دونه من اهل السلسلة فانّ ایجاده مشکل جدّا و لا یخفی انّ سلسلة اهل الشام مرتقیة الی الامام ابراهیم بن ادهم ثم الی المرتضی قال و سلسلة اهل الیمن مرتقیة الی طاوس عن ابن عباس قلت و هو الی المرتضی انتهی هذا و قد احدث ههنا صاحب القرّة شقّا آخر غیر شقی ابن تیمیّة فقال و بعد هذا کلّه لا شبهة انّ ظاهره صلّی اللّه علیه و آله و سلم کان احکام الشریعة و الطریقة خفیّة و مستورة و اعتناءه الکلّی جهادا و تعلیما و ترویجا و ترغیبا و ترهیبا انما کان باحکام الشریعة و الاشارات الضمنیّة الی الطّریقة و اکثر الایات و الاحادیث بطریق التصریح و التفصیل یثبت الشریعة و بعضها بطریق الإیماء و الاجمال

ص: 686

یثبت الطریقة ففضل یتعلق بالاظهر و الاصرح و بما کان به الاعتناء الکلّی یکون فضلا کلیّا و غیره و ان کان انفس و اعلی و اغلی فضل جزئی انتهی ترجمة لفظه قلت سبحان اللّه انما هذا الاعتناء بالشریعة لکونها ذریعة الی الطّریقة حتی یصل بها من قدر له الی معرفة الحقیقة التی هی العلّة الغائیّة و إلیها نهایة الامنیّة فلها الفضل الکلی دون الذّریعة و الا فیلزم ان یکون المقصود الحقیقی الّذی هو وجه تعالی مفضولا و آیة کلمة اکبر منها تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا مع ان تفضیلهما علیه فی علم الشریعة محل المنازعة کما ستری و هو شریکهما فی تعلیمها و الغزوات و البعوث کما تخبر به زبر الاثر نعم لهما سیّما أبی بکر الصّدّیق خصوصیّة فی اشاعة الاسلام و نصرته علیه السّلام فی اوّل الامر کما انّ للمرتضی خصوصیة فی ذلک فی فتح خیبر إذ اشکل علی الکل الامر و کذا فی فتح همدان و اشاعة احکام الاسلام فی غیر واحد من البلدان بالیمن و العراق و الآفاق و لقد کان بعد وفاته صلی اللّه علیه و آله و سلّم فی نوبة الخلفاء الثلثة شریکهم فی الامور الجهادیة و الواقعات القضائیة کاشف کل شبهة و موضح کل حکم کما قال الفاروق و لذا قد امسکه عنده فی نوبته و لم یولّه شیئا من البعوث و قال ابن حجر فی الاصابة فی ترجمة المرتضی و لم یزل بعد النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متصدّیا لنشر العلم فلما قتل عثمان بایعه الناس ثم کان من وقعة الجمل و صفّین و النهروان و التحریض علی قتال البغاة ما کان انتهی ملخصا و قال تاج الاسلام المحدث الفقیه محمّد بن محمد بن طاهر بن محمد بن الحافظ ابراهیم

ص: 687

بن حمزة الخدابادی البخاریّ فی اربعینه بعد ما اسند الحدیث الرابع عن المرتضی رفعه الأنبیاء قادة و الفقهاء سادة و مجالستهم زیادة الحدیث ما نصّه راویه صاحب السّوابق الرضیّة الذی اتّبع عن دقائق التفرید و اظهر حقائق التوحید و

روی عن الامام الاعظم أبی حنیفة انّه قال لولا وقائع علی رضی اللّه عنه مع البغاة و الخوارج و اقضیته و احکامه معهم ما کنا نعرف احکام اهل البغی و الخوارج انتهی و هذا القول مستفیض مشهور و فی کتب کثیرة مذکور ثم اشار قدس سرّه الی ردّ شیء من خرافات ابن تیمیّة هذه لکون استقصاء ذلک یقتضی الاطالة فقال قوله فهذا کلّه کذب قال الامام الیافعی فی مرآة الجنان فی ترجمة الامام معروف الکرخی من موالی علیّ بن موسی الرّضا و کان ابواه نصرانیین فاسلماه الی مودّب و هو صبیّ فکان المودّب یقول له قل ثالث ثلثة فیقول معروف بل هو اللّه الواحد القهار فضربه المعلم یوما علی ذلک ضربا مبرحا فهرب منه و کان ابواه یقولان لیته یرجع إلینا علی أی دین شاء فنوافقه علیه ثم

انّه اسلم علی یدی علی بن موسی الرّضا و رجع الی ابویه فدق الباب فقیل له من بالباب فقال معروف فقیل علی أیّ دین فقال علی الاسلام فاسلم ابواه و هذه القصّة قد اوردها کذلک الامام القشیری نقلا عن شیخه الامام المشتهر فی الآفاق القاری صحیح البخاری و غیره علی النّقدة أبی علیّ الدقاق و تبعه ابن خلکان و غیره من اهل الشأن و هی تکملة ما فی المجمع عن الصّفوة

ص: 688

لابن الجوزی قال عبد اللّه بن صالح کان معروف قد ناداه اللّه بالاجتباء فی الصّبا فذکر أبی انّ اخاه عیسی قال کنت انا و اخی معروف فی کتّاب النصاری و کنا نصاری و کان المعلم یعلّم الصّبیان اب و ابن فصیح اخی معروف و یقول احد احد فضربه المعلّم یوما علی ذلک ضربا شدیدا فهرب علی وجهه فکانت أمّی تبکی و تقول لئن رد اللّه تعالی علیّ ابنی لاتبعته علی أیّ دین کان فقدم علیها بعد سنین فقالت له أی بنیّ علی أیّ دین انت فقال فی دین الاسلام فقالت اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله قال فأسلمت و اسلمنا کلّنا انتهی و قال العلاّمة ابن الحجر المکی المحدّث فی الصواعق المحرقة فی ترجمة الامام علی الرضا رضی اللّه عنه و من موالیه معروف الکرخی استاد السریّ السقطی لانه اسلم علی یدیه و قال عصریه شیخ مشایخنا فی الحدیث الامام عبد الوهّاب الشعرانی فی طبقاته فی ترجمة معروف و هو من موالی علی بن موسی الرّضا رضی اللّه عنه صحب داود الطائی رضی اللّه عنه انتهی و هکذا ذکر الحرالی و المناوی انه اخذ عن مولاه الامام الرضا و لا یخفی ان الیافعیّ و المکّی کلاهما من الطبقة المتأخرة عن ابن تیمیة و انما وجه استناد الاستاذ بهما مع عدم حضور الکتب للقدماء لدیه انهما لما جزما بما عند الأئمّة المتقدمة دون ما ذکره ابن تیمیة مع عثورهم علیه دل ذلک علی انّ الاول هو المعول و ان هذا ممّا لا یلتفت إلیه و اماما وقع فی طبقات شیخ الاسلام من ان ابا معروف هو مولی الامام الرضا و بوّابه و انّه اسلم علی یدیه و انّ الامام اطلع یوما

ص: 689

علی الناس فازدحموا فوقع ابو معروف تحت ارجلهم فهلک فغیر مشهور عند الجمهور و لکنه لا مانع منه ایضا و اللّه اعلم ثم المعنی بالمولی هنا لیس مولی العتق بل مولی الاسلام کما یفهم من حدیث الطّبرانی و ابن عدی و الدارقطنی و البیهقی و غیر عن أبی امامة من اسلم علی یدیه رجل فله ولاء و فی روایة للبخاری فی تاریخه و أبی داود و الطحاوی عن تمیم الداری هو اولی الناس بمحیاه و مماته و فی لفظ بحیاته و مماته سواء ارید بالولاء ولاء الارث او ولاء الموالاة فلا منافاة و هو کقول ابن حبّان فی کتاب الثقات فی الراهب النّصرانیّ الذی تشرف باکرام راس الامام الحسین الشهید فرای منه کرامة فاسلم النصرانی و صار مولی للحسین رضی اللّه تعالی عنه قوله و هذا باطل باتفاق اهل هذه المعرفة فانّهم متفقون علی ان الحسن لم یجتمع بعلیّ و یلوح رضاء صاحب القرة بهذا مرّة دون مرّة سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ فقد تقدّم عن امامی هذه المعرفة علی بن المدینی شیخ البخاری و أبی زرعة الرازی شیخ مسلم انهما قالا انّه راه بالمدینة الطّیبة مع روایة البخاری تقویّة؟ و روایة أبی یعلی الموصلی الصحیحة الصریحة فی سماعه منه رضی اللّه عنه و روایة الحافظ أبی نعیم الذی هو مستند ابن تیمیّة و معتمده عن الحسن ما هو صریح فی کثرة سماعه منه رضی اللّه عنه و غیر ذلک لکلام الامام الضیاء فی المختارة فی ترجیح اثبات سماعه منه و تجریح نفیه و تصحیح حدیثه عنه لذلک و ایراده هنالک و قد قال الحافظ الشامی فی سبل الهدی و الرشاد فی الردّ علی ابن تیمیة انکاره المواخاة بین المهاجرین و الانصار

ص: 690

و خصوصا مواخاة النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم لعلی المرتضی و ذکر روایة الضّیاء ذلک ما نصّه و ابن تیمیة یصرّح بانّ الاحادیث المختارة اصح و اقوی من احادیث المستدرک و لو تحلّی ابن تیمیّة بالانصاف و تخلّی من التعصّب و الاعتساف لنقل اتفاق ائمّة حفاظ الآفاق علی خلاف ما جعل علیه الوفاق و انما قوله هذا کردّه الاحادیث المسندة الموجودة فی الکتب المعتمدة المشهورة و نسبة الوضع و الکذب إلیهما کما قال فی هذا الکتاب ایضا ان حدیث الموالاة

قد رواه الترمذی و احمد فی مسنده عن النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انّه قال من کنت مولاه فعلیّ مولاه و اما الزیادة و هی

قوله اللّهمّ و آل من والاه و عاد من عاداه الی آخره فلا ریب انه کذب و نقل الاثرم فی سننه عن الامام احمد ان العبّاس سأله عن حسین الاشقر و انّه حدیث بحدیثین فذکر احدهما قال و الآخر

اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه فانکره ابو عبد اللّه جدّا و لم یشک فی ان هذین الحدیثین کذب انتهی و قد رواه الامام احمد فی مسنده مع شرطه فیه و هو عدم ذکر الموضوع و المنکر بل و الشدید الضعف علی رایه و قد قدّمنا تحقیقه فی المقدّمة فتذکر و تنبّه و قد اعترف به صاحب القرّة فقال فی الحجة فی الطبقة الثانیة من طبقات کتب السّنّة و کاد مسند احمد یکون من جملة هذه الطبقة فان الامام احمد جعله اصلا یعرف به الصحیح و السقیم قال ما لیس فیه فلا تقبلوه و ابنه عبد اللّه و غیرهما بطرق آخر کثیرة صحیحة لیس فیها الاشقر قلت هو و ان قال البخاری فیه نظر و قال عنده مناکیر و قال ابو زرعة منکر الحدیث و قال العقیلی شیعی متروک الحدیث و قال

ص: 691

ابو حاتم و النّسائیّ و الدّارقطنی لیس بالقوی و قال ابن عدی جماعة من الضّعفاء یحیلون بالرّوایات علیه علی انّ فی حدیثه بعض ما فیه و قال فی خبر علی ما فی تنزیه الشریعة عن المیزان و البلاء عندی فیه من الاشقر لکن فی لسان المیزان انّ ابن عدیّ ذکر فی ترجمته حدیثا عن محمّد بن علیّ بن خلف العطار عنه و قال هو منکر الحدیث و البلاء فیه عندی منه لا من حسین انتهی و روی الخطیب فی الکفایة عن ابراهیم بن عبد اللّه بن الجنید الختلی قال سمعت یحیی بن معین ذکر حسینا الاشقر فقال کان من الشیعة المغلیة الکبار فقلت و کیف حدیثه قال لا باس به قلت صدوق قال نعم کتبت عنه عن أبی کدینة و یعقوب العمّی و قد احتج به النّسائیّ و وثقه ابن حبّان و صحح له الحاکم فی المستدرک و روی عنه الامام احمد فی المسند و هو لم یکن یروی الا عن ثقة و قد صرح ابن تیمیة بذلک فی الکتاب الّذی صنّفه فی الرّدّ علی البکریّ قال انّ القائلین بالجرح و التعدیل من علماء الحدیث نوعان منهم من لم یرو الاّ عن ثقة عنده کمالک و شعبه و یحیی بن سعید و عبد الرحمن بن مهدی و احمد بن حنبل و قد کفانا ابن تیمیّة بهذا الکلام مئونة اثباته و ح لا یبقی له مطعن فیه فما نقله الاثرم هو القیّل المقدّم و قد ظهر للعبد بعد تتبع تامّ ان معظم حکایات الاثرم عن احمد من هذا مرجوعة عنها و ممّا علیه یدلّ مسنده الذی هو معتمده عند الکلّ و اللّه اعلم و کذا روی عن الاشقر الکدیمیّ و محمّد بن المثنی الزّمن و احمد بن عبدة و عبد الرحمن

ص: 692

بن محمّد بن منصور الحارثی و عدة ائمّة فکلام الاولین و الآخرین راجع الی شیعیّة لا روایته فقد کذب من کذّبه و امّا قول الجوزجانی غال من الشاتمین للخیرة فظنّ غیر مقبول مخالف لقول الأئمّة و کذا جلّ جرحه لاهل الکوفة لشدّة نصبه و انحرافه و بمعناه اتهام أبی معمر الهذلی ایّاه بالکذب الی آخر ما ذکر من الردّ البلیغ علی ابن تیمیّة قوله و مانند جداول از بحر عظیم منشعب می گردد اقول تمثیل و تشبیه مخاطب نبیه تفرع جمیع فرق اولیا از دوحه باسقة الافنان یانعة الاثمار مهتد له الاغصان متفتقه الانوار سرور اوصیا علیه آلاف التحیّة و الثنا بانشعاب جداول از بحر عظیم دلیل کمال افضلیت و تعظیم و نهایت ارجحیّت و تفخیم آن فص امامت و برهان حرمان شیخین عالی شأن ازین فضل با جلالتست پس این تفرع و انشعاب که مخاطب عالی نصاب علی رغم والده و غیره من رؤساء النّصاب اعتراف و اقرار بی ارتیاب بآن دارد برای اثبات مطلوب و مرام اهل حقّ کرام یعنی افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کافی و سند است و دافع وسواس و رافع التباس و قالع اساس جمیع تسویلات مخاطب حق شناس دقت پسند است فَلِلّهِ اَلْحُجَّةُ اَلْبالِغَةُ قوله چنانچه سلاسل تلمذ فقهای شریعت و مجتهدین ملت بشیخین و نواب ایشان مثل عبد اللّه بن مسعود و معاذ بن جبل و زید بن ثابت و عبد اللّه بن عمر می رسد و رشحۀ از علوم ایشان می گیرد اقول مخاطب عمدة الافاضل قرم الاماثل بتحریک سلاسل تخدیع اغمار غافل و تغریر معتقدین ذاهل آنچه مقصود اصل از تلفیق و تزویق این فصل بود در این جا باز بصراحت تمام ظاهر نموده یعنی بادعاء رسیدن سلاسل تلمذ فقهای شریعت و مجتهدین ملّت بشیخین متضلعین و نواب ارباب غفول درین یعنی معاذ و زید و ابن عمر با فرّ وزین معاذ اللّه سلب انتهای سلاسل فقها بجناب سرور اوصیا علیه و آله آلاف التحیّة و الثنا خواسته

ص: 693

و باظهار برائت فقهای مزعومی و مجتهدین موبدی؟ خود از تشبث و تمسّک بعروۀ وثقای اتباع اهلبیت علیهم السلام بدست خود آتش در خرمن خود انداخته و اصلا استحیا و آزرم و استنکاف از ظهور اعتراف بانحراف اسلاف و اخلاف سراسر اعتساف خود از عمل بحدیث ثقلین که مخاطب عمدة الاشراف بنای ابواب عدیدۀ خود نه بر ان گذاشته برداشته در باب چهارم می گوید فائدة اخری اجل من الاولی و لقبناها بسعادة الدارین فی شرح حدیث الثقلین فمن شاء فلیجعلها مع الابواب الخمسة التی بعدها رسالة علیحده باید دانست که باتفاق شیعه و سنی این حدیث ثابتست که پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم فرمود

انّی تارک فیکم الثقلین ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی احدهما اعظم من الآخر کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی پس معلوم شد که در مقدمات دینی و احکام شرعی ما را پیغمبر حواله باین دو چیز عظیم القدر فرموده است پس مذهبی که مخالف این دو باشد در امور شرعیه عقیدة و عملا باطل و نامعتبرست و هر که انکار این دو بزرگ نماید گمراه و خارج از دین حالا در تحقیق باید افتاد که ازین دو فرقه یعنی شیعه و سنی کدام یک متمسک باین دو حبل متینست و کدام یک استخفاف این دو چیز عالیقدر می کند و اهانت می نماید و از درجه اعتبار ساقط می انگارد و طعن در هر دو پیش می گیرد برای خدا این بحث را بنظر تامل و انصاف باید دید که طرفه کاری و عجب ماجراییست الخ و نیز در همین باب امامت بجواب حدیث ثقلین گفته و همین قسم

حدیث مثل اهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق دلالت نمی کند مگر بر آنکه فلاح و هدایت مربوط بدوستی ایشان و منوط باتباع ایشانست و تخلف از دوستی و اتباع ایشان موجب هلاک

ص: 694

و این معنی بفضل اللّه تعالی محض نصب اهل سنتست و بس از جمیع فرق اسلامیه و خاصست بمذهب اهل سنّت لا یوجد فی غیرهم زیرا که ایشان متمسک اند بحبل وداد جمیع اهلبیت و بر قیاس کتاب اللّه که أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ اَلْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ و در رنگ ایمان بالانبیاء که لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ با بعض محبت و ایمان و با بعض بغض و کفران نمی ورزند بخلاف شیعه که هیچ فرقه ایشان جمیع اهلبیت را دوست ندارد بعضی یک طائفه را محبوب سازند و بقیه را مبغوض می دارند و بعضی طائفه دیگر را و همینست حال اتباع که اهل سنت یک طائفه را خاص نمی کنند از هر همه روایات دین خود می آرند و بدان تمسک می جویند چنانچه کتب تفسیر و حدیث و فقه ایشان بر ان گواه است و اگر کتاب اهل سنت را اعتبار نکنند مرویات شیعه را که از عقائد الهیه گرفته تا فروع فقهیّه موافق اهل سنّت درین رساله نقل کرده شد چه جوابست و نیز مخاطب در باب یازدهم همین کتاب در تعصّب سیزدهم می فرمایند و جمیع سلاسل صوفیه اهل سنت در طریقت منتهی می شوند بائمة پس اینها پیران جمیع طوایف اهل سنت اند و معلومست که نزد اهل سنت عظمت و مقدار پیر در چه مرتبه است و بچه حد محبت پیران می کنند و بعض اهانت او را ارتداد طریقت می دانند و حالا بنظر انصاف باید دید که مدار اهل سنت نیست الاّ بر شریعت و طریقت و همین دو امر را موقع ریاست و بزرگی می شمارند و کبراء شریعت فقهاء اربعه اند و کبراء طریقت اصحاب خانواده هایی از صوفیه و هر دو فرقه را رجوع بأهل بیتست و ذله برداری از خوان فیض ایشان

ص: 695

پس بغض اهلبیت نسبت بأهل سنت نمودن مثل انکار محسوسات و دعوای اجتماع اضدادست که هیچ عاقل آن را باور نمی کند و اینها را نواصب لقب دادن از ان بابست که نور را ظلمت و آفتاب را تاریک گویند انتهی پس نهایت عجیب و غریبست که جائی که ذکر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمیان می آید و آن را موجب بطلان خلافت ثلاثه عند التحقیق می بینند ناچار ثلاثه را ماخذ علوم دین و منابع احکام شریعت متین و اعلم از ائمه معصومین علیهم السلام و ایشان را معاذ اللّه من ذلک از اتباع و مفضولان ان هیچ می گیرند و خود را از متمسکان و اتباع شیخین وامینمایند و از اتّباع اهلبیت علیهم السلام انکار و استنکاف ظاهر می نمایند و هر گاه ببراهین قاهره و ادله زاهره محجوج و منکوب و هوش و حواسشان بضربات حجج ساطعه و بمقامع دلائل لامعه مسلوب می شود خویش را بلکه شیوخ ثلاثه خود را از متمسّکین بعروه وثیقه اهلبیت علیهم السلام ظاهر می کنند و نمی فهمند که این التمسک و الاقتداء و این الاتباع و الافتقاء من التامر بالاعتداء و التقدم و التحکم و الاعتلاء و اللّه الموفق الی طریق السواء و العاصم من زلل الهراء و خطل المراء خواجه نصر اللّه کابلی در صواقع بجواب حدیث ثقلین گفته و کذلک

حدیث مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من تمسّک بها نجی و من تخلف عنها هلک لا یدل علی هذا المدعی و لا شک انّ الفلاح منوط بولائهم و هدیهم و الهلاک بالتخلف عنهم و من ثمّة کان الخلفاء و الصّحابة یرجعون الی افضلهم فیما اشکل علیهم من المسائل و ذلک لأنّ ولاءهم واجب و هدیهم هدی النّبی صلی اللّه علیه و سلم انتهی سبحان اللّه هر گاه شیوخ ثلاثه در مشکلات رجوع بجناب امیر المؤمنین علیه السلام

ص: 696

کرده باشند و اتباع هدی و سیرت اهلبیت که جناب امیر المؤمنین ع افضل ایشانست واجب و لازم باشد باز ذکر این معنی که سلاسل تلمذ فقهای شریعت و مجتهدین ملت بشیخین و نواب ایشان می رسد کمال وقاحت جسارتست چه هر گاه شیوخ ثلاثه در حل مشکلات رجوع بجناب امیر المؤمنین علیه السلام آورده باشند و اتباع هدی و اطاعت حضرات لازم و واجب و تخلف از ان موجب هلاک و ضلال باشد افضلیت این حضرات و ثبوت کمالات نبوت برای این حضرات و انحصار اخذ شریعت در ایشان کالشمس فی رابعة النهار هویدا و اشکار گردد و نفی کمالات نبوت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام که مقصود و مخاطب قمقامست از تخصیص علم شریعت بشیخین و نوابشان محض ازراء و تعییر و تهتک و اثبات برائت اسلاف خود از اتباع و تمسک باشد قوله و معنی امامت که در اولاد حضرت امیر باقی ماند و یکی مر دیگری را وصی آن می ساخت همین قطبیت و ارشاد و منبعیّت فیض ولایت بود اقول مخاطب مرجع الاقاصی و الادانی رشک افزای بلاغت سحبانی و مخجّل لطائف براعت حسّانی و مخمل ذکر فصاحت عدنانی بسبب کمال ترعرع و همه دانی و نهایت حذاقت و مهارت در خلق معانی معنی امامت را که در اولاد امجاد جناب امیر المؤمنین علیه السلام الی یوم التناد که ینابیع حکم و ارشاد و منابع علوم لدنیّه فائضه من رب العباد و معادن هدایت اصلاح هر زلل فساده و وسائل و ذرائع؟ نزول برکات در بلاد بودند باقی ماند و یکی مر دیگری را وصی آن می ساخت به محض منبعیت فیض ولایت و قطبیت ارشاد راجع و آئل ساخته یعنی از غایت انهماک در ترات و احقاد و ایثار نهایت بغض و عناد و شحنا و لداد نفی تعین این حضرات کادسات برای ریاست عباد و حکومت بلاد و خلافت

ص: 697

و وصایت و امامت مصطلحه بین العلماء النقاد خواسته و باطهار حیازت ذات والا صفات صنیع بدیع یُحَرِّفُونَ اَلْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ و حمل الکلام علی ما لا یرضی به قائله پرداخته و وجوه عدیده برای ابطال حمل امامت بر امامت غیر مصطلحه مبحوث عنها سابقا در مجلد حدیث غدیر گذشته فلتکن منک علی ذکر و خود مخاطب در باب یازدهم گفته تعصّب سیزدهم گویند که اهل سنت افراط می کنند در بغض حضرت علی و ذرّیت طاهره او رض ذکره ابن شهرآشوب و بهمین سبب ایشان را بنواصب ملقب کنند حال آنکه خود ایشان در کتب خود از کتب اهل سنت خصوصا از بیهقی و ابو الشیخ و دیلمی نقل کرده اند

قال رسول اللّه ص لا یؤمن احد حتی اکون احبّ إلیه من نفسه و یکون عترتی احب إلیه من نفسه

و عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه أحبوا اللّه لما یغذوکم من نعمه و احبونی لحب اللّه و أحبوا اهل بیتی لحبی الی غیر ذلک الی ان قال و از سعید بن المسیب روایت مشهورست که

کان عنده رجل من قریش فاتاه علی بن الحسین فقال له الرجل القرشی یا ابا عبد اللّه من هذا قال سعید هذا الذی لا یسع مسلما ان یجهله هو علی بن الحسین ابن أبی طالب رضی اللّه عنهم اجمعین ازین افاده سعید بن المسیب که مخاطب مهذب در مقام احتجاج و استدلال اثبات ولای ائمّه خود با اهلبیت علیهم السلام وارد کرده و بشهرت آن تصریح فرموده بصراحت تمام ظاهرست که جهل جناب امام زین العابدین علیه السلام هیچ مسلمی را جائز نیست پس اگر امامت آن حضرت بمعنای محض قطبیت و ارشاد که مخاطب والا نزاد آنرا بتقلید بعض متعسفین معرضین از سداد مطمح نظر داشته و همت؟ را بصرف نصوص امامت بان گماشته می بود لزوم معرفت آن حضرت بر جمیع مسلمین و عدم جواز

ص: 698

جهل آن حضرت در حق تمام مؤمنین چگونه سمتی و حظّی از واقعیت می داشت که اگر امامت آن حضرت معاذ اللّه محض بمعنی قطبیت و ارشاد می بود هرگز معرفت آن حضرت بر جمیع مسلمین وجهی نداشت فللّه الحمد که بطلان این وهم لا طائل و تحریف لا حاصل از افاده خود مخاطب فطین واضح و مستبین گردیده قوله لهذا الزام این امر بر کافه خلائق از ائمه اطهار مروی نشده اقول مخاطب قمقام بنفی روایت الزام این امر جلیل المرتبه رفیع المقام بر جمیع خلائق و انام از ائمه اطهار کرام علیهم آلاف التحیة و السلام من اللّه الملک المنعام ما اتصل اللیالی و الایام و همر غمام و هطل رکام اهتمام تمام و سعی موفور مالا کلام در صنعت بدیعه صدق و تدین و تورع و تحرز و تحرج و تجنب و توقی از آصار و آثام و مزید تثبت احتیاط و غایت تحری و توخی امتثال احکام اسلام فرموده چه اگر نفی و جحود و انکار روایت الزام از ائمّه اطهار سلام اللّه علیهم ما توالی اللیل و النهار و اختلف العشی و الابکار بر طریق الزام اتباع و اشیاع اهلبیت اخبار علیهم السلامست پس بطلان و هوان و خسار و شناعت و فظاعت و بوار این انکار سراسر صغار بر سائر کبار و صغار نهایت هویدا و آشکار و اگر غرض از ان بنفی روایت این امر در کتب سنّیه عالی تبارست پس درین صورت فائده جز تکثیر سواد و اضاعت قرطاس و مداد و تخدیع و تسلیه معتقدین والا نزاد غیر حاصل و قطع نظر ازین اگر چه این انکار در بادی نظر نزد غیر متتبع کتب و اسفار و روایات و اخبار و افادات و آثار این فرقه عالی فخار قرین اعتماد و اعتبار می نماید لکن بعد اندک تفحص و تنقیب و صرف باره از تنقیر و تقلیب کالشمس فی رابعة النهار بر اصحاب بصائر و ابصار و ارباب اعتبار و استبصار ظاهر و واضح و باهر و لائح می گردد که انکار روایت الزام این امر از ائمه اطهار

ص: 699

علیهم السلام در کتب سنیه با کمال نیز کذبیست محیّر ابلیس و مخجّل دجال و دورتر چرا باید رفت اعتراف خود مخاطب باظهار امام موسی کاظم علیه السلام دعوی خود و آباء طاهرین خود را با مهدی عباسی و اسلاف او بابت خلافت نه بابت فدک تنها واضح و روشن و لائح و مبرهنست و پر ظاهرست که هر گاه دعوی آن حضرت و آباء طاهرین آن حضرت بابت خلافت نه بابت فدک تنها ثابت شد معنی امامت که مخاطب تراشیده و بنا بر آن نفی روایت الزام این امر از ائمّه اطهار علیهم السلام درآئیده و نغمات دیگر افادات بی ثبات سراییده باطل و مضمحل و محض سراب و نقش بر آب و متزلزل گردیده پس باید دانست که در مجموع فتاوای مخاطب که پیش مولوی عبد الحی خلف مولوی عبد الحلیم سهالی لکهنوی موجودست و نسخه از آن بخط بعض فضلائی اهل سنت قبل ازین بدست حقیر افتاده بودند مذکورست که حضرت او بجواب سائلی که ذکر حدیث کافی متضمن طلب امام موسی کاظم علیه السلام فدک را از مهدی عباسی و ذکر حدود ان می فرماید اصل این قصّه که در کتب اهل سنت واردست اینست که روزی مهدی عبّاسی با امام موسی کاظم بطریق مباسطت گفت همگی دعوی شما بر ما بابت فدکست بیایید تا فدک را بر شما رد کنم ایشان فرمودند حدّ اوّل سمرقندست و حدّ دوم افریقیه و حدّ سوم کناره دریای شور از طرف عدن تا اقصای یمن و غرض ایشان آن بود که دعوی ما با شما بابت خلافتست نه بابت فدک فقط انتهی بقدر الحاجة قوله بلکه یاران چیده و مصاحبان برگزیده خود را بان فیض خاص مشرف می ساختند و هر یکی را بقدر استعداد او باین دولت می نواختند اقول مخاطب پهن دیده زمان دیده دهن دریده گرم و سرد و حر

ص: 700

و برد و هر چشیده چون بنظر امعان و تامل راه جحود و انکار نصوص امامت حضرات ائمّه اطهار و علیهم السلام مسدود دیده ناچار اوّلا بر سر تحریف و تاویل و تلمیع و تسویل بصرف نصوص امامت از صراحت و بداهت بمحض قطبیت و ولایت رسیده و چون منافات این توجیه سخیف و تسویل و تحریف با لزوم معرفت ائمّه علیهم السلام که آن هم ازین نصوص ظاهرست بالمطابقة و الالتزام فهمیده ناچار صدق صریح و بیان صحیح اعنی نفی و انکار مروی شدن الزام این امر یعنی امامت آن حضرات بر جمیع خلائق بسلک تحریر کشیده پا بر مصحف کشیده و چون کمال متانت و رزانت و نهایت حصافت و حصانت این انکار دور از کار بمیزان عقل سنجیده برین صدق غیر مختفی قانع و مکتفی نگردیده در این جا دعوی تخصیص حضرات ائمّه اطهار علیهم السلام این فیض خاص پسندیده بیاران چیده و مصاحبان برگزیده باظهار علو مرتبت و سمو منزلت خود خدام عالی مقام در صیانت مامومین شرائع اسلام و احتراز و اجتناب از کبائر آثام گردیده و از مبالات خوف و هول مؤاخذه و استهزا و تشنیع محققین و نافذین فخام یکسر رسیده و هر کسی که ازهار اعتبار و اثمار استبصار از ریاض کتب و اسفار اخبار و آثار چیده و ذیل را به تتبع و تفحص افادات محققین اعلام برچیده و دامن از تساهل و اعراض و تغافل و اغماض برچیده بکمال وضوح و علن واضح و روشنست که حضرات ائمّه اطهار چنانچه یاران چیده و مصاحبان برگزیده خود را باستماع نصوص امامت خود مشرف می ساختند و هر یکی را باین دولت می نواختند همچنین در غیر مقام تقیه و خوف اثارت قتام و قتار فساد و اضرار مخالفین اغیار و معاندین اهل انکار و معارضین ارباب خسار و بوار و مبغضین آل اطهار را بایراد نصوص امامت و خلافت

ص: 701

و وجوب انقیاد و اطاعت آن اظهار و ضلال و هلاک و خسران و ارتباک حائدین و معرضین در کفر و اشراک محجوج و ملزم و مبهوت و مفخم فرموده باحقاق حق و ازهاق باطل می پرداختند و للّه الحمد که صدق این بیان متانت عنوان از ارشاد خود مخاطب عالی شأن آنفا بمعرض عرض آمد فظهر انّ زعم التخصیص و الحصر و التنصیق و القصر و المنع و الحجر ناش من القصور المستوجب للنهر و الزجر مماثل فی الفظاعة لانکار طلوع الشمس و سطوع الفجر قوله این فرقه بیفهم آن همه اشارات ایشان را بر ریاست عامّه و استحقاق تصرف در امور ملک و مال فرود آورده در ورطه ضلالت افتاده اند اقول مخاطب عالی فهم بری از شوائب وهم حائز اوفای سهم از تقلید و اتباع این جهم بتلقیب فرقه حقه بفرقه بیفهم بسبب فهمیدن ریاست عامه و استحقاق تصرف در امور ملک و مال از نصوص امامت ائمّه علیهم سلام اللّه الملک المتعال تیشه بر پای خود زده و مزید شناعت این تهور و جسارت از بیان سابق بکمال وضوح و ظهور کالنور علی شاهق الطورست زیرا که از افادۀ خود مخاطب حاوی المراتب العلیة ظاهر شد که مراد از امامت ائمه ریاست عامّه و استحقاق تصرف در امور ملک و مال و وجوب اطاعت اتباع و امتثال در جمیع احکام حرام و حلال و نیابت عامۀ رسول ذی الجلالست و لطیف تر آنست که از کلام سابق او و هم تحقیق او در تفسیر و هم افاده والد نحریر مخاطب بصیر ظاهر و مستنیرست که از ائمه علیهم السلام نصوص امامت این حضرات مرویست و یکی مر دیگری را بامامت وصی می ساخت و در این جا آن نصوص را بلفظ اشارات تعبیر فرموده چنان اشاره نموده که لفظ امامت هم درین نصوص غیر واردست بلکه آن همه عبارت محض اشاراتست و باین تلبیس و تدلیس نصوص امامت را

ص: 702

بر غیر ریاست عامّه و استحقاق تصرف در امور ملک و مال فرود آورده و در ورطۀ ضلالت افتاده و زبان را بسخائف ترهات و غرائب خزعبلات واگشاده داد حسن فهم و تحقیق داده کمال تدین و انصاف و خداترسی و حق پرستی خود پیش ارباب بصیرت وانهاده بالجمله شیعیان اهلبیت علیهم السلام بطرق متواتره و اسانید متظافره از ثقات و اثبات روایت کرده اند که جناب امیر المؤمنین علیه السلام و اولاد معصومین آن حضرت خلفاء اللّه فی الارضین و حججه الباهرة فی العالمین بودند و اصحاب ثلاثه و دیگر متغلبین متسمین به خلفا متمردین و غاصبین و این معنی نزد ایشان کالصّبح إذا انفلق ثابت و متحقق گشته و روایات کثیره و احادیث وفیره مخالفین را هم مؤید و مسدد مطلوب خود یافته سرهای معاندین و جاحدین را بسیوف لامعه حجج ساطعه شکافته اند پس تطریق شبهه درین معنی مماثل تطریق شبهات سوفسطائیه ست چه این امر بمساعی جمیلۀ محققین اعلام و اساطین فخام انار اللّه برهانهم از اجلاء بدیهیّات و ضروریات گردیده و انکار آن مثل انکار طلوع شمس و مضی امس و اضاءت نهار و احراق نار و وجود مکه معظمه و مدینه منوره و ارسال رسل کرام برای هدایت بسوی سبل اسلام و ظهور معجزات خاتم الانبیا علیه و اله آلاف التحیّة و الثنا و چقدر متشابه ست کلام مخاطب بکلام کافری که بگوید که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم دعوی نبوت نفرموده بلکه آن جناب مدعی ریاست ظاهریه خلق مثل دیگر ملوک و سلاطین بوده فرقه مسلمین بیفهم کلمات آن جناب را بر نبوت فرود آورده در ورطه ضلالت افتاده اند و العیاذ باللّه قوله و نیز ازینست که حضرت امیر و ذرّیۀ طاهرۀ او را تمام امت مثل پیران و مرشدان می پرستند و امور

ص: 703

تکوینیه را بایشان وابسته می دانند اقول هر گاه تمام امّت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و ذرّیة طاهره آن حضرت را می پرستند و امور تکوینیه وابسته باین حضرات می دانند و شیخین را ازین فضیلت جمیله و مرتبه جلیله برمیخیزانند بالبداهة و الصراحة افضلیّت جناب امیر المؤمنین و جمیع ذرّیت طاهرین آن حضرت سلام اللّه علیهم اجمعین باقصی الوجوه و الطرق ظاهر و متحقق گردید علاوه برین ابن تیمیه استغاثه را به شیخ طریقت و رغبت را بسوی او عبادت نامیده و این معنی را کفر گفته و آن را عین دین نصاری دانسته و جناب شاهصاحب می فرمایند که ذرّیت طاهره را تمام امت پرستش می کنند و امور تکوینیه را بایشان وابسته می دانند پس ازین صغرای مخاطب قمقام و کبرای شیخ الاسلام سنیّه عالیمقام قیامت کبری بر سر فرقه سنّیه بر پا می شود یعنی هر گاه حسب افاده مخاطب تمام امت حضرات ائمه طاهرین علیهم السلام را پرستش می کنند و این پرستش علی افادة شیخهم الکبیر و رئیسهم النحریر عین کفر و الحاد برب العباد باشد پس این شکل عویص الاشکال منتج داء عضال کفر تمام امت جناب رسالت مآب علیه و آله الصّلوة و السّلام ما اتصل النهر باللیال باشد و العیاذ باللّه المتعال من هذا المقال قوله و فاتحه و درود و صدقات و نذر بنام ایشان رایج و معمول گردیده چنانچه با جمیع اولیاء اللّه همین معامله است اقول الحمد للّه الودود که مخاطب مجذود حاوی فضل نامحدود باظهار مختص ساختن امت ذوات قادسات حضرات ائمّه معصومین علیهم السلام بنذر و فاتحه و درود و تبیین شیاع و رواح این طریقه محمود و انتهاج عام این منهاج مشرق الفجاج مسعود احراق قلوب منکرین سراسر جحود و ایجاع صدور متعصبین سراپا صدود بوجه بلیغ و وکد وکید و جهد شدید فرموده و اما اینکه با جمیع اولیاء اللّه همین معامله می کنند پس ظاهرست که اهل حق کسی دیگر را غیر از مکّه

ص: 704

معصومین علیهم السلام در مراتب رفیعه الشأن شریک و سهیم نمی سازند و تشبث بافراط و تفریط اهل خلاف و تخبیط که زیغ صریحست از منهج وسیط عین نکث و اخلاف وعد و تخلیط فتثبت و خذ الحق بقلب نشیط و جاش ربیط و أعنه بید بسیط و لسان سلیط قوله و نام شیخین را کسی درین مقدمات بر زبان نمی آرد و فاتحه و درود و نذر و منّت و عرس و مجلس کسی شریک نمی کند و امور تکوینیه را وابسته بایشان نمی داند اقول بالجاء خالق کائنات و تسخیر قاهر موجودات مخاطب رفیع الدّرجات که درین مقدمات کمتر کلمه حق بر زبان می آرد و در هر مبحث غرائب تعصّبات و مجازفات و عجائب تعنتات و تعسفات بمنصه اظهار می آرد و بدائع تسویلات و روائح تلمیعات بقلم حقائق رقم می نگارد و همت والا نهمت را با خفا و کتمان حق و صواب و اشاعت و ترویج باطل و سراب می گمارد و هر جا دفع صراحت و رفع بداهت پیش نظر کیمیا اثر دارد و درین جا اجماع امت بر اخراج شیخین از مقام رفیع ولایت و ازعاجشان از مجالس با جلالت فاتحه و درود و نذر و عرس و مجلس ثابت فرموده و نطاق اهتمام نمایان بر کمر همت والاشان در اثبات خسران و خذلان و حرمان شیخین رفیع المکان از فضیلت رائعة العنوان ولایت و عرفان بسته برائت تمام از وابسته کردن امور تکوینیه بان هر دو اعجوبه مکوّنات جسته قلوب نازنین اتباع و اشیاع شیخین والا مقام بسنگ ایلام خسته و این حضرات عظیم الاعتناء و الالتفات را بتجریع کاسنات غصص و القاء در غمرات علز و نغض برنجیر ازراء و تعییر بسته بدار البوار هوان و خسار روانه فرموده بزعم خود از طعن و تشنیع اهل ولای اهلبیت کرام علیهم السلام بسبب سلب کمالات نبوت از جناب امیر المؤمنین علیه السلام رسته لکن نزد والد علام خود و شیخ الاسلام سنیان

ص: 705

نیک فرجام مستحق نهایت تشنیع و توهین و غایت ازراء و تهجین گشته فلیضحک قلیلا و لیبک کثیرا قوله گو معتقد کمال و فضیلت ایشان باشند بر مثال انبیا مثل حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی زیرا که کمال ایشان مثل کمال انبیا مبنی بر کثرت و تفصیل و مغایرتست اقول مخاطب نحریر ذو فنون بعد تیز روی و ایضاع و ایغال افزون در مضمار هتک ناموس هر دو شیخ حرون و کسر شوکت و قهر صولت شیفتگان و والهان ان تیمیین نبالت مقرون بصدد کبح عنان و کفّ لسان و اراده اطفاء لهبات نیران مشعل و مضرم بدست آن عین الأعیان و هوس تسلیه جنان معتقدین شیخین عالی شأن افتاده زبان سحر بیان باثبات اعتقاد کمال و فضیلت ایشان وا گشاده و لابه و سالوس و تخدیع و چاپلوسی اغاز نهاده بخیال محال حصول مامول نجات و خلاص از ورطه شدیدة الاعتباص طعن و تشنیع سنیان اصحاب اعتقاد مصاص و ما دری انّه لاتَ حِینَ مَناصٍ زیرا که معتقدین حلقه بگوشان شیخ الاسلام اعنی ابن تیمیّه جان نثار تیمیین عالی مقام و نیز اتباع و فدائیان والد علام مخاطب قمقام این نکث و نکول و نکوص و عدول را هرگز بمقام ارتضا قبول جا نمی دهند و وزنی برای آن نمی نهند بلکه آن را محض تسویل و احتیال و انهماک در الحاد و ضلال و از قبیل مخالفت لسان با جنان و صاحب آن را هادم شرائع اسلام و ایمان می انگارند و تشبیه و تمثیل مخاطب نبیل هر دو شیخ جلیل را بحضرت موسی و عیسی و حضرت خلیل و ادعای بودن کمال ایشان مثل کمال انبیا مبنی بر کثرت و مغایرت و تفصیل دعوی بیدلیل و تقول و تهجم و تهجس و تحکم غیر قابل التعویل و محض تلمیع و تسویل و اثارت

ص: 706

قتام ازلال و تضلیل و بطلان ان از بیان سابق واضح باین دلیل أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ اَلْفِیلِ * أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ * وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ * تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ * فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ قوله و کمالات اولیا همه ناشی از وحدت و جمع و عینیت اند پس اولیا را مرآت ملاحظه فعل الهی بلکه صفات او تعالی می توانند کرد و انبیا و وارثان کمالاتشان را غیر از علاقه عبدیت و رسالت و جارحیت علا؟ ؟ و دیگر در فهم مردم حاصل نیست اقول مخاطب محمود کاشف حقایق و حدث وجود و عارج معارج کشف و شهود کمال اولیا را ناشی از وحدت و جمع و عینیت که مراد از ان اتحاد عباد و جمع و عینیت با ربّ ودود گردانیده و ایشان را بمقام مرآت ملاحظه فعل الهی بلکه صفات او تعالی رسانیده و هر چند این زعم بی اصل و جسارت و مجازفت سراسر هزل نزد اهل حق و ایقان و فضل نامعقول و غیر مقبول و نهایت واهی و مزدول و ببراهین زاهره و حجج باهره مدخول بوجوه عدیده و علل سدیده معلول لکن چون نزد معتقدین این مذهب و شاربین رحیق این مشرب و واردین این مشرع و مارّین این منزع این مرتبه بس جلیل و رفیع و مقامی بس جمیل و منیع ست پس اخراج شیخین ازین فضل زاهر و دور گردانیدن شان ازین شرف باهر خیلی عجیب و بدیع قد تم بحمد اللّه طبع المجلد السّادس من المنهج الثانی من کتاب عبقات الانوار فی امامة الأئمّة الاطهار و نرجو من اللّه ان یمنّ علینا بطبع سائر مجلداته بلفظه و کرمه و قد طبع منه قبل ذلک مجلد حدیث الغدیر فی جزئین و مجلد حدیث المنزلة و قد شاع

ص: 707

جلد 17

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 17/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص: 1

حدیث نور

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الّذی خلق النّبیّ و الوصیّ من نور واحد و جعل اتّحاد نورهما علی المساواة و المضاهاة التامة اصدق شاهد و صلّی اللّه علی نبیّه و آله المزیّنین للمکارم و المحامد المسلّم لکمال فضلهم و طهارتهم الاقارب و الاباعد و بعد فیقول العبد المفتاق حامد حسین بن العلاّمة السّیّد محمّد قلی بن السّیّد محمّد بن السّیّد حامد صانه اللّه عن شر کلّ حاسد و حاقد و حماه ضیر کل متعصّب مارد انّ هذا هو المجلّد الثامن من المنهج الثانی من کتاب عبقات الانوار فی امامة الأئمّة الاطهار نقضت فیه علی ما ذکر المولوی عبد العزیز بن ولیّ اللّه فی التحفة المنحولة من الکلمات المدخولة و الشّبهات المعلولة فی الجواب عن الحدیث

ص:2

الثامن من الاحادیث الاثنی عشر التی ذکرها فی باب الامامة و حصر استدلال الشیعة علی امامة علی علیه السلام فیها جسارة علی العضیهة المنکرة المغسولة و اللّه ولی التوفیق و هو الصّائن عن الاقتحام فی المهالک المهولة

سند حدیث النور

اشاره

قال المحدث النحریر حدیث هشتم روایت کنند که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم فرمود

کنت انا و علی بن أبی طالب نورا بین یدی اللّه قبل ان یخلق آدم باربعة الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسم ذلک النور جزءین فجزء أنا و جزء علیّ بن أبی طالب و این حدیث باجماع اهل سنت موضوعست و فی اسناده محمّد بن خلف المروزی قال یحیی بن معین هو کذّاب و قال الدّارقطنی متروک لم یختلف احد فی کذبه و یروی من طریق آخر و فیه جعفر بن احمد و کان رافضیّا غالیا کذابا وضّاعا و کان اکثر ما یضع فی قدح الصّحابة و سبّهم و بر تقدیر فرض صحت معارضست بروایتی که ازین روایت فی الجمله بهترست و در اسناد او متهمین بالکذب و الوضع واقع نشده اند و هو ما

روی الشافعی باسناده الی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال کنت انا و ابو بکر و عمر و عثمان و علیّ بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اسکننا ظهره و لم نزل ننتقل فی الاصلاب الطّاهرة حتی نقلنی اللّه تعالی الی صلب عبد اللّه و نقل ابا بکر الی صلب أبی قحافة و نقل عمر الی صلب الخطاب و نقل عثمان الی صلب عفّان و نقل علیّا الی صلب أبی طالب و مؤیّد این روایت حدیث دیگر هم هست که مشهورست الارواح جنود مجنّدة ما تعارف منها ایتلف و ما تناکر منها اختلف و بعد اللتیا و التی دلالت

ص:3

بر مدعا ندارد زیرا که شرکت حضرت امیر در نور نبوی مستلزم وجوب امامت او بلا فصل نمی شود و ملازمت درین هر دو امر بیان باید کرد بوجهی که غبار منع بر ان ننشیند و دونه خرط القتاد و در قرب نسب حضرت امیر بآنجناب بحثی نیست اما کلام درینست که این قرب موجب امامت بلا فصلست یا نه و اگر مجرد قرب نسب موجب تقدم در امامت می شد حضرت عباس اولی می بود بامامت و خلافت لکونه عمه و صنو ابیه و العم اقرب من ابن العمّ عرفا و شرعا و اگر گویند عبّاس را بجهت محروم ماندن از نور لیاقت امامت حاصل نشد زیرا که نور عبد المطلب منقسم شد در عبد اللّه و ابو طالب دیگر پسران او را نصیبی نرسید گوییم اگر مدار تقدم در امامت بر قوت و کثرت نورست پس حسنین اولی و احق باشند بامامت از حضرت امیر بهر دو جهت قوّت و کثرت اما قوّت پس از آنجهت که چون انقسام نور واقع شد و حصّه پیغمبر به پیغمبر رسید از همان حصّه انشعاب حسنین هم شد بخلاف حضرت امیر که در اصل نور شریک بودند در حصّه پیغمبر و پر روشنست که حصه پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم از نور اقواست از حصّه غیر او و اما کثرت پس از آنجهت که حسنین جامع بودند در میان نور مصطفوی و نور مرتضوی و الاثنان اکثر من الواحد قطعا اقول مستعینا بلطف الملهم الخبیر جناب مخاطب فخور و متحذلق جسور در انکار و ابطال تکذیب حدیث نور بدستور قدیم دور از زور و عادت دیرینه و شنشنه مستحکمه مخالفت خدع و غرور و غریزه راسخه مجانبت فتور و قصور راه رفته و مشابه صنیع بدیع جواب حدیث تشبیه تسویل و تمویه بر روی کار آورده یعنی بقول خود روایت کنند چنان ظاهر ساخته که چنانچه بزعم او حدیث تشبیه از روایات سنیه نیست همچنین حدیث

ص:4

نور هم از روایات این حضرات نیست بلکه روایت آن مخصوص بشیعه است بلکه من وجه توهینشان این حدیث شریف زیاده از توهین حدیث تشبیه نموده زیرا که بجواب حدیث تشبیه نسبت علاّمه حلّی این حدیث شریف را به بیهقی ذکر کرده گو بجواب آن راه مزید صدق و امانت پیموده انکار روایت بیهقی آن را بکمال مبالغه و اغراق نموده و ذکر حواله شیعه حدیث نور باهل سنّت بوجه من الوجوه ننموده لا فی مقام نقل کلام الشیعة و لا فی مقام الجواب و اسناد آن بیکی از علمای سنّیه و لو بتعقیبه بالرّد و الانکار هم نکرده تا ظاهر شود که این حدیث بمشابه بی اصلست که شیعه هم اسناد آن باهل سنت نمی کنند بلکه خود روایت آن می کنند و باز استدلال بآن بر اهل سنّت می نمایند شاباش و آفرین این کار از تو آید و مردان چنین کنند و اگر چه جناب مخاطب که رئیس المحدّثین و فخر المحقّقین و صدر النّقدین و بدر المستندین و عمدة المشایخ الاساطین الواصلین الی الدقائق و امام الجهابذة الماهرین الخائضین فی الدقائقست بجواب حدیث ولایت و حدیث طیر و حدیث مدینة العلم بسبب کمال و لا و بلند پروازی و مزید حلم تکذیب و ابطال و ردّ و توهین و تهجین آن آغاز نهاده داد تحقیق و تنقید و اظهار

ص:5

تبحّر و مهارت و حذق و بصارت داده لکن بجواب حدیث تشبیه و حدیث نور طرح نو انداخته یعنی بسبب برائت از اضطرام نار عناد و احتدام سعیر لداد و اشتداد و احتداد مواد اضغان و احقاد بجواب حدیث تشبیه یکسر انکار بودن آن از احادیث اهل سنّت و انکار وجود آن در کتابی از کتب اهل سنّت و لو بطریق ضعیف آغاز نهاده و حدیث نور را بنسبت روایت ان بشیعه اظهار عدم استسعاد سنّیه بروایت آن فرموده بر محض کذب و ابطال آن مثل تکذیب حدیث ولایت و نقل تکذیب حدیث طیر و تکذیب حدیث مدینة العلم از بعض علمای متعصّبین اهل نحله خود اکتفا نفرموده زبان حقائق ترجمان را بدعوی اجماع سنّیه بر وضع آن آلوده و بر متتبع خبیر و ناقد نحریر انهماک مخاطب معدوم النظیر در نهایت احتراز از کذب و تزویر و غایت اجتناب از تدلیس و تلبیس پر تشویر و عدم تقصیر در تخدیع و تغریر و کمال متانت درین تقریر و تحریر و نهایت رزانت این تزویق و تحبیر و اقصای جسارت و تهور درین ابطال و ردّ و نکیر و منتهای صفا و ولای او با جناب امیر کل امیر علیه آلاف التحیة من الملک القدیر ظاهر و مستنیرست بوجوه عدیده که عنقریب بعون اللّه اللطیف البصیر مبین می شود و قبل ذکر آن اسمای صحابه و تابعین و علمای ناقلین این حدیث شریف مذکور می شود که بمجرد ملاحظه آن غرابت مزعوم مخاطب عمدة القروم متیقن و معلوم گردد

ص:6

صحابه ای که حدیث نور را روایت کرده اند

اما صحابه که روایت این حدیث شریف نموده اند پس اوّل و افضل ایشان خود جناب علیّ بن أبی طالب علیه السلام هستند و حدیث نور را بروایت آن حضرت صالحانی و کلاعی و سیّد محمّد بن جعفر مکّی و ابراهیم وصّابی و محمّد واعظ هروی و محمّد صندر عالم ذکر نموده اند دوم حضرت ابو عبد اللّه الحسین بن علی بن أبی طالب علیه و علی جدّه و ابیه و أمّه و اخیه و ابنائه الطّاهرین آلاف سلام ربّ العالمین روایت آن حضرت را عاصمی و اخطب خوارزم و مطرزی و شهاب الدّین احمد نقل نموده اند سوم حضرت سلمان و روایت اوشان را أحمد بن حنبل و عبد اللّه بن احمد و ابن المغازلی و شیرویه دیلمی و نطنزی و شهردار دیلمی و اخطب خوارزم و ابن عساکر و حموینی و شرف الدّین محمود طالبی و علی همدانی و محمّد بن یوسف کنجی و محبّ الدّین طبری و ابراهیم بن عبد اللّه وصابی و محمّد واعظ هروی و محمّد صدر عالم ذکر نموده اند چهارم ابو ذر غفاری روایت اوشان را ابن المغازلی نقل نموده اند پنجم جابر بن عبد اللّه انصاری و روایت اوشان را ابن المغازلی نقل کرده ششم ابن عبّاس و روایت اوشان را خطیب بغدادی و نطنزی و محمّد بن یوسف کنجی و حموینی و زرندی و شهاب الدّین احمد و جمال الدّین محدّث ذکر کرده اند هفتم ابو هریره

ص:7

روایت او را ابو المویّد ابراهیم بن محمّد الحموینی ذکر کرده هشتم انس بن مالک روایت او را ابو محمّد احمد بن محمّد بن علی عاصمی و رزین الفتی فی شرح سورۀ هل اتی ذکر نموده

تابعینی که حدیث نور را روایت کرده اند

و امّا تابعین که از صحابه روایت این حدیث شریف نموده اند و صدق و صلاح شان از اعتراف خود مخاطب در باب مکاید همین کتاب تحفه ثابت و متحققست پس اسمای ایشان این است امام زین العابدین سیّد السّاجدین علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السلام و تعدید آن حضرت در تابعین بنابر اصطلاح اهل سنت ست و چون آن حضرت از اهلبیت طاهرین علیهم السلامست و اهل بیت علیهم السلام افضل هستند از صحابه و نیز حسب دلائل ساطعه و براهین قاطعه عصمت این حضرات ثابتست پس تنها روایت آن حضرت کافی و وافی باشد و زاذان ابو عمر الکندی المتوفی سنة اثنتین و ثمانین و ابو عثمان زرّی و سالم بن أبی الجعد الاشجعی المتوفی سنة سبع او ثمان و تسعین او مائة و ابو زبیر محمد بن مسلم بن تدرس الاسدی المکی المتوفی سنة ست و عشرین و عکرمة بن عبد اللّه البربری مولی ابن عبّاس المتوفی سنة سبع و مائة و عبد الرحمن بن یعقوب الجهنی المدنی و ابو عبیده حمید بن أبی حمید الطویل البصری المتوفی سنة اثنتین او ثلث و اربعین

علمایی که حدیث نور را روایت کرده اند

اما اسمای علمای کبار و ناقدین آثار و عاملین اخبار و کاشفین اسرار و فضلای عالی تبار و نبهای جلیل الفخار که بروایت و نقل این حدیث شریف حیازت شرف جمیل و احراز فضل جزیل

ص:8

نموده اند اینست احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد الشّیبانی و ابو حاتم محمد بن ادریس بن المنذر الحنظلی الرازی و عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و ابو بکر احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصبهانی و ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البرّ النمری القرطبی و ابو بکر احمد بن علی بن ثابت البغدادی المعروف بالخطیب و ابو الحسن علی بن محمد بن الطیّب الجلابی المعروف بابن المغازلی و ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدیلمی الهمدانی و ابو محمّد احمد بن محمد بن علی العاصمی صاحب زین الفتی فی شرح سورة هل اتی و ابو الفتح محمد بن علی بن ابراهیم النطنزی و ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار بن شیرویه المعروف بابن الدیلمی و ابو الموید موفق بن احمد بن أبی سعید اسحاق المکّی المعروف باخطب خوارزم و ثقة الدّین ابو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر و نور الدّین ابو حامد محمود بن محمد بن حسین بن یحیی الصالحانی تلمیذ أبی موسی المدینی و ابو الفتح ناصر بن عبد السیّد المطرزی و ابو محمد قاسم بن الحسین بن محمّد الخوارزمی و عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم بن الفضل القزوینی الرافعی و ابو الربیع سلیمان بن موسی بن سالم البلنسی الکلاعی المعروف بابن سبع و محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی صاحب کفایة الطالب

ص:9

و محبّ الدین ابو العبّاس احمد بن عبد اللّه بن محمّد الطبری و ابو المؤیّد ابراهیم بن محمّد الحموینی و شرف الدّین محمود بن محمّد بن محمود الدرگرینی الطالبی القرشی و محمّد بن یوسف الزرندی و سیّد محمّد بن یوسف الحسینی المعروف بگیسودراز و سیّد محمد بن جعفر الحسینی المکّی و عمدة عرفائهم جلال الدّین البخاری و رأس اولیائهم السیّد علی بن شهاب الدّین الهمدانی و جلال الدّین احمد الخجندی و شهاب الدّین احمد صاحب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل و شهاب الدّین بن شمس الدّین بن عمر الزّاولی الدولت آبادی الملقب بملک العلماء و احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی و احمد بن محمد الحافی الحسینی الشافعی و ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی صاحب کتاب الاکتفاء و جمال الدّین عطاء اللّه بن فضل اللّه بن عبد الرحمن الشیرازی النیسابوریّ و شیخ بن علی بن محمّد بن عبد اللّه العلوی الجعفری صاحب کنز البراهین الکسبیة و الاسرار الوهبیة الغیبیة لسادات مشایخ الطریقة العلویة الحسینیة الشعیبیة و شیخ محمد الواعظ الهروی و سید محمد بن سید جلال ماه عالم و محمد صدر عالم سبط شیخ ابو الرضا صاحب معارج العلی فی مناقب المرتضی و حسّان الهند غلامعلی آزاد البلگرامی

ص:10

اثبات تواتر حدیث نور

و مخفی نماند که چون این حدیث شریف را جناب امیر المؤمنین علیه السلام روایت فرموده و آن حضرت حسب ادلّه زاهره و براهین قاهره و بنابر افادۀ والد ماجد مخاطب جلیل الفخار و اعتراف خود مخاطب عالی تبار معصومست برای ثبوت و تحقق آن روایت آن حضرت کفایت می کند و قطع نظر از ان چونکه هفت کس دیگر از صحابه روایت این حدیث شریف نموده اند تواتر آن کالشمس فی رابعة النهار هویدا و اشکار گردید ابن حجر مکی در صواعق بعد ذکر حدیث موضوع مروا ابا بکر فلیصل بالنّاس گفته و اعلم انّ هذا الحدیث متواتر فانّه ورد من حدیث عائشة و ابن مسعود و ابن عبّاس و ابن عمر و عبد اللّه بن ذمعة و أبی سعید و علی بن أبی طالب و حفصة ازین عبارت ظاهرست که ابن حجر ادّعای تواتر حدیث امامت أبی بکر در صلاة می نماید بزعم آنکه هشت کس از صحابه آن را روایت کرده اند و چون حدیث نور را هم سوای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام هفت کس از صحابه روایت کرده اند و با آن جناب عدد ثمانیه تمام می شود تواتر آن هم حسب افاده ابن حجر کالصبح إذا اسفر روشن و اظهر و مسلم اهل فهم و نظر و مقبول ارباب اثر باشد و ابو محمّد علی بن احمد بن سعید بن حزم در محلّی در مسئله عدم جواز بیع ماء بعد نقل روایات منع بیع از چار صحابه گفته فهؤلاء اربعة من الصّحابة رضی اللّه عنهم فهو نقل تواتر لا تحلّ مخالفته ازین عبارت ظاهرست که نقل چهار صحابه نقل تواترست پس این حدیث شریف که بروایت ضعف این عدد مرویست بالا ولی متواتر خواهد بود و خود مخاطب در باب دهم همین کتاب بجواب طعن دوازدهم از مطاعن أبی بکر گفته و آنچه گفته اند که فاطمه را بجز یک کس که خودش بود جواب داد دروغ محضست

ص:11

زیرا که این خبر در کتب اهل سنت بروایت حذیفة بن الیمان و زبیر بن العوام و ابو دردا و ابو هریره و عبّاس و علی و عثمان و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن أبی وقاص صحیح و ثابتست و اینها اجلّه صحابه اند و بعضی ازیشان مبشر به بهشت اند و در حق حذیفه ملا عبد اللّه مشهدی در اظهار الحق حدیث پیغمبر آورده که

ما حدّثکم به حذیفة فصدّقوه و از جمله اینها مرتضی علیست که باجماع شیعه معصوم و باجماع اهل سنت صادقست و روایت عائشه و ابو بکر و عمر را درین مقام اعتبار نیست

اخرج البخاری عن مالک بن اوس بن الحدثان النصری ان عمر بن الخطّاب قال بمحضر من الصّحابة فیهم علی و العبّاس و عثمان و عبد الرحمن بن عوف و الزبیر بن العوام و سعد بن أبی وقاص انشدکم باللّه الذی باذنه تقوم السّماء و الارض أ تعلمون انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لا نورث ما ترکناه صدقة قالوا اللّهم نعم ثم اقبل علی علیّ و العبّاس و قال انشدکما باللّه هل تعلمان انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال ذلک قالا اللّهم نعم پس معلوم شد که این خبر هم برابر آیتست در قطعیت زیرا که این جماعت که نام اینها مذکور شد خبر یکی از ایشان مفید یقینست چه جای این جمع کثیر علی الخصوص حضرت علی مرتضی که نزد شیعه معصوم اند و روایت معصوم برابر قرآنست در افاده یقین نزد ایشان انتهی ازین عبارت سراسر غرابت که وجوه خلل و زلل آن از کتاب مستطاب تشیید المطاعن واضحست

اثبات قطعیت حدیث نور

بچند وجه کمال ثبوت تحقق حدیث نور ساطع و لامع می شود اوّل آنکه از ان ظاهرست که خبر یکی ازین جماعت صحابه که اسمایشان ذکر کرده و از جمله شان ابو هریره است برابر آیت قرآنی و مفید یقین است

ص:12

و چونکه ابو هریره راوی حدیث نور نیز هست این خبر هم برابر آیت قرآنیه مفید یقین باشد دوّم آنکه بهر وجهی که خبر دیگر مذکورین یعنی زبیر و عبد الرحمن و سعد و امثالشان مفید یقین و مساوات آن با آیه قرآنیه خواهد بود همان وجه یا اولی از ان برای افاده روایت این صحابه که حدیث نور روایت کردند متحقق خواهد شد سوم آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم روایت حدیث نور فرموده و افاده روایت آن حضرت قطعیت خبر و مساوات را با آیه قرآنی از کلامش ظاهرست پس حدیث نور مساوی آیه قرآنی و مفید نهایت قطع و ایقان و مثمر اقصای حتم و اذعان باشد چهارم آنکه مزیّت و خصوصیّت امیر المؤمنین علیه سلام ربّ العالمین در باب افاده روایت آن حضرت برای قطع و یقین و مساوات یا کلام مبین احسن الخالقین از کلامش ظاهر لکن تقیید خصوصیت آن حضرت باعتقاد اهل حق ظاهر ساخته و چون عصمت آن حضرت از کلام والد ماجد او و تفهیمات و افادات او درین کتاب و تفسیر واضح و اشکارست خصوصیت آن حضرت نزد والد مخاطب و خود و دیگر هم ثابت باشد پنجم آنکه از کلامش ظاهرست که روایت این صحابه که جناب امیر المؤمنین علیه السلام و ابو هریره از ایشانند بالاتر از روایت عائشه و ابو بکر و عمرست پس حدیث نور که آن را جناب امیر المؤمنین علیه السلام و ابو هریره و دیگران روایت کرده اند بالاتر از روایت عائشه و ابو بکر و عمر باشد

وجوه مفصل اثبات حدیث نور و ابطال ادعای اجماع بر وضع آن
اشاره

اما وجوه مفصله ابطال و توهین مزعوم مخاطب فطین پس جمله از ان بعون اللّه الموفق المعین ببیان متین و تقریر رزین مذکور می شود

وجه اول: روایت احمد بن محمد بن حنبل

وجه اوّل آنکه حدیث نور را امام احمد بن محمد بن حنبل که یکی از ارکان اربعة سنیانست روایت نموده چنانچه ابو المظفر یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی در تذکره خواص الامة فی معرفة الائمة در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته

ص:13

حدیث فیما خلق منه قال احمد فی الفضائل حدثنا عبد الرزاق عن معمر عن الزهری عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علی بن أبی طالب نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق آدم قسّم ذلک النور جزئین فجزء انا و جزء علی

و فی روایة خلقت انا و علیّ من نور واحد و روایت این سند همه ممدوحین ثقات و ائمة عالی درجات اند فضائل و محامد عبد الرزّاق و معمر و زهری نهایت ظاهرست ارباب صحاح سته کافّة کاسه لیس و زلّه چین و خوشه بردار از خرمن افادات این حضرات می باشند و روایات کثیره از ایشان در صحاح خویش آورده و آن را صحیح دانسته اند پس طعن بر ایشان در حقیقت طعن و قدحست در صحاح سته که از جمله آنست صحیح بخاری و صحیح مسلم پس چگونه کسی حرف تشکیک رکیک بر زبان توان آورد مگر اینکه بگویند که گو روایات این روایت همه جا مقبولست لیکن هر گاه نوبت بفضایل علویه رسید آن همه توثیق و تعدیل برگشت و اعتماد از اقوال ارباب رجال و ائمه تنقید و اصحاب صحاح که روایات شان مدار دین و ایمانست برخاست و قواعد اصولیه هم باطل گردید و لعبه اطفال و ضحکه نسوان شد فلا حول و لا قوّة الاّ باللّه در مجلد حدیث تشبیه بیان کردیم که عبد الرزاق بن همام حافظ همام و متبحر قمقام و محدّث عالی مقام و از اکابر حذاق اعلام و اماثل مشایخ عظام بلکه امام ائمه فخار و شیخ اساطین اسلامست اصحاب صحاح سته از روایات او صحاح خود را مشحون ساخته اند و او را در غایت اعتماد و اعتبار و وثوق دانسته بافادات او دامنهای خود پر نموده و اکابر منقدین بمدائح عظیمه و جلائل اوصاف حمیده او را می ستایند تا آنکه می گویند که رحلت نکردند مردم بسوی کسی بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مثل

ص:14

رحلت کردنشان بسوی عبد الرزّاق ابو محمّد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیافعی در مرآة الجنان و عبرة الیقظان فی معرفة حوادث الزمان گفته و فی السنّة المذکورة أی سنة احدی عشرة و مائتین توفی الحافظ العلامة المرتحل إلیه من الآفاق الشیخ الامام عبد الرزّاق بن همام الیمنی الصنعانی الحمیری صاحب المصنفات عن ست و ثمانین سنة روی عن معمر و ابن جریح و الاوزاعی و طبقتهم و رحل إلیه الائمة الی الیمن قیل ما رحل الناس الی احد بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل ما رحلوا إلیه روی عنه خلائق من ائمة الاسلام منهم الامام سفین بن عیینة و الامام احمد و یحیی بن راهویه و علی المدینی و محمود بن غیلان و عبد الکریم بن محمد سمعانی در انساب گفته ابو بکر عبد الرزّاق بن همام الصنعانی قیل ما رحل الی احد بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل ما رحل إلیه و حافظ عبد الغنی بن عبد الواحد المقدسی الجماعیلی الحنبلی در کتاب الکمال از محمّد بن اسماعیل فرّاری نقل کرده بلغنا و نحن بصنعاء عند عبد الرزّاق انّ یحیی بن معین و احمد بن حنبل و غیرهما ترکوا حدیث عبد الرزّاق و کرهوه فدخلنا من ذلک غم شدید فقلنا قد انفقنا و تعبنا و آخر ذلک سقط حدیثه فلم ازل فی غمّ من ذلک الی وقت الحج فخرجت من صنعاء الی مکّة فوافیت بها یحیی بن معین فقلت یا ابا زکریّا ما الّذی بلغنا انکم ترکتم حدیثه و رغبتم عنه فقال ابا صالح لو ارتدّ عن الاسلام عبد الرزّاق ما ترکنا حدیثه و نیز در کمال گفته و روینا عن عبد الرزّاق انّه قال قدمت مکة فمکثت ثلثة ایام لا یجیئنی اصحاب الحدیث فمضیت و طفت و تعلقت باستار الکعبة

ص:15

فقلت یا ربّ ما لی أ کذاب أ مدلّس انا فرجعت الی البیت فجاءونی قال ابن خیثمة سئل یحیی بن معین عن اصحاب الثوری فقال امّا عبد الرزّاق و الفریابی و عبید اللّه بن موسی و ابو احمد الزّبیری و ابو عاصم و طبقهم کلهم فی سفیان قریب بعضهم من بعض و هم دون یحیی بن سعید و عبد الرحمن بن مهدی و وکیع و أبی نعیم و قال احمد بن صالح قلت لاحمد بن حنبل أ رأیت احدا احسن حدیثا من عبد الرزّاق قال لا و قال ابو زرعة عبد الرزّاق احد من ثبت حدیثه قال البخاری مات سنة 211 احدی عشرة و مائتین روی له الجماعة انتهی نقلا عن اصل الکمال من نسخة عتیقة صحیحة علیها خطّ بعض اهل الکمال و الحمد و المنّة للرّبّ المتعال و دیگر عبارات رشاقت آیات متضمّن بدائح و محامد عبد الرزاق در مجلد حدیث تشبیه شنیدی فارجع إلیه و عبد الوهاب سبکی در شفاء الاسقام فی زیارة خیر الانام در مقام توثیق سند حدیث من زار قبری وجبت له شفاعتی که حدیث اوّل از باب اوّل کتابست گفته و موسی بن هلال قال ابن عدی ارجو انّه لا باس به و امّا قول أبی حاتم الرّازی فیه انّه مجهول فلا یضرّه فانّه امّا ان یرید جهالة العین او جهالة الوصف فان أراد جهالة العین و هو غالب اصطلاح اهل هذا الشأن فی هذا الاطلاق فذلک مرتفع عنه لأنّه قد روی عنه احمد بن حنبل و محمد بن جابر المحاربی و محمّد بن اسماعیل الاحمسی و ابو أمیّة محمّد بن ابراهیم الطّرسوسی و عبید بن محمّد الوراق و الفضل بن سهل و جعفر بن محمّد المروزی و برویة الاثنین ینتفی جهالة العین فکیف بروایة سبعة و ان أراد جهالة الوصف فروایة احمد عنه یرفع من شانه

ص:16

لا سیّما ما قاله ابن عدی فیه و ممن ذکره فی مشایخ احمد ابو الفرج بن الجوزی و ابو اسحاق الصریفینی و احمد رحمه اللّه لم یکن یروی الاّ عن ثقة و قد صرّح الخصم یعنی ابن تیمیة بذلک فی الکتاب الذی صنّفه فی الرّدّ علی البکری بعد عشر کراریس منه قال انّ القائلین بالجرح و التعدیل من علماء الحدیث نوعان منهم من لم یرو الاّ عن ثقة عنده کمالک و شعبة و یحیی بن سعید و عبد الرحمن بن مهدی و احمد بن حنبل و کذلک البخاری و امثاله و قد کفانا الخصم بهذا الکلام مؤنة تبیین انّ احمد لا یروی الاّ عن ثقة و حینئذ لا یبقی له مطعن فیه ازین عبارت ظاهرست که حسب اعتراف ابن تیمیّه امام احمد بن حنبل روایت نمی کند مگر از ثقه و علاّمه سبکی باین اعتراف ابن تیمیّه احتجاج و استدلال بر وثوق موسی بن هلال کرده و آن را کافی مؤنت توثیق و وافی برای سلوک طریق تحقیق دانسته پس وثوق عبد الرزّاق بمجرد روایت احمد ازو حسب افاده ابن تیمیّه و علاّمه سبکی ظاهر و باهر گردید و حاجت بوجهی دیگر باقی نماند امّا معمر پس محامد عظیمه و مناقب فخیمه او در مجلد حدیث تشبیه شنیدی بعض عبارات در این جاهم مذکور می شود ذهبی در کاشف گفته معمر بن راشد ابو عروة الازدی مولاهم عالم الیمن عن الزهری و همام و عنه غندر و ابن المبارک و عبد الرزّاق قال معمر طلبت العلم سنة مات الحسن ولی اربع عشرة سنة و قال احمد لا تضمّ معمرا الی احد الاّ وجدته یتقدّمه کان من اطلب اهل زمانه للعلم و قال عبد الرزّاق سمعت منه عشرة آلاف حدیث توفی فی رمضان سنة ثلث و خمسین و مائة بالیمن اما زهری پس معالی زاهره و محاسن باهره و مآثر

ص:17

جلیله و مفاخر نبیله او هم در مجلد حدیث تشبیه بتفصیل تمام شنیدی درین مقام اکتفا و اقتصار بر بعض عبارات می رود ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته محمّد بن مسلم بن عبید اللّه بن عبد اللّه بن شهاب بن عبد اللّه بن الحارث بن زهرة بن کلاب القرشی الزهری و کنیته ابو بکر الفقیه الحافظ متفق علی جلالته و اتقانه و هو من رؤس الطبقة الرابعة مات سنة خمس و عشرین و قیل قبل ذلک بسنة او سنتین امّا خالد بن معدان پس فقیه راشد جلیل الشأن و نهایت وثوق و عظمت و نباهست او متفق علیه بین الأعیان و غایت جلالت و نبالت او غیر محتاج باقامت شاهد و اعداد برهان بل مصداق عیان را چه بیان و چگونه چنین نباشد که او هم مثل ثلثیه سابقه از روات صحاح ستّه سنّیانست ابو حاتم محمّد بن حبّان البستی در کتاب الثقات گفته خالد بن معدان بن أبی کریب الکلاعی یروی عن أبی امامة و المقدام بن معدیکرب و بقی سبعین رجلا من اصحاب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم کنیته ابو عبد اللّه و کان من خیار عباد اللّه قدم العبّاس بن الولید والیا علی حمص فحضر یوم الجمعة الصلوة و خالد بن معدان فی الصّفّ فلمّا رآه إذا علی العبّاس ثوب حریر فقام إلیه خالد و شق الصّفوف حتی اتاه و قال یا ابن اخی انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم نهی الرّجال عن لبس هذا فقال یا عمّ هلاّ قلت اخفی من هذا فقال و اللّه لا سکنت بلدا انت فیه فخرج منها و سکن طرطوس فکتب العباس الی ابیه بخبره فکتب إلیه یا بنی لحقه بعطائه اینما کان فانا نأبی ان یدعو علینا بدعوة فنهلک فاقام طرطوس متعبّدا مرابطا الی ان مات سنة اربع و مائة و قد قیل سنة

ص:18

ثمان و مائة و یقال سنة ثلاث و مائة و ذهبی در کاشف گفته خالد بن معدان الکلاعی عن معاویة و ابن عمر و عبد اللّه بن عمر و ثوبان و عنه بحیر و ثور و صفوان بن عمر و فقیه کبیر ثبت مهیب مخلص یقال کان یسبّح فی الیوم اربعین الف تسبیحه توفی سنة اربع و مائة یرسل عن الکبار و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته خالد بن معدان بن أبی کریب الکلاعی ابو عبد اللّه الشامی الحمّصی روی عن ثوبان و ابن عمر و عتبة بن عبد السلمی و معاویة بن أبی سفین و المقدام بن معدیکرب و أبی امامة و ذی مخبر ابن اخی النجاشی و عبد اللّه بن مروان بن أبی الحجاج الیمانی و له ادراک و عبادة بن الصّامت و أبی الدرداء و لم یذکر سماعا منهما و جبیر بن نفیر و عبد اللّه بن أبی بلال و حجر بن حجر الکلاعی و ربیعة بن العامر و غیرهم و ارسل عن معاذ و أبی عبیدة بن الجرّاح و أبی ذرّ و عائشة و عنه بحیر بن سعد و محمّد بن ابراهیم بن الحرث التیمی و ثور بن یزید و حریز بن عثمان و عامر بن الجشیب و حسّان بن عطیة و فضیل بن فضالة و جماعة قال یعقوب بن شیبة لم یلق ابا عبیدة و هو کلاعی یعدّ من الطبقة الثالثة من فقهاء الشامیة بعد الصّحابة و قال العجلی شامّی تابعی ثقة و قال یعقوب بن شیبة و محمّد بن سعد و ابن جریر و النّسائی ثقة و قال ابو مسهر عن اسماعیل بن عیّاش حدّثنا عبدة بنت خالد بن معدان و أم الضّحاک بنت راشد انّ خالد بن معدان قال ادرکت سبعین رجلا من اصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و قال

ص:19

بقیّة عن بحیر بن سعد ما رایت احدا الزم للعلم منه کان علمه فی مصحف له أزرار و عری و قال بقیة کان الاوزاعی یعظم خالدا فقال انا اله عقب فقلنا له ابنة فقال ائتوها فسلوها عن هدی ابیها قال فکان بعد ذلک یبیت له ایّاما عندها و قال اسماعیل بن عیّاش عن صفوان بن عمر و رایت خالد بن معدان إذا کثرت حلقته قام مخافة الشهرة و قال یزید بن هارون مات و هو صائم قال ابن سعد اجمعوا علی انّه توفی سنة 153 و قال رحیم و غیره مات سنة 140 و قال یحیی بن صالح عن اسماعیل بن عیّاش مات سنة 50 و قیل عن اسماعیل سنة 60 و قال ابو عبیده و حلیفه سنة 158 قلت و ذکره ابن حبّان فی الثقات و قال کان من خیار عباد اللّه مات سنة 40 و قیل سنة 85 و قیل سنة 153 و قال ابن أبی خیثمة عن ابن معین خالد عن ابن ثعلبة الخشنی مرسل و قال ابن أبی حاتم فی المراسیل عن ابیه لم یصح سماعة من عبادة بن الصّامت و حدیثه عن معاذ مرسل ربما کان بینهما اثنان و ادرک ابا هریرة و لا یذکر سماعا و قال احمد لم یسمع من أبی الدرداء و قال ابو زرعة لم یلق عائشة و قال ابو نعیم فی الحلیة لم یلق ابا عبید و قال الإسماعیلی بینه و بین المقدام بن معدیکرب جبیر بن نفیر قلت و حدیثه عن المقدام فی صحیح البخاری و شیخ عبد الحق در رجال مشکاة گفته خالد بن معدان بفتح المیم و سکون العین و تخفیف الدال المهملتین بن أبی کریب الشامیّ الکلاعی بفتح الکاف تابعی فقیه کبیر ثبت مهیب مخلص و یقال کان یسبّح فی الیوم اربعین الف تسبیحة کنیته ابو عبد اللّه

ص:20

کان یرسل عن الکبار من اهل حمص عن معاویة و ابن عمر و عبد اللّه بن عمرو و ثوبان و عنه بحیر و ثور و صفوان بن عمر و قال لقیت سبعین رجلا من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و کان من ثقات الشامیین مات بطرسوس سنة اربع و مائة و قیل سنة ثلث و اما زاذان پس او هم از تابعین بالاحسان و ممدوح و موثّق اکابر رفیع المکانست مسلم ترمذی و نسائی و ابن ماجه ازو در صحاح خود روایت می کنند ذهبی در کاشف گفته زاذان ابو عمر الکندی مولاهم الضریر البزاز عن علیّ و ابن عمرو یقال سمع عمر و عنه عمر بن مرة و المنهال بن عمر و ثقة توفی و ابو الفضل محمد بن طاهر المقدسی در کتاب اسماء رجال صحیحین در بیان افراد مسلم از تفاریق باب الزای گفته زاذان الکندی مولاهم الکوفی کنیته ابو عمرو و یقال ابو عبد اللّه سمع ابن عمر فی ملک الیمین و الاشربة روی عنه صالح بن ذکوان و عمرو بن مرّة و از صدر کتاب اسماء رجال صحیحین مقدسی واضحست که حفاظ حدیث مثل ابن عدی و دارقطنی و ابن منده و حاکم و سابقین و لاحقین ایشان که بعد شیخین تا وقت محمد بن طاهر بودند نزد ایشان صحیح و ثابت شده که هر کسی که شیخین اخراج حدیث او در صحیحین کرد داند حدیث او حجتست بسبب روایت شیخین ازو در صحیح زیرا که شیخین اخراج نکرده اند مگر از ثقه عدل حافظ که احتمال کند سنّ او و مولد او سماع را از کسی که متقدم بر اوست پس بنا بر این یقینا و قطعا ظاهر می شود که حدیث زاذان نزد ائمه سنّیه که بعد شیخین تا زمان محمد بن طاهر بودند خصوصا ابن عدی و دارقطنی و ابن منده و حاکم حجّت ست و خود او ثقه و عدل و حافظست و جلالت قدر و رفعت شان

ص:21

حضرت سلمان فارسی اعلی و ارفع از انست که محتاج بتوثیق فلان و بهمان باشد لکن توضیحا لجلیّة الحال بعض عبارات علمای مشتمل بر نبذی از احادیث سرور انس و جان صلّی اللّه علیه و آله ما اختلف الجدیدان برای شرح صدور اهل ایقان مذکور می شود حافظ ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البرّ النمری القرطبی در استیعاب گفته سلمان بن الفارسی ابو عبد اللّه یقال مولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و یعرف بسلمان الخیر الی ان قال و کان خیرا فاضلا حبرا عدلا زاهدا متقشّفا و ذکر هشام بن حسّان عن الحسن قال کان عطاء سلمان خمسة آلاف و کان إذا خرج عطاؤه تصدّق به و یأکل من عمل یده و کانت له غیاءة یفترش بعضها و یلبس بعضها ذکر ابن وهب بن نافع عن مالک قال کان سلمان یعمل الخوص بیده فیعیش منه و لا یقبل من احد شیئا قال فلم یکن له بیت انما کان یستظلّ بالجدد و الشجر و ان رجلا قال له الا ابنی لک بیتا تسکن فیه فقال ما لی به حاجة فما زال به الرّجل و قال له انی اعرف البیت الّذی یوافقک قال فصفه لی قال ابنی لک بیتا إذا انت قمت فیه اصاب راسک سقفه و ان انت مررت فیه رجلیک اصابهما الجدار قال نعم فبنی له و

روی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم من وجوه انّه قال لو کان الدّین بالثریا لناله سلمان

و فی روایة اخری لناله رجال من فارس و روینا عن عائشة أم المؤمنین قالت کان لسلمان مجلس من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یتفرد به باللیل حتی کاد به یغلبنا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

و روی من حدیث ابن بریدة عن ابیه عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال امرنی ربی بحبّ اربعة

ص:22

و اخبرنی انه بحبّهم علیّ و أبو ذرّ الغفاری و المقداد و سلمان

و روی قتادة عن خیثمة عن أبی هریرة قال سلمان صاحب الکتابین قال قتادة یعنی الفرقان و الانجیل حدّثنا خلف بن قاسم حدّثنا ابن المفسر حدّثنا احمد بن علیّ بن سعید حدّثنا عثمان بن أبی شیبة حدثنا جریر عن الاعمش عن عمرو بن مزّة عن أبی البختری عن علیّ انّه سال عن سلمان فقال علم علم الاول و الآخر هو بحر لا ینزف هو منّا اهل البیت هذه روایة أبی البختری عن علی

و فی روایة زاذان عن علی قال سلمان الفارسی مثل لقمان الحکیم ثم ذکر مثل أبی البختری و قال کعب الاحبار سلمان حشی علما و حکمة و ذکر مسلم

حدّثنا بهز حدّثنا حماد بن سلمة عن ثابت عن معاویة بن قرة عن عائذ بن عمرو ان ابا سفیان انی علی سلمان و صهیب و بلال فی نفر فقالوا ما اخذت سیوف اللّه من عنق عدو اللّه مأخذها فقال ابو بکر تقولون هذا الشیخ قریش و سیّدهم و اتی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فقال یا أبا بکر لعلک اغضبتهم لئن کنت اغضبتهم لقد اغضبت ربّک فاتاهم ابو بکر فقال یا اخوتاه اغضبتکم فقالوا لا یا ابا بکر یغفر اللّه لک و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أخی بینه و بین أبی الدرداء و کان إذا نزل الشام نزل علی أبی الدرداء فروی ابو جحیفة أن سلمان جاء یزور أبا الدرداء فرای أم الدّرداء مبتذلة فقال ما شانک فقالت ان اخاک لیست لی حاجة فی شیء من الدنیا قال فلمّا جاء ابو الدرداء رحب لسلمان و قرب له طعاما قال فقال سلمان اطعم قال انّی صائم قال اقسمت علیک الا ما طعمت انی لست بآکل حتی تطعم قال

ص:23

و بات سلمان عند أبی الدّرداء فلما کان اللّیل قام ابو الدرداء فحبسه سلمان فقال یا ابا الدّرداء ان لربّک علیک حقا و لجسدک علیک حقا فاعط کل ذی حق حقه فلمّا کان وجه الصبح قال قم الان فقاما فصلّیا ثم خرج الی الصّلوة فلمّا صلّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قام إلیه ابو الدّرداء فاخبره بما قال سلمان فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل ما قال سلمان ذکر علی بن المدینی عن جعفر بن عون عن أبی العمیس عن عون بن أبی جحیفة عن ابیه و له اخبار حسان و فضائل جمّة رضی اللّه عنه توفّی سلمان فی آخر خلافة عثمان سنة خمس و ثلاثین و قیل بل توفّی سنة ست و ثلثین فی اوّلها و قیل بل توفی فی خلافة عمر و الاوّل اکثر و اللّه اعلم و قال الشعبی توفی سلمان فی علیّة لابی قرة الکندی بالمدائن و روی عنه من الصّحابة ابن عمرو ابن عبّاس و انس بن مالک و ابو الطفیل یعدّ فی الکوفیین روینا عن سلمان انه تلا هذه الآیة اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ فقال له زید بن صوحان یا ابا عبد اللّه و ذکر الخبر و علیّ بن محمّد المعروف بابن الاثیر الجزری در اسد الغابة گفته ب د ع سلمان الفارسی ابو عبد اللّه و یعرف بسلمان الخیر مولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و سئل عن نسبه فقال انا سلمان بن الاسلام الی ان قال و اوّل مشاهده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الخندق و لم یتخلف عن مشهد بعد الخندق و آخی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بینه و بین أبی الدرداء

اخبرنا عبد اللّه بن احمد بن عبد القاهر قال اخبرنا ابو محمّد

ص:24

جعفر بن احمد القاری اخبرنا الحسن بن احمد بن شاذان اخبرنا احمد بن عثمان بن احمد بن السّماک اخبرنا یحیی بن جعفر اخبرنا حماد بن مسعدة اخبرنا ابن أبی ذئب عن سعید بن أبی سعید عن عبد اللّه بن ودیعة عن سلمان الفارسی انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال من اغتسل یوم الجمعة فتطهر بما استطاع من الطهر ثم ادهن من دهنه او من طیب بیته و لم یفرّق بین اثنین فاذا خرج الامام انصت غفزلة ما بینه و بین الجمعة الاخری رواه آدم بن أبی ایاس عن ابن أبی ذئب عن سعید عن ابیه عن ابن ودیعة عن سلمان و رواه ابن عجلان عن سعید عن ابیه عن ابن ودیعة أبی ذرّ و اخبرنا ابراهیم بن محمّد بن مهران و اسماعیل بن علی بن عبد اللّه و ابو جعفر عبید اللّه بن احمد بن علیّ باسنادهم الی محمّد بن عیسی السّلمی قال حدّثنا سفین بن وکیع اخبرنا أبی عن الحسن بن صالح عن أبی ربیعة الایادی عن الحسن عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان الجنة تشتاق الی ثلثة الی علیّ و عمار و سلمان و کان سلمان من خیار الصّحابة و زهّادهم و فضلائهم و ذوی القرب من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

قالت عائشة کان لرسول اللّه لسلمان مجلس من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم باللیل حتی کاد یغلبنا علی رسول اللّه

و سئل علیّ عن سلمان فقال علم علم الاوّل و علم الآخر و هو بحر لا ینزف و هو منّا اهل البیت

و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قد آخی بین سلمان و أبی الدرداء و سکن ابو الدّرداء

ص:25

الشام و سکن سلمان العراق فکتب ابو الدرداء الی سلمان سلام علیک امّا بعد فانّ اللّه رزقنی بعدک مالا و ولدا و نزلت الارض المقدّسة فکتب إلیه سلمان سلام علیکم امّا بعد فانّک کتبت الیّ انّ اللّه رزقک مالا و ولدا فاعلم ان الخیر لیس بکثرة المال و الولد و لکن الخیر ان یکثر حلمک و ان ینفعک علمک و کتبت الیّ انّک نزلت الارض المقدسة و ان الارض لا تعمل لاحد اعمل کما تری و اعدد نفسک من الموتی و قال حذیفة لسلمان أ لا نبنی لک بیتا قال لم لتجعلنی ملکا و تجعل لی دارا مثل بیتک الّذی بالمدائن قال لا و لکن نبنی لک بیتا من قصب و نسقفه بالبردی إذا قمت کاد ان یصیب راسک و إذا نمت کاد ان یصیب طرفیک قال فکأنّک کنت فی نفسی و کان عطاؤه خمسة آلاف فاذا خرج عطاؤه فرّقه و اکل من کسب یده و کان یسفّ الخوص و هو الّذی اشار علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بحفر الخندق لما جاءت الاحزاب

فلمّا امر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بحفره احتج المهاجرون و الانصار فی سلمان و کان رجلا قویّا فقال المهاجرون سلمان منّا و قال الانصار سلمان منّا فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سلمان منّا اهل البیت

و روی عنه ابن عبّاس و انس و عقبة بن عامر و ابو سعید و کعب بن عجرة و ابو عثمان النهدی و شرحبیل بن السمط و غیرهم اخبرنا ابو منصور بن الشیخی اخبرنا ابو البرکات محمد بن محمد بن خمیس اخبرنا ابو نصر بن طوق اخبرنا ابو القاسم بن المرجی اخبرنا ابو یعلی الموصلی اخبرنا محمّد بن الصّبّاح حدّثنا جریر عن منصور عن ابراهیم عن علقمة

ص:26

عن قرتع الضبی عن سلمان الفارسی قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم هل تدری ما یوم الجمعة قال قلت اللّه و رسوله اعلم قال هو الذی جمع اللّه عزّ و جل فیه آباءکم او اباک آدم علیه السلام ما من عبد یتطهّر یوم الجمعة ثم یاتی الجمعة لا یتکلم حتی یقضی الامام صلاته الا کان کفّارة لما قبلها توفی سنة خمس و ثلثین فی آخر خلافة عثمان و قیل اوّل سنة ست و ثلثین و قیل توفی فی خلافة عمر و الاوّل اکثر قال العبّاس بن یزید قال اهل العلم عاش سلمان ثلاثمائة و خمسین سنة فامّا مائتان و خمسون فلا یشکون فیه قال ابو نعیم کان سلمان من المعمر بن یقال انّه ادرک عیسی بن مریم و قرأ الکتابین و کان له ثلاث بنات بنت باصبهان و زعم جماعة انهم من ولدها و ابنتان بمصر اخرجه الثلاثة و هر گاه بعنایت الهی نهایت اعتماد و اعتبار و صحّت اسناد این حدیث بحلیه ثبوت متحلی گردید باو نخوت و خیلا و تغطرس و تکبّر و تبختر و تمطی و غرور بسبب انکار و ابطال حدیث نور که در سر مخاطب جسور و کابلی مقهور پیچیده بود راکد و نار تخدیع و ازلال و شعله تلمیع و اضلال شان باین سرد متین النّضد خامد و اتباع و اشیاع آن هر دو امام الصبح الرّعاع باین تبیان بالغ الاسباغ وافی الاشباع ساکت و جامد و صامت و هامد گردیدند و به سر حد ضربت علیهم الذّلة و المسکنة رسیدند فللّه الحمد علی ظهور بطلان خرافات اهل الزّور و ثبوت صحّة حدیث النّور کالنّور علی شاهق الطور و لکن من لم یجعل اللّه له نورا فما له من نور و لقد صدق اللّه تعالی فَإِنَّها لا تَعْمَی اَلْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی اَلْقُلُوبُ اَلَّتِی فِی اَلصُّدُورِ و لعمری

ص:27

لا یجترئ علی تکذیب مثل هذا الحدیث الصحیح و النّص الصّریح الاّ تائه جائر عن قصد السبیل حائر مقتحم فی اودیة التضلیل مفتون لابس رداء الخدع و التّسویل قامش للبدعات موثر للضّلالات غارّ فی اغباش الفتنة نازح من العقل و الفتنة مرتو من آجن متضلع من آسن مهیئ؟ ؟ للحشو و الرّثّ و ملفّق للّغو و الغثّ خاتل خباط جهلات عاش رکاب عشوات فانّه قد انهارت دعائم الخدع و اللبس و انهصرت افنان الختل و الالس و درست سبل الجحود و التکذیب و عفت شرک العناد المعیب و انحنی ظهر المکابرة و التعلیل و ارتعدت فرائض المجادلة و التهویل و انتکث فتل التلمیع و المذق و انجزم نجر الازلال النزق و انجابت السرائر لاهل البصائر و وضحت محجّة الحق لطالبها و سطعت حجّة الصّدق لراغبها و لمعت آیة الصّواب لرائدها و استنارت امارة الرّشد لصامدها و اسفر الصّبح لذی عینین و همدت زعازع المین و رکدت قعاقع الشین و خمدت نوائر البهت و الرّین و انقشعت ظلمات و الزّیغ و الغین فالعجب من المخاطب الناقب کیف ذهب به المذاهب و تاه به الغیاهب و خدعته الکواذب فاقتصّ آثار النّواصب و صدف عن اللّقم اللاّحب و تنکّب عن اقصد المآرب و تنحی عن احمد المطالب و رمی بسهم افوق ناصل ذی سهم خائب و لم یزیّل الخاثر من الذائب و صرم اوداج الانصاف بسکین قاضب فاحمد للّه فی الصّباح و الرّواح حیث ظهر و باح و انصرح و لاح بهذا البیان المونق

ص:28

المورث للشفاء و الانشراح المحیی لرمیم الاشباح بالارتیاح انّ الحق واضح کفلق الصّباح و انّ ابطال المخاطب کهشیم تذروه الرّیاح و انّه کذب صراح و بهت بواح و من اشنع الصّیاح و انکر النّباح فلا یمتری فی الحقّ البیّن الوضاح الا حائدون حائرون هم اشباح بلا ارواح و ارواح بلا اشباح و نسّاک بلا صلاح و تجّار بلا ارباح و مثل کلام المخاطب المزوّق الذی لا یخاف عذلا و لا ملاما کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ اَلْکُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً

وجه دوم: استدلال بفضائل احمد بر عدم جواز تکذیب روایت او

وجه دوم آنکه بعد ملاحظه نفائس مدائح و مفاخر و جلائل فضائل و مآثر احمد بن حنبل هرگز کسی از عقلا و ارباب حیا جسارت نمی تواند کرد بر آنکه روایت چنین امام انام و رکن عظیم اسلام را از قبیل مفتریات و مختلقات کذا بین اغثام قرار دهد و نبذی از مناقب و محامد احمد بن حنبل از کتاب الثقات ابو حاتم محمد بن حبان البستی و حلیة الاولیاء ابو نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی و کتاب الاکمال ابو نصر علی بن هبة اللّه المعروف بابن ماکولا و کتاب الانساب عبد الکریم بن محمد سمعانی و وفیات الأعیان ابن خلکان و تهذیب الاسماء یحیی بن شرف النووی و کتاب المختصر فی اخبار البشر تصنیف ابو الفداء اسماعیل بن علی الایّوبی و تذکرة الحفّاظ و عبر فی خبر من غبر ذهبی و مرآة الجنان یافعی و تتمة المختصر ابن الوردی و رجال مشکاة ولی الدّین الخطیب و تهذیب التهذیب و تقریب التهذیب ابن حجر عسقلانی و طبقات شافعیة ابو بکر اسدی و طبقات الحفّاظ جلال الدّین سیوطی و کتائب اعلام الاخیار کفوی و فیض القدیر عبد الرؤف بن تاج العارفین مناوی و شرح مواهب لدنیه محمد بن عبد الباقی زرقانی

ص:29

و رجال مشکاة شیخ عبد الحق و انصاف شاه ولی اللّه در مجلد حدیث تشبیه مبین شد فلتکن منک علی ذکر و نهایت مدح و ثنای احمد آنست که قیام مقام انبیا برای او ثابت می سازند چنانچه از افاده نووی در تهذیب الأسماء ظاهرست که ابراهیم بن الحرث که از اولاد عبادة بن الصامت بود گفت که به بشر حافی گفتند که اگر تو هم قائم می شدی و می گفتی آنچه احمد گفت خوب می بود بشر حافی گفت که من برین امر قادر نیستم بتحقیق که احمد قائم شد مقام انبیا پس چگونه ممکنست که روایت شخصی که قائم مقام انبیاء علیهم السلام باشد در فضل جناب امیر المؤمنین لائق احتجاج و استدلال نباشد بار الها مگر آنکه بگویند که در باب فضل جناب امیر المؤمنین علیه السلام العیاذ باللّه ارشاد خود انبیا علیهم السلام را قبول نمی کنم پس چگونه روایت کسی را که قائم مقام انبیا علیهم السلام باشد در فضل نفس رسول قبول کنیم و بیخ و بنیاد فضائل مصنوعه و مناقب منحوته مشایخ خود بر کنیم و نیز از روائع بدائع آنست که ابن المدینی امام أئمّه سنّیه علی التحقیق حضرت احمد بن حنبل افیق را بر حضرت صدیق و شیخ عتیق ترجیح و تفضیل داده چنانچه شیخ عبد الحق در رجال مشکاة گفته قال المیمونی قال قال لی ابن المدینی بالبصرة بعد المحنة یا میمونی ما قام احد فی الاسلام ما قام احمد فعجبت من هذا و ابو بکر قد قام فی الرّدة قلت بایّ شیء قال انّ ابا بکر وجد انصارا و انّ احمد لم یجد ناصرا پس جای سر بر سنگ زدنست که روایت چنین بزرگ که بر حضرت یار غار غارّ دامن کش از انواع شنار و عار ترجیح دارد بمقابله اهل حقّ موضوع و مختلق و مکذوب و مفتری و آن هم باجماع اهل سنت وانمایند و حظ و افراز کمال استحیا و انصاف و شرم و آزرم ربایند

ص:30

فالعجب کل العجب کیف یدّعی المخاطب النّحریر وضع هذا الحدیث الشریف المستنیر مع ان الامام احمد بن حنبل البصیر الذی قام عندهم مقام الانبیاء فی مقاساة المحنة و البلاء بل فاق و تقدم علی الشیخ التیمی الکبیر اعنی ابن أبی قحافة الحائز عندهم لانواع العلم و الفضل و الشرافة یرویه بسند صحیح و یعده من مناقب المنصوص علیه یوم الغدیر علیه آلاف سلام الملک القدیر فهل یخرج المخاطب الوحید هذا الامام الرّشید و الرکن السّدید عن اهل السّنّة و الصّواب و یولجه فی زرافة الهالکین المبتدعین الاوشاب الاقشاب حتّی یتمّ له دعوی اجماع اهل السّنّة علی وضع هذا الحدیث المستطاب و ان کان لا یتمّ الا باخراج جمع کثیر و جمّ غفیر من السّنیة العالیة النصاب بل و لا یتمّ بعد ذلک ایضا لعدم ثبوت الاجماع بتقوّل واحد او اثنین او جمع من المتعصّبین الدّاخلین فی العلم من غیر باب و اللّه ولی التوفیق فی المبدأ و المآب و هر چند معالی زاهره و مکارم باهره احمد بن حنبل که سابقا در مجلد حدیث تشبیه مذکور شده برای تنکیل و تخجیل مخاطب نبیل کافی و وافیست لکن بعضی از آن علاوه بر ما سبق درین جا هم مسطور می شود پس باید دانست که احمد بن محمّد بن عثمان ذهبی در کتاب سیر النبلاء در مدح و اطراء و وصف و ثناء احمد بن حنبل قریب شانزده جزء نوشته چون ایراد آن بالتمام و الکمال موجب املالست ناچار بر بعض آن اکتفا می رود قال الذهبی فی الکتاب المسطور الامام احمد بن حنبل هو الامام حقّا و شیخ الاسلام صدقا ابو عبد اللّه احمد بن محمّد بن حنبل بن هلال بن اسد بن ادریس بن عبد اللّه بن حیّان بن انس

ص:31

بن عوف بن قاسط بن مازن بن شیبان بن ذهل بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علی بن بکر بن وائل الذّهلی الشیبانی المروزی ثم البغدادی احد الائمّة الاعلام هکذا ساق نسبه ولده عبد اللّه و اعتمده ابو بکر الخطیب فی تاریخه و غیره الی ان قال رحلته و حفظه قال صالح سمعت أبی یقول خرجت الی الکوفة فسکنت فی بیت و تحت رأسی لبنة فحممت فرجعت الی امی فلم اکن استاذنتها و

قال حنبل سمعت ابا عبد اللّه یقول تزوّجت و انا ابن اربعین سنة فرزق اللّه خیرا کثیرا قال ابو بکر الخلال فی کتاب اخلاق احمد و هو مجلد املی علی زهیر بن صالح بن احمد قال تزوج جدّی عباسه بنت الفضل من العرب فلم یولد له منها غیر أبی و توفّیت فتزوّج بعدها ریحانه فولدت عبد اللّه عمی ثم توفّیت فاشتری أم حسین فولدت أمّ علی زینب و ولدت الحسن و الحسین توأمین و ماتا بقرب ولادتهما ثم ولدت الحسن و محمّدا فعاشا حتی صارا من السّن الی نحو من اربعین سنة ثم ولدت سعیدا قیل کانت والدة عبد اللّه عوراء و اقامت معه سنین قال المروزی قال لی ابو عبد اللّه اختلفت الی الکتّاب ثم اختلفت الی الدیوان و انا ابن اربع عشرة سنة و ذکر الخلاّل حکایات فی عقل احمد و حیائه فی المکتب و ورعه فی الصغر

انبانا المروزی سمعت ابا عبد اللّه یقول مات هشیم ولی عشرون سنة فخرجت انا و الاعرابیّ رفیق کان لابی عبد اللّه قال خرجنا مشاة فوصلنا الکوفة یعنی فی سنة ثلاث و ثمانین فاتینا ابا معاویة و عنده الخلق فاعطی الاعرابیّ حجّة

ص:32

بستین درهما فخرج و ترکنی فی بیت وحدی فاستوحشت و لیس معی الاجراب فیه کتبی کنت اضعه فوق لبنة واضع رأسی علیه و کنت اذاکر وکیعا بحدیث الثوری و ذکر مرّة شیئا فقال هذا عند هشیم فقلت لا و کان ربّما ذکر العشر احادیث فاحفظها فاذا قام قالوا لی فاملیها علیهم و انبانا عبد اللّه بن احمد قال لی أبی خذ أیّ کتاب شئت من کتب وکیع من المصنّف فان شئت ان تسألنی عن الکلام حتی اخبرک بالاسناد و ان شئت بالاسناد حتی اخبرک بالکلام و انبا عبد اللّه بن احمد سمعت سفیان بن وکیع یقول احفظ عن ابیک مسئلة من نحو اربعین سنة سئل عن الطلاق قبل النکاح فقال

یروی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و عن علیّ و ابن عبّاس و نیف و عشرین من التابعین لم یروا به باسا فسألت أبی عن ذلک فقال صدق کذا قلت قال و حفظت انی سمعت ابا بکر بن حماد یقول سمعت ابا بکر بن أبی شیبة یقول لا یقال لاحمد بن حنبل من این قلت و سمعت ابا اسماعیل الترمذی یذکر عن ابن نمیر قال کنت عند وکیع فجاءه رجل او قال جماعة من اصحاب أبی حنیفة فقالوا له ههنا رجل بغدادی یتکلم فی بعض الکوفیین فلم یعرفه وکیع فبینا نحن إذ طلع احمد بن حنبل فقالوا هذا هو فقال وکیع ههنا یا ابا عبد اللّه فافرجوا فجعلوا یذکرون عن أبی عبد اللّه الّذی ینکرون و جعل ابو عبد اللّه یحتج بالاحادیث

عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فقالوا لوکیع هذا بحضرتک تری ما یقول فقال رجل یقول قال رسول اللّه ایش

ص:33

اقول له ثم قال لیس القول الا کما قلت یا ابا عبد اللّه فقال القوم لوکیع خدعک و اللّه البغدادی قال عارم وضع احمد عندی نفقته فقلت له یوما یا ابا عبد اللّه بلغنی انّک من العرب فقال یا ابا النّعمان نحن قوم مساکین فلم یزل یدافعنی حتی خرج و لم یقل لی شیئا قال الخلال انبا المروزی ان ابا عبد اللّه قال ما تزوجت الا بعد الاربعین و عن احمد الدّورقی عن أبی عبد اللّه قال نحن کتبنا الحدیث من ستة وجوه و سبعة و لم نضبطه فکیف یضبطه من کتبه من وجه واحد قال عبد اللّه بن احمد قال لی ابو زرعة ابوک یحفظ الف الف حدیث فقیل له و ما یدریک قال ذاکرته فاخذت علیه الابواب فهذه حکایة صحیحة فی سعة علم أبی عبد اللّه و کانوا یعدون فی ذلک المکرّر و الاثر و فتوی التّابعی و ما فسر و نحو ذلک و الا فالمتون المرفوعة القویة لا تبلغ عشر معشار ذلک قال ابن أبی حاتم قال سعید بن عمرو یا ابا زرعة انت احفظ أم احمد قال بل احمد قلت کیف علمت قال وجدت کتبه لیس فی اوائل الاجزاء اسماء الذین حدّثوه فکان یحفظ کل جزء ممن سمعه و انا لا اقله علی هذا و عن أبی زرعة قال حرزت کتب احمد یوم مات فبلغت اثنی عشر حملا و عدلا ما کان علی ظهر کتاب منها حدیث فلان و لا فی بطنه حدّثنا فلان کل ذلک کان یحفظه و قال حسن بن منبه سمعت ابا زرعة یقول اخرج الیّ ابو عبد اللّه اجزاء کلّها سفیان سفیان لیس علی حدیث منها ثنا فلان فظننتها عن رجل واحد فانتخبت منها فلما قرأ ذلک علیّ جعل یقول ثنا وکیع و یحیی و انبا فلان فعجبت و لم اقدر انا علی هذا

ص:34

قال ابراهیم الحربی رایت ابا عبد اللّه کان اللّه جمع له علم الاوّلین الآخرین و عن رجل قال ما رأیت احدا اعلم بفقه الحدیث و معانیه من احمد احمد بن سلمة سمعت ابن راهویه یقول کنت اجالس احمد و ابن معین و نتذاکر فاقول ما فقهه ما تفسیره فیسکتون الاّ احمد قال ابو بکر الخلال کان احمد قد کتب کتب الرّأی و حفظها ثم لم یلتفت إلیها قال ابراهیم بن شماس سألنا وکیعا عن خارجة بن مصعب فقال نهانی احمد ان احدث عنه قال العبّاس بن محمد الخلال أنبا ابراهیم بن شماس سمعت وکیعا و حفص بن غیاث یقولان ما قدم الکوفة مثل ذاک الفتی یعنیان احمد بن حنبل و قیل انّ احمد اتی حسینا الجعفی بکتاب کبیر یشفع فی احمد فقال حسین یا ابا عبد اللّه لا تجعل بینی و بینک منعما فلیس تحمّل علیّ باحد الاّ و انت اکبر منه الخلال انبا المروزی انبا خضر المروزی بطرسوس سمعت ابن راهویه سمعت یحیی بن آدم یقول احمد بن حنبل امامنا الخلال انبانا محمّد بن علی ثنا الاثرم حدثنی بعض من کان مع أبی عبد اللّه انهم کانوا یجتمعون عند یحیی بن آدم فیتشاغلون عن الحدیث بمناظرة احمد یحیی بن آدم و یرتفع الصّوت بینهما و کان یحیی بن آدم واحد اهل زمانه فی الفقه الخلال انبا المروزی سمعت محمّد بن یحیی القطان یقول رأیت أبی مکرما لاحمد بن حنبل لقد بدل له کتبه او قال حدیثه و قال القواریری قال یحیی القطان ما قدم علینا مثل هذین احمد بن حنبل و یحیی بن معین و ما قدم علیّ من بغداد احبّ

ص:35

الیّ من احمد بن حنبل و قال عبد اللّه بن احمد سمعت أبی یقول شق علی یحیی بن سعید یوم خرجت من البصرة عمرو بن العبّاس سمعت عبد الرحمن بن مهدی ذکر اصحاب الحدیث فقال اعلمهم بحدیث الثوری احمد بن حنبل قال فاقبل احمد فقال ابن مهدی من أراد ان ینظر الی ما بین کتفی الثوری فلینظر الی هذا قال المروزی قال احمد عنیت بحدیث سفیان حتی کتبته عن رجلین حتی کلمنا یحیی بن آدم فکلم لنا الاشجعی فکان یخرج إلینا الکتب فنکتب من غیر ان نسمع و عن ابن مهدی قال ما نظرت الی احمد الاّ ذکرت به سفیان قال عبد اللّه بن احمد سمعت أبی یقول خالف وکیع ابن مهدی فی نحو من ستّین حدیثا من حدیث سفیان فذکرت ذلک لابن مهدی و کان یخفیه عنی عباس الدّوری سمعت ابا عاصم یقول لرجل بغدادی من تعدون عندکم الیوم من اصحاب الحدیث قال عندنا احمد بن حنبل و یحیی بن معین و ابو خیثمة و العیطی و السویدی حتی عدّله جماعة بالکوفة ایضا و بالبصرة فقال ابو عاصم قد رأیت جمیع من ذکرت و لجئوا الیّ و لم ار مثل ذاک الفتی یعنی احمد بن حنبل قال شجاع بن مخلد سمعت ابا الولید الطیالسی یقول ما بالمصرین رجل اکرم علیّ من احمد بن حنبل و عن سلیمان بن حرب انّه قال لرجل سل احمد بن حنبل ما یقول فی مسئلة کذا فانّه عندنا امام الخلال انبا علی بن سهل قال رأیت یحیی بن معین عند عفان و معه احمد بن حنبل فقال لیس هنا الیوم حدیث فقال یحیی تردّ احمد بن حنبل و قد جاء فقال الباب مقفل و الجاریة لیست

ص:36

هنا قال یحیی انا افتح فتکلم علی القفل بشیء ففتحه فقال عفان و قشاش ایضا و حدثهم قال و انبا المروزی قلت لاحمد أ کان اغمی علیک او غشی علیک عند ابن عیینة قال نعم فی دهلیزه زحمنی الناس فاغمی علیّ و روی انّ سفیان قال یومئذ کیف احدّث و قد مات خیر النّاس و قال مهنّا بن یحیی قد رأیت ابن عیینة و وکیعا و بقیّة و عبد الرزّاق و ضمرة و النّاس ما رأیت رجلا اجمع من احمد فی علمه و زهده و ودعه و ذکر اشیاء و قال نوح بن حبیب القومسی سلمت علی احمد بن حنبل فی سنة ثمان و تسعین و مائة بمسجد الخیف و هو یفتی فتیا واسعة و عن شیخ انه کان عنده کتاب بخط احمد بن حنبل فقال کنا عند ابن عیینة سنة ففقدت احمد بن حنبل ایاما فدللت علی موضعه فجئت فاذا هو فی شبیه بکهف فی جباد فقلت سلام علیکم ادخل فقال لا ثم قال ادخل فدخلت و إذا علیه قطعة لبد خلق فقلت لم حجبتنی فقال حتی استتر فقلت ما شانک قال سرقت ثیابی قال فبادرت الی منزلی فجئته بمائة درهم فعرضتها علیه فامتنع فقلت فرضا فابی حتی بلغت عشرین درهما فابی و قلت ما یحل لک انّ تقتل نفسک قال ارجع فرجعت فقال أ لیس قد سمعت معی من ابن عیینة قلت بلی قال تحب ان انسخه لک قلت نعم قال اشتر لی ورقا قال فکتب بدراهم اکتسی منها بثوبین

الحاکم سمعت بکران بن احمد الحنظلی الزاهد ببغداد سمعت عبد اللّه بن احمد سمعت

ص:37

أبی یقول قدمت صنعاء انا و یحیی بن معین فمضیت الی عبد الرزّاق قدمته و تخلف یحیی فلمّا ذهبت ادقّ الباب قال لی بقال تجاه داره مه لا تدقّ فان الشیخ یهاب فجلست حتی إذا کان قبل المغرب خرج فوثبت إلیه و فی یدی احادیث ابتعتها فسلمت و قلت حدثنی بهذه رحمک اللّه فانّی رجل غریب قال و من انت و زبرنی قلت انا احمد بن حنبل قال فتقاصر و ضمنی إلیه و قال باللّه انت ابو عبد اللّه ثم اخذ الاحادیث و جعل یقرؤها حتی اظلم فقال للبقال هلم المصباح حتی خرج وقت المغرب و کان عبد الرزّاق یؤخر صلاة المغرب الخلال ابن الرمادی سمعت عبد الرزّاق و ذکر احمد بن حنبل فدمعت عیناه فقال ان نفقته نفدت فاخذت بیده فاقمته خلف الباب و ما معنا احد فقلت له انه لا یجتمع عندنا الدنانیر إذا بعنا الغلة اشغلناها فی شیء و قد وجدت عند النساء عشرة دنانیر فخذها و أرجو ان لا تنفقها حتی یتهیا شیء فقال لی یا ابا بکر لو قبلت من احد شیئا قبلت منک ثم قال الذّهبی بعد نحو من ورقة قال احمد بن سنان القطّان ما رأیت یزید لاحد اشدّ تعظیما منه لاحمد بن حنبل و لا اکرم احدا مثله کان یقعده الی جنبه و یوقّره و لا یمازحه و قال عبد الرزّاق ما رأیت احدا افقه و لا اورع من احمد بن حنبل قلت قال هذا و قد رأی مثل الثوری و مالک و ابن جریج و قال حفص بن غیاث ما قدم الکوفة مثل احمد و قال ابو الیمان کنت اشبّه احمد بارطاة بن المنذر و قال الهیثم بن جمیل الحافظ ان عاش احمد

ص:38

سیکون حجة علی اهل زمانه و قال قتیبة خیر اهل زماننا ابن المبارک ثم هذا الشابّ یعنی احمد بن حنبل و إذا رایت رجلا یحب احمد فاعلم انّه صاحب سنة و لو ادرک عصر الثوری و الاوزاعی و اللّیث لکان هو المقدّم علیهم فقیل لقتیبة تضم احمد الی التابعین قال الی کبار التابعین و قال قتیبة لو لا الثوری لمات الورع و لو لا احمد لا حدثوا فی الدّین احمد امام الدنیا قلت قد روی احمد فی مسنده عن قتیبة کثیرا و قیل لابی مسهر الغسّانی تعرف من یحفظ علی الامة امر دینها قال شابّ فی ناحیة المشرق یعنی احمد قال المزنی قال لی الشافعی رأیت ببغداد شابا إذا قال انبا قال النّاس کلّهم صدق قلت و من هو قال احمد بن حنبل و قال حرملة سمعت الشافعی یقول خرجت من بغداد فما خلفت بها رجلا افضل و لا اعلم و لا افقه و لا اتقی من احمد بن حنبل و قال الزعفرانی قال لی الشّافعی ما رأیت اعقل من احمد و سلیمان بن داود الهاشمی و قال محمّد بن اسحاق بن راهویه حدثنی أبی قال لی احمد بن حنبل تعال حتی اریک من لم تر مثله فذهب بی الی الشافعی قال أبی و ما رأی الشافعی مثل احمد بن حنبل و لو لا احمد و بذل نفسه لذهب الاسلام یرید المحنة و روی عن اسحاق بن راهویه قال احمد حجّة بین اللّه و بین خلقه و قال محمّد بن عبدویه سمعت علی بن المدینی یقول احمد افضل عندی من سعید بن جبیر فی زمانه لأنّ سعیدا کان له نظراء و عن ابن المدینی قال اعزّ اللّه الدّین

ص:39

بالصدیق یوم الردة و باحمد یوم المحنة و قال ابو عبید انتهی العلم الی اربعة احمد بن حنبل و هو افقههم و ذکر الحکایة و قال ابو عبید انی لا تزین بذکر احمد و ما رایت رجلا اعلم بالسنّة منه و قال الحسن بن الرّبیع ما شبهت احمد بن حنبل الا بابن المبارک فی سمته و تقاه الطبرانی انبا محمّد بن الحسین الانماطی قال کنا فی مجلس فیه یحیی بن معین و ابو خثیمة فجعلوا یثنون علی احمد بن حنبل فقال رجل فبعض هذا فقال یحیی و کثرة الثناء علی احمد تستنکر لو جلسنا بالثناء علیه ما ذکرنا فضائله بکمالها و روی عبّاس عن ابن معین قال ما رایت مثل احمد و قال التفیلی کان احمد بن حنبل من اعلام الدّین و قال المروزی حضرت ابا ثور سئل عن مسئلة فقال قال ابو عبد اللّه احمد بن حنبل شیخنا و امامنا فیها کذا و کذا و قال ابن معین ما رأیت من یحدّث للّه الا ثلثة یعلی بن عبید و العینی و احمد بن حنبل و قال ابن معین أرادوا ان اکون مثل احمد و اللّه لا اکون مثله ابدا و قال ابو خیثمة ما رایت مثل احمد و لا اشدّ منه قلبا و قال علی بن خشرم سمعت بشر بن الحارث یقول انا اسأل عن احمد بن حنبل ان احمد دخل الکیر فخرج ذهبا احمر و قال عبد اللّه بن احمد قال اصحاب بشر الحافی له حین ضرب أبی لو انک خرجت فقلت انی علی قول احمد فقال أ تریدون ان اقوم مقام الانبیاء القاسم بن محمّد الصائغ سمعت المروزی یقول دخلت علی ذی النون السجن و نحن بالعسکر فقال أی شیء حال سیّدنا یعنی احمد بن حنبل و قال محمّد بن حماد الطّهرانی سمعت ابا ثور الفقیه یقول

ص:40

احمد بن حنبل اعلم وافقه من الثوری و قال نصر بن علی الجهضمی احمد افضل اهل زمانه قال صالح بن علی الحلبی سمعت ابا همام السکونی یقول ما رأیت مثل احمد بن حنبل و لا رأی هو مثله و عن حجاج بن الشاعر قال ما رأیت افضل من احمد بن حنبل و ما کنت احبّ ان اقتل فی سبیل اللّه و لم اصل علی احمد بلغ و اللّه فی الامامة اکثر من مبلغ سفیان و مالک و قال عمرو الناقد إذا وافقنی احمد بن حنبل علی حدیث لا ابالی من خالفنی قال ابن أبی حاتم سألت أبی عن علی بن المدینی و احمد بن حنبل ایّهما احفظ فقال کانا فی الحفظ متقاربین و کان احمد افقه إذا رأیت من یحبّ احمد فاعلم انه صاحب سنة و قال ابو زرعة احمد بن حنبل اکبر من اسحاق وافقه ما رأیت احدا اکمل من احمد و قال محمّد بن یحیی الذهلی جعلت احمد اماما فیما بینی و بین اللّه تعالی او قال محمّد بن مهران الحمّال ما بقی غیر احمد قال امام الأئمّة ابن خزیمة سمعت محمّد بن سحنویه سمعت ابا عمیر بن النّحاس الرّملی و ذکر احمد بن حنبل فقال رحمه اللّه عن الدّنیا ما کان اصبره و بالماضین ما کان اشبهه و بالصّالحین ما کان الحقه عرضت له الدنیا فاباها و البدع فنفاها قال ابو حاتم کان ابو عمیر من عباد المسلمین قال لی امل علی شیئا عن احمد بن حنبل و روی عن أبی عبد اللّه البوشنجی قال ما رأیت اجمع فی کلّ شیء من احمد بن حنبل و لا اعقل منه و قال ابن وارة کان احمد صاحب فقه صاحب حفظ صاحب معرفة و قال النّسائی جمع احمد بن حنبل المعرفة بالحدیث

ص:41

و الفقه و الورع و الزهد و الصّبر و عن عبد الوهّاب الورّاق شقال لما قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فردّوه الی عالمه رددناه الی احمد بن حنبل و کان اعلم اهل زمانه و قال ابو داود کانت مجالس احمد مجالس الآخرة لا یذکر فیها شیء من امر الدنیا ما رأیته ذکر الدنیا قط قال صالح بن محمّد جزرة افقه من ادرکت فی الحدیث احمد بن حنبل قال علی بن خلف سمعت الحمیدی یقول ما دمت بالحجاز و احمد بالعراق و ابن راهویه بخراسان لا یغلبنا احد الخلال أنبأنا محمّد بن یاسین البلدی سمعت ابن أبی اویس و قیل له ذهب اصحاب الحدیث فقال ما ابقی اللّه احمد بن حنبل فلم یذهب اصحاب الحدیث و عن ابن المدینی قال امرنی سیّدی احمد بن حنبل ان لا احدث الا من کتاب الحسین بن احسن ابو معین الرّازی سمعت ابن المدینی یقول لیس فی اصحابنا احفظ من احمد و بلغنی انّه لا یحدث الا من کتاب و لنا فیه اسوة و عنه قال احمد الیوم حجة اللّه تعالی علی خلقه اخبرنا عمر بن عبد المنعم عن أبی الیمن الکندی انبانا عبد الملک بن أبی القاسم انبانا ابو اسماعیل الانصاری انبانا ابو یعقوب القرّاب انبانا محمّد بن عبد اللّه الجوزقی سمعت ابا حامد الشرقی سمعت احمد بن سلمة سمعت احمد بن عاصم سمعت ابا عبید القاسم بن سلام یقول انتهی العلم الی اربعة احمد بن حنبل و هو افقههم فیه و الی ابن شیبة و هو احفظهم و الی علی بن المدینی و هو اعملهم به و الی یحیی بن معین و هو اکتبهم له اسحاق المنجنیقی انبانا القاسم بن محمّد المودّب عن محمّد بن أبی بشر قال اتیت احمد بن حنبل فی مسئلة فقال ایت عبیدا فانّ له

ص:42

لا تسمعه من غیره فاتیته فشفانی جوابه فاخبرته یقول احمد فقال ذاک رجل من عمال اللّه نشر اللّه تعالی رداء علمه و ذخر له عنده الزّلفی اما تراه محبّبا مألوفا ما رأت عینی بالعراق رجلا اجتمعت فیه خصال هی فیه فبارک اللّه تعالی له فیما اعطاه من الحلم و العلم و الفهم فانّه لکما قیل یریک إذا ما غاب عنک فان دنا رأیت له وجها یریک مقبّلا یعلّم هذا الخلق ما شذّ عنهم من الادب المجهول کهفا و معقلا و یحسن فی ذات الاله إذا رای مضیما لاهل الحق لا یسأم البلاء و اخوانه الادنون کل موفق بصیر بامر اللّه یسمو علی العلاء و باسنادی الی أبی اسماعیل الانصاری انبا اسماعیل بن ابراهیم انبا نصر بن أبی نصر الطّوسی سمعت علی بن احمد بن حشیش سمعت ابا الحدیث الصّوفی بمصر عن ابیه عن المزنی یقول احمد بن حنبل یوم المحنة و ابو بکر یوم الردّة و عمر یوم السقیفة و عثمان یوم الدار و علی یوم صفین قال احمد بن محمّد الرشدینی سمعت احمد بن صالح المصری یقول ما رأیت بالعراق مثل هذین احمد بن حنبل و محمد بن عبد اللّه بن نمیر رجلین جامعین لم ار مثلهما بالعراق و روی احمد بن سلمة النیسابوریّ عن ابن وارة قال احمد بن حنبل ببغداد و احمد بن صالح بمصر و ابو جعفر النفیلی بحران و ابن نمیر بالکوفة هؤلاء ارکان الدین و قال علی بن الجنید الرّازی سمعت ابا جعفر النفیلی یقول کان احمد بن حنبل من اعلام الدّین و عن محمد بن مصعب العابد قال

ص:43

لسوط ضرب به احمد بن حنبل فی اللّه تعالی اکبر من ایام بشر بن الحارث الحافی قلت بشر عظیم القدر کاحمد و لا ندری وزن الاعمال انما اللّه تعالی یعلم ذلک قال ابو عبد الرحمن النّهاوندی سمعت یعقوب الفسوی یقول کتبت عن الف شیخ حجّتی فیما بینی و بین اللّه رجلان احمد بن حنبل و احمد بن صالح و بالاسناد الی الانصاری شیخ الاسلام انبا ابو یعقوب انبا منصور بن عبد اللّه الذّهلی ابنا محمّد بن الحسن بن علی البخاری سمعت محمّد بن ابراهیم البوشنجی و ذکر احمد بن حنبل فقال هو عندی افضل و افقه من سفیان الثوری و ذلک انّ سفین لم یمتحن بمثل ما امتحن به احمد و لا علم سفین و من تقدم من فقهاء الامصار یعلم احمد بن حنبل لانه کان اجمع بها و ابصر باغالیطهم و صدوقهم و کذوبهم قال و لقد بلغنی عن بشر بن الحارث انّه قال قام احمد مقام الانبیاء و احمد عندنا امتحن بالسّراء و الضرّاء فکان فیهما معتصما باللّه تعالی قال ابو یحیی الناقد کنا عند ابراهیم بن عرعرة فذکروا علی بن عاصم فقال رجل احمد بن حنبل یضعفه فقال رجل و ما یضرّه إذا کان ثقة فقال ابن عرعرة و اللّه لو تکلم احمد فی علقمة و الاسود لغیّرهما و قال الخشنی سمعت اسماعیل بن الخلیل یقول لو کان احمد بن حنبل فی بنی اسرائیل لکان آیة و عن علی بن شعیب قال عندنا المثل الکائن فی بنی اسرائیل من انّ احدهم کان یوضع المنشار علی مفرق راسه ما یصرفه ذلک عن دینه و لو لا ان احمد قام بهذا الشأن لکان عارا علینا انّ قوما شبکوا فلم یخرج منهم

ص:44

احد قال ابن اسلم سمعت محمد بن نصر المروزی یقول صرت الی دار احمد بن حنبل مرارا و سألته عن مسائل فقیل له أ کان اکثر حدیثا أم اسحاق قال بل احمد اکثر حدیثا و اورع احمد فاق اهل زمانه قلت کان احمد عظیم الشّأن رأسا فی الحدیث و فی الفقه و فی التّألّه الّذی علیه خلق فی خصومة فما الظن باخواته و اقرانه و کان مهیبا فی ذات اللّه حتی قال ابو عبید ما هبت احدا فی مسئلة ما هبت احمد بن حنبل و قال ابراهیم الحربی عالم وقته سعید بن المسیّب فی زمانه و سفیان الثّوری فی زمانه و احمد بن حنبل فی زمانه قرأت علی اسحاق الاسدی اخبرکم ابن خلیل انبا اللّبان عن أبی علی الحدّاد انبا ابو نعیم انبا ابو بکر بن مالک انبا محمّد بن یونس حدثنی سلیمان الشّاذکونی قال یشبه علی بن المدینی باحمد بن حنبل هیهات ما اشبه السّک باللّک لقد حضرت من ورعه شیئا بمکة انّه رهن سطلا عند فامی فاخذ منه شیئا لیقوته فجاء فاعطاه فکاکه فاخرج إلیه سطلین فقال انظر ایّهما سطلک فقال لا ادری انت فی حلّ منه و ممّا اعطیتک و لم یأخذه قال الفامی و اللّه انه سطله و انما اردت ان امتحنه فیه و به الی أبی نعیم انبا سلیمان بن احمد انبانا الابّار سمعت محمّد بن یحیی النیسابوریّ حین بلغه وفاة احمد یقول ینبغی لکل اهل دار ببغداد ان یقیموا علیه النیاحة فی دورهم قلت تکلم الذّهلی بمقتضی الحزن لا بمقتضی الشّرع قال احمد بن القاسم المقری سمعت الحسین الکرابیسی مثل الذین یذکرون احمد بن حنبل

ص:45

مثل قوم یجیئون الی أبی قبیس یریدون ان یهدموه بنعالهم الطّبرانی انبا ادریس بن عبد الکریم المقری قال رأیت غلمانا مثل الهیثم بن خارجة و مصعب الزّبیری و یحیی بن معین و أبی بکر بن أبی شیبة و اخیه و عبد الاعلی بن حماد و ابن أبی الشوارب و علی بن المدینی و القواریری و أبی خیثمة و أبی معمر و الورکانی و احمد بن محمّد بن ایّوب و محمد بن بکار و عمرو الناقد و یحیی بن ایّوب المقابری و شریح بن یونس و خلف بن هشام و أبی الرّبیع الزّهرانی فیمن لا احصیهم یعظّمون احمد و یجلّونه و یوقرونه و یبجلونه و یقصدون للسّلام علیه قال ابو علی بن شاذان قال محمّد بن عبد اللّه الشافعی لما مات سعید بن احمد بن حنبل جاء ابراهیم الحربیّ الی عبد اللّه بن احمد فقام إلیه عبد اللّه فقال تقوم الی قال و اللّه لو رآک أبی لقام إلیک و اللّه لو رأی ابن عیینة اباک لقام إلیه قال محمّد بن ایّوب العکبری سمعت ابراهیم الحربی یقول التابعون کلهم و آخرهم احمد بن حنبل و هو عندی اجلهم یقولون من حلف بالطلاق ان لا یفعل شیئا ثم فعله ناسیا کلهم یلزمونه الطلاق و عن الاثرم قال ناظرت رجلا فقال من قال بهذه المسئلة قلت من لیس فی شرق و لا غرب مثله قال من قلت احمد بن حنبل و قد اثنی علی أبی عبد اللّه جماعة من اولیاء اللّه تبرکوا به روی ذلک ابو الفرج ابن الجوزی و شیخ الاسلام و لم یصحّ سند بعض ذلک اخبرنا اسماعیل بن عمیرة انبا ابن قدامة انبا ابو طالب ابن خضیر انبا ابو طالب الیوسفی انبا ابو اسحاق البرمکی انبا علی بن عبد العزیز انبا عبد الرحمن بن أبی حاتم

ص:46

ابنا ابو زرعة و قیل له اختیار احمد و اسحاق احبّ إلیک أم قول الشافعی قال بل اختیار احمد و اسحاق ما اعلم فی اصحابنا اسود الرّأس افقه من احمد بن حنبل و ما رأیت احدا اجمع منه الی آخر ما ذکر الذهبی من الفضائل الجمیلة و المحاسن الطّویلة

وجه سوم: روایت احمد حدیثی را دلیل ثبوت و تحقق آن می باشد

وجه سوم آنکه مجرد روایت احمد بن حنبل حدیثی را دلیل ثبوت و تحقق و مزید اعتماد و اعتبار و قبول آن نزد محققین فحولست اخطب خوارزم در مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته ذکر فضائل امیر المؤمنین أبی الحسن علی بن أبی طالب بل ذکر شیء منها إذ ذکر جمیعها یقصر عنه باع الا حصائل ذکر اکثرها یضیق عنه نطاق طاقة الاستقصاء یدلّک علی صدق ما ذکرت ما

انبانی الامام الحافظ صدر الحفاظ ابو العلاء الحسن بن احمد العطار الهمدانی و قاضی القضاة الامام الاجل نجم الذین ابو منصور محمد بن الحسین بن محمّد البغدادی قال انبانا الشریف الامام الاجلّ نور الهدی ابو طالب الحسین بن محمّد بن علی الزینبی رحمه اللّه عن الامام محمد بن احمد بن علی بن الحسین بن شاذان قال حدّثنا المعافی بن زکریا ابو الفتوح عن محمّد بن احمد بن أبی الثلج عن الحسن بن محمّد بن بهرام عن یوسف بن موسی القطّان عن جریر عن لیث عن مجاهد عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لو انّ الغیاض اقلام و البحر مداد و الجنّ حساب و الانس کتاب ما احصوا فضائل علی بن أبی طالب علیه السّلام و بهذا الاسناد

عن ابن شاذان قال حدثنی ابو محمّد الحسن

ص:47

بن احمد بن مخلد المخلدی من کتابه عن الحسین بن اسحاق عن محمّد بن زکریا عن جعفر بن محمّد بن عمار عن ابیه عن جعفر بن محمّد عن ابیه عن علی بن الحسین عن ابیه عن امیر المؤمنین علی بن طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه تعالی جعل لاخی علی فضائل لا تحصی کثرة فمن ذکر فضیلة من فضائله مقرّا بها غفر اللّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تاخّر و من کتب فضیلة من فضائله لم تزل الملائکة تستغفر له ما بقی لتلک الکتابة رسم و من استمع الی فضیلة من فضائله غفر اللّه له الذنوب التی اکتسبها بالاستماع و من نظر الی فضیلة من فضائله غفر اللّه له الذنوب التی اکتسبها بالنظر ثم قال النظر الی علی بن أبی طالب عبادة و ذکره عبادة و لا یقبل اللّه ایمان عبد الا بولایته و البراءة من اعدائه و انبانی ابو العلاء الحافظ هذا قال اخبرنا الحسن بن احمد المقری اخبرنا احمد بن عبد اللّه الحافظ حدّثنا احمد بن یعقوب بن المهرجان حدثنا علی بن محمّد النخعی القاضی حدّثنا الحسین بن الحکم حدّثنا حسن بن الحسین عن عیسی بن عبد اللّه عن ابیه عن جدّه قال قال رجل لابن عباس سبحان اللّه ما اکثر مناقب علی و فضائله انی لاحسبها ثلث آلاف فقال ابن عبّاس او لا تقول انّها الی ثلثین الفا اقرب قال رضی اللّه عنه و یدلّک علی ذلک ایضا ما یروی عن الامام الحافظ احمد بن حنبل و هو کما عرف اصحاب الحدیث فی علم الحدیث فزیع اقرانه و امام زمانه و المقتدی به فی هذا الفنّ فی

ص:48

ابّانه و الفارس الّذی یکبّ فرسان الحفاظ فی میدانه و روایته فیه رضی اللّه عنه مقبولة و علی کاهل التصدیق محمولة لما علم انّ الامام احمد بن حنبل و من احتذی علی مثاله و نسج علی منواله و حطب فی حبله و انضوی الی حفله مالوا الی تفضیل الشیخین رضوان اللّه علیهما فجاءت روایته فیه کعمود الصّباح لا یمکن ستره بالراح و هو ما رواه الشیخ الامام الزاهد فخر الائمّة ابو الفضل بن عبد الرحمن الحفربندی الخوارزمی رحمه اللّه تعالی إجازة قال اخبرنا الشیخ الامام ابو محمّد الحسن بن احمد السمرقندی قال اخبرنا ابو القاسم عبد الرحمن بن احمد بن محمّد بن عبدان العطار و اسماعیل بن أبی نصر عبد الرحمن الصّابونی و احمد بن الحسین البیهقی قالوا جمیعا اخبرنا ابو عبد اللّه الحافظ قال سمعت القاضی الامام ابا الحسن علی بن الحسین و ابا الحسن محمّد بن المقطر الحافظ یقولان سمعنا ابا حامد محمّد بن هارون الحضرمی یقول سمعت محمّد بن منصور الطوسی یقول سمعت احمد بن حنبل یقول ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من الفضائل ما جاء لعلی بن أبی طالب ازین عبارت سراسر رشاقت بلاغت شعار و اشارت سراپا بشارت متانت و ثار بر ناظر سلیم الاعتبار و متامّل هوشیار هویدا و اشکارست که روایت احمد بن حنبل در باب جناب امیر المؤمنین علیه السلام مقبول و بر کاهل تصدیق محمولست زیرا که احمد بن حنبل و اتباع و اشیاع او از مفضلین شیخین اند پس امام همام محل ارتیاب و اتهام اصحاب و ساوس و اوهام نیست پس روایت او در حق جناب

ص:49

امیر المؤمنین علیه السلام من اللّه الملک العلاّم مثل عمود صباح در کمال وضوح و افصاحست که ممکن نیست ستر آن براح فاطف المصباح فقد طلع بحمد اللّه الفتاح المنّاح الصّباح و انقشع سحاب التشکیک و انزاح و انکشف ضباب الارتیاب و راح و لمع نور الحق و لاح و سطع ضیاء الصّدق و باح و ثبت انّ همهمة المنکرین من اشنع الصّیاح و انکر النّباح و محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب گفته قلت ذکر فضائل امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب من آیات القرآن لا یمکن جعله الاّ فی کتاب واحد و ذکر جمیعها یقصر عنه باع الاحصاء و یدلّک علی صدق ما ذهب إلیه مؤلف الکتاب محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی عفا اللّه عنه ما

اخبره الشیخ المقری ابو اسحاق ابراهیم بن برکة الکتبی بالموصل عن الامام الحافظ صدر الحفّاظ أبی العلاء الحسن بن احمد بن الحسن العطّار عن الشریف الاجلّ نور الهدی أبی طالب الحسین بن محمّد بن علی الزینبیّ عن محمّد بن احمد بن علیّ بن الحسین بن شاذان حدّثنا المعافی بن زکریّا عن محمّد بن احمد بن أبی الثلج عن الحسن بن محمد بن بهرام عن یوسف بن موسی القطّان عن جریر عن اللیث عن مجاهد عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لو انّ الغیاض اقلام و البحر مداد و الجنّ حسّاب و الانس کتاب ما احصوا فضائل علیّ بن أبی طالب و بهذا الاسناد

عن ابن شاذان قال حدّثنی ابو محمد الحسن بن احمد المخلّدی من کتابه عن الحسین بن اسحاق عن محمّد بن زکریّا

ص:50

عن جعفر بن محمّد بن عمّار عن ابیه عن جعفر بن محمّد عن ابیه عن علیّ بن الحسین عن ابیه عن امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جعل لاخی علیّ فضائل لا تحصی کثرة فمن ذکر فضیلة من فضائله مقرّا بها غفر اللّه له ما تقدّم من ذنبه و من کتب فضیلة من فضائله لم تزل الملائکة تستغفر له ما بقی لتلک الکتابة رسم و من استمع الی فضیلة من فضائله غفر اللّه له الذّنوب الّتی اکتسبها بالاستماع و من نظر الی کتاب من فضائله غفر اللّه له الذنوب الّتی اکتسبها بالنظر ثم قال النظر الی علی عبادة و ذکره عبادة و لا یقبل اللّه ایمان عبد الاّ بولایته و البراءة من اعدائه قلت ما کتبناه الاّ من حدیث ابن شاذان رواه الحافظ الهمدانی فی مناقبه و تابعه الخوارزمی و اخبرنا ابو اسحاق ابراهیم بن یوسف بن برکة الکتبی بالموصل عن الحافظ أبی العلاء الحسن بن احمد اخبرنا الحسین بن احمد المقری اخبرنا احمد بن عبد اللّه الحافظ اخبرنا الحسین بن احمد بن یعقوب المهرجان حدّثنا علیّ بن محمّد النخعی القاضی حدّثنا الحسین بن الحکم حدّثنا حسن بن الحسین عن عیسی بن عبد اللّه عن ابیه عن جدّه قال قال رجل لابن عبّاس سبحان اللّه ما اکثر مناقب علی و فضائله انی لاحسبها ثلثة آلاف فقال ابن عبّاس او لا تقول انها الی ثلثین الفا اقرب خرّج هذا الاثر عن ابن عبّاس الائمّة فی کتبهم قلت و یدلّک علی ذلک ما روینا

ص:51

عن امام اهل الحدیث احمد بن حنبل و هو اعرف اصحاب الحدیث فی علم الحدیث قریع اقرانه و امام زمانه و المقتدی به فی هذا الفنّ فی ابّانه و الفارس الذی یکبّ فرسان الحفاظ فی میدانه و روایته مقبولة و علی کاهل التصدیق محمولة ولایتهم فی دینه و لا یشک انّه یقول بتفضیل الشیخین أبی بکر و عمر فجاءت روایته فیه کعمود الصّباح لا یمکن ستره بالراح و هو ما اخبرنا العلاّمة مفتی الشام ابو نصر محمّد بن هبة اللّه بن محمّد بن جمیل الشیرازی اخبرنا الحافظ ابو القسم علی بن الحسن الشافعی اخبرنا ابو المظفّر عبد المنعم بن الامام عبد الکریم اخبرنا الحافظ علی التحقیق احمد بن الحسین البیهقی قال سمعت محمّد بن عبد اللّه الحافظ یقول سمعت القاضی ابا الحسن علی بن الحسن الجراحی و ابا الحسین محمّد بن المظفر الحافظ یقولان سمعنا ابا حامد محمّد بن هارون الحضرمی یقول سمعت محمّد بن منصور الطّوسی یقول سمعت الامام احمد بن حنبل یقول ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما جاء لعلی بن أبی طالب قال الحافظ البیهقی و هو اهل کل فضیلة و منقبة و مستحق لکل سابقة و مرتبة و لم یکن احد فی وقته احق بالخلافة منه قلت هکذا اخرجه الحافظ الدمشقی فی ترجمته من التاریخ و یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی در تذکره خواص الامه بجواب قدح حدیث مواخات مروی از مجدوح بن زید الباهلی گفته و احمد مقلّد فی الباب متی روی حدیثا وجب المصیر الی روایته لانه امام زمانه و عالم اوانه و المبرّز فی علم النقل علی اقرانه و الفارس

ص:52

الّذی لا یجاری فی میدانه و هذا هو الجواب عن جمیع ما یرد فی الباب فی احادیث الکتاب انتهی فثبت بحمد اللّه الوهّاب الموفق للصّواب من هذا الکلام الرشیق المستطاب المزیح لکل شبهة و ارتیاب الفائح منه نشر المسک و الملاب انّ احمد مقلّد و متبوع لذوی الابصار و الالباب فی هذا الباب متی روی حدیثا وجب المصیر إلیه و متی نقل خبر الزم الاعتماد علیه لأنّه امام زمانه و ملاذ اوانه و المبرّز الفائق فی علم النقل علی امثاله و اقرانه و الفارس الذی لا یجاری فی میدانه و لا یباری فی وهانه و هذا جواب کاف و تحقیق شاف لتسخیف جمیع تشکیکات المنکرین و توهین عامّة شبهات المبطلین فی الروایات التی رواها احمد الفطین فی شان امیر المؤمنین علیه سلام الملک الحق المبین فَقُطِعَ دابِرُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ

وجه چهارم: توثیق سبط ابن الجوزی رجال سند حدیث نور

وجه چهارم آنکه علاّمه نحریر و ناقد بصیر و محقق خبیر سبط ابن الجوزی جزاه اللّه خیرا بعد نقل این حدیث شریف از احمد ردّ توهم تضعیف آن و تصریح به اینکه رجال آن ثقات اند و اثبات عظمت و جلالت عبد الرزّاق بکمال ظهور و وضوح نموده منت عظیم بر اهل حق نهاده و او احراق قلوب منکرین و ایجاع صدور جاحدین داده چنانچه در تذکره خواص الامه گفته

حدیث فیما خلق منه قال احمد فی الفضائل حدّثنا عبد الرزاق عن معمر عن الزّهری عن خالد بن معدان عن راذان عن سلمان قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علیّ بن أبی طالب نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة آلاف عام فلمّا

ص:53

خلق آدم قسّم ذلک النور جزئین فجزء انا و جزء علیّ

و فی روایة خلقت انا و علی من نور واحد فان قیل فقد ضعّفوا هذا الحدیث فالجواب انّ الحدیث الّذی ضعّفوه غیر هذه الالفاظ و غیر هذا الاسناد امّا اللفظ

خلقت انا و هارون بن عمران و یحیی بن زکریّا و علی بن أبی طالب من طینة واحدة

و فی روایة خلقت انا و علی من نور و کنّا عن یمین العرش قبل ان یخلق اللّه آدم بالفی عام فجعلنا نتقلب فی اصلاب الرّجال الی عبد المطلب و اما الاسناد فقالوا فی اسناده محمد بن خلف المروزی و کان مغفلا و فیه ایضا جعفر بن احمد بن بیّان و کان شیعیّا و الحدیث الّذی رویناه یخالف هذا اللّفظ و الاسناد لأنّ رجاله ثقات فان قیل فعبد الرزّاق کان یتشیع قلنا هو اکبر شیوخ احمد بن حنبل و مشی الی صنعاء من بغداد حتی سمع منه و قال ما رأیت مثل عبد الرزّاق و لو کان فیه بدعة لما روی عنه و ما زال الی ان مات یروی عنه و معظم الاحادیث الّتی فی المسند رواها من طریقه و قد اخرج عنه فی الصحیحین انتهی فهذا سبط ابن الجوزی قد نصب نفسه لارغام انف جدة فبالغ فی ردّه و فل شبا حدّه و قصر منکر تطاوله و مدّه و اضعف قاصر اغراقه و شدّه و لم یال جهدا فی الانتهاض و الانتداب لخلافه و ایثار ضدّه و الابانة عن فظیع استنکافه و شنیع صده و سبط ابن الجوزی از افاخم ثقات اعیان و اعاظم اثبات ارکان و مهره و حذاق ابن شان و حائز فضل تنقید و اتقان و فائز بمرتبه عالیه تحقیق و عرفانست و بسیاری

ص:54

از اکابر ائمّه سنیه او را بمحامد ناصعه و مناقب بارعه و فضائل رائعه ستوده اند مثل ابو المویّد محمد بن محمود الخوارزمی و شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد المعروف بابن خلکان و یوسف بن احمد بن محمد بن عثمان و موسی بن محمد بن أبی الحسین الیونینی؟ ؟ ؟ البعلبکی و ابو الفداء اسماعیل بن علی بن محمود الایوبی و عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی و محمد بن احمد الذهبی و عبد اللّه بن اسعد الیافعی و مجد الدّین ابو طاهر محمد بن یعقوب الفیروزآبادی الشیرازی و محمّد بن علی الداودی المالکی تلمیذ جلال الدّین السیوطی و محمود بن سلیمان الکفوی و ازنیقی صاحب مدینة العلوم و علی بن سلطان محمد القهاری و میرزا محمد بن معتمد خان البدخشانی و غیر ایشان اما مدح و ثنای ابو المویّد محمد بن محمود خوارزمی سبط ابن الجوزی را پس در جامع مسانید أبی حنیفه گفته امّا المسند الاوّل و هو مسند الاستاذ أبی محمد الحارثی البخاری فقد اخبرنی به الایّمة بقراءتی علیهم الامام اقضی قضاة الانام اخطب خطباء الشام جمال الدّین ابو الفضائل عبد الکریم بن عبد الصمد بن محمّد بن أبی الفضل الانصاری الحرستانی و الشیخ الثقة تقی الدّین اسماعیل بن ابراهیم بن یحیی الدّاجی القرشیّ المقدسی بقراءتی علیهما بجامع دمشق و الشیخ الامام شمس الدّین یوسف بن عبد اللّه سبط الامام أبی الفرج بن الجوزی بقراءتی علیه الخ ازین عبارت ظاهرست که ابو المؤید خوارزمی سبط ابن الجوزی را بوصف شیخ و امام می ستاید و حظ وافر از تعظیم و تبجیل او می رباید و چرا چنین نباشد که سبط ابن الجوزی شیخ و استاد ابو المؤیدست که بر او مسند ابو حنیفه خوانده و او را از ماخذ این مسند که جهد بلیغ در جمع اشتات آن فرموده گردانیده و نیز

ص:55

ابو المویّد در جامع المسانید بمقام جواب از لحن أبی حنیفه گفته و الجواب الثانی انّه ذکر الامام الحافظ سبط ابن الجوزی انّه افتراء علی أبی حنیفة و انما المنقول عنه بابی قبیس کذا قاله الثقات من ارباب النقل و نیز ابو المؤید در ذکر موانع از تفضیح و تقبیح خطیب لبیب بجزای تحقیر و تعییر او حضرات أبی حنیفه را گفته و المانع الثالث ان سبّ الخطیب و ذکر ما قیل فیه اشتغال بما لا یعنینا

وقد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حسن اسلام المرء ترکه مالا یعنیه و من احبّ ان یعرف سریرة الخطیب عفا اللّه عنه فلیطالع ترجمته من کتاب تاریخ الکبیر لدمشق الذی جمعه الحافظ ابو القاسم علی بن الحسین بن هبة اللّه الشافعی و کتاب الانتصار لامام أئمّة الامصار الذی جمعه الحافظ یوسف سبط ابن الجوزی رح فیری من سیرته و سریرته ما یقضی منه العجب کیف یتکلم مثله فی الامام أبی حنیفة رضی اللّه عنه اما مدح و ثنای احمد بن محمد المعروف بابن خلکان سبط ابن جوزی را پس در وفیات الأعیان بعد ذکر عبد الرّحمن بن علی المعروف بابن الجوزی گفته و کان سبطه شمس الدّین ابو المظفّر یوسف بن قزعلی الواعظ المشهور حنفیّ المذهب و له صیت و سمعة فی مجالس وعظه و قبول عند الملوک و غیرهم و صنف تاریخا کبیرا رایته بخطّه فی اربعین مجلّدا سماه مرآة الزّمان فی تاریخ الأعیان و توفی لیلة الثلثاء الحادی و العشرین من ذی الحجّة سنة اربع و خمسین و ستمائة بدمشق بمنزله بجبل قاسیون و دفن هناک و مولده فی سنة احدی

ص:56

و ثمانین و خمسمائة ببغداد و کان هو یقول اخبرتنی امی ان مولدی سنة اثنتین و ثمانین رحمه اللّه تعالی انتهی نقلا عن اصل نسخة عتیقة من تاریخ ابن خلکان و نیز ابن خلکان بترجمه حسین بن منصور الحلاّج که در ان ذکر ابن المقفع استطرادا وارد نموده گفته قلت ذکر صاحبنا شمس الدین ابو المظفر یوسف الواعظ سبط الشیخ جمالی الدین أبی الفرج بن الجوزی الواعظ المشهود فی تاریخه الکبیر الذی سماه مرآة الزمان اخبار ابن المقفع و ما جری له و قتله فی سنة خمس و اربعین و مائة و من عادته ان یذکر کل واقعة فی السنّة الّتی کانت فیها فیدل علی ان قتله فی السنة المذکورة و نیز ابن خلکان در وفیات الأعیان بترجمه یحیی بن محمد بن هبیرة الشیبانی گفته و ذکر الشیخ شمس الدین ابو المظفر یوسف بن قزعلی بن عبد اللّه سبط الشیخ جمال الدین أبی الفرج الجوزی فی تاریخه الّذی سماه مرآة الزمان و رأیته بدمشق فی اربعین مجلّدا و جمیعه بخطه و کان ابوه قزعلی مملوک عون الدین بن هبیرة المذکور زوجه بنت الشیخ أبی الفرج المذکور فاولدها شمس الدین المذکور انّه سمع مشایخه ببغداد یحکون ان عون الدین قال کان سبب ولایتی المحزن اننی ضاق ما بیدی حتی فقد القوت ایاما فاشار علیّ بعض اهلی ان امضی الی قبر معروف الکرخی رضی اللّه عنه و اسأل اللّه تعالی عنده فان الدّعاء عنده مستجاب قال فاتیت قبر معروف فصلّیت عنده و دعوت ثم خرجت لأقصد البلد یعنی بغداد فاجتزت بقطقا و هی محلة من محال بغداد قال فرأیت مسجدا مهجورا فدخلت

ص:57

لأصلی فیه رکعتین و إذا بمریض ملقی علی باریة فقعدت عند راسه قلت ما تشتهی فقال سفرجلة قال فخرجت الی بقّال هناک فرهنت عنده مئزری علی سفرجلتین و اتیته بهما فاکل من السفرجلة ثم قال اغلق باب المسجد فغلقته فتنحی عن الباریة و قال احفر ههنا فحفرت فاذا بکوز فقال خذ هذا فانت احقّ به فقلت له أ ما لک وارث فقال لا و انما کان لی اخ و عهدی به بعید و بلغنی انه مات و نحن من الرصافة قال فبینما هو یحدّثنی إذ قضی فغسّلته و کفنته و دفنته ثم اخذت الکوز و فیه مقدار خمسمائة و اتیت الی دجلة لأعبرها فاذا بملاّح فی سفینة عتیقة و علیه ثیاب رثّة فقال معی معی فنزلت معه فاذا انّه من اکثر النّاس شبها بذلک الرّجل فقلت من این انت فقال من الرصافة و لی بنات و انا صعلوک قلت فما لک احد قال لا کان لی اخ و لی عنه زمان و ما ادری ما فعل اللّه به قال فقلت ابسط حجرک فبسطه فصببت المال فیه فبهت فحدثته الحدیث فسالنی ان آخذ نصفه فقلت و اللّه و لا حبّة ثم صعدت الی دار الخلیفة و کتبت رقعة فخرج علیها اشراف المخزن ثم تدرجت الی الوزارة و جلالت و نبالت و براعت و حذاقت و مهارت و وثاقت و مزید اعتبار و اعتماد و علو مقدار و سمو فخار و نقد و اتقان ابن خلکان بر ناظر اسفار محققین کبار هویدا و آشکارست شمس الدّین ابو عبد اللّه محمد بن احمد ذهبی در خبر فی خبر من غبر بمدح او در سنه احدی و ثمانین و ستمائة گفته ابن خلکان قاضی القضاة شمس الدّین ابو العباس احمد بن محمّد بن ابراهیم بن أبی بکر الاربلی

ص:58

الشافعی ولد سنة ثمان و ستمائة و سمع البخاری من ابن مکرم و اجاز له المویّد الطوسی و جماعة و تفقّه بالموصل علی الکمال بن یونس و بالشام علی ابن شدّاد و لقی کبار العلماء و برع فی الفضائل و الآداب و سکن مصر مدّة و ناب فی القضاء ثم ولّی قضاء الشام عشر سنین و عزل بابن الصّائغ سنة تسع و ستّین فاقام سبع سنین معزولا بمصر ثم ردّ الی قضاء الشّام و کان کریما جوادا سریّا ذکیا اخباریّا عارفا باخبار النّاس توفی فی رجب و ابو الفداء عماد الدّین اسماعیل بن علی در مختصر فی اخبار البشر در سنه مذکوره گفته و فیها توفی القاضی الفاضل المحقق شمس الدّین احمد بن محمّد بن أبی بکر بن خلکان البرمکیّ و کان فاضلا عالما تولّی القضاء بمصر و الشام و له مصنفات جلیلة مثل وفیات الأعیان فی التاریخ و غیره و کان مولده یوم الخمیس بعد صلاة العصر حادی عشر ربیع الآخر سنة ثمان و ستمائة بمدینة اربل بمدرسة سلطان مظفر الدّین صاحب اربل نقلت ذلک من تاریخه فی ترجمة زینب فی آخر حرف الزاء و عمر بن مظفر بن محمد الشهیر بابن الوردی الشافعی در تتمّة المختصر فی اخبار البشر در سنه مذکوره گفته و فیها توفی القاضی شمس الدّین احمد بن محمّد بن أبی بکر بن خلکان البرمکی و کان فاضلا عالما تولی القضاء بمصر و الشام و له مصنفات جلیلة مثل وفیات الأعیان فی التاریخ و غیرها و مولده یوم الخمیس بعد العصر حادی عشر ربیع الآخر سنة ثمان و ستمائة باربل بمدرسة سلطانها مظفر الدّین صاحب اربل و صلاح الدّین خلیل بن ایبک الضفدی و روافی

ص:59

بالوفیات گفته احمد بن محمّد بن ابراهیم بن خلکان قاضی القضاة شمس الدین ابو العبّاس البرمکی الاربلی الشافعی ولد باربل سنة ثمان و ستمائة و سمع بها صحیح البخاری من أبی محمد هبة اللّه بن مکرم الصوفی و اجاز له المویّد الطوسی و عبد العزّ الهروی و زینب الثغریة روی عنه المزی و البرزالی و الطبقة و عبد العزّ الهروی و زینب الثغریة و کان فاضلا بارعا متفقها عارفا بالمذهب حسن الفتاوی جید القریحة بصیرا بالعربیّة علاّمة بالادب و الشعر و ایام النّاس کثیر الاطلاع حلو المذاکرة وافر الحرمة فیه ریاسة کثیرة له کتاب وفیات الأعیان و قد اشتهر کثیرا و له مجامیع ادبیّه قدم الشام فی شبیبته و قد تفقّه بالموصل علی کمال الدین بن یونس و اخذ بحلب عن القاضی بهاء الدّین بن شدّاد و غیرهما و دخل مصر و سکنها مدّة و ناب بها فی القضاء عن القاضی بدر الدّین السنجاری الخ و ابو محمد عبد اللّه بن اسعد بن علی الیافعی الیمنی الشافعی در مرآة الجنان گفته سنة احدی و ثمانین و ستمائة توفی قاضی القضاة شمس الدین ابو العبّاس احمد بن محمد الاربلی الشافعی المعروف بابن خلکان صاحب التاریخ ولد سنة ثمان و ستمائة و سمع البخاری من ابن مکرم و اجاز له الموید الطوسی و جماعة و تفقه بالموصل علی الکمال بن یونس و بالشام علی ابن شداد و لقی کبار العلماء و برع فی الفضائل و الآداب و سکن مصر مدة و ناب فی القضاء ثم عشر سنین بعد ولایة عز الدین ابن الصّائغ و تلقّاه یوم دخوله نائب السلطنة و اعیان البلد و کان

ص:60

یوما مشهودا قل ان رئی قاض مثله و کان عالما بارعا عارفا بالمذهب و فنونه سدید الفتاوی جیّد القریحة وقورا رئیسا حسن المذاکرة حلو المحاضرة بصیرا بالشعر جمیل الاخلاق سریّا ذکیّا اخباریّا عارفا بایام النّاس له کتاب وفیات الأعیان و هو من احسن ما صنّف فی هذا الفنّ قلت و من طالع تاریخه المذکور اطّلع علی کثرة فضائل مصنّفه و ما رأیته یتتبع فی تاریخه الاّ الفضلاء و یطنب فی تعدید فضائلهم من العلماء خصوصا ذوی الادب و الشعراء و اعیان اولی الولایات و کبراء الدولة من الملوک و الوزراء و الامراء و من له شهرة وصیت لکنّه لم یذکر فیه احدا من الصحابة رضی اللّه عنهم و لا من التابعین رحمهم اللّه الا جماعة یسیرة تدعو حاجة کثیر من النّاس الی معرفة احوالهم کذا قال فی خطبته قال و کذلک الخلفاء لم اذکر احدا منهم الخ و عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی الشافعی السبکی در طبقات شافعیه وسطی علی ما نقل گفته شمس الدین قاضی القضاة ابن خلکان الاربلی الشافعی هو احمد بن محمد بن ابراهیم بن أبی بکر بن خلکان بن یامک بن عبد اللّه بن شاکک بفتح الکاف بن الحبر بن مالک بن جعفر بن یحیی بن خالد البرمکی کان احنف وقته حلما و شافعی زمانه علما و حاتم عصره الاّ انه لا یقاس به حاتم من بقایا البرامکة الکرام و السّادة الذین لیّنوا جانب الدهر العرام و کان زمنه مثل ذلک الزمان الذاهب و علی منوال ذلک الاحسان و تلک المواهب مع التخلق بتلک الخلائق

ص:61

التی کانّما بات یشب عنبرها او اصبح یتخیر من اکلیل جواهر الثریّا جوهرها بحلم ما داوی معاویة سورة غضبه بمثله و لا داری بشبهه ابو مسلم فی مکایده و فعله و کرم ما دانی السّفاح غمامة و لا دان به المامون و قد طلب الامامه هذا الی ادب خفّ به جانب الخفاجی و استصغر الولید و طوی ذکر الطائی مع اتقان فی ذکر الوقائع و حفظ البدائع احد علماء عصره المشهورین و سیّد ادباء دهره المذکورین الخ و جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الشافعی در طبقات شافعیه گفته شمس الدّین احمد صاحب التاریخ المعروف و هو ولد الشهاب محمد المذکور قبله و بیته کما تراه من اجل البیوت لکن لعب الدهر بناره ما بین لهوب و خبوت و تقلب بتذکاره ما بین ظهور و خفوت و قد اوضح هو حاله فی تاریخه المعروف فی مواضع فقال انه ولد بمدینة اربل سنة ثمان و ستمائة ثم انتقل بعد موت والده الی الموصل و حضر درس الشیخ کمال الدین بن یونس ثم انتقل الی حلب فقرأ الفقه علی قاضیها ابن شداد الاتی ذکره و النحو علی ابن یعیش ثم قدم دمشق و اخذ عن ابن الصّلاح ثم ارتحل الی مصر و ناب فی الحکم بالقاهرة عن بدر الدّین السنجاری ثم ولی قضاء المحلة ثم قضاء القضاة بالشام سنة تسع و خمسین و عزل بابن الصّائغ فی سنة تسع و ستّین قال فکانت مدّة تلک الولایة عشر سنین لا تزید یوما و لا تنقص یوما ثم عزل ابن الصّائغ بعد سنین و اعید هو إلیها ثم عزل ایضا مرة اخری بابن الصّائغ و استمر معزولا مدرسا بالامینیة و النجیبیة

ص:62

الی ان توفی یوم السبت عشیة السادس و العشرین من رجب سنة احدی و ثمانین و ستمائة بالمدرسة النجیبیّة ذکره الذهبی فی العبر و التاریخ و کان رحمه اللّه خیّرا دیّنا کریما وقورا و من مؤّفاته التاریخ المشهور و للّه در القائل ما زلت تلهج بالاموات تکتبها حتی رایتک فی الاموات مکتوبا و تقی الدّین ابو بکر بن احمد دمشقی اسدی در طبقات شافعیه گفته احمد بن محمد بن ابراهیم بن أبی بکر بن خلکان قاضی القضاة شمس الدین ابو العبّاس البرمکی الاربلی ولد باربل سنة ثمان و ستمائة تفقه بالموصل علی کمال الدّین بن یونس و اخذ بحلب عن القاضی بهاء الدین بن شدّاد و غیرهما و قرأ النحو علی أبی البقاء یعیش بن علی النحوی و سمع من جماعة و قدم الشام فی شبیبته و اخذ عن ابن الصّلاح و دخل الدّیار المصریة و سکنها و ناب فی القضاء عن القاضی بدر الدین السّجادی ثم قدم الشام علی القضاء فی ذی الحجة سنة تسع و خمسین منفردا بالامر ثم اقیم معه القضاة الثلاثة فی سنة اربع و ستین ثم عزل سنة تسع و ستین ثم اعید بعد سبع سنین فی اول سنة سبع و سبعین ثم عزل ثانیا فی اوائل سنة ثمانین و استمر معزولا و بیده الامینیة و النجیبیّة قال الشیخ تاج الدّین الفزاری فی تاریخه کان قد جمع حسن الصّورة و فصاحة المنطق و غزارة الفضل و ثبات الجاش و نزاهة النفس و قال قطب الدّین فی تاریخ مصر و کان اماما ادیبا بارعا و حاکما عادلا و مورخا جامعا و له الباع الطویل فی الفقه و النحو و الادب

ص:63

غزیر الفضل کامل العقل قال و اخبرنی من اثق به عنه انه قال احفظ سبعة عشر دیوانا من الشعر و قال البرزالی فی معجمه احد علماء عصره المشهورین و سیّد ادباء دهره المذکورین جمع بین علوم جمّة فقه و عربیة و تاریخ و لغة و غیر ذلک و جمع تاریخا نفیسا اقتصر علی المشهورین من کل فن و کانت له ید طولی فی علم اللغة لم یر فی وقته من یعرف دیوان المتنبّی کمعرفته و کان مجلسه کثیر الفوائد و التحقیق و البحث و قال الذهبی کان اماما فاضلا بارعا متقنا عارفا بالمذهب حسن الفتاوی جید القریحة بصیرا بالعربیة علامة فی الادب و الشعر و ایام النّاس کثیر الاطلاع حلو المذاکرة وافر الحرمة من سروات النّاس کریما جوادا ممدّحا و قد جمع کتابا نفیسا فی وفیات الأعیان توفی فی رجب سنة احدی و ثمانین و ستمائة و دفن بالصّالحیّة و جمال الدین یوسف بن تغری بردی در نجوم زاهره فی تاریخ مصر و القاهرة گفته السنة الرابعة من ولایة المنصور قلاوون علی مصر و هی سنة احدی و ثمانین و ستمائة فیها توفی قاضی القضاة شمس الدّین ابو العبّاس احمد بن محمّد بن ابراهیم بن أبی بکر بن خلکان بن یامک بن عبد اللّه بن شاکک بن الحبر بن مالک بن جعفر بن یحیی بن خالد بن برمک البرمکی الشافعی قاضی قضاة دمشق و عالمها و مورخها مولده فی لیلة الاحد حادی عشر جمادی الآخرة سنة ثمان و ستمائة باربل و بها نشأ ذکره ابن العدیم فی تاریخه فقال من بیت معروف بالفقه و المناصب الدّینیّة و قال غیره کان

ص:64

اماما عالما فقیها ادیبا شاعرا مفنّنا مجموع الفضائل معدوم النظیر فی علوم شتّی حجة فیما ینقله محقّقا لما یورده منفردا فی علم الادب و التاریخ و کانت وفاته فی شهر رجب و له ثلث و سبعون سنة قلت و هو صاحب التاریخ المذکور المشهور و قد استوعبنا من حاله نبذة جیّدة فی تاریخنا المنهل الصّافی و المستوفی بعد الوافی انتهی و کان ولّی قضاء دمشق مرتین الاولی فی حدود الستین و ستمائة و عزل و قدم القاهرة و ناب فی الحکم بها عن قاضی القضاة بدر الدّین السنجاری و افتی بها و درس و دام بها نحو سبع سنین ثم اعید الی قضاء دمشق بعد عزّ الدّین بن الصّائغ و سرّ النّاس بعوده و مدحته الشعراء بعدة قصائد من ذلک ما انشده الشیخ رشید الدّین عمر بن اسماعیل الفارقی فقال انت فی الشام مثل یوسف فی مصر و عندی ان الکرام جناس و لکل سبع شداد و بعد السّبع عام فیه یغاث النّاس و قال فیه ایضا نور الدین علی بن مصعب رایت اهل الشام طرّا ما فیهم غیر راض اتاهم الخیر بعد شرّ فالوقت بسط بلا انقباض و عوّضوا فرحة بحزن قد انصف الدهر فی التقاضی و سرّهم بعد طول غمّ قدوم قاض و عزل قاض فکلهم شاکر و شاک لحال مستقبل و ماض و جلال الدین عبد الرحمن بن الکمال السیوطی در حسن المحاضرة گفته ابن خلکان قاضی القضاة شمس الدّین ابو العبّاس احمد بن محمّد بن ابراهیم بن أبی بکر الاربلی الشافعی صاحب وفیات الأعیان ولد سنة ستمائة و اجاز له المؤید

ص:65

الطوسی و تفقه بابن یونس و ابن شداد و لقی کبار العلماء و سکن مصر مدّة و ناب فی القضاء بها ثم ولّی قضاء الشام عشر سنین ثم عزل فاقام بمصر سبع سنین ثم ردّ الی قضاء الشام قال فی العبر کان سریّا ذکیّا اخباریّا عارفا بایّام الناس مات فی رجب سنة احدی و ثمانین و ستمائة و فاضل معاصر مولوی حیدر علی در کتاب منتهی الکلام در مقام حمایت یحیی مصمودی بعد نقل عبارت بستان المحدثین گفته دوم آنکه تحقیق و تنقیح قاضی القضاة شمس الدین بن خلکان اسکنه اللّه بحبوحة الجنان در کتاب وفیات الأعیان دربارۀ توثیق و تعدیل و ستایش مصمودی زیاده تر ازین کلام و در دلالت سابق الاقدامست حیث افاد و اجاد ابو محمد یحیی بن یحیی بن کثیر بن وسلاس و قیل و سلاس بن شمال بن منقایا اللیثی اصله من البربر من قبیلة یقال لها مصمودة مولی بنی لیث فنسب إلیهم و جدّه کثیر یکنی ابا عیسی و هو رحل الی الاندلس و سکن قرطبة سمع بها من زیاد بن عبد الرحمن بن زیاد المعروف بسیطون القرطبی راوی موطّإ مالک بن انس رضی اللّه عنه الخ امّا مدح و ثنای یوسف بن احمد بن محمد بن عثمان سبط ابن الجوزی را پس در منظر الانسان ترجمه وفیات الأعیان بعد ذکر ترجمه ابن الجوزی گفته و نیز شمس الدین ابو المظفر یوسف بن قزعلی سبط ابو الفرج مذکور واعظ مشهور حنفی مذهب با جاه بود نزدیک ملوک و اکابر رواج سخن داشت کتابی در تفسیر و کتابی در تاریخ تصنیف کرد و نام تاریخ مرآة الزمان داشت مصنّف گوید من آن را بخط او در چهل مجلد دیدم مولد او سنة اثنتین و ثمانین و خمسمائة و وفات او شب سه شنبه

ص:66

بست و یکم ماه ذی الحجه سنة اربع و خمسین و ستمائة اما مدح و ثنای قطب الدّین موسی بن محمد بن أبی الحسین الیونینی البعلبکّی سبط ابن الجوزی را پس در ذیل مرآة الزمان که ذهبی در معجم مختص حکم باجادت آن نموده بترجمه یوسف بن قزعلی گفته و کان له القبول التام عند الخاصّ و العامّ من ابناء الدنیا و ابناء الآخرة و نیز قطب الدّین یونینی کتاب مرآة الزّمان سبط ابن الجوزی را بمدح عظیم و اطرای فخیم که مثبت افضلیت ان از جمیع تواریخست یاد نموده چنانچه در ذیل مرآة الزمان بعد ذکر تواریخ گفته فرایت اجمعها مقصدا و اعذبها موردا و احسنها بیانا و اصحّها روایة مرآة الزّمان و قطب الدین یونینی از اعاظم مشاهیر و اجلّه ائمّه و اکابر روسائی حائزین محامد جمة است ذهبی در معجم مختص گفته موسی بن محمّد بن أبی الحسین الامام المورّخ قطب الدّین ابن الشیخ الفقیه سمع من ابیه و بدمشق من ابن عبد الدائم و شیخ الشیوخ و بمصر من ابن صارم و اختصر مرآة الزمان و ذیّل علیه فاجاد روی الکثیر ببعلبک ولد سنة اربعین و ستمائة و توفی فی شوّال سنة 426 و کان رئیسا محترما و عبد اللّه بن اسعد الیافعی در مرآة الجنان در سنة ست و عشرین و سبعمائة گفته و مات ببعلبک شیخها الصّدر الکبیر قطب الدّین موسی بن الفقیه الشیخ محمّد الیونینی صاحب التاریخ سمع و اخبر من جماعة و در کشف الظنون بعد ذکر مرآة الزمان گفته و اختصره قطب الدّین موسی بن محمّد البعلبکی المورّخ المتوفی سنة 426 ست و عشرین و سبعمائة و ذیّله فی اربع مجلّدات اوّل ذیله الحمد للّه مصرّف الدهور الخ قال رایت ان اجمع التواریخ مقصد او اعذبها

ص:67

موردا مرآة الزّمان فشرعت فی اختصاره فوجدته قد انقطع الی سنة 654 اربع و خمسین و ستمائة و هی الّتی توفی المصنّف فی اثنائها فاثرت ان اذیّله بما یتصل به الی حیث یقدره اللّه تعالی من الزّمان و لعل بعض من یقف علیه ینتقد الاطالة فی بعض الاماکن و الاختصار فی بعضها و انما جمعته لنفسی و اذکر ما اتصل بعلمی و سمعته من افواه الرّجال و نقلته من خطوط الفضلاء اما مدح و ثنای ابو الفداء اسماعیل بن علی سبط ابن الجوزی را پس در مختصر فی اخبار البشر که عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی در ذیلش که مسماست به تتمة المختصر بوصف آن گفته و بعد فیقول الفقیر المعترف بالتقصیر عمر بن مظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس الوردی المغریّ الشافعی أنجح اللّه مسعاه و اصلح له امر آخرته و دنیاه انی رأیت المختصر فی اخبار البشر تالیف مولانا السلطان الملک المؤید صاحب حماة قدس اللّه سره و اکرم مثواه من الکتب التی لا یقع مثلها و لا یسع جهلها فانه اختاره من التواریخ التی لا تجتمع الاّ للملوک و نظمه فی سلوک الحسن بحسن السلوک فانجلی کالعروس التی حسنها المغرب و جمالها الکامل و ثغرها العقد و ضرّاتها الدول المنقطعة و خیالها لذة الاحلام و لفظها المنتظم و خدّها ابن أبی الدم و محبتها تجارب الامم و حسادها بنو اسرائیل و نظرها مفرج الکروب و دلالها وفیات الأعیان و وصلها الاغانی و قربها مروج الذهب و عطرها من الیمن و ذکرها مجاوز فی المشرق اصفهان و فی المغرب القیروان و فصاحتها البیان

ص:68

و وجهها مرآة الزمان رتبه رحمه اللّه تعالی ترتیبا رفع به اسماعیل القواعد من البیت الأیّوبی و شیّد و ضمّنه کنوزا و هل یعجز عن الکنوز من هو ملک مؤیّد و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون ذکر آن باین نهج نموده المختصر فی اخبار البشر فی مجلّدین للملک المویّد اسماعیل بن علی الایّوبی المعروف بصاحب حماة المتوفی سنة 732 اثنتین و ثلثین و سبعمائة اوّله الحمد للّه الذی حکم علی الاعمار بالآجال الخ اورد فیه اشیاء من التواریخ القدیمة و الاسلامیّة لیکون تذکرة و مغنیة عن مراجعة الکتب المطوّلة و اختصره من الکامل و غیره من نحو عشرین مجلدا و رتّب التواریخ القدیمة علی مقدّمة و خمسة فصول و التواریخ الاسلامیّة علی السنین حسب تالیف الکامل الخ در سنه اربع و خمسین و ستمائة گفته و فیها توفی الشیخ شمس الدین یوسف سبط جمال الدّین بن الجوزی و کان من الوعّاظ الفضلاء الّف تاریخا جامعا سماه مرآة الزمان انتهی ما فی مختصر أبی الفداء و علامه ابو الفداء حائز انواع فضل و علا و حاوی اقسام شرف و سنا و از مشاهیر اساطین کبرا و اعاظم سلاطین نبلاست عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی در تتمة المختصر فی اخبار البشر در سنة اثنتین و ثلثین و سبعمائة گفته و مات السّلطان الملک المویّد اسماعیل بن الملک الافضل علی صاحب حماة و له تصانیف حسنة مشهورة منها اصل هذا الکتاب و نظم الحاوی و شرحه شیخنا قاضی القضاة شرف الدین بن البارزی شرحا حسنا و له کتاب تقویم البلدان و هو حسن فی بابه

ص:69

تسلّط بحماة فی اول سنة عشرین بعد نیابتها رحمه اللّه تعالی و کان سخیا محبّا للعلم و العلماء مفنّنا یعرف علوما و لقد رایت جماعة من ذوی الفضل یزعمون انّه لیس فی الملوک بعد المامون افضل منه رحمه اللّه تعالی و محمد بن محمد المعروف بابن الشحنة الحلبی در روض المناظر گفته سنة اثنتین و ثلثین و سبعمائة توفی السّلطان الملک المویّد اسماعیل بن الملک الافضل علی بن المظفر محمود بن المنصور محمد بن السّلطان المظفر عمر بن شاهنشاه بن ایوب بن شادی کان من اعیان الامراء قائما بامر السلطنة فی مهماتها حضر فتح المرقب فی خدمة الملک المنصور قلاوون سنة اربع و ثمانین و ستمائة و فتح قلعة الروم فی خدمة الملک الاشرف خلیل بن قلاوون و فتح طرابلس و فتح عکّا ثم صار نائبا لحماة ثم سلطانا کما حکیناه و کان عالما ادیبا له الید الطولی فی الریاضیّة و الهندسة و الهیئة و اخذ ذلک عن الشیخ اثیر الدین الابهری و امتدحه الشعراء من البلاد و وفدوا علیه و اجری علیهم الجوائز الی ان قال بعد ذکر نبذ من الاشعار و للشیخ جمال الدین أبی بکر محمد بن محمد بن نباتة المصری کتب مفردة فی مدائحه منها منتخب الهدیة فی المدائح المویّدیة لم ینظم مثله بعده فی طبقته و للسلطان عماد الدین رحمه اللّه تعالی عدة مؤلّفات فی انواع العلوم و اشعار رائقة فمن مؤلفاته نظم الحاوی الصغیر و شرحه قاضی القضاة شرف الدّین ابو القاسم هبة اللّه بن البارزی و منها کتاب نوادر العلم فی مجلّدین و منها کتاب الکناس

ص:70

فی مجلّدین و کتاب تقویم البلدان و کتاب الموازین و کتاب التاریخ المسمی بالمختصر فی اخبار البشر و غیرها و صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الخازن در کتاب فوات الوفیات که ذیل تاریخ ابن خلکانست گفته الملک المویّد اسماعیل بن علی الامام الفاضل العالم السلطان الملک المویّد عماد الدّین ابو الفداء ابن الافضل بن المظفر بن المنصور صاحب حماة و بعد ذکر سلطنت او گفته کان الامیر سیف الدین تنکر رحمه اللّه تعالی یکتب إلیه یقبل الارض بالمقام العالی الشریف المولوی السلطانی الملکی المؤیّدی العمادی و فی العنوان صاحب حماة و یکتب إلیه السلطان و اخوه محمّد بن قلاوون اعز اللّه انصار المقام الشریف العالی السلطان الملکی المویّدی العمادی بلا مولویّ و کان الملک الموید فیه مکارم و فضیلة تامّة من فقه و طبّ و حکمة و غیر ذلک و اجود ما کان یعرفه علم الهیئة لأنّه اتقنه و ان کان قد شارک فی سائر العلوم مشارکة جیّدة و کان محبّا لاهل العلم مقربا لهم الخ و تقی الدّین ابو بکر بن احمد اسدی در طبقات شافعیه گفته اسماعیل بن علی بن محمود بن نجم بن شاهنشاه بن ایّوب بن شادی العالم العلاّمة المفنّن المصنّف السلطان المویّد عماد الدّین ابو الفداء ابن الملک الافضل نور الدّین ابن الملک المظفر تقی الدّین ابن الملک المنصور ناصر الدّین بن المظفر تقی الدّین الایّوبیّ مولده فی جمادی الاوّل سنة اثنتین و سبعین بتقدیم السین و ستمائة کما ذکره فی تاریخه و اشتغل فی العلوم و تفنن فیها

ص:71

و صنّف التصانیف المشهورة منها التاریخ فی ثلث مجلدات و العروض و الاطوال و الکلام علی البلدان فی مجلد و له نظم الحاوی الصغیر و کتاب الکناس مجلدات کثیرة ولّی مملکة حماة فی سنة عشرین و حجّ مع السلطان سنة تسع عشرة فلمّا عاد خلع علیه و مشی کبار الامراء فی خدمته و لقبه بالمؤیّد و کان یلقّب اوّلا بالصّالح و رسم ان یخطب له علی منابر حماة و اعمالها و استمرّ علی ذلک الی ان توفی و کان الملک الناصر یکرمه و یحترمه و یعظمه و له شعر حسن و کان جوادا ممدحا امتدحه غیر واحد قال ابن کثیر له فضائل کثیرة فی علوم متعددة من الفقه و الهیئة و الطّب و غیر ذلک و له مصنّفات عدیدة و کان یحبّ العلماء و یقصدونه لفنون کثیرة و کان من فضلاء بنی ایّوب الأعیان منهم و ذکر له الاسنوی فی طبقاته ترجمة عظیمة و کان جامعا لاشتات العلوم اعجوبة من اعاجیب الدنیا ماهرا فی الفقه و التفسیر و الاصلین و النحو و علم المیقات و الفلسفة و المنطق و الطّب و العروض و التاریخ و غیر ذلک من العلوم شاعرا ماهرا کریما الی الغایة صنّف فی کل علم تصنیفا حسنا توفی فی المحرم سنة اثنتین و ثلثین و سبعمائة الخ و احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی که محامد زاهره و مدائح باهره او از ضوء لامع سخاوی و طبقات الحفّاظ و نظم العقیان و حسن المحاضرة سیوطی واضح و ظاهرست و درر کامنه گفته اسماعیل بن محمود بن محمّد بن عمر بن شاهنشاه بن ایّوب الملک المویّد عماد الدّین ابن الافضل بن المظفر بن المنصور تقی الدّین الایوبی السلطان عماد الدّین صاحب

ص:72

حماة ولد سنة بضع و سبعین و بخط المورّخ بحلب سنة اثنتین و أمر بدمشق فخدم الناصر لما کان بالکرک فبالغ فلمّا عاد الی السّلطنة وعده بسلطنة حماة ثم سلطنه بعد مدة یفعل فیها ما یشاء من قطاع و غیره و لا یوم و لا ینهی الا ان جرّد من الشام و مصر عسکر فانّه مجرّد من مدینته و ارکب فی القاهرة بشعار المملکة و ابهة السلطنة و مشی النّاس فی خدمته حتی ارغون النائب فمن دونه و جهّزه کریم الدّین بجمیع ما یحتاج إلیه و لقّب اوّلا الصّالح ثم المویّد و اذن ان یخطب له بحماة و اعمالها و قدم سنة ستّ عشرة فانزل الکبش و اجریت علیه الرواتب و بالغ السلطان فی اکرامه الی ان سافر و قدم مرّة اخری ثم حجّ مع السلطان سنة تسع عشرة فلمّا عاد عظم فی عین السّلطان لما رآه من آدابه و فضائله و ارکبه فی المحرّم سنة عشرین بعد العود من المنصوریّة بین القصرین بشعار السّلطنة و بین یدیه یجلس السّلاح دار بالسّلاح و الدّویدار الکبیر بالدواة و الغاشیة و العصائب و جمیع دست السّلطنة فطلع الی السّلطان و جلس راس المیمنة و لقّبه السلطان یومئذ المویّد و کان جملة ما وصل الی اهل الدّولة بسببه فی هذا الیوم مائة و ثلثین تشریفا منها ثلثة عشر اطلس و توجه فی سنة 22 مع السلطان الی الصعید و کان یزوره بمصر کل سنة غالبا و معه الهدایا و التّحف و امر السّلطان جمیع النواب ان یکتبوا له یقبل الارض و کان السّلطان یکتب إلیه

ص:73

و کان جوادا شجاعا عالما فی عدة فنون نظم الحاوی فی الفقه و صنّف تاریخه المشهور و تقویم الابدان و نظم الشعر و الموشحات و فاق فی معرفة علم الهیئة و اقتنی کتبا نفیسة و لم یزل علی ذلک الی ان مات فی المحرم سنة 732 و لم یکمل الستّین و رثاه ابن نباتة و غیره و من شعره ما انشدنا ابو البشر بن الصّائغ إجازة انشدنا خلیل بن ایبک انشدنا جمال الدین بن نباتة انشدنا المقری محمود بن حمّاد انشدنا الملک المویّد لنفسه فی وصف فرس احسن به طرفا افوت به القضاء ان رمته فی مطلب او مهرب مثل الغزالة ما بدت فی مشرق الاّ بدت انوارها فی المغرب قال الذهبی کان محبّا للفضیلة و اهلها له محاسن کثیرة و له تاریخ علقت منه اشیاء انتهی و لا اعرف فی احد من الملوک من المدائح ما لابن نباتة و الشهاب محمود و غیرهما فیه الاّ سیف الدولة فقد مدح النّاس غیرهما من الملوک کثیرا لکن اجتمع لهذین من الکثرة و الاجادة من الفحول ما لم یتّفق لغیرهما و لما بلغ السّلطان موته اسف علیه جدا و حزن علیه و قرّر ولده الافضل محمدا فی مکان ابیه و کان المویّد کریما فاضلا عارفا بالفقه و الطّب و الفلسفة و له ید طولی فی الهیئة و مشارکة فی عدة علوم و کان یحبّ اهل العلم و یقربهم و یؤویهم إلیه و انقطع إلیه الامین الابهری عبد الرحمن بن عمر فاجری له ما یکفیه و کان لابن نباتة علیه راتب فی کل سنة یصل إلیه سوی ما یتحفه به إذا قدم علیه و کان الناصر یکتب

ص:74

إلیه اخوه محمّد بن قلاوون اعزّ اللّه انصار المقام الشریف العالی السّلطانی الملکی المویّدی العمادیّ و کان تنکر یکتب إلیه یقبل الارض بالمقام الشریف العالی المولوی و امّا غیر تنکر فیکاتبه یقبل الارض و ینهی و قدم مرّة القاهرة و معه ولده فمرض فامر السلطان جمال الدین بن المغربی رئیس الاطبّاء بملازمته فحکی انه لازمه بکرة و عشیّا فکان المویّد یبحث معه و یستحضر ذلک المرض و یقرر معه الدّواء و یباشر طبخه بیده حتی کان ابن المغربی یقول و اللّه لو لا امر السّلطان ما لازمته فانه لا یحتاج الیّ ثم عوفی الولد فافرط المویّد فی الاحسان لابن المغربی و اعطاه فرسا بکیبوش زرکش و عشرة آلاف و اعتذر إلیه مع ذلک و وعده انه إذا توجه الی حماة تکافیه و لما مرض فرق کثیرا من کتبه و وقف بعضها و له وقف علی جامع ابن طولون و هو خان کامل بحوانیته بدمشق رحمه اللّه و جمال الدّین یوسف بن تغری بردی در نجوم زاهره در سنة اثنتین و ثلثین و سبعمائة گفته و توفی الملک المویّد عماد الدّین ابو الفداء اسماعیل صاحب حماة بن الملک الافضل علیّ بن الملک المنصور محمّد بن الملک المظفّر محمود بن الملک المنصور عمر بن شاهنشاه بن ایّوب الایوبی فی ثالث عشری المحرّم و تولّی حماة بعده ابنه الملک الافضل و قد تقدم ذکر قدومه علی الملک الناصر و ولایته لحماة بعد وفاة ابیه المویّد هذا انتهی و کان مولد الملک المویّد فی جمادی الاولی سنة اثنتین و سبعین و ستمائة و حفظ القرآن العزیز و عدّة کتب و برع فی الفقه

ص:75

و الاصول العربیّة و التاریخ و الادب و الطّبّ و التفسیر و المیقات و المنطق و الفلسفة مع الاعتقاد الصحیح و کان جامعا للفضائل و صار من جملة امراء دمشق الی ان خدم الملک الناصر محمّد عند خروجه من الکرج فی سلطنته الثالثة فلمّا تم امره انعم علیه بسلطنة حماة بعد الامیر استدمر کرجی و قد تقدم ذلک کله فی صدر ترجمة الملک الناصر و جعله صاحب حماة و سلطانها و قدم علی الملک الناصر القاهرة غیر مرة و حجّ معه و حظی عنده الی الغایة حتی ان الملک الناصر رسم الی نواب البلاد الشامیة بان یکتبوا یقبّل الارض فصار تنکر مع جلالة قدره یکتب له یقبّل الارض بالمقام الشریف العالی المولوی السلطانی العمادی الملکی المویّدی صاحب حماة و یکتب السلطان الملک الناصر و اخوه محمد بن قلاوون اعزّ اللّه انصار المقام الشریف العالی السّلطانی المویّدی العمادی بلا مولوی و کان الملک المویّد مع هذه الفضائل عاقلا متواضعا جوادا و کان للشعراء به سوق نافق و هو ممدوح الشیخ جمال الدّین بن نباته مدحه بغرر القصائد ثم رثاه بعد موته الخ اما مدح و ثنای زین الدّین ابو حفص عمر بن مظفر المعری الحلبی الشهیر بابن الوردی سبط ابن الجوزی را پس در تتمة المختصر که خود ابن الوردی در اول ان بعد ذکر مختصر فی اخبار البشر بوصف آن گفته فاختصرته فی نحو ثلثیه اختصارا زاده حسنا و کفل بوجازة اللفظ و کمال المعنی اقمت به اعرابه و ذللت صعابه و نمقته اعیانا و کللت حلته بجواهر و کملت روضته بازاهر و اودعته شیئا من نظمی و نثری

ص:76

و رجوت دعوة صالحة عند ذکری و حذفت منه ما حذفه اسلم و قلت فی اوّل ما زدته قلت و فی آخره و اللّه اعلم و حاج مصطفی بن عبد اللّه چلپی در کشف الظنون بعد ذکر مختصر فی اخبار البشر ذکر آن باین نهج نموده و اختصره الشیخ الامام زین الدّین عمر بن المظفر المعروف بابن الوردی الشافعی قال رایت المختصر فی اخبار البشر من الکتب التی لا یقع مثلها و لا یسع الانسان جهلها فانه اختاره من التواریخ التی لا تجتمع الا للملوک فاختصرته فی نحو ثلثیه اختصارا زاده حسنا و الحقته اعیانا و حذفت منه ما حذفه اسلم و قلت فی اوّل ما زدته قلت و فی آخره و اللّه سبحانه و تعالی اعلم و ذیله من حیث وقف المصنّف الی آخر سنة 729 تسع و عشرین و سبعمائة در وقائع سنة ست و خمسین و ستمائة گفته و فیها توفی الشیخ شمس الدین یوسف سبط جمال الدین بن الجوزی واعظ فاضل له مرآة الزمان تاریخ جامع قلت و له تذکرة الخواصّ من الامة فی ذکر مناقب الائمّة و اللّه اعلم انتهی ما فی تتمة المختصر و ابن الوردی از اکابر واردین مرابع فضل و کمال و اتقان و اجله وافدین مشارع نقد و تحقیق و عرفانست ابن حجر عسقلانی در درر کامنه فی اعیان المائة الثامنة گفته عمر بن مظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس المعری زین الدّین ابن الوردی الفقیه الشافعی الشاعر المشهور نشأ بحلب و تفقه بها ففاق الاقران و اخذ عن القاضی شرف الدّین البارزی بحماة و عن الفخر خطیب خبر بن بحلب و نظم البهجة الوردیة فی خمسة آلاف بیت و ثلث و ستین بیتا الخ و تقی الدّین ابو بکر بن احمد بن قاضی شبهته

ص:77

در طبقات شافعیه گفته عمر بن المظفر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس بن علی الامام العلاّمة الادیب المورّخ زین الدّین ابو حفص المعرّی الحلبی الشهیر بابن الوردی فقیه حلب و مورّخها و ادیبها تفقه علی الشیخ شرف الدین البارزی له مصنّفات جلیلة نظما و نثرا من تلک البهجة نظم الحاوی الصغیر و مقدمة فی النّحو اختصر فیها الملحة سمّاها النفحة و شرحها و له تاریخ حسن مفید و ارجوزة فی تعبیر المناصات و دیوان شعر لطیف و مقامات مستظرفة و ناب فی الحکم فی حلب فی شبیبته عن الشیخ شمس الدّین بن النقیب ثم عزل نفسه و حلف الاّ یلی القضاء لمنام رآه و کان ملازما للاشغال و التصنیف شاع ذکره و اشتهر بالفضل اسمه ذکر له الصّلاح الصّفدی فی تاریخه ترجمة طویلة و قال احد فضلاء العصر و فقهائه و ادبائه و شعرائه تفنّن فی العلوم و اجاد فی منثوره و منظومه شعره اسحر من عیون الغید و ابهی من الوجنات التورید و قال السّبکی فی الطبقات الکبری و شعره أحلی من السّکر المکرر و اعلا قیمة من الجوهر توفی بحلب شهیدا فی آخر سنة 749 تسع و اربعین و سبعمائة اما مدح و ثنای محمد بن احمد ذهبی که حسب افاده صاحب صواقع و مخاطب منیع البدائع امام اهل حدیث ست سبط ابن الجوزی را پس در کتاب العبر فی خبر من غبر در وقائع سنة اربع و خمسین و ستمائة گفته ابن الجوزی العلاّمة الواعظ المورّخ شمس الدّین ابو المظفر یوسف بن قزعلی الترکی ثم البغدادی العونی الهبیری الحنفی سبط الشیخ جمال الدّین أبی الفرج بن الجوزی اسمعه جدّه منه و من ابن کلیب و جماعة و قدم دمشق سنة بضع و ستمائة

ص:78

فوعظ بها و حصل له القبول العظیم للطف شمائله و عذوبة وعظه و له تفسیر فی تسعة و عشرین مجلّد او شرح الجامع الکبیر و جمع مجلّدا فی مناقب أبی حنیفة و درس و افتی و کان فی شبیبته حنبلیّا توفی فی الحادی و العشرین من ذی الحجّة و کان وافر الحرمة عند الملوک و بمفاد کل الصید فی جوف الفرا محض مدح و ثنا و وصف و اطرای ذهبی باهر السنا کافی و بسندست در دفع توهمات ارباب مکابره و مراء و موجب نهایت تسلیه و ارواء و سبب کمال اطمینان و شفا و برای ازاحه داء وسواس انفع و انجع دوا و اللّه الموفق لسلوک سبیل السوا و المنقذ من الاقتحام فی مجاهل الردی و الایضاع فی سباسب الهوی اما مدح و ثنای عبد اللّه بن اسعد یافعی سبط ابن الجوزی را پس در مرآة الجنان گفته العلامة الواعظ المورخ شمس الدّین ابو المظفر یوسف الترکی ثم البغدادی المعروف بابن الجوزی سبط الشیخ جمال الدّین أبی الفرج بن الجوزی اسمعه جده منه و من جماعة و قدم دمشق سنة بضع و ستمائة فوعظ بها و حصل له القبول العظیم للطف شمائله و عذوبة وعظه و له تفسیر فی تسعة و عشرین مجلّدا و شرح الجامع الکبیر و جمع مجلدا فی مناقب أبی حنیفة و درس و افتی و کان فی شبیبته حنبلیّا و لم یزل وافر الحرمة عند الملوک و نیز یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنة ست و تسعین و خمسمائة بعد ذکر ابن الجوزی گفته و کان سبطه شمس الدین ابو المظفر یوسف الواعظ المشهور له صیت و سمعة فی مجالس وعظه و قبول عند الملوک

ص:79

و غیرهم و صنّف تاریخا کبیرا قال ابن خلکان رایته بخطه فی اربعین مجلّدا سمّاه مرآة الزّمان فی تاریخ الأعیان اما مدح و ثنای مجد الدین ابو طاهر محمد بن یعقوب فیروزآبادی شیرازی صاحب قاموس سبط ابن الجوزی را پس در مختصر جواهر مضیّه که مصطفی ابن عبد اللّه قسطنطینی ذکر آن در کشف الظنون بعد ذکر طبقات الحنفیه شیخ عبد القادر قرشی باین نهج نموده و فی هامش نظم الجمّان بخط بعض العلماء انّ الشیخ مجد الدّین اختصر طبقات الحافظ عبد القادر فهو مختصر لا مبتکر لکنه زاد علیه قلیلا و هذا الرّجل یعنی ابن دقماق لم یزد علی ذلک الا قلیلا انتهی علی ما نقل عنه علی القاری بترجمه سبط ابن الجوزی گفته کان والده مملوکا للوزیر عون الدّین بن هبیرة بمنزلة الولد فاعتقه و خطب له ابنة الشیخ جمال الدّین فلم یمکنه الا اجابته فولدت یوسف المذکور فاشغله جدّه و فقّهه و طلع اوحد زمانه فی الوعظ ترق له القلوب و تذرف بسماع کلامه العیون و فاق فیه من عاصره و کثیرا ممّن تقدّم و کانت مجالسه ترهة القلوب و الابصار یحضرها الصلحاء و العلماء و الامراء و الوزراء و لا یخلو مجلس من مجالسه من جماعة یتوبون و فی کثیر من مجالسه یسلم اهل الذمّة و کان النّاس یبیتون فی مسجد دمشق من لیلة یعظ من غدها یتسابقون الی موضع الجلوس و کان حنبلی المذهب فلمّا تکرر اجتماعه بالملک الاعظم اجتذبه إلیه و نقله الی مذهب أبی حنیفة و کان الملک المعظم شدید الثانی فی المذهب اما مدح و ثنای شمس الدّین محمد بن علی بن احمد الداود المالکی

ص:80

تلمیذ سیوطی سبط ابن الجوزی را پس در طبقات المفسرین گفته یوسف بن قزعلی الواعظ المورّخ شمس الدّین ابو المظفّر سبط الحافظ ابن الجوزی روی عن جدّه و طائفة و الّف کتاب مرآة الزّمان و له تفسیر القرآن العظیم فی سبعة و عشرین مجلّدا و شرح الجامع الکبیر و کان فی شبیبته حنبلیّا ثم صار حنفیّا و کان بارعا فی الوعظ و له القبول التّامّ عند الخاصّ و العامّ من ابناء الدنیا و ابناء الآخرة مات بدمشق سنة اربع و خمسین و ستمائة اما مدح و ثنای محمود بن سلیمان الکفوی سبط ابن الجوزی را پس در کتائب اعلام الاخیار گفته یوسف بن قزعلی بن عبد اللّه البغدادی سبط الحافظ أبی الفرج بن الجوزی الحنبلی صاحب مرآة الزّمان فی التاریخ ذکره الحافظ شمس الدّین فی معجم شیوخه کان والده من موالی الوزیر عون الدّین بن هبیرة و یقال فی والده قزعلی بحذف القاف و بالقاف اصحّ ولد فی سنة احدی و ثمانین و خمسمائة ببغداد و تفقّه و برع و سمع من جدّه لامّه و کان حنبلیّا فتحنبل فی صغره لتربیة جده ثم دخل الی الموصل ثم رحل الی دمشق و هو ابن نیف و عشرین سنة و سمع بها و تفقه علی جمال الدّین الحصیری و تحول حنفیّا لما بلغه ان قزعلی بن عبد اللّه کان علی مذهب الحنفیة و کان اماما عالما فقیها واعظا جیّدا نبیها یلتقط الدرد من کلمه و یتناثر الجوهر من حکمه یصلح المذنب القاصی عند ما یلفظ و یتوب الفاسق العاصی حینما یعظ یصدع القلب بخطابه و یجمع العظام النخرة

ص:81

بجنابه لو استمع له الصّخرة لانفلق و الکافر الجحود لآمن و صدّق و کان طلق الوجه دائم البشر حسن المجالسة ملیح المحاورة یحکی الحکایات الحسنة و ینشد الاشعار الملیحة و کان فارسا فی البحث عدیم النظیر مفرط الذکاء إذا سلک طریقا ینقل فیها اقوالا و یخرّج اوجها و کان من وحداء الدهر لوفور فضله و جودة قریحته و غزارة علمه و حدّة ذکائه و فطنته و له مشارکة فی العلوم و معرفة بالتواریخ و کان من محاسن الزّمان و تواریخ الایام و له القبول التّام عند العلماء و الامراء و الخاصّ و العامّ و له تصانیف معتبرة مشهورة منها شرح الجامع الکبیر و کتاب ایثار الانصاف و تفسیر القرآن العظیم و منتهی السئول فی سیرة الرسول و اللوامع فی احادیث المختصر و الجامع و له کتاب التاریخ المسمی بمرآة الزّمان مات لیلة الثلثاء الحادی و العشرین من ذی الحجّة سنة اربع و خمسین و ستمائة بحبل قاسیون و صلی علیه السّلطان الملک الناصر صلاح الدین یوسف بن محمّد بن الملک الطاهر غازی بن یوسف بن ایوب تفقّه علیه و اخذ العلوم عنه ابنه عبد العزیز بن یوسف بن قزعلی فدرس بعده مکانه بالمدرسة المعروفة التی تعرف بالمیدان الکبیر و مات فی سلخ شوال سنة 666 ستّ و ستّین و ستمائة و دفن عند ابیه یجبل قاسیون الخ امّا مدح و ثنای ازنیقی سبط ابن الجوزی را پس در مدینة العلوم گفته شمس الدّین ابو المظفر یوسف بن قزعلی الواعظ المشهور حنفی المذهب و له صیت و سمعة فی مجالس وعظه و قبول عند الملوک و غیرهم روی عن جده ببغداد

ص:82

و سمع ابا الفرج بن کلیب و ابن طبرزد سمع بالموصل و دمشق و حدث بها و بمصر و له کتاب ایثار الانصاف و منتهی السئول فی سیرة الرسول و اللّوامع فی احادیث المختصر و الجامع و تفسیر القرآن العزیز و صنّف تاریخا کبیرا قال ابن خلکان رایته بخطّه فی اربعین مجلّدا سمّاه مرآة الزّمان قلت انا رایة فی ثمان مجلّدات ضخام و بخطّ دقیق و توفی فی الحادی و العشرین من ذی الحجّة سنة اربع و خمسین و ستمائة بدمشق و مولده فی سنة احدی و ثمانین و خمسمائة ببغداد و کان یقول اخبرتنی أمّی ان مولدی سنة اثنتین و ثمانین امّا مدح و ثنای علی بن سلطان محمد القاری سبط ابن الجوزی را پس در اثمار جنیّه فی اسماء الحنفیّه که در اول آن گفته الحمد للّه ربّ الارض و السّماء ذی الفضل و الطول و النعماء رفیع الدرجات فی الصّفات و الاسماء و رافع مراتب العلماء من الانبیاء و الاولیاء و الصدیقین و الشهداء و الصّلوة و السّلام علی سیّد الانبیاء و سند الاصفیاء و علی آله و صحبه نجوم الاهتداء و علی اتباعهم بحسن الاقتداء فی الملة الحنفیة الشّماء اما بعد فیقول الواثق بکرم ربّه الباری علی بن سلطان محمّد القاری انّی لما وفّقنی اللّه سبحانه بلطفه الخفیّ و توفیقه الوفی علی کتابة مسند الانام شرح مسند الامام احببت ان اذکر بعض مناقبه و اشهر نبذة من مراتبه تنبیها للجاهلین بمقامه و الغافلین عن دقائق مرامه و اذیّله بذکر اصحابه العلیّة المشاهیر من طبقات الحنفیة و ما لهم من اللطائف الخفیّة و العوارف

ص:83

الجلیة و المعارف السنیّة رجاء ان أتخلق بفوائد اخلاقهم و اترزّق من موائد ارزاقهم فعند ذکر الصالحین تنزل الرّحمة و ببرکاتهم تحصل النعمة و تزول النقمة گفته یوسف بن قزعلی البغدادی سبط الحافظ أبی الفرج بن الجوزی روی عن جدّه ببغداد تفقه علی الشیخ محمود الحصیری و اعطی القبول بین الملوک و الامراء و المشایخ و العلماء فی الوعظ و غیره ذکر فی مرآة الزّمان له ان الشیخ موفق الدّین بن قدامة الحنبلی حضر مجلس وعظه و له تصانیف منها شرح الجامع الکبیر و له ایثار الانصاف و له کتاب ضخم فی مناقب أبی حنیفة مات سنة اربع و خمسین و ستمائة الی ان قال بعد ما یجیء نقله و قد ذکر مجد الدّین الشیرازی فی طبقاته ان والده کان مملوکا للوزیر عون الدین بن هبیرة بمنزلة الولد فاعتقه و خطب له ابنة الشیخ جمال الدّین فلم یمکنه الا اجابته فزوجها منه فاولدها یوسف المذکور فاشغله جدّه و فقّهه و اسمع و طلع اوحد زمانه فی الوعظ و حسن الآداب ترق له القلوب و تذرف بسماع کلامه العیون و فاق فیه من عاصره و کثیرا ممن تقدم و کانت مجالسه نزهه القلوب و الابصار یحضرها الصلحاء و العلماء و الملوک و الامراء و الوزراء و لا یخلو مجلسه من جماعة یتوبون الی اللّه تعالی و فی کثیر من مجالسه یحضر من یسلم من اهل الذّمّة فانتفع بمجالسه خلق کثیر و کان النّاس یبیتون فی مسجد دمشق لیلة یعظ من غدها یتسابقون الی مواضع الجلوس و کان یجری فیه من الطرف

ص:84

و الرقاق الغربیة المهیجة المستحسنة ما لم یتفق فی مجالس من سواه من معاصریه هذا مع الحرمة الوافرة و الوجاهة التامّة و کان حنبلی المذهب فلمّا تکرّر اجتماعه بالملک المعظم عیسی اجتذبه إلیه و نقله الی مذهب أبی حنیفة و کان الملک المعظم شدید التغالی فی المذهب انتهی و من شعره علیک اعتمادی یا مفرج کربتی و یا مونسی

فی وحدتی عند شدتی و یا من نقضت العهد بینی و بینه مرارا فلم یظهر

علیّ فضیحتی اغثنی فانی قد عصیتک جاهلا اغثنی فقد طالت

بذنبی بلیّتی فلو انّ لی عینا تسحّ بدمعة لسحت علی نفسی و طالت

نیاحتی و لکن ذنوبی اخنقتنی جراحها فقلّت دموعی من شقائی و قسوتی

فاصبحت ماسورا بذنبی مقیّدا فیا سوء حالی من بلائی و غفلتی

امّا مدح و ثنای میرزا محمد بن معتمد خان البدخشی سبط ابن الجوزی را پس در مفتاح النجا فی مناقب آل العبا بعد ذکر حدیث رد شمس گفته قال العلامة یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی و فی الباب حکایة عجیبة حدثنی بها جماعة من مشایخنا بالعراق انهم شاهدوا ابا منصور المظفر بن اردشیر العبادی الواعظ ذکر بعد العصر هذا الحدیث و نمّقه بالفاظه و ذکر فضائل اهل البیت رضی اللّه عنهم فغطّت سحابة الشمس حتی ظنّ النّاس انّها قد غابت فقام علی المنبر و اوما الی الشمس و انشد لا تغربی یا شمس

حتی ینتهی مدحی لآل المصطفی و لنجله و اثنی عنانک ان اردت ثناءهم

أ نسیت إذ کان الوقوف لاجله

ص:85

ان کان للمولی وقوفک فلیکن هذا الوقوف لخیله و لرجله

قالوا فانجاب السحاب عن الشمس و طلعت و محتجب نماند که صفدی و ذهبی حسب عادت خود که اکابر ائمّه و اساطین خویش را زیر مشق طعن و قدح و جرح می سازند در حق سبط ابن الجوزی هم زباندرازی اغاز نهاده اند لکن علامه کفوی و علی قاری و مصطفی بن عبد اللّه القسطینی کما ینبغی در ردّ و ابطال ان مساعی جمیله بتقدیم رسانیده اند چنانچه کفوی در کتائب اعلام الاخیار بعد عبارت سابقه گفته قال الشیخ صلاح الدّین الصّفدی بعد ان اثنی علی أبی المظفر یوسف بن قزعلی و هو صاحب مرآة الزّمان و انا ممن حسده علی هذه التسمیة فانها لائقة بالتاریخ کان الناظر فی التاریخ یعاین من ذکر فیه فی مرآة الاّ ان المرآة فیه صدء و المجازفة منه رح فی اماکن معروفة انتهی و قال الذهبی فی کتابه المسمی بالمیزان ان یوسف بن قزعلی الّف مرآة الزمان فتراه یاتی بمناکیر الحکایات و ما اظنّه بثقة بل یحیف و یجازف ثم انّه یترفض و قال فی موضع آخر کان حنبلیّا و تحول حنفیّا للدنیا و اعلم ان صاحب مرآة الزّمان قد کان ناقلا عمن تقدّمه فی التاریخ و وظیفته الروایة و العهدة علی الرّاوی و نسبته الی المجازفة جور علیه فان غالب التاریخ لا یشترط فیه الاسانید التی لا غبار علیها علی انّ صلاح الدّین الصّفدی و الشیخ الحافظ شمس الدّین الذّهبی و من بعدهما تطفّلوا علی تاریخه و نقلوا من مرآة الزّمان شیئا کثیرا فان لم یکن ثقة فهم لیسوا بثقات ازین عبارت ظاهرست که نسبت مجازفت بسبط ابن الجوزی جورست

ص:86

و نیز صلاح الدین صفدی و ذهبی و کسانی که بعد ایشان اند تطفّل کرده اند بر تاریخ او و نقل نموده اند از مرآة الزمان شیء کثیر را پس اگر سبط ابن الجوزی ثقه نباشد صفدی و ذهبی و امثالشان هم ثقات نباشند پس بکمال وضوح و ظهور محقق گردید که بقدح سبط ابن الجوزی قیامت عظمی بر سر حضرات سنیه قائم می گردد یعنی قدح و جرح و عدم وثوق صفدی و ذهبی و دیگر اکابر علما که ناقل از سبط ابن الجوزی اند لازم می آید و نیز سابقا دانستی که خود ذهبی در عبر سبط ابن الجوزی را بمدائح جلیله و محاسن جمیله ستوده لکن در میزان الاعتدال انحراف از میزان انصاف و اعتدال نموده یافه درای در حق چنین امام جلیل الشأن اغاز نهاده و او تناقض و تهافت داده و علی قاری در اثمار جنّیه فی اسماء الحنفیه در ترجمه سبط ابن الجوزی گفته قال الذهبی فی المیزان و الّف مرآة الزمان فتراه یاتی بمناکیر الحکایات و ما اظنّه بثقة فیما ینقله بل یحیف و یجازف ثم انّه یترفّض و له مولف فی ذلک انتهی و هذا بعید جدّا کما لا یخفی و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون بعد نقل قدح ذهبی و صفدی در مرآة الزّمان گفته قال فی الذیل و هذا من الحسد فانه فی غایة التحریر و من ارّخ بعده فقد تطفّل علیه لا سیّما الذهبی و الصفدی فان نقولهما منه فی تاریخهما و علاوه برین همه بعنایت الهی اعتماد و جلالت سبط ابن الجوزی از کلام مقتدای شاهصاحب اعنی خواجه کابلی و کلام خودشان و کلام قاضی سناء اللّه و رشید الدین خان باثبات می رسانم و لسان کلام معاندین و مکابرین از اصل مقطوع می سازم که بعد ازین اگر آسمان بزمین دوزند

ص:87

و مدت عمر دماغ خود سوزند کلامی در اعتبار و وثاقت سبط ابن الجوزی نتوانند کرد پس مخفی نماند که نصر اللّه کابلی در صواقع بجواب طعن درء حد از مغیره بن شعبه گفته و دعوی اهل البصرة علی مغیرة کما ذکره ابن جریر الطّبری و الامام البخاری و الحافظ عماد الدّین بن کثیر و الحافظ جمال الدّین ابو الفرج بن الجوزی و الشیخ شمس الدّین ابو المظفر سبط ابن الجوزی فی تواریخهم انّ مغیرة کان امیر البصرة الخ و سناء اللّه پانی پتی در سیف مسلول در جواب این طعن گفته حق آنست آنچه طبری و امام بخاری و ابن الجوزی و سبط ابن الجوزی در تواریخ خودها نقل کرده اند الخ ازین هر دو عبارت ظاهرست که سبط ابن الجوزی نزد صاحب صواقع و سناء اللّه پانی پتی معتمد و معتبرست که او را قرین دیگر ائمّه کبار خود مثل بخاری و طبری و ابن الجوزی کرده بروایت او احتجاج و استدلال نموده اند و خود شاهصاحب در جواب طعن ششم از مطاعن عمر فرموده اند که ابن جریر طبری و محمد بن اسماعیل بخاری در تاریخ خود و حافظ جمال الدین ابو الفرج بن الجوزی و شیخ شمس الدین ابو المظفر سبط ابن الجوزی و دیگر مورّخین ثقات نقل کرده اند که مغیره بن شعبه امیر بصره بود و مردم بصره باو بد بودند الخ ازین عبارت ظاهرست که خود شاهصاحب هم بروایت سبط ابن الجوزی احتجاج و استدلال می نمایند و او را قرین بخاری و ابن جریر و ابن الجوزی گردانیده بر دیگر مورخین ثقات تقدیم می بخشند و فاضل رشید در شوکت عمریه گفته حافظ ابو المؤید خوارزمی در اوائل مسند امام اعظم در جوابات اشکالات خطیب بغدادی می فرماید و اما قوله انّ ابا حنیفة لحن حیث قال فی مسئلة القتل بالمثقل و لو رماه بأبا قبیس

ص:88

فالجواب عنه بوجوه ثلثة الاوّل انه ذکر الامام الحافظ سبط ابن الجوزی انّه افتراء علی أبی حنیفة الخ ازین عبارت فاضل رشید ظاهرست که نزد او سبط ابن الجوزی ثقة و معتمدست و امامت و جلالتش نزدش مسلم که افاده ابو الموید خوارزمی که مشتمل بر وصف او بلفظ امام و اعتماد و وثوق بر کلام اوست نقل کرده بر خود می بالد و آن را دافع طعن از امام اعظم می گرداند و نیز فاضل رشید در ایضاح لطافة المقال گفته أی ناظران فن قویم سیر و حدیث و أی ماهران قول قدیم و حدیث برای خدا اندکی تامل را کار فرمایند تا دریافت نمایند که آیا مثل امام همام احمد بن حنبل و امام المحدثین ابن جوزی و سبط او و قاضی ابو یعلی و حماد بن علقمه و سیّد جلال الحق و الدین البخاری و ملک العلماء شهاب الدین عمر دولت آبادی و علامه سعد الملّة و الدّین تفتازانی و غیرهم که مصرح بکفر و لعن مطرود معهود بودند از عوام اهل هند و جاهل بحال مسلک خود و قریب العهد بمخاطب شامخ المجد بودند یا از ائمّه دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنت و جماعت انتهی ازین عبارت ظاهرست که حسب افاده فاضل رشید سبط ابن الجوزی مثل امام احمد بن حنبل و امام المحدثین ابن الجوزی و قاضی ابو یعلی و حماد بن علقمه و امثال شان از ائمّه دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنت و جماعتست و از افادات صاحب ازالة الغین هم اعتماد و اعتبار و وثوق سبط ابن الجوزی و تسلیم امامتش و اعتقاد بجلالت او واضحست چنانچه در ازالة الغین گفته اما طعنی که بر عربیت امام اعظم ابو حنیفه نعمان بن ثابت نموده پس ظاهر السقوطست بچند وجه اوّل آنکه سبط ابن الجوزی گفته که ثقات ارباب نقل قول أبی حنیفه را

ص:89

و لو رماه بابی قبیس بر طبق مذهب جمهور نحات بحرف یا نقل کرده اند نه بواو و الف و خلاف این نقل هر چند محکیست لیکن قابل اعتبار نیست و برین تقدیر حاجت بتجشم تحریر جواب از طرف ابو حنیفه رحمه اللّه نمی افتد و باطل می شود آنچه حضرت مخاطب در ضربت حیدریه دعوی شهرت و دائر بودنش بر السنه جمهور اهل سنت نموده اند زیرا که بتصریح فاضل مذکور خلاف نقل مخاطب از ثقات دریافت شد و معلوم گردید که غیر ثقات این حکایت آورده اند که ابو حنیفه با قبیس بالف فرموده و نیز در ان گفته و حال این نقل در اکثری از کتب خصوصا کتاب علاّمه انام شیخ الاسلام رئیس الفضلاء المحققین راس العلماء الراسخین ابو البقاء بهاء الدین این ست ذکر الامام الحافظ سبط ابن الجوزی انه افتری علی أبی حنیفة الخ و مولوی صدیق حسن خان سبط ابن الجوزی را بمدائح عظیمه و محامد فخیمه یاد فرموده و اعتنا بقدح و جرح ذهبی در حق او ننموده چنانچه در ابجد العلوم گفته سبط ابن الجوزی شمس الدّین ابو المظفر یوسف بن قزعلی الواعظ المشهور حنفی المذهب له صیت و سماع فی مجالس وعظه و قبول عند الملوک و غیرهم روی عن جدّه ببغداد و سمع ابن طبرزد و سمع بالموصل و دمشق و حدث بها و بمصر و له تاریخ مرآة الزّمان قال ابن خلکان رایته بخطه فی اربعین مجلدا و قال صاحب مدینة العلوم و انا رایته فی ثمان مجلدات لکن ضخام بخط دقیق و له کتاب ایثار الانصاف و منتهی السئول فی سیرة الرّسول و اللّوامع فی احادیث المختصر و الجامع و تفسیر القرآن توفی سنة 654 بدمشق و مولده فی سنة 581 ببغداد و کان یقول اخبرتنی

ص:90

امی انّ مولدی سنة اثنتین و ثمانین و اللّه اعلم و مصنّفات سبط ابن الجوزی معروف و مشهورست بعض آنها را مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون یاد کرده چنانچه گفته الانتصار لامام ائمّة الامصار مجلّدین لابی المظفر یوسف بن عبد اللّه سبط ابن الجوزی المتوفی سنة 654 اربع و خمسین و ستمائة و نیز در ان گفته اللّوامع فی احادیث المختصر و الجامع لابی المظفر یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی المتوفی سنة 654 اربع و خمسین و ستمائة و نیز در کشف الظنون در ذکر مصنفین مناقب أبی حنیفه گفته و الشیخ المورّخ ابو المظفر یوسف بن قزعلی البغدادی الّف کتابا فی ترجیح مذهبه علی غیره و ذکر فیه ان من قلده کان احوط له و احفظ لدینه و ذکر الرّد علی من یخالفه فجاء مشتملا علی نیف و ثلثین بابا لیس له نظیر فیه و صنّف ایضا کتاب الانتصار لامام ائمّة الامصار فی مجلدین کبیرین کذا ذکره ابن وهبان فی اول منظومته و نیز در کشف الظنون در ذکر شروح جامع کبیر أبی عبد اللّه محمد بن الحسن الشیبانی الحنفی گفته و منها شرح أبی المظفر یوسف بن قزعلی المعروف بسبط ابن الجوزی الحنفی المتوفی سنة 654 اربع و خمسین و ستمائة و نیز در ان گفته ایثار الانصاف لابی المظفر یوسف بن قزعلی المعروف بسبط ابن الجوزی المتوفی سنة 654 اربع و خمسین و ستمائة و نیز در ان گفته تفسیر ابن الجوزی المسمی بزاد المسیر یاتی فی الزاء و لسبطه شمس الدّین ابو المظفر یوسف بن قزعلی الحنفی المتوفی سنة 654 اربع و خمسین و ستمائة تفسیر کبیر فی سبعة و عشرین

ص:91

مجلّدا و نیز در ان گفته منتهی السؤل فی سیرة الرّسول لابی المظفر یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی المتوفی سنة 654 اربع و خمسین و ستمائة و محمد عابد بن احمد علی السندی در حصر الشارد ذکر مرآة الزمان سبط ابن الجوزی نموده و اسناد متصل اجازه روایت آن که برای او حاصل شده وارد نموده چنانچه گفته و امّا مرآة الزمان لسبط ابن الجوزی فارویه بالسّند المتقدّم الی الحافظ ابن حجر عن احمد بن أبی بکر المقدّسی عن سلیمان عن یوسف بن قزعلی سبط ابن الجوزی و علاوه برین همه علمای عالیشان و مهره اعیان از کتب سبط ابن الجوزی در تصانیف دینیه نقلها می آرند آنفا شنیدی که ابن خلکان در وفیات الأعیان و مرزا محمد بدخشانی در مفتاح النجا ازو نقل نموده اند و علاّمه صفدی در وافی بالوفیات در ترجمه محمّد بن کرام بن عراق ابن حنزابة السجستانی گفته قال سبط ابن الجوزی فی المرآة کان بالقدس رجل یقال له هجّام یحبّ الکرامیّة و یحسن الظن بهم فنهاه الفقیه نصر بن ابراهیم المقدسی عنهم الخ و سمهودی در جواهر العقدین در ذکر روایات دالّه بر اسعاف معاونین اهل بیت علیهم السلام گفته و من ذلک ما رواه سبط ابن الجوزی بسنده الی عبد اللّه بن المبارک و کان یحجّ سنة و یغزو سنة فلمّا کان السنة التی حج فیها خرجت بخمسمائة دینار الی موقف الجمال بالکوفة لاشتری جمالا فرأیت امرأة علی بعض المزابل تنتف ریش بطّة منتنة فتقدمت إلیها فقلت لم تفعلین هذا فقالت یا عبد اللّه لا تسأل عما لا

ص:92

یعنیک قال فوقع فی خاطری من کلامها شیء فالححت علیها فقالت یا عبد اللّه قد الجأتنی الی کشف سرّی إلیک انا امرأة علویّة و لی اربع بنات یتامی مات ابوهنّ من قریب و هذا الیوم الرابع ما اکلنا شیئا و قد حلّت لنا المیتة فاخذت هذه البطة اصلحها و احملها الی بناتی فتاکلها فقلت فی نفسی ویحک یا ابن المبارک این انت من هذه فقلت افتحی حجرک ففتحته فصببت الدنانیر فی طرف ازارها و هی مطرقة لا تلتفت قال و مضیت الی المنزل و نزع اللّه من قلبی شهوة الحجّ ذلک العام ثم تجهّزت الی بلادی و اقمت حتی حجّ النّاس و عادوا فخرجت اتلقی جیرانی و اصحابی فجعلت کل من اقول له قبل اللّه حجّک و شکر سعیک یقول و انت قبل اللّه حجّک و شکر سعیک اما قد اجتمعنا بک فی مکان کذا و کذا و اکثر علیّ النّاس فی القول فبتّ متفکّرا فی ذلک فرأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی المنام و هو یقول یا عبد اللّه لا تعجب فانّک اغثت ملهوفة من ولدی فسالت اللّه ان یخلق علی صورتک ملکا یحجّ عنک فی کلّ عام الی یوم القیمة فان شئت ان تحجّ قال سبط ابن الجوزی عقبه و قد روی لنا من طریق آخر انّ ولدا صغیرا لابن المبارک دخل بیت بعض الاشراف فوجدهم یاکلون لحما و لم یطعموه فجاء الی ابن المبارک و هو یبکی فسأله فقال دخلت بیت فلان و هم یاکلون لحما فلم یطعمونی و کانوا جیرانه فارسل إلیهم ابن المبارک

ص:93

یعتبهم فارسلت إلیه العجوز تقول له قد احوجتنا الی کشف احوالنا قد مات صاحب الدّارة و خلّف ایتاما و لنا خمسة ایام ما اکلنا طعاما و انّنی قد خرجت الی مزبلة فوجدت علیها بطّة میتة فاخذتها و اصلحتها و دخل ابنک و نحن ناکل فما جاز لی ان اطعمه و هو یجد الحلال و یقدر إلیه فبکی ابن المبارک فبعث إلیهم بخمسمائة دینار و لم یحجّ فی ذلک العام و رای فی المنام الخ و نیز در جواهر العقدین در ذکر روایات مسطوره گفته و من ذلک ما رواه سبط ابن الجوزی ایضا قال قرأت علی عبد اللّه بن احمد المقدّسی سنة اربع و ستمائة قال وجدت فی کتاب الجوهری عن ابن أبی الدّنیا انّ رجلا رأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی منامه و هو یقول امض الی فلان المجوس و قل له قد اجیبت الدّعوة الخ و نیز در جواهر العقدین گفته و من ذلک ما رواه سبط ابن الجوزی قال حدّثنی محمّد بن عبد الوهّاب المقری قال حدّثنی جار لی قال کان لی صاحب من اولاد الحسین و کان رقیق الحال فکنت ابرّه قال فحجّ فی بعض السنین فعاد و قد حسنت حاله فسالته عن ذلک الخ و نیز در جواهر العقدین گفته و قال ابن الجوزی فیما حکاه عنه سبطه لیس العجب من قتال ابن زیاد للحسین و انما العجب من خذلان یزید و ضربه بالقضیب ثنایا الحسین و حمل آل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سبایا علی اقتاب الجمال الخ و نور الدّین علی بن ابراهیم برهان الدّین الحلبی الشافعی در انسان العیون فی سیرة الامین المامون در

ص:94

ذکر حفر بئر زمزم گفته کانت جرهم قد دفنتها أی فان جرهما لما استخفت و فی مرآة الزّمان ان هاتین الغزالتین اهدیهما للکعبة و کذا السیوف ساسان اول ملوک الفرس الثانیه و ردّ بان الفرس لم یحکموا علی البیت و لا حجره هذا کلامه و فیه ان هذا لا ینافی ذلک فلیتأمّل و کانت بئر زمزم نضب ماؤها أی ذهب فحفرها مضاض باللیل و اعمق الحفر و دفن فیها ذلک أی و دفن الحجر الاسود ایضا کما قیل و طمّ البئر و اعتزل قومه فسلط اللّه تعالی علیهم خزاعة فاخرجتهم من الحرم و تفرقوا و هلکوا کما تقدّم ثم لا زالت زمزم مطمومة لا یعرف محلها مدّة خزاعة و مدة قصی و من بعده الی زمن عبد المطلب و رؤیاه التی امر فیها بحفرها و نیز در ان گفته و نقل سبط ابن الجوزی انّ عبد اللّه لم یتزوّج قط غیر آمنة و لم یتزوج آمنة قط غیره و نیز در ان گفته و فی کلام سبط ابن الجوزی و سبب غناء عثمان بن عفان ان اباه عفان و عبد المطلب و ابا مسعود الثقفی لما هلک ابرهة و قومه کانوا اوّل من نزل مخیم الحبشة فاخذوا من اموال ابرهة و اصحابه شیئا کثیرا و دفنوه عن قریش فکانوا اغنی قریش و اکثرهم مالا و لما مات عفان ورثه عثمان رضی اللّه عنه و محمد بن علی بن محمد بن علی الحصکفی نیز تشبث بذیل سبط ابن الجوزی در حمایت امام اعظم نموده و حصکفی از اعاظم و اجله اعلام سنیه است محمد امین الشهیر بابن عابدین در ردّ المحتار بمدح او گفته و هو رحمه اللّه تعالی کما فی شرح ابن عبد الرزّاق علی هذا الشرح محمّد بن علیّ بن محمّد

ص:95

بن علیّ بن عبد الرّحمن بن محمّد بن جمال الدّین بن حسن بن زین العابدین الحصنی الاثری المعروف بالحصکفی صاحب التصانیف فی الفقه و غیره منها هذا الشرح و شرح المنتقی و شرح المنار فی الاصول و شرح القطر فی النحو و مختصر الفتاوی الصوفیّة و الجمع بین فتاوی ابن نجیم جمع القرتاشی و جمع ابن صاحبها و له تعلیقة علی صحیح البخاری تبلغ نحو ثلثین کراسا و علی تفسیر البیضاوی من سورة البقرة الی سورة الاسراء و حواش علی الدرر و غیر ذلک من الرسائل و التحریرات و قد اقرّ له بالفضل و التحقیق مشایخه و اهل عصره حتی قال الشیخ خیر الدّین الرّملی فی اجازته له و قد بدأنی بلطائف اسئلة وقفت بها علی کمال روایته وسعة ملکته فاجبته غیر موسع علیه فکرر علی ما هو اعلی فزدته فزاد فرایت جواد رهانه فی غایة المکنة و السبق فبعدت له الغایة فاتاه مستریحا لا یخفق و مستبصرا لا یطرق فلمّا تبیّن لی انه الرّجل الّذی حدثت عنه وصلت به الی حالة یاخذ منی و آخذ منه الی ان قال فی شانه فیا من له شکّ فدونک فاسئل تجد جبلا فی العلم غیر مخلخل یباری فحول الفقه فیما یرونه و یبرز للمیدان غیر مزلزل یقشّر عن لب العلوم قشوره و یاتی بما یختاره من مفصّل و یقوی علی الترجیح فیه بثاقب من الفهم و الادراک غیر محوّل و فکر إذا ما حاول الصّخر حلّه و ان رمت حلّ الصعب فی الحال ینجلی و ما قلت هذا القول الاّ بعید ما سبرت خبایاه بافحم مقول و قال

ص:96

شیخه العلامة محمّد افندی المحاسنی فی اجازته له ایضا و انه ممن نشأ و الفضائل تعلّه و تنهله و الرغبة فی العلم تقرب له ما یحاوله من ذلک و تسهّله حتی نال من قداح الکمال القدح المعلّی و فاز بما وشح به صدر النباهة و حلّی و کان لی علی الغوص علی غرر الفوائد اعظم معین فافاد و استفاد و فهم و أجاد انتهی و ترجمه تلمیذه خاتمه البلغاء المحبّی فی تاریخه فقال ما ملخّصه انه کان عالما محدّثا فقیها نحویّا کثیر الحفظ و المرویّات طلق اللسان فصیح العبارة جید التقریر و التحریر و توفی عاشر شوال سنة 1088 عن ثلاث و ستین سنة و دفن بمقبرة باب الصغیر و هر گاه مدائح منیفه و محامد حصیفه حصکفی شنیدی پس باید دانست که همین حصکفی در ردّ مختار که محمد امین الشهیر بابن عابدین در اوّل ردّ المختار بمدح آن گفته امّا بعد فیقول احوج المفترقین الی رحمة ارحم الراحمین محمد امین الشهیر بابن عابدین ان کتاب الدر المختار شرح تنویر الابصار قد طار فی الاقطار و سار فی الامصار و فاق فی الاشتهار علی الشمس فی رابعة النهار حتی اکبّ الناس علیه و صار مفزعهم إلیه و هو الحریّ بان یطلب و یکون إلیه المذهب فانّه الطراز المذهّب فی المذهب فلقد حوی من الفروع المنقحة و المسائل المصحّحة ما لم یحوه غیره من کبار الاسفار و لم تنسج علی منواله ید الافکار عبید انه لصغر حجمه و وفور علمه قد بلغ فی الایجاز الی حدّ الالغاز و تمنع باعجاز المجتاز فی ذلک المجاز عن انجاز الا فراز بین الحقیقة و المجاز و قد کنت

ص:97

صرفت فی معاناته برهة من الدهر و بذلت له مع المشقة شقة من جدید العمر و اقتنصت بشبکة الافهام اجل شوارده و قیّدت باوتاد الاقلام جلّ أوابده و صرت فی اللیل و النهار سمیره حتی اسرّ الیّ سرّه و ضمیره و اطلعنی علی حوره المقصورات فی الخیام و کشف لی عن وجوه مخدّراته اللثام فطفقت او شیء صحائفه اللطیفة بما هو فی الحقیقة بیاض للصّحیفة ثم اردت جمع تلک الفوائد و بسط سمط هاتیک الموائد من متفرقات الحواشی و الرّقاق خوفا علیها من الضّیاع الخ می فرماید و روی الجرجانی فی مناقبه بسنده لسهیل بن عبد اللّه التستری انه قال لو کان فی امة عیسی مثل أبی حنیفة لما تهوّدوا و لما تنصروا و مناقبه اکثر من ان تحصی و صنّف فیها سبط ابن الجوزی مجلدین کبیرین و سماه الانتصار لامام أئمّة الامصار و محمد امین الشهیر بابن عابدین بشرح این قول در رد محتار گفته قوله و سماه الانتصار انما سمی بذلک لأنّ الامام رضی اللّه عنه لما شاعت فضائله و عمت الخافقین فواضله جرت علیه العادة القدیمة من اطلاق السنة الحاسد بن فیه حتی طعنوا فی اجتهاده و عقیدته بما هو مبرّأ منه قطعا لقصد أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی اَللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ کما تکلّم بعضهم فی مالک و بعضهم فی الشافعی و بعضهم فی احمد بل تکلمت فرقة فی أبی بکر و عمر و فرقة فی عثمان و علیّ و فرقة قد کفرت کلّ الصحابة و ممن انتصر للامام رحمه اللّه تعالی العلامة السیوطی فی کتاب سماه تبییض الصحیفة

ص:98

و العلامة ابن حجر فی کتاب سمّاه الخیرات الحسان و العلامة یوسف بن عبد الهادی الحنبلی فی مجلد کبیر سماه تنویر الصّحیفة و ذکر فیه عن ابن عبد البرّ لا تتکلم فی أبی حنیفة بسوء و لا تصدقن احدا یسیء القول فیه فانی و اللّه ما رأیت افضل و لا اورع و لا افقه منه ثم قال و لا یغترّ احد بکلام الخطیب فانّ عنده العصبیّة الزائدة علی جماعة من العلماء کابی حنیفة و الامام احمد و بعض اصحابه و تحامل علیهم بکل وجه و صنّف فیه بعضهم السهم المصیب فی کبد الخطیب و امّا ابن الجوزی فانه تابع الخطیب و قد عجب سبطه منه حیث قال فی مرآة الزّمان و لیس العجب من الخطیب فانه طعن فی جماعة من العلماء و انما العجب من الجدّ کیف سلک اسلوبه و جاء بما هو اعظم قال و من المتعصّبین علی أبی حنیفة الدارقطنی و ابو نعیم فانه لم یذکره فی الحلیة و ذکر من دونه فی العلم و الزّهد الخ و هر چند بعد ثبوت صحت این حدیث شریف و آن هم به سندی که روات آن همه ثقات و از روات صحاح سنیه اند و آن هم بروایت امام احمد بن حنبل حاجتی بطرف ذکر دیگر طرق حدیث شریف و نقل آن از دیگر اجله و اعاظم محدّثین باقی نماند لکن بحمد اللّه و حسن توفیقه بنابر مزید تحقیق و تصدیق و نهایت ابطال تزویر و تزویق ارباب تعزیر و تلفیق در وجوه آتیه طرق دیگر هم مذکور و مسطور می شود و مصداق نور علی نور بوضوح و ظهور می رسد

وجه پنجم: روایت ابی حاتم

وجه پنجم آنکه ابو حاتم محمد بن ادریس الحنظلی الرازی این حدیث شریف را روایت کرده چنانچه احمد بن محمد العاصمی در زین الفتی فی شرح سورۀ هل اتی گفته

اخبرنا الحسین

ص:99

بن محمد قال حدثنا عبد اللّه بن أبی منصور قال حدّثنا محمد بن بشر قال حدثنا محمّد بن ادریس الرّازی قال حدّثنا محمّد بن عبد اللّه بن المثنی قال حدثنی حمید الطّویل عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علیّ بن أبی طالب من نور واحد نسبّح اللّه عزّ و جل فی یمنة العرش قبل خلق الدنیا و لقد سکن آدم الجنّة و نحن فی صلبه و لقد رکب نوح السفینة و نحن فی صلبه و لقد قذف ابراهیم فی النار و نحن فی صلبه فلم نزل یقلبنا اللّه عزّ و جلّ من اصلاب طاهرة الی ارحام طاهرة حتی انتهی بنا الی عبد المطلب فجعل ذلک النور بنصفین فجعلنی فی صلب عبد اللّه و جعل علیّا فی صلب أبی طالب و جعل فی النّبوة و الرّسالة و جعل فی علی الفروسیة و الفصاحة و اشتق لنا اسمین من اسمائه فربّ العرش محمود و انا محمد و هو الاعلی و هذا علی فهذا الجهبذ العلامة ابن ادریس امام اهل التحقیق و التاسیس قد روی هذا الحدیث الشریف فنضا حجاب التلبیس و ابطل کید کل مدغل منهمک فی التدلیس و ایّد الحق السدید النفیس و نصر الصّدق الصحیح علی رغم کل جاحد خسیس و زعزع ارکان التعمیس و اخزی سعی کل من فی قلبه حبّ الباطل رسیس و ذرّ القذی فی عین کل من رام التخدیع و التدسیس و محاسن فاخره و مناقب زاهره و محامد باذخه و مآثر شامخه ابو حاتم را از زبان اکابر و اعاظم و اجله و افاخم سنیّه معترف و اساطین نقاد و محققین والا نژادشان از بحر زاخر فصل باهر او

ص:100

مغترف و نبذی از مدائح او در مجلد حدیث تشبیه شنیدی و بکنه جلالت و عظمت او وارسیدی و کفی له شرفا انّه کان جاریا فی مضمار البخاری العالی النّجار کما صرّح به غیر واحد من ائمّتهم الکبار

وجه ششم: روایت عبد الله بن حمد

وجه ششم آنکه عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در زوائد مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام تصنیف والد خود علی ما نقل عنه گفته

حدّثنا الحسن قال حدّثنا احمد بن المقدام البجلی قال حدثنا الفضیل بن عیاض قال حدّثنا ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان قال سمعت حبیبی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسّم ذلک النّور جزئین فجزء انا و جزء علیّ انتهی فهذا عبد اللّه الخلف السعید و البخل الرّشید لاحمد الامام القرم الصّندید الفارع صهوة التحقیق و التنقید الحائز للشرف الطارف و التلید قد حذا حذو والده المجید و اقتفی اثره السّدید فروی الحدیث الشریف عن خالد العمید من طریق آخر جدید مؤیّد الافادة شیخه و امامه المجید و کسر فقرات ظهر کلّ منکر جاحد عنید و حصد نواجم شرور کل متعصّب مرید و قطع من کل حاقد متعسّف الورید و اقحمه فی العذاب الوبیل الشّدید و اذاقه علز الحمیم و مضض الصّدید فالعجب کل العجب کیف یدعی المخاطب العمید هذا الاجماع المنکر الباطل الطّرید و لا یدری

ص:101

مما یعلم شناعته کل من القی السّمع و هو شهید فاستبصر و استیقن و لا تزلّ قدمک عن المنهج الحمید فقد دللناک علی الصّواب الزاهر بابلغ التابید و کشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید و فضائل و محامد عبد اللّه فرزند ارجمند امام احمد از افادات اکابر أئمّه ماهرین و اجله اساطین حاذقین و افاخم محدثین منقدین و اعاظم شیوخ محققین ظاهرست در مجلد حدیث غدیر شنیدی که علاّمه حافظ عبد الغنی بن عبد الواحد حنبلی مقدسی در کمال فی معرفة الرجال گفته عبد اللّه بن احمد بن حنبل ابو عبد الرحمن الشیبانی البغدادی سمع اباه و یحیی بن معین و أبا بکر و عثمان ابنی أبی شیبة و ابا خیثمة الی ان قال ابو بکر الخطیب کان ثقة ثبتا فهما و قال بدر بن أبی بدر البغدادی عبد اللّه بن احمد جهبذ ابن جهبذ و قال ابو الحسین بن المنادی لم یکن فی الدنیا اروی عن ابیه منه لانه سمع المسند و هو ثلثون الفا و التفسیر و هو مائة و عشرون الفا سمع منها ثمانین الفا و الباقی و جادة و الناسخ و المنسوخ و التاریخ و حدیث شعبة و المقدم و الموخر فی کتاب اللّه تعالی و الجوابات فی القرآن و المناسک الکبیر و الصغیر و حدیث الشیوخ و غیر ذلک قال و ما زلنا نری اکابر شیوخنا یشهدون له بمعرفة الرجال و علل الحدیث و الاسماء و الکنی و المواظبة علی طلب الحدیث فی العراق و غیرها و یذکرون عن اسلافهم الاقرار له بذلک حتی انّ بعضهم لیسرف فی تقریظه ایّاه بالمعرفة و زیادة السّماع للحدیث علی ابیه اخبرنا ابو الیمن الکندی انبا ابو منصور انبا

ص:102

ابو بکر الخطیب حدثنی ابو یعلی محمد بن الحسین الفرّاء قال وجدت علی ظهر کتاب رواه ابو الحسن السّوسنجردی عن اسماعیل الخطبی قال بلغنی عن أبی زرعة انه قال قال لی احمد بن حنبل ابنی عبد اللّه محظوظ من علم الحدیث و من حفظ الحدیث لا یکاد یذاکرنی الا بما احفظ و به انبا الخطیب حدثنی محمد بن علی الصّوری انبا عبد الرحمن بن عمر ثنا محمّد بن اسحاق الملحمی حدثنی ابراهیم بن محمّد قال سمعت عبّاسا الدوری یقول کنت یوما عند أبی عبد اللّه احمد بن حنبل فدخل علیه ابنه عبد اللّه فقال لی احمد یا عبّاس ان ابا عبد الرحمن قد وعی علما کثیرا و قال عبد الرحمن بن أبی حاتم سمعت معه من ابراهیم بن ملک و کتب الیّ بمسائل ابیه و بعلل الحدیث و قال ابو احمد بن عدی عبد اللّه بن احمد بن حنبل ابو عبد الرّحمن نبل بابیه و له فی نفسه محل فی العلم فاحیی علم ابیه من مسنده الذی قرأه علیه ابوه خصوصا فلم یقرأه علی غیره و ممّا سال اباه عن رواة الحدیث فاخبره به ما لم یساله غیره و لم یکتب عن احد الا من امره ابوه ان یکتب عنه و قال ابو علی الصّوّاف ولد عبد اللّه بن احمد سنة ثلث عشرة و مائتین و مات سنة تسعین و مائتین و قال اسماعیل الخطبی صلی علیه زهیر بن صالح بن اخیه و دفن فی مقابر باب التین و کان الجمع کثیرا فوق المقدار و ابو عبد اللّه محمّد بن احمد الذهبی در تذکرة الحفاظ گفته عبد اللّه بن احمد بن محمّد بن حنبل الامام الحافظ الحجّة

ص:103

ابو عبد الرحمن محدّث العراق ولد امام العلماء أبی عبد اللّه الشیبانی المروزیّ الاصل البغدادی ولد سنة ثلاث عشرة و مائتین و سمع من ابیه فاکثر و من یحیی بن عبدویه صاحب شعبة و الهیثم بن خارجة و محمّد بن أبی بکر المقدمی و شیبان بن فروخ و طبقتهم و منعه ابوه السّماع من علی بن الجعد حدّث عنه النّسائی و ابو بکر النجّاد و دعلج و اسحاق الکادی و ابو علی بن الصوّاف و ابو بکر الشافعی و احمد بن محمد البنانی و ابو بکر القطیعی و خلائق قال الخطیب کان ثقة ثبتا فهما و قال احمد بن المنادی فی تاریخه لم یکن احدا روی فی الدنیا عن ابیه من عبد اللّه بن احمد لانه سمع منه المسند و هو ثلثون الفا و التفسیر و هو مائة و عشرون الفا سمع ثلثه و الباقی و جادة و سمع منه التاریخ و الناسخ و المنسوخ و حدیث شعبة و المقدم و المؤخّر من کتاب اللّه و جوابات القرآن و المناسک الکبیر و غیر ذلک و حدیث الشیوخ و مازلنا نری اکابر شیوخنا یشهدون لعبد اللّه بمعرفة الرّجال و معرفة علل الحدیث و الاسماء و المواظبة علی الطلب حتی افرط بعضهم و قدمه علی احمد قلت کم سمعت من ابیک قال مائة الف و بضعة عشر الفا و یروی عن زرعة قال لی احمد ابنی عبد اللّه محظوظ من علم الحدیث لا یذاکرنی الاّ بما احفظ قال عبّاس الدوری قال لی ابو عبد اللّه با عبّاس قد وعی عبد اللّه علما کثیرا و قال ابو علی بن الصّواف عنه قال کل شیء اقول قال أبی قد سمعته منه مرتین او ثلثة و اقله مرّة قلت

ص:104

مات عبد اللّه فی سنّ ابیه فی شهر جمادی الآخرة سنة تسعین و مائتین و کان جنازته مشهودة رحمه اللّه تعالی و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب گفته عبد اللّه بن احمد بن محمّد بن حنبل بن هلال بن اسد الشیبانی ابو عبد الرحمن البغدادی روی عن ابیه و ابراهیم بن الحجاج السامی و احمد بن منیع البغوی و أبی ابراهیم اسماعیل بن ابراهیم الترجمانی و الحسن بن حماد سجادة و الحکم بن موسی و داود بن رشید و أبی الربیع الزهرانی و داود بن عمر و الضّبیّ و عبد الاعلی بن حماد النرسی و عبید اللّه بن معاذ العنبری و شریح بن یونس و أبی بکر بن أبی شیبة و کامل بن طلحة الجحدری و الهیثم بن خارجة و یحیی بن عبدویه مولی ابن المهدی و منصور بن أبی مزاحم و محمّد بن جعفر الورکانی و محمّد بن الصّباح الدولابی و یحیی بن معین و خلق کثیر روی عنه النّسائی حدیثین و ابو بکر بن زیاد و ابو بکر النّجاد و احمد بن کامل و المحاملی و ابو القسم البغوی و یحیی بن صاعد و محمّد بن مخلد و دعلج بن احمد و ابو بکر الشافعی و ابو سهل بن زیاد القطان و ابو الحسین بن المنادی و ابو القسم الطبرانی و ابو احمد العسّال الاصبهانی و ابو عوانة الاسفراینی و ابو علی الصوّاف و ابو بکر القطیعی و جماعة قال عباس الدّوری سمعت احمد یقول قد وعی عبد اللّه علما کثیرا و قال الخطبی بلغنی أبی عن زرعة قال قال لی احمد ابنی عبد اللّه محظوظ من علم الحدیث لا یکاد یذاکر الاّ بما لا احفظ و قال ابو علی الصّواف قال عبد اللّه بن احمد کل شیء اقول قال أبی فقد سمعته

ص:105

مرتین او ثلثة و قال ابن أبی حاتم کتب الیّ بمسائل ابیه و بعلل الحدیث و قال ابو الحسین بن المنادی لم یکن فی الدنیا احدا روی عن ابیه منه لانه سمع منه المسند و هو ثلثون الفا و التفسیر و هو مائة و عشرون الفا سمع منه ثمانین الفا و الباقی و جادة و الناسخ و المنسوخ و التاریخ و حدیث شعبة و جوابات القرآن و المناسک و غیر ذلک من التّصانیف و حدیث الشیوخ قال و ما زلنا نری اکابر شیوخنا یشهدون له بمعرفة الرّجال و علل الحدیث و الاسماء و الکنی و المواظبة علی الطلب حتی انّ بعضهم اسرف فی تقریظه ایّاه بالمعرفة و زیادة السّماع علی ابیه و قال ابن عدی نبل بابیه و له فی نفسه محلّ فی العلم و لم یکتب عن احد الا من امره ابوه ان یکتب عنه و قال بدد بن أبی بدر البغدادی عبد اللّه بن احمد جهبذ بن جهبذ و قال الخطیب کان ثقة ثبتا فهما و قال ابو علیّ الصّواف ولد سنة 213 و مات سنة 90 و کذا ارّخه اسماعیل الخطبی و زاد فی جمادی الآخرة قلت و قال النّسائی ثقة و قال السّلمی سالت الدارقطنی عن عبد اللّه بن احمد و حنبل بن اسحاق فقال ثقتان نبیلان و قال ابو بکر الخلاّل کان عبد اللّه رجلا صالحا صادق اللهجة کثیر الحیاء و ذهبی در عبر در وقائع سنة تسعین و مائتین گفته و فیها توفی الحافظ ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل الذهلی الشیبانی ببغداد فی جمادی الآخرة و له سبع و سبعون سنة کابیه و کان اماما خبیرا بالحدیث و علله مقدّما فیه و کان من اروی النّاس عن ابیه

ص:106

و قد سمع من صغار شیوخ ابیه و هو الّذی رتّب مسند والده و یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنة تسعین و مائتین گفته و فی السنة المذکورة الحافظ ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن احمد بن حنبل الشیبانی کان اماما خبیرا بالحدیث و علله مقدّما فیه و سیوطی در طبقات الحفاظ گفته عبد اللّه بن احمد بن حنبل البغدادی الحافظ روی عن ابیه و ابن معین و خلق و عنه النّسائی و ابن صاعد و ابو عوانة و الطبرانی و ابو بکر النجّار و القطیعی و ابو بکر الشافعی و خلق قال ابو زرعة قال لی احمد بن حنبل ابنی عبد اللّه محظوظ من علم الحدیث لا یکاد یذاکرنی الا بما لا احفظ قال ابن عدی نبل بابیه و له فی نفسه محل فی العلم فاحیی علم ابیه و لم یکتب عن احد الاّ عمّن امره ابوه ان یکتب و قال الخطیب کان ثقة ثبتا فهما ولد سنة ثلث عشرة و مائتین و مات سنة تسعین و مائتین

وجه هفتم: روایت ابن مردویه

وجه هفتم آنکه این حدیث شریف را احمد بن موسی بن مردویه الاصفهانی که از اعاظم و افاخم اساطین محدثین سنیّه است روایت نموده چنانچه اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته اخبرنا شهردار هذا إجازة

اخبرنا عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی کتابة حدّثنا الشریف ابو طالب الجعفری حدّثنا ابن مردویه الحافظ حدّثنا اسحاق بن محمد بن علی بن خالد حدّثنا احمد بن زکریا حدّثنا ابو طهمان حدّثنا محمد بن خالد الهاشمی حدّثنا الحسین بن اسماعیل بن حماد عن ابیه عن زیاد بن المنذر عن محمّد بن علی بن الحسین عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علی نور ابین

ص:107

یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم سلک ذلک النّور فی صلبه فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطّلب فقسمه نصفین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلیّ منّی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی فمن احبّه فبحبّی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه فهذا ابن مردویه امام الحفاظ رئیس الصدر و الایقاظ بالغ فی الارشاد و التنبیه و الایقاظ حیث روی الحدیث الشریف ناصرا للحق سالکا سوی الصراط مرغما اناف ارباب الجحود و الالطاط محترزا عن الزیغ و الاختلاط غیر معرّج علی مجازفات الانکاس السّقاط فاللّه ولی التوفیق و الصّائن عن الاختباط

وجه هشتم: روایت ابن عبد البر

وجه هشتم آنکه حافظ ابو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البر النمری القرطبی در کتاب بهجة المجالس و انس الجالس که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی چلپی در کشف الظنون گفته بهجة المجالس و انس الجالس للحافظ أبی عمر یوسف بن عبد اللّه بن عبد البر النمریّ القرطبی المتوفی سنة ثلث و ستّین و اربعمائة و هو فی مجلد من الکتب المعتبرة فی المحاضرات مرتّب علی مائة و اربعة و عشرین بابا اوّله امّا بعد فان اولی الخ بعد ذکر فضائل عدیده جناب امیر المؤمنین علیه السلام که از جمله آن حدیث طیرست گفته و

قال صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی من نور واحد نسبّح اللّه تعالی یمنة العرش قبل ان یخلق آدم بالفی عام فلمّا انتهی النور الی عبد المطلب جعله نصفین نصف فی عبد اللّه و نصف فی صلب أبی طالب و شق لنا

ص:108

من اسمه فاللّه محمود و انا محمد و اللّه الا علی و هذا علی فللّه درّ ابن عبد البر حیث صدق و برّوا بان عن صحة هذا الحدیث الشریف الذی هو قذی عین کل معاند نایح هرّ فظهر انّ المنکر له و الرادّ علیه و المکذّب له لا یمیز الهرّ من البرّ و انه بهذه الخسارة و الجسارة اعظم جریرة جروا فحش طعن علی نفسه جرّ و خدع معتقدیه بتلبیس الحق و تدلیس الباطل و غرّ و ما نفعهم بهذا التلمیع بل اعظم ضرر ضرّ و انّه و ان سرّهم ظاهرا و لکنه حقیقة أخزاهم و اقحمهم فی الوبال و النکال و ما سرّ فیا للعجب من المخاطب الحاذق و الفاضل الماهر الصّادق کیف یدّعی اجماع السنیة علی وضع هذا الحدیث الشریف و ابن عبد البر امامهم الفائق الواصل الی الحقائق المدرک للدقائق یظهر صحته بنسبته حتما و جزما الی افضل الخلائق علیه و آله افضل صلاة و سلام ما ذرّ شارق و برق بارق و اضاء بازق و جنّ غاسق فهل یقول اتباع المخاطب انّ ابن عبد البرّ و العیاذ باللّه متهوّر مائق او متهجّم فاسق او معاند مارق لاجماع السنیّة خارق او یندمون علی کذبه و فریته و افترائه فیرجعون الی الحق الحقیق بالاتباع الواثق

وجه نهم: روایت خطیب

وجه نهم آنکه ابو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب البغدادی این حدیث شریف را در تاریخ بغداد که ممدوح ائمّه نقّادست روایت نموده چنانچه محمد بن یوسف الکنجی در کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب گفته الباب السّابع و الثمانون فی ان علیّا خلق من نور النّبی

اخبرنا

ص:109

ابراهیم بن برکات الخشوعی بمسجد الرّبوة من غوطة دمشق اخبرنا الحافظ علی بن الحسن اخبرنا ابو القسم هبة اللّه اخبرنا الحافظ ابو بکر الخطیب اخبرنا علی بن محمّد بن عبد اللّه العدل العدلی اخبرنا ابو علی الحسن بن صفوان حدّثنا محمّد بن سهل العطّار حدّثنی ابو ذکوان حدثنی حرب بن بیان الضریر من اهل قیساریة حدثنی احمد بن عمرو حدّثنا احمد بن عبد اللّه عن عبید اللّه بن عمرو عن عبد الکریم الجزری عن عکرمة عن ابن عبّاس قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم خلق اللّه قضیبا من نور قبل ان یخلق الدنیا باربعین الف عام فجعله امام العرش حتّی کان اوّل مبعثی فشق منه نصفا فخلق منه نبیّکم فالنّصف الآخر علیّ بن أبی طالب قلت هکذا اخرجه امام اهل الشام عن امام اهل العراق کما سقناه و هو فی کتابیهما فیا للعجب العجیب یروی هذا الحدیث الشریف النّقّاد الخطیب الذی هو امامهم البارع الحسیب و ملاذهم الجهیذ المحقق الاریب و منتجع اهل الحدیث و فخر ارباب السیر و التنقیر و التنقیب و ممیّز السلیم من السقیم و مزیّل المقبول من المعیب و هو الثافی للکذب عن الدّین الحنیف و الشرع الشریف ثم یکون موضوعا باجماع السّنیّة عند المخاطب اللبیب هل هذا الاّ بهت غریب و عدوان مثیر للقلق و الوجیب فاللّه القریب المجیب هو المجازی علی اعتدائهم و جفائهم و هو حسیب و محامد فاخره و مدائح زاهره و مناقب عقیله و فضائل جلیله و اطراءات جمیله تاریخ بغداد

ص:110

که در ان حدیث نور روایت کرده از افادات علمای نقاد و تحقیقات اساطین والا نژاد بلکه از ارشادات مخاطب رئیس الاوتاد در کمال وضوح و ظهورست بن جزله در مختار مختصر تاریخ بغداد گفته و لما کان الحدیث و العنایة به و معرفة الرّجال الناقلین له من اجلّ العلوم الشرعیة و اشرفها استحق من صرف إلیه زمانه و وفّر علیه تعبه الثناء و المدح و التّرحم علی السلف الماضین منهم و قد صنّف الناس فی ذلک و اوغلوا و بالغوا و میّزوا الثقة من المتّهم و الضّعیف من القویّ و ما اعظم فائدة ذلک و اجلّ موقعه لکثرة ما دسّ الملاحدة و الزنادقة من الاحادیث الموضوعة البشعة المنفرة التی فسد بسماعها خلق من الناس و اعتقد الغرّ عند سماعها انّها من قول صاحب الشرع فهلک و تسرع الی التکذب و مال انی الخلاعة نعوذ باللّه من الشقاء و البلاء و هذا الکتاب الّذی صنّفه الشیخ ابو بکر احمد بن علی بن ثابت الخطیب الحافظ البغدادی رحمه اللّه و سمّاه تاریخ بغداد کتاب جلیل فی هذا العلم نفیس قد تعب و سهر فیه و اطال الزّمان و اللّه تعالی یثیبه و یحسن إلیه الاّ انّه طویل و للاطالة آفات اقربها الملل و الملل داعیة الترک و قد استخرت اللّه و اختصرته و ذکرت اسماء الرجال الذین ذکرهم علی ترتیبه و ما استحنته من غیر حکایة و شعر و حدیث نقلته فالاغراض تختلف و هوی القلوب سریرة لا تعلم

وجه دهم: روایت ابن المغازلی

وجه دهم آنکه ابو الحسن علی بن محمّد بن الطیّب الجلابی المعروف بابن المغازلی این حدیث شریف را بسته طریق روایت نموده

ص:111

چنانچه در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام که نسخه آن جناب الحبر الهمام عمدة الکرام مولوی سیّد شریف حسین خان ادام اللّه المنان برای حقیر از حدیده خرید فرموده آوردند گفته

قوله علیه السلام کنت انا و علی نور ابین یدی اللّه

اخبرنا ابو غالب محمد بن احمد بن سهل النّحوی رحمه اللّه قال اخبرنا ابو الحسن علی بن منصور الحلبی الاخباری قال حدّثنا علی بن محمد الغدوی السمساطی قال حدّثنا الحسن بن علی بن زکریّا قال حدّثنا احمد بن المقدام العجلی قال حدّثنا الفضیل بن عیاض عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان الفارسی قال سمعت حبیبی محمدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ یسبح اللّه ذلک النور و یقدّسه قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففیّ النبوة و فی علی الخلافة

اخبرنا ابو طالب محمّد بن احمد بن عثمان قال حدّثنا محمد بن الحسن بن سلیمان قال حدّثنا عبد اللّه بن محمد العکبری قال حدّثنا عبد اللّه بن محمّد بن حسّان الهروی قال حدّثنا جابر بن سهل بن عمر بن حفص حدّثنی أبی عن الاعمش عن سالم بن أبی الجعد عن أبی ذرّ قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا عن یمین العرش یسبّح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة عشر الف عام فلم ازل انا و علیّ فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطّلب

ص:112

اخبرنا ابو غالب محمد بن احمد بن سهل النحوی نا ابو عبد اللّه محمّد بن علی بن مهدی السفطی الواسطی املا قال اخبرنا احمد بن علی القواریری الواسطی نا محمد بن عبد اللّه بن ثابت نا محمّد بن مصفّانا بقیة بن الولید عن سوید بن عبد العزیز عن جابر بن عبد اللّه عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال انّ اللّه عز و جل انزل قطعة من نور فاسکنها فی صلب آدم فساقها حتی قسمها جزءین جزءا فی صلب عبد اللّه و جزءا فی صلب أبی طالب فاخرجنی نبیّا و اخرج علیّا وصیّا فهذا ابو الحسن الجلاّبی المغازلی الحاوی لمحاسن الفضائل و مکارم المعالی قد اثبت حتما هذا الحدیث الشّریف رغما لآناف المنکرین الجاحدین و نسف الرّماد علی وجوه الحائدین عن الدین و اوجع قلوب الرّادّین المبطلین و اغاظ صدور الصّادّین المدغلین فانماث بسعی الجلابیّ ملح تزویقات المخاطب الخالب الجالب انواع الختل انمیاثا و صار هو فی غزله و نسجه کالّتی نقضت غزلها من بعد قوّة انکاثا و مخفی نماند که در آخر نسخه حاضره مناقب ابن المغازلی این عبارت مسطورست قال فی النّسخة التی نقلت منها هذه قال فی الامّ قال فی نسخة الفقیه بهاء الدّین علیّ بن احمد الاکوع فرغ من نسخها ابو الحسن علیّ بن محمّد بن الحسن بن أبی نزار بن الشرقیة بواسط العراق فی ثانی عشر من شوّال من سنة خمس و ثمانین و خمسمائة و اللّه ولیّ التّوفیق ثم قال فی أمّ الامّ و فرغت من نسخها فی جمادی الآخرة

ص:113

من سنة ثلث و عشرین و ستمائة و کتب عمر بن الحسن بن ناصر بن یعقوب ختم اللّه له بخیر و قال فی أمّ هذه النّسخة یوم تاسع عشر من شهر المحرّم الحرام من سنة احدی و تسعین و تسعمائة سنة بمدینة ثلا حماه اللّه بالصالحین من عباده و کتب مالکه مملوک آل محمد سعید بن عبد اللّه بن صالح عفا اللّه عنه و حشره فی زمرتهم و فرغت انا من تحصیل هذه النسخة المبارکة و انا الفقیر الی مغفرة اللّه و کرمه و العائذ به من الیم عذابه و نقمه الحسین بن عبد الهادی بن احمد بن صلاح ثبّته اللّه بالقول الثابت فی الدنیا و الآخرة آخر نهار الخمیس خامس شهر جمادی الآخرة سنة سبع و ثلثین و الف سنة بمدینة ثلا حرسها اللّه تعالی بالصالحین من عباده و الحمد للّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین هذا و انا اسأل من اطّلع علی هذا الکتاب و استوصیه ان یدعو لی بما امکن من الدعاء لا سیما لحسن الخاتمة و العقبی و باللّه التوفیق و الاعانة و هو حسبی و نعم الوکیل و نیز در آخر نسخه مذکوره مسطورست قال فی آخر النسخة التی نقلت منها هذه ما لفظه حکایة حسنة من المناقب مسموعة فی فضل اهل البیت قال ابو الحسن علی بن محمّد بن الشرقیة حضر عندی فی دکانی بالوراقین بواسط یوم الجمعة خامس ذی القعدة من سنة ثمانین و خمسمائة القاضی العدل جمال الدین نعمة اللّه بن علی بن احمد العطار و حضر ایضا عندی

ص:114

الامیر شرف الدین ابو شجاع بن العبری الشاعر فسأل شرف الدّین القاضی جمال الدین ان یسمعه المناقب فابتدأ بالقراءة علیه من نسختی التی بخطی فی دکانی یومئذ و هو یرویها عن جدّه العلامة العدل المعمر محمد بن علی المغازلی عن ابیه المصنّف فهما فی القراءة و قد اجتمع علیهما جماعة إذ اجتاز ابو مصر قاضی العراق و ابو العباس ربیعة و هما ینبزان بالعدالة فوقفا یغوغیان و ینکران علیه قراءة المناقب و اطنب قاضی العراق فی التهزّء و المجنون و قال فی جملة مقالیة علی طریق الاستهزاء أی قاضی اجعل لنا وظیفة کل یوم جمعة بعد الصّلوة تسمعنا شیئا من هذه المناقب فی المسجد الجامع فقال لهم القاضی نعمة اللّه بن العطّار ما انتما من اهلها انتما قد حضرتما فی درب الخطیب و ذکرتما انّ علیّا ما کان یحفظ سورة واحدة من کتاب اللّه تعالی و المناقب تتضمّن انّه ما کان فی الصّحابة اقرأ من علی بن أبی طالب فما انتما من اهلها فاکثرا الغوغاء و التهزّء فضجر القاضی نعمة اللّه بن العطّار و قال بمحضر جماعة کانوا وقوفا اللّهمّ ان کان لاهل بیت نبیّک عندک حرمة و منزلة فاخسف به داره و عجّل نکایته فبات فی لیلته تلک و فی صبیحة یوم السّبت من سنة ثمانین و خمسمائة خسف اللّه تعالی بداره فوقعت هی و القنطرة و جمیع المسنّاة الی دجلة و تلف منه فیها جمیع ما کان یملک من مال و اثاث و قماش فکانت هذه المنقبة من اطرف

ص:115

ما شوهد یومئذ من مناقب آل محمّد صلوات اللّه علیهم فقال علی بن محمّد بن الشرقیّة فی ذلک الیوم فی هذا المعنی یا ایّها العدل الّذی هو عن طریق الحقّ عادل متجنّبا سبل الهدی و الی سبیل الغی مائل یمثل اهل البیت یا مغرور ویحک انت هازل دع عنک اسباب الخلاء عة و استمع منّی الدلائل بالامس حین جحدت من افضالهم بعض الفضائل و جریت فی سنن السّخر و لست تسمع عذل عاذل نزل القضاء علی دیارک فی صباحک شرّ نازل اضحت دیارک سابحات فی الثری خسف الزلازل و بقیت یا مغرور فی الدّارین لم تحظ بطائل هذا الجزاء بهذه الدنیا فعد لهم غدا ما انت قائل قال علیّ بن محمّد بن الشرقیّة و قرأت المناقب التی صنّفها ابن المغازلی بمسجد الجامع بواسط الذی بناه الحجاج بن یوسف الثقفی لعنه اللّه و لقاه ما عمل فی مجالس ستة اولها الاحد رابع صفر و آخرهنّ عاشر صفر سنة ثلاث و ثمانین و خمسمائة فی امم لا تحصی عدیدهم و کتب قاریها بالمسجد الجامع علی بن محمّد بن الشرقیّة و ظاهرست که کابلی امام المستکبرین و مخاطب قمقام المتهوکین در پی ابطال و توهین تکذیب و تهجین حدیث ولایت و حدیث طیر و حدیث انا مدینة العلم و حدیث تشبیه و حدیث نور که همه در مناقب ابن المغازلی مذکورست افتادند و زبان را بانواع خرافات و مکابرات و اصناف هفوات و مجازفات گشادند پس مخاطب عمدة الحذّاق و ابن الجوزی کثیر الشقاق و کابلی فاقد الخلاق و

ص:116

امثال ایشان از ارباب مکابره و اصحاب اخفاق مثل قاضی عراق در استحقاق عذاب و تنکیل و عنف سیاق و عقاب اردا و ایباق و نهک و هتک و برجم و صلم و اخلاق و خسف و رجف و نسف و اغراق و اتلاف مال و خسران مآل و سخط ایزد خلاق ریبی نماند و اگر در دار دنیا بخسف و غرق مبتلا شدند اوشان را چه سود و ما را چه ضرر و ان عذاب الآخرة ادهی و أمر

وجه یازدهم: روایت دیلمی

وجه یازدهم آنکه ابو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو الدیلمی الهمدانی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در فردوس الاخبار که اصل نسخه آن پیش فقیر خاکسار حاضرست گفته سلمان

کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه مطیعا یسبّح اللّه و یقدسه قبل ان یخلق آدم باربع عشر الف سنة فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه و لم یزل فی شیء واحد حتّی افترقنا فی صلب عبد المطّلب فجزء انا و جزء علی بن أبی طالب و نیز دیلمی در باب الخاء گفته سلمان

قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق آدم باربعة الف عام فلما خلق اللّه تعالی آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم نزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففی النبوّة و فی علی الخلافة فهذا شیرویه بن شهردار شهر سیف الانتقام و الاصطلام علی المنکرین الاغثام و الجاحدین الاقزام وصال علی زرافة المکابرین صولة الضّرغام حیث اثبت بروایة هذا الحدیث اجلّ فصیلة لعلی علیه السلام و ابان کذب الحاکمین بالوضع و المنهمکین فی الخدع علی سائر اولی الالباب

ص:117

و الافهام بذکر هذا الحدیث الشریف فی کتابه الذی مدحه بنفسه و مدحه غیره من الاعلام الفخام

وجه دوازدهم: روایت عاصمی

وجه دوازدهم آنکه ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی در زین الفتی شرح سوره هل اتی حدیث نور را بطرق متعدّده روایت کرده و بر مشابهت آن حضرت با حضرت آدم علیه السلام در خلق استدلال کرده و روایات دیگر هم مؤید آن وارد کرده و هذه عبارته ذکر مشابه ابینا آدم علیه السلام فانه قد وقعت المشابهة بین المرتضی و بینه علیه السلام بعشرة اشیاء اوّلها بالخلق و الطّینة و الثانی بالمکث و المدّة و الثالث بالصّاحبة و الزّوجة و الرابع بالتزویج و الخلعة و الخامس بالعلم و الحکمة و السادس بالذّهن و الفطنة و السّابع بالامر و الخلافة و الثامن بالاعداء و المخالفة و التاسع بالوفاة و الوصیّة و العاشر بالاولاد و العترة اما الخلق و الطینة فانّ آدم علیه السّلام خلق من الطّین و خلط طینه بنور الیقین فکان طینیا دینیّا و کذلک المرتضی خلق من الطینة الطاهرة و التربة الزکیّة الزاهرة و لذلک

قال المصطفی خلقت من اطیب الطّین و خلق محبّی من اسفلها ثم خلطت العلیاء بالسّفلی فلو لا النّبوة و الرسالة لکنت رجلا من امّتی و الّذی یؤیّد ما قلنا ما

اخبرنی به محمّد بن أبی زکریا الثقة قال اخبرنا محمّد بن عبد اللّه الحافظ قال حدّثنا اسحاق بن محمّد بن علیّ بن خالد الهاشمیّ بالکوفة قال حدّثنا احمد بن زکریّا بن طهمان قال حدّثنا محمّد بن خالد الهاشمی قال حدّثنا الحسن

ص:118

بن اسماعیل بن حماد بن أبی حنیفة عن ابیه عن زیاد بن المنذر عن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عزّ و جل من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم نقل ذلک النّور من صلبه فلم یزل ینقله من صلب الی صلب حتی اقره فی صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین فصیّر قسمی فی صلب عبد اللّه و قسم علیّ فی صلب أبی طالب فعلیّ منّی و انا منه لحمه من لحمی و دمه من دمی فمن احبّه فبحبی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه

و اخبرنا محمّد بن یحیی قال اخبرنا ابو محمّد حاج بن نذیر المحاربی الکوفی القاضی بکوفة قال اخبرنا ابو جعفر محمّد بن علی بن دحیم الشیبانی قال حدّثنا ابو عبد اللّه الحسین بن الحکم الحمیری قال حدّثنا ابراهیم بن اسحاق الضبّی قال حدّثنا عمرو بن ثابت عن أبی حمزة الثمالی عن سعید بن جبیر عن أبی الحمراء عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لما اسری بی الی السّماء نظرت الی ساق العرش الایمن فاذا علیه مکتوب لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه ایّدته بعلی و نصرته به

و اخبرنا محمّد بن أبی زکریّا قال اخبرنا محمّد بن عبد اللّه الحافظ قال اخبرنا سعید بن خالد المطوعی بنیسابور قال حدّثنا محمّد بن احمد بن أبی یحیی الترمذی قال حدّثنا موسی بن عیسی قال حدّثنا ایوب بن زهیر و کان من البکائین عن عبد اللّه بن عبد الملک عن مالک بن انس عن نافع

ص:119

عن ابن عمر قال بینما رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم جالس ذات یوم ببطحاء مکة إذ هبط علیه جبرئیل الروح الامین قال یا محمّد انّ ربّ العرش یقرأ علیک السّلام و یقول لک لمّا اخذ میثاق النبیین اخذ میثاقک فی صلب آدم فجعلک سیّد الانبیاء و جعل وصیّک سیّد الاوصیاء علی بن أبی طالب و یقول یا محمّد و عزّتی لو سألتنی ان ازیل السّموات و الارض لازلتها لکرامتک علیّ و ذکر الحدیث قال لم فکتب من حدیث مالک بن انس الاّ عن هذا الشیخ و

اخبرنا الشیخ ابو عبد اللّه الحسین بن محمّد البستی الارغندی قال حدّثنا ابو محمّد عبد اللّه بن أبی منصور قال حدثنا ابو حاتم محمد بن ادریس الحنظلی الرّازی قال حدّثنا محمّد بن عبد اللّه بن انس بن مالک الانصاری قال حدّثنی حمید الطویل عن انس بن مالک عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال کل مولود یولد فهو فی سرته و انا و علی بن أبی طالب خلقنا من تربة واحدة

اخبرنا الحسین بن محمّد قال حدّثنا عبد اللّه بن أبی منصور قال حدّثنا محمّد بن بشر قال حدّثنا محمّد بن عبد اللّه بن المثنّی قال حدثنی حمید الطویل عن انس بن مالک قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی بن أبی طالب من نور واحد یسبّح اللّه عزّ و جل فی یمنة العرش قبل خلق الدّنیا و لقد سکن آدم الجنة و نحن فی صلبه و لقد رکب نوح السفینة و نحن فی صلبه و لقد قذف ابراهیم فی النار و نحن فی

ص:120

صلبه فلم یزل یقلبنا اللّه عزّ و جل من اصلاب طاهرة الی ارحام طاهرة حتی انتهی بنا الی عبد المطّلب فجعل ذلک النور بنصفین فجعلنی فی صلب عبد اللّه و جعل علیّا فی صلب أبی طالب و جعل فیّ النبوّة و الرّسالة و جعل فی علی الفروسیّة و الفصاحة و اشتقّ لنا اسمین من اسمائه فربّ العرش محمود و إذا محمّد و هو الاعلی و هذا علیّ فهذه الاحادیث تدلّ علی صحّة ما اشرنا إلیه و رجحان ما دللنا علیه فهذا العاصمیّ قد جهد جهدا بلیغا کافیا و وکد وکدا سدیدا شافیا فی اثبات هذا الحدیث الشریف من طرق متعددة و وجوه متنوعة ثم استدلّ بها و احتج فانقذ المرتابین و المشککین من اللجج و کشف فتام العناد و الرّهج و اسعر لاحراق المعاندین لهبا شدید الوهج

وجه سیزئهم: روایت نطنزی

وجه سیزدهم آنکه ابو الفتح محمد بن علی بن ابراهیم النطنزی در خصائص علویه علی ما نقل گفته

انبانا ابو علی الحسن بن احمد بن الحسن الحداد قال حدّثنا ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن احمد الحافظ قال حدّثنا احمد بن یوسف بن خلاد النصیبی ببغداد قال حدّثنا الحرث بن أبی أسامة التمیمی قال حدثنا داود بن المحبر بن محمد قال حدّثنا قیس بن الربیع عن عباد بن کثیر عن أبی عثمان الرّازی عن سلمان الفارسی قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول خلقت انا و علی بن أبی طالب من نور عن یمین العرش نسبّح اللّه و نقدّسه من قبل ان یخلق اللّه عزّ و جل آدم باربع عشرة آلاف سنة فلما خلق اللّه آدم نقلنا

ص:121

الی اصلاب الرّجال و ارحام النساء الطاهرات ثم نقلنا الی صلب عبد المطلب و قسمنا بنصفین فجعل النصف فی صلب أبی عبد اللّه و جعل النصف فی صلب أبی طالب فخلقت من ذلک النّصف و خلق علیّ من النصف الآخر و اشتق اللّه لنا من اسمائه اسما و اللّه محمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و اخی علیّ و اللّه فاطر و ابنتی فاطمة و اللّه محسن و ابنای الحسن و الحسین فکان اسمی فی الرّسالة و النبوّة و کان اسمه فی الخلافة و الشجاعة فانا رسول اللّه و علیّ سیف اللّه فهذا ابو الفتح فتح باب الصّواب بروایة هذا الحدیث الشریف الکاشف للحجاب الممیّز للقشر من اللّباب فسدّ خوخة التشکیک و الارتیاب و زعزع ارکان المدغلین الاوشاب و اقام علی الحقّ حجّة متینة لاولی الالباب و نیز نطنزی در خصائص گفته

اخبرنی علی بن ابراهیم القاضی بفرات قال اخبرنی والدی قال اخبرنی جدّی قال حدثنا حجّاج بن روبه عن ابن نجیح عن مجاهد عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه قال لما خلق اللّه عزّ و جل آدم و نفخ فیه من روحه عطس فالهمه اللّه الحمد للّه رب العالمین فقال له ربّه یرحمک ربک فلمّا سجد له الملائکة تداخله العجب فقال یا ربّ خلقت خلقا هو احبّ إلیک منّی فلم یجب ثم قال الثانی فلم یجب ثم قال الثالثة فلم یجب ثم قال الرابعة فقال اللّه عزّ و جلّ له نعم و لولاهم ما خلقتک فقال یا رب فارینهم فاوحی اللّه عزّ و جلّ الی ملائکة الحجب ان ارفعوا الحجب فلمّا رفعت إذا آدم بخمسة اشباح قدّام العرش فقال یا ربّ

ص:122

من هولاء قال یا آدم هذا نبیّی و هذا علی امیر المؤمنین ابن عمّ النّبی و هذه فاطمة بنت نبیّی و هذان الحسن و الحسین ابنا علیّ و ولد نبیی ثم قال یا آدم هم الاول ففرح بذلک فلمّا اقترف الخطیئة قال یا ربّ اسالک بمحمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین لما غفرت لی فغفر اللّه له فهذا الذی قال اللّه عزّ و جلّ فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ فلمّا اهبط الی الارض صاغ خاتما فنقش علیه محمّد رسول اللّه و یکنی آدم بابی محمّد و فضل و جلالت و عظمت و نبالت نطنزی بر متتبع از عبارت کتاب الانساب سمعانی که سابقا در مجلد حدیث تشبیه مذکور شد ظاهرست که نطنزی شیخ و استاد سمعانیست و او افضل اهل خراسانست در لغت و ادب و قیام بصنعت شعر و سمعانی بر او علم ادب خوانده و ازو استفاده نموده و نیز ظاهرست که سمعانی گاهی باو ملاقات نکرده مگر اینکه ازو کتابت کرده و اقتباس نموده و آخرا بمرو ازو سماع حدیث فرموده و از افاده علاّمه ابن النجّار تابانست که او نادره فلک و نابغه دهر بوده و در بعض فضائل بر اهل زمان خود فائق بود و خلیل صفدی در وافی بالوفیات افاده نموده که او از بلغاء اهل نظم و نثر بود سفر بلاد نموده و باکابر ملاقات کرده و او کثیر المحفوظ و محبّ علم و سنت و زیاده کننده صدقه و صیام بود صحبت کرد با ملوک و سلاطین و نزد ایشان برای او وجاهتی عظیم بود و او بر ایشان بسیار تکبر می کرد و بر اهل علم از سر تواضع پیش می آمد

وجه چهاردهم: روایت شهردار دیلمی

وجه چهاردهم آنکه ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار بن شیرویه الدیلمی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه از عبارات آتیه اخطب خوارزم ظاهر و باهر خواهد شد

ص:123

و ابراهیم بن محمد الحموینی در فرائد السمطین گفته

انبأنی ابو طالب بن الحسین الخازن عن ناصر بن أبی المکارم إجازة قال انبانا ابو المویّد الموفق بن احمد إجازة ان لم یکن سماعا انبانی العزیز بن محمّد عن والده أبی القاسم بن أبی الفضل بن عبد الکریم إجازة قال اخبرنا شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی إجازة انبانا عبدوس بن عبد اللّه حدّثنا ابو علی محمد بن احمد العطشی حدّثنا ابو سعید العدوی الحسن بن علیّ حدّثنا احمد بن المقدام العجلی ابو الاشعث حدّثنا الفضیل بن عیاض عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان قال سمعت حبیبی المصطفی محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جل مطیعا یسبّح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة عشر الف سنة فلمّا خلق اللّه تعالی آدم رکب ذلک النّور فی صلبه فلم نزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب فجزء انا و جزء علیّ فهذا شهردار الجلیل الفجار قد روی الحدیث الشریف الظاهر الاعتبار فوضح الحق بروایته و الباطل بار و ظهر ان الابطال و الانکار ناش من الحقد و الضغن المعقب للخسار و آت من التهوّر و التحیّر الجالب للهوان و الصّغار

وجه پانزدهم: روایت اخطب خوارزم

وجه پانزدهم آنکه ابو المؤید موفق بن احمد بن أبی سعید اسحاق المعروف باخطب خوارزم این حدیث شریف را روایت فرموده چنانچه در کتاب المناقب که نسخه آن در سفر عراق بدست این عبد مفتاق رسیده می فرماید

اخبرنی شهردار هذا إجازة اخبرنا عبدوس بن عبد اللّه الهمدانی کتابة حدّثنا

ص:124

ابو الحسن علیّ بن عبد اللّه حدّثنا ابو علی محمّد بن احمد العطشی حدّثنا ابو سعید العدوی الحسن بن علیّ حدّثنا احمد بن المقدام العجلی حدّثنا ابو الاشعث حدّثنا الفضیل بن عیاض عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان قال سمعت حبیبی المصطفی محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ مطیعا یسبّح اللّه ذلک النّور و یقدّسه قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم رکّب ذلک النّور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتّی افترقنا فی صلب عبد المطّلب فجزء انا و جزء علی

و اخبرنی شهردار هذا إجازة اخبرنا عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی کتابة حدّثنا الشریف ابو طالب الجعفری حدّثنا ابن مردویه الحافظ حدّثنا اسحاق بن محمّد بن علی بن خالد حدّثنا احمد بن زکریّا حدّثنا ابن طهمان حدّثنا محمّد بن خالد الهاشمی حدّثنا الحسین بن اسماعیل بن حماد عن ابیه عن زیاد بن المنذر عن محمّد بن علی بن الحسین عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم سلک ذلک النّور فی صلبه فلم یزل اللّه ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطلب فقسّمه نصفین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلی منّی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی فمن احبه فبحبی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه و نیز اخطب در کتاب المناقب گفته اخبرنی سیّد الحفّاظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی الهمدانی فیما کتب الی من همدان اخبرنا ابو الفتح عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی کتابة حدّثنا الشیخ الخطیب ابو الحسن صاعد بن محمّد بن الغیاث الدامغانی حدّثنا ابو یحیی محمّد بن عبد العزیز البسطامی

ص:125

حدّثنا ابو بکر القرشی حدّثنا ابو سعد الحسن بن علی بن زکریا حدّثنا هدبة بن خالد القیسی عن حماد بن ثابت البنانی عن عبید بن عمیر اللّیثی عن عثمان بن عفّان قال قال عمر بن الخطّاب انّ اللّه تعالی خلق ملائکته من نور وجه علیّ بن أبی طالب فهذا ابو المؤیّد موفق المؤیّد الموفق لاحقاق الحقّ و ازهاق الباطل المزوّق قد روی هذا الحدیث الشریف المحقق من طریقین و عززهما بثالث فرمی اکباد المنکرین بسهم مفوّق و قد ظهر ظهورا لامعا و وضح وضوحا ساطعا من صدر کتابه هذا ان ما یرویه فیه یسیر من کثیر و غرفة من بحر غزیر فلا ینکر روایاته و اخباره و لا یبطل احادیثه و آثاره الاّ کلّ متعصّب حنق غریر و اللّه ولیّ التوفیق و التبصیر و الصّائن عن همزات کل خادع عن رویة الحق حسیر

وجه شانزدهم: روایت ابن عساکر

وجه شانزدهم آنکه علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه محمد بن یوسف الکنجی الشافعی در کفایة الطالب گفته

اخبرنا ابو اسحاق الدمشقی اخبرنا ابو القاسم الحافظ اخبرنا ابو غالب بن البنّاء اخبرنا ابو محمّد الجوهری اخبرنا ابو علی بن محمّد بن احمد بن یحیی حدّثنا ابو سعید العدوی حدّثنا ابو الاشعث حدّثنا الفضیل بن عیاض عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه مطیعا یسبّح ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب فجزء انا و جزء علیّ قلت هکذا اخرجه محدّث الشام فی تاریخه فی الجزء الخمسین بعد الثلاثمائة قبل نصفه و لم یطعن فی سنده و لم یتکلم علیه و هذا یدلّ علی ثبوته فهذا ابن عساکر الامام الماهر و الناقد المحقق الفاخر ذو الفضل الزاهر و النّبل الباهر الّذی فنیت فی الثّناء و الاطّراء علیه الدفاتر

ص:126

و نفدت فی ذکر محاسنه و محامده المحابر قد اوضح الحق الظاهر و اردی عساکر الضلال و الجحود الخاثر و أباد لمة الغی و العدوان الفاتر فشرق بریقه کلّ مجادل مکابر و اظلم علیه الجوّ المضی الزّاهر و کاد من شدة الخجل ان یدسّ نفسه هونا فی التراب الساتر او یغرقه فی تیّار بحر زاخر

وجه هفدهم: روایت صالحانی

وجه هفدهم آنکه این حدیث شریف را نور الدّین ابو الرّجاء محمود بن محمّد الصّالحانی روایت نموده چنانچه شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن علی بن حسین عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق اللّه تعالی آدم سلک ذلک النور فی صلبه فلم یزل اللّه ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطلب فقسم قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلی منّی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی و من احبّه فبحبی احبّه

و عن جابر رضی اللّه تعالی عنه انّ النّبی صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم کان بعرفات و علی کرم اللّه وجهه تجاهه فقال یا علی ادن منی ضع خمسک فی خمسی یا علی خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلق بغصن منها ادخله الجنّة روی الحدیث الاوّل الامام الصّالحانی نور الدّین ابو الرجاء محمود بن محمّد الّذی سافر و رجل و ادرک المشایخ و سمع و اسمع و صنّف فی کل فن و روی عنه خلق کثیر و صحب بالعراق ابا موسی المدینی الامام و من فی طبقته باسناده الی الامام الحافظ أبی بکر بن مردویه باسناده مسلسلا مرفوعا و الحدیث الثانی الامام الحافظ الورع أبی نعیم الاصفهانی و روی الاول ایضا الامام شمس الدّین محمد بن الحسن بن یوسف الانصاری الزرندی المحدث بالحرم الشریف النّبوی المحمّدی و هر چند مناقب شامخه و مدارج باذخه صالحانی از همین عبارت ظاهرست لکن سابقا شنیدی که صاحب توضیح الدلائل در مقامات دیگر بمدح و ثناء و وصف و اطراء او پرداخته گاهی بامام عالم ادیب اریب محلی بسجایای مکارم و ملقب در میان

ص:127

ائمّه اعلام بمحیی السنّه و ناصر الحدیث و مجدد الاسلام عالم ربّانی و عارف سبحانی یاد کرده و گاهی بمحبی السنّه صالحانی و گاهی بامام صالحانی تعبیر کرده کما لا یخفی علی ناظره

وجه هجدهم: روایت مطرزی

وجه هیجدهم آنکه ابو الفتح ناصر بن عبد السیّد المطرزی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه از عبارت سابقه حموینی در روایت شهردار واضح و آشکار شد و نیز حموینی در فرائد السمطین گفته

انبانی الشیخ ابو طالب بن الحسین بن عبید اللّه عن محبّ الدّین محمّد بن محمود بن الحسن بن النجار إجازة عن برهان الدّین أبی الفتح ناصر بن أبی المکارم المطرزی إجازة قال انبانا ابو المؤیّد الموفق بن احمد المکّی اخطب خوارزم قال انبا سیّد الحفّاظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدّیلمی فیما کتب الیّ انبانا ابو الفتح کتابة انبانا الشریف ابو طالب انبانا الحافظ ابن مردویه حدّثنا اسحاق بن محمّد حدّثنا احمد بن زکریّا بن طهمان حدّثنا محمّد بن خالد حدّثنا الحسن بن اسماعیل عن ابیه عن زیاد بن المنذر عن محمّد بن علی بن الحسین عن ابیه عن جدّه صلوات اللّه علیهم قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم سلک ذلک النّور فی صلبه فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه صلب عبد المطلب ثم اخرجه من صلب عبد المطلب فقسمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلی منی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی فمن احبّه فبحبی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه فهذا المطرزی ابو الفتح ناصر ناصر للحق الزاهر فاتح باب الصّدق الباهر مطرز للصّواب بالطراز الفاخر کاسر ظهر کل معاند فاجر هاصر راس کل منکر خاسر فالحمد للّه فی الاوّل و الآخر و له الشکر فی الباطن و الظاهر علی توالی انعامه المتوافر و تواتر افضاله المتکاثر

وجه نوزدهم احتجاج قاسم خوارزمی بحدیث نور

وجه نوزدهم آنکه ابو محمد قاسم بن الحسین بن محمد الخوارزمی در شرح دیوان ابو العلاء در شرح

ص:128

بیت له الجوهر السّاری یوهّم شخصه یجوب إلیه محتدا بعد محتد

می فرماید هذا من

قوله کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جل من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم نقل ذلک النّور الی صلبه فلم یزل ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطلب فقسمه قسمین فصیّر قسمی فی صلب عبد اللّه و قسم علیّ فی صلب أبی طالب فعلیّ منّی و انا منه فهذا العالم الحازم ابو محمّد القاسم الّذی هو لشعائر الفضل و البراعة راسم و بتحقیقه و تنقیده لوساوس الخابطین حاسم قد حسر القناع و شمر الذّیل و کشف عن ساق الجدّ و الاجتهاد فی تشیید مبانی السّداد و الرشاد و بلغ فی نصرة الحق اقصاه و وصل فی تایید الصّدق منتهاه و اثبت الحدیث الشریف قطعا و جزما و یقینا و حتما فلم یدع مقالا لقائل و لا مساغا لمکابر مجادل فجرع المنکرین مرارات الغصص و ضیق علیهم الفرض و اذاقهم الشع النغص فهم مکابدون لانواع العلز و المضض مقاسون صنوف النصب و الجرض قد اظلمت من تفاقم القلق و تراکم الحنق فی اعینهم الدنیا المشرقه و وقعوا من الحیرة و السّدم فی المهامه المردیة و المجاهل الموبقه و عقائل محامد و نفائس مفاخر و روائع ماثر و جلائل فضائل صدر الافاضل بر متتبعین افادات محققین اماثل مخفی نیست یاقوت حموی در کتاب معجم الأدباء گفته القاسم بن الحسین بن محمّد ابو محمّد الخوارزمی صدر الافاضل حقّا و واحد الدهر فی علم العربیّة

ص:129

صدقا ذو الخاطر الوقاد و الطّبع النّقاد و القریحة الحاذقة و النحیرة الصّادقة برع فی علم الادب و فاق فی نظم الشعر و نثر الخطب فهو انسان عین الزمان و غرة جبهة هذا الاوان سالته عن مولده فقال مولدی فی اللیلة التاسعة من شعبان سنة خمس و خمسین و خمسمائة و حضرت فی منزله بخوارزم فرأیت منه صدرا یملأ الصّدر ذا بهجة سنیّة و اخلاق هنیئة و بشر طلق و لسان ذلق فملأ قلبی و صدری و اعجز وصفه نظمی و نثری و استنشدته من قیله فانشدنی لنفسه بمنزله فی خوارزم فی سلخ ذی القعدة سنة ستّ عشرة و ستمائة یا زمرة الشعراء دعوة ناصح لا تاملوا عند الکرام سماحا انّ الکرام باسرهم قد اغلقوا باب السّماح و ضیّعوا المفتاحا و رایته شیخا بهی المنظر حسن الشیبة کبیرها سمینا بدینا عاجزا عن الحرکة و کان له فی حلقه حوصلة کبیرة و قلت له ما مذهبک فقال حنفی و لکن لست خوارزمیّا لست خوارزمیّا یکرّرها انما اشتغلت بنجار أ فأری رای اهلها نفی عن نفسه ان یکون معتزلیّا رحمه اللّه ثم قال یاقوت بعد نقل بعض اشعاره و قال بعض الفضلاء الخراسانیة فی الامام صدر الافاضل یمدحه انّ للعالمین فخرا و زینا و جمالا یجلّ عن کلّ شین یفتی وافی العلوم نقاب مثله ما رأیت قط بعینی لیس ذاک الفتی المبرّز الاّ افضل النّاس قاسم بن الحسین و عبد القادر حنفی

ص:130

در جواهر مضیه گفته القاسم بن الحسین بن احمد الخوارزمی النحوی ولد سنة خمس و خمسین و خمسمائة تفقّه علی أبی الفتح ناصر بن عبد السّیّد المطرزی و اخذ عنه العربیّة و له تصانیف شرح المفصّل سمّاه التحبیر ثلث مجلدات و شرح سقط الزند و التوضیح فی شرح المقامات و الزوایا و الخبایا فی النحو و له بدائع الملح قتلته التتار سنة سبع عشرة و ستمائة و جلال الدّین سیوطی در بغیة الوعاة گفته قاسم بن الحسین بن محمّد ابو محمّد الخوارزمی قال یاقوت صدر الافاضل حقا و اوحد الدهر فی علم العربیّة صدقا الوقاد و الطبع النقاد برع فی علم الادب و فاق فی نظم الشعر و نثر الخطب فهو انسان عین الزّمان و غرة جبهة هذا الاوان ولد تاسع شعبان سنة خمس و خمسین و خمسمائة و کان حنفیا سنیا ذا بهجة سنیّة و اخلاق هنیئة و بشر طلق و لسان ذلق صنّف التحبیر فی شرح المفصّل بسیط السبیکة فی شرحه متوسط المحبّرة فی شرحه صغیر شرح سقط الزند شرح المقامات شرح الانموذج السیر فی الاعراب شرح الابنیة الزوایا و الخنایا فی النحو المحصل فی البیان و غیر ذلک و نیز سیوطی در اشباه و نظائر گفته قال یاقوت حدثنی صدر الافاضل قال کتب الیّ الصّوفی المعروف بالصواب یسألنی عن قول حسّان رضی اللّه تعالی عنه فمن یهجو رسول اللّه منکم و یمدحه و ینصره سواء و قولهم انّ فیه ثلثة عشر مرفوعا فاجبته افدی اماما و میض البرق منصرع من خلف خاطره الوقار حین خطا

ص:131

یبغی الصّواب لدینا من مباحثه و ما دری ان ما یعد و الصواب خطا الذی یحضرنی فی هذا البیت من المرفوعات اثنا عشر فمنها قوله فمن یهجو فیها ثلاث مرفوعات المبتدا و الفعل المضارع و الضمیر المستکن و منها المبتدأ المقدر فی قوله و یمدحه و المعنی و من یمدحه فیکون هنا علی حسب المثال الاوّل ثلاث مرفوعات ایضا و منها المرفوعات فی قوله و ینصره احدهما الفعل المضارع و الثانی الضمیر المستکن فیه و منها المرفوعات الاربعة فی قوله سواء اثنان من حیث انّه فی مقام الخبر من المبتدئین و اثنان اخران من حیث ان فی کل واحد ضمیرا راجعا الی المبتدأ فهذا یا سیّدی جهد المقل و غیر مرجوّ قطع المدی من الکلّ و محمود بن سلیمان کفوی در کتائب اعلام الاخیار گفته الشیخ الکامل الفاضل القاسم بن الحسین بن احمد الخوارزمی النحوی ولد سنة خمس و خمسین و خمسمائة تفقه علی أبی الفتح برهان الدین ناصر بن المکارم عبد السید المطرزی و اخذ عنه عن أبی الموید موفق بن احمد المکی عن نجم الدین عمر النسفی عن أبی الیسر البزدوی عن أبی منصور الماتریدی عن أبی بکر الجوزجانی عن محمّد عن أبی حنیفة رحمهم اللّه تعالی و اخذ العربیّة عنه عن الزمخشری و له تصانیف منها شرح المفصل للعلامة الزمخشری فی النحو سماه التحبیر فی ثلاث مجلدات و شرح سقط الزّند و التوضیح فی شرح المقامات و الزوایا و الخبایا فی النحو و له بدائع الملح قتله التتر سنة سبع عشرة و ستمائة و علی بن سلطان محمد الحنفی

ص:132

القاری در اثمار جنیة گفته القاسم بن الحسن الخوارزمی النحوی له تصانیف منها شرح المفصل سماه التحبیر ثلاث مجلّدات و شرح سقط الزند و التّوضیح فی شرح المقامات و الزوایا و الخبایا فی النحو و له بدائع الملح قتله التتار سنة سبع عشرة و ستمائة

وجه بیستم: روایت رافعی

وجه بستم آنکه امام الدین ابو القاسم عبد الکریم بن محمّد بن عبد الکریم الرافعی القزوینی این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه ابراهیم بن محمد الحموینی در فرائد السمطین علی ما نقل عنه گفته اخبرنا الشیخ العدل بهاء الدّین محمد بن یوسف البرزالی بقراءتی علیه بسفح جبل قاسیون مما یلی عقبة دمر ظاهر مدینة دمشق المحروسة قلت له اخبرک الشیخ احمد بن الفرج بن علی بن الفرج الاموی إجازة فاقرّ به ح و اخبرنی الشیخ جمال الدین احمد بن محمّد بن محمد المعروف بدکویه القزوینی و غیره إجازة بروایتهم

عن الشیخ الامام امام الدّین أبی القاسم عبد الکریم بن محمّد بن عبد الکریم الرافعی القزوینی إجازة انبانا الشیخ العالم عبد القادر بن أبی صالح الجبلی قال انبانا ابو البرکات هبة اللّه بن موسی السّفطی قال انبا القاضی ابو المظفر هنّاد بن ابراهیم النسفی قال انبانا ابو الحسن محمّد بن موسی بن کریب قال انبانا محمّد بن الفرحان حدّثنا محمّد بن یزید القاضی حدّثنا اللبیب بن سعید عن العلاء بن عبد الرحمن عن ابیه عن أبی هریرة عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال لما خلق اللّه تعالی ابا البشر و نفخ فیه من روحه التفت آدم یمنة العرش فاذا نور خمسة اشباح سجّدا

ص:133

و رکّعا قال آدم یا ربّ هل خلقت احدا من طین قبلی قال لا یا آدم قال فمن هؤلاء الخمسة الذین اراهم فی هیئتی و صورتی قال هؤلاء خمسة من ولدک لولاهم ما خلقتک هؤلاء خمسة شققت لهم خمسة اسماء من اسمائی لولاهم ما خلقت الجنّة و لا النّار و لا العرش و لا الکرسی و لا السّماء و لا الارض و لا الملائکة و لا الانس و لا الجنّ فانا المحمود و هذا محمّد و انا العالی و هذا علی و انا الفاطر و هذه فاطمة و انا الاحسان و هذا الحسن و انا المحسن و هذا الحسین آلیت بعزّتی انّه لا یاتینی احد بمثقال حبّة من خردل من بغض احدهم الاّ ادخلته ناری و لا ابالی یا آدم هؤلاء صفوتی بهم أنجیهم و بهم اهلکهم فاذا کان لک الیّ حاجة فبهؤلاء توسل فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم نحن سفینة النجاة من تعلق بها نجی و من حاد عنها هلک فمن کان له الی اللّه حاجة فلیسأل بنا اهل البیت فهذا عبد الکریم بن محمّد الرافعی رافع لواء الفضل و النقد و الفقاهة امام أئمّة النبل و المجد و النباهة رئیس اصحاب الشرف و الظّرف و الوجاهة روی الحدیث الشریف ارغاما لآناف ارباب الانکار و الجحود و حسما لعضیهات أئمّة الفریة و الکنود و جزما لشافة اهل المذق و التخلیط و هدما لدار المنهمکین فی التعمیس و التخبیط

وجه بیست و یکم: نظم عطار مشتمل بر حدیث نور

وجه بست و یکم آنکه شیخ فرید الدین محمد العطار النیسابوریّ در اسرار نامه گفته تو نور احمد و حیدر یکی دان که تا گردد بتو اسرار آسان

فهذا فرید الدین العطّار و هو فرید دهره و وحید عصره و قریع

ص:134

زمانه و عمید اوانه قد تعطرت الاکوان بروائح مآثره و تنفحت العوالم بنفحات مفاخره قد درأ فی صدور الفاجرین الرائغین و دفع فی نحور الخاسرین الزائغین و جعل سعی المبطلین للحدیث الشریف کرماد اشتدّت به الرّیح و وجّه الی الجاحدین المکابرین سهما مصمیا لا یشوی من التقریع و التقبیح حیث اثبت قطعا و جزما و بتّا و حتما اتحاد نور النّبی و الوصیّ صلوات اللّه و سلامه علیهما و الهما ما اختلف الابکار و العشی فرغم انف کل منکر جاحد حاقد غوی و شیّد بنسیان الحق المشرق الوضی

وجه بیست و دوم: روایت ابو الربیع کلاعی

وجه بست دوم آنکه ابو الربیع سلیمان بن موسی بن سالم الکلاعی البلنسی المعروف بابن سبع این حدیث شریف را در کتاب الشفاء که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی المشهور بحاجی خلیفه بذکر آن گفته شفاء الصّدور لابن سبع الامام الخطیب أبی الربیع سلیمان البستی روایت نموده چنانچه ابراهیم بن عبد اللّه الوصّابی در کتاب الاکتفاء گفته و

عنه أی عن علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی من نور واحد یسبّح اللّه علی متن العرش من قبل ان یخلق ابونا آدم بالفی الف عام فلمّا خلق آدم صرنا فی صلبه ثم نقلنا من کرام الاصلاب الی مطهّرات الارحام حتّی صرنا فی صلب عبد المطلب ثم قسمنا نصفین فصیرنی فی صلب عبد اللّه و صار علیّ فی صلب أبی طالب فاختارنی بالنبوّة و اختار علیّا بالشجاعة و العلم و الفصاحة و اشتق لنا اسماء من اسمائه فاللّه

ص:135

محمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و هذا علی اخرجه ابن الاسبوع الاندلسی فی کتابه الشفاء انتهی فهذا ابن سبع الکلاعی الّذی منکر فضله یستحق السبّ السّباع و جاحد نبله یلیق القصب و القذاع کلأ اتباعه عن الجنوح و الزیغ الی فظیع الانکار و صانهم عن الاقتحام و التردّی فی هوة الخسار و البوار حیث روی الحدیث الشریف فی کتابه الشفاء الشّافی لارباب الالباب و الابصار و سلیمان بن موسی بن سالم از مشاهیر حفاظ اعاظم و نحاریر محدّثین افاخم و اجلّۀ معتبرین ذوی المکارم و اعلام اثبات حائزین مغانمست صاحب تصانیف عدیده و مدون توالیف مفیده و بقیّۀ اعلام اثر و یادگار اکابر ذوی الخطر بوده و مهارت و بصارت در حدیث داشته و علم حفظ و جمع و معرفت جرح و تعدیل افراشته و موالید و وفیات اکابر عالی درجات را ذاکر و بر اهل زمان خود خصوصا متاخرین درین باب متقدّم و ماهر و خطّ او در اتقان و ضبط بی نظیر و بیعدیل و خودش در تبحّر در ادب و بلاغت و انشاء رسائل فرد و بی مثیل و بجودت نظم و خطبه خوانی و پرگوئی و ادراک مقصود و حسن سرو و لطف سیاق موصوف و بتکلّم از جانب ملوک در مجالس شان و تبیین مرادات شان بر منابر در محافل معروف الی غیر ذلک ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته الکلاعی الامام العالم الحافظ البارع محدّث الاندلس و بلیغها ابو الربیع سلیمان بن موسی بن سالم بن حسّان الحمیری الکلاعی البلنسی ولد سنة خمس و ستّین و خمسمائة قال ابو عبد اللّه الابار سمع ببلنسیة ابا العطاء بن البرید و ابا الحجّاج بن ایّوب و ارتحل فسمع ابا القاسم بن حبیش و ابا بکر بن الجد و ابا عبد اللّه بن زرقون و ابا عبد اللّه

ص:136

بابن النجار و ابا محمّد عبید اللّه و ابا محمّد بن نوبة و ابا الولید بن راشد و ابا محمّد الفرس و ابا عبد اللّه بن عروس و ابا محمّد بن جمهور و نخبة بن یحیی و خلقا سواهم و اجاز له ابو العبّاس بن مضاء و ابو محمّد عبد الحق الازدی صاحب الاحکام و آخرون و عنی اتمّ عنایة بالتقیید و الرّوایة و کان اماما فی صناعة الحدیث بصیرا به حافظا حافلا عارفا بالجرح و التعدیل ذاکرا للموالید و الوفیات یتقدم اهل زمانه فی ذلک و فی حفظه اسماء الرّجال خصوصا من تأخّر زمانه و عاصره کتب الکثیر و کان خطّه لا نظیر له فی الاتقان و الضبط مع الاستبحار فی الادب و الاستهتار بالبلاغة فردا فی انشاء الرسائل مجیدا فی النظم خطیبا فصیحا مفوّها مدرکا حسن السّرد و المساق لما ینقله مع الشارة الانیقة و الزیّ الحسن و هو کان المتکلّم عن الملوک فی زمانه فی المجالس المبین عنهم لما یرومونه فی المحافل علی المنابر ولی خطابة بلنسیة فی اوقات و له تصانیف مفیدة فی فنون عدیدة الف المکتفی فی مغازی المصطفی و الثلثة الخلفاء فی اربع مجلّدات و له مؤلّف حافل فی معرفة الصّحابة و التّابعین و کتاب مصباح الظلم یشبه الشهاب و کتاب اخبار البخاری و کتاب الاربعین و غیر ذلک و إلیه کانت الرّحلة للاخذ عنه انتفعت به فی الحدیث کل الانتفاع اخذت عنه کثیرا قلت حدث عنه ابو العبّاس احمد بن العماد قاضی تونس و طائفة قال ابن مسدی لم الق مثله جلالة و نبلا

ص:137

و ریاسة و فضلا و کان اماما مبرّزا فی فنون من منقول و معقول و موزون و منثور جامعا للفضائل برع فی علوم القرآن و التّجوید امّا الادب فکان ابن نجدته و هو ختام الحفّاظ ندب لدیوان الانشاء فاستعفی اخذ القراءات عن اصحاب ابن هذیل و ارتحل و اختصّ بابی القاسم بن حبیش بمرسیة اکثرت عنه قال الابّار کان رحمه اللّه ابدا کان یحدّثنا انّ السبعین منتهی عمره لرؤیا رآها و هو آخر الحفّاظ و البلغاء بالاندلس استشهد بکابیة تنیسة علی ثلثة فراسخ من مرسیة مقبلا غیر مدبر فی العشر من ذی الحجّة سنة اربع و ثلثین و ستمائة قال الحافظ المنذری توفّی شهیدا بید العدوّ و کان مولده بظاهر مرسیة فی مستهلّ رمضان سنة خمس و ستین سمع بتنّیسة و مرسیة و اشبیلیة و غرناطه و شباطه و مالقه و سنطه و دانیة و جمع مجالس تدلّ علی غزارة علمه و کثرة حفظه و معرفته بهذا الشأن کتب إلینا بالاجازة سنة اربع عشرة و نیز ذهبی در عبر فی خبر من غبر در وقائع سنة اربع و ثلثین و ستمائة گفته و ابو الرّبیع الکلاعی سلیمان بن سالم البلنسی الحافظ الکبیر صاحب التصانیف و بقیة اعلام الاثر بالاندلس ولد سنة خمس و ستّین و خمسمائة سمع أبا بکر بن الجدّ و ابا عبد اللّه بن زرقون و طبقتهما قال الاّ بارکان بصیرا بالحدیث حافظا حافلا عارفا بالجرح و التعدیل ذاکرا للموالید و الوفیات یتقدّم اهل زمانه فی ذلک خصوصا من تاخّر زمانه و لا نظیر لخطّه فی الاتقان و الضبط مع

ص:138

الاستبحار فی الادب و البلاغة کان فردا فی انشاء الرسائل مجیدا فی النظم خطیبا مفوّها مدرکا حسن السّرد و المساق مع الشارة الانیقة و هو کان المتکلّم عن الملوک من مجالسهم و المبین لما یریدون علی المنبر فی المحافل ولیّ خطابة بلنسیة و له تصانیف فی عدّة فنون استشهد بکابیة تنیسة بقرب بلنسیة مقبلا غیر مدبر فی ذی الحجّة و یافعی در مرآة الجنان در وقائع سنه مذکوره گفته الحافظ ابو الرّبیع الکلاعی سلیمان بن موسی البلنسی صاحب التصانیف و بقیة اعلام الاثر توفی بالاندلس قال الابّار و کان قد فاق اهل زمانه و تقدّم علی اقرانه عارفا بالجرح و التعدیل ذاکرا للموالید و الوفیات لا نظیر له فی الاتقان و الضبط مع الادب و البلاغة و کان فردا فی انشاء الرسائل مجیدا فی النظم خطیبا مهیبا مفوّها مدرکا حسن السّرد و السّیاق مع الشارة الانیقة متکلّما عن الملوک فی مجالسهم مبیّنا لما یریدونه علی المنابر فی المحافل ولی الخطابة و له تصانیف فی عدة فنون استشهد مقبلا غیر مدبر فی ذی الحجّة و جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین السّیوطی در طبقات الحفاظ گفته ابو الرّبیع الامام الحافظ البارع محدّث الاندلس و بلیغها سلیمان بن موسی بن سالم بن حسان الکلاعی الحمیری البلنسی ولد سنة 565 و سمع ابا القاسم بن حبیش و خلقا و اجاز له ابن مضاء و ابو محمّد عبد الحقّ صاحب الاحکام و اعتنی بهذا الشأن اتمّ عنایة و کان اماما فی صناعة الحدیث بصیرا به حافظا عارفا بالجرح و التعدیل ذاکرا للموالید

ص:139

و الوفیات مقدّم اهل زمانه فی ذلک و فی حفظ اسماء الرجال مع الاستبحار فی الادب و الاستهتار بالبلاغة فردا فی الانشاء له الاکتفاء فی المغازی و کتاب فی معرفة الصّحابة و التابعین حافل و غیر ذلک ولد سنة 565 مستهل رمضان و مات شهیدا بید العدوّ فی عشری ذی الحجّة سنة 634 اجاز له المنذری و محمّد بن یوسف شامی در سبل الهدی در ذکر شرح رموز کتاب خود گفته او ابا الرّبیع فالثقة الثبت سلیمان بن سالم الکلاعی و احمد بن محمد المقری در نفخ الطیّب عن غصن الاندلس الرطیب گفته و کانت وقعة اینجة التی قتل فیها الحافظ ابو الربیع الکلاعی رحمه اللّه تعالی یوم الخمیس لعشر بقین من ذی الحجة سنة اربع و ثلثین و ستمائة و لم یزل رحمه اللّه تعالی متقدّما امام الصفوف زحفا الی الکفا مقبلا علی العدوّ ینادی بالمنهزمین اعن الجنّة تفرّون حتی قتل صابرا محتسبا برد اللّه تعالی مضجعه و کان دائما یقول ان منتهی عمره سبعون سنة لرؤیا رآها فی صغره فکان کذلک و رثاه تلمیذه الحافظ ابو عبد اللّه بن الابّار بقصیدته المیمیة الشهیرة التی اولها المّا باشلاء العلاء و المکارم تقدّ باطراف القنا و الصّوارم و عوجا علیها مادبا و مفازة مصارع خصّت بالطّلی و الجماجم نحیّی وجوها فی الجنان وجیهة مجاسد من نسج انطبا و اللهازم و هی طویلة و من شعر الحافظ أبی الربیع المذکور توالت لیال للغوایة جون و وافی صباح للرشاد مبین رکاب شباب أزمعت عنک رحلة

ص:140

و جیش مشیب جهزته منون و لا اکذب الرّحمن فیما اجنّه و کیف و لا یخفی علیه جنین و من لم یخل ان الرّیاء یشینه فمن مذهبی انّ الرّیاء یشین لقد ریع قلبی للشباب و فقده کما ریع بالعلق الفقید ضنین و المنی و خط المشیب بلمّتی فخطّت بقلبی للشجون فنون و لیل شبابی کان انضر منظرا و انفق مهما لاحظته عیون فآها علی عیش تکدّر صفوه و انس خلا منه صفا و حجون و یا ویح فودی او فوادی کلّما تزیّد شیبی کیف بعد یکون حرام علی قلبی سکون بعزّة و کیف مع الشّیب الممضّ سکون و قالوا شباب المرء شعبة جنّة فما لی عرانی للمشیب جنون و قالوا شجاک الشّیب حدثان ما اتی و لم یعلموا ان الحدیث شجون و قال ایضا أ مولی الموالی لیس غیرک لی مولی و ما احد یا ربّ منک بذا اولی تبارک وجه وجهت نحوه المنی فاوزعها شکرا و اوسعها طولا و ما هو الاّ وجهک الدّائم الّذی اقلّ حلی علیائه یخرس القولا تبرأت من حولی إلیک و قوّتی فکن قوّتی فی مطلبی و کن الحولا و هب لی الرّضا ما لی سوی ذاک مبتغی و لو لقیت نفسی علی نیله الهولا و کان رحمه اللّه تعالی حافظا للحدیث مبرّزا فی نقده تامّ المعرفة بطرقه ضابطا الاحکام اسانیده ذاکرا لرجاله دیّان من الادب خطب ببلنسیة و استفضی و کان مع ذلک من اولی الحزم و البسالة و الاقدام و الجزالة حضر الغزوات و باشر القتال بنفسه و ابلی بلاء حسنا

ص:141

و روی عن أبی القسم بن حبیش و طبقته و صنّف کتبا منها مصباح الظلم فی الحدیث و الاربعون عن اربعین شیخا لاربعین من الصحابة و الاربعون السّباعیّة و السّباعیات من حدیث الصدفی و حلیة الامالی فی الموافقات و العوالی و تحفة الرّواد و نجعة الوراد و المسلسلات و الانشادات و کتاب الاکتفاء فی مغازی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و مغازی الثلثة الخلفاء و میدان السابقین و حلبة الصّادقین المصدّقین فی عرض کتاب الاستیعاب و لم یکمله و المعجم فیمن وافقت کنیته زوجته من الصحابة و الاعلام باخبار البخاری الامام و المعجم فی مشیخة أبی القاسم بن حبیش و برنامج روایاته و جنی الرّطب فی سنی الخطب و نکتة الامثال و نفثة السحر الحلال و جهد النصیح فی معارضة المعرّی فی خطبة الفصیح و الامتثال لمثال المبهج فی ابتداع الحکم و اختراع الامثال و مفاوضة القلب العلیل و منابذة الامل الطویل بطریقة المعرّی فی ملقی السبیل و مجازفة اللّحن للاحن الممتحن مائة مسئلة ملغزة و نتیجة الحب الصمیم و زکاة المنثور و المنظوم فی مثال النّعل النّبویة علی لابسها الصلوة و السلام قال ابن رشید لو قال و زکاة النثیر و النظیم لکان احسن و له کتاب الصّحف المنشرة فی القطع المعشرة و دیوان رسائله سفر و دیوان شعره سفر و تاج الدین دهّان مکی در کفایة المتطلع که در ان مرویات شیخ خود حسن عجیمی جمع نموده گفته کتاب الاکتفاء فی مغازی المصطفی و الثلاثة الخلفاء تالیف الامام أبی الربیع سلیمان بن موسی بن سالم الکلاعی اخبر به عن الشیخ احمد بن

ص:142

محمّد القشاشی عن العلامتین الشمس محمّد بن احمد الرّملی و الشیخ عبد الرحمن بن الشیخ عبد القادر بن فهد فالثانی عن عمّه العلامة محمّد جار اللّه بن الحافظ عبد العزیز بن فهد عن والده الحافظ عبد العزیز بن الحافظ عمر بن فهد و الاوّل عن العلامتین قاضی القضاة زکریا بن محمد الانصاری و الرحلة شرف الدین عبد الحق بن محمّد السنباطی قال ثلثتهم انابه الامام الحافظ ابو الفضل محمّد بن النّجم محمّد بن محمّد بن فهد المکی العلوی اذنا عن العلامة برهان الدّین ابراهیم بن موسی بن ایوب الانباسی و أبی الیمن محمّد بن احمد الطبری إجازة قال انابه ابو عبد اللّه محمّد بن جابر بن محمّد بن قاسم الوادی شیء اذنا قال انابه قاضی الجماعة ابو العبّاس احمد بن محمّد بن الحسن الغمار سماعا لجمیعه الاّ یسیرا منه فأجازه قال انابه مؤلّفه الامام ابو الربیع سلیمان بن موسی الکلاعی سماعا لما فیه من سیرة ابن اسحاق و إجازة لباقیه ان لم یکن سماعا لجمیعه لضیاع منّی فذکره

وجه بیست و سوم: روایت کنجی

وجه بست و سوم آنکه محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی این حدیث شریف را بدو طریق در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام نقل نموده و بابی خاص برای آن و ذکر مؤیّدات عدیده آن عقد فرموده و تصریح صریح بثبوت آن کرده چنانچه در کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب گفته الباب السابع و الثمانون فی انّ علیّا خلق من نور النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم

اخبرنا ابراهیم بن برکات الخشوعی بمسجد الربوة من غوطة دمشق اخبرنا الحافظ علی بن الحسن اخبرنا ابو القسم

ص:143

هبة اللّه اخبرنا الحافظ ابو بکر الخطیب اخبرنا علی بن محمّد بن عبد اللّه العدل اخبرنا ابو علی الحسن بن صفوان حدّثنا محمّد بن سهل العطّار حدّثنی ابو ذکوان حدّثنی حرب بن بیان الضریر من اهل قیساریة حدّثنی احمد بن عمر و حدّثنا احمد بن عبد اللّه عن عبد اللّه بن عمرو عن عبد الکریم الجزری عن عکرمة عن ابن عباس قال قال النّبی خلق اللّه قضیبا من نور قبل ان یخلق الدنیا باربعین الف عام فجعله امام العرش حتی کان اول مبعثی فشق منه نصفا فخلق منه نبیّکم و النّصف الآخر علی بن أبی طالب ع اخرجه امام اهل الشام عن امام اهل العراق کما سقناه و هو فی کتابیهما و اخبرنا ابو اسحاق الدمشقی اخبرنا ابو القسم الحافظ اخبرنا ابو غالب بن البنّاء اخبرنا ابو محمّد الجوهری اخبرنا ابو علی محمّد بن احمد بن یحیی حدّثنا ابو سعید التاوی حدّثنا ابو الاشعث حدّثنا الفضیل بن عیاض عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان قال سمعت رسول اللّه یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه مطیعا یسبح ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلما خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقت فی صلب عبد المطلب فجزء انا و جزء علی قلت هکذا اخرجه محدّث الشام فی تاریخه فی الجزء الخمسین بعد الثلاثمائة قبل نصفه و لم یطعن فی سنده و لم یتکلم علیه و هذا یدلّ علی ثبوته عنده

اخبرنا علی بن أبی عبد اللّه المعروف

ص:144

بابن المقیر البغدادی بدمشق عن أبی الفضل محمّد الحافظ اخبرنا ابو نصر بن علی حدّثنا ابو الحسن علی بن محمّد المؤدّب حدّثنا ابو الحسن الفارسی حدّثنا احمد بن سلمة النمری حدّثنا ابو الفرج غلام فرح الواسطی حدّثنا الحسن بن علی عن مالک بن انس عن أبی سلمة عن أبی سعید قال سال ابو عقال النّبی صلی اللّه علیه و سلّم فقال یا رسول اللّه من سیّد المسلمین و ساق الکنجی الروایة بطولها و فی آخرها فقلت یا رسول اللّه فایهم احبّ إلیک قال علی فقلت و لم ذلک قال فقال لانی خلقت انا و علی بن أبی طالب من نور واحد قال فقلت فلم جعلته آخر القوم قال ویحک یا با عقال أ لیس قد اخبرتک انّی خیر النبیین و قد سبقونی بالرسالة و بشرونی من قبلی فهل ضرّنی شیء إذ کنت آخر القوم انا محمّد رسول اللّه و کذلک لا یضر علیّا إذا کان آخر القوم و لکن یا با عقال فضل علی علی سائر النّاس کفضل جبرئیل علی سائر الملائکة قلت هذا حدیث حسن عال و فیه طول انا اختصرته ما کتبناه الا من هذا الوجه

اخبرنا الحافظ یوسف بن خلیل بن عبد اللّه الدمشقی بحلب اخبرنا محمّد بن اسماعیل الطرسوسی اخبرنا ابو منصور

ص:145

محمد بن اسماعیل الصیرفی اخبرنا ابو الحسین بن فاذشاه اخبرنا الحافظ ابو القسم سلیمان بن احمد بن ایوب الطبرانی اخبرنا الحسین بن ادریس التستری حدّثنا ابو عثمان طالوت بن عباد الصیرفی البصری حدّثنا فضال بن جبیر حدّثنا ابو امامة الباهلی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان اللّه خلق الانبیاء من اشجار شتّی و خلقنی و علیّا من شجرة واحدة فانا اصلها و علی فرعها و فاطمة لقاحها و الحسن و الحسین ثمرها فمن تعلق بغصن من اغصانها نجا و من زاغ عنها هوی و لو ان عبدا عبد اللّه بین الصفا و المروة الف عام ثم الف عام ثم لم یدرک محبّتنا اکبه اللّه علی منخریه فی النار ثم تلا قل لا اسألکم علیه اجرا الاّ المودّة فی القربی قلت هذا حدیث حسن عال رواه الطبرانی فی معجمه کما اخرجناه و رواه محدّث الشام فی کتابه بطرق شتی فمن ذلک ما اخبرنا الشیخان محمد بن سعید بن الموفق الخازن النیسابوریّ ببغداد و ابراهیم بن عثمان الکاشغری بنهر معلی قالا اخبرنا الحافظ ابو القسم علی بن الحسن الشافعی اخبرنا ابو یعلی حمزة بن احمد بن فارس بن کردس اخبرنا ابو البرکات احمد بن عبد اللّه بن علی المقری اخبرنا ابو طالب عمر بن ابراهیم بن سعید الزهری الفقیه اخبرنا ابو بکر محمد بن غریب البزاز حدّثنا ابو العبّاس احمد بن موسی بن زنجویه القطّان حدّثنا عثمان بن عبد اللّه

ص:146

یقول کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بعرفات و علی تجاهه فاومی الی علی فاتینا النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یقول ادن منّی یا علی فدنی منه علی فقال ضع خمسک فی خمسی یعنی کفّک فی کفّی یا علیّ خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلق بغصن منها دخل الجنة یا علی لو انّ امتی قاموا حتی یکونوا کالحنایا و صلوا حتی یکونوا کالاوتار ثم ابغضوک لاکبهم اللّه فی النار قلت هکذا

رواه فی ترجمة علی من کتابه و اخبرنی الشیخان النیسابوریّ و الکاشغری عن الحافظ ابو القسم اخبرنا ابو بکر محمّد بن الحسین المقری و غیره قالوا اخبرنا ابو الحسین بن المهتدی اخبرنا ابو الحسن علی بن عمر الحربی حدّثنا ابو العبّاس اسحاق بن مروان القطان حدّثنا أبی حدّثنا عبید بن مهران العطار حدّثنا یحیی بن عبد اللّه بن الحسن عن ابیه و عن جعفر بن محمد الصادق عن ابیهما عن جدهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان فی الفردوس لعینا احلی من الشهد و ألین من الزبد و ابرد من الثلج و اطیب من المسک فیها طینة خلقنا اللّه تعالی منها و خلق منها شیعتنا من لم یکن من تلک الطینة فلیس منا و لا من شیعتنا و هی المیثاق

ص:147

الذی اخذ اللّه عزّ و جل علیه ولایة علی بن أبی طالب علیه السلام قلت

قال الخطیب عقیب هذا الحدیث فی کتابه قال عبید فذکرت لمحمّد بن حسین هذا الحدیث فقال صدقک یحیی بن عبد اللّه هکذا اخبرنی أبی عن جدی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم اخبرنا یوسف بن خلیل بن عبد اللّه الدمشقی بحلب و الحافظ محمّد بن محمود بن الحسن النجّار ببغداد و الحافظ خالد بن یوسف النابلسی بدمشق اخبرنا الامام ابو الیمن زید بن الحسن الکندی بدمشق اخبرنا القزاز اخبرنا الحافظ احمد بن علی بن ثابت الخطیب اخبرنی ابو القاسم علی بن عثمان الدقاق حدّثنا محمّد بن اسماعیل الوراق حدّثنا ابو اسحاق ابراهیم بن الحسین بن داود القطّان سنة احدی عشر و ثلاثمائة حدّثنا محمّد بن خلف المروزی حدّثنا موسی بن ابراهیم المروزی حدّثنا موسی بن جعفر بن محمّد عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه خلقت انا و هارون و عمران و یحیی بن زکریا و علی بن أبی طالب من طینة واحدة قلت هذا حدیث حسن هکذا رواه حافظ العراق فی کتابه و تابعه محدّث الشام کما اخرجناه سواء فهذا الکنجی صاحب کفایة الطالب

ص:148

الحاشد لجمیل الفضائل و المناقب المرتقی بفضله و کماله الی رفیع المناصب قد اثبت الحدیث الشریف غیظا القلب کلّ منکر عائف خائب و ایجاعا لصدر کل مماذق عن الحقّ ذاهب و ثبوت این حدیث شریف چنانچه از تصریح علاّمه کنجی درین عبارت و ذکر مؤیّدات عدیده و شواهد سدیده آن ظاهرست همچنان از صدر کتابش لائح و واضحست که در ان تصریح کرده بآنکه درین کتاب احادیث صحیحه نقل کرده چنانچه در کفایة الطالب بعد حمد و صلاة گفته یقول العبد الفقیر محمّد بن یوسف بن محمد الکنجی اما بعد فانی لما جلست یوم الخمیس لستّ لیال بقین من جمادی الآخرة سنة 647 سبع و اربعین و ستمائة بالمشهد الشریف بالحصباء من مدینة الموصل و دار الحدیث المهاجریة حضر المجلس صدور البلد من النقباء و المدرّسین و الفقهاء و ارباب الحدیث فذکرت بعد الدراس احادیث و ختمت المجلس بفصل فی مناقب اهل البیت علیهم الصّلوة و السّلام فطعن بعض الحاضرین بعدم معرفته بعلم النقل فی حدیث زید بن ارقم فی غدیر خم

وفی حدیث عمّار فی قوله صلّی اللّه علیه و سلّم طوبی لمن احبّک و صدّق فیک فدعتنی الحمیّة لمحبّتهم علی املاء کتاب یشتمل علی بعض ما روینا عن مشایخنا فی البلدان من احادیث صحیحة من کتب الائمّة و الحفّاظ فی مناقب امیر المؤمنین علی الّذی لم نیل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فضیلة فی آبائه

ص:149

و طهارة فی مولده الاّ هو قسیمة فیها تأسّیا بما

رویناه عن علی بن محمد بن عبد الصّمد السّخاوی امام القراء بجامع دمشق و علیّ بن هبة اللّه بن سلامة بن الجمیزی الخطیب بمصر و عبد اللّه بن الحسین بن رواحة بحلب و غیرهم قالوا اخبرنا الحافظ ابو طاهر احمد بن محمّد السّلفی انبانا القاضی ابو المحاسن عبد الواحد بن اسماعیل الرویانی اخبرنا ابو غانم احمد بن علی الکراعی انبا عبد اللّه بن الحسین النّضری انبا الحرث بن أبی أسامة حدّثنا محمّد بن کناسة ثنا الاعمش عن شقیق عن عبد اللّه قال قلت یا رسول اللّه المرء یحبّ القوم و لمّا یلحق بهم فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم المرء مع من احبّ

و فی روایة رجل یجالس المصلین و لا یصلّی الا قلیلا و یجالس الصائمین و لا یصوم الا قلیلا و یجالس المجاهدین و لا یجاهد الا قلیلا فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اولئک قوم لا یشقی بهم جلیسهم و ابتدانا بما وقع النزاع فیه فلمّا تم الاملاء بعون اللّه و توفیقه بیّضناه برسم خزانة اشرف بنیه فی عصرنا الذی علا النّاس بصرامته و بهرهم برجاحته و ساسهم بشهامته مولانا الصاحب الاعظم شرف آل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم تاج الدّین أبی المعالی محمد بن نصر نصیر امیر المؤمنین اسبغ اللّه علیه ظلّ المواقف الشریفة بمحمّد و آله الطاهرین و قد وسمته بکفایة الطالب فی مناقب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب و کنجی از مشاهیر حفّاظ اعلام و ثقات

ص:150

ایقاظ فخام و اثبات کملای عظام و معاریف نجبای عالی مقامست نور الدّین علی بن محمد بن احمد المالکی المعروف بابن الصبّاغ در فصول مهمّه فی معرفة الائمّة از کتاب کفایة الطالب نقل نموده و او را بلفظ امام حافظ ستوده چنانچه گفته و من کتاب کفایة الطّالب فی مناقب علی بن أبی طالب تالیف الامام الحافظ أبی عبد اللّه محمّد بن یوسف الکنجی الشافعی عن عبد اللّه بن عبّاس رضی اللّه عنهما ان سعید بن جبیر کان یقوده الخ و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی نیز او را بلفظ شیخ و حافظ ستوده و تصریح بشافعیّت او مثل ابن الصّبّاغ نموده چنانچه در کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون گفته کفایة الطّالب فی مناقب علی بن أبی طالب للشیخ الحافظ أبی عبد اللّه محمّد بن یوسف بن محمّد الکنجی الشافعی المتوفّی سنة 658 و نیز در کشف الظنون گفته البیان فی اخبار صاحب الزمان للشیخ أبی عبد اللّه محمّد بن یوسف الکنجی المتوفی سنة 658 ثمان و خمسین و ستمائة و لقب حافظ که ابن صبّاغ و صاحب کشف الظنون محمّد بن یوسف کنجی را ملقّب بآن ساخته اند لقب عظیم و مدح فخیمست ذهبی در تذکرة الحفّاظ بترجمه ابو بکر محمد بن احمد بن محمد بن یعقوب محدّث جرجرایا گفته و الحافظ اعلی من المفید فی العرف کما انّ الحجّة فوق الثّقة و نور الدّین علی بن سلطان محمد القاری در مجمع الوسائل فی شرح الشمائل گفته الحافظ المراد به حافظ الحدیث لا القرآن کذا ذکره میرک و یحتمل انه کان حافظا للکتاب و السّنّة ثم الحافظ فی اصطلاح المحدّثین من احاط علمه بمائة الف حدیث متنا و استنادا و الطالب هو المبتدی

ص:151

الراغب فیه و المحدّث و الشیخ و الامام هو الاستاذ الکامل و الحجّة من احاط علمه بثلاثمائة الف حدیث متناول اسنادا و احوال رواته جرحا و تعدیلا و تاریخا و الحاکم هو الذی احاط علمه بجمیع الاحادیث المرویة کذلک و قال ابن الجوزی الراوی ناقل الحدیث بالاسناد و المحدث من تحمل روایته و اعتنی بدرایته و الحافظ من روی ما یصل إلیه و وعی ما یحتاج لدیه ازین عبارت واضحست که در اصطلاح محدثین حافظ کسیست که احاطه کرده باشد علم او صد هزار حدیث را از روی متن و اسناد و کفی به شرفا و جلالة و شیخ ابو المواهب عبد الوهاب بن احمد الشراوی که از اجله مشایخ اجازه شاه صاحبست و محامد و فضائل او در مجلد حدیث مدینة العلم شنیدی در کتاب لواقح الانوار فی طبقات السّادة الاخیار که سه تا نسخه عتیقه آن که یکی از آن محشیست بخط میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی بعنایت پروردگار نزد این خاکسار موجودست بترجمه جلال الدین سیوطی گفته و کان الحافظ ابن حجر یقول الشروط التی إذا اجتمعت فی الانسان سمّی حافظا هی الشهرة بالطلب و الاخذ من افواه الرجال و المعرفة بالجرح و التعدیل لطبقات الرواة و مراتبهم و تمییز الصحیح من السقیم حتی یکون ما یستحضره من ذلک اکثر مما لا یستحضره مع استحفاظ الکثیر من المتون فهذه الشروط من جمعها فهو حافظ پس بنا بر این عبارت کنجی از اکابر مشهورین بطلب و اخذ از افواه رجال و معرفت بجرح و تعدیل طبقات روات و مراتب شان و تمییز صحیح از سقیم بوده و مستحضرات او

ص:152

درین باب زائد از غیر مستحضرات او بوده و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در تراجم الحفاظ گفته الحافظ یطلق هذا الاسم علی من مهر فی فن الحدیث بخلاف المحدث حسب این عبارت هم ظاهرست که گنجی از ماهرین در فن حدیث بوده و لقب شیخ که صاحب کشف الظنون کنجی را بان ستوده نیز از القاب جلیله و صفات جمیله است که در اصطلاح اهل حدیث استاد کامل را می گویند چنانچه حاجی محمد بلخی خلیفه سید علی همدانی در شرح شمائل ترمذی گفته قال الشیخ الحافظ گفت شیخی که حافظست و شیخ در اصطلاح اهل حدیث استاد کامل را می گویند و حافظ کسی را می گویند که محیط باشد علم او بصد هزار حدیث از روی متن و اسناد و مخفی نماند که صاحب کشف الظنون از اجله مشاهیر و اکابر نحاریرست و اعاظم سنّیه بافادات او جابجا تمسّک می نمایند غلام علی از او بلگرامی که فضائل و مناقب او از اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان و غیره ظاهرست در سبحة المرجان فی آثار هندوستان گفته الفصل الثانی فی ذکر العلماء اعلی اللّه مراتبهم قال صاحب کشف الظنون و هو الفاضل الحاجّ المعروف بالکاتب الجلبی الاستنبولی المتوفّی سنة سبع و ستین و الف و من الغریب الواقع ان علماء الملّة الاسلامیة فی العلوم الشرعیة و العقلیّة اکثرهم من العجم الخ و فاضل معاصر مولوی حیدر علی نیز تمسک بافادات صاحب کشف الظنون نموده چنانچه در منتهی الکلام گفته و از افادات صاحب کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون بوضوح می انجامد که جمعی از متبحرین بتخریج احادیث کتاب مذکور کمر همت بر میان جان

ص:153

بسته اند حیث قال و خرّج احادیث الهدایة فقط مع اسانیدها حافظ عصره و وحید دهره الشهاب احمد بن حجر العسقلانی المحدّث الحافظ المتوفی سنة اثنتین و خمسین و ثمانمائة فی مولف متوسط الحجم سمّاه بالدرایة فی منتخب احادیث الهدایة و ذکر فیه انّه استوعب ما وجده فیه من الاحادیث و الاثار و نظر فی اسانیده و کان شافعی المذهب منصفا قلیل الاعتراض بیّن دلیل مذهبه و دلیل مذهب الحنفیة و ذکر ما وقع فیه الخلاف بین الائمّة الکرام الاسلاف من غیر اعتراض و لا تشنیع بل بطریق الانصاف و بوبّه ابوابا و ذکر فی کل باب ما یناسبه من الاثار الی غیر ذلک و هذا مؤلّف مقبول و علق المولی ابو السّعود بن محمّد العمادی علیه حاشیة ذکر فیها جلّ الاحادیث التی اخذ بها الامام الاعظم الهمام الافخم ابو حنیفة النّعمان العالم الربّانی فرغ من تالیفها سنة اثنتین و ثمانین و تسعمائة و لقد اجاد فیها و افاد و سلک طریق السّداد من غیر تعنّت و عناد و قال فیه ایضا و خرّج أحادیثه الشیخ محیی الدّین عبد القادر بن محمّد القرشیّ المصریّ المتوفی سنة سبع و ثلاثین و سبعمائة فی مؤلّف لطیف سمّاه التفریعات لاحادیث الهدایة البیّنات و اشتهر اسمه بالعنایة فی معرفة احادیث الهدایة انتهی و قال فیه ایضا و خرّج احادیثه محیی الدین عبد القادر القرشی المتوفّی سنة خمس و سبعین و سبعمائة فی مؤلّف

ص:154

ضخم الحجم سمّاه العنایة و نیز در منتهی الکلام گفته درین ایام خجسته آغاز فرخنده انجام چندی دیگر از مجلدات شروح صحیح بخاری که در صحّت و اعتبار ان هرگز ریبی پیرامون خواطر محدثین نمی گردد و خاصّة مجلدی از شرح کرمانی بمحض تایید آسمانی بهمرسید که از نظر شارح مؤلّف جزاه اللّه خیر الجزاء و اوصله الی احسن ما تمنّاه گذشته و بسیاری از محدّثین ثقات بر آن علامات توثیق نوشته اند هر گاه بمطالعۀ آن مشرف شدم معلوم شد که شارح کرمانی در شرح این حدیث جابجا تحقیق علامه خطابی را که شرح او مسمّی باعلام السّنن بتصریح صاحب کشف الظنون بر شروح دیگر متقدمست و وفاتش در سنة 388 سیصد و هشتاد و هشت اتفاق افتاده مطمح نظر دارد و در مقامات متعدده عبارات او را بطور سند می آرد عبارت مقام اوّل که متعلق بغرضست آنکه قال الخطابی لم یرد بقوله مرتدین الرّدة عن الاسلام و لذلک قیّده علی اعقابهم و معناه التخلف عن الحقوق الواجبة کقوله ارتدّ فلان علی عقبیه إذا رجع الی ورائه و لم یرتدّ بحمد اللّه احد من اصحابه انما ارتدّ قوم من جفاة الاعراب الّذین دخلوا فی الاسلام رغبة و رهبة کعیینة بن حصین و نحوه انتهی و عبد اللّه بن محمد المطیری هم تمسّک بافادات کنجی نموده و او را بلقب شیخ یاد نموده چنانچه در ریاض زاهره فی فضل آل بیت النّبی و عترته الطّاهرة گفته قال الشیخ ابو عبد اللّه محمّد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی فی کتابه البیان فی اخبار صاحب الزّمان من الدلالة علی کون المهدی

ص:155

حیّا باقیا من غیبته الی الآن و انه لا امتناع فی بقائه لبقاء عیسی بن مریم و الخضر و الیاس و ابلیس اللّعین من اعداء اللّه تعالی و هؤلاء قد ثبت بقاؤهم بالکتاب و السّنة و نیز مطیری در ریاض زاهره گفته و جمع الحافظ ابو نعیم اربعین حدیثا فی المهدی و صنّف الشیخ ابو عبد اللّه محمد بن یوسف بن محمّد الکنجی الشافعی فی ذلک کتابا سمّاه بالبیان فی اخبار صاحب الزّمان

وجه بیست و چهارم: روایت محب طبری

وجه بست و چهارم آنکه محب الدین ابو العباس احمد بن عبد اللّه الطبری در کتاب ریاض النضره فی فضائل العشره که خود شاه صاحب درین کتاب در باب المطاعن از آن نقلها می آرند و والد ماجد شان هم از ان در ازالة الخفا در فضائل خلفا روایات بسیار نقل کرده این حدیث را از مناقب و فضائل آن حضرت شمرده و با وصف نهایت تعصّب که بعض جا در احادیث شهیره صحیحه مثل حدیث سدّ ابواب و غیره قدح کرده در ان جرحی نکرده بلکه فصلی خاص برای ذکر آن منعقد ساخته و عنوانی علیحده برای آن نوشته چنانچه گفته ذکر اختصاصه بانّه قسیم النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی نور کانا علیه قبل خلق الخلق

عن سلمان قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسّم ذلک النّور جزئین فجزء انا و جزء علی اخرجه احمد فی المناقب فهذا محبّ الدّین ابو العبّاس اظهر الحقّ و ازاح الشک و الوسواس و نضا نقاب

ص:156

نقاب الارتیاب و الالتباس و نکس رأس کلّ مهذار یتفوّه بما یأباه الفهم و القیاس فاضاء فی طرق الحائرین اضوء نبراس

وجه بیست و پنجم: روایت حموینی

وجه بست و پنجم آنکه ابراهیم بن محمّد بن أبی بکر بن أبی الحسن بن محمّد بن حمویه الجوینی این حدیث شریف را بطرق متعدده و اسانید متنوعه روایت نموده چنانچه در فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین گفته اخبرنا الشیخ العدل بهاء الدین محمّد بن یوسف البورانی بقراءتی علیه بسفح جبل قاسیون مما یلی عقبة دمّر ظاهر مدینة دمشق المحروسة قلت له اخبرک الشیخ احمد بن الفرج الاموی إجازة فاقربه ح و اخبرنی الشیخ الصالح جمال الدّین احمد بن محمّد بن محمّد المعروف بدکویه القزوینی و غیره إجازة بروایتهم

عن الشیخ الامام امام الدین أبی القسم عبد الکریم بن محمّد بن عبد الکریم الرّافعی القزوینی إجازة قالا انبانا الشیخ العالم عبد القادر بن أبی صالح الجبلی قال انبا ابو البرکات هبة اللّه بن موسی السّفطی قال انبا القاضی ابو المظفر هنّاد بن ابراهیم النسفی قال انبانا ابو الحسن محمّد بن موسی بن کریب قال انبانا محمّد بن الفرحان حدّثنا محمّد بن یزید القاضی حدّثنا اللبیب سعید عن العلاء بن عبد الرحمن عن ابیه عن أبی هریرة عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال لما خلق اللّه تعالی ابا البشر و نفخ فیه من روحه التفت آدم یمنة العرش فاذا نور خمسة اشباح سجّدا و رکّعا قال آدم یا ربّ هل خلقت احد

ص:157

من طین قبلی قال لا یا آدم قال فمن هولاء الخمسة الّذی اراهم فی هیئتی و صورتی قال هولاء خمسة من ولدک لولاهم ما خلقتک هولاء خمسة شققت لهم خمسة اسماء من اسمائی لولاهم ما خلقت الجنّة و لا النّار و لا العرش و لا الکرسی و لا السّماء و لا الارض و لا الملائکة و لا الانس و لا الجنّ فانا المحمود و هذا محمّد و انا العالی و هذا علی و انا الفاطر و هذه فاطمة و انا الاحسان و هذا الحسن و انا المحسن و هذا الحسین آلیت بعزّتی انّه لا یاتنی احد بمثقال حبّة من خردل من بغض احدهم الاّ ادخلته ناری و لا ابالی یا آدم هؤلاء صفوتی بهم أنجیهم و اهلکهم فاذا کان لک الیّ حاجة فبهؤلاء توسّل فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم نحن سفینة النجاة من تعلق بها نجی و من حاد عنها هلک فمن کان له الی اللّه حاجة فلیسأل بنا اهل البیت

انبانی ابو الیمین عبد الصمد بن عبد الوهّاب بن عساکر الدمشقی بمکة شرفها اللّه قال انبانا المؤیّد بن محمّد بن علی الطوسی کتابة انبانا عبد الجبار بن محمّد الخواری البیهقی انبانا الامام ابو الحسن علی بن احمد الواحدی قال انبانا ابو محمّد عبد اللّه بن یوسف انبانا محمّد بن حامد بن الحرث التمیمی حدثنا الحسن بن عرفة حدثنا علی بن قدامة عن میسرة بن عبد اللّه عن عبد الکریم الجزری عن سعید بن جبیر عن ابن عبّاس قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعلی خلقت انا و انت من نور اللّه تعالی

اخبرنی السیّد النسابة عبد الحمید بن فخار الموسوی ره

ص:158

الحافظ قال حدثنا احمد بن یوسف بن خلاّد النصیبی ببغداد قال حدثنا الحارث بن أبی أسامة التّمیمی قال حدّثنا داود بن المحبر بن محمّد قال حدّثنا قیس بن الرّبیع عن عباد بن کثیر عن أبی عثمان الرّزی عن سلمان الفارسی رضی اللّه عنه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول خلقت انا و علی بن أبی طالب من نور عن یمین العرش یسبّح اللّه و یقدّسه قبل ان یخلق اللّه عزّ و جلّ آدم باربعة عشر الف سنة فلمّا خلق اللّه آدم نقلنا الی اصلاب الرجال و ارحام النّساء الطاهرات ثم نقلنا الی صلب عبد المطلب و قسمنا نصفین فجعل النصف فی صلب أبی عبد اللّه و جعل النّصف فی صلب عمّی أبی طالب فخلقت من ذلک النّصف و خلق علی من النّصف الآخر و اشتق اللّه تعالی من اسمائه اسما فاللّه عز و جلّ المحمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و اخی علی و اللّه فاطر و ابنتی فاطمة و انّه حسن و ابنای الحسن و الحسین و کان اسمی فی الرسالة و النّبوة و کان اسمه فی الخلافة و الشجاعة فانا رسول اللّه و علی سیف اللّه

انبانی ابو طالب بن الحسین الخازن عن ناصر بن أبی المکارم إجازة قال انبانا ابو المؤیّد الموفّق بن احمد إجازة ان لم یکن سماعا ح انبانی العزیز بن محمّد عن والده أبی القسم بن أبی الفضل بن عبد الکریم إجازة قال اخبرنا شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی إجازة انبانا عبدوس بن عبد اللّه حدّثنا ابو علی محمّد بن احمد العطشی حدّثنا ابو سعید العدوی الحسین بن علیّ

ص:159

حدّثنا احمد بن المقدام العجلی ابو الاشعث حدثنا الفضیل بن عیاض عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان قال سمعت حبیبی المصطفی محمّدا صلّی اللّه علیه و سلم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جل مطیعا یسبّح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق اللّه تعالی آدم باربعة عشر الف سنة فلما خلق اللّه تعالی آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب فجزء انا و جزء علی

و بهذا الاسناد الی شهردار إجازة قال انبانا ابو الفتح عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی کتابة انبانا الشریف ابو طالب الجعفری نبأنا ابن مردویه الحافظ حدثنا اسحاق بن محمّد بن علی خالد حدّثنا احمد بن زکریّا حدّثنا ابن طهمان حدّثنا محمد بن خالد الهاشمی حدّثنا الحسن بن اسماعیل بن عباد عن ابیه عن جده قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق اللّه تعالی آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم سلک ذلک النور فی صلبه فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب الی صلب حتی اقره فی صلب عبد المطلب ثم اخرجه من صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلی منّی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی و من احبّه فبحبّی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه

انبانی الشیخ ابو طالب بن الحسین بن عبد اللّه عن محبّ الدّین محمد بن محمود بن الحسن بن النّجار

ص:160

إجازة عن برهان الدّین أبی الفتح ناصر بن أبی المکارم المطرزی إجازة قال انبانا ابو المؤیّد الموفّق بن احمد المکّی اخطب خوارزم قال انبانا سیّد الحفاظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدّیلمی فیما کتب الی انبانا ابو الفتح کتابة انبانا الشریف ابو طالب انبانا الحافظ ابن مردویه حدّثنا اسحاق بن محمّد حدّثنا احمد بن زکریّا بن طهمان حدّثنا محمّد بن خالد حدّثنا الحسن بن اسماعیل عن ابیه عن زیاد بن المنذر عن محمّد بن علی بن الحسین عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم سلک ذلک النّور فی صلبه فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب الی صلب حتی اقره صلب عبد المطلب ثم اخرجه من صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلی منّی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی فمن احبّه فبحبی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه فهذا الحموینی الحامی للاسلام و الایمان الّذی اسلم علی یده ملک غازان قد اوضح لقم الصواب و الایقان و قشع زین الزیغ و العدوان حیث روی هذا الحدیث الشریف من طرق دثرة و اسانید جمّه تسرّ ارباب العرفان و تکمد اصحاب الاحقاد و الاضغان و تنهک الممنوّین بالحنق و الشنئان و اللّه الموفق للصواب و هو المستعان

وجه بیست و ششم: روایت محمود طالبی

وجه بست و ششم آنکه شرف الدین محمود بن محمد الدرکزینی الطالبی القرشی

ص:161

این حدیث شریف را در کتاب نزل السائرین فی احادیث سیّد المرسلین روایت کرده چنانچه علی بن ابراهیم در بحر المناقب گفته و در نزل السائرین و مناقب اخطب از سلمان فارسی رحمه اللّه مرویست که گفت

سمعت حبیبی المصطفی محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ مطیعا یسبّح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلما خلق اللّه تعالی آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب فجزء انا و جزء علی بن أبی طالب فهذا شرف الدین محمود الطّالبی العالم الصّالح فی اثبات الحق بروایة هذا الحدیث الشریف مجدّ کادح و موجع قلب کلّ متعنّت قادح و مقرح صدر کل متعصّب جارح فهو کاسمه فی هذا الصنیع الجمیل محمود الطّالبی طالب لایضاح الحق ببذل المجهود فلیمت غیظا کل منکر حقود و لیدسّ نفسه هونا فی التراب کل جاحد عنود و مخفی نماند که محمود طالبی محمود علماء امجاد و ممدوح اساطین نقاد و فضل و جلالت و حذق و نبالت او مشهور بین الاغوار و الانجادست عبد الرحیم بن حسن بن علی الاسنوی الشافعی در طبقات شافعیه گفته شرف الدّین محمود بن محمّد بن محمد بن محمود القرشی الطالبی المعروف بالدرّکزینی کان عالما زاهدا کثیر العبادة شدید الاتباع للسنّة صاحب کرامات اجمع علیه العامّة و الخاصّة الملوک و العلماء فمن دونهم و کان طویلا جدّا جهوری الصوت

ص:162

حسن الخلق و الخلق جوادا من بیت علم و دین و له اولاد علماء صلحاء صنف فی الحدیث کتابا سمّاه نزل السّائرین فی مجلّد و اخذ و شرح کتاب منازل السائرین فی جزئین توفی یوم الجمعة الحادی عشر من شعبان سنة ثلث و اربعین و سبعمائة و له فی عشر المائة ثلث سنین و دفن بدرکزین و هی بدال مهملة مفتوحة ثم راء ساکنة ثم کاف مکسورة ثم زاء معجمة بعدها یاء و نون بلد من همدان بینهما اثنا عشر فرسخا و ابو بکر اسدی در طبقات شافعیه گفته محمود بن محمّد بن محمّد بن محمود العالم الصالح شرف الدّین القرشی الطّالبیّ الدّرکزینی ذکره الاسنوی و قال کان عالما زاهدا کثیر العبادة شدید الاتباع للسنة صاحب کرامات اجمع علیه العامة و الخاصّة و الملوک و العلماء فمن دونهم و کان طویلا جدا جهوری الصوت حسن الخلق و الخلق جوادا من بیت علم و دین صنّف فی الحدیث کتابا سماه نزل السائرین فی مجلد و شرح منازل السائرین فی جزئین توفی فی شعبان سنة ثلث و اربعین و سبعمائة عن ثلث و تسعین سنة بدرکزین و دفن بها و هی بدال مهملة مفتوحة ثم راء ساکنة ثم کاف مکسورة ثم زاء معجمة بعدها یاء مثناة من تحت ثم نون بلدة من همدان بینهما اثنا عشر فرسخا

وجه بیست و هفتم: روایت زرندی در نظم

وجه بست و هفتم آنکه جمال الدین محمد بن یوسف بن محمود بن الحسن المدنی الزرندی این حدیث شریف را در اشعار بلاغت شعار نظم فرموده تسوید

ص:163

وجوه منکرین و جاحدین و مبطلین و حائدین بابلغ وجوه نموده چنانچه در نظم درر السمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السبطین گفته اخو احمد المختار صفوة هاشم ابو السّادة الغرّ المیامین بالمنن و صهر امام المرسلین محمّد علیّ امیر المؤمنین ابو الحسن هما ظهرا شخصین فالنور واحد بنصّ حدیث النفس و النور فاعلمن هو الوزر المامول فی کل خطبة و ان لا تنجینا ولایته فمن علیهم صلاة اللّه ما لاح کوکب و ما هب عرّاص النسیم علی القنن و نیز محمد بن یوسف زرندی در نظم درر السّمطین گفته

روی ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف سنة فلمّا خلق اللّه تعالی آدم سلک ذلک فی صلبه و لم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب الی صلب حتّی اقره فی صلب عبد المطلب ثم اخرجه من صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلی منی و انا منه لحمه لحمی و دمه دمی فمن احبّه فبحبی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه و هذا الحدیث هو المشار إلیه فی البیت المتقدّم بقوله بنصّ حدیث النفس و النّور فاعلمن و از صدر کتاب نظم درر السمطین کمال اعتماد و اعتبار و جلالت و عظمت احادیث ان بغایت وضوح و ظهورست چه زرندی در ان افاده کرده که او جمع کرده است درین کتاب احادیثی که وارد شده در فضائل اهلبیت علیهم السلام

ص:164

و نقل کرده اند آن را علما و ائمّه و نیز از ان ظاهرست که این احادیث فوائد اخباریست که از دریا فضائلشان برآورده شده است و فرائد آثاری هست که در سلک شمائل ایشان باخلاص منظوم و مزیّنست آگاه می کند بنص خود از آنچه که خداوند عزّ و جلّ خاص نموده است بان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اهل بیت آن حضرت را از فضائل متلألئة الانوار و مناقب علیه المنار و ماثر کریمة الاثار و مکارم فائضة التیار و منائح فائحة الازهار و مقامات ظاهرة الاقدار و کرامات وسیعة الاقطار و مراتب رفیعة الاخطار که آن حسن ریاض فضائل و مفاخرست و اولین و آخرین بفضل آن مقرد معترف اند و متعطر می شود آفاق بفوائح نشر آن و مبتهج می شود ارواح و قلوب بمشاهده لوائح بشر آن و تشنه نزدیک ذکر و وصف آن سیراب می شود و عرائس مفاخر بیگانه گهرها و حسن آرائش آن متتوج می شود و خیره می کند چشمهای حاسدین را شعاع آن و چه قدر خوشست نزد محب سماع آن و نیز از ان ظاهرست که این فضائل را زرندی نزد اهل بیت علیهم السلام سبب متین و برهان مبین و اعتقاد صافی و یقین و دیدن و داب و دین خود قرار داده و نیز از آن ظاهرست که زرندی از خداوند عز و جل سؤال می کند که سعی او را در نظم این در رو جمع این غرر خالص برای وجه کریم خود نماید و نفع دهد بآن او را و کسی را که بسبب او جمع آن کرده و آن را عدّه و ذخیره نماید برای او نزد اهل بیت علیهم السلام روزی که سرائر آزموده خواهد شد و مخفیات ظاهر و ضمائر منکشف خواهد شد الی غیر ذلک پس چگونه عاقلی بعد سماع این مناقب زاهره و مفاخر باهره

ص:165

تجویز تکذیب و توهین و ابطال و تهجین حدیث نور می تواند کرد فنعوذ باللّه من التعصّب القائد الی الخسار و البوار و التصلب السّائق الی العار و الشنار حالا عبارت صدر نظم درر السمطین باید شنید و بکنه فظاعت انهماک مخاطب عالی تبار در اطفای فضائل اهلبیت اطهار علیهم السلام اللّه الملک الغفار باید رسید قال فی صدر الکتاب المذکور و جمعت فیه ما ورد فی فضائلهم من احادیث ممّا نقلها العلماء و الائمّة تنبیها علی عظم قدرهم و شرفهم و موالاتهم الواجبة علی جمیع الامّة فانّ اللّه تعالی جعل محبتهم مثمرة السّعادات فی الاولی و العقبی و انزل فی شانهم قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی و قد قال الشافعی فی وصفهم منبّها علی هذا المعنی فی فضلهم یا اهل بیت رسول اللّه حبّکم فرض من اللّه فی القرآن نزّله کفاکم من عظیم القدر انّکم من لم یصلّ علیکم لا صلاة له هم القوم من اصفاهم الحب مخلصا تمسّک فی اخراه بالسّبب الاقوی هم القوم فاقوا العالمین مآثرا محاسنها تعلو و آیاتها تروی موالاتهم فرض و حبّهم هدی و طاعاتهم قربی و ودّهم تقوی ثم انّ هذه الاحادیث فوائد اخبار من بحر فضائلهم مستخرجه و فرائد آثار فی سلک شمائلهم بالاخلاص منظومة مدبّجة تنبئ بنصّها عما خصّ اللّه به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اهل بیته من الفضائل المتلالئة الانوار و المناقب العلیّة المنار و الماثر الکریمة

ص:166

الاثار و المکارم الفائضة التبار و المنائح الفائحة الازهار و المقامات الظاهرة الاقذار و الکرامات الوسیعة الاقطار و المراتب الرفیعة الاخطار هی بهاء ریاض المزایا و المفاخر و یقر بفضلها و یعترف الاول و الآخر مما یتعطّر الآفاق من فوائح نشرها و یبتهج الارواح و القلوب بمشاهدة لوائح بشرها و یرتوی الظّماء عند سماع ذکرها و وصفها و تتوّج عرائس المفاخر بفرائد دررها و حسن رصفها و ببهر ابصار الحاسدین شعاعها و یا حبّذا عند المحب سماعها دراری صدق ضمها درر العلی و لیس یولّی مثلها ید مسند نظائر انس فی حظائر قدست بذکر هداة الدین من بعد احمد فصوص نصوص فی ذوی الفضل و التقی شموس علی ذرّت لا شرف محتد لهم فی سماء المجد اشرف موضع و هم فی عراص الدّین اکرم مرصد نظمت جواهرها فی هذا الکتاب فی سلکین و سلکت دررها فی فی سمطین و قسمت احادیثها علی شطرین و اتخذتها لأثقال الذنوب فی لجج بحار رجاء الغفران فلکین و سمّیته کتاب نظم درر السمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السبطین جعلت لی عندهم سببا متینا و برهانا مبینا و اعتقادا صافیا و یقینا و دیدنا و دابا و دینا ارجو النجاة بهم یوم المعاد و ان جنت یدای من الذنب الا فانینا قوم لهم منّی و لا خالص فی حالة الاعلان و الاسرار انا عبدهم و ولیّهم و ولاؤهم سوری و موضع عصمتی و سواری

ص:167

فعلیهم منی السّلام فانّهم اقصی منای و منتهی ایثاری الی ان قال و اسأل اللّه تعالی ان یجعل سعیی فیما نظمت فیه من الدرر و جمعت فیه من الغرر خالصا لوجهه الکریم و ینفعنی و یشفعنی بها و من جمعت بسببه بمنه العظیم و لطفه العمیم و یجعلها عدّة و ذخیرة لنا عندهم یوم تبلی السرائر و تظهر المخبّات و تنکشف الضّمائر لنفوز بمحبتهم و نکون فی شفاعتهم و نحشر فی زمرتهم و ندخل بولایتهم دار السّلام فانّه غایة المرام و هو ولی الفضل و الانعام و التکرم و الاکرام و هو حسبنا و نعم الوکیل و لا حول و لا قوّة الا باللّه العلی العظیم و انا اشرع فی ابتداء الکتاب مستعینا باللّه العزیز الوهاب سائلا منه الهدایة فیه الی الصّواب غیر غال فیه و لا مقصر عما ینبغی لهم من ابراز خافیة فمنه کل خیر و هو القادر علیه و الاستعانة به و المصیر إلیه

وجه بیست و هشتم: روایت زرندی در معارج الاصول

وجه بست هشتم آنکه زرندی این حدیث شریف را در معارج الوصول الی معرفة فضل آل الرسول و البتول روایت نموده چنانچه گفته

روی ابن عباس رضی اللّه عنهما قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جل من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه عزّ و جلّ آدم سلک ذلک النور فی صلبه و لم یزل اللّه عزّ و جلّ ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطلب ثم اخرجه من صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب

ص:168

أبی طالب فعلی منی و انا منه و هو ولی کل مؤمن بعدی فللّه الحمد و المن العظیم الزّاهر حیث وضح من افادات الزرندی الفاخر انّ حدیث النّور حدیث ثابت صالح للاستدلال و الاحتجاج دافع دارء شین ارباب المراء و اللجاج فلا یرمیه بالکذب و الوضع الاّ من اتسخ بدرن العصیّة و الاعوجاج و مخفی نماند که کمال اعتماد و اعتبار اخبار و آثار کتاب معارج الوصول از صدر آن مثل صدر نظم درر السمطین ظاهر و باهرست قال الزرندی فی اوّل معارج الوصول الی معرفة فضل آل الرّسول و البتول الحمد للّه العظیم الآلاء الواسع العطاء المبدی بالسخاء الی ان قال و سمیته کتاب معارج الوصول الی معرفة فضل آل الرسول و البتول جعلته لی عندهم سببا متینا و برهانا مبینا و اعتقادا صافیا و یقینا و دیدنا و دابا و دینک حب النّبی و اهل البیت معتمدی إذ الخطوب اساءت رایها فینا ارجو النجاة بهم یوم المعاد و ان جنت یدای من الذنب الا فانینا کشفت فیه عن بعض ما خصهم اللّه تعالی به من الفضائل المتلالئة الانوار و المناقب العالیة المنار و المقامات الظاهرة الاقدار و الکرامات الواسعة الاقطار و المراتب الرفیعة الاخطار و المنائح الفائحة الازهار و المکارم الفائضة التیار و الماثر الکریمة الاثار الخ و محمد بن یوسف بن الحسن المدنی عالم زرند محدّث ارجمند و حائز مقام بلندست فضل و جلالت شرف و نبالت او معروف و مشهور و بر ناظر افادات اکابر صدور در نهایت وضوح و ظهور و استناد

ص:169

و تشبث بافادات و روایات او در کتب اکابر و اساطین قوم واقع و نقل از مصنفات او در میان ائمّه سنیۀ شائع ابن حجر عسقلانی در کتاب درر کامنه فی اعیان المائة الثامنة گفته محمّد بن یوسف بن الحسن بن محمد بن محمود بن الحسن الزرندی الحنفی شمس الدّین اخو نور الدین علی قرأت فی مشیخة الجنید البلبانی تخریج الحافظ شمس الدّین الجزری الدمشقی نزیل شیراز انه کان عالما و ارّخ مولده سنة 693 و وفاته بشیراز سنة بضع و خمسین و سبعمائة و ذکر انّه صنّف السّمطین فی مناقب السبطین و بغیة المرتاح جمع فیها اربعین حدیثا باسانیدها و شرحها قال و خرّج له البرزالی فی مشیخته من مائة شیخ قلت مات البرزالی قبله باکثر من ثلثین سنة و درس بعد ابیه بالمدینة و صنف کتبا عدیدة و درس فی الفقه و الحدیث ثم رحل الی شیراز فولی القضاء بها حتی مات سنة سبع او ثمان و اربعین ذکره ابن فرحون و نور الدّین علی بن محمد المعروف بابن الصّباغ در فصول مهمّه گفته قال الشیخ الامام العلامة المحدث بالحرم الشریف النّبویّ جمال الدّین محمد بن یوسف الزرندی فی کتابه المسمی بدرر السمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السبطین ان الامام المعظم و الحبر المکرّم احد الائمّة المتّبعین المقتدی بهم فی امور الدین محمّد بن ادریس الشافعی المطلبی رضی اللّه عنه و ارضاه و جعل الجنة منقلبه و مثواه لما صرّح بمحبة اهل البیت و انّه من شیعتهم قیل فیه هذا فقال و هو السید الجلیل

ص:170

مجیبا عن ذلک إذا نحن فضّلنا علیّا فانّنا روافض بالتفضیل عند ذوی الجهل الی آخر الاشعار و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل بعد نقل حدیث نور و

حدیث انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها الحدیث گفته روی الحدیث الاول الامام الصالحانی ابو حامد محمود بن محمد الذی سافر و رحل و ادرک المشایخ و سمع و اسمه صنّف فی کل فن و روی عنه خلق کثیر و صحب بالعراق ابا موسی المدینی الامام و من فی طبقته باسناده الی الامام الحافظ الورع أبی نعیم الاصفهانی و روی الاول ایضا الامام شمس الدّین محمّد بن الحسن بن یوسف الانصاری الزرندی المحدث بالحرم الشریف النّبویّ المحمدی بروایة ابن عباس رضی اللّه عنهما و محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد گفته مشروعیّة السّفر لزیارة قبر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قد الّف فیها الشیخ تقی الدّین السبکی و الشیخ کمال الدین الزملکانی و الشیخ داود ابو سلیمان کتاب الانتصار و ابن جملة و غیرهم من الائمّة و ردّوا علی الشیخ تقی الدّین بن تیمیّة فانّه اتی فی ذلک بشیء منکر لا تغسله البحار و ممن ردّه علیه من ائمّة عصره العلامة محمّد یوسف الزرندی المدنی المحدّث فی بغیة المرتاح الی طلب الارباح و مفتی صدر الدین خان در منتهی المقال گفته قال الشیخ الامام محمّد بن یوسف الزرندی المدنی المحدّث فی بغیة المرتاح الی طلب الارباح و ممّا یدل علی جواز السفر لزیارة القبور

ص:171

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم زور و القبور و فی لفظ آخر کنت نهیتکم عن زیارة القبور فزوروها و امره صلی اللّه علیه و سلّم بزیارتها دلیل علی جوار السفر و الرّحلة إلیها إذا کانت بعیدة و لا یختص ذلک بکونها فی البلد او بقربه انتهی علمای کبار و کملای عالی فخار و اعلام محققین و فحول مدققین و اعیان ثقات و اکابر اثبات اهل سنت بروایات زرندی جابجا تمسک و استناد می فرمایند و از کتب او مثل نظم درر السمطین و معراج الوصول و اعلام نقل می کنند و خود او را بالقاب جلیله و اوصاف جمیله مثل امام و حافظ یاد می کنند علی بن عبد اللّه السمهودی در جواهر العقدین گفته و فی روایة ذکرها الحافظ جمال الدّین محمّد الزّرندی عن صدی قال بینما انا العب و انا غلام عند احجار الزیت إذا قبل رجل علی بعیر فوقف یسب علیّا رضی اللّه عنه فحفّ به النّاس ینظرون إلیه فبینما هم کذلک إذ طلع سعد یعنی ابن أبی وقاص فقال ما هذا قالوا یشتم علیّا فقال اللّهم ان کان هذا یشتم عبدا صالحا فار المسلمین خزیه قال فما لبث ان تعثر به بعیره فسقط و اندقت عنقه و خبط بعیره فکسره و قتله و نیز در جواهر العقدین بعد ذکر اختلاف در وجوب صلاة بر آل نبی گفته و مما یدلّ علی ان الخلاف فی ذلک من قول الشافعی لا من اختلاف اصحابه کما اقتضی کلام الروضة و اصلها ترجیحه ان فی کلام الطحاوی فی مشکله ما یدل علی ان حرملة نقل الوجوب عن الشافعی و استدل بتعلیم النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الکیفیة بعد

ص:172

السّؤال عنها قلت و یشهد له قول الحافظ أبی عبد اللّه محمّد بن یوسف الزرندی المدنی فی اوائل کتاب معراج الوصول الی معرفة فضل آل الرسول صلّی اللّه علیه و علیهم و سلم ما لفظه و قد قال الامام الشافعی رحمه اللّه تعالی فی هذا المعنی مشیرا الی وصفهم و منبها علی ما خصّهم اللّه تعالی به من رعایة فضلهم یا اهل بیت رسول اللّه حبّکم فرض من اللّه فی القرآن انزله کفاکم من عظیم القدر انّکم من لم یصل علیکم لا صلاة له

وقد قال الحافظ ابو عبد اللّه محمد المذکور فی کتابه نظم درر السمطین انه روی عن جعفر بن محمّد عن ابیه عن جدّه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال لعلی بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه إذا هالک امر فقل اللّهم صلّ علی محمّد و علی آل محمّد اللّهم انّی اسالک بحق محمّد و آل محمّد ان تکفینی ما اخاف و احذر فانّک تکفی ذلک الامر و لم ینسبه الحافظ المذکور لمخرجه و نیز در جواهر العقدین گفته

روی الحافظ جمال الدین الزرندی فی کتابه نظم درر السمطین عن ابراهیم بن شیبة الانصاری قال جلست الی الاصبغ بن نباتة فقال الا اقرؤک ما املاه علیّ علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه فاخرج صحیفة فیها مکتوب بسم اللّه الرحمن الرحیم هذا ما اوصی به محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم اهل بیته و امته اوصی اهل بیته بتقوی اللّه و لزوم طاعته و اوصی امّته بلزوم اهل بیته و اهل بیته یاخذون بحجزة النبی و ان شیعتهم

ص:173

یاخذون بحجزهم یوم القیمة و انهم لن یدخلوکم باب ضلالة و لن یخرجوکم من باب هدی و نیز در جواهر العقدین گفته

قال الحافظ جمال الدین الزرندی عقب حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه قال الامام الواحدی هذه الولایة التی اثبتها النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مسئول عنها یوم القیمة

وروی فی قوله تعالی وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ أی عن ولایة علیّ و اهل البیت لأنّ اللّه امر نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان یعرف الخلق انّه لا یسالهم عن تبلیغ الرسالة أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی و المعنی انّهم یسألون هل و الوهم حق الموالاة کما اوصاهم النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم أم اضاعوها و اهملوها فیکون علیهم المطالبة و التبعة انتهی و نیز در جواهر العقدین گفته و قال الجمال الزرندی عقب نقله لذلک عن الشافعی و قال ایضا یعنی الشافعی رحمه اللّه قالوا ترفضت قلت کلاما الرّفض دینی و لا اعتقادی لکن تولیت غیر شک خیر امام و خیرها دان کان حبّ الولی رفضا فاننی ارفض العباد و نیز در جواهر العقدین گفته و

قال الحافظ جمال الدین الزرندی عن ابن عباس رضی اللّه عنهما لما نزلت هذه الآیة إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ اَلْبَرِیَّةِ قال صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی رضی اللّه عنه هو انت و شیعتک تاتی یوم القیمة انت و شیعتک راضین مرضیین و یاتی عدوک غضابا مقمحین فقال من عدوی قال من تبرأ منک و لعنک و نیز در جواهر العقدین گفته الذکر التاسع أی من القسم الثانی ذکر الدلالة علی ما شرع من حبّهم و وجوب ودّهم

ص:174

من الکتاب العظیم قال اللّه تعالی فی سورة حمعسق خطابا لنبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی

روی ابو الشیخ بن حیّان و من طریقه الواحدی من حدیث أبی هاشم الرمّانی عن زاذان عن علی رضی اللّه عنه قال فینا فی آل حم آیة لا یحفظ مودتنا إلا کل مؤمن ثم قرأ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی

و عن أبی الطفیل قال خطبنا الحسن بن علی بن أبی طالب فحمد اللّه و اثنی علیه و اقتصر الخطبة الی ان قال ثم قال من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا الحسن بن محمّد صلّی اللّه علیه و سلم ثم تلا هذه الآیة وَ اِتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ ثم اخذ فی کتاب اللّه ثم قال انا ابن البشیر انا ابن النذیر انا ابن الداعی الی الحقّ باذنه و انا ابن السّراج المنیر و انا ابن الذی ارسل رحمة للعالمین و انا من اهل البیت الّذین اذهب اللّه عنهم الرجس و طهّرهم تطهیر و انا من اهل البیت الذین افترض اللّه مودّتهم و ولایتهم فقال فیما انزل علی محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی رواه الطبرانی فی الاوسط و الکبیر باختصار و البزار بنحوه و بعض طرق البزار و الطبرانی فی الکبیر حسان و رواه الحافظ جمال الدین الزرندی عن أبی الطفیل و جعفر بن حیّان قال لما قتل علی رضی اللّه عنه و فرغ منه قام الحسن بن علی رضی اللّه عنهما خطیبا فذکره بنحوه الاّ انّه قال و انا من اهل البیت الذین کان جبرئیل علیه السّلام ینزل

ص:175

فینا و یصعد من عندنا و انا من اهل البیت الذین افترض اللّه مودتهم علی کل مسلم و انزل اللّه فیهم قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً و اقتراف الحسنة مودتنا اهل البیت و نیز در جواهر العقدین گفته و

قال الحافظ جمال الدین الزرندی یروی ان علی بن الحسین رضی اللّه عنه قال ایّها النّاس انّ کل صمت لیس فیه فکر فهو عیّ و کل کلام لیس فیه ذکر اللّه فهو هباء الاّ انّ اللّه عزّ و جل ذکر اقواما بآبائهم فحفظ الابناء للآباء قال تعالی وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً و لقد حدثنی أبی عن آبائه انّه کان التاسع من ولده و نحن عترة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال الراوی فرایت النّاس یبکون من کل جانب قلت و احذر ان تمنی النفس فی بغضهم بما یری من بعضهم من الابتداع و مجانبة الاتباع فهذا لا یخرجهم من دائرة الذرّیّة و لا النسبة النّبویّة و قل کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ و نیز در جواهر العقدین گفته قال الحافظ جمال الدّین محمّد بن یوسف الزرندی المدنی فی نظم درر السمطین لم یکن احد من العلماء المجتهدین و الائمّة المهدیین المرشدین الاّ و له فی ولایة اهل البیت علیهم السّلام الحظ الوافر و الفخر الزاهر کما امر اللّه عزّ و جلّ بذلک فی قوله قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی و تجده فی الدین معوّلا علیهم متمسکا بولایتهم منتهیا إلیهم فقد کان الامام الاعظم ابو حنیفة رحمه اللّه من المتمسّکین بولایتهم و المشکین بودادهم

ص:176

و کان یتقرّب بالانفاق علی المستترین منهم و الظّاهرین حتی نقل انّه بعث الی المستتر منهم فی زمانه اثنی عشرة الف درهم دفعة واحدة لاکرامه و کان یامر اصحابه برعایة احوالهم و تحقیق آمالهم و الاقتفاء لآثارهم و الاقتداء بانوارهم و الامام الاعظم ابو عبد اللّه محمد الشافعی رحمه اللّه صرّح بانّه من شیعة اهل البیت حتی قیل فیه کیت و کیت فقال مجیبا عن ذلک و ذکر من شعره ما قدّمناه فی رابع تنبیهات الذکر الرابع و نیز در جواهر العقدین بعد ذکر و

ذکر الجمال الزرندی فی کتابه معراج الوصول انّ الحافظ ابا نعیم روی هذا الحدیث بسنده عن اهل البیت یعنی المذکورین الی علی بن أبی طالب سید الاولیاء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سیّد الانبیاء قال حدثنی جبرئیل سیّد الملائکة قال قال اللّه تعالی إِنَّنِی أَنَا اَللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِی فمن جاءنی منکم بشهادة ان لا اله الا اللّه بالاخلاص دخل حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی

قال و فی روایة غیر أبی نعیم قال اللّه تعالی کلمة لا اله الا اللّه حصنی الحدیث ثم نقل ما قاله الاستاذ القشیری و

زاد عقب قوله و تصدیقی بان محمّدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و کتابتی هذا الحدیث بالذهب تعظیما له و احتراما و نیز در جواهر العقدین گفته و رواه أی حدیث أم سلمة الذی فیه بکاء النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی قتل الحسین علیه السلام حین

اخبره جبرئیل الحافظ محمّد بن یوسف الزرندی فی کتابه الدرر عن أم سلمة

ص:177

و قال فیه فقال صلّی اللّه علیه و سلم ان جبرئیل کان عندی الفا فقال ان امتک ستقتله بارض بعدک یقال لها کربلا ترید ان اریک تربته یا محمّد فتناول جبرئیل من ترابها فاراه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و دفعه إلیه قالت أم سلمه فاخذته فجعلته فی قارورة فاصبته یوم قتل الحسین و قد صار دما

و فی روایة ثم قال یعنی جبرئیل الا اریک تربة مقتله فجاء بحصیات فجعلهن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی قارورة فلمّا کان لیلة قتل الحسین سمعت قائلا یقول ایّها القاتلون جهلا حسینا ابشروا بالعذاب و التّذلیل قد لعنتم علی لسان ابن داود و موسی و حامل الانجیل قالت فبکیت و فتحت القارورة فاذا الحصیات قد جرت دما و نیز در جواهر العقدین گفته

قال الجمال الزرندی و قال له أی للرضا علیه السلام المامون بایّ وجه جدک علی بن أبی طالب قسیم الجنّة و النار فقال یا امیر المؤمنین أ لم ترو عن ابیک عن آبائه عن عبد اللّه بن عبّاس رضی اللّه عنهما قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول حبّ علیّ ایمان و بغضه کفر فقال بلی قال الرّضی فقسمة الجنة و النّار اذن کان علی حبّه و بغضه فقال المامون لا ابقانی اللّه بعدک یا ابا الحسن اشهد انّک وارث علم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال ابو الصّلت عبد السّلام بن صالح الهروی فلما رجع الرّضی الی بیته قلت له یا ابن رسول اللّه ما احسن ما اجبت به امیر المؤمنین فقال یا ابا الصّلت انّما کلمته

ص:178

من حیث هو و لقد سمعت أبی یحدّث عن ابیه عن علیّ رضی اللّه عنه قل قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت قسیم الجنّة و النار فیوم القیمة تقول للنّار هذا لی و هذا لک و نیز در جواهر العقدین گفته قال الحافظ جمال الدّین محمّد بن یوسف الزرندی عقب ذکر نحو ذلک و هذا کما زین لقوم آخرین معارضة هؤلاء فی فعلهم فاتخذوا هذا الیوم عیدا و اخذوا فی اظهار الفرح و السّرور امّا لکونهم من النواصب المتعصبین علی الحسین رضی اللّه عنه و اهل بیته و امّا من الجهال المقابلین للفاسد بالفاسد و الشر بالشرّ و البدعة فاظهروا الزینة کالخضاب و لبس الجدید من الثیاب و الاکتحال و توسیع النفقات و طبخ الاطعمة الخارجة عن العادة و یفعلون فیه ما یفعلون فی الاعیاد و یزعمون ان ذلک من السنّة المعتاد و السنّة ترک ذلک فانّه لم یرد فی ذلک شیء یعتمد علیه و لا اثر صحیح یرجع إلیه قال و قد سئل بعض العلماء الأعیان المشار إلیه فی علم الحدیث و علم الادیان عما یفعله الناس یوم عاشورا من الاکتحال و الاغتسال و الحناء و طبخ الحبوب و لبس الثیاب الجدد و اظهار السّرور و غیر ذلک فقال لم یرد فی ذلک حدیث صحیح عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و لا عن اصحابه و لا استحبّ احد من ائمّة المسلمین لا الائمّة الاربعة و لا غیرهم و لم یرووا اهل الکتب المعتمدة فی ذلک شیئا عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و لا عن الصحابة و لا عن التابعین لا صحیحا و لا ضعیفا و ما

روی

ص:179

عن بعض المتأخرین فی ذلک ان من اکتحل فی یوم عاشورا لم یر مد فی ذلک العام و من اغتسل لم یمرض ذلک العام و من وسّع علی عیاله فیه وسع اللّه علیه سائر سنته و امثال ذلک مثل

فضل صلاة یوم عاشورا و ان توبة آدم و استواء السّفینة علی الجودیّ و انجاء ابراهیم من النار و فداء الذبیح بالکبش و رد یوسف علی یعقوب کان فیه فکلّه کذب موضوع لکن حدیث التوسعة علی العیال مرفوع من حدیث سفین بن عیینة عن ابراهیم بن محمّد بن المنتشر عن ابیه محمّد بن المنتشر کان من اهل الکوفة و قد تکلّم فیه فصار هؤلاء لجهلهم یتخذون یوم عاشورا موسما کموسم الاعیاد و الافراح و اولئک یتّخذونه ماتما یقیمون فیه الاحزان و الاتراح و کلا الطائفتین مخطئة خارجة عن السّنّة متعرضة للحرج و الجناح انتهی و شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته عن مسروق رضی اللّه تعالی عنه قال شاممت اصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم فوجدت علمهم انتهی الی عمر و علی و عبد اللّه بن مسعود و أبی الدرداء و معاذ بن جبل و زید بن ثابت ثم شاممت السّتة فوجدت علمهم انتهی الی اثنین علی و عبد اللّه فشاممت الاثنین فتفرد به علی رواه الصّالحانی باسناده و فیه الحافظ ابن مردویه و رواه الزرندی و نیز در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته و

عن جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنه انّه سمع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یقول النّاس

ص:180

من شجرة شتی و انا و انت یا علی من شجرة واحدة ثم قرأ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و من الارض قطع متجاورات حتی بلغ یسقی بماء واحد رواه الصالحانی باسناده الی الحافظ ابن مردویه و رواه ایضا الشیخ شمس الدّین الزرندی و احمد بن الفضل بن محمد باکثیر در وسیلة المآل گفته قال الحافظ جمال الدّین الزرندی عقب

حدیث من کنت مولاه فعلیّ مولاه الاتی قال الامام الواحدی هذه الولایة التی اثبتها النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مسئول عنها یوم القیمة أی عن ولایة علی و اهل البیت لأنّ اللّه تعالی امر نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان یعرف الخلق انّه لم یسألهم علی تبلیغ الرسالة اجرا الا المودة فی القربی و المعنی انهم یسألون هل و الوهم حق الموالاة کما اوصاهم النّبی صلّی اللّه علیه و سلم أم اضاعوها و اهملوها فتکون علیهم المطالبة و التبعة انتهی و مولوی سلامة اللّه در معرکة الآراء گفته و

فی تاریخ الخلفاء و اخرج ابن عساکر عن علی رضی اللّه عنه ما علمت احدا هاجر الاّ مختفیا الاّ عمر بن الخطاب فانّه لما هم بالهجرة تقلد سیفه و تنکّب قوسه و انتضی فی یده اسهما و اتی الکعبة و اشراف قریش فطاف سبعا ثم صلی رکعتین عند المقام ثم اتی حلقهم واحدة واحدة فقال شاهت الوجوه من أراد ان تثکله امه و یؤتم ولده و یرمل زوجته فلیلقنی وراء هذا الوادی فما تبعه منهم احد و اخرج عن البراء قال اول من قدم علینا مصعب بن عمیر ثم ابن مکتوم ثم عمر بن الخطاب فی عشرین راکبا

ص:181

فقلنا ما فعل رسول اللّه قال هو علی اثری ثم قدم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و ابو بکر و اخرج النّووی شهد عمر مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم المشاهد کلها و کان ممن ثبت معه یوم احد انتهی هکذا فی تاریخ الاعلام و نیز در ان گفته پوشیده نخواهد بود که از منطوق صریح تاریخ الاعلام و تاریخ کازرونی کالشمس فی رابعة النّهار ظاهر و باهرست که حضرت شیخین بل بمقتضای تاریخ طبری عثمان ذی النّورین هم در غزوه حنین تخلف نورزیدند و بمعیت آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم مثل علی و عباس و معدودی چند ثابت قدم ماندند و نیز در آن گفته و آنچه از بخاری اثبات گریختن صحابه در جنگ حنین بروایت مولای أبی قتاده ذکر کرده جوابش از ملاحظه ما سبق پیداست چه ثبات قدم شیخین بل خلفای ثلاثه در غزوه حنین بتصریح صاحب مواهب لدنیّه و تاریخ الاعلام و تاریخ کازرونی و ترجمه تاریخ طبری که تفضیلش گذشت ثابتست انتهی و فاضل معاصر مولوی حیدر علی در منتهی الکلام بعد کلامی گفته پس در ما نحن فیه محتملست که عند الاستفسار از دفن أم المؤمنین بمرقد شریف سید المرسلین بروایت مولانا ابو عبد اللّه محمد الانصاری ابن مولانا عزّ الدّین بعضی از بنی امیه که مصدر محدثات و شرور بودند و بظاهر بجناب مقدس صدیقه مسلک حسن اعتقاد می پیمودند حاضر باشند و نیز فاضل معاصر در منتهی الکلام گفته و لا نسلم که واقعه جمل بمرضی اکابر طرفین بوقوع آمد بلکه بصفا انجامیده بود که اوباش لشکر باعث شدند و پرداختند بآنچه پرداختند چنانچه در تاریخ طبری و ترجمۀ آن کتاب

ص:182

اعلام و مانند آن مفصلست انتهی ازین عبارت پیداست که فاضل معاصر در ادعای انجامیدن واقعه جمل بصفا بتاریخ طبری و کتاب اعلام متعلق گشته و نیز فاضل معاصر در منتهی الکلام گفته و از افعال شریف نبوی صلّی اللّه علیه و سلم بعد از تصفح روایات چنان ثابت می شود که آن جناب را بعد از تقدم احدی از صحابه کبار و انعقاد جماعت اقتدا و امامت هر دو درست بوده بلکه از حدیث شریف که در مثل کتاب اعلام مرویست معلوم می شود که هیچ نبی را رحلت از عالم فانی بسرای جاودانی پیش نیامده قبل از آنکه در پس امّتی نماز نگذارد انتهی ازین عبارت ظاهرست که فاضل معاصر بحدیثی که در کتاب اعلام مرویست متمسّک شده درین باب که هیچ نبی را رحلت از عالم فانی پیش نیامده قبل از آنکه پس امتی نماز نگذارد

وجه بیست و نهم: اثبات سید محمد گیسو دراز حدیث نور را

وجه بست و نهم آنکه سید محمد بن یوسف الحسینی الدهلوی المعروف بگیسودراز حدیث نور را ثابت نموده چنانچه در کتاب الاسمار در سمر چهل و هفتم گفته

حدیث خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة آلاف سنة فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب دلیل برین کرد کمالی که در آدم بود در محمدست کذلک کمال نوح و موسی کلیم اللّه خلیل اللّه و روح اللّه در محمد صلّی اللّه علیه و سلم بنقد موجود بود و خلقت عالم و آدم جز برای محمد صلّی اللّه علیه و سلم نشد

وجه سی ام: احتجاج سید محمد گیسو دراز بحدیث نور

وجه سی ام آنکه نیز سیّد محمد گیسودراز در کتاب الاسمار در سمر هفتاد و هفتم در ذکر تمنیه ادراک وجه صدور الامور المتضادة عن الواحد الاحد و حصول الیاس عن ذلک من جانب اللّه گفته بیشتر جبرئیل بصورت وحیه کلبی از غیب بر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:183

شاهد شدی نه این چنین بود که از صورت خود کشتی بدین صورت شدی و نه این بود که این صورت غیر آن بودی اختلاف اعتبار را اتفاق افتاد علی الاطلاق این سخن را که مطلق در خارج وجود ندارد میدان و چنین هم می گویند که جبرئیل عقل محمد صلّی اللّه علیه و آله است که صورتی تمثل کردی و وضع اشیا مواضعها واقع شدی هر چند اتحاد را خلاف عقل گفته اند اما نه عقلیست نفی فلک افلاک عقل کل اینجا باید شاید ترا ظفری بدان بود و نظری بر ان دارای بسیار اسرار در فهم تو آید همین که

خلقت انا و علی من نور واحد ازینجا که علی اخ نبی است آخی بین کل نوعین و شکلین همین معنی داشت ففی النّبوّة و فیه الخلافة همین اشارت کرد

انت منی کهارون من موسی همین فقه را حدیث می کند کلامنا اشاره و عند من له فهم عبارة انتهی

وجه سی و یکم: فهم سید محمد گیسو دراز از حدیث نور

وجه سی و یکم آنکه نیز سیّد محمد گیسودراز در کتاب اسمار در سمر صد و یکم گفته فهم کن که چه می گویم مسترشد را نظر بر مرشد باید و توجه بدو علی و محمد علی همچو ماه محمد همچو آفتاب و هر دو را یک نور

خلقت انا و علی من نور واحد سنائی می گوید آنکه گویند صوفیانش آن توئی علیک عین اللّه فهذا السیّد گیسودراز الّذی انواع الشرف حاز و بدرجة العرفان و الایقان فاز و عن قنطرة المجاز الی الحقیقة جاز و الصحیح عن الفاسد بنور بصیرته ماز قد اثبت الحدیث الشریف مکررا حتما و جزما رغما لانف من جعل بیته و بین اقتفاء الحق ردما فحسم اسّ الباطل حسما و قصم ظهور اهل التحامل قصما و مخفی نماند که بذکر مناقب و محامد سید محمد گیسودراز اعاظم معتمدین و افاخم مستندین سنیّه رطب اللسان و عذب البیان می باشند شیخ عبد الحق دهلوی در اخبار الاخیار گفته

ص:184

سیّد محمد بن سیّد یوسف الحسینی الدهلوی خلیفه راستین شیخ نصیر الدین محمود چراغ دهلیست جامع ست میان سیادت و علم و ولایت شانی رفیع و رتبتی منیع و کلامی عالی دارد او را در میان مشایخ چشت مشربی خاص و در بیان اسرار حقیقت طریقی مخصوصست در اوائل حال هم بدهلی تشریف داشت و بعد از رحلت شیخ بدیار دکن رفت و قبول عظیم یافت اهل این دیار همه منقاد و مطیع او گشتند و هم در ان دیار از دنیا انتقال فرمود او را سید محمد گیسودراز گویند و وجۀ شهرت او باین لقب بدانچه شنیده شده است آنست که روزی او با چندی دیگر از مریدان پالکی شیخ نصیر الدین محمود برداشته بودند در وقت برداشتن گیسوی سید بسبب درازی که داشت در پایه پالکی بند شد و او بسبب رعایت ادب و استغراق عشق و محبّت شیخ به برآوردن گیسو مقیّد نشد و هم بر ان وضعی که واقع شد مسافت بعید قطع کرد بعد از آنکه شیخ را بر این معنی اطلاع افتاد خوشحال شد و بر صدق عقیدت و حسن صنیعت او آفرینها کرد و هم در حال این بیت فرمودی هر کو مرید سیّد گیسودراز شد و اللّه خلاف نیست که او عشق باز شد خدمت میرزا ملفوظات ست مسمی بجوامع الکلم که بعضی از مریدان او که او نیز محمد نام دارد جمع کرده در آنجا می نویسد و بعد این شیخ عبد الحق از ملفوظات او بعض فواید نوشته و در آخر گفته و یکی از تصنیفات مشهور می رسید محمد گیسودراز کتاب اسمارست که در ان حقائق و معارف بزبان رمز و ایما و الغاز و اشارت بیان کرده سمری از ان نوشته می شود الخ

وجه سی و دوم: روایت محمد بن جعفر مکی

وجه سی و دوم آنکه سید محمّد بن جعفر مکی در بحر الانساب می فرماید

قال علی کرم اللّه وجهه سمعت رسول اللّه

ص:185

صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال انا و علی من نور واحد فتکون واحدا الی عبد المطلب فنزل نوری فی جبهة عبد اللّه فهو انا و نزل نور الولایة فی جبهة أبی طالب فهو علی فانا و علی واحد فی النبوة و الولایة فهذا السیّد محمّد بن جعفر العالم الافخر قد روی حدیث النّور لاثبات شرف علی علیه السلام فرغم انف کل من جحد و انکر و قرع العصا لکل مسترشد استبصر و زحزح حجاب الرّیب عن الحقّ الابلج الغرر و استاصل شافة العناد و الغرر و درء کلّ تشکیک رکیک و دحر و افنان التلمیع و التسویل خرم و هصر و فضائل جلیله و مناقب جمیله و محامد اصیله و مدائح اثیله سید محمد بن جعفر مکی بر متتبع خبیر و ناقد بصیر مخفی و محتجب نیست شیخ عبد الحق دهلوی در اخبار الاخیار گفته سیّد محمد بن جعفر المکی الحسینی از اعاظم خلفای شیخ نصیر الدین محمودست در توحید و تفرید مقام عالی دارد و از افراد اولیاست در آنچه او از احوال ظاهر و باطن خود نوشته است عقل حیرانست اگر اینها همه بی شائبه تاویل و صرف ظاهر مرادست پس از کاملان وقت خودست قدس اللّه سرّه او را تصنیفیست مسمی ببحر المعانی در وی بسیاری از حقائق توحید و علوم قوم و اسرار معرفت بیان کرده سخن را مستانه می گوید و بدو کتاب دیگر یکی دقائق المعانی و دیگر حقائق المعانی نیز وعده می کند خدا داند آنها نیز تصنیف یافته اند یا نی و او را تصنیفات دیگر نیز هست رساله دارد در بیان روح و رساله ایست مسمی به پنج نکات و بحر الانساب که در آنجا بیان نسب اهلبیت رسالت کرده است و نسبت آبا و اجداد خود را ثبت نموده وی کثیر الدعویست و از آنچه از احوال خود بیان کرده است محقق می شود

ص:186

که دعوی او حقست عمر دراز یافته بود از زمان سلطان محمد تغلق تا زمان سلطان بهلول در حیات بود سن شریفش از صد متجاوز بود آباء کرام آواز شرفای مکه اند بعد از ان بدهلی آمده و در سرهند اقامت کرده الحال مقام او در همان شهرست و در بحر المعانی می گوید مدّت شصت سال در علم ظاهر بودم و در کسب کمالات می کوشیدم و از محبوب ازل و مقصود ابد غافل بودم مدت سی سالست که می بینم آنچه دیده می نماید و می شنوم آنچه گوش می شنواند الخ

وجه سی و سوم: روایت جلال الدین بخاری

وجه سی و سوم آنکه جلال الدّین البخاری المعروف بمخدوم جهانیان این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه ملک العلماء دولت آبادی در هدایة السعدا گفته و فی الخزانة الجلالیّة بهذه العبارة فصار نصفان نصف الی عبد اللّه و نصف الی أبی طالب فخلقت انا من جزء و علی من جزء فالانوار کلها من نوری و نور علی و المراد من الانوار اولاده او متابعوه فهذا جلال الدّین المخدوم مقتدی اکابرهم الفحول و ملاذ اماثلهم القروم الذی فضله و ورعه و مجده و تقاه عندهم معلوم و جلاء کماله و عرفانه و غایة اتقانه و ایقانه غیر مکتوم و لا یجحد علوم مرتبته و سموّ منزلته الاّ کل مخذول مشوم قد نصر الحق علی رغم کل جاحد بکتمان الصّدق منهوم فجعل سعی المدغلین کالنبت المهشوم و منا المکابرین و المجادلین بالسّدم و الوجوم و رجم عفاریت العصبیة و العضیهة اشد رجوم و فضائل و محامد سنیّه مخدوم جهانیان در جهانیان مشهور و بر السنه اعلام و فخام مذکور مجد الدّین علی بن ظهیر الدّین محمد بن شیخ خلیل اللّه بدخشانی در جامع السلاسل

ص:187

گفته ذکر مخدوم جهانیان قدس سرّه نام وی سیّد جلالست از سادات عظام بخاراست هم آغوش دانش صوری و آگاهی معنوی بود تاریخ آمدنش از عالم غیب بملک شهادت شب پانزدهم شعبان هفصد و هفت سال بازگشت او نیز به بنگاه وجوب از تاریک سرای امکان عید قربان سال هفصد و هشتاد و پنج بود مرید شیخ رکن الدین ابو الفتح قریشی و خلیفه نصیر الأولیاء چراغ دهلیست یکچند مصاحبت با امام عبد اللّه یافعی صاحب تاریخ نیز داشت در خزانه جلالی که از ملفوظات اوست فراوان سودمند گزارش از امام بر نگاشته مرید او شیخ جمال که بزرگ و دانشمندان زمان بود گفتار فروغ نمودار بیواسطه و بواسطه شنفته او را بدستیاری خامه فراهم آورده و بزرگنامه پرداخته جامع العلوم جلالی نامیده است از جمله کلمات دلاویز اوست که گفت شریعت پاک گردانیدن اعضای بدن بوسیله او امر بجای آوردن و پرهیز از نواهی کردن و طریقت دل فروغ آگین ساختن بپای مردی تهذیب اخلاق و حقیقت روشنگری نمودن نفس ناطقه بواسطه زدودن ما سوی زنگار از آیینه روح بود بنا بر این تحقیق از کوههای کارکرد شرعیه که آراستگی کالبد و تماشاگه خلقست یک ذرّه از لمعات آفتاب طریقت و حقیقت که به وارستکی درون وابستگی دارد و نظرگاه ایزد بی همالست بهتر و بزرگتر باشد زیرا که شریعت بگناهگاری و تباه سنجی و کفر درونی و شرک پنهانی در یک تن فراهم آید بخلاف طریقت و حقیقت که روشنی دل و فروغ مندی روحست بجز پیراستی و درستی و یگانگی و یکرنگی و آراستگی و پرهیزگاری و یک دیدن و یک اندیشیدن صورت نپذیرد و این سه روش را بر زبان تصوّف تزکیه و تصفیه و تجلیه خوانند

ص:188

در نامهای فراوان مردم درست گزارش نوشته دیدند چاشت عید قربان ملک الموت نزد مخدوم پیغام امانت گذاری آورد فرمود بازگرد و تا پیشین شکیبائی پیش گیر که فرزندان جلال را سور صبح عید شام ماتم نگردد چون مردم از آئین شکفته کاری عید فارغ شدند او سفر معنوی برگزید مصراع باد عید جان او دیدار حق سیّد شرف الدین مشهدی در رساله های خود نگاشته که مخدوم خرقه خلافت از چهارصد و چهل تن داشت از آنجمله آنچه بصحّت پیوسته و در شجره نوشته دید بخامه یادداشت سپرد شماره خرقه خلافت مخدوم قدس سره آنچه بصحت گزارش پیوسته نخست از پدر بزرگوار سیّد کبیر بخاری و این سلسله آبای کرام او بحضرت امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه منتهی می شود دوم از عم خود سیّد محمد بخاری سوم از شیخ رکن الدین ابو الفتح این دو خانوادۀ بشیخ بهاء الدین زکریا می رسد چهارم از شیخ الاسلام محمود شاه تسرّی زاد یوم شورگاه مسکن از دار الملک فارس مخدوم در سال هفصد و چهل و هشت که عمر شاه در ان سال یکصد و سی و دو بود بملازمت رسید و خرقه خلافت گرفت و عوارف از خطبه تا خاتمه نزد او گذرانید او عوارف را بخدمت مصنّف خوانده بود سر رشته این سه خانواده بشیخ الشیوخ سهروردی می کشد پنجم از امام عبد اللّه یافعی و این شجره از جویبار ابو مدین مغربی اب می خورد ششم از شیخ عبید غیبی هفتم از شیخ نور الدین علی بن عبد اللّه طرابلسی این دو سند بسیّد محیی الدین عبد القادر جیلی قدس اللّه ارواحهم پیوند دارد هشتم بشیخ فرید الدین گنجشکر در عالم روحانی نهم از شیخ قطب الدین قدس سرّه دهم از مولانا شمس الدین یحیی او دهی یازدهم از نصیر الأولیاء چراغ دهلی و چهار چمن از نوبهار ارشاد خواجه

ص:189

معین الدین اولیا چشتی اجمیری شگفتگی دارد دوازدهم از شیخ رکن الدین بلخی و این سلسله از شیخ ابو عبد اللّه خصیف شیرازی به سلطان ابراهیم ادهم رسیده بخواجه اویس قرنی منتهی می گردد سیزدهم از سید جلال اوچوی و این دودمان ارشاد بشیخ نجم الدّین کبری روشنی دارد چهاردهم از سید حمید الدین چشتی سمرقندی و این خانواده بخواجه مودودچشی می رسد پانزدهم از شیخ نجم اصفهانی و این خانواده بشیخ ابو بکر نساج آخر می شود قدس اسرارهم اجمعین و آنچه باین پایه بدرستی نرسیده فراوان خلافتست بگزارش از صد متجاوزست و سید شرف الدّین مشهدی در تذکره خود نگاشته که از چهارصد و چهل تن خداشناس رهنمای و دانشور نشأتین را مخدوم ملازمت نموده خلعت خلافت و قبض و فیروزی در برگرفته بود و آنچه به بذل مجهود نزدیک بپایه تحقیق رسید نگارش سپرد اگر چه در سالهایی که نسبت آن بتصنیف مخدوم بدرستی نانجامیده در بعضی کمتر ازین و در برخی بیشتر ازین هم مسطورست انتهی و شیخ عبد الحق دهلوی در اخبار الاخیار گفته سیّد جلال الدین بخاری لقب او مخدوم جهانیانست جامع ست میان علم و ولایت و سیادت او مرید شیخ الاسلام شیخ رکن الدین ابو الفتح قریشیست قدس سرّه و خلیفه شیخ نصیر الدّین محمود با امام عبد اللّه یافعی رحمة اللّه علیه در مکه معظمه صحبت داشته در خزانه جلالی که از ملفوظات اوست از وی بسیار نقل می کند سیاحت بسیار کرده و از بسیاری از اولیا نعمت و برکت یافته و مشهورست که وی هر کرا معانقه کردی نعمتی که آن کس داشتی بستدی یعنی چندان توجه و خدمت کردی که آن کس بی اختیار می شد در دادن هر نعمتی که داشت و در تاریخ محمدی می نویسد که وی اوّل خرقه از عم خود شیخ صدر الدّین بخاری پوشید و کلاه

ص:190

ارادت و خرقه تبرّک از شیخ الاسلام سند المحدثین شیخ عفیف الدین عبد اللّه المطری در حرم شریف نبوی علیه السلام و التحیة پوشید و مدت دو سال در صحبت او ملازم بود و کتاب عوارف و دیگر کتب سلوک پیش او تلمذ نمود و اخذ طریقت کرد و تلقین ذکر یافت و شیخ عفیف الدّین فرمود که مقراض راندن شما موقوفست در کازرون چون سید بکازرون رسید شیخ امام الدّین برادر شیخ الاسلام امین الحق و الدّین گفت که شیخ امین الدّین در وقت رحلت مرا وصیت کرده است که سید جلال بخاری قصد ملاقات من کرده از اچه و ملتان می آمد شیطان در اثناء راه او را دروغ باز نموده که شیخ امین الدّین از سرای مستعار بدار القرار خرامید سید جلال بخاری طرف مکّه مبارک راه رفته است وقت مراجعت در کازرون خواهد رسید او را سلام من برسانی و سجّادۀ و مقراض من بدو دهی و مجاز و خلیفه من گردانی شیخ امام الدّین همچنین کرد سیّد السّادات از ان پیر باجازه انواع استفاده کرد و بازگشت و از شیخ الاسلام رکن الحق و الدّین خرقه تبرّک پوشیده و در عهد سلطان محمد تغلق بمنصب شیخ الاسلامی و سند خانقاه محمّدی در سیوستان با مضافات مخصوص گشت و بعد از چند گاه ترک همه کرده سفر کعبه مبارک اختیار کرد و او خلیفه چهارده خانواده بود و در عهد سلطان فیروز کرات از محروسه آنچه در حضرت ذهلی آمد و سلطان فیروز مراسم اعتقاد و اخلاص آنچه باید بجا می آورد مخدوم جهانیان را قدس سره با حضرت علیّه قادریه کمال محبتست و در خزانه جلالی می گوید که شیخ محی الدین عبد القادر جیلانی می فرماید طوبی لمن رآنی و لمن رای من رآنی و لمن رای من رای من

ص:191

رآنی و وی قطبست و صادقست درین قول مرا امیدواری بسیارست که بموجب این کلام حق تعالی مرا رحمت کند بعد از ان سلسله را که بیک بواسطه بشیخ شهاب الدین سهروردی می رسد غیر از سلسله شیخ بهاء الدّین زکریّا ذکر می کند و می گوید که من فلان را دیده ام و وی شیخ شهاب الدّین سهروردی را و شیخ شهاب الدّین شیخ محی الدّین عبد القادر جیلانی را نقلست که وی روزی نشسته بود آتش از جای برخاست مشتی خاک برگرفت و نام شیخ عبد القادر را بآواز بلند برخواند و خاک را بجانب آتش انداخت فی الحال آتش پست شد و تکمله فارسی که در دیارها مشهورست یکی از مریدان مخدوم تکمله کتاب روض الرّیاحین امام عبد اللّه یافعی را ترجمه کرده است ولادت مخدوم جهانیان شب برات سنه سبع و سبعمائة وفات او روز عید قربان سنه خمس و ثمانین و سبعمائة و مدت عمر هفتاد و هشت چنین شنیده است که امیر سید علی همدانی قدس سره بدیدن مخدوم جهانیان رفت و بر در حجرۀ مخدوم نشست خادم خبر کرد که سیّد علی همدانی نشسته است مخدوم فرمود که همه دان غیر علام الغیوب کسی نیست این را گفتند و ایشان را درون نطلبیدند کوقتی ازین معنی بخاطر شریف میر رسید برگشت و باین تقریب رساله در بیان معنی همدان نوشت اما در رساله همدانیه دیده شده است که بجماعه که منکر این نام اند غایت ردّ و تشنیع کرده است که نه لائق عظمت و جلال مخدوم جهانیانست و اللّه اعلم و شاه ولی اللّه دهلوی در انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه گفته طریقه چشتیّه را شعب بسیارست اشهر آنها سه شعبه است نصیریه و سراجیه و صابریه و این فقیر را بهر یکی از این سه ارتباط واقع ست پس ارتباط این فقیر از حیثیت بیعت در تلقین و اجازت و خرقه و صحبت والد بزرگوار

ص:192

خودست شیخ عبد الرحیم قدس سرّه و ایشان را خرقه و اجازت از شیخ عظمة اللّه اکبرابادیست عن ابیه عن جدّه عن الشیخ عبد العزیز و ایضا وصیّت و اجازت اشغال از جد ابو الام خودش است شیخ رفیع الدّین محمد عن ابیه الشیخ قطب العالم بن شیخ عبد العزیز عن الشیخ نجم الحق السهوی عن الشیخ حسن بن طاهر عن السیّد راجی حامد شه عن الشیخ حسام الدّین ناکپوری عن الشیخ نور قطب العالم عن ابیه الشیخ علاء الحق عن الشیخ سراج عثمان الاودهی عن الشیخ نظام الدّین اولیا و الثانیة عن السیّد عبد الوهّاب البخاری عن ابیه السیّد محمود عن ابیه صدر الدّین راجو عن جلال الدّین مخدوم جهانیان عن الشیخ نصیر الدّین چراغ دهلی عن الشیخ نظام الدّین اولیا الخ و فاضل رشید در ایضاح لطافة المقال گفته ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت ابادی رحمه اللّه در رساله مناقب السّادات در باب دهم که برای لعن ملعون معهود معقود نموده است می فرماید عدالت و دیانت حمّاد بن علقمه و سید جلال الحق و الدّین بخاری و مولانا سعد الدّین معلومست که در ورع و تقوی پیران عصر بودند چون ایشان برو لعنت کرده اند فتوی بر رخصت لعنت وی اولی باشد انتهی و صدیق حسن خان معاصر در کتاب الفرع النامی من الاصل السّامی گفته سید ابو عبد اللّه جلال الدّین قطب عالم معروف بمخدوم جهانیان جهان گشت بن سیّد احمد کبیر رحمهما اللّه تعالی ولادتش شب برات در سنه هفتصد و هفت هجری بود و در تاریخ فرشته نوشته پدرش در هفت سالگی او را نزد شیخ جمال خجندی که از مریدان شیخ بهاء الدین زکریا بود برده بدست بوس او مشرف ساخت شیخ جمال گفت توان پسری که خاندان خود را

ص:193

تا قیامت منور داری سید جلال الدّین عالمی متبحر بود در علوم عقلی و نقلی مشقت بسیار کشیده و مقید بآن نبود که مرید یک کس شود و بجای دیگر رجوع ننماید می گفت جمیع مشایخ و فضلا را باید دید و از هر کدام نصیبی و حظّی باید ربود از پدر خود خرقه خلافت یافت و بجانب مکه و مدینه و مصر و شام و بیت المقدس و روم و عراقین و خراسان و بلخ و بخارا سفر فرمود و چندین حج نمود از آنجمله شش حج اکبر نمود در مدینه منوره سلطان العلماء استاد المحدثین شیخ عفیف الدّین یافعی یمنی را دریافت و مدت دو سال بخدمت وی مانده نسخه عوارف و غیره پیش او گذرانید گویند عفیف الدّین خرقه از شیخ رشید الدین ابو القاسم محمد صوفی پوشیده بود و وی از شیخ الشیوخ شهاب الدین عمر سهروردی یافته و همچنین در اثنای سفر بصحبت شیخ حمید الدین محمود الحسینی سمرقندی رسیده از وی خرقه و فیض ربود و وی از شیخ محمد بن ابراهیم نساجی و وی از شیخ نظام الدین ابو العطار بخاری گرفته بود گویند سید جلال الدین در اثنای سیر و سلوک سیصد و چند اهل کمال را دریافته و از همکنان فیض کلی نصیبش گشت الی قوله و کمالات و حالات وی رح در کتاب قطبی بشرح و بسط تمام مرقوم شده الی قوله مجدّدا بزیارت سرور کائنات سرفراز گشته گفت السّلام علیک یا جدی او از شنید و علیک السّلام یا ولدی و پس از ان برگشته چون با وجه رسید در هفتاد و هفت سالگی مریض شده روز بروز ضعیف می گشت تا روز عید قربان بعد از ادای دوگانه ازین جهان بجهان جاودانی انتقال نمود و بهمان بلده مدفون گشت انتهی ملخصا در ملفوظ ایشان نوشته که نعمتهای باطنی و اجازت خرقه از بست مشایخ یافته اند من جمله آنها یکی سید احمد کبیر والد ایشان هستند دیگر

ص:194

سید بهاء الدّین عم ایشان و شیخ رکن الدین ابو الفتح و سید اوحد الدّین و شیخ قوام الدین و شیخ نصیر الدّین چراغ دهلی و شیخ عبد اللّه یافعی مکّی و شیخ عبد اللّه مطری و شیخ ابو اسحاق کازرونی و شیخ نجم الدّین اصبهانی و شیخ نجم الدّین کبری الی غیر ذلک من العلماء و المشایخ و بسیب سیاحت دنیا و کثرت اساتذه و شیوخ معروف شدند بمخدوم جهانیان جهان گشت و احوال تفصیلی ایشان در کتب سیر صوفیه مسطورست و در صحائف تواریخ مثل اخبار الاخیار و تاریخ فرشته و جز آن و شهرت ایشان مستغنیست از ذکر فضائل و مناقب عوام بلکه خواص اهل هند می گویند که آثار شریف نبوی و سنگ نقش پای مصطفوی که در دهلیست آورده ایشانست لیکن روایتی از سنّت صحیحه نزد محدثین ثابت نشده که در خور اعتماد و اعتبار باشد و در حدیثی نیامده که نقش پای مبارک بر سنگی چسبیده باشد اما صوفیه که قومی خوش عقیده صاف دل نیک گمان بهر کس و ناکس اند در اثبات این قسم بجداند و اللّه اعلم وفات سیّد جلال الدّین دهم ذی حجه سنه هفتصد و هشتاد و پنج گردید منکوحات ایشان سه زن بودند و اولاد سه پسر اول سیّد ناصر الدّین محمد و مادرش دختر سید محمد غوث بود دوم سید عبد اللّه و مادرش دختر سادات دهلی بود سوم سید محمد اکبر مادرش دختر سلطان روم بود سید عبد اللّه لا ولد بمرد و اولاد سید محمد اکبر در روم مانده و اولاد سید ناصر الدّین در سند و هندست و اگر چه ولادت ایشان در آچه ملتان بوده اما مشهور ببخاری هستند نسبت باصل وطن و این نسبت بسیار خوبست زیرا که محمد بن اسماعیل بخاری صاحب جامع صحیح از آنجا برخاسته که امیر المؤمنین بود در علم حدیث اگر چه وی عجمی الاصل

ص:195

و ایشان عربی المحتد هستند فی الجمله نسبتی بتو کافی بود مرا بلبل همین که قافیه گل شود

وجه سی و چهارم: سید علی شهاب الدین همدانی

بسست وجه سی و چهارم آنکه سید علی بن شهاب الدّین همدانی که از عظمای علمای اهل سنتست و بخدمت چهارصد ولی رسیده و از بار کمالات و مقامات بدست عرفان و ایقان چیده و نبذی از مناقب فاخره و مدائح زاهره و کمال عظمت و جلالت و شرف و نبالت او از خلاصة المناقب نور الدّین جعفر بدخشانی و نفحات الانس عبد الرحمن جامی و کتائب اعلام الاخیار کفوی و جامع السلاسل مجد الدّین بدخشانی و توضیح الدلائل سیّد شهاب الدّین احمد و فواتح حسین بن معین الدّین میبذی و سمط مجید شیخ احمد قشاشی و رساله انتباه شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب و غیر ان واضح و ظاهرست حدیث نور را روایت فرموده چنانچه در کتاب مودة القربی که فاضل رشید آن را از ان کتب شمرده که اهلست آن را در مناقب اهلبیت علیهم السلام تصنیف کرده اند و باین وسیله ولای اهل نحله خود با اهلبیت علیهم السلام ثابت کرده و مباهات بر آن نموده می فرماید المودّة الثامنة فی انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و علیّا من نور واحد و فیما اعطی علی من الخصائل ما لم یعط احدا من العالمین و بعد ذکر بعض فضائل آن حضرت می فرماید

عن سلمان رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النّور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقا فی صلب عبد المطلب ففیّ النبوّة و فی علیّ الخلافة

و عنه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کنت انا و علی نورا

ص:196

یدی اللّه مطیعا یسبّح اللّه قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب فجزء انا و جزء علیّ

و عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا و علی من شجرة واحدة و النّاس من اشجار شتی و

عنه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلق الانبیاء من اشجار شتی و خلقنی و علیّا من شجرة واحدة فانا اصلها و علی فرعها و الحسن و الحسین اثمارها و اشیاعنا اوراقها فمن تعلق بها نجی و من زاغ عنها هوی

عن أبی ذرّ (رض) قال انّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول انّ اللّه تعالی ایّد هذا الدین بعلیّ و انّه منی و انا منه و فیه انزل أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ الآیة

عن علی علیه السّلام قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی من نور واحد فهذا العارف الربّانیّ و المحقّق الصّمدانیّ صاحب الفضل الشعشعانی و النّبل النّورانیّ علی الهمدانیّ الذی هو من مشایخ إجازة والد المخاطب العثمانی المروانی الحاقد الشانئ لفضائل الوصیّ الحقّانی علیه آلاف سلام منزل السّبع المثانی قد جهد جهدا لا یشوبه فتور فی اثبات حدیث النور فجعل هفوات المنکرین کالرّماد و اظهر کونها من اسمج التعصّب و افحش العناد

وجه سی و پنجم: سید علی شهاب الدین همدانی در روضه الفردوس

وجه سی و پنجم آنکه نیز سید علی همدانی در کتاب روضة الفردوس که مختصر کتاب فردوس الاخبار دیلمیست و نسخه آن که از نسخه

ص:197

عتیقه منقولست پیش فقیر موجور گفته الباب الثالث عشر ما

روی عن سلمان قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علیّ من نور واحد قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة الف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النّور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتّی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففیّ النبوّة و فی علی الخلافة و نیز در ان مسطورست

وعنه أی عن سلمان قال قال علیه السّلام کنت انا و علی بین یدی اللّه نورا مطیعا یسبح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق آدم باربعة الف عام فلما خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب فجزء انا و جزء علی و در این جا نقل کلام سید علی همدانی که در خطبه روضة الفردوس ذکر کرده مناسب می نماید که عظمت و جلالت احادیث مذکوره در ان واضح شود و هو هذا یقول اضعف عباد اللّه و احقرهم الفقیر الی رحمه اللّه العلی الکبیر علی بن شهاب الهمدانی عفا اللّه عنه بکرمه و وفّقه لشکر نعمه لما طالعت کتاب الفردوس من مصنّفات الشیخ الامام العلامة قدوة المحققین و حجّة المحدثین شجاع الملّة و الدّین ناصر السّنّة أبی المحامد شیرویه بن شهردار الدیلمی الهمدانی افاض اللّه علی روحه سجال الرحمة الربّانی وجدته بحرا من بحور الفرائد و کنزا من کنوز اللّطائف مشحونا بحقائق الالفاظ النبویّة مخزونا فی حدائق فصوله دقائق الاثار المصطفویة و مع کثرة فوائده و شمول

ص:198

موائده کاد ان تنطفی انواره و تندرس آثاره لما فیه من التطویل و الزیادات و قصور الرّغبات و انخفاض الطلبات و اعراض اکثر اهل العصر عن معرفة الکتاب و السنّة و اشتغالهم بالعلوم المزخرفة التی تتعلق بالخصومات و شغفهم بالقصص و الحکایات و لو لا رجال من اهل هذا العلم فی کل عصر و زمان بمشیّة ربّ العزّة یحولون حول حمی السنّة و یدبّون عن جناب قدسه شوائب زیغ اهل البدعة لقال من شاء ما شاء فجزی اللّه أئمّة هذا العلم عنّا و عن المسلمین خیرا فدعتنی بواعث خواطری الی استخراج لبابه و استحضار ابوابه تسهیلا لضبط الالفاظ و تیسیر الدرک الحفاظ فاستخرجت من قعر تلک البحور اشرف جواهرها و جنیت من اغصان ریاضها انفس زواهرها و سمّیت کتابی روضة الفردوس مبوبة علی عشرین بابا کل باب منها ینفرد بروایة صحابی لا غیر انتهی کلام الهمدانی فی خطبة الفردوس این کلام سید علی همدانی نص صریحست در آنکه فردوس دیلمی بحریست از بحور فوائد و کنزیست از کنوز لطائف و مشتمل بر احادیث نبویه و آثار مصطفویه و کتابیست کثیر الفائده عمیم العائده و مصنّف آن از کسانی بود که حفظ و حمایت سنّت شریف می کرد و شوائب زیغ اهل بدع را مندفع می ساخت و بجهت وجودش قضیّه قال من شاء ما شاء کسوت وجود ببر نگرفت پس کدام عاقل تجویز توانکرد که در چنین تصنیف خبری مندرج باشد که اهل سنت بر وضع و کذب آن اجماع دارند و نیز سید علی همدانی این احادیث منتخب خویش را

ص:199

از اشرف جواهر و انفس زواهر ان کتاب گفته پس آیا اشرف جواهر و انفس زواهر همین موضوعات را می نامد و بر حفظ و استحضار آن حث و ترغیب می فرماید و لعل ذلک لا یرضی به جاهل فضلا عن فاضل

وجه سی و ششم: سید علی شهاب الدین همدانی

وجه سی و ششم آنکه نیز سید علی همدانی در شرح قصیده میمیه فارضیه که موسوم بمشارب الاذواقست در شرح شعر لها البدر کاس و هی شمس تدیرها هلال و کم یبدو إذا مزجت نجم گفته شاید مراد ناظم معانی اعیان خارجی بوده و شاید که بدین حقائق نفسی خواهد و بر تقدیر اول مراد از بدر روح محمدی بوده که مظهر آفتاب احدیت و دعای حقیقت محبّتست و مراد از هلال علی باشد که ساقی کوس شراب محبّت ذو الجلال و موصل متعطشان فیا فی امال بمورد زلال وصال اوست که

انا مدینة العلم و علیّ بابها و چنانکه هلال غیر بدر نیست بلکه جز وی ازوست سید اولیا را با مهتر انبیا همین حکمست که

خلقت انا و علیّ من نور واحد علیّ منّی و انا منه و از امتزاج احکام شرائع مصطفوی و اعلام حقائق مرتضوی نجوم مشارق اذواق اعیان اولیاء ظاهر شده و آنکه سیّد انبیا در حق مهتر اصفیا فرموده که

انا و انت ابوا هذه الامة اشارت بدین معناست زیرا که منبع اسرار معارف توحید و مطلع انوار معالم تحقیق اوست و حصول کمال درجات اسرار جمیع اهل کشف و شهود از ینبوع هدایت او بوده و هست و خواهد بود که

انا المنذر و علیّ الهادی و بک یا علی یهتدی المهتدون چون این سر بر تو مکشوف شود بدانی که طالع انوار حقائق هر ولی مقتبس از مشکاة ولایت علیست و با وجود امام هادی متابعت غیری از احولیست

ص:200

وجه سی و هفتم: جلال الدین احمد الخجندی

وجه سی و هفتم آنکه جلال الدّین احمد الخجندی حدیث نور را در توجیه

حدیث انا منه و هو منّی که در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام واردست ذکر کرده چنانچه شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل گفته قال العلامة مطلع الکشف و الکرامة جلال الدّین احمد الخجندی یقال فلان منّی و انا منه و یراد بیان غایة الاختصاص و کمال الاتحاد من الطرفین و قد یجیء من بمعنی البدل أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ اَلدُّنْیا مِنَ اَلْآخِرَةِ أی بدل الآخرة

انا منه و هو منّی أی انا بدله و هو بدلی أی کل منهما قائم مقامه الا فیما استثناه الدلیل و یجوز ان یکون المعنی هو منی فی الکمال و انا منه اظهر ما ارید من الخیر و الکمال و الاکمال و من یجیء بمعنی فی ما ذا خلقوا من الارض أی هو فی امری و انا فی أمره و من یجیء بمعنی الباء أی انا افعل به ما ارید و انا منه و هو بی أی فنی بی و بقی بی و یجوز ان یکون المراد

بقوله صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم انا منه و هو منّی ما قیل انّه

ورد فی الحدیث انا و علی من نور واحد أی کل منّا مما منه الآخر مضی کلامه فهذا جلال الدّین احمد عارفهم الجلیل و جهبذهم النبیل قد هتک ستر التّلمیع و التسویل حیث ذکر هذا الحدیث الشریف و جوّز تفسیر

حدیث انا منه و هو منّی بهذا الشرف المنیف فطاح الانکار و الابطال و ظهر انّه لم ینشأ الاّ من الانهماک فی المخرقة و المحال و الاستهتار بالنحامل و الاحتیال و جلالت و امامت شیخ جلال الدّین خجندی هر چند از همین عبارت

ص:201

توضیح الدلائل واضحست لکن از دیگر عبارات آن هم کمال علو مرتبت و همو منزلت و عظمت قدر و سناء فخر او ظاهرست در توضیح الدلائل در مقام دیگر گفته قال الشیخ الامام العارف العلامة منبع الکشف و العرفان و الکرامة جامع علمی المعقول و المنقول المشهود له بالصّدّیقیة العظمی من اهل الیقین و الوصول جلال الملّة و الشریعة و الصّدق و الطریقة و الحق و الحقیقة و الدّین احمد الخجندی شیخ الحرم الشریف النّبویّ المحمدی قدس روحه فی بعض مصنفاته اعلم انّه قد ورد فی بعض الاثار الصّدیق الاکبر هو ابو بکر رضی اللّه تعالی عنه و قد ورد فی بعض الاثار اطلاق الصّدیق الاکبر علی المرتضی رضی اللّه تعالی عنه و کرّم وجهه و ما ورد اطلاق الصدّیق الاکبر علی غیرهما الخ و نیز در توضیح الدلائل گفته قال الشیخ الامام الفائق العالم بالشرائع و الطرائق و الحقائق جلال الملة و الدین احمد الخجندی ثم المدنی روح اللّه روحه و انا له کل مقام سنی و قد نشأ یعنی علیّا کرم اللّه تعالی وجهه و ربّی فی حجر النّبی صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم من الصغر الخ و نیز در توضیح الدلائل گفته عن معاویة بن ثعلبة قال قام رجل الی أبی ذر رضی اللّه عنه و هو فی مسجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال یا أبا ذرّ الاّ تخبرنی باحبّ النّاس إلیک فانّی اعرف ان احبّ الناس إلیک احبهم الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلّم قال أی و ربّ الکعبة احبهم الیّ احبهم الی رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و اله و بارک و سلم هو ذاک الشیخ و اشار الی علیّ کرم اللّه وجهه رواه الطبری و قال اخرجه الملا

ص:202

فی سیرته قال الشیخ العارف اسوة ذوی المعارف جلال الدّین احمد الخجندی قدس اللّه سره بعد روایة عائشة و معاویة و أبی ذرّ رضی اللّه عنهم کما سبق و هذه الاثار عاضده حدیث الطّیر إذ لا یکون احد احبّ الیّ رسول اللّه تعالی علیه و علی اله و بارک و سلّم الاّ ان یکون ذلک احبّ الی اللّه عزّ و جل و نیز در توضیح الدلائل گفته قال الشیخ المرضی و الامام الرّضی جلال الدّین الخجندی رحمه اللّه تعالی و قد ثبت انّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم أمر بسدّ الابواب الشارعة الی المسجد الاّ باب علی الخ و از تصانیف همین جلال الدّین خجندیست شرح قصیده برده که مشهور و معروفست در کشف الظنون در ذکر شروح قصیده برده گفته و من شروحه شرح الشیخ جلال الدّین الخجندی نزیل الحرم المتوفی سنة اوّله الحمد للّه الّذی اکرمنا بدین الاسلام و هو شرح مختصر جمعه بعض تلامذته من املائه فی الحرم النّبوی

وجه سی وهشتم: شهاب الدین احمد

وجه سی و هشتم آنکه این حدیث شریف را سید شهاب الدین احمد روایت نموده چنانچه در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن محمد بن علی بن الحسین عن ابیه عن جده قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی من قبل ان یخلق اللّه سبحانه آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم سلک ذلک النور فی صلبه فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلیّ منّی و انا منه لحمه لحمی و دمه

ص:203

دمی و من احبّه فبحبی احبه و من ابغضه فببغضی ابغضه

و عن جابر رضی اللّه تعالی عنه ان النّبیّ صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلم کان بعرفات و علی کرم اللّه وجهه تجاهه فقال یا علی ادن منی ضع خمسک فی خمسی یا علی خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها من تعلق بغصن منها ادخله اللّه الجنّة روی الحدیث الاول الامام الصالحانی ابو حامد محمود بن محمد الّذی سافر و رحل و ادرک المشایخ و سمع و اسمع و صنّف فی کل فن و روی عنه خلق کثیر و صحب بالعراق ابا موسی المدینی الامام و من فی طبقته باسناده الی الامام الحافظ أبی بکر بن مردویه باسناده مسلسلا مرفوعا و الحدیث الثانی الی الامام الحافظ الورع أبی نعیم الاصفهانی و روی الحدیث الثانی الامام شمس الدین محمد بن الحسن بن یوسف الانصاری الزرندی المحدّث بالحرم الشریف النّبوی المحمّدی بروایة ابن عبّاس رضی اللّه عنهما فهذا شهاب الدّین العماد قد شمر عن ساق الجدّ و الاجتهاد فی اثبات حدیث النور و نقله عن الشیوخ النقاد الّذی شاع فضلهم فی الاغوار و الانجاد فنسف علی وجوه الجاحدین الحائدین اکدر الرّماد و اظهر کونهم هائمین فی سباسب الخزی و العناد ممتطین صهوة الخبط و اللداد

وجه سی و نهم: اثبات ملک العلماء حدیث نور را و احتجاج بآن

وجه سی و نهم آنکه ملک العلماء شهاب الدین بن شمس الدین بن عمر دولت آبادی در هدایة السعدا فی جلوة الشعرا که برای احقاق حق و ابطال باطل از سه صد کتب اهل سنت جمع ساخته و آن را

ص:204

رساله معتبر و معتمد وانموده و مرکب باقوال سلف و مقبول آراء خلف در بیان هدایت سعد او جلوه شعرا و از شبهه و اعتراض بعید و باعتقاد قریب دانسته چنانچه فرموده امّا بعد عرضه می دارد بنده درگاه نبوی و مولای بارگاه مصطفوی که این رساله معتبر و فضاله مختصر منقولست از درون سیصد کتب لیحقّ الحقّ و یبطل الباطل و لو کره الکافرون و از شبهه و اعتراض بعید و باعتقاد قریب باشد و مرکبست باقوال سلف و مقبول آراء خلف در بیان هدایت سعدا که السّعید من سعد فی بطن أمّه و جلوه شعرا که حبّ ایشان شرط ایمان و درود ایشان بر زبان هر مصلی در قعده اخیره هر نماز فریضه الی قیام قیامت جاری می فرماید الجلوة الثانیة فیما اعزّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لعلی بن أبی طالب رضی اللّه عنه باخ یعنی عمزادگان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بسیار بودند از جمله ایشان علی ولی را برادر گفت زیرا چه محمّد و علی از یک نوراند و این چنین هیچ یکی در بنی هاشم نیست و تمام حدیث نور در جلوه سابعه عشر هم درین بدایه گفته شد و

فی المصابیح و المشارق و الخزانة الجلالیة و الدّرر قال صلّی اللّه علیه و سلّم یا علی انت منّی و انا منک أی انت من نوری و انا من نورک و

فی التمهید فی فضائل الصحابة قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لعلی مرحبا باخی و ابن عمّی و الّذی خلقت انا و هو من نور واحد

ص:205

وجه چهلم: اثبات ملک العلماء اتحاد نور علوی بانور نبوی را

وجه چهلم آنکه نیز در بدایة السعدا گفته سؤال سیادت این پنجتن بحکم حدیث مشهور ثابتست یا نه جواب سیادت ایشان بحکم حدیث ثابتست و انکار حدیث کفر و کافریست اثبات سیادت مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم فی الدّرر و فی کتاب الشفاء فی الفصل الرابع

عن عبد الرّحمن السلمی عن جعفر الصادق رض فی تفسیر یس أراد به یا سیّد

و فی الحدیث المتواتر یا سیّد ولد آدم فی سیادة علیّ کرم اللّه وجهه و آن بوجوه است اوّل آنکه بحدیث مشهور

و هو یا علی انا سیّد المرسلین و انت سیّد المسلمین من کنت مولاه فعلیّ مولاه یا علی انا سیّد ولد آدم و انت سیّد ولد هاشم

و فی الصحائف قالت عائشة کنت جالسة عند النّبی صلّی اللّه علیه و سلم إذ اتی علیّ فقال هذا سیّد العرب فقالت قلت بابی انت و أمّی لست سیّد العرب فقال انا سیّد العالمین و هو سیّد العرب و این حدیث متواتر و مشهورست پس کسی که گوید علی سید نیست و مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم فرمود که علی سیدست پس او مصطفی را تکذیب می کند و تکذیب رسول اللّه کفر دوم آنکه علی از نور محمّدست و هم نور محمد سیّدست سوم آنکه علی از شجره محمدست

انّ اللّه خلقنی و علیّا من شجرة واحدة و هم شجرۀ محمد سیدست فهذا ملک العلماء الجهبذ الناقد الحائز لنفائس المحامد فی اثبات هذا الحدیث الشریف کادح جاهد منکس راس کل مجادل جاحد

ص:206

قاصم ظهر کل لجوج حاقد فطاح بحمد اللّه ادّعاء الاجماع الّذی هو جماع الاثم ادراج الرّیاح و وضح حقّ الاتضاح انه بهت صراح و قرف بواخ لا یطور به الاّ من مدّ الانفس فی تنفیق الضّلال الوضاح و شهاب الدین دولت آبادی عالم مشهور و معروفست و بغرر صفات سنّیه موصوف و اکابر اعیان بذکر محامد علیه او مشغوف شیخ عبد الحق دهلوی در اخبار الاخیار گفته قاضی شهاب الدّین رساله دارد مسمی بمناقب السادات در آنجا داد عقیدت و محبّت باهلبیت نبوت سلام اللّه علیهم اجمعین داده سرمایه سعادت و موجب نجات وی در آخرت آن خواهد بود انشاء اللّه تعالی باعث تصنیف آن رساله را چنان گویند که در زمان او سیّدی بود که او را سیّد اجمل می گفتند از اکابر وقت بود و لیکن جمال نسبش از حلیه علم و فضل عاطل بود غالبا قاضی را با وی در بعضی محافل ملوک در تقدیم و تاخیر مجلس نزاعی شده بود در اوّل قائل شد با فضیلت عالم و تقدیم او بر علوی عامی بعد از ان بتسویه عالم غیر علوی با علوی غیر عالم و درین باب رساله نوشت و گفت که عالمیّت ما مشخص و متیقنست و علویت شما مشکوک پس ما را تقدیم و ترجیح بر شما ثابت باشد استاد قاضی شهاب الدّین را این معنی از وی ناخوش آمد و مزاج حالش از وی منحرف گشت قاضی ازین معنی برگشت و در مناقب سادات و افضلیت ایشان رساله نوشت و از آنچه گذشته بود اعتذار نمود و بعضی گویند که حضرت سرور کائنات را علیه افضل الصلوات و اکمل التحیّات بخواب دید که او را ازین معنی تنبیه می فرماید و بر استرضای سید اجمل مذکور تحریص می نماید قاضی پیش سید رفت و توبه کرد و رساله نوشت و اللّه اعلم

ص:207

و غلام علی آزاد بلگرامی در سبحة المرجان گفته مولانا القاضی شهاب الدّین بن شمس الدّین بن عمر الزّاولی الدّولتابادی نور اللّه ضریحه ولد القاضی بدولت آباد دهلی و تلمّذ علی القاضی عبد المقتدر الدّهلوی و مولانا خواجکی الدّهلوی و هو من تلامذه مولانا معین الدین العمرانی رحمهم اللّه تعالی و فاق اقرانه و سبق اخوانه و کان القاضی عبد المقتدر یقول فی حقّه یاتینی من الطلبة من جلده علم و لحمه علم و عظمه علم و لمّا توجّه الموکب التیموریّ الی الهند و خرج مولانا خواجکی قبل وصوله الی دهلی منها الی کالبی خرج القاضی شهاب الدّین صحبة استاذه الی کالبی فاقام مولانا خواجکی بکالبی و ذهب القاضی الی دار الخیور جونفور فاغتنم السّلطان ابراهیم الشرقیّ و الی جونفور وروده و نضر سقاه اللّه بسحائب الاحسان وروده و عظمه بین الکبراء و لقبه ملک العلماء فزیّن القاضی مسند الافادة و فاق البرجیس فی افاضة السعادة و الف کتبا سارت بها رکبان العرب و العجم و اذکی سرجا اهدی من النار الموقدة علی العلم منها البحر الموّاج تفسیر القرآن العظیم بالفارسیّة و الحواشی علی کافیة النحو و هی اشهر تصانیفه و الارشاد و هو متن فی النّحو التزم فیه تمثیل المسئلة فی ضمن تعریفها و بدیع المیزان و هو متن فی فن البلاغة بعبارات مسجّعة و شرح البزدوی فی اصول الفقه الی بحث الامر و شرح بسیط علی قصیدة بانت سعاد و رسالة فی تقسیم العلوم بالعبارة الفارسیة و مناقب السادات بتلک العبارة و غیرها

ص:208

توفی لخمس بقین من رجب المرجّب سنة تسع و اربعین و ثمانمائة و دفن بجونفور فی الجانب الجنوبی من مسجد سلطان ابراهیم الشرقی و نیز غلام علی از او در تسلیة الفواد فی قصائد آزاد بعد ذکر قاضی عبد المقتدر گفته و من تلامذة القاضی عبد المقتدر قدّس سره ملک العلماء القاضی شهاب الدّین الدولت آبادی طاب ثراه و رایت ذکره مناسبا بهذا المقام لجلالة قدره و شهرة تصانیفه بین الانام فاقول القاضی شهاب الدّین بن شمس الدّین بن عمر الزاولی الدولت آبادی نوّر اللّه ضریحه ولد بدولت آباد دهلی و تلمّذ علی مولانا خواجکی الدهلی و القاضی عبد المقتدر رحمهما اللّه تعالی و فاق اقرانه و سبق اخوانه و کان القاضی عبد المقتدر یقول فی حقه یاتینی من الطلبة من جلده علم و لحمه علم و عظمه علم و لما توجه الموکب التیموری الی الهند و خرج مولانا خواجکی قبل وصوله الی دهلی منه الی کالبی خرج القاضی شهاب الدّین صحبة استاذه الی کالبی فاقام مولانا خواجکی بکالبی و ذهب القاضی الی دار الخیور جونفور فاغتنم السلطان ابراهیم الشرقی و الی جونفور وروده و نضر سقاه اللّه بسحائب الاحسان وروده و عظمه بین الکبراء و لقبه بملک العلماء فزیّن القاضی مسند الافادة و فاق البرجیس فی افاضة السّعادة و الّف کتابا سارت بها رکبان العرب و العجم و اذکی سرجا اهدی من النّار الموقدة علی العلم منها البحر الموّاج تفسیر القرآن العظیم بالعبارة الفارسیّة و الحواشی علی کافیة النحو و هی اشهر تصانیفه

ص:209

و الارشاد و هو متن فی النحو التزم فیه تمثیل المسئلة فی ضمن تعبیرها و بدیع المیزان و هو متن فی فن البلاغة بعبارات مسجّعه و شرح البزودی فی الاصول الی بحث الامر و شرح بسیط علی قصیده بانت سعاد و رسالة فی تقسیم العلوم بالعبارة الفارسیّة و مناقب السادات بتلک العبارة و غیرها توفی لخمس بقین من رجب المرجب سنة 849 تسع و اربعین و ثمانمائة و دفن بجونفور فی الجانب الجنوبی من مسجد السّلطان ابراهیم الشّرقی رحمه اللّه تعالی و مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته القاضی شهاب الدّین بن شمس الدین بن عمر الزوالی ولد بدولت آباد دهلی و تلمّذ علی القاضی عبد المقتدر و مولانا خواجکی الدهلوی و هو من تلامذة مولانا معین الدّین العمرانی و فاق اقرانه و سبق اخوانه و کان استاذه القاضی یقول فی حقّه اتانی من الطلبة من جلده علم و عظمه علم و لما توجّه موکب التّیمور الی الهند خرج الشهاب فی صحبة استاذه خواجکی الی کالبی فاقام هو بها و ذهب الشهاب الی جونفور بلدة من صوبة اله آباد و کانت دار الخلافة للسلاطین الشرقیّة خرج منها جمع من اهل العلم و الشیخوخة فاغتنم السّلطان ابراهیم الشّرقی قدومه و لقبه بملک العلماء و هو درس هناک و الف و افاد و حرّر و اجاد و من مؤّفاته البحر الموّاج بالفارسیة و الحواشی علی کافیة النحو و الارشاد متن فیه التزم تمثیل المسئلة فی ضمن تعبیرها و بدیع المیزان فی البلاغة و شرح البزودی فی اصول الفقه و شرح قصیدة

ص:210

بانت سعاد و رسالة فی تقسیم العلوم و مناقب السادات و غیر ذلک توفی فی سنۀ 849 و دفن بجونفور فی الجانب الجنوبی من مسجد السلطان ابراهیم الشّرقی و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در کشف الظنون گفته ارشاد فی النحو ایضا للشیخ أبی محمد عبد اللّه بن جعفر المعروف بابن درستویه النحوی المتوفّی سنة 347 سبع و اربعین و ثلاثمائة و للشیخ الفاضل شهاب الدّین احمد بن شمس الدّین بن عمر الهندی الدولت آبادی شارح الکافیة و هو متن لطیف تعمق فی تهذیبه کل التغمق و تانّق فی ترتیبه حقّ التانّق اوّله الحمد للّه کما یحبّ و یرضی الخ و علی متن الهندی شرح ممزوج للفاضل العلامة أبی الفضل الخطیب الکازرونی المحشی و ولی اللّه والد ماجد شاهصاحب در مقدمه سنیه فی الانتصار للفرقة السّنیّة بعد ذکر دخول خواجه معین الدین چشتی در هند و انشعاب مشایخ چشتیه به سه شعب و حصول ارتباط برای خودش از هر سه شعبه گفته و نشأ فیهم امور ینکرها الفقهاء کصلاة المعکوس و دوام الصیام و القیام و منها الجهر بذکر اللّه تعالی فانّه لا یجوز عند علماء ماوراء النهر و منها سماع الاغانی و لو مع بعض المعارف و منها غلوّهم فی محبّة شیوخهم حتی منهم من کان یسجد سجدة التحیّة و منها اشارات تمیل الی الاتحاد و الحلول تعالی اللّه عن ذلک علوا کبیرا و لهم فی کل ذلک تاویلات و مباحثات لا یخفی علی من تتبع کتبهم فلم یزل الفقهاء ینکرون علیهم اشدّ الانکار و هم لا یبالون بانکارهم و یرون انّ ما عندهم احسن مما عند هولاء نحن بما عندنا و انت بما

ص:211

عندک راض و الرای مختلف و مباحثات ملا ضیاء الدّین السنامی مصنّف کتاب نصاب الاحتساب الّذی لم یسبق فی بابه الی مثله مع الشیخ نظام الدّین الدهلوی و مناظرات القاضی شهاب الدین الدولت آبادی صاحب البحر الموّاج فی التفسیر الذی لم یسبق الی مثله فی بیان اعجاز القرآن من جهة الفصل و الوصل و الارشاد فی النحو الّذی التزم فیه ان یعبّر کلّ قاعدة بما یصلح مثالا لها و حاشیه الکافیة التی لا نظیر لها فی کثرة السؤال و الجواب مع الاستقامة و سلامة التقریر و بدیع البیان فی المعانی الّذی نهج فیه منهجا لم یسلک قبله فی ترتیب القواعد و تنقیحها مع الشیخ نور قطب العالم مشهورة معروفة الخ و آنفا بترجمه سبط ابن الجوزی شنیدی که فاضل رشید ملک العلماء دولت آبادی را از أئمّه دین و قدمای معتمدین نزد اهل سنت وانموده و نیز در ایضاح لطافة المقال بعد عبارت علی حزین مشتمل بر ذکر اسامی جمعی از علما که در مناقب تصنیف کرده اند گفته و سؤال اشخاص مذکورین علمای دیگر از عظمای اهل سنت رسائل منفرده در فضائل اهلبیت طهارت تالیف نموده مثل رساله مناقب السادات از ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی و مفتاح النّجا فی مناقب آل العبا و نزل الابرار بما صحّ من مناقب اهل البیت الاطهار از میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی و مودة القربی از سید علی همدانی و اسنی المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب از جزری و فضائل اهلبیت از بزار و جواهر العقدین فی فضل اهلبیت النّبی و شرفهم العلی للامام السیّد علی السمهودی و رساله امام نسائی که موجب شهادت

ص:212

او شده و غیر اینها از مصنفات و سوای ایشان از مصنفین و هر گاه جناب بمقابله این رسائل و کتب همین قدر رسائل و کتب مؤلّفه در فضائل اهلبیت اطهار از طریق خود نشان خواهند داد احقر العباد بذکر مؤلفات دیگر که علمای اهل سنت درین باب تالیف کرده سرمایه سعادت اندوخته اند خواهد پرداخت و نیز فاضل رشید در عزة الراشدین بعد ذکر توجیه تشنیع ظاهری در خصوص قول بطهارت خمر گفته و این توجیه ما از توجیه جناب معترض تحریر اشبه است چرا که از توجیه ما لازم می آید که اکثر رؤسای علمای اهل سنت مثل امام احمد بن حنبل و ابن جوزی و علامه سعد الدّین تفتازانی و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی و غیرهم که از اکابر مهره کتاب و سنت بودند در خصوص قولی متشیع باشند و هو مستکره جدّا الخ و نیز رشید الدّین خان در عزة الراشدین گفته مخفی نماند که بطلان ادعای معترض یعنی قائل بودن جمیع اهل سنت بایمان یزید اظهر من الشمس و ابین من الامسست چرا که اکثر اکابر ایشان که جامع علوم ظاهری و باطنی بودند تصریح بکفر و لعن آن بیدین کرده اند مثل امام احمد بن حنبل و ابن جوزی و علاّمه تفتازانی و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی الخ و نیز فاضل رشید علاوه برین مدح و ثنا در مواضع بسیار بافادات ملک العلماء استناد و احتجاج نموده در این جا اکتفا بر بعض عبارات کرده می آید قال فی ایضاح لطافة المقال و ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در مناقب السّادات می فرماید امام حسن شیبانی می گوید بارها دیدم امام اعظم رضی اللّه عنه را که شب زنده داشتی و بروز صائم بودی و به نیّت زیارت محمد مصطفی صلّی اللّه

ص:213

علیه و سلّم و بزیارت امام محمّد باقر رضی اللّه عنه آمدی و فتوحات بمجاور آن دادی و خود جاروب زدی انتهی و نیز نافلا عن تفسیر سورۀ یوسف للامام ضیاء الدین السنامی می گوید علوی را تعزیر بحر و حبس جائز نیست زیرا که شرف او اصلی و ذاتیست و بشرف مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم و ما بالذات لا یزول الخ و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته و نیز ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در رساله مناقب السادات فرموده روی ابن رستم عن محمّد در جمیع کارها اولاد رسول را بر خود دارند و نیز در رساله مذکوره ناقلا عن التشریح للامام الرازی می فرماید لا یجوز للرجل العالم و المتقی ان یجلس فوق العلوی الامی و ابیه الامّی لأنّه اساءة فی الدین انتهی و نیز می فرماید می آرند که خواجه فرید الحقّ و الدین گنجشکر رحمه اللّه را باستدعا می آمدندی فرمودی که بیک شرط قبول کنیم که سادات را پیش درآرند و در صدر جای ایشان کنند و فتوح شکرانه پیش آرند انتهی و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی بابی برأسه برای حسن خاتمه ایشان در رساله مناقب السادات عقد کرده پاره از ان منقول می شود می فرماید باب هشتم در بیان آنکه هیچکس از اولاد رسول صلّی اللّه علیه و سلم باصرار بر کفر نمیرد قوله تعالی إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و بعد آن می فرماید و اعلم حکم مصطفی و اولاد وی بابنای دیگر قیاس نتوان کرد فضلی که مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم را بود هیچ مخلوقی را نبود کفش کسی که مفخر عرش باشد فرزندان ویرا فرزندان نوح چگونه قیاس راست آید و بعد ان می فرماید

الحدیث الاول فی الکشاف

ص:214

رواه علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا علی اوّل من یدخل الجنّة انا و انت و الحسن و الحسین و ازواجنا عن ایماننا و شمائلنا و ذرّیاتنا خلف ازواجنا و بعد ان می فرماید اگر کسی گوید تاویل این حدیث آنست که هر که از اولاد رسول صلّی اللّه علیه و سلم با ایمان اید خلف زوجات در بهشت رود جواب مقلد را تاویل حرامست لانه اقصر من القاصره و اگر چه مجتهدین تاویل کنند روا نباشد زیرا که اگر این قدر روا داریم در قول رسول صلّی اللّه علیه و سلم تردد باشد و بشارت برخیزد زیرا که در بشارت احتمال مبرّاست و ازین تاویل این آیه ان أبا بکر فی الجنّة ان جاء بالایمان و هذا باطل و حکم آنست که در حال نزع ایمان ازیشان زائل نشود کذا حاصل التمهید و عبارت دستور القضاة لا یجوز زوال الایمان عن الانبیاء و العشرة المبشرة و اولاد الرسول و ازواجه صلّی اللّه علیه و سلم و اهل البدر و الحدیبیة و امثالهم و بعد آن می فرماید الحدیث الرابع

فی المشارق انّ اللّه لا یجمع بینی و بین عدوّی فی محل واحد عبارت حدیث در باب کدبانوی قیامتست و اشارت در حق جمیع فرزندان رسول صلّی اللّه علیه و سلم ایشان با کافران در دوزخ نیایند و چون جای کافران در دوزخست ایشان در دوزخ نباشند چه گمان تراست ابو طیب حجّام از آشامیدن خون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم که مضر بود بر عوام خوردن ان حرام از دوزخ سبب مخلصی او باشد کسی که از خون جگر و نور دو چشم و مخ دو ساق محمد صلّی اللّه علیه و سلم باشد کی مستوجب دوزخ شود

ص:215

و من گمان چنین برم که اگر قطره خون مصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم در دوزخ اندازند همه آتش دوزخ بوستان شود انتهی ما اردنا نقله و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته و از آنجمله آنست آنچه ملک العلماء در رساله مناقب السّادات می گوید الحدیث الاوّل

فی الکشاف الا و من مات علی حبّ آل محمّد مات مؤمنا الا و من مات علی حبّ آل محمّد مات مستکمل الایمان الا و من مات علی حبّ آل محمّد مات شهیدا الا و من مات علی حبّ آل محمّد یزف الی الجنّة کما یزفّ العروس الی بیت زوجها الا و من مات علی حبّ آل محمّد مات علی السنّة و الجماعة الا و من مات علی حبّ آل محمّد جعل اللّه قبره مزار ملائکة الرحمة انتهی و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته و از آنجمله است آنچه ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در رساله مناقب السادات می فرماید که اگر کسی جمیع امور شرائع نبی را بتن معمول دارد و باهانت علوی را علویک و یا موی مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم را مویک گوید کافر گردد و نعوذ باللّه انتهی و نیز نقلا عن مصابیح الدّین می گوید اگر کسی علوی را باهانت علویک گوید کافر شود و بعضی گویند اگر علویک بتعظیم گوید کافر نشود لان التصغیر للتعظیم ابو القاسم گوید اگر در حالت غضب گوید کافر شود و در رساله مولانا ضیاء الدین برقی می گوید علما فتوی داده اند که اهانت و ایذای آل رسول صلی اللّه علیه و سلم کفرست و کافری پس چون در علویک کفر بود لا سیما در قتل و انضاح بر اولی کفر باشد انتهی و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی رحمه اللّه در رساله مناقب السّادات در باب دهم که برای لعن ملعون معهود و معقود نموده است می فرماید عدالت

ص:216

و دیانت حماد بن علقمه و سید جلال الحق و الدین بخاری و مولانا سعد الدّین معلومست که در ورع و تقوی پیران عصر بودند چون ایشان برو لعنت کرده اند فتوی بر رخصت لعن وی اولی باشد انتهی و چون اسامی مجوزین لعنت او از علمای کبار اهل سنّت بسیار لهذا روما للاختصار بمقتضای خیر الکلام ما قلّ و دلّ بر جمله مجملی اختتام کلام می نماید و می گوید که ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در رساله مناقب السادات می فرماید که تصفح کتب کردیم در منع لعن روایتی که بتصریح از امامان مذاهب اربعه و تلامیذ ایشان باشد نیافتیم و در جواز لعن وی از سلف کبار اقوال رسیده انتهی و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته حال معادات اکثر ائمه اهل سنت و جماعت با مطرد و معهود آنفا معلوم شده و اگر سامع را ذوق سماع کلمات دیگر از بعض علمای کبار اهل سنّت که ذکرشان آنفا گذشته و غیرشان باشد بشنود که ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در رساله بدیع البیان ذکر نام ملعون معلوم را مثل ذکر نام مسیلمه کذاب از مکروهات طبع سامعین گفته حیث قال و تعمیمها أی تعمیم الکراهة فی السمع یتناول کل ما یکرهه البشر مثل اسم البغیض و المستفحش و المستقذر و إن التزم ذلک فی الاخیرین من حیث ان صریحهما لم یستعمل فلا یکاد یمکن جدّا ان یلتزم فی النوع الاول حیث جاء ذکر البغضاء کمسیلمة و یزید فی کلام البلغاء انتهی و فی حاشیته المتعلقة بقوله اسم البغیض فانّ طبع البشر یتنفّر عن سماع اسم البغیض کمسیلمة و یزید و ینبو عنه انتهی و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته و ملک العلماء شهاب الدین بن عمر

ص:217

دولت آبادی در رساله مناقب السادات می گوید سؤال چون قتل مؤمن نزد اهل سنت و جماعت فسقست و قتل حسین علیه السلام چگونه کفر بود جواب از آنکه ایذا و اهانت حسنین بمصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم سرایت می کند کما بیّنا من قبل غیر مرة و ایذا و اهانت مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم بالاتفاق کفرست و این چنانچه نصّا و ذهنا و حسّا و عقلا ثابت کردیم انتهی پس اتجاه طعن باین قول نامحمود و مذهب مردود بر جمهور اهل سنّت و جماعت هوش ربای اهل خبرت باشد و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته سوم آنکه مذهب غزّالی در باب کبیره بودن قتل امام شهید نزد علمای کبار اهل سنت بمرتبه بی اعتبارست که آن را بطریق شبهه ذکر کرده دفع می نمایند چنانچه آنفا از تکمیل الایمان شیخ محقّق عبد الحقّ در رساله مناقب السادات از مؤلّفات ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی نقل آن گذشته و مذهب غزالی در باب ترحّم علی من لا یرحمه اللّه بغایت شاذ و متروک و مدسوس علیه است و طعن بر فرقه باقوالی که در ان فرقه بی اعتبار و بغایت شاذ و متروک و مدسوس علیها باشد مطعون فیهم را اغوا نمودنست بر اینکه آنها بر طاعن بمثل ذات او پیش آیند و نیز در ایضاح لطافة المقال گفته قوله و الاعتذار باجماع اهل الکوفة علی مسلم غیر مسلم علی حسب مقرراتهم الخ اقول لا یحتاج الی التشبث بمثل هذا الاعتذار لأنّ علماءنا الکبار صرّحوا بکون سیّدنا الحسین اماما و الخروج علیه حراما و ایضا صرّحوا بکون الملعون المعلوم خارجا علی ذلک الإمام متغلّبا علی جنابه العلی المقام کما قال الفاضل الکامل المرضی الصّفات

ص:218

شهاب الدّین عمر فی رسالة مناقب السّادات ناقلا عن التشریح ان یزید کان باغیا متغلّبا خروجیّا و الخروج علی الامام حرام فی الادیان کلّها و یزید اللّعین خرج علی الحسین بلا تاویل و قتله بالحرب انتهی و ایضا ذکر بعید هذا ناقلا عن التشریح اوّل باغ فی الدنیا معاویة و هو باغ مأوّل فلمّا قتل علیّ بن أبی طالب کانت الخلافة للحسن بن علی ثم للحسین رضی اللّه عنهم و بغی فی عهد الحسین یزید بن معاویة بغیا فتسلسل البغاة المتغلبة انتهی ما اردنا نقله و قال الشیخ المحقق عبد الحق الدهلوی قدس سرّه فی رسالة تکمیل الایمان بعد نقل قول من تفوّه بامامة الملعون فی ردّه ما حاصله هذا نعوذ باللّه من القول و الاعتقاد بکونه اماما مع وجود سیّدنا الحسین فی البین الی آخر ما نقله آنفا و ایضا قال صاحب الصّواعق فی خاتمة کتاب اواخر ذکر الملعون المنافق و مات سنة اربع و ستّین لکن عن ولد صالح شابّ الی ان قال و من صلاحه الظاهر انّه لما ولی العهد صعد المنبر و قال ان هذه الخلافة حبل اللّه و انّ جدّی نازع الامر اهله و من هو احق به منه علی بن أبی طالب رکب لکم ما تعلمون حتی اتته منیته فصار فی قبره رهینا بذنوبه ثم قلد الی الامر فکان هو غیر اهل له و نازع ابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقصف عمره و ابتر عقبه و صار فی قبره رهینا بذنوبه انتهی و لمّا صرّح علماؤنا الکبار بکون سیدنا الحسین

ص:219

اماما و کون الخروج علیه حراما و صرحوا بالتعوذ عن اعتقاد امامة الملعون المنهمک فی الشناعة و الشین مع وجود سیّدنا الحسین و جعلوا تشنیع ابنه الصّالح النبیّه رحم اللّه علیه دون ابیه علی الملعون المعلوم بانه نازع ابن بنت رسول اللّه و کونه ابتر قصیر العمر رهینا بذنوبه لاجل هذه المنازعة و امثالها من جملة صلاحه الظاهر فحینئذ أی حاجة لنا الی تجشم الاعتذار و نیز فاضل رشید در عزّة الراشدین گفته بلکه اکثری از علمای اهل سنت قائل بکفر و لعن ان بدبخت اند چنانکه کتب متداوله ایشان بر ان دلالت دارد قال العلامة سعد الملة و الدّین التفتازانی قدّس سرّه فی شرح العقائد الحنفیّة فی حقّ یزید فانه کفر حین امر بقتل الحسین و ایضا گفته و نحن لا نتوقف فی شانه بل فی ایمانه لعنة اللّه علیه و علی سائر اعوانه و ابن جوزی که از اکابر علمای حدیثست درین باب رساله تالیف کرده و نام او ردّ علی المتعصّب العنید من منع ذمّ یزید نهاده و ملک العلماء شهاب الدّین بن عمر دولت آبادی در رساله مناقب السادات برای اثبات لعن ان شقی بابی علیحده ترتیب داده و از امام احمد بن حنبل مشهورست که می فرمود قلت لابی ان قوما نسبونا الی تولی یزید فقال یا بنی هل یتولی یزید احد یؤمن باللّه و رسوله و لا یلعن من لعنه اللّه الی آخره و همچنین اقوال اکثر علمای کرام و عرفای عالی مقام ناطق بر کفر و لعن آن بدبخت اند لیکن چونکه این مقام محل بیان آن نیست لهذا بر اندکی از بسیار و یکی از هزار اکتفا نموده شد و نیز در عزّة الراشدین گفته

ص:220

و ملک العلماء در رساله مناقب السادات از تشریح نقل فرموده اوّل باغ فی الدنیا معاویة و هو باغ مأول فلمّا قتل علی کانت الخلافة للحسن بن علیّ و بغی فی عهد الحسین یزید بن معاویة بغیا تغلبیّا فتسلسل البغاة المتغلبة و فاضل معاصر در ازالة الغین در ذکر لاعنین یزید گفته و از آنجمله است ملک العلماء شهاب الدّین عمر دولت آبادی و نیز در ازالة الغین گفته و ملک العلماء شهاب الدّین عمر در رساله مناقب السادات فرموده که اگر کسی علوی را بتحقیر علویک گوید کافر گردد چنانچه مصنّف عزة الراشدین هم نقل نموده

وجه چهل و یکم: ابن حجر عسقلانی

وجه چهل و یکم آنکه این حدیث شریف را احمد بن علی بن محمد المعروف بابن حجر العسقلانی روایت نموده چنانچه در کتاب تسدید القوس فی مختصر مسند الفردوس که در کشف الظنون ذکر آن بعد مسند الفردوس باین نهج نموده و اختصره أی مسند الفردوس الشیخ شهاب الدّین احمد بن علی بن حجر العسقلانی و سمّاه تسدید القوس فی مختصر مسند الفردوس و نسخه عتیقه آن در کتبخانه بعض فضلای حیدرآباد موجودست در حرف الخاء فرموده

حدیث خلقت انا و علیّ من نور واحد الحدیث سلمان رضی اللّه عنه و نیز در تسدید القوس در حرف الکاف گفته

حدیث کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه الحدیث سلمان الفارسی رضی اللّه عنه فانظر رحمک اللّه و صانک عن اقتحام الخطر الی هذا العلامة الجلیل الخطر و الجهبذ العظیم القدر المحدّق للبصر المصوّب للنظر امیرهم و قدوتهم ابن حجر کیف القم الحجر فی فم من جحد و الکر

ص:221

و اقحم المتعصّب الذی عبس و بسر فی قحمات السقر حیث ذکر الحدیث الشریف من طریقین عن خیر البشر صلّی اللّه علیه و آله ما سطح صبح و طلع قمر

وجه چهل و دوم: احمد بن محمد حافی حسینی

وجه چهل و دوم آنکه احمد بن محمد الحافی الحسینی الشافعی حدیث نور را روایت نموده چنانچه در تبر المذاب فی بیان ترتیب الاصحاب گفته و

روی أی احمد ایضا فی الکتابین المذکورین یعنی المسند و المناقب ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق آدم قسّم ذلک فیه و جعل ذلک جزئین فجزء انا و جزء علیّ و زاد صاحب کتاب الفردوس ثم انتقلنا حتی صرنا فی عبد المطلب و کان لی النبوّة و لعلی الوصیّة فهذا الحافی صاحب التبر المذاب قد احفی فی اثبات الحق و اظهار الصّواب و اقحم کل جاحد مرتاب و سکّت بکّت کل معمس خابط لا یخاف یوم الحساب حیث روی الحدیث الشریف عن احمد ذلک الامام الکبیر و اثبت انّه رواه فی المناقب و المسند الشهیر و قد دریت فی مجلد حدیث الولایة من جلائل المناقب و نفائس المحامد لهذا المسند الخطیر علی لسان الائمّة النحاریر ما یغنی الناقد البصیر و لا ینبئک مثل خبیر فلا یدفع الحق الغیر الخافی بعد تصریح الحافی الجافی و لا یکدّر هذا المشرع الصّافی الاّ اللجوج العنود المنافی فلینسف اولیاء الجاحدین علی روسهم تراب المهامه و الفیافی فقد ذرت تلمیعاتهم السوافی و ضاقت علیهم الارض بما رحبت و اعینهم مسجّعات القوافی

وجه چهل و سوم: ابراهیم بن عبد الله وصابی

وجه چهل و سوم آنکه

ص:222

ابراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی این حدیث شریف را روایت نموده و بابی خاص برای ان و امثالش معقود فرموده چنانچه در کتاب الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء گفته الباب الخامس فیما جاء من قول النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی علی انّه کنفسه و انّه کراسه من بدنه و انهما کانا نورین بین یدی اللّه تعالی قبل خلق آدم باربعة عشر الف عام

وقوله لا یودّی عنی الاّ انا او علیّ

عن سلمان الفارسی ره قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسم ذلک النور جزئین فجزء انا و جزء علیّ بن أبی طالب اخرجه الامام احمد فی المناقب و نیز گفته و

عنه رضی اللّه عنه أی عن علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علیّ من نور واحد فسبّح اللّه علی متن العرش من قبل ان یخلق ابونا آدم بالفی الف عام فلمّا خلق آدم علیه السّلام صرنا فی صلبه ثم نقلنا من کرام الاصلاب الی مطهرات الارحام حتی صرنا فی صلب عبد المطلب ثم انقسمنا نصفین فصیرنی فی صلب عبد اللّه و صار علیّ فی صلب أبی طالب فاختارنی بالنّبوة و اختار علیّا بالشجاعة و العلم و الفصاحة و اشتق لنا اسما من اسمائه فاللّه محمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و هذا علی اخرجه ابن سبوع الاندلسی فی کتابه الشفاء فهذا الوصّابی الجلیل الشرف و الحسب قد ابتلی المنکرین و الصّادقین عن الحقّ

ص:223

بانکر الوصب و اقحمهم فی ضنک الشجب و العطب و ساق إلیهم الهمّ المنهک و مکمد النصب حیث روی الحدیث الشریف من طریقین و عقد له و لا مثاله بابا متین السبب فالعجب کلّ العجب ممّن عاند و جحدوا حلّ علیه الغضب و رکب للعدوان اخشن قتب

وجه چهل و چهارم: جمال الدین محدث

وجه چهل و چهارم آنکه جمال الدّین عطاء اللّه بن فضل اللّه بن عبد الرحمن الشیرازی النیسابوریّ المعروف بجمال الدّین المحدّث که از مشایخ اجازۀ مخاطب عالی تبارست این حدیث شریف را روایت فرموده چنانچه در اربعین خود که در فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام تالیف نموده می گوید الحدیث الاوّل

عن ابن عبّاس قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جل من قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم سلک ذلک النور فی صلبه و لم یزل اللّه ینقله من صلب الی صلب حتی اقرّه فی صلب عبد المطّلب فقسمه قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلیّ منی و انا منه فمن احبّه فبحبّی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه و هذا الحدیث هو المشار إلیه فی البیت المتقدم ذکره فی دیباجة الکتاب اعنی قوله هما ظهرا شخصین و النور واحد بنص حدیث النفس و النور فاعلمن و سابق ازین در خطبه اربعین گفته اخو احمد المختار صفوة هاشم ابو السّادة الغرّ المیامین موتمن وصی امام المرسلین محمد علی امیر المؤمنین ابو الحسن هما ظهرا شخصین و النور واحد بنص حدیث النفس و النور فاعلمن فهذا جمال الدّین المحدّث الکبیر الّذی هو من مشایخ إجازة المخاطب النحریر

ص:224

قد هدم دار الکذب و التزویر و زعزع ارکان التسویل و التغریر حیث روی هذا الحدیث الشریف الشهیر و اثبت به و امثاله فضل وصی البشیر النذیر علیهما و الهما آلاف سلام الملک القدیر و مخفی نماند که از خطبه اربعین جمال الدین محدّث کمال عظمت و جلالت احادیث آن ظاهر می شود و نیز از آن بتصریح تمام واضحست که محدّث مذکور این احادیث اربعین را از کتب معتبره و اسفار معتمده جمع نموده چنانچه می فرماید الحمد للّه شکرا لا شریک له البرّ بالعبد الباقی بلا امد نحمده علی ما اسبغ علینا من نعمته الباطنة و الظاهرة و نشکره علی ما اولانا و هدانا الی محبّة محمّد ن المصطفی و اله و عترته الطیّبة الطاهرة و نشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شریک له شهادة توصلنا الی دار السّلام و جنّات النّعیم و نشهد ان محمّدا عبده و رسوله الّذی ارشدنا الی سواء السبیل و الصراط المستقیم صلی اللّه علیه و آله و عترته الائمّة الهادین المهدیین صلاة تامة شاملة و تحیّة عامّة کاملة دائمة الی یوم الدّین و بعد فیقول العبد الفقیر الی اللّه الغنی عطاء اللّه بن فضل اللّه المشتهر بجمال الدّین المحدّث الحسینی احسن اللّه احواله و حقق بجوده العمیم آماله هذه اربعون حدیثا فی مناقب امیر المؤمنین و امام المتقین و یعسوب المسلمین و راس الاولیاء و الصّدیقین و مبین مناهج الحقّ و الیقین کاسر الانصاب و هازم الاحزاب المتصدّق فی المحراب فارس میدان

ص:225

الطعان و الضرّاب المخصوص بکرامة الاخوة و الانتخاب المنصوص علیه بانه لدار الحکمة و مدینة العلم باب و بفضله و اصطفائه نزل الوحی و نطق الکتاب المکنی بابی الریحانتین و أبی تراب هو النّبأ العظیم و فلک نوح و باب اللّه و انقطع الخطاب المشرّف بمزیّة

من کنت مولاه فعلیّ مولاه المدعو بدعوة اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه فکم کشف عن نبیّ اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من شدّة و بوسی حتی خصّه

بقوله انت منی بمنزلة هارون من موسی و کم فرّج عنه من غمّة و کربی حتی انزل اللّه فیه قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی ثم زاده شرفا و رفعة وفّر حظّه من اقسام العلی توفیرا و انما انزل اللّه فیه و فی ابنیه إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً مظهر جسیمات المکارم و مظهر عمیمات المنن الذی حبّه و حبّ اولاده العظام و احفاده الکرام من اوفی العدد و اوقی الجنن اخو احمد المختار صفوة هاشم ابو السّادة الغر المیامین موتمن وصی امام المرسلین محمّد علی امیر المؤمنین ابو الحسن هما ظهر الشخصین و النّور واحد بنص حدیث النفس و النور فاعلمن هو الوزر المامون فی کلّ خطة و ان لا تنجّینا ولایته فمن علیهم صلاة اللّه ما لاح کوکب و ما هبّ ممراض النسیم علی فنن و ان کانت مناقبه کثیرة و فضائله جمّة غزیرة بحیث لا تعدّ و لا تحصی و لا تحدّ و لا تستقصی کما

ورد

ص:226

عن ابن عبّاس مرفوعا لو ان الرّیاض اقلام و البحر مداد و الجنّ حسّاب و الانس کتاب ما احصوا فضائل علی بن أبی طالب و روی ان رجلا قال لابن عباس سبحان اللّه ما اکثر مناقب علی بن أبی طالب انی لاحسبها ثلثة آلاف قال او لا تقول انها الی ثلثین الف اقرب لکنی اقتصرت منها علی اربعین حدیثا روما للاختصار و مراعاة لما اشتهر من سیّد الابرار و سند الاخیار محمد المصطفی الرسول المختار صلّی اللّه علیه و آله و سلم ما ترادف اللیل و النهار و تعاقب العشی و الابکار انّه

قال من حفظ علی امتی اربعین حدیثا من امر دینها بعثه اللّه تعالی فقیها عالما

و فی روایة بعثه اللّه تعالی یوم القیمة فی زمرة الفقهاء و العلماء

و فی روایة کتب فی زمرة العلماء و حشر فی زمرة الشهداء

و فی روایة و کنت له یوم القیامة شافعا و شهیدا

و فی روایة قیل له ادخل من أی ابواب الجنّة شئت جمعتها من الکتب المعتبرة علی طریقة اهل البیت علیهم السلام بالاشاره العالیة الصادرة من مصدر المکارم و المعالی و مرجع الافاضل و الاعالی و موئل السادات و الموالی جمعت لمن فی العلم و الفضل قد نشا و ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء اعنی حضرة من خصّه اللّه تعالی بالتاییدات القدسیّة و الکمالات الانسیّة و هو السّیّد السند سید السادات و النقباء فی زمانه بین اهل الهمم ملجأ الفضلاء و العلماء فی عصر و اوانه فی العرب و العجم کفیل مصالح

ص:227

الامم متبع الجود و السّخاوة و الکرم معدن الحلم و العلم و الحکم و منبع مکارم الاخلاق و محاسن الشیم مرتضی ممالک الاسلام و مقتدی طوائف الامم خلاصة نتائج اللّیالی و الایام سلالة اعاظم السادات و النقباء الکرام نقاوة اما جد العرفاء الاتقیاء و الاقرام العظام مستخدم الامراء و الحکام مستتبع الفضلاء و العلماء الاعلام مقرب الحضرة السلطانیة الشاهیّة مهبط الالطاف و مورد الاعطاف و العنایات الالهیّة له فی الاقالیم المناقب طرّة و خصلة انوار الذکاء سوی السّها و حسن فعال من کمال سیادة و برهان هذا واضح لاولی النهی الذی وجوده الشریف نعمة عظیمة من اللّه علینا وجوده المنیف نور مبین فینا و ارشاد اجداده الکرام عن سائر ارباب الارشاد یکفینا المخصوص بالطاف مالک الملوک یوم التلاقی الامیر الکبیر ظهیر الملة و الدولة و الدنیا عضد الدین شاه عبد الباقی حدیثی لاهل الفضل عقد مرصّع و لکنّما المخدوم واسطة العقد ابقاه اللّه تعالی بین المسلمین دهرا طویلا و اسبغ علیه نعمه ظاهرة و باطنة دقیقا و جلیلا و روّح ارواح اسلافه الماضین و ادام بالشرف و الاقبال اعمار الباقین و خلد ظلاله علی مفارق المسلمین و ابّد کماله الی یوم الدّین و هذا دعاء لا یردّ لأنّه صلاح لاصناف البریّة شامل ع و یرحم اللّه عبدا قال آمینا

چهل و پنجم: روایت جفری

وجه چهل و پنجم آنکه شیخ بن علی بن محمد الجفری این حدیث شریف را حتما و جزما ثابت کرده

ص:228

و بالقطع و الیقین آن را بجناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نسبت نموده چنانچه در کنز البراهین الکسبیة و الاسرار الوهبیة الغیبیة لسادات مشایخ الطریقة العلویة الحسینیة الشعیبیة گفته و

قال صلّی اللّه علیه و سلّم کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم قسّم ذلک النّور جزئین فجزء انا و جزء علیّ انتهی نقلا عن نسخة مطبوعة رأیتها فی مکة المعظمة فهذا الجفری رمی من جفیر التحقیق و التنقید سهما صائبا یصمی کل جاحد عنید حیث اثبت الحدیث الشریف المفید و اسمع المنکر قوله تعالی وَ جاءَتْ سَکْرَةُ اَلْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ فالحمد للّه الموفق المسدّد الحمید الفعّال لما یرید حیث وضح الحق السدید بافادة هذا العلاّمة المجید و النحریر المجید

وجه چهل و ششم: روایت محمد واعظ هروی حدیث نور را بطرق متعدده

وجه چهل و ششم آنکه شیخ محمّد الواعظ الهروی این حدیث شریف را بطرق متعدده روایت نموده و جد و جهد و کدّ و وکد تمام در اثبات آن فرموده چنانچه در ریاض الفضائل فصلی خاص برای این حدیث شریف معقود ساخته و گفته الفصل الحادی عشر فی کونه صلّی اللّه علیه و سلّم و کونه کرم اللّه وجهه من نور واحد و کونه خلیفة عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم

قال انّ اللّه عزّ و جلّ انزل قطعة من نور فاسکنها فی صلب آدم فساقها حتی قسّمها جزئین فجعل جزء فی صلب عبد اللّه و جزء فی صلب أبی طالب فاخرجنی نبیّا و اخرج علیّا وصیّا رواه ابو الحسن

ص:229

المغازلیّ الشافعی فی المناقب و عن سلمان قال سمعت حبیبی محمّدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عزّ و جل یسبّح اللّه ذلک النّور و یقدّسه قبل ان یخلق اللّه آدم بالف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففیّ النبوّة و فی علی الخلافة قد رواه ابو الحسن المغازلی من صحاح الاخبار اقول ففی النبوّة أی ختم النبوّة و قوله و فی علیّ الخلافة أی ختم الخلافة کما کان صلّی اللّه علیه و سلّم خاتم النبوة کذلک کرم اللّه وجهه خاتم الخلافة و

عنه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسّم ذلک النّور جزئین جزء انا و جزء علی بن أبی طالب اخرجه الامام احمد فی المناقب من الاکتفاء و لنعم ما قال زبدة العرفاء الابرار الشیخ فرید الدّین العطار فی کتابه الهینامه پیمبر گفته است أی نور دیده ز یک نوریم هر دو آفریده علی چون با نبی آمد ز یک نور یکی باشند هر دو از دوئی دور

وعن المرتضی کرّم اللّه وجهه قال صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی من نور واحد فسبح اللّه تعالی علی متن العرش قبل ان یخلق اللّه ابونا آدم بالفی عام فلما خلق آدم صرنا فی صلبه ثم نقلنا من کرام الاصلاب الی مطهّرات الارحام حتّی صرنا فی صلب عبد المطلب ثم انقسمنا نصفین فصیّرنی فی صلب عبد اللّه و صار علیّ فی صلب أبی طالب فاختار فی

ص:230

بالنبوّة و اختار علیّا بالشجاعة و العلم و الفصاحة و اشتق لنا اسما من اسمائه فاللّه محمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و هذا علی

اخرجه ابن سبع الاندلسی فی کتابه الشفاء من الاکتفاء قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یا علیّ خلق اللّه نورا فجزاه فخلق العرش من جزء و الکواکب من جزء و سدرة المنتهی من جزء و امسک جزء من تحت بطنان العرش حتی خلق آدم علیه السلام فاودعه اللّه جبهته و کان ینتقل ذلک من اب الی اب الی عبد المطلب ثم صار نصفین فنقل جزء الی عبد اللّه و نصفه الی أبی طالب فخلقت من جزء و انت من جزء فالانوار کلها من نوری و نورک من الفوائد الجلالی للسیّد جلال الدین البخاری فهذا الهروی الواعظ الصالح ابطل هریر کل نابح و اظهر شناعة هراء کل متعصّب قادح و فتّ فی عضد کل غمر جارح حیث اثبت هذا الحدیث الشریف من طرق متعددة واضحة المنار و نصّ علی انّ المغازلی رواه من صحاح الاخبار و استحسن غایة الاستحسان اشعار العطّار المثبت حتما لهذا الحدیث الشریف عن النّبیّ المعتام المختار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار فلم یبق بعد ذلک مجال و مساغ لانکار اهل الفریة و الخسار فاعتبروا یا اولی الابصار و اقضوا العجب من المخاطب الجلیل الفخار المستهتر غایة الاستهتار بالإلطاط و الإطفاء لانوار الاطیاب الاخیار صلوات اللّه و سلامه علیهم ما تتابع اللیل و النّهار

ص:231

وجه چهل و هفتم: احمد بن ابراهیم و سید محمد بن ماه عالم

وجه چهل و هفتم آنکه احمد بن ابراهیم این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در کتاب جواهر النفائس علی ما نقل عنه گفته

روی سلمان قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه و لم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد اللّه ففی عادت النبوّة و فی علی الخلافة فهذا احمد بن ابراهیم العالم السائس قد روی هذا الحدیث الشریف و عدّه من جواهر النفائس فاظهر قرفة کل مماطل مخاتل خائس و خرم اسّ فظائع الهواجس و ردع شنائع الوساوس

وجه چهل و هشتم: روایت محمد بن ماه عالم حدیث نور را با تصریح باعتبار آن

وجه چهل هشتم آنکه سید محمد بن سید جلال ماه عالم این حدیث شریف را در تذکرة الابرار حتما و جزما ثابت نموده و تصریح صریح ببودن این حدیث از اخبار معتبره معتمده و آثار شهیره مستنده فرموده چنانچه در حال جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته ظاهر فرخنده ماثرش مظهر اسرار سبحانی و باطن خجسته میامنش مهبط انوار ربّانی بود و علوّ مراتب و سموّ مناقبش در صحائف لیل و نهار گنجایش پذیر نیست و شرف ذات محامد صفاتش در دفاتر آسمان و زمین تمامی ندارد و فضائل وی از انحصار افزون و تعهّد بیان کمالات وی از احاطه امکان بیرونست رفعت نسب مبارکش از خبر معتبر خیر الانام صلعم

انا و علیّ من نور واحد معلومست و عظمت حسبش از کلمه شریفه

انت اخی فی الدنیا و الآخرة مفهوم و وفور دانش او از حدیث صحیح

انا مدینة العلم و علی بابها ظاهر و شمول وجودی و

ص:232

از کلام معجز نظام اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ اَلنَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً با هر آثار شجاعت او از فحوای

لا فتی الاّ علی لا سیف الاّ ذو الفقار معیّن و اخبار فضیلتش از مضمون

لمبارزة علی بن أبی طالب یوم الخندق افضل من اعمال امتی روشن فهذا ابن قمر العالم قد اثبت حتما و جزما هذا الحدیث الصحیح و جعل تلمیعات المسوّلین المنکرین جالبا للتعییر و التانیب و التقبیح فصیّر کلّ جاحد مبهورا مبهوتا و ترک کل متعصب مدحورا مقهورا و اضاف بذکر هذا الحدیث من الفضائل المشرقة المنار الی النّور نورا و افاد قلوب المؤمنین الموقنین فرحا و سرورا و وجدا و حبورا و قصم ظهور الذین کانوا قوما بورا

وجه چهل و نهم: روایت صدر عالم حدیث نور را و احتجاج بآن

وجه چهل و نهم آنکه محمد صدر عالم این حدیث شریف را روایت نموده چنانچه در معارج العلی فی مناقب المرتضی گفته شاخرج ابن اسبوع الاندلسی فی کتاب الشفاء عن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علی من نور واحد فسبّح اللّه علی متن العرش من قبل ان یخلق ابونا آدم بالفی الف عام فلمّا خلق آدم صرنا فی صلبه ثم نقلنا من کرام الاصلاب الی مطهّرات الارحام حتی صرنا فی صلب عبد المطلب ثم انقسمنا نصفین فصیّرنی فی صلب عبد اللّه و صار علی فی صلب أبی طالب و اختارنی بالنبوة و اختار علیّا بالشجاعة و العلم و الفصاحة و اشتق لنا اسما من اسمائه فاللّه محمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و هذا علیّ و نیز محمد صدر عالم در معارج العلی

ص:233

بعد تحقیق انیق در باب و حدیث وصایت و اخوت و دیگر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام و نقل کلام ابن العربی که در ما بعد انشاء اللّه مذکور می شود گفته و یؤیّد ما قلنا ما

اخرجه الامام احمد فی المناقب عن سلمان الفارسی قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسّم ذلک النور جزئین فجزء انا و جزء علیّ بن أبی طالب و یؤیّده ایضا

قوله صلّی اللّه علیه و سلم یا علیّ کنت مع الانبیاء سرّا و مع جهرا فهذا صدر العالم الحازم و القرم الشهیر الحائز لمحاسن المکارم لم یاخذه فی الصّدع بالحقّ لومة عاذل لائم و لم یکثر و لم یحتفل باحد فی توهین کل متعنت عارم فاثبت حدیث النور بابلغ الوضوح و الظهور و کسر ظهور ارباب البهت و الزور و اخزی کل متعصب مغرور و جعل تزویقات المتهورین باسرهم کهباء منثور

وجه پنجاهم: اثبات غلام علی آزاد بلگرامی حدیث نور را و احتجاج بآن

وجه پنجاهم آنکه غلام علی آزاد بلگرامی حدیث نور را در مقام احتجاج و استدلال وارد کرده چنانچه در شجره طیّبه که اول آن این ست الحمد للّه الّذی خلق الانسان فی احسن تقویم و رفع شانه بالاصطفاء و التکریم اودع فیه نعوتا و فضائل و جعله شعوبا و قبائل و الصّلوة و السّلام علی حبیبه الذی فضّله علی الانبیاء و المرسلین و فضل سببه و نسبه فی الدنیا حتی لا ینقطع الی یوم الدّین و علی آله الذین هم مفاتیح الرحمة و معادن الحکمة

ص:234

اما بعد معروض رای خورشید ضیای ماهران نسب اهلبیت رسالت و ناقدان جواهر زواهر معدن ولایت نموده می آید که نسل آدم علیه السلام و ذرّیّت اشرف الانام شجره ایست از تخم لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ دمیده و در بساتین جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ بالیده و منطوق لازم الوثوق

تعلّموا انسابکم لتصلوا ارحامکم برهانیست جلی و حجتیست قوی بر محافظت این شجرۀ بلند و مراقبت این دوحه برومند علی الخصوص شجره مبارکه ریاض نبوی و فروع متراکمه حدائق مرتضوی که اگر تخمی از ان شجره بدست برد حوادث آواره وادی غربت شود و در ان سرزمین نشو و نمای بهمرساند از دیده ناظور مستور نماند و اگر شاخی بیگانه به پیوند آن شجره خود را وانماید دست باغبان بصیرت نشان به نیروی تیشه تمییز از هم جدا گرداند بناء علی هذا محرر این نامه نامی سیّد غلام علی بن سید محمد نوح حسینی واسطی بلگرامی خواست که نسب سادات کرام خطّه بلگرام صانها اللّه عن طوارق الایّام بر صفحه بیان جلوه گر سازد و معلوماتی که از کتب معتبره انساب حاصل گشته بتحریر ان پردازد مخفی نماند که در ازمنه ماضیه فاضل ارجمند سید حسن دانشمند خلف الصدق سید عبد القادر و برادرزاده حقیقی سید عبد النّبی انساب سادات واسطی بلگرامی را بقلم آورده و ایضا علاّمه نحریر فهّامه خبیر جدّی و استادی میر عبد الجلیل بن سید احمد بندی درین باب نگارش نموده و این حقیر احوال اسلاف را از آنها فرا گرفته و احوال اخلاف را که قریب العهد ما بودند خود به تنقیح رسانید رساله

ص:235

موجزی مفید بر روی کار آورده شجره طیّبه نام نهاد و اللّه ولی التوفیق و بیده ازمّة التحقیق می فرماید

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل بنی کنانة و اصطفی من بنی کنانة قریشا و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم صححه الترمذی ترجمه گفت رسول علیه السلام بتحقیق که حق سبحانه برگزیده است از فرزندان ابراهیم خلیل اسماعیل را و برگزیده از فرزندان اسماعیل ذبیح بنی کنانه را و برگزیده از بنی کنانه قریش را و برگزید از قریش بنی هاشم را و برگزید مرا از بنی هاشم صحیح گفته است این حدیث را ترمذی و

عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و علیّ من نور واحد فسبح اللّه علی متن العرش من قبل ان یخلق ابونا آدم بالفی الف عام فلمّا خلق آدم صرنا فی صلبه ثم نقلنا من کرام الاصلاب الی مطهّرات الارحام حتی صرنا فی صلب عبد المطلب ثم انقسمنا نصفین فصیّرنی فی صلب عبد اللّه و صار علیّ فی صلب أبی طالب و اختارنی بالنّبوة و اختار علیّا بالشجاعة و العلم و الفصاحة و اشتق لنا اسما من اسمائه فاللّه محمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و هذا علیّ اخرجه ابن اسبوع الاندلسی فی کتاب الشفاء ترجمه مرویست از امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه گفت پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و سلم که پیدا شدم من و علی از یک نور پس تسبیح گفت آن نور خدا را بزیر عرش پیش از آنکه پیدا شود

ص:236

پدر ما آدم بدو هزار سال پس هر گاه پیدا شد آدم شدم من در پشت او پس از ان انتقال کرده می شدم از پشت بزرگان بسوی پاک رحمها تا آنکه شدم در صلب عبد المطلب پس قسمت شدیم دو پاره پس گردانید حق تعالی مرا در پشت عبد اللّه و گردانید علی را در پشت أبی طالب و برگزید مرا به نبوت و برگزید علی را بشجاعت و علم و فصاحت و براورد از برای ما نامی از نامهای خود پس خدا محمودست و من محمدم و خدا اعلاست و این علیست اخراج کرد این حدیث را ابن اسبوع اندلسی در کتاب خود که شفا نام دارد فهذا سحبان الهند المتخلّص بآزاد الحائز من الشرف للطارف و التّلاد و الموری من الفضل و العلم کل زناد و السّائر جلالة خطره و نبالة قدره فی شاسعة البلاد و البالغ اقصی المراتب من الاعتبار و الاعتماد قد بالغ فی التحقیق و الانتقاد حیث روی الحدیث الشریف و ذکره فی مقام الاحتجاج و الاستناد و آورده فی معرض الاستدلال و الاستشهاد فبطل بحمد اللّه ساطح المهاد و مصلح العباد هواجس المبطلین الانکاس الاوغاد و ظهرانهم ذهبوا عریضا فی التحامل و التعصّب و العناد و ارتبکوا فی اسمج البهت و افظع اللّداد و فارقوا لقم السداد و رفضوا منهج الرشاد وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ و فضائل زاهره و مناقب باهره غلام علی آزاد مستغنی از اظهار و بیانست مولوی صدیق حسن خان معاصر در ابجد العلوم گفته السیّد غلام علی آزاد بن السیّد نوح الحسینی نسبا الواسطی حسبا البلکرامی مولد او

ص:237

منشأ و الحنفی مذهبا الچشتی طریقة الملقب بحسان الهند ذکر لنفسه الشریفة ترجمة حافلة بالعربیة و الفارسیّة فی غالب کتبه و هذا خلاصتها ولد فی الخامس و العشرین من صفر یوم الاحد سنه 1116 بمحروسة بلگرام و اتمّ تحصیل الکتب الدّرسیّة من البدایة الی النهایة علی السیّد طفیل محمّد و اخذ اللغة و السّیر و سند الحدیث المسلسل بالاولیة و حدیث الاسودین و إجازة اکثر کتب الحدیث و الشعر العربی و الفارسی عن جده القریب من جهة الامّ السیّد عبد الجلیل البلکرامی و العروض و القوافی عن خاله السیّد محمّد و بایع السید لطف اللّه البلکرامی المتوفی سنه 1143 و رحل الی البیت العتیق و لذلک قصّة عریضة طویلة ذکرها فی سبحة المرجان و تسلیة الفواد و غیرهما بعبارة احلی من العسل المصفّی و مرّ فی هذه الرحلة علی بلدة بهوپال المحمیّة و قرأ بالمدینة المنورة صحیح البخاری علی الشیخ محمّد حیاة السندی و اخذ عنه إجازة الصحاح الستّة و سائر مقرواته و صحب الشیخ عبد الوهاب الطنطاوی المصری المتوفی سنه 1157 و اخذ عنه فوائد جمّة و عرض علیه تخلّصه آزاد فقال انت من عتقاء اللّه تعالی فاستبشر بهذه الکلمة و ارخ لحجه بلفظ عمل اعظم و رحل الی الطائف و زار هناک قبر سیّدنا عبد اللّه بن عبّاس رضی اللّه عنه تم رجع الی الهند و ارّخ له لفظ سفر بخیر و القی عصا التّسیار بأورنک آباد و اقام فی تکیة الشاة مسافر الغجدوانی المتوفی سنه 1127 عند

ص:238

شاه محمود المتوفی سنه 1175 سبعة اعوام و حصل بینه و بین نواب نظام الدولة ناصر جنک خلف نواب نظام الملک اصف جاه الموافقة فاحبّه حبّا شدیدا و رفعه مکانا علیّا و کان لا یدعه فی الظعن و الاقامة حتی فاز برتبة الشهادة فی سنه 1164 و کان یوما راکبا علی الفیل و آزاد ایضا علی فیل آخر فانشد هو ناصر الاسلام سلطان الوری ابقاه فی العیش المخلّد ربّه حاز المناقب و الماثر کلّها جبل الوقار یحبّنا و نحبّه و لم ینظم قط فی مدح غنیّ بیتا الاّ هذین و کان نزیلا بأورنک آباد ثابتا فی مقام الفقر و الفناء مجتمعا کالمرکز فی دائرة الانزواء و لما توفی نظام الملک فی سنه 1161 و تولی نظام الدولة ریاسة الدّکن بالغ فی اختیاره لمنصب من مناصب الامارة فابی و نفض الذیل عن الهباء و قال هذه الدنیا مثل نهر طالوت غرفة منه حلال و الزیادة علیها حرام و انشد عصابة اعطوا العافین سلطنة ان سلمونی لنفسی فهو مغتنم و له مصنّفات جلیلة ممتعة مقبولة منها ضوء الدّراری شرح صحیح البخاری الی آخر کتاب الزکاة وقفت علیه و ذکرت اوله فی کتابی الحطة بذکر الصحاح السّتّة و تسلیة الفواد و سبحة المرجان و شفاء العلیل فی المؤاخذات علی المتنبی فی دیوانه و غزلان الهند و سند السعادة و سرور آزاد و خزانه عامره و ید بیضا و روضة الاولیاء و ماثر الکرام تاریخ بلگرام و رسائل آخر

ص:239

و دیوانان و ما ظهر فی الهند قبله من یکون له دیوان عربی و من یکون له شعر عربیّ علی هذه الحالة و قرر نصاب القصیدة احدا و عشرین بیتا الی احد و ثلثین و هی الدرجة الوسطی الّتی تریح الاسماع و لا تملّ الطّباع و جملة اشعاره فی الدّواوین ثلثة آلاف و ارسلها الی بعض الفضلاء بالمدینة المنوّرة فعرضها علی الروضة الخضراء و اوصلها الی داخل شباک القبة الغرّاء و الامثلة المترشحة من قلمه فی کتاب سبحة المرجان زائدة علی ثلثین الف هذا آخر ما لخّصته من کتابه المذکور و له الدواوین السبعة بالعربیّة تغزل فیها و اکثر من مدحه صلّی اللّه علیه و سلّم و هی موجودة عندی و له مظهر البرکات فی البحر الفارسی و اللسان العربیّ علی وزن المثنوی اجاد فیه کل الاجادة و قد ذکرت ترجمته ایضا فی کتابی اتحاف النبلاء و اوردت طرفا صالحا من اشعاره الغراء و له ثلثة دیوان أخر غالبها مدح النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و لا یعرف لاحد من علماء الهند من یکون له الشعر العربیّ بهذه الکثرة و المثابة و اعطی لقب حسّان الهند من جهة الاستاذ و توفی فی سنة 1194 فی بلدة أورنک آباد و دفن بالموضع الذی یعرف بالروضة احلّه اللّه تعالی فی روضة الجنان و خصّه بنعیم الروح و الریحان و نیز مولوی صدیق حسن خان در اتحاف النبلاء گفته حسّان الهند غلام علی بن السیّد نوح الحسینی نسیا و الواسطی اصلا البلکرامی مولدا

ص:240

و منشأ الحنفی مذهبا الچشتی طریقة المتخلص فی الفارسیة بآزاد ولادتش بست و پنجم صفر روز یکشنبه سنه ست عشرة و مائة و الف بوده منشأ ایشان قصبه بلگرام تابع صوبه او ده از سرزمین پوربست نسب ایشان بزید شهید بن امام زین العابدین می رسد در ریعان آگاهی سر رشته تحصیل علم بدست آورد و کتب درسی را از بدایت تا نهایت در حلقه درس استاد المحققین میر طفیل محمد بلگرامی مرتب گذرانید و لغت و حدیث و سیر نبوی و فنون ادب از میر عبد الجلیل بلگرامی جدّ فاسد خود اخذ نمود و عروض و قوافی و غیره از خال خود می رسید محمد حاصل کرد و سند صحیح بخاری و اجازت صحاح سته و سائر مقروات از شیخ محمد حیات مدنی و سماعت بعض فوائد علم حدیث از زبان شیخ عبد الوهاب طنطاوی در مکه کرد طنطاوی اشعار عربی ایشان را بسیار تحسین فرمود و هر گاه آزاد تخلص شنید و معنی آن فهمید فرمود سیّدی انت من عتقاء اللّه آزاد گفته ازین نفس مبارک حضرت شیخ که در حق این سراپا گرفتار زده امیدواریها دارم انتقال طنطاوی در سنه سبع و خمسین و مائة و الف ایشان از علمای مصر بودند و در مکه نزیل انتهی و رسم بیعت بسید لطف اللّه بلگرامی بعمل آوردند و مدت العمر سه سفر کردند یکی بسوی شاهجهان آباد دهلی بارادۀ ملازمت میر عبد الجلیل و دو سال ازیشان تربیت یافته دوم بسوی سیستان بلدۀ از بلاد سند و در ذیل ان لاهور و ملتان و آچ و بکسر دیده و چهار سال از آنجا نیابت خال خود سید محمّد مذکور بر خدمت میر بخشی و وقائع نگاری کرده سوم سفر حرمین شریفین و تاریخ روانگی آن سفر خیرست و تاریخ معاودت سفر

ص:241

بخیر و از آنجا برگشته بدیار دکن رسیده رنگ اقامت در اورنگ آباد ریختند نظام الدولة رئیس حیدرآباد شاگرد ایشان بود چون وی بعد رحلت پدر بر مسند ایالت دکن نشست بعض یاران دلالت کردند که حالا هر رتبه که خواهی میسرست اختیار باید کرد و وقت را غنیمت باید شمرد ایشان گفتند آزاد شده ام بنده مخلوقی نمی توانم شد دنیا بنهر طالوت می نماید غرفه از ان حلالست زیاده حرام و این شعر خواندند درین دیار که شاهی بهر گدا بخشند غنیمتست که ما را همین بما بخشند در خزانه عامره نوشته اند که خواجه حافظ شیراز سیصد و پنجاه سال پیش بنام و تخلص فقیر ایما فرموده اند فاش می گویم و از گفته خود دل شادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم بنده عشق ترجمه غلام علیست چه عشق عبارت از علی مرتضاست چنانکه شعرا در نظم بسته اند تصانیف ایشان بسیارست از آنجمله شرح صحیح بخاری تا کتاب الزکاة بعبارت عربی ده هزار بیت و شمامة العنبر فیما ورد فی الهند من سید البشر و تسلیة الفواد فی قصائد آزاد سه هزار بیت و سند السعادات فی حسن خاتمة السادات چار هزار بیت و روضة الأولیاء در احوال مشایخ روضه که مکانیست قریب قلعۀ دولت آباد دکن ید بیضا تذکره شعرا بست هزار بیت ماثر الکرام تاریخ بلگرام نه هزار بیت خزانه عامره تذکره شعرا دوازده هزار بیت سبحة المرجان فی آثار هندوستان ده هزار بیت غزلان الهند دو هزار بیت دیوان فارسی نه هزار بیت مثنوی مظهر البرکات هفت دفتر در عربی مرآة الجمال قصیده ایست در مدح سراپای محبوب یکصد و پنج بیت دیوان عربی سنه هزار بیت و شفاء العلیل فی اصطلاحات کلام أبی الطیب المتنبّی و هفت دیوان عربی

ص:242

مسمی بسبع سیّاره و در وی قصائد مستزاد و مردّف و مزدوج و ترجیعست که هیچ شاعری قبل ایشان این چنین نظم نکرده و هرگز از اهل هند بسماعت نرسیده که او را یک دیوان عربی باشد تا بهفت دیوان چه رسد درین دواوین در مدح آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم معانی کثیره نادره ایجاد فرموده که مثل آن هیچیکی را از شعرای مفلقین و فصحای متشدقین میسّر نگشته وی حسّان هندست در تغزل طوری خاص دارد که اصحاب فن آن را می شناسند محرر سطور قصائد در مدح نبویه را ازین دواوین سبعه چیده یکجا در دیوانی لطیف فراهم نموده است چون شاعری بر مزاج ایشان غالب افتاده بود از فارسی و عربی ابیاتی چند متفرق بلا ترتیب انتخاب نموده در این جا نوشته می آید الخ و هر گاه بتوفیقات ربانیه و تسدیدات فوقانیه روایت این حدیث شریف از اکابر نحاریر حذّاق و اجلّه مشاهیر آفاق و اثبات محققین جلیل الفخار و ثقات محدثین عالی نجار و اعاظم حفاظ کبیر الشأن و افاخم ایقاظ رفیع المکان و ارکان ناقدین والا مرتبت و اساطین ممیزین راسخ المنزلة هویدا و آشکار گردید حالا بگوش حق نیوش احادیث عدیده که مؤید و موزر؟ ؟ ؟ و مصدق و مسدّد انست باید شنید و وضوح حق الی اقصی الامد بمیزان اعتبار و استبصار باید سنجید

اسامی علمای ناقلین حدیث شجره مؤید حدیث نور

پس از آنجمله است حدیثی که دلالت دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و جناب امیر المؤمنین علیه السلام از یک شجره اند و باقی مردم از اشجار شتی و این حدیث شریف را سلیمان بن احمد الطبرانی و ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم و احمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی و ابو الحسن علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی و شیرویه بن شهردار بن شیرویه

ص:243

الدیلمی و ابو الموید موفق بن احمد المکی الخوارزمی المعروف باخطب خوارزم و محمد بن یوسف الزرندی و سیّد شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل و شمس الدین محمد بن یحیی بن علی الجیلانی اللاهیجی النوربخشی و حسین بن معین الدین الیزدی المیبذی و جلال الدّین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی و بلا علی بن حسام الدّین المتقی و ابراهیم بن عبد اللّه الوصّابی و عطاء اللّه بن فضل اللّه المعروف بجمال الدّین المحدّث و عبد الرءوف بن تاج العارفین المناوی و شیخ بن محمد الجفری صاحب کنز البراهین و مرزا محمد بن معتمد خان البدخشی و محمد صدر عالم صاحب معارج العلی و نظام الدّین احمد دهلوی و مولوی محمد مبین لکهنوی روایت نموده اند ابو عبد اللّه الحاکم در مستدرک علی الصحیحین در کتاب التفسیر گفته

اخبرنی الحسین بن علی التمیمی ثنا ابو العبّاس احمد بن محمد ثنا هارون بن حاتم انبا عبد الرحمن بن أبی حماد حدثنی اسحاق بن یوسف عن عبد اللّه بن محمد بن عقیل عن جابر بن عبد اللّه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی یا علی النّاس من شجر شتّی و انا و انت من شجرة واحدة ثم قرأ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و جنات من اعناب و زرع و نخیل صنوان و غیر صنوان یسقی بماء واحد هذا حدیث صحیح الاسناد و ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

اخبرنا ابو عبد اللّه محمّد بن أبی نصرنا ابو زکریا ثنا عبد الرحمن بن احمد بن نصر الازدی الحافظ نا ابو محمّد عبد الغنی بن سعید الازدی الحافظ ثنا یوسف بن القسم المیانجی عن علیّ بن العبّاس المقانعی عن محمّد بن مروان عن ابراهیم بن الحکم عن ابیه عن أبی مالک

ص:244

عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انا و علیّ من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتی و دیلمی در فردوس الاخبار گفته

ابن عبّاس انا و علی من شجرة واحدة و النّاس من اشجار شتی و اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته

اخبرنا سیّد الحفّاظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی فیما کتب الیّ من همدان قال اخبرنا الرّئیس عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی بهمدان إجازة قال اخبرنا الشریف ابو طالب الفضل بن محمد الجعفری باصبهان قال اخبرنی الحافظ ابو بکر بن مردویه إجازة قال حدثنا جدی قال حدثنا عبد اللّه بن اسحاق البغوی قال حدثنا محمّد بن احمد بن أبی العوام قال حدثنا أبی قال حدّثنا عمر بن عبد الغفاری قال حدّثنا محمّد بن علی السلمی عن عبد اللّه بن محمّد بن عقیل عن جابر قال قال رسول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انا و علی من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتی و محمد بن یوسف بن محمود بن الحسن الزرندی در نظم درّ السّمطین گفته

قال جابر بن عبد اللّه سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی الناس من شجر شتی و انا و انت من شجرة واحدة ثم قرأ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و فی الارض قطع متجاورات حتی بلغ یسقی بماء واحد و سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

جابر بن عبد اللّه رضی اللّه تعالی عنه انه سمع النّبی صلّی اللّه علیه و علی اله و بارک و سلم یقول الناس من شجر شتی و انا و انت یا علی من شجرة واحدة ثم قرأ رسول اللّه صلّی اللّه علیه

ص:245

و علی اله و بارک و سلّم و فی الارض قطع متجاورات حتّی بلغ یسقی بماء واحد رواه الصّالحانی باسناده الی الحافظ ابن مردویه و رواه ایضا الشیخ شمس الدّین الزرندی و شمس الدین محمد بن یحیی بن علی الجیلانی اللاهجی النوربخشی در شرح گلشن راز گفته ز هر سایه که اول گشت حاصل در آخر شد یکی دیگر مقابل یعنی چنانچه از سیر و دور خورشید حقیقت حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و سلم در نقاط درجات ارتفاع از جانب مشرق نبوت از هر نقطه سایه و تعین کاملی ظهور یافته بود تا زمان آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم که وقت استوا بود رسید و سایه پنهان شد و چون آن خورشید از استوا درگذشت و روی بجانب انحطاط در مقابل هر شخصی از اشخاص انبیا علیهم السلام تعیّنی و تشخصی از اولیا واقع تواند بود چه در دائره در مقابل و محاذی هر نقطه از نقاط غربی البته می باشد مثال آنکه نسبت با زمانه حضرت محمّدی علیه و آله السّلام درجات نبوّت که بمشابه مشرق تصور نموده شد هیچ نبی مرسل از حضرت عیسی علیه السّلام اقرب نیست که

انّی ادنی الناس بعیسی بن مریم فانه لیس بینی و بینه نبی یعنی نبی که داعی خلق بحق باشد که عبارت از نبی مرسلست و از جانب مغرب که جانب طرف ولایت تصور نموده شد مبدا سر ولایت مرتضی علی گشت و حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و سلّم فرمود که

انّ علیّا منّی و انا منه و هو ولیّ کل مؤمن و ایضا

انا نقاتل علی تنزیل القرآن و علی یقاتل علی تاویل القرآن و ایضا

قال علیه السّلام لابی بکر کفی و کف علی سواء فی العدل و ایضا

قال انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب

و قال ایضا انا و علی من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتی

ص:246

و ایضا

قسمت الحکمة علی عشرة اجزاء فاعطی علی تسعة و الناس جزءا واحدا و ایضا

اوصی من امن بی و صدقنی بولایة علی بن أبی طالب فمن تولاّه فقد تولاّنی و من تولاّنی فقد تولی اللّه و ایضا

قال لمّا اسری بی لیلة المعراج فاجتمع علیّ الانبیاء فی السّماء فاوحی اللّه الی سلهم یا محمّد بما ذا بعثتم فقالوا بعثنا علی شهادة ان لا اله الا اللّه و علی الاقوام بنبوّتک و الولایة لعلی بن أبی طالب و حسین میبذی در فواتح گفته جابر بن عبد اللّه روایت کرده که مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم فرمود

الناس من شجرة شتی و انا و انت یا علی من شجرة واحدة و این آیه خواند وَ فِی اَلْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقی بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلی بَعْضٍ فِی اَلْأُکُلِ و جلال الدین سیوطی در رساله القول الجلی فی فضائل علی گفته الحدیث الثالث عشر

عن جابر ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انا و علیّ من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتی اخرجه الدیلمی و ملا علی متقی در کنز العمال گفته

انا و علی من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتی الدیلمی عن جابر و نیز در کنز العمال مذکورست

یا علی الناس من شجرة شتی و انا و انت من شجرة واحدة ک عن جابر و ابراهیم بن عبد اللّه الوصّابی در کتاب الاکتفاء گفته

عن جابر رضی اللّه عنه قال انا و علیّ من شجرة واحدة و النّاس من اشجار شتی اخرجه الدیلمی فی مسند الفردوس و نیز در کتاب الاکتفاء مذکورست.

عنه أی عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اشبهت خلقی و خلقی و انت من شجرتی التی انا منها

ص:247

اخرجه الخطیب فی فضائل الصحابة و جمال الدّین محدّث در اربعین مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته الحدیث الرابع

عن جابر بن عبد اللّه الانصاری قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلی بن أبی طالب النّاس من شجر شتی و انا و انت من شجرة واحدة ثم قرأ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم وَ فِی اَلْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ حتی بلغ یُسْقی بِماءٍ واحِدٍ انتهی نقلا عن نسخة عتیقة و عبد الرؤف منادی در کنوز الحقائق گفته

انا و علی من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتی فرای اخرجه الدیلمی فی الفردوس و شیخ بن محمد الجفری در کنز البراهین الکسبیة و الاسرار الوهبیة الغیبیة لسادات المشایخ الطریقة العلویة الحسینیة الشعیبیة گفته و

قال صلّی اللّه علیه و سلّم الناس من شجرة شتی و انا و علی من شجرة واحدة و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در مفتاح النجا گفته

اخرج الطبرانی فی الاوسط عن جابر و الدیلمی عنه و عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الناس من شجر شتی و انا و علی من شجرة واحدة و نیز میرزا محمد در مفتاح النجا گفته و

اخرج یعنی ابن مردویه عن جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنهما انه سمع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یقول یا علی الناس من شجر شتی و انا و انت من شجرة واحدة ثم قرأ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و جنات من اعناب و زرع و نخیل صنوان و غیر صنوان یسقی بماء واحد و محمد صدر عالم در معارج العلی فی مناقب المرتضی گفته

اخرج الحاکم عن جابر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یا علی النّاس من شجر شتی و انا

ص:248

و انت من شجرة واجدة و نظام الدّین دهلوی در تحفة المحبّین گفته

اخرج الحاکم و ابن مردویه عن جابر انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال لعلی یا علی الناس من شجر شتی و انا و انت من شجرة واحدة و هو صحیح علی رای الحاکم فرمود رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلم علی مرتضی را أی علی او میان از درختهای مختلفه اند و من و تو از یک درختیم و

فی بعض الروایات خلقت انا و انت من طینة ابراهیم نبی و حیدر از یک آب و خاک اند دو روحانی تن از یک جان پاک اند و مولوی محمّد مبین در کتاب وسیلة النجاة گفته

اخرج الحاکم و ابن مردویه عن جابر ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعلی یا علیّ النّاس من شجر شتی و انا و انت من شجرة واحدة و هو صحیح علی رای الحاکم و فرمود رسول خدا مر علی مرتضی را أی علی آدمیان از درختان مختلفه اند و من و تو از یک درختیم

اسامی ناقلین حدیث یا علی خلقت انا و انت من شجرة

و از آنجمله است حدیث شجره باسلوب دیگر که حاصلش اینست که خلق کرده شد جناب رسالت مآب از شجره که آن حضرت اصل آنست و جناب امیر المؤمنین علیه السلام فرع آن و حسنین علیهما السلام اغصان ان و این حدیث شریف را عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی و سلیمان بن احمد الطبرانی و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی و ابو الحسن علی بن محمد بن الطیب الجلابی المعروف بابن المغازلی و علی بن الحسن المعروف بابن عساکر و محمد بن یوسف الکنجی و ملک العلماء شهاب الدین بن شمس الدین دولت آبادی و سیّد شهاب الدّین احمد صاحب توضیح الدلائل روایت نموده اند عبد اللّه بن احمد در زوائد مسند والد خود گفته

اخبرنا علی بن اسحاق بن عیسی و ثنا عثمان بن عبد اللّه حدّثنا

ص:249

عبد اللّه بن لهیعة عن أبی الزبیر المکّی قال سمعت جابر بن عبد اللّه یقول کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بعرفات و علی تجاهه فاومی النّبی صلی اللّه علیه و سلم الی علیّ و قال اذن منّی یا علی فدنا علیّ منه فقال ضع خمسک فی خمسی یعنی کفک فی کفّی یا علیّ خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلق بغصن منها ادخله اللّه الجنّة یا علیّ لو ان امتی صاموا حتی یکونوا کالحنایا و صلّوا حتی یکونوا کالاوتار ثم ابغضوک لاکبهم اللّه تبارک و تعالی علی وجوههم فی النار و ابو نعیم اصفهانی در منقبة المطهرین علی ما نقل گفته

عن جابر انّ النبی صلّی اللّه علیه و سلّم کان بعرفات و علیّ فقال یا علیّ ادن منی ضع خمسک فی خمسی یا علیّ خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها من تعلق بغصن منها ادخله الجنّة و ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

قوله علیه السّلام خلقت انا و انت من شجرة الحدیث

اخبرنا ابو نصر احمد بن موسی بن عبد الوهّاب بن الطحان إجازة عن أبی الفرج احمد بن علی الحنوطی القاضی نا عبد الحمید نا عبد اللّه بن محمّد بن ناجیة نا عثمان بن عبد اللّه القرشی بالبصرة نا عبد اللّه بن لهیعه عن أبی الزبیر و اسمه محمّد بن عبد اللّه بن تدرس عن جابر بن عبد اللّه قال بینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ذات یوم بعرفات و علی تجاهه إذ قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ادن منّی یا علیّ ضع خمسک فی خمسی خلقت انا و انت

ص:250

من شجرة فانا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلّق بغصن منها ادخله اللّه الجنّة و نیز در کتاب المناقب گفته

قوله علیه السّلام لعلی ضع خمسک فی خمسی الحدیث

اخبرنا احمد بن المظفر العطار ثنا عبد اللّه بن محمّد الملقب بابن السّقاء الحافظ ثنا احمد بن محمد بن زنجویه المخزومی ببغداد ثنا عثمان بن عبد اللّه العثمانی ثنا ابن لهیعة عن أبی الزبیر قال سمعت جابر بن عبد اللّه یقول کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بعرفات و علی تجاهه فاومی الی علیّ فاقبلنا نحوه و هو یقول ادن منّی یا علیّ فدنا منه فقال ضع خمسک فی خمسی فجعل کفّه فی کفّه فقال یا علیّ خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلق بغصن منها ادخله اللّه الجنة یا علی لو انّ امّتی صاموا حتّی یکونوا کالحنایا و صلوا حتی یکونوا کالاوتار و ابغضوک لاکبّهم اللّه فی النار و محمد بن یوسف محمد الکنجی در کفایة الطالب گفته الباب الثامن و الخمسون فی تخصیص علیّ علیه السلام

بقوله انا مدینة العلم و علیّ بابها اخبرنا العلامة قاضی القضاة صدر الشام ابو الفضل محمّد بن قاضی القضاة شیخ المذاهب أبی المعالی محمّد بن علیّ القرشی اخبرنا حجّة العرب زید بن الحسن الکندی اخبرنا ابو منصور القزاز اخبرنا زین الحفّاظ و شیخ اهل الحدیث علی الاطلاق احمد بن علی بن ثابت البغدادی اخبرنا عبد اللّه بن محمّد بن عبد اللّه حدثنا محمد بن المظفر حدثنا ابو جعفر الحسین بن حفص الخثعمی حدثنا

ص:251

عباد بن یعقوب حدّثنا یحیی بن بشیر الکندی عن اسماعیل بن ابراهیم الهمدانی عن أبی اسحاق عن الحرث عن علی و عن عاصم بن ضمرة عن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم شجرة انا اصلها و علی فرعها و الحسن و الحسین ثمرها و الشیعة ورقها فهل یخرج من الطیّب الاّ الطیّب انا مدینة العلم و علیّ بابها من أراد المدینة فلیأتها من بابها قلت هکذا روی الخطیب فی تاریخه و نیز در کفایة الطالب گفته

اخبرنا الحافظ یوسف بن خلیل بن عبد اللّه الدمشقی بحلب اخبرنا محمّد بن اسماعیل بن محمّد الطرسوسی اخبرنا ابو منصور محمّد بن اسماعیل الصّیرفیّ اخبرنا ابو الحسین بن فاذشاه اخبرنا الحافظ ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایّوب الطّبرانی اخبرنی الحسن بن ادریس التستری حدّثنا ابو عثمان طالوت بن عباد الصیرفی البصری حدّثنا فضال بن جبیر حدّثنا ابو امامة الباهلی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه خلق الانبیاء من اشجار شتی و خلقنی و علیّا من شجرة واحدة فانا اصلها و علی فرعها و فاطمة لقاحها و الحسن و الحسین ثمرها فمن تعلق بغصن من اغصانها نجی و من ناغ عنها هوی و لو انّ عبدا عبد اللّه بین الصفا و المروة الف عام ثم لم یدرک محبتنا اکبّه اللّه علی منخریه فی النار ثم تلا قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی قلت هذا حدیث عال رواه الطبرانی فی معجمه کما اخرجناه سواء و رواه محدث الشام فی کتابه بطرق شتی فمن ذلک ما

اخبرنا الشیخان محمد بن سعید بن الموفق الخازن النّیسابوری ببغداد و ابراهیم بن عثمان الکاشغری بنهر صعلی قالا اخبرنا الحافظ

ص:252

ابو القاسم علی بن الحسن الشافعی اخبرنا ابو یعلی حمزة بن احمد بن عبد اللّه بن علی المقری اخبرنا ابو طالب عمر بن ابراهیم بن سعید الزاهدی الفقیه اخبرنا ابو بکر محمّد بن غریب البزار حدثنا ابو العبّاس احمد بن موسی بن زنجویه القطان حدثنا عثمان بن عبد اللّه بن عمرو بن عثمان حدّثنا عبد اللّه بن لهیعة عن أبی الزبیر قال سمعت جابر بن عبد اللّه یقول کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بعرفات و تجاهه علی فاومی الی علیّ فاتینا النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یقول ادن منی یا علی فدنا منه علی فقال ضع خمسک فی خمسی یعنی کفّک فی کفی یا علی خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلق بغصن منها دخل الجنة یا علیّ لو انّ امّتی صاموا حتی یکونوا کالحنایا و صلّوا حتّی یکونوا کالاوتار ثم ابغضوک لاکبهم اللّه فی النار قلت هکذا رواه فی ترجمة علی من کتابه و نیز در کفایة الطالب گفته

اخبرنا المفتی ابو نصر هبة اللّه الشیرازی اخبرنا الحافظ علی بن عساکر اخبرنا ابو القسم السمرقندی اخبرنا اسماعیل بن مسعدة اخبرنا حمزة بن یوسف اخبرنا ابو احمد بن عدی حدّثنا عمر بن سنان حدثنا الحسن بن علی ابو عبد الغنی الازدی حدّثنا عبد الرّزاق عن ابیه عن مینا بن أبی مینا مولی عبد الرحمن بن عوف انّه قال الا تسالونی قبل ان یشوب الاحادیث الاباطیل قال رسول اللّه انا الشجرة و فاطمة فرعها و علی لقاحها و الحسن و الحسین

ص:253

ثمرها و شیعتنا ورقها فالشجرة اصلها فی جنّة عدن و الاصل و الفرع اللقاح و الثمر و الورق فی الجنّة قلت اخرجه محدّث دمشق فی مناقبه بطرق و انشدنا الشیخ ابو بکر بن فضل اللّه الحلبی الواعظ فی المعنی لبعضهم یا حبّذا دوحة فی الخلد ثابتة ما فی الجنان لها شبه من الشجر المصطفی اصلها و الفرع فاطمة ثم اللقاح علیّ سیّد البشر و الهاشمیّان سبطان لها ثمر و الشیعة الورق الملتف بالثمر هذا حدیث رسول اللّه جاء به اهل الروایة فی العالی من الخبر انّی محبّهم ارجو النجاة غدا و الفوز فی زمرة من احسن الزمر و ملک العلماء شهاب الدین بن شمس الدّین بن عمر زاولی دولت آبادی در هدایة السعدا می فرماید و فی الزاهدیة و فی مجمع الاخبار عند قوله تعالی نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ

و انّ اللّه تعالی خلق الانبیاء من اشجار شتی و خلقنی و علیّا من شجرة واحدة انا اصلها و علی فرعها و الحسنان ثمارها و اولادهما اغصانها و شیعتهم اوراقها فمن تعلّق بغصن من اغصانها نجی و من زاغ عنها غوی و هوی و لو کان عبد اللّه تعالی بین الصّفا و المروة الف عام ثم الف عام حتی یصیر کالشنّ البالی و لم یدرک محبتنا فاکبّه اللّه علی منخریه ثم تلا هذه الآیة قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی حاصله مصطفی فرمودند که خداوند عالم مر او علی را از یک درخت آفریده

من کنت مولاه فعلیّ مولاه شاهد این مقاله است من اصلم و علی فرعست لاجرم بیعت من اصل باشد و بیعت تو فرع و فرزندان من میوه آن درخت اند هر که تمسّک کند و چنگ محکم بشاخ آن درخت زند نجات یابد و هر که

ص:254

بلخشید فرود افتاد و بی راه شد اگر چه باشد بنده که پرستنده خدا را هزاراند هزار سال در میان صفا و مروه تا آنکه شده چون مشک کهنه در نیافته است دوستی ما را و ما کان صلاتهم عند البیت الا مکاء و تصدیه ان نماز نیست که از میان دو لب چون او از سرنای بیرون می آرد و دستک می زند و چون فردا برخیزد بر روی اندازد خدای تعالی او را در دوزخ بر دو پره بینی و شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته و قال سلطان العلماء فی عصره و برهان العرفاء فی دهره الشیخ القدوة فی الاجلّة الاعلام مفتی الانام عزّ الدّین عبد العزیز بن عبد السّلام عن لسان حال اوّل الاصحاب بلا مقال و افضل الاتراب لدی عدّ الخصال علیّ ولیّ اللّه فی الارض و السّماء رضی اللّه تعالی عنه و نفعنا به فی کل حال

یا قوم نحن اهل البیت عجنت طینتنا بید العنایة فی معجن الحمایة بعد ان رشّ علینا فیض الهدایة ثم خمرت بخمیرة النبوّة و سقیت بالوحی و نفخ فیها روح الامر فلا اقدامنا تزول و لا ابصارنا تضل و لا انوارنا نقل و إذا نحن ضللنا فمن بالقوم یدلّ النّاس من اشجار شتی و شجرة النبوة واحدة و محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم اصلها و انا فرعها و فاطمة الزهراء ثمرها و الحسن و الحسین اغصانها اصلها نور و فرعها نور و ثمرها نور و غصنها نور یکاد زیتها یضیء و لو لم تمسسه نار نور علی نور

خلقت رسول از نور خدا و علی از نور او

از آنجمله است حدیثی که از ان ظاهرست که حق تعالی در شب معراج بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ارشاد فرموده که خلق کردم ترا از نور خود و خلق کردم علی را از نور تو اخطب خوارزم در مناقب گفته انبانی مهذب الأئمة

ص:255

هذا

قال اخبرنا ابو القسم نصر بن محمد بن علی بن زیرک المقری قال اخبرنا والدی ابو بکر محمد قال ابو علی عبد الرحمن بن محمّد بن احمد النیسابوریّ قال حدّثنا احمد بن محمّد بن عبد اللّه الناینجی البغدادی من حفظه بدینور قال حدّثنا محمّد بن جریر الطبری قال حدّثنی محمّد بن حمید الرازی قال حدّثنا العلاء بن الحسین الهمدانی قال حدّثنا ابو مخنف لوط بن یحیی الازدی عن عبد اللّه بن عمر قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و سئل بایّ لغة خاطبک ربّک لیلة المعراج فقال خاطبنی بلغة علی بن أبی طالب فالهمنی ان قلت یا ربّ خاطبتنی أم علیّ فقال یا احمد أنا شیء لا کالاشیاء لا أقاس بالنّاس و لا اوصف بالشبهات خلقتک من نوری و خلقت علیّا من نورک فاطلعت علی سرائر قلبک فلم اجد احدا الی قلبک احبّ من علیّ بن أبی طالب فخاطبت بلسانه و سیّد علی خان مدنی در کتاب تذکره فرموده

حدّثنا والدی السّیّد الاجلّ احمد نظام الدّین عن والده السیّد الجلیل محمد معصوم عن شیخه المحقق المولی محمد امین الأسترآبادی عن شیخه طراز المحدثین المیرزا محمد الأسترآبادی عن السیّد أبی محمد محسن قال حدثنی أبی علی شرف الاباء عن ابیه منصور غیاث الدّین استاد البشر عن ابیه محمد صدر الحقیقة عن ابیه منصور غیاث الدّین عن ابیه محمّد صدر الدّین عن ابیه اسحاق عز الدین عن ابیه علی ضیاء الدین عن ابیه عربشاه زین الدین عن أبی الحسن الامیر نجیب الدّین عن ابیه الامیر خطیر الدین عن ابیه أبی علی الحسن جمال الدین عن ابیه أبی جعفر الحسین العزیزی عن ابیه أبی سعید

ص:256

علی عن ابیه أبی ابراهیم زید الاعشم عن ابیه أبی شجاع علی عن ابیه أبی عبد اللّه محمد عن ابیه أبی عبد اللّه جعفر عن ابیه احمد السّکّین عن ابیه جعفر عن ابیه أبی جعفر محمّد عن ابیه زید الشهید عن ابیه علی زین العابدین عن ابیه الحسین سیّد الشهداء عن ابیه امیر المؤمنین علی بن أبی طالب قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول و قد سئل بایّ لغة خاطبک ربک لیلة المعراج قال خاطبنی بلسان علیّ فالهمنی ان قلت یا ربّ خاطبتنی أم علی فقال یا احمد انا شیء لیس کالاشیاء لا أقاس بالناس و لا اوصف بالشبهات خلقتک من نوری و خلقت علیّا من نورک اطلعت علی سرائر قلبک فلم اجد فی قلبک احبّ من علیّ بن أبی طالب فخاطبتک بلسانه کیما یطمئنّ قلبک توضیح اقول هذا الحدیث الشریف رواه ایضا ابو الموید الموفق بن احمد الخوارزمی المعروف باخطب خوارزم فی الباب السادس من کتاب مناقب امیر المؤمنین بسند آخر و تغییر یسیر فی متنه و نصّه

اخبرنا ابو القاسم نصر بن محمد بن علیّ بن زیرک المقری حدّثنا والدی ابو بکر محمّد قال حدثنا ابو علی عبد الرّحمن بن محمّد بن احمد النیسابوریّ حدّثنا احمد بن محمّد بن عبد اللّه الناینجی البغدادی من حفظه بدینور حدّثنا محمد بن حمید الرازی حدّثنا العلاء بن الحسین الهمدانی حدّثنا ابو مخنف لوط بن یحیی الازدی عن عبد اللّه بن عمر قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و سئل بایّ لغة خاطبک ربک لیلة المعراج

ص:257

قال خاطبنی بلغة علیّ فالهمنی ان قلت یا ربّ خاطبتنی أم علی فقال یا احمد أنا شیء لا کالاشیاء لا أقاس بالنّاس و لا اوصف بالشبهات خلقتک من نوری و خلقت علیّا من نورک فاطلعت علی سرائر قلبک فلم اجد احدا الی قلبک احبّ من علی بن أبی طالب فخاطبتک بلسانه کیما یطمئن قلبک انتهی و اللغة کاللسان کما یطلق علی ما یعبّر به کل قوم عن اغراضهم کلغة العرب و لغة العجم یطلق علی ما یعبر به الانسان الواحد عن غرضه من النطق و تقطیع الصوت الذین تمتاز بهما الاشخاص بعضها عن بعض و یعبّر عنها باللهجة فقول السائل فی الحدیث بایّ لغة خاطبک ربک یحتمل المعنیین

وقوله علیه السّلام خاطبنی بلسان علی أی بلغة علیّ کما فی روایة الخوارزمی یراد به المعنی الثانی و هو یتضمن الجواب عن المعنی الاول ایضا ان کان مرادا لأنّ لغة علیّ کانت عربیة و قاس الشیء بالشیء قدّره أی جعله علی مقداره و الشبهات جمع شبهة کغرفة و غرفات قال فی القاموس الشبهة بالضم الالتباس و المثل انتهی و إرادة المعنی الثانی هنا اظهر أی لا یوصف بالامثال و ان کان المعنی الاول ظاهرا

خلقت نبی و علی از نور خدا

از آنجمله است آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بخطاب حضرت امیر المؤمنین علیه السلام ارشاد فرموده

خلقت انا و انت من نور اللّه تعالی ابو الموید حموینی در فرائد السمطین علی ما نقل عنه گفته

انبانی ابو الیمین عبد الصمد بن عبد الوهاب بن عساکر الدمشقی بمکة شرفها اللّه

ص:258

قال انبانا المؤید بن محمّد بن علی الطوسی کتابة انبانا عبد الجبار بن محمّد الحواری البیهقی انبانا الامام ابو الحسن علی بن احمد الواحدی قال انبانا ابو محمّد عبد اللّه بن یوسف انبانا محمّد بن حامد بن حرث التمیمی حدّثنا الحسن بن عرفة حدّثنا علی بن قدامه عن میسرة بن عبد اللّه بن عبد الکریم الجزری عن سعید بن جبیر عن ابن عبّاس قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لعلیّ خلقت انا و انت من نور اللّه تعالی

الحسن و الحسین نوران من نور الله

و از آنجمله است

حدیث الحسن و الحسین نوران من نور اللّه ملک العلماء دولت آبادی در هدایة السعدا گفته و

یروی ان الحسن و الحسین نوران من نور اللّه و نیز در هدایة السعداء مسطورست و منشور حسن و حسین هم از ان نوراند چنانچه گفت

الحسن و الحسین نوران من نور ربّ العالمین و در جلوه سابع عشر از هدایه ناسو باز نمودم عصمنا اللّه من المعترض الزنیم و ظاهرست که هر گاه حسنین علیهما السلام از نور الهی باشند جناب امیر المؤمنین علیه السلام بالاولی از نور الهی باشد

خلقت ملائکه از نور حضرت امیر المؤمنین علیه السلام

از آنجمله است حدیث خلق ملائکه از نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته

انبانی الامام الحافظ صدر الحفاظ ابو العلاء الحسن بن احمد العطار الهمدانی و قاضی القضاة الامام الحافظ نجم الدّین ابو منصور محمّد بن الحسین بن محمّد البغدادی قالا انبانا الشریف الامام الاجل نور الهدی ابو طالب الحسین بن محمد بن علی الزینبی رحمه اللّه عن الامام محمد بن احمد بن علی بن الحسن بن شاذان حدثنی محمد بن حمید الجزار عن الحسین بن

ص:259

عبد الصمد عن یحیی بن محمد بن القاسم القزوینی عن محمّد بن الحسن الحافظ عن احمد بن محمد عن هدبه بن خالد عن حماد بن سلمة بن ثابت عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خلق اللّه تعالی من نور وجه علی بن أبی طالب سبعین الف ملک یستغفرون له و لمحبیه الی یوم القیامة و نیز اخطب در کتاب المناقب گفته اخبرنی سیّد الحفاظ ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی الهمدانی فیما کتب الیّ من همدان قال اخبرنا ابو الفتح عبدوس بن عبدوس الهمدانی کتابة قال حدّثنا الشیخ الخطیب ابو الحسن صاعد بن محمّد الغیاثی الدامغانی بدامغان قال حدّثنا ابو یحیی محمّد بن عبد العزیز البسطامی قال حدّثنا ابو بکر القرشی قال حدّثنا ابو سعید الحسین بن علی بن زکریّا قال حدّثنا هدیة بن خالد القیسی عن حماد بن ثابت البنانی عن عبید بن عمیر اللیثی عن عثمان بن عفان قال قال عمر بن الخطاب ان اللّه تعالی خلق ملائکته من نور وجه علی بن أبی طالب و

نسبت حدیث نور را بطریق واحد باهل حق

هر گاه بعون اللّه المنعام ازین بیان متین النظام نهایت فظاعت و هوان جسارت مخاطب قمقام بر تکذیب ارشاد سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام و کمال اعتماد و اعتبار آن هم بثبوت تواتر آن و هم ثبوت صحت سند آن و ثبوت مؤیدات و شواهد آن ظاهر شد حالا شروع می نمایم بحول و قوت مفیض الخیرات در نقض تفصیلی فقرات بلاغت سمات مخاطب رفیع الدرجات قوله حدیث هشتم روایت کنند که انحضرت

ص:260

فرمود

کنت انا و علی بن أبی طالب نورا بین یدی اللّه الخ

حدیث نور و مؤیدات آن از طرق اهل حق:

اقول جناب مخاطب ماهر حاوی محاسن و مفاخر و حائز مناقب و ماثر درین عبارت سراسر متانت حسب داب و دیدن قدیم مزید صدق و دیانت و حذق و امانت بود ظاهر فرموده اعنی بلفظ روایت کنند چنان واضح نموده که این حدیث شریف از متفردات و مختصّات اهل حقست و حضرات سنیّه از احراز سعادت روایت این فضیلت جلیله و مدیحت جمیله وصی بر حق و امام مطلق محروم بلکه بوصمت کتم فضل باب مدینة العلوم علیه و آله افضل الصّلوة و السّلام من الحیّ القیوم موسوم حال آنکه سابقا دانستی که اکابر علمای اعلام و اساطین نقاد فخام و اجله جهابذه عالی مقام و مقتدایان اعیان و ارکان جلیل الشأن و ائمه رفیع المکان سنیّه حیازت قصب سبق در مضمار شرف بذکر و نشر این فضیلت طیّبة النشر فرموده اند و نیز هر گاه این حدیث را از اهل حق نقل نموده بودند پس می بایست که سند آن هم از اهل حق نقل می کردند حال آنکه از ذکر سند ان مطلقا اعراض و استنکاف فرمودند بلکه این حدیث را محذوف السند ذکر کرده قدح در سند غیر مذکور بنابر مزعومات خود اغاز نهادند و داد کمال حرارت و بصارت درین شان دادند و اگر شاه صاحب را مطمح نظر ذکر حدیث نور از طریق اهل حق بوده پس کاش کل یا اکثر طرق این حدیث شریف که در کتب اهل حق مذکور و مسطورست دارد می فرمودند و اگر این هم بسبب کثرت مشاغل و قلت توجه امکانی نداشت لا اقل اشاره اجمالیّه بتعدد طرق آن می فرمودند تا از کتمان و اخفا محفوظ و مصون می ماندند و بر متتبع و متفحص ظاهر و واضحست

ص:261

که اهل حق این حدیث شریف را و مؤیدات آن را باسالیب متنوعه بطرق کثیره متظافره و اسانید متعدده متوافره روایت نموده اند پس اعراض از ذکر آن همه و لو اجمالا و اکتفا برین یک طریق و نسبت آن بایشان تدلیس و تدلیس و انضاج صناعت تلبیسست پس باید دانست که ثقة الاسلام ابو جعفر محمّد بن یعقوب الکلینی در کافی فرموده

احمد بن ادریس عن الحسین بن عبد اللّه الصغیر عن محمّد بن ابراهیم الجعفری عن احمد بن علی بن محمد بن عبد اللّه بن عمر بن علی بن أبی طالب عن أبی عبد اللّه قال انّ اللّه کان إذ لا کان فخلق الکان و المکان و خلق نور الانوار الذی نوّرت منه الانوار و اجری فیه من نوره الذی نورت منه الانوار و هو النور الذی خلق منه محمدا و علیّا فلم یزالا نورین أو لیّن إذ لا شیء کوّن قبلها فلم یزالا یجریان طاهرین مطهرین فی الاصلاب الطاهرة حتی افترقا فی اطهر طاهرین فی عبد اللّه و أبی طالب قال المجلسی ره فی البحار بعد نقل الروایة المذکورة بیان قوله إذ لا کان لعله مصدر بمعنی کون کالقال و القول و المراد به الحدوث أی لم یحدث شیء بعد او هو بمعنی الکائن و لعل المراد بنور الانوار اولا نور النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم إذ هم منوّر ارواح الخلائق بالعلوم و الهدایات و المعارف بل سبب لوجود الموجودات و علّة غائیّة لها و اجری فیه أی فی نور الانوار من نوره أی من نور ذاته أی من افاضاته و هدایاته التی نوّرت منها جمیع الانوار حتی نور الانوار

ص:262

المذکور اوّلا قوله و هو النور الّذی أی نور الانوار المذکور اوّلا و اللّه یعلم اسرار اهل بیت نبیّه صلوات اللّه علیهم و نیز در کافی فرموده

الحسین بن محمّد عن محمّد بن عبد اللّه عن محمد بن سنان عن المفضّل عن جابر بن یزید قال قال لی ابو جعفر یا جابر انّ اللّه اوّل ما خلق خلق محمّد او عترته الهداة المهتدین فکانوا اشباح نور بین یدی اللّه قلت و ما الاشباح قال ظل النّور ابدان نورانیة بلا ارواح و کان مؤیّدا بروح واحد و هی روح القدس فبه کان یعبد اللّه و عترته و لذلک خلقهم حلماء علماء بررة اصفیاء یعبدون اللّه بالصّلاة و الصّوم و السّجود و التسبیح و التهلیل و یصلّون الصّلوة و یحجّون و یصومون قال المجلسی ره فی البحار بعد نقل الروایة المذکورة توضیح قوله اشباح نور لعل الاضافة بیانیّة أی اشباحا نورانیة و المراد امّا الاجسام المثالیّة فقوله بلا ارواح لعلّه أراد بلا ارواح حیوانیة او الارواح بنفسها سواء کانت مجرّدة او مادّیة لان الارواح ما لم تتعلق بالابدان فهی مستقلة بنفسها ارواح من جهة و اجساد من جهة فهی ابدان نورانیّة لم تتعلق بها ارواح أخر و ظلّ النّور ایضا اضافة بیانیة و تسمی عالم الارواح و المثال بعالم الظلال لانها ظلال تلک العالم و تابعة لها او لانها لتجردها او لعدم کثافتها شبیهة بالظّل و علی الاحتمال الثانی یحتمل ان تکون الاضافة لامیّة بان یکون المراد بالنور نور ذاته تعالی فانها من آثار تلک النور و المعنی

ص:263

دقیق فتفطن و نیز در کافی فرموده

احمد بن ادریس عن الحسین بن عبید اللّه عن محمّد بن عیسی و محمّد بن عبد اللّه عن علی بن حدید عن مرازم عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال قال اللّه تبارک و تعالی یا محمّد انّی خلقتک و علیّا نورا یعنی روحا بلا بدن قبل ان اخلق سماواتی و ارضی و عرشی و بحری فلم تزل تهلّلنی و تمجّدنی ثم جمعت روحیکما فجعلتهما واحدة فکانت تمجّدنی و تقدّسنی و تهلّلنی ثم قسمتها اثنتین و قسمت الثنتین ثنتین فصارت اربعة محمّد واحد و علی واحد و الحسن و الحسین ثنتان ثم خلق اللّه فاطمة من نور ابتداها روحا بلا بدن ثم مسحنا بیمینه فاضاء نوره فینا و نیز در کافی فرموده

علی بن محمد عن سهل بن زیاد عن محمّد بن علیّ بن ابراهیم عن علی بن حماد عن المفضّل قال قلت لابی عبد اللّه علیه السلام کیف کنتم حیث کنتم فی الاظلة فقال یا مفضّل کنّا عند ربّنا لیس عنده احد غیرنا فی ظلّة خضراء نسبّحه و نقدّسه و نهلّله و نمجّده و ما من ملک مقرّب و لا ذی روح غیرنا حتی بدا له فی خلق الاشیاء فخلق ما شاء و کیف شاء من الملائکة و غیرهم ثم انهی علم ذلک إلینا و نیز در کافی فرموده

الحسین بن محمد الاشعری عن معلی بن محمد عن أبی الفضل عبد اللّه بن ادریس عن محمّد بن سنان قال کنت عند أبی جعفر الثّانی فاجریت اختلاف الشیعة فقال یا محمّد انّ اللّه تبارک و تعالی لم یزل متفرّدا بوحدانیّته ثم خلق محمّدا و علیّا و فاطمة فمکثوا

ص:264

الف دهر ثم خلق جمیع الاشیاء فاشهدهم خلقها و اجری طاعتهم علیها و فوّض امورها إلیهم فهم یحلّون ما یشاءون و یحرّمون ما یشاءون و لن یشاءوا الا ان یشاء اللّه تبارک و تعالی قال یا محمّد هذه الدّیانة التی من تقدّمها مرق و من تخلف عنها محق و من لزمها لحق خذها إلیک یا محمّد و ابو عبد اللّه محمد بن العباس بن ماهیار در کتاب ما نزل من القرآن فی اهل البیت علی ما فی غایة المرام فرموده

حدّثنا عبد العزیز بن یحیی عن احمد بن محمد عن عمر بن یونس الحنفی الیمانی عن داود بن سلیمان المروزی عن الربیع بن عبد اللّه الهاشمی عن اشیاخ من آل علی بن أبی طالب قالوا قال علی علیه السّلام فی بعض خطبه انا آل محمّد کنا انوار احول العرش فامرنا اللّه تعالی بالتسبیح فسبّحنا و سبّحت الملائکة بتسبیحنا ثم اهبطنا الی الارض فامرنا اللّه بالتسبیح فسبّحنا فسبّحت اهل الارض بتسبیحنا فانا لنحن الصّافّون و انا لنحن المسبّحون و فرات بن ابراهیم در تفسیر خود فرموده

جعفر بن محمد بن شیرویه القطّان معنعنا عن الاوزاعی عن صعصعة بن صوحان و الاحنف بن قیس قالا جمیعا سمعنا عن ابن عباس یقول کنت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و ساق الحدیث الی ان قال قال أی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم خلقنی اللّه نورا تحت العرش قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف سنة فلمّا ان خلق اللّه آدم القی النور فی صلب آدم فاقبل ینتقل

ص:265

ذلک النّور من صلب الی صلب حتی افترقنا فی صلب عبد اللّه بن عبد المطلب و أبی طالب فخلقنی ربّی من ذلک النّور لکنّه لا نبی بعدی و نیز فرات بن ابراهیم در تفسیر خود حدیثی در وصف معراج بروایت أبی ذر غفاری رضوان اللّه علیه نقل کرده و در ان مذکورست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله ارشاد فرمود

قلت یا ملائکة ربّی هل تعرفوننا حق معرفتنا فقالوا یا نبیّ اللّه و کیف لا نعرفکم و انتم اوّل ما خلق اللّه خلقکم اشباح نور من نوره فی نور من سناء عزه و من سناء ملکه و من نور وجهه الکریم و جعل لکم مقاعد فی ملکوت سلطانه و عرشه علی الماء قبل ان تکون السّماء مبنیّة و الارض مدحیّة ثم خلق السّموات و الارض فی ستة ایام ثم رفع العرش الی السماء السّابعة فاستوی علی عرشه و انتم امام عرشه تسبحون و تقدسون و تکبرون ثم خلق الملائکة من بدو ما أراد من انوار شتّی و کنّا نمرّ و انتم تسبّحون و تمجّدون و تهلّلون و تکبرون و تحمّدون و تقدّسون فنسبّح و نقدّس و نمجّد و نکبّر و نهلّل بتسبیحکم و تحمیدکم و تهلیلکم و تکبیرکم و تقدیسکم و تمجیدکم فما نزل من اللّه فالیکم و ما صعد الی اللّه فمن عندکم فلم لا نعرفکم اقرأ علیّا منا السّلام و ساقه الی ان قال ثم عرج بی الی السماء السابعة فسمعت الملائکة یقولون لمّا رأونی الحمد للّه الذی صدقنا وعده ثم تلقونی و سلّموا علی و قالوا لی مثل مقالة اصحابهم فقلت یا ملائکة ربی سمعتکم

ص:266

تقولون الحمد للّه الذی صدقنا وعده فما الذی صدقکم قالوا یا نبی اللّه ان اللّه تبارک و تعالی لما ان خلقکم اشباح نور من سناء نوره و من سناء عزّه و جعل لکم مقاعد فی ملکوت سلطانه و اشهدکم علی عباده عرض ولایتکم علینا و رسخت فی قلوبنا فشکونا محبّتک الی اللّه فوعد ربنا ان یریناک فی السّماء معنا و قد صدقنا وعده الخبر و ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمّی در کتاب خصال فرموده

ابن الولید عن محمّد بن خالد الهاشمی عن الحسن بن حماد البصری عن ابیه عن أبی الجارود عن محمد بن عبد اللّه عن ابیه عن آبائه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه جل جلاله قبل ان یخلق آدم باربعة عشر آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم سلک ذلک النور فی صلبه فلم یزل اللّه عزّ و جلّ ینقله من صلب الی صلب حتی اقره فی صلب عبد المطلب ثم اخرجه من صلب عبد المطلب فقسّمه قسمین فصیّر قسمی فی صلب عبد اللّه و قسم علیّ فی صلب أبی طالب فعلی منی و انا من علی لحمه من لحمی و دمه من دمی فمن احبّه فبحبی احبّه و من ابغضه فببغضی ابغضه و نیز در خصال فرموده

محمد بن عمر الحافظ عن الحسن بن عبد اللّه بن محمد التمیمی عن ابیه عن الرّضا عن آبائه علیهم السلام قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله خلقت انا

ص:267

و علی من نور واحد و این حدیث را در عیون اخبار الرضا علیه السلام و امالی هم روایت فرموده و نیز ابن بابویه طاب ثراه در علل الشرائع فرموده

ابراهیم بن هارون المیثمی قال حدثنا محمد بن احمد بن أبی البلج قال حدثنا عیسی بن مهران قال حدثنا منذر الشراک قال حدثنا اسماعیل بن علیّه قال اخبرنی اسلم بن میسرة العجلی عن انس بن مالک عن معاذ بن جبل انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال ان اللّه خلقنی و علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین قبل ان یخلق الدنیا بسبعة آلاف عام قلت فاین کنتم یا رسول اللّه قال قدام العرش نسبّح اللّه و نحمده و نقدسه و نمجّده قلت علی أیّ مثال قال اشباح نور حتی إذا أراد اللّه ان یخلق صورنا صیّرنا عمود نور ثم قذقنا فی صلب آدم ثم اخرجنا الی اصلاب الاباء و ارحام الامّهات و لا یصیبنا نجس الشرک و لا سفاح الکفر یسعد بنا قوم و یشقی بنا آخرون فلمّا صیّرنا الی صلب عبد المطلب اخرج ذلک النور فشقه نصفین فجعل نصفه فی صلب عبد اللّه و نصفه فی صلب أبی طالب ثم اخرج الذی لی الی امنة و النصف الی فاطمة بنت اسد و اخرجتنی امنة و اخرجت فاطمة علیّا ثم اعاد عزّ و جلّ عمودا الیّ فخرجت منی فاطمة ثم اعاد عزّ و جلّ العمود الی علی فخرج منه الحسن و الحسین یعنی من النصف جمیعا فما کان من نور علی فصار فی ولد الحسن و ما کان من نوری صار فی ولد الحسین فهو ینتقل فی الائمّة من ولده الی یوم القیامة

ص:268

و نیز در معانی الاخبار و علل الشّرائع در ضمن حدیث طویل از محمد بن حرب هلالی روایت کرده که حضرت صادق علیه السلام فرمود

ان محمّدا و علیّا علیهما السّلام کانا نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ قبل خلق الخلق بالفی عام و انّ الملائکة لما رأت ذلک النور رأت له اصلا و قد انشعب منه شعاع لامع فقالت الهنا و سیّدنا ما هذا النّور فاوحی اللّه عزّ و جلّ إلیهم هذا نور من نوری اصله نبوة و فرعه امامة فامّا النبوة فلتحمد عبدی و رسولی و امّا الامامة فلعلیّ حجّتی و ولیّی و لولاهما ما خلقت خلقی الخیر و نیز ابن بابویه طیّب اللّه رمسه در کتاب کمال الدّین و تمام النعمة فرموده

حدّثنا احمد بن محمّد بن یحیی العطار رضی اللّه عنه قال حدثنا أبی عن محمّد بن احمد بن یحیی بن عمران الاشعری عن محمد بن الحسین بن أبی الخطاب عن أبی سعید الغضنفری عن عمرو بن ثابت عن أبی حمزة قال سمعت علی بن الحسین علیهما السّلام یقول انّ اللّه عزّ و جلّ خلق محمدا و علیّا و الأئمّة الاحد عشر من نور عظمته ارواحا فی ضیاء نوره یعبدونه قبل خلق الخلق یسبّحون اللّه عزّ و جلّ و یقدّسونه و هم الأئمّة الهادیة من آل محمّد صلوات اللّه علیهم اجمعین و نیز در کمال فرموده

حدّثنا الحسین بن احمد بن ادریس رضی اللّه عنه قال حدّثنا أبی عن محمّد بن الحسین بن یزید الزیّات عن الحسن بن موسی

ص:269

الخطیب عن علی بن سماعة عن علی بن الحسین بن رباط عن ابیه عن المفضل قال قال الصّادق علیه السّلام ان اللّه تعالی خلق اربعة عشر نورا قبل خلق الخلق باربعة عشر الف عام فهی ارواحنا فقیل له یا ابن رسول اللّه و من الاربعة عشر فقال محمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین و الأئمّة من ولد الحسین آخرهم القائم الذی یقوم بعد غیبة فیقتل الدجال و یطهّر الارض من کل جور و ظلم و نیز ابن بابویه طاب ثراه در کتاب النصوص علی الأئمّة الاثنی عشر علی ما فی غایة المرام للسید هاشم البحرانی طاب ثراه فرموده

حدثنی ابو الحسن علی بن الحسین بن محمّد قال حدثنا ابو محمد هارون بن موسی فی شهر ربیع الاوّل سنة احدی و ثمانین و ثلاثمائة قال حدّثنا ابو علی محمّد بن همام قال حدّثنی ابو علی بن کثیر البصری قال حدّثنی الحسن بن محمّد بن أبی شعیب الحرّانی قال حدثنا سکین بن کثیر ابو بسطام عن شعبة بن الحجاج عن هشام بن یزید عن انس بن مالک قال هارون و حدّثنا حیدر بن محمّد بن نعیم السمرقندی قال حدّثنی ابو النصر محمد بن مسعود العیاشی عن یوسف بن السّخت البصری قال حدّثنا سحاب بن الحرث قال حدّثنا محمّد بن بشار عن محمّد بن جعفر بن عبد ربّه قال حدّثنا شعبة عن هشام بن زید عن انس بن مالک قال کنت انا و ابو ذرّ و سلمان و زید بن ثابت و زید بن ارقم عند النّبی إذ دخل الحسن و الحسین فقبلهما رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم

ص:270

فقام أبو ذرّ فانکبّ علیهما و قبّل ایدیهما ثم رجع فقعد معنا فقلنا له سرّا یا أبا ذر انت رجل شیخ من اصحاب رسول اللّه تقوم الی صبیین من بنی هاشم فتنکبّ علیهما و تقبّل ایدیهما فقال نعم لو سمعتم ما سمعت فیهما من رسول اللّه لفعلتم بهما اکثر مما فعلت قلنا و ما ذا سمعت یا أبا ذرّ قال سمعته یقول لعلی و لهما و اللّه لو ان رجلا صلّی و صام حتی یصیر کالشن البالی إذا ما نفع صلاته و صومه الاّ بحبّکم یا علی من توصل الی اللّه عزّ و جلّ بحبکم فحق علی اللّه ان لا یرده یا علی من احبکم و تمسک بکم فقد تمسّک بالعروة الوثقی قال ثم قام ابو ذرّ و خرج و تقدّمنا الی رسول اللّه فقلنا یا رسول اللّه اخبرنا ابو ذر عنک بکیت و کیت قال صدّق ابو ذر و اللّه و اللّه ما اظلّت الخضراء و لا اقلّت الغبراء علی ذی الحجة اصدق من أبی ذرّ ثم قال خلقنی اللّه تبارک و تعالی و اهل بیتی من نور واحد قبل ان یخلق آدم بتسعة آلاف عام ثم نقلنا الی صلب آدم ثم نقلنا من صلب آدم الی اصلاب الطاهرین الی ارحام الطاهرات قلنا یا رسول اللّه فاین کنتم و علی أی مثال کنتم قال کنّا اشباحا من نور تحت العرش نسبح اللّه و نحمده ثم قال لما عرج بی الی السّماء و بلغت سدرة المنتهی ودّعنی جبرئیل فقلت حبیبی جبرئیل أ فی مثل هذا المقام تفارقنی فقال یا محمّد انّی لا اجاوز هذا الموضع فتحترق اجنحتی ثم زجّ بی فی نور ما شاء اللّه فاوحی اللّه الیّ یا محمد انی اطّلعت علی الارض

ص:271

اطلاعة فاخترتک منها فجعلتک نبیّا ثم اطلعت ثانیا فاخترت منها علیّا فجعلته وصیّک و وارث علمک و الامام من بعدک و اخرج من اصلابکما الذرّیة الطاهرة و الأئمّة المعصومین خزّان علمی فلولاکم ما خلقت الدّنیا و لا الآخرة و لا الجنة و لا النّار یا محمّد أ تحبّ تریهم قلت نعم یا رب فنودیت یا محمّد ارفع راسک فرفعت راسی و إذا لنا بانوار علی و الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و الحسن بن علی و الحجة یتلألأ من بینهم کأنّه کوکب دری فقلت یا ربّ من هولاء و من هذا قال یا محمّد هم الأئمّة من بعدک و المطهرون من صلبک و هذا الحجّة الذی یملأ الارض قسطا و عدلا و یشفی صدور قوم مؤمنین قلنا بآبائنا و امهاتنا انت یا رسول اللّه لقد قلت عجیبا فقال و اعظم من هذا انّ اقواما یسمعون منّی هذا ثم یرجعون علی اعقابهم بعد إذ هدیهم اللّه و یؤذونی فیهم ما لهم لا انا لهم اللّه شفاعتی و نیز علاّمه بحرانی در غایة المرام فرموده

محمّد بن علی بن بابویه قال حدّثنا احمد بن یحیی المکتب قال حدثنا احمد بن محمد الورّاق قال حدّثنی بشیر بن سعید بن قولویه المعدل بالمراغة قال حدّثنا عبد الجبار بن کثیر التمیمی الیمانی قال سمعت محمد بن حرب امیر المدینة یقول سالت جعفر بن محمّد فقلت له یا بن رسول اللّه فی نفسی مسئلة ارید ان أسألک عنها فقال ان شئت اخبرتک بمسألتک

ص:272

قبل ان تسئلنی و ان شئت فاسئل قال فقلت له یا بن رسول اللّه و بأی شیء تعرف ما فی نفسی قبل سؤالی عنه قال بالتوسم و التفرس اما سمعت قول اللّه عزّ و جل انّ فی ذلک لآیات للمتوسمین و قول رسول اللّه اتقوا فراسة المومن فانه ینظر بنور اللّه عزّ و جلّ قال فقلت له یا بن رسول اللّه فاخبرنی بمسألتی قال اردت ان تسئلنی عن رسول اللّه لم لم یطق حمله علی بن أبی طالب عند حطّه الاصنام من سطح الکعبة مع قوته و شدته و ما ظهر منه فی قلع باب القموص بخیبر و الرمی به وراءه اربعین ذراعا و کان لا یطیق حمله اربعون رجلا و قد کان رسول اللّه یرکب الفرس و البغلة و الحمار و رکب البراق لیلة المعراج و کل ذلک دون علیّ فی القوة و الشدة قال فقلت له عن هذا و اللّه اودت ان أسألک یا بن رسول اللّه فاخبرنی فقال ان علیّا برسول اللّه شرف و به ارتفع و به وصل الی اطفاء نار الشرک و ابطال کل معبود دون اللّه عزّ و جلّ و لو علاه النبی لحط الاصنام لکان بعلی مرتفعا و شریفا و اصلا الی حط الاصنام فلو کان ذلک لکان افضل منه الا تری انّ علیا قال لما علوت اظهر رسول اللّه شرفت و ارتفعت حتی لو شئت انال السماء لنلتها اما علمت ان المصباح هو یهتدی به فی الظلمة و انبعاث فرعه من اصله

و قال علی علیه السلام انا من احمد کالضوء من الضوء اما علمت ان محمدا و علیّا کانا نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ

ص:273

قبل خلق الخلق بالفی عام و ان الملائکة لما رأت ذلک النور رأت له اصلا قد شعب منه شعاع لاح فقالوا الهنا و سیّدنا ما هذا النور فاوحی اللّه عزّ و جلّ إلیهم هذا نور من نوری اصله نبوة و فرعه امامة اما النّبوة فلیحمد عبدی و رسولی و اما الامامة فلعلّی حجتی و ولیی و لولاهما ما خلقت خلقی و نیز در غایة المرام فرموده

ابن بابویه قال حدثنا الحسن بن محمّد بن سعد الهاشمی قال حدثنا فرات بن ابراهیم بن فرات الکوفی قال حدّثنا محمّد بن احمد بن علی الهمدانی قال حدثنی ابو الفضل العبّاس بن عبد اللّه البخاری قال حدّثنا محمّد بن القاسم بن ابراهیم بن محمّد بن عبد اللّه بن القاسم بن محمّد بن أبی بکر قال حدّثنا عبد السّلام بن صالح الهروی عن علی بن موسی الرضا عن ابیه موسی بن جعفر عن ابیه جعفر بن محمّد عن ابیه محمد بن علی عن ابیه علی بن الحسین عن ابیه الحسین بن علی عن ابیه علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ما خلق اللّه خلقا افضل منّی و لا اکرم علیه منّی

قال علی علیه السلام فقلت یا رسول اللّه فانت افضل أم جبرئیل فقال یا علی ان اللّه تبارک و تعالی فضّل انبیائه المرسلین علی ملائکته المقربین و فضلنی علی جمیع النبیین و المرسلین و الفضل بعدی لک یا علی و للأئمّة من بعدک فان الملائکة من خدامنا و خدّام محبینا یا علی الذین یحملون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربّهم و یستغفرون للذین امنوا بولایتنا

ص:274

یا علی لو لا نحن ما خلق اللّه آدم و لا حواء و لا الجنة و لا النار و لا السماء و لا الارض فکیف لا نکون افضل من الملائکة و قد سبقناهم الی معرفة ربّنا و تسبیحه و تهلیله و تقدیسه لان اوّل ما خلق اللّه عزّ و جل ارواحنا فانطقنا بتوحیده و تحمیده ثم خلق الملائکة فلما شاهدوا ارواحنا نورا واحدا استعظموا امرنا فسبحنا لتعلم الملائکة انا خلق مخلوقون و انه منزه عن صفاتنا فسبحت الملائکة بتسبیحنا و نزهته عن صفاتنا و شیخ مفید طاب ثراه در اختصاص فرموده

الحسین بن حمدان عن الحسین المقری الکوفی عن احمد بن زیاد الدهقان عن المحول بن ابراهیم عن رشدة بن عبد اللّه عن خالد المخزومی عن سلمان الفارسی رضی اللّه عنه فی حدیث طویل قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یا سلمان فهل علمت من نقبائی و من الاثنا عشر الّذین اختارهم اللّه للامامة بعدی فقلت اللّه و رسوله اعلم قال یا سلمان خلقنی اللّه من صفرة نوره و دعانی فاطعت و خلق من نوری علیّا فدعاه فاطاعه و خلق من نوری و نور علی فاطمة فدعاها فاطاعته و خلق منی و من علی و فاطمة الحسن و الحسین فدعاهما فاطاعاه فسمّانا بالخمسة الاسماء من اسمائه اللّه المحمود و انا محمد و اللّه العلی و هذا علی و اللّه الفاطر و هذه فاطمة و اللّه ذو الاحسان و هذا الحسن و اللّه المحسن و هذا الحسین ثم خلق منّا من صلب الحسین تسعة أئمّة فدعاهم فاطاعوه قبل ان

ص:275

یخلق اللّه سماء مبنیة و ارضا مدحیّة او هواء او ماء او ملکا او بشرا و کنّا بعلمه نورا نسبّحه و نسمع و نطیع الخبر و شیخ ابو جعفر محمّد بن الحسن بن علی الطوسی در امالی فرموده

المفید عن علیّ بن الحسن البصری عن احمد بن ابراهیم القمّی عن محمّد بن علی الاحمر عن نصر بن علی عن عبد الوهّاب بن عبد الحمید عن حمید عن انس بن مالک قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علیّ علی یمین العرش نسبّح اللّه قبل ان یخلق آدم بالفی عام فلما خلق آدم جعلنا فی صلبه ثم نقلنا من صلب الی صلب فی اصلاب الطاهرین و ارحام المطهّرات حتی انتهینا الی صلب عبد المطلب فقسمنا قسمین فجعل فی عبد اللّه نصفا و فی أبی طالب نصفا و جعل النبوّة و الرسالة فیّ و جعل الوصیّة و القضیّة فی علیّ ثم اختار لنا اسمین اشتقهما من اسمائه فاللّه محمود و انا محمّد و اللّه العلیّ و هذا علیّ فانا للنبوّة و الرسالة و علی الوصیّة و القضیّة و نیز در امالی فرموده

عن أبی محمّد الفحّام حدّثنی المنصوری قال حدثنی عمّ أبی موسی بن عیسی بن احمد بن عیسی المنصوری قال حدثنی الامام علی بن محمد قال حدّثنی أبی محمد بن علی قال حدّثنی أبی علی بن موسی الرضا قال حدّثنی أبی موسی بن جعفر قال حدّثنی أبی جعفر بن محمّد قال حدّثنی أبی محمّد بن علی قال حدّثنی أبی علی بن الحسین قال حدّثنی أبی الحسین بن علی قال حدّثنی أبی امیر المؤمنین

ص:276

علی بن أبی طالب قال قال لی النّبی صلّی اللّه علیه و آله یا علی خلقنی اللّه تعالی و انت من نور اللّه و حین خلق آدم افرغ ذلک النور فی صلبه فافضی به الی عبد المطّلب ثم افترق من عبد المطّلب انا فی عبد اللّه و انت فی أبی طالب لا تصلح النّبوّة الاّ لی و لا تصلح الوصیّة الا لک فمن جحد وصیّتک جحد نبوّتی و من جحد نبوّتی اکبّه اللّه علی منخریه فی النار و نیز در امالی فرموده

اخبرنا الحسین بن عبید اللّه قال اخبرنا ابو محمد قال حدّثنا محمد بن همام قال حدّثنا علی بن الحسین الهمدانی قال حدثنی محمد بن خالد البرقی قال حدّثنا محمد بن سنان عن المفضل بن عمر عن أبی عبد اللّه علیه السّلام عن آبائه عن امیر المؤمنین علیه السّلام قال کان ذات یوم جالسا بالرحبة و الناس حوله مجتمعون فقام إلیه رجل فقال یا امیر المؤمنین انک بالمکان الذی انزله اللّه به و ابوک یعذب بالنار فقال له مه فضّ اللّه فاک و الذی بعث محمدا بالحق نبیّا لو شفع أبی فی کل مذنب علی وجه الارض لشفعه اللّه تعالی فیهم الی یعذب بالنار و ابنه قسیم النار ثم قال و الذی بعث محمدا بالحق ان نور أبی طالب یوم القیمة لیطفئ انوار الخلق الاحسة انوار نور محمّد و نوری و نور فاطمة و نوری الحسن و الحسین و من ولده من الأئمّة لان نوره من نورنا الذی خلقه اللّه عزّ و جل من قبل آدم بالفی عام و نیز در امالی فرموده

اخبرنا محمد بن علی بن حشیش قال حدّثنا ابو الحسن علی بن القاسم بن یعقوب بن عیسی بن الحسن بن جعفر بن ابراهیم القسی الخزاز املاء فی منزله قال حدّثنا ابو زید محمد بن الحسین بن مطاع السلمی املاء قال حدثنی ابو العبّاس احمد

ص:277

بن خبر القوّاس خال ابن کردری قال حدّثنا محمّد بن سلمة الواسطی قال حدّثنا یزید بن هارون قال حدّثنا حماد بن سلمة قال حدّثنا ثابت عن انس بن مالک قال رکب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم ذات یوم بغلته فانطلق الی جبل آل فلان و قال یا انس خذ البغلة و انطلق الی موضع کذا و کذا تجد علیّا جالسا یسبح بالحصی فاقرأه منّی السّلام و احمله علی البغلة و ات به الیّ قال انس فذهبت فوجدت علیّا علیه السّلام کما قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم فحملته علی البغلة فاتیت به إلیه فلمّا ان بصر برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم قال السّلام علیک یا رسول اللّه قال و علیک السّلام یا ابا الحسن اجلس فان هذا موضع قد جلس فیه سبعون نبیّا مرسلا ما جلس فیه من الانبیاء احد الا و انا خیر منه و قد جلس فی موضع کل نبیّ اخ له ما جلس من الاخوة احد الاّ و انت خیر منه قال انس فنظرت الی سحابة قد اظلتهما و دنت من روسهما فمدّ النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم یده الی السحابة فتناول عنقود عنب فجعله بینه و بین علیّ و قال کل یا اخی فقلت یا رسول صف لی کیف علیّ اخوک قال انّ اللّه عزّ و جلّ خلق ماء تحت العرش قبل ان یخلق آدم بثلاثة الف عام و اسکنه فی لؤلؤة خضراء فی غامض علمه الی ان خلق آدم فلمّا ان خلق آدم نقل ذلک الماء من اللؤلؤة فاجراه فی صلب آدم الی ان قبضه اللّه ثم نقله الی صلب شیث فلم یزل ذلک الماء ینتقل من ظهر الی ظهر حتی صار فی صلب عبد المطلب ثم شقه اللّه عزّ و جلّ نصفین فصار نصفه فی أبی عبد اللّه بن عبد المطلب و نصف آخر فی أبی طالب فانا من نصف الماء و علیّ من النصف الآخر فعلی اخی فی الدنیا و الآخرة ثم قرأ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و هو الذی خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و کان ربک قدیر

ص:278

و نیز شیخ ابو جعفر طوسی علی ما فرموده

عن موسی بن جعفر علیه السّلام قال انّ اللّه تبارک و تعالی خلق نور محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من اختراعه من نور عظمته و جلاله و هو نور لاهوتیته الّذی تبدی و تجلی لموسیّ فی طور سیناء فما استقر له و لا اطاق موسی لرؤیته و لا ثبت له حتی خرّ صعقا مغشیّا علیه و کان ذلک النّور نور محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فلمّا أراد ان یخلق محمّدا منه قسم ذلک النّور شطرین فخلق من الشطر الاول محمّدا و من الشطر الآخر علی بن أبی طالب و لم یخلق من ذلک النّور غیرهما خلقهما بیده و نفخ فیهما بنفسه و صوّرهما علی صورتهما و جعلهما أمناء له و شهداء علی خلقه و خلفاء علی خلیقته و عینا له علیهم و لسانا له إلیهم قد استودع فیهما علمه و علّمهما البیان و استطلعهما علی غیبه و بهما فتح بدأ الخلق و بهما یختم الملک و المقادیر ثم اقتبس من نور محمّد فاطمة ابنته کما اقتبس نوره من المصابیح هم خلقوا من الانوار و انتقلوا من ظهر الی ظهر و صلب الی صلب و من رحم الی رحم فی الطبقة العلیاء من غیر نجاسة بل نقل بعد نقل لا من ماء مهین و لا نطفة خشرة کسائر خلقه بل انوار انتقلوا من اصلاب الرجال الطاهرین الی ارحام الطّاهرات لانهم صفوة الصّفوة اصطفاهم لنفسه لانه لا یری و لا یدرک و لا تعرف کیفیّته و لا اینیّته فهؤلاء الناطقون المبلغون عنه المتصرّفون فی امره و نهیه فبهم تظهر قدرته و منهم تری آیاته

ص:279

و معجزاته و بهم و منهم عبادة نفسه و بهم یطاع امره و لولاهم ما عرف اللّه و لا یدری کیف یعبد الرحمن فاللّه یجری امره کیف شاء فیما یشاء لا یُسْئَلُ عَمّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ و نیز شیخ ابو جعفر طوسی طاب ثراه در مصباح الانوار باسناد خود روایت فرموده

عن انس عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلم قال انّ اللّه خلقنی و خلق علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین قبل ان یخلق آدم حین لاسماء مبنیّة و لا ارض مدحیّه و لا ظلمة و لا نور و لا شمس و لا جنّة و لا نار فقال العبّاس فکیف کان بدو خلقکم یا رسول اللّه فقال یا عمّ لما أراد اللّه ان یخلقنا تکلّم بکلمة خلق منها نورا ثم تکلم بکلمة اخری فخلق منها روحا ثم فرج النور بالرّوح فخلقنی و خلق علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین فکنا نسبّحه حین لا تسبیح و نقدسه حین لا تقدیس فلما أراد اللّه تعالی ان ینشئ خلقه فتق نوری فخلق منه العرش ثم فتق نور اخی علی فخلق منه الملائکة فالملائکة من نور علی و نور علی من نور اللّه و علی افضل من الملائکة ثم فتق نورا بنتی فخلق منه السّموات و الارض فالسموات و الارض من نور ابنتی فاطمة و ابنتی فاطمة افضل من السموات و الارض ثم فتق نور ولدی الحسن فخلق منه الشمس و القمر فالشمس و القمر من نور ولدی الحسن و نور الحسن من نور اللّه و الحسن افضل من الشمس و القمر ثم فتق نور ولدی

ص:280

لحسین فخلق الجنة منه و الحور العین فالجنّة و الحور العین من نور ولدی الحسین و نور ولدی الحسین من نور اللّه و ولدی الحسین افضل من الجنّة و الحور العین الخبر و نیز در امالی فرموده

عن أبی المفضّل عن رجاء عن یحیی بن داود بن القاسم عن عبد اللّه بن الفضل عن هارون بن عیسی بن بهلول عن بکّار بن شعبة عن ابیه عن بکر بن عبد المطلب عن علی بن الحسین عن ابیه عن جدّه امیر المؤمنین علیهما السلام قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یا علی خلق اللّه الناس من اشجار شتی و خلقنی و انت من شجرة واحدة انا اصلها و انت فرعها و نیز در امالی فرموده

جماعة عن أبی المفضل عن عبد اللّه بن اسحاق بن ابراهیم المدائنی عن عثمان بن عبد اللّه عن عبد اللّه بن لهیعة عن أبی الزبیر عن جابر بن عبد اللّه قال بینا النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعرفات و علی تجاهه و الحن معه إذا وحی النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الی علیّ فقال ادن منی یا علی فدنا منه فقال ضع خمسک یعنی کفک فی کفی فاخذ بکفّه فقال یا علی خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلق بغصن من اغصانها ادخله اللّه الجنّة و نیز در امالی فرموده

جماعة عن المفضل عن محمد بن علی بن مهدی و غیره عن محمد بن علی عن عمرو عن ابیه عن جمیل بن صالح عن أبی

ص:281

خالد الکابلی عن ابن نباتة قال قال امیر المؤمنین الا انّی عبد اللّه و اخو رسوله و صدیقه الاوّل قد صدقت و آدم بین الروح و الجسد ثم انی صدیقه الاوّل فی امّتکم حقا نحن الوارثون الاول و نحن الآخرون الخبر و قطب الدّین ابو الحسین سعید بن هبة اللّه بن الحسین الراوندی در کتاب الخرائج و الجرائح فرموده

محمد بن اسماعیل البرمکی عن عبد اللّه بن داهر عن الجماحی عن محمّد بن فضل عن ثور بن یزید عن خالد بن سعد عن سعدان قال قال النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه قبل ان یخلق آدم باربع عشرة آلاف سنة فلما خلق آدم قسم ذلک النور جزئین و رکبه فی صلب آدم و اهبطه الی الارض ثم حمله فی السفینة فی صلب نوح ثم قذفه فی النّار فی صلب ابراهیم فجزء انا و جزء علی و النور یزول معنا حیث زلنا و حسین بن حمدان حضینی در کتاب الروضه فرموده

روی عن مجاهد عن ابن عمر و أبی سعید الخدری قال کنا جلوسا عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم إذ دخل سلمان الفارسی و ابو ذرّ الغفاری و المقداد بن الاسود و عمار بن یاسر و حذیفة بن الیمان و ابو الهیثم بن التیهان و خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین و ابو الطفیل عامر بن واثلة فجثوا بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و الحزن ظاهر فی وجوههم فقالوا فدیناک بالآباء و الامّهات یا رسول اللّه انا نسمع من قوم فی اخیک و ابن عمّک ما یحزننا و انا نستأذنک فی الرّد علیهم فقال

ص:282

صلّی اللّه علیه و سلّم و ما عساهم یقولون فی اخی و ابن عمّی علی بن أبی طالب فقالوا یقولون أیّ فضل لعلی فی سبقه الی الاسلام و انما ادرکه الاسلام طفلا و نحو هذا القول فقال علیه السلام فهذا یحزنکم قالوا أی و اللّه فقال باللّه اسالکم هل علمتم من الکتب السّالفة انّ ابراهیم علیه السّلام هرب به ابوه من الملک الطاغی فوضعت به أمّه بین اتلال بشاطئ نهر یتدفق یقال له خردان من غروب الشمس الی اقبال اللّیل فلمّا وضعته و استقرّ علی وجه الارض قام من تحتها یمسح وجهه و راسه و یکثر من شهادة ان لا اله الاّ اللّه ثم اخذ ثوبا و اتّشح به و أمّه تراه فذعرت منه ذعرا شدیدا ثم مضی یهرول بین یدیها مادّا عینیه الی السّماء فکان منه ما قال اللّه عز و جل و کذلک نری ابراهیم ملکوت السّموات و الارض و لیکون من الموقنین فلمّا جنّ علیه اللیل رای کوکبا قال هذا ربّی الی قوله انّی بریء مما تشرکون و علمتم انّ موسی بن عمران علیه السّلام کان فرعون فی طلبه یبقر بطون النساء الحواصل و یذبح الاطفال لیقتل موسی علیه السلام فلمّا ولدته أمّه امرها ان تاخذه من تحنها و تقذفه فی التابوت و تلقی التابوت فی الیم فقالت و هی ذعره من کلامه یا بنیّ انّی اخاف علیک الغرق فقال لها لا تحزنی انّ اللّه یردّنی إلیک فبقیت حیرانة حتی کلّمها موسی و قال لها یا أمّ اقذفینی فی التّابوت و الق التابوت فی الیمّ

ص:283

فقال ففعلت ما امرت به فبقی فی الیمّ الی ان قذفه فی السّاحل فردّه الی أمّه برمّته لا یطعم طعاما و لا یشرب شرابا معصوما مدّة

و روی ان المدة کانت سبعین یوما

و روی سبعة اشهر و قال اللّه عزّ و جلّ فی حال طفولیّته وَ لِتُصْنَعَ عَلی عَیْنِی إِذْ تَمْشِی أُخْتُکَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی مَنْ یَکْفُلُهُ فَرَجَعْناکَ إِلی أُمِّکَ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ الآیة و هذا عیسی بن مریم علیه السّلام قال اللّه عزّ و جلّ فیه فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاّ تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا الی قوله إِنْسِیًّا فکلّم أمّه وقت مولده و قال حین اشارت إلیه قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی اَلْمَهْدِ صَبِیًّا قالَ إِنِّی عَبْدُ اَللّهِ آتانِیَ اَلْکِتابَ الی آخر الآیة فتکلّم علیه السّلام فی وقت ولادته و اعطی الکتاب و النبوّة و اوصی بالصّلاة و الزکاة فی ثلثة ایام من مولده و کلّمهم فی الیوم الثانی من مولده و قد علمتم جمیعا انّ اللّه عزّ و جلّ خلقنی و علیا من نور واحد انا کنّا فی صلب آدم نسبّح اللّه عزّ و جلّ ثم نقلنا الی اصلاب الرّجال و ارحام النساء یسمع تسبیحنا فی الظهور و البطون فی کل عهد و عصر الی عبد المطلب و ان نورنا کان یظهر فی وجوه آبائنا و امهاتنا حتی تبین اسمائنا مخطوطة بالنّور علی جباههم ثم افترق نورنا فصار نصفه فی عبد اللّه و نصفه فی أبی طالب عمّی فکان یسمع تسبیحنا من ظهورهما و کان أبی و عمی إذ جلسا فی ملا قریش تلالا نورنا

ص:284

فی وجوههما من دونهم حتی ان الهوام و السّباع یسلّمان علیهما لاجل نورهما الی ان خرجنا من اصلاب آبائنا و بطون امّهاتنا الی آخر الحدیث و علامه جمال الدّین حسن بن یوسف بن علی بن مطهر الحلی در کشف الیقین فرموده

محمد بن جریر الطبری عن محمد بن عبد اللّه عن عمران بن محسن عن یونس بن زیاد عن الربیع بن کامل ابن عم الفضل بن الربیع ان المنصور کان قبل الدولة کالمنقطع الی جعفر بن محمّد علیهما السّلام قال سالت جعفر بن محمّد بن علی علیه السّلام علی عهد مروان الحمار عن سجدة الشکر التی سجدها امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه ما کان سببها فحدّثنی عن ابیه محمد بن علی قال حدثنی أبی علیّ بن الحسین عن ابیه الحسین عن ابیه علی بن أبی طالب صلوات اللّه علیهم ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلّم وجهه فی امر من اموره فحسن فیه بلاؤه و عظم عناؤه فلمّا قدم من وجهه ذلک اقبل الی المسجد و رسول اللّه قد خرج یصلی الصّلوة فصلّی معه فلمّا انصرف من الصّلوة اقبل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم فاعتنقه رسول اللّه ثم ساله عن مسیره ذلک و ما صنع فیه فجعل علی علیه السلام یحدّثه و اساریر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم تلمع سرورا بما حدّثه فلما اتی علیه السّلام علی حدیثه قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم الا ابشرک یا ابا الحسن فقال فداک

ص:285

أبی و امی فکم من خیر بشرت به قال انّ جبرئیل هبط علی فی وقت الزّوال فقال لی یا محمّد هذا ابن عمک علیّ وارد علیک و انّ اللّه عزّ و جلّ أبلی المسلمین به بلاء حسنا و انه کان من صنعه کذا و کذا فحدثنی بما انباتنی به فقال لی یا محمّد انّه نجا من ذرّیّة آدم من تولی شیث بن آدم وصی ابیه آدم بشیث و نجاشیث بابیه و نجا آدم باللّه یا محمّد و نجا من تولّی سام بن نوح وصی ابیه نوح بسام و نجا سام بنوح و نجی نوح باللّه یا محمّد و نجا من تولی اسماعیل بن ابراهیم خلیل الرّحمن وصی ابیه ابراهیم بإسماعیل و نجا اسماعیل بابراهیم و نجا ابراهیم باللّه یا محمّد و نجا من تولی یوشع بن نون وصی موسی بیوشع و نجا یوشع بموسی و نجا موسی باللّه یا محمّد و نجا من تولی شمعون الصّفا وصیّ عیسی بشمعون و نجا شمعون بعیسی و نجا عیسی باللّه یا محمّد و نجا من تولّی علیّا وزیرک فی حیاتک و وصیّک عند وفاتک بعلی و نجا علی بک و نجوت انت باللّه عزّ و جلّ یا محمّد انّ اللّه جعلک سیّد الانبیاء و علیّا سیّد الاوصیاء و خیرهم و جعل الأئمّة من ذرّیتکما الی ان یرث الارض و من علیها فسجد علی صلوات اللّه علیه و جعل یقبل الارض شکر اللّه تعالی و انّ اللّه جلّ اسمه خلق محمّدا و علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السّلام اشباحا یسبّحونه و یمجدونه و یهلّلونه بین یدی عرشه قبل ان یخلق آدم باربعة عشر آلاف عام فجعلهم نورا ینقلهم فی ظهور الاخیار من الرّجال و ارحام الخیرات المطهرات

ص:286

المهذبات من النّساء من عصر الی عصر فلمّا أراد اللّه عزّ و جلّ ان بیّن لنا فضلهم و یعرفنا منزلتهم و یوجب علینا حقهم اخذ ذلک النّور فقسّمه قسمین جعل قسما فی عبد اللّه بن عبد المطّلب فکان منه محمّد سیّد النّبیین و خاتم المرسلین و جعل فیه النبوّة و جعل القسم الثانی فی عبد مناف و هو ابو طالب بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف فکان منه علی امیر المؤمنین و سیّد الوصیّین و جعله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم ولیّه و وصیّه و خلیفته و زوج ابنته و قاضی دینه و کاشف کربته و منجز وعده و ناصر دینه و حسن بن محمد الدیلمی در ارشاد القلوب فرموده

سلمان الفارسی قال کنت جالسا عند النّبی فی المسجد إذ دخل العبّاس بن عبد المطلب فسلّم فردّ النبی و رحب به فقال یا رسول اللّه بما فضل علینا علی بن أبی طالب اهل البیت و المعادن واحدة فقال النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اذن اخبرک یا عمّ انّ اللّه خلقنی و خلق علیا و لا سماء و لا ارض و لا جنة و لا نار و لا لوح و لا قلم فلما أراد اللّه بدو خلقنا تکلم بکلمة فکانت نورا ثم تکلم بکلمة ثانیة فکانت روحا فمزج بینهما و اعتد لا فخلقنی و علیا منهما ثم فتق من نوری نور العرش فانا اجل من العرش ثم فتق من نور علی نور السّموات فعلیّ اجل من السموات ثم فتق من نور الحسن نور الشّمس و من نور الحسین نور القمر فهما اجل من الشمس و القمر و کانت الملائکة

ص:287

تسبّح اللّه تعالی و تقدسه و تقول فی تسبیحها سبّوح قدوس انوار ما اکرمها علی اللّه فلمّا أراد اللّه تعالی ان یبلو الملائکة ارسل علیهم سحابان ظلمة و کانت الملائکة لا تنظر اوّلها من آخرها و لا آخرها من اوّلها فقالت الملائکة الهنا و سیّدنا منذ خلقتنا ما راینا مثل ما نحن فیه فنسألک بحقّ هذه الانوار الا ما کشفت عنا فقال اللّه عزّ و جلّ و عزّتی و جلالی لافعلن فخلق نور فاطمة الزهراء یومئذ کالقندیل و علقه فی قرط العرش فزهرت السموات السّبع و الارضون السّبع من اجل ذلک سمیت فاطمة الزهراء و کانت الملائکة تسبح اللّه و تقدسه فقال اللّه عزّ و جلّ و عزّتی و جلالی لاجعلن ثواب تسبیحکم و تقدیسکم الی یوم القیمة لمحبی هذه المرءة و ابیها و بعلها و بنیها قال سلمان فخرج العبّاس فلقیه علی بن أبی طالب فضمه الی صدره و قبل ما بین عینیه و قال بابی عترة المصطفی من اهل بیت ما اکرمها علی اللّه تعالی و نیز در ان از محمد بن زیاد نقل کرده

انّه قال سال ابن مهران عبد اللّه بن العبّاس عن تفسیر قول اللّه تعالی وَ إِنّا لَنَحْنُ اَلصَّافُّونَ وَ إِنّا لَنَحْنُ اَلْمُسَبِّحُونَ قال کنا عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فاقبل علی بن أبی طالب فلمّا راه النّبی تبسم فی وجهه و قال مرحبا بمن خلقه اللّه تعالی قبل کل شیء خلقنی اللّه و خلق علیّا قبل ان یخلق آدم بهذه المدة خلق نورا فقسّمه نصفین فخلقنی من نصفه و خلق علیّا من النصف الآخر قبل الاشیاء فنورها من نوری و نور علیّ

ص:288

ثم جعلنا من یمین العرش ثم خلق الملائکة فسبحنا فسبّحت الملائکة و هلّلنا فهلّلت الملائکة و کبّرنا فکبّرت الملائکة و کان ذلک من تعلیمی و تعلیم علی الخبر و محمد بن علی بن احمد الفاسی در روضة الواعظین و تبصرة المتعظین فرموده

قال جابر بن عبد اللّه الانصاری سالت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عن میلاد امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام فقال آه آه لقد سئلتنی عن خیر مولود ولد بعدی علی سنّة المسیح علیه السلام انّ اللّه تبارک و تعالی خلقنی و علیّا من نور واحد قبل ان خلق الخلق بخمسمائة الف عام فکنّا نسبّح اللّه و نقدّسه فلمّا خلق اللّه تعالی آدم علیه السّلام قذف بنا فی صلبه و استقررت انا فی جنبه الایمن و علی فی الایسر ثم نقلنا من صلبه فی الاصلاب الطاهرات الی الارحام الطیّبة فلم نزل کذلک حتی اطلعنی اللّه تبارک و تعالی من ظهر طاهر و هو عبد اللّه بن المطّلب فاستودعنی خیر رحم و هی آمنة ثم اطلع اللّه تبارک و تعالی علیا من ظهر

ص:289

طاهر و هو ابو طالب و استودعه خیر رحم و هی فاطمة بنت اسد الخبر و شیخ شرف الدّین بن علی النجفی در تاویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة فرموده

محمد بن العبّاس مرفوعا الی محمّد بن زیاد قال سأل ابن مهران عبد اللّه بن العبّاس عن تفسیر قوله تعالی وَ إِنّا لَنَحْنُ اَلصَّافُّونَ وَ إِنّا لَنَحْنُ اَلْمُسَبِّحُونَ فقال ابن عبّاس انّا کنا عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فاقبل علی بن أبی طالب فلمّا راه النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تبسم فی وجهه و قال مرحبا بمن خلقه اللّه قبل آدم باربعین الف عام فقلت یا رسول اللّه أ کان الابن قبل الاب قال نعم انّ اللّه خلقنی و خلق علیّا قبل ان یخلق آدم بهذه المدّة و خلق نورا فقسّمه نصفین فخلقنی من نصفه و خلق علیّا من النصف الآخر قبل الاشیاء کلها ثم خلق الاشیاء فکانت مظلمة فنورها من نوری و نور علی ثم جعلنا عن یمین العرش ثم خلق الملائکة

ص:290

فسبّحنا فسبّحت الملائکة و هلّلنا و هلّلت الملائکة و کبّرنا فکبّرت الملائکة فکان ذلک من تعلیمی و تعلیم علی و کان ذلک فی علم اللّه السابق ان لا یدخل النّار محبّ لی و لعلی و لا یدخل الجنّة مبغض لی و لعلی الا و انّ اللّه عزّ و جلّ خلق الملائکة بایدیهم اباریق اللجین مملوة من ماء الحیوة من الفردوس فما احد من شیعة علی الاّ و هو طاهر الوالدین تقیّ نقیّ مؤمن باللّه فاذا أراد ابو احدهم ان یواقع اهله جاء ملک من الملائکة الّذین بایدیهم اباریق ماء الجنّة فیطرح من ذلک الماء فی إنائه التی یشرب منها فیشرب من ذلک الماء و ینبت الایمان فی قلبه کما ینبت الزّرع فهم علی بیّنة من ربّهم و من نبیّهم و وصیّهم علیّ و من ابنتی الزهراء ثم الحسن ثم الحسین ثم الائمّة من ولد الحسین فقلت یا رسول اللّه و من الأئمّة قال احدی عشر منّی و ابوهم

ص:291

علی بن أبی طالب ثم قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم الحمد للّه الّذی جعل محبّة علیّ و الایمان سببین یعنی سببا لدخول الجنّة و سببا للفوز من النار

وجوه صحت احتجاج به عامه بروایات آنها

و باید دانست که باعث بر نقل احادیث نور و مؤیدات آن از طریق اهل حق علاوه بر آنکه درین مقام غرض اهم اظهار تخدیع مخاطب منیع ست چند وجه دیگرست اوّل آنکه فضل بن روزبهان که مقتدای مخاطب والاشان اعنی کابلی سلیط اللسان کاسه لیس اوست بر تمسّک بروایت اهل سنت برای الزام و افحامشان تشنیع غریب آغاز نهاده اهل حقّ را اجازت استدلال و احتجاج بروایات خودشان می دهد حیث قال فی جواب نهج الحق و العجب انّ هذا الرّجل لا ینقل حدیثا الا من جماعة اهل السنّة لأنّ لیس لهم کتاب و لا روایة و لا علماء مجتهدون مستخرجون للاخبار فهو فی اثبات ما یدعیه عیال علی کتب اهل السّنّة ازین عبارت صاف ظاهرست که نزد ابن روزبهان نقل نکردن علاّمه حلّی احادیث را مگر از اهل سنّت و ترک نقل روایات طریق خود باعث

ص:292

عجب ابن روزبهان گردیده و گمان کرده که وجهش آنست که برای شیعه کتابی و روایتی و علمای مجتهدین مستخرجین برای اخبار نیستند پس صاحب نهج الحق در اثبات دعاوی خویش محتاج کتب اهل سنتست و این نهایت صریحست در آنکه حصر نقل در احادیث جانب ثانی عیب و نقص و دلیل فقدان علماء مجتهدین مستخرجین اخبار در مذهب ناقلست و مورث عجب و حیرتست پس این اجازت صریحست برای اثبات مطالب و دعاوی خویش بروایات خویش پس هر گاه امتثالا لامر ابن روزبهان و رفعا لتعجبه و حیرته بروایات طریق اهل حقّ تمسک کنم حضرات سینه را چاره از قبول آن نیست که این تمسک حسب ارشاد مقتدای سنّیانست دوم آنکه نیز ابن روزبهان بجواب نهج الحق در فضائل موهومه ابن الخطاب حدیثی موضوع نقل کرده که مشتمل ست بر تفضیح ملازمان او زیرا که از ان ظاهرست که او در حق ازواج جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم کلمۀ یا عدوّات انفسهن بر زبان آورده و نیز از ان ظاهرست که این ازواج عمر را بنهایت غلظت و فظاظت موصوف نمودند که گفتند انت افظ و اغلظ با این همه در آخر این حدیث اهل غرض این فقره هم وضع کرده اند که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بعمر فرمود ما لقیک الشیطان سالکا فجا قط الا سلک فجا غیر فجک ابن روزبهان بسبب کمال غفول و ذهول از مدلول صدر این خرافات مجعول چون این فقره مخدوش دیده مصعوق و مدهوش گردیده دست تمسّک بان انداخته و بعد نقل آن گفته و هذا حدیث نقله جمهور ارباب الصحاح و لا شک فی صحته لاحد و هذا حجة علی الروافض

ص:293

حیث یقولون ان بیعة أبی بکر کان باختیار عمر بن الخطاب فانّه لو صحّ ما ذکروا انّه کان باختیاره فهو حق لا شک بدلیل هذا الحدیث لانه سلک فجا یسلک الشیطان فجا غیره و کل فج یکون مقابلا و مناقضا لفج الشیطان فهو فج الحق لا شک و هذا من الالزامیات العجیبة التی لیس لهم جواب عن هذا البتة ازین کلام غرابت نظام واضح می گردد که ابن روزبهان بنقل این خبر مکذوب می نازد و نقل آن را بحسن فهم خود از الزامیات عجیبه که بزعم او اهل حقّ را از ان جوابی نیست می داند و هر گاه بزعم ابن روزبهان الزام اهل حقّ باین کذب بی نظام جائز باشد پس احتجاج اهل حقّ باحادیث نور که از طرق خویش نقل کرده اند بهزار اولویت مستحسن و مقبول و موجب الزام و افحام اهل ذهول باشد و مخفی نماند که در توجیه این خبر مکذوب حضرات اهل سنت سراسیمه اند و بکج و مج بیانی تاویلات علیله ان می انگیزند و هفوات غریبه بر زبان می آرند تا آنکه مخاطب در باب مکاید بعض امثال عامیانه هندیه برای تصحیح بعض این خرافات می خوانند و حقیر در کتاب شوارق النصوص بتفصیل تمام وضع و افترای آن ثابت کرده ام و خرافات این بزرگان را قلع و قمع واجبی نموده بحیرتم که چگونه ابن روزبهان چنین کذب فضیح را بطلاقت و ذلاقت یاد می نماید و آن را بر اهل حقّ حجّت می گیرد و از الزامات عجیبه و افحامات غریبه می انگارد و مباهات و افتخار زائد الوصف بر آن دارد و بوقاحت تمام می سراید که اهل حقّ را جوابی از ان نیست و بر مجرد جزاف و گزاف اکتفا نکرده لفظ البتة که مفید مزید یقین برین زعم باطل و توهم صریح الفسادست می افزاید سوم آنکه خود شاهصاحب در حاشیه تعصّب

ص:294

سیزدهم از باب یازدهم همین کتاب گفته اند ابن یونس که از عمده مجتهدین شیعه است در صراط المستقیم آورده که ابن جریر تصنیف کرده است کتاب یوم الغدیر را و ابن شاهین کتاب المناقب را و ابن أبی شیبه کتاب اخبار و فضائل آن حضرت را و ابو نعیم اصفهانی کتاب منقبة المطهرین را و ما نزل من القرآن فی فضل امیر المؤمنین و ابو المحاسن رویانی شافعی کتاب جعفریات را و موفق مکی کتاب اربعین فی فضائل امیر المؤمنین و ابن مردویه کتاب رد الشمس فی فضل علی و شیرازی نزول القرآن فی شان امیر المؤمنین و امام احمد بن حنبل کتاب مناقب اهل بیت را و نسائی کتاب مناقب امیر المؤمنین را و نطنزی کتاب خصائص علویه را و ابن المغازلی شافعی کتاب مناقب امیر المؤمنین و یسمّی کتاب المراتب ایضا و بصری کتاب درجات امیر المؤمنین را و خطیب کتاب حدائق را و سید مرتضی گفته که از عمر بن شاهین شنیدم که می گفت که جمع کرده ام از فضائل علی هزار جزو انتهی نقلا عن ترجمته المسمّی بانوار العرفان للمعین القزوینی الاثنا عشری پس انصاف باید داد که از شیعه تصنیف این تصانیف در عالم نیست که متضمن فضائل امیر المؤمنین و اهل بیت باشند بلکه هر که تتبع کتب شیعه نماید بیقین می داند که تمام علماء شیعه در نقل فضائل و مناقب امیر المؤمنین و زهراء و حسنین علیه السلام کاسه لیس و خوشه چین اهل سنت اند و در هر جا از همین کتب نقل می آرند آری در حال أئمّه ما بعد اگر چیزی داشته باشند محتمل است یدلّ علی ذلک کتاب کشف الغمّة و الفضول المهمة و غیرهما من کتب بذا الفن انتهی ازین عبارت ظاهرست که نزد شاهصاحب نقل اهل حقّ از کتب اهل سنت در فضائل و مناقب

ص:295

جناب امیر المؤمنین و حضرت زهراء و حسنین علیهم السلام مثبت کاسه لیسی و خوشه چینی اهل حقست یعنی سبب اثبات نقص و عدم استطاعت بر اثبات فضائل و مناقب این حضرات از طریق خوست پس معلوم شد که احتجاج و استدلال اهل حقّ بروایات طریق خود در اثبات فضائل و مناقب هرگز قابل رد و انکار نیست بلکه مثبت فضل و افتخار و دافع نقص و عارست پس احتجاج و استدلال باحادیث نور که از کتب اهل حقّ منقول شد نزد مخاطب جلیل عمدة الفحول هم مستحسن و مقبول باشد و امّا زعم کون الفصول المهمة من کتب الشیعة فبطلانه مما لا یستریب فیه عاقل لما ظهر من حال مصنفه فی مجلد حدیث التشبیه و غیره و در کتاب کشف الغمّه هم در اکثر مواضع نقل از سنیّه نموده برای الزام و اما کتب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام و حضرت فاطمه و حسنین علیهما السّلام که شیعه از طرق خود فضائل را در ان وارد کرده اند پس خارج از حصر و احصاست شاهصاحب اگر بر ان مطّلع نشوند چه عجبست رجوع بکتب رجالیه و کتب حدیث مثل غایة المرام و بحار الانوار باید کرد که از ان حال جله ازین کتب واضح شود و غرابت نفی ظاهر و اشکار گردد چهارم آنکه فاضل رشید تلمیذ مخاطب وحید در شوکت عمریه بعد کلامی گفته لیکن احقر العباد در حق احادیث ائمّه اطهار که در طریق شیعه مرویست بدون قیام کدام بیّنه یا قرینه قویه بر وضع آن اصلا خدشه بخاطر نمی گذارند بس تا به تلفظ آن چه رسد بلکه آن را علی الراس و العین می نهد الخ ازین عبارت بکمال صراحت ظاهرست که فاضل رشید در حق احادیث ائمّه اطهار که بطریق شیعه مرویست بدون قیام کدام بیّنه

ص:296

یا قرینه قویه بر وضع آن اصلا خدشه بخاطر نمی گذارند تا به تلفظ بان چه رسد بلکه آن را علی الراس و العین می نهد پس حسب افاده فاضل رشید روایات نور که اهل حقّ نقل کرده و امثال آن که هرگز کدامی بینه یا قرینه قویه بر وضع آن قائم نیست لائق خدش خادشین و قدح قادحین و ریب مرتابین نباشد بلکه اتباع رشید را باید که آن را علی الراس و العین نهند و اظهار عدوان و اعتساف بآباء و استنکاف از قبول آن نکنند پنجم آنکه صاحب صواقع و خود مخاطب جابجا درین کتاب احتجاج و استدلال بروایات طریق خود بمقابله اهل حقّ کرده اند بلکه بمزید جسارت دست بروایاتی که وضع و کذب آن از تصریحات منقدین شان ظاهر انداخته پس بعد این احتجاج و استدلال صریح الاختلال سر از قبول احتجاج و استدلال اهل حقّ بروایات خود نمی توانند تافت

ابطال ادعای آنکه حدیث نور باجماع اهل سنت موضوع است

قوله و این حدیث باجماع اهل سنت موضوعست اقول إِنْ هَذا إِلاّ إِفْکٌ مبین این غایت تهور و نهایت جسارتست که کذب و افترا را بتقلید کابلی حلال دانسته مطالب علمیّه را بدروغ و بهتان مشحون ساخته از اوانی اهل علم فضلا عن الفضلاء و العلماء در محاورات و معاملات دنیا وقوع و صدور کذب و دروغ نهایت قبیحست چه جا که در مباحث دینیه و علوم حقیقیه مرتکب افزا و بهتان شوند و للّه الحمد که بطلان دعوی اجماع اهل سنت بر وضع این حدیث بادله زاهره و براهین قاهره سابقا مبین شد و ظاهر گردید که اکابر ائمّه دین و اجله محققین و اساطین سنّیه

ص:297

این حدیث شریف را در کتبهای خویش بلا رد و نکیر روایت کرده اند پس چه قسم ممکنست که این حدیث نزد این حضرات موضوع بوده باشد چه روایت موضوعات بلا شبهه حرام و ناجائزست و در حدیث واردست که کسی که دروغی را روایت کند و داند که آن دروغست پس یکی از کاذبانست پس اگر شاهصاحب ادعا فرمایند که این حدیث شریف نزد این حضرات موضوعست فسق ائمّه خویش ثابت کرده باشند و ایشان را در جمله مفتریان بر سرور رسولان داخل ساخته و علاوه برین جمعی از کبار سنّیه احتجاج و استدلال باین حدیث شریف نموده اند و جمعی حتما و جزما آن را بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه نسبت فرموده فادّعاء الاجماع علی شفا جرف هار لا یغتر به الا من لم یشم رائحة من ممارسة الاخبار و الاثار و انهمک فی التعصّب السمج البادی الشنار و التعسف الواضح العار و مبنای فاسد البنیان دعوی اجماع ظاهر البطلان آنست که ابن الجوزی که افراطش در حکم بوضع احادیث صحیحه و روایات معتمده معلوم طلبه علومست تا آنکه کتابش را علمای اهل سنت موجب ضرر عظیم و فساد فخیم می دانند کما لا یخفی علی ناظر تذکرة الموضوعات الفتنی این حدیث را من تلقاء النفس بهواجس نفسانی موضوع قرار داده و ابن روزبهان در کتاب الباطل قدح ان از ابن الجوزی نقل کرده و خواجه کابلی که یافه درای و جسارت و بیباکی عادت دیرینه اوست ادعا کرده که این حدیث باجماع اهل خبر موضوعست و مخاطب دعوی کاذب اجماع اهل سنت بر وضع آن بر زبان آورده حال آنکه

ص:298

حکم بوضع این حدیث باطل محضست چه وضع حدیثی ثابت نمی شود مگر بدلیلی و دلیل آن نیست مگر مخالفت کتاب یا سنّت پس اگر مدعیان وضع این حدیث در انبان خود وجهی از وجوه دعوی مخالفت این حدیث شریف با کتاب یا سنت داشته باشند بر آرند و جواب شافی و کافی بشنوند و انّی لهم ذلک سوی الخرافات الجزافیة و الهواجس الشیطانیة و اگر بدلیلی و حجتی و مستمسکی حکم بوضع این حدیث شریف نکرده اند بلکه بمحض هوای نفس و حبّ باطل و عشق مذهب جبر و عداوت آل و مخالفت رسول رب متعال باین حکم باطل السنه خود را آلوده اند کما هو فی الواقع کذلک فلا یصغی إلیه مسلم و مؤمن و لا یکترث به موحّد موقن و چسان توان گفت که دلیلی برین حکم دارند چه امام و مقتدای ایشان که بادی سلوک این وادی و هائم این مهامه و بوادیست یعنی ابن الجوزی که حکم بوضع آن کرده نیز دلیلی نیاورده بمحض قدح در اسناد بعض طرق آن اکتفا کرده حال آنکه در مقام رد بعض احادیث صحیحه مثل حدیث سدّ ابواب إلا باب علی علیه السّلام از ذکر بعض دلائل واهیه فاسده و قرائن سخیفه کاسده خود را معذور نداشته کما یظهر من الرجوع الی کتابه پس اگر او را و میلی سخیف و بی اصل هم برای ابطال حدیث نور میسر می شد دست بر ان انداختی و از ذکر ان خود را باز نداشتی و صلاوه بر این احمد بن حنبل مدعی اجماع را علی الاطلاق تکذیب فرموده چنانچه ابو محمد علی بن احمد بن سعید بن حزم بن غالب الاندلسی در محلی گفته رحم اللّه احمد بن حنبل فلقد صدق إذ یقول من ادعی

ص:299

الاجماع فقد کذب ما یدریه لعل النّاس اختلفوا لکن لیقل لا اعلم خلافا هذه اخبار المرسی و الاصم قال ابو محمّد لا یحل دعوی الاجماع الاّ فی موضعین احدهما ما یتفق ان جمیع الصّحابة رضی اللّه عنهم عرفوه بنقل صحیح عنهم فاقرّوا به و الثانی ما یکون من خالفه کافرا خارجا عن الاسلام کشهادة ان لا اله الاّ اللّه و ان محمّدا رسول اللّه و صیام رمضان و حجّ البیت و الایمان بالقرآن و الصلوات الخمس و جملة الزکاة و الطّهارة للصّلوة و من الجنابة و تحریم المیتة و الخنزیر و الدّم و ما کان من هذا الصّنف فقط و نیز ابن حزم در محلی گفته و ایضا فمدّعی الاجماع علی ما لا یتیقن ان کلّ مسلم فقد عرفه و قال به کاذب علی الامة کلّها و قد نصّ اللّه عزّ و جلّ علی انّ نفرا من الجنّ آمنوا و سمعوا القرآن من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فهم صحابة و فضلاء فمن لهذا المدعی بالباطل باجماع اولئک فکیف احصی اقوال الصحابة رضی اللّه عنهم و لا تحصی الا حیث لا یشک فی انّ کل مسلم قد عرفه و قد قال احمد بن حنبل رضی اللّه عنه من ادعی الاجماع فقد کذب و ما یدریه لعلّ الناس اختلفوا فی ذلک و ابن القیم در اعلام الموقعین گفته و کذلک الشافعی ایضا نصّ فی رسالته الجدیدة علی انّ ما لا یعلم فیه خلاف لا یقال له اجماع و لفظة ما لا یعلم فیه خلافه فلیس اجماعا و قال عبد اللّه بن احمد بن حنبل سمعت أبی یقول ما یدعی فیه الرّجل الاجماع

ص:300

فهو کذب و من ادعی الاجماع فهو کاذب لعل النّاس اختلفوا هذه دعوی بشر المرسی و الاصمّ و لکن یقول لا اعلم الناس اختلفوا و لم یبلغنی ذلک هذا لفظه

ابطال ادعای اجماع اهل سن بر وضع حدیث نور

و بعد این عبارت گفته و نصوص رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم اجلّ عند الامام احمد و سائر ائمّة الحدیث من ان یقدموا علیها توهّم اجماع مضمونه عدم العلم بالمخالف و لو ساغ لتعطلت النصوص و ساغ لکل من لم یعلم مخالفا فی حکم مسئلة ان یقدّم جهله بالمخالف علی النصوص انتهی فیا للعجب العجیب کیف یدّعی المخاطب المطاع هذا الاجماع البادی الاستشناع الواضح الاستبشاع الصریح الخداع فیعمّس الحقّ علی المستکفّین حوله و السّامعین قوله من الهمج الرعاع و یروج الکاسد علی المغفلین الاغمار الذین هم لکل ناهق اتباع مع ظهور بطلانه و انهدام جدرانه و انخرام ارکانه و انجذام اصوله و اغصانه عند الناقد للردی من السلیم الصّالح للانتفاع و ابن حزم صاحب محلی نزد ائمّه سنیّه بفضائل جلیه و محامد سنیّه محلّی و مرآت طول باع و کثرت اطلاع او از زنگ ارتیاب و تشکیک مموّهین و مسوّلین مجلّی و مقام علم و فضل و اعتماد و اعتبار او نزد این حضرات پس رفیع و معلی محیی الدین ابو محمد عبد الواحد بن علی در کتاب المعجب فی تلخیص اخبار المغرب گفته ابو محمد الّذی یحدث عنه الحمیدی هو ابو محمد علی بن احمد بن سعید بن حزم بن غالب بن صلح بن خلف بن معدان بن سفین بن

ص:301

یزید الفارسی مولی یزید بن أبی سفین بن حرب بن أمیّة بن عبد شمس بن عبد مناف القرشی قری علیّ نسبه هذا بخطه علی ظهر کتاب من تصانیفه اصل آبائه الادنین من قریة من اقلیم لثلة من غرب الاندلس سکن هو و ابوه قرطبة و کان ابوه من وزراء المنصور محمّد بن أبی عامر و وزراء ابنه المظفّر بعده و کان هو المدبّر لدولتیهما و کان ابنه ابو محمد الفقیه وزیر العبد الرّحمن بن هشام بن عبد الجبار بن النّاصر الملقّب بالمستظهر باللّه اخی المهدی المذکور آنفا ثم انه نبذ الوزارة و اطرحها اختیار او اقبل علی قراءة العلوم و تقیید الاخبار و السّنن فنال من ذلک ما لم ینل احد قبله بالاندلس و کان علی مذهب الامام أبی عبد اللّه الشافعی رحمه اللّه اقام علی ذلک زمانا ثم انتقل الی القول بالظاهر و افرط فی ذلک حتی اربی علی أبی سلیمان داود الظاهری و غیره من اهل الظاهر و له مصنّفات کثیرة جلیلة القدر شریفة المقصد فی اصول الفقه و فروعه علی مهیعه الذی یسلکه و مذهبه الذی یتقلده و هو مذهب داود بن علی بن خلف الاصبهانی الظاهری و من قال بقوله من اهل الظاهر و نفاة القیاس و التعلیل بلغنی عن غیر واحد من علماء الاندلس ان مبلغ تصانیفه فی الفقه و الحدیث و الاصول و النحل و الملل و غیر ذلک من التاریخ و النسب و کتب الادب و الرّد علی المخالفین له نحو من اربعمائة مجلد

ص:302

تشتمل علی قریب من ثمانین الف ورقة و هذا شیء ما علمناه لاحد ممن کان فی مدة الاسلام قبله الا لابی جعفر محمّد بن جریر الطّبری فانه اکثر اهل الاسلام تصنیفا فقد ذکر ابو محمّد عبد اللّه بن محمد بن جعفر الفرغانی فی کتابه المعروف بالصّلة و هو الّذی وصل به تاریخ أبی جعفر الطبری الکبیر انّ قوما من تلامیذ أبی جعفر احصوا ایام حیاته منذ بلغ الحلم الی ان توفی فی سنة 310 و هو ابن ست و ثمانین سنة ثم قسّموا علیها اوراق مصنفاته فصار لکل یوم اربع عشرة ورقة و هذا لا یتهیّأ لمخلوق الاّ بکرم عنایة الباری تعالی و حسن تاییده له و لابی محمّد بن حزم بعد هذا نصیب وافر من علم النحو و اللغة و قسم صالح من قرض الشعر و صناعة الخطابة الی ان قال بعد ذکر بعض اشعاره وجد بخطّه انّه ولد یوم الاربعاء بعد صلاة الصّبح و قبل طلوع الشمس آخر یوم من شهر رمضان سنة 384 و توفی رحمه اللّه فی سلخ شعبان من سنه 456 و انما اوردت هذه النبذة من اخبار هذا الرجل و ان کانت قاطعة للنسق مزیحة عن بعض الغرض لانه اشهر علماء الاندلس الیوم و اکثرهم ذکرا فی مجالس الرؤساء و علی السنة العلماء و ذلک لمخالفته مذهب مالک بالمغرب و استبداده بعلم الظاهر و لم یشتهر به قبله عندنا احد ممن علمت و قد کثر اهل مذهبه و اتباعه عندنا بالاندلس الیوم و در آخر کتاب المعجب این عبارت مسطورست

ص:303

قال الشیخ الفقیه العالم الحافظ محیی الدّین ابو محمّد عبد الواحد بن علی جامع هذا الکتاب سمع علیّ جمیع هذا التلخیص الذی جمعته فی اخبار المغرب مولانا الفقیه الامام الفاضل الوزیر الصاحب عزّ الدّین قدوة العلماء اوحد الفضلاء اکمل الوزراء خاصّة امیر المؤمنین ابو الفتح عبد اللّه بن القاضی الاجلّ الوزیر الفاضل صاحب شمس الدّین ابو محمّد بن شریف الزهری جمّل اللّه الزمان ببقائه و الفاضل المتقن ابو الفتح نصر بن القاضی المخلص أبی محمّد عبد الکریم بن یعلی الخ و صدیق حسن خان معاصر در جنه فی الاسوة الحسنة بالسنة در ذکر مجتهدین گفته و منهم الامام ابو محمّد بن حزم الظاهری و قال لو علمت انّ احدا علی وجه الارض اعلم منّی قرآنا و حدیثا لرحلت إلیه و قد بالغ فی ایجاب الاجتهاد علی کل مسلم بابلغ ما یکون و فی تحریم التقلید حتی قیل ان لسان ابن حزم و سیف حجاج بن یوسف شقیقان فانّه ما نجی من لسانه احد الا من سلّمه اللّه تعالی قال الشیخ الاکبر فی الفتوحات فی الباب الثالث و العشرین و مائتین غایة الوصلة ان یکون الشیء عین ما ظهر و لا یعرف انه هو کما رایت النّبی صلّی اللّه علیه و آله و اصحابه و سلم و قد عانق ابا محمد بن حزم المحدّث فغاب الواحد فی الآخر فلم نر الا واحدا و هو رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و اصحابه و سلم فهذه غایة الوصلة و هی المعبّر عنها بالاتّحاد انتهی و لنعم ما قیل

ص:304

فی مثل هذا المقام توهّم واشینا بلیل مزاره فهمّ لیسعی بیننا بالتباعد فعانقته حتی اتّخذنا تعانقا فلمّا اتانا ما رای غیر واحد و یقرب من ذلک ما قیل بالفارسیة جذبه وصل بحدیست میان من و تو که رقیب آمد و پرسید شان من و تو و لم تحصل تلک الوصلة لابن حزم رح الاّ من جهة اعتصامه بالسّنّة و انتصارها و صلابته فی التمسّک بها و الرّد علی من ردّها و خالفها بانکارها رزقنا اللّه تعالی اتباع رسوله ظاهرا و باطنا و حشرنا فی زمرة اهله قوله و فی اسناده محمّد بن خلف المروزی قال یحیی بن معین هو کذّاب و قال الدارقطنی متروک و لم یختلف احد فی کذبه و یروی من طریق آخر و فیه جعفر بن احمد و کان رافضیا غالیا کذابا وضّاعا و کان اکثر ما یضع فی قدح الصحابة و سبّهم اقول لا یخفی علی من اتقن البحث و احصف ان من اطرف الطرف ان المخاطب الماهر الحاوی لانواع الشّرف الّذی قدما اخلاف الخلاف قد رشف قد ادعی وقوع محمّد بن خلف فی اسناد هذا الحدیث العالی الشّرف فاجترح اشنع العضیهة و افظع الفریة اقترف و اظهر انکر الشطط و السفساف و ابان عن اسمج الکذب و الجزاف فانّ الرّجل المذکور غیر واقع فی طریق من طرق حدیث النّور کما سننبّهک فیما بعد انشاء المجید الغفور و اما جعفر بن احمد فانّه ایضا لم یقع فی الطرق التی ذکرها اهل الحق و الایقان

ص:305

فی مقام الاستدلال و الاحتجاج لتبکیت السنیّة الأعیان فزعم المخاطب المتهوّر المتهوک الغفول و من سلف علیه من مشایخ العصبیّة و أئمّة الذهول انحصار هذا الحدیث المشهور المقبول فی طریقین توهموا ان کلاّ منهما معلول زعم باطل مدخول و وهم سخیف مرذول یستنکف و یشمئز منه ارباب العقول و لا یطور به ابدا من له ادنی المام و نزول بدار السّبر و تمییز المنقول فانه لاح آنفا و ظهر و لا کالصّبح إذا اسفر ان الحدیث من الاحادیث المستفیضة المشتهرة و الرّوایات المعتمدة المعتبرة صحیح بلا ارتیاب کیف لا و رواته من الثقات المشاهیر و الاثبات النحاریر علی ما صرّح به العلماء الانجاب و سبط ابن الجوزی الّذی قد اثنی علیه عدّة من ثقاتهم الاکابر و عدوّه من الاماثل الحائزین للمفاخر اثبت صحّة الحدیث علی رغم جدّه و نصب نفسه لنقض قوله و ردّه و لیس فی اسانید الروایات التی نقلتها من احمد بن حنبل و عبد اللّه بن احمد و ابن المغازلی و الاخطب و النطنزی و العاصمی و الحموینی من اسم محمّد بن خلف و جعفر بن احمد عین و لا اثر فالقدح و الجرح و الطعن فیهما لا یجدی نفعا و لا یثلج صدرا کما لا یخفی علی من له ثاقب النظر و من الظاهر ان ورود حدیث صحیح من طرق أخر و لو کان فیها شیء من الضّعف یفید زیادة القوة فی الخبر فثبت و ظهر انّ القادح فی حدیث النّور بظن وقوع احد الرجلین فیه اما مکابر مختبط

ص:306

او اعفک سفیه ثم اعثرک علی منشأ هذا الغلط الواضح واصل ذاک الخطأ اللاّئح فاعلم انّ العلامة الحلّی انا و اللّه فی سماء الفخر بدره و اعلی فی اعلی علیین ذکره نقل فی کتابه نهج الحق هذا الحدیث المذکور من احمد بن حنبل و ابن المغازلیّ الّذی هو محدث مشهور و صاحب الباطل لما قعد به العجز عن الجواب احتال حیلة فی الخطاب فقال ذکر ابن الجوزی هذا الحدیث بمعناه فی کتاب الموضوعات و قال هذا الحدیث موضوع علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و المتهم به فی الطریق الاول محمد بن خلف المروزی قال یحیی بن معین کذاب و قال الدارقطنی متروک و فی الطریق الثانی المتّهم به جعفر بن احمد و کان رافضیّا کذّابا یضع الحدیث فی سبّ اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انتهی فهذا المسوّل المحتال لم یدّع انّ فی سند الحدیث الذی نقله العلاّمة اعلی اللّه مقامه فی دار الکرامة وقع احد من الرّجلین بل قال انّ ابن الجوزی ذکر حدیثا هو فی معنی هذا الحدیث و حکم بوضعه فاوهم الناظرین انّ الحدیث المسطور ایضا موضوع و لم یدّع صریحا انّه وقع فی نفس الروایة التی نقلها العلاّمة احد من الرجلین کما لا یخفی علی من له تأمّل و سلامة و الکابلی العسوف العجول الاخذ کثیرا من فضلات الفضول قال فی جواب هذا الحدیث فی الصواقع و هو باطل لأنّه موضوع باجماع اهل الخبر و فی اسناده محمد بن خلف المروزی قال یحیی

ص:307

ابن معین هو کذاب و قال الدارقطنی متروک و لم یختلف احد فی کذبه و یروی من طریق آخر و فیه جعفر بن احمد و کان رافضیّا غالیا کذّابا وضّاعا و کان اکثر ما یضع فی قدح الصّحابة و سبّهم انتهی فالکابلی تحذلق بزیادة نغمة لیس لها من الصدق اثر حیث ادعی علی وضع الحدیث اجماع اهل الخبر و اخفی سرقته من الفضل المتهجم علی الادغال و غیر عبارته و معناها و نکّر معزاها و فحواها لتخدیع الاغمار الانذال فانّه ذکر ان محمّد بن خلف وقع فی حدیث هو بمعنی الحدیث الّذی ذکره العلاّمة فی مقام الاستدلال و الکابلی ادّعی انّه وقع الرّجل فی هذا الحدیث بعینه فافتضح بین اولی الکمال و المخاطب المعظم الصّادق فی اقواله السارق لکتاب الکابلی و النّاسج علی منواله اغترّ بقوله الکاذب الاعوج فذکره بعد تغییر بلفظه اللجلج و بالجملة لا ریبة فی انّ الحدیث الذی وقع فیه محمّد بن خلف المروزی غیر هذا الحدیث الشریف کما دریت ایضا من کلام سبط ابن الجوزی ذی الفهم الحصیف فانّ لفظه هکذا

خلقت انا و هارون بن عمران و یحیی بن زکریا و علیّ بن أبی طالب من طینة واحدة و ان اختلجک مع ذلک البیان الواضح الوساوس الخادعة و اعتلج مع هذا الکشف اللائح الهواجس اللاذعة فها انا اوصلک الی یقین جازم لا یثلمه نوازغ شکوک اهل المراء و الختل و انهیک الی قطع سالم عن تطرق شبهات اصحاب المکابرة و الجدل فاعلم انّه بعد تنمیق هذا الکلام عثرت بعد الفحص التام علی اصل کتاب موضوعات

ص:308

ابن الجوزی المجازف فی رد احادیث خیر الانام علیه و اله آلاف التحیّة و السّلام فوجدت الامر عند ملاحظته کما تیقّنت قبل مطالعته قال فیه فی فضائل علیّ علیه السّلام الحدیث الاوّل فیما خلق منه علی بن أبی طالب

اخبرنا ابو منصور القزّاز قال اخبرنا احمد بن علی بن ثابت قال اخبرنی علی بن الحسن بن محمد الدّقاق قال ثنا محمّد بن اسماعیل الورّاق قال ثنا ابراهیم بن الحسین بن داود العطّار قال ثنا محمّد بن خلف المروزی ثنا موسی بن ابراهیم ثنا موسی بن جعفر عن ابیه عن جدّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلقت انا و هارون بن عمران و یحیی بن زکریا و علیّ بن أبی طالب من طینة واحدة هذا حدیث موضوع علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و المتهم به المروزی قال یحیی بن معین هو کذاب و قال الدارقطنی متروک و قال ابن حبّان کان مغفلا یلقّن فیتلقّن فاستحقّ الترک و

قد روی جعفر بن احمد بن بیان عن محمّد بن عمر الطافی عن ابیه عن سفین عن داود بن أبی هند عن الولید بن عبد الرحمن عن نمیر الحضرمی عن أبی ذرّ قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علیّ من نور و کنّا عن یمین العرش قبل ان یخلق اللّه آدم بالفی عام ثم خلق اللّه آدم فانقلبنا فی اصلاب الرّجال ثم جعلنا فی صلب عبد المطلب ثم اشتق اسماءنا

ص:309

من اسمه فاللّه محمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و علیّ علیّ قال المصنّف هذا وضعه جعفر بن احمد و کان رافضیّا یضع الحدیث قال ابن عدی کان یتیقّن انّه یضع انتهی و ظهر من هنا و لا کظهور النار علی العلم و النور فی الظّلم انّ ادّعاء وقوع محمّد بن خلف المروزی فی طریق حدیث النور من غرائب الفریة و البهت المحظور و لم یعثر الکابلی علی اصل کتاب ابن الجوزی و انّما وقف علی کلام ابن روزبهان و غیّره و حرّفه علی حسب ما رام من البهتان فادّعی کذبا و زورا و القی الی اولیائه زخرف القول غرورا و قلّده فی ذلک المخاطب المتحذلق الجسور الفاقد للتمییز و الشعور العادم للاطلاع و العثور فساق کلامه المنکر المدحور و ابدی عن واضح العجز و ظاهر القصور و ایضا ظهر انّ ابن الجوزی نسب الی جعفر بن احمد وضع الحدیث مطلقا و ابن روزبهان اضاف إلیه قید فی سبّ اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و ایضا اضاف لفظ کذّابا و الکابلی لم یکتف علی هاتین الزیادتین فاضاف لفظ غالیا وضاعا و ایضا ذکر انه کان اکثر ما یضع فی قدح الصحابة و ایضا اضاف فقرة و لم یختلف احد فی کذبه فی قدح ابن خلف فهذه زیادات اربع من الکابلی و اثنتان من ابن روزبهان شارکه فیهما الکابلی الذی سهل علیه التلمیع و هان و لیس لها وجود فی کلام ابن الجوزی المطعون علی السنة الأعیان و ایضا وضح انّ ابن روزبهان نقل الحکم بوضع حدیث ابن خلف عن ابن الجوزی

ص:310

فحسب و الکابلی اخفی اسم ابن الجوزی حتی لا یتعقب علیه و لا یؤخذ بخناقه بانّ منقّدی السّنّیة طعنوا علی ابن الجوزی و اظهروا شدة مجازفته و فظیع اغراقه و ذکر الکابلی بدل حکم ابن الجوزی اجماع اهل الخبر علی وضع هذا الحدیث فزاد کذبا ما علیه مزید و یربو علی تدلیس ابلیس و یزید و المخاطب المضطلع برزالة المنّة و المسدی الی المسوّلین باعظم منّة المساعد لهم فی التحریف و التلفیف و التزویق و التلفیق بلا ضنّة ذکر عوض اجماع اهل الخبر اجماع اهل السّنة فنعوذ باللّه مِنْ شَرِّ اَلْوَسْواسِ اَلْخَنّاسِ اَلَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ اَلنّاسِ مِنَ اَلْجِنَّةِ وَ اَلنّاسِ و یزوّیهم و ینحّیهم من طریق النجاة و الجنّة و یغویهم و یضلهم بالهمس الخفی مرّة و مرة بالزّنّة و یئنّ علی انتهاج لقم الحق باوجع انّه و ایضا ظهر ان ابن الجوزی نقل فی حق المروزی عن ابن عدی انه کان مغفلا بلقن فیتلقن فاستحق الترک و هذا صریح فی انه لم یکن یتعمّد الوضع و الکذب علی سیّد الانبیاء الانجاب سلام اللّه و صلاته علیه و آله و علیهم ما نفخ مسک و طاب ملاب فهذا یبطل ما نسبه ابن الجوزی الی ابن معین من انه قال فی حقّه انّه کذاب و مع ذلک فقد طعن أئمّة السّنیّة علی ابن معین بکثرة طعنه علی الناس و اثبتوا حسده للشافعی الذی هو عندهم رئیس و راس و موقد من الفضل و التحقیق اضوء نبراس کما لا یخفی علی ناظر مناقب الشافعی للرازی المقباس و امّا حکم ابن الجوزی بالوضع علی حدیث النّور

ص:311

المرویّ من أبی ذرّ الغفاری فهو من وساوسه الغیر المجدیة و هواجسه المردیة ما انزل اللّه به من سلطان و قادته العصبیة الی ذلک فلبّاها باللّسان و الجنان لا یصلح الاصغاء و لا یلیق الاعتناء و هو تهجّس اسمج و تهجّم اعوج و تقوّل بهرج و تعصّب لجلج و جسارة فاحشة و خسارة داهشة و اقدام و تهور و تغریر و تجبر و ادّعاء بلا دلیل و ازلال و تضلیل و تخدیع و تسویل و امّا القدح فی بعض رواته فقصاری امره و حمادی خبره لو سلّم ضعف هذا الطریق الخاصّ لا الوضع کما هو غیر خاف علی من له سلیم الطبع و مما یدرأ فی نحور القاصرین و یظهر مزید خزی الخاسرین و یوقظ الذاهلین و ینبه الغافلین و یکشف جلیّة الحال و یبیّن عن نهایة جسارة اهل الاغفال و الاهمال ان اسناد تکذیب محمّد بن خلف الی یحیی بن معین و عز و قدحه الی الدارقطنیّ الفطین خلف حلی و کذب غیر خفی فان محمّد بن خلف المروزی کان صدوقا و ذکره الدارقطنی و قال انّه لا باس به قال عبد الکریم بن محمّد السمعانی فی الانساب فی نسبة المروزی فاما ببغداد درب یقال له درب المروزی او محلّة المراوزة و ظنی انها من الکرخ و من هذه المحلّة ابو عبد اللّه محمّد بن خلف بن عبد السّلام الاعور المروزی لأنّه کان یسکن هذه المحلّة روی عن یحیی بن هاشم لسمسار و عاصم بن علی و علی بن الجعد روی عنه ابو عمر و عثمان بن احمد بن السمّاک و عبد الصّمد بن علی الطیبی و ابو بکر عبد اللّه الشافعی و کان

ص:312

صدوقا مات فی سنة احدی و ثمانین و مائتین انتهی ما فی الانساب و فیه کفایة لنضو الحجاب عن الحقّ و الصّواب و مبالغة فی تخجیل المتهجمین الاوشاب و تبکیت المتهجّسین الاقشاب و الحمد للّه فی المبدأ و المآب و قال الخطیب و اللبیب فی تاریخ بغداد محمد بن خلف بن عبد السّلام الاعور یعرف بالمروزی لانه کان یسکن محلة المراوزة حدث عن عاصم بن علیّ و علیّ بن الجعد و موسی بن ابراهیم المروزی و غیرهم روی عنه ابو عمرو بن السّماک و ابو العباس بن نجیح و عبد الصّمد الطیبی و ابو بکر الشافعی و غیرهم و کان صدوقا ذکره الدارقطنی فقال لا باس به و نقل عن ابن قانع انه مات فی سنه 218 انتهی فالحمد للّه ولی التوفیق و الارشاد حیث ثبت من افادة خطیب بغداد و جهبذهم النقّاد ان ابن خلف من شیوخ اساطینهم الامجاد کابی بکر الشافعی و ابن السّماک و ابن نجیح و عبد الصمد السائر فضلهم فی الاغوار و الأنجاد و انّه صدوق و نفی عنه الباس الدارقطنی العماد فیا للعجب کل العجب ینفی الدارقطنی عن ابن خلف الباس و یعزو ابن روزبهان و الکابلی المهان و المخاطب رئیس الأعیان الی الدارقطنی انه قال فیه انّه متروک و هذا وسواس و أیّ وسواس و لم یکتفیا علی هذا التدلیس المورث للالتباس حتی ذکرا بعد ما نسباه الی الدارقطنی انه لم یختلف احد فی کذبه فان ارادا انّه قاله الدارقطنی فهو من افحش الفریة المستهجنة

ص:313

و افظع العضیهة المستبشعة و ان قالاه من عند انفسهما فبطلانه و سماجته و قبحه و شناعته ایضا ظاهر واضح و جلی لائح ثم انّه مما یرغم اناف اهل الاعتساف و الرّدی و یحرق قلوب اولی الانحراف و التّوی و ینکس روس ارباب اللجاج و الهوی و یبیّتهم علی امضّ من جمر الغضی و یذرّ فی عیونهم ارمض القذی و یجرّعهم غصص امرّ الجوی انّ الحدیث الذی رواه محمد بن خلف و ان لم یحتج به علماءنا نصّ الکنجی المقتنی لذخائر الفضل و المجد المجتنی لازهار السبر و النقد علی انه حدیث حسن و نقله عن الخطیب اللبیب و ابن عساکر السائر من التحقیق علی لا حب السّنن قال فی کفایة الطالب اخبرنا یوسف بن خلیل بن عبد اللّه الدمشقی بحلب و الحافظ محمد بن محمود بن النجار ببغداد و الحافظ خالد بن یوسف النّابلسی بدمشق قالوا اخبرنا الامام ابو الیمن زید بن الحسن الکندی بدمشق اخبرنا القزاز اخبرنا الحافظ احمد بن علی بن ثابت الخطیب اخبرنی ابو القسم علی بن عثمان الدقاق حدّثنا محمد بن اسماعیل الورّاق حدّثنا ابو اسحاق ابراهیم بن الحسین بن داود القطان سنه 311 احدی عشرة و ثلاثمائة

حدّثنا محمّد بن خلف المروزی حدّثنا موسی بن ابراهیم المروزی حدّثنا موسی بن جعفر بن محمّد عن ابیه عن جده قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم خلقت انا و هارون بن عمران و یحیی بن زکریّا و علی بن أبی طالب من طینة واحدة قلت هذا حدیث حسن هکذا

ص:314

رواه حافظ العراق فی کتابه و تابعه محدّث الشام کما اخرجناه سواد انتهی فللّه الحمد و المنّة التامّة علی کمال لطفه و هدایته العامّة حیث ثبت کون المروزی صدوقا و کون حدیثه حدیثا حسنا بحیث لا یستطیع انکاره جاحد و لا یفتاق فی تنبیهه الی تکلّف زائد و استیناف برهان و شاهد فلیمت المنکرون حنقا و حسدا و یدب الجاحدون علزا و کمدا و هذا الحدیث و إن کان غیر حدیث النور الّذی احتجّ به علمائنا الاعلام احلّهم اللّه دار السّلام لکن لما کان عند ابن الجوزی و ابن روزبهان و الکابلی و المخاطب عین حدیث النّور فثبوت حسنه کاف لردّ تکذیبه الصادر عن اصحاب الغفول و القصور

(روایت خلقت «آن 3 نفر» قبل از خلقت آدم و جوابش)

قوله و بر تقدیر فرض صحّت معارضست بروایتی دیگر که ازین روایت فی الجمله بهترست و در اسناد او متهمین بالکذب واقع نشده اند و هو ما

روی الشافعی باسناده الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انه قال کنت انا و ابو بکر و عمر و عثمان و علی بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اسکنّا ظهره و لم نزل ننتقل فی الاصلاب الطاهرة حتی نقلنی اللّه الی صلب عبد اللّه و نقل أبا بکر الی صلب أبی قحافة و نقل عمر الی صلب الخطّاب و نقل عثمان الی صلب عفّان و نقل علیّا الی صلب أبی طالب اقول استدلال مخاطب میمون ذو فنون و احتجاج فاضل شموس حرون مفتون بحبّ و هو ای ثلاثه مظهرین بدائع شجون باین روایت غرابت مشحون و کذب و فریه سراسر هزل و مجون و افترا و بهتان واژگون و اختلاق و افتعال

ص:315

زبون که قلوب اهل ایمان و ایقان بملاحظه آن پر خون بسبب اشتمال آن بر طرائف گوناگون و انطوا بر لطائف بوقلمون از عجائب دهر خئون و غرائب عصر میونست و بوجوه عدیده مخدوش و موهون و بانظار سدیده مغشوش و مطعون اوّل آنکه قول او که ازین روایت فی الجمله بهترست انتهی دلالت صریحه دارد بر آنکه این روایت واهیه از روایت نور که زعم انحصار آن در دو طریق نموده فی الجمله بهترست نه من جمیع الوجوه و ظاهرست که نزد کابلی و مخاطب این هر دو طریق نهایت مطعون و مقدوح و مغموز و مجروح اند پس هر گاه این روایت از روایت نور که نزد خود مخاطب جسور و کابلی عثور نهایت مطعون و موهونست فی الجمله بهتر باشد نه من جمیع الوجوه ظاهر گردد که این روایت معیوب و مجروح و مقدوح و مطعون هست گو بمرتبه قدح و جرح مزعومی هر دو طریق مذکور در کلام ابن الجوزی نرسد پس ظاهر و روشن و معلوم و متیقن گردید که حسب اعتراف مخاطب با انصاف این روایت صریحة الهزل و الجراف از قدح و جرح پاک و صاف نیست و الا قید فی الجمله که مخاطب مقتدای جمله متعصبین طریف النحله ذکر فرموده لغو و بیکار و منافی و منافر تحریر بلاغت شعار خواهد بود و هر گاه قدح و جرح آن از کلام خود مخاطب بخریر واضح و مستنیر باشد بطلان و فظاعت معارض گردانیدن آن با روایت نور بر تقدیر فرض صحّت در کمال وضوح و ظهور دوم آنکه صحّت سند و اعتبار و اعتماد حدیث نور حسب افادات علمای احبار و منقدین آثار و اخبار کالشمس فی رابعة النهار هویدا و اشکار گردید پس معارضۀ ان باین روایت بی سر و پا و حکایت

ص:316

سراسر خطا که اصلا ذکر سند آن نکرده تا بتوثیق و تعدیل روات و ناقلین و مدح و ثنای حاکین و راوین آن چه رسد کی قابل التفات و اصغا تواند شد سوم آنکه قاضی سناء اللّه پانی پتی که حسب اعتراف والاشان کما فی اتحاف النّبلاء بیهقی زمان بود تصریح صریح بضعف این خبر سخیف فرموده چنانچه در سیف مسلول گفته هشتم ما

روی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال کنت انا و علی بن أبی طالب نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسّم ذلک النور جزئین فجزء انا و جزء علیّ جواب این حدیث موضوعست باجماع اهل حدیث و در اسناد این حدیث محمد بن خلف مروزیست یحیی بن معین گفته که او کذابست و دارقطنی او را متروک گفته و کسی اختلاف نکرده در کاذب بودن او و در طریقی دیگر جعفر بن احمد رافضی غالیست کذاب وضّاعست اکثر احادیث در قدح صحابه وضع کرده و شافعی بسند خود روایت کرده که گفت رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلم

کنت انا و ابو بکر و عمر و عثمان و علیّ قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اسکنّا ظهره فلم نزل ننتقل فی الاصلاب الطاهرة حتی نقلنی الی صلب عبد اللّه و نقل ابا بکر الی صلب أبی قحافة و نقل عمر الی صلب عفان و نقل علیّا الی صلب أبی طالب و این حدیث هر چند ضعیفست لیکن در اسناد او متهم بالکذب نیست انتهی و باید دانست که کابلی در صواقع گفته الثامن ما

روی انّ النّبی صلی اللّه علیه و سلم قال کنت انا و علی بن أبی طالب نورا بین یدی اللّه قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه آدم قسّم ذلک النور

ص:317

جزئین فجزء انا علیّ و هو باطل لانه موضوع باجماع اهل الخبر و فی اسناد محمّد بن خلف المروزی قال یحیی بن معین هو کذاب و قال الدارقطنی متروک و لم یختلف احد فی کذبه و یروی من طریق آخر و فیه جعفر بن احمد و کان رافضیّا غالیا کذّابا وضّاعا و کان اکثر ما یضع فی قدح الصحابة و سبّهم و لأنّه

روی الشافعی بسنده الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال کنت انا و ابو بکر و عمر و عثمان و علیّ قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اسکنّا ظهره و لم نزل ننتقل فی الاصلاب الطاهرة حتی نقلنی اللّه الی صلب عبد اللّه و نقل ابا بکر الی صلب أبی قحافة و نقل عمر الی صلب خطّاب و نقل عثمان الی صلب عفّان و نقل علیّا الی صلب أبی طالب و لیس فی اسناده من یتّهم بالکذب و لأنّ مثل هذه الاخبار لو ثبت لا یحتج به فی مثل هذه الامور و ذلک ظاهر و لا ظهور النّار علی شواهق الطور پس می بینی که کابلی بسبب مزید تعسف و تصلّف و تاریک بینی و تعصّب و تصلّب و ناحق گزینی دعوی ابطال استدلال بحدیث نور باین کذب و زور بلا اشعار بنوعی از دهن و ضعف و فتور و بلا ایما بوجهی از وجوه خلل و قصور اغاز نهاده داد وقاحت و جسارت داده لکن پانی پتی آبی در دیده آورده تصریح صریح بضعف این کذب فضیح فرموده و مخاطب اگر چه از تصریح صریح بضعف آن دل دزدیده لکن بقول خود فی الجمله بکنایه ابلغ من التصریح ضعف و قدح و وهن و جرح آن اثبات فرموده پس پانی پتی با صفا و مخاطب با وفا با وصف ایثار تقلید کابلی سراپا جفا اقتصار و اکتفا بر صنیع سراسر خطا

ص:318

کابلی عظیم الاعتداء علی اهل الحق و الولا لاهل بیت الاصطفاء خلاف آزرم و حیا و موجب ظهور خزی و خسار نزد منقدین کبرا دانسته چار و ناچار شاءا او ابیا قدح و جرح این خبر معجب اهل بصر ثابت فرمودند چهارم آنکه مخاطب در همین باب امامت بجواب حدیث تشبیه کما سمعت سابقا گفته و قاعده مقرره اهل سنتست که حدیثی را که بعض ائمّه فنّ حدیث در کتابی روایت کنند و صحت ما فی الکتاب را التزام نکرده باشند مثل بخاری و مسلم و بقیه اصحاب صحاح و بصحت ان حدیث بالخصوص صاحب آن کتاب یا غیر او از محدثین ثقات تصریح نکرده باشد قابل احتجاج نیست انتهی پر ظاهرست که عدم قابلیت این خبر فظیع الخدع و الغرر برای احتجاج و استدلال حسب این قاعده مقرره اهل سنت علی ادعاه المخاطب عمدة الاقیال ظاهر و باهر زیرا که این حدیث در کتاب ملتزم الصحة مثل صحیح بخاری و مسلم و بقیّه صحاح مروی نیست و نه صحت آن بالخصوص از شافعی یا غیر او از محدثین مشیّدین بنای غیر مرصوص فضائل متغلبین منصوص پس این قدر عجلت در سهو و نسیان از مخاطب نخبة الأعیان محیّر افهام و اذهان و اللّه المستعان سبحان اللّه برای ردّ فضائل علویه این قاعده بائده می تراشد و باز جابجا جدعا لانفه و جلبا لحتفه بر خلاف آن بخرافات عجیب دست می اندازد و بنقض و رفض قاعده ممهده خود بی فاصله طویله مقلوب اشیاع و اتباع خود می گدازد و نمک بر جراحاتشان باظهار کمال تهافت و تناقض خدام عالی مقام خود می پاشد و صدور پر سرورشان را بانواع ایجاع می خراشد پنجم آنکه مخاطب در همین کتاب تحفه بجواب

ص:319

طعن دوم از مطاعن أبی بکر گفته و جملۀ لعن اللّه من تخلف عنها هرگز در کتب اهل سنت موجود نیست و بالفرض اگر صحیح باشد معنیش آنست که اسامه را تنها گذاشتن و از مهم رومیان برای انتقام زید بن حارثه پهلو تهی کردن حرامست و چون ابو بکر رضی اللّه عنه بخدمت امامت متعین شد ازین همه امور او را استثنا واقع ست بلا شبهه قال الشهرستانی فی الملل و النّحل انّ هذه الجملة موضوعة مفتراة و بعضی فارسی نویسان که خود را از محدثین اهل سنت شمرده اند و در سیر خود این جمله را آورده برای الزام اهل سنت کفایت نمی کند زیرا که اعتبار حدیث نزد اهل سنت بیافتن حدیث در کتب مسنده محدثینست مع الحکم بالصحة و حدیث بی سند نزد ایشان شتر بی مهارست که اصلا گوش بآن نمی کنند انتهی ازین عبارت ظاهرست که اعتبار حدیث بیافتن ان در کتب مسنده محدثینست مع الحکم بالصّحة و پر ظاهرست که ورود این خبر درک تب مسنده محدثین مع الحکم بالصّحة ثابت نیست پس حسب این افاده مخاطب جلیل الفخار هم این کذب واضح العار و الشنار از اعتماد و اعتبار دور و برکنار و عدم قابلیت آن برای احتجاج و استدلال هویدا و آشکار بلکه چون سند آن نقل نکرده اند مثل شتر بی مهار و تشبث بان موجب نهایت استهزا و انکار و لائق کمال تشنیع و استحقار خواهد بود و محض دعوی ایراد شافعی سند این ضلال و غیّ شافی عیّ و مثمر ثلج صدر و موجب سکون و ریّ و باعث تمیز حیّ ازلیّ نمی تواند شد خصوصا با وصف عدم تبیین و ابراز نام و نشان کتاب مصنّف آن امام با زیب و زیّ ششم آنکه استدلال این روایت عین اخلاف وعد و نکث عهد

ص:320

و نقض عقدست که در همین باب امامت ادّعای التزام نقل از کتب اهل حق آغاز نهاده حیث قال بعد ذکر الایات التی استدل بها بزعمه علی خلافة أبی بکر اما اقوال عترت پس آنچه از طریق اهل سنت مرویست خارج از حد حصر و احصاست در همان کتاب یعنی ازالة الخفا باید دید و چون درین رساله التزام افتاده که غیر از روایات شیعه متمسّک در هیچ امر نباشد آنچه از اقوال عترت درین باب در کتب معتبره و مرویات صحیحه ایشان موجودست بقلم می آید انتهی کمال عجبست که درین کلام باین تصریح صریح ادعای التزام عدم نقل غیر روایات شیعه نموده و باز درین مقام و مقامات بسیار اخلاف و اخفاء باعلان و اجهار آغاز نموده فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ هفتم آنکه مخاطب در صدر همین کتاب خود گفته درین رساله التزام کرده شد که در نقل مذهب شیعه و بیان اصول ایشان و الزاماتی که عائد بایشان می شود غیر از کتب معتبره ایشان منقول عنه نباشد و الزاماتی که عائد بأهل سنت می باشد می باید که موافق روایات اهل سنت باشد و الا هر یک را از طرفین تهمت تعصب و عناد لاحقست و با یکدیگر اعتماد و وثوق غیر واقع انتهی این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه روایات یک فرقه بر فرقه دیگر حجّت نمی تواند شد که یکی را بر دیگری اعتماد و وثوق نیست پس چرا این قاعده مقرره خود را فراموش نموده مخالفت ان درین مقام و دیگر مقامات آغاز نهادۀ نیز درین عبارت ادعای التزام نقل در الزاماتی که عائد بشیعه می شود از کتب معتبره شیعه نموده پس قصد الزام شیعه باین روایات سراسر تکذیب خودست

ص:321

هشتم آنکه نیز مخاطب در باب چهارم بعد ذکر حدیث ثقلین گفته پس معلوم شد که در مقدمات دینی و احکام شرعی ما را پیغمبر حواله باین دو چیز عظیم القدر فرموده است پس مذهبی که مخالف این دو باشد در امور شرعیه عقیدة و عملا باطل و نامعتبرست و هر که انکار این دو بزرگ نماید گمراه و خارج از دین حالا در تحقیق باید افتاد که ازین دو فرقه یعنی شیعه و سنّی کدام یک متمسّک باین دو حبل متینست و کدام یک استخفاف این دو چیز عالیقدر می کند و اهانت می نماید و از درجه اعتبار ساقط می انگارد و طعن در هر دو پیش می گیرد برای خدا این بحث را بنظر تامل و انصاف باید دید که طرفه کاری و عجب ماجراییست و درین بحث غیر از کتب معتبره شیعه منقول عنه نخواهد بود چنانچه در تمام رساله از ملتزماتست انتهی وا عجباه که بتکرار و اصرار اظهار التزام نقل از کتب معتبره اهل حقّ درین کتاب عالی نصاب می فرماید و باز اینجا و جاهای بسیار نقض این عهد موثق و محکم و رفض این وعد ملتزم و مبرم ایثار فرموده کمال صدق و دیانت و نهایت ورع و امانت خدام عالی مقام خود ظاهر نموده نهم آنکه چنانچه بطلان احتجاج و استدلال باین روایت بمقابله اهل حق از افادات عدیده خود مخاطب ظاهر و واضح و لائحست همچنان شناعت و فظاعت آن از افادات والد ماجد حضرتش راهر و باهر والد مخاطب در آخر قرة العینین گفته این ست تقریر آنچه درین رساله از دلیل عقلی و نقلی بر تفضیل شیخین اقامت نموده ایم بقیة الکلام رفع شبهات مخالفینست و ما را درین رساله باجوبه امامیه و زیدیه کار نیست مناظرۀ ایشان بطور دیگر باید نه باحادیث صحیحین و مانند آن و بعد از قطع نظر

ص:322

از امامیه و زیدیه باستقرا معلوم شد که مخالفان و متوقفان درین مسئله سه کرده اند انتهی بقدر الحاجه ازین عبارت صراحة ظاهرست که باحادیث صحیحین فضلا عن غیرها مناظره امامیه بلکه زیدیه هم نتواند کرد پس احتجاج باین روایت مکذوبه بمقابله اهل حقّ چنانچه اظهار برائت خود از کذب و غدر و اخلاف و اعتساف حسب افاده خودست همچنان اظهار مجانبت کمال عقوق و مخالفت والد ماجد خود دهم آنکه فاضل رشید در شوکت عمریه گفته اگر چه ائمّه اطهار علیهم السلام بحکم احادیثی که صاحب رساله ذکر کرده و دیگر احادیث شائعه مستفیضه مستند امت اند و اخبار آن اخیار مفاتیح مغلقات و مصابیح ظلمات و مصادر حکمت و مظاهر شریعتست لیکن کلام در طریق وصول آن اخبارست و بسا اوقات روات یک فرقه نزد اهل آن مامون و نزد غیر آن مطعون می باشند لهذا هر فرقه روایات مرویّه را در طریق خود مسلم می دارد و اخبار مرویه را در فرقه مخالف خود مقدوح می انگارد ازین عبارت واضحست که هر فرقه اخبار مرویه را در فرقه مخالف خود مقدوح می انگارد پس حسب افاده رشیدیه هم این روایت که شاه صاحب از شافعی آورده اند نزد شیعه مقدوح و مجروح باشد نه لائق اعتبار و اعتماد نزد ایشان فللّه الحمد که شناعت و فظاعت استدلال مخاطب باین روایت سراسر خسارت حسب افادات خود و افادۀ والد ماجدش و تلمیذ رشید او ظاهر و باهر گردید و نیز ازین عبارت رشید بحمد اللّه و حسن توفیقه لزوم تسلیم خبر ولایت و خبر طیر و خبر مدینة العلم و حدیث تشبیه و حدیث نور و امثال آن که شاه صاحب

ص:323

دماغ سوزی در ابطال و انکار آن کرده اند بکمال وضوح ظاهرست زیرا که بلا شبهه این روایات در طریق سنیه مرویست پس حسب قاعده مقرره فاضل رشید سنّیه را لازمست که تسلیم آن نمایند و گردن کبر بردّ و ابطال آن دراز نسازند پس باین کلمه مختصره رشیدیّه کمال شناعت و فظاعت ردّ شاهصاحب و اسلافشان کالکابلی و ابن حجر و ابن تیمیّه و امثالهم و عدول و نکول و صدود و نکوصشان از قاعده مقرره مسلمه عند الفرق کلها ظاهر گردید و مزید انصاف و حذق و مهارت و دیانت و امانتشان بر زبان رشید عمدة الأعیان هویدا شد و فَلِلّهِ اَلْحُجَّةُ اَلْبالِغَةُ یازدهم آنکه کابلی دستکار بسبب مزید انهماک در ترویج باطل صریح العوار و اخفای حق مشرق المنار در نقل این روایت معجبه اهل استبصار حذف و اسقاط و کتمان فظیع العار بکار برده و مخاطب جلیل الفخار که از تتبع کتب و اسفار جان نازنین خود را برکنار داشته و همچنین پانی پتی عمدة الاحبار با آن همه جلالت و اشتهار بتقلید غیر سدید کابلی امام المتعسفین الکبار مبتلا درین خیانت و کتمان و ستر و اخفا و ابطال گردیدند حال آنکه مفتری این روایت موضوعه و مختلق این حکایت مصنوعه اگر چه در اوّل آن فضیلت ثلاثه مغسوله حسب دلخواه ارباب ارتیاب و اشتباه بربافته لکن بمزید حیا و شرم و نهایت هول و آزرم در آخر آن در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام فقره که از ان وصایت آن جناب واضح و لائحست بعد ذکر صدیقیت أبی بکر و فاروقیت عمر و ذو النّوریت عثمان آورده و بعد ان مذمّت سبّ اصحاب هم افزوده پس کابلی والا نژاد بسبب احتدام و اشتداد نار اضغان و احقاد و اشتعال و اضطرام لهبات عناد

ص:324

و لداد با وصی افضل انبیای امجاد صلی اللّه علیه و آله الی یوم التناد حذف این فقره نموده و طردا للباب ارخای حجاب بر ذکر صدیقیّت و فاروقیّت و ذو النورینیت و مذمت سبّ اصحاب هم نموده و نیز کابلی بخوف و هول مؤاخذه اهل تدبّر و تامّل لفظ

انوارا علی یمین العرش که بعد لفظ علی بوده از میان انداخته و مخاطب بجای ان لفظ بین یدی اللّه تعالی ایجاد ساخته تبیین این اجمال معجب اهل کمال آنکه در اصل این روایت موضوعه را بالتمام ملا عمر مشغوف بنقل عجائب بقر و شقر و مصروف یا بر او غرائب کذب و هذر و معروف بتدوین طرائف شذر و مذر در فضائل أبی بکر و عمر و ثالث عابث عائث بارث کارث در سیرت خود از شافعی نقل کرده و محبّ طبری مبتلای محبّت ثلاثه در ریاض النضرة نقلا عن الملا وارد نموده و صاحب اکتفاهم بتقلید او رفته و ابن حجر هم آن را از انبان ملآن از کذب و بهتان از آن محبّ طبری عمدة الأعیان برداشته در صواعق ایراد ساخته محبّ طبری در ریاض النضرة گفته ذکرانهم و النّبی صلّی اللّه علیه و سلم کانوا قبل آدم و وصف کل منهم بصفة و التّحذیر من سبّهم

عن محمد بن ادریس الشافعی بسنده الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال کنت انا و ابو بکر و عمر و عثمان و علیّ انوارا علی یمین العرش قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اسکنّا ظهره و لم نزل ننتقل فی الاصلاب الطاهرة الی ان نقلنی اللّه الی صلب عبد اللّه و نقل ابا بکر الی صلب أبی قحافة و نقل عمر الی صلب الخطاب و نقل عثمان الی صلب عفان و نقل علی الی صلب أبی طالب ثم؟ ؟ ؟ ؟ اصحابا فجعل أبا بکر صدیقا

ص:325

و عمر فاروقا و عثمان ذا النّورین و علیّا وصیّا فمن سبّ اصحابی فقد سبّنی و من سبنی فقد سب اللّه و من سبّ اللّه اکبه اللّه فی النّار علی منخریه خرّجه الملا فی سیرته و ابراهیم بن عبد اللّه یمنی شافعی در کتاب الاکتفاء فرموده

عن الامام أبی عبد اللّه محمّد بن ادریس الشافعی القریشی الهاشمی رضی اللّه عنه بسنده الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال کنت انا و ابو بکر و عمر و عثمان و علی انوارا یمین العرش قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اسکنا ظهره و لم نزل ننتقل فی الاصلاب الطاهرات حتی نقلنی اللّه الی صلب عبد اللّه و نقل أبا بکر الی صلب أبی قحافه و نقل عمر الی صلب الخطاب و نقل عثمان الی صلب عفان و نقل علیّا الی صلب أبی طالب ثم اختارهم لی اصحابا فجعل أبا بکر صدّیقا و عمر فاروقا و عثمان ذا النّورین و علیّا وصیّا فمن سبّ اصحابی فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ اللّه و من سبّ اللّه اکبّه اللّه فی النّار علی منخریه اخرجه الحافظ عمر بن خضر فی سیرته و ابن حجر در صواعق محرقه گفته

اخرج الحافظ عمر بن محمد بن خضر الملاّ فی سیریه انّ الشافعی رضی اللّه عنه روی بسنده انّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال کنت انا و ابو بکر و عمر و عثمان و علیّ یمین العرش قبل ان یخلق آدم بالف عام فلمّا خلق اللّه آدم اسکنا ظهره و لم نزل ننتقل فی الاصلاب الطاهرة حتی نقلنی اللّه الی صلب عبد اللّه و نقل أبا بکر الی صلب أبی قحافة و نقل عمر الی صلب الخطاب و نقل عثمان الی صلب

ص:326

عفان و نقل علیّا الی صلب أبی طالب ثم اختارهم لی اصحابا فجعل أبا بکر صدّیقا و عمر فاروقا و عثمان ذا النّورین و علیّا وصیّا فمن سبّ اصحابی فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ اللّه و من سبّ اللّه فقد اکبّه اللّه فی النّار علی منخریه از ملاحظه این عبارات ظاهر شد که کابلی مکبوب علی کتمان الحق و اشاعة الباطل المعیوب در نقل این خبر شنیع مرتکب چند صنیع بدیع و مقتحم تصرفات عدیده فظیع گردیده اوّل آنکه این روایت را از شافعی عمر ملا که از نقل خرافات و جزافات در فضائل ثلاثه غریبة الصفات ملی و شغف و شیفتگی او بجمع و تدوین موضوعات و مفتریات نهایت جلی نقل کرده و کابلی ذکر ملا عمر بغرض باطل مزید ترویج فضل أبی بکر و عمر و ثالث جلیل الخطر از میان انداخته بلا توسیط ملای سالک مسلک افراط و تفریط و اظهار مزید تحذلق و تبختر و تنطّع و تعمق صریح التخلیط نقل آن از شافعی و الا تخبیط فرموده و غرضش ازین حذف و اخفا و اسقاط و اعلا دو امرست یکی آنکه اگر ذکر نقل ملا عمر می کرد احتجاج و استدلال او بنقل ملا و اعتماد و اعتبار او بر ان عمدة الکبراء ثابت می شد و آن برای او سم قاتل و زهر هلاهل بوده زیرا که ملا عمر اگر چه در فضائل خلفای ثلاثه افتراءات فاحشه و اکاذیب داهشه نقل کرده لکن با این در شان حضرت امیر المؤمنین علیه فضائل جلیله و مناقب جمیله نقل نموده و حدیث طیر و حدیث تشبیه در تصنیف خود آورده و داغ توهین و تهجین و تخجیل بر ناصیه کابلی نبیل که در پی تکذیب و ابطال آن می باشد گذاشته و لکن عجب عجاب آنکه این غرض عنیف المرض و هوس شدید الجرص و هوای عظیم المضض بجواب آیۀ مودت

ص:327

از دست داده بعض افتراءات عجیب و اکاذیب غریب از ملا عمر در فضل أبی بکر و عمر نقل نموده دوم آنکه غرض او اظهار طول باع و مزید اطلاع خود پیش معتقدین و مختدعین و اتباع و اشیاع آن مطاع و مقبلین و صائبین درگاه آن قدوه همج رعاعست که گمان برند که حضرت او بر اصل افادات شافعی عثور و عبور دارد و بنای این غرض هم ریخته و سلسله این حیله غیر جمیله هم گسیخته شد باین سبب که چون نام کتاب شافعی ذکر نکرده این استناد نهایت واهی و موهون و بمرتبه قصوی مغشوش و مطعون گردید فلیضحک قلیلا و لیبک کثیرا صنیع دوم آنکه فقرۀ انوار علی یمین العرش را باین خیال که اظهار انواریت اثوار ثلاثه موجب طعن و استهزا و تشنیع و فسوس اهل فهم و ذکا خواهد بود حذف نموده لفظ قبل ان یخلق را خبر کنّا قرار داده و چون مخاطب این ترکیب عجیب را خالی از بشاعت و تهجین نیافته ناچار بجای خبر محذوف مکتوم لفظ بین یدی اللّه تعالی مصنوع و منحوت ساخته و پانی پتی بهمان حال تباه و خراب خالی از اب و تاب گذاشته صنیع سوم آنکه چون در آخر ذکر وصایت وصی بر حق که دلیل خلافت و امامت آن امام مطلق سلام اللّه علیه ما ابتلج الغسق و ائتلق الفلق بوده حذف نموده و چون قبل ذکر وصایت حقه ذکر صدیقیت و فاروقیت و ذو النورین بودن ثالث با زیب و زین بوده چار و ناچار آن را هم بکزلک اسقاط از صفحه قرطاس زدوده و هم در آخر آن ذم و عیب سب اصحاب بوده آن را هم ساقط نموده و کمال شناعت و فظاعت این حذف و اسقاط که کابلی مبتلای الس و اختلاط آن را عمدا و قصدا و إرادة و صمدا مرتکب گردیده و بلای این خطای سراسر جفا بر سر پانی پتی محتاط و مخاطب وسیع الاشواط کثیر الاحتیاط مجتنب

ص:328

از عثرات و اغلاط بسبب ایغال و ایضاع در مهامه فیح و سباسب قبیح تقلید و اتباع کابلی اسوة الرعاع رسیده حسب افاده مخاطب نحریر واضح و مستنیرست یعنی ظاهر و واضحست که حذف آخر حدیث در مقام استدلال و احتجاج بروایت خصم فضلا عن روایة طریق المستدلّ از قبیل تمسک ملحدی بفقرۀ لا تَقْرَبُوا اَلصَّلاةَ و عین سرقه حدیثست و بغایت قبیح پس بحمد اللّه و حسن توفیقه ثابت شد که حسب افادۀ مخاطب نقاد کابلی والا نژاد و پانی پتی عمدة اهل السّداد و خود مخاطب عماد مقتفی آثار اهل کفر و الحاد و متبع تخدیع و تلمیع نفات وجوب و مثبتین حرمت صلاة محتومه خالق عباد و سارق حدیث منسوب بسرور انبیای امجاد علیه و آله آلاف التحیة الی یوم التناد و مرتکب امر نهایت قبیح و فظیع نزد اهل رشاد گردیدند فاضل مخاطب در باب المطاعن از همین کتاب تحفه در ذکر مطاعن و مثالب صحابه گفته طعن هفتم آنکه در صحیح مسلم واقع ست که عبد اللّه بن عمرو بن العاص روایت می کند

انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال إذا فتحت علیکم خزائن فارس و الروم أیّ قوم انتم قال عبد الرحمن بن عوف کما امرنا اللّه تعالی فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کلا بل تنافسون ثم تتحاسدون ثم تتدابرون ثم تتباغضون جواب ازین طعن آنکه در این جا حذف تتمه حدیث نموده بر محل طعن اقتصار نموده اند و عبارت آینده را که مبیّن مراد و دافع طعن از صحابه است در شکم فرو برده از قبیل تمسّک ملحدی بکلمه لا تَقْرَبُوا اَلصَّلاةَ و سرقه احادیث در مثل این مقام بغایت قبیحست تتمه این حدیث اینست

ثم تنطلقون الی مساکن المهاجرین فتحملون بعضهم علی رقاب بعض و ازین تتمه صریح معلوم شد

ص:329

که این تحاسد و تباغض و تدابر کنندگان فرقه دیگرست غیر از مهاجرین و آن فرقه یا انصاراند یا غیر ایشان از انصار خود هرگز بوقوع نیامد که مهاجرین را بر غلاینده با هم بجنگانند پس این فرقه نیست مگر از تابعین زیرا که صحابه که حرف در انها می رود منحصرند در مهاجرین و انصار و بودن این فرقه از مهاجرین بموجب حدیث باطل شد و بودن این فرقه را از انصار واقع تکذیب کرد الخ ازین عبارت ظاهرست که حذف تتمه حدیث اگر چه از طریق خصم باشد فکیف إذا کان من طریق النّاقل از قبیل تمسک ملحدی بکلمه لا تَقْرَبُوا اَلصَّلاةَ و عین سرقه حدیث و بغایت قبیحست و ظاهرست که همین صنیع شنیع را که سرقه فرزانه و تمسک کابلی و مخاطب در نقل این روایت مرتکب شده اند و علاوه برین سرقه در مقامات دیگر در نقل روایات مثل روایت منقوله از درر غرر سید مرتضی در باب ماریه قبطیه که کابلی نحریر و مخاطب معدوم النظیر بجواب طعن قرطاس بمزید خدع و عجز محذوف التفسیر و العجز نقل کرده این هر دو بزرگ سرقه احادیث و روایات بکار برده اند و سرقه مخاطب جسور جلّ و معظم کتاب کابلی عثور وهم سرقه کتاب مقالید الاسانید ثعالبی عمدة الاساطین و انتحال معظم آن در بستان المحدّثین و سرقه تفسیر مهائمی هائم مهائم تلبیس و تدلیس در تفسیر فتح العزیز واضح و روشن و مبین و مبرهنست پس ازین سرقه عظیمه خود غفلت جستن و تهمت سرقه بر فتراک اهل حق بستن و قلوب اهل ایمان خستن بغایت عجیب و غریب و محیّر هر عاقل لبیب و للّه الحمد که بطلان نسبت حذف تتمه حدیث باهل حق در ذکر این محض کذب و بهتان و مجازفت و عدوان و معاندت و طغیان و مکابرت و شنآن محیّر اذهان اکابر اعیان و مورث کمال استبصار و اذعان ارباب

ص:330

ایمان برفعت شان مخاطب رفیع المکان در مدارج صدق و عرفان و عروج او بمدارج عالیه تقوی و ایقانست زیرا که این طعن را سید علی بن طاؤس در طرائف و علاّمه حلّی در نهج الحق ذکر کرده اند و در هر دو کتاب این تتمه مذکور و مسطور و کذب و بهت مخاطب در کمال وضوح و ظهور علاّمه حلّی در نهج الحق فرموده

روی الحمیدی فی الجمع بین الصحیحین عن عبد اللّه بن عمرو بن العاص فی الحدیث الحادی عشر من افراد مسلم قال ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال إذا فتحت علیکم خزائن فارس و الروم أیّ قوم انتم قال عبد الرحمن بن عوف نکون کما امرنا رسول اللّه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم تتنافسون ثم تتحاسدون ثم تتدابرون ثم تتباغضون و فی روایة ثم تنطلقون الی مساکین المهاجرین فتحملون بعضهم علی رقاب بعض و هذا ذمّ منه علیه السلام لاصحابه و سیّد علی بن طاؤس طاب ثراه در کتاب طرائف در ضمن مخالفات صحابه با جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم می فرماید و من ذلک ما

رواه الحمیدی فی الجمع بین الصحیحین من مسند عبد اللّه بن عمرو بن العاص فی الحدیث الحادی عشر من افراد مسلم قال ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال إذا فتحت علیکم خزائن فارس و الروم أیّ قوم انتم قال عبد الرحمن بن عوف تکون کما امرنا اللّه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم تتنافسون ثم تتحاسدون ثم تتدابرون ثم تتباغضون و فی روایة ثم تنطلقون الی مساکین المهاجرین فتحملون بعضهم علی رقاب بعض بعد ذکر این حدیث فرموده انظر رحمک اللّه عزّ و جل الی ما قد شهدوا به

ص:331

من ذمّ نبیّهم صلّی اللّه علیه و سلّم لاصحابه فکیف یستبعد من قوم یکونون بهذه الصّفات ان یخالفوا نبیهم صلّی اللّه علیه و آله و سلم فی الحیوة و بعد الوفاة پس می بینی که سیّد علی بن طاوس و علامه هر دو این تتمه را که مشتمل ست بر انطلاق صحابه بسوی مساکین مهاجرین و حمل بعض مهاجرین بر رقاب بعض ذکر نموده اند و هرگز آن را حذف نفرموده و چرا آن را حذف می فرمودند که هرگز منافی مطلوب اهل حق نیست بلکه مثبت مزید ظلم و حیف ارباب جور یعنی ذهاب و اهراع و انطلاق اهل خلاف و شقاق بسوی مساکین مهاجرین و حمل بعض شان بر رقاب بعض بلا استحقاقست علاوه بر ثبوت تنافس و تحاسد و تدابر و تباغض فاقدین خلاق و نیز این تتمة در یک روایت مسلم واقع ست نه در هر دو روایت او پس اگر این تتمه ذکر هم نمی فرمودند جای طعن و تشنیع اهل تخلیط و تلمیع نبود و خود کابلی هم این تتمه را بروایت اخری حواله نموده و هرگز گرد ذکر حذف آن که از ایجادات مخاطب امام المتحذلقینست نگردیده قال فی الصواقع فی ذکر مطاعن الصّحابة السّابعة أی الشبهة السّابعة ما

رواه مسلم فی صحیحه عن عبد اللّه بن عمرو بن العاص ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال إذا فتحت علیکم خزائن فارس و الروم أیّ قوم انتم قال عبد الرحمن بن عوف کما امرنا رسول اللّه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کلاّ بل تتنافسون ثم تتحاسدون ثم تتدابرون ثم تتباغضون و هی باطلة لأنّه تنبیه و ارشاد الی ترک التنافس و التحاسد و التباغض عند اقبال الدنیا علیهم فانّه نهی بلفظ الاخبار و ذا ابلغ من النّهر

ص:332

صریحا و ایقاع الخبر موقع الانشاء لفضل المبالغة شائع فی کلام العرب ذائع و لان الخطاب لیس لجمیع الصحابة اتفاقا و

لقوله علیه السّلام فی روایة اخری ثم تنطلقون الی مساکن المهاجرین فتحملون بعضهم علی رقاب بعض پانزدهم آنکه دعوای کابلی که در سند این خبر کسی متهم بالکذب واقع نشده و همچنین تفوه پانی پتی و تقول مخاطب جلیل المرتبة الجری علی القطع و البت باین نفی و تنزیه و تبریه از تشویه محض دعوی بی دلیل و تحکم غیر قابل التعویل و محض تخدیع و تهویل بلکه بحت اضلال و تضلیلست اری اگر سند این روایت نقل می کردند و باز تجشم نقل احوال روات آن از کتب رجال بر می داشتند و بعد ان این دعوی بر زبان می آوردند آن وقت قابل جواب و لائق توجه ارباب الباب می بود و إذ لیس فلیس شانزدهم آنکه اگر بفرض محال صحت سند این کذب صریح الاختلال از ما بعد شافعی با کمال و برائت روات اولین ان از کذب و افترا و افتعال ثابت هم شود نفعی باهل خلاف و اغفال و ضرری بارباب اتباع و امتثال اهل بیت اقیال علیهم آلاف التحیّة و السّلام من اللّه الملک المتعال نمی رساند و گلوی متبخترین و مستکبرین اهل تزویر از مؤاخذه و دار و گیر نمی رهاند زیرا که خدام خود حضرت شافعی مطعون و مغموز و مثلوب و ملموز و معتلّ و مهموز و مختلّ و مرموز می باشد و هر چند ایضاح و تفصیل این حکایت جگرسوز مورث نحیب و عویل ارباب تلمیع و تسویل بس دراز و طویلست لکن بنابر ایجاز و اختصار و احتراز از اسهاب و اکثار اقتصار بر بعض لطائف معجبه اولی الایدی و الابصار می رود علامه فخر الدین رازی در کتاب مناقب شافعی و ترجیح مذهب او که بعنایت الهی نسخه قدیمه عتیقه آن پیش حقیر حاضرست

ص:333

و نیز نسخه مطبوعه مصریه آن در اصقاع و بقاع دائر و سائر می فرماید الفصل الثالث فی ثناء الشافعی علی استاذیه و مشایخه کان یقول لو لا مالک و سفین لذهب علم الحجاز و قال إذا ذکر اهل الاثر فمالک النجم و قال کان مالک إذا شک فی شیء من الحدیث ترک کله و حکی الشافعی انّه اجتمع مالک و ابو یوسف عند الرشید فکلما فی الوقوف و ما یحبسه النّاس فقال یعقوب هذا باطل لان محمّدا صلی اللّه علیه و سلّم جاء باطلاق الحبس فقال مالک انما جاء باطلاق ما کانوا یحبسونه لالهتهم من البحیرة و السّائبة اما الوقوف فهذا وقف عمر بن الخطاب حین استاذن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال احبس الاصل و سلّ الثمرة و لهذا وقف الزبیر فاعجب الخلیفة هذا الکلام و نفی یعقوب و کان الشافعی یقول ما اعلم بعد کتاب اللّه اصح من موطّإ مالک و قیل للشافعی هل رأیت احدا ممّن ادرکت مثل مالک بن انس فقال سمعت من تقدمنا فی السن و العلم یقولون ما راینا مثل مالک فکیف یری نحن مثله قال الشافعی ان مالکا کان مقدما عند اهل العلم بالمدینة و الحجاز و العراق فی الفضل و معروفا عندهم بالاتقان فی الحدیث و مجالسة العلماء و کان ابن عیینة إذا ذکره رفع ذکره و حدث عنه و کان مسلم بن خالد الرنجی و هو مفتی اهل مکّة و عالمهم فی زمانه یقول جالست مالک بن انس فی حیاة جماعة من التابعین فان قال قائل لما کان حال مالک فی العلم و الدّین ما ذکرتم و کان تعظیم الاستاذ واجبا علی کل مسلم فکیف

ص:334

اقدم الشافعی علی مخالفته و کیف جوز من نفسه ان یضع الکتاب علیه فالجواب قال البیهقی قرأت فی کتاب أبی یحیی زکریّا بن یحیی السّاجی ان الشافعی انّما وضع الکتاب علی مالک لأنّه بلغه انّ بالاندلس قلنسوة لمالک یستشفی بها و کان یقال لهم قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فیقولون قال مالک فقال الشافعی انما مالک آدمیّ قد یخطی و یغلط سار ذلک داعیا للشافعی الی ان وضع الکتاب علی مالک و کان یقول کرهت ان افعل ذلک و لکنّی استخرت اللّه تعالی فیه سنة و قال الربیع سمعت الشافعی یقول قدمت مصرا و لا اعرف ان مالکا یخالف من احادیثه الاّ ستّة عشر حدیثا فنظرت فاذا هو یقول بالاصل و یدع الفرع و یقول بالفرع و یدع الاصل و اقول انّ ارسطاطالیس الحکیم تعلم الحکمة من افلاطون ثم خالفه فقیل له کیف فعلت ذلک فقال استاذی صدیقی و الحق صدیقی و إذا تنازعا فالحق اولی بالصداقة فهذا المعنی بعینه هو الّذی حمل الشافعی علی اظهار مخالفة مالک و الذی یدل علی صحة ما ذکرناه ان الکتاب الذی وضع الشافعی علی مالک قال فی اوّله إذا قلت حدّث الثقة عن الثقة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فهو ثابت عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الثابت عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لا یترک الا إذا وجد حدیث یخالفه و إذا اختلفت الاحادیث فلاختلاف فیها وجهان احدهما ان یکون فیها ناسخ و منسوخ فیعمل بالناسخ و یترک المنسوخ و الآخران لا یتمیز الناسخ عن المنسوخ فهما نذهب الی

ص:335

اثبت الروایتین و إذا تکافاتا ذهبت الی اشبه الحدیث بکتاب اللّه او اشبههما بحدیث آخر و إذا ثبت الحدیث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و لا یخالفه حدیث آخر و کان یروی عن غیر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حدیث یخالفه لم التفت الی ما خالفه فحدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اولی ان یؤخذ به و ان کان یروی عن غیر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حدیث یوافقه لم یزده قوة و حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مستغن عنه و لمّا قرّر الشافعی هذه القاعدة ذکر انّ مالکا اعتبر هذه القاعدة فی بعض المواضع دون بعض ثم ذکر المسائل التی ترک الاخبار الصحیحة فیها بقول واحد من الصحابة او بقول واحد من التابعین او لرأی نفسه ثم ذکر ما ترک فیه من اقاویل الصحابة لرأی بعض التابعین او لرأی نفسه و ذلک انه ربما یدّعی الاجماع و هو مختلف فیه ثم بین الشافعی انّه ادعی ان اجماع اهل المدنیة حجّة و انّه قول ضعیف و ذکر فی هذا الباب امثلة منها ان مالکا قال اجمع الناس علی انّ سجود القرآن احدی عشرة سجدة و لیس فی المفصل منها شیء ثم قال الشافعی قد روی عن أبی هریرة انه سجد فی إِذَا اَلسَّماءُ اِنْشَقَّتْ و انّ عمر بن الخطّاب سجد فی اَلنَّجْمِ إِذا هَوی فقد نری السجود فی المفصّل عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و عن عمر و عن أبی هریرة فلیت شعری أی النّاس من الذین اجمعوا علی ان لا سجدة فی المفصّل ثم بین انّ اکثر الفقهاء ذهبوا الی انّ فی المفصّل سجودا و منها انّ مالکا زعم انّ النّاس اجمعوا علی انّ لا سجدة فی الحج الا مرّة واحدة و هو یروی

ص:336

عن عمر و ابن عمر انهما سجدا فی الحج سجدتین ثم قال الشافعی و لیت شعری من هؤلاء المجمعون الذین لا یسمّون فانا لا نعرفهم و لا یکلف اللّه احدا ان یاخذ دینه عمن لا یعرفه و منها ما اخبرنا مالک عن أبی الزبیر عن عطا بن أبی رباح عن ابن عبّاس انّه سئل عن رجل واقع اهله و هو بمنی قبل قبل ان یفیض فامره ان ینحر بدنة قال الشافعی و بهذا نأخذ و قال مالک علیه عمرة و حجّة تامّة و بدنة و رواه عن ربیعة و عن ثور بن زید عن عکرمة یظنّه عن ابن عبّاس فان کان قد ترک قول ابن عباس لرأی ربیعة فهو خطا و ان ترکه لرأی عکرمة فهو یسیء القول فی عکرمة لا یری لاحد ان یقبل حدیثه و هو یروی عن سفیان عن عطا عن ابن عبّاس خلافه و عطا ثقة عنده و عند النّاس قال الشافعی و العجب انه یقول فی عکرمة ما یقول ثم یحتاج الی شیء من علمه یوافق قوله فیسمّیه مرّة و یسکت عنه اخری فیروی عن ثور بن زید عن ابن عبّاس فی الرضاع و ذبائح نصاری العرب و غیره و یسکت عن ذکر عکرمة و انما یحدثه ثور عن عکرمة و هذا من الامور التی ینبغی لاهل العلم ان یتحفظوا منها فهذه حکایة بعض ما ذکره الشافعی فی کتابه الذی وضعه علی مالک و لقائل ان یقول حاصل هذه الاعتراضات ترجع الی حرفین الاوّل انّ مالکا یروی الحدیث الصحیح ثم انّه یترک العمل به انه لا یجوز و لمالک ان یجیب عنه فیقول هذه الاحادیث ما وصلت إلینا الاّ بروایة علماء المدینة فهولاء

ص:337

امّا ان یکونوا عدولا او لا یکونوا فان کانوا من العدول وجب ان یعتقد انهم ترکوا العمل بذلک الحدیث لاطّلاعهم علی ضعف فیه امّا لاجل الضعف فی الروایة او لاجل انّه وجد ناسخ او مخصّص و علی جمیع التقدیرات فترک العمل به واجب فان قالوا فلعلهم اعتقدوا فی ذلک الحدیث تاویلا خطأ فلاجل ذلک التاویل الخطاء ترکوا العمل به و علی هذا التقدیر لا یلزم من ترکهم العمل بالحدیث حصول ضعف فیه قلنا ان علماء المدینة الذین کانوا قبل مالک کانوا اقرب النّاس الی زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و اشدّهم مخالطة للصحابة و اقواهم رغبة فی الدّین و ابعدهم عن المیل الی الباطل فیبعد اتفاق جمهور علماء المدینة علی تاویل فاسد و امّا ان قلنا انّ علماء المدینة لیسوا بعدول لکان الطعن فیهم یوجب الطعن فی الحدیث فثبت بهذا الطریق ان الدلیل الّذی ذکرناه یقتضی ترجیح عمل علماء المدینة علی ظاهر خبر الواحد و لیس هذا قولا بانّ اجماعهم حجّة بل هو قول بان عملهم إذا کان علی خلاف ظاهر الحدیث اورث ذلک قدحا و ضعفا فی الحدیث و ممّا یؤید ما ذکرناه ما روی البیهقی فی کتاب مناقب الشافعی رضی اللّه عنه باسناده عن یونس بن عبد الاعلی قال ناظرت الشافعی رضی اللّه عنه فی شیء فقال و اللّه ما اقول لک الا نصحا إذا وجدت اهل المدینة علی شیء فلا یدخلن قلبک شک انّه الحق و کل ما و قوی کل القوة لکنک لم تجد له فی المدینة اصلا و ان ضعف فلا تعبأ به و لا تلتفت إلیه و اقول هذا الکلام

ص:338

صریح فی تقریر مذهب مالک رحمه اللّه تعالی و امّا الاعتراض الثانی و هو ان مالکا رحمه اللّه إذا احتاج الی التمسّک بقول عکرمة ذکره و إذا لم یحتج إلیه ترکه فهذا ان صح عن مالک اورث ذلک ضعفا فی روایته و فی دیانته و لو کان الامر کذلک فکیف جاز للشافعی ان یتمسّک بروایات مالک رحمهما اللّه تعالی و کیف یجوز ان یقول إذا ذکر الاثر فمالک النجم هذا جملة ما یتعلق بهذا البحث ازین عبارت ظاهرست که امام شافعی بعد تقریر قاعده سراسر فائده متضمن عدم التفات بسوی آثار مخالفه ارشاد جناب سرور کائنات و اولویت اخذ باحادیث و آثار آن مفخر موجودات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیمات ما توالی الغدوات و العشیات مخالفت مالک که استاد و شیخ آن منور ظلم حوالک و محقق مآخذ و مدارک و سالک مسالک تدقیق و تنقید منقذ از مهالک بوده با اخبار صحیحه و احادیث ثابته صریحه بسبب قول بعضی از صحابه متنطعین یا قول بعض تابعین یا رای نفس آن قدوة المجتهدین بیان فرموده و نیز ظاهر نموده که مالک جسارت برین مخالفت بسبب زعم اجماع بر خلاف احادیث صحیحه سرور مطاع صلی اللّه علیه و آله مادام للشمس ضیاء و شعاع نموده حال آنکه آن اجماع مدعی خود مختلف فیه و غیر قابل التفات و اعتماد نزد منصف نبیه است و نیز شافعی افاده فرموده که مالک دعوی نموده که اجماع اهل مدینه حجتست و این قول ضعیف و رای سخیفست و شافعی عمدة الاقبال بعد این تمهید و اجمال جمیل بری از اختلال برای مزید توضیح و تفصیل و اطمینان قلوب اهل نقد و کمال امثله عدیده برای این مخالفت مالک باخبار و آثار

ص:339

سرور انبیای اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار ما اختلف العشی و الابکار ذکر نموده در ذکر این امثله مخالفت مالک با حدیث ابن عباس بسبب روایت ربیعه و روایت عکرمه مقتحم فظائع شنیعه نقل نموده و بعد آن افاده فرموده که اگر مالک قول ابن عباس را بسبب ربیعه ترک کرده پس این خطاست و اگر ترک بسبب رای عکرمه نموده پس خود مالک اساءت قول در عکرمه می نماید یعنی طریق سویّ قدح و جرح آن غوی می پیماید و جائز نمی داند که کسی قبول حدیث عکرمه نماید و چگونه چنین نباشد حال آنکه عکرمه حسب افادات علمای نقاد و تنصیصات أساطین والا نژاد کما لا یخفی علی ناظر المیزان للذهبی و تهذیب الکمال للمزّی و معجم الادباء لیاقوت الحموی و غیرها هائم مهامه کفر و الحاد یعنی خارجیت و عداوت وصی سرور انبیای امجاد صلی اللّه علیه و آله الی یوم التناد و مرتکب کذب و افترا و بهتان واهی الاساس بر دیگران و بر آقا و ولی نعمت خود ابن عبّاس بوده و شافعی بعد ارشاد این حکایت و روایت سراسر شکایت ضبط درد جگر نتوانسته عجب از امام مالک آغاز نهاده و او اظهار تهافت و تناقض و تناکر و تنافر قول و فعل آن امام الاکابر پیش ارباب بصائر فرا نهاده یعنی ارشاد کرده که عجب آنست که او یعنی عکرمه آنچه می گوید یعنی طریق جرح و قدح آن خارجی کذاب رئیس النصّاب می پوید و بعد ازین محتاج می شود بسوی چیزی از علم عکرمه که موافق قول مالک می باشد پس اخذ آن می نماید و گاهی نام مقدوح و مجروح بر زبان می آرد و گاهی سکوت و صموت از ذکر نام ان مثلوب ممقوت می فرماید و این معنی بلا شک از اعظم معایب و انکر مثالب و افحش فضائح و ادهش قبائح

ص:340

و اوضح فوادحست پس مدح و ثنای خود شافعی بر مالک هالک با وصف احترام بلیغ و سعی جمیل و جهد جهید و کدّ شدید و وکد اکید در تعییر و از راه تندید و ظعن و جرح و ثلب و قدح و تفنیدان امام عمید مثبت جرح و قدح خود ان امام سدید و مظهر حیف و عسف شدید ان مقتدای رشیدست و ازینجاست که رازی با آن همه سقیفه سازی و حیله بازی و آتش اندازی و زمزمه نوازی مدح و تبجیل و تکریم و تفخیم و اجلال و تعظیم شافعی حجازی راضی بحمایت و محامات و رعایت و محابات آن علاّمه سرفرازی نگردیده ارشاد فرموده و لو کان الامر کذلک فکیف جاز للشافعی ان یتمسّک بروایات مالک و از عمدۀ فضائل شافعی آنست که قائل بود بامامت هارون نارشید که برای ذکر شمّه از فضائح اعمال و شنائع افعال او دفاتر طوال کفایت نمی کند تاج المحدثین سنیّه علاّمه ابو نعیم در حلیة الأولیاء که نسخه کامله آن در دو جلد ضخیم بعنایت ربّ منّان بدست این کثیر العصیان افتاده در ترجمه محمّد بن ادریس الشافعی گفته حدّثنا محمّد بن ابراهیم بن احمد ثنا ابو عمر و عثمان بن عبد اللّه المدینی ثنا احمد بن موسی النجّار قال قال ابو عبد اللّه محمد بن سهل الاموی ثنا عبد اللّه بن محمد البلوی قال لما جئ بابی عبد اللّه محمد بن ادریس الی العراق ادخل إلیها لیلا علی بغل بلا قتب و علیه طیلسان مطبق و فی رجلیه حدید و ذلک انه کان من اصحاب عبد اللّه بن الحسن بن الحسن و اصبح الناس فی یوم الاثنین لعشر خلون من شعبان من سنة اربع و ثمانین و مائة و کان قد اعتور علی هارون الرشید ابو یوسف القاضی و کان قاضی القضاة و کان علی المظالم محمّد بن الحسن

ص:341

فکان الرشید یصدر عن رایهما و یتفقّه بقراءتهما فسادا فی ذلک الیوم الی الرّشید فاخبراه بمکان الشّافعی و انبسطا جمیعا فی الکلام فقال محمّد بن الحسن الحمد للّه الذی مکّن لک فی البلاد و ملّکک رقاب العباد من کلّ باغ و معاد الی یوم المعاد لا زلت مسموعا لک و مطاعا فقد علت الدّعوة و ظهر امر اللّه و هم کارهون و ان جماعة من اصحاب عبد اللّه بن الحسن اجتمعت و هم متفرقون و قد اتاک عنق ینوب عن الجمیع و هو علی الباب یقال له محمّد بن ادریس بن العبّاس بن عثمان بن شافع بن السائب بن عبید بن عبد یزید بن عبد المطلب بن هاشم بعد شاهدین و لا اقرار ابلغ من المحنة و کفی بالمرء اثما ان یشهد بشهادة یخفیها عن خصمه فعلی رسلکما لا تبرحان ثم امر بالشافعی فادخل فوضع بین یدیه بالحدید الذی کان فی رجلیه فلمّا استقر به المجلس و رمی القوم إلیه بابصارهم رمی الشافعی بطرفه نحو امیر المؤمنین و اشار بکفّه کلّه مسلما فقال السّلام علیک یا امیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته فقال الرشید و علیک السّلام و رحمة اللّه و برکاته بدات بسنّة لم تومر باقامتها ورد دنا فریضة قامت بذاتها و من اعجب العجب انک تکلمت فی مجلسی بغیر اذنی فقال الشافعی یا امیر المؤمنین انّ اللّه جلّ و عز قال وَعَدَ اَللّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اَلْأَرْضِ کَمَا اِسْتَخْلَفَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ اَلَّذِی اِرْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً و هو الذی إذا وعد وفی

ص:342

فقد مکننی فی ارضه و آمننی بعد خوفهم یا امیر المؤمنین فقال له الرّشید اجل قد امنک اللّه إذ أمنتک فقال الشافعی قد حدّثتک انک لا تقتل قومک صبرا و لا تزدریهم بهجرتک غدرا و لا تکذبهم إذا قاموا لدیک عذرا فقال له الرشید هو کذلک فما عذرک مع ما اری من حالک و تیسیرک من حجازک الی عراقنا التی فتحها اللّه علینا بعد ان بغی صاحبک ثم اتبعه الارذال و انت رئیسهم فما ینفع لک القول مع اقامة الحجّة و لن یضرّ الشهادة مع اظهار التوبة فقال له الشافعی یا امیر المؤمنین اما إذا استنطقتنی الکلام فساتکلم علی العدل و النصفة فقال الرّشید ذلک لک فقال الشافعی و اللّه یا امیر المؤمنین لو اتسع الکلام علی ما بی لما شکوت لک الکلام مع ثقل الحدید یعوز فان جدت علیّ بفکه افصحت عن نفسی و ان کانت الاخری فیدک العلیاء و یدی السفلی و اللّه غنی حمید فقال الرشید لغلامه یا سراح خلّ عنه فاخذ ما فی قدمیه من الحدید فجثا علی رکبته الیسری و نصب الیمنی و ابتدأ الکلام فقال و اللّه یا امیر المؤمنین لان یحشرنی اللّه تحت رایة عبد اللّه بن الحسن و هو من قد علمت و شیخ قرابة لا تنکر عند اختلاف الاهواء و تفرق الآراء احبّ الیّ والی کل مؤمن من ان یحشرنی تحت رایة فطری بن الفجاءة المازنی و کان الرشید متکئا فاستوی جالسا و قال صدقت و بررت لان تکون تحت رایة رجل من اهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و اقاربه إذا اختلف الاهواء خیر من ان تحشر تحت رایة خارجی حنفی یاخذه اللّه

ص:343

بغتة و خبرنی یا شافعی ما حجّتک علی انّ قریشا کلها ائمّة و انت منهم قال الشافعی قد افتریت علی اللّه کذبا یا امیر المؤمنین ان نصبت نفسی لها و هذه کلمة ما سبقت بها قط و الذین حکوها لامیر المؤمنین فاطلبهم معاینة فان الشهادة لا تجوز الا کذلک فنظر امیر المؤمنین إلیهما فلمّا رآهما لا یتکلمان علم ما فی ذلک فامسک عنهما ثم قال له الرّشید قد صدقت یا بن ادریس فکیف بصرک بکتاب اللّه تعالی فقال له الشافعی عن أیّ کتاب اللّه تسألنی انّ اللّه انزل ثلثا و سبعین کتابا علی خمسة انبیاء و انزل کتاب موعظة النّبی فکان سادسا اوّلهم آدم علیه السّلام علیه انزل ثلثون صحیفة کلها امثال و انزل علی اخنوخ و هو ادریس ستة عشر صحیفة کلها حکم و علم الملکوت الاعلی و انزل علی ابراهیم ثمانیة صحف کلها حکم مفصّلة فیها فرائض و نذروا نزل علی موسی التوریة فیها تخویف و موعظة و انزل علی عیسی الانجیل لیبیّن لبنی اسرائیل ما اختلفوا فیه من التوریة و انزل علی داود کتابا کله دعاء و موعظة لنفسه حتی یخلصه به من خطیئته لا حکم لنا فیه و ایقاظ لداود و انزل علی محمّد صلّی اللّه علیه و سلم القرآن و جمع فیه سائر الکتب فقال تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ فقال له الرشید فصّل لی کتاب اللّه المنزل علی ابن عمی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الّذی دعانا الی قبوله و امرنا بالعمل بمحکمه و الایمان بمتشابهه فقال عن ایّة آیة تسألنی عن محکمه او متشابهه أم عن تقدیمه

ص:344

او تاخیره أم عن ناسخه أم عن منسوخه أم عما ثبت حکمه و نسخت تلاوته أم عما ثبت تلاوته و ارتفع حکمه أم عمّا ضربه اللّه مثلا أم عمّا ضربه اللّه اعتبارا أم عما احصی ما فیه فعال الامم الماضیّة أم عمّا قصدنا اللّه من فعلهم تحذیرا قال فما زال حتی عدّله الشافعی ثلاثا و سبعین حکما فی القرآن فقال له الرشید ویحک یا شافعی افکل هذا یحیط به علمک فقال یا امیر المؤمنین المحنة علی العالم کالنار علی الفضة تخرج جودتها من رداءتها فها انا ذا فامتحن فقال له الرشید ما احسن ان اعید ما قلت فسأسألک بعد هذا المجلس ان شاء اللّه تعالی قال له و کیف بصرک بسنّة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال له الشافعی انّی لاعرف منها یا امیر المؤمنین ما خرج علی وجه الایجاب لا یجوز ترکه کما لا یجوز ترک ما اوجبه اللّه فی القرآن و ما خرج علی وجه التادیب و ما خرج علی وجه الخاص لا یشرک فیه العامّ و ما خرج علی وجه العموم یدخل فیه الخصوص و ما خرج جوابا عن سؤال سائل لیس لغیره استعماله و ما خرج منه ابتداء لازدحام العلوم فی صدره و ما جعله فی خاصّة نفسه و اقتدی به الخاصّة و العامّة و ما خصّ به نفسه دون النّاس کلهم مع ما لا ینبغی ذکره لانه اسقطه صلّی اللّه علیه و سلّم ذکرا فقال اجدت الترتیب یا شافعی لسنة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فاحسنت موضعها بوصفها فما حاجتنا الی التکرار علیک و نحن نعلم و من حضر انّک نصابها فقال له الشافعی ذلک من فضل اللّه علینا

ص:345

و علی الناس و انما شرفنا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و بک فقال کیف بصرک بالعربیّة قال مبداتنا و طباعنا بها تقدمت و السنتنا بها جرت فصارت کالحیاة لا تتم الاّ بالسّلامة و کذلک العربیّة لا تسلّم الاّ لاهلها و لقد ولدت و ما اعرف اللّحن فکنت کمن سلم من الدّاء ما سلم له الدّواء و عاش متکاملا و بذلک شهد لی القرآن فقال وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ یعنی قریشا و انت و انا منهم یا امیر المؤمنین فالعنصر رصیف و الجرثومة منیعة شامخة انت اصل و نحن فرع و هو صلی اللّه علیه مفسّر و مبین به اجتمعت أحباؤنا فنحن بنو الاسلام بذلک ندعی و ننسب فقال الرشید صدقت و بارک اللّه فیک الخ ازین روایت حلیة الأولیاء واضحست که شافعی هارون را بمرّات و کرّات ملقب بامیر المؤمنین می ساخت و نیز از ان واضحست که شافعی ادعای خود منصب امامت را نهایت شنیع و فظیع دانسته که آن را بافترای کذب علی اللّه تعبیر کرده پس هر گاه امامت باین مرتبه عظیم و جلیل باشد که شافعی از ادعای آن با آن جلالت و عظمت مرتبه تحاشی شدید کند و ادعای آن را افترای کذب بر خدای تعالی قرار دهد پس اثبات شافعی امامت را برای هارون دلیل صریحست بر آنکه شافعی هارون را بهتر از خود می دانست و امامت او را عین حق و صواب می دانست و فخر رازی در رساله فضائل شافعی گفته الباب الثالث فی حکایة محنة الشافعی رضی اللّه عنه و فیه فصول الفصل الاوّل فی کیفیة تلک المحنة لما جئ بالشافعیّ رضی اللّه عنه الی العراق ادخل لیلا و کان فی رجله حدید لأنّه کان من اصحاب

ص:346

عبد اللّه بن الحسن بن علی بن أبی طالب و کان ذلک لیلة الاثنین لعشر خلون من شعبان سنة اربع و ثمانین و فی ذلک الوقت کان ابو یوسف علی قضاء القضاة و محمّد علی المظالم فدخلا علی الرشید فقال محمد بن الحسن الحمد للّه الذی مکنک فی البلاد و ملّکک رقاب العباد من کل باغ و عاد الی یوم المعاد لا زال قولک مسموعا و أمرک مطاعا فقد علت الدعوة و ظهر امر اللّه و هم کارهون ان شرذمة من اصحاب عبد اللّه بن الحسن اجتمعوا و فیهم واحد ینوب عن الکل یقال له محمد بن ادریس یزعم انّه بهذا الامر احق منک و یدعی من العلم ما لا یبلغه سنّه و لا یشهد له بذلک قدمه و له لسان وراء سیخلبک بلسانه و انا خائف علی الدولة منه کفاک اللّه مهمّاتک و اقال عثراتک ثم امسک فقال الرشید لابی یوسف یا ابا یعقوب کیف الامر قال ابو یوسف محمد صادق فیما قال ثم امر بالشافعی رضی اللّه عنه فادخل علی الرشید فرمی القوم بابصارهم إلیه فقال الشافعی رضی اللّه عنه السّلام علیک یا امیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته فقال الرشید و علیک السّلام و رحمة اللّه و برکاته بدأت بسنة لم تومر باقامتها و رددنا فریضة قامت بذاتها و من العجب انّک تتکلم فی مجلسی بغیر اذنی فقال الشافعی انّ اللّه تعالی قال وَعَدَ اَللّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اَلْأَرْضِ کَمَا اِسْتَخْلَفَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ اَلَّذِی اِرْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً و هو الّذی

ص:347

إذا وعد وفی فقد مکّننی فی ارضه و آمننی من بعد خوفهم یا امیر المؤمنین فقد حدّثت انّک لا تقتل قومک صبرا و لا تکذبهم إذا اقاموا لدیک عذرا قال الرشید هو کذلک فما عذرک بعد ما ظهر ان صاحبک لما بغی علینا و اتبعه الارذلون کنت رئیسا لهم فقال الشافعی لما استنطقتنی فسأتکلم علی العدل و الانصاف لکن الکلام مع ثقل الحدید صعب فان جدت علی بفکّه عن قدمی جثیت علی رکبتی کسیرة آبائی عند آبائک و ان کانت الاخری فیدک العلیاء و یدی السفلی وَ اَللّهُ غَنِیٌّ حَمِیدٌ فقال الرشید لغلامه یا سراح خل عنه فاخذ ما فی قدمیه من الحدید فحثا الشافعی علی رکبتیه و قال یا امیر المؤمنین و اللّه لان یحشرنی اللّه تحت رایة عبد اللّه بن الحسن و هو کما علمت شیخ له قرابة لا تنکر عند اختلاف الآراء احبّ الی و الی کلّ مسلم من ان یحشرنی اللّه تعالی تحت رایة قطری بن فجاءة المازنی الخارجی و کان الرشید متکئا فاستوی جالسا و قال صدقت و بررت لان تکون تحت رایة رجل من اهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خیر من ان تکون تحت رایة خارجی طغی و بغی لکن ما حجتک ان قریشا کلهم ائمّة و انت منهم فقال الشافعی رضی اللّه عنه یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ حاش للّه ان اقول ذلک القول لقد افک المبلغ و فسق و اثم انّ لی یا امیر المؤمنین حرمة الاسلام و ذمّة النسب و کفی بهما وسیلة و احق من اخذ بادب اللّه تعالی

ص:348

ابن و عم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الذّاب عن دینه المحامی عن امته قال فتهلل وجه هارون ثم قال لیفرخ روعک فانا نرعی حقّ قرابتک و علمک ثم امره بالقعود ازین عبارت ظاهرست که شافعی نهایت ابا و استنکاف و تحاشی از ادعای امامت ظاهر کرده که اوّلا فسق و کذب و افترای محمد بن الحسن و ابو یوسف که نسبت این ادعا بشافعی کرده بودند بتلاوت آیه کریمه ثابت کرده و بعد آن گفته که حاش للّه که بگویم این قول را بدرستی که دروغ گفت رسانندۀ این قول و فاسق شده گنه کار گردیده و نیز شافعی تصریح کرده بآنکه احق کسی که اخذ کرده بادب خدای تعالی ابن عم رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلمست که ذب کننده ست از دین رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم و محامات کننده است از امّت آن حضرت و ازین ارشاد شافعی نهایت مدح و تعظیم و تبجیل و تکریم رشید ظاهرست که او را احق عاملین بحکم تعالی وانموده و ذبّ او از حمای دین نبوی و محامات او امت آن حضرت را ظاهر ساخته و نیز از روایت حلیة الاولیاء ظاهرست که هر گاه شافعی بجواب هارون رشید اقسام سنت بیان کرد و هارون استحسان آن نمود و مدح شافعی کرد شافعی بخطاب هارون گفته که جزین نیست که شرف ما برسول خدا صلی اللّه علیه و سلمست و بتو پس ظاهر شد که شافعی هارون را تالی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در تشریف خودش می دانست و نیز از روایت حلیة الأولیاء واضحست که شافعی هارون را در فضائل و محامد خود اصل قرار داده و خود را فرع او حیث قال انت اصل و نحن فرع و فخر رازی

ص:349

در رساله فضائل شافعی درین روایت نقل کرده فقال الرشید کیف بصرک بالعربیّة قال الشافعی هی مبداتنا طباعنا بها تقدمت و السنتنا بها جرت و لقد ولدت و انا ما اعرف اللحن فکنت کمن سلم من الداء فلم یحتج الی الدواء و القرآن یشهد بذلک قال اللّه تعالی وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ و انت و انا منهم فالعنصر رصیف و الجرثومة منیفة و انت اصل و نحن فرع فقال الرشید صدقت بارک اللّه فیک و نیز در حلیة الأولیاء در روایت دیگر که در ان مناظره شافعی با بشر مریسی روبروی هارون رشید نقل کرده آورده که فقال له أی للشافعیّ بشر ادعیت الاجماع فهل تعرف شیئا اجمع النّاس علیه قال نعم اجمعوا علی انّ الحاضر امیر المؤمنین فمن خالفه قتل فضحک هارون و امر باخذ القید عن رجلیه الخ ازین عبارت ظاهرست که شافعی تصریح کرده بآنکه مردم اجماع کرده اند بر آنکه حاضر یعنی هارون امیر المؤمنینست پس هر کسی که مخالفت او کند قتل کرده شود پس ثابت شد که نزد شافعی هارون باجماع اهل ایمان و اسلام خلیفه بر حق و امام بالصدق و امیر المؤمنین و رئیس مسلمین و واجب الاتباع و لازم الاطاعة بود و مخالف او مباح الدّم بلکه واجب القتل بوده و نیز فخر رازی در رساله فضائل شافعی گفته الفصل الثالث فی مناظرة جرت بینه و بین محمّد بن الحسن فی هذه الواقعة ذکروا انّ الشافعی رضی اللّه عنه لما حضر مع العلویین من الیمن و حضر باب الرشید اتفق ان کان ذلک فی وهن من اللیل فکانوا یدخلون عشرة عشرة منهم علی الرشید

ص:350

فجعل یقیم واحدا واحدا منهم و یتکلم من داخل الستر و یامر بضرب عنقه قال الشافعی رحمه اللّه تعالی فلما انتهی الامر الیّ قلت یا امیر المؤمنین عبدک و خادمک محمّد بن ادریس قال یا غلام اضرب عنقه قلت یا امیر المؤمنین کانّک اتهمتنی بالانحراف عنک و المیل الی العلویة و ساضرب مثلا فی هذا المعنی ما تقول یا امیر المؤمنین فی رجل له ابنا عم احدهما خلطه بنفسه و اشرکه فی نسبه و زعم انّ ماله حرام علیه الا باذنه و ان ابنته حرام علیه الاّ بتزویجه و الآخر یزعم انه دونه کالعبد له فهذا الرّجل الی ایّهما یمیل فهذا مثلک و مثل هؤلاء العلویین فاستعاد الرشید هذا القول ثلث مرّات و کنت اعبر عن هذا المعنی بألفاظ مختلفة ازین روایت ظاهرست که شافعی رشید را بامیر المؤمنین ملقب ساخته و انحراف را ازو شنیع و فظیع دانسته اطاعت و انقیاد خود برای آن رئیس اهل العناد ظاهر ساخته و تبری تمام از میل بسوی علویه نموده و ترجیح و تفضیل هارون بر علویه مکررا و موکدا بالفاظ فصیحه مختلفه و عبارات بلیغه متنوعه بیان کرده و هر گاه ازین که رضا بامام باطل و نصب امام بغیر حق در کمال شناعت و فظاعت و قبح و سماجتست تا آنکه صاحب تمهید بتاکید تصریح کرده بکفر کسی که راضی شود بامام باطل و نیز افاده کرده که نصب امام بغیر حق کفرست پس کمال علو مرتبه اسلام و ایمان و ایقان حضرت شافعی و امثال او که خلافت برای بنی العبّاس ثابت می سازند بنهایت وضوح و ظهور می رسد ابو شکور

ص:351

محمد بن عبد السعید بن شعیب الکشی السلمی الحنفی در تمهید فی بیان التوحید گفته لو لم یصحّ خلافة أبی بکر رضی اللّه عنه و لا یکون اماما حقا لکان لا یجوز السکوت به و الاغماض منه لأنّ من رضی بامام باطل فانه یکفر و نیز در تمهید گفته و اما من قال ان الامام لا یجوز الاّ من اولاد الحسن و الحسین رضی اللّه عنهما و کان یتعلّم من اللّه تعالی او من جبرئیل علیه السلام قلنا هذا لا یصحّ لان الحسن و الحسین رضی اللّه عنهما قد فوّضا الامامة لمعاویة و بایعا معه و لو کان لا یجوز لغیرهما أو لدون اولادهما لکان ذلک خطأ و کفرا منهما لان نصب الامام من غیر حق یکون کفرا الخ هفدهم آنکه امارات وضع و کذب و افترا و اختلاق و افتعال از هر جانب خلف و امام و یمین و شمال این بهتان صریح الاختلال و عضیهه واضحة الاعتلال و فریۀ لائحة الانتحال و تهمت فظیعة الاحتیال و دروغ واژگون سراسر محال و بهت مورث انواع وزر و وبال و تخرص موجب اصناف خزی و نکال واضح و نمایان بمثابه که حاجت توضیح و بیان وفاقت تشریح و تبیان و ضرورت تامل و امعان ندارد از آنجمله آنکه تقدم خلق عجاجیل ثلاثه بر حضرت آدم و جمیع انبیای سابقین معظم که از منطوق و مدلول این کذب معلول مفهوم ارباب علوم می شود صراحة و بداهة مستلزم تفضیل ثلاثه جلیل الفخار بر حضرت آدم و دیگر انبیای اخیار علی نبینا و آله و علیهم السلام ما تتابع اللیل و النهار می باشد و پر ظاهرست که تفضیل اوّل ثلاثه چه جای ثانی جمیل المحامد و ثالث موثر تفضیل و تقریب و محابات و مراعات اقارب مثیرین انواع مفاسد بر احدی از انبیا چه جا تفضیلشان بر جمیع این حضرات

ص:352

سوای افضل کائنات علیه و آله و علیهم آلاف التحیات و التسلیمات از اقبح افتراءات و اشنع اتهامات و اسمج اختلاقات و مخالف اجماع جمیع امت مفخر موجودات صلی اللّه علیه و آله اصحاب الایات و الکرامات هست و هیچ سلمی و متدینی که بوی از اسلام و ایقان بمشام او رسیده کاهی مرتکب اثبات یا تجویز آن نگردیده که آن کفر صریح و الحاد فضیح و زندقه قبیح و تجارت بائره و جسارت خاسره غیر ربیحست از آنجمله آنکه ثلاثه فرزانه ممتاز تا زمانه دور و دراز در ظلمت بهیم و غسق معترک کفر و انکار و جهل و بوار و عدوان و خسار و طغیان و تبار و خسران و عار و خذلان و عوار و عناد و لداد و مخالفت و مکاشفت و منادات و مبادات و مخاشنت و مشاحنت با اسلام و دین و انقیاد برای احکام رب العالمین و اطاعت و امتثال سید المرسلین مبتلا بوده اند و اگر در باب اول بلا معول باب مکابره و مجادله و مجازفه باز کنند و بنای انصاف و حیا و شرم و آزرم بمعادل تجری و تهجّم و تهجّن برکنند و او را از ازل موحّد و مؤمن و صاحب اسلام و آبی از کفر و سجود اصنام قرار دهند و کمال اغراق و انهماک و ارتباک خود در افترا و کذب و بهتان فراروی ارباب تنقید و اتقان نهند در سبق کفر ثانی و ثالث که از اجلای بدیهیات و اوضح متواترات و اصرح یقینیات و ابین مسلماتست کلامی نمی توانند کرد پس کسی که برو ظلمت کفر طاری شده باشد چه قسم ممکنست که قبل خلق حضرت آدم و دیگر انبیای سابقین علی نبینا و آله و علیهم سلام رب العالمین با جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم در یمین عرش مطهر بوده باشد سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ

ص:353

یقشعر منه الجلود و یتفجر منه الجلمود فلعنة اللّه علی واضعه و قبح اللّه وجه صانعه و قد فعل و لعمری کون الاثوار الثلثة انوارا و کونهم فی الخلق مقدّما علی آدم و سائر الانبیاء السابقین اعصارا مع ارتباکهم فی اشراک الکفر دهورا و اعمارا و خوضهم من بحار اللّداد و العناد غمارا و رکوبهم علی صهوة الزّندقة و الانکار اعلانا و اجهارا و مسیرهم فی معترکات غسق البوار و التبار لیلا و نهارا و ایثارهم بعد الاسلام الظاهری عن مداحس النزال و مداحض القتال فرارا ثم فرارا و نکوصهم و نکولهم و انحیازهم و عدولهم عن الحق مرارا مما یدع اتباعهم و اشیاعهم حیاری وَ تَرَی اَلنّاسَ سُکاری وَ ما هُمْ بِسُکاری از آنجمله آنکه بر ارباب بصیرت و دین بقطع و یقین بلا ظنّ و تخمین ظاهر و مستبینست که آبای ثلاثه میمون ببلا و شقاء کفر و ضلال و انکار توحید ربّ متعال و عناد سراسر نکال و وبال موصوم و موسوم و مصحوب و مقرون بودند لا یرتاب فیه مرتاب و ان بلغ من المبالغة و الجدال مبلغا لا یبلغ إلیه رداء و لا حساب و اگر چه پدر اوّل اسلام ظاهری آورده طریق انقیاد قسری سپرده لکن بلا شبهه و ارتیاب هر دو پدر ثانی و ثالث والاگهر بحالت کفر و انکار توحید خالق قوی و قدر داخل درکات سقر و واصل مستقر ذات لهب و سعر گردیده اند و واضع جسور و مختلق این کذب و زور که از ایمان و ایقان بمراحل قاصیه دور و از خوف و هول مؤاخذه و استهزا و طعن و تهجین اهل دین و یقین مهجور بوده اصلاب ثلاثه زاهره را اصلاب طاهره و اصول فاخره قرار داده و ظاهرست که اصلاب خبیثه

ص:354

متنجسه منقذره کفار اشرار و ملحدین فجار را اصلاب طاهره قرار دادن سخنی بس غریب و افترای بس عجیبست و از جناب رسول صادق و امین رب خالق چنین کذب صریح و دروغ فضیح نقل کردن داد کمال وقاحت دادنست لیکن از اهل سنت چه عجب که بسبب غایت محبّت ثلاثه در فضائلشان و اصلاح شنائع اعمالشان چها کذب و افترا که نیاورده اند اگر در حق ابایشان چنین کذب صریح بربافتند چه جای شکایتست و ازینجا دینداری و انصاف و عقل و دانشوری کابلی و مخاطب و امثالشان باید دریافت که در حق اصحاب ثلاثه چنین احادیث پر اکاذیب واضحة الوضع ظاهرة البطلان را قبول نمایند و بمباهات و افتخار آن را ذکر کنند و آن را معتمد پندارند و در حق جناب امیر علیه السلام احادیث صحیحه را مثل حدیث ولایت و حدیث طیر و

حدیث انا مدینة العلم و غیر آن موضوع گویند و کذب بحت پندارند و فقیر از ایراد شاه صاحب این حدیث را و معتبر دانستن آن با وصف اظهار قدح و جرح آن فی الجمله چندان حیرتی و تعجبی ندارم که اوّله این قدر فهم هم ندارند که بامثال چنین امور ظاهریه برسند و ثانیا حافظه هم ندارند که ایشان را اموری که مناط اشکال است محفوظ باشد و ثالثا در تعصّب هم ثابت القدم اند توقع انصاف از ایشان پس بعید و رابعا مطمح نظرشان محض ردّ استدلالات شیعه و توجیه اعتراضات بایشانست خواه حظی از صدق و واقعیت داشته باشد یا نه تا آنکه عوام دانند که شاه صاحب کاری نمودند مگر تعجّبها از شافعی دارم که چگونه جرات بر روایت چنین خرافت کاذبه نموده و نیز جای فراوان حیرتست که ابن حجر چگونه آن را معتبر و موثوق پنداشته در

ص:355

صواعق ذکر نموده حال آنکه از افاده خودش در شرح قصیده همزیه ظاهرست که کافر را نتوان گفت که او مختار و کریمست و نیز او را ظاهر نتوان گفت بلکه او بخسست چنانچه آیه شریفه انما المشرکون نجس بر ان دلالت دارد قال فی شرح شعر لم تزل فی ضمائر الکون تختار لک الامهات و الاباء بعد ذکر الاحادیث الدالة علی کرامة نسبه صلّی اللّه علیه و آله و سلم تنبیه لک ان تاخذ من کلام الناظم الّذی علمت انّ الاحادیث مصرحة به لفظا فی اکثره و معنی فی کلّه انّ آباء النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم غیر الانبیاء و امهاته الی آدم و حوّا لیس فیهم کافر لان الکافر لا یقال فی حقّه انّه مختار و لا کریم و لا طاهر بل نجس کما فی آیة إِنَّمَا اَلْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ و قد صرّحت الاحادیث السّابقه بانهم مختارون و ان الاباء کرام و انّ الامّهات طاهرات هیجدهم آنکه بعضی از کذابین و مفترین و نقالین مختلقین از حضرت أبی هریره امام الراکنین الی الجسارة علی الوضع علی سید المرسلین صلی اللّه علیه و آله اجمعین حدیثی متضمّن خلق أبی بکر از نور سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیمات و خلق ثانی شانی و خطابی طغیانی از نور ابو بکر ظلمانی و خلق امت از نور ثانی عدوانی قالی اطائب عدنانی نقل ساخته و بعد آن بودن عمر سراج اهل جنت هم بربافته و للّه الحمد و المنّة که جمعی از محققین نقاد تفضیح و تقبیح این کذب ارباب عناد با بلغ وجوه و اوضح طرق فرموده اند یعنی حضرت ابو نعیم تاج المحدثین و امام المنقدین بعد ایراد آن در امالی خود تصریح فرموده که آن باطلست و ذهبی ارشاد کرده

ص:356

که آن کذبست و سیوطی علاّمه علی الاطلاق و ابن العراق و تلمیذ او رحمه اللّه با وفاق آن را در موضوعات و مفتریات ارباب کذب و اختلاق داخل ساخته اند سیوطی در ذیل الموضوعات گفته

ابو نعیم فی امالیه حدّثنا محمّد بن محمد بن عمرو بن زید إملاء حدّثنا احمد بن یوسف حدّثنا ابو شعیب صالح بن زیاد حدّثنا احمد بن یوسف المنیحی حدّثنا ابو شعیب السّوسی عن الهیثم بن جمیل عن المقبری عن أبی هریرة مرفوعا خلقنی اللّه من نوره و خلق أبا بکر من نوری و خلق عمر من نور أبی بکر و خلق منّی من نور عمر و عمر سراج اهل الجنّة قال ابو نعیم هذا باطل ابو معشر و ابو شعیب متروکون و قال فی المیزان هذا خبر کذب ما حدث به واحد من الثلثة و انما الآفة عندی فیه المنبجی لا یعرف و شیخ رحمة اللّه در مختصر تنزیه الشریعة گفته

خلقنی اللّه من نوره و خلق أبا بکر من نوری و خلق عمر من نور أبی بکر و خلق امّتی من نور عمر و عمر سراج اهل الجنّة نع أی رواه ابو نعیم فی امالیه عن أبی هریرة و قال هذا باطل و قال الذهبی هذا کذب و هر گاه حسب افادات ائمّه ثقات را عالی درجات خبر خلق أبی بکر از نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم باطل و کذب و زور باشد بودن ثلاثه انوار بر یمین عرش با اقتران بنور سرور مرسلان صلّی اللّه علیه و آله ما اختلف الملوان نیز بالاولی محض کذب و بهتان و مجازفت و عدوان باشد و الحمد للّه المنان الحنّان علی ظهور خزی اهل الافتراء و الشنئان و وضوح بوار تجارة اصحاب الخسران

ص:357

و الخذلان و اللّه الموفق و هو المستعان پس نمی دانم که کابلی جسور و مخاطب فخور چرا این کذب و زور را بمعارضه حدیث نور مذکور و مسطور ننمودند که انفع بود در فضیلت ارباب جور و قصور و ادخل بود در اظهار عظمت اصحاب شر و شور که در ان فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السلام اصلا و راسا غیر مذکور مگر آنکه از ذکر چنین موضوعات استحیا کرده باشند و از تفضیح خوفی نموده که علمای ثقات آن را باطل و کذب گفته اند لیکن غلط گفتم استحیا را کابلی رئیس المتحذلقین و مخاطب امام المستکبرین در خواب هم ندیده اند و از مخالفت سلف کی پروا دارند تصدیق این معنی از ایراد و تصدیق

حدیث ما صبّ اللّه فی صدری شیئا الخ و امثال ان بوضوح پیوسته که اسلافشان امثال این احادیث را از اقبح موضوعات وانموده اند و شاهصاحب از کمال وقاحت آن را بمقابله شیعه ایراد فرموده و همچنین کابلی بسیاری از خرافات و جزافات ارباب افتراءات را که اسلاف و اخلاف سنیّه تنصیص بر وضع آن فرموده اند از مناقب خلفا شمرده و به تصدیق آن پرداخته پس غالبست که بنظر مخاطب جلیل الفخار و کابلی عمدة الاحبار این کذب سراسر شنار و فریه ظاهرة العوار نرسیده و الا طیّ کشح و اعراض و صفح و غضّ بصر و قطع نظر ازین زور مستهجن مستنکر نمی فرمودند مگر نمی بینی که صاحب فصل الخطاب از عمدة متصوفین والا نصاب و موصوف بترک تعصّب و تصلّب او شاب و معروف بتسلیم و انقیاد برای حق مستطاب و مهاجرت و متارکت حمایت ذمار متعنتین اقشاب این کذب دور از قیاس و حساب برای اثبات فضل شیخین عمدة الانجاب نقل کرده پا به وقاحت و جسارت و جلاعت و صفاقت را بمرتبه بس منیع و رفیع رسانیده خود را از متکلمین متعسّفین و مناظرین

ص:358

متصلفین هم بالاتر گردانیده چنانچه در کتاب مذکور می فرماید

فی فردوس الاخبار ابن عباس رضی اللّه عنهما عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال انّ اللّه عز و جلّ خلقنی من نوره و خلق أبا بکر من نوری و خلق عمر من نور أبی بکر و خلق المؤمنین کلهم من نور عمر رضی اللّه عنهم

تایید آن روایت بحدیث «ان الاروح جنود مجندة» و جوابش

قوله و مؤید این روایت حدیث دیگر همست که مشهورست

انّ الارواح جنود مجنّدة ما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف اقول کابلی عمدة المسوّلین رئیس الملمعین و امام المتنطّعین و مقتدی المتعمقین بعد ایراد روایت مهین سراسر توهین مشتمل بر تقدم خلق ثلاثه متغلّبین بر حضرت آدم علی نبیّنا و آله و علیه و سائر الانبیاء سلام رب العالمین بر محض دعوی عدم احتجاج بمثل این اخبار اگر چه ثابت شود اکتفا و اقتصار نموده تطویل نطاق کلام را خلاف مصلحت و موجب استهزا و سخریه اولی الافهام دانسته طی کشح و کبح عنان از اسهاب بیان اولی و انسب پنداشته لکن مخاطب نحریر بمزید تحذلق و ترعرع اکتفا را بر ایراد این خبر مستبشع اهل نظر کافی و بسند و موجب ظهور عجز و قصور و وضوح حسور و فتور نزد اصحاب رای بلند انگاشته ناچار قلم زرین رقم را در مضمار ایراد بعض زیادات و اضافه نبذی از منکرات و اقحام بعض معجبات و ایراد بعض مطربات که همه آن دلائل زاهره بر مزید حسن و فهم و کیاست و غایت وقت نظر و فطانت و نهایت ذکا و رزانت و اقصای علو حدس و متانت مخاطب عالی دیانتست جولان داده و حقیر هدم و ثلم ارکان و قطع و صرم اغصان و جزو خرم افنان ان زیادات واهیة البنیان بابلغ طرق و اوضح بیان بحمد اللّه المنّان الحنّان

ص:359

المستعان می نمایم و بنقض و رضّ و قضّ و رفض ان حرفا بحرف بحیث لا یعتلج فیه ریب لاحد من ارباب الفهم و الظرف می گرایم پس باید دانست که دعوی تایید

حدیث الارواح جنود مجنّدة برای روایت فضیلت خشب مسنّده دلائل مسدّده که همه آن صوارم مهنّده و قواضب محدّده برای قطع و استیصال اصل و فرع این قریه مشرّده است ظاهر گردیده از عجائب افادات و غرائب توهمات و بدائع تهجّساتست زیرا که در روایت مصنوعه و حکایت موضوعه تقدم خلق ثلاثه عالی نزاد بر حضرت آدم علی نبیّنا و آله و علیه سلام ربّ العباد حسب ایراد کابلی شدید الاحتداد و مخاطب نقاد مذکورست و پر ظاهرست که درین حدیث مشهور که مخاطب صدر الصّدور تایید آن برای این کذب و زور دعوی نموده اثری از تقدم ثلاثه عجیبة الخلق لا منطوقا و لا مفهوما غیر مذکور و عدم دلالت آن بر تقدم خلق متقمّصین قمیص خلافت کاسدة النور بوجه من الوجوه و لو بالایماء و الاشعار الغیر الخالی من القصور در کمال وضوح و ظهور و بالقطع فقدان تعارف و ایتلاف و ثبوت تباین و تغایر و تنافر و اختلاف این حدیث با این جزاف صریح الاعتساف بر ارباب امعان و انصاف غیر مستور زیرا که مدلول این حدیث حسب افادات علمای شرّاح و مفسّرین احادیث ببیان صراح آنست که ارواح در اوّل خلق خود بر دو قسم ایتلاف و اختلاف باعتبار موافقت در صفات و مخالفت در ان مخلوق شده و اجساد این ارواح در دار دنیا ایتلاف و اختلاف حاصل می کند بر حسب خلقت خود پس خیّر دوست می دارد اخیار را و شریر محبّت می کند اشرار را و این هذا من التقدم

ص:360

علی خلق احد من الانبیاء و الاوصیاء فضلا عن التقدم علی خلق آدم و جمیع الرسل الاصفیاء سوی خاتم الانبیاء صلی اللّه علیه و آله النّجباء ما اتّصل الرواح بالغداء شیخ عبد الحق در لمعات شرح مشکاة گفته

قوله الارواح جنود مجنّدة فما تعارف منها ایتلف و ما تناکر اختلف الجنود جمع جند و مجنّدة مجتمعة علی نحو قناطیر مقنطرة و فیه دلیل علی ان الارواح لیست باعراض و علی انّها کانت موجودة قبل الاجسام و لا یلزم من ذلک قدمها لکن یبطل القول بخلقها بعد تمام البدن و تسویته الاّ ان یراد بخلقها قبل البدن تقدیرها کذلک و هو مخالف لظاهر الحدیث جدا بل قد جاء فی

الحدیث خلقت الارواح قبل الاجساد بالفی عام و علی انها خلقت فی اوّل خلقتها علی قسمین من ایتلاف و اختلاف باعتبار موافقة فی الصّفات و مخالفة فیها و انّ الاجساد التی فیها الارواح تلتقی فی الدنیا فتأتلف و تختلف علی حسب ما خلقت علیه فالخیّر یحبّ الاخیار و الشریر یحبّ الاشرار و ان عرض عارض یقتضی خلاف ذلک فالمال إلیه فما تعارف منها قبل التعلق بالاجساد ایتلف بعده کمن فقد ألیفه ثم اتّصل به و ما تناکر قبله اختلف بعده و هذا التعارف و التّناکر الهامات من اللّه من غیر اشعار منهم بالسابقة پس عجب آنست که مخاطب عمید در این جا تبرّج و خروج از تقلید کابلی وحید اختیار کرده بمحض دعوی تایید حدیث تجنید برای این کذب غیر سدید گرویده و اصلا بر سر بیان وجه

ص:361

تایید و لو بالایماء و الاشاره و اضعف الاشعار فی العبارة نرسیده و بکفّ لسان و عطف عنان از توضیح و بیان احیی من البکر المستورة فی الخدور و اعیی من باقل المشهور بالعی و القصور و الموصوم بالحصر و الحسور گردیده و ظاهرا غرض مخاطب ازین تایید آنست که ازین حدیث مشهور ثابت می شود که ایتلاف عالم اشباح دلیل تعارف در عالم ارواحست و تعارف ارواح مستلزم انست که ارواح با هم باشند و چون حضرات ثلاثه عالی تبار شعار ایتلاف و دثار موافقت سرور اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار در برداشتند لابد که ارواح ثلاثه جلیل الارتیاح عظیم الانشراح با روح جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله با هم باشند و هر گاه ارواح اینها با روح آن حضرت بهم باشد لازم آید که ارواح اینها مثل روح نبوی مقدم بر خلق آدم باشد و بطلان و هوان و فظاعت و بشاعت این وهم و خیال پر ظاهرست و صدور امثال چنین هفوات از مدعیان علم و تبحر بس بعید و از آنجا که این تحقیق انیق مختص بفکر دقیق مخاطب افیقست مشتمل بر اعجب عجائب و اغرب غرائب می باشد پر ظاهرست که اگر مجرّد ایتلاف با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم در دار دنیا دلالت بر تقدم خلق بر حضرت آدم و سائر انبیا علی نبینا و آله علیهم السّلام و همراه بودن شخص موتلف با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم در حجب قدس نماید لازم آید که جمیع صحابه حتی عمرو بن عاص الجانی و معاویة الشانئ و مغیرة الزانی که حسب افادات سنّیه ایتلاف تمام با سرورا نام صلی اللّه علیه و آله الکرام داشتند بلکه سائر مسلمین و مؤمنین که عدم اختلاف و موافقت و ایتلاف با آن حضرت دارند قبل حضرت آدم

ص:362

و دیگر انبیا علیهم السلام مخلوق شده باشند و با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم روبروی حق تعالی جا گرفته و بطلانه ظاهر عند اهل الایمان و الایقان غنی عن اقامة الشاهد و البرهان و اللّه الموفق و هو المستعان و الصافن من زلل الافهام و عثار الاذهان و نیز ظاهرست که اگر فظ غلیظ عدم تناکر و تنافر و ایثار تعارف و تناصر در عالم ارواح با روح سرور اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار می داشت و مثل آن حضرت معاذ اللّه نوری از انوار و صاحب قرب و جبار قدس پروردگار می بود هرگز در دار دنیا بشدت عداوت و مناوات و نهایت عناد و معادات و اقصای لداد و مخاشنت و مبادات با سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیمات و لو قبل الاسلام الظاهری نمی ورزید و از غایت وقاحت و جسارت و غایت جلاعت و خسارت قصد قتل و اغتیال سرور انبیای اقیال صلی اللّه علیه و آله با اختلف النهر و اللیال و تکرار الغدایا و الآصال نمی کرد حال آنکه این معنی بروایات جهابذه حذاق و ماهرین معروفین بالکمال فی الآفاق ثابت و محققست والد ماجد مخاطب در ازالة الخفا گفته عن انس قال خرج عمر متقلّدا بالسّیف فلقیه رجل من بنی زهرة فقال له این تعمد یا عمر قال ارید ان اقتل محمّدا قال و کیف تامن من بنی هاشم و بنی زهرة فقال له عمر ما اراک الا قد صبوت و ترکت دینک قال أ فلا ادلّک علی العجب ان اختک و ختنک قد صبوا و ترکا دینک فمشی عمر ذامرا حتی اتاهما و عندهما حباب فلمّا سمع حباب بحس عمر تواری فی البیت فدخل علیهما فقال ما هذه الهیمنة الّتی سمعتها عندکم

ص:363

و کانوا یقرون طه فقالوا ما عدا حدیثا تحدثنا به قال فلعلّکما قد صبوتما فقال له ختنه یا عمر ان کان الحقّ فی غیر دینک فوثب عمر علی ختنه فوطئه وطئا شدیدا فجاءت اخته لتدفعه عن زوجها فنفحها نفحة بیده فدمی وجهها الخ و نیز در ازالة الخفا گفته عن الزهری قال کان عمر بن الخطاب شدیدا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فانطلق حتی دنا من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الخ و محمد بن حبیب بغدادی در کتاب منمق که در اخبار قریش تصنیف نموده و فقیر نسخه عتیقه آن در حدیده وقت رجوع از حج بیت اللّه الحرام و زیارت سرور انام و أئمّه بقیع علیه و علیهم آلاف التحیّة و السلام خرید نمودم گفته ابراهیم بن المنذر بن عبد اللّه الحزامی قال حدّثنی عمر بن أبی بکر الموملی عن سعید بن عبد الکریم عن عبد الحمید بن عبد الرحمن بن زید بن الخطّاب عن ابیه قال کان من حدیث الحرب التی کانت بین عدی بن کعب فی الاسلام ان ابا الجهم بن حذیفة بن غانم کان من رجال قریش فی الجاهلیة و کان یوازن عمر بن الخطاب قبل اسلامه علی غیلة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و معاداته فاکرم اللّه عمر بما اکرمه من الاسلام و استجاب فیه دعوة نبیّه علیه السّلام و اعزّ به دینه و ابطا ابو الجهم عن الاسلام حتی اسلم یوم الفتح الخ و ابن هشام در سیرت خود که مختصر سیرت ابن اسحاقست گفته قال ابن اسحاق و کان اسلام عمر فیما بلغنی انّ اخته فاطمة بنت الخطاب و کانت عند سعید بن زید بن

ص:364

زید بن عمرو بن نفیل و کانت قد اسلمت و اسلم زوجها سعید بن زید و هما مستخفیان باسلامهما من عمرو کان نعیم بن عبد اللّه النحام رجل من قومه من بنی عدی بن کعب قد اسلم و کان ایضا یستخفی باسلامه فرقا من قومه و کان خبّاب بن الارّت یختلف الی فاطمة بنت الخطّاب یقرؤها القرآن فخرج عمر یوما متوشحا بسیفه یرید رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و رهطا من اصحابه قد ذکروا له انّهم قد اجتمعوا فی بیت عند الصّفا و هم قریب من اربعین ما بین رجال و نساء و مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عمّه حمزة بن عبد المطلب و ابو بکر بن أبی قحافة الصدیق و علی بن أبی طالب فی رجال من المسلمین ممن کان اقام مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بمکة و لم یخرج فیمن خرج الی ارض الحبشة فلقیه نعیم بن عبد اللّه فقال له این ترید یا عمر قال ارید محمدا هذا الصّابی الذی فرّق امر قریش و سفّه احلامها و عاب دینها و سبّ آلهتها فاقتله فقال له نعیم و اللّه لقد غرّتک نفسک من نفسک یا عمر أ تری بنی عبد مناف تارکیک تمشی علی الارض و قد قتلت محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم أ فلا ترجع الی اهل بیتک فتقیم امرهم قال فایّ اهل بیتی قال ختنک و ابن عمک سعید بن زید بن عمرو و اختک فاطمة بنت الخطّاب فقد و اللّه اسلما و تابعا محمّدا علی دینه فعلیک بهما و نیز ابن هشام و در سیرت خود گفته قال ابن اسحاق فحدّثنی عبد الرحمن بن الحارث بن عبد اللّه

ص:365

بن عیّاش بن أبی ربیعة عن عبد العزیز بن عامر بن ربیعة عن أمّه أم عبد اللّه بنت أبی خیثمه قالت و اللّه انا لنترجل الی ارض الحبشة و قد ذهب عامر فی بعض حاجاتنا إذا قبل عمر بن الخطّاب حتی وقف علیّ و هو علی شرکه قالت و کنّا نلقی منه البلاء اذی لنا و شدة علینا قالت فقال انه الانطلاق یا أمّ عبد اللّه قالت فقلت نعم و اللّه لنخرجن فی ارض اللّه آذیتمونا و قهرتمونا حتی یجعل اللّه لنا فرجا قالت فقال صحبکم اللّه و رأیت له رقّة لم اکن اراها ثم انصرف و قد احزنه فیما اری خروجنا قالت فجاء عامر بحاجته تلک فقلت یا ابا عبد اللّه لو رایت عمر آنفا و رقته و حزنه علینا قال أ طمعت فی اسلامه قالت قلت نعم قال لا یسلم الذی رأیت حتی یسلم حمار الخطاب قال یاسا منه لما کان یری من غلظته و قسوته عن الاسلام پس در عقل کدام عاقل راست می آید که کسی که در عالم ارواح با حضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم تعارف داشته تصدیق کننده رسالت و نبوت آن جناب باشد و نیز باین مرتبه رفیعه و فضیلت سنیه ممتاز باشد که قبل خلق حضرت آدم بجهت اظهار کرامت و بزرگی او را پیدا کنند او یا جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم در یمین عرش مطهر جا دهند متلوث باوساخ متقذره چنین حقد و شنان و کفر و عدوان گردد که مرتکب اساءت ادب در تلقیب آن حضرت شود و قصد قتل آن جناب نماید فلا حول و لا قوة الا باللّه و استعیذ باللّه من استهواء الشیطان علی قلب الانسان

ص:366

و جعله اعمی لا یبصر و اصم لا یسمع فیصیر مبهوتا کالمتخبط الجیران و لنعم ما افاد فی الحجج الباهرة فی جواب هذه الفقرة القصیرة القاصرة الصّادرة من المخاطب الحاوی للفضائل الفاخرة و

حدیث الارواح جنود مجنّدة الخ مطلقا تایید روایت موضوعه مذکوره نمی کند چه اگر روح عمری و اخوان او با روح نبوی در عالم ارواح با هم تعارف و ایتلاف می داشتند عمر بن الخطّاب بعد بعثت آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم تا شش سال در صدد ازراء و ایذاء آن حضرت علیه و آله الصّلوة و السّلام مانند ابو جهل از اقران شقاوت اقتران گوی سبقت نمی برد و چون بخوف دعای بدانجناب صلی اللّه علیه و آله و سلم در ظاهر به ربقه اسلام داخل شده باز زبان طعن بر اقوال و افعال آن سرور علیه و آله الصلوة و السّلام نمی گشاد و در مضایق پیکار آن اخیار صلی اللّه علیه و آله و سلم را تنها گذاشته عار فرار برقرار اختیار نمی کرد ظهور این امور ازو و امثال او دلیل کمال مباینت و منافرت در ان عالمست انتهی

دلالت حدیث نور

وجوه دلالت حدیث نور بر امامت امیر المومنین (علیه السلام)
جواب نفی دلالت حدیث نور بر امامت امیر المؤمنین علیه السلام

قوله و بعد اللتیا و التی دلالت بر مطلوب ندارد اقول کابلی عمدة الکبراء با وجود آن همه جور و جفا و مهاجرت انصاف و وفا و متارکت آزرم و حیا و مخالفت و لا و صفا و ایثار تبختر و تنطع و تعمق سراپا خطا و ابداع غرائب مکابرات و مجازفات جالبه انواع طعن و استهزا جسارت بر منع دلالت این حدیث شریف بر مدعا ننموده اکتفا بر محض قدح و جرح و معارضه آن با روایت شافعیه غیر واقعیه و دعوی عدم احتجاج بمثل این اخبار اگر چه ثابت هم شود فرموده لکن مخاطب عمدة الأعیان و الحذّاق بسبب مزید انهماک و مبالغه و اغراق

ص:367

در مخالفت شقاق و مخالفت وفاق حتما و جزما نفی دلالت این حدیث شریف بر مدعا می نماید و طریق مزید مجادلت و مجازفت سراسر مکابرت می پیماید و بلا خوف و هراس از مؤاخذه و طعن و تشنیع محقّقین جلالت اساس بغرض اکثار تخدیع و وسواس و ایقاع اشباه ناس در اشتباه و التباس و ترویح روح اول من قاس در مقام نقی دلالت می فرماید زیرا که شرکت حضرت امیر در نور نبوی مستلزم وجوب امامت او بلا فصل نمی شود و برین تعلیل و معلل معلول و نفی و ابطال مدخول و جحد مذموم و مرذول و اجترا و اعتدای نامقبول و تعسف و تصلّب نامعقول و هزل مستاصل اساس فضل بیکار و فضول اکتفا نفرموده طالب می شود بیان ملازمت را درین هر دو امر جلیل القدر جمیل الفخر اعنی شرکت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در نور نبوی و وجوب امامت آن حضرت بلا فصل بوجهی که غبار منع بر ان ننشیند و بسبب مزید انهماک در انکار سراسر خسار اقتناع و اقتصار بر اثارت قتار و غبار منع صریح البوار نفرموده بمزید مجانبت از عناد و لداد و عدم استحیا از تشنیع نقاد و فرط شغف و و له بابطال فضل وصی سرور انبیای امجاد صلی اللّه علیه و آله الی یوم التناد لفظ مکرر صریح الهذر و دونه خرط القتاد که سابقا عنقریب در بیان وجه چهارم از اجوبه حدیث تشبیه حواله قلم زرین رقم نموده بر زبان گهربار میراند و این کلمات اربعه مسوقه برای ترویح ارواح ثلاثه و رابعهم معاویة الغاویة در کمال وهن و بطلان و نهایت رکاکت و سخافت آن روشن و عیان و دلالت حدیث شریف بر مدّعا نهایت مستنیر و مستغنی از بیان و استلزام اتحاد نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور نبوی وجوب امامت

ص:368

انحضرت را بلا فصل باقصای مرتبه واضح و ظاهر و لائح و باهرست و بر ملازمت بین الامرین هرگز غبار منع و عدم تسلیم که مخاطب فهیم قصد برانگیختن آن و گسیختن سلسله انصاف و ایقان بسبب آن نموده نمی نشیند و هیچ عاقلی متدین و منصفی متاثم و متدبری متحرج ریب و شبهه در ان نمی گزیند و هر کسی که نفحات متازجه اعتبار و استبصار بمشام او رسیده و ازهار تفحص اخبار و آثار سرور اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار و استسعاد بملاحظه و مطالعه افادات علمای کبار و محققین جلیل الفخار چیده دلالت این حدیث شریف را بر مدعا از اوضح جلیّات و ابین قطعیّات و اجلای بدیهیات و اصرح اولیات و اظهر یقینیات می بیند و هر کسی که پاره از شرم و آزرم و حیا و اندک خوف از خزی و خسار و افتضاح بین العوام فضلا عن العلماء داشته باشد و امن بردّ و ابطال این دلالت صریحة البداهة بیّنة الصراحة نمی چیند و للّه الحمد و المنّة که دلالت حدیث شریف بر امامت حقه بلا فصل بوجوه سدیده مسلّمه اهل فضل و ادلّه ظاهره موجعه قلوب اصحاب کید و محل و براهین محکمه مولمه صدور ارباب اعتساف رذل و شواهد حصیفه صریحة الاتقان و الجزل ظاهر و باهرست

وجه اول: تصریح خلافت امیر المؤمنین علیه السلام در حدیث نور

وجه اوّل آنکه در جمله از طرق این حدیث شریف تصریح بخلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارد شده و این نصّ صریح را اکابر ائمه ثقات و جهابذه محققین اثبات روایت کرده اند و عبارات این حضرات اگر چه سابقا گذشته لکن درین مقام به هیأت اجتماعی مذکور می شود ابو الحسن علی بن محمد بن الطیب المعروف بابن المغازلی در کتاب مناقب جناب

ص:369

امیر المؤمنین علیه السلام گفته

قوله علیه السلام کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه اخبرنا ابو غالب محمّد بن احمد بن سهل النحوی رحمه اللّه قال اخبرنا ابو الحسن علی بن منصور الحلّی الاخباری قال حدثنا علی بن محمّد العدوی السمساطی قال حدّثنا الحسن بن علی بن زکریّا بن احمد قال حدّثنا المقدام العجلی قال حدّثنا الفضیل بن عیاض عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان الفارسی قال سمعت حبیبی محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ یسبّح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق اللّه آدم بالف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النّور فی صلبه فلم نزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففیّ النبوة و فی علی الخلافة و شیرویه بن شهردار دیلمی در فردوس الاخبار فرموده

عن سلمان الفارسی انّه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق آدم باربعة الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم نزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففی النبوة و فی علیّ الخلافة و حموینی در فرائد السمطین علی ما نقل عنه باسناد خود روایت کرده

عن سلمان الفارسی رضی اللّه عنه قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول خلقت انا و علی بن أبی طالب من نور عن یمین العرش نسبّح اللّه و نقدسه من قبل ان یخلق اللّه عزّ و جلّ آدم باربعة

ص:370

عشر الف سنة فلمّا خلق اللّه آدم نقلنا الی اصلاب الرجال و ارحام النساء الطاهرات ثم نقلنا الی صلب عبد المطلب و قسمنا نصفین فجعل النصف فی صلب أبی عبد اللّه و جعل النصف فی صلب عمّی أبی طالب فخلقت من ذلک النصف خلق علی من النصف الآخر و اشتق اللّه تعالی من اسمائه اسماء فاللّه عزّ و جل المحمود و انا محمّد و اللّه الاعلی و اخی علی و اللّه فاطر و ابنتی فاطمة و انّه حسن و ابنای الحسن و الحسین و کان اسمی فی الرسالة و النبوة و کان اسمه فی الخلافة و الشجاعة فانا رسول اللّه و علی سیف اللّه و سیّد علی همدانی شیخ اجازه والد مخاطب لا ثانی در کتاب مودة القربی می فرماید المودة الثامنة فی ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و علیّا من نور واحد و فیما اعطی علی من الخصائل ما لم یعط احد من العالمین و بعد ذکر بعض فضائل آن حضرت می فرماید

عن سلمان رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففی النبوة و فی علی الخلافة و سید علی همدانی در کتاب روضة الفردوس گفته الباب الثالث عشر ما

روی عن سلمان قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه

ص:371

فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففی النبوّة و فی علیّ الخلافة و صاحب فضل ممتاز و حائز مقامات رفیعه دور و دراز و عارف حقائق راز و نیاز سیّد محمد گیسودراز تصریح را بخلافت جناب امیر المؤمنین بقطع و یقین ثابت فرموده و استدلال و احتجاج بآن ارغاما لآناف اهل الانکار و الضلال نموده در کتاب اسمار در سمر هفتاد و هفتم گفته بیشتر جبرئیل بصورت دحیه کلبی از غیب برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم شاهد شدی نه این چنین بود که از صورت خود گشتی بدین صورت شدی و نه این بود که این صورت غیر آن بودی اختلاف اعتبار را اتفاق افتاده است علی الاطلاق این سخن را که مطلق در خارج وجود ندارد میدان و چنین هم می گویند که جبرئیل ع عقل محمدست که صورتی متمثل کردی و وضع اشیا مواضعها واقع شدی هر چند اتحاد را خلاف عقل گفته اند اما نه عقلیست نفی فلک افلاک عقل کل اینجا باید شاید ترا ظفری بدان بود و نظری بر ان داری بسیار اسرار در فهم تو آید همین که

خلقت انا و علیّ من نور واحد هم ازینجاست که علی اخ نبی است آخی بین کل نوعین و شکلین همین معنی داشت ففی النبوة و فیه الخلافة همین اشارت کرد

و انت منی کهارون من موسی همین فقه را حدیث می کند کلامنا اشاره و عند من فهم عبارة و احمد بن ابراهیم در جواهر النفائس علی ما نقل عنه گفته

روی سلمان قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور

ص:372

فی صلبه و لم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد اللّه ففی النبوّة و فی علی الخلافة و شیخ محمد واعظ هروی در کتاب ریاض الفضائل گفته الفصل الحادی عشر فی کونه صلّی اللّه علیه و سلّم و کونه کرم اللّه وجهه من نور واحد و کونه خلیفة

عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال انّ اللّه عزّ و جلّ انزل قطعة من نور فاسکنها فی صلب آدم فساقها حتی قسمها جزئین فجعل جزء فی صلب عبد اللّه و جزء فی صلب أبی طالب فاخرجنی نبیّا و اخرج علیّا وصیّا رواه ابو الحسن المغازلی الشافعی فی المناقب و عن سلمان قال سمعت حبیبی محمدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ یسبح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل ان یخلق اللّه آدم بالف عام فلما خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففی النبوة و فی علی الخلافة رواه ابو الحسن المغازلی من صحاح الاخبار اقول ففی النبوة أی ختم النبوة و

قوله و فی علی الخلافة أی ختم الخلافة کما کان صلی اللّه علیه و سلم خاتم النبوة کذلک کان کرّم اللّه وجهه خاتم الخلافة و ظاهرست که تاویل هروی نص خلافت را بختم خلافت هراء محض و مراء بحتست که تقدیر لفظی بلا دلیل محض تلمیع و تسویلست با آنکه اگر مراد این باشد که آن جناب خاتم خلافت بیواسطه بود ضرری ندارد زیرا که خلفای انبیاء سابقین که بیواسطه

ص:373

خلفاء انبیاء علیهم السلام می بودند بلا شبهه جناب امیر المؤمنین علیه السلام خاتم ایشانست و دیگر ائمه علیهم السلام که بعد جناب امیر المؤمنین علیه السلام بودند بیواسطه خلفای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نبودند بلکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام در میان ایشان فاصل و متوسّط بود

وجه دوم: تصریح بوصایت امیر المؤمنین علیه السلام در حدیث نور

وجه دوم آنکه جمعی از اساطین اعاظم و شیوخ افاخم سنیه در جمله از طرق این حدیث شریف تصریح بوصایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نقل کرده اند در کتاب المناقب گفته

اخبرنی ابو غالب محمد بن احمد بن سهل النّحوی اخبرنا ابو عبد اللّه محمد بن علی بن مهدی السقطی الواسطی املاء قال اخبرنا احمد بن علی القواریری الواسطی نا محمّد بن عبد اللّه بن ثابت نا محمّد بن مصفانا بقیّة بن الولید عن سوید بن عبد العزیز عن أبی الزبیر عن جابر بن عبد اللّه عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال انّ اللّه عزّ و جلّ انزل قطعة من نور فاسکنها فی صلب آدم فساقها حتی قسمها جزئین جزء فی صلب عبد اللّه و جزء فی صلب أبی طالب فاخرجنی نبیّا و اخرج علیّا وصیّا و احمد بن محمد بن احمد الحافی الحسینی الشافعی در تبر مذاب فی بیان ترتیب الاصحاب بعد نقل حدیثی از مسند احمد بن حنبل و مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السلام تصنیف او گفته و

روی ایضا فی الکتابین المذکورین یعنی المسند و المناقب انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عزّ و جلّ قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق آدم

ص:374

قسّم ذلک فیه و جعل ذلک جزئین فجزء انا و جزء علی و زاد صاحب کتاب الفردوس ثم انتقلنا حتی صرنا فی عبد المطلب و کان لی النبوة و لعلی الوصیّة و بدیهی اولاست که مراد از لفظ وصایت حسب تبادر وصایت عامه است که مرادف خلافت و امامتست و تاویل آن بوصایت جزئیه ناقصه مثل تاویل متعصّبین اهل کتابست نصوص نبوت جناب سیّد المرسلین صلی اللّه علیه و اله اجمعین را بمطلق ارتفاع و علو مرتبه ظاهریه با نبوت خاصّه عرب و چنانچه بطلان این تاویل علیل که محض اضلال و تسویلست ظاهرست همچنین کمال شناعت تاویل وصایت وصی بر حق بوصایت جزئیه ناقصه غیر عامّه واضح و نیز قرین گردانیدن جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم وصایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را با نبوّت خود دلیل صریحست بر آنکه این وصایت وصایت عامه است که مرتبتیست بس عظیم و منزلتیست نهایت فخیم و تالی رتبه نبوتست چنانچه نبوت آن حضرت متفرعست بر نور آن حضرت و تقدّم خلق آن بر خلق حضرت آدم علیه السلام همچنین وصایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام متفرعست بر نور آن حضرت و تقدم خلق آن و ظاهرست که تفرع وصایت جزئیه ناقصه بر نور و تقدم خلق آن بر حضرت آدم علیه السلام و مقابله آن با نبوت سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام نهایت رکیک و مستبشعست پس هیچ عاقلی بعد لحاظ این تفرع و مقابله صریح ابا از التزام حمل وصایت بر وصایت عامّه که مرادف

ص:375

امامت مطلقه و خلافت عامه است نمی تواند کرد و للّه الحمد علی ذلک

وجه سوم: افضلیت امیر المؤمنین علیه السلام به تقدم تسبیح نور آنحضرت به تسبیح انبیاء

وجه سوم آنکه از ملاحظه طرق عدیده حدیث نور بعد جمع و تطبیق آن واضح و ظاهرست که نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام در وقت اتحاد آن بنور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و بودن آن پیش خدای عز و جل در یمن عرش بتسبیح و تقدیس و تهلیل و تمجید حق سبحانه و تعالی مشغول بود چنانچه در روایتی که ابن عبد البر در بهجة المجالس نقل کرده مذکورست

خلقت انا و علی من نور واحد یسبّح اللّه تعالی یمنة العرش و در حدیثی که ابو الحسن بن المغازلی در کتاب المناقب باسناد خود از حضرت سلمان روایت کرده مذکورست

کنت انا و علیّ نورا بین یدی اللّه عز و جلّ یسبح اللّه ذلک النور و یقدّسه و این روایت را محمد واعظ هروی هم در ریاض الفضائل از ابن المغازلی نقل نموده و در حدیثی که ابن المغازلی باسناد خود از حضرت أبی ذر روایت کرده مذکورست

کنت انا و علیّ نورا عن یمین العرش یسبح اللّه ذلک النّور و یقدّسه و در روایتی که دیلمی در کتاب فردوس الاخبار آورده واردست

کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه مطیعا یسبح اللّه و یقدّسه و در حدیثی که عاصمی باسناد خود از انس بن مالک روایت نموده ماثورست

خلقت انا و علیّ بن أبی طالب من نور واحد یسبح اللّه عز و جلّ فی بمنة العرش و در روایتی که نطنزی در کتاب الخصائص آورده مذکورست

خلقت انا و علیّ بن أبی طالب من نور عن یمین العرش یسبح اللّه و یقدّسه و در روایتی که اخطب خوارزم در کتاب المناقب

ص:376

ذکر نموده منقولست

انا و علی نورا بین یدی اللّه عزّ و جل مطیعا یسبّح اللّه ذلک النّور و یقدسه و در حدیثی که ابن عساکر آن را در تاریخ الشام علی ما نقل الکنجی روایت نموده ماثورست

کنت انا علیّ نورا بین یدی اللّه مطیعا یسبح اللّه ذلک النور و یقدسه و در حدیثی که ابن سبع اندلسی آن را در کتاب الشفاء روایت کرده واقع ست

خلقت انا و علی من نور واحد یسبح اللّه علی متن العرش و این حدیث را ابراهیم وصابی در کتاب الاکتفاء و محمد واعظ هروی در ریاض الفضائل و محمد صدر عالم در معارج العلی و غلام علی آزاد بلگرامی در شجره طیّبه هم وارد نموده اند و در حدیثی که حموینی در فرائد السمطین باسناد خود از حضرت سلمان روایت کرده واردست

قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خلقت انا و علیّ بن أبی طالب من نور عن یمین العرش یسبّح اللّه و یقدّسه و نیز در روایتی که بطریق دیگر از حضرت سلمان آورده مذکورست

کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عز و جل مطیعا یسبح اللّه ذلک النور و یقدّسه و در روایتی که محمود طالبی در نزل السائرین آورده مذکورست

کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه عز و جل مطیعا یسبح اللّه ذلک النور و یقدسه و در روایتی که علی همدانی در روضة الفردوس آورده مذکورست

کنت انا و علیّ بین یدی اللّه نورا مطیعا یسبح اللّه ذلک النور و یقدسه و در حدیثی که حموینی آن را باسناد خود از ابو هریره روایت نموده واردست

خلق اللّه تعالی

ص:377

ابا البشر و نفخ فیه من روحه التفت آدم یمنة العرش فاذا نور خمسة اشباح سجّدا و رکّعا و پر ظاهرست که این تقدیس و تمجید قبل از خلق حضرت آدم علی نبیّنا و علیه السلام بمدّتی بس دراز و طویل که در تعدادش الفاظ مختلفه در طرق حدیث وارد شده بوده پس این تسبیح و تقدیس باعث تقدیس و تمجید تمامی مخلوقات و اصناف کائنات من الانبیاء و غیرهم که من بعد بحیّز وجود آمده اند گردیده و نوری که این تقدیس و تمجید ازو بظهور رسیده بمفاد

حدیث من سنّ سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیامة مستحق ثواب همه تسبیحات و تقدیسات ربّ بریّات الی یوم القیام بوقوع خواهد آمد شده و ذلک فضیلة بالغة و جمیلة سابغة و مرتبة رفیعة و منزلة منیعة و علامه سبکی در شفاء الاسقام فی زیارة خیر الانام بعد ذکر احادیث دالّه بر حیات انبیاء علیهم السّلام گفته و الکتاب العزیز یدلّ علی ذلک ایضا قال اللّه تعالی وَ لا تَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اَللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ و إذا ثبت ذلک فی الشهید یثبت فی حق النّبی صلّی اللّه علیه و سلم بوجوه احدها انّ هذه رتبة شریفة اعطیت للشهید کرامة له و لا رتبة اعلی من رتبة الانبیاء و لا شک انّ حال الانبیاء اعلی و اکمل من حال جمیع الشهداء فیستحیل ان یحصل کمال للشهداء و لا یحصل للانبیاء لا سیّما هذا الکمال الّذی یوجب زیادة القرب و الزلفی و النعم و الانس بالعلی الاعلی و الثانی انّ هذه الرتبة حصلت للشهداء اجرا علی جهادهم و بذلهم انفسهم

ص:378

للّه تعالی و النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم هو الذی سنّ لنا ذلک و دعانا إلیه و هدانا له باذن اللّه تعالی و توفیقه و

قد قال صلی اللّه علیه و سلّم من سنّ سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیامة و من سنّ سنة سیّئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیامة

و قال صلّی اللّه علیه و سلّم من دعا الی هدی کان له من الاجر مثل اجور من یتبعه لا ینقص ذلک من اجورهم شیئا و من دعا الی ضلالة کان علیه من الاثم مثل آثام من یتبعه لا ینقص ذلک من آثامهم شیئا و الاحادیث الصحیحة فی ذلک کثیرة مشهورة فکل اجر حصل للشهید حصل للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم مثله و الحیوة اجر فیحصل للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم مثلها زیادة علی ماله صلی اللّه علیه و سلم من الاجر الخاصّ من نفسه علی هدایته للمهتدی و علی ماله من الاجور علی حسناته الخاصة من الاعمال و المعارف و الاحوال التی لا تصل جمیع الامة الی عرف نشرها و لا یبلغون معشار عشرها و هکذا نقول ان جمیع حسناتنا و اعمالنا الصالحة و عبادات کل مسلم مسطر فی صحائف نبینا صلّی اللّه علیه و سلم زیادة علی ماله من الاجر و یحصل له صلّی اللّه علیه و سلم من الاجور اضعاف مضاعفة لا یحصرها الاّ اللّه تعالی و یقصر العقل عن ادراکها فانّ کل

ص:379

شهید و عامل الی یوم القیمة یحصل له اجر و یتجدّد لشیخه فی الهدایة مثل ذلک الاجر و لشیخ شیخه مثلاه و للشیخ اربعة و للرابع ثمانیة و هکذا یضعف فی کل مرتبة الاجور الحاصلة الی ان تنتهی الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فاذا فرضت المراتب عشرة بعد النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم کان النبی صلّی اللّه علیه و سلّم من الاجر الف و اربعة و عشرون فاذا اهتدی بالعاشر حادی عشر صار اجر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الفین و ثمانیة و اربعین و هکذا کلّما ازداد واحد یتضاعف ما قبله ابدا الی یوم القیمة و هذا امر لا یحصرها الاّ اللّه تعالی و یقصر العقل عن کنه حقیقته فکیف إذا اخذ مع کثرة الصّحابة و کثرة التابعین و کثرة المسلمین فی کل عصر فکل واحد من الصّحابة یحصل له بعدد الاجور التی یترتب علی فعله الی یوم القیمة و کل ما یحصل لجمیع الصّحابة حاصل بجملته للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و بهذا یظهر رجحان السّلف علی الخلف فانّه کلّما ازداد الخلف ازداد اجر السلف و یتضاعف بالطریق الذی نبّهنا علیه و من تامّل هذا المعنی و رزق التوفیق انبعثت همّته الی التعلیم و رغب فی النشر لیتضاعف اجره فی حیاته و بعد موته علی الدّوام و یکف عن احداث البدع و المظالم من المکوس و غیرها فانّها یضاعف علیه بالطریق التی ذکرناها مادام یعمل بها فیتامل المسلم هذا المعنی و سعادة الهادی الی الخیر و شقاوة الداعی الی الشّر ازین عبارت سراسر متانت

ص:380

بوضوح می رسد که بمؤدای حدیث شریف

من سن سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیامة و دیگر احادیث صحیحه کثیره اجر همه شهداء با احترام و صحابه کرام بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم که سنت سنیّه اعمال صالحه و عبادات و حصول اجر ان از مکوّن کائنات بسبب هدایت آن جنابست می رسد بلکه بهمین وجه متین تمامی حسنات و اعمال صالحه و عبادات رابحه هر مسلم در صحائف آن جناب مرقوم و مسطورست و چون نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام که با نور آن حضرت متحد بوده تسبیح و تقدیس خداوند عالم قبل از خلق حضرت آدم علیه السلام و دیگر انبیاء و جمیع امم می کرد لا محاله اجور تسبیح و تقدیس جمیع انام الی یوم القیام در جرید و حسنات آن جناب هم ثبت خواهد شد و این مکرمت رائعه و منقبت ناصعه است که عقل از ادراک فضل آن قاصر و ذهن در بلوغ کنه آن خاسر و سعید کازرونی در منتقی گفته

عن ابن عبّاس عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال کنت نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق اللّه عز و جل آدم بالفی عام یسبّح فتسبح الملائکة بتسبیحه فلما خلق اللّه تعالی آدم القی ذلک النور فی صلبه فقال صلّی اللّه علیه و سلم فاهبطنی اللّه تعالی الی الارض فی صلب آدم و جعلنی فی صلب نوح و قذفنی فی صلب ابراهیم ثم لم یزل تعالی ینقلنی من الاصلاب الکریمة و الارحام الطاهرة حتی اخرجنی بین ابوی لم یلتقیا علی سفاح قط و دیاربکری در خمیس گفته

عن ابن عبّاس عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم

ص:381

انه قال کنت نورا بین یدی اللّه قبل ان یخلق اللّه عزّ و جلّ آدم بالفی عام یسبّح ذلک النور و تسبّح الملائکة بتسبیحه فلمّا خلق اللّه آدم القی ذلک النور فی صلبه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فاهبطنی اللّه الی الارض فی صلب آدم و جعلنی فی صلب نوح فی السفینة و قذف بی فی النار فی صلب ابراهیم ثم لم یزل ینقلنی من الاصلاب الکریمة و الارحام الطاهرة حتی اخرجنی من ابوی لم یلتقیا علی سفاح قط این روایت دلالت دارد بر آنکه نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم قبل خلق حضرت آدم بدو هزار سال مخلوق شده و آن نور تسبیح می کرد و بسبب تسبیح آن نور ملائکه تسبیح می کردند و چون نور علوی با نور نبوی متحد و متصل بوده و انفصالی و انحیازی و انقسامی و انفرادی نداشته نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم مخلوق قبل حضرت آدم علیه السلام بدو هزار سال و سبب تسبیح ملائکه برای ربّ متعال باشد پس چگونه تقدیم و هدایت کفر و قهر و لو اسلموا ظاهرا بعد برهة من الدهر بر استاد ملائکه مقربین و سبب اصلی تسبیح رب العالمین روا باشد هل هذا الا جور شدید و عسف عنید و حیف بعید و ظلم مدید

وجه چهارم: کلمه لولاهم ما خلقتک در حق خمسه آل عبا

وجه چهارم آنکه سابقا شنیدی که حموینی در فرائد السمطین علی ما نقل عنه باسناد خود روایت کرده

عن أبی هریرة عن النّبی صلی اللّه علیه و سلم انّه قال خلق اللّه تعالی ابا البشر و نفخ فیه من روحه التفت آدم یمنة العرش فاذا نور خمسة اشباح سجّدا و رکّعا قال آدم یا ربّ هل خلقت احدا من طین قبلی قال لا یا آدم

ص:382

قال فمن هولاء الخمسة الذین اراهم فی هیئتی و صورتی قال هولاء خمسة من ولدک لولاهم ما خلقتک هولاء خمسة شققت لهم خمسة اسماء من اسمائی لولاهم ما خلقت الجنّة و لا النّار و لا العرش و لا الکرسی و لا السماء و لا الارض و لا الملائکة و لا الانس و لا الجنّ فانا المحمود و هذا محمّد و انا العالی و هذا علیّ و انا الفاطر و هذه فاطمة و انا الاحسان و هذا الحسن و انا المحسن و هذا الحسین آلیت بعزّتی انّه لا یاتینی احد بمثقال حبّة من خردل من بغض احدهم الا ادخلته ناری و لا ابالی یا آدم هؤلاء صفوتی بهم أنجیهم و بهم اهلکهم فاذا کان لک الیّ حاجة فبهولاء توسل فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم نحن سفینة النجاة من تعلق بها نجی و من حاد عنها هلک فمن کان له الی اللّه حاجة فلیسأل بنا اهل البیت ازین روایت سراپا هدایت ظاهر و واضح است که هر گاه حضرت آدم علیه السلام زیارت خمسة آل عبا علیهم آلاف التحیّة و الثنا که اشباح نور در یمین عرش بودند نمود و حق تعالی را سؤال از ایشان کرد باری تعالی ارشاد فرمود

هؤلاء خمسة من ولدک لولاهم ما خلقتک و در روایت نطنزی که سابقا مذکور شد واردست که حضرت آدم هر گاه سؤال فرمود که آیا خلق کرده ای خلقی را که او احبّ باشد بسوی تو از من حق تعالی بجواب سؤال در مرتبه چهارم ارشاد فرمود

نعم و لولاهم

ص:383

ما خلقتک پس معلوم شد که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مثل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم سبب اصلی ایجاد حضرت آدم و جمیع انبیا و اوصیا علیهم السلام بوده و هذا غایة الشرف و العلاء و نهایة الفضل و السّناء الّذی یقصر عن ادراک کنهه الالباب الذکیّة ینحسر عن الوصول الی اوائله فضلا عن اقاصیه الافهام الزکیّة و ظاهرست که حضرات ثلاثه ازین مرتبت شامخه و منزلت باذخه بمراحل شاسعه دور و از وصول این مجد باهر و فخر زاهر یقینا محروم و مهجور پس تقدیمشان بر آن حضرت اقبح ظلم و جور محظور نزد ارباب حدس و شعور هَلْ یَسْتَوِی اَلْأَعْمی وَ اَلْبَصِیرُ أم هل تستوی الظلمات و النّور و نیز ازین روایت رادع شبهات اهل لجاج و خلاعت واضحست که حق تعالی در حق خمسه آل عبا علیهم آلاف التحیة و الثنا فرموده

هؤلاء صفوتی بهم أنجیهم و بهم اهلکهم پس معلوم شد که جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم صفوه خلائق و موجب نجات و سبب استخلاصشان از مهالک بوائق و شدائد مضایق و موجب ثبات و قیام شان در مداحض مزالق بوده فکیف یجوز احد من اهل الاستبصار تقدم الثلثة الخائضین فی غمار الکفر برهة من الاعصار علی صفوة الخلق المنجی لهم من العطب و البوار المنقذ ایاهم من الشجب و التبار و الصّائن عن اقتحامهم فی الردی و الخسار

ص:384

و نیز از ارشاد حق سبحانه و تعالی فاذا کان لک الیّ حاجة فبهولاء توسّل ظاهرست که حضرت آدم علیه السّلام مامور بود به اینکه توسّل نماید بخمسه اطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم مدی اختلاف اللیل و النهار در قضای حاجات و اسعاف مامولات پس افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از حضرت آدم و دیگر انبیا علیهم السّلام بکمال وضوح و ظهور متحقق شد فکیف یجوز تقدّم الثلثة المتهالکین علی الهلاک و التباب علی من امر آدم علیه السّلام بالتوسل إلیه فی نجاح المطالب و کشف الصعاب و حضرت آدم علیه السّلام حسب امر الهی بخمسه نجباء علیهم آلاف التحیة و الثنا توسل هم نموده و سؤال قبول توبه بحق این حضرات نموده بشرف اجابت دعا و دفع لأوا مشرف گردیده ابن المغازلی در کتاب مناقب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته قوله تعالی فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ

اخبرنا احمد بن محمّد بن عبد الوهاب إجازة انا ابو احمد عمر بن عبد اللّه بن شوذب ثنا محمّد بن عثمان قال حدثنی محمد بن سلیمان بن الحارث نا محمّد بن علی بن خلف العطار نا الحسین الاشقر نا عمرو بن أبی المقدام عن ابیه عن سعید بن جبیر قال سئل النّبی صلّی اللّه علیه و سلم عن الکلمات التی تلقاها آدم من ربه فتاب علیه قال سئله بحق محمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین الا تبت

ص:385

علی فتاب علیه و در روایت نطنزی که سابقا گذشته واردست

فلمّا اقترف الخطیئة قال یا ربّ اسالک بمحمد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین لما غفرت لی فغفر اللّه له فهذا الذی قال اللّه عزّ و جل فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ و جلال الدّین سیوطی در تفسیر در منثور بتفسیر آیه فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّابُ اَلرَّحِیمُ گفته

اخرج ابن النجار عن ابن عبّاس قال سالت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عن الکلمات التی تلقاها آدم من ربّه فتاب علیه قال سأل بحقّ محمّد و علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین الاّ تبت علی فتاب علیه و مرزا محمد بدخشانی در مفتاح النجا گفته

اخرج الدارقطنی و ابن النجار عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه قال سألت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم عن الکلمات التی تلقاها آدم من ربه فتاب علیه قال سأل بحق محمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین الا تبت علی فتاب علیه و ملا معین در معارج النبوّة در فصل دوم در بشاراتی که تعلق بملائکه و انبیا علیهم السلام دارد گفته واقعه ششم نیز بشارت آدم صفیست امام جعفر صادق رضی اللّه عنه در تفسیر آیه کریمه فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ می فرماید که آدم و حوّا در حینی که بر سریر جنت متکی بودند و از زندگانی بر وفق کامرانی

ص:386

غیر مشتکی حق تعالی جبرئیل امین را علیه السلام بفرستاد تا آدم را علیه السلام بر منازل و قصور و درجات جنت سیر دهد جبرئیل دست آدم علیه السّلام گرفته بمنزلی آورد که بنای خشتی از زر و خشتی از نقره بود و کنگرهای آن از زمر اخضر درین قصیر تختی بود از یاقوت احمر بنگاشته و بر بالای آن تخت قبّه از نور برافراشته و در ان قبّه بر بالای آن تخت صورتی در غایت حسن و جمال ترتیب داده تاجی از نور بر سر وی نهاده و دو گوشواره از لؤلؤ در گوش وی درآورده و قلاده از نور در گردن او کرده آدم از غایت صباحت و ملاحتش انگشت حسرت در دندان حیرت گرفته حسن و جمال حوّا را در جنب آن فراموش ساخت پرسید

یا ربّ ما هذه الصّورة خطاب آمد که این صورت فاطمه زهراست دختر محمد مصطفی و آن تاج نور بر سر او نمودار پدر بزرگوار اوست علیه من الصّلوة افضلها و آن قلاده نور در گردن او مثال شوهر عالی مقدار او علی کرم اللّه وجهه و آن دو گوشواره چون لآلی

ص:387

زاهره کنایه از دو فرزندان ارجمند فرمانبردار او رضوان اللّه علیهما بعد از ان بر بالای سر نظر کرد پنج در دید گشاده و بر کتابه هر یک کلمه از نور مثبت ساخته بر بالای یک در نوشته بود

انا المحمود و هذا محمد و بر فرق دو بن دیگر رقم زده بود

انا العلی الاعلی و بر کتابه منظر سیم این کتابت کرده بود که

انا الفاطر و هذه فاطمة و بر عصابۀ روزن دیگر این کلمه مرقوم ساخته بود که

انا المحسن و هذا الحسن و بر ایوان منفذ پنجم این ترکیب ثبت فرموده بود که

منی الاحسان و هذا حسین جبرئیل علیه السّلام فرمود که أی آدم این کلمات با برکات و این اسامی گرامی را بخاطر می دار که روزی شاید بتذکار این کلمات محتاج گردی بعد از آنکه سیصد سال بجهت ارتکاب زلّت گریسته بود بمقتضای ندای هاتف غیبی باین کلمات مستسعد گشت تا گفت

یا محمود یا علی الاعلی و یا فاطر و یا محسن و یا منک الاحسان بحق محمّد و علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین ان تغفر لی و تقبل توبتی یا غفور از جانب قدس خداوندی جلّ و علا وحی آمد که أی آدم اگر از من مجرمان تمامی ذرّیّت خود را خواست می کردی ببرکت این پنج همه مغفور می ساختم فذلک قوله فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ

ص:388

وجه پنجم: دلالت تقدم نور امیر المؤمنین علیه السلام بر افضلیت آن حضرت

وجه پنجم آنکه این حدیث دلالت صریحه دارد بر آنکه نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور انور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم با هم متقدم بر وجود حضرت آدم بود و تقدم هم تقدم نهایت طویل بود زیرا که از روایت عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل و ابن مردویه اصبهانی و ابن المغازلی و دیلمی و عاصمی و نطنزی و شهردار دیلمی و اخطب خوارزم و ابن عساکر علی ما رواه الکنجی و صالحانی و مطرزی و صدر الافاضل خوارزمی و محبّ طبری و احمد بن محمد حافی و ابراهیم وصابی و محمد واعظ هروی و محمد صدر عالم نقلا من هولاء الخمسة عن احمد و حموینی و محمود طالبی درکزینی نقلا عن الاخطب و زرندی و سید علی همدانی و جمال الدّین محدّث و شیخ بن علی جفری طاهرست که این تقدم بچهارده هزار سال بود و از روایت خطیب بغدادی و ابن عساکر که محمد بن یوسف کنجی آن را نقل نموده واضحست که این تقدم بچهل هزار سال بود پس افضلیت آن جناب از جمیع خلائق علی العموم حتی الانبیاء السابقین المبعوثین من جانب الحیّ القیوم لهدایة کل جهول ظلوم و از حضرت آدم بالخصوص ثابت و متحقق گشت و ظاهرست که افضل متعینست برای خلافت و نور منور الهی تابع ظلمت مکفهر نامتناهی نمی تواند شد حیرانم که مخاطب چرا با وصف ظهور این ملازمت که اظهر او شمسست دریافت آن نتوانست نمود و لنعم ما افاد ابن بطریق سقاه اللّه برحمته اطیب رحیق و اسکنه من الجنان فی روض نضیر انیق حیث قال فی العمدة بعد نقل هذا الخبر و غیره فهذه الاخبار الواردة عن

ص:389

ابن حنبل و الثعلبی و ابن المغازلی و الدیلمی تصرح بلفظ الخلافة بلا ارتیاب فلینظر فی ذلک ففیه کفایة و مقنع لمن تامّله بعین الانصاف فما بعد بیان الخلافة بیان لملتمس و لا منار لمقتبس و لا دلیل یستفاد و لا علم یستزاد ثم کونه معه علیهما السّلام نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق اللّه تعالی آدم باربعة عشر الف عام یسبّحان اللّه تعالی ما لا یقدر احد ان یدعی فیه مماثلة او مداخلة و دلالت تقدم نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم بر افضلیت آن جناب از انبیا و غیر انبیا خود ظاهرست که در حدّ ضروریات داخل شده و بهمین جهت ابن الجوزی و ابن روزبهان و کابلی دل به تصدیق این حدیث نداده آن را بحد و جهد تمام موضوع می گردانند و بدیهیست که برای تقدیم خلقت نور جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر سائر خلق وجهی باید و آن نیست مگر افضلیت و اشرفیت آن جناب و اگر با وصف افضلیت دیگران نور آن جناب از قبل خلق شود عبث برو تعالی بلکه ظلم او تعالی شانه لازم آید و از جمله بدیهیات اولیه و قطعیات یقینیه است که تقدم خلق نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر حضرت آدم علیه السّلام دلالت بر افضلیت آن حضرت دارد پس همچنین تقدم خلق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و مساوات آن با نور نبوی که مقتضای تنصیفست دلالت صریحه بر افضلیت حضرت آدم و دیگر انبیا علیهم السلام و جمیع خلق سوای جناب خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله اجمعین

ص:390

خواهد کرد و جمیع فضائل و مزایا و محاسن و مکارم که برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بسبب تقدم خلق نور آن حضرت حاصل شده بعینها همان فضائل و محاسن سوای نبوت برای نفس رسول ثابت و متحقق خواهد شد و چون محتملست که بسبب مزید عجز و تشویر و غایت مرا و لجاج و نهایت مکابره و مجادله و اعوجاج العیاذ باللّه در ابطال این فضیلت عظیمه نبویّه که راس فضائل و ینبوع محاسن و مبدأ ماثر و ماخذ مکارم و اجلّ مناقبست بکوشند و بانکار دلالت آن علی تقدیر التسلیم بر افضلیت خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله اجمعین خروشند و اخلاف غایت خلاف و نهایت اعتساف دوشند و کاسات اقصای وقاحت و جسارت و صفاقت و جلاعت بنوشند و دین و اسلام ظاهری را هم بسبب ابتلا بحبّ ثلاثه و تنغص از فضائل علویه فروشند لهذا ناچار در وجوه آتیه تصریحات علمای کبار و اساطین عالی تبار و جهابذه جلیل الفخار و منقدین اخبار و نبهای معروفین موسومین بنهایت اعتماد و اعتبار و مدققین معروفین باقصای حذق اشتهار حواله خامه حقائق نگار می نمایم

وجه ششم: استدلال بر افضلیت امیر المؤمنین علیه السلام به سبب تقدم نور آن حضرت اثبات افضلیت رسول الله صلی الله علیه و آله بر جمیع انبیاء به سبب تقدم نور

وجه ششم آنکه علامه شرف الدّین ابو عبد اللّه محمد بن سعید بن حماد بن محسن بن عبد اللّه بن صهناج بن هلال البوصیری صاحب قصیده برده در قصیده همزیه که ابن حجر مکّی در مدح و ثنا و وصف و اطرای مولف و مولف در منح مکیه گفته و اجمع ما حوته قصیدة من مآثره یعنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و خصائصه و معجزاته و افصح ما اشارت إلیه منظومة من بدائع کمالاته ما صاغه صوغ التّبر الاحمر و نظمه نظم الدرّ و الجوهر

ص:391

الشیخ الامام العارف الکامل الهمام المقنن المحقق البلیغ الادیب المدقق امام الشعراء و اشعر العلماء و ابلغ الفصحاء و افصح الحکماء الشیخ شرف الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن سعید بن حماد بن محسن بن عبد اللّه بن صهناج بن هلال الصّهناجی کان احد ابویه من بوصیر الصّعید و الآخر من دلاص فرکبت النسبة منهما فقیل الدلاصیری ثم اشتهر بالبوصیری قیل و لعلها بلد ابیه فغلبت علیه ولد سنة ثمان و ستمائة و اخذ عنه الامام ابو حیان و الامام الیعمری و ابو الفتح بن سیّد النّاس و محقق عصره العزّ بن جماعة و غیرهم و توفّی سنة ست او سبع و تسعین و ستمائة علی ما قاله المقریزی لکن صوب شیخ الاسلام العسقلانی انه توفی سنة اربع و تسعین و کان من عجائب الدّهر فی النّظم و النثر و لو لم یکن له الا قصیدته المشهورة بالبردة التی تسبب نظمها عن وقوع فالج به اعیی الاطباء ففکر فی اعمال قصیدة یتشفع بها إلیه صلّی اللّه علیه و سلم و به الی ربه فأنشأها فرآه ماسحا بیده الکریمة علیه فعوفی لوقته ثم لمّا خرج من بیته لقیه رجل صالح فطلب منه سماعها فعجب إذ لم یخبر بها احدا فقال سمعتها البارحة تنشد بین یدیه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یتمایل کتمایل القضیب فاعطاه ایاها و قیل انه اشتد رمده بعد نظمها فرای النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی النوم فقرأ علیه شیئا منها فتفل فی عینیه فبرئ لوقته لکفاه ذلک شرفا و تقدما کیف و قد ازدادت شهرتها الی ان صارت الناس

ص:392

یتدارسونها فی البیوت و المساجد کالقرآن و کان یعانی صناعة الکتابة علی الحماءة و باشر ببلبیس الشرقیّة ثم ترک ذلک و صحب القطب ابا العبّاس المرسی رضی اللّه عنه و ارضاه و جعل جنات المعارف منقلبه و مثواه فعادت علیه برکته و ساعده بحظّه و همّته الی ان فاق اهل زمانه و رزقه اللّه من الشهرة و الحظّ ما لم یصل إلیه احد من اقرانه فرحمه اللّه و رضی عنه من قصیدته الهمزیة المشهورة العذبة الالفاظ الجزلة المبانی العجیبة الاوضاع البدیعة المعانی العدیمة النظیر البدیعة التحریر إذ لم ینسج احد علی منوالها و لا وصل الی حسنها و کمالها حتی الامام البرهان القیراطی المولود سنة 726 ست و عشرین و سبعمائة و المتوفی سنة احدی و ثمانین و سبعمائة فانّه مع جلالته و تضلّعه من العلوم النقلیّة و العقلیّة و تقدمه علی اهل عصره فی العلوم العربیّة و الادبیّة لا سیّما علم البلاغة و نقد الشعر و اتقان صنعته و تمییز حلوه من مرّه و نهایته من بدایته أراد ان یحاکیها ففاته السبب و انقطعت به الحیل عن ان یبلغ من معارضتها ادنی ارب و ذلک لطلاوة نظمها و حلاوة رسمها و بلاغة جمعها و بداعة صنعها و امتلاء الخافقین بانوار جمالها و ادحاض دعاوی اهل الکتابین ببراهین جلالها فهی دون نظائرها الآخذة بازمة العقول و الجامعة بین المعقول و المنقول و الحاویة لاکثر المعجزات و الحاکیة للشمائل الکریمة علی سنن قطع اعناق افکار الشعراء

ص:393

عن ان تشرئبّ الی محاکات تلک المحکیات و السالمة من عیوب الشعر من حیث فنّ العروض کادخال عروض علی اخری و ضرب علی آخر و من حیث فنّ القوافی کالایطاء و هو تکریر لفظ القافیة بمعناه قبل سبعة ابیات و قیل عشرة و کالاکفاء و هو اختلاف حرف الرویّ و الاقواء و هو اختلاف حرکته لکنّها و ان شرحت و تعاورتها الافکار و خدمت تحتاج الی شرح جامع و دستور مانع یجلو عرائس ابکارها علی منصّات الالباب مع الاختصار و یظهر مخبیّات اسرارها ظهور الشمس فی رابعة النهار و یفتح مقفلات معمیّاتها عمّا قد یوجب القصور و العثار و ینبّه علی نفائس فرائدها و ینوه بجلالة عرائس فوائدها و یعرب عن غرائب تعقیدها و یفصح عن فنون بلاغتها و بدائع تانیقها و تشییدها فاستخرت اللّه تعالی فی شرح کذلک و ان کنت لست هنالک راجیا ان اندرج به فی سلک خدمة جنابه صلّی اللّه علیه و سلّم و ان اطوّق بسببه سوابغ مدده و لحظه الاعظم و مستعینا باللّه و متوکّلا علیه و مفوضا سائر اموری إلیه و سائلا منه بدائع الطافه و تتابع اتحافه و تیسیر هذا المطلب و نجاح هذا المارب انّه الجواد الکریم الرّءوف الرحیم و سمیته المسخ المکیّة فی شرح الهمزیة ثم بلغنی ان الناظم سماها أم القری تشبیها لها بمکّة یجامع انها حوت بطریق التصریح و الایماء ما فی اکثر المدائح النبویة و حینئذ سمّینه افضل القری لقراء أم القری و شیخ سلیمان جمل در فتوحات احمدیه شرح قصیده همزیه گفته و من ابلغ ما مدح به

ص:394

صلّی اللّه علیه و سلم من النظم الرائق البدیع و احسن ما کشف عن کثیر من شمائله من الوزن الفائق المنیع ما صاغه صوغ التّبر الاحمر و نظمه نظم الدّر و الجوهر الشیخ الامام العارف الکامل الهمام المحقق البلیغ الادیب المدقق امام الشعراء و اشعر العلماء و بلیغ الفصحاء و افصح الحکماء الشیخ شرف الدین ابو عبد اللّه محمد بن سعید البوصیری من قصیدته الهمزیة المشهورة العذبة الالفاظ الجزلة المعانی النجیبة الاوضاع البدعة النظیر البدیعة التحریر إذ لم ینسج علی منوالها و لا وصل الی حسنها و کمالها احد و قد شرحت شروحا کثیرة فقد شرحها الامام الجوهری بشرحین و شرحها ابن قطیع المالکی و الشمس الدّلجی و الشیخ ابو الفضل المالکی و الشیخ احمد بن عبد الحق السنباطی و العارف باللّه تعالی السیّد مصطفی البکری الصدیقی و الشیخ الفاضل فرید عصره الامام ابن حجر الهیتمی المکی و شرحه احسن شروحها و انفعها لکن رایت فیه طولا تتقاصر عنه الهمم القاصرة فاحببت ان التقط منه بعض عبارات تتعلق بحبل المتن و تقربه المکسالی و ربّما زدت علی هباراته بعض عبارات من تقریر شیخنا الحفنی و سمیتها الفتوحات الاحمدیّة بالمنح المحمدیّة گفته انت مصباح کل فضل فما یصدر الا عن ضوئک الاضواء و ابن حجر مکّی در شرح این شعر در منح مکیّه گفته انت ایها العلم و المفرد الذی لا تساوی بل و لا تدانی مصباح أی سراج فهو مقتبس ممن قوله تعالی وَ سِراجاً مُنِیراً کلّ اسم موضوع لاستغراق افراد المنکر المضاف إلیه

ص:395

کما هنا و المعرّف المجموع نحو و کلهم آتیه یوم القیمة فردا و اجزاء المفرد المعرف نحو یطبع اللّه علی قلب کل متکبّر جبّار باضافة القلب الی متکبّر أی علی کل اجزائه و قراءة التنوین لعموم افراد القلوب ثمّ ان لم یکن نعتا لنکرة و لا توکیدا لمعرفة بان تلاها العامل کما هنا جازت الاضافة کما هنا و قطعها نحو و کلاّ ضربنا له الامثال و اعلم انّها حیث اضیفت لمنکر وجب فی ضمیرها مراعاة معناها نحو و کل شیء فعلوه فی الزبر و علی کل ضامر یاتین او لمعرف جاز مراعاة لفظها فی الافراد و التذکیر و مراعاة معناها و کذا إذا قطعت نحو کل یعمل علی شاکلته و کل اتوه داخرین و انها حیث وقعت فی حیّز النّفی بان سبقتها اداته او فعل منفی نحو ما جاء کل القوم و کل الدّراهم لم اجد لم یتوجه النفی الا لسلب شمولها فنفهم اثبات الفعل لبعض الافراد ما لم یدلّ الدلیل علی خلافه نحو وَ اَللّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ مفهومه اثبات المحبّة لاحد الوصفین لکن لا نظر إلیه للاجماع علی تحریم الاحتیال و الفخر مطلقا و حیث وقع النفی فی حیّزها کقوله صلّی اللّه علیه و سلّم فی خبر ذی الیدین کل ذلک لم یکن توجّه النفی الی کل فرد فرد کذا ذکره البیانیّون و انّما سقت هذا جمیعه هنا لانه لنفاسته و کثرة الاحتیاج إلیه مما ینبغی ان یستفاد و یحفظ فضل و کمال برز لغیرک فی الوجود لانک الخلیفة الاکبر الممدّ لکل موجود و شاهده ما صحّ

فی خبر آدم فمن دونه تحت لوائی

و خبر انما انا قاسم و اللّه یعطی

ص:396

و خبر لو کان موسی حیّا ما وسعه الاّ اتباعی

و خبر انّ ابراهیم قال انّما کنت خلیلا من وراء وراء و آثر التشبیه بالسّراج علی القمرین لأنّه یقتبس منه الانوار بسهولة و تخلفه فروعه فتبقی بعده و وجه التشبیه انّ نوره صلّی اللّه علیه و سلّم یظهر الاشیاء المعنویة کنور البصائر و نور السّراج یظهر المحسوسة کنور البصر و لا ریب ان المحسوس اظهر من المعقول من حیث هو معقول فلذا شبّه نوره صلّی اللّه علیه و سلّم لکونه معقولا بنور السّراج لکونه محسوسا فلا ینافی ذلک انّ السّراج دونه صلّی اللّه علیه و سلّم بل لا نسبة و یمکن ان یکون من التشبیه المقلوب کما فی قوله تعالی أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ و إذا تقرر انّ کمالات غیره المشبهة بالاضواء مستمدة من کماله الذی هو الضوء الاعلی ف بسبب ذلک ما یصدر أی یبرز فی الوجود ضوء ینشأ عن ضوء احد مطلقا الاّ ضوئک فانت المخصوص بانّک الّذی یبرز عن ضوئک الّذی اکرمک اللّه به الاضواء کلها من الایات و المعجزات و سائر المزایا و الکرامات و ان تاخّر وجودک عن جمیع الانبیاء علیهم السّلام لأنّ نور نبوّتک متقدّم علیهم بل و علی جمیع المخلوقات و شاهده

حدیث عبد الرزّاق بسنده عن جابر رضی اللّه عنه یا رسول اللّه اخبرنی عن اوّل شیء خلق اللّه قبل الاشیاء قال یا جابر ان اللّه تعالی خلق قبل الاشیاء نور نبیک من نوره فجعل ذلک النور یدور بالقدرة حیث شاء اللّه تعالی و لم یکن فی ذلک الوقت لوح و لا قلم و لا جنّة

ص:397

و لا نار و لا ملک و لا سماء و لا ارض و لا شمس و لا قمر و لا جنّی و لا انسیّ فلمّا أراد اللّه تعالی ان یخلق قسم ذلک النور اربعة اجزاء فخلق من الجزء الاوّل القلم و من الثانی اللّوح و من الثالث العرش ثم قسم الجزء الرابع اربعة اجزاء فخلق من الاوّل السّموات و من الثّانی الارضین و من الثالث الجنّة و النار ثم قسم الرابع اربعة اجزاء فخلق من الاوّل نور ابصار المؤمنین و من الثانی نور قلوبهم و هی المعرفة باللّه و من الثالث نورا یشهد لهم و هو التوحید لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه الحدیث و صحّ

حدیث اوّل ما خلق اللّه القلم

و جاء باسانید متعدّدة ان الماء لم یخلق قبله شیء و لا ینافیان ما فی الاوّل فی نور نبیّنا علیه السّلام لأنّ الاوّلیّة فی غیره نسبیّة و فیه حقیقیّة فلا تعارض و

فی حدیث عن ابن القطان کنت نورا بین یدی ربی قبل خلق آدم باربعة عشر الف عام

و فی الخبر لمّا خلق اللّه تعالی آدم جعل ذلک النور فی ظهره و کان یلمع فی جبینه فیغلب علی سائر نوره الحدیث ازین عبارت ظاهرست که تقدم خلق نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر جمیع انبیا و ملائکه و تمامی مخلوقات قطعا و حتما ثابت و متحققست و بسبب همین تقدم جمیع اضواء آیات و معجزات و انوار سائر مزایا و کرامات صادر از نور جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیماتست و چون نور جناب امیر المؤمنین علیه السّلام متحد با نور نبوی بوده نور آن جناب هم مصدر جمیع اضواء آیات و معجزات و سبب کل مزایا و کرامات برای ذوات قادسات انبیا و مرسلین ربّ البریات باشد

ص:398

پس چنانچه تقدم و تحکم و امامت و ریاست و امارت احدی بر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله باطل و ناجائزست اگر چه آن کس از انبیاء علیهم السلام باشد همچنین تقدم و ریاست احدی از انبیا علیهم السلام بر جناب امیر المؤمنین که مصدر آیات و معجزات و سبب مزایا و کرامات ایشانست جائز نباشد و هر گاه تقدم و ریاست انبیا سوای جناب خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله بر ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السلام ناجائز باشد تقدم و ریاست تیمیّه و عدویه و امویه بر آن حضرت چگونه جائز گردد و شیخ سلیمان جمل در فتوحات احمدیه شرح قصیده همزیه گفته

قوله انت مصباح کلّ فضل ظاهر الترکیب تشبیه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم نفسه بالمصباح تشبیها بلیغا أی انت کالمصباح و هو صحیح من حیث انه صلّی اللّه علیه و سلّم تستمدّ منه الکمالات کما تستمد المصابیح من المصباح و المراد بالفضل الکمال و الشرف الذی وجد فی غیره و آثر التشبیه بالسّراج علی القمرین لانه یقتبس منه الانوار بسهولة و تخلفه فروعه فتبقی بعده ففیه اشاره بلیغة الی انّ خلفاءه صلّی اللّه علیه و سلّم المقتبسین من نوره باقیة بعده علیه السّلام کما انّ السّراج الحقیقی قد یؤخذ منه سراج غیره ثم انّ السّراج الاوّل یذهب و یبقی المصباح الّذی اسرج منه باقیا بعده و ینتفع به و ان ذهب المصباح الذی اوقد منه فکذلک صلّی اللّه علیه و سلم فانّ خلفاءه الذین استمدّوا الانوار و المعارف منه بقوا بعده و حصل بهم الانتفاع الکلّی بعد ذهابه صلّی اللّه علیه

ص:399

و سلّم الی ربّه و یصحّ ان یکون المشبّه بالمصباح نوره المعنوی و یکون فی الکلام تقدیر أی نورک المعنوی کالمصباح و وجه التشبیه انّ نوره صلّی اللّه علیه و سلّم یظهر الاشیاء المعنویة کنور البصائر و نور السّراج یظهر المحسوسة کنور البصر و لا ریب انّ المحسوس اظهر من المعقول من حیث هو معقول فلذا شبه نوره صلّی اللّه علیه و سلّم لکونه معقولا بنور السّراج لکونه محسوسا فلا ینافی ذلک انّ السّراج دون نوره صلّی اللّه علیه و سلّم بل لا نسبة و إذا تقرر انّ کمالات غیره المشبهة بالاضواء مستمدّة من کماله الّذی هو الضوء الاعلی فبسبب ذلک ما یصدر الخ فقوله فما یصدر الفاء سببیة و ما نافیة أی ما یبرز فی الوجود ضوء أی کمال و شرف الاّ ان یکون ناشئا و صادرا عن ضوئک أی شرفک و کمالک فانت المخصوص بانک الذی یبرز عن ضوئک الذی اکرمک اللّه به الاضواء کلها من الایات و المعجزات و سائر المزایا و الکرامات و ان تاخّر وجودک عن جمیع الانبیاء لان نور نبوتک متقدم علیهم بل و علی جمیع المخلوقات و شاهده

حدیث عبد الرزّاق بسنده عن جابر رضی اللّه عنه یا رسول اللّه اخبرنی عن اوّل شیء خلقه اللّه قبل الاشیاء قال یا جابر انّ اللّه تعالی خلق قبل الاشیاء نور نبیّک من نوره فجعل ذلک النّور یدور بالقدرة حیث شاء اللّه تعالی و لم یکن فی ذلک الوقت لوح و لا قلم و لا جنّة و لا نار و لا ملک و لا سماء و لا ارض و لا شمس و لا قمر و لا جنّ و لا انس فلمّا أراد اللّه ان یخلق الخلق قسّم ذلک النور اربعة اقسام الحدیث

ص:400

فقد علم انّ المراد بضوئه کمالاته و صفاته و بالاضواء کمالات غیره و اطلاق الضّوء علی صفات الکمال المعنویة استعارة تصریحیّة بجامع انّ کلاّ من الضوئین المعنویّ و الحسّی یهدی الی المقصود و ایضا الکمالات الدینیّة تنوّر الظاهر و الباطن او بجامع الانتفاع فی کل من المشبّه و المشبّه به إذ کل فضیلة کالعلم مما له ضیاء و اشراق یوصل الی الحق و یفرق بینه و بین الباطل کما ان الضّیاء یدرک المطلوب و یفصل بین الاشیاء و دلالت این عبارت مثل دلالت عبارت ابن حجر بر مطلوب ظاهرست و بعد ثبوت اتحاد نور علوی با نور نبوی قبح تقدم اغیار بر نفس رسول مختار صلی اللّه علیه و آله الاطهار باهر و نیز ابن حجر مکی در منح مکیه گفته تتباهی أی تتفاخر بک أی بوجودک العصور أی الازمنة الطویلة من لدن آدم الی یوم القیمة و ما بعده فکل عصر یفتخر علی العصر الذی قبله لوجودک فیه بکمال اعلی مما قبله و لو فی ضمن آبائک لکن اعظمها افتخارا عصر بروزک الی هذا العالم ثم عصر نشائک ثم عصر رضاعک فشق بطنک فتعبّدک بحرا و غیره ثم عصر نبوّتک ثم عصر رسالتک ثم عصر دعائک الخلق الی اللّه ثم عصر اقبالهم علیک ثم عصر معراجک ثم عصر هجرتک ثم عصر جهادک ثم عصر سرایاک و بعوثک ثم عصر فتوحک ثم عصر دخول الناس فی دین اللّه افواجا ثم عصر حجّک ثم عصر اتباعک علی تفاوتهم لی یوم القیمة کما دلّ علیه الحدیث المشهور

لا تزال طائفة من امّتی الخ

ص:401

فمزایاه تتزاید فی کل عصر من اعصار حیاته صلی اللّه علیه و سلّم علی ما قبله و بحسب ذلک یکون افتخار ذلک العصر علی غیره و کذلک عصور اتباعه یتفاوت مراتبهم و مزایاهم المستمدة من مزایاه و اعمالهم المتضاعفة له تضاعفا یفوق الحصر لأنّ کل عامل متضاعف له صلّی اللّه علیه و سلم بحسب عمله و کذلک کل واسطة بینه و بینه لأنّه الدال للکلّ و من دلّ علی خیر فله مثل اجر فاعله فکل فاعل بکل حال یتضاعف له بحسب تضاعف من بعده و یتضاعف للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم بحسب تضاعف الجمیع و هذا شیء یقصر عن ادراک کنهه العقل ثم عصر مقامه المحمود و شفاعته العظمی فی فصل القضاء ثم بقیّة شفاعاته ثم عصر حوضه ثم عصر وسیلته التی یعطاها فی الجنّة ممّا لا تدرک غایته و لا تحدّ نهایته فکل هذه العصور تفتخر به بحسب ما یقع فیها من کماله لأنّ الازمنة و الامکنة تتشرف بشرف من کان فیها و ما یکون فیها من المزایا و الکمالات و لذا قال بعضهم انّ لیلة مولده صلّی اللّه علیه و سلّم افضل من لیلة القدر و هو صحیح لو لا النصّ علی خلافة علی انّ لیلة القدر من خصوصیاته فتفضیلها انّما هو لاجله ایض و تسمو أی تعلو و ترتفع من سموت و سمیت کعلوت و علیت بک أی بتلبسها بک مرتبة علیا تانیث اعلی بعدها فی الزمان و العلو مرتبة اخری علیا أی اعلی منها أی لک فی کل عصر من العصور المذکورة مرتبة اعلی ممّا قبلها و اعلی منها

ص:402

ما بعدها و هکذا الی ما لا نهایة له منها و دلیل تفاوت مراتبه کما ذکر قوله تعالی وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً و لا شکّ انّ علومه و معارفه متزایدة متفاوتة الی ما لا نهایة له و

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم انّه لیغان علی قلبی فاستغفر اللّه قال العارف القطب ابو الحسن الشادلیّ هذا غین انوار لا غین اغیار أی لأنّه صلی اللّه علیه و سلّم کان دائم الترقی فکان کلّما توالت انوار العلوم و المعارف علی قلبه ارتقی الی مرتبة اعلی مما هو فیه و رای انّ ما قبلها دونها فیستغفر اللّه تواضعا و طلبا لتزاید کماله و فی قول الناظم و تسمو الی آخره من المدح ما لا یخفی عظیم وقعه لأنّه جعل تلک المراتب هی التی تسمو و ترتفع بها و لم یجر علی ما هو المتبادر انّه الّذی یسمو و یرتفع بها لما هو الحقّ انّه تعالی خلقه فی عالم الامر علی اکمل کمال یمکن ان یوجد لمخلوق ثم ابرزه فی عالم الخلق متدرجا فی تلک المراتب فتتشرف به لا یتشرف هو بها لما علمت انّه کامل قبلها فتامّل ذلک فانّه مهم دقیق غفل عنه الشارح ازین عبارت ظاهرست که اعصار متقدمه تفاخر می کرد بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بسبب وجود آن حضرت در ضمن آباء آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلم و چون ظاهرست که حسب حدیث نور نور علوی متحد با نور نبوی بوده پس این اعصار تفاخر بجناب امیر المؤمنین علیه السلام هم کرده باشد و این هذا لفلان و فلان و فلان الممنوین دهورا بالکفر و اطاعة الشیطان و شیخ سلیمان جمل در فتوحات احمدیه گفته قوله تتباهی بک العصور أی

ص:403

تتفاخر بوجودک العصور أی الازمنة الطویلة من لدن آدم الی یوم القیمة و ما بعده فکل عصر یفتخر علی العصر الذی قبله لوجودک فیه بکمال اعلی مما قبله و لو فی ضمن آبائک لکن اعظمها افتخارا عصر بروزک الی هذا العالم ثم عصر نشاتک ثم عصر رضاعک ثم عصر شق بطنک ثم عصر تعبّدک بحراء و هکذا فالعصور من لدن آدم الی عصر وفاته یفتخر کل متاخّر منها علی سابقه إذ المتأخّر افضل مما قبله و کذلک عصور امّته من الصحابة الی آخر الزّمان تتباهی و تتفاخر لکن السّابق یفتخر علی اللاحق لقرب السابق من عهده صلّی اللّه علیه و سلّم فکل سابق افضل من المتأخّر عنه و قوله و تسمو أی تعلو و ترتفع و قوله بک الباء سببیّة أی بسبب تلبّسها بک و قربها منک و قوله علیا فاعل تسمو و هو نعت لمحذوف أی مرتبه علیا و قوله بعدها علیا جملة اسمیّة مستقلة نعت لعلیاء الاولی أی لک فی کل عصر من العصور المذکورة رتبة اعلی مما قبلها و اعلی منها ما بعدها و هکذا الی ما لا نهایة له و دلیل تفاوت مراتبه کما ذکر

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم انّه لیغان علی قلبی فاستغفر اللّه قال العارف القطب الشاذلی هذا غین انوار لا غین اغیار لأنّه صلّی اللّه علیه و سلم کان دائم التّرقی فکان کلّما توالت انوار العلوم و المعارف علی قلبه ارتقی الی مرتبة اعلی مما هو فیها و رای ان ما قبلها دونها فیستغفر اللّه تعالی من تلبّسه بذلک الدّون تواضعا و طلبا لتزاید کماله

ص:404

و قد جعل الناظم تلک المراتب هی التی تسمو و ترتفع به و لم تجر علی ما هو المتبادر انّه الذی یسمو و یرتفع بها لما هو الحقّ انّه تعالی خلقه فی عالم الغیب علی اکمل کمال یمکن ان یوجد لمخلوق ثم ابرزه فی عالم الشهادة مندرجا فی تلک المراتب لتتشرّف به لا لیتشرّف هو بها لما علمت انّه کامل قبلها و نیز ابن حجر مکی در منح مکیّه در شرح شعر لک ذات العلوم من الغیه ب و منها لآدم الاسماء گفته الاسماء مبتدأ مؤخر جمع اسم و هو هنا ما دلّ علی معنی فیشمل الفعل و الحرف ایضا و احتاج الناظم الی هذا التفضیل مع العلم به مما قبله لأنّ آدم میّزه اللّه تعالی عن الملائکة بالعلوم التی علّمها اللّه تعالی له و کانت سببا لامرهم بالسجود و الخضوع له بعد استعلائهم علیه بذمه و مدحهم بقولهم أ تجعل فیها من یفسد فیها الی آخره فربّما یتوهم انّ هذه المرتبة الباهرة لم تحصل لنبیّنا صلّی اللّه علیه و سلم إذ قد یوجد فی المفضول ما لیس ذلک فی الفاضل فردّ ذلک التوهّم ببیان انّ آدم علیه السلام لم یحصل له من العلوم الاّ مجرّد العلم باسمائها و انّ الحاصل لنبیّنا صلّی اللّه علیه و سلم بحقائقها و مسمیّاتها و لا ریب انّ العلم بهذا اعلی و اجلّ من العلم بمجرّد اسمائها لانّها انّما یؤتی بها النبیّین المسمّیات فهی المقصودة بالذّات و تلک بالوسیلة و شتّان ما بینهما و نظیر ذلک انّ المقصود من خلق آدم علیه السّلام انّما هو خلق نبیّنا صلّی اللّه علیه و سلّم من صلبه فهو المقصود

ص:405

بطریق الذات و آدم بطریق الوسیلة و من ثم قال بعض المحققین انّما سجد الملائکة لاجل نور محمّد صلّی اللّه علیه و سلم فی جبینه ازین عبارت ظاهرست که حسب افاده بعض محققین سجود ملائکه برای حضرت آدم باین سبب بود که نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در جبین حضرت آدم علیه السلام بوده و ظاهرست که تا آن وقت نور علوی با نور نبوی متحد بوده و انقسام واقع نشده بود پس سجود ملائکه برای نور علوی هم ثابت باشد و هر گاه نور علوی مسجود ملائکه باشد در افضلیت آن حضرت کدام ارتیابست کجا مسجود ملائکه مقربین و مقتدای میکائیل و جبرئیل امین و کجا ساجدین اصنام منحوته مشرکین و ممنوین بکفر و انکار توحید رب العالمین فاستبصر و لا تکن من الذاهلین و تثبت حتی یاتیک الیقین

وجه هفتم: استدلال بر افضلیت امیر المؤمنین علیه السلام به سبب تقدم نور آن حضرت

وجه هفتم آنکه علامه نحریر بوصیری بصیر در قصیده برده هم مثل قصیده همزیه شعری بلیغ گفته که از ان واضحست که جمیع آیات که انبیای کرام آوردند فائض و صادر از نور نبوی بوده و اولا نبذی از جلائل محامد مبهره و عقائل محاسن مسفره قصیده برده بر زبان اساطین اعیان باید شنید بعد ان شعر این قصیده فریده بگوش هوش استماع باید نمود و نیز آنچه شراح نحاریر و محققین مشاهیر در شرح آن گفته اند ملاحظه باید کرد پس باید دانست که بدر الدین محمود بن احمد بن مصطفی بن ابراهیم رومی در شرح قصیده برده مسمی بتاج الدرّه گفته روی عن الشیخ العالم العامل جمال الاسلام قدوة الانام زین الادباء حجة البلغاء شرف الدّین أبی عبد اللّه محمد بن سعید الدلاصی

ص:406

البوصیری تغمّده اللّه بغفرانه فی سبب انشاء هذه القصیدة انّه قال کنت قد اصابنی خلط فالج ابطل نصفی فلم انتفع بنفسی ففکّرت فی ان اعمل قصیدة فی مدح النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم استشفعه بها الی اللّه عز و جل فانشأت هذه القصیدة المبارکة فنمت فرایت النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی المنام انّه یمسح علیّ بیده المبارکة فعوفیت لوقتی فخرجت من بیتی اوّل النّهار فلقینی بعض الفقراء فقال یا سیّدی ارید ان تعطینی القصیدة التی مدحت بها النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و لم اکن اعلمت بها احدا فقلت قد حصل عندی شیء منها و أی قصیدة تریدها فانّی مدحت النّبی صلّی اللّه علیه و سلم بقصائد کثیرة فقال التی اوّلها امن تذکّر جیران بذی سلم فو اللّه لقد سمعتها البارحة و هی تنشد بین یدی من صنفتها فیه و رایته یتمایل کتمایل القضیب فاعطیته القصیدة فذهب و ذکر ما جری بینی و بینه للناس فبلغت الصاحب بهاء الدین المعروف بابن حناء وزیر الملک الظاهر قصّتها فاستنسخ القصیدة و نذر ان لا یسمعها الا حافیا مکشوف الراس و کان یحبّ سماعها کثیرا و یتبرّک بها هو و اهل بیته و رأوا من برکاتها امورا عظیمة فی دینهم و دنیاهم و لقد اصاب سعد الدین الفارقی موقّع الصاحب بهاء الدّین المذکور هذا شرف علی العمی فرای فی منامه قائلا امّا النّبی علیه الصلوة و السلام او غیره یقول له امض الی الصاحب بهاء الدین

ص:407

و خذ منه البردة و اجعلها علی عینیک تفق باذن اللّه عزّ و جلّ قال فنهض من ساعته و جاء الی الصاحب فقال له ما رأی فی نومه فقال له الصاحب ما عندی شیء یقال له البردة و انما عندی مدیح النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم انشأه البوصیری و نحن نستشفی بها فاخرجها و وضعها سعد الدّین علی عینیه و قرأت عنده و هو جالس فعوفی من الرّمد لوقته و من خصائصها انه ما احترق بیت هی فیه و لا سرق متاع و هی فی ضمنه و یستجاب الدعاء بعدها ببرکة من مدح بها علیه من الصّلوات انماها فرحم اللّه ناظمها و قاریها و مستمعها و شارحها و نفع بها جمیع المؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات و صلّی اللّه علی محمّد و اله الطیّبین الطاهرین و ملا ابراهیم بن ملا محمد بن عربشاه اسفراینی در شرح قصیده برده گفته بدانکه ناظم این قصیده سعیده که چشم بلاغت بلطافت او ندیده و در براعت باعلی علیین رسیده ابو عبد اللّه شرف الدّین محمد بن سعدست که از کبار کتّاب روزگار بوده و دستور کافیان مهم گذار و والیان دیار مصر بوده بعارضه فالج گرفتار شده چنانچه نصف بدن او بکلی از کار رفته و در استعلاج او را سعادت یار و بخت بلند غمگسار شده بدان ملهم شده که در مدح سیّد ابرار مصلح هر پریشان روزگار عالم مدار دین شعار ملجا هر سعادتمند از دشمن خدا محمد مختار که تحیت بی نهایت و درود بیشمار از حضرت پروردگار قرین او باد ما تعاقب اللّیل و النّهار و آل و اصحاب او که مقتدایان اخبار دین و راویان اخبار و آثار اویند قصیده

ص:408

باید پرداخت و در استشفا بدان وسیله شتافت از عالم غیب این نوباوه بی عیب روی نمود چون باتمام رسید آن حضرت علیه الصّلوة و التحیّة و السّلام در منام برو ظاهر شده و دست مبارک از قدم تا تارک بر بدن او مالیده فی الحال صحت تمام یافته هنوز اوّل صباح بوده که یکی از اهل فلاح بجانب او شتافته و این قصیده میمونه را ازو طلب نموده و گفت که قصیده که در مدح سید عالم از کتم عدم بظهور رسیده می خواهم جواب داد که مرا درین باب قصیدۀ بسیارست کدام را می خواهی گفت این قصیده را می خواهم که اوّل آن این مصراعست امن تذکر جیران بذی سلم لقد سمعتها البارحة و هی تنشد بین یدی النبی صلّی اللّه علیه و سلم و هو یتمایل تمایل الاغصان و آثار این قصیده آن مقدار تکرار یافته که از اظهار مستغنیست فقیر حقیر گرفتار زنجیر اعدا اشد از منکر و نکیر ابراهیم بن محمد بن عربشاه الاسفرائنی نجاه اللّه تعالی ببرکة هذه القصیدة من العدو الدلی عالمی بقصد قتل او چون سیل بهر جانب روان بودند و بتوهم یافتن او بهر طرف دوان و او در نهایت بیکسی و غایة بی فریادرسی متوکل بحضرت متفضل و به بنی هاشمی متوسل در کنجی مخفی و معتز که ناگاه این قصیده مضطر پناه مساعدت نموده همدم او شد عزیزی که دستگاه فضل او از قبیل ذلِکَ فَضْلُ اَللّهِ بود و معاونت او بانواع باین درمانده همراه اشارت فرمود که بر طبق فرصت او را ترجمه موجزی باید نمود که عامه را نافع باشد و ترا خاصّة شافع بر مقتضای اشارت و استشمام بشارت علی الفور جسارت نمودند این انموذج که از دهر کسی بنفعی تواند رسید

ص:409

و از لذت مقاصد او شمّه تواند چشید مشغولی نمود امید که توفیق رفیق و بخت شفیق گردد که شرحی در خور او طرح شود انّه ولی التوفاق انتهی و هر گاه این همه دریافتی پس بدانکه بوصیری در قصیده برده می فرماید و کل آی اتی الرّسل الکرام بها فانّما اتّصلت من نوره بهم فاضل رومی در تاج الدّره در شرح این بیت گفته یقول و کلّ معجز من المعجزات التی جاء بها المرسلون علیهم السّلام الی اقوامهم و سائر الایات الدالة علی کمال فضلهم و صدق مقالهم من العلم و الحکمة فیهم فانها ما اتّصلت بهم و ما وصلت إلیهم الاّ من نوره الذی هو اوّل کل نور و مبدأه صلّی اللّه علیه و سلم

لقوله علیه الصّلوة و السّلام اوّل ما خلق اللّه نوری و لا شک ان الانبیاء و الرّسل علیهم السّلام کلّهم مخلوقون من نور واحد و هو نور نبیّنا صلّی اللّه علیه و سلّم فانوارهم شعب منه و فروع له و هو نور الانوار و شمس الاقمار ازین عبارت ظاهرست که جمیع معجزات قاهره و سائر آیات باهره که دلالت بر کمال فضل و صدق مقالات و حقّیت علم و حکمت انبیا علیهم السّلام می کرد و آن را بسوی قوم خود آوردند بایشان واصل و حاصل نشد مگر از نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم که این نور اوّل هر نور و مبدأ ان بود و

حدیث اوّل ما خلق اللّه نوری برین معنی دلالت دارد و شکی و ریبی درین معنی نیست که جمیع انبیا و رسل علیهم السّلام مخلوق از نور واحداند که آن نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست پس انوار ایشان شعب و فروع این نورست و آن نور نور الانوار و شمس الاقمارست و چون اتحاد نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام

ص:410

با نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ثابت شده و هم تقدم آن بر خلق حضرت آدم صراحة متحقق پس جمیع این صفات عظیمه و مکرمات فخیمه برای نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم ثابت شود و کسی از اصحاب اگر چه در غایت جلالت مرتبه باشند بگرد پای این نور انور نمی رسد چه جا که بر آن حضرت متقدم و حاکم و رئیس و سائس شود و العیاذ باللّه من ذلک و ملا عصام در شرح قصیده برده در شرح بیت مذکور گفته النکات بها أی بالآیات البیّنات و انما اتصلت أی ما اتصلت الایات بالرسل الکرام الا من نوره أی من نور محمد علیه السّلام الحاصل انّ انوار سائر الرّسل اثر من آثار نوره فمن نور محمّد نور العرش و الکرسی و نور الشمس و القمر و انوار جمیع الانبیاء و انوار الصحابة و التابعین و انوار المسلمین و المسلمات و دلالت این عبارت بر مطلوب مثل عبارت فاضل روم نزد ارباب فهوم ظاهر و متیقن و معلوم پس حاجت تبیین و توضیح و افصاح و تشریح ندارد و فاضل اسفراینی در شرح قصیده برده گفته و کلّ بنصب عطف بر اسم ان بمعنی و جمیع أی ایتها جمع آیه ست اتی آوردند الرّسل پیغامبران صاحب کتاب بسکون سین تخفیف رسلست چون عنق و ظاهر آنست که مراد بوی مطلق انبیا باشد تا حکم عام شود مگر گویند که قناعت کرده بثبوت حکم در غیر رسول بطریق اولویت بعد از ثبوت او در رسول الکرام جمع کریمست بها این آیه را فانّما اتّصلت نرسیده این آیات من نوره مگر از نور پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بهم بدیشان انتهی و سیوطی در مقامات خود در مقامه سندسیه نقلا عن السبکی گفته هو مرسل

ص:411

الی کل من تقدّم من الامم و خبر قال فجمیع الانبیاء و اممهم کلّهم من امّته و مشمولون برسالته و نبوّته و لذلک یاتی عیسی فی آخر الزّمان علی شریعته و جمیع الشرائع التی جاءت بها الانبیاء شرائعه و منسوبة إلیه فهو بنیّ الانبیاء و ما جاؤا به الی اممهم احکامه فی الازمنة المتقدّمة علیه هکذا قرره ذلک الامام الحبر الذی لا تکاد تسمح الاعصار له بنظیر و افرد له تالیفا مستقلا حقّه ان یرقم علی السّندس بالنضیر و یوافقه من النظم النضیری قول الشرف البوصیری و کل آی اتی الرسل الکرام بها فانّما اتصلت من نوره بهم فانّه شمس فضل هم کواکبها یظهرن انوارها للناس فی الظلم و کلّهم من رسول اللّه ملتمس غرفا من البحر او رشفا من الدیم و واقفون لدیه عند حدهم من نقطة العلم او من شکلة الحکم و نیز در قصیده برده بعد شعر سابق مذکورست فانّه شمس فضل هم کواکبها یظهرن انوارها للنّاس فی الظلم و ملا رومی در تاج الدّره بشرح این بیت گفته یقول انّما اتّصلت تلک الایات الباهرات بهم من نوره صلّی اللّه علیه و سلم لانه شمس فضل اللّه تعالی و رحمة للنّاس کافة لقوله تعالی وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ کَافَّةً لِلنّاسِ و الرّسل علیهم السّلام کانوا مظاهر نوره و حملة سره علی درجات استعداداتهم و مراتب قابلیاتهم یظهرون انوار حقائقه و اسرار دقائقه لا قوامهم قرنا بعد قرن بدعوتهم ایاهم الی تصدیقه

ص:412

و الا مجیئه صلّی اللّه علیه و سلم فی زمان ظلم فترات من غیبوبته کما ان القمر یظهر نور الشمس و یحکیه عند طلوعه فی اللیالی المظلمة لیکون نوره مستفادا من الشمس فاذا طلعت لم یبق له ظهور و لا اثر نوره و فی هذا البیت من حسن الاستعارة ما لا یخفی و ملا عصام در شرح این بیت گفته النکات التنکیر فی فضل للتعظیم أی فضل عظیم هم أی المرسلون انوارها أی انوار الکواکب الحاصل انّه علیه السّلام مثل الشمس و سائر الانبیاء مثل الکواکب و کان انوارهم یتلألأ حین کان العالم فی الظّلمات فلمّا ظهر نوره علیه السلام تلاشت انوارها و الغرض من ذلک انّ الرّسل انّما کان یرفع دینهم ما لم یظهر دینه فلمّا اظهره اللّه نسخ هذا الدّین سائر الادیان السالفة و الملل الماضیّة کلّها و فاضل اسفراینی در شرح شعر مذکور گفته فانّه نتیجه بیت سابقست یا دلیلست بر وی یعنی از برای آنکه آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم شمس آفتاب و فضل کمالست و چنانچه آفتاب ممتازست به ضوء از سائر کواکب او نیز ممتازست از سائر انبیا بنور کمال هم که انبیا علیهم السلام کواکبها ستارههای اویند و کوکب شمس آنست که او را مزید اختصاص باو باشد و آن از میان کواکب آنست که ازو نور می گیرد و در محلش مقرر شده که از جمله همان کواکب ماه ست که این حال دارد فاما چون درین مقام متعدی را بمنزله ماه ساخت تعبیر بلفظ جمع کرد پس متوجه نشود که جمع آوردن متوهم آنست که باقی کواکب مستفیض از شمس اند در دفع این بعضی شارحان کواکب را مظلم ساخته اند و در بیان او چیزی پرداخته که نتوان گفت و بعضی نظم را از نظم طبیعی او اخراج کرده اند

ص:413

وَ ما عَلَیْنا إِلاَّ اَلْبَلاغُ اَلْمُبِینُ یظهرن ظاهر می سازند این انبیا که کواکب این شمس فضل اند که پیغمبرست صلی اللّه علیه و سلم انوارها نورهای او را و چون تعبیر از پیغمبر بشمس شد و از انبیا بکواکب در ضمیر ایشان را حکم معبر به داد و ضمیر غیر عاقل برای انبیا و ضمیر مؤنث برای پیغمبر آورد بر عکس آنکه در کلام مجید چون از بتان بآلهه تعبیر فرمود و ایشان بمنزله عقلا شدند ضمیر عائد بایشان را جمع ساخت که لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً وَ لا یُنْقِذُونِ للنّاس از برای مردمان تخصیص بناس بنابر آنست که انبیای دیگر مبعوث بجن نبوده اند و بر کسی که این دقیقه مختفی مانده نکتۀ تخصیص را شرف ناس داشته و آن را شرف پنداشته فی الظلم در تاریکیها جمع ظلمه ست چون تهمت و تهم و در ضمن این بیان زمان نبوّت حضرت را بمنزله روز روشن گردانیده و زمان سائر انبیا را بمنزلۀ شب تار ولی این روز شب در عقب ندارد و الحمد لله رب العالمین انتهی و نیز در قصیده برده گفته محمّد سیّد الکونین و الثقلین و الفریقین من عرب و من عجم و ملا رومی در تاج الدرّه در شرح این شعر گفته المعنی یقول ذلک الحبیب الذی ابتلیت بهواه و رمزت إلیه من قبل بقولی نعم سری طیف الخ هو محمّد صلّی اللّه علیه و سلم أی مسمی بهذا الاسم لکثرة خصاله الحمیدة سیّد علی الاطلاق فی الوجودین و سید اشرف العالمین الاشرف منهم فالاشرف لاختصاصه بدین هو اظهر الادیان الحقة و کتاب هو افضل الکتب المنزلة و عترة هم اطهر العتر و امّة هم خیر الامم و به ختم النبوة التشریعیّة فلا نبیّ بعده الی یوم القیمة و سیختم بولده الصالح المسمی باسمه المکنّی

ص:414

بکنیته الولایة التّامّة و الامامة العامّة المبشر بان یملأ الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا و لا یاتیکم السّاعة الا بغتة اللّهم اکشف هذه الغمّة عن هذه الامة بظهوره و حضوره انهم یرونه بعیدا و نریه قریبا و نیز در قصیده برده گفته فاق النّبیّین فی خلق و فی خلق و لم یدانوه فی علم و لا کرم ملا رومی در شرح آن می فرماید المعنی یقول من اوصاف ذلک الحبیب صلوات اللّه علیه انّه فاق جمیع الانبیاء علیهم السّلام بشرف طینته و نزاهة عنصره و کمال صفاته و فضائل ملکاته حیث بعث من اشرف بقاع الارض لیتمّم مکارم الاخلاق فله السّبق و الافضلیّة من جهة القابلیّة و الاستفاضة من اللّه الحق و من جهة الفاعلیّة و الافاضة علی الخلق و الکرم الذین بهما حیاة الباطن و الظاهر تکمل و تتم و لم یقربوا منه فیهما فضلا ممن ان یساووه و فاضل اسفراینی در شرح برده گفته فاق بگذشت در فضل النبیین از همه انبیا یک یک و مجموع من حیث المجموع فی خلق بر وزن نصر آفرینش و آنچه به آفرینش تعلق دارد یا بان اعتبار که هیکل مبارک و مثال بیمثالش از قدم تا تارک در خوبی بیعدیل بود پس تلمیح باشد بملاحتی که

حدیث انا املح شرح نموده یا بان اعتبار که لوازم بشریت که دلالت بر نقصان دارد درو منتفی بود حسب الامکان تا آنکه او را سایه نبود یا باعتبار آنکه خلق مبارکش مخصوصست به آنکه خلق همه عالم طفیل اوست و فی خلق بر وزن عنق و در خوی چنانچه آیه

ص:415

کریمه إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ اشارتست بر ان و لم یدانوه و نزدیک نشد انبیا او را فی علم در دانشی از دانشها و لا کرم و نه در بخششی از بخششها انتهی و نیز در قصیده برده گفته و کلّهم من رسول اللّه ملتمس عرفا من البحر او رشفا من الدیم و ملا عصام در شرح آن گفته فان قلت هم علیهم الصّلوة و السّلام سابقون علی النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم فکیف یلتمسون غرفا من بحره قلت هم سألوا منه مسائل مشکلة فی علم التوحید و الصفات فاجاب النّبی صلی اللّه علیه و سلم و حلّ مشکلاتهم و بین یدیه جرت المحاجّة بین آدم صفی اللّه و بین موسی کلیم اللّه لیلة المعراج و إلیه اشار بقوله حاجّ موسی آدم فحج آدم موسی او بقول الاعتبار لتقدّم الروح العلوی القالب السّفلی و روح نبیّنا مقدم علی ارواح سائر الانبیاء و إلیه اشار

بقوله کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین الحاصل کل الانبیاء من نبیّنا لا من غیره استفادوا العلم و طلبوا الشفاعة إذ هو بحر من العلم و سحاب من الجود و هم کالانهار و الاشجار و ملا رومی در تاج الدرة گفته المعنی یقول فاق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم جمیع الانبیاء فی الخلق الاحسن الاقوم و الخلق الاتم الاعظم و بعلم کبحر زاخر و بکرم کدیمة دائمة و کیف لا و هم مع کثرة فضائلهم سائلون من ذلک البحر المحیط العذب المشرب غرفا و من ذلک الغیث المحیی لاراضی القلوب رشفا و یتمنّون ان یکونوا فی زمانه و فی رکابه و یبشّرون بمجیئه و قدومه صلّی اللّه علیه و سلم و فاضل اسفراینی در شرح برده گفته

ص:416

و کلّهم و همه انبیا من رسول اللّه از رسول خدا ملتمس طلب کننده اند غرفا کف أبی را من البحر از دریای فضل او او رشفا یا مکیدنی را من الدیم از بارانهای انعام او جمع دیمه است چون حکمه بمعنی باران که یک شبانه روز ببارد یا بیشتر متصل و درین بیت مدح حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و سلم باعتراف جمیع انبیاء بفضل او و احتیاج ایشان به تربیت او مثل احتیاج اطفال چنانچه در لفظ رشف اشاره بدان شده پس متفرع نشود بر جمله سابق و آنکه گفته اند صدر بیت موقع فاء تفریعیه بود و هم می نماید و کل که محکوم علیه این جمله است بمعنی هر یک و معنی مجموع می تواند و نیز ملا رومی در تاج الدرّه در شرح شعر منزّه عن شریک فی محاسنه فجوهر الحسن فیه غیر منقسم گفته المعنی یقول هو صلّی اللّه علیه و سلم وحید عصره و فرید دهره من لدن خلق اللّه تعالی نوره الی یوم القیمة و لیس له فی محاسنه الصوریّة و المعنویّة ادنی مشارک فضلا عن مشارک قریب منه فجوهر الحسن و ذاته و حقیقته فیه اصله غیر متبعض بان یکون بعضه فیه و بعضه فی غیره بل الحسن و الکمال بجمیع اجزائه لم یظهر الاّ فیه فهو البدر التمام و الشمس الضحی و نیز فاضل رومی در تاج الدرّه بشرح شعری فانّ من جودک الدنیا و ضرّتها و من علومک علم اللوح و القلم گفته الجود اعطاء ما ینبغی لا لعوض و ضرّة المرأة زوجها و الضّرتان حجر الرّحی و الدنیا و الآخرة ضرّتان لتعسّر الجمع بینهما و اللّوح هو الذی یکتب فیه و اللوح الکتف و کل عظم عریض و قیل المراد باللوح

ص:417

النفس الکلیّة لقبولها نقوش العلوم من العقل الاول المعتبر عنه بالقلم الاعلی کما

فی الحدیث اوّل ما خلق اللّه العقل و اوّل ما خلق اللّه القلم و اوّل ما خلق اللّه نوری فالکل واحد و الفرق اعتباری و ملا عصام در شرح برده بشرح شعر مذکور گفته الدنیا و الآخرة قطرة من بحر جودک و علم اللوح و القلم شیء قلیل من علومک اللدنیة التی اعطاک اللّه تعالی إذ ما فی اللوح له نهایة و لیس لعلومک نهایة إذ هو ینبوع من بحر علومک و دلالت این عبارات مثل عبارات سابقه بر مطلوب اهل حق و ایقان یعنی دلالت تقدم خلق نور نبوی بر افضلیت سرور انس و جان صلی اللّه علیه و آله ما اختلف الملوان نهایت واضح و روشن و عیان و مستغنی از بیان و چون نور علوی با نور نبوی متحد بود این عبارات و امثال آن دلائل واضحه و براهین لائحه بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه آلاف سلام رب العالمین و نهایت قبح تقدم متغلبین بر ان رئیس اهل یقینست

وجه هشتم: عباراتی که باعث افضلیت امیر است به سبب اتحاد نور علوی بانور نبوی

وجه هشتم آنکه احمد بن محمد قسطلانی در مواهب لدنیه که تاج الدین دهّان مکی در کفایة المتطلع سند روایت آن از شیخ حسن عجیمی باین نهج نقل نموده کتاب المواهب اللدنیّة للامام العلاّمة شهاب الدّین احمد بن محمد القسطلانی ابو الخطیب رحمه اللّه اخذ به عالیا عن الشیخ المسند العلامة ابراهیم بن محمّد المیمونی عن الشیخ شمس الدّین محمد بن الشیخ احمد الرّملی عن مؤلفه العلامة احمد بن محمد القسطلانی إجازة هذا سند مسلسل بالمصریین و الشافعیّة و خود قسطلانی در اول آن گفته و بعد فهذه لطیفة من لطائف

ص:418

نفحات العواطف الرحمانیّة و منحة من منح مواهب العطایا الرّبانیّة تنبئ عن نبذة من کمال شرف نبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه افضل الصّلوات و انمی التسلیمات و اسنی الصّلات و سبق نبوّته فی الازمان الازلیّة و ثبوت رسالته فی العنایات الاحدیّة و التبشیر باحمدیّته فی الاعصر الخالیة و التذکیر بمحمدیّته فی الامم الماضیة و اشراق بوارق لوامع انوار آیات ولادته التی صار ضوء فجرها فی سائر بریّته و دار بدر فخرها فی اقطار ملته و عواطف لطائف رضاعه و حضانته و ینابیع سرّ مسراه و بعثته و هجرته و عوارف معارف عبودیّته الساری عرف شذاها فی افاق قلوب اهل ولایته و نفائس انفاس احواله الزکیّة و دقائق حقائق سیرته العلیّة الی حین نقلته لروضة قدسه الاحدیة و تشریفه بشرائف الایات و تکریمه بکرائم المعجزات و ترفیعه فی أی التنزیل برفعة ذکره و علو خطره و تعظیم محاسن شمائله و خلائقه و تخصیصه بعموم رسالته و وجوب محبّته و اتباع طرائقه و سیادته الجامعة لجوامع السودد فی مشهد مشاهد المرسلین و تفضیله بالشفاعة العظمی العامة لعموم الاولین و الآخرین الی غیر ذلک من عجائب آیاته و منحه و غرائب اعلام نبوته و حججه اوردتها حججا قاهرة علی الملحدین و ذکری نافعة للموحدین و تنبیها

ص:419

لعزائم المهتدین و لم اکن و اللّه اهلا لذلک و لم ار نفسی فیما هنالک لصعوبة هذا المسلک و مشقة السّیر فی طریق لم یکن لمثلی یسلک و انّما هو نکتة سر قراءتی کتاب الشفاء بحضرة التخصیص و الاصطفاء فی مکتب التادیب و التعلیم فی مشهد مشاهد الموانسة و التکریم مستجلیا فی مجالی تجلیّات الانوار الاحمدیة محاسن صفات خلقته و عظیم اخلاقه الزکیّة ساریا بسر سیرته فی منهاج ملّته الی وعاء هدیه الاسنی راتعا فی ریاض روضة ستة النزیهة الحسنا مستمدّا من فتح الباری فیض فضله الساری فینحنی صاحب هذه المنح من مصون حقائقه و ابرز لی ما اکنه من مکنون رقائقه فانفتحت بالفتح المحمدی عین بصیرة الاستبصار و تنزه الناظر فی ریاض ارتیاض رقائق الاسرار فاستجلیت من ابکار مخدّرات السّنة النبویّة من کل صورة معناها و اقتبست من تلالؤ مصباح مشکاة المعارف من کل بارقة اضواها و انتشقت من کل عبقة صوفیة شذاها و اجتنیت من افنان لطائف تاویل آیات الکتاب العزیز من کل ثمرة مشتهاها و لا زلت فی جنات لطائف هذه المنح اغدو و اروح فی غبوق و صبوح حتی انهملت غمائم المعانی علی ارض ریاض المبانی فاینعت ازهارها و تکلّمت بنفائس جواهر العلوم اوراقها و طابت لمجتنی رقائق الحقائق ثمارها و تدفقت حیاض بدائع الفاظها بزلال جوامع کلماتها و خطب خطیب قلوب ابناء الهوی

ص:420

علی منبر الغرام الاقدس یدعو لکمال محاسن الحبیب الأرأس فترنحت بسلاف راح الارتیاح نفائس الارواح و تماثلت بمطربات الحان الحنین الی جمال المحبوب کرائم الاشباح و زمزم مزمزم الصّفا بحضرة خلاصة اولی الوفا منشدا مردّدا حضر الحبیب و غاب عنه رقیبه حسبی نعیم زال عنه حسیبه داوی فؤاد الوصل من ادوائه طوبی لقلبی و الحبیب طبیبه صدق المحب حبیبه فی حبّه فحباه صدق الحبّ منه حبیبه لبّاه لبّ فواده فاجابه لما دعاه الی الغرام وجیبه و لجامع الاهواء حیعل حبة و لحسنه خطب القلوب خطیبه فلما سمعت هذه المواهب آذان قلوب اولی الالباب تلفتت عیون اعیانهم لتلخیص خلاصة جوهر هذا الخطاب فی سفر یسفر عن وجه المنح النبویّة منیع النقاب فثنیت عنان القلم الی تحصیل مآربهم و تسطیر مطالبهم جانحا صوب الصّواب مودعا ما کان مستودعا لی فی غیابات الغیب فی هذا الکتاب مستعینا فی ذلک بالقوی الوهاب حتی اتاح اللّه لی ذلک و تمم لی ما هنالک فاوضحت ما خفی من الدلیل و مهّدت ما توعّر من السّبیل و سمّیته المواهب اللدنیّة بالمنح المحمدیة و رتبته علی عشرة مقاصد تسهیلا للسالک و القاصد گفته المقصد الاوّل فی تشریف اللّه له علیه السّلام بسبق نبوّته فی سابق ازلیته و نشره منشور رسالته فی مجلس مؤانسته و کتبه توقیع عنایته فی حظائر قدس کرامته و طهارة نسبه و براهین

ص:421

اعلام آیات حمله و ولادته و رضاعه و حضانته و دقائق حقائق بعثته و هجرته و لطائف معارف مغازیه و سرایاه و بعوثه و سیرته مرتبا علی السنین من حین نشأته الی وقت وفاته و نقلته لریاض روضته اعلم یا ذا العقل السّلیم و المتّصف باوصاف الکمال و التتمیم وفقنی اللّه و ایاک بالهدایة الی الصراط المستقیم انه لما تعلقت إرادة الحق تعالی بایجاد خلقه و تقدیر رزقه ابرز الحقیقة المحمّدیّة من الانوار الصمدیّة فی الحضرة الاحدیة ثم سلخ منها العوالم کلها علوها و سفلها علی صورة حکمه کما سبق فی سابق ارادته و علمه ثم اعلمه تعالی بنبوّته و بشّره برسالته هذا و آدم لم یکن الا کما قال بین الروح و الجسد ثم انبجست منه صلّی اللّه علیه و سلم عیون الارواح فظهر بالملأ الاعلی و هو بالمنظر الابلی فکان لهم المورد الاحلی فهو صلّی اللّه علیه و سلم الجنس العالی علی جمیع الاجناس و الاب الاکبر لجمیع الموجودات و النّاس و لما انتهی الزّمان بالاسم الباطن فی حقه صلّی اللّه علیه و سلم الی وجود جسمه و ارتباط الروح به انتقل حکم الزّمان الی الاسم الظاهر فظهر محمّد صلی اللّه علیه و سلم بکلیته جسما و روحا فهو صلّی اللّه علیه و سلم و ان تاخرت طینته فقد عرفت قیمته فهو خزانة السرّ و موضع نفوذ الامر فلا ینفذ امر الاّ منه و لا ینقل خبر الا عنه الا بابی من کان ملکا و سیدا و آدم بین الماء و الطین واقف

ص:422

فذلک الرّسول الابطحی محمد له فی العلاء مجد تلید و طارف اتی بزمان السعد فی آخر المدی و کان له فی کل عصر مواقف اتی لانکسار الدهر یجبر صدعه فاثنت علیه السن و عوارف إذا رام امرا لا یکون خلافه و لیس لذاک الامر فی الکون صارف ازین عبارت ظاهرست که سلخ جمیع عوالم علوی و سفلی از حقیقت محمدیه است که آن را حق تعالی از انوار صمدیّه اظهار فرموده و انبجاس عیون ارواح از آنحضرتست بملإ اعلی ظاهر شده و بمنظر و اجلی جا گرفته و آن حضرت جنس عالی جمیع اجناس و اب اکبر برای جمیع موجودات و جمیع ناسست و آن حضرت خزانه سرّ یزدانی و موضع نفوذ امر ربّانیست و نافذ نمی شود امری مگر از آن حضرت و نقل کرده نمی شود خبری مگر از آن حضرت و چون نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم حسب دلالت صریحه حدیث نور علی کثرة طرقها و تنوع اسانیدها متحد بوده این همه فضائل عظیمه و مآثر فخیمه برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم ثابت و متحقق باشد و هر یکی از ان برای اثبات افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جمیع خلق بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و قبح تقدم اغیار بر ان وصی سرور اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار کافیست

وجه نهم: عبارت فصوص: اتحاد نور حضرت امیر بانور نبوی سبب افضلیت است

وجه نهم آنکه حسین دیاربکری در خمیس گفته و فی فصوص الحکم و شرحه و ما کان من نبی یاخذ شیئا من الکمالات الاّ من مشکاة خاتم النبیین و ان تاخر عنهم وجود طینته إذ لا تعلق بمشکاته لوجوده الطینی

ص:423

فانّه بحقیقته موجود قبلهم لانه ابو الارواح کما انّ آدم ابو الاشباح و اصل عبارت محیی الدّین بن العربی در فصوص الحکم اینست فکل نبیّ من لدن آدم الی آخر نبی ما منهم احد یاخذ الا من مشکاة خاتم النّبیّین و ان تاخر وجود طینته فانّه بحقیقته موجود و هو

قوله کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین و غیره من الانبیاء ما کان نبیّا الا حین بعث و داود بن محمود بن محمد القیصری در شرح آن گفته انما اعاد ما ذکره لیبیّن انه و ان تاخّر وجود طینته فانه موجود بحقیقته فی عالم الارواح و هو نبیّ قبل ان یوجد و یبعث للرسالة الی الامة لانه قطب الاقطاب کلها ازلا و ابدا و غیره من الانبیاء لیس لهم النبوّة الا حین البعثة لانه علیه السّلام هو المقصود من الکون و هو الموجود اوّلا فی العلم و بتفصیل ما یشتمل علیه مرتبته حصل اعیان العالم فیه و ایضا اعیان الانبیاء بحسب استعداداتهم و ان کانوا طالبین ظهور النبوة فیهم لکنهم لم یظهروا مع انوار الحقیقة المحمدیة کاختفاء الکواکب و انوارها عند طلوع الشمس و نورها فلمّا تحققوا فی مقام الطبیعة الجسمیة و ظلمة اللیالی العنصریة ظهروا بانوارهم المختفیة کظهور القمر و الکواکب فی اللیلة المظلمة ازین عبارت ظاهرست که جمیع انبیا علیهم السّلام اخذ کمالات از مشکات جناب خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم اجمعین می نمودند و مشکات آن حضرت را بوجود ظاهری تعلقی نیست زیرا که آن حضرت بحقیقت اصلیه خود موجود بود

ص:424

قبل جمیع انبیا که آن حضرت ابو الارواح و حضرت آدم ابو الاشباحست و چون نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم متحد بوده معلوم شد که جمیع انبیا علیهم السلام اخذ کمالات از مشکاة آن حضرت هم می نمودند پس چگونه عاقلی تجویز تواند نمود که بر ان نور انور که جمیع انبیا علیهم السلام سوای خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله و سلم اخذ کمالات ازو می فرمودند و تابع و منقاد او بودند کسی از اغیار متقدم شود و ان مقتدای عالم بعد سرور عالم معاذ اللّه تابع و محکوم اول و ثانی و ثالث عسوف ظلوم غشوم گردد انّ هذا من امحل المحالات و اقبح التعسفات و اشنع التحکمات و افظع التهجمات و نیز ابن العربی در فصوص الحکم گفته فصّ حکمة فردیة فی کلمة محمدیة انّما کانت حکمة فردیة لانه اکمل موجود فی هذا النوع الانسانی و لهذا بدی به الامر و ختم فکان نبیا و آدم بین الماء و الطین ثم کان بنشأته العنصریة خاتم النبیین و اوّل الافراد الثلثة و ما زاد علی هذه الاولیة من الافراد فانّه عنها و کان علیها السّلام ادلّ دلیل علی ربّه فانّه اوتی جوامع الکلم التی هی مسمّیات اسماء آدم و قیصری در شرح قول انّما کانت حکمة فردیة الخ گفته انما کان اکمل موجود فی هذا النوع لان الانبیاء صلوات اللّه علیهم اجمعین اکمل هذا النوع و کلّ منهم مظهر لاسم کلّی و جمیع الکلیات داخل تحت الاسم الالهی الذی هو مظهره فهو اکمل افراد هذا النوع و لکونه اکمل الافراد

ص:425

بدی به امر الوجود بایجاد روحه اولا و ختم به امر الرسالة اخری بل هو الذی ظهر بالصورة الآدمیة فی المبتدئیة و هو الذی یظهر بالصورة الخاتمیة للنوع و یفهم هذا السرّ من یفهم سرّ الختمیة فلنکتف بالتعریض عن التصریح و اللّه هو الولی الحمید و در شرح قول و ما زاد علی هذه الاولیة الخ گفته أی علی هذه الفردیة الاولیة هی الثلاث و هذه الثلاثة المشار إلیها فی هی الذات الاحدیة و المرتبة الالهیة و الحقیقة الروحانیة المحمدیة المسماة بالعقل الاول و ما زاد علیها فهو صادر منها کما تقرر ایضا عند اصحاب النظر انّ اول ما وجد هو العقل الاوّل و در شرح و کان علیه السّلام ادل دلیل علی ربه الخ گفته أی و إذا کان الروح المحمدی اکمل هذا النوع کان ادل دلیل علی ربه لان الرّب لا یظهر الا بمربوبه و مظهره و کمالات الذات باجمعها اینما یظهر بوجوده لانه اوتی جوامع الکلم التی هی امهات الحقائق الالهیة و الکونیّة الجامعة بجزئیّاتها و هی المراد بمسمّیات اسماء آدم فهو ادلّ دلیل علی الاسم الاعظم الالهیّ و مخفی نماند که کمال حقیقة و رزانت و نهایت جلالت و متانت مطالب کتاب فصوص الحکم از اول آن ظاهر و باهرست حیث قال فی صدره اما بعد فانّی رایت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی مبشّرة اریتها فی العشر الاخیر من المحرم سنة 627 سبع و عشرین و ستمائة بمحروسة دمشق و بیده صلّی اللّه علیه و سلم کتاب فقال لی هذا الکتاب فصوص الحکم خذه و اخرج

ص:426

به الی الناس ینتفعون به فقلت السمع و الطاعة للّه و لرسوله و اولی الامر منا کما امرنا فحققت الامنیّة و اخلصت النیّة و جرّدت القصد و الهمة الی ابراز هذا الکتاب کما حدّه لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من غیر زیادة و لا نقصان و سالت اللّه تعالی ان یجعلنی فیه و فی جمیع احوالی من عباده الذین لیس للشیطان علیهم سلطان و ان یخصّنی فی جمیع ما یرقمه بنانی و ینطق به لسانی و ینطوی علیه جنانی بالالقاء السبوحی و النفث الروحی فی الرّوع النفسی بالتایید الاعتصامی حتی اکون مترجما لا متحکما لیتحقق من وقف علیه من اهل اللّه و اصحاب القلوب انّه من مقام التقدیس المنزّه عن الاغراض النفسیة التی یدخلها التلبیس و ارجو ان یکون الحق تعالی لمّا سمع دعائی قد اجاب ندائی فما القی الاّ ما یلقی الیّ و لا انزل فی هذا الطّور الا ما ینزل به علی و لست بنبیّ و لا برسول لکنّی وارث و لآخرتی حادث فمن اللّه فاسمعوا و الی اللّه فارجعوا فاذا سمعتم ما اتیت به فعوا ثمّ بالفهم فصّلوا مجمل القول و اجمعوا ثم منّوا علی طالبیه و لا تمنعوا هذه الرحمة الّتی وسعتکم فوسعوا و من اللّه ارجو ان اکون ممن ایّد فتایّد و ایّد و قیّد بالشرع المحمدی المطهری فتقیّد و قیّد و ان یحشرنا فی زمرته کما جعلنا من امته ازین عبارت ظاهرست که کتاب فصوص الحکم را جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در مبشره مبارکه بابن عربی عنایت

ص:427

فرموده و او این کتاب را بغیر زیادت و نقصان بخیر اظهار و ابراز آورده از خدا خواسته است که او را درین باب و در جمیع احوال از بندگانی فرماید که شیطان را بر ایشان سلطان نیست و خاصّ کند او را در هر چیزی که می نویسد آنرا بنان او و گویا می شود بان لسان او و منطوی می شود بر ان جنان او بالقاء سبوحی و نفث روحی در قلب نفسی بتأیید اعتصامی تا آنکه او مترجم باشد نه متحکم و هر که از اهل اللّه و اصحاب قلوب بر ان واقف شود بداند که آن از مقام تقدیسست که از اغراض نفسیه که تلبیس داخل آن می شود منزه است و نیز ابن عربی امید کرده که حق تعالی دعایش مقرون باجابت فرموده باشد پس القاء کند این عربی مکر چیزی را که باو القاء کرده می شود و نه نازل کند مگر آن چیزی را که درین طور بر او نازل کرده می شود

وجه دهم: عبارت شرح مواقف در رابطه با افضلیت به سبب اتحاد نورین

وجه دهم آنکه حسین دیاربکری در خمیس گفته فی شرح المواقف قال بعضهم انّ المعلول الاوّل من حیث انّه مجرّد یعقل ذاته و مبدؤه یسمی عقلا و من حیث انّه واسطة فی صدور سائر الموجودات و نقوش العلوم یسمی قلما و من حیث توسطه فی افاضة انوار النبوة و من حیث ان الکلمات الکمالات المحمدیّة من اثر نور سیّد الانبیاء صلّی اللّه علیه و سلم من حیث انّه سبب لحیاته یسمی روحه و سیجیء لهذا زیادة بیان ازین عبارت ظاهرست که معلول اول باین حیثیت که واسطه ست در صدور سائر موجودات و نقوش علوم بقلم مسمی می شود و همین واسطه متوسطست در افاضه انوار نبوّت و آن روح جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست

ص:428

پس چون نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور نبوی متحد بوده نور آن حضرت هم واسطه در صدور جمیع موجودات و سبب افاضه نقوش علوم بر کل کائنات باشد پس چگونه کسی از تیمیّه و عدویه و امویه بر ان ینبوع محاسن قدسیه متقدم تواند شد که قبح آن از اجلای واضحات و اظهر لامحاتست و ملا عبد الرحمن جامی در شواهد النبوة گفته و پیغمبر ما صلی اللّه علیه و سلم در عالم شهادت اگر چه آخرین پیغمبر بود اما در عالم غیب اولین از ایشانست کما

قال علیه السلام کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین و بیان این آنست که حضرت ذو الجلال و الافضال در ازل آزال حیث کان اللّه و لا شیء معه اول تجلّی که برخورد کرد بی آنکه وجود غیری در میان باشد بصورت شانی بود مطلق کلی جامع مر جمیع شئون را بی امتیاز بعضی از بعضی و صورت معلومیت آن شان را تعین اول و حقیقت محمدی گویند و حقائق سائر موجودات همه اجزاء و تفاصیل آن حقیقت اند و تجلیّاتی که بصور آنها واقع شده است در غیب انتشار و انبعاث از تجلّی بصورت آن حقیقت یافته است و صورت وجوبشان حقیقت اولا در مرتبه ارواح جوهریست مجرد که شارع صلّی اللّه علیه و سلم تارة از ان بعقل و تارة بروح یا بنور تعبیر کرده است حیث

قال صلی اللّه علیه و سلم اول ما خلق اللّه العقل و اول ما خلق اللّه القلم و اول ما خلق اللّه روحی او نوری و شک نیست که اختلاف عبارات مبنی بر اختلاف اعتباراتست زیرا که مرتبه اولیت جز یک چیز را نمی تواند بود و صورت وجودی سائر حقائق منتشی از صورت وجودی

ص:429

آن حقیقتست مرتبة بعد مرتبة تا منتهی می شود بصورت جسمانی عنصری انسانی که اول افراد آن آدمست علیه السلام پس آدم و سائر انبیاء علیهم السلام مادام که بصورت جسمانی عنصری در شهادت ظاهر نشدند به نبوت موصوف نگشتند بخلاف پیغمبر ما صلی اللّه علیه و سلم که چون بوجود روحانی موجود شد بشارت داده شد و اعلام کرده اند به نبوت بالفعل و در همه شرائع حکم ویرا دادند اما بر دست انبیا و رسل که نواب وی بودند چنانکه در عالم شهادت امیر المؤمنین علی و معاذ بن جبل رضی اللّه عنهما به نیابت وی در یمن رفتند و تبلیغ احکام کردند زیرا که ثبوت نبوت نیست جز باعتبار شرع مقرر من عند اللّه پس همه شرایع شریعت وی بوده که بر دست نواب وی بخلق رسیده است و چون بوجود جسمانی عنصری ظاهر شد نسخ آن شرائع کرد که بحسب باطن اقتضا کرده بود زیرا که اختلاف امم در استعدادات و قابلیات مقتضی اختلاف شرائع ست و حسین دیاربکری در خمیس گفته و فی شواهد النبوّة ان نبیّنا صلّی اللّه علیه و سلم و ان کان آخر الانبیاء فی عالم الشهادة لکنه اوّلهم فی عالم الغیب

قال علیه الصلوة و السلام کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین بیانه انّ اللّه تعالی فی ازل الازال کان اللّه و لا شیء معه فجمیع الشئون من غیر امتیاز من بعض و صورة معلومیة ذلک الشأن تسمی تعیّنا اوّلا و حقیقة محمدیة و حقائق سائر الموجودات کلها اجزاء و تفاصیل فتلک الحقیقة و التجلّیات الّتی وقعت بصورها فی الغیب انما نشأت و انبعثت من التجلّی بصور تلک الحقیقة و المرتبة

ص:430

الوجودیة لتلک الحقیقة اوّلا فی مرتبة الارواح کانت جوهرا مجرّدا عبّر عنه الشارع صلی اللّه علیه و سلم تارة بالعقل و تارة بالقلم و تارة بالنور و تارة بالروح حیث

قال صلّی اللّه علیه و سلم اوّل ما خلق اللّه العقل و اوّل ما خلق اللّه القلم و اوّل ما خلق اللّه روحی او نوری و لا شکّ انّ اختلاف العبارات رتبیّ إذ مرتبة الاولیّة حقیقة لا تصلح لغیر شیء واحد و الصّورة الوجودیة لتلک الحقیقة مرتبة بعد مرتبة حتی انتقلت الی الصورة الجسمانیّة العنصریّة الانسانیّة التی اول افرادها آدم فهو و سائر الانبیاء ما لم یظهروا بصورة جسمانیّة عنصریّة فی الشهادة لم یوصفوا بالنبوّة بخلاف نبیّنا صلی اللّه علیه و سلّم فانه لما وجد بوجود روحانی بشّره و اعلمه بالنبوة بالفعل و فی کل الشرائع اعطی الحکم له لکن بایدی الانبیاء و الرسل الذین کانوا نوّابه کما انّ علیّا و معاذ بن جبل فی عالم الشهادة ذهبا بنیابته الی الیمن و بلغا الاحکام منّ ثبوت النبوّة لیس الا باعتبار شرع مقرّر من عند اللّه فجمیع لشرائع شریعته الی الخلق بایدی نوابه و لما ظهر بالوجود الجسمانی العنصری نسخ تلک الشرائع التی کان اقتضاها بحسب الباطن فان اختلاف الامم فی الاستعدادات و القابلیات مقتض لاختلاف الشرائع این عبارت صریحست در آنکه اقدمیت و اسبقیّت خلقت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم بر حضرت آدم و سائر انبیا علیهم السلام دلیل افضلیّت

ص:431

آن حضرتست پس همچنین تقدم خلقت نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام که با نور جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم متحد بود دلیل افضلیت و اشرفیت آن حضرت بر سائر خلق خواهد بود و تقدم احدی بر آن حضرت روا نخواهد بود و لو کان فی غایة الفضل و الجلالة فضلا عمن یحسر عن ادراک ابّا و کلالة و ملا معین در معارج النبوة گفته رکن اوّل در بیان ایجاد نور حضرت محمدیه صلّی اللّه علیه و سلم از حین خلقت نور تا بوقت ولادت آن حضرت و درین رکن هشت باب مرقوم کلک بیان خواهد شد انشاء اللّه العزیز باب اول در ذکر نور با سرور حضرت محمدی صلی اللّه علیه و سلّم و درین باب سه فصلست فصل اول در بیان

حدیث اوّل ما خلق اللّه تعالی نوری مشتمل بر نعت آن حضرت علیه الصّلوة و السّلام بسم الله الرحمن الرحیم لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه اللّهم صلّ علی محمّد و علی آل محمّد

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اول ما خلق اللّه تعالی نوری النعت حضرت سیّد سادات و سند سعادات شاه اسرار قدم ماه انوار حکم لطیفه علوم عرفان صحیفه رقوم احسان ممهّد قواعد شریعت مشیّد قواعد حقیقت مهندس مغارس بدائع مدرس مدارس شرائع قافله سالار قوافل وجود سپهسالار مشاهد مقصود مقتدای طوائف بشری گره گشای سرائر قدری ان سروری که بلبل بیان عالی برهان بلاغت نشانش و هزار داستان مناشیر فضائل علیّه و تباشیر شمائل سنّیه اش در بوستان جلالت و گلستان رسالتش چنین می خواند که انّی عند اللّه مکتوب خاتم النبیین و ان آدم لمنجدل فی طینه آن مهتری

ص:432

که طوطی زبان شکرافشان فصاحت شعارش باظهار تقدم نور اصالت آثارش این خبر عالی اثر بمسامع مجامع سکان قطان کون و مکان درمیداد که

اول ما خلق اللّه تعالی نوری للشیخ نظامی قدّس سرّه أی ختم پیمبران مرسل حلوای پسین و ملح اول نوباوۀ باغ اولین صلب لشکرکش عهد آخرین طلب أی خاک تو توتیای بینش روشن بتو چشم آفرینش أی سیّد بارگاه کونین نسّابه شهر قاب قوسین آن صدرنشین هر دو عالم محراب زمین و آسمان هم آن شاه مقربان درگاه بزم تو ورای هفت خرگاه سر جوش خلاصۀ معانی سرچشمه آب زندگانی خاک تو اویم روی آدم نور تو چراغ ملک عالم سر خیل توئی و جمله خیل اند مقصود توئی همه طفیل اند أی کنیت و نام تو مؤیّد أبو القاسم و احمد و محمد صلّی اللّه علیه و اله و افاض علی روس العالمین سجال نواله چنین می فرماید که

اول ما خلق اللّه نوری یعنی اوّل شاهدی که در مشاهد شهود نقاب احتجاب از جمال کمال برکشید و اول عروسی که از خلوتخانه بطون بفضای عالم ظهور برون خرامید بلکه اوّل نقطه که از سر پرکار کن فکان بر صفحه وجود افتاد و نخستین نوباوه که باغبان ایجاد از باغستان استعداد بر طبق رشد و رشاد بر مشتاقان عرصه کون و مکان جلوه داد نور با سرور حضرت من بود که سیّد کائنات و سرور موجوداتم صلی اللّه علیه و سلم توئی که مطلع احسان و مظهر جودی که کن فکان ز تو دارند نام موجودی درین ضیافت هستی بخوان جود کرم همه طفیل تواند و توئی که مقصودی هنوز آدم و عالم نبود نام و نشان

ص:433

که در سرا چه وحدت جلیس حق بودی یعنی هنوز دید به خلقت بگوش خلیقت نرسیده بود و کام انام در بزم اعلام مدام اکرام ایجاد نچشیده بود هنوز دود وجود بر چهره این حصار کبود ننشسته بود و جوهرفروش بازار صنع عقد شبه شب را با رشته مروارید روز برهم نبسته بود بانویان چین تقدیر باقلام مقادیر اشکال تصاویر بر چهره الواح ارواح ننبشته بودند و صیادان حکمت ربّانی طیور ارواح انسانی در اقفاص اشباح جسمانی باز نداشته بودند هنوز خروس صبح بوقلمون بال کُنْ فَیَکُونُ بر هم نزده بود و همای کاف و نون در هوای حَمَإٍ مَسْنُونٍ سایه خلافت باز نگسترانیده بود خیاط کرم وجود خلعت وجود در تن آدم مسجود نپوشانیده بود و حلق خلق شراب ناب شهود در بزم بارزم إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ ننوشیده بود نه سفینه سکینه جنت بر روی قلزم خلقت روان گشته و نه نهنگ با فرهنگ دوزخ در قعر بحر هیبت پنهان شده نه چهار قائمه مربع عرش در قبضه حمله استوار گشته نه گرد بالش مسدس فرش بر بساط کون برقرار آمده نه دعائم قوائم عناصر اربع در مقعر فلک مدور مقرر گشته و نه اطباق مسبع سماوی بر محدّب کره ناری محیط آمده دوشیزگان شبستان عدم در خدر حکمت نهفته غمزدگان زوایای هستی سر بگریبان خمول فرو برده نه عالمیان آفریده نه آدمیان پروریده نه عربده عالم نه دبدبه آدم نه از خاکیان عمدی نه از افلاکیان حمدی نه از ثری نامی نه از ثریا بامی نه از یحبهم دامی نه از تحبونه جامی نه از مخلوقات بوی نه از موجودات گویی نه از عرشیان آوازه نه از فرشیان نوازه نه از بالا و پستی خبری نه از آلا و هستی اثری که نقطه روح لطیف این سیّد گرو دایره الطاف پرکاروار می گشت و مروجه تسبیح می جنبانید

ص:434

که اول ما خلق اللّه نوری شاه رسل و شفیع مرسل خورشید پسین و نور اوّل هم نوزده چراغ بینش هم چشم و چراغ آفرینش شاهنشه تخت آسمانی خواننده تخته معانی گنجینه کیمیای عالم پیش از همه پیشوای عالم بسته کمر آسمان بکارش انجم همه چاوشان بارش بر کنگره کشیده فتراک کانجا نرسد کمند ادراک انتهی و دلالت این عبارات ملیحه و اشارات فصیحه و تقریرات رشیقه و تحریرات انیقه و تلویحات رزینه و تصریحات متینه بر آنکه تقدم خلق جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم دلیل زاهر و برهان باهر بر کمال افضلیت آن حضرت و عدم جواز تقدم احدی بر آن حضرتست پر ظاهر پس همچنین جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم مثل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم افضل خلق باشد و این همه مناقب و فضائل که ملا معین بسبب تقدم نور برای جناب سرور مرسلین صلّی اللّه علیه و آله و سلم ثابت کرده برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت باشد فانظر الی اهل التسویل و الازلال کیف یذهبون الی الیمین و الشمال و لا یهتدون الی صحیح الاحتجاج و واضح الاستدلال و یبدون غرائب الهذر و منکرات المقال و شیخ عبد الحق در مدارج النبوّة گفته باب اول در ذکر نسب شریف و حمل و ولادت و رضاع آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم بدانکه اول مخلوقات و واسطه صدور کائنات و واسطه خلق عالم و آدم نور محمدست صلّی اللّه علیه و سلم چنانکه در حدیث صحیح وارد شده که

اول ما خلق اللّه نوری و سائر مکوّنات علوی و سفلی از ان نور و از ان جوهر پاک پیدا شده از

ص:435

ارواح و اشباح و عرش و کرسی و لوح و قلم و بهشت و دوزخ و ملک و فلک و انس و جن و آسمان و زمین و بحار و جبال و اشجار و سائر مخلوقات و در کیفیت صدور این کثرت از ان وحدت و بروز و ظهور مخلوقات از ان جوهر عبارات و تعبیرات غریب آورده اند و

حدیث اوّل ما خلق اللّه العقل نزد محققین و محدثین بصحت نرسیده و

حدیث اول ما خلق اللّه القلم نیز گفته اند که مراد بعد العرش و الماء است که واقع شده است وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی اَلْماءِ و در بعضی احادیث تصریح بدان واقع شده است و آمده است که خلق ماء پیشتر از عرشست و آمده است که چون خلق کرده شد قلم گفت بوی پروردگار تعالی و تقدس بنویس گفت قلم چه نویسم گفت بنویس ما کان و ما یکون الی الابد پس معلوم شد که پیش از خلق قلم کائنی بوده است و گفته اند که آن عرش و کرسی و ارواحست و نور وی صلّی اللّه علیه و سلم از ان سابقست و برین وجه تواند که مراد از ما کان صفات و احوال آن بوده باشد که اول در ان عالم ثابتست و از ما یکون آنچه در آخر ظاهر کرد و در دنیا انتهی ازین عبارت ظاهرست که نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اول مخلوقات و واسطه صدور کائنات و سبب خلق عالم و حضرت آدمست و

حدیث اول ما خلق اللّه نوری حدیث صحیحست و جمیع و مکوّنات علوی و سفلی از ارواح و اشباح که در ان ارواح جمیع انبیا علیهم السلام داخلست و هم عرش و کرسی و لوح و قلم و بهشت و ملک و فلک و سائر مخلوقات از نور آن حضرت مخلوق شده پس افضلیت نور نبوی بداهة ثابت شد و چون نور علوی

ص:436

با نور نبوی متحد بوده این همه مراتب علیّه و مدارج سنیّه برای نور علوی هم ثابت شود و قبح تقدم احدی از انبیا و اوصیا سوای خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله اجمعین هم بر آن حضرت ظاهر و واضحست تا بتقدم ثلاثه مهجوره و زمره غیر مشکوره و جماعت غیر مبروره بر آن حضرت که محض جور و عسف و عین حیف و خسفست چه رسد و غیاث الدین بن همام الدین در حبیب السیر می فرماید بر ضمائر فطنت مآثر اهل دانش و بینش و خواطر خبرت ماثر واقفان کارخانه آفرینش مخفی و مستتر نخواهد بود که بر طبق

حدیث صحیح کان اللّه و لم یکن معه شیء در ازل ذات حضرت حق عزّ و جلّ موجود بود و هیچ چیزی دیگر بر منصّه هستی جلوه ظهور نمی نمود و چون ارادۀ کامله إلهی مقتضای فحوای

کنت کنزا مخفیّا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لاعرف اقتضای آفرینش ممکنات عالم علوی و سفلی فرموده و نخستین چیزی که از مطالع سپهر خلقت طلوع کرد نور فائض السر در محمدی بود زیرا که از شاه ولایت و پناه اهل هدایت اسد اللّه الغالب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه مرویست که روزی از حضرت خاتم الانبیاء علیه من الصّلوة افضلها پرسید که اوّل مخلوقات چیست حضرت جواب داد نور نبیّک و این حدیث از طریق جابر بن عبد اللّه انصاری نیز سمت ورود یافته و در بعضی از نسخ معتبر بنظر این ذرّه احقر درآمده که فیاض علی الاطلاق نور محمدی را که زمرۀ از فضلا آن را جوهر بیضا گویند منقسم بدو قسم ساخت قسمی در غایت لطافت و صفا و قسمی دیگر درین اوصاف دون مرتبه اولی از قسم نخستین که

ص:437

موسوم بنور بود ارواح انبیا و رسل و اولیا و اشخاص شریفه علویه را آفرید و از قسم ثانی که آن را نار می گفتند جان و بنی الجان و سائر اجسام سفلیه را موجود گردانیده و ازین مقدمه بوضوح می پیوندد که اقدم و افضل مخلوقات نور حضرت رسالت پناه ست زیرا که ما سوی اللّه بواسطه آن نور صفت خلقت یافته اند و جمیع کائنات از پرتو آن شمع جهان افروز بسر منزل وجود شتافته چه عرش و چه فرش و چه بالا و پست طفیل وجودش بود هر چه هست انتهی مانی حبیب السیر و دلالته علی افضلیّة نور خیر البشر صلّی اللّه علیه و آله ما طلع شمس و قمر غنیّة عن الاظهار و البیان عند من تامّل و تدبّر و هو بعینه مثبت افضلیّة علیّ علیه آلاف سلام الملک الاکبر و مظهر نهایة قبح تقدّم من سلف و غبر علی نفس النّبی الاطهر صلوات اللّه و سلامه علیهما و آلهما ما اضاء صح و اسفر

وجه یازدهم: اثبات افضلیت بسبب تقدم خلق نور و اتحاد نورین

وجه یازدهم آنکه علاوه برین همه افادات و تحقیقات محققین عالی درجات و تنصیصات شیوخ عالی صفات که از ان افضلیت سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسبب تقدم خلق نور ان مفخر موجودات از اوضح جلیّاتست روایات عدیده و اخبار کثیره هم برینمعنی دلالت صریحه دارد بعض آن در عبارات منح مکّیّه و غیر ان گذشته و جمله از ان درین جا مذکور می شود ملا معین در معارج النبوة گفته بدانکه در کیفیت ایجاد آن نور روایات مختلفه بظهور پیوسته از جمله روایات معتبره پنج روایت مشهوره درین نسخه ایراد نموده شده باقی حواله بکتب متقدمه و متداوله گشت روایت اوّل در شرف المصطفی ابو موسی مدنی رحمه اللّه آورده که نور کامل السرور حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و سلم پیش از جمیع موجودات بنهصد

ص:438

هزار سال موجود گشته و فراشان قدرت در فضای هوای قربت از برای آن نور منظور بساطی انبساطی ترتیب فرمودند پس بمساعدت توفیق احدی آن نور محمدی صلّی اللّه علیه و سلّم بر آن بساط در طواف آمد و مدتی چندین گاه در عرصه عالم غیب می گشت تا انگاه که از جناب ربّ الارباب جلّ و علا بسجود مامور شد مدت صد سال از سالهای آن جهانی که سیصد و شصت روز و هر روزی هزار سال این جهانی باشد در ان سجود توقف فرمود و حضرت جلال احدیت را جل جلا که باین تسبیح یاد می کرد که

سبحان العلیم الذی لا یجهل سبحان الحلیم الّذی لا یعجل سبحان الجواد الّذی لا یبخل بعد از آنکه ارادت مبدع پر کمال جلّ ذکره مقتضی ایجاد اصول ممکنات و مخترع امهات اصناف مکوّنات آمد از ان نور جوهر بیافرید و بنظر قدرتش منظور گردانید آن جوهر از هیبت نظر الهی آب شد و آن آب مدت هزار سال در جریان بود چنانچه طرفة العینی در هیچ محل قرار نگرفت پس آن را بده جزو منقسم گردانید از جزو او نسل عرش را بوجود آورد و عرش را چهار صد هزار رکن داد از رکنی تا رکنی چهار صد هزار ساله راه و از قسم دوم قلم را بیافرید طول او پانصد ساله راه و عرض او چهل ساله راه و بروایتی صد انبوب و هر انبوب پنجاه ساله راه پس قلم مامور شد بخطاب اکتب یعنی بنویس گفت خداوندا چه نویسم فرمود علم مرا در خلق من گفت خدایا ابتدای کتابت بچه کلام کنم فرمان آمد که بنویس بسم الله الرحمن الرحیم چون قلم بسم اللّه بنوشت از هیبت نام اللّه منشق شد و چندین سال همچنان سر شکافته بر لوح بماند بعد از آن بکتابت اسم رحمان شق اول و باسم رحیم

ص:439

شق ثانی فراهم آمدند حاصل مدت هفصد سال شد از سالهای این جهانی و بروایت تیسیر هزار سال تا کتابت بسم الله الرحمن الرحیم تمام شد پس حضرت خداوند جل و جلا قسم یاد فرمود بعزت و جلال خود که هر بنده از امت محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم از زن و مرد که یک بار کلمه بسم الله الرحمن الرحیم بگوید بنویسم در دیوان او ثواب هفصد ساله عبادت بعد از ان بنوشت

انّی انا اللّه لا اله الا انا محمّد رسولی من استسلم بقضائی و صبر علی بلائی و شکر علی نعمائی و رضی بحکمی کتبته صدیقا و بعثته یوم القیمة مع الصدیقین و من لم یتسلم بقضائی و لم یصبر علی بلائی و لم یشکر علی نعمائی و لم یرض بحکمی فلیختر إلها سوائی بعد از ان بنوشت اعداد قطرات امطار و اعداد نقاط رمال قفار و اوراق اشجار و حبوب و ارزاق خلائق و اعداد لیل و نهار و هر چه واقع خواهد شد تا بروز قیامت و در ازهار آورده که چون قلم نام محمد صلّی اللّه علیه و سلّم نوشت حق تعالی را سجودی کرد و در سجود خود هزار سال بماند پس سر براورد و گفت

السّلام علیک یا محمّد حق سبحانه و تعالی از قبل سید عالم علیه السلام جواب قلم باز داد

و قال و علیکم السّلام و علیه منّی الرّحمة اوجبت له رحمتی و لمن صدّق به و آمن پس از آنروز باز سلام سنت آمد و جواب فرض آمد باز آمدیم بروایت شرف المصطفی و از قسم سوم لوح را بیافرید در تیسیر می گوید که لوح را از یک دانه در سفید آفرید و کران وی از یاقوت سرخ عرض او از زمین تا بآسمان هر روز حضرت خداوندی جل و علا سیصد و شصت بار نظر می کند و

روی یحیی میتا و یمیت

ص:440

حیّا و یغنی فقیرا و یفقر غنیّا و یعزّ ذلیلا و یذلّ عزیزا اعلاء لوح بعرش مجید پیوسته و اسفل وی در کنار ملک کریمی استقرار پذیرفته و از قسم چهارم ماه و از قسم پنجم آفتاب را بیافرید نقلست که دریای در زیر آسمان پدید آورده سه فرسنگ مغاکی آن پانصد ساله راه معلقش در هوا بداشت بقدرت خویش که یک قطره از وی متقاطر نمی گردد و این آفتاب و ماه را در وی جاری گردانید و حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله سوگند یاد کرد که بدان خدائی که جان محمد در قبضه قدرت اوست جلّ جلاله که اگر نه آن دریا بر روی آفتاب حجاب گشتی هر چه بر روی زمینست از تاب آفتاب همه بسوختی از اشجار و احجار و غیر آن و اگر نه این دریا بر روی ماه نقاب کشیدی مجموع خلائق مفتون حسن ماه گشتی تا بحدی که عبادت او کردندی و بمعبودی او را پرستیدندی الاّ ما شاء اللّه ان یعصمه من اولیائه و اهل طاعته و در ریاض المذکرین می گوید که عرصه آفتاب هزار هزار و چهار صد هزار فرسنگست هر روز او را نوری از انوار عرش می پوشانند و حرارت از نور بوی می دهند روز دیگر آن حرارت از وی سلب می کنند و بجهنم می اندازند چون روز قیامت شود تمامی انوار او را بعرش منتقل گردانند و مجموع حرارت او را در جرم آفتاب مندرج گردانند تا ظلمتش بغایت و حرارتش بنهایت رسد و او را بر روس خلائق چهل گز نزدیک بدارند فما ظنّک بحال الخلائق من حرّها و اللّه العاصم و از قسم ششم بهشت آفرید و آنرا مسکن اولیا و منزل اصفیا گردانید و به پنج چیزش بیاراستند بامر معروف و نهی منکر و سخاوت نفس و اجتناب از گناه

ص:441

و قیام بحدود اللّه تعالی و از قسم هفتم روز را بیافرید و آن را محل عیش و مکاسب خلائق گردانید و از قسم هشتم ملائکه را بیافرید و ایشان را اصناف مختلفه ساخته بعبادت خود و استغفار مؤمنین و مؤمنات مشغول گردانید و از قسم نهم کرسی را بیافرید از یکدانه لؤلؤ و او را بر آسمانها محیط گردانید و هفت آسمان و زمین را در مطابقت آن چون حلقه ساخت در بیابانی و بر یمین او ده هزار کرسی بنهاد و بر یسار او ده هزار کرسی بر هر کرسی فرشته نشسته و آیة الکرسی می خواند و ثواب آن در نامه اعمال قاریان آیة الکرسی می نویسند از امتیان محمد صلّی اللّه علیه و سلّم و حق تعالی بقلم قدرت این آیه کریمه را بخودی خود بر حوالی کرسی مثبت ساخته و هر که بقراءات این آیه متبرکه اقدام نماید حضرت خداوندی روز قیامت بوزن کرسی ثواب در کفه حسنات او پدید آرد و باللّه التوفیق و از قسم جزو دهم ذرّه وجود محمّدی صلّی اللّه علیه و سلّم مخلوق شد و ذرّه عبارت از خاکیست پاک که درو درج ذرّه نور محمدیست و اصل هیئت حضرت احمدی صلّی اللّه علیه و سلّم و بروایتی از جزء دهم روح محمدی را خلق فرمود و او را بر یمین عرش بداشت و به تسبیح و تقدیس خود مشغول گردانید در مدت چهار هزار سال و اللّه اعلم انتهی ازین روایت که ابو موسی مدینی که جلائل و عقائل محامد او از طبقات سبکی و اسنوی و امثال آن ظاهرست و ملا معین نصّ بر شهرت و اعتبار آن نموده ظاهرست که تقدم نور نبوی بچندین وجوه زاهره و اسباب باهره دلالت بر افضلیت آن حضرت دارد و فضائل عظیمه و محامد فخیمه در ضمن آن منطوی و مندرجست پس افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام که نور

ص:442

آن جناب با نور نبوی متحد بوده قطعا و حتما ثابت و این عوالی فضائل و جلائل مآثر برای نور آن حضرت حاصل باشد و قبح تقدم اغیار برین نور الانوار و مبدا خلقت انبیای اخیار بر ارباب اذهان سلیمه و صوائب افکار واضحست کالشمس فی رابعة النهار و سعید کازرونی در منتقی گفته و قیل کان روحه صلّی اللّه علیه و سلّم مثل طیر ابیض تحت بحر سمی بحر الرحمة و هی دون العرش فانغمس فیها اربعمائة الف سنة یسبح باربع تسبیحات

سبحان العلیم الّذی لا یجهل سبحان القدیم الذی لا یزل سبحان الکریم الذی لا یبخل سبحان الحلیم الذی لا یعجّل فلمّا خرج من البحر کان له مائة و اربعة و عشرون الف جناح فقطر من کل جناح قطرة و خلق من تلک القطرة نور بنی و خلق اللّه منها ارواح الانبیاء جمیعا علیهم السلام فذلک قوله ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْکِتابَ یعنی من بعد جعلنا روحک عنصر ارواح الانبیاء اورثنا الکتاب و قیل ان نوره لما ارتفع منها تنفس بمائة الف و اربعة آلاف و عشرین نفسا فکان من تنفسه ارواح الانبیاء ثم تنفس ارواح الانبیاء و کان ارواح الصّدیقین من تنفسهم و در معارج النبوة بعد روایت اولی که مذکور شد گفته روایت دوم در نور حضرت سیّد المرسلین صلّی اللّه علیه و سلّم در سیر شیخ سعید کازرونی آورده است که چون نور کامل السرور حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله مخلوق گشت بر صورت مرغ سفید در بحر رحمت که نزدیک عرشست

ص:443

چهار هزار سال غوطه خورد و باین چهار کلمه تسبیح می گفت

سبحان العلیم الّذی لا یجهل سبحان القدیم الّذی لا یزل سبحان الکریم الّذی لا یبخل سبحان الحلیم الّذی لا یعجل چون از ان بحر برون آمد ویرا صد و بیست و چهار هزار بال بود از هر بال او قطره فرو چکید و از هر قطره نور پیغمبری مخلوق گشت و ارواح پیغمبران علیهم السلام از ان آفریده شدند و بروایت دیگر چون نور محمدی صلی اللّه علیه و سلّم از آن بحر بیرون آمد صد و بیست و چهار هزار نفس زده ارواح پیغمبران علیهم السلام متکوّن شدند بعد از آن آن ارواح نفسها زدند ارواح صدیقان از انفاس انبیا علیهم السلام موجود شدند و از ارواح صدیقان ارواح زاهدان و از ارواح زاهدان ارواح مطیعان و از ارواح مطیعان ارواح عاصیان تولد نمودند و از آنجاست که همه ارواح مطیعان و عاصیان بحضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم محبت دارند بعد از آن آن خاک را که محل تقاطر نور آن حضرت بود بچهار قسم تقسیم گردانید از یک قسم آفتاب آفرید و از یک قسم ماه و از یک قسم عمود هوا و از چهارم قندیلی و آن قندیلی را بسته سلسله معلق ساخته یک سلسله بقا و دیگر عطا و دیگری لقا و آن را بمعلاق عنایت درآویخت قطره از ان قندیل فرو چکید جبرئیل علیه السلام را فرمود تا آن خاک را که بآن قطره معجون شده بود برداشت و آن را محل نور آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم گردانید تا بوقت تخمیر طینت آدم علیه السلام بعد از ان در میان دو ابروی آدم علیه السلام ودیعت نهاد و چنانچه در محل خود مبیّن گردد ان شاء اللّه تعالی انتهی و دلالت این روایت هم مثل روایت سابقه بر کمال افضلیت و اشرفیت و اکرمیت و ارجحیّت نور

ص:444

نبوی و خلق انبیا و ملائکه علیهم السلام و دیگر مخلوقات شریفه از ان در کمال وضوح و ظهورست پس برای نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام نیز کمال افضلیت و اشرفیّت و اکرمیت و ارجحیّت ثابت باشد و ظاهر گردد که خلق انبیا و ملائکه و جنت و عرش و کرسی و غیر آن از نور آن حضرتست و کفی به دلالة علی تقدمه بعد سیّد الانبیاء علی سائر الخلق و جمیع النّاس فتقدیم غیره و تحکیمه علیه علیه السلام عین الخبط و الوسواس و اطاعة اوّل من قاس و ایقاع النّاس فی الضّلال و الالتباس و حسین دیاربکری در خمیس می فرماید و فی کیفیّة خلق نوره صلّی اللّه علیه و سلم وردت روایات متعدّدة و حاصل الکل راجع الی انّ اللّه خلق نور محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم قبل خلق السّموات و الارض و العرش و الکرسی و اللوح و القلم و الجنّة و النّار و الملائکة و الانس و الجنّ و سائر المخلوقات بکذا کذا الف سنة و کان یری ذلک النّور فی فضاء عالم القدس فتارة یامره بالسّجود و تارة یامره بالتسبیح و التقدیس و خلق له حجبا و اقامه فی کلّ حجاب مدّة مدیدة یسبّح اللّه تعالی فیه بتسبیح خاصّ فبعد ما خرج من الحجب تنفس بانفاس فخلق من انفاسه ارواح الانبیاء و الاولیاء و الصّدّیقین و الشهداء و سائر المؤمنین و الملائکة کما

روی عن جابر بن عبد اللّه الانصاری قال سألت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عن اوّل شیء خلقه اللّه قال هو نور نبیّک یا جابر خلقه ثم خلق منه کل خیر و خلق بعده

ص:445

کل شیء و حین خلقه اقامه قدّامه فی مقام القرب اثنی عشر الف سنة ثم جعله اربعة اقسام خلق العرش من قسم و الکرسیّ من قسم و حملة العرش و خزنة الکرسی من قسم و اقام القسم الرابع فی مقام الحبّ اثنی عشر الف سنة ثم جعله اربعة اقسام فخلق الخلق من قسم و اللوح من قسم و الجنّة من قسم و اقام القسم الرابع فی مقام الخوف اثنی عشر الف سنة ثم جعله اربعة اجزاء فخلق الملائکة من جزء و خلق الشمس من جزء و خلق القمر و الکواکب من جزء و اقام الجزء الرابع فی مقام الرّجاء اثنی عشر الف سنة ثم جعله اربعة اجزاء فخلق العقل من جزء و الحلم و العلم من جزء و العصمة و التوفیق من جزء و اقام الجزء الرابع فی مقام الحیاء اثنی عشر الف سنة ثم نظر اللّه سبحانه إلیه فترشح النور عرفا فقطرت منه مائة الف و عشرون الفا و اربعة آلاف قطرة من النور فخلق اللّه سبحانه من کل قطرة روح نبی او رسول ثم تنفست ارواح الانبیاء فخلق اللّه من انفاسهم نور الاولیاء و السّعداء و الشهداء و المطیعین من المؤمنین الی یوم القیمة فالعرش و الکرسی من نوری و الکروبیون من نوری و الرّوحانیون من الملائکة من نوری و ملائکة السموات السبع من نوری و الجنّة و ما فیها من النعیم من نوری و الشمس و القمر و الکواکب من نوری و العقل و العلم و التوفیق من نوری و ارواح الانبیاء و الرسل من نوری و الشهداء و الصّالحون من نتائج نوری ثم خلق سبحانه

ص:446

اثنی عشر حجابا فاقام النور و هو الجزء الرابع فی کلّ حجاب الف سنة و هی مقامات العبودیة و هی حجاب الکرامة و السّعادة و الهیبة و الرّحمة و الرّافة و العلم و الحلم و الوقار و السکینة و الصّبر و الصّدق و الیقین فعبد اللّه ذلک النور فی کل حجاب الف سنة فلما خرج النور من الحجب رکبه اللّه فی الارض و کان یضیء منه ما بین المشرق و المغرب کالسّراج فی اللیل المظلم ثم خلق اللّه آدم فی الارض و رکب فیه النور فی جبینه ثم انتقل منه الی شیث و منه الی بانش و هکذا کان ینتقل من ظاهر الی طیب الی ان اوصله اللّه تعالی الی صلب عبد اللّه بن عبد المطلب و منه الی رحم آمنة ثم اخرجنی الی الدنیا فجعلنی سید المرسلین و خاتم النبیین و رحمة للعالمین و قائدا للغرّ المحجلین هکذا بدأ خلق نبیّک یا جابر ذکره البیهقی و سعید کازرونی در کتاب منتقی گفته و

روی عن جابر بن عبد اللّه انه قال سألت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من اوّل شیء خلق اللّه قال هو نور نبیّک یا جابر خلقه ثم خلق منه کل خیر و خلق بعده کل شیء و حین خلقه اقامه قدامه فی مقام القرب اثنی عشرة الف سنة ثم جعله اربعة اقسام خلق العرش من قسم و الکرسی من قسم و حملة العرش و خزنة الکرسی من قسم و اقام القسم الرابع مقام المحبّة اثنتی عشرة الف سنة ثم جعله اربعة اقسام فخلق الخلق من قسم و اللوح من قسم و الجنّة من قسم و اقام القسم الرابع فی مقام الخوف اثنتی عشرة الف سنة

ص:447

ثم جعله اربعة اجزاء خلق الملائکة من جزء و خلق الشمس من جزء و خلق القمر و الکواکب من جزء و اقام الجزء الرابع فی مقام الرجاء اثنتی عشرة الف سنة و جعله اربعة اجزاء فخلق العقل من جزء و الحلم و العلم من جزء و العصمة و التوفیق من جزء و اقام الجزء الرابع فی مقام الحیاء اثنتی عشرة الف سنة ثم نظر اللّه سبحانه و تعالی إلیه فترشح النور عرقا فقطرت منه مائة الف و عشرون الفا و اربعة آلاف قطرة من النور فخلق اللّه تعالی من کل قطرة روح نبی او رسول ثم تنفست ارواح الانبیاء فخلق اللّه من انفاسهم نور الاولیاء و السعداء و الشهداء و المطیعین من المؤمنین الی یوم القیامة فالعرش و الکرسی من نوری و الکروبیون من نوری و الرّوحانیون من الملائکة من نوری و ملائکة السموات السبع من نوری و الجنة و ما فیها من النعیم من نوری و الشمس و القمر و الکواکب من نوری و العقل و العلم و التوفیق من نوری و ارواح الرسل و الانبیاء من نوری و الشهداء و الصّالحون من نتائج نوری ثم خلق اللّه تعالی اثنی عشر حجابا فاقام النور و هو الجزء الرابع فی کل حجاب الف سنة و هی مقامات العبودیة و هی حجابات الکرامة و السّعادة و الهیبة و الرحمة و الرافة و العلم و الحلم و الوقار و السکینة و الصبر و الصّدق و الیقین فعبد اللّه ذلک النور فی کل حجاب الف سنة فلمّا خرج النور من الحجب رکبه اللّه

ص:448

سبحانه فی الارض و کان یضیء منه ما کان بین المشرق و المغرب کالسّراج فی اللیل المظلم ثم خلق اللّه آدم من الارض و رکب فیه النّور فی جبینه ثم انتقل منه الی شیث و کان ینتقل من طاهر الی طیّب و من طیّب الی طاهر الی ان اوصله اللّه الی صلب عبد اللّه بن عبد المطلب و امنة الی رحم أمّی آمنة ثم اخرجنی الی الدنیا فجعلنی سیّد المرسلین و خاتم النبیین و رحمة للعالمین و قائدا للغر المحجلین هکذا بدأ خلق نبیّک یا جابر و ملا معین در معارج النبوة در بیان روایات معتبره مشهوره در باب نور نبوی گفته روایت سوم در کیفیت ایجاد نور و برون آوردن مکوّنات از وی هم در سیر کازرونی رحمه اللّه آورده است و نقل از جابر بن عبد اللّه انصاری کرده رضی اللّه عنه که گفت از حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و سلّم سؤال کردم از اوّل چیزیکه حق تعالی بیافرید چه بود آن حضرت فرمود

هو نور نبیّک یا جابر آن نور پیغمبر تو بود یعنی اوّل آن نور مخلوق شد و همه اشیا از وی متکون گشت چون نور وافی السرور از مکمن بطون بمامن ظهور آمد او را حضرت خداوندی جل جلاله دوازده هزار سال در مقام قرب بداشت بعد از ان آن را بچهار قسم گردانید از یک قسم عرش را آفرید و از قسم دیگر کرسی و از قسم دیگر حمله عرش و خزنه کرسی پس قسم رابع را دوازده هزار سال دیگر در مقام محبت بداشت بعد از ان آن قسم را بچهار منقسم گردانید از یک قسم قلم را بیافرید و از قسم دیگر لوح را و از قسم دیگر بهشت را و قسم چهارم را در مقام خوف دوازده هزار سال دیگر بداشت بعد از ان

ص:449

چهار قسم گردانید ملائکه را از یک قسم آفرید و آفتاب را از قسم دیگر و ماه را از قسم دیگر و قسم رابع را در مقام رجا دوازده هزار سال دیگر بداشت بعد از ان او را باز بچهار قسمش منقسم گردانید عقل را از یک قسم آفرید و علم را با حلم از قسم دیگر و عصمت را با توفیق از قسم دیگر و قسم چهارم را در مقام حیا دوازده هزار سال دیگر بداشت و بعد از ان بر ان قسم نظری انداخت از غایت حیا در عرق گردید صد و بیست و چهار هزار قطره نور از وی متقاطر گشت از هر قطره ازین قطرات روح پیغمبری متکون شد بعد از ان ارواح انبیا علیهم السلام نفسها زدند و از انفاس ایشان ارواح اولیا و شهدا و سعدا و مطیعان که تا بقیامت خواهند آمد موجود شد بعد از آن فرمود صلّی اللّه علیه و سلم که عرش و کرسی از نور منست و عقل و علم از نور منست و آفتاب و ماه و کواکب از نور منست و ارواح رسل از نور منست و ارواح انبیا و صلحا و صدیقان همه از نور منست بعد از ان فرمود که حق تعالی دوازده حجاب بیافرید و آن قسم رابع را که از نور من بود در هر حجابی هزار سال بداشت بعد از ان که ازین حجابها برون آمد حق تعالی او را با جزای ارضیه ترکیب فرمود و آن نور پاک از ان درج خاک روشنائی می افروخت چنانچه سراج سواد در لیله داج و از مشرق تا بمغرب منور می ساخت بعد از ان حق تعالی آدم صفی را علیه السلام تسویه قالب فرمود و آن نور مرا در جبین وی ودیعت نهاد بعد از ان از وی منتقل شده بشیث علیه السلام و بعد از ان از اصلاب طیّبه بارحام طاهره منتقل می گشت تا بعبد اللّه بن عبد المطلب رسید و از وی برحم آمنه منتقل شد بعد از ان مرا بدنیا بیرون آورد

فجعلنی سید المرسلین و خاتم النبیین سرآمدترین همه سروران

ص:450

گزیده تر از جمله پیغمبران گر آدم ز جنت درآمد بخاک شد این گنج خاکی بر ایوان پاک گر آمد برون ماه یوسف ز چاه شد این چشمه از چاه بر اوج ماه و گر خضر بر آب حیوان گذشت محمّد ز سرچشمه جان گذشت ز داود اگر دور درعی گذاشت محمّد ز دراعه صد درع داشت سلیمان اگر تخت بر باد بست محمد ز بازیچه باد رست و گر طارم موسی از طور بود سراپرده احمد از نور بود و گر مهد عیسی بگردون رسید محمد خود از فهم بیرون پرید توان چشمه کاب تو هست پاک بآن آب شسته شده روی خاک توئی چشم روشن کن خاکیان نوازنده جان افلاکیان انتهی و دلالت این روایت بر افضلیت نور نبوی بر سائر مخلوقات و قبح تقدم و تحکم احدی بر ان حضرت ظاهرست و چون نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام متّحد با نور آن حضرت بوده افضلیت آن حضرت هم کالشمس فی رابعة النهار و الصّبح عند الاسفار و بغایت شناعت و فظاعت تقدم اغیار بر آن سرور اهل بیت اطهار علیه آلاف سلام اللّه ما تتابع اللیل و النهار هویدا و آشکار باشد و شهاب الدین احمد قسطلانی در مواهب لدنیه گفته

روی عبد الرزّاق بسنده عن جابر بن عبد اللّه الانصاری قال قلت یا رسول اللّه بابی انت و امی اخبرنی عن اوّل شیء خلقه اللّه تعالی قبل الاشیاء قال یا جابر انّ اللّه تعالی خلق قبل الاشیاء نور نبیک من نوره فجعل ذلک النور یدور بالقدرة حیث شاء اللّه تعالی و لم یکن فی ذلک الوقت لوح و لا قلم و لا جنّة و لا نار و لا ملک و لا سماء و لا ارض و لا شمس و لا قمر و لا جنّی و لا انسیّ فلما أراد اللّه تعالی ان یخلق الخلق

ص:451

قسم ذلک النور اربعة اجزاء فخلق من الجزء الاول القلم و من الثانی اللوح و من الثالث العرش ثم قسم الرابع اربعة اجزاء فخلق من الاوّل حملة العرش و من الثانی الکرسی و من الثالث باقی الملائکة ثم قسم الرابع اربعة اجزاء فخلق من الاول السموات و من الثانی الارضین و من الثالث الجنّة و النار ثم قسم الرابع اربعة اجزاء فخلق من الاوّل نور ابصار المؤمنین و من الثانی نور قلوبهم و هی المعرفة باللّه و من الثالث نور السنتهم و هو التوحید لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه الحدیث و دلالت این روایت بر افضلیت نور نبوی قریب بدلالت روایت سابقه است و التقریب ظاهر و المطلوب باهر و ملا معین در معارج النبوة در بیان روایات معتبره مشهوره در نور نبوی گفته روایت چهارم در نور سید المرسلین صلّی اللّه علیه و سلّم آنست که شیخ نجم الدین رازی قدس سره در مرصاد العباد ایراد فرموده که چون خواجه عالم صلّی اللّه علیه و سلّم زبده و خلاصه موجودات و ثمره شجره کائنات بود که

لولاک لما خلقت الافلاک مبدأ موجودات همو آمد چرا که آفرینش بر مثال شجره است و خواجه علیه السلام ثمرۀ آن شجره و شجره بحقیقت از تخم ثمره باشد پس حق تعالی چون خواست که موجودات را از کتم عدم بفضای وجود آرد اوّل نور محمدی را صلی اللّه علیه و سلم از پرتو نور احدیت خود بیرون آورد چنانکه لسان نبوّت از ان معنی بدین عبارت اشاره فرموده که

انا من اللّه و المؤمنون منی بعد از آنکه نور بعالم ظهور آمد حق تعالی بنظر محبت در ان نور

ص:452

نگریست حیا بر وی غالب شد قطرات از وی متقاطر گشت ارواح جمیع انبیا علیهم السلام از قطرات نور محمّدی صلّی اللّه علیه و سلم مخلوق گشت پس از انوار ارواح انبیا ارواح اولیا بیافرید و از انوار ارواح اولیا ارواح مؤمنان و از انوار ارواح مؤمنان ارواح عاصیان بیافرید و از ارواح عاصیان ارواح منافقان و کافران بیافرید بعد از ان از اصناف ارواح انسانی ارواح ملکی بیافرید و از ارواح ملکی ارواح جنی بیافرید و از ارواح جنی ارواح شیاطین و مرده و ابالسه بیافرید بر تفاوت مراتب و احوال ایشان باز از درد ارواح انسانی ارواح حیوانات بتفاوت بیافرید انگه انواع ملکوتیات و نفوس نباتات و معادن و مرکبات و مفردات عناصر پدید آورد پس مجموع مکوّنات علویه و سفلیه و ملکیّه و ملکوتیه از نور حضرت سید المرسلین صلّی اللّه علیه و سلّم مخلوق گشت و انی و ان کنت ابن آدم صورة فلی فیه معنی شاهد بابوتی یعنی هنوز مصوّر ان صورت ذرّات کائنات و مقرران سور آیات بیّنات رقم تصویر بر تخت تخمیر طینت آدم علیه السّلام برنکشیده بودند و بآثار شعشعه اشعۀ انوار روح زوایای کاشانه بینش را منور نگردانیده هنوز آدم میان آب و گل بود که او شاه جهان جان و دل بود هنوز نوح از برای فتوح کشتی نتراشیده بود که آن مادّه نثار فضل و مرحمت بر هامه همتش پاشیده هنوز از برای ابراهیم منجنیق نساخته بودند که استادان فضل ربانی منجوق کامرانی او پرداخته بودند هنوز موسی حلقه تقاضا بر در حجره ارنی فرو نگرفته بود که او صفه بار الم تر الی ربک را بجاروب ارنی روفته هنوز عیسی بر بام فلک خیمه اقامت نزده بود که او محرم حرم دَنا فَتَدَلّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی شده بود مثنوی

ص:453

احمد مرسل آن خلاصه کون

شمع باز پسین

نون یک رقم ز خامه او لوح محفوظ زیر نامۀ او در سرشت خود از دقیقه عون

ذات پاکش خمیر مایه کون نه سپهر از وجود او شده چیز بلکه هژده هزار عالم نیز

نور او را زمین برون داده آسمان و زمین ازو زاده زبدۀ هر چه بود هر چه بود

دولتی زین بزرگتر چه بود هستی از وی علم برآورده او تفاخر به نیستی کرده

انتهی و ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در هدایة السعداء گفته الجلوة الحادیة عشر فی کرامة المنشور در شرح

حدیث اوّل ما خلق اللّه نوری آورده است چون حضرت عزت نور محمد آفرید آن نور را دو منشور بود از قدم آن نور آب برآمد از ان هفت دریا شد کل شیء حیّ من الماء از ان گشت و تا بادشاهان روی خود را از ان آب نشویند لائق عبادت نیایند و پاکی جمله آب ازینجاست پس فرمان شد أی نور منشور خود بجنبان یک لک و بست و چهار هزار قطره چکید از هر قطره پیغمبری شد باز فرمان آمد که أی نور بجنبان از منشور راست دو قطره چکید از ان جبرئیل و میکائیل شد و از منشور چپ دو قطره چکید از ان اسرافیل و عزرائیل شد باز از منشور راست یک قطره چکید و از آن آفتاب و از قطره منشور چپ ماهتاب شد باز از منشور راست هشت قطره چکید از ان هشت بهشت شد و از منشور چپ هفت قطره چکید از ان هفت دوزخ شد باز از منشور راست هفت قطره چکید از ان هفت آسمان و از قطره منشور چپ هفت زمین شد تا بدانی همه چیز بطفیل محمد و برای محمدست

لولاک لما خلقت الافلاک سر این معنیست

ص:454

ازین عبارت ظاهرست که از قطرات نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم خلق جمیع انبیا و مرسلین و خلق ملائکه مقربین و خلق شمس و قمر و جنت و آسمان و زمینست و هر چیز بطفیل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و برای آن حضرتست

و لولاک لما خلقت الافلاک برینمعنی دلالت دارد و چون نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام متحد بوده با نور انور جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات و التسلیمات پس خلق جمیع انبیا و مرسلین و ملائکه و دیگر مخلوقات بطفیل جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم باشد و همه مفضول و مرجوح باشد و جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم افضل خلق باشد و بدیهیست که سوای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تقدم احدی برین نور انور و ضوء ازهر و مجد اطهر و اصل افخر و شرف اکبر وجهی از جواز ندارد پس خلافت بلا فصل آن حضرت و بطلان تقدم تیمیّ و عدوی و اموی بر آن حضرت مثل شمس تابان و صبح درخشان روشن و نمایان و الحمد للّه المنان الحنان الموفق لایضاح الحجّة باوضح البیان و کسر فقرات ظهور ارباب الحقد و الشنئان و ملا معین در معارج النبوة گفته روایت پنجم از روایات معتبره در باب نور آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم در تفسیر بحر العلوم امام نجم الدین عمر نسفی رحمه اللّه آورده و روایت مرصاد نیز بان متفقست که نور حضرت سیّد کائنات صلّی اللّه علیه و آله پیش از تمامی موجودات بهزار هزار سال و ششصد و هفتاد هزار سال موجود شد و از برای ان نور دوازده حجاب ترتیب کردند حجاب قدرت و حجاب عظمت حجاب منت حجاب رحمت حجاب

ص:455

سعادت حجاب کرامت حجاب منزلت حجاب هدایت حجاب نبوّت حجاب رفعت حجاب هیبت حجاب شفاعت بعد از ان نور کامل السرور آن سرور مطلع انوار حضور صلّی اللّه علیه و سلّم را در هر حجاب ازین حجب آن مقدار که اراده ازلیّه بدان تعلق گرفته بود بداشت مثلا در حجاب قدرت دوازده هزار سال نگه داشتند و بتسبیحش مشغول گردانیدند و تسبیح او درین حجاب آن بود

سبحان ربّی الاعلی و در حجاب عظمتش یازده هزار سال بداشتند و در ان حجاب تسبیحش این بود

سبحان عالم السرور الخفیّات و در حجاب منت ده هزار سال بدین تسبیح مترنم بود که

سبحان الرفیع الاعلی و در حجاب رحمت نه هزار سال بداشت و حضرت خداوند را باین تسبیح می ستود که

سبحان الحیّ القیّوم و در حجاب سعادت بهشت هزار سال باین تسبیح مبادرت می نمود که

سبحان من هو دائم لا یسهو و در حجاب کرامت هفت هزار سال باین تسبیح مبادرت می نمود که

سبحان من هو غنی لا یفتقر و در حجاب منزلت شش هزار سال باین تسبیح قیام می نمود که

سبحان العلیم الحلیم و در حجاب هدایت پنجهزار سال وردش این بود که

سبحان ذی العرش العظیم و در حجاب نبوّت چهار هزار سال ملازمت این ذکر می نمود

سبحان ربی العزّة عما یصفون و در حجاب رفعت سه هزار سال باین تسبیح تکرار می فرمود

سبحان ذی الملک و الملکوت و در حجاب هیبت دو هزار سال این تسبیح می خواند که

سبحان اللّه و بحمده و در حجاب شفاعت یک هزار سال این تسبیح بر زبان می راند که

سبحان ربی العظیم و بحمده و بروایتی در هر یک ازین حجابها دوازده هزار سال بداشت و چون ازین حجابها بیرون آمد در ده دریا او را غوطه فرمودند در دریای

ص:456

شفاعت در دریای نصیحت در دریای شکر در دریای صبر در دریای سخاوت در دریای انابت در دریای یقین در دریای علم در دریای محبّت در دریای شفاعت هزار سال شنا می کرد و می گفت

ربّی ربّی و در دریای نصیحت دو هزار سال سیاحت می نمود و می گفت

الهی الهی و در دریای شکر سه هزار سال شناوری می کرد و می گفت

سیّدی سیّدی و در دریای صبر چهار هزار سال سباحی می کرد و می گفت که

یا احد یا احد و در دریای سخاوت پنجهزار سال دیگر غواصی می فرمود و می گفت

یا واحد یا واحد و در دریای انابت شش هزار سال بسباحت مبادرت می جست و می گفت

یا فرد یا فرد و در دریای یقین هفت هزار سال شنا می کرد و می گفت

یا علیّ یا علیّ و در دریای علم هشت هزار سال غواصی می کرد و می گفت

یا عظیم یا عظیم و در دریای قناعت نه هزار سال تردد می نمود و می گفت که

یا رءوف یا رءوف و در دریای محبّت که دریای دهمست ده هزار سال تعمق می نمود و می گفت

سبوح قدوس رب الملائکة و الرّوح یا اللّه یا کریم انگاه بر گوشه دریای دهم بساطی از نور بیافرید به بزرگی هفتاد برابر هفت آسمان و زمین و در ان بساط هفتصد مقام بیافرید مقام اوّل توحید مقام دوم معرفت مقام دیگر ایمان مقام دیگر اسلام مقام دیگر خوف مقام دیگر رجا مقام دیگر شکر مقام دیگر صبر مقام دیگر خضوع مقام دیگر خشوع مقام دیگر انابت مقام دیگر خشیت مقام دیگر هیئت مقام دیگر حیرت مقام دیگر قناعت مقام دیگر تفویض مقام دیگر ارادت دیگر مقامها تا مقام آخرین که مقام

ص:457

محبتست نور کامل السرور سیّد صلّی اللّه علیه و سلّم درین هفتصد مقام در هر مقامی هفتاد هزار سال بماند چون ازین هفتصد مقام درگذشت خطاب آمد که أی نور حبیب من من کیستم الهام یافت تا گفت تو خدای منی و آفریدگار منی پروردگار منی روزی دهنده منی زنده کننده منی میراننده منی پس خطاب آمد که أی نور حبیب من نیکو شناختی مرا اکنون چنانکه شناختی بپرست مرا تا همه دانند که نشان درستی معرفت مشغولیست بخدمت گشت اول بین یدی اللّه هفده هزار سال بقیام بایستاد و بعد از ان حضرت جلال احدیت جل جلاله از یک قبضه از نور ذات خود بر وی ریخت در برابر آن عطیه نور حضرت محمدی صلّی اللّه علیه و سلّم سجده تحیت بجا آورد بدان سجده نظر خاص متوجه او گشت و قرب اختصاص یافت بجهت ادراک نیل سعادت در برابر آن سجده نماز صبح بر وی و امت او فرض شد باز برخاست و هزار سال دیگر در مقام خدمت بقیام بایستاد باز بخلعت دیگر از نور خاص در وی پوشانیدند او نیز در برابر آن عطا سجدۀ شکر ثانیا پیش برد بدین سجده نماز ظهر بر وی فرض شد همچنین پنج نوبت قیام می نمود و در هر قیامی هفده هزار سال توقف می فرمود و خلعت نور می یافت و در برابر آن سجدۀ شکر بجا می آورد و در برابر هر سجده نماز بر وی فرض می شد تا این پنج وقت نماز معهود در ان وقت بر وی فرض شد انگاه بر ادای دوگانه بر منوال این نمازها که مشتمل ست بر ارکان معلومه و اذکار مفهومه موفق گشته اما چندین هزار سال بایست تا آن نماز باتمام رساند مثلا هزار سال در تکبیر تحریم

ص:458

بگذرانید و هزار سال دیگر در قیام و هزار سال در رکوع و هزار سال در قومه و هزار سال در سجده و هزار سال در جلسه و هزار سال در سجده دوم بگذرانید همچنین رکعت دوم بدین منوال چون بتشهد آمد هزار سال دیگر در تشهد بگذاشت انگاه بدست راست سلام داد و هزار سال دیگر بدان مصروف ساخت و بدست چپ سلام داد و هزار سال دیگر بدان پرداخت چون از نماز فارغ شد خطاب آمد که أی نور حبیب من خدمت پسندیده بجا آوردی اکنون از من خلعتی بخواه گفت الهی چنان دانسته ام که مرا مقتدای قومی خواهی گردانید و ایشان را امت تبع من خواهی ساخت و این نماز باین ارکان بر ایشان فرض خواهی گردانید و مقررست که بمقتضای بشریت در ادای طاعت تقصیرات واقع خواهد شد من این نماز خود را امروز در کار ایشان می کنم و خلعت مغفرت از برای ایشان می طلبم خطاب آمد که أی نور حبیب من نیکو خلعتی خواستی من نیز همچنین از تو پسندیدم چون نور خواجه علیه الصلوة و السّلام از حضرت ملک علام جلّ جلاله این نواخت مشاهده کرد بر خود بنازید صد هزار قطره نور از وی بچکید حق تعالی یک قطره را از ان قطرات در نظر قدرت خود درآورد و بصد و بیست و چهار هزار قسم گردانید و از هر قسمی روح پیغامبری بیافرید باز قطره دیگر را در نظر آورد و ده قسمتش گردانید از یکی جبرئیل آفرید و از یکی میکائیل و از دیگر اسرافیل و از دیگری عزرائیل و از دیگری رضوان و از دیگری سکان عرش و از دیگری در دائیل و از دیگری حمله عرش و از دیگری راس الهدی انگاه قسم دهم را در نظر قدرت درآورد و آن را ده قسم گردانید از یک قسم عرش آفرید و از یک کرسی و از یک قسم لوح آفرید و از یک قسم قلم و از دیگری

ص:459

بهشت و از دیگری ماه و از دیگری آفتاب و از دیگری ستارهها و از دیگری هشت خلیفه رضوان با هر خلیفه هشتاد هزار فرشته و از قسم دهم جوهری بیافرید مسافت وی چهار هزار سال راه طول وی و چهار هزار سال راه عرض وی پس در آن نظری کرد در اضطراب افتاده نیمی آب شد و نیمی آتش از ان آب دریا با انشعاب پذیرفت بعد از ان این بحار در تموّج درآمد از حرکات امواج دریاها ریاح وزیدن گرفت و در هوا تمکن یافت انگاه آن آتش را که بواسطه اضطراب آن جوهره از تصرف نظر الهی جل جلاله و عم نواله بتحصیل پیوسته بود برین آب استیلا دادند تا آب بجوش درآمد و کفی بر روی آب پیدا شد زمین از ان آب موجود شد و بخاری از ان کف متصاعد گشت هیولای آسمان بصورت پیوست موجها متراکم شدند از تراکم امواج جبال متکوّن شد برق عزت بکوهها رسید معاون در ان دم پدید آمدند و میان آهن و سنگ اصطکاک واقع شد آتش برافروخت و ماده دوزخ وجود گرفت بعده بساط زمین را منبسط ساختند تا مسکن حیوانات و وحوش و سباع و بهائم و طیور و هوام تواند بود پس زمین را هفت طبق ساخت و هر یکی را محلی تعیین فرمود در هر طبقه جمعی از مخلوقات را ساکن گردانید انگاه از شعلات آن آتش قوم جان را جان داد و زمین را بتصرف ایشان گذاشت و محلّ بهشت بر فوق آسمان هفتم و مکان دوزخ در تحت زمین هفتم قرار گرفت بجهت روشنائی عالم و حساب بیش و کم آفتاب و ماه و کواکب را از مطلع حکمت و مشارق قدرت تابان گردانید و از موادّ نور و ظلمت روز و شب پیدا گشت و روایت دیگر در شرح آن

ص:460

جوهر عالی منظر بنظر رسیده چنانچه درّ هر صدف در سلک ضبط درکشیده که آن جوهر که اصل مادّه اجرام علوی و اجسام سفلی بود جوهری بود پس نورانی چنانچه شرح کمال و وصف جمال آن بتوصیف هیچ و صافی مبین نگردد و آن جوهر در عظمت چهار صد برابر تمام عالم بود چون بنظر هیبت در وی نظر فرمود بشگافت و منقسم به سه قسم شد ثلثی از ان آب شد و ثلثی نار و ثلثی نور آب با نار بیامیخت دخانی از وی متصاعد گشت و از ان امواج پدید آمد آسمان از دخان و زمین از زبد و جبال از امواج متکون شدند بعد از ان آن نور را منشعب به سه شعبه گردانید یک شعبه در اعلی و شعبه دیگر در اسفل و شعبه دیگر در اوسط قرار یافته از شعبه سفلی آفتاب و ماه و نجوم و اجرام نورانیه علویه مخلوق شد و از شعبه وسطی عرش و کرسی و جنان عالیه متکون گشت و آن نور اعلی را که عبارت از شعبه علیاست در خزائن و ملکوت و کنوز سر وجودش ودیعت نهاد تا بر مقتضای حکمت بالغه در محل مناسب ودیعت نهد بعد از آنکه ارباب معرفت از حجلات غیب بر بساط شهادت بانبساط عشق و محبّت قدم بیرون نهادند تزیین افهام عاقلان و تنویر قلوب عارفان و تشریح اسرار موحدان و انکشاف استار پیغمبران علیهم السلام از ان قطعه نور که بر همه سابق و از همه اعلی بود متحقق گشت اما آنچه از ان حصّه حضرت رسالت و نصیب این شاه بارگاه جلالت صلی اللّه علیه و سلم بود در خزائن قدرتش مستور می داشت تا وقت ظهور انحضرت صلی اللّه علیه و سلم شد از خزائن قدرت بصحرای مشیّت

ص:461

بیرون آورد و ذات با برکات محمدی را صلی اللّه علیه و سلم بدان بیاراست و هیژده هزار عالم را بان نور کامل السرور مسرور گردانید رجعنا الی الروایة الاولی پس نور حبیب را صلی اللّه علیه و سلم فرمان آمد که تا بساق عرش آمد هفت هزار سال اندر ساق عرش می تافت و تسبیح و تهلیل می گفت از آنجا بلوح امد پنجهزار سال دیگر در لوح نور می افروخت از آنجا بکرسی آمد پنجهزار سال دیگر در کرسی نور جمال جلوه می داد و زبان به تسبیح می گشاد انگاه فرمان آمد بجبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل علیهم السلام که بزمین روید و از ان محل که جائی روضۀ مطهره است مقدار خاک پاک جهت تمهید مهد نور صاحب عهد لولاک صلی اللّه علیه و سلم ترتیب نمایند چون فرمان حق سبحانه و تعالی بزمین رسانیدند از غایت شوق آن زمین بر خود بجوشید و بشکافت و خاک پاک سفید چون کافور ظاهر گشت جبرئیل علیه السلام از ان خاک پاک شوق ناک مقدار مثقالی بگرفت و بمقام خود مراجعت نمود فرمان آمد که أی جبرئیل به بهشت رو و مقدار کافور و مشک و زعفران و سنبل و ماء معین و سلسبیل و شراب تسنیم ترتیب کن و این همه را بخاک بیامیز جبرئیل علیه السلام حکمت آن استفسار نمود خطاب آمد که از کافور استخوان محمد را صلی اللّه علیه و آله و سلم بیافرینم و از زعفران پی او ترتیب کنم و از مشک خون او و از سنبل موی او و از سلسبیل سخن او و از شراب معین آب دهان او و از تسنیم عبارت او بیآفرینم و او را سخن گوی جمع و شفیع جمیع خلایق گردانم چون آن گل ساخته شد و آن ماده درج درّ وجود با جود محمّدی صلّی اللّه علیه و اله و سلم پرداخته گشت فرمان آمد که أی جبرئیل

ص:462

درّ شب افروز را بر گرد اطباق سماوات بگردان و اندر انجمن ملائک جلوه داده در جویهای بهشت آن را غوطه ده و در بر و بحر عالم او را بر خلائق عرض کن و منادی می کن

هذا طینة حبیب ربّ العالمین و شفیع المذنبین مشهور فی الاولین و مذکور فی الآخرین بعد از ان ان گل پرداخته و آن درج نورانی ساخته را چون قندیلی در ساق عرش مجید در آویختند و آن را محل نور خواجه صلی اللّه علیه و سلم گردانیدند و آن نور کامل السرور در ان قندیل با تبجیل می بود تا وقت ساختن کالب آدم شد علیه السلام در میان دو ابروی آدم علیه السلام مغاکی مانده بود آن طینت که تعبیر از آن بذره می کنند در ان محل قرار گرفته چون روح در بدن آدم علیه السلام دردمیدند آن نور از میان دو ابروی او چنان می تافت که زهره در آسمان تابد چنانچه در محل خود مستوفی مبیّن گردد انشاء اللّه تعالی این بود خلاصه روایات که بنظر رسیده بود و روایات دیگر نیز آورده است که بحسب تقدیم و تاخیر و کیفیت و کمیت فی الجمله اختلافی دارد بآنچه مذکور شد فاما مجموع روایات متفقست برین که اصل الاصول آفرینش و ابو الاشیاء در عالم دانش و بینش بیگمان بیقین نور حضرت سید المرسلین و خاتم النبیین بود صلی اللّه علیه و سلم و بیان آن بر سبیل تفصیل تعذری دارد فاما بدیده تحقیق در سلسله مخلوقات و رابطه موجودات تامل نمائی تا مقصود از وجود هژده هزار عالم و غرض از ایجاد بنی نوع آدم ذات با برکات خواجه ما بود صلی اللّه علیه و سلم أی درویش اگر حرمت و حشمت وجود با جود محمّدی شادروان جلال بر اوج اقبال استقبال نگسترانیدی وظائف

ص:463

طوائف ارباب عواطف را در حیطه ظل ظلیل تربیت نپرورانیدی و قلاده تمجید در جید عرش مجید که انداختی که اَلرَّحْمنُ عَلَی اَلْعَرْشِ اِسْتَوی اگر نه تقدیر تحریر دیوان تقدیر چاکران احمدی بودی رقم قسم بر عنوان منشور قلم که برکشیدی که ن وَ اَلْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ اگر احاطت دوائر افلاک بر مراکز کره خاک نه از برای ترتیب ملازمان خواجه لولاک بذوارف عوارف نعم عالم پاک بودی هرگز طیلسان مدحت وسعت بر دوش کرسی نیفتادی که وَسِعَ کُرْسِیُّهُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضَ اگر نه سمند دونده تیزگام باصره ناظره او در ریاض زاهره ناضره این سبزه زار فلک بجودت مبادرت جستی هرگز بشقائق کواکب مزیّن نگشتی وَ زَیَّنّاها لِلنّاظِرِینَ اگر خیمه جلالت و شادروان سلطنت وجاهت او برین فرش غبرا و بساط بسیط مربوط مضبوط زمین نمی سازندی هرگز توقیع انتقاش بر منشور افتراش او برنکشیدی وَ اَلْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ اَلْماهِدُونَ اگر نه چراغ هدایت وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ از جهت اهتدای امتش بدست نجوم یا رجوم که نمود انوار هدایت شعار

اصحابی کالنجوم ندادی هرگز لباس نور و خلعت ظهور در نپوشیدی و جام تزیین إِنّا زَیَّنَّا اَلسَّماءَ اَلدُّنْیا بِزِینَةٍ اَلْکَواکِبِ ننوشیدی و چادر شب زنگاری آسمان را پر در و مروارید از اجرام اجسام خود ندیدی و بسیط هامون و بساط بوقلمون را منقوش بنقوش نفوس موالید از رشحات ارقام اقلام خود نیافتی هی هی درویش اگر نه نور این سید برگزیده و روشنائی هر دو دیده بودی نه زحل تاج مکلّل بر فرق داشتی و نه دواج مدول در برابر او بنگاشتی نه قدر منشور قضا بنام مشتری بنوشتی و نه سجلات در محاضر افلاک مبرهن باحکام او ساختی

ص:464

نه مریخ را خنجر تغلب در دست و نه رماح زنگاری معلق در شست بودی و نه خورشید جمشیدآسای فلک پیمای را نقره خنگ دولت در اصطبل مشرق سر از مخلاة طلوع بیرون کردی و نه این قندیل بر آتش جرم نیر اعظم آفتاب بر طاق محراب فیروزه فلک شش روزه مانند کل لعل در شقه مینا تابان گشتی و نه زهره را در قصر سوم دف شغب در کف طرب بودی و نه در بزم حریفان طرب خانه افلاک ملمع پوشان صوامع علوی را از ساع سرور رود خود در رقص آوردی و نه دبیر عطارد از نقطه دریای قیر بنوک خامه تقدیر بر صفحه شب از مشک ازفر رقم زدی و نه از قاروره کافوری بمیل زرّین نقش بیاض بر دیباجه روز ظاهر کردی نه ماه منور بر شکل صحن سیمین پر زر یا بر شکل طبق مرصع بلالی و جوهر و یا بر شکل محن مفضّض کسری و قیصر یا بر شکل شمسه مد در پیکر یا بر شکل آئینه گیتی نمای عالی منظر یا بر شکل دف در کف مطربان سیمین یا بر شکل دائره خد معشوق سرو قد دلبر در فضای هوای این گنبد نیلگون اخضر جمال انور نمودن گرفتی نی آب را رقت بودی و نه هوا را لطافت نی آتش حرارت نمودی و نی خاک کثافت جواهر زواهر در معادن متمکن نکشتی ظرف و مظروف با یکدیگر مقارن نیامدی ممکنات در اماکن متوطن نبودی ملک و ملکوت در ظواهر و بواطن متعین ننمودی نه شکوفه طری بودی در مرغزار نه بنفشه نیلوفری بودی در سبزه زار نه نرگس ناتوان بیمار نه سوسن ده زبان طرار نه گل زرد نازپرور و زرنگار نه گل سرخ فرخ رخ گلعذار نه صد برک خرقه سبز و سفید دستار نه نیلوفر بافر عالی مقدار نه بید با تابید خنجروار نه سرو کوتاه دست خوش رفتار

ص:465

نه اطوار طیار در اقطار گلزار نه چکاوک نواپرداز در جوّ هوا طیار و نه کبک دری خرامان در کهسار نه بلبل نالان در گلزار نه قمری مقری بر منار اشجار نه کبوتر دم کش در اسحار نه طاوس دم کش بر کنار انهار حاصل این همه اصناف طیور قطار اندر قطار و انواع وحوش و سباع در اقطار بلکه جمیع مکونات از مور و مار و نور و نار و لیل و نهار دیدار زمین و زمان و قرار مکین و مکان هم از برکت وجود با جود این سید انس و جل و خواجه هر دو جهان صلّی اللّه علیه و سلّم خلعت وجود یافتند و بصلای خوان کرم وجود بشتافتند أی گشته از برای تو کون و مکان پدید از عرش تا بفرش ز نور تو آفرید فانیست پیش نور تو انوار انبیا در نور آفتاب بود ذرّه ناپدید ذرّات کون پرتو نور ظهور تست و اندر ظهور خویش ز نور تو مستفید أی درویش بعبارت دیگر بشنو هنوز صورت آدم علیه السلام بر لوح فطرت اثبات نکرده بودند و سورۀ انّی جاعل بمسامع مجامع افواج ملک نرسانیده بودند شخص نبیل خلیل از غار عدم قدم بر جبل وجود ننهاده بود و اشتیاق اسحاق و تاصیل اسماعیل و کروب یعقوب و تاسف یوسف علیهم السلام در پرده غیب متواری می نمود هنوز مغفر مغفرت فغفرنا له خزینه دار جود بفرمان ملک ودود بر هامه همت داود ننهاده بود و رقم امتنان ففهمناها سلیمان بر منشور خلافت آن حاکم کشور انس و جان نکشیده بود و پسر عذراء بتول به بشارت دادن مبشرا برسول مقرر نگشته بود و طغرای عصمت و فتوت یا یَحْیی خُذِ اَلْکِتابَ بِقُوَّةٍ بنام با نظام پسر زکریا ننوشته بودند که نورت با سرور این منظور نظر عنایت در بارگاه قبول بر تخت وصول استناد نموده بود

ص:466

که اول ما خلق اللّه تعالی نوری در آنروزی که خوبان آفریدند ترا بر جمله سلطان آفریدند چو شادروان جنت می کشیدند بدربانیت رضوان آفریدند ملاحت بر تو یکسر ختم کردند پس آنگه ماه کنعان آفریدند ترا دادند توقیع سعادت و زان پس نوع انسان آفریدند ز گرد کوی تو گردی ببردند و زان گردون گردان آفریدند سواری چون تو در میدان خوبی نیامد تا که میدان آفریدند انتهی و دلالت این احادیث شریفه و روایات منیفه و کلمات رشیقه و اشارات انیقه و عبارات فصیحه و افادات ملیحه و نکات رائعه و تلمیحات ناصعه و توضیحات بارعه و افصاحات فائقه و تنبیهات رائقه بر اینکه تقدم نور نبوی سبب افضلیت سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیات و التسلیماتست در کمال بزوغ و ظهور و سطوع و سفور و شروق و لمعان پس دلالت آن بر افضلیت نور علوی بسبب تقدم هم واضح و عیان و شهاب الدین قسطلانی در مواهب گفته فی احکام ابن القطان مما ذکره ابن مرزوق

عن علی بن الحسین عن ابیه عن جدّه ان النّبی صلی اللّه علیه و سلم قال کنت نورا بین یدی ربّی قبل خلق آدم باربعة عشر الف عام و محمد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد گفته

فی کتاب الاحکام للحافظ الناقد أبی الحسن بن القطان روی علی بن الحسین عن ابیه عن جدّه مرفوعا کنت نورا بین یدی ربّی عزّ و جلّ قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام و نور الدین علی بن ابراهیم الحلبی الشافعی در انسان العیون فی سیرة الامین المامون گفته

عن علی بن

ص:467

الحسین رضی اللّه عنهما عن ابیه عن جدّه انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال کنت نورا بین یدی ربّی قبل خلق آدم علیه السّلام باربعة عشر الف عام پس هر گاه بمفاد این حدیث شریف نور نبوی قبل خلق حضرت آدم بچهار ده هزار سال روبروی حق تعالی باشد نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم قبل خلق آدم بچهارده هزار سال روبروی ربّ متعال خواهد بود و فی هذا من الدلالة علی الافضلیة و الارجحیّة و التقدّم و الاشرفیّة من جمیع الانبیاء و الاصفیاء سوی خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و اله اجمعین ما لا یستریب فیه احد من العقلاء المتفطنین و الاذکیاء المتامّلین فثبت قطعا و حتما قبح تقدم المتغلّبین و فظاعة ریاسة المتعنتین المتعصبین و الحمد لله رب العالمین و نیز قسطلانی در مواهب گفته و

فی الخبر لما خلق اللّه آدم جعل ذلک النور النّبویّ المحمّدی فی ظهره فکان یلمع فی جبینه فیغلب علی سائر نوره ثم رفعه اللّه تعالی علی سریر مملکته و حمله علی اکتاف الملائکة و امرهم فطافوا به فی السموات لیری عجائب ملکوته ازین روایت ظاهرست که نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم را حق تعالی در ظهر حضرت آدم علیه السلام گردانیده پس آن نور در جبین حضرت آدم علیه السلام لامع و بر سائر نور آن حضرت غالب بوده و چون نور علوی با نور نبوی متحد بوده نور اسد اللّه الغالب هم بر سائر نور حضرت آدم غالب باشد پس تقدیم و تحکیم ائمه نواصب برین نور غالب از اقبح مثالب و افحش معایب باشد و الحمد للّه الموفق لا نجاح المطالب و اسعاف المارب

ص:468

و سعید کازرونی در منتقی گفته فی بعض الکتب فی معنی

قوله صلی اللّه علیه و سلم حین سئل متی کنت نبیّا کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد ان اللّه عز و جل وضع نور محمّد صلّی اللّه علیه و سلم فی جبهته و کان یزهر فی جبهته مثل الشّمع و کان الناس یتعجّبون منها حتی تمنّی آدم رویتها من کثرة تعجّب النّاس منها و امر اللّه تعالی ان یاتی الی راس اصبعه السّبابة فقال یا ربّ ما هذا فقال نور ولد من اولادک اسمه محمّد فاشار باصبعه فقال اشهد ان لا اله الاّ اللّه و ان محمّدا رسول اللّه فصار هذا موضع الاشاره بالشهادة ثم ردّها اللّه الی موضعها ثم جلس آدم مع حوّاء فذهب النور من جبهته مع النطفة الی رحم حوّاء و کانت تزهر بین ثدییها مثل شمع فحملت بشیث و وضعها فی جبهة شیث و اوحی اللّه الی آدم ان لا تضیع هذه الودیعة الا بالحلال و مر اولادک حتی لا یضیعوها الا بالحلال فلمّا ولد شیث کان آدم یحبّه من جمیع اولاده لهذا النّور و هذا معنی قوله تعالی وَ تَقَلُّبَکَ فِی اَلسّاجِدِینَ أی فی اصلاب الاباء و ارحام الامّهات ظهرا فظهرا و بطنا فبطنا و نکاحا من غیر سفاح این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه نور نبوی در جبهه آدم علیه السلام روشن و تابان بود مثل شمع و مردم از ان تعجب می کردند و حضرت آدم آرزوی دیدن آن فرمود بسبب کثرت تعجّب ناس از ان پس حق تعالی حکم فرمود که آن نور بسر سبابه حضرت آدم علیه السلام برآید و هر گاه حضرت آدم علیه السلام ان نور را دید

ص:469

و دانست که نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست شهادت توحید و رسالت ادا فرمود و این همه دلائل واضحه بر افضلیت و ارجحیت این نور از جمیع خلائقست و چون نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام متحد با این نور بوده افضلیت و اشرفیت و اکرمیت آن هم و نیز کازرونی در منتقی گفته و قیل ان الحکمة فی اباحة التیمّم انّ السّماء کانت تفتخر علی الارض قبل مولد النّبی صلی اللّه علیه و سلم و کانت تقول انّ العرش فیّ و الحکمة فیّ و الملائکة السّبّح فیّ و الرّکع و السّجّد فیّ و الشمس و القمر فیّ و النّجوم فیّ و انت خلوّ عن هذا کله فکانت السّماء لها الفخر علی الارض الی ان ولد المیمون محمّد صلی اللّه علیه و سلم و افتخرت الارض علی السّماء حینئذ فقالت ان کانت الشمس و القمر فیک و النجوم و الملائکة فیک فقد ولد علی ظهری النّبی المبارک صلی اللّه علیه و سلم الذی نور الشمس من نوره و نور السّموات و الارض من نوره علی ظهری ولادته و علی ظهری تربیته و علی ظهری مبعثه و دعوته و علی ظهری تستعمل شریعته و علی ظهری موته و حفرته و قبره فسمع اللّه افتخارها علی السّماء بنبیّه محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم فقال لا جرم حیث افتخرت بنبیّی محمّد جعلت تراب شرقک و غربک طهورا له و لامته و جعلت شرق الارض و غربها مساجد لهم و مصلّی لافتخارک محمّد و لذلک

قال صلّی اللّه علیه و سلّم جعلت لی الارض مسجدا و طهورا و یقال کان نوره فی تلک الجوهرة التی

ص:470

خلق اللّه تعالی منها الارض تزهر کما تزهر الشمس الی الارض و هذا ما قاله صلّی اللّه علیه و سلم افتخر السماء و الارض فقالت السّماء انا افضل لانه فیّ الصّافون و فیّ المسبّحون و فیّ العرش و الکرسیّ و قالت الارض بل انا افضل لأنّه فیّ الانبیاء و الصّالحون و نورک و نجومک من نور محمّد صلّی اللّه علیه و سلم و هو فیّ منین فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فخصمتها هذا او مثل هذا ازین روایت ظاهرست که نور عرش و نور سماوات و نجوم از نور نبویست پس نور عرش و نور سماوات و نجوم و ارض از نور علوی هم مستفاد باشد که اتحاد با نور نبوی داشته و للّه الحمد حیث جاءَ اَلْحَقُّ وَ زَهَقَ اَلْباطِلُ إِنَّ اَلْباطِلَ کانَ زَهُوقاً و نور الدّین حلبی در انسان العیون گفته

عن جابر بن عبد اللّه رضی عنهما قال قلت یا رسول اللّه بابی انت و أمّی اخبرنی عن اوّل شیء خلقه اللّه تعالی قبل الاشیاء قال یا جابر انّ اللّه تعالی قد خلق قبل الاشیاء نور نبیّک من نوره الحدیث و فیه انه اصل لکلّ موجود و اللّه سبحانه و تعالی اعلم و جمال الدّین محدّث در روضة الاحباب که در اول آن گفته از اهم انواع علوم حدیث علم سیرت ان سرور و معرفت احوال آن و صحابه و تابعین و سلف صالحینست که حماة حوزۀ دین و روات اخبار و آثار سید المرسلین و خاتم النبیین بوده اند چه سنت حسنه و طریقۀ مستحسنه آن حضرت و آل و اصحاب و اتباع از ان علم ظاهر و روشن و مفصل و مبین می گردد و لا غرو اتباع سنّت و انتفاء هدی و سیرت نبویه و صحابه کرام مستتبع سیادت منزلین و مستجلب سعادت

ص:471

دارینست و آیه کریمه قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اَللّهُ و خبر معتبر

من احب سنّتی فقد احبّنی کان معی فی الجنّة و آنکه فرموده است امت من هفتاد و سه ملت خواهند شد که همه دوزخی باشند مگر اهل یک ملت صحابه گفتند یا رسول اللّه کدامست آن ملّت در جواب فرمود که آنچه من و یارانم بر آنیم دلیلی واضح برین مدعی و حجتی لائح برین مبتغی می تواند بود و در این معنی شائبه نیست که اهل این اعصار را وقوف بر سیر و احوال آن حضرت و أصحاب او بوسیله ثقات روات و ائمه اجلّه اثبات حاصل تواند شد پس سزاوار بر حال مؤمن آنست که علم سیرت آن سرور و معرفت احوال صحابه و تابعین و روات و نقله آنکه سلف صالحین اند و در عرف اهل حدیث آن را اسماء رجال گویند ضبط نماید تا از عهده متابعت چنانچه شرط آنست بیرون تواند آمد و داخل فرقه ناجیه و واصل بدان درجه عالیه تواند شد بنا بر این مقدمات در این ولا حضرت امارت نصرت معدلت شعار نصفت و ثار آن صاحب همتی که هست زبانش در بیان حق به شمشیر نظام الدولة و الدین علی شیر اعزّ اللّه تعالی انصاره و ضاعف فی سلوک سبیل الحق اقتداره که فرصت را غنیمت شمرده با وجود اشتغال بمصالح ملک و دولت پیوسته بمطالعه علوم دین و استفاده حقائق و معارف ارباب یقین و مجالست فقرا و اهل اللّه و مصاحبت عرفای حقیقت پناه و تقویت شریعت محمدی و تمشیت ملّت احمدی مشغولست چه بکمال عقل و وفور دانش بر ضمیر منیرش روشن شده که سرمایه دنیا بی پیرایه دین مقدمه وبالست و هوای طبیعت بیرضای شریعت نتیجه اضلال لاجرم خداوند تعالی ویرا موفق

ص:472

گردانید تا مدت حیات فانی را وسیله حیات باقی ساخته تقدیم صدقات و افاضه مبرّات و اشاعت حسنات و دلالت بر خیرات فرمود و در اطراف و اکناف مملکت خراسان مساجد و مدارس که محل او را در اذکار و مقام درس و تذکار و مهبط رحمت آفریدگارست تاسیس نمود و در بیابانها که مظنّه حذر و محل خوف و خطرست بقعها و رباطهای حصین ساخت نوبتی از بارها که این فقیر حقیر در مجلس عالی آن حضرت بشرف مثول و اختصاص و قبول مشرف می شد فرمودند که خاطر چنان می خواهد که کتابی مشتمل بر تمامی سیرت و احوال حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و معرفت مشاهیر آل و اصحاب و تابعین و تبع و رواة حدیث و سلف صالحین بلغت فارسی خالی از تکلف عبارت در قید ضبط و تحریر درآری که عموم خلائق از ان بهره مند و محظوظ گردند این فقیر داعی هر چند قلت بضاعت و عدم استطاعت خود را در مجالس متعدده بعز عرض می رسانید و بنابر قضیّه مرضیّة من صنّف فقد استهدف استعفا می نمود قبول نمی فرمودند و در تاکید و تقریر آن امر می افزودند بحدّی انجامید که بغیر از امتثال چارۀ نیافت پس بعد استخاره من اللّه تعالی و الاستمداد من الحضرة النبویّة صلی اللّه علیه و سلّم ثم الاستشارة و الاستجازة من مخدومی و عمی و استاذی و سیّدی و سندی و مولای و اعتمادی المخدوم علی الاطلاق و المتبوع فی الصورة و المعنی بالاستحقاق السیّد السند المویّد من عند اللّه اصیل الحق و الشریعة و التقوی و الدّین عبد اللّه متّع اللّه المسلمین بطول بقائه که این فقیر هر چه یافته بواسطه خدمت آستانه

ص:473

آن حضرت و بیمن تربیت ایشان یافته لقاطۀ سخن اوست هر چه می گویم ز باغ چیده بود آنچه باغبان دارد بدین مهم خطیر شروع نمودم و از کتب تفاسیر و احادیث و سیر و موالید و تواریخ آنچه بثبوت پیوسته از سیر حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و سلّم و مقدمات و متمّمات آن و ما یتعلق بها و از احوال مشاهیر اهل البیت و صحابه و تابعین و تبع تابعین و أئمّه حدیث مشتمل بر بیان اسم و نسب و کنیت و لقب و تاریخ ولادت و وفات و شرح فضائل و کمالات و مخصوصات و بعضی از آنچه بنظر رسیده از حکم و مواعظ و آثار و کمالات هر یک استخراج نموده در سلک تحریر کشیدم و آن را روضة الاحباب فی سیر النبی و الآل و الاصحاب نام بساختم و از حضرت وهاب آمال و امانی مسألت می نمایم که در اتمام این مهم و سائر امور توفیق را رفیق این شکسته گرداند و امیدوار چنانم که ببرکت احوال حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و آل و اصحاب و اتباع کرام او رضی اللّه عنهم تالیف این کتاب در آخرت منتج وصول ثواب جزیل و در دنیا موجب بقای اسم جمیل حضرت امارت پناهی و مولف داعی باشد و باللّه التوفیق و العصمة و له الحمد و المنّة می فرماید در کیفیت خلق نور محمدی صلّی اللّه علیه و سلّم روایات متعدده و اخبار متنوّعه وارد شده حاصل مجموع آنها و اللّه اعلم باین معنی راجع می شود که حضرت خداوند تعالی بچند هزار سال پیش از آفرینش آسمان و زمین و عرش و کرسی و لوح و قلم و بهشت و دوزخ و ملک و انس و جن و سائر مخلوقات نور نبوّت آن حضرت را آفرید و در فضای عالم قدس آن نور را تربیت می فرمود گاهی بسجودش امر می کرد و گاهی ویرا به تسبیح و تقدیس مشغول می داشت و بجهت مستقر آن نور حجابها خلق فرموده

ص:474

و در هر حجابی مدّت مدید او را نگاه می داشت و به تسبیح خاص حضرت حق تعالی را یاد می فرمود بعد از آنکه از ان حجب بیرون آمد نفسها برآورد از انفاس متبرّکه او ارواح انبیا و اولیا و صدّیقان و شهدا و سائر مؤمنان و ملائکه بیافرید آن را چند قسم ساخت و از ان اقسام عرش و کرسی و لوح و قلم و بهشت و دوزخ و موادّ و اصول آسمان و زمین و آفتاب و ماهتاب و کواکب و بحار و ریاح و جبال موجود گردانید بعد از ان آسمان و زمین را منبسط گردانید و هر یک از آنها را هفت طبقۀ و هر طبقه را بجهت مسکن جمعی از مخلوقات مقرر فرمود روز و شب پدید آورد پس جبرئیل امین را فرمود تا قبضه خاک پاک سفید از موضع قبر جناب رسالت صلّی اللّه علیه و سلّم بردارد و بآن نور مخلوط سازد جبرئیل بموجب فرموده کار بند شد و آن نور را با این قبضه خاک پاک بیامیخت و بآب تسنیم خمیر کرد و بر منوال درّه بیضا ساخت و آن را در جویهای بهشتی غوطه داد و بر آسمانها و زمینها و دریاها و کوهها عرض کرد تا ویرا پیش از آنکه آدم مخلوق شود بشناختند چنانکه خبر معتبر

انی عند اللّه مکتوب خاتم النبیین و ان آدم لمنجدل فی طینته اشارتی بدینمعناست گسترده در بساط نبوّت بساط او آدم هنوز رخت نیاورده از عدم انتهی ازین عبارت واضحست که حسب روایات متعدده و اخبار متنوّعه ظاهرست که خلق نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بچند هزار سال قبل از خلق آسمان و زمین و عرش و کرسی و لوح و قلم و بهشت و دوزخ و ملک و انس و جن و سائر مخلوقات واقع شده و در فضای عالم قدس تربیت یافته و در حجب قدس و سرداقات

ص:475

انس تا مدت مدید و عهد بعید استقرار و استمرار و به تسبیح و تقدیس ایزد متعال اشتغال داشته و از القاس متبرکه ان نور انور انبیا و اولیا و صدیقین و شهدا و ملائکه مقربین مخلوق گردیدند پس در ثبوت این فضائل عالیه و محامد سامیه برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام که نور آن حضرت با نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متّصل و مقترن و متحد بوده کدام مقام تشکیک و ارتیاب و در نهایت قبح و سماجت تقدیم ذوی الاذناب بر ان نور منور رب الارباب کدام اشتباه و اللّه ولی التوفیق و الهادی الی ایثار الصّواب و المنقذ بعنایته لمن رام التنصّل من التبار و التّباب و دیاربکری در خمیس گفته عن کعب الاحبار قال لما أراد اللّه تعالی ان یخلق محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم امر جبرئیل فاتاه بالقبضة البیضاء التی هی موضع قبر النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فعجنت بماء التسنیم ثم غمست فی انهار الجنّة و طیف بها فی السموات و الارض فعرفت الملائکة محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم قبل ان تعرف آدم علیه السلام ثم عجنها بطینة آدم و قسطلانی در مواهب لدنیه می فرماید ذکر العارف الربّانی عبد اللّه بن أبی حمزة فی کتابه بهجة النفوس و من قبله ابن سبع فی شفاء الصّدور عن کعب الاحبار قال لما أراد اللّه تعالی ان یخلق محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم امر جبرئیل ع ان یاتیه بالطینة التی هی قلب الارض و بهائها و نورها قال فهبط جبرئیل فی ملائکة الفردوس و ملائکة الرقیع الاعلی فقبض قبضة من موضع قبره الشریف و هی بیضاء منیرة فعجنت بماء التسنیم فی معین انهار الجنة حتی

ص:476

صارت کالدرّة البیضاء لها شعاع عظیم ثم طافت بها الملائکة حول العرش و الکرسی و فی السّموات و الارض و الجبال و البحار فعرفت الملائکة و جمیع الخلق سیّدنا محمّدا و فضله قبل ان یعرف آدم علیهما السّلام این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه طینت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم افضل طینتها بوده که قلب ارض و بها و نور آنست و بماء تسنیم در معین انهار جنت معجون شده تا آنکه مثل درّه بیضا شده و برای آن شعاع عظیم بوده و ملائکه آن را حول عرش و کرسی و سماوات و ارض و جبال طواف دادند پس ملائکه و جمیع خلق جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را قبل خلق حضرت آدم شناختند و کمال افضلیت و اکرمیت و ارجحیّت آن عالی جناب دریافتند و چون اتحاد طینت جناب امیر المؤمنین علیه السلام حسب روایت محمد بن خلف مروزی صدوق و غیر آن ظاهرست این همه فضائل و مناقب برای طینت جناب امیر المؤمنین هم ثابت باشد و افضلیت آن حضرت قطعا و حتما محقق گردد و للّه الحمد علی ذلک و از عبارت متقدمه روضة الاحباب دریافتی که حضرت جبرئیل امین بحکم ربّ العالمین این طینت مکرمه را با نور نبوی که سابق بر همه اشیا بوده مخلوط فرموده پس اندفاع توهم منافات با حدیث نور در کمال وضوح و ظهورست و مخفی نماند که درباره اول مخلوقات روایاتی واردست که بظاهر مخالف اویست خلق نور نبوی می باشد لکن علمای اعلام و محققین فخام اولیت خلق نور نبوی را و تقدم ان را از جمیع مخلوقات بر حقیقت آن داشته اند و روایات دیگر بعد تسلیم صحت آن بتاویلات عدیده و توجیهات

ص:477

سدیده اوّل ساخته قسطلانی در مواهب لدنیّه گفته و قد اختلف اهل العلم فی اول المخلوقات بعد النور المحمدی قال ابو یعلی الهمدانی الاصحّ انّ العرش قبل القلم لما

ثبت فی الصحیح عن عبد اللّه بن عمر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قدّر اللّه مقادیر الخلائق قبل ان یخلق السموات و الارض بخمسین الف سنة و کان عرشه علی الماء فهذا صریح فی ان التقدیر وقع بعد خلق العرش و التقدیر وقع عند اوّل خلق القلم

لحدیث عبادة بن الصامت مرفوعا اوّل ما خلق اللّه القلم قال له اکتب قال اکتب مقادیر کل شیء رواه احمد و الترمذی و صحّحه ایضا من حدیث أبی رزین العقیلی مرفوعا انّ الماء خلق قبل العرش

و روی السّدی باسانید متعدّدة انّ اللّه لم یخلق شیئا مما خلق قبل الماء فیجمع بینه و بین ما قبله بان اولیّة القلم بالنسبة الی ما عدا النور النّبویّ المحمّدی و الماء و العرش انتهی و قیل الاولیة فی کل شیء بالاضافة الی جنسه أی اوّل ما خلق اللّه من الانوار نوری و کذا فی باقیها و حسین دیاربکری در خمیس گفته و اختلف الروایات فی اول المخلوقات ففی روایة نور رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و فی روایة العقل و فی روایة القلم و فی روایة اللوح و منشأ الاختلاف ورود الاخبار المختلفة فی اوّل ما خلق اللّه

ففی خبر اوّل ما خلق اللّه نور محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم

و فی الانس الجلیل انّ اللّه خلق اوّلا نور رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قبل العرش و الکرسی و اللوح

ص:478

و القلم و السّماء و الارض و الجنّة و النار بالف الف و ستمائة و سبعین الف سنة

و فی خبر آخر اوّل ما خلق اللّه العقل فقال له اقبل فاقبل ثم قال له ادبر فادبر فقال و عزّتی و جلالی بک اعطی و بک امنع و بک اثیب و بک اعاقب

و فی المشکاة عن أبی هریرة عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لما خلق اللّه العقل قال له قم فقام ثم قال له ادبر فادبر ثم قال له اقبل ثم قال له اقعد فقعد ثم قال له ما خلقت خلقا هو خیر منک و لا افضل منک و لا احسن منک بک آخذ و بک اعطی و بک اعرف و بک اعاقب و بک الثواب و علیک العقاب و قد تکلم فیه بعض العلماء رواه البیهقی فی شعب الایمان

و فی خبر آخر اوّل ما خلق اللّه القلم

عن عبادة بن الصّامت مرفوعا اوّل ما خلق اللّه القلم فقال له اکتب فقال ربّ ما اکتب قال اکتب مقادیر کل شیء رواه احمد و الترمذی و صحّحه فجری القلم بما هو کائن الی یوم القیمة و لذلک

قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم جفّ القلم علی علم اللّه

و فی روایة جفّ القلم بما هو کائن الی یوم القیمة

و فی خبر آخر اوّل ما خلق اللّه اللّوح المحفوظ و عن ابن عبّاس اوّل ما خلق اللّه اللوح المحفوظ یحفظ اللّه بما کتب فیه مما کان و یکون لا یعلم ما فیه الاّ اللّه و فی المدارک محفوظ من وصول الشیطان انتهی و وجه الجمع بین الاحادیث المختلفة المذکورة علی تقدیر صحة الکل ان یقال الاوّل الحقیقی نور نبیّنا صلّی اللّه علیه و سلّم و اوّلیّة العقل و القلم اضافیّة یعنی اوّل مخلوق من المجرّدات العقل و من

ص:479

الاجسام القلم او یقال اوّل العقول العقل الذی لما خلقه اللّه تعالی امره بالاقبال و الادبار فاطاع ففاز من رب العزة بانواع الاعزاز و الاکرام و اوّل الاقلام القلم الذی اثبت بامر اللّه تعالی تقدیرات الاشیاء فی اللوح المحفوظ و اوّل الانوار نور محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم و اهل التحقیق علی ان المراد من هذه الاحادیث شیء واحد لکن باعتبار نسبه و حیثیاته تعددت العبارات کما انّ الاسود و المائع و البرّاق عبارة عن الحبر لکن باعتبار النسب و شیخ بن عبد اللّه العیدروس در نور سافر گفته اختلفوا فی اوّل المخلوقات بعد النور المحمّدی فقیل العرش لما صح من

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم قدّر اللّه مقادیر الخلق قبل ان یخلق السموات و الارض بخمسین الف سنة و کان عرشه علی الماء و صح

اول ما خلق اللّه القلم فقال اکتب قال یا رب و ما اکتب قال اکتب مقادیر کل شیء لکن صحّ

فی حدیث مرفوع ان الماء خلق قبل العرش فعلم ان اوّل الاشیاء علی الاطلاق النور المحمّدی ثم الماء ثم العرش ثم القلم لما علمت من

حدیث اوّل ما خلق اللّه القلم مع ما قبله الدالین علی انّ التقدیر بعد العرش و التقدیر وقع عند خلق القلم فذکر الاولیة فیه للنسبة لما بعده و ملا معین در معارج گفته فصل سوم در تاویل احادیث اوّل ما خلق اللّه تعالی و بیان اوّلیت هر یک از آنها بوجهی از وجوه ما دلّه بدانکه از احادیث اوائل چهار حدیث در میان محدثان شهرت یافته که هر یکی از انها ناظر بآنست که

ص:480

اول مخلوقات یکی از ان چهارست مثلا اوّل یکجا می فرماید

اوّل ما خلق اللّه تعالی روحی و محل دیگر می فرماید

اوّل ما خلق اللّه تعالی العقل و جای دیگر می فرماید

اوّل ما خلق اللّه تعالی القلم و هر یک ازین احادیث دلالت می کند که اوّل اشیاء یکی ازینها بوده و صورة تناقض می نماید زیرا که مرتبه اوّلیّت جز یک چیز را نمی تواند بود و توفیق میان این احادیث بر تقدیر صحت انها راجع بچهار تاویلست تاویل اول که اکثر بر ان رفته اند آنست که اول حقیقی نور پیغمبر ماست صلّی اللّه علیه و سلّم و اولیّت روح و عقل و قلم اضافیست یعنی اول مخلوق از ارواح روح محمد بود صلّی اللّه علیه و سلم و اول از مجردات عقل بود و اول از اجسام قلم تاویل دوم اولیت نور محمدی صلّی اللّه علیه و سلّم بر حقیقت خودست که بر همه اشیا سابقست حقیقة و اولیت عقل نظر بعقول لاحقه است یعنی اوّل همه عقلها آن عقل بود که در حدیث وصف آن فرمود کما

قال صلّی اللّه علیه و سلّم اوّل ما خلق اللّه تعالی العقل فقال له اقبل فاقبل ثم قال له ادبر الی آخر الحدیث یعنی که وجود این عقل بر سائر عقول سابقست و اول اقلام آن قلمست که بامر خداوند تعالی تقدیرات اشیا را بر لوح ثبت کرده تاویل سوم انست که این هر چهار حدیث بحیثیات مختلفه باسمای متعدده مذکور شده اند فاما همه فی الحقیقة کنایت از یک چیزست یعنی از ان حیثیت که وجود مخترعه خود و ذات و مبدا و معاد خود را بلکه سائر اشیا را تعقل کند او را عقل گویند و از آن جهت که آن جوهر بخود ظاهرست و مظهر غیرست و فیضان کمالات بذات با برکات حضرت مقدس نبوی صلّی اللّه علیه و سلّم از مبدع بیچون بتوسط وی

ص:481

فائض گشته و از پرتو او ظهور یافته آن را نور آن حضرت خوانند و از ان وجه که حی بالذاتست و حیات کل موجودات مستفاد ازوست آن را روح محمّدی گویند صلّی اللّه علیه و سلّم و از آنجهت که نقوش علوم در سائر مصنوعات یا در لوح محفوظ بتوسط اوست او را قلم گویند و در تحقیق همین معنی قدوة المحققین را سلّمه اللّه در شواهد النبوة بلسان متصوّفه بیانی شافیست که فرمود در ازل آزال حیث کان اللّه و لا شیء معه اوّل تجلی که بر خود کرد بی آنکه وجود غیر در ان مدخل یابد بصورت شانی بود مطلق کلّی جامع مر جمیع شیون را بی امتیاز بعضی از بعضی و صورت معلومیت آن شانرا تعیین اول و حقیقت محمدی گویند صلّی اللّه علیه و سلّم و حقائق سائر موجودات همه اجزاء تفصیل آن حقیقت اند و صورت وجودی آن حقیقت اولا در مرتبه ارواح جوهریست مجرد که شارع محمد صلّی اللّه علیه و سلّم تارة از ان بعقل و تارة بقلم و تارة بروح یا بنور تعبیر کرده است و شک نیست که اختلاف عبارات مبنی بر اختلاف اعتباراتست و صورت وجودی سائر حقائق منتشره از صورت وجودی آن حقیقتست مرتبة بعد مرتبة تا منتهی می شود بصورت جسمانی عنصری انسانی که اول افراد آن آدمست علیه السلام و تحقیق

انّی عند اللّه مکتوب خاتم النبیین و ان آدم لمنجدل فی طینته درین تاویل جمال نماید و اللّه اعلم تاویل چهارم آنست که اول حقیقی نور محمدیست صلّی اللّه علیه و سلّم که ملک و ملکوت از وی مخلوقست و هر چه ذوات الروحند از ملک و جن و انس و سائر حیوانات حیات از پرتو نور روح او دارند مرتبة بعد مرتبة چنانچه شمّه از ان گذشت و هر چه ذوات نفوس اند

ص:482

از کواکب و افلاک و عناصر و جماد و نبات جمله مایه نفوس از نتیجه عقل او دارند پس تحقیق ان چنین می نماید که ان نور حضرت محمّدی را صلّی اللّه علیه و سلم بقلم تشبیه می فرماید چرا که آن نور بواسطه نظر محبّت الهی جل ذکره از حیا منشق شده بود بر مثال قلم تا یک شق وی روح آمد و شق دیگر عقل روح شق ایمن و عقل شق ایسر و این همان قلم بود که مورد قسم آمد که ن وَ اَلْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ و اهل اشاره اینجا لطیفه می گویند که چون روح شق ایمن شد مثالش بر مثال آدم آمد علیه السلام و چون عقل شق ایسر بود قائم مقام حوا آمد یعنی چنانچه حوا از پهلوی چپ بود مخالفت او موجب صدق و مستلزم راستی آمد که شاوروهن و خالفوهن اینجا نیز چون عقل از پهلوی چپست مر روح را با او در معرفت ذات و صفات مشورت کند هر چه از خیال بندد جناب حضرت قدس را جل و علا از ان منزه داند و هر چه عقل ادراک آن کند حضرت او را خالق او شناسد عقل خود شحنه است چون سلطان رسید شحنه بیچاره در کنجی خزید عقل سایه حق بود چون آفتاب سایه را با آفتاب او چه تاب انتهی و جمال الدین محدث در روضة الاحباب گفته بدان وفقنی اللّه و ایاک مذهب اهل سنت و جماعت رحمهم اللّه آنست که در ازل هیچ ممکنی نبود چنانچه حدیث صحیح

کان اللّه و لم یکن معه شیء دلالت بر ان می کند و حضرت حق تعالی بعد از آنکه ممکنات معدوم بوده اند ایشان را ایجاد فرموده و تاخیر در خلق آشیانه از عجز بود بلکه قدرت از ذات او تعالی منفک نیست و علما اختلاف دارند در آنکه اوّل مخلوقات چه بود بعضی می گویند اوّل عقل

ص:483

مخلوق شد و طائفه دیگر می گویند اول قلم موجود گشته و جمعی بر آنند که اول مخلوقات نور نبوت محمدی صلّی اللّه علیه و سلم بود و همانا منشأ اختلاف این طوائف آنست که اخبار مختلفه در باب اول مخلوقات وارد شده یکی این حدیثست که

اول ما خلق اللّه العقل فقال اقبل فاقبل ثم قال ادبر فادبر فقال و عزتی و جلالی بک اعطی و بک اعاقب و دیگری این حدیثست که پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم فرمود که

اوّل ما خلق اللّه القلم و دیگری این حدیثست که

اول ما خلق اللّه نوری و وجه جمع میان احادیث مختلفه بر تقدیر صحت همه و اللّه اعلم آنست که گوییم اوّل حقیقی نور پیغمبر ماست صلّی اللّه علیه و سلم و اولیت قلم و عقل اضافیست یعنی اول مخلوق از مجردات عقل بود و از اجسام قلم با خود گوییم اوّل عقول ان عقلست که حق تعالی او را چون آفرید امر فرمود باقبال و ادبار و وی اطاعت کرد و از حضرت عزت بفنون اعزاز و اکرام مخصوصست و اوّل اقلام آن قلمست که بامر خداوند تعالی تقدیرات اشیا را در لوح ثبت کرد و اول انوار نور محمدی علیه الصّلوة و السّلام و اهل تحقیق بر آنند که مراد ازین عبارات ثلاثه یک چیزیست که باعتبار حیثیات مختلفه باسمای متعدده مذکور شده از ان حیثیت که ذات خویش و مبدأ خود و سائر اشیا را تعقل کند او را عقل گویند و از ان حیثیت که کمالات محمدی از پرتو آن نورست ویرا نور آن حضرت خوانند و از ان حیثیت که نقوش علوم در سائر مصنوعات در لوح محفوظ بتوسط اوست او را قلم گویند و از بعضی احادیث صحیحه سبق خلق عرش و آب بر خلق قلم معلوم می شود و جمعی از محققان شراح حدیث چنین فرموده اند که

حدیث اوّل ما خلق اللّه القلم محمولست

ص:484

بر آنکه بعد از خلق عرش و آب اول چیزی که آفریده شد قلم بود و اللّه اعلم انتهی و در روضة الصفا گفته گفتار در بیان آنکه اوّل مخلوقات چیست و افضل موجودات کیست در بعضی از نسخ معتبر بنظر رسیده که جابر انصاری رضی اللّه عنه که بمزید دانش و فضیلت از اهل مدینه امتیازی داشت پیش از ظهور ملت اسلام با احبار یهود و علماء نصاری و امثال این طائفه مصاحبت می نمود و از قضایای گذشته از ایشان استفسار و استخبار می فرمود و در باب تعین اول مخلوقات از امم مختلفه اقوال متباینه شنیده خاطر او بر هیچیک از انها قرار نمی یافت و چون آفتاب رسالت محمدی صلی اللّه علیه و سلم از افق دیار یثرب طالع گشت جابر را اختصاصی بمجلس شریف خاتم الانبیا علیه من الصّلوة اتمها و انماها پیدا شد پیوسته انوار عرفان از مشکاة نبوت اقتباس کرده ارتقاء خویش بر مدارج عالیه بنابر ان احساس نمودی منقولست که روزی گفت یا رسول اللّه اوّل چیزی که باری سبحانه و تعالی خلعت خلقت در وی پوشانید چه بود آن حضرت فرمود که نور پیغمبر تو یا جابر و این نکته پوشیده نماند که بعضی از ارباب ملت احمدی را نیز درین باب اختلافست و منشأ خلاف ظاهر آنکه احادیث مختلفه درین باب وارد شده کما

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اوّل ما خلق اللّه نوری و اوّل ما خلق اللّه القلم و اوّل ما خلق اللّه العقل فقال له اقبل فاقبل و قال له ادبر فادبر فقال و عزّتی و جلالی بک اعطی و بک امنع و بک اثیب و بک اعاقب و صاحب کتاب نوادر المعانی در حدیث دیگر باین حدیث منضم ساخته گفته است که

قال رسول اللّه

ص:485

صلّی اللّه علیه و سلم اوّل ما خلق اللّه اللوح و اوّل ما خلق اللّه الرّوح و علما این احادیث را تاویلها کرده اند و احسن تاویلات آنکه قدوة المحققین و اسوة المتأخرین امام عبد اللّه بن علی بن اسعد الیمنی الیافعی هم در کتاب نوادر المعانی آورده که بر تقدیر صحت احادیث مذکوره مراد حضرت رسالت پناه صلی اللّه علیه و سلم یک جوهرست بنابر آنکه آن جوهر بخود ظاهرست و مظهر غیر و فیضان کمالات بر ذات مقدس نبوی از مبدع بیچون بتوسط وی واقع شده آن را نور گفته و بخود اضافت فرموده و باعتبار آنکه نقاش علومست بر لوح محفوظ یا بر صفحات نقوش معبّر بقلم گشت و ازین جهت که مخترع خویش و ذات خود و سائر اشیا را تعقل نموده موسوم بعقل شد و بواسطه آنکه محلّ نقوش اعیان ثابته است بوحش گفتند و ازین حیثیت که حی بالذاتست و محیی غیر روحش خواندند و این معنی از اجلای بدیهیات می نماید که تعداد اسمها موجب اختلاف مسمی نیست غرض از تمهید این مقدمه آنکه حضرت عزت بصفت جمال و جلال بر نور محمدی که آن را جوهر بیضا نیز گویند تجلّی فرموده و آن جوهر منقسم بدو قسم گشت قسمی در غایت صفا و روشنی و لطافت و ضیا بود قسمی دیگر درین اشیا بنظر عقل دون مرتبه اول می نمود اول را نور و دوم را نار گفتند از قسم اوّل اشخاص شریفه علویّه و کواکب و اطباق سماوات و ارواح انبیا و رسل و اولیا و اصفیا و اصحاب یمین آفریده شد و از قسم دوم ارواح اصحاب شمال و جان و اولاد او و سائر اجناس سفلیه مخلوق گشتند و ازین تقریر بوضوح پیوست که ما سوی اللّه بواسطه نور حضرت ختمی پناه از زاویه عدم بفضای

ص:486

وجود و شهود آمده چنانچه کلمه

لولاک لما خلقت الافلاک مؤید این معناست لاجرم ذات اشرف آن حضرت اشرف و افضل موجودات باشد راقم این حروف گوید در باب اوّل ممکنی که بحلیۀ وجود متحلی گشته اخبار دیگر آمده خوفا للتطویل رقم تخفیف بر آنها کشیده آمد امید که ناظمان جواهر سخن حمل بر تقصیر کمینه نفرمایند

وجه دوازدهم: افضلیت بدلیل نوشته شدن اسم حضرت رسول بر عرش قبل از خلقت آسمانها

وجه دوازدهم آنکه ثعلبی در عرائس گفته

اخبرنا ابو عمر محمّد الفریابی باسناده عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما اعطی موسی الالواح نظر فیها فقال یا ربّ لقد اکرمتنی بکرامة لم تکرم بها احدا من العالمین قبلی قال یا موسی انّی اصطفیتک علی الناس برسالتی و بکلامی فخذ ما اتیتک و کن من الشاکرین أی بقوّة و جدّ و محافظة تموت علی حبّ محمّد قال موسی یا ربّ و من محمّد قال احمد الذی اثبتّ اسمه علی عرشی قبل ان اخلق السموات و الارض بالفی عام و انه نبیّی و صفیّی و خیرتی من خلقی و هو احبّ الیّ من جمیع خلقی و جمیع ملائکتی فقال موسی یا ربّ ان کان محمد احبّ إلیک من جمیع خلقک فهل خلقت امة اکرم علیک من امّتی قال اللّه تعالی ان فضل امّة محمد علی سائر الامم کفضلی علی جمیع الخلق ازین روایت ظاهرست که حق تعالی بخطاب موسی کلیم بعد تخصیص آن نبیّ کریم بر وفات بر حب جناب خاتم المرسلین صلی اللّه علیه و آله ما ابتلج الغسق و اضاء البهیم بمقام تعریف و مدح و ثنای سرور انبیا صلی اللّه علیه و آله الاصفیاء اثبات اسم آن حضرت بر عرش قبل خلق

ص:487

سماوات و ارض بدو هزار سال بیان فرموده پس معلوم شد که این فضل نهایت عظیم و شرف بس فخیم و موجب ظهور اکرمیّت و افضلیّت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست پس تقدم خلق نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم هم دلیل افضلیت و اکرمیّت آن حضرت باشد و چنانچه تقدم نور نبوی دلیل افضلیت آن حضرتست همچنین تقدم نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام دلیل اکرمیّت و اشرفیت و افضلیت آن حضرت از جمیع انبیا سوای خاتم النبیین علیه و آله علیهم سلام رب العالمین و ارجحیت از جمیع ملائکه و سائر مخلوقین باشد

وجه سیزدهم: احتجاج آدم بر افضلیت بمقارنه در کتابت بر عرش

وجه سیزدهم آنکه حضرت آدم علیه السلام بمقارنت اسم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم با اسم حق تعالی در کتابت بر عرش استدلال و احتجاج فرموده بر اکرمیّت و افضلیّت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم پس هر گاه مقارنت اسم مبارک جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم با اسم اقدس حق تعالی در کتابت بر عرش دلیل افضلیت آن حضرت باشد تقدم نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل تقدم نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر خلق حضرت آدم و سائر انبیا علی نبینا و آله و علیهم السّلام و بودن این نور روبروی حق تعالی بر عرش نیز دلیل اکرمیّت و اشرفیت و افضلیت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام خواهد بود قطعا و حتما و یقینا و جزما محدّث عدیم النظیر لا ثانی حاوی ملکات انسانی علامه احمد بن سلیمان طبرانی در معجم صغیر که نسخه آن بعنایات ربانی و الطاف صمدانی و تاییدات یزدانی بدست این بادیه پیمای هیچمدانی آمده می فرماید

حدثنا محمّد بن داود بن اسلم الصدفی المصری حدثنا احمد بن سعید المدنی الفهری

ص:488

حدثنا عبد اللّه بن اسماعیل المدنی عن عبد الرحمن بن زید بن اسلم عن ابیه عن جدّه عن ابن الخطّاب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لمّا اذنب آدم صلی اللّه علیه و سلم الذّنب الّذی اذنبه رفع راسه الی العرش فقال أسألک بحقّ محمد الاّ غفرت لی فاوحی اللّه إلیه و ما محمد و من محمد فقال تبارک اسمک لما خلقتنی رفعت راسی الی عرشک فاذا فیه مکتوب لا آله الا اللّه محمد رسول اللّه فعلمت انه لیس احد اعظم عندک قدرا ممن جعلت اسمه مع اسمک فاوحی اللّه عز و جلّ إلیه یا آدم انه آخر النبیین من ذریتک و ان امّته آخر الامم من ذریّتک لا یروی عن عمر الا بهذا الاسناد تفرّد به احمد بن سعید و سعید کازرونی در منتقی گفته و

روی عن عمر ما آورده المفسّرون فی تفسیر قوله تعالی فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ قال لما اذنب آدم علیه السّلام الذنب الذی اذنبه قال یا رب اسألک بمحمد الا غفرت لی فاوحی اللّه إلیه و ما یدریک من محمّد قال یا ربّ لما خلقتنی رفعت راسی الی عرشک فاذا فیه مکتوب لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه فعلمت انه لیس احد اکرم عندک ممن جعلت اسمه مع اسمک فاوحی اللّه تعالی إلیه یا آدم و عزّتی و جلالی انّه لآخر النبیین من ذرّیتک و لولاه ما خلقتک و روی عن ابن عبّاس نحوه و فیه زیادة و هی انّ اللّه تعالی امر بان یکنینی بابی محمّد و فی روایة آخر ان آدم قال بحق من وهبت له الشرف

ص:489

الاکبر الاّ اقبلتنی عثرتی فاتاه النداء یا آدم من هذا الّذی تسألنی بحقه فقال الهی و مولای و سیّدی صفیّک و رضیّک و حبیبک محمّد و هو هذا النور الّذی جعلته بین عینی و قد رایت اسمه علی سرادق العرش و فی اللوح المحفوظ و علی صفائح السموات و علی ابواب الجنان و قد علمت یا ربّ انّک لم تفعل ذلک الا و هو اکرم الخلیقة فقیل له یا آدم سل تعط و عبد الوهاب سبکی در شفاء الاسقام گفته اقول ان التوسل بالنبیّ صلی اللّه علیه و سلّم جائز فی کل حال قبل خلقه و بعد خلقه فی مدة حیاته فی الدنیا و بعد موته فی مدة البرزخ و بعد البعث فی عرصات القیمة و الجنّة و هو علی ثلثة انواع النوع الاول ان یتوسّل به بمعنی انّ طالب الحاجة یسأل اللّه تعالی به او بجاهه او ببرکته فیجوز ذلک فی الاحوال الثلثة و قد ورد فی کل منها خیر صحیح امّا الحالة الاولی قبل خلقه فیدل لذلک آثار عن الانبیاء الماضین صلوات اللّه علیهم و سلامه اقتصرنا منها علی ما تبین لنا صحته و هو ما

رواه الحاکم ابو عبد اللّه بن البیع فی المستدرک علی الصحیحین او احدهما قال حدّثنا ابو سعید عمرو بن محمد بن منصور العدل حدثنا ابو الحسن محمد بن اسحاق بن ابراهیم الحنظلی حدّثنا ابو الحرث عبد اللّه بن مسلم الفهری حدّثنا اسماعیل بن مسلمة اخبرنا عبد الرحمن بن زید بن اسلم عن ابیه عن جده عن عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لمّا اقترف آدم الخطیئة قال یا ربّ اسألک بحق محمد لما غفرت لی فقال اللّه تعالی

ص:490

یا آدم و کیف عرفت محمدا و لم اخلقه قال یا ربّ لانّک لما خلقتنی بیدک و نفخت فیّ من روحک رفعت راسی فرایت علی قوائم العرش مکتوبا لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه فعرفت انّک لم تضف الی اسمک الاّ احبّ الخلق إلیک فقال اللّه صدقت یا آدم انّه لاحبّ الخلق إذ سالتنی بحقه فقد غفرت لک و لو لا محمّد ما خلقتک قال الحاکم هذا حدیث صحیح الاسناد و هو اول حدیث ذکرته لعبد الرحمن بن زید بن اسلم فی هذا الکتاب و رواه البیهقی ایضا فی دلائل النبوّة و قال تفرد به عبد الرحمن و ذکره الطبرانی و زاد فیه و هو آخر الانبیاء من ذرّیتک و ذکر الحاکم مع هذا الحدیث ایضا عن علیّ بن جمشاد العدل حدّثنا هارون بن العبّاس الهاشمی حدّثنا جندل بن والق حدّثنا عمرو بن اوس الانصاری حدّثنا سعید بن أبی عروبة عن قتادة عن سعید بن المسیّب عن ابن عبّاس قال اوحی اللّه الی عیسی علیه السّلام یا عیسی آمن بمحمد و مر من ادرکه من امّتک ان یؤمنوا به فلو لا محمّد ما خلقت آدم و لو لا محمد ما خلقت الجنّة و النار و لقد خلقت العرش علی الماء فاضطرب فکتبت لا اله الاّ اللّه فسکن قال الحاکم هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه قاله الحاکم و الحدیث المذکور لم یقف ابن تیمیّة علیه بهذا الاسناد و لا بلغه انّ الحاکم صححه فانّه قال اعنی ابن تیمیّة امّا ما ذکره فی قصّة آدم من توسله به فلیس له اصل و لا نقله احد عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم باسناد یصلح الاعتماد

ص:491

علیه و لا الاعتبار و لا الاستشهاد ثم ادّعی ابن تیمیّة انه کذب و اطال الکلام فی ذلک جدّا بما لا حاصل تحته بالوهم و التخرص و لو بلغه انّ الحاکم صحّحه لما قال ذلک او لتعرض للجواب عنه و کانی به ان بلغه بعد ذلک یطعن فی عبد الرحمن بن زید بن اسلم راوی الحدیث و نحن قد اعتمدنا فی تصحیحه علی الحاکم و ایضا عبد الرحمن بن زید بن اسلم لا یبلغ فی الضعف الی الحدّ الّذی ادعاه و کیف یحل لمسلم ان یتجاسر علی منع هذا الامر العظیم الّذی لا یردّه عقل و لا شرع و قد ورد فیه هذا الحدیث و سنزید هذا المعنی صحة و تبیینا بعد استیفاء الاقسام و اما ما ورد من توسل نوح و ابراهیم و غیرهما من الانبیاء فذکره المفسّرون و اکتفینا عنه بهذا الحدیث لجودته و تصحیحه و علامه سیوطی در خصائص کبری گفته باب خصوصیته صلی اللّه علیه و سلم بکتابة اسمه الشریف مع اسم اللّه تعالی علی العرش و سائر ما فی الملکوت

اخرج الحاکم و البیهقی و الطبرانی فی الصغیر و ابو نعیم و ابن عساکر عن عمر بن الخطاب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما اقترف آدم الخطیئة قال یا رب أسألک بحق محمد لما غفرت لی قال و کیف عرفت محمدا قال لانک لما خلقتنی بیدک و نفخت فیّ من روحک رفعت راسی فرایت علی قوائم العرش مکتوبا لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه فعلمت انک لم تضف الی اسمک الا احب الخلق إلیک قال صدقت و لو لا محمد ما خلقتک

و اخرج ابن عساکر عن کعب الاحبار قال انّ اللّه انزل علی آدم عصیّا بعدد الانبیاء و المرسلین ثم

ص:492

اقبل علی ابنه شیث فقال أی بنی انت خلیفتی من بعدی فخذها بعمارة التقوی و العروة الوثقی و کل ما ذکرت اللّه فاذکر الی جنبه اسم محمّد فانّی رأیت اسمه مکتوبا علی ساق العرش و انا بین الروح و الطین ثم انّی طفت السموات فلم ار فی السموات موضعا الاّ رأیت اسم محمّد مکتوبا علیه و انّ ربّی اسکننی الجنّة فلم ار فی الجنة قصرا و لا غرفة الا اسم محمّد مکتوبا علی نحور الحور العین و علی ورق قصب آجام الجنة و علی ورق شجرة طوبی و علی ورق سدرة المنتهی و علی اطراف الحجب و بین اعین الملئکة فاکثر ذکره فان الملئکة تذکره فی کل ساعاتها و سمهودی در خلاصة الوفا فی اخبار دار المصطفی گفته و

صحح الحاکم حدیث لما اقترف آدم الخطیئة قال یا رب أسألک بحق محمد لما غفرت لی فقال یا آدم و کیف عرفت محمدا و لم اخلقه قال یا رب لانک لما خلقتنی بیدک و نفخت فیّ من روحک رفعت راسی فرأیت علی قوائم العرش مکتوبا لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه فعرفت انّک لم تضف الی اسمک الا احبّ الخلق إلیک فقال اللّه صدقت یا آدم انه لاحب الخلق الی إذ سالتنی بحقه فقد غفرت لک و لو لا محمد ما خلقتک و قسطلانی در مواهب لدنیه گفته

عن عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما اقترف آدم الخطیئة قال یا ربّ اسألک بحق محمد الاّ غفرت لی فقال اللّه تعالی یا آدم و کیف عرفت محمّدا و لم اخلقه قال یا ربّ انّک لما خلقتنی بیدک و نفخت فیّ من روحک رفعت راسی فرأیت علی قوائم العرش مکتوبا لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه فعلمت انّک لم تضف الی اسمک الاّ

ص:493

احبّ الخلق إلیک فقال اللّه تعالی صدقت یا آدم انّه لاحبّ الخلق الیّ و إذ سالتنی بحقه فقد غفرت لک و لو لا محمّد ما خلقتک رواه البیهقی فی دلائله من حدیث عبد الرحمن بن زید بن اسلم و قال تفرد به عبد الرحمن و رواه الحاکم و صححه و ذکره الطبرانی و زاد فیه و هو آخر الانبیاء من ذرّیتک

و فی حدیث سلمان عند ابن عساکر قال هبط جبرئیل علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال انّ ربک یقول ان کنت اتخذت ابراهیم خلیلا فقد اتخذتک حبیبا و ما خلقت خلقا اکرم علیّ منک و لقد خلقت الدنیا و اهلها لاعرفهم کرامتک و منزلتک عندی و لولاک ما خلقت الدنیا و للّه در القائل سیّدی علی الوفائی حیث قال فی قصیدته التی اولها سکن الفواد فعش هنیئا یا جسد هذا النعیم هو المقیم الی الابد روح الوجود حیات من هو واحد لولاه ماتم الوجود لمن وجد عیسی و آدم و الصدور جمیعهم هم اعین هو نورها لما ورد لو ابصر الشیطان طلعة نوره فی وجه آدم کان اول من سجد او لو رای النمرود نور جماله عبد الجلیل مع الخلیل و لا عند لکن جمال اللّه جل فلا یری الا بتخصیص من اللّه الصّمد و دیاربکری در خمیس گفته

فی الشفاء حکی ابو محمد المکی و ابو اللیث السمرقندی و غیرهما انّ آدم علیه السّلام عند معصیته قال اللّهمّ بحق محمّد اغفر لی خطیئتی و یروی و تقبّل توبتی فقال له من این عرفت محمّدا قال رأیت فی الجنّة مکتوبا لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه و یروی عبدی و رسولی فعلمت انه اکرم خلقک علیک فتاب اللّه علیه و فی روایة اخری فقال آدم لما خلقتنی

ص:494

رفعت راسی الی عرشک فاذا فیه مکتوب لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فعلمت انّه لیس احد اعظم قدرا عندک ممن جعلت اسمه مع اسمک فاوحی اللّه عزّ و جل إلیه و عزّتی و جلالی انّه لآخر الانبیاء من ذرّیّتک و لولاه ما خلفتک قال و کان آدم یکنی بابی محمّد و قیل بابی البشر فخص اللّه تعالی نبیّنا محمّدا صلّی اللّه علیه و سلم بهذا الشرف و اخبر به و ببعثته علی السنة الرّسل قبل وجوده بدهر طویل و الزم بذلک الحجّة علی عباده و قویّ بصائر من امن به فللّه الحمد علی ذلک و قیل فی المعنی شعر بشری لنا معشر الاسلام انّ لنا من العنایة رکنا غیر منهدم لما دعا اللّه داعینا لطاعته باکرم الرّسل کنّا اکرم الامم و جمال الدّین محدّث در روضة الاحباب گفته نقلست که آدم گفت الهی بحق محمد که عثرت مرا اقاله کن حضرت حق خطاب فرموده که محمد را از کجا شناختی آدم گفت آن زمان که مرا مخلوق ساختی نظرم بر عرش افتاد دیدم که بر آنجا نوشته بود

لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه دانستم که گرامی ترین خلائق نزد تو او خواهد بود که نام او را قرین نام خود گردانیده ای پس ندا رسید که او آخر پیغمبران ذرّیت تو است و ترا بطفیل او آفریده ام و گویند در ان روز آدم از نزد حضرت حق تعالی مامور شد بآنکه کنیت خود را ابو محمد کند و بروایتی دیگر آنکه خداوند عز و جل از آدم پرسید کیست که سؤال بحق وی می کنی آدم جواب داد که برگزیده و محبوب تو است و آن نور که بر پیشانی منست نور اوست و بر ساق عرش و لوح محفوظ و ابواب بهشت دیدم که نوشته بود

لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه از آنجا دانستم که اکرم مخلوقات نزد تو اوست پس خطاب آمد که یا آدم ترا آمرزیدم و از سر گروه تو

ص:495

درگذشتم و بعزت و جلال من که هر کس از فرزندان تو که باو توسل جوید او را بیامرزم و حاجتش روا کنم انتهی و محمد عبد الرّءوف بن تاج العارفین المنادی در کتاب الاتحافات السنیه بالاحادیث القدسیّه که در اول آن گفته و بعد فیقول العبد الضعیف الراجی عفو الرءوف اللطیف محمّد عبد الرؤف المناوی الحدادی کفاه اللّه شر کل مناو و معادی هذا کتاب اوردت فیه ما سبقت علیه مما لم اسبق إلیه من الاحادیث القدسیّة الواردة بالاسانید عن خیر البریة مرتبا له علی بابین الاوّل فیما صدره المصطفی علیه السلام بلفظ قال اللّه عزّ و جلّ و الثانی ما صدره بغیرها و قول اللّه تعالی فی ضمنه و رتبت کلا البابین علی حروف المعجم سائلا ان یغفر لی ما ارتکبته من الذّنوب و یرحم انه جواد کریم رءوف رحیم و سمیته الاتحافات السنیّة بالاحادیث القدسیّة گفته

لما اقترف آدم الخطیئة قال یا رب اسألک بحق محمد الا غفرت لی فقال اللّه تعالی و کیف عرفت محمدا و لم اخلقه بعد قال یا ربّ لانّک لما خلقتنی و نفخت فی روحک رفعت راسی الی عرشک فرأیت مکتوبا لا اله الا اللّه محمّد، رسول اللّه فعلمت انّک لم تضف الی اسمک الاّ احب الخلق إلیک فقال اللّه صدقت یا آدم انّه لاحب الخلق الیّ و إذا سالتنی بحقه فقد غفرت لک و لولاه ما خلقتک رواه الطبرانی و ابو نعیم و الحاکم و ابن عساکر عن عمر و علی بن برهان الدین حلبی در انسان العیون گفته

عن عمر بن الخطاب رضی اللّه تعالی عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لمّا اقترف آدم الخطیئة قال یا رب اسألک حقّ محمد صلّی اللّه علیه و سلم الاّ غفرت لی قال و کیف عرفت محمدا و فی لفظ کما فی

ص:496

الوفاء و ما محمّد و من محمد قال لانک لما خلقتنی بیدک و نفخت فیّ من روحک رفعت راسی فرأیت علی قوائم العرش مکتوبا لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه فعلمت انّک لم تضف الی اسمک الاّ احبّ الخلق إلیک قال صدقت یا آدم و لو لا محمد لما خلقتک و فی لفظ کما فی الشفاء قال آدم لما خلقتنی رفعت راسی الی عرشک فاذا فیه مکتوب لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه فعلمت انّه لیس احد اعظم قدرا عندک ممن جعلت اسمه مع اسمک فاوحی اللّه تعالی إلیه و عزّتی و جلالی انّه لآخر النبیّین من ذریّتک و لولاه ما خلقتک و شیخ عبد الحق در مدارج النبوة گفته و چون خلق کرده شد آدم حق تعالی او را ابو محمد کنیت نهاد و آورده اند که چون از آدم آن لغزش واقع شد گفت خداوندا اقاله کن مرا ازین لغزش بخدمت محمد فرمود خدای تعالی که تو محمد را از کجا شناختی آدم گفت که آن زمان که خلق کردی مرا نظر من بر عرش و ابواب بهشت افتاد و در آنجا نوشته دیدم

لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه دانستم که گرامی ترین خلائق نزد تو او خواهد بود که نام مبارک او را قرین نام خود گردانیدی پس ندا آمد که وی آخر پیغمبران از ذرّیت تست و نام او در آسمان احمدست و در زمین محمد اگر او نمی بود پیدا نمی کردم آسمان و زمین را و ترا بطفیل او آفریده ام انتهی ازین روایات عدیده ظاهر و باهرست که حضرت آدم علیه السلام بمقارنت اسم مبارک جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم با اسم اقدس حق تعالی در کتابت بر عرش استدلال فرموده بر افضلیت و اکرمیت و احبیت آن حضرت و للّه الحمد و المنة که کتابت اسم شریف جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد اسم مبارک جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر عرش و دیگر مقامات شریفه از اخبار متعدده و آثار متنوعه

ص:497

هویدا و اشکارست پس افضلیت و اکرمیت و احبیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جمیع خلق انبیاء کانوا او غیرهم بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حسب استدلال حضرت صفی ملک قدیر و تقریر و ارشاد ایزد خبیر و اخبار حضرت بشیر و نذیر صلی اللّه علیه ما نفخ المسک و العبیر نهایت روشن و جلی و ظاهر و مستنیر باشد و روایات دالّه بر مقارنت اسم جناب امیر المؤمنین علیه السلام با اسم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الاطهار بسیارست بر بعض آن درین مقام اکتفا و اقتصار می رود پس از آنجمله است روایات مکتوب بودن

لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه او

محمد صفوتی من خلقی ایدته بعلی بر ساق عرش قاضی عیاض بن موسی الیحصبی در کتاب شفا فی تعریف حقوق المصطفی گفته

روی ابن قانع القاضی عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه علیه و سلّم لما اسری بی الی السماء إذا علی العرش مکتوب لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه ایدته بعلیّ و ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

اخبرنا محمد بن احمد بن سهل النحوی اذنا قال اخبرنا ابو علی الحسین بن محمّد بن احمد بن الطیب بن کماری الفقیه قال حدّثنی محمّد بن اسحاق قال حدّثنی ابو بکر العوفی قال حدّثنی اسماعیل بن علیّة یرفعه الی أبی الحمراء قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول لمّا اسری بی الی السماء رأیت علی ساق العرش الایمن انا وحدی لا اله غیری غرست جنّة عدن بیدی محمّد صفوتی ایدته بعلیّ در کتاب مناقب گفته

انبانی ابو العلاء الحسن بن احمد هذا اخبرنا الحسن بن احمد المقری اخبرنا احمد بن عبد اللّه الحافظ حدّثنا محمّد بن عمر بن سلم الحافظ و ما کتبته الاّ عنه حدثنی محمد بن الحسن بن مرداس من

ص:498

اصل کتابه اخبرنا احمد بن الحسن الکوفی حدّثنا اسماعیل بن علیه عن یونس بن عبید عن سعید بن جبیر عن أبی الحمراء صاحب رسول اللّه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم رایت لیلة اسری بی مثبتا علی ساق العرش انا غرست جنّة عدن محمد صفوتی من خلقی ایدته بعلیّ و محبّ طبری در ریاض النضرة گفته ذکر اختصاصه بتأیید اللّه نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم و کتبه ذلک علی ساق العرش و علی بعض الحیوان

عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لیلة بی الی السماء نظرت الی ساق العرش الایمن فرأیت کتابا من یمینه محمّد رسول اللّه ایدته بعلیّ و نصرته به خرّجه الملأ فی سیرته

عن ابن عبّاس قال کنا عند النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فاذا بطائر فی فیه نورة خضراء فالقاها فی حجر النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فاخذها النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فقبلها ثم کسرها فاذا فی جوفها ورقة خضراء مکتوب لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه نصرته بعلی خرجه ابو الخیر القزوینی الحاکمی و محمد بن یوسف زرندی در نظم درر السمطین گفته و

یروی انّ النّبی صلی اللّه علیه و سلم قال لمّا اسری بی رأیت فی ساق العرش مکتوبا لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه صفوتی عن خلقی ایدته بعلی و نصرته به

و فی روایة رأیت علی ساق العرش الایمن مکتوبا انی اللّه وحدی لا اله غیری غرست جنّة عدن بیدی محمد صفوتی ایدته بعلیّ و سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن وهب بن منبّه رضی اللّه تعالی عنه قال مکتوب فی بعض الکتب انه مکتوب علی ساق العرش لا اله الا اللّه

ص:499

محمّد رسول اللّه ایدته بعلی و نصرته به رواه الحافظ ابو بکر الخطیب

و عن أبی الخمیس رضی اللّه تعالی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلم لیلة اسری بی إلی السماء نظرت الی ساق العرش الایمن فرأیت کتابا فهمته محمّد رسول اللّه ایدته بعلی و نصرته به رواه الطبری و قال خرجه الملا فی سیرته و رواه الزرندی و لفظه قال صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلم لما اسری بی رأیت فی ساق العرش مکتوبا لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه صفوتی من خلقی ایدته بعلی و نصرته به

قال شو فی روایة رأیت علی ساق العرش الایمن مکتوبا انا اللّه وحدی لا اله غیری غرست جنة عدن بیدی محمد صفوتی ایدته بعلی

و عن أبی الحمراء خادم رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و بارک و سلم قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلم یقول لمّا اسری بی الی السماء دخلت الجنة او قال اطلعت فی الجنة فرأیت عن یمین العرش مکتوبا لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه ایدته بعلی و نصرته به رواه الحافظ ابو بکر الخطیب و سعید کازرونی در منتقی گفته

روی ابن قانع عن أبی الحمراء قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لما اسری بی الی السماء إذا علی العرش مکتوب لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه ایدته بعلی و شیخ جلال الدین السّیوطی در منثور گفته

اخرج ابن عدی و ابن عساکر عن انس قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لما عرج بی رایت علی ساق العرش مکتوبا لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه ایدته بعلیّ و نیز سیوطی در خصائص کبری گفته

اخرج ابن عدی و ابن عساکر عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما عرج بی رایت علی ساق العرش مکتوبا

ص:500

لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه ایدته بعلی و احمد بن الفضل بن محمد باکثیر در وسیلة المال گفته

عن أبی الحسن رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لیلة اسری بی الی السماء نظرت الی ساق العرش الا بمن فرأیت کتابا فهمته محمّد رسول اللّه ایدته بعلیّ و نصرته به خرجه الملاّ فی سیرته و مرزا محمد بدخشانی در مفتاح النجا گفته

اخرج ابن عساکر عن أبی الحمراء عن النبی صلّی اللّه علیه و سلم قال رأیت لیلة اسری بی مثبتا علی ساق العرش انی انا اللّه لا اله غیری خلقت جنة عدن بیدی محمّد صفوتی من خلقی ایّدته بعلیّ

و عند الطبرانی فی الکبیر عنه لما اسری بی الی السماء دخلت الجنّة فرأیت فی ساق العرش الایمن مکتوبا لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه ایّدته بعلی و نصرته و شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب در ازالة الخفا گفته

عن انس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لما عرج أبی رأیت علی ساق العرش مکتوبا لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه ایّدته بعلیّ و از آنجمله است مقرون بودن اسم مبارک جناب امیر المؤمنین علیه السّلام باسم اقدس جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در چار مقام سید علی همدانی در مودة القربی روایت کرده

عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انی رأیت اسمک مقرونا باسمی فی اربعة مواطن فانست بالنظر إلیه لمّا بلغت بیت المقدس فی معراجی الی السّماء وجدت علی صخرة بها لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه ایّدته بوزیره و نصرته بوزیره فقلت لجبرئیل و من وزیری قال علی بن أبی طالب فلما انتهیت الی سدرة المنتهی وجدت علیها انی انا اللّه لا اله الاّ انا وحدی و محمد صفوتی من خلقی

ص:501

ایّدته بوزیره و نصرته بوزیره فقلت لجبرئیل و من وزیری قال علی بن أبی طالب فلما جاوزت من سدرة المنتهی و انتهیت الی عرش رب العالمین فوجدت مکتوبا و از آنجمله است روایات مکتوب بودن محمد رسول اللّه علی اخو رسول اللّه برباب جنت قبل از خلق سماوات و ارض بدو هزار سال ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته

قوله علیه السّلام مکتوب علی باب الجنة الحدیث

اخبرنا ابو الحسن احمد بن المظفر الفقیه الشافعی رحمه اللّه تعالی بقراءتی علیه فاقربه قلت له اخبرکم ابو محمد عبد اللّه بن محمد بن عثمان المزنی ملقب بابن السّق الحافظ الواسطی رحمه اللّه نا ابو یعلی احمد بن علی بن المثنّی الموصلی نا زکریا بن یحیی الکنانی نا یحیی بن سالم نا اشعث بن عمر عن الحسن بن صالح و کان یفضل علی الحسن قال حدثنی مسعر بن کدام عن عطیة بن سعید عن جابر بن عبد اللّه قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول مکتوب علی باب الجنة قبل ان یخلق اللّه السّموات و الارض بالفی عام محمّد رسول اللّه و علی اخوه و ابو الموید اخطب خوارزمی در کتاب المناقب گفته

اخبرنی شهردار هذا إجازة قال اخبرنا محمود بن اسماعیل الاشقر قال اخبرنا احمد بن الحسین بن فادشاه قال الطبرانی عن محمد بن عثمان بن أبی شبیبه عن زکریا بن یحیی بن سالم عن اشعث بن عمر عن الحسن بن صالح و کان یفضل علی الحسن عن مسعود عن عطیّة عن جابر بن عبد اللّه الانصاری قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مکتوب علی باب الجنة محمد رسول اللّه علی بن أبی طالب اخو رسول اللّه قبل ان یخلق السموات و الارض بالفی عام

ص:502

و ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در هدایة السعداء گفته و

فی الدرر عند قوله تعالی اِبْتِغاءَ مَرْضاتِ اَللّهِ قال صلّی اللّه علیه و سلّم رایت علی باب الجنة لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه علی اخو رسول اللّه قبل ان یخلق اللّه تعالی بالفی عام و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته الباب الرابع عشر فی انّ اسمه قرین اسم النّبی فی العرش و الجنان فیا له من روح الروح و برد الجنان

عن جابر رضی اللّه تعالی عنه عن النّبی صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلم انه قال مکتوب علی باب الجنة محمّد رسول اللّه علی بن أبی طالب اخو رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلم قبل ان خلق السّموات و الارض بالفی عام رواه الصالحانی باسناده الی الحافظ أبی بکر بن مردویه باسناده مرفوعا رواه الحافظ ابو بکر الخطیب عن جابر ایضا و لفظه مکتوب علی باب الجنّة محمّد رسول اللّه علی اخو رسول اللّه قبل ان یخلق السموات بالف الف سنة و عبد الرحمن صفوری در نزهة المجالس گفته و

عنه صلّی اللّه علیه و سلّم مکتوب علی باب الجنة محمّد رسول اللّه علی اخو رسول اللّه قبل ان یخلق السموات بالفی عام و حاجی عبد الوهاب در تفسیر گفته

عن جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مکتوب علی باب الجنة قبل ان یخلق اللّه السّموات و الارض بالفی عام محمد رسول اللّه علی اخوه رواه ابن المغازلی و محمد صدر عالم در معارج العلی گفته

اخرج الطبرانی فی المعجم الاوسط و ابن عساکر و الخطیب فی المتفق و المفترق عن جابر قال قال رسول اللّه مکتوب علی باب الجنة لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه علیّ اخو رسول اللّه قبل ان تخلق السموات و الارض بالفی عام

ص:503

و مرزا محمد بدخشانی در مفتاح النجا گفته

اخرج الطبرانی فی الاوسط و الخطیب فی المتفق و المفترق عن جابر رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مکتوب علی باب الجنة لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه علی اخو رسول اللّه قبل ان یخلق السّموات و الارض بالفی عام

و فی روایة اخری عند احمد عنه مرفوعا رایت مکتوبا علی باب الجنة لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه علی اخوه و محمد بن اسماعیل الامیر در روضه ندیه شرح تحفه علویه بشرح شعر من سواه کان صنو المصطفی او سواه بعده کان وصیّا گفته

اخرج احمد ایضا من حدیث جابر رضی اللّه عنه قال علی باب الجنة مکتوب لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه علی اخو رسول اللّه و فی روایة مکتوب محمد رسول اللّه علی اخو رسول اللّه قبل ان یخلق السموات و الارض بالفی سنة افاد ذلک المحب الطبری رحمه اللّه و از آنجمله است مکتوب بودن

لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه علی ولیّ اللّه بر ابواب ثمانیه جنّت محمد بن یوسف زرندی در نظم درر السمطین گفته

نقل الشیخ الامام العالم صدر الدین ابراهیم بن محمّد المؤید الحموی رحمه اللّه فی کتابه فضل اهل البیت علیهم السلام بسنده الی عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لمّا اسری بی الی السماء امر بعرض الجنّة و النّار علیّ فرایتهما جمیعا فرأیت الجنّة و الوان نعیمها و رأیت النار و انواع عذابها فلمّا رجعت قال لی جبرئیل علیه السلام قرأت یا رسول اللّه ما کان مکتوبا علی ابواب الجنة و ما کان مکتوبا علی ابواب النار فقلت لا یا جبرئیل فقال انّ

ص:504

علی ترجیح الفضائل گفته

عن عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه تعالی عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلم لما اسری بی الی السماء امر بعرض الجنة و النار علیّ فرأیتهما جمیعا رأیت الجنّة و الوان نعیمها و رأیت النار و انواع عذابها فلما رجعت قال لی جبرئیل علیه السّلام قرأت یا رسول اللّه ما کان مکتوبا علی باب الجنّة و ما کان مکتوبا علی ابواب النّار فقلت لا یا جبرئیل فقال انّ للجنة ثمانیة ابواب علی کل باب منها اربع کلمات کل کلمة خیر من الدنیا و ما فیها لمن تعلمها و استعملها و ان للنار سبعة ابواب علی کل باب منها ثلاث کلمات کل کلمة خیر من الدنیا و ما فیها لمن تعلمها و عرفها فقلت یا جبرئیل ارجع معی لاقرأها فرجع معی جبرئیل علیه السّلام فبدأ بابواب الجنّة فاذا علی الباب الاول مکتوب لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه لکل شیء حیلة و حیلة طلب العیش فی الدنیا اربع خصال القناعة و نبذ الحقد و ترک الحسد و مجالسة اهل الخیر و علی الباب الثانی مکتوب لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه لکلّ شیء حیلة و حیلة السرور فی الآخرة اربع خصال مسح راس الیتامی و التعطف علی الارامل و السعی فی حوائج المسلمین و تفقد الفقراء و المساکین و علی الباب الثالث مکتوب لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه لکلّ شیء حیلة و حیلة الصحة فی الدنیا اربع خصال قلة الطعام و قلّة الکلام و قلّة المنام و قلّة المشی و علی الباب الرابع مکتوب لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیکرم جاره من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیکرم ضیفه من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیبر

ص:505

والدیه من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیقل خیرا او لیسکت و علی الباب الخامس مکتوب لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه من أراد ان لا یذلّ فلا یذل و من أراد ان لا یشتم فلا یشم و من أراد ان لا یظلم فلا یظلم و من أراد ان یستمسک بالعروة الوثقی فلیستمسک بقول لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه و علی الباب السادس منها مکتوب لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه من احبّ ان یکون قبره واسعا فسیحا فلینقّ المساجد من احبّ ان لا یاکله الدیدان تحت الارض فلیکنس المساجد من احب ان لا یظلم لحده فلینوّر المساجد من احبّ ان یبقی طریا تحت الارض فلیشتر بسط المساجد و علی الباب السابع منها مکتوب لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه بیاض القلب فی اربع خصال فی عیادة المریض و اتباع الجنائز و شراء اکفان الموتی و رفع القرض و علی الباب الثامن منها مکتوب لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه من أراد الدخول من هذه الابواب الثمانیة فلیستمسک باربع خصال بالصدقة و السخاء و حسن الخلق و کفّ الاذی عن عباد اللّه عزّ و جلّ ثم جئنا الی النار فاذا علی الباب الاول منها ثلاث کلمات لعن اللّه الکاذبین لعن اللّه الباخلین لعن اللّه الظّالمین و علی الباب الثانی منها مکتوب من رجا اللّه سعد و من خاف اللّه امن و الهالک المغرور من رجا سوی اللّه و خاف غیره و علی الباب الثالث منها مکتوب من أراد ان لا یکون عریانا فی القیمة فلیکس الجلود العاریة و من أراد ان لا یکون جائعا فی القیمة فلیطعم الجائع فی الدنیا و من أراد ان لا یکون عطشانا فی یوم القیمة فلیسق العطشان فی الدنیا و علی الباب الرابع منها

ص:506

مکتوب اذلّ اللّه من اهان الاسلام اذل اللّه من اهان اهل البیت بیت نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم اذلّ اللّه من اعان الظّالمین علی ظلم المخلوقین و علی الباب الخامس لا یتبع الهوی فان الهوی یجانب الایمان و لا تکثر منطقک فیما لا یعنیک فتسقط من عین ربک و لا تکن عونا للظّالمین فانّ الجنّة لم تخلق للظالمین و علی الباب السادس منها مکتوب انا حرام علی المجتهدین انا حرام علی المصدقین انا حرام علی الصائمین و علی الباب السابع منها مکتوب حاسبوا أنفسکم قبل ان تحاسبوا و و نجوا انفسکم قبل ان توبخوا و ادعوا اللّه عزّ و جلّ قبل ان تردوا علیه فلا یقدروا علی ذلک رواه الزرندی و قال نقل الشیخ العالم صدر الدین ابراهیم بن محمد بن المؤید رحمه اللّه تعالی فی کتابه فضل اهل البیت و از آنجمله است مکتوب بودن

لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه بذهب برباب جنت سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل در تعداد اسماء جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته منها

ولیّ اللّه عن موسی بن اسماعیل بن موسی بن جعفر بن محمد عن ابیه عن جدّه علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه و عنهم اجمعین قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم لما اسری بی الی السماء رأیت علی باب الجنّة مکتوبا بالذهب لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه الحدیث بتمامه سیاتی فی بابه رواه الحافظ ابو موسی باسناده و از آنجمله است مکتوب بودن

لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه علی حبیب اللّه برباب جنت و از آنجمله است مکتوب بودن

لا اله الا اللّه محمّد نبیّ الرحمة علی مقیم الحجّة بر عرش

ص:507

ابو المؤید خوارزمی در کتاب المناقب گفته و

بهذه الاسناد عن الامام محمّد بن احمد بن شاذان حدثنا ابو محمد هارون بن موسی التلعکبری عن عبد العزیز بن عبد اللّه عن جعفر بن محمد عن عبد الکریم قال حدثنی عثمان العطار حدّثنا ابو نصر احمد بن محمد بن الولید عن وکیع بن الجراح عن الاعمش عن أبی وائل عن عبد اللّه بن مسعود قال قال رسول اللّه لما ان خلق اللّه آدم و نفخ فیه روحه عطس آدم فقال الحمد للّه فاوحی اللّه تعالی حمدنی عبدی و عزّتی و جلالی لو لا عبدان ارید ان اخلقهما فی دار الدنیا ما خلقتک قال الهی فیکونان منّی قال نعم یا آدم ارفع راسک و انظر فرفع راسه فاذا مکتوب علی العرش لا اله الاّ اللّه محمّد نبیّ الرحمة علیّ مقیم الحجّة من عرف حق علیّ زکی و طاب و من انکر حقه لعن و خاب اقسمت بعزتی ان ادخل الجنة من اطاعه و ان عصانی و اقسمت بعزتی ان ادخل النار من عصاه و ان اطاعنی و شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل در ذکر اسماء جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و منها مقیم الحجّة

عن ابن مسعود رضی اللّه عنه عن النّبی صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم انّه لما خلق اللّه تعالی آدم و نفخ فیه من روحه عطس آدم علیه السلام فقال الحمد للّه رب العالمین فاوحی اللّه تعالی إلیه و بشّره بالمغفرة و فی هذا الحدیث انّ اللّه تعالی قال یا آدم ارفع راسک فانظر فرفع راسه فاذا مکتوب علی العرش لا اله الاّ اللّه محمّد نبیّ الرحمة علی مقیم الحجّة و من عرف حقّ علیّ زکا و طاب و من انکر حقه لعن و خاب اقسمت بعزتی و جلالی ان ادخل الجنة من احبّه و ان عصانی و اقسمت بعزّتی و جلالی ان ادخل النار من عصاه و ان اطاعنی رواه محیی السّنة الصّالحانی

ص:508

من کتاب الاربعین فی مناقب امیر المؤمنین تصنیف اخطب الخطباء أبی المؤید الموفق بن احمد المکی ثم الخوارزمی و از آنجمله است روایت مکتوب بودن لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه علی بن أبی طالب مقیم الحجّة در میان هر دو کف صرصائیل قبل از خلق دنیا بدوازده هزار سال ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در کتاب المناقب گفته

انبانی ابو العلاء الحافظ الهمدانی هذا و الامام الاجل نجم الدّین ابو منصور محمد بن الحسین بن محمد البغدادی قالا انبانا الشریف الامام الاجل نور الهدی ابو طالب الحسین بن محمد بن علی الزینبی عن الامام محمد بن احمد بن علی بن الحسن بن شاذان قال حدثنا المعاف بن زکریا عن الحسن بن علی العاصمی عن صهیب عن جعفر بن محمد عن ابیه عن علی بن الحسین عن ابیه علیهم السّلام قال بیّنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی بیت أم سلمة فهبط علیه ملک له عشرون راسا فی کل راس الف لسان یسبح اللّه و یقدسه بلغة لا یشبه الاخری راحته اوسع من سبع سماوات و سبع ارضین فحسب النّبی صلی اللّه علیه و سلّم انّه جبرئیل فقال جبرئیل لم تاتنی فی مثل هذا الصورة قط قال ما انا جبرئیل انا صرصائیل بعثنی اللّه إلیک لتزوج النور من النور فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم من قال ابنتک فاطمة من علی بشهادة جبرئیل و میکائیل و صرصائیل قال فنظر النبی صلی اللّه علیه و سلم فاذا بین کفی صرصائیل مکتوب لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه علی بن أبی طالب مقیم الحجّة فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم یا صرصائیل منذ کم کتب هذا بین کتفیک قال من قبل ان یخلق الدنیا

ص:509

باثنی عشرة الف سنة از آنجمله است روایت مکتوب بودن علی الوصیّ یا علی وصی اللّه بعد کلمة توحید بر جناح جبرئیل چنانچه ابو المؤید خوارزمی در کتاب المناقب گفته

اخبرنی شهردار هذا إجازة قال اخبرنا ابو الفتح عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی هذا کتابة قال حدّثنا ابو طاهر الحسین بن علی بن سلمة قال حدثنا ابو الفرج الصامت بن صهیب بن عباد قال حدثنی أبی عن جعفر ابن محمّد عن ابیه عن علی بن الحسین عن ابیه عن علی بن أبی طالب علیهم السلام قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اتانی جبرئیل و قد نشر جناحیه فاذا مکتوب لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه و مکتوب علی الآخر لا اله الاّ اللّه علی الوصیّ و سید شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل در ذکر اسماء جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته و منها

وصی اللّه و خلیفة اللّه عن الامام جعفر الصّادق عن ابیه الامام عن جدّه الامام عن النّبی صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلم قال اتانی جبرئیل علیه الصلوة و السّلام و قد نشر جناحیه فاذا علی احد جناحیه مکتوب لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه و علی الآخر مکتوب لا اله الا اللّه علی وصیّ اللّه رواه الصالحانی باسناده ایضا و از آن جمله است روایت کتابت خدای عز و جلّ اید اللّه محمّدا بعلیّ را در جبهه ملکی که نصفش از نار و نصفش از ثلج بود قبل از خلق دنیا بدو هزار سال ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در کتاب المناقب گفته

حدثنا الربیع بن عبد اللّه الهاشمی عن عبد اللّه بن الحسن عن علی بن الحسین عن محمد بن الحنفیة قال قال النّبی لمّا عرج بی الی السّماء رایت فی السماء الرابعة

ص:510

او السادسه ملکا نصفه من النار و نصفه من ثلج فی جبهته مکتوب اید اللّه محمدا بعلی فبقیت متعجبا فقال لی الملک مم تتعجب کتب اللّه فی جبهتی ما تری قبل الدنیا بالفی عام و از آنجمله است روایت کتابت

لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه بر لوای حمد قبل از خلق سماوات چنانچه سید علی همدانی در مودة القربی گفته

عن عبد اللّه بن سلام قال قلت یا رسول اللّه اخبرنی عن لواء الحمد ما صفته قال طوله الف عام سنانه یاقوتة حمراء قبضته من لؤلؤ بیضاء زجه زمرد خضراء له ثلاث زوایا زاویة بالمشرق و زاویة بالمغرب و ثالث فی وسط الدنیا مکتوب علیها ثلاثة اسطر السّطر الاول بسم الله الرحمن الرحیم السطر الثانی الحمد للّه ربّ العالمین و السطر الثالث لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه طول کل سطر الف یوم قال صدقت یا رسول اللّه فمن یحمل ذلک قال یحملها الذی یحمل لوائی فی الدنیا علی بن أبی طالب و من کتب اللّه اسمه قبل ان یخلق السموات و الارض قال صدقت یا رسول اللّه فمن یستظل تحت لوائک قال المؤمنون اولیاء اللّه و شیعة الحق شیعتی و محبّی و شیعة علی و محبوه و انصاره فطوبی لهم و حسن مآب و الویل لمن کذبنی فی علی او کذب علیّا فی دفعه عن مقامه الذی اقامه اللّه فیه از آنجمله است روایت مکتوب بودن

آل محمّد خیر البریة بر لواء نور که خداوند عز و جلّ آن را قبل از خلق سماوات بدو هزار سال خلق فرموده چنانچه ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی در منقبة المطهرین علی ما نقل عنه می فرماید

عن جابر بن عبد اللّه

ص:511

الانصاری قال بینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یوما فی مسجد المدینة فذکر بعض اصحابنا الجنّة قال دجانة یا رسول اللّه سمعتک تقول الجنة محرمة علی النبیین و سائر الامم حتی ادخلها فقال له اما علمت انّ للّه لواء من نور و عمودا من زبرجد خلقهما قبل ان یخلق السموات بالفی سنة مکتوب علی رداء ذلک اللواء لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه آل محمّد خیر البریة صاحب اللواء امام القوم فقال علیّ الحمد للّه الّذی هدانا بک و کرمنا و شرفنا فقال له النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم اما علمت ان من احبنا و امتحن اسکنه اللّه معنا او تلا هذه الآیة فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر و از آنجمله است روایت مکتوب بودن لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه نصرته بعلی بر درّه خضراء یا ورقه خضراء که در لوزه خضرا بود و ان لوزه را طائری در حضور باهر النور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم انداخته بود چنانچه از عبارت سابقه محبّ طبری ظاهر و واضح شد و عبد الرحمن الصفوری در نزهة المجالس گفته

قال ابن عبّاس رضی اللّه عنهما کنّا عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و إذا بطائر فی فمه لوزة خضراء فالقاها فاخذها النّبی صلی اللّه علیه و سلم فوجد فیها درة خضراء مکتوب علیها بالاصفر لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه نصرته بعلی

وجه چهاردهم: تقدم نبوت رسول الله صلی الله علیه و آله فرع تقدم خلقت نور آنحضرت

وجه چهاردهم آنکه تقدم نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم دلیل افضلیت آن حضرت از سائر انبیا و مرسلین و جمیع مخلوقینست و ظاهرست که تقدم نبوت آن حضرت فرع تقدم خلق نور آن حضرتست پس تقدم نور آن حضرت که سبب اولاست بالاولی دلیل افضلیت آن حضرت باشد و چون تقدم خلق برای جناب امیر المؤمنین

ص:512

علیه السلام هم ثابتست پس آن حضرت هم افضل از جمیع مخلوقین حتی الانبیاء و المرسلین سوای خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله اجمعین باشد پس تقدم انبیای کرام آنجناب بر ان جناب سمتی از جواز ندارد فکیف تقدّم الاصحاب و کانوا حائزین لجلائل المناقب و زواهر الالقاب فکیف تقدم الثلثة الذین کانوا منغمسین فی لجج الالتباس و الارتیاب و ابدوا بعد اسلامهم الظاهری ایضا ما یورث سماعه اصحابهم اوجع القلق و الاضطراب و یوجب ادراکه اشد الالتیاع و الالتهاب و شواهد تقدم نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بسیار از بسیارست و بر ناظر کتب و اسفار علمای کبار هویدا و آشکار بنابر ایجاز و اختصار ایراد جمله از عبارات محققین احبار اکتفا و اقتصاری نمایم ابو عبد اللّه محمد بن اسماعیل البخاری در تاریخ صغیر گفت

حدثنا عبد اللّه بن صالح حدّثنی معاویة عن سعید بن سوید عن عبد الاعلی بن هلال السّلمی عن عرباض بن ساریة صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول انّی عبد اللّه و خاتم النبیین و انّ آدم لمنجدل فی طینته و ساخبرکم عن ذلک انا دعوة أبی ابراهیم و بشارة عیسی بن مریم و رویا أمّی التی رأت و کذلک امّهات الانبیاء یرین و ان أم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم رأت حین وضعته نورا اضاءت له قصور الشام و ابن حجر مکی در نسخ مکیه در شرح شعر و تراءت قصور قیصر بالرّو و یراها من داره البطحاء گفته و اصل ذلک الحدیث الصحیح

انّه صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:513

قال انی عبد اللّه و خاتم النبیین و انّ آدم لمنجدل فی طینته و ساخبرکم عن ذلک انا دعوة أبی ابراهیم و بشارة اخی عیسی و رویا امی التی رأت و کذلک امّهات الانبیاء یرین و انّ أمّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم رأت حین وضعته نورا اضاء لها قصور الشام

و فی روایة عنها قالت رأیت کانّه خرج من فرجی شهاب اضاءت له الارض حتی رأیت قصور الشام و فی اخری رأیت لیلة وضعته نورا اضاءت له قصور الشام حتی رأیتها و فی اخری لما ولدته خرج من فرجی نور حتی اضاء له قصور الشام فولدته نظیفا ما به قذر و فی اخری لما فصل منی خرج منی نور اضاء له ما بین المشرق و المغرب و فی روایة الشفاء السابقة و اضاء لی ما بین المشرق و المغرب حتی نظرت الی بعض قصور الرّوم و لا ینافی هذه الرّوایات روایة انها رأت مثل ذلک عند ابتداء وضعه لان تلک الاضاءة وقعت مرّتین عند حمله و عند ولادته زیادة فی البشارة بظهوره و ظهور دینه و خصّت الشام بالذکر فی اکثر الروایات لما خصّت به من سبق نور نبوّته إلیها و من ثم نقل کعب عن الکتب السابقین انها دار ملکه أی باعتبار سبقه إلیها قبل نظرائها و لهذا اسری به صلّی اللّه علیه و سلّم الی بیت المقدّس منه کما هاجر ابراهیم و لوط إلیها علیهما السلام و بها ینزل عیسی علیه السّلام و هی ارض المحشر و المنشر و ابو نعیم در دلائل النبوّة گفته ذکر ما روی فی تقدم نبوّته قبل تمام خلقة آدم صلّی اللّه علیهما و سلّم

ثنا احمد بن یعقوب بن المهرجان ثنا جعفر بن محمّد الفریابی

ص:514

نا عمر بن حفص الثقفی الدمشقی ح و ثنا القاضی ابو احمد محمد بن حمد ابن ابراهیم نا محمّد بن عبد الرحیم بن شبیب نا داود بن رشید و ابو همام ح و نا احمد بن اسحاق نا محمّد بن احمد بن سلیمان الهروی نا موسی بن عامر و احمد بن عمرو بن عثمان الدمشقیان قالوا نا الولید بن مسلم انا الاوزاعی نا یحیی بن أبی کثیر عن أبی سلمة عن أبی هریرة قال سئل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم متی وجبت لک النبوة قال بین خلق آدم و نفخ الروح فیه

ثنا سلیمان بن احمد ثنا حفص بن عمر بن الصباح الرقی و احمد ابن داود المکی قالا ثنا محمّد بن سنان العوفی ثنا ابراهیم بن طهمان عن بدیل بن میسرة عن عبد اللّه بن شقیق عن میسرة الفجر رضی اللّه عنه قال قلت یا رسول اللّه متی کتبت نبیا قال و آدم بین الروح و الجسد

ثنا محمّد بن القاسم بن محمد العسال ثنا عبید بن الحسن الغزال ثنا عمرو بن علی الفلاس ثنا معاذ یعنی ابن هانی ثنا ابراهیم بن طهمان مثله ثنا ابو بکر بن خلاد ثنا اسماعیل بن اسحاق القاضی ثنا علی بن عبد اللّه المدینی ح و ثنا ابو بکر بن مالک نا عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدثنی أبی ح و نا محمّد بن الحسن نا محمد بن عثمان ابن أبی شیبة نا یحیی بن معین ح و نا ابو بکر الاجری نا جعفر الفریابی نا یعقوب بن ابراهیم ح و نا احمد بن اسحاق نا محمد بن احمد بن سلیمان نا محمد بن بشار بندار قالوا نا عبد الرحمن بن مهدی نا منصور بن سعد عن بدیل بن میسرة عن عبد اللّه بن شقیق عن میسرة الفجر قال قلت یا رسول اللّه متی کتبت نبیّا قال

ص:515

و آدم بین الرّوح و الجسد

حدّثنا احمد بن یعقوب بن المهرجان نا جعفر بن محمد الفریابی نا قتیبة بن سعید نا حماد بن زید عن بدیل بن میسرة عن عبد اللّه بن شقیق قال قیل للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم متی کتبت نبیّا قال و آدم بین الروح و الجسد قال الشیخ کذا رواه و لم یذکر میسرة حدّثنا ابو بکر بن خلاد ثنا اسماعیل بن اسحاق القاضی انا حجّاج بن منهال حدّثنا حماد بن سلمة عن خالد الحذّاء عن ابیه عن عبد اللّه بن شقیق عن رجل انّه سأل النّبی صلّی اللّه علیه و سلم متی کتبت نبیّا قال و آدم بین الرّوح و الجسد کذا رواه حماد بن سلمة و قال عن رجل و لم یسم میسرة و تابعه علیه عن خالد وهیب بن خالد حدّثنا ابو علی محمد بن احمد بن الحسن نا خالد الحذّاء عن عبد اللّه بن شقیق ان رجلا سئل النبی صلّی اللّه علیه و سلم فذکر مثله

ثنا محمّد بن عمر بن مسلم ثنا محمد بن بکر بن عمرو الباهلی ثنا شیبان ثنا حسن بن دینار عن بدیل بن میسرة عن عبد اللّه بن شقیق عن میسرة الفجر قلت یا رسول اللّه متی کتبت نبیّا قال کتبت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد ثنا سلیمان بن احمد نا یعقوب بن اسحاق بن الزبیر الحلبی نا ابو جعفر النفیلی نا عمرو بن واقد عن عروة بن رویم عن الصنابحی قال قال عمر متی جعلت نبیّا قال و آدم منجدل فی الطین

ثنا سلیمان بن احمد نا علی بن عباس البجلی ثنا محمد بن عمارة بن صبیح نا نصر بن مزاحم نا قیس بن الربیع عن جابر عن الشعبی عن ابن عبّاس قال قیل یا رسول اللّه متی کتبت نبیّا قال و آدم بین الروح و الجسد تفرد به نصر بن مزاحم ثنا عبد اللّه بن جعفر نا اسماعیل بن عبد اللّه نا ابو الیمان نا ابو بکر بن أبی مریم عن سعید بن سوید

ص:516

عن العرباض بن ساریة قال سمعت رسول اللّه یقول انی عبد اللّه فی أمّ الکتاب و خاتم النّبیین و ان آدم لمنجدل فی طینته کذا رواه ابو بکر عن سعید عن العرباض و جوّده معاویة بن صالح عن سعید عن العرباض عنه حدث به احمد بن حنبل عن أبی الیمان مثله حدّثنا سلیمان بن احمد حدّثنا بکر بن سهل نا عبد اللّه بن صالح حدثنی معاویة بن صالح عن سعید بن سوید عن عبد الاعلی بن هلال عن العرباض بن ساریة السّلمی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انا عبد اللّه و خاتم النبیین و ان آدم لمنجدل فی طینته

رواه عبد اللّه بن وهب و عبد الرحمن بن مهدی عن معاویة مثله نا ابو عمر و محمد بن احمد بن حمدان نا الحسن بن سفیان نا حرملة بن یحیی نا عبد اللّه بن وهب حدثنی معاویه بن صالح عن سعید بن سوید عن عبد الاعلی بن هلال السّلمی عن عرباض قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول انی عند اللّه مکتوب لخاتم النبیین و انّ آدم لمنجدل فی طینته

حدّثنا ابو بکر بن مالک نا عبد اللّه بن احمد بن حنبل حدثنی أبی نا عبد الرحمن بن مهدی عن سعید بن سوید الحلبی عن عبد اللّه بن هلال عن العرباض قال قال رسول اللّه انّی عند اللّه لخاتم النبیین و ان آدم لمنجدل فی طینته و رواه لیث بن سعد عن معاویة مثله و قال عبد الاعلی بن هلال حدّثنا سلیمان بن احمد نا أبو زرعة الدمشقی نا علی بن عیاش الحمصی نا اللیث بن سعد عن معاویة بن صالح حدثنی سعید بن سوید عن عبد الاعلی بن هلال عن العرباض قال سمعت

ص:517

رسول اللّه یقول انی عند اللّه خاتم النبیین و ان آدم لمنجدل فی طینته

ثنا احمد بن اسحاق نا محمّد بن احمد بن سلیمان الهروی نا عبد الرحمن بن الحسن الدمشقی نا الولید یعنی ابن مسلمة نا خلید بن دعلج و سعید بن بشیر عن قتادة عن الحسن عن أبی هریرة عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال کنت اوّل النبیین فی الخلق و آخرهم فی البعث

حدّثنا عبد اللّه بن جعفر حدّثنا اسماعیل بن عبد اللّه نا خاتم بن عبد اللّه نا عبد العزیز بن مسلم عن ابراهیم الهجری عن أبی عیاض عن أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم نحن الآخرون السابقون یوم القیمة

حدّثنا ابو احمد محمد ابن احمد نا عبد اللّه بن محمد بن شیرویه نا اسحاق بن ابراهیم نا عبد الرزّاق نا معمر نا همام قال هذا ما حدّثناه ابو هریرة عن رسول اللّه قال نحن الآخرون السابقون یوم القیمة فکان آخرهم فی البعث و به ختمت النبوّة و هو السابق یوم القیمة لأنّه اوّل مکتوب فی النبوة و العهد ففی هذا الخبر الفضیلة العظیمة لرسول اللّه لما اوجب اللّه له النبوّة قبل خلق آدم الّذی هو ابو البشر و یحتمل ان یکون هذا الایجاب هو ما اعلم اللّه ملائکته ما سبق فی علمه و قضائه من بعثته صلّی اللّه علیه و سلّم فی آخر الزمان فمن حاز هذه الفضیلة حق له الصبر علی مواصلة الدّعوة و احتمال الاذیة ممن ردها و اعظام من قبلها و استفراغ الوسع فی احتمال کلّ عارض و شدة و بلوی تعرض دون اقامتها إذ الفضیلة سابقة علی فضائل من تقدّمه من الانبیاء فی العهد المتقدم و الخلق الاوّل و احمد بن عطاء اللّه الشاذلی در لطائف المنن گفته و اما تفضیله علی آدم علیه السّلام

ص:518

فمن

قوله صلّی اللّه علیه و سلم کنت نبیّا و آدم فمن دونه من الانبیاء یوم القیمة تحت لوائی

و لقوله انّی اوّل شافع و انّی اول مشفّع و انا اوّل من تنشق الارض عنه و سعید کازرونی در منتقی گفته

ثنا شیختنا السّعیدة عائشة بنت عبد الرحیم بن محمد بن فارس الزجاج انا ابو الحسن علی بن عبد المطیق بن یحیی بن خطاب الجهمی انبئتنا شهدة بنت احمد بن الفرج الابری انا النقیب طراد بن محمد الزبیبی انا ابو الحسن علی بن محمّد بن عبد اللّه بن بشران انا ابو عمرو عثمان بن احمد بن عبد اللّه الدّقاق انا ابو الحسن محمّد بن احمد بن البراء العبدی انا علی بن المدینی ثنا اسماعیل بن ابراهیم انا خالد الحذّاء عن عبد اللّه بن شقیق قال قال رجل یا رسول اللّه متی کنت نبیّا فقال النّاس مه مه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم دعوه کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد و سیوطی در خصائص کبری گفته باب خصوصیة النّبی صلّی اللّه علیه و سلم بکونه اوّل النبیین فی الخلق و تقدم نبوته و اخذ المیثاق علیه

اخرج ابن أبی حاتم فی تفسیره و ابو نعیم فی الدلائل من طریق عن قتادة عن الحسن عن أبی هریرة عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی قوله تعالی و إذ اخذنا من النبیین میثاقهم الآیة قال کنت اوّل النبیین فی الخلق و آخرهم فی البعث فبدأ به قبلهم و

اخرج ابو سهل القطان فی جزء من امالیه عن سهل بن صالح الهمدانی قال سالت ابا جعفر محمّد بن علی کیف صار محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم یتقدّم الانبیاء و هو آخر من بعث قال انّ اللّه لما اخذ من بنی آدم من ظهورهم ذرّیّاتهم و اشهدهم علی انفسهم أ لست بربّکم کان محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم اوّل من قال

ص:519

بلی و لذلک صار یتقدم الانبیاء و هو آخر من بعث

و اخرج احمد و البخاری فی تاریخه و الطبرانی و الحاکم و ابو نعیم عن میسرة الفجر قال قلت یا رسول اللّه متی کنت نبیّا قال و آدم بین الرّوح و الجسد

و اخرج احمد و الحاکم و البیهقی عن العرباض بن ساریة سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول انّی عند اللّه فی أم الکتاب لخاتم النبیین و انّ آدم لمنجدل فی طینته

و اخرج الحاکم و البیهقی و ابو نعیم عن أبی هریرة قیل للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم متی وجبت لک النّبوة قال بین خلق آدم و نفخ الرّوح فیه

و اخرج البزّار و الطبرانیّ فی الاوسط و ابو نعیم من طریق الشعبی عن ابن عبّاس قال قیل یا رسول اللّه متی کنت نبیّا قال و آدم بین الروح و الجسد

و اخرج ابو نعیم عن الصنابحی قال قال عمر متی جعلت نبیّا قال و آدم منجدل فی الطین مرسل

و اخرج ابن سعد عن ابن أبی الجدعا قال قلت یا رسول اللّه متی کنت نبیّا قال إذا آدم بین الروح و الجسد

و اخرج ابن سعد عن مطرف بن عبد اللّه بن الشّخیر ان رجلا سأل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم متی کنت نبیّا قال بین الروح و الطّین من آدم

و اخرج ابن سعد عن عامر قال قال رجل للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم متی استنبئت قال و آدم بین الرّوح و الجسد حین اخذ منّی المیثاق

و اخرج الطبرانی و ابو نعیم عن أبی مریم الغسانی انّ اعرابیّا قال للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلم أی شیء کان اوّل نبوّتک قال اخذ اللّه منی المیثاق کما اخذ من النبیین میثاقهم دعوة أبی ابراهیم و بشری عیسی و رأت أمّی فی منامها انّه خرج من بین رجلیها سراج اضاءت له قصور الشام فائدة قال الشیخ

ص:520

تقی الدّین السّبکی فی کتابه التّعظیم و المنة فی لتؤمننّ به و لتنصرنّه فی هذه الآیة من التّنویه بالنّبی صلّی اللّه علیه و سلم و تعظیم قدره العلی ما لا یخفی و فیه مع ذلک انّه علی تقدیر مجیئه فی زمانهم یکون مرسلا إلیهم فتکون نبوّته و رسالته عامّة لجمیع الخلق من زمن آدم الی یوم القیمة و تکون الانبیاء و اممهم کلهم من امته و یکون

قوله بعثت الی النّاس کافّة لا یختص به النّاس من زمانه الی القیمة بل یتناول من قبلهم ایضا و یتبین بذلک المعنی

قوله صلّی اللّه علیه و سلم کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد و ان من فسره بعلم اللّه بانه سیصیر نبیّا لم یصل الی هذا المعنی لان علم اللّه محیط بجمیع الاشیاء و وصف النّبی صلّی اللّه علیه و سلم بالنّبوّة فی ذلک الوقت ینبغی ان یفهم منه انّه امر ثابت له فی ذلک الوقت و لهذا رای آدم اسمه مکتوبا علی العرش محمّد رسول اللّه فلا بدّ ان یکون ذلک معنی ثابتا فی ذلک الوقت و لو کان المراد بذلک مجرد العلم بما سیصیر فی المستقبل لم یکن له خصوصیّة بانه نبیّ و آدم بین الرّوح و الجسد لان جمیع الانبیاء یعلم اللّه نبوّتهم فی ذلک الوقت و قبله فلا بدّ من خصوصیّة للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم لاجلها اخبر بهذا الخبر اعلاما لامّته لیعرفوا قدره عند اللّه تعالی فیحصل لهم الخبر بذلک و قال فان قلت ارید ان افهم ذلک القدر الزائد فان النّبوة وصف لا بدّ ان یکون الموصوف به موجودا و انّما یکون بعد بلوغ اربعین سنة ایضا فکیف یوصف به قبل وجوده و قبل ارساله و ان صحّ ذلک فغیره کذلک قلت قد جاء انّ اللّه خلق الارواح

ص:521

قبل الاجساد فقد تکون الاشاره

بقوله کنت نبیّا الی روحه الشریفة او الی حقیقته و الحقائق تقصر عقولنا عن معرفتها و انما یعلمها خالقها و من امدّه بنور الهی ثم ان تلک الحقائق یؤتی اللّه کل حقیقة منها ما یشاء فی الوقت الذی یشاء فحقیقة النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قد تکون من قبل خلق آدم اتاها اللّه ذلک الوصف بان یکون خلقها متهیّئة لذلک و افاضه علیها من ذلک الوقت فصار نبیّا و کتب اسمه علی العرش و اخبر عنه للرسالة لیعلم ملائکته و غیرهم کرامته عنده فحقیقته موجودة من ذلک الوقت و لن تاخّر جسده الشریف المتصف بها و اتصاف حقیقته بالاوصاف الشریفة المفاضة علیه من الحضرة الالهیة و انما یتاخّر البعث و البلیغ و کل ما له من جهة اللّه و من تاهل ذاته الشریفة و حقیقته معجل لا تاخیر فیه و کذلک استنباؤه و ایتاؤه الکتاب و الحکم و النبوة و انّما المتأخّر تکوّنه و تنقله الی ان ظهر صلی اللّه علیه و سلّم و غیره من اهل الکرامة و قد تکون افاضة اللّه تلک الکرامة علیه بعد وجوده بمدة کما یشاء سبحانه و لا شک انّ کلّ ما یقع فاللّه عالم به من الازل و نحن نعلم علمه بذلک بالادلّة العفلیة و الشرعیّة و یعلم النّاس منها ما یصل إلیهم عند ظهوره کعلمهم نبوة النّبی صلّی اللّه علیه و سلم حین نزل علیه القرآن فی اوّل ما جاءه جبرئیل و هو فعل من فعاله تعالی من جملة معلوماته و من آثار قدرته و ارادته و اختیاره فی محلّ خاصّ یتصف بها فهاتان مرتبتان الاولی معلومة بالبرهان و الثّانیة ظاهرة للعیان و بین المرتبتین وسائط من افعاله تعالی تحدث

ص:522

علی حسب اختیاره منها ما یظهر لهم بعد ذلک و منها ما یحصل به کمال لذلک المحلّ و ان لم یظهر لاحد من المخلوقین و ذلک ینقسم الی کمال یقارن ذلک المحل من حین خلقه و الی کمال یحصل له بعد ذلک و لا یصل علم ذلک إلینا الا بالخبر الصادق و النّبی صلّی اللّه علیه و سلم خیر الخلق فلا کمال لمخلوق اعظم من کماله و لا محل اشرف من محلّه فعرفنا بالخبر الصحیح حصول ذلک الکمال من قبل خلق آدم لنبیّنا صلّی اللّه علیه و سلم من ربّه سبحانه و انه اعطاه النبوّة من ذلک الوقت ثم اخذ له المواثیق علی الانبیاء لیعلموا انّه المقدّم علیهم و انّه نبیّهم و رسولهم و فی اخذ المواثیق و هی فی معنی الاستخلاف و لذلک دخلت لام القسم فی لتؤمنن به و لتنصرنّه لطیفة اخری و هی کانها ایمان للبیعة التی توخذ للخلفاء و لعل ایمان الخلفاء اخذت من هنا فانظر هذا التعظیم العظیم للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم من ربه سبحانه و تعالی فاذا عرف ذلک فالنّبی صلّی اللّه علیه و سلّم هو نبیّ الانبیاء و لهذا اظهر فی الآخرة جمیع الانبیاء تحت لوائه و فی الدنیا کذلک لیلة الاسراء صلی بهم و لو اتفق مجیئه فی زمن آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی وجب علیهم و علی اممهم الایمان به و نصرته و بذلک اخذ اللّه المیثاق علیهم و رسالته إلیهم معنی حاصل له و انما امره یتوقف علی اجتماعهم معه فتاخر ذلک لامر راجع الی وجودهم لا الی عدم اتصافه بما تقتضیه و فرق بین توقف الفعل علی قبول المحل و توقفه علی اهلیة الفاعل فهنا لا توقّف من جهة الفاعل و لا من جهة ذات النّبی صلّی اللّه علیه و سلم الشریفة و انما من جهة وجود العصر المشتمل علیه فلو وجد فی عصرهم لزمهم

ص:523

اتباعه بلا شک و لهذا یاتی عیسی فی آخر الزّمان علی شریعته و هو نبیّ کریم علی حاله لا کما یظن بعض النّاس انّه یاتی واحدا من هذه الامّة نعم هو واحد من هذه الامّة لما قلناه من اتباعه للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و انّما یحکم بشریعة نبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و سلم بالقرآن و السنّة و کل ما فیها من امر او نهی فهو متعلق به کما یتعلق بسائر الامّة و هو نبیّ کریم علی حاله لم ینقص منه شیء و کذلک لو بعث النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فی زمانه او فی زمن موسی و ابراهیم و نوح و آدم کانوا مستمرین علی نبوّتهم و رسالتهم الی اممهم و النّبی صلّی اللّه علیه و سلم نبی علیهم و رسول الی جمیعهم فنبوّته و رسالته اعم و اشمل و اعظم و متفق مع شرائعهم فی الاصول لانها لا تختلف و تقدم شریعته صلّی اللّه علیه و سلم فیما عساه یقع الاختلاف فیه من الفروع امّا علی سبیل التخصیص و امّا علی سبیل النسخ او لا نسخ و لا تخصیص بل تکون شریعة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی تلک الاوقات بالنسبة الی اولئک الامم ما جاءت به انبیاءهم و فی هذا الوقت بالنسبة الی هذه الامة هذه الشریعة و الاحکام تختلف باختلاف الاشخاص و الاوقات و بهذا بان لنا معنی حدیثین کان خفیّا عنا احدهما

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم بعثت الی الناس کافة کنا نظنّ انّه من زمانه الی یوم القیامة فبان انه جمیع النّاس اوّلهم و آخرهم و الثانی

قوله صلّی اللّه علیه و سلم کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد کنا نظنّ انه بالعلم فبان انّه زائد علی ذلک علی ما شرحناه و انما یفترق الحال بین ما بعد وجود جسده صلّی اللّه علیه و سلم و بلوغه الاربعین و ما قبل ذلک بالنسبة

ص:524

الی المبعوث إلیهم و تاهّلهم لسماع کلامه لا بالنسبة إلیه و لا إلیهم لو تاهّلوا قبل ذلک و تعلیق الاحکام علی الشروط قد یکون بحسب المحلّ القابل و قد یکون بحسب الفاعل المتصرّف فهنا التّعلیق انّما هو بحسب المحل القابل المبعوث إلیهم و قبولهم سماع الخطاب من الجسد الشریف الّذی یخاطبهم بلسانه و هذا کما یوکّل الاب رجلا فی تزویج ابنته إذا وجدت کفوا فالتّوکیل صحیح و ذلک الرّجل اهل للوکالة و وکالته ثابتة و قد یحصل توقف التّصرّف علی وجود کفو و لا یوجد الا بعد مدّة و ذلک لا یقدح فی صحة الوکالة و اهلیة الوکیل انتهی کلام السبکی بلفظه و شهاب الدین قسطلانی در مواهب لدنیه گفته

اخرج مسلم فی صحیحه من حدیث عبد اللّه بن عمرو بن العاص عن النبی صلعم انه قال انّ اللّه تعالی کتب مقادیر الخلق قبل ان یخلق السّموات و الارض بخمسین الف سنة و کان عرشه علی الماء و من جملة ما کتب فی الذکر و هو أم الکتاب ان محمدا خاتم النبیین و

عن العرباض بن ساریة عن النبی صلی اللّه علیه و سلم قال انی عند اللّه فی أمّ الکتاب لخاتم النبیین و ان آدم لمنجدل فی طینته رواه احمد و البیهقی و الحاکم و قال صحیح الاسناد و قوله المنجدل یعنی طریحا ملقی علی الارض قبل نفخ الرّوح فیه و

عن میسرة الضّبی قال قلت یا رسول اللّه متی کنت نبیا قال کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد هذا لفظ روایة الامام احمد و رواه البخاری فی تاریخه و ابو نعیم فی الحلیة و صحّحه الحاکم و امّا ما اشتهر علی الالسنة بلفظ کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین فقال شیخنا الحافظ ابو الخیر السخاوی فی کتابه المقاصد

ص:525

الحسة لم نقف علیه بهذا اللفظ انتهی و قال الحافظ ابن رجب فی اللطائف و بعضهم یرویه متی کتبت نبیا من الکتابة انتهی قلت کذا رویناه فی جزء من

حدیث أبی عمرو اسماعیل بن نجید و لفظه قلت یا رسول اللّه متی کتبت نبیّا قال کتبت نبیّا و آدم بین الرّوح و الجسد فتحمل هذه الروایة مع روایة العرباض بن ساریة علی وجوب نبوته و ثبوتها و ظهورها فی الخارج فان الکتابة تستعمل فیما هو واجب قال تعالی کُتِبَ عَلَیْکُمُ اَلصِّیامُ و کَتَبَ اَللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی و قوله فی روایة احمد انی عند اللّه فی أم الکتاب فیه اشاره الی ان نبوّته صلّی اللّه علیه و سلم کانت مذکورة معروفة من قبل خلقه علیه السّلام و انه کان مکتوبا فی أمّ الکتاب من قبل نفخ الروح فی آدم علیه السلام و قد فسّر أمّ الکتاب باللوح المحفوظ و بالذکر فی قوله یَمْحُوا اَللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ اَلْکِتابِ و لا ریب انّ علم اللّه تعالی قدیم ازلی ثم انّه تعالی کتب ذلک فی کتاب عنده قبل ان یخلق السموات و الارض کما دلّ علیه حدیث عبد اللّه بن عمرو السابق فمن حینئذ انتقلت المخلوقات من مرتبة العلم الی مرتبة الکتابة و هو نوع من انواع الوجود الخارجی و

قوله انی عند اللّه فی أمّ الکتاب لخاتم النبیین و ان آدم لمنجدل فی طینته المراد منه الاخبار عن کون ذلک مکتوبا فی أم الکتاب قبل نفخ الرّوح فی آدم فهو اوّل ما خلق من النوع الانسانیّ و فی الحدیث الآخر انه فی تلک الحالة و حیث له النبوة و هذه مرتبة ثالثة و هو خروجه من مرتبة العلم و الکتابة الی مرتبة الوجود العینی الخارجیّ فانه علیه السّلام کما سیاتی استخرج حینئذ من ظهر آدم و ننبّئ فصارت نبوته موجودة فی الخارج بعد

ص:526

ان کانت مکتوبة مقدرة فی أمّ الکتاب و

عن أبی هریرة انهم قالوا یا رسول اللّه متی وجبت لک النبوّة قال و آدم بین الرّوح و الجسد رواه الترمذی و قال حدیث حسن و

روینا فی جزء من امالی أبی سهل القطّان عن سهل بن صالح الهمدانی قال سألت ابا جعفر محمد بن علی کیف صار محمّد صلّی اللّه علیه و سلم یتقدم الانبیاء و هو آخر من بعث قال انّ اللّه تعالی لما اخذ من بنی آدم من ظهورهم ذرّیاتهم و اشهدهم علی انفسهم أ لست بربّکم کان محمّد صلی اللّه علیه و سلم اول من قال بلی و لذلک صار یتقدم الانبیاء و هو آخر من بعث فان قلت انّ النبوة وصف لا بدّ ان یکون الموصوف به موجود او انّما یکون بعد بلوغ اربعین سنة ایضا فکیف یوصف به قبل وجوده و ارساله اجاب الغزالی فی کتاب النفخ و التسویة عن هذا و عن

قوله علیه السلام انا اوّل الانبیاء خلقا و آخرهم بعثا بانّ المراد بالخلق هنا التقدیر دون الایجاد فانه قبل ان ولدته أمّه لم یکن موجودا مخلوقا و لکن الغایات و الکمالات سابقة فی التقدیر لاحقة فی الوجود و قال و هو معنی قولهم اول الفکرة آخر العمل و آخر العمل اول الفکرة و بیانه انّ المهندس المقدر للدار اوّل ما یمثل فی نفسه صورة الدار فیحصل فی تقدیره دارا کاملة البناء و آخر ما یوجد من اعماله هی الدار الکاملة فالدار الکاملة هی اوّل الاشیاء فی حقه تقدیرا و آخرها وجود الان ما قبلها من ضرب اللبنات و بناء الحیطان و ترکیب الجذوع وسیلة الی غایة و کمال و هی الدار و لاجلها تقوم الآلات و الاعمال ثم قال و اما

قوله علیه السّلام کنت نبیّا فاشاره الی ما ذکرناه فانّه کان نبیّا فی التقدیر قبل تمام خلقة آدم

ص:527

علیه السلام لانه لم ینشأ خلق آدم الا لینتزع من ذرّیة محمد صلی اللّه علیه و سلم یستصفی تدریجا الی ان بلغ کمال الصفا قال و لا یفهم هذه الحقیقة الا بان یعلم انّ للدّار وجودین وجودا فی ذهن المهندس و دماغه و انّه ینظر الی صورة الدار خارج الذهن فی الأعیان و الوجود الذهنی بسبب الوجود الخارج العینی فهو سابق لا محالة و کذلک فاعلم ان اللّه تعالی یقدر ثم یوجد علی وفق التقدیر ثانیا انتهی و هو متعقب بقول الشیخ تقی الدین السبکی انه قد جاء انّ اللّه خلق الارواح قبل الاجساد فقد تکون الاشاره

بقوله کنت نبیّا الی روحه الشریفة او الی حقیقة من الحقائق و الحقائق تقصر عقولنا عن معرفتها و انما یعلمها خالقها و من امده اللّه بنور الهی ثم انّ تلک الحقائق یؤتی اللّه کل حقیقة منها ما یشاء فی الوقت الذی یشاء فحقیقة النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قبل تکوّن خلق آدم اتاه اللّه ذلک الوصف بان یکون خلقها متهیّئة لذلک و افاضه علیها من ذلک الوقت فصار نبیّا و کتب اسمه علی العرش و اخبر عنه بالرسالة لیعلم ملائکته و غیرهم کرامته عنده فحقیقته موجودة من ذلک الوقت و ان تاخّر جسده الشریف المتّصف بها و اتصاف حقیقته بالاوصاف الشریفة المفاضة علیه من الحضرة الالهیّة و انما یتاخّر البعث و التبلیغ و کل ماله من جهة اللّه و من جهة تاهّل ذاته الشریفة و حقیقته معجل لا تاخّر فیه و کذلک استنباؤه و ایتاؤه الکتاب و الحکم و النبوّة و انّما المتأخّر تکونه و تنقله الی ان ظهر صلّی اللّه علیه و سلم و قد علم من هذا ان من فسّره بعلم اللّه بانه سیصیر

ص:528

نبیّا لم یصل الی هذا المعنی لأنّ علم اللّه تعالی محیط بجمیع الاشیاء و وصف النّبی صلی اللّه علیه و سلم بالنبوة فی ذلک الوقت ینبغی ان یعلم منه انّه امر ثابت فی ذلک الوقت و لو کان المراد بذلک مجرد العلم بما سیصیر فی المستقبل لم یکن له خصوصیّة بانّه نبیّ و آدم بین الرّوح و الجسد لان جمیع الانبیاء یعلم اللّه تعالی نبوتهم فی ذلک الوقت و قبله فلا بد من خصوصیة للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم لاجلها اخبر بهذا الخبر اعلاما لامته لیعرفوا قدره عند اللّه تعالی و

عن الشعبی قال رجل یا رسول اللّه متی استنبئت قال و آدم بین الرّوح و الجسد حین اخذ منی المیثاق و رواه ابن سعد من روایة جابر الجعفی فیما ذکره ابن رجب فهذا یدل علی انّه من حین صور آدم طینا استخرج منه صلّی اللّه علیه و سلم و نبّئ و اخذ منه المیثاق ثم اعید الی ظهر آدم حتی یخرج وقت خروجه الّذی قدره اللّه خروجه فیه فهو اولهم خلقا لا یقال خلق آدم قبله لان آدم کان حینئذ مواتا لا روح فیه و محمد صلّی اللّه علیه و سلم کان حیّا حین استخرج و نبیّ و اخذ منه میثاقه فهو اول النبیین خلقا و آخرهم بعثا فان قلت ان استخراج ذرّیة آدم منه کان بعد نفخ الرّوح فیه کما دل علیه اکثر الاحادیث و الّذی تقرّر هنا انه استخرج و نبی قبل نفخ الروح فی آدم علیه السلام اجاب بعضهم بانه صلّی اللّه علیه و سلّم خصّ باستخراجه من ظهر آدم قبل نفح الروح فان محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم هو المقصود من خلق النوع الانسانی و هو عینه و خلاصة و واسطة عقده و الاحادیث السابقة صریحة

ص:529

فی ذلک و اللّه اعلم و

روی عن علیّ بن أبی طالب انّه قال لم یبعث اللّه تعالی نبیّا من آدم فمن بعده الا اخذ علیه العهد فی محمّد صلّی اللّه علیه و سلم لئن بعث و هو حی لیؤمننّ به و لینصرنّه و یأخذ العهد بذلک علی قومه و هو مروی عن ابن عبّاس ایضا ذکرهما العماد بن کثیر فی تفسیره و

قیل انّ اللّه تعالی لما خلق نور نبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم امره ان ینظر الی انوار الانبیاء علیهم السلام فغشیهم من نوره ما انطقهم اللّه به و قالوا یا ربّنا من غشینا نوره فقال اللّه تعالی هذا نور محمّد بن عبد اللّه ان آمنتم به جعلتکم انبیاء قالوا آمنّا به و بنبوّته فقال اللّه تعالی اشهد علیکم قالوا نعم فذلک قوله تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ الی قوله وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ اَلشّاهِدِینَ قال الشیخ تقی الدّین السبکی فی هذه الآیة الشریفة من التنویه بالنّبی صلّی اللّه علیه و سلم و تعظیم قدره العلی ما لا یخفی و فیه مع ذلک انه صلّی اللّه علیه و سلم علی تقدیر مجیئه فی زمانهم یکون مرسلا إلیهم فتکون بنبوّته و رسالته عامة لجمیع الخلق من زمن آدم الی یوم القیمة و تکون الانبیاء و اممهم کلهم من امّته و یکون

قوله و بعثت الی النّاس کافة لا یختص به النّاس من زمانه الی یوم القیمة بل یتناول من قبلهم ایضا و یتبیّن بذلک معنی

قوله صلّی اللّه علیه و سلم کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد ثم قال فاذا عرف هذا فالنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم نبیّ الانبیاء و لهذا ظهر

ص:530

ذلک فی الآخرة ان جمیع الانبیاء تحت لوائه و فی الدنیا کذلک لیلة الاسراء صلّی بهم و لو اتفق مجیئه فی زمن آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی صلوات اللّه و سلامه علیهم وجب علیهم و علی اممهم الایمان به و نصرته و بذلک اخذ اللّه المیثاق علیهم انتهی و سیاتی انشاء اللّه مزید لذلک فی المقصد السادس و ذکر العارف الرّبانی عبد اللّه بن أبی حمزة فی کتاب بهجة النفوس و من قبله ابن سبع فی شفاء الصّدور عن کعب الاخبار قال لما أراد اللّه تعالی ان یخلق محمدا امر جبرئیل ان یاتیه بالطینة التی هی قلب الارض و بهاؤها و نورها قال فهبط جبرئیل فی ملائکة الفردوس و ملائکة الرقیع الاعلی فقبض قبضة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من موضع قبره الشریف و هی بیضاء منیرة فعجنت بماء التسنیم فی معین انهار الجنّة حتی صارت کالدرّة البیضاء لها شعاع عظیم ثم طافت بها الملائکة حول العرش و الکرسی و فی السّموات و الارض و الجبال و البحار فعرفت الملائکة و جمیع الخلق سیّدنا محمّدا و فضله قبل ان تعرف آدم علیهما السلام و قیل لما خاطب اللّه تعالی السماء و الارض بقوله اِئْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالتا أتینا طائعین اجاب موضع الکعبة الشریفة و من السّماء ما یحاذیها و قد قال ابن عبّاس اصل طینة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من سرّة الارض بمکة فقال بعض العلماء هذا یشعر بان ما اجاب من الارض الا ذرّة المصطفی محمّد صلّی اللّه علیه و سلم و من موضع الکعبة دحیت الارض فصار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هو الاصل فی التکوین

ص:531

و الکائنات تبع له و قیل لذلک و سمّی أمّیّا لان مکة أم القری او ذرّیة أم الخلقیة فان قلت تربة الشخص مدفنه و کان مقتضی هذا ان یکون مدفنه علیه الصّلوة و السلام بمکة حیث کانت تربته منها فقد اجاب عنه صاحب عوارف المعارف افاض اللّه علینا من عوارفه و تعطّف علینا بعواطفه بانه قیل ان الماء لما تموج رمی الزبد الی النواحی فوقعت جوهرة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الی ما یحاذی ترتبته بالمدینة فکان صلّی اللّه علیه و سلم مکیّا مدنیّا حنینه الی مکة و تربته بالمدینة انتهی و محمّد بن یوسف شامی در سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد گفته و یستدل بخبر الشعبی و غیره مما تقدم فی الباب السابق علی انّه صلّی اللّه علیه و سلّم ولد نبیّا فان نبوّته وجبت له حین اخذ منه المیثاق حیث استخرج من صلب آدم فکان نبیّا من حینئذ لکن کانت مدة خروجه الی الدنیا متاخّرة عن ذلک و ذلک لا یمنع کونه نبیّا کمن یولّی ولایة و یؤمر بالتصرف فیها فی زمن مستقبل فحکم الولایة ثابت له من حین ولایته و ان کان تصرّفه یتاخّر الی حین مجیء الوقت و الاحادیث السابقة فی باب تقدم نبوته صریحة فی ذلک و حدیث شعبی که بدان اشاره کرده اینست

وقال ابن سعد عن الشّعبی مرسلا قال رجل یا رسول اللّه متی استنبئت قال صلّی اللّه علیه و سلم و آدم بین الرّوح و الجسد حین اخذ منی المیثاق و در فتاوی احمد بن محمد بن علی بن حجر مکی تمیمی در ادلّه بعثت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم بسوی ملائکه مذکورست و منها ان السبکی قد بین فی تالیف له انه صلّی اللّه علیه و سلم ارسل الی جمیع الانبیاء آدم فمن بعده و استدل بخبر

کنت نبیّا

ص:532

و آدم بین الرّوح و الجسد و بخبر

بعثت الی النّاس کافّة و لهذا اخذ اللّه المواثیق علی الانبیاء و إذ اخذ اللّه میثاق النبیین لما اتیتکم الآیة و

اخرج ابن أبی حاتم عن السدی فی التفسیر قال لم یبعث نبیّ قطّ من لدن نوح الاّ اخذ اللّه میثاقه لیؤمن بمحمّد و قال السّبکی عرفنا بالخبر الصحیح حصول الکمال من قبل خلق آدم لنبیّنا صلّی اللّه علیه و سلّم من ربّه سبحانه و انّه اعطاه النبوّة من ذلک الوقت ثم اخذ له المواثیق علی الانبیاء لیعلموا انّه المقدم علیهم و انّه نبیّهم و رسولهم فهم صلّی اللّه علیه و سلّم نبیّ الانبیاء و لهذا کانوا فی الآخرة تحت لوائه و فی الدّنیا کذلک لیلة الاسراء و لو اتفق مجیئه فی زمنهم لزمهم و اممهم الایمان به و نصرته کما اخذ اللّه علیهم المیثاق کذلک مع بقائهم علی نبوّتهم و رسالتهم الی اممهم فنبوّته علیهم و رسالته إلیهم معنی حاصل له و انما امره یتوقف علی اجتماعهم معه فتاخر ذلک الامر راجع الی وجودهم لا لعدم اتصافه بما تقتضیه فنبوّته و رسالته اعمّ و اعظم و شریعته موافقة لشرائعهم فی الاصول لانّها لا تختلف و تقدم شریعته فیما عساه یقع الاختلاف فیه من الفروع اما علی سبیل التخصیص و النسخ او لا و لا بل یکون شریعته تلک الاوقات بالنسبة الی اولئک الامم ما جاءت به انبیاؤهم و فی هذا الوقت بالنسبة الی هذه الامّة هذه الشریعة و الاحکام تختلف باختلاف الاشخاص و الاوقات انتهی حاصل کلام السبکی و دیاربکری در تاریخ خمیس گفته

واخرج مسلم فی صحیحه من حدیث عبد اللّه بن عمرو بن العاص عن النّبی

ص:533

صلّی اللّه علیه و سلم انه قال انّ اللّه عزّ و جل کتب مقادیر الخلق قبل ان یخلق السّموات و الارض بخمسین الف سنة و کان عرشه علی الماء و من جملة ما کتب فی الذکر و هو أم الکتاب انّ محمّدا خاتم النبیین و

عن العرباض بن ساریة عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلم انّه قال انی عند اللّه خاتم النبیین و ان آدم لمنجدل فی طینته و ساخبرکم باوّل امری انی دعوة ابراهیم و بشارة عیسی و رؤیا أمّی التی رأت حین وضعتنی و قد خرج منها نور اضاءت منه قصور الشام رواه احمد و البیهقی و الحاکم و قال صحیح الاسناد کذا فی شرح السنة

قوله لمنجدل فی طینته یعنی طریحا ملقی علی الارض قبل نفخ الرّوح فیه و

عن میسرة الضبی قال قلت یا رسول اللّه متی کنت نبیّا قال و آدم بین الروح و الجسد هذا لفظ رویة الامام احمد و رواه البخاری فی تاریخه و ابو نعیم فی الحلیة و صححه الحاکم و امّا ما اشتهر علی الالسنة بلفظ کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین فقال الشیخ الحافظ ابو الخیر السخاوی فی کتابه المقاصد الحسنة أم نقف علیه بهذا اللفظ انتهی قال الحافظ ابن رجب فی اللطائف و بعضهم بروایة منی کتبت نبیا من الکتابة

قال کتبت و آدم بین الروح و الجسد فتحمل هذه الروایة مع روایة العرباض بن ساریة علی وجوب نبوّته و ثبوتها و ظهورها فی الخارج فان الکتابة تستعمل فیما هو واجب قال اللّه تعالی کُتِبَ عَلَیْکُمُ اَلصِّیامُ و کَتَبَ اَللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی

و عن أبی هریره انّهم قالوا یا رسول اللّه متی وجبت لک النبوة قال و آدم بین الروح

ص:534

و الجسد رواه الترمذی و قال حدیث حسن و شیخ عبد القادر بن شیخ العیدروس در اوّل نور سافر عن اخبار القرن العاشر گفته اعلم انّ اللّه سبحانه و تعالی لما أراد ایجاد خلقه ابرز فی الحقیقة المحمّدیة من انواره الصّمدیة فی حضرته الاحدیّة ثم سلخ منها العوالم کلها علوها و سفلها علی ما اقتضاه کمال حکمته و سبق فی ارادته و علمه ثم اعلمه تعالی بکماله و نبوّته و بشّره بعموم دعوته و رسالته و بانّه نبیّ الانبیاء و واسطة جمیع الاصفیاء و ابوه آدم بین الروح و الجسد ثم انبجست منه عیون الارواح فظهر ممدّا لها فی عوالمها المتقدمة علی عالم الاشباح و کان هو الجنس العالی علی جمیع الاجناس و الاب الاکبر لجمیع الموجودات و الناس فهو و ان تاخر وجود جسمه تمیّز علی العوالم کلها برفعته و تقدمه إذ هو خزانة السرّ الصّمدانی و محتد تفرّد الامداد الرحمانی و صحّ

فی مسلم انّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال انّ اللّه کتب مقادیر الخلق قبل ان یخلق السّموات و الارض بخمسین الف سنة و کان عرشه علی الماء و من جملة ما کتب فی الذکر و هو أم الکتاب ان محمدا خاتم النبیین و ان آدم لمنجدل فی طینته أی لطریح ملقی قبل نفخ الرّوح فیه و صحّ ایضا

انه قیل له یا رسول اللّه متی کنت نبیّا قال و آدم بین الروح و الجسد

و یروی کتبت من الکتابة

و خبر کنت نبیّا و آدم بین الداء و الطین قال بعض الحفّاظ لم نقف علیه بهذا اللفظ و

حسن الترمذی خبر یا رسول اللّه متی وجبت لک النبوة قال و آدم بین الروح و الجسد و معنی وجوب النبوة و کتابتها ثبوتها و ظهورها فی الخارج نحو کَتَبَ اَللّهُ لَأَغْلِبَنَّ کُتِبَ عَلَیْکُمُ اَلصِّیامُ

ص:535

و المراد ظهورها للملائکة و روحه صلّی اللّه علیه و سلم فی عالم الارواح اعلاما بعظیم شرفه و تمیّزه علی بقیّة الانبیاء و خصّ الاظهار بحالة کون آدم بین الرّوح و الجسد لأنّه اوان دخول الارواح الی عالم الاجساد و التمایز حینئذ اتم و اظهر فاختصّ صلّی اللّه علیه و سلم بزیادة اظهار شرفه حینئذ لیتمیّز علی غیره تمیّزا اعظم و اتم و اجاب الغزالی عن وصفه نفسه بالنبوة قبل وجود ذاته و

عن خبر انّ اوّل الانبیاء خلقا و آخرهم بعثا بانّ المراد بالخلق هنا التقدیر لا الایجاد فانّه قبل ان تحمل به أمّه لم یکن مخلوقا موجودا و لکن الغایات و الکمالات سابقة فی التقدیر قبل تمام خلقة آدم إذ لم ینشأ الا لینتزع من ذرّیّته محمّد صلّی اللّه علیه و سلم و تحقیقه انّ للدّار فی ذهن المهندس وجودا ذهنیّا سببا للوجود الخارجی و سابقا علیه فاللّه تعالی یقدّر ثم یوجد علی وفق التقدیر ثانیا انتهی ملخّصا و ذهب السبکی الی ما هو احسن و ابین و هو انّه جاء انّ الارواح خلقت قبل الاجساد فالاشاره بکنت نبیّا الی روحه الشریفة او حقیقة من حقائقه و لا یعلمها الا اللّه و من حباه بالاطلاع علیها ثم انّه تعالی یؤتی کل حقیقة منها ما شاء فی أیّ وقت شاء فحقیقته صلّی اللّه علیه و سلّم قد تکون من حین خلق آدم علیه السّلام اتاها اللّه ذلک الوصف بان خلقها متهیئة له و افاضه علیها من ذلک الوقت فصار نبیّا و کتب اسمه علی العرش لتعلیم ملائکته و غیرهم کرامة عنده فحقیقته موجودة من ذلک الوقت و ان تاخّر جسده الشریف

ص:536

المتصف بها فنحو ایتائه النبوّة و الحکمة و سائر اوصاف حقیقته و کمالاتها معجل لا تاخّر فیه و انّما المتأخّر تکوّنه و تنقله فی الاصلاب و الارحام الطّاهرة الی ان ظهر صلّی اللّه علیه و سلّم و من فسّر ذلک بعلم اللّه بانّه سیصیر نبیّا لم یصل لهذا المعنی لان علمه تعالی محیط بجمیع الاشیاء فالوصف بالنبوّة فی ذلک الوقت ینبغی ان یفهم منه انّه امر ثابت له فیه و الا لم یختصّ بانّه نبیّ إذ الانبیاء کلهم کذلک بالنسبة بعلمه تعالی و

اخرج ابن سعد عن الشعبی متی استنبئت یا رسول اللّه قال و آدم بین الرّوح و الجسد حتی اخذ منّی المیثاق و هو یدلّ علی انّ آدم علیه السلام لما صوّر طینا استخرج صلی اللّه علیه و سلم و نبیّ و اخذ منه المیثاق ثم اعید الی ظهره لیخرج او ان وجوده فهو اوّلهم خلقا و خلق آدم السّابق کان مواتا لا روح فیه و صلّی اللّه علیه و سلم کان حیّا حین استخرج نبئ و اخذ منه المیثاق و لا ینافی هذا ان استخراج ذرّیّة آدم انّما کان بعد نفخ الرّوح فیه لأنّه صلّی اللّه علیه و سلّم خصّ من بین بنی آدم بذلک الاستخراج الاوّل و

فی تفسیر العماد بن کثیر عن علی و ابن عبّاس رضی اللّه عنهما فی قوله تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ الآیة لم یبعث نبیّا الا اخذ علیه العهد فی محمّد صلّی اللّه علیه و سلم لئن بعث و هو حیّ لیؤمنن به و لینصرنّه و یأخذ العهد بذلک علی قومه و اخذ السبکی من الآیة انّه علی تقدیر مجیئه فی زمانه مرسل إلیهم فتکون نبوته و رسالته عامّة لجمیع الخلائق من آدم الی یوم القیمة و تکون الانبیاء

ص:537

و اممهم کلهم من امته

فقوله و بعثت الی النّاس کافة یتناول من قبل زمانه ایضا و به یتبیّن معنی

کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد و حکمنا کون الانبیاء فی الآخرة تحت لوائه و صلاته بهم لیلة الاسراء و

روی عبد الرزاق بسنده انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال انّ اللّه خلق نور محمّد قبل الاشیاء من نوره فجعل ذلک النّور یدور بالقدرة حیث شاء اللّه و لم یکن فی ذلک الوقت لوح و لا قلم الحدیث بطوله و جمال الدّین محدّث در روضة الاحباب گفته مرویست که میسرة الفجر گفت سؤال کردم از پیغمبر صلی اللّه علیه و سلّم که

متی کنت نبیّا از کی باز تو پیغمبر بودی فرمود چون اللّه تعالی عرش عظیم بیافرید آسمانها و زمینها را بیافرید و عرش بر کاهل حمله متمکن ساخت بقلم قدرت بر ساق عرش نوشت

لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه خاتم الانبیاء و نام مرا بر درها و ورقها و قبها و خیمهای بهشت ثبت کرد و آدم میان روح و جسد بود یعنی روح در جسد او تمکن نیافته بود بعد از آنکه قادر بر کمال آدم را بیافرید آن نور را در پیشانی وی بودیعت بسپرد و گفت أی آدم این نور بهترین فرزندان تو و سرور پیغمبران مرسلست آورده اند که چون آدم را بجهت آن زلت که ازو صادر شد تادیب نمودند و بدنیا فرستادند پیوسته در گریه و انابت بود تا آخر الامر محمد رسول اللّه را وسیله ساخته توبه او قبول شد انتهی و علی بن ابراهیم حلبی در انسان العیون گفته

فی الوفاء عن میسرة قلت یا رسول اللّه متی کنت نبیّا قال لما خلق اللّه الارض و استوی الی السماء فسوّاهنّ سبع سماوات و خلق العرش کتب علی ساق العرش محمّد رسول اللّه خاتم الانبیاء و خلق اللّه الجنة التی اسکنها آدم و حوّا و کتب اسمی أی موصوفا

ص:538

بالنبوة او بما هو اخصّ منها

و هو الرّسالة علی ما هو المشهور علی الابواب و الاوراق و القباب و الخیام و آدم بین الروح و الجسد أی قبل ان تدخل الرّوح جسده

فلما احیاه اللّه نظر الی العرش فرای اسمی فاخبره اللّه تعالی انّه سیّد ولدک فلمّا غرّهما الشّیطان تابا و استشفعا باسمی إلیه أی فقد وصف صلّی اللّه علیه و سلّم بالنبوة قبل وجود آدم

وفیه ایضا عن سعید بن جبیر اختصم ولد آدم أی الخلق اکرم علی اللّه تعالی فقال بعضهم آدم خلقه اللّه بیده و اسجد ملائکته و قال آخرون بل الملائکة لانهم لم یعصوا اللّه عزّ و جل فذکروا ذلک لآدم فقال لما نفخ فیّ الرّوح لم تبلغ قدمی حتی استویت جالسا فبرق لی العرش فنظرت فیه محمد رسول اللّه فذاک اکرم الخلق علی اللّه عزّ و جلّ

وجه پانزدهم: اخذ میثاق نبوت رسول الله فرع تقدم نبوت و خلقت نور اوست

وجه پانزدهم آنکه ظاهرست که فرع تقدم نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اخذ میثاق بر نبوت آن حضرت از انبیای سابقینست و اخذ میثاق بر نبوت آن حضرت از انبیای سابقین دلالت بر افضلیت آن حضرت ازین حضرات دارد و در وجه سابق مبیّن شد که تقدم نبوّت آن حضرت فرع تقدم خلق نور آن حضرتست پس هر گاه فرع فرع دلالت بر افضلیت می کند اصل بالاولی دلالت قطعا و حتما دلالت بر افضلیت آن حضرت خواهد کرد و نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله متحد بوده و متقدم بر خلق حضرت آدم علیه السلام پس ثابت و واضح گردید که برای نور آن حضرت چنین فضیلت جلیله عظیمه حاصل بوده که فرع فرع آن اخذ میثاق از انبیای سابقین علیهم السلامست

ص:539

پس در افضلیت آن حضرت از انبیای سابقین و قبح تقدم متغلبین و متقمصین قمیص خلافت بغیر نصّ و تعیین کدام مقام اشتباه و ارتیاب برای منصفینست امّا اینکه اخذ میثاق نبوت آن حضرت فرع تقدم خلق آن حضرتست پس ظاهرست از روایات عدیده ابو نعیم در دلائل النبوة گفته ثم قدّمه صلّی اللّه علیه و سلم فی الذکر علی من تقدّمه فی البعث فقال إِنّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ وَ اَلنَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنا إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ الی قوله وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً و قال وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ اَلنَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ و ذلک ما

حدّثناه ابو محمّد عبد اللّه بن ابراهیم بن ایّوب ثنا جعفر بن احمد بن عاصم ثنا هشام بن عمار ثنا بقیّة حدثنی سعید بن بشیر نا قتادة عن الحسن عن أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی قوله وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ اَلنَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ قال کنت اوّل النبیّین فی الخلق و آخرهم فی البعث و حدّثناه ابو عمرو بن حمدان نا الحسن بن سفین نا هشام بن عمار ثنا الولید بن مسلم عن خلید بن دعلج و سعید عن قتادة عن الحسن عن أبی هریرة عن النّبی مثله حدّثناه ابو بکر بن خلاد ثنا اسماعیل القاضی انا محمد النهال نا نرید بن زریع نا سعید عن قتادة قال ذکر لنا انّ نبیّ اللّه قال مثله حدّثنا محمّد بن احمد بن الحسن نا اسحاق بن الحسن الحربی نا حسین بن محمد المروزی نا شیبان عن قتادة قال ذکر لنا انّ نبیّ اللّه قال مثله و عبد الحق دهلوی در مدارج النبوة گفته اگر چه در علم الهی نبوت تمامه انبیا ثابت و کائن بود لیکن نبوّت آن حضرت ظاهر و معلوم بود در میان ملائکه و ارواح و نبوت انبیا مکتوم

ص:540

و مستور بود بلکه می گویند که روح آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم در ان عالم مربّی ارواح انبیا و مفیض علوم الهیه بود بر ایشان چنانکه در نشأت دنیا مبعوث و مرسل بود بر سائر بنی آدم پس وی صلّی اللّه علیه و سلم نبی مرسل بود در ان عالم بالفعل در خارج نه در علم الهی فقط و تواند که اشارت

نحن السّابقون الآخرون باین معنی باشد و بعضی گفته اند که در نشات میثاق نیز برین صفت بود و اگر چه وجود این نشات و استخراج ذرائر از ظهر آدم بعد از نفخ روحست در جسد آدم چنانکه اکثر احادیث بر ان دالست و لیکن استخراج ذره آن حضرت از ظهر او مقدمست از ذرائر دیگر و اللّه اعلم و در اخبار آمده که چون مخلوق شد نور آن حضرت و بیرون آمد از وی نور انبیا علیهم السلام امر کرد او را پروردگار تعالی که نظر کند بجانب انوار ایشان پس نظر کرد آن حضرت و پوشید انوار ایشان را گفتند أی پروردگار ما این کیست که پوشید نور وی انوار ما را گفت اللّه تعالی این نور محمد بن عبد اللّه است اگر ایمان آورید بوی می گردانم شما را انبیا گفتند ایمان آوردیم یا رب بوی و نبوت وی پس گفت ربّ العزّة جل جلاله گواه شدم بر شما و اینست معنی قول حق سبحانه وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ الآیة و ذکر تفسیر این آیه کریمه سابقا در ذکر فضائل انحضرت گذشته است پس آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم نبی الانبیاست و ظاهر گردد این معنی در آخرت که جمیع انبیا تحت لوای وی باشند صلی اللّه علیهم و سلم معه و همچنین در شب اسراء امامت کرد ایشان را و اگر اتفاق می افتاد مجی او در زمن آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی صلوات اللّه علیه و علیهم واجب می گشت بر ایشان و بر امم ایشان بوی نصرت ولی و باین گرفته است حق تعالی بر ایشان میثاق و چون آفریده شد قلم حکم شد او را که بنویسد بر ساق عرش و ابواب بهشت

ص:541

و اوراق آن وفیات و خیام آن

لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه و در روایتی

لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه خاتم الانبیاء و بعد از ان نوشت هر چه کائنست تا روز قیامت چنانکه آمده است

جفّ القلم بما هو کائن انتهی امّا دلالت اخذ میثاق بر افضلیت پس بمرتبه اولیات و بدیهیات رسیده است و لا ینکر دلالة اخذ المیثاق علی افضلیّة حبیب الخلاق الا المنهمک الموضع فی الخبط و الشماس و الشقاق الذی دینه نفاق و ماؤه زعاق ابو نعیم در دلائل النبوة در ذکر فضائل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم گفته و من فضائله اخذ اللّه المیثاق علی جمیع انبیائه ان جاءهم رسول امنوا به و نصروه فلم یکن لیدرک احد منهم الرسول الاّ وجب علیه الایمان به و النصر لاخذه المیثاق منهم فجعلهم کلهم اتباعا له یلزمهم الانقیاد و الطاعة لو ادرکوه و ذلک ما

حدّثناه محمّد بن احمد بن الحسن ثنا یوسف بن الحکم ثنا محمد بن بشیر الدّعا ثنا هشیم ثنا مجالد عن الشعبی عن جابر عن عمر بن الخطاب قال اتیت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و معی کتاب اصبته من بعض اهل الکتب فقال و الذی نفسی بیده لو انّ موسی کان حیّا الیوم ما وسعة الاّ ان یتبعنی و قاضی ابو الفضل عیاض بن موسی الیحصبی در کتاب شفا بتعریف حقوق المصطفی گفته الفصل السّابع فیما اخبر اللّه به العزیز من عظیم قدره و شریف منزلته علی الانبیاء و حظوة رتبته قوله تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ الی قوله مِنَ اَلشّاهِدِینَ قال ابو الحسن القابسی اختصّ اللّه تعالی محمّدا صلّی اللّه علیه و سلم بفضل لم یؤته احدا غیره ابانه به و هو ما ذکره فی هذه الآیة قال المفسّرون اخذ اللّه المیثاق بالوحی و لم یبعث نبیّا

ص:542

الا ذکر له محمّدا و نعته و اخذ علیه میثاقه ان ادرکه لیؤمننّ به و قیل ان یبیّنه لقومه و یاخذ میثاقهم ان یبیّنه لمن بعدم و قوله ثم جاءکم الخطاب لاهل الکتاب المعاصرین لمحمّد صلّی اللّه علیه و سلم

قال علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه لم یبعث اللّه نبیّا من آدم فمن بعده الاّ اخذ علیه العهد فی محمّد علیه الصّلوة و السّلام لئن بعث و هو حیّ لیؤمنن به و لینصرنّه و یاخذ العهد بذلک علی قومه و نحوه عن السّدی و قتادة فی أی تضمّنت فضله من غیر وجه واحد قال اللّه تعالی وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ اَلنَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ الآیة و قال إِنّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ الی قوله وَکِیلاً

و روی عن عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه قال فی کلام بکی به النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال بابی انت و أمّی یا رسول اللّه لقد بلغ من فضیلتک عند اللّه ان بعثک آخر الانبیاء و ذکرک فی اوّلهم فقال وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ اَلنَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ الآیة بابی انت و أمّی یا رسول اللّه لقد بلغ من فضیلتک عنده ان اهل النار یودّون ان یکونوا اطاعوک و هم بین اطباقها یعذّبون یقولون یلیتنا اطعنا اللّه و اطعنا الرّسولا

قال قتادة ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال کنت اوّل الانبیاء فی الخلق و آخرهم فی البعث فلذلک وقع ذکره مقدما هنا قبل نوح و غیره قال السمرقندی فی هذا تفضیل نبیّنا علیه السّلام لتخصیصه بالذکر قبلهم و هو آخرهم المعنی اخذ اللّه علیهم المیثاق إذ اخرجهم من ظهر آدم

ص:543

کالذّر و قال تعالی تلک الرّسل فضّلنا بعضهم علی بعض الآیة قال اهل التفسیر أراد بقوله و رفع بعضهم درجات محمّدا صلّی اللّه علیه و سلم لأنّه بعث الی الاحمر و الاسود و احلت له الغنائم و ظهرت علی یدیه المعجزات فلیس احد من الانبیاء اعطی فضیلة و کرامة الاّ و قد اعطی محمّدا صلّی اللّه علیه و سلّم مثلها قال بعضهم و من فضله انّ اللّه تعالی خاطب الانبیاء باسمائهم و خاطبهم بالنبوّة و الرسالة فی کتابه فقال یا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ و یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ و حکی السمرقندی عن الکلبی فی قوله تعالی و ان من شیعته لابراهیم ان الهاء عائدة علی محمّد أی انّ من شیعة محمّد لابراهیم أی علی دینه و منهاجه و اختاره القرّاء و حکاه عنه مکّی و قیل المراد نوح علیه الصّلوة و السّلام و قسطلانی در مقصد سادس مواهب لدنیّه گفته النوع الثانی فی اخذ اللّه تعالی له المیثاق علی النّبیّین فضلا و منّة لیؤمننّ به ان ادرکوه و لینصرنّه قال اللّه تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ الآیة اخبر تعالی انّه اخذ میثاق کل نبیّ بعثه من لدن آدم علیه السّلام الی محمّد صلی اللّه علیه و سلم ان یصدّق بعضهم بعضا قاله الحسن و طاؤس و قتادة و قیل معناه انّه تعالی اخذ المیثاق من النبیین و اممهم و استغنی بذکرهم عن ذکر الامم و

عن علی بن أبی طالب و ابن عبّاس ما بعث اللّه نبیا من الانبیاء لا اخذ علیه المیثاق لئن بعث محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم و هو حیّ لیؤمننّ به و لینصرنّه و ما قاله قتادة و الحسن و طاؤس لا یضادّ و ما قاله

ص:544

علی و ابن عباس و لا ینفیه بل یستلزمه و یقتضیه و قیل معناه ان الانبیاء علیهم السّلام کانوا یاخذون المیثاق من اممهم بانّه إذا بعث محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم ان یؤمنوا به و ان ینصروه و احتج له بانّ الّذین اخذ اللّه المیثاق منهم یجب علیهم الایمان بمحمد صلّی اللّه علیه و سلّم عند مبعثه و کان الانبیاء عند مبعث محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم من جملة الاموات و المیّت لا یکون مکلّفا فتعین ان یکون المیثاق مأخوذا علی الامم قالوا و یؤیّد هذا انّه تعالی حکم علی الذین اخذ علیهم المیثاق انّهم لو تولّوا لکانوا فاسقین و هذا الوصف لا یلیق بالانبیاء و انما یلیق بالامم و اجیب بان یکون المراد من الآیة ان الانبیاء لو کانوا فی الحیوة لوجب علیهم الایمان محمّد صلّی اللّه علیه و سلم و نظیره قوله تعالی لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ و قد حکم اللّه تعالی انه لا یشرک و لکن خرج هذا الکلام علی سبیل التقدیر و الفرض و قال تعالی وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ اَلْأَقاوِیلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ اَلْوَتِینَ و قال فی الملائکة وَ مَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ کَذلِکَ نَجْزِی اَلظّالِمِینَ مع انّه تعالی اخبر عنهم بانهم لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ و بانّهم یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ فکل ذلک خرج علی سبیل الفرض و التقدیر و إذا نزّلت هذه الآیة علی انّ اللّه تعالی اوجب علی جمیع الانبیاء ان یؤمنوا بمحمّد صلّی اللّه علیه و سلم لو کانوا فی الاحیاء و انّهم لو ترکوا ذلک لصاروا فی زمرة الفاسقین فلان یکون الایمان بمحمّد صلّی اللّه علیه و سلم واجبا علی اممهم من باب اولی فکان صرف

ص:545

هذا المیثاق الی الانبیاء اقوی فی تحصیل المقصود قال السبکی فی هذه الآیة انّه علیه السّلام علی تقدیر مجیئهم فی زمانه یکون مرسلا إلیهم فتکون نبوته و رسالته عامّة لجمیع الخلق من زمن آدم الی یوم القیمة و تکون الانبیاء و اممهم کلّهم من امّته و یکون

قوله و بعثت الی النّاس کافة لا یختصّ به النّاس فی زمانه الی یوم القیمة بل یتناول من قبلهم ایضا و انّما اخذ المواثیق علی الانبیاء لیعلموا انّه المقدم علیهم و انّه نبیهم و رسولهم و فی اخذ المواثیق و هی فی معنی الاستخلاف و لذلک دخلت لام القسم فی لیؤمننّ به و لینصرنّه لطیفة و هی کأنها ایمان البیعة التی توخذ للخلفاء او لعل ایمان الخلفاء اخذت من هنا فانظر هذا التعظیم العظیم للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم من ربّه تعالی فاذا عرفت هذا فالنّبی محمّد صلّی اللّه علیه و سلم نبیّ الانبیاء و لهذا ظهر ذلک فی الآخرة انّ جمیع الانبیاء تحت لوائه و فی الدنیا کذلک لیلة الاسراء صلّی بهم و لو اتفق مجیئه فی زمن آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی وجب علیهم و علی اممهم اتباعه و الایمان به و نصرته و بذلک اخذ اللّه المیثاق علیهم فنبوته و رسالته إلیهم معنی حاصل له و انّما امره یتوقف علی اجتماعهم معه فتأخّر ذلک لامر راجع الی وجودهم لا الی عدم اتصافهم بما یقتضیه و فرق بین توقف الفعل علی قبول المحل و توقّفه علی اهلیة الفاعل فهیهنا لا توقف من جهة الفاعل و لا من جهة ذات النّبی صلّی اللّه علیه و سلم الشریفة و انّا هو من جهة وجود العصر المشتمل علیه فلو وجد فی عصرهم

ص:546

لزمهم اتباعه بلا شک و لهذا یاتی عیسی فی آخر الزمان علی شریعته و هو نبیّ کریم علی حاله لا کما یظن بعض الناس انّه یاتی واحدا من هذه الامّة نعم هو واحد من هذه الامّة لمّا قلنا من اتباعه للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و انما یحکم بشریعة نبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و سلم بالقرآن و السّنّة و کلّ ما فیها من امر و نهی فهو متعلق به کما یتعلق بسائر الامّة و هو نبی کریم علی حاله لم ینقص منه شیء و کذلک لو بعث النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فی زمانه او فی زمان موسی و ابراهیم و نوح و آدم کانوا مستمرین علی نبوّتهم و رسالتهم الی اممهم و النّبی صلّی اللّه علیه و سلم نبیّ علیهم و رسول الی جمیعهم فنبوته و رسالته اعم و اشمل و اعظم و متفق مع شرائعهم فی الاصول لانها لا تختلف و تقدّم شریعته صلّی اللّه علیه و سلم فیما عساه یقع الاختلاف فیه من الفروع امّا علی سبیل التخصیص و اما علی سبیل النسخ او لا نسخ و لا تخصیص بل تکون شریعة النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فی تلک الاوقات بالنسبة الی اولئک الامم ما جاءت به انبیاؤهم و فی هذا الوقت بالنسبة الی هذه الامّة هذه الشریعة و الاحکام تختلف باختلاف الاشخاص و الاوقات و بهذا بان لنا معنی حدیثین کانا خفیّین عنا احدهما

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم بعثت الی الناس کافة کنّا نظن انه من زمانه الی یوم القیمة فبان انّه جمیع الناس اولهم و آخرهم و الثانی

قوله صلّی اللّه علیه و سلم کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد کنا نظنّ انّه بالعلم فبان انّه زائد

ص:547

علی ذلک و انما یفترق الحال بین ما بعد وجود جسده صلّی اللّه علیه و سلم و بلوغه الاربعین و ما قبل ذلک بالنسبة الی المبعوث إلیهم و تاهّلهم لسماع کلامه لا بالنسبة إلیه و لا إلیهم لو تاهلوا قبل ذلک و تعلیق الاحکام علی الشّروط قد تکون بحسب المحل القابل و قد تکون بحسب الفاعل المتصرّف فههنا التعلیق انّما هو بحسب المحل القابل و هو المبعوث إلیهم و قبولهم سماع الخطاب و الجسد الشریف الذی یخاطبهم بلسانه و هذا کما یوکّل الاب رجلا فی تزویج ابنته إذا وجدت کفوا فالتوکیل صحیح و ذلک الرّجل اهل للوکالة و وکالته ثابتة و قد یحصل توقف التصرف علی وجود الکفؤ و لا یوجد الا بعد مدة و ذلک لا یقدح فی صحة الوکالة و اهلیة الوکیل انتهی و اللّه تعالی اعلم و آنفا شنیدی که قسطلانی در مواهب لدنیّه گفته

روی عن علی بن أبی طالب انّه قال لم یبعث اللّه تعالی نبیا من آدم فمن بعده الا اخذ علیه العهد فی محمد صلّی اللّه علیه و سلّم لئن بعث و هو حیّ لیؤمننّ به و لینصرنه و یاخذ العهد بذلک علی قومه و هو مرویّ عن ابن عبّاس ایضا ذکرهما العماد بن کثیر فی تفسیره و قیل انّ اللّه تعالی لما خلق نبیّا محمّد صلّی اللّه علیه و سلم امره ان ینظر الی انوار الانبیاء علیهم السّلام فغشیهم من نوره ما انطقهم اللّه به و قالوا یا ربّنا من غشینا نوره فقال اللّه تعالی هذا نور محمّد بن عبد اللّه ان آمنتم به جعلناکم انبیاء قالوا آمنا به و بنبوّته فقال اللّه تعالی اشهد علیکم قالوا نعم فذلک قوله تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ الی قوله وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ اَلشّاهِدِینَ قال الشیخ تقی الدین السبکی فی هذه الآیة الشریفة من التنویه بالنّبی صلّی اللّه علیه و سلم و تعظیم قدره العلی ما لا یخفی و فیه مع ذلک انّه صلّی اللّه علیه و سلم علی تقدیر مجیئهم فی زمانهم یکون مرسلا إلیهم فتکون نبوّته و رسالته عامّة لجمیع الخلق من زمن آدم الی یوم القیمة و تکون الانبیاء و اممهم کلّهم من امّته و یکون

ص:548

روی عن علی بن أبی طالب انّه قال لم یبعث اللّه تعالی نبیا من آدم فمن بعده الا اخذ علیه العهد فی محمد صلّی اللّه علیه و سلّم لئن بعث و هو حیّ لیؤمننّ به و لینصرنه و یاخذ العهد بذلک علی قومه و هو مرویّ عن ابن عبّاس ایضا ذکرهما العماد بن کثیر فی تفسیره و قیل انّ اللّه تعالی لما خلق نبیّا محمّد صلّی اللّه علیه و سلم امره ان ینظر الی انوار الانبیاء علیهم السّلام فغشیهم من نوره ما انطقهم اللّه به و قالوا یا ربّنا من غشینا نوره فقال اللّه تعالی هذا نور محمّد بن عبد اللّه ان آمنتم به جعلناکم انبیاء قالوا آمنا به و بنبوّته فقال اللّه تعالی اشهد علیکم قالوا نعم فذلک قوله تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ الی قوله وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ اَلشّاهِدِینَ قال الشیخ تقی الدین السبکی فی هذه الآیة الشریفة من التنویه بالنّبی صلّی اللّه علیه و سلم و تعظیم قدره العلی ما لا یخفی و فیه مع ذلک انّه صلّی اللّه علیه و سلم علی تقدیر مجیئهم فی زمانهم یکون مرسلا إلیهم فتکون نبوّته و رسالته عامّة لجمیع الخلق من زمن آدم الی یوم القیمة و تکون الانبیاء و اممهم کلّهم من امّته و یکون

قوله و بعثت الی الناس کافة لا یختص به الناس من زمانه الی یوم القیمة بل یتناول من قبلهم ایضا و تبین بذلک معنی

قوله صلی اللّه علیه و سلم کنت نبیا و آدم بین الروح و الجسد ثم قال فاذا عرف هذا فالنّبی صلّی اللّه علیه و سلم نبیّ الانبیاء و بهذا ظهر فی الآخرة ان جمیع الانبیاء تحت لوائه و فی الدنیا کذلک لیلة الاسراء صلی بهم و لو اتفق مجیئه فی زمن آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی صلوات اللّه و سلامه علیهم وجب علیهم و علی اممهم الایمان به و نصرته و بذلک اخذ اللّه المیثاق علیهم انتهی و سیاتی انشاء اللّه مزید لذلک فی المقصد السادس و شیخ عبد الحق در مدارج النبوة گفته وصل و از آنچه دلالت می کند بر غایت فضل و کرامت آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم بر بودن وی نبی الانبیا و بودن انبیا سلام اللّه علیهم اجمعین در حکم امتیان وی این آیه کریمه است وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلی ذلِکُمْ إِصْرِی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ اَلشّاهِدِینَ فَمَنْ تَوَلّی بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ اَلْفاسِقُونَ می فرماید ذکر کن أی محمّد وقتی که گرفت پروردگار عالم تعالی و تقدس عهد و پیمان پیغمبر آن را که هر آیینه چیزیکه دادم من شما را از کتاب و حکمت پستر بیاید شما را رسولی که تصدیق کننده است چیزیرا که با شماست و این صفت تمامه انبیاست که تصدیق یکدیگر می کنند و متوافق اند در اصول دین هر آیینه ایمان می آرید شما بان رسول و نصرت می دهید او را خبر داده ست وی تعالی که عهد گرفته است از هر پیغمبری که فرستاده است او را ز زمان آدم علیه السلام تا محمد صلّی اللّه علیه و سلم جمهور مفسران برانند که مراد باین رسول محمدست صلّی اللّه علیه و سلم و نه فرستاده خدای تعالی هیچ پیغمبریرا مگر آنکه ذکر کرده با وی محمّد را و گفت با وی اوصاف او را و گرفت بر وی میثاق که اگر دریابد ایمان آرد بوی و لابد چون از انبیا میثاق گرفت از امتیان ایشان که تابعان ایشانند نیز گرفته باشد و چون انبیا اصل و متبوع اند اکتفا کرده در آیت بذکر ایشان و گفت علی بن أبی طالب و ابن عبّاس رضی اللّه عنهما نفرستاده خدای تعالی هیچ پیغمبریرا مگر آنکه گرفت بر وی میثاقی که اگر باشد و دریابد محمّد را صلّی اللّه علیه و سلّم ایمان آرد بوی و نصرت دهد او را و بعضی گفته اند که مراد آنست که گرفت خدای تعالی میثاقی را که انبیا بر امم خود گرفتند که چون محمّد صلی اللّه علیه و سلم مبعوث گردد ایمان آرید بوی و بیان کنید این را بکسانی که بعد از شما بیایند همچنین تا رسید باهل کتاب که معاصر آن حضرت بودند چون آن حضرت بمدینه قدوم آورده تکذیب کردند او را یهود یاد داد آن حضرت این میثاق را بایشان و نازل شد این آیه و احتجاج کرده است این بعض بآنکه آن کسانی که اخذ کرد خدای تعالی

ص:

قوله صلی اللّه علیه و سلم کنت نبیا و آدم بین الروح و الجسد ثم قال فاذا عرف هذا فالنّبی صلّی اللّه علیه و سلم نبیّ الانبیاء و بهذا ظهر فی الآخرة ان جمیع الانبیاء تحت لوائه و فی الدنیا کذلک لیلة الاسراء صلی بهم و لو اتفق مجیئه فی زمن آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی صلوات اللّه و سلامه علیهم وجب علیهم و علی اممهم الایمان به و نصرته و بذلک اخذ اللّه المیثاق علیهم انتهی و سیاتی انشاء اللّه مزید لذلک فی المقصد السادس و شیخ عبد الحق در مدارج النبوة گفته وصل و از آنچه دلالت می کند بر غایت فضل و کرامت آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم بر بودن وی نبی الانبیا و بودن انبیا سلام اللّه علیهم اجمعین در حکم امتیان وی این آیه کریمه است وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلی ذلِکُمْ إِصْرِی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ اَلشّاهِدِینَ فَمَنْ تَوَلّی بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ اَلْفاسِقُونَ می فرماید ذکر کن أی محمّد وقتی که گرفت پروردگار عالم تعالی و تقدس عهد و پیمان پیغمبر آن را که هر آیینه چیزیکه دادم من شما را از کتاب و حکمت پستر بیاید شما را رسولی که تصدیق کننده است چیزیرا که با شماست و این صفت تمامه انبیاست که تصدیق یکدیگر می کنند و متوافق اند در اصول دین هر آیینه ایمان می آرید شما بان رسول و نصرت می دهید او را خبر داده ست وی تعالی که عهد گرفته است از هر پیغمبری که فرستاده است او را ز زمان آدم علیه السلام تا محمد صلّی اللّه علیه و سلم جمهور مفسران برانند که مراد باین رسول محمدست صلّی اللّه علیه و سلم و نه فرستاده خدای تعالی هیچ پیغمبریرا مگر آنکه ذکر کرده با وی محمّد را و گفت با وی اوصاف او را و گرفت بر وی میثاق که اگر دریابد ایمان آرد بوی و لابد چون از انبیا میثاق گرفت از امتیان ایشان که تابعان ایشانند نیز گرفته باشد و چون انبیا اصل و متبوع اند اکتفا کرده در آیت بذکر ایشان و گفت علی بن أبی طالب و ابن عبّاس رضی اللّه عنهما نفرستاده خدای تعالی هیچ پیغمبریرا مگر آنکه گرفت بر وی میثاقی که اگر باشد و دریابد محمّد را صلّی اللّه علیه و سلّم ایمان آرد بوی و نصرت دهد او را و بعضی گفته اند که مراد آنست که گرفت خدای تعالی میثاقی را که انبیا بر امم خود گرفتند که چون محمّد صلی اللّه علیه و سلم مبعوث گردد ایمان آرید بوی و بیان کنید این را بکسانی که بعد از شما بیایند همچنین تا رسید باهل کتاب که معاصر آن حضرت بودند چون آن حضرت بمدینه قدوم آورده تکذیب کردند او را یهود یاد داد آن حضرت این میثاق را بایشان و نازل شد این آیه و احتجاج کرده است این بعض بآنکه آن کسانی که اخذ کرد خدای تعالی

ص:

میثاق را ازیشان باید که واجب شود بر ایشان ایمان بر آن حضرت نزد مبعث و انبیا در وقت بعثت از جمله اموات بودند و میّت مکلّف نمی باشد پس متعین شد که میثاق ماخوذ بر امم باشد و مؤیدست این قول را که حق تعالی فرمود فَمَنْ تَوَلّی بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ اَلْفاسِقُونَ و این وصف لائق نیست بانبیا بلکه لائقست بامّت و جواب داده شده است که مراد از آیه بطریق فرض و تقدیرست که انبیا اگر زنده باشند واجبست بر ایشان ایمان به محمّد صلّی اللّه علیه و سلم نه آنکه اخبارست بوقوع آن در وجود بسا احکام که بفرض و تقدیر آید چنانکه لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ اَلْأَقاوِیلِ وَ مَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلهٌ الآیات و این مقدار کافیست در اظهار فضل و شرف و کرامت آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم و چون بنای کلام بر فرض و تقدیرست قول وی تعالی فَمَنْ تَوَلّی بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ اَلْفاسِقُونَ نیز درست آید و نیز چون بر انبیا حکم کرد و میثاق گرفت بر تقدیر حیات و واجبست بر ایشان ایمان بر امتیان نیز واجب خواهد بود بطریق اولی فَمَنْ تَوَلّی بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ اَلْفاسِقُونَ نسبت باممست پس اخذ میثاق بر انبیا و تاکید و تقریر و تشدید بر ایشان اقوی و ادخل باشد در مقصود فافهم گفت امام سبکی رحمة اللّه علیه درین آیه اشارتست که آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم بر تقدیر حیات انبیا در زمان وی مرسل باشد بسوی ایشان پس باشد با نبوت و رسالت وی عام و شامل مر جمیع خلق را از زمن آدم تا روز قیامت و انبیا و امم ایشان همه امت او باشد و قول وی صلی اللّه علیه و سلم که فرستاده شدم من بکافه ناس و قول حق تعالی وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ کَافَّةً لِلنّاسِ مخصوص نباشد بمردمی که از زمان وی تا روز قیامت اند بلکه

ص:551

متناولست آن کسان را نیز که پیش از وی بودند و اخذ میثاق برای وی بر انبیا برای آن گفت که تا معلوم کنند که وی صلّی اللّه علیه و سلم مقدم و معظمست بر ایشان و وی نبی و رسول ایشانست پس نظر کن أی طالب صادق بانصاف باین تعظیم عظیم مر این نبی کریم را از پروردگار وی و چون شناختی این را دانستی که نبی محمدست و وی نبی انبیاست صلّی اللّه علیه و سلم و ازینجا ظاهر شود که در آخرت آدم و جز او تحت لواء او باشند چنانکه فرمود

آدم و من دونه تحت لوائی و اگر فرضا انبیا علیهم السلام در زمان وی می بودند یا وی صلی اللّه علیه و سلم در زمان ایشان می بود هر آئینه همه ایمان می آوردند بوی و نصرت می دادند او را و لهذا فرمود

و لو کان موسی حیّا ما وسعه الا اتباعی از جهت میثاق بر وی و لهذا عیسی علیه السلام در آخر زمان بر شریعت وی بیاید و حال آنکه وی نبی کریمست و باقیست بر نبوّت خود نقصان نشده است از وی چیزی و همچنین تمامه انبیا بفرض وجود ایشان در زمان ایشان مستمر و ثابت اند بر نبوّت و رسالت خود بر امم خود و آن حضرت نبی است بر ایشان و رسولست و بسوی ایشان پس نبوت وی اعم و اعظم و اشملست تامل کن در این معنی تا گمان نبری که در این جا نفی نبوت و رسالتست از انبیا این چنین گفته است صاحب مواهب لدنیّه و تحقیق و تفصیل کرده است این را زیاده از آنچه کرده شد و گفت بنده مسکین خصّه اللّه بمزید الایمان و الیقین پوشیده نماند که ظاهر آیه اخذ میثاقست از انبیا بقرینه ظاهر قول وی لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ و تصریح امیر المؤمنین علی و ابن عبّاس و ظاهر آنست که از انبیا در وقت اخذ میثاق ایمان بآنحضرت و نصرت هم که مراد بان همین موافقت توثیق عهد یا قصد نصرت باشد بوجود آمده و بسا کس

ص:552

که بآنحضرت پیش از وجود عنصری وی صلّی اللّه علیه و سلم ایمان آوردند مثل حبیب نجّار و غیره بلکه تمامه خلق سالف که بسماع خبر نبوّت و فضائل و کمالات و صلّی اللّه علیه و سلم در زمان سابق مشرف شده بودند و این قدر کافیست در بودن انبیا و امم ایشان در حکم امت وی صلّی اللّه علیه و سلم و بودن وی رسول نسبت بایشان و انبیا علیهم السلام و خود در شب اسراء در مسجد اقصی جمع شدند که امامت کرد و همه اقتدا نمودند بوی پس در آن وقت ایمان آوردند و خود اتفاق امتست بر حیات انبیا و بقای ایشان بحیات حقیقی دنیاوی اگر چه در میثاق گرفتن انبیا بر امم خود بایمان و نصرت وی صلّی اللّه علیه و سلم نیز فضل و شرف آن حضرتست که دیگر آن را نبود لیکن در میثاق گرفتن حق سبحانه از انبیا بر ان اعز و اعظمست و باللّه التوفیق انتهی و ابن حجر مکی در منح مکیه شرح قصیده همزیّه در شرح شعر ما مضت فترة من الرّسل الاّ بشّرت قومها بک الانبیاء گفته ما مضت فترة و هی ما بین موت الرسول و بعثة الرسول الذی یلیه کما بین عیسی و نبیّنا علیهما الصّلوة و السّلام و اختلفوا فی قدرها و المشهور انّه نحو ستمائة لسنة أی زمن خال من الرّسل جمع رسول و مرّ تعریفه اول الکتاب أی ما مضی زمن خال من الرّسل نسی فیه ذکرک الا جددته و بشرت من البشارة و هی الخبر السّارّ قومها لیس فیه الاضمار قبل الذکر لأنّ مرجع الضمیر الفاعل و هو متقدّم الرتبة و ان تاخّر لفظه علی انّه یحتمل علی بعد ان الضمیر للفترة أی الا بشرت الا قوام الکائنین فی تلک الفترة بک أی بقرب بعثتک و ماهر رسالتک و عظمتک الانبیاء

ص:553

أی الرسل الذین اتوا بعد الفترة و فی هذا استدلال واضح علی کمال شرفه صلّی اللّه علیه و سلم و رفعته علی السنة الرسل فانّه نبی الانبیاء المقدم علیهم التابعون له هم و اممهم و شاهد ذلک قوله تعالی عن عیسی علیه السلام وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اِسْمُهُ أَحْمَدُ و من ثم

قال صلی اللّه علیه و سلم انا دعوة أبی ابراهیم أی فی آیة ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم و بشارة عیسی و قوله تعالی إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ أی و اممهم و حذف استغناء بذکر المتبوعین عن ذکر الاتباع لما مفتوحة توطیة للقسم الذی تضمّنه اخذ المیثاق و لتومنن سدّ مسدّ جوابه و جواب ما الشرطیّة و مکسورة أی لاجل لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ أی و هو محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم لتؤمننّ به و لتنصرنه الآیة و قد اختلف المفسّرون فیها و الذی قاله علی و ابن عباس رضی اللّه عنهم و تبعهم الحسن و طاؤس و قتادة رحمهم اللّه انّه تعالی اخذ علی کل نبیّ بعثه من لدن آدم الی محمّد صلّی اللّه علیه و سلم لئن بعث محمّد صلّی اللّه علیه و سلم و هو حیّ لیؤمنن به و لینصرنّه و یلزم من هذا ان الانبیاء کانوا یاخذون المیثاق من اممهم بانهم ان ان ادرکوا محمدا صلّی اللّه علیه و سلّم امنوا به و نصروه و دعوی ان هذا هو معنی الآیة دون الاول مردودة و لا ینافی الاوّل العلم بان الانبیاء لا یدرکون حیاته صلّی اللّه علیه و سلم و لا الحکم فی آخر الآیة بالفسق علی من تولی عن ذلک لأنّ التعلیق فی مثل ذلک لا یستلزم الوقوع الا تری

ص:554

الی قوله تعالی لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ اَلْأَقاوِیلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ فالمقصود انه لو فرض انّه بعث و هم احیاء لزمهم ذلک کما انّ القصد من هاتین الآیتین الفرض و التقدیر و التقریر ایضا و من ثم قال الامام التقی السّبکیّ دلت الآیة علی انّهم لو ادرکوا زمنه صلّی اللّه علیه و سلم کان مرسلا إلیهم فتکون نبوّته و رسالته عامه لجمیع الخلق الانبیاء و اممهم من لدن آدم الی قیام السّاعة و حینئذ یدخلون فی

قوله و ارسلت الی النّاس کافة و حکمة اخذ هذا المیثاق علی الانبیاء اعلامهم و اممهم من لدن آدم بانّه المتقدّم علیهم و انّه صلّی اللّه علیه و سلّم نبیّهم و رسولهم و قد اظهر اللّه ذلک فی الدنیا بکونه امّهم لیلة الاسراء و یظهر فی الآخرة بانهم کلّهم تحت لوائه بل و فی آخر الزمان یکون عیسی علیه السلام ینزل حاکما بشریعة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم دون شریعة نفسه و شیخ سلیمان جمل در فتوحات احمدیه گفته قوله ما مضت فترة بفتح الفاء و هی ما بین موت الرسول و بعثة الرّسول الذی یلیه کما بین عیسی و نبیّنا صلّی اللّه علیه و سلّم و اختلفوا فی قدر ما بینهما و المشهور انّه ستمائة سنة و هذه فترة فی حق العرب و غیرهم إذ لم یکن فی هذا لزمن رسول اصلا و تزید العرب علی غیرهم بان الفترة فی حقهم ما بین اسماعیل و محمد و هو الوف من السنین إذ لم یرسل للعرب بعد اسماعیل الا محمّد أی ما مضی زمن خال من الرسل نسی فیه ذکرک الاّ جدّدته الانبیاء و قوله بشرت من البشارة

ص:555

و هی الخبر السّارّ بخلاف النذارة فانّها الخبر الضّار المسیء و قوله قومها الضمیر عائد علی الانبیاء و ان تاخر لفظا لتقدمه رتبة لکونه فاعلا و یصحّ ان یعود علی الفترة أی الاّ بشرت قوم الفترة أی الاقوام الکائنین فیها ببعثتک و باهر رسالتک و عظمتک الانبیاء أی الرسل الذین اتوا بعد تلک الفترة و فی هذا استدلال واضح علی کمال شرفه صلّی اللّه علیه و سلّم و رفعته علی السنة الرّسل و انّه نبیّ الانبیاء المتقدّم علیهم التابعون له هم و اممهم و شاهد ذلک قوله تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ الآیة و قد اختلف المفسّرون فیها و الذی قاله علی و ابن عبّاس و طاؤس و الحسن انّه تعالی اخذ علی کل نبیّ بعثه من لدن آدم ان من ادرک محمّدا صلی اللّه علیه و سلم و هو حی لیؤمننّ به و لینصرنّه و یلزم من هذا ان الانبیاء کانوا یاخذون المیثاق علی اممهم بانهم ان ادرکوا محمدا صلی اللّه علیه و سلم امنوا به و نصروه فان قلت قد علم اللّه انّه لا یظهر فی زمنهم فما فائدة اخذ ذلک المیثاق اجیب بانه تشریف و تعظیم له و انّه لو قدر انه وجد فی زمنهم لوجب علیهم الایمان به قال السبکی دلّت الآیة علی انهم لو ادرکوا زمنه کان مرسلا إلیهم فتکون نبوّته و رسالته عامة لجمیع الخلق الانبیاء و اممهم من لدن آدم الی قیام السّاعة و ح یدخلون فی

قوله و ارسلت الی النّاس کافة و حکمة اخذ المیثاق علی الانبیاء اعلامهم و اممهم بانّه المتقدم علیهم و انّه نبیّهم و رسولهم و قد ظهر ذلک فی الدنیا بکونه امّهم لیلة الاسراء و یظهر فی الآخرة بانّهم کلهم تحت لوائه

ص:556

بل و فی آخر الزمان یکون عیسی ینزل حاکما بشریعة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم دون شریعة نفسه بعد ملاحظه این عبارات و تصریحات اکابر ائمّه و اساطین محقّقین سنّیه یقین واثق و قطع جازم حاصل می شود بآنکه اخذ میثاق نبوّت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از انبیا علیهم السلام دلیل ساطع و برهان قاطع بر افضلیت سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و مطاع و متبوع بودن آن حضرت و عدم جواز تقدم احدی بر آن حضرتست و هر گاه اخذ میثاق فرع تقدم خلق آن حضرتست و ان در باب مدینة العلم هم متحققست پس آن حضرت هم افضل خلق بعد سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و مطاع و متبوع خلق بعد سرور انام صلی اللّه علیه و آله الکرام باشد و تقدم احدی و ریاست کسی بر ان حضرت جائز و روا نخواهد بود و علاوه برین بحمد اللّه و حسن توفیقه حسب روایات اعاظم سنیه عالی درجات وقوع اخذ میثاق ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم صراحة ثابت و متحققست پس این همه تقریرات رشیقه و افادات انیقه که در باب اخذ میثاق نبوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم مذکورست بادنی تغییر در اخذ میثاق ولایت آن حضرت جاری خواهد شد و تضییق مجال قیل و قال و قطع السنه ارباب تخدیع و ازلال بابلغ وجوه حاصل خواهد شد وَ کَفَی اَللّهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتالَ پس از آنجمله است حدیث بعث انبیا علیهم السلام بر ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام که آن را ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم و احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی و ابو المؤید موفق بن احمد المکی الخوارزمی و عبد الرزاق بن رزق اللّه الرسعنی و سید علی

ص:557

بن شهاب الدین الهمدانی و سید شهاب الدین احمد و شمس الدین محمد بن یحیی بن علی الجیلانی و عبد الوهاب بن محمد بن رفیع الدّین احمد و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی روایت کرده اند ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم در کتاب معرفة علم الحدیث بعد ذکر انواع عدیده حدیث گفته

حدّثنی محمد بن المظفر الحافظ نا عبد اللّه بن محمد بن غزوان نا علی بن جابر نا محمد بن خالد بن عبد اللّه نا محمّد بن فضیل نا محمد بن سوقة عن ابراهیم عن الاسود عن عبد اللّه قال قال النّبی صلی اللّه علیه و سلم اتانی ملک فقال یا محمّد و اسأل من ارسلنا من قبلک من رسلنا علی ما بعثوا قال قلت علی ما بعثوا قال علی ولایتک و ولایة علی بن أبی طالب قال الحاکم تفرّد به علی بن جابر عن محمد بن خالد عن محمد بن فضیل و لم نکتب الا عن ابن مظفر و هو عندنا حافظ ثقة مامون فهذه الانواع التی ذکرناها مثل الالوف من الحدیث تجری علی مثالها و سننها و ثعلبی در تفسیر خود گفته

اخبرنا ابو عبد اللّه الحسین بن محمد بن الحسین الدینوری حدّثنا ابو الفتح محمد بن الحسین الازدی الموصلی حدثنا عبد اللّه بن محمد بن غزوان البغدادی حدّثنا علی بن جابر حدّثنا محمد بن خالد بن عبد اللّه و محمد بن اسماعیل قال حدثنا محمّد بن فضیل عن محمد بن سوقة عن ابراهیم عن علقمة عن عبد اللّه بن مسعود قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اتانی ملک فقال یا محمد سل من ارسلنا من قبلک من رسلنا علی ما بعثوا قال قلت علی ما بعثوا قال علی ولایتک و ولایة علی بن أبی طالب و اخطب خوارزم در مناقب گفته

ص:558

و اخبرنی شهردار هذا إجازة

قال اخبرنا احمد بن خلف إجازة قال حدّثنا الحاکم قال حدثنا محمّد بن المظفر الحافظ قال حدّثنا عبد اللّه بن محمّد بن غزوان قال حدّثنا علیّ بن جابر قال حدّثنا محمّد بن خالد بن عبد اللّه قال حدّثنا محمّد بن فضیل قال حدّثنا محمد بن سوقة عن ابراهیم عن الاسود عن عبد اللّه بن مسعود قال قال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم اتانی ملک فقال یا محمّد و سل من ارسلنا من قبلک من رسلنا علی ما بعثوا قال قلت علی ما بعثوا قال علی ولایتک و ولایة علی بن أبی طالب و شهاب الدّین احمد در توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته

عن أبی هریرة رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه تعالی علیه و علی آله و بارک و سلم لما اسری بی لیلة المعراج فاجتمع علیّ الانبیاء فی السماء فاوحی اللّه الیّ سلهم یا محمّد بما ذا بعثتم فقالوا بعثنا علی شهادة ان لا اله الاّ اللّه و علی الاقرار بنبوّتک و الولایة لعلی بن أبی طالب آورده الشیخ المرتضی العارف الربّانیّ السیّد شرف الدّین علی الهمدانی فی بعض تصانیفه و قال رواه الحافظ ابو نعیم و شیخ عبد الوهاب در تفسیر خود گفته

عن أبی هریرة رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لما اسری بی لیلة المعراج فاجتمع علی الانبیاء فی السماء فاوحی اللّه تعالی الیّ سلهم یا محمّد بما ذا بعثتم فقالوا بعثنا علی شهادة ان لا اله الاّ اللّه و علی الاقرار بنبوّتک و الولایة لعلی بن أبی طالب رواه الحافظ ابو نعیم و شمس الدّین محمد بن یحیی بن علی الجیلانی اللاهجی النوربخشی

ص:559

در مفاتیح الاعجاز شرح گلشن راز که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی ذکر آن در ذکر شروح گلشن راز باین نهج نموده و شرحه مظفر الدّین علی الشیرازی و الشیخ شمس الدین محمد بن یحیی بن علی اللاهجی الجیلانی النوربخشی المتوفی سنة شرحا فارسیا ممزوجا سمّاه مفاتیح الاعجاز بیّضه فی ذی الحجّة سنة سبع و ثمانین و ثمانمائة در شرح این بیت ز هر سایه که اول گشت حاصل در آخر شد یکی دیگر مقابل می فرماید یعنی چنانچه از سیر و دور خورشید حقیقت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم در نقاط درجات ارتفاع از مشرق نبوّت از هر نقطه سایه و تعین کامل ظهور یافته بود تا بزمان آن حضرت که وقت استوا بود رسیده سایه پنهان شد و چون آن خورشید از استوا درگذشت و رو بجانب انحطاط کرد در مقابل هر شخصی از اشخاص انبیا علیهم السلام تعیّنی و تشخصی از اولیا واقع تواند بود چه در دائره در مقابل و محاذی هر نقطۀ از نقاط شرقی نقطه از نقاط غربی البته می باشد مثال آنکه نسبت با زمانه حضرت محمدی علیه و علی آله السلام در جانب نبوّت که بمثابه مشرق تصویر نموده شد هیچ نبی مرسل از حضرت عیسی علیه السلام اقرب نبود که

انّی اولی النّاس بعیسی بن مریم فانّه لیس بینی و بینه نبیّ و از جانب مغرب که طرف ولایتست ظهور سر ولایت حضرت مرتضی گشت که

ان علیّا منّی و انا منه و هو ولی کل مؤمن و ایضا

لکل نبی وصی و وارث و ان علیّا وصیّی و وارثی و ایضا

انا اقاتل علی تنزیل القرآن و علیّ یقاتل علی تاویل القرآن و ایضا

یا ابا بکر کفی و کفّ علیّ فی العدل سواء و ایضا

انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیات الباب و ایضا

انا و علی من شجرة

ص:560

واحدة و الناس من اشجار شتی و ایضا

قسمت الحکمة عشرة اجزاء فاعطی علی تسعة و النّاس جزءا واحدا و ایضا

اوصی من امن بی و صدقنی بولایة علیّ بن أبی طالب فمن تولاّه فقد تولاّنی فقد تولی اللّه و ایضا

لما اسری بی لیلة المعراج فاجتمع علی الانبیاء فی السماء فاوحی اللّه تعالی الیّ سلهم یا محمّد بما ذا بعثتم فقالوا بعثنا علی شهادة ان لا اله الاّ اللّه و علی الاقرار بنبوّتک و الولایة لعلی بن أبی طالب و میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در مفتاح النجا گفته

اخرج عبد الرزّاق الرسعنی عن عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه قال قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اتانی ملک فقال یا محمّد و اسأل من ارسلنا من قبلک من رسلنا علی ما بعثوا قال قلت علی ما بعثوا قال علی ولایتک و ولایة علی بن أبی طالب مخفی نماند که از روایت ابو نعیم که علی همدانی و سید شهاب الدّین احمد و حاجی عبد الوهاب نقلا عنه ذکر کرده اند و شمس الدین جیلانی بحتم و جزم آن را بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در مقام احتجاج و استدلال نسبت کرده ظاهرست که انبیا علیهم السلام مبعوث شده اند بر اقرار نبوّت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و اقرار ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و پس ظاهرست که بقرینه ذکر نبوت قبل ولایت مراد از ولایت امامت و ریاست و امارتست پس در روایات دیگر هم مراد از ولایت امارت و امامت باشد پس قطعا و حتما ثابت شد که چنانچه حق تعالی از انبیا علیهم السلام اخذ میثاق نبوت را نموده همچنان ازین حضرات اخذ میثاق امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده پس امامت

ص:561

بیفاصله آن حضرت بکمال وضوح و ظهور ثابت گردید و تقریرات لطیفه ائمّه سنیه که در اخذ میثاق برای اثبات نهایت افضلیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و اثبات متبوع و مطاع بودن آن حضرت برای انبیا فضلا عن غیرهم ذکر کرده اند در این جا جاریست لفظا باللفظ و اگر بمزید تعصّب و اعوجاج ولایت را در حدیث بعث انبیا بر ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام محمول نگردانند و آن را بمعنی محبّت گیرند باز هم افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت می شود که هر گاه انبیا علیهم السلام مبعوث بر اقرار محبت آن جناب شوند و اقرار محبت آن جناب تالی اقرار نبوت باشد در افضلیت آن حضرت ریبی نیست و ثبوت الافضلیّة ایضا بحمد اللّه کاف شاف و مستاصل شافة اهل الاعتساف و از آنجمله است روایت عرض ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السّلام و سؤال آن حضرت که ایزد باری عز اسمه جناب امیر المؤمنین علیه السلام را در ذرّیت آن حضرت بگرداند مرزا محمد بدخشانی در مفتاح النجا گفته

اخرج ابن مردویه عن أبی عبد اللّه جعفر بن محمّد رضی اللّه عنه فی قوله تعالی وَ اِجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی اَلْآخِرِینَ قال هو علی بن أبی طالب عرضت ولایته علی ابراهیم علیه السلام فقال اللّهم اجعله من ذرّیّتی ففعل اللّه ذلک ازین روایت بکمال وضوح ظاهرست که ولایت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر حضرت ابراهیم علی نبینا و اله و علیه السلام عرض کرده شد و آن جناب بسبب ظهور علو مرتبت و رفعت منزلت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از واهب العطایا سؤال کرد که او سبحانه و تعالی آنجناب را در ذرّیت آن حضرت گرداند و این دعای آنجناب بانجاح و اسعاف

ص:562

هم رسید و همینست تفسیر آیه وَ اِجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی اَلْآخِرِینَ پس ازین روایت علاوه بر عرض ولایت آن جناب که مستلزم افضلیت و اکرمیت آن جنابست بوجه دیگر هم افضلیت و اکرمیت و اشرفیت آن جناب بظهور رسید چه از ان ظاهر شد که حضرت ابراهیم علیه السلام از حق سبحانه و تعالی طلب فرمود که آن جناب را در ذرّیت آن حضرت گرداند و ظاهرست که این دعای حضرت ابراهیم علیه السلام نیست مگر بوجه افضلیت و اکرمیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و پر ظاهرست که برای ثلاثه این مرتبه عظیمه که عرض ولایت شان بر حضرت ابراهیم علیه السلام شود و آن حضرت سؤال جعل شان از ذریت خود کند حاصل نیست فثبت انّ هذه مزیة عظیمة و موهبة سنیة من اللّه القدیر خصّت بامیر کل امیر علیه و آله الصّلوة و السلام ما فاح المسک و العبیر فاین للثلثة الذین هم بمراحل قاصیة ان یدعو ابراهیم الخلیل من الرّبّ الجلیل جعلهم من ذرّیّته و تصییرهم فی عترته التقدم و التراوس علی من حاز هذه المرتبة الباهرة السناء و احرز خصل تلک المنقبة العظیمة المدح و الثناء از آنجمله است حدیثی که دلالت صریحه دارد بر اخذ میثاق امارت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از ملائکه در کتاب الفردوس که بعنایت ربّ حمید بعد جهد جهید و کدّ شدید نقل آن بدست این اقل العبید آمده در فصل لو ارباب اللام می گوید حذیفة

لو علم النّاس متی سمی علیّ امیر المؤمنین ما انکر و افضله سمّی امیر المؤمنین و آدم بین الروح و الجسد قال اللّه تعالی وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالت الملائکة بلی فقال انا

ص:563

ربکم و محمّد نبیّکم و علی امیرکم این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه حق تعالی بعد آنکه از ملائکه اخذ میثاق بربوبیّت خود فرموده بیان نبوّت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و امارت جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم فرموده پس متحقق گردید که چنانچه میثاق ربوبیّت و نبوت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم از ملائکه گرفته شد همچنین اخذ میثاق امارت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از ملائکه واقع شده پس چنانچه کمال شرف و فضل و علوّ و سمو جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بسبب اخذ میثاق نبوت آن حضرت ظاهرست و اکابر اساطین سنّیه تقریر آن کرده اند همچنان نهایت شرف و فضل و علا و سناء جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسبب اخذ امارت آن حضرت ثابت و متحقق گردید و هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السلام امیر ملائکه معصومین باشد افضلیت آن حضرت از ملائکه قطعا و حتما ثابت شد پس افضلیت آن حضرت از انبیا بعد جناب خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم باجماع مرکّب ثابت خواهد شد پس در ثبوت افضلیت آن حضرت از ثلاثه کدام مقام اشتباه است و نیز هر گاه آن حضرت امیر ملائکه معصومین باشد چگونه عقل عاقل باور توانکرد که آن حضرت امیر ثلاثه نباشد بلکه العیاذ باللّه اینها امیر باشند و آن حضرت مامور هل هذا الا من وساوس الخدوع الغرور الذی یلقی الی اولیائه زخرف القول و صریح الزور و مخفی نماند که دیلمی از اکابر محدثین ثقات و اجلّه حفاظ اثبات سنّیه است از افاده ذهبی در تذکرة الحفاظ و سیر النبلاء واضحست که یحیی بن منده گفت که دیلمی جوانی بود زیرک خوش خلق و خلق روشن دل و سخت در سنت و خود ذهبی می گوید که او حسن المعرفة بود و نیز مناقب جلیه و محامد علیّه او

ص:564

از کتاب اللّه دین رافعی و عبر فی خبر من غیر ذهبی و طبقات شافعیه سبکی و اسنوی و اسدی و روضة الفردوس علی همدانی و طبقات الحفاظ سیوطی و فیض القدیر منادی و مقالید الاسانید ابو مهدی ثعالبی مغربی نمایانست و خود مخاطب والاشان هم در باب المطاعن از همین کتاب بسبب کمال حمایت حمای عثمان ببعض مفتریات مرویه دیلمی بمقابله اهل حقّ دست زده کمال حسن و فهم و صحت استدلال خود بر ارباب عقل و دانش ظاهر فرموده و مستتر نماند که چنانچه از افادات علمای کبار و ائمه عالی تبار مناقب زاهره و مفاخر باهره دیلمی جلیل الفخار واضح و آشکارست همچنین مدائح باذخه و محامد شامخه کتاب فردوس الاخبار تصنیف آن علاّمه روزگار کالشمس فی رابعة النهار در اقصای انتشار و اشتهار می باشد خود دیلمی در اوّل فردوس الاخبار گفته ان احسن ما نطق به الناطقون و تفوّه به الصّادقون و و له به الوامقون حمد اللّه عزّ و جلّ الی ان قال اما بعد فانّی رایت اهل زماننا هذا خاصّة اهل بلدنا اعرضوا عن الحدیث و اسانیده و جهلوا معرفة الصحیح و السقیم و ترکوا الکتب الّتی صنّفها أئمّة الدّین قدیما و حدیثا و المسانید الّتی جمعوها فی الفرائض و السّنن و الحلال و الحرام و الآداب و الوصایا و الامثال و المواعظ و فضائل الاعمال و اشتغلوا بالقصص و الاحادیث المحذوفة عنها اسانیدها التی لم یعرفها نقلة الحدیث و لم تقرأ علی احد من اصحاب الحدیث و طلبوا الموضوعات التی وضعها القصّاص لینالوا بها القطیعات فی المجالس علی الطرقات اثبت فی کتابی هذا اثنی عشر الف حدیثا و نیفا من الاحادیث الصّغار علی سبیل الاختصار من الصحاح و الغرائب

ص:565

و الافراد و الصّحف المرویّة عن النّبی لعلی بن موسی الرّضا و عمر بن شعیب الخ و شهردار پسر شیرویه دیلمی در اوائل مسند الفردوس که نسخه عتیقه آن که در حیات مصنّف نوشته شده بنظر قاصر عاثر در کتبخانه مدینه منوره علی مشرفها و آله الف الف صلاة و تحیّه رسیده از ان عبارات عدیده منتخب کردم و قبل از خطبه در ان نسخه این چند سطور مرقوم بود قال الامام الاجل السید الکیا الحافظ زین الدین شمس الاسلام سیّد الحفاظ تاج الأئمة ناصر السّنّة ابو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الدیلمی طوّل اللّه عمره و اعلی فی الدارین ذکره گفته امّا بعد حمد اللّه عز و جلّ الهادی الی اقوم الطرق و السّبل و الصّلوة و السّلام علی نبیّه محمّد خاتم الانبیاء و الرّسل فانّ والدی الامام السعید ابا شجاع شیرویه قدس اللّه روحه و نور ضریحه حین جمع الاحادیث التی سماها کتاب الفردوس انّما حذف منها اسانیدها تعمّدا منه و قصدا لاسباب عدة اوّلها اقتداء و اتساء بمن تقدّمه من اهل العلم و الزهد و العبادة و ثانیها تخفیفا علی الطالبین و تسهیلا للناظرین فیه و الحافظین له و ثالثها قلة رغبة جیل هذا الزّمن فی المسندات و عدم تعویلهم علی اسامی الرّجال من الرواة و اقتصارهم علی اللّبّ دون القشر لا انّی ارید بقولی هذا انکار فضیلة الاسناد و موضعه من الدین إذ هو من اهم الامور و لو لا الاسناد لما عرف الصحیح من السقیم و لا الصّدق من الکذب بل یشبه الاسناد بالقشر من حیث ان القشر صوان اللّبّ و به یحفظ و یؤمن

ص:566

علیه من ان یلحقه الآفات فکذلک الاسناد للحدیث صوان له فاذا فارقه تطرق إلیه الخلل و الفساد رحم اللّه ابن المبارک حیث قال الاسناد من الدّین لو لا الاسناد لقال من شاء ما شاء و القول فی فضیلة الاسناد اکثر من ان یتضمّنه اوراق و لیس هذا موضعه و رابعها انّه خرج من مسموعاته و کان رحمه اللّه متحققا متیقّنا انّ اکثرها بل عامتها مسندة و فی مصنّفات الحفاظ الثقات و مجموعات الأئمّة الاثبات فعراها عن الاسناد اختصارا کما بین عذره فی خطبة الکتاب و هو کتاب نفیس عزیز الوجود مفتون به جامع للغرر و الدّرر النبویة و الفوائد الجمة و المحاسن الکثیرة قد طنّت به الآفاق و تنافست فی تحفظه الرفاق لم تصنف فی الاسلام مثله تفصیلا و تبویبا و لم یسبق إلیه من سلافة الایام ترصیفا و ترتیبا کان کلّ فصل من فصوله حقّة لآلی ملئت من الدّرر المنظومة و اللّآلی المکنونة أو جونة عطّار فتقت بفارات المسک مشحونة و کم ضمّنه رحمه اللّه من عجائب الاخبار و غرائب الاحادیث مما لا یوجد فی کثیر من الکتب فهو فی الحقیقة کالفردوس التی وصفها اللّه سبحانه و تعالی فقال و فِیها ما تَشْتَهِیهِ اَلْأَنْفُسُ و تلذ الاعین فامّا الیوم فقد کثرت نسخه فی البلاد و اشتهرت فیما بین العباد بحیث لم یبق بلدة من بلاد العراق و لا کورة من اقطار الآفاق الا و علماؤها مثابرون علی تحصیله و أئمّتها مکبّون علی اشترائه و نسخه و فضلاؤها مواظبون علی قراءته و حفظه

ص:567

یرتعون فی ریاض محاسنه و یجتنون من ثمار فوائده فسار مسیر الشمس فی کلّ بلدة و هبّ هبوب الریح فی البر و البحر یستحسنه الائمّة و الحفاظ و یستفید منه العلماء و الوعاظ و تستطیبه نحاریر الفضلاء و ترتضیه اکیاس البلغاء لنفاستها و تبذل الملوک الرغائب فی استکتابه لخزانتها و لم اسمع احدا من اهل هذا الزمان عاب هذا الکتاب او طعن فیه بسبب حذف الاسناد بل عدّوا ذلک من احسن فوائده و اعظم منافعه لأنّ تنقیة القشر من اللباب من شان العلماء ذوی الالباب و سیّد علی همدانی در روضة الفردوس گفته اما بعد فیقول اضعف عباد اللّه و احقرهم الفقیر الی رحمة اللّه العلی الکبیر علی بن شهاب الهمدانی عفی اللّه عنه بکرمه و وفقه لشکر نعمه لما طالعت کتاب الفردوس من مصنّفات الشیخ الامام العلاّمة قدوة المحققین حجّة المحدّثین شجاع الملة و الدّین ناصر السّنة ابو المحامد شیرویه بن شهردار الدیلمی الهمدانی افاض اللّه علی روحه سجال الرحمة الربّانی وجدته بحرا من بحور الفوائد و کنزا من کنوز اللطائف مشحونا بحقائق الالفاظ النّبویة مخزونا فی حدائق فصوله دقائق الاثار المصطفویة و مع کثرة فوائده و شمول موائده کاد ان ینطفی انواره و ینطمس آثاره لما فیه من التطویل و الزیادات و قصور الرغبات و انخفاض و اعراض اکثر اهل العصر عن معرفة الکتاب و السّنة و اشتغالهم بالعلوم المزخرفة التی یتعلق بالخصومات و شغفهم بالقصص و الحکایات

ص:568

و لو لا رجال من اهل هذا العلم فی کل عصر و زمان بمشیة ربّ العزّة یحومون حول حمی السّنة و یذبّون عن جناب قدسه شوائب زیغ اهل البدعة لقال من شاء ما شاء فجزا اللّه ائمة هذا العلم عنّا و عن المسلمین خیرا دعتنی بواعث خاطری الی استخراج لبابه و استحضار ابوابه تسهیلا لضبط الالفاظ و تیسیرا لدرک الحفاظ فاستخرجت من قعر هذا البحر اشرف جواهرها و جنیت من اغصان ریاضها انفس زواهرها و سمیت کتابی هذا روضة الفردوس و بوّبته علی عشرین بابا کل باب منها بروایة صحابیّ لا غیر الاّ الباب الآخر فانّه یحتوی علی روایات شتی و نسأل اللّه تعالی ان یوفقنی فی اتمامه لما یحبّ و یرضی انّه خیر موفق و معین و روایت حذیفه متضمّن اخذ میثاق امارت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از ملائکه دیگر ائمّه سنّیه هم ذکر کرده اند سیّد علی همدانی در کتاب روضة الفردوس که آنفا از صدر ان دانستی که از قعر بحر کتاب فردوس استخراج اشرف جواهر و از اغصان ریاض آن اجتناء انفس زواهر نموده درین کتاب جمع کرده در باب رابع عشر که در مرویات حذیفه است می گوید و عنه یعنی

عن حذیفة رضی اللّه عنه قال قال علیه السلام لو علم الناس متی سمی علی امیر المؤمنین ما انکروا فضله سمی امیر المؤمنین و آدم بین الروح و الجسد قال اللّه تعالی وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالت الملائکة بلی فقال اللّه تبارک و تعالی انا ربّکم و محمد نبیکم و علی امیرکم و نیز سیّد علی

ص:569

همدانی در مودة القربی گفته

عن حذیفة رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لو علم النّاس متی سمّی علیّ امیر المؤمنین ما انکروا فضله سمّی امیر المؤمنین و آدم بین الروح و الجسد و کمال عظمت و جلالت و رفعت مرتبت و نبالت و نهایت علو ایقان و سمو عرفان سید علی همدانی بر هر قاصی و دانی واضح و مستنیرست از خلاصة المناقب نور الدین جعفر بدخشانی ظاهرست که او مطلع بوده بر حقائق احادیث و تفاسیر و ممعن بوده در سرائر ببصیرت و تبصیر و مرشد طالبین بوده در طریق سبحانی و موصل بوده متوجهین را بسوی جمال رحمانی الی غیر ذلک من الفضائل الجلیلة و المحاسن الاثیلة و از نفحات الانس جامی پیداست که او جامع بوده است در میان علوم ظاهری و باطنی و نیز از ان واضحست که او در سیاحت خود بخدمت هزار و چهار صد ولی رسیده و چهار صد ولی را در یک صحبت دریافته و از افادات کفوی در کتائب اعلام الاخیار واضحست که او لسان عصر و سید وقت و منسلخ از هیاکل ناسوتیّه و متوسّل بسوی سبحات لاهوتیه و شیخ عارف ربّانی و عالم صمدانی و جامع در علوم ظاهری و باطنی بوده و نیز از کتائب کفوی پیداست که او اوراد را جمع نموده است و آن را از مشایخی اختیار فرموده است که در عصر او بودند و او بصحبتشان مشرف گردیده و بدست بوسشان رسیده و اقتباس انوار ازیشان نموده و آن را از جوامع کلمات انسیّه شان منتخب نموده و نیز از ان ظاهرست که هر گاه سید علی همدانی اوراد را جمع نمود در منام خود چنان دید که ملائکه آن را در شعبه چارگاه می خوانند و گرد عرش طواف می کنند و در دستهای شان طبقهای نور که از لآلی و جواهر پرست می باشد و ایشان نثار می کنند و از رساله انتباه واضحست که هر گاه سید علی همدانی دوازدهم بار بزیارت کعبه

ص:570

رفته بود بمسجد اقصی رسید جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم را در واقعه دید که بجانب او تشریف می آرند او برخاست و پیش رفت و سلام کرد از آستین مبارک خود جزوی برون آورده باو فرمودند

خذ هذه الفتحیّة چون از دست مبارک آن جناب گرفت و نظر کرد همان اوراد بود و بهمین سبب سید علی همدانی آن را باوراد فتحیه مسمی کرده و فی کل ذلک من عظیم الفخر و سناء القدر و جمیل الثناء و فخیم المدح و الاطراء ما لا یخفی علی اولی الفهم و الذکاء و اللّه الموفق للتبصّر و الاهتداء و حاجی عبد الوهاب بن محمد بن رفیع الدین احمد در تفسیر خود در تفسیر آیه قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی در ذکر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته

عن حذیفة رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لو یعلم الناس متی سمی علی امیر المؤمنین ما انکروا فضله سمّی بذلک و آدم بین الروح و الجسد حین قال أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی فقال اللّه تعالی انا ربکم و محمّد نبیکم و علی امیرکم رواه صاحب الفردوس و محتجب نماند که عبد الوهاب بن محمد از اعاظم علمای واصلین حقائق و افاخم عرفای کاشفین دقائق بوده از اخبار الاخیار شیخ عبد الحق دهلوی ظاهرست که او موصوف بعلم و عمل و حال بوده و عظمت و جلالتش بپایه رسیده بود که سلطان وقت را باو اعتقاد عظیم پیدا شد و هر گاه او را طلبید کمال تبجیل و تعظیم را بعمل آورد و نیز ظاهرست که عبد الوهاب را با شیخ خود عبد اللّه نسبت محبّت و نیاز و طلب و استرشاد چندان بود که آنچه می گویند فنا فی الشیخ می باشد این چنین خواهد بود و هر گاه مکرّرا بسعادت عظمی زیارت حرمین فائز گردید بشارت ها از جناب خاتم الرسل صلی اللّه علیه و آله و سلم مشرف شده و از آن حضرت اشارت یافته باز بحدو دهند

ص:571

عود فرمود و از تذکرة الابرار سید جلال عالم لائحست که آیات عظمت و امارات جلالت از جبین نورآگین او چون آفتاب تابان می تافت و قبولی عظیم و تصرفی قویم می داشت و علمای وقت و طلبه روزگار را بجناب او بازگشت می بود و نیز از ان ظاهرست که او را از مبدإ حال تا منتهای کمال صحبت با مشایخ کبار بوده و همیشه در افادۀ و استفاده می بود تا بنهایت کمال و تکمیل رسیده بهدایت و ارشاد مشغول گشت و نیز از ان واضحست که او در عین اقامت مدینه منوره روزی از روضه آن سرور صلی اللّه علیه و آله و سلم آوازی شنید که یا ولدی رح الی الهند و سلم ابنیک و نیز از ان ظاهرست که درین بار چند مرتبه بالهامات ربّانی و بشارات نبوی صلی اللّه علیه و آله و سلم مشرف شده و نیز از ان ظاهرست که او را در علم حال و مقام تصوف و حدیث و تفسیر مصنّفات بسیارست که از جمله ان تفسیر انوریست که معانی اکثر آیات قرآنی را بنعت رسول و ذکر وی ارجاع ساخته و بسیاری از دقائق عشق و آثار محبت در آنجا درج کرده و نیز در تذکرة الابرار نقل نموده که در ایام تحریر تفسیر انوری از جمیع لباس او و از قلم و کاغذ و سیاهی بوی مشک می آمد و اکثر آن را در حالت استغراق نوشته انتهی و باید دانست که حضرت أبی هریره هم حدیث حذیفه را روایت کرده چنانچه سید علی همدانی در مودة القربی گفته

عن أبی هریرة رضی اللّه عنه قال قیل یا رسول اللّه متی وجبت لک النبوة قال قبل ان یخلق اللّه آدم و ینفخ الروح فیه و قال وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالت الملائکة بلی فقال انا ربکم و محمّد نبیّکم و علی امیرکم و اکر بعد سماع این وجوه شافیه و دلائل وافیه و براهین کافیه هم متعصبین لجوج عنود دست از ممارات نامحمود نبردارند بلکه همم قاصره خاسره بفتح ابواب مکابره

ص:572

ممقوت و ترک سکوت و صموت گمارند بحمد اللّه المنعام در وجوه آتیه دلالت حدیث نور بر مطلوب و مرام اهل حق کرام که افضلیت و اکرمیّت و ارجحیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و قبح تقدم اغیار أعثام بر وصی سرور انام علیه و اله آلاف التحیّة و السلامست مخصوص بروایاتی که متعلق بخلق جناب امیر المؤمنین علیه السلام از نورست یا روایاتی که مؤید و مصدق و مثبت نورست ثابت نمایم و حظ اوفی از اسکات و افحام و تبکیت و ارغام الد الخصام ربایم

وجه شانزدهم: خیر و افضل بودن علی علیه السلام به سبب خلقت از نور رسول الله

وجه شانزدهم آنکه محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب گفته الباب السّابع فی مولده علیه السلام

اخبرنا الشیخ المقری ابو اسحاق ابراهیم بن یوسف بن برکة الکبتی فی مسجده بمدینة الموصل و مولده فی سنة اربع و خمسین و خمسمائة قال اخبرنا ابو العلاء الحسن بن احمد بن الحسن العطار الهمدانی إجازة عامة ان لم تکن خاصة اخبرنا احمد بن محمّد بن اسماعیل الفارسی حدّثنا فاروق الخطابی حدّثنا الحجّاج بن المنهال عن الحسن بن مروان بن عمران الغنوی عن شاذان بن العلاء حدّثنا عبد العزیز بن عبد الصمد عن مسلم بن خالد المکی المعروف بالزنجی عن أبی الزبیر عن جابر بن عبد اللّه قال سألت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عن میلاد علی بن أبی طالب فقال لقد سالتنی عن خیر مولود ولد فی شبه المسیح انّ اللّه خلق علیّا من نوری و خلقنی من نوره و کلانا فی نور واحد ثم انّ اللّه عزّ و جلّ نقلنا من صلب آدم الی اصلاب طاهرة فی ارحام زکیّة فما نقلت من صلب الاّ و نقل علیّ معی فلم نزل کذلک حتی استودعنی خیر رحم و هی امنة

ص:573

و استودع علیّا خیر رحم و هی فاطمة بنت اسد و کان فی زماننا رجل عابد زاهد یقال له المبرم بن دعیب بن الشّقباز قد عبد اللّه تعالی مائتین و سبعین سنة لم یسأل اللّه حاجة فبعث اللّه إلیه ابا طالب فلما ابصره المبرم قام إلیه و قبّل رأسه و اجلسه بین یدیه ثم قال من انت قال رجل من تهامة فقال من أی تهامة فقال من بنی هاشم فوثب العابد فقبّل رأسه ثانیة ثم قال له یا هذا ان العلی الاعلی الهمنی الهاما قال ابو طالب و ما هو قال ولد یولد من ظهرک و هو ولیّ اللّه عز و جلّ فلما کان اللّیلة الّتی ولد فیها علیّ اشرقت الارض فخرج و هو یقول ایّها النّاس ولد فی الکعبة ولیّ اللّه عز و جل فلمّا اصبح دخل الکعبة و هو یقول یا رب هذا الغسق الدّجی و القمر المبلّج المضیء بیّن لنا من أمرک الخفیّ ما ذا تری فی اسم ذا الصّبی قال فسمع صوت هاتف یقول یا اهل بیت المصطفی النّبی خصّصتم بالولد الزکی ان اسمه من شامخ علی علیّ اشتقّ من علی هذا حدیث اختصرته ما کتبناه الا من هذا الوجه تفرد به مسلم بن خالد الزنجی و هو شیخ الشافعی تفرد به عن الزنجی عبد العزیز بن عبد الصمد و هو معروف و الزنجی لقب لمسلم و سمّی بذلک لحسنه و حمرة وجهه و جماله ازین حدیث شریف بنصّ صریح ظاهر شد که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بعد بیان این معنی که جناب امیر المؤمنین علیه السلام خیر مولودست و ولادت آن حضرت در مشابهت حضرت عیساست بیان فرمود که اللّه تعالی خلق فرموده علیّ

ص:574

علیه السلام را از نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و خلق فرموده آن جناب را از نور خود و آن هر دو جناب از نور واحداند پس این بیان وحی ترجمان دلالت واضحه دارد بر آنکه حدیث نور دلالت بر خیریت و افضلیت و اکرمیت و اشرفیت و ارجحیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام دارد و ما بعد بیان سیّد الانس و الجان صلی اللّه علیه و آله ما اختلف الملوان مجال بیان لانسان و هو کاف شاف للحب لقم الحق و الصّواب بابلغ الوضوح و العیان و مستاصل شافة المراء و اللّجاج و البهت و العدوان هادم بنیان المکابرة و الاعوجاج و العناد و الطغیان و اللّه الموفق و هو المستعان و نیز قصّه مبرم که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بیان فرموده بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام دلالت صریحة دارد

وجه هفدهم: محبوبتر بودن امیر المؤمنین بسبب متحد بودن نور او بانور رسول الله

وجه هفتدهم آنکه نیز محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطّالب گفته

اخبرنا علی بن أبی عبد اللّه المعروف بابن المقیر البغدادی بدمشق عن أبی الفضل محمد الحافظ اخبرنا ابو نصر بن علی حدثنا ابو الحسن علی بن محمّد المودّب حدّثنا ابو الحسن الفارسی حدّثنا احمد بن سلمة النمری حدّثنا ابو الفرج غلام فرح الواسطی حدّثنا الحسن بن علی عن مالک بن انس عن أبی سلمة عن أبی شعیب قال سأل ابو عقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال یا رسول اللّه من سیّد المسلمین أ لیس آدم قد خلقه بیده و نفخ فیه من روحه و زوجه حوّاء امته و اسکنه جنته فمن یکن فقال النبی من فضله اللّه عزّ و جلّ فقال شیث فقال افضل من شیث فقال ادریس فقال افضل من ادریس

ص:575

فقال فهود قال افضل من هود و صالح و لوط قال فموسی قال افضل من موسی و هارون قال فابراهیم قال افضل من ابراهیم و اسماعیل و اسحاق قال فیعقوب قال افضل من یعقوب و یوسف قال فداود قال افضل من داود و سلیمان قال فایّوب قال افضل من ایّوب و یونس قال فزکریا قال افضل من زکریا و یحیی قال فالیسع قال افضل من الیسع و ذی الکفل قال فعیسی قال افضل من عیسی قال ابو عقال ما علمت من هو یا رسول اللّه ملک مقرّب فقال النّبی مکلمک یعنی نفسه فقال ابو عقال سررتنی و اللّه یا رسول اللّه فقال النبی ازیدک علی ذلک قال نعم قال اعلم یا ابا عقال انّ الانبیاء المرسلین ثلث مائة و ثلثة عشر نبیّا لو جعلوا فی کفة و صاحبک فی کفة ارجح علیهم اعلم یا با عقال انّ الانبیاء مائة الف نبیّ و اربعة و عشرون الف نبیّ لو جعلوا فی کفّة و صاحبک فی کفّة لرجح علیهم فقلت ملأتنی سرورا یا رسول اللّه فمن افضل النّاس بعدک فذکر له نفرا من قریش ثم قال علی بن أبی طالب فقلت یا رسول اللّه فایّهم احبّ إلیک قال علی فقلت و لم ذلک قال فقال لانّی خلقت انا و علیّ بن أبی طالب من نور واحد قال فقلت فلم جعلته آخر القوم قال ویحک یا ابا عقال أ لیس قد اخبرتک انّی خیر النبیین و قد سبقونی بالرّسالة و بشروا بی من قبلی فهل ضرنی شیء إذ کنت آخر القوم انا محمّد رسول اللّه و کذلک لا یضر علیّا إذا کان آخر القوم و لکن یا ابا عقال فضل علیّ علی سائر النّاس کفضل جبرئیل علی سائر الملائکة قلت هذا حدیث حسن عال و فیه طول انا اختصرته

ص:576

ما کتبناه الا من هذا الوجه این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام احب ناس بود بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله بسبب آنکه مخلوق شده جناب رسالت و آن حضرت از نور واحد و احبیّت دلیل افضلیتست صراحة و بداهة و قد سبق بیانه باوضح تفصیل فی مجلّد حدیث الطیر و نیز از ان ظاهرست که فضل جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر جمیع مردم مثل فضل حضرت جبرئیل بر جمیع ملائکه است پس افضلیت آن حضرت از جمیع ناس که در ان جمیع انبیا و مرسلین داخل اند بدلالت مطابقی هم ظاهر شد و للّه الحمد علی ذلک امّا آنچه درین روایت مذکورست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اولا در بیان افضل ناس بعد آن حضرت ذکر چند کس از مردم قریش فرموده جناب امیر المؤمنین علیه السلام را در آخر ذکر نمود پس ان از متفردات خصمست و بر اهل حق حجت نمی تواند شد با آنکه روّان از نفس این حدیث ظاهرست چه هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السلام احب ناس بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد و خلق آن حضرت و جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم از نور واحد باشد و فضل آن حضرت بر جمیع مردم مثل فضل حضرت جبرئیل بر جمیع ملائکه باشد باز افضلیت کسی دیگر چگونه متصور و معقول شود

وجه هجدهم: انبیاء از اشجار شتی و رسول الله و علی از شجره واحده

وجه هیجدهم آنکه در کفایة الطالب کما سمعت سابقا گفته

اخبرنا الحافظ یوسف بن خلیل بن عبد اللّه الدمشقی بحلب اخبرنا محمّد بن اسماعیل الطرسوسی اخبرنا ابو منصور محمد بن اسماعیل الصیرفی اخبرنا ابو الحسین بن فاذشاه اخبرنا الحافظ ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایّوب الطّبرانی اخبرنا الحسین بن ادریس

ص:577

التّستری حدّثنا ابو عثمان طالوت بن عبّاد الصیرفی البصری حدّثنا فضال بن جبیر حدّثنا ابو امامة الباهلی قال قال رسول اللّه انّ اللّه خلق الانبیاء من اشجار شتی و خلقنی و علیّا من شجرة واحدة فانا اصلها و علیّ فرعها و فاطمة لقاحها و الحسن و الحسین ثمرها فمن تعلق بغصن من اغصانها نجا و من زاغ عنها هوی و لو انّ عبدا عبد اللّه بین الصّفا و المروة الف عام ثم الف عام و لم یدرک محبّتنا اکبّه اللّه علی منخریه فی النار ثم تلا قل لا اسألکم علیه اجرا الا المودّة فی القربی قلت هذا حدیث حسن عال رواه الطبرانی فی معجمه کما اخرجناه و رواه محدّث الشام فی کتابه بطرق شتّی این روایت دلالت واضحه دارد بر آنکه خلق انبیاء علیهم السلام از اشجار شتی ست و خلق جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و خلق جناب امیر المؤمنین علیه السلام از شجره واحده است و آن دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم افضلست از جمیع انبیاء سابقین علیهم السلام و ظاهرست که مراد از شجره نوریست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و جناب امیر المؤمنین علیه السلام ازو مخلوق شدند لوجوب التوفیق بین الاحادیث پس در دلالت حدیث نور بر افضلیت آن حضرت از جمیع انبیا سوای خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلم خار هیچ ریبی بخاطر اهل ایمان نخلد و عناد هیچ تشکیکی بدامن مطلوب اهل حق و ایقان نرسد و نیز از این روایت شریفه ظاهرست که هر کسی که متعلق بغصنی از اغصان این شجره مبارکه باشد نجات می یابد و کسی که زیغ از ان می ورزد بر می افتد پس دلالت حدیث شجره بر وجوب اتباع و تمسک

ص:578

جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم ظاهر و واضح شد پس حضرات ثلاثه تابع آن جناب باشند و بر ایشان اتباع و تمسک بآنجناب لازم و واجب باشد پس امامت ثلاثه و تقدم و تحکم شان بر آن حضرت صراحة بی اصل و باطل و از حلیه صحت و اعتبار عاطل باشد

وجه نوزدهم: خلقت حضرت رسول الله و علی از شجره واحده

وجه نوزدهم آنکه کنجی در کفایة الطالب کما سمعت سابقا بعد ذکر طرق حدیث شجره گفته فمن ذلک ما

اخبرنا الشیخان محمّد بن سعید بن الموفق الخازن النیسابوریّ ببغداد و ابراهیم بن عثمان الکاشغری بنهر معلی قالا اخبرنا الحافظ ابو القاسم علی بن الحسن الشافعی اخبرنا ابو یعلی حمزة بن احمد فارس بن کردس اخبرنا ابو البرکات احمد بن عبد اللّه بن علی المقری اخبرنا ابو طالب عمر بن ابراهیم بن سعید الزّهری الفقیه اخبرنا ابو بکر محمد بن غریب البزاز حدّثنا ابو العبّاس احمد بن موسی بن زنجویه القطّان حدّثنا عثمان بن عبد اللّه یقول کان رسول اللّه بعرفات و علی تجاهه فاومأ الیّ و أبی علی فاتینا النّبی و هو یقول ادن منّی یا علی فدنی منه علیّ فقال ضع خمسک فی خمسی یعنی کفک فی کفی یا علی خلقت انا و انت من شجرة انا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسین اغصانها فمن تعلق بغصن منها دخل الجنّة یا علی لو ان امّتی قاموا حتی یکونوا کالحنایا و صلوا حتی یکونوا کالاوتاد ثم أبغضوک لاکبّهم اللّه فی النار قلت هکذا رواة فی ترجمة علی من کتابه این روایت قریب روایت سابقه است و از ان صحت حدیث نور و دلالت آن بر وجوب اتباع و تمسک جناب امیر المؤمنین علیه السلام که مثبت امامت آن حضرتست واضح و لائحست

ص:579

وجه بیستم: ارشادات رسول الله بحدیث مدینة العلم بعد از حدیث شجره

وجه بستم آنکه در کفایة الطالب کما مر سابقا مسطورست الباب الثامن و الخمسون فی تخصیص علی

بقوله انا مدینة العلم و علی بابها اخبرنا العلامة قاضی القضاة صدر الشام ابو المفضل محمد بن قاضی القضاة شیخ المذاهب أبی المعالی محمد بن علی القرشی اخبرنا حجة العرب زید بن الحسن الکندی اخبرنا ابو منصور القزاز اخبرنا زین الحفاظ شیخ اهل الحدیث علی الاطلاق احمد بن علی بن ثابت البغدادی اخبرنا عبد اللّه بن محمد بن عبد اللّه حدّثنا محمد بن المظفر حدّثنا ابو جعفر الحسین بن حفص الخثعمی حدّثنا عباد بن یعقوب حدّثنا یحیی بن بشیر الکندی عن اسماعیل بن ابراهیم الهمدانی عن أبی اسحاق عن الحرث عن علی و عن عاصم بن ضمرة عن علی قال قال رسول اللّه شجرة انا اصلها و علیّ فرعها و الحسن و الحسین ثمرتها و الشیعة ورقها فهل یخرج من الطیّب الاّ الطیّب و انا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد المدینة فلیأتها بابها قلت هکذا روی الخطیب فی تاریخه این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بعد ذکر بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام فرع شجره که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اصل آنست و بیان ثمره و ورق این شجره مبارکه حدیث مدینة العلم بیان فرموده و آن اشعار تمام دارد بر آنکه بودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام باب علم و لزوم اتیان آن حضرت بر قاصد مدینه علم فرع بودن آن حضرت فرع شجره مبارکه است پس دلالت حدیث شجره که مثل حدیث نورست بر اعلمیت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و حاکم و رئیس بودن آن حضرت و تابع و مرءوس

ص:580

بودن سائر خلق که اراده علم دین داشته باشد بنهایت وضوح و ظهور ثابت شد و للّه الحمد علی ذلک

وجه بیست و یکم: وجوب اقتداء بائمه علیهم السلام که از طینت رسول الله اند

وجه بست و یکم آنکه در کفایة الطالب گفته الباب السّادس و الخمسون فی تخصیص علیّ بکونه امام الاولیاء

اخبرنا ابو طالب عبد اللطیف بن محمد الجوهری و غیره ببغداد اخبرنا ابو الفتح محمد بن عبد الباقی اخبرنا ابو الفضل بن احمد حدّثنا احمد بن عبد اللّه حدّثنا محمد بن المظفر حدّثنا محمّد بن جعفر بن عبد الرحیم حدّثنا احمد بن محمد بن زید بن سلیم حدّثنا عبد الرحمن ابن عمران بن أبی لیلی اخو محمّد بن عمران حدّثنا یعقوب بن موسی الهاشمی عن أبی روّاد عن اسماعیل بن أمیّة عن عکرمة عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من سره ان یحیی حیاتی و یموت مماتی و یسکن جنّة عدن التی غرسها ربّی عزّ و جلّ فلیوال علیّا من بعدی و لیوال ولیّه و لیقتد بالائمة بعدی فانهم عترتی خلقوا من طینتی رزقوا فهما و علما ویل للمکذبین بفضلهم من امّتی القاطعین فیهم صلتی لا أنالهم اللّه شفاعتی این روایت دلالت واضحه دارد بر آنکه أئمّه علیهم السلام که بعد سرور کائنات علیه آلاف التحیّات و التسلیمات بودند از طینت آن حضرت مخلوق شدند و فهم و علم کامل را مرزوق و برای مکذبین فضل ایشان و قاطعین صله شان ویل و نکال و حرمان از شفاعت حبیب ربّ متعال صلی اللّه علیه و اله و سلم ما تتابع النهر و اللیال ثابت و متحققست و پر ظاهرست که اوّل ائمّه علیهم السلام جناب امیر المؤمنین علیه السلامست چنانچه تقدیم ذکر آن حضرت درین روایت دلالت بر ان دارد و در روایات دیگر مثل روایات حلیه که می آید و غیر آن

ص:581

تصریح بامامت آن حضرت واقع پس صحت حدیث نور و هم صحت استدلال بان بر امامت آن جناب قطعا و حتما ثابت و واضح گردید و انکار سراسر خسار کابلی و مخاطب عمدة الاحبار نهایت واضح البطلان و لائح الصّغار و بغایت مرتبه مستبشع مستشنع نزد ارباب بصائر و ابصارست وا عجباه که ابن الجوزی و ابن روزبهان و کابلی و پانی پتی و مخاطب از تهدید شدید این حدیث شریف نترسیدند و بانکار فضل جناب امیر المؤمنین علیه السلام بجواب حدیث نور و انکار دیگر فضائل آن حضرت و سائر اهل بیت علیهم السلام استیجاب ویل و نکال و استحقاق تام عذاب و وبال و حرمان ذوات عالیات خود از شفاعت سرور کائنات صلی اللّه علیه و آله اصحاب الآیات الزاهرات ما اختلف الغدوات و العشیات محقق و روشن و ظاهر و مبرهن نمودند

وجه بیست و دوم: حضرت امیر المؤمنین علیه السلام چراغ هدایت و منار ایمان است

وجه بست و دوم آنکه در کفایة الطالب بعد روایت سابقه مسطورست

اخبرنا العدل الثقة ابو تمام بن أبی الفخار بن أبی منصور بن الواثق باللّه بکرخ بغداد و عبد اللطیف بن محمّد قالا اخبرنا محمّد بن عبد الباقی اخبرنا حمد بن احمد اخبرنا ابو نعیم احمد بن عبد اللّه حدّثنا محمّد بن حمید حدّثنا علی بن سراج المصری حدّثنا محمّد بن فیروز حدّثنا ابو عمر و زاهر بن عبد اللّه حدّثنا معتمر بن سلیمان عن ابیه عن هشام بن عروة عن ابیه حدّثنا انس بن مالک قال بعثنی النّبی الی أبی برزة الاسلمی فقال له و انا اسمع انّ ربّ العالمین عهد الیّ عهدا فی علی بن أبی طالب فقال انّه رایة الهدی و منار الایمان و امام اولیائی و نور جمیع من اطاعنی یا ابا برزة علی بن أبی طالب امینی غلا فی القیمة و صاحب رایتی و امینی علی مفاتیح خزائن رحمة ربی عزّ و جلّ قلت هذا حدیث حسن

ص:582

اخرجه صاحب حلیة الاولیاء کما اخرجناه و هو الّذی ترجمنا علیه الباب و ما تقدّمه حالة الاملاء کان سهوا و ان کان فی معناه این روایت صریحست در آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام رایت هدی و منار ایمان و امام اولیاء خداوند عالم و نور جمیع مطیعین او تعالی و امین جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در قیامت و صاحب رایت آن حضرت و امین آن حضرت بر مفاتیح خزائن پروردگارست و هر یکی از این صفات فاضله و مدائح فاخره برای اثبات افضلیت و وجوب تقدم آن حضرت کافی و وافیست و امامت آن حضرت بنصّ صریح لفظ امام اولیای واضح و ظاهر و سعی منکرین و مدغلین باطل و خاسر و ایدی ایشان از تاویل علیل و تسویل غیر جمیل قاصر و چون بودن آن حضرت نور جمیع مطیعین بالتصریح با امامت آن حضرت ثابت گردید مطلوب اهل حق که دلالت حدیث نور بر امامت آن حضرتست بی کلفت و بی ریب و بی شبهت محقق و مبرهن گردید پس قدح و جرح کابلی و مخاطب عمدة الأعیان در هر دو مقدمه نهایت رکیک و صریح البطلان و این جسارت سراسر جلاعت مورث انواع خسران و اقسام نقصان و اصناف زیانست و للّه الحمد و هو المستعان علی بوار مکابرات اهل الاحقاد و الاضغان و ضیاع مجادلات اصحاب الوغر و الشنئان

وجه بیست و سوم: سر و علانیه و سریر صدر امیر المؤمنین علیه السلام مثل رسول الله است

وجه بست و سوم آنکه در کفایة الطالب مسطورست

اخبرنی ابو اسحاق ابراهیم بن یوسف بن برکة الکبتی اخبرنا الحافظ ابو العلاء الهمدانی اخبرنا ابو الفتح عبدوس الهمدانی حدّثنا ابو طاهر الحسین بن علی بن سلمة عن مسند زید بن علی حدّثنا الفضل بن الفضل بن العبّاس حدثنا ابو عبد اللّه

ص:583

محمّد بن سهل حدّثنا محمّد بن عبد اللّه البلوی حدّثنی ابراهیم بن عبید اللّه بن العلاء قال حدّثنی أبی عن زید بن علی عن ابیه عن جدّه عن علی بن أبی طالب قال قال رسول اللّه یوم فتحت خیبر لو لا ان تقول فیک طوائف من امّتی ما قالت النصاری فی عیسی ابن مریم لقلت الیوم فیک مقالا لا تمر علی ملأ من المسلمین الا اخذوا من تراب رجلیک و فضل طهورک لیستشفعوا به و لکن حسبک ان تکون منی و انا منک ترثنی و ارثک و انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی انت تؤدّی دینی و تقاتل علی سنتی و انت فی الآخرة اقرب النّاس منی و انّک عدا علی الحوض و انّک اوّل داخل الجنّة من امّتی و ان شعنک علی منابر من نور مسرورون مبیضة وجوههم خولی اشفع لهم فیکونون غدا فی الجنّة جیرانی و ان عدوّک غدا ظماء مظمئین مسودة وجوههم مقمحین حربک حربی و سلمک سلمی و سرّک سرّی و علانیتک علانیتی و سریرة صدرک کسریرة صدری و انت باب علمی و ان ولدک ولدی و لحمک لحمی و دمک دمی و انّ الحقّ معک الحق و علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی و انّ اللّه عزّ و جل امرنی ان ابشرک انّک و عترتک فی الجنة و انّ عدوّک فی النار لا یرد علی الحوض مبغض لک و لا یغیب عنه محبّ لک قال علی فخررت اللّه سبحانه و تعالی ساجدا و حمدته علی ما انعم علیّ من الاسلام و القرآن و حبّبنی الی خاتم النبیین و سیّد المرسلین این حدیث شریف که علاوه بر کنجی دیگر ائمّه سنیه هم مثل خرکوشی و ابن المغازلی و اخطب خوارزم

ص:584

و عمر ملا و ابن سبع اندلسی و ابراهیم وصابی و شهاب الدین احمد و محمد بن اسماعیل یمانی هم روایت آن کرده اند کما سبق فی مجلد حدیث المنزلة بر آنکه سر جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل سرّ جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و علانیه آن حضرت مثل علانیه آن جناب و سریره صدر آن حضرت مثل سریره صدر آن جنابست و این دلیل واضحست بر آنکه خلق حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مثل خلق جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست و از ان تصدیق حدیث نور و ابطال خرافات و جزافات متعصبین بکمال وضوح و ظهور روشن و مبرهنست و قطعا و حتما واضح و ظاهرست که هر گاه سر و علانیه و سریره صدر جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثل سر و علانیه و سریره صدر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم باشد افضلیت آن حضرت و عصمت آن جناب بابلغ وجوه متحقق گردید زیرا که سر و علانیه و سریره صدر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم معصوم از خطا و زلل و مصون از زیغ و خطل و افضل از جمیع خلق حتی الانبیاء و المرسلین و الملائکة المقربین بوده پس سر و علانیه و سریره صدر جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم معصوم از زلل و خطا و مصون از ریب و استراب افضل از جمیع خلق حتی الملائکة و الانبیاء و سایر الاولیاء و الاوصیا باشند پس خلافت بلا فصل آن حضرت و کمال قبح تقدم متغلبین متقشفین و نهایت شناعت تراوس متهجمین متعسفین متصلفین بر آن حضرت بمرتبه بدیهی اولی رسید و علاوه بر آنچه معروض شد حدیث شریف بوجوه دیگر دلالت بر افضلیت آن حضرت دارد کما لا یخفی

وجه بیست و چهارم: استدلال بروایت ملکی از نور بصورت امیر المؤمنین جهت زیارت ملائکه

وجه بست و چهارم آنکه در کفایة الطالب در باب السادس و العشرون فی شوق الملائکة و الجنة الی علی و استغفارهم المحبیّه مذکورست

اخبرنا منصور بن السکن اخبرنا ابن خضیر اخبرنا علی

ص:585

بن احمد اخبرنا ابو جعفر محمد بن احمد اخبرنا القاضی ابو محمّد عبد اللّه بن معروف حدّثنا ابو محمد یحیی بن محمّد بن صاعد حدّثنا حسن بن عرفة حدّثنا زید بن هارون حدّثنا حمید عن انس قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مررت لیلة اسری بی الی السّماء فاذا انا بملک جالسن علی منبر من نور و الملائکة تحدق به فقلت یا جبرئیل من هذا الملک قال ادن منه و سلم علیه فدنوت منه و سلمت علیه فاذا انا باخی و ابن عمّی علی بن أبی طالب فقلت یا جبرئیل سبقنی علی الی السماء الرابعة فقال لی یا محمّد لا و لکن الملائکة شکت حبّها لعلی فخلق اللّه تعالی هذا الملک من نور علی صورة علیّ فالملائکة تزوره فی کل لیلة جمعة و یوم جمعة سبعین الف مرّة یسبحون اللّه و یقدّسونه و یهدون ثوابه لمحبّی علیّ قلت هذا حدیث حسن عال لم نکتبه الا من هذا الوجه تفرد به زید بن هارون عن حمید الطویل عن انس و هو ثقة این روایت دلالت واضحه دارد بر آنکه چون ملائکه مقربین مشتاق زیارت سراپا افاضت جناب امیر المؤمنین علیه السلام گردیدند و از عدم تشرف بآن شاکی و مزید شوق و غرام خود را حاکی گردیدند حق تعالی برای انجاح مسئول و اسعاف مامول شان ملکی بر صورت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از نور خلق فرمود که ملائکه شرف زیارت او را در هر شب جمعه و روز جمعه هفتاد هزار بار حاصل می سازند و تسبیح و تقدیس الهی بجا می آرند و اهدای ثواب آن برای محبین جناب امیر المؤمنین علیه السلام می نمایند و این دلالت ظاهرست بر آنکه ملکی که بر صورت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از نور مخلوق شده افضل

ص:586

ملائکه است پس در خلق جناب امیر المؤمنین علیه السلام از نور و افضلیت آن حضرت کدام مقام اشتباه و ارتیابست و قدح ذوی الاذناب درین هر دو باب محض تعصّب و عناد و لداد ناصواب و تلمیعات ایشان سراسر نقش بر آب و خدع سرابست و الحمد للّه الوهّاب فی المبدإ و المآب و اگر متعصّبین و متعنتین از اشیاع و اتباع مخاطب رئیس الهمج الرّعاع که در حقیت و اصابت جمیع اقوال جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله بجواب حدیث قرطاس قال و قیل می نماید و ابواب فضائح ازلال و تضلیل می گشاید بلکه معاذ اللّه صراحة بتقلید فظّ غلیظ تجویز بلکه اثبات هجر و هذیان بر اعدای سرور انس و جان صلی اللّه علیه و آله و سلم می نماید ارشادات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم را که از ان دلالت حدیث نور بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نهایت ظاهر و واضحست بسمع اصغا جا ندهند بلکه پناه بخدا رد و ابطال و مقابله ان بقیل و قال آغاز نهند در وجه آتی دلالت حدیث نور بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از حدیث قدسی ثابت نمایم که تجویز بیان خلاف واقع بر حکیم مطلق احدی از اهل اسلام نکرده و گو سنیّه تجویز جمیع قبائح عقلیه بر او تعالی شانه می کنند لکن از تجویز کذب بر او تعالی تحاشی لسانی می زنند

وجه بیست و پنجم: استدلال بحدیث قدسی در رابطه با خلقت علی از نور و دوستی رسول الله

وجه بست و پنجم آنکه اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته

انبانی مهذب الأئمة هذا قال اخبرنا ابو القاسم نصر بن محمّد بن علی بن زیرک المقری قال اخبرنا والدی ابو بکر محمد قال حدّثنا ابو علی عبد الرحمن بن محمّد بن احمد النیسابوریّ قال حدّثنا احمد بن محمد بن عبد اللّه الناینجی البغدادی من حفظه بدینور قال حدّثنا

ص:587

محمّد بن جریر الطبری قال حدثنی محمد بن حمید الرازی قال حدّثنا العلاء بن الحسین الهمدانی قال حدّثنا ابو مخنف لوط بن یحیی الازدی عن عبد اللّه بن عمر قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و سئل بایّ لغة خاطبک ربّک لیلة المعراج فقال خاطبنی بلغة علیّ بن أبی طالب فالهمنی ان قلت یا رب خاطبتنی أم علیّ فقال یا احمد انا شیء لا کالاشیاء لا أقاس بالناس و لا اوصف بالشبهات خلقتک من نوری و خلقت علیّا من نورک فاطلعت علی سرائر قلبک فلم اجد احدا فی قلبک احبّ إلیک من علی بن أبی طالب فخاطبتک بلسانه کیما یطمئن قلبک ازین حدیث قدسی واضحست که احبیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسوی قلب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم باین سبب بوده که حق تعالی آن حضرت را از نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم خلق فرموده و بهمین سبب حق تعالی در لیلة المعراج مخاطبۀ حبیب خود بلغت و لسان جناب امیر المؤمنین علیه السلام فرموده و بلغت و لسان احدی از انبیا و اوصیا هم مخاطبۀ آن حضرت نفرموده تا بلغت و لسان فلان و بهمان که در معرفت کلاله و اب و امثال آن حیران و پریشان و سرگردان بودند چه رسد پس دلالت حدیث نور بر احبیّت و اکرمیّت و افضلیت و اشرفیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و قبح تغلب و تقدم اغیار بر آن حضرت از حدیث قدسی ثابت شد و للّه الحمد علی ذلک و مستتر نماند که این حدیث شریف که اخطب آن را روایت کرده سید علی همدانی شیخ اجازه والد مخاطب لا ثانی بقطع و جزم و یقین و حتم ثابت کرده چنانچه نور الدّین جعفر بدخشانی در خلاصة المناقب گفته حضرت

ص:588

سیادت فرمودند قدّس سرّه و زاد لنا برّه که از جانب والده بهفده پشت بحضرت مصطفی صلّی اللّه علیه و سلم می رسند خیّر اللّه من الخلق أبی ثمّ أمّی فانا ابن الخیرین فضّة قد صفت من ذهب فانا الفضّة ابن الذهبین من له جدّ کجدّی فی الوری او کأمّی فانا ابن القمرین و مرا خالو بود ملقّب بسید علاء الدین و او از اولیاء اللّه بود و بحسن تربیت او در صغر سن مرا قرآن محفوظ گشت و در امور والد التفات نمی کردم بدان سبب که او حاکم بود و در همدان و ملتفت بسلاطین و اعوان نظم من کلامه سری کز سرّ معنی با خبر شد درو گنجایش شادی و غم نیست جهان از عکس رویش گشته روشن اگر آنکه نبیند هیچ غم نیست چو بازار چشم همت بستی از کل مقرّ عز تو جزوست جم نیست بجز همت نیابد راه مقصود همائی همت آنجا متهم نیست علی چون همت عالی نداری ترا کامی ز کویش لاجرم نیست الحمد للّه الهادی السلام که مرا از خواص و عوام اهل اسلام توفیق محبت و متابعت آل طه و یس کرامت نمود و سعادت جز در موافقت ایشان محمود نفرمود قال اللّه تعالی فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اَللّهُ

و قال صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه و له الحمد عرض حبّ علی و فاطمة و ذرّیتها علی البریّة فمن بادر منهم بالاجابة جعل منهم الشیعة و ان اللّه جمعهم فی الجنّة

و قال صلی اللّه علیه و سلّم من احبّ ان یحیی حیاتی و یموت موتی و یدخل الجنة التی و عدنی ربی فلیتولّ علی بن أبی طالب و ذرّیته الطّاهرین ائمة الهدی و مصابیح الدجی من بعده فانّهم لن یخرجوکم من باب الهدی الی باب الضّلالة

و قال صلّی اللّه علیه و سلم اول من اتخذ علی بن أبی طالب

ص:589

اخا من اهل السّماء اسرافیل ثم میکائیل ثم جبرئیل و اوّل من احبّه حملة العرش ثم رضوان خازن الجنّة ثم ملک الموت یترحم علی محبی علی بن أبی طالب کما یترحم علی الانبیاء الی سدرة المنتهی وقفت بین یدی ربّی فقال یا محمّد قلت لبیک و سعدیک قال قد بکوت خلقی فایهم رأیت اطوع لک قلت ربّی علیّا قال صدقت یا محمّد قال فهلا اتخذت لنفسک خلیفة یؤدی عنک و یعلم عبادی من کتابک ما لا یعلمون قلت اختر لی قال اخترت لک علیّا فاتخذه لنفسک خلیفة و وصیا و نحلته علمی و حلمی و هو امیر المؤمنین حقا لم ینلها احد قبله و لیست لاحد بعده یا محمد هو رایة الهدی و امام من اطاعنی و نور اولیائی و هو الکلمة الّتی الزمنها للمتّقین من احبّه فقد احبّنی و من ابغضه فقد ابغضنی فبشّره بذلک یا محمّد قلت ربّی بشّرته قال علی انا عبد اللّه و فی قبضته ان یعاقبنی فبذنوبی و ان تمم لی و عدی فان اللّه مولای قال فقلت اللّهم اجل قلبه و اجعل ربیعه الایمان قال اللّه قد فعلت ذلک یا محمّد غیر انّی اخصّه بشیء من البلاء لم اخصّ به احدا من اولیائی قلت ربی اخی و صاحبی قال قد سبق علمی انّه مبتلی لو لا علی لم یعرف حزبی و اولیای و لا اولیاء رسلی

و قال صلّی اللّه علیه و سلم ان اللّه خاطبنی لیلة المعراج بلغة علی قلت یا ربّ خاطبتنی أم علی قال انا شیء لست کالاشیاء لا أقاس بالناس و لا اوصف بالشّبهات خلقتک من نوری و خلقت علیّا من نورک فاطلعت

ص:590

علی سرائر قلبه فلم اجد فی قلبک احدا احبّ إلیک من علی بن أبی طالب فخاطبتک بلغته و لسانه کیما یطمئن قلبک

وجه بیست و ششم: استدلال بعبارات «امیر المؤمنین اقرب برسول الله در عالم هباء»

وجه بست و ششم آنکه از غرائب الطاف نامتناهیه الهیه آنست که شیخ محیی الدّین بن عربی که از اکابر اولیاء اهل سنّت و اعاظم عرفای ایشانست و جناب شاهصاحب هم رسوخ عقیدت بخدمت او دارند که او را بشیخ اکبر ملقب می سازند و بنقل کلمات او در رساله رویا می نازند بامر حق تصریح کرده یعنی قائل شده به اینکه در عالم هبا که عبارت از عالم نورست کسی قریب تر بسوی حق تعالی از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نبوده و اقرب ناس بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السلام بود و آن جناب امام عالم و جامع اسرار جمیع انبیاست پس حیرانم که شاهصاحب چسان تکذیب و تضلیل چنین امام عارف و ولی کامل و صوفی فاضل که صاحب عظائم برکات و عرفان و حائز جلائل کرامات بوده خواهد کرد و چسان او را از کذابین و مفترین و مقدوحین و مخروجین بر خلاف اعتقاد خود واخواهند نمود و بتعنّت و تنقید واژگون کاربند شده بر خلاف افادات خود و اسلاف خود و مشایخ والد ماجد خود او را بی اعتبار خواهند گفت پس باید دانست که ابن عربی در فتوحات مکیّه در باب سادس در بدأ الخلق گفته فصل

کان اللّه و لا شیء معه و هو الان علی ما علیه کان لم یرجع إلیه من ایجاده العالم صفة لم یکن علیها بل کان موصوفا بنفسه و سمی قبل خلقه بالاسماء التی یدعونه بها خلقه فلما أراد وجود العالم و بدأه علی حدّ ما علمه بعلمه بنفسه الفعل عن تلک الارادة المقدّسة بضرب تجلّ من

ص:591

تجلّیات التنزیه الی الحقیقة الکلیة حقیقة تسمّی الهباء هی بمنزلة طرح البناء الجصّ لیفتح فیها ما شاء من الاشکال و الصّور و هذا هو اول موجود فی العالم و قد ذکره علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه و سهل بن عبد اللّه رحمه اللّه و غیرهما من اهل التّحقیق اهل الکشف و الوقوف ثم انّه سبحانه تجلّی بنوره الی ذلک الهباء و یسمّونه اصحاب الافکار الهیولی الکلّی و العالم کلّه فیه بالقوّة و الصلاحیة فقبل منه کل شیء فی ذلک الهباء علی حسب قوّته و استعداده کما یقبل زوایا البیت نور السّراج و علی من ذلک النّور یشتدّ ضوءه و قبوله قال اللّه تعالی مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ فشبّه نوره بالمصباح فلم یکن اقرب إلیه قبولا فی ذلک الهباء الا حقیقة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم المسماة بالعقل الاوّل فکان سیّد العالم باسره و اوّل ظاهر فی الوجود فکان ظهوره من ذلک النّور الالهی و من الهباء و من الحقیقة الکلّیّة و فی الهباء وجد عینه و عین العالم من تجلیه و اقرب النّاس إلیه علی بن أبی طالب امام العالم باسره و الجامع لاسرار الانبیاء اجمعین و صدر عالم هم عبارت فتوحات مکیّه را نقل فرموده چنانچه در ما بعد انشاء اللّه تعالی می دانی که بعد کلامی لطیف و متین در معارج العلی گفته و قد صرّح الشیخ الاکبر محیی الدّین بن العربی قدّس سرّه ببعض هذا التّحقیق فرأیت ان اذکر کلامه استشهادا قال الشّیخ فی الباب السّادس من الفتوحات المکیّة انّ اللّه تبارک و تعالی لما أراد بدء ظهور العالم

ص:592

علی حدّ ما سبق فی علمه انفصل العالم من تلک الارادة المقدسة بضرب من تجلیات التنزیه الی الحقیقة الکلّیة فحدث الهباء و هو بمنزلة طرح البناء الجصّ لیفتح فیه من الاشکال و الصور ما شاء و هذا اوّل موجود فی العالم ثم انّه تعالی تحلّی بنوره الی ذلک الهباء و العالم کله فیه بالقوة فقبل منه کل شیء فی ذلک الهباء علی حسب قربه من النور کقبول زوایا البیت نور السراج فعلی حسب قربه من ذلک النور یشتد ضوءه و قبوله و لم یکن احد اقرب قبولا إلیه من حقیقة محمّد صلّی اللّه علیه و سلم فکان اقرب قبولا من جمیع ما فی ذلک الهباء فکان صلّی اللّه علیه و سلم مبدأ ظهور العالم و اول موجود قال الشیخ محیی الدّین و کان اقرب النّاس إلیه فی ذلک الهباء علی بن أبی طالب امام العالم باسره و الجامع لاسرار الانبیاء اجمعین انتهی ما فی الیواقیت و الجواهر نقلا عن الفتوحات فاحفظ ذلک التحقیق تجده نافعا معینا فی کشف کل فضیلة و منقبة ماضیة و آتیة ان شاء اللّه فانّه اجل منقبة و اللّه اعلم و دلالت این بیان انیق و تنمیق رشیق بر اثبات و تحقیق مطلوب حقیق بالاذعان و التصدیق بچند وجه ظاهرست اوّل آنکه از ان ظاهرست که چون جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم اقرب خلق از روی قبول در حقیقت هبا که مراد از ان عالم نور الهیست بوده سید تمام عالم و اول ظاهر فی الوجود گردید و تمام عالم بطفیل آن حضرت و از تجلی نور آن جناب موجود گردید پس چون خلقت جناب امیر المؤمنین علیه السلام

ص:593

هم حسب مدلول قطعی حدیث نور با خلقت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم مقارن بوده و نور علوی با نور نبوی اتحاد تمام داشته باشد جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم سید تمام عالم بعد سرور عالم باشد و تمام عالم طفیلی جناب رسالت مآب و آن حضرت خواهد بود پس تقدم احدی از اکابر انبیا و مرسلین سوای حضرت خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله اجمعین و تقدم کسی از ملائکه و اوصیاء مقربین و اولیاء و صلحای معظّمین هم هیچ متدینی فطین و صاحب عقل رزین و فهم متین تجویز نخواهد کرد تا بتقدم ثلاثه معلوله بر آن حضرت چه رسد و هرگز کسی که عقلش بالس و اختلاط مؤف و قلبش بحبّ باطل مشغوف نباشد تجویز نخواهد کرد که کسی که سیّد عالم بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم باشد بر آن نفس نفیس کسی از اجلّه و اعاظم و اکابر و افاخم هم حاکم گردد و رئیس چه جا زمره خسیس و ارباب اضلال و تلبیس و اصحاب ازلال و تدلیس فالحمد للّه علی خمود زعازع المدغلین فلا یسمع لها حسیس و لا یصغی إلیها الاّ من حبّ اقتفاء ابلیس فی قلبه رسیس و عشق الجبر و الغدر له سمیر و انیس دوم آنکه محیی الدین عربی عمدة الحذاق که محامد عالیه او شهره آفاقست بالجای قادر علی الاطلاق افاده صریح فرموده که اقرب ناس بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم یعنی در عالم هبا و نور جناب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام بوده پس بحمد اللّه و حسن توفیقه صحّت و قطعیّت و حتمیت و جزمیّت حدیث نور از کلام این مقتدای ارباب کشف و عرفان و شعور بکمال وضوح و ظهور ثابت گردید و پر ظاهرست که هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السلام اقرب ناس در عالم هبا و نور بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم باشد سیادت تمام عالم برای آن حضرت نیز بعد

ص:594

جناب سرور مرسلین صلی اللّه علیه و آله اجمعین ثابت و متحقق باشد که حسب افاده خود ابن عربی سیادت عالم برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بسبب اقربیّت در عالم هبا ثابت شده و چون جناب امیر المؤمنین علیه السلام اقرب ناس بسوی آن جناب درین عالم باشد بالبداهة سیادت عالم برای آن حضرت نیز بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ثابت باشد بلا ارتیاب و احتجاب و هذا ظاهر واضح عند ارباب الفهم و اصحاب توخی الصّواب و لا یجحده الاّ من هو اوقح الاوشاب و اجلع الاقشاب سوم آنکه ابن العربی رئیس اهل العرفان و الشهود و الکشف بسبب مزید انصاف و اذعان و برائت و انحیاز از عسف اکتفا و اقتصار بر اثبات اقربیت سرور اهل بیت اخیار با رسول مختار صلی اللّه علیه و اله الاطهار نکرده تصریح صریح بآنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام امام عالم بالتمامست پس این نص صریحست بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام امام جمیع عالم بوده و هر گاه آن حضرت امام تمام عالم بعد سرور انام علیه و اله آلاف التحیّة و السّلام باشد در ثبوت امامت بلا فصل و قطع و فصل خرافات اهل هزل کدام مقام ارتیاب و اشتباه است و بنابر این افاده سراسر اجاده جناب امیر المؤمنین علیه السلام بعد سرور کائنات صلی اللّه علیه و آله و سلم امام جمیع انبیا و مرسلین و رئیس کل اولیاء صالحین بوده و اگر ثلاثه داخل عالم بودند امامت آن حضرت برای ایشان هم حتما و قطعا بمنطوق کلام ابن عربی عمدة الاعلام ثابت شد و اگر ایشان را از عالم خارج سازند باین نظر که اعمال عجیبه و افعال غریبه که از ایشان صادر شده از هیچکس در عالم واقع نشده پس باز هم در ثبوت خلافت بلا فصل برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام

ص:595

و بطلان تقدم این حضرات عالی درجات ریبی باقی نمی ماند چهارم آنکه ابن عربی اکتفا بر تصریح بامامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نکرده این هم افاده نموده که آن حضرت جامع اسرار جمیع انبیاست یعنی آن حضرت جامع جمیع اسرار و علوم و حکم جمیع انبیا و مرسلین و حاوی کل کمالات این زمره مقربین بوده و این افاده متینه و مقاله رزینه برای اثبات افضلیت آن حضرت و نفی تقدم کسانی که افکارشان از ادراک معنای ابّ و کلاله هم حسیر و کلیل و اذهان عالیه شان در معرفت مسائل سهله مریض و علیل بوده کافی و وافی و مرض عناد و لجاج و داء مرا و اعوجاج را شافی و عافی و العجب کلّ العجب که مخاطب نبیه بجواب حدیث تشبیه بعد رد و نفی آن بادعاء تخصیص محققین صوفیه کمالات ابن عربی امام الصوفیة المحققین و رئیس العرفاء المنقدین جامع اسرار جمیع انبیا علیهم السلامست می خواهد و اصلا حیا و شرم و مبالات و آزرم را بدرگاه عالی خود راه نمی دهد و نمی داند که هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السلام جامع اسرار جمیع انبیا علیهم السلام باشد صحّت حدیث تشبیه هم بکمال وضوح ظاهر شد و تمویهات و تلمیعات رکیکه خدام او در منع دلالت حدیث تشبیه بر افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام صراحة باطل و هباء منثورا گردید پس ازین افاده متینه ابن عربی صحت حدیث نور و صحت حدیث تشبیه بلکه صحت جمیع احادیث افضلیت مطلقه جناب امیر المؤمنین علیه السلام و صحت جمیع احادیث دالّه بر افضلیت آن حضرت از انبیا علیهم السلام بنهایت ظهور متحقق گردید و نیز جمیع تاویلات و مکابرات مخاطب رفیع الدرجات و اسلاف عالی صفات او در منع دلالت این احادیث شریفه بر مدلولات صریحه آن محض نقش بر آب و خدع سراب گردید و للّه الحمد علی ذلک

ص:596

و ابن العربی را اکابر علمای ثقات و اجلّه نحاریر اثبات بمدائح عظیمه و مناقب فخیمه ستوده اند که عقل بملاحظه آن حائر و فهم از ادراک کنه آن قاصر می شود عبد الوهاب شعرانی در لواقح الانوار فی طبقات الاخیار می فرماید و منهم الشیخ محیی الدین بن العربی بالتعریف کما رایته بخطّه فی کتاب نسب الخرقه رضی اللّه عنه اجمع المحققون من اهل اللّه عزّ و جلّ علی جلالته فی سائر العلوم کما یشهد به کتبه و ما انکر علیه من انکر الاّ لدقة فهم کلامه لا غیر فانکروا علی من یطالع کتبه من غیر سلوک طریق الریاضة خوفا من حصول شبهة فی معتقده یموت علیها لا یهتدی لتاویلها علی مراد الشیخ و قد ترجمه الشیخ صفی الدین بن أبی المنصور و غیره بالولایة الکبری و الصلاح و العرفان فقال هو الشیخ الامام المحقق راس العلماء العارفین و المقرّبین صاحب الاشارات الملکوتیّة و النفحات القدسیة و الانفاس الروحانیّة و الفتح المونق و الکشف المشرق و البصائر الخارقة و السّرائر الصادقة و المعارف الباهرة و الحقائق الزاهرة له المحل الارفع من مراتب القرب فی منازل الانس و المورد العذب من مناهل الوصل و الطول الاعلی من معارج الدّین و القدم الراسخ فی التمکین من احوال النهایة و الباع الطویل فی التصرف فی احکام الولایة و هو احد ارکان هذه الطائفة رضی اللّه عنه و کذلک ترجمه الشیخ العارف باللّه تعالی محمّد بن اسعد الیافعی رضی اللّه عنه بالعرفان و الولایة و لقبه الشیخ ابو مدین بسلطان العارفین و کلام الرّجل

ص:597

دلیل علی مقامة الباطن و الظاهر و مناقبه مشهورة بین الناس لا سیما بارض الروم فانّه ذکر فی بعض کتبه صفة السّلطان جد السلطان سلیمان بن عثمان الاول و فتحه القسطنطینیة فی الوقت الفلانی فجاء الامر کما قال و بینه و بین المذکور نحو مائتی سنة و قد بنی علیه قبة عظیمة و تکیة شریفة بالشام فیها طعام و خیرات و احتاج الی الحضور عنده لاجل ذلک من کان ینکر علیه من القاصرین بعد ان کانوا یبولون علی قبره رضی اللّه عنه و قد اخبرنی اخی الشیخ الصالح الحاج احمد الحلبی انه کان له بیت یشرف علی ضریح الشیخ محیی الدین فجاء شخص من المنکرین بعد صلاة العشاء بنار یرید ان یحرق تابوت الشیخ فخسف به دون القبر تسعة اذرع فغاب فی الارض و انا انظر و فقده اهله من تلک اللیلة فاخبرتهم بالقصّة فجاءوا و حفروا فوجدوا راسه و کلما حفروا نزل و غار فی الارض الی ان عجزوا فردموا علیه التراب و کان رضی اللّه عنه اولا یکتب الانشاء لبعض ملوک المغرب ثم تزهد و تعبّد و ساح و دخل مصر و الشام و الحجاز و الروم له فی کلّ بلد دخلها مؤلفات و کان الشیخ عزّ الدّین بن عبد السّلام شیخ الاسلام بمصر المحروسة یحطّ علیه کثیرا فلمّا صحب الشیخ ابا الحسن الشاذلی رضی اللّه عنه و عرف احوال القوم صار یترجمه بالولایة و العرفان و القطبیّة مات رضی اللّه عنه سنة ثمان و ثلاثین و ستمائة و قد سطرنا الکلام علی علومه و احواله فی کتابنا المسمی بتنبیه الاغبیاء علی قطرة من بحر علوم

ص:598

الاولیاء فراجعه و اللّه اعلم و علامه محبّ الدّین بن النجار در ذیل تاریخ بغداد علی ما نقل عنه گفته محمّد بن علی بن محمّد بن عربی ابو عبد اللّه الطای من اهل الاندلس ذکر لی انّه ولد بمرسیة لیلة الاثنین سابع عشر رمضان سنة ستّین و خمسمائة و نشأ بها و انتقل الی اشبیلیة فی سنة ثمان و سبعین فاقام الی سنة ثمان و تسعین ثم دخل بلاد الشّرق و طوّف بلاد الشام و دخل بلاد الروم و کان قد صحب الصوفیّة و ارباب القلوب و سلک طریق الفقر و حجّ و جاور و صنّف کتبا فی علوم القوم و فی اخبار مشایخ المغرب و زهادها و له اشعار حسنة و کلام ملیح اجتمعت به بدمشق و کتبت عنه من شعره و نعم الشیخ هو دخل بغداد و حدّث بها بشیء من مصنّفاته و کتب عنه حافظ العصر الشیخ عبد اللّه الدبیثی و من شعره ما انشدنیه لنفسه ایا جاهدا ما بین علم و شهرة لیتصلا ما بین هذین من وصل و من لم یزل یستنشق السیر لم یکن یری الفضل للمسک العبیق علی الرمل کتب الی الحافظ ضیاء الدّین المقدّسی ان ابن عربی توفّی لیلة الجمعة الثانی و العشرین من ربیع الآخر سنة ثمان و ثلاثین و ستمائة و احمد بن عطاء اللّه اسکندری در لطائف المنن گفته و اعلم ان بقاء الخضر قد اجمع علیه هذه الطائفة و تواتر عن اولیاء کل عصر لقاؤه و الاخذ عنه و اشتهر ذلک الی ان بلغ حدّ التواتر الذی لا یمکن جحده و الحکایات فی ذلک کثیرة الی ان قال بعد نقل حکایتین قال ابن عربیّ مخبرا عن نفسه کنت انا و صاحب لی بالمغرب الاقصی بساحل

ص:599

البحر المحیط و هناک مسجد یاوی إلیه الابدال فرأیت انا و صاحبی رجلا قد وضع حصیرا فی الهواء علی مقدار اربعة اذرع من الارض و صلّی علیها فجنت انا و صاحبی و وقفت تحته و قلت شعرا شغل المحبّ عن الحبیب بسره فی حب من خلق الهواء و سخره العارفون عقولهم مغفولة عن کل کون ترتضیه مطهّره فهموا لدیه مکرمون و عنده اسرارهم محفوظة و محرّره قال فاوجز فی صلاته و قال انما فعلت هذا لهذا المنکر الذی معک و انا ابو العبّاس الخضر و لم اکن اعلم انّ صاحبی ینکر کرامات الاولیاء فالتفتّ الی صاحبی و قلت یا فلان أ کنت تنکر کرامات الاولیاء قال نعم قلت فما تقول الان فقال ما بعد العیان ما یقال و نیز در لطائف المنن گفته قال الشیخ محیی الدّین بن عربی دعانا بعض الفقراء الی دعوة برقاق القنادیل بمصر فاجتمع بها جماعة من المشایخ فقدم الطعام و عمر الاوعیة و هناک وعاء زجاج جدید قد اتخذ البول و لم یستعمل بعد فغرف فیه ربّ المنزل الطعام فالجماعة یاکلون و إذا الوعاء یقول اکرمنی اللّه باکل هؤلاء السادة منی لا ارضی لنفسی ان اکون بعد ذلک محلا للاذی ثم انکسر نصفین قال ابن عربی فقلت للجمع سمعتم ما قال الوعاء قالوا نعم قلت ما سمعتم فاعادوا القول الذی تقدم قال فقلت قال قولا غیر ذلک قالوا و ما هو قلت قال کذلک قلوبکم قد اکرمها اللّه بالایمان فلا ترضوا بعد ذلک ان تکون محلا لنجاسة المعصیة و حبّ الدنیا جعلنا اللّه

ص:600

و ایاک من اولی الفهم عنه و التلقی منه و علامه یافعی در کتاب ارشاد علی ما نقل عنه گفته قال شیخ الطریقة و بحر الحقیقة محیی الدّین بن عربی رضی اللّه عنه کنت انا و صاحب لی فی المغرب الاقصی بساحل البحر المحیط و هناک مسجد یاوی إلیه الابدال فرأیت انا و صاحبی رجلا قد وضع حصیرا فی الهواء علی مقدار اربعة من الارض و صلی علیه فجئت انا و صاحبی حتی وقفت تحته و قلت شعری شغل المحبّ عن الحبیب بسرّه فی حب من خلق الهواء و سخّره العارفون عقولهم مغفولة عن کل کون ترتضیه مطهره فهم لدیه مکرمون و عنده اسرارهم محفوظة و محرّره قال فاوجز فی صلاته و قال انّما فعلت هذا لاجل المنکر الذی معک و انا ابو العبّاس الخضر و لم اکن اعلم ان صاحبی ینکر کرامات الاولیاء فالتفت و قلت یا فلان أ کنت تنکر کرامات الاولیاء قال نعم قلت فما تقول الآن قال ما بعد العیان ما یقال و قال ایضا دعانا بعض الفقراء الی دعوة بزقاق القنادیل بمصر فاجتمع لها جماعة من المشایخ فقدم الطعام و عمرت الاوعیة و هناک وعاء زجاج جدید قد اتخذ للبول فلم یستعمل فغرف فیه ربّ المنزل الطعام و الجماعة یاکلون و إذ الوعاء یقول منذ اکرمنی اللّه باکل هولاء السادة منی لا ارضی لنفسی ان اکون بعد ذلک محلاّ للاذی ثم انکسر نصفین قال فقلت للجمع سمعتم ما قال الوعاء قالوا نعم قلت ما سمعتم

ص:601

فاعادوا القول الذی تقدّم قال فقلت قال قولا غیر ذلک قالوا و ما هو قلت قال کذلک قلوبکم قد اکرمها اللّه تعالی بالایمان فلا ترضوا بعد ذلک ان تکون بعد ذلک محلا لنجاسة المعصیة و حبّ الدنیا و شیخ کمال الدین ابن الزملکانی در تصنیف خود در باب ملک دینی و شهید و صدیق در فصل ثانی در فضل صدیقیت علی ما نقل عنه گفته قال الشیخ محیی الدّین ابن العربی البحر الزاخر فی المعارف الالهیة و ذکر من کلامه جملة ثم قال فی آخر الفصل انما نقلت کلامه و کلام من یجری مجراه من اهل الطریق لانهم اعرف الحقائق هذه المقامات و ابصر بها لدخولهم فیها و تحققهم بها ذوقا و المخبر عن الشیء ذوقا مخبر عن الیقین فاسال به خبیرا و کفوی در کتائب اعلام الاخیار می فرماید محمّد بن علی بن محمّد بن محمد العربی الحاتمی الطائی الاندلسی قدس سرّه ولد بقریة مرسیة من نواحی اندلس من بلاد المغرب لیلة الاثنین السابع عشر من رمضان من شهور سنة ستّین و خمسمائة و هو قدوة القائلین بوحدة الوجود و الناس فی حقه فرقتان فانّ بعض الفقهاء و علماء الظاهر قد طعنوا فیه و اکفروه و بعض الفقهاء و علماء الآخرة و کبراء الصوفیة عظموه و فخموه تفخیما عظیما و مدحوا کلامه مدحا کریما و وصفوه بعلو المقامات و اخبروا عنه بما یطول ذکره من الکرامات و صنّفوا فی مناقبه و الفوا فی احواله و مراتبه ذکر الامام الیافعی فی تاریخه انّ الشیخ شهاب الدّین السهروردی و الشیخ محیی الدین

ص:602

العربی اجتمعا فی مجلس واحد فسأل کل منهما عن صاحبه فقال العربی للسهروردی هو رجل مملو من قرنه الی قدمه من السنة و قال السهروردی هو بحر الحقائق و ازنیقی در مدینة العلوم گفته و من لطائف کتب المحاضرات محاضرة الابرار و مسامرة الاخیار للشیخ الامام العالم الربّانی و البحر الصمدانی و سند السالکین و منقذ الهالکین الشیخ أبی عبد اللّه محیی الدّین محمد بن علی بن محمد العربی الحاتم الطای الاندلسی قدس اللّه سره العزیز کان جلیل الشأن و له المصنّفات الواقرة و المولفات الزاخرة و تصانیف لا تحصی و ابراهیم بن حسن الکردی الکورانی در کتاب الامم لایقاظ الهمم گفته تصانیف محمد بن علی العربی الحاتمی الطائی الاندلسی ثم المکی ثم الدمشقی نفعنا اللّه تعالی به قرأت علی شیخنا الامام صفی الدین احمد قدس سره طرفا صالحا من اوّل الفتوحات و اطرافا من اوسطه و باب شرح الاسماء الحسنی بتمامه و سمعت علیه باب الوصایا بتمامه و هو آخر الکتاب و الشیخ قدس سره ماسک الاصل بخط الشیخ محیی الدّین قدس سرّه و قرأت علیه اطرافا من مواقع النجوم و من کتاب النصائح علی نهج الشرع المصطفوی الفاتح و من کتاب انشاء الدوائر و من کتاب عقلة المستوفر و غیرها باسانیدها منها المسلسل بالصوفیة إلیه السابق و ملا نظام الدّین سهالی والد مولوی عبد العلی که سنیّه این دیار او را بحر العلوم ملقب می سازند در کتاب صبح صادق شرح منار بعد نقل بعض مکاشفات از شیخ عبد الرزاق گفته و قال ابن عبد الرزّاق ذلک

ص:603

کما وقع لخلیل اللّه ابراهیم علیه و علی نبیّنا و آله السّلام فقلت ما وقع له علیه السلام فقال بعض الحاضرین خفیة ما وجه السؤال و انت تعلم فقلت لیظهر نصّا ما قصده خفیّة ثم قلت ما تلک الواقعة فقال ظهور الکبش فی صورة الولد ثم قال تفصیله فی الفصوص ثم قال الفصوص کتاب فقلت کتاب عظیم الشأن للشیخ العربی و له سلمه اللّه تعالی وقائع الکشف الدینیّة و غیرها لا تعدّ و لا تحصی بل من تبرک بصحبته فی کل حین یجد تلک الوقائع بحیث یضیق علیه نطاق التقریر و التحریر ثم وجدنا اصحابه کثرهم اللّه تعالی مقامات کشفهم لا تحصی بل وجدنا بعضنا استسعد بصحبته ساعة قلیلة و توجه هو إلیه فصار فی عین تلک السّاعة صاحب کشف و سمع ملکوتی و قال الشیخ وارث النّبی العربی صلّی اللّه علیه و سلم الشیخ محیی الدین بن العربی صاحب الفتوحات هم اخذوا العلم عن میّت عن میت و نحن اخذنا العلم من حیّ لا یموت فربّ حدیث یحکمون بسقوطه لقصور فی الراوی من جهة الضبط او الفسق و هو فی الحقیقة ثابت و ربّ حدیث یحکمون بصحته لاجتماع الشرائط فی الرواة و هو فی الحقیقة ساقط و لا یتطرق مثله الی ما حصّلناه لانا اخذنا من حی لا یموت و من طالع کتب الاولیاء کثرهم اللّه تعالی ایقن ان الالهام من اللّه لا من الشیطان و عبد الرسول برزنجی در کتاب اشاعه لاشراط الساعة گفته تکملة فی فوائد تتضمّنها الاحادیث و دل علیها الکشف الصحیح

ص:604

لخصتها من کلام امام المحققین محیی الملة و الدّین محمّد بن العربی الطائی الحاتمی الاندلسی قال رحمة اللّه و رضی عنه فی الباب السادس و الستین و ثلاثمائة من الفتوحات المکّیّة ما ملخّصه انّ للّه خلیفة یخرج و قد امتلأت الارض جورا و ظلما فیملأ قسطا و عدلا یقفو اثر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا یخطی له ملک سدّده الخ و عبد الرحمن جامی در نفحات الانس گفته شیخ محیی الدین محمد بن علی العربی قدس سره وی قدوه قائلان بوحدت وجودست و بسیاری از فقها و علمای ظاهر در وی طعن کرده اند و اندکی از فقها و جماعتی از صوفیّه ویرا بزرگ داشته اند فخموه تفخیما عظیما و مدحوا کلامه مدحا کریما و وصفوه بعلوّ المقامات و اخبروا عنه بما یطول ذکره من الکرامات هکذا ذکره الامام الیافعی رحمه اللّه فی تاریخه ویرا اشعار لطیف و غریبست و اخبارنا در عجیب و مصنفات بسیار دارد یکی از کبار مشایخ بغداد در مناقب وی کتابی جمع کرده است و در آنجا آورده که مصنّفات حضرت شیخ قدس سره از پانصد زیاده است و حضرت شیخ بالتماس بعضی از اصحاب رساله در فهرست مصنفات خود نوشته است و در آنجا زیادت از دویست و پنجاه کتاب را نام برده بیشتر در تصوف و بعضی در غیر آن و در خطبه ان رساله فرموده که قصد من از تصنیف این کتب نه چون سائر مصنّفات تصنیف و تالیف بود بلکه سبب بعضی تصنیفات آن بود که بر من از حق سبحانه و تعالی امری وارد می شد که نزدیک بود که مرا بسوزد

ص:605

خود را به بیان بعضی از ان مشغول می ساختم و سبب بعضی دیگر آنکه در خواب یا در مکاشفه از جانب حق سبحانه و تعالی بآن مامور می شدم و در تاریخ امام یافعی رحمه اللّه تعالی مذکورست که گفته اند که ویرا با شیخ شهاب الدین سهروردی قدس سره اتفاق ملاقات و اجتماع افتاده است و هر یک از ایشان در دیگری نظر کرده است و آنگاه از یکدیگر مفارقت کرده اند بی آنکه در میان ایشان کلامی واقع شود بعد از ان ویرا از حال شیخ شهاب الدین پرسیدند گفته است هو رجل مملو من فرقه الی قدمه من السنه و شیخ شهاب الدین را از حال وی پرسیدند گفته هو بحر الحقائق و نسبت خرقه وی در تصوّف بیک واسطه بشیخ محی الدین عبد القادر گیلانی قدّس سرّه می رسد و نسبت دیگر وی در خرقه بخضر علیه السلام می رسد بیک واسطه قال رضی اللّه عنه لیست هذه الخرقة المعروفة من ید أبی الحسن علی بن عبد اللّه بن جامع ببستانه بالمعلّی خارج الموصل سنة احدی و ستمائة و لبسها ابن جامع من ید الخضر علیه السلام و فی الموضع الذی البسه ایاها ألبسنیها ابن جامع علی تلک الصورة من غیر زیادة و نقصان و نسبت دیگر وی بخضر علیه السلام می رسد بیواسطه قال رضی اللّه عنه صحبت انا الخضر علیه السلام و تادبت به و اخذت عنه فی وصیّة اوصانیها شفاها التسلیم لمقامات الشّیوخ و غیر ذلک و رأیت منه ثلاثة اشیاء من خرق العوائد رأیته یمشی علی البحر و طیّ الارض و رایته یصلی فی الهواء و اعظم اسباب طعن طاعنان در وی کتاب فصوص الحکمست و همانا که منشأ

ص:606

طعن طاعنان یا تقلید و تعصّبست یا عدم اطلاع بر مصطلحات وی یا غموض معانی و حقایقی که در مصنفات خود درج کرده است و آن مقدار حقائق و معارف که در مصنفات وی بتخصیص در فصوص و فتوحات اندراج یافته است در هیچ کتابی یافت نمی شود و از هیچ کس از این طائفه ظاهر نشده است و این فقیر از خدمت خواجه برهان الدین ابو نصر پارسا قدّس سرّه استماع دارد که می گفت که والد ما می فرمود که فصوص جانست و فتوحات دل و هر کجا که والد بزرگوار ایشان در کتاب فصل الخطاب قال بعض کبراء العارفین گفته است مراد بآن حضرت شیخست قدس سرّه روی الشیخ مؤیّد الدین الجندی فی شرحه لفصوص الحکم عن شیخه الشیخ صدر الدّین القوینوی قدس سره انه روی عن الشیخ رضی اللّه عنه انه قال لما وصلت الی بحر الرّوم من بلاد اندلس عزمت علی نفسی ان لا ارکب البحر الا بعد ان اشهد تفاصیل احوالی الظاهرة و الباطنة الوجودیة مما قدّره اللّه سبحانه و تعالی علیّ ولی و منّی الی آخر عمری فتوجهت الی اللّه سبحانه و تعالی بحضور تامّ و شهود عامّ و مراقبة کاملة فاشهدنی اللّه سبحانه جمیع احوالی مما یجری ظاهرا و باطنا الی آخر عمری حتی صحبة ابیک اسحاق بن محمّد و صحبتک و احوالک و علومک و اذواقک و مقاماتک و تجلیاتک و مکاشفاتک و جمیع حظوظک من اللّه سبحانه و تعالی ثم رکبت البحر علی بصیرة و یقین و کان ما کان و یکون من غیر اخلال و اختلال الی آخر ما فی النفحات و مخاطب کثیر المراء

ص:607

گویا در رساله خود در تحقیق رؤیا می فرماید ثم انّ الاشراقیین ذهبوا الی ان من مواطن النفس عالم هو برزخ بین عالم الاجسام و عالم المجرّدات و سمّوه الاقلیم الثامن و المثل المعلقة و عالم الاشباح الی ان قال و الصّوفیة قاطبة مجمعون علی اثبات هذا العالم قال الشیخ الاکبر فی الباب الثامن من الفتوحات فی کلام له و خلق اللّه فی جملة عوالمها عالما علی صورنا إذا ابصرها العارف یشاهد فیها نفسه و قد اشار الی ذلک عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنه فیما روی عنه من حدیث الکعبة و انها بیت واحد من اربعة عشر بیتا و ان فی کل ارض من الارضین السبع خلقا مثلنا حتی ان فیهم ابن عبّاس مثلی و صدقت هذه الروایة عند اصحاب الکشف و کل ما فیها حی ناطق و هی باقیة لا تفنی و لا تتبدّل و إذا دخلها العارفون فانما یدخلون بارواحهم لا باجسامهم فیترکون کلهم فی هذه الارض الدنیا یتجردون عنها ثم قال المخاطب بعد فاصلة یسیرة قال الکاشی فی شرح الفصوص عالم المثال باصطلاح الحکماء عالم النفوس المنطبقة و هو فی الحقیقة خیال العلم انتهی فالصّوفیة وافقوا الشرعیة فی اثبات هذا العالم بل عالم آخر خلافا للاشراقیة و غیرهم ممن مرّ ذکره قال الشیخ الاکبر فی الباب الحادی و العشرین بعد ثلاثمائة باب من کتاب الفتوحات ما حاصله انّ البرزخ الذی ینتقل إلیه الارواح بعد المفارقة عن ابدانها غیر البرزخ الذی من الاجسام و الارواح فالاول یسمّی غیبیّا محالا و الثانی امکانیا و الّذین

ص:608

یشاهدون الغیب الامکانی و یخبرون عن حوادثه کثیرون بخلاف الغیب المحال فان مکاشفته اقل قلیل ازین عبارت ظاهرست که مخاطب افخر بشیخ اکبر ملقب می نماید و استناد و احتجاج بافادات و تحقیقات او می فرماید و مولوی سلامة اللّه در معرکة الآراء گفته قال قطب الموحّدین محیی الحق و الملة و الدّین مولانا الشیخ الاکبر محمد بن العربی قدس اللّه سرّه و افاض علینا فتوحه انّ ابراهیم علیه السلام قال لابنه انّی اری فی المنام انّی اذبحک و المنام حفرة الخیال فلم یعبّرها الخ و مولوی صدیق حسن خان در کتاب الجنّة فی الاسوة الحسنة بالسنّة در ذکر مجتهدین گفته و منهم الشیخ الاکبر ابن العربی فانّه لم یقلد احدا الاّ النّبی صلّی اللّه علیه و آله و اصحابه و سلم و قد ذکر فی الفتوحات المذاهب الاربعة و غیرها و اختار منها ما افضی إلیه اجتهاده من غیر مبالاة بزید و عمر و اکابر العلماء اعتقدوا ولایته و الولی الکامل لا یکون مقلّدا

وجه بیست و هفتم: استدلال بذکر شعرانی عبارت «امیر المؤمنین اقرب برسول الله در عالم هباء»

وجه بست و هفتم آنکه علامه لا ثانی عبد الوهاب شعرانی که از مشایخ اجازه مخاطب حقانی و والد ماجد آن سالک مسالک عرفانیست عبارت فتوحات در کتاب یواقیت و جواهر وارد فرموده چنانچه از تصریح صدر عالم دانستی و این عبد قاصر عبارت یواقیت و جواهر را مع عبارت سابق و لاحق که از ان سیاق نقل او و تصدیق و تحقیق او این عبارت را و ایقان و اذعان و اعتقاد و ایمان بان بوضوح تمام ظاهر شود وارد می نمایم پس بدانکه در یواقیت و جواهر گفته فان قلت فما معنی قولهم انّه صلّی اللّه علیه و سلم اوّل خلق اللّه

ص:609

هل المراد به خلق مخصوص او المراد به الخلق علی الاطلاق فالجواب کما قاله الشیخ فی الباب السادس انّ المراد به خلق مخصوص و ذلک انّ اول ما خلق اللّه الهباء و اول ما ظهر فیه حقیقة محمّد صلی اللّه علیه و سلم قبل سائر الحقائق و ایضاح ذلک ان اللّه تبارک و تعالی لما أراد بدأ ظهور العالم علی حدّ ما سبق فی علمه انفعل العالم من تلک الارادة المقدسة بضرب من تجلیات التنزیه الی الحقیقة الکلیّة فحدث الهباء و هو بمنزلة طرح البنّاء الجصّ لیفتح فیه من الاشکال و الصّور ما شاء و هذا هو اول موجود فی العالم ثم انه تعالی تجلّی بنوره الی ذلک الهباء و العالم کلّه فیه بالقوة فقبل منه کل شیء فی ذلک الهباء علی حسب قربه من النور کقبول زوایا البیت نور السّراج فعلی حسب قربه من ذلک النور یشتد ضوءه و قبوله و لم یکن احد اقرب إلیه من حقیقة محمّد صلّی اللّه علیه و سلم فکان اقرب قبولا من جمیع ما فی ذلک الهباء فکان صلّی اللّه علیه و سلم مبدأ ظهور العالم و اول موجود و قال الشیخ محیی الدّین و کان اقرب الناس إلیه فی ذلک الهباء علیّ بن أبی طالب الجامع لاسرار الانبیاء اجمعین انتهی و بعد چند سطر گفته فعلم کما قاله الشیخ محیی الدّین فی الفتوحات ان مستمدّ جمیع الانبیاء و المرسلین من روح محمّد صلی اللّه علیه و سلم إذ هو قطب الاقطاب کما سیاتی بسطه فی مبحث کونه خاتم النبیین فهو ممدّ لجمیع الناس اولا و آخرا فهو ممدّ کل نبیّ و ولی سابق علی ظهوره حال کونه فی الغیب

ص:610

و ممد ایضا لکل ولیّ لاحق به فیوصله بذلک الامداد الی مرتبة کماله فی حال کونه موجودا فی عالم الشهادة و فی حال کونه منتقلا الی الغیب الّذی هو البرزخ و الدار الآخرة فان انوار رسالته صلّی اللّه علیه و سلم غیر منقطعة عن العالم من المتقدمین و المتأخرین و هر چند در نسخ حاضره یواقیت لفظ امام العالم قبل لفظ الجامع لاسرار الانبیاء اجمعین یافت نشده لکن دانستی که صدر عالم آن را حواله بیواقیت فرموده پس اسقاط آن از نسخ حاضره از جور ارباب زیغ و عصبیت خاسره است و قطع نظر از ان قدری که در نسخ حاضره یافت شد برای تبکیت و افحام الد الخصام بعنایت مفضال منعام کافیست چه از ان ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام اقرب ناس بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در عالم نور بوده و نیز آن حضرت جامع اسرار جمیع انبیا علیهم السلامست و این هر دو امر برای اثبات افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و ابطال تقدم و تحکم اغیار بر آن حضرت وافی و ظاهرست که شعرانی این عبارت در جواب سؤال مقدر فرموده و ان دلالت صریحه دارد بر آنکه شعرانی این عبارت را تصدیق می کند و اذعان و ایقان بان بسبب مزید انصاف و عرفان دارد و هرگز کلامی و بحثی در ان بمیان نمی آرد و شعرانی بر محض ایراد آن بجواب سؤال مقدر اکتفا نکرده برای اظهار نهایت تسلیم و تصدیق و اقصای اثبات و تحقیق ارشاد کرده فعلم کما قاله الشیخ الخ و ازین تفریع منیع صراحة ظاهرست که مدلول افاده ابن العربی آنست که استمداد جمیع انبیاء و مرسلین از روح

ص:611

جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست که آن حضرت قطب الاقطابست پس آن حضرت ممد جمیع ناسست اوّلا و آخرا پس آن حضرت ممد هر نبی و ولی سابق و لاحقست و انوار رسالت آن حضرت از متقدمین و متاخرین عالم منقطع نیست و چون حسب دلالت قطعیّه حدیث نور نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم متحد بود و انفضال و انحیاز و انقسام و انفراد تا زمان أبی طالب نداشته قطعا و حتما ثابت شد که استمداد جمیع انبیا و مرسلین از روح مبارک آن حضرت هم بوده و آن جناب هم مثل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ممد جمیع اولین و آخرین و ممد هر نبی و ولی سابق و لاحق بوده و انوار وصایت و ولایت آن حضرت از متقدمین و متاخرین عالم منقطع نیست و قطع نظر از حدیث نور هر گاه اقربیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در عالم نور از عبارت ابن العربی که شعرانی اهتمام بلیغ در اثبات و تحقیق و تصدیق آن دارد ثابت و محقق شد همین قدر کفایت می کند برای ثبوت این مراتب رفیعه و مناصب منیعه برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام چه هر گاه اقربیت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در عالم نور مثبت این فضائل جلیله برای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم گردید لا بد اقربیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم مثبت این فضائل جمیله برای آن حضرت هم بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم خواهد بود و نیز ظاهرست که جامع بودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اسرار جمیع انبیا را که شعرانی درین عبارت مصدقه خود نقل کرده برای اثبات و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و ابطال تقدم متغلبین عالی مقام کافیست

ص:612

که عقل هیچ عاقلی قبول نمی کند که با وجود کسی که جامع اسرار جمیع انبیا و مرسلین و حاوی تمام علوم و حکم و مخدوم جبرئیل امین باشد با آن نفس نفیس متین و جوهر فرو ثمین تابع و محکوم و مطیع کسانی باشد که در مسائل سهله عاجز و حیران و در ادراک احکام واضحه پریشان و سرگردان بودند و دریوزه گری و استمداد از فلان و بهمان شیوه و دیدن ایشان بوده و خود رجوع بآنحضرت در مشکلات و تمسک بذیل لطف و عنایت آن جناب در معضلات می کردند و باید دانست که شعرانی بعد نقل عبارت فتوحات و قبل قول خود فعلم کما قاله الشیخ یک حرکت مذبوحی اغاز نهاده یعنی معاذ اللّه برای تنقیص فضل جناب امیر المؤمنین علیه السلام و اظهار عدم اختصاص آن حضرت بفضیلت جامعیّت اسرار جمیع انبیا علیهم السلام این خرافت بر زبان آورده و قول الشیخ فی علی رضی اللّه عنه جامع لاسرار الانبیاء قد نقل ایضا عن الخضر علیه السّلام فی حق الشیخ أبی مدین التلمسانی فقال فیه حین سئل عنه جامع اسرار المرسلین لا اعلم احدا فی عصری هذا اجمع لاسرار المرسلین منه و نیز ظاهرست که اگر صدور این قول از حضرت خضر علیه السلام در حق تلمسانی مقبول هم شود قدحی در ثبوت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نمی کند زیرا که غرض اثبات افضلیت آن حضرت از ثلاثه ست و چون عدم جامعیت ثلاثه اسرار جمیع انبیا را از احکام باطله معتله و فتاوای فاسده مختله و درماندگی و تحیّر و تربّد و تعیّر ایشان قطعا و حتما ظاهرست لهذا جناب امیر المؤمنین علیه السلام که جامع اسرار جمیع انبیا علیهم السلامست حسب افاده ابن العربی که شعرانی تصدیق ان بوجوه عدیده

ص:613

ظاهر می کند افضل از ثلاثه باشد قطعا و حتما و اگر تلمسانی هم بفرض غیر واقع جامع اسرار مرسلین باشد غایتش این ست که از ثلاثه افضل خواهد بود و آن ضرری با فضیلت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از ثلاثه نمی رساند بلکه انحطاط رتبه ثلاثه باقصای مراتب می رساند که ثلاثه جانی بمرتبه تلمسانی نرسیده اند که تلمسانی جامع اسرار مرسلین ربّانی بوده و ایشان مبتلای عجز و سرگردانی و حاکم و مفتی بهواجس نفسانی و وساوس ظلمانی و نیز ظاهرست که تصدیق این نقل غرابت نشان در حق شیخ تلمسان بر اهل حق و ایقان لازم نیست و شعرانی آن را بلا سند نقل کرده و نقل بی سند حسب افاده خود مخاطب شتر بیمهارست پس هرگز معارضه افاده ابن العربی در حق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نمی کند و هرگز اثبات مساوات تلمسانی با وصی رسول یزدانی درین صفت محکمة المبانی فخیمه المعانی نمی نماید با آنکه فقره لا اعلم احدا فی عصری هذا اجمع لاسرار المرسلین منه دلالت دارد بر آنکه مراد اثبات جامعیت بنسبت اهل عصر تلمسانیست نه اثبات جامعیّت مطلقه و در حق جناب امیر المؤمنین علیه السلام جامعیت جمیع اسرار انبیا علی الاطلاق بلا قید عصر مخصوص ثابتست بلکه بقرینه اقربیت آن حضرت در عالم هبا ظاهرست حتما و جزما که جامعیت اسرار جمیع انبیا برای آن حضرت قبل خلق انبیا علیهم السلام حاصل بود فاین هذا من ذاک و این السمک من السّماک و ابن التلمسانی من وصی النّبی المخصوص بخطاب لولاک فاللّه الموفق للتمییز و الادراک و هو المنقذ من موجبات الرّدی و الهلاک بالجمله قطعا و حتما علامه شعرانی اقربیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در عالم نور بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ثابت نموده تکذیب و تخجیل متعصبین

ص:614

در ابطال حدیث نور بابلغ وجوه فرموده و هم جامعیّت آن حضرت برای اسرار جمیع انبیا علیهم السلام محقق نموده افضلیت آن حضرت را کالشمس فی رابعة النهار هویدا و آشکار ساخته و این هر دو امر برای قمع و قلع و دفع و رفع مجازفات مخاطب و کابلی و من ماثلهما من المعزولین عن السمع کافی و وافیست و للّه الحمد علی ذلک و فضائل زاهره معجبه و محاسن فاخره مطربه و محامد باهره رائقه و مناقب جمّه شارقه علاّمه شعرانی بر متتبعین ظاهر و واضحست عبد اللّه بن حجازی الشهیر بالشرقاوی در کتاب تحفه بهیه فی طبقات الشافعیه که آن را در سنه 1221 احدی و عشرین بعد المائتین و الالف تصنیف کرده و نسخه آن در حرم مدینه منوره فقیر دیدم و تراجم عدیده از ان برچیدم گفته الشیخ الامام العالم العامل الفقیه العارف باللّه تعالی و الدالّ علیه عبد الوهاب الشعرانی بن احمد بن علی بن احمد بن محمد المنتهی نسبه الی محمّد بن الحنفیّة رضی اللّه عنه کان اماما فی العلوم الشرعیّة و غیرها اخذ العلوم عن مشایخ عصره کالشیخ السیوطی و شیخ الاسلام زکریّا الانصاری و غیرهما من علماء الظاهر و اخذ عن الشیخ محمد الشناوی و الشیخ علی الخواص و غیرهما من علماء الباطن و سلک طریق التصوف بعد تضلّعه من العلوم الشرعیة و الانتهاء ولد ببلدة ساقیة أبی شعرة من اعمال المنوفیة و دخل مصر سنة احدی عشرة و تسعمائة و له من العمر اثنتا عشرة سنة و اقام بجامع أبی العبّاس الغمری و شرع فی تحصیل العلم و الاجتماع بالعلماء و الصلحاء فاجتمع علی نیف و مائة شیخ من اکابر العلماء و العارفین

ص:615

بمصر و قراءها و له مصنّفات کثیرة نحو سبعین تصنیفا و مناقبه شهیرة و کراماته ظاهرة توفی رضی اللّه عنه یوم الاثنین من شهر جمادی الاولی سنة ثلث و سبعین و تسعمائة و محمّد بن عبد الباقی در صدر شرح مواهب بعد کلامی گفته هذا و جامعه الحقیر الفانی محمّد بن عبد الباقی الزرقانی قد اخذ الکتاب روایة و درایة عن علامة الدنیا الاخذ من بحار التحقیق بالغایتین القضوی و الدنیا الاصولی النحوی النظار الفقیه النحریر الجهبذ الفهامة النبیه الشیخ علی الشمر یسمی شیخ الاسلام فسح اللّه له و ادام به نفع الانام و کم بحمد اللّه اصغی لی و سمع ما اقول و کتب انقالی و حثنی علی احضار ما اراه من النقول إذا رای ملالی و لم ازل عنده من نعم اللّه بالمحل الارفع العالی و اللّه یعلم انّی لم اقل ذلک للفخر و أیّ فخر لمن لا یعلم ما حاله فی القبر بل امتثالا للامر بالتحدّث بالنعمة کشف اللّه عنّا کل غمّة بحقّ روایته له عن شیخ الاسلام احمد بن خلیل السّبکی إجازة عن السیّد یوسف الارمیونی عن المؤلف و عن البرهان ابراهیم اللقانی عن العارفین المحمد بن البنوفری و ابن الترجمان عن العارف الشعرانی عن مؤلّفها و ابو مهدی عیسی بن محمد الثعالبی المالکی در مقالید الاسانید گفته و صحبت المذکور اوّل الترجمة و هو الشیخ علی بن محمد بن عبد الرحمن الاجهوری و عادت علی برکة صحبته و هو صحب القاضی بدر الدّین محمد بن یحیی بن عمر القرافی آخر قضاة العدل بمصر و الشیخ العارف باللّه تعالی الواعظ المتکلم علی القلوب ابا عبد اللّه

ص:616

محمد بن ترجمان الحنفی و هما صحب الولی العارف بالله صاحب التصانیف السّائرة ابا محمد عبد الوهاب الشعراوی و هو صحب شیخ الاسلام ابا یحیی بدر الدّین زکریّا بن محمد الانصاری و هو صحب الشیخ الامام الحافظ المقری ابا نعیم زین الدّین رضوان بن محمد العقبی و هو شیخ الاسلام و استاد القراء شمس الدّین ابا الخیر محمّد بن محمّد بن محمّد بن الجزری و هو صحب الشیخ الامام الورع صلاح الدّین ابا عبد اللّه محمد بن احمد بن ابراهیم بن أبی عمر بن قدامة المقدسی الحنبلی الخ و نور الدین حلبی در انسان العیون گفته قال الشیخ عبد الوهاب الشعرانی رضی اللّه تعالی عنه و من فوائد الرهبان انّهم لا یدخرون قوت الغد و لا یکنزون فضّة و لا ذهبا قال و رایت شخصا قال لراهب انظر الی هذا الدینار هو من ضرب أی الملوک فلم یرض و قال النظر الی الدنیا منهیّ عنه عندنا قال و رایت الرهبان مرة و هم یسحبون شخصا و یخرجونه من الکنیسة و یقولون له اتلفت علینا الرهبان فسالت عن ذلک فقالوا رأوا علی عاتقه نصفا مربوطا فقلت لهم ربط الدرهم مذموم فقالوا عندنا و عند نبیّکم هذا کلامه و تاج الدّین دهان در کفایة المتطلع گفته طبقات الصوفیة للعالم الربّانی سیّدی الشیخ عبد الوهاب بن علی الشعرانی اخبر بها یعنی الشیخ حسن العجیمی عن جماعة منهم الشیخ محمّد بن علاء الدّین البابل عن الشیخ احمد بن جمیل الکلبی عن مؤلّفها العارف باللّه تعالی

ص:617

و الدالّ علیه سیّدی الشیخ عبد الوهّاب بن علی الشعرانی فذکرها و شیخ احمد قشاشی در سمط مجید گفته اخبرنی شیخنا ابو المواهب احمد بن علی قدس سرّه عن والده سیدی علی عن الامام عبد الوهاب الشعرانی عن الحافظ جلال الدّین السیوطی رحمه اللّه انه قال فی جزیة النادریات بعد تمهید الخ و شیخ احمد کمشخانوی الخالدی در جامع الاصول گفته قال العارف عبد الوهّاب الشعرانی فی المدارج اعلم ایّها الطالب المرید من لم یعلم اباه و اجداده فی الطریق فهو اعمی و ربما انتسب الی غیر ابیه فیدخل

فی قوله صلّی اللّه علیه و سلم لعن اللّه من انتسب الی غیر ابیه و قال سیّدی عمر بن الفارض نسب اقرب فی شرع الهوی بیننا من نسب من ابوی و ذلک لان الرّوح الصق بک من حقیقتک فابو الروح یلیک و ابو الجسم بعده فکان بذلک احق ان تنسب إلیه دون أبی الجسم و قد درج السلف الصّالح کلهم علی تعلیم المریدین آداب آبائهم و معرفة انسابهم و اجمعوا کلهم علی انّ من لم یصح له نسب القوم فهو لقیط فی الطریق لا اب له و لا یجوز له التصدّر و الجلوس لارشاد المریدین الا بعد اخذه آداب الطریق من شیخ کامل مجمع علی جلالته و خبرته بالطریق ثم یؤذن له صریحا بان یرشد و یلقن و یلبس الخرقة علی شروط ما کان علیه السّلف رضی اللّه عنهم اجمعین و محمد عابد بن احمد علی السندی در حصر الشارد گفته و اما کتاب الیواقیت و الجواهر فی عقیدة الاکابر للشیخ عبد الوهاب الشعرانی فارویه عن

ص:618

عمی الشیخ محمد حسین بن محمد مراد الانصاری عن ابیه عن الشیخ محمد الهاشم بن عبد الغفور السندی عن الشیخ عبد القادر الصدیقی عن الشیخ حسن العجیمی عن الشیخ احمد القشاشی عن الشیخ احمد الشناوی عن مؤلفه و نیز در حصر الشارد گفته و امّا تنبیه المغثّرین للشیخ عبد الوهاب الشعرانی فارویه عن عمی الشیخ محمد حسین الانصاری عن الشیخ أبی الحسن بن محمد صادق السندی عن الشیخ محمد حیات السندی عن الشیخ عبد اللّه بن سالم البصری عن الشیخ محمد بن علاء الدین البابلی انا محمد حجازی الواعظ عن مؤلّفه الشیخ عبد الوهاب الشعرانی و ارویه عن امام المحققین السیّد عبد الرحمن بن سلیمان ابقاه اللّه تعالی عن الشیخ امر اللّه المزجاجی عن محمد بن احمد عقیلة عن الشیخ ابراهیم بن حسن الکردی عن الشیخ احمد القشاشی عن احمد الشناوی عن ابیه الشیخ علی الشناوی عن الشیخ عبد الوهاب الشعرانی و نیز در حصر الشارد گفته مسلسل آخر کذلک ارویه عن الشیخ محمد حسین بن محمّد مراد الانصاری السندی الصوفی قال اخبرنی والدی الشیخ محمد مراد بن یعقوب الصوفی قال انا الشیخ محمد هاشم السندی الصوفیّ انا الشیخ عبد القادر مفتی مکة الصّدیقی الصوفیّ انا الشیخ محمد القشاشی الصوفی عن أبی المواهب احمد بن علی الشناوی الصوفی عن والده نور الدّین علی بن عبد القدوس الصوفی عن الشیخ عبد الوهاب الشعرانی و نیز

ص:619

در حصر الشارد گفته و الشیخ احمد القشاشی قال و البسنی ایضا العارف باللّه تعالی ابو المواهب احمد بن علی الشناوی قال البسنی الشیخ عبد القدوس قال البسنی الشیخ عبد الوهاب الشعرانی قال البسنی جلال الدّین ابو عبد الرحمن السیوطی قال البسنی الشیخ کمال الدّین محمد بن محمد المعروف بابن الامام بالکاملیّة قال البسنی الشمس محمد بن محمد الجزری قال البسنی الزین عمر بن الحسین المراغی قال البسنی الفراء احمد بن ابراهیم الفاروقی قال البسنی الامام محیی الدین محمد بن علی بن العربی قال البسنی جمال الدّین یونس بن یحیی بن أبی البرکات الهاشمی العبّاس قال البسنی شیخ الوقت القطب عبد القادر الجیلانی بسنده المتقدّم و محمد معین بن محمد امین در دراسات اللبیب گفته قال امام الحنفیة بل قطب الصوفیة الواصل الی عین الشریعة التی یعترف منها الأئمّة المجتهدون الامام الشعراوی فی المیزان فان قلت فما اصنع بالاحادیث التی صحت بعد موت امامی و لم یاخذ بها قلت فالجواب ینبغی لک ان تعمل بها فان امامک لو ظفر بها و صحت عنده لربما کان أمرک بها فان الأئمّة اسری کلهم فی ید الشریعة و من فعل ذلک فقد حاز الخیر بکلتی یدیه الخ و شاه ولی اللّه در رساله انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه در بیان ارتباط خود بسلسله قادریه گفته و این فقیر را ارتباط از جهت خرقه با شیخ ابو طاهر محمد بن ابراهیم الکردی واقع ست و قد

ص:620

و قد لبسها من ابیه و قد لبسها ابوه من ید شیخة الامام احمد القشاشی و له فی الخرقة القادریة طرق منها انّه لبسها من ید شیخه الشیخ حمد الشناوی بلباسه لها من ید ابیه عبد القدّوس بلباسه لها من ید الشیخ عبد الوهاب الشعراوی بلباسه لها من ید الحافظ جلال الدّین السیوطی فی روضة مصر بلباسه لها من ید الشیخ کمال الدّین محمد المعروف بابن الکاملیّة تجاه الکعبة المشرفة بلباسه لها من شمس الدّین محمد بن محمد الجزری الخ و نیز ولی اللّه در رساله مسلسات گفته حدیث المصافحة من مسند الجنّ رویناه من طریقین صافحت ابا ظاهر صافح الشیخ احمد القشاشی صافح احمد الشناوی صافح اباه علیّ بن عبد القدّوس صافح الشیخ عبد الوهاب الشعراوی قال فی کتاب لطائف المنن صافحت الشیخ ابراهیم القیروانی صافح الشریف المناوی بمکة و هو صافح بعض الجن الذین صافحهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال الشعراوی فبینی و بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثلثة رجال و خود مخاطب در رساله اصول حدیث گفته آخرا حضرت والد ماجد در مدینه منوره و در مکه معظمه از اجله مشایخ حرمین این علم باستیعاب و استقصا فرا گرفته اند و بیشتر استفاده ایشان از جناب شیخ ابو طاهر مدنی قدس سره بود که یگانه عصر خود بودند درین باب رحمة اللّه علیه و علی اسلافه و مشایخه و از حسن اتفاقات آنکه شیخ ابو طاهر قدس سره سند مسلسل دارند

ص:621

بصوفیان و عرفا تا شیخ زین الدین زکریا انصاری و هو انّه اخذ عن ابیه الشیخ ابراهیم الکردی و هو عن الشیخ احمد القشاشی و هو عن الشیخ احمد الشناوی و هو عن والده الشیخ عبد القدوس الشناوی و ایضا عن الشیخ محمد بن الحسن البکری و ایضا عن الشیخ محمد بن احمد الرملی و ایضا عن الشیخ عبد الرّحمن بن عبد القادر بن فهد و هؤلاء کلهم من اجلة المشایخ العارفین باللّه و الشیخ عبد القدّوس عن الشیخ ابن حجر المکی و عن الشیخ عبد الوهاب الشعراوی و هما عن شیخ الاسلام زین الدین زکریا الانصاری و الشیخ محمد بن البکری عن والده العارف باللّه أبی الحسن البکری فهو عن الشیخ زین الدّین زکریا و کذلک الشیخ محمّد الرملی عن والده و عن الزین زکریا و امّا الشیخ عبد الرحمن بن عبد القادر بن فهد فعن عمه جار اللّه بن فهد عن الشیخ جلال الدین السیوطی و اکابر علمای اهل سنت از حنفیه و شافعیه و حنبلیه که از معاصرین شعرانی بودند نهایت مدح و اطرا و کمال ستایش و ثنا کتاب یواقیت و جواهر را یاد نموده اند شهاب الدّین حنفی تصریح نموده که من خلقی کثیر را از اهل طریق دیدم لیکن هیچکس گرد معانی این مولف نگردیده و بر هر مسلم حسن اعتقاد و ترک تعصب واجبست و شهاب الدین رملی الشافعی گفته که این کتابیست که فضیلت آن را انکار نتوان کرد و هیچکس اختلاف نمی کند در این که مثل آن تصنیف نشده و شهاب الدین عمیره شافعی بعد مدح این کتاب گفته که من گمان نداشتم که درین زمانه مثل این تالیف عظیم الشأن ظهور و بروز خواهد گرفت

ص:622

خدای تعالی مصنّفش را جزای خیر از ملّت حضرت خیر الانام دهد و ما را ببرکات او منتفع گرداند و در زمره او محشور سازد و شیخ الاسلام فتوحی حنبلی گفته که در معانی این کتاب قدح نمی کند مگر دشمن مرتاب یا جاحد کذاب و شیخ محمّد برهمتوشی حنفی هم مبالغه و اغراق در مدح این کتاب بعبارت بلیغه نموده و شیخ محمد کوفی اشعار لطیف در نهایت مدح آن گفته و جواهر زواهر بمثقب بیان سفته حالا عبارات این علما که جلالت قدرشان بر ناظر لواقح الانوار مخفی نیست باید شنید در آخر کتاب یواقیت در نسخه عتیقه مذکورست یقول مؤلّفه عفا اللّه عنه قد کتب علی مسودة هذا الکتاب جماعة من مشایخ الاسلام بمصر و اجازوه و مدحوه و من جملة ما کتبه الشیخ شهاب الدّین بن الشلبی و الحنفی فی مدح مؤلفه قد اجتمعنا علی خلق کثیر من اهل الطریق فلم یر احدا منهم حام حول معانی هذا المؤلف و انه یجب علی کلّ مسلم حسن الاعتقاد و ترک التعصّب و الانتقاد و نعوذ باللّه من حصول حسد یسد باب الانصاف و یمنع من الاعتراف بجمیل الاوصاف و ما احسن ما قال بعضهم و من البلیّة عذل من لا یرعوی من جهله و خطاب من لا یفهم و مما کتبه شیخ الاسلام الفتوحی الحنبلی لا یقدح فی معانی هذا الکتاب الا معاند مرتاب او جاحد کذّاب کما لا یسعی فی نخطئة مؤلفه الاّ کل حائر عن علم الکتاب حائد عن طریق الصواب کما لا ینکر فضل مؤلّفه إلا کل غبی حسود او جاحد معاند جحود او زائغ عن السنّة مارق و لاجماع ائمتها خارق انتهی و من جملة

ص:623

ما قاله شیخنا شهاب الدین الرّملی الشافعی بعد کلام طویل و بالجملة فهو کتاب لا ینکر فضله و لا یختلف اثنان بانّه ما صنف مثله انتهی و من جملة ما قاله الشیخ شهاب الدّین عمیرة الشافعی بعد مدح الکتاب و ما کنا نظن ان اللّه تعالی یبرز فی هذا الزمان مثل هذا التالیف العظیم الشأن فجزاه اللّه عن الملّة المحمّدیّة خیرا و نفعنا ببرکاته و حشرنا فی زمرته و نیز در آخر نسخه دیگر مرقومست و من جملة ما قاله الشیخ محمّد البرهمتوشی و نقلته من خطه علی نسخة المؤلّف بسم الله الرحمن الرحیم و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد خاتم النبیین و علی اله و اصحابه اجمعین الحمد للّه الذی بذکره تتم الصّالحات و بتوفیقه تنال الدرجات و الصّلوة و السلام علی سیّد السّادات و معدن الکرامات و علی آله و اصحابه و التابعین لهم باحسان الی انقراض السّاعات و بعد فقد وقف العبد الفقیر الی اللّه تعالی محمد بن محمد البرهمتوشی الحنفی علی الیواقیت و الجواهر فی عقائد الاکابر لسیّدنا و مولانا الامام العالم العلامة المحقق المدقق الفهّامة خاتمة المحقّقین وارث علوم الانبیاء و المرسلین شیخ الحقیقة و الشریعة معدن السلوک و الطریقة من توجه اللّه تاج العرفان و رفعه علی اهل هذه الازمان مولانا الشیخ عبد الوهاب ادام اللّه النّفع به للانام و ابقاه اللّه تعالی لنفع العباد مدی الایام و حرسه بعینه التی لا تنام فاذا هو کتاب

ص:624

جلّ مقداره و لمعت اسراره و سمحت من سحب الفضل امطاره و فاحت فی ریاض التحقیق ازهاره و لاحت فی سماء التّدقیق شموسه و اقماره و شادت فی غیاض الارشاد بلغات الحق اطیاره فاشرقت علی صفحات القلوب بالیقین انواره فاسال اللّه الکریم ان یمنّ علی العباد بطول حیاته و المسئول من فضله و احسانه و صدقاته ان لا یخلی العبد من نظره و دعواته و ان یمتعنا بطول بقائه و حیاته قال ذلک و کتبه العبد الفقیر الضعیف محمّد بن محمّد البرهمتوشی الحنفی حامد اللّه و مصلّیا بتاریخ سابع عشر محرّم الحرام سنة ستّین و تسعمائة احسن اللّه عاقبتهما و در آخر نسخه علی اکبر مودودی مذکورست و قد انشد الشیخ العلامة الشیخ محمد الکومیّ یمدح هذا الکتاب یواقیت علم فی عقود عقائد کذا صاغ معناها ففیها جواهر و ما هی الاّ و هبة اللّه الّذی حباه قدیما فهی عنه ماثر هو العبد للوهّاب وتر زمانه بعلم له فی الغرب و الشرق سائر یحق لمحیی الدین احیا علومه و ناصره نعم الولیّ و ناصر فیا ربنا اوفر جزاء لسعیه فمنه بدا علم عظیم و وافر و من حاز شیئا من نفاس کتبه له اللّه معط ما یروم و جابر و ناظمه الکومی یدعی محمّدا علیه من اللّه الکریم ستائر و در آخر نسخه یواقیت که در مصر در سنه 1277 مطبوع شده این تقریظات باین ترتیب مذکورست و قد انشد العالم العلامة الشیخ محمد الکومی یمدح هذا الکتاب

ص:625

یواقیت علم فی عقود عقائد کذا صاغ معناها ففیها جواهر و ما هی الاّ و هبة اللّه الّذی حباه قدیما فهی عنه ماثر هو العبد للوهّاب وتر زمانه بعلم له فی الشرق و الغرب سائر یحقّ لمحیی الدین احیا علومه و ناصره نعم الولی و ناصر فیا ربّنا اوفر جزاء لسعیه فمنه بدا علم عظیم و وافر و من حاز شیئا من نفائس کتبه له اللّه یعطی ما یروم و جابر و ناظمه الکومی یدعی محمّدا علیه من اللّه الکریم ستائر و انشد الشیخ احمد البوصیری لقد رحم الرحمن عبد الواهب من الخیر و الاحسان هدیا مفصلا طلا و جلا کل التفاصیل اجملت فما احسن التفصیل إذ جاء مجملا بعینی رایت البدر فی وسط هالة فقل رحم الرحمن عبدا تفضّلا وجد بخطّ مؤلّفه یقول مؤلفه عفا اللّه عنه قد کتب علی مسودة هذا الکتاب جماعة من مشایخ الاسلام بمصر و اجازوه و مدحوه و من جمله ما کتبه الشیخ شهاب الدین بن الشلبی الحنفی فی مدح مؤلّفه قد اجتمعنا علی خلق کثیر من اهل الطریق فلم نر احدا منهم حام حول معانی هذا المؤلّف و انّه یجب علی کل مسلم حسن الاعتقاد و ترک التعصب و الانتقاد و نعوذ باللّه من حصول حسد یسدّ باب الانصاف و یمنع من الاعتراف بجمیل الاوصاف و ما احسن ما قال بعضهم و من البلیّة عذل من لا یرعوی عن جهله و خطاب من لا یفهم انتهی و من جملة ما کتبه شیخ الاسلام الفتوحی الحنبلی رضی اللّه عنه لا یقدح فی معانی هذا الکتاب الا معاند مرتاب او جاحد کذّاب کما لا یسعی فی تخطئة مؤلّفه الاکل عار عن علم الکتاب حائد عن طریق الصّواب و کما لا تنکر فضل مؤلفه إلا کل غبیّ حسود أو جاهل معاند جحود او زائغ عن السنة مارق و لاجماع ائمتنا خارق انتهی

ص:626

و من جملة ما قاله شیخنا الشیخ شهاب الدین الرّملی الشافعی رضی اللّه عنه بعد کلام طویل و بالجملة فهو کتاب لا ینکر فضله و لا یختلف اثنان بانه ما ضبط مثله انتهی و من جملة ما قاله الشیخ شهاب الدین عمیرة الشافعی رضی اللّه عنه بعد مدح الکتاب و ما کنا نظن انّ اللّه تعالی یبرز فی هذا الزمان مثل هذا المؤلّف العظیم الشأن فجزاه اللّه عن الملّة المحمدیّة خیرا و نفعنا ببرکاته و حشرنا فی زمرته انتهی و کان من جملة ما قاله الشیخ ناصر الدّین اللقایی المالکی بعد مدح الکتاب و مؤلّفه و اعلم انّ المعتزلة و غیرهم من الفرق الاسلامیّة و ان ذمّهم علماءنا فلا یقدح فی حقّنا نقل شیء من مذاهبهم فی کتبنا فانهم علی کل حال معدودون من اهل القبلة غیر محکوم بکفرهم و ان أخطئوا طریق الاستقامة التی علیها أئمّة الشریعة الا تری الی الامام الزمخشری و ان جنح الی مذهب المعتزلة کیف و هو معدود من الأئمّة و علماء الامّة و غالب الکتب مشحونة باقواله من غیر نکیر فکما لا یخرج المقلد فی الفروع لامام من الأئمّة خطاه فی فهمه من الانتساب الی مذهبه کذلک علماء الامة من المعتزلة و غیرهم لا یخرجهم خطؤهم عن کونهم من العلماء و قد تبع جماعة من الأئمّة مذاهب اهل الاعتزال کالحلیمی و غیره و لم یقدح ذلک فی امامته لدقة منازع الفرق و خفائها علی غالب الافهام و کذا طریق الصوفیّة لا یقدح فیها

ص:627

عدم فهم من لیس من اهلها انتهی و من جملة ما قاله الشیخ محمد البرهمتوشی و نقلته من خطّه علی نسخة المولّف بسم الله الرحمن الرحیم و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد خاتم النبیین و علی آله و صحبه اجمعین الحمد للّه الّذی بذکره تتم الصّالحات و بتوفیقه تنال الدّرجات و الصّلوة و التسلیم علی سیّد السّادات و معدن الکرامات و علی آله و صحابته و التابعین لهم باحسان الی انقراض السّاعات و بعد فقد وقف العبد الفقیر الی اللّه تعالی محمّد بن محمّد البرهمتوشی الحنفی علی الیواقیت و الجواهر فی عقائد الاکابر لسیّدنا و مولانا الامام العالم العامل العلامة المحقّق المدقّق الفهامة خاتمة المحققین وارث علوم الانبیاء و المرسلین شیخ الحقیقة و الشریعة معدن السلوک و الطریقة من توجّه اللّه تاج العرفان و رفعه علی اهل هذه الازمان مولانا الشیخ عبد الوهّاب ادام اللّه النفع به للانام و ابقاه تعالی لنفع العباد مدی الایام و حرمه بعینه التی لا تنام فاذا هو کتاب جلّ مقداره و لمعت اسراره و سمحت من سحب الفضل امطاره و فاحت فی ریاض التحقیق ازهاره و لاحت فی سماء التدقیق شموسه و اقماره و تناغت فی غیاض الارشاد بلغات الحق اطیاره فاشرقت علی صفحات القلوب بالیقین انواره فأسأل اللّه الکریم ان یمنّ علی العباد بطول حیاته و المسئول من فضله و احسانه و صدقاته ان لا یخلی العبد من نظره و دعواته و ان یمتعنا بطول بقائه و حیاته آمین

ص:628

و نیز در آخر نسخه یواقیت که در مصر مطبوع شده این عبارت مرقومست بسم الله الرحمن الرحیم یقول کثیر الالحاح علی ربّه فی جبر کسره و انجازا ربّه الفقیر الی فضل اللّه البین المتین احمد المرصفی الملقبا بشرف الدین حمد المن طبع یواقیت نفائس الجواهر فی صفحات اخصّ عباده و شکرا لمن اینعت ثمار فضله فجعل فی کل قرن ورثة لتاهیل لفائح عباده و اشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شریک له تنزه عن الامثال و اشهد ان سیّدنا محمدا عبده و رسوله الواسطة فی جزاء الاعمال صلّی اللّه علیه و علی آله و اصحابه ما انبعثت اشواق الاکابر الی نشر الشریعة و ما یتعلق بصلاح رعایاه و دامت احبار هذه الامة ساعیة باخلاص النیّة فی بذل همتهم لاجلاله و تحقیق رضاه امین اما بعد فلمّا کان کتاب یواقیت الجواهر من اجل المؤلّفات مقدار لو ارفعها لدی الحذاق من العلماء تبیانا و اسرارا کیف لا و قد راقت موارده و رقت معانیه و قد انجزت معاهده کما هی العادة لمولفه فی جمیع مؤلفاته فانّها خصّت بالقبول لتهذیب الضبط و کثرة افاداته حیث انّ فضائله لا تحصی و اسرار علومه لا تستقصی و هو لذی القلب الربّانیّ مولانا العارف باللّه الشیخ عبد الوهاب الشعرانی و کان من العالمین بمکانته من کان جلبابه لباس التوفیق و شعاره بین اقرانه من العلماء التزامه بسواء الطریق

ص:629

ذخیرة المحتاجین و کهف المساکین السیّد و الملاذ و القدوة الاستاذ العلامة الذی طابق اسمه معناه فطاب بذلک ذکره و مسعاه و لا زال بریّأ عما یشین من سائر المساوی مولانا الشیخ حسن العدوی الحمراوی التزم بطبعه لعموم نفعه و قد قلدنی بعد ان مضی من تصحیح بعض الافاضل ما ینوف عن ثلث کل جزء من اجزاء هذا الکتاب متمیم التصحیح فالتزمت و حسب الطاقة بذلت الهمّة و احتطت فی المقابلة مع التحرّی لهذا التنقیح و الا فما اجدر الانسان بالسهو و النسیان إذا لم یعصمه و یحفظه الملک المنان و ما أبرئ نفسی اننی بشر اسهو و اخطی ما لم یحمنی قدر و مذ تمت محاسن طبعه و ان عموم نفعه قال مورّخا الحاذق الادیب و الفاصل اللبیب الشیخ محمّد السمالوطی طبع الیواقیت ازهته جواهره و ازهرت فی ذری الدنیا ازاهره و اینعت فی الرّیا جناته و دنت منها القطوف و حبی الدّین ناصره و طاب فی الملة السمحاء مشربها و قد جرت للملإ تجلو کواثره و ارجت جملة الارجاء نافحه کانما عودها مسک عناصره الی آخر الابیات

وجه بیست و هشتم: استدلال بنقل فناری عبارت «امیر المؤمنین اقرب برسول الله در عالم هباء»

وجه بست و هشتم آنکه علامه شمس الدّین محمد بن حمزه فناری مقتدای اهل کشف و شهود در کتاب مصباح الانس من المعقول و المشهود شرح مفتاح غیب الجمع و الوجود که نسخه عتیقه ان بعنایت مفیض الخیر و الجود پیش این قاصر موجود در وصل خامس فی ذکر ما یشتمل علیه اللوح من الارواح من الاصل العاشر من الفصل الاول فی کیفیة المرتبة الجامع لجمیع التعینات

ص:630

من الباب المسمی بباب کشف السر الکلّی و ایضاح الامر الاصلی بعد بحثی طویل گفته اقول کأنّه هو المراد بالهباء الذی قال فی الفتوحات بدء الخلق الهباء و اوّل موجود فیه الحقیقة المحمّدیّة و قال فیه ایضا لما أراد اللّه بدء العالم علی حد ما علمه انفعل عن تلک الارادة المقدّسة بضرب تجلّ من تجلّیات التنزیه الی الحقیقة الکلّیّة الّتی انفعل عنها حقیقة تسمّی الهباء و هو اوّل موجود فی العالم و قد ذکره علی بن أبی طالب و سهل بن عبد اللّه و غیرهما من اهل التحقیق ثم تجلی سبحانه بنوره الی ذلک الهباء فقبل منه کل شیء علی حسب استعداده فلم یکن اقرب إلیه قبولا الاّ الحقیقة المحمّدیة المسمّاة بالعقل الاوّل و کان سیّد العالم باسره و اوّل ظاهر فی الوجود و اقرب النّاس إلیه علی بن أبی طالب و سائر الانبیاء ثم کلامه و اقول و هذا غیر الهباء الّذی قال فی الفتوحات بعد وریقات لمّا خلق القلم و اللّوح و سماهما العقل و الرّوح و اعطی الروح صفتین علمه و عمله و جعل العقل لهما معلّما خلق جوهرا دون النفس الّذی هو الرّوح المذکور سماه الهباء قال اللّه تعالی فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا سمّاه به علی بن أبی طالب مخفی نماند که در نسخه حاضره مصباح الانس بعد فقره و اقرب الناس إلیه علی بن أبی طالب لفظ و سائر الانبیاء مذکورست و فقره امام العالم باسره الجامع لاسرار الانبیاء اجمعین ساقطست پس فناری را تاب و یارای نقل کلام فتوحات موافق اصل

ص:631

دست نداد ناچار باب تبدیل و تغییر و حذف و تحریف گشاده و بزعم خود داد حمایت اسلاف نا انصاف داده یعنی لفظ امام العالم باسره حذف نموده و بجای لفظ الجامع لاسرار الانبیاء اجمعین لفظ و سائر الانبیاء تراشیده و آن را معطوف بر لفظ علی بن أبی طالب گردانیده و مع ذلک کله اقربیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در عالم نور بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بلا شبهه فناری از فتوحات نقل کرده و تسلیم و تصدیق آن از کلامش ظاهر و واضحست و آن برای تکذیب و توهین و تهجین و تحجیل ابن الجوزی و ابن روزبهان و کابلی و پانی پتی و مخاطب نبیل و اثبات افضلیت و احقیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و بطلان تقدم و تحکم ارباب تهور و تهجّم کافی و وافیست و بالفرض اگر لفظ و سائر الانبیاء بعد لفظ علی بن أبی طالب در فتوحات باشد باز هم بسبب تقدیم ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت می شود که اقربیت آن حضرت زیاده از اقربیت سائر انبیا علیهم السلام بوده و فیه من مزید التعظیم و التبجیل ما یشفی العلیل و یروی الغلیل و اللّه یهدی من یشاء الی سواء السبیل و هو الصّائن من وساوس اهل الازلال و التضلیل و از ابتدای خلقت حضرت آدم تا حضرت عیسی علی نبینا و آله و علی جمیع الانبیاء الصّلوة و السلام چندین هزار انبیای کرام گذشتند در هیچ شریعتی تحکیم مفضول بر فاضل واقع نشده در شریعت مطهرۀ خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم که بهترین شرائع ست با وصف افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام چگونه تحکیم ثلاثه بر آن حضرت روا باشد برای خدا

ص:632

اندک انصاف و حیا و شرم را بخود راه باید داد و سخن سنجیده و فهمیده باید گفت و مجنومانه و مدهوشانه و متحبّطانه کلمات خرافت سمات نباید گفت وا عجباه که مخاطب ما این افادات رؤسای متصوفین اعنی ابن العربی و فناری و شعرانی که مثبت حدیث نور و کاسر فقرات ظهور ارباب شر و شورست که اقربیّت و افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از ان بوجهی که مثبت جمیع کمالات و فضائل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم سوای نبوّت برای آن حضرت و تقدّم آن حضرت بر جمیع انبیا و مرسلین سوای خاتم النبیّین صلّی اللّه علیه و آله و سلم می باشد ظاهر و باهرست نظری نمی اندازد و بجواب حدیث تشبیه از صوفیه بی نام و نشان تخصیص کمالات نبوّت بشیخین نقل کرده معاذ اللّه نفی کمالات نبوّت از نفس رسول می خواهد و نمی داند که اگر جمعی از اهل تصوّف و ارباب تصلّف بکمال مکابره و تعسّف و نهایت مجازفه و تحیف و غایت معانده و تحنف و اقصای مباهته و تحرف و منتهای غلظت و تقشف و بعد از تدبر و تامل و امعان و انهماک در تهجّم تبحس مورث تاسف و تلهف اقدام برین کذب و بهت سراسر تکلف کرده باشند یعنی العیاذ باللّه نفی کمالات نبوّت از نفس جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نموده باشند کی لایق استناد و احتجاج و کی مقام استشار و افتخار اهل مراء و لجاجست که صوفیه خرافتها می سرایند و وافتها بر پا می نمایند که هیچ مسلمی را تاب سماع آن نیست و باید دانست که کتاب مصباح الانس از مرویّات شیخ حسن عجیمی و ابراهیم بن حسن کردی کورانیست و این هر دو بزرگ از جملۀ آن مشایخ سنّیه اند که والد مخاطب در رساله ارشاد باتصال سند خود بایشان بر خود بالیده حمد الهی بجا آورده

ص:633

پس این کتاب داخل کتب اجازۀ شاه ولی اللّه و مشایخ اوست و فی ذلک من مزید القبول و الاعتماد و الاعتبار ما لا یخفی شرفه علی اولی الابصار ابراهیم بن حسن الکردی الکورانی در کتاب الامم لایقاظ الهمم گفته مصباح الانس بین المعقول و المشهود فی شرح مفتاح غیب الجمع و الوجود للشمس محمد بن حمزة الفناری و سائر تصانیفه و مرویّاته قرأت منه اطرافا علی شیخنا الامام احمد قدس سره بسنده الی الحافظ ابن حجر عنه و تاج الدین در کفایة المتطلع که در ان مرویّات حسن عجیمی وارد کرده گفته شرح مفتاح الغیب المسمی مصباح الانس بین المعقول و المشهود للامام المحقق الشمس محمد بن حمزة الفنری رحمه اللّه اخبر بها و بسائر مصنفاته و مرویاته عن الشیخ احمد العجل عن البدر محمد بن الرضی الغزی عن الحافظ جلال الدین عبد الرحمن السیوطی عن الحافظ احمد بن حجر العسقلانی و العلامة محمّد بن سلیمان الکافیاجی کلاهما عن مؤلفهما العلامة شمس الدین محمد بن حمزة الفنری فذکرهما و علامه فناری مشعل فنر تحقیق و تنقید و مقتنی ذخائر تدقیق و تسدید و ممدوح بانواع تبجیل و تمجیدست علاّمه محمود بن سلیمان کفوی در کتائب اعلام الاخیار گفته المولی الفاضل الاستاذ علی الاطلاق و العامل الکامل المشار إلیه بلا شقاق شمس الائمّة الاعلام و بدر الاجلة و الباع الواسع و اللّسان الجاری مولانا شمس الدین محمد بن حمزة بن محمد الفناری علیه رحمة اللّه الغفار الباری امام کبیر علامة نحریر عظیم القدر جلیل المحلّ جامع

ص:634

بین العلم و العمل اوحدا و انه فی العلوم النقلیّة اصولا و فروعا و اغلب اقرانه فی الفنون العقلیة و کان یجمعها جموعا شیخ دهره فی العلم و الادب و مجتهد عصره فی الخلاف و المذهب و کان کثیر المشارکة فی الفنون الادبیة و العربیّة و له اطلاع علی کل العلوم الغریبة من الالهی و الریاضی و انواع الحکمة و هو افضل الروساء الدین انفرد کل منهم بفضل ففاق فیه اقرانه علی راس القرن الثامن و هم الشیخ سراج الدین ابن اللّعل فی کثرة التصانیف فی فن الفقه و الحدیث و الشیخ مجد الدین الشیرازی صاحب القاموس فی اللغة و الشیخ زین الدّین العراقی فی علوم الحدیث و الشیخ شمس الدین الفناری فی الاطلاع علی کل العلوم العقلیة و النقلیة و العربیة جمع علی الشریعة و الحقیقة و شرح احسن الشروح اصول الطریقة و اخذ علم التصوف من والده المولی العارف باللّه مولانا حمزة ابو محمد و کان من تلامذة الشیخ صدر الدین القونوی و قرأ علیه من تصانیفه مفتاح الغیب و اقرأه علی ولده المولی الفناری ثم ان المولی المذکور شرحه شرحا وافیا و ضمّنه من معارف الصوفیة ما لم تسمعه الاذان و یقصر عن فهمه الاذهان ولد رحمه اللّه فی صفر سنة 751 احدی و خمسین و سبعمائة و اخذ عن العلامة علاء الدین الاسود شارح المغنی و الوقایة و اخذ عن المولی جمال الدّین محمد بن محمد بن محمد الاقسرائی ثم رحل الی مصر و کان الشریف رفیقه فاشتغلا فی مصر و اخذا عن الشیخ کمال الدین

ص:635

عن قوام الدین الکاکی عن حسام الدّین الشغنانی عن حافظ الدین الکبیر البخاری عن عبد السّتار شمس الائمّة الکردری عن صاحب الهدایة عن الصّدر الشهید حسام الدین عن الصّدر الکبیر برهان الدین بن مازة عن شمس الائمة السّرخسی عن شمس الأئمّة الحلوائی عن أبی علی النسفی عن أبی بکر محمد بن الفضل عن الاستاذ السندمونی عن أبی عبد اللّه بن أبی حفص الکبیر عن ابیه أبی حفص الکبیر عن محمد عن أبی حنیفه رحمهم اللّه تعالی ثم رجع الی الروم فولی قضاء بروسا و ارتفع قدره عند السلطان بایزیدخان بن السلطان مراد خان بن اورخان بن عثمان الغازی و حلّ المحلّ الاعلی حتی صار فی معنی الوزیر فاشتهر ذکره و شاع فضله و کان حسن السمت کثیر الفضل و الافضال و کان ذا مروّة و ثروة و مال و له الاسم المشهور و الذکر الموفور فی بطون الاوراق و ظهور الآفاق قرعت به اسماع اهل البدو و الحضر و صکت به آذان سکان الوبر و المدر و له التصانیف التی سارت فی الخافقین فهو شمس الزمان و قد اضاء بنوره المشرقین صنّف فصول البدائع فی اصول الشرائع و جمع فیه الکتب الاربعة من الاصول مختصر بن الحاجب و المنار و البزدوی و المحصول و غیر ذلک من الکتب المستحسنة و اقام فی عمله ثلاثین سنة و شرح الرسالة الاشیریّة المشتهرة بین الطلبة بایساغوجی و اتمّه مع آذان المغرب الیوم الذی افتتح الشرح المذکور غدوة هذا الیوم و کان من اقصر الایّام و هو شرح لطیف مقبول لدی العلماء الفخام و قال فی خطبته شرعت فیه غدوة یوم من اقصر الایام

ص:636

و ختمته مع آذان المغرب بعون الملک العلام و له تفسیر الفاتحة جمع فیها غرائب التفسیر و کلمات القوم و لطائف الصوفیة و حقائق علم الحقیقة و دقائق الطریقة

وجه بیست و نهم: استدلال بعبارات «نیابت انبیاء از رسول الله بعلت تقدم خلقت روح

وجه بست و نهم آنکه محیی الدین بن عربی در فتوحات مکّیّه در باب عاشر فی معرفة دورة الملک گفته اعلم ایّدک اللّه انّه

قد ورد فی الخبر انّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم قال انا سیّد ولد آدم و لا فخر بالرّاء و فی روایة بالزاء و هو التبحّح بالباطل و

فی صحیح مسلم انا سیّد النّاس یوم القیمة و یثبت له السیادة و الشرف علی ابناء جنسه من البشر و

قال علیه السّلام کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین یرید علی علم بذلک فاخبره اللّه بمرتبته و هو روح قبل ایجاده الاجسام الانسانیة کما اخذ المیثاق علی بنی آدم قبل ایجاده اجسامهم و الحقنا اللّه تعالی بانبیائه بان جعلنا شهداء علی اممهم معهم حین یبعث من کل أمّه شهیدا علیهم من انفسهم و هم الرسل فکانت الانبیاء علیهم السّلام فی العالم نوّابه صلّی اللّه علیه و سلم من آدم الی آخر الرسل علیهم السّلام و قد ابان صلی اللّه علیه و سلم عن هذا المقام بامور منها

قوله صلّی اللّه علیه و سلم و اللّه لو کان موسی حیّا ما وسعه الا ان یتبعنی

و قوله فی نزول عیسی بن مریم فی آخر الزّمان انّه یؤمّنا منّا و هو یحکم فینا سنّة نبیّنا صلّی اللّه علیه و سلم یکسر الصلیب و یقتل الخنزیر و لو کان محمّد صلّی اللّه علیه و سلم قد بعث فی زمان آدم الی زمان وجوده الآن

ص:637

لکانت الانبیاء و جمیع الناس تحت حکم شریعته الی یوم القیمة و لهذا لم یبعث عامّة الا هو خاصّة فهو الملک و السّیّد و کل رسول سواه فبعث الی قوم مخصوصین فلم یعمّ رسالة احد من الرسل سوی رسالته صلّی اللّه علیه و سلّم فمن زمان آدم علیه السلام الی زمان بعث محمد صلی اللّه علیه و سلم الی یوم القیمة ملکه و تقدّمه فی الآخرة علی جمیع الرسل و سیادته فمنصوص علی ذلک فی الصحیح عنه فروحانیّته صلّی اللّه علیه و سلم موجودة و روحانیّة کل نبیّ و رسول موجودة فکان الامداد یاتی إلیهم من تلک الروح الطاهرة فیما یظهرون به من الشرائع و العلوم فی زمان وجودهم رسلا و تشریعهم الشرائع کعلی و معاذ و غیرهما فی زمان وجودهم و وجوده صلّی اللّه علیه و سلم و کإلیاس و الخضر علیهما السّلام و عیسی علیه السّلام فی زمان ظهوره فی آخر الزّمان حاکما بشرع محمّد صلّی اللّه علیه و سلم فی امته لتقرّر شرعه فی الظاهر لکن لما لم یتقدّم فی عالم الحسّ وجود عینه صلّی اللّه علیه و سلم اوّلا نسب کل شرع الی من بعث به و هو فی الحقیقة شرع محمّد صلّی اللّه علیه و سلم و ان کان مفقود العین من حیث لا یعلم ذلک کما هو مفقود العین الآن و فی زمان نزول عیسی علیه السّلام فالحکم بشرعه و امّا نسخ اللّه بشرعه جمیع الشرائع فلا یخرج هذا النسخ ما تقدّم من الشرائع ان یکون من شرعه فان اللّه قد اشهدنا فی شرعه الطاهر المنزل به صلی اللّه علیه و سلم

ص:638

فی القرآن و فی السّنّة النسخ مع اجماعنا و اتفاقنا علی ان ذلک المنسوخ شرعه الذی بعث به إلینا فنسخ المتأخّر المتقدّم فکان تنبیها لنا هذا النسخ الموجود فی القرآن و السّنّة علی ان نسخه لجمیع الشرائع المتقدّمة لا یخرجها عن کونها شرعا و کان نزول عیسی علیه السلام فی آخر الزمان حاکما بغیر شرعه او بعضه الذی کان علیه فی زمان رسالته و حکمه بالشرع المحمّدی المتقرّر الیوم دلیلا علی انّه لا حکم لاحد من الانبیاء علیهم السّلام مع وجود ما قرّره صلّی اللّه علیه و سلم فی شرعه و یدخل فی ذلک ما علیه اهل الذمّة من اهل الکتاب ماداموا یعطون الجزیة عن ید و هم صاغرون فانّ حکم الشرع علی احوال فخرج من هذا المجموع کله انّه ملک و سیّد علی جمیع بنی آدم و انّ جمیع من تقدّمه کان ملکا و له تبعا و الحاکمون فیه نوّاب عنه فان قیل

فقوله صلّی اللّه علیه و سلّم لا تفضّلونی فالجواب نحن ما فضّلنا بل اللّه فضله فان ذلک لیس لنا و ان کان قد ورد أُولئِکَ اَلَّذِینَ هَدَی اَللّهُ فَبِهُداهُمُ اِقْتَدِهْ لما ذکر الانبیاء علیهم السّلام فهو صحیح فانّه قال فبهداهم اقتده و هدیهم من اللّه هو شرعه صلّی اللّه علیه و سلم أی الزم شرعک الّذی ظهر به نوّابک من اقامة الدّین و عدم التفرّق فیه و قوله اِتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ و هو الدین فهو مامور باتباع الدین فانّ اصل الدین انّما هو من اللّه لا من غیره و انظروا فی

قوله علیه السلام لو کان موسی حیّا ما وسعه الا ان یتبعنی فاضاف

ص:639

الاتباع إلیه و امر هو صلّی اللّه علیه و سلم باتباع الدین و هدی الانبیاء لا بهم فانّ الامام الاعظم إذا حضر لا یبقی لنائب من نوّابه حکم الا له فاذا غاب حکم النّواب بمراسمه فهو الحاکم غیبا و شهادة و ما اوردنا هذه الاخبار و التنبیهات الا تانیسا لمن لا یعرف هذه المرتبة من کشفه و لا اطلعه اللّه علی ذلک من نفسه و اما اهل اللّه فهم علی ما نحن علیه فیه قد قامت لهم شواهد التحقیق علی ذلک من عند ربّهم فی نفوسهم و ان کان یتصور علی جمیع ما اوردناه فی ذلک احتمالات کثیرة فذلک راجع الی ما تعطیه الالفاظ فی اصل وضعها لا ما هو الامر علیه فی نفسه عند اهل الاذواق الذین یاخذون العلم عن اللّه تعالی کالخضر و امثاله فان الانسان ینطق بالکلام یرید به معنی واحدا مثلا من المعانی التی یتضمّنها ذلک الکلام فاذا فسر بغیر مقصود المتکلم من تلک المعانی فانّ ما فسّر المفسّر بعض ما یعطیه قوّة اللفظ و ان کان لم یصب مقصود المتکلم الا تری الصحابة کیف شقّ علیهم قوله تعالی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ فاتوه بکرة فقالوا و ایّنا لم نلبس ایمانه بظلم فهولاء الصّحابة و هم العرب الّذین نزل القرآن بلسانهم ما عرفوا مقصود الحق من الآیة و الذی نظروه شائع فی الکلمة غیر مسکور فقال لهم النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لیس الامر کما ظننتم و انّما أراد اللّه بالظلم هنا ما قال لقمن لابنه و هو یعظه بثّی لا تُشْرِکْ بِاللّهِ إِنَّ اَلشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ فقوة الکلمة تعمّ کل ظلم و قصد المتکلم

ص:640

انما هو ظلم معین مخصوص فکذلک ما اوردناه من الاخبار فی انّ بنی آدم سوقه و ملک لهذا السیّد محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم هو المقصود من جهة الکشف کما کان الظلم هناک المقصود من المتکلم به الشرک خاصّة و لذا یتقوی التفاسیر فی الکلام بقرائن الاحوال فانّها الممیّزة للمعانی المقصودة للمتکلّم فکیف من عنده الکشف الالهیّ و العلم اللّدنی الربانی فینبغی للعاقل المنصف ان یسلم لهؤلاء القوم ما یخبرون به فان صدقوا فی ذلک الظن بهم و انتفعوا بالتسلیم حیث لم یرد المسلم ما هو حق فی نفس الامر و ان لم یصدّقوا لم یضر المسلم بل انتفعوا حیث ترکوا الخوض فیما لیس لهم به قطع و ردّ و اعلم ذلک الی اللّه تعالی فوفّوا لربوبیة حقها و إذا کان ما قاله اولیاء اللّه ممکنا فالتسلیم اولی بکلّ وجه و هذا الذی نزعنا إلیه من دورة الملک قال به غیرنا کالامام أبی القاسم بن قسّی فی خلعه و هو روایتنا عن ابیه عنه هو من سادات القوم و کان شیخه الذی کشف له علی یدیه من اکبر شیوخ المغرب یقال له ابن خلیل من اهل لیلة فنحن ما نعتمد فی کلّ ما نذکره الا علی ما یلقی اللّه عندنا من ذلک لا علی ما یحقله الالفاظ من الوجوه و قد یکون جمیع المحتملات فی بعض الکلام مقصودة للمتکلم فی بعض المواضع فنقول بها کلّها قدورة الملک عبارة عمّا مهّد اللّه من آدم الی زمان محمّد صلّی اللّه علیه و سلم

ص:641

من الترتیبات فی هذه النشاة الانسانیة بما ظهر من الاحکام الالهیّة فیها و کانوا خلفاء الخلیفة السیّد فاوّل موجود ظهر من الاجسام الانسانیة کان آدم علیه السلام و هو الاب الأوّل من هذا الجنس و سائر الاباء من الاجناس یاتی بعد هذا الباب ان شاء اللّه تعالی ازین عبارت ظاهر است که بحسب دلالت حدیث شریف

کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین روح اقدس جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم قبل خلق حضرت آدم موجود بوده و جمیع انبیا و مرسلین امجاد انجاد و امداد در اظهار شرائع و علوم و نشر احکام حی قیوم از آن حضرت می رسید و آن حضرت ملک و سید جمیع انبیا و مرسلین بوده و همه آنها محکوم و تابع و نائب آن حضرت بودند و چون حسب دلالت حدیث نور نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم متحد بوده ثابت گردید که جمیع انبیای سابقین علیهم السلام از آن حضرت هم مستمد و مستعین و در اظهار شرائع دین مبین مستفیض از فیوض غیر متناهیه جناب امیر المؤمنین علیه السلام اللّه رب العالمین بودند پس افضلیت آن جناب از انبیای سابقین و قبح تقدم متغلبین و مترائسین بر آن حضرت کالشمس فی رابعة النهار او الصبح عند الاسفار هویدا و آشکار گردید

وجه سی ام: استدلال بقول شعرانی: روح رسول الله کامل عالم خیر

وجه سی ام آنکه شعرانی در یواقیت در مبحث ثانی و ثلثون گفته فان قلت

قد ورد فی الحدیث اوّل ما خلق اللّه نوری و فی روایة اوّل ما خلق اللّه العقل فما الجمع بینهما فالجواب ان معناهما واحد لان حقیقة محمد صلی اللّه تعالی علیه و سلم تارة یعبّر عنها بالعقل الاول و تارة بالنور فان قلت فما الدلیل علی کونه

ص:642

صلّی اللّه علیه و سلم ممدّا للانبیاء السابقین فی الظهور علیه من القرآن فالجواب من الدلیل علی ذلک قوله تعالی أُولئِکَ اَلَّذِینَ هَدَی اَللّهُ فَبِهُداهُمُ اِقْتَدِهْ أی ان هداهم هو هداک الذی سری إلیهم منک فی الباطن فاذا اهتدیت بهداهم فانما ذلک اهتداء بهدیک إذ الاولیّة لک باطنا و الآخریّة لک ظاهرا و لو ان المراد بهدیهم غیر ما قررناه لقال له صلّی اللّه تعالی علیه و سلم فبهم اقتده و تقدم

حدیث کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین فکل نبیّ تقدّم علی زمن ظهوره فهو نائب عنه فی بعثته بتلک الشریعة و یؤیّد ذلک

قوله صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم فی حدیث وضع اللّه تعالی یده بین ثدییّ أی کما یلیق بخلاله فعلمت علم الاوّلین و الآخرین إذ المراد بالاولین هم الانبیاء الّذین تقدموا فی الظهور عند غیبة جسمه الشریف و ایضاح ذلک انّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم اعطی العلم مرّتین مرّة قبل خلق آدم و مرّة بعد ظهور رسالته صلّی اللّه تعالی علیه و سلم کما انزل علیه القرآن اوّلا من غیر علم جبرئیل ثم علمه به جبرئیل مرة اخری و لذلک قال تعالی وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضی إِلَیْکَ وَحْیُهُ أی لا تعجل بتلاوة ما عندک منه قبل ان تسمعه من جبرئیل و انت منصت إلیه کانک ما سمعته قط و قد علمت التلامذة الموفقون بذلک مع أساتذتهم ذکر ذلک الشیخ فی باب الثانی عشر من الفتوحات و فی غیره من الابواب قلت و فی تصریح الشیخ بان القرآن انزل علی رسول اللّه

ص:643

صلّی اللّه علیه و سلّم قبل جبرئیل نظر و لم اطلع علی ذلک فی حدیث فلیتأمّل فان قلت فاذن روح محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم هی روح عالم الخیر کله و هی النفس النّاطقة فیه کلّه فالجواب نعم و الامر کذلک کما ذکره الشیخ فی الباب السادس و الاربعین و ثلاثمائة فحال العالم المذکور قبل ظهوره صلّی اللّه تعالی علیه و سلم بمنزلة الجسد المستوی و حاله بعد موته صلّی اللّه تعالی علیه و سلم بمنزلة النائم و حال العالم حیث یبعث یوم القیمة بمنزلة الانتباه من النوم فالعالم کله نائم من حین مات رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم الی ان یبعث انتهی ازین عبارت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بسبب تقدم خلق نور آن حضرت ممدّ انبیای سابقین علیهم السلام بوده و دلیل این امداد از کلام ربّ العباد ظاهرست و آن حضرت را علم أو لیّن و آخرین حاصل بوده و آن حضرت قبل خلق حضرت آدم علیه السلام علم داده شد و روح آن حضرت روح کل عالم خیرست و چون اتحاد نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم حسب دلالت صریحه حدیث نور در کمال وضوح و ظهورست پس جناب امیر المؤمنین علیه السلام نیز ممدّ انبیای سابقین و عالم علوم أو لیّن و آخرین و صاحب علم لدنی قبل خلق حضرت آدم علیه السّلام و روح آن حضرت روح تمام عالم خیر باشد و با وصف ثبوت این اوصاف زاهره عظیمه جلیله و مناقب باهره فخیمه احدی از اهل ایمان و اسلام و ارباب حیا و انصاف تقدیم و تراؤس کسی از مخلوقین سوای

ص:644

جناب خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم آن جناب نمی تواند کرد

وجه سی و یکم: استدلال فتوحات: رسول الله قبل از خلقت آدم سیادت بر خلق داشت

وجه سی و یکم آنکه محیی الدین بن عربی در فتوحات در باب سابع و ثلثون و ثلاثمائة گفته اعلم انّ اللّه لما جعل منزل محمّد صلّی اللّه علیه و سلم السیادة فکان سیّدا و من سواه سوقة علمنا انّه لا یقاوم فان السّوقة لا یقاوم ملوکها فله منزل خاصّ و للسوقة منزل و لما اعطی هذه المنزلة و آدم بین الماء و الطین علمنا انّه الممدّ لکل انسان مبعوث بناموس الهیّ او حکمیّ و اول ما ظهر من ذلک فی آدم حیث جعله اللّه خلیفة عن محمّد صلّی اللّه علیه و سلم فامدّه بالاسماء کلها من مقام جامع الکلم التی لمحمّد صلّی اللّه علیه و سلم الخ این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قبل خلق حضرت آدم علیه السّلام رتبه سیادت جمیع خلق حاصل بود و جمیع خلق سوقه و رعیّت آن حضرت بودند و آن حضرت ممد هر انسانیست که مبعوث شده بناموس الهی یا حکمی پس برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم سیادت جمیع خلق بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم ثابت و متحقق باشد و جمیع خلق رعیّت و تابع و محکوم آن حضرت باشند و آن حضرت ممدّ هر انسانی باشد که مبعوث شده بناموس الهی یا حکمی پس قطعا و حکما ثابت شد له ثلاثه از جمله سوقه و رعایا و محکومین و مرءوسین جناب امیر المؤمنین علیه السلام بودند و تقدم و تحکم شان مبنی بر محض تغلّب و عدوان و تهجم و خسران و تطاول و خذلان و تحامل و طغیان و تعسف و شنآن و تحیر و کفران بوده

وجه سی و دوم: استدلال محمد گیسو دراز: ابوت رسول الله نسبت به آدم مبنی بر حدیث نور

وجه سی و دوم آنکه

ص:645

سیّد محمد گیسودراز در تفسیر در ملتقط بتفسیر آیه ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اِتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ الآیة بعد نقل حدیث نور باین الفاظ

خلقت انا و علیّ من نور واحد قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة آلاف سنة فرکب اللّه ذلک النّور فی صلب آدم فلم نزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففیّ النبوّة و فیه الخلافة گفته و علیه قول الشاعر انّی و ان کنت ابن آدم صورة فلی فیه معنی شاهد بابوتی و إلیه اشار قول اللّه تقدس ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اِتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً کنت تتقلّب فی اصلاب آبائک الانبیاء و تتشکل بها تستفیض من فیضهم کل من الانبیاء اختصّ بما لا یفهم غیره بالعقل و الحس اجتمع عندک خصائص مائة الف نبیّ و اربعین الف و نیف حتی امتلأ جناب قلبک باللطائف و الانوار و المشاهدة و الاسرار و لم یبق مساغ الازدیاد و مکان الاستکثار جلیناک عن تتق الاستار و اظهرناک عن کتم الاسرار لتتم مکارم الاخلاق انّ النبوة تاج الانبیاء الاخیار و انک درّة التاج یا سید الاحرار انتهی نقلا عن نسخة من الدرّ الملتقط ظفر بها العبد القاصر صانه اللّه عن الشطط ازین عبارت بنهایت وضوح ظاهرست که صاحب در ملتقط قول شاعر را که دلالت می کند بر آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اگر چه این آدمست از روی صورت لکن در آنجناب معنایست شاهد بابوت آن حضرت مبنی و مؤسس بر حدیث نور می داند و قول حق تعالی ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اِتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً را مشیر بحدیث نور می گرداند و در تبیین این مضمون لطائف مشحون می فرماید که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم متقلب می شد در اصلاب آباء کرام خود که انبیاء علیهم السلام بودند و مستفیض می شد بفیض این حضرات و مجتمع شد نزد آن جناب خصائص یک لک و چهل هزار و چند نبی و هر گاه قلب اطهر آن حضرت بلطائف و انوار ممتلی و مشاهده حکم و اسرار منجلی گردید و مساغ ازدیاد و مجال استکثار نماند آن حضرت را از حجب و استار و کتم اسرار بمنصه اظهار تشریف واو تا مکارم اخلاق تمام گردد و نبوت تاج انبیای اخیارست و آن حضرت درّه این تاج عالی مقدار پس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیز بحکم حدیث نور اگر چه این آدمست از روی صورت لکن در آن جناب معنای شاهد بابوت آن حضرت می باشد پس افضلیت آنجناب از حضرت آدم و دیگر انبیا علی نبینا و علیهم السلام قطعا و حتما ثابت گردید و نیز ثابت گردید که در آن حضرت هم خصائص انبیای سابقین علیهم السلام مجتمع بود و قلب انور آن حضرت بلطائف و انوار و مشاهدات و اسرار مشحون و مساغ ازدیاد و مقام استکثار مناقب و فضائل جلیلة الفخار در آن حضرت غیر موهوم و غیر مظنون و آن حضرت علیه السلام هم مثل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم درّۀ تاج انبیای اخیار و سیّد احرار بعد سرور مختار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار بوده پس دلالت حدیث نور بر کمال افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جمیع خلق بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و عدم جواز تقدم احدی و قبح ریاست و حکومت کسی کائنا من کان بر آن حضرت ثابت و متحقق گردید

ص:646

خلقت انا و علیّ من نور واحد قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة آلاف سنة فرکب اللّه ذلک النّور فی صلب آدم فلم نزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففیّ النبوّة و فیه الخلافة گفته و علیه قول الشاعر انّی و ان کنت ابن آدم صورة فلی فیه معنی شاهد بابوتی و إلیه اشار قول اللّه تقدس ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اِتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً کنت تتقلّب فی اصلاب آبائک الانبیاء و تتشکل بها تستفیض من فیضهم کل من الانبیاء اختصّ بما لا یفهم غیره بالعقل و الحس اجتمع عندک خصائص مائة الف نبیّ و اربعین الف و نیف حتی امتلأ جناب قلبک باللطائف و الانوار و المشاهدة و الاسرار و لم یبق مساغ الازدیاد و مکان الاستکثار جلیناک عن تتق الاستار و اظهرناک عن کتم الاسرار لتتم مکارم الاخلاق انّ النبوة تاج الانبیاء الاخیار و انک درّة التاج یا سید الاحرار انتهی نقلا عن نسخة من الدرّ الملتقط ظفر بها العبد القاصر صانه اللّه عن الشطط ازین عبارت بنهایت وضوح ظاهرست که صاحب در ملتقط قول شاعر را که دلالت می کند بر آنکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اگر چه این آدمست از روی صورت لکن در آنجناب معنایست شاهد بابوت آن حضرت مبنی و مؤسس بر حدیث نور می داند و قول حق تعالی ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اِتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً را مشیر بحدیث نور می گرداند و در تبیین این مضمون لطائف مشحون می فرماید که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم متقلب می شد در اصلاب آباء کرام خود که انبیاء علیهم السلام بودند و مستفیض می شد بفیض این حضرات و مجتمع شد نزد آن جناب خصائص یک لک و چهل هزار و چند نبی و هر گاه قلب اطهر آن حضرت بلطائف و انوار ممتلی و مشاهده حکم و اسرار منجلی گردید و مساغ ازدیاد و مجال استکثار نماند آن حضرت را از حجب و استار و کتم اسرار بمنصه اظهار تشریف واو تا مکارم اخلاق تمام گردد و نبوت تاج انبیای اخیارست و آن حضرت درّه این تاج عالی مقدار پس جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نیز بحکم حدیث نور اگر چه این آدمست از روی صورت لکن در آن جناب معنای شاهد بابوت آن حضرت می باشد پس افضلیت آنجناب از حضرت آدم و دیگر انبیا علی نبینا و علیهم السلام قطعا و حتما ثابت گردید و نیز ثابت گردید که در آن حضرت هم خصائص انبیای سابقین علیهم السلام مجتمع بود و قلب انور آن حضرت بلطائف و انوار و مشاهدات و اسرار مشحون و مساغ ازدیاد و مقام استکثار مناقب و فضائل جلیلة الفخار در آن حضرت غیر موهوم و غیر مظنون و آن حضرت علیه السلام هم مثل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم درّۀ تاج انبیای اخیار و سیّد احرار بعد سرور مختار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار بوده پس دلالت حدیث نور بر کمال افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از جمیع خلق بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و عدم جواز تقدم احدی و قبح ریاست و حکومت کسی کائنا من کان بر آن حضرت ثابت و متحقق گردید

وجه سی و سوم: استدلال به حدیث نور بر تحقق کمالات انبیاء قبل از رسول الله

وجه سی و سوم آنکه سید محمد گیسودراز

ص:

در کتاب اسمار در سمر چهل و هفتم گفته

حدیث خلقت انا و علیّ من نور واحد قبل ان یخلق اللّه آدم باربعة آلاف سنة فلم نزل فی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب دلیل برین کرد کمالی که در آدم بود در محمّدست کذلک کمال نوح و موسی کلیم اللّه و خلیل اللّه و روح اللّه در محمّد بنقد موجود بود و خلقت عالم و آدم جز برای محمد نشد ازین عبارت ظاهرست که سیّد گیسودراز بحدیث نور که از ان مخلوق شدن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و جناب امیر المؤمنین علیه السلام از نور واحد قبل خلق آدم بچهار هزار سال استدلال می نماید بر آنکه هر کمالی که در حضرت آدم موجود بود برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم حاصل بوده و نیز جمیع کمالات حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیهم السلام در جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم متحقق بوده و خلق حضرت آدم و جمیع عالم محض برای آن حضرتست و همه طفیلی آن حضرت اند پس ثابت شد بلا ارتیاب و تشکیک و بلا فصل و تفکیک که جمیع کمالات حضرت آدم و حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیهم السلام در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السلام متحقق و حاصل بود و شبهات اهل خرافات در افضلیت آن حضرت باطل و تلمیعات ارباب تلفیقات لا طائل مندفع و زائل و للّه الحمد الشامل الکامل

وجه سی و چهارم: استدلال بعبارت مواهب دینیه «رسول الله اب، اکبر تمام موجودات است

وجه سی و چهارم آنکه قسطلانی در مواهب لدنیه کما سمعت سابقا گفته لما تعلقت إرادة الحق تعالی بایجاد خلقه و تقدیر

ص:648

رزقه ابرز الحقیقة المحمّدیة من الانوار الصّمدیة فی الحضرة الاحدیة ثم سلخ منها العوالم کلّها علوها و سفلها علی صورة حکمه کما سبق فی سابق ارادته و علمه ثم اعلمه تعالی بنبوّته و بشّره برسالته هذا و آدم لم یکن الا کما قال بین الروح و الجسد ثم انبجست منه صلّی اللّه علیه و سلم عیون الارواح فظهر للملإ الاعلی و هو بالمنظر الاجلی و کان هم المورد الاحلی فهو صلّی اللّه علیه و سلم الجنس العالی علی جمیع الاجناس و الاب الاکبر لجمیع الموجودات و الناس ازین عبارت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم جنس عالی جمیع اجناس و اب اکبر جمیع موجودات و ناسست باین سبب که نور منور آن حضرت قبل خلق جمیع عوالم علوی و سفلی خلق شده پس چون نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام نیز همراه نور مبارک آن حضرت خلق شده آن حضرت نیز جنس عالی جمیع کائنات و اب اکبر تمامی موجودات و مخلوقات باشد و تقدم احدی از مخلوقات بر ان حضرت جائز نگردد زیرا که جمیع موجودات از اتباع و اشیاع آن حضرت هستند و از همین جاست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده که

انا و انت یا علی ابوا هذه الامّة ملا رومی در تاج الدرّه شرح قصیده برده در شرح شعر احل امّته فی حرز ملّته کاللّیث حلّ مع الاشبال فی الاجم گفته یقول و کیف لا و قد احلّ و اقرّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه امّة اجابته فی حرزه الحریز و حصنه الحصین من شریعته الحنیفیّة الباقیة الی یوم القیمة و هو ضرغام

ص:649

غابة غایة الکمال من الرّجال و اتباعه کالاولاد لقوله تعالی إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ

و لقوله صلی اللّه علیه و سلم انا من اللّه و المؤمنون منّی و انا و انت یا علی ابو هذه الامّة و ناهیک لقوّة دین اللّه دلیلا وَ لَنْ یَجْعَلَ اَللّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی اَلْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه حسب دلالت حدیث شریف

انا و انت یا علی ابوا هذه الامّة اتباع جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم مثل اولاد آن حضرت بودند پس بدلالت صریحه این حدیث شریف و هم حسب استدلال رومی ظریف جناب امیر المؤمنین علیه السلام متبوع این امّت و تمام امّت اتباع باشند پس حضرات ثلاثه هم مروسین و محکومین و اتباع باشند و جناب امیر المؤمنین علیه السلام متبوع و مطاع و حاکم و رئیس آن نور باهر الضیاء و الشعاع خواهد بود نه کسی از اتباع و اشیاع و ان کانوا من ارباب الصّلاح و النباهة و الارتفاع فضلا عن الهمج الرعاع المورث اتباعهم لانواع المضض و الالتیاع و القائد اطاعتهم الی اقسام العلز و الارتباع

وجه سی و پنجم: استدلال بعبارت بدایة: استفاده فضائل عدیده از حدیث نور

وجه سی و پنجم آنکه ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در هدایة السعداء بعد ذکر حدیث نور گفته حاصله خداوند تعالی مرا و علی را از یک نور آفرید و آن نور را دو منشور بود و ما میانه عرش تسبیح می گفتیم خدا را پیش از آنکه آدم آفریده شود بدو هزار سال چون آدم آفریده شد ساکن شدیم در صلب آدم و از صلب پاک و شکم پاک بیرون آمدیم نبود در میان با حجابی پوشیده تا آمدیم در صلب عبد المطلب و آنجا دو پرکاله شد از یکی من در صلب

ص:650

عبد اللّه آمدم و علی در صلب ابو طالب آمد و آن هر دو نور باز در شکم فاطمه جمع شدند حسن و حسین نور خدااند اگر چه حضرت مصطفی را غیر از علیّ ولی نبی اعمام و غیر از فاطمه دختران و مر علی و فاطمه را فرزندان غیر از حسن و حسین بسیار بودند از جمله ایشان حسن و حسین را نور خدا گفت یا أَیُّهَا اَلنّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً فَأَمَّا اَلَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ اِعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً

ان تمسّکتم به لن تضلوا من بعدی هر که تمسّک نور اللّه کند هرگز بی راه نگردد و این عنایت پروردگارست هر کرا توفیق دهد او برهد یَهْدِی اَللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اَللّهُ اَلْأَمْثالَ لِلنّاسِ هر که را از در رانده و خوار و زار و ملعون و نابکار در زمرۀ حرام خوار در آورده هر آئینه در کشتن و میرانیدن این نور اللّه سعی می نماید و بفف دهن گنده خود اعتراضات پراکنده بر فضائل ایشان می کند یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اَللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکافِرُونَ چراغی را که ایزد برفروزد هر انکو فف زند خود را بسوزد

اگر چه در گیتی همه عالم اغیار ایشان باشند و بخواهند که این نور خدا بکشند نتوانند اگر گیتی سراسر باد گیرد چراغ مقبلان هرگز نمیرد نسل ایشان تا قیامت قائم و مریدست ایشان را جز مردم نورانی که در وی نور ایمانست دیگر نشناسد و دیو مردم هرگز تعظیم ایشان نکند نور باید که نور را بیند دیدۀ دیو حور کی بیند جنس باید که جنس را داند غیر کاتب نبشته کی خواند بدانکه ذات ایشان از نورست و لهذا نور روی فاطمه گاهی ظاهر می نمود فی آخر الظهیریّة

ص:651

و لها أی لفاطمة کان نورا یضیء من وجهها حتی روی عن عائشة رضی اللّه عنها قالت اسلک فی سمّ الخیاط فی اللیلة المظلمة من نور وجه فاطمة ترجمه عائشه گفت رضی اللّه عنها بارها در شب تاریک از روشنائی روی فاطمه رشته در سوزن کرده ام و در درر می گوید حسن و حسین شبی از مصطفی برگشتند نور ایشان را گرد گرفت و قد ذکرناه فی الجلوة الاولی من الهدایة الثامنة تا بدانی که ایشان نور اللّه اند انتهی ازین عبارت ظاهرست که خلق جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و خلق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از یک نورست و آن نور تسبیح حق تعالی قبل خلق حضرت آدم علیه السلام می کرد و خلق جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از نور و اتحاد نور آن حضرت با نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم صفت جلیله خاصّه است بجناب امیر المؤمنین علیه السلام که برای دیگر بنی اعمام نبوی حاصل نبوده پس این اختصاص فضیلت عالیه جلیلة الاخطار بذات قدسی صفات حیدر کرار علیه و آله الاطهار آلاف سلام ما تتابع اللیل و النهار دلیل صریحست بر افضلیت آن حضرت و نیز اختصاص نور خدا بودن بحضرت فاطمه و حسنین علیهم السلام و عدم مشارکت دیگر اولاد جناب امیر المؤمنین علیه السّلام از این عبارت ظاهرست و آن هم دلیل صریحست بر آنکه این فضیلت فضیلتیست بس عمده و فخیمه الشأن که انشعاب فضائل عظیمه از ان متحقق گشته و نیز از ان ظاهرست که چون جناب امیر المؤمنین علیه السلام نور خدا بود پس آن حضرت مصداق آیه کریمه یا أَیُّهَا اَلنّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً فَأَمَّا اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اِعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً بوده پس آن جناب برهان پروردگار و نور الهی بوده که مؤمنین را اعتصام بآنحضرت لازم و واجب و اعتصام بآنحضرت سبب دخول در رحمت الهی و هدایت بصراط مستقیمست پس بعد ثبوت این خصائص عظیمه زاهره و ماثر فخیمه باهره برای آن حضرت در ثبوت افضلیت و وجوب اطاعت و ظهور قبح تقدم کسی از امت بر آن حضرت شکی و ریبی نماند و نیز ازین افاده ملک العلماء ظاهر می شود که آن حضرت مصداق جمیع آیات کریمه است که در آن ذکر نور واقع شده و چون از ان آیات افضلیت مصداق نور ظاهرست آن همه آیات دلیل افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام خواهد بود و نیز از افادۀ ملک العلماء ظاهرست که حدیث ثقلین که آمرست بتمسّک اهل بیت علیهم السّلام مبنی و مؤسسست بر حدیث نور که چون جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت فاطمه و حسنین علیهم السلام نور خدا بودند تمسّک باین حضرات لازم شد پس حدیث نور بنابر کریمه وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً الآیة و حدیث ثقلین مفید وجوب اطاعت جناب امیر المؤمنین باشد و تقدم و ریاست احدی فضلا عن الثلاثة بر آن حضرت روا نباشد بلکه محض ضلال و خطا و نیز از قول ملک العلماء هر که تمسک بنور اللّه کند هرگز بی راه نگردد واضحست که تمسّک بجناب امیر المؤمنین علیه السلام که نور الهیست سبب وصول بشاهراه هدایت و نجات از سراسیمگی و ضلالتست و نیز از عبارت او ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مصداق آیه یَهْدِی اَللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ بوده پس هر که اطاعت آن حضرت کرد

ص:652

ان تمسّکتم به لن تضلوا من بعدی هر که تمسّک نور اللّه کند هرگز بی راه نگردد و این عنایت پروردگارست هر کرا توفیق دهد او برهد یَهْدِی اَللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اَللّهُ اَلْأَمْثالَ لِلنّاسِ هر که را از در رانده و خوار و زار و ملعون و نابکار در زمرۀ حرام خوار در آورده هر آئینه در کشتن و میرانیدن این نور اللّه سعی می نماید و بفف دهن گنده خود اعتراضات پراکنده بر فضائل ایشان می کند یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اَللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکافِرُونَ چراغی را که ایزد برفروزد هر انکو فف زند خود را بسوزد

اگر چه در گیتی همه عالم اغیار ایشان باشند و بخواهند که این نور خدا بکشند نتوانند اگر گیتی سراسر باد گیرد چراغ مقبلان هرگز نمیرد نسل ایشان تا قیامت قائم و مریدست ایشان را جز مردم نورانی که در وی نور ایمانست دیگر نشناسد و دیو مردم هرگز تعظیم ایشان نکند نور باید که نور را بیند دیدۀ دیو حور کی بیند جنس باید که جنس را داند غیر کاتب نبشته کی خواند بدانکه ذات ایشان از نورست و لهذا نور روی فاطمه گاهی ظاهر می نمود فی آخر الظهیریّة

ص:

و مهتدیست و ناجی و هر که تخلف از طریقه آن حضرت ورزید هالکست و رائس و غیر راجی و نیز قول بلیغ ملک العلماء هر که از در رانده الی قوله اعتراضات پراکنده بر فضائل ایشان می کند یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ الآیة صراحة واضحست که کسی که رد بر فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السلام و سائر اهل بیت طاهرین می کند خصوصا کسی که حدیث نور را بالخصوص تکذیب می کند و ابطال آن می نماید و اعتراضات پراکنده و ایرادات آگنده بر ان می کند آن کس از در رحمت الهی رانده و تباه و خوار و پریشان و زار و مرحوم بدکردار و ملعون نابکار و داخل زمره حرام خوار و محشور در شرذمه اشرار و قطعا و بتّا در کشتن و میرانیدن نور الهی سعی می نماید و بفف دهن گنده اعتراضات پراگنده می کند و آیه یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ در حق او صادق و بحال پر اختلال او مطابقست که از ان کفرا و صراحة و جهارا هویدا و اشکارست پس چون ابن الجوزی و ابن روزبهان و کابلی و مخاطب جلیل در پی ردّ و ابطال و انکار بسیاری از فضائل جناب امیر المؤمنین علیهم السلام و دیگر اهلبیت علیهم السلام افتاده و بیم داد سعی در ابطال و تکذیب حدیث نور بالخصوص داده اند این صفات عالیه که ملک العلماء جزاه اللّه خیرا بعد اثبات نور در حق منکرین فضائل آن حضرت مطلقا و منکرین حدیث نور خصوصا ثابت کرده بر ذوات این حضرات عالی درجات بی تکلف و بی تجشم مؤنت تبیین و تقریب صادق می آید و نیز می باید که در حق این حضرات اشعار بلاغت شعار که ملک العلماء عالی مقدار خوانده خوانده شود و هر چند در توفیق و تطبیق این بیان انیق و تبیان رشیق

ص:654

ملک اهل التحقیق بر ذات عالی مخاطب افیق نهایت طعن و تشنیع آن رئیس ارباب تدقیق و غایت تعییر و ازراء آن عمده اصحاب تعمیق لازم می آید لکن چون حضرت او ضلیع العذار و گسسته مهار در تکذیب حدیث نور و دیگر فضائل وصی سرور مختار صلّی اللّه علیه و آله الاطهار رفته به مفاد وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ آنچه بر سر ملازمانش رسیده از دست خود اوست یداک اوکتا و فوک نفخ و حقیر حسب ارشاد باسداد ملک العلماء النقاد که ممدوح والد ماجد مخاطب والا نزادست در اظهار امر حق معذورم و برائت ساحت فقیر از انشاء امری خلاف شان مخاطب رفیع المکان در کمال ظهور که آنچه گفته است ملک العلماء گفته و آنچه نوشته ممدوح والد حضرتش نوشته حقیر ناقلم و حاکی نه موجد و مخترع اساءت ادب و بی باکی

وجه سی و ششم: علی همدانی: حدیث نور دال بر اتحاد نور نبوی و علوی

وجه سی و ششم آنکه نیز سیّد علی همدانی در شرح قصیده میمیّه فارضیه که موسومست بمشارب الاذواق در شرح شعر لها البدر کاس و هی شمس یدیرها هلال و کم یبدو إذا مزجت نجم فرمود و شاید مراد ناظم ازین معانی اعیان خارجی بوده و شاید که بدین عبارت حقائق نفسی خواهد و بر تقدیر اوّل مراد از بدر روح محمّدی بوده که مظهر آفتاب احدیت و دعای حقیقت محبتست و مراد از هلال علی باشد که ساقی کوس شراب محبت ذو الجلال و موصل متعطشان فیافی امال بمورد زلال و وصال اوست که

انا مدینة العلم و علیّ بابها و چنانکه هلال غیر بدر نیست بلکه جزوی ازوست سیّد اولیا را با مهتر انبیا همین حکمست که

خلقت انا و علیّ من نور واحد علی منّی و انا منه و از امتزاج احکام شرائع مصطفوی

ص:655

و اعلام حقائق مرتضوی نجوم مشارب اذواق اعیان اولیا ظاهر شده و آنکه سید انبیا در حق مهتر اصفیا فرمود که

انا و انت ابوا هذه الامّة اشاره بدین معناست زیرا که منبع اسرار معارف توحید و مطلع انوار معالم تحقیق اوست و حصول کمال درجات اسرار جمیع اهل کشف و شهود از ینبوع هدایت او بوده و هست و خواهد بود که

انا المنذر و علی الهادی و بک یا علی یهتدی المهتدون و چون این سر بر تو مکشوف شود بدانی که طالع انوار حقائق هر ولی مقتبس از مشکاة ولایت علیست و با وجود امام هادی متابعت غیری از احولیست انتهی ازین عبارت سراسر بلاغت مشحون بانواع رشاقت و حاوی اقسام هدایت و حائز صنوف رزانت و متانت واضح و لائحست که حسب دلالت حدیث نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام اتحاد تمام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم داشته و چنانچه هلال غیر بدر نیست همچنین آن حضرت غیر جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نیست و چون آن حضرت اتحاد با سرور انبیای امجاد صلی اللّه علیه و آله الی یوم التناد داشته لهذا بامتزاج احکام شرائع نبویه و اعلام حقائق علویه نجوم مشارب اذواق اعیان اولیا و بدور طوالع اتواق اکابر اصفیا ظاهر شده یعنی جمیع اولیا و اصفیا مستمد و مستعین از فیوض جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و جناب امیر المؤمنین علیه السلام می باشند پس جناب امیر المؤمنین علیه السلام

ص:656

افضل خلق بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و اله و سلم باشد و تجویز تقدم و ریاست احدی بر آن حضرت نهایت شنیع و قبیح و فظیع و فضیحست مثل تجویز تقدم و ریاست احدی بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و علاوه برین بوجوه عدیده دیگر ثبوت کمال افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و عدم جواز تقدم و تراوس احدی بر آن حضرت ازین عبارت عالیه المبانی علی همدانی بر هر قاصی و دانی ظاهرست چه از ان واضح است که جناب امیر المؤمنین حسب دلالت حدیث مدینة العلم ساقی کؤوس شراب محبت ذو الجلال و موصل متعطشان فیافی امال بمور و زلال وصال ایزد متعالست پس اگر ثلاثه را داخل زمره متعطشان فیافی امال و طالبان وصال گردانند ایشان نیز تابع و محکوم باب مدینة العلوم باشند و آن حضرت حاکم و رئیس و امام ایشان باشد و اگر ایشان را از زمرۀ طالبان و متعطشان وصال و کمال خارج سازند پس در بطلان خلافت و ریاست ایشان چه جای ارتیاب و اشتباه است و نیز از آن ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم قطعا و حتما

حدیث انا و انت ابوا هذه الامّة بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السلام ارشاد فرموده و آن حضرت بدلالت این حدیث شریف که مؤید و مصدق حدیث نور و کاسر ظهور ارباب کذب و زورست افضل امت و حاکم ان مثل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده و تقدم و ریاست احدی بر آن حضرت جائز نیست و آن حضرت منبع اسرار معارف توحید و مطلع انوار معالم تحقیقست پس کسانی که از فهم کلاله و ابّا هم عاجز و قاصر

ص:657

و اذهان ثاقبه شان در ادراک مسائل سهله پریشان و حائر بوده چگونه بر آن حضرت حاکم و امیر و رئیس با توقیر کردند و نیز از ان ظاهرست که حسب دلالت

حدیث شریف انا المنذر و علی الهادی که مخاطب عادی قدم مبارک در وادی قدح و جرح آن هم نهاده حصول کمال درجات اسرار جمیع اهل کشف و شهود از ینبوع هدایت حضرت ولایت بوده و هست و خواهد بود پس اگر حضرات ثلاثه از اهل کشف و شهود و مهتدی و محمود بودند می باید که تابع و مروس و مامور و محکوم جناب امیر المؤمنین علیه السلام باشند و اگر ایشان را خارج از اهل کشف و شهود و حائزین کمال درجات اسرار ربّ معبود گردانند پس باز هم تقدم و ریاست اینها بر نفس رسول و هادی هر ظلوم و جهول و موصل جمیع خلق بکمال درجات اسرار و مطلع حکم مشرقة الانوار چگونه روا خواهد شد و علاوه برین همه علی همدانی در آخر کلام بلاغت نظام تصریح فرموده بآنکه طالع انوار حقائق هر ولی مقتبس از مشکاة ولایت علیست و با وجود امام هادی متابعت غیری از احولیست پس معلوم شد بنهایت صراحت و وضوح که کسی که با وجود جناب امیر المؤمنین علیه السّلام متابعت شیوخ ثلاثه کرد آنکس ضال احول و واصل درک اسفل بوده که با وجود امام هادی اعراض و استنکاف از اقتباس انوار مشکاة ولایت و اغماض و انحراف از سلوک شاهراه هدایت نموده خود را در بوادی ضلال و هلاک دردی و فیافی خسران و خذلان و عمی انداخته و تابعان و متبوعین همه از حق و صواب روگردان و آبی و معاملۀ ریاست و تسلّط ظاهری شان أبی و مرکب

ص:658

تزویر و تعزیر و تلمیع و تخدیعشان کابی و نار اثارت وساوس شبهات و تعلیلات خابی و محامد علیه و مناقب سنّیه و مفاخر باهره و ماثر زاهره سید علی همدانی در مجلد حدیث تشبیه و غیر ان بر زبان اساطین قوم شنیدی پارۀ از ان در این جا باید شنید مجد الدّین علی بن ظهیر الدّین محمد بدخشانی در جامع السلاسل بترجمه او گفته آورده اند که اجازت ارشاد از سی و سه مشایخ کامل مکمل داشته اند و بعد ذکر اسماءشان گفته و نوشته اند که از ان سی و سه تن اولیاء الکاملین العارفین یکی شیخ سعید چشتی بوده که ایشان از اصحاب رسول اند صلی اللّه علیه و سلم و رضی اللّه عنه که علی ثانی از صحبت ایشان بشرف تابعین رضوان اللّه علیهم اجمعین رسیدند و فروغ دل یافتند و خرقۀ خلافت در برگرفتند امیر سید محمد طالقانی قدس سره در لقب امیر که بدان سبب علی ثانی لقب افتاده چند و جا نوشته اند که موافق افتاده است به امیر مردان رضی اللّه عنه اول احیاء اموات دوم در حین سیاحت که بزیارت حضرت آدم صفی علیه صلوات و سلام می رفتند در زمین سراندیب اژدهای راه بر ایشان گرفت بی آلت جارحه او را بهلاک رسانیدند و طی ارض داشتند چنانچه سه مرتبه ربع مسکون را طی کردند و طی لسانی داشتند و در علم از فحول علما بودند بدین جمله ایشان را علی ثانی لقب افتاد و جامع بودند در علوم ظاهری و باطنی و ایشان را در بیان علوم ظاهر و باطن مصنّفات مشهورست چون کتاب اسرار النقط و شرح اسماء اللّه الحسنی و شرح فصوص الحکم و شرح تائیه فارضیه و ذخیرة الملوک و دیوان اشعار و غیر آن رسائل بسیارست در یکی از مصنفات خود که مسمی باسراریه است

ص:659

بتقریبی لختی از احوالات خود نگاشته اند که چون کسب طریقت در صحبت سیّدی و سندی قدوة الواصلین حجة العارفین شرف الحق و الدین محمود بن عبد اللّه المزدقانی افاض اللّه علی روحه الکریم و بخرقه خلافت مشرف گشتم بحکم اشارت غیبی و نیز بحکم شیخ خود در اقصای بلاد عالم گشتم و عمر عزیز را در تردد و ملاقات مشایخ کبار صرف نموده بر شدتهای بحار و جبال و برار و هر کجا که شخصی در اقصای اماکن و بلاد وصف کردند عزیمت بسته قطع مراحل و منازل کرده سه نوبت ربع مسکون را سیر کردم و هم در مصنّفات خود آورده اند که یک هزار و چهارصد اولیای کامل را دریافتم و از هر یک نصیبی برگرفتم و از آنجمله چهارصد اولیا را در یک مجلس یافتم و هر یک نوازش کردند و هر یک اسمی از اسماء اللّه که گشایش و فتح کار طریقت ایشان از ان حاصل شده بود باین ضعیف عطا فرمودند و بمداومت آن کثیر البرکات و عظیم الخاصیات و آیات بیّنات حضرت صمدیت و احادیث مصطفویه صلی اللّه علیه و سلم فراوان بهره برگرفتم و فتح کار خود از ان یافتم امّا چون از ان فتح الباب دیدم مجموع آن را اوراد فتحیه نام نهادم و در اسراریه که از مصنفات ایشانست نوشته اند که چون بمدینه رسیدم و بمواجه روضه رسول سلام کردم جواب سلام باز یافتم درین ضمن مرا غیبتی شد پیغمبر را صلی اللّه علیه و سلم دیدم نشسته اند و جمعی کثیر از صحابه رضی اللّه عنهم در ان مجمع حاضرند سلام کردم مرا پیش خواندند و طومار کاغذی بدستم دادند برگشادم اوراد فتحیه بود با ترتیب در ان اثنا دیدم که جمعی مدور حلقه برکشیده بزمزمه و الحان همان اوراد می خوانند حضرت رسالت پناه صلی اللّه علیه و سلم روی مبارک بسوی من کرده

ص:660

فرمودند که بدین ترتیب باید خواند اگر چه ابتداء زان یک هزار چهارصد شیخ کامل مکمل این اوراد عطا بود اما دوباره تصحیح ترتیب آن را از ان سرور کائنات صلی اللّه علیه و سلم یافتم خفیه بود بجهر خواندن مامور شدم و از ان حضرت صلی اللّه علیه و سلم فراوان بهره مندی و فتح کار خود یافتم امیر سید محمد طالقانی قدس اسراره که از اعاظم خلفاء علی ثانیست در آخر رساله قیافه نامۀ خود بعد از بیان حسن و قبح قیافت تصحیح مراتب نموده تعیین مرتبه مشایخ می نمایند و بحسب تمثیل ضمنا نقلی نیز از علی ثانی می آرند تبرّکا از تصحیح مراتب اولیا نگاشته آمد من کلامه القدسی طائفه که ارباب قلوب اند ایشان را درین زمانه اولیاء اللّه می گویند و ایشان اطوار متفاوت دارند طائفه از طوائف اولیا مشهور باسمی باشند چون اقطاب و افراد و ابدال و اوتاد و ابرار و غیرهم بعضی بظاهر و بعضی بباطن معمور و در شریعت و طریقت و حقیقت مشهوراند و ایشان که اکمل اقطاب و افراد و اوتاد و غیرهم که مقربانند در صورت و سیرت مشابه پیغمبرانند علی نبیّنا و علیهم الصّلوة و السّلام مرشدی و مقتدایی چنین کاملی را می سزد که در شریعت شرعیّات متبحر و در جمیع فنون علوم از فحول علما باشد و در طریقت صحبت اکمل اولیا یافته بریاضت و مجاهدات در مرتبه او قصوری نباشد و در حقیقت صاحب مشرب عمیق گشته بمشاهدات و تجلّیات در توحید عالی وارث ثُمَّ دَنا فَتَدَلّی باشد نه بظاهر خراب و بباطن معمور باشد که از طائفه ابدالان مرشدی و مقتدایی نیایید و انکار ایشان نکنند از بهر آنکه تکالیف شرعی بر ارباب عقولست کسی که مسلوب العقل بود من حیث الشرع

ص:661

برو تکلیفی نیست و مسلوب العقل بر دو قسم اند بعضی که نور عقل ایشان بانوار شموس تجلیات الهی مسلوب و محجوب گردد و دیگر مجنون باتفاق جمیع علماء مذاهب این هر دو طائفه از تکلیفات شرعی آزادند و اکابر درویشان طائفه ابدال را لا یقتدی بهم و لا ینکر علیهم فرموده اند یعنی اقتدا بایشان نکنند که از ایشان تربیت متعذرست بلکه مضرت ایشان بمردم مناهی و ملحد بی نماز می رسد و منفعت نمی رسد و تفاوت طبقات اولیاء هر زمان بحسب مراتب و مقامات ایشان بر سبیل اجمال از مقامات و احوال قدری معلوم باید نمود بعد از ان بقدر مقامات تعیین مراتب اولیا باید فرمود ولی زنده صحیح بیداردلست از مؤمنان دیندار و صلحا و علما چون بر صفت حیات و صفت بیداری و صفات دیگر مثل بینائی و گویائی و دانائی بیفزاید نشان ولایت باشد صاحب آن از مقام ایمان بمقام ولایت ترقی نموده باشد اوّل اهل اللّه بینا شوند و آن بینائی مراتبی دارد چون مکاشفات و مشاهدات و معاینات و تجلّیات آثاری و افعالی و صفاتی و ذاتی بعد بینائی شنوائی شود و آن شنوائی مراتب دارد چون علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین هر که ازین مراتب و احوال مذکوره نصیبی دارد ولیست ولی که بینا و گویا نیست طفل طریقتست چون گویا شود از طفولیت عبور نماید و چون بحقائق دانا شود بالغ گردد و بلوغ مردان عبارت ازین مرتبه است اکمل مردان مرد در سرها بمظهر جامعیت که مراتب مکاشفات و مشاهدات و معاینات و تجلّیات و اطوار سبعه قلبی و نفسی و سری و روحی و خفی و غیب الغیوبی و حقائق توحید علم الیقین و حق الیقین و عین الیقین کمال یافته باشد که تا وارث

ص:662

مصطفی و امام الاولیاء و غوث اعظم و قطب عالم و مظهر کل و هادی سبل خوانند چند کلمه در صفت بواطن کمل گفته شد که تفصیل آن در کتب مطول نگنجد از آثار و غلامات ظاهر جز وی ازین طائفه تقریر نموده شد که قریب الفهم باشد اما آثار ولایت همه در قدمست و آثار و علامات ولایت کرامتست یعنی از وی چیزی صادر شود که مقدور عوام اهل اسلام نباشد چون اخبار از غیب بموجب الهام چنانکه بایزید بسطامی قدس اللّه سره می خواست که احرام نماز بندد و در جماعت مسافری بود موافقت خواست که احرام نماز بندد حضرت شیخ نزد وی رفت و آهسته گفت که چون بآب و آبادانی رسیدی تیمم باطل گشت آن عزیز متیمم بود متذکر گشت و طهارت ساخت و اگر چه ازین قبل کرامات از اولیا این زمان و در هر زمان صادر شده و می شود و لیکن این تمثیل چون در طبقات الاولیاء شیخ عبد الرحمن سلمی قدس اللّه سرّه آورده است جهت تیمّن و تبرّک همین تمثیل آورده شد و یا همچون علی ثانی که چون علماء نصاری را در ولایت روم با علماء اهل اسلام برینحدیث نبوی مذاکره افتاد که

علماء امّتی کانبیاء بنی اسرائیل یعنی پیغمبر شما علیه الصّلوة و السّلام گفته است که علماء امت من مثل انبیای بنی اسرائیل اند و عیسی علیه السلام احیاء اموات می کرد و اگر پیغمبر شما برین قول که می گوئید راسخست مرده را زنده کنید علما اهل اسلام عاجز گشته چهل روز مهلت خواستند که بعد از چهل روز جواب گویند چون مدت رسید بموجب الهام الهی امیر سید علی همدانی بطی ارض در ان مجمع حاضر شد بعلماء نصاری گفت که آنچه پیغمبر ما گفته حق و صدقست پس فرمود تا مردم را

ص:663

حاضر آوردند و بعلماء نصاری کرد و فرمود که چون پیغمبران شما احیاء اموات می کردند چه می گفتند جواب گفتند پیغمبر ما قم باذن اللّه گفتی امیرکبیر فرمود اگر من بفرمان اللّه تعالی قم باذنی بگویم و این مرده را زنده گردانم بر دین پیغمبر ما ایمان می آرید گفتند ایمان آریم پس امیر فرمود من یکی از فروترین امت پیغمبرم که چون من هزاران هزار امت درین زمان یافت می شود پس گفت قم باذنی دست ان مرده گرفت و برداشت چون علماء نصاری آن چنان معاینه دیدند بلا توقف ایمان آوردند از ان روز باز امیرکبیر را علی ثانی خواندند نزد علمای اهل سنت کرامات الأولیاء حق مقررست و لیکن لازم نیست که اولیا در جمیع اوقات بر احوال اطلاع نمایند چون اکمل کمل اولیا و انبیا حضرت مصطفی صلی اللّه علیه و سلمست

انه قال لیغان علی قلبی و انی لاستغفر اللّه فی کل یوم سبعین مرّة فرمود یعنی حجاب بشری بر دل حضرت پیغمبر می شود و آن حضرت هر روز هفتاد بار طلب مغفرت می نمایند یعقوب نبی را صلوات اللّه علیه پرسیدند که یوسف را در چاه کنعان با وجود قرب مکان ندیدی و از مصر بوی پیراهن شمیدی نزد عاقل بغایت بدیع می نماید جواب داد که احوال این طائفه متفاوتست یکی پرسید زان گم کرده فرزند که أی روشن گهر پیر خردمند ز مصرش بوی پیراهن شمیدی چرا در چاه کنعانش ندیدی بگفت احوال ما برق جهانست دمی پیدا و دیگر دم نهانست گهی بر طارم اعلی نشینم گهی بر پشت پای خود نبینم اگر درویش بر حالی بماندی سر دست از دو عالم بر فشاندی یعنی اگر درویش صاحب کمال که مظهر تجلّیات جلال و جمال باشد در حال استغراق لی مع اللّه وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبیّ مرسل بماند و از مقام فنا فی اللّه

ص:664

و لاهوت بمقام بقاء اللّه و جبروت تنزّل نکند و از عالم ملک و ملکوت فارغ البال در استغراق زلال وصال باشد هیچ احدی از وی استفاضه نتوان کرد و ان مظهر تربیت سالکان نتواند فرمود اما کامل مکمل مظهریست که برداشت مقام انبیا کند و در صحو و بقا وطن سازد و به تربیت طالبان لقاء اللّه پردازد تا از دامن دولت آن مرشدان کامل و واصلان موصل تا دامن قیامت باقی مانند چنانکه مرشد باستحقاق و قطب افاق مخدوم علی الاطلاق حضرت خواجه اسحاق قدس سره از حضرت ولایتمآب قطب الاقطاب علی ثانی امیر سید علی همدانی کمال یافت و آن حضرت بعد ممارست فنون علم و ملازمت حضرت مرشد حقّانی شیخ محمود مزدقانی بمقام ولایت و ارشاد وصول یافت بعد از اجازت از حضرت شیخ بموجب اشاره غیبی بسفر سه بار بآن مقدار که مقدور بشر نباشد عالم را دید و بصحبت شریف هزار و چهار صد ولی سید بظاهر و باطن مظهر جامع عبارت از چنین کاملست امّا جمعیت معنوی که ذکر کرده شد و مکاشفات و اطوار دل و حقائق مظهر در غیر سلسله علی ثانی سید علی همدانی یافت نشد امّا جمعیت صوری آنکه بحبل اللّه تعالی کبریا ده وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّهِ جَمِیعاً امر فرمود یعنی همه چنگ بحبل اللّه زنید اصح اقاویل معتبر چهارست بعضی فرموده اند که حبل اللّه علماء شریعت اند که بیان معانی قرآن فرمایند و عالمیان را بسبب قرآن راه نمایند و بعضی فرموده اند که حبل اللّه مشایخ طریقت اند چون بحقیقت علماء ربّانی طائفه توانند بود که علم با عمل دارند و

الشیخ فی قومه کالنّبی فی امته در احادیث نبی واردست و بعضی فرموده اند که حبل اللّه عترت حضرت رسول اللّه ست کما

قال علیه السلام انّی تارک فیکم الثقلین کلام اللّه و عترتی الا فتمسّکوا بهم

ص:665

فانهما حبلان لا ینقطعان الی یوم القیمة یعنی در میان شما دو چیز بزرگ می گذاریم یکی کتاب خدا و یکی فرزندان خویش و آگاه باشید و چنگ زنید در ان هر دو بدرستی که ان دو ریسمانیست که منقطع نشوند تا روز قیامت چون اصحّ اقاویل اهل تفسیر و تاویل در حبل اللّه چهارست و آن چهار معنی در ذات شریف حضرت علی ثانی امیر سید علی همدانی موجود بود بی اشتباه آن حضرت حبل اللّه باشد مر سلسله ویرا و فرق از سلسله اولیا چون مقصود ازین رساله شناختن انسانست در بیان صورت و سیرت انسان نوشته شد زیاده موجب املالست و نیز در اسراریه علی ثانی فرموده که درین مدت چهل و پنجسال که همیشه در سیاحت بودم هر سال بحج می رسیدم نوبتی در راه کعبه عورتی مرا پیش رسید پرسید که چه نام داری گفتم سیّد علی مرا تعظیم بسیار کرد پس همیان زری در پیش من بنهاد و گفت این نذر پیغمبرست صلی اللّه علیه و سلم گفتم تو چون دانستی که من مستحق این نذرم گفت پیغمبر صلی اللّه علیه و سلّم مرا خبر دادند داعیه آن داشتم که این مبلغ را بمدینه در خواب پیغمبر صلی اللّه علیه و سلّم دیدم که فرمودند که باسم سید علی از فرزندان ماست اینجا خواهد رسید این فتوح را باو رسان بعلاماتی که پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم فرموده بودند ترا شناختم پس آن مبلغ را ستدم و در راه کعبه صرف زاد مسکینان و مستحقان نمودم و نیز در اسراریه فرموده که چون بمدینه رسیدم بروضه منورۀ مبارک آن سرور صلی اللّه علیه و سلم سلام کردم جواب سلام باز شنیدم و چون مستقبل روضه منوره در مراقبه رفتم پیغمبر را صلی اللّه علیه و سلم دیدم در پیش گاه روضه نشسته و جمع کثیر از صحابه رضی اللّه عنهم در آنجا حاضر بودند رفتم و بر پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم سلام کردم باز جواب دادند و تلطف بی اندازه فرمودند

ص:666

و طومار کاغذی نوشته بدستم دادند برگشادم همان کلمات بود که در سیاحت از هزار و چهار صد ولی بمن رسیده بود و ترتیب آن را نمی دانستم چون ترتیب قراءت آن را معلوم کردم بخاطر رسید که آیا این اوراد را جهریه باید کرد یا خفیه باید خواند درین ضمن دیده شد که جمعی مدور حلقه برکشیده واقف بمقام دو گاه همان اوراد را می خوانند ناگاه حضرت رسالت پناه صلی اللّه علیه و سلم روی مبارک سوی این ضعیف کرده فرموده که باین ترتیب باید خواند از ان روز باز او را در ابر علانیه خواندن آغاز کردم و نیز در جامع السلاسل بعد ذکر اشعار عدیده متضمن بعض امتحانات امیر تیمور علی همدانی را و ظهور کرامت او گفته نقلست که چون امیرکبیر یعنی علی ثانی از مجلس میرتیمور بمکان خود تشریف اورد متعاقب کس میرتیمور رسید گفت میرتیمور می گوید که از حد ملک ما بیرون آید امیر فرمود که اگر از قلمرو تو بیرون نامده آب آشامم بر من حرام باد همان ساعت از سمرقند برآمده اند وقت نماز ظهر کاروانیان بر عقبه کوه هندوکش دیده اند و آنجا وقت نماز ظهر شده بود و از آنجا بطی ارض بشمیر آمده نماز عصر آنجا خوانده اند و نیز در اسراریه فرموده اند که چون بکشمیر رسیدم در مسجدی جای گرفتم چون پاسی از شب گذشت نگاهبان مسجد آمد گفت از مسجد بیرون آی که قفل کنم گفتم مسجد وقف فقرا و خانه غرباست ازینجا بیرون نروم گفت هر که شب درین مسجد مقام گرفته صباح هرگز زنده بیرون نامده هر چند الحاح نمودند صورت نبست پس مسجد را از بیرون مقفل ساخت و برفت چون نصف شب گذشت دروازه مسجد گشاده شد مشعلی ظاهر شد و متعقب ان مشعل عورتی برقع پوشی بیامد چون قریب رسید بصفای باطن دریافتم که این جنست چون بنظر

ص:667

خشم سوی وی دیدم در ساعت مثل ارزن دانه پاش پاش شده ناپدید گشت چون آن صباح مردم رو بمسجد آوردند و مرا زنده یافتند بسیار تعجب نمودند و ایشان را فی الجمله اعتقادی بهمرسید بعضی از اهل اسلام که آنجا بودند ارادت نمودند اما اکثر مردم کشمیر کافر بودند و اسلام را چندان رواج نبود چون کافران را باسلام خواندم گفتند ما را شخصیست که عالم و فاضل صاحب کراماتست اگر بروی و در مناظره علمی و امور شیخی فائق آیی اسلام آریم نزد وی رفتم و ان گبری بود سر و پا برهنه و خاک بر تمام اعضا مالیده و بنگ بی نهایت خورده بغایت سیاه و چشمها مانند دو طاس پر خون چون پاره در علم مباحثه واقع شد و عاجز آمد خواست که بطریق استدراج کرامات نماید گاوی ایستاده بود گفت توانی بگوئی که در رحم این گاو گوساله بچه رنگست و ماده است یا نر گفتم تو بگوئی گفت گوساله نرست چون تامل کردم نر بود گفت سیاه فامست و قدری پیشانی او سپیدست گفتم پیشانی وی سپید نیست بلکه سر دم وی سپیدست دم را حلقه کرده بر پیشانی آورده است فرمود تا گاو را شکافتند همان دم بود که بر پیشانی حلقه کرده بود خواست که حیله دیگر انگیزد آن حالت و استدراج را ازو گرفتم از ان خود ستائی فرو نشست منفعل از جای خود برخاست سر بپای من انداخت و اسلام آورد و یکی از واصلان شد چون کافران چنین دیدند اکثر مسلمان شدند از ان روز باز اسلام در ان ولایت در تزاید شد او را این چنین خوارق و کرامات بسیارست اگر تمام آورده شود دفتری علیحده باید بنا کردن اختصار زاد وفات وی در سادس ذی حجه سنه ست و ثمانین و سبعمائة نزدیک بولایت سواد بجور بود از آنجا بختلان نقل کردند تاریخ وفات آن حضرت که مولانا نور الدین جعفر

ص:668

جعفر بنظم آورده مرشد سالکان شه همدان کز دمش باغ معرفت بشگفت

مظهر نور حق که رویش بود عاقبت از جهانیان بنهفت عقل تاریخ سال رحلت او

سید ما علی ثانی گفت ایضا چو شد از گاه احمد خاتم دین ز هجرت هفصد و ست و ثمانین

برفت از عالم فانی بباقی امیر هر دو عالم آل یاسین

وجه سی و هفتم: نبی اصل در تکوین و ذره او عجین بعلم و هدایت

وجه سی و هفتم آنکه شهاب الدین ابو حفص عمر بن محمد بن عبد اللّه السهروردی در عوارف المعارف بعد ذکر بعض احادیث داله بر فضیلت فقه در دین گفته و اللّه سبحانه و تعالی جعل الفقه صفة القلب فقال لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها فلمّا فقهوا علموا و لما علموا عملوا و لما عملوا عرفوا و لما عرفوا اهتدوا فکلّ من کان افقه کانت نفسه اسرع اجابة و اکثر انقیاد العالم الدّین و اوفر حظّا من نور الیقین فالعلم جملة موهوبة من اللّه تعالی للقلوب و المعرفة تمیّز تلک الجملة و الهدی وجدان القلوب ذلک فالمعنی مثل ما بعثنی اللّه به من الهدی و العلم اخبر انّه وجد القلب النّبویّ الهدی و العلم فکان هادیا مهدیّا و علمه صلوات اللّه علیه وراثة معجونة فیه من آدم أبی البشر صلوات اللّه علیه حیث علم الاسماء سمة الاشیاء فکرّمه اللّه تعالی بالعلم فقال عَلَّمَ اَلْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ فآدم علیه السّلام بما رکب فیه من العلم و الحکمة صار ذا الفهم و الفطنة و المعرفة و الرافة و اللطف و الحبّ و البغض و الفرح و الغم و الرضا و الرّخاء و الغضب و الکیاسة ثم اقتضاء استعمال کلّ ذلک و جعل لقلبه بصیرة و اهتدی الی اللّه بالنّور الّذی وهب له فالنّبی علیه السّلام بعث الی الامّة بالنور الموروث

ص:669

و الموهوب له خاصّة و قیل لمّا خطب اللّه سبحانه السّموات و الارض یقول لهما اِئْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ نطق من الارض و اجاب موضع الکعبة و من السّماء ما یحاذیها و قد قال عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما اصل طینة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من سرّة الارض بمکة فقال بعض العلماء هذا یشعر بانّما اجاب من الارض ذرّة المصطفی محمّد صلّی اللّه علیه و سلم و من موضع الکعبة دحیت الارض فصار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هو الاصل فی التکوین و الکائنات تبع له و الی هذا الاشاره

بقوله صلّی اللّه علیه و سلّم کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین و فی روایة بین الروح و الجسد و قیل لذلک سمّی أمّیّا لان مکة أمّ القری و ذرّته أمّ الخلیقة و تربة الشخص مدفنه فکان یقتضی ان یکون مدفنه بمکّة حیث کانت تربته منها و لکن قیل الماء لما تموج و رمی الزبد الی النواحی وقت جوهرة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الی ما یحاذی تربته بالمدینة و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مکیّا مدنیّا حنینه الی مکة و تربته بالمدینة فالاشاره فیما ذکرنا من ذرّة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هو ما قال اللّه تعالی وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی

ورد فی الحدیث ان اللّه مسح ظهر آدم و اخرج ذرّیته منه کهیئة الذرّة و استخرج الذّرّ من مسام شعر آدم فخرج الذّر کخروج العرق و قیل کان المسح من بعض الملائکة فاضاف الفعل الی المسبّب و قیل معنی القول

ص:670

بانه مسح أی احصی کما یحصی الارض بالمساحة و کان ذلک ببطن نعمان و هو واد بجنب عرفة بین مکّة و الطائف فلمّا خاطب اللّه الذرّة و اجابوا ببلی کتب العهد فی رقّ ابیض و اشهد علیه الملائکة و القمه الحجر الاسود و کانت ذرّة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هی المجیبة من الارض و العلم و الهدی فیه معجونان فبعث بالعلم و الهدی مورثا له و موهوبا و قیل لما بعث اللّه تعالی جبرئیل و میکائیل لیقبضا قبضة من الارض فابت حتی بعث اللّه عزرائیل فقبض قبضة من الارض و کان ابلیس قد وطی الارض بقدمیه فصار بعض الارض بین قدمیه و بعض الارض موضع اقدامه فخلقت النفس مما مسّ قدم ابلیس فصارت مأوی الشر و بعضها لم یصل إلیه قدم ابلیس فمن تلک الارض تربة اصل الانبیاء و الاولیاء فکانت ذرّة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم موضع نظر اللّه سبحانه و تعالی من قبضة عزرائیل لم یمسّها قدم ابلیس فلم یصبه حظّ الجهل بل صار منزوع الجهل موفرا حظّه من العلم و الهدی فبعثه اللّه تعالی بالهدی و العلم و انتقل من قلبه الی القلوب و من نفسه الی النفوس فوقعت المناسبة فی اصل طهارة الطینة و وقع التالیف بالتعارف الاول فکل من کان اقرب منه مناسبة بنسبة طهارة الطینة کان اوفر حظّا من قبول ما جاء به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فکانت قلوب الصوفیة اقرب منها مناسبة فاخذت من العلم حظا وافرا و صارت بواطنهم اخاذات فعلموا و عملوا کالاخاذ التی

ص:671

یسقی منه و یزرع منه و جمعوا بین فائدة علم الدّراسة و علم الوراثة فائدة باحکام اساس التقوی فلمّا تزکت النّفوس انجلت مرائی قلوبهم بما صقلها من التقوی و انجلی فیها صور الاشیاء علی هیئاتها و ماهیتها فبانت لهم الدنیا بقبحها فرفضوها و ظهرت الآخرة بحسنها فطلبوها فلمّا زهدوا فی الدنیا انصبّت الی بواطنهم اقسام العلوم انصبابا و انضاف الی علم الدّرایة علم الوراثة ازین عبارت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اصل در تکوین موجوداتست و جمیع کائنات تابع آن حضرت اند و قول آن حضرت

کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین اشاره بان می کند و نیز از ان ظاهرست که ذرّه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در وقت اجابت خطاب الهی معجون بود بعلم و هدایت و نیز ذرّۀ آن حضرت موضع نظر حق تعالی بوده که قدم ابلیس آن را مس نکرده و حظ جهل بآن نرسیده بلکه جهل از ان منزوع گردیده و موفّر شده حظّ آن از علم و هدایت و چون ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام را حسب دلالت حدیث نور اتحاد با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در عالم ذرّ هم حاصل بوده طینت شریفه آن حضرت معجون بعلم و هدایت و موضع نظر حق تعالی باشد و جهل را راهی بآنجناب نباشد و حظ آن حضرت از علم مثل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم موفر باشد و اعلمیت آن حضرت از جمیع خلق و افضلیت آن حضرت در هدایت و اجابت عهد الهی مثل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم ثابت و متحقق باشد و نیز ازین عبارت ظاهرست که هر کسی که اقربست بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از روی مناسبت بنسبت طهارت طینت حظّ او اوفرست در قبول شریعت

ص:672

آن جناب و زیاده تر از دیگران حظّ وافر از علم برمیدارد و نیز او از دیگران افضل و اعلی و ابهی و اسناست و چون ظاهرست که حسب دلالت حدیث نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اقرب بوده حظ آن حضرت در قبول شریعت مطهّره اوفر و اخذ آن حضرت حظوظ وافره را از علم و هدایت اکثر و اعزز باشد پس افضلیت آن جناب از ثلاثه عالی شأن باین وجوه منیعة البنیان ظاهر و عیان گردید

وجه سی و هشتم: اشرفیت خلقت سبب رسالت انبیاء

وجه سی و هشتم آنکه ابو نعیم اصفهانی در دلائل النبوّة گفته اما بعد فقد سألتم عمر اللّه بالبصائر اطویّاتکم و نوّر فی المسیر الی وفاقه اوعیتکم و نیاتکم جمع المنتشر من الروایات فی النبوّة و دلائلها و المعجزة و حقائقها و خصائص المبعوث محمّد صلّی اللّه علیه و سلم بالسّناء الساطع و الشفاء النافع الّذی استضاء به السعداء و استشفی به الشهداء و استوصل دونه البعداء فاستعنت باللّه و استوفقته و به الحول و القوّة و هو القوی العزیز و اعلموا وفّقکم اللّه انّ الخالق الحکیم انشأ الخلق مختلفی الصّور و الجواهر متفاوتی الامزجة و البصائر اجزاؤهم فی الطبیعة و القوّة متفاضلة و احلامهم فی النظر و الاعتبار متفاوتة فمن معتدل مزاجه مستغن بصحّته عن الاطباء و العقاقیر و متوسط فی الاعتدال یطیبه القلیل من الابازیر و ساقط رذیل لا یقیمه العزیز من العناصیر کذلک الارواح منها صاف زکی بالحکمة مشغوف و الی التعرف و التبصر ملهوف حریص علی ما استبق إلیه السّعداء و منها روح کدر بطی عن المعارف و البصائر معطوف و عن الایات

ص:673

و العبر مصروف خمیص الی ما استلذّه البعداء و منها روح متوسّط حطّ به عن کمال الصّفاء و الزکاء و نجّی به من هلاک الکدر و العماء فلتفاوت الاشباح و الارواح اختلفت الاقوال و الاحوال فالمحبول صافی الارواح یحن جوهره دائما الی صفوة الرّوحانیة الذین هم سکان العلی من السموات و الممنو بکدر الارواح یمیل جوهره دائما الی مماثلة المسخرة و البهائم من الانعام المرکّبة من الکدر و الظلمات فاذا اختلفت الابنیة و الامزجة فالمجبول علی اعدل الترتیب و اصفی الترکیب من لباب البشر و صباب النشر من ارتاح للتالّه و الصّلاح و اهتز للتشمر و الفلاح مخصوص بالبشارة و النذارة مقصود بالنفث و الایحاء من الکرام البررة ممدّ بالموهبة الالهیّة و الاثرة العلویة و یسعد بالقبول منه المتوسط من المقبلین و یحجب بالنفور عنه و التکبر منه العماة من المدبرین فاولئک المقصودون هم الدّعاة من الاولیاء و السادة من الرسل و الانبیاء این عبارت بلیغه نفیسه ناصعه و مقالت فصیحه ملیحه بارعه دلالت صریحه دارد بر آنکه چنانچه حق تعالی خلق را باختلاف صور و جواهر و تفاوت امرجة و بصائر آفریده همچنان ارواح مختلفست و چون انبیا علیهم السلام مجبول شده اند بر اعدل ترتیب و اصفای ترکیب ارتیاح نمودند برای تالّه و صلاح و اهتزاز کردند برای تشمّر و فلاح و مخصوص شدند به بشارت و نذارت و مقصود شدند بنفث و ایحاء و امداد کرده شدند بموهبت الهیّه و اثره علویه و هر گاه اشرفیت خلقت انبیا سبب افضلیت ایشان و اختصاص ایشان بمزایا و فضائل عالیه و سبب حصول شرف

ص:674

نبوت برایشان گردیده اتحاد نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام با نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و تقدم آن در خلق بر حضرت آدم علیه السّلام بلا شبهه دلیل کمال افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و حصول جمیع فضائل و مزایا که بالاتر از فضائل و مزایای جمیع انبیا علیهم السلام سوای خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم باشد خواهد گردید و هر گاه افضلیت آن حضرت از جمیع خلق حتی الانبیاء السابقین و المرسلین الماضین قبل خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم ثابت و محقق شد در قبح تقدم ثلاثه بر آن حضرت و صرف خلافت از ان حضرت بسوی آنها و معاذ اللّه آن حضرت را محکوم و تابع اینها گردانیدن کدام عاقل دیندار شک و ریب خواهد ورزید و نیز ابو نعیم در دلائل النبوة بعد عبارتی که انفا شنیدی گفته فالنبوة هی سفارة العبد بین اللّه و بین ذوی الالباب من خلیقته و لهذا یوصف ابدا بالرسالة و البعثة و قیل ان النبوة ازاحة علل ذوی الالباب فیما تقصر عقولهم عنه من مصالح الدارین و لهذا یوصف دائما بالحجة و الهدایة لیزیح بها عللهم علی سبیل الهدایة و التثقیف و معنی النبیء هو ذو النبإ و الخبر بان یکون مخبرا عن اللّه بما خصّه به من الوحی و قیل انها مشتقة من النبوة التی هی المکان المرتفع عن الارض و هو ان یخصّ یضرب من الرفعة فجعل سفیرا بین اللّه و بین خلقه یعنی بذلک وصفه بالشرف و الرفعة و من جعل النبوة من الانباء التی هی الاخبار لم یفرق بین النبوة و الرسالة و اما معنی الرسول فهو المرسل فعول علی لفظ

ص:675

مفعل و ارساله امره ایّاه بابلاغ الرّسالة و الوحی و معنی الوحی ماخوذ من الوحی و هو العجلة فلمّا کان الرسول متعجّلا لما یفهم قیل لذلک التفهم وحی و له مراتب و وجوه فی القرآن وحی الی الرّسول و هو ان یخاطبه الملک شفاها او یلقی ذلک فی روعه و ذلک قوله وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اَللّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ یرید بذلک خطابا یلقی فهمه فی قلبه حتی یعیه و یحفظه و ما عداه من غیر خطاب فانما هو ابتداء اعلام و الهام و توقیف من غیر کلام و لا خطاب کقوله تعالی وَ أَوْحی رَبُّکَ إِلَی اَلنَّحْلِ وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی و ما فی معناه ثم ان هذه النبوة التی هی السّفارة لا تتمّ الاّ بخصائص اربعة یهبها اللّه لهم کما انّ ازاحة علل العقول لا تتمّ الاّ بالسّلامة من افات اربع یعصم منها فالسّفیر السعید بالمواهب الاربع سلیم عن الآفات الاربع و العاقل السلیم من الآفات الاربع لیس بسعید بالمواهب الاربع فالمواهب الاربع اوّلها الفضیلة النّوعیة و ثانیها الفضیلة الاکرامیّة و ثالثها الامداد بالهدایة و رابعها التثقیف عند الزلّة و الآفات الاربع التی یعصم منها السّلیم من الالبّاء اوّلها الکفر باللّه و ثانیها التقوّل علی اللّه و ثالثها الفسق فی اوامر اللّه و رابعها الجهل باحکام اللّه فمعنی الفضیلة النّوعیة ان الاحسن فی سیر الملوک و الاحمد من حکمهم انهم لا یرسلون مبلّغا عنهم

ص:676

الا الافضل المستقل باثقال الرسالة قد ثقفته خدمته و خرجته ایّامه و العقول تشهد انّ مثله یکون مقیضا مرتادا عند المرسل فی الابلاغ و التّادیة عنه فاللّه الحکیم العزیز لا یختار للرسالة الاّ المتقدم علی المبعوث إلیهم المزین بکل المناقب و لهذا لم یوجد نبیّ قطّ به عاهة فی بدنه او اختلاط فی عقله او دناءة فی نسبه او رداءة فی خلقه و إلیه یرجع قوله تعالی اَللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ و معنی الفضیلة الاکرامیة انّ الملوک متی ارسلوا رسولا اختاروه للوفادة ایّدوه فی حال الارسال بلطائف و کرامات و زوائد معاونات ییسّرون الخطب علیه فوق ما کان مکّنه منه و خوّله فی ماضی خدمته فاللّه الرّءوف الرحیم إذا اثر للابلاغ عنه الافضل امدّه بزوائد تقوی قلبه و تشحذ قریحته و تمکّنه من الاخلاق الحمیدة و العزائم القویّة و الحکم المدیدة کما ایّد موسی بحل العقدة من لسانه و اشراکه لهرون ایاه فی الارسال و هو قوله فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً یُصَدِّقُنِی و إلیه یرجع قوله قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی و معنی الامداد بالهدایة انّ الملوک متی ما اختاروا للابلاغ عنهم من علموا منه الکفایة و الاستقلال بما ولوه فلا یخلونه من کتب منهم إلیه تتضمن الرشد و الهدایة علما منهم بانّه مجبول علی صیغة الآدمیین فالله العلی العظیم متی قلد عبدا قلائد الرسالة فحکمته تقتضی ان لا یخلیه من موادّ الارشاد لعلمه ان العلوم المکتسبة لا تنال الاّ تعریفا و لا تصاب المصالح الکلیة الا توقیفا و إلیه

ص:677

یرجع قوله کذلک لنثبت به فوادک و لو لا ان ثبتناک لقد کدت و معنی التثقیف عند الزلّة ما بعث ملک وافدا یجتلب به الرعیّة الی طاعته فیری طبعه مائلا فی حال الابلاغ الاّ زجره عند ادنی هفوة بابلغ مزجرة یتفقّه بها صیانة لمحله و حفظا لحراسته و استقامته علما منه بان من لم ینبّه علی فلتاته او شک ان تالفه و تعتاده فاللّه اللطیف بعباده الوافی لأولیائه بالنّصر و التایید لا یعدم وافده و صفیه المرشح لحمل اثقال النبوة التنبیه و التثقیف و إلیه یرجع قوله تعالی النوح فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ اَلْجاهِلِینَ و قوله لداود فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ و قوله لسلیمان وَ أَلْقَیْنا عَلی کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ و قوله لمحمّد صلی اللّه علیه و سلم وَ اِسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ و لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اَللّهِ سَبَقَ و قوله وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ الآیة فهذه الخصائص الاربعة لا تنال الا بالاکتساب و الاجتهاد لانها موهبة الهیّة و أثرة علویة حکمها معلقة بتدبیر من له الخلق و الامر لا یظهرها الاّ فی اخصّ الازمنة و احق الامکنة عند امتساس الحاجة الکلیّة و اطباق الدهماء علی الضلال من البریّة و محلها اعلی من ان یفوز به العقول الجزویة او تحصلها المساعی الکسبیة و إلیه یرجع قوله وَ ما کانَ اَللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی اَلْغَیْبِ وَ لکِنَّ اَللّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ و قوله إِنْ نَحْنُ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَ لکِنَّ اَللّهَ یَمُنُّ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ و قوله

ص:678

فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ اِرْتَضی مِنْ رَسُولٍ ازین عبارت ظاهرست که نبوت که مراد از ان سفارت در میان خدا و در میان ذوی الالبابست تمام نمی شود مگر بخصائص اربعه که ایزد وهاب انبیای انجاب را بان مخصوص می گرداند و آن خصائص اربعه فضیلت نوعیّه و فضیلت اکرامیّه و امداد بهدایت و تثقیف و حفظ عن الزّلةست و چونکه نبوت انبیا علیهم السلام متسبب از اشرفیت خلقت این حضراتست کما ظهر من البیان السّابق و این خصائص اربعه لوازم نبوتست پس معلوم شد که این فضائل اربعه بسبب اشرفیت خلقت این حضرات حاصل شده است اگر چه نبوّت در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسبب ختم نبوت ممتنع شد لکن این خصائص اربعه برای آن حضرت بسبب تحقیق اصل سبب که اشرفیت خلقتست در ذات عالی صفات آن حضرت متحقق باشد پس معلوم شد که انحضرت بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم متقدمست بر جمیع امت و مزین بکل مناقب و برای از عاهات خلق و مؤید بلطائف و کرامات و زوائد معاونات و مسدّد بزواهر انعامات که مقوّی قلب و مشحّد قریحه و ممکن از اخلاق حمیده و عزائم قویه و حکم مدیده است و موصوف بکفایت و استقلال و متحلی بمواد ارشاد و ینبوع علوم لدنیّه که کفایت اصابت مصالح کلّیه تواند کرد و فائق بر علوم مکتسبه می باشد و نیز آن حضرت از ارتکاب مخالفات محفوظ و مصون و از مدانات اقترافات معصوم و محروسست فثبت من ذلک التقریر و التّحبیر کمال الافضلیّة و الاکرمیّة و العصمة و الاعلمیّة لامیر کل امیر و فیه ما یغنی کل متامل بصیر و یذر القذی

ص:679

فی عین کل من طرفه عن ادراک الحق حسیر

وجه سی و نهم: خلقت نفوس انبیاء در غایت صفا و باعث تفویض ریاست

وجه سی و نهم آنکه ولی اللّه والد ماجد مخاطب را شد در ازالة الخفا گفته نفوس قدسیه انبیا علیهم السلام در غایت صفا و علو فطرت آفریده شده است و در حکمت الهی بهمان صفا و علو فطرت مستوجب وحی گشته اند و ریاست عالم بایشان مفوّض شده قال اللّه تعالی اَللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ و از میان امّت جمعی هستند که جوهر نفس ایشان قریب بجوهر نفوس انبیا مخلوق شده و این جماعت در اصل فطرت خلفای انبیااند در امت بمثال آنکه از آفتاب آئینه آهنی اثری قبول می کند که رخای و چوب و سنگ را میسر نیست این فریق که خلاصه امت اند از نفس قدسیه پیغمبر بوجهی متاثر می شوند که دیگر آن را میسر نمی آید و آنچه از آن حضرت فرا گرفته اند بشهادت دل فرا گرفته اند گویا دل ایشان ان چیزها اجمالا ادراک کرده و کلام آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم شرح و تفصیل ان معنی اجمالی نمود و بعد از ایشان جماعت دیگراند پایه بپایه فرودتر تا آنکه نوبت عوام مسلمین رسد پس خلافت خاصّه آنست که این شخص چنانکه در ظاهر حال رئیس مسلمین شود بحسب وضع طبیعی که مراتب استعدادات افراد بنی آدمست در صفا و علو فطرت الامثل فالامثل نیز رئیس امّت باشد تا ریاست ظاهر همدوش ریاست باطن باشد الخ ازین عبارت سراسر متانت بنهایت وضوح و ظهور دلالت حدیث نور بر مطلوب سراسر حبور بچند وجه ظاهرست اوّل آنکه از ان واضحست که خلق نفوس قدسیه انبیا علیهم السلام در غایت صفا و علو فطرت مستوجب وحی الهی گشته و بهمین سبب ریاست عالم بایشان

ص:680

مفوض شده و آیه کریمه اَللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ باین معنی ناظر و مشیر و صحت این مقدمه متینه از ان واضح و مستنیر پس هر گاه خلق قلوب انبیا علیهم السلام در نهایت صفا و علو فطرت موجب تفویض ریاست عالم بایشان باشد خلق جناب امیر المؤمنین علیه السلام در نهایت صفا و علو فطرت که از حدیث نور ظاهرست قطعا و حتما موجب تفویض ریاست عالم که آن امامت عامّه و خلافت تامّه و ریاست عباد و حکومت بلا دست بآنحضرت باشد و ظاهرست که مدلول حدیث نور انست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام اعلی و افضل از حضرت آدم و سائر انبیا سوای خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله اجمعین در صفا و علو فطرت بوده که نور آن حضرت متحد بود با نور نبوی پس چنانچه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اعلی و اسنی و ابهی و امثل و افضل بود در صفا و علو فطرت از جمیع انبیا همچنین جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اعلی و افضل و اجل و امثل در صفا و علو فطرت از جمیع انبیا سوای خاتم النبیین علیهم السلام من رب العالمین خواهد بود پس باولویت قطعیه یقینیه تفویض ریاست عالم بجناب امیر المؤمنین علیه السلام واجب و لازم باشد وا عجباه که مخاطب ناقد بر افادات والد ماجد خود که مدح آن بابلغ وجوه در همین باب امامت و لو باخفاء علاقة الابوّة و البنوة نموده نیز اطلاعی بهم نرسانیده بنهایت تعصّب و تعسّف و غایت تصلب و تصلّف منع دلالت حدیث نور بر امامت فرموده و اظهار غایت صفا و علو فطرت و نهایت زکا و طیب سریرت و انهماک ذات عالی صفات در رعایت حقوق و مهاجرت عقوق والد ماجد خود که او را آیتی از آیات الهی و معجزه از معجزات نبوی ظاهر نموده می کند و دلالت اوّل کلام بلاغت نظام شاه ولی اللّه اگر چه بر مقصود و مرام اهل کرام نهایت ظاهر و باهرست لکن للّه الحمد و المنة که دلالت برین مقصود محمود از بقیه کلام منضود آن محقق مجدد و بدلالت اصرح از سابق ظاهرست بچند وجه چنانچه در وجوه آتیه مبین

ص:681

می شود دوم آنکه قول او و از میان امت جمعی هستند الخ صریحست در آنکه خلفای انبیا در امت کسانی هستند که جوهر نفس ایشان قریب بجوهر نفوس انبیا مخلوق شده و چون ظاهرست که بمدلول قطعی و فحوای حتمی حدیث نور جوهر نفس نفس رسول قریب بجوهر نفس رسول مقبول صلی اللّه علیه و آله ما هبّ القبول بوده و تعبیر بقرب برای تقریب و تنظیرست و الا پر ظاهرست که حسب مدلول حدیث نور جوهر جناب امیر المؤمنین علیه السلام با جوهر نفس نفیس جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم متحد بوده پس خلیفه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم آن حضرت باشد نه کسانی که ازین قرب و مدانات و مماثلت و مضاهات بمراحل قاصیه دور و از شرف خلق نور حتما و جزما مهجور سوم آنکه قول او بمثال آنکه از آفتاب آئینه آهنی اثری قبول می کند که خاک و چوب و سنگ را میسر نیست ظاهرست که کسانی که جوهر نفس ایشان قریب بجوهر نفوس انبیا مخلوق شده و خلفای انبیااند مثال ایشان مثال آئینه آهنیست که از آفتاب اثر تمام قبول می کند و مثال دیگران که باین قرب فائز نیستند مثال خاک و چوب و سنگست و چون پر ظاهرست که حسب مدلول حدیث نور کمال قرب و مدانات و نهایت اتصال و مواخات بلکه اقصای اتحاد و عدم انفصال و انفراد از نور سرور انبیای امجاد صلی اللّه علیه و آله شفعاء یوم التناد برای جناب امیر المؤمنین علیه آلاف سلام ربّ العباد حاصلست و این قرب برای کسی از انبیا و اوصیا و اصفیا و اولیا هم غیر متحقق چه جا ثلاثه غساله مغسوله و جماعت نقاله معلوله و زمره قواله مدخوله و شرذمه حماله غیر منخوله پس مثال ثلاثه شوخ و سنگ مثال خاک و چوب و سنگ باشد و قطعی و حتمیست که تقدیم خاک و چوب و سنگ بر آئینه با صفا و مجلی از زنگ احدی از ارباب هوش و فرهنگ تجویز نمی کند الا من طبع علی قلبه بالاسداد فهو یهیم فی کلّ واد و یظهر بدائع الزیغ و العصبیة و العناد و اللّه ولی التوفیق و الارشاد چهارم آنکه قول او این فریق که خلاصه امّت اند الخ صریحست در آنکه خلفای انبیا خلاصه امت اند و مآثر ایشان از نفس قدسیه پیغمبر افضل و اعلی از ماثر دیگرانست

ص:682

و آنچه از آن حضرت فرا گرفته اند بشهادت دل گرفته و ظاهرست که حسب مدلول حدیث نور این مرتبه رفیعه جلیله و منزلت منیعه جمیله هم باقصی الوجوه و ابلغ الطرق برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام حاصل بوده نه برای اغیار اغمار و متغلبین عالی نجار؟ ؟ ؟ پس کسی که ادنی تمیز و ادراک داشته باشد بعد تصدیق حدیث نور و ملاحظه کلام این صدر الصدور ریبی نمی ورزد در ثبوت خلافت بلا فصل برای جناب امیر المؤمنین علیه آلاف سلام رب العالمین و بطلان خلافت متغلبین متقدمین و متعنتین متهجمین و الحمد للّه ربّ العالمین پنجم آنکه قول او پس خلافت خاصه انست الخ که خاتمه کلام و مح مرامست نهایت صریحست در ان که در خلافت خاصّه واجب و لازم و ضروری و متحتمست که خلیفه بحسب وضع طبعی در صفا و علو فطرت رئیس امت باشد تا ریاست ظاهر همدوش ریاست باطن باشد و ظاهرست که حسب مدلول حدیث نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام بحسب وضع طبعی در صفا و علو فطرت رئیس جمیع امت بلکه رئیس جمیع خلق بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده پس ریاست ظاهری جمیع امت هم مخصوص ذات با برکات قدسی صفات آن خلاصه موجودات بعد مفخر کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیمات ما اتصل العشیات بالغدوات باشد و برای فلان و بهمان و حامی حکم و مروان فضلا عن غیرهم من ایمة الجور و العدوان و المنهمکین فی العسف و الطغیان و المبالغین فی الزیغ و الشنئان در خلافت خاصه خاصه با وجود آن حضرت بهره و حظی و نصیبی و خلافی نباشد و تقدیم احدی از مخلوقات اگر چه در غایت مرتبه عظمت و جلالت و نهایت صفا و علو فطرت و نبالت باشد بر ان حضرت نهایت قبیح و شنیع و محظور و غایت سماجت و فظاعت آن بر ارباب ادراک و شعور در اقصای ظهور فما ظنک بتقدیم الثلثة الذین صرفوا فی الکفر و الانکار مدّة مدیدة من الدهور و قرنا طویلا من العصور و اگر بعد این همه دلائل زاهره و براهین باهره و حجج قاهره و شواهد

ص:683

فاخره هم متعصبین و متعنتین و متهوکین و متنطعین دست از تشکیک رکیک و تمریض مریض و تضعیف سخیف و توهین مهین و تهجین هجین نبردارند و همم قاصره و مساعی خاسره بانکار حق و اصلح گمارند ناچار در وجه آتی دلالت حدیث نور بر خلافت و امامت صریح تر از سابق ثابت سازم و آتش کلّی در خرمن شبهات و تشکیکات ارباب مکابرات و مجادلات اندازم

وجه چهلم: اقربیت روح امیر المؤمنین با رسول الله

وجه چهلم آنکه فاضل جلیل و عارف نبیل حاوی محاسن و مکارم عمدة الاجلة و الاعاظم حضرت صدر عالم در کتاب معارج العلی فی مناقب المرتضی که بجد و جهد تمام نسخه آن بوساطت بعض فضلاء اعلام بدست این مستهام آمده می فرماید

اخرج ابن اسحاق و ابن جریر و ابن أبی حاتم و ابن مردویه و ابو نعیم و البیهقی معا فی الدلائل عن علی قال لما نزلت هذه الآیة علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ دعانی فضقت بذلک ذرعا و عرفت انی مهما أبادئهم بهذا الأمر أری منهم ما اکره فصمت علیها حتی جاءنی جبرئیل فقال یا محمّد انّک ان لم تفعل ما تومر به یعذّبک ربک فاصنع لی صاعا من طعام و اجعل علیه رجل شاة و اجعل لنا عسّا من لبن ثم اجمع لی بنی عبد المطلب حتی اکلمهم و ابلغ ما امرت به ففعلت ما أمر لی به ثم دعوتهم له و هم یومئذ اربعون رجلا یزیدون او ینقصونه فیهم اعمامهم ابو طالب و حمزة و العبّاس و ابو لهب فلمّا اجتمعوا إلیه دعانی بالطعام الذی صنعته لهم فجئت به فلمّا وضعته تناول النبی صلّی اللّه علیه و سلم جذبة من اللحم فشقها باسنانه ثم القاها فی نواحی الصحفة ثم قال کلوا بسم اللّه فاکل القوم حتی نهلوا عنه حتی ما نری الا آثار اصابعهم و اللّه ان کان الرّجل الواحد منهم لیاکل مثل ما قدمت لجمیعهم ثم قال اسق القوم یا علی فجئتهم بذلک العسّ فشربوا منه حتی رووا جمیعا و ایم اللّه ان کان الرّجل منهم لیشرب مثله فلمّا أراد النّبی صلّی اللّه علیه و سلم ان یکلمهم بدره ابو لهب الی الکلام فقال لقد سحرکم صاحبکم و اللّه فتفرق القوم و لم یکلمهم النّبی

ص:684

صلّی اللّه علیه و سلم فلمّا کان الغد قال یا علی انّ هذا الرّجل قد سبقنی الی ما سمعت من القول فتفرق القوم قبل ان اکلّمهم فعد لنا بمثل الذی صنعت بالامس من الطعام و الشراب ثم اجمعهم لی ففعلت ثم جمعتهم ثم دعانی بالطعام فقربته ففعل کما فعل بالامس فاکلوا و شربوا حتی نهلوا ثم تکلّم النّبی صلّی اللّه علیه و سلم فقال یا بنی عبد المطلب انّی و اللّه ما اعلم شابا فی العرب جاء قومه بافضل مما جئتکم به انّی جئتکم بخیر الدنیا و الآخرة و قد امرنی اللّه ان ادعوکم إلیه فایّکم یوازرنی علی امری هذا فقلت و انا احدثهم سنا و ارمصهم عینا و اعظمهم بطنا و احمشهم ساقا انا یا نبی اللّه اکون وزیرک علیه فاخذ برقبتی فقال ان هذا اخی و وصیی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و اطیعوا فقام القوم یضحکون لابی طالب قد أمرک ان تسمع و تطیع لعلیّ

و اخرج ابن جریر عن علی قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا بنی عبد المطلب انّی قد جئتکم بخیر الدنیا و الآخرة و قد امرنی اللّه ان ادعو إلیه فایّکم یوازرنی علی هذا الامر علی ان یکون اخی و وصییی و خلیفتی فیکم قال فاحجم القوم عنها جمیعا و قلت انا یا نبی اللّه اکون وزیرک علیه فاخذ برقبتی ثم قال هذا اخی و وصیی و خلیفتی فاسمعوا له و اطیعوا

و اخرج احمد و ابن جریر و الضیاء عن علی انّه قیل له کیف ورثت ابن عمک دون عمک فقال جمع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بنی عبد المطلب و هم رهط کلهم یاکل الجذعة و یشرب القربة فصنع لهم مدّا من طعام و اکلوا حتی شبعوا و بقی الطعام کما هو کانه لم یمس او لم یشرب فقال یا بنی عبد المطلب انّی بعثت إلیکم خاصّة و الی النّاس عامة و قد رایتم من هذه الآیة ما رایتم فأیّکم یبایعنی علی ان یکون اخی و صاحبی و وارثی فلم یقم إلیه احد فقمت إلیه و کنت من اصغر القوم فقال اجلس ثم قال ثلث مرات کل ذلک اقوم إلیه فیقول لی اجلس

ص:685

حتی کان فی الثالثة ضرب بیده علی یدی قال فلذلک ورثت ابن عمی تفسیر خطیر ادی إلیه الذّوق الصّحیح اعلم انّ الاخوة هی المقارنة الوجودیّة اوّلا و المشهودیة ثانیا و الوصایة هی التحقق بما تحقق به الموصی علما و حالا و مقاما و معرفة و الوزارة تحمل ما تحمله الموزر من الاحمال و الاثقال و الوراثة تحصیل ما حصّله المورث لا علی سبیل الکسب بل بالمناسبة الاستعدادیة و الاقتضائیّة و الخلافة هی القیام مقام المستخلف علی سبیل البدلیّة تحقیق انیق اعلم انّ للوصایة و الاخوة و غیرهما من الفضائل المذکورة حکمة غامضة و سرّ عمیق فی الاصل الوجودی اتضح بالوجدان الصریح و الذوق الصحیح و هو ان حضرة الوجوب و الالوهیّة لما افاضت بفیضها الاقدس صورا معلومة فی حضرة علمه فاوّل مفاض فی تلک الحضرة هو العین المحمدی صلی اللّه علیه و سلم و حقیقته الجامعة لجمیع حقائق الممکنات و اعیانها و لها البرزخیّة الکبری بین حضرة الوجوب و الامکان ثم استفاض بالثبوت العلمی بوساطته صلی اللّه علیه و سلم مقترنا به العین العلوی الجامع لحقائق الانبیاء و المرسلین و غیرها ثم استفاضت الأعیان الأخر و کذلک لما افاضت هذه الحضرة بفیضها المقدس افاضة وجودیة خارجیّة فی الحضرة العیانیّة کان السابق بالوجود فی تلک الحضرة الروح المحمدی و تالیه الروح العلوی ثم لما اوجد اللّه الهباء فاوّل ما ظهرت به حقیقة محمّد صلّی اللّه علیه و سلم و روحه قبل سائر الحقائق و الارواح و کان الروح العلوی اقرب الارواح إلیه صلّی اللّه علیه و سلم فظهرت مقارنا بظهوره ثم استعدت و توجّهت تلک الحقیقة المحمدیة و الصّورة الهبائیة لانطباق التدلی الاعظم للحقّ الذی به یهتدی الخلق و إلیه یلجأ و ذلک التدلی عبارة عن تجل الهی بحسب جمعیّة اسماء فی الاسم الرحیم الهادی فتجلی الرّحیم الهادی باحدیة جمیع الاسماء فی صورة النور الاعظم و انطبق علی

ص:686

تلک الصورة الهبائیّة فتحقق و تجوهر بها ثم انبسط ذلک النور علی من هو اقرب به صلّی اللّه علیه و سلم فی ذلک الهباء ثم و ثم و کان اقرب الناس إلیه فی ذلک الهباء علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه و لذا صار جامعا لحقائق الانبیاء و المرسلین و اسرار الاولیاء المتقدمین و المتأخرین و کان اخا له صلی اللّه علیه و سلم و وصیّا و خلیفة و وارثا و وزیرا و ولیا للمومنین و مولی لهم و ممدّ الجمیع الانبیاء و المرسلین و الاولیاء الاولین و الآخرین بمدده صلّی اللّه علیه و سلم الناشی من ذلک النور الاعظم و یؤیّد ما قلنا ما

اخرجه الامام احمد فی المناقب عن سلمان الفارسی قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول کنت انا و علی نورا بین یدی اللّه تعالی قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلمّا خلق اللّه قسم ذلک جزئین فجزء انا و جزء علی بن أبی طالب و یؤیّده ایضا

قوله صلّی اللّه علیه و سلم یا علی کنت مع الانبیاء سرّا و معی جهرا و قال سیدی و سندی و جدّی المتفرد باللّه الصمد الشیخ ابو الرّضا محمّد قدّس اللّه سرّه الامجد فی شرح هذا الحدیث نعم هو من الاولیاء السابقین و هم الذین یتصرف تمثل روحهم فی العالم قبل ان یتعلق الروح بالبدن العنصری تعلق التصرف و التدبیر فقال و یؤیّده قصّة دشت ارزن و تلک قصّة طویلة لم اذکرها مخافة الاطالة فمن أراد الاطلاع علیها فلیطالع الملفوظات القدسیّة الرضائیة التی الفتها و رتّبتها و ایضا مؤید للمذکور ما

روی فی کلماته الماثورة رضی اللّه عنه انا علی و هو علی انا بکل شیء علیم انا الّذی مفاتیح الغیب عندی لا یعلمها بعد محمد غیری انا قلب اللّه انا ید اللّه انا جنب اللّه انا اللوح المحفوظ انا ذو القرنین انا النّوح الاول انا الابراهیم الخلیل انا الموسی الکلیم انا الاول و الآخر و الظاهر و الباطن انا روح الارواح انا روح الاشباح انا خازن النبوّة انا وجه اللّه انا ترجمان وحی اللّه انتهی ثم اعلم انّه کان

ص:687

منشأ ذلک التحقیق انی رأیت فی مبشرة کأنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قدم فی بلدی و توجّه الی الحصن السّلطانیّ فدخل فیه و اصحابه رضی اللّه عنهم کل واحد منهم نزل فی دار من له معرفة به و مودة حتی جاء امیر المؤمنین علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه الی داری و جلس علی سقف بیتی فصعدت السقف و قمت وراء ظهره لخدمته فلبث رضی اللّه عنه قلیلا ثم قام و قال لی انظر الی السماء فرأیت فی کبد سماء الحقیقة بدرا کاملا تنور به العالم کمال التنور فقال رضی اللّه عنه هذا البدر تمثال الحقیقة المحمّدیة فاذا البدر انشق بنصفین نصف بقی علی السماء و کمل بدرا فی آن واحد کانّه ما انشق و انتقل النصف الثانی فدخل فی صدره رضی اللّه عنه و کنت انظر إذ کمل بدرا بتدریج قلیل فقال رضی اللّه عنه هذا نسبتی مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم قال بالتلطّف التام و هکذا نسبتک معی فانظر الی بدری فرأیت فاذا بدره انشق بشقین قام الشق الواحد فی رضی اللّه عنه و کمل بدرا کانّه ما انشق و انتقل الشق الثانی فدخل فی صدری و قال رضی اللّه عنه بالعطوفة التامّة سیکمل شقک ایضا بدرا و لکن بالتدریج مرة بعد اخری ثم جاء رضی اللّه عنه و قعد فی حجری فعانقته و شرعت اقول انت سیّدی و امامی انت حجتی و برهانی انت اسلامی و ایمانی انت عرفانی و وجدانی انت ذاتی و صفاتی انت حقیقتی و رسمی انت اخلاقی و اسراری ثم انکشف علی السّر الّذی حررت فالحمد للّه حمدا کثیرا خالدا مع خلوده و الحمد للّه حمدا لا منتهی له دون علمه و الحمد للّه حمدا لا منتهی له دون مشیّته و الحمد للّه حمدا لا اجر یقابله إلا رضاه و قد صرّح الشیخ الاکبر محیی الدّین ابن العربی قدس سرّه ببعض هذا التحقیق فرأیت ان اذکر کلامه استشهادا قال الشیخ فی الباب السادس من الفتوحات المکیّة انّ اللّه تبارک و تعالی لما أراد بداء

ص:688

ظهور العالم علی حدّ ما سبق فی علمه انفصل العالم من تلک الارادة المقدسة بضرب من تجلیات التنزیه الی الحقیقة الکلیّة فحدث الهباء و هو بمنزلة طرح البناء الجصّ لیفتح فیه من الاشکال و الصّور ما شاء و هذا هو اوّل موجود فی العالم ثم انّه تعالی تجلّی بنوره الی ذلک الهباء و العالم کله فیه بالقوة فقبل منه کل شیء فی ذلک الهباء علی حسب قربه من النّور کقبول زوایا البیت نور السّراج فعلی حسب قربه من ذلک النور یشتدّ ضوءه و قبوله و لم یکن احد اقرب إلیه قبولا من حقیقة محمّد صلّی اللّه علیه و سلم فکان اقرب قبولا من جمیع ما فی ذلک الهباء فکان صلی اللّه علیه و سلّم مبدأ ظهور العالم و اوّل موجود قال الشیخ محیی الدّین و کان اقرب النّاس إلیه فی ذلک الهباء علیّ بن أبی طالب امام العالم باسره و الجامع لاسرار الانبیاء اجمعین انتهی ما فی الیواقیت و الجواهر نقلا من الفتوحات فاحفظ ذلک التحقیق تجده نافعا معینا فی کشف کل فضیلة و منقبة ماضیة و آتیة انشاء اللّه تعالی فانّه اصل کل منقبة و اللّه اعلم ازین عبارت سراسر رشاقت واضح و لائحست که صدر عالم در اثبات خلافت و امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام سعی جمیل نموده حیازت اجر جزیل فرموده که اوّلا از اکابر و ائمه و اساطین و صدور و بدور محدثین قصّه نزول آیه أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ نقل نموده که در ان تصریحست باخوت و وصایت و خلافت و وزارت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و امرست جمیع حاضرین را بسمع و اطاعت آن حضرت که دلیل قاطع و برهان ساطع بر امامت آن حضرتست و باز حدیث دیگر متضمن نص بر اخوت و وصایت و امامت آن حضرت از ابن جریر نقل نموده و باز حدیث دال بر اختصاص آن حضرت بوراثت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و حرمان عباس از ان نقل کرده و بعد نقل این احادیث شریفه تفسیر

ص:689

و تبیین حقائق اخوت و وصایت و وزارت و خلافت نموده و بعد آن سر اختصاص این فضائل و مراتب و مزایا و مناقب و منائح و مواهب و محامد و رغائب بذات با برکات اسد اللّه الغالب علیه آلاف سلام الملک الواهب بتقریر متین و توضیح زرین بیان کرده که از ان ظاهرست که سبب اختصاص این فضائل بآنحضرت اقتران ذات مبارک جناب امیر المؤمنین علیه السلام با ذات اقدس جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در عالم ارواح قبل خلق اشباحست و ذات جناب امیر المؤمنین علیه السّلام جامع حقائق انبیا و مرسلین علیهم السلام و غیر ایشان بوده و در حضرت علمیه بعد استفاضه ذات جناب امیر المؤمنین علیه السلام که مقترن استفاضه ذات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده استفاضه اعیان آخر متحقق شده و در افاضه وجودیه که در حضرت عیانیه واقع شده نیز سابق بالوجود و زین حضرت روح اقدس جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده و تالی آن حضرت بلا فصل فاصل روح اطهر جناب امیر المؤمنین علیه السلام بوده و در عالم هبا نیز اول اشیاء ظاهره حقیقت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و روح آن حضرت بوده که قبل سائر حقائق و ارواح ظاهر شده و روح جناب امیر المؤمنین علیه السلام در عالم هبا هم اقرب ارواح بسوی روح جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده که روح علوی مقارن روح نبوی ظاهر شده و هر گاه حقیقت مقدسه محمدیه و صورت هبائیه متوجه عالم نور اعظم شد انبساط این نور بحسب مراتب قرب واقع شد و اقرب ناس بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در هبا جناب امیر المؤمنین علیه السلام بوده و بهمین سبب آن حضرت جامع حقائق انبیا و مرسلین و عاوی اسرار اولیاء متقدمین و متاخرین گردیده و بهمین سبب اخ جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم و وصی و خلیفه آن حضرت و وارث و وزیر آن حضرت و ولی مؤمنین و مولای ایشان و ممدّ جمیع انبیا و مرسلین و اولیای و آخرین بوده و این امداد ناشی ازین نور اعظم بوده و این بیان شریف را حدیث امام احمد که در مناقب از سلمان روایت کرده مؤیدست

ص:690

و ثبوت آن را محقق و مسدّد و نیز حدیث جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم که از ان ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام با جمیع انبیا علیهم السلام باسرار بوده و با آن جناب جهرا تائید و تصدیق این بیان انیق و اثبات و تحقیق این تقریر رشیق می کند و شیخ ابو الرضا محمد که سید و سند و جد صدر عالمست و متفرد بالله الصمدست تصدیق این حدیث شریف نموده و در شرح آن افاده کرده که جناب امیر المؤمنین علیه السلام از اولیای سابقینست که تصرف می کند تمثل روح ایشان در عالم قبل تعلق روح ببدن عنصری و نیز ابو الرضا افاده فرموده که این حدیث شریف را قصه دشت ارزن تایید می کند و آن قصه طویله است که صدر عالم در ملفوظات قدسیه رضائیه ذکر کرده و نیز صدر عالم تایید این تحقیق شریف که در ان ثابت کرده که جناب امیر المؤمنین ممد و معین جمیع انبیاء سابقین علیهم السلام بوده بکلمات ماثوره از آن حضرت استدلال کرده که از ان کمال افضلیت آن حضرت بوجوه عدیده ظاهرست و نیز صدر عالم افاده کرده که منشأ این تحقیق رویای مبشره بوده که در ان بزیارت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مشرف شده و آن حضرت بر بیان کمال قرب و اتصال خود بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم که بعد ان هرگز کسی از خلق در میان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و آن حضرت حائل و فاضل نمی تواند شد بیان فرموده و نیز صدر عالم کلام ابن العربی که مشتمل ست بر بعض این تحقیق انیق از فتوحات بواسطه یواقیت شعرانی نقل کرده که از ان کمال افضلیت جناب امیر المؤمنین از جمیع خلق و بودن آن حضرت امام تمام عالم ظاهرست و صدر عالم بعد نقل فتوحات امر بحفظ این تحقیق شریف نموده و افاده فرموده که آن نافع و معینست در کشف هر فضیلت و منقبت که قبل این تحقیق گذشته و بعد آن می آید پس باین افاده انشعاب جمیع فضائل و مناقب ازین فضیلت عالیه ظاهر ساخته و نیز کمال ثبوت و تحقق جمیع فضائل و مناقب مذکوره در کتاب خود مبین نموده و خاتمه کلام بلاغت نظام برین فقره بلیغه فانه اصل کل منقبة

ص:691

نموده که از ان ظاهرست که اقربیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام در نور با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم اصل جمیع فضائل و سبب کل مناقبست پس بعد این همه وجوه زاهره کثیره و براهین باهره غزیره که از افادات فاخره صدر عالم ظاهرست در افضلیت آن حضرت و عدم جواز تقدم و ریاست احدی از خلق سوای خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر نفس رسول کسی که استحقاق اطلاق انسانیت داشته ارتیاب می کند فانه قد اشرق نور الیقین و فَقُطِعَ دابِرُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ

وجه چهل و یکم: بعضی شرکت بانور نبوی را دلیل بر امامت نمی دانند یا نفی اخوت امیر المؤمنی با رسول الله نموده

قوله زیرا که شرکت حضرت امیر در نور نبوی مستلزم وجوب امامت او بلا فصل نمی شود اقول این تعلیل علیل فرقی ندارد با معلل دخیل سوای اجمال و اختصار اول و قدری اسهاب و تطویل درین تفصیل غیر جمیل و ظاهرست که این نفی محض تلمیع و تسویل و بحث تخدیع و تضلیل و عناد صریح البوار غیر قابل التعویل و لداد واضح التبار جالب عذاب و بیل و مکابره فضیح العوار معوج السبیلست زیرا که هر گاه شرکت در نور نبوی و تقدیم نور علوی بر خلقت حضرت آدم و جمیع انبیاء سوای خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله اجمعین ثابت گردید افضلیت آن حضرت از حضرت آدم و جمیع انبیاء علیهم السلام حسب افادات و تحقیقات اکابر احبار ثقات و جهابذۀ محققین عالی درجات ظاهر و واضح شد پس افضلیت آن حضرت از ثلاثه خوش صفات خود از اجلای بدیهیاتست و آن برای اثبات امامت حقّه بلا فصل فاصل و ابطال تقدم شیوخ اماثل حسب تنصیصات والد ماجد مخاطب ناقد و تصریحات ابن تیمیّه جامع المحامد و دیگر افادات شیوخ و اساطین ذوی المفاخر المحکمة المعاقد کافی و وافی و باید دانست که مخاطب نحریر مبدی هر وهم رکیک بقصد تخفیف و تفکیک مساوات نور وصی بر حق را با نور نبوی صلی اللّه علیه و آله و سلم تعبیر بشرکت نموده حال آنکه مدلول روایات کثیره آنست نوری که حق تعالی قبل جمیع اشیاء خلق فرموده نصف ان نور نبویست و نصف دیگر نور علوی و ظاهرست که لفظ نصف صریحست

ص:692

در آنکه نور علوی مساوی نور نبوی بوده پس حمل روایاتی که در ان لفظ نصف وارد نیست بر نصف واجب و لازم باشد و روایاتی که در ان لفظ جزء واردست آبی از حمل بر نصف نیست بلکه متبادر از تقسیم یک چیز بدو جزء تساوی می باشد مثلا هر گاه بگویند که یک ذراع جامه را بدو جزء یا دو حصه منقسم بکنید متبادر از ان همینست که از جامه دو جزء مساوی باشد و عدم تساوی از ان فهمیده نمی شود و قطع نظر ازین مجرد شرکت و لو فرضنا که نور علوی که از نور نبوی بوده مثبت افضلیت آن حضرتست از کسانی که ازین شرکت محروم بلکه بسمت ظلمت کفر تا زمان دراز موسوم و بوصمت انکار سراسر خسار توحید خداوند قهار و نبوت رسول مختار موصوم بودند قوله و ملازمت درین هر دو امر بیان باید کرد بوجهی که غبار منع بر ان ننشیند اقول قد اثبتنا اثباتا لا بطور به ریب و مذل بتوفیق اللّه ولی الطول و الفضل فی الفصل السابق البین الفصل ان کون نور الوصیّ مساویا فی التقدم لنور النبی دلیل زاهر علی الخلافة بلا فصل و انّ الانکار و الرّد لا یصدر الا من ارباب الهذر و الهزل و اصحاب السّفه و العناد الرذل و الصارمین لشجرة الحیاء من الاسّ و الاصل و المتناولین لاغصان الانصاف بالخرم و القصل الذین لا خلاق لهم فلا یلصق غبار بهذا المطلوب المشرق المنار العلی الاخطار السّاطع الانوار العزیز المثار المقبول لدی اولی الایدی و الابصار المجتنین من التحقیق و الامعان نافحة الانهار المقتنین من التدبر و التأمّل ذخائر الاستبصار الفائزین بشرف النقد و الاعتبار و لا ینکره و یجحده و یلطّه الاّ الاوغاد الاغمار الّذین هم ما جاسوا خلال دیار الاثار و ما تشرفوا قط بملاحظة تصریحات الاساطین الکبار و افادات السابرین لحقائق الاخبار و ما خاضوا فی غمار بحار تفحّص الاسفار الشائعة فی شاسعة الاقطار الذائعة فی نائیة الامصار المحظوة بکمال الاشتهار المقرونة

ص:693

بالمباهاة و الافتخار الموصوفة بالاعتماد و الاعتبار الموضوعة علی اعین القبول و الاحتفال من الحذّاق الذین لهم جلالة الفخار قوله و دونه خرط القتاد اقول اثبات خرط القتاد دون هذا المرام الصّریح السداد و المراد الواضح الرشاد لا یصدر الا ممن خبّ و اوضع فی مهامه العمه و العناد و اوغل و اهطع فی سباسب التعته و اللّداد و نکص و جار و زاغ عن الحقّ الابلج و حاد و اضطرب فی مجاهل التعصّب و التعسّف و فی براری التصلب و التصلّف ماد و ساق اتباعه و الخافقین للنعال خلفه الی الرّدی و قاد و انما خرط القتاد من خبط خبط العشواء و رکب متن البعاد عن الانتقاد قوله و در قرب نسب حضرت امیر به آن جناب بحثی نیست اقول مخاطب جلیل الحسب جمیل الادب محترز از جلب موجبات ردی و عطب و مجتوی از جذب مورثات شقی و شجب بمزید حقد و غل و غضب بر فضل امیر عرب چنین فضل عظیم الرتب اعنی اتحاد نور علوی با نور نبوی و تقدم بر خلق حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام بر محض قرب نسب حمل کرده جمیع ارباب حیف و زیغ و مکابره و تسویل و عسف و مجادله را غرق عرق خجل و تشویر و معترف بنهایت عجز و تقصیر ساخته و گمان نمی برم که احدی از مکابرین متعنّتین و مجادلین متنطّعین تا حال اقدام بر چنین مباهته و مدافعه و مصاومه بداهت و ردّ و دفع صراحت کرده باشد و معذلک ازین کلام غرابت نظام مخاطب قمقام بصراحت تمام بر ارباب افهام ظاهرست که مدلول حدیث نور محض قرب نسب جناب امیر المؤمنین علیه السلام با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّمست و خار هیچ بحث و حساب و شک و امترا و ارتیاب درین باب بدل مخاطب والا نصاب نمی خلد بلکه آن را قطعا و حتما و یقینا و جزما ثابت و محقق می داند پس بحمد اللّه صحت حدیث نور و بطلان تکذیب و ابطال آن از افاده مخاطب مختال فخور بکمال وضوح و ظهور ثابت گردید و شناعت و فظاعت تعصب

ص:694

ابن الجوزی و ابن روزبهان و کابلی و پانی پتی و خود مخاطب عمدة الأعیان بمرتبه هدایت و عیان رسیده وَ لا یَحِیقُ اَلْمَکْرُ اَلسَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ و هر چند مخاطب بحاث بسبب مزید عجز و انمیاث اقرار و اعتراف بنفی بحث در قرب نسب جناب امیر المؤمنین علیه السلام با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم می نماید لکن خلیفه ثانی با آن همه دانی که تو دانی و اتصاف بنهایت حق پرستی و خوف ربانی و رعایت ادب ایمانی و رسوخ در درجات ایقانی بنابر مزعوم جانب ثانی العیاذ بالله جسارت بر نفی قرب نسب جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم نموده یعنی راه انکار بودن آن حضرت اخ جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم پیموده چنانچه عبد اللّه بن مسلم ابن قتیبه ابو محمد الکاتب الدینوری در کتاب امامت و سیاست در بیان بیعت ابو بکر گفته

انّ ابا بکر اخبر بقوم تخلّفوا عن بیعته عند علی فبعث إلیهم عمر بن الخطّاب فجاء فناداهم و هم فی دار علی علیه السلام و ایوان یخرجوا فدعا عمر بالحطب فقال و الذی نفس عمر بیده لنخرجنّ او لأحرقنّها علیکم علی ما فیها فقیل له یا ابا حفص ان فیها فاطمة فقال و ان فخرجوا و بایعوا الاّ علیّا فزعم انّه قال حلفت الاّ اخرج و لا اضع ثوبی علی عاتقی حتی اجمع القرآن فوقفت فاطمة علی بابها فقال لا عهد لی بقوم حضروا اسوأ محضر منکم ترکتم جنازة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بین ایدینا و قطعتم امرکم بینکم لم تستامرونا و لم تروا لنا حقّا فاتی عمر أبا بکر فقال له الاّ تاخذ هذا المتخلّف عنک بالبیعة فقال ابو بکر یا قنفذ و هو مولی له اذهب فادع علیّا قال فذهب قنفذ الی علی فقال ما حاجتک قال یدعوک خلیفة رسول اللّه قال علی لسریع ما کذبتم علی رسول اللّه فرجع قنفذ فابلغ الرسالة قال فبکی عمر طویلا فقال عمر الثانیة الا تضمّ هذا المتخلف عنک بالبیعة فقال ابو بکر لقنفذ عد إلیه فقل امیر المؤمنین یدعوک لتبایع فجاءه

ص:695

قنفذ فادی ما امر به فرفع علیّ صوته فقال سبحان اللّه لقد ادّعی ما لیس له فرجع قنفذ فابلغ الرسالة قال فبکی ابو بکر طویلا ثم قام عمر فمشی و معه جماعة حتی اتوا باب فاطمة فدقوا الباب فلمّا سمعت اصواتهم نادت باعلی صوتها باکیة یا رسول اللّه ما ذا لقینا بعد أبی من ابن الخطاب و ابن أبی قحافة فلمّا سمع القوم صوتها و بکاءها انصرفوا باکین فکادت قلوبهم تتصدع و اکبادهم تنفطر و بقی عمر معه قوم فاخرجوا علیّا و مضوا به الی أبی بکر فقالوا له بایع فقال ان لم افعل فمه قالوا إذا و اللّه الذی لا اله الاّ هو نضرب عنقک قال إذا تقتلون عبد اللّه و اخا رسوله قال عمر امّا عبد اللّه فنعم و امّا اخا رسوله فلا و ابو بکر ساکت لا یتکلّم فقال له عمر الا تامر فیه بامرک فقال لا اکرهه علی شیء ما کانت فاطمة الی جنبه فلحق علیّ بقبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یصیح و یبکی و ینادی یا ابن أمّ انّ القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی الخ پس عجب نبود بنظر تعصّبات فاحشه و مجازفات داهشه مخاطب رئیس الجماعة الناهشه که بتقلید خلیفه ثانی در قرب نسب جناب امیر المؤمنین علیه السلام کلام آغاز می نهاد و داد اظهار کمال صدق و تورع خود می داد مگر چون ابواب انکار و احتیال و طرق قیل و قال مسدود یافت ناچار اعتراف بقرب نسب آن حضرت ساخت فالحمد للّه علی ظهور کذب الثانی الشانئ علی لسان المخاطب الحائر للمناقب المنیعة المبانی المبتدع لغرائب المقاصد و عجائب المعانی المخترع لمنکرات المکابرات المحیرة للقاصی و الدانی قوله اما کلام درینست که قرب نسب موجب امامت بلا فصلست یا نی

چند دلیل بر امامت بلا فصل امیر المؤمنین (علیه السلام)
اشاره

اقول للّه الحمد و المنة که استدلال بقرب نسب جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر خلافت آن حضرت نهایت قوی و رزین و باقصای مرتبه موجه و متینست اصلا تشکیک و تمریض ارباب تلمیع و تخدیع پیرامون آن نمی گردد و کلام مخاطب قمقام درین مرام ناشی از فقد تدبر و استیلای اوهام و عدم عثور بر روایات

ص:696

و افادات اکابر اعلام و محققین فخامست و بطلان آن ظاهرست بر ارباب افهام بچند

وجه اول: نسب و افضلیت بنی هاشم در رابطه با امیر المؤمنین

وجه اوّل آنکه احادیث کثیره و اخبار وفیره دلالت دارد بر آنکه بنی هاشم افضل بودند از غیر ایشان و حق تعالی بنی هاشم را از جمیع خلق اصطفا کرده و برگزیده و چون جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم از بنی هاشم بودند بلکه یقینا و جزما حسب ادلّه مسلمه طرفین بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از جمیع بنی هاشم افضل بوده پس آن حضرت بیقین جازم از ثلاثه غواشم که خارج از بنی هاشم بودند بلا ریب افضل باشد و با وجود افضل بنی هاشم چگونه ثلاثه متقدم و حاکم می توانند شد و احادیث افضلیت بنی هاشم نهایت معروف و مشهورست و در مقام اثبات فضل جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در اسفار دینیه اکابر صدور مذکور و مسطور مسلم در صحیح خود گفته

حدّثنا محمد بن مهران الرازی و محمد بن عبد الرحمن بن سهم جمیعا عن الولید قال ابن مهران نا الولید بن مسلم قال نا الاوزاعی عن أبی عمّار شداد انّه سمع واثلة بن الاسقع یقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول ان اللّه عز و جلّ اصطفی کنانة من ولد اسماعیل علیه الصّلوة و السّلام و اصطفی قریشا من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم و نووی در شرح این حدیث گفته

قوله صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه اصطفی کنانة الی آخره استدل به اصحابنا علی ان غیر قریش من العرب لیس بکفؤ لهم و لا غیر بنی هاشم کفو لهم الا بنی المطلب فانهم هم و بنو هاشم شیء واحد کما صرّح به فی الحدیث الصحیح و اللّه اعلم و محمد بن عیسی ترمذی در صحیح خود گفته باب ما جاء فی فضل النّبی صلی اللّه علیه و سلم

حدّثنا خلاّد بن اسلم البغدادی نا محمد بن مصعب نا الاوزاعی عن أبی عمار عن واثلة بن الاسقع قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم ان اللّه اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل بنی کنانة و اصطفی من بنی کنانة قریشا و اصطفی

ص:697

من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم هذا حدیث صحیح

حدّثنا یوسف بن موسی القطان البغدادی نا عبید اللّه بن موسی عن اسماعیل بن أبی خالد عن یزید بن أبی زیاد عن عبد اللّه بن الحارث عن العباس بن عبد المطّلب قال قلت یا رسول اللّه انّ قریشا جلسوا فتذاکروا حسابهم بینهم فجعلوا مثلک مثل نخلة فی کبوة من الارض فقال النبی صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه خلق الخلق فجعلنی من خیر فرقهم و خیر الفریقین ثم خیر القبائل فجعلنی من خیر القبیلة ثم خیر البیوت فجعلنی من خیر بیوتهم فانا خیرهم نفسا و خیرهم بیتا هذا حدیث حسن و عبد اللّه بن الحارث هو ابن نوفل

حدثنا محمود بن غیلان نا ابو احمد نا سفیان عن یزید بن أبی زیاد عن عبد اللّه بن الحارث عن المطلب بن أبی وداعة قال جاء العباس الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و کانه سمع شیئا فقام النّبی صلی اللّه علیه و سلم علی المنبر فقال من انا فقالوا انت رسول اللّه علیک السّلام قال انا محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب انّ اللّه خلق الخلق فجعلنی فی خیرهم ثم جعلهم فرقتین فجعلنی فی خیرهم فرقة ثم جعلهم قبائل فجعلنی فی خیرهم قبیلة ثم جعلهم بیوتا فجعلنی فی خیرهم بیتا و خیرهم نفسا هذا حدیث حسن و قد

روی عن سفین الثوری عن یزید بن أبی زیاد نحو حدیث اسماعیل بن أبی خالد عن یزید بن أبی زیاد عن عبد اللّه بن الحارث عن العبّاس بن عبد المطلب حدّثنا محمد بن اسماعیل نا سلیمان بن عبد الرحمن الدمشقی نا الولید بن مسلم نا الاوزاعی نا شدّاد ابو عمار ثنی واثلة بن الاسقع قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه اصطفی کنانة من ولد اسماعیل و اصطفی قریشا من کنانة و اصطفی هاشما من قریش و اصطفانی من بنی هاشم هذا حدیث حسن غریب صحیح و مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر

ص:698

الجزری در جامع الاصول در باب ثالث فی فضائل النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم و مناقبه من کتاب الفضائل و المناقب الذی هو الکتاب الاول من حرف الفاء گفته نوع ثالث

قال ابو هریرة انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال بعثت من خیر قرون بنی آدم قرنا فقرنا حتی کنت من القرن الّذی کنت منه اخرجه البخاری واثلة بن الاسقع قال سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول انّ اللّه اصطفی کنانة من ولد اسماعیل و اصطفی قریشا من کنانة و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم اخرجه مسلم و الترمذی و للترمذی فی اخری انّ اللّه اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل بنی کنانة و ذکر الباقی قال قلت یا رسول اللّه ان قریشا جلسوا فتذاکروا احسابهم بینهم فجعلوا مثلک کمثل نخلة فی کبوة من الارض فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه خلق الخلق فجعلنی من خیر فرقهم و خیر الفریقین ثم خیر القبائل فجعلنی فی خیر قبیلة ثم خیر البیوت فجعلنی فی خیر بیوتهم فانا خیرهم نفسا و خیرهم بیتا اخرجه الترمذی مطلب بن وداعة قال جاء العبّاس الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و کانّه سمع شیئا فقام النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم علی المنبر فقال من انا فقالوا انت رسول اللّه قال انا محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطلب انّ اللّه خلق الخلق فجعلنی فی خیرهم فرقة ثم جعلهم قبائل فجعلنی فی خیرهم قبیلة ثم جعلهم بیوتا فجعلنی فی خیرهم بیتا و خیرهم نفسا اخرجه الترمذی و واقدی در فتوح الشام در بیان مکالمه عمرو عاص با قسطنطین گفته قال عمرو فوجدت الی وعظهم السبیل و قلت اعلموا یا معاشر الرّوم انّ اللّه عزّ و جلّ قد قرب علیکم ما تطلبون فان کنتم تریدون بلادکم فادخلوا فی دیننا و صدّقوا قولنا بمقالة نبیّنا فان الدّین عند اللّه الاسلام فقولوا لا اله الاّ اللّه

ص:699

وحده لا شریک له و انّ محمّدا عبده و رسوله قال قسطنطین یا عمرو انا لا نفارق دیننا و علیه مات آباؤنا و اجدادنا قال عمرو فان کرهت الاسلام فاعطنا الجزیة منک و من قومک و انتم صاغرون قال قسطنطین ما اجیبک الی ذلک لان الرّوم ما تطاوعنی علی اداء الجزیة و لقد قال لهم علی الجزیة أبی من قبل فارادوا قتله فقال عمرو هذا ما عندی من الاعتذار و الانذار و قد حذّرتکم ما استطعت و لم یبق الا السّیف بیننا حکما و اللّه یعلم انّی قد دعوتکم الی امر فیه نجاتکم فعصیتم عنه کما عصی ابوکم عیص علی أمّه فخرج من الرحم قبل اخیه یعقوب و انتم تزعمون انکم اقرب فی النّسب و انا لبراء الی اللّه عزّ و جلّ منکم و من قرابتکم إذ انتم تکفرون بالرحمن و انتم من ولد العیص بن اسحاق و نحن من ولد اسماعیل علیه السّلام و ان اللّه عزّ و جلّ اختار لنبیّنا الانساب من صلب آدم الی ان خرج من صلب ابیه عبد اللّه فجعل خیر الناس ولد اسماعیل و الهم اسماعیل ان یتکلم بالعربیة و ترک اسحاق علی لسان ابیه فولد اسماعیل العرب ثم جعل خیر العرب کنانة ثم جعل خیر کنانة قریشا ثم جعل خیر قریش بنی هاشم ثم جعل خیر بنی هاشم بنی عبد المطلب ثم جعل خیّرنی عبد المطلب نبیّنا صلوات اللّه و سلامه علیه فبعثه رسولا و اتخذه نبیّا و هبط علیه جبرئیل بالوحی و قال طفت المشرق و المغرب فلم ار افضل منک یا محمد قال فاقشعرت جلود القوم و خضعت جوارحهم حین ذکرت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و رجفت قلوبهم و دخلت الهیبة قلب قسطنطین حین سمع کلام عمرو و قال له صدقت فی قولک کذلک الانبیاء تبعث من کبار بیوت قومها و محمد بن سعد بن منیع الزهری در طبقات که نسخه مستکتبه آن نزد این کثیر العثرات بعنایت خالق بریات حاضرست گفته

محمد بن مصعب الاوزاعی عن شداد

ص:700

أبی عمّار عن واثلة بن الاسقع قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل بنی کنانة و اصطفی من بنی کنانة قریشا و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم اخبرنا ابو ضمرة المدینی نا انس بن عیاض اللیثی نا جعفر بن محمّد بن علی عن ابیه محمد بن علی بن حسین بن علی بن أبی طالب انّ النّبی صلی اللّه علیه و سلّم قال قسم اللّه الارض نصفین فجعلنی فی خیرهما ثم قسم النّصف علی ثلثة فکنت فی خیر ثلث منها ثم اختار العرب من النّاس ثم اختار قریشا من العرب ثم اختار بنی هاشم من قریش ثم اختار بنی عبد المطلب من بنی هاشم ثم اختارنی من بنی عبد المطلب

اخبرنا عارم بن الفضل السّدوسی و یونس بن محمّد المؤدب نا حمّاد بن زید عن عمر یعنی ابن دینار عن محمّد بن علیّ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه اختار العرب فاختار منهم کنانة او النضر بن کنانة ثم اختار منهم قریشا ثم اختار منهم بنی هاشم ثم اختارنی من بنی هاشم

اخبرنا یعقوب بن اسحاق الحضرمی نا العلاء بن خالد نا عبد اللّه بن عبید بن عمیر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه اختار العرب فاختار کنانة من العرب و اختار قریشا من کنانة و اختار بنی هاشم من قریش و اختارنی من بنی هاشم و ابو نعیم در کتاب دلائل النبوة که نسخه عتیقه آن بخط عرب در حدیده وقت رجوع از حج خرید کردم گفته الفصل الثانی فی ذکر فضیلته صلّی اللّه علیه و سلم بطیب مولده و حسبه و نسبه و غیر ذلک حدّثنا ابو بکر محمد بن حمید ثنا هارون بن یوسف بن زیادتنا محمّد بن أبی عمر ثنا محمّد بن جعفر بن محمّد قال اشهد علی أبی لحدثنی عن ابیه عن جدّه شعن علی انّ النّبی قال اخرجت من نکاح و لم اخرج من سفاح من لدن آدم الی ان ولدنی أبی و امی لم یصبنی

ص:701

من سفاح الجاهلیّة شیء

رواه ابو ضمرة عن جعفر عن ابیه مرسلا حدّثنا ابو عبد اللّه جعفر نا اسماعیل بن عیینة نا سعید بن منصور و حدّثنا ابراهیم بن عبد اللّه بن اسحاق نا محمّد بن اسحاق الثقفی نا قتیبة ان سعیدا قال حدّثنا یعقوب بن عبد الرحمن عن عمرو بن أبی عمرو عن سعید المقبری عن أبی هریرة رضی اللّه عنه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال بعثت فی خیر قرون بنی آدم قرنا فقرنا حتی کنت من القرن الذی کنت فیه رواه ابن وهب عن یحیی بن عبد اللّه بن سالم عن عمرو عن جعفر بن عاصم عن أبی هریرة ثنا ابو بکر بن خلاد نا الحارث بن أبی أسامة نا محمّد بن بکّار نا اسماعیل بن جعفر اخبرنی عمرو بن أبی عمرو عن سعید المقبری عن أبی هریرة ان النّبی صلی اللّه علیه و سلم قال بعثت من خیر قرون بنی آدم قرنا فقرنا حتی بعثت من القرن الذی کنت منه ثنا سلیمان نا هارون بن موسی الاخفش الدمشقی نا سلام بن سلیمان المدائنی نا ورقاء بن عمر عن ابن أبی نجیح عن عطا و مجاهد عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لم یلتق ابوای قط علی سفاح لم یزل اللّه ینقلنی من الاصلاب الطیّبة الی الارحام الطاهرة مصفّی مهذّبا و لا تنشعب شعبتان الاّ کنت فی خیرهما

حدّثنا محمّد بن سلیمان الهاشمی نا احمد بن محمد بن سعید المروذی نا محمّد بن عبد اللّه حدثنی انس بن محمّد نا موسی بن عیسی نا یزید بن أبی حکیم عن عکرمة عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لم یلتق ابوای فی سفاح لم یزل اللّه تعالی ینقلنی من اصلاب طیّبة الی ارحام طاهرة صافیا مهذّبا لا تنشعب شعبتان الا کنت فی خیرهما

حدّثنا محمّد بن احمد بن علی بن مخلّد نا ابراهیم بن الهیثم البلدی نا محمّد بن کثیر نا الاوزاعی عن شداد أبی عمار عن واثلة بن الاسقع قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه اصطفی کنانة من ولد اسماعیل

ص:702

و اصطفی قریشا من کنانة و اصطفی هاشما من قریش و اصطفانی من بنی هاشم رواه یحیی بن أبی کثیر عن الاوزاعی مثله حدّثنا ابو بکر بن خلاّد نا محمّد بن یونس بن موسی نا بهلول بن مورق نا موسی بن عبیدة عن عمرو بن عبد اللّه حدثنی عدی بن کعب عن الزهری عن أبی سلمة عن عائشة قالت قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال لی جبرائیل قلبت مشارق الارض و مغاربها فلم اجد بنی اب خیرا من بنی هاشم و قلبت مشارق الارض و مغاربها فلم اجد عبدا خیرا من محمّد رواه عمرو بن علیّ عن بهلول و رواه بکّار بن عبد اللّه بن عبیدة الربدی عن عمّه موسی بن عبیدة حدّثناه نا البغوی نا الحسن بن اسرائیل النهرنیری نا بکّاء هو ابن عبد اللّه بن عبیده عن موسی بن عمرو بن عبد اللّه العدوی عن عائشة قالت قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مثله حدّثنا ابو بحر محمد بن الحسن بن کوثر ثنا محمّد بن سلیمان بن الحرث ثنا عبید اللّه بن موسی ثنا اسماعیل بن أبی خالد عن یزید بن أبی زیاد عن عبد اللّه بن الحرث بن نوفل عن العبّاس بن عبد المطلب قال قلت یا رسول اللّه انّ قریشا جلسوا فتذاکروا احسانهم و انسابهم فجعلوا مثلک مثل نخلة نبتت فی کبوة من الارض قال فغضب النبی صلی اللّه علیه و سلم قال انّ اللّه تعالی حین خلق الخلق جعلنی من خیر خلقه ثم حین خلق القبائل جعلنی من خیر قبیلتهم و حین خلق الانفس جعلنی من خیر انفسهم ثم حین خلق البیوت جعلنی من خیر بیوتهم فانا خیرهم و خیرهم نفسا

ثنا محمّد بن احمد بن الحسن نا محمد بن عثمان بن أبی شیبة نا عمی ابو بکر بن أبی شیبة ح و نا سلیمان نا عبید بن غنام ح و نا ابو بکر عبد اللّه بن محمّد ثنا ابو بکر بن أبی عاصم قالا نا ابو بکر بن أبی شیبة نا محمد بن فضیل عن یزید بن زیاد عن عبد اللّه بن الحرث عن عبد المطلب بن ربیعة انّ

ص:703

أناسا من الانصار قالوا للنّبیّ انا نسمع من قومک حتی یقول القائل منهم انما مثل محمّد مثل نخلة نبتت فی کباء قال فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یا ایّها الناس من انا قالوا انت رسول اللّه علیک السّلام قال انا محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطلب قال فما سمعته انتمی قبلها و بعد قطّ ثم قال الا انّ اللّه تعالی خلق خلقه ثم فرقهم فریقین فجعلنی من خیرهم قبیلة فانا خیرکم بیتا و خیرکم نفسا و حدّثنا ابو بکر ثنا ابن أبی عاصم ثنا الحسن بن علی ثنا یعقوب بن ابراهیم نا أبی نا صالح عن الزهری عن عبید اللّه بن عبد اللّه بن الحرث بن عبد المطلب عن عبد المطّلب بن ربیعة بن الحرث و العبّاس بن عبد المطّلب فذکر نحوه حدّثنا سلیمان بن احمد نا عبد اللّه بن الحسین المصیصی نا یحیی بن اسحاق السیلحینی نا العلاء بن خالد عن عبد اللّه بن عبید بن عمیر عن ابن عمر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان اللّه اختار العرب ثم اختار من العرب کنانة و اختار من کنانة قریشا و اختار من قریش بنی هاشم و اختارنی من بنی هاشم

ثنا ابو جعفر محمّد بن محمد بن احمد قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم خیر العرب مضر و خیر مضر بنو عبد مناف و خیر بنی عبد مناف بنو هاشم و خیر بنی هاشم بنو عبد المطلب و اللّه ما افترق فرقتان مذ خلق اللّه آدم الا کنت فی خیرهما

ثنا ابو بکر بن خلاّد ثنا الحرث بن أبی أسامة نا محمّد بن کناسة نا الکلبی عن أبی صالح عن ابن عبّاس فی قوله تعالی لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ قال لیس من العرب قبیلة الاّ ولدت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم مضریها و ربعیها و یمانیها

ثنا ابو العم جعفر بن محمّد بن عمرو الاحمسی نا ابو حصین محمد بن الحسین القاضی الوادعی ح و نا محمّد بن احمد بن الحسن نا محمّد بن عثمان بن أبی شیبة قالا نا یحیی بن عبد الحمید نا قیس بن ربیع

ص:704

عن الاعمش عن عبایة بن ربعی عن ابن عبّاس قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه تعالی قسم الخلق قسمین فجعلنی فی خیرهما قسما ثم جعل القسمین اثلاثا فجعلنی فی خیرها ثلثا ثم جعل الا ثلاث قبائل فجعلنی فی خیرها قبیلة ثم جعل القبائل بیوتا فجعلنی فی خیرها بیتا فذلک قوله إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ الآیة هذا لفظ أبی حصین و لفظ محمّد بن عثمان اتمّ و ابلغ

ثنا حبیب بن الحسن نا ابو مسلم الکشی نا ابو عاصم عن شبیب عن عکرمة عن ابن عباس رضی اللّه عنهما و تقلبک فی الساجدین قال من نبی الی نبی حتی اخرجت نبیّا حدّثنا ابو بحر محمّد بن الحسین نا محمّد بن غالب نا الحسن بن بشر نا سعدان بن الولید عن عطا عن ابن عبّاس و تقلبک فی الساجدین قال ما زال النبی صلی اللّه علیه و سلم یتقلّب فی اصلاب الانبیاء حتی ولدته أمّه ثنا عبد اللّه بن جعفر حدّثنا اسماعیل بن عبد اللّه ثنا ابو علی عبد الوهّاب ثنا عبد اللّه بن بکر السهبی ح و نا علی بن هارون نا عبد اللّه بن محمّد بن عبد العزیز نا احمد بن المقدام نا حماد بن واقد الصّفّار قالا ثنا محمّد بن ذکوان عن عمرو بن دینار عن ابن عمر قال قال رسول اللّه انّ اللّه خلق السموات سبعا فاختار العلیاء منها فسکنها و اسکن سائر سماواته من شاء من خلقه و خلق الارضین سبعا فاختار العلیاء منها فاسکنها من شاء ممّن خلقه ثم خلق الخلق فاختار من الخلق بنی آدم و اختار من بنی آدم العرب و اختار من العرب مضر و اختار من مضر قریشا و اختار من قریش بنی هاشم ثم اختارنی من بنی هاشم فانا من خیار الی خیار فمن احب العرب فبحبّنی احبهم و من ابغض العرب فببغضی ابغضهم و قاضی عیاض بن موسی الیحصبی در شفا بتعریف حقوق المصطفی گفته و امّا

ص:705

شرف نسبه و کرم بلده و منشأه فما لا یحتاج الی اقامة دلیل علیه و لا بیان مشکل و لا خفی منه فانه نخبة بنی هاشم و افضل سلالة قریش و صمیمها و اشرف و افضل العرب و اعزّهم نفرا من قبل ابیه و من اهل مکّة من اکرم بلاد اللّه علی اللّه و عباده

حدثنا قاضی القضاة حسین بن محمّد الصدفیّ حدّثنا القاضی ابو الولید سلیمان بن خلف حدثنا أبو ذرّ عبد بن احمد حدّثنا ابو محمد السّرخسی و ابو اسحاق و ابو الهیثم قالوا حدّثنا محمد بن یوسف قال حدّثنا محمّد بن اسماعیل حدّثنا قتیبة بن سعید حدّثنا یعقوب بن عبد الرحمن عن عمرو عن أبی سعید المقبری عن أبی هریرة رضی اللّه عنه انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال بعثت من خیر قرون بنی آدم قرنا فقرنا حتی کنت من القرن الذی کنت منه

و عن العباس رضی اللّه عنه قال قال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه خلق الخلق فجعلنی من خیرهم من خیر قرنهم ثم تخیّر القبائل فجعلنی من خیر قبیلة ثم خیر البیوت فجعلنی من خیر بیوتهم فانا خیرهم نفسا و خیرهم بیتا

و عن واثلة بن الاسقع قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل بنی کنانة و اصطفی من بنی کنانة قریشا و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم قال الترمذیّ هذا حدیث صحیح و

فی حدیث عن ابن عمر رضی اللّه عنهما رواه الطبری انّه صلّی اللّه علیه و سلم قال انّ اللّه اختار خلقه فاختار منهم بنی آدم ثم اختار بنی آدم فاختار منهم العرب ثم اختار العرب فاختار منهم قریشا ثم اختار قریشا فاختار منهم بنی هاشم ثم اختار بنی هاشم فاختارنی من بنی هاشم فلم ازل خیارا من خیار الا من احبّ العرب فبحبّی احبّهم و من ابغض العرب فببغضی ابغضهم و نیز قاضی عیاض در شفا گفته الفصل الاول فی ما ورد من ذکر مکانته

ص:706

عند ربّه و الاصطفاء و رفعة الذکر و التفضیل و سیادة ولد آدم و ما خصّه به فی الدنیا من مزایا الرّتب و برکة اسمه الطیّب

اخبرنا الشیخ ابو محمّد عبد اللّه بن احمد العدل اذنا بلفظه قال نا ابو الحسین الفرغانی حدّثتنا أمّ القسم بنت أبی بکر بن یعقوب عن ابیها نا حاتم و هو ابن عقیل عن یحیی و هو ابن اسماعیل عن یحیی الحمّانی نا قیس عن الاعمش عن عبایة بن ربعی عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه قسم الخلق قسمین فجعلنی من خیرهم قسما فذلک قوله اصحاب الیمین و اصحاب الشمال فانا من اصحاب الیمین و انا خیر اصحاب الیمین ثم جعل القسمین اثلاثا فجعلنی من خیرها ثلثا و ذلک قوله اصحاب المیمنة و اصحاب المشأمة وَ اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ فانا من السّابقین و انا خیر السّابقین ثم جعل الا ثلاث قبائل فجعلنی من خیرها قبیلة و ذلک قوله تعالی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ الآیة فانا اتقی ولد آدم و اکرمهم علی اللّه و لا فخر ثم جعل القبائل بیوتا فجعلنی فی خیرها بیتا و لا فخر و ذلک قوله تعالی إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ الآیة و نیز قاضی عیاض در شفا گفته

عن واثلة بن الاسقع قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه اصطفی من ولد آدم ابراهیم و اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل بنی کنانة و اصطفی من بنی کنانة قریشا و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم و محمد بن یوسف کنجی در کفایة الطالب بعد نقل روایت اصطفاء بنی هاشم از ابن عساکر گفته

اخبرنا بذلک الحفّاظ محمد بن محمود ببغداد و عثمان بن عبد الرحمن و غیره بدمشق و محمد بن أبی جعفر ببصری و محمد بن طلحة بحلب قال ابن أبی جعفر اخبرنا محمّد بن علی بن صدقة الحرانی بدمشق

ص:707

و قال الباقون أخبرنا المؤیّد بن محمد الطوسی بنیسابور قالا اخبرنا محمد بن الفضل الفراوی اخبرنا ابو الحسین عبد الغافر بن ابراهیم بن سفیان الفقیه قال حدثنا الامام ابو الحسین مسلم بن الحجّاج حدّثنا محمد بن مهران الرّازی حدّثنا الولید بن مسلم الاوزاعی عن أبی عمار شداد انه سمع واثله بن الاسقع یقول سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول ان اللّه اصطفی کنانة من ولد اسماعیل و اصطفی قریشا من کنانة و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم قلت هذا لفظه فی صحیحه و اخرجه الامام الحافظ الترمذی فی جامعه اخبرنا بذلک السیّد الامام العلاّمة شافعی الزّمان ابو محمد عبد اللّه بن أبی الوفا البارزی عن الحافظ عبد العزیز بن الاخضر اخبرنا ابو الفتح الکروخی و اخبرنا الخطیب المفتی عبد الکریم بن قاضی القضاة عبد الصمد و ابو غالب المظفر بن أبی بکر محمد و ابو الفتح نصر اللّه بن محمّد الانصاریون قالوا اخبرنا عبد الجبار المروزی اخبرنا محمّد بن احمد اخبرنا الحافظ ابو عیسی محمّد حدثنا خلاد بن اسلم البغدادی حدثنا محمّد بن مصعب حدّثنا الاوزاعی عن أبی عمار عن واثلة بن الاسقع قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انّ اللّه اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من بنی اسماعیل کنانة و اصطفی من بنی کنانة قریشا و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم قال الترمذی هذا حدیث صحیح قلت و معنی قوله اصطفی اختار ذکره جماعة من المفسّرین فی قوله عزّ و جلّ إِنَّ اَللّهَ اِصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی اَلْعالَمِینَ إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی اَلسَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ فثبت انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم اخبر و هو الصادق الصدوق عن اللّه تبارک و تعالی انه اصطفی بنی هاشم علی غیرهم من قبائل

ص:708

قریش و یؤیّد هذا القول ما

خرجه عبد اللّه بن احمد بن حنبل زیاده علی ما جمعه والده من مناقب علیّ حدّثنا عبد اللّه بن سلیمان السختیانی حدّثنا عباد بن یعقوب حدّثنا موسی بن عمیر عن جعفر بن محمّد عن ابیه عن جدّه عن علی بن أبی طالب قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم یا معشر بنی هاشم و الذی بعثنی بالحق لو اخذت بحلقة باب الجنة ما بدأت الاّ بکم و لو لم یکن کالشمس ما ادخله فی مصنف والده و محب الدین طبری در ذخائر العقبی گفته ذکر اصطفائهم أی قریش

عن واثلة بن الاسقع قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه اصطفی من ولد آدم ابراهیم و اتخذه خلیلا و اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل ثم اصطفی من ولد اسماعیل نزار ثم اصطفی من ولد نزار مضر ثم اصطفی من ولد مضر کنانة ثم اصطفی من ولد کنانة قریشا ثم اصطفی من قریش بنی هاشم ثم اصطفی من بنی هاشم بنی عبد المطلب ثم اصطفانی من بنی عبد المطلب اخرجه بهذا السّیاق الحافظ ابو القاسم حمزة بن یوسف السهمی فی فضائل العبّاس و اخرجه مسلم و الترمذی و ابو حاتم مختصرا و لفظه ان اللّه اصطفی کنانة من ولد اسماعیل و اصطفی قریشا من کنانة ثم اصطفی هاشما من قریش ثم اصطفانی من هاشم ذکر انّهم خیر الخلق

عن العبّاس بن عبد المطلب قال بلغ النبی صلّی اللّه علیه و سلّم ما یقول النّاس فصعد المنبر فقال من انا فقالوا انت رسول اللّه فقال انا محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب انّ اللّه خلق الخلق فجعلنی فی خیر خلقه و جعلهم فرقتین فجعلنی فی خیر فرقة و خلق القبائل فجعلنی فی خیر قبیلة و جعلهم بیوتا فجعلنی فی خیرهم بیتا فانا خیرکم بیتا و انا خیرکم نفسا اخرجه احمد و البغوی فی الفضائل و سید علی همدانی در مودة القربی گفته المودة الاولی فی فضائل

ص:709

سیّدنا و صفیّنا و مولانا محمد المصطفی صلّی اللّه علیه و سلم

عن مطلب بن وداعة رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انا محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطلب انّ اللّه خلق الخلق فجعلنی فی خیرهم ثم جعلهم قبائل فجعلنی فی خیرهم ثم جعلهم بیوتا فجعلنی فی خیرهم فانا خیرکم بیتا و خیرکم قبیلا و خیرکم نفسا و نیز سید علی همدانی در مودة القربی گفته

عن واثلة بن الاسقع رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم ان اللّه اصطفی کنانة من ولد اسماعیل و اصطفی قریشا من کنانة و اصطفی من بنی قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم

و یروی ان اللّه تعالی اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل الی آخر الحدیث و محمد بن یوسف زرندی در نظم درر السمطین گفته

روی واثلة بن الاسقع رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انّ اللّه اصطفی کنانة من بنی اسماعیل و اصطفی من بنی کنانة قریشا و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم اخرجه مسلم رحمه اللّه اخرج ابو نعیم من طرق عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لم یلتق ابوای قط علی سفاح لم یزل اللّه ینقلنی من الاصلاب الطیبة الی الارحام الطاهرة مصفّی مهذبا لا تنشعب شعبتان الا کنت فی خیرهما

و اخرج ابن سعد من طریق الکلبی عن أبی صالح عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خیر العرب مضر و خیر مضر بنو عبد مناف و خیر بنی عبد مناف بنو هاشم و خیر بنی هاشم بنو عبد المطلب و اللّه ما افترقت فرقتان منذ خلق اللّه آدم الا کنت فی خیرهما

و اخرج البزار و الطبرانی و ابو نعیم من طریق عکرمة عن ابن عبّاس فی قوله وَ تَقَلُّبَکَ فِی اَلسّاجِدِینَ قال ما زال النّبی صلّی اللّه علیه و سلم یتقلب فی اصلاب الانبیاء حتی ولدته أمّه

و اخرج البخاری عن أبی هریرة

ص:710

انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال بعثت من خیر قرون بنی آدم قرنا فقرنا حتی کنت من القرن الّذی کنت فیه

و اخرج مسلم و الترمذی عن واثلة بن الاسقع قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان اللّه اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل بنی کنانة و اصطفی من بنی کنانة قریشا و اصطفی من قریش بنی هاشم

و اخرج الترمذی و حسّنه و البیهقی و ابو نعیم عن العباس بن عبد المطلب قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه حین خلقنی جعلنی من خیر خلقه ثم حین خلق القبائل جعلنی من خیرهم قبیلة و حین خلق الانفس جعلنی من خیر انفسهم ثم حین خلق البیوت جعلنی من خیر بیوتهم فانا خیرهم بیتا و خیرهم نفسا

و اخرج البیهقی و الطبرانی و ابو نعیم عن ابن عمر قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ان اللّه خلق الخلق فاختار من الخلق بنی آدم و اختار من بنی آدم العرب و اختار من العرب مضر و اختار من مضر قریشا و اختار من قریش بنی هاشم و اختارنی من بنی هاشم فانا خیار الی خیار

و اخرج البیهقی و الطبرانی و ابو نعیم عن ابن عباس قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه خلق الخلق قسمین فجعلنی فی خیرهما قسما ثم جعل القسمین اثلاثا فجعلنی فی خیرها ثلثا ثم جعل الاثلاث قبائل فجعلنی فی خیرها قبیلة ثم جعل القبائل بیوتا فجعلنی فی خیرها بیتا فذلک قوله تعالی إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ الآیة

و اخرج البیهقی و ابن عساکر من طریق مالک عن الزهری عن انس انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال ما افترق النّاس فرقتین الا جعلنی اللّه فی خیرهما فاخرجت من بین ابوی فلم یصبنی شیء من عهد الجاهلیة و خرجت من نکاح و لم اخرج من سفاح من لدن آدم حتی انتهیت الی أبی و امی فانا خیرکم نفسا و خیرکم ابا

و اخرج البیهقی

ص:711

عن محمد بن علی انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال انّ اللّه اختار فاختار العرب ثم اختار منهم کنانة ثم اختار منهم قریشا ثم اختار منهم بنی هاشم ثم اختارنی من بنی هاشم

و اخرج البیهقی و الطبرانی فی الاوسط و ابن عساکر عن عائشة قالت قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لی جبرئیل قلبت الارض مشارقها و مغاربها فلم اجد رجلا افضل من محمد و لم اجد بنی اب افضل من بنی هاشم

و اخرج ابن عساکر عن أبی هریرة قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ما ولدتنی بغی قط مذ خرجت من صلب آدم و لم تزل تنازعنی الامم کابرا عن کابر حتی خرجت من افضل حیّین من العرب هاشم و زهرة

و اخرج ابن مردویه عن انس قال قرأ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ بفتح الفاء و قال انا انفسکم نسبا و صهرا و حسبا لیس فی آبائی من لدن آدم سفاح کلّنا نکاح و ملا علی متقی در کنز العمال گفته

انا محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مرّة بن کعب بن لوی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن نضر بن نزار و ما افترق الناس فرقتین الا جعلنی اللّه فی خیرهما فاخرجت من بنی لوی فلم یصبنی شیء من عهد الجاهلیة و خرجت من نکاح و لم اخرج من سفاح من لدن آدم حتی انتهیت الی أبی و امی فانا خیرکم نسبا و خیرکم ابا البیهقی فی الدلائل عن انس و نیز در کنز العمال گفته قلبت مشارق الارض و مغاربها فلم اجد رجلا افضل من محمد و قلبت مشارق الارض و مغاربها فلم اجد بنی اب افضل من بنی هاشم الحاکم فی الکنی عن عائشة و نیز در کنز العمال گفته

انّ اللّه خلق خلقه فجعلهم فریقین فجعلنی فی خیر الفریقین ثم جعلهم قبائل فجعلنی فی خیر قبیلة ثم جعلهم بیوتا

ص:712

فجعلنی فی خیرهم بیتا فانا خیرکم قبیلة و خیرکم بیتا ک

عن ربیعة بن الحارث انا محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب ان اللّه خلق الخلق فجعلنی فی خیرهم ثم جعلهم فرقتین فجعلنی فی خیرهم فرقة ثم جعلهم قبائل فجعلنی فی خیرهم قبیلة ثم جعلهم بیوتا فجعلنی فی خیرهم بیتا فانا خیرکم بیتا و خیرکم نفسا حم ت عن المطلب بن أبی وداعة و نیز در کنز العمال گفته

انّ اللّه تعالی اصطفی کنانة من ولد اسماعیل و اصطفی قریشا من کنانة و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم ت عن واثلة ان اللّه عزّ و جلّ اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل بنی کنانة و اصطفی من کنانة قریشا بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم ت عن واثلة ان اللّه بعثنی رحمة مهداة و بعثنی برقع پوشی قوم و خفض آخرین ابن عساکر و نیز در کنز العمال گفته

انّ اللّه تعالی خلق الخلق فجعلنی فی خیر فرقهم و خیر الفرقتین ثم خیر القبائل فجعلنی فی خیر القبیلة ثم خیر البیوت فجعلنی فی خیر بیوتهم فانا خیرهم نسبا و خیرهم یبتات عن العباس بن عبد المطلب و نیز در کنز العمال گفته

کنت و آدم فی الجنة فی صلبه و رکب بی السفینة فی صلب أبی نوح و قذف بی فی النّار فی صلب ابراهیم لم یلتق ابوای قط علی سفاح و لم یزل اللّه ینقلنی من الاصلاب الحسنة الی الارحام الطّاهرة مصفی مهذبا لا یتشعب شعبتان الاّ کنت فی خیرهما و قد اخذ اللّه بالنبوّة میثاقی و بالاسلام عهدی و نشر فی التوریة و الانجیل ذکری و بین کل نبی صفتی تشرق الارض بنوری و الغمام لوجهی و علمنی کتابه و رقانی فی سمائه و شق لی اسما من اسمائه فذو العرش محمود و انا محمّد و وعدنی ان یحبونی بالحوض و الکوثر و ان یجعلنی اوّل شافع و أملّ مشفع ثم اخرجنی من خیر قرن لامتی و هم الحمادون یامرون بالمعروف ینهون عن المنکر ابن عساکر عن

ص:713

ابن عبّاس و قال غریب جدّا لما بلغ ولد معد بن عدنان اربعین رجلا وقعوا علی عسکر موسی فانتهبوه فدعا علیهم موسی قال یا ربّ هؤلاء ولد معد قد اغار و اعلی عسکری فاوحی اللّه تعالی إلیه یا موسی لا تدع علیهم فانّ منهم النبی الامی النذیر البشیر نخبتی و منهم الامّة المرحومة امّة محمّد الذین یرضون من اللّه بالیسیر من الرزق و یرضی منهم بالقلیل من العمل فیدخلهم الجنّة بقول لا اله الا اللّه لان فیهم محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطلب المتواضع فی هیبته المجتمع له اللبّ فی سکوته ینطق بالحکمة و یستعمل الحکم اخرجته من خیر جیل من امته قریش ثم اخرجته من هاشم صفوة قریش فهو خیر الی خیر یصیر و امّته الی خیر یصیرون طب عن أبی امامة و نیز در کنز العمال گفته

ما ولدتنی بغی قط منذ خرجت من صلب آدم و لم تزل تنازعنی الامم کابرا عن کابر حتی خرجت من افضل حیین من العرب هاشم و زهرة ابن عساکر عن أبی هریرة و نیز در کنز العمال گفته

انّ اللّه عز و جل اختار العرب فاختار کنانة من العرب و اختار قریشا من کنانة و اختار بنی هاشم من قریش و اختارنی من بنی هاشم ابن سعد عن عبد اللّه بن عمیر مرسلا ان اللّه تعالی اختار العرب فاختار منهم کنانة او النضر بن کنانة و ثم اختار منهم قریشا و اختار من قریش بنی هاشم و اختار من بنی هاشم ابن سعد و حسّنه عن محمّد بن علی معضلا قال لی جبرئیل قلبت مشارق الارض و مغاربها فلم اجد رجلا افضل من محمد و قلبت مشارق الارض و مغاربها فلم اجد بنی اب افضل من بنی هاشم الحاکم فی الکنی و ابن عساکر عن عائشة و صحح قسّم اللّه عزّ و جلّ الارض نصفین فجعلنی فی خیرهما ثم قسّم النّصف علی ثلثة فکنت فی خیر ثلث ثم اختار العرب من النّاس ثم اختار قریشا من العرب ثم اختار بنی هاشم من قریش ثم اختار بنی عبد المطلب

ص:714

من بنی هاشم ثم اختارنی من بنی عبد المطلب ابن سعد عن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین عن ابیه معضلا و قسطلانی در مواهب لدنیه گفته

روی ابو نعیم عن ابن عباس مرفوعا لم یلتق ابوای قط علی سفاح لم یزل اللّه ینقلنی من الاصلاب الطیّبة الی الارحام الطاهرة لطیفا مهذّبا لا تتشعب شعبتان الا کنت فی خیرهما و نیز در مواهب گفته

فی الدلائل لابی نعیم عن عائشة رضی اللّه عنها عنه صلی اللّه علیه و سلم عن جبرئیل قال قلبت مشارق الارض و مغاربها فلم أر رجلا افضل من محمّد و لا بنی اب افضل من بنی هاشم و کذا اخرجه الطبرانی فی الاوسط قال الحافظ شیخ الاسلام ابن حجر لوائح الصحة ظاهرة علی صفحات هذا المتن و

فی البخاری عن أبی هریرة عنه صلّی اللّه علیه و سلّم قال بعثت من خیر قرون بنی آدم قرنا فقرنا حتی کنت من القرن الذی کنت منه

و فی مسلم عن واثلة بن الاسقع قال صلّی اللّه علیه و سلّم ان اللّه اصطفی کنانة من ولد اسماعیل و اصطفی قریشا من کنانة و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم و رواه الترمذی و عن العبّاس قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انّ اللّه خلق الخلق فجعلنی فی خیر فرقتهم و خیر الفریقین ثم تخیّر القبائل فجعلنی فی خیر القبیلة ثم تخیر البیوت فجعلنی فی خیر بیوتهم فانا خیرهم نفسا و خیرهم بیتا رواه الترمذی هکذا منفردا به و قال حدیث حسن أی خیرهم روحا و ذاتا و خیرهم بیتا أی اصلا و ابن حجر در منح مکیه در شرح شعر لم تزل فی ضمائر الکون تختا ر لک الامّهات و الآباء گفته أی کما طابت ذاتک بما اوتیته من الکمال الاعلی کذلک طاب نسبک فلم یکن فی امّهاتک من لدن حوّا الی أمّک آمنة و لا فی آبائک من لدن آدم الی ابیک عبد اللّه الاّ من هو مصطفی مختار و شاهد ذلک

حدیث

ص:715

البخاری بعثت من خیر قرون بنی آدم قرنا فقرنا حتی کنت من القرن الّذی کنت منه

و حدیث مسلم ان اللّه اصطفی کنانة من ولد اسماعیل و اصطفی قریشا من کنانة و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم

و حدیث الترمذی بسند حسن انّ اللّه خلق الخلق فجعلنی فی خیر فرقهم ثم تخیّر القبائل فجعلنی فی خیر قبیلة ثم تخیر البیوت فجعلنی فی خیر بیوتهم فانا خیرهم نفسا أی روحا و ذاتا و خیرهم بیتا أی اصلا

و حدیث الطبرانی انّ اللّه اختار الخلق فاختار منهم بنی آدم ثم اختار من بنی آدم فاختار منهم العرب ثم اختارنی من العرب فلم ازل خیارا من خیار الا من احبّ العرب فیحبّی احبهم و من ابغض العرب فببغضی ابغضهم و اعلم انّ ولد آدم ولدوا من حوّا أربعین ولدا فی عشرین بطنا الاّ شیث وصیّه فانه ولد منفردا کرامة لکون نبیّنا محمّد صلّی اللّه علیه و سلم من نسله ثم لما توفی وصّی بنیه بوصیّة ابیه له ان لا یضع هذا النور أی الذی بجبهة آدم ثم انتقل الی شیث الا فی المطهّرات من النساء و لم تزل هذه الوصیّة معمولا بها فی القرون الی ان وصل ذلک النّور الی جهة عبد المطلب ثم ولده عبد اللّه فطهّر اللّه هذا البیت الشریف من سفاح الجاهلیة کما ورد فی الاحادیث کحدیث

فی سنن البیهقی ما ولدنی من سفاح الجاهلیّة شیء ما ولدنی الا نکاح الاسلام

و روی ابن سعد و ابن عساکر عن محمّد بن السّائب الکلبی عن ابیه قال کتبت للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم مائة أمّ فما وجدت فیهن سفاحا و لا شیئا مما کان فی امر الجاهلیة و الطبرانی و ابو نعیم و ابن عساکر خرجت من نکاح و لم اخرج من سفاح من لدن آدم الی ان ولدنی أبی و أمّی و لم یصبنی من سفاح اهل الجاهلیة شیء

و ابو نعیم لم یلتق ابوای قط علی سفاح و لم یزل اللّه ینقلنی من الاصلاب الطیبة الی الارحام الطاهرة مصفّی مهذّبا لا ینشعب

ص:716

شعبتان الا کنت فی خیرهما

و ابن مردویه قرأ صلّی اللّه علیه و سلم لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أی بفتح الفاء و قال انا انفسکم نسبا و صهرا و حسبا لیس فی آبائی من لدن آدم سفاح کلّنا نکاح و حسین دیاربکری در خمیس گفته

وفی الصّفوة عن واثلة بن الاسقع ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال انّ اللّه عزّ و جلّ اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من بنی اسماعیل کنانة و اصطفی من کنانة قریشا و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم انفرد باخراجه مسلم و علی بن ابراهیم الحلبی در انسان العیون گفته و مما یدلّ علی شرف هذا النسب ایضا ما جاء

عن عمرو بن العاصی رضی اللّه تعالی عنه ان اللّه اختار العرب علی النّاس و اختارنی علی من انا منه من اولئک العرب و ما جاء

عن واثلة بن الاسقع رضی اللّه تعالی عنه قال سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول ان اللّه اصطفی قریشا من کنانة و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم اقول و

جاء بلفظ آخر عن واثلة بن الاسقع و هو ان اللّه اصطفی من ولد آدم ابراهیم علیهما السلام و اتخذه خلیلا و اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل نزار ثم اصطفی من ولد نزار مضر ثم اصطفی من ولد مضر کنانة ثم اصطفی من کنانة قریشا ثم اصطفی من قریش بنی هاشم ثم اصطفی من بنی هاشم عبد المطلب ثم اصطفانی من بنی عبد المطّلب و اللّه اعلم قال و

فی روایة انّ اللّه اصطفی من ولد ابراهیم اسماعیل و اصطفی من ولد اسماعیل کنانة و اصطفی من بنی کنانة قریشا و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم و ما

جاء عن جعفر بن محمد عن ابیه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم اتانی جبرئیل فقال یا محمّد انّ اللّه بعثنی فطفت شرق الارض و مغربها و سهلها و جبلها فلم اجد حیّا خیرا من مضر ثم امرنی

ص:717

فطفت فی کنانة فلم اجد حیّا خیرا من قریش ثم امرنی فطفت فی قریش فلم اجد حیّا خیرا من بنی هاشم ثم امرنی ان اختار فی انفسهم أی اختار نفسا من انفسهم فلم اجد نفسا خیرا من نفسک انتهی أی و فی الوفاء عن ابن عبّاس رضی اللّه تعالی عنهما فی قوله تعالی لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ قال لیس من العرب قبیلة الا ولدت النبی صلی اللّه علیه و سلّم مضرها و ربیعتها و یمانیها و

عن ابن عمر رضی اللّه تعالی عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّ اللّه خلق الخلق فاختار من الخلق بنی آدم و اختار من بنی آدم العرب و اختار من العرب مضر و اختار من مضر قریشا و اختار من قریش بنی هاشم و اختارنی من بنی هاشم فانا خیار من خیار الی خیار انتهی

و قوله و اختار من مضر قریشا یدل علی ان مضر لیس جماع قریش و الاّ کانت اولاده کلها قریشا و

عن أبی هریرة یرفعه بسند حسّنه الحافظ العراقی انّ اللّه حین خلق الخلق بعث جبریل فقسّم النّاس قسمین قسم العرب قسما و قسم العجم قسما و کانت خیرة اللّه فی العرب ثم قسم العرب قسمین فقسم الیمن قسما و قسم مضر قسما و کانت خیرة اللّه فی مضر و قسم مضر قسمین فکانت قریش قسما و کانت خیرة اللّه فی قریش ثم اخرجنی من خیار من انا منه قال بعضهم و ما جاء فی فضل قریش فهو ثابت لبنی هاشم و المطلب لانّهم اخصّ و ما ثبت للاعم یثبت للاخصّ و لا عکس و

فی الشفاء عن ابن عبّاس رضی اللّه تعالی عنهما قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه سبحانه و تعالی قسم الخلق قسمین فجعلنی من خیرهم قسما فذلک قوله تعالی أَصْحابُ اَلْیَمِینِ وَ أَصْحابُ اَلشِّمالِ فانا من اصحاب الیمین و انا خیر اصحاب الیمین ثم جعل القسمین اثلاثا فجعلنی فی خیرها ثلثا فذلک قوله تعالی أَصْحابُ اَلْمَیْمَنَةِ وَ أَصْحابُ اَلْمَشْئَمَةِ وَ اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ فانا خیر السابقین

ص:718

ثم جعل الا ثلاث قبائل فجعلنی من خیرها قبیلة و ذلک قوله تعالی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ الآیة فانا اتقی ولد آدم و اکرمهم علی اللّه تعالی و لا فخر و جعل القبائل بیوتا فجعلنی فی خیرها بیتا و لا فخر فذلک قوله تعالی إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ الآیة هذا کلام الشفاء فلیتأمّل و نیز در انسان العیون گفته

عن ابن عباس رضی اللّه تعالی عنهما خیر العرب مضر و خیر مضر عبد مناف و خیر بنی عبد مناف بنو هاشم و خیر بنی هاشم بنو عبد المطلب و اللّه ما افترق فرقتان منذ خلق اللّه تعالی آدم الا کنت فی خیرهما اقول و

فی لفظ آخر عن ابن عباس رضی اللّه تعالی عنها قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان اللّه حین خلقنی جعلنی من خیر خلقه ثم حین خلق القبائل جعلنی من خیرهم قبیلة و حین خلق الانفس جعلنی من خیر انفسهم ثم حین خلق البیوت جعلنی من خیر بیوتهم فانا خیرهم بیتا و انا خیرهم نسبا

و فی لفظ آخر عنه قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم انّ اللّه قسم الخلق قسمین فجعلنی فی خیرهم قسما ثم جعل القسمین اثلاثا فجعلنی فی خیرها ثلثا ثم جعل الثلث قبائل فجعلنی فی خیرها قبیلة ثم جعل القبائل بیوتا فجعلنی فی خیرها بیتا و تقدّم عن الشفاء مثل ذلک مع زیادة الاستدلال بالآیات و تقدم الامر بالتامّل فی ذلک و اللّه اعلم و شیخ عبد الحق در مدارج النبوة گفته از علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه آمده که آن حضرت فرمود صلّی اللّه علیه و سلم بیرون آمدم از نکاح و بیرون نیامده ام از سفاح از گاه آدم علیه السلام تا آنکه بزائید مرا پدر و مادر من نرسید مرا از سفاح جاهلیت چیزی و در حدیث دیگر آمده که فرمود همیشه بود خدای تعالی که نقل می کرد مرا از اصلاب طیبه بارحام طاهره مصفا و مهذب و منشعب نمی شد دو شعبه مگر آنکه بودم من در بهتر ازین دو شعبه و نیز در مدارج گفته و ابو نعیم در دلائل ذکر کرده از عائشه

ص:719

از رسول خدا از جبرئیل که گفت گشتم مشارق ارض و مغارب آنرا پس ندیدم هیچ مردی را فاضل تر از محمد و ندیدم پسران هیچ مردی را فاضل تر از بنی هاشم و در صحیح بخاری از أبی هریره آمده که گفت فرمود آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم برانگیخته شده ام من از خیر قرون بنی آدم قرنی بعد از قرنی تا پیدا شدم از قرنی که درو هستم و در صحیح مسلم آمده که فرمود آن حضرت بدرستی که برگزید خدای تعالی کنانه را از اولاد اسماعیل علیه السلام و برگزید قریش را از کنانه و برگزید از قریش بنی هاشم را و برگزید مرا از بنی هاشم انتهی و قطع نظر ازین احادیث و روایات کثیره حسب افادات علمای عالی درجات نسب شریف جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم افضل انساب لو اشرف احسابست و افضلیت نسب آن حضرت مثبت نهایت افضلیت آن صفوه انبیای انجاب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب ما نفح مسک و طاب ملاب پس اشرفیت نسب جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم مثبت کمال افضلیت آن حضرت باشد و چون اغیار ازین فضیلت جلیلة الفخار مشرقة المنار بمراحل قاصیه دوراند و حرمان شان از مدانات این بکرمت فخیمه و منقبت عظیمه در کمال ظهور پس در افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام ریبی نماند و بعد لحاظ انضمام دیگر فضائل و مآثر عالیه و محامد و مناقب سامیه یقین افضلیت آن حضرت باقصای مدارج و اعلای مراتب فائز می گرد و قسطلانی در مواهب لدنیه گفته ثم اعلم انّه علیه الصّلوة و السّلام لم یشرکه فی ولادته عن ابویه اخ او اخت لانتهاء صفوتهما إلیه و قصور نسبتهما علیه لتکون مختصّا بنسب جعله اللّه تعالی للنبوة غایة و لتمام الشرف نهایة و انت إذا اختبرت حال نسبه الشّریف و علمت طهارة مولده تیقنت انّه هو سلالة آباء کرام فهو صلّی اللّه علیه و سلّم النّبیّ العربی الابطحی الحرمیّ الهاشمی القریشی نخبة بنی هاشم المختار المنتخب من خیر بطون العرب و اعرفها فی النسب و اشرفها فی الحسب و انضرها عودا و اطولها

ص:720

عمودا و اطیبها ارومة و اعزّها جرثومة و افصحها لسانا و اوضحها بیانا و ارجحها میزانا و اصحها ایمانا و اعزّها نفرا و اکرمها معشرا من قبل ابیه و أمّه و من اکرم بلاد اللّه علیه و علی عباده و سیوطی در مقامات خود گفته المقامة السندسیّة لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتّم حریص علیکم بالمؤمنین رءوف رحیم بنیّ سرّی قدره علیّ و برهانه جلیّ خیر الخلیقة امّا و ابا و ازکاهم حسبا و نسبا خلق اللّه لاجله الکونین و اقرّبه من کل مؤمن العینین و جعله بنی الانبیاء و آدم منجدل فی طینته و کتب اسمه علی العرش اعلاما بمزیّته عنده و فضیلته و توسّل به آدم فتاب علیه و اخبره انّه لولاه ما خلقه و ناهیک بها مزیّة لدیه بنی خصّ بالتقدیم قدما و آدم بعد فی طین و ماء کریم بالحبا من راحتیه یجود و فی المحیّا بالحیاء و من خصائصه فیما ذکر الغزالی و غیره انّ اللّه ملّکه الجنّة و اذن له ان یقطع منها من یشاء ما یشاء و اعظم بذلک منّه و خصّه بطهارة النسب تعظیما لشانه و حفظ آباءه من الدّنس تتمیما لبرهانه و جعل کل اصل من اصوله خیر اهل زمانه کما

قال فی حدیث البخاری الذی تقطع بصدوره من فیه بعثت من خیر قرون بنی آدم قرنا فقرنا حتی کنت من القرن الذی کنت فیه

و قال علیه السلام انا انفسکم نسبا و صهرا و حسبا لم یزل اللّه ینقلنی من الاصلاب الطیبة الی الارحام الطاهرة مصفی مهذّبا لا تنشعب شعبتان الاّ کنت فی خیرهما فانا خیرکم نفسا و خیرکم ابا و اجدر بقول صاحب البردة ان یکون له فی عرصات القیمة عدّة و بدا للوجود منک کریم من کریم آباؤه کرماء نسب تحسب العلاء بحلاه قلّدتها نجومها الجوزاء حبّذا عقد سودد و فخار انت فیه الیتیمة العصماء

ص:721

و ینظم فی سلک هذه الدّرر قول حافظ العصر أبی الفضل ابن حجر نبیّ الهدی المختار من آل هاشم فعن فخرهم فلیقصر المتطاول تنقل فی اصلاب قوم تشرّفوا به مثل ما للبدر تلک المنازل و حلبی در انسان العیون گفته و الی شرف هذا النسب یشیر صاحب الهمزیة رحمه اللّه تعالی بقوله و بدا للوجود منک کریم من کریم آباؤه کرماء نسب تحسب العلی بحلاه قلّدتها نجومها الجوزاء حبّذا عقد سودد و فخار انت فیه الیتیمة العصماء أی ظهر لهذا العالم منک کریم أی جامع لکل صفة کمال و هذا علی حدّ قولهم لی من فلان صدیق حمیم و ذلک الکریم الّذی ظهر وجد من اب کریم سالم من نقص الجاهلیّة آباؤه الشامل للامّهات جمیعهم کرماء أی سالمون من نقائص الجاهلیّة أی ما یعدّ فی الاسلام نقصا من اوصاف الجاهلیة و هذا نسب لا اجلّ منه و لجلالته إذا تاملته تظنّ بسبب ما تحلی به من الکمالات أی معالیها جعلت الجوزاء نجومها التی یقال لها نطاق الجوزاء قلادة لتلک المعالی و هذه القلادة هی قلادة سیادة و تمدح موصوفة بانّک فی تلک القلادة الدرّة الیتیمة التی لا مشابه لها المحفوظة عن الاعین لجلالتها لا یقال شمول الاباء للامّهات لا یناسب قوله نسب لان النسب الشرعی فی الاباء خاصّة لانا نقول المراد بالنسب ما یعمّ اللغوی و یقال سلامة آبائه من النقائص انما هو من حیث ابوته أی کونه متفرعا عنهم و ذلک یستلزم ان تکون امهاته کذلک و سیاتی لم ازل انقل من اصلاب الطّاهرین الی ارحام الطاهرات و سیاتی الکلام علی ذلک مستوفی و قد قال الماوردی فی کتاب اعلام النبوّة و إذا اختبرت حال نسبه صلّی اللّه علیه و سلّم و عرفت طهارة مولده صلّی اللّه علیه و سلّم علمت انّه سلالة آباء کرام لیس فیهم مسترذل بل کلّهم سادة قادة و شرف النسب

ص:722

و طهارة المولد من شروط النبوة هذا کلامه و من کلام عمّه أبی طالب إذا اجتمعت یوما قریش لمفخر فعبد مناف سرّها و صمیمها و ان حصلت انساب عبد منافها ففی هاشم اشرافها و قدیمها و ان فخرت یوما فانّ محمّدا هو المصطفی من سرّها و کریمها بالرفع عطفا علی المصطفی و سرّ القوم وسطهم فاشرف القوم قومه و اشرف القبائل قبیلته و اشرف الافخاذ فخذه و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه بن احمد الاصفهانی بعد ذکر احادیث فضیلت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بطیب ولادت و حسب و نسب در دلائل النبوّة گفته و وجه الدلالة فی هذه الفضیلة ان النبوة ملک و سیاسة عامة و ذلک قوله تعالی أَمْ یَحْسُدُونَ اَلنّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ اَلْکِتابَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً و الملک فی ذوی الاحساب و الاخطار من النّاس و کل ما کان خصال فضله اوفر کانت الرعیّة بالانقیاد إلیه اسمع و الی طاعة مطیعه اسرع و إذا کان فی الملک و فی توابعه نقیصة نقص عدد اتباعه و رعیّته ففی اختیار اللّه له ان امدّه بکل ما بالملوک إلیه الحاجة لیدعو النّاس الی اتباعه و لذلک قال قوم یا شعیب ما نفقه کثیرا مما تقول و انا لنریک فینا ضعیفا و لو لا رهطک لرجمناک الآیة و قال فرعون لموسی أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا اَلَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَ لا یَکادُ یُبِینُ فازری فرعون به لیثبط بذلک القوم عن اتباعه حتی شکا موسی الی اللّه تعالی و سأله ان یحل العقدة من لسانه لیفقهوا قوله فقال وَ أَخِی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً یُصَدِّقُنِی فدل ذلک علی ان الملک لا یجعل الا فی اهل الکمال و المهابة و هاتان الخصلتان لا توجدان فی غیر ذوی الاحساب فجعل اللّه لنبیّه محمّد صلی اللّه علیه و سلم من الحظوظ اوفرها

ص:723

و من السّهام اوفاها و اکثرها فلذلک قال فانا من خیار الی خیار و جعله ایضا من افضل البقاع مولدا و مسکنا و مخرجا البقعة التی افترض اللّه علی کل الموحدین من المستطیعین حجّه فکان لهذا ایضا افضلهم نفسا و حسبا و دارا و لذلک سال هرقل ابا سفین بن حرب عن حسبه فقال کیف حسبه فیکم فقالوا هو من اوسطنا حسبا فقال له هرقل کذلک الانبیاء و سیوطی در خصائص بعد ذکر احادیث سابقه گفته قال ابو نعیم وجه الدلالة علی نبوته من هذه الفضیلة انّ النبوّة ملک و سیاسة عامة و الملک فی ذوی الاحساب و الاخطار من النّاس لأنّ ذلک ادعی الی انقیاد الرعیّة له و اسرع الی طاعته و لذلک سال هرقل ابا سفیان کیف نسبه فیکم قالوا هو فینا ذو نسب قال هرقل و کذلک الرسل تبعث فی نسب قومها قاضی عیاض در شفا گفته الباب الثانی فی تکمیل اللّه تعالی له المحاسن خلقا و خلقا و قرانه جمیع الفضائل الدینیّة و الدنیویّة فیه نسقا اعلم ایّها المحبّ لهذا النّبی الکریم الباحث عن تفاصیل جمل قدره العظیم انّ خصال الجلال و الکمال فی البشر نوعان ضروری دنیوی اقتضته الجبلّة و ضرورة الحیاة الدنیا و مکتسب دینی و هو ما یحمد فاعله و یقرب الی اللّه زلفی ثم هی علی فنّین ایضا منها ما یتخلص لاحد الوصفین و منها ما یتمازج و یتداخل فامّا الضروری المحض فما لیس للمرء فیه اختیار و لا اکتساب مثل ما کان فی جبلّته من کمال خلقته و جمال صورته و قوّة عقله و صحّة فهمه و فصاحة لسانه و قوّة حواسّه و اعضائه و اعتدال حرکاته و شرف نسبه و عزّة قومه و کرم ارضه و یلحق به ما تدعوه ضرورة حیاته إلیه من غذائه و نومه و ملبسه و مسکنه و منکحه و ماله و جاهه و قد تلحق

ص:724

هذه الخصال الآخرة بالاخرویّة إذا قصد به التقوی و معونة البدن علی سلوک طریقها و کانت علی حدود الضرورة و قوانین الشریعة فامّا المکتسب الاخرویّة الاخلاق العلیّة و الآداب الشرعیّة من الدّین و العلم و الحلم و الصّبر و الشکر و العدل و الزهد و التّواضع و العفّة و العفو و الجود و الشجاعة و الحیاء و المروّة و الصّمت و التؤدة و الوقار و الرحمة و حسن الادب و المعاشرة و اخواتها و هی التی جماعها حسن الخلق و قد یکون من هذه الاخلاق ما هو فی الغریزة و اصل الجبلّة لبعض النّاس و بعضهم لا تکون فیه فیکتسبها و لکنّه لا بدّ ان یکون من اصولها فی اصل الجبلة شعبة کما سنبینه ان شاء اللّه تعالی و تکون هذه الاخلاق دنیویّة إذا لم یرد بها وجه اللّه تعالی و الدار الآخرة و لکنها کلّها محاسن و فضائل باتفاق اصحاب العقول السلیمة و ان اختلفوا فی موجب حسنها و تفضیلها فصل إذا کانت خصال الکمال و الجلال ما ذکرناه و وجدنا الواحد منا یشرف بواحدة منها او اثنتین ان اتفقت له فی کل عصر امّا من نسب او جمال او قوة او علم او حلم او شجاعة او سماحة حتی یعظم قدره و تضرب باسمه الامثال و یتقرر له بالوصف بذلک فی القلوب اثرة و عظمة و هو منذ عصور خوال رمم بوال فما ظنّک بعظیم قدر من اجتمعت فیه کل هذه الخصال الی ما لا یاخذه عدوّ لا یعبّر عنه مقال و لا ینال بکسب و لا حیلة الا بتخصیص الکبیر المتعال من فضیلة النبوة و الرسالة و الخلّة و المحبّة و الاصطفاء و الاسراء و الرویة و القرب و الدنوّ و الوحی و الشفاعة و الوسیلة و الفضیلة و الدرجة الرفیعة و المقام المحمود و البراق و المعراج و البعث الی الاحمر و الاسود و الصّلوة بالانبیاء و الشهادة بین الانبیاء

ص:725

و الامة و سیادة ولد آدم و لواء الحمد و البشارة و النذارة و المکانة عند ذی العرش و الطاعة ثمّ و الامانة و الهدایة و رحمة للعالمین و اعطاء الرضی و السؤل و الکوثر و سماع القول و اتمام النعمة و العفو عما تقدّم و ما تاخّر و شرح الصّدر و وضع الوزر و رفع الذکر و عزّة النصر و نزول السکینة و التایید بالملائکة و ایتاء الکتاب و الحکمة و السّبع المثانی و القرآن العظیم و تزکیة الامّة و الدعاء الی اللّه و الملائکة و الحکم بین الناس بما اراه اللّه تعالی و وضع الاضر و الاغلال عنهم و القسم باسمه و اجابة دعوته و تکلیم الجمادات و العجم و احیاء الموتی و اسماع الصّم و نبع الماء من بین اصابعه و تکثیر القلیل و انشقاق القمر و رد الشمس و قلب الأعیان و النّصر بالرعب و الاطلاع علی الغیب و ظلّ الغمام و تسبیح الحصا و ابراء الآلام و العصمة من الناس الی ما لا تحویه محتفل و لا یحیط بعلمه الا مانحه ذلک و مفضلة لا اله غیره الی ما اعدّ له فی الدّار الآخرة من منازل الکرامة و درجات القدس و مراتب السعادة و الحسنی و الزیادة التی تقف دونها العقول و یحار دون أدانیها الوهم

وجه دوم: بگفته زید بن ثابت خلیفه رسول بنی هاشمی، بنی هاشمی است

دوم آنکه شاه ولی اللّه در ازالة الخفا بعد ذکر واقعه وفات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم گفته بعد از ان در ان حالت هوش ربا اعظم اختلافی که پیش آمد اجتماع انصار بود در سقیفه بنی ساعده بقصد بیعت سعد بن عباده و این همان اختلافست که اگر بتدبر حضرت صدیق و فاروق دفع ان نمی شد سل سیف بمیان می آمد و دین از هم می پاشید و حضرت صدیق و فاروق در سقیفه حاضر شدند و بسیف بیان قطع آن اختلاف نمودند و رواة علم در نقل این بیان قاطع مختلف اند هر یکی چیزی حفظ کرد و چیزی ترک نمود و درین محل روایتی چند برنگارم تا قصّه منقّح گردد الی ان قال امّا روایة أبی سعید الخدری قال لما توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم

ص:726

قام خطباء الانصار فجعل الرّجل منهم یقول یا معشر المهاجرین انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کان إذا استعمل رجلا منکم قرن معه رجلا منّا فنری ان یلی هذا الامر رجلان احدهما منکم و الآخر منّا قال فتتابعت خطباء الانصار علی ذلک فقام زید بن ثابت فقال انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کان من المهاجرین فان الامام یکون من المهاجرین و نحن انصاره کما کنّا انصار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فقام ابو بکر فقال جزاکم اللّه خیرا یا معشر الانصار و ثبت قائلکم ثم قال و اللّه لو فعلتم غیر ذلک لما صالحتکم اخرجه ابن أبی شیبة ازین روایت ظاهرست که زید بن ثابت استدلال کرده بر انحصار خلافت در مهاجرین باین امر که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از مهاجرین بوده پس باید که خلیفه نیز از مهاجرین باشد پس بمفاد همین تقریر می گویم که چون جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم از بنی هاشم بود باید که خلیفه نیز از بنی هاشم باشد و چون بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم افضل بنی هاشم جناب امیر المؤمنین علیه السلام بوده خلافت در انحضرت منحصر باشد پس قرب نسب جناب امیر المؤمنین علیه السلام مثبت امامت بی فاصله آن حضرت باشد

وجه سوم: احتجاج باستدلال ابی بکر بقرشی بودن خلیفه و قریش اوسط العرب اعتراف به اقربیت امیر المؤمنین

سوم آنکه حضرت عتیق در معرض بیان انحصار امر امارت و خلافت در قریش اشرفیّت ایشان را از روی نسب و دار ذکر کرده باین حجّت انصار را عاجز و ساکت و خامد و صامت گردانیده و جمیع حاضرین از مهاجرین و انصار برد و انکار آن لب نگشودند بلکه بمفاد آن طریق انقیاد و تسلیم و بیعت عتیق پیمودند و ظاهرست که اشرفیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از روی نسب و دار بنسبت جمیع مهاجرین و انصار ثابت و متحققست پس حسب افاده حضرت عتیق انحصار خلافت در ذات سراپا برکات جناب امیر المؤمنین علیه السلام بکمال اولویّت ظاهر و باهر گردید تمّ انّه بلغنی ان قائلا منکم یقول و اللّه لو مات عمر بایعت فلانا

ص:727

فلا یغترن امرأ ان یقول انما کانت بیعة أبی بکر فلتة و تمت الاوانها قد کانت کذلک و لکنّ اللّه وقی شرّها و لیس فیکم من تقطع الاعناق إلیه مثل أبی بکر من بایع رجلا من غیر مشورة من المسلمین فلا یبایع هو و لا الذی تابعه تغرّة ان یقتلا و انّه قد کان من خیرنا حین توفی اللّه نبیّه انّ الانصار خالفونا و اجتمعوا باسرهم فی سقیفة بنی ساعدة و خالف عنّا علی و الزبیر و من معهما و اجتمع المهاجرون الی أبی بکر رضی اللّه عنه فقلت لابی بکر یا ابا بکر انطلق بنا الی اخواننا هؤلاء من الانصار فانطلقنا نریدهم فلما دنونا منهم لقینا منهم رجلان صالحان فذکرا ما تمالأ علیه القوم فقالا این تریدون یا معشر المهاجرین فقلنا نرید اخواننا هؤلاء من الانصار فقالا علیکم ان لا تقربوهم اقضوا امرکم فقلت و اللّه لنأتینّهم فانطلقنا حتی اتیناهم فی سقیفة بنی ساعدة فاذا رجل مزمل بین ظهرانیهم فقلت من هذا قالوا هذا سعد بن عبادة فقلت ما له قالوا یوعک فلمّا جلسنا قلیلا تشهد خطیبهم فاثنی علی اللّه بما هو اهله ثم قال امّا بعد فنحن انصار اللّه و کتیبة الاسلام و انتم معاشر المهاجرین رهط و قد دفّت دافّة من قومکم فاذا هم یریدون ان یختزلونا من اصلنا و ان یحضنونا من الامر فلمّا سکت اردت ان اتکلم و کنت زوّرت مقالة اعجبتنی ارید ان اقدّمها بین یدی أبی بکر و کنت أدارئ منه بعض الحدّ فلمّا اردت ان اتکلّم قال ابو بکر علی رسلک فکرهت ان اغضبه فتکلم ابو بکر فکان هو احلم منی و اوقر و اللّه ما ترک من کلمة اعجبتنی فی تزویری الا قال فی بدیهته مثلها او افضل منها حتی سکت فقال ما ذکرتم فیکم من خیر فانتم له اهل و لن یعرف هذا الامر الاّ لهذا الحیّ من قریش هم اوسط العرب نسبا و دارا و قد رضیت لکم احد هذین الرجلین

ص:728

فبایعوا ایّهما شئتم فاخذ بیدی و بید أبی عبیدة بن الجرّاح و هو جالس بیننا فلم اکره مما قال غیرها کان و اللّه ان اقدّم فتضرب عنقی لا یقربنی ذلک من اثم احبّ الیّ من ان أتأمر علی قوم فیهم ابو بکر اللّهمّ الاّ ان تسوّل لی نفسی عند الموت شیئا لا اجده الان فقال قائل من الانصار انا جذیلها المحکک و عذیقها المرجّب منّا امیر یا معشر قریش فکثر اللغط و ارتفعت الاصوات حتی فرقت من الاختلاف فقلت ابسط یدک یا ابا بکر فبسط یده فبایعته و بایعه المهاجرون ثم بایعته الانصار و نزونا علی سعد بن عبادة فقلت قتل اللّه سعد بن عبادة قال عمرو انا و اللّه ما وجدنا فی ما حضرنا من امر اقوی من مبایعة أبی بکر خشینا ان فارقنا القوم و لم تکن بیعة ان یبایعوا رجلا منهم بعدنا فامّا بایعناهم علی ما لا نرضی و اما نخالفهم فیکون فساد فمن بایع رجلا علی غیر مشورة من المسلمین فلا یبایع هو و لا الذی تابعه تغرّة ان یقتلا و ابن هشام در سیرت خود از عمر نقل نموده که او گفته ثم انّه قد بلغنی ان فلانا قال و اللّه لو قد مات عمر بن الخطاب لقد بایعت فلانا فلا یغرّنک امرأ ان یقول ان بیعة أبی بکر کانت فلتة فتمت و انها قد کانت کذلک الا انّ اللّه قد وقی شرّها و لیس فیکم من تنقطع الاعناق إلیه مثل أبی بکر فمن بایع رجلا عن غیر مشورة من المسلمین فانّه لا بیعة له هو و لا الّذی بایعه تغرّة ان یفتلا انه کان من خیرنا حین توفی اللّه نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم ان الانصار خالفوا فاجتمعوا باشرافهم فی سقیفة بنی ساعدة و تخلّف عنا علیّ بن أبی طالب و الزبیر بن العوام و من معهما و اجتمع المهاجرون الی أبی بکر فقلت لابی بکر انطلق بنا الی اخواننا هؤلاء من الانصار فانطلقنا نؤمّهم حتی لقینا منهم رجلان صالحان فذکرا لنا ما تمالأ علیه القوم و قالا این تریدون یا معشر المهاجرین

ص:729

قلنا نرید اخواننا هؤلاء من الانصار قالا فلا علیکم ان لا تقربوهم یا معشر المهاجرین اقضوا امرکم قال قلت و اللّه لناتینهم فانطلقنا حتی اتیناهم فی سقیفة بنی ساعدة فاذا بین ظهرانیهم رجل مزمّل فقلت من هذا قالوا سعد بن عبادة فقلت ما له قالوا وجع فلمّا جلسنا تشهد خطیبهم فاثنی علی اللّه بما هو له اهل ثم قال امّا بعد فنحن انصار اللّه و کتیبة الاسلام و انتم یا معشر المهاجرین رهط منّا و قد دفت دافة من قومکم قال و إذا هم یریدون ان یجتازونا من اصلنا و یغضبونا الامر فلمّا سکت اردت ان اتکلّم و قد زوّرت فی نفسی مقالة قد اعجبتنی ارید ان اقدّمها بین یدی أبی بکر و کنت أدارئ منه بعض الحدّ فقال ابو بکر علی رسلک یا عمر فکرهت ان اغضبه فتکلم و هو کان اعلم منّی و اوقر فو اللّه ما ترک من کلمة اعجبتنی من تزویری الا قال فی بدیهته او مثلها او افضل حتی سکت قال امّا ما ذکرتم فیکم من خیر فانتم له اهل و لن تعرف العرب هذا الامر الا لهذا الحیّ من قریش هم اوسط العرب نسبا و دارا و قد رضیت لکم احد هذین الرّجلین فبایعوا ایّهما شئتم و اخذ بیدی و بید أبی عبیدة بن الجرّاح و هو جالس بیننا و لم اکره شیئا ممّا قال غیرها کان و اللّه ان اقدّم فتضرب عنقی لا یقربنی ذلک الی اثم احبّ الیّ من ان أتأمّر علی قوم فیهم ابو بکر قال فقال قائل من الانصار انا جذیلها المحکک و عذیقها المرجب منّا امیر و منکم امیر یا معشر قریش قال فکثر اللغط و ارتفعت الاصوات حتی تخوفت الاختلاف فقلت ابسط یدک یا ابا بکر فبسط یده فبایعته ثم بایعه المهاجرون ثم بایعه الانصار و نزونا علی سعد بن عبادة فقال قائل منهم قتلتم سعد بن عبادة قال فقلت قتل اللّه سعد بن عبادة قال ابن اسحاق قال الزهری اخبرنی عروة بن الزبیر ان

ص:730

احد الرجلین الذین لقوا من الانصار حین ذهبوا الی السقیفة عویم بن ساعدة و الآخر معن بن عدی اخو بنی العجلان فامّا عویم بن ساعدة فهو الّذی بلغنا انه

قیل لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من الذین قال اللّه عزّ و جلّ لهم فِیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا وَ اَللّهُ یُحِبُّ اَلْمُطَّهِّرِینَ فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم نعم المرء منهم عویم بن ساعدة و امّا معن بن عدی فبلغنا انّ الناس بکوا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حین توفّاه اللّه عزّ و جلّ و قالوا و اللّه لوددنا انا متنا قبله انا نخشی ان نفتتن بعده قال معن بن عدیّ لکنّی و اللّه ما احبّ انّی متّ قبله حتّی اصدّقه میّتا کما صدّقته حیّا فقتل معن یوم الیمامة شهیدا فی خلافة أبی بکر یوم مسیلمة الکذاب و محمد بن جریر طبری در تاریخ کبیر از عمر نقل کرده که او در خطبه خود گفته ثم انّه بلغنی ان قائلا منکم یقول لو قد مات امیر المؤمنین بایعت فلانا فلا یغرّنک امرأ ان یقول ان بیعة أبی بکر کانت فلتة فقد کانت کذلک غیر انّ اللّه وقی شرّها و لیس منکم من تقطع إلیه الاعتاق مثل أبی بکر و انّه کان خیرنا حین توفّی اللّه نبیّه و ان علیّا و الزبیر و من معهما تخلّف عنه فی بیت فاطمة و تخلفت عنا الانصار باسرها و اجتمع المهاجرون الی أبی بکر فقلت لابی بکر انطلق بنا الی اخواننا هؤلاء من الانصار فانطلقنا نؤمّهم فلقینا رجلان صالحان قد شهدا بدرا قالا ابن تریدون یا معشر المهاجرین قلنا نرید اخواننا هؤلاء من الانصار قال فارجعوا فاقضوا امرکم بینکم فقلنا و اللّه لناتینّهم قال فاتیناهم و هم مجتمعون فی سقیفة بنی ساعدة قال و إذا بین اظهرهم رجل مزمّل قال قلت من هذا قالوا سعد بن عبادة قال قلت ما شانه قالوا وجع فقام رجل

ص:731

منهم و قال الحمد للّه امّا بعد فنحن الانصار و کتیبة الاسلام و انتم یا معشر قریش رهط نبیّنا و قد دفت إلینا من قومکم دافة فلمّا رایتهم یریدون یختزلوننا من اصلنا و یغصبونا الامر و قد کنت زوّرت فی نفسی مقالة اقدّمها بین یدی أبی بکر و کنت أدارئ منه بعض الحد و کان اوقر منّی و احلم فلمّا اردت ان اتکلم قال علی رسلک و کرهت ان اغضبه فقام فحمد اللّه و اثنی علیه فما ترک شیئا کنت زوّرت فی نفسی ان اتکلّم به لو قد تکلّمت الا جاء به او باحسن منه و قال امّا بعد یا معشر الانصار فانکم لا تذکرون منکم فضلا الاّ و انتم له اهل و ان العرب لن تعرف هذا الامر الا لهذا الحیّ من قریش هم اوسط دارا و نسبا و انی قد رضیت لکم احد هذین الرجلین فبایعوا ایّهما شئتم و اخذ بیدی و ید أبی عبیدة بن الجرّاح و انی و اللّه ما کرهت من کلامه شیئا غیر هذه الکلمة ان کنت اقدم فتضرب عنقی فیما لا یقربنی الی اثم احبّ الی من ان او مرّ علی قوم فیهم ابو بکر فلمّا قضی ابو بکر کلامه قام منهم رجل فقال انا جذیلها المحکک و عذیقها المرجب منا امیر و منکم امیر یا معشر قریش قال فارتفعت الاصوات و کبر اللغط فلمّا اشفقت الاختلاف قلت لابی بکر ابسط یدک فابایعک فبسط یده فبایعته و بایعه المهاجرون و بایعه الانصار ثم نزونا علی سعد حتی قال قائلهم قتلتم سعدا فقلت قتل اللّه سعدا و انا و اللّه ما وجدنا امرا هو اقوی من مبایعة أبی بکر خشینا ان فارقنا القوم و لم یکن بیعة ان یحدثوا بعدنا بیعة فامّا نتابعهم علی ما لا نرضی او نخالفهم فیکون فساد و علی متقی در کنز العمال گفته عن ابن عبّاس قال قال عمر بن الخطاب انّه کان من خبرنا حین توفی اللّه نبیّه صلی اللّه علیه و سلم انّ الانصار خالفوا و اجتمعوا فی سقیفة

ص:732

بنی ساعدة و خالف عنّا علی و الزبیر و من معهما و اجتمع المهاجرون الی أبی بکر فقلت لابی بکر یا ابا بکر انطلق بنا الی اخواننا هؤلاء من الانصار فانطلقنا نریدهم فلمّا دنونا منهم لقینا منهم رجلان صالحان فذکرا ما تمالأ علیه القوم فقالا این تریدون یا معشر المهاجرین فقلنا نرید اخواننا هؤلاء من الانصار فقالا لا علیکم ان لا تقربوهم اقضوا امرکم فقلت و اللّه لناتینهم فانطلقنا حتی اتیناهم فی سقیفة بنی ساعدة فاذا رجل مزمّل بین ظهرانیهم فقلت من هذا قالوا سعد بن عبادة فقلت و ماله قالوا یوغک فلمّا جلسنا قلیلا تشهّد خطیبهم فاثنی علی اللّه بما هو اهله ثم قال امّا بعد فنحن انصار اللّه و کتیبة الاسلام و انتم المهاجرون رهط منّا و قد دفت دافة من قومکم فاذا انتم تریدون ان تختزلونا من اصلنا و ان تحضنونا من هذا الامر فاسکتّ و اردت ان اتکلم و زوّرت مقالة اعجبتنی ارید ان اقدمها بین یدی أبی بکر و کنت أدارئ منه بعض الحدّ فلمّا اردت ان اتکلم قال ابو بکر علی رسلک فکرهت ان اغضبه فتکلم ابو بکر و کان هو اعلم منّی و اوقروا اللّه ما ترک من کلمة اعجبتنی فی تزویری الا قال فی بدیهته مثلها او افضل منها حتی سکت قال ما ذکرتم من خیر فانتم له اهل و لن یعرف هذا الامر الا لهذا الحیّ من قریش هم اوسط العرب نسبا و دارا و قد رضیت لکم احد هذین الرجلین فبایعوا ایّهما شئتم و اخذ بیدی و بید أبی عبیدة الجراح و هو جالس بیننا فلم اکره مما قال غیرها کان و اللّه ان اقدم فتضرب عنقی لا یقرّبنی ذلک من اثم احب الیّ من ان أتأمّر علی قوم فیهم ابو بکر اللّهم الاّ ان تسوّل نفسی عند الموت شیئا لا اجده الآن فقال قائل الانصار انا جذیلها المحکک و عذیقها المرجب منّا امیر و منکم امیر یا معشر قریش و کثر اللغط و ارتفعت الاصوات

ص:733

حتی فرقت من ان یقع اختلاف فقلت ابسط یدک یا ابا بکر فبسط یده فبایعته و بایعه المهاجرون ثم بایعه الانصار و نزونا علی سعد بن عبادة فقال قائل منهم قتلتم سعدا فقلت قتل اللّه سعدا اما و اللّه ما وجدنا فیما حضرنا امرا هو اوفق من مبایعة أبی بکر خشینا ان فارقنا القوم و لم یکن بیعة ان یحدثوا بعدنا بیعة فامّا ان نتابعهم علی ما لا ترضی و اما ان نخالفهم فیکون فیه فساد فمن بایع امیرا من غیر مشورة المسلمین فلا بیعة له و لا بیعة للّذی بایعه تغرة ان یقتلا حم خ و ابو عبید فی الغریب هق

وجه چهارم: احتجاج به رفع اقربیت انصار با اقرار به اقربیت علی علیه السلام احتجاج جهت انحصار خلافت ب «اولیاء الرسول و عشیرته»

چهارم آنکه ابو بکر انصار را دفع کرده بدعوی اقربیت خود با جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و احتجاج بآن نموده براه حقیت خود بر خلافت پس حسب احتجاج و استدلال أبی بکر جناب امیر المؤمنین علیه السلام که بلا شبهه اقرب از أبی بکرست اولی و احق بخلافت باشد محب الدّین طبری در ریاض نضره گفته و ذکر موسی بن عقبة عن ابن شهاب انّ ابا بکر یوم السقیفة تشهد و انصت القوم فقال بعث اللّه نبیّه بالهدی و دین الحق فدعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الی الاسلام فاخذ اللّه بقلوبنا و نواصینا الی ما دعا إلیه فکنّا معشر المهاجرین اوّل النّاس اسلاما و نحن عشیرته و اقاربه و ذوو رحمه و نحن اهل الخلافة و اوسط النّاس انسابا فی العرب ولدتنا الغرب کلّها فلیس منهم قبیلة الا لقریش فیها ولادة و لن تصلح الا لرجل من قریش هم اصبح الناس وجوها و اسلطهم السنة و افضلهم قولا فالنّاس لقریش تبع فنحن الامراء و انتم الوزراء و انتم یا معشر الانصار اخواننا فی کتاب اللّه و شرکاؤنا فی دین اللّه تعالی و التسلیم لفضیلة اخوانکم من المهاجرین و احقّ النّاس ان لا تحسدوهم علی خیر اتاهم اللّه ایّاه و انا ادعوکم الی احد رجلین ثمّ ذکر معنی ما قبله فی حدیث

ص:734

ابن عبّاس ثم قال فقالت الانصار و اللّه ما نحسدکم علی خیر ساقه اللّه إلیکم و ما احد من خلق اللّه تعالی احبّ إلینا و لا اعزّ علینا و لا ارضی عندنا منکم و نحن نشفق من بعد الیوم فلو جعلتم الیوم رجلا منکم فاذا هلک اخترنا رجلا من الانصار فجعلناه مکانه فاذا هلک اخترنا رجلا من المهاجرین فجعلناه مکانه کذلک ابدا کان ذلک اجدر ان یشفق القرشی ان زاغ ان ینقض علیه الانصاری و ان یشفق الانصاری ان زاغ ان ینقض علیه القرشی قال عمر لا ینبغی هذا الامر و لا یصلح الا لرجل من قریش و لن ترضی العرب الا به و لن تعرف الامارة الاّ له و اللّه ما یخالفنا احد الا قتلناه فقام حباب بن المنذر السلمی فقال منّا امیر و منکم امیر انا جذیلها المحکک و عذیقها المرجب و قد دفت علینا دافة أرادوا ان یختزلونا من اصلنا و یحضنونا من الامر و ان شئتم اعدناها جذعة قال فکررا القول حتی کاد ان یکون بینهم فی السقیفة حرب و توعّد بعضهم بعضا ثم ترادّ المسلمون و عصم اللّه لهم دینهم فرجعوا بقول حسن فسلموا الامر و اغضبوا الشیطان فوثب عمر و اخذ بید أبی بکر و قام اسید بن الخضیر اخو بنی عبد الاشهل و بشیر بن سعد یستبقون لیبایعوا فسبقهما عمر و بایعاه معا و وثب اهل السّقیفة یبتدرون البیعة و سعد بن عبادة مضطجع یوعک فازدحم النّاس علی بیعة أبی بکر فقال قائل من الانصار اتقوا سعد بن عبادة و لا تطئوه فقال عمر اقتلوه قتله اللّه و قال عمر ذلک بغضب فلمّا فرغ ابو بکر من البیعة رجع الی المسجد فقعد علی المنبر فبایعه النّاس حتی امسی و شغلوا عن دفن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حتی کان آخر اللّیل من لیلة الثلثاء ثم ذکر حدیث دفنه و الصّلوة علیه صلّی اللّه علیه و سلّم حضرت عتیق

ص:735

درین تقریر سراسر تحیّر شک افزای زعفران زار کشمیر که بسبب آن ثانی نحریر سراپا تزویر اظهار عجز و تقصیر و مفضولیت و تشویر خود فرموده کما یظهر من روایة البخاری و ابن هشام و غیرا؟ ؟ ؟ هر چند داد کمال بلاغت و سلاطت و ذلاقت و رشاقت بیان دادند و حسب ظاهر ابواب افحام و الزام انصار عالی مقام گشادند و ادلّه زاهره و براهین باهره و حجج قاهره و شواهد فاخره بر اولویت خود و انحصار خلافت در مهاجرین فراروی مجمع سقیفه نهادند لیکن بعد اندک تامل ظاهر می شود که همه آن برای خدام عالی مقام او زهر قاتل و سم هلاهل بود که بسبب هر فقره از ان بنیان غیر مرصوص خلافت او و اخوین جنابش آب رسید و محض نقش بر آب و نمایش سراب گردید که اگر بعد ان مدت عمر اتباع ثلاثه دماغهای خود سوزند و زمین و آسمان دوزند و نالهای زار زار آغازند و صداهای استغاثه بهر طرف بلند سازند و عرقها ریزند و فتنها انگیزند و اشکها ریزند و حبال انواع تزویر و تلمیع در میان آویزند اصلا نفعی نرساند و هرگز ایشان را از بلاء ضلال دواء عضال اشکال نرهاند زیرا که ابو بکر ببودن مهاجرین عشیره جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و اقارب آن حضرت و صاحبان رحم آن حضرت بر انحصار خلافت در ایشان احتجاج و استدلال نموده و ردّ انصار باین حجّت کرده و نیز با شرفیّت نسب خود و مزید قرب و اتصال قریش بجمیع قبائل عرب و بودن قریش اصبح ناس از روی وجوه واسطیت السنه و افضلیت قول شان در عرب تمسک نموده و ظاهرست که جمیع وجوه باولویت تمام در ذات با برکات وصی بر حق علیه آلاف التحیّات و التسلیمات متحقق بوده و ابو بکر در همه آن کمتر و مفضول از وصی رسول بود پس تعین خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام و بطلان خلافت أبی بکر از افادۀ خودش بکمال ظهور ثابت و متحقق شد و للّه الحمد علی ذلک و محمد بن جریر طبری در تاریخ خود گفته و اتی عمر الخیر و اقبل الی منزل النّبیّ صلی اللّه علیه فارسل الی أبی بکر و ابو بکر

ص:736

فی الدار و علی بن أبی طالب فی جهاز رسول اللّه صلّی اللّه علیه فارسل الی أبی بکر ان اخرج الیّ فارسل إلیه انی مشتغل فارسل إلیه انّه قد حضر امر لا بدّ لک من حضوره اما علمت انّ الانصار قد اجتمعت فی سقیفة بنی ساعدة یبایعون سعد بن عبادة و احسنهم مقالة من یقول منّا امیر و منکم امیر فمضینا مسرعین فلقینا ابا عبیدة بن الجراح فتمالئوا إلیهم ثلثتهم فلقیهم عاصم بن عدی و عویم بن ساعدة فقالا لهم ارجعوا فانّه لا یکون ما تریدون فقالوا لا نفعل فجاءوا و هم مجتمعون فقال عمر بن الخطّاب اتیناهم و قد کنت زوّرت کلاما اردت ان اقوم به فیهم فلمّا ان وقعت إلیهم ذهبت لابتدی النّطق فقال لی ابو بکر رویدا حتی اتکلّم ثم انطق بعد بما احببت فنطق فقال عمر فما شیء کنت اردت ان اقول الاّ و قد اتی به او زاد علیه قال عبد اللّه بن عبد الرحمن فبدأ ابو بکر فحمد اللّه و اثنی علیه ثم قال انّ اللّه بعث فینا رسولا شهیدا علی امّته لیعبدوا اللّه و یوحّدوه و هم یعبدون من دونه الهة شتی و یزعمون انها لهم عبد اللّه شافعة و لهم نافعة و انما هی من حجر منحوت و خشب منحور ثم قرأ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ و هم یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اَللّهِ و قالوا ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اَللّهِ زُلْفی فعظم علی العرب ان یترکوا دین آبائهم فخصّ اللّه المهاجرین الاوّلین من قومه بتصدیقه و الایمان به و المواساة له و الصّبر معه علی شدّة اذی قومهم لهم و لدینهم و کل النّاس لهم مخالف زار علیهم فلم یستوحشوا لقلة عددهم و شنف النّاس لهم و اجماع قومهم علیهم فهم اوّل من عبد اللّه فی الارض و امن به و بالرسول و هم اولیاؤه و عشیرته و احق النّاس بهذا الامر

ص:737

من بعده و لا ینازعهم فی ذلک الا ظالم و انتم یا معشر الانصار من لا ینکر فضلهم فی الدّین و لا سابقتهم العظیمة فی الاسلام رضیکم اللّه انصارا لدینه و جعل إلیکم هجرته و فیکم جلّة ازواجه و اصحابه فلیس بعد المهاجرین الاوّلین عندنا بمنزلتکم فنحن الامراء و انتم الوزراء لا تفاتون بمشورة و لا تقضی دونکم الامور ازین عبارت ظاهرست که عتیق افیق در مقام دفع انصار از خلافت و امامت و اولویت مهاجرین بریاست اختصاص مهاجرین بتصدیق جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم و ایمان بآنجناب و مواسات برای آن عالی قباب و صبر بر شدّت اذی کفار اقشاب و عدم استیحاش از قلت عدد و بغض ارباب حسد و اجماع کفّار اشرار بر مخالفت اخیار ذکر کرده و بعد ان افاده نموده که مهاجرین اول کسانند که عبادت کردند حق تعالی را در ارض و ایمان آوردند باو تعالی شانه و برسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم و مهاجرین اولیا و عشیره آن حضرت اند و بعد ذکر این وجوه که خاتمه آن احتجاج بقرابتست احقیّت مهاجرین بخلافت صراحة بیان کرده تا معلوم شود که بوجوه مذکوره مهاجرین احق اند بخلافت و امامت و حکومت و ریاست و برین هم اکتفا ننموده بصراحت تمام افاده کرده که کسی که منازعت مهاجرین در خلافت کند او ظالم یعنی ستمکار و ناهنجار و بدکردار و جفاکارست و چون بدیهی اولاست که وجوهی که حضرت عتیق برای مهاجرین عموما ثابت کرده باولویت تمام در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السلام متحقق بوده زیرا که آن حضرت بلا شبهه از جمیع مهاجرین اقربست بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و هم افضلست و اسبق از جمیع مهاجرین در اختصاص بتصدیق جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و ایمان بآنحضرت و مواسات آن جناب و صبر با آنجناب بر شدت

ص:738

اذای کفار و عدم استیحاش از قلت عدد ارباب دیانت و بغض و عداوت ارباب کفر و ضلالت و اجماع معاندین و اضغان حائدین از دین و آنجناب اول کسیست که عبادت کرده حق تعالی را با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم پس حسب ارشاد باسداد عتیق والا نژاد کسی که با وجود آن حضرت متقمص قمیص خلافت و امامت گردید و مسمّی شد برئیس و حاکم بلا شبهه معاند ظالم و جائر غاشم بوده وَ یُحِقُّ اَللّهُ اَلْحَقَّ بِکَلِماتِهِ و اوّلیت اسلام و ایمان جناب امیر المؤمنین علیه السلام از احادیث و اخبار بسیار هویدا و شکارست از آنجمله است حدیثی که آن را ابو یعلی احمد بن علی الموصلی و ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی و موفّق بن احمد المعروف باخطب خوارزم و علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر و ابو الخیر الحاکمی و محمد بن یوسف کنجی و سید شهاب الدین احمد و ابراهیم بن عبد اللّه احمد بن عبد اللّه ابو نعیم الاصبهانی در حلیة الأولیاء فرموده

حدّثنا ابراهیم بن احمد بن محمد بن أبی حصین ثنا محمّد بن عبد اللّه الحضرمی ثنا خلف بن خالد العبدی البصری ثنا بشر بن ابراهیم الانصاری عن ثور بن یزید عن خالد بن معدان عن معاذ بن جبل قال قال النبیّ صلی اللّه علیه و سلم یا علی اخصمک بالنبوة و لا نبوة بعدی و تخصم الناس بسبع لا یحاجک فیها احد من قریش انت اولهم ایمانا و اوفاهم بعهد اللّه و اقومهم بامر اللّه و اقسمهم بالسویة و اعدلهم فی الرعیة و ابصرهم بالقضیّة و اعظمهم عند اللّه مزیّة و احتجاج أبی بکر بدعوی اقربیت بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بر احقیت خود بخلافت و دفع انصار بآن از دیگر روایات هم ظاهر و واضحست محمد بن جریر طبری در تاریخ خود در قصّه سقیفه نقل کرده فقال عمر هیهات لا یجتمع اثنان فی قرن و اللّه لا ترضی العرب ان

ص:739

یؤمّروکم و نبیها غیرکم و لکنّ العرب لا تمنع ان تولّی امرها من کانت النبوّة فیهم و ولی امورهم منهم و لنا بذلک علی من أبی من العرب الحجة الظاهرة و السّلطان المبین من ذا ینازعنا سلطان محمّد و امارته و نحن اولیاؤه و عشیرته الاّ مدل بباطل او مجانف لاثم او متورط فی هلکة فقام المنذر بن الحباب فقال یا معشر الانصار املکوا علی ایدیکم و لا تسمعوا مقالة هذا و اصحابه فیذهبوا بنصیبکم من هذا الامر فان ابوا علیکم ما سالتموهم فاجلوهم من هذه البلاد و تولوا علیهم هذه الامور فانتم و اللّه احق بدینه انا جذیلها المحکک و عذیقها المرجب أم و اللّه لئن شئتم لنعیدها جذعة فقال عمر إذا یقتلک اللّه قال بل ایاک یقتل فقال ابو عبیدة یا معشر الانصار انّکم اوّل من نصر و آزر فلا تکونوا اوّل من بدّل و غیّر فقام بشیر بن سعد بن النّعمان بن بشیر فقال یا معشر الانصار انا و اللّه لئن کنّا اولی فضیلة فی جهاد المشرکین و سابقة فی هذا الدّین ما اردنا إلا رضی ربّنا و طاعة نبیّنا و الکدح فما ینبغی لنا ان نستطیل علی الناس بذلک و لا نبتغی به من الدنیا عرضا فان اللّه ولیّ المنّة علینا بذلک الا ان محمّدا صلّی اللّه علیه من قریش و هم قومه و هم احق به و اولی و ایم اللّه لا یرانی اللّه أنازعهم فی هذا الامر ابدا فاتقوا اللّه و لا تخالفوهم و لا تنازعوهم و ابن خلدون در تاریخ خود گفته لما قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ارتاع الحاضرون لفقده حتّی ظنّ انّه لم یمت و اجتمعت الانصار فی سقیفة بنی ساعدة یبایعون سعد بن عبادة و هم یرون ان الامر لهم بما اووا و نصروا و بلغ الخبر الی أبی بکر و عمر فجاءوا إلیهم و معهم ابو عبیدة و لقیهم عدی بن عاصم و عویم بن ساعدة فارادوهم علی الرجوع و خفضوا علیهم الشأن فابوا الاّ ان یاتوهم فاتوهم فی مکانهم ذلک فاعجلوهم

ص:740

عن شانهم و غلبوهم جماحا و موعظة و قال ابو بکر نحن اولیاء النبی و عشیرته و احق النّاس بامره و لا ننازع فی ذلک و انتم لکم حق السّابقة و النّصرة فنحن الامراء و انتم الوزراء و قال الحباب بن المنذر بن الجموح منا امیر و منکم امیر و ان ابوا فاجلوهم یا معشر الانصار عن البلاد فباسیافکم دان النّاس لهذا الدّین و ان شئتم اعدناها جذعة انا جذیلها المحکک و عذیقها المرجب و قال عمر ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اوصانا بکم کما تعلمون و لو کنتم امراء لاوصاکم بنا ثم وقعت ملاحاة بین عمر و ابن المنذر و ابو عبیدة یخفضها و یقول اتقوا اللّه یا معشر الانصار انتم اوّل من نصر و آزر فلا تکونوا اوّل من بدّل و غیّر فقام بشیر بن سعد بن النعمان بن کعب بن الخزرج فقال انّ محمّدا من قریش و قومه احقّ و اولی و نحن و ان کنا اول فضل فی الجهاد و سابقة فی الدّین فما اردنا بذلک الا رضی اللّه و طاعة نبیّه فلا نبتغی به من الدنیا عوضا و لا نستطیل به علی النّاس فقال الحباب بن المنذر نفست و اللّه عن ابن عمک یا بشیر فقال لا و اللّه و لکن کرهت ان أنازع قوما حقّهم فاشار ابو بکر الی عمر و أبی عبیدة فامتنعا و بایعا ابا بکر و سبقهما إلیه بشیر بن سعد ثم تناجی الاوس فیما بینهم و کان فیهم اسید بن خضیر احد النقباء و کرهوا اصارة الخزرج علیهم و ذهبوا الی بیعة أبی بکر فبایعوه و اقبل النّاس من کل جانب یبایعون ابا بکر و کادوا یطئون سعد بن عبادة فقال ناس من اصحابه اتقوا سعدا لا تقتلوه فقال عمر اقتلوه قتله اللّه و تماسکا فقال ابو بکر مهلا یا عمر الرّفق هنا ابلغ فاعرض عمر ثم طلب سعدا فی البیعة فابی و اشار بشیر بن سعد بترکه و قال انما هو رجل

ص:741

واحد فاقام سعد لا یجتمع معهم فی الصّلوة و لا یفیض معهم فی الحدیث حتی هلک ابو بکر

وجه پنجم: احتجاج امیر المؤمنین باولویت خود

پنجم آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام ابو بکر و اتباع و اشیاع او را که اخذ خلافت از انصار فرمودند و طریق احتجاج بقرابت جناب سرور مختار صلی اللّه علیه و آله الاطهار پیمودند و اعراض و اغماض از اقربیت جناب امیر المؤمنین باین حجّت قاهره و دلالت زاهره محجوج و مبهوت و مبتلای عجز و سکوت و صموت فرمود که ایشان احتجاج بقرابت جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم نمودند و اخذ خلافت و امارت بغصب و عدوان و عسف و طغیان کردند زیرا که گفتند بانصار که ما اولی هستیم از شما بخلافت بسبب قرب جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم و انصار انقیاد ایشان نمودند و تسلیم امارت بسوی ایشان کردند پس بمثل همین احتجاج و استدلال حضرت امیر المؤمنین علیه السلام اولی بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم در حالت حیات و وفات باشد پس اگر ابو بکر و اتباع او حظی از ایمان بحق تعالی و خوف آخرت می داشتند طریق انصاف و تسلیم امارت بآنحضرت مسلوک می داشتند و الا می بایست که اقرار بظلم و جور و عدول خود بسوی زیغ و حور می نمودند لکن با این همه الزام و افحام و سطوع حجّت قمر بازع متینة النظام رجوع بانصاف نیاوردند و نه درین وقت اعتراف بظلم و عدوان خود نمودند بلکه فظّ غلیظ براه استبداد و اصرار بر اکراه و اجبار شتافت و درجات عالیه برای خود و اتباع و متبوع خود که ردّ و انکار بر اصرار و اضرار او نکردند مهیا ساخت و للّه الحمد و المنة که کمال متانت و رزانت احتجاج و الزام جناب امیر المؤمنین علیه السلام بحدّی واضح و لائح بود که ابو بکر و فظّ غلیظ و دیگر اتباع و اشیاعشان بجواب آن حرفی نتوانستند آراست و هیچ خللی در بنیان مرصوص آن نتوانستند انداخت علاّمه عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدینوری که نبذی از فضائل فاخره و محامد

ص:742

باهره او از تاریخ بغداد احمد بن علی الخطیب البغدادی و مختار مختصر تاریخ بغداد از ابو علی یحیی بن عیسی بن جزله و کتاب الانساب ابو سعد عبد الکریم بن محمد السمعانی و جامع الاصول و نهایة اللغة أبی السعادات مبارک بن محمد المعروف بابن الاثیر الجزری و تهذیب الاسماء یحیی بن شرف النووی و وفیات الأعیان ابن خلکان و سیر النبلاء و میزان الاعتدال و کتاب المغنی ذهبی و مرآة الجنان یافعی و حسن المحاضرة و بغیة الوعاة و مزهر سیوطی و اتحاف النبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر ظاهر و باهرست در کتاب الامامة و السیاسة که نسخه عتیقه آن پیش قاصر حاضرست گفته إباءة علی بن أبی طالب بیعة أبی بکر ثم

انّ علیّا اتی به ابو بکر و یقول انا عبد اللّه و اخو رسوله فقیل له بایع ابا بکر فقال انا احق بهذا الامر منکم لا ابایعکم و انتم اولی بالبیعة بی اخذتم هذا الامر من الانصار و احتججتم علیهم بالقرابة من النّبی صلی اللّه علیه و سلّم و تاخذوه منّا اهل البیت غصبا أ لستم زعمتم للانصار انکم اولی بهذا الامر منهم لمکان محمّد منکم و اعطوکم المقادة و سلموا إلیکم الامارة فانا احتج بمثل ما احتججتم علی الانصار نحن اولی برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حیّا و میّتا فانصفونا ان کنتم تومنون باللّه و تخافون اللّه و الاّ فبوءوا بالظلم و انتم تعلمون قال له عمر انّک لست متروکا حتی تبایع فقال له علی بن أبی طالب احلب حلبا لک شطره اشدده له الیوم یرده علیک غد اثم قال و اللّه یا عمر لا اقبل قولک و لا ابایعه فقال له ابو بکر فان لم تبایعنی فلا اکرهک فقال ابو عبیدة بن الجراح لعلی یا ابن عمّ انّک حدیث السّن و هؤلاء مشیخة قومک لیس لک تجربتهم و معرفتهم بالامور و لا اری ابا بکر الا اقوی علی هذا الامر منک و اشدّ احتمالا و استطلاعا فسلم هذا الامر لابی بکر فانّک ان تعش و یطل بک بقاء فانت لهذا الامر

ص:743

خلیق و حقیق فی فضلک و دینک و علمک و فهمک و سابقتک و نسبک و صهرک فقال علی یا معشر المهاجرین اللّه اللّه لا تخرجوا سلطان محمّد فی العرب من داره و قعر بیته الی دورکم و قعور بیوتکم و تدفعون اهله عن مقامه فی الناس و حقه فو اللّه یا معشر المهاجرین لنحن احق النّاس به لانا اهل البیت و نحن احق بهذا الامر منکم ما کان فینا القاری لکتاب اللّه الفقیه فی دین اللّه العالم بسنة رسول اللّه المتضلع بامر الرعیّة المدافع عنهم الامور السیئة القاسم بینهم بالسّویة و اللّه انّه لفینا و لا تتبعوا الهوی فتضلّوا عن سبیل اللّه و تزدادوا من الحقّ بعدا فقال قیس بن سعد لو کان هذا الکلام سمعته الانصار منک یا علی قبل بیعتها ابا بکر ما اختلف علیک اثنان قال و خرج علی یحمل فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم علی دابة لیلا علی مجالس الانصار یسالهم النصرة فکانوا یقولون یا بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قد مضت بیعتنا لهذا الرّجل و لو ان زوجک و ابن عمک سبق إلینا ابا بکر ما عدلناه به فیقول علی أ فکنت ادع رسول اللّه فی بیته لم ادفنه و اخرج أنازع الناس سلطانه فقالت فاطمة ما صنع ابو الحسن الاّ ما کان ینبغی له قد صنعوا ما اللّه حسیبهم و طالبهم و جمال الدّین محدّث شیخ اجازه مخاطب والا نصاب در روضة الاحباب گفته جمعی از اهل تواریخ آورده اند که چون از مهم بیعت فارغ شدند ابو بکر صدیق از وجوه مهاجرین و اعیان انصار مجمعی ساخته فرستاده و علی مرتضی را کرم اللّه وجهه بان مجلس طلبیده وی اجابت نموده در ان مجلس حاضر شد و در محل لائق خود بنشست و از موجب طلب خویش پرسید عمر فاروق گفت موجب آنست که می خواهم که چنانچه سائر اصحاب با ابو بکر بیعت کردند تو هم بیعت کنی علی گفت من همان سخن که شما بر انصار حجّت ساخته این منصب را گرفتید بر شما حجّت می گردانم راست گویید که بحضرت

ص:744

رسالت پناه صلی اللّه علیه و سلم اقرب کیست عمر گفت ترا نگذاریم تا بیعت کنی گفت اوّل این سخن مرا جوابی بصواب بگوئید بعد از ان از من بیعت جویید ابو عبیده گفت أی ابو الحسن تو بواسطه سبقت در اسلام و فضل و قرابت قریبه با سیّد انام علیه السلام سزاوار حکومت و خلافتی و لیکن چون صحابه بر ابو بکر اتفاق و اجماع نمودند مناسب آنست که تو نیز قدم در دائره وفاق داری علی گفت أی ابو عبیده تو امین این امّتی بقول رسول مختار و مقتضای امانت راستیست در گفتار و کردار و موهبتی که حق سبحانه و تعالی بخاندان نبوّت کرامت فرموده دربند ان مباشید که بجای دیگر نقل کنید مهبط قرآن و وحی و مورد و نهی و منبع فضل و علم و معدن عقل و علم مائیم و بواسطه این امور خلافت را شایسته و امارت را سزاایم بشیر ابن سعد انصاری گفت أی ابو الحسن اگر این داعیه که تو امروز ظاهر می کنی پیش ازین معلوم مردم می شد هر آئینه با تو مضایقه و منازعت نمی کردند و با تو بیعت می نمودند و لیکن چون خانه خود نشستی و در اختلاط با مردم بستی ایشان را این گمان شد که تو از خلافت کناره می کنی و دفع و ابای این امر را از خود چاره می کنی اکنون که جماعت مسلمانان کس دیگر را قبول کرده اند به پیشوائی از پی درمی آئی و خود در طرز دیگر می نمائی علی مرتضی فرمود أی بشیر تو روا می داری که من جسد اطهر و قالب انور سید عالم را صلّی اللّه علیه و سلم غسل ناداده و تجهیز و تکفین ننموده از دفن او فراغت حاصل ناکرده دم از طلب خلافت و حکومت زدمی و با مردم در منازعت و مخاصمت شدی و ابو بکر صدیق چون دید که کلمات علی جمله محکم و استوار و هر یکی از انها مقابل صد کلمه بل هزارست از راه رفق و مدارا درآمد فرمود أی ابو الحسن مرا گمان این بود که ترا با من درین امر مضایقه نباشد و اگر می دانستیم که بعد از بیعت با من تخلف خواهی کرد هرگز قبول نمی کردم اکنون که بر من مردم اتفاق نمودند اگر تو نیز با ایشان موافقت نمای ظن مرا مطابق واقع ساخته باشی و اگر

ص:745

حالا توقف کنی و خواهی که درین امر تامل نمائی هیچ حرجی بر تو نیست پس علی از مجلس برخاست و متوجه خانه شد انتهی

وجه ششم: احتجاج «یوم شورا» به اقربیت رسول الله

ششم آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام یوم شوری باقربیت خود بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم احتجاج بر خلافت خود نموده و کسی از اهل شوری تاب انکار آن نیاورده بلکه همه ایشان تصدیق این مقال و تسلیم این استدلال ساختند و علم افتخار باعتراف و اقرار افراختند ابن حجر مکی در صواعق گفته

اخرج الدارقطنی انّ علیّا یوم الشوری احتج علی اهلها فقال لهم انشدکم باللّه هل فیکم احد اقرب الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی الرّحم منی و من جعله صلی اللّه علیه و سلّم نقشه و ابناءه ابناءه و نساءه نساءه قالوا اللّهم لا الحدیث و کمال الدین بن فخر الدین جهرمی در براهین قاطعه ترجمه صواعق گفته دارقطنی روایت کرد که علی رضی اللّه عنه در روز شوری حجّت باهل شوری گرفته گفت شما را سوگند می دهم بخدای تعالی و سؤال می کنم که هیچ کدام از شما برسول صلی اللّه علیه و سلم در نسب نزدیکتر از منست و غیر از من کسی دیگر در میان شما هست که اولاد او اولاد رسول اللّه و نساء او نساء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم باشد گفتند نه هیچ کدام از ما این منزلت ندارد انتهی و ملا مبارک هروی در احسن الاخبار گفته دارقطنی از علی رضی اللّه عنه روایت کرده گفت که علی رضی اللّه عنه روز شوری حجّت آورد بر اهل شوری و فرمود بایشان که کدام یکی از من قریب تر در رحم بسوی رسول علیه السلامست و رسول علیه السلام ذات کدام یکی را از جمله ذات خود شمرده غیر از من و پسران کدام کس را گفت که اینها پسران من اند و زنان کدام یکی را گفت که اینها زنان من اند غیر از پسران مرا و زنان مرا همه گفتند که غیر از شما هیچ یکی را این قرب و نسبت نیست انتهی ازین روایت ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمقابله اهل شوری بر اثبات حقیّت خلافت خود احتجاج فرموده باقربیت خود بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم و اهل شوری همه تسلیم آن کردند و گردن باعتراف آن نهادند و السنه خود را بتشکیک

ص:746

و ارتیاب دور از کار یا ردّ و ابطال و انکار نکشادند و ظاهرست که اقربیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم محض بنسبت اهل شوری نیست بلکه اقربیت انحضرت از اول و ثانی هم قطعا و حتما مسلم هر موالف و مخالف شانی هست کسی از مکابرین و مجادلین در ان کلامی و بحثی نتوان کرد پس بحسب استدلال جناب امیر المؤمنین علیه السلام استدلال آن حضرت بر خلافت بی فاصله آن جناب عین حق و صواب و مسئله لا جواب و متانت و رزانت آن روشن مثل آفتاب و ردّ و انکار آن مورث تبار و تباب و اللّه الموفق للصواب فی کل باب

وجه هفتم: اعتراف طلحه و زبیر و. . . به اولویت قرابت و سبقت در اسلام

هفتم آنکه لا علی متقی در کنز العمال گفته

عن محمّد بن الحنفیّة قال لما قتل عثمان استخفی علیّ فی دار لابی عمرو بن حصین الانصاری فاجتمع الناس فدخلوا علیه الدار فتداکوا حلی یده لیبایعوه تداک الابل الهیم علی حیاضها و قالوا نبایعک قال لا حاجة لی فی ذلک علیکم بطلحة و الزبیر قالوا فانطلق معنا فخرج علیّ و انا معه فی جماعة من النّاس حتی اتینا طلحة بن عبید اللّه فقال له انّ النّاس قد اجتمعوا لیبایعونی و لا حاجة لی فی بیعتهم فابسط یدک ابایعک علی کتاب اللّه و سنّة رسوله فقال له طلحة انت اولی بذلک منّی و احق لسابقتک و قرابتک و قد اجتمع لک من هؤلاء الناس من قد تفرق عنی فقال له علی اخاف ان تنکث بیعتی و تغدر بی قال لا تخافنّ ذلک فو اللّه لا؟ ؟ ؟ من قبلی ابدا شیئا تکرهه قال اللّه علیک بذلک کفیل ثم اتی الزبیر بن العوام و نحن معه فقال له مثل ما قال لطلحة و ردّ علیه مثل الذی ردّ علیه طلحة و کان طلحة قد اخذ لقاحا لعثمان و مفاتیح و کان النّاس اجتمعوا علیه لیبایعوه و لم یفعلوا فضرب الرّکبان بخبره الی عایشة و هی بسرف فقالت کانی انظر الی اصبعه تبایع

ص:747

بخبّ و غدر

قال ابن الحنفیّة لما اجتمع الناس علی علیّ قالوا له انّ هذا الرّجل قد قتل و لا بدّ للنّاس من امام و لا نجد لهذا الامر احقّ منک و لا اقدم سابقة و لا اقرب من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم رحما منک قال لا تفعلوا فانی وزیرا خیر منی لکم امیرا قالوا و اللّه ما نحن بفاعلین ابدا حتی نبایعک و تداکوا علی یده فلمّا رای ذلک قال ان بیعتی لا تکون فی خلوة الاّ فی المسجد ظاهرا و امر منا یا فنادی المسجد المسجد فخرج و خرج الناس معه فصعد المنبر فحمد اللّه و اثنی علیه ثم قال حقّ و باطل و لکل اهل فلئن کثر الباطل لقدیما فعل و لئن قل الحق فلربّما و لعلّ ما ادبر شیء فاقبل و لئن ردّ إلیکم امرکم لسعدتم فانّی اخشی ان تکونوا فی فترة و ما علی الا الجهد سبق الرّجلان و قام الثالث ثلاثة و اثنان لیس معهما سادس ملک مقرّب و من اخذ اللّه میثاقه و صدیق نجا و ساع مجتهد و طالب یرجو هلک من ادعی و خاب من افتری الیمین و الشمال مضلّة و الطریق المنهج علیه باقی الکتاب و آثار النّبوّة و انّ اللّه ادّب هذه الامّة بالسوط و السّیف لیس لاحد فیما عندنا هوادة فاستووا ببیوتکم و اصلحوا ذات بینکم و تعاطوا الحق فیما بینکم فمن ابرز صفحته معاندا للحق هلک و التّوبة من ورائکم و اقول قولی هذا و استغفر اللّه لی و لکم فهو اوّل خطبة خطبها بعد ما استخلف اللاّلکائی بملاحظه این خبر که لالکائی امام سنیه روایت کرده زبان قیل و قال اهل جدال لال و الزام و افحام الدّ خصام بالغ ست بمرتبه کمال و از ان ظاهرست که طلحه اولویّت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را به بیعت خلافت معلل ساخته بسابقه و قرابت آن حضرت پس حسب افاده

ص:748

طلحه استدلال بقرب نسب جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر خلافت بی فصل آن حضرت عین حق و صواب و بعید از شک و ارتیاب باشد و نیز از ان ظاهرست که زبیر هم مثل طلحه با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام کلام کرده یعنی او هم اولویت آن حضرت را بخلافت بسبب سابقه و قرابت آن حضرت بیان کرده پس حسب ارشاد زبیر بن العوام هم احتجاج و استدلال بقرب نسب جناب خیر الانام صلی اللّه علیه و آله و سلم محل بحث و کلام نباشد و نیز از ان ظاهرست که کسانی که بعد قتل عثمان در خدمت جناب امیر المؤمنین علیه السلام مجتمع شدند بعد ذکر این معنی که کسی احق از ان حضرت بخلافت نیست نفی کسی که اقدم از آن حضرت از روی سابقه و اقرب بجناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله از روی رحم باشد کردند و ظاهرست که این مجتمعین از صحابه کبار از مهاجرین و انصار بودند پس معلوم شد که نزدیک صحابه اعیان هم قرب نسب جناب سرور انس و جان صلی اللّه علیه و آله ما اختلف الملوان موجب خلافست

وجه هشتم: احتجاج بذکر رسول قرابت علی را در وجوه اولویت

هشتم آنکه علاّمه جلال الدّین سیوطی در تفسیر در منثور گفته

اخرج الطبرانی عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه قال لما اقبل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من غزوة حنین انزل علیه إِذا جاءَ نَصْرُ اَللّهِ وَ اَلْفَتْحُ الی آخر القصّة قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یا علیّ بن أبی طالب یا فاطمة بنت محمّد جاءَ نَصْرُ اَللّهِ وَ اَلْفَتْحُ وَ رَأَیْتَ اَلنّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اَللّهِ أَفْواجاً فسبحان ربّی و بحمده وَ اِسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوّاباً و یا علی انّه یکون بعدی فی المؤمنین الجهاد قال علی ما نجاهد المؤمنین الذین یقولون آمنّا قال علی الاحداث فی الدّین إذا عملوا بالرای و لا رای فی الدّین انّما الدین من الرّبّ امره و نهیه قال علی یا رسول اللّه أ رأیت ان عرض لنا امر لم ینزل فیه القرآن و لم یمض فیه سنّة منک قال تجعلونه شوری بین

ص:749

العابدین من المؤمنین و لا تقضونه برای خاصّة فلو کنت مستخلفا احدا لم یکن احدا حقّ منک لقدمک فی الاسلام و قرابتک من رسول اللّه و صهرک و عندک سیّدة نساء العالمین و قیل ذلک ما کان من بلاء أبی طالب و نزل القرآن و انا حریص ان اراعی فی ذلک ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قرابت جناب امیر المؤمنین علیه السلام را با آن حضرت در وجوه اولویت آن حضرت که از نفی احقیت دیگری بآن ظاهرست ذکر فرموده پس احتجاج بقرب نسب جناب امیر المؤمنین علیه السلام بر خلافت بی فصل آن حضرت عین اتباع ارشاد جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیمات و ازکی التحف و الصلوات و قدح و جرح و ردّ و ابطال آن از اسمج شبهات و اقبح خرافات و افظع خزعبلات و اشنع توهمات و افحش تخیّلات و انکر تعصبات و اشنع تهورات و ابشع تهجساتست

وجه نهم: احتجاج بگفته شاه ولی در شرح «رب اشرح لی»

نهم آنکه شاه ولی اللّه در ازالة الخفا گفته قال اللّه تعالی قالَ رَبِّ اِشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ اُحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی وَ اِجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً فقیر گوید ربّ العزت تبارک و تعالی حضرت موسی را بجانب فرعون فرستاد و آن حضرت بعض سؤالات ضروریّه که بغیر آن تحمّل اعباء رسالت متعذر باشد طلب نمودند الحال تفصیل آن باید شنید از جمله سؤالات سؤالیست که بنفس حضرت موسی تعلق دارد رَبِّ اِشْرَحْ لِی صَدْرِی و این از جمله ضروریات تحمل اعباء رسالتست تا شرح صدر نباشد هر سؤال را جواب با صواب میسّر نیاید و تا تیسیر امور از جهت غیب نباشد مکافحه اعدا که بادشاهان زمین باشند بوجود نیاید و تا فصاحت لسان نباشد تبلیغ رسالت ربّ العزت بابلغ وجوه صورت نگیرد و از جمله آنها

ص:750

سؤالی هست که باعانت دیگری در امر رسالت تعلق دارد و این را به وزارت تعبیر رفته و در جای دیگر به ردءا یصدقنی تقریر کرده شد باز اینجا سه صفت در باب وزارت طلب کردند یکی مِنْ أَهْلِی اخی و این صفت از جهت خصوص حال بود که حضرت موسی را غیر حضرت هارون در ان وقت کسی باین نصرت قیام نمی توانست نمود و شرط وزارت مطلقه بقرینه آنکه حضرت موسی حضرت یوشع را که نه از سبط موسی بود خلیفه خود ساخت و خلافت ابلغست از وزارت و آنچه در وزارت مطلوب می شود مرد صاحب قوت و مروتست که قوم از حل و عقد وی حساب می گرفته باشند و در خلافت زیادت از ان اشتراک با پیغامبر در جد اعلی که قبیله بوی منسوب باشد مطلوبست تا مردمان در خلیفه بچشم حقارت ننگرند لهذا خدای تعالی در بنی اسرائیل پیغامبری نفرستاد مگر از بنی اسرائیل از سبط حضرت موسی باشد یا غیر ان و همین معنی را آن حضرت در خلفای خود جاری ساختند که الائمة من قریش تا موافقت سنة اللّه فی انبیاء بنی اسرائیل واقع شود انتهی ازین عبارت ظاهرست که اشتراک خلیفه با رسول در جد اعلی که قبیله بوی منسوب باشد مطلوبست باین جهت که مردم در خلیفه بچشم حقارت ننگرند پس می گوئیم که بعین همین دلیل لازمست که خلیفه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم از بنی هاشم باشد تا مردم در وی بچشم تحقیر ننگرند و لزوم تحقیر بهر وجهی که برای غیر قریش ثابت خواهند کرد بمثل همان وجه یا اولی از ان تحقیر غیر بنی هاشم ثابت خواهد شد و هر گاه باین دلیل مبین لازم شد که خلیفه از بنی هاشم باشد تعین خلافت برای جناب امیر المؤمنین علیه السلام که افضل بنی هاشم بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بود کالشمس فی رابعة النهار هویدا و آشکار گردید و تار و پود خلافت ثلاثه که از بنی هاشم نبودند از هم پاشید و تحقیر و تعییر ایشان در صورت تصدی خلافت حضرت بشیر و نذیر صلی اللّه علیه و آله و سلم اصحاب التطهیر بمنصه ظهور

ص:751

بزهر ناقد بصیر رسید و لا ینبئک مثل خبیر و نیز ازین عبارت ظاهرست که مطلوب آنست که مشیّت الهی که در انبیای بنی اسرائیل جاری بود در خلفای جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم جاری شود پس لازمست که خلفای آن حضرت معصوم باشند و منصوص علیهم و افضل خلق بعد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و فقدان عصمت از ثلاثه ظاهرست و بفقدان نص خود مخاطب معترفست و دیگر اسلاف هم بآن مصرح می باشند و بطلان افضلیت از حدیث طیر و مدینة العلم و امثال آن واضح و لائح است و خود مخاطب با انصاف اعتراف کرده به آنکه گنجایش بحث در ان بسیارست حیث قال فی باب الامامة من هذا الکتاب بعد ذکر العقیدة الخامسة باید دانست که این هر سه شرط را عصمت امام و منصوصیت و افضلیت او امامیه برای آن افزوده اند که نفی امامت خلفاء ثلاثه بزعم خود در عین دعوی سرانجام نمایند و محتاج بجواب اهل سنت نشوند زیرا که خلفاء ثلاثه نزد اهل سنت نه معصوم اند و نه منصوص علیه و در افضلیت هم گنجایش بحث بسیارست انتهی

وجه دهم: احتجاج بگفته فخر رازی در منقبت شافعی: «مطلبی الاب، هاشمی الام» فخر رازی او را از آل محمد و افضل مجتهدین میداند

دهم آنکه فخر رازی در رساله مناقب شافعی در قسم اوّل گفته الباب الاوّل فی شرح نسبه و ذکر ما یتعلق به اعلم انّ الشافعی کان مطلّبیّا من جهة الاب و هاشمیّا من امّهات الاجداد و ازدیا من جهة أمّه خاصّة المقام الاوّل فی بیان کونه مطلبیّا من جهة الاب فنقول ان الشافعی کان یفخر بهذا النسب و ثبت بالتواتر فنقول انه ابو عبد اللّه محمّد بن ادریس بن العبّاس بن العثمان بن الشافع بن السّائب بن عبید بن عبد یزید بن هاشم بن المطلب بن عبد مناف و نسبه یتّصل بنسب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم عند الانتهاء الی عبد مناف و اعلم انّ السّائب بن عبید اسر یوم بدر و اسلم و کان یشبه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی الصّورة و الخلقة

وروی انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لما اتی بالسّائب و بعمه العبّاس

ص:752

قال للسائب هذا اخی و انا اخوه فالسّائب صحابیّ و عبد اللّه بن السائب اخو الشافع بن السائب ایضا صحابیّ و حکی الخطیب فی تاریخ بغداد عن القاضی أبی الطیّب الطبری انّه قال شافع بن السائب الذی ینسب إلیه الشافعی لقی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم و هو مترعرع و امّا السّائب فکان صاحب رایة الهاشمیّین و لما أسر فدی نفسه ثم اسلم فقیل له لم لم تسلم قبل اعطاء الفداء فقال ما کنت احرم المؤمنین ما طمعوه فیّ و طعن الجرجانی و هو فقیه من فقهاء الحنفیة فی هذا النّسب و قال ان اصحاب مالک لا یسلمون انّ نسب الشافعی من قریش بل یزعمون ان شافعا کان مولی لابی لهب فطلب من عمران یجعله من موالی قریش فامتنع و طلب من عثمان ذلک ففعل فعلی هذا التقدیر یکون الشافعی من الموالی لا من قریش و الجواب انّ الذی ذکره هذا الجاهل المتعصّب باطل و یدلّ علیه وجوه الاوّل انّه قد ثبت بالتواتر انّ الشافعی کان یفتخر بهذا النّسب و ثبت بالتواتر انّه کان رجلا معتبرا رفیع القدر عالی الدّرجة و ثبت بالتواتر انّ اکثر علماء زمانه کانوا یحسدونه لا سیّما اصحاب مالک و اصحاب أبی حنیفة بسبب انه طعن فی مذهبهما و بین ضعف اقوالهما فلو کان ما ذکره هذا الجاهل المتعصّب صحیحا لامتنع فی مجاری العادة سکوتهم عند ذکر ذلک الطعن و لو ذکروا ذلک الطعن لاشتهر و لوصل الی الکل و حیث لم ینقل عن احد من الذین کانوا معاصرین للشافعی انّهم قالوا فیه ذلک علمنا ان هذا الطعن باطل و بهذا الدلیل بعینه علمنا انّ القرآن لم یعارض و ان شریعة محمّد علیه السّلام ما نسخت و العجب انّ مذهب أبی حنیفة انّ خبر الواحد فیما یعمّ به البلوی مردود قال لأنّه لو کان صحیحا لوجب ان یصیر متواترا

ص:753

لاجل انّ الدّواعی متوفرة علی نقله و هذا الطاعن کان علی مذهب أبی حنیفة فکان من حقه ان لا ینسی هذا الاصل فانا بیّنا ان هذا الطّعن لو کان له اصل لکانت الدّواعی فی غایة التوفر علی افشائه فحیث لم یذکر احد هذا الطعن الاّ هذا الجاهل علمنا انّه کذب و زور و بهتان الوجه الثانی انّ الموافق و المخالف نقلوا فی حکایة محنة الشافعی انّه لما حضر عند الرّشید قد اتّهمه بموافقة العلویة و الخروج علیه ذکر ان الرّجل الّذی له طائفة من ابناء الاعمام و طائفة اخری لکن الطائفة الاولی یستعبدونه و یستخدمونه و طائفة اخری یکرمونه و لا یخاطبونه الا بخطاب التعظیم فانه یحبّ الطائفة الثانیة اکثر مما یحبّ الطائفة الاولی ثم قال هذا مثلی معک یا امیر المؤمنین و مع العلویة فان الشافعی لما ادعی هذا النّسب بحضرة الرّشید حال کونه فی غایة الخوف و العجز دلّ ذلک علی أن ذلک النّسب کان فی غایة الظهور کالشمس الطالعة الوجه الثالث ان اکابر العلماء شهدوا علی صحة هذا النّسب قال محمّد بن اسماعیل البخاری فی التاریخ الکبیر عند ذکر الشافعی محمد بن ادریس بن العبّاس بن السائب الشافعی القرشی و قال مسلم بن الحجاج عبد اللّه بن السائب و الی مکة و هو اخو الشافع بن السائب جدّ محمد بن ادریس قلت و لا نزاع انّ عبد اللّه بن السائب کان من بنی المطلب و کان داود بن علیّ الاصفهانی إذا روی قولا للشافعی قال هذا قول مطلبینا الذی علا الناس بنکته و قهرهم بادلته و باینهم بشهامته و ظهر علیهم بدیانته التقی فی دینه التقی فی حسب الفاضل فی نفسه المتمسک بکتاب ریه المقتدی بسنّة رسوله الماحی لآثار اهل البدع الذاهب بخبرهم الطامس لسیرهم حتی اصبحوا کما قال اللّه تعالی فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ اَلرِّیاحُ و حکی الاستاذ ابو منصور البغدادی عن أبی الفرج المالکی و اسماعیل بن اسحاق القاضی و کانا من اکابر المالکیّة

ص:754

انهما صنّفا فی الرّد علی الشافعی کتابین و ذکرا فی کتابیهما نسب الشافعی من بنی المطلب فافتخرا و أنّه مع کونه کذلک من اصحاب مالک و حکی عن محمّد بن الحکم و کان من اجلّ اصحاب مالک انّه صنّف کتابا فی فضائل الشافعی و ذکر فیه نسبه و افتخار مالک به و اعلم ان الجرجانیّ انّما قدم علی هذا البهتان لان الناس اتفقوا علی انّ ابا حنیفة کان من الموالی الا انّهم اختلفوا فی انّه کان من موالی العتاقة او کان من الموالی بالحلف و النصرة و طال کلامهم فی هذا الباب فاراد ان یقابل ذلک بمثل هذا البهتان و ما مثله فیه الا کما قال اللّه تعالی یریدون لیطفوا نور اللّه بافواههم و یابی اللّه الاّ ان یتمّ نوره و لو کره الکافرون المقام الثانی و هو فی بیان انّ الشافعی کان هاشمیّا من جهة امّهات اجداده فقد قال الحاکم ابو عبد اللّه و الحافظ ابو بکر احمد بن الحسین البیهقی و الخطیب صاحب تاریخ بغداد انّ الشافعی ولده هاشم بن عبد مناف جدّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثلث مرات و ذلک لأنّ أمّ السّائب هی الشفاء بنت الارقم بن هاشم بن عبد مناف و أمّ الشفاء هی خلیدة بنت اسد بن هشام بن عبد مناف و أم عبد یزید الشفاء بنت هاشم بن عبد مناف و ذلک ان المطلب زوج ابنه هاشما للشفاء بنت هاشم بن عبد مناف فولدت له عبد یزید فالشافعی ابن عم رسول اللّه و ابن عمته لان المطلب عم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و الشفاء بنت هاشم بن عبد مناف اخت عبد المطلب عمّة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و ایضا نقل عن الشافعی رضی اللّه عنه انه کان یقول علی بن أبی طالب ابن عمّی و ابن خالتی امّا کونه ابن عم له فظاهر و امّا انّه ابن خالته فذلک لانا ذکرنا انّ أمّ السائب بن عبید جدّ الشافعی هی الشفاء بنت الارقم بن هاشم بن عبد مناف و أم هذه

ص:755

المرأة هی خلیدة بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف و أم علی فاطمة بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف فعلی هذا أمّ علی بن أبی طالب خالة أم السائب بن عبد یزید جد الشافعی فیکون علی بن أبی طالب ابن خالة الشافعی یعنی ابن خالة أمّ جدّه انتهی و امّا المقام الثالث و هو بیان نسب الشافعی من جهة الامّ ففیه قولان الاوّل و هو قول شاذّ رواه الحاکم ابو عبد اللّه الحافظ و هو انّ أمّ الشافعی هی فاطمة بنت عبد اللّه بن الحسین بن الحسن بن علی بن أبی طالب و الثانی و هو المشهور انها کانت امرأة من الازد و

روی انس انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم قال الازد ازد اللّه قلت و هذا یدل علی مزید الشرف بسبب هذا الاختصاص کقولنا بیت اللّه و ناقة اللّه الفصل الثانی فی شرح المناقب الحاصلة بسبب هذا النسب منها ان هذا النّسب الذی شرحناه یقید الشرف و المنقبة من وجوه الاوّل ان عبد مناف جد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کان له ابناء اربعة هاشم و هو جد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم و المطلب و هو جدّ الشافعی و عبد شمس و هو جدّ عثمان و نوفل و هو جد جبیر بن مطعم و کان هاشم و المطلب متناصرین و عبد شمس و نوفل متناصرین و کان بین هاشم و المطلب و بین عبد شمس و نوفل خصومة شدیدة و من المشهور قول النّاس صداقة الاباء قرابة الابناء فلما حصل بین هاشم و المطلب الاخوة من جهة النسب و الاخوة ایضا من جهة المحبة و النّصرة بقی ذلک بین الاولاد فلا جرم کان الشافعی مخصوصا بمزید الاهتمام بنصرة دین محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم الوجه الثانی فی تقریر ما ذکرناه روی ان هاشم بن عبد مناف تزوّج امرأة من بنی النجار بالمدینة فولدت له شیبة جدّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ثم توفی هاشم و بقی شیبة مع أمّه فلمّا ترعرع خرج إلیه

ص:756

مطلب بن عبد مناف فاخذه من أمّه و جاء به الی مکة و هو مردفه علی راحلته فظنّوا انّه عبد ملکه المطلب فلقبوه به فغلت علیه هذا الاسم ثم ان المطلب عرفهم انه ابن اخیه ثم انه ربّاه و قام بامره فثبت ان المطّلب جدّ الشافعی کان ناصرا لهاشم و مربّیا لعبد المطلب فبلغت تلک التربیة الی حیث اشتهر بکونه عبد المطّلب و لا شکّ انه حقّ عظیم و درجة عالیة فی التربیة ثم انّ اللّه تعالی قدّر ان صیّر الشافعی کالناصر لدین محمّد صلّی اللّه علیه و سلم و الذّاب عنه و لذلک لقّبوا الشافعی رضی اللّه عنه فی بغداد بناصر الحدیث حتی یکون نسبة الاولاد الی الاولاد کنسبة الاجداد الی الاجداد الوجه الثالث

روی جبیر بن مطعم انّه لما قسّم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم سهم ذوی القربی من خیبر علی بنی هاشم و بنی المطلب مشیت انا و عثمان بن عفّان فقلت یا رسول اللّه هؤلاء اخوتک بنو هاشم لا ینکر فضلهم لأنّ اللّه تعالی جعلک منهم الاّ انّک اعطیت بنی المطلب و ترکتنا و انما نحن و هم بمنزل واحد منک فقال علیه السّلام انهم لم یفارقونا فی جاهلیة و لا اسلام و انّما بنو هاشم و بنو المطلب شیء واحد هکذا ثم شبک علیه السّلام بین اصابع یدیه إحداهما فی الاخری و اعلم

انّه صلّی اللّه علیه و سلّم انّما قال نحن و بنو المطلب شیء واحد لوجهین احدهما ما روینا انّ المطلب کان ناصرا لهاشم و اما عبد شمس و نوفل فکانا یعادیان هاشما و کان هذا النوع من المواصلة حاصلا فی زمان الجاهلیّة بین هاشم و المطلب و الثانی انّ اللّه تعالی لما بعث محمدا علیه السلام بالرسالة آذاه بنو عبد شمس و بنو نوفل و امّا بنو هاشم و بنو المطلب فقاموا بنصرته و بالذبّ عنه فلهذین الوجهین

قال علیه السلام نحن و بنو المطلب شیء واحد إذا عرفت

ص:757

هذا فنقول انّه یفرّع علی هذا الاصل وجوه من الشرف و المنقبة الاوّل انّ سهم ذوی القربی مصروف الی بنی هاشم و بنی المطلب و امّا بنو عبد شمس و بنو نوفل فهم محرومون عنه و الشافعی لما کان مطلبیّا کان له حق فی سهم ذوی القربی الثانی انّ الصّدقات کانت محرّمة علی بنی المطلب کما کانت محرّمة علی بنی هاشم و هذا التحریم انما کان بسبب الاعزاز فکان الشافعی داخلا فی هذا الاعزاز الثّالث انّ اخذ سهم ذوی القربی و حرمة اخذ الصّدقات لما کان مخصوصا بآل محمّد صلّی اللّه علیه و سلم ثم ان هذین الحکمین حصلا فی بنی المطلب فوجب القطع بانهم من آل محمد و الناس اختلفوا فی تفسیر آل محمّد فمنهم من فسّره بالنسب و منهم من فسّره بکلّ من کان علی دینه و شرعه و علی کلا التقدیرین فالشافعی من آل محمّد فکان داخلا فی قولنا اللّهمّ صلّ علی محمد و علی آل محمّد و لمّا کان هو من آل محمّد و وجب الصّلوة علی الآل فوجبت علیه و لا شک ان مالکا و ابا حنیفة لیسا کذلک فکان هذا النوع من الشرف حاصلا له و غیر حاصل لسائر المجتهدین و ذلک یوجب کمال الفضیلة ازین عبارت ظاهرست که فخر رازی بکمال بلاغت بیانی و نهایت امعان در تلخیص معانی و تشیید مبانی فضل شافعی و حیدر و زانی نسب او با آنکه مقدوح و مجروحست بطعن فقیه جرجانی درازی در دفع و رفع آن محتاج شده بتجشم مؤنت ایجاد وجوه عدیده که اولین ان مشتمل ست بر ذکر طعن شافعی بر مذهب مالک و ابو حنیفه و در آخر ضبط درد جگر نتوانسته تصریح مکرّر ببهتان فقیه جرجان نموده و آیه قرآنی که در حق کفار وابل استدلال کرده است بر حصول مناقب متعدده و فضائل متنوعه برای شافعی و در آخر عبارت بنفی این فضیلت شریفه از مالک و ابو حنیفه مفضولیت شان و افضلیت شافعی ظاهر کرده و چون ظاهرست که نسب جناب امیر المؤمنین علیه السلام بمدارج بی حد و احصا افضل و اعلی و ابهی و اسنی از نسب

ص:758

شافعیست و جمیع وجوهی که برای فضل شافعی رازی بیان ساخته بصد اولویت در ذات قدسی صفات جناب امیر المؤمنین علیه السلام متحقق بوده و حضرات ثلاثه از آن حظّی نداشتند پس در ثبوت افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام و خسران ثلاثه عالی شأن حسب افادۀ رازی عمدة الأعیان هیچ مقام ریب و تشکیک و مساغ توهم رکیک نماند

وجوه جواب (اولویت عباس به امامت امیر المؤمنین)
اشاره

قوله و اگر مجرد قرب نسب موجب تقدم را امامت می شد حضرت عباس اولی می بود بامامت و خلافت لکونه عمّه و صنو ابیه و العم اقرب من ابن العم عرفا و شرعا اقول کمال حیرتست که مخاطب عمدة الاحبار با آنکه دلالت حدیث نور بر کمال افضلیت و اکرمیّت و اشرفیت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و قبح تقدم احدی از خلق سوای خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم بر آن حضرت نهایت ظاهر و واضح و متین و لائحست ادراک آن نتوانسته یا دیده و دانسته پردۀ تغافل بر چشم بصیرت تنیده بوجوه شتی بر سر انهماک و مبالغه در منع دلالت رسیده پا بر مصحف کشیده و ماروار بر خود پیچیده نهایت مرتبه درهم و برهم گردیده و بر عاقل خبیر مخفی نیست که معارضه بذکر اقربیت عبّاس مبنی بر محض اختلاط و التباس و ایقاع اشباه ناس در اشتباه و وسواس و مکابره واهی الاساس و مجادله بعید از صواب و قیاسست و وهن آن ظاهرست بچند وجه

وجه اول: عباس عموی پدری و امیر المؤمنین ابین عم ابوینی

اوّل آنکه عباس متقرب بسوی جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم از جانب آب تنهاست و مادرش غیر والده ماجده حضرت عبد اللّه والد ماجد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلمست و حضرت ابو طالب و حضرت عبد اللّه از یک بطن اند که والده هر دو فاطمه بنت عمر و مخزومیه است پس جناب امیر المؤمنین علیه السلام ابن عم پدری و مادریست و عباس عم پدری تنها و اولویت عم پدری تنها از ابن عم پدری و مادری مسلم نیست نه عرفا نه شرعا امّا اینکه والده حضرت أبی طالب و حضرت عبد اللّه فاطمه مخزومیه است

ص:759

و والده عبّاس غیر والده حضرت عبد اللّه پس مقام ارتیاب نیست ابن حجر عسقلانی در اصابه گفته ابو طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی القرشی الهاشمی عمّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم شقیق ابیه امّهما فاطمة بنت عمرو بن عائذ المخزومیّة الخ و نیز در اصابه گفته العبّاس بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف القرشی عم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ابو الفضل أمّه نفیلة بنت حباب بن کلب الخ و یوسف اعور در رساله خود در وجوه جواب احتجاج بر امامت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بسبب قرب نسب گفته الثالث ان الحکم لو کان للاقرب لزم للرافضة ان یقولوا لیس لعلی بعد النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم حکم إذ العبّاس اقرب منه لکونه عما و علیّ ابن عمه و کل من أبی بکر و عمر و عثمان افضل من العبّاس و نجم الدّین خضر بن محمد بن علی الرازی در توضیح؟ ؟ ؟ بجواب آن فرموده و اما الوجه الثالث فلانّ الحکم انّما هو للاقرب لما ذکرنا و لا یلزم منه ما الزمه بجهله و عناده و خروجه عن طریق الحق و انفراده لأنّ امیر المؤمنین علیّا علیه السّلام ابن عمّ الرّسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من الابوین و العبّاس عمّه من الاب و ابن العم من الابوین مقدّم فی الارث علی العم من الاب عند الامامیّة مطلقا فکیف یلزمهم ان یقولوا لیس لعلیّ علیه السّلام بعد النّبی صلی اللّه علیه و سلم حکم یا ابا جهل عوام النّاس و تفضیل الجماعة المذکورین علی العبّاس مجرّد دعوی بلا نص و لا اساس و تحکم من الناصبی الاعور ذی التلبیس و الوسواس

وجه دوم: احتجاج بگفته «ولی الله» در ازاله الخباء

دوم آنکه ولی اللّه در ازالة الخفا گفته اخرج الطبرانی فی الصغیر من حدیث أبی هند یحیی بن عبد اللّه بن حجر بن عبد الجبار بن وائل بن حجر الحضرمی الکوفی بالکوفة قال حدثنا عمّی محمد بن حجر بن عبد الجبار قال حدثنی سعید بن

ص:760

عبد الجبّار عن ابیه عبد الجبّار عن أمّه أم یحیی عن وائل بن حجر حدیثا طویلا فی قصّة وفوده علی النّبی صلی اللّه علیه و سلم ثم رجوعه الی وطنه ثم اعتزاله النّاس فی فتنة عثمان ثم قدومه علی معاویة فقال له معاویة فما منعک من نصرنا و قد اتخذک عثمان ثقة و صهرا قلت انّک قاتلت رجلا هو احق بعثمان منک قال و کیف یکون احق بعثمان منّی و انا اقرب الی عثمان فی النسب قلت ان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم کان آخی بین علی و عثمان فالاخ اولی من ابن العمّ و لست اقاتل المهاجرین قال او لسنا مهاجرین قلت او لسنا قد اعتزلنا کما جمیعا و حجّة اخری حضرت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و

قد رفع راسه نحو المشرق و قد حضره جمع کثیر ثم ردّ إلیه بصره فقال اتتکم الفتن کقطع اللیل المظلم فشدّدا امرها و عجّله و قبّحه فقلت له من بین القوم یا رسول اللّه و ما الفتن فقال یا وائل إذا اختلف سیفان فی الاسلام فاعتزلهما فقال اصبحت شیعیّا فقلت لا و لکنّی اصبحت ناصحا للمسلمین فقال معاویة و لو سمعت ذا و علمته ما اقدمتک قلت او لیس قد رایت ما صنع محمّد بن مسلمة عند مقتل عثمان انتهی بسیفه الی الصخرة فضربه حتی انکسر فقال اولئک قوم یحملون علینا قلت فکیف نصنع بقول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم من احبّ الانصار فبحبی و من ابغض الانصار فببغضی انتهی ازین روایت ظاهرست که اخوتی که بسبب عقد مواخات حاصل باشد در حکم اخوت نسبیّه است که وائل بن حجر بزعم ثبوت عقد مواخات در میان جناب امیر المؤمنین علیه السلام و عثمان اقربیت آن حضرت بعثمان از معاویه که ابن عم نسبی بوده ثابت کرده و چون بروایات کثیره ظاهرست که در وقت عقد مواخات جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله جناب امیر المؤمنین علیه السلام را اخ خود گردانیده پس

ص:761

بدلالت روایات مواخات جناب امیر المؤمنین علیه السلام اقرب باشد از عباس زیرا که اخ اقربست از عم بلا شبهه

وجه سوم: احتجاج بگفته محمد بن المثنی در استدلال بآیة «اولوا الارحام» بر خلافت بلافصل علی علیه السلام

سوم آنکه محمد بن عبد اللّه بن الحسن المثنی بان اولو الارحام بعضهم اولی ببعض استدلال بر خلافت بی فاصله جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده چنانچه فخر رازی در تفسیر گفته تمسّک محمّد بن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن بن علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنهم فی کتابه الی أبی جعفر المنصور بهذه الآیة فی انّ الامام بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم هو علی بن أبی طالب فقال قوله تعالی وَ أُولُوا اَلْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ یدل علی ثبوت الاولویّة و لیس فی الآیة شیء معیّن فی ثبوت هذه الاولویّة فوجب حمله علی الکلّ الا ما خصّه الدلیل و ح یندرج فیه الامامة و لا یجوز ان یقال انّ أبا بکر کان من اولی الارحام لما

نقل انّه صلی اللّه علیه و سلم اعطاه سورة براءة لیبلغها الی القوم ثم بعث علیّا خلفه و امر بان یکون المبلّغ هو علیّ و قال لا یؤدّیها الاّ رجل منّی و ذلک یدلّ علی انّ ابا بکر ما کان منه فهذا هو وجه الاستدلال بهذه الآیة و الجواب ان صحّت هذه الدلالة کان العبّاس اولی بالامامة لأنّه کان اقرب الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من علیّ و بهذا الوجه اجاب ابو جعفر المنصور عنه هر گاه محمد بن عبد اللّه بن الحسن استدلال بآیه اولی الارحام بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده قبول و تسلیم دلیل و مدلول هر دو سنّیه را واجب و لازمست و جوابی که رازی داده و حواله آن بمنصور مدحور نموده و مخاطب هم کاسه لیسی آن نموده واجب الرّد و القدح و لائق التفات و اصغا نیست زیرا که حضرات سنیه دم افتخار و مباهات بر تمسک و اتباع اهل بیت می زنند و اهل بیت را در حدیث ثقلین و مثل آن عام از ائمه معصومین علیهم السلام می گردانند و جمیع اولاد این حضرات را

ص:762

داخل اهلبیت می نمایند کما یظهر صریحا من کلام الکابلی فی الصّواقع و کلام المخاطب فی الباب الرابع و جواب حدیث الثقلین و غیرهما من المقامات پس بعد این نازش و افتخار و تعمیم اهل بیت از معصومین اطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم ما تعاقب اللیل و النهار هرگز امکانی ندارد که سر از قبول احتجاج و استدلال محمد بن عبد اللّه بتابند و الاّ هلاک و ضلال شان بتخلف از اتباع اهلبیت درین مقام هم حسب اعترافشان ثابت خواهد شد چنانچه از دیگر اعترافات و تصریحات اسلاف و اخلاف ظاهر و باهرست پس فکر جواب معارضه واهیه رازی ذمّه اهل سنتست و اهل حق را توجّه بآن لازم نیست و سابقا در مجلد حدیث غدیر بیان کردم که ابو العباس محمد بن یزید الازدی البصری المعروف بالمبرّد در کتاب کامل که بعنایت رب الارباب یک نسخه عتیقه آن بخط عرب و دیگر نسخه جدیدة الاستکتاب بنظر خادم الطّلاب رسیده و نسخه مطبوعه آن درین زمان پیش قاصر حاضر می گوید و نحن ذاکرون الرّسائل بین امیر المؤمنین المنصور و بین محمّد بن عبد اللّه بن الحسن العلوی کما وعدنا فی اوّل الکتاب و نختصر ما یجوز ذکره منه و نمسک الباقی فقد قیل الرّوایة احد الشاتمین قال لما خرج محمد بن عبد اللّه علی المنصور کتب إلیه المنصور و بعد ذکر کتاب منصور گفته فکتب إلیه محمّد بن عبد اللّه بسم الله الرحمن الرحیم من عبد اللّه محمّد المهدی امیر المؤمنین الی عبد اللّه بن محمد امّا بعد طسم تِلْکَ آیاتُ اَلْکِتابِ اَلْمُبِینِ نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسی وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی اَلْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ اَلْمُفْسِدِینَ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی اَلَّذِینَ اُسْتُضْعِفُوا فِی اَلْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ اَلْوارِثِینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی اَلْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ و انا اعرض علیک من الامان مثل الّذی اعطیتنی فقد تعلم ان الحق حقنا و انکم طلبتموه بنا و نهضتم فیه بشیعتنا و خطبتموه بفضلنا و ان أبانا علیّا کان الوصیّ و الامام فکیف ورثتموه دوننا و نحن احیاء و لقد علمتم انه لیس احد من بنی هاشم یمتّ بمثل فضلنا و لا یفتخر بمثل قدیمنا و حدیثنا و نسبنا و سببنا و انا بنو أمّ الرسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فاطمة بنت عمر و فی الجاهلیة دونکم و بنو فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی الاسلام من بینکم فانا اوسط بنی هاشم نسبا و خیرهم امّا و ابا لم تلدنی العجم و لم تعرق فی امّهات الاولاد و انّ اللّه تبارک و تعالی الم یزل یختار لنا فولدنی من النبیین افضلهم محمّد صلّی اللّه و من الاصحاب اقدمهم اسلاما و اوسعهم علما و اکثرهم جهادا علیّ بن أبی طالب و من نسائنا افضلهن سیّدة نساء الجاهلیّة خدیجة بنت خویلد رضی اللّه عنها اوّل من آمن باللّه من النساء و صلی الی القبلة و من بناته افضلهن و سیّدة نساء اهل الجنّة ازین عبارت ظاهرست که محمد بن عبد اللّه بن الحسن تصریح کرده به آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام وصی و امام بود و آن حضرت اقدم اصحاب از روی اسلام و اوسع شان از روی علم و اکثر ایشان از روی جهاد بود و فی کل ذلک اثبات إمامته و خلافته بلا فصل و ابطال لدعاوی ارباب الزّور و الهزل و کتابی که منصور بجواب این کتاب محمد بن عبد اللّه نوشته دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام طلب خلافت بحضرت فاطمه علیها السّلام بهر وجه نمود و حضرت فاطمه علیها السلام

ص:763

نقل انّه صلی اللّه علیه و سلم اعطاه سورة براءة لیبلغها الی القوم ثم بعث علیّا خلفه و امر بان یکون المبلّغ هو علیّ و قال لا یؤدّیها الاّ رجل منّی و ذلک یدلّ علی انّ ابا بکر ما کان منه فهذا هو وجه الاستدلال بهذه الآیة و الجواب ان صحّت هذه الدلالة کان العبّاس اولی بالامامة لأنّه کان اقرب الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من علیّ و بهذا الوجه اجاب ابو جعفر المنصور عنه هر گاه محمد بن عبد اللّه بن الحسن استدلال بآیه اولی الارحام بر خلافت جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده قبول و تسلیم دلیل و مدلول هر دو سنّیه را واجب و لازمست و جوابی که رازی داده و حواله آن بمنصور مدحور نموده و مخاطب هم کاسه لیسی آن نموده واجب الرّد و القدح و لائق التفات و اصغا نیست زیرا که حضرات سنیه دم افتخار و مباهات بر تمسک و اتباع اهل بیت می زنند و اهل بیت را در حدیث ثقلین و مثل آن عام از ائمه معصومین علیهم السلام می گردانند و جمیع اولاد این حضرات را

ص:

طلب خلافت بحضرت فاطمه علیها السّلام بهر وجه نمود و حضرت فاطمه علیها السلام را برای مخاصمه بیرون آورده قال المبرد فی الکامل بعد ذکر کتاب محمّد بن عبد اللّه فکتب إلیه المنصور بسم الله الرحمن الرحیم من عبد اللّه امیر المؤمنین الی محمد بن عبد اللّه امّا بعد فقد اتانی کتابک و بلغنی کلامک الی ان ذکر فی هذا الکتاب و امّا ما ذکرت من انّک ابن رسول اللّه جل و عزّ أبی ذلک فقال ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اَللّهِ وَ خاتَمَ اَلنَّبِیِّینَ و لکنّکم بنو بنته و انّها لقرابة قریبة غیر انّها مرآة لا تحوز المیراث و لا تؤمّ فکیف تورث الامامة من قبلها و لقد طلب بها ابوک بکل وجه فاخرجها تخاصم و مرّضها سرّا و دفنها لیلا فابی النّاس الاّ تقدیم الشیخین هر گاه جناب امیر المؤمنین علیه السّلام طالب خلافت و امامت باشد و جدّ و جهد آن جناب درین باب بمثابه رسیده که باعتراف منصور طلب خلافت بحضرت فاطمه علیها السّلام بهر وجه فرماید و حضرت فاطمه علیها السّلام را برای مخاصمه بیرون آرد بعد ازین چگونه مؤمنی نفی خلافت و امامت از آن جناب نماید و مخفی نماند که خطوط منصور و محمّد بن عبد اللّه را که مبرد در کامل وارد کرده ابن الاثیر در تاریخ کامل و ابن خلدون در کتاب العبر هم ذکر کرده اند

وجه چهارم: عباس لیاقت خلافت و امامت ندارد

چهارم آنکه خود عباس اولویت جناب امیر المؤمنین علیه السلام بخلافت از سائر ناس و تعیّن خلافت برای انحضرت حتما و جزما ثابت کرده زیرا که بعد وفات جناب سرور کائنات صلّی اللّه علیه و اله آلاف التّحیّات بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته امدد یدک ابایعک پس معلوم شد که عبّاس خود را مستحق خلافت نمی دانست و خلافت را متعیّن برای جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می دانست و آن حضرت اولای ناس بخلافت و امامت بوده پس توهّم

ص:765

اولویت عبّاس بخلافت حسب تصریح خود عباس باطل و از حلیه صحت عاطل باشد و قول عبّاس بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام نهایت شائع و مشهور بلکه در مقام احتجاج و استدلال اکابر سنّیه مذکور فضل بن روزبهان در کتاب الباطل گفته مذهب اهل السنّة و الجماعة ان الامام بالحق بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه ابو بکر الصدیق و عند الشیعة علیّ المرتضی کرم اللّه وجهه و رضی اللّه عنه و دلیل اهل السنّة وجهان الاول ان طریق ثبوت الامامة امّا النّص او الاجماع بالبیعة اما النّص فلم یوجد لمّا ذکرنا و لما سنذکر و نفصّل بعد هذا ان شاء اللّه تعالی امّا الاجماع فلم یوجد فی غیر أبی بکر اتفاقا من الامّة الوجه الثّانی انّ الاجماع منعقد علی حقیّة امامة احد الثلثة أبی بکر و عبّاس و علی ثم انّهما لم ینازعا ابا بکر و لو لم تکن علی الحق لنازعاه کما نازع علی معاویة لان العادة تقضی بالمنازعة فی مثل ذلک و لان ترک المنازعة مع الامکان مخلّ بالعصمة إذ هو معصیة کبیرة یوجب انثلام العصمة و انتم توجبونها فی الامام و تجعلونها لصحة امامته فان قیل لا نسلم الامکان أی امکان منازعهما ابا بکر قلنا قد ذهبتم و سلمتم انّ علیّا کان اشجع النّاس من أبی بکر و اصلب منه فی الدّین و اکثر منه قبیلة و اعوانا و اشرف منه نسبا و اتمّ منه حسبا و النّصّ الذی تدعونه لا شکّ انّه کان بمرأی من النّاس و بمسمع منه و الانصار لم یکونوا یرجّحون ابا بکر علی علیّ و النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ذکر فی آخر عمره علی المنبر و

قال انّ الانصار کرشی و عیبتی و هم کانوا الجند الغالب و العسکر و کان ینبغی انّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلم اوصی الانصار بامداد علیّ فی

ص:766

امر الخلافة و ان یحاربوا من یخالف نصّه فی خلافة علی ثم ان فاطمة علیها السّلام مع علوّ منصبها زوجته و الحسن و الحسین علیهما السلام مع کونهما سبطی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم ولداه و العبّاس مع علوّ منصبه عمّه و معه فانّه روی انّه قال لعلی امدد یدک ابایعک حتی یقول الناس بایع عم رسول اللّه ابن عمه فلا یختلف فیک اثنان و الزبیر مع شجاعته کان معه حتی قیل انه سلّ السیف و قال لا ارضی بخلافة أبی بکر و قال ابو سفیان أ رضیتم یا بنی عبد مناف ان یلی علیکم تیمیّ و اللّه لاملأنّ الوادی خیلا و رجالا و کرهت الانصار خلافة أبی بکر فقالوا منّا امیر و منکم امیر کما ذکرنا و لو کان علی امامة علیّ نصّ جلی لاظهره هو قطعا و لامکنهم المنازعة جزما کیف لا و ابو بکر عندهم شیخ جبان لا مال له و لا رجال و لا شوکة فانی یتصوّر امتناع المنازعة معه و کلّ هذه الامور یدلّ علی انّ الاجماع وقع علی خلافة أبی بکر و لم یکن نصّ علی خلافة غیره و بایعه علی رضی اللّه عنه حیث رآه اهلا للخلافة عاقلا صبورا مداریا شیخا للاسلام و لم یکن غرض بین الصحابة لاجل السلطنة و الزّعامة بل غرضهم کان اقامة الحق و تقویم الشریعة لیدخل الناس کافة فی دین الاسلام و قد کان یحصل هذا من خلافة أبی بکر فسلّموا إلیه الامر و کانوا اعوانا له فی اقامة الحق هذا هو المذهب الصحیح و الحق الصریح الذی علیه السواد الاعظم من الامّة و

قد قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم علیکم بالسّواد الاعظم و ناصر الدّین بیضاوی در طوالع الانوار گفته قیل الحقّ کان لعلیّ رضی اللّه عنه الاّ انّه اعرض عنه تقیّة قلنا کیف و کان هو فی غایة الشجاعة و الشهامة و کانت فاطمة الزهراء رضی اللّه عنها

ص:767

مع علوّ شانها زوجة له و اکثر صنادید القریش و ساداتهم معه کالحسن و الحسین و العبّاس مع منصبه فانه قال امدد یدک لا بایعک حتی یقول النّاس بایع عمّ رسول اللّه ابن عمّه فلا یختلف علیک اثنان و الزبیر مع شجاعته سلّ السّیف و قال لا ارضی بخلافة أبی بکر و سفیان رئیس مکّة و راس بنی أمیّة قال أ رضیتم یا بنی عبد مناف ان یلی علیکم تیم و الانصار نازعهم ابو بکر و منعهم الخلافة و کان ابو بکر شیخا ضعیفا خاشعا سلیما عدیم المال قلیل الاعوان و شمس الدّین اصفهانی در مطالع الانظار شرح طوالع الانوار گفته قیل الامامة کان حقا لعلی الاّ انّ علیّا اعرض عن حقّه تقیّة علی نفسه قلنا کیف یتصوّر التقیّة فی حقّ علی و کان علی فی غایة الشجاعة و الشهامة و کانت فاطمة الزهراء مع علو شانها و جلالة قدرها و فضل نسبها زوجة علیّ و اکثر صنادید قریش و ساداتهم کالحسن و الحسین و العبّاس مع علی و العبّاس مع علو منصبه قال لعلی امدد یدک لابایعک حتی یقول النّاس بایع عم النبیّ ابن عمه فلا یختلف علیک اثنان و الزبیر بن العوام مع غایة شجاعته سل السّیف و قال لا ارضی بخلافة أبی بکر و ابو سفیان رئیس مکّة و رأس بنی أمیّة قال یا بنی عبد مناف أ رضیتم ان یلی علیکم تیم یعنی ابا بکر من قبیلة تیم بن مرة ثم قال ابو سفیان و اللّه لاملانّ الوادی خیلا و رجلا و الانصار نازعهم ابو بکر و منعهم الخلافة فانّهم طلبوا لامامة و قالوا امیر منّا و امیر منکم و کان ابو بکر رضی اللّه عنه شیخا کبیرا ضعیفا خاشعا سلیما عدیم المال قلیل الاعوان فعلم ان بیعة علی لابی بکر انّما کانت عن رضی لأنّه کان مقدما علی الصحابة فی العلوم و الفضائل و اقرب الناس

ص:768

الی النّبی علیه السّلام و ابو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة دینوری در کتاب الامامة و السیاسة گفته و کان العبّاس بن عبد المطّلب لقی علی بن أبی طالب فقال له انّ النّبی صلی اللّه علیه و سلم یقبض فاسأله فان کان الامر لنا بیّنه و ان کان بغیرنا اوصی بنا خیرا فلمّا قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال العبّاس لعلی بن أبی طالب ابسط یدک ابایعک فیقال عمّ رسول اللّه بایع ابن عم رسول اللّه و یبایعک اهل بیتک و ان هذا الامر إذا کان لم یؤخّر فقال له علی و من یطلب هذا الامر غیرنا و قد کان العبّاس لقی ابا بکر فقال هل اوصاک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بشیء فقال لا فلقی العبّاس عمر فقال له مثله فقال عمر لا فعند ذلک قال العبّاس لعلی ابسط یدک ابایعک و یبایعک اهل بیتک

وجه پنجم: عباس از قول خلافت اباء کرد و بامیر المؤمنین رای داد

پنجم آنکه سید علی همدانی در مودة القربی گفته

عن أبی حمزة الثمالی رضی اللّه عنه عن أبی جعفر الباقر عن آبائه علیهم السّلام قال لما مرض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم مرضه الذی قبض فیه کان راسه فی حجر علی و العبّاس یذبّ عنه و البیت غاصّ بالمهاجرین و الانصار فقال علیه السلام یا عمّ أ تقبل وصیّتی و تنجز عداتی فقال انا رجل کبیر السّنّ و کثیر العیال فقال یا علیّ أ تقبل وصیّتی و تنجز عداتی فخنق علیّا العبرة و ما استطاع ان تجیبه فاعادها علیه فقال علیّ بابی انت و أمّی نعم فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم انت اخی و وصیی و وزیری و خلیفتی ثم قال یا بلال هلمّ سیف رسول اللّه ذا الفقار فجاء به بلال فوضع بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثم قال یا بلال هلمّ مغفر رسول اللّه ذا النّجدین فجاء به فوضعه ثمّ قال یا بلال هلمّ درع رسول اللّه ذات الفصول فجاء بها ثم قال یا بلال هلمّ فرس رسول اللّه المرتجز فاتی به فاوثقه ثم قال

ص:769

هلمّ ناقة رسول اللّه العضباء فجاء بها فاوثقها ثم قال یا بلال هلمّ بردة رسول اللّه السحاب فجاء بها فوضعها ثم قال یا بلال هلمّ قضیب رسول اللّه الممشوق فجاء به فوضعه فلم یزل یدعو بشیء بعد شیء حتّی بالعصابة التی کان یعصب بها بطنه فی الحرب ثم نزع الخاتم فدفعه الی علیّ ثم قال یا علیّ اذهب بها اجمع فاستودعها بیتک بشهادة المهاجرین و الانصار لیس لاحد ان ینازعک فیها بعدی فانطلق امیر المؤمنین حتّی وضعها فی منزله ثم رجع ازین روایت ظاهر شد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم در وقت قرب وفات خود بعبّاس ارشاد فرمود که أی عم آیا وصیت مرا قبول می کنی و وعدهای مرا انجاز خواهی کرد عبّاس بجواب آن حضرت گفت که من مردی هستم کبیر السّن و کثیر العیال یعنی از من انجام این امر جلیل الشأن نمی آید پس خطاب بجناب امیر المؤمنین علیه السلام کرده ارشاد فرمود که یا علی آیا وصیّت مرا قبول می کنی و وعدهای مرا وفا خواهی کرد اول وهله آن حضرت بسبب گلو گرفتگی گریه قادر بر جواب نشد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بار دیگر کلام هدایت التیام خود را اعاده فرمودند آن وقت جناب المیر المؤمنین علیه السلام فرمود که

بابی انت و امی نعم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلم فرمود که تو برادر من هستی و وصی من هستی و وزیر من هستی و خلیفه من هستی بعد از ان ببلال حکم فرمود تا که سیف ذو الفقار و مغفر ذو النجدین و درع ذات الفضول و فرس مرتجز و ناقه عضب او بردۀ سحاب و قضیب ممشوق و غیر ذلک بیارد بلال یکی یکی را بحکم آن جناب می آورد و می گذاشت تا اینکه عصابه که آن جناب شکم خود را بآن می بستند نیز طلب فرمود و بلال آن را حاضر اورد پس آنجناب خاتم خود را از انگشت مبارک برآورده بجناب امیر المؤمنین علیه السلام عنایت فرمودند و بعد ان ارشاد نمودند که

ص:770

یا علی این همه را ببر و در خانه خود بگذار بشهادت مهاجرین و انصار نمی رسد کسی را که بعد از من با تو درین باب منازعه کند پس بحمد اللّه بکمال وضوح و ظهور ثابت گردید که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بغرض اظهار عدم استحقاق عباس برای وصایت و خلافت اولا ازو سؤال قبول وصایت فرمود لکن چون عباس خود را قابل آن ندانست استعفا خواست و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم جناب امیر المؤمنین علیه السلام را علی روس الاشهاد من المهاجرین و الانصار وصی و وزیر و خلیفه فرمود و بعد این بیان جلیّ البرهان شکی و ارتیابی در عدم استحقاق عبّاس امامت را بخاطر کسی از اهل ایمان و ایقان جا نمی گیرد

وجه ششم: امیر المؤمنین علیه السلام وارث حضرت رسول است

ششم آنکه ولی اللّه در ازالة الخفا در مآثر جناب امیر المؤمنین علیه السلام گفته از آنجمله پیش از هجرت صلی اللّه علیه و سلم با او معامله منتظر الخلافة که یکی از لوازم خاصه است بجا اورد

فی کتاب الخصائص عن ربیعة بن ناجد انّ رجلا قال لعلی بن أبی طالب رضی اللّه عنه لم ورثت ابن عمک دون عمک قال جمع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم او قال دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بنی عبد المطلب فصنع لهم مدّا من طعام فاکلوا حتی شبعوا و بقی الطعام کما هو کان لم یمسّ ثم دعا بغمرة فشربوا حتی رووا و بقی الشراب کان لم یمسّ و لم یشرب فقال یا بنی عبد المطّلب انّی بعثت إلیکم خاصّة و الی النّاس عامّة و قد رایتم من هذه الآیة ما رأیتم و ایّکم یبایعنی علی ان یکون اخی و صاحبی و وارثی فلم یقم إلیه احد فقمت إلیه و کنت اصغر القوم قال اجلس ثم قال ثلث مرّات کل ذلک اقوم إلیه فیقول اجلس حتی کان فی الثالثة ضرب بیده علی یدیّ ثم قال فبذلک ورثت ابن عمّی دون عمّی ازین عبارت ظاهرست که جناب امیر المؤمنین علیه السلام وارث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم

ص:771

بوده و عباس حظی از وراثت آن حضرت نداشت پس تجویز خلافت برای او بزعم اقربیت او در کمال وهن و بطلان باشد

وجه هفتم: اجماع طرفین بر عدم امامت و خلافت عباس

هفتم آنکه اجماع شیعه و سنی متحقق یست بر عدم امامت و خلافت عبّاس پس احتمال اولویّت عباس بخلافت و امامت قطعی البطلانست و خروج آن از اولویت اقرب بامامت و خلافت قادح دلالت اقربیت نسب بر اولویت سیّد العرب بخلافت و امامت نمی تواند شد چنانچه خروج بعض مستحیلات مثل خلق شریک و اتخاذ ولد و غیر ذلک قادح در دلالت آیه إِنَّ اَللّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ بر عموم قدرت او تعالی شانه بر جمیع ممکنات نیست

وجه هشتم: عباس اولی بخلافت نبود

هشتم آنکه از لوازم خلافت آنست که خلیفه از مهاجرین اولین باشد و ظاهرست که عباس از مهاجرین اولین نبوده زیرا که او مهاجرت قبل فتح بفاصله یسیره نموده امّا اینکه مهاجرت عباس بفاصلۀ یسیره قبل از فتح بوده پس بر متتبّعین کتب سیر صحابه مخفی نیست ابن حجر عسقلانی در اصابه فی تمییز الصّحابة بترجمه عبّاس گفته و کان إلیه فی الجاهلیّة السقایة و العمارة و حضر بیعة العقبة مع الانصار قبل ان یسلم و شهد بدرا مع المشرکین کرها فاسر فافتدی نفسه و افتدی ابن اخیه عقیل بن أبی طالب فرجع الی مکّة فیقال انّه اسلم و کتم من قومه ذلک و صار یکتب الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بالاخبار ثم هاجر قبل الفتح بقلیل و شهد الفتح و ثبت یوم حنین و امّا اینکه بودن خلیفه از مهاجرین أو لیّن از لوازم خلافتست پس شاه ولی اللّه در ازالة الخفا گفته از جمله لوازم خلافت خاصّه آنست که خلیفه از مهاجرین أو لیّن باشد و از حاضرین حدیبیّه و از حاضران نزول سورۀ نور و از حاضرین دیگر مشاهد عظیمه مثل بدر و تبوک که در شرع تنویه شان آن مشاهد و وعده جنّت برای حاضران آنها مستفیض شده امّا آنکه از مهاجرین أو لیّن باشد از ان جهت مطلوبست که خدای تعالی در شان مهاجرین أو لیّن می فرماید

ص:772

أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا بعد از ان فرمود اَلَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ بعد از ان فرمود اَلَّذِینَ إِنْ مَکَّنّاهُمْ فِی اَلْأَرْضِ أَقامُوا اَلصَّلاةَ وَ آتَوُا اَلزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ اَلْمُنْکَرِ حاصل معنی این آیات آنست که در باب مهاجرین اولین که اذن قتال برای ایشان داده باشد تعلیق می فرماید که اگر ایشان را تمکین فی الارض دهیم یعنی رئیس گردانیم اقامت صلاة کنند و ایتاء زکاة نمایند و امر بمعروف و نهی منکر بعمل آرند و نهی منکر متناولست جهاد را زیرا که اشد منکرات کفرست و اشد نهی قتال و متناولست اقامت حدود و رفع مظالم را و امر بمعروف متناولست احیاء علوم دینیه را پس بمقتضای این تعلیق لازم شد که هر شخصی از مهاجرین أو لیّن که متمکن فی الارض شود از دست او مقاصد خلافت سرانجام یابد و در وعد الهی خلف نیست پس خلیفه اگر از مهاجرین اولین باشد امن حاصل شود بروی و اطمینان قلب متحقق گردد از خلافت وی و این خصلت نمونه عصمتیست که برای انبیا علیهم السّلام ثابتست و نیز می فرماید فَالَّذِینَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اَللّهِ و نیز می فرماید وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اَللّهِ وَ اَلَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ هُمُ اَلْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ و نیز می فرماید اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اَللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اَللّهِ

وجه نهم: احتجاج بر عدم لیاقت عباس بر خلافت بوجوهی

نهم آنکه از عبارت ازالة الخفا واضحست که بودن خلیفه از حاضران حدیبیّه و حاضران نزول سورۀ نور و حاضران دیگر مشاهد عظیمه مثل بدر و غیر آن از لوازم خلافتست و نیز در ازالة الخفا در مقام تفصیل این لازم بعد عبارت سابقه گفته و امّا آنکه از حاضران حدیبیّه باشد از آنجهت مطلوب شد که خدای تعالی می فرماید مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّهِ وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی اَلْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ و بر اثر وی می فرماید ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی اَلتَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی اَلْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ حاصل معنی این آیات آنست که بر دست جماعتی که همراه آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم درین واقعه مبارک حاضر بودند اظهار دین و اعلاء کلمة اللّه واقع خواهد شد پس چون این وصف در خلیفه ثابت باشد اعتماد متحقق شود که مقاصد خلافت از وی سرانجام خواهد گرفت و در قرآن عظیم اثبات رضا برای این فریق مقرر شد قال اللّه تعالی لَقَدْ رَضِیَ اَللّهُ عَنِ اَلْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ اَلشَّجَرَةِ و در حدیث آمده

ص:773

نهم آنکه از عبارت ازالة الخفا واضحست که بودن خلیفه از حاضران حدیبیّه و حاضران نزول سورۀ نور و حاضران دیگر مشاهد عظیمه مثل بدر و غیر آن از لوازم خلافتست و نیز در ازالة الخفا در مقام تفصیل این لازم بعد عبارت سابقه گفته و امّا آنکه از حاضران حدیبیّه باشد از آنجهت مطلوب شد که خدای تعالی می فرماید مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّهِ وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی اَلْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ و بر اثر وی می فرماید ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی اَلتَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی اَلْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ حاصل معنی این آیات آنست که بر دست جماعتی که همراه آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم درین واقعه مبارک حاضر بودند اظهار دین و اعلاء کلمة اللّه واقع خواهد شد پس چون این وصف در خلیفه ثابت باشد اعتماد متحقق شود که مقاصد خلافت از وی سرانجام خواهد گرفت و در قرآن عظیم اثبات رضا برای این فریق مقرر شد قال اللّه تعالی لَقَدْ رَضِیَ اَللّهُ عَنِ اَلْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ اَلشَّجَرَةِ و در حدیث آمده

عن جابر قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم لن یلج النار احد شهد بدرا و الحدیبیّة

و عنه قال رسول اللّه علیه و سلّم لا یدخل النار احد ممن بایع تحت الشجرة و امّا آنکه از حاضران نزول سوره نور باشد از آنجهت مطلوب شد که خدای تعالی می فرماید وَعَدَ اَللّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اَلْأَرْضِ کَمَا اِسْتَخْلَفَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ اَلَّذِی اِرْتَضی لَهُمْ لفظ منکم راجع ست بحاضرین نه بمسلمین قاطبة زیرا که اگر جمیع مسلمین مراد می بودند بذکر لفظ منکم با کلمه الذین امنوا و عملوا الصالحات تکرار لازم می آمد پس حاصل معنی آنست که وعده برای جمعیست از شاهدان نزول آیه که تمکین دین بر وفق سعی ایشان و اجتهاد و کوشش ایشان بظهور خواهد رسید و امّا آنکه از حاضران مشاهد بدر باشد از آنجهت است که اهل بدر افضل صحابه اند

اخرج البخاری عن معاذ بن رفاعة بن رافع الزرقی عن ابیه و کان ابوه من اهل بدر قال جاء جبرئیل الی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال ما تعدون اهل بدر فیکم فقال من افضل المسلمین او کلمة نحوها قال و کذلک من شهد بدرا من الملائکة و درشان ایشان صحیح شده

ص:

لعلّ اللّه اطلع علی اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم او فقد وجبت لکم الجنّة و در حاضران تبوک نازل شده لَقَدْ تابَ اَللّهُ عَلَی اَلنَّبِیِّ وَ اَلْمُهاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصارِ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ فِی ساعَةِ اَلْعُسْرَةِ انتهی و ظاهرست که عباس از حاضران بدر و حدیبیّه و حاضران نزول سورۀ نور نبوده زیرا که غزوه بدر در سنه ثانیه از هجرت بوده حسین دیاربکری در خمیس گفته الموطن الثانی فی حوادث السّنّة الثانیة من الهجرة من صوم عاشوراء و تزوّج علیّ بفاطمة و غزوة ودّان و هی الابواء و غزوة بواط و غزوة العشیرة و تکنیة علیّ بابی تراب و سریّة عبد اللّه بن جحش الی بطن نخلة و تحویل القبلة و تجدید بناء مسجد قباء و نزول فرض رمضان و غزوة بدر الخ ازین عبارت ظاهرست که غزوه بدر در سنه ثانیه واقع شده و از عبارت اصابه ابن حجر عسقلانی که در وجه سابق مذکور شد واضحست که مهاجرت عباس قبل از فتح بزمان یسیرست و فتح مکّه در سنه ثامنه است چنانچه دیاربکری در خمیس گفته الموطن الثامن فی وقائع السنة الثامنة من الهجرة من اسلام خالد بن الولید و عمرو بن العاص و عثمان بن طلحة و تزوّج فاطمة بنت الضّحاک و سریّة غالب بن عبد اللّه اللّیثی إلی بنی الملوّح و سریّة غالب بن عبد اللّه الی مصاب اصحاب بشر بن سعد بفدک و اتخاذ المنبر و القصاص و سریّة شجاع بن وهب الی بنی عامر بالسیء و سریّة کعب بن عمیر الغفاری الی ذات اصلاح و سریّة موتة و سریّة عمرو بن العاص الی ذات السّلاسل و سریّة أبی عبیدة بن الجراح الی سیف البحر و سریّة أبی قتادة الی خضرة و سریّة أبی قتادة الی بطن اضم و سریّة عبد اللّه بن أبی حدرد الی الغابة و غزوة فتح مکة الخ پس عباس از حاضرین بدر نبوده بلکه از افادات قوم ظاهرست که او

ص:775

در مشرکین بوده و در زمره ایشان اسیر هم شده چنانچه از عبارت ابن حجر ظاهر شد امّا اینکه عباس از حاضران غزوه حدیبیّه نبوده پس بیانش آنست که غزوه حدیبیّه در سنه سادسه واقع شده حسین دیاربکری در خمیس گفته الموطن السادس فیما وقع فی السنة السّادسة من الهجرة من سریة محمد بن مسلمة الی القرطا بالضریة و قصّة ثمامة و کسوف الشمس الی ان قال و غزوة الحدیبیة الخ ازین عبارت ظاهرست که غزوه حدیبیه در سنه سادسه واقع شده پس عبّاس درین مشهد عظیم هم شریک نباشد که اسلام او متاخر ست از ان امّا اینکه عبّاس از حاضران نزول سوره نور نبوده پس آن هم در کمال ظهورست زیرا که سوره نور نزد حضرات سنیه در قصّه افک عائشه واقع شده و این قصّه در سنه خامسه واقع شده حسین دیاربکری در خمیس گفته الموطن الخامس فی وقائع السّنة الخامسة من الهجرة من فکّ سلمان عن الرّق و غزوة دومة الجندل و وفاة أم سعد و خسوف القمر و شدّة قریش و وفد بلال بن الحارث المزنی و قدوم ضمام بن ثعلبة و غزوة المریسیع و تنازع جهجاه و قدوم مقیس بن حبابة و نزول آیة التیمّم و تزوّج جویریّة و افک عائشة رضی اللّه عنها الخ ازین عبارت واضح شد که قصه افک از حوادث سنه خامسه است امّا اینکه نزول سورۀ نور در قصه افکست پس آن هم از عبارت خمیس ظاهرست حیث قال فیه و

فی روایة ابشری یا حمیراء فقد انزل اللّه براءتک قلت بحمد اللّه لا بحمدک قالت فقالت لی امی قومی الی رسول اللّه فقلت لا و اللّه لا اقوم إلیه و لا احمد الاّ اللّه فانزل اللّه عزّ و جلّ إِنَّ اَلَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ العشر الایات کذا فی الصحیحین

وجه دهم: ابطال توهم اولویت حسنین بر حضرت امیر المؤمنین در امامت

دهم آنکه خلافت برای طلقا سمتی از جواز ندارد و عباس طلیق بوده بیان امر اوّل آنکه در ازالة الخفا بعد عبارتی که متضمنست لزوم بودن خلیفه

ص:776

از حاضران مشاهد خیر و آنفا گذشته می گوید و مبتنی بر همین اصلست کلامی که ابن عمر مهیّا کرده بود که با معاویه بن أبی سفیان بگوید احقّ بهذا الامر منک من قاتلک و قاتل اباک علی الاسلام اخرجه البخاری و کلام عبد الرحمن بن عنم اشعری فقیه شام چون ابو هریره و ابو الدرداء از نزدیک حضرت مرتضی برگشتند و ایشان میانجی بودند میان معاویه و حضرت مرتضی و معاویه طلب می کرد خلافت را که بگذارد و شوری گرداند در میان مسلمین فکان مما قال لهما عجبا منکما کیف جاز علیکما ما جئتما به تدعوان علیّا ان یجعلها شوری و قد علمتما انّه قد بایعه المهاجرون و الانصار و اهل الحجاز و العراق و انّ من رضیه خیر ممن کرهه و من بایعه خیر ممّن لم یبایعه و أی مدخل لمعاویة فی الشوری و هو من الطلقاء الّذین لا یجوز لهم الخلافة و هو و ابوه روس الاحزاب فندما علی مسیرهما و تابا بین یدیه اخرجه ابو عمرو فی الاستیعاب انتهی ازین کلام بلاغت نظام عبد الرحمن اشعری فقیه شام که در مقام توبیخ و تعییر ابو هریره و ابو الدرداء فرموده ظاهرست که خلافت برای طلقا سمتی از جواز ندارد اما اینکه عباس طلیق بوده پس از عبارت اصابه عسقلانی که در وجه هشتم گذشته و دیاربکری در خمیس در ذکر غزوه بدر بعد نقل اسماء اسارای بدر از ابن اسحاق گفته اقول و من جملة اساری بدر عباس بن عبد المطلب و لم یذکر فیما ذکره قوله و اگر گویند عباس را بجهت محروم ماندن از نور لیاقت امامت حاصل نشد زیرا که نور عبد المطلب منقسم شد در عبد اللّه و ابو طالب و دیگر پسران او را نصیبی نرسید اقول این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه قرب نسب امریست و رای شرکت در نور نبوی پس حیرانم که با وصف علم این معنی چرا دیده و دانسته و سنجیده و فهمیده اعراض از امر واضح

ص:777

ورزیده قبل این بحث را بسوی محض قرب نسب کشیده قوله گوییم اگر مدار تقدم در امامت بر قوت و کثرت نورست پس حسنین اولی و احق باشند بامامت از حضرت امیر بهر دو جهت قوت و کثرت اما قوّت پس از آنجهت که چون انقسام نور واقع شده و حصه پیغمبر به پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم رسید از همان حصّه انشعاب حسنین هم شد بخلاف حضرت امیر که در اصل نور شریک بودند نه در حصه پیغمبر و پر روشنست که حصه پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم از نور اقواست از حصه غیر او و امّا کثرت پس از آنجهت که حسنین جامع بودند در میان نور مصطفوی و نور مرتضوی و الاثنان اکثر من الواحد قطعا اقول مخاطب عظیم الجور و العسف بغرض ابراز و کشف نصب و حیف صریح الکسف و اعلان بغض و شنان مورث استحقاق غرق و خسف و اجهار حقد و عدوان معقب صلم و رجف و ابداء تعصّب و تصلب واضح الخسف و اظهار مکابره و مجادله بعید از تدبر و نصف و رشف اخلاف خلاف حق متین الرّصف بعد آن همه کاوکاو و کلکل قابل ازراء و اذراء و نسف و تزویر و تقریر لائق اسقاط و حذف و تلفیق و تزویق مستوجب القاء و قذف خاتمه خرافات و مقطع جزافات و پسین مهملات و آخرین مزخرفات این الزام بدیع النظام قرار داده و در تبیین ان انواع غفلات و عثرات و مخالفت اولیات و بدیهیات آغاز نهاده و نهایت بطلان و هوان آن واضح و عیانست بوجوه عدیده اوّل آنکه مدار امامت بر افضلیتست و چون افضلیت جناب امیر المؤمنین علیه السلام از حدیث نور بوجوه بسیار ثابت کردیم حالا این تشکیک رکیک ناصواب لائق التفات و قابل جواب نیست دوّم آنکه هر گاه انشعاب حسنین علیهما السّلام از حصه نور نبوی واقع شده پس پر ظاهرست که بحسنین علیهما السّلام جمیع نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم نرسیده زیرا که اگر جمیع نور جناب رسالت مآب

ص:778

صلی اللّه علیه و آله و سلم منتقل می شد لازم می آمد خلوّ ذات عالی صفات جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف التحیّات و التسلیمات از نور و بطلانه من القطعیّات و البدیهیّات الاولیات پس هر گاه جمیع نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بحسنین علیهما السّلام نرسیده باشد اقوی بودن نور حسنین علیهما السلام از نور جناب امیر المؤمنین علیه السّلام لازم نیاید و هو ظاهر جدّا و الملتزم لخلافه و المقتحم فی انکاره یجیء شیئا ادّا سوم آنکه اگر بفرض غیر واقع جمیع نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بحسنین علیهما السلام رسیده و تمام آن نور منقسم و منشعب گردیده پس پر ظاهرست که جمیع آن نور در حسنین علیهما السلام منقسم شد و نه آنکه جمیع آن نور مرّة بامام حسن و مرّة اخری بامام حسین علیهما السّلام واصل شده پس نصف نور نبوی یا چیزی زائد بامام حسن علیه السلام و نصف یا چیزی کم بامام حسین علیه السلام رسیده و ظاهرست که در ذات با برکات جناب امیر المؤمنین علیه السلام نصف اصل نور که مساوی حصّه نور نبوی بوده متحقق بود و حصه هر یک از حسنین علیهما السلام ربع اصل نور باشد یا جصّه امام حسین علیه السّلام قدری زائد از ربع بقدر نقص از حصّه امام حسین علیه السّلام خواهد بود و الرّبع وحده او مع شیء زائد علیه و النّاقص من الربع اقلّ قطعا من النصف بهر حال حصّه حسنین علیهما السّلام کم از حصه جناب امیر المؤمنین علیه السلام خواهد بود پس مساوات نور هر یک از حسنین علیهما السّلام با نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام ثابت نشود تا باقوی بودن چه رسد چهارم آنکه از قول او پر روشنست که حصه پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلم از نور اقواست از حصّه غیر او انتهی پر روشنست که کسی که افضل باشد نور او اقواست و اقوی بودن نور لازم افضلیتست پس اگر نور حسنین علیهما السّلام اقوی باشد افضلیت حسنین علیهما السلام از جناب

ص:779

امیر المؤمنین علیه السّلام لازم آید و آن باطلست باجماع اهل اسلام و احادیث صحیحه صریحه جناب سرور انام صلی اللّه علیه و آله ما تلالأ النور و انقشع الظلاّم پس این شبهه واهیه از مزید وهن علی طرف الثمام و بغایت نامربوط و نهایت ناتمام و اللّه هو الحافظ الصّائن من خلل الافهام و زلل الاقدام پنجم آنکه هر گاه بزعم مخاطب وحید نور حسنین علیهما السّلام اقواست از نور جناب امیر المؤمنین علیه السّلام پس بنا بر این تو هم نور حضرت فاطمة علیها السّلام که بواسطه آن حضرت نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بحسنین رسیده بالاولی اقوی خواهد بود پس می بایست که قبل این الزام الزام اولویت حضرت فاطمه علیها السلام بامامت ذکر می کرد و اگر بگوید که فقد ذکوریت مانع امامتست لهذا آن را ذکر ننمودم پس چرا مفضولیت حسنین علیهما السّلام که باجماع شیعه و سنی ثابتست مانع از ذکر اولویت حسنین علیهما السّلام بامامت نگردانید ششم آنکه از دلائل سابقه ظاهرست که تقدم نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم سبب افضلیت آن حضرت بر جمیع انبیا و مرسلین و جمیع خلقست و چون نور جناب امیر المؤمنین علیه السّلام با نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم متحد بود این اتحاد و ارتباط و کمال اقتراب و اتصال موجب افضلیت آن حضرت از جمیع خلق که حسنین علیهما السلام هم در ان داخل اند خواهد بود پس اقوی بودن نور حسنین علیهما السلام هم در ان داخل اند خواهد بود پس اقوی بودن نور حسنی از نور جناب امیر المؤمنین علیهم السلام امکانی ندارد هفتم آنکه قول او امّا قوّت پس از آنجهت که چون انقسام نور واقع شد و حصّه پیغمبر به پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم رسید از همان حصّه انشعاب حسنین هم شد دلالت صریحه دارد بر آنکه انشعاب حسنین علیهما السلام از حصه نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم واقع شده پس هر گاه حسنین علیهما السّلام از نور نبوی باشد چرا مخاطب حتما و جزما کمال ولا و صفا و نهایت ایمان و اسلام خود

ص:780

بتکذیب خلق جناب امیر المؤمنین علیه السلام از نور ظاهر می فرماید و عالم را بظلمت جور و حیف مملو می نماید چه قول به آنکه حسنین علیهما السلام از نور نبوی بودند و جناب امیر المؤمنین علیه السلام معاذ اللّه مخلوق از نور نبود خلاف اجماع شیعه و سنیست پس خلق حسنین علیهما السلام از نور نبوی برهان باهر و دلیل زاهر خواهد بود بر آنکه جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم از نور الهی مخلوق شده و الاّ لازم آید تفصیل حسنین علیهما السلام بر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که بطلان آن از قطعیات و خلاف اجماع اهل اسلامست و اگر بسر آید که ذکر انشعاب حسنین علیهما السلام از حصّه نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم بنابر الزام اهل حقست پس قطع نظر از آنکه حسب افادۀ او در باب قول جناب امیر المؤمنین علیه السلام

بایعنی القوم الذین بایعوا ابا بکر و عمر حمل کلام بر الزام باطل و ناجائزست مدفوعست بآنکه بنا بر این می بایست که روایتی از روایات اهل حقّ متضمن انشعاب حسنین علیهما السلام از حصّه رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلم که بر آن توهم قوت نور حسنین علیهما السلام متفرّع می شد و لو بحسب بادی الرای نقل می کرد حال آنکه روایات اهل حقّ که درین باب واردست و بعض آن سابقا منقول شد صراحة دلالت دارد بر آنکه حسنین علیهما السلام از جناب امیر المؤمنین علیه السلام مفضول و هرگز نور حسنین علیهما السلام از جناب امیر المؤمنین علیه السلام مفضول و هرگز نور حسنین علیهما السلام قوی تر از نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام نبوده هشتم آنکه مراد از اکثریت نور اگر زیادت ان در کمیت و کیفیتست پس آن عین قوتست تفریق درین هر دو امر وجهی ندارد حال آنکه کلام مخاطب عالی مقام دلالت واضحه دارد بر آنکه قوت و کثرت نور دو امر متغائرست و پر ظاهرست که کثرت نور عین قوتست و معنون واحدست گو عنوان مختلف باشد زیرا که هر گاه اکثر خواهد بود اقوی هم خواهد بود و همچنین هر گاه اقوی باشد اکثر خواهد بود و انفکاک درین هر دو امر معقول نمی شود و اگر غرض از کثرت

ص:781

محض این معناست که در جناب امیر المؤمنین علیه السلام محض یک نور بود که آن نور علوی بود و در حسنین دو نور یکی نور مصطفوی و یکی نور علوی گو این هر دو نور در کمیّت و کیفیت کم باشند از اصل نور علوی پس این کثرت در حقیقت کثرت نیست و چنین کثرت را هیچ عاقلی مدار احقیّت و افضلیت نمی گرداند و این کثرت اعتباریست مثل کثرت اجزا به نسبت کل مثلا اگر یک کل مرکب از بست جز باشد پس ظاهرست که عدد ده یا پانزده جز اکثرست از عدد کل که یکست لکن این کثرت را کسی از عقلا موجب احقیت و اولویت از کل نمی گرداند نهم آنکه اگر این توهم واهی مخاطب نبیل واهی سمتی از صحت داشته باشد لازم آید که نور حسنین علیهما السلام معاذ اللّه اکثر باشد از نور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم چه حسب تقریر مخاطب نحریر توان گفت که حسنین علیهما السلام جامع بودند در میان نور مصطفوی و نور مرتضوی پس نور ایشان اکثر باشد از نور مصطفوی زیرا که هر گاه انقسام نور واقع شد حصّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم بآنجناب رسید و حصّه حضرت امیر المؤمنین بآنحضرت رسید و چون حصّه جناب امیر المؤمنین علیه السلام مختص بآنحضرت بوده و چیزی از ان در ذات قدسی صفات جناب سرور کائنات صلّی اللّه علیه و آله آلاف التحیّات نبوده و حسنین علیهما السلام نور علوی هم حاصل بوده پس معاذ اللّه نور حسنین علیهما السّلام اکثر باشد از نور جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم و لا یقول بذلک احد من اهل الاسلام و ان کان یلتزم به المخاطب القمقام لابطال دلیل اهل الحق الکرام دهم آنکه جامع بودن حسنین علیهما السلام در میان نور مصطفوی و نور مرتضوی از کجا ثابت کرده اگر اثبات آن بدلیل تحقیقی ست باز همان بلای تکذیب او و اسلاف او در تکذیب حدیث نور بصراحت تمام بر سر او و مقتدایانش می رسد و اگر بدلیل الزامی محضست پس پر ظاهرست

ص:782

که روایات اهل حق صریحست در آنکه نور حسنین علیهما السلام کم از نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام بوده پس نور هر واحد از حسنین علیهما السلام مساوی نور جناب امیر المؤمنین علیه السلام هم نباشد چه جای آنکه اکثر از ان باشد و روایات اهل سنت همه دلالت صریحه دارد بر مفضولیت حسنین علیهما السلام از جناب امیر المؤمنین علیه السلام در عالم نور سابقا شنیدی که ابو الفتح محمد بن علی بن ابراهیم نطنزی شیخ سمعانی در کتاب خصائص علویه گفته

اخبرنی علی بن ابراهیم القاضی بفرات قال اخبرنی والدی قال اخبرنی جدی قال حدّثنا حجّاج بن رویة عن ابن نجیح عن مجاهد عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه قال لمّا خلق اللّه عزّ و جل آدم و نفخ فیه من روحه عطس فالهمه اللّه الحمد للّه ربّ العالمین فقال له ربّه یرحمک ربّک فلمّا سجد له الملائکة تداخله العجب فقال یا ربّ خلقت خلقا هو احبّ إلیک منی فلم یجب ثم قال الثانی فلم یجب ثم قال الثالثة فلم یجب ثم قال الرابعة فقال اللّه عز و جلّ له نعم و لولاهم ما خلقتک فقال یا ربّ ارنیهم فاوحی اللّه عزّ و جلّ الی ملائکة الحجب ان ارفعوا الحجب فلمّا رفعت إذا آدم بخمسة اشباح قدام العرش فقال یا ربّ من هؤلاء قال یا آدم هذا نبیّی و هذا علی امیر المؤمنین ابن عمّ النبیّ و هذه فاطمة بنت نبیّی و هذان الحسن و الحسین ابنا علی و ولدا نبیی ثم قال یا آدم هم الاول ففرح بذلک فلمّا اقترف الخطیئة قال یا ربّ اسألک بمحمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین لما غفرت لی فغفر اللّه له فهذا الّذی قال اللّه عزّ و جلّ فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ فلمّا اهبط الی الارض صاغ خاتما فنقش علیه محمّد رسول اللّه و یکنّی آدم بابی محمّد ازین روایت ظاهرست که حسنین علیهما السلام در عالم نور مفضول از جناب امیر المؤمنین علیه السلام بودند و آنجناب افضل بود که حق تعالی

ص:783

ذکر حسنین علیهما السّلام بعد ذکر حضرت فاطمه علیها السلام و ذکر آن حضرت بعد ذکر جناب امیر المؤمنین علیه السلام نموده و ملا معین در معارج النبوة در بیان بشاراتی که تعلق دارد بملائکه و انبیا از فصل دوم باب اول از رکن دوم گفته واقعه ششم نیز بشارت آدم صفیست علیه السلام امام جعفر صادق رضی اللّه عنه در تفسیر آیه کریمه فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ می فرماید که آدم و حوا در حینی که بر سریر جنت متکی بودند و از زندگانی بر وفق کامرانی غیر مشتکی حق تعالی جبرئیل امین را علیه السّلام فرستاد تا آدم را علیه السلام بر منازل و قصور درجات جنت سیر دهد و جبرئیل دست آدم گرفته بمنزلی آورد که بنای خشتی از زرد خشتی از نقره بود و کنگرها از زمرد اخضر و درین قصر تختی بود از یاقوت احمر بنگاشته بر بالای آن تخت قبه از نور برافراشته و در ان قبه بر بالای تخت صورتی در غایت حسن و جمال ترتیب داده تاجی از نور بر سر وی نهاده و دو گوشواره از لؤلؤ در گوش وی درآورده و قلاده نور در گردن او کرده آدم از غایت صباحت و ملاحتش انگشت حسرت در دندان حیرت گرفته حسن و جمال حوّا را در جنب آن فراموش ساخته پرسید بادب ما هذه الصّورة خطاب آمد که این صورت فاطمه زهراست دختر محمد مصطفی صلی اللّه علیه و آله و سلم و آن تاج نور که بر سر او نمودارست پدر اوست علیه الصلوة و السلام و آن قلاده نور در گردن او شوهر عالی مقدار اوست یعنی علی کرّم اللّه وجهه و ان دو گوشواره چون لآلی زاهره کنایت از دو فرزندان ارجمند فرمانبرداران او رضوان اللّه علیهم اجمعین بعد از ان بر بالای سر نظر کرد پنج در دید گشاده و بر کتابت هر یک کلمه از نور مثبت ساخته بر بالای یک در نوشته بود که

انا المحمود و هذا محمّد و بر فرق در دیگر رقمزده بود که

انا العلی الاعلی و هذا علیّ و بر کتابه منظر سوم این کتابت کرده بود که

انا الفاطر و هذه فاطمة و بر عصابه روزن دیگر این کلمه مرقوم ساخته بود که

انا المحسن و هذا الحسن و بر ایوان

ص:784

منقد پنجم نوشته بود این ترکیب که

منّی الاحسان و هذا الحسین جبرئیل علیه السلام فرمود که أی آدم این کلمات با برکات و این اسامی گرامی را بخاطر می دار که روزی شاید بتذکار این کلمات محتاج گردی بعد از آنکه سیصد سال بجهت ارتکاب زلّت گریسته بود بمقتضای ندای هاتف غیبی باز بآن کلمات مستسعد گشت تا گفت

یا محمود یا علی الاعلی و یا فاطر و یا محسن و یا منک الاحسان بحق محمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین ان تغفر لی و تقبل توبتی بالفور از جانب قدس خداوندی جلّ و علا وحی آمد که أی آدم اگر مجرمان تمامی ذرّیت خود را درخواست می کردی ببرکت این پنج نفر همه را مغفور می ساختم فذلک قوله تعالی فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ این روایت هم مثل روایت اولی دلالت صریحه دارد بر مفضولیت حسنین علیهما السّلام از جناب امیر المؤمنین علیه السلام در عالم نور ثُمَّ اِرْجِعِ اَلْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ پس قوّت و کثرت نور حسنین علیهما السّلام به نسبت نور جناب امیر المؤمنین علیه السّلام که مخاطب المعی بقوت فکر و کثرت علم خود ایجاد و اختراع آن نموده محض توهم بی اصل و واهی و تهجس و تهجم مورث انواع تباهیست فالحمد للّه علی ما مزّقنا شمل الباطل کلّ ممزّق و فرّقنا جماع الاثم کلّ مفرّق و قصمنا ظهور المبطلین و فصمنا عری تشکیکات المدغلین و اوهنّا تمویهات المسوّلین و دمّرنا علی تزویقات المتوغّلین فی کتمان الحقّ و الیقین و ابترنا مجادلات المعاندین و عفونا آثار الخائنین عن الدین و اطفأنا نارهم فاظلمنا نهارهم و کوّرنا شموسهم و عنّینا نفوسهم و هشمنا اسواقهم و کسدنا اعلاقهم و شددنا ارهاقهم و جزمنا اوهاقهم و هتکنا جننهم و علّلنا عللهم

ص:785

و ضیّقنا مساریهم و سددنا مهاربهم و جببنا سنامهم و بددنا نظامهم و ارغمنا آنافهم و شوّهنا سفسافهم و عجّلنا حتوفهم و کللنا سیوفهم و قطعنا اسبابهم و اغلقنا ابوابهم و اخبرنا دورهم و هدمنا قصورهم و اظهرنا حصورهم و عوّضنا بالمذل سرورهم و بدّلنا بالملل حبورهم و زعزعنا حصونهم و غیّرنا شؤونهم و ابدینا بحونهم و کشفنا السهم و جنونهم و هصرنا اغصانهم و فنونهم و کسرنا نبالهم و ابطلنا جدالهم و لبّدنا زعازعهم و سکنّا قعاقعهم و هزمنا اعوانهم و انصارهم و احضرنا هلاکهم و بوارهم و استاصلنا شافتهم و بددنا زرافتهم و زیّفنا نافقهم و قبّحنا رائقهم فانمحت مراسم مموهاتهم و تسویلاتهم بنقوشها و اصبحت بیوت تلفیقاتهم و هی خاویة علی عروشها

ص:786

جلد 18

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 18/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص: 1

حدیث ثقلین (قسم سند)

مقدمه ناشر

بسم اللّه الرحمن الرحیم پس از ستایش پروردگار توانا و درود بر خاتم انبیاء و سرور اولیاء و عترت طاهرۀ أصفیاء سلام اللّه علیهم أجمعین مؤسسۀ نشر نفائس مخطوطات-اصفهان مفتخر است که یکی از بزرگترین آثار مذهبی و علمی و تاریخی عالم تشیّع را که معرّف زحمت و کوشش و نتیجۀ تحقیق و تتبّع از نوابغ علمی و مفاخر نامی این مذهب مقدّس است بنیکوترین وجهی که در حدود طاقت بوده تجدید طبع نموده و مورد استفاده قرار دهد.

دانشمندان و گوهرشناسانی که بدیدۀ انصاف و تقدیر در این کتاب شریف نظر نمایند بخوبی بمیزان زحمت و رنجی که مؤلّف عالیمقام در تألیف این اثر بزرگ تحمل نموده پی برده و مجموعۀ گرانبهائی از پر سودترین مطالب صدها کتاب نفیس کمیاب را در برابر خود مشاهده کرده بی اختیار بر همّت والای نویسنده آفرینها خوانند و درودها فرستند، آری، مردان حق را همین بس که در برابر عمل خود سرافراز باشند.

بعلت همین اهمّیّت و عظمت کتاب، نسخه های طبع اول بزودی نایاب و طالبین آن روز افزون گردیدند و بهیچ قیمت یافت نمی شد. از این روی مؤسسه باهتمام جمعی از دانشمندان معظم و فضلای محترم حوزۀ علمی اصفهام، أدام اللّه أیام افاضاتهم در تجدید طبع کتاب به اسلوبی نوین و سبکی مرغوب اقدام نموده و امیدوار است بیاری خداوند متعال و استقبال علاقمندان بآثار علمی و مذهبی مرتّبا توفیق نشر سایر اجزاء کتاب را یافته خدمت خود را به سر حدّ کمال رساند، بمنّه و توفیقه ضمنا به اطلاع می رساند که شرح حال مبسوط و مفصّلی از مؤلّف جلیل القدر و شرح آثار علمی او و همچنین تعلیقات مفیدی راجع بدورۀ حدیث ثقلین تهیّه شده که انشاء اللّه تعالی با فهرستهای متنوّع کتاب، ضمیمۀ جلد آخر بطبع خواهد رسید.

ص:2

موضوع بحث در این مجلدات:

حدیث ثقلین:

این حدیث را متجاوز از سی صحابۀ پیغمبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلّم از آن حضرت روایت نموده، و بیش از دویست نفر علماء بزرگ اهل سنت آن را بألفاظ مختلف در کتب خود ضبط کرده اند، اینک یکی از ألفاظ حدیث:

قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلّم:

«انی تارک فیکم الثقلین، ما ان تمسکتم به لن تضلوا بعدی، أحدهما أعظم من الآخر، کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الی الارض، و عترتی أهل بیتی، و لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما!»

ص:3

سرآغاز سخن

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد للّه الّذی دعانا بمنّه الجمیل إلی التّمسّک بالثّقلین، و وقانا بلطفه الجزیل عن الارتباک فی العمه و الغین. هو الّذی کشف عن قلوبنا سجوف الرّیب و الرّین، و أنقذنا بولاء أهل البیت علیهم السّلام من غمرات الرّدی و الحین، و نجّانا بلطفه و کرمه من شفا جرف الزّیغ القائد إلی الزّور و المین، و صاننا بایضاح السّبل و إرسال الرّسل عن الرّکون إلی الشّنار و الشین.

و صلّی اللّه علی من أرسل علی طول هجعة من الأمم و اعترام من الفتن المقبلة بالمذل و الأین، و آله الکرام الأطهار و حامته العظام الأخیار النّاهجین للقم الصّواب و الزّین، لا سیّما أخیه و صهره أفضل الخلیفتین، المصلح لذات البین، کریم الأبوین، شریف الوالدین، ابن العلمین، أمثل من ولد بین هاشمیّین، أکمل الأفخرین، زاکی الأصغرین، و عالی الأکبرین، و واقد الأصمعین، و محرز الأنفسین، و باسط الأفضلین، و ماضی الأقطعین، وارث المشعرین، و قائد العسکرین، المبجّل بالأبطحین، المفخم فی الحرمین، المهاجر بالهجرتین، المبایع بالبیعتین، و المصلّی إلی القبلتین، الّذی لم یکفر باللّه طرفة عین، المفرّق جمع الورق و العین، و اللاّطم وجه النّضار و اللّجین، المعرض المشیح بوجهه عن الحجرین، مبسوط الرّاحتین، المؤدّی للطّاعتین، السّابق بالشّهادتین، المجرّد للسّیف تارتین، کاسر الصّنمین، و جاذ الوثنین، و قاتل العمرین، و آسر العمرین، و هازم الفیلقین و مفرّق الجحفلین، راسخ القدمین، الصّارع کلّ منازل للفم و الیدین، قاصم الکفر ببدر و حنین، الضّارب بالسّیفین،

ص:1

الطّاعن بالرّمحین، الحامل علی قوسین، المتهجّد لیلة الهریر بین الصّفّین، أسمح کلّ ذی کفّین و أفصح کلّ ذی شفتین، و أسمع کلّ ذی أذنین، و أبصر کلّ ذی عینین، و أهدی کلّ من تأمّل النّجدین، أنشب من فی الأخشبین، و أعلم من بین اللاّبتین، و أقضی من فی الحرّتین، صاحب الکرّتین، الّذی ردّت له الشّمس مرّتین، القاسم للفریقین، الممیّز بین الحزمین، حجّة اللّه علی المشرقین و المغربین، و آیته العظمی بین النشأتین، إمام الحرمین، و نظام الخافقین، صنو سیّد الکونین و نفس رسول الثّقلین، و نور سراج الدّارین، و شاهد الشّاهد علی أهل العالمین، منجز الوعد و قاضی الدّین و صاحب الکنز و ذی القرنین، أوّل الحجج المجتبین، و أقدم الأئمة المصطفین، و والد الرّیحانتین، و أبی السّبطین الحسن و الحسین ع؛ صلاة ناجحة ناجعة نافعة شافعة عند الحشر و النّشر و البعث و القیام و الموتتین و النّفختین، خالدة آبدة دائمة باقیة بدوام الملوین، و اختلاف العصرین، و کرّ الجدیدین، و تعاقب الفئتین، و توالی الحرسین، و طلوع النّیّرین، و لموع القمرین، و سفور الأزهرین، و اصطحاب الفرقدین، و ارتفاق النّسرین، و جری الرّافدین، و وکوف الهاطلین.

و بعد؛ فیقول العبد القاصر العاثر حامد حسین بن العلامة السید محمد قلی عفا عنهما الرّب الغافر: هذا هو المجلّد الثّانی عشر من مجلّدات المنهج الثانی من کتاب «عبقات الانوار، فی امامة الأئمة الاطهار» نقضت فیه کلام عبد العزیز بن ولی اللّه الدهلوی صاحب «التحفة» علی حدیث الثّقلین، و قد جعله الحدیث الثانی عشر من الأحادیث الدّالّة علی إمامة علیّ علیه السّلام و أتی فی جوابه بما یحیّر الأفهام حبّا لترویج ملفّقات أسلافه الأعلام و شغفا بمخالفة طریقة اهل البیت علیهم السّلام و و لها بالعدول و الجنوح عن جادّة الحقّ المعتام؛ و من اللّه الملک المنعام المفضل بالنّعم الجسام استمدّ فی البدء و الختام و الأخذ و الإتمام.

روایت کردن صاحب تحفه حدیث ثقلین را از طریق زید ابن ارقم

قال المحدث النحریر: [حدیث دوازدهم: روایت زید بن أرقم عن النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم «إنّی تارک فیکم الثّقلین ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی، أحدهما أعظم من الآخر: کتاب اللّه و عترتی» و این حدیث هم بدستور أحادیث سابقه

ص:2

با مدّعی مساس ندارد، زیرا که لازم نیست که متمسّک به صاحب زعامت کبری باشد، سلّمنا، لیکن این حدیث هم صحیح است:

«علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین المهدیّین من بعدی، تمسّکوا بها و عضّوا علیها بالنّواجذ» ، سلّمنا؛ و لیکن عترت در لغت عرب بمعنی أقارب است؛ پس اگر دلالت بر امامت کند لازم آید که جمیع أقارب آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم أئمّه باشند واجب الاطاعة، علی الخصوص مثل عبد اللّه بن عبّاس و محمّد بن الحنفیّه و زید بن علی و حسن مثنّی و إسحاق بن جعفر الصّادق و أمثال ایشان از أهل بیت. و نیز در حدیث صحیح واردست:

«خذوا شطر دینکم عن هذه الحمیراء» و اشارۀ بعائشه فرمود، و «اهتدوا بهدی عمّار» ، و «تمسّکوا بعهد ابن أمّ عبد» ، و «رضیت لکم ما رضی لکم ابن أمّ عبد» ، و «أعلمکم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل» و أمثال ذلک کثیرة خصوصا قوله:

«اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر» که بدرجۀ شهرت و تواتر معنوی رسیده. پس لازم آمد که همۀ این اشخاص إمام باشند. و اگر این حدیث دلالت بر امامت عترت نماید حدیث صحیح مروی از حضرت أمیر که نزد شیعه متواتر است:

«إنّما الشّوری للمهاجرین و الأنصار» چگونه درست شود؟ همین قسم حدیث «مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح، من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق» دلالت نمی کند مگر بر آنکه فلاح و هدایت مربوط بدوستی ایشان و منوط باتّباع ایشانست، و تخلّف از دوستی و اتباع ایشان موجب هلاک. و این معنی بفضل اللّه تعالی محض، نصیب اهل سنّت است و بس از جمیع فرق اسلامیّه و خاصّست بمذهب أهل سنّت لا یوجد فی غیرهم، زیرا که ایشان متمسّکند بحبل و داد جمیع أهل بیت و بر قیاس کتاب اللّه که «أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ اَلْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ» و در رنک ایمان بالأنبیا که «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» با بعض؛ محبّت و ایمان، و با بعض؛ بغض و کفران نمی ورزند، بخلاف شیعه که هیچ

ص:3

فرقۀ ایشان جمیع اهل بیت را دوست ندارد، بعضی یک طائفه را محبوب می سازند و بقیّه را مبغوض می دارند، و بعضی طائفۀ دیگر را، و همینست حال اتّباع که أهل سنّت یک طائفه را خاصّ نمی کنند؛ از هر همه روایات دین خود می آرند و بدان تمسّک می جویند، چنانچه کتب تفسیر و حدیث و فقه ایشان بر آن گواه است. و اگر کتب أهل سنّت را اعتبار نکنند مرویّات شیعه را که از عقائد الهیّه گرفته تا فروغ فقهیّه موافق اهل سنّت درین رساله نقل کرده شد چه جوابست؟ و درین مقام بعضی از خوش طبعان شیعه تقریری دارد خیلی دلفریب، لابدّ ذکر آن تقریر و حلّ آن تزویر نموده آمد. گفته است که تشبیه اهل بیت در این حدیث بسفینه اقتضا می کند که محبّت جمیع اهل بیت و اتّباع کلّ ایشان در نجات و فلاح ضرور نیست. زیرا که اگر شخصی در یک کنج کشتی جا گرفت بلا شبهه از غرق او را نجات حاصل شد، بلکه دوران در تمام کشتی و گاهی بکنجی نشستن و گاهی بکنج دیگر معمول و عادی نیست. پس شیعه چون متمسّک ببعض أهل بیت شدند و اتّباع بعضی از ایشان پیش گرفتند بلا شبهه ناجی باشند و طعنی که أهل سنّت بر ایشان بابت إنکار بعض أهل بیت می نمایند دفع شد.

الحمد للّه أهل سنّت در این جواب او بدو وجه سخن دارند:

اول بطریق نقض آنکه: در این صورت امامیّه را باید که زیدیّه و کیسانیّه و و ناووسیّه و أفطحیّه را گمراه ندانند و ناجی و مفلح انگارند، زیرا که هر یکی ازین فرق مذکوره و أمثال ایشان کنجی ازین کشتی وسیع گرفته و در آن کنج جای خود ساخته و یک کنج کشتی برای نجات از غرق کافیست بلکه درین صورت تعیین أئمّۀ اثنا عشر نیز مخدوش گشت، زیرا که هر کنج کشتی در نجات بخشیدن از موج دریا کافیست، و معنی امام همینست که اتّباع او موجب نجات آخرت باشد و تمام مذهب

ص:4

اثنا عشریّه بلکه امامیّه بر هم شد. و اگر این کلمه را زیدیّه گویند همین حرف در مقابله آنها گفته خواهد شد، پس تعیین مذهبی برای خود هیچ فرقه را از فرق شیعه درست نیست بلکه جمیع مذاهب را باید که حق دانند و صواب انگارند، حال آنکه در میان مذاهب اینها تناقض و تضادّ واقعست و هر دو جانب تناقض را حق دانستن در غیر اجتهادیّات قائل باجتماع نقیضین شدنست که بدیهی الاستحاله است.

دوم بطریق حلّ آنکه: جا گرفتن در یک کنج کشتی وقتی نجات بخش از غرق دریاست که در کنج دیگر از آن کشتی رخنه نکند. و چون در یک کنج نشست و در کنج دیگر رخنه کردن آغاز نهاد بلا شبهه غرق خواهد شد، و هیچ فرقه از فرق شیعه نیست إلاّ در یک کنج این کشتی نشسته و در کنج دیگر رخنه پیدا کرده. آری اهل سنّت هر چند در کنجهای مختلفه سیر و دور می نمایند أمّا کشتی ایشان سالمست در هیچ کنج دیگر رخنه نکرده اند تا از آن طرف موج دریا درآید و غرق کند؛ و الحمد للّه. و باختیار روش أهل سنّت إلزام توان داد و نواصب را در إنکار این دو حدیث که بدلیل عقلی در صحّت این هر دو قدح کرده اند و گفته اند که مفاد این هر دو حدیث تکلیف بممتنعات عقلیّه است که بالبداهة محالست زیرا که اگر تمسّک بجمیع اهل بیت نموده آید و بلا شبهه در عقائد و فروع ایشان اختلاف و تناقض رو داده می باید که أمّت مکلّف باشد بجمع بین النّقیضین، و هو محال بالبداهة. و اگر تمسّک ببعض ایشان کرده آید یا بتعیّن خواهد بود و یا بغیر تعیّن. در شقّ أوّل ترجیح بلا مرجّح لازم خواهد آمد؛ و در روایات تعیّن حقّ بجانب خود نیز اینها را اختلاف واقعست باز همان آش اجتماع نقیضین در کاسه می آید یا ترجیح بلا مرجّح. و اگر شقّ ثانی مراد باشد لازم آید تجویز عقائد مختلفه و شرائع متفاوته در یک دین واحد از خود شارع؛ حال آنکه «لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً» صریح مخالف

ص:5

این تجویزست و بضرورت دینیّه استحالۀ آن ثابت، و هیچ فرقه از فرق شیعه از عهدۀ جواب این خدشۀ آن أشقیا نمی تواند برآمد إلاّ چون روش أهل سنّت اختیار کند].

جواب مؤلف به صاحب تحفه

اشاره

أقول مستعینا بلطف الملهم الخبیر: بر أصحاب أفکار صائبه و أرباب أنظار ثاقبه و طالبین حقّ و یقین و سالکین طریق صواب رزین و شاربین رحیق تحقیق متین، مخفی و مستور نیست که حدیث ثقلین در باب خلافت بلا فصل جناب أمیر المؤمنین و امامت دیگر أئمۀ طاهرین صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین و صحّت مذهب مقتفیان حضرات معصومین؛ از عمدۀ دلائل باهره و براهین قاهره و حجج زاهره و بیّنات ظاهره و شواهد ساطعه و وثائق لامعه و مؤیّدات بالغه و مسدّدات سابغه، و برای إبطال و توهین مذاهب خصام و ردّ تهجین طرائق منحرفین از أهل بیت علیهم السّلام از جلائل مفحمات قاطعه و ملزمات رائعه و منبّهات قادعه و موقظات رادعه و مبکتات وافیه و مسکتات کافیه و مصطلمات شافیه و مستأصلات شافه جماعة جافیه است که بعد ملاحظه آن أهل حقّ و صواب و إیقان را نهایت ثلج فؤاد و برد یقین و اطمینان، و أرباب حقد و شنآن و أصحاب ضغن و عدوان را نهایت انکسار و انضجار و هوان حاصل، و أنواع وساوس مردیه و أقسام هواجس مغویه و صنوف لواعج شکوک مخترعه و شئون بدائع تسویلات مبتدعه یکسر مضمحل و زائل می گردد.

و مخاطب با کمال اگر چه تاب و مجال قیل و قال و بحث و جدال در صحّت این حدیث شریف نیافته، شاء أو أبی، چار و ناچار طوعا و کرها، و طریقۀ دیرینه زمیمه؛ و شیمۀ معتادۀ قدیمۀ خود که جرح و قدح و طعن و لمز و عیب و غمز و ثلب و قصب فضائل عظیمه و مناقب فخیمۀ اهل بیت طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین است گذاشته، لکن باقتفاء آثار جماعتی از أسلاف با إنصاف خود که در این حدیث داد تحریف و تبدیل و تزریق و تسویل داده اند همّت عالی نهمت خود را بتخدیعات عجیب و تلمیعات غریب گماشته و در پرده إظهار و لا وصفا آهنگ نواصب معادین قادحین و نغمۀ مخالفین معاندین جارحین که از کمال خلاعت و نهایت جلاعت بهر این حدیث شریف علاوه بر إعراض و صدّ، در صدد قدح و ردّ بر آمده اند برداشته.

ص:6

و اول تخدیعی که از مخاطب در این جا سرزده این ست که: با وصف مروی بودن حدیث تمسّک؛ باعتراف أکابر محقّقین بطرق کثیره از بیست صحابه بلکه زیاده که أضعاف عدد تواترست، صرف از روایت زید بن أرقم ذکر نموده تا معارضۀ آن بروایات آحاد موضوعۀ أهل سنّت که در جواب ذکر کرده؛ در نظر عوام صحیح شود.

دوم آنکه ذکری از تواتر این حدیث شریف بر زبان بلاغت ترجمان نیاورده، حال آنکه در ما بعد بعون اللّه المنعام کالشّمس فی رابعة النّهار واضح و آشکار خواهد شد که این حدیث شریف از أشهر متواترات و أجلای قطعیّاتست.

سوم آنکه تخدیعا للعوام و تعزیرا للأغثام باظهار استفاضۀ آن هم دل نداده، و کاش که اگر بمزید اخفاء حقّ و إلطاط صدق، لب بإظهار تواترش نگشوده بود؛ أقل مرتبه اعترافی بمستفیض بودنش می نمود! چهارم آنکه اشارۀ اجمالیّه هم بتعدّد طرق و تنوّع أسانید این حدیث شریف نکرده، نه در نقل تقریر أهل حقّ و نه در مقام جواب. حال آنکه تعدّد طرق و تنوّع أسانید آن از افادات أئمّۀ أعلام و أساطین عظام سنّیّه عنقریب بر ناظر خبیر واضح و مستنیر خواهد شد.

پنجم آنکه تصریح صریح بصحّت و ثبوت آن نیز أصلا ننموده، نه در نقل تقریر أهل حقّ و نه در مقام جواب، حال آنکه نهایت ثبوت و صحّت آن باتفاق شیعه و سنّی از کلام خودش در آخر باب چهارم ظاهر و واضحست.

ششم آنکه تحرّزا عن الإذعان و التّصدیق تصریحی بحسن بودن این حدیث شریف هم نکرده برای اولیای خود مجالی و لو أضیق من کفة حابل در باب دفع عیب و عار و ذبّ شین و شنار ستر و کتمان از حضرت رفیع المکانش نگذاشته! .

هفتم آنکه تفسیر عترتی را بأهل بیتی که در «صحیح ترمذی» که از أشهر کتب حدیثست واقع شده و در غیر آن نیز مروّی و مأثور می باشد حذف نموده تا ادخال جمیع أقارب در آن صورت بندد و امامت أئمه علیهم السّلام بزعمش

ص:7

ثابت نگردد.

هشتم آنکه فقرۀ

«لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض» را که نصّ صریح بر عصمت اهل بیت علیهم السّلام بود با وصف آنکه در «مسند أحمد» و «صحیح ترمذی» و دیگر کتب معتمده مذکور و مسطورست نیاورده.

نهم آنکه دیگر جملات مفیده و فقرات سدیده که در طرق کامله و سیاقات شاملۀ این حدیث شریف از جناب رسالت مآب علیه و آله الأطیاب آلاف السّلام من الملک الوهّاب وارد شده و دلالت آن بر کمال عظمت منزلت و جلالت مرتبت اهل بیت علیهم السّلام عموما و جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام خصوصا کالصّبح المسفر و الشّمس المنیرة ساطع و لامعست نیز ذکر نفرموده باین صنیع بدیع، کمال انهماک خود را در تفریط و تضجیع افزوده و عذر عدم اطلاع با وصف دعاوی طول باع که أتباع و أشیاع مخاطب مطاع تبعا لنفسه دارند غیر قابل استماعست، اگر چه در نفس الأمر صحیح بوده باشد.

دهم آنکه تقریر أهل حقّ متضمّن دلالت این حدیث شریف بر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام که بوجوه عدیده و توضیحات سدیده در کتب أعلام کرام أحلّهم اللّه دار السّلام مذکور است ذکر نکرده، و ذکر آن وجوه در کنار؛ اشارۀ اجمالیّه بآن هم ننموده! .

الی غیر ذلک من الصّنائع المبهرة المعجبة و البدائع المنکرة المغربة.

و نحیف أوّلا بعون اللّه و مزید لطفه و حسن توفیقه و نهایة تسدیده للحب الحقّ و سلوک طریقه: أسامی جمعی از أساطین محقّقین و شیوخ معتمدین و جهابذۀ معتبرین و عظماء متقدّمین و نبهای مستندین و أجلّۀ معروفین و أعاظم مشهورین و أفاخم مبجّلین و أماثل مجلّلین أئمّۀ سنّیه که بایراد این حدیث شریف، أسفار دین و إیمان خود را زیب و زینت بخشیده، و بنشر و اشاعت و ترویج و روایت آن محرز ذخیرۀ جمیله گردیده اند بیان می کنم؛ و بعد آن ألفاظ روایات و نصوص عبارات این حضرات را ذکر می نمایم، و بعد آن آتش شرر بار بر سینۀ أرباب حسد و اضرار و أرباب زیغ

ص:8

و خسار و خائفین غمار بوار و جالبین أصناف تباب و تبار؛ که پی سپر وادی جحود و إنکار گردیده اند می افشانم.

طبقات راویان اهل سنت حدیث ثقلین از قرن دوم تا قرن سیزدهم
اشاره

پس باید دانست که این حدیث شریف را جمعی کثیر و جمّی غفیر از نقّاد نحاریر و أثبات مشاهیر ذکر کرده اند.

مائۀ ثانیه مثل: سعید بن مسروق الثوری (سنه 126(1)) و رکین بن الرّبیع ابن عمیلة الفزاری أبو الرّبیع الکوفی (سنه 131) و أبو حیّان یحیی بن سعید بن حیّان التیمی الکوفی (سنه 145) و عبد الملک بن أبی سلیمان میسرة العرزمی (سنه 145) و سلیمان بن مهران الأسدی الکاهلی المعروف بالأعمش (سنه 147) و محمّد بن إسحاق بن یسار المدنی (سنه 151) و إسرائیل بن یونس السبیعی أبو یوسف الکوفی (سنه 160) و عبد الرحمن بن عبد اللّه بن عتبة بن مسعود الکوفی المسعودی (سنۀ 160) و محمد بن طلحة بن مصرف الیامی الکوفی (سنه 167) و أبو عوانه وضّاح بن عبد اللّه الیشکریّ الواسطی البزاز (سنه 175) و شریک بن عبد اللّه القاضی (سنه 177) و حسّان بن إبراهیم بن عبد اللّه الکرمانی (سنه 176) و جریر بن عبد الحمید بن قرط الضّبّی الکوفی (سنه 188) و أبو بشر إسماعیل بن ابراهیم بن مقسم الأسدی البصری المعروف بابن علیّه (سنۀ 193) و أبو عبد الرّحمن محمد ابن فضیل بن غزوان الضّبّی الکوفی (سنۀ 194) و عبد اللّه بن نمیر الهمدانی (سنه 199) .

مائۀ ثالثه و محمد بن عبد اللّه أبو احمد الزّبیری الحبّال (سنه 203) و أبو عامر عبد الملک بن عمرو العقدی (سنه 204) و أسود بن عامر شاذان الشّامی (سنه 208) و یحیی بن حمّاد بن أبی زیاد الشّیبانی (سنه 215) و أبو جعفر محمد ابن حبیب الهاشمی البغدادی (سنه 225) و أبو عبد اللّه محمد بن سعد الزّهری البصری (سنه 230) و أبو محمد خلف ابن سالم المحزمی المهلبی مولاهم السّندی (سنه 231) و زهیر بن حرب بن شدّاد أبو خثیمة النّسائیّ (سنه 234) و أبو الفضل شجاع بن مخلّد الفلاّس البغوی (سنه 235) و أبو بکر عبد اللّه بن محمد المعروف بابن أبی شیبه (سنه 235) و محمد بن بکّار بن الرّیّان الهاشمی (سنه 238) و أبو یعقوب

ص:9


1- تاریخهایی که بعد از هر اسمی گذارده شده ، سال وفات نامبردگانست ( م ) .

إسحاق بن إبراهیم بن مخلّد بن إبراهیم بن مطر الحنظلی المعروف بابن راهویه (سنه 238) و أبو محمد وهبان بن بقیّة بن عثمان الواسطی (سنه 239) و أحمد بن محمد بن حنبل الشیبانی (سنه 241) و نصر بن عبد الرحمن بن بکّار النّاجی الکوفی الوشّاء (سنۀ 248) و أبو محمد عبد بن حمید الکشّی (سنه 249) و عباد بن یعقوب الرّواجنی الأسدی (سنه 250) و نصر بن علیّ بن نصر بن علی الجهضمی (سنه 250) و محمد بن المثنّی أبو موسی العنزی (سنه 252) و أبو محمد عبد اللّه بن عبد الرّحمن ابن بهرام الدّارمی السّمرقندی (سنۀ 255) و علی بن المنذر الطریقی الکوفی (سنۀ 256) و مسلم بن الحجّاج القشیری النیسابوریّ (سنه 261) و أبو داود سلیمان بن أشعث السّجستانی (سنۀ 275) و أبو قلابه عبد الملک بن محمّد الرّقاشی البصری (سنه 276) و أبو بکر محمد بن أحمد بن أبی العوّام بن یزید بن دینار الرّیاحی التّمیمی (سنۀ 276) و أبو عیسی محمد بن عیسی بن سورة التّرمذی (سنه 279) و أبو بکر عبد اللّه بن محمد بن عبید بن سفیان بن قیس الاموی البغدادی المعروف بابن أبی الدّنیا (سنۀ 281) و أبو عبد اللّه محمد بن علی الحکیم الترمذی (سنه 285) و أبو بکر أحمد بن عمرو ابن أبی عاصم النبیل المعروف بابن أبی عاصم الشیبانی (سنه 287) و أبو عبد الرحمن عبد اللّه بن أحمد بن حنبل الشیبانی (سنه 290) و أبو العبّاس أحمد بن یحیی الشیبانی البغدادی المعروف بثعلب (سنۀ 291) و أبو بکر أحمد بن عمر بن عبد الخالق البزّار (سنه 292) و أبو نصر أحمد بن سهل الفقیه القبانی (سنه 292) .

مائۀ رابعه و أبو عبد الرحمن أحمد بن شعیب بن علی النّسائی (سنۀ 303) و أبو یعلی أحمد بن علی بن المثنی بن یحیی التّمیمی الموصلی (سنه 307) و أبو جعفر محمد بن جریر الطبری (سنه 310) و أبو بشر محمد بن أحمد الدولابی (سنه 310) و أبو بکر محمد بن إسحاق بن خزیمة النیسابوریّ (سنه 311) و أبو بکر محمد بن محمد بن سلیمان بن الحارث الباغندی الواسطی البغدادی (سنه 312) و أبو عوانه یعقوب بن إسحاق بن إبراهیم بن زید النیسابوریّ ثم الإسفرائنی (سنه 316) و أبو القاسم عبد اللّه بن محمد بن عبد العزیز البغوی (سنه 317) و أبو عمر أحمد بن محمد بن

ص:10

عبد ربه القرطبی (سنه 328) و أبو بکر محمد بن القسم بن محمد بن بشّار المعروف بابن الانباری (سنه 328) و أبو عبد اللّه حسین بن اسماعیل بن محمد الضّبی المحاملی (سنه 330) و أبو العبّاس أحمد بن محمد بن سعید المعروف بابن عقده (سنۀ 332) و أبو محمد دعلج بن أحمد بن دعلج السّجزی المعدّل (سنه 351) و أبو بکر محمد بن عمر بن محمد بن مسلم التمیمی المعروف بابن الجعابی (سنه 355) و أبو القاسم سلیمان بن أحمد الطبرانی (سنۀ 360) و أبو بکر أحمد بن جعفر بن حمدان بن مالک بن شبیب القطیعی (سنه 368) و أبو منصور محمد بن احمد بن طلحة الأزهری اللّغوی (سنه 370) و أبو الحسین محمد بن المظفّر بن موسی بن عیسی البغدادی (سنه 379) و أبو الحسن علی بن عمر بن أحمد الدار قطنی (سنه 385) و أبو طاهر محمد بن عبد الرحمن المخلص الذّهبی (سنه 393) و محمد سلیمان بن داود البغدادی.

مائۀ خامسه و أبو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوریّ (سنه 405) و أبو سعد عبد الملک بن محمد الواعظ النیسابوریّ الخرکوشی (سنه 407) و أبو إسحاق أحمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی (سنه 437) و أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه الاصفهانی (سنة 430) و أبو نصر محمد بن عبد الجبار العتبی، و أبو بکر أحمد بن الحسین بن علی البیهقی (سنه 458) و أبو غالب محمد بن أحمد بن سهل النحوی المعروف بابن بشران (سنه 462) و أبو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البرّ النّمری القرطبی (سنه 463) و أبو بکر أحمد بن علی بن ثابت الخطیب البغدادی (سنه 463) و أبو محمد حسن بن أحمد بن موسی الغندجانی (سنه 467) و أبو الحسن علی بن محمد بن الطیّب الجلابی المعروف بابن المغازلی (سنه 483) و أبو عبد اللّه محمد بن فتوح بن عبد اللّه بن حمید بن یصل الازدی الحمیدی (سنۀ 488) و أبو المظفّر منصور ابن محمد السّمعانی (سنه 489) .

مائه سادسه و أبو علی إسماعیل بن أحمد بن الحسین البیهقی (سنه 507) و أبو الفضل محمد ابن طاهرین أحمد بن علی الشیبانی المقدسی المعروف بابن القیسرانی (سنه 507) و أبو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسر الدّیلمی

ص:11

الهمدانی (سنه 509) و أبو محمد حسین بن مسعود الفرّاء البغوی المعروف عندهم بمحیی السّنّة (سنه 516) و أبو الحسین رزین بن معاویة العبدری (سنه 535) و أبو البرکات عبد الوهاب بن المبارک بن أحمد الانماطی البغدادی (سنه 538) و قاضی أبو الفضل عیاض بن موسی الیحصبی (سنه 544) و أبو محمّد أحمد بن محمّد بن علی العاصمی و أبو المؤیّد موفق بن أحمد المکّی المعروف بأخطب خوارزم (سنه 568) و أبو القاسم علی بن الحسین بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر (سنه 571) و محمّد بن عمر بن أحمد بن عمر الاصبهانی المعروف بأبی موسی المدینی (سنه 581) و أبو عبد اللّه محمّد بن مسلم بن أبی الفوارس الرّازی، و سراج الدّین أبی محمّد علیّ بن عثمان بن محمّد الأوشی الفرغانی الحنفی (سنه 596) مائۀ سابعه و أبو الفتوح اسعد بن محمود بن خلف المجلی الاصفهانی (سنه 600) و مبارک بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم المعروف بابن الاثیر الجزری (سنه 606) و فخر الدین محمّد بن عمر الرازی (سنه 606) و أبو محمّد عبد العزیز بن الأخضر الجنابذی البغدادی (سنه 611) و أبو الحسن علی بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم المعروف بابن اثیر الجزری (سنه 630) و ضیاء الدّین محمّد بن عبد الواحد المقدّسی الحنبلی (سنه 643) و أبو عبد اللّه محمّد بن محمود بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن النّجار (سنه 643) و رضی الدّین حسن بن محمّد الصغانی (سنه 650) و أبو سالم محمّد بن طلحة القرشی النّصیبیّ الشافعی (سنه 652) و شمس الدین أبو المظفّر یوسف بن قزغلی سبط ابن الجوزی (سنه 654) و أبو عبد اللّه محمّد بن یوسف بن محمّد الکنجی الشافعی (658) و أبو الفتح محمّد بن محمّد بن أبی بکر الأبیوردی الشافعی (سنه 667) و أبو زکریّا یحیی بن شرف النّووی (سنه 676) و محبّ الدّین أبو العبّاس أحمد بن عبد اللّه الطّبری المکّی الشافعی (سنه 694) و سعید الدّین محمّد بن أحمد الفرغانی (سنه 699) و نظام الدّین حسن بن محمّد بن حسین القمی النّیسابوری المعروف بالنّظام الأعرج.

مائۀ ثامنه و جمال الدین أبو الفضل محمّد بن مکرم الانصاری الافریقی المصری (سنه 711) و صدر الدین أبو المجامع ابراهیم بن محمّد بن المؤیّد الحموئی (سنه 722) و نجم الدّین أبو العبّاس أحمد بن محمّد بن مکّی بن یاسین القمولی (سنه 727)

ص:12

و علاء الدین علی بن محمّد بن ابراهیم البغدادی المعروف بالخازن (سنه 741) و فخر الدین الهانسوی، و ولی الدین ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه الخطیب، و أبو الحجّاج یوسف بن عبد الرّحمن بن یوسف المزّی (سنه 742) و حسن بن محمّد الطّیبی (سنه 743) و شمس الدّین محمّد بن المظفّر الشّاه دودی الخلخالی (سنه 745) و شمس الدّین أبو عبد اللّه محمّد بن احمد الذّهبی (سنه 748) و جمال الدین محمّد بن یوسف بن الحسن الزرندی المدنی الانصاری (سنة بضع و خمسین و سبعمائة) و سعید الدّین محمّد بن مسعود بن محمّد بن مسعود الکازرونی (سنه 758) و اسماعیل بن کثیر بن ضوء القرشی الدمشقی (سنه 774) و سیّد علی بن شهاب الدّین الهمدانی (سنه 786) و سیّد محمّد طالقانی و سعد الدین مسعود بن عمر التفتازانی (سنه 791) و حسام الدین أبو عبد اللّه حمید بن أحمد المحلّی.

مائه تاسعه و نور الدّین علی بن أبی بکر بن سلیمان الهیتمی «سنه 807» و مجد الدین محمّد ابن یعقوب الفیروزآبادی الشیرازی «سنه 817» و محمّد بن محمود الحافظی البخاری النقشبندی المعروف بخواجه پارسا «سنه 822» و ملک العلماء شهاب الدین بن شمس الدین الزّاولی الدّولتابادی «سنه 849» و نور الدّین علی بن محمّد المعروف بابن الصّبّاغ المالکی «سنه 855» و أبو الخیر محمّد بن عبد الرحمن السخاوی «سنه 902» و حسین بن علی الکاشفی «سنه 910» و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی- بکر السّیوطی «سنه 911» و نور الدّین علی بن عبد اللّه السمهودی «سنه 911» و فضل بن روزبهان الخنجی الشیرازی، و شهاب الدین أحمد بن محمّد القسطلانی الشافعی «سنه 923» و شمس الدّین محمّد العلقمی «سنه 929» و حاجی عبد الوهاب بن محمّد بن رفیع الدین البخاری «سنه 932» و شمس الدّین محمّد بن یوسف الدّمشقی الصّالحی «سنه 942» و محمّد بن أحمد الشّربینی الخطیب «سنه 968» و شهاب الدّین أحمد بن محمّد بن علی بن حجر الهیتمی المکی (سنه 973) و علی بن حسام الدّین المتّقی «سنه 975» و محمّد طاهر الفتنی الکجراتی «سنه 986» و عبّاس بن معین الدّین الشهیر بمیرزا مخدوم الجرجانی ثم الشیرازی «سنه 988» و شیخ بن عبد اللّه بن شیخ بن عبد اللّه العید روس الیمنی «سنه 990» و کمال-

ص:13

الدّین بن فخر الدّین الجهرمی، و محمّد بن أحمد بن مصطفی بن ابراهیم الصّوفی المدعوّ ببدر الدین الرّومی، و عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدّین المحدّث «سنه 1000» .

مائه حادیه عشر و علی بن سلطان محمّد الهروی المعروف بعلی القاری «سنه 1013» و عبد الرؤوف بن تاج العارفین المناوی «سنه 1031» و ملاّ یعقوب البنبانی اللاهوری و نور الدین علی، بن ابراهیم بن أحمد بن علی الحلبی الشافعی «سنه 1033» و أحمد بن الفضل بن محمّد با کثیر المکّی «سنه 1037» و محمود بن محمّد بن علی الشّیخانی القادری المدنی، و سیّد محمّد بن سیّد جلال ماه عالم البخاری، و شیخ عبد الحق الدهلوی «سنه 1052» و شهاب الدین أحمد بن محمّد بن عمر الخفاجی المصری الحنفی «سنه 1069» و علی بن أحمد بن محمّد بن ابراهیم العزیزی البولاقی الشافعی «سنه 1070» .

و علاّمه صالح بن مهدی بن علی المقبلی الصنعانی «سنه 1108» و أحمد افندی الشهیر بالمنجّم باشی «سنه 1113» و محمّد بن عبد الباقی بن یوسف الازهری الزرقانی مائه ثانیه عشر المالکی «سنه 1122» و حسام الدین بن محمّد با یزید بن بدیع الدّین السّهارنپوری، و میرزا محمّد بن معتمد خان الحارثی البدخشی، و رضی الدین بن محمّد بن علی بن حیدر الحسینی الشامی الشافعی «سنه 1142» و محمّد صدر العالم، و ولیّ الدّین بن عبد الرحیم الدهلوی «سنه 1176» و محمّد معین بن محمّد أمین السّندی و محمّد بن اسماعیل الامیر الیمانی الصّنعانی «سنه 1182» و محمّد بن علی الصّبّان، و أبو الفیض محبّ الدّین محمّد مرتضی الواسطی الزبیدی الحنفی. و أحمد بن عبد القادر بن بکری العجیلی الشّافعی «سنه 1182» .

مائه ثالثه عشر و محمّد مبین بن محبّ اللّه اللکهنوی «سنه 1220» و محمّد إکرام الدین بن محمّد نظام الدّین بن محبّ الحقّ الدّهلوی، و جمال الدین أبو عبد اللّه محمّد بن عبد العلی المعروف بمیرزا حسن علی المحدّث اللّکهنوی، و عبد الرحیم بن عبد الکریم الصّفی پوری، و ولی اللّه بن حبیب اللّه اللّکهنوی «سنه 1270» و رشید الدّین خان الدّهلوی و عاشق علیخان اللّکهنوی، و شیخ حسن العدوی الحمزاوی المعاصر، و الشیخ سلیمان بن

ص:14

ابراهیم المعروف بخواجه کلان الحسینی البلخی القندوزی المعاصر، و المولوی صدیق حسن خان المعاصر، و المولوی حسن الزمان المعاصر.

راویان قرن دوم
1-أما روایت سعید بن مسروق الثوری
اشاره

حدیث ثقلین را، پس مسلم در «صحیح» خود آورده:

[حدّثنا محمّد بن بکّار ابن الرّیّان. ثنا: حسّان؛ یعنی ابن إبراهیم، عن سعید، و هو ابن مسروق، عن یزید بن حیّان، عن زید بن أرقم. قال: دخلنا علیه فقلنا له: لقد رأیت خیرا لقد صاحبت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و صلّیت خلفه. و ساق الحدیث بنحو حدیث أبی حیّان غیر

أنّه قال: ألا! و إنّی تارک فیکم الثّقلین أحدهما کتاب اللّه هو حبل اللّه من اتّبعه کان علی الهدی و من ترکه کان علی الضّلالة. و فیه: فقلنا من أهل بیته؟ نساؤه؟ قال: لا، ایم اللّه، إنّ المرأة تکون مع الرّجل العصر من الدّهر ثم یطلّقها فترجع إلی أبیها و قومها، أهل بیته: أصله و عصبته الّذین حرموا الصّدقة بعده].

و سعید بن مسروق از أعاظم ثقات و أفاخم أثبات سنیّه می باشد.

ترجمۀ سعید بن مسروق ثوری

محمّد بن طاهر مقدسی در «رجال صحیحین» گفته: [سعید بن مسروق ابن عدی الثّوری، من ثور بن عبد مناة بن أدّ بن طابخة التّمیمی الکوفی، والد سفیان الثّوری، سمع عبایة بن رفاعة و عبد الرّحمن بن أبی نعیم عندهما، و منذر الثّوری عند البخاری، و أبا الضّحی و سلمة بن کهیل و الشّعبی و یزید بن حیّان و خیثمة عند مسلم. روی عنه ابنه سفیان و شعبة و أبو الأحوص عندهما. و أبو عوانة و عمر بن عبید عند النجاری، و حسّان بن إبراهیم و ابنه عمر بن سعد و إسماعیل بن مسلم و زائدة عند مسلم. قال أحمد بن حنبل: بلغنی أنّه مات سنة ثمان و عشرین و مائة].

و ذهبی در «کاشف» گفته: [سعید بن مسروق الثّوری، عن أبی وائل و الشّعبی و عنه ابناه و أبو عوانه، ثقة توفی. سنة 126].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» گفته: [سعید بن مسروق الثّوری روی عن إبراهیم التّیمی و خیثمة بن عبد اللّه و سعید بن عمرو بن أشرع و سلمة بن

ص:15

کهیل و أبی وائل و الشّعبی و عبایة بن رفاعة و عبد الرّحمن بن أبی نعیم و أبی الضحی و منذر الثّوری و یزید بن حیّان و عون بن أبی جحیم و عدّة، و عنه الأعمش و هو من أقرانه و أولاده سفیان و عمرو المبارک و شعبة و أبو الأحوص و زائدة و ربعی بن علیّة و أبو عوانة و جماعة. قال ابن معین و شعبة بن الحجّاج و أبو حاتم و العجلی و النّسائیّ:

ثقة. و قال ابن أبی عاصم: مات سنه 126. و قال أحمد: بلغنی أنّه مات سنه 128.

قلت: و أرّخه ابن قانع سنة سبع؛ ذکره ابن حبّان فی الثّقات و أرّخه سنة ثمان؛ و نقل ابن خلفون توثیقه عن ابن المدینی].

و نیز ابن حجر عسقلانی در «تقریب» گفته: [ع-سعید بن مسروق الثّوری، و الدسفیان، ثقة من السّادسة، مات سنة ست و عشرین، و قیل بعدها].

فهذا سعید بن مسروق عمدة أصحاب الرّکون و الوثوق، قد روی هذا الحدیث الشّهیّ الموموق، و آثر ذاک الخبر العلیّ المرموق، الزّاری برفعته علی السّماک و العیّوق، السّابق بنوره علی الشّمس حین الشّروق، القالع من المعاندین قاطبة الاجذال و العروق، القاطع من الجاحدین سائر الأعناق و الحلوق؛ فاصطلم و الحمد للّه بتحدیثه حوباء أهل النّصب و المروق، و استوصل بروایته غضراء ذوی الغیّ و الفسوق، و بسرت وجوه المنکرین الهاربین من العدوان فی المهامه و الخروق، و نضرت وجوه المقبلین الشّاربین من رحیق الایقان للصّبوح و الغبوق.

2-أما روایت رکین بن الربیع بن عمیلة الفزاری أبو الربیع الکوفی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس أحمد در «مسند» خود گفته:

[حدّثنا الاسود بن عامر ثنا: شریک، عن الرّکین، عن القسم بن حسّان، عن زید بن ثابت، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و روایت کردن رکین این حدیث شریف از طریق دیگر «مسند أحمد» نیز واضح و ظاهر می شود، کما ستطّلع علیه فیما بعد إنشاء اللّه تعالی.

و رکین رکن رکین وثاقت و عمدۀ أساطین عدالت نزد سنّیّه می باشد.

ص:16

ترجمۀ رکین بن ربیع فزاری

أبو حاتم محمّد حبان التمیمی البستی در «کتاب الثّقات» که نسخه عتیقۀ آن بعنایت ربّ البریّات پیش نظر قاصر حاضرست گفته: [الرّکین بن الرّبیع بن عمیلة الفزاری الکوفی، یروی عن ابن الزّبیر و ابن عمر، روی عنه الثّوری و شریک، مات سنة احدی و ثلثین و مائة].

و محمّد بن طاهر مقدسی در کتاب «أسماء رجال الصّحیحین» گفته: [الرّکین ابن الرّبیع بن عمیلة أبو الربیع الفزاری الکوفی، سمع أباه فی الأدب، روی عنه معتمر ابن سلیمان و جریر بن عبد الحمید].

و أبو سعد عبد الکریم بن محمّد السمعانی در نسبت فزاری گفته: [و الرّکین ابن الرّبیع بن عمیلة الفزاری الکوفی، یروی عن ابن عمرو ابن الزّبیر، روی عنه الثّوری و شریک، مات سنة إحدی و ثلثین و مائة.

و ذهبی در «کاشف» گفته: [رکین بن الرّبیع بن عمیلة الفزاری، عن أبیه و ابن عمرو، عنه حفیده الرّبیع بن سهل و شعبة و معتمر. وثّقه أحمد].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته: [رکین بن ربیع بن عمیلة الفزاری أبو الرّبیع الکوفی، روی عن أبیه و ابن عمرو ابن الزّبیر و أبی الطّفیل و حصین ابن قبیصة و قیس بن مسلم و عدی بن ثابت و یحیی بن معمر و غیرهم، و عنه الرّبیع بن سهل بن الرّکین و إسرائیل و زائدة و شعبة و الثّوری و مسعر و جریر بن عبد الحمید و شریک و عبیدة بن حمید و معتمر بن سلیمان و عدّة. قال أحمد و ابن معین و النّسائیّ:

ثقة، و قال أبو حاتم: صالح. قلت: و ذکره ابن حبّان فی الثّقات و قال: مات سنة 131 و کذا أرّخه الهیثم و ابن قانع و قال یعقوب بن سفیان: کوفیّ].

و نیز ابن حجر عسقلانی در «تقریب التّهذیب» گفته: [رکین، بالتّصغیر، ابن الرّبیع بن عمیلة، بفتح المهملة الفزاری أبو الربیع الکوفی ثقة من الرّابعة مات سنة إحدی و ثلثین]انتهی.

و هذا رکین بن الربیع أبو الربیع النّاقد البارع الخبیر القریع، قد روی ذاک الحدیث الأثیر الرّفیع، الخطیر المنیع، السّنیّ السّنیع، الأنیق البدیع، المزری

ص:17

بنفحاته زهر الرّبیع، الفائق بفوحاته الرّوض المریع، فسرّ کلّ مخابر قائم بتلک الصّناعة ضلیع، و ساء به کلّ مکابر هائم فی بیداء الخلاعة کالخلیع، و أردی کلّ مشاقق حائد بحتف ذریع، و جدح لکلّ مراغم عاند کأسا من ذعاف نقیع، فأصبح و هو علی عفر الهوان مطروح صریع، و بات و لیس طعام إلاّ من ضریع.

3-أما روایت أبو حیان یحیی بن سعید بن حیان التیمی الکوفی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس در ما بعد إنشاء اللّه تعالی از طرق «مسند أحمد» و «صحیح مسلم» واضح و لائح خواهد گردید.

و أبو حیان از أکابر ثقات أعیان و أجلّۀ أثبات والا شأن می باشد.

ترجمۀ ابو حیان یحیی بن سعید تیمی

أبو حاتم محمّد بن حبان بستی در «کتاب الثّقات» گفته: [یحیی بن سعید ابن حیّان التّیمی، من أهل الکوفة، یروی عن الشّعبی، روی عنه الأعمش و الثّوری و الکوفیّون، مات سنة خمس و أربعین و مائة، و قد قیل: یحیی بن سعید بن التیمی سحیم، و الأوّل أصحّ].

و محمّد بن طاهر مقدسی در کتاب «أسماء رجال الصّحیحین» گفته: [یحیی بن سعید بن حیّان أبو حیان التّیمی، تیم الربّاب الکوفی، سمع أبا زرعة و الشّعبی عندهما و یزید بن حیّان، روی عنه اسماعیل بن علیّة و أبو أسامة و وهیب بن خالد عندهما، و ابن المبارک و یحیی القطّان و محمّد بن أبی عبید عند البخاری، و محمّد بن بشر و علی بن مسهر و عبد الرّحیم بن سلیمان و جریر ابن عبد الحمید و أیوب السّختیانی و محمّد بن فضیل و عبد اللّه بن نمیر و سفیان الثّوری و عیسی بن یونس و عبد اللّه بن ادریس عند مسلم].

و علامه شمس الدین ذهبی در «تذهیب التّهذیب» گفته: [یحیی بن سعید بن حیّان أبو حیّان التّیمی، تیم الربّاب الکوفی، عن أبیه و أبی زرعة و الشّعبی و عمّه یزید بن حیّان و جماعة، و عنه أیّوب السّختیانی و مات قبله، و شعبة و سفیان و وهیب و ابن المبارک و یحیی القطّان و محمّد بن بشر و یعلی بن عبید و أبو أسامة و خلق، و کان الثّوری یعظّمه و یوثّقه. قال أحمد بن عبد اللّه العجلی: ثقة صالح مبرّز صاحب

ص:18

سنة. و قال ابن حبّان: مات سنة خمس و أربعین و مائة، و قد مرّ لابی حیّان فی ترجمة محمّد بن سوقة منقبة حسنة].

و نیز ذهبی در «تذهیب التّهذیب» بترجمۀ محمّد بن سوقه گفته: [و قال ابن عیینة: بالکوفة ثلاثه لو قیل لأحدهم؛ إنّک تموت غدا! لم یقدر أن یزید فی عمله:

محمّد بن سوقة، و أبو حیّان التّیمی. و عمر بن قیس الملائی، و محمّد بن سوقة کان لا یحسن أن یعصی اللّه].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [یحیی بن سعید بن حیّان أبو حیّان التیمی، عن أبی زرعة و الشّعبی، و عنه یحیی القطّان و أبو أسامة، إمام مات سنة 145].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنۀ خمس و أربعین و مائة گفته: [و فیها یحیی بن سعید التّیمی مولی تیم الرباب الکوفی، و کان ثقة إماما صاحب سنة روی عنه الشّعبی و نحوه].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنۀ خمس و أربعین و مائه گفته: [و فیها: یحیی بن سعید التّیمی الکوفی، و کان ثقة إماما صاحب سنة].

و ابن حجر عسقلانی در «تقریب» گفته: [ع-یحیی بن سعید بن حیّان بمهملة و تحتانیّة، أبو حیّان التّیمی الکوفی، ثقة عابد من السّادسة، مات سنة خمس و أربعین].

و شیخ عبد الحق دهلوی در «رجال مشکاة» گفته: [یحیی بن سعید بن حیّان أبو حیّان التّیمی الکوفی، من تیم الرّباب، قال یحیی: ثقة، و قال العجلی: ثقة صالح مبرّز صاحب سنة، و قال أبو حاتم: صالح، و ذکره ابن حبّان فی الثّقات، و قال محمّد بن فضیل: حدّثنا و کان صدوقا، یروی عن ابیه و عن أبی زرعة و الشّعبی، و عنه یحیی القطّان و حمّاد بن سلمة و الثوری و غیرهم، کان إماما ثبتا، مات سنة خمس و أربعین و مائة، انتهی].

فهذا أبو حیان قد أحیا بروایة هذا الحدیث الجلیل الشأن الجلیّ البرهان قلوب أهل الایمان، و سرّ أفئدة أصحاب العرفان، و شرح صدور أرباب الایقان، و أردی نفوس المتّسمین بالزّیغ و العدوان؛ و أوهن منن الموصومین بالضّلال و الخسران و أشجی حلوق المنحرفین بالبغی و الشّنئان، و أسخن عیون الغارین فی الغی و الطّغیان].

4-اما روایت عبد الملک بن أبی سلیمان میسرة العرزمی
اشاره

ص:19

حدیث ثقلین را، پس أحمد در «مسند» خود آورده:

[ثنا: ابن نمیر. ثنا:

عبد الملک، یعنی ابن أبی سلیمان، عن عطیّة، عن أبی سعید الخدری، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر، کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود من السّماء إلی الارض و عترتی أهل بیتی، ألا إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و عبد الملک بن أبی سلیمان این حدیث شریف را بألفاظ دیگر نیز روایت کرده، کما لا یخفی علی ناظر «مسند أحمد» و «کتاب المناقب» له و «التّفسیر للثّعلبی» و ستأتی عبارات هذه الکتب إنشاء اللّه فیما بعد مستوفاة فانتظر! .

و عبد الملک بن أبی سلیمان از أعاظم موثقین رفیع المکان است.

ترجمۀ عبد الملک بن أبی سلیمان العرزمی

أبو حاتم بستی در «کتاب الثقات» گفته: [عبد الملک بن أبی سلیمان العرزمی، مولی فزارة؛ عم محمّد بن عبد اللّه العرزمی، و اسم أبی سلیمان میسرة و کنیة عبد الملک أبو عبد اللّه، یروی عن سعید بن جبیر و عطاء، روی عنه الثوری و شعبة و أهل العراق و ربّما أخطأ، حدثنی محمّد بن المنذر، قال: سمعت أبا زرعة الرازی یقول: سمعت أحمد بن حنبل و یحیی بن معین یقولان: عبد الملک بن أبی سلیمان ثقة.

فائدة جلیلة فی الحفظ و التحدیث

قال أبو حاتم: کان عبد الملک من خیار أهل الکوفة و حفّاظهم، و الغالب علی من یحفظ و یحدّث أن یهم، و لیس من الانصاف ترک حدیث شیخ صحّت عدالته بأوهام یهم فی روایته، و لو سلکنا هذا المسلک للزمنا ترک حدیث الزّهری و ابن جریح و الثّوری و شعبة، لانّهم أهل حفظ و إتقان و کانوا یحدّثون من حفظهم و لم یکونوا بمعصومین حتّی لا یهموا فی الرّوایات، بل الاحتیاط و الاولی فی مثل هذا قبول ما یروی الثبت من الرّوایات و ترک ما صحّ أنّه و هم فیها ما لم یفحش ذلک حتّی یغلب علی صوابه، فاذا کان کذلک استحقّ التّرک حینئذ. و مات عبد الملک سنة أربعین و مائة. حدّثنی محمّد بن إسحاق الثّقفی، قال: سمعت محمّد بن عبد العزیز بن أبی زرعة، قال: سمعت علی بن الحسین بن شقیق، یقول: سمعت عبد اللّه بن المبارک، یقول: سئل سفیان الثوری عن عبد الملک بن أبی سلیمان، فقال: میزان].

ص:20

و محمد بن طاهر مقدسی در کتاب «أسماء رجال الصّحیحین» گفته: [عبد الملک بن أبی سلیمان الفزاری العرزمی الکوفی، یکنّی أبا عبد اللّه، و اسم أبی سلیمان میسرة عمّ محمّد بن عبید اللّه مولی فزارة، و یقال: عرزم؛ إنسان أسود مولی النّخع، سمع سعید بن جبیر و عطاء بن أبی ریاح و أبا الزّبیر و سلمة بن کهیل و عبد اللّه بن عطاء المکّی و أنس بن سیرین و عبد اللّه مولی أسماء و مسلم بن یناق، روی عنه یحیی القطّان و ابن المبارک و ابن أبی زائدة و ابن نمیر و عبد الرّزاق و إسحاق بن یوسف و هشیم و خالد بن عبد اللّه و عیسی بن یونس و یزید بن هارون و علیّ بن مسهر و حفص بن غیاث و عبد الرّحیم بن سلیمان].

و عبد الکریم بن محمد السمعانی در کتاب «الانساب» در نسبت عرزمی گفته:

[أبو عبد اللّه بن عبد الملک بن أبی سلیمان العرزمی، مولی فزارة عمّ محمّد بن عبد اللّه العرزمی و اسم أبی سلیمان میسرة، یروی عن سعید بن جبیر و عطاء، روی عنه الثوری و شعبة و أهل العراق. و ربّما أخطأ، و وثقه أحمد بن حنبل و یحیی بن معین. قال أبو حاتم بن حبّان: کان عبد الملک من خیار أهل الکوفة و حفّاظهم، و الغالب علی من یحفظ و یحدّث من حفظه أن یهم و لیس من الانصاف ترک حدیث شیخ ثبتت عدالته بأوهام یهم فی روایته و لو سلکنا هذا المسلک للزمنا ترک حدیث الزّهری و ابن جریح و الثوری و شعبة لانّهم أهل حفظ و إتقان، و کانوا یحدّثون من حفظهم و لم یکونوا معصومین حتّی لا یهموا فی الرّوایات (بل الاحتیاط و الاولی فی مثل هذا قبول ما یروی الثبت من الرّوایات. صح. ظ) و ترک ما صحّ أنّه و هم فیها ما لم یفحش ذلک منه حتّی یغلب علی صوابه، فاذا کان ذلک استحقّ التّرک حینئذ. و مات عبد الملک سنة خمس و أربعین و مائة، و سئل سفیان الثوری عن عبد الملک بن أبی سلیمان فقال: میزان قال ابن ماکولا:

أبو عبد اللّه العرزمی، مولی بنی فزارة، نزل جبانة عرزم بالکوفة، فنسب إلیها روی.

عن أنس بن مالک و عطاء بن أبی ریاح و سعید بن جبیر و سلمة بن کهیل و أنس بن سیرین و غیرهم، روی عنه سفیان الثوری و شعبة بن الحجّاج و یحیی بن سعید و عبد اللّه بن المبارک و خالد بن عبد اللّه الطّحان و حریز بن عبد الحمید و إسحاق بن یوسف الازرق و عبدة بن

ص:21

ابن سلیمان و یزید بن هارون و یعلی بن عبید و غیرهم. قال سفیان الثّوری: حفاظ الناس:

إسماعیل بن خالد و عبد الملک بن سلیمان العرزمی و یحیی بن سعید الانصاری، و کان شعبة بعجب من حفظه. قال أبو داود السّجستانی: قلت لاحمد: عبد الملک بن أبی سلیمان، قال: ثقة. قلت: یخطی؟ قال: نعم! و کان شعبة یعجب من حفظه من أحفظ أهل الکوفة الاّ أنّه رفع أحادیث من عطاء، مات فی ذی الحجة سنة خمس و أربعین مائة].

و عبد الغنی بن عبد الواحد مقدسی در کتاب «الکمال» بترجمۀ او گفته:

[روی عن أنس بن مالک و عطاء بن أبی ریاح و سعید بن جبیر و أنس بن سیرین و سلمة ابن کهیل و أبی الزّبیر و عبد اللّه بن عطاء المکّی و عبد اللّه مولی أسماء بنت أبی بکر و مسلم بن یناق، روی عنه سفیان الثّوری و شعبة و عبد اللّه بن مبارک و یحیی بن سعید القطّان و خالد بن عبد اللّه الطّحّان و هشیم بن بشیر و جریر بن عبد الحمید و إسحاق ابن یوسف الأزرق و عبدة بن سلیمان و یزید بن هارون و یعلی بن عبید الطّنافسی و عبد اللّه بن ادریس. قال سفیان: هو ثقة متقن فقیه. و قال یعقوب بن سفیان: فزاریّ من أنفسهم ثقة. و قال سفیان الثّوری: هو من الحفّاظ. و قال صالح بن أحمد بن حنبل:

قال أبی: هو من الحفّاظ إلا أنّه کان یخالف ابن جریح فی إسناد أحادیث، و ابن جریح أثبت منه عندنا. و قال عبد اللّه بن أحمد بن حنبل: قال أبی: ثقة].

و نیز در کتاب «الکمال» بترجمۀ او گفته: [و قال أحمد بن عبد اللّه: ثقة ثبت فی الحدیث. و یقال أنّ سفیان الثّوری کان یسمّیه: المیزان]إلخ.

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [عبد الملک بن أبی سلیمان الفزاری الکوفی الحافظ الکبیر، حدّث عن أنس بن مالک و سعید بن جبیر و عطاء بن أبی ریاح و طائفة، و عنه جریر الضّبّی و إسحاق الازرق و حفص بن غیاث و یحیی القطّان و ابن نمیر و عبد الرّزّاق و خلق، و کان من الحفّاظ الأثبات. و قال عبد الرحمن بن مهدی: کان شعبة یتعجّب من حفظ عبد الملک. و قال أحمد بن حنبل: ثقة، و کذا وثّقه النّسائی، و أمّا البخاری فلم یحتجّ به بل استشهد به. توفّی سنة خمس و اربعین و مائة و قد شاخ].

ص:22

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [عبد الملک بن أبی سلیمان الکوفی، عن أنس و سعید بن جبیر و عطاء، و عنه القطّان و یعلی بن عبید. قال أحمد: ثقة یخطی، من أحفظ أهل الکوفة، و رفع أحادیث عن عطاء، توفّی 145].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنۀ خمس و أربعین و مائة گفته: [و فیها عبد الملک بن أبی سلیمان الکوفی الحافظ أحد المحدّثین الکبار، و کان شعبة مع جلالته یتعجّب من حفظ عبد الملک، و روی عن أنس فمن بعده].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنۀ خمس و أربعین و مائة گفته:

[و عبد الملک بن أبی سلیمان الکوفی أحد المحدّثین الکبار، کان شعبة مع جلالته یتعجّب من حفظ عبد الملک].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته: [خ. ت. م. د؛ عبد الملک بن أبی سلیمان و اسمه: میسرة، أبو محمّد، و یقال: أبو سلیمان، و قیل: أبو عبد اللّه العرزمی، روی عن أنس بن مالک و عطاء بن أبی رباح و سعید بن جبیر و سلمة بن کهیل و أنس بن سیرین و مسلم بن دینار و ابن الزّبیر و عبد اللّه بن عطاء المکّی و أبی حمزة الیمامی و زبید الیامی و عبد اللّه بن کیسان مولی أسماء و عبد الملک بن أعین، و عنه شعبة و الثوری و ابن المبارک و القطّان و عبد اللّه بن إدریس و زهیر بن معاویة و زائدة و حفص بن غیاث و إسحاق الازرق و خالد بن عبد اللّه و عبد اللّه بن نمیر و علی ابن عیسی بن یونس و أبو عوانة و هشیم و یحیی بن أبی زائدة و یزید بن هارون و عبد الرّزاق و آخرون. و قال ابن مهدی: کان شعبة یعجب من حفظه. و قال ابن المبارک عن سفیان:

حفّاظ النّاس: إسماعیل بن أبی خالد و عبد الملک بن أبی سلیمان، و ذکر جماعة.

و قال ابن عیینة عن الثّوری: حدّثنی المیزان عبد الملک بن أبی سلیمان. و قال ابن المبارک:

عبد الملک میزان. و قال أبو داود کان عن أحمد. و قال الحسن بن حبّان: سئل یحیی بن معین عن حدیث عطاء عن جابر فی الشّفعة، فقال: هو حدیث لم یحدّث به أحد إلاّ عبد الملک و قد أنکره النّاس علیه و لو أتی عبد الملک بآخر مثله لرمیت بحدیثه، و قال عبد اللّه بن أحمد بن حنبل عن أبیه: هذا حدیث منکر و عبد الملک ثقة صدوق

ص:23

و قال صالح بن أحمد عن أبیه: عبد الملک من الحفّاظ إلاّ أنّه کان یخالف ابن جریح و ابن جریح أثبت منه عندنا. و قال المیمونی عن أحمد: عبد الملک من عیون الکوفیّین.

و قال أمیّة بن خالد: قلت لشعبة: مالک لا تحدّث عن عبد الملک بن أبی سلیمان؟ و قد کان حسن الحدیث. قال: من حسنها فررت! و قال أبو زرعة الدّمشقی: سمعت أحمد و یحیی یقولان: عبد الملک بن أبی سلیمان ثقة. و قال إسحاق بن منصور عن یحیی بن معین: ضعیف و هو أثبت فی عطاء من قیس بن أبی سعید و قال عثمان الدّارمی:

قلت لابن معین: أیّما أحب إلیک: عبد الملک بن أبی سلیمان او ابن جریح؟ قال: کلاهما ثقة حجّة. و قال ابن عمّار الموصلی: ثقة حجّة. و قال العجلی: ثقة ثبت فی الحدیث. و قال یعقوب بن سفیان أیضا: عبد الملک فزاریّ من أنفسهم ثقة: و قال النّسائی ثقة. قال أبو زرعه لا بأس به. قال الهیثم بن عدی: مات فی ذی الحجّة سنة 145 و فیها أرّخه غیر واحد. قلت. منهم ابن سعد، و قال: کان ثقة مأمونا ثبتا. و قال السّاجی صدوق روی عنه یحیی بن سعید القطّان خبرا صحیحا، قال التّرمذی: ثقة مأمون لا نعلم أحدا تکلّم فیه غیر شعبة، و قال: قد کان حدّث شعبة عنه ثمّ ترکه. و یقال: إنّه ترکه الحدیث الشفعة الّذی تفرّد به، و ذکره ابن حبّان فی الثّقات و قال: ربّما أخطأ و کان من خیار أهل الکوفة و حفّاظهم و الغالب علی من یحفظ و یحدّث أن یهم و لیس من الإنصاف ترک حدیث شیخ ثبت صحّت عدالته بأوهام یهم فیها و الأولی فیه قبول ما یروی الثّبت و ترک ما صحّ أنّه و هم فیه ما لم یفحش فمتی غلب خطاؤه علی صوابه استحقّ التّرک]انتهی.

فالحمد للّه المنعم المنان، حیث وضح و بان علی أرباب الأسماع و الأعیان، و أصحاب الحلوم و الأذهان، من روایة عبد الملک بن أبی سلیمان، أنّ هذا الحدیث الوثیق البنیان، معتمد أهل الإتقان، و مستند ذوی الإمعان، العارفین بهذا الشأن، و السّابقین فی ذاک المیدان، المشیّدین لتلک الارکان، المصیبین خصل السّبق فی هذا الرّهان. فالطّاعن فیه محتقب للوزر و الخسران، و المرتاب فیه منقلب بالاخفاق و الحرمان، و المارق عنه زاهق هالک مهان، و الجاحد له مقموع بمقامع الذل و الخزی

ص:24

و الهوان. و اللّه العاصم عن سلوک مسالک الرّیب و الادهان، و هو الواقی عن الارتباک فی شباک الوهی و الإیهان.

5-أما روایت سلیمان بن مهران الاسدی الکاهلی المعروف بالاعمش
اشاره

حدیث ثقلین را، پس بسیاری از علماء إثبات آن نموده اند، در این جا اقتصار بر عبارت «صحیح ترمذی» می رود، و هی هذه:

[حدّثنا علی بن منذر الکوفی. نا:

محمّد بن فضیل. نا: الأعمش، عن عطیّة، عن أبی سعید، و الأعمش عن حبیب بن أبی ثابت، عن زید بن أرقم؛ قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی، أحدهما أعظم من الآخر: کتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلی الارض و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما. هذا حدیث حسن غریب].

و محتجب نماند که أعمش از أکابر موثّقین رفیع المراتب و أعاظم مبجّلین غزیر المناقب و أجلّۀ ناسکین زهّاد و أفاخم خاشعین عبّاد نزد سنّیّه می باشد.

ترجمۀ سلیمان بن مهران أعمش

أبو حاتم محمّد بن حبّان بستی در «کتاب الثّقات» گفته: [سلیمان بن مهران الأعمش مولی بنی کاهل کنیته أبو محمّد، کان أبوه من سبی دنباوند، رأی أنس ابن مالک بواسط و مکّة، روی عنه شبیها بخمسین حدیثا و لم یسمع منه إلاّ أحرفا معدودة، و کان مدلّسا أخرجناه فی هذه الطّبقة لأنّ له لقی و حفظا و إن لم یصحّ له سماع المسند من أنس، ولد فی السنة الّتی قتل فیها حسین بن علی علیه السّلام سنة إحدی و ستّین، و قد قیل: إنّه ولد قبل مقتل الحسین علیه السّلام بسنتین، و کان فیه دعابة، مات سنة ثمان و أربعین و مائة، و قد قالوا: سنة سبع و أربعین، و قد قیل: سنة خمس و أربعین].

و محمّد بن طاهر مقدّسی در کتاب «أسماء رجال الصحیحین» گفته:

[سلیمان بن مهران الکاهلی، أبو محمّد-ن-الأعمش الأسدی، مولاهم الکوفی و یقال: أصله من طبرستان من قریة یقال لها «دباوند» جاء به أبوه حمیلا إلی الکوفة فاشتراه رجل من بنی کاهل من بنی أسد فأعتقه. سمع أبا صالح ذکوان و أبا وائل

ص:25

و إبراهیم النّخعی و مجاهدا و مسلما البطین و الشّعبی و سعید بن جبیر و زید بن وهب عندهما، و أبا سفیان و إسماعیل بن رجاء و عدیّ بن ثابت و عبد اللّه بن مرّة و أبا ظبیان حصینا و سلیمان بن مسهر و أبا حازم و إبراهیم التیمی و زیاد بن الحصین و الحکم بن عتیبة و أبا رزین مسعودا و ثابت بن عبید و منذر الثّوری و سالم بن أبی الجعد و تمیم بن سلمة و سعد بن عبیدة و مسعود بن مالک و خیثمة بن عبد الرحمن و عبد العزیز بن رفیع و موسی بن عبید اللّه و عمارة بن القعقاع و سلمة و المختار بن صیفی و أبا عمرو الشّیبانی سعدا و یحیی بن عبید و أبا یحیی مولی جعدة و مالک بن الحرث عند مسلم. روی عنه شعبة و الثّوری و ابن عیینة و أبو معاویة محمد و أبو عوانة و جریر و حفص بن غیاث عندهما، و شیبان بن عبد الرّحمان و عیسی بن یونس و جریر و علیّ بن مسهر و عبد اللّه ابن نمیر و وکیع و أبو خلد و عثیر و عبد اللّه بن ادریس و أبان بن تغلب و عمّار بن زریق و أسامة بن زید و زهیر و مفضّل و محمّد بن فضیل و هریم و عبدة بن سلیمان و أبو الأحوص و یحیی بن زکریّا و یزید بن عبد العزیز و محمّد بن بشر و أسباط بن محمّد و یعلی بن عبیدة و قطبة بن عبد العزیز و أبو عبیدة بن معن و أبو إسحاق الفزاری و یحیی بن عبد الملک و حمید بن عبد الرّحمن و سلیمان القرم و یحیی بن عیسی عند مسلم. قال عمرو بن علی: ولد عمر بن عبد العزیز مقتل الحسین بن علی سنة إحدی و ستّین و ولد معه الأعمش، و مات سنة ثمان و أربعین و مائه].

و عبد الکریم بن محمّد سمعانی در «أنساب» گفته: [الکاهلی-هذه النّسبة إلی بنی کاهل، و المنتسب إلیه أبو محمّد سلیمان بن مهران الأعمش الکاهلی من أئمة الکوفة کان أبوه من سبی دنباوند، رأی أنس بن مالک بواسط و مکّة، روی عنه شبیها بخمسین حدیثا و لم یسمع منه إلاّ أحرفا معدودة. ولد فی السنّة الّتی قتل فیها حسین بن علی علیه السّلام سنة ستّین، و قیل: إنّه ولد قبل مقتل الحسین علیه السّلام بسنتین و کانت فیه دعابة، مات سنة ثمان و أربعین و مائة].

و عبد الغنی بن عبد الواحد مقدسی در کتاب «الکمال» گفته: [سلیمان ابن مهران أبو محمّد الأسدی الکاهلی الکوفی الأعمش، و کاهل هو ابن أسد بن

ص:26

خزیمة، یقال أصله من طبرستان من قریة یقال لها «دباوند» جاء به حمیلا إلی الکوفة فاشتراه رجل من بنی أسد فأعتقه. رأی أنس بن مالک و روی عن عبد اللّه ابن أبی أوفی و لم یثبت له من واحد منهما سماع، و سمع أبا وائل و المعرور بن سوید و زید بن وهب الجهنی و أبا صالح ذکوان و سعید بن جبیر و مجاهد بن جبر و إبراهیم النّخعی و إبراهیم التّیمی و خیثمة بن عبد الرحمن و عبد اللّه بن مرّة الخارفی عمرو ابن مرّة الجملی و المنهال بن عمرو بن منذر الثّوری و أبا رزین مسعود بن مالک و عبد العزیز بن رفیع و موسی بن عبد اللّه الخطمی و عمارة بن عمیر و یحیی بن عبید البهرانی أبا عمرو و أبا یحیی مولی جعدة و ملک بن الحرث و تمیم بن سلمة و أبا ظبیان حصین بن جندب و اسماعیل بن رجاء الزّبیدی و سلیمان بن مسهر و أبا جهمة زیاد بن الحصین و عدیّ بن ثابت و أبا عمرو سعد بن إیاس الشّیبانی و سعد بن عبیدة و یزید الرّقاشی و حبیب بن أبی ثابت و سالم بن أبی الجعد و أبا حازم سلمان الأشجعی و عامر الشّعبی و إسماعیل بن أبی خالد و أبا داود نفیع بن الحرث الأعمی و أبا سبرة النخعی و مسلما البطین و حکیم بن جبیر و عطیّة بن سعد و ثمامة بن عقبة و أبا قیس الأودی و أبان بن أبی عیّاش. روی عنه أبو إسحاق السّبیعی و سلیمان التیمی و الحکم بن عتیبة و زبید الأیامی و سهیل بن أبی صالح و الثّوری و شعبة و أبو معاویة شیبان و زائدة و أبو إسحاق الفزاری و یحیی بن زکریّا بن أبی زائدة و أبو معاویة الضّریر و عیسی بن یونس و وکیع و عبد الرّحمن المحاربی و یحیی بن عیسی و هریم بن سفیان و أسباط بن محمّد و أبان بن تغلب و عثیر بن القسم أبو زبید و زهیر بن معاویة و عبد الواحد ابن زیاد و قطبة بن عبد العزیز و حفص بن غیاث و جریر بن عبد الحمید و عبدة بن سلیمان و عبد اللّه بن إدریس و أبو عبیدة بن معن و یحیی بن عبد الملک بن أبی عیینة و إسماعیل بن أبی زکریّا و علی بن مسهر و محمّد و یعلی و عمرو بنو عبید و یحیی القطّان و أبو أسامة حمّاد بن أسامة و جریر بن حازم و عمّار بن زریق و سفیان بن عیینة و أبو نعیم الفضل بن دکین و عبد اللّه بن نمیر و أبو خالد الأحمر و أبو یحیی الحمّانی و محمّد بن فضیل و مفضّل بن مهلهل، أخبرنا أبو طاهر برکات بن ابراهیم، أنبا أبو الحسن

ص:27

علی بن أحمد بن منصور الغسانی، أنبا أبو نصر الحسین بن أحمد بن طلاب، أنبا أبو بکر محمّد بن أحمد بن عثمان بن أبی الحدید، أنبا الحسن بن علی الشّعرانی، أنبا أبو صالح البصری شیخ قدم علینا؛ قال: سمعت السّری بن عاصم یقول: کنّا عند محمّد بن فضیل فسئله رجل؛ أو سألته: یا أبا عبد الرّحمن! الأعمش رأی أنس بن مالک؟ فوقف فقال: لا أدری! فقلت له: حدّثنی عیسی بن یونس، عن الأعمش أنّه رأی أنس بن مالک یصلّی فلمّا رفع رأسه من الرّکوع استوی قائما فرأیت محمّد بن فضیل أعجبه ذلک و سرّبه، و قال علی بن المدینی: الأعمش عن أنس إنما رآه یخضب، و قال یحیی بن معین: کلّ ما روی الأعمش عن أنس فهو مرسل، و قال الخطیب: لم یسمع من أنس شیئا مرفوعا، و قال أحمد بن جعفر المناوی: قد رأی الأعمش أنس بن مالک إلاّ أنّه لم یسمع منه و قد رأی أبا بکرة الثّقفی و أخذ له برکابه، فقال له: یا بنی! إنّما أکرمت ربّک عزّ و جلّ! . قال اسحاق بن راشد: قال لی الزهری: بالعراق أحد یحدّث؟ قلت: نعم! هل لک أن آتیک بحدیث بعضهم؟ فقال لی: نعم! فجئته بحدیث الأعمش فجعل ینظر فیها و یقول: ما ظننت أنّ بالعراق من یحدّث مثل هذا! قال: قلت:

و أزیدک: هو من موالیهم، أخبرنا زید بن الحسن، أنبا عبد الرحمن بن محمّد؛ أنبا أحمد ابن علی بن أبی ثابت، أنبا محمّد بن طاهر، أنبا أحمد بن ابراهیم بن الحسن، ثنا: عبد اللّه ابن محمّد البغوی، حدّثنی أحمد بن زهیر، قال: سمعت ابراهیم بن عرعرة، قال:

سمعت یحیی القطّان إذا ذکر الاعمش قال: کان من النّسّاک و کان محافظا علی الصّلاة فی الجماعة و علی الصّف الأوّل، قال یحیی: و هو علامة الاسلام، و به: ثنا: أحمد بن علی أنبا ابن زریق، أنبا عثمان بن أحمد، ثنا: حنبل بن اسحاق، ثنا: محمّد بن داود الحدائی، ثنا: عیسی بن یونس، قال: لم نر نحن و لا القرن الّذین کانوا قبلنا مثل الأعمش و ما رأیت الأغنیاء و السّلاطین عند أحد أحقر منهم عند الأعمش مع فقره و حاجته! قال یحیی بن معین: کان جریر إذا حدّث عن الأعمش قال: هذا الدّیباج الخسروانی! و کان شعبة إذا ذکر الأعمش قال: المصحف! المصحف! و قال عمرو بن علی: کان الأعمش یسمّی المصحف من صدقه. أخبرنا أبو الیمن، أنبا ابو منصور، أنبا أبو بکر أحمد بن

ص:28

علی الحافظ، أنبا البرقانی، أنبا أبو الفضل بن حمیرویه، أنبا الحسین بن إدریس، قال: سمعت ابن عمّار یقول: لیس فی المحدّثین أثبت من الأعمش و منصور بن المعتمر و هو أفضل من الأعمش و الأعمش أعرف بالمسند و أکثر مسندا منه. و قال أحمد بن عبد اللّه العجلی: کان الأعمش ثقة محدّث أهل الکوفة فی زمانه، یقال: إنّه ظهر له أربعة آلاف حدیث و لم یکن له کتاب» و کان یقرأ القرآن، رأس فیه. قرأ علی یحیی بن وثاب؛ و کان فصیحا؛ و کان أبوه من سبی الدّیلم و کان مولی بنی کاهل فخذ من بنی أسد، و کان عسرا سیّئ الخلق؛ و کان لا یلحن حرفا، و کان عالما بالفرائض، و لم یکن فی زمانه من طبقته أکثر حدیثا منه، و کان فیه تشیّع، و لم نحتم علی الأعمش إلاّ ثلثة نفر: طلحة بن مصرف و کان أفضل من الأعمش و أرفع سنّا منه و أبان بن تغلب النّحوی و أبو عبیدة بن معن بن عبد الرّحمن، و روی عن أنس بن مالک حدیثا واحدا فی دخول الخلاء، و یقال: إنّ أبا الأعمش شهد قتل الحسین (علیه السلام) و إنّ الأعمش ولد قتل الحسین و ذلک یوم عاشوراء سنة إحدی و ستین، و راح الأعمش إلی الجمعة و علیه فرو و قد قلب فروها جلدها علی جلده و صوفها إلی خارج؛ و علی کتفه مندیل الخوان مکان الرّداء. و قال شعبة: الأعمش أحبّ إلیّ من عاصم، و قال شعبة أیضا: ما شفانی أحد فی الحدیث ما شفانی الأعمش، و قال أبو زرعة:

الأعمش إمام، و قال هشیم: ما رأیت بالکوفة أحدا أقرأ لکتاب اللّه عزّ و جلّ من الأعمش و لا أجود حدیثا و لا أفهم و لا أسرع إجابة لما یسأل عنه منه، و قال أبو حاتم: یحتجّ بحدیثه، و قال أبو علی: له نحو ألف و ثلاثمائة حدیث، و قال وکیع:

کان الأعمش قریبا من سبعین سنة لم تفته التکبیرة الاولی و اختلفت إلیه قریبا من سنتین ما رأیته یقضی رکعة. أخبرنا زید بن الحسن؛ أنبا عبد الرّحمن بن محمّد؛ أنبا أبو بکر الحافظ، أخبرنی الحسن بن علی الجوهری؛ أنبا علی بن محمّد الورّاق، ثنا: محمّد بن سوید الزّیّات، حدّثنی أبو یحیی النّاقد، حدّثنی محمّد بن أحلف التّیمی، قال: سمعت أبا بکر بن عیّاش یقول: کنّا نسمّی الأعمش «سند المحدّثین» و کنّا نجیء إلیه إذا فرغنا من الدّوران فیقول: عند من کنتم؟ فنقول: عند فلان، فیقول: طبل مخرق! و یقول:

عند؟ من فتقول: عند فلان، فیقول طیر طیّار! و یقول: عند من؟ فنقول: عند فلان،

ص:29

فیقول: دفّ! و کان یخرج إلینا شیئا فنأکله. قال: فقلنا یوما: لا یخرج إلیکم الأعمش شیئا إلاّ أکلتموه! قال: فأخرج إلینا شیئا فأکلناه و أخرج فأکلناه فدخل فأخرج قنیة فشربناه فدخل فأخرج إجّانة صغیرة و قنا فقال: فعل اللّه بکم و فعل، أکلتم قوتی و قوت امرأتی وقنیتها؟ ! هذا کلوا علف الشّاة! قال: فمکثنا ثلثین یوما لا نکلّمه فرقا منه حتی کلّمنا إنسانا عطّارا کان یجلس إلیه، فکلّمه لنا. قال أبو نعیم: مات الأعمش و هو ابن ثمان و ثمانین، و ولد سنة ستّین، و مات سنة ثمان و أربعین و مائة فی ربیع الأوّل بعد منصور بستّ عشرة سنة: و قال العجلی: مات سنة تسع و أربعین و مائة، و کان ثقة ثبتا فی الحدیث، و قال فی موضع آخر: سنة ثمان قال الخطیب: الصّحیح أنّه مات سنة ثمان و أربعین و مائة و روی له الجماعة].

و ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته: [أبو محمّد سلیمان بن مهران، مولی بنی کاهل من ولد أسد، المعروف بالاعمش الکوفی الامام. کان ثقة عالما فاضلا و کان أبوه من دنباوند و قدم الکوفة و امرأته حامل بالأعمش فولدته بها. قال السّمعانی:

و هو لا یعرف بهذه النّسبة بل یعرف بالکوفی، و کان یقارن بالزّهری فی الحجاز، و رأی انس. و روی عن عبد اللّه بن ابی أوفی حدیثا واحدا، و لقی کبار التّابعین، و روی عنه سفیان الثّوری و شعبة بن الحجّاج و حفص بن غیاث و خلق کثیر من جلّة العلماء، و کان لطیف الخلق مزّاحا، جاءه أصحاب الحدیث یوما لیسمعوا علیه فخرج إلیهم و قال: لو لا أنّ فی منزلی من هو أبغض إلیّ منکم ما خرجت إلیکم! و جری بینه و بین زوجته یوما کلام فدعا رجلا لیصلح بینهما فقال لها الرّجل: لا تنظری إلی عمش عینیه و حموشة ساقیه فانه إمام و له قدر! فقال له: أخزاک اللّه ما أردت إلاّ أن تعرّفها عیوبی! و قال له داود بن عمر الحائک: ما تقول فی الصّلوة خلف الحائک؟ فقال: لا بأس بها علی غیر وضوئه، فقال: ما تقول فی شهادة الحائک؟ فقال: تقبل مع عدلین! و یقال: إنّ الإمام أبا حنیفة رضی اللّه عنه عاده یوما فی مرضه فطوّل القعود عنده، فلمّا عزم علی القیام قال له: ما أرانی إلاّ ثقلت علیک، فقال: و اللّه إنّک لثقیل علیّ و انت فی بیتک! و عاده أیضا جماعة فأطالوا الجلوس عنده فضجر منهم

ص:30

فأخذ وسادته و قام و قال: شفی اللّه مریضکم بالعافیة! و قیل عنده یوما: قال صلی اللّه علیه و سلّم: من نام عن قیام اللّیل بال الشّیطان فی اذنه، فقال ما: عمشت عینی إلاّ من بول الشّیطان فی اذنی. و کانت له نوادر کثیرة، و قال أبو معاویة الضّریر: بعث هشام بن عبد الملک الی الأعمش أن اکتب لی مناقب عثمان و مساوی علیّ! فأخذ الأعمش القرطاس و أدخلها فی فم شاة فلاکتها و قال لرسوله: قل له هذا جوابک! فقال له الرّسول: إنّه قد آلی أن یقتلنی إن لم آته بجوابک، و تحمّل علیه بإخوانه، فقالوا له: یا أبا محمّد! نجّه من القتل، فلمّا ألحّوا علیه کتب له:

«بسم الله الرحمن الرحیم. أما بعد یا أمیر المؤمنین! فلو کانت لعثمان رضی اللّه عنه مناقب أهل الارض ما نفعتک، و لو کان لعلی رضی اللّه عنه مساوی أهل الارض ما ضرتک، فعلیک بخویصة نفسک و السلام!» .

و مولده سنة ستّین للهجرة، و قیل إنّه ولد یوم مقتل الحسین رضی اللّه عنه و ذلک یوم عاشوراء سنة إحدی و ستّین، و کان أبوه حاضرا مقتل الحسین علیه السّلام، و عدّه ابن قتیبة فی کتاب «المعارف» فی جملة من حملت به أمّه سبعة أشهر، و توفّی فی سنة ثمان و أربعین و مائة فی شهر ربیع الأوّل، و قیل: سنة سبع و أربعین، و قیل: سنة تسع و أربعین، رحمه اللّه تعالی. و قال زائدة بن قدامة:

تبعت الأعمش یوما فأتی المقابر فدخل فی قبر محفورة فاضطجع فیه ثمّ خرج منه و هو ینفض التّراب عن رأسه و یقول: و اضیق مسکناه! و «دنباوند» بضم الدّال المهملة و سکون النون و فتح الباء الموحّدة و بعد الألف واو مفتوحة ثمّ نون ساکنة و بعدها دال مهملة، و هی ناحیة من رستاق الرّی فی الجبال، و بعضهم یقول «دماوند» و الأوّل أصحّ و قد تقدم ذکرها قبل هذا].

و علامۀ ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [الأعمش الحافظ الثّقة شیخ الاسلام أبو محمّد سلیمان بن مهران الأسدی الکاهلی مولاهم الکوفی، أصله بلاد الری، رأی أنس بن مالک و حفظ عنه و روی عنه و عن ابن أبی أوفی و أبی

ص:31

وائل و زرّ و أبی عمرو الشّیبانی و المعرور بن سوید و إبراهیم النّخعی و خلق کثیر، و عنه شعبة و السّفیانان و زائدة و وکیع و عبید اللّه بن موسی و یعلی بن عبید و أبو نعیم و خلائق. قال ابن المدینی: له نحو من ألف و ثلاثمائة حدیث، و قال ابن عیینة: کان الأعمش أقرأهم لکتاب اللّه و أحفظهم للحدیث و أعلمهم بالفرائض، و قال الفلاّس: کان الأعمش یسمّی المصحف من صدقه، و قال یحیی القطّان:

الأعمش علامة الاسلام، و قال الحریبی: ما خلف الأعمش أعبد منه للّه، و قال وکیع: بقی الأعمش قریبا من سبعین سنة لم تفته التکبیرة الأولی، و سیرة الأعمش یطول شرحها و هی مذکورة فی تاریخی الکبیر و فی «طبقات القرّاء» و یقع عوالیه فی «صحیح البخاری» و فی «جزء ابن عرفة» و ابن الفرات و «الغیلانیّات» و کان رأسا فی العلم النّافع و العمل الصالح. توفّی فی ربیع الأوّل سنة ثمان و أربعین و مائة، و له سبع و ثمانون سنة، رحمه اللّه تعالی].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [سلیمان بن مهران أبو محمّد الکاهلی الأعمش، أحد الأعلام، عن ابن أبی أوفی و زرّ و أبی وائل، و عنه شعبة و وکیع.

قال ابن المدینی: له ألف و ثلاثمائة حدیث، عاش ثمانیا و ثمانین سنة و قال أبو نعیم:

مات فی ربیع الأوّل سنة 148].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنۀ ثمان و أربعین و مائه گفته: [و فی ربیع الأوّل توفّی الإمام أبو محمّد سلیمان بن مهران الأسدی الکاهلی، مولاهم الأعمش، روی عن أبی وائل و ابن أبی أوفی و الکبار، و کان محدّث الکوفة و عالمها. قال ابن المدینی: للأعمش نحو ألف و ثلاثمائة حدیث، و قال ابن عیینة:

کان أقرأهم لکتاب اللّه و أعلمهم بالفرائض و أحفظهم للحدیث، قال یحیی القطان.

هو علاّمة الاسلام، و قال وکیع: بقی الأعمش قریبا من (سبعین. ظ. م) سنة لم تفته التّکبیرة الأولی، قال الخریبی: ما خلف أعبد منه].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنۀ ثمان و اربعین و مائه گفته:

[و فیها الإمام محدّث کوفة و عالمها ابو محمّد سلیمان بن مهران الأسدی الکاهلی

ص:32

مولاهم الأعمش، روی عن ابن ابی أوفی و أبی وائل و الکبار، قال یحیی القطّان:

هو علاّمة الاسلام، و قال وکیع: بقی الأعمش قریبا من سبعین سنة لم تفته التکبیرة الاولی، و قال غیره: الأعمش الکوفی الامام المشهور کان ثقة عالما فاضلا، و قال السّمعانی: کان یقارن بالزّهری فی الحجاز، و رأی أنس بن مالک رضی اللّه عنه و کلّمه لکنّه لم یسمع علیه و ما یرویه عنه فهو إرسال أخذه عن أصحابه و لقی کبار التابعین، و روی عنه سفیان الثّوری و شعبة بن الحجّاج و حفص بن غیاث و خلق کثیر من جلّة العلماء، و کان لطیف الخلق مزّاحا؛ جاءه اصحاب الحدیث یوما لیسمعوا علیه، فخرج إلیهم و قال: لولا انّ فی منزلی من هو ابغض إلیّ منکم ما خرجت! و جری بینه و بین زوجته کلام یوما فدعا رجلا لیصلح بینهما، فقال لها الرّجل:

لا تنظرین إلی عموشة عینیه و حموشة ساقیه فإنّه إمام و له قدر! . فقال له: ما اردت إلاّ أن تعرّفها عیوبی! و قال له داود بن عمر الحائک: ما تقول فی شهادة الحائک؟ فقال: تقبل مع عدلین! و عاده جماعة فی مرضه فأطالوا الجلوس عنده، فأخذ وسادته و قام و قال: شفا اللّه مریضکم بالعافیة! و قیل یوما عنده:

قال صلّی اللّه علیه و سلّم:

من نام عن قیام اللّیل بال الشّیطان فی اذنه. فقال: ما عمشت عینی إلاّ من بول الشیطان فی اذنی و قال أبو معاویة الضّریر: بعث إلیه هشام بن عبد الملک أن اکتب إلیّ مناقب عثمان و مساوی علی. فأخذ الأعمش القرطاس و أدخله فی فم شاة فلاکته و قال لرسوله: قل له: هذا جوابک! فقال له الرّسول: إنّه آلی أن یقتلنی إن لم آته بجوابک، و تحمّل علیه باخوانه، فقالوا له: یا أبا محمّد نجّه من القتل! فلمّا ألحّوا إلیه کتب: «بسم الله الرحمن الرحیم. أمّا بعد! فلو کانت لعثمان مناقب أهل الارض ما نفعتک، و لو کانت لعلیّ مساوی أهل الأرض ما ضرّتک، فعلیک بخویصة نفسک، و السّلام» ! . و قیل: إنّه ولد یوم قتل الحسین رضی اللّه عنه یوم عاشوراء سنة إحدی و ستّین].

و ولی الدین خطیب در «أسماء رجال مشکاة» گفته: [الأعمش اسمه:

سلیمان بن مهران الکاهلی الاسدی، مولی بنی کاهل بطن من بنی أسد خزیمة.

ص:33

ولد سنة ستین بأرض الرّی فجیء به حمیلا إلی الکوفة فاشتراه رجل من بنی کاهل فأعتقه، و هو أحد الاعلام المشهورین بعلم الحدیث و القراءة، و علیه مدار أکثر الکوفیّین، روی عنه خلق کثیر، مات سنة ثمان و أربعین و مائة].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته: [سلیمان بن مهران الاسدی الکاهلی، مولاهم أبو محمّد الکوفی الأعمش. یقال: أصله من طبرستان و ولد بالکوفة و روی عن أنس و لم یثبت له منه سماع و ابن أبی اوفی؛ یقال إنّه مرسل و زید بن وهب و ابن أبی وائل و ابن عمرو الشّیبانی و قیس بن أبی حازم و إسماعیل بن رجاء و أبی صخرة جامع بن شدّاد و أبی ظبیان بن جندب و خیثمة بن عبد الرّحمن الجعفی و سعد بن عبیدة و ابن حازم الاشجعی و سلیمان بن مسهر و طلحة ابن مصرف و أبی سفیان طلحة بن نافع و عامر الشّعبی و إبراهیم النّخعی و عبد اللّه ابن مرّة و عبد العزیز بن رفیع و عبد الملک بن عمیر و عدیّ بن ثابت و عمّار بن عمیر و عمارة بن القعقاع و مجاهد بن جبر و أبی الضّحی و منذر الثّوری و هلال بن یساف و خلق کثیر، و عنه الحکم بن عتیبة و زبید الیامی و أبو إسحاق السّبیعی و هو من شیوخه و سلیمان التّیمی و سهیل بن أبی صالح و هو من أقرانه و محمّد بن واسع و شعبة و السّفیانان و إبراهیم بن طهمان و جریر بن أبی حازم و أبو اسحاق الفزاری و إسرائیل و زائدة و أبو بکر بن عیّاش و شیبان النّحوی و عبد اللّه بن إدریس و ابن المبارک و ابن نمیر و الحربی و عیسی بن یونس و فضیل بن عیاض و محمّد بن عبد الرّحمان الطّفاوی و هشیم و أبو شهاب الخیّاط و خلائق من أواخرهم أبو نعیم و عبد اللّه بن موسی، قال ابن المدینی: لم یسمع عن أنس، إنّما رآه یخضب و رآه یصلّی. و قال ابن معین: کلّ ما روی الأعمش عن أنس؛ مرسل. و قال أبو حاتم: لم یسمع من ابن أبی أوفی و لا من عکرمة. و قال ابن المنادی: قد رأی أنس بن مالک إلاّ أنّه لم یسمع منه و رأی أبو بکرة الثّقفی و أخذ له برکابه، فقال له: یا بنیّ! إنمّا اکرمت ربّک و قال وکیع عن الأعمش: رأیت أنس بن مالک و ما منعنی أن أسمع منه إلا استغنائی بأصحابی. و قال ابن المدینی: حفظ العلم علی أمّة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم عمرو

ص:34

ابن دینار بمکّة و الزّهری بالمدینه و أبو إسحاق السّبیعی و الأعمش بالکوفة و قتادة و یحیی بن أبی کثیر بالبصرة. و قال ابو بکر بن عیّاش عن مغیرة: لمّا مات إبراهیم اختلفنا إلی الاعمش فی الفرائض. و قال هشیم: ما رأیت بالکوفة احدا آخذ لکتاب اللّه منه. و قال ابن عیینة: سبق الأعمش أصحابه بأربع کان أقرأهم للقرآن و أحفظهم للحدیث و أعلمهم بالفرائض؛ و ذکر خصلة اخری. و قال یحیی بن معین: کان جریر إذا حدّث عن الأعمش، قال: هذا الدّیباج الخسروانی. و قال شعبة: ما شفانی أحد فی الحدیث ما شفانی الاعمش و قال عبد اللّه بن داود الخریبی: کان شعبة إذا ذکر الاعمش قال: المصحف. و قال عمرو بن علی: کان الاعمش یسمّی المصحف لصدقه. و قال ابن عمار: لیس فی المحدّثین اثبت من الاعمش و منصور أثبت أیضا إلا أنّ الأعمش أعرف بالمسند منه. و قال العجلی: کان ثقة ثبتا فی الحدیث و کان محدّث اهل الکوفة فی زمانه و لم یکن له کتاب و کان دائبا فی القرآن عسرا سیئ الخلق عالما بالفرائض و کان لا یلحن حرفا و کان فیه تشیّع، و یقال: إنّ الأعمش ولد یوم قتل الحسین علیه السّلام و ذلک یوم عاشورا سنة 61. و قال عیسی بن یونس: لم یرسل الاعمش و لا رأیت الأغنیاء و السّلاطین عند أحد أخفّ منهم عند الاعمش مع فقره و حاجته. و قال یحیی بن سعید القطّان:

کان من النّسّاک و هو علاّمة الإسلام. و قال وکیع: اختلفت إلیه قریبا من سنتین ما رأیته یقضی رکعة و کان قریبا من سبعین سنة لم تفته التکبیرة الاولی. و قال الخریبی: مات یوم مات و ما خلف احدا من النّاس أعبد منه و کان صاحب سنة.

و قال ابن معین: ثقة. و قال النّسائی: ثقة ثبت. و قال أبو عوانة و غیره: مات سنة 147 و قال أبو نعیم: مات سلیمان 148 فی ربیع الاوّل و هو ابن 88 سنة، و فیها أرّخه غیر واحد؛ إلی أن قال ابن حجر: و حکی الحاکم عن ابن معین أنّه قال: أجود الاسانید الاعمش عن إبراهیم عن علقمة عن عبد اللّه. فقال له انسان: الاعمش مثل الزّهری فقال: ترید من الاعمش أن یکون مثل الزّهری؛ الزّهری یری العرض و الاجازة و یعمل لبنی أمیّة، و الاعمش فقیر صبور مجانب للسّلطان ورع عالم بالقرآن. و قال الخلیلی: رأی أنسا و لم یرزق السّماع منه، و ما یرویه عن أنس فقیه ارسال، و قول

ص:35

ابن المنادی الّذی سلف أنّ الاعمش أخذ برکاب أبی بکرة الثّقفی غلط فاحش لأنّ الاعمش ولد إما سنة 161 أو سنة 59 علی الخلف فی ذلک، و أبو بکرة مات سنة إحدی أو اثنتین و خمسین، فکیف یتهیّأ أن یأخذ برکاب من مات قبل مولده بعشر سنین أو نحوها و کانّه؟ ! کان و اللّه أعلم أخذ برکاب ابن أبی بکرة فسقطت ابن و ثبت الباقی، و إنی لا تعجّب من المؤلّف مع حفظه و نقده کیف خفی علیه هذا؟ !].

و جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [سلیمان بن مهران الاعمش الاسدی الکاهلی مولاهم أبو محمّد الکوفی-أحد الأعلام، رأی أنسا و أبا بکرة و روی عن عبد اللّه بن أبی أوفی و زید بن وهب و أبی وائل و زرّ بن حبیش و مجاهد و خلق، و عنه أبو حنیفة و أبو إسحاق السّبیعی و شعبة و السّفیانان و خلائق. قال ابن المدینی: حفظ العلم علی امّة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم بالکوفة أبو إسحاق السّبیعی و الاعمش. و قال العجلی: کان ثقة ثبتا فی الحدیث و کان محدّث أهل الکوفة فی زمانه. و قال وکیع: کان لاعمش قریبا من سبعین سنة لم تفته التکبیرة الاولی، مات سنة ثمان و أربعین و مائة و هو ابن ثمان و ثمانین سنة].

و عبد الوهاب شعرانی در «لواقح الانوار» گفته: [و منهم: سلیمان بن مهران الاعمش رضی اللّه تعالی عنه. کان الاغنیاء و السّلاطین یکونون فی مجلسه أحقر الحاضرین و هو مع ذلک محتاج إلی رغیف! و کان یقول: نقض العهد وفاء بالعهد لمن لیس له عهد! و کان إذا قام من النّوم فلم یصبّ ماء وضع یده علی الجدار فتیمّم حتّی یجد الماء محافظة علی الطّهارة، و کان یقول: أخاف أن أموت علی غیر وضوء فإنّ الموت یأتی علی غیر میعاد. و مکث قریبا من سبعین سنة لم تفته التّکبیرة الاولی، و کان یقول: أ ما یخشی احدکم إذا عصی اللّه تعالی أن یثور من تلک المعصیة دخان یسوّد وجهه بین النّاس؟ ! و کان رضی اللّه عنه یقول:

إذا فسد النّاس أمر علیهم شرارهم. و کان یقول: إذا أنا متّ فلا تعلموا بی احدا و اذهبوا أبی إلی ربّی فاطرحونی فی اللّحد، فإنّی أحقر من ان یمشی احد فی جنازتی و کان رضی اللّه عنه یقول: و اللّه لو کانت نفسی فی یدی لطرحتها فی الحشّ!

ص:36

رضی اللّه تعالی عنه].

و شیخ عبد الحق دهلوی در «رجال مشکاة» گفته: [الاعمش-هو أبو محمّد سلیمان بن مهران الأعمش الکاهلی الاسدی الکوفی مولی بنی کاهل بطن من أسد خزیمة، ولد سنة ستّین بأرض الرّی، و قیل: أصله من طبرستان فجیء به حمیلا إلی الکوفة فاشتراه رجل من بنی کاهل فأعتقه. رأی انس بن مالک و یقال: إنّه سمع منه شیئا. و قال یحیی: ما روی الاعمش عن أنس فهو مرسل، و روی عن عبد اللّه ابن أبی أوفی و أبی وائل مرسلا، و سمع خلقا من التّابعین، و روی عنه النّخعی و شعبة و وکیع و الثّوری و ابن عیینة. و هو احد الاعلام المشهورین بعلم الحدیث و القراءة، و علیه مدار الکوفیّین. قال صدقة بن عبد الرّحمن: ما أحد أعلم بحدیث ابن مسعود من الاعمش. قال ابن المدینی: له ألف و ثلاثمائة حدیث. و قال یحیی بن معین: کان جریر إذا حدّث عن الاعمش قال: هذا الدّیباج الخسروانی! و قال احمد: ما شفانی أحد فی الحدیث ما شفانی الاعمش! و یقال: إنّ أبا الاعمش شهد قتل الحسین علیه السّلام و إنّ الاعمش ولد یوم قتل الحسین (رض) . قال العجلی: کان أعلم النّاس بالفرائض و کان فیه تشیّع. و قال عیسی بن یونس: لم نر نحن و لا القرن الّذی قبلنا مثل الاعمش و ما رأیت الاغنیاء و السّلاطین عند أحد أحقر منهم عند الاعمش مع فقره و حاجته. و قال یحیی بن القطّان: هو علامة الاسلام و قال وکیع: کان الاعمش قریبا من سبعین سنة لم تفته التّکبیرة الاولی. و قال ابن خلف: کان سیّد المحدثین. و قال النّسائی: ثقة ثبت و له مناقب رحمه اللّه].

فهذا سلیمان بن مهران الاعمش قد أغاظ بروایته قلوب اهل البغی و أحمش، و أسبل علی أبصارهم ظلاما تحندس فی أیهمه و أغطش، و ذر القذی فی أعین کلّ متعام منهم أعشی أو أخفش، فانقشعت بحمد اللّه تلمیعات کلّ من نمق لضلاله و برقش، و انحسرت تخدیعات کلّ من نمنم بتزویره و رقش، و انقطت آمال کلّ من وکم الشیطان فی صدره فعشش، و انخزلت أغمال کلّ من وغر الشنئان فی قلبه فافحش! .

6-أما روایت محمد بن اسحاق بن یسار المدنی
اشاره

ص:37

حدیث ثقلین را، پس علامه ابن منظور انصاری افریقی در «لسان العرب» در لغت (عترت) گفته: [و قال الازهری رحمه اللّه: و فی حدیث زید بن ثابت، قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثّقلین خلفی کتاب اللّه و عترتی فإنّهما لن یتفرقا حتّی یردا علیّ الحوض. و قال: قال محمّد ابن اسحاق: هذا حدیث صحیح و رفعه نحو زید بن أرقم و أبو سعید الخدری، و فی بعضها: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، فجعل العترة أهل البیت].

و علامه محمد بن اسحاق یگانۀ آفاق و محرز محامد مبهرة الاتّساق و مقتنی مفاخر زاهرة الایتلاق نزد این حضرات می باشد.

ترجمۀ محمّد بن اسحاق بن یسار مدنی

أبو حاتم محمّد بن حبان بستی در «کتاب الثّقات» گفته: [محمّد بن إسحاق بن یسار، مولی عبد اللّه بن قیس بن مخرمة القرشی من أهل المدینة کنیته أبو بکر و کان جدّه من سبی عین التّمر، و هو أوّل سبی دخل المدینة من العراق یروی عن الزّهری و نافع، روی عنه الثّوری و شعبة و النّاس. مات سنة إحدی أو اثنتین و خمسین و مائة ببغداد، و قد قیل: سنة خمسین و مائة، و له أخوان: موسی بن یسار و عبد الرّحمن بن یسار، و تکلّم فی ابن إسحاق رجلان: هشام بن عروة و مالک بن أنس، فأمّا هشام بن عروة فحدّثنی زیاد الزّیادی. ثنا: ابن أبی شیبة. ثنا علی: ابن المدینی، قال سمعت یحیی القطّان یقول: قلت لهشام بن عروة: إنّ ابن إسحاق یحدّث عن فاطمة بنت المنذر. قال: و هل کان یصل إلیها؟ قال أبو حاتم: هذا الّذی قال هشام لیس ممّا یجرح به الانسان فی الحدیث، و ذلک أنّ التّابعین مثل الاسود و علقمة من أهل العراق و أبی سلمة و عطاء و دونهما من أهل الحجار قد سمعوا من عائشة من غیر أن ینظروا إلیها بعد أن سمعوا صوتها، و قبل النّاس أخبارهم من غیر أن یصل أحد إلیها حتّی ینظر إلیها عیانا، فکذلک ابن إسحاق کان یسمع من فاطمة و السّتر بینهما مسبل او بینهما حائل من حیث یسمع کلامها، فهذا سماع صحیح، و القادح فیه غیر منصف و امّا مالک فإنّه کان ذلک منه مرّة ثم عادله إلی ما یجب و ذاک أنّه لم یکن

ص:38

بالحجاز أحد أعلم بأنساب النّاس و أیامهم من محمّد بن إسحاق، و کان یزعم أنّ مالک من موالی بنی أصبح و کان مالک یزعم أنّه من أنفسهم فوقع بینهما لهذا مفاوضة؛ فلما صنّف مالک الموطّأ قال ابن اسحاق: ایتونی به فانّی بیطاره! فنقل ذلک إلی مالک فقال: لا یسکت هذا دجّال من الدّجاجلة! یروی عن الیهود. و کان بینهم ما یکون بین النّاس حتّی عزم محمّد بن إسحاق علی الخروج إلی العراق فتصالحا حینئذ و أعطاه مالک عند الوداع خمسین دینارا ثمن ثمرته تلک السّنة و لم یکن یقدح مالک فیه من أجل الحدیث، إنّما کان ینکر علیه تتبّعه غزوات النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم عن أولاد الیهود الّذین أسلموا أو حفظوا قصّة خیبر و قریظة و النّضیر و ما أشبهها من الغزوات عن أسلافهم و کان ابن إسحاق یتتبّع هذا عنهم لیعلم من غیر أن یحتجّ بهم، و کان مالک لا یری الرّوایة إلا عن متقن صدوق فاضل یحسن ما یروی و یدری ما یحدّث.

حدّثنی محمّد بن عبد الرّحمن الدّغولی. ثنا: ابن فهر. ثنا: علی بن الحسین ابن واقد، قال: دخلت علی ابن المبارک و إذا هو وحده فقلت: یا أبا عبد الرّحمن! کنت أشتهی أن ألقاک علی هذه الحالة! قال: قلت ما تقول فی محمّد بن إسحاق؟ قال: إنّا وجدناه صدوقا ثلث مرّات سمعت محمّد بن إسحاق الثّقفی یقول: سمعت المفضّل بن عسان الغلابی یقول: سمعت یحیی بن معین، یقول: کان محمّد بن اسحاق ثبتا فی الحدیث قال أبو حاتم: لم یکن أحد بالمدینة یقارن محمّد بن اسحاق و لا یوازنه فی علمه و جمعه، و کان شعبة و سفین یقولان: محمّد بن إسحاق آیة المحدّثین، أو: آیة المؤمنین فی الحدیث، و هو من أحسن النّاس سیاقا و أحسنهم حفظا لمتونها و قد أتی ما أتی لأنّه کان یدلّس عن الضّعفاء فوقع المناکیر فی روایته من قبل اولئک، فأمّا إذا بیّن السماع فیما یرویه فهو ثبت یحتجّ بروایته، سمعت محمّد بن إسحاق بن خزیمة یقول: سمعت محمّد بن یحیی الذّهلی و سأله کرخویه عن محمّد بن اسحاق، قال: سمعت علی بن المدینی یقول: محمّد بن إسحاق صدوق و الدّلیل علی صدقه أنّه ما روی عن أحد من الاجلّة إلاّ و روی رجل عنه، و هذا یدلّ علی صدقه. و قال أبو حاتم: کان محمّد بن إسحاق

ص:39

یکتب عن من فوقه و مثله و دونه لرغبته فی العلم و حرصه علیه، فربّما یروی عن رجل قد رآه و یروی عن آخر عنه فی موضع آخر، فلو کان ممّن یستحلّ الکذب لم یحتجّ به بل کان یحدّث عن من رآه و یقتصر علیه؛ و هذا ممّا یدلّ علی صدقه و شهرة عدالته فی الرّوایات و إنّما نمعن الکلام فی هذا الفصل عند ذکرنا إیّاه فی کتاب الفصل بین النّقلة إن قضی اللّه ذلک و شاء].

و علامه سبط ابن الجوزی بعد ذکر حدیث وفات جناب فاطمۀ زهراء علیها السّلام گفته: [فان قیل: الحدیث ضعیف فی إسناده ابن اسحاق کذّبه مالک، و فیه أیضا علی بن عاصم متروک، ثمّ الغسل إنّما یکون لحدث الموت فکیف یصحّ قبله؟ و الجواب: قد أخرجه أحمد فی الفضائل، و أمّا ابن اسحاق؛ فقد قال أحمد: یقبل قوله فی المغازی و السّیر، و أثنی علیه جماعة من العلماء و کان إماما کبیرا و إنّما طعن مالک لأنّه لمّا صنف «الموطّأ» قال: أرونی إیّاه فأنا بیطاره! فبلغ ذلک مالکا فشقّ علیه و قال: ذاک دجّال من الدّجاجلة! و قد أخذ و اعلی مالک فی هذا فإنّه لا یقال: من الدّجاجلة؛ بل من الدّجّالین، و أمّا قولهم: الغسل لحدث الموت قلنا: یحتمل أن تکون مخصوصة بذلک و قد ذکر هذا الحدیث ابن سعد فی «الطّبقات» عن یزید عن إبراهیم بن سعد عن محمّد بن إسحاق].

و علامه ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته: [أبو بکر، و قیل:

أبو عبد اللّه محمّد بن إسحاق بن یسار بن جبّار، و قیل: سیّار بن کوتان المطّلبی بالولاء المدنی صاحب المغازی و السّیر. کان جدّه یسار مولی قیس بن محزمة بن المطّلب بن عبد مناف القرشی، سباه خالد بن الولید من عین التمر، و کان محمّد المذکور ثبتا فی الحدیث عند اکثر العلماء، و أمّا فی المغازی و السّیر فلا تجهل إمامته.

قال ابن شهاب الزّهری: من أراد المغازی فعلیه بابن إسحاق، و ذکره البخاری فی تاریخه؛ و روی عن الشافعی رضی اللّه عنه. قال: من أراد أن یتبحر فی المغازی فهو عیال علی ابن إسحاق. و قال سفیان بن عیینة: ما أدرکت أحدا یتّهم ابن اسحاق فی حدیثه، و قال شعبة بن الحجّاج: محمّد بن اسحاق أمیر المؤمنین؛ یعنی فی الحدیث.

ص:40

و یحکی عن الزّهری أنّه خرج إلی قریة له فأتبعه طلاّب الحدیث فقال لهم: أین أنتم من الغلام الأحول؟ ! أو: قد خلفت فیکم الغلام الأحول، یعنی ابن اسحاق. و ذکر السّاجی أنّ أصحاب الزّهری کانوا یلجئون إلی محمّد بن اسحاق فیما شکّوا فیه من حدیث الزّهری ثقة منهم بحفظه. و حکی عن یحیی بن معین و أحمد بن حنبل و یحیی ابن سعید القطّان أنّهم وثّقوا محمّد بن اسحاق و احتجّوا بحدیثه و إنّما لم یخرج البخاری عنه و قد وثّقه و کذلک مسلم بن الحجّاج لم یخرج عنه إلاّ حدیثا واحدا فی الرّجم من أجل طعن مالک بن أنس فیه و إنّما طعن مالک فیه لأنّه بلغه عنه أنّه قال: هاتوا حدیث مالک فأنا طبیب بعلله! فقال مالک: و ما ابن اسحاق؟ إنّما هو دجّال من الدّجاجلة! نحن أخرجناه من المدینة، یشیر و اللّه أعلم إلی أنّ الدّجّال لا یدخل المدینة. و کان محمّد بن اسحاق قد أتی أبا جعفر المنصور و هو بالحیرة فکتب له المغازی فسمع منه أهل الکوفة بذلک السبب، و کان یروی عن فاطمة بنت المنذر بن الزّبیر و هی امرأة هشام بن عروة بن الزّبیر، فبلغ ذلک هشاما فأنکره و قال: أ هو کان یدخل علی امرأتی؟ ! و حکی الخطیب أبو بکر أحمد بن علی بن ثابت فی «تاریخ بغداد» أنّ محمّد بن اسحاق رأی أنس بن مالک رضی اللّه عنه و علیه عمامة سوداء و الصّبیان خلفه یشتدّون و یقولون. هذا رجل من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لا یموت حتّی یلقی الدّجّال، و توفی محمّد بن اسحاق ببغداد سنة احدی و خمسین و مائة، و قیل: سنة خمسین، و قیل: سنة اثنتین و خمسین، و قال خلیفة بن خیّاط: سنة ثلاث و خمسین، و قیل: اربع و أربعین، و اللّه اعلم، و الأوّل أصحّ، رحمه اللّه تعالی. و دفن فی مقبرة الخیزران بالجانب الشرقی و هی منسوبة إلی الخیزران أمّ هارون الرّشید و أخیه الهادی و إنّما نسبت إلیها لأنّها مدفونة بها و هذه المقبرة (أقدم المقابر. صح. ظ) الّتی بالجانب الشرقی. و من کتبه أخذ عبد الملک بن هشام سیرة الرّسول صلّی اللّه علیه و سلّم و قد تقدّم ذکره، و کذلک کلّ من تکلّم فی هذا الباب فعلیه اعتماده و إلیه إسناده، و المطّلبی نسبة إلی المطّلب بن عبد مناف المذکور أوّلا، و قد تقدّم الکلام علی عین التّمر فی ترجمة

ص:41

أبی العتاهیة].

و علامه مزی در «تهذیب الکمال» علی ما نقل عنه بترجمۀ او گفته: [قال یحیی: ثقة و کان حسن الحدیث، و قال ابن المدینی: مدار حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی ستّة، فذکرهم ثم قال: صار علم السّتّة عند اثنی عشر أحدهم ابن إسحاق. و قال الزّهری: لا یزال بالمدینة علم جمّ ما کان فیهم ابن اسحاق. و قال: ابن اسحاق: أحفظ النّاس. و قال ابن المدینی: سمعت سفیان و سئل عن ابن اسحاق قیل له: لم یرو عنه أهل المدینة، فقال سفین: جالسته منذ بضع و سبعین سنة و ما یتّهمه أحد من أهل المدینة و لا یقول: فیه شیء. و قال أحمد:

حسن الحدیث].

و نیز در «تهذیب الکمال» علی ما نقل عنه بترجمۀ او مذکورست: [و قال شعبة: ابن اسحاق أمیر المحدّثین بحفظه. و قال أبو زرعة الدّمشقی: ابن إسحاق رجل قد اجتمع الکبراء من أهل العلم علی الأخذ عنه، منهم السّفیانان و الحمّادان و شعبة و ابن المبارک، و قد اختبره أهل الحدیث فرأوا خیرا و صدقا مع مدحة ابن شهاب له، و کلام مالک فیه لیس للحدیث إنّما هو لأنّه اتّهمه بالقدر. و قال ابن المدینی:

حدیثه عندی صحیح].

و نیز در «تهذیب الکمال» علی ما نقل عنه بترجمۀ او مذکورست: [و قال العجلی: ثقة].

و نیز در «تهذیب الکمال» بترجمۀ او مذکورست: [قال ابن عدی: قد روی عنه الائمّة الکبار و لم أجد فی أحادیثه ما یتهیّأ أن نقطع علیه بالضّعف و ربّما أخطأ أو یهم فی الشیء بعد الشّیء کما یخطی غیره و لم یتخلّف فی الروایة عنه الثّقات و الأئمّة و هو لا بأس به. و قال سعید غیر مرّة: ابن اسحاق أمیر المحدّثین، فقیل له: لم؟ فقال: بحفظه].

و ذهبی در «کاشف» گفته: [محمّد بن إسحاق بن یسار أبو بکر، و یقال:

أبو عبد اللّه المطّلبی، مولاهم المدنی الامام صاحب المغازی، رأی أنسا و روی عن

ص:42

عطاء و طبقته، و عنه شعبة و الحمّادان و السّفیانان و یونس بن بکیر و خلق، و کان من بحور العلم صدوقا و له غرائب فی سعة ما روی، و اختلف فی الاحتجاج، و حدیثه فوق الحسن و قد صحّحه جماعة. قال ابن سعد و جماعة: مات سنة إحدی و خمسین و مائة.

و قیل: سنة اثنتین].

و عبد الوهاب سبکی در «طبقات شافعیه» در صدر کتاب بعد ذکر حدیث ضمام ابن ثعلبه گفته: [محمّد بن إسحاق-قال شعبة: هو أمیر المؤمنین فی الحدیث. و قال أحمد بن حنبل: حسن الحدیث. قلت: و العمل علی توثیقه و أنّه إمام معتمد و لا اعتبار بخلاف ذلک].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنۀ إحدی و خمسین و مائه گفته: [فیها توفّی شیخ البصرة و عالمها الإمام عبد اللّه بن عوف و الإمام محمّد بن اسحاق بن یسار المطّلبی مولاهم المدنی صاحب السّیرة و کان بحرا من بحور العلم ذکیّا حافظا طلابة للعلم أخباریّا نسّابة ثبتا فی الحدیث عند أکثر العلماء، و أمّا فی المغازی و السّیر فلا یجهل إمامته، قال ابن شهاب الزّهری: من أراد المغازی فعلیه بابن اسحاق؛ ذکره البخاری فی تاریخه، و روی عن الشافعی أنّه قال: من أراد أن یتبحّر فی المغازی فهو عیال علی ابن اسحاق. و قال سفیان بن عیینة: ما أدرکت أحدا یتّهم ابن اسحاق فی حدیثه، و قال شعبة بن الحجّاج: محمّد بن إسحاق أمیر المؤمنین، یعنی فی الحدیث و حکی عن یحیی بن معین و أحمد بن حنبل و یحیی بن سعید القطّان أنّهم وثقوا محمّد بن اسحاق و احتجّوا بحدیثه و إنّما لم یخرج البخاری عنه و قد وثّقه و کذلک مسلم ابن الحجّاج و لم یخرج عنه إلاّ حدیثا واحدا فی الرّجم؛ من أجل طعن مالک بن أنس فیه، و إنّما طعن فیه مالک لأنّه بلغه عنه أنّه قال: هاتوا حدیث مالک فأنا طبیب لعلّته. و توفی ببغداد (رح) و دفن فی مقبرة الخیزران بالجانب الشرقی، و هی منسوبة إلی الخیزران أمّ هارون الرّشید و أخیه الهادی، و إنّما نسبت إلیها لأنّها مدفونة فیها، و هی أقدم المقابر الّتی فی الجانب الشرقی. و من کتب ابن اسحاق المذکور أخذ عبد الملک ابن هشام سیرة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و کذلک کلّ من تکلّم فی هذا الباب فعلیه

ص:43

اعتماده و إلیه اسناده]انتهی.

فهذا محمّد بن اسحاق، الثّقة الفرد المرحول علیه من الآفاق، و قد روی هذا الحدیث الطّیّب المزری بعرف الرحاق، و صرّح بصحّته إکمالا للإثبات و الاحقاق، فأرغمت و الحمد للّه آناف أهل الخلاف و الشّقاق، و جدعت معاطس ذوی الزّیغ و النّفاق و اجتثّت اصولهم و الاعراق، و اصطلمت نفوسهم بالتّعنیة و الارهاق، و عاجلتهم حوائج الارداء و الایباق، و بادرتهم فوارع الإفناء او الازهاق.

7-أما روایت اسرائیل بن یونس أبو یوسف الکوفی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس أحمد در «مسند» خود آورده:

[ثنا: أسود بن عامر. ثنا:

إسرائیل، عن عثمان بن المغیرة، عن علیّ بن ربیعة، قال: لقیت زید بن أرقم و هو داخل علی المختار أو خارج من عنده، فقلت له: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، إنّی تارک فیکم الثّقلین؟ قال: نعم].

و از حدیثی که سبط ابن الجوزی آن را در «تذکره» نقلا عن «کتاب الفضائل» لاحمد آورده نیز روایت کردن إسرائیل حدیث ثقلین را واضح و آشکارست، کما ستسمع إنشاء اللّه تعالی.

و اسرائیل بن یونس السبیعی از مشاهیر ثقات و أساطین أثبات سنّیّه می باشد. سابقا در مجلّد حدیث غدیر بعض مفاخر او از «کتاب الثّقات» ابن حبّان و «طبقات الحفّاظ» جلال الدین سیوطی شنیدی، در این جا نیز بعض عبارات أرباب رجال باید شنید.

ترجمۀ اسرائیل بن یونس سبیعی

محمّد بن طاهر مقدسی در کتاب «أسماء الرجال صحیحین» گفته: [اسرائیل ابن یونس بن أبی إسحاق السّبیعی، أخو عیسی بن یونس، یکنّی أبا یوسف سمع، جدّه أبا إسحاق و منصورا عندهما، و عاصما الأحول و أبا حصین و الأعمش عند البخاری، و سماک بن حرب و مغیرة بن مقسم و فراتا الفزاز و اسماعیل السّدی و زیاد بن علاقه و عبد الملک بن عمیر عند مسلم.

و روی عنه یحیی بن آدم و النّضر بن شمیل و عبید اللّه بن موسی و محمّد بن یوسف الفریابی

ص:44

عندهما، و شبابة عند البخاری، و وکیع و إسحاق بن منصور و مصعب بن المقدام و یحیی بن زکریا بن أبی زائدة و أبو أحمد الزّبیری و أبو نعیم الملائی و عثمان بن عمر عند مسلم. ولد سنة مائة و مات سنة ستّین و مائة].

و مزی در «تهذیب الکمال» علی ما نقل عنه گفته: [قال «س» لا بأس به، و قال أحمد مرّة: ثبت الحدیث، کان یحیی القطّان یحمل علیه فی حال أبی یحیی القتّات. و قال یعقوب بن شیبة: صالح الحدیث فی حدیثه لین، کنیته أبو یوسف الکوفی، و قال أحمد مرّة إسرائیل عن أبی إسحاق فیه لین، سمع منه بآخره. و قال یحیی و العجلی: ثقة، و قال أبو حاتم: ثقة صدوق من أتقن أصحاب أبی إسحاق، و قال: إسرائیل أصحّ حدیثا من شریک].

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [إسرائیل بن یونس بن أبی إسحاق السّبیعی الإمام الحافظ أبو یونس (أبو یوسف. ظ) الکوفی، سمع جدّه و جوّد حدیثه و أتقنه و زیاد بن علاقة و سماک بن حرب و منصور بن المعتمر و جماعة، و عنه عبد الرّحمن بن مهدی و أبو نعیم و محمّد بن یونس الفریابی و عبد اللّه بن رجاء الغدانی و أحمد بن یونس و علی بن الجعد و خلق کثیر،

«فائدة» لا عبرة بقول من لینه فقد احتج به الشیخان

و کان حافظا صالحا خاشعا من أوعیة العلم و لا عبرة بقول من لیّنه فقد احتجّ به الشیخان. توفّی سنة اثنتین و ستّین و مائة، و قیل: توفّی سنة إحدی و ستّین. أنبأنا الفخر علی.

أنا: ابن الطبرزد، أنا: عبد الوهّاب الأنماطی. أنا: أبو محمّد الصّریفینی، أنا عبد اللّه بن محمّد، أنا: أبو القسم البغوی، نا: علی بن الجعد: نا: إسرائیل، عن أبی إسحاق، عن معدیکرب، عن عبد اللّه، قال: لا یأتمّ قوم یتحدّثون و یلغون. قال عیسی بن یونس قال أخی: کنت أحفظ حدیث أبی إسحاق کما أحفظ السّورة من القرآن. قال یحیی ابن معین: إسرائیل ثقة. و

قال علی بن المدینی: قال یحیی بن سعید: إسرائیل فوق أبی بکر بن عیّاش. فقیل لیحیی: إنّ إسرائیل روی عن إبراهیم بن مهاجر ثلاثمائة و عن أبی یحیی القتّات ثلاثمائة. فقال: لم یؤت منه أتی منهما جمیعا. أنبأنا ابن قدامة و غیره، قالوا: نا: عمر بن محمّد، أنا: ابن الحصین، نا: ابن غیلان، نا: أبو بکر

ص:45

الشّافعی نا: إبراهیم بن عبد الرّحمن بن دنوفا، نا: عبد اللّه بن صالح العجلی، ثنا:

إسرائیل، عن أبی إسحاق، عن عبد الرحمن بن یزید، عن ابن مسعود، قال: أقرأنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم «إنّی أنا الرّزّاق ذو القوّة المتین» قد کان إسرائیل من العلماء العاملین، فعن شقیق البلخی قال: أخذت الخشوع عن إسرائیل، کنّا حوله لا یعرف من عن یمینه و لا من عن شماله یتفکّر فی الآخرة، فعلت أنه رجل صالح].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [إسرائیل-ع-بن یونس بن أبی إسحاق السّبیعی، عن جدّه و زیاد بن علاقة و آدم بن علی، و عنه یحیی بن آدم و ابن مهدی و محمّد بن کثیر و امم. قال: أحفظ حدیث أبی إسحاق کما أحفظ السّورة، و قال أحمد:

ثقة؛ و تعجب من حفظه؛ و قال أبو حاتم: هو من أتقن أصحاب أبی إسحاق؛ و ضعّفه ابن المدینی. توفی 162].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته: [إسرائیل بن یونس ابن أبی إسحاق السّبیعی الهمدانی أبو یوسف الکوفی، روی عن جده و زیاد بن علاقة و زید بن جبیر و عاصم بن بهدلة و عاصم الاحول و سماک بن الحرب و الاعمش و اسماعیل السّدّی و مجزاه بن زاهر الاسلمی و هشام بن عروة و یوسف بن أبی بردة و خلق، و عنه ابن مهدی و أبو أحمد الزّبیری و النّضر بن شمیل و أبو داد و أبو الولید الطّیالسیان و عبد الرزاق و وکیع و یحیی بن آدم و محمّد بن سابق و أبو غسّان النّهدی و أبو نعیم و علی ابن الجعد و جماعة. و قال ابن مهدی عن عیسی بن یونس: قال لی إسرائیل: کنت أحفظ حدیث أبی إسحاق کما أحفظ السّورة من القرآن. و قال علی بن المدینی عن یحیی القطّان: إسرائیل فوق أبی بکر بن عیّاش. و قال حرب عن أحمد بن حنبل:

کان شیخا ثقة، و جعل یتعجب من حفظه. و قال صالح بن أحمد عن أبیه: إسرائیل عن أبی إسحاق: فیه لین، سمع منه بآخره. و قال أبو طالب: سئل أحمد أیّما أثبت:

شریک أو إسرائیل؟ قال: إسرائیل کان یؤدّی ما سمع، کان أثبت من شریک. قلت:

من احبّ إلیک: یونس أو إسرائیل فی أبی إسحاق؟ قال: إسرائیل لأنّه کان صاحب کتاب. و قال أبو داود: قلت لا حمد بن حنبل: إسرائیل إذا تفرّد بحدیث یحتجّ به؟ قال:

ص:46

إسرائیل ثبت الحدیث، کان یحیی القطّان یحمل علیه فی حال أبی یحیی القتّات. قال:

روی عنه مناکیر. قال أحمد: ما حدّث عنه یحیی بشیء. و قال الدوری عن ابن معین:

سئل یحیی بن معین عن إسرائیل، فقال: قال یحیی بن آدم: کنّا نکتب عنده من حفظه. قال یحیی: کان إسرائیل لا یحفظ ثم حفظ بعد. و قال أیضا: إسرائیل أثبت فی أبی إسحاق من شیبان. و قال ایضا: إسرائیل أثبت حدیثا من شریک. و قال أبو حاتم: ثقة صدوق من أتقن أصحاب أبی إسحاق و قال العجلی: کوفیّ ثقة. و قال یعقوب بن شیبة: صالح الحدیث و فی حدیثه لین. و قال فی موضع آخر: ثقة صدوق و لیس فی الحدیث بالقوی و لا بالسّاقط. و قال عیسی بن یونس: کان أصحابنا سفیان و شریک؛ و عدّ قوما إذا اختلفوا فی حدیث أبی إسحاق یجیئون إلی أبی فیقول: اذهبوا إلی ابنی إسرائیل فهو اروی عنه منّی و أتقن لها منّی هو کان قائد جدّه. و قال شبابة بن سوار: قلت لیونس بن أبی إسحاق: أمل علیّ حدیث أبیک! قال: اکتب عن ابنی إسرائیل فانّ أبی أملی علیه. قال محمّد بن الحسین بن أبی الحسین: سمعت أبا نعیم سئل أیّهما أثبت: إسرائیل أو أبو اعوانة؟ فقال: إسرائیل. و قال أبو داود: إسرائیل أصحّ حدیثا من شریک. و قال النّسائی: لیس به بأس. و روی ابن البراء عن علی بن المدینی: إسرائیل ضعیف. و قال دبیس بن حمید: ولد سنة مائة و مات سنة 61. و قال أبو نعیم و غیره: مات سنة 160. و قال خلیفة و ابن سعد. مات سنة 162 قلت: ؟ قال ابن أبی خیثمة قیل لیحیی، یعنی ابن معین: روی عن إبراهیم بن المهاجر ثلاثمائة و عن أبی یحیی القتات ثلاثمائة. فقال:

لم یؤت منه أتی منهما جمیعا انتهی. فهذا ردّ لتضعیف القطّان له بذلک. و قال محمّد ابن عبد اللّه بن نمیر: ثقة. و قال ابن سعد: کان ثقة و حدّث عنه النّاس حدیثا کثیرا و منهم من یستضعفه. و قال ابن معین: زکریا و زهیر و إسرائیل حدیثهم فی أبی إسحاق قریب من السّواء إنّما أصحاب أبی إسحاق: سفیان و شعبة. و قال حجّاج الأعور:

قلنا لشعبة: حدّثنا حدیث أبی إسحاق! قال: سلوا عنها إسرائیل فانّه أثبت فیها منّی و قال ابن مهدی: إسرائیل فی أبی إسحاق أثبت من شعبة و الثّوری. و قال أبو عیسی الترمذی: إسرائیل ثبت فی أبی إسحاق، حدّثنی محمّد بن مثنّی، سمعت ابن مهدی

ص:47

یقول: ما فاتنی الّذی فاتنی من حدیث الثّوری عن ابن إسحاق إلاّ لما اتّکلت به علی إسرائیل لأنه کان یأتی به أتمّ. و طوّل ابن عدی فی ترجمته و سرد له أحادیث إفرادا، و قال: هو ممن یحتجّ به. و ذکره ابن حبّان فی الثّقات و أطلق ابن حزم ضعف إسرائیل و ردّ به أحادیث من حدیثه، فما صنع شیئا. و قال عثمان بن أبی شیبة عن عبد الرحمان بن مهدی: إسرائیل لصّ یسرق الحدیث].

و نیز ابن حجر در «تقریب التهذیب» گفته: [إسرائیل بن یونس ابن أبی إسحاق السّبیعی الهمدانی أبو یوسف الکوفی، ثقة تکلّم فیه بلا حجّة، من السّابعة مات سنة ستّین، و قیل بعدها]انتهی.

فهذا حافظهم الجلیل، و إمامهم النّبیل، و حبرهم العادم الفاقد للمثیل و العدیل، الموثق المزکّی عند أصحاب الجرح و التّعدیل، قد روی هذا الحدیث العریق الأصیل، فظهر بعون اللّه المنعم المنیل، أنّ هذا الخبر الوثیق الأثیل، ممّا لا یعتریه تضعیف و لا تعلیل، و لا یضع من شأنه تزییف أهل الإرجاف و التّهویل، فطاحت و الحمد للّه تخدیعات أرباب الأضالیل، و باحت و المنّة له تلمیعات أصحاب الأعالیل و ثبت أنّهم رهناء خدع و تسویل، و أنّ مکرهم و کیدهم فی تضلیل.

8-اما روایت عبد الرحمن بن عبد اللّه بن عتبة بن مسعود الکوفی المسعودی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس از عبارت آتیۀ «معجم صغیر طبرانی» انشاء اللّه تعالی بظهور خواهد رسید.

و محتجب نماند که مسعودی از أعیان أرباب وثاقت و أرکان أصحاب عدالت نزد سنّیه می باشد:

ترجمۀ عبد الرحمن کوفی مسعودی

محمّد بن طاهر مقدّسی در کتاب «أسماء رجال الصّحیحین» گفته: [عبد الرّحمن بن عبد اللّه بن مسعود الهذلی الکوفی، سمع مسروقا، روی عنه ابنه معن عندهما، قال ابن حنبل: مات ابن مسعود و عبد الرحمن بن مسعود سنة ستّین أو نحو ذلک].

و عبد الغنی بن عبد الواحد مقدسی در کتاب «الکمال» بترجمۀ او گفته:

[قال أبو بکر الأثرم: سمعت أبا عبد اللّه یسأل عن أبی عمیس و المسعودی: أیّهما

ص:48

أحبّ إلیک؟ قال: کلاهما ثقة، المسعودی عبد اللّه من أکثرهما حدیثا. قال: حدیث عبد الرّحمن کثیر. قلت: هو أخوه؟ قال: نعم هو أخوه قلت له: هما من ولد عبد اللّه بن مسعود أو من ولد عتبة؟ فقال لی: هما من ولد عبد اللّه بن مسعود. و قال یحیی بن معین المسعودی ثقة إذا حدّث عن عاصم و سلمة بن کهیل و کان حدیثه یصحّح عن القاسم و معن ابن عبد الرحمن].

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [المسعودی الإمام الفقیه أبو محمّد عبد الرّحمن بن عبد اللّه بن عتبة بن عبد اللّه بن مسعود الکوفی، و هو أخو أبی العمیس عتبة، حدّث عن عون بن عبد اللّه و علیّ بن الأقمر و علقمة بن مرثد و سعید بن أبی بردة و زیاد بن علاقة و عمرو بن مرّة و طبقتهم، حدّث عنه ابن المبارک و ابن عیینة و عبد الرّحمن بن مهدی و أبو مغیرة الحمصی و یزید بن هارون و جعفر بن عون و أبو داود أبو یعمر و المقری و علیّ بن الجعد و خلق؛ إلی أن قال: وثّقه أحمد بن حنبل و ابن معین و ابن المدینی]إلخ.

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقایع سنۀ ستّین و مائة گفته: [و فیها توفی المسعودی عبد الرحمن بن عبد اللّه بن عتبة بن مسعود الکوفی، روی عن الحکم بن عیینة و عمر بن مرّة و خلق. و قال أبو حاتم: کان أعلم زمانه بحدیث ابن مسعود].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته: [خت. عو عبد الرّحمن بن عبد اللّه بن عتبة بن مسعود الکوفی المسعودی، روی عن أبی إسحاق السّبیعی و أبی إسحاق الشّیبانی و القاسم بن عبد الرحمن بن عبد اللّه بن مسعود و علیّ بن الأقمر و عون بن عبد اللّه بن عیینة بن مسعود و علقمة بن مرثد و علی بن مسعدة و سعید بن أبی بردة و حبیب بن أبی ثابت و أبی صخرة جامع بن شدّاد بن زیاد بن علاقه و عبد الرحمن بن قاسم بن محمّد بن أبی بکر و محمّد بن عبد الرّحمن مولی أبی طلحة و أبی بکر بن عمرو بن جریر و الولید بن الغیرار و غیرهم. و عنه السّفیانان و شعبة، و هم من أقرانه و جعفر بن عون و أبو داود الطّیالسی و عبد اللّه بن زید المعدی و عاصم ابن علی و خالد بن الحرث و أبو نعیم و النّضر بن شمیل و وکیع و محمّد بن عبد اللّه الانصاری

ص:49

و یزید بن زریع و یزید بن هارون و عبد ابن المبارک و عمرو بن مرزوق و علی بن الجعد و خلق. قال الأثرم: سمعت أبا عبد اللّه یسأل عن أبی عمیس و المسعودی، قال:

کلاهما ثقة و المسعودی أکثرهما حدیثا. قلت: هو أخوه؟ قال: نعم].

و نیز ابن حجر در «تهذیب» بترجمۀ او گفته: [قلت. علّم علیه المصنّف علامه تعلیق البخاری و لم أر له فی «صحیح البخاری» شیئا معلّقا، نعم له فی الاستسقاء زیادة رواها عنه سفیان و تبیّن من سیاق الحدیث أنّها لیست معلّقة،

قال البخاری: حدّثنا عبد اللّه بن محمّد، ثنا: سفیان، عن عبد اللّه بن أبی بکر، سمع عبّاد بن تمیم، عن عمة:

خرج النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم إلی المعلی یستسقی و استقبل القبلة و صلّی رکعتین و قلب رداءه. قال سفیان: و أخبرنی المسعودی عن أبی بکر قال: جعل الیمین علی الشّمال انتهی.

و قوله. قال سفیان: و أخبرنی المسعودی فی جملة الحدیث موصول عنده عن عبد اللّه بن محمّد عن سفیان، و هذا ظاهر واضح من سیاقه، و الظّاهر أنّ البخاری لم یقصد التّخریج له و إنّما وقع اتّفاقا و قد وقع لغیر ذلک فی عمر بن عبد المعتزل و عبد الکریم بن أبی المخارق و غیرهما]انتهی.

فهذا المسعودی حافظهم المسعود، و جهبذهم المنقود، قد أرغم بروایة هذا الحدیث آناف أهل الجحود، و أضرم بتحدیثه لإحراقهم النّار ذات الوقود؛ و أوری القبس للمتنوّرین السّالکین إلی النّهج المحمود، و قدح الزّناد للمتبصّرین النّاهجین لقم الحق المقصود، و اللّه العاصم عن زیغ کلّ متجاهل عنود، و هو الواقی عن حیف کلّ مکابر حیود میود.

9-أما روایت محمّد بن طلحة بن مصرف الیامی الکوفی

حدیث ثقلین را، پس در ما بعد إنشاء اللّه تعالی از عبارات «مسند أحمد» و کتاب «المناقب» ابن المغازلی «و فرائد السّمطین» حموئی خواهی دانست.

و بر ناظر کتاب «الکمال» عبد الغنی بن سعید المقدسی و «تهذیب الکمال» أبو الحجّاج مزّی و «تذهیب التّهذیب» محمّد بن أحمد ذهبی و «تهذیب التّهذیب» و «تقریب التهذیب» ابن حجر عسقلانی، مآثر و مفاخر محمّد بن طلحۀ یامی ظاهر و واضحست. و کافی است

ص:50

از برای شموخ قدر و علوّ فخر او اینکه أرباب «صحاح ستّه» جمیعا أخذ روایت او کرده اند.

فهذا اکابرهم الجلیل محمّد بن طلحة الیامی، المحرز عندهم للفضل النّاشی النّامی، قد روی هذا الحدیث السّامق السّامی، و آثر ذلک الخبر الطافح الطّامی؛ المروی بنمیره غلّة العاطش الظامی؛ الحارس ثغر الصواب کالذائد المحامی؛ فلا یجحده إلاّ الأعفک المتعامی، و لا ینکره إلاّ الجاحد الکامی، و لا یقدحه إلاّ من تاه من الضّلال فی موحشة المهامه و الموامی، و لا یطعنه إلاّ من جاب من الغی قاصیة السّباسب و المعامی.

10-أما روایت أبو عوانه وضاح بن عبد اللّه الیشکریّ الواسطی البزاز
اشاره

حدیث ثقلین را، پس در ما بعد إنشاء اللّه تعالی از عبارت «خصائص نسائی» و «مستدرک علی الصّحیحین» حاکم و «کتاب المناقب» اخطب خوارزم واضح و آشکار خواهد شد.

و جلالت شأن و سموّ مکان أبو عوانه وضّاح نزد ناقدین رجال صحاح، محتاج إظهار و إیضاح و محلّ استبانت و اقتراح نیست.

ترجمه أبو عوانه وضاح یشکری

محمّد بن طاهر مقدسی در «اسماء رجال صحیحین» گفته [الوضّاح؛ أبو عوانة یقال: ابن عبد اللّه الیشکریّ؛ و یقال: الکندی مولی یزید بن عطاء البزّاز، سمع عبد الملک بن عمیر و قتادة و غیر واحد عندهما، و موسی بن إسماعیل و حامد بن عمر و یحیی بن حماد عندهما، و موسی بن إسماعیل و عبد الرّحمن بن المبارک و عارم و مسدد عند البخاری، و غیر واحد عند مسلم، قال عبد اللّه ابن أبی الأسود: مات سنة ستّ و سبعین و مائة].

و مزی در «تهذیب الکمال» بترجمه او علی ما نقل عنه گفته: [قال أبو طالب:

سئل أحمد: أیّهما أثبت: أبو عوانة أو شریک؟ فقال: إذا حدّث أبو عوانة من کتابه فهو أثبت، و إذا حدّث من غیر کتابه فربّما و هم. و قال أبو حاتم: کتبه صحیحة و إذا حدّث من حفظه غلط کثیرا و هو ثقة صدوق، و قال احمد و یحیی: ما أشبه حدیثه بحدیث الثّوری و شعبة].

ص:51

و ذهبی در «تذهیب التّهذیب» گفته: [ع. الوضّاح بن عبد اللّه، أبو عوانة الیشکریّ الواسطی، أحد الأعلام؛ مولی یزید بن عطاء من سبی جرجان؛ رأی الحسن و روی عن قتادة و ابن المنکدر و عمرو بن دینار و الأسود بن قیس و إسماعیل السّدی و أشعث بن أبی الشعثاء و أبی بشر و هلال الوزّان و زیاد بن علاقة و الحکم بن عتیبة و سماک بن حرب و منصور بن المعتمر و منصور بن زاذان و عمرو بن أبی سلمة و خلق، و عنه شعبة و شیبان بن فروخ و خلف بن هشام و حیّان بن هلال و عفّان و عبید اللّه القواریری و قتیبة و محمّد بن عبید بن خشاب و مسدّد و یحیی بن یحیی و لوین و جبارة بن المغلس و خلائق. قال هشام بن عبید اللّه: سألت ابن المبارک من أروی النّاس عن مغیرة و أحسنهم حدیثا، قال: أبو عوانة. و قال عبد الرّحمن بن مهدی: کتاب أبی عوانة أثبت من حفظ هشام. و قال مسدّد: سمعت یحیی القطّان: ما أشبه حدیث أبی عوانة بحدیثهما، یعنی سفیان و شعبة. و قال عفّان: کان أبو عوانة صحیح الکتاب کثیر العجم و النّقط، کان ثبتا و هو فی جمیع حاله أصحّ حدیثا عندنا من شعبة. و قال ابن معین: حدیث أبی عوانة جائز و حدیث مولاه یزید بن عطا ضعیف. و قال أبو زرعة: ثقة إذا حدّث من کتابه. و قال أبو حاتم: کتبه صحیحة و إذا حدّث من حفظه غلط کثیرا و هو ثقة و هو أحفظ من حمّاد بن سلمة. و قال ابن عدیّ: کان مولاه قد خیّره بین الجزیة و بین کتابة الحدیث فاختار الحدیث علی الجزیة و کان مولاه قد فوّض إلیه التجارة فجاءه سائل فقال: در همین! فإنّی أنفعک. قال: و ما تنفعنی؟ قال سیبلغک! فأعطاه، فدار السّائل علی رؤساء البصرة و قال: بکّروا علی یزید بن عطاء فإنّه أعتق أبا عوانة. فاجتمع إلیه النّاس فأنف من أن ینکر قوله، فأعتقه حقیقة. قال: و کان أمینا ثقة و کان من إتقانه یفزع من سعة فأخطأ سبعة من حدیث الوضوء. و قال عن مالک بن عرفة و إنّما هو خالد ابن علقمة فتابعه أبو عوانة. و قال محمّد بن محبوب البنانی: مات فی ربیع الأوّل سنة ستّ و سبعین و مائة، و قیل: سنة خمس. قال الخطیب: حدّث عنه شعبة و الهیثم بن سهل و بین موتهما أکثر من مائة سنة].

و نیز ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [أبو عوانة الوضّاح بن عبد اللّه

ص:52

مولی یزید بن عطاء الیشکریّ الواسطی البزّاز الحافظ، أحد الثّقات، رأی الحسن و ابن سیرین و حدّث عن قتادة و الحکم بن عتیبة و زیاد بن علاقة و أبی بشر و سماک و طبقتهم، فأکثر و أطاب، حدّث عنه حیّان بن هلال و عفّان و سعید بن منصور و مسدّد و محمّد بن أبی بکر المقدسی و قتیبة و شیبان بن فروخ، و قال عفان: هو أصحّ حدیثا عندنا من شعبة. و قال أحمد بن حنبل: هو صحیح الکتاب و إذا حدّث من حفظ ربّما یهم. قال عفّان: کان کثیر الضّبط و النقط. و قال یحیی القطّان: ما أشبه حدیثه بحدیث شعبة و سفیان، و قال عفّان: قال لنا شعبة: إن حدّثکم أبو عوانة فصدّقوه قال تمتام: سمعت ابن معین یقول: کان أبو عوانة یقرأ و لا یکتب، و قال عباس و ابن معین: کان أبو عوانة أمینا یستعین بمن یکتب له و کان یقرأ الحدیث. و قال حجاج ابن محمّد: قال لی شعبة: إلزام أبا عوانة. و قال جعفر بن أبی عثمان: سئل ابن معین من لاهل البصرة مثل سفیان؟ قال: شعبة. قیل: من لهم مثل زائدة؟ قال: أبو عوانة. قیل: من لهم مثل زهیر بن معاویة؟ قال: وهیب. و قال ابن مهدی: أبو عوانة و هشام کابن أبی عروبة و همام. و قال یحیی بن سعید: أبو عوانة من کتابه أحبّ إلیّ من شعبة من حفظه و قال أحمد بن حنبل عن ابن المدینی: کان أبو عوانة فی قتادة ضعیفا ذهب کتابه و کان یحفظ من سعید (سعته. ظ) و قد أغرب فیها أحادیث. و قال یعقوب بن شیبة: هو أثبتهم فی مغیرة و هو فی قتادة لیس بذلک. و قال عبید اللّه العیشی: قال شعبة لأبی عوانة: کتابک صالح و حفظک لا یساوی شیئا، مع من طلبت الحدیث؟ قال: مع منذر الصّیرفی. قال: منذر صنع بک هذا! . مات فی شهر ربیع الاول سنة ستّ و سبعین و مائة بالبصرة].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [وضّاح بن عبد اللّه الحافظ أبو عوانة الیشکریّ مولی یزید بن عطاء، سمع قتادة و ابن المنکدر، و عنه عفان و قتیبة و لوین، ثقة متقن الکتابة، توفی سنة 176].

و ابن حجر عسقلانی در «تقریب التهذیب» گفته: [وضّاح بتشدید المعجمة ثمّ مهملة ابن عبد اللّه الیشکریّ بالمعجمة الواسطی البزاز، أبو عوانة، مشهور بکنیته،

ص:53

ثقة ثبت من السّابعة. مات سنة خمس او ستّ و سبعین].

و علامه جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [أبو عوانه الوضّاح ابن عبد اللّه الیشکریّ الواسطی، عن الأعمش و ابن المنکدر و أبی الزّبیر و سماک بن حرب و خلق، و عنه شعبة و ابن مهدی و ابن المبارک و خلق. قال عفّان: کان صحیح الکتاب کثیر العجم و النّقط ثبتا مات سنة ستّ و سبعین و مائة]انتهی.

و هذا أبو عوانة الوضاح المتّصف عند ناقدیهم بالثّقة و التّثبّت و الصّلاح، قد أعان بروایته الحقّ الصّراح، و أبان بتحدیثه الصّدق الوضاح، فانصرح و لاح و انصاح و باح أنّ الزّائغ عن الاذعان به بطر أشر ذو مراح، و الزّائغ عن الایقان به خدع غدر ذو جماح.

11-أما روایت شریک بن عبد اللّه القاضی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس بحمد اللّه تعالی از عبارت ماضیۀ «مسند أحمد» ظاهر و باهر گردید.

و شریک قاضی از أفاخم أعیان و أعاظم أرکان سنّیه می باشد.

ترجمۀ شریک قاضی سنانی

محمّد بن طاهر مقدسی در کتاب «أسماء رجال الصّحیحین» گفته:

[شریک بن عبد اللّه بن سنان بن أنس، و یقال: شریک بن عبد اللّه بن أبی شریک، یکنّی أبا عبد اللّه، سمع زیاد بن علاقة و عمّار الدّهنی و هشام بن عروة و سعیدا و یعلی بن عطاء و عبد الملک بن عمیر و عمارة بن القعقاع و عبد اللّه بن شبرمة، و روی عنه ابن أبی شیبة و علیّ بن حکیم و یونس بن محمّد و الفضل بن موسی و محمّد بن الصّباح و علی بن حجر. ولد بخراسان و ذکر أنّه قال: ولدت ببخاری مقتل قتیبة بن مسلم سنة خمس و سبعین. ولی القضاء بواسط سنة خمسین و مائة ثمّ ولی الکوفة بعد ذلک و مات بها بسنة سبع أو ثمان و سبعین و مائة].

و عبد الغنی بن عبد الواحد مقدسی در کتاب «الکمال» گفته: [شریک ابن عبد اللّه بن أنس. و یقال: شریک بن عبد اللّه بن أبی شریک، و هو أوس بن الحرث ابن الأزهر بن وهبیل، و قیل: هسل بن سعد بن ملک بن النّخع الکوفی، أبو عبد اللّه

ص:54

ولد بخراسان نیسابور، و یقال: ببخاری مقتل قتیبة بن مسلم سنة خمس و سبعین.

أدرک عمر بن عبد العزیز و سمع أبا إسحاق السّبیعی و عبد الملک بن عمیر و سماک بن حرب و إسماعیل بن أبی خالد و سلمة بن کهیل و الأعمش و حبیب بن أبی ثابت و منصور بن المعتمر و علیّ بن الأقمر و أبا صخرة جامع بن شدّاد و زبید الیامی و عاصما الأحول و عبد اللّه بن محمّد بن عقیل و مخول بن راشد و هلالا الوزّان و أشعث بن سوار و داود بن یزید الازرق و شعبة بن الحجّاج و عاصم بن عبید اللّه و أبا الیقظان عثمان ابن عمیر و أبا ربیعة الإیادی و عثمان بن القعقاع و عاصم بن أبی النّجود و هشام بن عروة و بیان بن بشر البجلی و عطاء بن السّائب و شبیب بن غرقدة و حکیم بن جابر و علیّ بن ندیمة و عمّار الدّهنی و جابر الجعفی و عثمان بن أبی زرعة. روی عنه یحیی ابن سعید القطّان و عبد اللّه بن المبارک و وکیع بن الجرّاح و عبد الرّحمن بن مهدی و محمّد بن إسحاق بن بشّار و أبو عبد اللّه بن سلمة بن تمام القرشی و هشیم بن بشیر و إبراهیم بن سعد و النّضر بن عربی و حاکم بن إسماعیل و یزید بن هارون و أبو نعیم و عبّاد بن العوّام و إسحاق بن یوسف الأزرق و یحیی بن عبد الحمید الحمّانی و أبو بکر بن أبی شیبة و أبو الولید الطّیالسی و أبو الرّبیع الزّهرانی و محمّد بن عیسی ابن الطّباع و علیّ بن الجعد و خلف بن هشام و محرز بن عون و بشر بن الولید و عبد اللّه بن عون الحزّاز و طلق بن غنام و جبارة بن المغلس و الحرث بن عبد اللّه الهمدانی و منصور بن یعقوب بن أبی نویرة و منصور بن أبی مزاحم و محمّد بن سلیمان لوین و الفضل بن موسی السّینائی و عبد اللّه بن عامر بن زرارة و محمّد بن خالد الواسطیّان و غسّان بن الرّبیع و إسماعیل بن موسی الفزاری و إسحاق بن إبراهیم المروزی و ابنه عبد الرحمن بن شریک و عبد السّلام بن حرب. أخبرنا زید بن الحسن، أنبا عبد الرّحمن بن محمّد بن منصور، أنبا أحمد بن علی بن ثابت الحافظ، أنبا الأزهری أنبا عبید اللّه بن عثمان بن یحیی، أنبا مکرم بن أحمد، حدّثنی یزید بن الهیثم البلدی، قال: قلت لیحیی بن معین: زعم إسحاق بن أبی إسرائیل أنّ شریکا أروی من الکوفیین من سفیان و أعرف بحدیثهم، فقال: لیس یقاس بسفیان أحد، و لکن شریک أروی

ص:55

منه فی بعض المشایخ، الرّکین و العبّاس بن ذریح و بعض مشایخ الکوفیّین؛ یعنی أکثر کتابا. قلت لیحیی: فروی یحیی بن سعید القطان عن شریک؟ قال لم یکن شریک عند یحیی بشیء و هو ثقة ثقة، و قال یزید بن الهیثم. سمعت یحیی یقول: شریک ثقة و هو أحبّ إلیّ من أبی الأحوص و جریر، لیس یقاسون هؤلاء بشریک، و هو یروی عن قوم لم یرو عنهم سفین. و قال أبو یعلی أحمد بن علی المثنّی الموصلی: قلت لیحیی ابن معین: أیّما أحبّ إلیک: جریر أو شریک؟ قال: جریر، فقیل له: أیّما أحب إلیک: شریک أو أبو الأحوص؟ فقال: شریک أحبّ إلیّ. ثم قال: شریک ثقة إلاّ أنه لا ینقد و یغلط و یذهب بنفسه علی سفین و شعبة. و قال عثمان بن سعید: قلت لیحیی بن معین: شریک أحبّ إلیک فی منصور أو أبو الأحوص؟ فقال: شریک. و قال أبو عبید اللّه معاویة بن صالح: و سمعت عن یحیی بن معین: شریک صدوق ثقة إلاّ أنّه إذا خالف فغیره أحبّ إلینا منه. قال معاویة بن صالح: و سمعت عن أحمد بن حنبل شبیها بذلک. و قال وکیع بن الجرّاح: لم نر أحدا من الکوفیّین مثل شریک. و قال عمرو بن علی: کان یحیی لا یحدّث عن شریک، و کان عبد الرّحمن یحدّث عنه، و قال عبد الجبّار بن محمّد الخطابی: قلت لیحیی بن سعید: إنّ شریکا إنّما اختلط بآخره؟ قال: ما زال مختلطا. و قال أحمد بن حنبل: سمع شریک من أبی إسحاق قدیما و شریک فی أبی إسحاق أثبت من زهیر و إسرائیل. و قال أبو زرعة: کان کثیر الغلط صاحب و هم یغلط أحیانا. قال فضل بن الصّائغ: إنّ شریکا حدّث بواسط أحادیث بواطیل، فقال أبو زرعة: لا تقل بواطیل! و قال أحمد بن عبد اللّه العجلی: کوفی ثقة و کان حسن الحدیث و کان أروی النّاس عن إسحاق بن یوسف الأزرق الواسطی سمع منه سبعة آلاف حدیث. و قال أحمد بن عبد اللّه أیضا: سمعت بعض الکوفیّین یقول:

قال شریک: قدم علینا سالم الأفطس فأتیته و معی قرطاس فیه مائة حدیث فسألته عنها فحدّثنی بها و سفین یسمع، فلمّا فرغ قال سفین: أرنی القرطاس فأعطیته إیّاه فخرقه فرجعت إلی منزلی فاستلقیت علی قفائی حفظت منها سبعة و تسعین و ذهب عنّی ثلثة.

و قال أبو أحمد بن عدی: و لشریک حدیث کثیر من المقطوع و المسند و أصناف و إنّما ذکرت من حدیثه و أخباره طرفا منه و فی بعض ما لم أتکلّم علیه من حدیثه

ص:56

بعض الإنکار و الغالب علی حدیثه الصّحّة و الاستواء، و الّذی یقع فی حدیثه من النّکرة إنّما أتی فیه من سوء حفظه لا أنّه یتعمّد شیئا ممّا یستحق شریک أن ینسب فیه إلی شیء من الضعف. و قال ابن عدی أیضا: سمعت ابن حمّاد یقول: قال السّعدی: شریک سیّئ الحفظ مضطرب الحدیث مائل، و قال ابن منجویه: ولی القضاء بواسط سنة خمسین و مائة ثم ولی الکوفة بعد ذلک و مات بالکوفة سنة سبع أو ثمان و تسعین و مائة، روی له الجماعة إلاّ البخاری؛ روی له مسلم فی المتابعات].

و ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته: [أبو عبد اللّه شریک بن عبد اللّه بن أبی شریک النّخعی و هو الحرث بن أوس بن الحرث بن الأذهل بن وهبیل بن سعد بن مالک بن النّخع، و بقیة النّسب فی ترجمة إبراهیم النّخعی فی أوّل الکتاب. تولّی القضاء بالکوفة أیّام المهدی ثمّ عزله موسی الهادی. و کان عالما فقیها فهما ذکیّا فطنا، جری بینه و بین مصعب بن عبد اللّه الزّبیری کلام بحضرة المهدی فقال له مصعب: أنت تنقص أبا بکر و عمر رضی اللّه عنهما؟ فقال القاضی شریک: و اللّه ما أنتقص جدّک و هو دونهما! و ذکر معاویة بن أبی سفیان عنده و وصف بالحلم فقال شریک: لیس بحلیم من سفّه الحقّ و قاتل علیَّ ابن أبی طالب رضی اللّه عنه. و خرج شریک یوما إلی أصحاب الحدیث لیسمعوا علیه فشمّوا منه رائحة النّبیذ فقالوا له: لو کانت هذه الرّائحة منّا لاستحیینا! فقال: لأنّکم أهل ریبة! و دخل یوما علی المهدی فقال له: لا بدّ أن تجیبنی إلی خصلة من ثلاث خصال؛ قال: و ما هنّ یا أمیر المؤمنین؟ قال: إمّا أن تلی القضاء أو تحدّث ولدی و تعلّمهم، أو تأکل عندی أکلة، و ذلک قبل أن یلی القضاء و فکّر ساعة ثمّ قال: الأکلة أخفّها علی نفسی! فأجلسه و تقدّم إلی الطّبّاخ أن یصلح له ألوانا من المخّ المعقود بالسّکّر الطّبرزد و العسل و غیر ذلک، فعمل ذلک و قدّمه إلیه فأکل، فلمّا فرغ من الأکل قال له الطّبّاخ: و اللّه یا أمیر المؤمنین لیس یفلح الشیخ بعد هذه الأکلة أبدا! قال الفضل بن الرّبیع: فحدّثهم و اللّه شریک بعد ذلک و علّم أولادهم و ولی القضاء لهم، و لقد کتب له برزقه علی الصّیرفی فضایقه فی النّقد فقال له الصّیرفی:

إنّک لم تبع بزّا! فقال له شریک: بل و اللّه بعت به أکثر من البزّ؛ بعت به دینی!

ص:57

و حکی الحریری فی کتاب «درّة الغوّاص» أنه کان لشریک جلیس من بنی أمیّة فذکر شریک فی بعض الأیّام فضائل علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه، فقال ذلک الأموی:

نعم الرّجل علیّ! فأغضبه ذلک و قال: أ لعلیّ یقال: نعم الرّجل و لا یزاد علی ذلک! ؟ فأمسک حتّی سکن غضبه ثم قال: یا أبا عبد اللّه! أ لم یقل اللّه فی الإخبار عن نفسه:

فَقَدَرْنا فَنِعْمَ اَلْقادِرُونَ ؟ و قال فی أیّوب علیه السّلام: إِنّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ اَلْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ و قال فی سلیمان: وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ نِعْمَ اَلْعَبْدُ ؛ أ فلا ترضی لعلیّ بما رضی اللّه به لنفسه و لأنبیائه! ؟ فتنبّه شریک عند ذلک لوهمه و زادت مکانة ذلک الاموی من قلبه و کان عادلا فی قضائه کثیر الصّواب حاضر الجواب؛ قال له رجل یوما: ما تقول فیمن أراد أن یقنت فی الصّبح قبل الرّکوع فقنت بعده؟ فقال: هذا أراد أن یخطئ فأصاب. و کان مولده ببخاری سنة خمس و تسعین للهجرة، و تولّی القضاء بالکوفة ثمّ بالاهواز، و توفی یوم السّبت مستهل ذی القعدة سنة سبع و سبعین و مائة بالکوفة، و قال خلیفة بن خیّاط: مات سنة سبع و ثمان و سبعین و مائة رحمة اللّه تعالی، و کان هارون الرّشید بالحیرة فقصده لیصلّی علیه فوجدهم قد صلّوا علیه فرجع. و النّخعی بفتح النون و الخاء المعجمة و بعدها عین مهملة هذه النّسبة إلی النّخع و هی قبیلة کبیرة من مذحج. قلت: هکذا وجدت نسبه فی «جمهرة النّسب» لابن الکلبی ثمّ وجدت فی نسخة اخری أنّ ابن أبی شریک أوس بن الحرث بن ذهل بن وهبیل و اللّه أعلم بالصّواب].

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [شریک بن عبد اللّه القاضی أبو عبد اللّه النّخعی الکوفی أحد الأئمّة الأعلام، حدّث عن أبی صخرة جامع بن شدّاد و جامع بن أبی راشد و سلمة بن کهیل و أبی إسحاق و زیاد بن علاقة و سماک بن حرب و عدّة، و عنه أبان بن تغلب و محمّد بن إسحاق و هما من شیوخه و من المتأخرین قتیبة و علی بن حجر و إسحاق بن أبی إسرائیل و أبو بکر بن أبی شیبة و أخوه عثمان و هناد بن السّری و خلائق. و ذکر إسحاق الأزرق أنّه أخذ عنه تسعة آلاف حدیث. و قال ابن المبارک هو أعلم بحدیث أهل بلده من سفین. و قال النّسائی: لیس به بأس. و قال عیسی بن یونس: ما رأیت أحدا قطّ أورع فی علمه من شریک. و قال أبو إسحاق الجوزجانی:

ص:58

کان شریک سیّئ الحفظ. قلت: کان شریک حسن الحدیث إماما فقیها و محدّثا مکثرا لیس هو فی الإتقان کحمّاد بن زیاد و قد استشهد به البخاری و خرّج له مسلم متابعة و وثّقه یحیی بن معین، مات فی ذی القعدة سنه تسع و سبعین و مائة و له اثنتان و ثمانون سنة رحمه اللّه. و وقع لی من عوالیه و حدیثه من أقسام الحسن].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [شریک بن عبد اللّه النّخعی أبو عبد اللّه القاضی عن زیاد ابن علاقة و سلمة بن کهیل و علی بن الأقمر، و عنه أبو بکر بن أبی شیبة و علی بن حجر.

وثّقه ابن معین، و قال غیره: سیّئ الحفظ، و قال النّسائیّ: لا بأس به و هو أعلم بحدیث الکوفیّین من الثّوری. قاله ابن المبارک. توفی 177 و له 82].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنه سبع و سبعین و مائة گفته: [و فیها-شریک ابن عبد اللّه النّخعی الکوفی القاضی أبو عبد اللّه، أحد الأعلام، عن نیّف و ثمانین سنه.

روی عن سلمة بن کهیل و الکبار، سمع منه إسحاق الأزرق سبعة آلاف حدیث. قال ابن المبارک: هو أعلم بحدیث بلده من سفیان الثّوری. و قال النّسائیّ: لیس به بأس.

و قال غیره: فقیه إمام لکنّه یغلط].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنه سبع و سبعین و مائة گفته: [و فیها شریک بن عبد اللّه النّخعی الکوفی القاضی أحد الاعلام، و له نیف و ثمانون سنة].

و علامه جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [شریک بن عبد اللّه بن أبی شریک القاضی النخعی أبو عبد اللّه الکوفی، أحد الأعلام، روی عن زیاد بن علاقة و بیان بن بشر و حبیب بن أبی ثابت و أبی إسحاق السّبیعی و خلق، و عنه عبد بن العوّام و ابن المبارک و علی بن حجر و أبو بکر بن أبی شیبة و خلق. و قال ابن معین: صدوق ثقة إلاّ أنّه إذا خالف فغیره أحب إلینا منه. ولد سنة خمس و تسعین، و مات سنة سبع و سبعین و مائة]انتهی.

فهذا قاضیهم الندس الحنیک، شریک بن عبد اللّه بن شریک، المحرز عندهم لمحاسن لا یعتریها ریب و لا تشکیک، المقتنی لمآثر لا یعتبر نظمها انحلال و لا تفکیک، قد روی هذا الحدیث المزری بالذّهب السّبیک، الفائق فی سناعته علی الوشی

ص:59

الحبیک، فلا یرتاب فی شأنه ذو رأی مسیک، و لا یشکّ فی وثاقته إلاّ مأفون أفیک، و لا یأشر عن إذعانه إلاّ مأفوک عفیک، و اللّه الصّائن عن نوازعه و هو القاهر الملیک.

12-اما روایت حسان بن ابراهیم بن عبد اللّه الکرمانی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس بعون اللّه تعالی از عبارت ماضیۀ «صحیح مسلم» بمعرض ثبوت رسیده و در ما بعد إنشاء اللّه تعالی از عبارت «مستدرک علی الصّحیحین» حاکم بوضوح و ظهور خواهد رسید.

و حسّان، از أفاخم أثبات أعیان و أعاظم ثقات أرکان سنّیّه می باشد.

ترجمۀ حسان بن ابراهیم کرمانی

محمّد بن طاهر مقدسی در کتاب «أسماء رجال الصّحیحین» گفته: [حسّان ابن إبراهیم العنزی الکرمانی أبو هشام، سمع یونس بن یزید عندهما، و سعید بن مسروق عند مسلم. روی عنه علی بن المدینی و محمّد بن أبی یعقوب عند البخاری، و سعید بن منصور و علیّ بن حجر و محمّد بن بکّار عند مسلم].

و ذهبی در «کاشف» گفته: [ح. م. د. حسان بن إبراهیم الکرمانی العنزی، قاضی کرمان، عن إبراهیم الصّائغ و سعید بن مسروق و عاصم الأحول، و عنه علی بن حجر و ابن المدینی، ثقة. قال النّسائی: لیس بالقوی، توفی 182 و له مائة].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنه ست و ثمانین و مائه گفته: [و فیها-حسان ابن إبراهیم الکرمانی، قاضی کرمان، روی عن عاصم بن الاحول و جماعة].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته: [ح. م. د. حسّان بن ابراهیم بن عبد اللّه الکرمانی، أبو هشام العنزی، قاضی کرمان، روی عن سعید بن مسروق و ابنه سفیان بن سعید الثّوری و عاصم الأحول و لیث بن أبی سلیم و ابن عجلان و زفر بن الهذیل و عبید اللّه بن عمر و یوسف بن أبی إسحاق و یونس بن یزید الآملی و غیرهم، و عنه حمید بن مسعدة و عفّان و عبید اللّه العیشی و أحمد بن عبده و الأزرق

ص:60

ابن علی و ابن الطّباع و داود بن عمرو الضّبّی و سعید بن منصور و علی بن حجر و محمّد بن أبی یعقوب الکرمانی و إسحاق بن أبی إسرائیل و غیرهم. قال حرب الکرمانی:

سمعت أحمد یوثّق حسّان بن ابراهیم و یقول: حدیثه حدیث أهل الصّدق. و قال عثمان الدّارمی و غیره عن ابن معین: لیس به بأس. و قال المفضّل الغلاّبی عن ابن معین: ثقة. و قال أبو زرعة: لا بأس به. و قال النّسائیّ: لیس بالقوی. و قال ابن عدی:

قد حدّث بأفراد کثیرة و هو عندی من أهل الصّدق إلاّ أنّه یغلط فی الشیء و لا یتعمّد و قال عبد اللّه بن أحمد: سمعت شیخا من أهل کرمان یذکر أنّه ولد سنة ستّ و ثمانین و مات سنة 186، و ذکر أنّه مات و له مائة سنة. قلت: و جاء أنّ أحمد أنکر علیه بعض حدیثه. و قال العقیلی: فی حدیثه و هم. و قال ابن المدینی: کان ثقه و أشدّ النّاس فی القدر. و قال ابن حبّان فی الثّقات: ربّما أخطأ. و

ذکر ابن عدیّ أنّه سمع من أبی سفیان طریف، عن أبی بصرة، عن أبی سعید الخدری حدیث «مفتاح الصّلوة الوضوء» فحدّث به مرّة عن أبی سفیان و لم یسمعه، و مرّة ظنّ أنّه أبو سفیان الثّوری فقال: ثنا: سعید بن مسروق. قال ابن مصاعد: هذا و هم من أبی عمر الجوصی علی حسّان. و قال ابن عدی: الوهم فیه من حسّان فإنّ حبّان بن هلال حدّث به عن حسّان مثل الجوصی و حدّث به العیشی عن حسّان فقال: عن أبی سفیان علی الصّواب].

فهذا حسان بن ابراهیم، کرمانیّهم المتلقّی بالقبول و التّکریم، قد أبان بروایته الحقّ الأبلج السّلیم، و أهان بحدیثه الباطل اللّجلج السّقیم، فلا یخلع ربقة الإیقان و الإذعان و التّسلیم، إلاّ حائد مائد بالعمه و الزّیغ ملیم، و لا یقابله بالرّد و الابطال و التّکذیب و التّوهیم؛ إلاّ حائل مائل علی الزّور و البهت مقیم.

13-أما روایت جریر بن عبد الحمید بن قرط الضبی الکوفی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس مسلم در «صحیح» خود بعد روایت این حدیث شریف بروایت اسماعیل گفته:

[حدّثنا أبو بکر بن أبی شیبة. ثنا: محمّد بن فضیل (ح) و حدّثنا إسحاق بن إبراهیم، أنا: جریر، کلاهما عن أبی حیّان بهذا الإسناد نحو حدیث

ص:61

إسماعیل و زاد فی حدیث جریر: «کتاب اللّه فیه الهدی و النّور من استمسک به و أخذ به کان علی الهدی و من أخطأه ضلّ»].

و نیز روایت نمودن جریر بن عبد الحمید حدیث ثقلین را در ما بعد إنشاء اللّه تعالی از عبارت «مستدرک علی الصّحیحین» حاکم بوضوح خواهد پیوست.

و جریر؛ ثقۀ ثبت نحریر، و حافظ متفرّد معدوم النّظیر نزد ناقدین سنّیّه می باشد.

ترجمه جریر بن عبد الحمید ضبی اصفهانی

محمّد بن طاهر مقدسی در کتاب «أسماء رجال الصّحیحین» گفته: [جریر بن عبد الحمید بن جریر بن قرط بن هلال بن أنس الضّبّی أبو عبد اللّه الرّازیّ؛ أصله من الکوفة و سمع سلیمان الأعمش و مغیرة و منصور و إسماعیل ابن أبی خالد و أبا إسحاق الشّیبانی عندهما؛ و عمارة بن القعقاع و سهیلا و هشام بن عروة و الحسن بن عبد اللّه و المختار بن فلفل و عبد الملک ابن عمیر و هشام بن حسّان و سلیمان التّیمی و موسی بن عائشة و محمّد بن شیبة و حصینا و إبراهیم بن محمّد بن المنتشر و عبد العزیز بن رفیع و یحیی بن سعید و بیان بن بشر و فضیل بن غزوان و مطرفا و أبا فروة الهمدانی و عاصما الأحول و أبا حیّان التّیمی و رکین بن الرّبیع و طلق بن معاویة و العلاء بن المسیّب عند مسلم، روی عنه قتیبة بن سعید و یحیی بن یحیی و عثمان بن أبی شیبة عندهما، و علی بن المدینی و محمّد بن سلام عند البخاری، و أبو خیثمة و إسحاق و علی بن حجر و أبو بکر بن أبی شیبة و أبو غسّان محمّد بن عمرو؛ عند مسلم. ولد فی السّنة الّتی مات فیه الحسن سنة عشر و مائة، و مات سنة سبع و ثمانین بالرّی].

و مزی در «تهذیب الکمال» علی ما نقل عنه بترجمه او گفته: [قال ابن سعد:

کان ثقة کثیر العلم یرحل إلیه. و قال محمّد بن حمّاد: کان حجّة و کانت کتبه صحاحا و سئل أبو خیثمة: أ کان جریر یدلّس؟ قال: لا. و قال أبو حاتم: ثقة یحتجّ به.

ولد سنة سبع و مائة، و قیل: سنة عشر. و قال العجلی: کوفی ثقة نزل الرّی. و قال «س» : ثقة].

ص:62

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [جریر بن عبد الحمید الحافظ الحجّة أبو عبد اللّه الضّبّی الکوفی محدّث الرّی، ولد سنة عشر و مائة و سمع من المنصور بن المعتمر و حصین بن عبد الرّحمن و بیان بن بشر و سهیل و الأعمش و عدّة، و قرأ القرآن علی حمزة، حدّث عنه علی بن المدینی و اسحاق و قتیبة و یوسف بن موسی القطّان و أحمد ابن حنبل و علی بن حجر و عثمان بن أبی شیبة و محمّد بن حمید و خلق کثیر. رحل إلیه المحدّثون لثقته و حفظه وسعة علمه. قال ابن معین: سمعته یقول: عرض علیّ بالکوفة ألفا درهم یعطونی مع القرّاء فأبیت ثمّ جئت أطلب ما عندهم. قال یحیی بن معین:

طلب جریر الحدیث خمس سنین فقط. توفّی جریر بالرّی فی سنة ثمان و ثمانین و مائة و حدیثه عال فی جزء ابن عرفة].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [جریر بن عبد الحمید الضّبّی القاضی، عن منصور و حصین و عبد الملک بن عمیر، و عنه أحمد و إسحاق و ابن معین، له مصنّفات مات 188].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنه ثمان و ثمانین و مائه گفته: [و فیها توفّی محدّث الرّی الحافظ أبو عبد اللّه جریر بن عبد الحمید الضّبّی، و له ثمانون سنة، روی عن منصور و طبقته من الکوفیّین و رحل إلیه النّاس لثقته و سعة علمه].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنه ثمان و ثمانین و مائه گفته: [فیها توفّی محدّث الرّی الحافظ أبو عبید اللّه جریر بن عبد الحمید الضّبّی و له ثمانون سنة].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» گفته: [جریر بن عبد الحمید بن قرط الضّبّی أبو عبد اللّه الرّازی القاضی، ولد بقریة من قری أصبهان و نشأ بالکوفة و نزل الرّی، روی عن عبد الملک بن عمیر و أبی إسحاق الشّیبانی و یحیی بن سعید الأنصاری و سلیمان التّیمی و الأعمش و عاصم الأحول و سهیل بن أبی صالح و عبد العزیز بن رفیع و عمارة بن القعقاع و إسماعیل بن أبی خالد و منصور بن المعتمر و مغیرة بن مقسم و یزید بن أبی زیاد و أبی حیان التّیمی و عطاء بن السّائب و خلق کثیر، و عنه إسحاق بن راهویه. و أنبا ابن أبی شیبة و قتیبة و عبدان المروزی و أبو خیثمة و

ص:63

محمّد بن قدامة بن أعین المصیصی و محمّد بن قدامة الطّوسی و محمّد بن قدامة بن إسماعیل السّلمی البخاری و علی بن المدینی و یحیی بن معین و یحیی بن یحیی و یوسف بن موسی القطّان و أبو الرّبیع الزّهرانی و علی بن حجر و جماعة، و حدّث للّه، و قال یوسف ابن عمّار الموصلی: حجّة کانت کتبه صحاحا، و قال محمّد بن عمرو زینج: سمعت جریرا قال: رأیت ابن أبی نجیح و جابر الجعفی و ابن جریج فلم أکتب عن واحد منهم. فقیل له: ضیّعت یا أبا عبد اللّه! فقال: لا، أمّا جابر فکان یؤمن بالرّجعة: و أمّا ابن نجیح فکان یری القدر، و أمّا ابن جریح فکان یری المتعة. و قیل لسلیمان بن حرب:

أین کتبت عن جریر؟ فقال: بمکّة أنا و عبد الرّحمان، یعنی ابن مهدی، و شاذان.

و قال علی بن المدینی: کان جریر صاحب لیل. و قال أبو خیثمة: لم یکن یدلّس. و قال یعقوب بن شیبة، عن عبد الرّحمان بن محمّد، عن سلیمان الشّاذکونی: حدّثنا عن مغیرة عن إبراهیم فی طلاق الأخرس، ثمّ حدّثنا به عن سفیان، عن مغیرة. ثمّ وجدته علی ظهر کتاب لابن أخیه عن ابن المبارک، عن سفیان، عن مغیرة. قال سلیمان: فوقفته علیه فقال لی: حدّثنیه رجل عن ابن المبارک عن سفیان عن مغیرة عن ابراهیم. و قال حنبل: سئل أبو عبد اللّه: من أحبّ إلیک: جریر أو شریک؟ فقال: جریر أقلّ سقطا من شریک، شریک کان یخطئ. و کذا قال ابن معین نحوه. و قال العجلی: کوفیّ ثقة نزل الرّی. و قال ابن أبی حاتم: سألت عن أبی الأحوص و جریر فی حدیث حصین فقال: کان جریر أکیس الرّجلین، جریر أحبّ إلیّ. قلت: یحتجّ بحدیثه؟ قال: نعم، جریر ثقة و هو أحبّ إلیّ فی هشام بن عروة من یونس بن بکیر. و قال النّسائیّ: ثقة.

و قال ابن خراش: صدوق. و قال أبو القاسم اللاّلکائی: مجمع علی ثقته. و قال حنبل عن أحمد: ولد سنة 107. و قال محمّد بن حمید عن جریر: ولدت سنة 105 قال: و مات جریر سنة 188 و قال مطین فی تاریخ وفاته و زاد فی شهر ربیع الأوّل. قلت: فان صحّت حکایة الشّاذکونی فجریر کان یدلّس. و قال أحمد بن حنبل: لم یکن بالزّکی اختلط علیه حدیث أشعث و عاصم الأحول حتّی قدم علیه نمیر فعرّفه، نقله العقیلی.

و قد قیل لیحیی بن معین عقب هذه الحکایة: کیف تروی عن جریر؟ فقال: ألا تراه

ص:64

قد بیّن لهم أمرها؟ و قال البیهقی فی «السنن» : نسب فی آخر عمره إلی سوء الحفظ. و ذکر صاحب «الحافل» عن أبی حاتم أنّه تغیّر قبل موته بسنة فحجبه أولاده، و هذا لیس بمستقیم فإنّ هذا إنّما وقع لجریر بن حازم فکأنّه اشتبه علی صاحب «الکافل» و قال ابن حبّان فی الثّقات: کان من العباد الخشن. و قال أبو أحمد الحاکم: هو عندهم ثقة. و قال الخلیلی فی «الارشاد» : ثقة متّفق علیه. و قال قتیبة: ثنا: جریر الحافظ المقدّم لکنّی سمعته یشتم معاویة علانیة].

و نیز ابن حجر در «تقریب التهذیب» گفته: [جریر بن عبد الحمید بن قرط بضمّ القاف و سکون الرّاء، بعدها طاء مهملة-الضبّی الکوفی نزیل الرّی و قاضیها ثقة صحیح الکتاب، قیل: کان فی آخر عمره یهم من حفظه. مات سنة ثمان و ثمانین و له إحدی و سبعون سنة انتهی].

فهذا جریر بن عبد الحمید، حافظهم المحمود الحمید، و حجّتهم الممدوح المفید، و جهبذهم البارع الفرید، قد نصر الصّدق الرّشید، و هصر البهت الشّرید، و نفی ریب کلّ حارد طرید، و عفی جهد کلّ جاحد عنید، فمن أقبل بعد هذا الحدیث علی الحقّ السّدید؛ فهو ظافر محظوظ مجدود سعید، و لیهنّاه العیش الرّغید، و الرّزق العتید، و من أدبر عنه بالتّهوین و التّنفید، فهو خاسر حائر فی الضّلال البعید، و لیتبوّأ مقعده فی العقاب المدید و العذاب الشدید.

14-أما روایت أبو بشر اسماعیل بن ابراهیم بن مقسم
اشاره

الاسدی البصری المعروف بابن علیه

حدیث ثقلین را، در ما بعد إنشاء اللّه تعالی از تخریج أحمد در «مسند» و مسلم در «صحیح» بمعرض تحقیق خواهد رسید.

و علامه ابن علیه از أعاظم فقهای بارعین سبّاق و أفاخم نسبهای ماهرین حذّاق نزد سنّیّة می باشد.

ترجمۀ ابن علیه بصری

محمّد بن طاهر مقدسی در کتاب «أسماء رجال الصّحیحین» گفته:

[اسماعیل بن ابراهیم بن سهم بن مقسم الاسدی البصری مولی بنی اسد بن خزیمة

ص:65

یکنی أبا بشر و أمّه علیّة مولاة لبنی أسد، سمع أیّوب و عبد العزیز و روح بن القاسم عندهما، و یحیی بن سعید التّیمی و ابن أبی عروبة و خالد الحذّاء و الجریری سعیدا و منصور بن عبد الرّحمان و یونس ابن عبید و داود بن أبی هند و غیر واحد عند مسلم. روی عنه علی بن المدینی و صدقة و قتیبة عند البخاری، و ابن أبی شیبة و زهیر و علی بن حجر و غیر واحد عند مسلم. ولد سنة عشر و مائة، و توفی سنة ثلث أو أربع و تسعین و مائة ببغداد].

و مزی در «تهذیب الکمال» بترجمۀ او علی ما نقل عنه گفته: [قال شعبة:

هو ریحانة الفقهاء، و قال أحمد: إلیه المنتهی فی التّثبّت بالبصرة، و قال ابن مهدی:

هو أثبت من هشیم، و قال القطّان: هو أثبت من وهیب، و قال «د» : ما أحد من المحدّثین إلاّ قد أخطأ إلاّ ابن علیّة و بشر بن المفضّل، و قال عفّان عن داود بن سلمة:

کنّا نشبّه ابن علیّة بثویر بن عبید، و قال غندر: نشأت فی الحدیث و لیس أحد یقدّم فی الحدیث علی ابن علیّة، و قال یعقوب بن شیبه عن الهیثم بن خالد، قال: اجتمع حفّاظ البصرة و حفّاظ الکوفة فقال لهم أهل الکوفة: نحّوا عنّا إسماعیل و هاتوا من شئتم! و قال ابن زیاد بن أیوب: ما رأیت لابن علیّة کتابا قطّ. قال عمر بن زرارة:

صحبت ابن علیّة أربع عشرة سنة فما رأیته ضحک فیها و صحبته سبع سنین فما رأیته یتبسّم فیها. قال ابن معین: کان ثقة مأمونا صدوقا مسلما ورعا تقیّا، و قال «س» :

ثقة ثبت].

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [إسماعیل بن علیّة الحافظ الثّبت العلاّمة أبو بشر إسماعیل بن إبراهیم بن مقسم الأسدی مولاهم البصری أحد الأعلام و علیّة هی أمّه، سمع أیّوب السختیانی و علی بن جدعان و محمّد بن المنکدر و عبد اللّه بن أبی نجیح و الجریری و عطاء بن السّائب و حمیدا و خلقا کثیرا، حدّث عنه ابن جریح و شعبة و هما من شیوخه و عبد الرّحمان بن مهدی و علی بن المدینی و أحمد و إسحاق و بندار و موسی بن سهل الوشّاء و امم سواهم. ولد سنة عشر و مائة، و کان یقول: سمعت من ابن المنکدر أربعة أحادیث. قلت: هو أکبر شیخ له، قال غندر:

ص:66

نشأت فی الحدیث و لیس یقدّم فیه أحد علی ابن علیّة، و قال أبو داود: ما أحد إلاّ و قد أخطأ إلاّ ابن علیّة و بشر بن المفضّل، و قال ابن معین: کان ابن علیّة ثقة ورعا تقیّا، قال یونس بن بکیر: سمعت شعبة یقول: ابن أبی علیّة سیّد المحدّثین، و کان حمّاد ابن سلمة یشبّه شمائل ابن علیّة بشمائل یونس بن عبید، و قال یزید بن هارون:

دخلت البصرة و ما بها خلق یفضّل علی ابن علیّة فی الحدیث، و قال زیاد بن أیّوب ما رأیت لابن علیّة کتابا قطّ و قد ولی ابن علیّة القضاء فبعث ابن المبارک بأبیات یعنّفه علی الولایة، و قیل: إنّه دخل علی الأمین یشتمه و همّ به لکونه قال کلمة یفهم منها أنّه یقول بخلق القرآن فانّه سئل عن

حدیث «تجیء البقرة و آل عمران تحاجّان عن صاحبهما» فقیل: أ لهما لسان؟ قال: نعم، فقالوا: قال بخلق القرآن و إنّما غلط فی التعبیر و تاب ممّا قال، توفّی فی ذی القعدة سنة ثلاث و تسعین و مائة و حدیثه فی الغیلانیات فی السّماء علوا].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [إسماعیل بن إبراهیم بن علیّة الإمام أبو بشر، عن أیوب و ابن جدعان و عطاء بن السّائب، و عنه أحمد و إسحاق و ابن معین و امم، مات 193، إمام حجّة].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنۀ ثلاث و تسعین و مائة گفته: [و فیها فی ذی القعدة توفّی الإمام العلم أبو بشر إسماعیل بن علیّة الأسدی مولاهم البصری و اسم أبیه إبراهیم بن، مقسم و علیّة أمّه، سمع أیّوب و طبقته. قال یزید بن هارون:

دخلت البصرة و ما أحد فی الحدیث یفضّل علی ابن علیّة، و قال أحمد: إلیه المنتهی فی التّثبّت بالبصرة، و قال ابن معین: کان ثقة ورعا تقیّا، و قال شعبة: ابن علیّة سیّد المحدّثین].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنه مذکوره گفته: [و فیها توفّی الإمام العالم أبو بشر إسماعیل بن علیّة البصری الأسدی مولاهم، قال شعبة:

ابن علیّة سیّد المحدّثین، و قال یزید بن هارون: دخلت البصرة و ما بها أحد یفضّل فی الحدیث علی ابن علیّة].

ص:67

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» گفته: [إسماعیل بن ابراهیم ابن مقسم الاسدی مولاهم أبو بشر البصری المعروف بابن علیّه، روی عن عبد العزیز بن صهیب و سلیمان التّیمی و حمید الطّویل و عاصم الأحول و أیّوب و ابن عون و أبی ریحانة و الجریری و ابن أبی نجیح و معمّر و عوف الاعرابی و أبی التّیّاح حدیثا واحدا و یونس ابن عبید و خلق کثیر، و عنه شعبة و ابن جریج و هما من شیوخه، و بقیّة و حمّاد بن زید و هما من أقرانه، و إبراهیم بن طهمان و هو أکبر منه، و ابن وهب و الشّافعی و أحمد و یحیی و علی بن إسحاق و القلاّس و أبو معمّر الهذلی و أبو خیثمة و ابنا أبی شیبة و علی ابن حجر و ابن نمیر و خلق آخرهم: أبو عمران موسی بن سهل بن کثیر الوشّاء. قال علی بن الجعد عن شعبة: إسماعیل بن علیّة ریحانة الفقهاء، و قال یونس بن بکیر عنه:

ابن علیّة سیّد المحدّثین، و قال ابن المهدی: ابن علیّة أثبت من هشیم، و قال القطّان:

ابن علیّة أثبت من وهیب، و قال حمّاد بن سلمة: کنّا نشبّهه بیونس بن عبید، و قال عفّان: کنّا عند حمّاد بن سلمة فأخطأ فی حدیث و کان لا یرجع إلی قول أحد قد خولف فیه فقیل له فیه فقال: من؟ قالوا: حمّاد بن زید، فلم یلتفت، فقال له إنسان: ابن علیّة یخالفک، فقام فدخل ثمّ خرج فقال: القول ما قال اسماعیل. و قال أحمد: إلیه المنتهی فی التّثبّت بالبصرة، و قال أیضا: فاتنی مالک فأخلف اللّه علیّ سفیان و فاتنی حماد بن زید فأخلف اللّه علیّ إسماعیل بن علیّة. و قال أیضا: کان حمّاد بن زید لا یعبأ إذا خالفه الثّقفی و وهیب و کان یفرق من إسماعیل بن علیّة إذا خالفه. و قال غندر: نشأت فی الحدیث یوم نشأت و لیس أحد یقدم علی إسماعیل بن علیّة و قال ابن محرز عن یحیی بن معین: کان ثقة مأمونا صدوقا مسلّما ورعا تقیّا. و قال قتیبة: کانوا یقولون:

الحفّاظ أربعة: إسماعیل بن علیّة و عبد الوارث و یزید بن ربیع و وهیب. و قال الهشیم ابن خالد: اجتمع حفّاظ أهل البصرة فقال اهل الکوفة لاهل البصرة: نحّوا عنّا إسماعیل و هاتوا من شئتم! و قال زیاد بن أیّوب: ما رأیت لابن علیّة کتابا قطّ، و کان یقال ابن علیّة یعدّ الحروف. و قال أبو داود السّجستانی: ما أحد من المحدّثین إلا قد أخطأ

ص:68

إلاّ إسماعیل بن علیّة و بشر بن المفضّل. و قال النّسائیّ: ثقة ثبت. و قال ابن سعد:

کان ثقة ثبتا فی الحدیث حجة، و قد ولی صدقات البصرة و ولی ببغداد المظالم فی آخر خلافة هارون، و علیّة أمّه. و قال الخطیب: زعم علیّ بن حجر أنّ ابن علیّة حدّثه أنّها أمّ أمّه. قال أحمد و عمرو بن علی: ولد سنة عشر و مائة و مات سنة 93 و کذا قال زیاد بن أیّوب و غیر واحد فی تاریخ وفاته. و قال یعقوب بن شیبة: إسماعیل ثبت جدّا، توفّی یوم الثّلاثاء لثلاث عشرة خلت من ذی القعدة. قلت: کان یقول:

من قال ابن علیّة فقد اغتابنی، و قال ابن المدینی: ما أقول إنّ أحدا أثبت فی الحدیث من ابن علیّة. و قال أیضا: بتّ عنده لیلة فقرأ ثلث القرآن، و ما رأیته ضحک قطّ.

و قال أحمد بن سعید الدّارمی: لا یعرف لابن علیّة غلط إلاّ فی حدیث جابر فی المدبّر جعل اسم الغلام اسم المولی و اسم المولی اسم الغلام. و قال ابن وضّاح: سألت أبا جعفر السّبتی عنه، فقال: نظری ثقة و هو أحفظ من الثّقفیّ، و حکی ابن شاهین فی الثّقات عن عثمان بن أبی شیبة: ابن علیّة أثبت من الحمّادین و لا أقدّم علیه أحدا من البصریّین لا یحیی و لا ابن مهدی و لا بشر بن المفضّل. و قال العیشی: ثنا: الحمادان أن ابن المبارک کان یتّجر و یقول: لو لا خمسة ما اتّجرت: السّفیانان و فضیل و ابن السّماک و ابن علیّة فیصلهم فقدم سنة فقیل له: قد ولی ابن علیّة القضاء فلم یأته و لم یصله فرکب ابن علیّة إلیه فلم یرفع له رأسا فانصرف فلمّا کان من غد کتب إلیه رقعة یقول: قد کنت منتظرا لبرّک و جئتک فلم تکلّمنی فما رأیته منّی. فقال ابن المبارک: یأبی هذا الرجل إلاّ أن تقشر له العصا! ثمّ کتب إلیه:

یا جاعل العلم له بازیا یصطاد أموال المساکین!

احتلت للدّنیا و لذّاتها بحیلة تذهب بالدّین!

فصرت مجنونا بها بعد ما کنت دواء للمجانین!

أین روایاتک فیما مضی عن ابن عوف و ابن سیرین؟ !

این روایاتک فی سردها فی ترک أبواب السّلاطین؟ !

إن قلت: أکرهت، فذا باطل زلّ حمار العلم فی الطّین!

ص:69

فلمّا وقف علی هذه الأبیات قام من مجلس القضاء فوطأ بساط الرّشید و قال:

اللّه! اللّه! ارحم شیبتی فإنّی لا أصبر علی القضاء. قال: لعلّ هذا المجنون اعتراک؟ ! ثمّ أعفاه و وجّه إلیه ابن المبارک بالبصرة. و قیل: إنّ ابن المبارک إنّما کتب إلیه هذه الأبیات لمّا ولی صدقات البصرة، و هو الصّحیح.

شرب ابن علیة النبیذ

و قال إبراهیم الحربی: دخل ابن علیّة علی الأمین فحکی قصّة فیها

أنّ إسماعیل روی حدیث «تجیء البقرة و آل عمران کأنّهما غمامتان یحاجّان عن صاحبهما» فقیل له: أ لهما لسان؟ قال: نعم! فکیف تکلّم، فشّغوا علیه أنّه یقول: القرآن مخلوق، و هو لم یقله و إنّما غلط فقال للأمین:

أنا تائب إلی اللّه. و قال علیّ بن خشرم: قلت لوکیع:

رأیت ابن علیّة یشرب النّبیذ حتّی یحمل علی الحمار یحتاج من یردّه.

الکوفی یشرب النبیذ تدینا!

فقال وکیع: إذا رأیت البصریّ یشرب النّبیذ فاتّهمه، و إذا رأیت الکوفیّ یشرب فلا تتّهمه. قلت: و کیف ذاک؟ قال:

الکوفی یشربه تدیّنا و البصری یترکه تدیّنا. و قال الفضل بن زیاد: سألت أحمد بن حنبل عن وهیب و ابن علیّة، قال:

وهیب أحب إلیّ، ما زال ابن علیّة وضیعا من الکلام الّذی تکلّم به إلی أن مات.

قلت: أ لیس قد رجع و تاب علی رءوس النّاس؟ قال: بلی! إلی أن قال: و کان لا یتّصف بحدیث الشّفاعات، و کان منصور بن سلمة الخزاعی یحدّث مرّة فسبقه لسانه فقال:

ثنا: إسماعیل بن علیّة، ثمّ قال: لا و لا کرامة! بل أردت زهیرا. ثم قال: لیس من قارف الذنب کمن لم یقارفه، أنا و اللّه استتبت ابن علیّة، قرأت بخطّ الذّهبی هذا من الجرح المردود. و قال عبد الصمد بن یزید بن (ظ) مردویه: سمعت ابن علیّة یقول: القرآن کلام اللّه غیر مخلوق. و ذکره ابن حبّان فی الثّقات و قال: مات سنة ثلث أو أربع و تسعین و مائة، و قاله فی أربع أبو موسی العنبری فی تاریخه، و نقل عنه البخاری فی تاریخه و خلیفة و ابن أبی عاصم و إسحاق القزّاز الحافظ و الکلاباذی و غیرهم].

و سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [إسماعیل بن إبراهیم بن علیّة،

ص:70

و هی أمّه، و جدّه مقسم الأسدی مولاهم البصری أبو بشر، روی عن حبیب بن شهید و أیّوب السّختیانی و حمید الطّویل و داود بن أبی هند و شعبة و الثّوری، و عنه الحسن ابن عرفة و أحمد بن حنبل و ابن راهویه و ابن المدینی و بندار و مسدّد و یعقوب الدّورقی و غیرهم. قال شعبة: ابن علیّة سیّد المحدّثین و ریحانة الفقهاء. و قال أحمد: إلیه المنتهی فی التّثبّت بالبصرة. و قال غندر: لیس أحد یقدّم فی الحدیث علیه. و قال ابن معین: کان ثقة مأمونا صدوقا ورعا تقیّا. و قال قتیبة: کانوا یقولون: الحفّاظ اربعة؛ ابن علیّة و عبد الوارث و یزید بن زریع و وهیب. و قال أبو داود: ما أحد من المحدّثین إلاّ قد أخطأ إلاّ ابن علیّة و بشر بن المفضّل، مات ببغداد سنة 193، و مولده سنة 101]انتهی.

فهذا ابن علیة اسماعیل بن ابراهیم، حافظهم الثّقة الثّبت الفقیه القویم، قد روی هذا الحدیث العلیّ المنیف الشریف الکریم، المزری بکلماته علی اللّؤلؤ المسجور و الدّر النّظیم، فالحمد للّه العلی العظیم، حیث ظهر حیف کلّ منکر یذری الرّوایات إذراء الرّیح الهشیم، و أصبحت شبهاته الواهیة مجتثّة محصودة کالصّریم، و أدبر کلّ جاحد و هو مکلوم هزیم، و ولّی کلّ مارد و هو مقموع هضیم، فلا ینکر الخبر بعد ذا إلاّ مکابر مجادل خارج عن خطة النّصف بترک الحریم؛ و لا یجحده إلاّ مثابر مخاتل فی بوادی العسف یجول و یهیم، و اللّه العاصم عن حیف کلّ منابذه محائد ملیم، و هو الصّائن عن زیغ کلّ مثاور و معاند عریم.

15-أما روایت أبو عبد الرحمن محمّد بن فضیل بن غزوان
اشاره

الضبی الکوفی

حدیث ثقلین را، پس در ما سبق از عبارت ماضیۀ «صحیح مسلم» و «صحیح ترمذی» ثابت و متحقّق گردیده، و در ما سیأتی نیز إنشاء اللّه تعالی از عبارت «اسد الغابۀ» ابن أثیر جزری واضح و آشکار خواهد شد، فکن من المتربّصین» .

و محمّد بن فضیل از أجلّۀ ثقات حفّاظ و أکابر أثبات أیقاظ سنّیّه می باشد و بخاری و مسلم و بقیّۀ أرباب «صحاح ستّه» ازو روایت می نمایند.

ص:71

ترجمه محمّد بن فضیل ضبی

محمّد بن حبّان بستی در «کتاب الثّقات» گفته: [محمّد بن فضیل بن غزوان ابن جریر الضّبّی. من أهل الکوفة، کنیته أبو عبد الرّحمن، و کان مولی لبنی ضبّة، یروی عن یحیی بن سعید الأنصاری و الأعمش، روی عنه أحمد بن حنبل و أهل العراق، مات سنة خمس و تسعین و مائة و کان یغلو فی التشیّع(1)].

و محمّد بن طاهر مقدسی در «رجال صحیحین» گفته: [محمّد بن فضیل بن عزوان أبو عبد الرحمن الضّبّی، مولاهم الکوفی، سمع إسماعیل بن أبی خالد و الأعمش و أباه و غیر واحد عندهما، روی عنه محمّد بن نمیر و إسحاق الحنظلی و ابن أبی شیبة و محمّد بن سلام و قتیبة و عمران بن میسرة و عمرو بن علی عند البخاری، و عبد اللّه بن عامر و أبو کریب و محمّد بن طریف و واصل بن عبد الأعلی و زهیر و ابو سعید الأشجّ و محمّد بن المثنّی و محمّد بن یزید أبو هشام الرّفاعی و أحمد الوکیعی و عبد العزیز بن عمر بن أبان عند مسلم. قال أبو عیسی: مات سنة أربع و تسعین و مائة. و قال ابن نمیر مثله].

و أبو سعد عبد الکریم سمعانی در «أنساب» در نسبت ضبّی گفته: [و المنتسب إلیهم ولاء: أبو عبد الرّحمن محمّد بن فضیل بن غزوان بن حرب الضّبّی من أهل الکوفة، و کان مولی بنی ضبّة، یروی عن یحیی بن سعید الأنصاری و الأعمش، روی عنه أحمد ابن حنبل و علی بن المنذر الطّریقی و أهل العراق، مات سنة خمس و تسعین و مائة، و کان یغلو فی التشیّع].

و مزی در «تهذیب الکمال» بترجمۀ او علی ما نقل عنه گفته: [قال یحیی:

ثقة، و قال أبو زرعة: صدوق من أهل العلم، و قال «د» : کان شیعیّا محترقا، و قال أبو حاتم: شیخ، و قال «س» : لیس به بأس، و ذکره ابن حبّان فی «کتاب الثّقات» و قال: کان یغلو فی التّشیّع].

ص:72


1- سیتضح حقیقة الامر فیما بعد انشاء اللَّه تعالی من کلام الذهبی فی « التذهیب » و « التذکرة » و العسقلانی فی « التقریب » و کیفما کان فهو من رواة الصحاح ( 12 - ن ) .

و ذهبی در «تهذیب التهذیب» گفته: [محمّد بن فضیل بن غزوان بن جریر الضّبّی مولاهم الکوفی، أبو عبد الرّحمان الحافظ، عن أبیه مغیرة بن مقسم و یزید بن أبی زیاد و المختار بن فلفل و عاصم الأحول و العلاء بن المسیّب و حصین بن عبد الرّحمان السّلمی و بیان بن بشر و مطرف بن طریف و حبیب بن أبی عمرة و لیث بن أبی سلیم و یحیی بن سعید الأنصاری و عاصم بن کلیب و خلق کثیر، و عنه سفیان الثّوری و هو أکبر منه و أحمد بن حنبل و أبو بکر بن أبی شیبة و إسحاق بن راهویه و الفلاّس و أبو سعید الأشجّ و ابن نمیر و أبو کریب و محمّد بن طریف العجلی و أحمد بن بدیل و أحمد بن عبد الجبّار العطاردی و علیّ بن حرب و خلائق. و قال أحمد: کان یتشیّع و کان حسن الحدیث. و قال عثمان الدّارمی عن ابن معین: ثقة (ظ.) . و قال أبو زرعة: صدوق من أهل العلم. و قال أبو داود: کان شیعیّا محترقا. و قال النّسائی: لیس به بأس. و قال أبو داود: مات فی أوّل سنة أربع و تسعین و مائة. و قال البخاری: خمس و تسعین.

قلت: کان شیعیّا شدید المحبّة و لم یکن یسبّ و قد قرأ القرآن علی حمزة الزّیّات و دخل علی منصور بن المعتمر فعاده و هو مریض].

و نیز ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [محمّد بن فضیل بن غزوان المحدّث الحافظ أبو عبد الرّحمان الضّبّی مولاهم الکوفی مصنّف «کتاب الزّهد» و «کتاب الدّعاء» و غیر ذلک، حدّث عن أبیه و بیان بن بشر و إبراهیم الهجری و حبیب بن أبی عمرة و حصین بن عبد الرّحمان و عاصم الأحول و خلق سواهم، حدّث عنه أحمد و إسحاق و أحمد بن بدیل و الحسن بن عرفة و أبو سعید الأشجّ و الفلاّس و علی بن حرب و أحمد بن عبد الجبّار العطاردی و امم سواهم، و کان من علماء هذا الشّأن وثّقه یحیی بن معین. و قال أحمد: حسن الحدیث شیعیّ. قلت: کان متوالیا فقط، قرأ القرآن علی حمزة و قد دخل علی المنصور و لیسمع منه فوجده مریضا.

قال أبو داود: کان شیعیّا محترقا. قلت: مات سنة خمس و تسعین و مائة، و قیل:

سنة أربع].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [محمّد بن فضیل بن غزوان الضّبّی مولاهم

ص:73

الحافظ أبو عبد الرّحمن، عن أبیه و مغیرة و حصین، و عنه أحمد و إسحاق و العطاردی، ثقة شیعیّ، مات 194].

و ابن حجر عسقلانی در «تقریب التّهذیب» گفته: [محمّد بن فضیل بن غزوان بفتح المعجمة و سکون الزّاء-الضّبّی مولاهم أبو عبد الرّحمان الکوفی، صدوق عارف رمی بالتّشیّع، من التّاسعة، مات سنة خمس و تسعین].

و علامه جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [محمّد بن فضیل ابن غزوان الضّبّی مولاهم أبو عبد الرحمن الکوفی، روی عن أبیه و الأعمش و عطاء و خلق، و عنه أحمد و ابن راهویه و ابنا أبی شیبة و خلق، قال أحمد: کان یتشیّع و کان حسن الحدیث، مات سنة 194]انتهی.

فهذا محمّد بن فضیل بارعهم السّبیغ الذّیل، قد روی هذا الحدیث فوزا بالنّیل، و أثبت هذا الخبر غیر نکس و لا فیل، فجازی المنکرین کیلا بکیل، و ثقف من لددهم کلّ صعر و میل، و غافض الحائرین و قد طمّ السّیل، و بادر الخاسرین و قد حقّ الویل، فالحمد للّه ما أضاء نهار و ادلهمّ لیل.

16-أما روایت عبد اللّه بن نمیر الهمدانی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس و از عبارت «مسند أحمد» که سابقا بحمد اللّه تعالی گذشته دانستی که او این حدیث شریف را از عبد الملک بن أبی سلیمان روایت نموده و در ما بعد از عبارت دیگر «مسند» از عبارت «کتاب المناقب» أحمد نیز این معنی بمعرض ثبوت خواهد آمد انشاء اللّه تعالی.

و ابن نمیر از أفاخم موثّقین و أعاظم معتمدین سنّیّه می باشد.

ترجمه عبد اللّه بن نمیر همدانی

محمّد بن طاهر مقدسی در «أسماء رجال صحیحین» گفته: [عبد اللّه بن نمیر أبو هشام الخارفی-من خارف الهمدانی (همدان. ظ) -سمع إسماعیل بن أبی خالد و هشام ابن عروة و عبد اللّه بن عمر و غیر واحد عندهما، روی عنه ابنه محمّد عندهما، و أبو قدامة السّرخسی و زکریّا البلخی و علی ابن مسلم و إسحاق غیر منسوب عند البخاری، و أحمد بن حنبل و أبو کریب و زهیر

ص:74

و غیر واحد عند مسلم. قال أحمد بن أبی رجاء: مات سنة تسع و تسعین و مائة].

و مزی در «تهذیب الکمال» بترجمۀ او علی ما نقل عنه گفته: [قال عثمان الدارمی: قلت لیحیی: ابن إدریس أحب إلیک فی الاعمش أو ابن نمیر؟ قال: کلاهما ثقة.

و قال أبو حاتم: کان مستقیم الامر، و قیل: إنّه ولد سنة خمس عشرة و مائة].

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [عبد اللّه بن نمیر الحافظ الامام أبو- هشام الهمدانی، ثم الخارفی الکوفی والد الحافظ الکبیر محمّد، حدث عن هشام بن عروة و الاعمش و أشعث بن سوار و اسماعیل بن أبی خالد و یزید بن أبی زیاد و عبید اللّه بن عمرو عدّة، و عنه أحمد و ابن معین و إسحاق الکوسج و الحسن بن الفرات و الحسن ابن علی بن عفان و خلق. وثّقه یحیی بن معین و غیره، و کان من کبار أصحاب الحدیث توفّی فی سنة تسع و تسعین و مائة و له أربع و ثمانون سنة].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [عبد اللّه بن نمیر الهمدانی أبو هشام، عن هشام ابن عروة و الاعمش، و عنه ابنه و أحمد و ابن معین حجّة، توفی 199].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنۀ تسع و تسعین و مائة گفته: [و فیها عبد اللّه ابن نمیر أبو هشام الخارفی الکوفی، أحد أصحاب الحدیث المشهورین، روی عن هشام ابن عروة و طبقته، و عاش بضع و ثمانین سنة].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» گفته: [عبد اللّه بن نمیر الهمدانی الخارفی أبو هشام الکوفی، روی عن اسماعیل بن أبی خالد و الاعمش و یحیی بن سعید و هشام بن عروة و عبید اللّه بن عمر و موسی الجهنی و زکریّا بن أبی زائدة و سعد بن سعید الانصاری و حنظلة بن أبی سفیان و سیف بن سلیمان و الاوزاعی و عثمان بن حکیم و الثّوری و عمرو بن عثمان بن موهب و مجالد بن سعید و ابن أبی ذئب و عبد العزیز بن سیاه و مالک بن مغول و فضیل بن غزوان و طائفة، و عنه ابنه محمّد و أحمد و أبو خیثمة و یحیی بن یحیی و علی بن المدینی و أبو بکر و عثمان ابنا أبی شیبة و أبو قدامة السّرخسی و أبو کریب و أبو موسی و أبو سعید الأشجّ و هناد بن السّری و أبو مسعود الرّازی و علی ابن حرب الطّائی و یحیی بن یحیی و علی بن المدینی و غیرهم. و قال أبو نعیم: سئل

ص:75

سفیان عن أبی خالد الأحمر، فقال: نعم الرّجل عبد اللّه بن نمیر، و قال عثمان الدّارمی لیحیی بن معین: ابن ادریس أحبّ إلیک فی الأعمش أو ابن نمیر؟ فقال: کلاهما ثقه، و قال أبو حاتم: کان مستقیم الأمر، قال ابنه محمّد و غیره: مات فی سنة تسع و تسعین، و قیل: إنّه ولد فی سنة خمس عشر و مائة. قلت: و ذکره ابن حبّان فی الثّقات، و قال العجلی: ثقة صالح الحدیث صاحب سنّة، و قال ابن سعد: کان ثقة کثیر الحدیث صدوق].

و نیز ابن حجر در «تقریب التّهذیب» گفته: [عبد اللّه بن نمیر-بنون مصغرا الهمدانی، أبو هشام الکوفی، ثقة صاحب حدیث من أهل السّنّة من کبار التّاسعة، مات سنة تسع و تسعین].

و سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [عبد اللّه بن نمیر الهمدانی الخارفی أبو هشام الکوفی، روی عن الأعمش و هشام بن عروة و یحیی الأنصاری و خلق، و عنه ابنه محمّد و أحمد بن حنبل و ابن معین و ابن المدینی و أبو کریب و خلق، مات سنة تسع و تسعین و مائة]انتهی.

فهذا عبد اللّه بن نمیر، حافظهم المتعب نفسه بالسّری و السّیر، قد أثبت هذا الحدیث المحرز لأصناف الهدی و الخیر، الماحی من الضّلال کلّ قائم و دیر، فنفی عن ذراه کلّ ضرر و ضیر، و أوضح أنّ الجاحد له ناکب عن الصراط لا غیر.

راویان قرن سوم
17-أما روایت محمّد بن عبد اللّه أبو أحمد الزبیری
اشاره

حدیث ثقلین را، پس أحمد در «مسند» خود گفته:

[حدّثنا أحمد الزبیری، ثنا: شریک، عن الرّکین، عن القسم بن حسّان، عن زید بن ثابت؛ قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض جمیعا].

و ابو احمد حبال از کبار أرباب فضل و کمال و أجلّۀ أصحاب وثاقت نزد ناقدین رجال سنیه می باشد.

ص:76

ترجمۀ أبو أحمد زبیری حبال

محمّد بن طاهر مقدسی در «رجال صحیحین» گفته: [محمّد بن عبد اللّه بن الزّبیر الأسدی مولاهم الکوفی، و یقال الزّبیری نسب إلی جدّه هذا، سمع الثّوری و إسرائیل عندهما، و مسعرا و عمرو بن سعید و عیسی بن طهمان عند البخاری، و شیبان بن عبد الرّحمن و قیس بن سلیم و حمزة بن الزّیّات و سعید بن حسّان و عمّار بن رزین و مالک بن مغول و محمّد بن الولید بن جمیع عند مسلم. روی عنه أبو بکر بن شیبة و نصر بن علی عندهما، و أبو عبد اللّه المسندی و محمود بن غیلان و محمّد بن عبد الرحیم و أبو موسی و یوسف القطّان عند البخاری، و محمّد بن رافع و حجّاج بن الشّاعر و زهیر و عمرو النّاقد و عبید اللّه القواریری و محمّد بن عمرو بن جبلة عند مسلم. و قال أحمد بن أبی رجاء: مات سنة ثلاث و مائتین].

و مزی در «تهذیب الکمال» بترجمۀ او علی ما نقل عنه گفته: [قال ابن نمیر:

صادق و هو فی الطّبقة الثّالثة من أصحاب الثّوری، ما عملت (منه. ظ) إلاّ خیرا، مشهور بالطّلب ثقة صحیح الکتاب. و قال نصر بن علی: سمعت الزّبیری یقول: لا ابالی أن یسرق منّی کتاب سفیان، إنّی أحفظه کلّه! و قال أحمد: کان کثیر الخطاء فی حدیث سفین، و قال یحیی: ثقة، و قال العجلی: کوفی ثقة و کان یتشیّع، و قال أبو حاتم: حافظ للحدیث عابد مجتهد، له أوهام، و قال أبو زرعة و ابن خراش: صدوق، و قال «س» : لیس به بأس].

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [أبو أحمد الزّبیری محمّد بن عبد اللّه ابن الزّبیر الحافظ الثّبت الأسدی الزّبیری، مولاهم الکوفی الحبّال. روی عن یونس ابن أبی إسحاق و عیسی بن طهمان و فطر و سفین و طبقتهم، و عنه أحمد و محمود بن غیلان و أحمد بن الفرات و محمّد بن رافع و خلق. قال نصر بن علی: قال أبو أحمد: لا ابالی أن یسرق منّی کتاب سفین إنّی أحفظه کلّه، و قال بندار: ما رأیت رجلا قطّ أحفظ من أبی أحمد، و قال العجلی: ثقة یتشیّع، و قال أبو حاتم: حافظ عابد مجتهد له أوهام، و قیل: کان یصوم الدّهر].

ص:77

و نیز ذهبی در «تهذیب التهذیب» گفته: [محمّد بن عبد اللّه بن الزّبیر بن عمر بن درهم، أبو أحمد الأسدی، مولاهم الزّبیری الکوفی الحبّال، عن فطر بن خلیفة و عیسی بن طهمان و یونس بن أبی إسحاق و مسعر و عمر بن سعید بن أبی حسین و الثّوری و إسرائیل و حمزة الزیّات و خلق، و عنه أحمد بن حنبل و أبو بکر بن أبی شیبة و عمرو النّاقد و محمّد بن رافع و محمود بن غیلان و بندار و أحمد بن الفرات و خلق کثیر قال نصر بن علی: قال أبو أحمد الزّبیری: لا ابالی أن یسرق منّی کتاب سفیان، إنّی أحفظه کلّه، و قال أحمد بن خیثمة عن ابن معین: ثقة، و قال العجلی الکوفی ثقة یتشیّع، و قال بندار: ما رأیت رجلا قطّ أحفظ من أبی أحمد الزّبیری، و قال أبو حاتم: حافظ للحدیث عاقل مجتهد، له أوهام، و قال النسائی و غیره: لیس به بأس و قال ابن أبی خیثمة عن محمّد بن زید: کان محمّد بن عبد اللّه الأسدی یصوم الدّهر و کان إذا تسحّر برغیف لم یصدع و إذا تسحّر بنصف رغیف صدع من نصف النّهار إلی آخره و إن لم یتسحّر صدع یومه أجمع. قال أحمد بن حنبل: مات بالأهواز سنة ثلاث و مائتین].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [محمّد بن عبد اللّه أبو أحمد الزّبیری الکوفی الحبّال، عن فطر بن خلیفة و مسعر و خلق، و عنه أحمد و محمود بن غیلان و أحمد بن الفرات و خلق. قال بندار: ما رأیت أحفظ منه، و قال آخر: کان یصوم الدّهر، مات سنة 203].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنۀ ثلاث و مائتین گفته: [و فیها-أبو أحمد الزّبیری، محمّد بن عبد اللّه بن الزّبیری الأسدی، مولاهم الکوفی، روی عن یونس ابن أبی إسحاق و طبقته، و قال أبو حاتم: کان ثقة حافظا عابدا مجتهدا له أوهام].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنۀ ثلث و مائتین گفته: [و فیها-أبو أحمد الزبیری محمّد بن عبد اللّه بن الزّبیر الأسدی، مولاهم الکوفی، قال أبو حاتم: کان ثقة حافظا عابدا مجتهدا].

ص:78

و ابن حجر عسقلانی در «تقریب التّهذیب» گفته: [-ع-محمّد بن عبد اللّه بن الزّبیر بن عمرو بن درهم الأسدی أبو أحمد الزّبیری الکوفی، ثقة ثبت إلاّ أنه قد یخطی فی حدیث الثّوری، من التّاسعة، مات سنة ثلث و مائتین].

و علامه جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [أبو أحمد الزّبیری، محمّد بن عبد اللّه بن الزّبیر بن عمر الأسدی، مولاهم الکوفی، روی عن أبیه و أبان البجلی و مالک و الثّوری و إسرائیل و طائفة، و عنه أحمد و ابن نمیر و ابن المثنّی و خلق. قال أبو حاتم: حافظ للحدیث عابد مجتهد له أوهام، و قال أحمد: کثیر الخطاء فی حدیث سفیان، مات بالأهواز سنة 203]انتهی.

فهذا أبو أحمد الزبیری الحبال، إمامهم الحافظ المجتهد الرّحّال الجوّال، الموصوف عندهم بمآثر أثیرة لا تنال، قد أخجل بروایته أرباب الضّلال، و شوّر بتحدیثه أصحاب الشّمال، و دمّر علی سربهم بالبوار و النّکال، و شتّت شملهم بالتّبدید و الاخمال، فلا یجحد الحدیث بعد روایة الحبّال، إلاّ من فتل حبل الغدر محتقبا للوزر و الوبال، و بسط شباک الخدع و الغرر و ألقی فی الطّریق الحبال، فانتکث علیه فتله و ظهر أنّ طینته طینة خبال، و اللّه المنعم المتکرّم المفضال، یعصم و یقی عن خدع کلّ شاحن محتال.

18-أما روایت أبو عامر عبد الملک بن عمرو العقدی

حدیث ثقلین را، پس در ما بعد إنشاء اللّه تعالی از عبارت «کتاب المناقب» ابن المغازلی بوضوح خواهد پیوست.

و حافظ أبو عامر محرز جلائل مآثر و عقائل مفاخر نزد منقّدین این قوم می باشد.

محمّد بن طاهر مقدسی در کتاب «أسماء رجال الصّحیحین» گفته: [عبد الملک ابن عمرو بن قیس أبو عامر العقدی القیسی البصری، نسب إلی العقد و هو مولی الحرث ابن عبّاد من بنی قیس بن ثعلبة. سمع سلیمان بن بلال و قرّة بن خالد و شعبة و غیر واحد عندهما، روی عنه أبو قدامة عبید اللّه بن سعید و محمّد بن المثنّی عندهما،

ص:79

و عبد اللّه المسندی و إسحاق الحنظلی و بندار عند البخاری، و عبد بن حمید و أبو أیّوب سلیمان الغیلانی و عقبة بن مکرم و أحمد بن خراش و محمّد بن عمرو بن حیلة و حسن الحلوائی و أبو بکر بن نافع و أبو معن عند مسلم. قال محمّد بن سعد: مات سنة أربع و مائتین].

و عبد الکریم بن محمّد السمعانی در «أنساب» در نسبت عقدی گفته:

[و المشهور بهذا الانتساب أبو عامر عبد الملک بن عمرو العقدی، یروی عن شعبة و ابن المبارک(1)].

و عبد الغنی بن عبد الواحد المقدسی در کتاب «الکمال» گفته: [عبد الملک ابن عمرو بن قیس أبو عامر العقدی البصری، سمع مالک بن أنس و سفیان الثّوری و کثیر بن سلیم و أیمن بن نابل و هشام الدّستوائی و همام بن یحیی و عبد الرّحمن بن أبی الموال و شعبة و علی بن المبارک و أفلح بن حمید و فلیح بن سلیمان و عبد اللّه بن جعفر المخرمی و هشام بن سعد و قرّة بن خالد و المغیرة بن عبد الرّحمان و قریش بن حیّان و کثیر بن عبد اللّه بن عمر بن عوف و رباح بن أبی معروف و ابن أبی ذئب و کثیر بن عبد اللّه بن عمر و إبراهیم بن طهمان و سلیمان بن بلال و عکرمة؛ عمّار و عمر بن زائدة و داود بن قیس و عبد العزیز بن أبی سلمة و إبراهیم بن نافع. روی عنه أحمد بن حنبل و یحیی بن معین و إسحاق بن راهویه و علی بن المدینی و علی ابن مسلم الطّوسی و محمّد بن شعبة بن جواب و حجّاج بن الشّاعر و أبو مسعود.

الی أن قال: و سئل عنه أبو حاتم فقال: صدوق، و قال أبو زکریّا الأعرج کان إسحاق بن راهویه إذا حدّث عنه قال: ثنا: أبو عامر الثّقة الأمین، و قال سلیمان بان داود القزّاز: قلت لأحمد بن حنبل: ارید البصرة، عمّن أکتب؟ قال: عن أبی عامر العقدی و وهب بن جریر. قال أبو داود: مات سنة خمس و مائتین، و قیل: سنة أربع. روی له الجماعة].

ص:80


1- مات أبو عامر عبد الملک بن عمرو العقدی سنه 204 و قیل : سنه 205 و هو من کبار حفاظ الحدیث ( 12 . هکذا وجد به خط میرزا محمّد البدخشی علی النسخة الحاضرة )

و مزی در «تهذیب الکمال» بترجمۀ او علی ما نقل عنه گفته: [قال یحیی:

ثقة، و قال أبو حاتم: صدوق، و قال «س» : ثقة مأمون. قال السّراج: و العقد، قوم من قیس و هم صنف من أزد، و کان لا یخضب، عن إبراهیم بن طهمان و إبراهیم بن نافع المکّی و حمّاد بن سلمة و الثّوری و شعبة و عمر بن أبی زائدة و مالک، و عن أحمد و إسحاق و عبّاس الدّوری و ابن المدینی و یحیی بن معین و الجهضمی].

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [العقدی الحافظ الإمام الثّقة أبو عامر عبد الملک بن عمرو القیسی العقدیّ البصریّ، حدّث عن قرّة بن خالد و أفلح بن حمید و زکریّا بن إسحاق و أیمن بن نابل و شعبة بن الحجّاج و طبقتهم، فأکثر وجود، روی عنه أحمد و إسحاق و زهیر و إسحاق الکوسج و احمد بن الفرات و محمّد بن الشّدّاد المسمعی و محمّد بن یحیی الذّهلی و الکدیمی و خلق کثیر. قال النّسائی: ثقة مأمون، و قال غیره:

کان أحد حفّاظ البصرة، و قال محمّد بن سنان القزّاز: هو مولی العقد بطن من بنی قیس و کان لا یخضب. قال ابن سعد: مات سنة أربع و مائتین. أنبأنا ابن غیلان و ابن أبی عمر، قال: أنا: عمر بن محمّد، أنا: ابن الحصین، أنا: ابن غیلان، أنا: أبو بکر البزّاز ثنا: محمّد بن شدّاد المسمعی، نا: أبو عامر العقدی، نا: قرّة، عن المحسن، قال: جاء مسیلمة الکذّاب إلی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فلمّا قام من عنده قال: هذا یبعث هلکة لقومه].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [عبد الملک بن عمرو القیسی أبو عامر العقدیّ البصریّ الحافظ، عن قرّة و عمر بن ذرّ، و عنه بندار و عبد و ابن الفرات، توفی 204].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته: [عبد الملک بن عمرو القیسی أبو عامر العقدیّ البصری، روی عن أیمن بن نابل و سخامة بن عبد الرّحمان الأصمّ و عکرمة بن عمّار و قرّة بن خالد و فلیح بن سلیمان و أفلح بن حمید و إبراهیم بن طهمان و إبراهیم بن نافع المکّی و إسرائیل و أفلح بن سعید و المغیرة بن عبد الرّحمان الحزامی و داود بن قیس و رباح بن أبی معروف و زهیر بن محمّد التّمیمی و الثّوری و شعبة و

ص:81

عبّاد بن راشد و عبد اللّه بن جعفر المحزمی و عبد العزیز الماجشون و عمر بن أبی زائدة و سلیمان بن أبی بلال و مالک و ابن أبی ذئب و هشام الدّستوائی و غیرهم، و عنه أحمد و إسحاق و علی و یحیی و المسندی و أبو خیثمة و عبّاس القشیری و أبو موسی و بندار و عقبة بن مکرم و أبو قدامة السّرخسی و حجّاج بن الشّاعر و إسحاق بن منصور الکوسج و أحمد بن الحسن بن دلاس و الحسن بن علی الخلاّل و سلیمان بن عبید اللّه و عبید بن حمید و محمّد بن عمرو بن حلحلة و أبو بکر بن نافع و أبو معن الرّقاشی و الذّهلی و أبو قلابة و عبّاس الدّوری و الکدیمی و محمّد بن شداد المسمعی و آخرون.

قال سلیمان بن داود القزاز: قلت لأحمد: ارید البصرة؛ عمّن أکتب؟ قال: عن أبی عامر العقدی و وهیب بن جریر، و قال عثمان الدّارمی عن ابن معین: صدوق، و قال أبو حاتم: صدوق، و قال النّسائی: ثقة مأمون، و قال ابن مهدی: کتبت حدیث ابن أبی ذئب عن أوثق شیخ أبی عامر العقدی؛ رواه أبو العبّاس السّرّاج عن محمّد بن یونس، عن سلیمان بن الفرج، عن ابن مهدی. قال السّرّاج: و العقدة بطن من قیس و صنف من الأزد. و قال أبو زکریّا الأعرج النّیسابوری: کان إسحاق إذا حدّثنا عن أبی عامر قال: حدّثنا أبو عامر الثّقة الامین. قال محمّد بن سعد و نصر بن علی: مات سنة أربع و مائتین، و قال أبو داود بن حیّان: مات سنة خمس قلت: و قال ابن سعد: کان ثقة، و ذکره ابن حبّان فی «الثّقات» ، و قال ابن شاهین فی «الثّقات» : قال عثمان بن أبی شیبة: أبو عامر ثقة عادل].

و نیز ابن حجر در «تقریب التّهذیب» گفته: [عبد الملک بن عمرو القیسی أبو عامر العقدی بفتح المهملة و القاف ثقة من التّاسعة، مات سنة أربع أو خمس و مائتین].

و سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [أبو عامر العقدی عبد الملک بن عمرو القیسی البصری الحافظ؛ روی عن بن نابل و أفلح بن حمید و هشام الدّستوائی و شعبة و خلق، و عنه أحمد و یحیی و إسحاق و ابن المدینی و الذّهلی و خلق مات سنة 205]انتهی.

ص:82

هذا أبو عامر العقدی، العامر عندهم رباع البراعة، العاقد أجلهم ألویة الصّناعة، الرّاقی من الحفظ و الإتقان یفاعه المتفرّع من التثبّت و الإمعان تلاعه، قد روی هذا الحدیث الشّریف المبهر بالسّناء و السّناعة، المتسنّم ذروة الاعتلاء و المناعة، فبان أنّ جاحدیه بالغون فی القحة و الجلاعة، و وضح أنّ منکریه سادرون فی العمه و الخلاعة! .

19-أما روایت أسعد بن عامر شاذان الشامی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس در ما سبق بحمد اللّه تعالی از عبارت سابقۀ «مسند أحمد» ثابت و متحقّق گردید.

و أسود بن عامر شاذان، عامر رباع حفظ و إتقان، و محیی شعائر تثبّت و إمعان، نزد ناقدین ایشان می باشد.

ترجمۀ أبو عبد الرحمن شاذان شامی

أبو حاتم محمّد بن حبان بستی در «کتاب الثّقات» گفته: [الأسود بن عامر أبو عبد الرّحمن، و لقبه شاذان أصله من الشّام و سکن بغداد یروی عن حمّاد بن یزید و شریک، روی عنه ابن أبی شیبة و أهل العراق، مات ببغداد أوّل سنة ثمان و مائتین].

و محمّد بن طاهر مقدسی در «رجال صحیحین» گفته: [الأسود بن عامر، یلقّب شاذان، أصله شامیّ سکن ببغداد، یکنی أبا عبد الرّحمن، سمع شعبة عندهما و عبد العزیز بن أبی سلمة عند البخاری، و زهیر بن معاویة و حمّاد بن سلمة عند مسلم، روی عنه محمّد بن حاتم بن بزیع عند البخاری، و النّاقد و هارون بن عبد اللّه و ابن أبی شیبة و زهیر عند مسلم، و حدیثه عن زهیر فی الحجّ غریب فی ترجمة أبی الزبیر عن سعید ابن جبیر عن ابن عباس قصة المحرم].

و مزی در کتاب «تهذیب الکمال» بترجمۀ او علی ما نقل عنه گفته: [قال أحمد و ابن المدینی: ثقة، و قال یحیی: لا بأس به، و قال ابن أبی حاتم عن أبیه: صدوق صالح، و قال ابن سعد: صالح الحدیث].

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [الأسود بن عامر أبو عبد الرّحمان

ص:83

الحافظ شاذان، أحد الأثبات، عن هشام بن حسّان و طلحة بن عمرو شعبة و الثوری و جریر بن حازم و طبقتهم، و عنه أحمد و علی و أبو ثور و أحمد بن الخلیل البرجلانی و الحرث بن أبی أسامة و أبو محمّد الدّارمی و خلق. وثّقه علی و غیرة و قد روی عنه بقیّة بن الولید مع تقدّمه. مات فی أوّل سنة ثمان و مائتین ببغداد].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [-ع-الأسود بن عامر شاذان، هشام بن حبّان و کامل بن العلاء و امم، و عنه الدّارمی و الحرث بن أبی أسامة، توفی 208].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنة ثمان و مائتین گفته: [و فیها-توفّی الأسود بن عامر شاذان أبو عبد الرّحمن ببغداد، روی عن هشام بن حسّان بن شعبة و جماعة و سعید بن عامر الضّبیعی].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» گفته: [الأسود بن عامر شاذان أبو عبد الرّحمن الشّامی، نزیل بغداد، روی عن شعبة و الحمّادین و الثّوری و الحسن بن صالح و جریر بن حازم و جماعة؛ و عنه أحمد بن حنبل و ابنا أبی شیبة و علیّ بن المدینی و أبو ثور و عمرو النّاقد و أبو کریب و الصّغانی و الدّارمی و الحرث ابن أبی أسامة خاتمة أصحابه و غیرهم، و روی عنه بقیّة و هو أکبر منه. قال ابن معین: لا بأس به، و قال ابن المدینی: ثقة، و قال أبو حاتم: صدوق صالح، و قال ابن سعد: صالح الحدیث، مات سنة 258. قلت: و ذکره ابن حبّان «فی الثّقات» و قال: مات أوّل سنة ثمان] و نیز ابن حجر در «تقریب التّهذیب» گفته: [-ع-الأسود بن عامر الشّامی، نزیل بغداد، یکنّی أبا عبد الرّحمن و یلقّب شاذان، ثقة من التّاسعة، مات فی أوّل سنة ثمان و مائتین].

و علامه جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [أسود بن عامر شاذان أبو عبد الرّحمن الشّامی نزیل بغداد، روی عن جریر بن حازم و الحمّادین و الثّوری، و عنه عبّاس الدّوری و الدّارمی و ابن المدینی، کان ثقة صالحا صدوقا، مات سنة 208]انتهی.

ص:84

فهذا أسود بن عامر، ثقتهم المتقین الکابر، و حافظهم الثّبت الفاخر، قد روی هذا الحدیث الزّاهی الزّاهر، و أخبر بهذا الخبر اللاّمع الباهر، الدّالّ علی الهدی کلّ تائه حائر، و المرشد إلی السّداد کلّ عامه خاسر، فساق بتحدیثه حتف المنکر المناکر، و جلب بإثباته حمام الجاحد المکابر، فبان علی أرباب النهی و البصائر، و وضح علی أرباب الذّکاء و المشاعر؛ أنّ جحد الجاحدین حیف بائر، و عناد المعاندین صغن فاتر.

20-أما روایت یحیی بن حماد بن أبی زیاد الشیبانی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس در ما بعد إنشاء اللّه تعالی از کتاب «الخصائص» نسائی و «مستدرک علی الصّحیحین» حاکم و کتاب «المناقب» أخطب خوارزم، واضح و لائح خواهد گردید، فانتظر هنیئة! و یحیی بن حماد از أفاخم حفّاظ عبّاد، و أعاظم ثقات زهّاد نزد سنّیّه می باشد.

ترجمۀ یحیی بن حماد شیبانی

محمّد بن طاهر مقدسی در کتاب «أسماء رجال الضّحیحین» گفته: [یحیی ابن حمّاد الشیبانی، مولاهم البصری یکنّی أبا بکر و سمع أبو عوانة عندهما، و شعبة و عبد العزیز بن المختار عند مسلم، روی عنه البخاری فی ذکر الخواص و غیر موضع، روی عن الحسن بن مدرک عنه فی الحیض و الرّقاق، و روی مسلم عن أبی موسی و بندار و إبراهیم بن دینار و إسحاق الحنظلی و إسحاق بن منصور فی مواضع. قال البخاری: حدّثنی الحسن بن مدرک، قال: مات سنة خمس عشرة و مائتین].

و مزی در «تهذیب الکمال» بترجمۀ او علی ما نقل عنه گفته: [قال محمّد بن سعد: ثقة کثیر الحدیث، و قال أبو حاتم: ثقة، و ذکره ابن حبّان فی «کتاب الثّقات» و قال محمّد بن النّعمان عن عبد السّلام: لم أر أعبد من یحیی بن حمّاد و أظنّه لم یضحک].

و ذهبی در «تذهیب التهذیب» گفته: [خ. م. خدت. س. ق. یحیی بن

ص:85

حمّاد بن أبی زیاد الشّیبانی مولاهم البصری أبو بکر، و قال: أبو محمّد، ختن أبی عوانة، و روی عن شعبة و عکرمة بن عمّار و حمّاد بن سلمة و عبد العزیز بن المختار و جریر ابن حازم و طائفة، و عنه «خ» و إسحاق بن راهویه و بندار و إسحاق الکوسج و بکّار ابن قتیبة و الدّارمی و إسحاق بن یسار و الکدیمی و خلق، وثّقه أبو حاتم و غیره. قال محمّد بن النّعمان بن عبد السلام: لم أر أعبد من یحیی بن حمّاد، و أظنّه لم یضحک، قیل: توفّی سنة خمس عشرة و مائتین].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [خ. م. خد. ت. س. ق. یحیی بن حمّاد الشیبانی، مولاهم ختن أبی عوانة، و روایته عن عکرمة بن عمّار و شعبة، و عنه «خ» و الدّارمی و الکدیمی، ثقة متألّه، توفی 215].

و ذهبی در «عبر» در وقائع خمس عشرة و مائتین گفته: [و فیها-یحیی بن حمّاد البصری الحافظ، ختن أبی عوانة، سمع شعبة و طبقته].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنۀ خمس عشرة و مائتین گفته:

[و فیها الحافظ یحیی بن حمّاد البصری الحافظ].

و ابن حجر در «تقریب التّهذیب» گفته: [خ. م. خد. ت. س. ق.

یحیی بن حمّاد بن زیاد الشّیبانی مولاهم البصری، ختن أبی عوانة، ثقة عابد من صغار التّاسعة، مات سنة خمس عشرة و مائتین انتهی].

فهذا یحیی بن حماد ورعهم المتعبّد المتألّه ذو السّداد، و حافظهم المتقن الحریّ بالاعتماد، و ثبتهم الممعن القمین بالاستناد، قد روی هذا الحدیث الصّحیح المتن و الإسناد، و حدّث بهذا الخبر الفاتح لأبواب الهدی و الإرشاد، فخاب و الحمد للّه مسعی أهل الجحود و اللّداد، و ضلّ سعی أصحاب الشحناء و العناد، و وهن کید المضطعنین بکوا من الأحقاد، و تبّ مکر المثیرین للفتنة و الفساد.

21-أما روایت أبو جعفر محمّد بن حبیب الهاشمی البغدادی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «المنمّق» که نسخۀ عتیقۀ آن با یعنت پروردگار پیش نظر خاکسار حاضر است گفته: [

و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:

ص:86

ترکت فیکم کتاب اللّه و عترتی لن تضلّوا ما تمسّکتم بهما].

و علامه ابن حبیب بارع أدیب و حافظ صدوق و مبجّل و موثوق نزد ناقدین سنّیّه می باشد، و نهایت اعتماد و اعتبار و غایت معروفیّت و اشتهار او بر ناظر کتب و أسفار أعلام و أحبار این فرقه مخفی و محجوب نیست.

ترجمۀ أبو جعفر محمّد بن حبیب هاشمی بغدادی

علامه سیوطی در «بغیة الوعاة فی طبقات اللّغویّین و النّحاة» گفته: [محمّد ابن حبیب أبو جعفر، قال یاقوت: من علماء بغداد، عارف باللّغة و الشّعر و الأخبار و الأنساب، ثقة مؤدّب-إلی أن قال السّیوطی: و قال ثعلب:

حضرت مجلسه فلم یمل، و کان حافظا صدوقا، و کان یعقوب أعلم منه، و کان هو أحفظ للأنساب و الأخبار، و له من التّصانیف: النسب. الانساب علی أفعل. أخبار قریش، و یسمّی «المنمّق» .

غریب الحدیث. الأنواء المشجّر. الموشّی. المختلف و المؤتلف فی أسماء القبائل.

طبقات الشعراء. نقائض جریر و الفرزدق. تاریخ الخلفاء. کنی الشعراء. مقاتل الفرسان. أنساب الشّعراء. الخیل. النّبات. من استجیب دعوته. ألقاب القبائل کلّها. شعر لبید. شعر ابن الصمة. شعر الأقیس. و غیر ذلک، مات بسامرّاء فی ذی الحجّة سنة خمس و عشرین و مائتین].

و محتجب نماند که أکابر علما و أعاظم نبهای فرقۀ سنّیّه از محمّد بن حبیب بغدادی در مؤلّفات و مصنّفات خود نقلها می آرند و بإثبات افادات و افاضات او در أسفار دینیّۀ خود همّت بر إظهار جلالت مرتبت و عظمت منزلتش می گمارند.

علامه أبو المؤید موفق بن أحمد المعروف بأخطب خوارزم در کتاب «المناقب» گفته:

[الصفات-عن أبی إسحاق، قال: لقد رأیت علیّا علیه السّلام أبیض الرّأس و اللّحیة ضخم البطن ربعة من الرّجال ، و

ذکر ابن مندة أنّه کان شدید الأدمة ثقیل العینین و عظیمهما ذا بطن أجلح أصلع و هو إلی القصر أقرب أبیض الرّأس و اللحیة، و زاد محمّد بن حبیب البغدادی صاحب المحبر الکبیر فی صفاته: آدم حسن الوجه ضخم الکرادیس و الباقی سواء].

ص:87

و أبو العباس أحمد بن عمر بن إبراهیم الأنصاری القرطبی در «مفهم شرح صحیح مسلم» گفته: [و قول أبی سفیان: لقد أمر أمر ابن أبی کبشة أنّه لیخافه ملک بنی أصفر. أمری أعلا و عظم؛ و هو من «أمر القوم» إذا کثروا، و منه قوله تعالی:

«أَمَرْنا مُتْرَفِیها» فیمن قرأه بالتّخفیف علی أحد الوجوه و نسبة النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لابن أبی کبشة. قال فیه أبو الحسن الجرجانی: النّسّابة نسبتهم إیّاه لابن أبی کبشة عداوة له إذ لم یمکنهم الطّعن فی نسبه الشّهیر، و کان وهب بن أبی عبد مناف ابن زهرة جدّ أبو أمّه یکنّی أبا کبشة و کذلک عمرو بن زید بن أسد النّجاری أبو سلمی أمّ عبد المطلب کان یدعی أبا کبشة، و کذلک أیضا فی أجداده من قبل أمّه أبو کبشه جز بن غالب بن الحرث، و هو أبو قبیلة أم وهب بن عبد مناة أبی أمّه آمنة علیه السّلام، و هو خزاعیّ و هو الّذی کان یعبد الشّعری، و کان أبوه من الرّضاعة یدعی أبا کبشة و هو الحارث بن عبد العزّی السّعدی، و قال مثل هذا کلّه محمّد بن حبیب البغدادی و زاد أبو نصر بن ماکولا: أبو کبشة عمرو والد حلیمة مرضعته، و قیل: إنّما نسبوه لأبی کبشة لأنّه خرج من دین العرب کما فعل أبو کبشة الّذی عبد الشّعری العبور و إنّما عبدها لأنّه رآها تقطع السّماء عرضا بخلاف سائر النّجوم].

و جلال الدین سیوطی در مؤلف ثالث «إثبات نجات و الدین جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم» گفته: [و قد أخرج ابن حبیب فی تاریخه عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما، قال: کان عدنان و معد و ربیعة و مضر و خزیمة و أسد علی دین إبراهیم (علیه السلام) فلا تذکروهم إلاّ بخیر]انتهی.

فهذا علامتهم الادیب، ذو الفضل الرّحیب، و المجد القشیب، أبو جعفر محمّد بن حبیب، قد استأهل بإثبات الحدیث للتّأهیل و التّرحیب، و استوجب بإحقاقه للتّنویل و التّرجیب، فلا یعدل عن الاذعان به ذو خبر لبیب، و لا ینکل عن الإیقان به ذو بصر أریب، فمن حاد عنه فهو فی إیمانه مسلوب حریب، و من ضلّ عنه فهو لعدوانه مخذول تریب؛ فالحمد للّه المهیمن الرّقیب، المجاذی الحسیب، حیث انجزل الجاحدون فما زادهم جحدهم غیر تتبیب، و حیل بینهم و بین ما یشتهون کما فعل بأشیاعهم من قبل

ص:88

إنّهم کانوا فی شک مریب.

22-أما روایت أبو عبد اللّه محمّد بن سعد الزهری البصری
اشاره

حدیث ثقلین را، پس سیوطی در «درّ منثور» گفته: [و أخرج ابن سعد و أحمد و الطّبرانی عن أبی سعید الخدری، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:

أیّها النّاس! إنّی تارک فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا بعدی أمرین أحدهما أکبر من الآخر: کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و علامه ابن سعد از أجلّۀ علمای مجدودین مسعودین و أفاخم کبرای ممدوحین محمودین نزد ناقدین سنّیّه است.

ترجمه محمّد بن سعد زهری کاتب واقدی

عبد الکریم سمعانی در «أنساب» گفته: [و أبو عبد اللّه محمّد بن سعد بن منیع الکاتب الزّهری، مولی بنی هاشم، و هو کاتب محمّد بن عمر الواقدی أیضا، سمع سفیان بن عیینة و إسماعیل بن علیّة و محمّد بن أبی فدیک و أبا ضمرة أنس بن عیاض و معن بن عیسی و الولید بن مسلم و من بعدهم و کان من أهل الفضل و العلم و صنّف کتابا کبیرا فی طبقات الصّحابة و التّابعین و الصّالحین إلی وقته فأجاد فیه و أحسن. روی عنه الحارث ابن أبی أسامة و الحسین بن فهم و أبو بکر بن أبی الدنیا، و حکی عن یحیی بن معین أنّه رماه بالکذب، و نقل النّاقل غلط أو وهم لأنّه من أهل العدالة و حدیثه یدلّ علی صدقه فانّه یتحرّی فی کثیر من الرّوایات، و قال ابن أبی حاتم الرّازی: سألت أبی عن محمّد بن سعد، فقال: لصدق روایته جاء إلی القواریریّ، و سألته عن أحادیث فحدّثه و حکی ابن إبراهیم الحربی قال أحمد بن حنبل یوجّه فی کلّ جمعة بحنبل بن إسحاق إلی ابن سعد یأخذ منه جزئین من حدیث الواقدی ینظر فیهما إلی الجمعة الاخری ثمّ یردّها و یأخذ غیرها. قال إبراهیم: و لو ذهب و سمعها کان خیرا له، و مات فی جمادی الاخری سنة ثلثین و مائتین ببغداد و هو ابن اثنتین و ستّین سنة، و کان کثیر العلم و الحدیث و الرّوایة و کتب الحدیث و غیره من کتب الغریب و الفقه].

ص:89

و ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته: [أبو عبد اللّه محمّد بن سعد بن منیع الزّهری البصری کاتب الواقدی، کان أحد الفضلاء الأجلاّء، صحب الواقدی المذکور قبله زمانا، و کاتب له فعرف به و سمع سفیان بن عیینة و أنظاره، و روی عنه أبو بکر ابن أبی الدّنیا و أبو محمّد الحارث بن أبی أسامة التّمیمی و غیرهما، و صنّف کتابا کبیرا فی طبقات الصحابة و التّابعین و الخلفاء إلی وقته فأجاد فیه و أحسن و هو یدخل فی خمس عشر مجلّدة، و له «طبقات» اخری صغری و کان صدوقا و ثقة و یقال: اجتمعت کتب الواقدی عند أربعة أنفس، أوّلهم کاتبه محمّد بن سعد المذکور و کان کثیر العلم واسع الحدیث و الرّوایة کثیر الکتب، کتب الحدیث و الفقه و غیرهما، و قال الحافظ أبو بکر صاحب «تاریخ بغداد» فی حقّه: و محمّد بن سعد عندنا من أهل العدالة، و حدیثه یدلّ علی تصدیقه فإنّه یتحرّی فی کثیر من روایات، و هو من موالی الحسین بن عبد اللّه بن العبّاس بن عبد المطلّب، و توفّی فی یوم الأحد لأربع خلون من جمادی الاخری سنة ثلثین و مائتین ببغداد، و دفن فی مقبرة باب الشّام و هو ابن اثنتین و ستّین سنة، رحمه اللّه تعالی].

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [محمّد بن سعد الحافظ العلاّمة أبو عبد اللّه البصری، مولی بنی هاشم، مصنّف «طبقات» الکبیر و الصّغیر و مصنّف «التّاریخ» ، و یعرف بکاتب الواقدی، سمع هشیما و سفیان بن عیینة و ابن علیّة و الولید بن مسلم و طبقتهم و أکثر، و عن محمّد بن عمر الواقدی و تنزّل فی الروایة إلی یحیی بن معین و أقرانه، حدّث عنه ابن أبی الدّنیا و أحمد بن یحیی البلاذری و الحرث بن أبی أسامة و الحسین بن فهم و آخرون. قال ابن فهم: کان کثیر العلم کثیر الکتب، کتب الحدیث و الفقه و الغریب، قال: و توفّی فی جمادی الآخرة سنة ثلاثین و مائتین عن اثنتین و ستّین سنة].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنه ثلاثین و مائتین گفته: [و فیها الامام الحبر أبو عبد اللّه محمّد بن سعد الحافظ کاتب الواقدی و صاحب «الطبقات» و «و التاریخ» ببغداد فی جمادی الآخرة و له اثنان و ستّون سنة، روی عن سفیان بن عیینة و هشیم و خلق

ص:90

کثیر. قال أبو حاتم: صدوق].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [محمّد بن سعد الکاتب مولی بنی هاشم؛ عن هشیم و ابن عیینة و خلق مات سنة 230 قاله (ظ) «د» حکایة. قال الخطیب: هو من أهل العدالة، قیل: کان کثیر العلم کثیر الکتب کثیر الحدیث، مات و هو ابن اثنتین و ستّین سنة].

و ابن حجر عسقلانی در «تقریب» گفته: [م. ع. محمّد بن سعد بن منیع الهاشمی، مولاهم البصری، نزیل بغداد کاتب الواقدی، صدوق فاضل من العاشرة، مات سنة ثلثین و هو ابن اثنتین و ستّین].

و جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [محمّد بن سعد بن منیع البصری الحافظ کاتب الواقدی نزیل بغداد، روی عن أبی داود الطّیالسی و الواقدی و هشیم و ابن عیینة و الولید بن مسلم و خلق کثیر، و عنه أبو بکر بن أبی الدّنیا و الحارث بن أبی أسامة. قال الخطیب: کان من أهل العلم و الفضل و صنّف کتابا کبیرا فی طبقات الصّحابة و التّابعین و من بعدهم إلی وقته فأجاد و أحسن، مات سنة 230].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «تاج مکلّل» گفته: [أبو عبد اللّه محمّد بن سعد الزّهری کاتب الواقدی کان أحد الفضلاء و النّبلاء، صحب الواقدی و سمع سفیان بن عیینة و أنظاره، روی عنه أبو بکر بن أبی الدّنیا و أبو محمّد الحرث بن أبی أسامة التّمیمی، و صنّف کتابا کبیرا فی طبقات الصّحابة و التّابعین و الخلفاء إلی وقته فأجاد فیه و أحسن و هو یدخل فی خمس عشرة مجلّدة، و کان صدوقا ثقة و کان کثیر العلم غزیر الحدیث و الرّوایة کثیر الکتب، کتب الحدیث و الفقه و غیرهما.

قال الخطیب فی «تاریخ بغداد» : محمّد بن سعد عندنا من أهل العدالة، و حدیثه یدلّ علی صدقه فانّه یتحرّی فی کثیر من روایته، و هو من موالی بنی عبّاس، توفّی سنة 230 ببغداد، رحمه اللّه تعالی].

و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در «إتحاف النّبلا» گفته: [محمّد بن

ص:91

سعد بن منیع الزّهری کاتب الواقدی أحدی از فضلاء نبلای أجلاّست. سماعت از سفیان بن عیینة و أنظار او دارد، از وی أبو بکر بن أبی الدّنیا و حارث بن أبی (ظ) أسامه راوی اند. کتابی کبیر دارد در طبقات صحابه و تابعین و خلفاء تا وقت خود خیلی خوب و جیّد واقع شده و در پانزده مجلّدست، صدوق ثقه بود کثیر العلم غزیر الحدیث و الرّوایة کثیر الکتب، کتب الحدیث و الفقه و غیرهما. وفاتش در سنۀ ثلاثین و مائتین در بغداد بوده و هو ابن اثنتین و ستّین سنة 62].

فهذا ابن سعد حافظهم الثّقة الثّبت المتّفق علی وثوقه کلّ الاتّفاق، المقبول المرضیّ عند جهابذتهم و الحذّاق، قد روی هذا الحدیث المنیر المبهر الایتلاق، و حدّث بهذا الخبر الأثیر المعجب الاعتلاق، فیا للّه و لعصبة الافک و الاختلاق، المؤثرین للخیبة و الإخفاق، کیف عافوه و هو حالی المذاق، و أنکروه و هو حسن السّیاق، و تنکّبوا عنه و هو طریف الانباء بدیع الافلاق، و تعاموا عنه و هو متبلج المنار مزدهر الإشراق.

23-أما روایت أبو محمّد خلف بن سالم المخرمی المهلبی

مولاهم السندی

حدیث ثقلین را، پس در ما سیأتی إنشاء اللّه تعالی از حاکم در کتاب «المستدرک علی الصّحیحین» و روایت أخطب خوارزم در کتاب «المناقب» بحدّ تحقیق و ثبوت خواهد رسید. در این جا نبذی از مآثر عالیه و مفاخر غالیه خلف بن سالم بر زبان ناقدین أعاظم این قوم باید شنید.

أبو حاتم محمّد بن حبان بستی در «کتاب الثقات» گفته: [خلف بن سالم المخرمی، کنیته أبو محمّد، یروی عن یحیی القطّان و ابن مهدی. ثنا عنه أحمد بن الحسین ابن عبد الجبّار الضّبیعی الصّوفی، مات فی آخر رمضان سنة إحدی و ثلثین و مائتین، و کان من الحفّاظ المتقنین].

و أبو سعد عبد الکریم سمعانی در «أنساب» در نسبت «مخرمی» گفته:

[و المشهور بهذه النّسبة: أبو محمّد خلف بن سالم المخرمی، یروی عن یحیی بن سعید

ص:92

القطّان و عبد الرحمن بن مهدی. قال أبو حاتم بن حبّان: خلف بن سالم، کان من الحفّاظ المتقنین، حدّثنا عنه أحمد بن الحسن بن عبد الجبّار الصوفی، مات فی آخر رمضان سنة إحدی و ثلثین و مائتین].

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [خلف بن سالم الحافظ المجود أبو محمّد السّندی مولی المهلّب من أعیان الحفّاظ بغداد (ببغداد. ظ) یروی عن هشیم و أبی بکر بن عیاش و عبد الرّزّاق و الطّبقة. و عنه أحمد بن خیثمة و الحسن بن علی المعمری و أبو القاسم البغوی و آخرون، و أخرج النّسائی عن رجل عنه، مات سنة إحدی و ثلثین و مائتین، و کان یتتبّع الغرائب. قال المروزی: سألت أبا عبد اللّه عنه فقال: ما اعرفه بکذب نقموا علیه تتبّعه هذه الأحادیث. و قال یحیی بن معین:

صدوق، و قال یعقوب بن شیبة: کان ثقة ثبتا أثبت من مسدّد و الحمیدی. قلت:

و یروی عنه أحمد بن الحسن الصّوفی، و قال: توفّی لسبع بقین من رمضان من سنة إحدی و ثلثین و مائتین؛ رحمه اللّه].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [خلف بن سالم المخرمی أبو محمّد الحافظ عن هشیم و ابن إدریس؛ و عنه عثمان الدّارمی و البغوی؛ وثّقه النّسائیّ؛ توفّی 231].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته: [خلف بن سالم المخرمی أبو محمّد المهلّبی، مولاهم السّندی البغدادی الحافظ، روی عن هشیم و ابن علیّة و عبد الرّزّاق و ابن نمیر و غندر و أبی أحمد الزّبیری و معن بن عیسی القزّاز و یحیی القطّان و یعقوب و سعد ابنی إبراهیم بن سعد قرادین (الزهریین. ظ) و عنه أبو بکر أحمد بن علی بن سعید المروزی و أحمد بن علی الأبّار و عبّاس الدّوری و عثمان الدّارمی و یعقوب بن شیبة و أحمد بن الحسن بن عبد الجبّار الصّوفی و أبو القاسم البغوی، فی آخرین قال الآخرین (الاخری. ظ) عن أبی داود: سمعت من خلف بن سالم خمسة أحادیث سمعها من أحمد. قال: و کان أبو داود لا یحدّث عن خلف، و قال علی بن سهل بن المغیرة عن أحمد: لا یشکّ فی صدقه. قال المروزی عن أحمد: نقموا علیه تتبّعه هذه

ص:93

الأحادیث. قلت: هو صدوق، قال: ما أعرفه بکذب مع أنّه قد دخل مع الأنصاری فی شیء و قال عبد الخالق بن منصور عن یحیی بن معین: صدوق، قلت: إنّه کان یحدّث بمساوی الصّحابة. قال: قد کان یجمعها، و أمّا أن یحدّث بها فلا. و قال ابن أبی خیثمة عن ابن معین: لیس به المسکین بأس لو لا أنّه سفیه! و قال یعقوب بن شیبة: کان ثقة ثبتا و ذکره فی موضع آخر فی حدیث خالفه فیه الحمیدی و مسدّد، فقال یعقوب: و کان خلف أثبت منهما. و قال النّسائی: ثقة ذکره ابن حبّان «فی الثّقات» . و قال: کان من الحذّاق المتقنین، قال الصّوفی: مات فی آخر رمضان سنة إحدی و ثلثین و مائتین و هو ابن تسع و تسعین سنة و قال غیره: سبعین. قلت: و کذا أرّخه ابن أبی خیثمة و البخاری وفاته، و قال علیّ بن أحمد بن نصر: مات سنة اثنتین و ثلثین، قال الخطیب: و الأوّل أصحّ، و قال ابن سعد: کان قد صنّف المسند و کان کثیر الحدیث، و قال حمزة الکنانی:

خلف بن سالم ثقة مأمون من نبلاء المحدّثین].

و علامه جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [خلف بن سالم المخرمی أبو محمّد المهلبی مولاهم البغدادی الحافظ السّندی، روی عن ابن علیّة و بهزین أسد و أبی أسامة حمّاد بن أسامة و ابن المهدی، و عنه أبو بکر المروزی و عبد اللّه بن محمّد البغوی و ابن أبی الدّنیا و عبّاس الدوری و عثمان بن سعید الرازی، قال یعقوب ابن شیبة: کان أثبت من الحمیدی و مسدّد، و قال ابن حبّان: کان من الحذّاق المتقنین، مات فی رمضان سنة إحدی و ثلثین و مائتین]انتهی.

فهذا خلف بن سالم، حافظهم الثّقة المتقن العالم، و بارعهم الثّبت النّبیل السّالم، قد أبان طریق الحقّ بواضحات المعالم، و أوضح سبیل الصدق الموصل إلی خیر العوالم، فلا یجحد الحدیث بعد ذا إلاّ مسرف علی نفسه ظالم، و لا ینکره إلاّ جادع مارن أنفه بکفّه صالم، و اللّه ولیّ التّوفیق لکلّ مقبل علی الخیر مسالم.

24-اما روایت زهیر بن حرب بن شداد، أبو خیثمة النّسائی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس مسلم در «صحیح» خود آورده

[حدّثنی زهیر بن حرب و شجاع بن مخلّد جمیعا عن ابن علیّة. قال زهیر: حدّثنا إسماعیل بن إبراهیم،

ص:94

حدّثنی أبو حیّان، قال: انطلقت أنا و حصین بن سبرة و عمرو بن مسلم إلی زید بن أرقم فلمّا جلسنا إلیه قال له حصین: لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا: رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، و سمعت حدیثه، و غزوت معه، و صلّیت خلفه؛ لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا؛ حدّثنا یا زید ما سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم! قال: یا ابن أخی! و للّه لقد کبرت سنّی و قدم عهدی و نسیت بعض الّذی کنت أعی من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، فما حدّثتکم فاقبلوه و ما لا فلا تکلّفونیه. ثم قال: قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما فینا خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة، فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر ثم قال: أمّا بعد؛ ألا أیّها النّاس! فإنّما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربّی فأجیب، و أنا تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به. فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه ثمّ قال: و أهل بیتی، أذکرکم اللّه فی أهل بیتی، أذکرکم اللّه فی أهل بیتی، أذکرکم اللّه فی أهل بیتی. فقال له حصین: و من أهل بیته یا زید؟ أ لیس نساؤه من أهل بیته؟ قال: نساؤه من اهل بیته و لکنّ أهل بیته من حرم الصّدقة بعده. قال: و من هم؟ قال: هم آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عبّاس. قال: کلّ هؤلاء حرم الصّدقة؟ قال: نعم!].

و زهیر بن حرب، صاحب فضل زاهر و نبل باهر نزد محقّقین قوم می باشد.

ترجمه زهیر بن حرب نسائی

محمّد بن طاهر مقدسی در «أسماء رجال صحیحین» گفته: زهیر بن شدّاد النّسائیّ، یکنّی أبا خیثمة سکن بغداد، سمع جریر بن عبد الحمید و یعقوب بن إبراهیم بن سعد و محمّد بن فضیل و وهب بن جریر عندهما، و وکیعا و ابن عیینة و ابن علیّة و یزید بن هارون و عمر ابن یونس و یحیی بن سعید القطّان و عبد الصّمد و هاشم بن القاسم و أبا الولید الطّیالسی و عفّان بن الازرق و إسحاق الازرق و حجین بن المثنی و عبد اللّه بن نمیر و روح بن عبادة و أبا معاویة و معاذ بن هشام و أبا عامر العقدی و عبید اللّه المقریّ و ابن مهدی و أبا عاصم و شبابة و مروان و أبا أحمد الزّبیری و حسین بن محمّد و عبد اللّه المقری بن ادریس و محمّد ابن عبید و علیّ بن حفص و حجاج بن محمّد و عبدة بن سلیمان و الحسن بن موسی و الولید

ص:95

ابن مسلم و عثمان بن عمرو و هشیما و إسحاق بن عیسی و إسماعیل بن أبی أویس و محمّد بن حمید المعمّری و معن بن عیسی و زید بن الحبّاب و حمید بن عبد- الرّحمان الرّواسی و حبّان بن هلال و عمرو بن عاصم و یونس بن محمّد و أحمد بن إسحاق الحضرمی و أبا نعیم الفضل و بشر بن السّری و معلّی بن منصور بن مالک عند مسلم.

مات أبو خیثمة فی ربیع الآخر سنة أربع و ثلثین و مائتین و هو أربع و سبعین سنة و کان متقنا ضابطا، روی عنه البخاری و مسلم].

و أبو سعد عبد الکریم سمعانی در «کتاب الانساب» نسبت نسائی گفته: [و أبو خیثمة زهیر بن حرب بن شدّاد النّسائیّ. کان اسم جدّه استال فعرّب و جعل شدّاد.

و أبو خیثمة نسائی سکن بغداد و حدّث بها عن سفیان بن عیینة و هشیم بن بشیر و إسماعیل ابن علیّة و جریر بن عبد الحمید و یحیی بن سعید القطّان و أبی معاویة الضّریر و وکیع ابن الجرّاح و غیرهم. روی عنه ابنه أبو بکر أحمد بن أبی خیثمه و یعقوب بن شیبة و محمّد بن إسماعیل البخاری و مسلم بن الحجّاج و أبو داود السّجستانی و أبو عیسی التّرمذی و أبو زرعة و أبو حاتم الرّازیان، و کان ثقة ثبتا حافظا متقنا مکثرا من الحدیث. قال الفریابی: سألت محمّد بن عبد اللّه بن نمیر: ایّما أحبّ إلیک: أبو خیثمة أو أبو بکر بن أبی شیبة؟ فقال: أبو خیثمة، و جعل یطری أبا خیثمة و یضع من أبی بکر و مات أبو خیثمة فی شعبان سنة أربع و ثلثین و مائتین فی خلافة جعفر المتوکّل و هو ابن أربع و سبعین سنة].

و مزی در «تهذیب الکمال» بترجمۀ او علی ما نقل عنه گفته: [قال أبو حاتم صدوق؛ و قال یحیی: ثقة، و قال «س» : ثقة مأمون؛ و قال الحسین بن فهم: ثقة ثبت، و قال أبو بکر الخطیب: کان ثقة ثبتا حافظا متقنا].

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [خ. م. د. س. ق. أبو خیثمه زهیر بن حرب النّسائیّ الحافظ الکبیر محدّث بغداد، سمع هشیما و ابن عیینة و جریرا و ابن إدریس و امما، و عنه ابنه الحافظ أبو بکر أحمد و البخاری و مسلم و أبو داود و القزوینی و أبو یعلی الموصلی و البغوی، وثّقه ابن معین و غیره، و قال یعقوب بن شیبة: هو أثبت من أبی بکر بن أبی شیبة، و قال النّسائیّ: ثقة مأمون، و قال الفریابی: سألت ابن نمیر عن

ص:96

أبی خیثمة و أبی بکر بن أبی شیبة: أیّما أحبّ إلیک: أبو خیثمة أو أبو بکر؟ فقال:

أبو خیثمة، و جعل یطریه توفّی سنة أربع و ثلثین و مائتین عن أربع و سبعین سنة،

أخبرنا علی بن أحمد الهاشمی، أنا: محمّد بن أحمد القطیعی، أنا: أبو بکر بن الرّاغونی، أنا:

محمّد بن محمّد، أنا: ابو طاهر المخلص أنا: أبو القاسم البغوی، أنا: أبو خیثمة زهیر بن حرب و شجاع بن مخلد و الحسن بن عرفة؛ قالوا: ثنا: هشیم، قال: نا: حمید، عن أنس، قال: قال رسول صلّی اللّه علیه و سلّم: اعتدلوا فی صفوفکم و تراصوا فإنّی أراکم من وراء ظهری. زاد شجاع و الحسن: قال أنس: فلقد رأیت أحدنا یلصق منکبه بمنکب صاحبه و قدمه بقدمه فلو ذهبت أفعل هذا الیوم لنفر أحدکم کأنّه بغل شموس].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [خ. م. د. س. ق. زهیر بن حرب أبو خیثمة النّسائیّ محدّث بغداد، عن جریر و هشیم، و عنه خ. م. د. ق و أبو یعلی. قال ابن شیبة: أثبت من أبی بکر بن أبی شیبة، عاش أربعا و سبعین سنة، توفی 234].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنۀ أربع و ثلاثین و مائتین گفته: [و فیها- الامام أبو خیثمة زهیر بن حرب النّسائیّ الحافظ ببغداد فی شعبان و له أربع و سبعون سنة رحل و کتب الکثیر عن هشیم و طبقته و صنّف و هو والد صاحب التّاریخ أحمد بن أبی خیثمة].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنۀ أربع و ثلاثین و مائتین گفته:

و فیها توفّی الامام الحافظ أبو خیثمة زهیر بن حرب].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته: [زهیر بن حرب بن شدّاد الحرشی ابو خیثمة النّسائی، نزیل بغداد، مولی بنی الحریش بن کعب و کان اسم جدّه اشتال فعرّب شدّادا، و روی عن عبد اللّه بن إدریس و ابن عیینة و حفص بن غیاث و حمید بن عبد الرّحمان الرّواسی و جریر بن عبد الحمید و ابن علیّة و عبد اللّه بن نمیر و عبد الرّزّاق و عبدة بن سلیمان و عمرو بن یونس الیمامی و مروان بن معاویة و معاذ بن هشام و هشیم القطّان و أبی النّصر و خلق، و عنه البخاری و مسلم و أبو داود و ابن ماجة و روی له النّسائی بواسطه أحمد بن علی بن سعید المروزی و ابنه أبو بکر بن أبی خیثمة و أبو

ص:97

زرعة و أبو حاتم و بقی بن مخلّد و إبراهیم الحربی و موسی بن هارون و ابن أبی الدّنیا و یعقوب بن شیبة و أبو یعلی الموصلی و جماعة. قال معاویة عن ابن معین: ثقة، و قال علیّ بن جنید عن ابن معین: یکفی قبیلة، و قال أبو حاتم: صدوق، و قال یعقوب بن شیبة: زهیر أثبت من عبد اللّه بن أبی شیبة. و کان فی عبد اللّه تهاون بالحدیث لم یکن یفصل هذه الأشیاء، یعنی الألفاظ، و قال جعفر الفریابی: قلت لابن نمیر: أیّهما أحبّ إلیک؟ فقال: أبو خیثمة حجّة، و جعل یطری و یضع من أبی بکر، و قال الاجری: قلت لأبی داود: کان أبو خیثمة حجّة فی الرّجال، ما کان حسن علمه. و قال النسائی، ثقة مأمون و قال الحسین بن فهم: ثقة ثبت، و قال أبو بکر الخطیب: کان ثقة ثبتا حافظا متقنا، قال محمّد بن عبد اللّه الحضرمی و غیره: مات سنة 234. و قال أبو بکر: ولد أبی سنة 165 و مات لیلة الخمیس لسبع خلون من شعبان و هو ابن اربع و ثمانین سنة. قلت. و حکی الخطیب عن أبی غالب علی بن أحمد النّاظر أنّه توفّی سنة اثنتین و ثلثین، قال الخطیب: هذا و هم و الصّواب سنة أربع، و قال أبو القاسم البغوی: کتب عنه، و قال ابن قانع: کان ثقة ثبتا، و قال صاحب «الزّهرة» : روی عنه مسلم ألف حدیث و مائتی حدیث و إحدی و ثمانین حدیثا، و قال ابن أبی حاتم فی «الجرح و التّعدیل» سئل عنه أبی: فقال: ثقة صدوق، و قال ابن وضّاح: ثقة من ثقات لقیتة ببغداد، و قال ابن حبّان فی «الثّقات» کان متقنا ضابطا من أقران یحیی بن معین].

و نیز ابن حجر در «تقریب» گفته: [خ. م. د. س. ق. زهیر بن حرب بن شدّاد أبو خیثمة النّسائیّ نزیل بغداد؛ ثقة ثبت روی عنه مسلم أکثر من ألف حدیث من العاشرة، مات سنة أربع و ثلثین و هو ابن أربع و سبعین].

و علامه جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [أبو خیثمة زهیر ابن حرب بن شدّاد الخرشی النّسائی نزیل بغداد، روی عن إسماعیل بن علیّة و بشر بن السّری و جریر بن عبد الحمید و حفص بن غیاث و روح بن عبادة و ابن عیینة، و عنه البخاری و أبو داود و ابن ماجه و إبراهیم الحربی و ولده أبو بکر بن أبی خیثمة و

ص:98

أبو بکر المروزی و أبو یعلی الموصلی و الحارث بن أبی أسامة و بقی بن مخلد و ابن أبی الدّنیا و أبو زرعة الرازی و أبو حاتم و یعقوب بن شیبة و غیرهم، قال یعقوب بن شیبة: زهیر أثبت من أبی بکر بن أبی شیبة، و قال الاجری قلت: لأبی داود: أبو خیثمة حجّة فی الرّجال، قال: ما کان أحسن علمه، و قال الخطیب، کان ثقة ثبتا حافظا متقنا؛ ولد سنة 106 و مات لیلة الخمیس لسبع خلون من شعبان سنة 234]. انتهی.

فهذا أبو خیثمة زهیر بن حرب بن شداد، حجّتهم الرّحلة المشدود إلیه الرّحال من الأمصار و البلاد، قد روی هذا الحدیث المستطاب المستجاد، بالسّند المتّصل و صحیح الإسناد، عن سیّد الأنبیاء الأمجاد، علیه و آله آلاف السّلام من ربّ العباد، ما بقیت السّبع الشّداد، و إلی یوم یقوم فیه الأشهاد، فلا یحید عن الإذعان إلاّ من ضرب علی قلبه بالاسداد، و لا یکاید أهل الإیمان إلاّ من مالا أهل الکفر و الإلحاد

25-اما روایت شجاع بن مخلد الفلاس أبو الفضل البغوی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس از عبارت «صحیح مسلم» که آنفا گذشته واضح و لائح گردید.

شجاع بن مخلد از اعاظم حفّاظ ثقات و أفاخم نبلاء رفیع الدّرجات این حضرات می باشد.

ترجمه ابو الفضل شجاع بن مخلد فلاس بغوی

و محمّد بن طاهر مقدسی در «رجال صحیحین» گفته: [شجاع بن مخلد البغوی سکن بغداد، یکنّی أبا الفضل، سمع یحیی بن زکریّا و إسماعیل بن علیّة و حسین الجعفی، مات سنة خمس و ثلثین و مائتین، روی عنه مسلم].

و عبد الغنی بن عبد الواحد مقدسی در کتاب «الکمال» گفته: [شجاع بن مخلد البغوی، أبو الفضل البغدادی سکن بغداد، روی عن سفین و هشیم بن بشیر و عبدة بن سلیمان و وکیع بن الجرّاح و مروان بن معاویة و إسماعیل بن علیّه و أبی عاصم النّبیل، روی عنه مسلم و أبو داود و إبراهیم بن إسحاق الحربی و عبد اللّه المنادی و موسی بن هارون و عبد اللّه بن محمّد بن عبد العزیز البغوی و أحمد بن الحسن بن عبد

ص:99

عبد الجبّار الصّوفی و حامد بن محمّد بن شعیب البلخی و ابن ماجة. قال عبد اللّه بن أحمد بن حنبل (عن أبیه. ظ) : سألت عنه یحیی بن معین، قال: أعرفه لیس به بأس، نعم الشّیء أو نعم الرّجل ثقة، و قال صالح بن محمّد: هو صدوق، و قال الحسین بن فهم:

هو من أبناء أهل خراسان من الغز (الغور. ظ) و هو ثبت ثقة، توفّی ببغداد لعشر خلون من صفر سنة خمس و ثلثین و مائتین، و حضره بشر کثیر و دفن فی مقبرة باب التّین و أخبرنا زید بن الحسن، أنبا: عبد الرّحمن بن محمّد أبو منصور، أنبا: أحمد بن علی أنبا: أحمد بن أبی جعفر، ثنا: محمّد بن العبّاس الحرار، أنبا أبو أیّوب سلیمان بن إسحاق الحلاّب، قال: سمعت إبراهیم الحربی یقول: حدّثنی شجاع بن مخلد و لم نکتب هیهنا عن أحد خیر منه؛ قال: لقینی بشر بن الحرث و أنا ارید مجلس منصور بن عمّار، فقال: و أنت أیضا یا شجاع؟ ارجع! ارجع! فرجعت].

و مزی در «تهذیب الکمال» بترجمۀ او علی ما نقل عنه گفته: [قال أحمد:

سألت یحیی عنه، فقال: أعرفه لیس به بأس نعم الشّیخ، أو نعم الرّجل ثقة، و قال صالح بن محمّد البغدادی: صدوق، و قال إبراهیم الحربی: لم نکتب ههنا عن أحد خیر منه، و ذکره ابن حبّان فی «الثّقات»].

و ذهبی در «کاشف» گفته: [م. د. ق. شجاع بن مخلّد البغوی الفلاّس عن هشیم و إسماعیل بن عیّاش» و عنه م. د. ق. و البغوی، حجة خیر، مات 235].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته: [م. د. ق. شجاع ابن مخلّد الفلاّس أبو الفضل البغوی، نزیل بغداد، روی عن إسماعیل بن عیّاش و ابن علیّه و هشیم و وکیع و ابن عیینة و یحیی بن زکریّا بن أبی زائدة و عبدة بن سلیمان و حسین بن علی الجعفی و غیرهم، و عنه مسلم و أبو داود و ابن ماجة و إبراهیم الحربی و محمّد بن عبد اللّه بن المناوی و موسی بن هارون الحمّال و محمّد بن عبدوس بن کامل السّرّاج و أحمد بن الحسن بن عبد الجبّار الصّوفی و أبو القسم البغوی و غیرهم. قال ابن معین:

أعرفه لیس به بأس، نعم الشّیخ ثقة، و قال إبراهیم الحربی: حدّثنی شجاع بن مخلد؛ و لم نکتب ههنا عن أحد خیر منه، و ذکره ابن حبّان فی «الثّقات» ، و قال هارون

ص:100

الحمّال: ولد سنة 155، و قال الحسن بن فهم: ثقة ثبت، توفّی ببغداد فی صفر سنه 235، و فیها أرّخه مطین. قلت: و ابن قانع، و قال ثقة ثبت، و قال أبو زرعة: ثقة، و قال أحمد: کان ثقة و کان کتابه صحیحا حکاه، و اللاّلکائی و قال الخطیب له:

تفسیر]انتهی.

و هذا شجاع بن مخلد الفلاس، ثبتهم البارع فی هذا الشّأن بالمزاولة و المراس، قد روی هذا الحدیث الطّیّب الأنفاس، المزری نفحاته بکلّ ورد و آس الّذی شفی القلوب و أزال الإبلاس، و أزاح الکروب و زاد الإیناس، فلا یباریه بالشکّ و الارتیاب و الوسواس، إلاّ من بلی لعمهه فی الضّلال بالانتکاس و الارتکاش،

26-أما روایت ابو بکر عبد اللّه بن محمّد العبسی الکوفی المعروف
اشاره

بابن أبی شیبه

حدیث ثقلین را، پس مرزا محمّد بدخشانی در «مفتاح النّجا» گفته [و أخرجه ابن أبی شیبه و الخطیب فی «المتّفق و المفترق» عنه، أی

عن جابر بلفظ «إنّی ترکت فیکم ما لن تضلّوا بعدی إن اعتصمتم به کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی].

و ابن أبی شیبه این حدیث را بروایت زید بن أرقم نیز روایت کرده چنانچه سابقا از روایت «صحیح مسلم» دانستی و در ما بعد نیز انشاء اللّه تعالی خواهد آمد.

و مفاخر ظاهره و مآثر باهرۀ ابن أبی شیبه بحمد اللّه تعالی در مجلّد حدیث ولایت بتفصیل از کتب رجالیّۀ قوم دانستی، در این جا بر بعضی از عبارات اکتفا می رود.

ترجمۀ ابن أبی شیبه عیسی کوفی

محمّد بن طاهر مقدسی در «رجال صحیحین» گفته: [عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة و اسمه إبراهیم بن عثمان العیسی الکوفی أبو بکر أخو عثمان و القاسم، سمع أبا أسامة و سفین ابن عیینة و جعفر بن عون و جماعة عندهما، روی عنه البخاری و مسلم. قال البخاری: مات یوم الخمیس خلون من المحرّم سنة خمس و ثلاثین و مائتین].

ص:101

و محمّد بن أحمد ذهبی «در سیر النّبلا» گفته: [ابن أبی شیبة عبد اللّه ابن محمّد بن القاضی أبی شیبة إبراهیم عثمان بن خواستی-الامام العلم سیّد الحفّاظ و صاحب الکتب الکبار «المسند» و «المصنّف» و «التّفسیر» أبو بکر العبسی، مولاهم الکوفی أخو الحافظ عثمان بن أبی شیبة و القاسم بن أبی شیبة الضّعیف، فالحافظ إبراهیم بن أبی بکر هو ولده و الحافظ أبو جعفر محمّد بن عثمان هو ابن أخیه فهم بیت علم، و أبو بکر أجلّهم و هو من أقران أحمد بن حنبل و إسحاق بن راهویه و علیّ بن المدینی فی السّنّ و المولد و الحفظ و یحیی بن معین أسنّ منهم بسنوات. طلب أبو بکر العلم و هو صبیّ، و أکبر شیخ له هو شریک بن عبد اللّه القاضی سمع منه و من أبی الأحوص سلام بن سلیم و عبد السّلام بن حرب و عبد اللّه بن المبارک و جریر بن عبد الحمید و أبی خالد الأحمر و سفیان بن عیینة و علی بن مسهر و عبّاد بن العوّام و عبد اللّه بن إدریس و خلف بن خلیفة الّذی یقال إنّه تابعیّ و عبد العزیز بن عبد الصمد العمی و علیّ بن هاشم بن البرید و عمر بن عبید الطّنافسی و إخوته محمّد و یعلی و هشیم بن بشیر و عبد الأعلی بن عبد الأعلی و وکیع بن الجرّاح و یحیی القطّان و إسماعیل بن عیّاش و عبد الرّحیم بن سلیمان و أبی معاویة و یزید بن المقدام و مرحوم العطّار و إسماعیل ابن علیّة و خلق کثیر بالعراق و الحجاز و غیر ذلک، و کان بحرا من بحور العلم و به یضرب المثل فی قوّة الحفظ، حدّث عنه الشّیخان و أبو داود و ابن ماجة و روی النّسائیّ عن أصحابه و لا شیء له فی «جامع أبی عیسی» و روی عنه أیضا محمّد بن سعد الکاتب و محمّد بن یحیی و أحمد بن حنبل و أبو زرعة و أبو بکر بن أبی عاصم و بقی بن مخلد و محمّد ابن وضاح محدّثا الأندلس و الحسن بن سفیان و أبو یعلی الموصلی و جعفر الفریابی و أحمد بن الحسن الصّوفی و حامد بن سعید و صالح جزرة و الهشیم بن خلف الدّوری و عبید بن غنام و محمّد بن عبدوس السّرّاج و الباغندی و یوسف بن یعقوب النیسابوریّ و عبدان و أبو القاسم البغوی و امم سواهم. قال یحیی بن عبد الحمید الحمانی: أولاد ابن أبی شیبة من أهل العلم کانوا یزاحمونا عند کلّ محدّث، و قال أحمد بن حنبل:

أبو بکر صدوق و هو أحبّ إلیّ من أخیه عثمان، و قال أحمد بن عبد اللّه العجلی:

ص:102

کان أبو بکر ثقة حافظا للحدیث، و قال عمرو بن علی الفلاّس: ما رأیت أحدا أحفظ من أبی بکر بن أبی شیبة قدم علینا مع علیّ ابن المدینی فسرد الشّیبانی أربع مائة حدیث حفظا و قام، و قال الإمام أبو عبید اللّه: انتهی الحدیث إلی أربعة و أبو بکر بن أبی شیبة أسردهم له، و أحمد بن حنبل أفقههم فیه و یحیی بن معین أجمعهم له و علیّ بن المدینی أعلمهم به. قال محمّد بن عمر بن العلاء الجرجانی: سمعت أبا بکر بن أبی شیبة و أنا معه فی جبّانة کندة فقلت له: یا أبا بکر! سمعت من شریک و أنت ابن کم؟ قال:

و أنا أربع عشرة سنة و أنا یومئذ أحفظ للحدیث منّی الیوم. قلت: صدق و اللّه و أین حفظ المراهق من حفظ من هو فی عشر الثمانین. قال الجرجانی: فسألت یحیی بن معین عن سماع أبی بکر بن أبی شیبة من شریک فقال: أبو بکر عندنا صدوق و ما یحمله علی أن یقول «وجدت فی کتاب أبی بخطّه» : و قال و حدّث عن روح بن عبادة بحدیث الدّجّال و کنّا نظنّه سمعه من أبی هشام الرفاعی قال عبدان الاهوازی کان أبو بکر یقعد إلی الاسطوانة و أخوه و مشکدانه و عبد اللّه بن البراد و غیرهم کلّهم سکوت إلاّ أبو بکر فانّه یهدر، قال ابن عدی: هی الاسطوانة الّتی کان یجلس إلیها ابن عقدة، و قال لی ابن عقدة: هذه هی أسطوانة عبد اللّه بن مسعود جلس إلیها بعده علقمة و بعده إبراهیم و بعده منصور و بعده سفیان الثّوری و بعده وکیع و بعده أبو بکر بن أبی شیبة و بعده مطین و قال صالح بن محمّد الحافظ جزرة:

أعلم من أدرکت بالحدیث و علله علی بن المدینی و أعلمهم بتصحیف المشایخ یحیی ابن معین و أحفظهم عند المذاکرة أبو بکر بن أبی شیبة. قال الحافظ أبو العبّاس بن عقدة: سمعت عبد الرّحمن بن خراش یقول: سمعت أبا زرعة یقول: ما رأیت أحفظ من أبی بکر بن أبی شیبة فقلت: یا أبا زرعة فأصحابنا البغدادیّون، قال: دع أصحابک فانّهم أصحاب مخاریق ما رأیت أحفظ من أبی بکر بن أبی شیبة. قال الخطیب: کان أبو بکر متقنا حافظا صنّف «المسند» و «الاحکام» و «التّفسیر» و حدّث ببغداد هو و أخواه القاسم و عثمان. قال إبراهیم نفطویه: فی سنة أربع و ثلثین و مائتین أشخص المتوکّل الفقهاء و المحدّثین و کان فیهم مصعب بن عبد اللّه الزّبیری و إسحاق بن إسرائیل

ص:103

و إبراهیم بن عبد اللّه الهروی و أبو بکر و عثمان ابنا أبی شیبة و کانا من الحفّاظ فقسمت بینهم الجوائز و أمرهم المتوکّل أن یحدّثوا بالاحادیث الّتی فیها الرّدّ علی المعتزلة و الجهمیّة. قال: فجلس عثمان فی مدینة المنصور و اجتمع علیه نحو من ثلثین ألفا و جلس أبو بکر فی مسجد الرّصافة و کان أشدّ مقدما من أخیه اجتمع علیه نحو من ثلثین ألفا. قلت: و کان أبو بکر قویّ النّفس بحیث إنّه استنکر حدیثا تفرّد به یحیی ابن معین عن حفص بن غیاث فقال: من أین له هذا؟ فهذه کتب حفص ما فیها هذا الحدیث! أخبرنا أبو الفضل أحمد بن هبة اللّه بن أحمد الدّمشقی قراءة علیه غیر مرّة، أنبأنا عبد- العزیز بن محمّد الهروی، أنبأنا زاهر بن طاهر سنة سبع و عشرین و خمسمائة بهراة، أنبا محمّد بن حمدون السّلمی، و أنبا أحمد بن عبد العزیز، أنبا زاهر و تمیم بن أبی سعد، قالا أنبأنا أبو سعد محمّد بن عبد الرّحمن الکنجرودی. قال: أنا أبو عمرو بن حمدان، أنبا أو یعلی الموصلی، أنبا أبو بکر بن أبی شیبة، قال: أنبأنا محمّد بن بشر عن عبید اللّه، عن أبی الزّنّاد، عن الأعرج، عن أبی هریرة، قال: ذکر لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم الهلال، فقال: إذا رأیتموه فصوموا و إذا رأیتموه فأفطروا فإن غمّ فعدّوا ثلثین. هذا حدیث صحیح غریب تفرّد به أبو الزنّاد عن الاعرج و لم یروه عنه سوی عبید اللّه بن عمر و لا عن عبید اللّه سوی محمّد بن بشر العبدی فیما علمت؛ أخرجه مسلم عن أبی بکر عنه، فوقع موافقة عالیة و لم یروه واحد من بشر سوی النّسائیّ

فرواه عن أبی بکر أحمد بن علی المروزی عن ابن أبی شیبة فوقع لنا بدلا بعلو درجتین، أخبرنا عبد الحافظ بن بدران و یوسف بن أحمد، قالا: أنبا موسی بن عبد القادر، أنبا سعید بن أحمد، أنبا علیّ بن أحمد السّدال، أنبا أبو طاهر المخلص، ثنا: عبد اللّه ابن محمّد، أنبا: أبو بکر بن أبی شیبة، ثنا: أبو خالد الأحمر سلیمان بن حیّان، عن سلیمان التّیمی، عن أبی عثمان، عن أسامة بن زید، قال: قال صلّی اللّه علیه و سلّم: ما ترکت علی امتی بعدی فتنة أضرّ علی الرّجال من النّساء :

و به: أنبا أبو بکر بن أبی شیبة، ثنا أحمد بن عبد الرّحمن. عن هشام بن عروة؛ عن أبیه، سمعت أسامة بن زید و سئل کیف یسیر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حین دفع من عرفات؟ قال: کان یسیر العنق فاذا

ص:104

وجد فجوة نصّ. قال هشام: و النّصّ أرفع من العنق، أخرجهما مسلم عن أبی بکر فوافقنا، أنبأنا ابن علاّن، أنبأنا الکندی، أنبأنا القزّاز، أنبأنا أبو بکر الخطیب، أنبأنا أحمد بن علیّ المحتسب، عن محمّد بن عمران الکاتب، حدّثنی عمر بن علی أنبأنا أحمد بن محمّد بن المربع، سمعت أبا عبیدة یقول: ربّانیّو الحدیث أربعة، فأعلمهم بالحلال و الحرام أحمد بن حنبل، و أحسنهم سیاقة للحدیث و أداء علی بن المدینی، و أحسنهم وضعا للکتاب أبو بکر بن أبی شیبة، و أعلمهم بصحیح الحدیث و سقیمه یحیی بن معین.

قال البخاری و مطین: مات أبو بکر فی المحرّم سنة خمس و ثلاثین و مائتین. قلت:

آخر من روی عنه أبو عمر یوسف بن یعقوب النیسابوریّ]انتهی.

فهذا حافظهم الکبیر أبو بکر بن أبی شیبة، الّذی أفنی فی هذا الشّأن شبابه و شیبه، و شابت مفارقه فی طلب الحدیث بالرّحلة و الأیبة، و صرمت أزمانه فی الجمع و الایعاء حتّی امتلأت العیبة، قد روی هذا الحدیث بسنده إلی من شرفت بعنصره تربة طیبة، علیه و آله من اللّه سلام لا یصرم سببه و لا یقطع سیبه، فمن الّذی یظهر بعد هذا جحده و ریبه، و لا یخاف به ازراء هذا الحبر و عیبه و من یجرأ مع هذا و لم یمنعه رهبه و هیبه، فهو محتقب للاثم مرتجع بالخسار و الخیبه.

27-أما روایت محمّد بن بکار بن الریان الهاشمی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس از مراجعۀ عبارت «صحیح مسلم» که در روایت سعد بن مسروق گذشته بدرجۀ تحقیق می رسد.

و محمّد بن بکار از أفاخم حاملین آثار و أعاظم مضطلعین بأعباء الاخبار نزد سنّیّه می باشد.

ترجمۀ محمّد بن بکار بن ریان هاشمی

محمّد بن طاهر مقدسی در کتاب «أسماء رجال الصحیحین» گفته: [محمّد بن بکّار بن الرّیّان البغدادی، یکنّی أبا عبد اللّه، سمع محمّد بن طلحة بن مصرف و إسماعیل ابن أبی زکریّا و حسّان بن إبراهیم و أبا عاصم النبیل، روی عنه مسلم. قال السّراج: ولد سنة خمس و أربعین و مائة و توفّی سنة ثمان و ثلاثین و مائتین لثلاث عشرة خلت من ربیع الآخر

ص:105

و هو ابن ثلاث و تسعین سنة، سمعت ابنه یقول ذلک].

و مزی در «تهذیب الکمال» بترجمۀ او علی ما نقل عنه گفته: [قال یحیی:

شیخ لا بأس به، و قال مرّة: ثقة، و قال الدّار قطنی: ثقة، و قال صالح بن محمّد البغدادی:

صدوق یحدّث عن الضعفاء، و ذکره ابن حبّان «فی الثّقات»].

ذهبی در «کاشف» گفته: [محمّد بن بکّار بن الرّیّان، عن فلیح و طبقته، و عنه «م. د» و البغوی و السرّاج و خلق وثّقوه، مات 238].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنۀ ثمان و ثلاثین و مائتین گفته: [و فیها محمّد بن بکّار بن الرّیّان ببغداد فی ربیع الآخر، سمع فلیح بن سلیمان و قیس بن الرّبیع و الکبار].

و ابن حجر عسقلانی در «تقریب» گفته: [م. د. محمّد بن بکّار بن الرّیّان الهاشمی، مولاهم أبو عبد اللّه البغدادی الرصافی، ثقة من العاشرة، مات سنة ثمان و ثلثین و له ثلاث و تسعون]انتهی.

و هذا محمّد بن بکار، ثقتهم الّذی لقی الاحبار، و سمع الکبار، حتّی صار عیبة الأسرار، و جهینة الأخبار، قد روی هذا الحدیث العزیز المثار، الرّفیع المنار، السّاطع الأنوار، النافح الانوار، اللاّمع الأزهار، الذّاکی الأزهار، الصّافی عن الاکدار؛ فی الایراد و الاصدار، فلا یقابله بعد هذا بالجحود و الإنکار، و الصّدود بالاجهار، إلاّ من بلی بالعمه و الانغمار، و الخدع و الاغترار، و آثر الهلک و البوار، و التّباب و التّبار، و اختار الذّلّ و الخسار، و القماءة و الاحتقار، و اللّه مجازیه یوم تهتک فیه الأستار، و تبدو فیه الأسرار.

28-أما روایت أبو یعقوب إسحاق بن إبراهیم بن مخلد بن إبراهیم
اشاره

الحنظلی المعروف بابن راهویه

حدیث ثقلین را، پس در «مسند» خود بروایت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام اخراج نموده، چنانچه علاّمۀ سخاوی در «استجلاب ارتقاء الغرف» در سیاق طرق این حدیث شریف گفته: [و أمّا

حدیث علیّ فهو عند إسحاق بن راهویه فی مسنده من طریق

ص:106

کثیر بن زید عن محمّد بن عمر بن علی بن أبی طالب، عن أبیه عن جدّه علی رضی اللّه عنه أنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال: ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه سببه بیده و سببه بأیدیکم و أهل بیتی، و کذا رواه الدّولابی فی «الذّریّة الطّاهرة»].

و نور الدین سمهودی در «جواهر العقدین» در مقام ایراد طرق این حدیث شریف گفته: [

عن علی رضی اللّه عنه أنّ النبیّ صلی اللّه علیه و سلّم قال: قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه سببه بیده و سببه بأیدیکم و أهل بیتی.

أخرجه إسحاق بن راهویه فی مسنده من طریق کثیر بن زید عن محمّد بن عمر بن علی بن أبی طالب عن أبیه عن جدّه علی به، و هو سند جیّد، و کذا رواه الدّولابی فی «الذّریة الطّاهرة»].

و أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر در «وسیلة المآل» در ذکر طرق این حدیث شریف گفته: [

و عن سیدنا علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه و کرّم وجهه أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال: قد ترکت فیکم ما إن اخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه سببه بیده و سببه بأیدیکم و أهل بیتی. أخرجه إسحاق بن راهویه فی مسنده من طریق کثیر بن زید عن محمّد بن عمر بن علیّ بن أبی طالب عن أبیه عن جدّه رضی اللّه عنه].

و محتجب نماند که ابن راهویه این حدیث شریف را بروایت زید بن أرقم نیز تحدیث نموده، کما لا یخفی علی من راجع عبارة «صحیح مسلم» و قد أسلفناها فیما مضی و سیأتی فیما بعد أیضا إنشاء اللّه تعالی.

ترجمۀ اسحاق بن إبراهیم ابن راهویه حنظلی

و فضائل و محامد معجبه و مناقب و مفاخر مطربۀ ابن راهویه بر کسی که براه اندک تتبع و تفحّص کتب أساطین سنّیّه رفته مخفی و مستور نیست.

أبو حاتم محمّد بن حبان بستی در «کتاب الثّقات» گفته: [إسحاق بن إبراهیم بن مخلد بن إبراهیم الحنظلی أبو یعقوب المروزی الّذی یقال له راهویه یروی عن ابن عیینة، مات بنیسابور لیلة السّبت لأربع عشرة خلت من شهر شعبان سنة ثمان و ثلثین و مائتین و هو ابن

ص:107

سبع و سبعین و قبره مشهور یزار، و کان إسحاق من سادات أهل زمانه فقها و علما و حفظا و نظرا ممّن صنّف الکتب و فرّع الفروع علی السّنن و ذبّ عنها و قمع من خالفها].

و محمّد بن طاهر مقدسی در «أسماء رجال صحیحین» گفته: [إسحاق بن إبراهیم بن مخلد بن إبراهیم، یعرف بابن راهویه الحنظلی المروزی. سکن نیسابور سمع ابن عیینة و وکیعا و النّضر و جریر بن عبد الحمید و الولید بن مسلم و عبد الرّزّاق و غیر واحد عندهما، روی عنه البخاری و مسلم، توفّی بنیسابور لیلة السّبت لأربع عشرة خلت من شعبان سنة ثمان و ثلثین و مائتین و هو ابن سبع و ستین سنة، و قبره مشهور یزار و یقصد، رحمه اللّه تعالی].

و ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته: [أبو یعقوب إسحاق بن إبراهیم بن مخلد بن إبراهیم بن عبد اللّه بن مطر بن عبید اللّه ابن غالب بن عبد الوارث بن عبید اللّه ابن عطیّة بن مرّة بن کعب بن همام بن أسد بن مرّة بن عمر بن حنظلة بن مالک بن زید مناة بن تمیم ابن مرة الحنظلی المروزی، المعروف بابن راهویه. جمع بین الحدیث و الفقه و الورع و کان أحد أئمّة الإسلام، ذکره الدّار قطنیّ فیمن روی عن الشّافعی رضی اللّه عنه، و عدّه البیهقی فی أصحاب الشّافعی و کان قد ناظر الشّافعیّ فی جواز بیع دور مکّة و قد استوفی الشّیخ فخر الدین الرّازی صورة ذلک المجلس الّذی جری بینهما فی کتابه الّذی سمّاه «مناقب الإمام الشّافعی» رضی اللّه عنه:

فلمّا عرف فضله نسخ کتبه و جمیع مصنّفاته بمصر. قال أحمد بن حنبل رضی اللّه عنه فإسحاق عندنا إمام من أئمّة المسلمین و ما عبر الجسر أفقه من إسحاق. و قال إسحاق: أحفظ سبعین ألف حدیث و اذاکر بمائة ألف حدیث و ما سمعت شیئا قطّ إلاّ حفظته و لا حفظت شیئا قطّ فنسیته، و له «مسند» مشهور، و کان قد رحل إلی الحجاز و العراق و الیمن و الشّام و سمع من سفیان بن عیینة و من فی طبقته، و سمع منه البخاری و مسلم و التّرمذی، و کانت ولادته سنة إحدی و ستّین، و قیل: سنة ثلاث و ستّین؛ و قیل: سنة ستّ و ستین و مائة و سکن فی آخر عمره بنیسابور و توفّی بها لیلة الخمیس النّصف من

ص:108

شعبان، و قیل: الأحد و قیل: السّبت سنة ثمان و قیل سبع و ثلاثین و مائتین، و قیل:

سنة ثلاثین و مائتین، رحمه اللّه تعالی.

تفسیر راهویه و معنی «ویه» الفارسیة الّتی فی آخر بعض الاسماء

و راهویه بفتح الرّاء و بعد الألف هاء ساکنة-لقب أبیه أبی الحسن إبراهیم و إنّما لقّب بذلک لأنه ولد فی طریق مکّة، و الطّریق بالفارسیة «راه» و «ویه» معناه وجد، فکأنّه فی الطّریق، و قیل فیه أیضا: راهویه بضمّ الهاء و سکون الواو و فتح الیاء. و قال إسحاق المذکور: قال لی عبد اللّه بن طاهر أمیر خراسان: لم قیل لک ابن راهویه؟ و ما معنی هذا؟ و هل تکره أن یقال لک هذا؟ قلت: اعلم أیّها الأمیر! أنّ أبی ولد فی الطّریق فقالت المراوزة: «راهویه» لأنّه ولد فی الطّریق و کان أبی یکره هذا و أمّا أنا؛ فلست أکره ذلک.

و مخلد، بفتح المیم و سکون الخاء المعجمة و فتح اللام و بعدها دال مهملة.

و الحنظلی بفتح الحاء المهملة و سکون النون و فتح الظاء المعجمة و بعدها لام، هذه النّسبة إلی حنظلة بن مالک ینسب إلیه بطن من تمیم. و المروزی قد تقدّم القول فیه فی المروزی].

و مزی در «تهذیب الکمال» بترجمۀ او علی ما نقل عنه گفته: [قال علی بن إسحاق بن راهویه: ولد أبی من بطن أمّه مثقوب الاذنین، فمضی جدّی راهویه إلی الفضل بن موسی فسأله، فقال: یکون ابنک رأسا إمّا فی الخیر و إمّا فی الشّرّ.

و قال أحمد بن حنبل: لم یعبر الجسر إلی خراسان مثل إسحاق. و قال أیضا: ما أعلم لاسحاق فی العراق نظیرا. قال «س» : ثقة مأمون سمعت سعید بن ذویب یقول:

ما علی وجه الارض مثل إسحاق. و قال إسحاق: ما سمعت شیئا قطّ إلاّ حفظته و لا حفظت شیئا فنسیته. و قال أبو زرعة: ما رئی أحفظ من إسحاق. قال القبّانی: مات لیلة نصف شعبان 238. قال «خ» : عاش 77، و قال أبو علی الحسین بن علی الحافظ: سمعت محمّد ابن إسحاق بن خزیمة یقول: و اللّه لو أنّ إسحاق بن إبراهیم الحنظلی کان فی التّابعین لأقرّوا له بحفظه و علمه و فقهه، و مناقبه طویلة عریضة].

ص:109

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته:

[إسحاق بن إبراهیم الإمام الحافظ الکبیر أبو یعقوب التّیمی الحنظلی المروزی نزیل نیسابور و عالمها بل شیخ اهل المشرق، یعرف بابن راهویه. ولد سنة ستّ و ستّین و مائة، و قیل: سنة إحدی و ستّین، سمع من ابن المبارک و هو صبیّ و جریر بن عبد الحمید و عبد العزیز بن عبد- الصّمد العمّی و فضیل بن عیاض و عیسی بن یونس و الدّراوردی و طبقتهم، و عنه الجماعة سوی ابن ماجة و أحمد و ابن معین و شیخه یحیی بن آدم و الحسن بن سفیان و أبو العبّاس السّراج و خلق کثیر، قرأت علی أبی المعالی الأبرقوهی: انا: الفتح الکاتب، أنا:

محمّد بن عمر و محمّد بن أحمد و محمّد بن علی، قالوا: أنا: ابن مسلمة، أنا: أبو الفضل عبید اللّه الزّهری، أنا: أبو جعفر الفریابی، نا: إسحاق بن راهویه، نا: عیسی بن یونس، نا: الأوزاعی

«فائدة» خلف الوعد ثلث النفاق

عن هارون بن رباب أنّ عبد اللّه بن عمر لمّا حضرته الوفاة خطب إلیه رجل ابنته، فقال:

إنّی قد قلت فیه قولا شبیها بالعدة و إنّی أکره أن ألقی اللّه بثلث النّفاق. قال محمّد ابن أسلم الطّوسی، و بلغه موت إسحاق: ما أعلم أحدا کان اخشی للّه من إسحاق، یقول اللّه: إِنَّما یَخْشَی اَللّهَ مِنْ عِبادِهِ اَلْعُلَماءُ . و کان أعلم النّاس و لو کان الحمّادان و الثّوری فی الحیوة لاحتاجوا إلیه. و عن أحمد قال: لا أعلم لإسحاق بالعراق نظیرا، و قال النّسائی: إسحاق ثقة مأمون إمام، و قال أبو داود الخفّاف: سمعت إسحاق بن إبراهیم بن راهویه یقول: کأنّی أنظر إلی مائة ألف حدیث فی کتبی و ثلاثین ألف أسردها، قال: و أملی علینا إسحاق من حفظه أحد عشر ألف حدیث ثمّ قرأها علینا فما زاد حرفا و لا نقص حرفا! و قال أبو زرعة: ما رئی أحفظ من إسحاق، و قال أبو حاتم: العجب من إتقانه و سلامته من الغلط مع ما رزق من الحفظ، و قال أبو عبد اللّه بن أحمد بن شنبویه: سمعت أحمد بن حنبل یقول: إسحاق لم نلق مثله، و قال أحمد بن سلمة: سمعت إسحاق بن راهویه یقول: جمعنی و هذا المبتدع؛ یعنی ابن أبی صالح، مجلس الأمیر عبد اللّه بن طاهر، فسألنی الأمیر عن أخبار النّزول فسردتها، فقال ابن أبی صالح: کفرت بربّ ینزل من سماء إلی سماء! فقلت: آمنت بربّ یفعل ما یشاء. هذه حکایة صحیحة رواها البیهقی

ص:110

فی «الأسماء و الصّفات» . قال البخاری: مات لیلة نصف شعبان سنة ثمان و ثلاثین و مائتین و له سبع و سبعون سنة].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [إسحاق بن إبراهیم بن مخلد، الإمام أبو یعقوب المروزی ابن راهویه، عالم خراسان، عن جریر و الدّراوردی و ابن عیینة و معتمر و طبقتهم، و عنه «خ. م. د. ت. س» و بقیّة شیخه و ابن معین و هو من أقرانه و أبو العباس و السّراج، «أملی المسند» من حفظه، مات فی شعبان سنة 238 و عاش سبعا و سبعین سنة].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنة ثمان و ثلاثین و مائتین گفته: [و فیها- توفی إسحاق بن راهویه، و هو الامام عالم المشرق أبو یعقوب إسحاق بن إبراهیم بن مخلد الحنظلی المروزی ثمّ النیسابوریّ الحافظ صاحب التّصانیف، سمع عبد العزیز الدّراوردی و بقیّة و طبقتهما و عاش سبعا و سبعین سنة، و قد سمع من ابن المبارک و هو صغیر فترک الروایة عنه لصغره. قال أحمد بن حنبل: لا أعلم بالعراق له نظیرا و ما عبر الجسر مثل إسحاق، و قال محمّد بن أسلم: ما أعلم أحدا أخشی للّه من إسحاق و لو کان سفیان حیّا لاحتاج إلی إسحاق، و قال أحمد بن سلمة: أملی علیّ إسحاق التفسیر عن ظهر قلبه. و جاء من غیر وجه أنّ إسحاق کان یحفظ سبعین ألف حدیث. قال أبو زرعة ما رئی أحد احفظ من إسحاق، توفی إسحاق لیلة نصف شعبان بنیسابور].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة ثمان و ثلثین و مائتین گفته: [و فیها الامام عالم المشرق المحدّث إسحاق بن راهویه الحنظلی المروزی النیسابوریّ الحافظ روی أنّه کان یحفظ سبعین ألف حدیث و یذاکر بمائة ألف ألف (زائد. ظ. م) حدیث، و قال:

ما سمعت شیئا قطّ إلاّ حفظته و لا حفظت فنسیته، و جمع بین الحدیث و الفقه و الورع و ذکره الدّار قطنی فی من روی عن الشّافعی، و عدّه البیهقی فی أصحاب الشافعی، و قد ناظر الشّافعیّ فی جواز بیع دور مکّة و قد استوفی فخر الدین الرّازی صورة ذلک المجلس فی کتابه «مناقب الشّافعی» فلمّا عرف إسحاق (فضله. ظ) نسخ کتبه و جمع مصنّفاته بمصر، و قال الإمام أحمد: إسحاق عندنا من أئمّة المسلمین و کان قد رحل

ص:111

إلی الحجاز و العراق و الیمن و الشام و سمع من سفیان بن عیینة و طبقته، و منه سمع البخاری و مسلم و الترمذی، و عمّر قریبا من ثمانین سنة، و لقب أبوه براهویه لأنّه ولد فی طریق مکّة، و الطّریق بالفارسیة «راه» و «ویه» معناه وجد، فکأنه وجد فی الطّریق].

و سبکی در «طبقات شافعیه» گفته: [إسحاق بن إبراهیم بن مخلد بن إبراهیم ابن مطر الحنظلی أبو یعقوب المروزی ابن راهویه، أحد أئمّة الدین و أعلام المسلمین و هداة المؤمنین الجامع بین الفقه و الحدیث و الورع و التّقوی نزیل نیسابور و عالمها ولد سنة إحدی، و قیل ستّ و ستّین و مائة، و سمع من عبد اللّه بن المبارک سنة بضع و سبعین فترک الرّوایة عنه لکونه لم یتقن الاخذ عنه، و ارتحل فی طلب العلم سنة أربع و ثمانین، و سمع قبل الرّحلة من ابن المبارک کما عرفت و من الفضل السّینانی و النّضر ابن شمیل و أبی نمیلة یحیی بن واضح و عمر بن هارون، و سمع فی الرّحلة من جریر ابن عبد الحمید و سفیان بن عیینة و عبد العزیز الدّراوردی و فضیل بن عیاض و معتمر بن سلیمان و ابن علیّة و بقیة بن الولید و حفص بن غیاث و عبد الرّحمان بن مهدی و عبد الوهاب الثّقفی و الولید بن مسلم و عبد العزیز بن عبد الصمد و معمر و أسباط بن محمّد و حاتم بن إسماعیل و عتاب بن بشیر الجزری و غندر و عبد الرّزّاق و أبی بکر بن عیّاش و خلق سواهم. روی عنه البخاری و مسلم و أبو داود و التّرمذی و النّسائی و أحمد ابن حنبل و یحیی بن معین و محمّد بن یحیی الذّهلی و إسحاق الکوسج و الحسن ابن سفیان و محمّد بن نصر المروزی و یحیی بن آدم و هو من شیوخه و أحمد بن سلمة و إبراهیم بن أبی طالب و موسی بن هارون و جعفر الفریابی و إسحاق بن إبراهیم النّیسابوری البستی و عبد اللّه بن محمّد بن شیرویه و ابنه محمّد بن إسحاق بن راهویه و خلق آخرهم أبو العبّاس السّرّاج. قال علیّ بن إسحاق بن راهویه: ولد أبی من بطن أمّه مثقوب الاذنین فمضی جدّی راهویه إلی الفضل بن موسی فسأله عن ذلک فقال: یکون ابنک راسا إمّا فی الخیر و إمّا فی الشّرّ. و قال أحمد بن سلمة: سمعت إسحاق بن إبراهیم یقول: قال لی عبد اللّه بن طاهر: لم قیل لک ابن راهویه؟ و ما معنی هذا؟ و هل تکره

ص:112

أن یقال لک؟ فقلت: إنّ أبی ولد بطریق مکّة فقال المراوزة: راهویه، لأنّه ولد فی الطّریق و کان أبی یکره هذا، و أمّا أنا فلست أکرهه. قال نعیم بن حمّاد: إذا رأیت الخراسانی یتکلّم فی إسحاق بن راهویه فاتّهمه فی دینه. قلت: إنّما قیّد الکلام بالخراسانی لأنّ أهل إقلیم المرو (مرو. ظ) هم الّذین بحیث لو کان فیه کلام لتکلّموا فیه، فکأنّه یقول: من تکلّم فیه من أهل إقلیمه فهو متّهم بالکذب لأنّه لا یتکلّم بحقّ لیر (غیر. ظ) أنّه ممّا یشتبه فی دینه. و قال أحمد بن حنبل رضی اللّه عنه:

لم یعبر الجسر إلی خراسان مثل إسحاق.

حکایة لطیفة فی سلوک العلماء و الامراء

و قال ابن عدی رکب إسحاق بن راهویه دین فخرج من مرو و جاء نیسابور فکلّم أصحاب الحدیث یحیی بن یحیی فی أمر إسحاق، فقال: ما تریدون؟ فقالوا تکتب إلی عبد اللّه بن طاهر رقعة، و کان عبد اللّه امیر خراسان و کان بنیسابور، و قال یحیی: ما کتبت إلیه قطّ فألحّوا علیه فکتب فی رقعة: «إلی عبد اللّه بن طاهر. أبو یعقوب إسحاق بن إبراهیم رجل من أهل العلم و الصّلاح» . فحمل إسحاق الرّقعة إلی عبد اللّه بن طاهر فلمّا جاء إلی الباب قال للحاجب: معی رقعة یحیی بن یحیی إلی الأمیر فدخل الحاجب فقال له: رجل بالباب زعم أنّ معه رقعة یحیی بن یحیی إلی الأمیر فقال: یحیی بن یحیی؟ ؟ قال: نعم! قال: ادخله، فدخل إسحاق و ناوله الرّقعة فأخذها عبد اللّه و قبّلها و أقعد إسحاق بجنبه و قضی دینه ثلاثین ألف درهم و صیّره من ندمائه، قلت: انظر ما کان أعظم أهل العلم عند الامراء، و انظر ما أدنی (أوفی. ظ) هذه الکلمة و أقصر هذه الرّقعة و ما ترتّب علیها من الخیر، و ما ذلک إلاّ لحسن اعتقاد ذلک الأمیر و صیانة أهل العلم أیضا، و النّاس بزمانهم أشبه منهم بآبائهم. و قال محمّد بن أسلم الطوسی حین مات إسحاق: ما أعلم أحدا کان أخشی للّه من إسحاق، یقول اللّه: إِنَّما یَخْشَی اَللّهَ مِنْ عِبادِهِ اَلْعُلَماءُ ، و کان أعلم النّاس. قلت: کأنّ محمّد بن أسلم رکّب هذا من القرب الأوّل من الشّکل الاوّل فی المنطق فإنه ینحلّ إلی قولک: کان ابن راهویه أعلم النّاس و کلّ من کان أعلم النّاس کان أخشی النّاس، ینتج: کان إسحاق أخشی النّاس،

ص:113

و المقدّمة الصّغری ینبغی أن تکون محقّقة باتّفاق أو غیره، فکأنّ کونه أعلم النّاس أمر مفروغ منه حتّی استنتج منه (کونه. ظ) أخشی النّاس. قال محمّد بن أسلم:

و لو کان الثّوری فی الحیاة لاحتاج إلی إسحاق، و قال الدّارمی: ساد إسحاق أهل المشرق و المغرب لصدقه، و قال أحمد بن حنبل: ذکر إسحاق لا أعرف له بالعراق نظیرا، و قال مرّة و قد سئل عنه: مثل إسحاق یسأل عنه! ؟ إسحاق عندنا إمام. و قال النّسائی:

إسحاق بن راهویه أحد الأئمّة ثقة مأمون سمعت سعید بن ذویب یقول: ما أعلم علی وجه الأرض مثل إسحاق، و قال ابن خزیمة: و اللّه لو کان إسحاق فی الشّافعیّین لأقرّوا له بحفظه و علمه و فقهه، و قال علی بن خشرم: أنبا ابن فضیل عن ابن شبرمة عن الشّعبی، قال: ما کتبت سوداء فی بیضاء إلی یومی هذا و لا حدّثنی رجل بحدیث إلاّ حفظته، فحدّثت بهذا إسحاق بن راهویه فقال: أ تعجب من هذا؟ قلت: نعم! قال: ما کنت أسمع شیئا إلاّ حفظته و کأنّی أنظر إلی سبعین ألف حدیث، أو قال: أکثر من سبعین ألف حدیث فی کتبی، و قال أبو داود الخفّاف: سمعت إسحاق بن راهویه یقول: کأنّی أنظر إلی مائة ألف حدیث فی کتبی و ثلاثین ألفا أسردها، و قال: أملی علینا إسحاق أحد عشر ألف حدیث من حفظه ثمّ قرأ علینا فما زاد حرفا و لا نقص حرفا، و عن إسحاق: ما سمعت شیئا إلاّ و حفظته و لا حفظت شیئا قطّ فنسیته، و قال أبو یزید محمّد بن یحیی: سمعت إسحاق یقول: أحفظ سبعین ألف حدیث عن ظهر قلبی، و قال أحمد بن سلمة: سمعت أبا حاتم الرّازی یقول: ذکرت لأبی إسحاق بن راهویه و حفظه؛ فقال (قال. ظ) ابو زرعة: ما رئی أحفظ من إسحاق، قال أبو حاتم: و العجب من إتقانه و سلامته من الغلط مع ما رزق من الحفظ، قال: فقلت لأبی حاتم إنّه أملی التّفسیر عن ظهر قلبه، فقال أبو حاتم: و هذا أعجب فإنّ ضبط الأحادیث المسندة أسهل و أهون من ضبط أسانید التّفسیر و ألفاظها، و قال محمّد بن عبد الوهّاب: کنت مع یحیی بن یحیی و إسحاق نعود مریضا، فلمّا جازینا الباب تأخّر إسحاق و قال لیحیی: تقدّم! فقال یحیی لإسحاق: بل أنت تقدّم! فقال: یا أبا زکریّا! أنت أکبر منّی، قال: نعم، أنا أکبر منک و لکنّک أعلم منّی، قال: فتقدّم إسحاق. و قال أبو بکر محمّد بن النّضر

ص:114

الجار وردی: ثنا: شیخنا و کبیرنا و من تعلّمنا منه و تجمّلنا به أبو یعقوب إسحاق بن إبراهیم رضی اللّه عنه، و قال الحاکم: هو إمام عصره فی الحفظ و الفتوی، و قال أبو إسحاق الشیرازی: جمع بین الحدیث و الفقه و الورع، و قال الخلیلی فی «الإرشاد» و کان یسمّی شهنشاه الحدیث، و قال أحمد بن سعید الرباطی فی إسحاق:

قربی إلی اللّه دعانی إلی حبّ أبی یعقوب إسحاق

لم یجعل القرآن خلقا کما قد قاله زندیق فسّاق

یا حجّة اللّه علی خلقه فی سنّة الماضین للباقی

أبوک إبراهیم محض التّقی سبّاق مجدو ابن سبّاق

قال أبو یحیی الشّعرانی: إنّ إسحاق کان یخضب بالحناء، قال: و ما رأیت بیده کتابا قطّ، إنّما کان یحدّث من حفظه، و قال: کنت إذا ذاکرت إسحاق العلم وجدته فردا فإذا جئت إلی أمر الدّنیا وجدته لا رأی له! .

توفّی إسحاق لیلة نصف شعبان سنة ثمان و ثلاثین و مائتین. قال البخاری: و له

وفات ابن راهویه و مدة عمره

سبع و سبعون سنة، قال الخطیب: فهذا یدلّ أنّ مولده سنة إحدی و ستّین. و فی لیلة موته یقول الشاعر:

یا هدّة ما هددنا لیلة الأحد فی نصف شعبان لا تنسی مدی الأبد

قال أبو عمرو المستملی النّیسابوری: أخبرنی علی بن سلمة الکرابیسی و هو من الصالحین، قال: رأیت لیلة مات إسحاق الحنظلی کأنّ قمرا ارتفع من الأرض إلی السّماء من سکة إسحاق ثمّ نزل فسقط فی الموضع الّذی طعن فیه إسحاق، قال. و لم أشعر بموته فلمّا غدوت إذا بحفار قبر إسحاق فی الموضع الّذی رأیت القمر وقع فیه].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» گفته: [إسحاق. خ. م. د. ت. س. بن إبراهیم بن مخلد بن إبراهیم بن مطر، أبو یعقوب الحنظلی المعروف بابن راهویه المروزی نزیل نیسابور أحد الأئمّة طاف البلاد و روی عن ابن عیینة و ابن علیّة و جریر و بشر بن المفضّل و حفص بن غیاث و سلیمان بن نافع العبدی و لأبیه رویة و معتمر ابن سلیمان و ابن إدریس و ابن المبارک و عبد الرّزّاق و الدّراوردی و عتاب بن بشیر

ص:115

و عیسی بن یونس و أبی معاویة و غندر و بقیّة و شعیب بن إسحاق و خلق، و عنه الجماعة سوی ابن ماجة و بقیّة بن الولید و یحیی بن آدم و هما من شیوخه و أحمد بن حنبل و إسحاق الکوسج و محمّد بن رافع و یحیی بن معین و هؤلاء من أقرانه و الذّهلی و زکریّا السّنجری و محمّد بن أفلح و أبو العبّاس السّراج و هو آخر من حدّث عنه. قال محمّد بن موسی الباشانی: ولد سنة 161 و کان سمع من ابن المبارک و هو حدث فترک الرّوایة عنه لحداثته، و قال موسی بن هارون: کان مولد إسحاق سنة 166، و قال وهب بن جریر:

جزی اللّه إسحاق بن راهویه عن الإسلام خیرا، و قال نعیم بن حماد: إذا رأیت الخراسانی یتکلّم فی إسحاق فاتّهمه فی دینه، و قال أحمد: لم یعبر الجسر إلی خراسان مثله، و قال ایضا: لا أعرف له بالعراق نظیرا، و قال مرّة لمّا سئل عنه: إسحاق عندنا إمام من أئمّة المسلمین، و قال محمّد بن أسلم الطّوسی؛ لمّا مات کان أعلم النّاس و لو عاش الثّوری لاحتاج إلی إسحاق، و قال النّسائیّ: إسحاق أحد الأئمّة، و قال أیضا: ثقة مأمون، و قال ابن خزیمة: و اللّه لو کان فی التّابعین لأقرّوا له بحفظه و علمه و فقهه، و قال ابو داود الخفّاف سمعت إسحاق یقول لکأنّی أنظر إلی مائة ألف حدیث فی کتبی و ثلاثین ألفا أسردها و قال: أملی علینا إسحاق أحد عشر ألف حدیث من حفظه ثمّ قرأها علینا فما زاد حرفا و لا نقص حرفا، و قال أبو حاتم: ذکرت لأبی زرعة إسحاق و حفظه للأسانید و المتون، فقال أبو زرعة: ما رئی أحفظ من إسحاق، قال أبو حاتم: و العجب من إتقانه و سلامته من الغلط مع ما رزق من الحفظ، و قال أحمد بن سلمة: قلت لأبی حاتم: إنّه أملی التّفسیر عن ظهر قلبه، فقال أبو حاتم: و هذا أعجب فإنّ ضبط الأحادیث المسندة أسهل و أهون من ضبط أسانید التّفسیر و ألفاظها، و قال إبراهیم بن أبی طالب: أملی «المسند» کلّه من حفظه مرّة و قرأه من حفظه مرّة، و قال الآجری: سمعت أبا داود یقول: إسحاق بن راهویه تغیّر قبل أن یموت بخمسة أشهر و سمعت منه فی تلک الأیّام فرمیت به و مات سنة سبع أو ثمان و ثلاثین و مائتین. و قال حسین القبّانی: مات لیلة النّصف من شعبان سنة ثمان و ثلثین و مائتین، و قال البخاریّ: مات و هو ابن سبع و سبعین سنة. قلت: و فی «تاریخ البخاری» : مات و هو ابن سبع و سبعین سنة. قلت: و فی «تاریخ البخاری» : مات لیلة

ص:116

السّبت لأربع عشرة خلت من شعبان من السّنة، و فی «الکنی» للدّولابی: مات لیلة نصف شعبان، قال: و فی ذلک یقول الشاعر:

یا هدّة ما هددنا لیلة الأحد فی نصف شعبان لا تنسی مدی الأبد

و ساق الدّولابی نسبه إلی حنظلة بن مالک بن زید مناة بن تمیم، فقال: إسحاق ابن إبراهیم بن مخلد بن إبراهیم بن عبد اللّه بن بکر بن عبید اللّه بن غالب بن عبد الوارث ابن عبد اللّه بن عطیّة بن مرّ بن کعب بن همام بن تمیم بن مرّة بن عمر بن حنظلة، و قال ابن حبّان فی «الثّقات» : کان إسحاق من سادات أهل زمانه فقها و علما و حفظا و صنّف الکتب و فرّع علی السّنن و ذبّ عنها و قمع من خالفها و قبره مشهور یزار، و

أورد الذّهبی فی «المیزان» حدیث إسحاق عن شبابة عن اللّیث عن عقیل عن ابن شهاب عن أنس: کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذا کان فی سفر فزالت الشّمس صلّی الظّهر و العصر ثمّ ارتحل، و قال: رواه مسلم عن عمر النّاقد عن شبابة و لفظه: إذا کان فی سفر و أراد الجمع أخّر الظّهر حتّی یدخل أوّل وقت العصر ثمّ یجمع بینهما تابعه الزّعفرانی عن شبابة، إلی أن قال: و لا ریب أنّ إسحاق کان یحدّث النّاس من حفظه، فلعلّه اشتبه علیه، و اللّه أعلم].

إسحاق بن راهویه استاذ البخاری و أمیر المؤمنین فی الحدیث أذکره ابن حجر العسقلانی فی مقدمة «فتح الباری» و نیز ابن حجر عسقلانی در مقدّمۀ «فتح الباری» در بیان سبب تصنیف کردن بخاری «جامع صحیح» را بعد ذکر بعض تصانیف محدّثین گفته: [فلمّا رأی البخاریّ رضی اللّه تعالی عنه هذه التّصانیف و رواها و انتشق ریّاها و استجلی محیاها وجدها بحسب الوضع جامعة بینما یدخل تحت التّصحیح و التّحسین و الکثیر منها یشمله التّضعیف فلا یقال لغثّه سمین، فحرّک همّته لجمع الحدیث الصّحیح الّذی لا یرتاب فیه أمین و قویّ عزمه علی ذلک ما سمعه من استاده أمیر المؤمنین فی الحدیث و الفقه إسحاق بن إبراهیم الحنظلی المعروف بابن راهویه، و ذلک فیما أخبرنا به أبو العبّاس أحمد بن عمر اللؤلؤی، عن الحافظ أبی الحجّاج المزّی، قال:

أخبرنا یوسف بن یعقوب، قال: أخبرنا أبو لیمن الکندی،

ص:117

قال: أخبرنا أبو منصور القزّاز: قال أخبرنا الحافظ أبو بکر الخطیب، قال: أخبرنا محمّد بن أحمد ابن یعقوب، قال: أخبرنا محمّد بن نعیم، قال: سمعت خلف بن محمّد بن البخاری بها، یقول: سمعت إبراهیم بن معقل النّسفی، یقول: قال أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعیل البخاری: کنّا عند إسحاق بن راهویه، فقال: لو جمعتم کتابا مختصرا لصحیح سنّة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم؟ ، قال: فوقع ذلک فی قلبی فأخذت فی جمع «الجامع الصّحیح»]انتهی.

فهذا إسحاق بن راهویه الملقّب عندهم فی الفقه و الحدیث بأمیر المؤمنین، المنعوت علی لسان أساطینهم بأنّه إمام من أئمة المسلمین، قد روی هذا الحدیث الرّصین الرّزین، فی مسنده الوثیق المتین، عن سیّدنا و مولانا أمیر المؤمنین علیه و آله آلاف السّلام من اللّه الملک الحقّ المبین، فأغاظ قلوب الجاحدین، و أوجع صدور المنکرین، و أبان أنّ المرتاب فیه قمی مهین، و الممتری فیه بخطیئة رهین، و الشّاکّ فیه بکلّ التّعبیر و التّعنیف حریّ قمین، و اللّه الموزّع للتمییز بین الهزیل الغثّ و البدین السّمین، و الرّخیص الرّث و الغالی الثّمین.

29-أما روایت أبو محمّد وهبان بن بقیة بن عثمان الواسطی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس در ما بعد انشاء اللّه تعالی از «کتاب المناقب» ابن المغازلی بر ناظر بصیر واضح و مستنیر خواهد شد.

و أبو محمّد وهبان از ثقات أعیان و أثبات ارکان سنّیّه می باشد.

ترجمۀ وهب بن بقیه واسطی

محمّد بن طاهر مقدسی در «رجال صحیحین» گفته: [وهب بن بقیّة الواسطی و لقبه وهبان؛ یکنّی أبا محمّد؛ سمع خالد بن عبد اللّه فی الجهاد، روی عنه مسلم، قال السّراج: مات سنة تسع و ثلاثین و مائتین].

و مزی در «تهذیب الکمال» بترجمۀ او علی ما نقل عنه گفته: [قال یحیی: ثقة، و قال العجلی الکوفی: تابعیّ ثقة، و قال «س» : مجهول، و ذکره ابن حبّان فی «الثّقات»].

و ذهبی در «تذهیب التّهذیب» گفته: [وهب م. د. س. ابن بقیّة بن عثمان أبو

ص:118

محمّد الواسطی و لقبه وهبان، عن هشیم و خالد بن عبد اللّه و یزید بن ذریح و جعفر بن سلیمان الضّبعی و جماعة کثیرة، و عنه «م. د» و أبو بکر بن أبی عاصم و إدریس بن عبد الکریم الحدّاد و أبو جعفر و جعفر الفریابی و البغوی و ابن ناجیة و أبو العبّاس السّراج و خلق، وثّقه أبو زرعة و غیره. و قال نخشل: ولد سنة خمس و خمسین و مائة، توفّی سنة تسع و ثلاثین و مائتین].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [وهب م. د. س. ابن بقیّة الواسطی، عن هشیم و جعفر بن سلیمان، و عنه «م. د» و البغوی، ثقة، مات 239].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنه تسع و ثلاثین و مائتین گفته: [و فیها-وهب ابن بقیّة الواسطی، و یقال له: وهبان، روی عن هشیم و أقرانه].

و ابن حجر عسقلانی در «تقریب التّهذیب» گفته: [وهب م. د. س. ابن بقیّة بن عثمان الواسطی أبو محمّد، یقال له: وهبان، ثقة من العاشرة، مات سنة تسع و ثلثین، و له خمس أو ستّ و تسعون سنة]انتهی.

فهذا ابن بقیة أبو محمّد وهبان ثقتهم المتقدّم علی النّظراء و الأقران قد أظهر الصّدق و أبان، و أنجد الحقّ و أعان، و لم یرض فیه بالادهان، و لم یعامل أجله بالایهان، فلا یجحد الخبر بعد هذا البیان البدیع العنوان، إلاّ من غدر و خان، و کذب و مان، و ألف الزّور و البهتان، حتّی سهل علیه اللّدد و هان.

30-أما روایت أحمد بن محمّد بن حنبل الشیبانی

حدیث ثقلین را، ذکر طرق حدیث شریف پس در «مسند» خود بطرق متعدّده و أسانید متبدّده و روایات عدیده و ألفاظ مفیده اخراج این حدیث نموده، چنانچه در «مسند» که نسخۀ عتیقۀ آن بحمد اللّه المنعام نزد این عبد مستهام حاضر و موجودست گفته:

[حدّثنا أسود بن عامر، أخبرنا أبو إسرائیل، یعنی إسماعیل بن أبی إسحاق الملائی، عن عطیّة، عن أبی سعید، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی

ص:119

أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیزدر «مسند» گفته:

[ثنا: أبو النّضر، ثنا: محمّد، یعنی ابن طلحة، عن الأعمش؛ عن عطیّة العوفی، عن أبی سعید الخدری، عن النّبی صلی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی اوشک أن ادعی فاجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه عزّ و جل و عترتی، کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظرونی بما تخلفونی فیهما].

و نیز در «مسند» گفته:

[ثنا: ابن نمیر، ثنا: عبد الملک، یعنی ابن أبی سلیمان، عن عطیّة؛ عن أبی سعید الخدری؛ قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:

إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود من السّماء إلی الارض و عترتی أهل بیتی ألا إنّهما لمن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض»].

و نیز در «مسند» گفته:

[ثنا: بن نمیر، ثنا: عبد الملک بن أبی سلیمان؛ عن عطیّة العوفی، عن أبی سعید الخدری، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:

إنّی قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا بعدی الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی؛ ألا! و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز در «مسند» گفته:

[ثنا: إسماعیل بن إبراهیم عن أبی حیّان التّیمی؛ حدّثنی یزید بن حیّان التیمی؛ قال: انطلقت أنا و حصین بن سبرة و عمرو بن مسلم إلی زید بن أرقم فلمّا جلسنا إلیه قال له حصین: لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا؛ رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و سمعت حدیثه؛ و غزوت معه و صلّیت معه؛ لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا؛ حدّثنا ما سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم. قال! یا بن أخی و اللّه لقد کبر سنّی و قدم عهدی و نسیت بعض الّذی کنت أعی من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فما حدّثتکم فاقبلوه و مالا فلا تکلّفونیه. ثمّ قال: قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما خطیبا فینا بماء

ص:120

یدعی خمّا بین مکّة و المدینة، فحمد اللّه تعالی و أثنی علیه و وعظ و ذکّر؛ ثم قال: أمّا بعد! أیّها النّاس إنّما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربّی عزّ و جلّ فأجیب و إنّی تارک فیکم ثقلین؛ أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور؛ فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به.

فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه و قال: و أهل بیتی؛ أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی؛ أذکرکم اللّه فی أهل بیتی، أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی. فقال له حصین: و من أهل بیته یا زید؟ أ لیس نساؤه من أهل بیته؟ قال: إنّ نساؤه من أهل بیته و لکنّ أهل بیته من حرم الصّدقة بعده. قال: و من هم؟ قال: هم آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عبّاس. قال:

أ کلّ هؤلاء حرم الصّدقة؟ قال: نعم].

و نیز در «مسند» گفته:

[ثنا: أسود بن عامر، ثنا: إسرائیل، عن عثمان ابن المغیرة، عن علیّ بن ربیعة، قال: لقیت زید بن أرقم و هو داخل علی المختار أو خارج من عنده. فقلت له: أ سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول: إنّی تارک فیکم الثّقلین؟ قال: نعم].

و نیز در «مسند» گفته:

[حدّثنا الأسود بن عامر، ثنا: شریک، عن الرّکین عن القسم بن حسّان، عن زید بن ثابت، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:

إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الأرض، أو: ما بین السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز در «مسند» گفته:

[حدّثنا أبو أحمد الزّبیری، ثنا: شریک، عن الرّکین عن القاسم بن حسّان، عن زید بن ثابت، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:

إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض جمیعا.

و مستتر نماند که أحمد بن حنبل حدیث ثقلین را در کتاب «مناقب أمیر المؤمنین» علیه السّلام نیز بطرق عدیده اخراج نموده، چنانچه در کتاب مذکور علی ما نقل عنه می فرماید:

[حدّثنا أسود بن عامر، قال: حدّثنا إسرائیل، عن عثمان بن المغیرة عن علیّ بن ربیعة، قال: لقیت زید بن أرقم و هو داخل علی المختار أو خارج من

ص:121

عنده، فقلت له: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، یقول: إنّی تارک فیکم الثّقلین؟ قال: نعم!]. و نیز در کتاب «المناقب» علی ما نقل عنه گفته:

[حدّثنا ابن نمیر، قال:

حدّثنا عبد الملک بن أبی سلیمان، عن عطیّة العوفی، عن أبی سعید الخدری، قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی قد ترکت فیکم ما إن تمسّکتم بهما (به. ظ) لن تضلّوا بعدی: الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی، ألا! و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.

قال ابن نمیر: قال بعض أصحابنا عن الأعمش، قال: انظروا کیف تخلفونی فیهما].

و نیز در «کتاب المناقب» علی ما نقل عنه گفته:

[حدّثنا(1) شریک؛ عن الرّکین؛ عن القسم بن حسّان؛ عن زید بن ثابت؛ قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و سبط ابن الجوزی نیز إثبات روایت نمودن أحمد این حدیث شریف را در کتاب مناقب جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام فرموده چنانچه در «تذکرۀ خواصّ الامّة» گفته:

[قال أحمد فی الفضائل: ثنا: أسود بن عامر، ثنا: إسرائیل، عن عثمان بن المغیرة، عن علی بن ربیعة، قال: لقیت زید بن أرقم فقلت له: هل سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: ترکت فیکم الثّقلین و أحدهما أکبر من الآخر؟ قال: نعم! سمعته یقول: ترکت فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود بین السّماء و الأرض و عترتی أهل بیتی، ألا! إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، ألا! فانظروا کیف تخلفونی فیهما].

و علاوه برین طرق که از «مسند» و «کتاب المناقب» منقول شده؛ أحمد این حدیث را بطریق دیگر از أبو الطّفیل از زید بن أرقم نیز روایت نموده، و ستطّلع علی ذلک فیما سننقل من کتاب «المستدرک» للحاکم إنشاء اللّه تعالی.

ص:122


1- قد سقط من اول هذا الاسناد اسم واحد و هو اما الاسود بن عامر او ابو احمد الزبیری کما لا یخفی علی من لاحظ طریقی المسند لحدیث زید بن ثابت ( 12 ) .

فهذا امامهم المسند احمد، الفرد الفذّ الوحید الأوحد، قد روی هذا الحدیث و عدّد فی کتابه الجلیل المعرف «بالمسند» ، فأوری باخراجه زناد التحقیق و ما أصلد، و أطفی بتحدیثه نار اللّداد و أخمد؛ ثمّ کرّر إحقاق الحقّ و أکّد؛ و أوکد إبرام الصّدق و جدّد، و هدی إلی جدد الاذعان و أرشد، فأخرجه فی کتاب «المناقب» عودا علی بدء و العود أحمد(1)، و مع ذلک رواه خارجا عن الکتابین بطریق آخر و أسند، فیا له من حافظ للحدیث ما أحسن سرده و أحمد!» و أکرم به من جامع للطّرق ما

ص:123


1- لقد أحسن و أجاد و بلغ ما فوق المراد فی ضرب هذا المثل المحرز لمحاسن الابداع عن کمل فی مثل هذا المقام الحاکی للغیث الهاطل فی الانسجام ، و ها أنا أثبت ما ذکره المیدانی فی تفسیر هذا المثل . قال فی « کتاب الامثال » : ( العود احمد : یجوز أن یکون احمد أفعل من الحامد یعنی أنه إذا ابتدأ العرف جلب الحمدانی نفسه فاذا عاد کان أحمد له ، أی أکسب للحمد له ، و یجوز أن یکون أفعل من المفعول ؛ یعنی ان الابتداء محمود له و العود أحق بأن یحمد منه ، و أول من قال ذلک خداش بن جایس التمیمی و کان خطب فتاة من بنی ذهل ثم بنی سدوس یقال له الرباب و هام بها زمانا ثم أقبل ذات لیلة راکبا فانتهی إلی محلتهم و هو یتغنی و یقول :ألا لیت شعری یا رباب متی أری ؟ * لنا منک نجحا أو شفاء فأشتفی فقد طالما عنیتنی و رددتنی * و أنت صفیی دون من کنت أصطفی لحا اللَّه من تسمو إلی المال نفسه * إذا کان ذا فضل به لیس یکتفی فینکح ذا مال دمیما ملوما * و یترک حرا مثله لیس یصطفیفعرفت الرباب منطقه و جعلت تتسمع إلیه و حفظت الشعر و ارسلت إلی الرکب الذین فیهم خداش أن انزلوا بنا اللیلة فنزلوا و بعثت إلی خداش أن قد عرفت حاجتک فاغد علی أبی خاطبا و رجعت إلی امها فقالت : یا أمه ! هل انکح الا من اهوی و ألتحف الا من ارضی ؟ قالت : لا فما ذلک ؟ قالت : فانکحینی خداشا ! قالت : و ما یدعوک إلی ذلک مع قلة ماله ؟ قال : إذا جمع المال السیئ الفعال فقبحا للمال ! فأخبرت الام أباها بذلک فقال : أ لم نکن صرفناه عنا فما بدا له ؟ فلما أصبحوا غدا علیهم خداش . فسلم و قال : العود أحمد و المرء یرشد و الورد یحمد ، فأرسلها مثلا . و یقال : اول من قال ذلک و أخذه الناس منه مالک بن نویرة حین قال :جزینا بنی شیبان أمس بقرضهم * وعدنا به مثل البدء و العود أحمدفقال الناس : العود أحمد ( 12 ذاکر حسین . شکر اللَّه مسعاه و أنجح ما یتمناه ) .

أبهر نضده و أجود.

31-أما روایت نصر بن عبد الرحمن بن بکار الناجی الکوفی الوشّاء

حدیث ثقلین را، پس ترمذی در «صحیح» خود آورده:

[حدّثنا نصر بن عبد الرّحمن الکوفی. نا: زید بن الحسن، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن جابر بن عبد اللّه، قال:

رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی حجّته یوم عرفة و هو علی ناقته القصواء یخطب؛ فسمعته یقول: یا أیّها النّاس! إنّی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی. و فی الباب عن أبی ذر و أبی سعید و زید بن أرقم و حذیفة بن أسید.

هذا حدیث غریب حسن من هذا الوجه، و زید بن الحسن قد روی عنه سعید بن سلیمان و غیر واحد من أهل العلم].

و روایت نمودن نصر بن عبد الرّحمن الوشّاء این حدیث شریف را از عبارت «نوادر الأصول» حکیم ترمذی نیز ثابت و محقّق می شود. کما ستقف علیه فیما بعد انشاء اللّه تعالی.

فهذا نصر بن عبد الرحمن الناجی الوشّاء، أحد شیوخهم المعروفین النّبلاء، و واحد أرکانهم الأثبات الکبراء، و فرد أعیانهم الثّقات النّبهاء، قد روی هذا الحدیث الّذی هو أحسن الأحادیث و أعظم الأنباء فأبار بروایته جحود المنکرین الخصماء، و أباد بتحدیثه إنکار الجاحدین اللوماء، فظهر أنّ لدادهم صرد عصبیّة و شحناء، و بان أنّ اعوجاجهم صرف تعتّه و بغضاء؛ و اللّه ولیّ التّوفیق و الانجاء. و هو الهادی بلطفه إلی الطّریق السّواء].

32-أما روایت أبو محمّد عبد بن حمید الکشی

حدیث ثقلین را، پس در «مسند» خود این حدیث شریف را اخراج نموده چنانچه علاّمه سیوطی در «إحیاء المیت بذکر فضائل أهل البیت» گفته: [الحدیث السّابع-

أخرج عبد بن حمید فی مسنده عن زید بن ثابت، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نور الدین سمهودی در «جواهر العقدین» گفته:

[عن زید بن ثابت، قال:

ص:124

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود ما بین السّماء و الأرض؛ أو: ما بین السّماء إلی الارض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا (لن یتفرّقا. ظ) حتّی یردا علیّ الحوض. أخرجه أحمد فی مسنده و عبد ابن حمید بسند جیّد، و لفظه: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترتی أهل بیتی، الحدیث].

و أحمد بن فضل بن محمّد با کثیر در «وسیلة المآل» گفته: [

و عن زید بن ثابت رضی اللّه عنه، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود ما بین السّماء و الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا (لن یتفرّقا. ظ) حتّی یردا علیّ الحوض. أخرجه أحمد فی مسنده و أخرجه عبد بن حمید بسند جیّد، و لفظه: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ].

و محمود بن محمّد شیخانی قادری در «صراط سوی» گفته: [

و عن زید بن ثابت، قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود ما بین السّماء و الأرض، أو: ما بین السّماء إلی الأرض؛ و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا (یتفرّقا. ظ) حتّی یردا علیّ الحوض. أخرجه أحمد فی مسنده و عبد بن حمید بسند جیّد، و لفظه: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی؛ الحدیث].

و مرزا محمّد بن معتمد خان بدخشی در «مفتاح النّجا» در ذکر طرق این حدیث شریف گفته:

[و لفظه عند الحافظین أبی محمّد عبد بن حمید الکشی و أبی بکر محمّد بن القاسم المعروف بابن الأنباری عن زید بن ثابت: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا: کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و عبد بن حمید این حدیث شریف را بروایت زید بن أرقم نیز روایت کرده، چنانچه جلال الدین سیوطی در «جامع صغیر» گفته:

[أمّا بعد؛ ألا أیّها النّاس! فإنّما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربّی فاجیب، و أنا تارک فیکم ثقلین أوّلهما

ص:125

کتاب اللّه فیه الهدی و النّور. من استمسک به و أخذ به کان علی الهدی و من أخطأه ضلّ فخذوا بکتاب اللّه تعالی و استمسکوا به و أهل بیتی، اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی. (حم) و عبد بن حمید (م) عن زید بن أرقم].

و ملا علی متقی نیز در «کنز العمال» این روایت را از عبد بن حمید نقل کرده، کما سیأتی إنشاء اللّه تعالی فیما بعد.

و علامه عبد بن حمید از أجلّۀ محمودین ثقات و أماثل ممدوحین أثبات سنّیّه می باشد.

محمّد بن طاهر مقدسی در کتاب «أسماء رجال الصّحیحین» گفته:

[عبد بن حمید بن نصر أبو حمید الکسّی و کان اسمه عبد الحمید فی الأصل، سمع عثمان بن عمر عند البخاری و أبا عاصم و عبد الرّزّاق و یعقوب بن إبراهیم و أبا عامر العقدی و جعفر بن عون و یونس المؤدّب و أبا نعیم و سعید بن عامر و أحمد بن إسحاق و عمر بن یونس و الحسن بن موسی و یحیی بن آدم و زکریّا بن عدیّ و محمّد بن بکیر و عبید اللّه ابن موسی و محمّد بن الفضل و مسلم بن إبراهیم و هاشم بن القسم و عبد اللّه بن یزید المقری و القعنبی و أبا داود الحفری و حبّان بن هلال و روح بن عبادة و یزید بن هارون و محمّد بن بشر عند مسلم. روی عنه مسلم و أکثر، و قال البخاری: و قال عبد الحمید ذکره بغیر سماع، ثنا: عثمان بن عمر، ثنا: معاذ بن العلاء، عن نافع، عن ابن عمران أن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم کان یخطب إلی جذع؛ فلمّا اتّخذ المنبر حنّ الجذع فأتاه؛ الحدیث؛ و رواه مسلم فی کتابه عن عبد بن حمید، عن مسلم بن إبراهیم عن حمّاد بن سلمة، عن ثابت، عن أنس، قال: کان النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم إذا اجتهد لأحد فی الدّعاء قال:

جعل اللّه علیکم صلاة قوم أبرار یقومون اللّیل و یصومون النّهار و لیسوا بآثمة و لا فجّار، و رفع هذا الحدیث إلی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم خطاء و حکم بأنّه لعبد بن حمید، و الصّحیح ما روی موسی بن اسماعیل عن حمّاد بن سلمة، قال: ثنا: ثابت، قال:

قال أنس، کان أحدهم إذا اجتهد لأخیه فی الدّعاء؛ فذکر الحدیث مثله].

و عبد الکریم بن محمّد السمعانی در کتاب «الأنساب» گفته: [الکسی

ص:126

بکسر الکاف و تشدید السّین المهملة: هذه النسبة إلی بلدة بما وراء النّهر، یقال لها:

«کس» أقمت بها اثنی عشر یوما و قد ذکر الحفّاظ فی تواریخهم أنّ اسم هذه البلدة «کس» بکسر الکاف و السّین غیر المنقوطة و النّسبة إلیها «کسی» غیر أنّ المشهور «کشّ» بفتح الکاف و الشّین المنقوطة و یعرف بنخشب؛ و المعروف من هذه البلدة أبو محمّد عبد الحمید بن حمید بن نصر الکسی و هو المعروف بعبد بن حمید، إمام جلیل القدر ممّن جمع، و صنّف سمع یزید بن هارون و عبد الرّزّاق بن همام، روی عنه مسلم بن الحجاج و أبو عیسی التّرمذی و عمر بن محمّد بن البختری و غیرهم و کانت إلیه الرّحلة من اقطار الأرض، مات فی شهر رمضان سنة 249 تسع و اربعین و مائتین].

و میرزا محمّد بدخشانی در «تراجم الحفّاظ» گفته: [عبد الحمید بن حمید الکسّی المعروف بعبد بن حمید. ذکره فی نسبة الکسی و قال: بکسر الکاف و تشدید السّین المهملة، هذه النسبة إلی بلدة بما وراء النّهر یقال لها «کس» أقمت بها اثنی عشر یوما، و قد ذکر الحفّاظ فی تواریخهم أنّ اسم هذه البلدة «کس» بکسر الکاف و السّین غیر المنقوطة و النّسبة إلیها «کسّی» غیر أنّ المشهور «کش» بفتح الکاف و الشّین المنقوطة، و یعرف بنخشب، و المعروف من هذه البلدة أبو محمّد عبد الحمید ابن حمید بن نصر الکسی و هو المعروف و بعبد بن حمید، إمام جلیل القدر ممّن جمع و صنّف، سمع یزید بن هارون و عبد الرّزّاق بن همام، روی عنه مسلم بن الحجّاج و أبو عیسی التّرمذی و عمر بن محمّد بن البختری و غیرهم و کانت إلیه الرّحلة من أقطار الأرض، مات فی شهر رمضان سنة تسع و أربعین و مائتین]؛ انتهی. قلت: ذکره الذّهبی و ابن ناصر الدین فی «طبقات الحفّاظ»].

و عبد الغنی بن عبد الواحد المقدسی در کتاب «الکمال» گفته: [عبد الحمید ابن حمید الکسی. قیل إنّ اسمه عبد الحمید. روی عن عبد الرّزّاق بن همام و أبی عاصم النّبیل و یزید بن هارون و محمّد بن بشر العبدی و أبی نعیم و أبی داود الحفری و أحمد بن إسحاق الحضرمی و عمر بن یونس الیمامی و الحسن بن موسی الأشیب و یحیی بن آدم و زکریّا بن عدیّ و محمّد بن بکر البرسانی و حبّان بن هلال و یعقوب بن إبراهیم بن

ص:127

سعد و عثمان بن عمر بن فارس أبو عامر العقدی و جعفر بن موسی و مسلم بن إبراهیم و هاشم بن القاسم و عبید اللّه بن یزید المقری و عبد اللّه بن مسلمة القعنبی و غیرهم. روی عنه مسلم فأکثر، و قال البخاری فی حنین الجذع، و زاد عبد الحمید عن عثمان بن عمر.

قیل إنّه عبد بن حمید. روی عنه التّرمذیّ].

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [عبد بن حمید بن نصر، الإمام الحافظ أبو محمّد الکسی مصنّف «المسند الکبیر» و «التّفسیر» و غیر ذلک، و اسمه عبد الحمید، خفّف. رحل علی رأس المائتین فی شیبه فسمع یزید بن هارون و محمّد بن بشر العبدی و علیّ بن عاصم و ابن أبی فدیک و حسین بن علی الجعفی و أبا أسامة و عبد الرّزّاق و طبقتهم؛ حدّث عنه «م. ت» و عمر بن بحیر و بکیر بن المرزبان و إبراهیم بن حریم الشّاشی و خلق، و علّق له البخاری فی دلائل النّبوة من صحیحه فسمّاه عبد الحمید و کان من الأئمّة الثّقات، وقع المنتخب من مسنده لنا و لصغار أولادنا بعلوا، مات سنة تسع و اربعین و مائتین].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [عبد بن الحمید أبو محمّد الکسی، علی الأصحّ و قیل: الکشّی، بالمعجمة. اسمه عبد الحمید حافظ جوّال ذو تصانیف، عن علی بن عاصم و محمّد بن بشر و النّضر بن شمیل، و عنه «م. ت» و ابن خزیمة الشّاشی و عمر البحیری. قال «خ» فی «دلائل النبوة» و قال: عبد الحمید: ثنا: عثمان بن عمر؛ فهذا هو إنشاء اللّه، مات 249].

و نیز ذهبی در «عبر-فی خبر من غبر» در وقائع سنۀ تسع و أربعین و مائتین گفته: [و فیها-عبد بن حمید الحافظ أبو محمّد الکسی صاحب «المسند» و «التّفسیر» و اسمه عبد الحمید فخفّف، سمع یزید بن هارون و ابن أبی فدیک و طبقتهما].

و عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنۀ مذکوره گفته:

[و فیها-عبد الحمید الحافظ أبو محمّد، صاحب «المسند» «و التفسیر»].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» گفته: [عبد بن حمید بن عثمان الکعبی ابو محمّد. قیل إنّ اسمه عبد الحمید، روی عن جعفر بن عون و أبی أسامة و

ص:128

عبد اللّه بن بکر السّهمی و یزید بن هارون و ابن أبی فدیک و أحمد بن إسحاق الحضرمی و الحسن الاشیب و الحسین الجعفی و روح بن عبادة و سعید بن عامر و عبد الرّزّاق و عبد الصّمد بن عبد الوارث و عمر بن یونس الیمامی و علی بن عاصم و محمّد بن بشر العبدی و محمّد بن بکر البرسانی و مصعب بن المقدام و أبی داود الحفری و أبی عامر العقدی و أبی داود و أبی الولید الطیالسیّین و أبی النصر یحیی بن آدم و یعقوب بن إبراهیم بن سعد و یعلی بن عبید و یونس بن محمّد المؤدب و عارم و مسلم بن إبراهیم و أبو نعیم و عبد اللّه بن موسی و المقری و القعنبی و أبی عاصم و خلق، و عنه مسلم و التّرمذی و ابنه محمّد بن عبید و سهل بن یسارویه و أبو معاد العبّاس بن إدریس الملقّب خرک و بکر بن المرزیان و و سلیمان بن إبراهیم الجحندی و الشّاه بن جعفر و عمرو بن محمّد البختری و محمّد بن عبد ابن عامر أحد الضعفاء و آخرون من آخرهم: إبراهیم بن حریم بن قمر اللّخمی الشّامی روایة «التّفسیر» و «المسند» عنه. قال البخاری فی دلائل النبوة عقیب حدیث ابن عمر شیخ ثقة، قال عبد الحمید: حدّثنا عثمان بن عمر، حدّثنا معاذ بن العلاء، عن نافع هذا، فقیل إنّه عبد بن حمید هذا، و قال أبو حاتم بن حبّان فی «الثّقات» : عبد الحمید بن حمید بن نصر الکشی و هو الّذی یقال له عبد بن حمید، و کان ممّن جمع و صنّف و مات سنة تسع و أربعین و مائتین، و قال صاحب «الشّرح النبیل» : مات بدمشق و لم یذکره مع ذلک فی «تاریخ دمشق» قلت: لعلّه قوله بدمشق وقع فی بعض النّسخ السّقیمة فإنّ أکثر النّسخ لیس فیها بدمشق. و قال ابن قانع: مات بکس فلعلّها کانت فی الاصل کذلک و تصحّفت. قلت: و قرأت بخط الذّهبی لم یدخل عبد بن حمید دمشق قطّ، و حکی غنجار فی «تاریخ بخارا» قال: کان یحیی بن عبد الغفّار الکشّی مریضا، فعاده عبد بن حمید، فقال: لا أبقانی اللّه بعدک! فماتا جمیعا، مات یحیی و مات عبد فی الیوم الثانی، مات فجأة من غیر مرض و رفعت جنازتهما فی یوم واحد و قرب بخطّ محمّد بن مرحم؛ فی ظهر جزء من «تفسیر عبد» قال: حدّثنا إبراهیم بن حریم بن خاقان سنة 359 حدّثنا أبو محمّد عبد الحمید بن حمید، فذکره، و قال الشّیرازی فی الالقاب: عبد-هو عبد الحمید بن حمید، ثمّ ساق عن إبراهیم بن أحمد البلخی و هو المستملی، حدّثنا داود بن سلیمان بن خزیمة ببخاری،

ص:129

حدّثنا عبد الحمید بن حمید، حدّثنا یحیی بن آدم، فذکر حدیثا، و کذا ساق الثّعلبی فی مقدمة تفسیر سنده إلیه من طریق داود بن سلیمان هذا، و کذا قال من طریق عمر ابن محمّد البختری عبد الحمید بن حمید].

و نیز ابن حجر عسقلانی در «تقریب» گفته: [عبد-بغیر إضافة-ابن حمید ابن نصر الکسی، بمهملة، أبو محمّد، قیل: اسمه عبد الحمید و بذلک جزم ابن حبّان و غیر واحد، ثقة حافظ من الحادیة عشرة، مات سنة تسع و اربعین].

و جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [عبد بن حمید بن نصر الکسی أبو محمّد الحافظ؛ قیل: اسمه عبد الحمید، روی عن یزید بن هارون و محمّد بن بشر العبدی و عبد الرّزّاق و خلق، و عنه مسلم و التّرمذی و إبراهیم بن خزیم الشّاشی و خلق، و صنّف «المسند» «و التفسیر» مات سنة 249].

و أبو مهدی عیسی بن محمّد ثعالبی در «مقالید الأسانید» گفته: [مسند عبد بن حمید بن نصر الکشی و یسمّی «المنتخب» و هو القدر المسموع لإبراهیم بن خزیم من مؤلّفه، قرأت علیه من أوّله إلی مسند أبی بکر و جمیع الثّلاثیّات و أجاز لی سائره عن الرّملی و العلقمی الاوّل عن زکریّا و الثانی عن عبد الحقّ السّنباطی، باجازتهما من الحافظ أبی الفضل بن حجر. «ح» و عن النّور القرافی و الکرخی و ابن الجائی، عن الحافظ الجلال السّیوطی، قال: قرأته جمیعا علی أمّ الفضل هاجر بنت الشّرف أبی بکر محمّد المقدسی، قالت هی و ابن حجر: أخبرنا به أبو إسحاق التّنوخی، قالت هاجر حضورا؛ و قال ابن حجر قراءة منّی علیه لجمیعه، بسماعه لجمیعه علی أبی العبّاس أحمد ابن أبی طالب الحجّار، بسماعه لجمیعه سوی فوت علی أبی المنجا عبد اللّه بن عمر بن علی بن اللّتی و إجازته للقوت بسماعه من أبی الوقت عبد الأوّل بن عیسی بن شعیب السّجزی، بسماعه من أبی الحسن عبد الرّحمن بن محمّد الدّاودی، قال: أخبرنا أبو محمّد عبد اللّه بن أحمد بن حمویه السّرخسی، قال: أخبرنا أبو إسحاق إبراهیم بن خزیمة (خزیم. ظ) بن قمر الشّاشی سماعا علیه، قال: أخبرنا مؤلّفه الإمام الحجّة أبو محمّد عبد بن حمید، فذکره، و بالسّند قال الحافظ أبو محمّد عبد بن حمید فی مسند أبی بکر

ص:130

و هو أوّل المسند:

أخبرنا یزید بن هارون، قال: أخبرنا إسماعیل بن خالد، عن قیس ابن أبی حازم، عن أبی بکر الصّدّیق رضی اللّه عنه، قال: انکم تقرءون هذه الآیة:

«یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اِهْتَدَیْتُمْ» و إنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّ الناس إذا رأوا الظّالم فلم یأخذوا علی یدیه أوشک أن یعمّهم اللّه بعقاب؛ انتهی. «إبانة» : قال الحافظ الذّهبی «فی تذکرة الحفّاظ» :

هو الإمام الحافظ أبو محمّد عبد بن حمید بن نصر الکسّی مصنّف «المسند الکبیر» و «التفسیر» و غیر ذلک، و اسمه عبد الحمید فخفّف، رحل علی رأس المائتین فی شبیبة فسمع یزید بن هارون و محمّد بن بشر العبدی و ابن أبی فدیک و عبد الرّزّاق و طبقتهم، حدّث عنه مسلم و التّرمذی و خلق، و علّق له البخاری فی دلائل النّبوة من صحیحه فسمّاه عبد الحمید، و کان من الأئمة الثّقات، مات سنة تسع و أربعین و مائتین].

و خود مخاطب در «بستان المحدّثین» گفته: [مسند عبد بن حمید بن نصر الکشی. أوّل آن نیز مسند أبی بکرست، و أوّل مسند أبی بکر این حدیث است:

أخبرنا یزید بن هارون، قال: أخبرنا إسماعیل بن خالد، عن قیس بن أبی حازم، عن أبی بکر الصّدّیق قال: إنّکم تقرءون هذه الآیة: «یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اِهْتَدَیْتُمْ» قال (و إنّی. ظ) سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: إنّ النّاس إذا رأوا الظّالم فلم یأخذوا علی یدیه أوشک أن یعمّهم اللّه بعقاب]. «در قاموس» گوید در باب الشّین: الکش بالفتح قریة بجرجان و در سین مهملة گوید: الکس بالکسر و الفتح بلد قریب سمرقند و لا یقال بالشّین المعجمة فإنّها ستذکر. کنیت او أبو محمّد، نام أو عبد الحمید بن حمید بن نصرست، مردم تخفیف کردند و بر عبد اکتفا نمودند عبد بن حمید مشهور شد، از سر دو صد سال هجری از وطن خود رحلت نمود و شوق طلب علم حدیث او را در جوانی پیدا گشت از یزید ابن هارون و عبد الرّزّاق و محمّد بن بشر و دیگر أئمّۀ فن حدیث استفاده، مسلم رحمه اللّه صاحب «صحیح» و ترمذی رحمه اللّه و دیگر محدّثین از وی روایات بسیار دارند،

ص:131

و بخاری رحمه اللّه بطریق تعلیق از وی در دلائل النّبوة از «صحیح» خود روایت دارد و نام او عبد الحمید گفته از أئمّۀ این فنّ بود و خیلی ثقه و معتبر در سنۀ دو صد و چهل و سه رحلت اوست، و از تصانیف او یکی این مسندست که او را «مسند کبیر» گویند بجهة آنکه ازین مسند انتخابی کرده «مسند صغیر» درست کرده اند، دوّم تفسیریست که متداول است و مشهور در دیار عرب، و دیگر تصانیف نیز دارد].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «إتحاف النّبلا» گفته: [أبو محمّد عبد الحمید بن حمید بن نصر الکسی صاحب مسند، مردم در نام او تخفیف کردند و بر عبد اکتفا نموده عبد بن حمید گفتند و همان مشهور گشت، بر سر دو صد سال هجری از وطن خود رحلت نمود و در عین جوانی شوق علم حدیث دامنگیر او شد، از یزید بن هارون و عبد الرّزّاق و محمّد بن بشر و دیگر ائمّۀ فنّ حدیث استفاده این علم نموده، مسلم و ترمذی و دیگر محدّثین أجلّه از وی روایت دارند، و بخاری در دلائل النبوة از «صحیح» خود تعلیقا از وی روایت کرده، و نامش عبد الحمید برده، خیلی ثقة و معتبر و از ائمۀ این فن بود، از تصانیفش تفسیریست که در دیار عرب تداول و شهرت دارد، در سنه ثلث یا تسع و أربعین و مائتین آن جهانی شده برحمت حقّ پیوست، ذکره فی «بستان المحدّثین»].

فهذا حافظهم الجلیل عبد بن حمید، الثّقة الثّبت المفید، المقبول الحجّة عندهم من غیر تشکیک و لا تردید، الموثوق من بینهم بأقصی الإبرام و التّشیید، قد روی هذا الحدیث فی مسنده المسدّد السّدید، و أثبته فی ذاک السّفر الممدّح الحمید، فأوری زناد الإرشاد لکلّ رائم للحقّ مرید، و لصمی مهجة الفؤاد من کلّ جاحد للصّدق مرید، فمن الّذی یقدم بعد هذا علی تکذیبه و التّفنید؟ ، فیجعل نفسه عرضة للتغییر و رمیة للتّندید.

33-أما روایت عباد بن یعقوب الرواجنی الاسدی

حدیث ثقلین را، پس طبرانی در «معجم صغیر» گفته:

[حدّثنا الحسن بن محمّد بن مصعب الأشنانی الکوفی، حدّثنا عبّاد بن یعقوب الأسدی، حدّثنا عبد الرّحمن

ص:132

المسعودی، عن کثیر النّواء، عن عطیّة العوفی، عن أبی سعید الخدری، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثّقلین، أحدهما أکبر من الآخر، کتاب اللّه جلّ و عزّ حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض، لم یروه عن کثیر النّواء إلاّ المسعودی]، انتهی.

فهذا عباد بن یعقوب، شیخ البخاری الّذی لا یستطیع عندهم حصر ما آثره حیسوب، قد روی هذا الحدیث الشّریف المطلوب، و أخبر بهذا الخبر الرّغیب المرغوب فنفی الألم و أزاح الغمم و نفّس الکروب، و قوّم الإود و داوی العمد و شفی النّدوب، فلا یجسر علی قدحه إلاّ من هو عن الحقّ محجوب، و بالذّلّ منکوب، و للزّیغ معیوب، و من الغیّ مثلوب، و فی العمه مقصوب، و علی العته مقضوب.

34-أما روایت نصر بن علی بن نصر بن علی الجهضمی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس حکیم ترمذی در «نوادر الاصول» آورده:

[حدّثنا نصر بن علی، قال: حدّثنا زید بن الحسن، قال: حدّثنا معروف بن خربوذ المکّی عن أبی الطّفیل عامر بن واثلة، عن حذیفة بن اسید الغفاری، قال: لمّا صدر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع خطب، فقال: أیّها النّاس! إنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لن یعمر نبی إلاّ مثل نصف عمر الّذی یلیه من قبل و إنّی أظنّ أن یوشک أن ادعی فاجیب و إنّی فرطکم علی الحوض و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین فانظروا کیف تخلفوننی فیهما، الثّقل الأکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا و لا تضلّوا و لا تبدّلوا و عترتی أهل بیتی فإنّی قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علی الحوض].

و نصر جهضمی از أماثل حفّاظ کبار و أفاضل أعلام أحبار سنّیّه می باشد.

ترجمه نصر بن علی جهضمی

محمّد بن طاهر مقدسی در «رجال صحیحین» گفته: [نصر بن علی بن نصر بن علی الجهضمی الازدی البصری، یکنّی أبا عمرو والد علیّ، سمع أباه و عبد الأعلی و أبا أحمد الزّبیری عندهما و غیر واحد، روی عنه البخاری و مسلم. قال أبو العبّاس السّراج: مات سنة خمسین

ص:133

و مائتین بالبصرة، و قال البخاریّ فی: شهر ربیع الاوّل من هذه السّنة].

و أبو سعد عبد الکریم سمعانی در «أنساب» در نسبت جهضمی گفته:

[الجهضمی-بفتح الجیم و الضّاد المنقوطة و سکون الهاء، هذه النّسبة إلی الجهاضمة و هی محلّة بالبصرة و المشهور فیها أبو عمر نصر بن علی بن صهبان بن أبی الجهضمی الأزدی من أهل البصرة و هو جدّ نضر بن علی، یروی الجدّ عن النصر بن شیبان الحدانی، روی عنه أبو نعیم و أهل البصرة، مات فی إمرة أبی جعفر و حفید أبی عمر نصر بن علی الجهضمی الحدانی قاضی البصرة من العلماء المتقنین، کان ثقة ثبتا حجّة یروی عن أبی عیینة و المعتمر بن سلیمان و حاتم بن وردان و نوح بن قیس و یحیی ابن سعید القطّان و عبد الرّحمن بن مهدی و یزید بن زریع و الأصمعی، روی عنه محمّد ابن إسماعیل البخاری و مسلم بن الحجّاج و أبو عیسی التّرمذی و أبو داود السّجستانی و ابنه أبو بکر عبد اللّه بن سلیمان و أبو عبد الرّحمن أحمد بن شعیب النّسائی و أبو القاسم البغوی و عبد اللّه بن أحمد بن حنبل و أبو عبد اللّه بن ماجة القزوینی و عمر بن محمّد بن بحر الهمدانی و جماعة سواهم، و کان المستعین باللّه بعث إلی نصر بن علی یشخصه للقضاء فدعاه عبد الملک أمیر البصرة لذلک، فقال: أرجع فأستخیر اللّه، فرجع إلی بیته نصف النّهار فصلّی رکعتین و قال: اللّهم إن کان لی عندک خیر فاقبضنی إلیک! فنام فانتبهوه (فنبهوه. ظ) فإذا هو میّت! و کان ذلک فی شهر ربیع الأوّل سنة خمسین و مائتین].

و ذهبی در «تهذیب التهذیب» گفته [نصر بن علی بن نصر بن علی بن صهبان بن أبی عمر الأزدی الجهضمی، حفید الّذی قبله، کان أحد الحفّاظ و الأئمّة بالبصرة؛ عن عبد العزیز بن عبد الصّمد العمی و نوح بن قیس الغدانی و معتمر بن سلیمان و یزید بن زریع و الحرث بن دحیة و درست بن زیاد و سفیان بن عیینة و عبد ربّه بن بارق و عبد العزیز بن الدّراوردی و عثام بن علی و خلق، و عنه «ع» و «س» أیضا عن زکریّا السّجزی و أحمد بن علیّ المروزی و عنه، أبو بکر بن أبی الدّنیا و بقی بن مخلد و أبو زرعة و عبدان و البغوی و ابن خزیمة و ابن أبی داود و خلق کثیر. قال

ص:134

عبد اللّه بن أحمد: سألت أبی عنه فرضیه و قال: ما به بأس: و قال أبو حاتم: هو أحبّ إلی من الفلاّس و أوثق و أحفظ، و قال ابن خراش و غیره: ثقة، و قال آخر: کان من نبلاء النّاس، قال إبراهیم بن عبد اللّه الزّبیدی: سمعت نصر بن علیّ یقول: دخلت علی المتوکّل فاذا هو یمدح الرّفق فأکثر فقلت: یا أمیر المؤمنین! أنشدنی الأصمعیّ:

من أرسل الرّفق فی لینه استخرج العذراء من خدرها

من یستعن بالرّفق فی أمره یستخرج الحیّة من حجرها

فقال: یا غلام الدّواة و القرطاس! فکتبهما:

قال عبد اللّه بن أحمد: حدّثنی نصر بن علیّ، أخبرنی علی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین؛ حدّثنی أخی موسی عن أبیه، عن جدّه أنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم أخذ بید حسن و حسین فقال: من أحبّنی و أحبّ هذین و أبا هما و أمّهما کان معی فی درجتی یوم القیامة. قال عبد اللّه بن أحمد لمّا حدّث نصر هذا، أمر المتوکّل بضربه ألف سوط، فکلّمه جعفر بن عبد الواحد و جعل یقول له: هذا الرّجل من أهل السّنّة! و لم یزل به حتّی ترکه و کان له أرزاق وفّرها علیه موسی. قال الخطیب: أمر بضربه لأنّه ظنّ أنّه رافضیّ فلمّا، علم أنّه من أهل السّنّة ترکه؛ و قال جعفر بن محمّد بن الحکم الواسطی: سمعت أبا بکر بن أبی داود یقول: کان المستعین باللّه بعث إلی نصر بن علی یشخصه للقضاء فدعاه عبد الملک أمیر البصرة فأمره بذلک فقال: أرجع فأستخیر اللّه، فرجع إلی بیته نصف النّهار فصلّی رکعتین و قال: اللّهمّ إن کان لی عندک خیر فاقبضنی إلیک! فنام فانتبهوه (فنبهوه. ظ) فإذا هو میّت! قال البخاری: مات فی ربیع الآخر سنة خمسین و مائتین، قال السّرّاج:

رأیته أبیض الرأس و اللّحیة].

و نیز ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [نصر بن علی الجضمی الحافظ العلاّمة أبو عمر الأزدی البصری، حدّث عن فرج بن قیس و یزید بن زریع و مرحوم بن عبد العزیز العطّار و بشر بن مفضّل و فضیل بن سلیمان و سفیان بن عیینة و خلق، و عنه الجماعة و زکریّا السّاجی و ابن خزیمة و ابن أبی داود و ابن صاعد و محمّد بن هارون الحضرمی و خلق، و قال أحمد: ما به بأس، و قال أبو حاتم: هو أحبّ إلیّ من الفلاّس

ص:135

و أحفظ منه و أوثق. قال «س» : ثقة، و قال ابن أبی داود: بعث إلیه للمستعین یشخصه للقضاء؛ فدعاه متولّی البصرة فأخبره فقال: أستخیر اللّه، فرجع و صلّی رکعتین و قال:

اللّهم إن کان لی عندک خیر فاقبضنی إلیک! ثمّ نام فنبّهوه فإذا هو میّت، مات سنة خمسین و مائتین فی ربیع الآخر].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [ع. نصر بن علی بن نصر بن علی بن صهبان أبو عمر الجهضمی، الحافظ، عن معتمر و الدّراوردی، و عنه «ع و س» بواسطة أیضا و ابن خزیمة. قال أبو حاتم: هو أوثق من الفلاّس و أحفظ، طلبه المستعین للقضاء فقال:

أستخیر فصلّی رکعتین و دعا و نام فقبض فی ربیع الآخر 250].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنه خمسین و مائتین گفته: [و فیها-أبو عمر نصر بن علی الجهضمی البصری، الحافظ، أحد أوعیة العلم؛ روی عن یزید بن زریع و طبقته. قال أبو بکر بن أبی داود: و کان المستعین طلب نصر بن علی لیولّیه القضاء فقال لأمیر البصرة: حتّی أرجع فأستخیر اللّه! فرجع و صلّی رکعتین و قال: اللّهمّ إن کان لی عندک خیر فاقبضنی إلیک! ثمّ نام فنبّهوه فإذا هو میّت، توفّی فی ربیع الآخر].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنه خمسین و مائتین گفته: [و فیها- أبو عمرو بن نصر بن علی الجهضمی البصری، الحافظ، أحد أوعیة العلم، کان المستعین قد طلبه لیولّیه القضاء فقال لأمیر البصرة: حتّی أرجع فأستخیر اللّه، فرجع و صلّی رکعتین و قال: اللّهم (إن کان. ظ) لی عندک خیر فاقبضنی إلیک! ثمّ نام فنبّهوه فإذا هو میّت].

و جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [نصر بن علی بن نصر بن علی بن صهبان الجهضمی؛ أبو عمر البصری الصغیر، روی عن أبیه و ابن عیینة و یزید بن زریع و خلق، و عنه الأئمّة السّتّة و أبو حاتم و خلق؛ مات سنة خمسین و مائتین، انتهی].

فهذا نصر بن علی الجهضمی أحد الاعلام الثّقات، و فرد الأرکان الأثبات قد روی هذا الحدیث الأنیق السّمات، العظیم البرکات، فنصر أرباب الدیانات،

ص:136

و وازر أصحاب الأمانات، و أخمل و أردی و أمات بروایته و تحدیثه و الإثبات؛ جحد المبطنین للغدرات و عناد المضمرین للنکرات].

35-أما روایت محمّد بن المثنی أبو موسی العنزی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس در ما بعد إنشاء اللّه تعالی از تخریج نسائی در کتاب «الخصائص» خواهی دانست. در این جا شطری از نصوص أرباب تنقید و تحقیق بر تبجیل و توثیق او باید شنید.

ترجمه أبو موسی محمّد بن مثنی عنزی

محمّد بن طاهر مقدسی در «رجال صحیحین» گفته: [محمّد بن المثنّی ابن عبد قیس أبو موسی، یعرف بالزّمن العنزی، من أهل البصرة، سمع ابن عیینة و غندرا و جماعة عندهما، روی عنه البخاریّ و مسلم و أکثرا عنه. قال السّراج: مات فی ذی القعدة سنة اثنتین و مائتین، و له خمس و ثمانون سنة].

و أبو سعد عبد الکریم سمعانی در «أنساب» در نسبت عنزی گفته: [محمّد بن مثنّی أبو موسی العنزی، یعرف بالزمن، بصریّ یروی عن جماعة، روی عنه البخاری و مسلم و أبو داود و أبو عیسی و النّسائی، کان من الثّقات].

و مزی در «تهذیب الکمال» بترجمه او علی ما نقل عنه گفته: [قال محمّد بن یحیی النیسابوریّ: حجّة، و قال صالح بن محمّد الحافظ: صدوق اللّهجة و کان فی عقله شیء و کنت اقدّمه علی بندار، و قال «س» : لا بأس به کان یغیّر فی کتابه، و ذکره ابن حبّان فی «الثّقات» و قال: کان صاحب کتاب لا یقرأ إلاّ من کتابه].

و ذهبی در «تذهیب التّهذیب گفته: [ع. محمّد بن المثنی بن عبد قیس بن دینار العنزی أبو موسی البصری، الزمن الحافظ، عن معتمر بن سلیمان و سفیان ابن عیینة و عبد العزیز بن عبد الصّمد العمی و غندر و حفص بن غیاث و أبی معاویة و خلق کثیر، حتّی إنّه روی عن أحمد بن سعید الدّارمی و نحوه، و عنه «ع» و الذّهلی و أبو زرعة و ابن أبی الدّنیا و عبد الرّحمن بن خراش و جعفر الفریابی و أبو عروبة و ابن أبی داود و ابن خزیمة و ابن صاعد و المحاملی و خلق. قال یحیی بن محمّد الذّهلی:

ص:137

حجّة، و قال أبو حاتم: صدوق، و قال صالح جزرة: صدوق اللّهجة فی عقله شیء و کنت اقدّمه علی بندار، و قال النّسائی: لا بأس به کان یعثر فی کتابه، و قال ابن خراش: کان من الأثبات، و قال الخطیب: کان صدوقا ورعا فاضلا ثقة قدم بغداد و حدّث بها، قال بندار: ولدت أنا و أبو موسی سنة مات حمّاد بن سلمة، قال غیر واحد: مات فی ذی القعدة سنة اثنین و خمسین و مائتین].

و نیز ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [محمّد بن المثنّی الحافظ الحجّة أبو موسی العنزی البصری الزّمن و محدّث البصرة، سمع یزید بن زریع و معتمر بن سلیمان و سفیان بن عیینة و غندرا، عنه الجماعة و النّسائی أیضا عن رجل عنه و ابن صاعد و ابن خزیمة و المحاملی و خلق، قال صالح جزرة: کنت اقدّمه علی بندار و کان فی عقله شیء، قال أبو عرابة الحرّانی: ما رأیت بالبصرة أثبت من أبی موسی و یحیی بن حکیم. مات أبو موسی سنة اثنتین و خمسین و مولده و موته و طلبه مع بلدیّه بندار، أخبرنا أحمد بن إسحاق، أنا: محمّد بن هبة اللّه، أنا: جدّی محمّد بن العزیز الدینوری، أنا: عاصم بن الحسن، نا: عبد الواحد بن مهدی، نا: الحسین بن إسماعیل القاضی، أنبأنا محمّد بن المثنّی، نا: ابن عیینة، عن هشام، عن أبیه، عن عائشة أنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لمّا جاء إلی مکّة دخلها من أعلاها و خرج من أسفلها؛ رواه الخمسة عن أبی موسی].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [«ع» محمّد بن المثنّی أبو موسی العنزی الحافظ الزّمن، عن ابن عیینة و عبد العزیز العمی و غندر، و عنه «ع» و أبو عروبة و المحاملی، ثقة ورع، مات سنة 252].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنه اثنتین و خمسین و مائتین گفته: [و فیها محمّد بن المثنّی الحافظ أبو موسی العنزی البصری الزّمن فی ذی القعدة، و مولده عام توفّی حمّاد بن سلمة، سمع معتمر بن سلیمان و سفیان بن عیینة و طبقتهما].

و ابن حجر عسقلانی در «تقریب» گفته: [«ع» محمّد بن المثنّی بن عبید العنزی-بفتح النون و الزّاء-أبو موسی البصری المعروف بالزّمن، مشهور

ص:138

بکنیته و باسمه، ثقة ثبت، من العاشرة، و کان هو و بندار فرسی رهان، و ماتا فی سنة واحدة].

و علامه جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [محمّد بن محمّد بن المثنّی بن عبید العنزی أبو موسی الحافظ البصری المعروف بالزّمن، روی عن غندر و ابن عیینة و ابن نمیر و وکیع و یحیی القطّان و خلق کثیر، و عنه الأئمّة الستّة و أبو حاتم و أبو زرعة و خلق، قال الخطیب: کان صدوقا ورعا فاضلا عاقلا ثقة ثبتا احتجّ سائر الأئمّة بحدیثه، مات سنة اثنتین و خمسین و مائتین، انتهی].

فهذا محمّد بن المثنی حافظهم الحجّة البارع، قد روی هذا الحدیث الناظر کالرّوض المارع، بسنده المتّصل عن السیّد الشافع، علیه و آله آلاف السّلام من الملک المنعم النافع، فیا للّه و للجاحد المنازع! ، کیف لا یقدعه قادع، و لا یزعه وازع، عن مباراة الاعلام بمحض القعاقع، و التّخرّص و الافتعال لما هو غیر واقع.

36-أما روایت أبو محمّد عبد اللّه بن عبد الرحمن بن بهرام
اشاره

الدارمی السمرقندی

حدیث ثقلین را، پس سخاوی در «استجلاب ارتقاء الغرف» بعد نقل حدیث ثقلین از «صحیح مسلم» بیک لفظ گفته: [و فی لفظ: قیل لزید رضی اللّه عنه: من أهل بیته؟ نساؤه؟ فقال: لا! ایم اللّه إنّ المرأة تکون مع الرّجل العصر من الدّهر ثمّ یطلّقها فترجع إلی أمّها؛ و فی روایة غیره: إلی أبیها و أمّها؛ أهل بیته: أصله و عصبته الّذین حرموا الصّدقة بعده. أخرجه مسلم أیضا و کذا النّسائی باللّفظ الاوّل و أحمد و الدّارمی فی مسندیهما و ابن خزیمة فی صحیحه و آخرون کلّهم من حدیث أبی حیّان التّیمی یحیی بن سعید بن حیّان عن یزید بن حیّان].

و مناقب مبهره و محامد مزهره و مفاخر معجبه و مآثر مغربۀ دارمی بیش از آنست که از کتب قوم استیفای آن توان کرد، درین مقام بر بعضی از عبارت أرباب رجال اکتفا می رود.

ترجمۀ أبو محمّد دارمی سمرقندی

محمّد بن طاهر مقدسی در کتاب «أسماء رجال الصّحیحین» گفته: [عبد اللّه

ص:139

ابن عبد الرّحمن الدّارمی السّمرقندی، یکنی أبا محمّد، سمع أبا الیمان الحکم بن نافع و یحیی بن حسّان و محمّد بن عبد اللّه الرّقاشی و مروان و محمّد و أبا المغیرة و عبد اللّه بن جعفر الرّقّی و حجاج بن منهال و الفریابیّ و أبا نعیم و عفّان و أبا علی عبد اللّه الحنفی و أبا معمّر و عبد اللّه بن عمر المقری و أبا الولید الطیالسی و محمّد بن المبارک و مسلم بن إبراهیم و محمّد بن کثیر و حبّان بن هلال و موسی بن خالد ختن الفریابی. روی عنه مسلم. قال السّراج: مات بسمرقند یوم عرفة سنة خمس و خمسین و مائتین].

و أبو سعد عبد الکریم سمعانی در «أنساب» در نسبت دارمی گفته: [و أبو محمّد عبد اللّه بن عبد الرّحمن بن الفضل بن بهرام بن عبد الصّمد السّمرقندی الدّارمی، من بنی دارم بن ملک بن حنظلة، من أهل سمرقند، أحد الرّحّالین فی الحدیث و الموصوفین بجمعه و حفظه و الإتقان له مع الثقة و الصّدق و الورع و الزّهد، و استقضی علی سمرقند فأبی فألحّ علیه السّلطان حتّی یقلّده و قضی قضیّة واحدة ثم استعفی فأعفی، و کان علی غایة العقل و فی نهایة الفضل یضرب به المثل فی الدّیانة و الحلم و الرّزانة و الاجتهاد و العبادة و التقلّل و الزّهادة، و صنّف «المسند» و «التفسیر» و «الجامع» و حدّث عن یزید بن هارون و عبید اللّه بن موسی و محمّد بن یوسف الفریابی و یعلی بن عبید و جعفر ابن عون و أبی المغیرة الحمصی و أبی الیمان الحکم بن نافع البهرانی و عثمان بن عمر ابن فارس و أسهل بن حاتم و غیرهم من أهل العراق و الشّام و مصر، روی عنه بندار و محمّد بن یحیی الذّهلی و رجا بن مرجا الحافظ و مسلم ابن الحجّاج و أبو عیسی التّرمذی و جعفر بن محمّد الفریابی قاضی الدّینور و جماعة سواهم، و قال رجا بن المرجا: رأیت أحمد بن حنبل و إسحاق بن راهویه و علی بن المدینی و الشّاذکونی؛ ما رأیت أحفظ من عبد اللّه بن عبد الرّحمن الدارمی، و کانت ولادته سنة موت عبد اللّه بن المبارک و هی سنة إحدی و ثمانین و مائة، و مات بسمرقند یوم عرفة و هو من سنة خمس و خمسین و مائتین].

و عبد الغنی بن عبد الواحد مقدسی در کتاب «الکمال» گفته: [عبد اللّه

ص:140

ابن عبد الرّحمن بن الفضل بن بهرام بن عبد الصّمد أبو محمّد السّمرقندی الدارمی التّمیمی من بنی دارم بن مالک بن حنظلة بن ملک بن زید مناة بن تمیم. روی عن محمّد بن یوسف الفریابی و أبی مسهر الغسانی و سعید بن أبی مریم المصری و إسماعیل بن أبی اویس و موسی بن خالد ختن الفریابی و یونس بن محمّد المؤدب و أبی النّصر هاشم بن القاسم و معلّی بن أسد و أبی الولید الطّیالسی و الأسود بن عامر و أبی عبد الرّحمن المقری و قبیصة بن عقبة و منصور بن سلمة الخزاعی و عبد اللّه بن موسی العبسی و أبی بکر الحنفی و یزید بن هارون و یعلی بن عبید و جعفر بن عون و مسلم بن إبراهیم و مروان بن محمّد الطّاطری و زید بن یحیی بن عبید و محمّد بن المبارک الصوری و یحیی بن حسّان التنیسی و أبی مغیرة الحمصی و أبی الیمان الحکم بن نافع و عثمان بن عمر بن فارس و سعید بن عامر الضّبعی و عبد الرّحمن بن إبراهیم دحیم و عبد. . . (بیاض) الرّقیّ و عبد اللّه بن عبد المجید الحنفی و عبد الصّمد بن علی و أحمد بن إسحاق الحضرمی و شمیل ابن حاتم و زکریّا بن عبدی و محمّد. . (بیاض) و عبدان بن عثمان و النّضر بن شمیل و أبی صالح کاتب اللّیث و محمّد بن سلام النیکندی و وهب بن جریر و بشر بن عمر الزهرانی و أبی نعیم الفضل بن دکین. روی عنه محمّد بن یحیی الذّهلی و محمّد بن بشّار و مسلم أبو رجا بن مرجا الحافظ و جعفر الفریابی و أبو حاتم و أبو زرعة و إبراهیم بن أبی طالب و عبد اللّه بن أحمد بن حنبل و أبو داود و التّرمذی و محمّد بن عبدوس و محمّد بن النّضر الجارودی و محمّد بن نعیم و الحسن بن الصّباح و هو أکبر منه. قال رجا بن مرجا: ما أعلم أحدا أعلم بحدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من عبد اللّه بن عبد الرّحمن، و قال أبو حاتم: هو إمام اهل زمانه، و سئل أحمد بن حنبل عن یحیی الحمّانی، فقال:

ترکناه لقول عبد اللّه بن عبد الرّحمن لأنّه امام؛ و قال إسحاق بن داود: قدم قریب لی مد الشّاش، فقال: أتیت أحمد بن حنبل فجعلت أصف له أبا المنذر و أمدحه، فقال لی: قد طالت غیبة إخواننا عنّا و لکن أین أنت عن عبد اللّه بن عبد الرّحمن؟ ! علیک بذاک السید، علیک بذاک السیّد، علیک بذاک السّیّد: عبد اللّه بن عبد الرّحمن! و قال محمّد بن عبد اللّه:

غلبنا عبد اللّه بن عبد الرّحمن بالحفظ و الورع، و قال أبو حامد مر بن الشّرفی: إنّما

ص:141

أخرجت خراسان من أئمّة الحدیث خمسة رجال: محمّد بن یحیی و محمّد بن إسماعیل و عبد اللّه بن عبد الرّحمن و مسلم بن الحجّاج و إبراهیم بن أبی طالب، و قال عبد اللّه ابن عبد الرّحمن: ولدت سنة مات ابن المبارک سنة إحدی و ثمانین و مائة و مات سنة خمس و خمسین و مائتین].

و مزی در «تهذیب الکمال» بترجمۀ او علی ما نقل عنه گفته: [و سأل إنسان أحمد عن أبی المنذر، فقال: لا أعرفه، قد طالت غیبة إخواننا عنّا لکن أین أنت عن عبد اللّه بن عبد الرّحمن؟ علیک بذاک السّیّد؛ علیک بذاک السید؛ علیک بذاک السّیّد! و قال عثمان بن أبی شیبة: أمره ظاهر من الصبر و الحفظ و صیانة النّفس عافاه اللّه، و قال بندار: حفّاظ الدّنیا أربعة: أبو زرعة بالرّی و مسلم بن الحجّاج بنیسابور و عبد اللّه بن عبد الرّحمن بسمرقند و محمّد بن إسماعیل ببخاری، و قال أبو حاتم بن حبّان: کان من الحفّاظ المتقنین و أهل الورع فی الدّین ممّن حفظ و جمع و تفقّه و صنّف و حدّث و أظهر السّنّة فی بلده و دعا إلیها و ذبّ عن حریمها و قمع من خالفها، و قال إسحاق بن أحمد بن خلف البخاری: کنّا عند محمّد بن إسماعیل فورد علیه نعی عبد اللّه بن عبد الرّحمن فنکس رأسه ثمّ رفع و استرجع و جعل یسیل دموعه علی خدّیه ثمّ أنشأ یقول:

إن تبق تفجع بالأحبّة کلّهم و فناء نفسک لا أبا لک أفجع!

قال إسحاق بن أحمد: و ما سمعناه ینشد شعرا إلاّ ما یجیء فی الحدیث].

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [الدّارمی-الامام الحافظ شیخ الاسلام بسمرقند أبو محمّد عبد اللّه بن عبد الرّحمن بن الفضل بن بهرام بن عبد الصّمد التّمیمی الدّارمی السّمرقندی، صاحب المسند العالی الّذی فی طبقته منتخب مسند عبد بن حمید.

مولده عام توفّی ابن المبارک سنة إحدی و ثمانین و مائة، سمع النّضر بن شمیل و یزید بن هارون و سعید بن عامر الضّبعی و جعفر بن عون و زید بن یحیی بن عبید الدّمشقی و وهب بن جریر و طبقتهم بالحرمین و خراسان و الشّام و العراق و مصر، حدّث عنه مسلم و أبو داود و التّرمذی و مطین و جعفر الفریابی و عمر بن جبیر و النّسائیّ خارج سننه و حفص بن أحمد بن فارس الاصبهانی و عبد اللّه بن أحمد بن حنبل و عیسی

ص:142

ابن عمر السّمرقندی و آخرون. قال الخطیب: کان أحد الحفّاظ و الرّحّالین موصوفا بالفقه و الورع و الزّهد، استقضی علی سمرقند فقضی قضیّة واحدة ثمّ استعفی فأعفی؛ إلی أن قال: و کان علی غایة العقل و فی نهایة الفضل یضرب به المثل فی الدّیانة و الحلم و الاجتهاد و العبادة و التقلّل، صنّف «المسند» و «التفسیر» و کتاب «الجامع» . قال أبو حاتم: ثقة صدوق، و عن أحمد بن حنبل، و ذکر الدارمی، فقال: عرضت علیه الدنیا فلم یقبل، و قال رجاء بن مرجا: رأیت الشّاذکونیّ و ابن راهویه؛ و سمّی جماعة؛ فما رأیت أحفظ من عبد اللّه الدارمی، و

قال أبو حاتم: سمعت أبی یقول: عبد اللّه بن عبد الرّحمن إمام أهل زمانه، أخبرنا محمّد بن عبد الغنی و أحمد بن مکتوم و أحمد ابن خواجا إمام سنقر الزّینی و محمّد بن حمزة و عبد العالی بن عبد الملک و محمّد بن یوسف و عبد الحمید بن أحمد و إسماعیل بن یوسف و عبد الاحد بن تیمیّة و سلیمان بن قدامة و إبراهیم بن صدقة و أحمد بن محمّد الحافظ و الحسن بن علی و هدیّة بنت علی و عبد الرّحمن ابن عقیل و عیسی بن أبی محمّد، قالوا: نا: أبو المنجا عبد اللّه بن عمر، أنا: أبو الوقت أنا: الدراوردی، أنا: عبد اللّه بن أحمد، أنا: عیسی بن عمر، نا: عبد اللّه بن عبد الرّحمن، أنا: یزید بن هارون، أنا: حمید، عن أنس رضی اللّه عنه أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعبد الرّحمن بن عوف و رأی علیه أثرا من صفرة مهیم، قال: تزوّجت، قال: أولم و لو بشاة. مات الدارمی یوم التّرویة سنة خمس و خمسین و مائتین].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [م. د. ت. عبد اللّه بن عبد الرّحمن بن الفضل أبو محمّد الدارمی الحافظ، عالم سمرقند، عن یزید بن هارون و النضر بن شمیل، و عنه م. د. ت. و عمر البحیری و الفریابی. قال أبو حاتم: هو إمام أهل زمانه، ولد 181 و مات 255].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنه خمس و خمسین و مائتین گفته: [و فیها توفّی الامام الحبر أبو محمّد عبد اللّه بن عبد الرّحمن التّمیمی الدارمی السّمرقندی الحافظ صاحب «المسند» المشهور، رحل و طوف و سمع النّضر بن شمیل و یزید

ص:143

ابن هارون و طبقتهما. قال أبو حاتم: هو إمام أهل زمانه، و قال محمّد بن عبد اللّه بن نمیر: غلبنا الدارمی بالحفظ و الورع، و قال رجا بن مرجا: ما رأیت أعلم بالحدیث منه].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنه مذکوره گفته: [و فیها-توفّی الامام الحبر أبو محمّد عبد اللّه بن عبد الرّحمن التّمیمی الدّارمی صاحب «المسند» المشهور، رحل و طوف و سمع النّضر بن شمیل و یزید بن هارون و طبقتهما].

و ولی الدین الخطیب در «أسماء رجال مشکاة» گفته: [الدارمی-هو أبو محمّد عبد اللّه بن عبد الرّحمن الدّارمی الحافظ، عالم سمرقند، روی عن یزید بن هارون و النّضر بن شمیل، و عنه مسلم و أبو داود و التّرمذی و غیرهم، قال أبو حاتم:

هو إمام أهل زمانه، ولد سنة إحدی و ثمانین و مات سنة خمس و خمسین و مائتین، و له من العمر أربع و سبعون سنة، رحمه اللّه تعالی].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» گفته؛ [م. د. ت. عبد اللّه بن عبد الرّحمن بن الفضل بن بهرام بن عبد الصّمد التّمیمی الدّارمی أبو محمّد السمرقندی الحافظ، روی عن النّضر بن شمیل و أبی النّضر هاشم بن القاسم و مروان بن محمّد الطّاطری و یزید بن هارون و أشهل بن حاتم و حبّان بن هلال و أسود بن عامر بن ذریب و جعفر بن عون و سعید بن عامر الضّبعی و أبی علی الحنفی و عثمان بن عمر ابن فارس و وهب بن جریر و یحیی بن حسّان و یعلی بن عبد و أبی عاصم و أبی نعیم و خلق، و عنه مسلم و أبو داود و الترمذی و البخاری فی غیر «الجامع» و الحسن بن الصّباح البزّار و شدّاد بن الهاد و هم أکبر منه و أبو زرعة و أبو حاتم و بقی بن مخلد و عمر بن محمّد البختری و جعفر بن محمّد الفریابی و عبد اللّه بن واصل البخاری و عبد اللّه بن أحمد ابن حنبل و مطین و عیسی بن عمر بن العبّاس السّمرقندی و غیرهم. قال أحمد بن حنبل: إمام، و قال لآخر: علیک بذاک السّیّد عبد اللّه بن عبد الرّحمن، کرّرها، و قال محمّد بن عبد اللّه بن نمیر: غلبنا بالحفظ و الورع، و قال أبو سعید الأشجّ: إمامنا و قال عثمان بن أبی شیبة: أمره أظهر مما یقولون من الحفظ و البصر و صیانة النّفس،

ص:144

و عدّه بندار فی حفّاظ الدّنیا، و قال إسحاق بن أحمد بن زیرک عن أبی حاتم الرّازی سمعته یقول: محمّد بن إسماعیل أعلم من دخل العراق، و محمّد بن یحیی أعلم من فی خراسان الیوم، و محمّد بن أسلم أورعهم، و عبد اللّه بن عبد الرّحمن أثبتهم. و قال ابن أبی حاتم عن أبیه: إمام أهل زمانه، و قال ابن الشّرقی: إنّما أخرجت خراسان من أئمّة الحدیث خمسة، فذکره فیهم، و قال محمّد بن إبراهیم بن منصور الشّیرازی: کان علی غایة من العقل و الدّیانة ممّن یضرب به المثل فی الحکم و الدّرایة (فی الحلم و الوزانة. ظ) و الحفظ و العبادة و الزّهد، أظهر علم الحدیث و الآثار بسمرقند و ذبّ عنها الکذب، و کان مفسّرا کاملا و فقیها عالما، و قال أحمد بن سیّار: کان حسن المعرفة قد دوّن «المسند» و «التّفسیر» مات سنة خمس و خمسین یوم التّرویة و دفن یوم عرفة یوم الجمعة و هو ابن خمس و سبعین سنة 255، و کذا أرّخه غیر واحد، و قیل: مات سنة خمسین و هو وهم، و قال أبو حاتم بن حبّان: کان من الحفّاظ المتقنین و أهل الورع فی الدّین ممّن حفظ و جمع و تفقّه و صنّف و حدّث و أظهر السّنّة فی بلده و دعا إلیها و ذبّ عن حریمها و قمع من خالفها، و قال الخطیب: کان أحد الرّحّالین فی الحدیث و الموصوفین بحفظه و جمعه و الاتقان له مع التّفقّه و الصّدق و الورع و الزّهد و استقضی علی سمرقند فأبی فألحّ علیه السّلطان فقضی بقضیّة واحدة ثمّ أعفی، و کان یضرب به المثل فی الدّیانة و الحلم و الرّزانة. قال إسحاق بن إبراهیم الورّاق: سمعته یقول:

ولدت فی سنة مات ابن المبارک سنة إحدی و ثمانین؛ و قال إسحاق بن أحمد بن خلف البخاری: کنّا عند محمّد بن إسماعیل فورد علیه کتاب فیه نعی عبد اللّه بن عبد الرّحمن فنکس رأسه ثمّ رفع و استرجع و جعل یسیل دموعه علی خدّیه، ثمّ أنشأ یقول:

إن تبق تفجع بالاحبّة کلّهم و فناء نفسک لا أبا لک أفجع

قال إسحاق: و ما سمعناه ینشد شعرا إلاّ ما جاء فی الحدیث. قلت: قال رجا ابن مرجا: ما أعلم أحدا أعلم بالحدیث منه، و قال ابن أبی حاتم عن أبیه: ثقة صدوق، و قال الحاکم أبو عبد اللّه: کان من حفّاظ الحدیث المبرّزین، و روی الخطیب فی تاریخه عن أحمد بن حنبل قال: کان ثقة و زیادة و أثنی علیه خیرا، و قال ابن عدی

ص:145

فی ترجمة سلیمان بن عثمان من «الکامل» أبو عبد الرّحمن النّسائی: أخبرنی عبد اللّه ابن عبد الرّحمن السّمرقندی، فذکر حدیثا، و فی «الزهرة» : روی عنه مسلم ثلاثة و سبعین حدیثا].

و نیز ابن حجر عسقلانی در «تقریب التّهذیب» گفته: [م. د. ت عبد اللّه ابن عبد الرّحمن بن الفضل بن بهرام السّمرقندی أبو محمّد الدّارمی الحافظ، صاحب «المسند» ثقة فاضل متقن من الحادیة عشر، مات سنة خمس و خمسین و له أربع و سبعون].

و علامه جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [عبد اللّه بن عبد الرّحمن بن الفضل بن بهرام الدّارمی التّمیمی أبو محمّد السمرقندی الحافظ أحد الأعلام روی عن ابن عون و یزید بن هارون و أبی عاصم و خلق، و عنه مسلم و أبو داود و التّرمذی و أبو زرعة و مطین و خلق، سئل عنه أحمد، فقال للسّائل: علیک بذلک السّیّد! و قال أبو حاتم: إمام أهل زمانه، و قال ابن حبّان: کان من الحفّاظ المتقنین ممّن حفظ و جمع و تفقّه و صنّف و حدّث و أظهر السّنّة فی بلده و دعا إلیها و ذبّ عن حریمها و قمع من خالفها، مات یوم التّرویة سنة 255 و هو ابن خمس و سبعین سنة].

و شمس الدین محمّد بن علی بن أحمد الدّاودی المالکی در «طبقات المفسّرین» گفته: [عبد اللّه بن عبد الرّحمن بن الفضل بن بهرام بن عبد الصّمد أبو محمّد الدّارمی التّمیمی السّمرقندی الحافظ، أحد الاعلام، سمع بالحرمین و مصر و الشام و العراق و خراسان و حدّث عن یزید بن هارون و یعلی بن عبید و جعفر بن عون و الأسود بن عامر و أبی المغیرة الحمصی و أبی علی الخشنی و الفریابی و مروان ابن محمّد و یحیی بن حسان التّنیسی و النّضر بن شمیل و أبی النّصر هاشم بن القاسم و وهب بن جریر و عثمان بن عمر بن فارس و حبّان بن هلال و زید بن یحیی الدّمشقی و سعید بن عمر الضّبعی و سعید بن أبی مریم و أبی عاصم و خلق کثیر. حدّث عنه مسلم و أبو داود و التّرمذی و بقی بن مخلد و أبو زرعة و صالح جزرة و البخاری فیما رواه عنه التّرمذی فی جامعه و مطین و خلائق. قال عبد الصّمد بن سلیمان البلخی: سألت

ص:146

أحمد بن حنبل عن یحیی الحمانی فقال: ترکناه لقول عبد اللّه بن عبد الرّحمن لأنّه امام، و قال إسحاق بن داود السّمرقندی: قدم قریب لی فقال: أتیت أحمد بن حنبل فقال: أین أنت عن عبد اللّه بن عبد الرّحمن؟ ! علیک بذاک السّیّد! و قال نعیم بن ناعم:

سمعت محمّد بن عبد اللّه بن نمیر یقول: غلبنا عبد اللّه بن عبد الرحمن بالحفظ و الورع، و قال إسحاق بن إبراهیم الورّاق: سمعت محمّد بن عبد اللّه المخزومی یقول: یا أهل خراسان! مادام عبد اللّه بن عبد الرّحمن بین أظهرکم فلا تشتغلوا بغیره، قال: و سمعت أبا سعید الأشجّ یقول: هذا إمامنا، و سمعت عثمان بن أبی شیبة یقول: أمر عبد اللّه أشهر من ذلک فیما یقولون من البصر و الحفظ و صیانة النّفس، عفاه اللّه (عافاه اللّه. ظ) ، و قال بندار:

حفّاظ الدّنیا (أربعة. صح. ظ) أبو زرعة و البخاری و الدّارمی و مسلم. قال ابن أبی حاتم عن أبیه: عبد اللّه بن عبد الرّحمن إمام أهل زمانه، و قال أبو حامد بن الشّرقی:

إنّما أخرجت خراسان من أئمّة الحدیث خمسة، فذکر منهم عبد اللّه بن عبد الرّحمان و قال محمّد بن إبراهیم الشّیرازی: کان الدّارمی علی غایة من العقل و الدّیانة ممّن یضرب به المثل فی الحلم و الدرایة (الرّزانة. ظ) و الحفظ و العبادة و الزّهادة، أظهر علم الآثار بسمرقند و کان مفسّرا کاملا و فقیها عالما، و قال ابن حبّان: کان من الحفّاظ المتقنین و أهل الورع و الدّین ممّن حفظ و جمع و تفقّه و صنّف و حدّث و أظهر السّنة فی بلده و دعا إلیها و ذبّ عن حریمها و قمع من خالفها، و قال الخطیب أبو بکر البغدادی: کان أحد الحفّاظ و الرّحّالین موصوفا بالثّقة و الزّهد و الورع استقضی علی سمرقند فأبی و ألحّ علیه السّلطان حتّی ولی و قضا قضیّة واحدة ثمّ استعفی فاعفی، و کان علی غایة العقل و فی نهایة الفضل یضرب به المثل فی الدّیانة و الحلم و الرّزانة و الاجتهاد و العبادة و الزّهادة و التقلّل، صنّف «المسند» و «التفسیر» و «الجامع» . قال إسحاق الورّاق: سمعت الدارمی یقول: ولدت فی سنة مات ابن المبارک سنة إحدی و ثمانین و مائة، و قال أحمد بن سیّار: مات فی سنة خمس و خمسین و مائتین یوم التّرویة و دفن یوم عرفة یوم الجمعة و هو ابن خمس و سبعین سنة، و کذا أرّخ موته غیر واحد و غلط من قال: وفاته سنة خمسین. قال إسحاق بن خلف:

ص:147

کنّا عند محمّد بن إسماعیل البخاری فورد علیه کتاب فیه نعی الدارمی فنکس رأسه ثمّ رفع و استرجع و جعل تسیل دموعه علی خدّیه ثمّ أنشأ یقول:

إن تبق تفجع بالأحبّة کلّهم و فناء نفسک لا أبا لک أفجع

و ملا علی قاری در «مرقاة» گفته: [و أبی محمّد عبد اللّه بن عبد الرّحمن أی السّمرقندی التّمیمی الدّارمی-بکسر الرّاء نسبة إلی دارم بن مالک، بطن کبیر من تمیم، و هو الإمام الحافظ عالم سمرقند، صنّف التفسیر و «الجامع» و مسنده المشهور و هو علی الأبواب لا الصّحابة خلاف لمن و هم فیه، روی عن البخاری و یزید ابن هارون و النّضر بن شمیل و غیرهم، قال: رأیت العلماء بالحرمین و الحجاز و الشّام و العراق، فما رأیت فیهم أجمع من محمّد بن إسماعیل البخاری، و روی عنه مسلم و أبو داود و التّرمذی و غیرهم، قال أبو حاتم: هو إمام أهل زمانه توفّی یوم التّرویة و دفن یوم عرفة سنة خمس و خمسین و مائتین، ولد سنة إحدی و ثمانین و مائة و له من العمر أربع و سبعون سنة و له خمسة عشر حدیثا هی ثلاثیات].

و شیخ عبد الحق دهلوی در «أسماء رجال مشکاة» گفته: [الدارمی-هو أبو محمّد عبد اللّه بن عبد الرّحمن بن الفضل بن بهرام بن عبد الصّمد الدّارمی من بنی دارم ابن مالک بن حنظلة السمرقندی؛ عالم سمرقند، أحد حفّاظ الأحادیث و أعلام علماء الدین و شیخ الحفّاظ و المستندین صاحب زهد و ورع و دیانة و صیانة. قال عثمان بن أبی شیبة: أمره ظاهر من الصّبر و الحفظ و صیانة النّفس، عافاه اللّه؛ و سأل إنسان عن أحمد عن أبی المنذر فقال: لا أعرفه قد طالت غیبة إخواننا عنّا لکن أین أنت عن عبد اللّه بن عبد الرّحمن؟ علیک بذاک السید! و قال أبو حاتم: هو إمام أهل زمانه، و قال بندار: حفّاظ الدّنیا أربعة: أبو زرعة بالرّی و مسلم بن الحجّاج بنیسابور و عبد اللّه ابن عبد الرّحمن بسمرقند و محمّد بن إسماعیل ببخاری، و قال ابن حبّان: کان من الحفّاظ المتقنین و أهل الورع فی الدّین ممّن حفظ و جمع و تفقه و صنّف و حدّث و أظهر السّنّة فی بلده و دعا إلیها و ذبّ عن حریمها و قمع من خالفها، و قال إسحاق بن أحمد ابن خلف البخاری: کنّا عند محمّد بن إسماعیل البخاری فورد علیه نعی عبد اللّه

ص:148

ابن عبد الرّحمن فنکس رأسه و لم یرفع و استرجع و جعل یسیل دموعه علی خدّیه ثمّ أنشأ یقول:

إن تبق تفجع بالأحبّة کلّهم و فناء نفسک لا أبا لک أفجع

قال إسحاق بن أحمد: و ما سمعناه ینشد شعرا إلاّ ما یجیء فی الحدیث، و کتابه أحسن کتاب فی الحدیث، یروی عن یزید بن ماجة و حبّان بن هلال و النّضر بن شمیل و حیوة بن شریح، و روی عنه کبار علماء المحدّثین مثل مسلم و أبی داود و التّرمذی و الفریابی، و له ثلاثیات، روی فی کتابه خمسة عشر حدیثا کذلک، ولد سنة إحدی و ثمانین و مائة و توفّی سنة خمس و خمسین و مائتین].

و أبو مهدی عیسی بن محمّد ثعلبی در «مقالید الأسانید» گفته: [«مسند الدّارمی» -قال الحافظ ابن حجر: کذا یعرف بالمسند و هو مع ذلک مرتّب علی الأبواب و کان الشّیخ صلاح الدّین أبو سعید العلائی یقول: لو قدم مع الخمسة بدل ابن ماجة فکان سادسا لکان أولی بذلک، قرأت علیه جمیع الثّلاثیات منه و أجاز لی سائره عن الرّملی، عن زکریا، عن الحافظ أبی الفضل بن حجر بسماعه لجمیعه علی أبی إسحاق إبراهیم بن أحمد بن عبد الواحد التنوخی. «ح» و عن النّور القرافی و العلقمی و غیرهما، عن الجلال السّیوطی، عن الشهاب أحمد بن عبد القادر الشناوی، قرأت علیه لجمیعه باجازته من أبی إسحاق التّنوخی؛ قال: أخبرنا أبو العبّاس الحجّار سماعا بسماعه من أبی المنجا عبد اللّه بن عمر بن اللّتی و أجازه ما فات إن لم یکن سماعا قال: أخبرنا أبو الوقت عبد الأوّل بن عیسی بن شعیب السّجزی الهروی، قال: أنا أبو الحسن عبد الرّحمن بن محمّد بن المظفر الداودی، قال: أخبرنا أبو محمّد عبد اللّه بن أحمد بن حمویه السّرخسی، قال: أنا أبو عمران عیسی بن عمر بن العبّاس السّمرقندی قال: أنا به مؤلّفه الحافظ أبو محمّد عبد اللّه بن عبد الرّحمن الدارمی رضی اللّه عنه، فذکره بالسّند. قال الحافظ أبو محمّد الدارمی رضی اللّه عنه فی باب البول (فی صح. ظ) المسجد و هو اوّل الثّلاثیات: أخبرنا جعفر بن عون، قال: أخبرنا یحیی بن سعید، عن أنس رضی اللّه عنه قال: جاء أعرابی إلی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فلمّا قام بال فی ناحیة

ص:149

المسجد. قال: فصاح به أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم، فکفّهم عنه ثمّ دعا بدلو من ماء فصبّه علی بوله، انتهی سانحة من خبره. قال التّقی بن دقیق العید فی «شرح الإلمام» له و غیره هو الإمام الحجّة عبد اللّه بن عبد الرّحمان بن الفضل بن بهرام بن عبد الصّمد التّمیمی الدّارمی السّمرقندی أحد الأکابر من العلماء و السّابقین من الحفّاظ و الأعلام من المشاهیر، طاف البلاد و جال فی الآفاق، روی عنه محمّد بن یحیی الذّهلی و مسلم و أبو داود و التّرمذی و عبد اللّه بن أحمد بن حنبل و غیرهم، قال عبد اللّه بن أحمد: سمعت أبی یقول: انتهی الحافظ (الحفظ. ظ) إلی أربعة من (فی. ظ) خراسان: أبی زرعة الرّازی و محمّد بن إسماعیل البخاری و عبد اللّه بن عبد الرّحمان الدّارمی و الحسن بن شجاع البلخی، و قال ابن نمیر: غلبنا الدّارمی بالحفظ و الورع و ذکر غنجار عن إسحاق بن أحمد بن خلف، قال: کنّا عند محمّد بن إسماعیل فورد علینا کتاب فیه نعی الدّارمی فنکس رأسه ثمّ رفعه و استرجع و جعل تسیل دموعه علی خدّه ثمّ أنشأ یقول:

إن تبق تفجع بالأحبّة کلّهم و فناء نفسک لا أبا لک أفجع

قال إسحاق: و ما سمعناه ینشد شعرا إلاّ ما جاء فی الحدیث؛ انتهی. ولد سنة مات ابن المبارک سنة إحدی و ثمانین و مائة و مات یوم عرفة یوم الخمیس و دفن یوم الجمعة سنة خمس و خمسین و مائتین، و وجد فی نسخة أبی الوقت من «مسند الدّارمی» فی آخرها: ما رواه محمّد (رح) ثلاثة آلاف و خمس مائة و سبعة و خمسون حدیثا و هو ألف و أربع مائة و ثمانیة أبواب، انتهی].

و خود شاه صاحب در «بستان المحدّثین» گفته: [«مسند الدّارمی» - بر خلاف اصطلاح، مشهور بمسند گشته، أوّل ثلاثیّات آن در مسند در باب البول فی المسجد این حدیثست: أخبرنا جعفر بن عون، أخبرنا یحیی بن سعید، عن أنس، قال:

جاء أعرابیّ إلی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فلمّا قام بال فی ناحیة المسجد، قال: فصاح أصحاب رسول اللّه صلعم فکفّهم عنه ثمّ دعا بدلو من ماء فصبّه علی بوله. نام و نسب این بزرک، عبد اللّه بن عبد الرّحمن بن الفضل بن بهرام بن عبد الصّمد التمیمی الدّارمی

ص:150

السّمرقندیست، صاحب رحلت و أسفارست، أکثر بلاد اسلام را گشته و علم حدیث را از بلدان بعیده جمع کرده، مسلم بن الحجّاج صاحب «صحیح» و أبو داود و ترمذی و عبد اللّه پسر إمام أحمد بن حنبل و محمّد بن یحیی ذهلی از وی روایت می کنند. عبد اللّه پسر امام أحمد از پدر بزرگوار خود نقل کرده که حافظان علم حدیث در خراسان چار کس اند: أبو زرعة رازی و محمّد بن إسماعیل بخاری و عبد اللّه بن عبد الرّحمن دارمی سمرقندی و حسن بن شجاع بلخی، و وقتی که خبر وفات او بمحمد بن إسماعیل بخاری رسید سرنگون کرد و إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ خواند و اشک او جاری گشت باز این بیت بر زبان راند و حال آنکه گاهی شعر نمی خواند مگر آنچه در حدیث وارد شده بنابر ضرورت روایت که بر زبان او می گذشت.

إن تبق تفجع بالأحبة کلّهم و فناء نفسک لا أبا لک أفجع

تولّد دارمی در سنۀ وفات عبد اللّه بن مبارکست و آن سال یکصد و هشتاد و یک است از هجرت، وفات او روز عرفه که پنجشنبه بود و دفن او روز جمعه اتّفاق افتاد که یوم النّحر بود در سال دو صد و پنجاه و پنج. آنچه در نسخۀ أبو الوقت از «مسند دارمی» موجودست سه هزار و پانصد و پنجاه و هفت حدیث است که در یک هزار و چار صد و هشت باب بتفریق آورده، و اللّه أعلم].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «إتحاف النّبلا» گفته: [أبو محمّد عبد اللّه بن عبد الرّحمن بن الفضل بن بهرام بن عبد الصّمد الدّارمی السّمرقندی التّمیمی صاحب «مسند» و صاحب رحلت و أسفارست، أکثر بلاد اسلام را گشته و علم حدیث از بلدان بعیده جمع نموده، مسلم صاحب «صحیح» و أبو داود و ترمذی و عبد اللّه بن الامام أحمد و محمّد بن یحیی ذهلی از وی روایت دارند، عبد اللّه بن الامام أحمد گفته که پدرم می گفت: حفّاظ علم حدیث در خراسان چهار کس اند: أبو زرعه و محمّد بن إسماعیل بخاری و دارمی و حسن بن شجاع بلخی، و چون خبر وفات او بمحمد بن اسماعیل بخاری رسید سرنگون کرد و إنا للّه بخواند و اشک از چشم جاری گشت و و این شعر بر زبانش گذشت با آنکه گاهی شعر نمی خواند مگر آنچه در حدیث وارد

ص:151

شده بنابر ضرورت روایت. شعر:

إن تبق تفجع بالأحبّة کلّهم و فناء نفسک لا أبا لک أفجع

تولّد دارمی در سنه یکصد و هشتاد و یک هجریست، و همین سال ابن المبارک قضا کرده، دارمی روز عرفه یوم الخمیس بمرد و روز جمعه یوم النّحر مدفون شد (ر ح)].

فهذا امامهم الدّارمی عبد اللّه بن عبد الرّحمن بن بهرام، الّذی فاتت عندهم مآثره عمن ابتغی حصرها و رام، قد روی هذا الحدیث الشّریف العلیّ المرام، فی مسنده المشهور المعروف بین الأنام، الممدوح المحمود عند الجهابذة الاعلام، المقبول المستند للأساطین العظام، فلا یشاقّ فیه إلاّ الجاحد العظیم الاجرام، النّاکب عن العروة الوثقی الّتی لیس لها انفصام، و لا ینابذ أجله إلاّ الحائد الکبیر الآثام، الجانح إلی الباطل و هو أوهن و أوهی من أطراف الثّمام.

37-أما روایت علی بن المنذر الطریقی الکوفی

حدیث ثقلین را، پس از عبارت سالفۀ «صحیح ترمذی» که در روایت أعمش گذشته کالصّبح المسفر واضح و آشکار می شود، و از روایت ابن الأثیر الجزری در «اسد الغابة» نیز این معنی ثابت و محقّق می گردد.

و ابن المنذر طریقی، از أعاظم فحول أثبات، و أفاخم عدول ثقات نزد سنّیّه می باشد.

سمعانی در «أنساب» در نسبت طریقی گفته: [و المنسوب إلی هذه النّسبة أبو الحسن علی بن المنذر الطّریقی من الکوفة، سمع محمّد بن فضیل الکوفی، روی عنه إسحاق بن أیّوب بن حسّان الواسطی، سألت استاذی أبا القاسم إسماعیل بن محمّد بن الفضل الحافظ باصبهان عن علیّ بن المنذر الطریقی: لأیّ شیء نسب إلی هذا؟ قال: کان ولد فی الطریق فنسب إلیه].

و مزی در «تهذیب الکمال» بترجمه او علی ما نقل عنه گفته: [قال ابن أبی حاتم: سمعت منه مع أبی و هو صدوق ثقة، و سئل أبی عنه فقال: حجّ خمسا

ص:152

و خمسین حجّة و محلّه الصدق، و ذکره ابن حبّان فی «الثّقات» و قال ابن نمیر:

ثقة صدوق].

و ذهبی در «کاشف» گفته: [ت. س. ق. علی بن المنذر الکوفی، عرف بالطّریقی، عن ابن عیینة و الولید بن مسلم، و عنه «ت. س. ق» و ابن صاعد و ابن أبی حاتم، قال «س» : شیعیّ محض ثقة مات 256].

و ولی الدّین خطیب در «أسماء رجال مشکاة» گفته: [علیّ بن المنذر. هو علیّ ابن المنذر الکوفی، عرف بالطّریقی، روی عن ابن عیینة و الولید بن مسلم، و عنه التّرمذی و النّسائی و ابن ماجة و غیرهم. قال ابن أبی حاتم: سمعت منه مع أبی و هو ثقة صدوق، و قال النّسائیّ: شیعیّ محض ثقة مات سنة ست و خمسین و مائتین. الطریقی: بفتح الطاء المهملة و کسر الراء و بالقاف].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» گفته: [علیّ بن المنذر بن زید الأزدی، و یقال: الأسدی، أبو الحسن الکوفی الطریقی، روی عن أبیه و ابن عیینة و ابن فضیل و ابن نمیر و وکیع و الولید بن مسلم و الاسحاق بن منصور السّلولی و أبی غسّان النّهدی و جماعة، و عنه التّرمذی و النّسائیّ و ابن ماجة و مطین و محمّد بن یحیی بن مندة و زکریا السّجزی و ابن أبی الدّنیا و عبد اللّه بن عروة و عبد اللّه بن محمّد ابن سیّار الوهبانی و عمر بن محمّد بن جبیر و الهیثم بن خلف و أبو علی بن مثقلة و الحسن ابن محمّد بن شعبة و جعفر بن أحمد بن سفیان القطّان و بدر بن الهیثم القاضی و یحیی بن محمّد بن صاعد و أحمد بن الحسین بن إسحاق الصّوفی و عبد الرّحمن بن أبی حاتم الرّازی و محمّد بن جعفر بن ریاح الأشجعی و آخرون. قال ابن أبی حاتم: سمعت منه مع أبی و هو صدوق ثقة، سئل عنه أبی، فقال: محلّه الصّدق، قال النّسائی: شیعیّ محض ثقة، و ذکره ابن حبّان فی «الثّقات» ، و قال مطین: مات فی ربیع الآخر سنة 256 ست و خمسین و مائتین، سمعت ابن نمیر یقول: هو ثقة صدوق. قلت: و قال الاسماعیلی:

فی القلب منه شیء لست أخبره! و قال ابن ماجة: سمعته یقول: حججت ثمانیا و خمسین حجّة أکثرها راجلا و ذکر ابن السّمعانی أنّه قیل له الطریقی لأنه

ص:153

ولد بالطریق، و قال الدّار قطنیّ: لا بأس به، و کذا قال مسلمة بن قاسم و زاد:

و کان یتشیّع].

و نیز ابن حجر در «تقریب» گفته: [علی بن المنذر الطریقی-بفتح المهملة و کسر الرّاء بعدها تحتانیة ساکنة ثم قاف-الکوفی، صدوق یتشیّع من العاشرة، مات سنة ست و خمسین، انتهی].

و شیخ عبد الحق دهلوی در «أسماء رجال مشکاة» گفته: [علی بن المنذر ابن زید الأودی، منسوب إلی أود بن صعب من أهل الکوفة یعرف بالطّریقی، بالقاف أبو الحسن الکوفی الأعور المعروف، کان من العباد المذکورین، یقال: حجّ خمسا و و خمسین حجّة و سمع الحدیث و روی عن جماعة من الائمّة. قال ابن أبی حاتم: سمعت منه مع أبی و هو ثقة صدوق، و قال النّسائیّ: کوفیّ شیعیّ محض ثقة، و ذکره ابن حبّان فی «الثقات» ، و قال ابن نمیر: ثقة صدوق، و روی عن ابن عیینة و ولید بن مسلم، و عنه التّرمذی و النّسائیّ و ابن ماجة و ابن صاعد و ابن أبی حاتم، مات سنة ست و خمسین و مائتین]انتهی.

فهذا صدوقهم ابن المنذر الطریقی قد نهج للسّالکین إلی الصّواب طریقا حیث روی هذا الحدیث الدّاعی إلی مناهج الرّشد و الهدی تسبیلا و تطریقا، فمن أقبل علی الإذعان و القبول عدّ حازما أفیقا، و من أعرض و نأی کان بالإقصاء و الإبعاد حقیقا، و من حاد عن الحقّ مزّق شمل عمله تمزیقا، و من تنکّب عن الیقین فرّق بینه و بین العرفان تفریقا.

38-أما روایت مسلم بن الحجاج القشیری النیسابوریّ
اشاره

حدیث ثقلین را، پس در «صحیح» خود بطرق عدیده این حدیث شریف را روایت فرموده، چنانچه گفته:

[حدّثنی زهیر بن حرب و شجاع بن مخلد، جمیعا عن ابن علیّة، قال زهیر: حدّثنا إسماعیل بن إبراهیم، حدّثنی أبو حیّان، حدّثنی یزید بن حیّان، قال: انطلقت أنا و حصین بن سیرة و عمرو بن مسلم إلی زید بن أرقم فلمّا جلسنا إلیه قال له حصین: لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا: رأیت رسول اللّه

ص:154

صلّی اللّه علیه و سلّم و سمعت حدیثه و عزوت معه و صلّیت خلفه، لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا؛ حدّثنا یا زید ما سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم. قال: یا بن أخی! و اللّه لقد کبرت سنّی و قدم عهدی و نسیت بعض الّذی کنت أعی من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، فما حدّثتکم فاقبلوه و مالا فلا تکلّفونیه. ثمّ قال: قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما فینا خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر ثم قال: أمّا بعد؛ ألا یا أیّها الناس! فإنّما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربّی فأجیب و أنا تارک فیکم ثقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور، فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به، فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه ثم قال: و أهل بیتی، أذکرکم اللّه فی أهل بیتی، اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، اذکرکم اللّه فی أهل بیتی.

فقال له حصین: و من أهل بیته یا زید؟ أ لیس نساؤه من أهل بیته؟ قال: نساؤه من أهل بیته و لکن أهل بیته من حرم الصّدقة بعده. قال: و من هم؟ قال: هم آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عبّاس. قال: کلّ هؤلاء حرم الصّدقة؟ قال: نعم! . حدّثنا أبو بکر بن أبی شیبة، ثنا: محمّد بن فضیل. «ح» و حدّثنا إسحاق بن إبراهیم، أنا: جریر کلاهما عن أبی حیّان بهذا الاسناد نحو حدیث إسماعیل، و زاد فی حدیث جریر:

کتاب اللّه فیه الهدی و النّور من استمسک به و أخذ به کان علی الهدی و من أخطأه ضلّ. حدّثنا محمّد بن بکّار بن الرّیّان، ثنا: حسّان؛ یعنی ابن إبراهیم، عن سعید و هو ابن مسروق، عن یزید بن حیّان، عن زید بن أرقم، قال: دخلنا علیه فقلنا له:

لقد رأیت خیرا: لقد صاحبت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و صلّیت خلفه، و ساق الحدیث بنحو حدیث أبی حیّان غیر أنّه قال: ألا و إنّی تارک فیکم الثقلین أحدهما کتاب اللّه هو حبل اللّه من اتّبعه کان علی الهدی و من ترکه کان علی الضّلالة. و فیه:

فقلنا: من أهل بیته؟ نساؤه؟ قال: لا! ایم اللّه إنّ المرأة تکون مع الرّجل العصر من الدّهر ثمّ یطلّقها فترجع إلی أبیها و قومها. أهل بیته: أصله و عصبته الّذین حرموا الصدقة بعده].

و مفاخر مزهره و مآثر مبهره و معالی شامخه و محاسن باذخۀ مسلم؛ نزد این

ص:155

حضرات مقبول و مسلّم است، شطری از آن بر سبیل انموذج از لسان أکابر قوم باید شنید.

علامه ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته: [أبو الحسین مسلم بن الحجّاج ابن مسلم القشیری النّیسابوری، صاحب «الصّحیح» أحد الأئمّة الحفّاظ و أعلام المحدثین، رحل إلی الحجاز و العراق و الشّام و مصر و سمع یحیی بن یحیی النّیسابوری و أحمد بن حنبل و إسحاق بن راهویه و عبد اللّه بن مسلمة القعنبی و غیرهم و قدم بغداد غیر مرّة فروی عنه أهلها و آخر قدومه إلیها فی سنة تسع و خمسین و مائتین و روی عنه التّرمذی و کان من الثّقات، و قال محمّد الماسرخسی: سمعت مسلم بن الحجّاج یقول:

صنّفت هذا المسند الصحیح من ثلاثمائة ألف حدیث مسموعة، و قال الحافظ أبو علی النّیسابوری: ما تحت أدیم السّماء أصحّ من کتاب مسلم فی علم الحدیث، و قال الخطیب البغدادی: کان مسلم یناضل عن البخاری حتّی أوحش ما بینه و بین محمّد بن یحیی الذّهلی بسببه، و قال أبو عبد اللّه محمّد بن یعقوب الحافظ: لمّا استوطن البخاری نیسابور أکثر مسلم من الاختلاف إلیه فلمّا وقع بین محمّد بن یحیی و البخاری ما وقع فی مسئلة اللفظ و نادی علیه و منع النّاس من الاختلاف إلیه حتّی هجر و خرج من نیسابور و فی تلک المحنة قطعه أکثر النّاس غیر مسلم فإنّه لم یتخلّف عن زیارته فانهی إلی محمّد بن یحیی أنّ مسلم بن الحجاج علی مذهبه قدیما و حدیثا و أنّه عوتب علی ذلک بالحجاز و العراق و لم یرجع عنه. فلمّا کان یوم مجلس محمّد بن یحیی قال فی آخر مجلسه: ألا! من قال باللّفظ فلا یحلّ أن یحضر مجلسنا. فأخذ مسلم الرّداء فوق عمامته و قام علی رءوس النّاس و خرج من مجلسه و جمع کلّ ما کتب منه و بعث به علی ظهر حمّال إلی باب محمّد بن یحیی فاستحکمت بذلک الوحشة و تخلّف عنه و عن زیارته، و توفّی مسلم المذکور عشیّة یوم الأحد و دفن بنصرآباد ظاهر نیسابور یوم الاثنین لخمس و قیل: لستّ بقین من شهر رجب الفرد سنة إحدی و ستین و مائتین بنیسابور، و عمره خمس و خمسون سنة. هکذا وجدته فی بعض الکتب، و لم أر أحدا من الحفّاظ ضبط مولده و لا تقدیره عمره و أجمعوا علی أنّه ولد بعد المائتین، و کان شیخنا تقیّ الدّین

ص:156

أبو عمر و عثمان المعروف بابن الصّلاح یذکر مولده، و غالب ظنّی أنّه قال: سنة اثنتین و مائتین ثمّ کشفت ما قاله ابن صلاح الدّین فاذا هو فی سنة ستّ و مائتین، و نقل ذلک من کتاب «علماء الأمصار» تصنیف الحاکم أبی عبد اللّه ابن البیّع النیسابوریّ الحافظ و وقفت علی الکتاب الّذی نقل منه و ملکت النّسخة الّتی نقل منها أیضا و کانت ملکه و بیعت فی ترکته و وصلت إلیّ و ملکتها و صورة ما قاله: إن مسلم بن الحجّاج توفّی بنیسابور لخمس بقین من شهر رجب الفرد سنة إحدی و ستّین و مائتین و هو ابن خمس و خمسین سنة، فتکون ولادته فی سنة ستّ و مائتین، و اللّه أعلم، رحمه اللّه،

«فائدة» لم یمکن البخاری بعد الوحشة بینه؟ ؟ ؟ و بین الذهلی ترک الرّوایة عنه فروی عنه فی مقدار ثلثین موضعا و لم یصرح باسمه

و قد تقدّم الکلام علی القشیری (فی ترجمة القشیری. صح. ظ) صاحب الرّسالة فاغنی عن الإعادة. و أمّا محمّد بن یحیی المذکور فهو أبو عبد اللّه محمّد بن یحیی بن عبد اللّه بن خالد ابن فارس بن ذویب الذّهلی النیسابوریّ و کان أحد الحفّاظ الأعیان، روی عنه البخاری و مسلم و أبو داود و الترمذی و النّسائی و ابن ماجة القزوینی و کان ثقة مأمونا و کان سبب الوحشة بینه و بین البخاری أنّه لمّا دخل البخاریّ مدینة نیسابور شعث علیه محمّد بن یحیی فی مسئلة خلق اللّفظ و کان قد سمع منه فلم یمکنه ترک الرّوایة عنه و روی عنه فی الصّوم و الطّبّ و الجنائز و العتق و غیر ذلک مقدار ثلاثین موضعا و لم یصرّح باسمه فیقول: حدّثنا محمّد بن یحیی الذّهلی، بل یقول: حدّثنا محمّد و لا یزید علیه، و یقول:

محمّد بن عبد اللّه فینسبه إلی جدّه، و ینسبه أیضا إلی جدّ أبیه، و توفّی محمّد المذکور سنة اثنین و قیل: سبع، و قیل ثمان و خمسین و مائتین، رحمه اللّه تعالی، و اللّه أعلم].

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته:

[مسلم بن الحجّاج الامام الحافظ حجّة الاسلام أبو الحسین القشیری النّیسابوری، صاحب التّصانیف، یقال: ولد سنة أربع و مائتین و أوّل سماعه سنة ثمانی عشرة و مائتین و أکثر عن یحیی بن یحیی التّمیمی و القعنبی و أحمد بن یونس الیربوعی و إسماعیل بن أبی أویس و سعید بن منصور و عون

ص:157

ابن سلام و أحمد بن حنبل و خلق کثیر، و روی عنه التّرمذی حدیثا واحدا و إبراهیم بن أبی طالب و ابن خزیمة و السّراج و أبو صاعد و أبو عوانة و أبو حامد بن الشّرقی و أبو حاتم (أبو حامد. ن) أحمد بن حمدان الأعمشی و إبراهیم بن محمّد بن سفیان الفقیه و مکّی بن عبدان و عبد الرّحمان بن أبی حاتم و محمّد بن مخلد العطّار و خلق سواهم. أنبأنا الفخر علیّ بن أحمد، أنا: أبو الیمن الکندی سنة 652، أنا أبو القاسم بن السّمرقندی، أنا أحمد بن علی الحافظ بدمشق، أنا أحمد بن محمّد بن أحمد بن الصّلت الاهوازی، أنا محمّد بن مخلد، أنا مسلم بن الحجّاج، نا: الحسن، ابن الرّبیع البجلی، نا: الفضل بن مهلهل أخو مفضل، عن حبیب بن أبی عمرة، قال:

کان لی علی سعید بن جبیر شیء فجئت فقال: لا تتقاضانی حتّی آتیک فإنی سمعت ابن عبّاس یقول: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: من مشی بحقّه إلی أخیه فیقضیه إیّاه کان له بکلّ خطوة درجه، و من أماط الأذی عن الطریق کان له به صدقة، و کل معروف صدقة. قال الخطیب: لم یسند الفضل سواه.

«فائدة» یقع للبخاری الغلط فی أهل الشام و یظن الواحد اثنین و یفضل مسلم علیه بقلة الغلط

قال إسحاق الکوسج لمسلم: لن نعدم الخیر ما أبقاک اللّه للمسلمین، و قال أحمد بن سلمة: رأیت أبا زرعة و أبا حاتم یقدّمان مسلم بن الحجّاج فی معرفة الصّحیح علی مشایخ عصرهما. قال: و سمعت الحسین بن منصور یقول: سمعت إسحاق بن راهویه ذکر مسلما فقال بالفارسیة: أیّ رجل یکون هذا؟ ! و قال ابن أبی حاتم: کان من الحفّاظ کتبت عنه بالرّی، قال أبی:

صدوق، و قال أبو قریش الحافظ: حفّاظ الدّنیا أربعة، فذکر منهم مسلما، قال أبو عمرو حمدان: سألت ابن عقدة: أیّهما احفظ: البخاری او مسلم؟ فقال: کان محمّد عالما و مسلم عالما. فأعدت علیه مرارا، فقال یقع لمحمد الغلط فی أهل الشّام و ذلک لأنّه أخذ کتبهم و نظر فیها فربّما ذکر الرّجل بکنیته و یذکر فی موضع آخر یظنّهما اثنان و أمّا مسلم فقلّ ما یوجد له غلط فی العلل لأنّه کتب المسانید و لم یکتب المقاطیع و لا المراسیل. و قال محمّد بن الماسرخسی:

سمعت مسلما یقول: صنّفت هذا الصّحیح من ثلاثمائة ألف حدیث مسموعة؛ و قال أحمد بن سلمة: کنت مع مسلم فی

ص:158

صحیحه خمس عشرة سنة و هو اثنا عشر ألف حدیث، قال الحافظ أبو علی النّیسابوری:

ما تحت أدیم السّماء کتاب أصحّ من «کتاب مسلم» ! قلت: لعلّ أبا علیّ ما وصل إلیه «صحیح البخاری» ، قال ابن الشّرقی: حضرت مجلس محمّد بن یحیی فقال: ألا! من قال لفظی بالقرآن مخلوق فلا یحضر مجلسنا؛ فقام مسلم من المجلس، قال أبو بکر الخطیب: کان مسلم یناضل عن البخاری حتّی أوحش ما بینه و بین الذّهلی بسببه، قال الحاکم: و لمسلم «المسند الکبیر» علی الرّجال ما أری أنّه سمعه منه أحد. و کتاب الجامع علی الأبواب رأیت بعضه. و کتاب الاسماء و الکنی. و کتاب التمییز. و کتاب العلل. و کتاب الوجدان. و کتاب الافراد. و کتاب الأقران، و کتاب سؤالات أحمد بن حنبل. و کتاب حدیث عمرو بن شعیب. و کتاب الانتفاع باهب السباع.

و کتاب مشایخ مالک. و کتاب مشایخ الثّوری و کتاب مشایخ شعبة. و کتاب من لیس له إلاّ راو واحد و کتاب الخضرمیّین و کتاب أولاد الصّحابة، و کتاب أوهام المحدّثین و کتاب الطّبقات، و کتاب إفراد الشّامیّین. قال ابن الشّرقی: سمعت مسلما یقول: ما وضعت شیئا فی کتابی هذا المسند إلاّ بحجّة و ما أسقطت منه شیئا إلاّ بحجّة. مات مسلم فی رجب سنة إحدی و ستّین و مائتین او قبره یزار].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [مسلم بن الحجّاج أبو الحسین القشیری الحافظ صاحب «الصحیح» ، عن القعنبی و یحیی بن یحیی و عنه «ت» و ابن خزیمة و ابن الشّرقی و محمّد بن مخلد. قیل: ولد سنة 204 مات فی رجب 261].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنه إحدی و ستین و مائتین گفته: [و فیها- مسلم بن الحجّاج أبو الحسین القشیری النّیسابوری الحافظ، أحد أرکان الحدیث و صاحب الصّحیح و غیر ذلک، فی رجب و له ستّون سنة، و کان صاحب تجارة بخان نحمش بنیسابور و له، أملاک و ثروة و قد حجّ سنة عشرین و مائتین فلقی القعنبی و طائفة].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنه 261 إحدی و ستّین و مائتین گفته:

[و فی السّنة المذکورة توفّی الإمام الحافظ مسلم بن الحجّاج القشیری النّیسابوری أحد أرکان الحدیث و صاحب الصّحیح و غیره. مناقبه مشهورة و سیرته مشکورة، رحل

ص:159

إلی العراق و الحجاز و الشّام و مصر و سمع یحیی بن یحیی النیسابوریّ و أحمد بن حنبل و إسحاق بن راهویه و عبد اللّه بن مسلمة القعنبیّ و غیرهم و قدم بغداد غیر مرّة و روی عنه أهلها و روی عنه أنّه قال: إنما صنفت هذا المسند الصحیح من ثلاثمائة الف حدیث مسموعة. و قد اختلف أئمّة الحدیث المتأخرون فی تفضیل الصحیحین فالاکثرون منهم فضّلوا «صحیح البخاری» علی «صحیح مسلم» و بعضهم فضّلوا «صحیح مسلم» حتّی قال أبو علی النّیسابوری: ما تحت أدیم السّماء أصحّ من کتاب مسلم فی علم الحدیث. قلت: و المعروف أنّ کتاب البخاری أفقه و کتاب مسلم أحسن سیاقا للروایات، و قال الخطیب البغدادی: کان مسلم یناضل عن البخاری حتّی أوحش ما بینه و بین محمّد بن یحیی الذّهلی بسببه: و قال أبو عبد اللّه محمّد بن یعقوب الحافظ: لمّا استوطن البخاریّ نیسابور أکثر مسلم من الاختلاف إلیه، فلمّا وقع بین محمّد بن یحیی و البخاری ما وقع فی مسئلة اللّفظ و نادی علیه و منع النّاس من الاختلاف إلیه حتّی هجر و خرج من نیسابور فی تلک المحنة قطعه أکثر النّاس غیر مسلم فإنّه لم یتخلّف عن زیارته، فانهی إلی محمّد بن یحیی أنّ مسلم بن الحجّاج علی مذهبه قدیما و حدیثا لم یرجع عنه، فقال فی مجلسه: ألا! من قال باللّفظ فلا یحلّ له أن یحضر مجلسنا! فأخذ مسلم الرّداء فوق عمامته و قام علی رءوس النّاس و خرج من مجلسه و جمع کلّ ما کان کتب منه و بعث علی ظهر حمار إلی باب محمّد بن یحیی فاستحکمت بذلک الوحشة و تخلّف عنه و عن زیارته].

و ابن الوردی در «تتمّة المختصر-فی أخبار البشر» در وقائع سنه مذکوره گفته: [و فیها-توفّی أبو الحسین مسلم بن الحجّاج النّیسابوری صاحب «الصّحیح» رحل إلی الأمصار لسماع الحدیث. قال مسلم: صنّفت هذا «المسند الصّحیح» من ثلاثمائة ألف حدیث مسموعة، و لمّا قدم البخاری نیسابور لازمه مسلم و لمّا وقعت للبخاری مسئلة خلق الأفعال انقطع النّاس عنه إلاّ مسلما (مسلم، ظ) قال مسلم للبخاری یوما: دعنی اقبّل رجلیک یا استاذ الاستاذین و سیّد المحدثین و طبیب الحدیث!].

و ولی الدّین خطیب در «أسماء رجال مشکاة» گفته: [مسلم بن الحجّاج

ص:160

القشیری النّیسابوری، أحد الأئمّة الحفّاظ، ولد سنة أربع و مائتین و توفّی فی عشیّة یوم الأحد لست بقین من رجب سنة إحدی و ستّین و مائتین، رحل إلی العراق و الحجاز و الشّام و مصر و أخذ الحدیث عن یحیی بن (یحیی. صح. ظ) النّیسابوری و قتیبة بن سعید و إسحاق بن راهویه و أحمد بن حنبل و عبد اللّه بن مسلمة القعنبی و غیر هؤلاء من أئمّة الأحادیث و علمائه، و قدم بغداد غیر مرّة و حدّث بها، روی عنه خلق کثیر منهم إبراهیم بن محمّد بن سفیان و التّرمذی و ابن خزیمة و کان آخر قدومه بغداد سنة سبع و خمسین و مائتین، و قال مسلم: صنّفت «الصحیح» من ثلاثمائة ألف حدیث مسموعة، و قال محمّد بن إسحاق بن مندة: سمعت أبا علی بن علی النّیسابوریّ یقول:

ما تحت أدیم الأرض أصحّ من کتاب مسلم فی علم الحدیث، و قال الخطیب أبو بکر البغدادی: إنّما قفا مسلم طریق البخاریّ و نظر فی علمه و حذا حذوه و لمّا ورد البخاریّ نیسابور فی آخر عمره لازمه مسلم و أدام الاختلاف إلیه، و قال الدّار قطنی:

لو لا البخاریّ لما ذهب مسلم و لا جاء].

و علامه جلال الدّین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [مسلم بن الحجّاج بن مسلم القشیری أبو الحسین النّیسابوری الإمام الحافظ صاحب «الصحیح» روی عن قتیبة و عمرو النّاقد و ابن المثنّی و ابن یسار و أحمد و یحیی و إسحاق و خلق و عنه التّرمذیّ و أبو عوانة و ابن صاعد و خلق. قال أحمد بن سلمة: رأیت أبا زرعة و أبا حاتم یقدّمان مسلم بن الحجّاج فی معرفة الصّحیح علی مشایخ عصرهما، و قال ابن مندة: سمعت أبا علی النیسابوریّ یقول: ما تحت أدیم السّماء أصحّ من کتاب مسلم، و قال الما سرخسیّ: سمعت مسلم بن الحجّاج یقول: صنّفت هذا المسند الصّحیح من ثلاثمائة ألف حدیث مسموعة، مات فی رجب سنة إحدی و ستّین و مائتین قال الحاکم: له من الکتب المسند علی الرّجال، ما أری أنّه سمعه من أحد.

و الجامع علی الأبواب، رأیت بعضه. الاسماء و الکنی. التمییز العلل. الوحدان. الافراد الاقران. حدیث عمرو بن شعیب. الانتفاع بأهب السّباع. مشایخ مالک و الثوری و شعبة. المخضرمون. أولاد الصحابة. الطّبقات. أفراد الشّامیّین. أوهام المحدّثین سؤالات

ص:161

أحمد بن حنبل].

و ملا علی قاری در «مرقاة شرح مشکاة» گفته: [و أبی الحسین مسلم بن الحجّاج القشیریّ بالتصغیر نسیة إلی بنی قشیر قبیلة من العرب و هو نیسابوری، أحد أئمّة علماء هذا الشّأن، سمع من مشایخ البخاری و غیرهم کأحمد بن حنبل و إسحاق ابن راهویه و قتیبة بن سعید و القعنبی، و روی عنه جماعة من کبار أئمّة عصره و حفّاظ دهره کأبی حاتم الرّازی و ابن خزیمة و خلائق، و له المصنّفات الجلیلة غیر جامعه الصّحیح کالمسند الکبیر صنّفه علی ترتیب أسماء الرّجال لا علی تبویب الفقه. و کالجامع الکبیر علی ترتیب الأبواب. و کتاب العلل. و کتاب أوهام المحدّثین و کتاب التّمییز و کتاب من لیس (له. صح. ظ) إلاّ راو واحد. و کتاب طبقات التّابعین. و کتاب المخضرمین. قال: صنّفت الصّحیح من ثلاثمائة ألف حدیث مسموعة و هو أربعة آلاف بإسقاط المکرّر؛ و أعلی أسانیده ما یکون بینه و بین النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم أربعة وسائط و له بضع و ثمانون حدیثا بهذا الطّریق، ولد عام وفاة الشّافعی سنة أربع و مائتین، توفّی فی رجب سنة إحدی و ستّین و مائتین، و قد رحل إلی العراق و الحجاز و الشّام و مصر و قدم بغداد غیر مرّة و حدّث بها و کان آخر قدومه بغداد سبع و خمسین و مائتین و کان عقد له مجلس بنیسابور للمذاکرة فذکر له حدیث فلم یعرفه فانصرف إلی منزله و قدّمت له سلّة فیها تمر و کان یطلب الحدیث فیأخذ تمرة تمرة فأصبح و قد فنی التّمر و وجد الحدیث، و یقال: إنّ ذلک کان سبب موته و لذا قال ابن الصّلاح:

کانت وفاته بسبب غریب نشأ من غمرة فکرة علمیّة، و سنّه قیل خمس و خمسون، و به جزم ابن الصلاح و توقّف فیه الذّهبی و قال: إنّه قارب السّتین و هو أشبه من الجزم ببلوغه السّتین. قال شیخ مشایخنا علاّمة العلماء المتبحّرین شمس الدّین محمّد الجزریّ فی مقدمة شرحه للمصابیح المسمّی «بتصحیح المصابیح» : إنّی زرت قبره بنیسابور و قرأت بعض صحیحه علی سبیل التّیمّن و التّبرّک عند قبره و رأیت آثار البرکة و رجاء الإجابة فی تربته].

و عبد الحق دهلوی در «أسماء رجال مشکاة» گفته: [مسلم هو أبو الحسین

ص:162

مسلم بن الحجّاج بن مسلم القشیری بضمّ القاف و فتح الشّین المعجمة و سکون التّحتانیّة نسبة إلی «قشیرین کعب» النّیسابوری، أحد الأئمّة الحفّاظ من المتقنین المبرّزین و استاذ علماء الحدیث و قدوتهم و عمدتهم فولد سنة أربع و مائتین و توفّی عشیة یوم الأحد لخمس أو ستّ بقین من رجب بنیسابور سنة إحدی و ستّین و مائتین و دفن فی ظاهر نیسابور، رحل فی طلب الحدیث إلی أقطار العالم و أکنافه و أمصار الإسلام فسمع بخراسان عن یحیی بن یحیی و إسحاق بن راهویه و غیرهما و بمصر عن عمر بن السوّاد و حرملة بن یحیی و غیرهما و سمع بالعراق و الحجاز و الشّام و مصر و أخذ الحدیث (عن. صح. ظ) یحیی النّیسابوری و قتیبة بن سعید و إسحاق بن راهویه و علی بن الجعد و أحمد بن حنبل و عبد اللّه بن مسلمة القعنبی و خلف بن هشام و غیر هؤلاء من أئمة الحدیث و علمائه و قدم بغداد غیر مرّة و حدّث بها و روی عنه الحدیث خلق کثیر منهم التّرمذی و ابن خزیمة و إبراهیم بن محمّد بن سفیان و ابن الشّرقی و محمّد ابن مخلد و أبو حاتم الرّازی و موسی بن هارون و غیرهم و قدم بغداد مرّات و حدّث بها و حدّث (صنّف. ظ) فی الصّحیح المجرّد کتابا فتلقّاه (الائمة. صح. ظ) بالقبول مثل «صحیح البخاری» و قال فی کتابه: أوردت فی هذا الکتاب ما صحّ و أجمع علیه العلماء و قال: خرّجت فی هذا المسند من ثلاثمائة ألف حدیث سمعت و أعلی أسانیده ما کان بینه و بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أربعة رجال کما أنّ للبخاری ثلثة، قال أحمد بن سلمة: رأیت أبا زرعة و أبا حاتم یقدّمان مسلم بن الحجّاج فی معرفة الصّحیح علی أهل عصرهما، و قال محمّد بن إسحاق بن مندة: سمعت أبا علیّ بن علی النّیسابوری یقول: ما تحت أدیم السّماء أصحّ من کتاب مسلم بن الحجّاج و هذا القول متعقّب، نعم قد رجّح کتابه بعض المغاربة من حیث جودة الوضع و حسن التّرتیب و حسن السّیاق، و قال الشّیخ محیی الدّین النّوویّ: من أمعن النّظر و تحقّقه فی «صحیح مسلم» و اطّلع علی ما أودع فی أسانید أحادیثه و ترتیبها و حسن سیاقها و بدیع طریقها من نفائس التّحقیق و جواهر التدقیق و الاحتیاط و التّحرّی فی الرّوایة و تلخیص الحدیث و اختصاره و ضبط متفرّقاته و غیر ذلک من عجائب الامور و محاسنها

ص:163

عرف أنّه من الائمّة السّابقین المبرّزین لم یلحقه من جاء بعد و عصره بل کان من یدانیه و یساویه فی زمانه و عصره أقلّ قلیل، و ذلِکَ فَضْلُ اَللّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اَللّهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ . أمّا من حیث الصّحّة فلا و لا شبهة أنّ الصّفات الّتی یدور علیها الصّحّة کاتّصال السنّد و العدالة و الضبط و الإتقان و عدم الشّذوذ و العلّة فی رجال البخاری أتمّ و أکمل، و الجمهور علی أنّ کتابه تلو کتاب البخاری،

«فائدة» ایراد مسلم أحادیث البخاری فی صحیحه بالتفریق و جرئته فی ترک نسبتها إلیه

و قال أبو عمرو بن أحمد ابن حمدان الحیریّ: سألت أبا العبّاس بن عقدة عن محمّد بن إسماعیل البخاری و مسلم ابن الحجّاج القشیری: أیّهما أعلم؟ فقال: کان البخاریّ عالما و کان المسلم (مسلم ظ) عالما، فکرّرته علیه مرارا و هو یجیبنی بمثل هذا الجواب، ثمّ قال: یا أبا عمرو! و قد یقع للبخاری الغلط فی أهل الشّام و ذلک أنّه أخذ کتبهم فنظر فیها فربّما ذکر الواحد منهم بکنیته و یذکره فی موضع آخر باسمه و یتوهّم أنّهما اثنان، و أمّا مسلم فقلّما یقع له الغلط، و قال الخطیب أبو بکر البغدادیّ: إنّما قفا مسلم طریق البخاری و نظر فی علمه و حذا حذوه و لمّا ورد البخاریّ نیسابور فی آخر عمره لازمه مسلم و أدام الاختلاف إلیه، و قال الدّار قطنی: لولا البخاریّ لما ذهب مسلم و لا جاء، و قال أبو أحمد شیخ الحاکم أبی عبد اللّه: إنّ مسلما أورد أکثر أحادیث کتاب البخاری فی کتابه متفرّقا و لقد اجترأ فی أنّه لم ینسبها إلیه و لم یرو فی صحیحه عنه، و اللّه أعلم].

و أبو مهدی عیسی بن محمّد ثعالبی در «مقالید الأسانید» گفته: [المسند الصّحیح» من حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم للإمام الحجّة أبی الحسین مسلم ابن الحجّاج القشیری النّیسابوری رضی اللّه عنه، أخبرنا به إجازة مشافهة غیر مرّة عن أبی عبد اللّه بن أبی بکر سماعا، و عن أبی محمّد بن طاهر الحسنی بسندهما إلی ابن غازی، عن ابن مرزوق الکفیف، عن أبیه أبی الفضل بن مرزوق الحفید، «ح» و سند الشهاب المقری إلی ابن مرزوق الحفید، قال: أخبرنا به جدّی محمّد بن مرزوق الخطیب إجازة مکاتبة، عن أبی علی ناصر الدّین منصور بن أحمد بن عبد الحقّ

ص:164

المشدانی-بمیم و شین معجمتین (معجمة. ظ) مفتوحتین و دال مهلة مشدّدة-عن أبی إسحاق إبراهیم بن عمر بن مضر الواسطی، قال: أخبرنا ذو الکنی أبو الفتح و أبو القاسم منصور بن عبد المنعم بن عبد اللّه بن محمّد بن الفضل الفراوی، عن جدّ أبیه أبی عبد اللّه محمّد بن الفضل الفراوی سماعا، عن أبی الحسین عبد الغافرین محمّد الفارسی. «ح» قال الحفید: و أخبرنا به الطّیّب محمّد بن علوان التّونسی، عن أبی العبّاس أحمد الغبرینی، عن أبی عبد اللّه محمّد بن صالح، عن القاضی أبی الحسن بن قطرال-بضمّ القاف و سکون المهملة، عن أبی محمّد عبد المنعم بن محمّد بن عبد الرّحیم الخزرجی الغرناطی المعروف بابن الفرس، عن القاضی أبی الفضل عیاض بن موسی الیحصبی، عن الحافظ أبی علی الحسین بن محمّد الصّدفی سماعا لجمیعه، عن أبی العبّاس أحمد بن عمر العذری، عن أبی العبّاس أحمد بن الحسین الرّازی؛ قال هو و عبد الغافر الفارسی: حدّثنا أحمد بن الحسین بن عیسی بن عمرویه الجلودی، عن أبی إسحاق إبراهیم بن محمّد بن سفین، قال: أخبرنا به الإمام الحجّة أبو الحسین عساکر الدّین مسلم بن الحجّاج القشیری سماعا خلا الثّلثة الأبواب الأفوات المعروفة الآتی تعیینها إنشاء اللّه تعالی فإنّه یرویها بطریق الاجازة أو بطریق الوجادة، فذکره، و بالسّند قال الإمام أبو الحسین مسلم بن الحجّاج رضی اللّه عنه فی أوّل مسنده: الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد سیّدنا خاتم النّبیّین و علی جمیع الأنبیاء و المرسلین. أنا بعد! فانّک یرحمک اللّه بتوفیق خالقک ذکرت أنّک همت بالفحص عن تعریف جملة الأخبار المأثورة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی سنن الدّین و أحکامه و ما کان منها فی الثّواب و العقاب و التّرغیب و التّرهیب و غیر ذلک من صنوف الاشیاء بالأسانید الّتی بها نقلت و تداولها أهل العلم فیما بینهم، فأردت أرشدک اللّه تعالی أن توقف علی جملتها مؤلّفة محصاة، و سألتنی أن الخّصها لک فی التّألیف بلا تکرار یکثر فإنّ ذلک زعمت ممّا یشغلک عمّا له قصدت من التّفهم فیها و الاستنباط منها و للّذی سألت أکرمک اللّه حین رجعت إلی تدبّره و ما تؤل به الحال إن شاء اللّه تعالی عاقبة محمودة و منفعة موجودة و ظننت حین سألتنی تجشم ذلک أن لو غرم لی علیه و قضی إتمامه لی کان أوّل

ص:165

من یصیبه نفع ذلک إیّای خاصّة قبل غیری من النّاس لأسباب کثیرة یطول بذکرها الوصف، إلاّ أنّ جملة ذلک أنّ ضبط القلیل من هذا الشّأن و إتقانه أیسر علی المرء من معالجة الکثیر منه و لا سیّما عند من لا تمییز عنده من العوام إلاّ بأن یوقفه علی التّمییز غیره فاذا (و إذا. ظ) کان الامر فی هذا کما وصفنا فالقصد منه إلی الصّحیح القلیل أولی من ازدیاد السّقیم، و إنما یرجی بعض المنفعة فی الاستکثار من هذا الشأن و جمع المکرّرات منه لخاصّة من النّاس ممّن رزق فیه بعض التّیقّظ و المعرفة بأسبابه و علله فذلک إن شاء اللّه یهجم بما أوتی من ذلک علی الفائدة فی الاستکثار من جمعه، فأمّا عوامّ النّاس الّذین هم بخلاف معانی الخاصّ من أهل التّیقّظ و المعرفة فلا معنی لهم فی طلب الکثیر و قد عجزوا عن معرفة القلیل، ثمّ إنّا إن شاء اللّه مهتدون، انتهی.

تشنیف آذان و ترویح أذهان بطرف من تعریف هذا الطّود الشّامخ و العلم الرّاسخ رضی اللّه تعالی عنه.

هو الإمام الجهبذ الاوحد الحجّة النّاقد أبو الحسین عساکر الدّین مسلم بن الحجّاج ابن مسلم بن ورد بن کوشاذ القشیری-بضمّ القاف و فتح المعجمة، نسبة لقبیلة من العرب معروفة، النّیسابوری-بفتح النّون و سکون المثنّاة التحتانیّة و فتح السّین المهملة و بعد الألف باء موحّدة مضمومة، نسبة إلی نیسابور، و هی أحسن مدن خراسان و أعظمها و أجمعها للخیرات. قال شیخ مشایخ شیوخنا الشّهاب بن حجر فی فهرسته، و من خطّه نقلت: کان أحد أئمّة أعلام هذا الشّأن و کبار المبرّزین فیه و الرّحّالین فی طلبه و المجمع علی تقدّمه فیه علی أهل عصره کما شهد له بذلک اماما وقتهما و حافظا عصرهما أبو زرعة و أبو حاتم، سمع من مشایخ شیخه البخاری و غیرهم و روی عنه الفحول من أئمّة عصره کأبی حاتم الرّازی و التّرمذی و ابن خزیمة و غیرهم و له المؤلّفات الکثیرة الجلیلة لا سیّما صحیحه الّذی امتنّ اللّه به علی المسلمین و أبقی به الثناء الجلیل الجمیل إلی یوم الدّین فإنّ من تأمّل ما أودعه فی أسانیده و حسن سیاقه و أنواع الورع التّامّ و التّحرّی فی الرّوایة و تلخیص الطّرق و اختصارها و ضبط تفرّقها و انتشارها علم أنّه إمام لا یسبق و فارس لا یلحق، انتهی. و کان الحافظ

ص:166

أبو علی النّیسابوری یقدّم صحیحه علی سائر التّصانیف، و قال: ما تحت أدیم السّماء أصحّ من کتاب مسلم، و إلیه جنح بعض المغاربة و مستندهم أنّه شرط أن لا یکتب فی صحیحه إلاّ ما رواه تابعیّان ثقتان عن صحابیّین و کذا وقع فی تبع التّابعین و سائر الطّبقات إلی أن ینتهی إلیه مراعیا فی ذلک ما لزم فی الشّهادة و لیس هذا من شرط البخاری، و اعترض هذا المستند بفقده فی حدیث «إنّما الأعمال بالنّیّات» فإنه أخرجه مسلم و لم یرو من جمیع وجوهه إلاّ عن عمرو لم یروه عن عمر إلاّ علقمه، و اجیب بأنّه إنّما أورده لثبوت صحّته و شهرته و التّبرک لا بقصد أن یکون من جملة ما التزم فیه الشّرط علی أنّ الشرط فی نفس الأمر موجود و لم یذکره اعتمادا علی غیره و النّادر لا حکم له، قال الإمام الحجّة مسلم رضی اللّه عنه: ألّفت کتابی هذا من ثلاثمائة ألف حدیث مسموعة، و قال: لو أنّ أهل الأرض یکتبون الحدیث مائتی سنة ما کان مدارهم إلاّ علی هذا المسند، و قال: ما تکلّمت قطّ فی مسئلة أخشی الجواب عنها، و لا شتمت أحدا قطّ و لا ضربته و لا اغتبته. و قال الذّهبی: قال أحمد بن سلمة: رأیت أبا زرعة و أبا حاتم یقدّمان مسلما فی معرفة الصّحیح علی مشایخ عصرهما، و قال أبو قریش الحافظ: حفّاظ الدّنیا أربعة، فذکر منهم مسلما. و قال أبو عمرو بن حمدان: سألت ابن عقدة أیّهما أحفظ: البخاری أو مسلم؟ فقال: کان محمّد عالما و مسلم عالما، فأعدت علیه مرارا، فقال: یقع لمحمد الغلط فی أهل الشّام و ذلک لأنّه أخذ کتبهم و نظر فیها فربّما ذکر الرّجل بکنیته و یذکره فی موضع آخر باسمه یظنّ أنّهما اثنان، و أمّا مسلم فقلّ ما یوجد له غلط فی العلل. و قال أحمد ابن سلمة: کتبت (کنت. ظ) مع مسلم فی تألیف صحیحه خمس عشرة سنة و هو اثنا عشر ألف حدیث، و لمسلم: المسند الکبیر علی الرّجال. و کتاب الأسماء و الکنی.

و کتاب العلل. و کتاب الوحدان. و کتاب حدیث عمرو بن شعیب. و کتاب مشایخ مالک. و کتاب مشایخ الثّوری. و کتاب أوهام المحدّثین. و کتاب الطّبقات، و غیر ذلک. قال ابن الشّرقی: سمعت مسلما یقول: ما وضعت شیئا فی کتابی هذا إلاّ بحجّة و ما أسقطت منه شیئا إلاّ بحجّة، انتهی. و قال أبو حاتم: رأیت مسلما فی المنام

ص:167

فقلت له: ما فعل اللّه بک؟ قال: أباحنی الجنة أتبوّأ منها حیث أشاء، و روی أبو علی الزّاغونی و بیده جزء من کتاب مسلم فقیل: ما فعل اللّه بک؟ قال: نجوت بهذا، و أشار إلی الجزء. قال ابن خلّکان: أجمعوا علی أنّه ولد بعد المائتین و کان شیخنا تقیّ الدّین ابن الصّلاح یذکر مولده و غالب ظنّی أنّه قال: سنة اثنتین و مائتین، و اللّه اعلم انتهی. و قال ابن أبی الفتوح: سنة أربع، و قیل: سنة ستّ کما عند ابن الاثیر فی المقدّمة انتهی. و توفّی عشیّة الأحد و دفن یوم الإثنین الخامس و عشرین (العشرین. ظ) من رجب سنة إحدی و ستّین و مائتین ظاهر مدینة نیسابور و قیل: سبب موته أنّه عقد له مجلس للمذاکرة فذکر له حدیث فلم یعرفه فانصرف إلی منزله قدمت (فقدّمت ظ.) له سلّة تمر فکان یطلب الحدیث و یأخذ تمرة تمرة فأصبح و قد فنی التّمر و وجد الحدیث فکان ذلک سبب موته و لذا قال ابن الصّلاح: و کانت وفاته بسبب غریب نشأ من غمرة فکرة علمیّة، و للحافظ عبد الرّحمن بن علی الرّبیع الیمنی الشّافعی فی المعنی:

تنازع قوم فی البخاری و مسلم لدیّ و قالوا: أیّ ذین یقدّم؟

فقلت: لقد فاق البخاریّ صحّة کما فاق فی حسن الصّناعة مسلم

و خود شاه صاحب در «بستان المحدّثین» گفته: [«صحیح مسلم بن الحجّاج القشیری النیسابوریّ» -کنیت أو أبو الحسن و لقبش عساکر الدّین و نام جدّ او مسلم بن ورد بن کوشادست. و قشیر نسبت به بنی قشیرست که قبیله ایست معروف در عرب، و نیسابور شهریست در خراسان بحسن و عظمت موصوف. یکی از کبراء این فن است، و أبو زرعۀ رازی و أبو حاتم بإمامت و جلالت او گواهی داده و او را پیشوای این گروه نهاده اند، و أبو حاتم رازی و دیگر أجلۀ آن عصر مثل ترمذی و أبو بکر ابن خزیمه از وی روایات دارند، و او را مؤلفات بسیارست که در همۀ آنها داد تحقیق و إمعان داده خصوصا درین «صحیح» عجائب این فن را ودیعت نهاده و هم بالخصوص در سرد أسانید و حسن سیاق متون و ورع تامّ و تحرّی مالا کلام در روایت و تلخیص طرق مع الاختصار و ضبط انتشار بینظیر افتاده، و لهذا حافظ

ص:168

أبو علی نیشابوری صحیح او را بر تصانیف این علم ترجیح می داد و می گفت: ما تحت أدیم السّماء أصح من کتاب مسلم. و جماعة از مغاربه نیز بهمین رفته است و دلیل ایشان آنست که شرط مسلم آنست که در صحیح خود نمی نویسد مگر حدیثی را که لا أقلّ دو تابعی ثقه آن را از دو صحابی روایت کرده باشند، و هکذا فی جمیع الطّبقات من تبع التّابعین فمن دونهم تا آنکه بوی منتهی شود و در أوصاف رواة اکتفاء بمحض عدالت ندارد بلکه شرائط شهادت را رعایت می فرماید و این قدر ضیق نزد بخاری نیست. راقم حروف گوید که علماء دیگر درین شرط بحث کرده اند زیرا که

حدیث «إنّما الأعمال بالنّیّات» بخلاف این شرطست و در «صحیح مسلم» موجودست. أمّا الثّانی، فظاهر علی المتتبع. و أما الاوّل پس برای آنکه این حدیث در آن صحیح موجود نیست إلاّ از حضرت عمر بجمیع وجوهه و روایاته و از حضرت عمر روایت آن نکرده مگر علقمه، آری از علقمه تفرّق و انشعاب بسیار رو داده؛ مغاربه جواب داده که این حدیث را بقصد تبرّک و یمن آورده است و هم بجهت شهرت طرق آن و ثبوت صحّت آن شرط خود را در آن مراعات ننموده و علاوه این که این شرط در آن حدیث موجودست گو در صحیح او مذکور نباشد زیرا که از صحابه حضرت عائشه و أبو هریره آن را روایت کرده اند و ازین هر دو تابعین بسیار روایت کرده، بالجمله این صحیح را از سه لکهه حدیث مسموع خود انتخاب نموده و نهایت تورّع و احتیاط را در آن بکار برده، و از عجائب مسلم آنست که گاهی در عمر خود کسی را غیبت نکرده و نه کسی را زده و نه کسی را شتم کرده و در معرفت صحیح از سقیم حدیث او مقدّم بود بر جمیع أهل عصر خود بلکه بر بخاری هم در بعض امور مرجّح و مفضّلست. و تفصیل این اجمال آنکه بخاری را در أهل شام غلط می افتد، مثلا یک کس را گاهی بکنیت مذکور می کند و گاهی بنام و می پندارد که دو کس باشند زیرا که روایت او از أکثر أهل شام بطریق مناوله کتب است نه بطریق تحقیق شفاهی بخلاف مسلم که او را در هیچ جا غلط نمی افتد، و نیز بخاری را در بعض أحادیث بسبب تقدیم و تأخیر و حذف و اسقاط بعضی (بعض. ظ) ألفاظ تعقید متون رو داده اگر چه بمراجعت بروایات دیگر

ص:169

که هم درین صحیح آورده آن تعقید منحلّ می شود، بخلاف مسلم که وی ألفاظ را بنوعی سوق نموده و از رجالی آورده که أصلا در نسخ آن تحریفی واقع نیست. و مسلم را وراء این «صحیح» مؤلّفات دیگر هم هست بسیار مفید، از آن جمله: کتاب المسند الکبیر علی الرّجال. و کتاب الأسماء و الکنی. و کتاب العلل. و کتاب الوجدان (الوحدان. ظ) . و کتاب حدیث عمرو بن شعیب. و کتاب مشایخ مالک. و کتاب مشایخ الثّوری. و کتاب أوهام المحدّثین. و کتاب الطّبقات. أبو حاتم رازی که از أجلّۀ محدّثینست مسلم را بخواب دید و از حال او پرسید، مسلم گفت که بر من حق تعالی جنّت را مباح گردانیده است هر جا که می خواهم می باشم. و أبو علی زاغونی را بعد از وفاتش شخصی ثقه بخواب دید و پرسید که: بکدام چیز نجات یافتی؟ گفت بسبب این جزئی که در دست منست، و آن جزئی بوده از «صحیح مسلم» تولد مسلم در سال دو صد و دو بوده و بعضی گفته اند که در سنۀ چهار و بعضی گفته اند که در شش و ابن الاثیر در مقدّمۀ «جامع الأصول» همین را اختیار نموده، و اللّه اعلم

وفات مسلم بسبب اکثار در خوردن خرما!

وفات او بالاجماع: شام یکشنبه، و دفن او در روز دوشنبه بست و پنجم رجب سال دو صد و شصت و یک، و سبب وفات او نیز غرابتی دارد، گویند: در مجلس مذاکره حدیث، او را از حدیثی پرسیدند او آن حدیث را نشناخت بمنزل خود آمد و یک سبد خرما نزد او گذاشتند در کتابهای خود آن حدیث را تجسّس می کرد و یکان یکان خرما بطریق تنقّل از سبد برمیداشت و می خورد تا آنکه حدیث یافته شد و خرما تمام گشت در غمره فکرۀ علمیه او را شعوری نماند و این کثرت أکل سبب موت او شد. حافظ عبد الرحمن ابن علی الدبیع یمنی شافعی گفته است: تنازع قوم فی البخاری و مسلم لدیّ و قالوا:

أیّ ذین یقدّم؟ فقلت: لقد فاق البخاریّ صحّة کما فاق فی حسن الصّناعة مسلم].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «إتحاف النّبلا» گفته: [أبو الحسین مسلم بن الحجّاج القشیری ابن ورد بن کرشاد النیسابوریّ صاحب «الجامع الصّحیح» یکی از أئمّۀ حفّاظ و أعلام محدّثینست، در طلب علم رحلت بسوی حجاز و شام و

ص:170

عراق و مصر کرده و از یحیی بن یحیی نیشابوری و أحمد بن حنبل و إسحاق بن راهویه و عبد اللّه بن مسلمة القعنبی و غیرهم سماعت نموده و بارها در بغداد قدوم آورده بغدادیان از وی روایت دارند، آخر قدوم او در بغداد به سنۀ تسع و خمسین و مائتین بود، ترمذی از وی راویست. از ثقات حفّاظ بود، خطیب بغدادی گفته: [مسلم از طرف بخاری مناضله می کرد تا آنکه میان او و محمّد بن یحیی ذهلی بسبب وی وحشت روی نمود، حافظ محمّد بن یعقوب گفته: چون بخاری مستوطن نیشاپور شد مسلم نزد او آمد و رفت بسیار می کرد و بعده میان بخاری و ذهلی در مسئله لفظ نزاع واقع شد، ذهلی مردم را از رفتن نزد او منع نمود و مردم او را ترک دادند، وی درین محنت از نیشاپور بر آمد، خبر مسلم که وی از رفتن نزد او تخلّف نمی کرد ذهلی را رسانیدند که مسلم همچنان بر مذهب اوست، وی عتاب کرد و در مجلس خود گفت: هر که قائل بلفظ باشد او را حلال نیست که حاضر مجلس ما شود! مسلم ردای خود بر عمامه خود گرفته علی رءوس النّاس برخاست و از مجلس وی بر آمد و همۀ آنچه از وی نوشته بود بر پشت حمّالی بار کرده بدروازۀ ذهلی رسانیده از آن باز آن وحشت مستحکم تر شد و ملاقات ترک گردید. در «أشعّة اللّمعات» گفته: مسلم یکی از علماء أعلامست و حفّاظ ملّتست، در فنّ حدیث مقتدا و پیشوا و مسلّم أرباب این فن و یکی از متقنان و مبرّزان این علم شریف بوده و قدوه و عمده و استاذتر أهل اسلام رحلت کرد از وطن خویش در طلب حدیث بأقطار و أکناف و أمصار و أطراف عالم، سماع حدیث نمود از محمّد بن مهران جمّال بجیم-و أبی غسان مسمعی و عمر (عمرو. ظ) بن سواد و جزیله (حرملة. ظ) بن یحیی و سعید بن منصور و أبی مصعب و غیرهم. روایت کردند از وی طائفۀ از مشایخ و علما و حفّاظ که در درجه او بودند، مثل أبو حاتم رازی و موسی ابن هارون و أحمد بن سلمة و أبو بکر بن خزیمه و خلائق بسیار که حصر و احصایشان متعسّرست، و أبو عمر بن أحمد بن حمدان حیری گفته: أبو العبّاس بن عقده را از بخاری و مسلم پرسیدند (پرسیدم. ظ) که کدام یکی ازین اعلمست؟ گفت:

آن هم عالمست و اینهم عالم. مکرّر پرسیدم، گفت: یا أبا عمر! گاهی غلط می کند

ص:171

بخاری در أهل شام و ذکر می کند در حدیثی یکی از آنها را بکنیت او و در جای دیگر بنام پس گمان می رود که آن دو کس اند و مسلم را غلط کمتر واقع می شود، خطیب بغدادی گفته: مسلم پیروی کرده است بخاری را و نظر کرده است در علم وی و راست می رود برابر با وی، دار قطنی گفته: اگر بخاری نمی بود نمی رفت مسلم و نمی آمد، غرض که مسلم از مستفیدان آثار بخاری و مقتبسان أنوار اوست و أبو أحمد و شیخ حاکم نیشابوری گفته: مسلم أکثر أحادیث کتاب او در کتاب خود متفرّق آورده و بسیار دلیری کرده که باو منسوب نساخته و در صحیح خویش از او روایت نکرده، و مسلم را غیر از صحیح مصنّفات دیگر همست، مانند: مسند کبیر و جامع کبیر.

و کتاب علل. و کتاب طبقات. و کتاب أوهام محدّثین. و کتاب تمییز. و کتاب من لیس له إلاّ راو واحد. و کتاب أوهام مخضرمین، انتهی. و کتاب الوجدان (الوحدان. ظ) . و کتاب حدیث عمرو بن شعیب عن أبیه عن جده. و کتاب مشایخ مالک. و کتاب مشایخ ثوری.

و از عجائب او آنست که گاهی در عمر خود کسی را غیبت نکرده و نه کسی را زده و نه کسی را شتم کرده و در معرفت صحیح حدیث از سقمش (سقیمش. ظ) مقدّم بر جمیع أهل عصر خود بود تا آنکه در بعض امور مرجّح و مفضّل بر بخاریست، زیرا که بخاری را در بعض أحادیث بسبب تقدیم و تأخیر و حذف و اسقاط بعضی ألفاظ تعقید متون روی داده اگر چه از مراجعت بسوی روایت دیگر هم در آن صحیح است آن تعقید منحلّ می شود، بخلاف مسلم که وی ألفاظ را بنوعی سوق نموده و از رجالی آورده که أصلا در نسخ آن تحریفی واقع نیست. تولد وی در سنۀ دو صد و شش بوده و وفات بالاتّفاق شام یکشنبه بیست و پنجم رجب سنۀ دو صد و شصت و یک، عمر او پنجاه و پنج سال شده، روز دوشنبه دفنش کردند، گویند: در مجلس مذاکرۀ حدیث، او را از حدیثی پرسیدند، آن حدیث را نشناخت بمنزل خود آمد در کتابهای خود بتجسّس آن مشغول شد، سبد خرما روبروی او نهاده بود یکان یکان بطریق نقل از آن برداشته می خورد تا آنکه خرما تمام شد و در فکر حدیث شعوری نماند و حدیث یافته شد، این کثرت أکل سبب موت او شد. أبو حاتم رازی که از أجلّۀ محدّثینست مسلم را بخواب دید

ص:172

و حالش پرسید، گفت: بر من حق تعالی جنّت را مباح گردانیده هر کجا که می خواهم می باشم. و أبو علی زاغونی را بعد از وفاتش کسی بخواب دید و پرسید که بچه چیز نجات یافتی؟ گفت: بسبب این جزء که در دست منست، و آن جزء «صحیح مسلم» بود کذا. فی «بستان المحدّثین» . محرر سطور گوید که اگر بجز وی از «صحیح مسلم» عاصیان را می بخشند عجب نیست کسانی که، همه أجزاء آن صحیح بلکه «صحاح ستّه» بلکه سوای آن از بعض کتب حدیث دیگر نزد خود دارند و تمام همّت ایشان در تحصیل و تدریس و مذاکره آن بسر می شود و اعتقاد بموجب مضامینش حاصل ساخته اند، این خبر نیک سبب شادی مرگ گردد، و ما ذلک علی اللّه بعزیز. شعر:

الهی تا غفور سمت شنیدیم گنه را مست شادی مرگ دیدیم

اللّهم اجعلنا ممّن غفرتهم بسبب حدیث النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و ألحقناهم فی هذه الدّار و دار السّلام برحمتک یا أرحم الرّاحمین]انتهی.

و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در «تاج مکلّل» گفته: [أبو الحسین مسلم بن الحجّاج القشیری النّیسابوری صاحب «الصّحیح» أحد الائمّة الحفّاظ و أعلام المحدّثین، رحل إلی الحجاز و العراق و الشّام و مصر و سمع یحیی بن یحیی النّیسابوری و أحمد بن حنبل و إسحاق بن راهویه و عبد اللّه بن مسلمة القعنبی و غیرهم و قدم بغداد غیر مرّة فروی عنه أهلها و آخر قدومه إلیها فی سنة 259 و روی عنه التّرمذی و کان من الثّقات، و قال محمّد الماسرخسی: سمعت مسلم بن الحجّاج یقول: صنّفت هذا المسند من ثلث مائة ألف حدیث مسموعة، و قال الحافظ أبو علی النّیسابوری: ما تحت أدیم السّماء أصحّ من کتاب مسلم فی علم الحدیث، و قال الخطیب البغدادی: کان مسلم یناضل عن البخاری حتّی أوحش ما بینه و بین محمّد بن یحیی الذّهلی بسببه: و قال أبو عبد اللّه محمّد بن یعقوب الحافظ: لما استوطن البخاری نیسابور أکثر مسلم من الاختلاف إلیه فلمّا وقع بین محمّد بن یحیی و البخاری ما وقع فی مسئلة اللّفظ و نادی علیه و منع النّاس من الاختلاف إلیه حتّی هجر و خرج من نیسابور فی تلک المحنة قطعه أکثر النّاس غیر مسلم فإنّه لم یتخلّف عن زیارته، فانهی إلی محمّد بن یحیی أنّ مسلم بن الحجّاج علی مذهبه قدیما

ص:173

و حدیثا و أنّه عوتب علی ذلک بالحجاز و العراق و لم یرجع عنه. فلمّا کان یوم مجلس محمّد بن یحیی قال فی آخر مجلسه: ألا! من قال باللّفظ فلا یحلّ أن یحضر مجلسنا.

فأخذ مسلم الرّداء فوق عمامته و قام علی رءوس النّاس و خرج من مجلسه و جمع کلّ ما کتب منه و بعث علی ظهر حمّال إلی باب محمّد بن یحیی فاستحکمت بذلک الوحشة و تخلّف عنه و عن زیارته. توفی مسلم المذکور عشیّة یوم الأحد و دفن بنصرآباد ظاهر نیسابور یوم الإثنین لخمس، و قیل لستّ بقین من شهر رجب الفرد سنه 261 بنیسابور و عمره خمس و خمسون سنة. هکذا وجدته فی بعض الکتب و لم أر أحدا من الحفّاظ ضبط مولده و لا تقدیر عمره و أجمعوا علی أنّه ولد بعد المائتین. قال ابن خلکان: و کان شیخنا تقی الدّین أبو عمرو عثمان المعروف بابن الصّلاح یذکره مولده، و غالب ظنّی أنّه قال سنة 202 ثمّ کشفت ما قاله ابن الصلاح فاذا هو فی سنة 206، نقل ذلک من کتاب «علماء الأمصار» تصنیف الحاکم أبی عبد اللّه بن البیّع النیسابوریّ الحافظ و وقفت علی الکتاب الّذی نقل منه و ملکت النّسخة الّتی نقل منها أیضا و کانت ملکه و بیعت فی ترکته و وصلت إلیّ و ملکتها و صورة ما قاله بأنّ (أنّ. ظ) مسلم بن الحجّاج توفی بنیسابور لخمس بقین من رجب الفرد سنة 261 و هو ابن خمس و خمسین سنة فتکون ولادته فی سنة 206، و اللّه أعلم انتهی].

فهذا مسلم بن الحجاج، حبرهم البحر ذو الابثاج، قد روی هذا الحدیث السّویّ المنهاج، الباهر الانبلاج، الزّهر السّراج، فی صحیحه العریّ عن الاعوجاج، الموصوف عندهم بالاستقامة فی الإدراج و الإخراج، بطرق عدیدة لائحة ذات ابتلاج، و أسانید سدیدة واضحة کالفجاج، فقطع دابر اللّجاج، و اجتاح اسّ التّلزّز و الحجاج، و ظهر أنّ الإلطاط و الجحود باطل خداج، و أنّ الاختصام و الصّدود لا یجدی الإنتاج].

39-أما روایت أبو عبد اللّه محمّد بن یزید بن ماجة القزوینی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس محمّد بن یوسف کنجی در «کفایة الطّالب» بعد روایت این حدیث شریف بسند خود، کما ستسمع فیما بعد إنشاء اللّه تعالی گفته: [أخرجه مسلم فی صحیحه کما أخرجناه و رواه أبو داود و ابن ماجة القزوینی فی کتابیهما].

ص:174

ترجمۀ حافظ ابن ماجه قزوینی

و مفاخر سنیه و مآثر بهیّه و محامد شامخه و محاسن باذخۀ ابن ماجه محتاج تبیین نیست، شطری از آن بر ناظر «وفیات الأعیان» ابن خلّکان و «تهذیب الکمال» أبو الحجّاج مزی و «أسماء رجال مشکاة» ولیّ الدّین خطیب و «تذکرة الحفّاظ» و «سیر النّبلا» و «عبر-فی خبر من غبر» و «کاشف» ذهبی و «مرآة الجنان» عبد اللّه بن أسعد یافعی و «مختصر فی أخبار البشر» أبو الفداء إسماعیل بن علی الأیّوبی و «تتمّة المختصر» زین الدّین أبو حفص عمر بن المظفّر المعروف بابن الوردی و «تهذیب التّهذیب» و «تقریب التهذیب» ابن حجر عسقلانی و «طبقات الحفّاظ» جلال الدین سیوطی و «مرقاه-شرح مشکاة» ملاّ علی قاری و «أسماء رجال مشکاة» و «أشعّة اللّمعات» شیخ عبد الحقّ دهلوی و «مقالید الأسانید» أبو مهدی ثعالبی و «بستان المحدّثین» خود شاه صاحب و «تاج مکلّل» و «أبجد العلوم» مولوی صدیق حسن خان معاصر؛ واضح و لائحست. بنابر اختصار در این جا بر بعضی از عبارات اکتفا می رود.

ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته: [أبو عبد اللّه محمّد بن یزید بن ماجة الرّبعی، بالولاء، القزوینی، الحافظ المشهور مصنّف کتاب «السّنن» فی الحدیث، کان إماما فی الحدیث عارفا بعلومه و جمیع ما یتعلّق به، ارتحل إلی العراق و البصرة و الکوفة و بغداد و مکّة و شام و مصر و الرّیّ لکتب الحدیث، و له «تفسیر القرآن الکریم» و «تاریخ» ملیح، و کتابه فی الحدیث أحد «الصّحاح السّتّة» و کانت ولادته سنة تسع و مائتین و توفّی یوم الإثنین، و دفن یوم الثّلثاء لثمان بقین من شهر رمضان سنة ثلاث و سبعین و مائتین، رحمه اللّه تعالی، و صلّی علیه أخوه أبو بکر، و تولّی دفنه أخواه أبو بکر و عبد اللّه و ابنه عبد اللّه، و ماجة: بفتح المیم و الجیم بینهما ألف و فی الآخر هاء ساکنة و الرّبعیّ: بفتح الراء و الباء الموحّدة بعدها عین مهملة، هذه النّسبة إلی ربیعة و هی اسم لعدّة قبائل لا أدری إلی أیّها ینسب المذکور. و القزوینیّ: بفتح القاف و سکون الزّاء و کسر الواو و سکون الیاء المثنّاة من تحتها و بعدها نون، هذه النّسبة إلی قزوین و هی من أشهر مدن عراق العجم، خرج منها جماعة من العلماء، انتهی].

ص:175

فهذا جهبذ هم الجلیل ابن ماجه، واحد الأرکان السّتّة، الّذین ظهر أمرهم فلیس إلی إبانته مسیس حاجة، قد روی هذا الحدیث المنیر المتألّق کالمصباح فی الزّجاجة، المزیح الممیط بنوره ظلام کلّ دجداجه، العائب علی البدر الوضّاح زهوره و ابتلاجه، المزری علی البرق المحّاص استطارته و ارتعاجه، فلا ینحرف عنه إلاّ من ألف العدوان فأغلق علی نفسه رتاجه، و لا ینبرم منه إلاّ من ألف الإذعان فخرق من النّصف سباجه، و لا یجحده إلاّ من عاند الصّواب فأثار من الباطل قتامه و عجاجه، و لا ینکره إلاّ من ناکر الحقّ فأظهر وقاحته و السّماجة.

40-أما روایت أبو داود سلیمان بن أشعث السجستانی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس آنفا از افادۀ حافظ کنجی دریافتی، و سبط ابن الجوزی در «تذکرۀ خواصّ الامه» در ذکر این حدیث شریف گفته: [و قد أخرجه أبو داود فی سننه و الترمذی (و عامة المحدثین. ن) و ذکره رزین فی «الجمع بین الصّحاح»].

و أبو داود سجستانی، از اعاظم حفّاظ متقنین و أفاخم أیقاظ ممعنین و محرز محاسن و مأثر عالیه و مقتضی محامد و مفاخر غالیه و یکی از أرباب «صحاح ستّۀ» سنیّه و صاحب «سنن» معروف و مشهور و مقبول نزد این حضرات سنّیّه می باشد.

ترجمۀ حافظ أبو داود سجستانی

أبو سعد عبد الکریم سمعانی در «أنساب» در نسبت سجستانی گفته:

[و ممّن سکن البصرة من أهل سجستان: أبو داود سلیمان بن الأشعث بن إسحاق ابن بشیر بن شدّاد بن عمرو بن عمران السّجستانی صاحب کتاب «السنّن» ، أحد أئمّة الدّنیا فقها و علما و حفظا و نسکا و ورعا و اتقانا، ممّن جمع و صنّف و ذبّ عن السّنن و قمع من خالفها و انتحل ضدّها، و توفّی بالبصرة فی شوّال سنة خمس و سبعین و مائتین].

و ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته: [أبو داود سلیمان بن الأشعث بن إسحاق بن بشیر بن شدّاد بن عمرو بن عمران الأزدی السّجستانی، أحد حفّاظ

ص:176

الحدیث و علمه و علله و کان فی الدّرجة العالیة من النّسک و الصّلاح، طوف البلاد و کتب عن العراقیّین و الخراسانیین و الشّامیّین و المصریّین و الجزریّین و جمع کتاب «السّنن» قدیما و عرضه علی الإمام أحمد بن حنبل رضی اللّه عنه فاستجاده و استحسنه، و عدّه الشّیخ أبو إسحاق الشّیرازی فی «طبقات الفقهاء» من جملة أصحاب الإمام أحمد بن حنبل،

«فائدة» یکفی الانسان لدینه أربعة أحادیث

و قال إبراهیم الحربی: لمّا صنّف أبو داود کتاب السّنن ألین لأبی داود الحدیث کما ألین لداود (علیه السلام) الحدید! و کان یقول: کتبت عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خمس مائة ألف حدیث انتخبت منها ما ضمّنته هذا الکتاب، «یعنی السّنن» جمعت فیه أربعة آلاف و ثمان مائة حدیث ذکرت الصّحیح و ما یشبهه و یقاربه، و یکفی الإنسان لدینه من ذلک أربعة أحادیث أحدها

قوله صلی اللّه علیه و سلم «إنّما الأعمال بالنّیّات» و الثانی

قوله صلی اللّه علیه و سلّم: «من حسن اسلام المرء ترکه مالا یعنیه» و الثالث

قوله صلی اللّه علیه و سلّم: «لا یکون المؤمن مؤمنا حتّی یرضی لأخیه ما یرضاه لنفسه» و الرابع

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم «الحلال بیّن و الحرام بیّن و بین ذلک امور مشتبهات» الحدیث بکماله. و جاءه سهل بن عبد اللّه التّستری فقیل له:

یا أبا داود! هذا سهل بن عبد اللّه قد جاءک زائرا فرحّب به و أجلسه. فقال له: یا أبا داود! لی إلیک حاجة، قال و ما هی؟ قال: حتّی تقول: قضیتها مع الامکان. قال: قد قضیتها مع الإمکان قال: أخرج لسانک الّذی حدّثت به عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم حتّی اقبّله.

قال: فأخرج لسانه فقبّله! و کانت ولادته فی سنة اثنتین و مائتین و قدم بغداد مرارا ثمّ نزل إلی البصرة و سکنها و توفی بها یوم الجمعة منتصف شوّال سنة خمس و سبعین و مائتین رحمه اللّه تعالی، و کان ولده أبو بکر عبد اللّه بن أبی داود سلیمان من أکابر الحفّاظ ببغداد عالما متّفقا علیه إمام بن إمام، و له کتاب «المصابیح» و شارک إیّاه فی شیوخه بمصر و الشّام، و سمع ببغداد و خراسان و أصبهان و سجستان و شیراز، و توفی سنة ستّ عشرة و ثلاثمائة، و احتجّ به ممّن صنّف الصّحیح أبو علیّ الحافظ النّیسابوری

ص:177

و ابن حمزة الأصبهانی. و السّجستانی-بکسر السّین المهملة و الجیم و سکون السّین الثّانیة و فتح التّاء المثنّاة من فوقها و بعد الألف نون-هذه النّسبة إلی سجستان الإقلیم المشهور، و قیل: بل نسبته إلی سجستان او سجستانة قریة من قری البصرة، و اللّه أعلم].

و مزی در «تهذیب الکمال» بترجمۀ او علی ما نقل عنه گفته: [قال أبو عبد اللّه محمّد بن مخلد: کان أبو داود یفی بمذاکرة مائة ألف حدیث و لمّا صنّف کتاب السّنن و قرأه علی النّاس صار کتابه لأصحاب الحدیث کالمصحف یتّبعونه و لا یخالفونه، و قال موسی بن هارون الحافظ: خلق أبو داود فی الدّنیا للحدیث و فی الآخرة للجنّة، و قال أبو حاتم بن حبّان: أبو داود أحد أئمّة الدّنیا فقها و علما و حفظا و نسکا و ورعا و إتقانا، قال أبو بکر بن داسة: سمعت أبا داود یقول: کتبت عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خمس مائة ألف حدیث انتخبت منها ما ضمّنته هذا الکتاب، یعنی کتاب السّنن، جمعت فیه أربعة آلاف و ثمان مائة حدیث ذکرت الصّحیح و ما یشبهه و یقاربه و یکفی الإنسان لدینه من ذلک أربعة أحادیث أحدها

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم «الأعمال بالنّیّات» و الثّانی

قوله «من حسن اسلام المرء ترکه مالا یعنیه» و الثّالث

قوله «لا یکون المؤمن مؤمنا حتّی یرضی لأخیه المؤمن ما یرضی لنفسه» و الرّابع

قوله «الحلال بیّن و الحرام بیّن» الحدیث. و له مناقب کثیرة یطول شرحها، رضی اللّه عنه].

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [أبو داود. الإمام الثّبت سیّد الحفّاظ سلیمان بن الاشعث بن إسحاق بن بشیر بن شدّاد بن عمرو الازدی السّجستانی صاحب «السّنن» . قال أبو عبید الآجری: سمعته یقول: ولدت سنة اثنتین و مائتین و صلّیت علی عفّان ببغداد سنة عشرین، سمع أبا عمرو الضّریر و مسلم بن إبراهیم و القعنبی و عبد اللّه بن رجا و أبا الولید الطّیالسی و أحمد بن یونس و أبا جعفر النّفیلی و أبا توبة الحلیمی (الحلبی. ن) و سلیمان بن حرب و خلقا کثیرا بالحجاز و الشّام و مصر و العراق و الجزیرة و الثّغر و خراسان، حدّث عنه التّرمذیّ و النّسائی و ابنه أبو بکر ابن أبی داود و أبو عوانة و أبو بشر الدّولابی و علی بن الحسن بن العبد و أبو أسامة

ص:178

محمّد بن عبد الملک و أبو سعید بن الأعرابی و أبو علی اللّؤلؤی و أبو بکر بن داسه و أبو سالم و محمّد بن سعید الجلودی و أبو عمر و أحمد بن علی، فهؤلاء السّبعة رووا عنه سنه و حدّث أیضا عنه محمّد بن یحیی الصّولی و أبو بکر النّجاد و محمّد بن أحمد بن یعقوب المنقری و غیرهم، و کتب عنه شیخه أحمد بن حنبل حدیث العتیرة و أراه کتابه فاستحسنه و قال محمّد بن إسحاق الصّاغانی: لیّن لأبی داود الحدیث کما لیّن لداود الحدید، و کذلک إبراهیم بن الحربی، و قال الحافظ موسی بن إبراهیم: خلق أبو داود فی الدّنیا للحدیث و فی الآخرة للجنّة، ما رأیت أفضل منه. قال ابن داسه: یقول: ذکرت فی کتابی الصّحیح و ما یشبهه و ما یقاربه، قال: (و ما. صح. ظ) کان فیه و هن شدید بیّنته، و بلغنا أنّ أبا داود کان من العلماء العاملین حتّی إنّ بعض الأئمّة قال: کان أبو داود یشبه بأحمد بن حنبل فی هدیه و دلّه و سمته، و کان أحمد یشبه فی ذلک بوکیع، و کان وکیع یشبه فی ذلک بسفیان، و سفیان بمنصور، و منصور بابراهیم، و إبراهیم بعلقمة و علقمة بعبد اللّه بن مسعود، و قال علقمة: کان ابن مسعود یشبه بالنّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی هدیه و دلّه، قال الحاکم أبو عبد اللّه: أبو داود إمام أهل حدیث فی زمانه بلا مدافعة، قال ابن داسه: کان لأبی داود کمّ واسع و کمّ ضیّق؛ فقیل له فی ذلک و قال:

الواسع للکتب و الآخر لا یحتاج إلیه، قال أبو داود فی سنه: شربت قثاءة بمصر ثلاثة عشر شبرا و رأیت اترجة علی بعیر قطعت قطعتین و عملت مثل عدلین، قال ابن أبی داود: و سمعت أبی أبا داود: خیر الکلام ما دخل الاذن بغیر إذن. مات أبو داود فی سادس عشر شوّال سنة خمس و سبعین و مائتین بالبصرة، و کان أخو الخلیفة التمس منه بعد فتنة الزّنج أن یقیم بها لتعتمر من العلم بسببه، قال زکریّا: کتاب اللّه أصل الإسلام و سنن أبی داود عهد الاسلام، و عن أبی داود قال: کتبت عن النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم خمسمائة ألف حدیث انتخبت منها هذا السّنن فیه أربعه آلاف و ثمان مائة حدیث، قلت:

الثّبت أنّ أبا داود من سجستان إقلیم یتاخم أطراف مکران و السّند و هو وراء هراة، و بعضهم یقول إنّه من سجستان من قریة من قری البصرة].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [سلیمان بن الأشعث الحافظ أبو داود السّجستانی

ص:179

صاحب «السّنن» عن مسلم بن إبراهیم و أبی الجماهر، و عنه «ت» و روی «س» عن أبی داود و عن سلیمان بن حرب و النّفیلی و أبی الولید و هو هو إنشاء اللّه و إلاّ فالحرّانی و حدّث عنه بالسّنن ابن الأعرابی و ابن داسة و اللّؤلؤی و آخرون ثبت حجّة إمام عامل مات فی شوّال سنة 275].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنه خمس و سبعین و مائتین گفته: [و فیها- الإمام أبو داود السّجستانی سلیمان بن الأشعث بن إسحاق بن بشیر الأزدی صاحب «السّنن» و التّصانیف المشهورة فی شوال بالبصرة و له بضع و سبعون سنة، سمع مسلم ابن إبراهیم و القعنبیّ و طبقتهما و طوف الشّام و العراق و مصر و الحجاز و الجزیرة و خراسان و کان رأسا فی الفقه ذا جلالة و حرمة و صلاح و ورع حتّی کان یشبه بشیخه أحمد بن حنبل].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنه مذکوره گفته: [و فیها-الإمام الکبیر الحافظ سلیمان بن الأشعث أبو داود السّجستانی الأزدی، أحد أئمّة الحدیث و حفّاظه و معرفة علمه و علله و کان فی الدّرجة العالیة من النّسک و الصّلاح، طوف البلاد و کتب عن العراقیّین و الخراسانیّین و الشّامیّین و المصریّین و الحجازیّین و الجزریّین و جمع کتاب السّنن قدیما و عرضه علی الإمام أحمد بن حنبل فاستجاده و استحسنه؛ و عدّه الشّیخ أبو إسحاق الشّیرازی فی «طبقات الفقهاء» من جملة أصحاب الإمام أحمد بن حنبل، و قال إبراهیم الحربی: لما صنّف أبو داود کتاب السّنن ألین لأبی داود الحدیث کما ألین لداود علیه السّلام الحدید، و کان یقول: کتبت عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خمس مائة ألف حدیث انتخبت منها ما ضمّنته هذا الکتاب؛ یعنی السّنن، جمعت فیه أربعة آلاف و ثمان مائة حدیث ذکرت الصّحیح و ما یشبهه و یقاربه و یکفی الإنسان لدینه من ذلک أربعة أحادیث، أحدها

قول النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم «الأعمال بالنّیّات» و الثّانی

قوله «من حسن اسلام المرء ترکه، مالا یعنیه» و الثّالث

قوله «لا یکون المؤمن مؤمنا حتّی یرضی لأخیه ما یرضی لنفسه» و الرّابع

قوله «الحلال بیّن و الحرام بیّن و، بین ذلک امور مشتبهات الحدیث بکماله. و جاء الشّیخ الکبیر الولیّ الشهیر العارف

ص:180

باللّه الخبیر سهل بن عبد اللّه التستری فقیل له: یا أبا داود! هذا سهل بن عبد اللّه قد جاءکم زائرا. قال: فرحّب به و أجلسه، قال: یا أبا داود! لی إلیک حاجة، قال: و ما هی؟ قال: تقول: قضیتها مع الإمکان (قال: قضیتها مع الإمکان. صح. ظ) قال: أخرج لسانک الّذی حدّثت به عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حتّی أقبّله، فأخرج لسانه فقبّله! توفّی رضی اللّه عنه یوم الجمعة متصف شوّال من السّنة المذکورة و کان رأسا فی الحدیث رأسا فی الفقه ذا الجلالة و حرمة و صلاح و ورع حتّی کان یشبّه بشیخه أحمد بن حنبل].

و سبکی در «طبقات شافعیه» گفته: [سلیمان بن أشعث بن إسحاق بن بشیر بن شدّاد بن عمرو بن عمران، الإمام الجلیل أبو داود السّجستانی الأزدی، صاحب «السّنن» من سجستان الإقلیم المعروف المتاخم لبلاد الهند، و وهم ابن خلّکان فقال: سجستان قریة من قری البصرة، ولد سنة اثنتین و مائتین، سمع من سعدویه و عاصم بن علیّ و القعنبیّ و سلیمان بن حرب و مسلم بن إبراهیم و عبد اللّه بن رجا و أبی الولید و أبی سلمة التّبوذکیّ و الحسن بن الرّبیع البورانی و أحمد بن یونس الیربوعی و صفوان ابن صالح و هشام بن عمّار و قتیبة بن سعید و إسحاق بن راهویه و أبی جعفر النّفیلی و أحمد بن أبی شعیب و یزید بن عبد ربّه و خلق بالحجاز و العراق و خراسان و الشّام و مصر و الثغور. روی عنه التّرمذیّ و النّسائیّ و ابنه أبو بکر بن أبی داود و أبو علی اللّؤلؤی و أبو بکر بن داسة و أبو سعید بن الأعرابی و علیّ بن الحسن بن العبد و أبو اسامه محمّد بن عبد الملک الروّاس و أبو سالم محمّد بن سعید الجلودی و أبو عمرو أحمد بن علی، و هؤلاء السّبعة رووا عنه سننه، و لابن الأعرابی فیه فوت و أبو عوانة الإسفراینی الحافظ و أبو بکر الخلاّل و أبو بشر الدّولابی و محمّد بن مخلد و عبدان الأهوازی و زکریّا السّاجی و إسماعیل الصّفّار و محمّد بن یحیی الصّولی و أبو بکر النجّاد و خلق، و کتب عنه الإمام أحمد حدیث العتیرة، و أحمد شیخه و یقال: إنّه عرض علیه کتاب «السّنن» فلستحسنه. قال أبو بکر الصّغانی: لیّن لأبی داود الحدیث کما لیّن لداود علیه السلام الحدید، و کذلک قال إبراهیم الحربی، و قال موسی بن هارون الحافظ: خلق

ص:181

أبو داود فی الدّنیا للحدیث و فی الآخرة للجنّة ما رأیت أفضل منه، و قال أبو بکر ابن داسة: سمعت أبا داود یقول: کتبت عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خمسمائة ألف حدیث انتخبت منه ما ضمّنته کتاب السنن، جمعت فیه أربعة آلاف و ثمان مائة حدیث ذکرت الصّحیح و ما یشبهه و یقاربه، و إن کان فیه و هن شدید بیّنته. قال شیخنا الذّهبی (ر ح) : و قد وفا بذلک فإنه یبیّن الضّعیف الظّاهر و سکت عن الضّعیف المحتمل فما سکت لا یکون حسنا عنده و لا بدّ بل قد یکون ممّا فیه ضعف ما انتهی إلیه، و قال زکریّا السّاجی: کتاب اللّه أصل الإسلام و کتاب أبی داود عهد الإسلام، و قال أحمد ابن محمّد بن یاسین الهروی فی «تاریخ هراة» : أبو داود السّجزی، کان أحد حفّاظ الإسلام بحدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و علله و سنده، فی أعلی درجة النّسک و العفاف و الصّلاح و الورع من فرسان الحدیث، و قال الحاکم أبو عبد اللّه: أبو داود إمام أهل الحدیث و غیره بلا مدافعة، و قال أبو بکر الخلاّل: أبو داود الإمام المقدّم فی زمانه، لم یسبق إلی معرفته بتخریج العلوم و بصره و تواضعه، رجل ورع مقدّم،

أولاد الامراء و غیرهم فی العلم سواء

و قال الخطابی: حدّثنی عبد اللّه بن محمّد المسکی، حدّثنی أبو بکر بن جابر خادم أبی داود قال: کنت مع أبی داود ببغداد فصلّیت المغرب فجاء الأمیر أبو أحمد الموفّق و رجل، فأقبل علیه أبو داود و قال: ما جاء بالأمیر فی مثل هذا الوقت؟ فقال: خلال ثلاث. قال:

و ما هی؟ قال: تنتقل إلی البصرة فتتّخذها وطنا لیرحل إلیک طلبة العلم فتعمر بک فإنّها قد خربت و انقطع عنها النّاس لما جری علیها من محنة الزّنج. قال: هذه واحدة قال: و تروی لأولادنا «السّنن» فقال: نعم، هات الثّالث! قال: و تفرد لهم مجلسا فإنّ أولاد الخلفاء لا یقعدون مع العامة. قال: أمّا هذه فلا سبیل إلیها لأنّ النّاس فی العلم سواء. قال ابن جابر: و کانوا یحضرون و یقعدون و بینهم و و بین العامّة ستر. قال شیخنا الذّهبی: تفقّه أبو داود بأحمد بن حنبل و لازمه مدّة، قال: و کان یشبه به کما کان أحمد یشبه بشیخه وکیع، و کان وکیع یشبه بشیخه سفیان، و کان سفیان یشبه بشیخه منصور، و کان منصور یشبه بشیخه إبراهیم، و کان إبراهیم یشبه بشیخه علقمة؛ و کان علقمة یشبه بشیخه عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه

ص:182

عنه،

کلام لطیف فی تشبیه ابن عباس و اقتدائه برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

قال شیخنا الذّهبیّ: روی أبو معاویة، عن الأعمش، عن إبراهیم، عن علقمة أنّه کان یشبه عبد اللّه بن مسعود بالنّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی هدیه و دلّه. قلت: أمّا أنا فمن ابن مسعود أسکت و لا أستطیع أن اشبّه أحدا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی شیء من الاشیاء، لا أستحسنه و أجوّزه و غایة ما تسمح نفسی به أن أقول: و کان عبد اللّه یقتدی برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فیما ینتهی إلیه قدرته و موهبته من اللّه عزّ و جلّ لا فی کلّ ما کان علیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فإنّ ذلک لیس لابن مسعود و لا للصدّیق و لا لمن اتّخذه اللّه خلیلا، حشرنا اللّه فی زمرتهم. توفّی أبو داود فی سادس عشر شوّال سنة خمس و سبعین و مائتین].

و ولی الدین خطیب در «أسماء رجال مشکاة» گفته: [سلیمان بن الأشعث السّجستانی. هو أبو داود سلیمان بن أشعث السّجستانی، أحد من رحل و طوف و جمع و صنّف و کتب عن العراقیّین و الخراسانیّین و الشّامیّین و المصریّین و الجزریّین، ولد سنة اثنتین و مائتین و توفی بالبصرة لأربع عشرة بقیت من شوّال سنة خمس و سبعین و مائتین، و قدم بغداد مرارا ثمّ خرج منها آخر مرّاته سنة احدی و سبعین، و أخذ الحدیث عن مسلم بن إبراهیم و سلیمان بن حرب و عبد اللّه بن مسلمة القعنبی و یحیی ابن معین و أحمد بن حنبل و غیر هؤلاء من ائمّة الحدیث ممّن لا یحصی کثرة، و أخذ الحدیث عنه ابنه و أبو عبد الرحمن النّسائی و أحمد بن محمّد الخلاّل و غیرهم، و کان أبو داود سکن البصرة و قدم بغداد و روی کتابه المصنّف فی السّنن بها و نقله أهلها عنه و عرضه علی أحمد بن حنبل فاستجاده و استحسنه. قال أبو داود: کتبت عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خمسمائة ألف حدیث انتخبت منها ما ضمّنته هذا الکتاب جمعت فیه أربعة آلاف حدیث و ثمان مائة حدیث ذکرت الصّحیح و ما یشبهه و ما یقاربه و یکفی الإنسان لدینه من ذلک أربعة أحادیث؛ أحدها

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم «إنّما الأعمال بالنّیّات» و الثّانی

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم «من حسن اسلام المرء ترکه ما لا یعنیه» و الثّالث

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم «لا یکون المؤمن مؤمنا حتّی یرضی

ص:183

لأخیه ما یرضی لنفسه» و الرابع

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم «إنّ الحلال بیّن و إنّ الحرام بیّن» الحدیث. قال أبو بکر الخلاّل: أبو داود الإمام المقدّم فی زمانه رجل لم یسبقه إلی معرفته بتخریج العلوم و بصره بمواضعه أحد فی زمانه، رجل ورع مقدّم، و قال أحمد بن محمّد الهروی: کان أبو داود أحد حفّاظ الإسلام لحدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و علمه و علله و سنده؛ فی أعلی درجة من النّسک و العفاف و الصّلاح و الورع من فرسان الحدیث و کان لأبی داود کمّ واسع و کمّ ضیّق فقیل له: یرحمک اللّه تعالی! ما هذا؟ قال: الواسع للکتب و الآخر لا یحتاج إلیه، و قال الخطّابیّ:

کتاب السّنن لأبی داود کتاب شریف لم یصنّف فی علم الدّین کتاب مثله، و قال أبو داود: ما ذکرت فی کتابی حدیثا اجتمع فیه الناس علی ترکه، و قال إبراهیم الحربی: لمّا صنّف أبو داود هذا الکتاب ألین لأبی داود الحدیث کما ألین لداود علیه السّلام الحدید، و قال ابن الأعرابی: کتاب أبی داود؛ لو أنّ رجلا لم یکن عنده من العلم إلاّ المصحف الّذی فیه کتاب اللّه عزّ و جل ثمّ هذا الکتاب لم یحتج معهما إلی شیء من العلم بتّة].

و علامه جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [أبو داود السّجستانی، سلیمان بن الاشعث بن شدّاد بن عمرو الأزدی الإمام العالم صاحب الکتاب السّنن. و النّاسخ و المنسوخ. و القدر. و المراسیل، و غیر ذلک، ولد سنة اثنتین و مائتین و روی عن القعنبی و مسلم بن أبی نعیم و أبی الولید الطّیالسی و أحمد و یحیی و إسحاق و ابن المدینی و خلق، و عنه التّرمذیّ و ابنه أبو بکر و حرب الکرمانی و زکریّا السّاجی و أبو عوانة و أبو بشر الدّولابی و أبو بکر الخلاّل و النجاد و خلق، قال الخلاّل: أبو داود، و الإمام المقدّم فی زمانه رجل لم یسبقه أحد إلی معرفته بتخریج العلوم و بصره بمواضعه فی زمانه، و قال إبراهیم الحربی: ألین لأبی داود الحدیث کما ألین لداود الحدید، و قال ابن حبّان: أبو داود أحد أئمّة الدّنیا فقها و علما و حفظا و نسکا و ورعا و إتقانا و جمع و صنّف و ذبّ عن السّنن، و قال ابن داسة سمعت أبا داود یقول: کتبت عن رسول اللّه صلعم خمسمائة ألف حدیث انتخبت منها

ص:184

ما ضمّنته هذا الکتاب، و قال زکریّا السّاجی: کتاب اللّه أصل الإسلام و کتاب «السّنن» لأبی داود عمد (عهد. ظ) الاسلام. مات فی شوال سنة 275].

و ملا علی قاری در «مرقاه-شرح مشکاة» گفته: [و أبی داود سلیمان ابن الأشعث السّجستانی-بکسر السّین الاولی و یفتح و بکسر الجیم و سکون السّین الثّانیة: معرّب سیستان من نواحی هراة من بلاد خراسان، ولد سنة اثنتین و مائتین و توفی بالبصرة سنة خمس و سبعین و مائتین، و هو الإمام الحافظ الحجّة، سکن البصرة و قدم بغداد مرارا فروی سننه بها و نقله أهلها عنه و عرضه علی أحمد فاستجاده و استحسنه. سمع أحمد و یحیی بن معین و القعنبی و سلیمان بن حرب و قتیبة و خلائق لا یحصون، و روی عنه النّسائی و غیره، قال جمع: ألین الحدیث لأبی داود کما ألین الحدید لداود، و کان یقول: کتبت عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خمسمائة ألف حدیث، انتخبت منها ما ضمّنته کتاب السّنن، جمعت فیه اربعة آلاف حدیث و ثمان مائة حدیث، ذکرت الصّحیح و ما یشبهه و یقاربه، و یکفی الإنسان لدینه من ذلک أربعة أحادیث، أحدها

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم «إنّما الأعمال بالنّیّات» و الثّانی

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم «من حسن اسلام المرء ترکه ما لا یعنیه» و الثّالث

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم «لا یکون المؤمن مؤمنا حتّی یرضی لأخیه ما یرضی لنفسه» و الرّابع

«إن الحلال بیّن و إنّ الحرام بیّن» الحدیث. و من أشعار الشّافعی، شعر:

عمدة الدین عندنا کلمات أربع قالهنّ خیر البرّیة:

اتّق الشّبهات و ازهد و دع ما لیس یعنیک و اعمل النّیّة

و کأنّه أراد بقوله «ازهد»

حدیث الأربعین: «ازهد فی الدّنیا یحبّک اللّه و ازهد فیما عند النّاس یحبّک النّاس» . قال الخطّابیّ شارحه: لم یصنّف فی علم الدّین مثله و هو أحسن وضعا و أکثر فقها من «الصّحیحین» . و قال أبو داود: ما ذکرت فیه حدیثا أجمع النّاس علی ترکه، و قال ابن الاعرابی: من عنده القرآن و کتاب أبی داود لم یحتج معهما إلی شیء من العلم البتة، و قال السّاجی: کتاب اللّه أصل الاسلام و کتاب أبی داود عهد الاسلام، و من ثمّ صرّح حجّة الاسلام الغزالی باکتفاء

ص:185

المجتهد به فی الاحادیث و تبعه أئمّة الشّافعیة علی ذلک، و قال النّوویّ: ینبغی للمشتغل بالفقه و لغیره الاعتناء به فإنّ معظم أحادیثه الأحکام الّتی یحتجّ بها فیه مع سهولة تناوله، و کان له کمّ واسع و کمّ ضیّق فقال له: ما هذا؟ فقال: أمّا الواسع فللکتب و الضّیّق لا احتیاج إلیه و فضائله و مناقبه کثیرة و کان فی أعلی درجة من النّسک و العفاف و الصّلاح و الورع. قال المنذریّ: ما سکت علیه لا ینزل عن درجة الحسن، و قال النّووی: ما رواه فی سننه و لم یذکر ضعفه هو عنده صحیح أو حسن، و قال ابن عبد البرّ: ما سکت علیه صحیح عنده سیّما إن لم یکن فی الباب غیره، و أطلق ابن مندة و ابن السّکن الصحّة علی جمیع ما فی سنن أبی داود و وافقهما الحاکم].

و عبد الحق دهلوی در «أسماء رجال مشکاة «گفته: [أبو داود سلیمان ابن أشعث بن إسحاق بن بشر السّجستانی، أحد ممّن (من. ظ) رحل فی طلب العلم و الحدیث من وطنه و طوف أکناف العالم و جمع و کتب و صنف و أدرک مشایخ العراق و الخراسان (خراسان. ظ) و الشّام و مصر و الجزیرة، و أخذ و تحملّ الأحادیث من أهلها و علماء الزّمان مثل مسلم بن إبراهیم و سلیمان بن حرب و یحیی بن معین و أحمد ابن حنبل و عثمان بن أبی شیبة و أبی داود الطّیالسی و عبد اللّه بن مسلمة القعنبی ابن سعید و أحمد بن یونس و غیر هؤلاء من أئمّة الحدیث ممّن لا یحصی کثرة و أخذ الاحادیث عنه ابنه عبد اللّه و أبو عبد الرّحمان النّسائی و أحمد بن محمّد الخلاّل و أبو علی محمّد بن أحمد ابن عمر اللّؤلؤی، و کان أبو داود سکن البصرة و قدم بغداد و روی کتابه المصنّف فی السّنن بها و نقله أهلها عنه و صنّفه قدیما و عرضه علی أحمد بن حنبل فاستجاده و استحسنه، و کان رحمه اللّه إماما مقدّما ورعا فی زمانه، رجل لم یسبقه إلی معرفة تخریج العلوم و بصره بمواضعه أحد فی زمانه، و کان إبراهیم الاصفهانی و أبو بکر بن صدقة یرفعان من قدره و یذکرانه بما لا یذکران أحدا فی زمانه مثله. و قال أحمد بن محمّد بن یاسین الهروی: کان سلیمان بن الأشعث أبو داود أحد حفّاظ الإسلام لحدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و علمه و علله و سنده، فی أعلی درجة من النّسک و العفاف و الصّلاح و الورع و البصارة و المهارة فی فنّ الحدیث و هو من فرسان الحدیث، و قال:

ص:186

خرّجت من خمسمائة ألف حدیث کتابی و وضعت فیه أربعة آلاف و ثمان مائة حدیث ذکرت الصّحیح و ما یقاربه؛ و یکفی الإنسان لدینه من ذلک أربعة أحادیث أحدها

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم «إنّما الاعمال بالنّیّات» و الثّانی

قوله «من حسن اسلام المرء ترکه ما لا یعنیه» و الثّالث

قوله «لا یکون المؤمن مؤمنا حتّی یرضی لأخیه ما یرضاه لنفسه» و الرّابع

«الحلال بیّن و الحرام بیّن و بینهما مشتبهات» الحدیث، و قال أبو سلیمان الخطّابی: کتاب السّنن لأبی داود کتاب شریف لم یصنّف فی علم الدّین کتاب مثله قبل، یعنی بعد کتابی البخاری و مسلم، و قد رزق القبول من کافّة النّاس علی اختلاف مذاهبهم فکان حکما بین فرق العلماء و طبقات الفقهاء فلکلّ فیه ورود و منه شرب و علیه معوّل أهل العراق و مصر و بلاد المغرب و کثیر من مدن أقطار الأرض و أمّا أهل خراسان فقد أولع أکثرهم بکتاب محمّد بن إسماعیل البخاری و کتاب مسلم بن الحجّاج النّیسابوری، و قال: قال أبو داود: ما ذکرت فی کتابی ما أجمع العلماء علی ترکه، و کان تصنیف علماء الحدیث قبل زمان أبی داود الجوامع و المسانید و نحوها فیجمع تلک الکتب إلی ما فیها من السّنن و الاحکام أخبارا و قصصا و مواعظ و آدابا، فأمّا السّنن المحضة فلم یقصد أحد منهم إفرادها و استخلاصها من أثناء تلک الأحادیث و لا اتّفق له ما اتّفق لأبی داود و لذلک حلّ هذا الکتاب عند أئمّة الحدیث و علماء الأثر محلّ العجب، و قال ابن الاعرابی: لو أنّ رجلا لم یکن عنده من العلم إلاّ المصحف الّذی فیه کتاب اللّه عزّ و جلّ ثمّ هذا الکتاب لم یحتج معها (معهما. ظ) إلی شیء من العلم، قال موسی بن هارون: خلق أبو داود فی الدّنیا للحدیث و فی الآخرة للجنّة، و قال محمّد بن أبی بکر بن عبد الرّزّاق: کان لأبی داود کمّ واسع و کمّ ضیّق، فقیل له: یرحمک اللّه! ما هذا؟ قال: الواسع للکتب و الآخر لا یحتاج إلیه، ولد أبو داود فی سنة اثنتین و مائتین و توفّی بالبصرة لأربع عشرة بقیت من شوّال سنة خمس و سبعین و مائتین].

و أبو مهدی عیسی بن محمّد ثعالبی در «مقالید الأسانید» گفته: [کتاب السّنن-للحافظ النّاقد أبی داود سلیمان بن الاشعث السّجستانی رضی اللّه عنه. أخبرنا

ص:187

به إجازة من طریق ابن داسه عن الشّیوخ بسندهم إلی ابن الغازی، عن أبی عبد اللّه محمّد بن محمّد یحیی السّراج، عن أبیه، عن جدّه، عن المعمّر أبی عبد اللّه محمّد بن عمر، عن الاستاذ أبی الحسن بن سلیمان، عن أبی جعفر أحمد بن إبراهیم بن الزّبیر الحافظ عن الوزیر أبی یحیی عبد الرّحمن بن عبد المنعم بن محمّد بن عبد الرحیم بن الفرس الانصاری الغرناطی عن أبی محمّد عبد الحقّ بن توبة، عن أبی بکر غالب بن عبد الرّحمن ابن عطیة، عن الحافظ أبی علی الغسّانی الجیّانی، قال: قرأته علی الحافظ أبی عمر ابن عبد البرّ، قال: قرأته علی أبی محمّد بن عبد المؤمن الزّیّات، قال: قرائه علی أبی بکر محمّد بن بکر بن محمّد بن عبد الرّزّاق بن داسة، و أخبرنا به من روایة اللّؤلؤی عن الشهاب المقری بسنده إلی ابن مرزوق الخطیب الجدّ، عن الإمام زین الدّین أحمد بن محمّد الطّبری المکّیّ، عن عمّ أبیه جمال الدّین یعقوب بن أبی بکر الطّبری عن الحافظ أبی الفتوح نصر بن محمّد بن علی بن الحصرمی-بضمّ الحاء المهملة و سکون الصّاد المهملة، قال: أخبرنا أبو طالب محمّد بن محمّد بن أبی زید العلوی، قال: أخبرنا القاضی أبو عمر القاسم بن جعفر الهاشمی، قال: أخبرنا الإمام أبو علی محمّد بن أحمد بن عمرو اللّؤلؤی، قال هو و ابن داسة: اخبرنا به مؤلّفه الحافظ الحجّة ابو داود. قال اللّؤلؤی: سماعا لجمیعه، و قال ابن داسة: خلا فوتا فی کتاب الأدب و هو من قوله:

«باب ما یقول إذا أصبح إلی باب الرّجل ینتمی إلی غیر موالیه» فهو إجازة و إلاّ و جادة فذکره، و قد اشتهرت روایة اللّؤلؤی بالمشرق و روایة ابن داسه فی المغرب و سیأتی لنا فیه روایة ثالثة عن ابن الأعرابی. قال الحافظ ابن حجر العسقلانی: و روایة اللّؤلؤی و ابن داسة متقاربان إلاّ فی بعض التّقدیم و التّأخیر، و أمّا روایة ابن الأعرابی فتنقص عنهما کثیرا. انتهی. و بالسّند،

قال الحافظ أبو داود، و هو أول السّنن: «کتاب الطهارة، باب التّخلّی عند قضاء الحاجة، حدّثنا عبد اللّه بن مسلمة القعنبی، قال: حدّثنا عبد العزیز؛ یعنی ابن محمّد، عن محمّد؛ یعنی ابن عمرو عن أبی سلمة، عن المغیرة بن شعبة أنّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم کان إذا ذهب أبعد، و به قال: حدّثنا مسدّد بن مسرهد، قال: حدّثنا عیسی بن یونس، قال: حدّثنا إسماعیل بن عبد الملک

ص:188

عن أبی الزّبیر، عن جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنهما أنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم کان إذا أراد البراز انطلق حتّی لا یراه أحد» .

بارقة من أضوأ و دافقة من أنواء فی شیء من تعریف هذا الإمام قدّس اللّه روحه و هو الإمام الأوحد الحجّة الحافظ النّقّاد سلیمان بن الأشعث بن إسحاق بن بشر بن شدّاد بن عمرو بن عمران الأزدی السّجستانی-بسین مهملة و جیم مکسورتین و سکون السّین الثانیة-کذا ضبطه ابن خلکان فی «الوفیات» و قال: نسبة إلی سجستان أو سجستانه قریة من قری البصرة. قال التّاج السّبکی: و هو وهم، و الصّواب أنّه نسبة إلی الإقلیم المعروف المتآخم لبلاد الهند. انتهی. کذا رفع نسبته الخطیب البغدادی فی تاریخه. قال الحافظ السّلفی: و هذا القول فی نسبته أمثل الاقوال، و قیل غیر ذلک، ولد سنة اثنتین و مائتین و طاف البلاد مصر و الشّام و الحجاز و العراق و خراسان و الجزیرة و الثّغر و غیرها، و کان إلیه المنتهی فی الحفظ و الإتقان، و کان فی الدّرجة العالیة من النّسک و العفاف و الصّلاح و الورع، و کان له کمّ واسع و کمّ ضیّق فقیل له:

یرحمک اللّه! ما هذا؟ قال: الواسع للکتاب و الآخر لا یحتاج إلیه! قال الذّهبیّ:

سمع مسلم بن إبراهیم و القعنبیّ و أبا الولید الطّیالسیّ و خلقا کثیرا، حدّث عنه التّرمذیّ و النّسائی و ابنه أبو بکر بن أبی داود و اللّؤلؤی و ابن الاعرابی و ابن داسة و کتب عنه شیخه أحمد بن حنبل حدیث العتیرة، و قال الحافظ موسی بن هارون:

خلق أبو داود فی الدّنیا للحدیث و فی الآخرة للجنّة، ما رأیت أفضل منه. قال أبو داود فی سننه: شریت قثاءة بمصر ثلاث عشر شبرا و رأیت اترجة علی بعیر قطعت قطعتین و عملت مثل عدلین، انتهی. صنّف کتاب السّنن قدیما و عرضه علی الإمام أحمد بن حنبل فاستجاده و استحسنه، قال أبو بکر بن داسة: قال أبو داود: کتبت عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خمسمائة ألف حدیث انتخبت منها ما ضمّنته هذا الکتاب جمعت فیه أربعة آلاف حدیث و ثمان مائة حدیث ذکرت فیه الصّحیح و ما یشبهه و یقاربه و یکفی الانسان لدینه أربعة أحادیث أحدها

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: «إنّما الاعمال بالنّیّات» و الثّانی

قوله «من حسن اسلام المرء ترکه مالا یعنیه» و الثّالث

قوله

ص:189

«لا یکون المرء مؤمنا حتی یرضی لأخیه ما یرضاه لنفسه» و الرّابع

قوله «الحلال بیّن و الحرام بیّن و بین ذلک امور مشتبهات» الحدیث بکماله، و قال إبراهیم الحربیّ: لمّا صنّف أبو داود هذا الکتاب ألین لأبی داود الحدیث کما لیّن لداود الحدید: قال الحافظ أبو طاهر السّلفی: و قد نظمت هذا الکلام لاستحسانی له فقلت:

لان الحدیث و علمه بکماله لإمام أهلیه أبی داود

مثل الذی لان الحدید و سبکه لنبیّ أهل زمانه داود

و أسند أبو طاهر إلی الحسن بن محمّد بن إبراهیم الواذاری: قال رأیت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی المنام فقال: من أراد أن یستمسک بالسّنن فلیقرأ «سنن أبی داود» و رؤیا المؤمن عند من قرأ العلم فی الصّحة و القوّة کجزء من النّبوة. و أسند أیضا إلی أبی یحیی زکریّا بن یحیی السّاجی، قال: کتاب اللّه عزّ و جلّ أصل الإسلام و کتاب السّنن لأبی داود عهد الاسلام، انتهی. و قال ابن الاعرابی: لو أنّ رجلا لم یکن عنده من العلم إلاّ الّذی فیه کتاب اللّه عزّ و جلّ ثمّ کتاب أبی داود لم یحتج معهما إلی شیء من العلم البتّة، قال الشّهاب بن حجر المکیّ و من حظه نقلت: ذکر جماعة من الشّافعیّة فی کتبهم أنّه شافعیّ و کان سبب ذلک کثرة أخذه عن أصحاب الشّافعی، و فیه نظر ظاهر بل الظّاهر أنّه حنبلیّ، انتهی. و فی «تاریخ ابن خلّکان» : عدّ الشّیخ أبو إسحاق الشیرازی فی «طبقات الفقهاء» من جملة أصحاب الإمام أحمد بن حنبل، انتهی. قال الحافظ أبو طاهر: و ممّا نظمته فی مدح کتاب السّنن و مؤلفه:

أولی کتاب لذی فقه و ذی نظر و من یکون من الأوزار فی وزر

ما قد تولّی أبو داود محتسبا تألیفه فأتی فی الضوء کالقمر

لا یستطیع علیه الطّعن مبتدع و لو تقطّع من ضغن و من ضجر

فلیس یوجد فی الدّنیا أصحّ و لا أقوی من السّنة الغرّاء و الأثر

و کلّ ما فیه من قول النبیّ و من قول الصّحابة أهل العلم و البصر

یرویه عن ثقة عن مثله ثقة عن مثله ثقة کالأنجم الزّهر

ص:190

و کان فی نفسه فیما أحق و لا أشکّ فیه إماما عالی الخطر

یدری الصّحیح من الآثار یحفظه و من روی ذاک من أنثی و من ذکر

محقّقا صادقا فیما یجیء به قد شاع فی البدو عنه ذا و فی الحضر

و الصّدق للمرء فی الدّارین منقبة ما فوقها أبدا فخر لمفتخر

توفی یوم الجمعة فی شوال لأربع عشرة بقیت منه سنة خمس و سبعین و مائتین و دفن بالبصرة و قد بلغ ثلاثا و سبعین سنة].

و خود مخاطب در «بستان المحدّثین» گفته: [سنن أبی داود-این کتاب را سه نسخه مشهوره ست: نسخه لؤلؤی و نسخه ابن داسه و نسخه ابن الاعرابی. روایت لؤلؤی در شرق مشهورتر است و روایت ابن داسه در بلاد مغرب رواج بسیار داشت و این هر دو روایت قریب یکدیگراند بیشتر اختلاف فیما بین این هر دو بتقدیم و تأخیرست نه بزیادة و نقصان، بخلاف روایت ابن الأعرابی که ازین هر دو نقصان بیّن دارد، و نام لؤلؤی أبو علی محمّد بن عمرو اللّؤلؤیست، و نام ابن داسه أبو بکر بن محمّد بن أبو بکر بن محمّد بن عبد الرزاق ابن داسة التّمّار البصری، و نام ابن الأعرابی أبو سعید أحمد بن محمّد بن زیاد بن بشر المعروف بابن الأعرابی، و نام أبو داود: سلیمان بن الأشعث بن إسحاق بن بشر بن شدّاد بن عمرو بن عمران الأزدی سجستانی. و ابن خلکان را با وجود کمال تاریخ دانی و تصحیح أنساب و نسب، درین نسبت غلط افتاده، گفته است که: نسبة إلی سجستان أو سجستانه قریة من قری البصرة، انتهی. شیخ تاج الدّین سبکی بعد از نقل این عبارت گفته است: و هذا وهم.

و الصّواب أنّه نسبة إلی الإقلیم المعروف خم لبلاد الهند، انتهی. یعنی این نسبت بسیستان است که ملکیست مشهور فیما بین سند و هرات متصل قندهار، و چشت که مکان بزرگان چشتیّه است نیز در همین ملک واقعست، و بست در قدیم الزمان پایه تخت آن ملک بود و عربان گاهی در نسبت این ملک «سجزیّ» نیز گویند. تولد وی نیز در سنه دو صد و دو واقع شده و در أکثر بلاد اسلام خصوصا مصر و شام و حجاز و عراق و خراسان و جزیره و غیر ذلک گردش کرده و علم حدیث را فرا گرفته، در

ص:191

حفظ حدیث و إتقان روایت و عبادت و تقوی و صلاح و احتیاط درجۀ عالی داشت، گویند که یک آستین خود گشاده می داشت و یک آستین را تنگ، مردم ازین معنی پرسیدند گفت که آستین را گشاده داشتن برای اجزاء کتابست و آستین دیگر را گشاده داشتن چه ضرور؟ محض اسرافست! و وی شاگرد إمام أحمد بن حنبل و قعنبی و أبو الولید طیالسیست و از علماء بسیار سماع و روایت دارد، و ترمذی و نسائی از وی روایات دارند و چهار کس از جمله شاگردان او خیلی سرآمد محدّثین شدند، أول پسر او أبو بکر بن أبی داود، دوم لؤلؤی، سوم ابن الاعرابی، چهارم ابن داسه، و استاد او إمام أحمد بن حنبل از وی روایت کرده است حدیث عتیره. موسی بن هارون که یکی از بزرگان آن عصر بود در حق او گفته است که أبو داود در دنیا برای حدیث و در عقبی برای بهشت آفریده شد، و أبو داود در «سنن» خود گفته است که: من در مصر خیار درازی دیدم و آن را پیمایش نمودم سیزده بالشت برآمد و یک ترنج را دیدم که بالای شتری بریده بار کرده بودند مثل دو نقارۀ کلان(1) هر دو نصف او بر آن شتر نمودار می شدند، و چون از تصنیف این «سنن» فارغ شد پیش إمام أحمد بن حنبل برد و عرض نمود، إمام أحمد دیدند و بسیار پسند کردند، و أبو داود در وقت تصنیف این سنن پنج لکهه حدیث حاضر داشت، از جمله آن همه انتخاب نموده این سنن را مرتّب ساخت که چهار هزار و هشتصد حدیثست و در وی التزام نموده است که حدیث صحیح باشد یا حسن، و گفته است که از جملۀ این أحادیث مرد عاقل را در دین چهار حدیث کفایت می کند، أوّل

«إنّما الأعمال بالنّیّات» حدیث دوم

«من حسن اسلام المرء ترکه مالا یعنیه» حدیث سوم

«لا یؤمن أحدکم حتّی یحبّ لأخیه ما یحبّ لنفسه» حدیث چهارم»

الحلال بیّن و الحرام بیّن و بینهما مشتبهات، فمن اتّقی الشبهات استبرأ لدینه و عرضه» راقم حروف گوید: معنی کفایت آنست که بعد از معرفت قواعد کلیّۀ شریعت و مشهورات آن، در جزئیات وقائع حاجت بمجتهدی و مرشدی باقی نمی ماند، زیرا که در تصحیح عبادات حدیث أوّل کفایت می کند، و در محافظات

ص:192


1- فی اصل « المقالید » : مثل عدلین . فلیتنبه ( 12 . ن )

(محافظت، ظ) اوقات عمر عزیز حدیث دوّم، و در مراعات حقوق همسایه. و أقارب و دیگر أهل تعارف و معامله حدیث سوم، و در دفع شکّ و تردّد که بسبب اختلاف علماء یا اختلاف أدلّه رو می دهد حدیث چهارم، پس این هر چهار حدیث نزد مرد عاقل، حکم پیرو استاد هر دو دارند، و اللّه أعلم. إبراهیم حربی که از عمدۀ محدّثین آن عصر بود چون سنن أبو داود را دید گفت که: ألین لأبی داود الحدیث کما ألین لداود (علیه السلام) الحدید و حافظ أبو طاهر سلفی که این مضمون را نیک پسند نموده، درین قطعه نظم کرده:

لان الحدیث و علمه بکماله لإمام أهلیه أبی داود

مثل الّذی لان الحدید و سبکه لنبیّ أهل زمانه داود

نیز حافظ أبو طاهر بسند خود از حسن بن محمّد بن إبراهیم واذاری روایت کرده که وی گفت: بخواب دیدم پیغمبر خدا صلعم را که می فرماید:» من أراد أن یستمسک بالسّنن فلیقرأ «سنن أبی داود» . و از یحیی بن زکریا بن یحیی ساجی روایت کرده که می گفت: أصل اسلام کتاب اللّه است و ستون(1) اسلام «سنن أبو داود» است.

و ابن الأعرابی گفته است که اگر شخصی را علم کتاب اللّه و سنن أبو داود حاصل شود او را در مقدمات دین کافی و بسند باشد و لهذا در کتب أصول، مایۀ اجتهاد را از علم حدیث تمثیل بسنن أبی داود نموده اند، و مردم را در مذهب او اختلاف است، بعضی گویند شافعی بود، و بعضی گویند حنبلی، و اللّه أعلم. و در «تاریخ ابن خلّکان» مذکورست که او را شیخ أبو إسحاق شیرازی در «طبقات الفقهاء» از جملۀ أصحاب إمام أحمد بن حنبل شمرده ست، و حافظ أبو طاهر را در مدح سنن أبی داود نظمیست مناسب که مرقوم می گردد، می گوید:

أولی کتاب لذی فقه و ذی نظر و من یکون من الأوزار فی وزر

ما قد تولّی أبو داود محتسبا تألیفه فاق فی الأضواء کالقمر

لا یستطیع علیه الطّعن مبتدع و لو تقطّع من ضغن و من ضجر

فلیس یوجد فی الدّنیا أصحّ و لا أقوی من السّنّة الغرّاء و الأثر

ص:193


1- فی اصل « المقالید » : مثل عدلین ، فلیتنبه ( 12 . ن ) .

و کلّ ما فیه من قول النّبیّ و من قول الصّحابة أهل العلم و البصر

یرویه عن ثقة من مثله ثقة عن مثله ثقة کالأنجم الزّهر

و کان فی نفسه فیما أحقّ و لا أشکّ فیه إماما عالی الخطر

یدری الصّحیح من الآثار یحفظه من روی ذاک من انثی و من ذکر

محقّقا صادقا فیما یجیء به قد شاع فی البدو عنه ذا و فی الحضر

و الصّدق للمرء فی الدّارین منقبة ما فوقها أبدا فخر لمفتخر

وفات أبو داود در شانزدهم شوّال دو صد و هفتاد و پنجست و در بصره مدفون گشت و عمر او هفتاد و سه سال بود].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «إتحاف النّبلا» گفته: [أبو داود سلیمان بن الأشعث بن إسحاق بن بشیر الأزدی السّجستانی، یکی از حفّاظ حدیث و علم و علل اوست و در درجۀ عالیه از نسک و صلاح بود، طوف بلاد کرده و از عراقیّین و خراسانیّین و شامیّین و مصریّین و جزریّین نوشته، سننش کتاب قدیمست که در بغداد تألیف کرده و أهل آن ناحیه روایتش ازو نموده و آن را بر إمام أحمد عرض کرده و إمام آن را جیّد و مستحسن گفته، از وی منقولست که: پانصد هزار حدیث رسول صلّی اللّه علیه و سلّم در قید کتابت در آوردم و سنن خود را از آن برآوردم و در آن کتاب چهار هزار و شش صد حدیث ایراد کردم که صحیحست یا مقارب او. در مذهب وی اختلافست، أبو إسحاق شیرازی او را در «طبقات الفقهاء» من جملۀ أصحاب إمام أحمد شمار نموده، و بعضی گویند شافعی بود، و إبراهیم حربی گفته: چون أبو داود کتاب السّنن تصنیف کرد حدیث برای او مثل حدید برای داود علیه السّلام نرم و آسان گشته، حافظ أبو طاهر سلفی این را نظم کرده و گفته:

إنّ (لان. ظ) الحدیث و علمه بکماله لإمام أهلیه أبی داود

مثل الّذی لان الحدید و سبکه لنبیّ أهل زمانه داود

و او را سهل بن عبد اللّه تستری آمده گفت: بتو کاری دارم! گفت: چیست؟ گفت: اگر بکنی با إمکان! گفت: اگر ممکنست ضرور بکنم! گفت: زبان خود

ص:194

که بدان از آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم حدیث کرده برآر که آن را ببوسم! وی برآورد، تستری آن را بوسید. ولادتش در سنۀ اثنتین و مائتین بوده، بارها به بغداد قدوم آورده بعده سکونت بصره اختیار کرد، و در أکثر بلاد اسلام خصوصا مصر و شام و حجاز و عراق و خراسان و جزیره گردش نموده علم حدیث فرا گرفته در حفظ حدیث و إتقان روایت و تقوی و احتیاط درجۀ عالی داشت. یک آستین جامۀ او گشاده بود و دیگر تنک، ازین معنی او را پرسیدند، گفت: گشاده برای داشتن أجزای کتابست و دیگر را گشاده داشتن اسرافست! شاگرد إمام أحمد و قعنبی و أبو الولید طیالسی و مسلم بن إبراهیم و یحیی بن معین و غیرهم بوده، ترمذی و نسائی و أحمد بن خلال و غیرهم از وی روایت دارند و از تلامیذ او چهار کس سرآمد محدّثین شدند، یکی پسرش أبو بکر، دوّم ابن أعرابی، سوّم لؤلؤی، چهارم ابن داسه. إمام أحمد با وجودی که استاد اوست از وی حدیث غیرت (عتیره. ظ) را روایت نموده، و موسی بن هارون که یکی از بزرگان آن عهدست در حقّ وی گفته: أبو داود در دنیا برای حدیث و در عقبی برای بهشت آفریده شد. و أبو حاتم بن حبّان گفته: وی یکی از مقتدایان روزگارست در فقه و علم و حفظ حدیث و نسک و ورع و إتقان، وفات او شانزدهم شوّال سنه دو صد و هفتاد و پنج بوده بعمر هفتاد و سه سالگی در بصره مدفونست. ولدش أبو بکر عبد اللّه ابن أبی داود از أکابر حفّاظ بغداد بود عالم متّفق علیه إمام، ابن إمام، او را کتاب «المصابیح» است، در شیوخ پدر بمصر و شام شریک بوده، و در بغداد و خراسان و اصفهان و سجستان و شیراز سماعت کرده، توفّی سنة ستّ عشرة و ثلاثمائة. و از مصنّفان صحیح، أبو علی حافظ نیسابوری و ابن حمزۀ أصفهانی بدو احتجاج کرده اند. ابن خلّکان گفته: سجستانی بکسر سین مهمله و جیم و سکون سین ثانیه و فتح تای مثناة فوقیه و بعد ألف نون، نسبت است بسوی سجستان إقلیم مشهور، و قیل: بل نسبة إلی سجستان أو سجستانة قریة من قری البصرة، انتهی. در «بستان المحدّثین» برینقول وی اعتراض کرده و گفته که ابن خلّکان با وجود تاریخ دانی و تصحیح أنساب، درین نسبت او را غلط افتاده، شیخ تاج الدّین سبکی بعد نقل عبارت وی گفته است: هذا وهم، و الصّواب

ص:195

أنّه نسبة إلی الإقلیم المعروف و المتآخم لبلاد الهند، انتهی. یعنی: این نسبت بسیستانست که ملکی مشهورست فیما بین سند و هرات متصل قندهار، و چشت که مکان بزرگان چشتیه است نیز در همین ملک واقعست، و بست در قدیم الزمان پای تخت آن ملک بوده و عربان گاهی در نسبت این ملک سجزی گویند، انتهی: فقیر گویم: إیراد سبکی مدفوع است، زیرا که ابن خلکان نسبت او بسوی سجستانه قریۀ بصره بلفظ «قیل» که دلالت بر ضعف روایت می کند کرده نه بصیغۀ جزم، و در محلّ جزم گفته که آن نسبت بسوی إقلیم مشهورست و مراد بدان إقلیم همان است که مراد سبکی و صاحب «بستان» است لا غیر، آری و هم او وقتی مسلّم می شد که در بصره باین نام کدام قریه از أصل موجود نباشد، حال آنکه سبکی و غیره نفی آن نمی کنند، فتدبّر].

و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در «تاج مکلّل» گفته: [أبو داود سلیمان بن الأشعث بن إسحاق بن بشیر بن شدّاد بن عمرو بن عمران الأزدی السّجستانی، أحد حفّاظ الحدیث و علمه و علله، و کان فی الدّرجة العالیة من النّسک و الصّلاح، طوف البلاد و کتب عن العراقیّین و الخراسانیّین و الشّامیّین و المصریّین و الجزریّین، و جمع کتاب السّنن قدیما و عرضه علی الإمام أحمد بن حنبل (رح) فاستجاده و استحسنه، و عدّه الشّیخ أبو إسحاق الشّیرازی فی «طبقات الفقهاء» من جملة أصحاب الإمام أحمد بن حنبل، و قال إبراهیم الحربیّ: لمّا صنّف أبو داود کتاب السّنن ألین لابن أبی داود الحدیث کما ألین لداود (علیه السلام) الحدید، و کان یقول:

کتبت عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خمس مائة ألف حدیث انتخبت منها ما ضمّنته هذا الکتاب، یعنی السّنن، جمعت فیه أربعة آلاف و ثمان مائة حدیث ذکرت الصّحیح و ما یشبهه و یقاربه، و یکفی الانسان لدینه من ذلک أربعة أحادیث، أحدها

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم «إنّما الأعمال بالنّیّات» و الثّانی

قوله «من حسن اسلام المرء ترکه ما لا یعنیه» الثالث

قوله «لا یکون المؤمن مؤمنا حتّی یرضی لأخیه ما یرضاه لنفسه» و الرّابع

قوله «الحلال بیّن و الحرام بیّن و بین ذلک امور مشتبهات» الحدیث بکماله.

ص:196

و جاء سهل بن عبد اللّه التّستری فقیل له: یا أبا داود! هذا سهل بن عبد اللّه قد جاءک زائرا، قال: فرحّب به و أجلسه، فقال له: یا أبا داود! لی إلیک حاجة! قال: و ما هی؟ قال: حتّی تقول: قضیتها مع الإمکان! قال: قد قضیتها مع الإمکان! قال: أخرج لسانک الّذی حدّثت به عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حتی أقبّله! قال: فأخرج لسانه فقبّله. و کانت ولادته فی سنة 202 و قدم بغداد مرارا ثمّ نزل إلی البصرة و سکنها و توفی بها یوم الجمعة منتصف شوّال سنة 275]انتهی.

فهذا حافظهم المحظوظ المجدود، الجهبذ الکبیر أبو داود، قد أدرج هذا الحدیث المسعود، فی کتابه الجیّد المنقود، علی ما صرّح به علاّمتاهم و کلاهما ممدوح و محمود، فلا یقابله بالاعراض و الصّدود؛ إلاّ مکابر عنود، أو مباهت کنود، و لا یباریه بالإنکار و الجهود، إلاّ ملاح حیود، أو ممار میود.

41-أما روایت أبو قلابه عبد الملک بن محمّد الرقاشی البصری
اشاره

حدیث ثقلین را پس در ما بعد إنشاء اللّه تعالی از عبارت «مستدرک حاکم» بوضوح خواهد رسید.

و محتجب نماند که رقاشی از أکابر محدّثین نقّاد و اعاظم متعبّدین زهّاد سنّیّه است.

ترجمه أبو قلابۀ رقاشی بصری

عبد الکریم بن محمّد سمعانی در «أنساب» در نسبت (رقاشی) گفته:

[أبو محمّد عبد الملک بن محمّد بن عبد اللّه الرّقاشی کان یکنی أبا محمّد فکنی بأبی قلابة و غلبت علیه، سمع أباه و یزید بن هارون و عبد اللّه بن بکر السّهمی و أبا داود الطیالسی و عبد الصّمد بن عبد الوارث و روح بن عبادة و بشر بن عمر الزهرانی و أبا عامر العقدی و أشهل بن حاتم و حجّاج بن منهال و القعنبیّ و معلّی بن راشد و أبا نعیم الکوفیّ و مسلم بن إبراهیم و أبا زید الهرویّ و أبا عاصم النّبیل و غیرهم. روی عنه محمّد بن إسحاق الصّنعانیّ و یحیی بن محمّد بن صاعد و القاضی المحاملیّ و محمّد بن مخلد و أبو أحمد محمّد بن حمدان الصیرفیّ المروزیّ و أبو عمر بن سمّاک و أبو بکر حمد بن سلیمان

ص:197

النجاد و أبو سهل بن زیاد القطّان و جماعة آخرهم: أبو بکر محمّد بن عبد اللّه الشّافعیّ إنشاء اللّه. و کان من أهل البصرة فانتقل عنه و سکن بغداد و حدّث بها إلی حین وفاته، و کان مذکورا بالصّلاح و الخیر و کان سمح الوجه، و قال الدّار قطنیّ: هو صدوق کثیر الخطاء(1) فی الأسانید و المتون، و کان یحدث من حفظه فکثرت الأوهام منه و کانت ولادته سنة تسعین و مائة، و حکی أنّ أمّه قالت: لمّا حملت به رأیت فی المنام کأنّی ولدت هدهدا، فقیل لی: إن صدقت رؤیاک ولدت ولدا یکثر الصلوة فکان یصلّی فی الیوم و اللّیلة أربعمائة رکعة، و حدّث من حفظه ستّین ألف حدیث، و مات فی شوال سنة ستّ و سبعین و مائتین و دفن ببغداد بباب خراسان].

و عبد الغنی بن عبد الواحد مقدسی در کتاب «الکمال» گفته: [عبد الملک ابن محمّد بن عبد اللّه أبو قلابة الرّقاشی البصریّ الضریر. سمع أبا عاصم النّبیل و یزید بن هارون و عبد الملک بن بکر الشامی و أبا داود الطّیالسیّ و عبد الصّمد بن عبد الوارث و روح بن عباده و بشر بن عمر بن (الحکم. صح. ظ) الزّهرانی و الحسن بن عمرو العبدیّ و أبا عامر العقدیّ و أشهل بن حاتم و حجّاج بن منهال و القعنبیّ و معلّی بن أسد و سعید بن عامر و أبا نعیم الفضل بن دکین و أبا الولید الطّیالسیّ و مسلم بن إبراهیم و أبا زید الهرویّ و وهب بن جریر و مالک بن إسماعیل. روی عنه ابن ماجة و محمّد بن إسحاق الصّاغانیّ و القاضی المحاملیّ و یحیی بن صاعد و أبو عروبة الحرابیّ و أبو بکر بن أبی داود. إلی أن قال المقدّسیّ: ذکره ابن حبّان فی «الثّقات» فقال:

کان یحفظ أکثر حدیثه و یقال: إنّه حدّث من حفظه ستّین ألف حدیث، و قال محمّد بن جریر: ما رأیت أحفظ من أبی قلابة، و قال أبو داود السّجستانیّ: رجل صدوق أمین مأمون، قیل: إنّ مولده سنة تسعین و مائة، و مات سنة ستّ و سبعین و مائتین].

و مزی در «تهذیب الکمال» علی ما نقل عنه بترجمۀ او گفته:

[قال «د» إذ سئل عنه: رجل صدوق أمین مأمون کتبت عنه بالبصرة، و ذکره

ص:198


1- لا یلتفت إلی قول الدار قطنی بما فیه بعد توثیق أبی داود و ابن حبان ایاه ، کما سیأتی انشاء اللَّه فیما بعد ( 12 . منه ) .

ابن حبان فی «الثّقات» قال: و کان یحفظ أکثر حدیثه، و یقال: حدّث من حفظه ستّین ألف حدیث].

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [أبو قلابة الحافظ العالم المسند عبد الملک بن محمّد الرّقاشی الزّاهد محدّث البصرة، ولد سنة تسعین، و مائتین، و سمع یزید بن هارون و عبد اللّه بن بکر السّهمیّ و روح بن عبادة و العقدیّ و أبا عاصم و طبقتهم و عنی بهذا الشّأن بحرص والده و قوة ذکائه فی الصّغر، حدّث عنه ابن ماجة و ابن صاعد و أبو بکر النجّاد و أبو سهل بن زیاد القطّان و إبراهیم بن علی الهجیمیّ و خلق سواهم. قال الدّار قطنی: صدوق کثیر الخطاء لکونه یحدّث من حفظه، و قال أحمد ابن کامل القاضی: حکی أنّ أبا قلابة کان یصلّی فی الیوم و اللّیلة أربع مائة رکعة، ثم قال: و یقال إنّه حدّث من حفظه ستّین ألف حدیث، و قال أبو عبید الآجریّ:

سألت أبا داود عنه فقال: أمین مأمون کتبت عنه، و قال محمّد بن جریر: ما رأیت أحفظ من أبی قلابة. قلت: مات سنة ستّ و سبعین و مائتین فی شوال، و یقع حدیثه عالیا فی الغیلانیّات، فمن ذلک:

ثنا: أبو قلابة سنة 276، نا یعقوب الحضرمیّ و سعید بن عامر، قالا: ثنا شعبة عن سفیان: «ح» ونا: قلابة، نا أبو عاصم، نا: سفین، عن علی ابن الأقمر، عن أبی جحیفة، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: أما أنا فلا آکل متّکیا. قیل: إنّ أمّ أبی قلابة اریت و هی حامل به کأنّها ولدت هدهدا، فقیل لها: إن صدقت رؤیاک تلدین ولدا یکثر الصّلوة].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنه ستّ و سبعین و مائتین گفته: [و فیها أبو قلابة عبد الملک بن محمّد الرّقاشی البصریّ الحافظ، أحد العبّاد و الأئمّة، فی شوال ببغداد، روی عن یزید بن هارون و طبقته، و وثّقه أبو داود، و قال أحمد بن کامل: قیل: إنّه کان یصلّی فی الیوم و اللّیلة أربع مائة رکعة، و یقال: إنّه روی من حفظه ستّین ألف حدیث].

و نیز ذهبی در «دول الإسلام» در وقائع سنۀ مذکوره گفته: [و حافظ البصرة أبو قلابة عبد الملک بن محمّد الرّقاشیّ فی شوّال ببغداد، حدّث من حفظه ستّین ألف حدیث،

ص:199

و کان ورده فی الیوم و اللّیلة أربع مائة رکعة].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنۀ مذکوره گفته: [و فیها-الإمام الحافظ أجلّ العباد أبو قلابة عبد الملک بن محمّد الرقاشی البصری، قیل: إنّه کان یصلّی فی الیوم و اللّیلة أربعمائة رکعة، و یقال: إنّه روی من حفظه ستّین ألف حدیث].

و جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [أبو قلابة عبد الملک ابن محمّد بن عبد اللّه الرّقاشی البصری الحافظ الضّریر، روی عن یزید بن هارون و روح و الطّبقة، و عنه ابن ماجة و المحاملی و خلق. قال أبو داود: کان رجلا صدوقا أمینا مأمونا، کتبت عنه بالبصرة، و قال الدار قطنیّ: صدوق کثیر الخطاء، مات فی شوال سنة ست و سبعین و مائتین]انتهی.

فهذا عالمهم الحافظ المسند الفرد الواحد، الرقاشیّ النّاسک المتعبّد الزّاهد، قد روی هذا الحدیث المقبول عند کلّ ناقب ناقد، الموری من الحقّ کلّ قبس ساطع واقد، فالجاحد له مارق عن الاذعان مارد، و المرتاب فیه نافر عن الإیقان شارد، و المقبل علیه ملتمس للرّشد و الهدی رائد، و المستوزی إلیه آئل إلی الصّدق و الصّواب عائد.

42-أما روایت أبو بکر محمّد بن أحمد بن أبی العوام بن یزید بن
اشاره

دینار الریاحی التمیمی

حدیث ثقلین را، پس در ما بعد انشاء اللّه تعالی از عبارت کتاب «المناقب» ابن المغازلی بحیّز وضوح و ظهور خواهد رسید.

و ابن أبی العوام از أماثل محدّثین عظام و أفاضل مسندین فخام سنّیّه می باشد.

ترجمۀ ابن أبی العوام ریاحی

عبد الکریم بن محمّد السمعانی در کتاب «الأنساب» گفته: [أبو بکر محمّد بن أحمد بن أبی العوام بن یزید بن دینار الرّیاحی التّمیمیّ، من أهل بغداد، سمع یزید بن هارون و عبد الوهّاب بن عطاء و فرس بن أنس و أبا عامر العقدی و عبد العزیز بن أبان القرشی و غیرهم،

ص:200

روی عنه القاضی أبو عبد اللّه المحاملیّ و أبو العباس بن عقدة الکوفی و إسماعیل بن محمّد الصّفّار و محمّد بن عمرو الرزّاز و أبو عمرو بن السّمّاک و أحمد بن سلیمان النجّاد و أحمد بن عثمان بن یحیی الآدمی و أبو بکر الشّافعی و محمّد بن جعفر بن الهیثم و هو آخر من حدّث عنه، و قال أبو الحسن الدّار قطنیّ: هو صدوق و مات فی شهر رمضان سنة 276 ستّ و سبعین و مائتین]انتهی.

فهذا الریاحی ابن أبی العوام، حبرهم العائم من التّبحّر فی القمقام، قد روی هذا الحدیث الرّفیع الأعلام، المشیّد الدّعام، بسنده عن سیّد الأنام، علیه و آله آلاف التّحیّة و السّلام، فرفع بذلک منار الحق المعتام، و أحیا شعار الصّدق و أقام، و شیّد أساس الصّواب بالتّوطید و لا ابرام، و عرض علی المنکرین خطّة الخسف و سام، و دوّخهم بقوارع التّقریع و التّعنیف و التّهوین و الإرغام، و ذلّلهم بزعازع التّبکیت و التّسکیت و الإلزام و الإفحام.

43-أما روایت أبو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة الترمذی

حدیث ثقلین را، پس در «صحیح» خود گفته:

[حدّثنا نصر بن عبد الرّحمن الکوفیّ، نا: زید بن الحسن، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن جابر بن عبد اللّه، قال: رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی حجّته یوم عرفة و هو علی ناقته القصواء یخطب فسمعته یقول: یا أیّها النّاس! إنّی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا، کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی. و فی الباب: عن أبی ذرّ و أبی سعید و زید بن أرقم و حذیفة بن اسید، هذا حدیث غریب حسن من هذا الوجه، و زید بن الحسن قد روی عنه سعید بن سلیمان و غیر واحد من أهل العلم].

و نیز ترمذی در «صحیح» خود گفته:

[حدّثنا علیّ بن المنذر الکوفی، نا: محمّد بن فضیل، نا: الأعمش، عن عطیّة، عن أبی سعید؛ و الأعمش، عن حبیب بن أبی ثابت، عن زید بن أرقم، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا

ص:201

کیف تخلفونی فیهما. هذا حدیث حسن غریب]انتهی.

فهذا الحافظ الترمذی أحد الجلة الأعلام الأحبار، و واحد الأرکان السّتّة المکبرین لجلالة الأخطار، و فرد المهرة النّاقدین للرّوایات و الاخبار، و فذّ النّقدة المختبرین للأحادیث و الآثار، قد روی هذا الحدیث الشّهیر فی الاعصار، السّائر فی الأقطار، بطرق مضیئة ذات أنوار، و أسانید مبینة کالشّمس فی رابعة النّهار، ثمّ أضاء الطّریق و أنار، لأهل التّبصّر و الاعتبار، و النّظر و الاستبصار، حیث أومی و أشار، إلی أحادیث جمع من الصّحابة الکبار، نفیا لریب أهل الخزی و الخسار، و دفعا لشکوک أرباب الغیّ و التّبار، و الحمد للّه الواحد القهّار، علی وضوح الحق العلیّ المنار، و سطوع الصّدق الغزیر المثار، و قطع نواجم النّاصبین الأشرار، و قمع نوازغ الجاحدین المستهترین بالإنکار.

44-أما روایت أبو بکر عبد اللّه بن محمّد بن عبید بن سفیان بن قیس الاموی

البغدادی المعروف بابن أبی الدنیا

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «فضائل القرآن» علی ما نقل عنه بسند خود آورده:

[قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و قرابتی].

و ابن أبی الدنیا از ثقات علماء أعلام و أثبات نسبهای فخام سنّیّه می باشد.

علامه ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [ابن أبی الدّنیا المحدّث العالم الصّدوق أبو بکر عبد اللّه بن محمّد بن عبید بن سفین بن أبی الدّنیا القرشی الامویّ، مولاهم البغدادیّ، صاحب التّصانیف، ولد سنة ثمان، و سمع سعید بن سلیمان و علیّ بن الجعد و سعید بن محمّد الجرمی و خلف بن هشام و خالد بن خداش و عبد اللّه ابن خیران صاحب المسعودیّ و أبا نصر التّمّار و عبد اللّه العبسیّ و خلائق. حدّث عنه الحرث بن أبی أسامة مع تقدّمه و أحمد بن محمّد اللبنانیّ و الحسین بن صفوان البرذعیّ و أبو بکر النّجّاد و أحمد بن خزیمة و أبو بکر الشافعیّ و آخرون. و قال ابن أبی حاتم:

کتبت عنه مع أبی و هو صدوق، و قال الخطیب: أدّب غیر واحد من أولاد الخلفاء.

ص:202

قال ابن کامل: هو مؤدّب المعتضد. قال أبو بکر بن شاذان: نا: أبو درّ القسم بن داود، حدّثنی ابن أبی الدّنیا، قال: دخل المکتفی علی الموفّق و لوحه بیده، فقال: مالک لوحک بیدک، فقال: مات غلامی و استراح من الکتاب، قال: لیس هذا من کلامک، کان الرّشید أمر أن یعرض علیه ألواح أولاده فعرضت فقال لابنه: ما لغلامک لیس لوحک معه؟ قال:

مات و استراح من الکتاب! قال: و کان الموت أسهل علیک من الکتاب! قال: ثمّ جئته فقال: کیف محبّتک لمؤدّبک؟ قال: کیف لا أحبّه و هو أوّل من فتق لسانی بذکر اللّه و هو مع ذاک إذا شئت أضحکک و إذا شئت أبکاک، قال: یا راشد؛ احضرنی! ثمّ ابتدأت فی أخبار الخلفاء و مواعظهم فبکی بکاء شدیدا، قال: و ابتدأت فذکرت نوادر الأعراب فضحک ضحکا کثیرا، ثمّ قال لی: شهرتنی! شهرتنی!

أنبأنا ابن قدامة، أنا:

ابن طبرزد، أنا: ابن الحصین، أنا: ابن غیلان، أنا: أبو بکر الشّافعی، نا: ابن أبی الدّنیا، نا: خالد بن خداش، نا: صالح المرّی، عن جعفر بن زید العبدی، عن أنس، قال:

بینما النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم جالس فی أصحابه إذ مرّ رجل فقال بعض القوم:

مجنون! فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّما المجنون المقیم علی المعصیة، و لکن هذا رجل مصاب].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنۀ إحدی و ثمانین و مائتین گفته: [و فیها- الإمام أبو بکر عبد اللّه بن محمّد بن عبید بن أبی الدّنیا القرشی مولاهم البغدادیّ صاحب التّصانیف؛ فی جمادی الاولی و قد نیّف علی الثّمانین، و کان صدوقا أدیبا أخباریّا کثیر العلم، روی عن خالد بن خداش و سعید بن سلیمان سعدویه و طبقتهما].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنۀ مذکوره گفته: [و فیها-توفّی الإمام (عبد اللّه بن. صح. ظ) محمّد بن عبید بن أبی الدّنیا القرشی، مولاهم البغدادی صاحب التّصانیف].

و سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [عبد اللّه بن محمّد بن عبید بن سفیان ابن قیس الامویّ مولاهم أبو بکر بن أبی الدّنیا البغدادی الحافظ، صاحب التّصانیف المشهورة المفیدة. قال الخطیب: کان مؤدّب أولاد الخلفاء عن إبراهیم بن المنذر

ص:203

الحزامی و أحمد بن إبراهیم الدّورقی و الحارث بن أبی أسامة و الحسن بن حمّاد و خلف بن هشام البزّار و رجا بن مرجا الحافظ و الزّبیر بن بکّار و زهیر بن حرب و ابن عبید القاسم بن سلاّم و آخرین و عنه ابن ماجة فی التفسیر و أبو بکر أحمد بن سلیمان البجّاد أبو العبّاس بن عقدة و أبو علی البرذعی و ابن أبی حاتم و غیرهم، وثّقه ابن أبی حاتم و غیره، ولد سنة 208 و مات فی جمادی الأولی سنة 281].

و صلاح الدّین کتبی در «فوات الوفیات» گفته: [عبد اللّه بن محمّد بن عبید ابن سفیان بن قیس القشیری، مولی بنی أمیّة، یعرف بابن أبی الدّنیا، توفّی سنة اثنین و ثمانین و مائتین و مولده سنة ثمان و مائتین، و کان یؤدّب المکتفی باللّه فی حداثته و هو أحد الثّقات المصنّفین للأخبار و السّیر، و له کتب کثیرة تزید علی مائة کتاب، کتب إلی المعتضد و ابنه المکتفی و کان مؤدّبهما:

إنّ حقّ التأدیب حقّ الابوّة عند أهل الحجی و أهل المروّة

و أحقّ الأنام أن یعرفوا ذا ک و یرعوه أهل بیت النّبوّة

و قال: کنت أؤدّب المکتفی فأقرأته یوما کتاب «الفصیح» فأخصأ فقرصت خدّه قرصة شدیدة و انصرفت، فلحقنی رشیق الخادم فقال: یقال لک:

لیس من التّأدیب سماع (إسماع. ظ) المکروه، فقال: سبحان اللّه! أنا لا أسمع المکروه غلامی و لا أمتی! قال: فخرج إلیّ و معه کاغذ، و قال: یقال لک: صدقت یا أبا بکر! و إذا کان یوم السّبت تجیء علی عادتک فلمّا کان یوم السّبت جئت فقلت:

أیّها الأمیر! تقول عنّی ما لم أقل؟ قال: نعم یا مؤدبی! من فعل ما لم یحجب قیل عنه ما لم یکن. و سمع من المشایخ و روی عنه جماعة، قال ابن أبی حاتم: کتبت عنه مع أبی و کان صدوقا و کان إذ جالس أحدا إن شاء أضحکه و إن شاء أبکاه، رحمه اللّه تعالی و نفعنا به].

و أبو مهدی عیسی الثعالبی در «مقالید الأسانید» گفته: [کتاب الدّعاء-لابن أبی الدّنیا. أخبرنی به قراءة منّی علیه من أوّله إلی دعاء الفرج و إجازة لسائره، و قد اشتمل هذا القدر علی التّسعة و التّسعین اسما من روایة ابن سیرین عن أبی هریرة، و علی

ص:204

الأربعین الإدریسیّة موقوفا حدیثها علی الحسن البصری و علی اسم اللّه الأعظم بسنده إلی الحافظ ابن حجر، بإجازته من أبی هریرة عبد الرّحمان بن الذّهبی، بسماعه علی القاسم بن مظفّر بن عساکر، بإجازته من أبی الفرج مسعود بن الحسن الثّقفی و الحسن ابن العبّاس الرّستمی، قال: أخبرنا أبو نصر أحمد بن محمّد بن عمر بن سسویه(1) قال:

أخبرنا أبو سعید محمّد بن موسی الصّیرفیّ سماعا علیه لبعضه و إجازة لسائره، قال:

أخبرنا أبو عبد اللّه بن محمّد بن أعلم الصّفّار، قال: أخبرنا ابن أبی الدّنیا، فذکره کتاب «مجابی الدّعوة» له أیضا، قرأت علیه من أوّله و هو

حدیث «لم یتکلّم فی المهد إلاّ ثلاثه عیسی بن مریم و صاحب الجریج العابد و الصّبیّ الّذی مرّ بامّه راکب دابّة فارهة (علی.

صح. ظ) و شارة حسنة و هی ترضعه فقالت: اللّهمّ اجعل ابی مثل هذا ، الحدیث إلی آخر حدیث سعد فی دعائه علی القائل فیه أنّه کان لا یعدل فی القضیّة، و إجازة لسائره بسنده إلی أبی الفضل بن حجر لقرائة علی عمر بن محمّد بن أحمد البالسی، بسماعه علی أبیه محمّد بن أحمد بن سلیمان، بسماعه علی التّاج عبد اللّه بن حمویه، بسماعه علی شهدة بنت أحمد الکاتبة، بسماعها من طرّاد بن محمّد: قال: أخبرنا ابن بشران قال:

أخبرنا ابن صفوان، عن أبی بکر بن أبی الدّنیا، فذکره، قال الحافظ الذّهبیّ: هو الإمام المحدّث العالم الصّدوق أبو بکر عبد اللّه بن محمّد بن عبید بن سفیان بن أبی الدّنیا القرشیّ الامویّ، مولاهم البغدادی صاحب التّصانیف، ولد سنة ثمان و مائتین، و سمع سعید بن سلیمان و علیّ بن الجعد و خلف بن هشام و خالد بن خداش و عبید اللّه العبسیّ و خلائق، حدّث عنهم الحارث بن أبی أسامة مع تقدّمه و أبو بکر النجّاد و أحمد بن خزیمة و أبو بکر الشّافعی و آخرون. قال ابن أبی حاتم: کتبت عنه مع أبی و قال أبی: هو صدوق، و قال الخطیب: أدّب غیر واحد من أولاد الخلفاء، و قال ابن کامل، و هو مؤدّب المعتضد، و زاد فی التاریخ: و قال غیره: کان بن أبی الدّنیا إذا جالس أحدا إن شاء أضحکه و إن شاء أبکاه فی آن واحد لتوسّعه فی العلم و الأخبار، و آخر من روی حدیثه بعلوّ الشّیخ الفخر بن البخاری بینه و بینه أربعة أنفس، مات فی جمادی الأولی سنة

ص:205


1- سسویه - بالضم - أبو نصر محمّد بن أحمد بن عمر بن ممشاد بن سسویه الإصطخری المحدث ( 12 . ق )

إحدی و ثمانین و مائتین، رحمه اللّه تعالی].

و خود مخاطب در «بستان المحدّثین» گفته: [کتاب الدّعاء-لابن أبی الدّنیا، کتابیست بغایت خوب و نفیس، أوّل آن(1) نود و نه نام است بروایت ابن سیرین از أبی هریره و بعد از آن چهل اسم ادریسیست، و سند آن موقوف بر حسن بصری است، بعد از آن اسم اللّه الأعظمست و بعد از آن دعاء الفرجست، و همین قسم نوشته می رود.

و او را کتابی دیگر هست در همین باب مسمّی بکتاب «مجابی الدّعوة» لابن أبی الدّنیا، اوّلش این حدیثست:

لم یتکلّم فی المهد إلاّ ثلثة: عیسی بن مریم و صاحب جریج العابد و الصّبی الّذی» مرّ بامّه راکب دابّة فارهة (علی. صح. ظ) و شارة حسنة و هی ترضعه، فقالت: اللّهمّ اجعل ابنی مثل هذا، إلی آخر الحدیث. کنیت: أبو بکر و نام او عبد اللّه بن محمّد بن عبید بن سفیان بن أبی الدّنیاست، و او را قرشی و اموی نیز گویند زیرا که پدران او از موالی بنی امیّه بودند، مولد و مسکن او بغدادست، تولد او در سنه 280 دو صد و هشتادست، و از علیّ بن الجعد و خلف بن هشام و سعید ابن سلیمان و دیگر محدّثان عمده أخذ علم حدیث کرده، و از وی أبو بکر شافعی صاحب «غیلانیّات» و حارث بن أبی اسامه صاحب «مسند» با وصف تقدّم و أبو بکر نجّار (نجاد. ظ) و أحمد بن خزیمه و دیگر علما در شأن این فن أخذ فیض حدیث نموده اند ، و او أتالیق و مؤدّب معتضد عبّاسی بود که خلیفۀ مشهورست و قبل از آن چند کس را از أولاد خلفا أتالیقی و مؤدّبی نموده است، و ابن أبی حاتم گفته است: من و پدر من از وی حدیث نوشته ایم و او صدوق بود، گفته اند که ابن أبی الدّنیا را عجب تصرّفی در کلام بود اگر می خواست شخص را در یک آن بخنده می آورد و باز بگریه می انداخت و این همه بنابر توسّع او بود در علم و أخبار و قدرت او بر تصرف در کلام، وفات او در جمادی الاولی سال دو صد و هشتاد و یک بوده است].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «إتحاف النّبلاء» گفته: [أبو بکر بن عبد اللّه بن محمّد بن عبید بن سفیان القشیری مولی بنی أمیّة، یعرف بابن أبی الدّنیا،

ص:206


1- لیس فی أصل « المقالید » ما یفید هذه الاولیة و ذلک الترتیب ( 12 . ن ) .

ولادتش در سنه ثمان و مائتین بوده، مؤدّب مکتفی باللّه بود و در حداثت سنّ، وی یکی از ثقات مصنّفین أخبار و سیرست، کتب کثیره دارد زیاده بر یکصد تألیف، از مشایخ حدیث مثل علیّ بن الجعد و خلف بن هشام و سعید بن سلیمان و دیگر محدّثان عمده سماعت نموده، و از وی جماعتی روایت کرده منهم: أبو بکر الشّافعی صاحب «الغیلانیّات» و حارث بن اسامه (أبی اسامه. ظ) صاحب مسند و أبو بکر نجّار (نجاد، ظ) و أحمد بن خزیمه و غیرهم من علماء هذا الشّأن. ابن أبی حاتم گفته: کتبت عنه مع أبی و کان صدوقا و کان إذا جالس أحدا إن شاء أضحکه و إن شاء أبکاه، توفی سنة اثنتین و ثمانین و مائتین «رح» ذکره فی «فوات الوفیات»].

فهذا ابن أبی الدّنیا أحد الثّقات المصنّفین للأخبار و السّیر، و صاحب المصنّفات الکثیرة الشّهیرة المقبولة فی علم الأثر، قد روی هذا الحدیث الأثیر و آثر، و حدّث بهذا الخبر الجلیل الخطر، فالعجب من الجاحد الغریر العظیم الغرر، کیف نکث ذمّة النّصف و خفر، و خان فی دعواه الافکة و ختر، فألقی نفسه فی موارد الهلک و الخطر.

45-أما روایت أبو عبد اللّه محمّد بن علی الحکیم الترمذی

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «نوادر الاصول» که نسخه عتیقۀ آن پیش نظر قاصر حاضرست بروایت جابر بن عبد اللّه أنصاری آورده، چنانچه گفته: «الأصل الخمسون-

حدّثنا نصر بن عبد الرّحمن الوشّاء، قال: حدّثنا زید بن الحسن الأنماطی، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن جابر بن عبد اللّه، قال: رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی حجّته یوم عرفة و هو علی ناقته القصوی یخطب، فسمعته یقول: أیّها النّاس! قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی].

و نیز حکیم ترمذی این حدیث را در «نوادر الاصول» بروایت حذیفة بن اسید الغفاری آورده، چنانچه بعد روایت سابقه گفته:

[حدّثنا نصر بن علی، قال:

حدّثنا زید بن الحسن، قال: حدّثنا معروف بن خرّبوذ المکّی، عن أبی الطّفیل عامر ابن واثلة، عن حذیفة بن اسید الغفاری، قال: لما صدر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:207

من حجّة الوداع خطب فقال: أیّها الناس! إنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لن یعمر نبیّ إلاّ مثل نصف عمر الّذی یلیه من قبل، و إنّی أظنّ أن یوشک أن أدعی فاجیب و إنّی فرطکم علی الحوض و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین، فانظروا کیف تخلفوننی فیهما، الثّقل الأکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا و لا تضلّوا و لا تبدلوا و عترتی أهل بیتی؛ فإنی قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و روایت کردن حکیم ترمذی حدیث ثقلین را از کتاب «فرائد السمطین» علاّمۀ حموینی «و مفتاح النجاء» مرزا محمّد بن معتمد خان بدخشی نیز واضح و ظاهرست کما ستطّلع علیه فیما بعد إنشاء اللّه تعالی.

و جلالت شان و عظمت مرتبت و رفعت مکان و نبالت منزلت حکیم ترمذی که از أعاظم عرفا و محقّقین و أفاخم نبها و محدّثین سنّیّه می باشد نزد أئمّۀ قوم ثابت و محقّقست، و سطری از مآثر جمیله و مفاخر جلیله او بر ناظر کتاب «التّعرّف لمذهب التّصوّف» تصنیف أبی بکر محمّد بن إبراهیم البخاری الکلاباذی «و طبقات الصّوفیّه» أبی عبد الرّحمن محمّد بن الحسین السّلمی و رسالۀ أبی القاسم عبد الکریم بن هوازن القشیری «و حلیة الأولیاء» أبی نعیم أحمد بن عبد اللّه الاصبهانی و تاریخ محب الدّین محمّد بن محمود البغدادی المعروف بابن النّجّار و «کشف المحجوب لأرباب القلوب» أبی الحسن علی بن عثمان الغزنوی «و تذکرة الاولیاء» فرید الدّین محمّد ابن إبراهیم الهمدانی المعروف بالعطّار و «نفحات الانس» عبد الرّحمان بن أحمد الجامی و «إحکام الدّلالة علی تحریر الرّساله» تصنیف زین الدّین زکریّا الأنصاری المعروف بشیخ الاسلام و «لواقح الأنوار» عبد الوهّاب بن أحمد الشّعرانی و «فیض القدیر» عبد الرّؤوف بن تاج العارفین المناوی و غیر آن؛ مخفی و محتجب نیست بعضی از عبارات در اینجا مسطور می شود.

أبو الحسن علیّ بن عثمان الغزنوی در «کشف المحجوب» گفته: [منهم:

شیخ با خطر و فانی از صفات بشر أبو عبد اللّه محمّد بن علی التّرمذی رضی اللّه عنه، اندر

ص:208

فنون علم کامل و إمام بود و از محتشمان مشایخ بود، و وی را تصانیف بسیارست و نیکو، و کرامات ظاهر اندر بیان هر کتاب چون «ختم الولایة» و کتاب «النهج» و «نوادر الاصول» و جز این بسیار کتب دیگر، و سخت معظمست وی بنزدیک من چنانکه جملگی دلم شکار ویست، و شیخ من گفت رحمة اللّه علیه که محمّد درّ یتیمست که اندر همه عالم مثال ندارد، و اندر علوم ظاهر وی را نیز کتبست، و اندر حدیث اسناد عالی دارد، و تفسیری ابتدا کرده بود عمر تمام کردن آن نیافت و بدان مقدار که کرده است در میان أهل علم منتشر است و فقه بر یکی خوانده بود از خواصّ یاران أبو حنیفه، و وی را اندر ترمذ محمّد حکیم خوانند، و حکیمان متصوّفه اقتدا بدو کنند، ویرا مناقب بسیار است، و یکی از آن جمله آنکه با خضر پیغمبر صلوات اللّه علی نبیّنا و علیه صحبت کرده بود، و أبو بکر ورّاق که مرید وی بود روایت کند که هر یک شنبه خضر علیه السّلام بنزدیک وی آمدی و واقعها از یکدیگر بپرسیدندی و از وی می آید که گفت: «من جهل بأوصاف العبودیة فهو بنعوت الرّبوبیّة أجهل» هر که بعلم شریعت و أوصاف بندگی کردن جاهل بود، بأوصاف خداوند جاهل تر بود و هر که بظاهر بمعرفت نفس راه نداند معرفت حق تعالی هم راه نداند و هر که آفات صفات بشریت نبیند لطائف صفات حق هم نداند که ظاهر بباطن تعلّق دارد و هر که بظاهر تعلق کند بی باطن محال بود و هر که بباطن دعوی کند بیظاهر پس معرفت اوصاف ربوبیّت اندر صحت أرکان عبودیّت بسته است و بی آن درست نیاید، و این کلمه سخت با أصل و مفید است بجایگاه خود تمام کرده آید إنشاء اللّه تعالی عزّ و جلّ].

و عبد الرّحمن جامی در کتاب «نفحات الانس» گفته: [محمّد بن علی الحکیم التّرمذی قدّس اللّه تعالی سره از طبقات ثانیه است، کنیت وی أبو عبد اللّه است از کبار مشایخ است با أبو تراب نخشبی و أحمد خضرویه و ابن جلا صحبت داشته و حدیث بسیار داشت، و وی را تصانیف بسیارست و کرامات ظاهر اندر بیان هر کتاب چون ختم الآیة و کتاب المنهج و نوادر الاصول و جز این کتابهای دیگر کرده ست و در علوم

ص:209

ظاهرهم ویرا کتب است و تفسیری ابتدا کرده بود أمّا عمر وی بإتمام آن وفا نکرده و وی صحبت دار خضرست علیه السّلام. أبو بکر ورّاق که مرید وی بود روایت می کند که هر یکشنبه خضر علیه السّلام بنزدیک وی آمدی و واقعها از یکدیگر پرسیدندی. صاحب کتاب «کشف المحجوب» گوید که وی سخت معظم است بنزدیک من چنانکه جملگی دلم شکار اوست، و شیخ من گفتی که محمّد بن علی درّ یتمست که در عالم همتا ندارد وی گفته است: «ما صنّفت حرفا من تدبیر و لا ینسب إلیّ شیء منه و لکن کان إذا اشتدّ علیّ وقتی أتسلّی به» و هم وی گفته است که «من جهل بأوصاف العبودیّة فهو بأوصاف الرّبوبیّة أجهل» یعنی: هر که خود را نشناسند او را چون شناسد؟ ! و هم وی گفت: حقیقت دوستی اللّه تعالی دوام است بیاد او. و سئل عن صفة الذّات و الفعل، فقال: ما یحتمل الزّیادة و النّقصان فهو من صفات الفعل، و کلّ ما لا یقع علیه الزّیادة و النّقصان فهو من صفات الذّات، و سئل عن الإیثار، فقال: اختیار حظّ غیرک علی حظّ نفسک، و قال فی الیقین: الیقین استقرار القلب علی اللّه تعالی و علی قوله و أمره، و قال فی الشّکر: الشّکر تعلّق القلب بالمنعم. حضرت خواجه بهاء الحق و الدّین محمّد البخاری المعروف به نقشبند قدّس اللّه سرّه در وقتی که از مبادی أحوال و سلوک خود حکایت می کرده و أثر توجّهات خود را بأرواح طیّبۀ مشایخ کبار در بیان می آورده می گفتند که هر گاه توجّه بروحانیّت قدوة الأولیاء خواجه محمّد علی حکیم ترمذی نموده شدی أثر آن توجه ظهور بی صفتی محض بودی و هر چند در آن توجّه سیر افتادی هیچ أثری نکردی و صفتی مطالعه نیفتادی. مشایخ گفته اند: اولیاء اللّه مختلف اند و بعضی بی صفت اند و بی نشان و بعضی بصفت اند و بعضی از صفات نشان مند گشته اند، مثلا گویند: أهل معرفت با أهل معامله یا از أهل محبّت یا أهل توحیدند و کمال حال و نهایت درجات اولیا را در بی صفتی و بی نشانی گفته اند، بی نشان اشارت بکشف ذاتیست که مقامی بس بلند و درجه بس شریفست و عبارت و اشارت از کنه آن مرتبه قاصر است].

و زین الدین زکریا الانصاری در «أحکام الدّلالة» گفته: [و منهم: أبو عبد اللّه

ص:210

محمّد بن علی التّرمذی-بکسر التّاء و المیم و بالذّال المعجمة، نسبة إلی ترمذ مدینة علی طرف نهر بلخ المسمّی بجیحون، من کبار الشّیوخ و له تصانیف فی علوم القوم، صحب أبا تراب النخشبیّ و أحمد بن خضرویه و ابن الجلاء و غیرهم. سئل محمّد بن علی عن صفة الخلق-بفتح الخاء و اسکان اللام-فقال: ضعف ظاهر و دعوی عریضة! أی: لا قدرة لهم علی ما لا یجلب لهم نفعا و لا یدفع عنهم ضرارا و مع ذلک یدّعون و ینسبون لأنفسهم ما تفضّل اللّه علیهم و هی عریضة عظیمة لأنّ من ادّعی لنفسه مالا ملک له فیه فقد أعظم الدّعوی و زاد فی الخطاء و لذلک قال محمّد بن علی المذکور: ما صنّفت حرفا من تدبیر و لا لینسب إلیّ منه شیء و لکن کان إذ اشتدّ علیّ وقتی، أی طرأت علیّ الأحوال الغالبة؛ أتسلّی به، أی بالتّصنیف؛ بأن تجری الحکم علی لسانی فأشتغل بتعلیقها لأتسلّی به و یخفّ عنّی مالا أقدر علی حمله عادة من تلک الأحوال، کما حکی عن الثّوری أنّه وجد ذات یوم ینتف شعر حواجبه، فسئل عن ذلک فقال: الحقیقة غالبة علیّ و لا قدرة لی علی حملها! فأنا أشتغل بذلک لیخفّ ما بی و أرجع إلی احساسی!].

و عبد الوهاب شعرانی در «لواقح الأنوار» گفته: [و منهم: أبو عبد اللّه محمّد ابن علی بن الحسین التّرمذی الحکیم، رضی اللّه عنه، لقی أبا تراب النّخشبی و صحب أبا عبد اللّه بن الجلاء و أحمد بن خضرویه، و هو من کبار مشایخ خراسان، و له التّصانیف المشهورة و کتب الحدیث. کان رضی اللّه عنه یقول: ما صنّفت حرفا عن تدبیر و لا لینسب إلیّ شیء من المؤلّفات و لکن کان إذا اشتدّ علیّ وقتی أتسلّی به، و سئل مرّة عن صفة الخلق، فقال: ضعف ظاهر و دعوی عریضة! و کان رضی اللّه عنه یقول: من شرائط الخدام التّواضع و الاستسلام، و کان یقول: کفی بالمرء عیبا أن یسرّه ما یضرّه، و کان یقول: دعا اللّه الموحّدین للصّلوة الخمس رحمة منه علیهم و هیّأ لهم فیها ألوان الضّیافات لینال العبد من کلّ قول و فعل شیئا من عطایاه سبحانه و تعالی فالأفعال کالأطعمة و الأقوال کالأشربة و هم عرش الوحدانیّة، و کان رضی اللّه عنه یقول: صلاح الصّبیان فی المکتب و صلاح قطّاع الطّریق فی السّجن و صلاح النّساء فی البیوت، و کان رضی اللّه عنه

ص:211

یقول: المحدّث و المتکلّم إذا تحقّقا فی درجتهما لم یخافا من حدیث النّفس، کما أنّ النّفوس محفوظة بالنّسخ لإلقاء الشیطان کذلک محلّ المکالمة و المحادثة مصون عن إلقاء النّفس محروس بالحقّ، رضی اللّه عنه.

فهذا الحکیم الترمذی قدوة عرفائهم الأعیان، و اسوة أولیائهم الشّاربین رحیق العرفان، قد روی هذا الحدیث الوثیق الأرکان، الرّفیع البنیان، و آثر ذلک الخبر المنیر البرهان، العزیز السّلطان، فلا ینکص عنه إلاّ من نکث ذمّة النّصف و خان، و لا ینکب عنه إلاّ من ألف خلّة العسف و مان، و اللّه العاصم عن شرّة شرّه و العدوان، و هو الواقی نزغة زیغه و الطّغیان.

46-أما روایت أبو بکر أحمد بن عمرو بن أبی عاصم النبیل المعروف
اشاره

بابن أبی عاصم الشیبانی

حدیث ثقلین را، پس بروایت زید بن ثابت «در کتاب السّنّة» که مصطفی ابن عبد اللّه القسطنطینی «در کشف الظنون» ذکر آن باین عنوان نموده: [«کتاب السنة» لابن أبی عاصم الحافظ الکبیر أحمد بن عمرو الشّیبانی المتوفی سنة 287 سبع و ثمانین و مائتین]اخراج کرده، چنانچه علاّمه جلال الدّین سیوطی در کتاب «البدور السّافرة عن امور الآخرة» گفته:

[أخرج ابن أبی عاصم فی «السّنّة» عن زید بن ثابت، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثّقلین الخلیفتین من بعدی کتاب اللّه و عترتی فإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز ابن أبی عاصم این حدیث را بروایت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام اخراج نموده، چنانچه ملا علی متّقی در «کنز العمّال» گفته:

[عن علی علیه السّلام أنّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم حضر الشّجرة بخمّ ثمّ خرج آخذا بید علیّ فقال: یا أیّها النّاس! أ لستم تشهدون أنّ اللّه ربّکم؟ قالوا: بلی! قال: أ لستم تشهدون أنّ اللّه و رسوله أولی بکم من انفسکم و أنّ اللّه و رسوله مولاکم؟ قالوا: بلی! قال: فمن کان اللّه و رسوله مولاه فإنّ هذا مولاه، و قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا بعده کتاب اللّه سبب بیده و سببه بأیدیکم و أهل بیتی. و ابن جریر و ابن أبی عاصم و المحاملی فی أمالیه و صحّح]

ص:212

و ابن أبی عاصم از ثقات حفّاظ أعاظم و أثبات أیقاظ أفاخم سنّیّه می باشد.

ترجمه ابن أبی عاصم نبیل شیبانی

أبو سعد عبد الکریم سمعانی در «أنساب» گفته: [و أبو بکر أحمد بن عمرو ابن أبی عاصم الشّیبانی. روی عن عبد الوهاب بن عطاء الحوطی و الحسن بن علی، روی عنه أبو محمّد عبد اللّه بن محمّد ابن جعفر بن حمّاد].

و مرزا محمّد بدخشی در حاشیه «أنساب» نوشته: [مات أبو بکر أحمد هذا سنة 287 و هو من کبار حفّاظ الاحادیث] و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [ابن أبی عاصم الحافظ الکبیر الإمام أبو بکر أحمد بن عمرو النّبیل أبی عاصم الشّیبانی الزاهد قاضی أصبهان، سمع جدّه لامّه أبی سلمة التّبوذکی و أبا الولید و هدبة ابن خالد و هشام بن عمّار و الأرزق بن علی و خلقا کثیرا، و له الرّحلة الواسعة و التّصانیف النّافعة، روی عنه أحمد بن بندار و أحمد بن معبد السّمسار و أبو محمّد بن حبّان الحافظ و أبو محمّد العسّال و محمّد بن أحمد الکسائی و عبد الرّحمن ابن محمّد بن سنان و خلق من الأصبهانیّین. قال ابن أبی حاتم: صدوق و قد ولی قضاء أصبهان ستّة عشر سنة و عزل لشیء وقع بینه و بین علی قنویه، و قیل: ذهبت کتبه بالبصرة فی فتنة الزّنج فأعاد من حفظه خمسین ألف حدیث، و قال ابن الاعرابی فی «طبقات النّسّاک» : فأما ابن أبی عاصم فسمعت من یذکر أنّه کان یحفظ لشقیق البلخی ألف مسئلة و کان من حفّاظ الحدیث و الفقه و کان مذهبه القول بالظّاهر و ترک القیاس. قال أبو نعیم الحافظ:

کان ظاهریّ المذهب، ولی القضاء بعد صالح بن أحمد و مات فی ربیع الآخر سنة سبع و ثمانین و مائتین، رحمه اللّه، و وقع لنا جملة من کتبه و قد أفرد له أبو موسی المدینیّ ترجمة طویلة].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنه سبع و ثمانین و مائتین گفته: [و فیها توفّی الامام أبو بکر أحمد بن عمرو بن أبی عاصم الضّحّاک بن مخلد الشّیبانی البصری الحافظ قاضی أصبهان و صاحب المصنّفات، و هو فی عشر التّسعین، فی ربیع الآخر. سمع من جدّه لامّه موسی بن إسماعیل و أبی الولید الطّیالسیّ و طبقتهما و کان، إماما فقیها

ص:213

ظاهریّا صالحا ورعا کبیر القدر صاحب مناقب].

و عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در سنه مذکوره گفته:

[و فیها توفی الامام الحافظ أبو بکر بن عمرو بن أبی عاصم الضّحّاک الشّیبانی البصری قاضی أصبهان صاحب المصنّفات].

و سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [ابن أبی عاصم الحافظ الکبیر الإمام أبو بکر أحمد بن عمرو بن النّبیل أبی عاصم الشّیبانی الزّاهد، قاضی أصبهان، له الرّحلة الواسعة و التّصانیف النّافعة، قال ابن أبی حاتم: ذهبت کتبه بالبصرة فی فتنة الزّنخ فأعاد من حفظه خمسین ألف حدیث، و قال ابن الاعرابی: کان من حفّاظ الحدیث و الفقه ظاهریّ المذهب مات فی ربیع الآخر سنة 287]انتهی.

فهذا ابن أبی عاصم النبیل، إمامهم الحافظ الکبیر الجلیل، قد روی هذا الحدیث الجمیل، فی کتابه المعروف عند کلّ ناقد عارف بارع بالتّمییز و التّنزیل، فکشف عن إلطاط المدغلین کلّ تلمیع و تسویل، و نضا عن إدغال المحتالین کلّ تخدیع و تعلیل، و نقی من تشدّق المتفیهقین کلّ تزویر و تهویل، و أظهر أنّ جحد الجاحدین لیس بمحل للاستناد و التّعویل، و أوضح أنّ إنکار المنکرین بحت إضلال و تضلیل

47-أما روایت ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن أحمد بن حنبل الشیبانی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس در «مستدرک» گفته:

[حدّثنا أبو الحسین محمّد بن أحمد ابن تمیم الحنظلیّ ببغداد، ثنا: أبو قلابة عبد الملک بن محمّد الرّقاشی، ثنا یحیی بن حمّاد و حدّثنی أبو بکر محمّد بن أحمد بن بالویه و أبو بکر أحمد بن جعفر البزّار، قالا: حدّثنا عبد اللّه بن أحمد بن حنبل، حدّثنی أبی، ثنا: یحیی بن حمّاد، و ثنا أبو نصر أحمد بن سهل الفقیه ببخاری، ثنا: صالح بن محمّد الحافظ البغدادی، ثنا خلف بن سالم المخرمی ثنا: یحیی بن حمّاد و ثنا أبو عوانة، عن سلیمان الأعمش، قال: ثنا حبیب بن أبی ثابت عن أبی الطفیل، عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه، قال: لمّا رجع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع و نزل غدیر خم أمر بدوحات فقممن، قال: کأنّی قد دعیت فأجبت، إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه تعالی و عترتی

ص:214

فانظروا کیف تخلفونی فیهما فإنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض، ثم قال:

إنّ اللّه عزّ و جل مولای و أنا ولیّ کلّ مؤمن، ثمّ أخذ بید علیّ رضی اللّه عنه فقال:

من کنت ولیّه فهذا ولیّه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، و ذکر الحدیث بطوله، هذا حدیث صحیح علی شرط الشّیخین و لم یخرجاه بطوله، شاهده حدیث سلمة بن کهیل عن أبی الطفیل أیضا صحیح علی شرطهما].

و شیخ سلیمان بلخی در «ینابیع المودّة» گفته: [

و فی «زیادات المسند» قال عبد اللّه بن أحمد بن حنبل، حدّثنی أبی، قال: حدّثنا أسود بن عامر، قال: حدّثنا إسرائیل بن (عن. ظ) عثمان بن المغیرة، عن علیّ بن ربیعة قال: لقیت زید بن أرقم و هو داخل علی المختار أو خارج من عنده فقلت له: أنت سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: إنّی تارک فیکم الثّقلین؟ قال: نعم! .

عبد اللّه بن أحمد فی «زیادات المسند» قال: حدّثنی أبی، قال: حدّثنا أسود بن عامر قال: حدّثنا شریک عن الرّکین، عن القائم (القاسم. ظ) بن حسّان، عن زید بن ثابت، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الارض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. أیضا رواه عبد اللّه بن أحمد، عن أبی سعید الخدری و عن زید بن أرقم].

و چون عبد اللّه بن أحمد جمله کتب والد خود از وی روایت نموده و بالخصوص تمامی «مسند» را از وی سماعت نموده، لهذا تمام آن طرق و الفاظ که سابقا از أحمد منقول شده عموما و طرق و سیاقات مسند خصوصا از مرویّات عبد اللّه خواهد بود، و این معنی در تشیید مبانی این حدیث شریف و تکثیر ناقلین این خبر منیف بوضوح تمام خواهد افزود.

ترجمۀ عبد اللّه بن أحمد بن حنبل

و مفاخر زاهره و مآثر باهره و معالی شامخه و محامد باذخۀ عبد اللّه بن أحمد که أئمّۀ این قوم مذکور می نمایند بر ناظر کتاب «الکمال فی معرفة الرّجال» تصنیف عبد الغنی بن عبد الواحد المقدّسی و «تهذیب الکمال» أبو الحجّاج مزی و «تذهیب التّهذیب» و «تذکرة الحفّاظ» و «سیر النّبلاء» و «عبر» ذهبی «و کاشف» و

ص:215

«و مرآة الجنان» یافعی «و تهذیب التّهذیب» و «تقریب التّهذیب» ابن حجر عسقلانی و «طبقات الحفاظ» سیوطی و غیر آن مخفی و محتجب نیست.

در این جا بر عبارت تذکرة الحفاظ اکتفا می رود، و هی هذه: [عبد اللّه بن أحمد بن محمّد بن حنبل الإمام الحافظ الحجّة أبو عبد الرّحمان محدّث العراق، ولد إمام العلماء أبی عبد اللّه الشّیبانی المروزی الاصل البغدادی ولد سنه ثلاث عشرة و مائتین و سمع من أبیه فأکثر و من یحیی ابن عبد ربّه صاحب شعبة و الهیثم بن خارجة و محمّد بن أبی بکر المقدمی و شیبان بن فروخ و طبقتهم و منعه أبو السّماع من علی بن الجعد، حدّث عنه النّسائی و ابن صاعد و أبو بکر النجّاد و دعلج و إسحاق الکاذی و أبو علیّ بن الصّوّاب و أبو بکر الشّافعی و أحمد بن محمّد البنانی و أبو بکر القطیعی و خلائق. قال الخطیب.

کان ثقة ثبتا فهما، و قال أحمد بن المناوی فی تاریخه: لم یکن أحد أروی فی الدّنیا عن أبیه من عبد اللّه بن أحمد لأنّه سمع منه «المسند» و هو ثلثون ألفا و «التفسیر» و هو مائة و عشرون ألفا سمع ثلثیه و الباقی و جادة و سمع منه «التاریخ» و «النّاسخ و المنسوخ» و «حدیث شعبة» و «المقدّم و المؤخر من کتاب اللّه» و القرآن و «المناسک الکبیر» و غیر ذلک و حدیث الشّیوخ، و ما زلنا نری أکابر شیوخنا یشهدون لعبد اللّه بمعرفة الرّجال و معرفة علل الحدیث و الاسماء المواظبة علی الطّلب، حتّی أفرط بعضهم و قدّمه علی أبیه فی الکثرة و المعرفة! قال إسماعیل بن محمّد بن حاجب: سمعت صهیب بن سلیم یقول: سألت عبد اللّه بن أحمد قلت: کم سمعت من أبیک؟ قال:

مائة ألف و بضعة عشر ألفا، و یروی عن أبی زرعة قال: لی أحمد: ابنی عبد اللّه محظوظ من علم الحدیث لا یذاکرنی إلاّ بما لا أحفظ، قال عبّاس الدّوری: قال لی أبو عبد اللّه قد وعی عبد اللّه علما کثیرا، و قال أبو علی بن الصّوّاف عنه: قال: کلّ شیء أقول: قال أبی قد سمعته منه مرّتین أو ثلاثة و أقلّه مرّة. قلت: مات عبد اللّه فی سنّ أبیه فی شهر جمادی الاخری سنة تسعین و مائتین و کان جنازته مشهودة، رحمه اللّه]انتهی.

فهذا قدوتهم الامام بن الامام، عبد اللّه بن أحمد الحافظ الحجّة الهمام،

ص:216

قد روی هذا الحدیث الشّافی من الجهل کلّ مرض و سقام، النافی من الضّلال کل داء عقام، بأسانید عدیدة منفعة للأوام، و طرق وافیة بکل شغف و غرام، فالحمد للّه المفضل المنعام، حیث وضح علی أرباب الأبصار و الأحلام بإفادات هذا الحبر العلاّم، أنّ خصام الخصام، و لجاج الاغثام، یشبه وهنه بألیات الرّمام؛ و یضاهی فی وهیه نخرات العظام.

48-أما اثبات أبو العباس أحمد بن یحیی الشیبانی البغدادی المعروف بثعلب
اشاره

حدیث ثقلین را، پس علاّمۀ أزهری در «تهذیب اللّغة» علی ما نقل عنه ابن منظور فی «لسان العرب» در لغت ثقل بعد ذکر حدیث ثقلین گفته: [و قال ثعلب: سمّیا ثقلین لأنّ الأخذ بهما ثقیل و العمل بهما ثقیل، قال: و أصل الثّقل أنّ العرب تقول لکلّ شیء نفیس خطیر مصون: ثقل، فسّماهما ثقلین إعظاما لقدرهما و تفخیما لشأنهما].

ترجمه أبو العباس ثعلب بغدادی

و مفاخر عظیمة المقدار و مآثر أثیرة الآثار علاّمۀ ثعلب عمدة الأحبار، بر متتبّعین کتب و أسفار واضح و آشکارست، نبذی از آن در مجلّد حدیث غدیر از «وفیات الأعیان» ابن خلّکان و «تهذیب الأسماء و اللّغات» نووی و «تذکرة الحفّاظ» و «عبر» ذهبی و «مرآة الجنان» یافعی و «تتمّة المختصر» ابن الوردی؛ شنیدی، درین جا نیز بعض عبارات باید شنید].

سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [ثعلب. الإمام المحدّث شیخ اللّغة و العربیّة أبو العبّاس أحمد بن یحیی بن یزید الشّیبانی، مولاهم البغدادیّ المقدّم فی نحو الکوفیّین، ولد سنة 200 و ابتدأ الطلب سنة 260 حتّی برع فی علم الحدیث، و إنّما خرّجته فی هذا الکتاب لأنّه قال: سمعت من عبید اللّه بن عمر القواریری مائة ألف حدیث، و قال الخطیب: کان ثقة ثبتا حجّة صالحا مشهورا بالحفظ، مات فی جمادی الآخرة سنه 291]انتهی.

فهذا حبرهم الجلیل أبو العباس المعروف بثعلب، الّذی عنی بهذا الشّأن عنایة الحوّل القلّب، قد قام بإثبات هذا الحدیث العزیز المطلب، فأنفذ فی صدور الشّاحنین خطارا مستقیم الثّعلب، و عاجلهم بقوارع الهلک و الاصطلام فساقها و

ص:217

و أجلب حتّی، أدرکهم الحتف المعجّل و الموت الوحیّ بأنشاب المخلب، فلا یحید عنه بعد ذلک إلاّ من هو أروغ من ثعلب، و لا یعدل عنه غبّ هذا إلاّ من هو أکذب من الخلّب.

49-أما روایت أبو بکر أحمد بن عمر بن عبد الخالق البزار

حدیث ثقلین را، پس در «مسند» خود بدو طریق اخراج آن نموده، چنانچه علاّمه سیوطی در «إحیاء المیت» گفته: [الحدیث الثانی و العشرون-

أخرج البزّار عن أبی هریرة، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنی قد خلّفت فیکم اثنین لن تضلّوا بعدهما کتاب اللّه و نسبی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض، الحدیث الثّالث و العشرون-

أخرج البزّار عن علیّ علیه السّلام، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:

إنّی مقبوض و إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین کتاب اللّه تعالی و أهل بیتی و إنکم لن تضلّوا بعدهما].

و روایت کردن بزار حدیث ثقلین را باین دو طریق؛ علاّمۀ سخاوی در «استجلاب ارتقاء الغرف» و نور الدین سمهودی در «جواهر العقدین» و أحمد بن الفضل ابن محمّد باکثیر در «وسیلة المآل» و محمود بن محمّد شیخانی قادری در «صراط سوی» نیز ثابت نموده اند، کما سیأتی فیما بعد إنشاء اللّه تعالی.

و محامد عالیه و محاسن متلالیۀ حافظ بزّار عمدة الکبار بحمد اللّه المنعام سابقا در مجلّد حدیث طیر بتفصیل تمام مذکور و مسطور شده، فلیراجع.

فهذا أبو بکر البزار، حافظهم الجلیل الفخار، و ناقدهم العظیم الآثار، قد أباد شبهات الجاحدین و أبار، و أطاح تشکیکات المعاندین بالهلک و الدّمار، و أظهر علی أهل التّبصّر و الاعتبار، و أوضح لدی أرباب الإذعان و الاستبصار، أنّ هذا الحدیث الغزیر المثار، ممّا لا یحوم حوله شائبة من الارتیاب و الاستنکار.

50-أما روایت أبو نصر أحمد بن سهل الفقیه القبانی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس حاکم «در مستدرک» گفته:

[ثنا: أبو نصر أحمد بن سهل الفقیه ببخاری، ثنا: صالح بن محمّد الحافظ البغدادی، ثنا خلف بن سالم المخرمی

ص:218

ثنا یحیی بن حمّاد، ثنا أبو عوانة، عن سلیمان الأعمش، قال: ثنا حبیب بن أبی ثابت عن أبی الطفیل، عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه، قال: لمّا رجع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع و نزل غدیر خمّ أمر بدوحات فقممن، قال: کأنّی قد دعیت فأجبت، إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه تعالی و عترتی فانظروا کیف تخلّفونی فیهما فإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. ثمّ قال:

إنّ اللّه عزّ و جل مولای و انا ولیّ کلّ مؤمن. ثم اخذ بید علیّ رضی اللّه عنه فقال:

من کنت ولیّه فهذا ولیّه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، و ذکر الحدیث بطوله.

هذا الحدیث صحیح علی شرط الشیخین و لم یخرجاه بطوله].

در اثبات توثیق ابو نصر قبانی

و أبو نصر قبانی از أئمّۀ ثقات و فقهای عالی درجات سنّیّه می باشد.

حاکم در کتاب «مستدرک علی الصّحیحین» أحادیث کثیره از وی روایت نموده و به تبجیل و اعظام تامّ جابجا او را یاد کرده، چنانچه در ذکر حدیث مدینه العلم و توثیق أبو الصّلت می فرماید: [سمعت أبا نصر أحمد بن سهل الفقیه القبّانی إمام عصره ببخاری یقول:

سمعت صالح بن محمّد بن حبیب الحافظ یقول: و سئل عن أبی الصّلت الهروی، فقال:

دخل یحیی بن معین و نحن معه علی أبی الصّلت فسلّم علیه فلمّا خرج تبعته و قلت:

ما تقول رحمک اللّه فی أبی الصّلت؟ فقال: هو صدوق، فقلت له: إنّه

یروی حدیث الأعمش عن مجاهد عن ابن عبّاس عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم: «أنا مدینة العلم و علیّ بابها فمن أراد العلم فلیأتها من بابها» فقال: قد روی ذلک الفیدیّ عن أبی معاویة عن الأعمش کما رواه أبو الصّلت]انتهی.

فهذا ابو نصر أحمد بن سهل الفقیه، القبانیّ إمامهم الحافظ النّبیه، و مدرسهم المبجّل المعظّم الوجیه، المنوّه باسمه أرفع التّنویه، قد روی هذا الحدیث العظیم التّنبیه، المشوّه وجوه الضّلال کلّ التّشویه، فلا یصدف عنه إلاّ من بلی بالإلطاط و التّمویه، و لا ینحرف عنه إلاّ تائه حائر عرض نفسه للتّعنیف و التّسفیه.

ص:219

راویان قرن چهارم
51-أما روایت ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب بن علی النّسائی

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «خصائص» گفته:

[أخبرنا محمّد بن المثنّی، قال: حدّثنا یحیی بن حمّاد، قال: أخبرنا أبو عوانة، عن سلیمان، قال: حدّثنا حبیب بن أبی ثابت، عن أبی الطّفیل، عن زید بن أرقم، قال: لمّا رجع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عن حجّة الوداع و نزل غدیر خمّ أمر بدوحات فقممن ثمّ قال: کأنّی دعیت فأجبت و إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، ثمّ قال:

إن اللّه مولای و أنا ولی کلّ مؤمن، ثمّ أخذ بید علیّ رضی اللّه عنه، فقال: من کنت ولیّه فهذا ولیّه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه. فقلت لزید: سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم؟ قال: نعم! و إنّه ما کان فی الدّوحات أحد إلاّ رآه بعینه و سمعه باذنیه].

و از افادۀ حافظ مزی و علاّمۀ سخاوی واضح می شود که نسائی این حدیث شریف را از زید بن أرقم بلفظ دیگر که مساوق لفظ أوّل «صحیح مسلم» می باشد نیز روایت نموده، چنانچه مزّی در «تحفة الأشراف بمعرفة الأطراف در مسند زید بن أرقم گفته: [یزید بن حیان التیمی الکوفی عم أبی حیان التیمی؛ عن زید بن ارقم حدیث «م. س» : انطلقت أنا و حصین بن سبرة و عمرو بن مسلم إلی زید بن أرقم، قال له حصین: با زید! لقد لقیت خیرا کثیرا رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، الحدیث بطوله. و

فیه: إنّی تارک فیکم الثقلین، «م» فی الفضائل، عن زهیر بن حرب و شجاع ابن مخلد، کلاهما عن إسماعیل بن علیّة و عن أبی بکر بن أبی شیبة، عن محمّد بن فضیل، عن إسحاق بن إبراهیم، عن جریر؛ ثلاثتهم عن أبی حیان التّیمیّ و عن محمّد ابن بکّار، عن حسّان، عن إبراهیم؛ عن سعید بن مسروق، کلاهما عنه، به. «س» فی المناقب:

عن زکریّا بن یحیی السّجزی، عن إسحاق بن إبراهیم به].

و علامه سخاوی در «استجلاب ارتقاء الغرف» در ذکر این حدیث شریف گفته:

و تعجّبت من إیراد ابن الجوزی له فی «العلل المتناهیة» بل أعجب من ذلک قوله:

ص:220

«إنّه حدیث لا یصحّ!» مع ما سیأتی من طرقه الّتی بعضها فی «صحیح مسلم»

فقد أخرج فی صحیحه حدیث زید من طریق سعید بن مسروق و أبی حیّان یحیی بن سعید بن حیّان کلاهما، و اللّفظ للثّانی عن یزید بن حیان عمّ ثانیهما، عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه، قال: قام فینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة. فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر ثمّ قال: أمّا بعد، أیّها النّاس! فإنّما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربّی فاجیب، و إنّی تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور، فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا. فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه، ثم قال: و أهل بیتی، اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، ثلثا، فقیل لزید: من أهل بیته؟ أ لیس نساؤه من أهل بیته؟ قال: نساؤه من أهل بیته و لکن أهل بیته من حرم الصّدقة بعده.

قیل: و من هم؟ قال: آل علیّ و آل عقیل و آل جعفر و آل عبّاس، رضی اللّه عنهم.

قیل: کلّ هؤلاء حرم الصدقة؟ قال: نعم! و فی لفظ: قیل لزید رضی اللّه عنه: من أهل بیته؟ نساؤه؟ فقال: لا، ایم اللّه! إنّ المرأة تکون مع الرّجل العصر من الدّهر ثمّ یطلّقها فترجع إلی أبیها. و فی روایة غیره: إلی أبیها و أمّها. أهل بیته أصله و عصبته الّذین حرموا الصّدقة بعده. أخرجه مسلم أیضا و کذا النّسائیّ باللّفظ الاوّل و أحمد و الدّارمیّ فی مسندیهما و ابن خزیمة فی صحیحه و آخرون کلّهم، من حدیث أبی حیّان التّیمی یحیی بن سعید بن حیان عن یزید بن حیّان].

و کمال جلالت مرتبت و نهایت عظمت منزلت نسائی عمدة الکبار بر ناظر افادت أحبار سنّیّه مخفی و محتجب نیست، سابقا بحمد اللّه المنعام در مجلّد حدیث طیر نبذی از جلائل مآثر و عقائل مفاخر او از کتاب «وفیات الأعیان» ابن خلّکان «و تهذیب الکمال» مزّی و «أسماء رجال» ولیّ الدین خطیب و «تتمة المختصر» ابن الوردی و «وافی بالوفیات» خلیل صفدی و «عبر» ذهبی و «مرآة الجنان» یافعی و «طبقات شافعیّة» أسنوی و «طبقات شافعیه» سبکی «و تهذیب التّهذیب» ابن حجر عسقلانی و «فیض القدیر» عبد الرؤوف مناوی و «رجال مشکاة» شیخ عبد الحق و «تراجم الحفّاظ» میرزا محمّد بن معتمد خان بدخشی و «شرح مواهب لدنیّه» زرقانی

ص:221

مالکی؛ دریافتی.

فهذا النّسائیّ امامهم المعروف المشهور، و حافظهم الّذی هو بطرف الخصائص موصوف مذکور، قد روی هذا الحدیث المأثور، بالسّند العالی إلی النّبیّ المحبور، صلّی اللّه علیه و آله ما وصف الصّباح بالجشور، و الشّمس بالنّور، فلا یحید عن إذعانه إلاّ تائه مغرور، و لا یمیل عن إیقانه إلاّ حائر مثبور، و اللّه العاصم عن أسوائه و الشّرور، و هو الواقی عن زیغ کلّ خدوع غرور.

52-أما روایت ابو یعلی أحمد بن علی بن المثنی بن یحیی التمیمی

حدیث ثقلین را، پس علاّمۀ سیوطی در «إحیاء المیت» گفته: [الحدیث الثّامن-

أخرج أحمد و أبو یعلی عن أبی سعید الخدری أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی اوشک أن ادعی فاجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما].

و علامۀ سخاوی در «استجلاب ارتقاء الغرف» در ذکر طرق این حدیث شریف گفته: [و حدیث أبی سعید عند أحمد فی مسنده من حدیث الأعمش، و کذا من حدیث أبی إسرائیل الملائی إسماعیل بن خلیفة و عبد الملک بن أبی سلیمان، و رواه الطبرانیّ فی الأوسط من حدیث کثیر النّواء، أربعتهم عن عطیّة، و رواه أبو یعلی و آخرون].

و سمهودی در «جواهر العقدین» بعد نقل حدیث ثقلین از لفظ ترمذی گفته:

[

و أخرج أحمد معناه فی مسنده عن أبی سعید الخدری، و لفظه: إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی أوشک أن أدعی فاجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی فإن اللّطیف أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا بم تخلفونی فیهما. و أخرجه أیضا الطّبرانیّ فی الأوسط و أبو یعلی و غیرهما و سنده لا بأس به].

و أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر در «وسیلة المآل» گفته:

[عن أبی

ص:222

سعید الخدری رضی اللّه عنه أنّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی أوشک أن أدعی فاجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الارض و عترتی أهل بیتی، إنّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا بما تخلفونی فیهما. أخرجه أحمد بن حنبل فی مسنده و الطّبرانیّ فی الأوسط و أبو یعلی و غیرهم، و سنده لا بأس به].

و مرزا محمّد بدخشانی در «مفتاح النّجا» گفته: [

و أخرج أبو یعلی و الطّبرانیّ فی الکبیر عن أبی سعید الخدری قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: أیّها النّاس! إنّی تارک فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا بعدی أمرین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السماء و الأرض و عترتی أهل بیتی فإنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و از افادۀ علامۀ مناوی در «فیض القدیر» و نقل مولوی حسن زمان معاصر در «قول مستحسن» نیز روایت کردن أبو یعلی حدیث ثقلین را واضح و آشکار خواهد شد، إنشاء اللّه تعالی.

و أبو یعلی از أفاخم ثقات مقبولین و أعاظم أثبات معروفین حضرات أهل سنّت می باشد، بشطری از أحوال جلالت اشتمال او بنابر افادات ماهرین علم رجال از «کتاب الثّقات» أبو حاتم محمّد بن حبّان بستی و «تذکرة الحفّاظ» و «عبر» شمس الدّین ذهبی و «وافی بالوفیات» صلاح الدین صفدی و «مرآة الجنان» عبد اللّه بن أسعد یافعی و «طبقات الحفّاظ» جلال الدّین سیوطی و «فیض القدیر» عبد الرّؤوف ابن تاج العارفین مناوی و «شرح مواهب لدنیّه» محمّد بن عبد الباقی الزّرقانی و «مقالید الأسانید» أبو مهدی عیسی بن محمّد الثّعالبی و «بستان المحدّثین» خود مخاطب «و إتحاف النّبلاء» مولوی صدیق حسن خان معاصر؛ وارسیدی، فلیکن منک علی ذکر.

و غیر خفی علی أصحاب إمعان النّظر، و أرباب إنعام البصر، أنّ فی روایة هذا المحدّث العلیّ الخطر، لذاک الخبر المنقد المنتقد المختبر، و هذا الحدیث

ص:223

الجلیل الوقع العظیم الأثر، و أوضح برهان لمن أیّد الحقّ و انتصر، و أعلی حجّة لمن تأمّل و افتکر، و أوفی مقنع لمن تفکّر و اعتبر، و أعظم قارع و مزدجر، لجماح الجاحد المملو بالأشر، و أبین عظة و معتبر؛ للحائد العاند المبتلی بالبطر.

53-اما روایت ابو جعفر محمّد بن جریر الطبری

حدیث ثقلین را، پس ملاّ علی متّقی در «کنز العمّال» گفته:

[فضائل علیّ رضی اللّه عنه-مسند زید بن أرقم، عن أبی الطّفیل عامر بن واثلة (عن زید بن أرقم. ظ) ؛ قال: لمّا رجع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع فنزل غدیر خمّ أمر بدوحات فقممن ثمّ قال فقال: کان (کأنی. ظ) قد دعیت فأجبت (و. ظ) إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فإنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. ثمّ قال: اللّه مولای و أنا ولیّ کلّ مؤمن. ثم أخذ بید علی فقال:

من کنت ولیّه فعلیّ ولیّه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه. فقلت لزید: أنت سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم؟ فقال: ما کان فی الدّوحات أحد إلاّ قد رآه بعینه و سمعه باذنه. ابن جریر أیضا عن عطیّة العوفی، عن أبی سعید الخدری، مثل ذلک ابن جریر].

و نیز در کنز العمال گفته:

[عن زید بن أرقم، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: أنشدکم اللّه فی أهل بیتی؛ مرّتین. ابن جریر أیضا، عن یزید بن حیّان، عن زید بن أرقم، قال: قام فینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة، فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر، ثمّ قال: أمّا بعد: أیّها النّاس! إنّی أنتظر أن یأتینی رسول اللّه ربّی فأجیب و أنا تارک فیکم الثّقلین أحدهما کتاب اللّه فیه الهدی و الصّدق فاستمسکوا بکتاب اللّه و خذوا به، فرغّب فی کتاب اللّه و حثّ علیه ثمّ قال: و أهل بیتی، اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، ثلاث مرّات.

فقیل لزید: و من أهل بیته؟ ألسن نساؤه من أهل بیته؟ فقال زید: إن نساؤه من أهل بیته و لکن أهل بیته من حرم الصّدقة بعده قیل. و من هم؟ قال: هم آل العباس، و قال:

ص:224

آل جعفر و آل عقیل. قال (قیل. ظ) : أ کلّ هؤلاء یحرم الصّدقة؟ قال: نعم! . ابن جریر أیضا، عن یزید بن حیّان، عن زید بن أرقم، قال: قام فینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بواد بین مکّة و المدینة یدعی خمّا، خطیبا فقال: إنّما أنا بشر یوشک أن ادعی فاجیب، ألا! و إنّی تارک فیکم الثّقلین أحدهما کتاب اللّه جلّ و عزّ، من اتّبعه کان علی الهدی و من ترک کان علی الضّلالة و أهل بیتی اذکرکم اللّه فی أهل بیتی ثلاث مرات].

و ابن جریر طبری این حدیث شریف را علاوه بر زید بن أرقم و أبو سعید خدری از جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نیز روایت کرده، کما سبق آنفا من «کنز العمّال» للمتّقی، و سیأتی بعد ذلک أیضا إنشاء اللّه تعالی.

و محاسن زاهره و محامد باهرۀ ابن جریر بالاتر از آنست که از أقوال أئمّۀ تاریخ و رجال؛ استیعاب آن توان کرد، سابقا در مجلّد حدیث ولایت؛ شطری از آن از کتاب «معجم الادباء» یاقوت حموی و «مختار مختصر تاریخ بغداد» از ابن جزلۀ بغدادی و کتاب «الأنساب» عبد الکریم بن محمّد السّمعانی و «تهذیب الاسماء «محیی الدین یحیی بن شرف النّووی و «منهاج» ابن تیمیۀ حرّانی و «تذکرة الحفّاظ» و «عبر فی خبر من غبر» شمس الدّین ذهبی و «مرآة الجنان» عبد اللّه بن أسعد یافعی و «طبقات شافعیه» عبد الوهّاب بن علی السّبکی و «روض المناظر» أبو الولید محمّد بن محمّد بن شحنه حلبی و «طبقات الشّافعیۀ» تقی الدّین أبی بکر الأسدی و «تتمّه المختصر» عمر بن مظفّر المعروف بابن الوردی و «طبقات الحفّاظ» و کتاب «التّنبّه» و «منتهی العقول» جلال الدّین عبد الرّحمن بن أبی بکر السیوطی و «طبقات المفسّرین» محمّد بن علی بن أحمد داودی تلمیذ سیوطی و «فیض القدیر» عبد الرّؤوف بن تاج العارفین المناوی و «شرح مواهب لدنیّه» محمّد بن عبد الباقی زرقانی و «نسیم الریّاض» شهاب الدّین خفاجی و کتاب «الإعلام بأعلام بلد اللّه الحرام» شیخ قطب الدّین مکی و «جنّة فی أسوة الحسنة بالسّنة» تألیف مولوی صدیق حسن خان معاصر منقول شده.

فهذا جهبذهم النحریر، و مجتهدهم الکبیر، و حبرهم الفاقد للمثیل و النّظیر،

ص:225

و بحرهم المتراکم المتقاذف الغزیر، المعروف المقبول الشّهیر بأبی جعفر محمّد بن جریر، قد روی هذا الحدیث الأثیل الأثیر، بطرق عدیدة ذات تنویر، و أسانید سدیدة تروق النّاظر البصیر، فلم یرض فی إثباته و تشییده بالتّفجیع و التّفریط و التقصیر، بل قام بتوکیده و توطیده و تسدیده بالتّعدید و التّوفیر و التّکثیر، فالعجب کلّ العجب من الجاحد الحائد الغریر، المتحامل المتجاهل المتعامی کالضّریر، کیف عرّض نفسه لآلم التّعنیف و التّعییر، و أوجع التّندید و التّشویر، المستهدف لأفظع التّهوین و التّحقیر، و أشنع التّوهین و التّصغیر، فلم یزد له التسویل و التزویر، غیر تتبیب و تخسیر.

54-أما روایت أبو بشر محمّد بن أحمد الأنصاری الدولابی

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «الذّریة الطاهرة» که مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در «کشف الظنون» ذکر آن در باب الذّال باین نهج نموده: [«الذّریة الطّاهرة» للدولابی أبی بشر محمّد بن أحمد الحافظ المشهور المتوفی سنة 310 عشرة و ثلاثمائة من أجزاء الحدیث ذکره فی «فصول (الفصول. ظ) المهمّة»].

و نیز در «کشف الظنون» در باب الکاف ذکر آن باین عنوان نموده: [کتاب «الذّریّة الطّاهرة» للدولابی، الحافظ محمّد بن أحمد الانصاری المتوفّی سنة. . .] اخراج این حدیث شریف نموده، چنانچه علامه سخاوی در «استجلاب ارتقاء الغرف» در ذکر طرق این حدیث گفته: [و أما

حدیث علی فهو عند إسحاق بن راهویه فی مسنده من طریق کثیر بن زید عن محمّد بن عمر بن علی بن أبی طالب، عن أبیه، عن جدّه علیّ رضی اللّه عنه أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال: ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه سببه بیده و سببه بأیدیکم و أهل بیتی. و کذا رواه الدّولابی فی «الذّرّیّة الطّاهرة»].

و نور الدین سمهودی در «جواهر العقدین» گفته:

[عن علیّ رضی اللّه عنه أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال: قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه سببه طرفه بیده و سببه بأیدیکم و أهل بیتی، أخرجه إسحاق بن راهویه

ص:226

فی مسنده من طریق کثیر بن زید، عن محمّد بن عمر بن علیّ بن أبی طالب، عن أبیه، عن جدّه علیّ به، و هو سند جیّد، و کذا رواه الدّولابی فی «الذّرّیّة الطاهرة»].

و أحمد بن فضل بن محمّد باکثیر در «وسیلة المآل» گفته: [

و عن سیّدنا علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه و کرّم وجهه أنّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال.

قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه سببه بیده و سببه بأیدیکم و أهل بیتی. أخرجه إسحاق بن راهویه فی مسنده من طریق کثیر بن زید، عن محمّد بن عمر بن علیّ بن أبی طالب، عن أبیه، عن جدّه رضی اللّه عنهم. و کذا رواه الدّولابیّ فی «العترة الطّاهرة»].

و محمود بن محمّد شیخانی قادری در «صراط سوی» گفته: [

و عن علیّ رضی اللّه عنه أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال: قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه سببه بیده و سببه بأیدیکم و أهل بیتی، رواه الدّولابی فی «الذّرّیّة الطّاهرة»] و أبو بشر دولابی از نبهای علمای علم أحادیث و أخبار و کبرای عظماء ماهرین فنّ تاریخ و آثار نزد سنّیّه بوده.

أبو سعد عبد الکریم بن محمّد سمعانی در نسبت دولابی بترجمۀ او گفته:

[سمع محمّد بن بشّار بندار البصری و أحمد بن أبی شریح الرّازی و أبا أسامة عبد اللّه ابن محمّد بن أبی أسامة الحلبی و أحمد بن عبد الجبّار العطاردی و أبا الأشعث أحمد بن المقدام العجلی و یونس بن عبد الأعلی الصّدفیّ و محمّد بن عبد اللّه بن یزید المقری و محمّد بن أبی حمید الرازی و أبا بکر أحمد عبد اللّه بن عبد الرّحیم البرقی و إبراهیم بن سعید الجوهری و إبراهیم بن یعقوب الجوزجانی و عثمان بن عبد اللّه بن خرزاد و أبا جعفر أحمد بن یحیی الاودنی و أبا جعفر محمّد بن عوف بن سفیان الطائی و إبراهیم یعقوب البصریّ نزیل مصر و جماعة کثیرة سواهم من أهل العراقین و الحجاز و الشّام و دیار مصر، روی عنه أبو بکر محمّد بن إبراهیم المقری و أبو القاسم سلیمان بن أحمد بن أیّوب الطّبرانی و أبو محمّد الحسن بن رشیق العسکری و أبو حاتم محمّد بن حبّان التّیمی البستی

ص:227

و أبو أحمد عبد اللّه بن عدیّ الجرجانی و غیرهم].

و ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته: [أبو بشر محمّد بن أحمد بن حمّاد ابن سعد الأنصاری بالولاء الورّاق الرّازیّ الدّولابی، کان عالما بالحدیث و الأخبار و التّواریخ، سمع الأحادیث بالشّام و العراق (بالعراق و الشّام. ن) و روی عن محمّد ابن بشّار و أحمد بن عبد الجبّار العطاردی و خلق کثیر، و روی عنه الطبرانی و أبو حاتم ابن حبّان البستی، و له تصانیف مفیدة فی التّاریخ و موالید العلماء و وفیاتهم، و اعتمد علیه أرباب هذا الفنّ فی النّقل و أخبروا عنه فی کتبهم و مصنّفاتهم المشهورة، و بالجملة فقد کان من الاعلام فی هذا الشأن ممّن یرجع إلیه و کان حسن التّألیف (التّصنیف. ن) و توفی سنة عشرین و ثلاثمائة بالعرج، رحمه اللّه تعالی. و روی عنه أنّه کان ینشد لعروة بن حزام العذری:

إذا رام قلبی هجرها حال دونه شفیعان من قلبی لها جدلان

إذا قال لا! قالا بلی! ثمّ أصبحوا جمیعا علی الرأی الّذی یریان

و الدّولابی-بضمّ الدّال المهملة و فتحها. قال السّمعانیّ: و الفتح أصحّ و سکون الواو و بعد اللاّم ألف: باء موحّدة-هذه النّسبة إلی الدّولاب و هی قریة من أعمال الرّی» و بالأهواز قریة یقال لها «الدّولاب» و بها کانت الوقعة المشهورة للأزارقة و بشرقیّ بغداد موضع آخر یقال له «الدّولاب» و «دولاب الجار» أیضا موضع آخر. و الدّولاب الّذی یدار و یستعمل؛ بضمّ الدّال المهملة و فتحها، و العرج-بفتح العین المهملة و سکون الرّاء و بعدها جیم، و هی عقبة بین مکّة و المدینة علی جادّة الحاجّ، و العرج أیضا قریة جامعة من نواحی الطّائف إلیها ینسب العرجی الشّاعر و هو عبد اللّه بن عمر بن عمرو بن عثمان، و لا أعلم هل توفّی الدّولابیّ فی العرج الاولی أم الثّانیة؟ و بالیمن بلد آخر یقال له سوق العرج]انتهی.

فهذا الدولابی حبرهم الجلیل المستند، و حافظهم الکبیر المعتمد، قد نصر الصّدق الصریح و أمدّ، و أقام أزر الحقّ النّصیح و شدّ، حیث روی هذا الحدیث السّدید الأسدّ، و أثبت ذاک الخبر الوکید الاکدّ، فنهج إلی مهیع الصّواب سبیلا واضحا

ص:228

الجدد، و لحب إلی مغنی الرّشاد لقما مستبین السّدد، فلا ینکل عنه إثر هذا إلاّ من آثر الغیّ و هاجر الرّشد، و لا یصدّ عنه غبّ ذلک إلاّ من ألف الضّلال لیبقی فیه طول الأمد.

55-أما روایت محمّد بن إسحاق بن خزیمة النّیسابوری
اشاره

حدیث ثقلین را، پس در «صحیح» خود اخراج آن نموده، چنانچه سخاوی در «استجلاب ارتقاء الغرف» کما سمعت آنفا بعد نقل حدیث ثقلین از «صحیح مسلم» بیک لفظ گفته: [و فی لفظ: قیل لزید رضی اللّه عنه: من أهل بیته؟ نساؤه؟ فقال: لا! ایم اللّه، إنّ المرأة تکون مع الرّجل العصر من الدّهر ثمّ یطلّقها فترجع إلی أمّها، و فی روایة غیره: إلی أبیها و أمّها. أهل بیته أصله و عصبته الّذین حرموا الصدقة بعده. أخرجه مسلم أیضا و کذا النّسائی باللّفظ الأوّل و أحمد و الدّارمی فی مسندیهما و ابن خزیمة فی صحیحه و آخرون کلّهم من حدیث أبی حیّان التّیمی یحیی بن سعید بن حیّان عن یزید بن حیّان].

و فضائل عظیمه و محامد فخیمه و محاسن مبهره و مأثر مزهرۀ ابن خزیمه بنابر افادات این حضرات؛ فوق آنست که از کتب رجالیّۀ قوم استیعاب آن توان کرد، لهذا بنابر انموذج بعضی از عبارات در این جا مذکور می شود.

شمس الدین ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [ابن خزیمة، الحافظ الکبیر إمام الأئمّة شیخ الإسلام أبو بکر محمّد بن إسحاق بن خزیمة بن المغیرة بن صالح بن بکر السّلمی النّیسابوری، ولد سنة ثلاث و عشرین و مائتین، و عنی بهذا الشّأن فی الحداثة و سمع من إسحاق بن راهویه و محمّد بن حمید و لم یحدّث عنهما لصغره و نقص إتقانه إذ ذاک، و سمع محمود بن غیلان و عتبة بن عبد اللّه الیحمدی المروزی و محمّد بن أبان المستملی و إسحاق بن موسی الخطمی و علیّ بن حجر و أحمد بن منیع و أبا قدامة السّرخسی و بشر بن معاذ و أبا کریب و عبد الجبّار بن العلاء و طبقتهم؛ فأکثر و جوّد و صنّف و اشتهر اسمه و انتهت إلیه الإمامة و الحفظ فی عصره بخراسان حدّث عنه الشّیخان، خارج صحیحهما؛ و محمّد بن عبد اللّه بن عبد الحکم أحد شیوخه و أحمد بن المبارک المستملی و إبراهیم بن أبی طالب و أبو علیّ

ص:229

النّیسابوریّ و إسحاق بن سعید النّسوی و أبو عمرو بن حمدان و أبو حامد أحمد بن محمّد ابن بالویه و أبو بکر أحمد بن مهران المقری و محمّد بن أحمد بن بصیر و حفیده محمّد بن الفضل ابن محمّد و خلق لا یحصون. قال أبو عثمان الحیری: حدّثنا ابن خزیمة قال: کنت إذا أردت أن اصنّف الشّیء دخلت فی الصّلوة مستخیرا حتّی یقع لی فیها ثمّ ابتدی، ثم قال:

أبو عثمان الزّاهد: إنّ اللّه لیدفع البلاء عن أهل نیسابور بابن خزیمة. و

قال أبو بکر محمّد ابن جعفر: سمعت ابن خزیمة و سئل: من أین أوتیت هذا العلم؟ فقال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: ماء زمزم لما شرب له. و إنّی لما شربت ماء زمزم سألت اللّه علما نافعا.

قال أبو بکر بن بالویه: سمعت ابن خزیمة یقول ؛ و قیل له: لو حلقت شعرک فی الحمّام؟ فقال: لم یثبت عندی أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم دخل حمّاما قطّ و لا حلق شعره! إنّما تأخذ شعری جاریة لی بالمقراض.

قال محمّد بن الفضل (ظ) : کان جدّی لا یدّخر شیئا جهده بل ینفقه علی أهل العلم و لا یعرف الشّحّ و لا یمیّز بین العشرة و العشرین. أبو بکر بن سهل الطّوسی: سمعت ابن خزیمة یقول: حضرت مجلس المزنی فسئل عن شبه العمد، فقال السّائل: إنّ اللّه وصف فی کتابه القتل صنفین: عمدا و خطأ فلم قلتم إنّه علی ثلثة أقسام أو یحتجّ بعلی بن زید بن جدعان؟ فسکت المزنی، فقلت لمناظره. قد روی هذا الحدیث أیضا أیّوب و خالد الحذّاء، فقال لی: فمن عقبة بن أوس؟ قلت: شیخ بصریّ قد روی عنه ابن سیرین مع جلالته. فقال المزنی: أنت تناظر أو هذا؟ قال: إذا جاء الحدیث فهو یناظر لأنّه أعلم به منّی ثمّ أتکلّم أنا. محمّد بن الفضل: سمعت جدّی یقول: استأذنت أبی فی الخروج إلی قتیبة، فقال: اقرأ القرآن أوّلا حتی آذن لک، فاستظهرت القرآن فقال لی: امکث حتّی تصلّی بالختمة، ففعلت فلمّا عیّدنا أذن لی فخرجت إلی مرو و سمعت بمروالرّوذ من محمّد بن هشام؛ یعنی صاحب هشیم، فنعی إلینا قتیبة. قال أبو علی النّیسابوری: لم أر مثل ابن خزیمة. و قال أبو أحمد حسنک: سمعت إمام الأئمة أبا بکر یحکی عن علی بن خشرم عن ابن راهویه أنّه قال: أحفظ سبعین ألف حدیث: فقلت لأبی بکر: فکم یحفظ الشّیخ؟ فضربنی علی رأسی و قال: ما أکثر فضولک! ثمّ قال: یا بنیّ ما کتبت سوادا فی بیاض إلاّ و أنا أعرفه،

ص:230

و قال أبو علی: النیسابوریّ کان ابن خزیمة یحفظ الفقهیات من حدیثه کما یحفظ القاری السورة.

قلت: هذا الإمام کان فرید عصره فأخبرنی الحسن بن علی، أنا: ابن اللّتی، أنا:

أبو الوقت، أنا: أبو إسماعیل الأنصاری، أنا: عبد الرّحمن بن محمّد بن محمّد بن صالح، أنا:

أبی، أنا أبو حاتم بن حیّان التمیمی، قال: ما رأیت علی وجه الأرض من یحسن صناعة السّنن و یحفظ ألفاظها الصّحاح و زیاداتها حتّی کأن السّنن بین عیینة إلاّ محمّد بن إسحاق بن خزیمة فقط. الحاکم فی تاریخه: أنا: محمّد بن أحمد بن واصل ببیکند، حدّثنی أبی، نا:

محمّد بن إسماعیل، نا: أحمد بن سنان، حدّثنی مهدی والد عبد الرّحمان بن مهدی، قال:

کان عبد الرّحمان یکون سند سفیان عشرة أیّام و أکثر لا یجیء إلینا فإذا جاءنا ساعة جاء رسول سفیان فیذهب و یترکنا. قال الحاکم: و محمّد هو ابن اسحاق بن خزیمة بلا شکّ فقد حدّثنی أبو أحمد الدّارمی، نا: ابن خزیمة. نا: ابن سنان بالحکایة، و قرأت بخطّ مسلم بن الحجّاج: حدّثنی محمّد بن إسحاق صاحبنا، نا: زکریّا بن یحیی نا: عبد اللّه بن یوسف بحدیث فی الاستسقاء و کتب إلی أحمد بن عبد الرّحمان بن القسم من الفسطاط یذکر أنّ محمّد بن الرّبیع الحیری حدّثهم أنّ محمّد بن عبد اللّه بن عبد الحکم قال:

حدّثنی محمّد بن إسحاق بن خزیمة، حدّثنا موسی بن خاقان، نا: إسحاق الأزرق، عن سفیان، عن الأعمش، عن مسلم البطین، عن سعید، عن ابن عبّاس، قال: لمّا أخرجوا ببیهم قال أبو بکر: علمت أنّه سیکون قتال. قال أبو بکر القفّال: کتب أبو محمّد بن صاعد إلی ابن خزیمة یستجیزه کتاب الجهاد فأجاز له. قال الحاکم: حدّثنی أبو بکر محمّد بن حمدون و جماعة إلاّ أنّ أبا بکر أعرفهم بالواقعة، قال: لمّا بلغ ابن خزیمة من السّنّ و الرّیاسة و التفرّد ما بلغ کان له أصحاب صاروا أنجم الدّنیا مثل أبی علی الثّقفی و أبی بکر بن إسحاق الضّبعیّ خلیفة ابن خزیمة فی الفتوی و أحسن الجماعة تصنیفا و سیاسة فی مجالس السّلاطین و أبی بکر بن أبی عثمان و هو آدبهم و أکثرهم جمعا للعلوم و أبی محمّد یحیی بن منصور و کان من أکابر البیوتات و أعرفهم بمذهب ابن خزیمة و أصلحهم للقضاء فلمّا ورد منصور الطّوسیّ کان یختلف إلی ابن خزیمة للسّماع و هو معتزلیّ و عاین ما عاین من الأربعة الّذین سمّیناهم حسدهم و اجتمع مع أبی عبد الرّحمن الواعظ، فقال: هذا إمام

ص:231

لا یشرع الکلام و ینهی عنه و قد تبع له أصحاب یخالفونه و هو لا یدری فإنّهم علی مذهب الکلامیّة فاستحکم طمعها فی ایقاع الوحشة بینهم،

«فائدة» لما توفی الحاکم ابو سعید أظهر ابن خزیمة النیسابوریّ و جماعة من أصحابه الشماتة بوفاته جهلا منهم و سئلوه عمل ضیافة فعملها

قال الحاکم: سمعت أبا بکر أحمد بن إسحاق یقول: کان من قضاء اللّه أنّ الحاکم أبا سعید لمّا توفی أظهر ابن خزیمة الشّماته بوفاته هو و جماعة من أصحابه جهلا منهم فسئلوه أن یعمل ضیافة و کانت لابن خزیمة بساتین نزهة فأکرهت أنا من بین الجماعة علی الخروج فی الجملة إلیها، قال: و حدّثنی أبو أحمد الحسین بن علی أن الضّیافة کانت فی جمادی الاولی سنة تسع و کانت لم یعهد عملها من ابن خزیمة، فأحضر جملة من الأغنام و الحملان و أعدال السّکر و الفرش و الآلات و الطّبّاخین ثمّ تقدّم إلی جماعة من المحدّثین من الشّبان و الشّیوخ: فاجتمعوا نحو رود و رکبوا منها و تقدّمهم أبو بکر بن خزیمة یخرق الأسواق سوقا سوقا یسألهم أن یجیبوه و یقول: سألت من یرجع إلی الفتوّة و المحبّة أن یلزم جماعتنا الیوم فکانوا یجیئون فوجا فوجا حتّی لم یبق کبیر أحد فی البلد و الطّبّاخون یطبخون و جماعة من الخبّازین یخبزون حتّی حمل جمیع ما وجدوا أیضا فی البلد من الخبز و الشّواء علی البغال و الجمال و الحمیر، و الإمام قائم یجری أمر الضّیافة علی أحسن ما یکون حتی شهد من حضر أنّه لم یشهد مثلها.

فحدّثنی أبو بکر أحمد بن یحیی المتکلّم قال: لمّا انصرفنا من الضّیافة اجتمعنا لیلة عند بعض أهل العلم و جری ذکر کلام اللّه: أ قدیم لم یزل أو یثبت عند أخباره تعالی أنّه یتکلّم به؟ فوقع بیننا فی ذلک خوض، قال جماعة منّا: إنّ کلام الباری قدیم لم یزل، و قال جماعة: کلامه قدیم غیر أنّه لم یثبت إلاّ باخباره و بکلامه، فبکرت إلی أبی علی الثّقفی و أخبرته بما جری فقال: من أنکر أنّه لم یزل فقد اعتقد أنّه محدث و انتشرت هذه المسئلة فی البلد و ذهب منصور الطّوسی إلی ابن خزیمة و أخبروه بذلک حتّی قال منصور: أ لم أقل للشّیخ أنّ هؤلاء یعتقدون مذهب الکلامیّة و هذا مذهبهم؟ فجمع ابن خزیمة أصحابه و قال: أ لم أنهکم عن الخوض فی الکلام؟ ! و لم

ص:232

یزدهم علی ذلک الیوم. و حدّثنی عبد اللّه بن إسحاق الأنماطی المتکلّم، قال: لم یزل الطوسیّ بأبی بکر حتّی جرّأه علی أصحابه؛ و کان أبو بکر بن إسحاق و أبو بکر بن أبی عثمان یردان علی أبی بکر ما یملیه و یحضران مجلس أبی علیّ الثّقفی فیقرءون ذلک علی الملاء حتّی الوحشة. سمعت أبا سعید عبد الرّحمن بن أحمد المقری، سمعت ابن خزیمه یقول:

إنّ القرآن کلام اللّه و وحیه و تنزیله غیر مخلوق و من قال: شیء منه مخلوق، أو یقول:

إنّ اللّه لا یتکلّم بعد ما تکلّم به فی الأزل، أو یقول: إنّ أفعاله تعالی مخلوقه، أو یقول:

إنّ القرآن محدث؛ فهو جهمیّ! و من نظر فی کتبی بان له أنّ الکلامیّة لعنهم اللّه کذبة فیما یحکون عنّی.

«فائدة» لعن ابن خزیمة علی الکلامیة

إلی أن قال: و قد صحّ عندی أنّ الثّقفیّ و الضبعیّ و یحیی بن منصور کذبة قد کذبوا علیّ فی حیاتی فحرّم علی مقتبس أن یقبل منهم شیئا یحکونه عنّی، و ابن أبی عثمان أکذبهم عندی و أقولهم علیّ ما لم أقله. سمعت محمّد بن أحمد بن بالویه، سمعت ابن خزیمة یقول: زعم بعض هؤلاء الجهلة أنّ اللّه لا یکرّر الکلام فلا یفهمون کلام اللّه، إنّ اللّه قد أخبر فی مواضع أنّه خلق آدم، و کرّر ذکر موسی و حمد نفسه فی مواضع و کرّر «فبأی ءالاء ربّکما تکذّبان» و لم أتوهّم مسلما یتوهّم أنّ اللّه لا یتکلّم بشیء مرّتین، فسمعت الضّبعی یقول: لمّا اغتنموا السّعی فی فساد الحال انتدب أبو عمرو الحیری للتوسّط و قرّر لأبی بکر اعترافا له بالتّقدّم و بیّن له غرض المخالفین إلی أن وافقه علی أن یجتمع عنده، فدخلت أنا و ابن أبی عثمان و أبو علی الثّقفیّ فقال له أبو علی:

ما الّذی أنکرت من مذاهبنا أیّها الاستاذ حتّی نرجع عنه؟ قال: میلکم إلی الکلامیّة، فقد کان أحمد بن حنبل من أشدّ النّاس علی عبد اللّه بن سعید و علی أصحابه کالحارث و غیره حتّی طال الخطاب بینه و بین أبی علی فی هذا، فقلت: قد جمعت أنا اصول مذاهبنا فی طبق و أخرجته، و أخذه منّی و تأمّله و نظر فیه، فقال: لست أری هیهنا شیئا إلاّ أقول به. فسألته أن یکتب علیه بخطّه أنّ ذلک مذهبه، فکتب، فقلت لأبی عمرو الحیری: احتفظ بهذا الخطّ حتّی ینقطع الکلام و لا یتّهم واحد منّا بالزّیادة

ص:233

فیه. ثمّ تفرقنا فما کان بأسرع من أن قصده فلان و فلان و قالا: إنّک لم تتأمّل ما کتب فی ذلک الخطّ و قد غدروا بک و غیّروا صورة الحال! فقبل منهم فبعث إلی الحیری لاسترجاع خطّه منه، فامتنع علیه ثم بعد، موت أبی بکر ردّه الحیریّ إلیّ و قد أوصیت أن یدفن معی فاحاجّه بین یدی اللّه و هو: «القرآن کلام اللّه و صفة من صفات ذاته، لیس شیء من کلامه مخلوق (بمخلوق. ظ) و لا محدث، فمن زعم: شیء منه مخلوق او محدث، أو زعم أنّ الکلام من صفة الفعل، فهو جهمیّ ضالّ مبتدع» .

و أقول: إنّ اللّه لم یزل متکلّما و الکلام له صفة ذات و من زعم أنّ اللّه لا یتکلّم إلاّ مرّة و لا یتکلّم إلاّ ما تکلّم به ثمّ انقضی کلامه؛ کفر باللّه، و أنّه تعالی ینزل إلی سماء الدّنیا، و من زعم أنّ علمه ینزل أوامره؛ ضلّ، و یکلّم عباده بلا کیف، اَلرَّحْمنُ عَلَی اَلْعَرْشِ اِسْتَوی ، بلا کیف، لا کما قالت الجهمیّة أنّه استولی و أنّ اللّه یخاطب عباده عودا و بدء ثمّ ساق المعتقد.

قال الدّار قطنی کان: ابن خزیمة إماما ثبتا معدوم النّظیر، و حکی أبو بشیر القطّان قال: رأی جار لابن خزیمة من أهل العلم کأنّ لوحا علیه صورة نبیّنا صلّی اللّه علیه و سلّم و ابن خزیمة یصقله. فقال المعبّر: هذا رجل یحیی سنّة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم. قال أبو العبّاس بن شریح، و ذکر له ابن خزیمة فقال: یستخرج النّکت من حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بالمنقاش! . أبو زکریا یحیی بن محمّد العنبری:

سمعت ابن خزیمة یقول: لیس لأحد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قول إذا صحّ الخبر. الحاکم: سمعت محمّد بن صالح بن هانی، سمعت ابن خزیمة یقول: من لم یقرّ بأن اللّه علی عرشه قد استوی فوق سبع سماواته فهو کافر حلال الدّم و کان ماله فیئا! و قال أبو الولید الفقیه: سمعت ابن خزیمة یقول: القرآن کلام اللّه و من قال إنّه مخلوق فهو کافر یستتاب و إلاّ قتل و لا یدفن فی مقابر المسلمین! و قال الحاکم فی کتاب «علوم الحدیث» : فضائل ابن خزیمة مجموعة عدی فی أوراق کثیرة، و مصنّفاته تزید علی مائة و أربعین کتابا سوی المسائل و المسائل المصنّفة مائة جزء و له «فقه حدیث بریرة» فی ثلاثة أجزاء.

ص:234

قال أحمد بن عبد اللّه المعدّل: سمعت عبد اللّه بن خالد الأصبهانیّ یقول: سئل عبد الرّحمن ابن أبی حاتم عن ابن خزیمة فقال: و یحکم و هو یسأل عنّا و لا نسأل عنه؟ ! هو إمام یقتدی به.

و قال الفقیه أبو بکر محمّد بن علی الشّاشیّ: حضرت ابن خزیمة فقال له أبو بکر النّقّاش المقری: بلغنی أنّه لمّا وقع بین المزنی و ابن عبد الحکم، قیل للمزنی: إنّه یرد علی الشّافعی! فقال: لا یمکنه إلاّ بمحمّد بن إسحاق النّیسابوری، فقال أبو بکر:

کذا کان. و عن أبی إسحاق إبراهیم بن محمّد المضارب، قال: رأیت ابن خزیمة فی النّوم فقلت: جزاک اللّه عن الإسلام خیرا، فقال: کذا قال لی جبرئیل فی السّماء.

قد استوعب الحاکم سیرة ابن خزیمة و أحواله و ساق انّه عمل دعوة عدیمة النّظیر فی بستان خرج إلیه یمرّ فی أسواق نیسابور و یعزم علی النّاس و یبادرون معه فرحین مسرورین حاملین ما أمکنهم من الشّواء و الحلواء و الطیّبات حتّی لم یترکوا فی المدینه شیئا من ذلک، و اجتمع عالم لا یحصون، و هذه دعوة لم تتهیّأ مثلها إلاّ لسلطان، و کان الإمام أبو علی الثّقفیّ مع علمه و کماله قد خالف إمام الأئمّة ابن خزیمة فی مسائل منها: مسئلة التوفیق، و مسئلة الإیمان و الخذلان، و مسئلة اللّفظ بالقرآن، فقال علیه الجمهور و الزم بالبیت أعنی الثّقفیّ إلی أن مات و تمّت له محن، و کان الثّقفیّ کبیر الشأن، و ما زال العلماء یختلفون فی المسائل الصّغار و الکبار، و المعصوم من عصمه اللّه بالتجاء إلی الکتاب و السّنّة و سکوت عن الخوض فی مالا یعنیه، و اللّه یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم. وقع لی بالإجازة عدّة أجزاء من عوالی ابن خزیمة، و کانت وفاته فی ثانی ذی القعدة سنة إحدی عشرة و ثلاثمائة، و هو فی تسع و ثمانین سنة].

و نیز ذهبی در «عبر-فی خبر من غبر» در وقائع سنۀ إحدی عشر و ثلاثمائة گفته:

[محمّد بن إسحاق بن خزیمة، إمام الائمّة أبو بکر السّلمی النّیسابوریّ الحافظ، صاحب التّصانیف، روی عن علیّ بن جحد (حجر. ظ) و طبقته، و رحل إلی الحجاز و الشّام و العراق و مصر و تفقّه علی المزنی و غیره، قال الحافظ أبو علی النیسابوریّ:

ص:235

لم أر مثل محمّد بن إسحاق، و قال أبو زکریّا العنبریّ: سمعت ابن خزیمة یقول: لیس (لأحد. صح. ظ) مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قول إذا اصحّ الخبر عنه، و قال أبو علی الحافظ: کان ابن خزیمة یحفظ الفقهیّات من حدیثه کما یحفظ القاری السّورة، و قال ابن حبّان: لم یر مثل ابن خزیمة فی حفظ الإسناد و المتن، و قال الدّار قطنیّ کان إماما معدوم النّظیر].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنۀ إحدی عشر و ثلاثمائة گفته:

[و إمام الائمّة محمّد بن إسحاق بن خزیمة النّیسابوری الحافظ، کان صاحب التّصانیف، رحل إلی الحجاز و الشّام و العراق و مصر و تفقّه علی المزنی و غیره، قال أبو علی الحافظ:

کان ابن خزیمة یحفظ الفقهیّات من حدیثه کما یحفظ القاری السّورة، و قال ابن حبّان: لم أر مثل ابن خزیمة فی حفظ الإسناد و المتن، و قال الدّار قطنیّ: کان إماما معدوم النّظیر].

و تاج الدین عبد الوهاب بن علی السّبکی در «طبقات شافعیه» گفته: [محمّد ابن إسحاق بن خزیمة بن المغیرة بن صالح بن بکر، إمام الأئمّة، أبو بکر النّیسابوری السّلمی المجتهد المطلق البحر العجّاج و الحبر الّذی لا یحابر فی الحجی و لا یناظر فی الحجاج، جمع أشتات العلوم و ارتفع مقداره فتقاصرت عنه طوالع النّجوم، و أقام بمدینة نیسابور إمامها حیث الضّراغم مزدحمة؛ و فردها الّذی رفع العلم بین الأفراد علمه و الوفود تفد علی ربعه لا ینحّیه منهم إلاّ الأشقی و الفتاوی تتحمّل منه برّا و بحرا و تشق الأرض شقّا، و علومه تسیر فتهدی فی کلّ سوداء مدلهمّة و تمضی علما تأتمّ الهداة به: و کیف لا و هو إمام الأئمّة.

کالبحر یقذف للقریب جواهرا کرما و یبعث للغریب سحائبا

مولده فی صفر سنة ثلاث و عشرین و مائتین، سمع من خلق منهم إسحاق بن راهویه و محمّد بن حمید الرّازی و لم یحدّث عنهما لکونه سمع منهما فی الصّغر و لکن حدّث عن محمود بن غیلان و محمّد بن أبان المستملی و إسحاق بن موسی الحطمی و عتبة بن عبد اللّه الیحمدی و علیّ بن حجر و أبی قدامة السّرخسی و أحمد بن منیع و بشر بن معاذ

ص:236

و أبی کریب و عبد الجبّار بن العلاء و یزید بن عبد الأعلی و محمّد بن أسلم الزّاهد و الزّعفرانی و نصر بن علیّ الجهضمیّ و علیّ بن خشرم و غیرهم، و کان سماعه بنیسابور فی صغره و فی رحلته بالرّی و بغداد و البصرة و الکوفة و الشّام و الجزیرة و مصر و واسط، روی عنه خلق من الکبار منهم البخاریّ و مسلم خارج «الصّحیح» و محمّد بن عبد اللّه بن عبد الحکم شیخه و أبو عمر و أحمد بن المبارک المستملی و إبراهیم بن أبی طالب و هو أکبر منه و یحیی ابن محمّد بن صاعد و أبو علی النّیسابوریّ و إسحاق بن سعد النّسوی و أبو عمرو بن حمدان و أبو حامد أحمد بن محمّد بن بالویه و أبو بکر بن مهران المقری و محمّد بن أحمد بن علی ابن بصیر المعدّل و حفیده محمّد بن الفضل بن محمّد بن إسحاق و خلائق. و

من الاخبار عن حاله قیل لابن خزیمة یوما: من أین اوتیت العلم؟ فقال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: ماء زمزم لما شرب له، و إنّی لمّا شربت ماء زمزم سألت اللّه علما نافعا. و قیل له یوما: لو قطعت لنفسک ثیابا تتجمّل بها؟ فقال: ما أذکر نفسی قطّ ولی أکثر من قمیصین، قال أبو أحمد الدّارمی: و کان له قمیص یلبسه و قمیص عند الخیاط فإذا نزع الّذی یلبسه و وهبه غدوا إلی الخیّاط و جاءوا بالقمیص الآخر، و قیل له یوما: لو حلقت شعرک فی الحمّام؟ فقال لم یثبت عندی أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم دخل حمّاما قطّ و لا حلق شعره، إنّما تأخذ شعری جاریة لی بالمقراض. و قال أبو أحمد الدّارمی:

سمعت ابن خزیمة یقول: ما حللت سراویلی علی حرام قطّ. و قال أبو بکر بن بالویه:

سمعت ابن خزیمة یقول: کنت عند الامیر إسماعیل بن أحمد فحدّث عن أبیه بحدیث و هم فی اسناده فرددته علیه، فلمّا خرجت من عنده قال أبو ذر القاضی: قد کنّا نعرف أنّ هذا الحدیث خطأ منذ عشرین سنة و لم یقدر واحد منّا أن یردّ علیه! فقلت له: لا یحلّ لی أن أسمع حدیثا لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فیه خطاء أو تحریف فلا أردّه، قال الحاکم: سمعت أبا عمرو بن إسماعیل یقول: کنت فی مجلس ابن خزیمة فاستمدّنی مدّة فناولته بیساری إذ کانت یمینی قد اسودّت من الکتابة فلم یأخذ القلم و أمسک و قال لی بعض أصحابه: لونا ولت الشّیخ بیمینک؟ فأخذت القلم بیمینی فناولته فأخذه منّی، و قال أبو أحمد الدّارمیّ: سمعت ابن خزیمة یحکی عن علیّ بن خشرم أنّه قال: أحفظ سبعین ألف حدیث، قال أبو أحمد: فقلت

ص:237

له: کم یحفظ الشّیخ؟ فضربنی علی رأسی و قال: ما أکثر فضولک! ثمّ قال: یا بنیّ ما کتبت سوادا فی بیاض إلاّ و أنا أعرفه. مات ابن خزیمة سنة إحدی عشرة و ثلاثمائة.

و فی مرثیته قال بعض أهل العلم:

یا ابن إسحاق قد مضیت حمیدا فسقی قبرک السّحاب الهتون

ما تولّیت لا، بل العلم ولّی ما دفنّاک، بل هو المدفون!

و من أراد الإحاطة بترجمته فعلیه بها فی «تاریخ نیسابور» للحاکم أبی عبد اللّه رحمه اللّه. و من ثناء الأئمّة علیه قال القفّال الشّاشیّ: سمعت أبا بکر الصّیرفیّ-یقول: سمعت ابن شریح یقول: ابن خزیمة یخرج النّکت من حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بالمنقاش و قال الرّبیع بن سلیمان: استفدنا من ابن خزیمة أکثر ممّا استفاد منّا، و قال الحاکم:

سمعت محمّد بن إسماعیل البکریّ یقول: سمعت ابن خزیمة یقول: حضرت مجلس المزنی یوما و سأله سائل من العراقیّین عن شبه العمد، فقال السّائل: إنّ اللّه عزّ و جلّ وصف القتل فی کتابه صنفین عمدا و خطأ، فلم قلتم انّه علی ثلاثه أصناف إذ زدتم شبه العمد؟ و قال له أ تحتجّ بعلی بن زید بن جذعان؟ فسکت المزنی: فقلت لمناظره: قد روی هذا الخبر غیر علیّ بن زید فقال: و من رواه غیر علیّ؟ قلت. أیّوب السّختیانیّ و خالد الحذّاء. قال لی: فمن عقبة بن أوس؟ قلت: عقبة بن أوس رجل من أهل البصرة قد رواه عنه أیضا محمّد بن سیرین مع جلالته: فقال للمزنی: أنت تناظر أو هذا؟ فقال:

إذا جاء الحدیث فهو یناظر لأنّه أعلم بالحدیث منّی ثمّ أتکلّم أنا، انتهی.

قلت: الشّافعیّ رضی اللّه عنه لم یقتصر علی روایة الحدیث عن ابن جذعان، بل رواه أیضا عن عبد الوهاب الثّقفی، عن خالد الحذّاء، عن القاسم، عن ربیعة، عن عقبة بن أوس، عن رجل من أصحاب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم: فذکر الحدیث، و کذلک

رواه هشیم و بشیر بن المفضّل و یزید بن زریع عن خالد الحذّاء، أخرجه النّسائی من طریقهم إلاّ أن یزید قال فیه: یعقوب بن أوس و یعقوب بن عقبة واحد، ثمّ حدیث الشّافعی عن علیّ بن زید أخرجه هکذا: سفیان بن عیینة، عن علی بن زید بن جذعان، عن القاسم بن ربیعه، عن عبید اللّه بن هجر (عمر. ظ) رضی اللّه عنهما أنّ رسول اللّه صلّی اللّه

ص:238

علیه و سلّم قال: ألا! إنّ فی قتل العمد الخطاء بالسّوط أو العصا مائة من الابل مغلظة منها أربعون خلفة فی بطونها أولادها، و هکذا رواه النّسائی و ابن ماجة من حدیث سفیان بن عیینة، و أخرجه أبو داود من طریق عبد الوارث بن عبد الصّمد، عن علی بن زید کذلک و رواه، عبد الرزّاق، عن معمر عن علیّ بن زید، عن القاسم. قال عبد الرّزّاق.

کان مرّة یقول: القاسم بن محمّد و مرّة: ابن ربیعة، و رواه حمّاد بن سلمة، عن علیّ بن زید بن جذعان، عن یعقوب السّدوسی، عن عبد اللّه بن عمر به، و لم یذکر القاسم بن ربیعة. هکذا ذکره ابن أبی حاتم فی کتاب «العلل» من طریق یزید بن هارون و أسد بن موسی عن حمّاد بن سلمة، و ذکره أیضا هو و الدّار قطنیّ من طریق موسی بن إسماعیل عن حمّاد بن سلمة فقال فیه: عن عبد اللّه بن عمرو بن العامر (العاص. ظ) قال ابن أبی حاتم:

قلت لأبی: من یعقوب السّدوسی؟ قال: هو یعقوب بن أوس، و یقال: عقبة بن أوس، و أمّا حدیث أیّوب السختیانی فأخرجه النّسائی و ابن ماجة من طریق شعبة عنه، عن القاسم ابن ربیعة القطایانی، عن عبد اللّه بن عمرو بن العاص، و أمّا حدیث خالد الحذّاء فقد عرفناک طریق الشّافعی فیه و النّسائی، و رواه أیضا أبو داود و النّسائیّ و ابن ماجة من طریق حمّاد بن زید و أبو داود أیضا من طریق وهیب بن خالد، کلاهما عن خالد الحذّاء، عن القاسم بن ربیعة، عن عقبة بن أوس، عن عبد اللّه بن عمرو بن العاص. و رواه النّسائی أیضا من حدیث خالد، عن القاسم بن ربیعة، عن عقبة أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم؛ فذکره مرسلا أیضا.

فالحاصل من الحدیث الاختلاف فی أنّه هل هو من مسند عبد اللّه بن عمر أو ابن عمرو؟ و ذلک لا یضرّ؛ لأنّ الصّحابة کلّهم عدول و لا یبعد أن یکون الحدیث عنهما جمیعا و إلیه میل الحافظ المنذری و أنّ ابن جذعان ممّن سمعه، إلی غیر ذلک ممّا رأیت و بسبه قضی ابن عبد البرّ باضطراب الحدیث و حکم بأنّ عقبة بن أوس مجهول، و لعلّ عرق العصبیّة للمالکیّة لحقه! و إلاّ فلیس عقبة بمجهول بل معروف روی عنه ابن سیرین کما ذکر ابن خزیمة و روی عنه أیضا القاسم بن ربیعة و هو (ظ) مشهور روی عنه جماعة وثّقه ابن المدینی و أبو داود و غیرهما و کان من العلماء المذکورین الفقهاء،

ص:239

و غلط ابن جذعان فی اسم أبیه مرّة أو مرارا لا یضرّ و الإرسال لا ینافی الاستناد (الاسناد ظ) و العمل علی أنّ الحدیث مسند صحیح لا فادح فیه و له شاهد

أخرجه البیهقی من طریق الولید بن مسلم، عن ابن جریج، عن عمرو بن دینار، عن طاووس، عن ابن عبّاس أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: و شبه العمد و مغلطة لا تقبل صاحبه و ذلک أن ینزو الشّیطان بین القبیلة فیکون بینهم رمیا بالحجارة فی عمیا فی غیر ضغینة و لا حمل سلاح. و هو من روایة أبی حازم الراوی عن عبد الرّحمن بن یحیی بن إسماعیل بن عبید اللّه المخزومی، و قد ذکره ابن حبّان فی «کتاب الثّقات» و باقی رواته من شیوخ الصّحیحین. و الرّمیا بکسر الرّاء و المیم المشدّدتین و تشدید الیاء أیضا و کذلک العمیا علی وزن الهجیرا و الخصیصا و هی مصادر للمبالغة فی الرّمی و العمی، أی یعمی أمر العبید.

عدنا إلی شأن إمام الأئمة. قال الحاکم: و سمعت الحسین بن الحسن، یقول:

سمت عمّی أبا زکریّا یحیی بن محمّد بن یحیی التّمیمی یقول: استقبلنا الأمیر أبا إبراهیم إسماعیل بن أحمد لمّا ورد نیسابور مع ابن خزیمة و معنا أبو بکر بن إسحاق و قد تقدّمنا أبو عمرو الخفّاف و معه جماعة من مشایخ البلد، منهم أبو بکر الجارودیّ، فوصلنا إلیه و أبو عمرو عن یمینه و الجارودیّ عن یساره و الأمیر یتوهّم أنّ الجارودیّ هو ابن خزیمة لأنّه لم یکن قبل ذلک عرفهم بأعیانهم، فلمّا تقدّمنا إلیه سلّم ابن خزیمة فلم یلتفت إلیه الالتفات إلی مثله و کان أبو عمرو یسایره و هو یحدّثه إذ سأله عن الفرق بین الفیء و الغنیمة، فقال له أبو عمرو: هذه من مسائل شیخنا أبی بکر محمّد بن إسحاق، فاستیقظ الأمیر ممّا کان فیه من الغفلة و أمر الحاجب أن یقدّمه إلیه و استقبله و عانقه و اعتذر إلیه من التقصیر فی أوّل اللّقاء ثمّ سأله: ما الفرق بین الفیء و الغنیمة؟ فقال: قال اللّه تعالی: وَ اِعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ ، ثمّ جعل یقول: حدّثنا و أخبرنا، ثمّ قال: قال اللّه عزّ و جلّ: ما أَفاءَ اَللّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ اَلْقُری فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی اَلْقُرْبی، و أخذ یقول: حدّثنا و أخبرنا. قال عمّی:

و عددنا مائة و نیّفا و سبعین حدیثا أوردها من حفظه فی الفی و الغنیمة.

و قال محمّد بن حبّان التّمیمی: ما رأیت علی وجه الارض من-یحسن صناعة السّنن

ص:240

و یحفظ ألفاظها الصّحاح و زیاداتها حتّی کأنّ السّنن کلّها بین عینیه إلاّ محمّد بن إسحاق فقط. و قال أبو بکر محمّد بن إسحاق الطّوسیّ: سمعت الرّبیع بن سلیمان و قال لنا:

هل تعرفون ابن خزیمة؟ قلنا: نعم! قال: استفدنا منه أکثر ممّا استفاد منّا. و قال دعلج:

سمعت أبا عبد اللّه البوشنجیّ یقول؛ و أشار به إلی أبی بکر بن إسحاق بن خزیمة: محمّد بن إسحاق کیّس! قال: و کان ابن خزیمة یحفظ الفقهیّات من حدیثه کما یحفظ القاری السّورة، و قال الدّار قطنی: کان ابن خزیمة إماما ثبتا معدوم النّظیر. و حکی أبو بشر القطّان قال: رأی جار لابن خزیمة من أهل العلم أنّ لوحا علیه صورة نبیّنا صلّی اللّه علیه و سلّم و ابن خزیمة یصقله، فقال المعبّر: هذا رجل یحیی سنّة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم.

و قال الحاکم فی «علوم الحدیث» : فضائل ابن خزیمة مجموعة عندی فی أوراق کثیرة و مصنّفاته تزید علی مائة و أربعین کتابا سوی المسائل، و المسائل المصنّفة أکثر من مائة جزء، و له «فقه حدیث بریرة» فی ثلاثة أجزاء، و عن عبد الرّحمان بن أبی حاتم؛ و سئل عن ابن خزیمة فقال: و یحکم! هو یسأل عنّا و لا نسئل عنه! هو إمام یقتدی به. قال محمّد بن الفضل: کان جدّی أبو بکر لا یدّخر شیئا جهده بل ینفقه علی أهل العلم و لا یعرف الشّحّ و الوزن و لا یمیّز بین العشرة و العشرین. و قیل: إنّ ابن خزیمة عمل دعوة عظیمة ببستان جمع فیها الفقراء و الأغنیاء و نقل کلّ ما فی البلد من المأکل و الشّواء و الحلوی، قال الحاکم: و کان یوما مشهورا بکثرة الخلق لا یتهیّأ مثله إلاّ لسلطان کبیر].

و عبد الرّحیم بن الحسن الاسنوی در «طبقات شافعیه» گفته: [محمّد بن إسحاق بن خزیمة الملقّب بإمام الائمّة. تفقّه علی الرّبیع و المزنی و صار إمام زمانه بخراسان، رحلت إلیه الطّلبة من الآفاق. قال شیخه الرّبیع: استفدنا من ابن خزیمة أکثر ممّا استفاد منّا. و کان متقلّلا، له قمیص واحد دائما فاذا جدّد آخر وهب ما کان علیه. نقل عنه الرّافعیّ فی مواضع منها: أنّه إن رجع فی الأذان ثنّی الإقامة و إلاّ أفردها. و منها: الرّکعة لا تدرک بالرّکوع. ولد فی صفر سنة ثلث و عشرین و مائتین

ص:241

و توفی فی ثانی ذی القعدة سنة إحدی عشرة و ثلاثمائة، قاله الذّهبیّ فی «العبر» و غیره.

و قال الشّیخ فی «الطّبقات» : مات سنة ثنتی عشرة].

و أبو بکر أسدی المعروف بابن القاضی شهبه در «طبقات شافعیه» گفته:

[محمّد بن إسحاق بن خزیمة بن المغیرة بن صالح أبو بکر السّلمی النّیسابوری الحافظ إمام الائمّة، أخذ عن المزنی و الرّبیع و قال فیه الرّبیع: استفدنا منه أکثر ممّا استفاد منّا. قال أبو علیّ الحافظ: کان ابن خزیمة یحفظ الفقهیّات من حدیثه کما یحفظ القاری السّورة، و قال ابن حبّان: ما رأیت علی وجه الأرض من یحسن السّنن و یحفظ ألفاظها الصّحاح و زیاداتها حتّی کأنّها بین عینیه إلاّ محمّد بن إسحاق بن خزیمة فقط. و قال ابن سریج: کان ابن خزیمة یستخرج النّکت من حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بالمنقاش، و قال الحاکم: مصنفاته تزید علی مائة و أربعین کتابا سوی المسائل، و المسائل المصنّفة أکثر من مائة جزو، و له «فقه حدیث بریرة» فی ثلاثة أجزاء. و قال الشّیخ أبو إسحاق فی «الطّبقات» : کان یقال له: إمام الأئمّة، و جمع بین الفقه و الحدیث.

قال: و حکی عنه أبو بکر النّقّاش أنّه قال: ما قلّدت أحدا منذ بلغت ستة عشر سنة.

ولد سنة ثلث و عشرین و مائتین و توفی فی ذی القعدة سنة إحدی عشرة و ثلاثمائة، و قیل:

سنة اثنتی عشرة، و کان جدیرا أن یذکر فی الطّبقة الثّانیة و لکن تأخّرت وفاته کالّذی بعده].

و جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [ابن خزیمة الحافظ الکبیر الثّبت إمام الأئمّة شیخ الاسلام أبو بکر محمّد بن إسحاق بن خزیمة بن المغیرة ابن صالح بن بکر السّلمی النّیسابوری، ولد سنة 223 و عنی بهذا الشّأن و سمع إسحاق و محمّد بن حمید و لم یحدّث عنهما لصغره و نقص إتقانه إذ ذاک، و صنّف و جوّد و اشتهر اسمه و انتهت إلیه الإمامة و الحفظ فی عصره بخراسان، حدّث عنه الشّیخان خارج صحیحیهما، حضر مجلس المزنی فسئل عن شبه العمد، فقال السّائل: إنّ اللّه وصف فی کتابه القتل عمدا أو خطأ، فلم قلتم إنّه ثلاثة؟ أو یحتجّ بعلیّ ابن زید بن جذعان؟ فسکت المزنی فقال ابن خزیمة: قد روی هذا الحدیث

ص:242

أیضا أیّوب و خالد الحذّاء، فقال: فمن عقبة بن أوس؟ فقال: شیخ بصریّ روی عنه ابن سیرین مع جلالته. فقال له المزنی (للمزنی. ظ. م) : أنت تناظر أو هذا؟ قال إذا جاء الحدیث فهو یناظر لأنّه أعلم به منّی ثمّ أتکلّم أنا. و قال أبو علیّ النّیسابوری: لم أر مثله و کان یحفظ الفقهیّات کما یحفظ القارئ السّورة، و عنه:

ما کتبت سوادا فی بیاض إلاّ و أنا أعرفه. و قال ابن حبّان: ما رأیت علی وجه الأرض من یحسن صناعة السّنن و یحفظ ألفاظها الصّحاح و زیاداتها حتّی کأنّ السّنن نصب عینیه إلاّ ابن خزیمة فقط. و قال الدّار قطنیّ: کان إماما ثبتا معدوم النّظیر و مصنّفاته تزید علی مائة و أربعین کتابا سوی المسائل، و المسائل أکثر من مائة جزء، و کان لا یمیّز عشرة من عشرین، مات فی ذی القعدة سنة 311 عن نحو 90 سنة].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «تاج مکلّل» گفته: [ابن خزیمة هو محمّد بن إسحاق بن خزیمة النّیسابوری الفقیه الإمام الحافظ، کان قویّ البادرة کثیر الاطّلاع غزیر المادّة صنّف کثیرا و أفاد و کان ینعت بإمام الأئمّة، و ذکر له حجّی خلیفة کتاب الصّحیح منسوبا إلیه، و کتابا فی التوحید و إثبات الصّفات.

و کان مولده سنة 424 و توفی سنة 511(1) ذکر ترجمته الخوزیّ فی «الآثار» و کان عاملا بالدّلیل، تارکا للتقلید، صاحب السّنّة و الاتباع، شدید العداوة للابتداع]انتهی.

فهذا أبو بکر محمّد بن اسحاق بن خزیمة إمام أئمتهم الأمجاد، و حبرهم البحر العجّاج المتتابع الأزباد، و حافظهم الفقیه الرّافع لأعلام الاجتهاد، الموصوف بأنّه المجتهد المطلق علی لسان الجهابذة النّقّاد، قد أخرج هذا الحدیث الموری لزناد الإرشاد، و المضیء منائر الهدی بالقبس السّاطع الوقّاد، فی صحیحه الّذی سارت بمحاسنه الرّکبان فی الأمصار و البلاد، و بلغ صیت علوّه فی الأغوار و الأنجاد و التّلال و الوهاد، فلا یحجم عن إذعانه و الانقیاد بعد روایة ابن خزیمة الخبیر النّقّاد

ص:243


1- ما ذکره المعاصر فی مولده و وفاته غیر صحیح ، و الصحیح ما ذکره علماء هذا الشّأن فیما سبق ؛ فتنبه ( 12 . ن ) .

إلاّ من ساقه الضّلال و قاد، و جعل فی أنفه خزاما من الغیّ و العناد، فجری إلی الباطل رخو العنان سلس القیاد، و مشی إلی الهوی أخضع طائع و أطوع منقاد جامحا عن الحقّ و الصّدق و الهدی و الرّشاد، مؤثرا للجحود و الإنکار، و الإلطاط و الإفناد، جانحا إلی التّباب و التّبار و البوار و الفساد، أفظع الجنوح و الرّکون و المیل و الإخلاد، هائما فی تیهاء الحمیّة الموبقة و الشّحناء و العناد، تائها فی بیداء العصبیة المردیة و البغضاء و اللّداد، و اللّه ولیّ العصمة عن الانغمار فی الضغائن و الأحقاد، و هو الواقی الصّائن عن الارتباک فی الضّلال و من یضلل اللّه فما له من هاد.

56-أما روایت أبو بکر محمّد بن محمّد بن سلیمان بن الحارث
اشاره

الباغندی الواسطی البغدادی

حدیث ثقلین را، پس ابن المغازلی در کتاب المناقب گفته:

[أخبرنا أبو طالب محمّد بن أحمد بن عثمان المعروف بابن الصّیرفی البغدادیّ: قدم علینا واسطا سنة أربعین و أربعمائة، قال: نا: أبو الحسین عبید اللّه بن أحمد بن یعقوب بن التّوّاب، نا: محمّد ابن محمّد بن سلیمان الباغندی، نا: وهبان و هو ابن بقیّة الواسطی، ثنا خالد بن عبد اللّه عن الحسن بن عبد اللّه، عن أبی الضّحی، عن زید بن أرقم، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و روایت کردن أبو بکر باغندی این حدیث شریف را بطریق دیگر در ما بعد إنشاء اللّه تعالی بظهور خواهد رسید.

ترجمه ابو بکر باغندی

و أبو بکر باغندی از حفّاظ کبار وثقات أحبار و محدّثین عظیمی المقدار و مسندین جلیلی الفخار سنّیّه می باشد.

عبد الکریم سمعانی در کتاب «أنساب» گفته: [الباغندی-بفتح الباء الموحدة و الغین المعجمة و سکون النون و فی آخرها الدّال المهملة-هذه النّسبة إلی باغند، و ظنّی أنّها قریة من قری واسط، منها أبو بکر محمّد بن محمّد بن سلیمان بن الحرث بن عبد الرّحمن الأزدی الواسطی المعروف بابن الباغندی، کان حافظا فی الحدیث، رحل إلی الأمصار

ص:244

البعیدة و عنی به العنایة العظیمة و أخذ من الحفّاظ و الأئمّة و سکن بغداد، سمع محمّد بن عبد الملک بن أبی الشّورب و سوید بن سعید الحدثانی و دحیم بن القسم الدّمشقی و هشام بن عمّار و الحرث بن مسکین المصری و غیرهم من أهل الشّام و مصر و بغداد و الکوفة و البصرة، روی عنه أبو عبد اللّه الحسین بن إسماعیل المحاملی و محمّد بن مخلد الدّوری و أبو بکر الشّافعی و أبو حفص بن شاهین و خلق یطول ذکرهم، و مات فی ذی الحجّة سنة ثنتی عشرة و ثلاثمائة].

و شمس الدّین ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [الباغندی: الحافظ الأوحد المحدّث (محدّث. ظ م) العراق أبو بکر محمّد بن محمّد بن سلیمان بن الحارث الواسطی ثمّ البغدادی، سمع علی بن المدینی و شیبان بن فرّوخ و محمّد بن عبد اللّه بن نمیر و هشام ابن عمّار و سوید بن سعید و خلقا کثیرا، روی عنه دعلج و محمّد بن المظفّر و عمر بن شاهین و أبو بکر بن المقری و علیّ بن المحاملی و أبو بکر أحمد بن عبدان و عبد اللّه بن البوّاب و خلق کثیر. قال الخطیب: بلغنی أنّ عامّة ما رواه حدّث به من حفظه. قال القاضی أبو بکر الابهریّ: سمعت أبا بکر بن الباغندیّ یقول: أجبت فی ثلاثمائة ألف مسئلة فی حدیث النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم. قال ابن شاهین: قام أبو بکر بن الباغندی لیصلّی فکبّر و قال: نا: محمّد بن سلیمان لوین فسبّحنا له فقرأ. قال أبو بکر الإسماعیلی لا أتّهمه بالکذب و لکنه(1) خبیث التّدلیس و مصحّف أیضا. و قال الخطیب: رأیت کافّة شیوخنا یحتجّون به و یخرجونه فی الصّحیح. و قال محمّد بن أحمد بن زهیر: هو ثقة لو کان بالموصل لخرجتم إلیه و لکنّه ینطرح علیکم، إلخ].

و نیز ذهبی در «عبر» در حوادث سنۀ اثنی عشر و ثلاثمائة گفته: [و فیها-محمّد بن سلیمان الحافظ الکبیر أبو بکر الباغندی، أحد أئمّة الحدیث فی ذی الحجّة ببغداد، و له بضع و تسعون سنة. روی عن علیّ بن المدینی و شیبان بن فرّوخ، و طوف بمصر

ص:245


1- لا عبرة بقول الاسماعیلی و مثاله فی هذا المقام بعد قول الخطیب : رأیت کافة شیوخنا یحتجون به و یخرجونه فی الصحیح ، و بعد توثیق ابن زهیر ایاه ( 12 . منه ) .

و الشّام و العراق، و روی أکثر الحدیث من حفظه. قال القاضی أبو بکر الأبهری:

سمعته یقول: أجبت فی ثلاثمائة ألف مسئلة فی حدیث النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم. قال الإسماعیلیّ: لا اتّهمه لکنّه خبیث التّدلیس و مصحّف أیضا. و قال الخطیب: رأیت کافّة شیوخنا یحتجّون به]انتهی.

فالحمد للّه المنعم المفیض المنیل، المتفضّل من آلائه بکلّ دقیق و جلیل، حیث وضح علی کلّ باغ للحقّ مرتاد للدّلیل: بروایة الباغندی حافظهم الکبیر الثّقة النّبیل، أنّ هذا الحدیث العریق الأصیل الأسیس الأثیل، ممّا لا یرتاب فیه دو بصر حدید و ذهن صقیل، فالجاحد له عند اولی الألباب مقموع ضئیل، و الطّاعن فیه لدی ذوی الابصار مهتوک ذلیل، و اللّه ولیّ التّوفیق و التّنویل، و هو الواقی عن استیجاب العقاب الألیم و العذاب الوبیل.

57-أما روایة أبو عوانه یعقوب بن إسحاق بن إبراهیم بن یزید
اشاره

النیسابوریّ ثمّ الاسفراینی

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «المسند الصّحیح» اخراج آن نموده، چنانچه محمود شیخانی قادری در «صراط سوی» گفته: [

و أخرج أبو عوانة، عن أبی الطّفیل، عن زید بن أرقم، رضی اللّه عنه، قال: لمّا رجع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّه الوداع و نزل غدیر خمّ أمر بدوحات فقممن. ثمّ قال: کأنّی قد دعیت فأجبت إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. ثمّ قال: إنّ اللّه مولای و أنا ولیّ کلّ مؤمن ثمّ أخذ بید علیّ رضی اللّه عنه فقال: من کنت مولاه فهذا ولیّه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، فقلت لزید: سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم؟ قال: ما کان فی الدّوحات أحد إلاّ رآه بعینه و سمعه باذنه. قال الحافظ الذّهبیّ: هذا حدیث صحیح

ترجمۀ أبو عوانه نیسابوری اسفراینی

و أبو عوانه از أکابر حفاظ مهرۀ بارعین و أفاخم أیقاظ نقده سابقین بوده.

عبد الکریم بن محمّد السمعانی در کتاب «الأنساب» در نسبت اسفراینی گفته: [فمن مشاهیر المحدّثین: أبو عوانة یعقوب بن إسحاق بن إبراهیم بن یزید الاسفراینی

ص:246

الحافظ، أحد حفّاظ الدنیا و من رحل فی طلب الحدیث و عنی بجمعه و تعب فی کتابته و کانت له رحل عدّة إلی العراق و الشّام و الحجاز و دیار مصر و فارس و الیمن و صنّف «المسند الصّحیح» علی «صحیح مسلم بن الحجّاج القشیری» و أحسن، و کان زاهدا عفیفا متعبّدا متقلّلا، ذکره الحاکم فی التّاریخ، فقال: أبو عوانة من علماء الحدیث و أثباتهم و من الرّحّالة فی أقطار الأرض فی طلب الحدیث. قلت: سمع بمرو: محمّد بن عبد اللّه بن فهر، و بنیسابور: محمّد بن یحیی الذّهلی، و بالرّی، أبا زرعة و أبا حاتم الرّازیّین، و بفاس: یعقوب بن سفیان القسویّ، و ببغداد: سعدان بن نصر البزّار؛ و بالبصرة: عمر بن شبّة النّمریّ، و بالکوفة: محمّد بن إسماعیل الأحمسیّ، و بمکّة: محمّد بن عبد اللّه بن یزید المقری، و بمصر: یونس بن عبد الأعلی الصّدفیّ: و بالرّملة: وهب بن یزید الرّملیّ، و بدمشق شعیب بن عمر، و بالمصیصة: سعید بن یوسف بن مسلم، و بحمص: عطیّة بن بقیّة ابن الولید، و بالرّها: عبد السّلام بن أبی فروة الرّهاوی، و بالموصل: علیّ بن حرب الطّائیّ، و بصنعاء الیمن: إبراهیم بن برة الصّنعانیّ و إسحاق بن إبراهیم الدّیریّ، و بواسط: أحمد بن سنان القطّان، و بالأهواز: موسی بن سفیان الجندیسابوریّ، و بإصبهان: یونس بن حبیب، و بجرجان، أحمد بن یحیی السّامریّ و جماعة کثیرة، و فیمن ذکرنا غنیة. روی عنه أبو بکر أحمد بن إبراهیم الإسماعیلیّ و أبو علی الحسین بن علی الحافظ و أبو بکر أحمد بن علی بن منجویه الأصبهانیّ الحافظ و جماعة کثیرة آخرهم:

أبو نعیم عبد الملک الأزهریّ. و کانت وفاته سنة ثلث عشرة و ثلاثمائة].

و ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته: [أبو عوانة یعقوب بن إسحاق بن إبراهیم بن زید (یزید. ظ) النیسابوریّ، ثمّ الاسفراینی، الحافظ، صاحب «المسند الصّحیح» المخرج علی کتاب مسلم بن الحجّاج. کان أبو عوانة أحد الحفّاظ الجوادین و المحدّثین المکثرین، طاف الشّام و مصر و البصرة و الکوفة و واسط و الحجاز و الجزیرة و الیمن و أصبهان و الرّی و فارس. قال الحافظ أبو القاسم المعروف بابن عساکر فی «تاریخ دمشق» : سمع أبو عوانة بدمشق: یزید بن محمّد بن عبد الصّمد و إسماعیل بن محمّد بن قیراط و شعیب بن شعیب

ص:247

ابن إسحاق و غیرهم، و بمصر: یونس بن عبد الأعلی و ابن أخی وهب المزنی و الرّبیع و محمّدا و سعدا ابنی عبد الحکیم، و بالعراق: سعدان بن نصر و الحسن الزّعفرانیّ و عمر بن شیبة و غیرهم، و بخراسان: محمّد بن یحیی الذهلی و مسلم بن الحجّاج و محمّد ابن رجاء السّندی و غیرهم، و بالجزیرة: علی بن حرب و غیره. و روی عنه أبو بکر الإسماعیلیّ و أحمد بن علی الرّازی و أبو علی الحسین بن علیّ و أبو أحمد علی و سلیمان الطّبرانی و محمّد بن یعقوب بن إسماعیل الحافظ و أبو الولید الفقیه و ابنه أبو مصعب محمّد بن أبی عوانة، و حجّ خمس مرّات، و قال: کنت بالمصیصة فکتب إلیّ أخی محمّد بن إسحاق فکان فی کتابه:

فإن نحن التقینا قبل موت شفینا النّفس من مضض العتاب

و إن سبقت بنا أیدی المنایا فکم من غائب تحت التّراب!

و قال أبو عبد اللّه الحاکم: أبو عوانة، من علماء الحدیث و أثباتهم و من الرّحّالة فی أقطار الأرض لطلب الحدیث، توفی سنة ستّ عشر و ثلاثمائة. و قال حمزة بن یوسف السّهمیّ: روی بجرجان سنة اثنتین و تسعین و مائتین. قال الحافظ أبو القاسم بن عساکر:

حدّثنی الشّیخ الصّالح الأصیل أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن عمر الصّفار الإسفراینی أنّ قبر أبی عوانة بإسفراین مزار العالم و متبرّک الخلق، و بجنب قبره قبر الرّاویة عنه أبی نعیم عبد الملک بن أبی الحسن الأزهر الإسفراینی فی مشهد واحد داخل المدینة علی یسار الدّاخل من باب نیسابور من اسفراین، و قریب من مشهده مشهد الإمام الأستاد أبی إسحاق الإسفراینی علی یمین الدّاخل من نیسابور، و بجنب قبره قبر الاستاد أبی منصور البغدادی الإمام الفقیه المتکلّم الصّاحب بالجنب حیّا و میّتا المتظاهرین لنصرة الدّین بالحجج و البراهین. سمعت جدّی الإمام عمر بن الصّفار رحمه اللّه تعالی و نظر إلی القبور حول قبر الإمام الاستاد أبی إسحاق و أشار إلی المشهد و قال: قد قیل هیهنا من الأئمّة و الفقهاء علی مذهب الإمام الشّافعی رضی اللّه عنه أربعون إماما کلّ واحد منهم لو تصرّف فی المذهب و أفتی برأیه و اجتهاده؛ یعنی علی مذهب الشّافعی، لکان حقیقا بذلک.

تقبیل ائمة الشّافعیة عتبة مشهد أبی اسحاق

و العوام یتقرّبون إلی مشهد الاستاد أبی إسحاق أکثر ممّا یتقرّبون إلی أبی عوانة و هم لا یعرفون قدر هذا الإمام الکبیر

ص:248

المحدّث أبی عوانة لبعد العهد بوفاته و قرب العهد بوفاة الاستاد أبی إسحاق، و أبو عوانة هو الّذی أظهر لهم مذهب الإمام الشّافعی رضی اللّه عنه بإسفراین بعد ما رجع من مصر و أخذ العلم عن أبی إبراهیم المزنی رحمه اللّه تعالی، و کان جدّی إذا وصل إلی مشهد الاستاذ لا یدخله احتراما بل کان یقبّل عتبة المشهد و هی مرتفعة بدرجات و یقف ساعة علی هیئة التّعظیم و التّوقیر ثمّ یعبر عنه کالمودّع العظیم الهیبة و إذا وصل إلی مشهد أبی عوانة کان أشدّ تعظیما له و إجلالا و توقیرا و یقف أکثر من ذلک رحمهم اللّه تعالی أجمعین. و عوانة، بفتح العین المهملة و بعد الألف نون، و قد تقدّم الکلام علی النّیسابوری و الإسفراینی فلا حاجة إلی الاعادة].

و شمس الدین ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [أبو عوانة، الحافظ الثّقة الکبیر یعقوب ابن إسحاق بن إبراهیم بن یزید الإسفراینی النیسابوریّ الأصل صاحب «الصّحیح المسند» المخرج علی «صحیح مسلم» ، له فیه زیادات عدّة، طوف الدّنیا و عنی بهذا الشّأن و سمع یونس بن عبد الأعلی و أحمد بن الأزهر و الزّعفرانیّ و علیّ ابن حرب و عمر بن شبة و محمّد بن یحیی الذّهلی و علی بن اشکاب و طبقتهم و من بعدهم.

حدّث عنه الحافظ أحمد بن علی الرّازیّ و أبو علی النّیسابوری و یحیی بن منصور القاضی و ابن عدی و الطّبرانی و الإسماعیلی و حسینک و خلق و ولده أبو مصعب محمّد و ابن ابن اخته أبو نعیم عبد الملک بن الحسن الإسفراینی. خاتمة أصحابه. قال الحاکم:

و أبو عوانة من علماء الحدیث و أثباتهم، سمعت ابنه محمّدا یقول: إنّه توفی سنة ست عشرة و ثلاثمائة، و قال غیره: قبر أبی عوانة علیه مشهد مبنی باسفراین یزار و هو بداخل المدینة، و کان أوّل من أدخل کتب الشّافعی و مذهبه إلی اسفراین. أخذ ذلک عن الرّبیع و المزنی، و هو ثقة جلیل،

أخبرنا أبو الفضل أحمد بن هبة اللّه بن تاج الامناء قراءة، عن القاسم بن عبد اللّه بن عمر الشّافعی، أنا: هبّه الرّحمن بن عبد الواحد بن القشیری، أنا أبو محمّد البحیری. «ح» و أنا: أحمد بن أبی المظفّر عبد الرّحیم بن أبی سعد، أنا عبد اللّه بن محمّد الفراوی، أنا عثمان بن محمّد المحمی، قال: أنا أبو نعیم

ص:249

الأزهری، أنا أبو عوانة الحافظ، أنا أحمد بن الأزهر، أنا أبو أسامة، عن عبید اللّه؛ عن نافع، عن ابن عمر، قال: قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم: المتبایعان بالخیار ما لم یتفرّقا. أخرجه النّسائی عن ابن الأزهر فوافقناه فیه بعلو].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنۀ ستّ عشرة و ثلاثمائة گفته: [و فیها أبو عوانة یعقوب بن إسحاق بن إبراهیم بن یزید الإسفراینی الحافظ، صاحب «الصّحیح المسند» رحل إلی الشّام و الحجاز و الیمن و مصر و الجزیرة و فارس و أصبهان، و روی عن یونس ابن عبد الأعلی (و علی. صح. ظ) بن حرب و طبقتهما، و علی قبره مشهد بإسفراین، و کان مع حفظه فقیها شافعیّا إماما].

و عبد اللّه بن أسعد یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنۀ مذکوره گفته:

[و فیها-الحافظ أبو عوانة یعقوب بن إسحاق الإسفراینی صاحب «المسند الصّحیح» ، رحل إلی الشّام و الحجاز و مصر و الجزیرة و العراق و فارس و أصبهان، روی عن یونس ابن عبد الاعلی و علیّ بن حرب و محمّد بن یحیی الذّهلی و مسلم بن الحجّاج و المزنی و الرّبیع و الحسن الزعفرانی و غیرهم فمن فی طبقتهم، و علی قبره مشهد باسفراین، و کان مع حفظه فقیها شافعیّا إماما، روی عنه جماعة منهم: أبو بکر الاسماعیلی، و حجّ خمس حجج. و قال: کتب إلیّ أخی محمّد بن إسحاق:

فإن نحن التقینا قبل موت شفینا النّفس من مضض العتاب

و إن سبقت بنا أیدی المنایا فکم من غائب تحت التراب!

و قال أبو عبد اللّه الحاکم: أبو عوانة من علماء الحدیث و أثباتهم و من الرّحّالة فی أقطار الأرض].

و تاج الدین سبکی در «طبقات شافعیه» گفته: [یعقوب بن إسحاق بن إبراهیم بن زید (یزید. ظ) النّیسابوری الحافظ الکبیر الجلیل صاحب «المسند الصّحیح» المخرج علی کتاب مسلم، أبو عوانة الاسفراینی النّیسابوری، سمع بخراسان و الحجاز و العراق و الیمن و الشّام و الثّغور و الجزیرة و فارس و أصبهان و مصر، و هو أوّل من أدخل مذهب الشّافعی إلی اسفراین، أخذه عن المزنی و الرّبیع، سمع محمّد

ص:250

ابن یحیی و مسلم بن الحجّاج و یونس بن عبد الأعلی و عمر بن شبّة و علیّ بن حرب و علیّ بن اشکاب و سعدان بن نصر و خلقا سواهم، روی عنه أحمد بن علی الرّازی و الحافظ أبو علی النّیسابوری و عبد اللّه بن عدی و الطّبرانیّ و أبو بکر الإسماعیلی و خلق آخرهم ابن ابن أخیه أبو نعیم عبد الملک بن حسن الإسفراینی. قال الحاکم: أبو عوانة من علماء الحدیث و أثباتهم، سمعت ابنه محمّدا یقول إنّه توفی سنة ستّ عشرة. قلت: و ذکر عبد الغافر بن إسماعیل أنّه توفی سنة ثلث عشرة، و الصّحیح الأوّل، و علی قبر أبی عوانة مشهد باسفراین یزار قیل: و هو بداخل البلد].

و عبد الرحیم أسنوی در «طبقات شافعیه» گفته: [أبو عوانة بفتح العین یعقوب ابن إسحاق بن إبراهیم النّیسابوری الإسفراینی، کان إماما کثیرا عالما حافظا رحّالا إلی الآفاق صنّف «المسند» و أخذ عن الرّبیع و المزنی و هو أوّل من أدخل مذهب الشّافعی و تصانیفه إلی اسفراین. قال الحاکم فی تاریخه سمعت ولده یقول: مات سنة ستّ عشرة و ثلاثمائة، و لم یذکر ابن الصّلاح و الذّهبی فی «العبر» غیره، و هذا متقدّم علی قول ابن السّمعانی أنّه توفی سنة ثلث عشرة و ثلاثمائة].

و أبو بکر اسدی در «طبقات شافعیه» گفته: [یعقوب بن إسحاق بن یزید، أبو عوانة الاسفراینی مصنّف «المسند الصّحیح» المخرج علی «صحیح مسلم» . أخذ عن المزنی و الرّبیع و طاف الدّنیا فی الحدیث، و قیل إنّه أوّل من أدخل مذهب الشافعی إلی اسفراین، مات سنة ستّ، و قیل: سنة ثلاث عشرة و ثلاثمائة].

و أبو مهدی ثعالبی در «مقالید الأسانید» گفته: [«صحیح أبی عوانة الإسفراینی» و هو مستخرج علی «صحیح مسلم» و زاد فیه طرقا فی الاشاره و قیلا من المتون. قرأت علیه من أوّله إلی باب بیان صفة الاسلام و شرائعه، و أجاز لی سائره عن الشّمس الرّملی و البرهان العلقمی بسندهما إلی الحافظ ابن حجر قال: قرأت منتقی الذّهبی منه و هو مائتا حدیث و ثلاثون علی أبی محمّد عبد اللّه بن محمّد بن أحمد بن عبید اللّه المقدسی، و أجاز لی سائره بإجازته من أبی الحسن علی بن محمّد البندنیجیّ، بإجازته من عبد الخالق بن أنجب، عن أبی الأسعد هبة الرّحمن بن القشیری، بسماعه

ص:251

من عبد الحمید بن عبد الرّحمن البحیری، قال: أخبرنا أبو نعیم عبد الملک بن الحسن الإسفراینی، قال: أخبرنا به الإمام الحافظ أبو عوانة یعقوب بن إسحاق بن إبراهیم الإسفراینی، فذکره، و بالسّند: قال الحافظ أبو عوانة رحمه اللّه: الحمد للّه الّذی قبل کلّ مقام و أمام کلّ رغبة و سؤال،

فإنّ یوسف بن سعید بن مسلم المصیصی و محمّد بن إبراهیم الطّرسوسی و أبا العبّاس الغزّی و العبّاس بن محمّد؛ حدّثونا، قالوا:

حدّثنا عبد اللّه بن موسی، قال: أخبرنا الأوزاعیّ، عن قرّة بن عبد الرّحمن، عن الزّهری، عن أبی سلمة، عن أبی هریرة أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: «کل أمر ذی بال لا یبدأ فیه بالحمد فهو أقطع» . حدّثنی یزید بن عبد الصّمد الدّمشقیّ و سعد بن محمّد، قال: حدّثنا هشام بن عمّار، قال: حدّثنا عبد الحمید، عن الأوزاعی بإسناده مثله، و سمعت بعض أصحابنا یذکر هذا التّحمید فقال: الحمد للّه الّذی ابتدأ الخلق بنعمائه و تغمّدهم بحسن بلائه، فوقف کلّ امرء منهم فی صبائه علی طلب ما یحتاج إلیه من غذائه، و سخّر له من یکلأ إلی استغنائه، ثمّ احتجّ من بلغ منهم بآلائه و أعذر إلیهم بأنبیائه، فشرح صدر من أحبّ من أولیائه و طبع علی قلب من لم یرد إرشاده من أعدائه، الّذی لم یزل بصفاته و أسمائه، الّذی لا یشتمل علیه زمان و لا یحیط به مکان، ثمّ خلق الأماکن و الأزمان ثُمَّ اِسْتَوی إِلَی اَلسَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ اِئْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ ، فقدّرها أحسن تقدیر و اخترعها من غیر نظیر لم یرفعها بعمدة و لم یستعن علیها باحد زیّنها للنّاظرین و جعل فیها رجوما للشّیاطین فَتَبارَکَ اَللّهُ أَحْسَنُ اَلْخالِقِینَ ، و تعالی أن یطلق فی وصفه آراء المتکلّفین و أن یحکم فی دینه أهواء المتقلّدین فجعل القرآن إماما للمتّقین و هدی للمؤمنین و ملجأ للمتنازعین و حاکما بین المختلفین. و دعا أولیاءه المؤمنین إلی اتّباع تنزیله و أمر عباده عند التنازع فی تأویله بالرجوع إلی قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، بذلک نطق محکم کتابه إذ یقول جلّ ثناؤه: یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اَللّهِ وَ اَلرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً . أحمده حمدا بلغ رضاه، انتهی.

ص:252

سانحة من طریف خبره: هو الإمام الجلیل الحافظ الکبیر یعقوب بن إسحاق ابن یزید بن أبی عوانة الإسفراینی النّیسابوری، سمع بخراسان و العراق و الحجاز و الیمن و الشّام و الثّغور و الجزیرة و فارس و أصفهان و مصر، و هو أوّل من أدخل مذهب الشّافعی إلی اسفراین أخذه عن المزنی و الرّبیع، سمع محمّد بن یحیی و مسلم بن الحجّاج و یونس بن عبد الأعلی و خلقا سواهم. روی عنه أحمد بن علی الرّازی الحافظ و أبو علی النّیسابوری و الطّبرانی و أبو بکر الاسماعیلی و خلق سواهم. قال الحاکم:

أبو عوانة من علماء الحدیث و أثباتهم، سمعت ابنه محمّدا یقول إنّه توفی سنة ستّ عشرة و ثلاثمائة].

و نیز أبو مهدی ثعالبی در «مقالید الاسانید» گفته:

[مستخرج أبی عوانة علی «صحیح مسلم» أخبرنی به قراءة علیه بطرف من رباعیّاته و إجازة لسائره بسنده إلی أبی زید الثّعالبی، عن ابن مرزوق الحفید، عن الشّرف بن الکویک، عن الحافظ أبی الحجّاج یوسف المزّی، إجازة عن أبی الفضل أحمد بن عساکر، عن القاسم بن عبد اللّه الصّفّار، عن أبی الأسعد هبة الرّحمن بن القشیری، عن عبد الحمید بن عبد الرّحمن البحیری، سماعا عن أبی نعیم عبد الملک بن الحسن الإسفراینی، قال: أنبأنا مؤلّفه الحافظ أبو عوانة یعقوب بن إسحاق الإسفراینی رحمه اللّه، فذکره. و بالسّند: قال الحافظ النّاقد أبو عوانة قدّس اللّه روحه و هو من رباعیّاته: حدّثنا علیّ بن حرب و زکریّا بن یحیی بن أسد و عبد السّلام بن أبی فروة النّصیبیّ، قالوا: حدّثنا سفین بن عیینة، عن زیاد بن علاقة، قال: سمعت جریرا رضی اللّه عنه یقول: بایعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی النّصح لکلّ مسلم، فأنا لکم ناصح، انتهی].

و خود مخاطب در «بستان المحدّثین» گفته: [«صحیح أبو عوانه» و آن مستخرجست از «صحیح مسلم» ، و مستخرج در اصطلاح محدّثین عبارت از کتابیست که برای إثبات أحادیث کتاب دیگر نویسند و ترتیب و متون و طرق اسناد همان کتاب را ملحوظ دارند، و مسند خود را بوجهی که مصنّف آن کتاب در میان نماند تا شیخ آن مصنّف یا شیخ الشّیخ آن و هلّم جرّا بیان نمایند، و چون از طریق دیگر نیز

ص:253

مثل آن ثابت شود وثوق و اعتماد بروایت آن مصنّف قوت گیرد لیکن این مستخرج را صحیح از آن نامند که طرقی دیگر در أسانید زائد کرده ورای طرق و أسانید مسلم و قدری قلیل از متون نیز زاید کرده پس گویا کتابی مستقلّ شده. و ذهبی از آن صحیح کتابی چیده جدا ساخته مشهورست «بمنقی الذّهبی» و آن دو صد و سی حدیث است. در أول صحیح أبو عوانه این خطبه واقع شده است: قال الحافظ أبو عوانة:

الحمد للّه قبل کلّ مقال و أمام کلّ رغبة و سواک، و بعد

فإن یوسف بن سعید بن مسلم المصیصی و محمّد بن إبراهیم الطرسوسی و أبا العبّاس الغزّی و العبّاس بن محمّد حدّثوا قالوا: حدّثنا عبد اللّه ابن موسی، قال: أخبرنا الأوزائی، عن مرّة بن عبد الرّحمن عن الزّهری، عن أبی سلمة، عن أبی هریرة أنّ رسول اللّه قال: کلّ أمر ذی بال لا یبدأ فیه بالحمد فهو أقطع. حدّثنی یزید بن عبد الصّمد و هشام بن عمّار الدّمشقی و سعد بن محمّد قالا: حدّثنا عبد الحمید، عن الأوزاعی باسناد مثله و سمعت بعض أصحابنا یدل (یذکر. ظ) هذا التّحمید فقال الحمد للّه الّذی ابتدأ الخلق بنعمائه و تغمّدهم بحسن آلائه فوقف کلّ امرئ منهم فی حبایه (ضبائه. ظ) علی طلب ما یحتاج إلیه من غذائه و سخّر له من یکلؤه إلی استغنائه، ثمّ احتجّ علی من بلغ منهم بآلائه و أعذر إلیهم بأنبیائه فشرح صدر من أحبّ أولیائه و طبع علی قلب من لم یرد إرشاده من أعدائه الّذی لم یزل بصفاته و أسمائه، الّذی لا یشتمل علیه زمان و لا یحیط به مکان، فخلق الأماکن و الأزمان ثمّ استوی إلی السّماء و هی دخان فقال لها و للأرض ائتیا طوعا و کرها قالتا أتینا طائعین، فقدّرها أحسن تقدیرها و اخترعها من غیر نظیر، لم یرفعها بعمد و لم یستعن علیها بأحد، زیّنها للنّاظرین و جعل فیها. رجوما للشّیاطین فَتَبارَکَ اَللّهُ أَحْسَنُ اَلْخالِقِینَ و تعالی أن یطلق فی وصفه آراء المتکلّفین و ان یحکم فی دینه أهواء المتقلّدین، فجعل القرآن إماما للمتّقین و هدی للمؤمنین و ملجأ للمتنازعین و حاکما بین المختلفین، و دعا أولیاءه المؤمنین إلی اتّباع تنزیله و أمر عباده عند التنازع فی تأویله بالرّجوع إلی قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، بذلک نطق محکم کتابه إذ یقول جلّ ثناؤه : یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اَللّهِ وَ اَلرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً ، أحمده حمدا بلغ رضاه، انتهی. نام أبو عوانه یعقوب بن إسحاق بن یزیدست، و او از مردم اسفراینست و آخرها سکونت به نیشاپور اختیار نموده و در خراسان و عراق و یمن و حجاز و شام و جزیره و فارس و أصفهان و مصر و ثغور گردید و از علماء هر دیار جمع حدیث کرده در مذهب شافعی بود و مذهب شافعی را أوّل کسی که در اسفراین آورد و رواج داد اوست، در فقه، شاگرد مزنی و ربیع بود که از أجلّ أصحاب شافعی اند، و او در حدیث شاگرد مسلم بن الحجّاج و یونس بن عبد الأعلی و محمّد بن یحیی ذهلی ست و طبرانی و إسماعیلی و أبو علی نیشاپوری و دیگر محدّثین عمده شاگردان اویند. حاکم در حق او گفته: [کان أبو عوانة من علماء الحدیث و أمثالهم (أثباتهم. ظ) . سمعت ابنه محمّدا یقول: توفی سنة (ست. ظ) عشرة و ثلاثمائة].

ص:254

فإن یوسف بن سعید بن مسلم المصیصی و محمّد بن إبراهیم الطرسوسی و أبا العبّاس الغزّی و العبّاس بن محمّد حدّثوا قالوا: حدّثنا عبد اللّه ابن موسی، قال: أخبرنا الأوزائی، عن مرّة بن عبد الرّحمن عن الزّهری، عن أبی سلمة، عن أبی هریرة أنّ رسول اللّه قال: کلّ أمر ذی بال لا یبدأ فیه بالحمد فهو أقطع. حدّثنی یزید بن عبد الصّمد و هشام بن عمّار الدّمشقی و سعد بن محمّد قالا: حدّثنا عبد الحمید، عن الأوزاعی باسناد مثله و سمعت بعض أصحابنا یدل (یذکر. ظ) هذا التّحمید فقال الحمد للّه الّذی ابتدأ الخلق بنعمائه و تغمّدهم بحسن آلائه فوقف کلّ امرئ منهم فی حبایه (ضبائه. ظ) علی طلب ما یحتاج إلیه من غذائه و سخّر له من یکلؤه إلی استغنائه، ثمّ احتجّ علی من بلغ منهم بآلائه و أعذر إلیهم بأنبیائه فشرح صدر من أحبّ أولیائه و طبع علی قلب من لم یرد إرشاده من أعدائه الّذی لم یزل بصفاته و أسمائه، الّذی لا یشتمل علیه زمان و لا یحیط به مکان، فخلق الأماکن و الأزمان ثمّ استوی إلی السّماء و هی دخان فقال لها و للأرض ائتیا طوعا و کرها قالتا أتینا طائعین، فقدّرها أحسن تقدیرها و اخترعها من غیر نظیر، لم یرفعها بعمد و لم یستعن علیها بأحد، زیّنها للنّاظرین و جعل فیها. رجوما للشّیاطین فَتَبارَکَ اَللّهُ أَحْسَنُ اَلْخالِقِینَ و تعالی أن یطلق فی وصفه آراء المتکلّفین و ان یحکم فی دینه أهواء المتقلّدین، فجعل القرآن إماما للمتّقین و هدی للمؤمنین و ملجأ للمتنازعین و حاکما بین المختلفین، و دعا أولیاءه المؤمنین إلی اتّباع تنزیله و أمر عباده عند التنازع فی تأویله بالرّجوع إلی قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، بذلک نطق محکم کتابه إذ یقول جلّ ثناؤه : یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اَللّهِ وَ اَلرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً ، أحمده حمدا بلغ رضاه، انتهی. نام أبو عوانه یعقوب بن إسحاق بن یزیدست، و او از مردم اسفراینست و آخرها سکونت به نیشاپور اختیار نموده و در خراسان و عراق و یمن و حجاز و شام و جزیره و فارس و أصفهان و مصر و ثغور گردید و از علماء هر دیار جمع حدیث کرده در مذهب شافعی بود و مذهب شافعی را أوّل کسی که در اسفراین آورد و رواج داد اوست، در فقه، شاگرد مزنی و ربیع بود که از أجلّ أصحاب شافعی اند، و او در حدیث شاگرد مسلم بن الحجّاج و یونس بن عبد الأعلی و محمّد بن یحیی ذهلی ست و طبرانی و إسماعیلی و أبو علی نیشاپوری و دیگر محدّثین عمده شاگردان اویند. حاکم در حق او گفته: [کان أبو عوانة من علماء الحدیث و أمثالهم (أثباتهم. ظ) . سمعت ابنه محمّدا یقول: توفی سنة (ست. ظ) عشرة و ثلاثمائة].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «تاج مکلّل» گفته: [أبو عوانة یعقوب ابن إسحاق بن إبراهیم بن زید (یزید. ظ) النّیسابوری ثمّ الإسفراینی الحافظ صاحب «المسند الصّحیح» المخرج علی کتاب مسلم بن الحجّاج، کان أبو عوانة أحد الحفّاظ الجوادین و المحدّثین المکثرین طاف الشّام و المصر و البصرة و الکوفة، و الواسط و الحجاز و الجزیرة و الیمن و أصبهان و الرّی و فارس. قال الحافظ أبو القاسم المعروف بابن عساکر فی «تاریخ دمشق» : سمع أبو عوانة بدمشق یزید بن محمّد بن عبد الصّمد و إسماعیل بن محمّد بن قیراط و شعیب بن شعیب بن إسحاق و غیرهم، و بمصر یونس بن عبد الأعلی و ابن أخی وهب و المزنیّ و الرّبیع و محمّدا و سعدا ابنی عبد الحکم، و بالعراق سعدان بن نصر و الحسن الزّعفرانیّ و عمر بن شبّه و غیرهم، و بخراسان محمّد بن یحیی الذّهلی و مسلم بن الحجّاج و محمّد بن رجاء السّندیّ و غیرهم، و بالجزیرة علیّ بن حرب و غیره: و روی عنه أبو بکر الاسماعیلی و أحمد بن علی الرّازی و أبو علی الحسین بن علی و أبو أحمد علی و سلیمان الطّبرانی و محمّد بن یعقوب بن إسماعیل الحافظ و أبو الولید الفقیه و ابن أبو مصعب محمّد ابنه أبی عوانة و حجّ خمس مرّات و قال: و کنت بالمصیصة

ص:

فکتب إلیّ أخی محمّد بن إسحاق فی کتابه، شعر:

فإن نحن التقینا قبل موت شفینا النّفس من مضض العتاب

و إن سبقت بنا أیدی المنایا فکم من غائب تحت التّراب

و قال أبو عبد اللّه الحاکم: أبو عوانة من علماء الحدیث و أثباتهم و من الرّحالة فی أقطار الأرض لطلب الحدیث توفی سنه 316 قال أبو القاسم ابن عساکر: إنّ قبر أبی عوانة بإسفراین مزار العالم و متبرّک الخلق و بجنب قبره قبر الرّاویة عنه أبی نعیم عبد الملک بن أبی الحسن الأزهر الإسفراینی فی مشهد واحد داخل المدینة علی یسار الدّاخل من باب نیسابور من اسفراین و قریب من مشهد مشهد الإمام أبی إسحاق الإسفراینی علی یمین الدّاخل من نیسابور و بجنب قبره قبر الاستاذ أبی المنصور البغدادی الإمام الفقیه المتکلّم صاحبه الصّاحب بالجنب حیّا و میتا المتظاهرین لنصرة الدّین بالحجج و البراهین. سمعت جدّی الإمام عمر بن الصّفّار (رح) و نظر إلی القبور حول قبر الإمام الاستاذ أبی إسحاق و أشار إلی المشهد و قال: قد قیل هیهنا من الأئمّة و الفقهاء علی مذهب الإمام الشّافعی أربعون إماما کلّ واحد منهم لو تصرّف فی المذهب و أفتی برأیه و اجتهاده، یعنی علی مذهب الشّافعی، لکان حقیقا بذلک و العوام یتقرّبون إلی مشهد الأستاذ أبی إسحاق أکثر مما یتقربون إلی أبی عوانة و هم لا یعرفون قدر هذا الإمام الکبیر المحدّث أبی عوانة لبعد العهد بوفاته و قرب العهد بوفاة الأستاذ أبی إسحاق، و أبو عوانة هو الّذی أظهر لهم مذهب الإمام الشّافعی (رح) بإسفراین بعد ما رجع من مصر و أخذ العلم عن أبی إبراهیم المزنی رحمه اللّه، و کان جدّی إذا وصل إلی مشهد الاستاذ لا یدخله احتراما بل کان یقبّل عتبة المشهد و هی مرتفعة بدرجات و یقف ساعة علی هیئة التّعظیم و التّوقیر ثمّ یعبر عنه کالمودّع العظیم الهیبة و إذا وصل إلی مشهد أبی عوانة کان أشدّ تعظیما له و إجلالا و توقیرا و یقف أکثر من ذلک (رح) و عوانة: بفتح العین المهملة و بعد الالف نون].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر «در إتحاف النّبلاء» گفته: [أبو عوانة یعقوب بن إسحاق بن إبراهیم بن زید (یزید. ظ) النّیسابوری ثمّ الإسفراینی الحافظ

ص:256

صاحب «المسند الصّحیح» المخرج علی کتاب مسلم. یکی از حفّاظ جوادین و محدّثین مکثرین بود، شام و مصر و کوفه و بصره و واسط و حجاز و جزیره و یمن و أصبهان و ری و فارس را طواف نموده، ابن عساکر در «تاریخ دمشق» گوید: در این جا از یزید ابن محمّد بن عبد الصّمد و إسماعیل بن محمّد بن قیراط و شعیب بن إسحاق و غیرهم سماعت نموده و بمصر از یونس بن عبد الأعلی و ابن أخی وهب و مزنی و ربیع و محمّد و سعد پسران عبد الحکم، و بعراق از سعدان بن نصر و حسن زعفرانی و عمر بن شبّه و غیرهم، و بخراسان از محمّد بن یحیی الذّهلی و مسلم بن الحجّاج و محمّد بن رجاء السّندی و غیرهم، و در جزیره از علی بن حرب و غیره. و از وی أبو بکر إسماعیلی و أحمد بن علی رازی و أبو علی حسین ابن علی و أبو أحمد علی و سلیمان الطبرانی و محمّد بن یعقوب بن إسماعیل الحافظ و أبو الولید الفقیه و ابن او أبو مصعب محمّد بن أبی عوانه روایت کرده اند. پنج بار حجّ کرده می گفت:

در مصیصه بودم که برادرم محمّد بن إسحاق بمن نوشت، قطعه:

فإن نحن التقینا قبل موت شفینا النّفس من مضض العتاب

و إن سبقت بنا أیدی المنایا فکم من غائب تحت التّراب!

گویم: شاعری این مضمون را در فارسی بسته و گفته:

گر بمانیم زنده بردوزیم دامنی کز فراق چاک شده

ور بمیریم عذر ما بپذیر أی بسا آرزو که خاک شده!

حاکم نیسابوری گفته: أبو عوانه از علماء حدیث و أثبات ایشان و از رحلۀ در أقطار أرض برای طلب حدیثست، توفی سنة ستّ عشرة و ثلاثمائة. و ابن عساکر گفته:

قبر او در اسفراین مزار عالم و متبرّک خلق ست و بپهلوی جمعی از علمای أئمه خفته است، إمام عمر بن صفّار گفته: اینجا از أئمّه و فقهای مذهب إمام شافعی چهل امام اند که اگر هر یکی تصرّف در مذهب کند و فتوی برای اجتهاد خود دهد میسزدش و مردم عام آن قدر تقرّب که بقبر استاذ أبی إسحاق می کنند بقبر أبو عوانه نمی کنند و قدر این إمام کبیر محدّث نمی شناسند بنابر بعد عهد وفات او و قرب عهد وفات استاد، حال آنکه أبو عوانه مذهب شافعی را برای ایشان ظاهر ساخته است در اسفراین بعد از

ص:257

آنکه از مصر برگشته، و علم از أبی إبراهیم مزنی فرا گرفته. و عوانه بفتح عین مهمله و بعد ألف نونست (رح) .

فهذا أبو عوانه إمامهم الحافظ المتبحّر الفقیه، صاحب «المسند الصّحیح» و قدوتهم الماجد النّبیه، اسوة فقهائهم المراجیح، الجهبذ النّاقد العارف بمدارک التّعدیل و التّجریح، السّابر الماهر البصیر بغوامض التّوفیق و التّرجیح، الخبیر الدّوّار بطبه فی الاسود و التّقریح، القریع فی الأدوار لحسن تثمیره و التّرقیح، الرّحّال الجوّال الجوّاب للسّباسب و المهامه الفیح، الّذی أنضی فی هذا الشّأن رکاب الطّلب حتّی ضجّ کلّ نضو فهو طلیح، و ضرب أکباد الإبل لنیل هذا المرام حتّی عجّ کلّ عود و هو رزیح؛ قد أعان بروایته الحقّ الصّحیح النّصیح، و أبان بتحدیثه الصّدق النّاصع الصّریح، و أهان الکذب الفظیع الفضیح، و أزری الزّور الشّنیع القبیح، فاستحقّ فی ذلک من أرباب التّحقیق و التّنقیح، للتّبجیل و التّکریم و التّفخیم و التّمدیح، فالحمد للّه الموضح وضح الصّواب کلّ التّوضیح، المسرح قطع الضّلال المظلم کلّ التّسریح، حیث وضح علی کلّ ناقد بصیر ذو رأی رجیح، و ظهر علی کلّ خابر بهذه الصّناعة ذو مجال فسیح، أنّ وثوق هذا الحدیث لا یحتاج بعد إلی التّبیین و التّصریح، و ثبوت ذلک الخبر لا یفتاق إلی توقیف و تشریح، و أنّ من قابله بالجحد و الإنکار بعید عن مغنی الرّشاد نزیح، و أنّ من عارضه بالإلطاط و الإضمار منبوذ علی عقر العناد طریح، و هو بسوء عمله و فاحش زلله فی مهاوی الرّدی سیهوی و یطیح، و لا یرجی لأجله نزوع و اقصار إلی حین ردم الضّریح و طمّ الصّفیح.

58-أما روایت أبو القاسم عبد اللّه بن محمّد بن عبد العزیز البغوی

حدیث ثقلین را، پس حمّوئی در «فرائد السّمطین» علی ما نقل عنه گفته:

[أخبرتنا الشّیخة الصّالحة زینب بنت القاضی عماد الدّین أبی صالح نصر بن عبد الرّزّاق ابن الشّیخ قطب وقته عبد القادر، سماعا علیها بمدینة السّلام بغداد عصر یوم الجمعة السّادس و العشرین من صفر سنة اثنتین و سبعین و ستّ مائة، قیل لها: أخبرک الشّیخ أبو الحسن علی بن محمّد بن علی بن السّقّا، قراءة علیه و أنت تسمعین فی خامس رجب

ص:258

سنة سبع عشرة و ستّ مائة بالمدرسة القادریة؟ قالت: نعم!

قال: أنبأنا أبو القاسم سعید بن أحمد بن البنّاء و أبو محمّد المبارک بن أحمد بن برکة الکندی فی جمادی الاولی سنة اثنتین و أربعین و خمسمائة، قالا: أنبأنا أبو نصر محمّد بن محمّد الرّیسی، قال: أنبأنا أبو طاهر محمّد بن عبد الرّحمن بن العبّاس بن المخلص، قال: أنبأنا أبو القاسم عبد اللّه ابن محمّد بن عبد العزیز البغوی، أنبأنا بشر بن الولید الکندی، أنبأنا محمّد بن طلحة، عن الأعمش. عن عطیّة، عن أبی سعید الخدری، عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال:

إنّی أوشک أن أدعی فأجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه عز و جل حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی، و إنّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، فانظروا ما تخلفونی فیهما].

و بغوی حافظ جلیل الشأن و ثقۀ عظیم الإتقان نزد سنّیّه می باشد، پارۀ از مآثر زاهره و مفاخر باهرۀ او در مجلّد حدیث طیر از کتاب «الانساب» أبو سعد عبد الکریم بن محمّد السّمعانی و «تذکرة الحفاظ» و «عبر فی خبر من غبر» شمس الدّین ذهبی و «طبقات الحفّاظ» علاّمه جلا الدّین سیوطی دریافتی.

فهذا البغوی حافظهم الثّقة الکبیر الّذی بذّ علی أهل عصره بالسّبق و البراءة، و مسندهم المعمّر الجلیل الّذی شفّ علی مهرة زمانه فی تجوید الصّناعة، العارف الفهم الممعن فی التّحدیث و الإملاء و القراءة و السّماعة، المنفرد فی الدّنیا بعلوّ الإسناد مع التّثبّت و الضّبط و الإتقان و المناعة؛ قد روی هذا الحدیث الرّائق البهیّ الأنیق السّناعة، و حدّث بذلک الخبر الثّابت الصحیح المعروف فأذاعه و أشاعه، فیا للّه و لأهل الجحود و الإنکار! کیف أقدموا علی هذه القریة البادیة الشّناعة، و تجرّء و اعلی تلک العرفة الواضحة الفظاعة!

59-أما روایت أبو عمر أحمد بن محمّد بن عبد ربه القرطبی

حدیث ثقلین را، پس در ما بعد إنشاء اللّه تعالی خواهی دانست که او در کتاب «العقد الفرید» این حدیث شریف را در ضمن خطبۀ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت کرده.

ص:259

و ابن عبد ربه قرطبی از أفاخم علمای کرام و أساطین نبهائی عظام سنّیّه است، شطری از مفاخر زاهره و مآثر باهرۀ او در مجلّد حدیث طیر از کتاب «الاکمال» ابن ماکولا و «وفیات الأعیان» ابن خلّکان و «مختصر» أبو الفداء الأیّوبی و «تتمة المختصر» ابن الوردی و «عبر» ذهبی و «مرآة الجنان» یافعی «و بغیة الوعاة» سیوطی و «نفخ الطیب» أبو العبّاس مقری و «مدینة العلوم» ازنیقی، شنیدی.

و لعمری ان روایة مثل هذا الّذی هو علمهم المفرد، و وحیدهم الأوحد لهذا الحدیث السّدید المسدّد، المشید المشیّد الموطد، فی خطبة النّبیّ الممجّد، علیه و آله آلاف السّلام من المهیمن السّرمد، دامغ لرءوس الجاحدین السّادرین فی ضلال الممدّد، و قالع لأسوس الخاسرین المشترین للوبال المخلّد.

60-أما روایت أبو بکر محمّد بن القسم بن محمّد بن بشار
اشاره

المعروف بابن الانباری

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «المصاحف» اخراج آن فرموده، چنانچه سیوطی در «درّ منثور» گفته: [

و أخرج التّرمذی و حسّنه و ابن الأنباری فی «المصاحف» عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما].

و نیز ابن الانباری این حدیث شریف را بروایت زید بن ثابت اخراج نموده، چنانچه میرزا محمّد بدخشانی در «مفتاح النّجا» در ذکر طرق این حدیث شریف گفته: [

و لفظه عند الحافظین أبی محمّد عبد اللّه بن حمید الکشّی و أبی بکر محمّد بن القاسم المعروف بابن الأنباری، عن زید بن ثابت: إنی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

ترجمۀ ابو بکر ابن الانباری

و علامه ابن الانباری قدوه و إمام و حافظ و شیخ الاسلام و مقدّم أساطین أعلام

ص:260

و ممدح أرکان فخام سنّیّه می باشد، نبذی از محاسن عظیمة الأخطار و شطری از مآثر جمیلة الآثار او بر ناظر و متتبّع مصنّفات أکابر مشاهیر و أجلّۀ نحاریر، مثل کتاب «الأنساب» أبو سعد عبد الکریم سمعانی و «نهایۀ» ابن أثیر الجزری و «وفیات الأعیان» ابن خلّکان و «تذکرة الحفّاظ» و «عبر» ذهبی و «وافی بالوفیات» خلیل بن أیبک صفدی و «مرآة الجنان» عبد اللّه بن أسعد یافعی و «تتمّة المختصر» ابن الوردی و «طبقات للقرّاء» شمس الدّین محمّد بن محمّد جزری و «بغیة الوعاة» و «طبقات الحفّاظ» و کتاب «الإتقان» جلال الدّین سیوطی؛ مخفی و محتجب نیست. در این مقام بر بعضی ازین عبارات اکتفا می رود.

عبد الکریم بن محمّد السمعانی در کتاب «الأنساب» گفته: [و أبو بکر محمّد بن بشّار بن الحسن بن بیان بن سماعة بن فروة بن فطر (قطن. ظ) ابن دعامة الأنباری النّحوی، صاحب التّصانیف، کان من أعلم النّاس بالنّحو و الأدب و أکثرهم حفظا، سمع إسماعیل بن إسحاق القاضی و أحمد بن الهشیم بن خارجة البزّار و محمّد بن یونس الکدیمی و أبا العبّاس أحمد بن یحیی بن ثعلب النّحوی و محمّد بن أحمد بن النّصر و أباه القسم بن محمّد بن بشّار الأنباری و غیرهم، روی عنه أبو الحسن الدّار قطنیّ و أبو عمر ابن حیوة الخزّاز و أبو الخیر بن التّوّاب و طبقتهم، و کان صدوقا فاضلا دیّنا خیّرا من أهل السّنّة، و صنّف کتبا کثیرة فی علم القراءة و غریب الحدیث و المشکل و الوقف و الابتداء و الرّدّ علی من خالف مصحف العامّة، و کان یملی و أبو حیّ، یملی فی ناحیة من المسجد و أبوه فی ناحیة أخری، و کان یحفظ ثلاثة آلاف بیت شاهدا فی القرآن و کان یملی من حفظه، و ما کتب عنه الإملاء قطّ إلاّ من حفظه، و کانت ولادته فی رجب سنة إحدی و سبعین و مائتین، و توفّی لیلة النّحر من ذی الحجّة سنة ثمان و عشرین و ثلاثمائة].

و ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته: [أبو بکر محمّد بن أبی محمّد القاسم بن محمّد بن بشّار بن الحسن بن بیان بن سماعة بن فروة بن قطن بن دعامة الأنباری

ص:261

النّحوی، صاحب التّصانیف المشهورة فی النّحو و الأدب، کان علاّمة وقته فی الأدب و أکثر النّاس حفظا لها، و کان صدوقا ثقة دیّنا خیّرا من أهل السّنّة، و صنّف کتبا کثیرة فی علوم القرآن و غریب الحدیث و المشکل و الوقف و الابتداء و الرّدّ علی من خالف مصحف العامّة و کتاب «الزّاهر» ، ذکره الخطیب فی «تاریخ بغداد» و أثنی علیه و قال: بلغنی أنّه کتب عنه و أبوه حیّ و کان یملی فی ناحیة من المسجد و أبوه فی ناحیة أخری، و کان أبوه عالما بالأدب موثّقا فی الرّوایة صدوقا أمینا سکن بغداد و روی عنه جماعة من العلماء و روی عنه ولده المذکور، و له تصانیف کثیرة فمن ذلک کتاب «خلق الإنسان» و کتاب «خلق الفرس» و کتاب «الأمثال» و کتاب «المقصور و الممدود» و کتاب «المذکر و المؤنّث» و کتاب «غریب الحدیث» .

و قال أبو علی الفالی: کان أبو بکر بن الأنباری یحفظ فیما ذکر ثلاثمائة ألف بیت شاهد فی القرآن الکریم، و قیل له: قد أکثر النّاس فی محفوظاتک فکم تحفظ؟ فقال: أحفظ ثلاثة عشر صندوقا! و قیل: إنّه کان یحفظ مائة و عشرین تفسیرا للقرآن بأسانیدها.

و حکی أبو الحسن الدّار قطنیّ أنّه حضر فی مجلس إملائه یوم جمعة فصحّف اسما أورده فی إسناد حدیث؛ إمّا کان «حیّان» فقال «حبّان» أو «حبّان» فقال «حیّان» قال الدّار قطنیّ: فأعظمت أن یحمل عن مثله فی فضله و جلالته و هم، و هبت أن أوقفه علی ذلک، فلمّا انقضی الإملاء تقدّمت إلی المستملی فذکرت له و همه و عرّفته صواب القول فیه و انصرفت، ثمّ حضرت الجمعة الثّانیة فی مجلسه، فقال أبو بکر: عرف جماعة الحاضرین أنّا صحّفنا الاسم الفلانیّ لمّا أملیت حدیث کذا فی الجمعة الماضیة و نبّهنا ذلک الشّابّ علی الصّواب و هو کذا و عرف ذلک الشّابّ أنّا رجعنا إلی الأصل فوجدناه کما قال. و من جملة تصانیفه: «غریب الحدیث» قیل: إنّه خمسة و أربعون ألف ورقة، و کتاب «شرح الکافی» و هو نحو ألف ورقة، و کتاب «الهاءات» نحو ألف ورقة و کتاب «الأضداد» و کتاب «الجاهلیّات» و هو سبعمائة ورقة، و «المذکّر و المؤنّث» ما عمل أحد أتمّ منه و رسالة «المشکل» ردّ فیها علی ابن قتیبة و أبی حاتم. و کانت ولادته یوم الأحد لإحدی عشر لیلة خلت من رجب سنة إحدی

ص:262

و سبعین و مائتین، و توفی لیلة عید النّحر سنة ثمان و عشرین، و قیل سنة سبع و عشرین و ثلاثمائة].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنة ثمان و خمسین (عشرین ظ. م) و ثلاثمائة گفته:

[و فیها العلاّمة إمام اللّغة صاحب المصنّفات أبو بکر محمّد بن الأنباری النحویّ اللّغویّ عمر سبعا و خمسین سنة، سمع فی صغره من الکدیمی-بضم الکاف-و إسماعیل القاضی، و أخذ عن أبیه و ثعلب و طائفة. قال أبو علی الفالی: کان شیخنا أبو بکر یحفظ، فیما قیل ثلث مائة ألف بیت شاهدا فی القرآن، و قال محمّد بن جعفر التّمیمیّ: ما رأیت أحفظ من ابن الأنباریّ و لا أغزر بحرا منه، و روی عنه أنّه قال: أحفظ ثلث عشر صندوقا قال: و حدّثت أنّه کان یحفظ مائة و عشرین تفسیرا للقرآن العظیم بأسانیدها، و قیل إنّه أملی غریب الحدیث فی خمسة و أربعین ألف ورقة، و کان علاّمة وقته فی الآداب و أکثر النّاس حفظا لها، و کان صدوقا ثقة دیّنا خیّرا من أهل السّنّة، و صنف کتبا کثیرة فی علوم القرآن و غریب الحدیث و المشکل، و کان یملی فی ناحیة من المسجد و أبوه فی ناحیة اخری].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «تاج مکلّل» گفته: [أبو بکر محمّد بن أبی محمّد القاسم بن محمّد بن بشّار بن الحسن الأنباریّ النّحوی، کان علاّمة وقته فی الأدب و أکثر النّاس حفظا له، و کان صدوقا ثقة دیّنا خیّرا من أهل السّنّة و صنف کتبا کثیرة، قال أبو علی القالی: کان أبو بکر بن الأنباری یحفظ فیما ذکر ثلث مائة ألف بیت شاهد فی القرآن الکریم، و قیل إنّه کان یحفظ مائة و عشرین تفسیرا للقرآن بأسانیدها، و کتابه «غریب الحدیث» قیل خمسة و أربعون ألف ورقة، ولد سنة إحدی و سبعین و مائتین و توفّی سنة سبع و عشرین و ثلاثمائة، رحمه اللّه تعالی].

فهذا ابن الانباری بارعهم الثّقة الصّدوق الخبیر بتلک العلوم و المعارف، و حافظهم الکبیر المأمون الأمین علی هذه الأعلاق و الطّرائف، قد روی هذا الحدیث فی کتابه «کتاب المصاحف» ، المقبول المعروف المشهور لدی کلّ ناقد بصیر یبثّ

ص:263

العوارف، فذهبت بحمد اللّه شبهات الجاحدین ادراج الریاح العواصف، و طاحت نزغات المنکرین بالسّافیات النّاسفات القواصف، و ظلّوا خزایا من الخاطیات لا ترقی لهم المدامع و المذارف، و أضحوا عرابا عن الواقیات لعدوی نفوسهم الموبقات القوارف.

61-أما روایت أبو عبد اللّه حسین بن اسماعیل بن محمّد الضبی المحاملی
اشاره

حدیث ثقلین را پس در «أمالی» خود آن را اخراج نموده بمزید احقاق حقّ و ازهاق باطل بالتّصریح تصحیح آن فرموده، چنانچه ملاّ علی متّقی در «کنز العمّال» کما سمعت آنفا گفته: [

عن علیّ علیه السّلام أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم حضر الشّجرة بخمّ ثمّ خرج آخذا بید علی (علیه السلام) فقال: أیّها الناس! أ لستم تشهدون أن اللّه و رسوله أولی بکم من أنفسکم و أن اللّه و رسوله مولاکم؟ قالوا: بلی! قال: فمن کان اللّه و رسوله مولاه فانّ هذا مولاه و قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا بعدی کتاب اللّه سببه بیده و سببه بأیدیکم و أهل بیتی. ابن جریر و ابن أبی عاصم و المحاملی فی أمالیه و صحّح].

ترجمۀ أبو عبد اللّه محاملی ضبی

و علامه محاملی از أفاخم حفّاظ متبحّرین و أعاظم نقّاد متمهّرین سنّیّه می باشد محامد شامخه و محاسن باذخۀ او بر ناظر کتب رجالیّه و تاریخیّۀ قوم، مثل کتاب «الأنساب» أبو سعد عبد الکریم بن محمّد سمعانی و «تاریخ کامل» ابن أثیر الجزری و «تذکرة الحفّاظ» و «عبر-فی خبر من غبر» ذهبی و «مرآة الجنان» عبد اللّه بن أسعد یافعی و «طبقات الحفّاظ» جلال الدین سیوطی و «مقالید الأسانید» أبو مهدی ثعالبی و «تراجم الحفّاظ» میرزا محمّد بدخشانی و «بستان المحدّثین» خود شاهصاحب و «إتحاف النّبلاء» مولوی صدیق حسن خان معاصر؛ واضح و مستنیرست. در این جا بلحاظ اختصار بر بعض عبارات اقتصار می شود.

ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [المحاملی، القاضی الإمام العلاّمة الحافظ، شیخ بغداد و محدّثها أبو عبد اللّه الحسین بن إسماعیل بن محمّد الضّبّیّ البغدادی

ص:264

ولد فی أوّل سنة خمس و ثلاثین و مائتین، و أوّل سماعه فی سنة أربع و أربعین، سمع أبا حذافة أحمد بن إسماعیل السّهمیّ صاحب مالک و عمرو بن علی الفلاّس و زیاد بن أیّوب و أحمد بن المقدام العجلی و یعقوب بن إبراهیم الدّورقیّ و محمّد بن المثنّی العنزیّ و أبا هشام و عبد الرّحمن بن یونس السّرّاج و زبیر بن بکّار و طبقتهم و من بعدهم، فأکثر و صنّف و جمع، روی عنه دعلج و الدّار قطنیّ و ابن جمیع و إبراهیم بن جزولة الباجی و ابن الصّلت الأهوازی و أبو عمرو بن مهدی و أبو محمّد بن البیّع و آخرون. قال الخطیب:

کان فاضلا دینا صادقا شهد عند القضاة و له عشرون سنة، ولی قضاء الکوفة ستین سنة، و قال ابن جمیع الغسّانیّ: عند المحاملی سبعون نفسا من أصحاب سفیان بن عیینة، و قال أبو بکر الدّاودیّ: کان یحضر مجلس المحاملی عشرة آلاف رجل و استعفی من القضاء قبل سنة عشرین و ثلاثمائة، و کان محمودا فی ولایته، عقد بالکوفة سنة سبعین و مائتین فی داره مجلسا للفقه فلم یزل أهل العلم و النّظر یختلفون إلیه. قال محمّد بن الحسین:

رأیت فی النّوم کأنّ قائلا یقول: إنّ اللّه لیدفع عن أهل بغداد البلاء بالمحاملی. قال حمزة بن محمّد بن طاهر: سمعنا أبا حفص بن شاهین یقول: حضر معنا ابن المظفّر مجلس المحاملی فقال لی: یا أبا حفص! ما عدمنا من أبی محمّد بن صاعد إلاّ غیبة، یرید أنّ المحاملی نظیر ابن صاعد فی العلوّ و الثّقة. أملی المحاملی مجلسا کعادته فی ثانی عشر ربیع الآخر من سنة ثلاثین و ثلاثمائة ثم مرض و مات بعد أحد عشر یوما، و آخر من روی حدیثه عالیا أبو القسم سبط السّلفی، أخبرنا أحمد بن إسحاق الزّاهد، نا:

محمّد بن اللّیث بن شجاع و زید بن هبة اللّه ببغداد، قال: نا: عبد الباقی القطّان سنه 554، أنا: عاصم بن الحسن، نا: عبد الواحد بن محمّد الفارسی، نا: أبو عبد اللّه المحاملی، نا: أحمد بن إسماعیل؛ نا: مالک، عن ربیعة، عن حنظلة بن قیس الزّرقی أنّه سئل رافع بن خدیج عن کراء الأرض، فقال: أمّا الذّهب و الورق فلا بأس به].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «إتحاف النبلاء» گفته: [أبو عبد اللّه حسین بن إسماعیل بن محمّد الضّبّی البغدادی المحاملی، یکی از محدّثان بغداد و مشایخ

ص:265

آن مبارک بنیادست، او را قاضی حسین نیز گویند زیرا که بر قضاء کوفه تا مدّت شصت سال ماند، تولدش در سنۀ دو صد و سی و پنج ست. در ابتداء طلب از أبو حذافه سهمی را راوی «موطّأ» أخذ این علم در سال چهل و چهار کرده، و از عمر بن علی فلاّس و أحمد بن المقدام و یعفور (یعقوب. ظ) بن إبراهیم دورقی و محمّد (بن. ظ) مثنی و زبیر بن بکّار و دیگر علماء آن طبقه روایت کرده، و دار قطنی و جمیع (ابن جمیع. ظ) و دعلج و دیگر محدّثان عمده از وی اقتباس نموده اند، و شیوخ او از أصحاب سفیان بن عیینة قریب هفتاد کس بوده اند، در مجلس إملاء او ده هزار کس تقریبا حاضر می شدند. آخر از قضا استعفا نمود و تا قاضی بود محمود خلائق بود هیچکس بروی اعتراض و اتّهام نکرده، خانۀ او در کوفه مجمع أهل علم بود، هر روز مردم برای شغل این علم شریف در خانۀ او جمع می شدند و فائده ها می گرفتند. محمّد بن حسین یکی از بزرگان آن عهد گفته: من بخواب دیدم گویا گوینده ای می گوید: حقّ تعالی از أهل بغداد ببرکت محاملی بلا را دفع می کند. دوّم ربیع الآخر سنۀ سه صد و سی بعد از درس حدیث، موافق عادت خود برخاست و مریض شد و بعد از پانزده روز وفات یافت]انتهی.

فهذا المحاملی الحامل لرایة الصّناعة بین الماهرین الأفاضل، و المقدّم علی تلک الجماعة عند الکابرین الأماثل، قد روی هذا الحدیث الشّریف الفاضل، فی أمالیه المبهرة المزهرة الفواضل، فأثبته دفعا لریب کلّ معاند محائد لدود متجاهل، و صحّحه رغما لأنف کلّ مکابر مباهت عنود متحامل، فلا یحید عنه غبّ هذا إلاّ اللّجوج الماحک الماحل، الذی هو عن صوب الصّواب ناکب مائل، و لا یصدف عنه اثر هذا إلاّ الحیود الأفین الفائل، الّذی هو إلی کسر الخسار آئب آئل.

62-أما روایت أحمد بن محمّد بن سعید الکوفی المعروف بابن عقده

حدیث ثقلین را، پس در «کتاب الولایة» که به «کتاب الموالاة» نیز معروف است این حدیث شریف را به هشت طریق روایت نموده، چنانچه علاّمۀ سخاوی در «استجلاب ارتقاء الغرف» در ذکر حدیث ثقلین مروی از جابر گفته: [

و رواه أبو العبّاس

ص:266

ابن عقدة فی «الولایة» من طریق یونس بن عبد اللّه بن أبی فروة، عن أبی جعفر محمّد بن علی، عن جابر رضی اللّه عنه، قال: کنّا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی حجّة الوداع فلمّا رجع الجحفة أمر بشجرات فقمّ ما تحتهنّ ثم خطب النّاس، فقال: أمّا بعد، أیّها النّاس! فإنّی لأرانی یوشک أن ادعی فاجیب و إنّی مسئول و أنتم مسئولون فما أنتم قائلون؟ قالوا: نشهد أنّک بلّغت الرّسالة و نصحت و أدّیت.

قال: إنّی لکم فرط و أنتم واردون علیّ الحوض و إنّی مخلف فیکم الثّقلین کتاب اللّه (و عترتی أهل بیتی. صح. ظ)].

و نیز سخاوی در «استجلاب ارتقاء الغرف» گفته: [و أمّا

حدیث خزیمة فهو عند ابن عقدة من طریق محمّد بن کثیر، عن فطر و أبی الجارود، کلاهما عن أبی الطّفیل أنّ علیّا رضی اللّه عنه قام فحمد اللّه و أثنی علیه ثم قال: أنشد اللّه من شهد یوم غدیر خمّ إلاّ قام، و لا یقوم رجل یقول: نبّیت، أو: بلغنی؛ إلاّ رجل سمعت اذناه و وعاه قلبه.

فقام سبعة عشر رجلا منهم: خزیمة بن ثابت و سهیل بن سعد و عدیّ بن حاتم و عقبة بن عامر و أبو أیّوب الأنصاریّ و أبو سعید الخدری و أبو شریح الخزاعی و أبو قدامة الأنصاری و أبو لیلی و أبو الهیثم بن التّیهان و رجال من قریش. قال علیّ رضی اللّه عنه و عنهم:

هاتوا ما سمعتم! فقالوا: نشهد أنّا أقبلنا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع حتّی إذا کان الظّهر خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فأمر بشجرات فشذّ بن و ألقی علیهنّ ثوب، ثمّ نادی بالصّلاة فخرجنا فصلّینا، ثمّ قام، فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال: أیّها النّاس! ما أنتم قائلون؟ قالوا: قد بلّغت. قال: اللّهمّ اشهد، ثلاث مرّات.

قال: إنّی أوشک أن ادعی فأجیب و إنی مسئول و أنتم مسئولون. ثم قال: ألا! إنّ أموالکم و دماءکم حرام کحرمة یومکم هذا و حرمة شهرکم هذا اوصیکم بالنّساء، أوصیکم بالجار، اوصیکم بالممالیک، أوصیکم بالعدل و الإحسان. ثم قال: أیّها النّاس! إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فإنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض، نبّأنی بذلک اللّطیف الخبیر ، و ذکر الحدیث فی

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم:

من کنت مولاه فعلی مولاه. فقال: علیّ رضی اللّه عنه: صدقتم و أنا علی ذلک

ص:267

من الشّاهدین].

و نیز سخاوی در «استجلاب ارتقاء الغرف» گفته: [و أمّا

حدیث ضمیرة الأسلمی فهو فی الموالاة من حدیث إبراهیم بن محمّد الأسلمی، عن حسین بن عبد اللّه بن ضمیرة، عن أبیه، عن جدّه رضی اللّه عنه، قال: لمّا انصرف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع أمر بشجرات فقممن بوادی خمّ و هجر فخطب الناس فقال: أمّا بعد، أیّها النّاس! فإنّی مقبوض اوشک أن أدعی فأجیب، فما أنتم قائلون؟ قالوا: نشهد أنّک قد بلّغت و نصحت و أدّیت. قال: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، ألا و إنّهما لن یتفرقا حتّی یردا علیّ الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما. و أمّا

حدیث عامر، فأخرجه ابن عقدة فی «الموالاة» من طریق عبد اللّه بن سنان، عن أبی الطّفیل، عن عامر بن لیلی بن ضمرة و حذیفة بن أسید رضی اللّه عنهما، قالا: لمّا صدر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع و لم یحجّ غیرها حتّی إذا کان بالجحفة نهی عن سمرات بالبطحاء متقاربات لا تنزلوا تحتهنّ حتّی إذا نزل القوم و أخذوا منازلهم سواهنّ أرسل إلیهنّ فقمّ ما تحتهنّ و شذّبن علی (عن. ظ) رءوس القوم حتّی إذا نودی للصّلاة غدا إلیهنّ فصلّی تحتهنّ ثم انصرف علی النّاس، و ذلک یوم غدیر خمّ، و «خمّ» من الجحفة و له بها مسجد معروف، فقال: أیّها النّاس، إنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لن یعمر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی یلیه من قبله، و ذکر الحدیث، و القصد منه

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: أیّها النّاس! أنا فرطکم و إنّکم واردون علیّ الحوض أعرض ممّا بین بصری و صنعاء، فیه عدد النّجوم قدحان من فضة، ألا! و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما حین تلقونی، قالوا: و ما الثّقلان یا رسول اللّه؟ قال: الثّقل الأکبر کتاب اللّه سبب طرف بید اللّه و طرف بأیدیکم فاستمسکوا به لا تضلّوا و لا تبدّلوا، ألا! و عترتی، قد نبّأنی اللّطیف الخبیر ألاّ یتفرّقا حتّی یلقیانی و سألت ربّی لهم ذلک فأعطانی فلا تسبقوهم فتهلکوا و لا تعلّموهم فهم أعلم منکم. و من طریق ابن عقدة أورده أبو موسی المدینی فی ذیله فی الصّحابة و قال إنّه عزیز (غریب. ظ) جدّا].

ص:268

و نیز سخاوی در «استجلاب ارتقاء الغرف» گفته: [و أما

حدیث أبی ذرّ، فأشار إلیه التّرمذیّ فی جامعه و أخرجه ابن عقدة من حدیث سعد بن طریف، عن الأصبغ بن نباته، عن أبی ذرّ رضی اللّه عنه أنّه أخذ بحلقه باب الکعبة فقال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: إنی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی فانّهما لن یتفرقا حتّی یردا علی الحوض، فانظرونی کیف تخلفونی فیهما. و أمّا

حدیث أبی رافع فهو عند ابن عقدة أیضا من طریق محمّد بن عبد اللّه بن أبی رافع، عن جدّه أبی رافع مولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، رضی اللّه عنه: لمّا نزل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم غدیر خمّ مصدره من حجّة الوداع قام خطیبا بالنّاس بالهاجرة فقال:

أیّها النّاس! و ذکر الحدیث، و لفظه: إنّی ترکت فیکم الثّقلین الثّقل الأکبر و الثّقل الأصغر، فأمّا الثّقل الأکبر فبید اللّه طرفه و الطّرف الآخر بایدیکم و هو کتاب اللّه إن تمسّکتم به فلن (لن ظ) تضلّوا و لن تذلّوا أبدا، و أمّا الثّقل الأصغر فعترتی أهل بیتی إنّ اللّه هو الخبیر أخبرنی أنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض، و سألته ذلک لهما و الحوض عرضه ما بین بصری و صنعاء فیه من الآنیة عدد الکواکب، و اللّه سائلکم کیف خلفتمونی فی کتابه و أهل بیتی، الحدیث].

و نیز سخاوی در «استجلاب ارتقاء الغرف» گفته؟ و أمّا

[حدیث أم سلمة فحدیثها عند ابن عقدة من حدیث هارون بن خارجة، عن فاطمة ابنة علیّ، عن أمّ سلمة رضی اللّه عنها، قالت: أخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بید علیّ رضی اللّه عنه بغدیر خمّ فرفعها حتّی رأینا بیاض إبطه فقال: من کنت مولاه، الحدیث، و فیه: قال یا أیّها الناس! إنّی مخلف فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی و لن یتفرقا حتّی یردا علیّ الحوض. و أمّا

حدیث أمّ هانی فحدیثها عنده أیضا من حدیث عمر بن سعید بن (عن. ظ) عمر بن جعدة بن هبیرة، عن أبیه أنّه سمعها تقول: رجع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّته حتّی إذا کان بغدیر خمّ أمر بدوحات فقممن ثمّ قام خطیبا بالهاجرة فقال: أمّا بعد، أیّها النّاس! فإنی موشک أن أدعی فأجیب و قد ترکت فیکم ما لم تضلّوا بعده أبدا کتاب اللّه طرف بید اللّه و طرف بأیدیکم و عترتی أهل بیتی، ألا

ص:269

إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و همۀ این روایات را از بن عقده، علاّمه نور الدّین سمهودی در «جواهر العقدین» و أحمد بن الفضل بن محمّد با کثیر المکّی در «وسیلة المآل» نیز آورده اند، و ازین روایات، دو روایت را محمود بن محمّد بن علی الشّیخانی القادری نیز در «صراط سوی» از ابن عقده نقل کرده، کما ستطّلع علیه فیما سیأتی انشاء اللّه.

و کمال جلالت مرتبت و عظمت منزلت و علوّشان و رفعت مکان حافظ ابن عقده در وثوق و اعتماد و اعتبار و استناد و نهایت تبحّر او در علوم أحادیث و آثار و غایت تمهّرش در فنون روایات و أخبار سابقا بحمد اللّه القدیر در مجلّد حدیث غدیر بتفصیل هر چه تمامتر از افادات منقدین قوم بمعرض تبیین رسیده.

فهذا ابن عقدة الحافظ البارع المتقن الجلیل، و الجهبذ النّاقد الفرد النّبیل، عاقد ألویة التّنقیب و التّحقیق و الإشادة و التأثیل، المعقود علیه أنامل الأعلام فی السّیر و النّقد و التّمییز و التّزییل، قد روی هذا الحدیث المفیض المنیل، الهادی إلی معارف الحقّ بأبین التّطریق و التّسبیل، بطرق متعدّدة سدیدة التّکمیل، و سیاقات متبدّدة مفیدة التّنویل، إیضاحا للمحجّة و نهجا للسبیل، و إتماما للحجّة و نصبا للدّلیل و إرغاما لآناف أهل الإرجاف و التّهویل، و إضراعا لخدود أرباب السّفساف و التّسویل؛ فلم یبق و الحمد للّه للجاحد العنود المحیل، فی إنکاره و إلطاطه مساغ و لا مجال و لا مناص و لا مقیل، و لیس له فی عثرته الفاضحة و زلّته الفادحة معذر و لا مقیل، و اللّه النّاصر للحقّ الصّریح و هو المنتصر المدیل.

63-أما روایت أبو محمد دعلج بن أحمد بن دعلج السجزی المعدل
اشاره

حدیث ثقلین را، پس حاکم در کتاب «مستدرک علی الصّحیحین» بعد ذکر حدیث ثقلین بروایت زید بن أرقم گفته: [شاهده: حدیث سلمة بن کهیل، عن أبی الطفیل أیضا صحیح علی شرطهما.

حدثنا أبو بکر بن إسحاق و دعلج بن أحمد السّجزی قالا: أنبا محمّد بن أیوب، ثنا: الأزرق بن علیّ، ثنا: حسّان بن إبراهیم الکرمانی، ثنا: محمّد بن سلمة بن کهیل، عن أبیه، عن أبی الطّفیل عامر بن واثلة أنّه سمع زید بن

ص:270

أرقم رضی اللّه عنه یقول: نزل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بین مکّة و المدینة عند سمرات خمس دوحات عظام فکنس النّاس ما تحت السّمرات، ثم راح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عشیّة فصلّی ثمّ قام خطیبا فحمد اللّه و أثنی علیه و ذکّر و وعظ فقال ما شاء اللّه أن یقول، ثمّ قال: أیّها النّاس! إنّی تارک فیکم أمرین لن تضلّوا إن اتّبعتموهما و هما کتاب اللّه و أهل بیتی عترتی، ثمّ قال: أ تعلمون أنّی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ ثلاث مرّات، قالوا: نعم! فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: من کنت مولاه فعلیّ مولاه].

ترجمه دعلج بن احمد سجزی

و دعلج بن أحمد سجزی از أکابر نبهای متقنین ثقات و أجلّۀ فقهای محدّثین أثبات سنّیّه می باشد.

علامه شمس الدین ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته [دعلج بن أحمد بن دعلج، الإمام الفقیه محدّث بغداد، أبو إسحاق السّجزی المعدّل. ولد سنة ستّین و مائتین و سمع من علی بن عبد العزیز و طائفة بمکّة، و هشام ابن علیّ السّیرافی و طبقته بالبصرة، و محمّد بن أیّوب البجلی بالرّی، و محمّد بن إبراهیم البوشنجی و عدّة بنیسابور، و عثمان ابن سعید الدّارمی بهراة، و محمّد بن دبح و تمتام ببغداد، و کان من أوعیة العلم و بحور الرّوایة، روی عنه الدّار قطنیّ و الحاکم و ابن زرقویه و أبو إسحاق الإسفراینی و أبو القاسم بن بشران و عدد کثیر. قال الحاکم: أخذ دعلج عن ابن خزیمة المصنّفات، قال: و کان یفتی بمذهبه و کان شیخ أهل الحدیث و له صدقات جاریة علی أهل الحدیث بمکّة و العراق و سجستان. قال الحاکم: سمعت الدّار قطنیّ یقول: صنّف دعلج «المسند الکبیر» و لم أر فی مشایخنا أثبت منه و سمعت عمر البصریّ یقول: ما رأیت ببغداد من انتخبت علیهم أصحّ کتبا منه و لا أحسن سماعا.

ثروة دعلج بن أحمد الطائلة

قال الحاکم: اشتری دعلج بمکّة دار العباسیّة بثلثین ألف دینار، و قال الخطیب: بلغنی أنّ دعلج بعث المسند إلی ابن عقدة لینظر فیه و جعل بین کلّ ورقتین دینارا. قال ابن حبّویه: أدخلنی دعلج داره و أرانی بدرا من المال معباة فقال: خذ منها ما شئت! فشکرته و قلت: أنا فی کفایة.

ص:271

و قیل: إنّ معزّ الدّولة أخذ من ترکة دعلج ثلث مائة ألف دینار، توفی دعلج فی جمادی الآخرة سنة إحدی و خمسین و ثلاثمائة].

و نیز ذهبی در «عبر فی خبر من غبر» در وقایع سنة إحدی و خمسین و ثلاثمائة گفته: [و فیها-دعلج بن أحمد بن دعلج أبو محمّد السّجزی المعدّل، و له نیّف و تسعون سنة، رحل و طوف و أکثر و سمع من هشام السّیرافی و علیّ البغوی و طبقتهما، و قال الحاکم: أخذ عن ابن خزیمة مصنّفاته و کان یفتی بمذهبه، و قال الدّار قطنیّ:

لم أر فی مشایخنا أثبت من دعلج، و قال الحاکم: یقال: لم یکن فی الدّنیا أیسر منه، اشتری بمکّة دار العبّاسیّة بثلاثین ألف دینار، و قیل: کان الذّهب فی داره بالقفاف و کان کثیر المعروف و الصّلات، توفی فی جمادی الآخرة].

و علامۀ یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنه مذکوره گفته: [و فیها دعلج أبو محمّد السّجزی، قال الحاکم: أخذ عن ابن خزیمة مصنّفاته و کان یفتی بمذهبه، و قال الدّار قطنی: لم أر فی مشایخنا أثبت من دعلج. و قال الحاکم: لم یکن فی الدّنیا أیسر منه، اشتری بمکّة دار العبّاس بثلثین ألف دینار، و قیل: کان الذّهب فی داره بالقفاف و کان کثیر المعروف و الصّلات].

و تاج الدین سبکی در «طبقات شافعیّة» گفته: [دعلج بن أحمد بن دعلج أبو محمّد السّجزی الفقیه المعدّل، ولد سنة ستّین و مائتین أو قبلها، و سمع بعد الثّمانین من علیّ بن عبد العزیز بمکّة و هشام بن علی السّیرافی و عبد العزیز بن معاویة بالبصرة و محمّد بن أیّوب و ابن الجنید بالرّیّ، و محمّد بن إبراهیم البوشجی و قسمرة محمّد بن عمرو الخرشی و طائفة بنیسابور، و عثمان بن سعید الدّارمی و غیره بهراة، و محمّد بن غالب و محمّد بن ربح البزّار و محمّد بن سلیمان الباغندی و خلقا ببغداد و غیرها. روی عنه الدّار- قطنی و الحاکم و ابن زرقویه و أبو علی بن شاذان و الاستاد أبو إسحاق الإسفراینی و خلق. قال الحاکم: أخذ عن ابن خزیمة المصنّفات و کان یفتی بمذهبه و کان شیخ أهل الحدیث، له صدقات دارّة علی أهل الحدیث بمکّة و العراق و سجستان، سمعته

ص:272

یقول: تقدّم إلی لیلة بمکّة ثلاثة فقالوا: أخ لک بخراسان قتل أخانا و نحن نقتلک به! فقلت: اتّقوا اللّه فإن خراسان لیست بمدینة واحدة، فلم أزل أداریهم إلی أن اجتمعت الخلق و خلّوا عنّی، فهذا سبب انتقالی من مکّة إلی بغداد. قال الحاکم: سمعت الدّار قطنیّ یقول: صنّفت لدعلج «المسند الکبیر» فکان إذا شکّ فی حدیث ضرب علیه و لم أر فی مشایخنا أثبت منه. قال الحکم: اشتری دعلج بمکّة دار العبّاسیّة بثلاثین ألف دینار، قال: و یقال: لم یکن فی الدّنیا من التّجار أیسر من دعلج، و قال الخطیب، بلغنی أنّه أتی بالمسند إلی ابن عقدة لینظر فیه و جعل فی الأجزاء بین کلّ و رقتین دینارا. و قال ابن خزیمة: أدخلنی دعلج داره و أرانی بدرا من الأموال معبّأة و قال لی: یا أبا عمر خذ من هذا ما شئت! فشکرت له و قلت: أنا فی کفایة، و قال أبو ذرّ الهرویّ: خلف دعلج ثلاثمائة ألف دینار. قال أبو العلاء الواسطی: کان دعلج یقول: لیس فی الدّنیا مثل داری لأنّه لیس فی الدّنیا مثل بغداد و لا ببغداد مثل للقطیعة و لا بالقطیعة مثل درب أبی خلف و لا فی الدرب مثل داری. و نقل الخطیب أنّ رجلا صلّی الجمعة فرأی رجلا ناسکا لم یصلّ فکلّمه فقال: استر علیّ أنّ علیّ لدعلج خمسة آلاف درهم فلمّا رأیته أحدثت فی ثیابی، فبلغ دعلج فطلب الرّجل إلی منزله و أبرأه منها و وصله بخمسة آلاف لکونه روّعه، و قال أحمد بن الحسین الواعظ فیما رواه الخطیب باسناده عنه: اودع أبو عبد اللّه بن أبی موسی الهاشمی عشرة آلاف لیتیم فأنفقها فلمّا کبر الصبیّ أمر السّلطان بدفع المال إلیه، قال ابن أبی موسی: فضاقت علیّ الدّنیا فبکرت علی بغلتی إلی الکرخ فوقفت علی باب مسجد دعلج فصلّیت خلفه النّحر فلمّا انفتل رحّب بی و دخلنا داره فقدّم هریسة فأکلنا و بصر بی فقال: أراک منقبضا! فأخبرته فقال: کل، فحاجتک مقضیّة! فلمّا فرغنا وزن لی عشرة آلاف دینار، فقمت أطیر فرحا ثمّ أعطیت الصّبیّ المال و عظم ثناء النّاس علی فاستدعانی أمیر من أولاد الخلیفة فقال: قد رغبت فی معاملتک و تضمینک منه فربحت ربحا مفرطا حتّی کسبت فی ثلثة أعوام ثلاثین ألف دینار فحملت إلی دعلج ذهبه فقال: ما خرجت و اللّه الدّنانیر عن یدی و نویت أن آخذ عوضها، حلّ بها الصّبیان! فقلت: أیّها الشّیخ! أی شیء أصل

ص:273

هذا المال حتّی تهب لی منه عشرة آلاف دینار؟ فقال نشأت و حفظت القرآن و طلب الحدیث و تاجرت فوافانی تاجر فقال: انت دعلج؟ قلت: نعم! قال: قد رغبت فی تسلیم مالی إلیک مضاربة، و سلّم إلیّ برنامجات بألف ألف درهم و قال لی: ابسط یدک فیه و لا تعلم موضعا لنفقته إلاّ حملت منه، إلیه و لم یزل یتردّد إلیّ سنة بعد سنة یحمل إلیّ مثل هذا و المال ینمی (یمنو. ظ) فلمّا کان فی آخر سنة اجتمعنا قال لی: أنا کثیر الأسفار فی البحر فإن قضی اللّه علیّ قضاء فهذا المال کلّه لک علی أن تتصدّق منه و تبنی المساجد. قال دعلج: و أنا أفعل مثل هذا و قد ینمی اللّه المال فی یدی، فاکتم علیّ ما عشت. توفّی دعلج فی جمادی الآخرة سنة إحدی و خمسین و ثلاثمائة، و له نیّف و تسعون سنة].

و سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [دعلج بن أحمد بن دعلج، الإمام الفقیه محدّث بغداد، أبو محمّد السّجزی المعدّل، ولد سنة إحدی و عشرین و مائتین و سمع البغویّ و منه الدّار قطنیّ و الحاکم، و کان من أوعیة العلم و شیخ أهل الحدیث، صنّف «المسند الکبیر» و مات فی جمادی الآخرة سنه 351، و خلف ثلث مائة ألف دینار]انتهی.

فهذا امامهم الفقیه دعلج صاحب الفضل الزاهر الأبلج، قد أوضح بروایة هذا الحدیث لقم الیقین و أبلج، و لحب بتحدیث هذا الخبر جدد الصّواب و أنهج، و شرح صدور أهل التّصدیق و الإذعان فأبردها و أثلج، و جرح أفئدة أهل البغی و العدوان فضیّقها و حرّج، فالحمد للّه علی ظهور الحق السّویّ المنهج، و سفور الصّدق الواضح المخرج، و زهوق الباطل البارد اللّجلج، و بوار الخطل الشائن الأسمج.

64-أما روایت أبو بکر محمّد بن عمر بن محمّد بن مسلم

التّمیمی المعروف بابن الجعابی

حدیث ثقلین را، پس علاّمۀ سخاوی در «استجلاب ارتقاء الغرف» در ذکر طرق این حدیث شریف گفته: [

و رواه الجعابیّ من حدیث عبد اللّه بن موسی، عن أبیه عن عبد اللّه بن حسن، عن أبیه، عن جدّه، عن علیّ رضی اللّه عنه أنّ رسول اللّه صلّی اللّه

ص:274

علیه و سلّم قال: إنّی مخلف فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه عزّ و جلّ طرفه بید اللّه و طرفه بایدیکم و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نور الدین سمهودی در «جواهر العقدین» در ذکر طرق این حدیث شریف گفته: [

و رواه الجعابیّ فی «الطالبیّین» من حدیث عبد اللّه بن موسی، عن أبیه عن عبد اللّه بن حسن، عن أبیه، عن جدّه، عن علی رضی اللّه عنه، و لفظه: إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی مخلف فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه عزّ و جلّ طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم و عترتی أهل بیتی و لن یتفرقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و ابن الجعابی از أکابر حفاظ ممدوحین بمدائح عظیمه و أعاظم نقّاد موصوفین بمحاسن فخیمه نزد سنّیّه می باشد، کما دریته بحمد اللّه المنعم المنیل فی مجلّد حدیث مدینة العلم بالتّفصیل.

فهذا ابن الجعابی الحافظ واحد رجال الدّنیا فی الحفظ و الإتقان، و أوحد أفراد العالم فی النّقد و السّبر و الإمعان، قد روی هذا الحدیث الجلیل الشّأن، النّیّر البرهان، فی کتابه «کتاب الطّالبیّین» نفیا لزیغ أهل العدوان، فلا یقابله بعد بالرّدّ و الإنکار و الإلطاط و الایهان؛ إلاّ من غلب علی قلبه الطّبع و ران، و لا یرتاب فیه منصف أذعن الصّدق و دان، و لا یحجم عنه موقن وضح لدیه الحقّ و بان.

65-أما روایت أبو القاسم سلیمان بن أحمد الطبرانی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس بطرق متکثّرۀ عدیده و ألفاظ متنوّعۀ مفیده در معاجم ثلاثۀ خود اخراج آن نموده، چنانچه روایت أبو سعید خدری را در «معجم صغیر» که بعنایت منعم کبیر نسخۀ آن بخطّ عرب؛ پیش نظر قصیر فقیر حاضر و موجودست باین سند آورده:

[حدّثنا الحسن بن محمّد بن مصعب الأشانی الکوفی، حدّثنا عبّاد بن یعقوب الأسدی، حدّثنا عبد الرّحمن المسعودی، عن کثیر النّواء، عن عطیّة العوفی، عن أبی سعید الخدری، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثّقلین أحدهما

ص:275

أکبر من الآخر کتاب اللّه جلّ و عزّ حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. لم یروه عن کثیر النّواء إلاّ المسعودیّ].

و نیز طبرانی در «معجم صغیر» روایت أبو سعید را بسند دیگر آورده، چنانچه گفته:

[حدّثنا حسن بن مسلم بن الطّیّب الصّنعانیّ، حدّثنا عبد الحمید بن صبیح، حدّثنا یونس بن أرقم، عن هارون بن سعد، عن عطیّة، عن أبی سعید الخدریّ، عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم، قال: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. لم یروه عن هارون ابن سعد إلاّ یونس].

و نیز طبرانی این حدیث شریف را بروایت أبو سعید خدری در «معجم أوسط» اخراج نموده، چنانچه علاّمۀ سخاوی در «استجلاب ارتقاء الغرف» در ذکر این حدیث گفته: [و حدیث أبی سعید عند أحمد فی مسنده من حدیث الأعمش و کذا من حدیث أبی إسرائیل الملائی إسماعیل بن خلیفة و عبد الملک بن أبی سلیمان و رواه الطّبرانیّ فی الأوسط من حدیث کثیر النّواء أربعتهم عن عطیّة و رواه أبو یعلی و آخرون].

و نور الدین سمهودی در «جواهر العقدین» بعد نقل حدیث ثقلین از لفظ ترمذی گفته: [

و أخرج أحمد معناه فی مسنده عن أبی سعید الخدری و لفظه: إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی أوشک أن ادعی فاجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی، فإنّ اللّطیف الخبیر (ظ) أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض فانظروا بما تخلفونی فیهما، و أخرجه أیضا الطّبرانیّ فی الأوسط و أبو یعلی و غیرهما، و سنده لا بأس به].

و أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر در «وسیلة المآل» گفته: [

و عن أبی سعید الخدریّ رضی اللّه عنه أنّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی أوشک أن أدعی فأجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی إنّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، فانظروا بما تخلفونی فیهما.

أخرجه أحمد بن حنبل فی مسنده و الطّبرانیّ فی الأوسط و أبو یعلی و غیرهم، و سنده لا بأس به].

ص:276

و نیز طبرانی این حدیث شریف را بروایت أبو سعید خدری در «معجم کبیر» اخراج نموده، چنانچه مرزا محمّد بدخشانی در «مفتاح النّجا» گفته: [

و أخرج أبو یعلی و الطّبرانیّ فی الکبیر عن أبی سعید الخدری: قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:

إنّی تارک فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا بعدی أمرین احدهما أکبر من الآخر، کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. و فی روایة أخری للطّبرانیّ عنه بلفظ: کأنّی قد دعیت فأجبت و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود بین السّماء و الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما].

و از افادۀ سیوطی نیز در «درّ منثور» ثابتست که طبرانی این حدیث شریف را بروایت أبی سعید خدری اخراج نموده، کما سبق و سیأتی فیما بعد أیضا إنشاء اللّه تعالی.

و نیز طبرانی این حدیث شریف را بروایت زید بن أرقم اخراج کرده، چنانچه علاّمه سیوطی در «درّ منثور» در تفسیر آیۀ «وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّهِ» گفته: [

و أخرج الطّبرانیّ عن زید بن أرقم، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی لکم فرط و إنکم واردون علیّ الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فی الثّقلین. قیل: و ما الثّقلان یا رسول اللّه؟ قال: الأکبر کتاب اللّه عزّ و جلّ سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فتمسّکوا به لن تزلّوا. و لا تضلّوا، و الأصغر عترتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألت لهما ذاک ربی فلا تقدموهما فتهلکوا و لا تعلّموهما فإنّهم أعلم منکم].

و علامه سخاوی در «استجلاب ارتقاء الغرف» گفته: [

و أخرجه الطّبرانی أیضا من حدیث حکیم بن جبیر، عن أبی الطفیل، عن زید، و فیه من الزّیادة عقب قوله: و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض: سألت ربّی ذلک لهما فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم].

و سمهودی در «جواهر العقدین» بعد نقل لفظ ثالث از طرق روایت حاکم گفته:

أخرجه الطّبرانیّ و زاد فیه عقیب قوله «إنّهما لن یفترقا (یتفرقا، ظ) حتّی

ص:277

یردا علیّ الحوض» سألت ربّی ذلک لهما فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم].

و أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر در «وسیلة المآل» گفته: [

و أخرجه الطّبرانیّ أیضا عن حکیم بن الطّفیل؛ عن زید بن أرقم، و فیه من الزّیادة عقب قوله «إنّهما لن یفترقا (یتفرّقا. ظ) حتّی یردا علیّ الحوض» : سألت ربّی ذلک لهما فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم].

و مرزا محمّد بدخشانی در مفتاح النّجا» بعد نقل حدیث ثقلین از «صحیح ترمذی» بروایت زید بن أرقم گفته: [

و أخرجه الطّبرانیّ فی الکبیر عنه مطوّلا بلفظ:

إنّی لکم فرط و إنّکم واردون علیّ الحوض عرضه ما بین صنعاء إلی بصری، فیه عدد الکواکب من قدحان الذّهب و الفضة، فانظروا کیف تخلفونی فی الثّقلین. قیل: و ما الثّقلان؟ یا رسول اللّه! قال: الأکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فتمسّکوا به لن تزلّوا و لا تضلّوا، و الأصغر عترتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض، و سألت لهما ذلک ربّی فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم].

و ملا علی متقی نیز در «کنز العمّال» این روایت را از طبرانی نقل کرده.

و ابن حجر مکی نیز در «صواعق» اخراج نمودن طبرانی این روایت را افاده نموده، کما سیأتی إنشاء اللّه فیما بعد].

و نیز طبرانی در «معجم کبیر» این حدیث شریف را از زید بن أرقم بلفظ دیگر اخراج نموده. کما سیتّضح إنشاء اللّه تعالی عنقریب من کتاب «مفتاح النّجا» للبدخشانی و کتاب «نزل الأبرار» له أیضا.

و نیز طبرانی این حدیث شریف را از زید بن أرقم بلفظ دیگر روایت نموده، چنانچه محمّد صدر عالم در «معارج العلی» گفته:

[أخرج الطبرانی و الحاکم، عن أبی الطفیل، عن زید بن أرقم، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: کأنّی قد دعیت فأجبت و إنّی تارک فیکم الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فإنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. اللّه مولای و أنا ولیّ کلّ مؤمن، من کنت مولاه فعلیّ مولاه،

ص:278

اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه].

و نیز طبرانی این حدیث شریف را بروایت حذیفة بن أسید الغفاری یا زید بن أرقم در «معجم کبیر» اخراج نموده، چنانچه علاّمه سخاوی در «استجلاب ارتقاء الغرف» گفته: [أمّا

حدیث حذیفة بن أسید الغفاری، فرواه الطّبرانیّ فی معجمه الکبیر من طریق سلمة بن کهیل عن أبی الطّفیل، عنه، عن زید بن أرقم رضی اللّه عنهما قال: لمّا صدر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع نهی أصحابه عن شجرات بالبطحاء متقاربات أن ینزلوا تحتهنّ ثمّ بعث إلیهنّ فقمّ ما تحتهنّ من الشوک و عمد إلیهن فصلّی تحتهنّ ثمّ قام فقال: یا أیّها النّاس! إنّی قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لن یعمر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی یلیه من قبله، و إنّی لأظنّ أنّی یوشک أن أدعی فأجیب و إنّی مسئول و إنّکم مسئولون فما ذا انتم قائلون؟ قالوا: نشهد أنّک قد بلغت و جهدت و نصحت، فجزاک اللّه خیرا فقال: أ لیس تشهدون أن لا اله الا اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أن جنّته حقّ و ناره حقّ و أنّ الموت حقّ و أنّ البعث حقّ بعد الموت و أنّ السّاعة آتیة لا ریب فیها و أنّ اللّه یبعث من فی القبور؟ قالوا: بلی! نشهد بذلک، قال: اللّهمّ اشهد! ثمّ قال: یا أیّها النّاس! إنّ اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم: فمن کنت مولاه فهذا مولاه یعنی علیّا، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه، ثمّ قال: یا أیّها النّاس! إنّی فرطکم و إنّکم واردون علیّ الحوض حوض عرضه ما بین بصری إلی صنعاء فیه عدد النّجوم قدحان من فضّة و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین فانظروا کیف تخلفونّی فیهما، الثّقل الأکبر کتاب اللّه عزّ و جلّ سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به لا تضلّوا و لا تبدّلوا و عترتی أهل بیتی فإنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّهما لن ینقضیا حتّی یردا علیّ الحوض. و من هذا الوجه أورده الضّیاء فی «المختارة» و رواه أبو نعیم فی «الحلیة» و غیره من حدیث زید بن الحسن الأنماطی، عن معروف بن خرّبوذ، عن أبی الطّفیل، عن حذیفة وحده به].

و از افادۀ علامه سمهودی در «جواهر العقدین» و محمّد بن یوسف شامی در کتاب «سبل الهدی و الرّشاد-المعروف بالسّیرة الشّامیّه» و ابن حجر مکّی در

ص:279

«صواعق محرقه» و فخر جهرمی در «براهین قاطعه» و نور الدین حلبی در کتاب «إنسان العیون-المعروف بالسّیرة الحلبیّه» و أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر در «وسیلة المآل» و محمود بن محمّد شیخانی قادری در «صرط سوی» و مرزا محمّد بدخشانی در «مفتاح النّجا» و «نزل الأبرار» و محمّد صدر عالم در «معارج العلی» و أحمد بن عبد القادر العجلی در «ذخیرة المآل» و مولوی ولی اللّه لکهنوی در «مرآة المؤمنین» نیز واضح و لائحست که طبرانی این روایت را اخراج نموده، کما ستطلع علیه فیما بعد إنشاء اللّه تعالی.

و نیز طبرانی این حدیث شریف را از زید بن ثابت در «معجم کبیر» اخراج نموده، چنانچه مرزا محمّد بدخشانی در «مفتاح النّجا» گفته: [

و أخرج الحاکم عن زید بن أرقم، و الطّبرانی فی الکبیر عنه و عن زید بن ثابت أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال: إنّی تارک فیکم الثّقلین من بعدی کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز مرزا محمّد بدخشانی در «نزل الأبرار» بعد نقل حدیث ثقلین بروایت زید بن أرقم از «صحیح مسلم» گفته: [

و أخرج الحاکم عنه و الطّبرانیّ فی الکبیر عنه و عن زید بن ثابت رضی اللّه عنهما أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی تارک فیکم الثّقلین من بعدی کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز طبرانی این حدیث شریف را بروایت زید بن ثابت در «معجم کبیر» بلفظ دیگر اخراج نموده، چنانچه علاّمه سمهودی در «جواهر العقدین» گفته:

[

و عن زید بن ثابت، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه عزّ و جلّ و هو حبل ممدود ما بین السّماء و الأرض، أو: ما بین السّماء الی الارض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض. أخرجه أحمد فی مسنده و عبد بن حمید بسند جیّد و لفظه: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و أخرجه الطبرانیّ فی الکبیر برجال ثقات و لفظه: إنی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه و أهل بیتی

ص:280

و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و سیوطی در «جامع صغیر» گفته:

[إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض (حم. طب(1) عن زید بن ثابت].

و نیز سیوطی در «إحیاء المیت» گفته: [الحدیث السّادس و الخمسون-

أخرج أحمد و الطبرانی عن زید بن ثابت، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:

إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء و الارض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر در «وسیلة المآل» گفته:

[عن زید بن ثابت رضی اللّه عنه، قال: قال رسول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود ما بین السّماء و الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. أخرجه أحمد فی مسنده و عبد بن حمید بسند جیّد و لفظه: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ. و أخرجه الطّبرانیّ فی الکبیر و لفظه:

إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه تعالی و أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و مرزا محمّد بدخشانی در «مفتاح النّجا» گفته: [

و فی روایة أخری للطّبرانی عن زید بن ثابت: بلفظ: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز طبرانی این حدیث شریف را از عبد اللّه بن حنطب اخراج نموده، چنانچه علاّمۀ سیوطی در «إحیاء المیت» گفته:

[أخرج الطّبرانیّ عن المطّلب بن عبد اللّه بن حنطب، عن أبیه، قال: خطبنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بالجحفة فقال: أ لست أولی بکم من أنفسکم؟ قالوا: بلی! یا رسول اللّه! قال فإنّی سائلکم عن اثنین:

ص:281


1- یعنی : أخرجه أحمد فی « المسند » و الطبرانی فی « المعجم الکبیر » ( 12 ) .

عن القرآن و عن عترتی].

و نیز سیوطی در «إنافه فی رتبة الخلافه» گفته: [

و أخرج الطّبرانیّ عن عبد اللّه بن حنطب، قال: خطبنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال: أ لست أولی بکم من أنفسکم؟ قالوا: بلی یا رسول اللّه! قال: فإنی سائلکم عن اثنین: عن القرآن و عن عترتی، ألا! لا تقدّموا فتضلّوا و لا تخلفوا عنها فتهلکوا].

ترجمه سلیمان بن أحمد طبرانی

و تقدم و براعت و تفوق و مهارت و علوّ مراتب و سموّ مناصب أبو القاسم طبرانی در فنون حدیث نزد سنّیّه محتاج تبیین و توضیح نیست، شطری از محامد ناصعه و مدائح رائعه و مفاخر شامخه و مآثر باذخۀ او بر ناظر کتاب «الأنساب» عبد الکریم بن محمّد السّمعانی و «وفیات الأعیان» ابن خلّکان و «تذکرة الحفّاظ» و «سیر النّبلاء» و «عبر» ذهبی و «مرآة الجنان» یافعی و «طبقات القرّاء» شمس الدّین محمّد بن الجزری و «طبقات الحفّاظ» جلال الدّین سیوطی و «زاد المعاد» ابن القیم و «توضیح الدّلائل» سید شهاب الدین أحمد و «منظر الإنسان» یوسف بن أحمد بن محمّد بن عثمان بن علی بن أحمد بن الشّجاع السّجزی و «مقالید الأسانید» أبو مهدی ثعالبی و «شرح مواهب» محمّد بن عبد الباقی زرقانی «و بستان المحدّثین» شاهصاحب و «إتحاف النّبلا» و «أبجد العلوم» و «تاج مکلّل» مولوی صدیق حسن خان معاصر؛ واضح و آشکارست. در این مقام بر بعضی از عبارات اقتصار می رود.

عبد الرحمن ابن أبی بکر سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته:

[الطّبرانیّ الإمام العلاّمة الحجّة بقیّة الحفّاظ أبو القاسم سلیمان بن أحمد ابن أیّوب بن مطیر اللّخمیّ الشّامی، مسند الدّنیا و أحد فرسان هذا الشّأن.

ولد بعکّا فی صفر سنة 260، و سمع فی سنه 273 بمدائن الشام و الحجاز و الیمن و مصر و بغداد و الکوفة و بصرة و أصبهان و الجزیرة و غیر ذلک، و حدّث عن ألف شیخ أو یزیدون. صنّف «المعجم الکبیر» و هو المسند و لم یسبق فیه من مسند المکثرین إلاّ ابن عبّاس و ابن عمر فأمّا أبو هریرة و أنس و جابر و أبو سعید و عائشة

ص:282

فلا بدّ، و لا حدیث جماعة من المتوسّطین لأنّه أفرد لکلّ مسندا فاستغنی عن عامّته و له «المعجم الأوسط» علی شیوخه، فأتی عن کلّ شیخ بماله من الغرائب فهو نظیر «الافراد» للدّار قطنیّ، و کان یقول: هذا الکتاب روحی فإنّه تعب علیه «و المعجم الصغیر» و هو عن کلّ شیخ له حدیث. و الدّعاء مجلّد. و دلائل النّبوة. و النّوادر و مسند شعبة. و مسند سفیان. و مسند الشّامیّین و الأوائل. و التّفسیر الکبیر. و مسند العشرة. و معرفة الصّحابة. و مسند أبی هریرة. و مسند عائشه و الطّوالات. و السّنّة و حدیث الأوزاعی. و حدیث أیّوب. و حدیث الأعمش. و مسند أبی ذرّ. و العلم. و الفرائض.

و فضل رمضان و مکارم الأخلاق. و تفسیر الحسن. و ما روی الزهری عن أنس، و ابن المنکدر عن جابر، و الحسن عن أنس. و من اسمه عطاء و من اسمه عمّار و أخبار عمر بن عبد العزیز و مسند العبادلة؛ و أشیاء کثیرة جدّا سئل عن کثرة حدیثه فقال: کنت أنام علی البواری ثلثین سنة: قال ابن مندة: أحد الحفّاظ المذکورین، تذاکر هو و الجعابیّ بحضرة الوزیر ابن العمید فغلب الطبرانیّ بکثرة حفظه و الجعابیّ بفطنته حتّی ارتفعت أصواتهما فقال الجعابی: عندی حدیث لیس فی الدّنیا إلاّ عندی؛ فقال: هات! قال: حدّثنا أبو خلیفه ثنا: سلیمان بن أیّوب، و حدّث بحدیث فقال الطّبرانیّ: أنا سلیمان بن أیّوب و منّی سمعه أبو خلیفة، فاسمعه منی عالیا فخجل الجعابیّ، فقال أبو العبّاس الشّیرازیّ کتبت عن الطّبرانیّ ثلث مائة ألف حدیث و هو ثقة آخر أصحابه أبو بکر بن زبدة و بعده بالإجازة عبد الرّحمن بن الزّکوانی. مات الطبرانیّ لثلاث بقین من ذی القعدة سنه 360 عن مائة عام و عشرة أشهر. قال الذّهبیّ فی «المیزان» : و مع سعة روایته لم یتفرّد بحدیث].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «تاج مکلّل» گفته: [أبو القاسم سلیمان بن أحمد بن أیّوب بن مطیر اللّخمی الطّبرانی. کان حافظ عصره، رحل فی طلب الحدیث من الشّام إلی العراق و الحجاز و الیمن و مصر و بلاد الجزیرة الفراتیة و أقام فی الرّحلة ثلاثا و ثلاثین سنة، و سمع الکثیر و عدد شیوخه ألف شیخ، و له المصنّفات الممتّعة النّافعة الغریبة، منها المعاجم الثّلاثة الکبیر و الأوسط و الصّغیر، و هی أشهر

ص:283

کتبه، و روی عنه الحافظ أبو نعیم و الخلق الکثیر. مولده ستّین و مائتین بطبریّة الشّام و سکن بإصبهان إلی أن توفی بها یوم السّبت للیلتین بقیتا من ذی القعدة سنه 360 و عمره تقدیرا مائة سنة، و قیل إنّه توفی فی شوّال و اللّه أعلم. و دفن إلی جانب حمة (حممة. ظ) الدّوسی صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم. و الطّبرانیّ بفتح الطّاء المهملة و الباء الموحّدة و الرّاء و بعد الألف نون-هذه النّسبة إلی طبریّة، و الطّبریّ نسبة إلی طبرستان، و اللّخمیّ بفتح اللاّم و سکون الخاء المعجمة و بعدها میم-هذه النّسبة إلی لخم و اسمه مالک بن عدی و هو أخو جذام، و مطیر تصغیر مطر]انتهی.

فهذا الطبرانی أبو القاسم، إمامهم الحافظ الکبیر الجزیل المقاسم، و قدوتهم العارف الخبیر بتلک المعالم و المراسم، و جهبذهم النّاقد البصیر المتوسّم الواسم، قد روی هذا الحدیث النّافح المتنسّم النّاسم، الّذی فاق بأریجه علی الرّوض المزهر الباسم، فی معاجمه الثّلاثة المعروفة الموسومة بأحسن المیاسم، بطرق وافیة وافرة هادیة إلی خیر الطّرائق و المناسم، و الحمد للّه علی انطماس معاهد الضّلال بأکمل طامس و طاسم، و اندراس مغانی العمی أبین دارس و راسم، و انحسام أصول البغی بأصرم صارم و أحسم حاسم، و اتّسام وجوه الغیّ بأحمی المکاوی و أنفذ المواسم.

66-أما روایت أبو بکر أحمد بن جعفر بن حمدان بن مالک
اشاره

ابن شبیب القطیعی

حدیث ثقلین را، پس حاکم «در مستدرک» گفته:

[حدّثنا أبو الحسین محمّد بن أحمد بن تمیم الحنظلی ببغداد، ثنا: أبو قلابة عبد الملک بن محمّد الرّقاشی، ثنا یحیی ابن حمّاد، و حدّثنی أبو بکر محمّد بن أحمد بن بالویه و أبو بکر أحمد بن جعفر البزّار قالا: ثنا: عبد اللّه بن أحمد بن حنبل، حدّثنی، أبی ثنا یحیی بن حمّاد و ثنا أبو نصر أحمد بن سهل الفقیه ببخاری، ثنا صالح بن محمّد الحافظ البغدادی، ثنا خلف بن سالم المحزمی، ثنا یحیی بن حمّاد، ثنا أبو عوانة، عن سلیمان الأعمش، قال: ثنا حبیب ابن أبی ثابت، عن أبی الطّفیل، عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه، قال: لمّا رجع رسول اللّه

ص:284

صلّی اللّه علیه و سلّم: من حجّة الوداع و نزل غدیر خمّ، أمر بدوحات فقممن، قال: کأنّی قد دعیت فأجبت، إنّی تارک فیکم الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه تعالی و عترتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فإنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض، ثم قال: اللّه عزّ و جلّ مولای و أنا ولیّ کلّ مؤمن، ثمّ أخذ بید علیّ رضی اللّه عنه فقال: من کنت ولیّه فهذا ولیّه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه].

ترجمه أحمد بن جعفر أبو بکر قطیعی

و أبو بکر قطیعی از أما جد محدّثین عظام و أفاضل مسندین فخام سنّیّه می باشد.

عبد الکریم سمعانی در «أنساب» بنسبت قطیعی گفته: [و المحدّث المشهور أبو بکر أحمد بن جعفر بن حمدان بن مالک بن شبیب القطیعی-من قطیعة الدقیق، محلّة فی أعلی غربیّ بغداد-یروی عن إسحاق و إبراهیم الحربیّین و الکدیمی و أبی مسلم الکشّی، و کان یروی عن عبد اللّه ابن أحمد بن حنبل «المسند» عن أبیه، و کان مکثرا، یروی عنه أبو عبد اللّه الحافظ البیع (ابن البیّع. ظ) و أبو نعیم الحافظ الأصبهانی، فی جماعة کثیرة آخرهم أبو محمّد الحسن بن علی الجوهریّ، و مات فی ذی الحجّة سنة ثمان و ستین و ثلاثمائة].

و محمّد بن أحمد ذهبی در «عبر» در وقائع سنة ثمان و ستین و ثلاثمائة گفته:

[و فیها توفی القطیعیّ أبو بکر أحمد بن جعفر بن حمدان بن مالک البغدادیّ مسند العراق، و کان یسکن بقطیعة الدّقیق، روی، عن عبد اللّه بن الإمام أحمد «المسند» و سمع من الکدیمی و إبراهیم الحربی و الکبار، توفی فی ذی الحجّة و له خمس و تسعون سنة، و کان شیخا صالحا]انتهی.

فهذا القطیعی شیخهم المنقطع القرین، الّذی صدمه و صلاحه عندهم مقطوع بالیقین، قد روی هذا الحدیث الزّاهی الزّاهر المستبین، بسنده المتصل الوثیق المتین عن النبیّ المأمون الأمین، علیه و آله آلاف السّلام عن الملک الحقّ المبین، فأبان علی أهل الورع و الدّین، أنّ هذا الخبر الرّصین الرّزین، من مرویّات الأکابر الأساطین

ص:285

الّذین هم من جلالة الأقدار و نباهة الأخطار بمکان مکین، فلا یناکر فیه الحقّ إلاّ التّائه الحائر الأخلف الأفین، و لا یراغم فیه الصّواب إلاّ الرّائغ الزّائغ الوضیع المهین.

67-أما روایت أبو منصور محمّد بن أحمد بن طلحة
اشاره

الازهری اللغوی

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «تهذیب اللّغة» در لغت (عترت) آورده، چنانچه علاّمه ابن منظور افریقی در «لسان العرب» گفته:

[قال الأزهریّ رحمه اللّه: و فی حدیث زید بن ثابت: قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثّقلین خلفی کتاب اللّه و عترتی فإنهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض و قال: قال محمّد بن إسحاق: و هذا حدیث صحیح و رفعه نحو زید بن أرقم و أبو سعید الخدری، و فی بعضها: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فجعل العترة أهل البیت].

و نیز ذهبی این حدیث شریف در کتاب «تهذیب اللّغة» در لغت (ثقل) آورده چنانچه علاّمه ابن منظور افریقی در «لسان العرب» گفته: [التّهذیب: و

روی عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم أنّه قال فی آخر عمره: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی فجعلهما کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترته و قد تقدّم ذکر العترة و قال ثعلب: سمیّا ثقلین لأنّ الأخذ بهما ثقیل و العمل بهما ثقیل، قال: و أصل الثّقل أنّ العرب تقول لکلّ شیء نفیس خطیر مصون «ثقل» ، فسمّاهما ثقلین إعظاما لقدرهما و تفخیما لشأنهما، و أصله فی بیض النّعام المصون. و قال ثعلبة بن صعیر المازنی یذکر الظّلیم و النّعامة:

فتذکرا ثقلا رشیدا بعد ما ألقت ذکاء یمینها فی کافر

و یقال للسّیّد العزیز «ثقل» من هذا، و سمّی اللّه تعالی الجنّ و الإنس الثّقلین سمیّا ثقلین لتفضیل اللّه تعالی إیّاهما علی سائر الحیوان المخلوق فی الأرض بالتّمییز و العقل الّذی خصّا به].

ص:286

و نیز ازهری این حدیث شریف را در «تهذیب اللّغة» در لغت (حبل) آورده چنانچه گفته: [

و فی حدیث النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم: أوصیکم بکتاب اللّه و عترتی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض قال أبو منصور:

و فی هذا الحدیث اتّصال کتاب اللّه عزّ و جل و إن کان یتلی فی الأرض و ینسخ و یکتب و معنی الحبل الممدود نور هداه و العرب تشبّه النّور بالحبل و الخیط، قال اللّه:

حَتّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ اَلْخَیْطُ اَلْأَبْیَضُ مِنَ اَلْخَیْطِ اَلْأَسْوَدِ ، فالخیط الأبیض هو نور الصّبح إذا تبیّن للأبصار و انفلق، و الخیط الأسود دونه فی الإنارة لغلبة سواد اللّیل علیه و لذلک نعت بالأسود و نعت الآخر بالأبیض، و الخیط و الحبل قریبان من السّواء].

ترجمه ابو منصور ازهری لغوی

و علامه ازهری فقیه جلیل الشّأن و محدّث رفیع المکان سنّیّه است.

ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته: [أبو منصور محمّد بن أحمد بن الأزهر ابن طلحة بن نوح بن أزهر الأزهری الهروی اللغوی الإمام المشهور فی اللّغة، کان فقیها شافعیّ المذهب، غلبت علیه اللّغة فاشتهر بها و کان متّفقا علی فضله و ثقته و درایته و ورعه. روی عن أبی الفضل محمّد بن جعفر المنذری اللّغوی، عن أبی العبّاس ثعلب و غیره، و دخل بغداد و أدرک بها أبا بکر بن درید و لم یرو عنه شیئا و أخذ عن أبی عبد اللّه إبراهیم ابن عرفة الملقّب نفطویه المقدّم ذکره و عن أبی بکر محمّد بن السّری المعروف بابن السّراج النّحوی و سیأتی ذکره إنشاء اللّه تعالی، و قیل: إنّه لم یأخذ عنه شیئا و کان قد رحل و طاف فی أرض العرب فی طلب اللّغة و حکی بعض الأفاضل أنّه رأی بخطّه قال: امتحنت بالأسر سنة عارضت القرامطة الحاجّ بالهبیر، و کان القوم الّذین وقعت فی سهمهم عربا نشئوا فی البادیة یتتبّعون مساقط الغیث أیّام النّجع و یرجعون إلی إعداد المیاه فی محاضرهم زمان القیظ و یرعون النّعم و یعیشون بألبانها و یتکلّمون بطباعهم البدویّة و لا یکاد یوجد فی منطقهم لحن أو خطأ فاحش فبقیت فی أسرهم دهرا طویلا و کنّا نتشتّی بالدّهناء و نرتبع بالصّمان و نقیظ بالسّتارین، و استفدت من مجاورتهم و مخاطبتهم بعضهم بعضا ألفاظا جمّة و نوادر کثیرة أوقعت أکثرها فی کتابی یعنی

ص:287

«التّهذیب» و ستراها فی مواضعها و ذکر فی تضاعیف کلامه أنّه أقام بالصّمان شتوتین و کان أبو منصور المذکور جامعا لشتات اللّغة مطّلعا علی أسرارها و دقائقها و صنّف فی اللّغة کتاب «التّهذیب» و هو من الکتب المختارة یکون أکثر من عشر مجلّدات و له تصانیف فی غریب الألفاظ الّتی استعملها (تستعملها. ن) الفقهاء فی مجلّد واحد، و هو عمدة الفقهاء فی تفسیر ما یشکل علیهم من اللّغة المتعلقة بالفقه، و کتاب التّفسیر، و رأی ببغداد أبا إسحاق الزّجّاج و أبا بکر بن الأنباریّ و لم ینتقل أنّه أخذ عنهما شیئا، و کانت ولادته سنة اثنتین و ثمانین و مائتین، و توفی فی سنة سبعین و ثلاث مائة فی أواخرها، و قیل: سنة إحدی و سبعین بمدینة هراة، رحمه اللّه تعالی.

فی بیان احوال القرامة

و الازهری بفتح الهمزة و سکون الزّاء و فتح الهاء و بعدها راء هذه النسبة إلی جدّه أزهر المذکور، و قد تقدّم الکلام علی الهروی. و القرامطة، نسبتهم إلی رجل من سواد الکوفة یقال له «قرمط» بکسر القاف و سکون الرّاء و کسر المیم و بعدها طاء مهملة، و لهم مذهب مذموم و کانوا قد ظهروا فی سنة إحدی و ثمانین و مائتین فی خلافة المعتضد باللّه و طالت أیّامهم و عظمت شوکتهم و أخافوا السّبیل و استولوا علی بلاد کثیرة و أخبارهم مستقصاة فی التواریخ، و کانت وقعة الهبیر الّتی أشار إلیها فی سنة إحدی عشرة و ثلاثمائة و کان مقدّم القرامطة یوم ذاک أبا طاهر الجنابی القرمطی و لمّا ظهر علی الحجّاج قتل بعضهم و استرقّ آخرین و استولی علی جمیع أموالهم و ذلک فی خلافة المقتدر بن المعتضد و قیل: کان أوّل ظهورهم فی سنة ثمان و سبعین و مائتین و أوّلهم أبو سعید الجنابی کان بناحیة البحرین و هجر، قتل فی سنة إحدی و ثلاثمائة قتله خادم له، و قتل أبو طاهر المذکور فی سنة اثنتین و ثلاثین و ثلاثمائة، و الجنابی بفتح الجیم و النّون المشدّدة و بعد الألف باء موحّدة هذه النّسبة إلی جنّابة و هی بلدة بالبحرین بالقرب من سیراف علی البحر. و الهبیر بفتح الهاء و کسر الباء الموحّدة و سکون الیاء المثنّاة من تحتها و بعدها راء ساکنة و هو الموضع المطمئنّ من الأرض و الدّهناء-بفتح الدّال المهملة و سکون الهاء و بعدها نون مفتوحة ثم ألف تمدّ و تقصر-و هی أرض واسعة فی بادیة العرب فی دیار بنی تمیم

ص:288

قیل: هی سبعة أجبل من الرّمل، و قیل: هی فی بادیة البصرة فی دیار بنی سعد. و الصّمّان بفتح الصّاد المهملة و المیم المشدة و بعد الألف نون و هو جبل أحمر ینقاد ثلاث لیال و لیس له ارتفاع، یجاور الدّهناء، و قیل: إنّه قرب رمال (رمل. ظ) عالج و بینه و بین البصرة تسعة أیّام. و السّتاران: تثنیة ستار بکسر السّین المهملة و فتح التّاء المثنّاة من فوقها و بعد الألف راء و هما وادیان فی دیار بنی سعد یقال لهما: سودة و یقال لأحدهما: السّتار الأغبر، و للآخر، السّتار الحائریّ، و فیهما عیون فوّارة تسقی نخیلهما منها، و هذا کلّه و إن کان خارجا عن المقصود لکنّها ألفاظ غریبة فأحببت تفسیرها لئلاّ تشکل علی من یطالع هذا المجموع].

و ذهبی در «عبر-فی خبر من غبر» در وقائع سنه سبعین و ثلاثمائة گفته:

[و الازهریّ: العلاّمة أبو منصور محمّد بن أحمد بن الأزهر الهروی اللّغوی النّحویّ الشّافعیّ صاحب «تهذیب اللّغة» و غیره من المصنّفات الکبار الجلیلة المقدار، بهراة، فی ربیع الآخر و له ثمان و ثمانون سنة، روی عن البغوی و نفطویه و أتی ابن السّراج و ترک الأخذ عن ابن درید تورّعا لأنّه رآه سکران! و قد بقی الازهریّ فی أسر القرامطة مدّة طویلة].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنۀ مذکوره گفته: [و فیها-الإمام العلاّمة صاحب المصنّفات الکبار الجلیلة المقدار کتهذیب اللّغة و غیره، اللّغویّ النحویّ الشّافعیّ أبو منصور محمّد بن أحمد بن الأزهر الهروی الازهری، بقی فی أسر القرامطة مدّة طویلة و کان متفقا علی فضله و ثقته و درایته و ورعه و روی عن أبی العبّاس ثعلب و غیره و أدرک ابن درید و لم یرو عنه شیئا و أخذ عن نفطویه و عن ابن السّراج النّحوی و کان قد رحل و طاف فی أرض العرب و طلب اللّغة فخالط قوما یتکلّمون بطباعهم البدویّة و لا یکاد یوجد فی منطقهم لحن أو خطأ فاحش فاستفاد من مجاورتهم و مخاطبة بعضهم بعضا ألفاظا و نوادر کثیرة أوقع أکثرها فی کتابه «التّهذیب» و سبب مخالطتهم له أنّه کان قد أسرته القرامطة و کان القوم الذین وقع فی سهمهم عربا نشأوا فی البادیة یتبعون مساقط الغیث و یرعون النّعم و یعیشون بألبانها و کان جامعا لأشتات اللّغات مطّلعا علی

ص:289

أسرارها و دقائقها، و تهذیبه المذکور أکثر من عشر مجلّدات، و له تصنیف فی غریب الألفاظ الّتی یستعملها الفقهاء من اللّغة المتعلقۀ بالفقه].

و ابن الوردی در «تتمّة المختصر» در وقائع سنة مذکوره گفته: [و فیها- توفی الأزهریّ أبو منصور محمّد بن أحمد بن الأزهر بن طلحة اللّغوی الفقیه الشّافعیّ، له «التّهذیب» عشر مجلّدات، و غیره، و مولده سنة اثنتین و ثمانین و مائتین].

و تاج الدین سبکی در «طبقات شافعیّه» گفته: [محمّد بن أحمد بن الأزهر بن طلحة الهروی أبو منصور الأزهری الهرویّ اللّغوی صاحب «تهذیب اللّغة» ولد سنة اثنتین و ثمانین و مائتین، و سمع بهراة من الحسین بن إدریس و محمّد بن عبد الرّحمان الشّامی و طائفة، ثمّ رحل إلی بغداد فسمع أبا القاسم البغویّ و أبا بکر بن أبی داود و إبراهیم بن عرفة نفطویه و ابن السّراج و أبا الفضل المنذریّ و عبد اللّه بن عروة و غیرهم.

روی عنه أبو یعقوب الفرات و أبو ذر عبد اللّه بن أحمد و أبو عثمان سعید القرشی و الحسین و علی بن أحمد بن حمدویه و غیرهم، و کان إماما فی اللّغة، بصیرا بالفقه، عارفا بالمذهب، عالی الإسناد، ثخین الورع، کثیر العبادة و المراقبة، شدید الانتصار لألفاظ الشّافعی. متجرّبا فی دینه، أدرک ابن درید و امتنع أن یأخذ عنه اللّغة و قد حمل اللّغة عن الأزهری جماعة منهم أبو عبید الهروی صاحب «الغریین» و من مصنّفات الأزهری «التّهذیب» عشر مجلّدات و کتاب «الغریب فی التّفسیر» و کتاب «تفسیر ألفاظ المزنی» و کتاب «علل القراءة» و «کتاب الرّوح و ما ورد فیها من الکتاب و السنة» و کتاب «تفسیر الأسماء الحسنی» و «تفسیر إصلاح المنطق» و «تفسیر السّبع المطوّلة» و «تفسیر دیوان أبی تمام» و اسر مرّة أسرته القرامطة فحکی عن نفسه أنّه وقع فی أسر عرب نشئوا فی البادیة یتبعون مساقط الغیث أیّام النّجع و یرجعون إلی أعداد المیاه فی محاضرهم زمن القیظ و یتکلّمون بطباعهم البدویّة و لا یکاد یوجد فی منطقهم لحن أو خطأ فاحش، قال فبقیت فی أسرهم دهرا طویلا و استفدت منهم الفاظا جمّة، توفی فی شهر ربیع الآخر سنة سبعین و ثلاثمائة].

و ابو بکر أسدی در طبقات شافعیّه» گفته: «محمّد بن أحمد بن الأزهر ابن طلحة

ص:290

ابن نوح بن الأزهر أبو منصور الأزهری الإمام فی اللّغة، ولد بهراة سنة ثنتین و ثمانین و مائتین و کان فقیها صالحا غلب علیه علم اللّغة و صنّف فیه کتابه «التّهذیب» الّذی جمع فیه فأوعی فی عشر مجلّدات، و صنّف فی التّفسیر کتابا سمّاه «التّقریب» و «شرح الأسماء الحسنی» و «شرح ألفاظ مختصر المزنی» و «الانتصار» للشافعی.

توفی بهراة سنة سبعین و ثلاثمائة فی ربیع الآخر منها، و قیل: فی أواخرها، قیل: سنة إحدی و سبعین. نقل الرّافعی عنه مواضع یتعلّق باللّغة فی ضبط السّنّة].

و جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته: [محمّد بن أحمد بن الأزهر ابن طلحة بن نوح الأزهری اللّغوی الأدیب الهروی الشّافعی أبو منصور، ولد سنة اثنتین و ثمانین و مائتین و أخذ عن الرّبیع بن سلیمان و نفطویه و ابن السّراج و أدرک ابن درید و لم یرو عنه و ورد بغداد و أسرته القرامطة فبقی فیهم دهرا طویلا و کان رأسا فی اللّغة، أخذ عنه الهروی صاحب «الغریبین» و له من التّصانیف «التّهذیب» فی اللّغة «تفسیر ألفاظ مختصر المزنی» «التّقریب» فی التّفسیر «شرح شعر أبی تمام» «الأدوات» و غیر ذلک و کان عارفا بالحدیث عالی الإسناد کثیر الورع. مات فی ربیع الآخر سنة سبعین و ثلاثمائة].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «أبجد العلوم» گفته: [محمّد بن أحمد بن الأزهر بن طلحة بن نوح الهروی اللّغوی الشّافعی أبو منصور الأزهری، ولد سنة 282 و أخذ عن الرّبیع بن سلیمان و نفطویه و ابن السّراج و أدرک ابن درید و لم یرو عنه و ورد ببغداد و أسرته القرامطة فبقی فیهم دهرا طویلا و کان راسا فی اللّغة و اشتهر بها، أخذ عنه الهروی صاحب «الغریبین» و کان قد رحل و طاف فی أرض العرب فی طلب اللّغة و کان جامعا لشتات اللّغة مطّلعا علی أسرارها و دقائقها، صنّف فی اللّغة کتاب «التّهذیب» و هو من الکتب المختارة یکون أکثر من عشر مجلّدات و له تصنیف فی غریب الألفاظ الّتی استعملها الفقهاء فی مجلّد واحد و هو عمدة الفقهاء فی تفسیر ما یشکل علیهم من اللّغة المتعلّقة بالفقه و کان عارفا بالحدیث عالی الإسناد ثخین الورع، ولد فی سنة 282 و مات فی ربیع الآخر سنه 370 و قیل سنة 371 بمدینة هراة، و له أیضا

ص:291

«تفسیر ألفاظ مختصر المزنی» و «التّقریب» فی التّفسیر و غیر ذلک، و رأی ببغداد أبا إسحاق الزّجّاج و أبا بکر بن الأنباری و لم ینقل أنّه رحمه اللّه تعالی أخذ عنهما شیئا]انتهی.

فهذا فقیههم الازهری ذو المجد الأزهر، و الفضل الأظهر، و الفخر الأبهر و العلوّ الأفخر، و الشّموخ الأشهر، و البذوخ الأکبر، صاحب المصنّفات الکبار الجلیلة المقدار فلا یدرک نبلها و لا یحصر، المتّفق علی فضله و ثقته و درایته و ورعه فلا یجحد واحد منها و لا ینکر، قد روی هذا الحدیث الشهیّ المنظر، و أثبت ذاک الخبر الأنیق المخیر فالحمد للّه علی وضوح الحق الأبلج الأنور، و سفور الصّدق الأضوء الاسفر، و زهوق الباطل الأسمج الأنکر، و بوار الخطل الأعوج الأعور.

68-أما روایت أبو الحسین محمّد بن المظفر بن موسی بن
اشاره

عیسی البغدادی

حدیث ثقلین را پس ابن المغازلی در کتاب «المناقب» گفته:

[أخبرنا أبو طالب محمّد بن أحمد بن عثمان، أنا: أبو الحسین محمّد بن المظفر بن موسی بن عیسی الحافظ اذنا، نا: محمّد بن محمّد بن سلیمان الباغندی، نا: سوید، ثنا: علیّ بن مسهر، عن أبی حیّان التّیمی، حدّثنی یزید بن حیّان، قال: سمعت زید بن أرقم یقول: قام فینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فخطبنا فقال: أمّا بعد، أیّها النّاس! إنّما أنا بشر یوشک أن أدعی فاجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین، و هما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور، فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به. فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه، ثمّ قال: و أهل بیتی اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی قالها ثلاث مرّات].

ترجمه ابن المظفر حافظ بغدادی

و ابن المظفر حافظ جلیل المرتبة و محدّث فخیم المنزلة و مسند عظیم التبحّر و ناقد مبهر التّمهر نزد سنّیّه می باشد.

شمس الدین ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [محمّد بن المظفر بن موسی ابن عیسی الحافظ الإمام الثّقة أبو الحسین البغدادی محدّث العراق مولده سنة ستّ و ثمانین و أوّل ما سمع فی سنة ثلاثمائة، سمع أحمد بن الحسن الصّوفیّ و حامد بن شعیب

ص:292

و قاسم بن زکریّا و عمر بن أبی غیلان و الباغندیّ و محمّد بن جریر و عبد اللّه بن زیدان البجلی و أبا عروبة الحرّانی و علیّ بن أحمد علان و محمّد بن حزیم الدّمشقیّ و الحسین بن محمّد بن جمعة و طبقتهم بالعراق و الجزیرة و مصر و الشّام، و جمع و ألّف عنی بطلب هذا الفنّ و لم یتخلّف. روی عنه الدّار قطنیّ و ابن شاهین و أبو الفتح بن أبی الفوارس و المالینی و البرقانی و أبو نعیم و الحسن بن محمّد الخلاّل و علیّ بن المحسن و عبد الوهّاب بن برهان و أبو محمّد الجوهری و خلق کثیر. یقال إنّه من ولد سلمة بن الأکوع و کان یقول: لا أتیقّن ذلک. قال الخطیب: کان ابن المظفّر فهما حافظا صادقا، و قال البرقانی: کتب الدّار قطنیّ عن ابن المظفّر الوف حدیث، و قال ابن أبی الفوارس: سألت ابن المظفّر عن حدیث الباغندی عن ابن زید الدّاری عن عمرو بن عاصم، فقال: ما هو عندی. قلت:

لعلّه عندک؟ قال: لو کان عندی لکنت أحفظه؛ عندی من الباغندی مائة ألف حدیث ما فیها هذا. قال القاضی محمّد بن عمر الداودیّ: رأیت الدّار قطنیّ یعظم ابن المظفّر و یجلّه و لا یستند بحضرته، و قال الخطیب: حدّثنی محمّد بن علی الصّوریّ، حدّثنا بعض الشّیوخ أنّه حضر مجلس ابن المعروف القاضی فجاء أبو الفضل الزّهری فقام ابن المظفّر عن مکانه و أجلس الزّهری و قال: أیّها القاضی! هذا الشّیخ من ولد عبد الرّحمن بن عوف رضی اللّه عنه، هو محدّث و آباؤه محدّثون إلی عبد الرّحمن، و قال: ثنا:

والد هذا، و نا: فلان عن جدّ هذا محمّد بن عبید، و نا: فلان عن جدّهم عبید اللّه بن سعد، و لم یزل یروی عن کلّ واحد من آبائه حدیثا حتّی انتهی إلی عبد الرّحمن بن عوف. قال السّلمی: سألت الدّار قطنیّ عن ابن المظفّر فقال: ثقة مأمون، فقلت:

یقال إنّه یمیل إلی تشیّع؟ فقال: قلیلا بمقدار مالا یضرّ إن شاء اللّه! و قال الولید (أبو الولید. ظ) الباجی: ابن المظفّر حافظ فیه تشیّع. قال إبراهیم بن محمّد الرّعینی:

قدم علینا ابن المظفّر، و کان أحول أشج؛ فحضر عند عبد اللّه بن محمّد بن جعفر القزوینی فقال له: إنّ هذا الّذی تملیه علینا هو عندنا کثیر بالعراق؛ یرید حدیث مصر فکان مبدا اخراج القزوینی حدیث عمرو بن الحرث فکان منه ما کان من نکیر

ص:293

النّاس علیه حتّی قال الدّار قطنی: وضع القزوینی لعمرو أکثر من مائة حدیث.

قال العتیقی: توفی ابن المظفّر فی یوم الجمعة فی شهر جمادی الاولی سنة تسع و سبعین و ثلاثمائة].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنه تسع و سبعین و ثلاثمائة گفته: [و محمّد بن المظفّر الحافظ أبو الحسین البغدادی، و له ثلاث و تسعون سنة، توفی فی جمادی الأولی و کان من أعیان الحفّاظ سمع من أحمد بن الحسن الصّوفی و عبد اللّه بن زیدان و محمّد ابن حزیم و علیّ بن أحمد بن غلان و طبقتهم بالعراق و الجزیرة و الشّام و مصر و کان عنده عن الباغندی مائة ألف حدیث].

و صلاح الدین صفدی در «وافی بالوفیات» گفته: [محمّد بن المظفّر بن موسی ابن عیسی أبو الحسن البزّاز الحافظ البغدادی، رحل إلی الأمصار و برع فی علم الحدیث و معرفة الرّجال، و توفی فی جمادی الأولی سنة تسع و سبعین و ثلاثمائة، سمع الطبریّ و غیره و روی عنه الدّار قطنیّ و غیره، و اتّفقوا علی فضله و صدقه و ثقته].

و جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [محمّد بن المظفّر بن موسی بن عیسی الحافظ الإمام الثّقة، أبو الحسن البغدادی، محدّث العراق، ولد سنة 286 و سمع الباغندی و ابن جریر و ابن عروبة و منه الدار قطنیّ و ابن شاهین و البرقانی و أبو نعیم و جمع، و ألّف، قال الخطیب: کان حافظا صادقا، قال ابن أبی الفوارس: سألت ابن المظفّر من حدیث الباغندی عن أبی زید الجزازی عن عمرو بن عاصم، فقال: ما هو عندی، قلت: لعلّه عندک! قال: لو کان عندی لکنت أحفظه؛ عندی عن الباغندی مائة ألف حدیث ما هذا منها! و کان الدّار قطنیّ یجلّه و یعظمه و لا یستند بحضرته، و قال فیه: ثقة مأمون یمیل إلی التّشیّع قلیلا، و قال أبو الولید الباجی: حافظ فیه تشیّع مات یوم الجمعة فی جمادی الأولی سنة 379]انتهی.

فهذا محمّد بن المظفر حافظهم الإمام محدّث العراق، و ثقتهم المأمون المشتهر بجلائل مفاخره فی الآفاق، قد روی هذا الحدیث المبهر الایتلاق، و أخبر بهذا الخبر المسفر الإشراق، فلا یرتاب فیه بعد روایة هؤلاء النّقدة الحذّاق، المهرة

ص:294

السّبّاق، إلاّ من ألف الوضع و الافتعال و الایتفاک و الاختلاق، فأوجفت به المطایا العدوان فی البوادی القائمة الأعماق، حتّی أوردته مناهل الخیبة و الخسار و الحرمان و الإخفاق.

69-أما روایت أبو الحسن علی بن عمر بن أحمد الدار قطنی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس أحمد بن الفضل بن محمّد با کثیر المکّی در «وسیلة المآل» بعد ذکر این حدیث شریف بروایت أمّ سلمه رضی اللّه عنها گفته: [

و أخرجه محمّد بن جعفر البزّار عنها بلفظ: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی مرضه الّذی قبض فیه و قد امتلأت الحجرة من أصحابه، قال: أیّها النّاس! یوشک أن اقبض قبضا سریعا فینطلق بی و قد قدّمت القول معذرة إلیکم، ألا! إنّی مخلف فیکم کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترتی أهل بیتی. ثمّ أخذ بید علیّ فقال: هذا علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض، فأسألهما عن ما خلفت فیهما.

أخرجه الدّار قطنیّ].

ترجمه حافظ ابو الحسن دارقطنی

و عظمت و جلالت و رفعت و نبالت دار قطنیّ در علوم حدیث آن چنانست که محتاج توضیح و تصریح بوده باشد. شطری از معالی زاهره و محاسن باهره او بر ناظر کتاب «الأنساب» عبد الکریم بن محمّد السّمعانی و «وفیات الأعیان» ابن خلّکان و «تذکرة الحفّاظ» و «سیر النّبلا» و «عبر» ذهبی و «طبقات شافعیّة» عبد الوهاب سبکی و «طبقات شافعیّه» عبد الرّحیم استوی و «طبقات شافعیّه» أبو بکر أسدی و «طبقات القرّاء» شمس الدّین محمّد بن محمّد جزری و «أسماء رجال» ولی الدین خطیب و «مرقاة-شرح مشکاة» ملاّ علی قاری و «طبقات الحفّاظ» جلال الدّین سیوطی و کتاب «مناقب شافعی» فخر الدّین رازی و کتاب «التقریب و التّیسیر» محی الدّین النّووی و «تاریخ کامل» ابن أثیر و «تاریخ خمیس» حسین دیار بکری و «منهاج السّنّۀ» ابن تیمیّه و «أسماء الرّجال مشکاة» شیخ عبد الحق دهلوی و کتاب «مقالید الأسانید» أبو مهدی ثعالبی و «بستان المحدّثین» شاه صاحب و «إتحاف النّبلاء» و «أبجد العلوم» و «تاج مکلّل» مولوی صدیق حسن خان معاصر؛ واضح و لائحست.

ص:295

در این جا بر بعضی از عبارات اکتفا می رود.

علامه ذهبی در «عبر-فی خبر من غبر» در وقائع سنة خمس و ثمانین ثلاثمائة گفته:

[و الدار قطنی-أبو الحسن علی بن عمر بن أحمد البغدادی الحافظ المشهور صاحب التّصانیف فی ذا القعدة و له ثمانون سنة، روی عن البغوی و طبقته، ذکره الحاکم فقال: صار أوحد عصره فی الحفظ و الفهم و الورع و إماما فی القراء، و النحاة صادقته فوق ما وصف لی، و له مصنّفات یطول ذکرها، و قال الخطیب: کان فرید عصره و فزیع دهره و نسیج وحده و إمام وقته، انتهی إلیه علم الأثر و المعرفة بالعلل و أسماء الرّجال مع الصّدق و صحّة الاعتقاد و الاضطلاع من علوم سوی علم الحدیث، منها القراءة و قد صنّف فیها مصنّفات، و منها المعرفة بمذاهب الفقهاء و بلغنی أنّه درس فقه الشّافعی علی أبی سعید الإصطخری، و منها المعرفة بالأدب و الشّعر فقیل إنّه کان یحفظ دواوین جماعة، و قال أبو ذر الهرویّ:

قلت للحاکم: هل رأیت مثل الدّار قطنی؟ فقال: هو إمام لم یر مثل نفسه فکیف أنا! و قال البرقانی کان: الدّار قطنیّ یملی علیّ العلل من حفظه و قال القاضی أبو الطیّب الطبریّ: الدار قطنیّ أمیر المؤمنین فی الحدیث].

و أبو بکر بن أحمد أسدی در «طبقات شافعیّه» گفته: [علیّ بن عمر ابن أحمد بن مهدی بن مسعود بن النّعمان بن دینار بن عبد اللّه، أبو الحسن البغدادی الدّار قطنی الحافظ الکبیر صاحب المصنّفات المفیدة، منها کتاب «السّنن و العلل» الّذی لم یر مثله فی فنّه و «کتاب الافراد» تفقّه بأبی سعید الإصطخری، و قیل علی غیره. قال الحاکم: صار أوحد أهل عصره فی الحفظ و الفهم و الورع و إماما فی النّحو و القراءة، و أشهد أنّه لم یخلف علی أدیم الأرض مثله، و قال الخطیب عن أبی الولید الباجی عن أبی ذر: قلت للحاکم؛ هل رأیت مثل الدّار قطنی؟ فقال: هو لم یر مثل نفسه فکیف أنا! و قال الخطیب: سمعت القاضی أبا الطیّب الطبریّ یقول: الدّار قطنیّ أمیر المؤمنین فی الحدیث. توفی فی ذی القعدة سنة خمس و ثمانین و ثلاثمائة عن تسع و سبعین سنة، فإنّ مولده سنة ستّ و ثلاثمائة، توفی ببغداد و دفن قریبا من معروف

ص:296

الکرخی قال ابن ماکولا: رأیت فی المنام کأنّیّ أسأل عن حال الدّار قطنیّ فی الآخرة فقیل: لی ذاک یدعی فی الجنّة بالامام! نقل عنه فی «الرّوضة» فی أثناء کتاب القضاء فی الکلام علی الرّوایة بالإجازة].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در کتاب «تاج مکلّل» گفته: [أبو الحسن علیّ بن عمر بن أحمد بن مهدی البغدادیّ الدّار قطنی الحافظ المشهور، کان عالما حافظا فقیها علی مذهب الإمام الشّافعی و انفرد بالإمامة فی علم الحدیث فی عصره و لم ینازعه فی ذلک أحد من نظرائه، و کان عارفا باختلاف الفقهاء و یحفظ کثیرا من دواوین العرب و روی عنه الحافظ أبو نعیم الأصبهانیّ صاحب «حلیة الأولیاء» و جماعة کثیرة، و قبل القاضی ابن معروف شهادته فندم علی ذلک و قال کان یقبل قولی علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بانفرادی فصارک لا یقبل قولی علی نقلی إلاّ مع آخر! و صنّف کتاب «السّنن» و «المختلف و المؤتلف» و غیرهما، و أقام عند أبی الفضل بمصر مدّة و بالغ أبو الفضل فی إکرامه و أنفق علیه نفقة واسعة و أعطاه شیئا کثیرا و لم یزل عنده حتّی فرغ «المسند» و کان یجتمع هو و الحافظ عبد الغنی المذکور علی تخریج المسند کتابته إلی أن نجز، و قال الحافظ عبد الغنی: أحسن النّاس کلاما علی حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثلاثة: علی بن المدینی فی وقته و موسی بن هارون فی وقته و الدّار قطنی فی وقته. و سأل الدّار قطنی یوما أحد أصحابه: هل رأی الشّیخ مثل نفسه؟ فامتنع من جوابه، و قال: قال اللّه تعالی: فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اِتَّقی . فألحّ علیه، فقال: إن کان فی فنّ واحد فقد رأیت من هو أفضل منّی، و إن کان من اجتمع فیه ما اجتمع فی فلا! و کان متفنّنا فی علوم کثیرة إماما فی علوم القرآن، و کانت ولادته فی ذی القعدة سنة 306. توفی یوم الأربعاء لثمان خلون و قیل: للثّانی من ذی القعدة و قیل: ذی الحجّة سنه 385 ببغداد، و صلّی علیه الشّیخ أبو حامد الإسفراینی الفقیه المشهور و دفن قریبا من معروف الکرخی فی مقبرة باب حرب، و دار القطن محلة کبیرة ببغداد، و اللّه أعلم]انتهی.

فهذا الدار قطنی قاطن دار التّنقید و التّحقیق، و عامر ربع التّنقیب و التّدقیق

ص:297

و مشیّد مغنی التّجریح و التّوثیق، و مجدّد معهد التّعلیل و التّوفیق، الملقّب عندهم بأمیر المؤمنین فی الحدیث لعظیم منزلته فی التّرتیق و التّفتیق، المدعوّ بالإمام فی الجنّة علی ما یذکرونه لجلیل مرتبته فی هذا الحزب و ذلک الفریق، قد أخرج هذا الحدیث الثّابت العریق، المثمر الوریق، المعجب الأنیق، المبهر الرّشیق، المزهر الشّریق، اللاّحب من مناهج الهدی کلّ نهج و طریق، الدّاعی إلی مسالک الرّشاد بابین التّسبیل و التّطریق، فالحمد للّه الممزّق شمل الضّلال کلّ التّمزیق، المفرّق جمع الغوایة کلّ التّفریق، حیث وضح علی کلّ حازم لبیب متیقظ أفیق، و بان علی کلّ ناقد متبصّر حدید الإمعان و التّحدیق؛ أنّ منکر هذا الحدیث الرّزین الرّصین المتین الوثیق، و الجاحد الهادر فی إلطاطه کالفتیق؛ غائص فی دأماء العدوان غریق، و ملتخ عن سکرات العصبیّة لا یصحو و لا یفیق، و المکر السّیّئ الّذی مکر سینزل بنفسه و یحیق.

70-أما روایت أبو طاهر محمّد بن عبد الرّحمن المخلص الذهبی

حدیث ثقلین را، پس حموئی در «فرائد السّمطین» کما سمعت آنفا گفته:

[أخبرتنا الشّیخة الصّالحة زینب بنت القاضی عماد الدّین أبی صالح نصر بن عبد الرّزّاق ابن الشّیخ قطب وقته عبد القادر، سماعا علیها بمدینة السّلام بغداد عصر یوم الجمعة السّادس و العشرین من صفر سنة اثنتین و سبعین و ستّمائة، قیل لها: أخبرک الشّیخ أبو الحسن علیّ بن محمّد بن علیّ بن السّقاء، قراءة علیه و أنت تسمعین فی خامس رجب سنة سبع عشرة و ستّمائة بالمدرسة القادریّة؟ قالت: نعم! قال: أنبأنا أبو القاسم سعید ابن أحمد بن البنّاء و أبو محمّد بن المبارک بن أحمد بن برکة الکندی فی جمادی الاولی سنة اثنتین و أربعین و خمسمائة.

قالا: أنبأنا أبو نصر محمّد بن محمّد بن الرّیسیّ قال: أنبأنا أبو طاهر محمّد بن عبد الرّحمن بن العبّاس بن المخلص، قال: أنبأنا: أبو القاسم عبد اللّه ابن محمّد بن عبد العزیز البغوی، أنبأنا بشر بن الولید الکندی، أنبأنا محمّد بن طلحة، عن الأعمش، عن عطیّة عن أبی سعید الخدری، عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی أوشک أن ادعی فأجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود من السّماء

ص:298

إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إن اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا ما تخلفونی فیهما].

و مخلص ذهبی از أکابر محدثین ثقات و أعاظم مسندین أثبات سنّیّه می باشد.

عبد الکر بن محمّد سمعانی در «أنساب» گفته: [المخلّص بضمّ المیم و فتح الخاء و کسر اللاّم و فی آخرها الصّاد-هذا الاسم لمن یخلّص الذهب من الغش و یفصل بینهما، و اشتهر به أبو الطاهر محمّد بن عبد الرّحمن بن عباس بن عبد الرّحمن بن زکریّا المخلص من أهل بغداد و کان ثقة صدوقا صالحا مکثرا. من الحدیث، سمع أبا بکر عبد اللّه بن أبی داود السّجستانی و أبو القاسم عبد اللّه بن محمّد البغوی و أبا محمّد یحیی ابن محمّد بن صاعد و أحمد بن سلیمان الطوسیّ و عبید اللّه بن عبد الرّحمن السّکریّ و رضوان بن أحمد الصّیدلانیّ و جماعة من أمثالهم. روی عنه أبو بکر البرقانیّ و أبو القاسم الأزهریّ و أبو محمّد الخلاّل و هبة اللّه بن الحسن اللاّلکائی و أبو القاسم التّنوخیّ و أبو الحسین ابن النّقور؛ فی جماعة کثیرة من المتقدّمین و المتأخّرین، آخرهم: الشّریف أبو منصور محمّد بن محمّد بن علی المدینی الصّوفی. و کانت ولادته فی شوّال سنة خمس و ثلاثمائة، و أوّل سماعه فی ذی القعدة سنة اثنتی عشرة و ثلاثمائة من ابن بنت منیع البغوی، و مات فی شهر رمضان سنة ثلث و تسعین و ثلاثمائة و له ثمان و ثمانون]انتهی.

فهذا المخلص الذهبی ثقتهم البارع فی التّمییز و التّخلیص، و صدوقهم الماهر فی التّبیک و التّلخیص، قد روی هذا الحدیث اللاّمع الوبیص، و أخبر بتلک الخبر السّاطع البصیص، النّافی غشّ الزیغ و الهوی بأحسن الاختیار و التّمحیص، العافی رسوم الضّلال و العمی بأوضح الاختیار و التّخصیص، الناص علی مرشد الحقّ بأبین الإرشاد و التّنصیص، و المرصّص معاهد الصّدق لأتقن الإبرام و التّرصیص، فالطّاعن فی أمره المتعرّض له بالإزراء و التّنقیص و الجاحد له المماری فیه حین فقد المهرب و المحیص؛ لا یحصّل إلاّ علی تکدیر عیشه و التّنغیص، و لا یستفید فی ضیق خناقه إلاّ التّشدید و التّلخیص.

ص:299

71-أما روایت محمّد بن سلیمان بن داود البغدادی

حدیث ثقلین را، پس در کتاب مناقب أهل البیت علیهم السّلام علی ما نقل عنه بسند خود آورده:

[عن جابر بن عبد اللّه، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: قد ترکت ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترتی أهل بیتی].

و جلالت شان و رفعت مکان محمّد بن سلیمان بر ناظر «تاریخ بغداد» خطیب عمدة النّقّاد مخفی و محتجب نیست، و قد أومی إلی شطر ممّا فیه بعض الاعلام.

فهذا محمّد بن سلیمان بن داود، حبرهم المجلّل المفخّم الممدوح المحمود، قد روی هذا الحدیث المختبر المنقود، إحرازا للبرکة و درکا للسّعود، فمن أدبر عنه بالأغراض و الصّدود، أو قابله بالإنکار و الجحود، فهو مرقّق من العدوان علی العقبة الکؤد، ممتط من الطّغیان صهوة اللّدد و العنود.

راویان قرن پنجم
72-أما روایت أبو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوریّ
اشاره

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «مستدرک علی الصّحیحین» در مناقب جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

[حدّثنا أبو الحسین محمّد بن أحمد بن تمیم الحنظلی ببغداد ، ثنا: أبو قلابة عبد الملک بن محمّد الرّقاشی، ثنا یحیی بن حمّاد. و حدّثنی أبو بکر محمّد بن أحمد بن بالویه و أبو بکر أحمد بن جعفر البزّار، قالا: ثنا عبد اللّه بن أحمد بن حنبل، حدّثنی، أبی ثنا یحیی بن حمّاد، و ثنا أبو نصر أحمد بن سهل الفقیه ببخاری، ثنا صالح بن محمّد الحافظ البغدادی، ثنا خلف بن سالم المخرمی، ثنا یحیی بن حمّاد، ثنا أبو عوانة، عن سلیمان الأعمش، قال: ثنا حبیب بن أبی ثابت، عن أبی الطفیل عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه، قال: لمّا رجع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع و نزل غدیر خمّ أمر بدوحات فقممن قال: کأنّی قد دعیت فأجبت إنّی ترکت فیکم الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه تعالی و عترتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فإنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض]. ثمّ قال: اللّه عزّ و جلّ مولای و أنا ولیّ کلّ مؤمن، ثمّ أخذ بید علیّ رضی اللّه عنه فقال: من کنت ولیّه فهذا ولیّه،

ص:300

اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه، و ذکر الحدیث بطوله. هذا حدیث صحیح علی شرط الشّیخین و لم یخرجاه بطوله، شاهده:

حدیث سلمة بن کهیل عن أبی الطفیل أیضا صحیح علی شرطهما. حدّثناه أبو بکر بن إسحاق و دعلج بن أحمد السّجزی، قالا:

أنبا محمّد بن بن أیّوب، ثنا: الأزرق بن علی، ثنا: حسّان بن إبراهیم الکرمانی، ثنا محمّد بن سلمة بن کهیل، عن أبیه، عن أبی الطّفیل عامر بن واثلة أنّه سمع زید بن أرقم رضی اللّه عنه قال: نزل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بین مکّة و المدینة عند سمرات خمس دوحات عظام فکنس النّاس ما تحت السّمرات ثمّ راح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عشیّة فصلّی ثم قام خطیبا فحمد اللّه و أثنی علیه و ذکر و وعظ فقال ما شاء اللّه أن یقول، ثم قال: أیّها النّاس! إنّی تارک فیکم أمرین لن تضلّوا إن اتّبعتموهما، و هما کتاب اللّه و أهل بیتی عترتی ثم، قال: أ تعلمون أنّی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ ثلاث مرّات. قالوا نعم! فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: من کنت مولاه فعلیّ مولاه].

و نیز حاکم در «مستدرک» در مناقب اهل بیت علیهم السّلام گفته:

[حدّثنا أبو بکر محمّد بن الحسین بن مصلح الفقیه بالرّی، ثنا محمّد بن أیّوب، ثنا یحیی بن المغیرة السّعدی، ثنا جریر بن عبد الحمید، عن الحسن بن عبد النّخعی، عن مسلم بن صبیح عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. هذا حدیث صحیح الإسناد علی شرط الشّیخین و لم یخرجاه].

ترجمه حاکم نیشابوری صاحب مستدرک

و محتجب نماند که أبو عبد اللّه الحاکم إمام المحدثین و قدوة المنقّدین و رئیس الحفّاظ المتقنین و مقدّم الأیقاظ الممعنین نزد سنّیّه می باشد، و جلائل فضائل و عقائل فواضل و أخائر مفاخر و ذخائر مآثر او نزد أئمۀ این قوم بیشتر از آنست که احصا توان کرد، نبذی از آن بر ناظر «جامع الاصول» مجد الدّین بن أثیر «و تهذیب الأسماء» محیی الدّین نووی و «وفیات الأعیان» ابن خلکان و «تذکرة الحفّاظ» و «عبر» ذهبی و «تاریخ مختصر» أبی الفداء و «تتمّة المختصر» ابن الوردی و «مرآة

ص:301

الجنان» یافعی و «طبقات شافعیّه» سبکی و «طبقات شافعیّه» أسنوی «و أسماء الرّجال مشکاة» ولی الدین خطیب و «أسماء الرّجال مشکاة» عبد الحقّ و «مواهب لدنیّه» از محمّد بن عبد الباقی زرقانی و «تراجم الحفّاظ» مرزا محمّد بدخشانی و «إتحاف النّبلاء» و «تاج مکلّل» مولوی صدیق حسن خان معاصر؛ کالشّمس فی رابعة النّهار هویدا و آشکارست. بنابر اختصار، بعضی از عبارات در این مقام بمعرض تحریر می آید.

ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [الحاکم الحافظ الکبیر إمام المحدّثین أبو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن حمدویه بن نعیم الضّبّی الطّهمانی النّیسابوری المعروف بابن البیع صاحب التّصانیف، ولد سنة إحدی و عشرین و ثلاثمائة فی ربیع الأوّل، طلب الحدیث من الصّغر باعتناء أبیه و خاله فسمع سنة ثلاثین و رحل إلی العراق و هو ابن عشرین و حجّ ثم جال فی خراسان و ماوراء النّهر فسمع بالبلاد من ألفی شیخ أو نحو ذلک و قد رأی أبوه مسلما، روی عن أبیه و محمّد بن علیّ بن عمر المذکور و أبی العبّاس الأصمّ و أبی جعفر محمّد بن صالح بن هانی و محمّد بن عبد اللّه الصّفّار و أبی عبد اللّه بن الأخرم و أبی العبّاس بن محبوب و أبی حامد بن حبویه و الحسن ابن یعقوب البخاری و أبی النّصر محمّد بن محمّد بن یوسف و أبی الولید حسّان بن محمّد و أبی عمرو بن السّمّاک و أبی بکر النّجّاد و ابن درستویه و أبی سهل بن زیاد و عبد الرحمن ابن حمدان الحلاّب (العلاّب. ظ) و علیّ بن محمّد بن عقبة الشّیبانی و أبی علی الحافظ، و انتفع بصحبته و مازال یسمع حتّی سمع من أصحابه، حدّث عنه الدّار قطنیّ و أبو الفتح بن أبی الفوارس و أبو العلاء الواسطی و محمّد بن أحمد بن یعقوب و أبو ذرّ الهروی و أبو یعلی الخلیلی و أبو بکر البیهقی و أبو القاسم القشیری و أبو صالح المؤذّن و الزّکی عبد الحمید البحیری (البختری. ظ) و عثمان بن محمّد المحمی و أبو بکر أحمد بن علیّ ابن خلف الشّیرازی و قد قرأ القراءات علی ابن الإمام و محمّد بن أبی المنصور الصّرّام و أبی علی بن البقّار الکوفی و أبی عیسی بکّار البغدادی و قراء المذهب علی أبی علی ابن أبی هریرة و أبی سهل الصّعلوکی و أبی الولید حسّان بن محمّد، و کان یذاکر الجعابی

ص:302

و الدّار قطنیّ و نحوهما و قد سمع منه من شیوخه أحمد بن أبی عثمان الحیریّ و أبی إسحاق المزکّی، و أعجب ما رأیت أنّ أبا عمر الطّلمنکی؛ و سیأتی فی هذه الطبقة؛ قد کتب «علوم الحدیث» للحاکم بن البیّع فی سنة تسع و ثمانین و ثلاثمائة،

عن شیخ له، عن آخر عن الحاکم، أخبرنا أبو الفضل بن تاج الامناء، أنبأنا أبو المظفّر بن السّمعانی، أنا الحسین بن علی الشّحامی و عبد اللّه بن محمّد الصّاعدی، قالا: أنا أبو الفضل محمّد بن عبید اللّه الزّاهد، أنا محمّد بن عبد اللّه الحافظ، أنا أبو العبّاس محمّد بن یعقوب، نا: الحسن ابن علیّ بن عفّان، نا أبو أسامة، عن الجریریّ، عن عبد اللّه بن شقیق، قال: سئلت عائشة: أ کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یصلّی الضّحی؟ قالت: لا! إلاّ أن یقدم من مغیبه. أخرجه «م» عن یحیی بن یحیی، عن یزید بن زریع، عن الجریری و رواه أیضا من الطّریق: کهمس، عن عبد اللّه بن شقیق، قراءت علی الحسن بن علیّ الأمیر، أخبرکم جعفر الهمدانی، أنا السّلفی، سمعت إسماعیل بن عبد الجبّار بقزوین، قال: سمعت الخلیل بن عبد اللّه الحافظ، یقول: فذکر الحاکم، و قال: له رحلتان إلی العراق و الحجّ ناظر الدّار قطنیّ فرضیه و هو ثقة واسع العلم بلغت تصانیفه قریبا من خمسمائة جزء إلی أن قال: و توفی سنة ثلث و أربعمائة، فقلت: هذا وهم فی وفاته، ثم قال:

سألنی فی الیوم الثانی لمّا دخلت علیه و یقرأ علیه فی فوائد العراقیین سفیان الثّوری عن أبی سلمة، عن الزّهری، عن سهل بن سعد حدیث الاستیذان فقال: من أبو سلمة هو المغیرة بن مسلم السراج قال: و کیف یروی المغیرة عن الزّهری؟ فبقیت (ساکتا صح. ظ) ثم قال: قد أمهلتک اسبوعا. قال: فتفکّرت لیلتی فلمّا وقعت فی أصحاب الجزیرة تذکّرت محمّد بن أبی حفصة فإذا کنیته أبو سلمة، فلمّا أصبحت حضرت مجلسه و قرأت علیه مائة حدیث، قال لی: هل تذکّرت فیما جری؟ فقلت: نعم! هو محمّد بن أبی حفصة، فتعجّب و قال: أ نظرت فی حدیث سفیان لابی عمرو البحیری؟ فقلت:

لا! و ذکرت له ما أممت فی ذلک، فتحیّر و اثنی علیّ، ثمّ کنت أسأله فقال لی: إذا ذکرت فی باب لا بدّ من المطالعة لکبر سنّی، فرأیته فی کلّ ما ألقی علیه بحرا، و قال لی: اعلم بأنّ خراسان و ماوراء النّهر لکلّ بلدة تاریخ صنّفه عالم منها، و وجدت

ص:303

نیسابور مع کثرة العلماء بها لم یصنّفوا فیه شیئا فدعانی ذلک إلی أن صنّفت «تاریخ النّیسابوریّین» فتأملته و لم یسبقه إلی ذلک أحد. إلخ.

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «تاج مکلّل» گفته: [أبو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن حمدویه بن نعیم بن الحکم الضّبّی الطّهمانی الحاکم النّیسابوری الحافظ المعروف بابن البیّع، إمام أهل الحدیث فی عصره و المؤلّف فیه الکتب الّتی لم یسبق إلی مثلها. کان عالما عارفا واسع العلم تفقّه ثمّ طلب الحدیث و غلب علیه فاشتهر به و سمعه من جماعة لا یحصون کثرة، فإنّ معجم شیوخه یقرب من ألفی رجل حتّی روی عمّن عاش بعده لسعة روایته و کثرة شیوخه، و صنّف فی علومه ما یبلغ ألفا و خمسمائة جزء، منها «الصّحیحان» و «العلل» و «الأمالی» و «فوائد الشیوخ» و «أمالی العشیّات» و «تراجم الشّیوخ» و أمّا ما تفرّد بإخراجه ف «معرفة الحدیث» و «تاریخ علماء نیسابور» و «المدخل إلی علم الصّحیح» و «المستدرک علی الصّحیحین» و ما تفرّد به کلّ واحد من الإمامین و فضائل إمام الشّافعی و له إلی الحجاز و العراق رحلتان و کانت الرّحلة الثانیة سنة ستّین و ثلاثمائة و ناظر الحفّاظ و ذاکر الشّیوخ و کتب عنهم أیضا و باحث الدّار قطنیّ فرضیه و تقلّد القضاء بنیسابور فی سنة 359 فی أیام الدّولة السّامانیّة و وزارة أبی النّصر محمّد بن عبد الجبّار العتبی و قلّد بعد ذلک قضاء جرجان فامتنع و کانوا ینفذونه فی الرّسائل إلی ملوک بنی بویه، و کانت ولادته فی ربیع الأول سنة إحدی و عشرین و ثلاثمائة بنیسابور، و توفی بها یوم الثلثاء ثالث صفر سنة 405، و قال الجبلی (الخلیلیّ. ظ) فی کتاب «الإرشاد» : توفی سنة ثلاث و أربعمائة و سمع الحدیث فی سنة 30 و أملی بما وراء النّهر سنه 55 و بالعراق سنة 67 و لازمه الدّار قطنیّ و سمع منه أبو بکر القفال الشّاشیّ و أنظارهما].

و قطع نظر از ما ذکر خود لقب جلیل حاکم دلالت بر تفوّق و امامت و تقدّم و ریاست او در معرفت علوم حدیث و فنون أثر می دارد

فی بیان اصطلاحات المحدثین

ملا علی قاری در «مجمع الوسائل-فی شرح الشّمائل» گفته:

[ثمّ «الحافظ «فی اصطلاح المحدّثین: من أحاط علمه بمائة ألف حدیث متنا و إسنادا،

ص:304

و الطّالب هو المبتدی الرّاغب فیه، و المحدّث و الشّیخ و الإمام هو الاستاذ الکامل، و الحجّة من أحاط علمه بثلاثمائة ألف حدیث متنا و إسنادا و أحوال رواته جرحا و تعدیلا و تاریخا، و الحاکم هو الّذی أحاط علمه بجمیع الأحادیث المرویّة کذلک].

و مرزا محمّد بدخشی در «تراجم الحفّاظ» گفته: [الحاکم لقّب به جماعة من أهل الحدیث؛ فمنهم من لقّب به لأجل ریاسة دنیویّة کالحاکم الشّهید أبی الفضل محمّد بن محمّد بن أحمد بن عبد اللّه المروزی، ولی القضاء ببخاری مدّة ثمّ استوزره الأمیر الحمید أبو محمّد نوح بن نصر بن أحمد بن إسماعیل السّامانیّ صاحب خراسان و ماوراء النّهر. و الحاکم أبی نصر منصور بن محمّد بن أحمد البخاری، کان محتسب بخارا مدّة طویلة. و الحاکم أبی الفضل محمّد بن الحسین بن محمّد بن موسی بن مهران الحدّادی المروزی، کان قاضیا بمرو و بخارا. و منهم من لقّب به لأجل الرّیاسة فی الحدیث و هما رجلان فاقا أهل عصرهما فی معرفة الحدیث، أحدهما الحاکم أبو أحمد محمّد بن محمّد بن أحمد بن إسحاق النّیسابوریّ و لیس له ذکر فی هذا الکتاب و هو الأکبر و الثّانی: الحاکم أبو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن حمدویه النّیسابوری صاحب «المستدرک علی الصّحیحین» و «تاریخ نیسابور» و غیر ذلک من المصنّفات و هو الأشهر]انتهی.

فهذا أبو عبد اللّه الحاکم، حبرهم القدوة الحاکم، و بحرهم المزید المتلاطم و عیلمهم المتقاذف المتراکم، قد أخرج هذا الحدیث المستنیر المعالم، الهادی إلی الصّراط الأقوم فی کلّ العوالم، و صحّحه إرغاما لأنف کلّ مباهت مراغم، و کرّر إخراجه و تصحیحه اجتیاحا لاس کلّ منابذ مخاصم، فوضح و الحمد للّه منهج الصّواب لکلّ قاصد سبیل الصّدق رائم، و بان مسلک الهدی لکلّ مستبصر ومیض الحق شائم فانکسرت ظهور المدغلین بأدهی کاسر و قاصم، و انحسمت شرور المبطلین بأکمل قالع و حاسم، و انفصمت عری الزّائغین باغوی قاطع و قاصم، و لزمت الحجّة و ظهرت المحجّة

ص:305

بقول مثل هذا الجهبذ المستفیق الحازم.

73-أما روایت أبو سعد عبد الملک بن محمّد الواعظ
اشاره

النّیسابوری الخرکوشی

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «شرف النّبوّة(1)» اخراج آن نموده، چنانچه ملک العلماء دولت آبادی در «مناقب السّادات» گفته: [الحدیث الثّالث فی «المشارق» و «المصابیح» و «شرف النّبوة» و «الدّرر» و «تاج الأسامی» و غیر ذلک:

إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی فإن تمسّکتم بهما لن تضلّوا من بعدی].

ترجمه أبو سعد خرکوشی النیشابوری

و أبو سعد خرکوشی از أعیان محدّثین و أرکان مسندین و أئمّۀ دین و أعلام مؤمنین نزد سنّیّه بوده و شطری از مفاخر زاهره و مآثر باهرۀ او بر متتبّع کتاب «الأنساب» أبی سعد عبد الکریم بن محمّد السّمعانی و «تاریخ کامل» ابن الأثیر الجزری و «تذکرة الحفّاظ» و «عبر-فی خبر من غبر» ذهبی و «طبقات شافعیّه» تاج الدین سبکی و «طبقات شافعیّۀ» عبد الرّحیم أسنوی در حیّز خفاء و احتجاب نیست، بعضی ازین عبارات در این جا باید شنید:

سبکی در «طبقات شافعیه» گفته: [عبد الملک بن محمّد بن إبراهیم أبو سعد ابن أبی عثمان الخرکوشی. و خرکوش-بفتح الخاء المعجمه و سکون الراء و ضمّ الکاف ثم واو ساکنة ثمّ شین معجمة-سکّة بمدینة نیسابور أبو سعد النّیسابوری روی عنه حامد بن محمّد الرّفّاء و یحیی ابن منصور القاضی و إسماعیل بن نجید و أبی عمرو بن مطر و غیرهم. روی عنه الحاکم و هو أکبر منه و الحسن بن محمّد الخلاّل و عبد العزیز الأزجی و أبو علی التنوخیّ و علیّ بن محمّد الحنائی و أبو علی الأهوازیّ و الحافظ أبو بکر البیهقیّ و أبو الحسن محمّد بن المهتدی باللّه و أحمد بن علی بن خلف الشیرازیّ و آخرون و کان فقیها زاهدا من أئمّة الدّین و أعلام المؤمنین ترجی الرّحمة بذکره. قال فیه

ص:306


1- شرف النّبوة من کتب الاحادیث لابی سعید عبد الملک بن أبی عثمان محمّد الواعظ الخرکوشی المار ذکره . کذا فی « فضائل العشرة » : « کشف الظنون » ( 12 ) .

الحاکم أنّه الواعظ الزّاهد ابن الزّاهد و أنّه تفقّه فی حداثة سنّه و تزهّد و جالس الزّهّاد و المجرّدین إلی أن جعله اللّه خلف الجماعة ممّن تقدّمه من العبّاد المجتهدین و الزّهّاد القانعین. قال: و تفقّه علی أبی الحسن الماسرخسی، قال: و جاور بحرم اللّه ثمّ عاد إلی وطنه نیسابور و قد أنجز اللّه له وعده علی لسان نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم

أنّ اللّه إذا أحبّ عبدا نادی جبرئیل بذلک فی السّماء فتحبّه أهل السّماء ثمّ یوضع له القبول فی الأرض، فلزم منزله و مجلسه و بذل النّفس و المال و الجاه للمستورین من الغرباء و المنقطعین و الفقراء حتّی صار الفقراء عن مجالسه کما حدّثونا عن إبراهیم ابن الحسین، قال: ثنا عمرو بن عون، ثنا: یحیی بن الیمان، قال: کان الفقراء فی مجلس سفیان الثّوری امراء و قد وفّق لعمارة المساجد و الحیاض و القناطر و الدّروب و کسوة الفقراء العراة من الغرباء و البلدیّة حتّی بنی دارا للمرضی بعد أن خربت الدّور القدیمة بنیسابور و وکّل جماعة من أصحابه لتمریضهم و حمل میاههم]انتهی.

فهذا الخرکوشی عمدة حفّاظهم الکبار، و صفوة أیقاظهم الأحبار، و اسوة وعّاظهم الأخیار، و قدوة مذکّریهم الابرار، الّذی یرجی عندهم بذکره رحمة اللّه الملک الغفّار، و یؤمل لدیهم بنشر فواضله منه العفو و الصّفح و الاغتفار؛ قد روی هذا الحدیث الرّافع للحجب و الأستار، المخرج من الظّلمات إلی الأنوار المنجح للآمال و الأوطار، الواقی عن المهالک و الأخطار، فی کتابه المعروف به «شرف النّبوّة» فی الأقطار، المقبول عند أهل النّقد و الاختبار، المحفوظ عند أرباب السّیر و الاعتبار؛ فلا یجحد الحقّ بعد هذا الإشراق و الإسفار، إلاّ من جاش البغی فی صدره و فار و هاج اللّدد فی قلبه و ثار، و ماج العند فی سرّه و مار، فذبذب فی سبل الغیّ و سار، و تاه فی بوادی العمه و حار، حتّی آل أمره إلی الهلک و صار، و اللّه ولیّ التّوفیق و بیده أزمّة القلوب و الأبصار.

74-أما روایت أبو اسحاق أحمد بن محمّد بن إبراهیم الثعلبی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس در تفسیر خود مسمّی به «الکشف و البیان عن تفسیر القرآن»

ص:307

بتفسیر آیۀ وافی هدایۀ «وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّهِ جَمِیعاً» گفته:

[حدّثنا الحسن بن محمّد ابن حبیب المفسّر؛ قال: وجدت فی کتاب جدّی بخطّه: نا: أحمد بن الأحجم القاضی المرفدی (المرندی. ظ) ، نا: الفضل بن موسی الشّیبانی، أنا: عبد الملک بن أبی سلیمان، عن عطیّة العوفی، عن أبی سعید الخدری، قال: قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: یا ایّها النّاس! إنّی قد ترکت فیکم خلیفتین إن أخذتم بهما لن تضلّوا بعدی، أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی، ألا! و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز ثعلبی در کتاب «الکشف و البیان» بتفسیر آیۀ «سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ اَلثَّقَلانِ» گفته: [و قال بعض أهل المعانی: کلّ شیء له قدر و-وزن ینافس فیه فهو ثقل، و منه قیل لبیض النّعامة «ثقل» لأنّ واجده و صائده یفرح إذا ظفر به. قال الشاعر:

فتذاکرا ثقلا رثیدا بعد ما ألقت ذکاء یمینها فی کافر

و قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی فجعلهما ثقلین إعظاما لقدرهما].

و أبو إسحاق ثعلبی از أکابر مفسّرین أعلام و أفاخم محدّثین عظام و أجلّۀ حفّاظ ثقات و أماثل فقهای أثبات سنّیّه می باشد، کمال جلالت أخطار و عظمت أقدار او بر ناظر «بسیط» واحدی و «وفیات الأعیان» ابن خلکان و «و منظر الإنسان» یوسف بن أحمد سجزی و «مختصر فی أخبار البشر» أبو الفداء و «تتمّة المختصر» ابن الوردی و «وافی بالوفیات» صلاح الدّین صفدی و «عبر فی خبر من غبر» ذهبی و «مرآة الجنان» یافعی و «روض المناظر» ابن شحنه و «طبقات شافعیّه» تاج الدّین سبکی و «طبقات الشّافعیه» عبد الرّحیم اسنوی و «طبقات شافعیّه تقیّ الدّین أسدی و «عجالة الرّاکب و بغیة الطّالب» عبد الغفّار بن إبراهیم العلوی العکّی العدثانی الشافعی و «بغیة الوعاة» جلال الدّین سیوطی و «طبقات المفسّرین» شمس الدین محمّد ابن علی بن أحمد الدّاودی المالکی و «إزالة الخفاء» شاه ولی اللّه واضح مستنیرست. در این مقام بر بعضی از عبارات اکتفا می رود.

ص:308

ترجمه أبو اسحاق ثعلبی مفسر

تاج الدین سبکی در «طبقات شافعیه» گفته: [أحمد بن محمّد بن إبراهیم أبو إسحاق النّیسابوری الثّعلبی صاحب التّفسیر، کان أوحد زمانه فی علم القرآن، و له کتاب «العرائس» فی قصص الأنبیاء علیهم السّلام. قال السّمعانی: یقال له الثّعلبی و الثّعالبی، و هو لقب لا نسب.

روی عن أبی طاهر محمّد بن الفضل بن خزیمة و أبی محمّد المخلدی و قد جاء عن الاستاذ أبی القاسم القشیری، قال: رأیت ربّ العزّة فی المنام و هو یخاطبنی و اخاطبه فکان فی أثناء ذلک أن قال الرّبّ جلّ اسمه: أقبل الرّجل الصّالح! فالتفتّ فإذا أحمد الثعلبی مقبل! و من شعر الثعلبیّ:

و إنّی لادعو اللّه و الأمر ضیّق علیّ فما ینفکّ أن یتفرّجا

و ربّ فتی سدّت علیه وجوهه أصاب له فی دعوة اللّه مخرجا

توفی فی المحرّم سنة سبع و عشرین و أربعمائة].

و عبد الرحیم أسنوی در «طبقات شافعیّه» گفته: [أبو إسحاق أحمد بن محمّد بن إبراهیم النّیسابوریّ المعروف بالثّعلبیّ صاحب تفسیر (التفسیر. ظ) المعروف و «العرائس» فی قصص الأنبیاء. ذکره ابن الصّلاح و النّوویّ من الفقهاء الشّافعیّة و کان إماما فی اللّغة و النّحو، أخذ عنه الواحدی و توفّی فی المحرّم سنة سبع و عشرین و أربعمائة].

و شمس الدین محمّد بن علی بن أحمد الداودی المالکی در «طبقات المفسّرین» گفته: [أحمد بن محمّد بن إبراهیم أبو إسحاق النّیسابوری الثّعلبیّ صاحب التفسیر المشهور و «العرائس» فی قصص الأنبیاء علیهم الصّلوة و السّلام. کان أوحد أهل زمانه فی علم القرآن حافظا للّغة بارعا فی العربیّة واعظا موثّقا، روی عن أبی طاهر محمّد بن الفضل بن خزیمه و أبی محمّد المخلدی و جماعة أخذ عنه الواحدیّ، مات فی المحرّم سنة سبع و عشرین و أربعمائة و له کتاب «ربیع المذکرین» ذکره ابن السّمعانی]انتهی.

فهذا الثعلبی واحد الحفّاظ النّحاریر، و فرد الأثبات المشاهیر، و فذّ المفسّرین

ص:309

المنقدین للتّفاسیر، و علم الموثقین المرجّحین بالمقادیر، قد روی هذا الحدیث المعلم المجلوّ المنیر، فشرف کتابه «المحبر» کلّ التحبیر، المحرّر کلّ التّحریر بإخراجه و التّسطیر، ثمّ أورده جازما بلفظ آخر إشاعة للحقّ بالتّکریر، و إذاعة للصّدق الضّائع المزری بکلّ ندّ و عبیر، المعطّر مشام أهل الاذعان أطیب تعطیر، فلا یعافه غبّ هذا إلاّ الأخشم المعتوه الغریر و لا یجحده إلاّ الأخلف المأفون المهین الحقیر، و لا یستریب فیه إلاّ من ناظره مطروف حسیر، و لا یعمی عنه إلاّ من اصیب فی بصره فهو مکفوف ضریر، لقد صدق اللّه العلیم الخبیر، «قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلْأَعْمی وَ اَلْبَصِیرُ» .

75-أما روایت أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه الاصبهانی

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «منقبة المطهرین» این حدیث شریف را بطرق عدیده متکثّره و ألفاظ مفیده متوفّره اخراج نموده، چنانچه در کتاب مذکور علی ما نقل عنه بسند خود آورده:

[عن جبیر بن مطعم، قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أ لست مولاکم أ لست مولاکم؟ ! قالوا: بلی! قال: فإنی فرط لکم علی الحوض یوم القیمة و إنّ اللّه سائلکم عن اثنین، عن القرآن و عن عترتی].

و نیز در «منقبة المطهّرین» علی ما نقل عنه بسند خود آورده:

[عن أبی سعید الخدری، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: ترکت فیکم ما إن تمسّکتم به فلن (لن. ظ) تضلّوا کتاب اللّه و أهل بیتی].

و نیز در «منقبة المطهّرین» علی ما نقل عنه بسند خود آورده:

[عن أبی سعید قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: اوشک أن ادعی فأجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فاتّقوا اللّه و انظروا بما تخلفونی فیهما].

و نیز در «منقبة المطهّرین» علی ما نقل عنه بسند خود آورده:

[عن أبی سعید و زید بن أرقم عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی تارک فیکم الثّقلین أحدهما أثقل من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی فإنّهما

ص:310

لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما].

و نیز در «منقبة المطهّرین» علی ما نقل عنه بسند خود آورده:

[عن أنس ابن مالک، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: الّذین آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذکر اللّه ألا بذکر اللّه تطمئنّ القلوب، أ تدری من هم؟ یا أمّ سلیم (یا ابن أمّ سلیم. ظ) ! قلت: من هم؟ یا رسول اللّه! قال: نحن أهل البیت و شیعتنا ذکر الثّقلین و إنّهما القرینان لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز در «منقبة المطهّرین» علی ما نقل عنه بسند خود آورده:

[عن زید بن أرقم قال: خرجنا مع رسول اللّه حجّاجا حتّی إذا کنّا بالجحفه بغدیر خمّ صلی الظّهر ثمّ قام خطیبا فقال: یا أیّها النّاس! هل تسمعون؟ أنّی رسول اللّه إلیکم؛ إنّی اوشک أن ادعی، إنّی مسئول و إنّکم مسئولون، إنّی مسئول هل بلّغتکم؟ و أنتم مسئولون هل بلّغتم؟ فما ذا أنتم قائلون؟ قال: قلنا: یا رسول اللّه! بلّغت و جهدت، قال؛ اللّهم اشهدو أنا من الشّاهدین، ألا هل تسمعون أنّی رسول اللّه إلیکم مخلف فیکم الثّقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما. قال: قلنا: یا رسول اللّه! و ما الثّقلان؟ قال: الثّقیل الأکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فتمسّکوا به لن تهلکوا و تضلّوا و الآخر عترتی فإنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز در «منقبة المطهّرین» علی ما نقل عنه بسند آورده:

[عن زید بن أرقم، قال:

قام فینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة فحمد اللّه و أثنی! علیه و وعظ و ذکّر ثمّ قال: أمّا بعد، ألا یا أیّها النّاس! إنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی عزّ و جلّ فاجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور فخذوا بکتاب اللّه فاستمسکوا به، فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه و قال (ثمّ قال و. ظ) : أهل بیتی، اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی.

فقال له حصین: و من أهل بیته یا زید؟ أ لیس نساؤه من أهل بیته؟ قال: نساؤه من أهل بیته و لکنّ أهل بیته من یحرم الصّدقة علیهم بعده. قال: قال: (قلت. ظ) : و من هم؟ قال:

هم آل علی و آل جعفر و آل عقیل و آل عباس].

ص:311

و نیز در «منقبة المطهّرین» علی ما نقل عنه گفته:

[عن البراء بن غارب، قال:

لمّا نزل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الغدیر قام فی الظّهرة فأمر بقمّ الشّجرات و أمر بلالا فنادی فی النّاس و اجتمع المسلمون فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال: یا أیّها النّاس! ألا و یوشک أن ادعی و اجیب و إنّ اللّه سائلی و سائلکم فما ذا أنتم قائلون؟ قالوا:

نشهد أنّک قد بلّغت و نصحت، قال: و إنّی تارک فیکم الثّقلین، قالوا: یا رسول اللّه! و ما الثّقلان؟ قال: کتاب اللّه سبب عنده (بیده. ظ) فی السّماء و سبب بأیدیکم فی الارض و عترتی أهل بیتی و قد سألتهما ربّی فوعدنی أن یوردهما علیّ الحوض و عرضه ما بین بصری و صنعاء و أباریقه کعدد نجوم السّماء فلا تسبقوا أهل بیتی فتفرّقوا و لا تخلفوا عنهم فتضلّوا و لا تعلّموهم فهم أعلم فانّهم (و إنّهم. ظ) لن یخرجوکم من باب هدی و لن یدخلوکم فی باب ضلالة، أحلم النّاس کبارا و أعلمهم صغارا].

و أبو نعیم اصفهانی این حدیث شریف را در کتاب «حلیة الأولیاء» نیز روایت نموده و بسیاق طولانی آن را از حذیفة بن اسید الغفاری اخراج نموده چنانچه سابقا از افادۀ علامه سخاوی در «استجلاب ارتقاء الغرف» دانستی. و علاّمۀ سمهودی در «جواهر العقدین» گفته:

[عن حذیفة بن أسید الغفاری رضی اللّه عنه، أو زید بن أرقم رضی اللّه عنه، قال: لمّا صدر رسول اللّه من حجّة الوداع نهی أصحابه عن شجرات بالبطحاء متقاربات أن ینزلوا تحتهنّ ثمّ بعث إلیهن فقمّ ما تحتهنّ من الشّوک و عمد إلیهن فصلّی تحتهنّ، تمّ قام فقال: یا أیّها النّاس! إنّی قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لن یعمر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی یلیه من قبله و أنّی لأظنّ أن یوشک أن ادعی فاجیب و إنّی مسئول و إنّکم مسئولون، فما أنتم قائلون؟ قالوا: نشهد أنّک قد بلّغت و جهدت و نصحت فجزاک اللّه خیرا. فقال: أ لیس تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ جنته حقّ و ناره حقّ و أنّ الموت حقّ و أنّ البعث حقّ بعد الموت و أنّ السّاعة آتیة لا ریب فیها و أنّ اللّه یبعث من فی القبور؟ قالوا: بلی! نشهد بذلک.

قال: اللّهمّ اشهد! ثمّ قال: یا ایّها النّاس! أنّ اللّه مولای و أنا ولیّ المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم، فمن کنت مولاه فهذا مولاه، یعنی علیّا، اللّهمّ وال من والاه

ص:312

و عاد من عاداه، ثمّ قال: یا ایّها النّاس! إنّی فرطکم و إنّکم واردون علیّ الحوض حوض أعرض ممّا بین بصری إلی صنعاء فیه عدد النّجوم قد حان من فضّة و إنّی سائلکم حین تردون علی عن الثّقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما، الثّقل الأکبر کتاب اللّه عزّ و جلّ سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به لا تضلّوا و لا تبدّلوا و عترتی أهل بیتی فإنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّهما لن ینقضیا حتّی یردا علیّ الحوض.

أخرجه الطّبرانیّ فی الکبیر و الضّیاء فی «المختاره» من طریق سلمة بن کهیل عن أبی الطّفیل و هما من رجال «الصّحیح» عنه بالشّکّ فی صحابیّه و أخرجه أبو نعیم فی «الحلیة» و غیره من حدیث زید بن الحسن الأنماطی و قد حسّنه التّرمذیّ و ضعّفه غیره عن معروف بن خرّبوذ عن أبی الطفیل و هما من رجال «الصّحیح» عن حذیفة وحده من غیر شکّ به].

و روایت کردن ابو نعیم این حدیث شریف را در «حلیة الأولیاء» در ما بعد إنشاء اللّه تعالی از افادۀ احمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکّی در «وسیلة المآل» نیز واضح و لائح خواهد شد.

و مآثر اثیره و مفاخر کثیره و محامد غزیره و محاسن وفیرۀ حافظ أبو نعیم که بر ألسنۀ متقنین قوم بتاج المحدّثین یاد کرده می شود بالاتر از آنست که از کتب رجالیّۀ این حضرات استیفای آن توان کرد، بعضی از آن بر متتبّع کتاب 1- «مناقب الشّافعی» لفخر الدّین الرّازی و 2- «تاریخ کامل» عزّ الدّین المعروف بابن الأثیر الجزری؟ ؟ ؟ و 3- «وفیات الأعیان» ابن خلّکان و 4- «منهاج السّنة» ابن تیمیّة و 5- «زاد المعاد» محمّد بن أبی بکر المعروف بابن القیّم و 6- «أسماء الرّجال جامع مسانید أبی حنیفه» از محمّد بن محمود خوارزمی و 7- «تاریخ مختصر» أبی الفداء إسماعیل بن علی الأیّوبی صاحب حماة و 8-تتمه «المختصر» عمر بن المظفر المعروف بابن الوردی و 9- «تذکرة الحفّاظ» و 10- «عبر فی خبر من غبر» و 11- «دول الإسلام» شمس الدّین ذهبی و 12- «طبقات الشّافعیّة» عبد الوهّاب بن علی السّبکی و 13- «وافی بالوفیات» خلیل بن أیبک الصّفدی و 14- «مرآة الجنان» أبو محمّد عبد اللّه بن

ص:313

أسعد یافعی و 15- «طبقات الشّافعیّة» جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن الأسنوی 16-و «أسماء الرّجال مشکاة» از ولیّ الدّین محمّد بن عبد اللّه الخطیب و 17- «توضیح الدّلائل» سیّد شهاب الدّین أحمد و 18- «طبقات الشّافعیّة» أبو بکر أسدی و 19- «طبقات الحفّاظ» جلال الدّین سیوطی 20-و «لواقع الأنوار» عبد الوهاب شعرانی 21-و «تاریخ خمیس» حسین بن محمّد دیاربکری 22-و «مقالید الأسانید» أبو مهدی عیسی بن محمّد الثّعالبی 23-و «بستان المحدّثین» خود شاهصاحب 24-و «قول مستحسن» مولوی حسن زمان معاصر و 25- «إتحاف النّبلا» و 26- «تاج مکلّل» مولوی صدیق حسن خان معاصر؛ مخفی و محتجب نیست، در این مقام بر بعضی از عبارات اکتفا می رود.

ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [أبو نعیم، الحافظ الکبیر محدّث العصر، أحمد بن عبد اللّه بن أحمد بن إسحاق بن موسی بن مهران الأصبهانی الصّوفی الأحول سبط الزّاهد محمّد بن یوسف البنّاء، ولد سنة ستّ و ثلاثین و ثلاثمائة، و أجاز له مشایخ الدّنیا سنة نیّف و أربعین و ثلث مائة و له ستّ سنین، فأجاز له من واسط: المعمّر عبد اللّه ابن عمر بن شوذب، و من نیسابور: شیخها أبو العبّاس الأصمّ، و من الشّام: شیخها خثیمة بن سلیمان الاطرابلسیّ، و من بغداد: جعفر الخلدی و أبو سهل بن زیاد و طائفة تفرّد فی الدنیا باجازتهم کما تفرّد بالسّماع من خلق، و رحلت الحفّاظ إلی بابه لعلمه و حفظه و علوّ إسناده. أوّل ما سمع فی أربع و أربعین و ثلاثمائة من مسند أصبهان المعمّر أبی محمّد بن فارس و سمع من أبی أحمد الغسّال و أحمد بن معبد السّمسار و أحمد بن بندار العشّار و أحمد بن محمّد القصّار و عبد اللّه بن الحسن بن بندار و أبی بکر بن الهثیم البندار و أبی بحر بن کوشی و أبی بکر بن خلاد النّصیبیّ و حبیب القزّاز و أبی بکر الجعابی و أبی القاسم الطّبرانی و أبی بکر الآجرّی و أبی علیّ بن الصّوّاب و إبراهیم بن عبد اللّه بن أبی العریم الکوفی و عبد اللّه بن جعفر الجابری و أحمد بن الحسن المکّی و فاروق الخطّابی و أبی الشّیخ بن حیّان و خلائق بخراسان و العراق فأکثر و تهیّأ له من لقی الکبار ما لم یقع لحافظ، روی عنه کوشیار بن لیالیروز الجبلی و مات قبله ببضع

ص:314

و ثلاثین سنة و أبو بکر بن أبی علیّ الذّکوانی و أبو سعید المالینی و الحافظ الخطیب و أبو صالح المؤذّن و أبو علی الوحشی و أبو بکر محمّد بن إبراهیم العطّار و سلیمان بن إبراهیم وهبة اللّه بن محمّد الشّیرازیّ و یوسف بن الحسن التّفکّری و أبو الفضل أحمد الحدّاد و أخوه أبو علی المقری و عبد السّلام بن أحمد القاضی المفسّر و محمّد بن بیا و أبو سعید المطرّز و عالم البرجسی و أبو منصور محمّد بن عبد اللّه الشّروطی و خلق کثیر سمع منهم السّلفی و أبو طاهر عبد الواحد بن محمّد الدّمتی الذّهبی خاتمة أصحابه. قال الخطیب:

لم أر أحد أطلق علیه اسم الحفظ غیر أبی نعیم و أبی حازم العبدی، قال علیّ بن المفصّل الحافظ: قد ذکر شیخنا السّلفی أخبار أبی نعیم فسمّی نحوا من ثمانین نفسا حدّثوه عنه و لم یصنّف مثل کتابه «حلیة الأولیاء» سمعناه علی أبی المظفّر القاسانی عنه سوی فوت یسیر، قال أحمد بن محمّد بن مردویه: کان أبو نعیم فی وقته مرحولا إلیه لم یکن فی أفق من الآفاق أحد أحفظ منه و لا أسند منه، کان حفّاظ الدّنیا قد اجتمعوا عنده و کلّ یوم نوبة واحد منهم یقرأ ما یرید إلی قریب الظّهر فإذا قام إلی داره ربّما کان یقرأ علیه فی الطّریق جزء لم یکن له غذاء سوی التّسمیع و التّصنیف، و قال حمزة بن العبّاس العلویّ: کان أصحاب الحدیث یقولون بقی الحافظ أربع عشرة (سنة. ظ) بلا نظیر لا یوجد لا شرقا و لا غربا أعلی إسنادا منه و لا أحفظ منه، و کان یقولون:

لمّا صنّف کتاب «الحلیة» حمل الکتاب فی حیاته إلی نیسابور فاشتروا بأربعمائة دینار، و قد روی الإمام أبی عبد الرّحمن السّلمی مع تقدّمه فی «طبقات الصّوفیة» له: نا: عبد الواحد بن أحمد الهاشمی، نا: أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه، نا: محمّد بن علیّ بن خنش (حبیش. ظ) ببغداد، فذکر حدیثا، و من هذا الأنموذج ما رواه بصور الفقیه نصر بن إبراهیم المقدّسی، قال: نا: أبو الحسن علیّ بن عبد اللّه بن خنیس (حبیش. ظ) الفقیه. بصور، قال: أنا: أبو بکر عتیق بن علی بن داود الصّیقلی السّمنطاریّ الزّاهد مؤلف کتاب «دلیل القاصدین»

نا: أبو نعیم، فذکر حدیثا رواه أبو الحجّاج الحافظ، أنا محمّد بن عبد الخالق الاموی، أنا علیّ بن المفضّل الحافظ، أنا عبد الوهّاب ابن محمّد بن عبد العزیز البرقی أنا عمر بن یوسف القیسی بن الحذّاء، أنا عتیق بن علی،

ص:315

، نا أبو نعیم، نا ابن الخلاّد، نا محمّد بن غالب التّمتام، نا القعنبیّ، عن مالک، عن نافع، عن ابن عمران النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال: الّذی تفوته صلاة العصر کأنّما و ترفی أهله و ماله، و یقع لنا أعلی بدرجات فی «موطّأ أبی مصعب» و فی نسخة أبی الجهم عن اللّیث بن سعد، نا السّلفی، سمعت محمّد بن عبد الجبّار الفرسانی، حضرت مجلس أبی بکر بن أبی علی المعدّل فی صغری فلمّا فرغ من إملائه قال إنسان: من أراد أن یحضر مجلس أبی نعیم فلیقم و کان مهجورا فی ذلک الوقت بسبب المذهب و کان بین الحنابلة و الأشعریة تعصّب زائد یؤدّی إلی فتنة و قال و قیل و صداع، فقام إلی ذلک الرّجل أصحاب الحدیث بسکاکین الأقلام و کاد أن یقتل قال أبو القاسم بن عساکر: ذکر الشّیخ أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد الأصبهانی عمّن أدرک من شیوخ أصبهان أنّ السّلطان محمود بن سبکتکین لمّا استولی علی أصبهان أمّر علیها والیا فوثب أهلها بالوالی فقتلوه فرد إلیها السّلطان و آمنهم حتّی اطمأنوا ثمّ هجم یوم الجمعة و هم فی الجامع فقتل منهم مقتلة عظیمة فسلم أبو نعیم ممّا جری علیهم و کان ذلک من کرامته، یعنی أنّه کان مختفیا (محقّا. ظ) . قال الحافظ ابن طاهر المقدّسی: سمعت عبد الوهّاب الأنماطیّ یقول: رأیت بخطّ أبی بکر الخطیب: سألت محمّد بن إبراهیم العطّار المستملی أبی نعیم عن جزء محمّد بن عاصم کیف قرأته علی أبی نعیم؟ قال: أخرج إلیّ نسخته قال:

هو سماعی فقرأته علیه، قال الخطیب: قد رأیت لأبی نعیم أشیاء یتساهل فیها، منها أنّه یقول فی الإجازة: أخبرنا من غیر أن یبیّن. قال الحافظ ابن النّجار: جزء محمّد ابن عاصم قد رواه الاثبات عن أبی نعیم و الحافظ الصّدوق إذا قال «هذا الکتاب سماعی» جاز أخذه عنه بإجماعهم. قلت: و قول الخطیب «کان یتساهل فی الإجازة» إلی آخره، فهذا ربّما فعله نادرا فإنّی رأیته کثیرا ما یقول: کتب إلیّ جعفر الخلدی، و کتب إلیّ أبو العبّاس الأصمّ، و أنا أبو المیمون بن راشد فی کتابه، و لکنّی رأیته یقول: أنا عبد اللّه بن جعفر فیما قرئ علیه؛ فالظّاهر أنّ هذا إجازة، و حدّثنی أبو الحجّاج الحافظ أنّه رأی بخطّ الحافظ ضیاء الدّین المقدّسی، قال: وجدت أبا الحجّاج یوسف بن خلیل أنّه قال: رأیت أصل سماع أبی نعیم بجزء محمّد بن عاصم، قلت: فبطل

ص:316

ما تخیّله الخطیب قال یحیی بن مندة الحافظ: سمعت أبا الحسین القاضی یقول: سمعت عبد العزیز النّخشبیّ یقول: لم یسمع أبو نعیم مسند الحرث بن أبی أسامة بتمامه من (عن. ظ) ابن خلاّد فحدّث به کلّه. قال ابن النّجّار: و هم فی هذا فأنا رأیت نسخة الکتاب عتیقة و علیها خطّ أبی نعیم یقول: سمع منّی فلان إلی آخر سماعی من هذا المسند من ابن خلاّد فلعلّه روی باقیه بالإجازة ثمّ تمثّل ابن البخّار ببیت.

لو رجم النّجم جمیع الوری لم یصل الرّجم إلی النّجم]

انتهی بقدر الحاجة.

و صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در «وافی بالوفیات» گفته:

[أحمد بن عبد اللّه بن أحمد بن إسحاق بن موسی بن مهران أبو نعیم الحافظ سبط محمّد ابن یوسف بن البنّاء الأصبهانی، تاج المحدّثین واحد أعلام الدّین، له العلوّ فی الرّوایة و الحفظ و الفهم و الدّرایة و کانت الرّحال تشدّ إلیه، أملی فی فنون الحدیث کتبا سارت فی البلاد و انتفع به العباد و امتدّت أیّامه حتّی ألحق الأحفاد بالأجداد و تفرّد بعلوّ الإسناد، سمع بإصبهان: أباه و عبد اللّه بن جعفر بن أحمد بن فارس و سلیمان بن أحمد الطّبرانیّ و جماعة کثیرة و ابن أبی الغایة، و بواسط: محمّد بن أحمد بن سعدان و محمّد بن حش (حبیش. ظ) بن خلف الخطیب و جماعة کثیرین، و بحر جرایا: محمّد بن أحمد ابن أحمد بن یعقوب المفید و محمّد بن محمود البرقی، و بتستر: محمّد بن أحمد بن سحنویه المعدّل و عمر بن محمّد بن حمکان الدّیباجی و غیرهما، و بعسکر مکرّم: محمّد بن أحمد بن إسحاق الأنماطی و إبراهیم بن أحمد بن بشیر العسکریّ، و بالأهواز: القاضی محمّد بن إسحاق بن إبراهیم الأهوازی و محمّد بن أحمد بن إسحاق الدّقیقی و الحسین بن محمّد بن أحمد الشّافعی و غیرهما، و بالکوفة: محمّد بن طاهر بن الحسین الهاشمی و محمّد بن محمّد بن علی القرشی العطّار و غیرهما، و باسترآباد: أبا زرعة محمّد بن إبراهیم بن بندار و محمّد ابن علی الخبّاز و غیرهما، و بنیسابور: محمّد بن أحمد بن حمدان و الحاکم الحافظ محمّد ابن محمّد بن إسحاق و محمّد بن الفضل بن إسحاق بن خزیمة و غیرهما و خلقا کثیرا، و قد سرد منهم محبّ الدّین بن النّجّار فی «ذیل تاریخ بغداد» جملة و کتب عن

ص:317

أقرانه و جمع معجما لشیوخه و حدّث بالکثیر من مصنّفاته و روی عنه الأئمّة الأعلام کأبی بکر بن علی الأصبهانی، و توفی قبله باثنتی عشرة سنة و أخیه عبد الرزّاق بن أحمد بن إسحاق، و توفی قبله و کوشیار بن لیالیروز الجبلی، و توفی قبله بأکثر من أربعین سنة و روی عنه الخطیب و أبو صالح أحمد بن عبد الملک المؤذّن النّیسابوری و أبو رجاء هبة اللّه بن محمّد الشیرازی و أبو بکر محمّد بن إبراهیم العطّار و کان یستملی علیه و أبو مسعود سلیمان بن إبراهیم الملیحی و القاضی أبو یوسف عبد السّلام أحمد القزوینی و أبو القاسم یوسف بن الحسن العسکری و أبو الفضل أحمد بن أحمد ابن الحسن بن الحدّاد و أخوه أبو علی الحسن و خلق کثیر من أهل أصبهان، أخبرهم أبو طاهر عبد الواحد بن محمّد بن أحمد بن الصّباغ المعروف بالدّستج، و کان أبو نعیم إماما فی الفهم و الزّهد و الدّیانة و صنّف مصنّفات کثیرة منها: «حلیة الاولیاء» و «المستخرج علی الصّحیحین» ذکر فیها أحادیث ساوی فیها البخاری و مسلما و أحادیث علا علیهما فیها کأنّهما سمعاها منه و ذکر فیهما حدیثا کأنّ البخاری و مسلم (مسلما. ظ) سمعاه من سمعه منه و «دلائل النّبوة» و «معرفة الصّحابة» و تاریخ بلده و «فضائل الجنّة» و «صفة الجنّة» و کثیرا من المصنّفات الصّغار و بقی أربعة عشر سنة بلا نظیر لا یوجد شرقا و لا غربا أعلی إسنادا منه و لا أحفظ، و لمّا کتب کتاب «الحلیه» حمل إلی نیسابور فبیع بأربع مائة دینار. قال الخطیب أبو بکر: و قد رأیت لأبی نعیم أشیاء یتساهل فیها، منها ما یقول فی الإجازة: أخبرنا، من غیر تبیین، قال: أنبأنا محمّد (بن. ظ) و لامع ، أنبأنا: أحمد الصیّدلانی عن یحیی بن عبد الوهاب بن مندة، قال: سمعت أبا الحسین القاضی یقول: سمعت عبد العزیز النّخشبیّ یقول: لم یسمع أبو نعیم مسند الحرث بتمامه من أبی بکر بن خلاّد فحدّث به کلّه، قال: سألت أبا بکر بن محمّد بن إبراهیم العطّار مستملی أبی نعیم عن حدیث محمّد بن عاصم الّذی یروی أبو نعیم، فقلت: کیف قرأت علیه رأیت سماعه؟ فقال: أخرج إلیّ کتابا و قال «هو سماعی» فقرأت علیه. قال محبّ الدّین بن النّجّار: و فی هذین الحکایتین نظر، أمّا حدیث محمّد بن عاصم فقد رواه الأثبات عن أبی نعیم و إذا قال المحدّث الحافظ الصّادق «هذا الکتاب سماعی» جاز

ص:318

أخذه عنه عند جمیع المحدّثین، و أما قوله عن الخطیب: کان یتساهل فی الإجازة من غیر أن یبیّن فباطل فقد رأیت فی مصنّفاته یقول: کتب إلیّ جعفر الخلدی و حدّثنی عنه فلان، و امّا قول النّخشبی أنّه لم یسمع مسند الحرث کاملا و رواه، فقد وهم فإنّی رأیت نسخة من الکتاب عتیقة و علیها خطّ أبی نعیم: سمع منّی إلی آخر سماعی من هذه المسند من ابن خلاّد فلان (فلعلّه. ظ) روی باقیه بالإجازة، فبطل ما ادّعوه و سلم أبو نعیم من القدح و فی إسناد الحکایتین غیر واحد ممّن یتحامل علی أبی نعیم لمخالفة مذهبه و عقیدته فلا یقبل جرحه لو ثبت فکیف و قد انتفی، و أنشد شیخنا أبو بکر النّحویّ لنفسه:

لو رجم النّجم جمیع الوری لم یصل الرّجم إلی النّجم

ولد أبو نعیم سنة ستّ و ثلثین و توفی سنة ثلثین و أربعمائة].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «تاج مکلّل» گفته: [الحافظ أبو نعیم أحمد ابن عبد اللّه بن أحمد بن إسحاق بن موسی بن مهران الأصبهانی الحافظ المشهور صاحب کتاب «حلیة الأولیاء» . کان من الأعلام المحدّثین و أکابر الحفّاظ، أخذ عن الأفاضل و أخذوا عنه و انتفعوا به و کتابه «الحلیة» من أحسن الکتب، قال ابن خلکان: و له کتاب «تاریخ اصبهان» نقلت منه فی ترجمة والده عبد اللّه نسبته إلی هذه الصورة و ذکر أنّ جده مهران أسلم إشارة إلی أنّه أول من أسلم من أجداده و أنّه مولی عبد اللّه ابن معاویة بن عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب رضی اللّه عنه و ذکر أنّ والده توفی فی رجب سنه 365 و دفن عند جدّه من قبل أمّه، ولد فی رجب سنة 336 و قیل سنة 334 و توفی فی صفر، و قیل یوم الاثنین الحادی و العشرین من المحرّم سنة 430 بإصبهان (رح) . و أصبهان بکسر الهمزة و فتحها و سکون الصّاد المهملة و فتح الباء الموحّدة، و یقال بالفاء أیضا و فتح الهاء و بعد الألف نون و هی من أشهر بلاد الجبال و إنّما قیل لها هذا الاسم لأنّها تسمّی بالعجمیّة «سباهان» و «سباه» العسکر و «هان» الجمع، و کانت جموع عساکر الأکاسرة تجمع إذا وقعت لهم واقعة فی هذا الموضع مثل عسکر فارس و کرمان و الأهواز و غیرها فعرّب فقیل أصبهان و بناها اسکندر ذو القرنین. هکذا ذکره السّمعانی. هکذا فی

ص:319

«وفیات الأعیان تاریخ ابن خلکان»]انتهی.

فهذا أبو نعیم حافظهم الرّحّال الجوّال، و علمهم المفرد المشدود إلیه الرّحال:

تاج محدّثیهم الأقیال، و واحد أعلام دینهم المعروفین بالفضل و الکمال؛ قد روی هذا الحدیث المنحج للأوطار و الآمال، الموصل إلی حسن المآب و المآل، فشرح صدور المتبعین للآل آل رسول الرّبّ المتعال؛ علیه و علیهم آلاف السّلام منه فی الغدوّ و الآصال، و سرّ أفئدة المتمسّکین منهم بالحجز و الأذیال، و رمی الجاحدین النّاشئین من طینة الخبال، الذّاهبین إلی الیمین و الشّمال، الغارین فی أغباش الفتنة و الضّلال بادهی التباب و أفظع النّکال.

76-أما اثبات أبو نصر محمّد بن عبد الجبار العتبی

حدیث ثقلین را، پس در صدر «تاریخ یمینی» گفته: [و استخلف علی عمارة عالمه من انتخبهم من خلقه و آثرهم بإلهامه و دبّرهم بأوامره و أحکامه و کان أعلم بهم من ملائکته حیث قالوا: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ اَلدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ . قال: إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ . و أقام علیهم مهیمنا من لدنه یهدیهم الرّشاد و یحذّرهم الفساد و یرجیهم الثّواب و ینذرهم العقاب و لم یقتصر علی ما أقامه من الحجّة و أوضحه من المحجّة حتّی ابتعث الأنبیاء صلوات اللّه علیهم اجمعین بالمعجزات الباهرة و الدّلالات الزّاهرة و البیّنات المتظاهرة داعین إلی توحیده و نادبین لتسبیحه و تمجیده، فأزاح بهم العلّة و أزال الشّبهة و أفاد سکون النّفس و نفی خلاج الشّکوک و لم یزل یستحدث من یشاء من خلیقته موسومین بسنن الأنبیاء و مثل من قام بعدهم علی مناهجهم من الولاة و الأمراء حتّی انتهت نوبة الخلق إلی زمن المصطفی الأمین الأبطحیّ المرتضی المجتبی محمّد صلّی اللّه علیه و آله فأرسله بالحقّ بشیرا و نذیرا و داعیا إلی اللّه بإذنه و سراجا منیرا و جعل أمّته به أفضل الأمم، و کلمتهم أعدل الکلم و ملّتهم أوسط الملل و قبلتهم أسدّ القبل و سنّتهم أقوم السّنن و کتابهم أشرف الکتب، و وعدهم أن یکونوا یوم العدل و قضاء الفصل شهداء علی من یظهر و ینکر الواحد المعبود، قال اللّه تعالی جدّه و هو أصدق الصّادقین و أحکم الحاکمین: وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی اَلنّاسِ وَ یَکُونَ اَلرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً . فنسخت بشریعته الشّرائع و بصنیعته الصّنائع و بدلیله الأدلّة و ببدره الأقمار و الأهلّة و انتشرت نبوّته مسداة بالخلاص ملحمة بالإخلاص معلمة بالتّمام مطرّزة بالدّوام علی تعاقب اللّیالی و الأیّام لم یفرط فیها من شیء یقتضی تماما و یستدعی روبة و لحاما، قال اللّه تعالی جدّه: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً فأطلق علی الدّین لفظ الکمال لاستقامته علی غایة الاعتدال و انتفائه عن عوارض النّقص و الاختلال، إلی أن قبضه اللّه جلّ ذکره إلیه مشکور السّعی و الأثر ممدوح النّصر و الظّفر مرضیّ السّمع و البصر محمود العیان و الخبر، فاستخلف فی أمّته الثّقلین کتاب اللّه و عترته الّذین یحمیان الأقدام أن تزلّ و الأحلام أن تضلّ و القلوب أن تمرض و الشّکوک أن تعرض فمن تمسّک بهما فقد سلک الخیار و أمن العثار و ربح الیسار، و من صدف عنهما فقد أساء الاختیار و رکب الخسار و ارتدف الإدبار ، أُولئِکَ اَلَّذِینَ اِشْتَرَوُا اَلضَّلالَةَ بِالْهُدی فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ . فصلّی اللّه علیه و علی آله ما ابتلج اللیل عن الصّباح و اقترن العزّ بأطراف الرّماح و نادی المنادی بحیّ علی الفلاح صلاة تکافی حسن بلائه و تضاهی سابق غنائه و تقضی فرض طاعته و تقتضی قرض شاعته (فضل شفاعته. ظ) و سلّم تسلیما].

ص:320

حدیث ثقلین را، پس در صدر «تاریخ یمینی» گفته: [و استخلف علی عمارة عالمه من انتخبهم من خلقه و آثرهم بإلهامه و دبّرهم بأوامره و أحکامه و کان أعلم بهم من ملائکته حیث قالوا: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ اَلدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ . قال: إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ . و أقام علیهم مهیمنا من لدنه یهدیهم الرّشاد و یحذّرهم الفساد و یرجیهم الثّواب و ینذرهم العقاب و لم یقتصر علی ما أقامه من الحجّة و أوضحه من المحجّة حتّی ابتعث الأنبیاء صلوات اللّه علیهم اجمعین بالمعجزات الباهرة و الدّلالات الزّاهرة و البیّنات المتظاهرة داعین إلی توحیده و نادبین لتسبیحه و تمجیده، فأزاح بهم العلّة و أزال الشّبهة و أفاد سکون النّفس و نفی خلاج الشّکوک و لم یزل یستحدث من یشاء من خلیقته موسومین بسنن الأنبیاء و مثل من قام بعدهم علی مناهجهم من الولاة و الأمراء حتّی انتهت نوبة الخلق إلی زمن المصطفی الأمین الأبطحیّ المرتضی المجتبی محمّد صلّی اللّه علیه و آله فأرسله بالحقّ بشیرا و نذیرا و داعیا إلی اللّه بإذنه و سراجا منیرا و جعل أمّته به أفضل الأمم، و کلمتهم أعدل الکلم و ملّتهم أوسط الملل و قبلتهم أسدّ القبل و سنّتهم أقوم السّنن و کتابهم أشرف الکتب، و وعدهم أن یکونوا یوم العدل و قضاء الفصل شهداء علی من یظهر و ینکر الواحد المعبود، قال اللّه تعالی جدّه و هو أصدق الصّادقین و أحکم الحاکمین: وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی اَلنّاسِ وَ یَکُونَ اَلرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً . فنسخت بشریعته الشّرائع و بصنیعته الصّنائع و بدلیله الأدلّة و ببدره الأقمار و الأهلّة و انتشرت نبوّته مسداة بالخلاص ملحمة بالإخلاص معلمة بالتّمام مطرّزة بالدّوام علی تعاقب اللّیالی و الأیّام لم یفرط فیها من شیء یقتضی تماما و یستدعی روبة و لحاما، قال اللّه تعالی جدّه: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً فأطلق علی الدّین لفظ الکمال لاستقامته علی غایة الاعتدال و انتفائه عن عوارض النّقص و الاختلال، إلی أن قبضه اللّه جلّ ذکره إلیه مشکور السّعی و الأثر ممدوح النّصر و الظّفر مرضیّ السّمع و البصر محمود العیان و الخبر، فاستخلف فی أمّته الثّقلین کتاب اللّه و عترته الّذین یحمیان الأقدام أن تزلّ و الأحلام أن تضلّ و القلوب أن تمرض و الشّکوک أن تعرض فمن تمسّک بهما فقد سلک الخیار و أمن العثار و ربح الیسار، و من صدف عنهما فقد أساء الاختیار و رکب الخسار و ارتدف الإدبار ، أُولئِکَ اَلَّذِینَ اِشْتَرَوُا اَلضَّلالَةَ بِالْهُدی فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ . فصلّی اللّه علیه و علی آله ما ابتلج اللیل عن الصّباح و اقترن العزّ بأطراف الرّماح و نادی المنادی بحیّ علی الفلاح صلاة تکافی حسن بلائه و تضاهی سابق غنائه و تقضی فرض طاعته و تقتضی قرض شاعته (فضل شفاعته. ظ) و سلّم تسلیما].

و أبو نصر عتبی از أکابر علماء معروفین ذوی الألباب و أجلّۀ نبهای موصوفین بمحاسن الآداب می باشد.

أبو منصور عبد الملک بن محمّد النّیسابوری الثّعالبی در کتاب «یتیمیة الدّهر» گفته: [أبو النّصر محمّد بن الجبّار العتبی. هو لمحاسن الأدب و بدائع النّثر و لطائف النّظم و دقائق العلم کالینبوع للماء و الزّند للنّار یرجع معها إلی اصل کریم و خلق عظیم و کان فارق وطنه الرّی فی اقتبال شبابه و قدم خراسان علی خاله أبی نصر العتبی و هو من وجوه المال بها و فضلائهم فلم یزل عنده کالولد العزیز عند الوالد الشفیق إلی أن مضی أبو نصر لسبیله و تنقّلت بأبی النّصر أحوال و أسفار فی الکتابة للأمیر أبی علی ثمّ للأمیر أبی منصور سبکتکین مع أبی الفتح البستی، ثمّ النّیابة بخراسان

ص:

لشمس المعالی و استوطن نیسابور و اقبل علی خدمة الآداب و العلوم و له کتاب لطائف الکتاب و غیره من المؤلّفات]الخ.

فهذا العتبی أبو نصر محمّد بن عبد الجبّار، صفوة بلغائهم الکبار، و عمدة علمائهم الأحبار، و أسوة نبلائهم الأخیار، قد أثبت هذا الحدیث الغریز المثار، الجمیل الآثار المشرق المنار المبهر الازدهار و أردفه ببیان أثمن و أغلی من التّبر و النّضار و أطیب و أزکی من الورود و الأزهار فأبادو أبار، غضراء أهل الجحود و الإنکار و رمی بالهلک و الدمار خضراء أرباب الغیّ و الخسار، و اللّه ولیّ التوفیق للتبصر و الاعتبار، و التّمییز و الاستبصار.

77-أما روایت أبو بکر أحمد بن الحسین بن علی البیهقی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس أخطب خوارزم در کتاب «المناقب» گفته: [و بهذا الإسناد

عن أحمد بن الحسین هذا، قال: أخبرنا أبو عبد اللّه، قال: حدّثنا أبو نصر أحمد ابن سهل الفقیه ببخاری، قال: حدّثنا صالح بن محمّد الحافظ، قال: حدّثنا خلف بن سالم، قال: حدّثنا یحیی بن حمّاد، قال: حدّثنا أبو عوانة، عن سلیمان الأعمش قال: حدّثنا حبیب بن أبی ثابت، عن أبی الطّفیل، عن زید بن أرقم، قال: لمّا رجع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع و نزل غدیر خمّ أمر بدوحات فقممن، ثمّ قال: کأنّی قد دعیت فاجبت إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فانظرونی کیف تخلفونی فیهما فإنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علی الحوض، ثم قال: إنّ اللّه عزّ و جلّ مولائی و أنا مولی کلّ مؤمن، ثمّ أخذ بید علیّ، فقال: من کنت ولیّه فهذا ولیّه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه، فقلت: أنت سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه؟ فقال: ما کان فی الدّوحات أحد إلاّ قد رآه بعینه و سمعه باذنه].

و نیز بیهقی این حدیث شریف را از زید بن أرقم بلفظ دیگر روایت کرده، چنانچه حموئی در «فرائد السمطین» گفته:

[أخبرنی الإمامان ابن عمّی الشّیخ الزّاهد نظام الدّین محمّد بن علیّ بن المؤیّد الحمّوئی و القاضی نصیر الدّین محمّد بن محمّد بن علی النباکشی

ص:322

ثم الإسفراینی إجازة، قال: أنبأنا شیخ الشّیوخ تاج الدین عبد السّلام بمدینة رها، قال: أنبأنا أبی شیخ الشّیوخ عماد الدّین عمر بن شیخ الإسلام نجم الدّین أبی الحسین ابن محمّد بن حمّویه، قال: أنبأنا الإمام الأجلّ قطب الدّین مسعود بن محمّد النیسابوریّ ، قال أنبأنا عبد الجبّار بن محمّد الحواری، قال: أنبأنا الإمام الحافظ شیخ السّنّة أبو بکر أحمد بن الحسین بن علیّ البیهقیّ، قال: أنبأنا أبو محمّد جناح بن نذیر بن جناح القاضی بالکوفة قال: نبّأنا أبو جعفر محمّد بن علی بن دحیم، قال: نبّأنا إبراهیم بن إسحاق الزّهری ، قال: نبّأنا جعفر؛ یعنی ابن عون؛ و یعلی، عن أبی حیّان التّیمی، عن یزید بن حیّان، قال: سمعت زید بن أرقم، قال: قام فینا ذات یوم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خطیبا فحمد اللّه و اثنی علیه، ثم قال: أمّا بعد أیّها النّاس! إنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی فاجیبه و إنّی تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور فاستمسکوا بکتاب اللّه و خذوا به. فحثّ علی کتاب اللّه عزّ و جلّ و رغّب فیه، ثمّ قال:

و أهل بیتی؛ اذکّرکم اللّه فی اهل بیتی، ثلاث مرّات. فقال له حصین: یا زید! من أهل بیته؟ أ لیس نساؤه من أهل بیته؟ قال: بلی! إنّ نسائه من أهل بیته و لکنّ أهل بیته من حرم الصّدقة بعده. قال:

و من هم؟ قال: آل علیّ و آل جعفر و آل العبّاس و آل عقیل. فقال؛ کلّ هؤلاء یحرم الصّدقة؟ قال: نعم!].

ترجمه أبو بکر أحمد بیهقی

و محتجب نماند که أبو بکر بیهقی حافظ کبیر و متکلّم خبیر و اصولی متمهّر نحریر و فقیه متبحّر غزبر نزد سنّیّه بود، نبذی از مدارج عالیۀ سنّیّه و مفاخر غالیه سنیّه او بر ناظر «معجم البلدان» لیاقوت الحموی و کتاب «الأنساب» للسّمعانی و کتاب «مناقب الشّافعی» للفخر الرازی و «تاریخ الکامل» لابن الأثیر الجزری و «وفیات الأعیان» لابن خلّکان و «سیر النّبلا» و «تذکرة الحفّاظ» و «عبر-فی خبر من غبر» و «دول الإسلام» للذّهبی و «مرآة الجنان» للیافعی و «مختصر فی أخبار البشر» لأبی الفداء إسماعیل بن علی الأیّوبی و «تتمّة المختصر» لابن الوردی و «طبقات الشّافعیه» لتاج الدّین السّبکی و «طبقات الشّافعیه» لعبد الرحیم بن الحسن الاسنوی و «طبقات الشّافعیه» لتقی الدّین أبی بکر الأسدی المعروف بابن

ص:323

القاضی شبهه و «أسماء رجال المشکوة» لولی الدّین الخطیب و «طبقات الحفّاظ» لجلال الدّین السّیوطی و «أسماء رجال المشکوة» للشّیخ عبد الحق الدّهلوی و «فیض القدیر» للمناوی و «مرقاة المفاتیح» لملا علی القاری و «شرح المواهب» للزرقانی و «مقالید الأسانید» لأبی مهدی عیسی بن محمّد الثّعالبی و «بستان المحدّثین» للمخاطب و «أبجد العلوم» و «التّاج المکلّل» و إتحاف النّبلا» للمولوی صدیق حسن خان المعاصر؛ واضح و آشکارست. در این مقام بر بعضی از عبارات اکتفا می رود.

ذهبی در تذکرة الحفاظ گفته: [البیهقی الإمام الحافظ العلاّمة شیخ خراسان أبو بکر بن الحسین أحمد بن علی بن موسی الخسروجردی البیهقیّ، صاحب التّصانیف ولد سنة أربع و ثمانین و ثلاثمائة فی شعبان و سمع أبا الحسن محمّد بن الحسین العلوی و أبا عبد اللّه الحاکم و أبا طاهر بن محمش و أبا بکر بن فورک و أبا علی الرّوذباری و عبد اللّه بن یوسف بن نامویه و أبا عبد الرحمن السّلمی و خلقا بخراسان و هلال بن محمّد الحفّار و أبا الحسین بن بشران و ابن یعقوب الأیادی و عدّة ببغداد و الحسن بن أحمد بن فراس و طائفة و جناح بن نذیر و جماعة بالکوفة و لم یکن عنده «سنن النّسائیّ» و لا «جامع التّرمذی» و لا «سنن ابن ماجة» بلی، کان عنده الحاکم فأکثر عنه و عنده عوال، و بورک له فی عمله لحسن مقصده و قوة فهمه و حفظه و عمل کتبا لم یسبق إلی تحریرها، منها: الأسماء و الصّفات، و هو مجلّدان. و السّنن الکبیر، عشر مجلّدات. و السّنن و الاثار، أربع مجلّدات. و شعب الایمان، مجلدان. و دلائل النّبوة، ثلث مجلّدات.

و السّنن الصّعیر، مجلّدان. و الزّهد، مجلد. و البعث، مجلّد. و المعتقد، مجلد.

و الآداب، مجلّد. و نصوص الشّافعی، ثلث مجلّدات و المدخل، مجلد و الدّعوات مجلد. و التّرغیب و التّرهیب، مجلّد. و مناقب الشّافعی، مجلّد. و مناقب أحمد، مجلد. و کتاب الاسری، و کتب عدیدة لا أذکرها. قال عبد الغافر فی تاریخه: کان البیهقیّ علی سیرة العلماء قانعا بالیسیر متجمّلا فی زهده و ورعه، و عن إمام الحرمین أبی المعالی قال: ما من شافعی إلاّ و للشّافعی علیه منّة إلاّ أبا بکر البیهقی فإنّ له المنة علی الشّافعی

ص:324

لتصانیفه فی نصرة مذهبه، قال أبو الحسن عبد الغافر فی «ذیل تاریخ نیسابور» : أبو بکر البیهقیّ الفقیه الحافظ الاصولی الدّیّن الورع، واحد زمانه فی الحفظ و فرد أقرانه فی الإتقان و الضّبط، من کبار أصحاب الحاکم و یزید علیه بأنواع من العلوم، کتب الحدیث و حفظه من صباه و تفقّه و برع و أخذ فی الاصول و ارتحل إلی العراق و الجبال و الحجاز، ثمّ صنّف و توالیفه تقارب ألف جزء ما لم یسبقه إلیه أحد، جمع بین علم الحدیث و الفقه و بیان علل الحدیث و وجه الجمع بین الأحادیث، طلب منه الأئمّة الانتقال من النّاحیة إلی نیسابور لسماع الکتب فأتی فی سنة إحدی و أربعین و أعدّوا له المجلس لسماع کتب المعرفة و حضره الأئمّة، و کان علی سیرة العلماء قانعا بالیسیر.

«فائدة» النقل عن ولد البیهقی و تلقیبه بشیخ القضاة

و قال شیخ القضاة أبو علی إسماعیل بن البیهقی: نا: أبی، قال: حسین ابتدأت بتصنیف هذا الکتاب؛ یعنی کتاب «معرفة السّنن و الآثار» و فرغت من تهذیب أجزاء منه سمعت الفقیه محمّد بن أحمد و هو من صالحی أصحابی و أکثرهم تلاوة و أصدقهم لهجة یقول: رأیت الشّافعی فی النّوم و بیده أجزاء من هذا الکتاب و هو یقول: قد کتبت الیوم من کتاب الفقیه أحمد سبعة أجزاء و قال: قراءتها و رآه یعید ذلک. قال: و فی صباح الیوم رأی فقیه آخر من إخوانی الشّافعیّ قاعدا فی الجامع علی سریر و هو یقول: استفدت الیوم من کتاب الفقیه حدیث کذا و کذا. و انا والدی، قال سمعت الفقیه أبا محمّد الحسن بن أحمد السمرقندیّ الحافظ یقول: سمعت الفقیه محمّد بن عبد العزیز المروزی یقول: رأیت فی المنام کأنّ تابوتا علا فی السّماء یعلوه نور فقلت: ما هذا؟ قیل: هذه تصنیفات أحمد البیهقی!

«فائدة» الروایة عن عمران ابن حطان الخارجی

ثم قال شیخ القضاة: و سمعت الحکایات الثلاث من الثّلاثة المذکورین،

أخبرنا أحمد بن هبة اللّه بن أحمد، أنبأتنا زینب بنت عبد الرحمن، أنا محمّد بن إسماعیل الفارسی، أنا أبو بکر البیهقیّ، أنا: علیّ بن أحمد ابن عبدان، أنا أحمد بن عبید، أنا أبو بکر بن حجّة، أنا أبو الولید، نا: عمرو بن علاء الیشکریّ، عن صالح بن شریح، عن عمران بن حطان، عن عائشة، قالت: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: یؤتی بالقاضی العدل یوم القیامة فیلقی من شدّة

ص:325

الحساب ما یتمنّی أنّه لم یقض بین اثنین فی تمرة قطّ. قلت حضر فی آخر عمره من بیهق إلی نیسابور و حدّث بکتبه ثمّ حضره الأجل فی عاشر جمادی الاولی سنة ثمان و خمسین و أربعمائة فنقل فی تابوت و هی ناحیة من أعمال نیسابور علی یومین منها و خسروجرد هی أمّ تلک النّاحیة حدّث عنه شیخ الاسلام أبو إسماعیل الأنصاریّ بالاجازة و أبو الحسن عبد اللّه بن محمّد بن أحمد و ولده إسماعیل بن أحمد و أبو عبد اللّه الفزاریّ و أبو القاسم السّحامی و أبو المعالی محمّد بن إسماعیل الفارسی و عبد الجبار بن عبد الوهّاب الدّهّان و عبد الجبّار بن محمّد الجواربی و أخوه عبد الحمید بن محمّد و خلق کثیر]انتهی.

فهذا أبو بکر البیهقی حافظهم العلاّمة، و فردهم الموصوف بالتّقدّم و الإمامة، الّذی أتقن حدیثه و فقهه و کلامه، و بارعهم القائم بنصرة المذهب حتّی منّ امامه، و قد روی هذا الحدیث الهادی إلی مناهج الرشد و الکرامة، الموصل إلی جدد الأمن و نهج السّلامة، بطریقین إلی السّیّد الشّفیع المشفّع فی یوم القیامة، علیه و آله آلاف السّلام ما نشر الصّبح أعلامه، فوضح و الحمد للّه علی أصحاب الذّکاء و الشّهّامة و أرباب المضاء و الصّرامة، أنّ هذا الخبر ممّا لا یثلم فیه نزغات المستهترین باللّدد و العرامة، و لا یغضّ منه فلتات الموثرین للخسر و الغرامة، فلا ینخدع بشبهاتهم من سلک مسلک الاستقامة، و لا ینقصف بجمحاتهم من أحصف عنانه و ملک زمامه.

78-أما روایت أبو غالب محمّد بن أحمد بن سهل النحوی

المعروف بابن بشران

حدیث ثقلین را، پس ابن المغازلی در کتاب «المناقب» گفته:

[أخبرنا أبو غالب محمّد بن أحمد بن سهل النّحوی، ثنا: أبو عبد اللّه محمّد بن علی السّقطی، ثنا:

أبو محمّد عبد اللّه بن شوذب، ثنا: محمّد بن أبی العوّام الریاحی، ثنا: أبو عامر العقدی عبد الملک بن عمر، ثنا: محمّد بن طلحة، عن الأعمش، عن عطیّة بن سعید، عن أبی سعید

ص:326

الخدری أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی اوشک أن ادعی فأجیب و إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا ما ذا تخلفونی فیهما].

و کمال فضل و جلالت و رفعت شأن و نهایت براعت و نبالت و علوّ مکان علاّمه ابن بشران بر متتبّع افادات ناقدین أعیان واضح و عیانست، سابقا در مجلّد حدیث طیر بعضی از مفاخر و مآثر او از «عبر-فی خبر من غبر» ذهبی و «جواهر مضیئه» عبد القادر بن محمّد قرشی و «مرآة الجنان» عبد اللّه بن أسعد یافعی و «أثمار جنیّه» ملا علی ابن سلطان محمّد قاری شنیدی.

فهذا علامتهم الجلیل أبو غالب قد روی هذا الحدیث القائد إلی الحقّ و الجالب فأوضح سبیل الإذعان لکلّ آئل إلی الصّدق آئب، و أوری قبس الإرشاد لکلّ راجع إلی الصّواب تائب، فلا یصدف عنه إلاّ جائر ذهبت به المذاهب، و لا ینکل عنه إلا حائر تاهت به الغیاهب، و لا یرتاب فیه إلاّ مأفون قد خدعته الکواذب، و لا یشکّک فیه إلاّ مأفوک قد نهکته الشّواذب.

79-أما روایت أبو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن

عبد البر النمری القرطبی

حدیث ثقلین را، پس شاه ولی اللّه در «إزالة الخفا» در مآثر جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته: [چون از حجّة الوداع مراجعت فرمودند در غدیر خمّ خطبۀ خواندند متضمّن إظهار فضائل حضرت مرتضی علی رضی اللّه عنه.

أخرج الحاکم و أبو عمرو غیرهما و هذا لفظ الحاکم: عن زید بن أرقم لمّا رجع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع و نزل غدیر خمّ أمر بدوحات فقممن فقال: کأنّی قد دعیت فأجبت إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه تعالی و عترتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. ثمّ قال: إنّ اللّه عزّ و جلّ مولای و أنا ولیّ کلّ مؤمن ثمّ. أخذ بید علی رضی اللّه عنه، فقال: من کنت ولیّه فهذا ولیّه، اللّهمّ

ص:327

وال من والاه و عاد من عاداه].

و علامه أبو عمر بن عبد البر از أفاخم حفّاظ أحبار و أعاظم نقّاد کبار و أجلّۀ أعیان صدور و أکابر نبهای جمهور نزد سنّیّه بوده، شطری از محامد عالیه رزینه و نبذی از مدائح غالیۀ ثمینۀ او بر ناظر کتاب «الأنساب» سمعانی و «وفیات الأعیان» ابن خلّکان و «سیر النّبلا» و «تذکرة الحفّاظ» و کتاب «العبر» ذهبی و «مختصر- فی أخبار البشر» لأبی الفداء الأیّوبی و «تتمّة المختصر» ابن الوردی و «مرآة الجنان» یافعی و «روض المناظر» محمّد بن محمّد المعروف بابن شحنة الحلبی و «طبقات الحفّاظ» جلال الدّین سیوطی و «توضیح الدّلائل» سیّد شهاب الدّین أحمد و «شرح مواهب» زرقانی و «مقالید الأسانید» أبو مهدی ثعالبی و «بستان المحدّثین» خود مخاطب و «تاج مکلّل» و «أبجد العلوم» و «إتحاف النّبلاء» مولوی صدیق حسن خان معاصر ظاهر و باهرست. در این جا بر بعضی عبارات اقتصار می شود.

ذهبی در «سیر النبلاء» گفته: [ابن عبد البرّ الإمام العلاّمة حافظ المغرب شیخ الإسلام أبو عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمّد بن عبد البرّ بن عاصم النّمری الأندلسی القرطبی المالکی، صاحب التّصانیف الفائقة. مولده فی سنة ثمان و ستین و ثلاثمائة فی شهر ربیع الآخر، و قیل: فی جمادی الاولی، فاختلفت الرّوایة فی الشّهر عنه و طلب العلم بعد التّسعین و ثلاثمائة فی شهر ربیع الآخر، و قیل: فی جمادی، فاختلف الرّوایة فی الشهر عنه و طلب العلم بعد التّسعین و ثلاثمائة و أدرک الکبار و طال عمره و علا سنده و تکاثر علیه الطّلبة و جمع و صنّف و وثّق و ضعّف و سارت بتصانیفه الرّکبان و خضع لعلمه علماء الزّمان وفاته السّماع من أبیه الإمام أبی محمّد فإنّه مات قدیما فی سنة ثمانین و ثلاثمائة، و کان فقیها عابدا متهجّدا إلی أن قال الذّهبیّ: قال الحمیدیّ:

أبو عمر فقیه حافظ مکثر عالم بالقراءات و بالخلاف و بعلوم الحدیث و الرّجال قدیم السّماع و یمیل فی الفقه أقوال الشّافعی. و قال أبو علی الغسانیّ: لم یکن أحد ببلدنا فی الحدیث مثل قاسم بن محمّد و أحمد بن خالد الجناب ثمّ قال أبو علی: و لم یکن ابن عبد البرّ بدونهما و لا متخلّفا عنهما و کان من النّمر بن قاسط، طلب و تقدّم و لزم أبا عمر

ص:328

أحمد بن عبد الملک الفقیه و لزم أبا الولید بن القرطبی و دأب فی طلب الحدیث و افتن به و برع براعة فاق بها من تقدّمه من رجال الأندلس و کان مع تقدّمه فی علم الأثر و بصره بالفقه و المعانی له بسطة کثیرة فی علم النّسب و الأخبار، جلی عن وطنه فکان فی الغرب مدّة ثمّ تحوّل إلی شرق الأندلس فسکن دانیة و بلنسیة و شاطبة و بها توفی. و ذکر غیر واحد أنّ أبا عمر ولی قضاء اشبونة مدّة تمّ تحوّل إلی شرق الأندلس.

قلت: کان إماما دیّنا ثقة متقنا علاّمة متبحّرا صاحب سنّة و اتّباع و کان أوّلا أثریّا ظاهریّا فیما قبل ثم تحوّل مالکیّا مع میل بیّن إلی فقه الشّافعی فی مسائل و لا ینکر له ذلک فإنّه ممّن بلغ رتبة الأئمّة المجتهدین، و من نظر فی مصنّفاته بان له منزلته من سعة العلم و قوّة الفهم و سیلان الذّهن و کلّ أحد یؤخذ من قوله و یترک إلاّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و لکن إذا أخطأ إمام فی اجتهاده لا ینبغی لنا أن ننسی محاسنه و نغطی معارفه بل نستغفر اللّه له و نعتذر عنه. قال أبو القاسم بن بشکوال: ابن عبد البرّ إمام عصره و واحد دهره یکنی أبا عمر، روی بقرطبة عن خلف بن القسیم و عبد الوارث بن سفیان و سعید بن نصر و عبد اللّه بن محمّد بن عبد المؤمن و أبی محمّد بن أسد و جماعة یطول ذکرهم، و کتب إلیه من المشرق السّقطی و الحافظ عبد الغنی و ابن سنحت و أحمد بن نصر الدّاودیّ و أبو ذر الهروی و أبو محمّد بن النّحاس.

قال أبو علی بن سکرة سمعت أبا الولید الباجیّ یقول: لم یکن بالأندلس مثل أبی عمر بن عبد البرّ فی الحدیث و هو أحفظ أهل المغرب، قال أبو علی الغسّانیّ:

ألّف أبو عمر فی «الموطّأ» کتبا مفیدة منها کتاب «التّمهید لما فی المؤطا من المعانی و الأسانید» فرتّبه علی أسماء شیوخ مالک علی حروف العجم و هو کتاب لم یتقدّمه أحد إلی مثله و هو سبعون جزء، قلت: هی أجزاء ضخمة جدّا، قال ابن حزم: لا أعلم فی الکلام علی فقه الحدیث مثله فکیف أحسن منه. ثمّ صنع کتاب الاستذکار لمذهب علماء الأمصار فیما تضمّنه المؤطا من معانی الرّأی و الآثار» شرح فیه الموطّأ علی وجهه و جمع کتابا جلیلا مفیدا و هو «الاستیعاب فی أسماء الصّحابة» و له کتاب «جامع بیان العلم و فضله و ما ینبغی فی روایته و حمله»

ص:329

و غیر ذلک من توالیفه، و کان موفّقا فی التألیف معانا علیه و نفع اللّه بتوالیفه و کان مع تقدّمه فی علم الأثر و بصره بالفقه و معانی الحدیث له بسطة فی علم النّسب و الخبر، و ذکر جماعة أنّ أبا عمر ولی قضاء الأشبونة و شنترین فی مدّة المظفّر بن الأفطس، و لأبی عمر کتاب الکافی فی مذهب مالک خمسة عشر مجلّدا و کتاب «الاکتفاء» فی قراءة نافع و أبی عمرو کتاب «التقصی» فی اختصار «المؤطّأ» و کتاب «الإنباه عن قبائل الرّواه» و کتاب «الانتفاء لمذاهب الثلاثة العلماء» مالک و أبو حنیفة و الشّافعی و کتاب «البیان فی تلاوة القرآن» و کتاب «الأجوبة الموعبة» و کتاب «الکنی» و کتاب «المغازی» و کتاب «القصد و الامم فی نسب العرب و العجم» و کتاب «الشّواهد فی إثبات خبر الواحد» و کتاب «الانصاف فی أسماء اللّه» و کتاب «الفرائض» و کتاب «أشعار أبی العتاهیة» و عاش خمسة و تسعین عاما.

قال أبو داود المقری: مات أبو عمر لیلة الجمعة سلخ ربیع الآخر سنة ثلاث و ستّین و أربعمائة و استکمل خمسا و تسعین سنة و خمسة أیام، رحمه اللّه. قلت:

کان حافظ المغرب فی زمانه و فیها مات حافظ المشرق أبو بکر الخطیب و قیل إنّ أبا عمر کان ینبسط إلی أبی محمّد بن حزم و یوانسه و عنه أخذ ابن حزم فنّ الحدیث، قال شیخنا أبو عبد اللّه بن أبی الفتح: کان أبو عمر أعلم من ببلاد الأندلس فی السّنن و الآثار و اختلاف علماء الأمصار، قال: و کان فی أوّل زمانه ظاهریّ المذهب مدة طویلة ثمّ رجع إلی القول بالقیاس من غیر تقلید أحد إلاّ أنّه کان کثیرا ما یمیل إلی مذهب الشّافعی. کذا قال و إنّما المعروف أنّه مالکیّ، و قال الحمیدیّ أبو عمر الفقیه حافظ مکثر عالم بالقراءات و بالخلاف و بعلوم الحدیث و الرّجال قدیم السّماع لم یخرج من الأندلس و کان یمیل فی الفقه إلی اقوال الشافعی قلت: و کان فی اصول الدّیانة علی مذهب السّلف لم یدخل فی علم الکلام بل قفا آثار مشایخه، رحمهم اللّه]انتهی.

فهذا فقیههم البارع الورع الصدوق البر، و إمامهم العلاّمة حافظ المغرب شیخ الاسلام ابن عبد البر، قد روی هذا الحدیث الّذی شاع و ذاع حتی طبّق البحر و البرّ، فأحسن الصّنیع إلی أهل الیقین و الإذعان حیث أسدی إلیهم و برّ، و أنشط

ص:330

قلوب المذعنین فأجذلها و سرّ، و أوری صدور الشّاحنین بضرام شدید الحرّ، و أسخن عیون الطّاعنین بما ألقی فیها و ذرّ، و أغاظ قلوب المضطغنین بما أجحف منهم و ضرّ، و أبار دهماء المذغلین الجاحدین بما قد صال علیهم و کرّ، و أباد غضراء الحاندین فساق لهم الموت الوحی و جرّ، و لا یجحده إلاّ من حلب اخلاف الخلاف و حرّ، و جری علی سنن الاعتساف و مرّ، و ثبت علی و تیرة العصبیّة و قرّ، و خدع بکواذب الامنیّة نفسه و غرّ.

80-اما روایت ابو بکر أحمد بن علی بن ثابت الخطیب البغدادی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس میرزا محمّد بدخشانی در «مفتاح النّجا» گفته: [

و أخرجه ابن أبی شیبة و الخطیب فی «المتّفق و المفترق» عنه، أی عن جابر، بلفظ: إنّی ترکت فیکم ما لن تضلّوا بعدی إن اعتصمتم به کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی].

ترجمه خطیب بغدادی

و ابو بکر خطیب حافظ جلیل الشّأن و جهبذ رفیع المکان و بارع کبیر الإنفاق و ناقد عظیم الإمعان نزد سنّیّه بوده مفاخر جلیلة المقدار و مآثر جمیلة الآثار او بنا بر افادات محقّقین رجال و مختبرین أحوال بیش از آنست که استیفای آن توان کرد، بعضی از آن بر متتبّع کتاب «الأنساب» و «ذیل تاریخ بغداد» عبد الکریم بن محمّد سمعانی و «تاریخ کامل» عزّ الدّین ابن أثیر جزری و «وفیات الأعیان» ابن خلّکان و «سیر النّبلا» و «تذکرة الحفّاظ» و «عبر» و «دول الإسلام» شمس الدّین ذهبی و «مختصر فی أخبار البشر» أبو الفداء إسماعیل بن علیّ أیّوبی و «أسماء رجال جامع مسانید أبی حنیفه» از أبو المؤید محمّد بن محمود خوارزمی و «مرآة الجنان» یافعی و «تتمة المختصر» عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی و «طبقات شافعیّه» عبد الوهاب سبکی و «طبقات شافعیّه» عبد الرحیم أسنوی و «طبقات شافعیّه» تقی الدّین أبو بکر بن أحمد بن قاضی شهبه أسدی و «تاریخ خمیس» حسین دیار بکری و «طبقات الحفّاظ» سیوطی و «شرح مواهب لدنیّه» محمّد بن عبد الباقی الزّرقانی المالکی و «فیض القدیر» مناوی و «مقالید الأسانید» أبو مهدی عیسی ثعالبی المالکی «و بستان المحدّثین» خود شاه صاحب و «إتحاف النّبلاء» و «أبجد العلوم» و «تاج مکلّل» مولوی صدیق حسن حسن خان معاصر، واضح و لائحست.

ص:331

بلحاظ ایجاز بعضی ازین عبارات در این جا مذکور می شود.

ذهبی در تذکرة الحفّاظ» گفته: [الخطیب الحافظ الکبیر الإمام محدّث الشّام و العراق أبو بکر أحمد بن علیّ بن ثابت بن أحمد بن مهدی البغدادی صاحب التّصانیف ولد سنة اثنتین و تسعین و ثلاثمائة و کان والده خطیب قریة در زیجان(1) من سواد العراق ممّن سمع و قرء القرآن علی الکنانی فحرّض علی ولده هذا و أسمعه فی الصّغر سنة ثلث و أربعمائة ثمّ الهم طلب هذا الشأن و رحل فیه إلی الأقالیم و برع و صنّف و جمع و سارت بتصانیفه الرّکبان و تقدّم فی عامّة فنون الحدیث. إلی أن قال(2) بعد ذکر أسماء شیوخ الخطیب و الرّواة عنه:

و کان من کبار الشّافعیّة، تفقّه بأبی الحسن بن المحاملی و بالقاضی أبی الطیّب، و قال:

أوّل ما سمعت فی المحرّم سنة ثلث و استشرت البرقانی فی الرّحلة إلی عبد الرّحمن ابن النّحّاس بمصر أو أخرج إلی نیسابور، فقال: أن خرجت إلی مصر إنّما تخرج إلی رجل واحد فإن فاتک ضاعت رحلتک، و أن خرجت إلی نیسابور ففیها جماعة.

فخرجت إلی نیسابور و کنت کثیرا اذاکر البرقانیّ بالأحادیث فیکتبها عنّی و یضمنها جماعه (جموعه. ن) و حدّث عنّی و أنا أسمع، قال ابن ماکولا: کان أبو بکر الخطیب آخر الأعیان ممّن شاهدناه معرفة و حفظا و إتقانا و ضبطا لحدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و تفنّنا فی علله و أسانیده و علما بصحیحه و غریبه و فرده و منکره و مطروحه، ثمّ قال: و لم یکن للبغدادیّین بعد الدّار قطنیّ مثله، و سألت الصّوریّ عن الخطیب و أبو نصر السّجزی، ففضّل الخطیب تفضیلا بیّنا، و قال مؤتمن السّاجیّ: ما أخرجت بغداد بعد الدّار قطنی مثل الخطیب، و قال أبو علی البردانیّ: لعل الخطیب لم یر مثل نفسه، و قال أبو إسحاق الشّیرازیّ: الفقیه أبو بکر الخطیب یشبه بالدّار قطنیّ و نظرائه فی معرفة الحدیث و حفظه، قال أبو سعد السّمعانیّ: کان الخطیب مهیبا وقورا ثقة

ص:332


1- بالفتح و السکون و کسر الزاء و تحته ساکنته و جیم و آخره نون قریة ببغداد . ( « اتحاف » ملخصا 12
2- أی الذهبی ( 12 . ن )

متحرّیا حسن الخطّ کثیر الضّبط فصیحا ختم به الحفّاظ، قال: و قرأ بمکّة علی کریمة «الصّحیح» فی خمسة أیّام، و خرج من بغداد بعد فتنة البساسیریّ لتشوّش الحال إلی الشّام. سمعت الخطیب مسعود بن محمّد بمرو، سمعت الفضل بن عمر النّسویّ یقول:

کنت بجامع صور عند الخطیب فدخل علیه علویّ و فی کمّه دنانیر فقال: هذا الذّهب تصرفه فی مهمّاتک، فقطب و قال: لا حاجة لی فیه، فقال: کأنّک تستقلّه؟ و نفض کمّه علی سجّادة الخطیب و قال: هی ثلاثمائة دینار، فخجل (فعجل. ظ) الخطیب و قام و و أخذ سجّادته و راح، فما أنسی عزّ خروجه و ذلّ العلویّ و هو یجمع الدّنانیر: قال أبو زکریّا التّبریزیّ: کنت أقرأ علی الخطیب بحلقته بجامع دمشق کتب الأدب المسموعة له و کنت أسکن منارة الجامع، فصعد إلیّ و قال: أحببت ان أزورک، فتحدّثنا ساعة ثمّ أخرج ورقة و قال: الهدیّة مستحبّة، اشتر بهذه أقلاما، فإذا خمسة دنانیر! ثمّ صعد نوبة أخری و وضع نحوا من ذلک و کان إذا قرء الحدیث یسمع صوته فی آخر الجامع، کان یقرأ معربا صحیحا، قال السّمعانیّ: سمعت من ستة عشر من أصحابه سمعوا منه ببغداد سوی نصر اللّه المصیصی فسماعه منه بدمشق و سوی یحیی بن علیّ الخطیب فسماعه منه بالأنبار. أبو محمّد بن الأنبوسی: سمعت الخطیب یقول: کلّ من ذکرت فیه أقاویل النّاس من جرح و تعدیل فالتعویل علی ما أخّرت، قال ابن شافع:

خرج الخطیب فقصد صور و بها عزّ الدّولة أحد الأجواد و تقرّب منه فانتفع به و أعطاه مالا کثیرا، انتهی إلیه الحفظ و الإتقان فی علوم الحدیث، قال ابن عساکر: سمعت الحسین بن محمّد یحدّث عن أبی الفضل بن خیرون أو غیره أنّ الخطیب ذکر أنّه لمّا حجّ شرب من ماء زمزم ثلاث شربات و سأل اللّه ثلاث حاجات أخذا بالحدیث: «ماء زمزم لما شرب له» . فالحاجة الأولی: أن یحدّث بتاریخ بغداد بها، الثّانیة: أن یملی الحدیث بجامع المنصور، الثّالثة: أن یدفن عند بشر الحافی؛ فقضی اللّه له ذلک.

قال غیث الارمنازی: نا: أبو الفرج الإسفراینی، قال: کان الخطیب معنا فی الحجّ فکان یختم کلّ یوم قریب الغیاب قراءة التّرتیل ثمّ یجتمع علیه النّاس و هو راکب فیقولون: حدّثنا! فیحدّث، و قال عبد المحسن السنجیّ: عادلت الخطیب من دمشق

ص:333

إلی بغداد فکان له فی کلّ یوم و لیلة ختمة، قال السّمعانیّ له ستّة و خمسون مصنّفا:

التّاریخ. الجامع الکفایة. السّابق و اللاّحق. شرف أصحاب الحدیث، مجلّدا المتّفق و المفترق، مجلّد کبیر. تلخیص المتشابه، مجلد کبیر. قالی التّلخیص، فی اجزاء. الفصل للوصل، مجلّدا. المکمّل فی المهمل، مجلّد. الموضح، مجلد. التطفیل (علی. صح ظ) النّجلاء، مجیلد. الفنون، مجیلد. کتاب البسملة و أنّها من الفاتحة، جزء. الجهر بها، جزء-ان. غنیة المقتبس فی تمییز الملتبس، مجلد. من وافقت کنیته اسم أبیه، ثلاثة أجزاء. من حدّث و نسی جزء. الخیل، ثلاثة جزء. الأسماء المیهمة، جزء. روایة الأبناء عن آبائهم، جزء المؤتنف فی تکملة المؤتلف و المختلف الرّحلة. جزء.

اقتضاء العلم، جزء. الاحتجاج بالشّافعی، جزء. مبهم المراسیل، مجلّدا. مقلوب الأسماء، مجلّد. العمل بشاهد و یمین، جزء. أسماء المدلّسین، أربعة أجزاء. تقیید العلم، ثلاثة أجزاء. القول فی النّجوم، جزء. ما روی الصّحابة عن التّابعین، جزء صلاة التّسبیح، جزء. صوم یوم الشّکّ، جزء. قلت: و معجم الرواة عن شعبة.

و المؤتلف و المختلف، مجلّد کبیر. مسند محمّد بن سوقة، أربعة أجزاء. المسلسلات، ثلاثة أجزاء. الرّباعیّات، ثلاثة أجزاء. طرق قبض العلم، ثلاثة أجزاء، غسل الجمعة ثلاثة أجزاء، و غیر ذلک. أنشدنی أبو الحسن البیونینی، أنشدنا أبو الفضل الهمدانی، أنشدنا السّلفی لنفسه و قد رواها السّمعانی فی «الذّیل» عن یحیی بن سعدون عن السلفی:

تصانیف ابن ثابت الخطیب ألذّ من الصّبی الغضّ الرّطیب

یراها إذ رواها من حواها ریاضا للفتی الیقظ اللّبیب

و یأخذ حسن ما قد ضاع عنها بقلب الحافظ الفطن الأریب

فأیّة راحة و نعیم عیش توازی کتبها بل أیّ طیب؟ !

قال أبو الحسن الهمدانیّ: مات هذا العلم بوفاة الخطیب و قد کان رئیس الرّؤساء تقدّم إلی الوعّاظ و الخطّاب أن لا یرووا حدیثا حتّی یعرضوه علی أبی بکر. و أظهر بعض الیهود کتابا بإسقاط النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم الجزیة عن الخیابرة و فیه شهادة

ص:334

الصّحابة فعرضه الوزیر علی أبی بکر فقال: هذا مزوّر! قیل: من أین قلت هذا؟ قال: فیه شهادة معاویة و هو أسلم عام الفتح بعد خیبر و فیه شهادة سعد بن معاذ و مات قبل خیبر بسنین. قال شجاع الذّهلیّ: و الخطیب إمام مصنّف حافظ لم یدرک مثله.

قال سعید المؤدّب: قلت للخطیب عند لقائی له: أنت الحافظ أبو بکر؟ فقال: أنا أحمد ابن علی الخطیب انتهی الحفظ إلی الدّار قطنی. قال ابن الأبنوسی: کان الخطیب یمشی و فی یده جزء یطالعه، و قیل: کان الخطیب یقول: من صنّف فقد جعل عقله علی طبق یعرضه علی النّاس. قال ابن طاهر فی «المنثور» : نا: مکی (الرّمیلی.

صح. ظ) قال: کان سبب خروج الخطیب من دمشق أنّه کان یختلف إلیه صبیّ ملیح، فتکلّم فیه النّاس و کان أمیر البلد رافضیّ متعصّب فجعل ذلک سببا للفتک بالخطیب فأمر صاحب شرطة أن یأخذ الخطیب باللّیل و یقتله و کان سنّیّا فقصده تلک اللّیلة فی جماعته فأخذه و قال له بما أمر به، قال: لا أجد لک حیلة إلاّ أنک تفرّ منّا و تهجم دار الشّریف ابن أبی الحسن العلوی فأنا لا أطلبک و أرجع إلی الأمیر فأخبره. ففعل ذلک فأرسل الأمیر إلی الشّریف أن یبعث به، فقال له: أیها الأمیر! أنت تعرف اعتقادی فیه و فی أمثاله و لیس فی قتله مصلحة و هو مشهور بالعراق إن قتلته قتل به جماعة من الشیعة و خربت المشاهد. قال: فما ذا تری؟ قال: أری أن تخرجه من بلدک، فأمر بإخراجه فذهب إلی صور و أقام بها مدّة، و قال ابن السّمعانی خرج من دمشق فی صفر سنة سبع و خمسین فقصد صور و کان یزور بها القدس و یعود إلی أن سافر إلی العراق سنة اثنتین و ستّین و ذهب إلی طرابلس ثمّ إلی حلب و أقام بها أیّاما، و قال المؤتمن السّاجی: تحاملت الحنابلة علی الخطیب حتّی مال إلی ما مال إلیه، و قال ابن عساکر؛ سعی بالخطیب حسین الدّمسیسیّ إلی الجیوش و قال: هو ناصبیّ یروی فضائل الصّحابة و العبّاس فی جامع دمشق، و قیل إنّ الخطیب قدم بغداد و ظفر بجزء فیه سماع القائم بأمر اللّه فأتی دار الخلافة یستأذن فی قراءة الجزء فقال الخلیفة: هذا رجل کبیر و لیس غرضه السّماع فانظروا هل له حاجة؟ قال: أن یؤذن لی فی أن أملی بجامع المنصور، و ذکر القصّة. قال

ص:335

ابن طاهر: سألت هبة اللّه بن عبد الوارث الشّیرازیّ: هل کان الخطیب کتصانیفه فی الحفظ؟ قال: لا! کنّا إذا سألنا عن شیء أجابنا بعد أیّام و إن ألححنا علیه غضب کانت له بادرة وحشة، أخبرنا أبو علیّ بن الخلاّل، أنا: جعفر، أنا أبو طاهر الحافظ، نا: محمّد بن مرزوق الزّعفرانیّ، نا الحافظ أبو بکر الخطیب، قال: أمّا الکلام فی الصّفات فإنّ ما روی منها فی سنن الصّحاح مذهب السّلف إثباتها و إجرائها علی ظواهرها و نفی الکیفیّة و التشبیه عنها و قد نفاها قوم فأبطلوا ما أثبته اللّه و حقّقها قوم من المثبتین فخرجوا من ذلک إلی ضرب من التّشبیه و التّکییف، و الفضل إنّما هو سلوک الطّریقة المتوسّطة بین أمرین و دین اللّه بین الغالی فیه و المقصّر عنه و الأصل فی هذا أنّ الکلام فی الصّفات فرع الکلام فی الذّات و یحتذی فی ذلک حذوه و مثاله و إذا کان معلوما أنّ إثبات ربّ العالمین إنّما هو إثبات وجود لا إثبات کیفیّة فکذلک إثبات صفاته إنّما هو إثبات وجود لا إثبات تحدید و تکییف فإذا قلنا: للّه ید و سمع و بصر» فإنّما هی صفات أثبتها للّه تعالی لنفسه و لا نقول انّ معنی الید القدرة و لا أنّ معنی السّمع و البصر العلم و لا نقول انّها جوارح و لا نشبّهها بالایدی و الأسماع و الابصار الّتی هی جوارح و أدوات الفعل و نقول إنّما وجب إثباتها لأنّ التّوقیف و ورد بها و وجب نفی التّشبیه عنها بقوله تعالی «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» فلم یکن له کفوا احد، قال ابن النّجّار فی ترجمة الخطیب: نشاء ببغداد و قرء القرآن بالرّوایات و علّق شیئا من الخلاف و آخر من حدّث عنه بالسّماع: محمّد بن عمر الارموی القاضی، قلت: و آخر من حدّث عنه بالإجازة مسعود بن الحسن الثّقفی الّذی انفردت باجازته عجیبة بنت الباقداری، ثمّ طعن أبو موسی المدینی فی نقل إجازة الخطیب لمسعود فتورّع الرّجل عنها، قال أبو منصور علی بن علی الأمیر: کتب الخطیب إلی القائم: إنّی إذا متّ یکون مالی لبیت المال فلیؤذن لی حتّی أفرّقه علی من شئت، فأذن له ففرّقها علی المحدّثین. قال ابن ناصر حدّثنی أمّی أنّ أبی حدّثها قال: دخلت علی الخطیب فی مرضه فقلت له یوما: یا سیّدی! إنّ ابن خیرون لم یعطنی من الذّهب شیئا الّذی أمرته أن یفرّقه علی أصحاب الحدیث.

فرفع الخطیب رأسه من المخدة و قال: خذ هذه! بارک اللّه لک فیها. فکان فیها أربعون

ص:336

دینارا، قال مکّی الرّمیلی: مرض الخطیب فی رمضان من سنة ثلث و ستّین فی نصفه إلی أن اشتدّ به الحال فی أوّل ذی الحجّة و مات یوم سابعه و أوصی إلی أبی الفضل ابن خیرون و وقف کتبه علی یده و فرّق ماله فی وجوه البرّ و شیّعه القضاة و الخلق و أمّهم أبو الحسن بن المهتدی باللّه و دفن بجنب بشر الحافی، قال ابن خیرون: بباب حرب، و تصدّق بماله و هو مائة دینار و أوصی بأن یتصدّق بثیابه و کان بین یدی جنازته جماعة ینادون: هذا الّذی کان یذبّ عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم! هذا الّذی کان ینفی الکذب عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم! هذا الّذی کان یحفظ حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم! و ختم علی قبره عدّة ختمات، و قال عبد العزیز الکنانی ورد کتاب جماعة أنّ الحافظ أبا بکر مات فی سابع ذی الحجّة، و کان أبو إسحاق الشّیرازیّ ممّن حمل جنازته، قال إسماعیل بن أبی سعد الصّوفی: کان أبو بکر بن زهراء الصّوفی برباطنا قد أعدّ لنفسه قبرا إلی جنب قبر بشر الحافی و کان یمضی إلیه فی کلّ أسبوع و ینام فیه و یقرأ فیه القرآن کلّه، فلمّا مات الخطیب و کان أوصی أن یدفن إلی جنب قبر بشر، فجاء المحدّثون إلی ابن زهراء و سالوه أن یدفن الخطیب فی قبره و أن یؤثر به، فامتنع فجاءوا إلی أبی فأحضره و قال: أنا لا أقول لک: أعطهم القبر و لکن لو أنّ بشر الحافی فی الأحیاء و أنت إلی جانبه فجاء أبو بکر الخطیب لیقعد دونک أ کان یحسن بک أن تقعد أعلی منه؟ قال: لا! بل کنت أقوم و أجلسه. قال: فهکذا ینبغی أن یکون السّاعة، فطاب قلبه و أذن لهم، قال علی بن الحسین بن خذّاء (الحذّاء. ظ) : رأیت بعد موت الخطیب کأنّ شخصا قائما بحذائی فأردت أن أسأل عن الخطیب فقال لی ابتداء: أنزل وسط الجنّة حیث یتعارف الأبرار. قال غیث الأرمنازی: قال مکّی الرّمیلی: کنت ببغداد نائما فی لیلة ثانی عشر فی ربیع الأوّل سنة ثلاث و ستّین فرأیت کأنا عند الخطیب لقراءة تاریخه علی العادة و الشّیخ نصر بن إبراهیم المقدّسی عن یمینه و عن یمین نصر رجل، فسألت عنه فقیل: هذا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جاء لیسمع التّاریخ! فقلت فی نفسی: هذه جلالة لأبی بکر. قال غیث: أنشدنا الخطیب لنفسه:

ص:337

إن کنت تبغی الرّاد محضا لأمر دنیاک و المعاد

مخالف النّفس فی هواها إنّ الهوی جامع الفساد]انتهی.

فهذا حافظهم المتقدّم المتبحّر الازم الصّلیب، محدّث الشّام و العراق أبو بکر أحمد بن علی بن ثابت الخطیب، الّذی مارس هذا الشّأن ممارسة المتیقّظ اللّبیب و برع فی النّقد و الإتقان براعة المتفطّن الأریب، قد روی هذا الحدیث الناضر الغضّ الرّطیب، النّافح المرزی بکلّ عطر و طیب، فمن آل إلی إذعان الصّدق الظّاهر فهو الظّافر المصیب، و من مال عن الصّواب الزّاهر فهو الخاسر الحریب، و اللّه الموفق للتّمییز بین الرّثّ البالی و الجدید القشیب، و هو الموزع للتّزییل بین الحقّ المسفر و الباطل المعیب.

81-أما روایت أبو محمّد الحسن بن أحمد بن موسی الغندجانی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس ابن المغازلی در کتاب «المناقب» گفته:

[أخبرنا الحسن بن أحمد بن موسی الغندجانی، ثنا: أحمد بن محمّد، ثنا علیّ بن محمّد المصری ثنا محمّد بن عثمان، ثنا مصرف بن عمر، ثنا عبد الرحمن بن محمّد بن طلحة، عن أبیه، عن الأعمش، عن عطیّة، عن أبی سعید الخدری، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:

أوشک أن أدعی فأجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترتی أهل بیتی فانظروا ما ذا تخلفونی فیهما].

ترجمه أبو محمّد غندجانی

و أبو محمّد غندجانی از أجلّۀ شیوخ مشهورین و أکابر ثقات معروفین سنّیّه می باشد.

ابو سعد عبد الکریم سمعانی در «أنساب» به نسبت غندجانی گفته:

[أبو محمّد الحسن بن أحمد بن موسی الغندجانی. کان شیخا ثقة صدوقا سکن واسط بآخره، سمع ببغداد مع ابن عمّه أبا طاهر المخلص و أبا حفص الکنانی و أبا أحمد الفرضیّ و أبا عبد اللّه بن دوست العلاّف، روی لی عنه أبو عبد اللّه محمّد بن علی بن الخلاط (الجلابی. ظ) الثّقة و کانت ولادته فی شوّال سنة ثلاث و ثمانین و ثلاثمائة و وفاته فی جمادی الأولی سنة سبع و ستّین

ص:338

و أربعمائة]انتهی.

فهذا أبو محمّد الغندجانی ثقتهم المتثبّت المتآنی، و صدوقهم الممعن الآنی، قد روی هذا الخبر المونق المبهر بالألفاظ و المعانی، الموری قبس الدّلالة لمقبل إلی الحقّ و الدّانی، و المجلی غسق الضّلالة للحادب علی الرّشد و الحانی، بالسّند المتصل عن الرّسول الرّبانی. و الإسناد المرفوع إلی النبیّ الصّمدانی، علیه و آله آلاف السّلام ما تلیت السّبع المثانی. فالحمد للّه علی زهوق شبهات الممتری الشّانی، و بوار هفوات الدعن الوانی، و خمود نزغات الخاسر الجانی، و وضوح الصّواب المشیّد بالأرکان و المبانی، و شموخ الصّدق الموطّد بالمنازل و المغانی.

82-أما روایت أبو الحسن علی بن محمّد الطیب الجلابی

المعروف بابن المغازلی

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «المناقب» طرق عدیده این حدیث شریف را آورده، چنانچه گفته: [

قوله علیه السّلام: إنّی تارک فیکم الثّقلین. أخبرنا أبو طالب محمّد ابن أحمد بن عثمان المعروف بابن الصّیرفی البغدادیّ، قدم علینا واسطا سنة أربعین و أربعمائة، قال: نا: أبو الحسین عبید اللّه بن أحمد بن یعقوب بن البوّاب، نا محمّد بن محمّد بن سلیمان الباغندی، نا وهبان، و هو ابن بقیّة الواسطی، ثنا: خالد بن عبد اللّه عن الحسن بن عبد اللّه، عن أبی الضّحی، عن زید بن أرقم، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. أخبرنا الحسن بن موسی الغندجانی، ثنا أحمد بن محمّد ثنا علیّ بن محمّد المقری، ثنا محمّد بن عثمان، ثنا مصرف بن عمر، ثنا عبد الرحمن بن محمّد بن طلحة، عن أبیه، عن الأعمش، عن عطیّة، عن أبی سعید الخدری، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: أوشک أن أدعی فأجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترتی أهل بیتی فانظروا ما ذا تخلفونی فیهما. أخبرنا أبو غالب محمّد بن أحمد ابن سهل النّحوی، ثنا أبو عبد اللّه محمّد بن علی السّقطی، ثنا أبو محمّد عبد اللّه بن شوذب ، ثنا محمّد بن العوام (أبی العوام. ظ) الریاحی، ثنا أبو عامر العقدی عبد الملک بن عمر

ص:339

ثنا محمّد بن طلحة، عن الأعمش، عن عطیّة بن سعید، عن أبی سعید الخدری أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی أوشک أن ادعی فاجیب و إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض فانظروا ما ذا تخلفونی فیهما.

أخبرنا أبو طالب محمّد بن أحمد بن عثمان، أنا: أبو الحسین محمّد بن المظفر بن موسی بن عیسی الحافظ اذنا، نا محمّد بن محمّد بن سلیمان الباغندی، نا سوید، ثنا علی بن مسهر، عن أبی حیّان التّیمی، حدّثنی یزید بن حیان، قال: سمعت زید بن أرقم یقول: قام فینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فخطبنا فقال: أمّا بعد، أیّها النّاس! إنّما أنا بشر یوشک أن أدعی فاجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین و هما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه، ثمّ قال: و أهل بیتی، أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی. قالها ثلاث مرّات].

و نیز ابن مغازلی در کتاب «المناقب» علی ما نقل عنه العلاّمة ابن بطریق طاب ثراه فی کتابه الموسوم بالعمدة گفته: [

أخبرنا أبو یعلی علی بن أبی عبد اللّه بن العلاّف البزّار اذنا، قال: أخبرنی عبد السّلام بن عبد الملک بن حبیب البزّاز، قال:

أخبرنی عبد اللّه (بن. صح. ظ) محمّد بن عثمان، قال: حدّثنی محمّد بن بکر بن عبد الرزّاق، حدّثنی أبو حاتم مغیرة بن محمّد بن المهلبی، قال: حدّثنی مسلم بن إبراهیم، قال (حدّثنی صح. ظ) نوح بن قیس الجذامی، حدّثنی الولید(1) بن صالح، عن ابن امرة زید أرقم (عن زید بن أرقم. صح ظ) قال: أقبل نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من مکّة فی حجّة الوداع حتّی نزل بغدیر الجحفة بین مکّة و المدینة فأمر بالدّوحات فقمّ ما تحتهنّ من شوک ثمّ نادی الصّلوة جامعة، فخرجنا إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی یوم شدید الحرّ، إنّ منّا لمن یضع رداءه علی رأسه و بعضه تحت قدمیه من شدّة الحرّ حتّی انتهینا إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فصلّی بنا الظهر ثمّ انصرف إلینا فقال: الحمد للّه نحمده و نستعینه

ص:340


1- الولید بن صالح النجاشی الضبی ، نزیل بغداد ، ثقة من الصغار التاسعة ( 12 . تقریب مختصرا )

و نؤمن به و نتوکّل علیه و نعوذ باللّه من شرور أنفسنا و من سیّئات أعمالنا، الّذی لا هادی لمن أضلّ و لا مضلّ لمن هدی و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله، أمّا بعد، أیّها النّاس! فإنّه لم یکن لنبیّ من العمر (إلاّ. صح. ط) نصف ما عمر من قبله و إنّ عیسی بن مریم لبث فی قومه أربعین سنة و إنّی قد أشرعت فی العشرین. ألا! و إنّی یوشک أن أفارقکم، ألا! و إنّی مسئول و أنتم مسئولون، فهل بلّغتکم؟ فما ذا أنتم قائلون؟ فقام من کلّ ناحیة من القوم مجیب یقولون: نشهد أنّک عبد اللّه و رسوله فقد بلّغت رسالته و جاهدت فی سبیله و صدعت بأمره و عبدته حتّی أتاک الیقین، فجزاک اللّه عنّا خیر ما جازی نبیّا عن امّة. فقال: أ لستم تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ الجنّة حقّ و النّار حقّ و تؤمنون بالکتاب کلّه؟ قالوا: بلی! (قال. صح. ظ) : أشهد أن قد صدقتکم و صدقتمونی، ألا و إنّی فرطکم و إنّکم تبعی توشکون أن تردوا علیّ الحوض و أسالکم حین تلقونی عن ثقلیّ کیف خلفتمونی فیهما. فاعتل (فأعضل. ظ) علینا ما ندری ما الثّقلان؟ حتّی قام رجل من المهاجرین فقال: بأبی أنت و أمّی یا نبیّ اللّه! ما الثّقلان؟ قال: الأکبر منهما کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه تعالی و طرف بأیدیکم فتمسّکوا به و لا تولوا (تزلّوا. ظ) و لا تضلّوا، و الأصغر منهما عترتی، من استقبل قبلتی و أجاب دعوتی (فلیستوص بهم خیرا. صح. ظ) فلا تقتلوهم و لا تعدوهم و لا تقصروا عنهم فإنّی قد سئلت لهم (لهما. ظ) اللّطیف الخبیر فأعطانی (أن یردا علیّ الحوض کهاتین، و أشار بالمسبّحة و الوسطی. ثمّ قال. صح، ظ:) ناصر همالی ناصر و خاذلهما لی خاذل و ولیّهما لی ولیّ و عدوّهما لی عدوّ، ألا! فإنّها لم تهلک امّة قبلکم حتّی تدین بأهوائها و تظاهر علی نبوّتها (نبیّها. ظ) و تقتل من قام بالقسط. ثمّ أخذ بید علیّ ابن أبی طالب رضی اللّه عنه فرفعها و قال: من کنت مولاه و ولیّه فهذا ولیّه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه، و قالها ثلثا. آخر الخطبة].

و کمال عظمت و جلالت و أقصای رفعت و نبالت و نهایت علوّشان و غایت سموّ مکان و قصارای وثوق و استناد و حمادای اعتبار و اعتماد علاّمه ابن المغازلی از افادات أکابر منقّدین عظیم الإمعان و کلمات أفاخم محقّقین جلیل الإتقان در مجلّدات

ص:341

سابقه هم بإجمال جمیل و هم ببسط و تکمیل بمعرض تبیین و تفصیل رسیده، فلیکن منک علی ذکر و لا یخالجک فیه ریب و لا نکر.

و هذا ابن المغازلی حافظهم الفقیه الورع البارع. و جهبذهم المتیفع لیفاع المآثر و الفارع، قد روی هذا الحدیث الغضّ النّاضر کالرّوض المارع، البیّن السّافر کاللاّحب الشّارع، بطرق عدیدة أضحت شفاء لکلّ مرتو من عیون العرفان کارع، و سیاقات مفیدة ظلّت رواء لکلّ مشتف فی مناهل الإبقان شارع، فأرشد إلی معاهد الهدی کلّ رائد مسارع، و أرسل إلی مهاوی الرّدی کلّ جاحد مقارع، فأضحی کلّ معاند للصّدق و هو لسنّ النّدم قارع، و بات کلّ ناکب عن الحقّ و هو لضئولة السّدم ضارع.

83-أما روایت أبو عبد اللّه محمد بن فتوح بن عبد اللّه بن حمید بن
اشاره

یصل الازدی الحمیدی

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «الجمع بین الصّحیحین» علی ما نقل عنه گفته:

[

عن یزید بن حبّان، قال: انطلقت أنا و حصین بن سبرة و عمرو بن مسلم إلی زید بن أرقم فلمّا جلسنا إلیه قال حصین: لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا، حدّثنا یا زیدا ما سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم. قال: یا بن أخی! و اللّه لقد کبرت سنّی و قدم عهدی و نسیت بعض الّذی کنت أعی من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، فما حدّثتکم فاقبلوه و مالا فلا تکلّفونیه، ثم قال: قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما فینا خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة، فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر ثم قال: أمّا بعد، أیّها النّاس! فإنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی فأجیب و أنا تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور، فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به. فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه، ثم قال: و أهل بیتی، اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی. فقال له حصین: و من أهل بیته یا زید؟ أ لیس نساؤه من أهل بیته؟ قال: نساؤه من أهل بیته و لکن أهل بیته من حرم الصّدقة بعده. قال الحمیدی: زاد فی حدیث جریر: کتاب اللّه فیه الهدی و النّور من استمسک به و أخذ به کان علی الهدی و من أخطأه ضلّ.

و فی حدیث سعید بن

ص:342

مسروق عن یزید بن حیّان، نحوه، غیر أنّه قال: ألا و إنّی تارک فیکم ثقلین أحدهما کتاب اللّه و هو حبل اللّه من اتّبعه کان علی الهدی و من ترکه کان علی الضّلالة. و فیه: فقلنا من أهل بیته؟ نساؤه؟ قال: لا، ایم اللّه! إنّ المرأة تکون مع الرّجل العصر ثمّ الدّهر ثمّ یطلّقها فترجع إلی أبیها و قومها. أهل بیته: أصله و عصبته الّذین حرموا الصّدقة بعده].

ترجمه أبو عبد اللّه حمیدی صاحب «الجمع»

و علامه حمیدی محمود أکابر أعیان و ممدوح أعاظم أرکان و جهبذ عارف این شان و حافظ کبیر جلالت اقتران نزد سنّیّه می باشد.

محمّد بن عبد الکریم سمعانی در «أنساب» به نسبت حمیدی گفته: [و أمّا أبو عبد اللّه محمّد بن أبی نصر فتوح بن عبد اللّه بن حمید بن یصل الحمیدی المغربی الأندلسی، أحد حفّاظ عصره، صنّف التّصانیف و جمع الجموع، نسب (فنسب. ظ) إلی جدّه الأعلی، سمع بالأندلس: أبا الحسن علیّ بن أحمد بن سعید بن حزم الأندلسیّ الحافظ، و بمصر:

أبا محمّد عبد العزیز بن الحسن الضّرّاب، و بدمشق: أبا بکر أحمد بن علیّ بن ثابت الخطیب و أبا محمّد عبد العزیز بن أحمد الکنانی و أبا الحسن عبد الدّائم بن حسن الهلالی، و بواسط: أبا تمام علیّ بن محمّد بن الحسن الواسطی القاضی، و ببغداد: أبا الغنائم محمّد ابن علی بن علی الزّجاجی و جماعة کثیرة. روی لنا عنه جماعة من الشّیوخ بالعراق، و کانت وفاته ببغداد فی سنة (ثمان. ظ) و ثمانین و أربعمائة و وقف کتبه بها و سمع مشایخنا بقراءته الکثیر، قال ابن ماکولا: و صدیقنا أبو عبد اللّه محمّد بن أبی نصر عبد اللّه بن فتوح ابن حمید بن یصل الحمیدی، أندلسیّ من أهل الخمس (العلم. ظ) و الفضل، سمع ببلده الکثیر و سمع بمصر أصحاب المهندس و الآدمی و ابن أبی غالب و ابن الرّحیل، و بمکّة أصحاب ابن فراس و غیره، و سمع بالشّام أصحاب ابن جمیع و ابن أبی الحدید و ابن أخی بتوک. ورد بغداد فسمع أصحاب الدّار قطنی و ابن شاهین و ابن حنانة و ابن عبدان و علی بن عمر الحربی و صنّف تاریخا لأهل الأندلس و لم أر مثله فی نزاهته و عفّته و ورعه و تشاغله بالعلم، و اللّه یزیدنا و إیّاه من خیره بمنّه و رحمته].

ص:343

و نیز در «أنساب» در نسبت میرقی گفته: [و المشهور بهذه النّسبة أبو عبد اللّه محمّد بن أبی نصر فتوح بن عبد اللّه بن حمید بن یصل الحمیدی المیرقی الأندلسی، حافظ کبیر جلیل القدر کثیر السّماع ذکرناه فی حرف الحاء، توفی ببغداد فی صفر سنة إحدی و تسعین و أربعمائة].

و ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته: [أبو عبد اللّه محمّد بن أبی نصر فتوح ابن عبد اللّه بن حمید بن یصل الأزدی الحمیدی الأندلسی المیورقی الحافظ المشهور أصله من قرطبة من ربض الرّصافة و هو من أهل جزیرة میورقة، روی عن أبی محمّد علی ابن حزم الظّاهری المقدّم ذکره و اختصّ به و أکثر من الأخذ عنه و شهر بصحبته و عن أبی عمر یوسف بن عبد البرّ صاحب کتاب «الاستیعاب» و سیأتی ذکره إنشاء اللّه تعالی و عن غیرهما من الائمّة و رحل إلی المشرق سنه 448 ثمان و أربعین و أربعمائة فحجّ و سمع بمکّة حرسها اللّه تعالی و بإفریقیّة و بالأندلس و مصر و الشّام و العراق و استوطن بغداد و کان موصوفا بالنّباهة و المعرفة و الإتقان و الدّین و الورع و کانت له نغمة حسنة فی قراءة الحدیث و ذکره الامیر أبو نصر علیّ بن ماکولا صاحب کتاب «الاکمال» المقدّم ذکره فقال: أخبرنا صدیقنا أبو عبد اللّه الحمیدی و هو من أهل العلم و الفضل و التّیقّظ، و قال: لم أر مثله فی عفّته و نزاهته و ورعه و تشاغله بالعلم و لأبی عبد اللّه المذکور کتاب «الجمع بین الصّحیحین» البخاری و مسلم، و هو مشهور و أخذه النّاس عنه، و له أیضا «تاریخ علماء الأندلس» سمّاه «جذوة المقتبس» فی مجلد واحد، ذکر فی خطبته أنّه کتبه من حفظه و قد طلب ذلک منه ببغداد، و کان یقول:

ثلاثة أشیاء من علوم الحدیث یجب تقدیم التّهمّم بها: کتاب العلل، و أحسن کتاب وضع فیه کتاب الدّار قطنی. و کتاب المؤتلف و المختلف، و أحسن کتاب وضع فیه کتاب الأمیر أبی نصر بن ماکولا. و کتاب وفیات الشّیوخ، و لیس فیه کتاب و قد کنت أردت أن أجمع فی ذلک کتابا فقال لی الأمیر: رتّبه علی حروف المعجم بعد أن رتّبته علی السّنین. قال أبو بکر بن طرخان: فشغله عنه الصّحیحان إلی أن مات، و قال ابن طرخان المذکور: أنشدنا أبو عبد اللّه الحمیدی المذکور لنفسه:

ص:344

لقاء الناس لیس یفید شیئا سوی الهذیان من قیل و قال

فأقلل من لقاء النّاس إلاّ لأخذ العلم أو إصلاح حال

و کان قد أدرک بدمشق الخطیب أبا بکر الحافظ و روی عنه و عن غیره و روی الخطیب أیضا عنه. و کانت ولادته قبل العشرین و أربعمائة و توفی لیلة الثلثاء سابع عشر ذی الحجّة سنة ثمان و ثمانین ببغداد، و قال السمعانی فی کتاب «الأنساب» فی ترجمه المیورقی أنه توفی فی صفر سنة إحدی و تسعین و أربعمائة، رحمه اللّه تعالی هکذا وجدته فی المختصر الّذی اختصره أبو الحسن علی ابن الأثیر الجزری المقدّم ذکره و کشفت عنه عدّة نسخ فوجدته علی هذه الصّورة لأنّی توهّمت الغلط فی نسختی و لم أقدر علی مراجعة الأصل الّذی لابن السّمعانی الّذی هذا المختصر منه لأنّه لا یوجد فی هذه البلاد و بقی فی نفسی شیء من التّفاوت بین التاریخین فإنّه کبیر،

غلط ابن الاثیر فی وفاة الحمیدی فی مختصر الانساب

ثم إنّی کشفت کتاب الذّیل للسّمعانی فوجدت فیه أنّ الحمیدی المذکور توفی لیلة الثلثاء السّابع عشر من ذی الحجّة سنة ثمان و ثمانین و أربعمائة و دفن من الغد فی مقبرة باب أبرز بالقرب من قبّة الشّیخ أبی إسحاق الشّیرازی و صلّی علیه أبو بکر محمّد بن أحمد بن الحسین الشّاشی الفقیه فی جامع القصر، ثم نقل بعد ذلک فی صفر سنة إحدی و تسعین و أربعمائة إلی مقبرة باب حرب و دفن عند قبر بشر بن الحرث المعروف بالحافی رحمه اللّه تعالی فلمّا وقفت فی الذّیل علی هذه الصّورة علمت أنّ الغلط وقع من ابن الأثیر فی المختصر، إمّا لأنّ النّسخة الّتی اختصرها کانت غلطا من النّاسخ فتبع ابن الأثیر ذلک الغلط و لم یکشفه من موضع آخر، أو لأنّه عبر من سطر إلی سطر کما جرت عادة النّساخ فی بعض الاوقات، و اللّه أعلم أیّ ذلک کان. و الحمیدی بضمّ الحاء المهملة و فتح المیم و سکون الیاء المثنّاة من تحتها و بعدها دال مهملة، هذه النّسبة إلی جدّه حمید المذکور و أخبرنی بعض أرباب التّاریخ أنّه رأی فی بعض التّواریخ أنّ نسبته إلی حمید بن عبد الرّحمن بن عوف رضی اللّه عنه، و هو لیس بصحیح لأنّ أبا عبد اللّه المذکور أزدی النّسب و عبد الرّحمن قرشیّ زهریّ فکیف یجتمعان؟ ! و یصل، بفتح الیاء المثنّاة

ص:345

من تحتها و کسر الصّاد المهملة و بعدها لام، و قد تقدّم الکلام علی الأزدی. و میورقة بفتح المیم و ضمّ الیاء المثنّاة من تحتها و سکون الواو و فتح الرّاء و القاف و بعدها هاء ساکنه، و هی جزیرة فی البحر الغربی قریبة من برّ الأندلس].

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [الحمیدی-الحافظ الثّبت القدوة أبو عبد اللّه محمّد بن أبی نصر فتوح بن عبد اللّه بن فتوح بن حمید بن بصل الأزدی الحمیدی الأندلسی المیورقی الظّاهری، و میورقة جزیرة تجاه شرق الأندلس، سمع بالأندلس و مصر و الشّام و العراق و سکن بغداد و کان من کبار تلامذة ابن حزم، قال: ولدت قبل سنة عشرین و أربعمائة، حدّث عن ابن حزم فأکثر و عن أبی عبد اللّه القضاعی و أبی عمر بن عبد البر و أبی زکریّا عبد الرحیم البخاری و أبی القاسم الجیّانی الدّمشقی و و عبد الصمد بن المأمون و أبی بکر الخطیب و أبی جعفر بن مسلمة و أبی غالب بن بشران اللّغوی و لم یزل یسمع و یکثر و یجدّ حتّی کتب عن أصحب الجوهری و ابن المذهب، و سمع بافریقیّة کثیرا و لقی بمکّة کریمة المروزیّة أوّل رحلته و کان فی سنة ثمان و أربعین و أربعمائة. قال محمّد بن طرخان: سمعت الحمیدیّ یقول: کنت أحمل السّماع علی الکتف سنة خمس و عشرین و أربعمائة فأوّل ما سمعت من الفقیه أصبغ بن راشد و کنت أفهم ما یقرأ علیه و کان تفقّه علی أبی محمّد بن أبی زید، و أصل أبی من قرطبة عن محلّة تعرف بالرّصافة فسکن جزیرة میورقه فولدت فیها، و قال یحیی بن البنّاء:

کان الحمیدیّ من اجتهاده ینسخ باللّیل فی الحرّ و کان یجلس فی اجانة ماء یتبرّد به، و قال الحسین بن محمّد بن خسرو: جاء أبو بکر بن میمون فدقّ علی الحمیدی و ظنّ أنّه قد أذن له فوجده مکشوف الخدّ فبکی الحمیدی و قال: و اللّه لقد نظرت إلی موضع لم ینظر أحد منذ عقلت! قال الأمیر ابن ماکولا: لم أر مثل صدیقنا الحمیدی فی نزاهته و عفّته و تشاغله بالعلم؛ صنّف «تاریخ الأندلس» . و قال یحیی بن إبراهیم السلماسیّ قال أبی: لم تر عینای مثل الحمیدی فی فضله و نبله و غزارة علمه و حرصه علی نشر العلم، قال: و کان ورعا ثقة إماما فی الحدیث و علله و رواته متحقّقا فی علم التّحقیق و الاصول علی مذهب أصحاب الحدیث بموافقة الکتاب و السّنّة، فصبح العبارة متبحّرا

ص:346

فی علم الأدب و العربیّة و التّرسّل، و له کتاب «الجمع بین الصّحیحین» و «تاریخ الأندلس» و «جمل تاریخ الإسلام» و کتاب «الذّهب المسبوک فی وعظ الملوک» و کتاب «التّرسل» و کتاب «مخاطبات الأصدقاء» و کتاب «حفظ الجان (الجار. ظ)» و کتاب «ذمّ النّمیمة» ، و له شعر رصین فی المواعظ و الأمثال. قال السّلفیّ:

سألت أبا عامر العبدری عن الحمیدی فقال: لا یری مثله قطّ و عن مثله لا یسأل، جمع بین الفقه و الحدیث و الأدب و رأی علماء الاندلس و کان حافظا، و عن الحمیدیّ قال:

صیّرنی الشّهاب شهابا و هو کان یقصد (یقصده. ظ) فی سماعه کثیرا، و قال أبو علی الصّدفی: کان یدلّنی علی الشّیوخ و کان متقلّلا من الدّنیا بمؤنة ابن رئیس الرّؤساء ثمّ جرت له قصص أوجبت انقطاعی و کان یبیت عند ابن رئیس الرؤساء کلّ لیلة. و حدّثنی أبو بکر بن الخاضبة أنّه ما سمع یذکر الدّنیا قطّ، و قال ابن طرخان: سمعت الحمیدیّ یقول: ثلثة کتب من علم الحدیث یجب الاهتمام بها: کتاب العلل، و أحسن ما وضع فیها کتاب الدّار قطنی، و کتاب المؤتلف و المختلف، و أحسن ما وضع فیه «الاکمال» للأمیر ابن ماکولا، و کتاب وفیات المشایخ و لیس فیه کتاب و قد کنت أردت أن أجمع فی ذلک کتابا فقال لی الأمیر: رتّبه علی حروف المعجم بعد أن ترتبه علی السّنین، قال ابن طرخان: فاشتغل بالصّحیحین إلی أن مات. قلت: و قد قبلنا إشارة الأمیر و عملنا تاریخ الإسلام علی ما رسم الأمیر، قال الحمیدیّ فی تاریخه: أنا: أبو عمر بن عبد البرّ، أنا عبد اللّه بن محمّد الجهنیّ المصنّف النّسائی قراءة علیه من حمزة الکنانی عنه، قال القاضی عیاض: أبو عبد اللّه محمّد بن أبی نصر الأندلسیّ الأزدیّ، سمع بمیورقة عن أبی محمّد بن حزم قدیما و کان یتعصّب له و یمیل إلی قوله و کان قد أصابته فیه فتنة علماء شددوا علی ابن حزم فخرج الحمیدیّ إلی المشرق. قلت: روی عنه یوسف ابن أیّوب النهرانی الزّاهد و محمّد بن طرخان و أبو عامر العبدری و إسماعیل بن محمّد الطّلحی و محمّد ابن علی الخلال و الحسین بن الحسن المقدسی و أبو عبد اللّه الحسین بن نصر بن محمّد بن خمیس و الحافظ محمّد بن ناصر و إسماعیل بن السّمرقندی و صدیق بن عثمان البربریّ و أبو إسحاق ابن نبهان الغنوی و أبو الفتح محمّد بن البطّی و شیخه أبو بکر الخطیب و آخرون، و کان

ص:347

صاحب حدیث کما ینبغی علما و عملا و کان ظاهریّا و یسّر ذلک بعض الإسرار، مات فی سابع عشر ذی الحجة سنة ثمان و ثمانین و أربعمائة و أمّهم علیه الإمام أبو بکر الشّاشیّ بجامع الفقه و دفن بمقبره باب النّهر بقرب قبر الشّیخ أبی إسحاق الشّیرازیّ. ثم إنّهم نقلوه بعد سنین إلی مقبره باب حرب فدفن عند بشر الحافی فنقل الحافظ ابن عساکر أنّ الحمیدیّ کان أوصی إلی الاجلّ مظفّر بن رئیس الرّؤساء أن یدفنه عند بشر فخالف وصیّته فلمّا کان بعد مدّة رآه فی النّوم یعاتبه علی ذلک فنقله فی صفر سنة إحدی و تسعین و کان کفنه جدیدا و بدنه طریّا تفوح منه رائحة الطیب، رحمة اللّه علیه، و وقف کتبه.

قرأت علی أبی قال: أنبا أبو الفتح محمّد بن عبد الباقی، أنبا محمّد بن أبی نصر الحافظ سنة خمس و ثمانین و أربعمائة، أنبا أبو القاسم منصور بن النّعمان بمصر بقراءتی، ثنا: القاضی أبو الحسن علیّ بن محمّد بن إسحاق لفظا، ثنا عبد الحمید الغضائری و هو آخر من صدر عن الغضائری، ثنا عبد اللّه بن معاویة الجمحی، ثنا الحمادان: حمّاد بن سلمة و حمّاد ابن زید، قال: أنا: عبد العزیز بن صهیب، عن أنس بن مالک، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: تسحّروا فإنّ فی السّحور برکة. أخرجه ابن ماجة من طریق حمّاد بن زید و هو غریب من حدیث حمّاد بن سلمة و هو فی «صحیح مسلم» من طریق ابن علیّة و غیره عن عبد العزیز. و من شعر الحمیدی شعر:

طریق الزّهد أفضل ما طریق و تقوی اللّه بادیة الحقوق

فثق باللّه یکفک و استعنه بعنک و ذر بنیات الطّریق

لقاء النّاس لیس یفید شیئا سوی الهذیان من قیل و قال

فأقلل من لقاء النّاس إلاّ لأخذ العلم أو إصلاح حال

(کتاب اللّه عزّ و جلّ قولی و ما صحّت به الآثار دینی ظ.)

و ما اتّفق الجمیع علیه بدأ و عودا فهو عن حقّ مبین

فدع ما صدّ عن هدی و خذها تکن منها علی عین الیقین].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنه ثمان و ثمانین و أربعمائة گفته: [و أبو عبد اللّه الحمیدی محمّد بن أبی نصر فتوح بن عبد اللّه بن فتوح بن حمید بن یصل المیورقی

ص:348

الأندلسی، الحافظ العلاّمة، مؤلف «الجمع بین الصّحیحین» توفی فی ذی الحجّة عن نحو سبعین سنة و کان أحد أوعیة العلم، صحب أبا محمّد بن حزم مدّة بالأندلس و ابن عبد البرّ و رحل فی حدود الخمسین و سمع بالقیروان و الحجاز و مصر و الشّام و العراق و کتب عن خلق کثیر و کان ظاهریّ المذهب دؤوبا علی طلب العلم کثیر الاطلاع ذکیّا فطنا صیّنا ورعا أخباریّا متقنا کثیر التّصانیف حجّة ثقة].

و صلاح الدین صفدی در «وافی بالوفیات» گفته: [محمّد بن فتوح بن عبد اللّه ابن فتوح بن حمید بن یصل-بالیاء آخر الحروف و الصّاد المهملة-الحافظ أبو عبد اللّه الحمیدی الأندلسی المیورقی، سمع بالأندلس و الحجاز و بغداد و استوطنها و کان من کبار أصحاب ابن حزم الفقیه و قال: ولدت قبل العشرین و أربعمائة، سمع ابن حزم و أخذ أکثر کتبه و جماعة منهم ابن عبد البرّ، و روی عنه شیخه الخطیب فی مصنّفاته و ابن ماکولا و جماعة آخرهم أبو الفتح ابن البطی و کان من کبار الحفّاظ ثقة متدیّنا بصیرا بالحدیث عارفا بفنونه حسن النّغمة بالقراءة ملیح النّظم ظاهریّ المذهب، له شعر فی المواعظ، توفی سابع عشر ذی الحجّة سنة ثمان و ثمانین و أربعمائة و دفن بمقبرة باب أبرز بالقرب من الشّیخ أبی إسحاق الشّیرازی ثمّ نقل إلی باب حرب و دفن عند بشر الحافی. نقل ابن عساکر فی تاریخه أنّ الحمیدیّ أوصی إلی الأجلّ مظفّر بن رئیس الرّؤساء أن یدفن عند بشر الحافی، فخالف وصیّته فلمّا کان بعد مدّة رأی فی منامه الحمیدیّ و هو یعاتبه علی ذلک فنقله فی صفر سنة إحدی و تسعین و کان کفنه جدیدا و بدنه طریّا یفوح منه رائحة المسک، و وقف کتبه، و له: الجمع بین الصّحیحین.

تاریخ الأندلس. جمل تاریخ الإسلام الذّهب المسبوک فی وعظ الملوک. کتاب التّرسل.

مخاطبات الأصدقاء. ما جاء من الآثار فی حفظ الجار ذمّ النّمیمة. کتاب الأمانی الصّادقة.

کتاب أدب الأصدقاء. کتاب تحیّة المشتاق فی ذکر صوفیّة العراق. کتاب المؤتلف و المختلف.

کتاب وفیات الشّیوخ. دیوان شعره، إلخ].

و عبد اللّه بن أسعد یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنۀ ثمان و ثمانین و أربعمائة گفته: [و فیها-الإمام الحافظ العلامة أبو عبد اللّه الحمیدی محمّد بن أبی نصر

ص:349

الأندلسی مؤلّف «الجمع بین الصّحیحین» کان أحد أوعیة العلم، صحب ابن حزم الظّاهریّ بالأندلس و ابن عبد البرّ و رحل و سمع بالقیروان و الحجاز و مصر و الشّام و العراق و کتب عن خلق و کان کثیر الاطّلاع ذکیّا فطنا صیّنا ورعا أخباریّا متقنا دؤوبا فی تحصیل العلم کثیر التصانیف حجّة ثقة ظاهریّ المذهب، و له: «جزوة المقتبس فی تاریخ علماء الأندلس» و کان یقول: ثلثة أشیاء من علوم الحدیث یجب تقدیم الاهتمام بها: کتاب العلل، و أحسن کتاب وضع فیه کتاب الدّار قطنی، و کتاب المؤتلف و المختلف، و أحسن کتاب وضع فیه کتاب الأمیر أبی نصر بن ماکولا؛ و کتاب وفیات الشّیوخ، و لیس فیه کتاب، قال: و قد کنت أردت أن أجمع فیه کتابا فقیل لی (رتّبه. ظ) علی حروف المعجم بعد أن رتّبته علی السّنین، قال أبو بکر بن طرخان: فشغله عنه الصّحیحان إلی أن مات، و قال ابن طرخان المذکور: أنشدنا أبو عبد اللّه الحمیدیّ المذکور لنفسه:

لقاء النّاس لیس یفید شیئا سوی الهذیان من قیل و قال

فأفلل من لقاء النّاس إلاّ لأخذ العلم أو إصلاح حال].

و عمر بن مظفر المعروف بابن الوردی در «تتمّة المختصر» در وقائع سنه ثمان و ثمانین و أربعمائه گفته: [و فیها-توفی أبو عبد اللّه محمّد بن أبی نصر فتوح بن عبد اللّه بن حمید الحمیدی الأندلسی، من میورقة، مصنّف «جمع بین الصّحیحین» ثقة فاضل، مولده قبل عشرین و أربعمائة، سمع بالمغرب و مصر و الشّام و العراق و کان نزها].

و جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [الحمیدی الحافظ الثّبت الإمام القدوة أبو عبد اللّه محمّد بن أبی نصر فتوح بن عبد اللّه بن فتوح بن الحمید الأزدی الأندلسی المیورقی الظاهریّ، من کبار تلامذة ابن حزم، سمع بالأندلس و مصر و الشّام و العراق و الحجاز و سکن بغداد، ولد قبل 420 و تفقّه بأبی محمّد بن أبی زید و صنّف «تاریخ الأندلس» و «الجمع بین الصّحیحین» و کان من أفراد عصره فی غزارة العلم و الفضل و النّبل حافظا ورعا ثبتا إماما فی الحدیث و الفقه و الأدب و العربیّة و التّرسّل

ص:350

مات فی سابع ذی الحجّة سنة 488].

و شیخ عبد الحق دهلوی در «رجال مشکاة» گفته: [الحمیدی-هو الإمام أبو عبد اللّه محمّد بن أبی نصر بن فتوح بن عبد اللّه بن فتوح بن حمید الحمیدی الأندلسی صاحب کتاب «الجمع بین صحیح البخاری و مسلم» إمام عالم کبیر مشهور بصیغة التّصغیر منسوب إلی جدّه الأعلی حمید الأندلسی القرطبی، سمع ببلده الکثیر، و سمع بمصر أصحاب المهندس و ابن أبی غالب، و سمع بمکّة أصحاب ابن فرأس و غیرهم، و سمع بالشّام من أصحاب ابن جمیع و ابن أبی الحدید و ورد بغداد و سمع أصحاب الدّار قطنی و ابن شاهین و ابن حبّابه، و صنّف تاریخا لأهل اندلس، قال الأمیر ابن ماکولا: لم أر مثله فی نزاهة و عفّته و ورعه، مات ببغداد فی ذی الحجّة سنة ثمان و ثمانین و أربعمائة و قیل: مولده قبل العشرین و أربعمائة].

و أبو مهدی عیسی ثعالبی در «مقالید الأسانید» گفته: [الجمع بین الصّحیحین» للحمیدی. قرأت علیه من مسند أنس المرتبة الثّالثة و هی مرتبة المکثرین و أجاز لی سائره من بدر الدّین القرافی عن النجم النعیطی عن شیخ الإسلام زکریّا عن الحافظ أبی الفضل بن حجر عن أبی الخیر أحمد بن خلیل العلائی عن أبی العباس الحجّار الصّالحی أنجب بن أبی السّعادات، قال: أنبأنا محمّد بن علی الکنانی عن مؤلفه الحافظ أبی عبد اللّه الحمیدی، فذکره].

و ثعالبی در «مقالید الأسانید» بعد ازین قدری از صدر کتاب «الجمع بین- الصّحیحین» نقل نموده و بعد از آن گفته: [هبة نسیم من خبره-قال الحافظ الذّهبیّ هو: الإمام القدوة الحافظ الثبت أبو عبد اللّه محمّد بن أبی نصر فتوح بن عبد اللّه بن فتوح ابن حمید الأزدی الحمیدی المیرقی الظّاهریّ، سمع بالأندلس و مصر و الشّام و العراق و الحرم و سکن بغداد، کان من کبار تلامذة ابن حزم، قال: ولدت قبل سنة عشر (عشرین. ظ) و أربعمائة، حدّث عن ابن حزم فأکثر، و عن أبی عبد اللّه القضاعی و أبی عمر بن عبد البر و أبی بکر الخطیب و خلق و لم یزل یسمع و یکثر و لقی بمکّة کریمة المروزیة. و دقّ علیه الباب أبو بکر بن میمون فظنّ أنّه قد أذن له فدخل فوجده مکشوف الفخذ فبکی و قال: و اللّه لقد نظرت

ص:351

إلی موضع لم ینظره أحد منذ عقلت! و قال الامیر ابن مأکولا: لم أر مثل صدیقنا الحمیدی فی نزاهته و عفّته و ورعه و تشاغله بالعلم، و قال یحیی بن إبراهیم السّلماسی: قال أبی: لم تر عینای مثل الحمیدی فی فضله و نبله و غزارة علمه و حرصه علی نشر العلم، قال: و کان ورعا تقیّا إماما فی الحدیث و علله و رواته و متحقّقا فی علم التّحقیق و الاصول علی مذهب أصحاب الحدیث بموافقة الکتاب و السّنة، فصیح العبارة، متبحّرا فی علم الأدب و العربیّة و التنزیل (الترسّل. ظ) له کتاب «الجمع بین الصّحیحین» و تاریخ الأندلس و سمّاه «جذوة المقتبس فی أخبار الأندلس» و «جمل تاریخ الإسلام» و کتاب «الذّهب المسبوک فی وعظ الملوک» و کتاب «مخاطبات الأصدقاء فی المکاتبات و اللقاء» و کتاب «حفظ الجار» و کتاب «ذمّ النّمیمة» و له شعر رصین فی المواعظ و الأمثال، و قال السّلفیّ:

سألت أبا عامر العبدی (العبدریّ. ظ) عن الحمیدی فقال: لا تری قطّ مثله و من (عن. ظ) مثله تسئل؟ جمع بین الحدیث و الفقه و الأدب و رأی علی (علماء. ظ) الأندلس قال أبو علی الصّدفی: حدّثنی أبو بکر بن الخاضة أنّه ما سمعه یذکر الدّنیا قطّ قلت:

روی عنه یوسف بن أیّوب الهمدانیّ الزّاهد و محمّد بن طرخان و أبو عامر العبدوی (العبدری. ظ) و الحافظ محمّد بن ناصر و أبو الفتح محمّد بن البطی و شیخه أبو بکر الخطیب و کان صاحب حدیث کما ینبغی علما و عملا و کان ظاهریّا و یسرّ ذلک بعض الإسرار مات فی سابع عشر ذی الحجّة سنة ثمان و ثمانین و أربعمائة و صلّی علیه أبو بکر الشّاشی و دفن بقرب الشّیخ أبی إسحاق الشّیرازی، ثمّ إنّهم نقلوه بعد سنین إلی مقبرة باب حرب فدفن عند بشر الحافی، نقل الحافظ ابن عساکر أنّ الحمیدیّ کان أوصی إلی الأجلّ المظفر (بن. صح ظ) رئیس الرّؤساء أن یدفنه عند بشر فخالف وصیته، فلمّا کان بعد مدّة رآه فی النوم یعاتبه علی ذلک فنقل (فنقله. ظ) فی صفر سنة إحدی و سبعین و کان کفنه جدیدا و بدنه طریّا تفوح منه رائحة الطیب، رحمة اللّه علیه. و من نظمه:

طریق الزّهد أفضل ما طریق و تقوی اللّه بادیة الحقوق

فثق باللّه یکفک و استعنه یعنک و ذر بنیّات الطریق

و له أیضا:

ص:352

لقاء النّاس لیس یفید شیئا سوی الهذیان من قیل و قال

فأقلل من لقاء النّاس إلاّ لأخذ العلم أو إصلاح حال

و له أیضا:

کتاب اللّه عزّ و جلّ قولی و ما صحّت به الآثار دینی

و ما اتّفق الجمیع علیه بدءا و عودا فهو عن حقّ مبین

فدع ما صدّ عن هذی و خذها تکن منها علی عین الیقین. انتهی.

و قال شیخ شیوخنا الشّهاب المقری فی «نفح الطیّب» و من خطه نقلت: و له أیضا کتاب «من ادّعی الإیمان من أهل الإیمان» و کتاب «تسهیل السبیل إلی علم التّرسیل» و کتاب «الأمانی الصّادقة» و غیر ذلک، و من شعره:

ألفت النّوی حتّی أنست بوحشها و صرت بهذا فی الصّبابة مولعا

فلم أحص کم رافقته من مرافق و لم أحص کم خیّمت فی الأرض موضعا

و من بعد جوب الأرض شرقا و مغربا فلا بدّ لی من أن أوافی مصرعا

و قال أیضا:

النّاس نبت و أرباب القلوب لهم روض و أهل الحدیث الماء و الزّهر

من کان قول رسول اللّه حاکمه فلا شهود له إلاّ الأولی ذکروا

و قال أیضا:

من لم یکن للعلم عند فنائه أرج فإنّ بقاؤه کفنائه

بالعلم یحیی المرء طول حیاته فاذا انقض أحیاه حسن ثنائه

و قال أیضا:

زین الفقیه حدیث یستضیء به عند الحجاج و إلاّ کان فی الظلم

إن تاه ذو مذهب فی قفر مشکلة لاح الحدیث له فی الوقت کالعلم

و میرزا محمّد بدخشانی در «تراجم الحفّاظ» گفته: م[محمّد بن فتوح الحمیدیّ الأندلسی أبو عبد اللّه، أحد الأئمّة، ذکره فی نسبة الحمیدی و قد مرّ تحقیقها فی ترجمة أبی بکر عبد اللّه بن الزّبیر، فقال: و أمّا أبو عبد اللّه محمّد بن أبی نصر فتوح بن عبد اللّه

ص:353

ابن حمید بن یصل الحمیدی المغربی الأندلسی، أحد حفّاظ عصره، صنّف التّصانیف و جمع الجموع، نسب إلی جدّه الأعلی، سمع بالأندلس: أبا الحسن علیّ بن أحمد ابن سعید بن حزم الأندلسی الحافظ، و بمصر: أبا محمّد عبد العزیز بن الحسن الضّراب و بدمشق، أبا بکر أحمد بن علی بن ثابت الخطیب و أبا محمّد عبد العزیز بن أحمد الکتانی و أبا الحسن عبد الدائم بن الحسن الهلالیّ، و بواسط أبا تمام علی بن محمّد بن الحسن الواسطی القاضی، و ببغداد: أبا الغنائم محمّد بن علی بن (علی. صح. ظ) الزّجاجی و جماعة کثیرة، روی لنا عنه جماعة من الشّیوخ بالعراق و کانت وفاته ببغداد فی سنة ثمان و ثمانین و أربعمائة و وقف کتبه بها و سمع مشایخنا بقراءته الکثیر، قال ابن ماکولا: و صدیقنا أبو عبد اللّه محمّد بن أبی نصر عبد اللّه بن فتوح بن حمید بن یصل الحمیدی الأندلسی، من أهل الخیر و الفضل سمع ببلده الکثیر و سمع بمصر أصحاب المهندس و الأذنی (الادمی. ظ) و ابن أبی غالب و ابن الرّجیل، و بمکّة أصحاب ابن فراس و غیره، و سمع بالشّام أصحاب ابن جمیع و ابن أبی الحدید و ابن أخی هون، و ورد بغداد فسمع أصحاب الدّار قطنی و ابن حنانة و ابن عبدان و علیّ بن عمر الحربی و طبقتهم، و صنّف تاریخا لأهل الأندلس، و لم أر مثله فی نزاهته و عفّته و ورعه و تشاغله بالعلم، و اللّه یزیدنا و إیّاه من خیره (ظ) بمنّه و رحمته، انتهی کلامه فی نسبة الحمیدی. ثمّ أعاد ذکره فی نسبة المیرقی و قال: بضمّ الیاء المنقوطة باثنتین من تحتها و سکون الواو و فی آخرها القاف، هذه النسبة إلی میرقة و هی جزیرة قریبة من الأندلس و المشهور بهذه النسبة أبو عبد اللّه محمّد بن أبی نصر فتوح بن عبد اللّه بن حمید بن یصل الحمیدی المیرقی الأندلسی، حافظ کبیر جلیل القدر کثیر السّماع ذکرناه فی حرف الحاء توفی ببغداد فی سنة إحدی و تسعین و أربعمائة، انتهی. قلت:

و الأرجح فی وفاته هو القول الأوّل، و قد روی عنه شیخه الخطیب و الأمیر أبو نصر بن ماکولا و أبو علی بن سکرة و الحسین بن محمّد بن خسرو البلخی و محمّد بن ناصر السّلامی و خلق، و ذکره الذّهبی و ابن ناصر الدین فی «طبقات الحفّاظ»].

و خود شاهصاحب در «بستان المحدّثین» گفته: [کتاب «الجمع بین الصّحیحین» للحمیدی

ص:354

أحادیث صحیحین را بر أسانید صحابه ترتیب داده و در مرتبه ثالثه که از مرتبه مکثرینست مسند أنس بن مالکست تا آنجا بنظر را قم حروف نرسیده و خطبه دراز دیباچه نوشته، کنیت او أبو عبد اللّه و نامش محمّد بن أبی نصر فتوح بن عبد اللّه بن فتوح بن حمید أزدی حمیدی أندلسیست، و او را میرقی نیز گویند نسبت بوطن حاضر او، و ظاهری نیز گویند بنابر نسبت بمذهب ظاهریه معنی ظاهریّه صفات نه ظاهریّۀ فروع، در أندلس و مصر و شام و عراق و حرم شریف تحصیل سماع حدیث نموده و آخر ساکن بغداد شد شاگرد رشید ابن حزم ظاهری بوده و از عبد اللّه قضاعی و أبو عمر بن عبد البرّ و أبو بکر خطیب و دیگر محدّثین عمده نیز استفاده نموده. تولد او در عشرۀ أولی از قرن خامس است و در مکّۀ معظمه با کریمۀ مروزیّه که راویۀ بخاریست ملاقات نموده، و روزی أبو بکر ابن میمون بر در حجره او آمد و تخته در را حرکتی داد تا استیذان باشد، حمیدی را از آن غفلت شد؛ أبو بکر بن میمون دانست که چون مرا منع نکرد، اذنست در حجره در آمد، ران حمیدی مکشوف بود بر حمیدی این امر بسیار شاقّ شد و تا دیر می گریست و گفت از آن بار که تمیز و شعور پیدا کرده ام تا این وقت ران مرا کسی برهنه ندیده! أمیر بن ماکولا که از مشاهیر محدّثینست یار و دوست حمیدی بود گفته ست که مثل حمیدی در پاکی و نزاهت و عفّت و تورّع و تشاغل بعلم هیچکس را ندیدم و در فنّ معرفت علل حدیث و تحقیق معانی آن بر طبق أصول، مهارت تمام داشت و در علم عربیّت و أدب و حلّ تراکیب قرآن مجید و دریافت لطائف بلاغت آن نیز دستگاهی کلّی نصیب او بود. از تصانیف او وراء این کتاب «تاریخ أندلس» ست که مشهورست نام او «جذوة المقتبس فی تاریخ الأندلس» ست و کتابی دیگرست مسمی به «جمل تاریخ الإسلام» و کتاب «الذّهب المسبوک فی وعظ الملوک» و کتاب «مخاطبات الأصدقاء فی المکاتبات و اللّقاء» و کتاب «حفظ الجار» و کتاب «ذمّ النّمیمه» . شعری هم دارد لیکن در وعظ و نصیحت، مردم بسیار در مجلس و خانه او را امتحان کردند هرگز ذکر دنیا بر زبان او نرفته بود، هفدهم ذی حجه سال چهارصد و هشتاد و هشت وفات یافت، و أبو بکر شاشی که از مشاهیر فقهای شافعیه است بر وی نماز جنازه خواند و نزد

ص:355

قبر شیخ أبو إسحاق شیرازی مدفون شد و وی قبل از موت بارها بمظفّر(1) که رئیس الرّؤساء بغداد بود، و این خدمت از خدمات عمدۀ آن وقت بود که صاحب آن بمنزله چو دهری تمام شهر می شد، وصیّت کرده بود که مرا نزد قبر بشر حافی دفن خواهی کرد، رئیس الرّؤساء در آن وقت به سبب مانعی یا أمر دیگر خلاف وصیّت او بعمل آورد، بعد مدّت او را بخواب دیدند که نهایت گله و شکایت این أمر می کنند ناچار در ماه صفر سنه نود و یک از آنجا نقل کرده متّصل بشر حافی مدفونش ساختند کفن او تازه و بدن او هرگز نکاهیده بود و خوشبو از وی تا دور می رفت، این قطعه از مشاهیر نظم اوست و الحقّ که بسیار نافع و مفیدست:

لقاء النّاس لیس یفید شیئا سوی الهذیان من قیل و قال

فأقلل من لقاء النّاس إلاّ لأخذ العلم أو إصلاح حال

ص:356


1- این افادهء شاه صاحب که از غرائب افادات و بدائع تحقیقاتست نزد ارباب خبرت و اعتبار ، دلیل واضح و برهان لائح بر تبحر و تمهر ایشان در فنون تاریخیه و رجالیه میباشد ! آنفا از « تذکرة الحفاظ » ذهبی شنیدی که ابن رئیس الرؤساء بر حمیدی انفاق مینمود و حمیدی هر شب نزد ابن رئیس الرّؤساء میبود و حمیدی به همین ابن رئیس الرؤساء که مظفر نام داشت وصیت دفن خود نزد بشر حافی کرده بود . شاه صاحب بمزید تحقیق و تقید بجای ابن رئیس الرّؤساء خود رئیس الرؤساء را وصی حمیدی قرار دادند و علاوه بر آن برای اظهار کمال خبرت خود بر أتباع و اشیاع همج رعاع « رئیس الرؤساء » را که لقب مخصوص شخص مخصوص است خدمتی از خدمات عمدة الوقت وا نمودند و تنزیلی غریب برای آن بحسب عرف خود پیدا فرمودند و هر چند برای تحقیق اول ایشان اولیای شاه صاحب بمزید استحیا وجه وجیه سقم نسخهء « مقالید الاسانید » که هنگام تألیف و تلفیق جمع و تدوین « بستان المحدّثین » بضاعت مزجاة بلکه مایهء استراق و انتحال حضرت ایشان بود برآرند و بفرمایند که لفظ ابن از بین لفظ مظفر و کلمهء رئیس الرؤساء در آن نسخه ساقط شده بود لهذا شاهصاحب پسر را عین پدر گمان کردند ، لیکن برای تحقیق ثانی که نسبت به اول ابدع و أعجب و أنکر و اغربست و مستندی برای آن جز کشف و کرامت شاه صاحب پیدا نیست چه چاره است ؟ ! اللَّهمّ الا أن یقال : ان المرء یقیس علی نفسه و یمر علی لبسه ، فتفطن فانه لطیف ( 12 . ذ ) .

و له أیضا:

کتاب اللّه عزّ و جلّ قولی و ما صحّت به الآثار دینی

و ما اتّفق الجمیع علیه بدءا و عودا فهو عن حقّ مبین

فدع ما صدّ عن هذی و خذها تکن منها علی عین الیقین

و ازین قطعۀ او معلوم می شود که او در فروع نیز ظاهری بود چنانچه جماعة از أحوال نویسان او نیز نوشته اند و گفته اند که ظاهریّت خود را فی الجمله اخفاء می کرد. و در «نفخ الطیب» شیخ شهاب الدین مقری مذکورست که از تصانیف او (ست کتاب. صح. ظ) : «من ادّعی الإیمان من أهل الإیمان» و کتاب «تسهیل السّبیل إلی علم التّرسیل» و کتاب «الأمانی الصّادقة» ، و از نظم او این چند بیت نوشته:

النّاس نبت و أرباب القلوب لهم روض و أهل الحدیث أثمار (الماء. ظ) و الزّهر

من کان قول رسول اللّه حاکمه فلا شهود له إلاّ الاولی ذکروا

و له أیضا:

إنّ (زین. ظ) الفقیه حدیث یستضاء (یستضیء ظ) به عند اللجاج و إلاّ کان فی الظّلم إن تاه ذو مذهب فی قفر مشکلة لاح الحدیث له فی الوقت کالعلم

و له أیضا:

من لم یکن للعلم عند فنائه أرج فإنّ بقاؤه کفنائه

بالعلم یحیی المرء طول حیاته و إذا انقضی أحیاه حسن ثنائه

و له أیضا:

ألفت النّوی حتّی أنست بوحشها و صرت بهذا فی الصّبابة مولعا

فلم أحص کم رافقته من مرافق و لم أحص کم خیّمت فی الأرض موضعا

و من بعد (ظ) جوب الأرض شرقا و مغربا فلا بدّ لی من أن اوافی مصرعا]انتهی.

فالحمد للّه المنعم المفضل الوهاب حیث تحقّق بروایة الحمیدی الحبر

ص:357

النّقاب، نضو النّقاب، و کشف الجلباب، و میط الحجاب، عن وجه الصّواب، و ظهر أنّ المقبل المذعن وائل ظافر بحسن المآب و المآب و المثاب، و وضح أن المدبر المریب هالک خاسر لسوء البوار و التّبار و التّباب.

84-أما روایت أبو المظفر منصور بن محمّد السمعانی
اشاره

حدیث ثقلین را پس در «رساله قوامیّه» که معروف بفضائل الصّحابة ست علی ما نقل عنه آورده:

[عن طلحة بن مصرف، عن عطیّة، عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه، عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی أوشک أن أدعی فأجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إن اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض].

ترجمۀ أبو المظفر سمعانی

و أبو المظفر سمعانی از أکابر فقها و أجلّۀ محدّثین أعلام سنّیّه بوده، شطری از مفاخر مبهره و مآثر مزهرۀ او در مجلّد حدیث طیر از کتاب «الأنساب» أبو سعد عبد الکریم بن محمّد السّمعانی و «عبر-فی خبر من غبر» و «دول الإسلام» ذهبی و «مرآة الجنان» یافعی و «طبقات شافعیّۀ» تاج الدّین سبکی و «طبقات شافعیّه» جمال الدّین أسنوی و «طبقات شافعیّه» تقی الدّین اسدی شنیدی، در این جا نیز بعضی از عبارات علماء رجال مذکور می شود:

علامه ابن خلکان در «وفیات الأعیان» در ترجمۀ أبو سعد عبد الکریم سمعانی گفته: [و کان جدّه المنصور إمام عصره بلا مدافعة، أقرّ له بذلک الموافق و المخالف، و کان حنفیّ المذهب متعیّنا عند أئمّتهم فحجّ فی سنة اثنتین و ستین و أربعمائة و ظهر له بالحجاز مقتضی انتقاله إلی مذهب الشّافعی رضی اللّه عنه فلمّا عاد إلی مرو لقی بسبب انتقاله محنا و تعصّبا شدیدا فصبر علی ذلک و صار إمام الشّافعیّة بعد ذلک یدرّس و یفتی و صنّف فی مذهب الإمام الشّافعی و فی غیره من العلوم تصانیف کثیرة منها «منهاج أهل السّنة» و «الانتصار» و «الرّدّ علی القدریة» و غیرها و صنّف فی الأصول «القواطع» و فی الخلاف «البرهان» یشتمل علی قریب من ألف مسئلة خلافیة و «الأوسط»

ص:358

و «الاصطلام» ردّ فیه علی أبی زید الدّبوسی و أجاب علی عن الأسرار الّتی جمعها. و له «تفسیر القرآن العزیز» و هو کتاب نفیس، و جمع فی الحدیث ألف حدیث عن مائة شیخ و تکلّم علیها فأحسن، و له وعظ مشهور بالجودة، و کانت ولادته فی سنة ست و عشرین و أربعمائة فی ذی الحجّة و توفی فی شهر ربیع الأوّل سنة تسع و ثمانین و أربعمائة بمرو، رحمه اللّه تعالی].

و شمس الدین داودی در «طبقات المفسرین» گفته: [منصور بن محمّد بن عبد الجبار بن أحمد بن محمّد بن جعفر بن أحمد بن عبد الجبّار بن الفضل بن الرّبیع بن مسلم الإمام أبو المظفّر السّمعانی التمیمی المروزی الحنفی ثمّ الشّافعی، تفقّه علی والده حتّی، برع فی فقه أبی حنیفة و صار من فحول النّظر و مکث کذلک ثلاثین سنة ثمّ صار إلی مذهب الشّافعیّ و أظهر ذلک فی سنة ثمان و ثلاثین، و قیل ستّین و أربعمائة فاضطرب أهل مرو لذلک و تشوّش العوام فخرج منها و خرج معه طائفة من الفقهاء و قصد نیسابور و استقبله الأصحاب استقبالا عظیما فأکرموا مورده و عقد له التّذکیر فی مدرسة الشّافعیّة و ظهر له القبول عند الخاصّ و العام و استحکم أمره فی مذهب الشّافعی ثمّ عاد إلی مرو و درس بها فی مدرسة أصحاب الشّافعی و علا أمره و ظهر له الأصحاب و قد دخل بغداد فی سنة إحدی و ستین و سمع الکثیر بها و اجتمع بالشّیخ أبی إسحاق الشّیرازی و ناظر ابن الصّبّاغ فی مسئلة. قال حفیده أبو سعد السمعانی: صنّف فی التّفسیر و الفقه و الحدیث و الاصول، فالتّفسیر فی ثلاث مجلدات. و البرهان و الاصطلام الّذی شاع فی الاقطار. و کتاب القواطع فی أصول الفقه. و کتاب الانتصار فی الرّد علی المخالفین.

و کتاب المنهاج لأهل السّنّة. و کتاب القدر، و أملی قریبا من تسعین مجلسا، و عنه أنّه قال: ما حفظت شیئا قطّ فنسیته، ولد فی ذی الحجّة سنة ستّ و عشرین و أربعمائة و مات فی لیلة الجمعة ثالث عشری شهر ربیع الأوّل سنة تسع و ثمانین و أربعمائة بمرو، ذکره قاضی ابن شهبة]انتهی.

فهذا أبو المظفر السمعانی. نبیههم الوحید، و فقیههم المجید، المحرز من محاسن النقد للطارف و التلید، المعروف بحسن السمعة بین القریب و البعید، قد روی

ص:359

هذا الحدیث الکریم المجید، و آثر ذلک الخبر المنیل المفید، فلا یروغ و لا یحید، عن الإذعان للحقّ السّدید؛ إلاّ جاحد عنید، أو حائد مرید، و لا یرتاب فیه بعد روایة السّمعانی الرّشید، کلّ من ألقی السّمع و هو شهید، فقد وضح لحب الصّواب الحمید، و کشف عنک غطائک فبصرک الیوم حدید.

راویان قرن ششم
85-أما روایت أبو علی اسماعیل بن أحمد بن الحسین البیهقی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس از عبارت کتاب «المناقب» أخطب خوارزم که در ما سبق بحمد اللّه تعالی منقول شد واضح و لائح می گردد، کما لا یخفی علی من راجعها.

ترجمۀ أبو علی اسماعیل بیهقی

و محتجب نماند که أبو علی إسماعیل بیهقی از أکابر فقهای بارعین و أماثل محدّثین متورّعین نزد سنّیّه می باشد.

سبکی در «طبقات شافعیه» گفته: [إسماعیل بن أحمد بن الحسین الخسروجردی شیخ القضاة أبو علی ولد الامام الجلیل الحافظ أبی بکر البیهقی، مولده بخسروجرد سنة ثمان و عشرین و أربعمائة و سمع أباه حفص بن مسرور و أبا عثمان الصّابونی و عبد الغافر بن محمّد الفارسی و ناصر بن الحسین العمری و غیرهم، روی عنه أبو القاسم بن السّمرقندی و إسماعیل بن أبی سعد الصّوفی و غیرهما، تفقّه علی أبیه و تخرّج به فی الحدیث و سافر الکثیر و دخل خوارزم فسکن بها مدّة و ولی بها الخطابة و تدریس الشّافعیّة و القضاء من وراء جیحون الّذی کان برسم أصحاب الشافعی ثمّ سافر إلی بلخ و أقام بها مدّة ثمّ عاد إلی بیهق بعد ما غاب عنها نحو ثلث (ثلثین. ظ) سنة و توفی بها جمادی الآخرة سنة سبع و خمسمائة].

و عبد الرحیم أسنوی در «طبقات شافعیّه» بعد ذکر أبو بکر بیهقی گفته:

[و کان له ولد فقیه محدّث یقال له «أبو علی إسماعیل» و یلقّب شیخ القضاة، تولّی القضاء و التّدریس و الخطابة بما وراء النّهر ثمّ عاد بعد ما غاب نحو ثلثین سنة إلی بلده فمات بها (بعد. صح. ظ) قدومه بأیّام، ولد ببیهق سنة ثمان و عشرین و أربعمائة و سمع و حدّث و توفی فی جمادی الآخرة سنة تسع و خمس مائة، ذکره عبد الغافر الفارسی فی الذّیل].

ص:360

و علامه ابن الوردی در «تتمّة المختصر» در وقائع سنه سبع و خمس مائة گفته: [و فیها-توفی إسماعیل بن أحمد بن الحسین البیهقی الإمام ابن الإمام ببیهق و مولده سنة ثمان و عشرین و أربعمائة].

و ابن شحنه در «روض المناظر» در وقائع سنه مذکوره گفته: [و فیها-توفی الامام إسماعیل بن أحمد بن الحسین البیهقی ببیهق و مولده سنة ثمان و عشرین و أربعمائة]انتهی.

فهذا اسماعیل بن أحمد البیهقی إمامهم و ابن الامام، المعروف بشیخ القضاة علی لسان علمائهم الأعلام، قد نصر بروایته الحقّ الصّرام، و وازر بتحدیثه الصّدق المعتام، فلم یزد الجاحدین غیر اهتضام، و لم یورث الکائدین سوی انهزام، و قد بادرتهم قواصف الفتک بالاصطلام، و عاجلتهم عواصف الکسر بالانسلام، و اللّه الموفّق بالایزاع و الالهام، للتّمسّک و الاعتصام بحبله المتین الّذی لا یعتریه انخرام و لا انجزام، و عروته الوثقی الّتی لیس لها انفصام.

86-أما روایت أبو الفضل محمّد بن طاهر بن أحمد بن علی
اشاره

الشّیبانی المقدسی المعروف بابن القیسرانی

حدیث ثقلین را، پس بر متتبّع خبیر و ناظر بصیر محتجب نیست که این حافظ کبیر و جهبذ شهیر کتابی مخصوص در إفراد طرق این حدیث شریف جمع نموده و به تصنیف این کتاب کمال تبحّر و تمهّر خود در حفظ و إتقان و نقد و إمعان بر ممارسین این شان ظاهر و عیان فرموده،

تألیفات محمّد بن طاهر مقدسی

چنانچه تقی الدین أحمد بن علی بن عبد القادر المقریزی در تاریخ «مقفّی» علی ما نقل عنه بترجمۀ او می فرماید: [و له من المصنّفات: کتاب الیواقیت المخرج علی الاتفاق و التفرّد، فی عشرة أجزاء. و کتاب تکملة الکامل لابن عدی فی الضّعفاء، مجلّدة. و کتاب المصباح فی أطراف أحادیث المسانید الستّة. و کتاب ذخیرة الحفّاظ المخرج علی الحروف و الالفاظ، علی نسق کتاب «الکامل» لابن عدی. و کتاب تلخیص الکامل لابن عدی، و کتاب تراجم الجرح و التّعدیل للدّار قطنی. و کتاب أطراف الغرائب. و کتاب أسماء رجال من الضعفاء شذّت عن ابن عدی ذکرهم أبو حاتم بن حبّان فی کتابه، جزء آن. کتاب أطراف حدیث مالک بن

ص:361

أنس. و کتاب رواة أنس بن مالک. و کتاب أطراف أحادیث أبی حنیفة. و کتاب الذّبّ عن فقیه الإسلام أبی حنیفة. و کتاب مشایخ سفیان بن عیینة، جزء آن. و کتاب معرفة مشایخ الإمامین الّذین أخرجا عنهم فی الصّحیحین، جز آن، و کتاب موافقات البخاری و مسلم، جزءان، و کتاب معرفة من لم یخرج له فی الصّحیحین إلاّ حدیث واحد من الصّحابة. و کتاب روایة الأکابر و الأعلام عن مالک بن أنس، ثمانیة أجزاء. و کتاب أطراف أحادیث الشّیخین للدّار قطنی. و کتاب ذکر الطّرق العالیة إلی البخاری و مسلم، ثمانیة أجزاء. و کتاب تصحیح العلل. کتاب مشایخ أبی داود السّجستانی، کتاب معجم البلاد، جزءان. کتاب الرّباعیّات من روایة الصّحابة بعضهم عن بعض.

کتاب خماسیّات أبی الحسین بن النّقور. کتاب حدیث اجتمع فیه فی الاسناد عشرة من الرّواة أسماؤهم محمّد. کتاب الأنساب المتّفقة فی النّقط و الضّبط. کتاب عوالی الطّرق إلی البخاری. کتاب عوالی الفضیل بن عیاض. کتاب العوالی بالتاریخ. کتاب عوالی الطرق إلی سفیان بن عیینة. کتاب عوالی مالک بن أنس. کتاب عوالی الموافقات إلی مشایخ أبی داود السّجستانی. کتاب عوالی الموافقات إلی مشایخ أبی عیسی التّرمذی کتاب عوالی الطّرق إلی محمّد بن شهاب. کتاب الفوائد المنتقاة من الصّحاح و الغرائب و الافراد و غیر ذلک من حدیث القاضی الخلعی. کتاب کفایة المداخل فی أصول أبی علی الحسن بن عبد الرحمن المکّی المعروف بالشّافعی. کتاب الفوائد الصّحاح علی شرط الإمامین. و مسئلة فی معرفة العلوّ و النزول. و مسئلة فی معرفة عالی الإسناد.

و کتاب محاسن أبی القاسم البغوی. کتاب عوالی الطرق إلی البخاری. کتاب علّة حدیث معاذ فی القیاس. کتاب النّاسخ و المنسوخ. کتاب طرق

«من کذب علیّ متعمّدا.» کتاب الاجازات و مذاهبها. کتاب العمل بإجازة الإجازة. و کتاب طرق

حدیث «لا تزال طائفة من امّتی» . کتاب طرق حدیث معاذ و أبی موسی و

قوله «یسّر و لا تعسّر» . کتاب طرق

حدیث «انی تارک فیکم الثقلین» . کتاب صفوة التّصوف کتاب الحجر (الحجّة. ظ) علی تارک المحجّة. کتاب فرائض الطّعام و سننه. کتاب الشّیب. کتاب رفع القرطاس صیانة لما فیه من الأدناس و حدیث أبی الأزهر و متابعاته.

و مسند أبی لیلی الجعدی. و کتاب الکشف عن أحادیث الشهاب و معرفة الخطاء فیها

ص:362

و الصّواب. و کتاب اللّباب المرتب علی الحروف و الأبواب. و مسئلة إیجاب الوضوء من مسّ الذّکر و ترک الوضوء من لمسه. و کتاب جواب المتعنّت علی البخاری.

کتاب الشّامل لأسماء الصّحابة. کتاب السّماع مسئلة الإباحة و الاستباحة. کتاب تاریخ أهل الشّام و معرفة الائمّة منهم و الأعلام، مجلّدتان. کتاب أطراف مسند أبی عیسی الترمذی عشرة أجزاء. کتاب أطراف السّنن لابن ماجة. کتاب أطراف سنن النّسائی، سبعة أجزاء کتاب التّذکّر فی غرائب الأحادیث و منکراتها. کتاب ایضاح الإشکال فیما (فیمن. ظ) لم یسمّ من رواة الأحادیث و الصّحابة. کتاب الألفاظ الّتی رویت فی الأحادیث فصحّفها بعض النّقلة. کتاب أسامی ما اشتمل علیه الصّحیحان. و کتاب المتّفق و المفترق فی الأنساب. و کتاب المنثور، و غیر ذلک].

ترجمۀ ابن القیسرانی محمّد بن طاهر مقدسی

و محمّد بن طاهر از حفّاظ أکابر و أثبات محرزین مفاخر و أعلام جامعین مآثر نزد سنّیّه می باشد.

ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته: [أبو الفضل محمّد بن طاهر بن علی ابن أحمد المقدسی الحافظ المعروف بابن القیسرانی، کان أحد الرّحّالین فی طلب العلم و الحدیث، سمع بالحجاز و الشام و مصر و الثّغور و الجزیرة و العراق و الجبال و فارس و خوزستان و خراسان و استوطن همذان و کان من المشهورین بالحفظ و المعرفة بعلوم الحدیث و له فی ذلک مصنّفات و مجموعات تدلّ علی غزارة علمه و جودة معرفته و صنّف تصانیف کثیرة منها: «أطراف الکتب الستّة» و هی صحیح البخاری و مسلم و أبی داود و التّرمذی و النّسائی و ابن ماجة و «أطراف الغرائب» تصنیف الدّار- قطنی، و کتاب «الأنساب» فی جزء لطیف و هو الّذی ذبّله الحافظ أبو موسی الأصبهانی المذکور قبله و غیر ذلک من الکتب، و کانت له معرفة بعلم التّصوّف و أنواعه متفنّنا فیه و له فیه تصنیف أیضا، و له شعر حسن و کتب عنه غیر واحد من الحفّاظ منهم أبو موسی المذکور، و کانت ولادته فی السّادس من شوّال سنة ثمان و أربعین و أربعمائة ببیت المقدس و أوّل سماعه سنة ستین و أربعمائة و دخل بغداد سنة سبع و ستین و أربعمائة ثمّ رجع إلی

ص:363

بیت المقدس فأحرم من ثمّ إلی مکّة و توفی عند قدومه من الحج آخر حجّاته یوم الجمعة للیلتین بقیتا من شهر ربیع الأوّل سنة سبع و خمسمائة ببغداد و دفن فی المقبرة العتیقة بالجانب الغربی، و قیل توفی یوم الخمیس العشرین من الشّهر المذکور رحمه اللّه تعالی].

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [محمّد بن طاهر بن علی الحافظ العالم المکثر الجوّال أبو الفضل المقدسی و یعرف بابن القیسرانی الشّیبانی، سمع ببلده من الفقیه نصر و أبی عثمان بن ورقاء و عدّة، و ببغداد: أبا محمّد الصّریفینی و أبا الحسین النّقور و طبقتهما، و بمکّة: الحسن بن عبد الرّحمن الصّقراوی، و بتنیس من علیّ بن الحسین ابن الحدّاد حدّثه عن جدّه عن الوسی (الوسفی. ظ) عن عیس (عیسی. ظ) بن حمّاد زغبة، و بدمشق من أبی القسم بن علاء و بحلب من الحسن بن المکّی، و بالجزیرة من عبد الوهّاب ابن محمّد التیمی صاحب أبی عمرو بن مهدی، و باصبهان من عبد الوهّاب بن مندة، و بنیسابور:

عبد الوهّاب ابن المحبّ، و بهراة من محمّد بن مسعود الفارسی، و بجرجان من إسماعیل بن مسعدة، و بآمد من قاسم بن أحمد الأصبهانی الخیّاط حدّثه عن ابن حصیس (جشنس. ظ) عن ابن صاعد، و لقی باسترآباد علیّ بن عبد الملک الحفصی صاحب هلال الحفّار، و ببوشنج:

عبد الرّحمن بن محمّد بن عفیف، و بالبصرة: عبد الملک بن شعبة، و بدینور: ابن عبّاد صاحب أبی بکر بن لال، و بالرّیّ: إسماعیل بن علی صاحب أبی زکریّا المزنی، و بسرخس: محمّد بن المظفّر حدّثه عن رجل عن محمّد بن حمدویه المروزی، و بشیراز:

علیّ بن محمّد الشّروظیّ حدّثه عن أبی اللّیث عن أبی جعفر بن البحری، و لقی بقزوین:

محمّد بن إبراهیم البجلی صاحب عمرو بن مهدی، و بالکوفة أبا القسم حسین بن محمّد، و بالموصل: هبة اللّه بن أحمد المقری، و بمرو المهرسد فسائی (المهرفسای. ظ) ، و سمع بمروالرّوذ و بالرّحبة و بوقان (نوقان. ظ) و بالحرمین و نهاوند و همذان و واسط و ساوه و أسدآباد و الأنبار و اسفراین و آمل و الأهواز و بسطام و حسرود (خسروجرد. ظ) و غیر ذلک. روی عنه شیرویه بن شهردار و أبو حاتم بن أبی علی و أبو نصر المعاری (المغازلی. ظ) و عبد الوهّاب الأنماطی و ابن ناصر و السّلفی و ولده و محمّد ابن إسماعیل

ص:364

الطّرسوسی و آخرون. قال ابن عساکر: سمعت محمّد بن إسماعیل الحافظ یقول: أحفظ من رأیت «ابن طاهر» . و قال أبو زکریّا بن مندة: کان ابن طاهر أحد الحفّاظ حسن الاعتقاد جمیل الطّریقة صدوقا عالما بالصّحیح و السّقیم کثیر التّصانیف لازما للأثر قال السّلفیّ: سمعت ابن طاهر یقول: کتبت «الصّحیحین» و «سنن أبی داود» سبع مرّات بالاجرة، و «سنن ابن ماجة» عشر مرّات. قال السّمعانیّ: سألت أبا الحسن الکرجی الفقیه من ابن طاهر فقال: ما کان علی وجه الأرض له نظیر و کان داودیّ المذهب، قال:

اخترت مذهب داود، قلت: لم؟ قال: کذا اتّفق، فسألته من أفضل من رأیت، فقال:

سعد الزّنجانی و عبد اللّه الأنصاری، قال ابن مسعود عبد الرّحیم الحاجی: سمعت ابن طاهر یقول: بلت الدّم فی طلب الحدیث مرّتین مرّة ببغداد و مرّة بمکّة کنت أمشی حافیا فی الجو (الحرّ. ظ) فلحقنی ذلک و ما رکبت دابّة قطّ فی طلب الحدیث و کنت أحمل کتبی علی ظهری و ما سألت فی حال الطّلب أحدا کنت أعیش علی ما یأتی و قیل: کان یمشی دائما فی الیوم و اللّیلة عشرون (عشرین. ظ) فرسخا، و کان قادرا علی ذلک، إلی أن قال الذّهبیّ: قال ابن شیرویه فی «تاریخ همذان» : ابن طاهر، سکن همذان و بنی بهادارا و کان ثقة حافظا عالما بالصّحیح و السّقیم حسن المعرفة بالرّجال و المتون کثیر التّصانیف جیّد الخطّ لازما للأثر بعیدا من الفضول و التّعصّب خفیف الرّوح قویّ السّیر فی السّفر، قال شجاع الذّهلی: مات ابن طاهر عند قدومه بغداد من الحجّ یوم الجمعه فی ربیع الاوّل، و قال أبو المعمر فی نصف ربیع الأوّل سنة سبع و خمسمائة].

و نیز علامه ذهبی در «عبر-فی خبر من غبر» در وقائع سنۀ سبع و خمسمائة گفته: [و محمّد بن طاهر المقدسی الحافظ أبو الفضل ذو الرّحلة الواسعة و التّصانیف و التّعالیق، عاش ستّین سنة و سمع بالمقدس أولا من ابن ورقا، و ببغداد من أبی محمّد الصّریفینی، و بنیسابور من الفضل بن المحبّ، و بهراة من سی (محمّد بن مسعود الفارسی. ظ) و باصبهان و شیراز و الرّیّ و دمشق و مصر من هذه الطّبقة، و کان من أسرع النّاس کتابة و أذکاهم و أعرفهم بالحدیث، فاللّه یرحمه، قال إسماعیل بن محمّد بن الفضل الحافظ: أحفظ من رأیت محمّد بن طاهر، و قال السّلفی: سمعت ابن طاهر یقول: کتبت البخاریّ و مسلم و أبی داود

ص:365

و ابن ماجه سبع مرّات بالوراقة، توفی ببغداد فی ربیع الأول].

و نیز ذهبی در «دول الإسلام» در وقائع سنۀ مذکوره گفته: [و فیها-مات الحافظ الرّحّال المصنّف أبو الفضل محمّد بن طاهر المقدسی و له ستون سنة].

و عبد اللّه بن اسعد یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنۀ مذکوره گفته:

[و فی السنة المذکورة-الحافظ ذو الرّحلة الواسعة و التّصانیف محمّد بن طاهر المقدسی المعروف بابن القیسرانی، کان أحد الرّحّالین فی طلب الحدیث، سمع بالحجاز و الشّام و مصر و الثّغور و الجزیرة و العراق و الجبال و فارس و خوزستان و خراسان و استوطن همدان و کان من المشهورین بالحفظ و المعرفة بعلوم الحدیث و له فی ذلک مصنّفات و مجموعات تدلّ علی غزارة علمه و جودة معرفته، منها: «أطراف الکتب السّتة» و هی صحیحا البخاری و مسلم و سنن أبی داود و التّرمذی و النّسائی و سنن ابن ماجة سادسها عند بعضهم، و «أطراف الغرائب» تصنیف الدّار قطنی، و کتاب «الأنساب» فی جزء لطیف هو الّذی ذیّله الحافظ أبو موسی الأصبهانی، و غیر ذلک من الکتب، و له شعر حسن، و کتب عنه غیر واحد من الحفّاظ ثمّ رجع إلی بیت المقدس و أحرم من ثمّ إلی مکّة و توفّی عند قدومه من الحجّ آخر حجّاته یوم الجمعة للیلتین بقیتا من شهر ربیع الأوّل من السّنة المذکورة، رحمه اللّه. و القیسرانی-بفتح القاف و السّین المهملة و بینهما مثنّاة من تحت ثمّ راء مفتوحة و بعد الألف نون-نسبة إلی قیساریة بلیدة بالشّام علی ساحل البحر، سمع بالقدس و بغداد و نیسابور و هراة و أصفهان و شیراز و الرّیّ و دمشق و مصر، و قال الحافظ إسماعیل بن محمّد بن الفضل: أحفظ من رأیت محمّد بن طاهر، و قال السّلفی: سمعت ابن طاهر یقول: کتبت البخاریّ و مسلما و سنن أبی داود و ابن ماجة سبع مرّات].

و تقی الدین مقریزی در «تاریخ مقفی» علی ما نقل عنه گفته: [محمّد بن طاهر ابن علی بن أحمد الشّیبانی أبو الفضل بن أبی الحسین المقدسی یعرف بابن القیسرانی الحافظ صاحب التّصانیف المشهورة أحد الرّحّالین فی طلب الحدیث، حافظ له (رحلة.

صح. ظ) ، سمع بمصر و الثغور الشّامیّة و بلاد الشّام و الحجاز و الجزیرة و العراق

ص:366

و الجبال و فارس و خراسان، قال ابن السّمعانیّ: و ما أظنّ أحدا رحل فی عصره مثل رحلته و کتب بخطّه کثیرا من الکتب و المصنّفات الکبار و المسانید و الأجزاء المنثورة سمع بمصر: أبا إسحاق إبراهیم بن سعید الحبّال و أبا الحسن علیّ بن الحسن الخلعیّ، و بالاسکندریة و تنّیس من جماعة، و ببیت المقدس: الفقیه نصر بن إبراهیم النابلسی و هو أوّل من سمع منه، و بدمشق: أبا القاسم علیّ بن محمّد بن أبی العلاء المصیصی، و بمکّة:

سعد بن علی الزنجانی الحافظ و أبا علی الحسن بن عبد الرّحمن الشّافعی و هیّاج بن عبید الحطینی، و ببغداد أبا الحسین بن النّقور و أبا محمّد بن هزار مرد و غیره، و توجّه إلی العراق و سمع من جماعة، و سمع باصبهان أبا عمرو عبد الوهّاب بن الحافظ أبی عبد اللّه ابن مندة و أبا مسعود سلیمان بن إبراهیم الحافظ، و بجرجان: أبا القاسم إسماعیل ابن مسعدة الإسماعیلی، و بنیسابور: أبا القاسم الفضل بن عبد اللّه بن المحبّ و غیره، و بهراة: شیخ الإسلام أبا إسماعیل الأنصاری و أبا عبد اللّه محمّد بن علی العمیریّ، و بمرو: أبا عبد اللّه محمّد بن الحسن و خلقا کثیرا غیر هؤلاء.

إلی أن قال المقریزی بعد ذکر مصنفاته و قد سبق نقله منا: و حدّث بالیسیر من مسموعاته لأنّه لم یعمر و روی عنه الحفّاظ و الکبار کشیرویه بن شهردار الدّیلمی و یحیی بن عبد الوهّاب بن مندة الأصبهانی و أبی جعفر محمّد بن أبی علی الهمدانی و غیرهم، و روی عنه من شیوخه أبو الحسین أحمد بن محمّد بن النّقور البغدادیّ و حدّث ببغداد آخرا و أدرکه أجله بها، و من شعره:

یا من یدلّ بخدّه و بقدّه و المقلتین

و یصول بالصّدغ المعق رب منه لام فوق عین

ارحم فدیتک مدنفا وسط الفلاة صریع بین

قتلته أسهمک الّتی من تحت قوس الحاجبین

اللّه ما بین الفرا ق و بین من أحوی و بینی

صدّت فلی فی کلّ عا م وقفة بالمشعرین

أشکو بتاریخ الجوی و أفضّ ختم الدّمعتین

ص:367

سل من حوت عرفات أو ساع سعی بالمروتین

أو نازلا شطّی منا أو من رمی بالجمرتین

کلّ یخبّر أنّه إن دام صدّک حان حینی!

و قال:

أضحی العدول یلومنی فی حبّهم فأحببته و النّار حشو فؤادی:

یا عاذلی! لو بتّ محترق الحشا لعرفت کیف تفتّت الأکباد

صدّ الحبیب و غاب عن عینی الکری و کأنّما کانا علی میعاد

و قال:

لمّا رأیت فتاة الحیّ قد برزت من الحطیم تروم السّعی فی الظّلم

ضوء الصّباح بدا من ضوء بهجتها و ظلمة اللّیل من مسودّها الفحم

خدّعتها بکلام یستلذّ به و إنّما تخدع الأحرار بالکلم

و قال:

قالت أتی العید بالبشری فقلت لها: العید و البشر عندی یوم ألقاک

اللّه یعلم أنّ النّاس قد فرحوا فیه و ما فرحی إلاّ برؤیاک!

و سئل عن مولده فقال: ولدت سنة 448 فی السّادس من شوّال ببیت المقدّس، و أوّل ما سمعت سنة ستین و رحلت إلی بغداد سنة سبع و ستین ثمّ رجعت إلی بیت المقدس فأحرمت من ثمّ إلی مکّة و أوّل من سمعت منه الفقیه نصر المقدسی کتبت عنه إملاء و قال: بلت الدّم فی طلب الحدیث مرّتین مرّة ببغداد و مرّة بمکّة و ذلک أنّی کنت أمشی حافیا فی حرّ الهواجر بهما، فلحقنی ذلک، و ما رکبت قطّ دابة فی طلب الحدیث و کنت أحمل کتبی علی ظهری إلی أن استوطنت البلاد، و ما سألت فی حال طلبی أحدا و کنت أعیش علی ما یأتی من غیر سؤال، و قال عبد اللّه بن محمّد الانصاری الهروی:

ینبغی لصاحب الحدیث أن یکون سریع القراءة، سریع النّسخ، سریع المشی و قد رزق اللّه تعالی هذه الخصال هذا الشّابّ، و أشار إلی محمّد بن طاهر المقدسی و کان قاعدا بین یدیه، و کان ابن طاهر مرّة بالمدینة فقال: لا أعلم أحدا أعلم بنسب هذا السّیّد،

ص:368

و أشار إلی قبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم؛ و آثاره و أحواله منّی. و قال السّمعانیّ:

سمعت بعض المشایخ یقول: کان محمّد بن طاهر یمشی فی لیلة واحدة قریبا من سبعة عشر فرسخا و کان یمشی علی الدّوام باللّیل و النّهار عشرین فرسخا، و کان داودیّ المذهب، و سئل عن مذهبه فقال: اخترت مذهب داود، و قال شیرویه بن شهردار الدّیلمیّ فی «تاریخ همذان» : محمّد بن طاهر المقدسی، سکن همذان و بنی بهادارا دخل الشّام و الحجاز و مصر و العراق و خراسان و کتب عن عامّة مشایخ الوقت و روی عنهم و کان ثقة صدوقا حافظا عالما بالصّحیح و السّقیم حسن المعرفة بالرّجال و المتون کثیر التّصانیف جیّد الخطّ لازما للأثر بعیدا من الفضول و التّعصّب خفیف الرّوح قویّ السّیر فی السّفر کثیر الحجّ و العمرة، مات ببغداد منصرفا من الحجّ فی شهر ربیع الآخر سنة 507 و قال الحافظ أبو القاسم بن عساکر عن أبی القاسم إسماعیل بن محمّد ابن الفضل الحافظ أنّه قال: أحفظ من رأیت محمّد بن طاهر و قال یحیی بن عبد الوهّاب ابن مندة: محمّد بن طاهر أحد الحفّاظ حسن الاعتقاد جمیل الطّریقة کان صدوقا عالما بالصّحیح و السّقیم کثیر التّصانیف لازما للأثر. و قال ابن النجّار: کان حافظا متقنا سریع القلم حسن التّصنیف ذکی (زکیّ. ظ) النّفس حادّ الخاطر جیّد القریحة و قال السّلفی: سمعت الحافظ أبا الفضل محمّد بن طاهر المقدسی یقول: کتبت صحیح البخاری و مسلم و أبی داود سبع مرّات بالوراقة، و کتبت «سنن ابن ماجة» عشر مرّات بالوراقة سوی التّفاریق بالرّی و قال ابن طاهر: رحلت من طوس إلی أصبهان لأجل حدیث أبی زرعة الرّازی الّذی أخرجه مسلم فی الصّحیح ذاکرنی به بعض الرّجالة باللّیل فلمّا أصبحت شددت علی رحلی و خرجت إلی أصبهان و لم أحلل عنّی حتّی دخلت علی الشّیخ أبی عمرو فقرأته علیه عن أبیه عن أبی بکر القطّان عن أبی ذرعة و دفع إلیّ ثلثة أرغفة و کمّثراتین و ما کان وقع إلیّ تلک اللّیة قوتی و لم یکن لی قوت غیره، ثمّ لزمته إلی أن حصل ما کنت أرید ثمّ خرجت إلی بغداد فلمّا عدت کان توفی (ره) و قال: کنت أقرأ یوما علی أبی إسحاق الحبّال جزءا فجاءنی رجل من أهل بلدی و أسرّ إلیّ کلاما قال فیه إنّ أخاک قد وصل من الشّام و ذلک بعد دخول الأتراک بیت المقدس و قتل النّاس بها، فأخذت فی القراءة

ص:369

فاختلطت و لم یمکنّی أن أقرأ فقال أبو إسحاق: مالک؟ قلت: خیر! قال: لا بدّ أن تخبرنی ما قال لک هذا الرّجل، فأخبرته، فقال: کم لک لم تر أخاک؟ قلت: سنین، قال: و لم لا تذهب إلیه؟ قلت: حتّی اتمّم الجزء، فقال: ما أعظم حرصکم یا أصحاب الحدیث! قد تمّ المجلس و صلّی اللّه علی محمّد و انصرف، و قال: أقمت بتنیس مدّة علی أبی محمّد بن الحدّاد و نظرائه فضاق بی فلم یبق معی غیر درهم و کنت فی ذلک الیوم أحتاج إلی خبز و إلی کاغذ فکنت أتردّد: إن صرفته فی الخبز لم یکن لی کاغذ، و إن صرفته فی الکاغذ لم یکن لی خبز، و مضی علی هذا ثلثة أیّام و لیالیهنّ لم أطعم فیها فلمّا کان بکرة الیوم الرابع قلت فی نفسی: لو کان لی الیوم کاغذ لم یمکنّی أن أکتب فیه شیئا لما بی من الجوع فجعلت الدّرهم فی فمی و خرجت لأشتری الخبز فبلعته و وقع علیّ الضّحک فلقینی أبو طاهر بن خطّاب الصّائغ المواقیتی بها و أنا أضحک فقال:

ما أضحکک؟ قلت: خیر! فألحّ علیّ و أبیت أن أخبره فحلف بالطلاق لتصدقنی لم تضحک؟ فاخبرته فأخذ بیدی و أدخلنی منزله و تکلّف لی ذلک الیوم ما أطعمه فلمّا کان وقت الظّهر خرجت أنا و هو إلی الصّلوة فاجتمع به بعض وکلاء عامل کان بتنیس یعرف بابن قادوس فسأله عنّی فقال: هو هذا! فقال: إنّ صاحبی منذ شهر أمرنی أن اوصل إلیه کلّ یوم عشرة دراهم قیمتها ربع دینار و سهوت عنه فاخذ منه ثلاثمائة درهم و جاءنی و قال: قد سهّل اللّه رزقا لم یکن فی الحساب و أخبرنی بالقصّة فقلت: یکون عندک و نکون علی ما نحن علیه من الاجتماع إلی وقت الخروج فإنّنی وحدی و لیس لی من یقوم بأمری ففعل و کان بعد ذلک یصلنی ذلک القدر إلی أن خرجت إلی الشّام.

الی أن نقل المقریزی: و قال شجاع بن فارس الذّهلیّ: مات محمّد بن طاهر المقدسی الحافظ عند قدومه من الحجّ فی یوم الجمعة للیلتین (بقیتا. صح. ظ) من شهر ربیع الأول، و قال ابو الفضائل عبد اللّه بن محمّد بن أحمد بن عبد الباقی المعروف بابن الخاضبة: مات فی ضحی یوم الخمیس عشرین شهر ربیع الاول فی سنة 507 قال: و له حجّات کثیرة علی قدمیه ذاهبا و جائیا و راحلا و قافلا و کان له معرفة بعلم التّصوّف و أنواعه متفنّنا فیه ظریفا مطبوعا و له تصانیف حسنة مفیدة فی علم الحدیث و قیل: مات سنة 508 و قول

ص:370

ابن الخاضبة أصحّ].

و جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [أبو الفضل محمّد بن طاهر بن علی المقدسی الحافظ العالم الکبیر الجوّال و یعرف بابن القیسرانی الشّیبانی، سمع ابن التفور و الصّریفینی و خلائق بأربعین بلدا و أکثر، روی عنه شیرویه بن شهردار الدّیلمیّ و السّلفیّ و ابن ناصر، قال ابن مندة: کان أحد الحفّاظ، حسن الاعتقاد، جمیل الطّریقة، صدوقا، عالما بالصّحیح و السّقیم، کثیر التّصانیف، لازما للأثر. قال أبو الحسن الکرخیّ: ما کان علی وجه الأرض له نظیر، إلخ]انتهی.

فهذا محمّد بن طاهر المقدسی واحد حفاظهم الأفراد، و فرد أثباتهم الأمجاد، قد شیّد الصّدق النّصیح برفع العماد، و أیّد الحقّ الصّریح برکن مشاد، حیث جمع طرق هذا الحدیث الشّریف بالإفراد، و خصّص لها کتابا مفردا فأحسن و أجاد، فیا للّه و للمدغلین المقرین بالجحد و اللّداد، المنبرین بالمراء و العناد، کیف تنکّبوا عن وجه السّداد و أعرضوا عن لحب الرّشاد، و آثروا الزّیغ و الإلحاد، و أثاروا الفتنة و الفساد، فلا یغررک تقلّبهم فی البلاد، فإنّ ربّک لبالمرصاد.

87-أما روایت أبو شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن

فناخسرو الدیلمی الهمدانی

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «فردوس الأخبار» آورده: [

زید بن أرقم:

إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه فیکم منه حبل من اتّبعه کان علی الهدی و من ترک کان علی الضّلالة و أهل بیتی، أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض، یعنی الأخذ بهما ثقیل].

و شیرویه دیلمی از أعاظم حفّاظ ثقات و أفاخم أیقاظ أثبات نزد سنّیّه می باشد، شطری از محامد فاخره و نبذی از محاسن وافرۀ او بر ناظر کتاب «التّدوین» تصنیف عبد الکریم بن محمّد الرافعی و «تذکرة الحفّاظ» و «سیر النّبلاء» و «عبر-فی خبر من غبر» تصنیف ذهبی و «مرآة الجنان» عبد اللّه بن أسعد یافعی و «طبقات شافعیه» تاج الدین سبکی و «طبقات شافعیّه» جمال الدّین اسنوی و «طبقات شافعیّه» تقی الدین

ص:371

أسدی و «روضة الفردوس» سیّد علی همدانی و «طبقات الحفّاظ» جلال الدّین سیوطی و «فیض القدیر» عبد الرؤوف مناوی و «مقالید الأسانید» أبو مهدی ثعالبی و غیر آن واضح و لائحست.

فهذا الدیلمی شیرویه بن شهردار، حافظهم الجلیل الفخار، و مسندهم العظیم الاعتبار، قد روی هذا الحدیث السّاطع الأنوار، المزری بطیبه أریج الأزهار فی کتابه المعروف بفردوس الأخبار، فمن قابله بالجحود و الإنکار، و أدبر عنه بالشّرود و النّفار، دیّث بالقماءة و الصّغار، و ابتلی بالمهانة و الاحتقار، و اللّه الواقی عن الزّلل و العثار و هو الموفّق بمنّه للتّبصّر و الاستبصار.

88-أما روایت أبو محمّد حسین بن مسعود الفراء البغوی
اشاره

المعروف عندهم بمحیی السنة

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «مصابیح» در أحادیث صحاح آورده: [

عن زید ابن أرقم. قال: قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة، فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر، ثمّ قال: أمّا بعد، أیّها النّاس! إنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی فاجیب و أنا تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به و أهل بیتی، أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی؛ و فی روایة: کتاب اللّه و هو حبل اللّه من اتّبعه کان علی الهدی و من ترکه کان علی الضّلالة].

و نیز در «مصابیح» در حدیث حسان مسطورست: [

عن جابر، قال: رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی حجّته یوم عرفة و هو علی ناقته القصواء یخطب، فسمعته یقول: یا أیّها النّاس! إنّی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی.

عن زید بن أرقم، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما].

ص:372

و نیز بغوی در «معالم التنزیل» بتفسیر آیۀ مودّت گفته: [و قال بعضهم:

معناه: إلاّ أن تودّوا قرابتی و عترتی و تحفظونی فیهم، و هو قول سعید بن جبیر و عمرو ابن شعیب و اختلفوا فی قرابته قیل (فقیل. ظ) : فاطمة الزّهراء و علیّ و ابناهما و فیهم نزل «إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ» ، و

روینا عن یزید بن حیّان، عن زید بن أرقم، عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و أهل بیتی، أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، قیل لزید بن أرقم: من أهل بیته؟ قال: هم آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس].

و نیز بغوی در «معالم التّنزیل» در تفسیر آیۀ «سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ اَلثَّقَلانِ» گفته: [و قال أهل المعانی: کلّ شیء له قدر و وزن ینافس فیه فهو «ثقل» ،

قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی، فجعلهما ثقلین إعظاما لقدرهما].

و بغوی در کتاب «شرح السّنّة» نیز إثبات این حدیث شریف فرموده، کما ستطّلع علیه فیما بعد إنشاء اللّه من کتاب «المفاتیح» للخلخالی.

مآخذ کثیرۀ ترجمۀ محیی السنۀ بغوی

و محیی السنۀ بغوی از أماثل فقهای بارعین أعلام و أکابر نبهای فارعین أعلام نزد سنّیّه می باشد، بعضی از مفاخر مبهرة الآثار و مآثر مزهرة الأنوار که أئمّة قوم برای او ثابت می نمایند در مجلّد حدیث طیر از «تذکرة الحفّاظ» و «عبر» و «دول الإسلام» ذهبی و «مرآة الجنان» عبد اللّه بن أسعد یافعی و «مختصر فی أخبار البشر» أبو الفداء أیّوبی و «لباب التأویل» علاء الدّین علی بن محمّد بن إبراهیم البغدادی المعروف بالخازن و «طبقات شافعیّه» تاج الدّین سبکی و «طبقات شافعیّه» تقی الدین أسدی و «مشکاة» و «أسماء رجال مشکاة» ولی الدّین خطیب و «طبقات الحافظ» جلال الدّین سیوطی و «طبقات المفسّرین» علاّمه شمس الدّین محمّد بن علی بن أحمد الدّاودی المالکی و «مرقاة-شرح مشکاة» ملاّ علی قاری و «شرح شمائل» فضل بن روزبهان خنجی و «تاریخ خمیس» حسین بن محمّد بن حسن الدّیاربکری-

ص:373

و «مدینة العلوم» ازنیقی و «شرح مشکاة» شیخ عبد الحقّ و «مقالید الأسانید» علاّمه أبو مهدی عیسی ثعالبی و «بستان المحدّثین» و رساله «أصول حدیث» خود مخاطب و «إتحاف النّبلاء» و «تاج مکلّل» مولوی صدیق حسن خان معاصر؛ واضح و ظاهر گردید.

و غیر خفی علی من رزق قسطا من القسط و الإنصاف، و نأی بجانبه عن خطّة التّحامل و الاعتساف، أنّ روایة البغویّ البارع السّابق الباذّ الشّافّ، المحرز عندهم جلائل الفضائل و عقائل الأوصاف؛ لهذا الحدیث المنیل المدیل المنتصف کلّ الانتصاف، خیر مقنع و منقع و کاف و شاف؛ لمن رام التّکرّع فی عیون الإیقان للارتواء و الارتشاف، فلا یرتاب فیه من أقبل علی الحقّ بصمیم قلب مصاف، و لا یتردّد فیه من أوتی طبعا مستقیما للتّفهّم غیر مناف، و لا یروغ عن الانقیاد له إلاّ رائغ زائغ حائف جاف. و لا ینکل عن الإذعان به إلاّ حائل مائل عائف بالانحراف.

89-أما روایت أبو الحسین رزین بن معاویة العبدری

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «الجمع بین الصّحاح السّتة» علی ما نقل عنه گفته:

[عن زید أرقم، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم بهما (به. ظ) لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر و هو کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فی عترتی (فیهما. ظ) .

و نیز رزین عبد ری در کتاب «الجمع بین الصّحاح السّتّة» علی ما نقل عنه گفته:

[عن حصین بن سبرة أنّه قال لزید بن أرقم: لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا، حدّثنا یا زید! ما سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: یا ابن أخی و اللّه لقد کبرت سنّی و قدم عهدی و نسیت بعض الّذی کنت أعی من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، فما حدّثتکم فاقبلوه و مالا فلا تکلّفونیه. ثمّ قال: قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة عند الجحفة فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ فذکّر (و ذکّر. ظ) ثمّ قال: أمّا بعد، أیّها النّاس! إنّما

ص:374

أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی عزّ و جل فأجیب و أنا تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور، فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا، فحثّ علی کتاب اللّه تعالی و رغب فیه ثم قال: و أهل بیتی، أذکّرکم اللّه فی اهل بیتی و کتاب اللّه فإنّهما لن یفترقا حتّی تلقونی علی الحوض. فقال له حصین: و من أهل بیته؟ أ لیس نساؤه من أهل بیته؟ (قال: نساؤه من أهل بیته. صح. ظ) و لکنّ أهل بیته من حرم الصّدقة بعده.

و فی روایة جریر عنه: قال: کتاب اللّه فیه الهدی و النّور من استمسک به کان علی الهدی و من أخطأه ضلّ].

و روایت نمودن رزین این حدیث شریف را در کتاب «الجمع بین الصّحاح» از تصریح سبط ابن الجوزی نیز در ما بعد إنشاء اللّه تعالی بوضوح و ظهور خواهد رسید.

و علامه رزین بنا بر افادات منقّدین و محقّقین أئمّه متسنّنین، از کبراء محدّثین و علماء مخرجین و نحاریر ممعنین و أساطین متقنین بوده، نبذی از جلالت مرتبت و عظم منزلت او بر ناظر «جامع الاصول» ابن أثیر جزری و «مشکاة المصابیح» ولیّ الدّین خطیب و «أسماء رجال مشکاة» از خود مصنّف و «تذکرة الحفّاظ» و «عبر- فی خبر من غبر» و «دول الإسلام» ذهبی و «مرآة الجنان» یافعی و «مرقاة-شرح مشکاة» و «حظّ أوفر فی الحجّ الأکبر» تصنیف ملاّ علی قاری و «أسماء رجال مشکاة» و «أشعّة الملمعات» مقدمۀ آن تصنیف شیخ عبد الحق دهلوی، مخفی و محتجب نیست.

و غیر عازب عن رأی کلّ ذی حلم رزین، أن روایة حافظهم العلاّمة رزین، لهذا الخبر المرصّص الرصین و الموصص الوصین، المشیّد الحصین المنضد المتین دلیل ظاهر مستبین، و برهان قاهر متین، علی وضوح الحقّ الأبلج المبین، و زهوق الباطل اللّجلج المهین، و بوار کلّ منکر مکابر ممار بذنبه رهین، و خسار کلّ منابذ ملاح لنفسه مهین فلا ینکل عن الإذغان له إلاّ مارغ قد بلی بالرّأی الأفین، و لا یصدف عن الإیقان به إلاّ رائغ لا یمیّز بین الهجان و الهجین.

ص:375

90-أما روایت أبو البرکات عبد الوهاب بن المبارک بن
اشاره

أحمد الانماطی البغدادی

حدیث ثقلین را، پس در ما بعد إنشاء اللّه تعالی از افاده ابن الجوزی و سبط ابن الجوزی بظهور خواهد رسید، در این جا بعضی از مآثر عالیه و مفاخر غالیۀ أنماطی که أئمّه قوم برای او ذکر می کنند باید شنید.

ترجمۀ ابو البرکات انماطی بغدادی

علامه ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: (الأنماطی-الحافظ العالم محدّث بغداد أبو البرکات عبد الوهّاب بن المبارک بن أحمد البغدادی، ولد سنة اثنین و ستّین و أربعمائة و سمع أبا محمّد هزارمرد الصّریفینی و أبا الحسین ابن النّقور و أبا القسم عبد العزیز بن علی الأنماطی و علیّ بن أحمد البندار، فمن بعدهم، و کتب الکتب و سمع العالی و النّازل حتّی انزف علی ابن الطیوری جمع ما عنده، روی عنه ابن ناصر و السّلفی و ابن عساکر و أبو موسی المدینی و أبو سعد السّمعانی و أبو الفرج بن الجوزی و أبو أحمد بن سکینة و عبد العزیز بن الأخضر و أحمد بن أزهر و عبد العزیز بن مینا و أحمد بن الدّبیقی و عبد الوهّاب بن أحمد بن (ظ) هدبة خاتمة أصحابه: قال السّمعانی: هو حافظ ثقة متقن واسع الروایة، دائم البشر، سریع الدّمعة عند الذّکر، حسن المعاشرة، جمع الفوائد و خرّج التّخاریج، قلّما بقی من جزء مرویّ إلاّ قد قرأه و حصّل نسخته، و نسخ الکتب الکبار مثل «الطّبقات» لابن سعد و «تاریخ الخطیب» ، کان متفرّغا للحدیث إمّا أن یقرأ علیه أو ینسخ شیئا و کان لا یجوّز إجازة علی الإجازة و صنّف فی ذلک، قرأت علیه «الجعدیّات» و «مسند یعقوب الفسوی» و الّذی عنده من «مسند یعقوب السّدوسی» و انتقاء البقال علی المخلص، قال: السّلفی: کان عبد الوهّاب رفیقنا حافظا ثقة لدیه معرفة جیّده، قال ابن ناصر: کان بقیّة الشّیوخ سمع الکثیر و کان یفهم مضی مستورا و کان ثقة و لم یتزوّج قطّ، و قال ابن الجوزی: کنت أقرأ علیه و هو یبکی فاستفدت ببکائه أکثر من استفادتی بروایته و کان علی طریقة السّلف انتفعت به ما لم أنتفع بغیره،

وفیات جماعة من الاعلام فی سنة 538

و قال أبو موسی فی معجمه: هو حافظ عصره ببغداد مات فی حادی عشر المحرّم سنة

ص:376

ثمان و ثلاثین و خمسمائة. قلت: و فیها مات ببغداد المسند أبو المعالی عبد الخالق بن عبد الصّمد بن بدر الصّفّار عن ستّ و ثمانین سنة و مسند اصبهان أبو القاسم غانم بن

خالد بن عبد الواحد الأصبهانی التّاجر و المسند أبو الحسن محمّد بن أحمد بن أحمد صرما الدّقّاق ابن عمّ الحافظ ابن ناصر و مقری بغداد الخطیب أبو بکر محمّد بن الخضر بن إبراهیم المحولی و أبو بکر محمّد بن القاسم بن المظفر بن الشّهر زوری الموصلی و شیخ العربیّة و الاعتزال أبو القاسم محمود ابن عمر بن محمّد الزّمخشری بخوارزم. أخبرنا أبو الحسن بن البخاری فی کتابه، أنبا عمر بن محمّد، أنبا الحافظ عبد الوهّاب، أنا: عبد اللّه بن محمّد الخطیب، أنا أبو القاسم عبد اللّه بن جبّابة، أنبا أبو القاسم البغویّ، ثنا علیّ بن الجعد، ثنا یزید بن إبراهیم التّستری، ثنا محمّد بن سیرین أنّ أمّ عطیّة قالت: توفّیت إحدی بنات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فأمرنا أن نغسلها ثلاثا أو خمسا أو أکثر من ذلک إن رأیتنّ و أن نجعل فی الغسلة الآخرة شیئا من سدر و کافور. هذا حدیث من عوالی الصّحاح أخرجه النّسائیّ بنزول عن عبد الملک بن سعد بن اللّیث، عن أبیه، عن جدّه، عن یحیی بن أیّوب عن مالک بن أنس، عن أیّوبی السّختیانی، عن ابن سیرین، فکان شیخنا سمعه من النّسائیّ و صافحه (و شافهه. ظ)].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنۀ ثمان و ثلاثین و خمسمائة گفته: [و أبو البرکات عبد الوهّاب بن أحمد الأنماطی الحافظ مفید بغداد، سمع الصّریفینی و طبقته و من بعده، قال أبو سعد: حافظ، متقن، کثیر السّماع، واسع الرّوایة، دائم البشر سریع الدّمعة، جمع و خرّج، لعلّه ما بقی جزء عال أو نازل إلاّ قرأه و حصل له نسخة.

و لم یتزوّج قطّ، توفی فی المحرّم و له ستّ و سبعون سنة، رحمه اللّه].

و عبد اللّه بن أسعد یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنه مذکوره گفته:

[و فیها-توفی الحافظ مفید بغداد أبو البرکات عبد الوهّاب بن المبارک الأنماطی، کان واسع الرّوایة، متقنا، دائم البشر، سریع الدّمعة، جمع و خرّج و حصّل و لم یتزوّج قطّ].

ص:377

و علامه سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [الأنماطی-الحافظ العالم محدّث بغداد أبو البرکات عبد الوهّاب بن مبارک بن أحمد البغدادی، ولد سنة 492 و سمع ابن النقور و الصّریفینی و خلائق، و منه ابن ناصر و السّلفی و أبو سعید و خلق آخرهم عبد الوهّاب بن أحمد بن هدبة، قال أبو سعد: حافظ متقن جامع واسع الرّوایة جمع و خرّج و کان لا یجوّز الإجازة علی الإجازة و ألّف فی ذلک و لم یتزوّج، مات حادی عشر محرّم سنة 538]انتهی.

فهذا الانماطی حافظهم البارع السّابق من النّقد و الاتقان إلی کلّ غایة، الواصل البالغ من التّثبّت و الإمعان إلی آخر النّهایة، قد روی هذا الحدیث الموضح من الحقّ و الصّواب کلّ آیة، الواقی عن مهاوی الزّیغ و الضّلال أحسن الوقایة، الموثوق المعتمد عند أصحاب التحدیث و الروایة، المقبول المرضیّ عند أصحاب التّحقیق و الدّرایة، فلا یتلقّاه بالرّدّ و الإبطال إلاّ مألوف بالعمه و العمایة: و لا یتعدّاه بالسّتر و الإخمال إلاّ مأفون قد عنی بالعیّة و الغوایة.]

91-أما روایت قاضی ابو الفضل عیاض بن موسی الیحصبی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «الشّفاء بتعریف» حقوق المصطفی گفته: [

و قال علیه الصّلوة و السّلام: إنّی تارک فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما].

و نیز قاضی عیاض در «شفا» گفته: [و هذا نبیّنا صلّی اللّه علیه و سلّم المغفور له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر قد طلب التّنصّل فی مرضه ممّن کان له علیه مال أو حقّ فی بدن و أفاد من نفسه و ماله و أمکن من القصاص منه علی ما ورد فی حدیث الفضل و حدیث الوفاة و أوصی بالثّقلین بعده کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترته و بالأنصار عیبته]

ترجمه قاضی عیاض یحصبی

و قاضی عیاض از أماثل منقّدین عظام و أفاضل محقّقین فخام و معاریف متبحّرین أعلام و مشاهیر متمهّرین در علوم اسلام نزد سنّیّه می باشد.

ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته: [القاضی أبو الفضل عیاض بن موسی بن عیاض بن عمر بن موسی بن عیاض بن محمّد بن موسی بن عیاض الیحصبی السّبتی، کان إمام وقته فی الحدیث

ص:378

و علومه و النّحو و اللّغة و کلام العرب و أیّامهم و أنسابهم و صنّف التّصانیف المفیدة، منها: کتاب «الإکمال فی شرح کتاب مسلم» کمّل به «المعلم فی شرح کتاب مسلم» للمازری. و منها «مشارق الأنوار» و هو کتاب مفید جدّا فی تفسیر غریب الحدیث المختصّ بالصّحاح الثلاثة و هی «الموطّأ» و البخاری و مسلم. و شرح حدیث أمّ زرع شرحا مستوفی. و له کتاب سمّاه «التّنبیهات» جمع فیه غرائب و فوائد، و بالجملة، فکلّ توالیفه بدیعة، ذکره أبو القاسم بن بشکوال فی کتاب «الصّلة» فقال: دخل الأندلس طالبا للعلم فأخذ بقرطبة عن جماعة و جمع من الحدیث کثیرا و کان له عنایة کثیرة به و الاهتمام بجمعه و تقییده و هو من أهل الیقین فی العلم و الذّکاء و الفطنة و الفهم، و استقضی ببلده، یعنی مدینة سبتة مدّة طویلة حمدت سیرته فیها ثمّ نقل منها إلی قضاء غرناطة فلم تطل مدّته فیها. انتهی کلامه. و للقاضی عیاض شعر حسن، فمنه ما رواه عنه ولده أبو عبد اللّه محمّد قاضی دانیة، قال: أنشدنی لنفسه فی خامات زرع بینها شقائق النّعمان هبّت علیها ریح:

أنظر إلی الزّرع و خاماته تحکی و قد ماست أمام الرّیاح

کتبته خضراء مهزومة شقائق النّعمان فیها جراح

الخامة: القصبة الرّطبة من الزرع. و أنشد أیضا لأبیه:

اللّه یعلم أنّی منذ لم أرکم کطائر خانه ریش الجناحین

فلو قدرت رکبت البحر نحوکم لأنّ بعدکم عنّی جنی حینی

و رأیت لابن العریف رسالة کتبها إلیه فأحببت ذکرها ثمّ أضربت عنها لطولها. و ذکره العماد فی «الخریدة» فقال: کبیر الشّأن غزیر البیان، و ذکر له البیتین فی الزرع الّذی بینه شقائق النّعمان ثم قال بعد ذلک: و له فی لزوم ما لا یلزم:

إذا ما نشرت بساط انبساط فعنه فدیتک فاطو المزاحا

فانّ المزاح علی ما حکاه أولو العلم قبلی عن العلم زاحا

و مدحه أبو الحسن بن هارون الما لقی بقوله:

ص:379

ظلموا عیاضا و هو یحلم عنهم و الظّلم بین العالمین قدیم

جعلوا مکان الرّأی عینا فی اسمه کی یکتموه فانّه معلوم

لولاه ما ناحت أباطح سبتة و الرّوض حول فنائها معدوم

و ذکره ابن الأبّار فی أصحاب أبی علی الغسّانی، قال: من أهل سبتة واصله من بسطة یکنی أبا الفضل أحد الأئمّة الحفّاظ الفقهاء المحدّثین الادباء و توالیفه و و أشعاره شاهدة بذلک. کتب إلیه أبو علی فی جماعة جلّة و لقی أیضا آخرین مثلهم و شیوخه یقاربون المائة. و کان مولد القاضی عیاض بمدینة سبتة فی النّصف من شعبان سنة ستّ و سبعین و أربعمائة و توفی بمراکش یوم الجمعة سابع جمادی الآخرة و قیل فی شهر رمضان سنة أربع و أربعین و خمسمائة، رحمه اللّه تعالی. و دفن بباب ایلان داخل المدینه و تولّی القضاء بغرناطة سنة اثنین و ثلاثین و خمسمائة، و توفی ولده المذکور سنة خمس و سبعین و خمسمائة، رحمه اللّه تعالی. و عیاض-بکسر العین المهملة و فتح الباء المثنّاة تحتها و بعد الألف ضاد معجمة. و الیحصبی-بفتح الباء المثنّاة من تحتها و سکون الهاء المهملة و ضمّ الضّاد المهملة و فتحها و کسرها و بعدها باء موحّدة-هذه النّسبة إلی یحصب بن مالک قبیلة من حمیر. و سبتة-مدینة مشهورة بالمغرب، و کذلک غرناطة-بفتح الغین المعجمة و سکون الرّاء و فتح النّون و بعد الألف طاء مهملة ثمّ هاء-و هی مدینة بالأندلس].

و ذهبی در «تذکرة الحفاظ» گفته: [عیاض بن موسی بن عیاض بن عمرو بن موسی القاضی العلاّمة عالم المغرب أبو الفضل الیحصبی السّبتی الحافظ. مولده بسبتة فی سنة ست و سبعین و أربعمائة و أصله أندلسی تحوّل جدّه إلی فاس ثمّ سکن سبتة، أجازه الماضی الحافظ أبو علی الغسّانی و کان یمکنه السّماع منه و هو ابن عشرین سنة و إنّما دخل القاضی إلی الأندلس بعد موته فأخذ عن محمّد بن حمدین و أبی علی بن سکرة و أبی الحسین سراج (السّرّاج. ظ) و أبی محمّد بن عثمان و هشام بن أحمد و أبی بحر بن العاص و خلق و تفقّه بأبی عبد اللّه محمّد بن عیسی التّمیمی و القاضی أبی عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه المسبل و صنّف التّصانیف الّتی سارت بها الرّکبان و اشتهر اسمه و بعد صیته، قال ابن بشکوال:

ص:380

هو من أهل العلم و الیقین و الذّکاء و الفهم، استقضی بسبتة مدة طویلة حمدت سیرته فیها ثمّ نقل عنها إلی قضاء غرناطة فلم یطول (تطل مدته. ظ) بها و قدم علینا قرطبة فأخذنا عنه،

«جامع التاریخ» للقاضی الّذی أربی علی جمیع المؤلفات

و قال الفقیه محمّد بن حمادة السّبتی: جلس القاضی للمناظرة و له نحو من ثمان و عشرین سنة و ولی القضاء و له خمس و ثلاثون سنة فسار بأحسن سیرة و کان هینا من غیر ضعف صلیبا فی الحقّ، تفقّه علی أبی عبد اللّه التّمیمی و صحب أبا إسحاق بن جعفر الفقیه و لم یکن أحد بسبتة فی عصره أکثر توالیفا من توالیفه، له کتاب «الشّفاء فی شرف المصطفی» و کتاب «ترتیب المدارک و تقریب المسالک فی ذکر فقهاء مذهب مالک» و کتاب «العقیدة» و کتاب «شرح حدیث أمّ زرع» و کتاب «جامع التّاریخ» الّذی أربی علی جمیع المؤلّفات، جمع فیه أخبار ملوک الأندلس و المغرب و استوعب فیه أخبار سبتة و علماءها، و له کتاب «مشارق الأنوار فی اقتفاء صحیح الآثار» المؤطّا و الصّحیحین.

الی أن قال: و حاز من الرّیاسة فی بلده و من الرّفعة ما لم یصل إلیه أحد قطّ من أهل بلده و ما زاده ذلک إلاّ فی تواضع و خشیة اللّه، و له من المؤلفات الصّغار أشیاء لم یذکرها، قال القاضی شمس الدّین بن خلّکان: هو إمام الحدیث فی وقته و أعرف النّاس بعلومه و بالنّحو و اللّغة و کلام العرب و أنسابهم قال: و من تصانیفه کتاب «الإکمال فی شرح مسلم» کمّل کتاب «المعلم» للمازری، و منها کتاب «مشارق الأنوار» فی غریب الحدیث، و کتاب «التّنبیهات» فیه فوائد و غرائب، و کلّ توالیفه بدیعة، و له شعر حسن فمنه ما رواه ابنه قاضی دانیة أبو عبد اللّه محمّد بن عیاض، شعر:

انظر إلی الزّرع و خاماته تحکی و قد ماست أمام الریاح

کتیبة خضراء مهزومة شقایق النّعمان فیها جراح

قلت: روی عنه خلق کثیر، منهم: عبد اللّه بن أحمد العصیری و أبو جعفر بن القصیر الغرناطی و أبو القاسم خلف بن بشکوال و أبو محمّد عبید اللّه الحجری و محمّد بن الحسن الجابری (ظ) . قال ابن بشکوال: توفی القاضی عیاض مغربا عن وطنه فی وسط

ص:381

سنة أربع و أربعین و خمسمائة، قال ولده محمّد: توفی فی لیلة الجمعة نصف اللّیلة التاسعة من جمادی الآخر و دفن بمراکش].

و نیز ذهبی در «عبر-فی خبر من غبر» در وقائع سنة أربع و أربعین و خمسمائة گفته: [و القاضی عیاض بن موسی بن عیاض العلاّمة أبو الفضل الیحصبی السّبتی المالکی الحافظ أحد الأعلام، ولد سنة ستّ و أربعمائة و أجاز له أبو علی الغسّانی و سمع من أبی علی بن سکرة و أبی محمّد بن عتاب و طبقتهما و ولی قضاء سبتة مدّة ثمّ قضاء غرناطة و صنّف التّصانیف البدیعة، توفی بمراکش فی جمادی الآخرة، رحمه اللّه].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنۀ مذکوره گفته: [و القاضی الإمام العلاّمه أبو الفضل عیاض بن موسی بن عیاض بن موسی بن عیاض الیحصبی، أحد الحفّاظ الأعلام سمع من أبی علی بن سکرة و أبی محمّد بن عتاب و طبقتهما و أجاز له أبو علی الغسانی و ولی قضاء سبتة مدّة ثمّ قضاء غرناطة و صنّف التّصانیف الجلیلة المفیدة، منها «الإکمال فی شرح صحیح مسلم» کمّل به «المعلم فی شرح المسلم» للإمام المازری.

و منها «الشّفاء فی تعریف حقوق المصطفی» و «مشارق الأنوار» فی غریب الحدیث.

و کان إمام وقته فی الحدیث و علومه و النحو و اللّغة و کلام العرب و أیّامهم و أنسابهم و هو من أهل التّفنّن فی العلوم و الذّکاء، و له شعر حسن و منه قوله:

اللّه أعلم أنّی منذ لم أرکم کطائر خانه ریش الجناحین

فلو قدرت رکبت البحر نحوکم فإنّ بعدکم عنّی جنی حینی

و الحین-بالفتح-الهلاک، و بالکسر: الوقت].

و علامه ابن الوردی در «تتمة المختصر فی تاریخ البشر» در وقائع سنه مذکوره گفته: [و فیها-توفی القاضی عیاض بن موسی بن عیاض السّبتی بمراکش و مولده بسبتة سنة ستّ و سبعین و أربعمائة أحد الأئمّة الحفّاظ المحدّثین الأدباء و تالیفه و أشعاره شاهدة بذلک و له «الإکمال» شرح مسلم و «مشارق الأنوار» فی غریب الحدیث. قلت: و له «الشّفاء» ، استقضی بسبتة طویلا فحمد ثمّ ولی غرناطة فلم تطل مدّته، و من شعره:

ص:382

انظر إلی الزّرع و خاماته تحکی و قد ماست أمام الریاح

کتیبة خضراء مهزومة شقائق النّعمان فیها جراح

و اللّه أعلم].

و سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [القاضی عیاض بن موسی بن عیاض بن عمر ابن موسی بن عیاض العلاّمة عالم المغرب أبو الفضل الیحصبی السّبتی الحافظ، ولد سنۀ 479 أجاز له أبو علی الغسانی و تفقّه و صنّف التّصانیف الّتی سارت بها الرّکبان کالشّفا و «طبقات المالکیّة» و «شرح مسلم» و «المشارق» فی الغریب و «شرح حدیث أمّ زرع» و «التّاریخ» و غیر ذلک، و بعد صیته و کان إمام أهل الحدیث فی وقته و أعلم النّاس بعلومه و النّحو و اللّغة و کلام العرب و أیّامهم و أنسابهم و ولی قضاء سبتة ثمّ غرناطة، مات لیلة الجمعة سنة 544 بمراکش].

و شمس الدین داودی مالکی در «طبقات المفسّرین» گفته: [عیاض بن موسی بن عیاض بن عیاض بن عمرون بن موسی بن عیاض بن محمّد بن عبد اللّه بن موسی ابن عیاض الیحصبی القاضی أبو الفضل سبتیّ الدّار و المیلاد، أندلسیّ الأصل، قال ولده محمّد: کان أجدادنا فی القدیم الأندلس ثمّ انتقلوا (إلی. صح. ظ) مدینة فاس و کان لهم استقرار بالقیروان لا أدری قبل حلولهم بالأندلس أو بعد ذلک و انتقل عمرون إلی سبتة بعد سکنی فاس. کان القاضی أبو الفضل إمام وقته فی الحدیث و علومه عالما بالتّفسیر و جمیع علومه فقیها اصولیّا عالما بالنّحو و اللّغة و کلام العرب و أیّامهم و أنسابهم بصیرا بالأحکام عاقدا للشّروط حافظا لمذهب مالک رحمه اللّه تعالی شاعرا مجیدا ربّانا من علم الأدب خطیبا بلیغا صبورا حلیما جمیل العشرة جوادا سمحا کریما کثیر الصّدقة دؤوبا علی العمل صلیبا فی الحقّ رحل إلی الأندلس سنة سبع و خمسمائة طالبا للعلم فأخذ بقرطبة عن القاضی عبد اللّه محمّد بن علی بن حمدین و أبی الحسین بن سراج (أبی السّراج. ظ) و عن أبی محمّد بن عتاب و غیرهم و عنی بلقاء الشّیوخ و الأخذ عنهم و أخذ عن أبی عبد اللّه المازری کتب إلیه یجیزه و أجازه الشّیخ أبو بکر الطّرسوسی، و من شیوخه القاضی أبو الولید بن رشد. قال صاحب «الصّلة البشکوالیّة» : و أظنّه سمع

ص:383

من ابن رشد و قد اجتمع له من الشّیوخ بین من سمع منه و بین من أجازه مائة شیخ و ذکر أنّ منهم محمّد بن أحمد بن بقی و أحمد بن محمّد بن مکحول و أبو طاهر أحمد بن محمّد السّلفی و الحسن بن محمّد بن سکرة و القاضی أبو بکر بن العربی و الحسن بن علیّ بن طریف و خلف بن إبراهیم بن النّحّاس و محمّد بن أحمد بن الحاجّ القرطبی و عبد اللّه بن محمّد الخشنی و عبد اللّه بن محمّد بن السّید البطلیوسی و عبد الرحمن بن بقی بن مخلد و عبد الرحمن بن محمّد بن العجوز و غیرهم یطول ذکرهم. قال صاحب «الصّلة» : و جمع من الحدیث کثیرا و له عنایة کبیرة به و اهتمام بجمعه و تقییده و هو من أهل التّفنّن فی العلم و الیقظة و الفهم و بعد عوده من الأندلس أطمعه أهل سبتة للمناظرة علیه و فی المدونة و هو ابن ثلثین سنة او نیّف عنها ثمّ أجلس للشّوری ثمّ ولی قضاء بلده مدّة طویلة حمدت سیرته فیها ثمّ نقل إلی قضاء غرناطة فی 531 و لم یطل أمده بها ثمّ ولی قضاء سبتة ثانیا. ثمّ قال صاحب «الصّلة» : و قدم علینا قرطبة فأخذنا عنه بعض ما عنده، قال ابن الخطیب: و بنی الزبان الغریبة فی الجامع الأعظم و بنی فی جبل المینا المراتبة الشّهرة و عظم صیته و لمّا ظهر أمر الموحّدین بادر إلی المسابقة بالدّخول فی طاعتهم و رحل إلی لقاء أمیرهم بمدینة سلا فأجزل صلته و أوجب برّه إلی أن اضطربت أمور الموحّدین 543 فانثابت حاله و لحق بمراکش مشردا به عن وطنه فکانت بها وفاته، و له التّصانیف المفیدة البدیعة منها: «إکمال المعلم فی شرح مسلم» و له کتاب «الشفاء بتعریف حقوق المصطفی» صلّی اللّه علیه و سلّم، أبدع فیه کلّ الإبداع و سلم له اکفاه کفایته و لم ینازعه أحد الانفراد به و لا أنکروا مزیّة السّبق إلیه بل تشوّفوا للوقوف علیه و أنصفوا فی الاستفادة منه و حمله الناس و طارت نسخه شرقا و غربا و کتاب «مشارق الأنوار» فی تفسیر غریب حدیث «المؤطّأ» و البخاری و مسلم و ضبط الألفاظ و «التّنبیه» علی مواضع الأوهام و التّصحیفات و ضبط أسماء الرّجال، و هو کتاب لو کتب بالذّهب أو وزن بالجواهر کان قلیلا فی حقّه، و فیه أنشد بعضهم:

مشارق أنوار تبدّت بسبتة و من عجب کون المشارق بالغرب

و کتاب «التّنبیهات المستنبطة (و المختلطه. صح. ظ) علیه الکتب المدوّنة

ص:384

(فی شرح کلمات مشکلة و ألفاظ مغلطة مما اشتملت صح. ظ) علیه الکتب المدوّنة (و المختلطة.

صح. ظ) جمع فیه غرائب من ضبط الألفاظ و تحریر المسائل. و کتاب «ترتیب المسالک و تقریب المدارک» لمعرفة أعلام مذهب مالک رحمه اللّه تعالی و کتاب «الإعلام بحدود قواعد الإسلام» .

و کتاب «الإلماع فی ضبط الرّوایة و تقیید السّماع» . و کتاب «بغیة الرّائد» لما تضمّنه حدیث أمّ زرع من الفوائد. و کتاب «الغنیة» فی شیوخه. و کتاب «المعجم» فی شیوخ ابن سکرة.

و کتاب «نظم البرهان علی صحّة جزم الأذان» . و کتاب «شرح مسلم» . و ممّا لم یکمّله «المقاصد الحسان فیما یلزم الإنسان» و کتاب «العیون السّتة فی أخبار سبتة» ، و کتاب «غنیة الکاتب و بغیة الطّالب» فی الصّدور و التّرسّل، و کتاب «الاجوبة المحبرة عن الأسئلة المحیّرة» ، و کتاب أجوبته عمّا نزل فی أیّام قضائه من نوازل الأحکام، فی سفر، و کتاب «سیرة السّراة فی آداب القضاة» ، و کتاب خطب، و کان لا یخطب إلاّ من إنشائه، و له شعر کثیر حسن رائق فائق، فمنه قوله:

یا من تحمّل عنّی غیر مکترث لکنه للضّنا و السّقم أوصابی

ترکته مستهام القلب ذا حرق أخا جوی و بتاریخ و أوصابی

اراقب النجم فی جنح الدّجی سحرا کأنّنی راصد للنّجم أوصاب

و ما وجدت لذیذ النّوم بعدکم إلاّ جنی حنظل فی الطعم أوصاب

و له: اللّه یعلم أنّی منذ لم أرکم کطائر خانه ریش الجناحین

فلو قدرت رکبت الرّیح نحوکم فإنّ بعدکم عنّی جنی حینی

و له من ابیات:

إنّ البخیل بخطّه أو لفظه أو عطفه أو وقفه لبخیل

و له فی خامات زرع بینهما شقائق النعمان هبت علیه الرّیح:

انظر إلی الزّرع و خاماته تحکی و قد ماست أمام الریاح

کتیبة حمراء (خضراء. ظ) مهزومة شقائق النّعمان فیها جراح

و له غیر ذلک کثیر جدّا، و ولد بسبتة فی شهر شعبان سنة 476 و توفی بمراکش فی شهر جمادی الآخرة، و قیل فی شهر رمضان سنة 544، و قیل إنّه مات مسموما

ص:385

سمّه یهودیّ، و دفن رحمه اللّه تعالی بباب ایلان داخل المدینة، ذکره ابن فرحون قدّس سرّه].

و أبو مهدی عیسی ثعالبی در «مقالید الأسانید» گفته: [«الشّفاء بتعریف حقوق المصطفی» صلّی اللّه علیه و سلّم-للقاضی أبی الفضل عیاض بن موسی رحمه اللّه.

أخبرنا به سماعا لبعضه مع التّفقّه فیه و إجازة لسائره، عن أعلامه الثّلاثة بسندهم إلی ابن غازی، عن أبی عبد اللّه محمّد بن الحسین بن حمامة الشّهیر بالصّغیر، عن أبی عبد اللّه محمّد بن أبی سعید السّلوی، عن أبی شامل محمّد بن الحسن الشمنی، قال: أخبرنا الشّیخ الصّالح أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الماغوسی بقراءتی علیه بالإسکندریة، قال: أخبرنا أبو عبد اللّه الزّبیر بن علی ابن سیّد الکلّ الأستوائی سماعا علیه بطیبة الشّرفة إلاّ یسیرا فأجازه، قال: أخبرنا أبو الحسین یحیی بن أحمد بن محمّد بن تامتّیت-بفتح المیم و کسر الفوقیّة المشدّدة بعدها مثنّاة تحتیّة ساکنة تلیها مثنّاة فوقیّة-قراءة علیه و أنا أسمع قال: أخبرنا أبو الحسن یحیی بن محمّد بن الصّائغ. «ح» قال ابن غازی: و اخبرنی به عبد اللّه محمّد بن محمّد بن یحیی السّرّاج، عن أبیه، عن جدّه، عن قاضی الجماعة أبی البرکات محمّد بن إبراهیم بن الحاجّ البلّفیقی(1)، عن القاضی أبی إسحاق إبراهیم بن أحمد الغافقی، عن القاضی أبی عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه بن أحمد الأزدی، عن القاضی أبی عبد اللّه محمد بن غازی الأنصاری من ذریّة جابر بن عبد اللّه الأنصاری، قال هو و ابن الصّائغ: أخبرنا المؤلّف. قال ابن غازی: و بهذا السّند المسلسل بالقضاة یروی أبو البرکات البلفیقی جمیع تصانیف القاضی عیاض و بسند الشّهاب المقری إلی ابن مرزوق الحفید، عن أبیه، عن جدّه، و عن جدّه أیضا بالإجازة، عن القاضی أبی علی حسین بن یوسف بن یحیی الحسینی التلمسانی القزّاز السبتی المولد و النشأة، عن الخطیب أبی القاسم محمّد بن عبد الرحیم بن عبد الرّحمان ابن الطّیّب السبتی، عن القاضی الأزدی السبتی، عن القاضی ابن غازی السّبتی، عن المؤلّف. و فی هذا السّند لطیفة و هی أنّ رجاله من ابن مرزوق الخطیب إلی المؤلّف کلّهم

ص:386


1- بکسر الموحدة و تشدید اللام المکسورة و الفاء آخره قاف ( 12 . « اتحاف » ) .

سبتیّون و الخطیب ابن مرزوق أقام بسبتة خطیبا ثلاثة أعوام. «ح» قال ابن مرزوق الخطیب: و أخبرنا به الفقیه العدل أبو المجد أحمد بن الفقیه العدل أبی عبد اللّه محمّد بن القاضی أبی الفضل عیاض بن القاضی أبی عبد اللّه محمّد بن القاضی أبی الفضل عیاض بن موسی مؤلّفه عن أبیه عن جدّه إلی المصنّف، فذکره، و فی هذا السند لطیفة شرف المعالی و هی قول الرّجل: حدّثنی أبی عن جدّه. و بالسّند، قال أبو الفضل عیاض رضی اللّه عنه:

الحمد للّه المتفرّد باسمه الأسمی المختصّ بالملک الاعزّ الأحمی الّذی لیس دونه منتهی و لا وراءه مرمی الظّاهر لا تخیّلا و وهما و الباطن تقدّسا لا عدما وسع کلّ شیء رحمة و علما و أسبغ علی أولیائه نعما عمّا و بعث فیهم رسولا من أنفسهم أنفسهم عربا و عجما و أزکاهم محتدا و منمی و أرجحهم عقلا و حلما و اوفرهم علما و فهما و أقواهم یقینا و عزما و أشدّهم بهم رأفة و رحما، زکاه روحا و جسما و حاشاه عیبا و وصما و آتاه حکمة و حکما و فتح به أعینا عمیا و قلوبا غلفا و آذانا صمّا، فآمن به و عزّره و نصره، من جعل اللّه له فی مغنم السّعادة قسما و کذب به و صدف عن آیاته، من کتب اللّه علیه الشّقاء حتما و من کان فی هذه أعمی فهو فی الآخرة أعمی. صلّی اللّه علیه صلاة تنمو و تنمی و سلّم تسلیما. أمّا بعد، انتهی.

عرف نسیم و رشفة تسنیم فی نبذ من تعریف أبی الفضل رحمه اللّه، و هو الإمام الحافظ الحجّة القاضی العدل أبو الفضل عیاض بن موسی بن عیاض بن عمرون، و قیل:

عمرو-بفتح العین المهملة-بن موسی بن عیاض بن محمّد بن موسی بن عیاض الیحصبی- بمثنّاة تحتیّة مفتوحة و حاء مهملة ساکنة فصاد مهملة محرّکة بالحرکات الثّلاثة فموحّدة-نسبة إلی یحصب حیّ بالیمن من حمیر، ولد سنة ستّ و سبعین و أربعمائة و نشأ بسبتة و أخذ عن مشیختها و رحل إلی الأندلس فأخذ عن ابن حمدین و ابن رشد و ابن العتاب و ابن الحاجّ و أبی علی الصّدفی و الطبقة و اتّسعت روایته فکان جمال العصر و مفخر الافق و ینبوع المعرفة و معدن الإفادة. قال الذّهبیّ: استبحر فی العلوم و جمع و ألّف و سارت بتصانیفه الرّکبان و اشتهر اسمه فی الآفاق. و قال ابن خلکان: هو إمام فی الحدیث فی وقته و أعرف النّاس بعلومه و بالنّحو و اللّغة و کلام العرب و أیّامهم

ص:387

و أنسابهم. و قال أبو نصر الفتح بن عبد اللّه بن محمّد القیسی الإشبیلی فی کتابه «قلائد العقیان و محاسن الأعیان» فی تحلیته رضی اللّه عنه: جاء علی قدر و سبق إلی نیل المعالی فابتدر و استیقظ لها و النّاس نیام، و ورد ماءها و هم هیام، و تلا من المعارف ما أشکل و أقدم علی ما أحجم عنه سواه و نکل فتحلّت به للعلوم نحور و تجلّت له منها حور کأنّهن الیاقوت و المرجان لم یطمثهنّ إنس قبله و لا جانّ، قد الحفته الأصالة رداها و سقته أنداها و ألقت إلیه الرّیاسة أقالیدها و ملّکته طریفها و تلیدها، فبذّ علی فتاته الکهول سکونا و حلما و سبقهم معرفة و علما و أزرت محاسنه بالبدر اللّیاح(1) و سرت فضائله سری الرّیاح فتشوّفت لعلائه الأقطار و وکفت تحکی نداه الأمطار و هو علی اعتنائه بعلوم الشّریعة و اختصاصه بهذه الرتّبة الرفیعة، یعنی باقامة أود الأدب و ینسل إلیه أربابه من کلّ حدب إلی سکون و وقار کما رسا الطّود و جمال مجلس کما حلیت الخود و عفاف و صون ما علما فسادا بعد الکون و رواء لو رأته الشّمس ما باهت بأضواء و خفر لو کان للصّبح ما لاح و لا سفر و قد أثبت من کلامه البدیع الألفاظ و الأغراض ما هو أسحر من العیون النجل و الحدق المراض، فمن ذلک قوله عند ارتحاله من قرطبة:

أقول و قد جدّ ارتحالی و غرّدت حداتی و زمّت للفراق رکائبی

و قد عمشت من کثرة الدّمع مقلتی و صارت هواء من فؤادی ترائبی

و لم یبق إلاّ وقفة یستحثّها و داعی للأحباب لا للحبائب

رعی اللّه جیرانا بقرطبة العلی و سقّی رباها بالعهاد السّواکب

و حیّی زمانا بینهم قد ألفته طلیق المحیّا مستلان الجوانب

أ إخواننا باللّه فیها تذکّروا معاهد جار أو مودّة صاحب

غدوت بهم من برّهم و احتفائهم کأنّی فی أهلی و بین أقاربی

و له: إذا ما نشرت بساط انبساط فعنه فدیتک فاطو المزاحا

فإنّ المزاح کما قد حکی أولو العلم قبل عن العلم زاحا

ص:388


1- اللیاح : الابیض من کلّ شیء و ابیض لیاح ناصح ( 12 . ق ) .

و قال فی خامات زرع بینهما شقائق نعمان هبت علیه ریح:

انظر إلی الزّرع و خاماته تحکی و قد ماست أمام الرّیاح

کتائبا خضراء مهزومة شقائق النّعمان فیها جراح

و له من قصیدة بعث بها إلی الحافظ أبی طاهر السّلفی:

أبا طاهر! خذها علی البعد و النّوی تحیّة مرتاح لذکراک شیّق

طوی لک ما بین الضّلوع مودّة تشفّ صفاء کالزّلال المروّق

یناجیک بالذّکری فیشفی غلیله و یخلص بالودّ الصّحیح و یلتق

أقمت عمود الدّین و الأثر الّذی سناه هدی للحقّ کلّ موفّق

و طار لک الصّیت البعید فأرّجت مآثره ما بین غرب و مشرق

فما من ثری إلاّ بذکراک عاطر و لا افق إلاّ بنورک مشرق

بقیت لإسناد الحدیث تقیمه و للعلم تملی منه کلّ محقّق

و لا زلت نحو (تنحو. ظ) کلّ فضل و سودد و تنمو بمعراج الجلال و ترتقی

و جاوبه الحافظ أبو طاهر رحمه اللّه تعالی بقصیدة منها قوله:

أتانی نظم الألمعیّ الموفّق یمیس اختیالا بین غرب و مشرق

فطالعته مستبشرا فوجدته نتیجة فهم فی البلاغة مشرق

و أضحی فریدا فی الحدیث و حفظه و قصّر عنه کلّ فحل و مفلق

و فاز بمجد لیس یرجو بلوغه مدی الدّهر إلاّ کلّ أحمق أخرق

أبا الفضل! خذ بالفضل فیما بعثته و طالعه ثمّ انبذه عنک و شقّق

فنحن و إن لم یقض یا قاض بیننا لقاء فبالأرواح ندنو و نلتقی

و له التّصانیف البدیعة فی فنّها الغریبة فی حسنها، منها: کتاب «الشّفاء» أبدع فیه کلّ إبداع و سلم له اکفاءه کفیاقه (کفایته. ظ) فیه من غیر معارضة و لا دفاع و لم ینازعه أحد لانفراده بمغزاه، و لا أنکروا مزیّة السّبق إلی مداه، تشوّفوا للوقوف علیه و أنصفوا فی الاستفادة ممّا لدیه و حمله النّاس عنه آحادا و جموعا علی اختلاف الطّباق و طارت نسخه طیران القطافی أعماق الآفاق و لهج به الشّادی و البادی و تجملت

ص:389

به النّوادی فی الحواضر و البوادی و قد کثرت فیه الأمداح و رکضت سوابق الأفکار فی راح الرّحراح، فمن مجلّ برر فی الإعراب عن مرفوع قدره المتمکّن؛ و من مصلّ تلافی إبانة سنان البیان عن واجب حقّه المتعیّن، فمن ذلک قول لسان الدّین بن الخطیب السلمانی (التلمسانی. ظ) :

«شفاء عیاض» للصّدور شفاء فلیس بفضل قد حواه خفاء

هدیّة برّ لم یکن لجزیلها سوی الأجر و الذّکر الجمیل کفاء

و فی لنبی اللّه حقّ وفائه و أکرم أوصاف الکرام وفاء

و جاء به بحرا یقول (یفوق. ظ) بفضله علی البحر طعم طیّب و صفاء

و حق رسول اللّه بعد وفاته رعاه و إغفال الحقوق جفاء

هو الذّخر یغنی فی الحیاة غناءه و یترک منه للبنین رفاء

هو الأثر المحمود لیس یناله دثور و لا یخشی علیه عفاء

حرصت علی الإطناب فی نشر فضله و تمجیده لو ساعدتنی فاء

و قال أبو الحسین عبد اللّه بن أحمد بن عبد المجید الأزدی الرندی نزیل بجایة:

کتاب الشّفاء شفاء القلوب قد ایتلفت شمس برهانه

فأکرم به ثمّ أکرم به و عظّم مدی الدّهر من شانه

إذا طالع المرء مضمونه رسا فی الهدی أصل ایمانه

و جاء بروض التّقی ناشقا أرائج أزهار أفنانه

و نال علوما ترقیه فی ثریّا السّماء و کیوانه

فللّه درّ أبی الفضل، إذ سری فی الوری نیل إحسانه

تقرّر قدر نبیّ الهدی و خیر الأنام بتبیانه

و جازاه ربّی خیر الجزاء و جاد علیه بغفرانه

و منه الصّلوة علی المجتبی و أصحابه ثمّ أعوانه

مدی الدّهر لا ینقضی دأبها و لا ینثنی طول أزمانه

و یذکر عن ابن أخیه المدعوّ بمحمّد الفاضل أنّه قال: رأیت عمّی أبا الفضل

ص:390

فی النّوم مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی سریر من ذهب فکانت تعترینی دهشة فی السّلام علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و تعجّبت من کون عمّی معه علی السّریر، فکان عمّی رحمه اللّه تعالی فهم ذلک فقال لی: یا محمّد! اشدد یدک علی کتاب «الشّفاء» و تمسّک به، کأنّه یشعر أنّه أحلّه هذه المنزلة الشّریفة. و منها کتاب «مشارق الأنوار علی صحاح الآثار» و هو کتاب لو کتب بالذّهب او وزن بالجواهر کان قلیلا فی حقّه. و منها «إکمال المعلم فی شرح مسلم» و فیه یقول مالک بن المرجل:

من قرء الاکمال کان کاملا فی علمه و زیّن المحافلا

و کتب العلم کنوز انّها تفید نفعا عاجلا و آجلا

و لیس من کتاب عیاض عوض فانّه کان إماما فاضلا

و منها کتاب «المستنبطة» فی شرح کلمات مشکلة و ألفاظ مغلطة ممّا اشتملت علیه الکتب المدوّنة و المختلطة لم یؤلّف فی فنّه مثله و قد غلب علی تسمیته التّنبیهات» و فیه یقول أبا عبد اللّه التوزری شارح الشّقراطیسیة:

کأنی مذ وافی کتاب عیاض انزّه طرفی فی مریع ریاض

فأجنی به الأزهار یانعة الجنی و أکرع منها فی لذیذ حیاض

و منها کتاب «ترتیب المدارک و تقریب المسالک لمعرفة اعلام مذهب مالک» و کتاب «الإعلام بحدود قواعد الإسلام» و کتاب «الإلماع فی ضبط الرّوایة و تقیید السّماع» و «بغیة الرّائد لما تضمّنه حدیث أمّ زرع من الفوائد» و کتاب «الغنیة» فی شیوخه و «معجم شیوخ أبی علی الصّدفی» و «نظم البرهان علی صحّة جزم الأذان» . و ممّا لم یکمل «المقاصد الحسان فیما یلزم الإنسان» و «جامع التّاریخ» أربی فیه علی جمیع المؤلّفات و «غنیة الکاتب و بغیة الطّالب» فی الصّدور و التّراسیل و غیر ذلک. و مات بمراکش مغربا من أهله فی جمادی الآخرة سنة أربع و أربعین و خمسمائة، رحمة اللّه علیه. قیل إنّه مات مسموما سمّه یهودی].

و خود شاه صاحب در «بستان المحدّثین» گفته: [«کتاب الشّفاء بتعریف حقوق المصطفی» (صلی الله علیه و آله) تصنیف قاضی عیاض، رحمة اللّه علیه، و در حقّ آن کتاب علما و شعراء اطالت مدح و ثنا نموده اند، چنانچه لسان الدین الخطیب تلمسانی می گوید:

ص:391

«شفاء عیاض» للصّدور شفاء و لیس لفضل قد حواه خفاء

هدیّة برّ لم یکن لجزیلها سوی الأجر و الذّکر الجمیل کفاء

و فی لنبیّ اللّه حقّ وفائه و أکرم أوصاف الکرام وفاء

و جاء به بحرا یفوق لفضله علی البحر طعم طیّب و صفاء

و حقّ رسول اللّه بعد وفاته رعاه و إغفال الحقوق جفاء

هو الذّخر یغنی فی الحیاة غناءه و یترک منه للبنین رفاء

هو الأثر المحمود لیس یناله دثور و لا یخشی علیه عفاء

حرصت علی الإطناب فی نشر فضله و تمجیده لو ساعدتنی فاء

و أبو الحسین عبد اللّه بن أحمد بن عبد المجید أزدی رندی که دربجایه سکونت داشته گفته ست:

کتاب الشّفاء شفاء القلوب قد ایتلقت شمس برهانه

فأکرم به ثمّ أکرم به و أعظم مدی الدّهر من شانه

إذا طالع المرء مضمونه رسا فی الهدی أصل إیمانه

و جاء بروض التّقی ناشقا أرائج أزهار أفنانه

و نال علوما ترقّیه فی ثریّا السّماء و کیوانه

فللّه درّ أبی الفضل إذ جری (سری. ظ) فی الوری نیل إحسانه

یقرّر (تقرّر. ظ) قدر نبیّ الهدی و خیر الأنام بتبیانه

فجازاه ربّی خیر الجزاء و جاد علیه بغفرانه

و منه الصّلوة علی المجتبی و أصحابه ثمّ أعوانه

مدی الدّهر لا ینقضی دائما و لا ینتهی طول أزمانه

و برادرزادۀ قاضی عیاض روزی عمّ خود را بخواب دید که همراه آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم بر تختی از زر نشسته است از دیدن این حالت دهشتی و توهّمی لاحق حال راوی گشت عمّ او فهمید و گفت: أی برادرزادۀ من! کتاب «شفا» را محکم گیر و بآن تمسّک کن. گویا اشاره کرد بآنکه این مرتبه مرا از کرامت این کتاب حاصل شده. بالجمله،

ص:392

این کتاب از عجائب کتب مصنّفۀ این بابست و خیلی مقبول افتاده و او را مصنّفات دیگر نیز مطبوع و مقبول بسیارست از آن جمله است: «مشارق الأنوار علی صحاح الآثار» و آن کتابیست که در حقّ او گفته اند که اگر بآب زر نویسند و بجواهر وزن کنند حقّ او أدا نشود. از آن جمله است: «إکمال المعلم فی شرح صحیح مسلم» و در حق او مالک بن مرجل گفته است:

من قرء الإکمال کان کاملا فی علمه و زیّن المحافلا

و کتب العلم کنوز إنّها تفید نفعا عاجلا و آجلا

و لیس من کتب عیاض عوض فإنّه کان إماما فاضلا

و از آن جمله است: کتاب «المستنبط (المستنبطة. ظ)» فی شرح کلمات مشکلة و ألفاظ مغلطة ممّا اشتملت علیه الکتب المدوّنة و المختلطة، درین فن مثل آن کتاب تصنیف نشد و مشهور به «تنبیهات» گشته و این نام بر وی غالب آمد و در حقّ او أبو عبد اللّه توزری شارح «شقراطیسیّه» گفته:

کأنّی مذ وافی فی کتاب عیاض أنزّه طرفی فی مریع ریاض

فأجنی به الأزهار یانعة الجنی و أکرع منها فی لذیذ حیاض

و نیز از تصانیف اوست «ترتیب المدارک و تقریر المسالک لمعرفة أعلام مذهب مالک» و کتاب «الإعلام بحدود قواعد الاسلام» و کتاب «الإلماع فی ضبط الرّوایة و تقیید السّماع» و «بغیة الرّائد لما تضمّنه حدیث أمّ زرع من الفوائد» و کتاب «الغنیة» در بیان شیوخ خود و «معجم شیوخ أبی علی الصّدفی» و «نظم البرهان علی صحّة جزم الأذان» . و از تصانیف ناتمام او «مقاصد حسان ممّا یلزم الإنسان» و «جامع التّاریخ» که بسیار محیط و مستوعب واقعشده و «غنیة الکاتب و بغیة الطّالب» و غیر ذلک، کنیت او أبو الفضل و نام او عیاض بن عمرو، و قیل: عمرون بن موسی بن عیاض بن محمّد بن موسی بن عیاض یحصبی-بیاء تحتانیّة و حاء مهملۀ ساکنه و صاد محرّکه بالحرکات الثّلاث و باء موحّده-و نسبت بیحصب که قبیله ایست از حمیر و در أصل در یمن سکونت داشتند. قاضی مذکور در سبته که از شهر مغربست متولّد

ص:393

شده در سال چارصد و چل و شش و نشو و نمای او در همان شهر اتّفاق افتاد و لهذا او را سبتی نیز گویند، أوّل از علما و مشایخ شهر خود استفاده نمود و بعد از آن بطرف أندلس رحلت فرمود و از ابن رشد و ابن حمدین و ابن عتاب و ابن الحجّاج (ابن الحاج. ظ) و أبو علی صدفی أخذ أحادیث و فنون دیگر کرد در معرفت علوم حدیث و نحو و فقه و کلام عرب و أیّام و أنساب آنها مهارت کلّی داشت و بهمین سبب أشعار آبدار دارد، و از آن جمله این قطعه که در وقت ارتحال از قرطبه نظم فرموده:

أقول و قد جدّ ارتحالی و غرّدت حداتی و زمّت للفراق رکائبی

و قد عمشت من کثرة الدّمع مقلتی و صارت هواء من فؤادی ترائبی

و لم یبق إلاّ وقفة یستحثّها و داعی للأحباب لا للحبائب

رعی اللّه جیرانا بقرطبة العلی و سقّی رباها بالعهاد السّواکب

و حیّا زمانا بینهم قد ألفته طلیق المحیّا مستلان الجوانب

أ إخواننا باللّه فیها تذکّروا معاهد جار أو مودّة صاحب

غدوت بهم من برّهم و احتفائهم کأنّی فی أهلی و بین أقاربی

و در زراعتی قدری از لاله کاشته بودند نظر قاضی افتاد و باد تند می وزید و شاخه های لاله در میان آن زراعت می جنبید؛ این قطعه نظم کرد و تشبیه غریبش بخاطرش افتاد:

انظر إلی الزّرع و خاماته تحکی و قد ماست أمام الرّیاح

کتائبا خضراء مهزومة شقائق النّعمان فیها جراح]انتهی

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «إتحاف النّبلا» گفته: [القاضی أبو الفضل عیاض بن موسی بن عیاض بن عمر بن موسی بن عیاض بن محمّد بن موسی بن عیاض الیحصبی السّبتی، در علوم حدیث و نحو و لغت و کلام عرب و أیّام و أنساب ایشان إمام وقت بود، تصانیف مفیده دارد، منها کتاب «الاکمال» کمّل به «المعلم فی شرح کتاب مسلم» للمازری، و منها «مشارق الأنوار» و «شرح حدیث أمّ زرع» شرحا مستوفی، و له کتاب سمّاه «التّنبیهات» در روی غرائب و فوائد

ص:394

جمع کرده؛ غرض که جملۀ توالیفش بدیع ست. أبو القاسم بن بشکوال ذکرش در کتاب «الصّله» آورده و گفته: برای طلب علم داخل أندلس شد و در قرطبه از جماعتی فرا گرفته و أحادیث بسیار فراهم آورده و بدان عنایت کثیر داشت و در جمع و تقیید آن اهتمام می نمود، در علم و ذکا و فطنت و فهم از أهل یقینست و قاضی مدینه سبته که وطن اوست مدّتی دراز مانده سیرتش محمود افتاد و از آنجا بقضاء غرناطه نقل شد لیکن مدّت وی در آنجا دراز نگشت، انتهی. و ابن الأبّار او را در أصحاب علی (أبو علی ظ) غسانی شمرده و گفته: وی از أهل سبته است لیکن أصل او از بسطه است، کنیت او أبو الفضل یکی از أئمّه حفّاظ و فقهاء محدّثین و ادباست، توالیف و أشعارش بر آن شاهدست، أبو علی برای او در جماعت جلّه نوشته و دیگران را هم مثل ایشان دیده شیوخ (او. صح. ظ) بصد کس می رسند. مولد قاضی در سبته نصف شعبان سنة ستّ و سبعین و أربعمائة است، از ابن رشد و ابن حمدین و ابن عتاب و ابن الحاج و أبو علی صدفی روایت دارد و أشعار آبدار دارد، از آن جمله این قطعه است که در وقت رحلت از قرطبه نظم کرده، نظم:

أقول و قد جدّ ارتحالی و غرّدت حداتی و زمّت للفراق رکائبی

و قد عمشت من کثرة الدّمع مقلتی و صارت هواء من فؤادی ترائبی

و لم یبق إلاّ وقفة یستحینها (یستحثّها. ظ) و داعی للأحباب لا للحبائب

رعی اللّه جیرانا بقرطبة العلی و سقّی رباها بالعهاد السّواکب

و حیّا زمانا بینهم قد ألفته طلیق المحیّا مستلان الجوانب

أ إخواننا باللّه فیها تذکّروا معاهد جار أو مودّات (مودّة. ظ) صاحب

عددت (عدوت. ظ) لهم من برّهم و اختفائهم (و احتفائهم. ظ) کأنّی فی أهل (أهلی ظ) و بین أقارب (أقاربی. ظ) و در زراعتی قدری از لاله کاشته بودند بنظر قاضی افتاد و باد تند می وزید شاخه های لاله در میان آن زراعت می جنبید، این أبیات نظم کرد و تشبیه غریبی بخاطرش افتاد:

ص:395

انظر إلی الزّرع و خاماته یحکی و قد ماست أمام الرّیاح

کتیبة خضراء مهزومة شقائق النّعمان فیها جراح

خامه بمعنی قصبۀ طیّبه از زرعست. و انشد(1) أیضا لأبیه، نظم:

اللّه یعلم أنّی منذ لم أرکم کطائر خانه ریش الجناحین

فلو قدرت رکبت البحر نحوکم لأنّ بعدکم عنّی جنی حین (حینی. ظ)

و أبو الحسن هارون المالقی در مدح او گفته:

ظلموا عیاضا و هو یحلم عنهم و الظلم بین العالمین قدیم

جعلوا مکان الرّأی عینا فی اسمه کی یکتموه فإنّه معلوم

لولاه ما ناحت أباطح سبتة و الرّوض حول فنائها معدوم

عیاض-بکسر عین مهمله و فتح یاست، و یحصبی-بفتح یا و سکون حا و ضمّ صاد و فتح و کسره-آن نسبتست بسوی یحصب بن مالک قبیلۀ از حمیر، و سبته مدینۀ مشهوره بمغربست. و همچنین غرناطه-بفتح غین و سکون را-مدینه بأندلسست. وفات قاضی در سنۀ أربع و أربعین و خمسمائة در بلده مراکش روز جمعه سابع جمادی الآخرة و قیل: فی رمضان، و بباب ایلان داخل مدینه مدفون شد، رحمه اللّه تعالی].

و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در «أبجد العلوم» گفته: [القاضی أبو الفضل عیاض بن موسی الیحصبی السّبتی، کان إمام وقته فی الحدیث و علومه و النّحو و اللّغة و کلام العرب و أیّامهم و أنسابهم، له التّصانیف المفیدة، منها: کتاب «الإکمال فی شرح صحیح مسلم» و «مشارق الأنوار» فی غریب الحدیث و «الشّفاء فی حقوق المصطفی» . دخل

ص:396


1- محتجب نماند که ابن خلکان در « وفیات الأعیان » کما سمعت ؛ بیتین شقائق نعمان را از ولد قاضی عیاض نقل کرده است و بعد از آن گفته : ( و أنشد أیضا لابیه : اللَّه یعلم أنی منذ لم أرکم ) الی آخر البیتین ؛ و چون فاضل معاصر عالیشان ، بیتین شقائق نعمان با عنوان غرائب اقتران آن از « بستان » شاهصاحب عمدة الأعیان برداشته و این دو بیت جناحین را بلا تعمق و امعان از « وفیات الأعیان » ابن خلکان أخذ نموده لهذا جملهء ( و انشد أیضا لابیه ) در این جا درست نمینشیند . فتبصر و لا تکن من الغافلین ( 12 . ذاکر حسین الموسوی ) .

الأندلس طالبا للعلم و أخذ بقرطبة عن جماعة و جمع من الحدیث کثیرا و کان له عنایة کثیرة به و الاهتمام بجمعه و تقییده و هو من أهل الیقین (التفنّن. ظ) فی العلم و الذّکاء و الفطنة و الفهم و استقصی ببلده سبتة مدّة طویلة حمدت سیرته فیها ثمّ نقل منها الی قضاء غرناطة فلم تطل مدّته فیها. و له شعر حسن و نثر بلیغ. ولد سنة 476 و توفی فی سنة 544 بغرناطة، و هی بلدة بالأندلس].

و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در «تاج مکلّل» گفته: [القاضی أبو الفضل عیاض بن موسی بن عیاض الیحصبی السّبتی، کان إمام وقته بالحدیث و علومه و النّحو و اللّغة و کلام العرب و أیّامهم و أنسابهم و صنّف التّصانیف المفیدة، منها: کتاب «الإکمال» فی شرح کتاب مسلم، کمّل به «المعلم فی شرح کتاب مسلم» للمازری، و منها «مشارق الأنوار» و هو کتاب مفید جدّا فی تفسیر غریب الحدیث المختصّ بالصّحاح الثّلاثة، و هی «الموطّأ» و البخاری و مسلم، و شرح حدیث أمّ زرع، شرحا مستوفیا، و له کتاب سمّاه «التّنبیهات» جمع فیه غرائب و فوائد. و بالجملة فکلّ توالیفه بدیعة، ذکره أبو القاسم بن بشکوال فی کتاب «الصّلة» فقال: دخل الاندلس طالبا للعلم فأخذ بقرطبة عن جماعة و جمع من الحدیث کثیرا و کان له عنایة کثیرة به و الاهتمام بجمعه و تقییده و هو من أهل الیقین (التّفنن. ظ) و العلم و الذّکاء و الفطنة و الفهم، و استقضی ببلده، یعنی مدینة سبتة، مدّة طویلة حمدت سیرته فیها ثمّ نقل منها إلی قضاء غرناطة فلم تطل مدّته فیها، انتهی کلامه.

و له شعر حسن و ذکره العماد فی «الخریدة» فقال: کبیر الشّأن عزیز البیان، و ذکره ابن الأبّار فی أصحاب علی (أبی علی. ظ) الغسّانی و قال: أحد الائمّة الحفّاظ الفقهاء المحدّثین الأدباء، توالیفه و أشعاره شاهدة بذلک، کتب إلیه أبو علی فی جماعة جلّة و لقی أیضا آخرین مثلهم و شیوخه یقاربون المائة، ولد سنة 476 بسبتة و توفی بمراکش سنة 544. و الیحصبی-مثلّثة الصّاد-نسبة إلی یحصب بن مالک قبیلة من حمیر، و سبتة مدینة مشهورة بالمغرب، و کذلک غرناطة مدینة بالاندلس]انتهی.

فهذا علامتهم النحریر القاضی عیاض، و قدوتهم البصیر الکبیر الارتیاض،

ص:397

و حبرهم الخبیر الماتح من الفضل أعمق الحیاض، و بحرهم الغزیر الخائص فی لجج العلم أحسن الخیاض، قد روی هذا الحدیث المزری بعرفه نوافح الرّیاض، الفائق بحسنه خمائل الغیاض، الدّاری من الجهل سائر الامراض، النّافی من الضّلال قاطبة الاعراض، فلا یقابله بالصّدود و الاعراض، و لا یباریه بالردّ و الاعتراض، إلاّ من ضغنه فاض، و حلمه غاض، و عقله انقاض، و دینه انهاض، و لا یجحده إلاّ من عشّش الشّیطان فی صدره و باض، و لا ینکره إلاّ من أوغر قلبه الشّنئان فبلی بالمضض و الامتعاض!

92-أما روایت أبو محمد أحمد بن محمد بن علی العاصمی

حدیث ثقلین را، پس در «زین الفتی فی تفسیر سوره هل أتی» در سیاق طرق حدیث سفینه گفته:

[أخبرنی شیخی(1) الامام رحمة اللّه علیه، قال: أخبرنا الشیخ أبو اسحاق إبراهیم بن جعفر الشّورمینی، رحمة اللّه علیه، قال: أخبرنا أبو الحسن علی بن یونس بن الهیّاج الأنصاری، قال: حدّثنا الحسین بن عبد اللّه و عمران بن عبد اللّه و عیسی بن علی و عبد الرّحمن النّسائیّ، قالوا: حدّثنا عبد الرحمن بن صالح، قال: حدّثنا علی بن عابس، عن أبی إسحاق، عن حنش، قال: رأیت أبا ذرّ متعلّقا بباب الکعبة و هو یقول: من یعرفنی فلیعرفنی و من لم یعرفنی فأنا أبو ذر.

قال حنش: فحدّثنی بعض أصحابی أنّه سمعه یقول: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فإنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. ألا! و إنّ أهل بیتی فیکم مثل باب بنی إسرائیل و مثل سفینة نوح].

و نیز عاصمی در «زین الفتی» در سیاق طرق حدیث غدیر گفته: [

و أخبرنا محمّد بن أبی زکریّا (رح) قال: و فیما أجاز لنا أبو حفص بن عمر، عن أبی الفضل بن فضلویه، عن أحمد بن سلمة، عن إسحاق بن إبراهیم، عن جریر، عن أبی حیّان، عن یزید بن حیّان بالحرم (الحدیث. ظ) و فیه: قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بغدیر خمّ، فوعظ و ذکّر ثمّ قال: أما بعد، فأیّها النّاس (یا أیها النّاس! . ظ) فإنّما أنا بشر مثلکم یوشک أن یأتینی رسول ربّی فاجیب و إنّی تارک فیکم ثقلین أوّلهما کتاب اللّه، و ذکر بقیّة الحدیث مذکور

ص:398


1- یرید به شیخه محمّد بن أحمد ، کما لا یخفی علی من راجع کتابه و تتبع أسانیده ( 12 . ن )

فی «مسند أحمد بن تلید» علی کتاب مسلم]انتهی.

فهذا العاصمی بارعهم المحرز لجلائل المفاخر، و ماهرهم المقتنی لعقائل المآثر، قد روی هذا الحدیث المنیر للنّواظر، المزکّی للسّرائر، المجلی للضّمائر، المطیب للخواطر، فلا یماری فیه من سلمت له الإحساس و المشاعر، و لا یمتری فیه من صحّت له الأحلام و البصائر، و لا یجحده إلاّ من تعامی عن الحجج الزّاهرات السّوافر، و لا ینکره إلاّ من ترامی عن الحقّ کالهائمات النوافر.

93-أما روایت أبو المؤید موفق بن أحمد

المعروف بأخطب خوارزم

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «المناقب» اخراج نموده، چنانچه در کتاب مذکور بعد روایت أحادیث عدیده از بیهقی باین إسناد: [

أخبرنی الشّیخ الزّاهد أبو الحسن علی بن محمّد العاصمی الخوارزمی، قال: أخبرنا الشّیخ إسماعیل بن أحمد الواعظ، قال: أخبرنا أبو بکر أحمد بن الحسین البیهقی]گفته: [و بهذا الإسناد، عن أحمد بن الحسین هذا قال: أخبرنا أبو عبد اللّه قال: حدّثنا أبو نصر أحمد بن سهل الفقیه ببخاری قال: حدّثنا صالح بن محمّد الحافظ قال: حدّثنا خلف بن سالم قال: حدّثنا یحیی بن حمّاد قال: حدّثنا أبو عوانة، عن سلیمان الأعمش قال: حدّثنا حبیب بن أبی ثابت، عن أبی الطفیل، عن زید بن أرقم، قال: لمّا رجع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع و نزل غدیر خمّ أمر بدوحات فقممن ثمّ قال: کأنّی قد دعیت فأجبت و إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فانظرونی کیف تخلفونی فیهما فإنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا الحوض. ثمّ قال: إنّ اللّه عزّ و جلّ مولای و أنا مولی کلّ مؤمن، ثمّ أخذ بید علیّ فقال: من کنت ولیّه فهذا ولیّه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه. فقلت: أنت سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم؟ فقال: ما کان فی الدّوحات أحد إلاّ قد رآه بعینه و سمعه بأذنه].

و نیز أخطب در کتاب «المناقب» گفته: [

و روی أنّ أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام أرسل إلی معاویة رسله: الطّرمّاح و جریر بن عبد اللّه البجلی و غیرهما

ص:399

قبل مسیره إلی صفّین و کتب إلیه مرّة بعد أخری یحتجّ علیه ببیعة أهل الحرمین له و سوابقه فی الإسلام لئلاّ یکون بین أهل العراق و أهل الشّام محاربة، و معاویة یعتلّ بدم عثمان و یستغوی بذلک جهّال أهل الشّام و أجلاف العرب و یستمیل طلبة الدّنیا بالأموال و الولایات، و کان یشاور فی أثناء ذلک ثقاته و أهل مودّته و عشیرته فی قتال علیّ علیه السّلام فقال له أخوه عتبة: هذا أمر عظیم لا یتمّ إلا بعمرو بن العاص فإنّه قریع زمانه فی الدّهاء و المکر یخدع و لا یخدع و قلوب أهل الشّام مائلة إلیه، فقال معاویة:

صدقت و لکنّه یحبّ علیّا فأخاف أن لا یجیبنی، فقال: اخدعه بالأموال و مصر، فکتب إلیه معاویة: من معاویة بن أبی سفیان خلیفة ابن عفّان، إمام المسلمین، و خلیفة رسول ربّ العالمین، ذی النّورین، ختن المصطفی علی بنتیه، و صاحب جیش العسرة و بئر رومة، المعدوم النّاصر، الکثیر الخاذل، المحصور فی منزله، المقتول عطشا و ظلما فی محرابه، المعذّب بأسیاف الفسقة، إلی عمرو بن العاص صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و ثقته و أمیر عسکره بذات السّلاسل المعظم رأیه المفخم تدبیره. أمّا بعد! فلن یخفی علیک احتراق قلوب المؤمنین و ما اصیبوا به من الفجیعة بقتل عثمان و ما ارتکب به جاره حسدا و بغیا بامتناعه من نصرته و خذلانه إیّاه و إشلائه الغاغة علیه حتّی قتلوه فی محرابه، فیا لها من مصیبة عمّت جمیع المسلمین و فرضت علیهم طلب دمه من قتله! و أنا أدعوک إلی الحظّ الاجزل من الثّواب و النّصیب الأوفر من حسن المآب بقتال من آوی قتلة عثمان و أحلّه جنّة المأوی. فکتب إلیه عمرو: من عمرو بن العاص صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إلی معاویة بن أبی سفیان. أمّا بعد! فقد وصل کتابک فقرأته و فهمته، فأمّا ما دعوتنی إلیه من خلع ربقة الإسلام من عنقی و التّهوّر فی الضّلالة معک و إعانتی إیّاک علی الباطل و اختراط السّیف علی وجه علی بن أبی طالب و هو أخو رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و وصیّه و وارثه و قاضی دینه و منجز وعده و زوج ابنته سیدة نساء أهل الجنّة و أبو السّبطین الحسن و الحسین سیّدی شباب أهل الجنّة، و أمّا ما قلت فانّک (من أنّک. ظ) خلیفة عثمان، فقد صدقت و لکن تبیّن الیوم عزلک عن خلافته و قد بویع لغیره و زالت خلافتک. و أمّا ما عظّمتنی و نسبتنی إلیه من صحبة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

ص:400

و أنّی صاحب جیشه فلا أغترّ بالتّولیة و لا أمیل بها عن الملّة. و امّا ما نسبت أبا الحسن أخا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و وصیّه إلی الحسد و البغی علی عثمان و سمّیت الصّحابة فسقة و زعمت أنّه أشلاهم علی قتله، فهذا غوایة، ویحک یا معاویة! أ ما علمت أنّ أبا حسن بذل نفسه بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و بات علی فراشه؟ ! و هو صاحب السّبق إلی الإسلام و الهجرة و قد قال فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: هو منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی، و قد قال فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم غدیر خمّ: ألا من کنت مولاه فعلیّ مولاه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله، و هو الّذی قال فیه علیه السّلام یوم خیبر: لاعطین الرّایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله، و هو الّذی قال فیه علیه السّلام یوم الطّیر: اللّهمّ ایتنی بأحبّ خلقک إلیک، فلمّا دخل إلیه قال: و إلیّ و إلیّ و قد قال فیه یوم النّضیر: علیّ إمام البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله، و قد قال فیه: علیّ ولیّکم من بعدی، و أکّد القول علیک و علی جمیع المسلمین و قال: إنّی مخلف فیکم الثّقلین کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترتی، و قد قال: أنا مدینة العلم و علیّ بابها، و قد علمت یا معاویة! ما أنزل اللّه تعالی من الآیات المتلوّات فی فضائله الّتی لا یشرک فیها أحد کقوله تعالی: یُوفُونَ بِالنَّذْرِ ، إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ ، أ فمن کان بیّنة من ربّه و یتلوه شاهد منه، رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اَللّهَ عَلَیْهِ ، و قال اللّه تعالی لرسوله صلّی اللّه علیه و سلّم: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی ، و قد قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: أ ما ترضی أن یکون سلمک سلمی و حربک حربی و تکون أخی و ولیّی فی الدّنیا و الآخرة؟ یا أبا- الحسن! من أحبّک فقد أحبّنی و من أبغضک فقد أبغضنی و من أحبّک أدخله اللّه الجنّة و من أبغضک أدخله اللّه النّار. و کتابک یا معاویة! الّذی کتبت و هذا جوابه لیس ممّا ینخدع به من له عقل أو دین، و السّلام]انتهی.

فهذا أبو المؤید موفّق بن أحمد المعروف بأخطب الخطباء، عمدة علماءهم الادباء، و صفوة محدّثیهم النّبهاء، و اسوة مسندیهم الفقهاء، قد روی هذا الحدیث الموفق البهاء، و المشرق الضّیاء، المعجب السّناء، المغرب الرّواء. فلا یشیح بوجهه عن

ص:401

الحقّ بعد هذا الجلاء؛ و لا ینأی بجانبه عنه اثر ذلک العلاء؛ إلاّ من غمرت نحیزته بالبغضاء، و عجنت غریزته بالشّحناء، و اللّه الموفّق لسلوک المحجّة البیضاء، الموزع لنهج القدّة المیثاء.

94-أما روایت أبو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر
اشاره

حدیث ثقلین را، پس ابن کثیر در تاریخ خود در سیاق طرق حدیث غدیر گفته:

[

قد رواه معروف بن خرّبوذ المکّی، عن أبی الطّفیل عامر بن واثلة، عن حذیفة بن أسید الغفاری، قال: لمّا قفل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع أمر أصحابه أن ینزلوا عند شجرات متقاربات بالبطحاء فنزلوا حولهنّ ثمّ أمر فقمّ ما تحتهنّ من الشّوک و شذّبن بمقدار الرّؤوس ثمّ بعث إلیهم فصلّی تحتهنّ، ثمّ قام فقال: أیّها النّاس! لقد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لم یعمر نبیّ إلاّ مثل نصف عمر الّذی قبله و إنّی لأظنّ أنّه یوشک أن ادعی فاجیب و إنّی مسئول و أنتم مسئولون فما ذا أنتم قائلون؟ قالوا:

نشهد أنّک قد بلّغت و نصحت و جهدت، فجزاک اللّه خیرا، قال: أ لستم تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ الجنة حقّ و أنّ النّار حقّ و أنّ الموت حقّ و البعث حقّ بعد الموت و أنّ السّاعة آتیة لا ریب فیها و أنّ اللّه یبعث من فی القبور؟ قالوا: بلی! نشهد بذلک، قال: اللّهم اشهد! ثمّ قال: أیّها النّاس! إنّ اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم، من کنت مولاه فهذا مولاه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه، ثمّ قال: أیّها النّاس! إنّی فرطکم و إنّکم واردون علیّ الحوض حوض أعرض ممّا بین بصری و صنعاء فیه آنیة عدد النّجوم قدحان من ذهب و قدحان من فضّة و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما، الثّقل الأکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرف بأیدیکم فاستمسکوا به و لا تضلّوا و لا تبدّلوا و عترتی أهل بیتی فإنّی قد (ظ) نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. رواه ابن عساکر من طوله بطریق معروف کما ذکرنا].

و نیز علامه ابن عساکر این حدیث شریف را از زید بن أرقم روایت نموده کما سیتّضح فیما بعد إنشاء اللّه من کتاب «کفایة الطّالب» للحافظ الکنجی.

ص:402

ترجمۀ حافظ ابن عساکر دمشقی

و زواهر مفاخر و سوافر مآثر علاّمه ابن عساکر بتتبّع أسفار ناقدین أکابر سنّیّه مثل «معجم البلدان» یاقوت حموی و «وفیات الأعیان» ابن خلّکان و «تذکرة الحفّاظ» و «عبر-فی خبر من غبر» و «دول الإسلام» ذهبی و «مرآة الجنان» یافعی و «طبقات شافعیّه» تاج الدّین سبکی و «طبقات شافعیّه» جمال الدّین أسنوی و «طبقات شافعیّه» تقی الدّین أسدی و «أسماء رجال مسانید أبی حنیفه» لأبی المؤیّد الخوارزمی و «مختصر فی تاریخ البشر» لأبی الفداء الأیّوبی و «تتمّة المختصر» ابن الوردی و «طبقات الحفّاظ» جلال الدّین سیوطی و «تاریخ خمیس» حسین دیاربکری و «مدینة العلوم» ازنیقی و «أبجد العلوم» و «تاج مکلّل» و «إتحاف النّبلاء» مولوی صدیق حسن خان معاصر، ظاهر و باهر است. در این جا بر بعض عبارات اکتفا می رود علامه ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [ابن عساکر-الإمام الحافظ الکبیر محدّث الشّام فخر الأئمّة ثقة الدّین أبو القسم علیّ بن الحسن بن هبة اللّه بن عبد اللّه بن الحسین الدّمشقی الشّافعی، صاحب التّصانیف و الکتب ولد فی أوّل سنة تسع و تسعین و أربعمائة و سمع فی سنة خمس و خمسمائة باعتناء أبیه و أخیه ضیاء الدّین، فسمع أبا القسم النّسیب و قوام بن زید (زیاد. ن) و سبیع بن قیراط و أبا طاهر الجبّائی و أبا الحسن بن الموازینی و طبقتهم بدمشق، و رحل فی سنة عشرین فسمع أبا القسم بن الحصین و أبا الحصین الدینوریّ و و أبا العزیز کادش و أبا غالب بن البنّاء و أبا عبد اللّه البارع و قاضی المرستان و طبقتهم ببغداد، و عبد اللّه بن محمّد الغزال بمکّة، و عمر بن إبراهیم الزّیدیّ بالکوفة، و أبا عبد اللّه الفراوی و هبة اللّه السّندی و عبد المنعم بن القشیری و سعید بن أبی الرّجاء و الحسین بن عبد الملک الخلال و طبقتهما باصبهان، و یوسف بن أیّوب الهمدانیّ الزّاهد بمرو، و تمیم بن أبی سعید الجرجانیّ و طبقته بهراة؛ و عمل الأربعین البلدانیّة،

عدد شیوخ ابن عساکر 1300 شیخ و نیف و. امرأة

و عدد شیوخه ألف و ثلث مائة شیخ و نیّف و ثمانون امرأة. سمع منه معمّر بن الفاخر و أبو العلاء الهمدانی و أبو سعد السّمعانی و الکبار، و حدّث عنه ولده القاسم و أبو جعفر القرطبی و زین الامناء

ص:403

أبو البرکات بن عساکر و أخوه الشّیخ فخر الدّین و ابن أخیه عزّ الدّین ابن النّسابة و الحافظ عبد القادر الرّهاوی و القسم بن صصری و یونس بن محمّد الفارقی الخطیب و أبو نصر الشّیرازیّ و محمّد بن أخی أبی البیان و أبو إسحاق إبراهیم بن الخشوعی و عبد المعزّ أخوه و یونس بن منصور (ثور. ن) السّفیانی و محمّد بن رومی الجروانی (الجردانی. ظ) و محمّد بن غسان الحمصی و مسلم بن أحمد المازنی و ذاکر اللّه السعتری (الشّعیری. ظ) و عبد الرّحمن بن راشد الثبت السّوائی و عمر بن عبد الوهّاب البراذعی و عتیق السّلمانی و الشیخ بهاء الدین علی بن الحمیری و رشید الدّین بن المسلمة (مسلمة. ظ) و سدید الدّین مکّیّ بن علان و خلق کثیر. و قد روی عنه أبو سعد السّمعانیّ و مات قبل ابن علان بسبعین سنة. عمل «تاریخ دمشق» فی ثمانین مجلّدا و «الموافقات» فی ستّ مجلّدات و «الأطراف الأربعة» أربع مجلّدات و «عوالی مالک» فی خمسین جزء و «غرائب مالک» عشرة أجزاء و «المعجم» مجلّد و «مناقب الشّبّان» خمسة عشر جزء و «فضل أصحاب الحدیث» مجلّد و «فضل الجمعة» أربعة أجزاء و «الأربعین الطّوال» ثلاثة أجزاء و «عوالی شعبة» مجلّد و «الزّهادة فی الشّهادة» مجلد و «عوالی الثوری» مجلّد و «أربعی الجهاد» و «أربعی البلدان» و «أربعی المساواة» «مسند أهل داریا» مجلد و «من وافقت کنیته کنیة زوجته» مجلّد و «شیوخ النّیل» مجلّد و «حدیث أهل صنعاء الشّام» مجیلد و «حدیث أهل البلاط» کذلک و کتاب «الزّلازل» ثلاثة أجزاء و «المصاب بالولدان» جزء ان و «قبض العلم» جزء و «فضل مکّة» و «فضل المدینة» و «فضل عسقلان» و «تاریخ المزّة» و «فضل الرقوة (الربوة. ن)» و «فضل مقام إبراهیم» و «فضل الجمرتین» و جزء کفرسوسة و کفربطنا بطنا و جزء المنیحة و سعد و عدّة أجزاء القری هکذا و جزء حدیث الهبوط، «الجواهر فی الابدال» ثلثة أجزاء، و أملی فی أبواب العلم أربعمائة مجلس و ثمانیة، و خرّج لجماعة منهم رفیقه أبو سعد السّمعانی خرّج له «أربعین المصافحات» و للفراوی «أربعین المساواة» و عمل بعض کتاب «الابدال» لنفسه و لو تمّ لجاء فی عشرین مجلّدا. قال السّمعانی:

أبو القاسم حافظ، ثقة، متقن، دیّن، خیر، حسن السّمت، جمع بین معرفة المتن

ص:404

و الإسناد، و کان کثیر العلم، غزیر الفضل، صحیح القراءة، متثبّتا، رحل و تعب و بالغ فی الطّلب و جمع ما لم یجمعه غیره و أربی علی الأقران. دخل نیسابور قبلی بشهر، سمعت معجمه و «المجالسة» للدّینوری و کان قد شرع فی التّاریخ الکبیر لدمشق. قال ابن الحاجب فیما قرأت بخطّه: حدّثنی زین الامناء، قال: حدّثنا ابن القزوینی عن والد، مدرّس النظامیة أبی الخیر، قال: حکی لنا الفراوی، قال: قدم علیّ شخص فقال: أنا رسول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إلیک، فقلت: مرحبا بک! فقال: قال لی فی النّوم: امض إلی الفراوی و قل له: قدم بلدکم رجل أسمر اللّون یطلب حدیثی فلا تمل منه، قال القزوینیّ: فو اللّه ما کان الفراوی یقوم حتّی یقوم الحافظ. و قال المحدّث بهاء- الدین القسم: کان أبی رحمه اللّه مواظبا علی الجماعة و التّلاوة یختم کلّ لیلة ختمة و یختم فی رمضان کلّ یوم و یعتکف فی المنارة الشّرقیة و کان کثیر النّوافل و الأذکار یحیی لیلة العیدین بالصّلاة و الذّکر و کان یحاسب نفسه علی لحظة تذهب! قال لی: لما حملت بی أمّی قیل لها فی منامها: تلدین غلاما یکون له شأن، و حدّثنی أنّ أباه رأی رؤیا معناه: یولد لک ابن یحیی اللّه به السّنّة و حدّثنی أنّه کان یقرأ علی شیخ فقال: قدم علینا علی بن الوزیر فقلنا: ما رأینا مثله ثمّ قدم علینا ابن السّمعانی فقلنا: ما رأینا مثله حتّی قدم علینا هذا فلم نر مثله. قال سعد الخیر:

ما رأیت غیر ابن عساکر مثله. قال القسم بن عساکر: سمعت التّاج المسعودیّ یقول:

سمعت أبا العلاء الهمدانیّ یقول لرجل استأذنه فی الرّحلة: إن عرفت أحدا أفضل منّی حینئذ آذن لک أن تسافر إلیه إلاّ أن تسافر إلی ابن عساکر فإنّه حافظ کما یجب. و حدّثنی أبو المواهب بن صصری قال: لما دخلت همدان قال لی الحافظ:

أنا أعلم أنّه لا یساجل الحافظ أبا القاسم فی شأنه أحد فلو خالط النّاس و مازجهم کما صنع إذا لاجتمع علیه الموافق و المخالف، و قال لی یوما: أیّ شیء فتح له و کیف النّاس؟ قلت: هو بعید من هذا کلّه لم یشتغل منه أربعین سنة إلاّ بالجمع و التّسمیع حتّی فی نزهه و خلواته. قال: الحمد للّه، هذا ثمرة العلم الا انا حصل لنا هذا المسجد و الدّار و الکتب تدلّ علی قلّة حظّ أهل العلم فی بلادکم. ثمّ قال: ما کان یسمّی أبو القسم

ص:405

إلاّ بشعلة نار ببغداد من ذکائه و توقّده و حسن إدراکه. قال أبو المواهب: کنت اذاکر أبا القسم الحافظ عن الحفّاظ الّذین لقیهم، فقال: أما بغداد فأبو عامر العبدری، و أمّا أصبهان فأبو نصر الیونارتی لکن إسماعیل بن محمّد الحافظ کان أشهر، فقلت:

فعلی هذا ما کان رأی سیّدنا مثل نفسه، فقال: لا تقل هذا! قال اللّه: لا تزکّوا أنفسکم، قلت: فقد قال: و أمّا بنعمة ربّک فحدّث! فقال: لو قال قائل: إنّ عینی لم تر مثلی لصدق ثمّ قال أبو المواهب: لم أر مثله و لا من اجتمع فیه ما اجتمع فیه من لزوم طریقة واحدة مدّة أربعین سنة من لزوم الصّلوة فی الصّفّ الأوّل إلاّ من عذر و الاعتکاف فی شهر رمضان و عشر ذی الحجّه و عدم التّطّلع إلی تحصیل الأملاک و بناء الدّور؛ قد أسقط ذلک عن نفسه و أعرض عن طلب المناصب من الإمامة و الخطابة و أباها بعد أن عرضت علیه و أخذ نفسه بالأمر بالمعروف و النّهی عن المنکر لا تأخذه فی اللّه لومة لائم، قال لی: لمّا عزمت علی التّحدیث، و اللّه المطّلع أنّی ما حملنی علی ذلک حبّ الرّیاسة و التّقدّم بلی قلت:

متی أروی ما سمعت و أیّ فائدة فی کونی أخلفه صحائف، فاستخرت اللّه و استأذنت أعیان شیوخی رؤساء البلد و طفت علیهم فکلّهم قال (قالوا. ن) : من أحق بهذا منک؟ فشرعت فی ذلک منذ ثلث و ثلثین و خمسمائة. قال القسم: حدّثنی أبی، قال: قال لی جدی القاضی أبو الفضل یحیی بن علی القرشی: اجلس إلی ساریة حتّی أجلس إلیک فلمّا عزمت علی ذلک مرض أو عجز عن المجیء، سمعت أبا الحسن علیّ بن محمّد الحافظ سمعت الحافظ أبا محمّد المنذری یقول: سألت شیخنا أبا الحسن علیّ بن المفضل عن أربعة تعاصروا و أیّهم أحفظ؟ فقال: من؟ قلت: الحافظ ابن ناصر و ابن عساکر، فقال: ابن عساکر أحفظ. قلت: الحافظ أبو العلاء و ابن عساکر؟ قال: ابن عساکر أحفظ. قلت: الحافظ أبو طاهر السّلفی و ابن عساکر؟ فقال: السّلفیّ شیخنا! السّلفیّ شیخنا! قلت: یعنی أنّه ما أحبّ أن یصرّح بتفضیل ابن عساکر علی السّلفیّ فإنّه شیخه. ثم أبو موسی حفظ من السّلفی مع أن السّلفی من بحور الحدیث و علمائه و کان شیخنا أبو الحجّاج یمیل إلی ابن عساکر و یقول: ما رأی حافظا مثل نفسه، قال الحافظ عبد القادر: ما رأیت أحفظ من ابن عساکر، و قال ابن النّجّار: أبو القسم إمام المحدّثین فی وقته، انتهت

ص:406

إلیه الریّاسة فی الحفظ و الإتقان و النّقل و المعرفة التّامّة و به ختم هذا الشّأن فقرأت بخطّ الحافظ معمّر بن الفاخر فی معجمه: ثنا الحافظ أبو القسم الدّمشقی بمنی، و کان أحفظ من رأیت من طلبة الحدیث و الشأن و کان شیخنا اسماعیل بن محمّد الإمام یفضّله علی جمیع من لقیناهم قدم أصبهان و نزل فی داری و ما رأیت شابّا أورع و لا أحفظ و لا أتقن منه، و کان مع ذلک فقیها أدیبا سنیّا، جزاه اللّه خیرا و کثّر فی الإسلام مثله. فإنّی کثیرا سألته عن تأخّره عن المجیء إلی أصبهان فقال: لم تأذن لی أمّی! قال القسم: توفی أبی فی حادی عشر رجب سنة إحدی و سبعین و خمسمائة، و رئی له منامات حسنة و رثی بقصائد و قبره بزار بباب الصّغیر]انتهی.

فهذا حافظهم الکبیر ثقة الدّین أبو القسم المعروف بابن عساکر، القائد عندهم من مفاخره الجمّة الجحافل و العساکر، قد روی هذا الحدیث المزری بزاهر بهاءه الرّبیع الباکر، الهادی بباهر سناءه کلّ أریب فاکر، القاصم بحجّته البالغة ظهر کلّ ناکر، الفاصم ببیّنة الدّامغة مکر کلّ ماکر، فلا ینکب عن مسلوک أممه إلاّ الجاحد المناکر، و لا ینکل عن ملحوب لقمه إلاّ الحائد المتناکر.

95-أما روایت محمّد بن عمر بن أحمد بن عمر الاصبهانی
اشاره

المعروف بأبی موسی المدینی

حدیث ثقلین را، پس در «تتمّة معرفة الصّحابة» که ذیل کتاب أبو نعیم اصفهانیست این حدیث شریف را بروایت عامر بن لیلی بن ضمرة و حذیفة بن اسید الغفاری اخراج نموده، چنانچه از افادۀ علاّمه سخاوی در «استجلاب ارتقاء الغرف» سابقا دانستی.

و نور الدین سمهودی در «جواهر العقدین» گفته: [

عن عامر بن لیلی بن ضمرة و حذیفة بن أسید رضی اللّه عنهما، قال: لمّا صدر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع و لم یحجّ غیرها أقبل حتّی إذا کان بالجحفة نهی عن سمرات بالبطحاء متقاربات:

لا تنزلوا تحتهنّ، حتّی إذا نزل القوم و أخذوا منازلهم سواهنّ أرسل إلیهنّ فقمّ ما تحتهنّ و شذّبن عن رءوس القوم حتّی إذا نودی للصّلوة غدا إلیهنّ فصلّی تحتهنّ ثمّ

ص:407

انصرف إلی النّاس و ذلک یوم غدیر خمّ. و خمّ من الجحفة و له بها مسجد معروف، فقال: أیّها النّاس! إنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر انّه لن یعمر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی یلیه من قبله و إنّی لأظنّ أن أدعی فأجیب و إنّی مسئول و أنتم مسئولون، هل بلّغت؟ فما أنتم قائلون؟ قالوا: نقول: قد بلّغت و جاهدت و نصحت، فجزاک اللّه خیرا.

قال: أ لستم تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أن محمّدا عبده و رسوله و أنّ جنّته حقّ و أنّ ناره حقّ و البعث بعد الموت حق؟ قالوا: بلی نشهد! قال: اللّهمّ اشهد! ثمّ قال: أیّها النّاس! ألا تسمعون؟ ألا! فإنّ اللّه مولای و أنا أولی بکم من أنفسکم، ألا! من کنت مولاه فهذا مولاه و أخذ بید علیّ فرفعها حتّی عرفه القوم أجمعون ثمّ قال: اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه. ثمّ قال: أیّها النّاس! إنّی فرطکم و أنتم واردون علیّ الحوض ممّا بین بصری و صنعاء، فیه عدد نجوم السّماء قدحان من فضّة، ألا! و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما حین تلقونی. قالوا: و ما الثّقلان؟ یا رسول اللّه! قال: الثّقل الأکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرف بأیدیکم فاستمسکوا به لا تضلّوا و لا تبدّلوا، ألا و عترتی! فإنّی قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أن لا یتفرّقا حتّی یلقیانی و سألت اللّه ربّی لهم ذلک فأعطانی فلا تسبقوهم فتهلکوا و لا تعلّموهم فهم أعلم منکم. أخرجه ابن عقدة فی المولاة من طریق عبد اللّه بن سنان عن أبی الطفیل عنهما به، و من طریق ابن عقدة أورده أبو موسی المدینیّ فی الصّحابة و قال: إنّه غریب جدّا، و الحافظ أبو الفتوح العجلیّ فی کتابه «الموجز فی فضائل الخلفاء»].

و عنقریب انشاء اللّه تعالی از تصریح أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر در «وسیلة المآل» نیز واضح خواهد شد که أبو موسی این حدیث شریف بهمین سیاق روایت کرده، و از افادۀ ابن اثیر جزری و ابن حجر عسقلانی نیز اخراج ابو موسی این حدیث شریف را واضح و آشکارا می شود.

ابن اثیر جزری در «اسد الغابه» گفته:

[عامر بن لیلی بن ضمرة، أورده ابو العباس بن عقدة، روی عبد اللّه بن سنان عن ابن الطّفیل و عامر بن واثلة، عن حذیفة ابن اسید الغفاری و عامر بن لیلی بن ضمرة، قالا: لمّا صدر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع

ص:408

و لم یحجّ غیرها أقبل حتّی إذا کان بالجحفة و ذلک یوم غدیر خمّ (و خمّ. صح. ظ) من الجحفة و له بها مسجد معروف، فقال: أیّها النّاس! إنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لم یعمر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی قبله و إنّی یوشک ان ادعی فأجیب. ثمّ ذکر الحدیث إلی أن قال: فأخذ بید علیّ فرفعها و قال: من کنت مولاه فهذا مولاه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه، و ذکر الحدیث قال أبو موسی: هذا حدیث غریب جدّا لا أعلم انّی کتبته إلاّ من روایة ابن سعید أخرجه أبو موسی].

و ابن حجر عسقلانی در «إصابه» گفته: [عامر بن لیلی بن ضمرة.

ذکره ابن عقدة فی المولاة، و أخرج باسناده من طریق عبد اللّه بن سنان، عن أبی الطفیل، عن حذیفة بن اسید و عامر بن لیلی بن ضمرة، قالا: لمّا صدر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع أقبل حتّی إذا کان بالجحفة، فذکر الحدیث فی غدیر خمّ، و أخرجه أبو موسی من طریق ابن عقدة، قال: غریب جدّا].

ترجمه أبو موسی مدینی اصفهانی

و علامه أبو موسی المدینی از أکابر أساطین أعلام و أجلّۀ أرکان عظام سنّیّه است، بسیاری از أئمّه این حضرات، علی ما أفاده السّبکی فی «الطبقات» در مناقب رفیعة الدرجات او تصانیف کثیره مفردات تصنیف فرموده اند، و نبذی از آن بر متتبّع «وفیات الأعیان» ابن خلکان و «تذکرة الحفّاظ» و «عبر-فی خبر من غبر» ذهبی و «مرآة الجنان» عبد اللّه بن أسعد یافعی و «تتمّة المختصر فی أخبار البشر» عمر بن مظفّر الشّهیر بابن الوردی و «طبقات» شافعیّه تاج الدّین سبکی و «طبقات شافعیّه» جمال الدین اسنوی و «طبقات شافعیّه» تقی الدّین أسدی و «طبقات الحفّاظ» جلال الدین سیوطی و «مقالید الأسانید» أبو مهدی ثعالبی و «بستان المحدّثین» شاهصاحب «و إتحاف النّبلاء» و «تاج مکلّل» مولوی صدیق حسن خان معاصر؛ واضح و آشکار است روما للإیجاز و الاختصار، در این جا بر بعضی از عبارات اکتفا و اقتصار می شود.

علامه ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [أبو موسی المدینی-الحافظ شیخ الإسلام الکبیر محمّد بن أبی بکر بن عمر بن أبی عیسی أحمد بن عمر الأصبهانی، صاحب التّصانیف، ولد فی ذی القعدة سنة إحدی و خمسمائة، سمع حضورا باعتناء

ص:409

أبیه ثمّ سمع الکثیر و رحل و عنی بهذا الشّأن و حضوره عند أبی سعید المطرّز و هو ابن سنتین و سمع من أبی منصور محمّد بن عبد اللّه السّیرافی بکثرة و أبی الرّجاء محمّد بن أبی زید و محمّد بن طاهر المقدسی الحافظ و أبی زکریّا بن مندة و هبة اللّه بن الحسن الأبرقوهی و هبة اللّه بن الحصین البغدادی و تخرّج بأبی القسم التّیمی و غیره، و له التّصانیف النّافعة الکثیرة و المعرفة التّامّة و الرّوایة الواسعة، انتهی إلیه التّقدّم فی هذا الشّأن مع علوّ الإسناد، حدّث عنه أبو سعد السّمعانیّ و أبو بکر محمّد بن موسی الخوارزمیّ و عبد الغنیّ بن عبد الواحد و عبد القادر بن عبد اللّه الرّهاویّ و محمّد بن مکّی الأصبهانیّ و أبو نجیع محمّد بن معاویة المقری و النّاصح عبد الرحمن بن الحسن و آخرون، و روی عنه بالإجازة عبد اللّه بن برکات الخشوعیّ و طائفة و قال الزّینبیّ: عاش أبو موسی حتّی صار وحید وقته و شیخ زمانه إسنادا و حفظا، قال السّمعانیّ: سمعت منه و کتب عنّی و هو ثقة صدوق. قال عبد القادر: حصّل من المسموعات باصبهان ما لم یحصل لأحد فی زمانه و انضمّ إلی ذلک الحفظ و الإتقان، و له التّصانیف الّتی أربی فیها علی المتقدّمین مع الثّقة و العفّة، له شیء یسیر یبرقح (یترقح. ظ) به و ینفق منه و لا یقبل من أحد شیئا قطّ أوصی إلیه غیر واحد بمال فردّه و یقال له: فرّقه علی من تری فیمتنع، و کان فیه من التّواضع بحیث إنّه یقرأ الصّغیر و الکبیر و یرشد المبتدی رأیته یحفظ الصّبیان القرآن فی الألواح، و کان یمنع من یمشی معه فعلت ذلک مرّة معه فزبرنی و تردّدت إلیه نحوا من سنة و نصف فما رأیت منه و لا سمعت عنه سقطة تعاب علیه، و کان أبو مسعود یقول: أبو موسی کنز مخفیّ، و من تصانیفه: کتاب «معرفة الصّحابة» الّذی استدرک به علی أبی نعیم الحافظ و کتاب «الطّوالات» جوّدها و لم یسبق إلی مثلها مع کثرة ما فیها من الواهی و الموضوع و کتاب «تتمّة الغریبین» یدلّ علی براعته فی لسان العرب و کتاب «اللّطائف» و کتاب «عوالی التّابعین» و أشیاء و فنون، و قد عرض من حفظه کتاب «علوم الحدیث» للحاکم علی إسماعیل الحافظ. قال الحسین ابن بوجر (نعمان. ظ) الباروی: کنت فی مدینة الحان (الجاز ظ) فسألنی سائل عن

ص:410

رؤیا فقال: رایت کأنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم توفی. فقلت: إن صدقت رؤیاک یموت إمام لا نظیر له فی زمانه و إنّ مثل هذا المنام رئی حال وفاة الشافعی و الثّوری و احمد بن حنبل. قال: فما أمسینا حتّی جاءنا الخبر بوفاة الحافظ أبی موسی و عن عبد اللّه بن محمّد الخجندی قال: لمّا مات أبو موسی لم یکادوا أن یفرغوا حتّی جاء مطر عظیم فی الحرّ الشّدید و کان الماء قلیلا باصبهان. قال محمّد بن محمود الرّویدسی (الرّویدشتی. ظ) : توفی الحافظ ابو موسی فی تاسع جمادی الاولی فی سنة أحدی و ثمانین و خمسمائة].

و تاج الدین سبکی در «طبقات شافعیه» گفته: [محمّد بن عمر بن احمد بن محمّد بن أبی عیسی الحافظ ابو موسی المدینی الاصبهانی، صاحب تصانیف، ولد فی ذی القعدة سنة إحدی و خمسمائة و سمع حضورا فی سنة ثلاث باعتناء والده من أبی سعد محمّد بن محمّد المطرّز و مات المطرّز بتلک السّنة، و سمع ایضا من أبی منصور محمّد بن عبد اللّه بن مندویه الشّروطی و غانم البرجی و أبی علی الحدّاد و أبی الفضل محمّد بن طاهر الحافظ و أبی القاسم إسماعیل بن محمّد بن الفضل الحافظ و به تخرّج وهبة اللّه بن الحصین و فاطمة الجوز دانیّة و أبی العزّ بن کادش و خلق کثیر ببلده و ببغداد و همدان، روی عنه الحافظ ابو بکر بن محمّد بن موسی الحازمی و الحافظ عبد الغنیّ و الحافظ عبد القادر الرّهاویّ و الحافظ محمّد بن مکّی و الحسن بن أبی معشر الاصبهانی و النّاصح بن الحنبلی و خلق کثیر. و من مصنّفاته الکتاب المشهور فی تتمّة معرفة الصّحابة الّذی ذیّل به علی أبی نعیم و کتاب «الأخبار الطّوالات» مجلد و کتاب «تتمّة الغریبین» و کتاب «اللّطائف فی المعارف» و کتاب «الوظائف» و کتاب «عوالی التّابعین» و غیر ذلک، و عرض من حفظه کتاب «علوم الحدیث» للحاکم علی إسماعیل الحافظ. قال ابن الدّبیثی: عاش حتّی صار أوحد وقته و شیخ زمانه إسنادا و حفظا، و قال ابن التّجّار: انتشر علمه فی الآفاق و کتب عنه الحفّاظ و اجتمع له ما لم یجتمع لغیره من الحفظ و العلم و الثّقة و الإتقان و الدّین و الصّلاح و سدید الطّریقة و صحّة الضّبط و النّقل و حسن التّصانیف، قال: و تفقّه علی أبی عبد اللّه الحسن العبّاس الرّستمی، قال: و مهر فی النّحو و اللّغة قال: و سمعت أبا عبد اللّه بن حمار باش

ص:411

یقول: کان الحافظ أبو موسی کوتاه: یقول أبو موسی کنز مخفیّ. و قال الحافظ عبد القادر الرّهاوی:

حصّل من المسموعات بإصبهان خاصّة ما لم یتحصّل لأحد فی زمانه و انضمّ إلی کثرة مسموعاته الحفظ و الإتقان، قال: و تعفّفه الّذی لم نره لأحد من حفّاظ الحدیث فی زماننا، له شیء یسیر یتبرّ به و ینفق منه و لا یقبل من أحد شیئا قطّ و قال الحسین بن النّعمان الباوری: کنت فی المدینة الجاز فجاءنی رجل فسألنی عن رؤیا قال: رأیت کأنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم توفی.

فقلت: هذه رؤیة (رؤیا. ظ) الکبار و إن صدقت رؤیاک یموت إمام لا نظیر له فی زمانه، فإنّ هذا المنام روی حالة وفاة الشّافعی و الثّوری و أحمد بن حنبل، قال: فما أمسینا حتّی جاءنا الخبر بوفاة الحافظ أبی موسی، و عن عبد اللّه بن محمّد الخجندی: لمّا دفن أبو موسی لم یکادوا یفرغون حتّی جاء مطر عظیم فی الحرّ الشّدید و کان الماء قلیلا بإصبهان قال: و کان الحافظ أبو موسی قد ذکر فی آخر إملاء أملاه أنّه متی مات فی کلّ امّة من له منزلة عند اللّه رفیعة بعث اللّه له سحابا یوم موته علامة للمغفرة له و لمن صلّی علیه فوقع له ذلک عند موته کما کان حدّث فی حیاته. توفی بإصبهان یوم الاربعاء منتصف النّهار تاسع جمادی الاولی ولی سنة إحدی و ثمانین و خمسمائة و دفن بالمصلّی خلف محراب الجامع، قال أبو البرکات محمّد بن محمود الرّویدینی (الرویدوشتی. ظ) : و صنّفت الأئمّة فی مناقبه تصانیف کثیرة].

و علامه جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [أبو موسی المدینی الحافظ الکبیر شیخ الإسلام محمّد بن أبی بکر عمر بن أبی عیسی أحمد بن عمر الأصبهانی صاحب التّصانیف. ولد فی ذی القعدة سنة 501 و اعتنی به أبوه فأحضره عند أبی سعد المطرّز ثم سمع الکثیر و رحل و عنی بهذا الشّأن و انتهی إلیه التقدّم فیه مع علوّ الإسناد و عاش حتّی صار أوحد زمانه و شیخ وقته إسنادا و حفظا مع التّواضع لا یقبل من أحد شیئا قطّ، و له «معرفة الصّحابة» و «الطّوالات» و «تتمّة الغریبین» و «عوالی التّابعین» و غیر ذلک و مات فی سابع جمادی الأولی سنة 581].

و أبو مهدی عیسی ثعالبی در «مقالید الاسانید» گفته: [«نزهة الحفّاظ» -للحافظ أبو موسی المدینی-أخبرنی بها قراءة منی علیه لطرف منها و إجازة لسائرها بسنده

ص:412

إلی الحافظ بن حجر بقراءته لها علی فاطمة بنت محمّد بن المنجا بصالحیّة دمشق سنة اثنین و ثمانمائة عن القاضی تقی الدّین سلیمان بن حمزة المقدسی إجازة، قال: أنا، الحافظ ضیاء الدّین محمّد ابن عبد الواحد المقدسی سماعا، قال أخبرنا أبو عبد اللّه محمّد بن مکّی سماعا، قال: أخبرنا الحافظ أبو موسی محمّد بن أبی بکر المدینی الأصبهانی سماعا، فذکرها، و بالسّند قال الحافظ أبو موسی رحمه اللّه فی مسلسل الأحمدین: ستّة کلّ واحد من الآخر و هو المسموع أخبرنا أبو رجاء أحمد بن محمّد بن أحمد الکسائی، قال أبو العباس أحمد بن محمّد بن إبراهیم الوزوانی، قال أبو بکر أحمد بن موسی الحافظ، قال حدّثنا أحمد بن إسحاق، قال ثنا أحمد بن الحسین الأنصاری، قال: (حدّثنا. صح. ظ) أحمد بن شیبان الرّملی، قال:

حدّثنا عبد الرّحمن بن معرا، قال: ثنا مجالد، قال: سمعت الشّعبی یقول: العلم أکثر من عدد القطر فخذ من کلّ شیء أحسنه، ثم قال: فبشّر عبادی الّذین یستمعون القول فیتّبعون أحسنه، قال ابن شیبان: هذا رخصة فی الانتخاب، انتهی. طراز قال الذّهبی: هو الإمام الحافظ الکبیر شیخ الإسلام أبو موسی محمّد بن أبی بکر عمر بن أبی عیسی أحمد بن عمر بن محمّد المدینی الأصبهانی، صاحب التّصانیف و بقیّة الأعلام، ولد فی ذی القعدة سنة إحدی و خمسمائة و سمع فی سنة ثلاث حضورا باعتناء والده من أبی سعد بن محمّد بن مطرّز ثمّ سمع بعد من أبی علی الحدّاد و الحافظ أبی الفضل محمّد بن طاهر المقدسی و الحافظ أبی القاسم إسماعیل بن محمّد بن الفضل التیمی و به تخرّج و هو استاذه و یحیی بن عبد الوهّاب بن مندة الحافظ و خلق کثیر ببلده و بغداد و حمدان و صنّف التّصانیف النّافعة و کان واسع الدّرایة فی معرفة الحدیث و علله و أبوابه و رجاله و فنونه و لم یکن فی وقته أعلم و لا أحفظ و لا أعلی سندا منه و روی عنه أبو بکر محمّد بن موسی الحازمی و الحافظ عبد الغنی المقدسی و الحافظ عبد القادر الرّهاوی و خلق سواهم و عاش حتّی صار أوحد وقته و شیخ زمانه إسنادا و حفظا، و له التّصانیف الّتی أربی فیها علی المتقدّمین، منها کتاب «تتمیم معرفة الصّحابة» الّذی ذیّله به علی أبی نعیم و کتاب «الطّوالات وجودها» و لم یسبق إلی مثلها مع کثرة ما فیها من الواهی و الموضوع و کتاب «تتمّة الغریبین» یدلّ علی براعته فی السان العرب و

ص:413

کتاب «اللّطائف» و کتاب «عوالی التّابعین» و غیر ذلک، و عرض من حفظه کتاب «علوم الحدیث» للحاکم، و کان من التّعفّف بالمکان المکین لا یقبل من أحد شیئا، له شیء یسیر یتربح (یترقح. ظ) به و ینفق منه، أوصی إلیه رجل من الأغنیاء بمال کثیر یفرّقه فی البرّ فلم یقبل، قال: بل أوص إلی غیری و أنا أدلّک علی من تدفعه إلیه؛ و کان متواضعا بحیث یقرئ کلّ من أراده من صغیر و کبیر و لا یکاد یستتبع أحدا إذا مضی إلی موضع، قال الحافظ عبد القادر: تردّدت إلیه نحوا من سنة و نصف فما رأیت و لا سمعت منه سقطة تعاب علیه. توفی فی تاسع جمادی الاولی سنة إحدی و ثمانین و خمسمائة و لم یفرغوا من دفنه حتّی جاءهم مطر عظیم فی الحرّ الشّدید و کان الماء قلیلا باصبهان. قال بعضهم: سألنی سائل عن رؤیا قال: رایت کأنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم توفی، فقلت: إن صدقت رؤیاک یموت إمام لا نظیر له فی زمانه فإنّ مثل هذا المنام رای فی حال وفاة الشّافعی و الثّوری و أحمد بن حنبل. قال: فما أمسی حتّی جاء الخبر بوفاة الحافظ أبی موسی رحمه اللّه تعالی].

و خود مخاطب در «بستان المحدّثین» گفته: [«نزهة الحفّاظ» تألیف أبو موسی مدائنی (مدینی. ظ) در مسلسل أحمدیین (أحمدین. ظ) که در سند آن شش کس متصل به همدیگر بنام أحمد واقع شده می گوید: أخبرنا أبو رجاء أحمد بن محمّد الکسائی قال:

ثنا: ابو العبّاس أحمد بن محمّد بن إبراهیم الوزانی، ثنا أبو بکر أحمد بن موسی، قال:

ثنا: أحمد بن إسحاق، قال: ثنا أحمد بن الحسین الأنصاری، قال: ثنا أحمد بن سنان الرّملی قال: ثنا عبد الرحمن بن معزّ، قال: ثنا مجالد سمعت الشّعبی یقول: العلم أکثر من عدد القطر فخذ من کلّ شیء أحسنه ثمّ قرء: فَبَشِّرْ عِبادِ اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ . قال ابن سنان: هذا رخصة من الانتخاب. نام أبو موسی محمّد بن أبی بکر عمر بن أبی عیسی أحمد بن عمر بن محمّد المدائنی (المدینی. ظ) ست، و أصل او از أصفهان است یکی از أعلام محدّثین و صاحب تصانیف نافعه است درین فن شریف در سال پانصد و یک در ذی القعدة متولّد شده و در سال سوّم در مجلس سماع حدیث از أبو سعید محمّد بن محمّد مطرّز حاضر شده، والد او او را تبرّکا در آن مجلس

ص:414

می برد و چون هوشیار شد و بسنّ رشد و تمیز رسید از أبو علیّ حدّاد و حافظ أبو الفضل محمّد بن طاهر مقدسی و حافظ أبو القاسم إسماعیل بن محمّد بن الفضل التّیمی أخذ این علم نمود، گویا در حقیقت شاگرد همین أبو القاسم است و عمدۀ فوائد او ازوست و از حافظ یحیی بن عبد الوهّاب منده نیز در بغداد و همدان استفادۀ این علم نموده و صاحب تبحّر عظیم بود در معرفت علل حدیث و أبواب آن و در معرفت رجال و رواة دستگاهی تمام داشت و در وقت خود یگانۀ عصر بود درین فن (فنون. ن) حافظ عبد الغنی مقدسی و حافظ عبد القادر رهاوی و حافظ أبو بکر محمّد بن موسی حازمی و دیگر محدّثان عمده شاگردان اویند، از تصانیف او آنچه بدان بر متقدّمین پیش برده چند کتاب نافع ست از آن جمله است: کتاب «تتمیم معرفة الصّحابة» که گویا ذیل کتاب أبو نعیمست، و کتاب «الطّوالات» که مثل آن از متقدمین مصنف نشده بسیار جیّد نوشته است لیکن در آن (درین. ن) کتاب واهیات و موضوعات بسیار مندرجست بی تمیز اعتماد بر آن نباید کرد و کتاب «تتمة الغریبین» که از آن عبور او بر لغت عرب بوده (بوجه. ظ) کمال ثابت می شود و کتاب «اللّطائف» و کتاب «عوالی التّابعین» و قوّة حافظۀ او باین مرتبه بوده که یک بار از یاد خود کتاب «علوم الحدیث» للحاکم در مقام مقابلۀ نسخه خوانده رفت و در تعفّف و استغنا از دنیا داران مرتبۀ عالی داشت از هیچکس نذر و نیاز قبول نمی کرد، جزء قلیلی از مال داشت و از منفعت تجارت آن وقت بسر می برد، یک بار شخصی از دولتمندان مال کثیر باو داد که ترا وصیّ خود گردانیدم تا در مستحقّانش صرف کنی گفت: من قبول نمی کنم أمّا ترا بر شخصی دلالت خواهم کرد که این کار را بوجه أحسن بهتر از من سرانجام دهد، و خیلی مرد متواضع بود کسی را همراه نمی گرفت چون جای می رفت. حافظ عبد القادر رهاوی گفته ست که یک نیم سال نزد وی بودم هر دو وقت آمد و رفت می کردم درین مدت از وی چیزی که خلاف شرع و مروّت باشد ندیدم نهم جمادی الاول (الاولی. ظ) پانصد و هشتاد و یک وفات یافت و اتّفاق عجیب این شد که هنوز از دفن او فارغ نشده بودند که باران بسیار بهجوم آمد و موسم گرما بود و آب در اصفهان در آن روزها کمیاب بود. بعضی

ص:415

از صالحین آن زمان خبر دادند که من جناب رسالت را علیه الصلوة و السّلام بخواب دیدم گویا وفات یافته اند پیش معبّری رفتم او گفت که اگر خواب تو راستست امامی از أئمّۀ مسلمین که بینظیر وقت باشد رحلت نماید زیرا که همین قسم خواب نزدیک رحلت إمام شافعی دیده بودند و نزدیک وفات سفیان ثوری و إمام أحمد حنبل نیز بیننده خواب گفت که هنوز شام نشده بود که خبر وفات أبو موسی در کوچه و بازار شائع شد، انتهی].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «إتحاف النّبلا» گفته: [أبو موسی محمّد بن أبی بکر عمر بن عیسی أحمد بن عمر بن مخلد الأصبهانی المدینی الحافظ المشهور. إمام عصر خود بود در حفظ و معرفت در حدیث و علوم آن توالیف مفیده دارد کتاب «المغیث» او مجلّدیست و بدان کتاب «الغریبین» هروی را کامل کرده و بر آن استدراک نموده کتابی نافع ست و او را زیادتست در جزوی لطیف بطور ذیل بر کتاب شیخ او أبی الفضل محمّد بن طاهر المقدسی المسمّی بکتاب «الأنساب» و روی اهمال او را ذکر کرده و تقصیر در آن ننموده و از أصبهان بطلب علم حدیث رحلت نموده و بدان رجوع کرده مقیم شد سه سال بود که پدر او تبرّکا او را همراه خود بمجلس سماع حدیث أبو سعید محمّد بن مطرّز می برد چون بسنّ تمیز رسید از أبو علی حدّاد و ابن طاهر مقدسی و أبو القاسم تیمی أخذ این علم نمود و از حافظ یحیی بن منده در بغداد استفاده کرد تبحّر عظیم داشت و در معرفت علل حدیث و أبواب آن و معرفت رجال و روات ید طولی داشت درین فنون یگانه عصر خود بود حافظ عبد الغنی مقدسی و حافظ عبد القادر رهاوی و حافظ أبو بکر حازمی و دیگر محدّثان عمده شاگرد اویند، از تصانیفش که بدان بر قدما سبقت برده چند کتابست، منها: کتاب «تتمیم معرفة الصّحابة» و آن گویا ذیل کتاب أبو نعیمست و کتاب «الطّوالات» و لیکن در آن موضوعات و واهیات بسیارست و کتاب «اللّطائف» و کتاب «عوالی التّابعین» .

قوّت حافظۀ او بسیار بود، یک بار کتاب «علوم الحدیث» حاکم در مقابلۀ نسخه از یاد خود خواند. از أهل دنیا مستغنی و متعفّف بود، از هیچکس نذر و نیاز قبول نمی کرد،

ص:416

جزئی قلیل از مالی داشت از منفعت تجارتش بسر أوقات می کرد، و خیلی متواضع بود، کسی را همراه نمی گرفت. رهاوی گفته: یک نیم سال نزد او آمد و رفت کردم در این مدّت چیزی که خلاف شرع و مروّت باشد از وی ندیدم. ولادت او در ذی قعده سنۀ إحدی و خمسمائة بوده، و وفات لیلة الاربعاء تاسع جمادی الاولی سنة إحدی و ثمانین و خمسمائة و هر دو باصبهان اتفاق افتاد، هنوز از دفن او فارغ نشده بودند که باران بسیار هجوم آورد موسم گرما بود آب در أصفهان در آن روزها کم بود. بعضی از صلحای آن زمان خبر دادند که من آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم را بخواب دیدم گویا وفات یافته اند پیش معبّری رفتم گفت اگر خواب تو راستست امامی از أئمّۀ مسلمین که بی نظیر وقت باشد رحلت نماید زیرا که همین قسم خواب نزد رحلت إمام شافعی و وفات سفیان ثوری و إمام أحمد بن حنبل نیز دیده بودند. بینندۀ خواب گفته هنوز شام نشده بود که خبر وفات أبو موسی در کوچه و بازار شائع شد.

در بیان نسبت مدینی بچند شهر

مدینی-بفتح میم و کسر دال و سکون یا-نسبتست بسوی مدینۀ أصبهان. حافظ أبو سعد سمعانی در کتاب «الأنساب» گفته: این نسبت بسوی چند مدینه است، اوّل آنها مدینۀ رسول است صلّی اللّه علیه و سلّم، دوّم:

مرو، سوّم: نیشاپور، چهارم: أصبهان، پنجم: مدینة المبارک بقزوین، ششم: بخارا، هفتم: سمرقند، هشتم: نسف، و ذکر کرده که نسبت بسوی همۀ این مدن مدینیست، و أکثر در نسبت مدینه رسول صلّی اللّه علیه و سلّم «مدنی» آید، انتهی. محرّر این مسطورهم در أصل مدینیست نسبت ببخاری]انتهی.

و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در «تاج مکلّل» گفته: [أبو موسی محمّد ابن أبی بکر عمر بن أبی عیسی أحمد بن عمر بن محمّد بن أبی عیسی الأصبهانی المدینی الحافظ المشهور، کان إمام عصره فی الحفظ و المعرفة، و له فی الحدیث و علومه توالیف مفیدة، و صنّف کتاب «المغیث» فی مجلّد کمّل به کتاب «الغریبین» للهروی و استدرک علیه و هو کتاب نافع، و له کتاب «الزّیادات» فی جزء لطیف جعله ذیلا علی کتاب شیخه أبو الفضل محمّد بن طاهر المقدسی الّذی سمّاه کتاب «الأنساب» و ذکر من أهمله

ص:417

و ما اقصر عنه، و رحل عن أصبهان فی طلب الحدیث ثم رجع إلیها و أقام بها، ولد سنة 501 و توفی لیلة الأربعاء تاسع جمادی الاولی سنة 581 باصبهان. و المدینی-نسبة إلی مدینة أصفهان-و ذکر الحافظ أبو سعد السّمعانی فی کتاب «الأنساب» هذه النّسبة إلی عدّة مدن أوّلها مدینة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، و الثّانیة مرو، و الثّالثة نیسابور، و الرّابعة أصبهان، و الخامسة مدینة المبارک قزوین، و السّادسة بخارا، و السّابعة سمرقند، و الثّامنة نسف، و ذکر أنّ النّسبة إلی هذه المدن کلّها «المدینی» و قال: أکثر ما ینسب إلی مدینة رسول صلّی اللّه علیه و سلّم المدنی]انتهی.

فهذا أبو موسی المدینی بارعهم المقدّم عندهم للفضل البسیط النادح، و قدوتهم المحزر فیما لدیهم فاخرات المدائح، و زاهرات الممادح، قد روی هذا الحدیث الرّزین الوزین الرّاجح، النّاصر الموزر للحقّ النّصیح النّاجح، فلا یقبل علیه إلاّ من أبصر الحقّ فهو إلیه طامح، و لا یدبر عنه إلاّ من فارق الصّدق فهو علیه جامح، و اللّه ولیّ التوفیق للإذعان بالصّواب الواضح، و هو الواقی بمنّه عن التّلهّج بالغیّ الفاضح.

96-أما روایت أبو عبد اللّه محمّد بن مسلم بن أبی الفوارس الرازی

حدیث ثقلین را، پس در صدر «أربعین-فضائل جناب أمیر المؤمنین» علیه السّلام که نسخۀ آن بعد جدّ و جهد تمام بعنایت بعض علمای أعلام أدامهم اللّه المنعام بدست این عبد مستهام رسیده، گفته: [فنرجو من اللّه أن یحشرنا فی زمرة نبیّه و عترته و یرزقنا رؤیتهم و شفاعتهم بفضله وسعة رحمته الّذین أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا.

و قال النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فهما خلیفتان بعدی أحدهما أکبر من الآخر سبب موصول من السّماء إلی الأرض فإن استمسکتم بهما لن تضلّوا فإنهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض یوم القیامة فلا تسبقوا أهل بیتی بالقول فتهلکوا و لا تقصروا عنهم فتذهبوا فإنّ مثلهم فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها هلک و مثلهم فیکم کمثل باب حطّة فی بنی إسرائیل من دخله غفر له، ألا! و إنّ أهل بیتی أمان أمّتی فإذا ذهب أهل بیتی جاء أمّتی ما یوعدون. ألا! و إنّ اللّه

ص:418

عصمهم من الضّلالة و طهرّهم من الفواحش و اصطفاهم علی العالمین، ألا! و إنّ اللّه أوجب محبّتهم و أمر بمودّتهم، ألا! و إنّهم الشّهداء علی العباد فی الدّنیا و یوم المعاد، ألا! و إنّهم أهل الولایة الدّالّون علی طرق الهدایة، ألا! و إنّ اللّه فرض لهم الطّاعة علی الفرق و الجماعة فمن تمسّک بهم سلک و من حاد عنهم هلک؛ و بالعترة الهادیة الطّیّبین دعاة الدّین و أئمّة المتّقین و سادة المسلمین و قادة المؤمنین و أمناء ربّ العالمین علی البریّة أجمعین الّذین فرّقوا بین الشّک و الیقین و جاءوا بالحقّ المبین]انتهی.

فهذا ابن الفوارس حبرهم الممارس، قد روی هذا الحدیث الّذی أوری قبسا لکلّ قابس، و أنار علما لکلّ حابس، و أضحی لثغر الدّین خیر حارس، و لربع الیقین أفضل آنس، فلا یحجم عنه إلاّ الجاحد الحرون الشّامس، و لا یجمجم فیه إلاّ الممتری المماری الخائس.

97-أما روایت سراج الدین أبو الحسن علی بن عثمان بن محمّد
اشاره

الاوشی الفرغانی الحنفی

حدیث ثقلین را، پس در «نصاب الأخبار» این حدیث شریف را آورده، چنانچه ملک العلماء دولت آبادی در «هدایة السّعداء» گفته: [

و فی الأربعین فی (عن. ظ) الاربعین و کتاب «الشّفاء» و «نصاب الأخبار» و «المصابیح» و «مشکاة الأنوار» و «النّسائیة» أنا: محمّد بن المثنی، قال: ثنا یحیی بن (حماد، أنا أبو عوانة، عن سلیمان قال: ثنا حبیب بن. صح. ظ) أبی ثابت، عن الطّفیل، عن زید بن أرقم، قال: لمّا رجع رسول اللّه صلعم عن حجّة الوداع و نزل عند غدیر خمّ أمر بدوحات فقممن و قال: إنّی دعیت فأجبت و (ظ.) إنّی تارک فیکم الثّقلین أحدهما أعظم من الآخر و أکبر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما].

ترجمۀ سراج الدین علی ابن عثمان اوشی

و سراج الدین أوشی از أکابر علمای مشاهیر و أفاخم فضلای نحاریر سنّیّه می باشد.

عبد القادر بن محمّد القرشی در «جواهر مضیّه فی طبقات الحنفیّه» گفته:

[علیّ بن عثمان الأوشی الإمام المحقّق سراج الدّین له القصیدة المشهورة فی

ص:419

اصول الدّین ستّة و ستّون بیتا أوّلها:

یقول العبد فی بدء الأمالی لتوحید بنظم کاللّآلی و آخرها:

و إنّی الدّهر أدعو کنه و سعی لمن بالخیر یوما قد دعا لی]

و ملا علی قاری در دیباجۀ «ضوء المعالی-شرح قصیده بدء الأمالی» گفته:

[لمّا شرعت فی شرح الفقه الأکبر للإمام الأعظم و الهمام الأقدم کان فی نیّتی و طویّتی أن یکون شرحا بحیث ینتفع به المبتدی و یقتنع به المنتهی ثمّ انجرّ الکلام إلی الکلام حتّی خرج عن نظام المرام، فسنح ببالی و خیالی أن أضع شرحا موجزا علی قصیدة «بدء الأمالی» لیکون مفیدا للأدانی و الأعالی و یصیر موجبا لترقّی حالی و سببا لحسن مآلی، و سمّیته بضوء المعالی لبدء الأمالی، فأقول و باللّه التّوفیق إنّه قال النّاظم و هو الشّیخ العلاّمة أبو الحسن سراج الملّة و الدّین علیّ بن عثمان بن محمّد الأوشی سقی اللّه ثراه و طیّب مضجعه و مثواه) إلخ.

و محمّد بن محمّد بن محمّد مصری در صدر کتاب «الدّر العوال لحلّ ألفاظ بدء المئال» گفته: [لمّا کان التّوحید أفضل العلوم و أولی ما ألقیت فیه دقائق المفهوم لتعلّقه بذات الحیّ القیّوم و شرف کلّ علم بحسب المعلوم، و کانت هذه القصیدة المنسوبة (المنسوب. ظ) وضعها للشّیخ الامام أقضی قضاة الإسلام أبی الحسن علیّ بن عثمان الأوشی-بضمّ الهمزة و سکون الواو بعدها شین معجمة-بلدة بفرغانة، الحنفی من أفضل ما صنّف فیه و أجلّ ما ألّف فیه؛ سألنی بعض الإخوان، أبان اللّه لی و لهم معالم البیان، أنی أضع علیها شرحا یوضح مشکلاتها]الخ.

و مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی در «کشف الظّنون» گفته [«قصیدة یقول العبد» للشّیخ الإمام سراج الدّین علی بن عثمان الأوشی الفرغانی الحنفی و هی ستّة و ستّون بیتا أوّلها:

یقول العبد فی بدء الأمالی بتوحید (لتوحید. ظ) بنظم کاللّآلی

و آخرها:

ص:420

و إنّی الدّهر أدعو کنه و سعی لمن بالخیر یوما قد دعا لی

و هی مقبولة متداولة فرغ من نظمها سنة 569 تسع و ستین و خمسمائة کما نقله التّمیمی فی «طبقات الحنفیة»].

و نیز مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی در «کشف الظنون» گفته: [«نصاب الأخبار لتذکرة الأخیار» لإمام الحرمین سراج الدین أبی محمّد علی بن عثمان بن محمّد الاوشی المتوفی سنة. . . أوّله: الحمد للّه ربّ العالمین، الخ نقله من «الإقناع» بعلامة اق و «التّنبیه» بت و «جامع الترمذی» بج و «روضة العلماء» بر «و شهاب الأخبار» بش و «صحیح البخاری» بص و «طبقات الطّوسی» بط و «عیون المحاسن» بع و «فردوس الأخبار» بف و «کنز الأحباب» بک و «اللّؤلؤات» بل و «مسند أبی هریرة» بم و «النّتف» بن و «الیواقیت» بی. و قد اختصره من کتاب «غرر الأخبار و در الأشعار» و هذا الّذی کان وعد بجمعه مقتصرا علی إیراد ألف حدیث صحیح و هو کثیر الأبواب و کان حیّا فی سنة 569 تسع و ستین و خمس مائة]انتهی.

فهذا سراج الدین الاوشی الفرغانی، المستفرغ جهده فی تشیید ربوع الفضل و المغانی، قد روی هذا الحدیث الوثیق المبانی، و آثر هذا الخبر الأنیق المعانی، فالمستنکف عنه لا یکون إلاّ المضطغن الشّانی، و المشمئزّ عنه لا یعدّ إلاّ المجترم الجانی، و لا یدبر عنه إلاّ من شجرته کلماته کالرّماح الدّوانی، و لا یشیح بوجهه إلاّ من سخنت لرؤیته منه العیون الرّوانی.

راویان قرن هفتم
98-أما روایت أبو الفتوح أسعد بن محمود بن خلف

العجلی الاصفهانی

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «فضائل الخلفاء» آن را وارد فرموده، چنانچه آنفا از عبارت ماضیۀ «جواهر العقدین» واضح و آشکار گردید. و أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکّی در «وسیلة المآل» گفته: [

و عن عامر بن لیلی بن ضمرة و حذیفة ابن أسید رضی اللّه عنهما قال لمّا صدر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع و لم یحج غیرها أقبل حتّی إذا کان بالجحفة نهی عن سمرات بالبطحاء متقاربات لا تنزلوا تحتهنّ حتّی

ص:421

إذا نزل القوم و أخذوا منازلهم سواهن أرسل إلیهن فقمّ ما تحتهنّ و شذّبن عن رءوس القوم حتّی إذا نودی للصّلوة غدا إلیهن فصلّی تحتهنّ ثمّ انصرف إلی النّاس و ذلک یوم غدیر خمّ. و خمّ من الجحفة و له بها مسجد معروف فی بعض الرّوایات أنّه کان یوما شدید الحرّ و کان ثامن عشر ذی الحجّة، فأقبل علیهم فقال: أیّها النّاس! إنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لم یعمر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی یلیه من قبله و إنّی لأظنّ أن ادعی فأجیب و إنّی مسئول و أنتم مسئولون، هل بلّغت؟ فما أنتم قائلون؟ قالوا نقول:

قد بلّغت و جهدت و نصحت فجزاک اللّه تعالی خیرا. قال: أ لستم تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ جنّته حقّ و أنّ ناره حقّ و البعث بعد الموت حقّ؟ قالوا: بلی، نشهد! قال: اللّهمّ أشهد! ثمّ قال: أیّها النّاس! أ لا تستمعون؟ ألا! فإنّ اللّه مولای و أنا أولی بکم من أنفسکم، ألا! من کنت مولاه فهذا مولاه، و أخذ بید علیّ فرفعها حتّی عرفه القوم أجمعون. ثم قال: اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاده ثم قال: أیّها النّاس! أنا فرطکم و إنّکم واردون علیّ الحوض أعرض ممّا بین بصری و صنعاء فیه عدد نجوم السّماء قدحان من فضّة، ألا و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما. قالوا: و ما الثّقلان؟ یا رسول اللّه! قال: الثّقل الأکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به لا تضلّوا و لا تبدّلوا، ألا! و عترتی فإنّی قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أن لا یفترقا حتّی یلقیانی و سألت اللّه ربّی (ربّهم. ن) لهم ذلک فأعطانی فلا تسبقوهم فتهلکوا و لا تعلّموهم فهم أعلم منکم. أخرجه ابن عقدة فی «الموالاة» و من طریق ابن عقدة أورده أبو موسی فی الصّحابة و قال: إنّه غریب و الحافظ أبو الفتوح العجلی فی فضائل الخلفاء].

و شطری از مآثر باهره و مفاخر زاهره که منقّدین أهل سنت برای عجلی ثابت می نمایند سابقا در مجلّد حدیث غدیر از «عبر» ذهبی و «مرآة الجنان» یافعی و «طبقات ابن شهبه أسدی» شنیدی در این جا نیز بعضی از عبارات قوم مذکور می شود.

ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته: [أبو الفتوح أسعد بن أبی الفضائل

ص:422

محمود بن خلف بن أحمد بن محمّد العجلی الأصبهانی الملقّب منتخب الدین الفقیه الشافعی الواعظ، کان من الفقهاء الفضلاء الموصوفین بالعلم و الزّهد مشهورا بالعبادة و النّسک و القناعة لا یأکل إلاّ من کسب یده و کان یورّق و یبیع ما یتقوّت به، و سمع ببلده الحدیث علی أمّ إبراهیم فاطمة بنت عبد اللّه الجوز دانیّة و الحافظ أبی القاسم إسماعیل بن محمّد بن الفضل و أبی الوفا غانم بن أحمد بن الحسن الجلودی و أبی الفضل عبد الرّحیم بن أحمد بن محمّد البغدادی و أبی المطهّر القاسم بن الفضل بن عبد الواحد الصّیدلانی و غیرهم، و قدم بغداد، و سمع بها من أبی الفتح محمّد بن عبد الباقی بن سلمان المعروف بابن البطی فی سنة سبع و خمسین و خمس مائة و غیره و له إجازة حدّث بها من أبی القاسم زاهر بن طاهر الشحامی و أبی الفتح إسماعیل بن الفضل الأخشید و أبی المبارک بن عبد العزیز بن محمّد الأزدی و غیرهم، و عاد إلی بلده و تبحّر و مهر و اشتهر و صنّف عدّة تصانیف، فمن ذلک: «شرح مشکلات الوسیط و الوجیز» للغزّالی تکلّم فی المواضع المشکلة من الکتابین و نقل من الکتب المبسوطة علیهما، و له کتاب «تتمّة التتمّة» لأبی سعد المتولّی و علیه کان الاعتماد فی الفتوی باصبهان، و کان مولده فی أحد الرّبیعین سنة خمس أو أربع عشرة و خمسمائة باصبهان، و توفی بها فی لیلة الخمیس الثّانی و العشرین من صفر سنة ستّ مائة، رحمه اللّه تعالی].

و عبد الرحیم أسنوی در «طبقات شافعیه» گفته: [منتخب الدّین أبو الفتوح أسعد-بهمزة ثم سین ساکنة-بن محمود بن خلف العجلی الأصفهانی، مصنّف «التّعلیق علی الوسیط و الوجیر» و «تتمّة التتمّة» کان فقیها مکثرا من الرّوایة زاهدا ورعا یأکل من کسب یده یکتب و یبیع ما یتقوّت به لا غیر و کان علیه المعتمد باصبهان فی الفتوی و کان یعظ ثمّ ترک الوعظ و صنّف فی ذلک کتابا سمّاه «آفات الوعّاظ» ولد باصبهان فی سنة خمس عشرة و خمس مائة و توفی بها فی لیلة الخمیس الثانی و العشرین من صفر سنة ستّ مائة، قاله ابن خلکان فی تاریخه، ذکره الرّافعی فی الطلاق فی الکلام علی المسئلة الشّریحیّة فإنّه استدلّ علی بطلان الدّور بوجهین فذکر الأوّل ثمّ قال:

ص:423

و الثّانی، قال الشّیخ الإمام أبو الفتوح العجلی: تصحیح الدّور یلزم منه المحال؛ هذه عبارة الرّافعی فی حقّه، و لم ینقل عن احد اقرب زمنا إلیه منه فإنّ الرّافعی قد أکمل کتابه المذکور بعد وفات العجلی بثنتی عشر سنة، فحین نقل الرّافعی عنه فی کتاب الطلاق ما نقل یکون العجلی إمّا حیّا و إمّا قریب العهد بحیاة و للأصحاب آخر یعرف بالعجلی یأتی قریبا]انتهی.

فهذا العجلی حبرهم الفقیه الکامل، و بارعهم النّبیه الفاضل، قد روی هذا الحدیث الممیّز الفاصل، بین صریح الحقّ و خلیط الباطل، و آثر ذلک الخبر الصّارم القاصل، المجتثّ المستأصل شبهات کلّ مسرع إلی الزّیغ ناسل، و نزغات کلّ مسترسل إلی الغیّ متراسل، فالویل کلّ الویل للمنکر المناکر المناضل، و الجاحد السّاخر المتهزی الهازل، التتارک المصدق الصّراح و الخاذل المتبوّء فی ربع البوار و النازل، کیف جلب علی نفسه الذّلّ الشّامل، و الخزی العاجل، و حرم لشقائه الفضل العاجل، و الأجر الآجل.

99-أما روایت مبارک بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم
اشاره

المعروف بابن الاثیر الجزری

حدیث ثقلین را، پس در «جامع الاصول» گفته:

[ت، جابر بن عبد اللّه، قال:

رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی حجّة الوداع یوم عرفة و هو علی ناقة القصواء یخطب فسمعته یقول: إنّی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، أخرجه التّرمذی. ح. غ. ت زید بن، بن أرقم، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر و هو کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما. أخرجه التّرمذی. ح. غ].

و نیز در آن گفته:

[م، یزید بن حیّان قال: انطلقت أنا و حصین بن سبره و عمرو بن مسلم إلی زید بن أرقم، فلمّا جلسنا إلیه قال له حصین: لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا: رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و سمعت حدیثه و غزوت معه و صلّیت خلفه،

ص:424

لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا، حدّثنا یا زید! ما سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم. قال:

یا ابن أخی! و اللّه لقد کثرت سنّی و قدم عهدی و نسیت بعض الّذی کنت أعی من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، فما حدّثتکم فاقبلوا و مالا فلا تکلّفونیه، ثم قال: قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فینا خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة، فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر، ثمّ قال: أمّا بعد، ألا یا أیّها النّاس! إنّما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربّی فأجیب و إنّی تارک فیکم ثقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به. فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه ثم قال: و أهل بیتی، أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی (أذکرکم اللّه فی أهل بیتی. ظ) فقال له حصین: و من أهل بیته یا زید؟ أ لیس نساؤه من أهل بیته؟ فقال: نساؤه من أهل بیته و لکنّ أهل بیته من حرم الصّدقة بعده قال: و من هم؟ قال: هم آل علیّ و آل عقیل و آل جعفر و آل عبّاس. قال: کلّ هؤلاء حرم الصّدقة؟ قال: نعم! زاد فی روایة: کتاب اللّه فیه الهدی و النّور من استمسک به و أخذ به کان علی الهدی و من أخطاه ضلّ. و فی أخری نحوه غیر أنّه قال: ألا! و إنّی تارک فیکم ثقلین أحدهما کتاب اللّه و هو حبل اللّه من تبعه کان علی الهدی و من ترکه کان علی ضلالة (الضّلالة. ظ) و فیه: فقلنا: من أهل بیته؟ نساؤه؟ قال: لا! ایم اللّه، إنّ المرأة تکون مع الرّجل العصر من الدّهر ثمّ یطلّقها فترجع إلی أبیها و قومها. أهل بیته: أصله و عصبته الّذین حرموا الصّدقة بعده. أخرجه مسلم].

و نیز ابن أثیر در «نهایه» در لغت «ثقل» گفته: [

فیه- إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی سمّاهما ثقلین لأنّ الأخذ بهما و العمل بهما ثقیل، و یقال لکلّ خطیر نفیس «ثقل» فسمّاهما ثقلین إعظاما لقدرهما و تفخیما لشأنهما].

و نیز ابن اثیر در «نهایة» در لغت عترت گفته: [

فیه: خلفت فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی. عترة الرّجل أخص أقاربه و عترة النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم بنو عبد المطّلب، و قیل: أهل بیته الأقربون و هم أولاده و علیّ و أولاده، و قیل: عترته الأقربون و الأبعدون منهم، و منه حدیث أبی بکر: نحن عترة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و بیضته الّتی تفقّأت عنهم، (عنه. ظ) لأنّهم کلّهم من قریش، و منه حدیثه الآخر

قال للنّبیّ صلّی اللّه علیه

ص:425

و سلّم حین شاور أصحابه فی اساری بدر: عترتک و قومک، أراد بعترته العبّاس و من کان فیهم من بنی هاشم و بقومه قریشا، و المشهور المعروف أنّ عترته أهل بیته الّذی حرمت علیهم الزّکوة].

مآخذ ترجمه مجد الدین ابن الاثیر الجزری

و مفاخر کثیره و مآثر أثیرۀ علاّمۀ مجد الدّین ابن أثیر بر متتبّع خبیر و ناظر بصیر أسفار مورّخین نحاریر و کتب متقدّمین مشاهیر مثل «تاریخ کامل» عزّ الدین ابن الأثیر و «تاریخ إربل» أبو البرکات ابن المستوفی و «وفیات الأعیان» ابن خلّکان و «مختصر-فی أخبار البشر» أبو الفداء الأیّوبی و «عبر-فی خبر من غبر» و «دول الإسلام» ذهبی و «مرآة الجنان» عبد اللّه بن أسعد یافعی و «تتمّة المختصر» ابن الوردی و «روض المناظر» ابن شحنۀ حلبی و «طبقات الشّافعیّة» تاج الدّین سبکی و «طبقات شافعیّه» جمال الدین أسنوی و «طبقات شافعیّه» تقی الدّین أسدی و «بغیة الوعاة» جلال الدّین سیوطی و «مدینة العلوم» فاضل ازنیقی «و أبجد العلوم» و «تاج مکلّل» و «إتحاف النّبلاء» مولوی صدیق حسن خان معاصر؛ واضح و آشکار است.

ترجمه مجد الدین از «تاریخ کامل» عز الدین

در این جا اکتفا بر عبارت «تاریخ کامل» می رود، و هی هذه: [و فیها-یعنی سنة ستّ و ستمائة- فی سلخ ذی الحجّة توفی أخی مجد الدّین أبو السّعادات المبارک بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم الکاتب، مولده فی أحد الرّبیعین سنة أربع و أربعین و کان عالما فی عدّة علوم منها الفقه و الصرف و النّحو و الحدیث و اللّغة، و له تصانیف مشهورة فی التّفسیر و الحدیث و النّحو و الحساب و غریب الحدیث، و له رسائل مدوّنة، و کان کاتبا مفلقا یضرب به المثل ذا دین متین و لزوم طریق مستقیم: رحمه اللّه و رضی عنه فلقد کان من محاسن الزّمان و لعلّ من یقف علی ما ذکرته یتّهمنی فی قولی و من عرفه من أهل عصرنا یعلم أنّی مقصّر]انتهی.

فهذا مجد الدین ابن الاثیر المعروف بینهم بالمجد الأثیر، و الفضل الکثیر، و العلم العزیر، و الفضل الوفیر، و القدر الخطیر، و الجاه الکبیر، قد روی هذا الحدیث

ص:426

السّائر الشهیر، المرشد إلی الهدی کلّ حائر بهیر، و آثر ذاک الخبر المسفر المبلج المضیء المنیر، الموری مقابس الرّشد لکلّ مستضیء و مستنیر، فالحمد للّه علی بوار نزغات کلّ زائغ مهیج للفتن مثیر، و له المنّة علی تبار شبهاته بأحسم مدمر و أطسم مبیر.

100-أما روایت فخر الدین محمّد بن عمر الرازی

حدیث ثقلین را، پس در «مفاتیح الغیب» در تفسیر آیۀ وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّهِ جَمِیعاً گفته: [

و روی عن أبی سعید الخدری عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم أنّه قال: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه تعالی حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی].

و محاسن عالیة المقدارو محامد غالیة الأسعار و مدائح فخیمه الأخطار و مآثر عظیمة الاثار که أساطین کبار و أئمّۀ أحبار سنّیّه برای فخر رازی ثابت می نمایند بالاتر از آنست که احصا و استیفای آن توانکرد، در این مقام بر بعضی از عبارات اکتفا می رود.

ابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته: [أبو عبد اللّه محمّد بن عمر بن الحسین ابن الحسن بن علی التّیمی البکری الطّبرستانی الرّازی المولد الملقّب فخر الدّین المعروف بابن الخطیب الفقیه الشّافعی، فرید عصره و نسیج وحده، فاق أهل زمانه فی علم الکلام و المعقولات و علم الأوائل، له التّصانیف المفیدة فی فنون عدیدة و منها «تفسیر القرآن الکریم» جمع فیه کلّ غریب و غریبة و هو کبیر جدّا لکنّه لم یکمله و «شرح سورة الفاتحة» فی مجلّد. و منها فی علم الکلام «المطالب العالیة» و «نهایة العقول» و کتاب «الأربعین» و «المحصّل» و کتاب «البیان و البرهان فی الردّ علی اهل الزّیغ و الطغیان» و کتاب «المباحث العمادیّة فی المطالب المعادیّة» و کتاب «تهذیب الدّلائل و عیون المسائل» و کتاب «إرشاد النّظار إلی لطائف الأسرار» و کتاب «أجوبة المسائل البخاریّة» و کتاب «تحصیل الحقّ» و کتاب «الزبدة» و «المعالم» و غیر ذلک. و فی أصول الفقه «المحصول»

ص:427

و «المعالم» و فی الحکمة «الملخّص» و «شرح الإشارات» لابن سینا و شرح عیون الحکمة» و غیر ذلک. و فی الطلسمات «السّرّ المکنون» و «شرح أسماء اللّه الحسنی» و یقال إنّ له «شرب المفصّل» فی النّحو للزّمخشری و «شرح الوجیز» فی الفقه للغزّالی و «شرح سقط الزّند» للمعرّی. و له مختصر فی الإعجاز و مؤاخذات جیّدة علی النّحاة، و له طریقة فی الخلاف، و له فی الطبّ «شرح الکلّیّات للقانون» و صنّف فی علم الفراسة، و له مصنّف فی مناقب الشّافعی، و کلّ کتبه ممتّعة و انتشرت تصانیفه فی البلاد و رزق فیها سعادة عظیمة فإنّ النّاس اشتغلوا بها و رفضوا کتب المتقدّمین و هو أوّل من اخترع هذا التّرتیب فی کتبه و أتی فیها بما لم یسبق إلیه و کان له فی الوعظ الید البیضاء و یعظ باللّسانین العربیّ و العجمی و کان یلحقه الوجد فی حال الوعظ و یکثر البکاء و کان یحضر مجلسه بمدینة هراة أرباب المذاهب و المقالات و یسألونه و هو یجیب کلّ سائل بأحسن إجابة و رجع بسببه خلق کثیر من الطّائفة الکرّامیّة و غیرهم إلی مذهب أهل السّنّة و کان یلقّب بهراة شیخ الاسلام و کان مبدء اشتغاله علی والده إلی أن مات ثمّ قصد الکمال السّمعانی (السّمنانی. ظ) و اشتغل علیه مدّة ثمّ عاد إلی الرّی و اشتغل علی المجد الجیلی و هو أحد أصحاب محمّد بن یحیی، و لمّا طلب المجد الجیلی إلی مراغة لیدرّس بها صحبه فخر الدّین المذکور إلیها و قرأ علیه مدّة طویلة علم الکلام و الحکمة، و یقال إنّه کان یحفظ «الشّامل» لإمام الحرمین فی علم الکلام ثم قصد خوارزم و قد تمهّر فی العلوم فجری بینه و بین أهلها کلام فیما یرجع إلی المذهب و الاعتقاد فأخرج من البلد فقصد ماوراء النهر فجری له أیضا هناک ما جری له فی خوارزم فعاد إلی الرّی و کان بها طبیب حاذق له ثروة و نعمة و کان للطّبیب ابنتان و لفخر الدّین ابنان فمرض الطّبیب و أیقن بالموت فزوّج ابنتیه لولدی فخر الدّین و مات الطّبیب فاستولی فخر الدین علی جمیع أمواله فمن ثمّ کانت له النّعمة و لازم الأسفار و عامل شهاب الدّین الغوری صاحب غرنة فی جملة من المال ثمّ مضی إلیه لاستیفاء حقّه منه فبالغ فی إکرامه و الانعام علیه و حصل له من جهته مال طائل و عاد إلی خراسان و اتّصل بالسّلطان

ص:428

محمّد بن تکش المعروف بخوارزم شاه و حظی عنده و نال أسنی المراتب و لم یبلغ أحد منزلته عنده و مناقبه أکثر من أن تعدّ و فضائله لا تحصی و لا تحدّ و کان له مع هذه العلوم شیء من النّظم فمن ذلک قوله:

نهایة أقدام العقول عقال و أکثر سعی العالمین ضلال

و أرواحنا فی وحشة من جسومنا و حاصل دنیانا أذی و وبال

و لم نستفد من بحثنا طول عمرنا سوی أن جمعنا فیه قیل و قالوا

و کم قدر رأینا من رجال و دولة فبادوا جمیعا مسرعین و زالوا

و کم من جبال قد علت شرفاتها رجال فزالوا و الجبال جبال

و کان العلماء یقصدونه من البلاد و تشدّ إلیه الرّحال من الأقطار. و حکی شرف الدّین ابن عنین الآتی ذکره إنشاء اللّه تعالی أنّه حضر درسه یوما و هو یلقی الدّروس فی مدرسته بخوارزم و درسه حافل بالأفاضل و الیوم شات و قد سقط ثلج کثیر و خوارزم بردها شدید إلی غایة ما یکون فسقطت بالقرب منه حمامة و قد طردها بعض الجوارح فلمّا وقعت رجع عنها الجارح خوفا من النّاس الحاضرین فلم تقدر الحمامة علی الطّیران من خوفها و شدّة البرد، فلما قام فخر الدّین من الدّرس وقف علیها و رقّ لها و أخذها بیده فأنشد ابن عنین فی الحال:

یا ابن الکرام المطعمین إذا شتوا فی کلّ مسغبة و ثلج خاشف

العاصمین إذا النّفوس تطایرت بین الصّوارم و الوشیج الرّاعف

من نبإ الورقاء أنّ محلکم حرم و أنّک ملجأ للخائف

وفدت علیک و قد تدانی حتفها فحبوتها ببقائها المستأنف

لو أنّها تحبی بمال لانتثت من راحتیک بنائل متضاعف

جاءت سلیمان الزّمان بشکوها و الموت یلمع من جناحی خاطف

قرم لواه القوت حتّی ظلّه بازائه یجری بقلب واجف

و لابن عنین المذکور فیه قصیدة من جملتها:

ماتت به بدع تمادی عمرها دهرا و کاد ظلامها لا ینجلی

ص:429

فعلا به الإسلام أرفع هضبة و رسا سواه فی الحضیض الأسفل

غلط امرء بأبی علیّ قاسه هیهات قصّر عن مداه أبو علی!

لو أنّ رسطالیس یسمع لفظه من لفظ لعرته هزّة أفکل

و لحار بطلیموس لو لاقاه من برهانه فی کلّ شکل مشکل

و لو أنّهم جمعوا لدیه تیقّنوا أنّ الفضیلة لم تکن للأوّل

و قال أبو عبد اللّه الحسین الواسطیّ: سمعت فخر الدّین بهراة ینشد علی المنبر عقیب کلام عاتب فیه أهل البلد:

المرء مادام حیّا یستهان به و یعظم الرزء فیه حین یفقد

و ذکر فخر الدّین فی کتابه الّذی سماه «تحصیل الحقّ» أنّه اشتغل فی علم الاصول علی والده ضیاء الدّین عمر، و والده علی أبی القاسم سلیمان بن ناصر الأنصاری، و هو علی إمام الحرمین أبی المعالی و هو علی الاستاذ أبی إسحاق الاسفراینی و هو علی الشّیخ أبی الحسین الباهلی، و هو علی الشّیخ السّنّة أبی الحسن علی بن إسماعیل الأشعری، و هو علی أبی علی الجبائی أوّلا ثمّ رجع عن مذهبه و نصر مذهب أهل السّنّة و الجماعة.

و أما اشتغاله فی المذهب فإنّه اشتغل علی والده و والده علی أبی محمّد الحسین بن مسعود الفرّاء البغوی، و هو علی القاضی حسین المروزی، و هو علی القفّال المروزی، و هو علی أبی زید المروزی، و هو علی أبی إسحاق المروزی، و هو علی أبی العبّاس ابن سریج، و هو علی أبی القاسم الأنماطی، و هو علی أبی إبراهیم المزنی، و هو علی الإمام الشّافعی رضی اللّه عنه. و کانت ولادة فخر الدّین فی الخامس و العشرین من شهر رمضان سنة أربع و أربعین و قیل: ثلاث و أربعین و خمسمائة بالرّیّ، و توفی یوم الإثنین و کان عید الفطر سنة ستّ و ستّمائة بمدینة هراة و دفن آخر النّهار فی الجبل المصاقب لقریة مزداخان رحمه اللّه تعالی. و رأیت له وصیّة أملاها فی مرض موته علی أحد تلامذته تدل علی حسن العقیدة. و مزداخان-بضمّ المیم و سکون الزّاء و فتح الدّال المهملة و بعد الألف خاء معجمة مفتوحة و بعد الألف الثانیة نون-و هی قریة بالقرب من هراة، و قد تقدّم الکلام علی هراة].

ص:430

و شمس الدین محمّد بن علی بن أحمد الدّاودی المالکی در «طبقات المفسّرین» گفته: [محمّد بن عمر بن الحسین بن حسن بن علی، الإمام العلاّمة سلطان المتکلّمین فی زمانه فخر الدّین أبو عبد اللّه القرشی البکری التّیمی من ذرّیّة أبی بکر الصّدّیق رضی اللّه تعالی عنه، الطّبرستانی الأصل ثمّ الرّازی ابن خطیبها المفسّر المتکلّم إمام وقته فی العلوم العقلیّة واحد الأئمّة فی العلوم الشرعیة صاحب المصنّفات المشهورة و الفضائل الغزیرة المذکورة واحد المبعوثین علی رأس المائة السّادسة لتجدید الدّین ولد فی رمضان سنة أربع و أربعین و خمسمائة و قیل سنة ثلاث، اشتغل أوّلا علی والده ضیاء الدین عمر و هو من تلامذة البغوی و علی الکمال السّمنانی و علی المجد الجیلی صاحب محمّد بن یحیی و أتقن علوما کثیرة و برز فیها و تقدّم و ساد و قصدته الطّلبة من سائر البلاد و صنّف فی فنون کثیرة و کان له مجلس کبیر للوعظ یحضره فیه الخاصّ و العامّ و یلحقه فیه حال و وجد، و جرت بینه و بین جماعة من الکرّامیّة مخاصمات و فتن و اوذی بسببهم و أذاهم و کان ینال منهم فی مجلسه و ینالون منه، و کان إذا رکب یمشی حوله نحو ثلاثمائة تلمیذ فقهاء، و غیرهم، و قیل إنّه کان یحفظ «الشّامل» لإمام الحرمین و قیل، إنّه ندم علی دخوله فی علم الکلام. قال ابن الصلاح: أخبرنی القطب الفرغانی مرّتین أنّه سمع الإمام فخر الدّین الرّازی یقول: یا لیتنی لم أشتغل بعلم الکلام و بکی! و روی عنه أنّه قال: لقد اختبرت الطرق الکلامیّة و المناهج الفلسفیّة فلم أجدها تروی غلیلا و لا تشفی علیلا و رأیت أصحّ الطّرق طریقة القرآن أقرأ فی التّنزیه: «وَ اَللّهُ اَلْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ اَلْفُقَراءُ» و قوله تعالی «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» و «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» و اقرأ فی الاثبات «اَلرَّحْمنُ عَلَی اَلْعَرْشِ اِسْتَوی» «یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ» و «إِلَیْهِ یَصْعَدُ اَلْکَلِمُ اَلطَّیِّبُ» و اقرأ فی أنّ الکلّ من اللّه قوله تعالی «قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اَللّهِ» قال: و أقول من صمیم القلب من داخل الرّوح: إنّی مقرّ بأنّ ما هو الأکمل الأفضل الاجلّ فهو لک، و کلّ ما هو عیب و نقص فأنت منزّه عنه. و کانت وفاته بهراة فی یوم الخمیس الإثنین یوم الفطر سنة ستّ و ستّمائة. قال أبو شامّة: و بلغنی أنّه خلف من الذّهب ثمانین الف دینار سوی الدّوابّ و العقار و غیر ذلک. نقل عنه فی «الرّوضة» فی موضع واحد فی القضاء فی

ص:431

الکلام علی ما إذا تغیّر اجتهاد المفتی و من تصانیفه التّفسیر الکبیر سمّاه «مفاتیح الغیب» و کتاب «المحصول» و کتاب «المنتخب» و کتاب «نهایة العقول «و کتاب «البیان و البرهان علی أهل الزّیغ و الطّغیان» و کتاب «المباحث العمادیّة و کتاب (تأسیس التّقدیس» فی تأویل الصّفات و کتاب «إرشاد النّظّار إلی لطائف الأسرار» و کتاب «الزّبدة» و کتاب «المعالم» فی أصول الدّین و «المعالم» فی أصول الفقه و «شرح أسماء الحسنی» و کتاب «شرح الإشارات» «الملخّص فی الفلسفة» و «شرح المفصّل» للزّمخشری و «شرح نصف الوجیز» للغزّالی و «شرح سقط الزّند» لأبی العلاء و کتاب «إعجاز القرآن» و صنّف فی الطّبّ «شرح کلیّات القانون» و له مصنّف فی مناقب الإمام الشّافعی و کتاب «المطالب العالیة» فی ثلاث مجلّدات و لم یتمة و هو من آخر تصانیفه و کتاب «الملل و النّحل» و غیر ذلک، و رزق سعادة فی مصنّفاته و انتشرت فی الآفاق و أقبل النّاس علی الاشتغال بها. قال ابن السّبکیّ فی «طبقات الکبری» : و کان یفتی مع ابن عبد السّلام و اختصر المذهب فی کتاب سمّاه «الهادی» و من شعره:

نهایة أقدام العقول عقال و أکثر سعی العالمین ضلال

و أرواحنا فی غفلة من جسومنا و حاصل دنیانا أذی و وبال

و لم نستفد من بحثنا طول عمرنا سوی أن جمعنا فیه قیل و قالوا

و کم من جبال قد علت شرفاتها رجال فزالوا و الجبال جبال

و کم قد رأینا من جبال و دولة فبادوا جمیعا مسرعین و زالوا

فهذا فخرهم الفاخر. و بحرهم الزّاخر، و محرزهم الذّاخر، لأبهی المآثر و المفاخر، قد روی هذا الحدیث الدّاری فی نحر کلّ آنف فاخر، القاشع من الشبه کلّ مسحنفر طاخر، فالحمد للّه علی ظهور خزی الجاحد الهاذی السّاخر، و وضوح شین المنکر الصّاغر الدّاخر، و له المنّة علی سبوغ نعمه و عموم کرمه فی الأوّل و الآخر.

101-أما روایت أبو محمّد عبد العزیز بن مسعود بن المبارک
اشاره

المعروف بابن الاخضر الجنابذی البغدادی

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «معالم العترة النبویّة» این حدیث شریف را

ص:432

بروایت أبو سعید خدری اخراج نموده، چنانچه نور الدّین سمهودی در «جواهر العقدین» در سیاق طرق حدیث ثقلین بعد ایراد حدیث أبو سعید خدری و ذکر اخراج أحمد و طبرانی و أبو یعلی و غیر ایشان آن را گفته: [

و أخرجه الحافظ أبو محمّد عبد العزیز ابن الأخضر فی «معالم العترة النّبویّة «و فیه أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال ذلک فی حجّة الوداع، و زاد مثله ، یعنی کتاب اللّه کمثل سفینة نوح علیه السّلام من رکبها نجی و مثلهم یعنی أهل بیته کمثل باب حطّة من دخله غفرت له الذّنوب].

و أحمد بن الفضل بن محمّد با کثیر المکی در «وسیلة المآل» گفته:

[

و أخرج (و أخرجه. ظ) الحافظ أبو محمّد عبد العزیز بن الأخضر فی «معالم العترة النبویّة» و فیه أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال ذلک فی حجّة الوداع و زاد و مثله یعنی کتاب اللّه کمثل سفینة نوح علیه السّلام من رکبها نجی و مثلهم أی أهل بیته کمثل باب حطّة من دخله غفرت له الذّنوب].

و در ما بعد إنشاء اللّه از افادۀ مناوی «در فیض القدیر» و مولوی حسن زمان معاصر در «قول مستحسن» و شیخ سلیمان بلخی معاصر در «ینابیع المودّة» نیز واضح خواهد شد که علاّمه ابن أخضر این حدیث شریف را روایت نموده، فکن من المترّبصین.

ترجمۀ ابن الاخضر الجنابذی

و علامه ابن أخضر از فضلای محدّثین و نبلای مسندین و حفّاظ بارعین و أیقاظ ماهرین نزد سنّیّه بوده.

ذهبی در «تذکرة الحفاظ» گفته: [ابن الأخضر-الإمام الحافظ المستند محدّث العراق أبو محمّد عبد العزیز بن مسعود بن المبارک الجنابذی ثمّ البغدادی، مولده سنة أربع و عشرین و خمسمائة و سمع باعتناء والده من القاضی أبی بکر الأنصاری و أبی القاسم بن السّمرقندی و یحیی بن الطّراح و عبد الوهّاب الأنماطی ثمّ طلب بنفسه و سمع من الأرموی و ابن ناصر و أبی الوقت و ابن البطی و من بعدهم و نسخ و حصّل الأصول الثّمینة و صنّف و جمع و أفاد و نفع و حدّث نحوا من ستّین عاما و کان ذا حلقة بجامع القصر

ص:433

و توالیفه تدلّ علی معرفته و حفظه و کان ثقة صالحا عفیفا دبّنا، قال ابن الدّبیثی:

لم أر فی شیوخنا أوفر شیوخا منه و لا اغزر سماعا، حدّث بجامع القصر دهرا. قلت: و کان والده قد سمع من إسماعیل بن ملة و حجّ سنة خمس و ثلثین و عمره أربعون سنة فعدم فی الطّریق، قال ابن نقطة: کان شیخنا ثقة ثبتا مأمونا کثیر السّماع واسع الرّوایة صحیح الاصول، منه تعلّمنا و استفدنا ما رأینا مثله. قال ابن النجّار: بالغ شیخنا أبو محمّد حتی قرأ علی شیوخنا و صنّف فی کلّ فنّ و کانت له حلقة بجامع القصر یقرأ بها کلّ جمعة بعد الصّلوة و کان أوّل سماعه فی سنة ثلثین بإفادة أبیه و أبی الحسن بن بکزدوس کتب. لنفسه و توریقا للنّاس فی شبابه و کان له حانوت لزنجار الخلیفة کنت أقرأ علیه به حدّث بجمیع مرویّاته به، سمع منه عمر بن علی القزوینی و کتب عنه فی معجمه و کان ثقة حجّة نبیلا ما رأیت فی شیوخنا سفرا و لا حضرا مثله فی کثرة مسموعاته و معرفته لمشایخه و حسن اصوله و حفظه و إتقانه، و کان أمینا ثخین السّتر متدیّنا عفیفا ارید علی أن یشهد عند القضاء (القضاة. ظ) فامتنع و کان من أحسن النّاس خلقا و ألطفهم طبعا من محاسن البغدادیّین و ظرفائهم ما یملّ جلیسه منه. قلت: حدّث عنه ابن الدّبیثی و ابن نقطة و ابن النّجّار و الضّیاء البرزالی و ابن الخلیل و الزّین النّابلسی و أحمد بن محمّد بن سمان الهمدانی و محمّد بن نصر الختلی و علی بن مهران سبط العاقولی و علی بن عدلان الموصلی و علیّ بن زریق و أحمد بن الحسین بن الخلیل و محمّد بن سعید النّسف (النّسفی. ظ) و الفقیه یحیی بن الصّیرفی و النّجیب عبد اللّطیف و أخوه العزّ و النّجیب القیسی و العلم قاسم بن أحمد الأندلسی و ولده علیّ بن الأخضر و آخرون و آخر من روی عنه بالإجازة الکمال عبد الرّحیم بن المکثر، توفی سادس شوال سنة إحدی عسرة و ستمائة].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنه إحدی عشرة و ستّمائة گفته: [و فیها- توفی أبو محمّد بن الأخضر الحافظ المتقن مسند العراق عبد العزیز بن محمود بن المبارک الجنابذی ثم البغدادی، سمع سنة ثلاثین و خمسمائة و بعدها من قاضی المرسان و إسماعیل السمرقندی فمن بعدهما و حصّل الاصول الکثیرة و جمع و خرّج مع الثّقة و الجلالة،

ص:434

توفی فی شوّال].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنۀ مذکوره گفته: [فیها-توفی الحافظ المتقن مسند العراق عبد العزیز بن محمود المعروف بابن الأخضر البغدادی].

و ابن الوردی در «تتمّة المختصر» در وقائع سنه مذکوره گفته: [و فیها- فی شوّال توفی عبد العزیز بن محمود بن الأخضر و له سبع و ثمانون سنة من فضلاء المحدّثین].

و علامه جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [ابن الأخضر الإمام الحافظ محدّث العراق أبو محمّد عبد العزیز بن محمود بن المبارک البغدادی، ولد سنة 524 و سمع عبد الوهّاب الأنماطی و القاضی أبی بکر الأنصاری و صنّف و جمع و أفاد و حدّث نحو ستّین عاما و تألیفه تدل علی معرفته و حفظه و کان ثقة صالحا دیّنا عفیفا ثبتا کثیر السّماع واسع المعرفة حدّث عنه النجیب الحرانی و أخوه العزّ و ابن خلیل و آخر من روی عنه بالإجازة الکمال عبد الرّحمن المکبّر، مات سادس شوّال سنۀ 611]انتهی.

فهذا أبو محمّد عبد العزیز المعروف بابن الأخضر، حافظهم الکبیر الأکبر، و بارعهم الشّهیر الأشهر، المقتنی عندهم من عقائل المآثر للنّصیب الأوفر، قد روی هذا الحدیث الأشرف الأفخر، الآنق الأبهر، الأضواء الأزهر، الأبلج الأنور، الأغضّ الأنضر، الأطیب الأطهر، الأعبق الأعطر فیا للّه و للجاحد الخاسر الأخسر و المنکر المنکر الأنکر، کیف تربّد و تغیّر، و تزمّخ و تمعّر، و أعرض و أدبر، و أبی و استکبر، و أوحش قلبه و أوغر و أوزر ظهره و أوقر، و اللّه مجازیه علی سوء صنیعه یوم یقوم له و یحشر، و هو الحسیب علیه یوم یبعث من رمسه و یبعثر.

102-أما روایت أبو الحسن علی بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم
اشاره

المعروف بابن اثیر الجزری

حدیث ثقلین را، پس در «أسد الغابه» بترجمۀ جناب إمام حسن علیه السّلام گفته:

ص:435

[قال محمّد(1) و حدّثنا علیّ بن منذر الکوفی، حدّثنا محمّد بن فضیل، أخبرنا الأعمش، عن عطیّة، عن أبی سعید و الأعمش، عن حبیب بن أبی ثابت، عن زید بن أرقم، قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما].

و نیز ابن اثیر این حدیث شریف را باختلاف ألفاظ بروایت عبد اللّه بن حنطب روایت نموده، چنانچه در «اسد الغابة» بترجمه او گفته: [

و روی عنه ابنه أیضا أنّه قال: خطبنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بالجحفة فقال: أ لست أولی بکم من أنفسکم؟ قالوا: بلی یا رسول اللّه! قال: إنّی سائلکم عن اثنتین عن القرآن و عن عترتی].

ترجمۀ أبو الحسن عز الدین ابن الأثیر

و فضائل مبهره و محامد مزهرۀ عزّ الدّین بن الأثیر که أکابر نحاریر و أعاظم مشاهیر قوم برای او ثابت می نمایند بر ناظر «وفیات الأعیان» ابن خلّکان و «تذکرة الحفّاظ» و «عبر-فی خبر من غبر» و «دول الإسلام» ذهبی و «مختصر فی أخبار البشر» أبو الفداء الأیّوبی و «مرآة الجنان» عبد اللّه بن أسعد الیافعی و «روض المناظر» ابن شحنه و «طبقات الشّافعیّة» تاج الدّین سبکی و «طبقات الشّافعیّة» جمال الدّین أسنوی و «طبقات الشّافعیّة» تقی الدّین الأسدی و «طبقات الحفّاظ» جلال الدّین سیوطی و «مدینة العلوم» فاضل ازنیقی و «أبجد العلوم» و «تاج مکلّل» و إتحاف النّبلاء مولوی صدیق حسن خان معاصر واضح و لائحست.

أبو الفداء اسماعیل بن علی الأیّوبی در «مختصر فی أخبار البشر» در سنة ثلثین و ستّمائة گفته: [و فیها-فی شعبان توفی الشّیخ عزّ الدّین علیّ بن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشّیبانی المعروف بابن الأثیر الجزری، ولد بجزیرة ابن عمر فی رابع جمادی الاولی سنة خمس و خمسین و خمس مائة و نشأ بها ثمّ صار إلی الموصل

ص:436


1- یعنی به الترمذی صاحب « الصحیح » ( 12 . )

مع والده و إخوته و سمع بها من أبی الفضل عبد اللّه بن أحمد الخطیب الطوسیّ و من فی طبقته و قدم بغداد مرارا حاجّا و رسولا من صاحب الموصل و سمع من الشّیخین یعیش بن صدقة و عبد الوهّاب بن علی الصّوفی و غیرهما، ثمّ رحل إلی الشّام و القدس و سمع هناک من جماعة ثمّ عاد إلی الموصل و انقطع فی بیته للتوفیر (للتوفّر. ظ) علی العلم و کان إماما فی علم الحدیث و حافظا للتّواریخ المتقدّمة و المتأخّرة و خبیرا بأنساب العرب و أخبارهم و صنّف فی التاریخ کتابا کبیرا سمّاه «الکامل» و هو المنقول منه غالب هذا المختصر، ابتدأ فیه من أوّل الزّمان إلی سنة ثمان و عشرین و ستّ مائة، و له کتاب «أخبار الصّحابة» فی ستّ مجلدات و اختصر کتاب الأنساب للسّمعانی و هو الموجود فی أیدی النّاس دون کتاب السّمعانی و ورد إلی حلب فی سنة ستّ و عشرین و ستّمائة و نزل عند الطواشی طغربل الأتابک بحلب فأکرمه إکراما زائدا ثمّ سافر إلی دمشق سنة سبع و عشرین ثمّ عاد إلی حلب فی سنة ثمان و عشرین ثمّ توجّه إلی الموصل فتوفی بها فی التاریخ المذکور. و نسبة الجزیرة إلی ابن عمر و هو رجل من أهل برقعید من أعمال الموصل اسمه عبد العزیز بن عمر، بنی هذه المدینه فأضیفت إلیه].

و تاج الدین سبکی در «طبقات الشّافعیه» گفته: [علیّ بن محمّد بن عبد الکریم الجزری ابن الأثیر الحافظ المورّخ صاحب «کامل» فی التاریخ، لقبه عزّ الدّین و هو أخو الأخوین المحدّث اللّغوی مجد الدّین صاحب «النّهایة» و «جامع الاصول» و الوزیر ضیاء الدّین صاحب «المثل السّائر» . ولد بالجزیرة العمریّة سنة خمس و خمسین و خمسمائة و نشأ بها ثم تحوّل بهم والدهم إلی الموصل، سمع بها من خطیب الموصل أبی الفضل و من أبی الفرج یحیی الثّقفی و مسلم بن علی الشّیخی و غیرهم، و ببغداد من عبد المنعم بن کلیب و یعیش بن صدقة الفقیه و عبد الوهّاب بن سکینة و أقبل فی آخر عمره علی الحدیث و سمع العالی و النّازل حتّی سمع لمّا قدم دمشق من أبی القاسم بن صصری و زین الأمناء، روی عنه الذّهبیّ و الشّهاب القوصی و المجد بن أبی جرادة و الشّرف بن عساکر و سنقر القضائیّ و هما أشیاخ شیوخنا و غیرهم، و من تصانیفه «مختصر

ص:437

الأنساب» لابن السّمعانی و کتاب حافل فی معرفة الصّحابة اسمه «اسد الغابة» و شرح فی تاریخ الموصل. قال ابن خلّکان: کان بیته فی الموصل مجمع الفضلاء اجتمعت به بحلب فوجدته مکملا فی الفضائل و التّواضع و کرم الأخلاق، توفی فی رمضان سنة ثلاثین و ستمائة]انتهی.

فالحمد للّه المیسر بفضله کلّ عسیر، حیث وضح علی کلّ ذی خبر بصیر، بروایة هذا الجهبذ النّحریر، و النّاقد الخبیر، أنّ هذا الحدیث القاطع عری کلّ تلمیع و تزویر، القالع أسس کلّ تخدیع و تعزیر، ممّا لا یعتریه إنکار و لا تنکیر، و لا یدانیه إلطاط و لا تغمیر، فالممتری فیه صاغر ضئیل قمیّ حقیر، و المجتری علیه ضاغن بغیض أثیم وقیر.

103-أما روایت ضیاء الدین محمّد بن عبد الواحد
اشاره

المقدسی الحنبلی

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «المختاره» که در آن أحادیث صحاح را جمع نموده این حدیث شریف را بروایت حذیفه بن أسید الغفاری یا زید بن أرقم اخراج کرده، چنانچه سابقا از تصریح علاّمۀ سخاوی در «استجلاب ارتقاء الغرف» و افادۀ علاّمۀ سمهودی در «جواهر العقدین» واضح و آشکار شد، و أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر در «وسیلة المآل» گفته: [

عن حذیفة بن أسید الغفاری، أو زید بن أرقم رضی اللّه عنهما: لمّا صدر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع نهی أصحابه عن شجرات بالبطحاء متقاربات أن ینزلوا تحتهنّ ثمّ بعث إلیهنّ من یقمّ ما تحتهنّ من الشّوک و عمد إلیهنّ و صلّی تحتهنّ (ثمّ قال فقال. صح. ظ) یا أیّها النّاس! إنّی قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لن یعمر نبی إلاّ نصف عمر الّذی یلیه من قبله و إنّی لأظن أنّی یوشک أن ادعی فأجیب و إنّی مسئول و إنّکم مسئولون فما ذا أنتم قائلون؟ قالوا: نشهد أنّک قد بلّغت و جهدت و نصحت، فجزاک اللّه خیرا! فقال أ لیس تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ جنّته حقّ و ناره حقّ و أنّ الموت حقّ و أنّ البعث حقّ بعد الموت وَ أَنَّ اَلسّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها وَ أَنَّ اَللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی اَلْقُبُورِ ؟ قالوا بلی! نشهد

ص:438

بذلک، قال: اللّهمّ اشهد، ثمّ قال: أیّها النّاس! إنّ اللّه مولای و أنا ولیّ المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم، فمن کنت مولاه فهذا مولاه، یعنی علیّا ع اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه ثمّ قال: أیّها النّاس! إنّی فرطکم و إنّکم واردون علیّ الحوض حوض أعرض ممّا بین بصری إلی صنعاء، فیه عدد النّجوم قدحان من فضّة و إنّی سائلکم حین تردون علیّ الحوض عن الثّقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما، الثّقل الأکبر کتاب اللّه عزّ و جلّ سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به و لا تضلّوا و لا تبدّلوا و عترتی أهل بیتی فإنه (قد صبح ظ) نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. أخرجه الطّبرانیّ فی الکبیر و الضّیاء فی «المختارة» من طریق سلمة بن کهیل عن أبی الطّفیل و هما من رجال الصّحیح، عنه بالشّکّ فی صحابیه هل هو حذیفة بن أسید أو زید بن أرقم و أخرجه أبو نعیم فی «الحلیة» و غیره من حدیث زید بن الحسن الأنماطی و قد حسّنه التّرمذیّ و ضعّفه غیره عن معروف بن خرّبوذ عن أبی الطّفیل و هما من رجال الصّحیح؛ عن حذیفة وجده من غیر شکّ].

و از افاده علامه مناوی در «فیض القدیر» و نقل مولوی حسن زمان معاصر در «قول مستحسن» واضح و آشکار می شود که علاّمه مقدسی این حدیث شریف را در کتاب «مختاره» بروایت زید بن ثابت که مشتمل بر لفظ

«إنّی تارک فیکم خلیفتین» ست نیز روایت کرده کما ستطلع علیه فیما بعد إنشاء اللّه تعالی.

و مناقب مبهره و محاسن مزهره و محامد سنیّه و مدائح مضیّة ضیاء مقدسی بر ناظر کتب أسفار در کمال اشراق و اسفارست، شطری از آن علاّمۀ ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» و «تاریخ الإسلام» و «عبر فی خبر من غبر» و محمّد بن شاکر بن أحمد الکتبی در «فوات الوفیات» و جلال الدّین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» و أبو مهدی ثعالبی در «مقالید الأسانید» و خود مخاطب در «بستان المحدّثین» و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «إتحاف النّبلا» و «تاج مکلّل» آورده اند، در این جا بر بعض عبارات اکتفا می رود.

ذهبی در «عبر» در وقائع سنة ثلاث و أربعین و ستمائة گفته: «[و الشّیخ الضّیاء

ص:439

أبو عبد اللّه محمّد بن عبد الواحد بن أحمد المقدسی الحنبلی الحافظ أحد الأعلام، ولد سنة تسع و ستّین و سمع من الخضر بن طاوس و طبقته بدمشق، و من أبی المعطوش و طبقته ببغداد؛ و من البوصیری و طبقته بمصر، و من أبی جعفر الصّیدلانی و طبقته باصبهان، و من أبی روح و المؤیّد و طبقتهما بخراسان، و أفنی عمره فی هذا الشّأن مع الدّین المتین و الورع و الفضیلة التّامّة و الثّقة و الإتقان و انتفع النّاس بتصانیفه و المحدّثون بکتبه، فاللّه یرحمه و یرضی عنه. توفی فی سادس و العشرین من جمادی الآخرة].

و أبو مهدی ثعالبی در «مقالید الأسانید» گفته: [«موافقات الأئمّة الخمسة» للضّیاء المقدسی و عدّتها ثمانیة أحادیث اتّفق الشیخان و أبو داود و التّرمذی و النّسائی علی إخراجها عن شیخ واحد قرأتها علیه جمیعها بسنده إلی الحافظ الجلال السّیوطی ، قال: أخبرنی بجمیع تصانیف الضّیاء جلال الدّین عبد الرّحمن بن علی بن عمر بن الملقن الأنصاری إجازة عن أبی إسحاق التّنوخی عن التّقی سلیمان بن حمزة، عن الحافظ ضیاء الدّین محمّد بن عبد الواحد المقدسی فذکرها. و بالسّند قال الحافظ ضیاء الدّین أبو عبد اللّه محمّد بن عبد الواحد المقدسی رحمه اللّه و هو أوّل الأحادیث: أخبرنا أبو جعفر محمّد بن أحمد بن نصر الصّیدلانی بقراءتی علیه و مولده سنة عشر و خمسمائة باصبهان و کلّ سماعه من الصدّاد سنة عشرة توفی سنة اثنتین و ستّمائة باصبهان، قلت له: أخبرک الحسن بن أحمد الحدّاد و أنت حاضر؟ فأقرّ به،

حدیث غریب فی شأن فاطمة الزهراء علیهما السلام

قال: أخبرنا أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه ابن أحمد بن إسحاق قراءة علیه قال: حدّثنا محمّد بن معمر قال: حدّثنا موسی بن هارون قال: حدّثنا قتیبة بن سعید قال: حدّثنا اللّیث بن سعد قال: حدّثنی عبد اللّه بن عبد اللّه ابن أبی ملیکة أنّه سمع المسور بن مخرمه رضی اللّه عنهما یقول: إنّه سمع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول و هو علی المنبر إنّ: بنی هشام بن المغیرة استأذنونی فی أن ینکحوا ابنتهم علیّ بن أبی طالب فلا آذن ثم لا آذن إلاّ أن یحبّ علیّ بن أبی طالب أن یطلّق ابنتی

و ینکح ابنتهم فإنّما فاطمة بضعة منّی یریبنی ما أرابها و یؤذینی ما آذاها. أخرجه الأئمّة الخمسة عن قتیبة بمثله أو نحوه، انتهی. معرّف: قال الذّهبیّ: هو الإمام العالم الحافظ

ص:440

الحجّة محدّث الشّام شیخ السّنّة ضیاء الدّین أبو عبد اللّه محمّد بن عبد الواحد بن أحمد ابن عبد الرّحمان السّعدی المقدسی ثمّ الدّمشقی الصّالحی الحنبلی صاحب التّصانیف النّافعة، ولد سنة تسع و ستّین و خمسمائة و أجاز له السّلفیّ و شهده و سمع من أحمد ابن الموازینی و یحیی الثقفی و أبو القاسم البوصیری و ابن الجوزی و أبی جعفر الصّیدلانی و عبد الباقی بن عثمان و المؤیّد الطّوسیّ و أبی المظفّر السّمعانی و خلائق بدمشق و مصر و بغداد و أصبهان و همدان و نیسابور و هراة و مرو و غیرها، حصّل الأصول کثیرة و صنّف و صحّح و لیّن و جرح و عدل و کان المرجوع إلیه فی هذا الشّأن شیخ وقته و نسیج وحده علما و حفظا و ثقة و دینا کان شدید التّحرّی فی الرّوایة مجتهدا فی العبادة کثیر الذّکر منقطعا متواضعا، سئل الزّکیّ البرزالیّ عنه فقال: ثقة جلیل حافظ، و قال ابن النّجار: حافظ متقن حجّة عالم بالرّجال ورع تقیّ ما رأیت مثله فی نزاهته و عفّته و حسن طریقته، حدّث عنه البرزالیّ و ابن أخیه و ابن البخاری و الحسن بن خلاّل و آخرون و قد استوفیت سیرته و توالیفه فی «التّاریخ الکبیر» عاش أربعا و سبعین سنة، توفی جمادی الآخرة سنة ثلاث و أربعین و ستّ مائة]انتهی.

فهذا حافظهم الجلیل الضّیاء المقدسیّ صاحب المختارة، الّذی لا تفی لهم بعدّ مفاخره کلام و لا عبارة، قد آثر الیقین و اختاره، و نصر الحقّ و أنصاره، و أضاء الصّواب و أناره، و أبان الصّدق و أثاره، حیث عدّ هذا الحدیث من الأحادیث الصّحاح المختارة و أدخلها فی کتابه رغما لآناف أهل اللّدد و الدّعارة، فمن أقبل علی تلقّیه بالاذعان و القبول ربح فی تجارته و أربح بها من تجارة، و من حاد عنه بالإعراض و النّکول حصل بسوء متاجرته علی الإخفاق و الخسارة، و من شرح به صدرا عدّ لخبرته من أرباب النّظر و البصارة، و من ضاق به ذرعا دیّث لنکرته بالقماءة و الحفارة.

104-أما روایت أبو عبد اللّه محمّد بن محمود بن الحسن بن هبة اللّه
اشاره

المعروف بابن النجار

حدیث ثقلین را، پس در ما بعد إنشاء اللّه از عبارت «کفایة الطالب»

ص:441

کنجی ظاهر خواهد شد، در این جا شطری از محاسن عالیة المقدار و مفاخر غالیة الأسعار او با رعایت ایجاز و اختصار من غیر إطناب و اکثار بر زبان بعضی از أجلّۀ أحبار و أفاخم کبار سنّیّه باید شنید.

ترجمۀ حافظ محب الدین ابن النجار

ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [ابن النّجار-الحافظ الإمام البارع مورّخ العصر مفید العراق محبّ الدّین أبو عبد اللّه محمود بن الحسن بن هبة اللّه بن محاسن بن النّجّار البغدادی صاحب التّصانیف، ولد سنة ثمان و سبعین و خمس مائة و سمع یحیی بن یونس و عبد المنعم بن کلیب و ذاکر بن کامل المبارک بن المعطوش و ابن الجوزیّ و طبقتهم و أوّل شیء سمع و له عشر سنین و أوّل عنایته بالطّلب و هو ابن خمس عشرة سنة و تلی بالرّوایات الکثیرة علی أبی أحمد سکینة و غیره، و سمع بإصبهان من عین الشّمس الثّقفیّة و جماعة، و بنیسابور من المؤیّد و زینب، و بهراة من أبی روح، و بدمشق من الکندی، و بمصر من الحافظ بن الفضل و خلائق، و جمع فأوعی و کتب العالی و النازل و خرّج لغیر واحد و جمع «تاریخ مدینة السّلام» و ذیّل به و استدرک علی الخطیب و هو ثلث مائة جزء و کان من أعیان الحفاظ الثّقات مع الدّین و الصّیانة و الفهم وسعة الرّوایة و حدّث عنه أبو حامد ابن الصّابونی و أبو العبّاس الفارونی و أبو بکر الشّرّیشی و أبو الحسن العراقی و أبو الحسن بن بلیان و أبو عبد اللّه بن القزّاز الحدانی و آخرون و بالإجازة أبو العبّاس بن الطّاهر و تقیّ الدّین الحنبلی و أبو المعالی ابن البالس. قال ابن السّاعی: کانت رحلة ابن النّجّار سبعا و عشرین و اشتملت مشیخته علی ثلثة آلاف شیخ، ألّف کتاب «القمر المنیر فی المسند الکبیر» ذکر کلّ صحابیّ و ماله من الحدیث و کتاب «کنز الأنام (الإمام.

ن. ظ) فی السّنن و الأحکام» و کتاب «المؤتلف و المختلف» ذیّل به علی ابن ماکولا و کتاب «المتّفق و المفترق» و کتاب «أنساب المحدّثین إلی الآباء و البلدان» و کتاب «العوالی» و کتاب «المعجم» و کتاب «جنّة النّاظرین فی معرفة التّابعین» و کتاب «العقد الفائق» و کتاب «الکمال فی الرّجال» و قرأت علیه «ذیل التّاریخ» عمله فی ستّة عشر مجلّدا و له کتاب «الدّرر الثّمینة فی أخبار المدینة» و کتاب «روضة الأولیاء فی

ص:442

مسجد إیلیا» و کتاب «نزهة الوری فی ذکر أمّ القری» و کتاب «الأزهار فی أنواع الأشعار» و کتاب «عیون الفوائد» ستّة أسفار و کتاب «مناقب الشّافعی» . الی أن قال:

و أوصی إلی وقف کتبه بالنّظامیّة منفذ إلی السّتر لتحمل جنازته و رثاه جماعة و کان رحمه اللّه من محاسن الدّنیا، توفی فی خامس شعبان سنة ثلاث و أربعین و ستمائة].

و صلاح الدین محمّد بن شاکر بن أحمد الخازن الکتبی در «فوات الوفیات» گفته: [محمّد بن محمود بن الحسن بن هبة اللّه بن محاسن. هو الحافظ الکبیر محبّ الدّین ابن النّجّار البغدادی صاحب التّاریخ ولد فی ذی القعدة سنة ثمان و سبعین و خمسمائة سمع من ابن کلیب و ابن الجوزیّ و أصحاب ابن الحصین و جماعة، و له الرّحلة الواسعة إلی الشّام و مصر و الحجاز و أصبهان و خراسان و مرو و هراة و نیسابور و سمع الکثیر و حصّل الأصول و المسانید و صنّف التّاریخ الّذی ذیّل به علی «تاریخ الخطیب» و استدرک فیه علی الخطیب فجاء فی ثلاثین مجلّدا دلّ علی تبحّره فی هذا الشّأن وسعة حفظه و کان إماما ثقة حجّة مقریا مجوّدا حسن المحاضرة کیّسا متواضعا اشتملت مشیخته علی ثلثة آلاف شیخ و رحل سبعا و عشرین سنة. یقال إنّه حضر مع تاج الدّین الکندی فی مجلس المعظّم عیسی و الأشرف موسی لأنّه ذکره و أثنی علیه فقال له الأشرف: احضره فسأله السّلطان عن وفاة الشّافعی متی کانت، فبهت و هذا من التّعجیز لمثل هذا الحافظ الکبیر المقدار فسبحان من له الکمال، و له کتاب «القمر المنیر فی المسند للکبیر» ذکر کلّ صحابی و ماله من الحدیث و له کتاب «کنز الإمام فی معرفة السّنن و الأحکام» و «المختلف و المؤتلف» ذیّل به علی ابن ماکولا و «المتّفق و المفترق» و «نسبة المحدثین إلی الاباء و البلدان» کتاب عوالیه، کتاب معجمه، «جنّة الناظرین فی معرفة التّابعین» «الکمال فی معرفة الرّجال» «العقد الفائق فی عیون أخبار الدّنیا و محاسن تواریخ الخلائق» «الدّرّة الثّمینة فی أخبار المدینة» «نزهة الوری فی أخبار أمّ القری» «روضة الأولیاء فی مسجد ایلیا» «الأزهار فی أنواع الأشعار» «سلوة الوحید» «غرر الفوائد» ستّ مجلّدات، «مناقب الشّافعی» و وقف کتبه بالنّظامیّة و «الزّهر فی محاسن شعراء أهل العصر» و کتاب نحا فیه نحو

ص:443

«نشوان المحاضرة» مما التقطه من أفواه الرجال و «نزهة الظرف فی أخبار أهل الطرف» «إخبار المشتاق إلی أخبار العشاق» «الشّافی» فی الطّب. إلخ].

و صلاح الدین خلیل بن أیبک الصفدی در «وافی بالوفیات» گفته: [محمّد بن محمود بن الحسن بن هبة اللّه بن محاسن الحافظ الکبیر محبّ الدین أبو عبد اللّه ابن النّجّار البغدادی صاحب التاریخ، ولد فی ذی القعدة سنة ثمان و سبعین و خمسمائة و سمع عبد المنعم بن کلیب و یحیی بن یونس و ذاکر بن کامل و أبی الفرج بن الجوزی و أصحاب ابن الحصین و القاضی أبی بکر فأکثر، و أوّل سماعه و له عشر سنین، و له الرّحلة الواسعة إلی الشّام و مصر و الحجاز و أصبهان و خراسان و مرو و هراة و نیسابور و سمع الکثیر و حصّل الأصول و المسانید و خرّج لنفسه و لجماعة و جمع التاریخ الّذی ذیّل به علی «تاریخ الخطیب» لبغداد و استدرک فیه علی الخطیب فجاء فی ثلاثین مجلدا دلّ علی تبحّره فی هذا الشأن و سعة حفظه، و کان إماما، ثقة، حجّة، مقریا، مجوّدا حلو المحاضرة، کیسا، متواضعا، اشتملت مشیخته علی ثلاث (ثلاثة. ظ) آلاف شیخ و رحل سبعا و عشرین سنة، یقال إنّه حضر مع الشّیخ تاج الدّین الکندی لیلة فی مجلس المعظم عیسی و الأشرف موسی لأنّه کان ذکره و أثنی علیه فقال له:

أحضره، فسأله السّلطان عن وفاة الشّافعی متی کانت، فبهت، و هذا من التّعجیز لمثل هذا الحافظ الکبیر القدر، فسبحان من له الکمال. و له کتاب «القمر المنیر فی المسند الکبیر» ذکر کلّ صحابیّ و ما له من الحدیث، و له کتاب کنز الإمام فی معرفة السنن و الأحکام. و المختلف؟ ؟ ؟ و المؤتلف، ذیّل به علی ابن ماکولا. و المتفق و المفترق، علی منهاج کتاب الخطیب. نسب المحدثین إلی الآباء و البلدان. کتاب عوالیه. و کتاب مجمعه. جنة الناظرین فی معرفة التابعین. الکمال فی معرفة الرّجال. العقد الفائق فی عیون أخبار الدّنیا و محاسن تواریخ الخلائق. الدّرة الثمینة فی أخبار المدینه. نزهة الوری فی أخبار أمّ القری. روضة الأولیاء فی مسجد إیلیا. الأزهار فی أنواع الأشعار. سلوه الوحید. غرر الفوائد، ست مجلّدات. مناقب الشّافعی. و أنوار الزّهر فی محاسن شعر شعراء العصر. کتاب نحا فیه نحو «نشوان المحاضرة» مما التقطه

ص:444

من أفواه الرّجال و منثور درر القلائد. نزهة الطرف فی أخبار أهل الظرف. إخبار المشتاق إلی أخبار العشّاق الکافی فی الصلاح. الشّافی فی الطّب و وقف کتبه بالنظامیّة، و توفی سنة ثلاث و أربعین و ست مائة]انتهی.

فهذا نادرة الأعصار، و باقعة الأدوار، محب الدین الشهیر بابن النجار، قائدهم العریق النّجار، و بارعهم الجلیل الفخار، و سابقهم السّریع إلی المضمار، قد روی هذا الحدیث الصّافی عن الشوائب و الأکدار، النافی للأقذاء و الأقذار، فلا ینکب عن الحق الصّریح العزیز المستشار، و لا یصدف عن الصدق الصحیح الثّابت بواضحات الأعلام و الآثار، إلاّ الرّواغ التیال التیاه المحیار، اللدود العنود الکفور الختار، و اللّه الواقی عن الارتباک فی شباکه بالانخداع و الاغترار، و هو الصّائن عن الوقوع فی مهاویه بالزّلة و العثار.

105-أما روایت رضی الدین حسن بن محمّد الصغانی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس در «مشارق الأنوار النبویة» من صحاح الأخبار المصطفیة» آورده:

[م. زید بن أرقم. أما بعد؛ ألا أیّها النّاس! فإنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربی فأجیب و أنا تارک فیکم ثقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه النّور و الهدی فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به و أهل بیتی، أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی. و فی روایة: کتاب اللّه فیه الهدی و النّور من استمسک به و أخذ به کان علی الهدی و من أخطاه ضلّ. و فی روایة: هو حبل اللّه من اتّبعه کان علی الهدی و من ترکه کان علی الضّلالة].

ترجمۀ رضی الدین حسن ضغانی

و علامۀ صغانی از أکابر علمای أعلام و أماثل نبهای فخام سنّیّة می باشد.

صلاح الدین محمّد بن شاکر بن أحمد الکتبی در «فوات الوفیات» گفته: [الحسن بن محمّد بن الحسن بن حیدر بن العلاّمة رضی الدّین أبو الفضائل القرشی العدوی العمری المحدث الفقیه الحنفی اللّغوی النّحوی الصاغانی قال الدّمیاطی: کان شیخا صالحا صموتا عن فضول الکلام صدوقا فی الحدیث إماما فی اللّغة و الفقه و الحدیث، قرأت علیه و حضرت دفنه بداره بالحریم الظاهری

ص:445

ثمّ نقل بعد خروجی من بغداد إلی مکة و دفن بها، و کان قد أوصی بذلک و أعدّ خمسین دینارا لمن یحمله و توفی سنة خمسین و ستّمائة. قال العلامة قاضی القضاة تقیّ الدین السّبکی: حکی لی الشّیخ شرف الدین الدّمیاطی أنّ الصّاغانیّ کان معه ولد و قد حکم فیه بموته فی وقت و کان یترقّب ذلک الوقت فحضر ذلک الیوم و هو معافی قائم لیس به علّة فعمل لاصحابه و تلامذته طماما شکرا و فارقناه و عدّیت الشّطّ فلقینی من أخبرنی بموته فقلت له: السّاعة فارقته! فقال: و السّاعة وقع الحمام به فجأة أو کما قال رحمه اللّه تعالی و عفا عنه و عنّا بمنّه و کرمه].

و عبد القادر بن محمّد القرشی در «جواهر مضیّه فی طبقات الحنفیه» گفته: [الحسن ابن محمّد بن الحسن بن حیدر بن علی بن إسماعیل أبو الفضائل القرشی العدوی العمری من ولد عمر بن الخطاب، الصّغانی المتحد اللّوهوریّ (المولد. صح. ظ) البغدادیّ الوفاة الفقیه المحدّث اللّغوی المنعوت بالرّضیّ، و اللّوهوری-بفتح اللام و سکون الواوین بینهما هاء مفتوحة و فی آخرها راء-نسبة إلی لوهور مدینة کبیرة من بلاد الهند کثیرة الخیر و یقال لها «لهاوور» ، أیضا و بها ولد سنة سبع و سبعین و خمسمائة فی یوم الخمیس عاشر صفر و نشأ بغزنة و دخل بغداد فی صفر سنة خمس عشرة و ستمائة توفی بها لیلة الجمعة تاسع عشر شعبان سنة خمسین و ستمائة و دفن بداره فی الحریم الظاهری ثمّ نقل به إلی مکّة و دفن بها و کان أوصی بذلک و جعل لمن یحمله و یدفنه بمکّة خمسین دینارا، راسل برسالة إلی بلاد الهند من الدّیوان العزیز فی سنة سبع عشرة و رجع بها سنة اربع و عشرین و اعید إلیها رسولا فی شعبان من السنة و رجع منها إلی بغداد سنة سبع و ثلاثین. سمع بمکّة و عدن و الهند و صنّف و «مجمع البحرین» فی اثنی عشر سفرا، و صنّف «العباب» مات قبل ان یکمله بثلاثة أحرف أو أکثر، و صنّف «الشوارد» فی اللغات و «شرح القلادة السّمطیة فی توشیح الدریدیّة» «التراکیب» و «فعال علی وزن حزام و «قطام» و فعلان علی وزن شیبان» و کتاب «الافتعال» و کتاب «المفعول» و کتاب «الأضداد» و کتاب «العروض» و «کتاب فی أسماء الأسد» و «کتاب فی أسماء الذئب» و کتاب «مشارق الأنوار النبویة» و «مصباح الدجی» و «الشّمس المنیرة»

ص:446

فی الحدیث و «شرح البخاری» فی مجلّد و «درّ السّحابة فی وفیات الصّحابة» و «مختصر الوفیات» و کتاب «الضّعفاء» و کتاب «الفرائض» و کان عالما صالحا].

و علامه ذهبی در «عبر فی خبر من غبر» در وقائع سنه خمسین و ستمائة گفته:

[و الصّغانی العلاّمة رضی الدّین أبو الفضائل الحسن بن محمّد بن الحسن بن حیدر العدوی العمری الهندی اللغوی نزیل بغداد. ولد سنة سبع و سبعین و خمسمائة بلوهور و نشأ بغزنة و قدم بغداد و ذهب فی الرّسالة غیر مرّة و سمع بمکّة من أبی الفتوح بن الحصری و ببغداد من سعید بن الدّراز و کان إلیه المنتهی فی معرفة اللّغة، له مصنّفات کبار فی ذلک و له بصر بالفقه و الحدیث مع الدین و الأمانة، توفی فی شعبان و حمل إلی مکّة فدفن بها].

و علامه یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنه مذکوره گفته: [و العلاّمة أبو الفضائل رضی الدّین الحسن بن محمّد الصّغانی العدوی العمری الهندی اللّغوی نزیل بغداد و کان إلیه المنتهی فی معرفة اللّغة، له مصنّفات کبار فی ذلک و له بصر فی الفقه و الحدیث مع الدّین و الامانة].

و ابن شحنه در «روض المناظر» در وقائع سنه مذکوره گفته: [و فیها- توفی العلاّمة أبو الفضائل جار اللّه الحسن بن محمّد الصّاغانی الحنفی إمام اللّغة و کان مولده سنة سبع و سبعین و خمسمائة و من مؤلّفاته «مجمع البحرین» فی اللّغة اثنی عشر مجلّدا و «العباب» عشرة و لم یکمّل و «الشّوارق (الشّوارد. ظ)» و «مشارق الأنوار» فی الحدیث و «شرح البخاری» و «المفصّل» و غیر ذلک].

و جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة» گفته: [الحسن بن محمّد بن الحسن بن حیدر بن علی العدوی العمری الإمام رضی الدّین أبو الفضائل الصّغانی-بفتح الصّاد المهملة و تخفیف الغین المعجمة، و یقال: الصّاغانی بالألف-الحنفی حامل لواء اللّغة فی زمانه، قال الذّهبیّ: ولد بمدینة لوهور سنة سبع و سبعین و خمسمائة و نشأ بغزنة و دخل بغداد سنة خمس عشرة و ذهب منها بالرّیاسة (بالرّسالة. ظ) الشّریفة إلی صاحب الهند فبقی مدّة و حجّ و دخل الیمن ثمّ عاد إلی بغداد

ص:447

ثمّ إلی الهند ثمّ إلی بغداد و سمع من النّظام الفرغانی، و کان إلیه المنتهی فی اللّغة و کان یقول لأصحابه: احفظوا غریب أبی عبید فمن حفظه ملک ألف دینار فإنّی حفظته ملکتها (فملکتها. ظ) و أشرت إلی بعض أصحابی بحفظه فحفظه و ملکها. حدّث عنه شرف الدّمیاطی، و له من التّصانیف: مجمع البحرین فی اللّغة. التّکملة علی الصّحاح العباب، وصل فیه إلی فصل «بکم» و قد قیل:

إنّ الصّغانیّ الّذی حاز العلوم و الحکم

کان قصاری أمره أن انتهی إلی بکم

النوادر فی اللّغة. توشیح الدّریدیّة. التراکیب. فعال فعلان. الأضداد.

أسماء الغارة. الأسد. الذّئب. مشارق الأنوار فی الحدیث. شرح البخاری مجلّد.

درّ السّحابة فی وفیات الصّحابة. العروض. شرح أبیات المفصّل، بغیة (نغبة. ظ) الصّدیان و غیر ذلک. قال الدّمیاطی: و کان معه مولود و قد حکم فیه بموته فی وقته و کان یترقّب ذلک الیوم فحضر ذلک الیوم و هو معافی فعمل لأصحابه طعام شکران ذلک و فارقناه و عدیت إلی الشّط فلقینی شخص أخبرنی بموته فقلت له: السّاعة فارقته فقال: و السّاعة وقع الحمام بخبر موته فجأة و ذلک سنه خمسین و ستّمائة، و من شعره:

یا راحم الطّفل الرّضیع المزعج یا فاتح الباب المنیع المرتج

إن کان غیری بائسا مستیئسا فأنا المسیکین الفقیر المرتجی

أو کان غیری آمنا فی سربة فأنا الملیح المستجیر المرتج

إن ناطت (فاتت. ظ) الرّاحات عنّی فائتنا یا من یغرّب کلّ ناء مرتج

أنت الّذی منه شفاء السّقم لا قصب الذّریرة أو دواء المرتج

أسندنا حدیثه فی «الطّبقات الکبری» و ذکرنا ما غرّز به بیتی الحریری مذکور فی «جمع الجوامع» فی باب کان].

و محمود بن سلیمان کفوی در «کتائب أعلام الأخیار» گفته: [الشّیخ الإمام

ص:448

استاد الفقهاء و المحدّثین و سند الرّواة الرّاسخین فی معرفة صحیح الحدیث و موضوعه و ضبط أقسام الخبر موقوفه و مرفوعه العالم الرّبّانی و العارف بالأحکام و المعانی الحسن بن محمّد بن الحسن بن حیدر الصّغانی، روی أنّه کان من نسل عمر بن الخطّاب یتّصل سلسلة آبائه إلی عمر بن الخطاب و کان فقیها محدّثا لغویّا و له مشارکة تامّة فی جمیع العلوم. إلی أن قال: و له کتاب الشّوارد فی اللّغات. و شرح العلامة (القلادة ظ) السمطیّة فی توشیح الدّریدیة. و کتاب الافتعال. و کتاب العروض و له کتاب مشارق الأنوار النّبویّة فی صحاح الأخبار المصطفویّة، و له أیضا فی الحدیث: مصباح الدّجی و الشّمس المنیرة، شرح البخاریّ. و درّة (درّ. ظ) السّحابة، و شرحه. و کتاب الفرائض، موصنّف کتاب العباب فی اللّغة فاخترمته المنیّة قبل أن یکمّله بثلاثة أحرف ببغداد فی شهور سنة خمسین و ستمائة، الخ].

و غلام علی آزاد «سبحة المرجان» گفته: [مولانا الحسن الصّغانی اللاّهوری رحمه اللّه تعالی، بشر مکیّ و عنصر فلکیّ من العلماء الرّبّانیّین و الکملاء النّورانیّین، مسقط رأسه لاهور، جاء واحد من أسلافه من صغان إلیها و توطّن بها و لهذا یقال لها الصّغانی.

و صغان-بفتح الصاد المهملة و الغین المعجمة من بلاد ماوراء النّهر-کذا فی «مبارق الأزهار نشرح مشارق الأنوار» . قال مولانا محمود بن سلیمان الشهیر بالکفوی فی کتابه المسمی بکتائب أعلام الأخیار من فقهاء مذهب النّعمان المختار: روی أن الشّیخ الإمام العالم الربّانی و العارف بالأحکام و المعانی الحسن بن محمّد بن الحسن بن حیدر الصغانی کان من نسل عمر بن الخطّاب رضی اللّه عنه و کان فقیها محدّثا و له مشارکة فی غیر (جمیع. ظ) العلوم و کان فی أصله لاهوریّا و هی بلده من بلاد الهند ولد بها سنة سبع و سبعین و خمسمائة فی یوم الخامس عشر من صفر و نشأ بغزنة و اشتغل بها من (فی. ظ) العلوم و أخذ عن والده و حصّل و وصل و کمّل ثمّ رحل إلی بغداد سنة خمس عشرة و ستمائة و أقام بها مدّة و صنّف فی العلوم العدیدة، و له کتاب الشّوارد فی اللّغات. و شرح القلادة السّمطیة فی توشیح الدّریدیة و کتاب الافتعال. و کتاب العروض و له کتاب مشارق الأنوار و له أیضا فی الحدیث: مصباح الدّجی و الشّمس المغیرة. و شرح البخاری. و درّة (درّ ظ)

ص:449

السحابة. و شرحها. و کتاب الفرائض، و صنّف کتاب العباب فی اللّغة فاخترمته المنیة قبل أن یکمّله بثلاث أحرف ببغداد فی شهور سنة خمسین و ستمائة. و کان أوصی بنقل میته إلی مکّة و دفنه بها و جعل لکلّ من یحمله و یدفنه بمکّة خمسین دینارا و دفن بداره فی الحرم الظاهری ثمّ نقل حسب وصیّته و دفن بها فی هذه السّنة و کان قد أقام بمکّة مجاورا مدّة ثمّ عاد إلی العراق و ارسل برسالة إلی بلاد الهند من الدّیوان فی سنة سبع عشرة و ستّمائة و رجع بها سنة أربع و عشرین و ستمائة و اعید إلیها رسولا ثمّ رجع إلی بغداد سنة سبع و ثلثین و ستمائة و سمع الحدیث بمکّة و عدن و الهند من شیوخ کثیرة، و کان إماما دیّنا و عالما متقنا. انتهی کلامه. أقول: قد دعا مولانا الحسن بوقوع موته و قبره بمکّة المعظّمة فی مبدء «مشارق الأنوار» حیث قال: أماته بها حمیدا فأقبره ثمّ إذا شاء أنشره. فسمع اللّه تعالی نداءه و أجاب دعاءه، رحمه اللّه تعالی].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «أبجد العلوم» گفته: [حسن بن محمّد ابن حسن بن حیدر الصّغانی، صاحب «مشارق الأنوار» أصله من صغان بلدة من بلاد ماوراء النّهر و ولد بلاهور فی سنة 577 و هو من نسل عمر بن الخطّاب رضی اللّه عنه.

کان محدّثا لغویّا فقیها أخذ العلم عن والده و رحل إلی بغداد و أقام بها مدّة، له مشارکة فی العلوم و التّصانیف العدیدة المفیدة فیها، منها: کتاب الشّوارد فی اللّغات. و کتاب الافتعال. و کتاب العروض. و کتاب مصباح الدّجی. و الشمس المنیرة. و شرح البخاری و العباب فی اللغة. توفی ببغداد فی سنة 650، أوصی بنقل میته إلی مکّة فدفن بها و کان قد أقام بمکّة مجاورا مدّة ثمّ عاد إلی العراق و ارسل برسالة إلی الهند و سمع الحدیث بمکّة و عدن و الهند من شیوخ کثیرة و کان إماما دیّنا عالما متقنا و قد دعا لوقوع موته و قبره بمکّة المکرمة فی مبدء «مشارق الأنوار» حیث قال: أماته بها حمیدا فأقبره ثمّ إذا شاء أنشره، فسمع اللّه تعالی نداءه].

و نیز مولوی حسن خان صدیق معاصر در «إتحاف النبلاء» گفته: [رضی الدّین حسن بن محمّد بن حسن بن حیدر الصّغانی اللاّهوری، عالم ربّانی و دانای غوامض معانی بود، در فقه و حدیث و علوم دیگر پایه عالی داشت، ولادت او در لاهور پانزدهم

ص:450

صفر سنه سبع و سبعین و خمسمائة واقع شد، صغانی او را باعتبار أصل گویند. صغان- بفتح صاد مهمله و غین معجمه-شهری از بلاد ماوراء النّهرست، ابتدای حال نزد والد خود تلمّذ کرد و فنون کثیرة تحصیل نمود و استعداد عالی بهمرسانید و در سنه خمسة عشر و ستّ مائة ببغداد رفت و سالها در آن جا رحل اقامت افکند و بتدریس و تصنیف مشغول گشت از آنجا بمکّة معظمه شتافت و مدّتی بمجاورت بیت اللّه سعادت اندوخت و جانب عراق عطف عنان نمود، در سنه سبعة عشر و ستّ مائة خلیفۀ وقت او را بر سبیل رسالت بهند فرستاد و در سنه أربع و عشرین و ستّ مائة از هند بعراق برگشت و کرّت ثانی بر سبیل سفارت از آنجا بهند آمد و در سنه 637 ببغداد معاودت نمود و در مکّه معظّمه و عراق عرب و هند از شیوخ فراوان حدیث را سماع نمود و تصانیف غرّا پرداخت مثل مشارق الأنوار که شهرت تمام دارد، و شرح صحیح بخاری، و درّ السّحابة، و شرح آن، همه در فن حدیث، و کتاب شوارد، و عباب، و شرح القلادة السّمطیة فی توشیح الدّریدیه، و کتاب الافتعال در لغت و کتاب الفرائض، و کتاب العروض. وفاتش در بغداد سنۀ خمسین و ستّ مائة در عهد مستعصم ختم خلفای عباسیّه اتفاق افتاد، فرزندان خود را وصیّت کرده که نعش او را بمکّة معظّمه نقل کنند، أوّل او را در حرم ظاهری واقع بغداد بخانه خودش أمانت گذاشتند و در سال مذکور بمکّۀ مقدّسه آورده دفن ساختند. مولانا در آغاز مشارق تمنّای قبر خود در آن بقعۀ فاخره بیان کرده و گفته: أماته بها حمیدا فأقبره ثمّ إذا شاء أنشره. هکذا فی «مآثر الکرام-تاریخ بلگرام» للسّیّد غلام علی آزاد الواسطی البلگرامی. و در «تحفه الأخیار» بترجمۀ مشارق الأنوار نوشته: تصانیف ایشان بسیار است از آن جمله کتاب: «مصباح الدّجی من صحاح أحادیث المصطفی» و کتاب «الشّمس المنیرة من الصّحاح المأثورة» و کتاب «عقلة العجلان» و کتاب «وفیات الصحابة» و کتاب «زبدة المناسک» و کتاب «درجات العلم و العلماء» و کتاب «التکمله» در لغت و در وی باصلاح غلط جوهری در «صحاح» پرداخته و لغاتی که در آن نبود در وی داخل ساخته، و کتاب «مجمع البحرین» حافل جمیع لغت عرب

ص:451

لغایت کلانست، و ورای این؛ او را تصانیف دیگر است که دلیل بر کمال علم ویست. انتهی].

فهذا رضی الدین الصغانی صاحب «المشارق» ، نابههم المعروف بینهم فی المغارب و المشارق، قد روی هذا الحدیث المؤتلق البوارق، و آثر هذا الخبر الملتمع الشّوارق، فلا یحید عن الانقیاد له إلاّ حائد عن ربقة الدین مارق، أو حائد لملأة النّصف خارق، أو معاند فی لجّة العمه غارق، أو جارد علی الحقّ لأنیابه حارق.

106-أما روایت أبو سالم محمّد بن طلحة القرشی النصیبی الشافعی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «مطالب السّئول فی مناقب آل الرّسول» گفته:

[

و قد روی مسلم فی صحیحه بسنده عن یزید بن حیّان، قال: انطلقت أنا و حصین ابن سبرة و عمرو بن مسلم إلی زید بن أرقم فلمّا جلسنا إلیه قال له حصین: لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا: رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و سمعت حدیثه و غزوت معه و صلّیت خلقه، لقد لقیت (یا زید. صح. ظ) خیرا کثیرا، حدّثنا یا زید! ما سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم؟ قال: یا بن أخی! لقد کبرت سنّی و قدم عهدی و نسیت بعض الّذی کنت أعی من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فما أحدّثکم (حدّثتکم ظ) فاقبلوه و مالا فلا تکلّفونیه.

ثمّ قال: قام فینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر ثم قال: أما بعد، (ألا! یا. صح. ظ) أیّها النّاس! إنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی فأجیب و أنا تارک فیکم ثقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور، فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به. فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه ثمّ قال: و أهل بیتی، اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی (اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی. صح. ظ) . فقال له حصین: یا زید! أ لیس نساؤه بأهل بیته؟ قال: أهل بیته من حرم الصّدقة علیه بعده].

و علامه ابن طلحه قرشی از أجلّۀ حفّاظ أعلام و أفاخم فقهای عظام سنّیّه می باشد، شطری از حالات عظمت و جلالت و رفعت و نبالت او بر ناظر «مرآة الجنان» عفیف الدین عبد اللّه بن أسعد یافعی و «طبقات شافعیّه» جمال الدّین عبد الرحیم بن

ص:452

الحسن الأسنوی و «طبقات شافعیّه» تقی الدّین أبو بکر بن أحمد الأسدی المعروف بابن قاضی شهبة و «عجالة الرّاکب و بلغة الطّالب» عبد الغفّار بن إبراهیم العلوی العکّی العدثانی الشافعی و غیر آن واضح و ظاهرست، بنابر اختصار، بعضی از عبارات موضحۀ سموّ مرتبت و علوّ منزلت او در این جا مذکور می گردد.

تجلیل گنجی شافعی و دیگران از محمّد ابن طلحۀ شافعی

محمّد بن یوسف الکنجی الشافعی در «کفایة الطالب» در ذکر آیات نازله در شأن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته: [فمن ذلک: ما أخبرنا شیخنا حجة الإسلام شافعی الزمان أبو سالم محمّد بن طلحة القاضی بمدینة حلب و الحافظ محمّد بن محمود المعروف بابن النّجّار ببغداد، قالا:

أخبرنا أبو الحسن المؤیّد بن محمّد بن علی، قال: أخبرنا عبد الجبّار الخواری، أخبرنا العلاّمة أبو الحسن علیّ بن أحمد بن محمّد بن الحرث، أخبرنا أبو محمّد بن حسّان، حدّثنا محمّد بن یحیی بن مالک الضّبیّ، حدّثنا محمّد بن إسماعیل الجرجانی، حدّثنا عبد الرّزّاق، أخبرنا عبد الوهّاب بن مجاهد، عن أبیه، عن ابن عبّاس فی قوله تعالی «اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ اَلنَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً» قال:

نزلت فی علی بن أبی طالب، کان عنده أربعة دراهم فأنفق باللّیل واحدا و بالنّهار واحدا و فی السّر واحدا و فی العلانیة واحدا].

ازین عبارت ظاهرست که علاّمه ابن طلحه شیخ و استاد کنجیست که بتحدیث او کنجی این خبر را درین کتاب بسلک روایت کشیده و او را بر شیخ دیگر خود أعنی علاّمه ابن النّجار در ذکر؛ شرف تقدیم بخشیده و حضرتش را بألقاب جلیلۀ شیخنا، حجّة الإسلام، شافعیّ الزّمان؛ مدح نموده و باین صفات ثلاثه نبیله که عظمت و جلالت آن بنهایت وضوح و ظهور و سطوع و سفور بر ماهران علم رجال؛ واضح و عیانست کمال علوّشان و رفعت مکانش بر همکنان ثابت فرموده، و فی ذلک خیر مقنع و کفایة لأهل التّبصّر و الدّرایة.

و نیز کنجی در «کفایة الطّالب» در ذکر فضائل حضرت خدیجه سلام اللّه علیها گفته: [و من مناقبها: سبق هدایتها و بشارتها للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و مشورتها مع ورقة

ص:453

ابن نوفل فی أمر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی بدو الوحی، و هو ما أخبرنا أئمّة الأمصار و حفّاظ الوقت شیخ الإسلام حجّة العرب أبو عبد اللّه محمّد بن أبی الفضل المرسی بمکّة، شرّفها اللّه تعالی، و أوحد دهره أبو عمرو عثمان بن عبد الرّحمن بن الصلاح، و قدوة أهل الحدیث أبو إسحاق إبراهیم بن محمّد الصّریفینی بدمشق، و بقیة السّلف أبو عبد اللّه محمّد ابن عبد الواحد المقدسی بجبل قاسیون، و شیخ المذاهب علاّمة الزّمان أبو الثّنا محمود بن أحمد الحصیری بدمشق أیضا و مولده ببخاری سنة ستّ و أربعین و خمسمائة و توفی فی یوم الأحد ثامن صفر سنة ستّ و ثلاثین و ستّمائة، و حجة الإسلام، شافعی الوقت، أبو سالم محمّد بن طلحة النصیبی، و مورّخ العراق أبو عبد اللّه بن محمود بن الحسن المعروف بابن النّجّار ببغداد مولده لیلة الأحد ثالث عشرین (عشری. ظ) ذی القعدة سنة ثمان و سبعین و خمسمائة و توفی، بکرة الثّلثاء خامس شعبان سنة ثلث و أربعین و ستمائة و تقدّم فی الصّلوة علیه شیخنا العلاّمة رئیس الأصحاب شرقا و غربا أبو محمّد عبد اللّه بن أبی الوفا البادرائی و دفن بالشهداء من باب حرب،

قالوا جمیعا: أخبرنا المقری أبو الحسن المؤیّد بن محمّد بن علی الطوسی بنیسابور، أخبرنا أبو عبد اللّه محمّد بن الفضل، أخبرنا أبو الحسین عبد الغافر، أخبرنا أبو أحمد بن عمرو السّرّاج، أخبرنا ابن وهب، قال: أخبرنی یونس، عن ابن شهاب، قال: حدّثنی ابن الزّبیر أنّ عائشة زوج النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم أخبرته أنّها قالت: کانت أوّل ما بدی به رسول اللّه من الوحی الرّؤیا الصّادقة فی النّوم و کان لا یری رؤیا إلاّ جاءت مثل فلق الصبح، الحدیث].

ازین عبارت نیز مثل عبارت سابقه واضحست که حافظ کنجی از علاّمه ابن طلحه روایت حدیث نموده و او را بعد معدود نمودن از أئمّه أعصار و حفّاظ وقت بحجّة الإسلام و شافعیّ الوقت یاد فرموده، و فی ذلک من التّبجیل الجلیل و التّفخیم العظیم ما لا یخفی علی ذی قلب سلیم و طبع مستقیم.

و مرزا محمّد بن معتمد خان بدخشی در «مفتاح النجا» در ذکر أولاد أمجاد جناب إمام حسن علیه السّلام گفته: [و قال الشّیخ العالم محمّد بن طلحة الشّامی: کانوا خمسة

ص:454

عشر نفرا و عدّ سوی الأربعة الأولی(1) قاسما و حسینا و محمّدا و أبا بکر و حمزة و جعفر و طلحة و إسماعیل و یعقوب و عبد الرّحمن و عبد اللّه الثّانی].

ازین عبارت بصراحت ظاهرست که مرزا محمّد بدخشانی بکلام ابن طلحه در کتاب خود استناد کرده و بعد وصف او بشیخ عالم نامش برده.

و محمّد محبوب عالم که از أکابر اولیا و عرفا و أفاخم علما و فضلای سنّیّه است در «تفسیر شاهی» که غایت استناد و نهایت اعتماد او بر ناظر افادۀ شاهصاحب در همین کتاب «تحفه» و متتبّع کلام تلمیذ رشید او در «ایضاح» مخفی و محتجب نیست در مقامات عدیده دست تمسّک بروایات «مطالب السّئول» ابن طلحه زده بإکثار و توقیر از مطالب آن نقل آورده، و قد ذکرنا نبذا منها فی مجلّد حدیث التّشبیه، فراجع إلیه إن شئت تستفد بما فیه.

و بالجملة، فهذا ابن طلحة المکنی بأبی سالم أحد أرکانهم الأعلام، الموصوف عندهم بشافعیّ الزّمان و حجّة الإسلام، قد روی هذا الحدیث المنیر من العمی کلّ اغساق و اظلام، المبیر من الزّیغ لکلّ ناجم باصطلام، الموضح من آیات الحقّ باهرات الأعلام الموصل بارشاده إلی جدد الأمن و نهج السّلام، فالحمد للّه المنعم المفضل الخبیر العلاّم حیث وضح علی أهل النّهی و أرباب الأحلام، أنّ شبهات الجاحدین أضغاث أحلام، و أنّ هفوات المبطلین من خطل القول و زیف الکلام.

107-اما روایت شمس الدین ابو المظفر یوسف بن قزغلی
اشاره

المعروف بسبط ابن الجوزی

حدیث ثقلین را، پس در «تذکرة خواص الأمة» گفته: [الباب الثانی عشر-فی ذکر الأئمّة.

قال أحمد فی الفضائل: ثنا أسود بن عامر، ثنا إسرائیل، عن عثمان بن المغیرة، عن علی بن ربیعة، قال: لقیت زید بن أرقم فقلت له: هل سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول:

ترکت فیکم الثّقلین واحد منها أکبر من الآخر، قال: نعم، سمعته یقول: ترکت فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود بین السّماء و الأرض و عترتی أهل بیتی، ألا إنّهما لن یفترقا حتّی

ص:455


1- یرید بهم زیدا و الحسن و عمرا و عبد اللَّه ( 12 ) .

یردا علیّ الحوض، ألا! فانظروا کیف تخلفونی فیهما، فان قیل: فقد قال جدّک فی کتاب «الواهیة» : أنبأنا عبد الوهاب الأنماطی، عن محمّد بن المظفر، عن محمّد(1) العتیقی عن یوسف بن الدّخیل، عن جعفر العقیلی، عن أحمد الخلوانی، عن عبد اللّه بن داهر، ثنا عبد اللّه بن عبد القدّوس، عن الأعمش، عن عطیّة، عن أبی سعید، عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم بمعناه.

ثمّ قال جدّک: (عطیّة صح ظ) ضعیف، و ابن عبد القدّوس، رافضی، و ابن داهر لیس بشیء قلت: الحدیث الّذی رویناه أخرجه أحمد بن الفضائل و لیس فی إسناده أحد ممّن ضعّفه جدّی و قد أخرجه أبو داود فی سننه و التّرمذیّ أیضا (و عامّة المحدّثین. ن) و ذکره رزین فی «الجمع بین الصّحاح» و العجب کیف خفی عن جدّی ما روی مسلم فی صحیحه من حدیث زید بن أرقم: قام فینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خطیبا بماء یقال له «خمّ» أو یدعی خمّا بین مکّة و المدینة فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر ثمّ قال: أمّا بعد، أیّها النّاس! فإنّما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربّی فأجیب و أنا تارک فیکم الثّقلین، أو ثقلین، أوّلهما کتاب اللّه فیه النّور و الهدی، فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به.

فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه ثمّ قال و أهل بیتی اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی قالها مرّتین(2) فقال حصین بن سبرة لزید بن أرقم: و من أهل بیته یا زید؟ أ لیس نساؤه من أهل بیته؟ فقال زید: نعم! نساؤه من أهل بیته و لکن أهل بیته من حرم علیه الصّدقة بعده.

و فی روایة: فقال زید: لا و ایم اللّه! إنّ المرأة قد تکون مع الرّجل العصر و (من ظ) الدّهر ثمّ یطلّقها فترجع إلی أبیها و قومها، و لکن أهل بیته عصبته الّذین یحرم علیهم الصّدقة. قال حصین: و من هم؟ قال: آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عبّاس. و الثّقلان: الخطیران العظیمان، و قال أحمد فی المسند: ثنا: عبد الرزاق(3)

ص:456


1- فی النسخة الحاضرة من کتاب ابن الجوزی هو أحمد بن محمّد العتیقی فلیتنبه ( 12 . ن ) .
2- المحفوظ فی « صحیح مسلم » انه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم قالها ثلاث مرات فلیتنبه ( 13 . ن .
3- هذا سبقة من قلم المصنف أو غلط من الناسخ ، و الصحیح الموجود فی « المسند » کما نقل عنه فی المتن سابقا هو هکذا : ثنا أسود بن عامر ، ثنا اسرائیل ، عن عثمان بن المغیرة ، عن علی بن ربیعة . قال : لقیت زید بن أرقم . الحدیث ( 13 . ن ) .

بالاسناد المتقدّم إلی علی(1) بمعناه].

مآخذ ترجمۀ سبط ابن الجوزی

و علامه سبط ابن الجوزی از صدور حفّاظ بارعین و قروم فقهای ماهرین و أساطین نبهای کابرین و مشاهیر نبلای فاضلین سنّیّه می باشد، شطری از عظمت و جلالت و رفعت و نبالت و وثوق و اعتماد و شموخ و استناد او بر ناظر «جامع مسانید أبی حنیفه» تصنیف أبو المؤیّد محمّد بن محمود الخوارزمی و «کفایة الطالب» محمّد بن یوسف الکنجی و «وفیات الأعیان» قاضی القضاة ابن خلکان و «منظر الإنسان» یوسف بن أحمد السجزی و «ذیل مرآة الزمان» تالیف قطب الدین موسی بن محمّد الیونینی البعلبکی و کتاب «المختصر فی أخبار البشر» لأبی الفداء إسماعیل بن علی بن محمود الأیوبی و «تتمة المختصر فی أخبار البشر» لزین الدین أبی حفص عمر بن مظفر الشهیر بابن الوردی و «عبر فی خبر من غبر» لشمس الدّین الذّهبی و «وافی بالوفیات» صلاح الدّین صفدی و «مرآة الجنان» عبد اللّه بن أسعد الیمنی الیافعی الشافعی و «مختصر جواهر مضیه» مجد الدین أبو طاهر محمّد بن یعقوب الفیروزآبادی الشیرازی و «طبقات الشّافعیّة» تقی الدین اسدی و «جواهر العقدین» نور الدین علی بن عبد اللّه سمهودی و «حسن المقصد» جلال الدین السّیوطی و «قول منبی» شمس الدّین سخاوی و «إتحاف الوری» لنجم الدین عمر بن فهد المکی و «غایة المرام بأخبار سلطنة البلد الحرام» عزّ الدین عبد العزیز بن فهد المکّی و «طبقات المفسّرین» شمس الدین محمّد بن علی بن أحمد الداودی المالکی و «کتائب أعلام الأخیار» محمود بن سلیمان الکفوی و «مدینة العلوم» فاضل ازنیقی و «أثمار جنیّه فی أسماء الحنفیّه» ملا علی بن سلطان محمّد قاری و «إنسان العیون» نور الدین علی بن إبراهیم الحلبی و «درّ مختار» محمّد بن علی بن محمّد بن علی الحصکفی و «مفتاح النجا» مرزا محمّد بن معتمد خان بدخشی و «کشف الظّنون» فاضل چلپی و «صواقع» خواجه نصر اللّه کابلی و «سیف مسلول» قاضی ثناء اللّه پانی پتی و همین کتاب «تحفه» خود شاهصاحب و «ایضاح» رشید الدین خان تلمیذ رشید مخاطب وحید و «إزالة الغین»

ص:457


1- المراد علی بن ربیعة الراوی عن زید بن أرقم ( 12 . ن ) .

مولوی حیدر علی معاصر و «أبجد العلوم» مولوی صدیق حسن خان معاصر؛ واضح و آشکارست.

فهذا سبط ابن الجوزی أحد ثقاتهم الأعیان، و فرد حفّاظهم الأرکان، قد روی هذا الحدیث المتهدّل الأغصان، المتنضّر الأفنان، من غیر إیهاء و لا إیهان، و لا إضجاع و لا ادهان، بل أوضح بباهر تحقیقه و أبان؛ بوار ما تفوّه به الجاحد المعاند المهان، و فساد ما أتی به المنکر من الخطل الواضح الهوان، فیا له من فارس للحدیث قد بذّ و شفّ علی قاطبة الفرسان، و سبق و فاق علی سائر القروم من الأقران، حتّی أصاب خصل السّبق إلی الغایة فی هذا المیدان، و استبدّ لتقدّمه فی هذه الحلبة بالسّبقة و الرّهان، و لم یترک فی جحد هذا الحدیث المرصّص البنیان، الموصّص الأرزان؛ مجالا لأهل البغی و العدوان، و مقالا لأرباب الزّیغ و الطغیان، و کلاما لأصحاب الشّنف و الشّنئان، و ملاکا لذوی الأحقاد و الأضغان.

108-أما روایت أبو عبد اللّه محمّد بن یوسف بن محمّد

الکنجی الشافعی

حدیث ثقلین را، پس در «کفایة الطالب فی مناقب علیّ بن أبی طالب» گفته:

[الباب الأول-فی بیان صحّة خطبته بماء یدعی خمّا. أخبرنا محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن أبی الفضل بمکّة حرسها اللّه و محمّد بن الحسن بن سالم بن علیّ بن سلام بقراءتی علیه بین قبر النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و منبره و الحافظ محمّد بن أبی جعفر القرطبی بمدینة بصری و إبراهیم بن برکات الخشوعی بجامع دمشق و محمّد بن محمود بن الحسن الحافظ المعروف بابن النّجّار بمدینة السّلام.

قال ابن النجّار بن أبی الفضل: أخبرنا أبو الحسن المؤیّد بن محمّد بن علی الطوسی، و قال ابن سلام و القرطبی: أخبرنا محمّد بن علی بن صدقة الحرّانی، و قال الخشوعی: أخبرنا علیّ بن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر مورّخ الشّام، قالوا: أخبرنا الإمام أبو عبد اللّه محمّد بن الفضل الفراوی، أخبرنا أبو الحسن عبد الغافر بن محمّد الفارسی، أخبرنا محمّد بن عیسی بن عمرویه الجلودی أخبرنا إبراهیم بن محمّد بن سفیان، أخبرنا الإمام الحافظ أبو الحسین مسلم بن الحجّاج

ص:458

القشیری النّیسابوریّ، حدّثنی زهیر بن حرب و شجاع بن مخلد، جمیعا عن ابن علیّة، قال زهیر: حدّثنا إسماعیل بن إبراهیم، حدّثنی أبو حیّان، قال: حدّثنی یزید ابن حیّان، قال: انطلقت أنا و حصین بن سبرة و عمرو بن مسلم إلی زید بن أرقم فلمّا جلسنا إلیه قال له حصین: لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا: رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و سمعت حدیثه و غزوت معه و صلّیت خلفه، لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا، حدّثنا یا زید! ما سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم؟ قال یا بن أخی! و اللّه لقد کبرت سنّی و قدم عهدی و نسیت بعض الّذی کنت أعی من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، فما حدّثتکموه فاقبلوا و مالا احدّثکم فلا تکلّفونیه. ثم قال: قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما فینا خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر ثم قال: أما بعد ألا یا أیّها النّاس! فإنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی فاجیب و أنا تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه فیه هدی و نور فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به. فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه ثم قال: و أهل بیتی اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی. فقال حصین: و من أهل بیته؟ قال: أهل بیته من حرم الصّدقة بعده، و هم آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عبّاس. اخرجه مسلم فی صحیحه کما أخرجنا و رواه أبو داود و ابن ماجة القزوینی فی کتابیهما. قلت:

إنّ تفسیر زید أهل البیت غیر مرضیّ لأنّه قال: أهل البیت من حرم الصّدقة، و هم لا ینحصرون فی المذکورین فإنّ بنی المطلّب یشارکونهم فی الحرمان و لأنّ آل الرّجل غیره علی الصّحیح. فعلی قول زید یخرج أمیر المؤمنین رضی اللّه عنه عن أن یکون من أهل البیت، بل الصّحیح أنّ أهل البیت علیّ ع و فاطمة و الحسنان رضی اللّه عنهم، کما

رواه مسلم باسناده عن عائشة أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خرج ذات غداة و علیه مرط مرحل من شعر أسود فجاء الحسن بن علی فأدخله ثم جاء الحسین بن علی فأدخله ثم جاءت فاطمة فأدخلها ثم جاء علی فأدخله ثم قال: إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً .

و هذا دلیل علی أنّ أهل البیت هم الّذین ناداهم اللّه بقوله «أهل البیت» و أدخلهم الرّسول فی المرط. و أیضا

روی مسلم باسناده أنّه لمّا نزلت آیة المباهلة دعا رسول اللّه

ص:459

صلّی اللّه علیه و سلّم علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا رضی اللّه عنهم و قال: اللّهم هؤلاء أهل بیتی].

و نیز کنجی در «کفایة الطالب» گفته:

[أخبرنا أبو المنجا عبد اللّه بن عمر ابن علی بن اللّتی، قال: أخبرنا أبو الوقت عبد الأوّل بن عیسی قال: أخبرنا أبو الحسن عبد الرّحمن بن محمّد الدّارمی، أخبرنا أبو محمّد عبد اللّه بن أحمد بن حمویه، أخبرنا أبو إسحاق إبراهیم بن خزیم، أخبرنا الإمام أبو محمّد عبد بن حمید، حدّثنی یحیی بن عبد الحمید، حدّثنا شریک، عن الرّکین، عن القسم بن حسّان، عن زید بن ثابت قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم (به. ظ) لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. قلت: هکذا أخرجه فی «المنتخب» من مسنده]. و کمال فضل و جلالت و أقصای عظم و نبالت و غایت علوّ درجات و نهایت سموّ رتبت حافظ کنجی در علوم أحادیث و أخبار و فنون روایات و آثار بنابر افادات أئمّۀ کبار و أساطین أحبار سنّیّه در مجلّدات سابقه بعون اللّه المنعام بتوضیح تمام مفصّل و مبیّن و محقّق و مبرهن گردیده.

فهذا محمّد بن یوسف الکنجی الحافظ أحد الأعلام الأفراد، و واحد الأحبار النّقّاد، المضطلعین باعباء علوم الحدیث بین العباد، المختبر السّابر الخابر من الخبر بالمتن و الإسناد، قد روی هذا الحدیث الکثیر الإسعاد، العظیم الإنجاد، السّابق فی الإرفاد، البالغ فی الارشاد، الموضح المنیر سنن الصّواب و السّداد، المنبط المثیر کوامن الهدی و الرّشاد، و صحّحه رغما لآناف المؤثرین للعناد، و ثبّته جدعا لمعاطس المنبرین باللّداد، و أطده دفعا لزوافر قصره المشاد. و شیّده دعما لشجوب صرحه المصون عن التّداعی و الانهداد.

109-أما روایت أبو الفتح محمّد بن محمّد بن أبی بکر
اشاره

الابیوردی(1) الشافعی

ص:460


1- قال فی « الاتحاف » : الاباوردی - بکسر الهمزه و فتح الموحدة المخففة و الواو و سکون الراء آخره دال مهملة . إلی اباورد بلیدة بخراسان و یقال بلا همزة و یقال أبی ورد بفتح الهمزة و الواو و کسر الموحدة و سکون التحتیة و الراء و هو الأشهر . و أیضا قال فیه : الابیوردی مر فی الاباوردی . و أیضا قال فیه : الباوردی بفتح الواو و سکون الراء الی ابیورد ، قد تقدم فی موضعین ( 12 ) .

حدیث ثقلین را، پس سیوطی در «إحیاء المیت» گفته: [الحدیث الخامس و الخمسون-

أخرج الباوردی عن أبی سعید قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثّقلین ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و مرزا محمّد بدخشانی در «مفتاح النّجا» بعد ذکر اخراج طبرانی این حدیث شریف را از أبو سعید خدری گفته: [

و أخرجه الحافظ أبو الفتح محمّد بن محمّد الباوردیّ عنه بلفظ: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

ترجمۀ حافظ أبو الفتح أبیوردی

و أبیوردی از أماثل حفّاظ و مشاهیر و أفاضل أیقاظ نحاریر نزد سنّیّه می باشد.

ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [الأبیوردی-الإمام المحدّث الحافظ المفید زین الدّین أبو الفتح محمّد بن أحمد بن أبی بکر الابیوردی الصّوفی الشّافعی، نزیل القاهرة، ولد سنة إحدی و ستّمائة؛ ظنّا، و طلب الحدیث فی کهولته فسمع من کریمة الزّبیریّة و السّخاوی و الضّیاء الحافظ و طبقتهم و أصحاب السّلفی و ابن عساکر ثم نزل إلی أصحاب البوصیری و الخشوعی ثمّ نزل إلی أصحاب ابن بافا و کتب الکثیر و تعب و سوّد «المعجم» و قلّ ما روی، عوضه اللّه بالعفو و المغفرة. قال الشّریف بالوفیات (فی «الوفیات» . ظ) : کان حریصا علی التّحصیل صابرا علی کلف الاستفادة، سمعت منه و کان أهلا للدّین و الصّلاح و العفاف و له فهم و فیه تیقّظ، خرّج معجمه و وقف أجزاءه و کتبه، و توفی فی حادی عشر جمادی الاولی سنة سبع و ستّین و ستّمائة. قلت:

روی عنه الدّمیاطیّ بیتین من نظمه و قال: توفی بخانقاه سعید السّعداء].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنه سبع و ستین و ستّمائة گفته: [و الابیوردی- الحافظ زین الدّین أبو الفتح محمّد بن محمّد بن أبی بکر الصّوفی الشّافعی، سمع و هو ابن أربعین سنة من کریمة و ابن قمیرة فمن بعدهما حتّی کتب عن أصحاب محمّد بن عماد

ص:461

و شرع فی «المعجم» و حرص و بالغ فما أفاق من الطّلب إلاّ و المنیّة قد فجأته، و کان ذا دین و ورع، توفی بخانکاه سعید السّعداء فی جمادی الاولی، و له شعر].

و علامه جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [الأبیوردی- الإمام المحدّث الحافظ المفید زین الدّین أبو الفتح محمّد بن محمّد بن أبی بکر الصوفی الشّافعی نزیل القاهرة، ولد سنة 601 و طلب الحدیث کهلا فسمع من السّخاوی و الضّیاء الحافظ و کان من أهل الدّین و الصّلاح و له فهم و یقظة، خرّج معجمه و مات فی حادی عشر جمادی الاولی سنة 667].

و نیز سیوطی در «حسن المحاضره» گفته: [الأبیوردی-الإمام المحدّث الحافظ زین الدّین أبو الفتح محمّد بن محمّد بن أبی بکر نزیل القاهرة، ولد سنة ستّمائة و سمع من السّخاوی و غیره و ألّف و خرّج، مات فی جمادی الاولی سنة سبع و ستّین].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «إتحاف النّبلا» گفته: [الإمام المحدّث الحافظ زین الدّین أبو الفتح محمّد بن محمّد بن أبی بکر الأبیوردی، نزیل القاهرة، در سنه إحدی و ستّمائة متولّد شده و از سخاوی و غیره شنیده و تألیف و تخریج نموده در سنه سبع و ستین و ستّمائة درگذشت].

فهذا امامهم البارع الخبیر النقاب، أبو الفتح الأبیوردی المحرز لعقائل السّمات و جلائل الألقاب، قد فتح بروایة هذا الحدیث باب الرّشد و الصّواب، و ردم بتحدیثه و تاج الغیّ و التّباب، فلا یصدف عن الحقّ السّاطع السّافر کالشّهاب، البارق الباهر کالمتهلّل من السّحاب؛ إلاّ من سلک مسلک العدوان باتّباع النّصاب، فابتلی لعماه من العمه و العته بأنجس الأوصاب، حتّی قادته العصبیّة الموبقة إلی سوء المآب، و أوردته الحمیّة المردیة علی خسر الحساب.

110-أما روایت أبو زکریا یحیی بن شرف النووی
اشاره

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «تهذیب الأسماء و اللّغات» در ترجمه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در بیان فضائل آن جناب آورده: [

و فی «صحیح مسلم» أیضا عن زید

ص:462

ابن أرقم فی جملة حدیث طویل قال. قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فینا خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر ثمّ قال: أمّا بعد، ألا أیّها النّاس فإنّما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربّی فأجیب و أنا تارک فیکم ثقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور، فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به. فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه قال: و أهل بیتی، أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی (أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی. صح. ظ) فقیل: و من أهل بیته یا زید؟ أ لیس نساؤه من أهل بیته؟ قال: نساؤه من أهل بیته؟ قال: نساؤه من اهل بیته و لکنّ أهل بیته من حرم الصّدقة بعده. قال: و من هم؟ قال: آل علیّ و آل عقیل و آل جعفر و آل عبّاس].

ترجمۀ محیی الدین نووی صاحب التهذیب

و محتجب نماند که نووی از أعلام حفّاظ متبحّرین و أحبار فقهای متمهّرین سنیّه بوده، نبذی از مناقب سامیه و مفاخر طامیۀ او بر متتبّع «تذکرة الحفّاظ» و «عبر فی خبر من غبر» ذهبی و «مرآة الجنان» یافعی و «تتمّة المختصر» زین الدّین عمر بن مظفّر الشّهیر بابن الوردی و «نجوم زاهره» جمال الدین أبو المحاسن یوسف بن تغری بردی الأتابکی و «طبقات شافعیّه» جمال الدّین اسنوی و «طبقات شافعیّه» تقی الدین الأسدی» و «طبقات الحفّاظ» سیوطی و «إتحاف النّبلاء» مولوی صدیق حسن خان معاصر و غیر آن ظاهر و باهرست در این جا روما للاختصار، بعضی از عبارات مذکور می شود.

ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [النّواوی-الإمام الحافظ الأوحد القدوة شیخ الإسلام علم الأولیاء محیی الدّین أبو زکریّا یحیی بن شرف بن مری الحزامی الحوازبی (الحورانی. ظ) الشّافعی صاحب التّصانیف النّافعة مولده فی المحرّم سنة إحدی و ثلثین و ستّمائة و قدم دمشق سنة تسع و أربعین فسکن فی الرّواجیة (الرّواحیة. ظ) یتناول خبز المدرسة فحفظ «التّنبیه» فی أربعة أشهر و نصف وقر أربع «المهذّب» حفظا فی باقی السنّة علی شیخه الکمال بن أحمد ثم حجّ مع أبیه و أقام بالمدینة شهرا و نصفا و مرض أکثر الطّریق فذکر شیخنا أبو الحسن بن العطار أنّ الشّیخ محیی الدّین ذکر له أنّه کان یقرأ کلّ یوم اثنی عشر درسا علی مشایخه شرحا و تصحیحا: درسین فی «الوسیط»

ص:463

و درسا فی «المهذّب» و درسا فی «الجمع بین الصّحیحین» و درسا فی «صحیح مسلم» و درسا فی «اللّمع» لابن جنی و درسا فی «إصلاح المنطق» و درسا فی التصریف و و درسا فی أصول الفقه و درسا فی أسماء الرّجال و درسا فی أصول الدّین. قال: و کنت أعلّق جمیع ما یتعلّق بها من شرح مشکل و وضوح عبارة و ضبط لغة و بارک اللّه تعالی فی وقتی و خطر لی أن أشتغل فی الطبّ و اشتغلت فی کتاب «القانون» و أظلم قلبی و بقیت أیّاما لا أقدر علی الاشتغال فأفقت علی نفسی و بعت «القانون» فنار قلبی قلت:

سمع من الرّضی ابن البرهان و شیخ الشّیوخ عبد العزیز بن محمّد الأنصاری و زین الدّین ابن عبد الدائم و عماد الدّین عبد الکریم الخرستانی (الحرستانی. ظ) و زین الدّین خلف ابن یوسف و تقی الدّین بن أبی الیسر و جمال الدّین بن الصّیرفی و شمس الدّین بن أبی عمر و طبقتهم و سمع «الکتب السّتّة» و «المسند» و «الموطّأ» و «شرح السّنة» للبغوی و «سنن الدّار قطنی» و أشیاء کثیرة و قرأ «الکمال» للحافظ عبد الغنی (علی. صح . ظ) علاء الدّین و شرح فی أحادیث الصّحیحین علی المحدّث أبی إسحاق إبراهیم بن عیسی المرادی، و أخذ الأصول علی القاضی التّفلیسی، و تفقّه علی الکمال إسحاق المعرّی و شمس الدّین عبد الرّحمن بن نوح و عزّ الدّین عمر بن سعد الإربلی و الکمال سلاّر الإربلی، و قرأ اللّغة علی الشّیخ أحمد المصری و غیره، و قرأ علی ابن مالک کتابا من تصنیفه، و لازم الاشتغال و التّصنیف و نشر العلم و العبادة و الأوراد و الصّیام و الذّکر و الصّبر علی المعیشة الخشنة فی المأکل و الملبس کلّیة لا مزید علیها، ملبسه ثوب خام و عمامته سبجانیّة صغیرة تخرّج به جماعة من العلماء، منهم الخطیب صدر (الصدر ظ) سلیمان الجعفری و شهاب الدّین أحمد بن جعوان و شهاب الدّین الإربدی و علاء الدّین ابن العطّار، و حدّث عنه ابن أبی الفتح و المزّی و ابن العطّار. و أخبرنا علیّ بن إبراهیم، ثنا یحیی بن شرف الفقیه، أنبا خالد بن یوسف. «ح» . و أجاز لی ستّ العرب ستّ یحیی،

قالوا؛ ثنا أبو الیمن الکندیّ، ثنا المبارک بن الحسین، أنبا علیّ بن أحمد، أنبا محمّد بن عبد الرّحمن، ثنا عبد اللّه، ثنا شیبان، ثنا حمّاد بن سلمة، عن ثابت، عن أنس قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: من طلب الشّهادة صادقا من قلبه أعطیها و لو لم تصبه. أخرجه

ص:464

مسلم عن شیبان. قال ابن العطّار: ذکر لی شیخنا رحمه اللّه تعالی أنّه کان لا یضیع له وقتا لا فی لیل و لا فی نهار حتّی فی الطّرق و أنّه دام ستّ سنین ثم أخذ فی التصنیف و الإفادة و النّصیحة و قول الحقّ. قلت: مع ما هو علیه من المجاهدة بنفسه و العمل بدقائق الورع و المراقبة و تصفیة النّفس من الشّوائب و محقها من أغراضها کان حافظا للحدیث و فنونه و رجاله و صحیحه و علیله رأسا فی معرفة المذهب، قال شیخنا الرّشید ابن المعلم: عذلت الشیخ محیی الدّین فی عدم دخوله الحمّام و تضییق العیش فی مأکله و ملبسه و أحواله و خوّفته من مرض یعطّله عن الاشتغال فقال: إنّ فلانا صام و عبد اللّه حتّی اخضرّ جلده و کان یمتنع من أکل الفواکه و الخیار و یقول: أخاف أن یرطب جسمی و یجلب النّوم! و کان یأکل فی الیوم و اللّیلة أکلة و یشرب شربة واحدة عند السّحر.

قال ابن العطّار: کلّمته فی الفاکهة فقال: دمشق کثیرة الأوقاف و أملاک من تحت الحجر و التّصرف لهم لا یجوز إلاّ علی وجه الغبطة لهم ثمّ المعاملة فیها علی وجه المساقاة و فیها خلاف، فکیف تطیب نفسی بأکل ذلک؟ ! و قد جمع ابن العطّار سیرته فی ستّ کراریس. فمن تصانیفه: «شرح صحیح مسلم» و «ریاض الصّالحین» و «الأذکار» و «الأربعین» و «الإرشاد» فی علوم الحدیث و «التقریب» مختصره و کتاب «المهمّات» و «تحریر الألفاظ» و «العمدة» و «تصحیح النّسبة» و «الإیضاح» و «المناسک» مجلّد. و له ثلاثة مناسک سواه، و «التبیان فی آداب حملة القرآن» ، و فتاواه مجموعة فی مجیلید (مجیلد. ظ) و «الرّوضة» أربعه أسفار و «شرح المهذب» إلی باب المصراة فی أربع مجلّدات، و شرح قطعة من «البخاری» و قطعة من «الوسیط» و عمل قطعة من الأحکام و جملة کثیرة من الأسماء و اللّغات و «مسوّدة فی طبقات الفقهاء» و من التّحقیق إلی باب صلاة المسافر. و کان لا یقبل من أحد شیئا إلاّ فی النّادر ممّن لا یشتغل علیه. أهدی له فقیر إبریقا فقبله و عزم علیه الشّیخ برهان الدّین الإسکندرانی أن یفطر عنده فقال: احضر الطّعام إلی هنا و نفطر جملة، فأکل من ذلک و کان لونین.

و ربّما جمع الشّیخ بعض الأوقات بین إدامین، و کان یواجه الملوک و الظّلمة بالإنکار و یکتب إلیهم و یخوّفهم باللّه تعالی، کتب مرّة: من عبد اللّه یحیی النواوی:

ص:465

سلام اللّه و رحمته و برکاته علی المولی المحسن ملک الامراء بدر الدین أدام اللّه له الخیرات و تولاّه بالحسنات و بلّغه من خیرات الدّنیا و الآخرة کلّ آماله و بارک له فی جمیع أحواله، آمین و ینهی إلی العلوم الشّریفة أنّ أهل الشّام فی ضیق و ضعف حال بسبب قلّة الامطار، و ذکر فصلا طویلا و فی طیّ ذلک ورقة إلی الملک الظّاهر. فردّوا جوابها ردّا عنیفا مولما فتنکّدت خواطر الجماعة، و له غیر رسالة إلی الملک الظّاهر فی الأمر بالمعروف، و کان شیخنا ابن فرح یشرح علی الشّیخ الحدیث فقال نوبة الشیخ محیی الدّین قد صار إلی ثلاث مراتب کلّ مرتبة لو کانت لشخص لشدّت إلیه الرّحال: العلم و الزّهد و الأمر بالمعروف و النّهی عن المنکر. فسافر. (سافر. ظ) الشّیخ فزار بیت المقدس و عاد إلی نوی فمرض عند والده فحضرته المنیّة فانتقل إلی رحمة اللّه فی الرّابع و العشرین من رجب سنة ستّ و سبعین و ستمائة و قبره ظاهر یزار. قاله الشّیخ قطب الدین الیونینی و قال: کان أوحد زمانه فی العلم و الورع و العبادة و التقلّل و خشونة العیش، واقف الملک الظّاهر بدار العدل غیر مرّة فحکی عن الملک الظّاهر أنّه قال: أنا أفزع منه! ولی مشیخة دار الحدیث، قلت: ولیها سنة خمس و ستّین بعد أبی شامّة إلی أن مات. و قال الشّیخ شمس الدّین بن الفخر الحنبلی:

کان إماما بارعا حافظا متقنا أتقن علوما جمّة و صنّف التّصانیف الجمّة و کان شدید الورع و الزّهد تارکا لجمیع المأکول إلاّ ما یأتیه به أبوه من کعک وتین، و کان یلبس الثّیاب الرّدیّة المرقعة، و لا یدخل الحمّام، و ترک الفواکه جمیعها و لم یتناول من الجهات، رحمه اللّه تعالی].

و ابن الوردی در «تتمّة المختصر» در وقایع سنه ستّ و سبعین و ستّمائه گفته:

[قلت: و فیها توفی شیخ الإسلام العالم الرّبانی الزّاهد محیی الدّین یحیی بن شرف ابن مری النّواوی و له خمس و أربعون سنة و نصف، و له سیرة مفردة فی علومه و تصانیفه و دینه و یقینه و ورعه و زهده و قناعته بالیسیر و تعبّده و تهجّده و خوفه من اللّه تعالی. ولی مشیخة دار الحدیث بدمشق و کان لا یتناول من معلومها شیئا و قبره ظاهر یزار بنوی. قلت:

ص:466

لقیت خیرا یا نوی! *و حرست من ألم النّوی فلقد نشا بک زاهد فی العلم أخلص ما نوی

و علی عداه فضله فضل الحبوب علی النوی. و اللّه أعلم].

و جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [النووی-الإمام الفقیه الحافظ الأوحد القدوة شیخ الإسلام علم الأولیاء محیی الدین أبو زکریا یحیی ابن شرف بن مری الحرّانی الحورانی الشافعی. ولد فی المحرّم سنة 631 و قدم دمشق سنة 49 و حجّ مرّتین و سمع من الرّضی بن البرهان و النّعمان بن أبی الیسر و الطبقة و صنّف التّصانیف النّافعة فی الحدیث و الفقه و غیرها، کشرح مسلم. و الرّوضة. و شرح المهذّب. و المنهاج. و التّحقیق. و الأذکار. و ریاض الصّالحین. و الإرشاد. و التقریب، کلاهما فی علوم الحدیث. و تهذیب الأسماء و اللّغات. و مختصر اسد الغابة فی الصّحابة.

و المبهمات، و غیر ذلک. و کان إماما بارعا حافظا متقنا أتقن علوما شتّی و بارک اللّه فی علمه و تصانیفه لحسن قصده، و کان شدید الورع و الزّهد آمرا بالمعروف ناهیا عن المنکر، تهابه الملوک، تارکا لجمیع ملاذ الدّنیا و لم یتزوّج و ولی مشیخة دار الحدیث الأشرفیّة بعد أبی شامّة فلم یتناول منها درهما، مات فی رابع عشری رجب سنة 676. قلت: أفرزت ترجمته بالتّألیف. قال الذّهبی: و هو سیّد الطبقة الآتیة و إنّما ذکر هنا لتقدّم موته].

حسین بن محمّد دیاربکری در «تاریخ خمیس» گفته: [و فی سنة ستّ و سبعین و ستّمائة فی رجبها مات شیخ الإسلام شیخ الشّافعیّة القدوة الزّاهد العلم محیی الدّین یحیی بن شرف النّووی، و له خمس و أربعون سنة و نصف سنة، متفرّد فی علومه و تصانیفه و دینه و یقینه و ورعه و زهده و قناعته بالیسیر و تعبّده و تهجّده و خوفه من اللّه تعالی، و قبره بنوی یزار].

و ولی الدین خطیب در «أسماء رجال مشکاة» گفته: [الإمام النّووی- هو أبو زکریا محیی الدین یحیی بن شرف النّووی إمام أهل زمانه کان عالما فاضلا متورعا فقیها محدّثا ثبتا حجّة. له مصنّفات کثیرة مشهورة و تألیفات عجیبة مفیدة فی الفقه

ص:467

مثل «الرّوضة» و فی الحدیث مثل «الریاض» و «الأذکار» و فی شرحه مثل «شرح مسلم» و غیر ذلک من معرفة علوم الحدیث و اللّغة، سمع من المشایخ الکبار و منه خلق کثیر و أجاز روایة شرح مسلم و الأذکار لجمیع المسلمین و کان من أهل «نوی» قریة من أعمال دمشق نشأ بها و حفظ الختمة و قدم دمشق فی سنة خمسین و ستّمائة و له تسع عشرة سنة فتفقّه و برع، و کان خشن العیش قانعا بالقوت تارکا للشّهوات صاحب عبادة و خوف و کان قوّالا بالحقّ صغیر العمامة کبیر الشّأن کثیر السهر مکبّا علی العلم و العمل مات فی رجب سنة ستّ و سبعین و ستّمائة و قبره یزار بنوی، عاش خمسا و أربعین سنة].

و شیخ عبد الحق دهلوی در «أسماء رجال مشکاة» گفته: [النّوویّ-هو الشّیخ الإمام محیی الدّین أبو زکریّا یحیی بن شرف الحزامی-بحاء مهملة مکسورة و الزّاء-النّووی، محرّر مذهب الشّافعی و ممهّده و منقّحه و مرتّبه صاحب التّصانیف المشهورة المبارکة النافعة. ولد فی العشر الأوّل من المحرّم سنة إحدی و ثلثین و ستّمائة بنوی من الشّام من عمل دمشق و قرأ بها القرآن و قدم دمشق فی سنة تسع و أربعین و قرأ «التّنبیه» فی أربعة أشهر و نصفه (نصف. ظ) و حفظ ربع المذهب فی بقیّة السّنة و مکث قریبا من سنتین لا یضع جنبه علی الأرض و کان یقرأ فی الیوم و اللّیلة اثنی عشر درسا علی المشایخ فی عدّة من العلوم و تفقّه علی المشایخ و أکثر انتفاعه علی الکمال إسحاق المغربی و کان رحمه اللّه علی جانب کثیر (کبیر. ظ) من العمل و الزّهد و الصّبر علی خشونة العیش، و کان لا یدخل الحمّام و لا یأکل إلاّ أکلة واحدة فی الیوم و اللّیلة بعد العشاء الآخرة و لا یشرب إلاّ شربة واحدة عند السّحر و لا یشرب بالثّلج کما یعتاده الشّامیّون، و لم یتزوّج، و کان کثیر السّهر فی العبادة و التّصنیف، و کان آمرا بالمعروف ناهیا عن المنکر یواجه به الملوک فمن دونهم و حجّ مرّتین و تولّی دار الحدیث الأشرفیّة سنة خمس و ستّین فلم یأخذ من معلومها شیئا إلی أن توفی، و کان یلبس ثوبا قطنا (قطنیا. ظ) و عمامته سحتانیّة، و کان فی لحیته شعرات بیض و علیه سکینة و وقار فی البحث مع الفقهاء و فی غیره لم یزل علی ذلک إلی أن سافر إلی بلده و زار القدس و الخلیل ثمّ عاد إلیها فمرض بها عند أبویه و توفی لیلة الأربعاء رابع عشر شهر

ص:468

رجب سنة ستّ و سبعین و ستمائة و دفن ببلده، رحمة اللّه تعالی علیه و علی جمیع عباده الصّالحین].

و نیز شیخ عبد الحق دهلوی در مقدّمۀ «أشعة اللّمعات» گفته: [إمام نووی- لقب وی محیی الدّین و کنیت وی أبو زکریّا و نام وی یحیی بن شرف حزامیست.

و حزامی-بحاء مهملۀ مکسوره و بزای-نسبتست بحزام که یکی از أجداد اوست.

ولادت وی در عشرۀ أوّل از محرّم سنه إحدی و ثلثین و ستّمائه است در «نوی» از شام که از أعمال دمشقست و نسبت بوی «نواوی» نیز گویند. قرائت کرد قرآن مجید را پس قدوم آورد بدمشق در سنه تسع و أربعین و خواند «تنبیه» را که گویند در مذهب شافعیست در چهار و نیم ماه و یاد گرفت ربع مذهب را در بقیّۀ سال و مکث کرده دو سال چنانکه پهلو ننهاده بر زمین، می خواند در شب و روز دوازده درس بر مشایخ در أنواع علوم دینیّه و تفقّه کرد بر بسیاری از مشایخ و أکثر انتفاع وی بکمال الدّین إسحاق مغربی بود و وی محرّر مذهب شافعی و ممهّد و منقّح و مرتّب اوست بعد از رافعی، و الآن مدار مذهب شافعی بر تصحیح و تحقیق اوست، و بود وی رحمة اللّه تعالی علیه بر جانب کثیر (کبیر. ظ) از عمل و زهد و صبر بر خشونت عیش، در نمی آمد بحمام و نمی خورد از فواکه دمشق که أکثر قوت أهل دیار بر آنست بجهت آنچه در ضمانیت آن بود از خیانت و شبهه و قوت می کرد بآنکه می آمد از بلد وی از نزد والدین وی، و أکل نمی کرد مگر یک بار بعد از نماز عشا و شرب نمی کرد مگر یک بار نزد سحر و نمی خورد آب برف چنانکه عادت شامیانست و اختیار کرد تجرّد و انفراد را و اتّفاق نیفتاد مر او را تزوّج، و بسیار می کرد بیداری را از عبادت و تصنیف و می کرد أمر معروف و نهی منکر بملوک و امرا و غیرهم، و راه نمی داد مداهنت را درین کار، و دو بار بحجّ رفت و متولّی شد دار الحدیث أشرفیّه را در سنه خمس و ستّین، و نگرفت از وظائف وی چیزی تا رفت ازین عالم، و نبود در لحیۀ مبارک وی مگر چند موی سفید، و غالب بود بروی سکینه و وقار در بحث و در جمیع أحوال، و منزّه بود از تعصّب بشافعیّت، و متّصف بود بانصاف، و نقل می کرد در کتب خود از أقوال أبی حنیفه، و متّصف بود بتصوّف و

ص:469

اعتقاد مشایخ، بعد از آن مسافرت کرد ببلدۀ خود و زیارت کرد قدس خلیل را باز بوطن آمد و بیمار افتاد و نزد والدین خودش وفات یافت در شب چهارشنبه چهاردهم شهر رجب سنه ستّ و سبعین و ستّمائة و هم در شهر خود مدفون گشت، رحمة اللّه تعالی علیه و علی جمیع عباد اللّه الصالحین].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «إتحاف النّبلا» گفته: [محیی الدین أبو زکریا یحیی بن شرف الحزامی-بکسر الحاء و فتح الزاء-نسبة إلی (بعض. صح. ظ) أجداده، النّووی. ولادت وی در عشرۀ أوّل از محرّم سنۀ إحدی و ثمانین و ستّمائة بوده در قریۀ نوی از شام، أعمال دمشق، و نسبت بوی «نواوی» نیز گویند. قرائت کرد قرآن را پس قدوم آورد بدمشق در سنه تسع و أربعین و خواند کتاب «تنبیه» را که در مذهب شافعیست در چهار و نیم ماه و یاد گرفت ربع مذهب را در بقیّه سال و مکث کرد دو سال چنانکه پهلو ننهاد بر زمین و می خواند در شب و روز دوازده درس بر مشایخ در أنواع علوم دینیّه و تفقّه کرد بر بسیاری از مشایخ و اکثر انتفاع وی بر کمال الدین إسحاق مغربی بود. و وی محرّر مذهب شافعی و ممهّد و منقّح و مرتّب اوست بعد از رافعی، و الآن (مدار. صح. ظ) مذهب شافعی بر تصحیح و تحقیق اوست، بود وی (رح) بر جانب کثیر (کبیر. ظ) از عمل و زهد و صبر بر خشونت عیش، نمی درآمد بحمام و نمی خورد از فواکه دمشق که أکثر قوت أهل آن دیار بر آنست بجهة آنچه در ضمانت آن بود از خیانت و شبهه و قوت می کرد آنچه می آمد از بلد وی از نزد والدین (او.

صح. ظ) و وی أکل نمی کرد در شب و روز مگر یک بار بعد از نماز عشا و شرب نمی کرد مگر یک بار نزد سحر، نمی خورد آب برف چنانکه عادت شامیانست، اختیار کرد تجرّد و انفراد (را. صح ظ) و اتّفاق نیفتاد مر او را بتزوّج، بسیار می کرد بیداری را در عبادت و راه نمی داد مداهنت را درین کار و دو بار بحجّ رفت و متولّی شد دار الحدیث أشرفیّه را در سنه خمس و ستّین و نگرفت از وظائف وی چیزی تا رفت ازین عالم، و نبود لحیۀ مبارک وی مگر چند موی سفید، و غالب بود بر وی سکینه و وقار در بحث و در جمیع أحوال و منزّه بود از تعصّب شافعیّت و متّصف بانصاف و نقل می کرد در کتب

ص:470

خود از أقوال أبو حنیفه و متّصف بود بتصوّف و اعتقاد مشایخ، بعد از آن مسافرت کرد ببلد خود و زیارت کرد قدس خلیل را باز بوطن آمد و بیمار افتاد نزد والدین خود پس وفات یافت در شب چار شنبه چهاردهم رجب سنه ستّ و سبعین و ستّ مائه و هم در شهر خود مدفون گشت، رحمه اللّه تعالی. هکذا فی «أشعّة اللّمعات-شرح المشکوة» للشیخ عبد الحقّ الدهلوی (رح)].

فهذا النووی فرد أعلامهم الأجبال، و واحد عظمائهم الأقیال، الموصوف عندهم بمآثر أثیرة لا تنال، المذکور بمفاخر عزّ لهم مثلها فی الأسلاف و الأمثال، قد روی هذا الحدیث المصون عن الانحلال، المبرّء عن الاضمحلال، فمن أذعن له بالرّکون و الإقبال، و بادر فی أمره بالخضوع و الامتثال، فاز بما لا یفی بوصفه منطق و مقال، و أحرز مالا یدرک کنهه بضرب مثل و رسم مثال، و من أدبر عنه بالتّعلّل و الاعتلال، و التّحوّل و الاحتیال؛ احتقب فوادح الوزر و الوبال، و اعتقب جوائح الخسف و النّکال.

111-أما روایت محب الدین أبو العباس أحمد بن عبد اللّه

الطبری المکی الشافعی

حدیث ثقلین را، پس در کتاب «ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی «گفته:

[الباب الخامس-فی فضل أهل البیت. ذکر بیان أهل البیت و الحثّ علی التّمسّک بهم و بکتاب اللّه عزّ و جلّ و الخلف فیهما.

عن زید بن أرقم، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:

إنّی تارک فیکم الثّقلین ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما، أخرجه التّرمذیّ و قال: حدیث غریب.

و عنه، قال: قام فینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خطیبا فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال: أمّا بعد، یا أیّها النّاس! إنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی فأجیبه و إنّی تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور فتمسّکوا بکتاب اللّه عزّ و جلّ و خذوا به.

و حثّ فیه (علیه. ظ) و رغّب فیه ثمّ قال: و أهل بیتی، أذکّرکم اللّه عزّ و جلّ فی أهل

ص:471

بیتی؛ ثلث مرّات. فقیل لزید: من أهل بیته؟ أ لیس نساؤه من أهل بیته؟ قال: بلی! و لکنّ أهل بیته من حرم الصّدقة علیهم (قیل: و من هم؟ . صح. ظ) قال: هم آل جعفر و آل علی و آل عقیل و آل العبّاس. قال (قیل) : أ کلّ هؤلاء من حرم علیهم الصّدقة؟ قال: نعم! أخرجه مسلم، و عند أحمد بمعناه من حدیث أبی سعید و لفظه أنه صلّی اللّه علیه و سلّم إنّی أوشک أن أدعی فأجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی، إن اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا بما تخلفونی فیهما].

مآخذ ترجمۀ محب الدین طبری

و مدائح جلیله و محامد جزیله و مفاخر غزیره و مکارم وفیرۀ علاّمه محبّ الدّین طبری بر ناظر «تذکرة الحفّاظ» و «معجم» و «عبر فی خبر من غبر» و «دول الإسلام» ذهبی و «تتمّة المختصر» ابن الوردی و «طبقات شافعیّه» سبکی و «طبقات الشّافعیّة» أسنوی و «وافی بالوفیات» صفدی و «طبقات الحفّاظ» سیوطی و «توضیح الدّلائل» شهاب الدّین أحمد و «عجالة الرّاکب» عبد الغفّار عکّی شافعی و «وسیلة المآل» أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر و «روضۀ ندیّۀ» محمّد بن إسماعیل الأمیر و «ذخیرة المآل» عبد القادر عجیلی؛ مخفی و محتجب نیست.

فهذا امامهم الحافظ الجلیل المحبّ الطّبری شیخ الحرم، الّذی شاب رأسه فی هذا الشّأن حتّی أدرک الهرم، قد روی هذا الحدیث لا جرم، و ساق طرقا منه من غیر برم، فقطع بإثباته أسباب الشّبهات و صرم، و ثلم بتشییده بنیان النزغات و خرم، فمن نکص عنه علی عقبیه منع نفسه عن الصّواب و حرم، و من عاد باغیا للکید نفخ فی غیر ضرم.

ص:472

جلد 19

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 19/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص: 1

ادامه حدیث ثقلین (قسمت سند)

جواب مؤلف به صاحب تحفه

طبقات راویان اهل سنت حدیث ثقلین از قرن دوم تا قرن سیزدهم
تتمه راویان قرن هفتم
112-أما روایت نظام الدین الحسن بن محمد بن الحسین القمی النیسابوریّ المعروف بالنظام الاعرج

حدیث ثقلین را،پس در«غرائب القرآن»بتفسیر آیۀ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً گفته:

[و عن أبی سعید الخدری،عن النبیّ صلی اللّه علیه و آله: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل متین ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی].

و کمال جلالت و اعتبار و عظمت و اشتهار و وثوق و اعتماد و شموخ و استناد علاّمۀ نیسابوری و تفسیر او بحمد اللّه المنعام در مجلّد حدیث غدیر بتفصیل تمام مبیّن گردیده،فلیراجع.

فهذا مفسرهم الجلیل نظام الدّین الأعرج،الّذی أتقن عندهم هذه الصّناعة و أنضج،قد أورد هذا الخبر فی تفسیره و أدرج،فأبان باثباته لاحب الطّریق و واضح المنهج،و ألجأ النّاظر المتبصّر إلی الحق المبین و أحرج،و أقلق الجاحد المتعنّت فی الباطل المهین و أزعج،فلا یؤثر بعد هذا الجحود و الصّدود الأعوج،و لا یختار الإنکار و الإلطاط الأسمج،و الامن أوقد نار الضاد فأضرمها و العج،و حین شبّ لظاها و علاسناها رام التخلّص منها و لا ملحج،ألا فمن آل إلی الصّواب الصّریح أفلح و أفلج، و من مال إلی الخطاء الفضیح مجمج و لجلج،و من راقه من الحلوة الخضرة الزّبرج المزبرج،آثر لدنیاه المشوف المعلم و لدینه الزائف البهرج.

113-أما اثبات سعید الدین محمد بن أحمد الفرغانی

حدیث ثقلین را،پس در«شرح فارسی قصیده تائیّه»ابن الفارض بشرح شعر:

و أوضح بالتّأویل ما کان مشکلا علیّ بعلم ناله بالوصیّة

علی ما نقل عنه گفته:[پیدا و روشن کرد علی بتأویل آنچه مشکل بود و پوشیده بود از معنی و مراد قرآن و حدیث بر غیر او از صحابه خصوصا عمر،چنانچه در آن معرض گفته است:لو لا علی لهلک عمر!با آنکه بیان تفسیر این مشکلات را متعرّض گشته بود بعلمی که بوی میراث رسیده بود از مصطفی بوصیّتی که از جهت وی فرموده بود:

إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی،أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی ،

ص: 2

سه باره و باز فرموده:

أنت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر أنّه لا نبیّ بعدی، و بآنچه گفت:

أنا مدینة العلم و علی بابها ]انتهی کلام الفرغانی.

و محامد مبهره و معالی مزهرۀ علاّمۀ فرغانی بر ناظر«عبر فی خبر من غبر» ذهبی و«نفحات الأنس»عبد الرّحمن جامی و«کتائب أعلام الأخیار من فقهاء مذهب النّعمان المختار»محمود بن سلیمان الکفوی و«کشف الظنون»مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی و غیر آن واضح و آشکارست.و قد سبق بعون اللّه المنیل فی مجلّد حدیث مدینة العلم بیانها بالتّفصیل.

در اینجا اکتفا بر عبارت«نفحات الانس»عبد الرحمن جامی می رود، و هی هذه:[و شیخ سعید الدین الفرغانی،رحمه اللّه تعالی،وی از أکمل أرباب ترجمه سعید الدین فرغانی عرفان و أکابر أصحاب ذوق و وجدان بوده است،هیچ کس مسائل علم حقیقت را چنان مضبوط و مربوط بیان نکرده است که وی در دیباجۀ«شرح قصیده تائیه»فارضیّه بیان کرده است أوّلا آن را بعبارت فارسی شرح کرده بود و بر شیخ خود شیخ صدر الدین قونوی قدّس سرّه عرض فرموده و شیخ آن را استحسان بسیار کرده و درین باب چیزی نوشته و شیخ سعید آن نوشته را بعینه بر سبیل تبرّک و تیمّن در دیباجۀ شرح فارسی خود درج کرده است،و ثانیا از برای تعمیم و تتمیم فائده آن را بعبارت عربی نقل کرده و فوائد دیگر بر آن مزید ساخت،جزاه اللّه عن الطّالبین خیر الجزاء.و ویرا تصنیف دیگرست مسمّی به«مناهج العباد إلی المعاد»در میان مذاهب أئمه أربعه رضوان اللّه علیهم أجمعین در مسائل عبادات و بعضی معاملات که سالکان این طریق را از آن چاره نیست و در بیان آداب طریقت که بعد از تصحیح أحکام شریعت سلوک راه حقیقت بی آن میسّر نیست،و الحق آن کتابیست بس مفید که ما لا بدّ هر طالب و مرید است.إلخ.

فهذا الفرغانی شیخهم السّعید المسعود،و حبرهم الحمید المحمود،قد أثبت هذا الخبر النّافح کالأزهار و الورود،العاطر کالقتار السّاطع من العود،فالعجب کلّ العجب من الجاحد العنود،و المنکر الکنود،کیف لا یزعه وازع عن الانکار و الجحود

ص: 3

و لا یصرفه صارف عن البغی و المرود،و اللّه العاصم عن شرّ کلّ معاند حسود لدود، و هو الواقی عن زیغ کلّ حیود میود.

راویان قرن هشتم
114-أما روایت جمال الدین أبو الفضل محمد بن مکرم الانصاری الافریقی المصری

حدیث ثقلین را،پس از عبارات«لسان العرب»که سابقا در تخریج ابن إسحاق و أزهری مذکور گردید،واضح و آشکار می شود.و نیز در«لسان العرب»در لغت «حبل»نقلا عن الأزهری مسطورست:[

و فی حدیث النّبیّ صلی اللّه علیه و آله: أوصیکم بکتاب اللّه و عترتی أحدهما أعظم من الآخر و هو کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض. أی:نور ممدود.قال أبو منصور:فی هذا الحدیث اتّصال کتاب اللّه عزّ و جلّ و إن کان یتلی فی الأرض و ینسخ و یکتب،و معنی الحبل الممدود:نور هداه،و العرب تشبّه النّور الممتدّ بالحبل و الخیط.قال اللّه تعالی: حَتّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ،یعنی نور الصّبح من ظلمة اللیل.فالخیط الأبیض هو نور الصّبح إذ تبیّن للأبصار و انفلق،و الخیط الأسود دونه فی الإنارة لغلبة سواد اللّیل علیه،و لذلک نعت بالأسود و نعت الآخر بالأبیض،و الخیط و الحبل قریبان من السّواء.

و فی حدیث آخر: و هو حبل اللّه المتین.أی:نور هداه،و قیل عهده و أمانه الّذی یؤمن من العذاب، و الحبل:العهد و المیثاق].

و علامه جمال الدین افریقی از أکابر ماهرین جابر بن صدور و أعاظم بارعین محرزین فضل مشهور نزد سنّیّه بوده.

صلاح الدین خلیل بن أیبک الصّفدی در کتاب«وافی بالوفیات»گفته:

[محمّد بن مکرّم-بتشدید الرّاء-بن علیّ بن أحمد الأنصاری الرّویفعی الإفریقی ترجمۀ جمال الدین ابن منظور افریقی صاحب لسان العرب ثمّ المصری،القاضی جمال الدّین أبو الفضل،من ولد رویفع ابن ثابت الصّحابیّ.ولد أوّل سنة ثلثین،و سمع من یوسف ابن الخیلی و عبد الرّحمن بن الطفیل و مرتضی بن حاتم و ابن المقیر وطاء؟؟؟ة،و تفرّد و عمّر و کبر و أکثروا عنه،و کان فاضلا،و عنده تشیّع بلا رفض

ص: 4

مات فی شعبان سنة إحدی عشرة و سبعمائة،خدم فی الإنشاء بمصر ثمّ ولی نظر طرابلس، کتب عنه الشّیخ شمس الدّین.أخبرنی الشّیخ الأثیر الدّین من لفظه قال:ولد المذکور یوم الإثنین الثّانی و العشرین من المحرّم سنة ثلاثین و سبعمائة و هو کاتب الإنشاء الشّریف،و اختصر کتبا و کان کثیر النّسخ ذا خطّ حسن و له أدب و نظم و نثر،إلخ].

و محمد بن شاکر بن أحمد الکتبی در«فوات الوفیات»گفته:[محمّد بن مکرّم-بتشدید الرّاء-ابن علیّ ابن أحمد الأنصاری الرّویفعی ثمّ المصریّ.

القاضی جمال الدّین بن مکرّم،من ولد رویفع بن ثابت الأنصاری،ولد سنة ثلاثین و ستّمائة و کان فاضلا و عنده تشیّع بلا رفض،مات فی شعبان سنة إحدی عشرة و سبعمائة خدم فی الإنشاء بمصر ثمّ ولی نظر طرابلس،و کان کثیر الخطّ،اختصر کتبا کثیرة و له النّظم و النّثر،فمن شعره رحمه اللّه:

ضع کتابی إذا أتاک إلی الأر ض ثمّ قلّبه(فی صح ظ)یدیک لماما

فعلی ختمه و فی جانبیه قبل قد وضعتهنّ توأما

کان قصدی بها مباشرة الأر ض و کفّیک بالتّثامی إذا ما

و قال أیضا رحمه اللّه تعالی:

النّاس قد أثموا فینا بظنّهم و صدّقوا بالّذی أدری و تدرینا

ما ذا یضرّک فی تصدیق قولهم؟ بأن تحقّق ما فینا یظنّونا!

حملی و حملک ذنبا واحدا ثقة بالعفو أجمل من إثم الوری فینا!

و قال أیضا رحمه اللّه تعالی:

توهّم فینا النّاس أمرا و صمّت علی ذاک منهم أنفس و قلوب

و ظنوا و بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ و کلّهم لاقواله فینا علیه ذنوب

تعالی تحقّق ظنهم لنریحهم من الإثم فینا مرّة و نتوب

أخذه من قول القائل حیث یقول:

قم بنا تفدیک نفسی نجعل الشکّ یقینا

ص: 5

فإلی کم؟یا حبیبی!*یأثم القائل فینا و أخذ هذا من قول الأوّل:

لا أنس،لا أنس قولها بمنی: و یحک إنّ الوشاة قد علموا

و نمّ واش بنا فقلت لها: هل لک یا هند و الّذی زعموا؟!:

قالت:لما ذا تری؟فقلت لها: کیلا تضیع الظّنون و التّهم!

و من شعر ابن المکرم،رحمه اللّه تعالی:

باللّه إن جزت بوادی الأراک و قبّلت أغصانه الخضر فاک

ابعث إلی المملوک من بعضه فإنّی و اللّه ما لی سواک!].

و ابن حجر عسقلانی در کتاب«درر کامنه فی أعیان المائة الثامنه»علی ما نقل عنه گفته:[محمّد بن مکرّم بن علیّ بن أحمد الأنصاری الإفریقی ثمّ المصری جمال الدّین أبو الفضل،کان ینسب إلی رویفع بن ثابت الأنصاری،ولد سنة 630 فی المحرّم و سمع من ابن المقیر و مرتضی بن حاتم و عبد الرّحیم بن الطفیل و یوسف بن المخیلی و غیرهم،و عمّر و کبر و حدّث فأکثروا عنه،و کان مغریّ باختصار کتب الأدب المطوّلة،اختصر«الأغانی»و«العقد»و«الذخیرة»و«نشوان المحاضرة»و «مفردات ابن البیطار»و التّواریخ الکبار،و کان لا یملّ من ذلک.قال الصّفدیّ:

لا أعرف فی الأدب و غیره کتابا مطوّلا إلاّ و قد اختصره!قال:أخبرنی ولده قطب الدّین أنّه ترک بخطّه خمسمائة مجلّدة!و یقال إنّ الکتب الّتی علّقها بخطّه من مختصراته خمسمائة مجلّدة!(قلت):و جمع فی اللّغة کتابا سمّاه«لسان العرب»جمع فیه بین «التّهذیب»و«المحکم»و«الصّحاح»و«الجمهرة»و«النّهایة»و«حاشیة الصّحاح»جوّده ما شاء و رتّبه ترتیب«الصّحاح»و هو کبیر.و خدم فی دیوان الانشاء طول عمره و ولی قضاء طرابلس،و کان عنده تشیّع بلا رفض.قال أبو حیّان:

أنشدنی لنفسه:

ضع کتابی إذا أتاک إلی الأر ض و قلّبه فی یدیک لما ما

فعلی ختمه و فی جا نبیه قبل قد وضعتهنّ توأما

ص: 6

قال:و أنشدنی لنفسه:

النّاس قد أثموا فینا بظنّهم و صدّقوا بالّذی أدری و تدرینا

ما ذا یضرّک فی تصدیق قولهم؟ بأن تحقّق ما فینا یظنّونا!

حملی و حملک ذنبا واحدا ثقة بالعفو أجمل من إثم الوری فینا!

قال الصفدیّ:هو معنی مطروق للقدماء لکن زاد فیه زیادة و هی قوله:«ثقة بالعفو»من أحسن متمّمات البلاغة.و ذکر ابن فضل اللّه أنّه عمی فی آخر عمره،و کان صاحب نکت و نوادر و هو القائل:

باللّه إن جزت بوادی الأراک و قبّلت عیدانه الخضر فاک

فابعث إلی عبدک من بعضه فإنّی و اللّه ما لی سواک!

و مات فی شعبان سنة 711].

و جلال الدین سیوطی در«بغیة الوعاة فی طبقات اللّغویین و النّحاة»گفته:

[محمّد بن مکرّم بن علی،و قیل:رضوان بن أحمد بن أبی القاسم بن ختنة(حنفیة.ظ) ابن منظور الأنصاری الإفریقی المصری،جمال الدّین أبو الفضل،صاحب«لسان العرب»فی اللّغة الّذی جمع فیه بین«التّهذیب»و«المحکم»و«الصّحاح»و حواشیه و «الجمهرة»و«النّهایة»ولد فی المحرّم سنة ثلاثین و ستّمائة و سمع من ابن المغیر (المقیّر.ظ)و غیره و جمع و عمّر و حدّث و اختصر کثیرا من کتب الأدب المطوّلة کالأغانی و«العقد»و«الذّخیرة»و«مفردات ابن البیطار»و یقال:إنّ مختصراته خمسمائة مجلّد،و خدم فی دیوان الإنشاء مدّة عمره و ولی قضاء طرابلس و کان رئیسا فاضلا فی الأدب ملیح الإنشاء،روی عنه السّبکیّ و الذّهبیّ و قال:تفرّد بالعوالی و کان عارفا بالنّحو و اللّغة و التّاریخ و الکتابة و اختصر«تاریخ دمشق»فی نحو ربعه، و عنده تشیّع بلا رفض،مات فی شعبان سنة إحدی عشرة و سبعمائة،و من نظمه:

باللّه إن جزت بوادی الأراک و قبّلت عیدانه الخضر فاک

ابعث إلی عبدک من بعضها فإنّنی و اللّه ما لی سواک].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در«أبجد العلوم»گفته:[محمّد بن مکرّم

ص: 7

ابن علی و قیل:رضوان بن أحمد بن أبی القاسم بن حقیة بن منظور الأنصاری الإفریقی المصری جمال الدّین أبو الفضل صاحب کتاب«لسان العرب»فی اللّغة الّذی جمع فیه بین«التّهذیب»و«المحکم»و«الصّحاح»و حواشیه و«الجمهرة»و«النّهایة» ولد فی محرّم سنة 630 و سمع من أبی المعز(ابن المقیّر.ظ)و غیره و جمع و عمّر و حدّث و اختصر کثیرا من کتب الأدب المطوّلة کالأغانی و«العقد»و«الذّخیرة»و«مفردات ابن البیطار»یقال:إنّ مختصراته خمسمائة مجلّد و خدم فی دیوان الإنشاء مدّة عمره و ولی قضاء طرابلس و کان صدرا رئیسا فاضلا فی الأدب ملیح الإنشاء،روی عنه السّبکیّ و الذّهبیّ،تفرّد بالعوالی،و کان عارفا بالنّحو و اللّغة و التّاریخ و الکتابة،و اختصر «تاریخ دمشق»فی نحو ربعه،و عنده تشیّع بلا رفض،مات فی شعبان سنة إحدی عشر و سبعمائة].

و أحمد فارس أفندی معاصر در کتاب«حاسوس علی القاموس»گفته:

[جمال الدّین محمّد بن جلال الدّین مکرّم بن نجیب الدّین أبی الحسن الأنصاری الخزرجی الإفریقی نزیل مصر،ولد فی المحرّم سنة 690 و سمع من ابن المقیر و غیره و روی عنه السّبکیّ و الذّهبیّ و توفی سنة 771،کذا فی«تاج العروس»] انتهی.

فهذا بارعهم العظیم الذرب،و ماهرهم الطّریر الذّرب،جمال الدّین الافریقی،صاحب«لسان العرب»الّذی بذّ فی مساجلة الأقران فملأ الدّلو إلی عقد الکرب،قد روی هذا الحدیث المنجح لذوی الإذعان کلّ وطر و أرب،الجالب لاولی الإیقان کلّ فرح و طرب،المنقع غلّة الصّدیان کالنّمیر السّرب،المالی من آمال أهل العرفان کلّ قدح و غرب،الحالی فی مذاق أصحاب الإیمان کالشّهد و الضّرب فالصّادف عنه عاد و ساع فی الذّلّ و التّرب،و الآنف منه باغ وداع بالویل و الحرب و الملط له معتقب للشّین و الشّنار و العاب و الجرب،و المببط إیّاه محتقب للخسار و البوار یوم لا ینفع فیه السّدم و الفرار و الندم و الهرب.

ص: 8

115-اما روایت صدر الدین ابو المجامع ابراهیم بن محمد

ابن المؤید الحموئی

حدیث ثقلین را،پس در«فرائد السّمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السّبطین» علی ما نقل عنه گفته:

[أخبرنی الإمامان ابن عمّی الشّیخ الزّاهد نظام الدّین محمّد بن علیّ بن المؤیّد الحموئی و القاضی نصیر الدّین محمّد بن محمّد بن علی البناکتی(1) ثمّ الإسفراینی إجازة قال:أنبأنا شیخ الشّیوخ تاج الدّین عبد السّلام بمدینة رها،قال:

أنبأنا أبی شیخ الشّیوخ عماد الدین عمر بن شیخ الإسلام نجم الدّین أبی الحسن بن محمّد بن حمّویه،قال:أنبأنا الأجلّ قطب الدّین مسعود بن محمّد النّیسابوریّ،قال:

أنبأنا عبد الجبّار بن محمّد الحواری،قال:أنبأنا الإمام الحافظ شیخ السّنة أبو بکر أحمد ابن الحسین بن علی البیهقی،قال:أنبأنا أبو محمّد جناح بن نذیر بن جناح القاضی بالکوفة،قال:أنبأنا أبو جعفر محمّد بن علی بن دحیم،قال:أنبأنا إبراهیم بن إسحاق الزّهریّ قال:نبّأنا جعفر،یعنی ابن عون،و یعلی،عن أبی حیّان التّیمی،عن یزید ابن حیّان،قال:سمعت زید بن أرقم قال: قام فینا ذات یوم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم خطیبا فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال:أمّا بعد؛أیّها النّاس!إنّما(فانّما.ظ)أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی فأجیبه و إنّی تارک فیکم الثّقلین،أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور فاستمسکوا بکتاب اللّه و خذوا به.فحثّ علی کتاب اللّه عزّ و جلّ و رغّب فیه ثمّ قال:و أهل بیتی،أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،ثلاث مرّات،فقال له حصین:یا زید!من أهل بیته؟أ لیس نساؤه من أهل بیته؟قال:بلی إنّ نساؤه من أهل بیته و لکنّ أهل بیته من حرم الصّدقة بعده.قال:و من هم؟قال:آل علی و آل جعفر و آل عبّاس و آل عقیل.فقال:کلّ هؤلاء یحرم الصّدقة؟قال:نعم!].

و نیز در«فرائد السمطین»علی ما نقل عنه گفته:

[أخبرنا أبو بکر أحمد بن محمّد بن عبد اللّه الحافظ،أنبأنا عبد اللّه الحافظ،أنبأنا عبد اللّه بن محمّد بن جعفر الحافظ نبّأنا محمّد بن یحیی بن مندة،نبّأنا حمید بن مسعود،نبّأنا أبو حبّان الکرمانی .

ص: 9


1- البناکتی . بفتحتین و کسر الکاف و فوقیة - الی بناکت مدینة بما وراء النهر 12 « اتحاف » ) .

(الکوفی.ظ)و سعید بن مسروق،عن یزید بن حیّان قال: دخلنا علی زید بن أرقم فقال:خطبنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فقال:ألا!ما(قد.ظ)ترکت فیکم الثّقلین أحدهما کتاب اللّه عزّ و جلّ من تبعه کان علی الهدی و من ترکه کان علی الضّلالة ثمّ أهل بیتی اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،ثلث مرّات.قلنا:من أهل بیته؟نساؤه؟قال:

لا،أهل بیته عصبته الّذین حرموا الصّدقة بعده:آل علی و آل العبّاس و آل جعفر و آل عقیل].

و نیز در«فرائد السّمطین»علی ما نقل عنه گفته:

[أخبرتنا الشّیخة الصّالحة زینب بنت القاضی عماد الدّین أبی صالح نصر بن عبد الرّزّاق بن الشّیخ قطب وقته عبد القادر سماعا علیها بمدینة السّلام بغداد عصر یوم الجمعة السّادس و العشر بن من صفر سنة اثنتین و سبعین و ستّمائة،قیل لها:أخبرک الشّیخ أبو الحسن علیّ بن محمّد بن علیّ بن السّقاء قراءة علیه و أنت تسمعین فی خامس رجب سنة سبع عشرة و ستّمائة بالمدرسة القادریّة؟قالت نعم!قال:أنبأنا أبو القاسم سعید بن أحمد بن البناء و أبو محمّد بن المبارک بن أحمد بن برکة الکندی فی جمادی الأولی سنة اثنتین و أربعین و خمسمائة، قال:أنبأنا أبو نصر محمّد بن الرّیسی قال:أنبأنا أبو طاهر محمّد بن عبد الرّحمان بن عبّاس ابن المخلص،قال:أنبأنا أبو القاسم عبد اللّه بن محمّد بن عبد العزیز اللّغوی،أنبأنا بشر ابن الولید الکندی،أنبأنا محمّد بن طلحة،عن الأعمش،عن عطیّة،عن أبی سعید الخدری،عن النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی أوشک أن أدعی فأجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا ما تخلفونی فیهما].

و نیز در«فرائد السّمطین»علی ما نقل عنه گفته:

[أخبرنا العدل الصّالح رشید الدّین محمّد بن أبی القاسم بن عمران المقری البغدادی بقراءتی علیه بها،قال:

أنبأنا الأمیر السّیّد أبو محمّد الحسن بن علیّ بن المرتضی الحسنی إجازة،أنبأنا الحافظ أبو الفضل محمّد بن ناصر السّلامی إجازة.«ح».و أخبرنی العدل أبو طالب علیّ بن

ص: 10

الحرب إذنا،قال:انبأنا عبد الوهّاب بن علیّ بن علیّ إجازة و أنبأنا شیخ الإسلام جمال السّنّة معین الدّین أبو عبد اللّه محمّد بن حمّویه الحمّوئی إجازة قال:أنبأنا القاضی أبو محمّد عبد الملک بن کعب،قال:أنبأنا أبو العبّاس عطاء بن أحمد بن إدریس و أبو زکریّا الحسین بن زکریّا بن معاذ التّرمذی،قال:أنبأنا الشّیخ أبو عبد اللّه محمّد بن علی الحکیم التّرمذی،قال:أنبأنا الشّیخ نصر(بن علی.صح.ظ)قال:أنبأنا زید بن الحسن،قال:

أنبأنا معروف بن خرّبوذ المکّی،عن أبی الطّفیل عامر بن واثلة،عن حذیفة بن أسید الغفاری،قال: لمّا صدر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع خطب قال:أیّها النّاس! إنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لم یعمر نبیّ إلاّ مثل نصف عمر الّذی یلیه من قبل و إنّی أظنّ أنّی موشک أن أدعی فأجیب و إنّی فرطکم علی الحوض و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما،الثّقل الأکبر کتاب اللّه طرف بید اللّه و طرف بأیدیکم فاستمسکوا و لا تضلّوا و لا تبدّلوا و عترتی أهل بیتی،فإنّی قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و صدر الدین حموئی از أعاظم صدور أثبات و أفاخم رءوس ثقات سنّیّه می باشد.بعضی از فضائل سنّیّه و محامد بهیّۀ او بر ناظر«معجم مختص»و«تذکرة الحفّاظ»و«عبر فی خبر من غبر»ذهبی و «طبقات شافعیّه»جمال الدّین أسنوی و«نظم درر السّمطین» محمّد بن یوسف زرندی و«توضیح الدّلائل»شهاب الدّین أحمد و«جواهر العقدین»نور الدّین سمهودی،واضح و آشکار است.

فهذا صدر الدّین الحموئی أحد الأعیان الصّدور،الموصوفین بالإمامة علی ألسنة الجمهور،قد روی هذا الحدیث المعروف المشهور،و آثر ذاک الخبر المرویّ المأثور عن النّبیّ الأمین المأمون المحبور،علیه و آله آلاف السلام من الملک الغفور،فأورده فی کتابه بطرق عدیدة ذات ضوء و نور،و أسانید سدیدة مسفرة کالصّبح حین الجشور،فالحمد للّه علی تحقّق الحقّ بأبین ما یکون من الوضوح و الظهور و تألّق الصّواب بألمع ما یری من السّطوع و السّفور،و اللّه ولی التّوفیق فی کلّ الامور،و هو الموزّع

ص: 11

المرشد فی الورود و الصّدور.

116-أما روایت نجم الدین أبو العباس أحمد بن محمد بن مکی

ابن یاسین القمولی

حدیث ثقلین را،پس در«تکملۀ تفسیر مفاتیح الغیب»بتفسیر آیۀ «سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ» گفته:[و الثّقل:الأمر العظیم،

قال علیه السّلام: إنّی تارک فیکم الثّقلین].

و نجم الدین قمولی از أماثل فقهای عظام و أفاضل نبهای فخام سنّیّه بوده.

جمال الدین عبد الرحیم بن حسن الأسنوی در«طبقات شافعیّه»گفته:

[الشّیخ نجم الدّین أبو العبّاس أحمد بن محمّد بن أبی الحرم المکّی القمولی.تسربل بسربال الورع و التّقی و تعلّق بأسباب الرّقی فارتقی و خاص مع الأولیاء فذکر فی فلکهم و لزمهم حتّی انتظم فی سلکهم.

ترجمه نجم الدین قمولی صاحب تکمله تفسیر کبیر کان إماما فی الفقه عارفا بالأصول و العربیّة صالحا صدر السّلیم (سلیم الصّدر.ظ)کثیر التّلاوة متواضعا متردّدا کریما کثیر المروّة،شرح«الوسیط» شرحا مطوّلا أقرب تناولا من شرح ابن الرّفعة و إن کان کثیر الاستمداد منه و أکثر فروعا منه أیضا؛بل لا أعلم کتابا فی المذهب أکثر مسائل منه و سمّاه«البحر المحیط فی شرح الوسیط»،ثمّ لخّص أحکامه خاصّة کتلخیص الرّوضة من الرّافعی سمّاه«جواد (جواهر.ظ)البحر»،و شرح مقدّمة ابن الحاجب فی النحو شرحا مطوّلا،و شرحا لأسماء الحسنی فی مجلّد،و کمّل تفسیر ابن الخطیب.تولّی تدریس الفخریّة بالقاهرة و نیابة الحکم بها و تدریس الفائزیّة بمصر و نیابة(نیابته ظ)بها و حسبتها مع حسبة الوجه القبلی.

مات فی رجب سنة سبع و عشرین و سبعمائة عن ثمانین سنة.و قمولة،بلد بالبرّ الغربی من أعمال القوصیة قریبة من قوص].

و تقی الدین أسدی در«طبقات شافعیّه»گفته:[أحمد بن محمّد بن مکّی بن یاسین القرشی المخزومی الشّیخ العلاّمة نجم الدّین أبو العبّاس القمولی المصری.

اشتغل إلی أن برع و درس و أفتی و صنّف و ولی قضاء قوص ثمّ اخمیم ثم اسیوط و المینة

ص: 12

و الشرقیّة و الغربیّة،و ولی نیابة الحکم بالقاهرة و جسة مصر مع الوجه القبلی و درس بالفخریّة بالقاهرة و بالفائزیّة بمصر،شرح«الوسیط»شرحا مطوّلا أقرب تناولا من المطلب و أکثر فروعا و إن کان کثیر الاستمداد منه،قال الأسنویّ:لا أعلم کتابا فی المذهب أکثر مسائل منه و سمّاه«البحر المحیط فی شرح الوسیط»ثمّ لخّص أحکامه خاصّة کتلخیص الروضة من الرّافعی سمّاه«جواهر البحر»و«شرح مقدّمة ابن الحاجب فی النّحو»شرحا مطوّلا و«شرح الأسماء الحسنی»فی مجلّد و کمّل تفسیر الإمام فخر الدّین.قال السّبکیّ فی«الطبقات الکبری»:کان من الفقهاء المشهورین و الصّلحاء المتورّعین،یحکی أنّ لسانه کان لا یفتر عن قول «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» و لم یبرح یفتی و یدرّس و یصنّف و یکتب،و کان الشّیخ صدر الدین ابن الوکیل یقول فیما نقل لنا عنه:لیس بمصر أفقه من القمولی.و قال الکمال جعفر الأدفویّ:قال لی:أربعین سنة أحکم؛ما وقع لی حکم خطأ و لا مکتوب فیه خلل منبّی!و کان مع جلالته فی الفقه عارفا بالنّحو و التّفسیر،مات فی رجب سنه سبع،بتقدیم السّین،و عشرین و سبعمائه عن ثمانین سنة و دفن بالقرّافة.و قمولا:قریة بالبرّ الغربی من الأعمال القوصیّة قریبة من قوص].

و ابن حجر عسقلانی در«درر کامنه فی أعیان المائة الثامنه»گفته:[أحمد بن محمّد بن أبی الحرم مکّی،نجم الدّین المخزومی القمولی تفقّه و تمهّر و ناب فی الحکم بمصر و ولی الحسبة و درّس بالفخریّة و کان قبل ذلک قد ولی قضاء قوص ثم إخمیم ثم اسیوط و المنیة و الشّرقیّة و الغربیّة.قال الکمال جعفر:قال لی:أربعین سنة أحکم ما وقع لی حکم خطأ و لا مکتوب فیه خلل معی،و له«شرح الوسیط»فی نحو أربعین مجلّدة،و جرّد نقوله فسّماها«جواهر البحر»،و شرح مقدّمة ابن الحاجب،و شرح الأسماء الحسنی و أکمل تفسیر الإمام فخر الدّین،و کان ابن الوکیل یقول:ما فی مصر أفقه منه،مات فی رجب سنة 727 و هو من أبناء الثّمانین].

و جلال الدین سیوطی در«بغیة الوعاة فی طبقات اللّغویین و النّحاة»گفته:

[أحمد بن محمّد بن مکّی بن یاسین بن الشّیخ نجم الدّین القمولی.قال الأدفوی:کان من الفقهاء الأفاضل و العلماء المتقدّمین و الصّلحاء المتورّعین،اشتغل بقوص و القاهرة

ص: 13

و قرأ الاصول و النّحو و سمع من البدر بن جماعة و صنّف«البحر المحیط»و«شرح الأسماء الحسنی».ولی الحکم بقمولا و اخمیم و اسیوط و غیرها و الحسبة بمصر،و ناب فی الحکم بها و درّس بالفخریّة،مولده سنة ثمان و خمسین و ستّمائة و مات یوم الأحد ثامن رجب سنة سبع و عشرین و سبعمائة].

و نیز جلال الدین سیوطی در«حسن المحاضره فی أخبار مصر و القاهره» در(ذکر من کان بمصر من الفقهاء الشّافعیّة)گفته:[القمولی-نجم الدّین أبو العباس أحمد بن محمّد بن أبی الحرم مکّی.کان إماما فی الفقه عارفا بالأصول و العربیّة صالحا متواضعا،صنّف«البحر المحیط فی شرح الوسیط»و لخّصه کالرّوضة فی کتاب سمّاه «الجواهر»و له«شرح کافیة ابن الحاجب»و«شرح أسماء الحسنی»ولی حسبة مصر،مات فی رجب سنه سبع و عشرین و سبعمائة].

و شمس الدین محمد بن احمد الدّاودی المالکیّ در«طبقات المفسّرین» گفته:[أحمد بن محمّد بن مکّی بن یاسین المخزومی الشیخ العلاّمة نجم الدّین أبو العباس القمولی المصری الشّافعی.اشتغل إلی أن برع و درّس و أفتی و صنّف و ولی قضاء قوص ثم إخمیم ثم اسیوط و المنیة و الشرقیّة و الغربیّة ثمّ ولی نیابة الحکم بالقاهرة و حسبة مصر مع الوجه القبلی و درّس بالفخریّة بالقاهرة و الفائزیّة بمصر و شرح الوسیط شرحا مطوّلا أقرب تناولا من«المطلب»و أکثر فروعا و إن کان کثیر الاستمداد منه.قال الاسنویّ:لا أعلم کتابا فی المذهب أکثر مسائل منه سمّاه البحر المحیط فی شرح الوسیط ثمّ لخص أحکامه خاصّة کتلخیص الرّوضة من الرّافعی سمّاه جواهر البحر،و شرح کافیة ابن الحاجب فی النّحو شرحا مطوّلا،و شرح الأسماء الحسنی فی مجلّد،و کمّل تفسیر الإمام فخر الدّین.قال السّبکیّ فی«طبقات الکبری»:کان من الفقهاء المشهورین و الصّلحاء المتورّعین،یحکی أنّ لسانه کان لا یفتر عن قول«لا إله إلا اللّه»و لم یبرح یفتی و یدرّس و یصنّف و یکتب،و کان الشّیخ صدر الدین بن الوکیل فیما نقل لنا عنه یقول:لیس بمصر أفقه من القمولی،و قال جعفر الأدفویّ:قال لی:أربعین سنة أحکم؛ما وقع لی حکم خطأ و لا مکتوب فیه خلل!و کان مع جلالته فی الفقه عارفا بالنّحو

ص: 14

و التّفسیر،مولده سنة ثلاث و خمسین و ستّمائة و مات یوم الأحد ثامن رجب سنة سبع و عشرین و سبعمائة عن ثمانین سنة و دفن بالقرّافة.و قمولا:بفتح القاف و ضمّ المیم و اسکان الواو؛بلدة من البرّ الغربی من الأعمال القوصیّة قریبة من قوص،ذکره ابن قاضی شبهه ثمّ شیخنا فی«طبقات النّحاة»]انتهی.

فهذا القمولی نجمهم السّاطع الزّهور،و علمهم اللاّمع السّفور،قد أورد هذا الحدیث الزّاهر النّور،الباهر الظّهور،فی کتابه المعروف المشهور،فلا ینحرف عن قبوله إلاّ من فتلته فاتلات الغرور،و عمیت علیه مشتبهات الأمور،فهو لزیغه عن الصّدق و الصّواب محصور،و عن الرّشد و الهدی مهجور،و لعمهه فی الضّلال و العمی مغمور،و لعتهه فی الغیّ و الرّدی مثبور.

117-أما روایت علاء الدین علی بن محمد بن ابراهیم البغدادی الصوفی المعروف بالخازن

حدیث ثقلین را،پس در تفسیر خود مسمّی به«بلباب التأویل فی معانی التنزیل»در تفسیر آیه «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً» گفته:[ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً .أی:تمسّکوا بحبل اللّه.و الحبل هو السّبب الّذی یتوصّل به إلی البغیة، و سمّی الأمان حبلا لأنه سبب یتوصّل به إلی زوال الخوف.و قیل:حبل اللّه هو السّبب الّذی به یتوصّل إلیه،فعلی هذا اختلفوا فی معانی الآیة فقال ابن عبّاس:

معناه:تمسّکوا بدین اللّه لأنّه سبب یوصل إلیه.و قیل:حبل اللّه هو القرآن لأنّه أیضا سبب یوصل إلیه.و

فی إفراد مسلم من حدیث زید بن أرقم أنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله قال: ألا!و إنّی تارک فیکم ثقلین أحدهما کتاب اللّه هو حبل اللّه،من اتّبعه کان علی الهدی و من ترکه کان علی الضّلالة.الحدیث].

و نیز در تفسیر آیه مودت گفته:

(1) عن زید بن أرقم أنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله قال: إنّی تارک فیکم ثقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،فخذوا بکتاب اللّه تعالی:و استمسکوا به.فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه ثمّ قال:و أهل بیتی،أذکّرکم

ص: 15


1- یعنی : أخرج مسلم ( 12 ) .

اللّه فی أهل بیتی،أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی.فقال له حصین:من أهل بیته یا زید؟أ لیس نساؤه من أهل بیته؟قال:نساؤه من أهل بیته و لکنّ أهل بیته من حرمت علیه الصّدقة بعده.قال:و من هم؟قال:هم آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس].

و نیز در تفسیر آیه «سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ» گفته:[و أراد بالثّقلین الإنس و الجنّ،سمّیا ثقلین لأنّهما ثقلا علی الأرض أحیاء و أمواتا،و قیل:کلّ شیء له قدر و وزن ینافس فیه فهو ثقل.و منه

قول النّبیّ صلی اللّه علیه و آله: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی،فجعلهما ثقلین إعظاما لقدرهما].

و علامه علاء الدین خازن از أکابر مشاهیر و أئمّۀ نحاریر سنّیّه می باشد.

ابن حجر عسقلانی در«درر کامنه فی أعیان المائة الثامنه»گفته:[علیّ بن محمّد بن إبراهیم بن عمر بن خلیل الشّیحی-بمعجمة مکسورة بعدها مثناة من تحت ساکنة ثم حاء مهملة-نسبة إلی شیحة من عمل حلب، البغدادی الصّوفی علاء الدّین خازن الکتب بالسّمساطیة.

ترجمۀ علاء الدین خازن بغدادی مفسر ولد سنة ثمان و سبعین و ستّمائة ببغداد و سمع بها من ابن الدّوالیبی،و قدم دمشق و سمع من القاسم بن مظفّر و وزیرة بنت عمر،و اشتغل کثیرا و جمع تفسیرا کبیرا سمّاه«لباب.(صح.ظ.)التّأویل لمعالم التنزیل»و«شرح العمدة»و هو الّذی صنّف«مقبول المنقول»فی عشر مجلّدات جمع فیه بین مسند الشافعی و أحمد و السّتة و«الموطّا»و الدّار قطنی،فصارت عشرة کتب و رتّبها علی الأبواب و جمع سیرة نبویّة مطوّلة و کان حسن التّحبب و البشر و التّودّد،و قال ابن رافع:مات فی آخر شهر رجب،أو مستهلّ شعبان سنة إحدی و أربعین و سبعمائة بحلب].

یکی از مآثر عالیه و مفاخر غالیۀ خازن،بودنش از جملۀ شیوخ آن مشایخ سبعۀ شاه ولی اللّه است که حضرتش باتّصال سند خود بایشان حمد إلهی فرموده و ایشان را مشایخ جلّۀ کرام و أئمّۀ قادۀ أعلام و از جملۀ مشهورین در حرمین محترمین و مجمع علی فضلهم من بین الخافقین؛وانموده،و تفسیرش که مسمّی به«لباب التّأویل»

ص: 16

است نیز نهایت شائع و مشهور و در مرویّات و مجازات محدّثین أعاظم و مسندین أفاخم مسطور و مذکورست.

شیخ تاج الدین دهّان مکّی در«کفایة المتطلّع»که در آن مرویّات شیخ خود حسن بن علی العجیمی ذکر کرده گفته:[التّفسیر-للإمام علاء الدّین علی ابن محمّد بن إبراهیم الخازن،رحمه اللّه تعالی.سند روایت تفسیر خازن أخبر به عن النّور علی بن محمّد الأجهوری،عن العلامة برهان الدّین إبراهیم بن عبد الرحمن العلقمی،عن الحافظ جلال الدین عبد الرّحمن بن أبی بکر السّیوطی،عن مسند الدّنیا محمّد بن مقبل الحلبی إجازة عن محمّد بن علی الحراوی،عن الحافظ عبد المؤمن بن خلف الدّمیاطی،عن مؤلّفه الإمام علاء الدّین علیّ بن محمّد بن ابراهیم بن الخازن،فذکره].

و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در«کشف الظنون»گفته:[لباب-فی معانی التنزیل-فی ثلاث مجلّدات،للشّیخ علاء الدّین علی بن محمّد بن إبراهیم البغدادی الصّوفی المعروف بالخازن،فرغ من تألیفه یوم الأربعاء العاشر من رمضان سنة 725 خمس و عشرین و سبعمائة.أوّله:الحمد للّه الّذی خلق الأشیاء فقدّرها،إلخ.ذکر فیه أنّ«معالم التّنزیل»للبغوی موصوف بالأوصاف المحمودة لکنّه طویل فانتخبه و ضمّ إلیه فوائد لخّصها من کتب التّفاسیر بحذف الأسانید،و جعل علامة للصّحیحین و ذکر أسامی غیرهما و عرّض(تعرّض.ظ)فیه بشرح غریب الحدیث و ما یتعلّق به].

و أحمد بن عبد القادر العجیلی در«ذخیرة المآل»گفته:[قال الإمام ابن الخازن(الخازن.ظ)رحمه اللّه فی تفسیره علی قوله تعالی وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ :

روی عن محمّد بن إسحاق بسند(بسنده.ظ)عن علیّ رضی اللّه عنه قال: لمّا نزلت هذه الآیة علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و «أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» دعانی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فقال:یا علی! إنّ اللّه أمرنی أن أنذر عشیرتی الأقربین،إلخ].

و سید مؤمن بن حسن مؤمن شبلنجی در«نور الأبصار»گفته:[و یشهد للقول بأنّهم علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین ما وقع منه صلی اللّه علیه و سلم حین أراد المباهلة هو و وفد

ص: 17

نجران کما ذکره المفسرون فی تفسیر آیة المباهلة و هی قوله تعالی «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ» قیل:أراد بالأبناء الحسن و الحسین و بالنّساء فاطمة و بالنّفس نفسه صلی اللّه علیه و سلّم و علیّا رضی اللّه عنه.کذا فی تفسیر الخازن]انتهی.

فهذا علاء الدین الخازن،مفسّرهم الرّازن الوازن،قد روی هذا الحدیث الواقی الصّائن،عن الوقوع من مهاوی الردی الحائن،فالمذعن له مقبل علی الهدی راکن، و المصدّق به مطمئنّ إلی الصّواب ساکن،و المرتاب فیه حارد للغل مبطن کامن،و المنحاز عنه حائد خامل الذّکر خامن.

118-أما روایت فخر الدین هانسوی

حدیث ثقلین را،پس در کتاب«دستور الحقائق»آورده،چنانچه ملک العلماء دولت آبادی در«هدایة السّعدا»گفته:[

و فی«دستور الحقائق»للإمام فخر الدّین الهانسوی:روی عن زید بن أرقم قال: لمّا رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم عن حجّة الوداع و نزل عند غدیر خمّ،و هو اسم موضع بین مکّة و المدینة،فأمر أن یجمع رحال الإبل فجعلها کالمنبر فصعد علیها و قال:إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا من بعدی].

و غایت تفوق و نبالت و تقدّم و جلالت علاّمه فخر الدین هانسوی حسب افادات أکابر سنّیّه در مجلّد حدیث طیر بعون اللّه المنعم المفیض لکلّ خیر؛دریافتی.

فهذا فخر الدین الهانسوی صاحب«دستور الحقائق»،و فاخرهم المحرز من المفاخر للجلائل و الدقائق،قد روی هذا الحدیث البارع الفائق،الرّائع الرّائق، الکاشف من المعضلات قاطبة المضائق،المفرّج من المبهمات کل مازق متضایق،الهادی بلوامع إرشاده کلّ البرایا و الخلائق،إلی أوضح المناهج و أقوم المدارج و أبین الطّرائق الدّافع عن مسالک الرّشد و الهدی سائر القوارع و الرّوادع و العوائق،المحصف المبرم من معاقد العلم و الیقین أمتن الأسباب و العری و العلائق،فلا ینحرف عنه إلاّ جاحد مائق،منی بتضییع الحقائق،و لا یصدف عنه إلاّ حائد بائق،عنی بإطراح

ص: 18

الوثائق،و اللّه مجازیه بسوء عمله فهو لعذابه ذائق؛یوم یحشر کل نفس معها شهید و سائق.

119-أما روایت ولی الدین أبو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه

التبریزی الخطیب

حدیث ثقلین را،پس در«مشکاة المصابیح»گفته:[

و عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه قال: قام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یوما فینا خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر ثمّ قال:أمّا بعد،ألا أیّها النّاس!إنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی فاجیب و أنا تارک فیکم الثّقلین(ثقلین.ظ)أوّلهما کتاب اللّه عزّ و جلّ فیه الهدی و النّور،فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به.فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه ثمّ قال:و أهل بیتی اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی(1) .

و فی روایة: کتاب اللّه هو حبل اللّه من اتّبعه کان علی الهدی و من ترکه کان علی الضلالة. رواه مسلم].

و نیز در آن گفته:

[عن جابر رضی اللّه عنه قال: رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فی حجّته یوم عرفة و هو علی ناقته القصوی یخطب فسمعته یقول.یا أیّها الناس! إنّی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، رواه التّرمذیّ عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثّقلین ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما. رواه التّرمذی].

و کمال سمو مقام و علوّ مرتبت و نهایت رفعت محلّ و شموخ منزلت ولیّ الدّین الخطیب،و همچنین أقصای وثوق استناد و حمادای اعتبار و اعتماد«مشکاة المصابیح»نزد اهل سّنت محتاج به بیان نیست،و قد سبق نبذ من ذلک فی مجلّد حدیث الطّیر.

ص: 19


1- المحفوظ فی « صحیح مسلم » أنه صلعم قالها ثلثا ( 12 . ن ) .

فهذا ولی الدین الخطیب صاحب«المشکوة»،صفوة علمائهم السّعاة الحماة،قد روی هذا الحدیث المقبول عند النّقدة البرعة الرّعاة،المرضیّ للجهابذة الأساتذة الأساة فلا یشیح بوجهه إلاّ جاحد سلک مسلک النّاکبین الغواة،و رکب قدّة النّاکثین الطّغاة،و مال إلی القاسطین البغاة،و عدل إلی المارقین الشّراة، و جنح إلی الضّاغنین العداة،و رکن إلی الشّاحنین الرّداة،و ترک الرّاشدین الهداة، و فارق الدّالّین الدّعاة،و اللّه مجازیه علی سوء صنیعه یوم یحشر النّاس حفاة عراة،و یساقون إلی موقفهم مشاة کباة.

120-أما روایت أبو الحجاج یوسف بن عبد الرحمن بن یوسف المزی

حدیث ثقلین را،پس در کتاب«تحفة الأشراف بمعرفة الأطراف»ألفاظ و طرق این حدیث شریف را از مسلم و ترمذی و نسائی آورده،چنانچه در مسند جابر تحت عنوان«جعفر بن محمد بن علیّ الهاشمی الصّادق،عن أبیه محمّد بن علی،عن جابر» گفته:[حدیث ت:رأیت النبیّ صلی اللّه علیه و سلّم فی حجّته یوم عرفة و هو علی ناقته القصواء یخطب،الحدیث،ت:فی المناقب:عن نصر بن عبد الرحمن الکوفی،عن زید بن الحسن، عنه به و قال:حسن غریب].

و در مسند زید بن أرقم گفته:

[حبیب بن أبی ثابت الأسدی الکوفی، عن زید بن أرقم.حدیث ت: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا،الحدیث، ت:فی المناقب:عن علی بن المنذر،عن ابن فضیل،عن الأعمش،عنه به،و عن عطیّة،عن أبی سعید به ،و قال:حسن غریب].

و نیز در مسند زید بن أرقم گفته:

[عامر بن واثلة أبو الطفیل اللّیثی الکنانیّ و له رؤیة،عن زید،بن أرقم حدیث ت س: من کنت مولاه فعلیّ مولاه. ت فی المناقب:

عن محمّد بن یسار،عن غندر،عن شعبة،عن سلمة بن کهیل قال:سمعت أبا الطفیل یحدّث عن أبی سریحة أو زید بن أرقم؛شکّ شعبة،فذکره و قال:حسن غریب.س فیه،عن محمّد بن مثنّی،عن یحیی بن حمّاد،عن أبی عوانة،عن سلیمان،عن حبیب

ص: 20

ابن أبی ثابت،عن أبی الطفیل،عن زید أرقم به أتمّ من الأوّل: لمّا رجع و نزل غدیر خمّ.الحدیث].

و نیز در مسند زید بن أرقم گفته:

[یزید بن حیّان التّیمی الکوفی عمّ أبی حیان التّیمی عن زید بن أرقم،حدیث م س:انطلقت أنا و حصین بن سبرة و و عمرو بن مسلم إلی زید بن أرقم قال له حصین:یا زید!لقد رأیت خیرا کثیرا:

رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم، الحدیث بطوله.و فیه: إنّی تارک فیکم الثّقلین. م فی الفضائل:عن زهیر بن حرب و شجاع بن مخلد،کلاهما عن اسماعیل بن علیّة و عن أبی بکر بن أبی شیبة،عن محمّد بن فضیل و عن إسحاق بن إبراهیم،عن جریر، ثلاثتهم عن أبی حیّان التّیمی و عن محمّد بن بکّار،عن حسّان بن إبراهیم عن سعید ابن مسروق،کلاهما عنه به.س فی المناقب،عن زکریّا بن یحیی السّجزی، عن إسحاق بن إبراهیم،به].

و در مسند أبو سعید خدری تحت عنوان[سلیمان بن مهران الأعمش، عن عطیّة،عن أبی سعید]گفته:

[حدیث ت: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی، الحدیث فی ترجمة حبیب بن أبی ثابت،عن زید بن أرقم].

و أبو الحجاج مزی از أکابر حفّاظ ماهرین و أجلّۀ أیقاظ بارعین و أعلام دین و أرکان یقین متسنّنین بوده،نبذی از مفاخر عالیة المقدار و مآثر غالیة الأسعار او نزد أئمّۀ قوم بر ناظر«تذکرة الحفّاظ»و«معجم مختصّ»و«تذهیب التّذهیب» ذهبی و«تتمّة المختصر»زین الدّین ابن الوردی و«طبقات شافعیّه»تاج الدّین سبکی و«طبقات شافعیّه»جمال الدین أسنوی و«طبقات شافعیّه»تقی الدّین أسدی و«نجوم زاهره»جمال الدّین یوسف بن تغری بردی الظّاهری و درر«کامنه فی أعیان المائة الثّامنه»ابن حجر عسقلانی و«روض المناظر قاضی أبو الولید بن شحنه و«طبقات الحفّاظ»جلال الدّین سیوطی و«بدر طالع بمحاسن من بعد القرن السّابع» محمّد بن علی الشّوکانی؛واضح و لائح ست.

در این جا اکتفا بر عبارت«بدر طالع»می رود.

ص: 21

قال الشوکانی فیه:[یوسف بن الزّکی عبد الرّحمن بن یوسف بن عبد الملک ابن یوسف بن علی بن أبی الزّاهر الحلبی الأصل المزّی أبو الحجّاج جمال الدّین ترجمه حافظ أبو الحجاج مزی حلبی الإمام الکبیر الحافظ صاحب التّصانیف،ولد فی ربیع الآخر سنة 654 و طلب بنفسه فأکثر عن أحمد بن أبی الخیر و مسلم ابن علان و الفخر بن البخاری و نحوهم من أصحاب ابن طبرزد و الکندی و سمع الکتب الطوّال و الأجزاء،و مشایخه نحو الألف،و من مشایخه النّوویّ بالشّام و الحرمین و مصر و حلب و الإسکندریة و غیرها،و أتقن اللّغة و التّصریف و تبحّر فی الحدیث و درّس بمدارس منها:دار الحدیث الأشرفیّة،و لمّا ولی تدریسها قال ابن تیمیّة:لم یلها من حین بنیت إلی الآن أحقّ بشرط الواقف منه.قال الذّهبیّ:

ما رأیت أحدا فی هذا الشّأن أحفظ منه،و اوذی مرّة بسبب ابن تیمیّة لأنّها لمّا وقعت له المناظرة مع الشّافعیّة و بحث معه الصّفی الهندی و ابن الزّملکانی کما تقدّمت الإشارة إلی ذلک شرع صاحب التّرجمة یقرئ کتاب«خلق أفعال العباد»للبخاری قاصدا بذلک الرّدّ علی المخالفین لابن تیمیّة،فغضب الفقهاء و قالوا:نحن المقصودون بهذا، فبلغ ذلک القاضی الشّافعیّ یومئذ فأمر بسجنه فتوجّه ابن تیمیّة و أخرجه من السّجن بیده فغضب النّائب فاعید ثمّ اخرج عنه فأمر النّائب أن ینادی بأنّ من تکلّم فی العقائد یقتل!و من مصنّفاته:«تهذیب الکمال»اشتهر فی زمانه و حدّث به خمس مرّات و کتاب«الأطراف»و هو کتاب مفید جدّا و قد أخذ عنه الأکابر و ترجموا له و عظّموه جدّا،قال ابن سیّد النّاس فی ترجمته:إنّه أحفظ النّاس للتّراجم و أعلمهم بالرواة من أعارب و أعاجم،و أطال الثّناء علیه و وصفه بأوصاف ضخمة و قال:إنّه فی اللّغة إمام و له فی الفرائض معرفة و إلمام،و قال الصّفدیّ:سمعنا«صحیح مسلم»علی السّیّد المنبجی و هو حاضر فکان یردّ علی القاری فیقول القاری:ما عندی إلاّ ما قرأت فیوافق المزیّ بعض من حضر ممّن بیده نسخة إما بأن یوجد فیها کما قال أو یوجد مظنّنا علیه أو فی الحاشیة لما ذکر ذلک منه.قلت له:ما النّسخة الصّحیحة إلاّ أنت قال:و لم أر بعد أبی حیّان مثله فی العربیّة خصوصا التّصریف و لم یکن مع توسّعه

ص: 22

فی معرفة الرّجال یستحضر تراجم غیر المحدّثین لا من الملوک و لا من الوزراء و القضاة و الأدباء.و قال الذّهبیّ:کان خاتمة الحفّاظ و ناقد الأسانید و الألفاظ و هو صاحب معضلاتنا و مرجع مشکلاتنا،قال:و فیه حیاء و کرم و سکینة و احتمال و قناعة و ترک التجمّل و الجماع عن النّاس،و مات یوم السّبت ثانی عشر صفر سنة 744(1)]انتهی.

فهذا أبو الحجاج المزی حافظهم الکبیر الجلیل الأجلّ،و بارعهم النّبیل العظیم المحلّ،قد روی هذا الحدیث الضّارب السّائر فی الآفاق سیر المثل،المستعذب المستحلی فی الأذواق کمشتار العسل،فساق من الصّحاح طرق عدیدة مبرّات عن النّقص و الخلل،و جمع منها سیاقات منقعة للأوام بالعلّ بعد النّهل،فیا للّه و للجاحد القمی الذّلیل الأذلّ،و المنکر الغویّ الضّلیل الأضلّ،کیف جار عن الحقّ و عدل،و نکص عن سنن الصّواب و نکل،فآثر لرینه ظاهر الخطاء و الخطل،و قاد لحینه نفسه إلی فاحش الزّیغ و الزّلل،و أوضع لغیّه فی مهامه العدوان من غیر مهل،و أوغل عتهه فی سباسب الشّنئان کالهمل.

121-اما اثبات شرف الدین حسن بن محمد عبد اللّه الطیبی

حدیث ثقلین را،پس در«کاشف-شرح مشکاة»گفته:[السّادس:

زید(2) قوله:الثّقلین،الثّقل المتاع المحمول علی الدّابة و إنّما قیل للإنس و الجنّ «الثّقلان»لأنّهما قطان الأرض فکأنّهما ثقلاها،و قد شبّه بهما الکتاب و العترة لأنّ الدّین یستصلح بهما و یعمر کما عمرت الدّنیا بالثّقلین(و قیل.صح.ظ)سمّاهما ثقلین لأنّ الأخذ بهما و العمل بهما ثقیل،و قیل فی تفسیر قوله تعالی «إِنّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً» أی أوامر اللّه و نواهیه،لأنّه لا تؤدّی إلاّ بتکلیف ما یثقل و قیل:

قولا ثقیلا،أی له وزن و سمّی الجنّ و الإنس ثقلین لأنّهما فضّلا بالتّمییز علی سائر الحیوان و کلّ شیء له وزن و قدر یتنافس فیه فهو«ثقل».

قوله: اذکّرکم اللّه

ص: 23


1- الصحیح أنه توفی سنة 742 اثنین و أربعین و سبعمائة ، کما ذکره غیر واحد من علماء هذا الشأن ( 12 . ن )
2- یعنی : ان الحدیث السادس من هذا الفصل رواه زید بن ارقم ( 12 ) .

فی أهل بیتی. أی أحذّرکم اللّه فی شأن أهل بیتی و أقول لکم:لا تؤذوهم فاحفظوهم (و احفظوهم.ظ)،و التّذکیر بمعنی الوعظ یدلّ علیه قوله:و وعظ و ذکّر].

و نیز«در کاشف»گفته:[الفصل الثّانی-الأول:جابر(1) -قوله:و عترتی أهل بیتی.عترة الرّجل:أهل بیته و رهطه الأدنون،و لاستعمالهم العترة علی أنحاء کثیرة بیّنها رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم لیعلم أنّه أراد بذلک نسله و عصابته الأدنین و أزواجه.

الثانی:زید(2)-قوله:ما إن تمسّکتم به.ما الموصولة و الجملة الشرطیّة صلتها و إمساک الشّیء التعلّق به و حفظه.قال تعالی: وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ ،و استمسک الشّیء إذا تحرّی الإمساک به،و لهذا لمّا ذکر التّمسک عقّبه بالمتمسّک به صریحا و هو الحبل فی

قوله کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض» و فیه تلویح إلی معنی قوله تعالی «وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ» کان النّاس واقعین فی مهواة طبیعتهم مشتغلین بشهواتها و إنّ اللّه تعالی یرید بلطفهم(بلطفه.ظ)رفعهم فیدنی حبل القرآن إلیهم لیخلّصهم من تلک الورطة،فمن تمسّک به نجا و من أخلد إلی الأرض هلک،و معنی التّمسّک بالقرآن العمل بما فیه و هو الایتمار بأوامره و الانتهاء عن نواهیه،و التّمسّک بالعترة محبّتهم و الاهتداء بهدیهم و سیرتهم.و

قوله: إنّی تارک فیهم(فیکم.ظ) إشارة إلی أنّهما بمنزلة التّوأمین الخلفین عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم و أنّه صلی اللّه علیه و آله یوصی الامّة بحسن المعاشرة معهما و إیثار حقّهما علی أنفسهم،کما یوصی الأب المشفق لأولاده،و یعضده الحدیث السّابق فی الفصل الأوّل:

أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی کما یقول الأب المشفق:اللّه!اللّه!فی حقّ أولادی، و معنی کون أحدهما أعظم من الآخر أنّ القرآن مؤساة للعترة و علیهم الاقتداء به و هم أولی النّاس بالعمل بما فیه و لعلّ السرّ فی هذه الوصیّة و الاقتران بالقرآن إیجاب محبّتهم لقوله تعالی «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» فإنّه تعالی جعل شکر إنعامه و إحسانه بالقرآن منوطا بمحبّتهم علی سبیل الحصر،و کأنّه صلی اللّه علیه و سلّم یوصی الامّة بقیام الشّکر و قیّد تلک

ص: 24


1- یعنی ان الحدیث الاول من هذا الفصل رواه جابر بن عبد اللَّه الانصاری ( 12 . ن ) .
2- یعنی ان الحدیث الثانی من هذا الفصل رواه زید بن ارقم ( 12 . ن ) .

النّعمة به و یحذّرهم عن الکفران،فمن قام بالوصیّة و شکر تلک الصّنیعة بحسن الخلافة بینهما لن یتفرّقا فلا یفارقانه فی مواطن القیمة و مشاهدها حتّی یردا الحوض فیشکرا صنیعه عند رسول اللّه«فح»هو بنفسه یکافیه و اللّه یجازیه الجزاء الأوفی.و من أضاع الوصیّة و کفر النّعمة فحکمه بالعکس.و علی هذا التّأویل حسن موقع

قوله: انظروا کیف تخلفونی فیهما. و النّظر بمعنی التّأمّل و التّفکّر،أی تفکّروا و استعملوا الرّویة فی استخلافی إیّاکم هل تکونون خلف صدق أو خلف سوء؟.و ان استغربت قولی«لا یفارقانه من مواقف الحشر حتّی یردا علی الحوض»تمسّکت بما

ورد عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم «اقرءوا الزّهراوین- إلی قوله: یحاجّان عن صاحبهما، و إن استبعدت قولی أنشدت لک قول الأعشی:

فبت بمقرورین یصطلیانها و بات علی النّار النّدی و المحلّق

رضیعی لبان ثدی أمّ تقاسما یا سحم داج عوض لا نتفرّق

أغرب الأعشی حیث جعل الممدوح یعنی المحلّق أحد نوع الجود لکثرة صدوره عنه کما أضیف حاتم إلیه فی قولک:حاتم الجود،ثمّ جعلهما أخری(ابنی صح.ظ)أمّ واحدة راضعین ثدیها و ما اکتفی بذلک بل ذکر أنّهما یحالفان علی أن لا یتفرّقا أبدا].

و کمال رفعت مرتبت و جلالت منزلت و عظمت شان و سموّ مکان طیبی طیب النّجار نهایت واضح و آشکارست.ابن حجر عسقلانی در«درر کامنه»گفته:[الحسین بن محمّد بن عبد اللّه الطیبی الإمام المشهور صاحب«شرح المشکاة»و غیره.قرأت بخطّ بعض الفضلاء:کان ذا ثروة من الإرث و التّجارة فلم یزل ینفق ذلک فی وجوه الخیرات إلی أن کان فی آخر عمره فقیرا.قال:و کان کریما،متواضعا،حسن المعتقد،شدید الرّدّ علی الفلاسفة و المبتدعة،مظهر فضائحهم مع استیلائهم فی بلاد المسلمین حینئذ،شدید الحبّ للّه و لرسوله،کثیر الحیاء،ملازما لاشغال الطلبة فی العلوم الإسلامیّة بغیر طمع، بل یجدیهم و یعینهم،و یعیر الکتب النفسیة لأهل بلده و غیرهم من أهل البلدان من یعرف و من لا یعرف،محبّا لمن عرف منه تعظیم الشّریعة،مقبلا علی نشر العلم،

ص: 25

آیة فی استخراج الدّقائق من القرآن و السّنن.شرح«الکشّاف»شرحا کبیرا و أجاب عمّا خالف مذهب السّنة أحسن جواب یعرف فضله من طالعه،و صنّف فی المعانی و البیان«التّبیان»و شرحه،و أمر بعض تلامذته باختصار«المصابیح»علی طریقة نهجها له و سمّاه«المشکاة»و شرحها هو شرحا حافلا،ثمّ شرع فی جمع کتاب فی التّفسیر و عقد مجلسا عظیما لقراءة«کتاب البخاری»فکان یشغل فی التفسیر من بکرة إلی الظّهر و من ثمّ إلی العصر لإسماع البخاری إلی أن کان یوم مات فرغ من وظیفة التّفسیر، و توجّه إلی مجلس الحدیث فدخل مسجدا عند بیته فصلّی النّافلة قاعدا و جلس ینتظر الإقامة للفریضة فقضی نحبه متوجّها إلی القبلة،و ذلک یوم الثّلاثا ثالث عشری شعبان سنة 743].

و علامه جلال الدین سیوطی در«بغیة الوعاة فی طبقات اللّغویین و النّحاة» گفته:[الحسن بن محمّد بن عبد اللّه الطّیبی-بکسر الطاء-الامام المشهور العلاّمة فی المعقول و العربیّة و المعانی و البیان،قال ابن حجر:کان آیة فی استخراج الدّقائق من القرآن و السّنن،مقبلا علی نشر العلم،متواضعا،حسن المعتقد،شدید الرّدّ علی الفلاسفة و المبتدعة،مظهرا فضائحهم مع استیلائهم حینئذ،شدید الحبّ للّه و لرسوله، کثیر الحیاء،ملازما لاشتغال الطّلبة فی العلوم الإسلامیّة من غیر طمع بل یخدمهم و یعینهم و یعیر الکتب النّفیسة لأهل بلده و غیرهم من یعرف و من لا یعرف،محبّا لمن عرف منه تعظیم الشّریعة،و کان ذا ثروة من الإرث و التّجارة فلم یزل ینفقه فی وجوه الخیرات حتّی صار فی آخر عمره فقیرا،صنّف«شرح الکشّاف»،«التّفسیر»،«التّبیان فی المعانی و البیان»،شرحه،«شرح المشکاة».و کان یشغل فی التفسیر من بکرة إلی الظّهر و من ثم إلی العصر فی الحدیث إلی یوم مات فإنّه لمّا فرغ من وظیفة التّفسیر توجّه إلی مجلس الحدیث فصلّی النافلة و جلس ینتظر الإقامة للفریضة فقضی نحبه متوجّها إلی القبلة،و ذلک یوم الثّلاثا ثالث عشری شعبان سنة ثلاث و أربعین و سبعمائة.قلت:ذکر فی شرحه علی«الکشّاف»أنّه أخذ عن أبی حفص السّهروردی و أنّه قبیل الشّروع فی هذا الشّرح رأی النبیّ صلی اللّه علیه و سلّم فی النّوم و قد ناوله قدحا من

ص: 26

اللّبن فشرب منه].

و شمس الدین محمد بن علی بن احمد الداودی المالکی در«طبقات المفسّرین»گفته:[الحسن بن محمّد بن عبد اللّه شرف الدین الطّیبی-بکسر الطّاء- الإمام المشهور العلاّمة فی المعقول و العربیّة و المعانی و البیان.قال الحافظ ابن حجر:

کان آیة فی استخراج الدّقائق من القرآن و السّنن مقبلا علی نشر العلم متواضعا حسن المعتقد شدید الرّدّ علی الفلاسفة و المبتدعة مظهرا فضائحهم شدید الحبّ للّه و رسوله کثیر الحیاء ملازما لإشغال الطّلبة فی العلوم الإسلامیّة بغیر طمع،بل یجدیهم و یعینهم و یعیر الکتب النّفیسة لأهل بلده و غیرهم من یعرف و من لا یعرف محبّا لمن عرف منه تعظیم الشّریعة،و کان ذا ثروة من الإرث و التّجارة فلم یزل ینفقه فی وجوه الخیرات حتّی صار فی آخر عمره فقیرا،و ضعف بصره فی آخر عمره،شرح الکشّاف شرحا کبیرا و أجاب عمّا خالف فیه أهل السّنّة بأحسن جواب،و صنّف فی المعانی و البیان کتابا سمّاه التّبیان و شرحه،و صنّف تفسیرا للقرآن،و شرح مشکاة المصابیح،و عقد مجلسا لقراءة صحیح البخاری،و کان یشغل فی التّفسیر من الشّروق إلی الزّوال و من ثمّ إلی العصر فی البخاری إلی یوم مات فإنّه فرغ من وظیفة التّفسیر و توجّه إلی مجلس الحدیث فصلّی النّافلة و جلس ینتظر الإقامة للفریضة فقضی نحبه متوجّها إلی القبلة و ذلک یوم الثلّثاء ثالث عشری شعبان سنة ثلاث و أربعین و سبعمائة، و ذکر فی شرحه علی الکشّاف أنّه أخذ عن أبی حفص السّهروردی و أنّه قبیل هذا الشّرح رأی النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم فی النّوم و قد ناوله قدحا من اللّبن فشرب منه.ذکره شیخنا فی«طبقات النحاة»].

و محمد بن علی الشوکانی در«بدر طالع بمحاسن من بعد القرن السّابع» گفته:[الحسین بن محمّد بن عبد اللّه الطّیبی الامام المشهور صاحب شرح المشکاة و حاشیة الکشاف و غیرهما،و کان فی مبادی عمره صاحب ثروة کبیرة فلم یزل ینفق ذلک فی وجوه الخیرات إلی أن کان فی آخر عمره فقیرا و کان کریما متواضعا حسن المعتقد شدید الرّدّ علی الفلاسفة و المبتدعة مظهر فضائحهم مع استیلائهم علی بلاد المسلمین

ص: 27

فی عصره شدید المحبّة للّه و رسوله کثیر الحیاء ملازما للجمعة و الجماعة ملازما لتدریس الطّلبة فی العلوم الاسلامیة،و عنده کتب نفیسه یبذلها للطّلبة و لغیرهم من أهل بلده بل بسائر البلدان من یعرفه و من لا یعرفه.(له.صح.ظ)إقبال علی استخراج الدّقائق من الکتاب و السّنّة و حاشیته علی الکشّاف هی أنفس حواشیه علی الإطلاق مع ما فیها من الکلام علی الأحادیث فی بعض الحالات إذ اقتضی الحال ذلک علی طریقة المحدّثین ممّا یدل علی ارتفاع طبقته فی علمی المعقول و المنقول،و له کتاب فی المعانی و البیان سمّاه التّبیان و شرحه و أمر بعض تلامذته باختصاره ثمّ شرع فی جمع کتاب فی التّفسیر و عقد مجلسا عظیما لقراءة کتاب البخاری فکان یقرأ فی التّفسیر من بکرة إلی ظهر و من ثمّ إلی العصر لإسماع البخاری إلی أن کان یوم وفاته فرغ عن قراءة التّفسیر و توجّه إلی مجلس الحدیث فدخل مسجدا عند بیته فصلّی النّافلة قاعدا و جلس ینتظر الإقامة للفریضة فقضی نحبه متوجّها إلی القبلة فی یوم ثلاثا(الثلاثا:ظ)ثالث عشر(عشری ظ) شعبان سنة 743].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در«تاج مکلّل»گفته:[حسین بن محمّد بن عبد اللّه الطیبی صاحب شرح المشکوة،إمام مشهور و عالم مبرور،کان فی مبادی عمره صاحب ثروة عظیمة بذل المال فی وجوه الخیرات حتّی صار فقیرا فی آخر عمره، قال فی«البدر الطّالع»:کان حسن المعتقد شدید الرّدّ علی الفلاسفة و المبتدعة مظهرا فضائحهم مع استیلائهم علی بلاد المسلمین فی عصره شدید المحبّة للّه و رسوله کثیر الحیاء ملازما للجمعة و الجماعة ملازما لتدریس الطّلبة فی العلوم الإسلامیّة، له إقبال علی استخراج الدّقائق من الکتاب و السّنّة،و حاشیته علی الکشاف هی أنفس حواشیه علی الاطلاق مع ما فیها من الکلام علی الأحادیث فی بعض الحالات إذا اقتضی الحال ذلک علی طریقة المحدّثین ممّا یدلّ علی ارتفاع طبقته فی علمی المعقول و المنقول شرع فی جمع کتاب فی التفسیر و عقد مجلسا عظیما لقراءة کتاب البخاری فکان یقرأ فی التّفسیر من بکرة إلی ظهر و من ثمّ إلی العصر لإسماع البخاری إلی أن کان یوم وفاته،فرغ عن قراءة التّفسیر و توجّه إلی مجلس الحدیث فدخل مسجدا عند بیته

ص: 28

فصلّی النّافلة قاعدا و جلس ینتظر الإقامة للفریضة فقضی نحبه متوجّها إلی القبلة فی شعبان سنة 743 رحمه اللّه]انتهی.

فهذا الطیبی عمدة أعلامهم الأحبار؛و أسوة أجلّتهم الکبار،الذّاکی عرف مفاخره فی الأکناف و الأقطار،المتضوّع نشر مآثره فی البلدان و الأمصار،قد أثبت هذا الحدیث الطّیب المزری أریجه یفوح الأزهار،الزّاری عبقه علی نفح الأنوار، و أردفه ببیان ساطع القتار،و عقبه بشرح یحکی الغادة المعطار،فلا یحجم عنه بالتّنحّی و الازورار،و لا یصدف عنه بالتّمعّر و النّفار؛إلاّ من ألف لخیله أم دفار،فهو بأوساخها متسخ و فی حبّها غار.

122-أما اثبات شمس الدین محمد بن المظفر الشاه دودی الخلخالی

حدیث ثقلین را،پس در«مفاتیح-شرح مصابیح»که نسخۀ عتیقۀ آن بحمد اللّه تعالی پیش نظر قاصر حاضرست گفته:[قوله:بماء یدعی خمّا.أی.سمّی ذلک الماء خمّا-بضم الخاء المعجمة و تشدید المیم.قوله:یوشک أن یأتینی رسول ربّی فأجیب.

أخبر النّبیّ علیه السّلام النّاس عن وفاته.«الثّقلین»قال فی«شرح السّنّة»:قیل:سمّاهما ثقلین لأنّ الأخذ بهما و العمل بهما ثقیل لأنّ الکتاب عظیم القدر و العمل بمقتضاه ثقیل و کذا محافظة أهل بیته و احترامهم و انقیادکم لهم إذا کانوا خلفاء بعدی].

و نیز در آن گفته:[قوله:علی ناقته القصوی.قیل:إنّها ناقة تلقّب بالجدعاء و تارة بالعضباء و أخری بالقصوی؛علی حسب ما خیل للناظرین.

قوله:

کتاب اللّه و عترتی. بیان ما فی«ما أخذتم به»أو بدل.و«أهل بیتی»بیان عترتی.یرید بأهلبیتی نسله و عصباته الأدنین و أزواجه.و قوله:من السّماء إلی الأرض.المراد من السّماء الرّبوبیة و بالأرض الخلق.و«لن یتفرّقا»أی کتاب اللّه و عترتی].

و شمس الدین خلخالی از أکابر ماهرین عظام و أجلّۀ ناقدین فخام و أعاظم جامعین علوم دینیّه و أفاخم حائزین فنون یقینیّه است.

عبد الرحیم أسنوی در«طبقات شافعیّه»گفته:[شمس الدّین محمّد بن مظفّر الدّین الخلخالی و یعرف أیضا بالخطیبی،کان إماما فی العلوم النقلیّه و العقلیّة

ص: 29

ترجمه شمس الدین خلخالی شارح مصابیح ذا تصانیف کثیرة مشهورة منها:شرح المصابیح،و مختصر ابن حاجب(الحاجب.ظ)و المفتاح،و التّلخیص فی علم البیان، و صنّف أیضا فی المنطق.توفی بأرّان سنة خمس و أربعین و سبعمائة تقریبا.و الخلخال-بخائین معجمتین مفتوحتین فی آخره لام-قریة من نواحی السّلطانیّة.و أرّان-بهمزة مفتوحة وراء مهملة مشدّدة و بالنّون-و کان ولده أیضا فاضلا].

و تقی الدین أبو بکر أسدی در«طبقات الشافعیه»گفته:[محمّد بن مظفّر الدّین العلاّمة شمس الدّین الخلخالی،و یعرف أیضا بالخطیبی،ذکره الأسنوی فی طبقاته و قال:کان إماما فی العلوم العقلیّة و النقلیّة،ذا تصانیف کثیرة مشهورة منها شرح المصابیح و مختصر ابن الحاجب و المفتاح و التلخیص فی علم البیان و صنّف أیضا فی المنطق.توفی بأران-بهمزة مفتوحة وراء مهملة مشدّدة و نون-سنة خمس و أربعین و سبعمائة تقریبا.و الخلخالی،منسوب إلی الخلخال-بخائین معجمتین مفتوحتین فی آخره لام قریة من نواحی السّلطانیة].

و علامه جلال الدین سیوطی در«بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة» گفته:[محمّد بن مظفر(المظفر.خ.ظ)الخطیب(الخطیبی.ظ)الخلخالی شمس الدّین کان إماما فی العلوم العقلیّة و النقلیة و له التصانیف المشهورة کشرح المصابیح و شرح المختصر و شرح المفتاح و شرح التّلخیص و له مصنّف فی المنطق؛مات سنة خمس و أربعین و سبعمائة].

و ازنیقی در«مدینة العلوم»در ذکر کتاب«مفتاح»سکّاکی گفته:[و شرح القسم الثالث من المفتاح و ذکر فیه العلوم الثّلثة المختصّة بعلم البلاغة جماعة کثیرة منهم:ناصر الدّین التّرمذیّ و الخلخالی و عماد الدین الکاشی و لم أقف علی ترجمتهم إلاّ أنّ الخلخالیّ هو محمّد بن المظفر الخطیبیّ الخلخالی شمس الدّین،کان إماما فی العلوم العقلیّة و النقلیّة(صنّف.ظ)من التّصانیف المشهورة کشرح المصابیح و شرح المختصر و شرح المفتاح و شرح التّلخیص،مات سنة خمس و أربعین و سبعمائة]انتهی.

ص: 30

فهذا شمس الدین الخلخالی،کابرهم المحرز للمفاخر و المعالی،و سابقهم الشاف علی الأکابر و الأعالی،الجامع للفنون البارعة فی العصور الخوالی،قد أثبت هذا الخبر المزهر المشرق المنیر المتلالی،المزری بکلماته المتّسقة علی عقود الجواهر و أسلاک اللآلی،السّائغ الهنی لأهل الإیقان کالنّمیر العذب و الضّرب الحالی،المرّ الممقر لأهل العدوان مثل طعم القواضب و العوالی،فلا ینحرف عنه إلاّ الحاقد الشّاحن الضّاغن القالی،و لا یجحده إلاّ الحائد الکاشح الخاتل الصّالی،و لا یعاند فیه إلاّ من لیس یحتفل بخلع ربقة الإیمان و لا یبالی،و لا ینابذ فیه إلاّ من منی باتّباع خطوات الشّیطان فهو یحبّه و یوالی.

123-أما تصحیح شمس الدین أبو عبد اللّه محمد بن أحمد الذهبی

حدیث ثقلین را،پس شیخانی قادری در«صراط سوی»گفته:[

و أخرج أبو عوانه عن أبی الطفیل عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه قال: لمّا رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجّة الوداع و نزل غدیر خم(أمر بدوحات.صح.ظ)فقممن ثم قال:کأنّی قد دعیت فأجبت و إنّی قد ترکت فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فإنّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض،ثم قال،إنّ اللّه مولای و أنا ولیّ کلّ مؤمن،ثمّ أخذ بید علیّ رضی اللّه عنه فقال:من کنت مولاه فهذا ولیّه،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه فقلت لزید:سمعته من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم؟قال:ما کان فی الدّوحات أحد إلاّ رآه بعینه و سمعه بأذنه. قال الحافظ الذّهبیّ: هذا حدیث صحیح].

و علامه ذهبی از أکابر حفّاظ أعلام و أماثل نقّاد فخام سنّیّه ست،شطری از محامد مونقه و محاسن مشرقه اوبر ناظر«فوات الوفیات»صلاح الدین محمّد بن شاکر ابن أحمد الخازن الکتبی و«طبقات الشّافعیّة»تاج الدین سبکی و«طبقات الشّافعیّة» جمال الدین أسنوی و«طبقات الشّافعیّة»تقی الدین أسدی و«درر کامنه»ابن حجر عسقلانی و«روض باسم علاّمه»محمّد بن إبراهیم المعروف بابن الوزیر و«قول منبیّ» شمس الدین محمّد بن عبد الرحمن السّخاوی و«طبقات الحفاظ»جلال الدین سیوطی

ص: 31

و«حبیب السیر»غیاث الدین المدعوّ بخواند امیر و«مدینة العلوم»فاضل ازنیقی و «صواقع»خواجه نصر اللّه کابلی و«بستان المحدّثین»و همین کتاب«تحفه»خود شاه صاحب و«معرکة الآراء»مولوی سلامة اللّه معاصر و«منتهی الکلام»مولوی حیدر علی معاصر و«إتحاف النّبلاء»و«أبجد العلوم»و«تاج مکلّل»مولوی صدیق حسن خان معاصر و غیر آن،واضح و عیان ست،در این جا بعض عبارات نظر باختصار آورده می شود.

محمد بن علی الشوکانی در«بدر طالع بمحاسن من بعد القرآن السابع» گفته:[محمّد بن أحمد بن عثمان بن قایماز بن عبد اللّه شمس الدین الذّهبی،الحافظ ترجمۀ شمس الدین ذهبی صاحب میزان الاعتدال الکبیر المورّخ،صاحب التّصانیف السّائرة فی الأقطار، ولد ثالث شهر ربیع الآخر سنة 673 و أجاز له فی سنة مولده جماعة بعنایة أخیه من الرّضاع و طلب بنفسه بعد سنة 690 فأکثر عن ابن عساکر و طبقته،ثمّ رحل إلی القاهرة و أخذ عن الدّمیاطی و ابن الصّواف و غیرهما و خرج لنفسه ثلاثین بلدانیّة و مهر فی فنّ الحدیث و جمع فیه المجامیع المفیدة الکثیرة.قال ابن حجر:حتّی کان أکثر أهل عصره تصنیفا و جمع«تاریخ الإسلام» فأربی فیه علی من تقدّمه بتحریر أخبار المحدّثین خصوصا،انتهی أی باعتبار تحریر أخبار غیرهم فإنّ غیره أبسط منه و اختصر منه مختصرات کثیرة منها«النّبلاء»و«العبر»و«تلخیص التّاریخ»و«طبقات الحفّاظ»و«طبقات القرّاء»و لعلّ تاریخ الإسلام فی زیادة علی عشرین مجلّدا وقفت منه علی أجزاء و«النّبلاء»فی نحو العشرین مجلّدا وقفت منه علی أجزاء و هو مختصر من«تاریخ الإسلام»باعتبار أنّ الأصل لمن نبل و لمن لم ینبل فی الغالب و«النّبلاء لیس«إلاّ لمن نبل لکنّه أطال تراجم النّبلاء فیه بما لم یکن فی«تاریخ الإسلام».

و من مصنّفاته«المیزان»فی نقد الرّجال جعله مختصّا بالضّعفاء الّذین قد تکلّم فیهم متکلّم و إن کانوا غیر ضعفاء فی الواقع و لهذا ذکر فیه مثل ابن معین و علیّ بن المدینی باعتبار أنّه قد تکلّم فیهما متکلّم و هو کتاب مفید فی ثلاث مجلّدات کبار،و له کتاب «الکاشف»المعروف و«مختصر سنن البیهقی الکبری»و«مختصر تهذیب الکمال»

ص: 32

لشیخه المزّی و خرّج لنفسه المعجم الکبیر و الصّغیر و المختصّ بالمحدّثین فذکر فیه غالب الطلبة من أهل ذلک العصر و عاش الکثیر منهم بعده إلی نحو أربعین سنة و خرّج لغیره من شیوخه و أقرانه و تلامذته و جمیع مصنّفاته مقبولة مرغوب فیها،رحل إلیه النّاس لأجلها و أخذوها عنه و تداولوها و قرءوها و کتبوها فی حیاته و طارت فی جمیع بقاع الأرض و له فیها تعبیرات رائقة و ألفاظ رشیقة غالبا لم یسلک فیها مسلکه أهل عصره و لا من قبلهم و لا من بعدهم.و بالجملة،فالنّاس فی التّاریخ من أهل عصره فمن بعدهم عیال علیه و لم یجمع أحد فی هذا الفنّ کجمعه و لا حرّره کتحریره.قال البدر النّابلسی فی مشیخته:کان علاّمة زمانه فی الرّجال و أحوالهم حدید الفهم ثاقب الذّهن، و شهرته تغنی عن الإطناب فیه]انتهی ما أردنا نقله من«البدر الطالع».

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در«تاج مکلّل»گفته محمّد بن أحمد بن عثمان بن قائماز الذهبی الحافظ الکبیر ولد سنة 673،قال فی«البدر الطّالع»:

و أجاز له فی سنة مولده جماعة بعنایة أخیه من الرّضاع أخذ عن الدّمیاطی و ابن الصّواف و مهر فی فنّ الحدیث و جمع فیه المجامیع المفیدة الکثیرة قال ابن حجر حتّی کان أکثر أهل عصره تصنیفا و جمع«تاریخ الإسلام»فأربی فیه علی من تقدّمه بتحریر أخبار المحدّثین خصوصا،انتهی.و لعلّ تاریخ الإسلام فی زیادة علی عشرین مجلّدا وقفت منه علی أجزاء،و له المیزان فی نقد الرجال جعله مختصّا بالضّعفاء الّذین قد تکلّم فیهم متکلّم و إن کانوا غیر ضعفاء فی الواقع و لهذا ذکر فیه مثل ابن معین و علیّ بن المدینی باعتبار أنّه قد تکلّم فیهما متکلّم و هو کتاب مفید و جمیع مصنّفاته مقبولة مرغوب فیها رحل إلیه النّاس لأجلها و أخذوها عنه و تداولوها و قرءوها و کتبوها فی حیاته و طارت فی جمیع بقاع الأرض و له فیها تعبیرات رائقة و ألفاظ رشیقة غالبا لم یسلک فیها مسلک(مسلکه.ظ)أهل عصره و لا من قبلهم و لا من بعدهم]الی أن نقل المعاصر:

[قال الصّفدی:لم یکن عنده جمود المحدّثین بل کان ففیه النّفس له دربة بأقوال النّاس،مات رحمه اللّه تعالی فی سنة 748.قال الصّلاح الکتبیّ:أتقن الحدیث و رجاله و نظر علله و أحواله و عرف تراجم النّاس و أبان الإبهام فی تواریخهم و الإلباس،

ص: 33

جمع الکثیر و نفع الجمّ الغفیر و أکثر من التّصنیف و وقر(کفی.ظ)بالاختصار معرفة (مؤنة.ظ)التّطویل فی التّألیف.وقف ابن الزّملکانی علی«تاریخ الإسلام»و قال:هذا کتاب جلیل،و من شعره:

إذا قرء الحدیث علیّ شخص و أخلی موضعا لوفاة مثلی

فما جازی باحسان لأنّی أرید حیاته و یرید قتلی!

و قال أیضا:العلم:قال اللّه،قال رسوله إن صحّ،و الإجماع،فاجهد فیه

و حذار من نصب الخلاف جهالة بین الرّسول و بین رأی فقیه]انتهی.

و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در«إتحاف النّبلاء»گفته:[محمّد ابن أحمد بن عثمان بن قائماز،الشیخ الإمام العلاّمة شمس الدّین أبو عبد اللّه الذّهبی، حافظ لا یجاری.و لاحظ الابیاری(لا یباری ظ).متقن بود در حدیث و رجال آن و ناظر بود در علل و أحوال آن،عارف بود بتراجم ناس و إبانت ایهام در تواریخ ایشان،بسیار جمع کرده و بسیار کسان را نفع بخشیده و در تصنیف اکثار فرموده و مطوّلات را در تألیف مختصر ساخته.شیخ کمال الدّین بن الزّملکانی چون بر تاریخ کبیر او که مسمّاست بتاریخ الإسلام جزء بعد جزء واقف شده گفته:این کتاب جلیل القدر است و آن دربست مجلّد بود،و کتاب تاریخ البلاد(النبلاء.ظ)نیز بست مجلدست؛و از تصانیف اوست «الدّول الإسلامیه»و«طبقات القرّاء»و«طبقات الحفّاظ»دو مجلّد و«میزان الاعتدال»سه مجلّد و المثبت(المشتبه.ظ)فی الاسماء و الأنساب یک مجلد و بناء الرجال(الدجال.ظ)یک مجلد و تهذیب(تذهیب.ظ)التهذیب یک مجلّد(سه مجلّد.ظ)و اختصار سنن بیهقی پنج مجلّد و«تنقیح أحادیث التّعلیق»لابن جوزی «و المستحلی اختصار المحلی»و المقتنی فی(الکنی و.صح.ظ)المغنی فی الضعفاء و«اختصار مستدرک»للحاکم دو مجلّد و«اختصار تاریخ ابن عساکر»ده مجلّد و«اختصار تاریخ خطیب» دو مجلد و«توقیف أهل التوفیق علی مناقب الصّدّیق»یک مجلّد و«نعم السّمر فی سیرة عمر»یک مجلّد و«التّبیان فی مناقب عثمان»یک مجلد و«فتح الطالب(المطالب.ظ) فی أخبار علیّ بن أبی طالب»یک(مجلد.صح.ظ)،«معجم أشیاخ»و در آن یک هزار و سه صد

ص: 34

کس را ذکر نموده،و اختصار کتاب الجهاد لابن عساکر یک مجلد،«ما بعد الموت» یک مجلّد،«هالة البدر فی عدد أهل بدر»و او راست«تراجم الأعیان»برای هر یکی مصنّفی قائم الذّات نوشته مثل أئمه أربعه و کسی که جاری مجرای ایشانست و لیکن همه را در«تاریخ العلماء و النبلاء»داخل نموده.مولد وی بماه ربیع الاول سنه ثلاث و سبعین و ستّ مائة بود از أشعار اوست:قطعه، إذا قرء الحدیث علیّ شخص فأخلی موضعا لوفاة مثلی

فما جازی بإحسان لأنّی أرید حیاته و یرید قتلی

و قال أیضا:قطعه، العلم:قال اللّه،قال رسوله إن صحّ و الإجماع فاجهد فیه

و حذار من نصب الخلاف جهالة بین الرّسول و بین رأی فقیه

توفی سنة ثمان و أربعین و سبعمائة]انتهی.

فهذا الذهبی عمدة أحبار هم النّقّاد،و أسوة کبارهم الأمجاد،قد سمح باظهار الحقّ الصّریح و جاد،و أربی علی ذوی شاکلته بهذا التّبیین و زاد،فلا یصرف الوجه بعد تصریح الذّهبیّ البارع الخبیر النّقّاد،بصحّة هذا الخبر اللاّمع المزهر المتشعشع الوقّاد؛إلاّ من ذهب عریضا فی تیهاء العصبیّة و العناد،و أوغل سادرا فی غلواء التّمرّد و اللّداد،فأسعر من أضغانه نارا عظیمة الاحتدام و الاحتداد،و أجری من عدوانه نکباء مهولة الاقتلاع و الاشتداد،و الحمد للّه المتفضّل الواقی عن زیغه بعظیم الإسعاد و الإنجاد،و هو الموضح طریق الرّشد و الصّواب لمن رام السّلوک و زاد.

124-أما روایت جمال الدین محمد بن یوسف بن الحسن بن محمود

ابن الحسن الزرندی المدنی الانصاری

حدیث ثقلین را،پس در کتاب«نظم درر السّمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السبطین»گفته:[ذکر وصاة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم بأهل بیته و فضل مودّتهم و أنّ محبّتهم من الإیمان باللّه و رسوله صلی اللّه علیه و سلّم.

روی ابن عبّاس أنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم

ص: 35

قال: أحبّوا اللّه لما یغذوکم من نعمه و أحبّونی لحبّ اللّه و أحبّوا أهل بیتی لحبّی.

و عن عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنه قال:قال النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم: أوصیکم بعترتی خیرا و إنّ موعدکم الحوض.

و عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم:

إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظرونی(فانظروا.ظ)کیف تخلفونی فیهما.

و ورد عن عبد اللّه بن زید عن أبیه أنّ النبیّ صلی اللّه علیه و سلّم قال: من أحبّ أن ینسأ له فی أجله و أن یمتّع بما خوّله اللّه فلیخلفنی فی أهلی خلافة حسنة،فمن لم یخلفنی فیهم بتک عمره و ورد علیّ یوم القیمة مسودّا وجهه.

و فی روایة عن زید بن أرقم أنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قام خطیبا بماء یدعی(خمّا.ظ) بین مکّة و المدینة فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر ثم قال:أمّا بعد،أیّها النّاس! إنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی فأجیب و أنا تارک فیکم ثقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به و أهل بیتی،أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی.

و فی روایة: کتاب اللّه هو حبل اللّه من اتّبعه کان علی الهدی و من ترکه کان علی الضّلالة.

قوله صلی اللّه علیه و سلّم: و أنا تارک فیکم ثقلین ،سمّاهما ثقلین لأنّ الاخذ بهما و العمل بهما و المحافظة علی رعایتهما ثقیل و قد جعلهما ثقلین لأنّ کلّ نفیس و خطیر ثقل.و منه الثّقلان الإنس و الجنّ لأنّهما فضّلا بالتّمییز و الجعل(و العقل.ظ)علی سائر الحیوان،کلّ شیء له وزن و قدر یتنافس فیه فهو ثقل و سمّاهما بذلک إعظاما لقدرهما،و فسّروا قوله تعالی «إِنّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً» أنّ أوامر اللّه تعالی و فرائضه و نواهیه لا یؤدّی إلاّ بتکلف ما یثقل.و قیل:

أی له وزن قال زید بن الأرقم(أرقم.ظ)رضی اللّه عنه:أهل بیته أصله و عصبته الّذین حرموا الصّدقة بعده آل علیّ و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس.و

عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه قال:سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: یا أیّها النّاس!إنّی ترکت فیکم ما(إن.صح.ظ)أخذتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه (حبل.صح.ظ)ممدود بین السّماء و الأرض و عترتی أهل بیتی،ألا و إنّهما لن یفترقا حتّی

ص: 36

یردا علیّ الحوض. غریب.و

عن جابر رضی اللّه عنه قال: رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی حجّته یوم عرفة و هو علی ناقته القصواء یخطب فسمعته یقول:یا أیها النّاس! إنّی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی].

و نیز زرندی در«نظم درر السّمطین»بعد ایراد بعض أحادیث گفته:

[روی زید بن أرقم رضی اللّه عنه قال: أقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم حجّة الوداع فقال:إنّی فرطکم علی الحوض و إنّکم تبعی و إنّکم توشکون أن تردوا علیّ الحوض؛فأسألکم عن ثقلیّ کیف خلفتمونی فیهما.فقام رجل من المهاجرین فقال:ما الثّقلان؟قال:الأکبر منهما کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و سبب طرفه بأیدیکم فتمسّکوا به و الأصغر عترتی،فمن استقبل قبلتی و أجاب دعوتی فلیستوص بهم خیرا، أو کما

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: فلا تقتلوهم و لا تقهروهم و لا تقصروا عنهم إنّی قد سألت لهم اللّطیف الخبیر فأعطانی أن یردوا علیّ الحوض کتین، أو قال:

کهاتین،و أشار بالمسبحتین،ناصرهما لی ناصر و خاذلهما لی خاذل و ولیّهما لی ولیّ و عدوّهما لی عدوّ].

و نور الدین سمهودی در«جواهر العقدین»در ذکر طریق این حدیث گفته:

[روی الحافظ جمال الدّین محمّد بن یوسف الزّرندی المدنی فی کتابه«نظم درر السّمطین» حدیث زید من غیر إسناد و لا غرو؛و لفظه:

روی زید بن أرقم قال: أقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم حجّة الوداع فقال:إنّی فرطکم علی الحوض و إنّکم تبعی و إنّکم توشکون أن تردوا علیّ الحوض فأسئلکم عن ثقلیّ کیف خلفتمونی فیهما.

فقام رجل من المهاجرین فقال:ما الثّقلان؟قال:الأکبر منهما کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و سبب طرفه بأیدیکم فتمسّکوا به و الأصغر عترتی فمن استقبل قبلتی و أجاب دعوتی فلیستوص بهم خیرا، أو کما

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: فلا تقتلوهم و لا تقهروهم و لا تقصروا عنهم و إنّی قد سألت لهم اللّطیف الخبیر فأعطانی أن یردوا علیّ الحوض کتین،أو قال:کهاتین،فأشار بالمسبّحتین،ناصرهما لی ناصر و خاذلهما لی خاذل و ولیّهما لی ولیّ و عدوّهما لی عدوّ. و قال الحافظ جمال الدین المذکور:و

ورد

ص: 37

عن عبد اللّه بن زید عن أبیه أنّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال: من أحبّ أن ینسأ له فی أجله و أن یمتّع بما خوّله اللّه فلیخلفنی فی أهلی خلافة حسنة،فمن لم یخلفنی فیهم بتر عمره و ورد علیّ یوم القیامة مسودّا وجهه]انتهی.

و شطری از مآثر زاهره و مفاخر باهرۀ حافظ زرندی و نبذی از عظمت شان و رفعت مکان او بر متتبع«کواکب دراری-شرح صحیح بخاری»تصنیف شمس الدین محمّد بن یوسف بن علی الکرمانی و«مشیخۀ جنید بلیانی»تخریج شمس الدین جزری مأخذ ترجمه جمال الدین زرندی و«درر کامنه فی أعیان المائة الثامنه»ابن حجر عسقلانی و«توضیح الدّلائل»سیّد شهاب الدین أحمد و«فصول مهمّه» ابن الصّبّاغ مالکی و«جواهر العقدین»نور الدین سمهودی و«سبل الهدی و الرّشاد»محمّد بن یوسف الشّامی و«وسیلة المآل»أحمد بن الفضل ابن محمّد باکثیر المکّی و«مفتاح النّجاء»مرزا محمّد بن معتمد خان بدخشی و«ذخیرة المآل»أحمد بن عبد القادر العجیلی و«منتهی المقال»مفتی صدر الدین خان دهلوی و«معرکة الآراء»مولوی سلامة اللّه بدایونی و«منتهی الکلام»مولوی حیدر علی فیض آبادی معاصر؛واضح و لائحست.

فهذا الزرندی حافظهم الحجّة المقبول بین الحجج،الّذی رقی لنبله إلی شامخات المعالی و عرج،قد سلک سبیل الإذعان و نهج،و مشی فی طریق الإنصاف و درج،حیث روی هذا الحدیث المطفی من شبهات أهل العدوان ثائر القتام و الرّهج، المبیخ من نزغات ذوی الشّنئان لاهب الضّرام و الوهج،فلا ینحرف عنه غبّ هذا إلاّ من فی صدره حرج،و لا ینخزل عنه اثر ذلک إلاّ من فی طبعه عوج، و لا یمتری فیه إلاّ من التطم فیه الضّلال و اعتلج،و لا یرتاب فیه إلاّ من اقتطعه الغیّ و اختلج.

125-أما روایت سعید الدین محمد بن مسعود بن محمد بن

مسعود الکازرونی

حدیث ثقلین را،پس در کتاب«المنتقی فی سیرة المصطفی»که نسخۀ عتیقۀ

ص: 38

آن بخطّ عرب؛پیش نظر قاصر حاضرست(1) گفته:[و من توقیره صلّی اللّه علیه و سلّم برّه و برّ آله و ذرّیّته و امّهات المؤمنین

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: أنشدکم اللّه فی أهل بیتی،ثلاثا،قال الرّاوی:قلنا لزید:من أهل بیته؟قال:آل علیّ و آل جعفر و آل عقیل و آل العباس.

و قال صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما].

و نیز در کتاب«المنتقی»گفته:[و من طعن فی نسب شخص من أولاد فاطمة رضی اللّه عنها بأن قال:أفنی الحجّاج بن یوسف ذرّیّتها و لم یبق أحد منهم و لیس فی الدّنیا أحد یصحّ نسبه إلیها؛فقد ظلم و کذب و أساء،فان تعمّد ذلک بعد ما نشأ فی بلاد علماء الدّین کاد یکون کافرا لأنّه یخالف ما قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ما

ثبت فی التّرمذی عن زید بن أرقم أنّه قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: إنّی تارک فیکم ما ان تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما و قد تقدّم فی حدیث المباهلة

ص: 39


1- و محتجب نماند که کتاب « منتقی » از مشاهیر کتب و أسفار ، و بنابر افادات ائمه کبار و أعلام أحبار سنیه متصف بنهایت جودت و اعتبار میباشد ، بر ناظر صدر « منتقی » نهایت جلالت و عظمت آن واضح و آشکار است ، و از افاده محمد بن احمد بن محمد السمرقندی در مفتتح « ترجمهء منتقی » نیز کمال مدح و رفعت و اعتلای او بتحقق میرسد ، کما ستراه عن قریب انشاء اللَّه تعالی فی متن هذا الکتاب . و عبارت « درر کامنه » علامه ابن حجر عسقلانی نیز بصراحت تمام شهادت اجادت آن میدهد . و محمد عاید بن احمد علی السندی در « حصر الشارد » که در آن أسانید کتب معتبره ذکر نموده گفته : و « و أما « المولد الشریف » للامام سعید الدین محمد بن مسعود الکازرونی فأرویه بالاسانید المتقدمة فی « صحیح البخاری » الی الحافظ ابن الدبیع ، عن الزبن الشرجی ، عن تقی الدین محمد ابن احمد الفاسی الحسینی المکی ، عن أبی عبد اللَّه محمد بن محمد بن مسعود ، عن ابیه المؤلف » . ( 12 . منه طاب ثراه ) .

قوله صلّی اللّه علیه و سلم: اللّهمّ هولاء أهل بیتی. قال مؤلّف هذا الکتاب سعید ابن مسعود الکازرونی؛جعله اللّه ممّن دخل فی العلم من طریق الباب حتّی یفوز بالسّداد و الصّواب:فما دام القرآن باقیا فأولاد فاطمة باقون،لظاهر الحدیث الصحیح).

و سعید الدین کازرونی از أکابر علماء مشاهیر و أجلّۀ کملاء نحاریر و أعاظم محدّثین محققین و أفاخم مسندین منقدین سنّیّه می باشد.

محمد بن أحمد بن محمد السمرقندی در صدر«ترجمه منتقی»گفته:[مؤلّف کتاب:مولانا و سیّدنا أستاد المحدّثین قدوة العلماء المتّقین اسوة المفسّرین رافع أعلام ترجمۀ سعید الدین کازرونی صاحب منتقی الشّریعة و سالک مسالک الحقیقة مفسّر الأحادیث النّبویّة و مستخرج الأخبار المصطفویّه،الشّیخ العالم العارف الزّاهد سعید الملّة و الحقّ و الدین،محمّد بن مسعود بن محمّد ابن مسعود الکازرونی،أسکنه اللّه تعالی بحبوحة الجنان و أفاض علیه سجال الرّحمة و الرّضوان گوید:حق تعالی مرا توفیق بخشید تا در فضائل قدسیّه و أحادیث نبویّه پوئیدم و در حالت صغر سنّ بشرف صحبت علما مشرّف گشتم و چند کتاب تألیف کردم از آن جمله:

«شرح مشارق الأنوار»و کتاب«شفاء الصّدور»و«مسلسلات»و دیگر مختصرات و در استکشاف معانی آن أحادیث کوشش بلیغ نمودم،بعد از آن بر کتب موالید بگذشتم و أکثر آن از غثّ و سمین کلام خالی نبود،در خاطر آمد که کتاب میلادی تألیف کند که صادق ترین میلادها باشد و کتاب و سنّت بر آن ناطق و أخبار منقوله و آثار معقوله بر آن شاهد تا وسیله باشد مرا بدخول جنّت و حصول رحمت،پس عزم جزم کردم و بعد از استخاره؛خزائن کتب نبوی و أخبار مصطفوی را جمع کردم و از آن دریای بی پایان این درر شاهوار بیرون آوردم و بترتیب هر یکی بجای خود منظوم کرده متفرّقات آن جمع کردم تا قوت روح و قوّت جان طالبان دین گردد،و مجموع کتاب از مبدء نور نبوت آن حضرت تا زمان ولادت آن حضرت علیه الصلوة و السّلام و آنچه در مدّت عمر بر آن حضرت گشته(گذشته.ظ)تا زمان نبوت و ظهور حال او در رسالت

ص: 40

تا زمان هجرت و آنچه در شهور و سنین گذشته تا زمان وفات آن حضرت علیه و آله الصلوة و السّلام مرتب بیان کرده تا أحوال در سیرت سنیّه محمّدیّه ظاهر گردد و حقّ روشن گردد و باطل مضمحلّ شود.و این کتاب بزبان عربی بود و فرزند عزیز و خلف صدق او سلالة العلماء المتورّعین،سلیل العرفاء المحقّقین،کاشف قناع الحقیقه،سالک مناهج الطریقة،اسوة المحدّثین-و قدوة المفسرین،برهان الفقهاء،سلطان الادباء شیخ الإسلام و المسلمین،عفیف الملة و الدین محمّد،علیه الرّحمة و الغفران جهت آنکه خلائق محظوظ گردند و این خیر عام شود و آن را بلفظ فارسی ترجمان کرد،و این صوفی مسکین محمّد بن أحمد بن محمّد الصّوفی السّمرقندی چند نوبت بعربی و فارسی از زبان مولانا مرحوم سعید قدس اللّه روحه شنیده]إلی آخره.

و ابن حجر عسقلانی در«درر کامنه فی أعیان المائة الثامنه»گفته:[محمّد بن مسعود بن محمّد بن خواجه إمام مسعود بن محمّد بن علی بن أحمد بن عمر بن إسماعیل بن الشیخ أبی علی الدّقّاق البلیانی الکازرونی،ذکره ابن الجزری فی«مشیخة الجنید البلیانی»].إلی أن قال:[ثم قال:(1) کان سعید الدّین محدّثا فاضلا سمع الکثیر و أجاز له المزّی صاحب(ظ)«تهذیب الکمال»و جماعة و خرّج المسلسل و ألّف«المولد النّبویّ»فأجاد،و مات فی اواخر جمادی الآخرة سنة 758].

و محیی الدین محمد بن الخطیب القاسم در حاشیۀ«روض الاخیار- المنتخب من ربیع الأبرار»در حاشیۀ قول«أرسل الزّهریّ إلی مصر فقیل:لا ندخل مصر ففیها طاعون.فقال:إنّما خلقنا لطعن أو طاعون!أی للشّهادة»گفته:[نقله(2) الشّیخ أبو سعید محمّد بن أحمد بن عمر بن محمّد الکازرونی ثم البلیانی فی«شرح المشارق» کان شیخا محدّثا فی وقته کتب إجازة بعض تلامذته سنة ثمان و ثلثین و ثمانمائة(سبعمائة .ظ)بهراة،و روی عنه الشّیوخ،منهم:الشّیخ شمس الدّین محمّد بن محمّد بن محمّد الجزری

ص: 41


1- یعنی ابن الجزری ( 12 ) .
2- هذه العبارة نقلت عن نسخة فیها سقم فصححنا علی حسب ما تبین لنا به قدر الامکان و مع ذلک فهی لا تخلو عن اشتباه ( 12 . ن ) .

الشّافعیّ،و کان الجزریّ شیخ المحدّثین فی أوانه و إمام القرّاء فی زمانه و أجازه(1) و ألبسه الخرقة فی دار السّنّة الّتی بناها بشیراز یوم الجمعة بعد الصّلوة فی الثانی عشر من جمادی الآخرة سنة تسع عشرة و ثمانمائة و أجاز له إلباس الخرقة و روایة ما یجوز لنفسه روایته بعد.و البلیان-بفتح الباء الموحّدة و الیاء المثنّاة التّحتانیّة بعد اللاّم و بالنون-اسم بلد.و الجزریّ-بالفتحتین-نسبة إلی الجزیرة اسم بلدة فی شمال الموصل یحیط به الدّجلة].

و علامه تاج الدین الدهان المکی در کتاب«کفایة المتطلّع»که در آن مرویّات شیخ خود حسن بن علی العجیمی وارده کرده می فرماید:[کتاب«شرح المشارق»للشّیخ سعد(سعید.ظ)الدّین محمّد بن مسعود الکازرونی رحمه اللّه تعالی، أخبر به عن الخطیب علی بن أبی البقاء العمری المکّی،عن المعمّر محمّد حجازی الشعرانی، عن عز(العزّ.ظ)العلاّمة محمّد ارکماس،عن الحافظ عمر بن الحافظ تقی الدّین بن فهد، عن والده الحافظ تقی الدّین محمّد بن فهد و الإمام عفیف الدّین عبد اللّه بن شرف عبد الرّحیم،کلاهما عن والد الثّانی الإمام شرف الدین أبی السّعادات عبد الرّحیم بن عبد الکریم الجرهی،عن والد المؤلّف الإمام سعد(سعید.ظ)الدّین محمّد بن مسعود الکازرونی، فذکره]انتهی.

فهذا الکازرونی شیخهم السّعید الأسعد،و محدّثهم المسند الأسند،و کابرهم الفذّ المفرد،و بارعهم الواحد الأوحد،قد روی هذا الحدیث الجیّد الأجود،الواجب إذعانه علی کلّ أحمر و أسود،و أثبته بالحتم إرغاما لمن کذّب و فنّد،و صحّحه بالجزم تبکیتا لمن مال إلی الجحود و أخلد،فواها لمن حضّض علیه المهتدین و أرشد،و سحقا لمن

ص: 42


1- هذا لا یستقیم ، لان الکازرونی توفی سنه ثمان و خمسین و سبعمائة کما سلف فی العبارة الماضیة عن « الدرر الکامنة » فکیف یمکن أن بخیر أحدا سنه تسع عشرة و ثمان مائة و یلبسه الخرقة ، و لو جعلنا مکان ثمان مائة سبعمائة فهو أیضا غیر مستقیم ، لان الجزری لم یکن فی ذلک الوقت فانه تولد سنة إحدی و خمسین و سبعمائه ، و لعل فی هذه العبارة سقطا کثیرا و غلطا کبیرا فلیقابل بنسخة اخری صحیحة ، انشاء اللَّه تعالی ( 12 . ن ) .

نکب عنه المقبلین و زهد.

126-أما روایت اسماعیل بن عمر بن کثیر بن ضوء القرشی الدمشقی

حدیث ثقلین را،پس در تفسیر خود بذیل تفسیر آیۀ تطهیر گفته:[حدیث آخر:

قال مسلم فی صحیحه:حدّثنی زهیر بن حرب و شجاع بن مخلد،جمیعا عن ابن علیّة.

قال زهیر:حدّثنا إسماعیل بن إبراهیم،حدّثنی ابن(أبو.ظ)حیّان،حدّثنی یزید ابن حیّان قال: انطلقت أنا و حصین بن سبرة و عمر بن مسلمة(عمرو بن مسلم.ظ)إلی زید بن أرقم رضی اللّه عنه،فلمّا جلسنا إلیه قال له حصین:لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا:رأیت رسول صلی اللّه علیه و سلّم و سمعت حدیثه و غزوت و معه و صلّیت خلفه،لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا،حدّثنا یا زید!ما سمعت من رسول صلی اللّه علیه و سلّم؟قال:یا بن أخی! و اللّه لقد کبرت سنّی و قدم عهدی و نسیت بعض الّذی کنت أعی من رسول صلی اللّه علیه و سلّم، فما حدّثتکم فاقبلوا و مالا فلا تکلّفوا فیه(فلا تکلّفونیه.ظ).ثمّ قال:قام فینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یوما خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة فحمد اللّه تعالی و أثنی علیه و وعظ و ذکّر ثمّ قال:امّا بعد؛ألا أیّها النّاس!فإنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی فاجیب و أنا تارک فیکم ثقلین أوّلهما کتاب اللّه تعالی فیه الهدی و النّور، فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به.فحثّ علی کتاب اللّه عزّ و جلّ و رغّب فیه ثمّ قال:

و أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،ثلاثا.فقال له حصین:

و من أهل بیته؟یا زید!أ لیس نساءه من أهل بیته؟قال:نساؤه من أهل بیته و لکن أهل بیته من حرم الصّدقة بعده.قال:و من هم؟قال:هم آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عبّاس رضی اللّه عنهم.قال:کلّ هولاء حرم الصّدقة بعده؟قال:نعم! ثمّ رواه عن محمّد ابن الزیان(الریان.ظ)عن حسان بن إبراهیم،عن سعید بن مسروق،عن یزید بن حیّان، عن زید بن أرقم رضی اللّه عنهم.فذکر الحدیث کنحو ما تقدّم و فیه: فقلت له:من أهل بیته؟نساؤه؟قال:لا!ایم اللّه،إنّ المرأة تکون مع الرّجل العصر من الدّهر ثمّ یطلّقها فترجع إلی أبیها و قومها.أهل بیته أصله و عصبته:الّذین حرموا الصّدقة بعده].

ص: 43

و نیز ابن کثیر در تفسیر خود بذیل تفسیر آیۀ مودّت گفته:[

و قد ثبت فی الصّحیح أنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال فی خطبته بغدیر خمّ: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض]. و نیز در آن بذیل تفسیر آیۀ مذکوره گفته:[

و قال الإمام أحمد رحمه اللّه:حدّثنا إسماعیل بن إبراهیم،عن أبی حیان التّیمی، حدّثنی یزید بن حیّان قال: انطلقت أنا و حصین بن میسرة(سبرة.ظ)و عمر(عمرو.ظ) ابن مسلم إلی زید بن أرقم رضی اللّه عنه فلمّا جلسنا إلیه قال له حصین:لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا،رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم و سمعت حدیثه و غزوت معه،و صلّیت معه،لقد رأیت یا زید خیرا کثیرا حدّثنا یا زید ما سمعت من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم؟فقال:یا بن أخی! و اللّه لقد کبر سنّی و قدم عهدی و نسیت بعض الّذی کنت أعی من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فما حدّثتکم فاقبلوه و ما لا فلا تکلّفونیه.ثم قال رضی اللّه عنه:قام رسول اللّه یوما خطیبا فینا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة،فحمد اللّه تعالی و أثنی علیه و ذکّر و وعظ ثمّ قال صلی اللّه علیه و سلّم:أمّا بعد،ألا أیّها النّاس!إنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربی فأجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه تعالی فیه الهدی و النّور فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به.فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه و قال صلی اللّه علیه و سلّم:و أهل بیتی،أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی فقال له حصین:و من أهل بیته؟أ لیس نساؤه من أهل بیته؟قال:إنّ نساؤه من أهل بیته و لکنّ أهل بیته من حرم علیه الصّدقة بعده.قال و من هم؟قال:هم آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل العبّاس رضی اللّه عنهم.قال:أ کلّ هؤلاء حرم علیه الصّدقة؟قال:نعم! و هکذا رواه مسلم فی الفضائل و النّسائیّ من طرق عن یزید بن حبّان به.و قال أبو عیسی التّرمذیّ:

حدّثنا علیّ بن المنذر الکوفیّ،حدّثنا محمّد بن فصیل،حدّثنا الأعمش،عن عطیّة، عن أبی سعید و الأعمش عن حبیب عن أبی ثابت،(حبیب بن أبی ثابت.ظ)عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و الآخر عترتی أهل بیتی و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی

ص: 44

فیهما. تفرّد بروایته التّرمذیّ ثم قال:هذا حدیث حسن غریب و

قال التّرمذی أیضا حدّثنا نصر بن عبد الرّحمن الکوفیّ،حدّثنا زید بن الحسن،عن جعفر بن محمّد،عن أبیه،عن جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنهما قال رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی حجّته یوم عرفة و هو علی ناقته القصواء یخطب فسمعته یقول:أیها النّاس!إنّی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی. تفرّد به الترمذیّ أیضا و قال حسن غریب و فی الباب:عن أبی ذر و أبی سعید و زید بن أرقم و حذیفة بن أسید رضی اللّه عنهم].

و سابقا در روایت ابن عساکر واضح و آشکار شد که ابن کثیر این حدیث شریف را در تاریخ خود نیز روایت نموده و در سیاق طرق حدیث غدیر آن را بروایت حذیفة بن أسید الغفاری آورده.

و محامد عظیمه و مدائح فخیمۀ ابن کثیر بر ناظر بصیر و متتبّع خبیر کتب أئمۀ نحاریر سنّیّه،مثل«معجم مختصّ»ذهبی و«درر کامنه»ابن حجر عسقلانی مآخذ ترجمۀ ابن کثیر دمشقی و«طبقات شافعیّه»تقی الدّین أسدی و«طبقات الحفّاظ» جلال الدّین سیوطی«و طبقات المفسّرین»شمس الدّین محمّد بن علی بن أحمد الدّاودی المالکی و«مدینة العلوم»فاضل ازنیقی و«أبجد العلوم»مولوی صدیق حسن خان معاصر؛هویدا و آشکارست در این جا روما للاختصار از بعضی عبارات اقتصار می رود.

شمس الدین الداودی المالکی در«طبقات المفسّرین»گفته:[إسماعیل ابن عمر بن کثیر بن ضوء بن کثیر بن ضوء بن درح،الحافظ عماد الدّین أبو الفداء ابن الخطیب شهاب الدین أبو حفص العرمینی البصری الدّمشقی الشافعی،مولده بقریة شرقی بصری من أعمال دمشق سنة إحدی و سبعمائة،کان قدوة العلماء و الحفّاظ و عمدة أهل المعانی و الألفاظ،تفقّه علی الشّیخین برهان الدّین الفزاری و کمال الدین بن قاضی شهبه ثمّ صاهر الحافظ أبا الحجّاج المزّی و لازمه و أخذ عنه و أقبل علی علم الحدیث و أخذ الکبیر عن ابن تیمیّة و قرأ الأصول علی الأصفهانی

ص: 45

و سمع الکثیر و أقبل علی حفظ المتون و معرفة الأسانید و العلل و الرّجال و التّخاریج حتّی برع فی ذلک و هو شابّ،و صنّف فی صغره کتاب«الأحکام»علی الأبواب و التّفسیر و التّاریخ المسمّی«بالبدایة و النهایة»و«التّفسیر»و کتابا فی جمع المسانید العشرة و اختصر«تهذیب الکمال»و أصناف إلیه ما تأخّر فی«المیزان» سمّاه«المکیل»و«طبقات الشّافعیّة»و«مناقب الإمام الشّافعی»و خرّج الأحادیث الواقعة فی«مختصر ابن الحاجب»و سیرة صغیرة و شرع فی أحکام کبیرة حافلة کتب منها مجلّدات إلی الحجّ و شرح قطعة من البخاری و قطعة من«التّنبیه» و ولی مشیخة أمّ الصّالح بعد موت الذّهبیّ و بعد موت السّبکی مشیخة دار الحدیث الأشرفیّة مدّة یسیرة ثمّ أخذت منه.و ذکره شیخه الذّهبیّ فی«المعجم المختصّ» و قال:فقیه مفنّن و محدّث متقن و مفسّر.و قال تلمیذه الحافظ شهاب الدین بن حجر:کان أحفظ من أدرکناه لمتون الحدیث و أعرفهم بتخریجها و رجالها و صحیحها و سقیمها و کان أقرانه و شیوخه یعترفون له بذلک و کان یستحضر أشیاء کثیرة من الفقه و التاریخ قلیل النّسیان و کان فقیها جیّد الفهم صحیح الذّهن و یحفظ«التّنبیه»إلی آخر وقت و یشارک فی العربیّة مشارکة جیّدة و ینظم الشّعر و ما أعرف أنّی اجتمعت علیه مع کثرة تردّدی إلیه إلاّ و استفدت منه.و قال غیره:و کانت له خصوصیّة بالشّیخ تقی الدّین بن تیمیّة و مناضلة عنه و اتّباع له فی کثیرة من آرائه و کان یفتی برأیه فی مسئلة الطّلاق و امتحن بسبب ذلک و أوذی،مات فی یوم الخمیس السّادس و العشرین من شعبان سنة أربع و سبعین و سبعمائة و دفن بمقبرة الصّوفیة عند شیخه ابن تیمیّة قال فی«أنباء الغمر»:و هو القائل:

تمرّ بنا الأیام تتری و إنّما نساق إلی الآجال و العین تنظر

فلا عائد ذاک الشّباب الّذی مضی و لا زائل هذا المشیب المکدّر

ذکره ابن قاضی شهبة و شیخنا فی«طبقات الحفّاظ»].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در«أبجد العلوم»گفته:[أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر القرشی البصری ثمّ الدّمشقی الفقیه الشّافعی الحافظ

ص: 46

عماد الدّین ابن الخطیب شهاب الدّین المعروف بالحافظ ابن کثیر،ولد سنة سبعمائة و قدم دمشق و له نحو سبع سنین مع أخیه بعد موت أبیه و حفظ«التّنبیه» و«مختصر ابن الحاجب»و تفقّه بالبرهان الفراری و الکمال ابن شهبة ثم صاهر المزّیّ و صحب شیخ الإسلام ابن تیمیّة و مدحه فی کتابه«الباعث الحثیث»أحسن مدح و قرأ فی الاصول علی الأصبهانیّ و کان کثیر الاستحضار و قلیل النّسیان جیّد الفهم مشارکا فی العربیّة ینظم نظما وسطا قال ابن حجی(حجر.ظ):ما اجتمعت به قطّ إلاّ استفدت منه و قد لازمته ستّ سنین،و ذکره الذّهبیّ فی معجمه المختصّ فقال:الإمام المحدّث المفتی البارع،و وصفه بحفظه المتون،و سمع من ابن عساکر و غیره،و لازم الحافظ المزّیّ و تزوّج بابنته و سمع علیه أکثر تصانیفه و أخذ عن الشّیخ تقی الدّین ابن تیمیّة فأکثر عنه و صنّف التّصانیف الکثیرة فی التّفسیر و التّاریخ و الأحکام.و قال ابن حبیب فیه:إمام ذوی التسبیح و التّهلیل و زعیم أرباب التّأویل،سمع و جمع و صنّف و أطرب الأسماع بأقواله و شنف و حدّث و أفاد و طارت أوراق فتاواه إلی البلاد و اشتهر بالضّبط و التّحریر و انتهت إلیه ریاسة العلم فی التّاریخ و الحدیث و التّفسیر،مات بدمشق خامس عشر شعبان و قد أجاز لمن أدرکه حیّا و هو القائل:

تمرّ بنا الأیّام تتری و إنّما نساق إلی الآجال و العین تنظر!

و لا عائد ذاک الشّباب الّذی مضی و لا زائل هذا المشیب المکدّر!

و لو قال:فلا عائد صفوا الشّباب،لکان أصنع]انتهی.

فهذا حافظهم البارع المعروف بابن کثیر،المحرز،عندهم للفضل الجمّ الدّثر الکثیر،قد روی هذا الحدیث الاثیل الأثیر،المزری بسناعته المبهرة علی الدر النثیر،فلا یجحده إلاّ معاند للفتنة مثیر،و لا ینکره إلاّ حائد فاضح العثیر،و لا یرتاب فیه إلاّ حائر لا یدری التّذویب من التّخثیر،و لا یمتری فیه إلاّ بائر لا یمیز بین التّخشین و التّوثیر.

127-أما روایت سید علی بن شهاب الدین بن محمد الهمدانی

حدیث ثقلین را،پس در کتاب«المودّة فی القربی»گفته:[

و عن أبی سعید

ص: 47

الخدری رضی اللّه عنه قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و أهل بیتی. و یروی: عترتی لم(و لن.ظ)یفترقا حتی یردا علیّ الحوض].

و نیز در آن گفته:[

و عن جبیر بن مطعم رضی اللّه عنه قال.قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم:

أ لست بولیّکم؟قالوا:بلی!یا رسول اللّه!قال:إنّی أوشک أن ادعی فأجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه ربّنا(ربّی.ظ)و عترتی أهل بیتی فانظروا کیف تحفظونی فیهما].

و سید علی همدانی از أعاظم علمای أعلام و أفاخم اولیای عظام اهل سنت بوده،شطری از محاسن مبهره و محامد مزهره و مناقب معجبه و مفاخر مطربۀ او بر ناظر«خلاصة المناقب»نور الدّین جعفر بدخشانی و«نفحات الانس»عبد الرّحمن جامی و«کتائب أعلام الأخبار»کفوی و«جامع السّلاسل»مجد الدّین بدخشانی و «توضیح الدّلائل»سیّد شهاب الدین أحمد و«فواتح»حسین بن معین الدّین میبندی و«سمط مجید»شیخ أحمد قشاشی و رساله«انتباه»شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب و«إیضاح لطافة المقال»فاضل رشید تلمیذ مخاطب وحید و غیر آن واضح و لائح است.

فهذا عارفهم الهمدانی و عالمهم الرّبّانی،و سالکهم الوحدانی،و فذّهم الفردانی،المعروف لدی القاصی و الدّانی،علی بن شهاب الدّین الهمدانی،قد روی هذا الحدیث المضیء بالنّور الشّعشانی،المؤتلق بالضّیاء النّورانی،فلا ینکل عن إذعانه إلاّ-المسرف الجانی،و لا یحجم عن قبوله إلاّ الضّاغن الشّانی،و لا یرتاب فیه إلاّ من سار فی طلب الحق سیر القاصر الوانی،و لا یمتری فیه إلاّ من بقی فی ید الباطل کالأسیر العانی.

128-أما اثبات سید محمد طالقانی

حدیث ثقلین را،پس در رساله«قیافه نامه»علی ما نقل عنه مجد الدّین البدخشانی فی کتاب«جامع السّلاسل»بترجمۀ السّیّد علیّ الهمدانی گفته:[أمّا جمعیت صوری

ص: 48

آنکه حبل اللّه تعالی کبریاؤه(باشد.صح.ظ) وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً .أمر فرموده یعنی:همه چنگ در حبل اللّه زنید،أصحّ أقاویل معتبر چهارست:بعضی فرموده اند که حبل اللّه علمای شریعت اند که بیان معانی قرآن فرمایند و عالمیان را بسبب قرآن راه نمایند،و بعضی فرموده اند که حبل اللّه مشایخ طریقت اند چون بحقیقت علماء ربّانی طائفۀ توانند بود که علم با عمل دارند،و

الشّیخ فی قومه کالنّبیّ فی أمّته، در أحادیث نبی واردست.و بعضی فرموده اند که حبل اللّه عترت حضرت رسول اللّه است، کما

قال علیه السلام: إنّی تارک فیکم الثّقلین کلام اللّه(کتاب.ظ)و عترتی،ألا فتمسّکوا بهما فإنهما حبلان لا ینقطعان إلی یوم القیامة .یعنی:در میان شما دو چیز می گزارم یکی کتاب خدا و یکی فرزندان خویش و آگاه باشید و چنگ در آن هر دو زنید بدرستی که آن دو ریسمانیست که منقطع نشوند تا روز قیامت چون أصحّ أقاویل أهل تفسیر و تأویل در حبل اللّه چهار است و آن چهار معنی در ذات شریف حضرت علی ثانی موجود بود بی اشتباه آن حضرت حبل اللّه باشد]انتهی.

و محتجب نماند که سیّد محمّد طالقانی از أجلّۀ عرفای کرام و أماثل اولیای والا مقام سنّیّه است.

مجد الدین بدخشانی در«جامع السّلاسل»بترجمۀ سیّد علی همدانی تصریح نموده که سیّد محمّد طالقانی از أعاظم خلفای اوست،و نیز مجد الدین بدخشانی در«جامع السّلاسل»ترجمۀ مستقله برای او نوشته،چنانچه در کتاب مذکور گفته:

[میر سیّد محمّد طالقانی قدس سرّه.وی نبیره سیّد محمود برادر بزرک میر سیّد علی همدانی ست.ساداتی که تا حال بر روضه مقدسه علی ثانی مجاورند و نذر و فتوح می ستانند و خود را بفرزندی امیر کبیر سید علی همدانی قدس سره نسبت می دهند از فرزندان أمیر سید محموداند،قدس أسرارهم،و إلاّ از أمیر کبیر بعد از وی فرزندی نمانده است و در هیچ نسخه مذکور نیست خدمت امیر سید محمّد خلیفه سوم علی ثانی است عالم بوده است بعلم ظاهر و باطن گویند:چون وقت بر علی ثانی تنک شد تربیت او را بخواجه بزرک خواجه اسحاق ختلانی سپردند مرتبه کمال از آنجا حاصل کرد،خوابگاه

ص: 49

وی نیز در ختلان قریب أمیر کبیر علی ثانیست.

فهذا الطالقانی المطلق عن الطّالبین نیل الحقائق أسار التّقیید و التّعقیل، المنقب للزّائدین شرح الدّقائق مشار التّمییز و التّزییل،قد أثبت هذا الحدیث العظیم التّنویل،و حقّق هذا الخبر الفخیم التّأثیل،فلا یتجرّح عن التّعریج علیه إلاّ الجاحد الغویّ الضّلیل،و لا ینکب عن التّعویل علیه إلاّ الحائد القمی الضّئیل، و اللّه العاصم بلطفه الجمیل،عن تخدیعه و التّغویل،و هو الواقی بمنّه الجزیل عن تلمیعه و التّسویل.

129-أما اثبات سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد اللّه التفتازانی

حدیث ثقلین را،پس در«شرح مقاصد»گفته:[فإن قیل:قال اللّه تعالی:

إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً .و

قال النبیّ صلی اللّه علیه و سلّم:

إنّی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه تعالی و عترتی أهل بیتی.

و قال علیه الصلوة و السّلام: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به و أهل بیتی،أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، و مثل هذا یشعر بفضلهم علی العالم و غیره قلنا:لاتّصافهم بالعلم و التّقوی مع شرف النّسب ألا تری أنّه علیه الصّلوة و السّلام قرنهم بکتاب اللّه تعالی فی کون التّمسّک بهما منقذا عن الضّلالة،و لا معنی للتّمسّک بالکتاب إلاّ الأخذ بما فیه من العلم و الهدایة، فکذا فی العترة،و لهذا

قال النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم: من أبطأ به عمله لم یسرع به نسبه].

و علامه تفتازانی از نبهای علماء معروفین و نبلای کملای مشهورین سنّیّه است،بعضی از جلائل فضائل و عقائل فواضل او جلال الدّین سیوطی در«بغیة الوعاة» و شمس الدین داودی در«طبقات المفسّرین»و ابن حجر مکّی در«فهرست»خود و محمود کفوی در«کتائب اعلام الأخیار»و فاضل أزنیقی در«مدینة العلوم»و أبو مهدی ثعالبی در«مقالید الأسانید»و قاضی شوکانی در«بدر طالع»و مولوی صدیق حسن خان معاصر در«أبجد العلوم»و«تاج مکلّل»و غیر ایشان ذکر کرده اند.در اینجا بر بعضی عبارات اکتفا می رود.

ص: 50

شمس الدین محمد بن علی بن أحمد الداودی المالکی در«طبقات المفسّرین»گفته:[مسعود بن عمر بن عبد اللّه الشیخ سعد الدّین التّفتازانی الإمام ترجمه سعد الدین تفتازانی العلاّمة،عالم بالنّحو و التّصریف و المعانی و البیان و الأصلین و المنطق و غیرها،شافعیّ،قال الحافظ ابن حجر:

ولد سنة ثنتی عشرة و سبعمائة و أخذ عن القطب و العضد و تقدّم فی الفنون و اشتهر ذکره و طار صیته و انتفع النّاس بتصانیفه،و له«شرح العضد» شرح التّلخیص»مطوّل و آخر مختصر«شرح القسم الثالث من المفتاح»«التلویح علی التنقیح»فی اصول الفقه«شرح العقائد»«شرح المقاصد»و«المقاصد»فی الکلام «المنطق»«شرح تصریف العزّی»«الإرشاد»فی النحو«حاشیة علی الکشاف»لم تتمّ،و غیر ذلک و کان فی لسانه لکنة و انتهت إلیه معرفة العلوم بالمشرق،مات بسمرقند سنة إحدی و تسعین و سبعمائة،ذکره شیخنا فی«الطبقات»].

و محمد بن علی الشوکانی در«بدر طالع»گفته:[مسعود بن عمر التفتازانی الإمام الکبیر صاحب التّصانیف المشهورة المعروف سعد الدین،ولد بتفتازان فی صفر سنة 722 و أخذ عن أکابر أهل العلم فی عصره کالعضد و طبقته و فاق فی النّحو و الصّرف و المنطق و المعانی و البیان و الأصول و التّفسیر و الکلام و کثیر من العلوم و طار صیته و اشتهر ذکره و رحل إلیه الطّلبة و شرع فی التّصنیف و هو فی ستّ عشر سنة فصنّف «الزّنجانیة»و فرغ منها فی شعبان سنة 738 بکلسان و«من شرح العقائد»فی شعبان سنة 768 و من«حاشیة العضد»فی ذی الحجّة سنة 770 و من رسالة«الإرشاد»سنة 774 کلّها بخوارزم و من«المقاصد»و شرحه فی ذی القعدة سنة 784 بسمرقند و من«تهذیب الکمال»(الکلام.ظ.م)فی رجب منها و من«شرح المفتاح»فی شوال سنة 789 بسمرقند و شرع فی«فتاوی الحنفیة»یوم الأحد التاسع من ذی القعدة سنة 769 و بهراة فی تألیف«مفتاح الفقه»سنة 772 و فی«شرح تلخیص المفتاح»سنة 786 کلیهما بسرخس و فی«حاشیة الکشّاف»فی ثامن ربیع الآخر سنة 789 بظاهر سمرقند، و هکذا ذکر تاریخ ما فرغ منه من مؤلّفاته و ما شرع فیه و لم یکمل ملاّزاده،و قال

ص: 51

فی أوّل التّرجمة ما لفظة:أستاذ العلماء المتأخرین و سیّد الفضلاء المتقدّمین مولانا سعد الملّة و الدّین،معدّل میزان المعقول و المنقول،منقّح أغصان الفروع و الاصول أبی سعید مسعود بن القاضی الإمام فخر الملّة و الدّین عمر بن المولی الأعظم سلطان العارفین الغازی التفتازانی.ثمّ ذکر ما قدّمنا من تاریخ مولده و ما بعده ثمّ قال:و توفی یوم الإثنین الثّانی و العشرین من محرّم سنة 792 بسمرقند و نقل إلی سرخس و دفن بها یوم الأربعاء التّاسع من جمادی الأولی،ثمّ قال ملاّزاده الجامع لهذه الترجمة و اسمه موسی بن محمّد بن محمود:إنّه أخذ عن عبد الکریم بن عبد الغنی و هو عن المولی حیدر و هو عن المولی سعد الملّة،یعنی صاحب التّرجمة،و أورد لصاحب التّرجمة من الشّعر قوله:

فرّق فرق الدرس و حصّل مالا فالعمر مضی و لم تنل آمالا

لا ینفعک القیاس و العکس و لا افعنلل یفعنلل افعنلالا

و أورد له أیضا قوله:

طویت باحراز العلوم و نیلها رداء شبابی و الجنون فنون!

و حین تعاطیت الفنون و نیلها تبیّن لی أنّ الفنون جنون!

قلت:و لم یذکر فی هذه الترجمة جمیع مصنّفات صاحبها بل أهمل«التّلویح» و هو من أجلّ مصنّفاته،و أهمل منها«شرح الرّسالة الشّمسیّة»و هو أیضا من أجلّها.

و بالجملة،فصاحب التّرجمة متفّرد بعلومه فی القرن الثّامن لم یکن فی أهله نظیر فیها و له من الحظّ و الشّهرة و الصّیت فی أهل عصره فمن بعدهم ما لا یلحق به فیه غیره، و مصنّفاته قد طارت فی حیاته إلی جمیع البلدان فتنافس النّاس فی تحصیلها و مع هذا فلم یذکره ابن حجر«فی الدّرر الکامنة فی أهل المائة الثّامنة»مع أنه یتعرّض لذکره فی بعض تراجم شیوخه أو تلامذته و تارة یذکر شیئا من مصنّفاته عند ترجمة من درس فیها أو طلبها،فإهمال ترجمته من العجائب المفصحة عن نقص البشر.و کان صاحب التّرجمة قد اتّصل بالسّلطان الکبیر الطّاغیة الشّهیر تیمور لنک المتقدّم ذکره و جرت بینه و بین السّیّد الشّریف الجرجانی المتقدّم ذکره مناظرة فی مجلس السّلطان

ص: 52

المذکور فی مسئلة کون إرادة الانتقام سببا للغضب أو الغضب سببا لارادة الانتقام؟فصاحب التّرجمة یقول بالأوّل و الشّریف یقول بالثّانی.قال الشّیخ منصور الکازرونی:و الحقّ فی جانب الشّریف،و جرت أیضا بینهما المناظرة المشهورة فی قوله تعالی خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ .و یقال إنّه حکم بأنّ الحقّ فی ذلک مع الشّریف فاغتم صاحب التّرجمة و مات کمدا،و اللّه أعلم].

و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در«أبجد العلوم»گفته:[مسعود ابن القاضی عمر بن برهان الدّین فخر الدّین الشّهیر بسعد الدّین التّفتازانی الإمام العلاّمة عالم بالنّحو و التّصریف و المعانی و البیان و الأصلین و المنطق و غیرها،شافعیّ،قال ابن حجر الحافظ:ولد سنة 712 و أخذ عن القطب و العضد و تقدّم فی الفنون و اشتهر ذکره و طار صیته و انتفع النّاس بتصانیفه،و له شرح العضدی و شرح التلخیص مطوّل و آخر مختصر،و شرح القسم الثالث من المفتاح،و له التّلویح شرح التوضیح و شرح العقائد النّفسیة و شرح الشّمسیّة فی المنطق و شرح تصریف الزّنجانی و الإرشاد فی النحو و تهذیب المنطق و الکلام و حاشیة الکشّاف و لم یتمّ و غیر ذلک،و تصانیفه کثیرة،و کان فی لسانه لکنة و انتهت إلیه معرفة العلوم بالمشرق،مات بسمرقند سنة 791 ذکره فتح اللّه الشّروانی فی أوائل شرحه للإرشاد و قال:لقد زرت مرقده المقدّس بسرخس فوجدت مکتوبا علی صندوق مرقده من جانب القدم:ولد فی صفر سنة 722 و توفی سنة 792 بسمرقند و نقل إلی سرخس،انتهی.ثمّ ذکّر تاریخ تألیف سائر مؤلفاته رحمه اللّه تعالی].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در«تاج مکلّل»گفته:[مسعود بن عمر التفتازانی الإمام الکبیر المعروف بسعد الدّین،ولد فی سنة 722 و أخذ عن أکابر أهل العلم فی عصره کالعضد و طبقته و فاق فی کثیر من العلوم و طار صیته و اشتهر ذکره و رحل إلیه الطّلبة،و شرع فی التّصنیف و هو فی ستّة عشر سنة،و توفی سنة 792،و من شعره:

طویت باحراز العلوم و نیلها رداء شبابی و الجنون فنون

ص: 53

و حین تعاطیت الفنون و نیلها تبیّن لی أنّ الفنون جنون!

تصانیفه کثیرة شهیرة متداولة بین أهل العلم کالمطوّل و المختصر و غیرهما،و قال الشّوکانیّ:و بالجملة،فصاحب التّرجمة متفرد بعلومه فی القرن الثّامن لم یکن له فی أهله نظیر فیها و مصنّفاته قد طارت فی حیاته إلی جمیع البلدان و تنافس النّاس فی تحصیلها و مع هذا لم یذکره ابن حجر فی«الدّرر الکامنة فی أهل المائة الثامنة» مع أنّه یتعرّض لذکره فی بعض تراجم شیوخه أو تلامذته و تارة یذکر شیئا من مصنّفاته عند ترجمة من درس فیها أو طلبها،فإهمال ترجمته من العجائب المفصحة عن نقص البشر.قال:و کان صاحب الترجمة قد اتّصل بالسّلطان الکبیر الطّاغیة الشّهیر تیمور لنک و جرت بینه و بین السّیّد الشّریف الجرجانی مناظرة فی مجلس السّلطان فی مسئلة کون إرادة الانتقام سببا للغضب أو الغضب سببا لإرادة الانتقام،فصاحب التّرجمة یقول بالأوّل و الشّریف یقول بالثّانی.قال الشّیخ منصور الکازرونی:و الحقّ فی جانب الشّریف،و جرت أیضا بینهما المناظرة المشهورة فی قوله تعالی«ختم اللّه علی قلوبهم و علی سمعهم و علی أبصارهم غشاوة»و یقال إنّه حکم بأنّ الحقّ فی ذلک مع الشّریف فاغتمّ صاحب التّرجمة و مات کمدا،و اللّه أعلم]انتهی.

فهذا التفتازانی حبرهم النحریر العلاّم؛و إمامهم الکبیر العلم بین الأعلام قد أثبت هذا الحدیث المشتهر فی الأنام،المعروف لعظیم شهرته لدی کلّ خاصّ و عامّ، ببیان أبرم معاقده کلّ الإبرام،و کلام أحکم دعائمه أتمّ الإحکام،فلا یماری فی تثبّته من طلب الهدی و رام،و لا یرتاب فی تحقّقه من أبصر برق الصّدق و شام، و لا یجحده إلاّ من تاه فی بوادی العمه و هام،و لا ینکره إلاّ من جال فی فیافی العته و حام.

130 اما روایت حسام الدین أبی عبد اللّه حمید بن أحمد المحلی
اشاره

حدیث ثقلین را،پس در کتاب«محاسن الأزهار فی تفصیل مناقب العترة الأخیار الأطهار»آورده،چنانچه علاّمه محمّد بن اسماعیل الامیر در«روضه ندیّه»در سیاق طرق حدیث غدیر گفته:[و ذکر الخطبة بطولها الفقیه العلاّمة حمید المحلّی فی«محاسن

ص: 54

الأزهار»فی شرح قول الإمام المنصور باللّه:

أیّهما نصّ بها أجملا له علی المکّیّ و الیثربی

بسنده إلی زید بن أرقم،قال: أقبل نبیّ اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فی حجّة الوداع حتّی نزل بغدیر الجحفة بین مکّة و المدینة فأمر بالدّوحات فقمّ ما تحتهنّ من شوک ثمّ نادی الصّلوة جامعة فخرجنا إلی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فی یوم شدید الحرّ إنّ منّا من یضع بعض ردائه علی رأسه و بعضه علی قدمه من شدّة الرّمضاء حتّی أتینا إلی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فصلّی بنا الظّهر ثمّ انصرف إلینا فقال:الحمد للّه نحمده و نستعینه و نؤمن به و نتوکّل علیه و نعوذ باللّه من شرور أنفسنا و من سیّئات أعمالنا،الّذی لا هادی لمن أضلّ و لا مضلّ لمن هدی و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله.أما بعد،أیّها النّاس! فإنّه لم یکن لنبیّ من العمر إلاّ النّصف من عمر الّذی قبله و إنّ عیسی بن مریم لبث فی قومه أربعین سنة و إنّی قد أشرعت فی العشرین،ألا و إنّی یوشک أن أفارقکم، ألا،و إنّی مسئول و أنتم مسئولون!فهل بلّغتکم؟فما ذا أنتم قائلون؟فقام من کلّ ناحیة من القوم مجیب یقولون:نشهد أنّک عبد اللّه و رسوله قد بلّغت رسالته و جاهدت فی سبیله و صدعت بأمره و عبدته حتّی أتاک الیقین،جزاک اللّه عنّا خیرا ما جزی نبیّا عن أمّته،فقال:أ لستم تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ الجنة حقّ و النّار حقّ و تؤمنون بالکتاب کلّه؟قالوا:بلی!قال:فإنّی أشهد أن قد صدقتکم و صدقتمونی،ألا و إنّی فرطکم و أنتم تبعی توشکون أن تردوا علیّ الحوض فأسألکم حین تلقونی عن ثقلیّ کیف خلفتمونی فیهما،قال:فأعیل(فأعضل.ظ)علینا ما ندری ما الثّقلین(الثّقلان.ظ)حتّی قام رجل من المهاجرین قال:بأبی و أمّی أنت یا رسول اللّه! و ما الثّقلان؟قال:الأکبر منهما کتاب اللّه سبب طرف بید اللّه و طرف بأیدیکم تمسّکوا به و لا تولّوا(تزلّوا.ظ)و لا تضلّوا و الأصغر منهما عترتی.من استقبل قبلتی و أجاب دعوتی فلا تقتلوهم و لا تقهروهم و لا تقصروا عنهم فإنّی قد سألت لهم اللّطیف الخبیر فأعطانی،و ناصرهما لی ناصر و خاذلهما لی خاذل و ولیّهما لی ولیّ و عدوّهما لی عدوّ.

ألا فإنّها لن تهلک أمّة قبلکم حتّی تدین بأهوائها و تظاهر علی نبوتها(نبیّها.ظ)و تقتل

ص: 55

من قام بالقسط.ثمّ أخذ بید علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه و رفعها و قال:من کنت مولاه فهذا مولاه و من کنت ولیّه.فهذا ولیّه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه].

و حمید محلی از أکابر فقهای معروفین و أعاظم نبهای مشهورین نزد أعلام سنّیّه می باشد.

علامه محمد بن اسماعیل الأمیر جابجا بإفادات او استناد می نماید و به تبجیل و تعظیم تمام ذکرش می فرماید،از مفتح همین عبارت دریافتی که حضرتش او را بفقیه

تجلیل أهل سنت از فقیه علامه حمید محلی

تجلیل أهل سنت از حمید محلی علاّمه ستوده و در مقامات دیگر نیز راه تکریم و تفخیم او پیموده،چنانچه در صدر«روضۀ ندیّه»گفته:[و اعتمدت علی کتب السّنّة لیعلم الناظر أنّ أهلها معترفون بأنّ لهادی الأنام و أهل بیته علیهم السّلام علی الامّة کلّ المنّة و لاتّفاق الفریقین من أهل السّنّة و غیرهم علی ما ینقل من فضائله الممهّدة.أمّا أهل السّنة فلأنّهم قد أخرجوها فی مصنّفاتهم المعتمدة و امّا غیرهم فإنّهم یقولون الحقّ ما شهدت به الأعداء!و أجلّ معتمدی:«ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی»لإمام السّنّة و حافظها محبّ الدّین أبی جعفر أحمد ابن عبد اللّه الطّبریّ رحمه اللّه.«و جمع الجوامع»للإمام الحافظ جلال الدّین السّیوطی،رحمه اللّه.و ربّما أنقل عن غیرهما من کتب الحدیث،و نقلت شیئا یسیرا من«محاسن الأزهار»للعلاّمة الفقیه الشّهید حمید بن أحمد المحلّی،رحمه اللّه].

و نیز در«روضۀ ندیه»گفته:[و قتل أمیر المؤمنین فی ذلک الیوم جماعة منهم الولید بن عتبة و العاص بن سعید بن العاص و عامر بن عبد اللّه و طعیمة بن عدی و نوفل بن خویلد و زمعة بن الأسود و غیرهم،ذکره الحاکم عن ابن إسحاق،ذکره الفقیه حمید رحمه اللّه فی شرح قول الإمام المنصور باللّه:

و یوم بدر من حمی سربه بالسّیف و النّاس حیاری جثی].

و نیز در«روضۀ ندیه»گفته:[

و قال الفقیه العلاّمة حمید الشّهید رحمه اللّه فی«محاسن الأزهار»مسندا له إلی أبی سعید الخدری:قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم حیث کان أرسل عمر بن الخطّاب إلی خیبر هو و من معه فرجعوا إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه

ص: 56

و سلّم فبات تلک اللّیلة و به من الغمّ غیر قلیل،فلمّا أصبح خرج إلی النّاس و معه الرّایة فقال:لاعطینّ الرّایة الیوم رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله، غیر فرّار]إلخ.

و نیز در روضه ندیه گفته:[

و ذکر الفتیه العلاّمة حمید رحمه اللّه فی«المحاسن» بسنده إلی الثّعلبی بسنده إلی العبابة بن الربعی قال: بینا عبد اللّه بن عبّاس جالس علی شفیر زمزم یقول:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم،إذ جاء رجل معتمّ بعمامة فجعل ابن عبّاس لا یقول:قال رسول اللّه إلاّ و قال الرّجل قال رسول اللّه]إلخ.

و نیز در«روضه ندیه»بعد نقل نزول آیۀ «أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ» گفته:[قلت:و قد أشار الإمام المنصور باللّه إلی هذا بقوله:

و من سماه اللّه فی ذکره آل مؤمن و الزّاری علیه الشقی

قال الفقیه العلاّمه حمید فی شرحه بعد تفکیک ألفاظ البیت باسناده إلی ابن عبّاس رضی اللّه عنه ما لفظه: إنّ الولید بن عقبة قال لعلی بن أبی طالب:أنا أبسط منک لسانا و أحدّ منک سنانا و أملأ للکتیبة منک،فقال علیّ:اسکت یا فاسق!فنزل القرآن «أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ] إلخ.

و نیز در«روضۀ ندیه»گفته:[قال الفقیه العلاّمة حمید بن أحمد:السّبط الرّهط و القبیلة،قاله فی شرح قول الإمام المنصور باللّه:

من نجل السّبطین بین لنا عمّی و محمود السّجایا أبی

و نیز در«روضه ندیه»گفته:[و إلی هذه الدّرجة العلّیة یشیر الإمام المنصور باللّه بقوله:

و من لواء الحمد فی کفّه أخفّ من معضدة المختلی

المختلی:بالخاء المعجمة من«اختلاء الشّجر:قطعها و المعضدة:الآلة الّتی تعضد بها الشّجر،أی یقطع،

حدیث غریب فی فضائل امیر المؤمنین علیه السلام

و ذکر الفقیه العلاّمة حمید بن أحمد رحمه اللّه فی شرح البیت و إسناده(باسناده.ظ)إلی الامام علی بن موسی الرّضا و إسناده(باسناده.ظ) إلی أمیر المؤمنین کرّم اللّه وجهه قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: لیس فی القیمة

ص: 57

راکب غیرنا،و نحن أربعة،فقام إلیه رجل من الأنصار فقال:فداک أبی و أمّی:

أنت و من یا رسول اللّه؟قال:أنا علی دابّة اللّه البراق،و أخی صالح علی ناقة اللّه الّتی عقرت و عمّی حمزة علی ناقتی العضباء، و أخی علیّ علی ناقة من نوق الجنّة بیده لواء الحمد واقف بین یدی العرش ینادی:لا إله إلاّ اللّه محمّد رسول اللّه.فینادی الآدمیّون:ما هذا إلاّ ملک مقرّب أو نبیّ مرسل أو حامل عرش ربّ العالمین.قال:فیجیبهم ملک من بطنان العرش:معاشر الآدمیّین!ما هذا ملکا مقربا و لا نبیّا مرسلا و لا حامل العرش،هذا الصّدیق الأکبر،هذا علیّ بن أبی طالب].

علاوه برین حمید محلّی در عداد مشایخ إجازۀ علاّمه قاضی محمّد بن علی بن محمّد الشّوکانی داخل ست،و کتاب او«محاسن الأزهار»در مرویّات علاّمۀ مذکور شامل،چنانچه حضرتش در«إتحاف الأکابر باسناد الدّفاتر»که در آن مرویّات خود را ذکر نموده می فرماید:[«محاسن الأزهار»لحمید الشّهید أرویها بالإسناد المتقدّم فی الدّیباج إلی الدّاوری عن القاسم بن أحمد بن حمید عن المؤلّف]انتهی.

فهذا فقیههم الحمید الجلیل الأجلّ،المحلی الحالّ لجلالته عظیم المحلّ، قد روی هذا الحدیث الصّحیح البری عن العلل،و أثبت هذا الخبر العریّ عن کلّ سقم و خلل،فلا یصدف عن الإذعان له إلا من ضلّ و أضلّ،و لا ینحرف عن الإیقان به إلاّ من زلّ و أزلّ،و لا یمتری فیه إلاّ من رکب لزیغه متن العثار و الزلل،و لا یرتاب فیه إلاّ من ألف لغیّه و هن الخطاء و الخطل.

راویان قرن نهم
131-أما روایت نور الدین علی بن أبی بکر بن سلیمان الهیتمی

حدیث ثقلین را،پس در کتاب«مجمع الزوائد و منبع الفوائد»که در آن زوائد کتب ستّه از«مسند أحمد»و«مسند بزّار»و«مسند أبو یعلی»و«معاجم ثلثۀ طبرانی»جمع نموده؛این حدیث شریف را آورده،چنانچه عبد الرّؤوف مناوی در«فیض القدیر-شرح جامع صغیر»در شرح روایت

«إنّی تارک فیکم خلیفتین» علی ما نقل عنه گفته:[قال الهیتمیّ:رجاله موثّقون،و رواه أیضا أبو یعلی بسند

ص: 58

لا بأس به و الحافظ عبد العزیز بن الأخضر و زاد أنّه قال فی حجّة الوداع،و وهم من زعم ضعفه کابن الجوزی.قال السمهودیّ:و فی الباب ما یزید علی عشرین من الصّحابة انتهی].

و علامه هیتمی از أکابر محدّثین أعلام و أساطین منقّدین فخام سنّیّه می باشد.

شمس الدین سخاوی در«ضوء لامع لأهل القرن التّاسع»آورده:[علی بن أبی بکر بن سلیمان بن أبی بکر بن عمر بن صالح نور الدین أبو الحسن الهیتمی ترجمة هیتمی صاحب«مجمع الزوائد»القاهری الشافعی الحافظ و یعرف بالهیتمی.کان أبوه صاحب حانوت بالصّحراء فولد له هذا فی رجب سنة خمس و ثلاثین و سبعمائة و نشأ فقرا القرآن ثمّ صحب الزّین العراقیّ و هو بالغ و لم یفارقه سفرا و حضرا حتّی مات بحیث حجّ معه جمیع حجّاته و رحل معه سائر رحلاته و رافقه فی جمیع مسموعه(مسموعاته.ظ)بمصر و القاهرة و الحرمین و بیت المقدس و دمشق و بعلبک و حلب و حماة و حمص و طرابلس و غیرها و ربّما سمع الزّین بقراءته و لم ینفرد عنه الزّین بغیر ابن البابا و التّقی السّبکی و ابن شاهد الجیش کما أنّ صاحب التّرجمة لم ینفرد عنه بغیر«صحیح مسلم»علی ابن عبد الهادی، و ممّن سمع علیه سوی ابن عبد الهادی:المیدومی و محمّد بن إسماعیل بن الملوک و محمّد ابن عبد اللّه النعمانی و أحمد بن الرّصدی و ابن القطروانی و العرضی و مظفّر الدّین محمّد بن محمّد بن یحیی العطّار و ابن الخبّاز و ابن الحموی و ابن قیّم الضّبابیّة و أحمد بن عبد الرحمن المرداوی.فممّا سمعه علی المظفّر«صحیح البخاری»و علی ابن الخباز «صحیح مسلم»و علیه و علی العرضی«مسند أحمد»و علی العرضی و المیدومی«سنن أبی داود»و علی المیدومی و ابن الخباز«جزء ابن عرفة»و هو مکثر سماعا و شیوخا و لم یکن الزّین یعتمد فی شیء من أموره إلاّ علیه حتّی إنّه أرسله مع ولده الولی لمّا ارتحل بنفسه إلی دمشق و زوّجه ابنته خدیجة و رزق منها عدّة أولاد،و کتب الکثیر من تصانیف الشّیخ بل قرأ علیه أکثرها و تخرّج به فی الحدیث بل درّ به فی إفراد زوائد کتب کالمعاجم الثّلاثة للطّبرانی و المسانید لأحمد و البزّار و أبی یعلی علی الکتب السّتّة و ابتدأ أوّلا بزوائد أحمد فجاء فی مجلّدین و کلّ واحد من الخمسة الباقیة فی تصنیف

ص: 59

مستقلّ إلاّ الطّبرانی الأوسط و الصّغیر فهما فی تصنیف،ثمّ جمع الجمیع فی کتاب واحد محذوف الأسانید سمّاه«مجمع الزّوائد»،و کذا أفرد زوائد«صحیح ابن حبّان»علی الصّحیحین و رتّب أحادیث«الحلیة»لأبی نعیم علی الأبواب و مات عنه مسوّدة،فبیّضه و أکمله شخینا فی مجلّدین و أحادیث الغیلانیّات و الخلعیّات و فوائد تمام و الإفراد للدّار قطنی أیضا علی الأبواب فی مجلّدین،و رتّب کلا من«ثقات ابن حبّان»و«ثقات العجلی»علی الحروف و أعانه بکتبه ثمّ بالمرور علیها و تحریرها و عمل خطبها و نحو ذلک و عادت برکة الزّین علیه فی ذلک و فی غیره کما أنّ الزّین استروح بعد بما عمله سیّما المجمع و کان عجبا فی الدّین و التّقوی و الزّهد و الإقبال علی العلم و العبادة و الأوراد و خدمة الشّیخ و عدم مخالطة الناس فی شیء من الأمور و المحبّة فی الحدیث و أهله،و حدّث بالکثیر رفیقا للزّین بل قلّ أن حدّث الزّین بشیء إلاّ و هو معه،و کذلک قلّ أن حدّث هو بمفرده لکنّهم بعد وفاة الشیخ أکثروا عنه و مع ذلک فلم یغیّر حاله و لا تصدّر و لا تمشّخ،و کان مع کونه شریکا للشّیخ یکتب عنه الأمالی بحیث کتب عنه جمیعها و ربّما استملی علیه و یحدّث بذلک عن الشّیخ لا عن نفسه إلاّ لمن یضایقه.و لم یزل علی طریقته حتی مات فی لیلة الثّلاثا تاسع عشری رمضان سنة سبع بالقاهرة و دفن من الغد خارج باب البرقیة منها،رحمه اللّه و إیّانا،و قد ترجمه ابن خطیب النّاصریة فی حلب(فی«ذیل تاریخ حلب»ظ)و التقی الفاسی فی«ذیل التّقیید»و شیخنا فی معجمه و إنبائه و مشیخة البرهان الحلبی و الغرس خلیل الأقفهسی فی معجم ابن ظهیرة و التقی بن فهد فی معجمه و ذیل الحفاظ و خلق کالمقریزی فی عقوده.قال شیخنا فی معجمه:و کان خیرا ساکنا لینا سلیم الفطرة شدید الإنکار للمنکر کثیر الاحتمال لشیخنا و لأولاده محبّا فی الحدیث و أهله.

ثمّ أشار لما سمعه منه و قرأه علیه و أنّه قرأ علیه إلی إیتاء الحجّ من«مجمع الزّوائد» سوی المجلس الأوّل منه و مواضع یسیرة من انبائه و من أوّل زوائد مسند أحمد إلی قدر الرّبع منه قال:و کان یودّنی کثیرا و یعیننی عند الشیخ و بلغه أنّنی تتبّعت أوهامه فی«مجمع الزّوائد»فعاتبنی فترکت ذلک إلی الآن و استمرّ علی المحبّة

ص: 60

و المودّة،قال:و کان کثیر الاستحضار للمتون یسرع الجواب بحضرة الشّیخ فیعجب الشّیخ و قد عاشرتهما مدّة فلم أرهما یترکان قیام اللّیل و رأیت من خدمته لشیخنا و تأدّبه معه من غیر تکلّف لذلک ما لم أره لغیره و لا أظنّ أحدا یقوی علیه.و قال فی إنبائه:إنّه صار کثیر الاستحضار للمتون جدّا لکثرة الممارسة و کان هیّنا لیّنا دیّنا خیّرا محبّا فی أهل الخیر لا یسأم و لا یضجر من خدمة الشّیخ و کتابة الحدیث سلیم الفطرة کثیر الخیر و الاحتمال للأذی خصوصا من جماعة الشّیخ،و قد شهد لی بالتّقدّم فی الفنّ،جزاه اللّه عنّی خیرا.قال:و کنت قد تتبّعت أوهامه فی کتابه «المجمع»فبلغنی أنّ ذلک شقّ علیه فترکته رعایة له.قلت:و کان مشقّته لکونه لم یعلمه هو بل أعلم غیره و إلاّ فصلاحه ینبو عن مطلق المشقّة،أو لکونها غیر ضروریّة بحیث ساغ لشیخنا الإعراض عنها،و

الأعمال بالنّیّات .و قال البرهان الحلبیّ:إنّه کان من محاسن القاهرة و من أهل الخیر،غالب نهاره فی اشتغال و کتابة مع ملازمة خدمة الشّیخ فی أمر وضوئه و ثیابه،و لا یخاطبه إلاّ بسیّدی،حتی کان فی أمر خدمته کالعبد مع محبّته للطّلبة و الغرباء و أهل الخیر و کثرة الاستحضار جدّا،و قال التّقیّ الفاسیّ:کان کثیر الحفظ للمتون و الآثار صالحا خیرا.و قال الأقفهسیّ:کان إماما عالما حافظا زاهدا متواضعا متودّدا إلی النّاس ذا عبادة و تقشّف و ورع،انتهی.و الثّناء علی دینه و زهده و ورعه و نحو ذلک کثیر جدّا بل هو فی ذلک کلمة اتّفاق،و أمّا فی الحدیث فالحقّ ما قاله شیخنا أنّه کان یدری منه فنّا واحدا،یعنی الّذی درّ به فیه شیخهما العراقی قال:و قد کان من لا یدری یظنّ لسرعة جوابه بحضرة الشّیخ أنّه أحفظ،و لیس کذلک بل الحفظ المعرفة، رحمه اللّه و إیّانا].

و جلال الدین سیوطی در«طبقات الحفّاظ»گفته:[الهیتمی.الحافظ نور الدّین أبو الحسن علیّ بن أبی بکر بن سلیمان بن عمر بن صالح،رفیق الحافظ أبی الفضل العراقی؛ولد سنة 735 و رافق العراقیّ فی السّماع فسمع جمیع ما سمعه و کان ملازما له مبالغا فی خدمته و کان یحفظ کثیرا من متون الأحادیث فکان

ص: 61

إذا سئل العراقیّ عن حدیث بادر إلی إیراده فیظنّ من حضر أنّه أحفظ منه،و لیس کذلک إنّما الحفظ المعرفة،و کان العراقیّ یحبّه کثیرا و برشده إلی التّصنیف و یؤلّف له الخطب للکتب،جمع زوائد«مسند أحمد»علی الکتب السّتّة ثمّ مسند البزّار ثمّ أبی یعلی ثمّ معجم الطبرانی الکبیر ثمّ الأوسط و الصّغیر،ثمّ جمع السّتّة فی کتابه محذوفة الأسانید و تکلّم علی کلّ حدیث عقبه،و له«زوائد الحلیة»و «زوائد صحیح ابن حبّان»علی الصّحیحین و غیر ذلک.قال الحافظ ابن حجر:

کان خیّرا ساکنا صیّنا لیّنا سلیم الفطرة شدید الإنکار للمنکر لا یترک قیام اللّیل،مات فی تاسع عشری رمضان سنة 807].

و نیز علامه جلال الدین سیوطی در«حسن المحاضره فی أخبار مصر و القاهره» در«ذکر من کان بمصر من حفاظ الحدیث و نقّاده»گفته:[الهیتمی.الحافظ نور الدّین أبو الحسن علیّ بن أبی بکر بن سلیمان رفیق أبی الفضل العراقی،ولد سنة خمس و ثلاثین و سبعمائة و رافق العراقیّ فی السّماع و لازمه و ألّف و جمع،مات فی تاسع عشر(عشری.ظ) رمضان سنة سبع و ثمان مائة].

و محمد بن علی الشوکانی الصنعانی در«بدر طالع بمحاسن من بعد قرن السّابع»گفته:[علیّ بن أبی بکر بن سلیمان بن أبی بکر بن عمر بن صالح الهیتمی الشّافعی الحافظ،ولد فی رجب سنة 735 بالقاهرة و نشأ بها فقرأ القرآن ثمّ صحب الزّین العراقیّ و لم یفارقه سفرا و حضرا حتّی مات و رافقه فی جمیع مسموعاته بمصر و القاهرة و الحرمین و بیت المقدس و دمشق و بعلبک و حماة و حلب و حمص و طرابلس و غیرها، و لم ینفرد أحدهما عن الآخر إلاّ بمسموعات و مشایخ قلیل و صاحب التّرجمة مکثر سماعا و شیوخا و لم یکن الزّین یعتمد فی شیء من أموره إلاّ علیه و زوّجه ابنته و رزق منها اولادا عدة،و کتب الکثیر من تصانیف الزّین و قرأ علیه أکثرها و تخرّج به و دربة فی أفراد زوائد کتب کالمعاجم الثّلاثة للطّبرانی و المسانید لأحمد و البزّار و أبی یعلی علی الکتب الستّة و ابتدأ أوّلا بزوائد أحمد فجاء فی مجلّدین و کلّ واحد من الخمسة الباقیة فی تصنیف مستقلّ إلاّ الطّبرانی الأوسط و الصّغیر فهما فی تصنیف

ص: 62

ثمّ جمع الجمیع فی کتاب واحد محذوف الأسانید سمّاه«مجمع الزوائد»و کذا أفرد زوائد صحیح ابن حبّان علی الصّحیحین و رتّب أحادیث الحلیة لأبی نعیم علی الأبواب و مات عنه مسوّدة فبیّضه و أکمله ابن حجر فی مجلّدین و أحادیث الغیلانیّات و الخلعیّات و فوائد تمام و الأفراد للدّار قطنی أیضا علی الأبواب فی مجلّدین،و رتّب کلا من«ثقات ابن حبّان»و«ثقات العجلی»علی الحروف و أعانه بکتبه ثمّ بالمرور علیها و تحریرها و عمل خطبها و نحو ذلک و عادت برکة الزّین علیه فی ذلک و فی غیره،و کان عجیبا فی الدّین و التّقوی و الزّهد و الإقبال علی العلم و العبادة و خدمة الزّین و عدم مخالطة النّاس فی شیء من الأمور و المحبّة للحدیث و أهله، و حدّث بالکثیر رفیقا للزّین و بعد موت الزّین أخذ عنه النّاس و أکثروا و مع ذلک فلم یغیّر حاله و لا تصدّر و لا تشیّخ و لم یزل علی طریقه حتّی مات فی لیلة الثّلاثا تاسع و عشرین رمضان سنة 807.قال ابن حجر إنّه تتبّع أوهامه فی«مجمع الزّوائد»فبلغه فعاتبه فترک التّتبّع.قال:و کان کثیر الاستحضار للمتون یسرع الجواب بحضرة الزّین فیعجب الزّین ذلک،قال:و کان من لا یدری یظنّ لسرعة جوابه بحضرة الزّین أنّه أحفظ منه و لیس کذلک بل الحفظ المعرفة].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در«إتحاف النّبلا»گفته:[الهیتمی.

الحافظ نور الدین أبو الحسن علیّ بن أبی بکر بن سلیمان،رفیق أبی الفضل العراقی، در سنۀ خمس و ثلاثین و سبع مائة متولّد شده،در سماع رفیق عراقی بود،ألّف و جمع،و مات سنة سبع و ثمان مائة]انتهی.

فهذا الهیتمی حافظهم البارع النّبیل،و ناقدهم الماهر الجلیل،الخبیر بمسالک الجرح و التّعدیل،البصیر بمدارک التّصحیح و التّعلیل،قد روی هذا الحدیث الموثّل کلّ التّأثیل،و وثّق رجاله إکمالا للتشیید و التّأصیل،فطاحت و الحمد للّه شبهات المتمسّکین بالأعالیل،و انزاحت نزغات المنهمکین فی الأضالیل،و ظهر أنّ ریبهم محض تخدیع و تضلیل،و وضح أنّ جحدهم صرد تلمیع و تسویل.

ص: 63

132-أما روایت مجد الدین محمد بن یعقوب الفیروزآبادی الشیرازی

حدیث ثقلین را،پس در«قاموس»در لغت ثقل گفته:[و الثقل-محرّکة-متاع المسافر و حشمه و کلّ شیء نفیس مصون.و منه

الحدیث: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی].

و علامه مجد الدین از أکابر محدّثین عظام و أجلّۀ مسندین فخام سنّیّه بوده.

محامد جلیله و مدایح جزیلۀ او بر ناظر«طبقات شافعیّه»تقی الدّین أبو بکر ابن قاضی شهبه أسدی و«عقد ثمین فی تاریخ البلد الأمین»تقی الدین أبو الطیّب محمّد بن أحمد بن علی الفاسی و«ضوء لامع لأهل القرن التاسع»شمس الدّین محمّد بن عبد الرحمن سخاوی و«بغیة الوعاة فی طبقات اللّغویین و النّحاة»جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السّیوطی و«کتائب أعلام الأخیار»کفوی و«مدینة العلوم»أزنیقی و«بدر طالع بمحاسن من بعد القرن السّابع»محمّد بن علی بن محمّد شوکانی و«أبجد العلوم»و «تاج مکلّل»و«إتحاف النّبلاء»مولوی صدیق حسن خان معاصر و غیر آن واضح و آشکارست.

در اینجا بر بعض عبارات اکتفا می رود.

و فاضل معاصر در«إتحاف النّبلاء»گفته:[محمّد بن یعقوب بن محمّد بن إبراهیم ابن عمر بن أبی بکر بن أحمد بن محمود بن إدریس بن فضل اللّه بن شیخ الإسلام أبی إسحاق الکاذرونی(الکازرونی.ظ)الشّهیر بالشّیخ مجد الدّین الشّیرازی الفیروزآبادی اللّغوی القرشی التّیمی البکری الشّافعی،نزیل الحرم الشریف و الملتجی إلیه.در کازرون بماه ربیع الأوّل سنۀ تسع و عشرین و سبعمائة متولّد شده و همان جا نشو و نما یافته و در هفت سالگی قرآن یاد گرفته هشت ساله بود که نقل بشیراز کرد و أدب و لغت از پدر خود و شیخ عبد اللّه بن محمود و غیرهما من علماء شیراز أخذ کرد و تجوید خطّ نمود و إقبال بر علم لغت کرده در استحضارش فرید زمان گردید،تفقّه در بلد خود کرده بود و بطلب حدیث بعراق و واسط و بغداد و دمشق شتافت و از عبد اللّه بن بکباش (بکتاش.ظ)قاضی بغداد مدرّس نظامیّه و حافظ محمّد بن أبی بکر بن القیّم(قیّم.ظ)الجوزیّه و غیرهما سماعت و روایت نمود و مدّتی در بغداد متصدّی تداریس ماند و فضائل او ظاهر

ص: 64

و باهر گشت،خلقی کثیر از وی أخذ و استفاده نمود.منهم الإمام الصّفدیّ و البهاء بن عقیل و الجمال الأسنوی و ابن هشام،بعده داخل قاهره شد و از تقی سبکی و ولدش تاج الدّین و قاضی عزّ الدّین بن جماعة و غیرهم أخذ نمود و در بلاد شرقیّه شامیّه جولان کرده در روم و هندوستان داخل شد و بدهلی رسید.در«قاموس»از بلاد هند،دهلی و قنوج را ذکر کرده است بس،و جمعی را از فضلا ملاقات کرد،أشیای کثیره ازیشان تلمّذا تحمّل کرد،مشیخۀ او که بتخریج جمال بن موسی المراکشی ست در آن از مرویّاتش«کتب ستّه»و صحاح و«سنن بیهقی»و«مسند امام أحمد»و «صحیح ابن حبّان»و«صحیح ابن خزیمه»و مصنّف ابن أبی شیبه و غیر ذلک شمرده و گفته که قراءت ان بر جمّ غفیر از مشایخ نموده است،بعده در ماه رمضان سنۀ ستّ و تسعین و سبعمائة در زبید داخل شد بعد وفات قاضی القضاة جمال ریمی شارح«تنبیه»ملک اشرف إسماعیل در تلقّی او بإکرام و اعظام مبالغه بجا آورد و هزار دینار صرف نمود جز هزار دینار که صاحب عدن در تجهیزش داده بود مدتی در آنجا در کنف رعایت و حمایتش بر نشر علوم مقیم ماند و انتفاع بسیاری از وی بخلق حاصل شد،قضای تمام ممالک محروسۀ یمن بوی تعلّق داشت،طلبۀ علم از هر سو قصد او نمودند و بسوی وی رحلتها فرمودند،سلطان هم بر وی قراءت کرد و دختر خود را که زائد الجمال بود بملاحظه کمال او تزوّج وی داد و باین جهت رفعت و ثروت او متزاید گشت وی کتابی تصنیف کرده در أطباق پیش سلطان فرستاد، سلطان آن طبقها را پر زر کرده واپس نمود،بست سال که بقیّۀ أیّام خلافت ملک أشرف و ولد او ناصر بود در زبید گذرانید و درین أثنا بارها بمکّۀ معظّمه قدوم آورد و در مدینه منوّره و طائف مجاورت کرد،مآثر حسنه از وی درین جاها یادگار ماند،انتساب خود بسوی مکّه دوست داشتی و بخط خود نوشتی:«الملتجی إلی حرم اللّه تعالی»و در هیچ بلده داخل نشد مگر والی و حاکم آنجا لوازم قدرشناسیس مودّی ساخت و در تعظیم و تکریمش مبالغه نمود،مثل ملک منصور صاحب تبریز و سلطان بایزید خان بن عثمان متولّی روم و پاشای مصر و ابن إدریس صاحب بغداد

ص: 65

و أمیر تیمور ملک هند و هیر هم،کتابهای بسیار اقتنا کرده بود تا آنکه از وی نقل کرده اند که گفت:کتب پنجاه هزار مثقال زر خرید کرده ام،و در سفر از آن أحمال اجمال همراه داشت و هر روز در منزل در آن نظر می کرد.تصانیفش بسیارست، منها:«بصائر ذوی التّمییز فی لطائف الکتاب الغریز»دو مجلّد.و«تنویر القیاس (المقیاس.ظ)فی تفسیر ابن عباس»چهار مجلّد.و«فائحة الإهاب بتفسیر فاتحة الکتاب» مجلد ضخیم.و«الدّرّ النّظیم المرشد إلی فضائل القرآن العظیم»و«حاصل الخلاص فی فضائل سورة الإخلاص»و«شرح خطبة الکشّاف»و«شوارق الأسرار العلیّة- شرح مشارق الأنوار النّبویّة»چهار مجلّد و«شرح بخاری»ربع آن دربست مجلّد.

و«الإسعاد بالإصعاد إلی درجة الجهاد(الاجتهاد.ظ)»سه مجلّد.و«النّفحة العنبریّة فی مولد خیر البریّه».و«الصلوة(الصلات.ظ)و البشر فی الصّلوة علی خیر البشر».و«الوصل و المنی فی فضل منی».و«المغانم المطابه فی معالم طابه»و«مهیّج الغرام إلی البلد الحرام» و«إفادة الجحون لزیارة الجحون»و آن را در یک شب تألیف نموده.و«أحاسن اللّطائف فی محاسن الطّائف»و«فصل الدّرّ من الخرزه فی فضل السّلامة علی الخبزه»و این نام دو قریه است در طائف.و«روضة النّاظر فی ترجمة شیخ عبد القادر».و«المرقاة الوفیّة فی طبقات الحنفیّة»و«البلغة فی تراجم أئمة النّحاة و اللّغة»و«الفضل الوفی فی العدل الأشرفی»و«نزهة الاذهان فی تاریخ أصبهان»یک مجلّد.و«تعیین الغرفات المعین علی عین عرفات»و«منیة السیول(السّئول.ظ)فی دعوات الرّسول»و«التّباریح فی فوائد متعلقة بأحادیث المصابیح».و«تسهیل طرق الوصول إلی الأحادیث الزّائدة علی جامع الاصول»و الدّرّ الغالی فی الأحادیث العوالی»و«سفر السّعادة»و«المتّفق وصفا و المختلف وضعا»و«اللاّمع المعجب العجاب(الجامع.صح.ظ)بین المحکم و العباب و زیادات امتلأ بها الوطاب»تمام او در یکصد مجلّد تقدیر کرده بود هر مجلد از آن برابر صحاح جوهری می شد پنج مجلد از آن کامل کرد.و«القاموس المحیط و القابوس الوسیط»و«مقصود ذوی الألباب فی علم الاعراب»یک مجلّد و«تخبیر الموشین فیما یقال

ص: 66

بالسّین و الشین»و روی أوهام مجمل ابن فارس را در یک هزار موضع تتبّع کرده.

و«المثلّث الکبیر»در پنج مجلّد و«الرّوض المسلوف فیما له اسمان إلی الالوف»و«تحفة القماعیل فیمن یسمّی من الملائکة و النّاس بإسمعیل»و«أسماء الشّرّاح فی أسماء النّکاح» و«الجلیس الأنیس فی أسماء الخندریس»یک مجلّد و«أنوار الغیث فی أسماء اللّیث»و «ترقیق العسل فی تصفیق العسل»و«زاد المعاد فی وزن بانت سعاد»و شرح او یک مجلّد و«النّخب الظّرائف فی النّکت الشّرائف»إلی غیر ذلک.تقی کرمانی گفته:در زمان خود عدیم النّظیر بود در نظم و نثر و فارسی و عربی،جولان بلاد کرده و با مشایخ بسیار مجتمع شده و در بلدۀ دهلک مدّتی مانده و سلطان آن جا تعظیم او بسیار می کرد، ده سال مجاور مکّه معظّمه ماند و بتصنیف«قاموس»در چند مجلّد پرداخت،والد من فرمایش اختصار کرد پس در مجلّدی آن را مختصر نمود،در وی فوائد عظیمه و اعتراضات بر جوهریست،سفر هند کرده و با تمر لنک فراهم شده وی بسیار تعظیم کرد و یک لک درهم باو داد.سیوطی در«بغیة الوعاة فی ترجمة(طبقات.ظ)اللّغویین و النّحاة»ذکر او کرده و گفته:در بلاد روم از وی امتحانا پرسیدند که معنی این قول علی کرّم اللّه وجهه چیست:

«ألصق أنفک(روانفک ظ)بالجبوب و خذ المسطر بشناطرک(بشناترک.ظ)و اجعل جمجمتک إلی قیهلی حتّی لا أنغی نغیة إلاّ أودعتها جمانة(حماطة.ظ)جلجلائک!» وی علی البدیهه در جواب گفت:ألزق عضرتک(عضرطک .ظ)بالصّلة و خذ المزبر بأشاجعک و اجعل خندوریتک(خندورتیک.ظ)إلی ثعبانی حتّی لا أنبس نبسة إلاّ أوعیتها حیة(حبّة.ظ)نیاطک!».حاضرین جلسه ازین جواب که أصعب از سؤال ست ببحر تعجّب فرو رفتند.خزرجی در«تاریخ یمن»نقل کرده که وی همیشه در ازدیاد بود از علوّ جاه و مکانت و نفوذ شفاعات و أوامر بر قضات و ولات أمصار تا آنکه در سنه تسع و تسعین و سبعمائة قصد وصول بمکّه معظّمه کرد و بسلطان نوشت:

«ممّا ینهیه إلی العلوم الشّریفة ضعف العبد و رقّة جسمه و دقّة بنیته و علوّ سنّه و قد آل أمره إلی أن صار کالمسافر الّذی تحزّم و انتعل،إذ وهن العظم منّی و الرّأس اشتعل و تضعضع السّنّ و تقعقع الشّنّ فما هو إلاّ عظام فی جراب و بنیان قد أشرف علی الخراب،

ص: 67

و قد ناهز العمر الّذی یسمّیه العرب دقاقة الرّقاب،و قد مرّ علی المسامع الشّریفة غیر مرّة فی«صحیح البخاری»

قول سیّدنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: إذا بلغ المرء ستّین سنة فقد أعذر اللّه إلیه. فکیف من ینیف علی السّبعین و أشرف علی الثّمانین،و لا یجمل بالمؤمن أن تمضی علیه أربع سنین و لا یتجدّد له شوق إلی بیت رب العالمین و زیارة سیّد المرسلین،و قد ثبت فی الحدیث النّبویّ ذلک،و العبد له ستّ سنین ناء عن تلک المسالک و قد غلب علیه الشّوق حتّی جلّ عمرو عن الطوق،و من أقصی امنیّته أن یجدّد العهد بتلک المعاهد و یفوز مرّة أخری بتلک المشاهد،و سؤاله من المراحم العلیّة الصّدقة علیه فی هذا العام قیل اشتداد الحرّ و غلبة الأوام فإنّ الفصل أطیب و الرّیح أزیب.و أیضا کان من عادة الخلفاء سلفا و خلفا أنّهم کانوا یردّدون البرید لتبلیغ سلامهم بحضرة سیّد المرسلین صلوات اللّه و سلامه علیه إلی یوم الدّین فاجعلنی یا مولای،جعلنی اللّه فداک!ذلک البرید فلا أتمنّی شیئا سواه و لا ازید(ارید.ظ).قطعه:

شوقی إلی الکعبة الغراقد ازدادا فاستعمل القلص الوخادة الزّادا

و استأذن الملک المنعام زید علی و استودع اللّه أصحابا و أولادا

چون این کتاب بسلطان رسید بر طرواش(طرازش.ظ)نوشت:إنّ هذا شیء لا ینطق به لسانی و لا یجری به قلمی،فقد کانت الیمن عمیاء و استنارت فکیف یمکن أن تتقدّم و أنت تعلم أنّ اللّه تعالی قد أحیا بک أ کان(ما کان.ظ)میتا من العلم،فباللّه علیک إلاّ ما وهبتنا بقیّة هذا العمر،و اللّه یا مجد الدّین؛یمینا بارّة،إنّی أری فراق الدّنیا و نعیمها و لا فراقک أنت الیمن و أهله!انتهی.فاسی گفته:او را شعر جیّد و نثر أعلی ست، کثیر الاستحضار بود برای مستحسنات شعر و حکایات و خطّی جیّد با سرعت می نگاشت حافظه اش بسیار بود می گفت:گاهی خواب نکردم تا آنکه دو صد سطر یاد ننمودم، و او را خانه بود بمکّه معظّمه بر جبل صفا که اشرف ملک یمن بطور مدرسه برای او در آنجا بنا کرده بود و در آن خانه صاحبۀ وی می ماند و برای او مدرّسین و طلبه مقرّر بودند و همچنین در مدینه منوّره خانه داشت و خانهای او در منی و جزران هم بود،و بستانی در طائف،وی آخر کسی ست که مرد از رؤسای علم آنانکه منفرد بود

ص: 68

هر یک از آنها بفنّی و علمی و کمالی،و فائق بود در آن بر أقران و معاصرین خود، وفاتش در زبید شب بستم شوّال سنه سبع عشرة و ثمان مائة اتّفاق افتاده در حالی که متمتّع بود بسمع و بصر و حواسّ خود و تجاوز کرده بود از نود سال و مدفون گشت در تربت شیخ إسماعیل جبرتی.فیروزآباد-بکسر فا و سکون یاء و ضمّ را-بلده ایست در فارس،ذکره السّمعانیّ فی«الأنساب».و غیر او گفته:بفتح فاست،کذا فی«الدّرر الکامنة»للحافظ ابن حجر العسقلانی و«الضّوء اللاّمع»للحافظ السّخاوی،رحمه اللّه تعالی]انتهی.

فهذا العلامة الفیروزآبادی صاحب القاموس،حبرهم المحرز للمجد المنیع المحروس،الّذی دان لفضله منهم کلّ رائس و مرءوس،و أذعن لنبله منهم کل سائس و مسوس،قد روی هذا الحدیث المحبوب المأنوس،المنضر من ریاض الهدی و الرّشاد کلّ نابت و مغروس،فلا یرتاب فیه إلاّ الأخلف الأفین المغموس،و لا یشکّ فیه إلاّ الأتعش المشوم المنحوس،و لا یماری فیه إلاّ من تعامی عن المشاهد المعائن المرئیّ المحسوس،و لا یراوغ عنه إلاّ من عضّه من الحجاج ناب ضروس،و لا یجحده إلاّ من شخصه معکوس،و جسمه مرکوس،و حظه منحوس،و جدّه متعوس،و لا ینکره إلاّ من قلبه منکوس،و عقله مألوس،و فهمه مطموس، و رأیه مدروس.

133-أما روایت محمد بن محمد بن محمود الحافظی البخاری النقشبندی المعروف بخواجه پارسا

حدیث ثقلین را،پس در«فصل الخطاب»گفته:[و قال الشّیخ الإمام العارف الولیّ أبو عبد اللّه محمّد بن علی الحکیم التّرمذیّ قدس اللّه تعالی روحه فی کتاب«نوادر الاصول فی معرفة أخبار الرّسول»صلی اللّه علیه و سلّم فی الأصل الموفی خمسین:

حدّثنا نصر بن عبد الرحمن الوشّاء،قال:ح(حدّثنا.ظ)زید بن الحسن الأنماطی،عن جعفر بن محمّد،عن أبیه رضی اللّه عنهما،عن جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنهما أنّه قال: رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فی حجّته یوم عرفة و هو علی ناقته القصواء یخطب فسمعته یقول:یا ایّها النّاس! قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی.

حدّثنا نصر

ص: 69

قال:حدّثنا زید بن الحسن،قال:حدّثنا معروف بن خرّبوذ المکّی،عن أبی الطّفیل عامر بن واثلة،عن حذیفة بن أسید الغفاری،رضی اللّه عنه،قال: لمّا صدر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع خطب فقال:یا أیّها النّاس!إنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لم یعمر نبیّ إلاّ مثل نصف عمر الّذی یلیه من قبل و إنّی أظنّ أن یوشک أن ادعی فاجیب، و إنّی فرطکم علی الحوض،و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما،الثّقل الأکبر کتاب اللّه عزّ و جلّ سبب طرفه بید اللّه سبحانه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا و لا تضلّوا و تبدّلوا و عترتی أهل بیتی فإنّی قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز در«فصل الخطاب»نقلا عن«جامع الاصول»گفته:[

و قال زید بن أرقم رضی اللّه عنه: قام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یوما فینا خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة،فحمد اللّه عزّ و جلّ و أثنی علیه و وعظ و ذکّر ثمّ قال:أمّا بعد،ألا أیّها النّاس! إنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی فأجیب و إنّی تارک فیکم ثقلین أوّلهما کتاب اللّه عزّ و جلّ فیه الهدی و النّور،فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به.فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه ثم قال صلی اللّه علیه و سلّم:و أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،أخرجه مسلم رحمه اللّه تعالی.قال زید رضی اللّه عنه:أهل بیته صلی اللّه علیه و سلّم من حرم الصّدقة بعده آل علیّ و آل عقیل و آل جعفر و آل عبّاس رضی اللّه عنهم.قیل لزید:أ لیس نساؤه من أهل بیته؟قال:نساؤه من أهل بیته و لکن أهل بیته أصله و عصبته الّذین حرموا الصّدقة بعده. کذا أخرجه مسلم رحمه اللّه].

و خواجۀ پارسا از معاریف عرفای موحّدین و مشاهیر کملای منقّدین سنّیّه بوده،در صدر نسخۀ حاضره از«أربعین رتنیه»تخریج همین خواجۀ پارسا مذکورست:[قال الشّیخ الإمام،محیی اللّیالی،منوّر الأیّام،بقیّة الحفّاظ مدائح و ترجمه خواجه محمد پارسا صاحب فصل الخطاب المحدّثین،سالک الطّریقة المثلی داعی الخلق إلی حقیقة الکلمة العلیاء،إمام الزّمان،محرم أسرار القرآن، إلی آخر ألقابه و الالقاب تقع دون جنابه،بل تتحلّی به

ص: 70

جلال الحقّ و الدّین،أبو الفتح محمّد بن محمّد بن محمود الحافظی البخاری السّرغی،جزاه اللّه عنّا و عن سائر المسلمین خیر جزائه،و لا حرّمنا من لقائه:هذه أربعون حدیثا کاملة لمحاسن الأعمال و الأخلاق شاملة،انتخبت من المنتخبات من الأحادیث الرّتنیّات]إلخ.

و عبد الرحمن جامی در«نفحات الانس»گفته:(1) [حضرت خواجه محمّد پارسا،قدس سرّه.نام ایشان محمّد بن محمّد بن محمود الحافظ البخاریست،قدّس اللّه سرّه،ایشان نیز از کبار أصحاب خواجه بزرک اند،قدس اللّه سرّه،و حضرت خواجه بزرک در حقّ ایشان فرموده اند و بحضور أصحاب خود با ایشان خطاب کرده اند که حقّی و إمامتی که از خلفاء خواجگان قدس اللّه تعالی أسرارهم باین ضعیف رسیده است و آنچه درین راه کسب کرده است آن امانت بشما سپردیم چنانچه برادر دینی مولانا عارف سپرده قبول می باید کرد و آن أمانت را بخلق حقّ سبحانه تعالی می باید رسانید.ایشان تواضع نمودند و قبول کردند و در مرض أخیر در غیبت ایشان در حضور

ص: 71


1- تذکر لازم : مناقب و مفاخری که در این شرح حال به نظر مطالعه کنندگان میرسد عینا حکم مناقبی را دارد که در سایر تراجم این کتاب مشاهده میشود و اهل سنت آنها را در وصف بزرگان قوم خود تلفیق کرده اند . قصد مؤلف علامه از آوردن این گونه مطالب که سراپا اغراق و گزافه گوئی در حق زعمای تسنن و تصوف است همانا اثبات مقصود و مرام خود و گرفتن نتیجهء غائی از نوشتن چنین کتابی با این عظمت میباشد ، تا مطالعه کنندگان منصف دریابند که اشخاصی روایت حدیث ثقلین کرده و در کتب خود نقل نموده اند که در نظر علمای قوم خود در اعلا درجة وثاقت و جلالت بوده آنها را صاحب کرامات و خوارق عادات دانند و بچنین عبارات و کلمات ستایند و بزرگ انگارند . و نقل این گونه مطالب غریبه که جز أهل سنت و أصحاب طریقت آن ها را باور نتوانند کرد ؛ ملازمه ندارد با اینکه مؤلف علامه ، أعلی اللَّه مقامه ، خود کمترین اعتمادی بر این مطالب داشته اعتقاد به صحت آنها فرموده باشد . باری ، چنین کسان که در نزد اهل سنت و أصحاب طریقت دارای آن همه مناقب و مناصب و محامد و مفاخر میباشند از روی کمال عقیدت ، بنقل حدیث ثقلین ، اقدام نموده بر عظمت و جلالت أهل بیت عصمت و طهارت شهادت داده . و الفضل ما شهدت به الاعداء . « م » .

أصحاب و أحباب در حقّ ایشان فرموده اند:مقصود از ظهور ما وجود اوست،او را بهر دو طریق جذبه و سلوک تربیت کرده ام،اگر مشغول می شود جهانی ازو منوّر می شود! و در محلّی دیگر صفت برخ بنظر موهبت او را کرامت کردند و قصّه برخ رضی اللّه عنه در کتاب«قوت القلوب»مذکورست.و در محلّی دیگر بنظر موهبت او را نفس بخشیدند تا هر چه گوید آن شود و در محلّی فرمودند:هر چه او می گوید حق تعالی آن می کند بحکم حدیث صحیح

«إنّ من عباد اللّه من لو أقسم علی اللّه لأبرّه» می گویم بگو او نمی گوید.و در محلّی دیگر او را تلقین ذکر خفیه فرموده اند و او را إجازت دادند بعمل بر موجب آنچه داند از دقائق و حقائق آداب طریقت و تعلیم آن.إلی غیر ذلک من التّشریفات الّتی لا تعدّ و لا تحصی.و چون در محرّم سنه اثنین و عشرین و ثمان مائة به نیّت طواف بیت الحرام و زیارت نبی علیه الصّلوة و السّلام از بخارا بیرون آمدند و از راه نسف بچغانیان و ترند و بلخ و هراة بقصد دریافت مزارات متبرّکه روان شدند و همه جا سادات و مشایخ و علماء مقدم شریف ایشان را مغتنم شمردند.

و باکرام و اعزاز تمام تلقّی نمودند؛بخاطر می آید که چون از ولایت جام می گذشتند و بقیاس چنان می نماید که در أواخر جمادی الاولی یا أوائل جمادی الاخری بوده باشد از سال مذکور؛پدر این فقیر با جمعی کثیر از نیازمندان و مخلصان بقصد زیارت ایشان بیرون آمده بودند و هنوز عمر من پنج سال تمام نه شده بود یکی از متعلّقان را گفت که مرا بر دوش گرفته پیش محفّۀ محفوف بأنوار ایشان داشت،التفات نمودند و یک سیر نبات کرمانی عنایت فرمودند و تا امروز از آن شصت و دو سال ست هنوز صفای طلعت منوّر ایشان در چشم منست و لذّت دیدار مبارک ایشان در دل من،و همانا که رابطه اخلاص و اعتقاد و ارادت و محبّتی که این فقیر را نسبت بخاندان خواجگان قدس اللّه تعالی أرواحهم واقع است ببرکت نظر ایشان بوده باشد،و امیدوارم که بیمن همین رابطه در زمره محبّان و مخلصان ایشان محشور گردم،بمنّه وجوده.

و چون به نیشاپور رسیدند بواسطه حرارت هوا و خوف راه در میان أصحاب سخن می گذشته است و فی الجمله فتوری بعزیمتها راه یافته بوده است و دیوان مولانا جلال الدین

ص: 72

را قدّس اللّه سرّه بفال گشاده اند این أبیات بر آمده:

روید أی عاشقان حق باقبال أبد ملحق روان باشید همچون مه بسوی برج مسعودی

مبارک بادتان این ره بتوفیق و أمان اللّه بهر جای بهر شهری بهر دشتی که پیمودی از آنجا این مکتوب ببخاری فرستاده اند:باسمه سبحانه،نوشته شد این مکتوب در روزی که بیرون آمده بود از نیشابور حمیّت و سائر بلاد المسلمین عن الإفادات و المخافات و آن روز یازدهم بود از جمادی الاخری سنه اثنین و عشرین و ثمان مائة در حال صحّت و سلامت و رفاهیت و وثوق تمام بفضل و کرم إلهی جلّ ذکره و قوت قلب و قوّت یقین بفیض و فضل نامتناهی بحکم اشارت و بشارت

«کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یتفأل و لا یتطیّر»

و قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: لم یبق بعدی من النّبوّة إلاّ المبشّرات یراها المؤمن أو تری له. و هذا حدیث متّفق علی صحّته.شعر:

یا نبیّ الهدی حدیثک عونی اعتصامی ببابک و التجائی

و چون در کنف صحت و عافیت و سلامت و رفاهیت بمکّة محترمه رسیده اند و أرکان حجّ تمام گزارده اند ایشان را مرضی عارض شده است چنانکه در طواف وداع در عماری کرده اند و از آنجا متوجّه مدینه شده اند و در راه أصحاب را طلبیده و املا فرموده اند« بسم الله الرحمن الرحیم .جائنی سیّد الطائفة الجنید قدس اللّه تعالی سرّه فی ضحوة یوم السّبت التّاسع عشر من ذی الحجّة سنة اثنتین و عشرین و ثمان مائة،عند انصرافنا من مکة المبارکة،زادها اللّه تعالی تکریما و برکات،و نحن نسیر مع الرّکب و أنا بین النّوم و الیقظة فقال رحمه اللّه تعالی فی زیارته و بشارته:القصد مقبول.فحفظت هذه الکلمة و سررت بها ثمّ استیقظت من الحالة الواقعة بین النّوم و الیقظة،و الحمد للّه علی ذلک»و بعد از آن کلمات دیگر هم بعبارت عربی املا فرموده اند که ترجمۀ جملۀ آن این می شود که این کلمۀ واحد که از سیّد الطائفه قدس سرّه واقع شد کلمه ایست جامعه تامّه و بشارتی ست شامله عامّه ما را و أولاد

ص: 73

ما را و أصحاب و أحباب حاضر و غائب ما را،زیرا که قصد مادرین مشاعر عظام و أدعیه که کرده شد بهر موقف و مقام مصالح دینی و دنیوی همه آن بود،و آن قصد بمقتضای این بشارت مقرون بقبول شده،و الحمد للّه سبحانه حمدا طیّبا مبارکا یوافی نعمه و یکافی مزیده.و روز چهار شنبه بست و سوم ذی الحجّه بمدینه رسیده اند و از حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلّم بشارت ها یافته و آن مسوّدۀ املا را طلبیدند تا بر آن زیادت کنند، چون مطالعه کرده اند فرموده اند که همین هاست و زیادت ننوشته اند در روز پنجشنبه بجوار رحمت حقّ پیوسته اند.مولانا شمس الدّین فناری رومی و أهل مدینه و قافله بر ایشان نماز گزارده اند و شب جمعه در آن منزل مبارک نزول فرموده اند در جوار قبّه شریف أمیر المؤمنین عبّاس رضی اللّه عنه دفن کرده اند و خدمت شیخ زین الدّین الخوافی رحمه اللّه تعالی از مصر سنک سفید تراشیده آورده است و لوح قبر ایشان ساخته و بآن از سائر قبور ممتازست.یکی از ثقات که از مخصوصان ولد بزرگوار ایشان خواجه برهان الدّین أبو نصر پارسا رحمه اللّه تعالی بوده است چنین گفته است که خدمت برهان الدّین أبو نصر چنین فرموده اند که در آن وقت که خدمت والد من فوت می شدند بر بالین ایشان حاضر نبودم چون حاضر شدم روی مبارک ایشان را گشادم تا نظری کنم چشم بگشادند و تبسّم نمودند،قلق و اضطراب من زیادت شد بپایان پای ایشان آمدم و روی خود بر کف پای ایشان نهادم پای خود را بالا کشیدند چون خبر ایشان که در مدینه رسول صلی اللّه علیه و سلّم نقل کردند ببعضی از أکابر عجم رسید این عبارت فرمودند که:همانجا بازید که از آنجا نازید!یکی از مریدان و معتقدان حضرت خواجه گوید که چون حضرت خواجه قدّس سره عزیمت حجاز می کردند در وقت وداع گفتم:خواجه شما رفتید!فرمودند که رفتیم و رفتیم،و از أنفاس متبرّکه ایشانست که بیکی از أصحاب نوشته بودند که خاطر این فقیر دائما نگران أحوال ظاهری و باطنی شما می باشد و علی الدّوام به نسبت آن برادر منتظر نظرات بی علّت الهی می بود.سیّد الطائفه جنید قدس اللّه تعالی روحه فرموده است:إن بدت عین من الکرام ألحقت اللاّحقین بالسّابقین.و با این همه أصل معتبرست نزد کبراء دین

ص: 74

قدس اللّه تعالی أرواحهم أجمعین آنکه کوشش را مگذار و بخشش را چشم می دار حضرت خواجه ما را قدّس اللّه تعالی سرّه سؤال کردند که طریقت بچه توان دریافت؟ فرمودند که بتشرّع،و دیگر بعد المحافظة علی الأمر الوسط فی الطعام لا فوق الشّبع و لا الجوع المفرط،در تقلیل منام:علی طریق اعتدال المزاج کوشیدن علی الخصوص إحیاء بین العشائین و قبل الصّبح بحیث لا یطّلع علیه أحد،بتوجّه در خود رفتن و نفی خواطر علی الخصوص خاطر تمنّی به نسبت حال و ماضی و استقبال نیک مؤثّرست فی رفع الحجب عن القلب،و دیگر:إذا سکت اللّسان عن فضول الکلام نطق القلب مع اللّه سبحانه،و إذا نطق اللّسان سکت القلب،و الصّمت علی قسمین صمت باللّسان و صمت بالقلب عن خواطر الأکوان،فمن صمت لسانه و لم یصمت قلبه خفّ وزره،و من صمت لسانه و قلبه ظهر له سرّه و تجلّی له ربّه عزّ و جلّ،و من لم یصمت بلسانه و لا بقلبه کان مملکته للشیطان و سخرة له.أعاذنا اللّه من ذلک،و من صمت قلبه و لم یصمت بلسانه فهو ناطق بلسان الحکمة ساکت عن فضول الکلام،رزقنا اللّه تعالی ذلک بفضله و کرمه].

و ملا حسین بن علی الکاشفی در«رشحات»گفته:[خواجه محمّد پارسا، قدس اللّه تعالی سرّه.ایشان خلیفۀ دوّم حضرت خواجه اند،أعلم و أورع زمان و تذکرۀ خاندان خواجگان قدس اللّه تعالی أرواحهم بوده اند در مبادی أحوال که حضرت خواجه محمّد پارسا آغاز ملازمت حضرت خواجه کرده اند روزی در أثناء مجاهدات و ریاضات بدر خانه حضرت خواجه آمده بودند و بیرون در منتظر ایستاده، اتفاقا کنیزکی از خادمان حضرت خواجه از بیرون در آمده حضرت خواجه از وی پرسیده اند که بر بیرون کیست؟وی گفت:جوانی است پارسا که بر در منتظر ایستاده حضرت خواجه بیرون آمده اند و خواجه محمّد را دیده فرموده اند که:شما پارسا بوده اید؟از آن روز باز که این لفظ بر زبان مبارک ایشان گذشته در ألسنه و أفواه افتاده و خدمت خواجه محمّد باین لقب مشهور شده اند،خدمت خواجه محمّد قدس سره در نوبت ثانی که حضرت خواجه بهاء الدین قدّس سرّه بسفر حجاز رفته اند در

ص: 75

ملازمت بوده اند می فرمودند که حضرت خواجه بزرک در بادیۀ حجاز مخلص را بمراقبه أمر فرمودند و بمحافظت صورت ایشان در خزینه خیال نیز امر کردند و فرمودند که طریق او جذبه است و صفت او میان جمال و جلال ست و تلقین ذکر نیز فرمودند و کیفیّات را حواله بعلم او کردند و آن مخلص را علی الدّوام تمسّک بصفت لطف إلهی و دید فضل و قطع نظر از جزای عمل أمر می فرمودند و بآنکه از قول و فعل آنچه می گذرد آن را در دریای نیستی می باید انداختن و سر رشته و ندید قصور را نیک نگاهداشتن.و هم حضرت خواجه در حقّ آن مخلص فرمودند که او مرادست گاهی بامراد بصفت مریدی بجهت تربیت او معامله می کنند و در مبادی که آن مخلص را بسخن أمر کردند روزی در راهی آن مخلص در پیش ایشان می رفت ایشان در وی نظر کردند و روی بأصحاب آوردند و فرمودند که حاضران مجلس او هر فردی به نسبت حال خود از وی سخن خواهند شنید و در بعضی محلّها آن مخلص را بنظر موهبت نفس بخشیدند تا بهر که گوید مؤثر افتد و هر چه گوید آن شود.و در محلّی دیگر فرمودند که هر چه او می گوید حقّ سبحانه آن می کند می گویم بگوی او نمی گوید و در محلّی دیگر آن مخلص را صفت برخ أسود بنظر موهبت کرامت کردند،و برخ أسود بندۀ درم خریده سیاه چرده بوده است که در زمان موسی علیه السلام بر درگاه حق سبحانه و تعالی درجه مقبولی و محبوبی داشته است،گفته اند که برخ در بنی اسرائیل قرینه(قرین.ظ)اویس قرنی بوده است در میان این امّت.حضرت ایشان می فرموده اند که جماعتی از کبرای متقدّمین که بیواسطۀ زبان أمور حقیقت از یکدیگر به مجالست معلوم می کرده اند ایشان را«برخیان»می گفته اند،و جمعی که بعد از ظهور دین محمّدی صلی اللّه علیه و سلم برین وصف اند ایشان را«اویسیان»می گویند.و هم خدمت خواجه محمّد پارسا قدس سرّه فرموده اند که در راه حجاز در مرضی که حضرت خواجه بزرک را واقع شده بود وصایا فرمودند و در آن أثنا آن مخلص را بحضور أصحاب خطاب کردند و فرمودند:حقّی و أمانتی که از خلفای خاندان خواجگان قدس اللّه تعالی أرواحهم باین ضعیف رسیده است و آنچه درین راه کسب کرده است آن أمانت

ص: 76

را بشما سپردیم،چنانچه برادر دینی مولانا عارف علیه الرّحمه سپرده بودند قبول می باید کرد و آن أمانت را بخلق خدای می باید رسانیدن،آن مخلص تواضع کرد و قبول نمود و چون از سفر حجاز مراجعت نمودند بر سر جمع در حضور أصحاب آن مخلص را نظر موهبت فرمودند و مکرّر گفتند که آنچه داشتیم بتمام ربودی!و بعد از آن بآن مخلص روز بروز نظر عنایت زیاده می فرمودند؛و وقتی دیگر فرموده که آنچه مولانا عارف در حقّ او گفت ما نیز همان می گوئیم و بر آنیم،أمّا ظهور آن موقوف اختیار ما نیست،یعنی چون ما سفر آخرت اختیار کنیم آن معنی بظهور خواهد آمد،و در آخر حیات می فرموده اند نسبت معنی باطنی که گفته بودیم و اشارت کرده هر آئینه ظهور خواهد کرد و أما خرسنگی بر سر راه است تا آن برخیزد.و هم حضرت خواجه محمّد پارسا قدس سرّه فرمودند که حضرت خواجه بزرک در آخر حیات در غیبت آن مخلص در حقّ آن مخلص فرموده اند که هرگز از وی نرنجیده ایم از هر کسی سبب رنجش در وجود آمده است و از وی نی،اگر نقاری در میان بوده باشد آن از طرف من بوده است که بنابر حکمتی و مصلحتی عارض؛چند روز باطن خود را از وی باز گرفته باشم،اکنون باطن من با وی بتمامی راست ست و من بر همان قولم که در حقّ او در راه حجاز در حضور أصحاب گفته ام و اکنون نیز اگر او حاضر بودی زیاده از آن در حقّ او گفتمی،و نظر بسیار در آن حال إظهار فرمودند و بسیار یاد کردند،و الحمد للّه علی ذلک،بیت:

بدین امیدهای شاخ در شاخ کرمهای تو ما را کرد گستاخ

و فرموده اند که حضرت خواجه بزرک در مرضی اخیر در غیبت آن مخلص در حضور أصحاب و أحباب در حقّ وی فرموده اند که مقصود از وجود ما ظهور اوست، و او را بهر دو طریق جذبه و سلوک تربیت کرده ایم،اگر مشغول می شود جهانی از و منوّر می گردد.و حضرت ایشان می فرمودند که این نقل را برینوجه نیز شنیده ام که حضرت خواجه بزرک در حقّ خواجه محمّد پارسا قدّس سرّهما فرموده اند که مقصود از وجود ما ظهور محمّدست؛می فرمودند که این عبارت متضمّن ایهامی است.خدمت

ص: 77

خواجه محمّد پارسا قدّس سرّه در مرض أخیر موت حضرت خواجه بزرک قدس اللّه تعالی سره را ملازمت بسیار می کرده اند و بامداد و شبانگاه بخدمت می رسیده،روزی ألطاف بسیار نموده اند دو فرموده که شما را این مقدار ملازمت حاجت نیست روزی بعضی از أحفاد حضرت خواجه محمّد پارسا قدّس اللّه تعالی سرّه در محلّه خواجه کفشیر در سمرقند بملازمت حضرت ایشان آمده بودند آن حضرت نسبت بایشان التفات بسیار فرمودند و در تعظیم و توقیر ایشان افزودند و در أثنای صحبت گفتند که عزیزی حضرت خواجه بهاء الدین را قدّس سرّه بعد از انتقال ایشان بخواب دیده و از ایشان پرسیده که چه عمل کنیم تا نجات یابیم؟فرموده اند:بآن عمل مشغول باشید که در نفس اخیر مشغول می باید بود.یعنی چگونه در نفس أخیر بهمگی خود بجناب حقّ سبحانه حاضر و آگاه می باید بود همیشه همچنان باشید.بعد از آن فرمودند که خدمت خواجه محمّد پارسا قدّس اللّه سرّه جدّ بزرگوار شما بر وجهی بوده اند که روزی حضرت خواجه بهاء الدّین قدّس اللّه تعالی روحه بکنار حوض باغ مزار آمده بوده اند دیده اند که ایشان پایها در آب نهاده اند و بمراقبه مشغول اند و از خود غائب،حضرت خواجه فی الحال فوطه بسته اند و بآب درآمده روی مبارک خود را بر پشت پای ایشان نهاده فرموده اند:إلهی بحرمت این پایها که بر بهاء الدین رحمت کن!حضرت ایشان بعد ازین سخن فرمودند:من نمی دانم که حضرت خواجه محمّد پارسا قدس اللّه تعالی روحه غیر از آن عمل که در نفس أخیر می باید کرد چه عمل می کرده باشند که باین درجه رسیده اند؟! من خوارق عاداته،قدس اللّه سرّه:اگر چه مرتبۀ حضرت خواجه محمّد پارسا قدس اللّه تعالی سرّه از آن زیاده است که ایشان را بخرق عادت ستانید یا ازیشان کرامتی باز نمایند،أمّا چون دو سه نقلی از عدول و ثقات این سلسله شریفه استماع افتاده بود بایراد آن گستاخی نموده،بعضی مخادیم می فرمودند که حضرت خواجه محمّد پارسا قدّس اللّه تعالی سرّه آثار تصرّفات خود را همیشه بواجبی می پوشیده اند و در ستر و اخفاء آن کما ینبغی می کوشیده اند،لیکن یک بار بحسب ضرورت شمّۀ إظهار

ص: 78

کرده اند بواسطه آنکه از اخفاء آن اهانتی بمشایخ سلسلۀ سند حدیث ایشان می رسیده و صورت این واقعه بر سبیل اجمال آنست که قدوة المحدّثین شیخ شمس الدّین محمّد بن محمّد بن محمّد الجزری علیه الرّحمه در زمان مرزا الغ بیگ بسمرقند آمده بوده اند و بتحقیق و تصحیح سند محدّثان ماوراء النّهر مشغولی کرده بعضی از أرباب حسد و غرض بایشان عرض کرده اند که خدمت خواجه محمّد پارسا در بخارا أحادیث بسیار نقل می کنند و صحّت سند ایشان معلوم نیست؛اگر حضرت شیخ آن را تحقیقی فرمایند دور نباشد شیخ در مقام تحقیق آن شده اند و مرزا الغ بیگ را بر آن داشته تا قاصدی به بخارا فرستاده اند و از حضرت خواجه التماس آمدن کرده،پس شیخ با خواجه عصام الدّین که شیخ الإسلام سمرقند بوده و جمیع أعاظم دانشمندان وقت مجمعی ساخته اند و مجلسی بغایت عالی مرتّب شده است و حضرت خواجه بآن مجلس حاضر شده اند،شیخ در آن مجلس ازیشان التماس نموده اند تا حدیثی باسناد خود روایت کرده اند،شیخ فرموده اند که در صحت این حدیث هیچ سخن نیست امّا این إسناد نزد من ثابت نشده.ازین سخن حسودان خوش دل شده اند و بیکدگر خبث عین کرده؛حضرت خواجه همان حدیث را از طریق دیگر إسناد گفته اند،شیخ در آن إسناد نیز همان سخن فرموده اند،حضرت خواجه دریافته اند که هر إسناد را که بیان کنند مسموع نخواهد افتاد لحظه ای مراقب شده اند و سکوت کرده بعد از آن روی بشیخ آورده اند و فرموده که خدمت شما فلان مسند را از کتب أهل حدیث مسلّم می دارید و أسانید آن را معتبر می شمارید؟شیخ فرمودند که آری أسانید آن همه معتبر و معتمدست و در آن هیچ کس از محقّقان فنّ حدیث شبهه و دغدغه ندارد اگر أسانید خدمت شما از آن مسند باشد ما را در آن سخن نیست،پس حضرت خواجۀ روی بحضرت خواجه عصام الدّین کرده اند و فرموده که در کتاب خانه خدمت شما در فلان طاق در زیر فلان و فلان کتاب این مسند که نام بردیم قطعش این و جلدش چنین نهاده است و در آن مسند بعد از چند ورق در فلان صفحه این حدیث با این أسانید که بیان کردیم بتفصیل مذکور و مسطورست،عنایت کرده شاگردی را از خدام فرستید

ص: 79

تا آن روز آن را حاضر گرداند،خواجه عصام الدّین متردّد بوده اند در آن که این مسند در آنجا هست یا نی و أهل مجلس ازین سخن بغایت متعجّب و متأمّل و متفکّر شده اند چه بر همکنان ظاهر بوده است که حضرت خواجه هرگز بکتاب خانۀ خواجه عصام الدّین نرسیده بوده اند،پس خواجه کسی را از ملازمان خاصّه بتعجیل تمام فرستاده تا آن نشانها را ملاحظه کرده اگر یابد بیارد.آن کس رفته و مسند را بهمان صفت که نشان داده بوده اند باز یافته و بمجلس آورده و آن حدیث در همان صفحه که اشارت کرده بوده اند بآن طرق إسناد بی تفاوت مسطور بوده،خروش از آن مجلس برخاسته و شیخ با سائر علماء؛عظیم حیرت زده شده اند،و تحیّر و تعجّب خواجه عصام الدّین از دیگران زیاده بوده زیرا که وی بیقین نمی دانسته که این مسند در کتابخانه اوست،و چون این قصّه بعرض میرزا الغ بیگ رسیده وی نیز از طلبیدن حضرت خواجه تشویر و انفعال یافته و این تصرّف که از حضرت خواجه در آن مجلس واقع شده سبب مزید شهرت ایشان گشته و أعیان و أکابر زمان را بایشان عقیدۀ دیگر پیدا شده.مولانا عبد الرحیم نیستانی رحمه اللّه تعالی که ملازم حضرت خواجه و برادر رضاعی و هم سبق خواجه برهان الدّین أبو نصر قدّس سرّه بوده چنین فرموده است که در آن تاریخ که میرزا خلیل پسر میرزا میرانشاه که فرزند امیر تیمورست در سمرقند پادشاه بود و میرزا شاهرخ در خراسان می بود،حضرت خواجه گاه گاه بجهت کفایت مهمّات مسلمانان رقعه بمیرزا شاهرخ می نوشتند میرزا خلیل را از آن ناخوش می آمده است،آخر بسعایت أهل حسد بغایت متأثّر و متغیّر شده است چنانچه کسی را ببخاری پیش ایشان فرستاده که عنایت کرده شما را بجانب دشت قفچاق می باید رفت شاید که جمعی آنجا ببرکت قدوم شما شرف اسلام یابند.حضرت خواجه فرموده اند خوش باشد أوّل مزارات را طواف کنیم بعد از آن رویم و فی الحال اسپ طپیدند،مولانا عبد الرحیم گفته است که من اسپ ایشان را زین کردم و پیش آوردم فی الفور سوار شدند و با جمعی از خادمان در ملازمت ایشان روان شدیم،أوّل بقصر عارفان رفتند بمزار حضرت خواجه بزرک قدّس سرّه چون

ص: 80

از مزار بیرون آمدند آثار هیبت و عظمت از بشرۀ مبارک ایشان ظاهر بود از آنجا به سوخاری رفتند و زمانی بر سر قبر سیّد أمیر گلال علیه الرحمة توقّف نمودند و چون از مزار ایشان بیرون آمدند تازیانه بر اسپ زدند و بر بالای پشته راندند و روی بجانب خراسان کرده این بیت را خواندند،بیت:

همه را زیر و زبر کن نه زبرمان و نه زیر تا بدانند که امروز درین میدان کیست

و از آنجا باز ببخاری آمدند همان لحظه نشان میرزا شاهرخ برای میرزا خلیل در رسید مضمون آنکه اینک رسیدیم باید که جای جنگ مقرّر سازد.حضرت خواجه فرمودند تا آن نشان را در مسجد جامع بر بالای منبر خواندند پس بسمرقند پیش میرزا خلیل فرستادند و مرزا شاهرخ از عقب آن نشان در رسید و میرزا خلیل را بقتل رسانید.در«نفحات الانس»مذکورست که یکی از مریدان و معتقدان حضرت خواجه نقل کرده است که چون حضرت خواجه در نوبت أخیر عزیمت سفر حجاز می کرده اند در وقت وداع گفتم خواجه شما رفتید؟فرمودند که رفتیم و رفتیم! آن بود که در آن سفر وفات یافتند.خدمت خواجه أبو نصر پارسا قدّس سرّه در سفر حجاز همراه والد بزرگوار خود بوده اند می فرموده اند که در آن وقت که خدمت والد من بر سر بالین ایشان حاضر نبودم چون حاضر شدم روی مبارک ایشان را گشادم تا نظری کنم چشم مبارک بگشادند و تبسّم نمودند قلق و اضطراب در من زیاده شده بپایان پای ایشان آمدم و روی خود را بر کف پای ایشان نهادم پای خود را بالا کشیدند.پوشیده نماند که حضرت خواجه دو کرّت بسفر مبارک حجاز رفته اند کرّت أولی در ملازمت خواجه بزرگ بوده اند،و آن سفر دوم حضرت خواجه بزرگ بوده ست،و کرّت ثانیه در ماه محرّم الحرام سنۀ اثنین و عشرین و ثمان مائة بوده که به نیّت طواف بیت اللّه الحرام و زیارت نبی علیه و آله الصلوة و السّلام از بخارا بیرون آمدند و از راه نشف بچغانیان و ترمذ و بلخ و هراة بقصد دریافت مزارات متبرکه روان شدند و همه جا سادات و مشایخ و علما مقدم شریف ایشان را مغتنم

ص: 81

شمردند و باعزاز و إکرام تلقّی نمودند و چون به نیشابور رسیده اند بسبب حرارت هوا و خوف راه،میان أصحاب سخن می گذشته است و فی الجمله فتوری بعزیمتها راه یافته بوده است،دیوان مولانا جلال الدین رومی را قدّس سرّه بتفألّ گشاده اند این أبیات برآمده که:

روید أی عاشقان حقّ باقبال ابد ملحق روان باشید همچون مه بسوی برج مسعودی

مبارک بادتان این ره بتوفیق و أمان اللّه بهر شهر و بهر جای بهر دشتی که پیمودی

و از نیشابور یازدهم جمادی الاخرای این سال متوجه جانب حجاز شده اند و چون در کنف صحّت و عافیت بمکّۀ محترمه رسیده اند و أرکان حجّ تمام گزارده ایشان را مرضی عارض شده است چنانچه طواف وداع در عماری کرده اند و از آنجا متوجّه مدینۀ طیّبه شده اند و اشارات و بشارات یافته و روز چارشنبه بست دوم بمدینه رسیده و از حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلّم نوازشها یافته اند و در روز پنجشنبه بجوار رحمت حقّ پیوسته اند،و مولانا شمس الدین محمّد فناری رومی و أهل مدینه و قافله بر ایشان نماز گزارده اند و شب جمعه در آن منزل مبارک نزول فرموده اند و در جوار قبّه شریفه أمیر المؤمنین عبّاس رضی اللّه تعالی عنه مدفون شده اند،و خدمت شیخ زین الدّین الخوافی از مصر سنگی سفید تراشیده آورده اند و لوح قبر مبارک ایشان ساخته و بآن از سائر قبور ممتازست،گویند که سنّ مبارک ایشان هفتاد و سه سال بوده است کما بیش،و بعضی از أفاضل در تاریخ وفات ایشان گفته اند،قطعه:(1) محمّد حافظی إمام فاخره من کان یسمع قول الحقّ من فیه

إذا سألت لتاریخ فوته منه فقال فصل خطابی إشارة فیه]انتهی.

و غیاث الدین بن همام الدین المدعوّ بخواند أمیر در«حبیب السّیر فی أخبار أفراد البشر»گفته:[خواجه محمّد پارسا،ولد محمّد بن محمود الحافظی البخاری بود و در سلک أعاظم أصحاب خواجه بهاء الدّین نقشبند انتظام داشت و خواجه از أولاد عبد اللّه بن جعفر طیار بود رضی اللّه عنهما،در ماه محرّم سنه 822 متوجّه گزاردن

ص: 82


1- لا یستقیم وزن هذا المصراع ، و المصاریع الاتیة غیر متفقة و زنا ، فتنبه ( 12 . ن )

حجّ اسلام و طواف روضه منوّره خیر الأنام علیه الصّلوة و السّلام گشته از آب آمویه عبور فرمود و در آن سفر بهر شهر و قصبه که رسید سادات و علما و أفاضل مقدم او را باعزاز و إکرام تمام تلقّی نمودند و خواجه محمّد بعد از وصول بمکّه مبارکه و فراغ از مناسک حجّ بمرض صعب مبتلا شد چنانکه نتوانست که بی آنکه در عماری نشیند طواف وداع بجای آورد در غایت ضعف و ناتوانی بجانب مدینه طیّبه در حرکت آمده در أثناء راه روزی أصحاب را طلبیده و یکی از ایشان را فرموده تا این کلمات را قلمی گرداند که:« بسم الله الرحمن الرحیم .جاءنی سیّد الطائفة الجنید قدّس اللّه سرّه فی ضحوة یوم السّبت التاسع عشر من ذی الحجّة سنة اثنی(اثنتین.ظ)و عشرین و ثمانمائة عند انصرافنا من مکّة المبارکة زادها اللّه تعالی تکریما،و نحن نسیر مع الرّکب و أنا بین النّوم و الیقظة فقال لی زیارة و بشارة«القصد مقبول»فحفظت هذه الکلمة و سررت بها ثم استیقظت من الحالة و الواقعة بین النّوم و الیقظة، و الحمد للّه علی ذلک».و آن جناب در روز چهارشنبه(بست و سوم.صح.ظ)ماه مذکور بمدینه رسیده روز پنجشنبه وفات یافت و مولانا شمس الدّین فناری و أهل قافله بر وی نماز گزارده در شب جمعه در جوار مزار بزرگوار عباس رضی اللّه عنه جسدش را بخاک سپردند.از مؤلفات خواجه محمد پارسا یکی کتاب فصل الخطابست مکتوب گشته،علماء شیعه آن کتاب را منظور نظر التفات نکرده اند، و بعضی از فضلا لفظ«فصل خطابی»را جهت تاریخ وفاتش شمرده اند]انتهی.

و مجد الدین علی بن ظهیر الدین بدخشانی در«جامع السّلاسل»گفته:

[خواجه محمّد پارسا،قدّس اللّه سرّه.ایشان خلیفۀ دوم حضرت خواجه بهاء الدّین نقشبند قدّس اللّه سرّه اند،و تذکرۀ خاندان خواجگان اند قدّس اللّه تعالی أرواحهم در مبادی أحوال چون بملاقات حضرت خواجه بزرک آمدند بدر خانه خواجه ایستادند درین أثنا اتفاقا کنیزکی از خادمان حضرت خواجه از بیرون در درآمده،خواجه از وی پرسیدند که بیرون در کیست؟وی گفته:جوانیست پارسا که بر در منتظر ایستاده حضرت خواجه بیرون آمده خواجه محمّد را دیده فرمودند که شما پارسا بوده

ص: 83

اید،از آن روز باز که این لفظ که بر زبان مبارک ایشان گذشته در أفواه افتاده و خدمت خواجه محمّد باین لقب مشهور شدند.خدمت خواجه محمّد پارسا قدّس سرّه می آرند که در راه حجاز در مرضی که حضرت خواجه را واقع شده بود وصایا فرمودند و در آن أثنا این مخلص را بحضور أصحاب خطاب کردند و فرمودند که حقّی و أمانتی که از خلفاء خاندان خواجگان قدّس سرّه باین ضعیف رسیده است و آنچه درین راه کسب کرده است آن أمانت را بشما سپردیم،چنانکه به برادر دینی مولانا عارف علیه الرّحمة نیز سپردند،قبول می باید کردن و آن أمانت بخلق خدا می باید رسانیدن.این مخلص تواضع کرد و قبول نمود،چون از سفر حجاز مراجعت کردند باز مکرّر فرمودند:آنچه داشتم بتمام ربودی!و نیز فرموده اند که در مرض آخر در غیبت این مخلص در حضور أصحاب فرمودند که مقصود از وجود ما ظهور اوست! او را بهر دو طریق جذبه و سلوک تربیت کرده ایم،اگر مشغول می شود جهانی ازو منوّر می گردد،ویرا أفضلیّت بسیارست،چون متوجّه سفر حجاز شدند و در کنف صحّت و عافیت بمکّۀ محترمه رسیدند و أرکان حجّ تمام گزارده،ایشان را مرضی عارض شده است،چنانچه طواف وداع در عماری کردند و از آنجا متوجّه مدینه شدند و از آنجا اشارات و بشارات یافته در روز پنجشنبه به سنۀ اثنین و عشرین و ثمان مائة بجوار رحمت حقّ پیوسته اند،و در جوار قبر شریف أمیر المؤمنین عبّاس رضی اللّه تعالی عنه مدفون گشته].

و کفوی در«کتائب أعلام الأخیار»گفته:[محمّد بن محمّد بن محمود الحافظی البخاری المعروف بخواجه محمّد پارسا،أعزّ خلفاء الشّیخ الکبیر خواجه بهاء الدّین نقشبند،قدّس اللّه أرواحهما.کان من نسل حافظ الدّین الکبیر تلمیذ شمس الأئمّة الکردری.قد نصّ علیه فی ذکر محمود الانجیر معنوی(الماضی.ظ)فی قلب الکتیبة الحادیة عشر،ولد فی سنة ستّ و خمسین و سبعمائة و قرأ العلوم علی علماء عصره و کان قد بهر علی أقرانه فی دهره و حصّل الفروع و الاصول و برع فی المعقول و المنقول، و کان شابّا قد أخذ الفقه عن قدوة و بقیّة أعلام الهدی الشّیخ العارف الرّبّانی ابو الطاهر

ص: 84

محمّد بن الحسن بن علی الطاهر و وقع منه الإجازة فی أواخر شعبان سنة ستّ و سبعین و سبعمائة فی بخارا،و روی عن خواجه محمّد پارسا أنّه قال:أجازنی بقیّة أعلام الهدی أبو الطاهر أنّی أروی عنه ما قرأت علیه و ما سمعت من الفروع و الاصول و أدرّس ما أمررته(و أحرزته.صح.ظ)من المعقول و المنقول علی الشّرط المشروط عند النّقلة و الرّواة،و قد أکملت فی تلک السّنة عشرین و ذلک فی أواخر شعبان سنة ستّ و سبعین و سبعمائة،و أخذ أبو الطاهر عن الشّیخ الإمام مولانا صدر الشّریعة عبید اللّه البرهانی المحبوبی و وقع الإجازة منه فی ذی القعدة سنة خمس و أربعین و سبعمائة و هو أخذ عن جدّه تاج الدّین محمود بن صدر الشّریعة أحمد بن جمال الدین عبید اللّه المحبوبی عن أبیه أحمد،عن أبیه جمال الدّین،عن الشّیخ الإمام المفتی إمام زاده صاحب الشّرعة،عن حماد (العماد.ظ)الزّرنجری،عن أبیه شمس الأئمّة الزّرنجری،عن شمس الأئمّة السّرخسی، عن شمس الأئمّة الحلوائی،عن أبی علی النّسفی،عن الشّیخ الإمام أبی بکر محمّد بن أبی الفضل،عن عبد اللّه السّدمونی،عن أبی عبد اللّه،عن أبی حفص الکبیر،عن أبیه عن محمّد،عن أبی حنیفة،رح أجمعین.و أخذ الفروع و الاصول عنه المولی العالم الکامل إلیاس بن یحیی بن حمزة الرّومی و أجازه ببخاری یوم الجمعة الحادی و العشرین من شعبان سنة إحدی و عشرین و ثمان مائة و أخذ عنه أیضا ولده المولی العارف الرّبّانی حافظ الدّین محمّد بن محمّد بن محمّد بن محمود الحافظی البخاری الشّهیر بخواجه أبو نصر پارسا]انتهی.

فهذا محمد الحافظی حافظهم المعظّم المبجّل،و جهبذهم المفخّم المجلّل، قد روی هذا الحدیث المرصّص الموثل،المؤسّس المأصل،فوا عجبا للجاحد المبدع المضلّل،و الحائد المرسل الممهّل،کیف ألقی بیدیه فی التّباب الوحیّ المعجّل، و عرّض نفسه للعذاب الوبیل المؤجّل.

134-أما روایت ملک العلماء شهاب الدین بن شمس الدین الزاولی الدولت آبادی

حدیث ثقلین را،پس در«هدایة السّعداء»این حدیث شریف را از کتب

ص: 85

عدیده و طرق سدیده آورد بإیضاحات وافیه و تصریحات شافیه راه احقاق و إثبات آن بقدم إنصاف و ترک عصبیّت و اعتساف سپرده،چنانچه در هدایۀ رابعۀ کتاب مذکور گفته:[الجلوة الاولی:فیما جاء بتمسّکهم.فی«کشف المحجوب»:کتب الحسن البصری إلی أمیر المؤمنین حسن بن علیّ رضی اللّه عنهما مکتوبا السّلام علیک یا بن رسول اللّه و رحمة اللّه و برکاته.و بعد،فأنتم معاشر بنی هاشم الفلک الجاریة فی اللّجج أی البحر و مصابیح الدّجی و أعلام الهدی و الأئمّة القدوة(القادة:ظ)الّذین من تبعهم نجا کسفینة نوح المشحونة الّتی یؤل إلیها المؤمنون و ینجو فیها المتمسّکون فأنتم ذریّة بعضها من بعض،بعلم اللّه علمتم و لهو الشّاهد علیکم و أنتم شهداء علی النّاس،أنتم شهداء علی النّاس،أنتم شهداء علی النّاس.و فی«دستور الحقائق»للإمام فخر الحقّ و الدّین الهانسوی«رح»:

روی عن زید بن أرقم قال: لمّا رجع رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) عن حجّة الوداع و نزل عند غدیر خمّ و هو اسم موضع بین مکّة و المدینة فأمر أن یجمع رحال الإبل فجعلها ذلک المنبر(فجعلها کالمنبر.ظ)فصعد علیها و قال:إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا من بعدی. و فیه أیضا: من أراد أن یتمسّک بالحبل المتین فلیحبّ علیّا و ذرّیّته، و فی«المشارق»فی باب«أما» و«المصابیح»:عن زید بن أرقم قال: قام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم(فینا خطیبا.ظ)بماء یسمّی خمّا بین مکّة و المدینة،فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر ثمّ قال:أمّا بعد،یا أیّها النّاس (إنّما.صح.ظ)أنا بشر مثلکم یوشک أن یأتینی رسول ربّی و أنا اجیب(فاجیب ظ) و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،خذوا(فخذوا.ظ)بکتاب اللّه و استمسکوا به و أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی.

و فی «العمدة»و«الدرر»و«تاج الأسامی»: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی و لن تضلّوا أبدا إن تمسّکتم بهما.

و فی«الأربعین فی(عن.ظ)الأربعین»و کتاب «الشّفاء»و«نصاب الأخبار»و«المصابیح»و«مشکاة الأنوار»و«النّسائیّة»:

أنا محمّد بن المثنّی،قال:نبّأ یحیی(بن حمّاد،قال:نا أبو عوانة،عن سلیمان،قال:

ثنا حبیب.صح.ظ)بن أبی ثابت،عن أبی الطّفیل،عن زید بن أرقم،قال: لمّا

ص: 86

رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم عن حجّة الوداع و نزل عند غدیر خمّ أمر بدوحات فقممن و قال:

(ثم قال.ظ)إنّی دعیت فأجبت و إنّی تارک فیکم الثّقلین أحدهما أعظم من الآخر و أکبر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علی الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما.

و فی«المصابیح»عن (فی.ظ)الحسان،عن جابر(رض)قال: رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم علی النّاقة القصواء یخطب فسمعت یقول:یا أیّها النّاس!إنّی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی.

حاصل الأحادیث:حضرت رسالت صلعم چون از حجّة الوداع بازگشت یعنی چون مصطفی صلعم در حجّ حاجیان را وداع کرد و فرمود:سلام من بر کسی که در این مقام بباید.در حاجیان نوحه و غلغله شد و خلق را هر چند باز می گردانید نه ایستاده تا خم که منزلست رسیده،پس مصطفی صلی اللّه علیه و سلّم فرمود که پالانهای اشتران انبار کنند و بطریق منبر سازند،پس مصطفی صلی اللّه علیه و سلّم برآمد،یاران گفتند:یا رسول اللّه!قائم مقام بجای تو کرا ببینیم؟فرمود:قرآن و فرزندان من بجای من بعد من به بینید، و اگر چنگ برین هر دو زنید بعد من هرگز گمراه نگردید،پس بدینحدیث ثابت شد که بقاء ایشان تا قیام قیامت باشد و ازیشان راه نمایان بحقّ اند،متمسّک ایشان هرگز گمراه نگردد.

قوله:لمّا رجع.

وقت مراجعت از حجّة الوداع از آن نصیحت کرد که دلها وقت مراجعت وداع نرم و از شوق فرقت گریان بود تا در حال أثر کند و از دل نرود،و در«شرح سنّت» می گوید:بعد ورود این حدیث مصطفی صلی اللّه علیه و سلّم دو ماه و ده روز در صدر حیات بود.

قوله:نزل غدیر خمّ چون در موضع غدیر خم آمد این نصیحت کرد تا هر که از حاجیان در آن موضوع تا قیامت(1) آیند این نصیحت از سر تازه شود و یاد دارند.

ص: 87


1- للّه در المصنف . الحق که صاحب تصنیف مضمون بس نفیس و لطیف و أنیق و طریف از راه صدق و صفا و ولاء و از جاده فراست و ذکا پیدا نموده لائق و سزاوار

قوله:أمر أن یجمع رحال الإبل.

فرمود تا پالانهای اشتران جمع کنند تا هر یکی از صحابه بشنود و مجموع علیه (مجمع علیه.ظ)شود،کسی را بعد،خلاف و اختلاف نباشد،لأنّه أمر عظیم للهدایة.و در«شرح سنّت»می گوید:در صحّت این حدیث،محدّثان سلف و خلف متّفق اند.

قوله:قام.

از آنکه آواز ایستادۀ أشهرست و أبلغ.و غرض مصطفی در قیام تعلیل إکرام و تعظیم ایشان بود.

قوله:یخطب(خطیبا.ظ).

تا بدانی هر که را در خطبه مصطفی ذکر کند در خواندن خطبه بایستد معظّم و مکرّم باشد.

قوله:فحمد اللّه و أثنی علیه.

تا معلوم شود قرآن و فرزندان عظیم القدراند و تمسّک بدیشان أمری عظیمست،

ص: 88

لقوله علیه السّلام:کلّ أمر ذی بال لم یبدئ بحمد اللّه فهو أبتر.

قوله:ذکر.و خدا را بسیار یاد کرده(یاد دهانید.ظ)تا دلها نرم بلرزند و بامید نزدیک شوند.

قوله:و وعظ.پند داد و دلها نرم گردانید زیرا چه چون تخم در زمین بریزی أول نرم کنی آنگاه آن تخم میوه دهد.

قوله:أما بعد.

أمّا کلمة فیها معنی الشّرط و فائدته فی الکلام أن یعطیه فصل(فصلا.ظ) و قیل:أول من تکلم بهذه الکلمة و فصل بها بین کلامین داود علیه السّلام،و(هی.صح.ظ) المراد بفصل الخطاب فی قوله تعالی: وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ .و أمّا علی وجهین:

أمّا للاستیناف و إمّا للتّفصیل،و هی کلمة موضوعة موضع جملة شرطیّة محذوفة للإیجاز،فلذا عملت فی الظرف الزّمانیّ خاصة لنیابتها عنها.

قوله:یا أیّها النّاس! بدانکه یا حرف نداست،فإذا لم یکن فی أوّل الاسم الألف و اللاّم نودی به مفردا:یا رجل!یا آدم!و إذا کان فی أوّل الاسم الألف و اللاّم یکون نداء:یا أیّها! و هذا إذا کان اسما یکون عند اسقاط الألف و اللاّم عنه نکرة کالرّجل فنحوه فأمّا إذا کان اسم علم لا یقال:یا أیّها زید!یا،نداء،أیّ،اسم المنادی،ها،کلمة تنبیه المخاطب،النّاس،اسم عامّ یتناول جمیع بنی آدم العاقل و غیر العاقل الحاضر و الغائب الصّغیر و الکبیر إلاّ أنّ المراد ههنا العاقلون البالغون مبلغ الخطاب دون المجانین و الاطفال.

قوله:(انما.صح.ظ)أنا بشر.

تا کسی إنکار نیارد از أولاد او از آنکه بشر را ولد باشد،و نیز کسی نگوید که ملک بود،و نیز ثالث ثلث نگوید.

قوله: یوشک أن یأتینی رسول ربی.

می شتابد اینکه بیاید بر من مهتر عزرائیل علیه السّلام و من اجابت کرده ام(کنم.ظ).

قوله: و إنّی ترکت و تارک.

ص: 89

و حال این ست که من می گذارم در شما متروکۀ یادگار تا از دیدن آن مرا یاد آرید.و این همه در جلوه تاسعه از هدایت حادی عشره(حادیة عشر.ظ)بیان منشور گفتم.تارک،از آن گفت زیرا چه رسم پدرانست که چون موت بنزدیک رسد متروکه بفرزندان سپارند.امّتی أبنائی فأنا أبوهم.هر آینه بامّت سپرد.فیکم.بدانکه إنّی تارک لکم و لأجلکم،نگفت تا امّت مقام و محلّ قرآن و سادات را باشد و در بلیّات و ناکامی ایشان أمّت سپر باشد،چنانچه کیسه مال را سپر بلاست،در«جامع نصرت»می گوید:چون مصطفی صلی اللّه علیه و سلّم از مکّه در حجّة الوداع بمدینه درآمد فاطمه را در کنار گرفت و گفت:فرزندم!أجل من بقریب رسیده.فاطمه بیهوش گشت ساعتی بهوش باز آمد،أی بابای مهربان من!نیکو می دانی که دختر بی مادر شکسته دل باشد و تو از مادر مشفق بوده و فرزندان مرا از تو کسی مشفق و مربّی نبوده،حال من و حال فرزند من چه باشد؟گفت:ای فاطمه در حق فرزندان کسی که «إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» ،و

«إنّی سائلکم غدا» ،و محبوب و محفوظ و عزیز و نفیس باشد

«إنّی تارک فیکم الثّقلین» و با قرآن یکجا مذکور

«و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض» ست،تا در این چنین فرزندان غم فرزند چرا خورد؟گفت:أی پدر! فرزندان مرا بخلیفۀ خود بسپار!پس مصطفی صلی اللّه علیه و سلّم چشم پر آب کرد و فرمود:

اللّه خلیفتی من بعدی. قرآن را وتر او امّت را بدو سپرده سپرده ام.باز گفت:أی بابا!مرا برادر نگذاشتی که فرزندان مرا جای و مقام برایشان بودی و مرا معین و پشتوان شدی!یعنی شرط پدر آنست که گوید دختر و فرزندان او محبوب من اند،إنّ أبرّ البرّ أن یصل الرّجل إلی أهل ودّ أبیه.دختر و فرزندان او را به پسر خود می سپارند و می گویند در حق دختر من و فرزندان او أضعاف شفقت فرمای.صلة الرحم تزید فی العمر و المال.پس مصطفی فرمود:أی فاطمه!دختران دیگر را برادران معدود و فرزندان ایشان را نیایگان مخصوص باشند.پس مصطفی صلی اللّه علیه و سلّم رو بسوی یاران کرد و گفت:

امّتی أبنائی،أنا أبوهم .برادران و پشتوان تو ایشانند و فرزندان ترا جای و محلّ بناء ایشان اند و فرزندان ترا مکان و مقام تا قیامت در ایشانست.

ص: 90

پس فرمود:

إنّی تارک فیکم الثّقلین إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا من بعدی. شرط هدایت آنست که اگر تمسّک کنید بدین هر دو هرگز گمراه نگردید،پس هر که یکی ازین هر دو ترک دهد یا قرآن را یا فرزندان رسول را یا تمسّک نکند هدایت نیابد و گمراه تواند خواند(أبد باشد.ظ).

قوله: من بعدی و ما تمسّکتم به لن تضلّوا أبدا.

یعنی هر که بعد من تمسّک بقرآن و أولاد من کند هرگز گمراه نشود حسبکم کتاب اللّه و عترتی.بعد رسول بسند هست تمسّک بکتاب و فرزندان رسول که تا دین سلامت ماند از هلاکی امت را پناهی بسند است کتاب خدا و فرزندان رسول و لهذا مصطفی فرموده:چگونه هلاک شود امّتی که أوّل او من باشم و میانه او اولاد من باشد و آخر او عیسی باشد.و قد ذکرناه فی الجلوة العاشرة من الهدایة الثّالثة.

قوله:الثّقلین.

فی«تاج الأسامی»:الثّقل،رخت و بار مسافر.یقول العرب لکلّ شیء عزیز نفیس مصون:ثقل.الثّقلان:پری و آدمی.و

فی الحدیث: إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی، إنّما سمّیا بذلک لأنّ الأخذ و العمل بهما ثقیل.و فی«الدّرر» فی سورة الرّحمن:و فی العلمی:ذکر أبو عمرو أنّ أصل کلمة ثقل من النفاسة لا من الثّقل،و الثّقل بیض النّعام لسوائه و بقائه،فسمّاهما ثقلین إعظاما لقدرهما و تفخیما لشأنهما.کذا فی«النّهایة»و فی«الصّحاح»:الثّقل،بالتّحریک:متاع المسافر و حشمه.و فی«النکات»:الثّقل اسم لشیء یثقل،و سمّی الثّقل لأنّ العرب یسمّی العظیم ثقلا و ثقیلا.قال مجاهد:الثّقل و الثّقیل واحد یذکران فی التّعظیم کذا فی«الزّاهدی»عند قوله تعالی «قَوْلاً ثَقِیلاً» :در قول ثقیل قولهاست.أوّل آنکه:

قول شریف است و عرب را عادتست چیزی که بفضل و شرف یاد کنند آن را بثقل و رجحان و وزن وصف کنند و گویند:هذا أرجح من ذلک،و هذا الکلام له وزن، أی قدر،و کان المراد منه أشرف منه و أحسن.یعنی ما بتو وحی کنیم قرآنی شریف و بزرگوار دوم آنکه: قَوْلاً ثَقِیلاً فی الثّواب،کما قال:کلمتان ثقیلتان فی المیزان

ص: 91

و خفیفتان فی اللّسان.سوم آنکه: قَوْلاً ثَقِیلاً فی العمل و حفظ حدوده و أحکامه لا فی القراءة،و هذا کمن قال لآخر:ارفع هذا العدل علی السّطح(فقال.صح.ظ):یثقل علی السّامع هذا الکلام لأنّ عین الکلام لیس بثقیل و لکنّ العمل ثقیل.چون بر موحّدان و متدیّنان عمل ایشان ثقیل باشد،علی الکفرین غیر یسیر،و

فی الحدیث: إنّ هذا القرآن صعب مستصعب علی من کرهه.

و قال: تقشعرّ منه جلود الّذین یخشون ربّهم. یعنی موی از اندام می خیزد و پوست می لرزد کسانی را که می ترسند از پروردگار خویش.

قوله: فیکم الثّقلین.

و قوله:فیکم.و

قوله: إن تمسّکتم بهما.

و قوله: و لن یتفرّقا حتّی یردا.

و قوله: کیف تخلفونی فیهما. در جمیع ضمائر مذکوره قرآن و فرزندان رسول جمع کرد تا اشارت باشد که تعظیم مجموع یعنی قرآن و فرزندان برابرست و هیچکسی از گویندگان نؤمن ببعض و نکفر ببعض نباشد،اگر از یکی منکر شوی و بر یکی ایمان آری ایمان نباشد،و اگر هر دو بمرتبۀ تعظیم برابر نبودندی جمع ضمیر جایز نشدی.کذا فی«المشارق»بئس الخطیب أنت.

قاله لمن قال فی الخطبة: من أطاع اللّه و رسوله فقد رشد و من یعصهما فقد غوی.

قوله: کتاب اللّه و عترتی.

ذکر بالعطف.قال الشّیخ الإمام عبد القاهر الجرجانی:العطف هو الجمع بین الشّیئین فی العطف(الحکم.ظ)و الأصل فیه الواو هو لمطلق الجمع عندنا، أی الجمع بین المعطوف و العطف فی الحکم الّذی هو الإثبات أو النّفی،و علیه عامّة أهل اللّغة و أئمّة الفتوی.

قوله: خذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به.

یعنی:ثابت و محکم باشید در دوستی قرآن و فرزندان من از آنکه حبّ قرآن علامت حبّ خداست و حبّ أولاد من علامت حبّ من است.و فی کتاب«الشفاء»:حبّ القرآن علامة حبّ اللّه.

ص: 92

قوله:عترتی فی«الصّحاح»:عترة الرّجل نسله.و فی«تاج الأسامی»:

العترة فرزندان و فرزندان فرزندان.

قوله:أهل بیتی.

فی«النّکات»:اهل بیت الرّجل:ولده و ولد ولده.کذا ذکرناه فی الجلوة السّادسة عشر من الهدایة الحادیة عشر.

قوله: اذکّرکم اللّه.

بدانکه ذکر را از باب تفعیل فرمود از بهر بزرگی دادن ایشان.فی«تاج المصادر»:فی الحدیث:فذکروه،أی فاجّلوه لأنّ فی ذکر الشّیء إجلاله.الإجلال بزرگ داشتن یعنی:می دارم شما را در دوستی فرزندان خود و یاد می دهانم شما را خدای در دوستی فرزندان خود تا فراموش نکنید،لأنّ النّسیان مرکب للإنسان لقوله عزّ و جلّ: وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ .تا در مال و أسباب فریفته نگردید و در فرح نشوید و این نصیحت مرا فراموش نکنید که قوم پیشین را چه رسید، فَلَمّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتّی إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ .و مصطفی صلی اللّه علیه و سلّم سه بار بتکرار فرمود:

اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، تا دلهای مؤمنان گشاده گردد از آنکه مؤمن کسی است چون بر وی ذکر خدا کنند دل او گشاده گردد از آن فرمود:

اذکّرکم اللّه. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ .و سه کرّت بتأکید از آن فرمود تا فراموش نکنند و فردا از گویندگان یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَیَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیْرَ الَّذِی کُنّا نَعْمَلُ (نباشند.صح.ظ).یعنی آن قوم بگویند تحقیق آمدند بر ما پیغمبران پروردگار ما بحقّ است کسی که امروز شفاعت ما کند آن روز فراموش کردیم یا باز گرداند ما را در دنیا تا ما عمل صالح کنیم.

قوله:لن یتفرّقا.

در محل لَنْ تَرانِی .لن برای تأکیدست و لن اینجا برای تأبیدست.یعنی جدا

ص: 93

نشود این هر دو از تعظیم و فضل و شرف در دنیا و عقبی.

حتّی یردا علیّ الحوض، هرگز جدا نشود تعظیم قرآن و فرزندان رسول اللّه تا آنکه بیایند بر حوض کوثر.ذکر کوثر کرد تا یاد آرند که از آنکه همه را ورود بر کوثر باشد،مؤمن از مشرک و موحّد از ملحد و موافق از منافق آنجا جدا گردد،چنانچه از حدیث کتاب«الشّفاء»در جلوۀ ثانیه تحت این جلوه در مذمّت من لا یتمسّکهم(لا یتمسّک بهم.ظ)تمام حدیث آوردیم یعنی:بر حوض کوثر هر که محبّ خاندانست آمدن دهند و منافق را از دور برانند.

قوله: فانظروا کیف تخلفونی فیهما.

فی«تاج المصادر»:النّظر بمعنی الاعتبار و التّأمل،کقوله تعالی:انظر کیف فضّلنا.و الخلف و الخلافة:بجای کسی که از تو بوده ایستادن،و الخلف:از پی کسی در کسی در آمدن و خلف بودن.یعنی:پس عبرت گیرید و اندیشه کنید که بعد من با قرآن و فرزندان من چگونه خواهید بود. ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ .هر آینه خداوند می بیند آنچه با ایشان خواهید کرد،خلف بد مباشید تا فردا نگویم شما را:

بئسما خلفتمونی من بعدی. إلیه همه را هدایت روزی فرما!و

فی کتاب«الشّفاء»: اوصیکم بکتاب اللّه و عترتی. یعنی وصیّت می کنم شما را بتمسّک کتاب خدا و فرزندان من،اگر چنگ در زنید بدین هر دو بعد از من هرگز گمراه و تباه نشوید.و

فی«بحر الأنساب»:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: حسبکم کتاب اللّه و عترتی. یعنی بسنده و کافیست شما را از برای هدایت و چنگ در زدن کتاب خدا و فرزندان من.و

فی کتاب«الشّفاء»:أخبرنا الشّیخ محمّد بن أحمد العدل من کتابه و کتبت من أصله،حدّثنا أبو الحسن المقری الفرغانی،حدّثنی أمّ القاسم بنت الشّیخ أبی بکر الخفاف،قالت:حدّثنی أبی،قال:حدّثنا حاتم،و هو ابن عقیل،ثنا یحیی، و هو ابن اسماعیل،ثنا یحیی،هو الحمانی،ثنا وکیع،عن ابیه،عن سعید بن مسروق، عن یزید بن حیّان،عن زید بن أرقم قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: أنشدکم اللّه فی أهل بیتی أنشدکم اللّه فی أهل بیتی،أنشدکم اللّه فی أهل بیتی. و فی«تاج المصادر»:نشد من

ص: 94

باب نصر،سوگند دادن.و فی«المغرب»من قال:أنشد من باب أکرم فقد أخطأ، و نشدک اللّه بمعنی نشدتک اللّه أنشدک عهدک و وعدک،أی أذکرک ما عاهدتنی به و وعدتنی و فی«الصّحاح»:نشدت فلانا أنشده نشدا:إذا قلت له:نشدتک اللّه أی سالتک باللّه کأنک ذکرته(إیاه،فنشد أی تذکر.صح.ظ).و فی«النکات»:

فی الحدیث:

أنشدکم اللّه فی أهل بیتی أی أذکّرکم اللّه ما وعدتمونی فی إکرام و حبّ أهل بیتی لأنّه شرط الإیمان.یعنی سوگند خدا می دهم شما را در چنگ زدن بأهلبیت من و در رعایت و حرمت ایشان.و سوگند أشدّ تأکید و سختترین اهتمامست.مؤمن مخلص سوگند و تأکید رسول قبول کند کافر ملحد،منکر شود.یعنی دیگر یاد می دهانم عهدی و وعده که در دوستی فرزندان من کرده اید زیرا چه حبّ أولاد رسول شرط ایمانست،پس یاد می دهانم آن شرط را،لأنّه مذکور و سابق من الإیمان.و فی «شرف النبوّة»و«المشکوة»:

روی أحمد عن أبی ذرّ رأیته قال آخذا بباب الکعبة سمعت النبیّ یقول: مثل أولادی(أهل بیتی.ظ)فیکم کمثل سفینة نوح،فمن رکبها نجی و من زاغ عنها هلک. ترجمه:و مصطفی صلی اللّه علیه و سلّم فرمود و در آن حال در کعبه گرفته بود گفت:مانند أولاد من در شما همچو کشتی نوح ست پس هر که چنگ در زد در آن نجات یافت و هر که گذاشت در ضلالت هلاک شد و این فرمان در وقت صحابه شده بود از آنکه مصطفی می دانست که در آخر الزمان طول مدّت شود از غیبت مصطفی صلعم، ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ .فساد القلوب علی قدر فساد الزّمان.

خیر القرون قرنی ثم من یلیه ثم من یلیه ثمّ یفشو الکذب.آن روز دریای فساد زمانه در موج آید،و من کان فی البحر لا ینجو إلاّ بالسّفینة.و بیان این حدیث در جلوۀ أولی از هدایت ثانیه گفته شد،و آن روز دین غریب و ایمان أسیر و نیکبخت نادر و دیندار کم باشد،هر کسی بکسی پناهد شما راه راست بگیرید. قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَی اللّهِ(عَلی بَصِیرَةٍ .صح.ظ) أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی .یعنی دوستی قرآن و فرزندان من اگر بگیرید هرگز بعد من بی راه و تباه نشوید.و

فی کتاب«الشّفاء»: المتمسّک بسنّتی عند فساد امّتی له أجر مائة شهید. یعنی آن روز که مردمان بفساد مشغول

ص: 95

شوند هر که چنگ در زند در سنّت من مر او را ثواب صد شهید باشد و آن سنّت دوستی قرآن و فرزندان رسول ست که مردمان امروز بسبب فساد زمانه و دور و دیار آخرین آن را ترک داده و در دریای شقاوت غرق شده.عصمنا اللّه من المعترض الزّنیم.

الجلوة الثانیة:فی مذمّة من لا یتمسّکهم(لا یتمسّک بهم.ظ)قال اللّه تعالی:

فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ .

و قال: وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ .عزیز من!دوستی و تمسّک بأولاد رسول بفعل و قول مصطفی و بنصوص ثابت است.پس هر که بجا نیارد و منکر گردد از قومی باشد، مَنْ یَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ .قال اللّه تعالی: وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا .فی«الزّاهدی»:عن ابن مسعود أنّه عموم(عام.ظ)فی کلّ ما أمرهم النّبی و نهیهم عنه.پس هر که تمسک بقرآن و اولاد رسول نکند اگر چه ظاهر خود را مؤمن گوید ایمان او سودمند نباشد و فردا سیاه رو گردد.و

فی کتاب«الشّفاء»: فلیذادنّ عن حوضی رجال کما یذاد البعیر الضّالّ فأنادیهم:ألا هلمّ!ألا هلمّ!فیقال:إنّهم بدّلوا بعدک!فأقول:فسحقا(سحقا.ظ)فسحقا فسحقا!

و فی«الکشّاف»: إنّی علی الحوض أنظر من یرد علی منکم و اللّه لیقطعن دونی،أی لیطردنّ طرد غضب دونی،أی أدنی مقام منّی رجال فلأقولنّ:ربّ منّی أو من امتی! فیقول:إنّک لا تدری ما أحدثوا بعدک،ما زالوا یرجعون علی أعقابهم! حاصله:

مصطفی فرمود صلعم در حدیث سابق:

و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. یعنی قرآن و فرزندان من یکجا بر حوض حاضر شوند تا شاهد باشند که دوست ایشان که بوده که دشمن بوده و بعد من فرمان تمسّک من که بجا آورده و که ترک داده و من بر حوض ایستاده باشم می بینم هر که خواهد آمد بر من،با دوستی جمله قرآن و فرزندان من و هر که بایشان تمسّک نکرده،خلاف أمر من کرده،بخدا که او را فرشتگان برانند راندنی غضب چنانچه اشتر و اسپ یله را برانند از حوض،پس من ندا کنم:

ص: 96

بیارید این از امّت من ست و از آن من ست!فرمان آید:أی محمّد!تو نمی دانی بعد تو ایشان با قرآن و فرزندان تو خلاف فرمان تو کرده اند،و بجای ودّ و مودّت، بغض و عداوت کرده اند.پس بگویم من:أی فرشتگان از من این مرد را دورتر برید،و المأمور بمتابعته لا یصیر تبعا و المندوب إلی إمامته لا یصیر مأموما،کلّ علم و کلّ قول دلّ علی مخالفة النبیّ صلی اللّه علیه و سلّم فهو زندقة و شیطنة.پس هر که با قرآن و فرزندان رسول تمسّک ندارد اگر چه علم أوّلین و آخرین بخواند چون کتابی ست و اگر زهد کند مانند راهب ست،و فردای قیامت او را برو اندازند در دوزخ.کذا فی«دستور الحقایق»و«الأربعین فی(عن.ظ)الأربعین».

فی«الزّاهدی»:فی «مجمع الأخبار» عند قوله تعالی: فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ ؛أنّ اللّه تعالی خلق الأنبیاء من أشجار شتّی و خلقنی و علیّا من شجرة واحدة،أنا أصلها، و علیّ فرعها،و الحسنان ثمارها،و أولادهما أغصانها،و شیعتهم أوراقها.فمن تعلّق بغصن من أغصانها نجا و من زاغ عنها هوی و غوی،و لو کان عبدا عبد اللّه تعالی بین الصّفا و المروة ألف عام ثم ألف عام حتّی یصیر کالشّنّ البالی لم یدرک محبّتنا فأکبه اللّه علی منخریه!ثمّ تلا هذه الآیة: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی حاصله:مصطفی فرموده صلعم:خداوند تعالی مرا و علی را از یک درخت آفریده

«من کنت مولاه فعلی مولاه» شاهد این مقاله است؛من أصلم و علی فرع ست،لا جرم بیعت ایمان أصل باشد و بیعت توبه فرع و فرزندان من میوۀ آن درخت اند،هر که تمسّک کند و چنگ محکم بشاخ آن درخت زند نجات یابد،و هر که بلخشید فرود افتاد و بی راه شد اگر چه باشد بندۀ که پرستیده ست خدای را هزار اندر هزار سال در میان صفا و مروه تا آنکه شده چون مشک خشک کهنه؛در نیافته است دوستی ما را، وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلاّ مُکاءً وَ تَصْدِیَةً ،آن نماز نیست آوازیست که از میان دو لب چون آواز سر نای بیرون می آرد و دستک می زند و چون فردا برخیزد بر روی اندازد خداوند تعالی او را در دوزخ بر هر دو پرۀ بینی.عزیز من!هشیار باش شیطان رهزن ترا ره می زند و از سادات کم اعتقاد می کند،باید که اعتقاد بر قرآن

ص: 97

و سادات محکم کن

«حسبکم کتاب اللّه و عترتی» امیدی واثق ست،و ازینجا إمام شعبی وزیر عبد الملک مروان گفت:هر که أولاد رسول را بیازارد و نماز گزارد بمنزل کسی باشد که قرآن زیر پای نهد و کفش پیغمبر بر سر اندازد و بت در بغل و سر در سجده،آن نماز سود این قوم نباشد،یقولون آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ یُخادِعُونَ اللّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ ما یَخْدَعُونَ (إلاّ أنفسهم.صح.ظ) بدین دعوی دروغ خود را در دنیا مسلمان گویانند و از تیغ می رهانند.عصمنا اللّه من المعترض الزّنیم].

و نیز ملک العلماء در«هدایة السّعداء»در جلوۀ ثالثۀ هدایۀ ثانیه گفته:

[فی«المصابیح»: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به من بعدی لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی. حاصله:فرزندان خود را در شما می گذارم،شرط إیمان آنست اگر بگیرید او را بحرمت و رعایت هرگز گمراه بعد من نگردید.و این دلیلست که محبت ایشان شرط ایمانست].

و نیز ملک العلماء در«هدایة السّعداء»در جلوۀ خامسۀ هدایۀ ثانیه گفته:

[

و فی«المصابیح»و«المشکوة»:عن زید بن أرقم،قال: قام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال(فقال.ظ):إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا من بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی.

و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلونی فیهما. ترجمه:زید بن أرقم گوید:بایستاد مصطفی صلعم و در آن حال ایستاده گفت:بدرستی که من گذارنده ام در شما چیزیرا که اگر بگیرید آن را هرگز گمراه و بی راه نشوید بعد من،یکی از ایشان بهترست از دیگری و آن دو چیز آنست یکی کتاب خداست که رسنی ست که درازی او از آسمان سوی زمین.دوم فرزندان من،و قرآن و فرزندان از روی شرف و فضل هرگز پراکنده و جدا نشوند،همیشه جمع باشند تا آنکه حاضر شوند بر حوض کوثر،پس نیکو اندیشه کنید چگونه با ایشان خواهید بود،یعنی اگر تمسّک کنید بدیشان هرگز گمراه نشوید،و اگر بگذارید ایشان را بی راه

ص: 98

و هلاک گردید.و این حدیث دلیلست که ایشان چون با قرآن جمع باشند ایمان ایشان در حالت نزع زائل نشود].

و نیز ملک العلماء در«هدایة السّعداء»در جلوۀ سادسۀ هدایۀ رابعه عشر گفته:

[فی«المصابیح»:عن(فی.ظ)الحسان:عن جابر رضی اللّه عنه قال: رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم علی ناقته القصواء فسمعته یقول:یا أیّها النّاس!إنّی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی.

و فی«شرف النّبوة»و «المشکوة»: مثل أولادی(أهل بیتی.ظ)فیکم کمثل سفینة نوح فمن رکبها نجی و من ترکها هلک. حاصله:مصطفی فرمود صلعم:هر که خود را در دامن فرزندان من بربندد و بدوستی ایشان چنگ در زند که اگر فرزندان مرا دوست گیرید و چنگ در دامن ایشان زنید هرگز بعد من گمراه و بی راه نگردید.

من اقتدی به فهو مهتد و من انتصره فهو منصور و من خالفه فقد اتّبع غیر سبیل المؤمنین،ولاّه اللّه ما تولّی و أصلاه جهنّم و ساءت مصیرا. و ازین جاست که مرید از آن سیّد بهتر و فاضلترست از مرید غیر سیّد،چنانچه تمام این أحادیث در فصول وصیّت و نقل(بدو ثقل.ظ)در خامسه(1) از هدایه(هدایات.ظ)گفته آمد].

و نیز ملک العلماء در«مناقب السّادات»گفته:[الحدیث الثالث-

فی «المشارق»و«المصابیح»و«شرف النبوّة»و«الدّرر»و«تاج الأسامی»و غیر ذلک: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی فإن تمسّکتم بهما لن تضلّوا من بعدی. حاصل:مصطفی صلعم فرمود:بدرستی و راستی که من می گذارم در شما دو چیز عزیز و نفیس و محفوظ،از آنکه مصطفی پدر امّتانست،

کقوله: امّتی أبنائی، و شرط پدرانست که وقت رحلت بفرزند نصیحت و وصیّت کنند و آنچه عزیز و نفیس باشد بفرزندان سپارند،مصطفی را قرآن و فرزندان عزیز و نفیس بودند با امّت سپرد و فرمود:اگر چنگ زنید بدرستی بایشان بعد من هرگز گمراه نگردید.

ص: 99


1- احادیث تمسک به ثقلین تفصیل در هدایهء رابعه مذکورست ، کما مر نقلها آنفا ، فما ذکره المنصف ههنا لعله سبقة من سبقات القلم ، و اللَّه اعلم ( 12 . ن ) .

و در«شرح سنن(سنّت.ظ)»می گویند:در صحّت حدیث،محدّثان خلف و سلف متّفق اند].

و نیز ملک العلماء در«مناقب السّادات»گفته:[الحدیث الثالث-

فی «المصابیح»و«المشکوة»:عن زید بن أرقم،قال:قام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم و قال:

إنّی تارک فیکم الثّقلین ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا من بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض،فانظروا کیف تخلفونی فیهما]. ترجمه:مصطفی فرمود صلی اللّه علیه و سلّم:بدرستی که می گذارم من در شما دو چیزی را که اگر دست گیرید او را گمراه نشوید بعد من، یکی بزرگتر است از دیگری:کتاب خدای تعالی رسنیست دراز از آسمان.دوم فرزندان من،هرگز جدا نشوند این هر دو یکی از دیگری تا آنکه فرود آیند بر حوض کوثر،پس اندیشه کنید که چگونه از پس من در ایشان خواهید بود،یعنی در رعایت و محبّت ایشان.

قوله:قام.

زیرا که آواز ایستاده بلندترست،و هو الاشتهار.إنّی تارک،از آن گفت که چون امّت بمنزلۀ پسرانند و رسم پدران آنست که وقت رحلت؛متروکه و آنچه عزیزتر و نفیستر باشد بفرزندان سپارند و بحفظ آن وصیّت کنند.فیکم،للظرف، تا ایشان را در امّت مقام و جاه باشد.ما إن،إبهام،و هو الاهتمام،إن شرطیّة،هدایت آنست که دوست دارید ایشان را.لن یتفرّقا،لن للتّأکید،یعنی هرگز فرزندان من از قرآن جدا و بیزار نشوند و هرگز از ایشان قرآن بیزار نشود زوال تصدیق نباشد]انتهی.

و کمال جلالت مرتبت و سمو منزلت ملک العلماء دولت آبادی و نهایت تمهّر و تبحّر او در علوم دینیّه و معارف یقینیّه بر ناظر«أخبار الأخیار»شیخ عبد الحق دهلوی و«تفسیر شاهی»محمّد محبوب عالم و«مقدّمۀ سنیّه»شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب و«کشف الظّنون»مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی و«مرافض»حسام-

ص: 100

الدّین سهارنپوری و«سبحة المرجان»و«تسلیة الفؤاد»غلام علی آزاد بلگرامی و «إیضاح لطافة المقال»و«غرّة الرّاشدین»فاضل رشید و«إزالة الغین»مولوی حیدر علی معاصر و«أبجد العلوم»مولوی صدیق حسن خان معاصر؛واضح و آشکارست.در این جا اکتفا بر بعض عبارات می رود.

شیخ عبد الحق دهلوی در«أخبار الأخیار»گفته:[قاضی شهاب الدّین دولت آبادی.شهرت أوصافش مغنیست از شرح آن،اگر چه در زمان او دانشمندان بوده اند که استادان و شریکان او بوده،أمّا شهرت و قبول که حقّ تعالی او را عطا کرد هیچکس را از أهل زمان او نکرد.از تصنیفات او یکی«حواشی کافیه»است که در لطافت و متانت بیعدیل واقع شده و هم در حیات او مشهور عالم گشته،و«ارشاد» در نحو که در وی تمثیل در ضمن تعبیر التزام نموده و ترتیب جدید اختیار فرموده است،نیز متنی ست متین و بی نظیر و قرین و«بدیع البیان»نیز متنیست در علم بلاغت، در آنجا مقیّد بسجع شده است.و«بحر موّاج»تفسیر قرآن شریف کرده بعبارت فارسی،در وی بیان ترکیب و معنی فصل و وصل داده است و در آنجا نیز از برای سجع تکلّفی کرده است،قابل اختصار و تنقیح و تهذیب ست.و بر«أصول بزدوی»تا بحث أمر نیز شرحی نوشته،و کتب و رسائل دیگر نیز دارد فارسی و عربی.و رسالۀ دارد در تقسیم علوم.و در صنائع نیز رساله فارسی دارد.و سلیقه شعر نیز دارد،و این قطعۀ او که بیکی از ملوک در باب طلب جاریه نوشته است مشهورست:

این نفس خاکسار که آتش سزای اوست پر باد گشت لائق بی آب کردنست!

یک کس چنان فرست که پا بر سرم نهد ریزد همه منّی و تکبّر که در من ست!

وفات او در سنه ثمان(1) و أربعین و ثمان مائة و قبر او در شهر جونپورست.قاضی شهاب الدّین رسالۀ دارد مسمّی به«مناقب السّادات»در آنجا داد عقیدت و محبّت

ص: 101


1- الصحیح کما ضبط آزاد فی « سبحة المرجان » و « تسلیة الفؤاد » انه توفی سنه تسع و اربعین و ثمان مائة ، فتنبه ( 12 . ن )

بأهل بیت نبوّت سلام اللّه علیهم أجمعین داده،سرمایۀ سعادت و موجب نجات وی در آخرت آن خواهد بود،إنشاء اللّه تعالی.باعث تصنیف آن رساله را چنان گویند که در زمان او سیّدی بود که او را سید أجمل می گفتند،از أکابر وقت بود و لیکن جمال نسبش از حلیۀ علم و فضل عاطل بود،غالبا قاضی را با وی در بعضی محافل ملوک در تقدیم و تأخیر مجلس نزاعی شده بود،در أوّل قائل شد بأفضلیت عالم و تقدیم او بر علوی عامی،بعد از آن بتسویۀ عالم غیر علوی با علوی غیر عالم و درین باب رسالۀ نوشت و گفت:عالمیّت ما مشخّص و متیقّن است و علویّت شما مشکوک،پس ما را تقدیم و ترجیح بر شما ثابت باشد!استاد قاضی شهاب الدّین را این معنی از وی ناخوش آمد و مزاج حالش از وی منحرف گشت،قاضی ازین معنی برگشت و در مناقب سادات و أفضلیّت ایشان رسالۀ نوشت و از آنچه گذشته بود اعتذار نمود.و بعضی گویند که حضرت سرور کائنات را علیه أفضل الصّلوات و أکمل التّحیّات بخواب دید که او را از این معنی تنبیه می فرماید و بر استرضاء سیّد أجمل مذکور تحریص می نماید،قاضی پیش سیّد رفت و توبه کرد و رساله نوشت،و اللّه أعلم]انتهی.

فهذا شهاب الدین الدولت آبادی ملک علمائهم العظماء الاحبار،و قدوة ائمتهم القدماء الکبار،قد روی هذا الحدیث العزیز المثار،و أثبت هذا الخبر العظیم الآثار،نقلا عن کتب أسلافه و الأسفار،فأورده بالتثنیة و التّکرار،و التّوفیر و الاکثار، و الإعلان و الإجهار،و الإیضاح و الإسفار،فی کلا سفریه الموصوفین بالاستناد و الاعتبار، و أعقبه بتبیینات ذاکیة ساطعة کالقتار،و أردفه بتوضیحات نافحة فائحة کأریج الأزهار، فالعجب کلّ العجب من الجاحد الغرّار،الممنو بالاغترار،المستهتر بالاجترار،الخائض فی غمار الانغمار،کیف لا یزع نفسه بالتحرّج و الازدجار،عن الاقتحام فی بوادی التّبار، و الوقوع فی مهاوی البوار،و السّلوک فی شرک الرّدی و الدّمار.

135-أما روایت نور الدین علی بن محمد المکی المالکی المعروف بابن الصباغ

حدیث ثقلین را،پس در«فصول مهمّه فی معرفة الائمّه»گفته:[

و روی

ص: 102

التّرمذیّ أیضا عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه،قال:قال رسول اللّه: صلی اللّه علیه و سلّم:من کنت مولاه فعلیّ مولاه. هذا اللّفظ بمجرّده رواه التّرمذیّ و لم یزد علیه،و زاد غیره و هو الزّهریّ ذکر الیوم و الزّمان و المکان؛قال: لمّا حجّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم:حجّة الوداع و عاد قاصدا المدینة قام بغدیر خمّ و هو ماء بین مکّة و المدینة،و ذلک فی الیوم الثّامن عشر من ذی الحجّة الحرام وقت الهاجرة،و قال:أیّها النّاس!إنی مسئول و أنتم مسئولون،هل بلّغت و نصحت؟قالوا:نشهد أنّک قد بلّغت و نصحت،ثمّ قال:و أنا أشهد أنّی قد بلّغت و نصحت،ثمّ قال:أیّها النّاس!أ لیس تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أنّی رسول اللّه؟قالوا:نشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أنّک رسول اللّه.قال:و أنا أشهد مثل ما شهدتم،ثمّ قال صلی اللّه علیه و سلّم:أیّها النّاس!قد خلّفت فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی کتاب اللّه و أهل بیتی،ألا!و إنّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض وسعة حوضی ما بین بصری و صنعاء،عدد آنیته عدد النّجوم إنّ اللّه مسائلکم (سائلکم.ظ)کیف خلفتمونی فی کتابه و فی أهل بیتی،ثمّ قال صلی اللّه علیه و سلّم:أیّها النّاس! من أولی النّاس بالمؤمنین؟قالوا:اللّه و رسوله أولی بالمؤمنین.یقول ذلک ثلث مرّات.ثمّ قال فی الرّابعة و أخذ بید علی رضی اللّه عنه:من کنت مولاه فعلی مولاه،اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه،یقولها ثلث مرّات،ألا!فلیبلّغ الشّاهد الغائب].

و علامه ابن الصباغ از مشاهیر علمای عظام و معاریف کملای فخام سنّیّه است،نبذی از آثار بعد صیت و اشتهار،و تحقّق وثاقت و اعتبار،و علوّ مرتبت و عظمت مآخذ ترجمۀ ابن صباغ مالکی مقدار،و سموّ منزلت و رفعت فخار او بر ناظر«إتحاف الوری بأخبار أمّ القری»تصنیف نجم الدین عمر بن فهد مکّی و«ضوء لامع لأهل القرن التّاسع»تصنیف شمس الدّین محمّد بن عبد الرّحمن سخاوی و«جواهر العقدین»نور الدین علی بن عبد اللّه سمهودی و«إنسان العیون»نور الدّین علی بن ابراهیم حلبی و«صراط سوی» محمود بن محمّد بن علی شیخانی و«نزهة المجالس»عبد الرّحمن بن عبد السّلام الصّفوری

ص: 103

و«ریاض زاهره»عبد اللّه بن محمّد مطیری و«تفسیر شاهی»محمّد محبوب عالم و «سعادة الکونین»إکرام الدّین بن نظام الدّین دهلوی و«إسعاف الرّاغبین»شیخ محمّد بن علی صبّان مصری و«ذخیرة المآل»أحمد بن عبد القادر عجیلی و«إیضاح لطافة المقال»فاضل رشید و«مشارق الأنوار»شیخ حسن عدوی حمزاوی معاصر و «نور الأبصار»سیّد مؤمن بن حسن مؤمن شبلنجی معاصر؛در حیّز خفا و استتار نیست.

فهذا علامتهم الجلیل ابن الصباغ،قد روی هذا الحدیث المسبغ أتمّ الإسباغ الّذی فیه أوفی مقنع و بلاغ،لکلّ رائد للحقّ و باغ،فلا ینکبّ عن الهدی إلاّ حارد طاغ،و لا یعرض عن الصّواب إلاّ مارد باغ،و لا یألف الباطل إلاّ من جار عن القصد و زاغ،و لا یؤثر الغیّ إلاّ من حاد عن الرّشد و زاغ.

136-أما روایت شمس الدین محمد بن عبد الرحمن بن محمد السخاوی القاهری الشافعی
اشاره

حدیث ثقلین را،پس در کتاب«استجلاب ارتقاء الغرف بحبّ أقرباء الرّسول ذوی الشّرف»که نسخۀ عتیقۀ آن بحمد اللّه المنعم المفضال بحسن سعی و لطف إقبال یکی از متمسّکین بأذیال سادات قادات أقیال،لا زال ناهلا من مناهل العلم و الکمال بحرمتهم الباهرة الجلال،علیهم آلاف السّلام من الملک المتعال؛پیش نظر این قاصر کئیب البال؛حاضر و موجودست؛طرق متعدّدۀ متکاثره و أسانید متبدّدۀ متوافرۀ این حدیث شریف آورده،در مضمار إیراد و اصدار قصب السّبق از حفّاظ أخبار و نقّاد آثار برده،چنانچه در کتاب مذکور بعد بیان تفسیر آیه مودّت گفته:

[و إذ قد بان لک الصّحیح فی تفسیر هذه الآیة،فأقول:قد جاءت الوصیّة الصّریحة بأهل البیت فی غیرها من الأحادیث.

فعن سلیمان بن مهران الأعمش،عن عطیّة بن سعد العوفی و حبیب بن أبی ثابت،أوّلهما عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه،و ثانیهما عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء

ص: 104

إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما. أخرجه التّرمذیّ فی جامعه و قال:حسن غریب،انتهی.و حدیث أبی سعید عند أحمد فی مسنده من حدیث الأعمش و کذا من حدیث أبی إسرائیل الملائی إسماعیل بن خلیفة و عبد الملک بن أبی سلیمان،و رواه الطبرانی فی الأوسط من حدیث کثیر النّواء،أربعتهم عن عطیّة،و رواه أبو یعلی و آخرون،و تعجّبت من ایراد ابن الجوزی له فی«العلل المتناهیة»بل أعجب من ذلک قوله:إنّه حدیث لا یصحّ! مع ما سیأتی من طرقه الّتی بعضها فی صحیح مسلم،فقد أخرج فی صحیحه حدیث زید من طریق سعید بن مسروق و أبی حیّان یحیی بن سعید بن حیّان،کلاهما و اللّفظ للثّانی عن یزید بن حیّان عمّ ثانیهما،

عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه،قال: قام فینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینه فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ ثمّ ذکّر ثمّ قال:أمّا بعد،أیّها النّاس!فإنّما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربّی فأجیب و إنّی تارک فیکم ثقلین اوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا.فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه ثمّ قال:و أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،ثلثا.فقیل،لزید:من أهل بیته؟أ لیس نساؤه من أهل بیته؟قال:

نساؤه أهل بیته و لکنّ أهل بیته من حرم الصّدقة بعده.قیل:و من هم؟قال:هم آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عبّاس رضی اللّه عنهم.قیل:کلّ هؤلاء حرم الصّدقة؟قال:نعم! و فی لفظ: قیل لزید رضی اللّه عنه:من أهل بیته؟نساؤه؟فقال:لا ایم اللّه!إنّ المرأة تکون مع الرّجل العصر من الدّهر ثمّ یطلّقها فترجع إلی أمّها. و فی روایة غیره: إلی أبیها و أمّها.

أهل بیته أصله و عصبته الّذین حرموا الصّدقة بعده. أخرجه مسلم أیضا و کذا النّسائی باللّفظ الأوّل و أحمد و الدّارمیّ فی مسندیهما و ابن خزیمة فی صحیحه و آخرون کلّهم من حدیث أبی حیّان التّمیمی(التیمی.ظ)یحیی بن سعید بن حیّان،عن یزید ابن حیّان.و أخرجه الحاکم فی«المستدرک»من حدیث الأعمش،عن حبیب بن أبی ثابت،عن أبی الطّفیل عامر بن واثلة،عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه،و لفظه: لمّا رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع و نزل غدیر خمّ مرّ(امر.خ.ظ)بدوحات فقمت

ص: 105

ثمّ قام فقال:کأنّی قد دعیت فأجبت إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترتی فانظرونی کیف تخلفونی فیهما فإنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض،ثمّ قال:إنّ اللّه عز و جلّ مولای و أنا ولیّ کلّ مؤمن و مؤمنة ،و

من حدیث سلمة بن کهیل:عن أبیه عن أبی الطّفیل أیضا بلفظ: نزل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم بین مکّة و المدینه عند سمرات خمس دوحات عظام،فکنس النّاس ما تحت السّمرات ثمّ راح رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم عشیّة فصلّی ثمّ قام خطیبا فحمد اللّه تعالی عزّ و جلّ و أثنی علیه و ذکّر و وعظ فقال ما شاء اللّه أن یقول ثمّ قال:أیّها النّاس!إنّی تارک فیکم أمرین لن تضلّوا إن اتّبعتموها(اتّبعتموهما.ظ)و هما کتاب اللّه و أهل بیتی عترتی.

و حدیث أبی الضحی مسلم بن صبیح عن زید بن أرقم(رض)مقتصرا علی قوله:

إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض.

و قال عقب کلّ طرق من الثّلاثة:إنّه صحیح علی شرط الشّیخین و لم یخرجاه.و کذا أخرجه من طریق یحیی بن جعدة عن زید بن أرقم و وافقه علی تخریج هذه الطریق الطّبرانی فی الکبیر و فیها وصف ذلک الیوم بأنّه ما أتی علینا یوم کان أشدّ حرّا منه.و

أخرجه الطبرانیّ أیضا من حدیث حکیم بن جبیر عن أبی الطفیل عن زید،و فیه من الزّیادة عقب قوله و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض:سألت ربّی ذلک لهما،فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فإنهم أعلم منکم. و فی الباب:عن جابر،و حذیفة ابن أسید،و خزیمة بن ثابت،و سهل بن سعد،و ضمیرة،و عامر بن لیلی، و عبد الرّحمن بن عوف،و عبد اللّه بن عبّاس،و عبد اللّه بن عمر،و عدیّ بن حاتم، و عقبة بن عامر،و علیّ بن أبی طالب،و أبی ذر،و أبی رافع،و أبی الشّریح الخزاعی، و أبی قدامة الأنصاری؛و أبی هریرة و أبی الهیثم بن التیهان و رجال من قریش و أمّ سلمة و أمّ هانی ابنة أبی طالب الصحابیّة،رضوان اللّه علیهم.

أما

حدیث جابر،فرواه الترمذی فی جامعه من طریق زید بن الحسن الأنماطی عن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین،عن أبیه.عن جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنهما؛قال: رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یوم عرفة و هو علی ناقته القصوی یخطب فسمعته یقول:یا أیّها النّاس!

ص: 106

إنّی قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی. و قال الترمذیّ بعده إنّه حسن غریب.و

رواه أبو العبّاس بن عقدة فی الولایة من طریق یونس بن عبد اللّه بن أبی فروة،عن أبی جعفر محمّد بن علی،عن جابر رضی اللّه عنه، قال: کنّا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فی حجّة الوداع فلمّا رجع الجحفة أمر بشجرات فقمّ ما تحتهنّ ثمّ خطب النّاس فقال:أمّا بعد،أیّها النّاس!فإنّی لأرانی یوشک أن أدعی فاجیب و إنّی مسئول و أنتم مسئولون فما أنتم قائلون؟قالوا:نشهد أنّک بلّغت الرّسالة و نصحت و أدّیت،قال:إنّی لکم فرط و أنتم واردون علیّ الحوض و إنّی مخلف فیکم الثّقلین کتاب اللّه.

و أمّا

حدیث حذیفة ابن أسید الغفاری،فرواه الطبرانیّ فی معجمه الکبیر من طریق سلمة بن کهیل،عن أبی الطفیل،عنه و زید بن أرقم رضی اللّه عنهما قال:

لمّا صدر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع نهی أصحابه عن شجرات بالبطحاء متقاربات أن ینزلوا تحتهنّ ثم بعث إلیهنّ فقمّ ما تحتهنّ من الشّوک و عمد فصلّی تحتهنّ ثمّ قام فقال:یا أیّها الناس!إنّی قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لم یعمّر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی یلیه من قبله،و إنّی لأظنّ أن یوشک أن ادعی فاجیب و إنّی مسئول و إنّکم مسئولون.فما ذا أنتم قائلون؟قالوا نشهد نشد أنّک قد بلّغت و جهدت و نصحت فجزاک اللّه خیرا.فقال:أ لیس تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ جنّته حقّ و ناره حقّ و أنّ الموت حقّ و أنّ البعث حقّ بعد الموت و أنّ السّاعة آتیة لا ریب فیها و أنّ اللّه یبعث من فی القبور؟قالوا:بلی!نشهد بذلک.قال:اللّهم اشهد!ثمّ قال:یا أیّها النّاس! إنّ اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم فمن کنت مولاه فهذا مولاه، یعنی علیّا،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه،ثمّ قال:یا أیّها النّاس!إنّی فرطکم و إنّکم واردون علیّ الحوض حوض عرضه ما بین بصری إلی صنعاء،فیه عدد النجوم قد حان من فضّة و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین فانظرونی کیف تخلفونی فیهما الثّقل الأکبر کتاب اللّه عزّ و جلّ سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به لا تضلّوا و لا تبدّلوا و عترتی أهل بیتی فإنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّهما لن

ص: 107

ینقضیا حتّی یردا علیّ الحوض.و من هذا الوجه أورده الضّیاء فی«المختارة» و رواه أبو نعیم فی«الحلیة»و غیره من حدیث زید بن الحسن الأنماطی عن معروف بن خرّبوذ عن أبی الطّفیل عن حذیفة وحده به.

و أما

حدیث خزیمة،فهو عند ابن عقدة من طریق محمّد بن کثیر،عن فطر و أبی الجارود،کلاهما عن أبی الطّفیل أنّ علیّا رضی اللّه عنه قام فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال:أنشد اللّه من شهد یوم غدیر خمّ إلاّ قام،و لا یقوم رجل یقول:نبیت أو بلغنی إلاّ رجل سمعت اذناه و وعاه قلبه.فقام سبعة عشر رجلا منهم خزیمة بن ثابت و سهل بن سعد و عدی بن حاتم و عقبة بن عامر و أبو أیّوب الأنصاریّ و أبو سعید الخدریّ و أبو شریح الخزاعیّ و أبو قدامة الأنصاری و أبو لیلی و أبو الهیثم بن التّیهان و رجال من قریش.

قال علیّ رضی اللّه عنه و عنهم:هاتوا ما سمعتم!فقالوا:نشهد أنّا أقبلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع حتی إذا کان الظهر خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فأمر بشجرات فشد بن و القی علیهنّ ثوب ثمّ،نادی بالصّلاة فخرجنا و صلّینا،ثمّ قام فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال:أیّها الناس!ما أنتم قائلون؟قالوا:قد بلّغت،قال:اللّهمّ اشهد،ثلاث مرّات، قال:إنّی أوشک أن أدعی فاجیب و إنّی مسئول و أنتم مسئولون،ثم قال:ألا إنّ أموالکم و دماءکم حرام کحرمة یومکم هذا و حرمة شهرکم هذا.اوصیکم بالنّساء،اوصیکم بالجار،اوصیکم بالممالیک،اوصیکم بالعدل و الإحسان.ثمّ قال:أیّها النّاس!إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فإنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض نبّأنی بذلک اللّطیف الخبیر، و ذکر الحدیث فی قوله صلی اللّه علیه و سلّم من کنت مولاه فعلی مولاه.فقال علیّ رضی اللّه عنه:صدقتم و أنا علی ذلک من الشّاهدین.

و أما

حدیث زید،فرواه أحمد فی مسنده و لفظه:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم:

إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود ما بین السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض.

و أما حدیث سهل فقد تقدّم مع خزیمة.

و اما

حدیث ضمیرة الاسلمی،فهو فی«الموالاة»من حدیث إبراهیم بن

ص: 108

محمّد الأسلمی،عن حسین بن عبد اللّه بن ضمیرة،عن أبیه،عن جده رضی اللّه عنه قال: لمّا انصرف رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع أمر بشجرات فقممن بوادی خمّ و هجر فخطب النّاس فقال:أمّا بعد،أیّها النّاس!فإنّی مقبوض اوشک أن ادعی فاجیب فما أنتم قائلون؟ قالوا:نشهد أنّک قد بلّغت و نصحت و أدّیت،قال:إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی ألا و انّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما.

و أما

حدیث عامر،فأخرجه ابن عقدة فی«الموالاة»من طریق عبد اللّه بن سنان،عن أبی الطفیل،عن عامر بن لیلی بن ضمرة و حذیفة بن أسید رضی اللّه عنهما، قالا: لمّا صدر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع و لم یحجّ غیرها حتّی إذا کان بالجحفة نهی عن سمرات بالبطحاء متقاربات:لا تنزلوا تحتهنّ حتّی إذا نزل القوم و أخذوا منازلهم سواهن أرسل إلیهن فقمّ ما تحتهنّ و شذّبن علی(عن.ظ)رؤس القوم حتّی إذا نودی للصلوة غدا إلیهنّ فصلّی تحتهنّ ثمّ انصرف النّاس و ذلک یوم غدیر خمّ و خمّ من الجحفة و له بها مسجد معروف.فقال:أیّها النّاس!إنّه قد نبّأنی اللطیف الخبیر أنّه لن یعمر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی یلیه من قبله.و ذکر الحدیث،و القصد منه قوله صلّی اللّه علیه و سلّم:أیّها النّاس!أنا فرطکم و إنّکم واردون علیّ الحوض أعرض ممّا بین بصری و صنعاء فیه عدد النّجوم قد حان من فضّة،ألا!و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما حین تلقونی.قالوا:و ما الثّقلان؟یا رسول اللّه!قال:

الثّقل الأکبر کتاب اللّه سبب طرف(طرفه.ظ)بید اللّه و طرف بأیدیکم فاستمسکوا به لا تضلّوا و لا تبدّلوا،ألا!و عترتی،قد نبّأنی اللّطیف الخبیر ألا یتفرّقا حتّی یلقیانی و سألت ربّی لهم ذلک فأعطانی فلا تسبقوهم فتهلکوا و لا تعلّموهم فهم أعلم منکم. و من طریق ابن عقدة أورده أبو موسی المدینی فی ذیله فی الصّحابة و قال إنّه عزیز جدّا.

و أما

حدیث عبد الرحمن بن عوف،فهو عند ابن أبی شیبة و عند أبی یعلی فی مسندیهما.و کذا أخرجه البزّار فی مسنده أیضا و لفظه: لمّا فتح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مکّة انصرف إلی الطّائف فحاصرها سبع عشرة أو تسع عشرة ثمّ قام رسول اللّه خطیبا

ص: 109

فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال:اوصیکم بعترتی خیرا و إنّ موعدکم الحوض،و الّذی نفسی بیده لتقیمنّ الصّلوة و تؤتنّ الزّکوة أو لأبعثنّ إلیکم رجلا منّی،أو کنفسی،یضرب أعناقکم!ثم أخذ بید علیّ رضی اللّه عنه فقال:هذا!.

و أما حدیث ابن عباس،فأشار إلیه الدّیلمیّ فی مسنده.

و أما

حدیث ابن عمر،فهو فی«المعجم الأوسط»للطبرانی بلفظ: آخر ما تکلّم به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:اخلفونی فی أهل بیتی.

و أما حدیث عدی بن حاتم و عقبة بن عامر،فقد تقدّم حدیثهما فی خزیمة.

و أما

حدیث علی،فهو عند إسحاق بن راهویه فی مسنده من طریق کثیر بن زید،عن محمّد بن عمر بن علی بن أبی طالب،عن أبیه،عن جدّه علی رضی اللّه عنه أنّ النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم قال: ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه سببه بیده و سببه بأیدیکم و أهل بیتی، و کذا رواه الدّولابیّ فی«الذّرّیّة الطّاهرة»

و رواه الجعابیّ من حدیث عبد اللّه بن موسی،عن أبیه عن عبد اللّه بن حسن،عن أبیه،عن جدّه،عن علیّ رضی اللّه عنه أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی مخلف فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا:کتاب اللّه عزّ و جلّ طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم،و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض، و رواه البزّار و لفظه: إنّی مقبوض و إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنکم لن تضلّوا بعدهما و إنّه لن تقوم السّاعة حتّی یبتغی أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کما تبتغی الضّالّة فلا توجد.

و أما

حدیث أبی ذر،فأشار إلیه التّرمذیّ فی جامعه و أخرجه ابن عقدة من حدیث سعد بن طریف عن الأصبغ بن نباتة عن أبی ذرّ رضی اللّه عنه أنّه أخذ بحلقة باب الکعبة فقال:سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول:إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی فإنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظرونی کیف تخلفونی فیهما.

و أما

حدیث أبی رافع،فهو عند ابن عقدة أیضا من طریق محمّد بن عبید اللّه بن

ص: 110

أبی رافع،عن أبیه،عن جدّه أبی رافع مولی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم رضی اللّه عنه(قال.صح.ظ) لمّا نزل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم غدیر خمّ مصدره من حجّة الوداع قام خطیبا بالنّاس بالهاجرة فقال:أیّها النّاس،و ذکر الحدیث و لفظه:إنّی ترکت فیکم الثقلین الثّقل الأکبر و الثّقل الأصغر فأمّا الثّقل الأکبر فبید اللّه طرفه و الطّرف الآخر بأیدیکم و هو کتاب اللّه إن تمسّکتم به لن تضلّوا و لن تذلّوا أبدا و أمّا الثّقل الأصغر فعترتی أهل بیتی إنّ اللّه هو الخبیر أخبرنی أنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألته ذلک لهما و الحوض عرضه ما بین بصری و صنعاء،فیه من الآنیة عدد الکواکب و اللّه سائلکم کیف خلفتمونی فی کتابه و أهل بیتی؛الحدیث.

و أما حدیث أبی شریح و أبی قدامة،فقد تقدّما فی خزیمة.

و أما

حدیث أبی هریرة،فهو عند البزّار فی مسنده بلفظ:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إنّی قانت فیکم اثنین لن تضلّوا بعدهما کتاب اللّه و نسبی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض.

و اما حدیث الهیثم و رجال من قریش،فقد تقدّموا فی خزیمة.

و اما

حدیث أم سلمة.فحدیثها عند ابن عقدة من حدیث هارون بن خارجة، عن فاطمة ابنة علی،عن أمّ سلمة رضی اللّه عنها قالت: أخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بید علیّ رضی اللّه عنه بغدیر خمّ فرفعها حتّی رأینا بیاض إبطه فقال:من کنت مولاه،الحدیث.و فیه:قال:یا أیّها النّاس!إنّی مخلف فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض و اما

حدیث أم هانی،فحدیثها عنده أیضا من حدیث عمر بن سعید بن (عن.ظ)عمر بن جعدة بن هبیرة،عن أبیه أنّه سمعها تقول: رجع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّته حتّی إذا کان بغدیر خم أمر بدوحات فقممن ثمّ قام خطیبا بالهاجرة فقال:أمّا بعد،أیّها النّاس!فإنّی موشک أن أدعی فأجیب و قد ترکت فیکم ما لن تضلّوا بعده أبدا کتاب اللّه طرف بید اللّه و طرف بأیدیکم و عترتی أهل بیتی،ألا إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

ص: 111

و علامه سخاوی از أکابر ثقات حفّاظ و أجلّۀ أثبات أیقاظ و أفاخم نقّاد ماهرین و أعاظم جهابذه سابرین نزد سنّیّه بوده،محامد زاخرۀ غزیره و مفاخر وافرۀ کثیرۀ او بنابر افادات قوم بالاتر از آنست که احصا آن توان کرد،نبذی از آن در مجلّد حدیث مدینة العلم از«شرح شمائل»فضل اللّه بن روزبهان الشّیرازی و«عجالة الرّاکب و بغیة الطالب»عبد الغفار بن إبراهیم العدثانی و«نور سافر فی أخبار القرن العاشر»شیخ عبد القادر بن عبد اللّه بن شیخ العیدروس الیمنی و«بدر طالع بمحاسن من بعد القرن السّابع»محمّد بن علی الشوکانی؛دانستی.و چون خود سخاوی در«ضوء لامع لأهل القرن التّاسع»ترجمۀ خود را بشرح و بسط تمام آورده،مناسب چنان می نماید که در این جا بر نقل آن اکتفا رود،و إتماما للمرام تتمّۀ ترجمه اش از«ذیل ضوء لامع» تصنیف جار اللّه بن فهد مکّی نیز بآن ضمّ کرده شود.

پس باید دانست که سخاوی در ضوء لامع گفته:[محمّد بن عبد الرّحمن بن محمّد بن أبی بکر بن عثمان بن محمّد الملقّب شمس الدّین أبو الخیر و أبو عبد اللّه بن الزّین أو الجلال أبی الفضل و أبی محمّد،السّخاویّ الأصل القاهری الشّافعی،المصنّف،الماضی أبوه و جدّه،و یعرف بالسّخاوی و ربّما یقال:ابن البارد،شهرة لجدّه بین أناس مخصوصین و لذا لم یشتهر بها أبوه بین الجمهور و لا هو،بل یکرهها کابن علیّة و ابن الملقن فی الکراهة و لا یذکره بها إلاّ من یحتقره.ولد فی ربیع الأوّل سنة إحدی و ثلثین و ثمانی(ثمان.ظ) مائة بحارة بهاء الدین علو الدّرب المجاور لمدرسة شیخ الإسلام البلقینی محل أبیه و جدّه ثمّ تحوّل منه حین دخل فی الرّابعة مع أبویه لملک اشتراه أبوه مجاورا لسکن شیخه ابن حجر،و أدخله أبوه المکتب بالقرب من المیدان عند المؤدّب الشرف عیسی بن أحمد المقسی النّاسخ،فأقام عنده یسیرا جدّا ثمّ نقله لزوج أخته الفقیه الصّالح البدر حسین بن أحمد الأزهری أحد أصحاب العارف باللّه یوسف الصّفی فقرأ عنده القرآن و صلّی به للناس التّراویح فی رمضان بزاویة لأبی أمّه الشّیخ شمس الدّین العدوی المالکی،ثمّ توجّه به أبوه لفقیهه المجاور لسکنه الشّیخ المفید النّفّاع القدوة الشّمس محمّد ابن أحمد النّحریری الضّریر مؤدب البرهان ابن خضر و الجلال بن الملقن

ص: 112

و ابن أسد و غیرهم من الأئمّة و أحد من علّق شیخه فی تذکرته من نوادره و سمع منه الطّلبة و الفضلاء و یعرف بالسّعودی،و ذلک حین انقطاعه بمنزله لضعفه فجوّده علیه و انتفع به فی آداب التّجوید و غیرها و علّق عنه فوائد و نوادر و قرأ علیه حدیثا و التحق فی قراءته علیه بشیوخه،و تلاه فی غضون ذلک مرارا علی مؤدّبه بعد زوج عمّته الفقیه الشّمس محمّد بن عمر الطبّاخ أبوه أحد قرّاء السبع هو و حفظ عنده بعض«عمدة الأحکام» ثمّ انتقل بإشارة السّعودی المذکور للعلاّمة الشّهاب ابن أسد و أکمل عنده حفظها مع حفظ«التّنبیه»کتاب عمّه و«المنهاج الأصلی»و«ألفیة ابن مالک»و«النّخبة» و تلی علیه لأبی عمرو ثمّ لابن کثیر و سمع علیه غیرهما من الرّوایات إفرادا و جمعا و و تدرّب به فی المطالعة و القراءة و صار یشارک غالب من یتردّد إلیه للتفهّم فی الفقه و العربیة و القراءات و غیرها و کلّما انتهی حفظه لکتاب عرضه علی شیوخ عصره.و کان من جملة من عرض علیه ممّن لم یأخذ عنه بعد:المحبّ بن نصر اللّه البغدادی الحنبلیّ و الشّمس بن عمّار المالکی و النّور التّلوانی و الجمال عبد اللّه الزّیتونی و کذا الزّین عبادة ظنّا فقد اجتمع به و بالشّمس البساطی مع جدّه ثمّ.حفظ بعد«ألفیة العراقی» و«شرح النّخبة»و غالب«الشّاطبیة»و بعض«جامع المختصرات»و«مقدمة السّاوی»فی العروض و غیر ذلک ممّا لم یکمله.و قرأ بعض القرآن علی النّور البلبیسی إمام الأزهر و الزّین عبد الغنی الهیثمی لابن کثیر ظنّا،و سمع الکثیر من الجمع للسّبع و للعشر علی الزّین رضوان العقبی و البعض من ذلک علی الشّهاب السّکندری و غیره، بل سمع الفاتحة والی المفلحون للسّبع علی شیخه بقراءة ابن أسد و جعفر السّنهوری و غیرهما من أئمّة القرّاء،و لزم الاستاد الفرید البرهان ابن خضر أحد أصحاب عمّه و والده حتّی أملی علیه عدّة کراریس من مقدّمته فی العربیّة مفیدة و قرأ علیه غالب «شرح الألفیّة»لابن عقیل،و سمع الکثیر من توضیحها لابن هشام و غیره من کتب الفنّ و غیره.و کذا قرأ علی أوحد النّحاة الشّهاب أبی العبّاس الحناوی مقدمته المسمّاة«بالدّرّة المضیّة»و کتبها له بخطّه إکراما لجدّه و تدرّب بهما فی الإعراب حیث أعرب علی الأوّل من الاعلی إلی النّاس و علی الثانی مواضع من«صحیح البخاری»

ص: 113

و أخذ العربیّة أیضا عن الشّهاب الابدی المغربیّ و الجمال ابن هشام الحنبلی حفید سیبویه وقته الشّهیر و غیرهما.و قرأ«التّنبیه»تقسیما علی ابن خضر و السّید البدر النّسّابة و بعضه علی الشّمس الشّنشی و حضر تقسیمه مرارا عند غیر هؤلاء،بل حضر عند الشّمس الونائی تلک الدّروس الطّنّانة الّتی أقرأها فی الرّوضة و لم یسمع الفقه من أفصح منه و لا أجمع و الیسیر جدّا عند الفایاتی و کذا أخذ الیسیر من الفقه عن العلم صالح البلقینی.

و من جملة ذلک فی«الرّوضة»و«المنهاج»و بعض«التّدریب»لوالده و التّکملة الّتی له.و سمع دروسا من«شرح الحاوی»لابن الملقن علی شیخه،و کذا من التّفسیر و العروض.و حضر تقسیم«البهجة»بتمامه عند الشّرف المناوی و تقسیم«المهذّب» أو غالبه عند الزّین البوتنجی و تردّد إلیه فی الفرائض و غیرها بل أخذ طرفا من الفرائض و الحساب و المیقات و غیرها عن الشّهاب ابن المجدی،و قرأ الأصول علی الکمال ابن إمام الکاملیّة،قرء علیه غالب شرحه الصّغیر علی البیضاوی،و سمع علیه غیر ذلک من فقه و غیره.و قرأ علی غیره فی متن البیضاوی و حضر کثیرا من دروس التّقیّ الشّمّنی فی الأصلین و المعانی و البیان و التفسیر.و علیه قرأ شرحه نظم والده للنخبة مع شرح أبیه لها،بل أخذ عن العزّ عبد السّلام البغدادی فی العربیّة و الصّرف و المنطق و غیرها،و کذا أخذ دروسا کثیرة عن الأمین الأقصرائی و کثیرا من التّفسیر و غیره عن السّعد بن الدّیری و من«شرح ألفیة العراقی»عن الزین السّند بیسی،بل قرأ الشّرح بتمامه علی الزّین قاسم الحنفی،و أخذ قطعة من«القاموس»فی اللّغة تحریرا و إتقانا مع المحبّ ابن الشّحنة،و کتب یسیرا علی شیخ الکتاب الزّین عبد الرّحمن ابن الصّائغ ثمّ ترک لما رأی عنده من کثرة اللّغط و لزم الشّمس الطبندائی الحنفی إمام مجلس التّدرسیة فیها أیّاما.و لبس الخرقة مع التّلقین من المحیوی حفید الکمال یوسف العجمی و أبی محمّد مدین الاشمونی و أبی الفتح الفوی و عمر التّنیسی؛فی آخرین فی هذه العلوم و غیرها،کابن الهمام و أبی القسم النویری و العلاء القلقشندی و الجلال المحلّی و المحبّ الأقصرای.و ممّا حضره عنده التصوّف و اجتمع بأبی عبد اللّه الغمری و غیره من الأکابر.و أذن له غیر واحد منهم و من غیرهم بالإفتاء و التّدریس و الاملاء

ص: 114

بل کان الکثیر منهم یرسل له بالفتاوی او یسأله شفاها و ربّما أخذ بعضهم عنه.و قبل ذلک کلّه سمع مع والده لیلا الکثیر من الحدیث علی شیخه إمام الأئمّة الشّهاب ابن حجر،فکان أول ما وقف علیه من ذلک فی سنة ثمان و ثلاثین و أوقع اللّه فی قلبه محبّته فلازم مجلسه و عادت علیه برکته فی هذا الشّأن الّذی باد جماله و حاد عن السّنن المعتبر عمّاله فأقبل علیه بکلیّته إقبالا یزید علی الوصف بحیث تقلّل ممّا عداه لقول الحافظ الخطیب أنّه علم لا یعلّق إلاّ بمن قصّر نفسه علیه و لم یضمّ غیره من الفنون إلیه

فائدة-قال الشافعی لبعض أصحابه:أترید أن تجمع بین الفقه و الحدیث

و قول إمامنا الشّافعی لبعض أصحابه:أ ترید أن تجمع بین الفقه و الحدیث؟!هیهات!و توجیه(و وجّهه.ظ)شیخنا(تقدیم شیخه له فیه علی ولده و غیره.ز.ظ)بعدم التّوغّل فیما عداه کتوجیهه لکثیر ممّن وصف من أئمّة المحدّثین و حفّاظهم و غیرهم باللّحن بآن ذلک بالنّسبة بالخلیل و سیبویه و نحوهما دون خلوّهم أصلا منه حسب ما بسط ذلک معنیّ و أدلّة فی عدّة من تصانیفه.و لذا توهّم الغبیّ الغمر ممّن لم یخالطه أنّه لا یحسنها.و قال العارف المخالط إنّ من قصره علی هذا العلم ظلمه و داوم الملازمة لشیخه(مع تقدیم شیخه له فیه علی ولده و غیره.صح.ظ)حتّی حمل عنه علما جمّا و اختصّ به کثیرا بحیث کان من أکثر الآخذین عنه و أعانه علی ذلک قرب منزله منه،و کان لا یفوته ممّا یقرأ علیه إلاّ النّادر إمّا لکونه حمله أو لأنّ غیره أهمّ منه و ینفرد عن سائر الجماعة بأشیاء.و علم شدّة حرصه علی ذلک،فکان یرسل خلفه أحیانا بعض خدمه لمنزله یأمره المجیء للقراءة.و قرأ علیه الاصطلاح بتمامه و سمع علیه جلّ کتبه کالألفیة و شرحها مرارا و«علوم الحدیث»لابن الصّلاح إلاّ الیسیر من أوائله و أکثر تصانیفه فی الرّجال و غیرها،کالتّقریب و ثلاثة أرباع أصله و معظم«تعجیل المنفعة»و«اللّسان»بتمامه و«مشتبه النّسبة»و«تخریج الرافعی» و«تلخیص مسند الفردوس»و المقدمة و«بذل الماعون»و مناقب کلّ من الشّافعی و اللّیث و أمالیه الحلبیّة و الدّمشقیّه و غالب«فتح الباری»و«تخریج المصابیح»و ابن الحاجب الأصلی و بعض«إتحاف المهرة»و«تعلیق التّعلیق»و مقدّمة«الإصابة»

ص: 115

و جملة؛و فی بعضه ما سمعه أکثر من مرّة.و قرأ بنفسه منها النّخبة و شرحها و«الأربعین المتبائنة»و الخصال المکفّرة»و«القول المسدّد»و«بلوغ المرام»و العشرة العشاریّات و المائة و الملحق بها لشیخه التّنوخی و الکلام علی حدیث أمّ رافع و ملخّص ما یقال فی الصّباح و المساء و دیوان خطبه و دیوان شعره و أشیاء یطول إیرادها.

و سمع بسؤاله له من لفظه أشیاء کالعشرة العشاریات و مسلسلات الإبراهیمی خارجا عمّا کتبه عنه و فی الإملاء مع الجماعة منّ سنة ستّ و أربعین و إلی أن مات.و أذن له فی الإقراء و الإفادة و التّصنیف و صلّی به امام التراویح فی بعض لیالی رمضان و تدرّب فی طریق القوم و معرفة العالی و النّازل و الکشف عن التّراجم و المتون و سائر الاصطلاح و غیر ذلک.و کذا تدرّب فی الطّلب بمستملیه مفید القاهرة الزین رضوان العقبی و أکثر من ملازمته قراءة و سماعا و بصاحبه النّجم عمر بن فهد الهاشمی و انتفع بإرشاد کلّ منهم و اجزائه و إفادته،بل کتب شیخه من أجله إلی دمیاط لمن عنده «المعجم الصّغیر»للطبرانی بإرساله إلیه حتّی قرأه علیه لکون نسخته قد انمحی الکثیر منها و ما علم أنّه فی أوقاف سعید السّعداء إلاّ بعد.و لم ینفک عن ملازمته و لا عدل عنه بملازمة غیره من علماء الفنون خوفا علی فقده و لا ارتحل إلی الأماکن النّائیة،بل و لا حجّ إلاّ بعد وفاته لکنّه حمل عن شیوخ مصر و الواردین إلیها کثیرا من دواوین الحدیث و أجزائه بقراءته و قراءة غیره فی الأوقات الّتی لا تعارض أوقاته علیه غالبا سیّما حین اشتغاله بالقضاء و توابعه حتّی صار أکثر أهل العصر مسموعا و أوسعهم روایة.

و من محاسن من أخذ عنه من عنده الصّلاح ابن أبی عمرو ابن أمیلة و ابن النجم و ابن الهبل و الشمس ابن المحبّ و الفخر ابن یسارة و ابن الخوجی و المنیحی و الزّیتاوی و البیانی و السّوقی و الطبقة،ثمّ من عنده القاضی العزّ بن جماعة و التّاج السّبکی و أخوه البهاء و الجمال الأسنائی و الشّهاب الأذرعی و الکرمانی و الصّلاح الصّفدی و القیراطی و الحراوی ثمّ الحسین التّکریتی و الامیوطی و الباجی و أبو البقاء السّبکی و النّشاوری و ابن الذّهبی و ابن العلائی و الآمدی و النّجم!بن الکشک و أبو الیمن ابن

ص: 116

الکویک و ابن الخشّاب و ابن حاتم و الملیحی و ابن رزین و البدر ابن الصّاحب ثمّ السّراج الهندی و أکمل الدّین البلقینی و ابن الملقّن و العراقی و الهیثمی و الأنباسی و البرهان ابن فرحون،و هکذا حتّی سمع من أصحاب أبی الطّاهر ابن الکویک و العزّ بن جماعة.و ابن خیر،ثمّ من أصحاب الولی العراقی و الفوی و ابن الجزری ثمّ من یلیهم،و قمش و أخذ عمّن دبّ و درج،و کتب العالی و النّازل حتّی بلغت عدّة من أخذ عنه بمصر و القاهرة و ضواحیها کأنبائه و الجیزة و علو الأهرام و الجامع العمری و سریاقوس و الخانقاه و بلبیس و سفط الحناء و منیة الرّدینی و غیرها زیادة علی أربعمائة نفس،کلّ ذلک و شیخه یمدّه بالأجزاء و الکتب و الفوائد الّتی لا تنحصر.و ربّما نبهه علی عوالی لبعض شیوخ العصر و یحضّه علی قراءتها.و شکی إلیه ضیق عطن بعضهم، فکاتبه یستعطفه علیه و یرغّبه فی الجلوس معه لیقرأ ما أحبّه.

و بمد وفاة شیخه سافر لدمیاط فسمع بها من بعض المسندین و کتب عن نفر من المتأدبین ثم توجّه فی البحر لقضاء فریضة الحجّ و صحب(صحبت ظ)والدته معه فلقی بالطّور و الینبوع و جدّة غیر واحد أخذ عنهم و وصل لمکّة أوائل شعبان فأقام بها إلی أن حجّ و قرأ بها من الکتب الکبار و الأجزاء القصار ما لم تهیّأ لغیره من الغرباء حتّی قرأ داخل البیت المعظّم و بالحجر و علوّ غار ثور و جبل حرا و بکثیر من المشاهد المأثورة بمکّة و ظاهرها کالجعرانة و منی و مسجد الخیف علی خلق کأبی الفتح المراغی و البرهان الزّمزمی و التقی بن فهد و الزّین الامیوطی و الشّهاب الشّوابطی و أبی السّعادات و ابن ظهیرة و أبی حامد بن الضّیاء و زیادة علی ثلاثین نفسا،فمنهم من یروی عن البهاء ابن خلیل و الکرمانی و الأذرعی و النّشاوری و الجمال الامیوطی و ابن أبی المجد و التّنوخی و ابن صدیق و العراقی و الهیثمی و الأنباسی و المجدین اللّغوی و إسماعیل الحنفی و من لا أحصره سوی من أجاز له فیها و هم أضعاف ذلک،و أعانه علیه صاحبه النّجم ابن فهد بکتبه و فوائده و نفسه و دلالته علی الشّیوخ و کذا بکتب والده ثمّ انفصل عنها و هو متعلّق الأصل بها.

و قرأ فی رجوعه بالمدینة الشّریفة تجاه الحجرة النّویّة علی البدر عبد اللّه بن

ص: 117

فرحون و غیره من أماکنها علی الشّهاب أحمد بن النّور المحلّی و أبی الفرح المراغی فی آخرین،ثم ینبوع(بالینبوع.ظ)أیضا،و عقبة ایلة،و قبل ذلک برابغ و خلیص و رجع للقراءة هذه فأقام بها ملازما السّماع و القراءة و التخریج،و الاستفادة من الشیوخ و الأقران غیر مشتغل بما یعطله عن مزید الاستفادة إلی أن توجه لمنوف العلیاء فسمع بها قلیلا و أخذ بفیشا الصّغری عن بعض أهلها ثمّ عاد لوطنه فارتحل إلی الثّغر السّکندری و أخذ عن جمع من المسندین و الشّعراء بها،و بامّ دینار،و دسوق،و فوه،و رشید، و المحلّة،و سمنود،و منیة عساس،و منیة نابت،و المنصورة،و فار شکور،و دنجیة، و الطویلة،و مسجد الخضر.و دخل دمیاط فسمع بها،و حصّل فی هذه الرّحلة أشیاء جلیلة من الکتب و الأجزاء و الفوائد عن نحو خمسین نفسا؛فیهم من یروی عن ابن الشیخة و التّنوخی و الصّلاح الزّفتاوی و المطرّز و عبد اللّه بن أبی بکر الدمامینی و البلقینی و ابن الملقّن و العراقی و الهیتمی و الکمال الدمیری و الجلاوی و السّویداوی و الجمال الرّشیدی و أبی بکر بن إبراهیم بن العزّ و ابن صدیق و ابن اقبرس و ناصر الدّین ابن الفرات و النجم البالسی و التاج بن موسی السّکندری و الزّین الفیشی المرجانی و ناصر الدّین ابن الموفّق و ابن الخرّاط و الهزبر و الشّرف ابن الکویک.

ثمّ ارتحل إلی حلب و سمع فی توجّهه إلیها بسریاقوس،و الخانقاه،و یلبس، و قطیا:و غزة،و المجدل،و الرّملة،و بیت المقدس،و الخلیل،و نابلس،و دمشق، و صالحیتها،و الزّبدانی،و بعلبک،و حمص،و حماة،و سرمین،و حلب،و جیرین، ثمّ بالمعرة،و طرابلس،و برزة،و کفر بطنا،و المزّة و داریا،و صالحیّة مصر،و الخطارة و غیرها شیئا کثیرا من قریب مائة نفس و فیهم من أصحاب الصّلاح بن أبی عمر و ابن أمیلة و ابن الهبل و الزّین عبد الرّحمن بن الأستاذ و أبی عبد اللّه محمّد بن عمر بن قاضی شهبة و یحیی بن یوسف الرّحبی و الحافظ أبی بکر ابن المحب و ناصر الدّین ابن داود و أبی الهول الجزری و أبی العبّاس أحمد بن العماد ابن العزّ المقدسی و ابن عوض و الشّهاب المرداوی و أبی الفرج ابن ناصر الصّاحبة و الکمال ابن النّحاس و محمّد بن الرّشید عبد الرّحمن بن أبی عمر و الشّرف أبی بکر الحرّانی و الشّهاب أبی العبّاس بن

ص: 118

مرجل و فرج السّر فی فمن بعدهم.و استمدّ فی بیت المقدس من أجزاء التّقی أبی بکر القلقشندی و کتبه و إرشاده،فقد کان ذا انسة بالفنّ.و فی الشّام من أجزاء الضّیائیة و غیرها بمعاونة الإمام التّقی ابن قندس و البرهان القادری و آخرین.ثمّ فی حلب کمحدّثها و ابن حافظها أبی ذرّ الحلبیّ فأعاره و أرشده و طاف معه علی من بقی عندهم و ساعده غیره بتجهیز ساع بإحضار سنن الدّار قطنی من دمشق حتّی أخذها عن بعض من یرویها بحلب و أجاز له خلق باستدعائه و استدعاء غیره من جهات شتّی من لم یتیسّر له لقیهم أو لقیهم و لکن لم یسمع منهم بل کان و هو صغیر قبل ان یتمیّز ألهم اللّه سبحانه بفضله بعض أهل الحدیث استجازة جماعة من محاسن الشّیوخ له تبعا لأبیه فیهم من یروی عن المیدومی و ابن الخباز و الخلاطی و ابن القیم و ابن الملوک و العزّ محمّد بن إسماعیل الحموی و أبی الحرم القلانسی و ابن نباتة و ناصر الدّین الفارقی و الکمال ابن حبیب و الظّهیر ابن العجمی و التّقیّ السّبکی و الصّلاح العلائی و ابن رافع و مغلطائی و النّسائی و ابن هشام و أبی عبد اللّه بن جابر و رفیقه أبی جعفر الرّعینی المعروفین بالأعمی و البصیر و شبههم،بل من یروی بالسّماع عن من حدّث عنه بالإجازة کالزّیتاوی و ابن أمیلة و الصّلاح ابن أبی عمر العماد محمّد بن موسی الشّیرجی و العزّ محمّد بن أبی بکر السّوقی و أبی عبد اللّه البیانی و الشّهاب ابن النّجم و أبی علیّ بن الهبل و زینب ابنة قاسم و غیرهم.

و کذا دخل فی استدعاء صاحبه النجم ابن فهد الهاشمی،بل و کثیر من استدعات (استدعاءات.ظ)شیخه الزّین رضوان و غیره إمّا لکونه من أبناء صوفیّة الخانقاه التّدرسیّة او نحو ذلک ممّا هو أخصّ من العامة بل تکاد أن یکون خاصّة کما ألهم اللّه المحبّ ابن نصر اللّه حین عرضه علیه کتابه الإجازة مع کونه إنما کتب له بالهامش و کونه لم یکتب بها لکلّ من أبیه و عمّه مع کتابته لهما نحو ورقة.

و لهذا کلّه زاد عدد من أخذ عنه الأعلی و الدّون و المساوی حتی الشعراء و نحو هم علی ألف و مائتین.و الأماکن الّتی تحمّل فیها من البلاد و القری علی الثّمانین.

ص: 119

فائدة-مرویات و مسموعات و مفروات السخاوی

و اجتمع له من المرویات بالسّماع و القراءة ما یفوق الوصف و هی تتوّع انواعا:

أحدها ما رتّب علی الأبواب الفقهیّة و نحوها،و هی کثیرة جدا،منها:ما تقیّد فیه بالصّحیح کالصّحیحین للبخاری و لمسلم و لابن خزیمة-و لم یوجد بتمامه-و لأبی عوانة الاسفرائنی و هو و إن کان مستخرجا علی ثانی الصّحیحین فقد أتی فیه بزیادات طرق،بل و أحادیث کثیرة و عنده من المستخرجات بالسّماع«المستخرج علی صحیح مسلم»لأبی نعیم کما أنّ فی مرویّاته لکنّ بالإجازة من الکتب الّتی تقیّد فیها بالصّحّة کتاب«المستدرک علی الصّحیحین»أو أحدهما للحاکم و هو کثیر التّساهل بحیث أدرج فی کتابه هذا الضّعیف بل و الموضوع المنافیین لموضوع کتابه.و من الکتب الصّحیحة«الموطّأ»لمالک و وقع له بالسماع عن دون عشرة من أصحابه.و إدراجه فی الصّحاح إنّما هو بالنّسبة للتصانیف قبله و إلاّ فلا یتمشّی الأمر فی جمیعه علی ما استقرّ الأمر علیه فی تعریف الصّحیح.و منها ما لم یتقید فیه بالصّحّة بل اشتمل علی الصّحیح و غیره کالسّنن لأبی داود روایة أبی علی اللؤلؤی و أبی بکر ابن داسة عنه،و قیل إنّه یکفی المجتهد.و لأبی عبد الرحمن النّسائی روایة ابن السّنی و ابن الأحمر و غیرهما عنه.و لأبی عبد اللّه ابن ماجة القزوینی.و لأبی الحسن الدّار قطنی و لابی بکر البیهقی،و«السّنن»الّتی له أجمع کتاب سمعه فی معناه.و لمحمد بن الصّباح.و کالجامع لابی عیسی الترمذی و لأبی محمّد الدّارمی و یقال له أیضا المسند بحیث اغترّ بعضهم بتسمیته و أدرجه فی النوع بعده و قد أطلق بعضهم علیه الصّحة.و کان بعض الحفاظ ممّن روی عن بعض الآخذین عنه یقول إنه لو جعل بدل ابن ماجة بحیث یکون سادسا للکتب الشهیرة أصول الإسلام لکان أولی،و کالمسند للإمام الشافعی و لیس من هو جمعه إنما التقطه بعض النیسابوریین من«الامّ»له،و«السّنن»له روایة المزنی و روایة ابن عبد الحکم،و«شرح معانی الآثار»لأبی جعفر الطحاوی.ثم إنّ فی بعض هذه ما یمیّز فیه مصنفه المقبول من غیره کالجامع للترمذی و نحوه«السنن»لأبی داود.و ممّا یلتحق بهذا النوع ما یقتصر فیه علی فرد من أفراده أو غیره کالشمائل النبویة للترمذیّ و«دلائل النبوة»للبیهقی

ص: 120

و«الشفاء»لعیاض و«المغازی»لموسی بن عقبة و«السیرة النبویّة»لابن هشام و لابن سیّد الناس و«بشری اللّبیب»له و«فضل الصّلوة علی النبیّ»صلی اللّه علیه و سلم لإسماعیل القاضی و لابن أبی عاصم و لابن فارس و للنمیری و«حیاة الأنبیاء فی قبورهم»و«فضائل الأوقات» و«الأدب المفرد»ثلاثتها للبیهقی،و کذا للبخاری«الأدب المفرد»،و فی معناهما «مکارم الأخلاق»للطبرانی،و کذا للخرائطی مع تساویها له،و کالتوکّل و«ذمّ الغیبة»و الشکر و الصّمت و الفرج و الیقین و غیرها من تصانیف أبی بکر بن أبی الدّنیا و کبر الوالدین و القراءة خلف الإمام و رفع الیدین فی الصّلوة ثانیها للبخاری و البسملة لأبی عمر بن عبد البرّ و العلم للمرهبی و لابی خیثمة زهیر بن حرب و الطهارة و«فضائل القرآن»و«الأموال»ثلاثتها لأبی عبید،و الایمان لابن مندة و لأبی بکر بن أبی شیبة و«ذمّ الکلام»للهروی،و الأشربة الصّغیر و البیوع و الورع ثلاثتها لأحمد،و کالجامع لأخلاق الرّاوی و«آداب السامع»للخطیب،و«المحدّث الفاصل بین الرّاوی و الواعی»للرامهرمزی،و«علوم الحدیث»لابن الصّلاح،و من قبله للحاکم و «شرف أصحاب الحدیث»و«روایة الآباء عن الأبناء»و«اقتضاء العلم العمل»و الزّهد و«الطفیلیّین»خمستها للخطیب،و فی مسموعاته أیضا«الزّهد»لابن المبارک کالدّعوات للمحاملی و للطبرانی و هو أجمع کتاب فیها،و«عمل الیوم و اللّیلة»لابن السنی و«فضل عشر ذی الحجّة»للطبرانی و لأبی إسحاق الغازی،و کذا فی مسموعاته من التصانیف فی فضل رجب و شعبان و رمضان جملة،و«اختلاف الحدیث»و«الرّسالة» کلاهما للشافعی و«عوارف المعارف»للسهروردی و«بدایة الهدایة»للغزّالی و«صفة التصوّف»لابن طاهر.

ثانیها:ما رتب علی المسانید کمسند أحمد و هو أجمع مسند سمعه و أبی داود الطّیالسی و أبی محمّد عبد بن حمید و أبی عبد اللّه العدنی و أبی بکر الحمیدی و مسدّد و أبی یعلی الموصلی.و لیس فی واحد منها ما هو مرتّب علی حروف المعجم،نعم ما رتّب فیه علی الحروف من المسانید مع تقییده بالمحتجّ به«المختارة»للضّیاء المقدسی و لکن لم تکمل تصنیفا و لا استوفی الموجود سماعا و«المعجم الکبیر»للطبرانی

ص: 121

و هو مع کونه یلی«مسند أحمد»فی الکبیر أکثرها فوائد.و«المعجم»لابن قانع و الأحادیث فیه قلیلة،و نحوه«الاستیعاب»لابن عبد البرّ إذ لیس القصد فیه إلاّ تراجم الصّحابة و أخبارهم،و قریب منه فی کون موضوعه التّراجم و لکن لم یقتصر فیه علی الصّحابة مع الاستکثار فیه من الحدیث،و نحوه«حلیة الأولیاء»لأبی نعیم،و کذا مما یذکر فیه أحوال الصّوفیّة الأعلام«الرّسالة القشیریّة»و قد یقتصر علی صحابی واحد کمسند عمر للنجّاد و سعد للدورقی کما أنّه یقتصر علی الفضائل خاصّة کفضائل الصّحابة المطّراد و وکیع،و نحوه«الذرّیّة الطّاهرة»للدولابی.و قد یکون فی مطلق التراجم لکن لأهل بلد مخصوص کأصبهان لأبی نعیم و بغداد للخطیب،و عنده بالسّماع منهما جملة.و قد یکون فی فضائل البلدان کفتوح مصر لابن عبد الحکم و«فضائل الشّام»للرّبعی.

ثالثها:ما هو علی الأوامر و النّواهی،و هو«صحیح أبی حاتم بن حبّان» المسمّی بالتّقاسیم و الأنواع،و الکشف منه عسیر علی من لم یتقن مراده.

رابعها:ما هو علی الحروف فی أوّل کلمات الأحادیث،و هو«مسند الشّهاب القضاعی».

خامسها:ما هو فی الأحادیث الطّوال خاصّة،و هو«الطوالات»للطّبرانی و لابن عساکر کتاب«الأربعین».

سادسها:ما یقتصر فیه علی أربعین حدیثا فقط و تتنوّع أنواعا کالأربعین الإلهیّة لابن المفضل و کالأربعین المسلسلات له،و کالأربعین فی التصوّف لأبی عبد الرحمن السّلمی؛إلی غیرها کالاحکام و«قضاء الحوائج»و ما لا تقید فیه کأربعی الآجریّ و الحاکم و هی شیء کثیر،و قد لا یقتصر علی الأربعین کالثّمانین للآجریّ و المائة لغیره.

سابعها:ما هو علی الشّیوخ للمصنّف کالمعجم الأوسط و الصّغیر کلاهما للطبرانی،و«معجم الإسماعیلی»و ابن جمیع و نحوها کالمشیخات الّتی منها«مشیخة ابن شاذان الکبری و الصغری»و«مشیخة الفسوی»،و بعضها مرتّب علی حروف

ص: 122

المعجم،و منه ما لم یرتّب،و نحو هذا جمع ما عند الحافظ أبی بکر ابن المقری و کذا الحارثی و غیرهما ممّا هو مسموع عنده ممّا عندهم من حدیث الإمام أبی حنیفة و ترتیبه علی شیوخه و یسمّی کلّ واحد منهما«مسند أبی حنیفة».

ثامنها:ما هو علی الرّواة عن إمام کبیر عمّن یجمع حدیثه کالرّواة عن مالک للخطیب و من روی عن مالک من شیوخه لابن مخلد.

تاسعها:ما یقتصر فیه علی الأفراد و الغرائب کالأفراد لابن شاهین و للدّار- قطنی و هی فی مائة جزء،سمع منها الکثیر،و منه الغرائب عن مالک و غیره من المکثرین.

عاشرها:مالا تقیّد فیه بشیء ممّا ذکر،بل یشتمل علی أحادیث نثریّة من العوالی و غیرها،و هو علی قسمین،أوّلهما:ما کلّ تخریج منه فی مجلّد و نحوه کالثّقفیّات و الجعدیّات و الجنائیّات و الخلعیّات و السّمعونیّات و الغیلانیّات و القطعیّات و المحاملیّات و المخلصیّات و فوائد تمام و فوائد سمّویه و جملة،و نحوهما المجالسة للدّینوری و ما هو دون ذلک کجزء أبی الجهم و الأنصاری و ابن عرفة و سفین و ما یزید علی ألف جزء.

حادی عشرها:ما لا إسناد فیه بل اقتصر فیه علی المتون مع الحکم علیها و بیان جملة من أحکامها کالاذکار«و التّبیان»و«الرّیاض»و غیرها من تصانیف النّووی و غیره،إلی غیرها من المسموعات الّتی لا تقیّد فیها بالحدیث کالشّاطبیّة و«الرّائیة فی علم القراءة و الرّسم»و«الألفیّة فی علمی النّحو و الصّرف»و«جمع الجوامع فی الأصلین و التصوّف و النسبة»و«المنهاج»و«بهجة الحاوی»فی الفقه و«تلخیص المفتاح»فی المعانی و البیان و«قصیدة بانت سعاد»و«البردة»و«الهمزیّة».

و لیس ما ذکر بآخر التّنبیه کما أنّه لیس المراد بما ذکر فی الأنواع الحصر،إذ لو سرد کلّ نوع منه لطال ذکره و عسر الآن حصره،بل لو سرد مسموعه و مقروّه علی شیخه فقط لکان شیئا عجبا و علی ما عنده من المروی ما بینه و بین الرّسول صلی اللّه علیه و سلّم بالسّند المتماسک فیه عشرة أنفس و لیس ما عنده من ذلک بالکثیر و أکثر منه و أصحّ ما بین

ص: 123

شیوخه و بین النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم فیه العدد المذکور و اتّصلت له الکتب السّتّة و کذا حدیث کلّ من الشّافعی و أحمد و الدّارمی و عبد بثمانیة وسائط بل و فی بعض الکتب السّتّة کأبی داود من طریق ابن داسه و أبواب من النّسائی ما هو بسبعة بتقدیم المهملة و اتّصل له حدیث مالک و أبی حنیفة بتسعة بتقدیم المثناة.

و لمّا ولد له ولده أحمد جدّد العزم لأجله حیث قرء له علی بقایا المسندین شیئا کثیرا جدّا فی أسرع وقت.و انتفع بذلک الخاصّ و العامّ و الکبیر و الصغیر و انتشرت الأسانید المحرّرة و الأسمعة الصّحیحة و المرویّات المعتبرة و تنبیه النّاس لإحیاء هذه السّنّة بعد أن کادت تنقطع فلزموه اشدّ ملازمة و صار من یأنف الاستفادة منه من المهملین یتسوّر علی خطّه فیستفید منه و ما یدری أنّ الاعتماد علی الصّحف فقط فی ذلک فیه خلل کبیر،و لعمری ان المرء لا ینبل حتی یأخذ عمن فوقه و مثله و دونه، علی أنّ الأساطین من علماء المذاهب و محقّقیهم من الشّیوخ و أماثل الأقران البعید غرضهم عن المقاصد الفاسدة غیر متوقّفین عن مسألته فیما بعرض لهم من الحدیث و متعلقاته مرّة بالکتابة الّتی ضبطها بخطوطهم عنده،و مرّة باللّفظ،و مرّة بارسال السّائل لهم نفسه و بغیر هذا ممّا یستهجن إیراد مثله مع کونه أفرد أسمائهم فی محلّ آخر و طال ما کان التّقیّ الشمنیّ یحضّ أماثل جماعته کالنجمی(کالنجم.ظ)ابن حجی علی ملازمته و یقول:متی تسمح الزّمان بقراءته!بل حضّه علی عقد مجلس الإملاء غیر مرّة و لذا لمّا صارت مجالس الحدیث آنسة عامرة منضبطة و رأی إقبالهم علی هذا الشّأن؛و للّه الحمد؛امتثل إشارته بالإملاء فأملی بمنزله یسیرا ثمّ تحوّل سعید السّعداء و غیرها متقیّدا بالحوادث و الأوقات حتّی أکمل تسعة و خمسین مجلسا.

ثمّ توجّه هو و عیاله و أکبر أخویه و والداه للحجّ فی سنة سبعین فحجّوا و جاوروا و حدّث هناک بأشیاء من تصانیفه و غیرها و أقرأ«ألفیّة الحدیث»تقسیما و غالب شرحها لناظمها و«النّخبة»و شرحها،و أملی مجالس،کلّ ذلک بالمسجد الحرام و توجّه لزیارة ابن عبّاس رضی اللّه عنهما بالطائف رفیقا لصاحبه النّجم ابن فهد،فسمع

ص: 124

منه هناک بعض الأجزاء.

و لمّا رجع إلی القاهرة شرع فی إملاء تکملة تخریج شیخه للأذکار إلی أن تمّ.

ثمّ أملی تخریج أربعیّ النّووی،ثمّ غیرها ممّا تقید فیه بحیث بلغت مجالس الإملاء ستّمائة مجالس فأکثر.و ممّن حضر إملاءه ممّن شهد إملاء شیخه:النّجم،ابن فهد و الشّمس الامشاطی و الجمال ابن السّابق،و ممّن حضر إملاء شیخه و الولی العراقی:البهاء العلقمی و ممّن حضر إملاهما و الزّین العراقی:الشّهاب الحجازی و الجلال الفمصی و الشّهاب الشّاوی.

و کذا حجّ فی سنة خمس و ثمانین و جاور سنة ستّ ثمّ سنة سبع و أقام منها ثلاثة أشهر بالمدینة النبویّة ثمّ فی سنة اثنتین و تسعین و جاور سنة ثلث ثمّ سنة أربع ثمّ فی سنة ستّ و تسعین و جاور إلی أثناء سنة ثمان،فتوجّه إلی المدینة النّویّة فأقام بها أشهرا و صام رمضان بها ثمّ عاد فی شوّالها إلی مکّة و هو الآن فی جمادی الثّانی من الّتی تلیها بها ختم له بخیر و حمل النّاس من أهلهما و القادمین علیهما عنه الکثیر جدّا روایة و درایة و حصّلوا من تصانیفه جملة و سئل فی الإملاء هناک فما وافق.

نعم،أملی بالمدینة النّبویّة شیئا لاناس مخصوصین ثمّ لمّا عاد للقاهرة من المجاورة الّتی قبل هذه تزاید انجماعه عن النّاس و امتنع من الإملاء لمزاحمة من لا یحسن فیها و عدم التّمیز من جلّ النّاس أو کلّهم بین العلمین و راسل من لامه علی ترک الاملاء بما نصّه أنّه ترک ذلک عند العلم بإغفال النّاس لهذا الشّأن،بحیث استوی عندهم ما یشتمل علی مقدّمات التّصحیح و غیره من جمع الطّرق الّتی یتبین بها انتفاء الشّذوذ و العلّة أو وجودهما مع ما یورد بالسّند مجرّدا عن ذلک،و کذا ما یکون متّصلا بالسّماع مع غیره،و کذا العالی و النّازل و التّقید بکتاب و نحوه مع ما لا تقید فیه؛إلی غیرهما ممّا ینافی القصد بالإملاء و ینادی الذّاکر له العامل به علی الخالی منه بالجهل،کما أنّه التزم ترک الإفتاء مع الإلحاح علیه فیه حین حالة الافتاء فی زمن شمس الدین السخاوی تزاحم الصّغار علی ذلک،و استوی الماء و الخشبة،سیّما و إنّما یعمل بالأغراض،بل صار یکتب علی الاستدعاءات و فی عرض الأنباء من هو فی عداد من یلتمس له ذلک حین

ص: 125

التّقید بالمراتب و الأعمال بالبیّنات و قد سبقه للاعتذار بنحو ذلک شیخ شیوخه الزّین العراقی و کفی به قدوة،بل و أفحش من إغفالهم النّظر فی هذا و أشدّ فی الجهالة

فائدة-ایراد الاحادیث الباطلة علی وجه الاستدلال و ابرازها حتی فی التصانیف و الاجوبة افحش من الاغفال فی الاملاء و اشد فی الجهالة

و إیراد الأحادیث الباطلة علی وجه الاستدلال و إبرازها حتّی فی التّصانیف و الأجوبة، کلّ ذلک مع ملازمة النّاس فی منزله للقراءة درایة و روایة فی تصانیفه و غیرها بحیث ختم علیه ما یفوق الوصف من ذلک و أخذ عنه من الخلائق من لا یحصی کثرة أفردهم بالجمع بحیث أخذ عنه القاضی المالکیّة بطیبة(الشّمس السّخاوی.ز.ظ)ابن القصبی و مدحه بغیر قصیدة ولده قاضی المالکیّة أیضا الخیری أبی الخیر أیضا ثمّ ولده المحبّی محمّد أوحد الفضلاء السّجباء ثمّ بنوه فکانوا أربعة فی سلسلة کما اتّفق لشیخنا حسب ما أوردته فی «الجواهر»،و قد قال الواقدیّ فی أحمد بن محمّد بن الضّحّاک بن عثمان بن ضحّاک بن عمر ابن عبد اللّه بن خالد بن حزام أنّه خامس خمسة جالستهم و جالسونی علی طلب العلم یعنی فیهم من شیوخه و من طلبته.

فائدة-مصنفات السخاوی

و شرع فی التصنیف و التّخریج قبیل الخمسین و هلمّ جرّا،فکان ممّا خرّجه من المشیخات لکلّ من الرّشیدی و سمّاه«العقد الثّمین فی مشیخة خطیب المسلمین» و العقبی و سمّاها«الفتح القربی فی مشیخة الشّهاب العقبی» و التّقیّ الشّمنیّ فی کبری و صغری،و من الأربعیّات لکلّ من روّجه شیخه و الکمال ابن الهمام و الأمین الأقصرای و النّقی القلقشندیّ المقدسیّ و البدر بن شیخه و الشّرف المناوی و المحبّین ابن الاشقر و ابن الشّحنة و الزّین بن المزهر و للعلمی(للعلم.ظ)البلقینی مائة حدیث عن مائة شیخ و أحادیث مسلسلات و للأقصر أی و ابن یعقوب و المحبّین القمنی و الفاقوسی و أخیه و العلم البلقینی و المناوی و الشّمس القرافی و ابنة الهورینی و هاجر القدسیّة و الفخر الاسیوطی و الملتوتی و الحسام ابن حریز و ابن امام الکاملیّة و العبادی و زکریّا و

ص: 126

ابن مزهر فهرستا و کذا لحفید سیّدی یوسف العجمی و لتغری بردی القادری و للشّمس الامشاطی معجما،و کذا لابن السّیّد عفیف الدّین بسؤال الکثیر منهم فی ذلک و توسّلهم بما تقتضی الموافقة و لنفسه الأحادیث المتبائنة المتون و الاسانید بشروط کثیرة لم یسبق لمجموعها بلغت أحادیثها نحو السّتّین و هی فی مجلّد کبیر استفتحه بمن سبقه لذلک من الأئمّة و الحفّاظ.و«الأحادیث البلدانیّات»فی مجلد ترجم فیه الأماکن مع ترتیبها علی حروف المعجم مخرجا فی کلّ مکان حدیثا او شعرا أو حکایة عن واحد من أهلها و الواردین علیها مستفتحة بمن سبقه أیضا لذلک و إن لم یر من تقدّمه لمجموع ما جمعه فیها أیضا و هی ثمانون و«الأحادیث المسلسلات»و هی مائة استفتحها أیضا بمن سبقه لجمع المسلسلات مع انفراده بما اجتمع فیها و سمّاها«الجواهر المکلّلة فی الأخبار المسلسلة».و تراجم من أخذ عنه علی حروف المعجم فی ثلاث مجلّدات سمّاه«بغیة الرّاوی بمن أخذ عنه السّخاوی»و عزمه انتقاءه و اختصاره لنقص الهمم.

و«فهرست مرویّاته»و هو إن بیّض یکون فی أزید من ثلاثة أسفار ضخمة،شرع فی اختصاره و تلخیصه بحیث یکون علی الثّلث منه لنقص الهمم أیضا.و«و عشاریّات الشّیوخ» مع ما وقع من العشاریّات فی عدة کراریس.و«الرّحلة السّکندریّة»و تراجمها و کذا«الرحلة الحلبیة»مع تراجمها أیضا.و«الرّحلة المکیة».و«الثّبت المصری»فی ثلاث مجلّدات.

و«التّذکرة»فی مجلّدات.و«تخریج أربعی النّووی»فی مجلّد لطیف.و تکملة تخریج شیخنا للاذکار و یسمّی«القول البارّ»و«تخریج أحادیث العادلین»لأبی نعیم و«أربعی الصّوفیة»للسّلمی و«الغنیة»المنسوبة للشّیخ عبد القادر و یسمّی«البغیة» کتب منه الیسیر.و تخریج طرق«إنّ اللّه لا یقبض العلم انتزاعا»عمله تجربة للخاطر فی یوم و إن سبق لجمعه فیما لم یقف علیه،و«التحفة المنیفة»فیما وقع له من حدیث الإمام أبی حنیفة.و«الأمالی المطلقة».و مما صنفه فی علوم هذا الشّأن:«فتح المغیث»بشرح ألفیّة الحدیث و هو مع اختصاره فی مجلّد ضخم و سبک المتن فیه علی وجه بدیع،لا یعلم فی هذا الفنّ أجمع منه و لا أکثر تحقیقا لمن تدبّره و توضیح لها حاذی به المتن بدون إفصاح فی المسوّدة.و«الغایة»فی شرح منظومة ابن الجزری

ص: 127

الهدایة فی مجلّد لطیف.و«الایضاح فی شرح نظم العراقی للاقتراح فی مجلد لطیف أیضا.و النّکت علی الألفیة و شرحها بیّض منه نحو ربعة فی مجلّد و«شرح التّقریب» للنّووی فی مجلّد متقن.«بلوغ الأمل بتلخیص کتاب الدار قطنی فی العلل»کتب منه الرّبع مع زوائد مفیدة.«تکملة تلخیص شیخنا للمتّفق و المفترق».و منه فی الشروح:

«تکملة شرح الترمذی للعراقی»کتب منه أکثر من مجلّدین فی عدّة أوراق من المتن و حاشیة فی أماکن من شرح البخاری لشیخه و غیره من تصانیفه.و«شرح الشّمائل النّبویّة»للتّرمذی و یسمّی«أقرب الوسائل»کتب منه نحو مجلّد.و«القول المفید فی إیضاح شرح العمدة»لابن دقیق العید،کتب منه الیسیر من أوّله.«شرح ألفیّة السّیرة»للعراقی فی المسوّدة ثمّ عدم.و«الجمع بین شرحی الألفیة»لابن المصنّف و ابن عقیل و توضیحها کتب من الیسیر.

و منه فی التاریخ:التّعریف به و تشعّب مقاصده و سببه بل اسمه«الإعلان بالتّوبیخ لمن ذمّ التّواریخ».«التّبر المسبوک»فی الذّیل علی تاریخ المقریزی «السّلوک»یشتمل علی الحوادث و الوفیات من سنة خمس و أربعین و إلی الآن فی نحو أربعة أسفار.و«الضّوء اللاّمع لأهل القرن التّاسع»و هو هذا الکتاب یکون ستّ مجلّدات.و«الذّیل علی قضاة مصر»لشیخه فی مجلّد و یسمّی«الذّیل المثناة» و«الذّیل علی طبقات القراء»لابن الجزری فی مجلّد.و«الذیل علی دول الإسلام» للذّهبی نافع جدّا.و الوفیات فی القرنین الثّامن و التّاسع علی السنین فی مجلّدات و اسمه«الشّافی من الألم فی وفیات الامم».و معجم من أخذ عنه و إن کان هو بعض أفراد هذا الکتاب.و«التّحصیل و البیان فی قصّة السّیّد سلمان»و«المنهل العذب الرّوی فی ترجمة قطب الأولیاء النّووی».و«الاهتمام بترجمة النّحوی الجمال ابن هشام».و«القول المبین فی ترجمة القاضی عضد الدّین».و«الجواهر و الدّرر فی ترجمة شیخه شیخ الإسلام ابن حجر»فی مجلّد ضخم و ربّما یکتب فی مجلّدین و«الاهتمام بترجمة الکمال ابن الهمام»و ترجمة نفسه إجابة لمن سأله فیها.و کذا.

افرد من اثنی علیه من الشّیوخ و الأقران فمن دونهم و ما علمه ممّا صدر عنه من

ص: 128

السّجع و«تاریخ المدنیین»فی نحو مجلدین فی المسوّدة.و«التّاریخ المحیط» و هو فی نحو ثلاثمائة رزمة علی حروف المعجم لا یعلم من سبقه إلیه.و تجرید حواشی شیخه علی«الطبقات الوسطی»لابن السّبکی و تقفیص قطعة من«طبقات الحنفیّة» کان وقع الشّروع فیه لسائل.و«طبقات المالکیّة»فی أربعة أسفار تقریبا بیّض منه المجلّد الأوّل فی ترجمة الامام و الآخذین عنه.و«ترتیب طبقات المالکیّة» لابن فرحون و«تجرید ما فی المدارک»للقاضی عیاض ممّا لم یذکره ابن فرحون إجابة لسائل فیه و فی الّذی قبله،تقفیص ما اشتمل علیه«الشّفاء»من الرّجال و نحوهم و«القول المنبی فی ذمّ ابن عربی»فی مجلّد حافل و محصّله فی کراسة اسمها«الکفایة فی طریق الهدایة»نافعة جدّا.«تجرید أسماء الآخذین عن ابن عربی».و«أحسن المساعی فی إیضاح حوادث البقاعی»و الفرجة بکائنة الکاملیّة الّتی لیس فیها للمعارض حجّة و«دفع التلبیس و رفع التّنجیس عن الذّیل الطاهر النفیس».و«تلخیص تاریخ الیمن»و کذا«طبقات القرّاء»لابن الجزری و«منتقی تاریخ مکّة»للفاسی.«عمدة الأصحاب فی معرفة الألقاب«ترتیب شیوخ الطبرانی».(ترتیب شیوخ أبی الیمن الکندی).(ترتیب شیوخ جماعة من شیوخ الشّیوخ)و نحوهم.و منه فی ختم کلّ من الصّحیحین و أبی داود و التّرمذی و النّسائی و ابن ماجة و البیهقی و(الشّفاء)و(سیرة ابن هشام)و(سیرة ابن سیّد النّاس)و(التّذکرة)للقرطبی،و اسم الأوّل(عمدة القاری و السّامع فی ختم الصّحیح الجامع)،و الثانی(غنیة المحتاج فی ختم صحیح مسلم بن الحجاج)،و الثالث(بذل المجهود فی ختم السّنن لأبی داود)،و الرّابع(اللّفظ النّافع فی ختم کتاب التّرمذی الجامع)،و الخامس(القول المعتبر فی ختم النّسائی روایة ابن الأحمر)،بل له فیه مصنّف آخر حافل سمّاه(بغیة الرّاغب المتمنّی فی ختم سنن النّسائی روایة ابن السّنی)، و السّادس(عجالة الضّرورة و الحاجة عند ختم السّنن لابن ماجة)،و السّابع(القول المرتقی فی ختم دلائل النّبوّة للبیهقی)،و الثّامن(الانتهاض فی ختم الشّفاء لعیاض)، بل له مصنّف آخر حافل اسمه(الرّیاض)،و التّاسع(الإلمام فی ختم السّیرة النّبویّة لابن هشام)،و العاشر(دفع الإلباس فی ختم سیرة ابن سیّد الناس)،و الحادی عشر

ص: 129

«الجوهرة المزهرة فی ختم التّذکرة».

و منه فی ابواب و مسائل:«القول البدیع فی الصلوة علی الحبیب الشّفیع» «الفوائد الجلیّة فی الأسماء النّبویّة»لم تبیّض.«الصّلوة علی النبیّ صلی اللّه علیه و سلّم بعد موته».«موالی النبیّ صلی اللّه علیه و سلّم.«المقاصد الحسنة فی بیان کثیر من الأحادیث المشتهرة علی الألسنة».«الابتهاج بأذکار المسافر الحاج».«القول النّافع فی بناء المساجد و الجوامع»و ربّما سمّی«تحریک الغنی الواجد لبناء الجوامع و المساجد».و «الاحتفال بجمع أولی الظّلال».«الإیضاح و التّبیین فی مسئلة التّلقین»«ارتیاح الأکباد بأرباح فقد الأولاد»قرّة العین بالثّواب الحاصل للمیت و للأبوین»«البستان فی مسئلة الاختتان».«القول التّامّ فی فضل الرّمی بالسّهام»«استجلاب ارتقاء الغرف بحب أقرباء الرسول و ذوی الشرف».«عمدة النّاس-أو-الإیناس بمناقب العباس».«رجحان الکفّة فی بیان أهل الصّفّة».«الفخر العلوی فی مولد النّبویّ».«عمدة المحتجّ فی حکم الشّطرنج».«التماس السّعد فی الوفاء بالوعد».

«الأصل الأصیل فی تحریم النّقل من التوریة و الإنجیل».«القول المألوف فی الرّدّ علی منکر المعروف».«الأحادیث الصّالحة فی المصافحة».«القول الأتمّ فی الاسم الأعظم».«السّرّ المکتوم فی الفرق بین المالین المحمود و المذموم».«القول المعهود فیما علی أهل الذّمّة من العهود».«الکلام علی حدیث الخاتم».«الکلام علی قصّ الظفر» «الکلام علی المیزان»«القناعة ممّا تحسن الاحاطة به من أشراط السّاعة».«تحریر المقال فی الکلام علی

حدیث کلّ أمر ذی بال ».«القول المتین فی تحسین الظّنّ بالمخلوقین».

«الکلام علی قول:لا تکن حلویّا فتسترط».«الکلام علی کل الصّید فی جوف الفراء».

«الکلام علی

حدیث إنّ اللّه یکره الجر السّمین ».«الکلام علی

حدیث المنبت لا أرضا قطع و لا ظهرا أبقی ».«الکلام علی حدیث تنزل الرّحمات علی البیت المعظم».

«الإیضاح المرشد من الغیّ فی الکلام علی

حدیث حبّب من دنیاکم إلیّ ».«المستجاب دعاؤهم».«تحدید الذّکر فی سجود الشّکر».«نظم اللئال فی حدیث الأبدال».

«انتقاد مدّعی الاجتهاد».«الأسئلة الدمیاطیة».«الاتّعاظ بالجواب عن مسائل

ص: 130

بعض الوعّاظ».«تحریر الجواب عن مسئلة ضرب الدّواب».«الامتنان بالحرس من دفع الافتتان بالفرس».«المقاصد المبارکة فی إیضاح الفرق الهالکة»بل استقرّ اسمه «رفع القلق و الأرق بجمع المبتدعین من الفرق».«بذل الهمّة فی أحادیث الرّحمة».

«السّیر القویّ فی الطّب النّبویّ»شرع فیه».«رفع الشکوک فی مفاخر الملوک».

«الإیثار بنبذة من حقوق الجار».«الکنز المدّخر فی فتاوی شیخه ابن حجر»،قفص منه الکثیر.«الرأی المصیب فی المرور علی التّرغیب»،کتب منه الیسیر.«الحثّ علی تعلّم النّحو»الأجوبة العلیّة عن المسائل النّثریة»یکون فی مجلّدین.«الاحتفال بالأجوبة عن مائة سؤال).«التّوجّه للرّب بدعوات الکرب».«ما فی البخاری من الأذکار».«الإرشاد و الموعظة لزاعم رؤیة النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم بعد موته فی الیقظة».

و منه:«جامع الأمّهات و المسانید»،إجابة لسائل فیه،کتب منه مجلّدا و لو تمّ لکان فی مائة مجلّد فأزید.«جمع الکتب السّتّة»بتمییز أسانیدها و ألفاظها، کتب منه أیضا مجلّدا فأکثر.و ترتیب کلّ من فوائد تمام،و الحنائیات،و الخلعیّات و کلّ من مسند الحمیدی،و الطیالسی،و العدنی،و أبی یعلی علی المسانید بطریق مشیخة الزّین المراغی،و عدّة أجزاء علی المسانید أیضا.و کذا ترتیب الغیلانیات،و فوائد تمام علی الابواب کتب منه قطعة قبل العلم بسبق الهیتمی له.تجرید ما وقع فی کتب الرجال سیّما المختصّة بالضّعفاء من الأحادیث و ترتیبها علی المسانید، کتب منه جملة.

فائدة-ذکر من فرض تصانیف السخاوی من العلماء

و قرض أشیاء من تصانیفه غیر واحد من أئمّة المذاهب.

فمن الشّافعیة:شیخه.و العلاء القلقشندی.و الجلال المحلّی.و العلم البلقینیّ.و البدر حفید أخیه الجلال البلقینی.و الشّرف المناوی.و العبادیّ.و التقی الحصنی و البدر ابن القطان و عمّه.

و أئمّة الأدب منهم:الشّهب الحجازیّ و ابن صالح و ابن حنطة.

ص: 131

و من الحنفیة:العینیّ و ابن الدّیریّ.و الشّمنیّ.و الأقصرای.و الکافیاجی.

و الزّین قاسم.و أبو الوقت المرشدیّ المکّی.

و من المالکیة:البدر ابن النّینسی قاضی مصر.و ابن المخلطة قاضی اسکندریّة و الحسام ابن جریر قاضی مصر أیضا.و من الحنابلة:العزّ الکنانی.و أفرد مجموع ذلک و نحوه فی تألیف کما سلف،اجتمع فیه منهم نحو المائتین أجلّهم شیخه،فقرّص له علی غیر واحد من تصانیفه.

فائدة-دعاء ابن حجر للسخاوی و مدحه له

و کان من دعواته له قوله:و اللّه المسئول أن یعینه علی الوصول إلی الحصول حتّی یتعجّب السّابق من اللاّحق.و أثنی خطّا و لفظا بما أثبته فی التألیف المشار إلیه.و ضبط عنه غیر واحد من أصحابه تقدیمه علی سائر جماعته بحیث قال أحد الأفراد من جماعته الزّین قاسم الحنفیّ ما نصّه:و قد کان هذا المصنّف،یعنی المترجم، بالرتبة المنیفة فی حیاة حافظ العصر و استاذ الزمان حتّی شافهنی بأنّه أنبه طلبتی الآن.و قال أیضا:حتّی کان ینوّه بذکره و یعرف بعلی فخره و یرجّحه علی سائر جماعته المنسوبین إلی الحدیث و صناعته،کما سمعته منه و أثبتّه بخطّی قبل عنه.

و قال صهره واحد جماعته البدر ابن القطّان عنه أنه أشار حین سئل:من أمثل الجماعة الملازمین لکم فی هذه الصّناعة؟بصریح لفظه إلیه و قال ما معناه:إنّه مع صغر سنّه و قرب أخذه فاق من تقدّم علیه بجدّه و اجتهاده و تحرّیه و انتقاده بحیث رجوت له و انشرح لذلک الصّدر أن یکون هو القائم بأعباء هذا الأمر.و کذا نقل عنه توسّمه فیه لذلک قدیما الزّین السّند بیسی.

و منهم:الحافظ محدّث الحجاز التقیّ بن فهد الهاشمیّ،حیث وصف بأشیاء منها:زین الحفّاظ و عمدة الأئمّة الأیقاظ شمس الدّنیا و الدّین،ممّن اعتنی بخدمة حدیث سیّد المرسلین،و اشتهر بذلک فی العالمین علی طریقة أهل الدّین و التّقوی فبلغ فیه الغایة القصوی.

و کان ولده الحافظ النّجم عمر لا یقدّم علیه أحدا.و مما کتبه الوصف بشیخنا الإمام العلاّمة الأوحد الحافظ الفهّامة المتقن العلم الزّاهر و البحر الزّاخر

ص: 132

عمدة الحفّاظ و خاتمتهم،من بقاؤه نعمة یجب الاعتراف بقدرها و منّة لا یقام بشکرها و هو حجّة لا یسع الخصم لها الجهود،و آیة تشهد بأنّه إمام الوجود،و کلامه غیر محتاج إلی شهود،و هو و اللّه بقیّة من رأیت من المشایخ و أنا و جمیع طلبة الحدیث بالبلاد الشّامیّة و البلاد المصریة و سائر بلاد الإسلام،عیال علیه،و اللّه ما أعلم فی الوجود له نظیرا.

و الحافظ الرحلة الزّین قاسم الحنفی،و من بعض کتابته الوصف بالواصل إلی دقائق(دقیق.ظ)هذا الفن و جلیله و المرویّ فیه من الصّدی جمع غلیله:

تلقّف العلم من أفواه مشیخة نصّوا الحدیث بلامین و لا کذب

فما دفاتره إلا خواطره یملیک منها بلا ریب و لا نصب

و هو الّذی لم یزل قائما من السّنة بأعبائها،ناصبا نفسه لنشرها و أدائها، محقّقا لفنونها و مضمون عیونها مع قلّة المعین و النّاصر و المجاری له فی هذا العلم و المذاکر،لا یفتر عن ذلک طرفة عین و لا یشغل نفسه بغیبة و لا مین.

و العلامة الموفق أبو ذر ابن البرهان الحلبی الحافظ.فوصف بمولانا و شیخنا العلاّمة الحافظ الأوحد.قدم علینا حلب فأفاد و أجاد،کان اللّه له.بل صرّح بما هو أعلی منه.

و البرهان البقاعی و کان عجبا فی التّناقض حین الغضب و الرّضا،فقال:إنّ ممّن ضرب فی الحدیث بأوفر نصیب و أوفی سهم مصیب المحدّث البارع الأوحد المفید الحافظ الأمجد،إلی آخر کلامه.و قال مرّة:إذا وافقنی فلان لا یضرّنی من خالفنی فی ثناء کثیر.ذکر فی التّألیف المشار إلیه.و قدم هؤلاء لاشتغالهم بالحدیث أکثر.

و ممّن أثنی من الحفّاظ المحدّثین:الزّین رضوان المستملی،و کذا التّقیّ القلقشندیّ.و العز الحنبلی،و منه الوصف بالإمام العلاّمة الحافظ الأستاذ الحجّة المتقن المحقّق شیخ السّنّة حافظ الامّة إمام العصر أوحد الدّهر مفتی المسلمین محیی سنّة سید الأوّلین(و الآخرین.ظ)،أبقاه اللّه للمعارف علما و لمعالم العلم

ص: 133

إماما مقدّما و أحیا بحیاته الشّریفة مآثر شیخه شیخ الإسلام و جعله،خلفا عن السّلف الأئمّة الأعلام،و یحرسه من حوادث الزّمان و غدره،و یأمنه من کید العدوّ و مکره برسوله محمّد صلی اللّه علیه و سلم.

و المفوه البلیغ البرهان الباعونی شیخ أهل الأدب،فکان ممّا قال:الشّیخ الإمام الحائز لأنواع الفضل علی التّمام الحافظ الحدیث النبیّ علیه أفضل الصّلاة و السّلام، أمتع اللّه بحیاته و أعاد علی المسلمین من برکاته.هو الآن من الأفراد فی علم الحدیث الّذی اشتهر فیه فضله و لیس بعد شیخ الإسلام ابن حجر فیه مثله،و قد حصل الاجتماع بخدمته و الفوز ببرکته و الاقتباس من فوائده و الاستمتاع بفرائده.

و قاضی القضاة العلم البلقینی،فمن وصفه قوله:الشّیخ الفاضل العلاّمة الحافظ،جمع فأوعی،و اهتّم بهذا الفنّ و لم یزل له یرعی،و صرّح غیر مرّة بالانفراد.

و قریبه اللؤلؤی قاضی الشّام،و کان ممّا کتبه فی أثناء مدح لغیره من أقربائه خصوصا:واسطة عقدها،من انعقد الإجماع علی أنّه أمسی کالجوهر الفرد و أصبح فی وجه الدّهر کالغرّة حتّی صارت الدّرر مع جواهره کالذّرّة بل جواد جوده شهد له جریانه بالسّبق فی میدان الفرسان و حکم له بأنّه هو الفرع الّذی فاق أصله البدیع بالمعانی و لا حاجة للبیان،أضاء هذا الشّمس فاختفت منه الکواکب الدّراری،کیف لا و قد جاءه الفیض بفتح الباری،فهو نخبة القمر(العصر.ظ)و الدّهر و عین القلادة فی طبقة الجود لأنّه عین السّخاء و زیادة،فبدایته لها النّهایة و منهاجه أوضح الطّرق إلی الغایة،و هو الخادم للسّنّة الشّریفة،و الحاوی لمحاسن الاصطلاح و النّکت المنیفة،فبهجته زهت بروضها و روضته زهت ببهجتها،إلی آخر کلامه.

و قریبه الآخر البدری،قاضی مصر،فکان ممّا کتبه فی أثناء کلام:و کیف لا و امامة مؤلّفه فی فنون الحدیث النّبویّ لا تنکر،و تقدّمه فیه لیس بشاذّ و لا منکر، بل هو باستفاضته أشهر من أن یقال و یذکر،و حفظه للرّجال و طبقاتهم و مراتبهم سما فیه علی أهل عصره،و تصانیفه إلیها النّهایة فی الشّهادة له بمزید علوّه و فخره و استحضاره

ص: 134

للأسانید و المتون من امّهات الکتب لا یدرک.قرار بحره و معرفته بمظانّ ما یلتمس منه فی جمیع فنونه و إبراز المخدّرات من مخبئات عیونه،یقصر عن بیان الأمر فیه المقال و لا یحصر ذلک المثال،فقد حاز قصب السّبق فی مزماره(مضماره.ظ)و میّز صعاب القشر من لبابه بجودة قریحته و بنات أفکاره بحیث صار هو الکعبة و الحجّة فی زمانه،و شهد له الحفّاظ بالتّقدّم علی الشّیوخ فضلا عن أقرانه.

و فقیه المذهب الشّرف المناوی،و ممّا کتبه أنّه لما أشرف علم الحدیث علی الاندراس من التّدریس حتی لم یبق منه إلاّ الأثر،و الانفصال من التألیف حتی لم یبق منه إلاّ الخبر؛انتدب لذلک الأخ فی اللّه تعالی الإمام العالم العلاّمة و الحافظ النّاسک الألمعیّ الفهامة،الحجّة فی السّنن علی أهل زمانه و المشمّر فی ذلک عن ساعد الاجتهاد فی سرّه و إعلانه،فجدّ بجدّ فی حفظ السّنة حتی هجر الوسن و هاجر بعزم فیها حتی طلّق الوطن،و أروی العطاش من عذب بحر السّنة حتی ضرب الناس بعطن.

و حافظ المذهب السراج العبادیّ،فقال:هو الّذی انعقد علی تفرّده بالحدیث النّبویّ الإجماع،و إنه فی کثرة اطلاعه و تحقیقه لفنونه بلغ مالا یستطاع، و دوّنت تصانیفه و اشتهرت،و ثبتت سیادته فی هذا الفنّ النفیس و تقرّرت،و لم یخالف أحد من العقلاء فی جلالته و وفور ثقته و دیانته و أمانته،بل صرّحوا بأجمعهم بأنه هو المرجوع إلیه فی التعدیل و التجریح و التحسین و التصحیح بعد شیخه شیخ مشایخ [الإسلام ابن حجر حامل رایة العلوم و الأثر،تغمّده اللّه بالرّحمة و الرّضوان و أسکنه فسیح الجنان،و اللّه أسأل و له الفضل و المنة أن یحفظ ببقائه هذه السّنة و یزیده علوّا و رفعة و سموا،و یتمّ علیه بمزید الافضال النعم،و یبقیه لإرشاد المبتدعین،فهدایة رجل واحد خیر من حمر النعم،و ینفع ببرکته و محبّته،آمین.

و العلامة فرید الادباء الشهاب الحجازی،فکان مما قاله:الإمام العلاّمة حافظ عصره و مسند شامه و مصره،هو بحر طاب موردا و سیّد صار لطالبی اتّصال متون الحدیث علی الحالین سندا،بل هو لعمری عین فی الأثر،و ما رآه أحد ممّن سمع

ص: 135

به إلاّ قال:قد وافق الخبر الخبر،لقد أجاد النّقل من کلامی اللّه و رسوله القدیم و الحدیث،و سارت لفضله الرّکبان و بالغت بالسیر الحثیث،فلو رآه صاحب «الجامع الصّحیح»رفع مناره و قدّمه للإمامة،و قال:هذا مسلّم علی الحقیقة،و زاد تعظیمه و إکرامه،و لو أدرکه الحافظ الذّهبیّ لم یتکلّم معه إلاّ بالمیزان،أو البرهان القیراطی لرجّح ما قاله و علم أنّ بلدته قیراط بالنّسبة عند تحریر الأوزان،و لو لحقه المزیّ ولیّ هربا بعد ما لمّ أطرافه،أو عاینه صاحب الذّیل ملأ ردنه من هذه الفوائد الّتی لیس له بها طوق و طلب إسعافه!نعم هو المأمول فی الشدّة و الرّخاء و الملیّ من الفوائد و السّخی بها،و لا بدع إذ هو من أهل سخا.

و الاستاذ شیخ الفنون فی وقته التّقی الحصنیّ الشافعیّ،فقال:إنّه أصبح به رباع السّنّة المصطفویّة معمورة الأکناف و العرصات،و ریاض الملّة الحنیفیّة ممطورة الأکمام و الزّهرات،قد صعد ذری الحقائق بأقدام الأفکار،و نوّر غیاهب الشکوک بأنوار الآثار،قارع عن الدّین فکشف عنه القوارع و الکروب،و سارع إلی الیقین فصرف عنه العوادی و الخطوب،و إذا قرع سمعک ما لم تسمع به فی الأوّلین فلا تسرع وقف وقفة المتأمّلین و قل للمعاند:فأت بمثله إن کنت من الصّادقین،فاللّه تعالی یغمده بجزیل برّه فی سائر أوقاته و یعصمه بالسّداد فی حرکاته و سکناته و یبوّئه من الفردوس الأعلی أعلی درجاته بمحمد و آله و أصحابه و أزواجه و ذرّیّاته.

و أوحد أهل الادب الشّهاب ابن صالح،فقال فی کلام له:هو الحافظ الّذی تمکّن من الحدیث درایة و روایة،فاطّلع و روی و تضلّع و ارتوی و أعان نفسه نفسه حیث طال فطاب علی غوص ذلک البحر و لنعم المعین،و أمدّه مدّ یده بالجوهر الثمین فحبّذا ابن معین جمع ما تفرّق من فنون الاصطلاح فحکی ابن الصّلاح،بل أربی بنخبة الفکر فی مصطلح أهل الأثر،بل جلی کعبة فضل لو حجّها أبو شیخه تهیّب النّطق حتی قیل إذا حجره الی(انه حجر.ظ)فکأنّی عنیته بقولی فی شیخه شیخ الحدیث قدیما إذ نثرت علیه عقد مدحی نظیما:

و قد حفظ اللّه الحدیث بحفظه فلا ضائع إلاّ شذی منه طیّب

ص: 136

و ما زال بملاء(یملی.ظ)الطرس من بحر صدره لآلی إذ یملی علینا و یکتب

جعل اللّه تعالی مصربه موطنا لهذا العلم حتّی تضاهی بغداد دار السّلام و أثابه فی الاخری جنّة النّعیم دار السلام و رفع بها درجاته عدد ما کتب و سیکتب فی الصّحف المکرّمة من الصّلاة علی الحبیب الشّفیع،و السّلام.

و الامام المحب ابن القطان،فمن قوله:یا له من ندی ندیم یجود علی السّائل بالعلوم الّتی یبخل بمثلها ابن العدیم،لو رآه الخطیب أو ابنه لضربا بالسّیف منبر تاریخهما إعراضا،و لسکتا عن کشف حال الرّجال أعراقا و أعراضا،جاب البلاد و جال،و اقتحم المهامه و لم یخف الأوجال،و جدّ فی الرّحلة آخذا من تقلّباتها بالدّین المتین ماشیا فی جنباتها عند ما سمع قوله: فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ. مقبلا تارة باقباله و متّصلا تارة بجهته،مغرا بحمالها حال اتّصاله واطیا بعزمه فروج الثّری راغبا فی قول القائل عند الصّباح یحمد القوم السّری،مستولدا من جنّات جنان فوائد الموائد جنینا شاربا من ماء حبات هبات هباته،کیما یجیء معینا.دخل دمشق الشام دار ابن عامر فأحیا الذّکر بعد أن أمات ذکر ابن عساکر لما قدم من حلب أغنی باطّلاعه عن مطالعة الدّرّ المحتلب،فللّه درّه من حافظ رقی بسعیه و طوافه بزماننا هذا أسنی المراقی،و أبان بمرامز إشاراته ما طواه بعد النّشر الحافظ ابن العراقی.

و قال ابن أخیه البدر عقب دعاء شیخهما بقوله الّذی سلف:و اللّه المسئول أن یعینه علی الوصول إلی الحصول حتّی یتعجّب السّابق من اللاحق؛ما نصّه:و قد استجاب اللّه دعوته و حقّق رجاءه و بغیته إذ تصانیفه و تعالیقه شاهدة لذلک و مبرهنة لما هنا لک،فکم من مشکل غامض بیّنه و مقفّل أوضح الأمر فیه و أعلنه،و معلول کشف القناع عن علّته و حقّق ما لعلّه خفی عن أهل صنعته،و هو الآن کما سبقنی إلیه الأعیان حافظ الوقت و محدّث الزّمان و إن رغمت أنوف بعض الحسّاد ذلک،فضوء شمسه تقتبس منه القاطن و السّالک،و من جدّ وجد،و من قنع و اعتزل ففی ازدیاد من المعارف لم یزل،و من للتّواضع سلک فجدیر بأنّ للقلوب ملک،و من ترفّع

ص: 137

بالجهل هلک،و اللّه أسأل أن یزیده من فضله و أن یدیم حیاته لإحیاء هذا الشّأن و نقله.

و هؤلاء شافعیون.

و العلامة المصنف البدر العینی قال،عن بعض التّصانیف:إنّه حوی فوائد کثیرة و زوائد غزیرة و أبرز مخدّرات المعانی بموضحات البیان حتّی جعل ما خفی کالعیان،فدلّ علی أنّ منشأه(منشأه.ظ)ممّن یخوض فی بحار العلوم و یستخرج من دررها المنثور و المنظوم و ممّن له ید طولی فی بدائع التّراکیب و تصرّفات بلیغة فی صنائع التّراتیب.زاده اللّه تعالی فضلا یفوق به علی أنظاره و تسمو به فی سماء قریحته قوّة أفکاره إنّه علی ذلک قدیر و بالإجابة جدیر.

و فقیه المذاهب سعد الدّین ابن الدّیری،فوصف بالشّیخ الإمام الفاضل المحدّث الحافظ المتقن،و قرّض بعض التّصانیف.

و التقی الشمنی،و آخر ما کتب الوصف بالشّیخ الإمام العلاّمة الثّقة الفهّامة الحجّة مفتی المسلمین إمام المحدّثین حافظ العصر شیخ السنّة النّبویّة و محرّرها و حامل رایة فنونها و مقرّرها،من صار الاعتماد علیه و المرجوع فی کشف المعضلات إلیه،أمتع اللّه بفوائده و أجراه علی جمیل عوائده.

و الامینی الاقصرائی و مما کتبه أخیرا قوله له متمثّلا:

إذا قالت حذام فصدّقوها فإنّ القول ما قالت حذام

و کیف لا؟!و مؤلّفه سیّدنا و مولانا الشّیخ الإمام العالم العلاّمة الحبر الفهّامة الثّقة الحجّة المتقن المحجّة حافظ الوقت و شیخ السّنّة و نادرة الوقت الّذی حقّق الفنون و فنّه الشّیخی العاملی الشّمسی،فهو المرجوع إلیه و المعتمد و المعوّل علیه فی فنون الحدیث بأسرها و القائم بالذّبّ عنها و نشرها بعد شیخه شیخ مشایخ الإسلام خاتمة المجتهدین الأعلام الکنانی العسقلانی،تغمّده اللّه برحمته و أسکنه فسیح جنّته،و اللّه أرجو أن یؤیّده بمعونته،و یکافیه بمؤنته،و یکفیه شماتة الأعداء و الحاسدین و یمدّ فی حیاته لنفع المسلمین.

و ابن اخته المحبی،فوصف بسیّدنا و مولانا و أولانا العالم العلاّمة و البحر

ص: 138

(الحبر.ظ)الفهّامة المحدّث البارع الحافظ المتقن الضّابط.

و المحیوی الکافیاجی،و منه الوصف بالإمام الهمام زین الکرام فخر الأنام الصّالح الزاهد العارف العالم العلاّمة النّسّابة العمدة الرّحلة وارث علوم الأنبیاء و المرسلین الموصوف بالمعارف القدسیّة المشهور بالکمالات السّنیّة الإنسیّة الفرد الفرید الوحید المشهود له بأنّه إمام جلیل،أحفظ زمانه فی المعقول و المنقول بالاتّفاق،المقدّم علی الکلّ بالاستحقاق فی جمیع البلدان و الآفاق،أحسن اللّه تعالی إلیه و نفعنا به و برکات علومه و المسلمین،آمین آمین الف آمین یا ربّ العالمین.

و الرضی ابو حامد ابن الضیاء،و ممّا کتبه الوصف بالإمام العالم المفید الأوحد الفرید قدوة المحدّثین و عمدة العلماء العاملین،نفع اللّه به و أعاد من برکته و وصل الخیر بسببه.و قال:قدم بیت اللّه المحرّم و جاور لدی بیت اللّه المعظّم و تجرّد للعبادة مجتهدا،او واصل ذلک بالفحص عن رواة الحدیث بها مستعدّا تکمیلا لمراده و تحصیلا لمفاده،فأفاد و استفاد و اشتغل و أشغل و رام الإحاطة بالتّحصیل،فحصّل.

و کلهم حنفیون.

و المحیوی الانصاری المکی،فوصف بسیّدنا الإمام العالم العلامة المحدّث حافظ الوقت بدیع الزّمان و علاّمة علماء هذا الشّأن،أبقاه اللّه تعالی علی ممرّ الدّهور و الأزمان.

و الشمسی القرافی سبط ابن أبی جمرة،فقال:الشّیخ الإمام المحدّث الکامل الحافظ المتقن الباحث فی هذا الفنّ عن حقائقه المبلغ فی طلب التّصحیح غایة دقائقه،أفاض اللّه علینا من برکاته و علومه و أدام نعمه علیه فی حرکاته و سکونه.

و البدری ابن المخلطة،فقال:هو الإمام المنفرد فی عصره المجتهد فی إقامة الصّلوة فی مصره،فقسما لو رفعت إلی الحاکم قصّته لقبل منه القول،و أوجب له الجائزة ذات الطّول،و حکم علی من نازعه بالتّسلیم و مناولة الکتاب بالیمین،و أنّه إن شافه النّاس بحدیثه فیوثق به و لا یمین،و لو تصفّحه الذّهبیّ لنقطه بذهبه،أو رآه البیهقیّ لرفعه مع شعبه،و لو سمع به القصریّ لأمر بالوقوف علی أبوابه بل بالتّوسّد بأعتابه.

ص: 139

هذا،و إنّی وجدت القول ذا سعة غیر أنّ عبارتی قاصرة،و الفکرة منّی مقصورة فاترة، و الثلاثة مالکیون.

بل سمع منه بعض تصانیفه من شیوخه الزّین البوتنجی و استجازه لنفسه و للقاضی الحسام ابن جریر و أشار لهذا بقوله:فاستجزته منه لأرویه عنه بسند صحیح و تناولت من یده بقلب منشرح و أمل فسیح.و کذا سمع منه بعضها إمام الکاملیّة مع مناولة جمیعه مقرونة بالإجازة.و المحبّ ابن الشّحنة،و اشتدّ غرامه بها و تکرّر سؤاله فی بعضها بخطه و بلفظه و کتب الشّرف أبو الفتح المراغیّ،و کان فی التّحرّی و الیبس و الورع بمکان،بخطّه ما نصّه:و کاتبه یسئل سیّدی الحافظ-أمدّه اللّه تعالی و عمره-أن یجیز لولد عبده فلان.بل سمع منه جمیع القول البدیع منها شیخ المذهب الشّرف المناوی،و أحد أئمة الحنفیّة البدر ابن عبید اللّه،و صالح الامراء و أوحدهم یشبک المؤیّدی الفقیه.و قرأ علیه بعضه و تناول سائره منه التّقی الجراعی الدّمشقی الحنبلی.

و حدّث به عنه الشّهاب ابن یونس المغربی،و الفخر عثمان الدّیمی،و الشّرف عبد الحقّ السّنباطی و هو بخصوصه ممّن سمعه منه ثمّ قرأه بالرّوضة الشّریفة عند الحجرة النّبویّة.

و کذا قرأه قبله فیها النّجم ابن یعقوب المدنی،و خیر الدّین ابن القصبی المالکیّان، و أبو الفتح ابن اسماعیل الأزهری الشّافعی حسب ما أخبره به کلّ منهم.و بالغ الجلال المحلّی فی الثناء علیه و التّنویه به حتّی قال له:قد عزمت علی إشهاره و إظهاره.

و کذا أثنی علی غیره من التّصانیف،و تکرّر ثناؤه فی الغیبة کما أخبره به الشّمس الجوجری و السّیّد السّمهودی و غیرهما.و اختصر التقی الشّمّنی بعضها،و أکثر عالم الحنابلة الغرّ الکنانی من مطالعتها و الانتقاء منها،و ربّما صرّح بذلک فی بعضه و قال فی بعضها:إن یکن التّصانیف هکذا و إلاّ فلا فائدة.و کتب الأکابر بعضها بخطوطهم کالعزّ السّنباطی و الشّمس ابن قمر،و البرهان القادری أحد الأولیاء و الشّمس ابن العماد،و الأستاد عبد المعطی المغربی نزیل مکّة،و النّجم ابن قاضی عجلون.

و قابل معه بعضها،و السّیّد السّمهودی و سمع بعضها،و البرهان البقاعی و نقل منها فی مجامیعه.و تناقلها الناس إلی کثیر من البلدان و القری و لم یعدم من یأخذ

ص: 140

منه المصنّف بکماله سلخا و مسخا و ینسبه لنفسه من غیر عزو،بل و منهم من ینتقد و الأعمال بالنّیّات،و اللّه یعلم المفسد من المصلح.

و لقب(و لقبه.ظ)بمشیخة الاسلام المحیویّ الکافیاجیّ مشافهة غیر مرّة، و الشّمس ابن الحمصی عالم غزة مراسلة،و الزینی زکریا الأنصاریّ فی غیر موضع، و الجمال ابن ظهیرة،و البدریّ المسعدی،و المحیوی المکّی الحنبلیان و آخرون من الأئمة الأحیاء و الأموات.

فائدة-ذکر من امتدح السخاوی نظما

و امتدحه بالنظم خلق أفردهم بالجمع،و منهم ممّن مدح شیخه المحبّان ابن الشّحنة،و ابن القطان،و البرهان الباعونی و غاب الآن نظمه عنه دون نثره، و الملیحی الخطیب،و الشّهب الحجازی،و المنصوری،و ابن صالح،و الجدیدی و الشمس،ابن الحمصی،و السّخاوی قاضی طیبة،و القادری،و ابن أیّوب الفوی،و أبو اللّطف الحصکفی المقدسی و غاب الآن نظمه عنه دون کلامه،و عبد اللّطیف الطویلی،و الجمال عبد اللّه المحلّی،و الزّین عبد الغنی الاشلیمی،و عدّتهم ستّة عشر نفسا بقید الحیاة منهم الآن ثلاثة بل اثنان.

و المحب الاول قال:و قد قلت فیه قول المحبّ فی الحبیب:

وقف المحبّ علی الّذی رقم الحبیب فراقه

فسما و لم یسمع به من وصف إلاّ شاقه

بل،من وصفه له الحافظ الکبیر،و المحدّث الّذی لیس له فی عصره نظیر، و أنّه ظهر له بالقیاس الصّحیح من هذه الأوصاف أنّ إجماع أهل السّنّة لا یتطرّق إلیه الخلاف،و أنّ المترجم جدیر أن یترجم بطبقات فوق ما ترجم،و جدیر بالعلم بتقیید المهمل و تبیین المعجم،فاللّه یبقیه لکشف مشکلات الأحادیث الغامضة،و بیان معضلات الأسانید العارضة و إحیاء دواوین السّنن السّنیّة،و إماتة أقوال أهل البدع و الفتن و العصبیّة،فی کلام طویل.

و المحب الثانی قال:

ص: 141

علی السّخاوی دون حفظ الّذی سما* بوقتی هذا رتبة ابن علیّ

له من لجین الطّرس نقد دوینه* مناقشه النّقّاش و الذّهبیّ

بدا بسما العرفان شمس معارف* و یوم بیان کالرّضی العلویّ

و قال ایضا:

و غیر عجیب من محبّ بدیهة* سخا بالمعانی فی مدیح سخاوی

روی عطشا بالعلم عند روایة* فأکرم بریّ من روایة راوی

و قال أیضا:

بلیغ إذا ما راح یتلو روایة* یشنّف آذانا و یشرح خاطرا

یقرّ له عند القراءة خصمه* فأکرم بمولی یبهج الخصم إن قرا

و الملیحی قال من قصیدة:

أولاک فضلا فی حدیث نبیّه* تبدی جمیل الوصف من أنبائه

تملی ارتجالا فیه وصف رجاله* و تذیع ما قد شاع من أسمائه

یا شمس دین اللّه!حسبک ما تجد* من خیر خلق اللّه عند لقائه

فضلا یجیزک و هو أکرم سیّد* أغنی الوری بنوا له و سخائه

و الفضل فضلک فی الحدیث و غیره* عجز المفید الوصف عن إحصائه

و الحجازی قال من أبیات:

أعنی الإمام العالم العلاّمة* و المسند الحدّث الفهّامة

الحافظ المفوّه السّخاوی* بعلم کلّ عالم و راوی

و المنصوری أثبت فی الجمع المشار إلیه.و ابن صالح تقدّم مع نثره.

و الجدیدی قال فی أبیات:

وافی جوابک فاستنار ظلام* و غدت بدور الافق و هی تمام

یا کاتبا کبت العدی لما کبت* من خلفه فی شوطها الأقلام

صلّی ورائک فی الحدیث جماعة* ممّن یعانیه و أنت إمام

أهدت لنا طرسا سطور بیانه* روض و مغناه البدیع حمام

ص: 142

و کأنّما تلک الحروف جواهر* فیما تأنّق جهده النّظام

لا!بل کؤوس مدامة من فوقها* قد ذرّ من مسک المدام ختام

لا بدع أن مالت بعطفی نشوة* فمن الکلام إذا اعتبرت مدام

و ابن الحمصی قال:

یا خادما أخبار أشرف مرسل* و سخا،فنسبته إلیه سخاوی

و حوی السّیاسة و الرّیاسة ناهجا* منهاج حبر للمکارم حاوی

و قال أیضا:

أحببتکم من قبل رؤیاکم* لحسن وصف عنکم فی الوری

و هکذا الجنّة محبوبة* لأهلها من قبل أن تنظرا

و السخاوی قال فی قصیدة طویلة قیلت(قرئت.ظ)بحضرة کلّ منهما فی الرّوضة النبویة:

و فی فضائله القول البدیع فکم* أبدی بدیعا لأرباب الحجی حسنا

فکم فوائد فیها للوری جمت* من دعوة و صلاة أذهبا الحزنا

فاسمعه فی الرّوضة الزّهرا تنل رشدا* بحضرة المصطفی تظفر بکلّ منا

فکل أقواله کم فرّجت کربا* و کم بها خائف من بأسه أمنا

جمع الإمام السخاوی الشّافعی فلقد* أجاد فی جمعه إذ فارق الوسنا

العالم الحافظ المحمود سیرته* أضحی بضبط علی الأخبار مؤتمنا

یقرأ و یقرئ ما یقریه یوضحه* للطالبین فما فی العصر عنه غنا

یروی الأحادیث و الآثار متّصلا* عن الأسانید لا ریبا و لا وهنا

و القادری،و قوله فی الجمع المشار إلیه.و ابن ایوب،و قد غاب الآن عنه نظمه.و الطویلی فقال:

بهذا العید قد جئنا نهنّی* إمام العصر شیخ النّاس طرّا

أطال اللّه عمرک فی ازدیاد* من الخیرات فی الدّنیا و أخری

و المحلی،و قد غاب الآن عنه نظمه.و الزین الاشلیمی،فقال:

ص: 143

یا سیّدا أضحی فرید زمانه* و دلیل ما قد قلته الإجماع

عندی حدیث مسند و مسلسل* یرویه ذو الاتقان لا الوضّاع

ما فی الزّمان سواک یلفی عالما* صحّت بذاک إجازة و سماع

الخیر فیک تواترت أخباره* و هو الصّحیح و لیس فیه نزاع

یا من إذا ما قد أتاه ممرض* یشکو یزول الضّرّ و الأوجاع

فی أبیات،و قد یکون فیما طوی ما هو أبدع و أبلغ مما أثبت و لکنّ إنّما اقتصر علی هؤلاء لما سبق.و قال له الشّمیل الفالانی مخاطبا له:

یا حافظا سنّة المختار من مضرّ* و باذلا جهده فی خدمة الأثر

و من سما و علا فی کلّ مکرمة* حتّی استکان له من کان ذا بصر

إنّی أقول لمن أضحی بشانئکم* أقصر عن الطعن و اسمع قول مختبر

قد تنکر العین ضوء الشّمس من رمد* و ینکر الفم طعم الماء من ضرر

ما زال ذو الجهل یبغی النقص من حسد* لذی الفضائل إذ فاتته فی العمر

فاصفح بفضلک عنه و اجتهد فلقد* حباک ربّک علما صادق الخبر

و اقتفی أثره بعض الآخذین عنهما فقال:

یا عالما علی الحدیث قد جذا* و ما حیا بحفظه ضرم الجذی

و باذلا للسعی فیه جهده* و راکبا لأجله شطّ الشّذی

لا ینثنی عن حبّکم إلاّ فتی* معاندا أو حاسد من هذا

إنّی أقول للعداة:إنّه* لقد سمی علی العدی مستحوذا

لعمرک(1) ما بدا نسب المعلّی* إلی کرم و فی الدّنیا کریم

و لکن البلاد إذا اقشعرّت* وضوّح نبتها رعی الهشیم

و استقرّ فی تدریس الحدیث بدار الحدیث الکاملیّة عقب موت الکمال و لکن تعصب مع أولاده من یحسب أنّه یحسن صنعا،و کانت کوائن اشیر إلیها فی الفرجة ثمّ رغب الابن عنها لعبد القادر بن النّقیب و کذا استقرّ فی تدریس الحدیث بالضّر غتمشیة

ص: 144


1- هذان البیتان محلهما آخر الترجمة ، فلیتنبه ( 12 . ن )

عقب الأمین الاقصر أی و ناب قبل ذلک فی تدریس الحدیث بالظّاهریّة القدیمة بتعیینه و سؤاله،ثمّ فی تدریس الحدیث بالبرقوقیة عقب موت البهاء المشهدیّ،و قرّره المقرّ الزّینی ابن مزهر فی الإملاء بمدرسته الّتی أنشأها فاستعفی من ذلک لالتزامه ترکه کما قدّمه و کذا قرّره المناویّ فی تدریس الحدیث بالفاضلیّة لظنّه أنّه وظیفة فیها کما أنّه سأل شیخه بعد موت شیخه البرهان ابن خضر فی تدریس الحدیث بالمنکوتمریّة، فأجابه بأنّه لم یکن معه،إنّما کان معه الفقه،و قد أخذه تقیّ الدّین القلقشندی،بل عیّنه الأمیر یشبک الفقیه الدّوادار حین غیبته بمکّة لمشیخة الحدیث بالمنکوتمریة عقب التّقیّ المذکور،فلا زال به صهره حتّی أخذها لنفسه.و کذا ذکر فی غیبته التّالیة لها لقراءة الحدیث بمجلس السّلطان بعد إمامه،و ما کان یفعل لأن الدّوادار المشار إلیه سأله فی المبیت عند الطّاهر خشقدم لیلتین فی الاسبوع لیقرأ له نخبا من التّاریخ،کما کان العینیّ یفعل،فبالغ فی التّنصّل،کما تنصّل منه حین التماس الدّوادار یشبک من مهدی له عند نفسه و من مطلق التّردّ دلتمربغا المستقرّ بعد فی السّلطنة و فی الحضور عند بردبک و الشهاب ابن العینی و غیرهما.

نعم،طلبه الطاهر نفسه فی مرض موته،فقرأ عنده الشّفا فی لیلة بعض ذلک بحضرته، و فی غیبته الّتی بعدها لمشیخة سعید السّعداء بعد الکورانی.و عرض علیک الأتابک شناها قضاء مصر،فاعتذر له،فسأله فی تعیین من یرضاه فقال له:لا أنسب من السّیوطی قاضیکم،إلی غیر هذا ممّا یرجو به الخیر،مع أنّ ماله من الجهات لا یسمن و لا یغنی من جوع،و للّه درّ صاحب«لامیّة العجم»حیث قال:

تقدّمتنی أناس کان شوطهم وراء خطوی إذا أمشی علی مهل

هذا جزاء امرء أقرانه درجوا من قبله فتمنی فسحة الأجل

فإن علانی من دونی فلا عجب لی أسوة بانحطاط الشّمس عن زحل

فاصبر لها غیر محتال و لا ضجر فی حادث الدّهر ما یغنی عن الحیل

أعدی عدوّک أدنی من وثقت به فحاذر النّاس و اصحبهم علی دخل

فإنّما رجل الدّنیا و واحدها من لا یعوّل فی الدّنیا علی رجل

ص: 145

و حسنک ظنّک بالأیّام معجزة فظنّ سوء و کن منها علی وجل

و قال القاضی عبد الوهاب المالکیّ:

متی یصل العطاش إلی ارتواء إذا استقت البحار من الرّکایا

و من یحمی الأصاغر عن مراد و قد جلس الأکابر فی الزّوایا

فإنّ ترفّع الوصغاء یوما علی الرّفعاء من إحدی البلایا

إذا استوت الأسافل و الأعالی فقد طابت منادمة المنایا

و قد قال أحمد بن یحیی ثعلب النحوی فیما روینا عنه:دخلت علی أحمد ابن حنبل فسمعته یقول:

إذا ما خلوت الدّهر یوما فلا تقل خلوت،و لکن قل علیّ رقیب

إذا ما مضی القرن الّذی أنت فیهم و خلّفت فی قرن فأنت غریب

فلا تک مغرورا تعلّل بالمنی فعلّک مدعوّ غدا فتجیب

أ لم تر أنّ الدّهر أسرع ذاهب و أنّ غدا للنّاظرین قریب

و ما أحسن قول الحافظ الزکی عبد العظیم المنذری،رحمه اللّه:

اعمل لنفسک صالحا لا تحتفل بظهور قیل فی الأنام و قال

فالخلق لا یرجی اجتماع قلوبهم لا بدّ من مثن علیک و قال

هذا کلّه،و هو عارف بنفسه معترف بالتقصیر فی یومه و أمسه،خبیر بعیوبه الّتی لا یطّلع علیها مستغفر ممّا لعلّه یبدو منها،لکنّه أکثر الهذیان طمعا فی صفح الإخوان مع کونه فی أکثره ناقلا و اعتقاد أنّه فضل ممّن کان له قائلا،و اللّه یسأل أن یجعله کما یظنّون و أن یغفر له ما لا یعلمون،و للّه درّ القائل:

لئن کان هذا الدّمع یجری صبابة علی غیر لیلی فهود مع مضیّع

و قول غیره:

سهر العیون لغیر وجهک باطل و بکاؤهن لغیر فضلک ضائع].

و جار اللّه بن فهد مکی در«ذیل ضوء لامع»بعد عبارت مذکوره گفته:

[انتهی کلام المؤلّف رحمه اللّه.و یقول بعده تلمیذه جار اللّه بن فهد المکیّ:إنّ

ص: 146

شیخنا صاحب الترجمة حقیق لما ذکره لنفسه من الأوصاف الحسنة،و لقد و اللّه العظیم لم أر فی الحفّاظ المتأخّرین مثله،و یعلم ذلک کلّ من اطّلع علی مؤلّفاته او شاهده و هو عارف بفنّه منصف فی تراجمه،و رحم اللّه جدّی حیث قال فی ترجمته:

إنّه انفرد بفنّه و طار اسمه فی الآفاق به و کثرت مصنّفاته فیه و فی غیره،و کثیر منها طار شرقا و غربا شاما و یمنا،و لا أعلم الآن من یعرف علوم الحدیث مثله و لا أکثر تصنیفا و لا أحسن،و لذلک أخذها عنه علماء الآفاق من المشایخ و الطلبة و الرّفاق، و له الید الطولی الی المعرفة بالعلل و أسماء الرّجال و أحوال الرّواة و الجرح و التّعدیل، و إلیه یشار فی ذلک،و لهذا قال بعض العلماء:لم یأت بعد الحافظ الذّهبی مثله یسلک هذه المسالک.أقول:و لقد مات فنّ الحدیث من بعده و أسف النّاس علی فقده و لم یخلّف بعده مثله.

وفاة الحافظ شمس الدین السخاوی

و کانت وفاته فی مجاورته الأخیرة بالمدینة الشّریفة فی عصر یوم الأحد سادس عشری شعبان سنة اثنین و تسعمائة،و عمره إحدی و سبعون سنة، و صلّی علیه بعد صلاة الصّبح یوم الإثنین ثانی تاریخه بالرّوضة الشّریفة،و وقف بنعشه تجاه الحجرة المنیفة و القبر الشّریف،و دفن فی البقیع خلف قبر إمام دار الهجرة مالک بن أنس بالقرب من سیّدنا إبراهیم بن المصطفی صلی اللّه علیه و سلّم،و کانت جنازته حافلة و رؤیت له منامات،منها:ما حدّثنی به تلمیذه الإمام البلیغ الشّهاب أحمد بن الحسین العلیف المدنیّ،قال:أخبرنی السّیّد الشّریف النّاسک الصّادق جمال الدّین عبد اللّه بن عاذل الحسینی المدنیّ،قال:رأیت الشّیخ شمس الدّین السّخاوی بعد موته فی المنام علی هیئة حسنة فقلت له:ما فعل اللّه بک؟قال حاسبنی:و غفر لی و حشرنی مع العلماء.رحمه اللّه تعالی و نفع به و أعاد علینا من برکته،و رثاه جماعة بعده بمراثی]انتهی.

فهذا شمس الدین السخاوی،حافظهم الحبر البحر ذو الأتی الأتاوی، الذّاخر المحرز الموعب الحاوی،لمآثر لا یحجبه السّاتر الممیط الطاوی،قد روی هذا الحدیث الموری قبس الإرشاد للمائل إلی الحقّ و الصّاوی،القادح زناد السّداد

ص: 147

للرّاغب إلی الصّدق و اللاّوی،فأورده بسیاقات مبهرة المطاوی و أسانید معجبة هی نزهة السّامع و الرّاوی،و رمی کلّ متعرّض له بالشّهاب المتوقّد الهاوی،و وسم کلّ مرتاب فیه بالمیسم الملتهب الکاوی،و صیّر کلام الطّاعن القادح کالهشیم الذّاوی، و جعل مقال الجاحد الفاضح کالصّریم الخاوی،فلا ینکره بعد إلاّ التّائه السّادر الحائر الغاوی،و لا یجحده الآن إلاّ العامة النّاکر المناکر المعاوی،و اللّه الواقی بمنّه عن الصرعة فی المهاوی،و هو الصّائن بلطفه عن الضّلال فی المغاوی.

راویان قرن دهم
137-أما روایت حسین بن علی الکاشفی الواعظ

حدیث ثقلین را،پس در«رسالۀ علیّه فی الأحادیث النّبویّة»گفته:[در فضیلت اهل بیت کرام که أئمّۀ دین و مقتدایان علم و یقین اند.

قال رسول اللّه صلعم: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به و أهل بیتی، أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی. یعنی می گذارم در میان شما دو چیز بزرک،یکی از آن کتاب اللّه که دروست راه راست مر مؤمنان را و ازوست روشنی دل عارفان را،پس فرا گیرید آن را و چنگ در آن زنید و بدان متمسّک گردید که حبل اللّه المتین است، وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً ،هر که چنگ در آن زند بمراد برسد،که لعلّکم تفلحون.نظم:

از چاه تنک این جهان در حبل قرآن چنگ زن وانکه مراکز بهر تست این حبل در چاه آمده

دوم اهل بیت من،بیاد می دهم شما را حضرت خداوند تعالی،گواه می گیرم در نیکو داشت اهل بیت من.و در تکرار این سخن سه بار دلیلی واضح قائم می شود در تعظیم اهل بیت و محبّت و متابعت ایشان.و اهل بیت رسول اللّه صلعم علی و فاطمه و حسن و حسین اند،رضوان اللّه تعالی علیهم أجمعین،بدلیل این حدیث که در صحیحین واردست که آنگاه که این آیه فرود آمد که: نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ؛حضرت رسالت پناه صلعم علی و فاطمه و حسن و حسین را بخواند و گفت:

اللّهم هؤلاء أهل بیتی ]انتهی.

ص: 148

و نیز کاشفی در«مواهب علیه»که معروف به«تفسیر حسینی»ست بتفسیر آیۀ «سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ» گفته:[عرب آنچه بزرک قدر و قیمتی بود آن را «ثقل»گویند.

إنّی تارک فیکم الثّقلین ]انتهی.

و ملا حسین کاشفی از أکابر علمای نحاریر و أعاظم نبهای مشاهیر سنّیّه است،و تفسیرش نزد این حضرات از جملۀ تفاسیر مشهوره معتمده و أسفار معتبرۀ مستنده می باشد.

حسام الدین بن بایزید سهارنپوری در صدر کتاب«مرافض»گفته:«و هنگام تسوید،کتب معتبره مانند بیضاوی و«معالم»و«مدارک»و«کشّاف»و«جامع البیان» اثبات اعتبار تفسیر ملا حسین کاشفی و«تفسیر نظام نیشاپوری»و حسینی و زاهدی و«مشکاة» و شرح ملا علی قاری و شرحین شیخ عبد الحق دهلوی و«صحیح البخاری»و«تیسیر القاری»و«صحیح مسلم» و«صواعق محرقه»و«بستان»أبی اللّیث و«شمائل ترمذی»و«سفر السّعادة»و و شرح آن و«سنن الهدی»و«شفاء»قاضی عیاض و«شرح مواقف»و«شرح طوالع الأنوار»و«شرح تجرید»و«شرح عقائد»و«تکمیل الایمان»و رساله قطب ربانی حضرت شیخ أحمد سرهندی قدّس اللّه سره و«نواقص الرّوافض مرزا مخدوم و«مرقّق القلوب»و تحقیق و حسامی و فتاوای عالمگیری و«برهان شرح مواهب رحمان(الرحمن.ظ«و«هدایه»و«کفایه»شعبی و«معدن الحقائق شرح کنز الدقائق»و«جذب القلوب إلی دیار المحبوب»و«مدارج النبوّة»و«معارج النبوّة»و«روضة الأحباب»و«ترجمه مستقصی»و«حبیب السیر»و رساله«مناقب خلفاء»و«مناقب مرتضوی»و«حیاة الحیوان»و«ترجمه قطب شاهی»و«أصول کلینی»و بعضی رسائل دیگر رفضه،مطمع(مطمح.ظ)نظر تفحص داشته أحادیث و أخبار و أقوال علماء أخیار و تحقیق مذاهب و اختلاف و أحوال بزرگان و قصص أسلاف که درین رساله منقول شده همه را از کتب مذکوره نقل کرده]انتهی.

و بعد ازین سهارنپوری در«مرافض»از«تفسیر حسینی»جابجا نقل آورده

ص: 149

و مکرّر تصریح باعتبار آن نموده،من شاء فلیرجع إلیه.

و شیخ أحمد بن أبی سعید بن عبد اللّه بن عبد الرزاق الحنفی الصالحی که معروفست به ملاجیون و فضائل جلیله و مناقب جمیله او از«سبحة المرجان»غلام علی آزاد بلگرامی ظاهرست،در«تفسیر آیات أحکام»که مشهورست بتفسیر أحمدی گفته:[و قد کنت قدیما أسمع من أفواه الرّجال الکرام أنّ الإمام الغزّالی الّذی هو من أجلّة علماء الإسلام قد جمع آیات الأحکام بحسب الطّاقة و الإمکان حتّی بلغت خمسمائة بلا زیادة و لا نقصان و کنت علی ذلک برهة من الزّمان و مدّة من الأکوان، حتّی وقفت علی کتب الأصول للعلماء الفحول ذکروا فیها تلک القصّة البدیعة و أوردوا هناک هاتا الحکایة العجیبة،فلما زدت ایمانا و کملت إیقانا طفقت أتفحّص تلک الآیات أتجسّسها فی العقدة(العقدات.ظ)و القیامات،فلم أجد علیها ظفرا و لم أقف منها أثرا (علی أثر ظ)فامرت بلسان الإلهام لا کوهم من الأوهام أن استنبطها بعون اللّه تعالی و توفیقه و استخرجها بهدایة طریقه.فأخذت أجمع الآیات الّتی استنبطت عنها الأحکام الفقهیّة و القواعد الأصولیّة و المسّائل الکلامیّة بالتّرتیب القرآنیة(القرآنی.ظ)ثم فسّرتها بأحسن وجه من التّفسیر،و شرحتها بأکمل جهة من التّحریر،آخذا من الکتب المتداولة لفحول العلماء،و الزّبر المتعاورة بین الأئمّة و الصّلحاء،و ما ذلک من فنّ و شعب بل من فنون مختلفة و شعب کثیرة،فمن کتب التّفاسیر:«أنوار التّنزیل»و «مدارک التّأویل»و کذا الکتاب الجلیل الشّأن باهر(الباهر.ظ)البرهان الموسوم «بالإتقان فی علوم القرآن»و تفسیر الشّیخ الرّئیس الولیّ المعروف بظهیر الشّریعة الغوری،و تفسیر الشیخ الکبیر العلی الحسین الواعظ الکاشفی،و تفسیر الشیخ الأجلّ الزّاهد الفهّامة و کذا الثّقة المعروف بجار اللّه العلامة،الخ].ازین عبارت ظاهرست که ملاّ جیون أوّلا ذکر کرده که آیات مذکوره این تفسیر را تفسیر کرده بأحسن وجه از تفسیر و شرح نموده باکمل جهت از تحریر و أخذ نموده آن را از کتب متداوله برای فحول علما و زبر متعاوره در میان أئمه و صلحا و از جمله آن تفسیر حسین واعظ کاشفی را شمرده و خود او را بشیخ کبیر علی وصف نموده.

ص: 150

و مولوی تراب علی در آخر کتاب«التّدقیقات الرّاسخات فی شرح التحقیقات الشامخات-الملقب بسبیل النجاح الی تحصیل الفلاح»گفته:[مخفی مباد که روایات این شرح از صحف موثوقه و زبر أنیقه،مانند«تفسیر کبیر»و «تفسیر مدارک»و حسینی و نیشابوری و«معالم التّنزیل»تصنیف إمام بغوی و«تفسیر أحمدی»و«موضح القرآن»و«فتح الرّحمن»و«تفسیر بیضاوی»و«مشکاة المصابیح» إلی أن قال بعد ذکر کتب آخر:استخراج نموده بقلم حواله نمودیم انتهی].

ازین عبارت ظاهرست که«تفسیر حسینی»از صحف موثوقه و زبر أنیقه است که مولوی مذکور از آن روایات شرح خود أخذ نموده و اعتماد بر آن فرموده.

و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در«کشف الظنون»گفته:[تفسیر حسین ابن علی الکاشفی الواعظ المتوفی فی حدود سنة 900 تسعمائة.و هو تفسیر فارسیّ متداول فی مجلّد سمّاه بالمواهب العلیّة،کما ذکره ولده فی بعض کتبه.و ترجمته بالترکیّة لأبی الفضل محمّد بن البدلیسی المتوفی سنة 982 اثنتین و ثمانین و تسعمائة.و له «جواهر التّفسیر»للزّهراوین،یأتی فی الجیم].

و نیز در«کشف الظنون»گفته:[تفسیر الزهراوین-یعنی البقرة و آل عمران.و صنّف فیه حسین الواعظ بالفارسیّة و سماه«جواهر التّفسیر»].

و نیز در«کشف الظنون»گفته:[جواهر التّفسیر لتحفة الأمیر.فارسیّ لمولانا حسین بن علی الکاشفی الواعظ المتوفی سنة ستّ 906 و تسعمائة.ألّفه لأمیر علی شیر،و هو تفسیر الزّهراوین فی مجلّد ضخم،أورد فی أوّله العلوم المتعلّقة بالتّفسیر،و هی اثنان و عشرون فنّا فی أربعة فصول،و ذکر التّفسیر و التّأویل و نحو ذلک].

و محمد محبوب عالم در«تفسیر شاهی»که جلالت مرتبت آن از کلام مخاطب وحید و تلمیذ رشیدش واضح و آشکار است،جابجا از«تفسیر حسینی»نقلها آورده طریق اکثار و توفیر منقولات از آن سپرده،چنانچه در تفسیر آیۀ «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ»

ص: 151

گفته:[در«تفسیر حسینی»می آرد از مرتضی کرّم اللّه وجهه و فاروق رضی اللّه تعالی عنه منقولست که مراد ازین قوم ده قبیله اند که فاجرترین قبائل قریش بودند،یعنی بنی مغیره و بنی امیّه که نعمت حق تغییر کردند].

و نیز در«تفسیر شاهی»مسطور است:[و در«تفسیر حسینی»آورده:

ثعلبی از ابن عبّاس رضی اللّه تعالی عنهما نقل می کند که مرتضی علی کرّم اللّه تعالی وجهه فتنها را می شناخت از «حم- عسق» ].

و نیز در«تفسیر شاهی»مذکور است:[در«تفسیر حسینی»می گوید:از حسین بن علی بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنهما نقل می کند:کافران را دو تمنای عجبست:یکی در دنیا که می گوید نعیم بهشت مرا خواهد بود و یکی در عقبی که خواهد گفت:

یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً ،و هیچکدام ازین دو متمنّی وجود نخواهد گرفت].

و نیز در«تفسیر شاهی»در تفسیر آیۀ «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ» مسطورست:[و در«تفسیر حسینی»آورده که مرتضی علی کرّم اللّه تعالی وجهه فرموده که امیدوارترین آیتی که خدای تعالی بر پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلّم فرستاد آن این ست،زیرا که خبر داد که بسبب بعضی گناه مصیبت می رسانم و از بسیاری عفو می کنم و وی از آن کریم ترست که گناهی که یک بار عفو کرد دیگر بار عقوبت کند بر آن در عقبی]انتهی.

و علاوه برین خود شاه صاحب در همین کتاب«تحفه»،«تفسیر حسینی»را در جملۀ کتب مذهب خود ذکر نموده و روایت آن را قابل تسلیم و تأویل ظاهر نموده، چنانچه در جواب طعن یازدهم از مطاعن أبو بکر گفته:[تفصیل این مقدّمه آنکه روایات اهل سنّت در این قصّه مختلف اند،أکثر روایات باین مضمون آمده اند که أبو بکر(رض)را برای امارت حجّ منصوب کرده روانه کرده بودند نه برای رسانیدن برائت،و حضرت أمیر را بعد از روانه شدن أبو بکر(رض)چون سورۀ برائت نازل شد و نقض عهد مشرکان در آن سوره فرود آمد از عقب فرستادند تا تبلیغ این أحکام تازه نماید.

پس در این صورت عزل أبو بکر(رض)أصلا واقع نشد بلکه این هر دو کس برای دو أمر

ص: 152

مختلف منصوب شدند،پس درین روایات خود جای تمسّک شیعه نماند که مدار آن بر عزل أبو بکرست و چون نصب نبود عزل چرا واقع شود.و در«بیضاوی»و«مدارک» و«زاهدی»و«تفسیر نظام نیشاپوری»و«جذب القلوب»و«شروح مشکاة»همین روایت را اختیار نموده اند،و همین ست أرجح نزد أهل حدیث.و از«معالم»و «حسینی»و«معارج»و«روضة الأحباب»و«حبیب السّیر»و«مدارج»چنان ظاهر می شود که أوّل آن حضرت أبو بکر صدیق را بقراءت این سوره أمر نموده بودند بعد از آن علی مرتضی را در این کار نامزد فرمودند..و این دو احتمال دارد:یکی آنکه أبو بکر صدیق(رض)را ازین خدمت عزل کرده علی مرتضی را منصوب فرمودند بجای او.

دوّم آنکه:علی مرتضی را شریک أبو بکر کردند تا این هر دو باین خدمت قیام نمایند،چنانچه روایات«روضة الأحباب»و بخاری و مسلم و دیگر جمیع محدّثین همین احتمال دوّم را قوّت می بخشد].

فهذا الکاشفی عمدة مفسّریهم الأعیان،المعروفین بجلالة الخطر و عظم الشّأن، قد کشف و أبان،فی تفسیره المشهور من سالف الزّمان،عن هذا الحدیث النّیّر البرهان،الظّاهر السّلطان،فلا یصدف عن الحقّ بعد ما ظهر و استبان،و غبّ ما تلألأ علی الابصار و الأعیان،إلاّ الجاحد المتعامی المهان،و المعاند المباهت المنغمر فی الشّحناء و الشّنئان،و اللّه ولیّ التّوفیق لتلقّی الصّدق بالإذعان،و الرّکون إلی الصّواب بالإیقان.

138-أما روایت جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین أبی بکر السیوطی

حدیث ثقلین را،پس در کتب عدیده از تصانیف خود طرق مختلفه و ألفاظ متنوّعۀ این حدیث شریف را آورده،چنانچه در«إحیاء المیت بفضائل اهل بیت(1)»گفته:

ص: 153


1- عندی من « احیاء المیت » نسختان فی إحداهما اربعون حدیثا و قال فی صدرها : و بعد فهذه اربعون حدیثا سمیتها باحیاء المیت بذکر فضائل اهل البیت » و فی الاخری . ستون حدیثا و قال فی صدرها : « هذه ستون حدیثا سمیتها احیاء المیت بفضائل اهل البیت . و التی نقلت عنها فی هذا المقام هی النسخة الکبیرة فلیتنبه ( 12 . منه طاب ثراه ) .

[الحدیث الخامس- أخرج مسلم و التّرمذیّ و النّسائیّ عن زید بن أرقم قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی. الحدیث السّادس-

أخرج التّرمذیّ و حسّنه و الحاکم عن زید بن أرقم،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی،کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض،فانظروا کیف تخلفونی فیهما. الحدیث السّابع-

أخرج عبد ابن حمید فی مسنده عن زید بن ثابت قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثّقلین ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. الحدیث الثامن-

أخرج أحمد و أبو یعلی عن أبی سعید الخدری أنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال: إنی أوشک أن ادعی فأجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّ اللّطیف الخبیر خبرنی أنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما].

و نیز در«احیاء المیت»گفته:[الحدیث الثانی و العشرون-

أخرج البزّار عن أبی هریرة،قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: إنّی قد خلّفت فیکم اثنین لن تضلّوا بعدهما کتاب اللّه و نسبی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. الحدیث الثّالث و العشرون-

أخرج البزّار عن علیّ.قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی مقبوض و إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین کتاب اللّه تعالی و أهل بیتی و إنّکم لن تضلّوا بعدهما].

و نیز در«احیاء المیت»گفته:[الحدیث الأربعون-

أخرج التّرمذیّ و حسّنه،عن جابر،قال:قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: أیّها النّاس!إنّی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی].

و نیز در«احیاء المیت»گفته:[الحدیث الثّالث و الأربعون-

أخرج الطّبرانیّ عن المطّلب بن عبد اللّه بن حنطب عن أبیه،قال: خطبنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم بالجحفة فقال:أ لست أولی بکم من أنفسکم؟قالوا:بلی یا رسول اللّه!قال:فإنّی سائلکم عن اثنین:عن القرآن و عن عترتی].

و نیز در«احیاء المیت»گفته:[الحدیث الخامس و الخمسون-

أخرج

ص: 154

الباوردیّ عن أبی سعید،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم إنّی تارک فیکم الثقلین ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. الحدیث السادس و الخمسون-

أخرج أحمد و الطبرانیّ عن زید بن ثابت قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز سیوطی در«نهایة الإفضال فی تشریف الآل»گفته:[الحدیث التاسع

عن زید بن أرقم أنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال: اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، أخرجه مسلم و غیره. الحدیث العاشر-و

عنه إنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدد من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض،فانظروا کیف تخلفونی فیهما.

أخرجه التّرمذیّ و حسّنه].

و نیز سیوطی در«أساس فی مناقب بنی العبّاس»گفته:[

عن زید بن أرقم،قال:

قام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یوما خطیبا فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر ثم قال:أمّا بعد، أیّها النّاس!فإنما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربّی فأجیب و أنا تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به.فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه ثم قال:و أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی.فقیل لزید ابن أرقم:و من أهل بیته؟ألسن نساؤه من أهل بیته؟قال:نساؤه من أهل بیته و لکنّ أهل بیته من حرم الصّدقة بعده علیهم.قیل:و من هم؟:قال هم آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل العباس. رواه مسلم فی صحیحه،

و النّسائیّ عن زید بن أرقم،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض،فانظروا کیف تخلفونی فیهما. رواه التّرمذیّ و قال:

حدیث حسن،و الحاکم فی«المستدرک» و قال:صحیح علی شرط البخاری.و

ص: 155

مسلم عن جابر بن عبد اللّه قال: رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فی حجّته یوم عرفة و هو علی ناقته العضباء یخطب فسمعته یقول:یا أیّها النّاس!إنی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی. رواه التّرمذی و قال:حدیث حسن].

و نیز سیوطی در أول«أساس»گفته:[الحمد للّه الّذی وعد هذه الامّة المحمدیّة بالعصمة من الضّلالة ما إن تمسّکت بکتابه و عترة نبیّه و خصّ آل البیت النّبویّ من المناقب الشّریفة ما قامت علیه الأحادیث الصّحیحة لساطع البرهان وجلیّه]الخ.

و نیز سیوطی در«إنافه فی رتبة الخلافة»گفته:[

و أخرج الطبرانیّ عن عبد اللّه بن حنطب قال: خطبنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فقال:أ لست أولی بکم من أنفسکم؟ قالوا:بلی یا رسول اللّه!قال:فإنّی سائلکم عن اثنین عن القرآن و عن عترتی،ألا! لا تقدّموا فتضلوا و لا تخلّفوا عنها(عنهما ظ)فتهلکوا].

و نیز سیوطی در«بدور سافره عن امور الآخره»گفته:

[أخرج ابن أبی عاصم فی السّنة عن زید بن ثابت قال:قال:رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم إنّی تارک فیکم الثّقلین الخلیفتین من بعدی:کتاب اللّه و عترتی،فإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز سیوطی در تفسیر«درّ منثور»بتفسیر آیۀ «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً» گفته:[

و أخرج أحمد عن زید بن ثابت قال:قال رسول اللّه:صلی اللّه علیه و سلّم إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه عز و جلّ حبل ممدود ما بین السّماء و الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض.

و أخرج الطبرانیّ عن زید بن أرقم قال:

قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: إنّی لکم فرط و إنّکم واردون علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فی الثّقلین.قیل:و ما الثّقلان؟یا رسول اللّه!قال:الأکبر کتاب اللّه عزّ و جلّ سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فتمسّکوا به لن تزلّوا و لا تضلّوا و الأصغر عترتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألت لهما ذاک ربّی،فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تعلّموهما فإنّهما أعلم منکم.

و أخرج ابن سعد و أحمد و الطّبرانیّ

ص: 156

عن أبی سعید الخدری قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: أیّها النّاس! إنّی تارک فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا بعدی أمرین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض.

و نیز در تفسیر«درّ منثور»در تفسیر آیۀ «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» گفته:

[أخرج التّرمذی و حسّنه و ابن الأنباریّ فی«المصاحف» عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما].

و نیز سیوطی در«جامع صغیر»گفته:

[أمّا بعد،ألا أیّها النّاس!فإنّما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربّی فاجیب و أنا تارک فیکم ثقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،من استمسک به و أخذ به کان علی الهدی،و من أخطأه ضلّ،فخذوا بکتاب اللّه تعالی و استمسکوا به و أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،(اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی صح.ظ). حم.و عبد بن حمید.م.عن زید بن أرقم].

و نیز سیوطی در«جامع صغیر»گفته:

[إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. جم.طب.عن زید بن ثابت].

و نیز سیوطی در«خصائص کبری»گفته:

[أخرج التّرمذیّ و حسّنه، و الحاکم و صحّحه؛عن زید بن أرقم أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و أهل بیتی].

و نیز سیوطی در«درّ نثیر-مختصر نهایۀ ابن أثیر»در لغت ثقل گفته:

[إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی سمّاهما ثقلین لعظم قدرهما و یقال لکلّ نفیس خطیر:ثقل.أو لأنّ الأخذ بهما و العمل ثقیل]

ص: 157

و محامد وفیره و مدائح غزیره و مفاخر کثیره و مآثر أثیرۀ علامه جلال الدّین سیوطی که أکابر منقّدین و أعاظم محقّقین سنّیّه برای او ثابت می نمایند بالاتر از آنست که استیفای آن توان کرد؛شطری از آن بر ناظر«لواقح الأنوار»عبد الوهّاب بن أحمد شعرانی،و«نور سافر»عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی،و«سبل الهدی و الرّشاد»محمّد بن یوسف الشّامی،و«مقالید الأسانید»أبو مهدی ثعالبی،و «سمط مجید»شیخ أحمد قشاشی،و«رسالۀ أسانید»شیخ أحمد بن محمّد نخلی،و «فتح المتعال»أبو العبّاس أحمد بن محمّد المقری،و«فیض القدیر»عبد الرّؤوف بن تاج العارفین المناوی،و«کفایة المتطلّع»تاج الدّین دهّان مکّی،و«در رسنیّه»محمّد بن علی بن منصور شنوانی،و رسالۀ«إرشاد إلی مهمّات الإسناد»و«انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه»شاه ولی اللّه و«بدر طالع»محمّد بن علی شوکانی،و«بستان المحدّثین»، و«رسالۀ أصول حدیث»خود مخاطب،و«قول مستحسن»مولوی حسن زمان معاصر،و«تاج مکلّل»،و«إتحاف النّبلاء»مولوی صدیق حسن خان معاصر،ظاهر و باهرست.

در این جا بر ترجمه او که در«حسن المحاضره فی أخبار مصر و القاهره» تصنیف خودش در«ذکر من کان بمصر من الأئمّة المجتهدین»مذکورست اکتفا ترجمۀ جلال الدین سیوطی می رود،و هی هذه:[ترجمة مؤلّف هذا الکتاب عبد الرّحمن بن الکمالی أبی بکر بن محمّد بن سابق الدّین ابن الفخر عثمان بن ناظر الدّین محمّد بن سیف الدّین خضر بن نجم الدّین أبی الصّلاح أیّوب بن ناصر الدّین محمّد بن الشّیخ همام الدّین الهمام الخضیری الاسیوطی.و إنّما ذکرت ترجمتی فی هذا الکتاب اقتداء بالمحدّثین قبلی،فقلّ أن ألّف أحد منهم تاریخا إلاّ و ذکر ترجمته فیه.و ممّن وقع له ذلک الإمام عبد الغافر الفارسیّ فی«تاریخ نیسابور» و یاقوت الحمویّ فی«معجم الأدباء»،و لسان الدّین بن الخطیب فی«تاریخ غرناطة» و الحافظ تقیّ الدّین الفاسیّ فی«تاریخ مکّة»،و الحافظ أبو الفضل بن حجر فی «قضاة مصر»،و أبو شامة فی«الرّوضین(الروضتین.ظ)و هو أورعهم و أزهدهم.

ص: 158

فأقول:أمّا جدّی الأعلی همام الدّین فکان من أهل الحقیقة.و من مشایخ الطّریق و سیأتی ذکره فی قسم الصّوفیّة و من دونه کانوا من أهل الوجاجة(الوجاهة ظ)و الرّیاسة، منهم من ولی الحکم ببلده،و منهم من ولی الحسبة بها،و منهم من کان تاجرا فی صحبة الأمیر شیخون و بنی مدرسة باسیوط و وقف علیها أوقافا،و منهم من کان متموّلا، و لا أعرف منهم من خدم العلم حقّ الخدمة إلاّ والدیّ،و سیأتی ذکره فی قسم الفقهاء الشّافعیة.و أمّا نسبتنا بالخضیری،فلا اعلم ما تکون إلیه هذه النسبة إلاّ الخضیریة محلّة ببغداد،و قد حدثنی من أثق به أنّه سمع والدی رحمه اللّه تعالی یذکر أنّ جدّه الأعلی کان أعجمیّا أو من الشّرق،فالظّاهر أنّ النّسبة إلی المحلّة المذکورة.و کان مولدی بعد المغرب لیلة الأحد مستهلّ رجب سنة تسع و اربعین و ثمانمائة،و حملت فی حیاة أبی إلی الشّیخ محمّد المجذوب رجل کان من کبار الأولیاء بجوار المشهد النّفیسی فبرک علیّ و نشأت یتیما،فحفظت القرآن ولی دون ثمان سنین،ثمّ حفظت«العمدة» و«منهاج الفقه و الاصول»و«ألفیة ابن مالک»،و شرعت فی الاشتغال بالعلم من مستهلّ سنة أربع و ستّین،فأخذت الفقه و النّحو عن جماعة من الشّیوخ و أخذت الفرائض عن العلاّمة فرضیّ زمانه الشّیخ شهاب الدّین الشّارمساحی الّذی کان یقال إنّه بلغ السّنّ العالیة و جاوز المائة بکثیر،و اللّه أعلم بذلک.قرأت علیه فی شرحه علی«المجموع» و اجزت بتدریس العربیّة فی مستهلّ سنة ستّ و ستّین و قد ألّفت فی هذه السّنة فکان أوّل شیء ألّفته«شرح الاستعاذة و البسملة»و أوقفت علیه شیخنا شیخ الإسلام علم الدّین البلقینی فکتب علیه تقریظا،و لازمته فی الفقه إلی أن مات،فلازمت ولده فقرأت علیه من أوّل«التّدریب»لوالده إلی الوکالة،و سمعت علیه من أوّل«الحاوی الصّغیر» إلی العدد،و من أوّل«المنهاج»إلی الزّکوة،و من أوّل«التّنبیه»إلی قریب من باب الزّکوة و قطعة من«الرّوضة»من باب القضاء،و قطعة من«تکملة شرح المنهاج» للزرکشی،و من«احیاء الموت»إلی الوصایا أو نحوها.و أجازنی بالتّدریس و الإفتاء من سنة ستّ و سبعین،و حضر تصدیری،فلمّا توفی سنة ثمان و سبعین لزمت شیخ الإسلام شرف الدّین المناویّ،فقرأت علیه قطعة من«المنهاج»و سمعته علیه فی

ص: 159

التّقسیم إلاّ مجالس فأتتنی،و سمعت دروسا من«شرح البهجة»و من حاشیة علیها و من«تفسیر البیضاوی».

و لزمت فی الحدیث و العربیّة شیخنا الإمام العلاّمة تقی الدّین الشّبلی الحنفی فواظبته أربع سنین،و کتب لی تقریضا علی«شرح ألفیّة ابن مالک»و علی«جمع الجوامع»فی العربیّة تألیفی و شهد لی غیر مرّة بالتّقدّم فی العلوم بلسانه و بنانه،و رجع إلی قولی مجرّدا فی حدیث،فإنّه أورد فی حاشیته علی«الشّفاء»حدیث أبی الحمراء فی الإسراء و عزاه إلی تخریج ابن ماجة،فاحتجت إلی ایراده بسنده فکشفت ابن ماجة فی مظنّته فلم أجده فمررت علی الکتاب کلّه فلم أجده،فاتّهمت نظری فمررت مرّة ثانیة فلم أجده.فعدت ثالثة فلم أجده،و رأیته فی«معجم الصّحابة»لابن قانع.

فجئت إلی الشّیخ فأخبرته،فبمجرّد ما سمع منّی ذلک أخذ نسخته و أخذ القلم فضرب علی لفظ ابن ماجة و ألحق ابن قانع فی الحاشیة فأعظمت ذلک،وهبته لعظم منزلة الشیخ فی قلبی و احتقاری فی نفسی،فقلت:أ لا تصبرون؟لعلّکم تراجعون! فقال:لا إنّما قلّدت فی قولی«ابن ماجة»البرهان الحلبیّ.و لم أنفک عن الشّیخ إلی أن مات.

و لزمت شیخنا العلاّمة استاذ الوجود محیی الدّین الکافیجی أربع عشرة سنة، فأخذت عنه الفنون من التّفسیر و الاصول و العربیة و المعانی و غیر ذلک،و کتب لی إجازة عظیمة،و حضرت عند الشّیخ سیف الدّین الحنفی دروسا عدیدة فی«الکشّاف»و «التّوضیح»و حاشیته علیه و«تلخیص المفتاح»و«العضد».

و شرعت فی التّصنیف فی سنة ستّ و ستین و بلغت مؤلّفاتی إلی الآن ثلاثمائة کتاب سوی ما غسلته و رجعت عنه.

و سافرت بحمد اللّه تعالی إلی بلاد الشّام و الحجاز و الیمن و الهند و المغرب و التّکرور،و لما حججت شربت من ماء زمزم لامور.منها:أن أصل فی الفقه إلی رتبة الشّیخ سراج الدّین البلقینی،و فی الحدیث إلی رتبة الحافظ ابن حجر.

و أفتیت من مستهلّ سنة إحدی و سبعین،و عقدت إملاء الحدیث من مستهلّ سنة

ص: 160

اثنین و سبعین،و رزقت التّبحّر فی سبعة علوم:التّفسیر،و الحدیث،و الفقه،و النّحو، و المعانی،و البیان،و البدیع علی طریقة العرب و البلغاء لا علی طریق العجم و أهل الفلسفة.و الّذی أعتقده أنّ الّذی و صلت إلیه من هذه العلوم السّتّة سوی الفقه و النّقول الّتی اطّلعت علیها فیها،لم یصل إلیه و لا وقف علیه أحد من أشیاخی فضلا عمّن هو دونهم.و أمّا الفقه،فلا أقول ذلک فیه،بل شیخی فیه أوسع نظرا و أطول باعا.و دون هذه السّبعة فی المعرفة أصول الفقه و الجدل و التّصریف و دونها الإنشاء و التّرسّل و الفرائض،و دونها القراءات و لم آخذها عن شیخ،و دونها الطبّ.و أمّا علم الحساب فهو أعسر شیء علیّ و أبعده عن ذهنی،و إذا نظرت فی مسئلة تتعلّق به فکأنّما أحاول جبلا أحمله!و قد کملت عندی الآن آلات الجهاد بحمد اللّه تعالی،أقول ذلک تحدّثا بنعمة اللّه تعالی لا فخرا،و أیّ شیء فی الدّنیا حتّی یطلب تحصیلها فی الفخر و قد أزف الرّحیل و بدا الشّیب و ذهب أطیب العمر،و لو شئت أن أکتب فی کلّ مسئلة مصنّفا بأقوالها و أدلّتها النّقلیّة و القیاسیّة و مدارکها و نقوضها و أجوبتها و الموازیة (الموازنة.ظ)بین اختلاف المذاهب فیها؛لقدرت علی ذلک من فضل اللّه تعالی لا بحولی و لا بقوّتی،فلا حول و لا قوّة إلاّ باللّه،ما شاء اللّه لا قوّة إلاّ باللّه.

و قد کنت فی مبادی الطلب قرأت شیئا فی علم المنطق ثم ألقی اللّه کراهته فی قلبی، و سمعت انّ ابن الصّلاح أفتی بتحریمه فترکته لذلک فعوضنی اللّه تعالی عنه علم الحدیث الّذی هو أشرف العلوم.

و أمّا مشایخی فی الرّوایة سماعا و إجازة فکثیر أوردتهم فی المعجم الّذی الّذی جمعتهم فیه و عدّتهم نحو مائة و خمسین،و لم أکثر من سماع الرّوایة لاشتغالی بما هو أهمّ و هو قراءة الدّرایة.

و هذه أسماء مصنفاتی لتستفاد:فن التفسیر و تعلقاته و القراءات:الإتقان فی علوم القرآن.الدّرّ المنثور فی تفسیر المأثور.ترجمان القرآن فی التّفسیر.المسند.

أسرار التّنزیل،یسمیّ قطف الأزهار فی کشف الأسرار.لباب النّقول فی أسباب النّزول.مفحمات الأقران فی مبهمات القرآن.المهذّب فیما وقع فی القرآن من

ص: 161

المعرب.الإکلیل فی استنباط التّنزیل.تکملة تفسیر الشّیخ جلال الدّین المحلّی.

التبحیر(التحبیر.ظ)فی علوم التفسیر.حاشیة علی تفسیر البیضاوی.تناسق الدّرر فی تناسب السّور.مراصد المطالع فی تناسب المقاطع و المطالع.مجمع البحرین و مطلع البدرین فی التفسیر.مفاتح الغیب فی التفسیر.الأزهار الفائحة علی الفاتحة.شرح الاستعاذة و البسملة.الکلام علی أوّل الفتح،و هو تصدیر ألقیه لمّا باشرت التّدریس بجامع شیخون بحضرة شیخنا البلقینی.شرح الشّاطبیّة.الألفیة فی القراءة العشر.

خمائل الزّهر فی فضائل السّور.فتح الجلیل للعبد الذّلیل،فی الأنواع البدیعیّة المستخرجة من قوله تعالی:اللّه ولیّ الّذین آمنوا،الآیة،و عدّتها مائة و عشرون نوعا.القول الفصیح فی تعیین الذّبیح.الید البسطی فی الصّلاة الوسطی.معترک الأقران فی مشترک القرآن.

فن الحدیث و تعلقاته:کشف المغطّی فی شرح الموطّا.إسعاف المبطّأ برجال الموطّأ.التوشیح علی الجامع الصّحیح.الدّیباج علی صحیح مسلم بن الحجاج.

مرقاة الصّعود علی سنن أبی داود.قوت المغتذی علی جامع التّرمذی.زهر الربی علی المجتبی.مصباح الزجاجة إلی شرح ابن ماجة.تدریب الراوی فی شرح تقریب النّواوی.شرح ألفیّة العراقی.الالفیة،تسمّی نظم الدّرر فی علم الأثر.شرحها،یسمی قطر الدّرر.التهذیب(التذنیب.ظ)فی الزّوائد علی التّقریب.عین الإصابة فی معرفة الصّحابة.کشف التّلبیس عن قلب أهل التدلیس.توضیح المدرک فی تصحیح المستدرک.اللئالی المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة.النّکت البدیعات علی الموضوعات.الدلیل علی القول المسند.القول الحسن فی الذّبّ عن السّنن.لبّ اللّباب فی تحریر الأنساب.تقریب الغریب المدرج الی المدرج.تذکرة المؤتسی بمن حدّث و نسی.تحفة النّابه بتلخیص المتشابه.الرّوض المکلّل و الورد المعلّل فی المصطلح.منتهی الآمال فی شرح حدیث إنّما الأعمال.المعجزات و الخصائص النّبویّة.شرح الصّدور بشرح حال الموتی فی القبور.البدور السّافرة عن امور الآخرة.

ما رواه الواعون فی أخبار الطّاعون.فضل موت الأولاد.خصائص یوم الجمعة.منهاج

ص: 162

السّنّة و مفتاح الجنّة.تمهید الفرش فی الخصال الموجبة لظلّ العرش.بروغ الهلال فی الخصال الموجبة للظّلال.مفتاح الجنّة فی الاعتصام بالسّنّة.مطلع البدرین فیمن یؤتی أجرین.سهام الإصابة فی الدّعوات المجابة.الکلم الطّیّب و القول المختار فی المأثور من الدّعوات و الأذکار.إذکار الأذکار.الطّبّ النّبویّ.کشف الصّلصلة عن وصف الزّلزلة.الفوائد الکامنة فی إیمان السّیّدة آمنة،و یسمّی أیضا:التّعظیم و المنّة فی أنّ أبوی النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم فی الجنّة.المسلسلات الکبری.جیاد المسلسلات.أبواب السّعادة فی أسباب الشّهادة.أخبار الملائکة.الثّغور الباسمة فی مناقب السّیّدة آمنة (فاطمة.ظ)مناهج الصّفا فی تخریج أحادیث الشّفاء.الأساس فی مناقب بنی العبّاس.

درّ السّحابة فیمن دخل مصر من الصّحابة.زوائد شعب الإیمان للبیهقی.لمّ الأطراف و ضمّ الأتراف.أطراف الأشراف بالإشراف علی الأطراف.جامع المسانید.الفوائد المتکاثرة فی الأخبار المتواترة.الأزهار المتناثرة فی الأخبار المتواترة.تخریج أحادیث الدّرّة الفاخرة.تخریج أحادیث الکفایة،یسمّی تجربة:العنایة.الحصر و الإشاعة لأشراط السّاعة.الدّرر المنتثرة فی الأحادیث المشتهرة.زوائد الرّجال علی تهذیب الکمال.

الدّرّ المنظم فی الاسم المعظم.جزء فی الصّلاة علی النبیّ صلی اللّه علیه و سلّم.من عاش من الصّحابة مائة و عشرین جزء فی أسماء المدلّسین.اللمع فی أسماء من وضع.الأربعون المتبائنة.

درر البحار فی الأحادیث القصار.الرّیاضة الأنیقة فی شرح أسماء خیر الخلیقة.المرقاة العلیّة فی شرح الأسماء النّبویّة الآیة الکبری فی شرح قصّة الإسری.أربعون حدیثا من روایة مالک عن نافع عن ابن عمر.فهرست المرویّات.بغیة الرّائد فی الذیل علی مجمع الزّوائد.أزهار الآکام فی أخبار الأحکام.الهیبة السّنیة فی الهیئة التنیه.تخریج أحادیث شرح العقائد.فضل الجلد الکلام علی حدیث ابن عباس:حفظ اللّه یحفظک.اربعون حدیثا فی فضل الجهاد.هو تصدیر لقیته لمّا ولّیت درس الحدیث بالشّیخونیة.أربعون حدیثا فی رفع الیدین بالدعاء.التّعریف بآداب التّألیف.العشاریّات.القول الأشبه فی حدیث من عرف نفسه فقد عرف ربّه.کشف النّقاب عن الألقاب.نشر العبیر فی تخریج أحادیث الشرح الکبیر.من وافقت کنیته کنیة زوجته من الصّحابة.ذمّ زیارة الامراء.زوائد نوادر الأصول

ص: 163

للحکیم التّرمذی.فنّ الفقه و تعلّقاته.الأزهار الفضّة فی حواشی الرّوضة.الحواشی الصّغری.مختصر الرّوضة،یسمّی القنیة مختصر التّنبیه یسمّی الوافی فی شرح التّنبیه الأشباه و النّظائر.اللّوامع و البوارق فی الجوامع و الفوارق نظم الرّوضة،یسمّی الخلاصة.

شرحه،یسمّی رفع الخصاصة.الورقات.المقدمة.شرح الروض.حاشیة علی القطعة.

للأسنوی العذب السلسل فی تصحیح الخلاف المرسل.جمع الجوامع.الینبوع فیما زاد علی الرّوضة من الفروع.مختصر الخادم یسمی تحصین الخادم.تشنیف الأسماع بمسائل الإجماع.شرح التّدریب.الکافی.زوائد المهذّب علی الوافی.الجامع فی الفرائض شرح الراجیة فی الفرائض.مختصر الأحکام السّلطانیة للماوردی.الأجزاء المفردة فی مسائل مخصوصه علی ترتیب الأبواب الظّفر بقلم أظفر الاقتناص ناص فی السمئة النماص المستظرفة فی أحکام دخول الحشفة السّلالة فی تحقیق المقر و الاستحالة الرّوض الأریض فی طهر المحیض بذل العسجد لسؤال المسجد الجواب الجزم عن حدیث التّکبیر.جزم القلادة(الفذاذة.ظ)فی تحقیق محلّ الاستعاذة.میزان المعدلة فی شان البسملة.جزء فی صلاة الضحی.المصابیح فی صلاة التّراویح.بسط الکفّ فی إتمام الصّفّ.اللّمعة فی تحقیق الرکعة لإتمام الجمعة.وصول الأمانی باصول التّهانی.بلغة المحتاج فی مناسک الحاجّ السّلاف فی التفصیل بین الصّلوة و الطواف.شدّ الأثواب فی سدّ الأبواب فی المسجد النّبویّ.قطع المجادلة عند تغییر المعاملة.إزالة الوهن عن مسئلة الرّهن.بذل الهمة فی طلب براءة الذّمة.الإنصاف فی تمییز الأوقاف.انموذج اللّبیب فی الخصائص الحبیب.الزّهر الباسم فیما یزوج فیه الحاکم.القول المضیء فی الخبث فی المضی.

القول المشرق فی تحریم الاشتغال بالمنطق.فصل الکلام فی ذمّ الکلام.جزیل المواهب فی اختلاف المذاهب.تقریر الإسناد فی تیسیر الاجتهاد.رفع منار الدّین و هدم بناء المفسدین.تنزیه الأنبیاء عن تسفیه الأغبیاء.ذمّ القضاء.فضل الکلام فی حکم السّلام نتیجة الفکر فی الجهر بالذّکر.طیّ اللّسان عن ذمّ الطیلسان.تنویر الحلک فی إمکان رؤیة النّبیّ و الملک.آداب الفتیا إلقام الحجر لمن زکّی سبّاب أبی بکر و عمر الجواب الحاتم عن سؤال الخاتم الحجج.المینة فی التّفضّل بین مکّة و المدینة.فتح المغالق من أنت

ص: 164

قالق(طالق.ظ).فصل الخطاب فی قتل الکلاب.سیف النّظار فی الفرق بین الثّبوت و التّکرار.فنّ العربیّة و تعلّقاته شرح ألفیّة ابن مالک،یسمّی البهجة المضیئة(المرضیّة.ظ) فی شرح الألفیّة.الفریدة فی النّحو و التّصریف و الخطّ.النّکت علی الألفیّة و الکافیة و الشّافیه و الشّذور و النّزهة.الفتح القریب علی مغنی اللّبیب.شرح شواهد المغنی جمع الجوامع.شرحه یسمّی همع الهوامع.شرح الملحة.مختصر الملحة.مختصر الألفیة.دقائقها الأخبار المرویّة فی سبب وضع العربیّة.المصاعد العلیّة القواعد النحویة.الاقتراح فی أصول النّحو وجد له.رفع السّنّة فی نصب الزّنة.الشّمعة المضیّة.شرح کافیة ابن مالک.درّة التاج فی إعراب مشکل المنهاج.مسئلة ضربی زیدا قائما.السّلسلة الموشّحة الشّهد.شذی العرف فی إثبات المعنی للحرف.التّوشیح علی التّوضیح.السّیف الصّقیل فی حواشی ابن عقیل.حاشیة علی الشّرح الشّذوذ.شرح القصیدة الکافیة.فی التّصریف قطر الندا فی ورد الهمزة للنّداء.شرح تصریف العری(العزّی.ظ).شرح ضروریّ التصریف لابن مالک.تعریف الأعجم بحروف المعجم.نکت علی شرح الشّواهد للعینی.

فجر الثّمد فی إعراب أکمل الحمد الزند الوری فی الجواب عن السؤال السّکندری.

فنّ الاصول و البیان و التّصوّف شرح لمعة الإشراق فی الاشتقاق.الکوکب السّاطع فی نجم جمع الجوامع.شرحه.شرح الکوکب الوقاد فی الاعتقاد.نکت علی التّلخیص، یسمّی الإفصاح.عقود الجمان فی المعافی و البیان.شرحه.شرح أبیات تلخیص المفتاح.مختصره نکت علی حاشیة الطول المقیری(للمقیری.ظ)رحمه اللّه تعالی حاشیة علی المختصر البدیعیة.تأیید الحقیقة.العلیّة تشیید الطریقة الشّاذلیّة.تشیید الأرکان فی لیس فی الإمکان أبدع مما کان.درج المعالی فی نصرة الغزالی علی المنکر المتغالی.الخبر الدّال علی وجود القطب و الاوتاد و النّجباء و الأبدال.مختصر الإحیاء.المعانی.الدقیقة فی إدراک الحقیقة.النّقایة فی أربعة عشر علما.شرحها.شوارد الفوائد.قلائد الفرائد.نظم التذکرة، و یسمّی الفلک المشحون.

فن التاریخ و الادب:تاریخ الصحابة،و قد مرّ ذکره.طبقات الحفّاظ طبقات النّحاة الکبری و الوسطی و الصّغری.طبقات المفسّرین.طبقات الاصولیّین،طبقات الکتّاب

ص: 165

حلیة الأولیاء.طبقات شعراء العرب.تاریخ الخلفاء.تاریخ مصر هذا.تاریخ اسیوط.معجم شیوخی الکبیر،یسمّی.حاطب لیل و جارف سیل.المعجم الصّغیر یسمّی المنتقی.ترجمة النووی.ترجمة البلقینی الملتقط من الدّرر الکامنة.

تاریخ العمر،و هو ذیل علی ابناء الغمر.رفع الناس عن بنی العبّاس.النفحة المسکیة و التحفة المکّیّة علی نمط عنوان الشرف درر الکلم و غرر الحکم دیوان خطب دیوان.

شعر.المقامات.الرّحلة الفیّومیة.الرحلة المکّیّة.الرّحلة الدّمیاطیّة.الوسائل إلی معرفة الأوائل مختصر معجم البلدان.لیاقوت.الشماریخ فی علم التاریخ.الجمانة.رسالة فی تفسیر الألفاظ المتداولة.مقاطع الحجاز.نور الحدیقة من نظم(فی نظمی.ظ)القول المجمل فی الرّد علی المهمل.المنی فی الکنی.فضل الشتاء.مختصر تهذیب الاسماء للنووی الأجوبة الزّکیّة(الذکیّه.ظ)عن الالغاز المسکیّه.رفع شان الحبشان.أحاسن الاقتباس فی محاسن الاقتباس.تحفة المذاکر فی المنتقی من تاریخ ابن عساکر.

شرح بانت سعاد.تحفة الظرفاء بأسماء الخلفاء قصیدة.رائیة مختصر شفاء العلیل فی ذم الصّاحب و الخلیل]انتهی.

فهذا السیوطی قدوة أعلامهم الأحبار،و عمدة حفّاظهم الکبار،الّذی لا یشقّ له عندهم غبار،و لا یلحق له فی هذا الشّأن فیما لدیهم أثار،قد روی هذا الحدیث المشرق المنار،المعوز المثار،السّافر الازدهار،البالغ الاشتهار،فأورده فی مصنّفاته الغالیة الأسعار،و أدرجه فی مؤلّفاته العالیة الأخطار،مثبتا طرقه السّاطعة الأنوار و سیاقاته الطّافحة الغزار،بالتوفیر و الإکثار،و التکثیر و الإغزار،فصرم بتحدیثه أوداج الجحود و الإنکار،و قضب بتثبیته أسباب الارتیاب و الاستنکار،و أمرّ علی أعناق الجاحدین صارما مشحوذ الغرار،و انحی علی طلاهم بقاضب بتّاک و بتّار،و اللّه الصّائن عن الرکون إلی طعن الطاعن المهذار،و هو الواقی عن الجنوح إلی زیغ الزّائغ الفاضح العثار.

139 أما روایت نور الدین علی بن عبد اللّه السمهودی
اشاره

حدیث ثقلین را،پس در«جواهر العقدین فی فضل الشّرفین:شرف العلم الجلی

ص: 166

و النّسب العلی»که نسخ عدیدۀ آن از نظر قاصر گذشته و دو نسخۀ آن بحمد اللّه الودود در حین تحریر حاضر و موجودست؛طرق عدیدۀ این حدیث را آورده و بإفراد ذکر خاصّ برای إثبات این حدیث شریف و ذکر مؤیّدات آن،طریق نقد و تحقیق سپرده،حیث قال:[الذّکر الرّابع.ذکر حثّه صلی اللّه علیه و سلّم الامّة علی التّمسّک بعده بکتاب ربّهم و اهل بیت نبیّهم و أن یخلفوه فیهما بخیر و سؤاله صلی اللّه علیه و سلّم من یرد علیه الحوض عنهما و سؤال ربّه عزّ و جلّ الامّة کیف خلفوا نبیّهم صلّی اللّه علیه و سلّم فیهما،و وصیّته صلّی اللّه علیه و سلّم بأهلبیته،و أنّ للّه تعالی أوصاه بهم و

قوله: استوصوا بأهلبیتی خیرا فإنّی اخاصمکم عنهم غدا و من أکن خصیمه أخصمه و من أخصمه دخل النّار ،و حثّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی حفظهم و التّجاوز عن مسیئهم.

عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه،قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا بما تخلفونی(تخلفوننی.ظ)فیهما.

أخرجه التّرمذیّ فی جامعه و قال:حسن غریب.و أخرج أحمد معناه فی مسنده عن أبی سعید الخدری،و لفظه أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی أوشک أن أدعی فأجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّ اللّطیف(الخبیر.صح.ظ)أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا بم تخلفونی(تخلفوننی.ظ)فیهما. و أخرجه أیضا الطبرانیّ فی الأوسط و أبو یعلی و غیرهما،و سنده لا بأس به.و أخرجه الحافظ أبو محمّد عبد العزیز ابن الأخضر فی«معالم العترة النّبویّة»و فیه أنّ النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم قال ذلک فی حجّة الوداع و زاد مثله،یعنی کتاب اللّه کمثل سفینة نوح علیه السّلام من رکبها نجی،و مثلهم،یعنی أهل بیته،کمثل باب حطّة،من دخله غفرت له الذّنوب.

و من العجیب ذکر ابن الجوزی له فی«العلل المتناهیه»فإیّاک أن تغترّ به، و کأنّه لم یستحضره حینئذ إلاّ من تلک الطّرق الواهیة،و لم یذکر بقیّة طرقه،بل

فی «صحیح مسلم»و غیره عن زید بن أرقم قال: قام فینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

ص: 167

خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّه و المدینة فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر ثم قال:

أمّا بعد،ألا أیّها النّاس!إنّما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربّی فاجیب و إنّی تارک فیکم ثقلین أوّلها کتاب اللّه فیه الهدی و النّور فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به.فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه ثم قال:و أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی.فقیل لزید:من أهل بیته؟أ لیس نساؤه من أهل بیته؟قال:بلی!إنّ نساءه من أهل بیته و لکن أهل بیته من حرم الصّدقة بعده.

قیل:بلی و من هم؟قال:هم آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عبّاس رضی اللّه عنهم.

قیل:کلّ هؤلاء حرم الصّدقة؟قال:نعم! أخرجه مسلم فی صحیحه من طرق و لفظه فی أحدها: قلنا،أی لزید رضی اللّه عنهم:من أهل بیته؟نساؤه؟فقال:لا،ایم اللّه! إنّ المرأة تکون مع الرّجل العصر من الدّهر ثمّ یطلّقها فترجع إلی أبیها و قومها.أهل بیته أهله و عصبته الّذین حرموا الصّدقة بعده.

و أخرجه الحاکم فی«المستدرک»من ثلاث طرق و قال فی کلّ منها إنّه صحیح علی شرط الشّیخین و لم یخرجاه.و لفظ الطریق الاولی: لما رجع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع و نزل غدیر خمّ أمر بدوحات فقمّت ثمّ قام فقال:

کأنّی قد دعیت فأجبت إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما،فإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.ثمّ قال:إنّ اللّه عزّ و جلّ مولای و أنا ولیّ کلّ مؤمن. و لفظ الطریق الثانیة:

نزل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم بین مکّة و المدینة سمرات خمس دوحات عظام،فکنس النّاس ما تحت السّمرات،ثمّ راح رسول اللّه عشیّة فصلّی ثم قام خطیبا فحمد اللّه عزّ و جلّ و أثنی علیه و ذکّر و وعظ فقال ما شاء اللّه أن یقول ثم قال:أیّها النّاس!إنّی تارک فیکم أمرین لن تضلّوا إن اتّبعتموهما و هما کتاب اللّه و أهل بیتی و عترتی. و لفظ الطریق الثالثة:

إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض.

و أخرجه الطبرانیّ و زاد فیه عقب قوله «إنّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض»:

سألت ربّی ذلک لهما،فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم

ص: 168

فإنّهم أعلم منکم.

و روی الحافظ جمال الدّین محمّد بن یوسف الزّرندیّ المدنیّ فی کتابه«نظم درر السّمطین حدیث زید من غیر إسناد و لا عزو،و لفظه:روی زید بن أرقم قال:

أقبل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یوم حجّة الوداع فقال:إنّی فرطکم علی الحوض و إنّکم تبعی و إنّکم توشکون أن تردوا علیّ الحوض فأسألکم عن ثقلیّ کیف خلفتمونی فیهما.

فقام رجل من المهاجرین فقال:ما الثّقلان؟قال:الأکبر منهما کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و سبب طرفه(و طرفه.ن)بأیدیکم،فتمسّکوا به و الأصغر عترتی،فمن استقبل قبلتی و أجاب دعوتی فلیستوص بهم خیرا،أو کما قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم:

فلا تقتلوهم و لا تقهروهم و لا تقصروا عنهم و إنّی قد سألت لهم اللّطیف الخبیر فأعطانی أن یردا علیّ الحوض کتین،أو قال:کهاتین،و أشار بالمسبّحتین.ناصرهما لی ناصر و خاذلهما لی خاذل و ولیّهما لی ولیّ و عدوّهما لی عدوّ].

و نیز سمهودی در«جواهر العقدین»بعد ذکر بعض مؤیّدات این حدیث شریف گفته:[

و فی الباب،عن زیادة علی عشرین من الصّحابة،رضوان اللّه علیهم.فعن جابر ابن عبد اللّه رضی اللّه عنهما قال: رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یوم عرفة و هو علی ناقته القصوی یخطب،فسمعته یقول:یا أیها الناس!إنیّ قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی. أخرجه الترمذیّ و قال:حسن غریب.و ابن عقدة فی الموالاة إلاّ أنه قال: کنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فی حجّة الوداع فلمّا رجع الی الجحفة أمر بشجرات فقمّ ما تحتهن،ثمّ خطب النّاس فقال:أما بعد،أیّها النّاس!فإنی لا أرانی إلاّ موشکا أن أدعی فأجیب و انّی مسئول و أنتم مسئولون،فما أنتم قائلون!قالوا:

نشهد أنّک بلّغت و نصحت و أدّیت.قال:إنّی لکم فرط و أنتم واردون علیّ الحوض و إنّی مخلف فیکم الثّقلین.الحدیث.

و عن حذیفة بن أسید الغفاری رضی اللّه عنه،أو زید بن أرقم رضی اللّه عنه قال: لمّا صدر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع نهی أصحابه عن شجرات بالبطحاء متقاربات أن ینزلوا تحتهنّ،ثمّ بعث إلیهنّ فقمّ ما تحتهنّ من الشّوک و عمد إلیهنّ

ص: 169

فصلّی تحتهنّ ثمّ،قام فقال:یا أیّها النّاس!إنّی قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لن یعمر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی یلیه من قبله و إنی لأظنّ أن یوشک أن أدعی فأجیب و إنّی مسئول و إنکم مسئولون،فما أنتم قائلون؟قالوا:نشهد أنّک قد بلّغت و جهدت و نصحت،فجزاک اللّه خیرا.فقال:أ لیس تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أن محمّدا عبده و رسوله و أنّ جنّته حقّ و ناره حقّ و أنّ الموت حقّ و أنّ البعث حقّ بعد الموت و أنّ السّاعة آتیة لا ریب فیها و أنّ اللّه یبعث من فی القبور؟قالوا:بلی!نشهد بذلک.قال:اللّهمّ اشهد!ثمّ قال:یا أیّها النّاس!إنّ اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم،فمن کنت مولاه فهذا مولاه یعنی علیّا،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، ثم قال:یا أیّها النّاس!إنی فرطکم و أنتم واردون علیّ الحوض،حوض أعرض ما بین بصری إلی صنعاء فیه عدد النّجوم قدحان من فضّة و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما الثّقل الأکبر کتاب اللّه عزّ و جلّ سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به و لا تضلّوا و لا تبدّلوا و عترتی أهل بیتی فإنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّهما لن ینقضیا حتّی یردا علی الحوض. أخرجه الطبرانیّ فی الکبیر و الضّیاء فی«المختارة»من طریق سلمة بن کهیل عن أبی الطّفیل،و هما من رجال الصّحیح،عنه بالشّکّ فی صحابیه و أخرجه أبو نعیم فی«الحلیة»و غیره من حدیث زید بن الحسن الأنماطی و قد حسّنه التّرمذی و ضعّفه غیره عن معروف بن خرّبوذ عن أبی الطّفیل،و هما من رجال الصّحیح،عن حذیفة وحده من غیر شکّ به.

و عن أبی الطفیل أنّ علیّا(رض)قام فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال:أنشد اللّه من شهد یوم غدیر خمّ إلاّ قام،و لا یقوم رجل یقول:نبّئت،أو:بلغنی؛إلاّ رجل سمعت أذناه و وعاه قلبه.فقام سبعة عشر رجلا منهم خزیمة بن ثابت و سهل بن سعد و عدیّ ابن حاتم و عقبة بن عامر و أبو أیّوب الأنصاری و أبو سعید الخدری و أبو شریح الخزاعی و أبو قدامة الأنصاری و أبو لیلی و أبو الهیثم بن التّیهان و رجال من قریش.فقال علیّ رضی اللّه عنه و عنهم:هاتوا ما سمعتم!فقالوا:نشهد أنّا أقبلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع حتّی إذا کان الظّهر خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه

ص: 170

و سلّم فأمر بشجرات فشذ بن و ألقی علیهن ثوب ثمّ نادی بالصّلاة،فخرجنا فصلّینا ثمّ قام فحمد اللّه و أثنی علیه ثم قال:أیّها الناس!ما أنتم قائلون؟قالوا:قد بلّغت.قال اللّهمّ اشهد!ثلاث مرّات(ثم صح ظ)قال:إنی اوشک أن ادعی فأجیب و إنی مسئول و أنتم مسئولون ثم قال:ألا إنّ دماؤکم و أموالکم حرام کحرمة یومکم هذا و حرمة شهرکم هذا،اوصیکم بالنساء،اوصیکم بالجار،اوصیکم بالممالیک،اوصیکم بالعدل و الإحسان،ثم قال:أیها الناس!إنی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فإنّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض،نبّأنی بذلک العلیم الخبیر،و ذکر حدیث فی قوله صلی اللّه علیه و سلّم:من کنت مولاه فعلیّ مولاه.فقال علیّ:صدقتم و أنا علی ذلک من الشّاهدین. اخرجه ابن عقدة من طریق محمّد بن کثیر عن فطر و أبی الجارود کلیهما عن أبی الطّفیل.

و عن زید بن ثابت،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود ما بین السماء و الأرض،أو ما بین السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض. أخرجه أحمد فی مسنده و عبد بن حمید بسند جیّد،و لفظه: إنی تارک فیکم ما إن تمسکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی،الحدیث.

و أخرجه الطبرانیّ فی الکبیر برجال ثقات و لفظه: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه و أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.

و عن حمزة(ضمیرة.ظ)الأسلمی رضی اللّه عنه قال: لمّا انصرف رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجّة الوداع أمر بشجرات فقممن بوادی خمّ و هجر،فخطب الناس فقال:

أمّا بعد،أیّها النّاس فإنّی مقبوض اوشک أن ادعی فاجیب فما أنتم قائلون؟قالوا:

نشهد أنّک قد بلّغت و نصحت و أدّیت،قال:إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی ألا!و إنهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما. اخرجه ابن عقدة فی الموالاة.

و عن عامر بن لیلی بن ضمرة و حذیفة بن أسید رضی اللّه عنهما قال: لمّا صدر

ص: 171

رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع،و لم یحجّ غیرها،أقبل حتّی إذا کان بالجحفة نهی عن سمرات بالبطحاء متقاربات:لا تنزلوا تحتهنّ،حتّی إذا نزل القوم و أخذوا منازلهم سواهنّ أرسل إلیهنّ فقمّ ما تحتهنّ و شذّبن عن رءوس القوم حتّی إذا نودی للصّلاة غدا إلیهنّ فصلّی تحتهنّ،ثم انصرف إلی النّاس،و ذلک یوم غدیر خم،و خمّ من الجحفة،و له بها مسجد معروف،فقال:أیّها النّاس!إنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لن یعمر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی یلیه من قبله و إنّی لأظنّ أن ادعی فأجیب و إنّی مسئول و أنتم مسئولون،هل بلّغت؟فما أنتم قائلون؟قالوا:نقول:قد بلّغت و جهدت و نصحت،فجزاک اللّه خیرا،قال:أ لستم تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ جنّته حقّ و أنّ ناره حقّ و البعث بعد الموت حقّ.قالوا:بلی،نشهد! قال:اللّهمّ اشهد!ثمّ قال:أیّها النّاس!أ لا تسمعون؟ألا فإنّ اللّه مولای و أنا أولی بکم من أنفسکم،ألا!و من کنت مولاه فهذا مولاه،و أخذ بید علیّ فرفعها حتّی عرفه القوم أجمعون،ثمّ قال:اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه،ثمّ قال:

أیّها النّاس!إنی فرطکم و أنتم واردون علیّ الحوض،أعرض ممّا بین بصری و صنعاء، فیه عدد نجوم السّماء قد حان من فضّة،ألا و إنی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما حین تلقونی،قالوا:و ما الثّقلان؟یا رسول اللّه!قال:الثّقل الأکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرف بأیدیکم فاستمسکوا به لا تضلّوا و لا تبدلوا، ألا و عترتی فإنّی قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أن لا یتفرّقا حتّی یلقیانی،و سألت اللّه ربّی لهم ذلک فأعطانی،فلا تسبقوهم فتهلکوا و لا تعلّموهم فهم أعلم منکم. أخرجه ابن عقدة فی الموالاة من طریق عبد اللّه بن سنان عن أبی الطفیل عنهما به.

و من طریق ابن عقدة أورده أبو موسی المدینیّ فی الصّحابة و قال:إنّه غریب جدّا، و الحافظ أبو الفتوح العجلیّ فی کتابه«الموجز فی فضائل الخلفاء»].

و نیز در«جواهر العقدین»بعد ذکر بعض مؤیّدات این حدیث شریف گفته:

[

و عن علیّ رضی اللّه عنه أنّ النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم قال: ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه سببه بیده و سببه بأیدیکم و أهل بیتی. أخرجه إسحاق بن راهویه فی مسنده

ص: 172

من طریق کثیر بن زید،عن محمّد بن عمر بن علیّ بن أبی طالب،عن أبیه،عن جدّه علیّ به،و هو سند جیّد.و کذا رواه الدّولابیّ فی«الذّریّة الطّاهرة»و رواه الجعابیّ فی الطالبیّین من حدیث عبد اللّه ابن موسی،عن أبیه عبد اللّه بن حسن،عن أبیه عن جدّه،عن علی رضی اللّه عنه،و لفظه:أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:قال: إنّی مخلّف فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه عزّ و جلّ طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. و رواه البزّار و لفظه: إنی مقبوض و إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین یعنی کتاب اللّه،و عترتی أهل بیتی و إنّکم لن تضلّوا بعدهما و إنّه لن تقوم السّاعة حتّی یبتغی أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم کما تبغی الضّالّة،فلا توجد.

و عن أبی ذر(رض) أنّه اخذ بحلقة باب الکعبة فقال:إنی سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یقول:إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض،فانظروا کیف تخلفونی فیهما. أشار إلیه التّرمذی فی جامعه و أخرجه ابن عقدة من حدیث سعد بن طریف عن الأصبغ بن نباتة عنه و عن أبی رافع مولی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال: لمّا نزل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم و رضی عنه عند غدیر خم مصدره من حجّة الوداع قام خطیبا بالناس بالهاجرة فقال:أیّها الناس إنّی ترکت فیکم الثّقلین الثّقل الأکبر و الثقل الأصغر فأما الثقل الأکبر فبید اللّه طرفه و الطرف الآخر بأیدیکم و هو کتاب اللّه فإن تمسّکتم به فلن تضلّوا و لن تذلّوا(تزلّوا.ظ)أبدا،و أمّا الثّقل الأصغر فعترتی أهل بیتی إنّ اللّه هو الخبیر أخبرنی أنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألته ذلک لهما،و الحوض عرضه ما بین بصری و صنعاء،فیه من الآنیة عدد الکواکب و اللّه سائلکم کیف خلفتمونی فی کتابه و أهل بیتی،الحدیث. اخرجه ابن عقدة من طریق محمّد بن عبد اللّه بن أبی رافع عن ابیه عن جدّه به.

و عن أبی هریرة رضی اللّه عنه،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: انی خلّفت فیکم اثنتین لن تضلّوا بعدهما أبدا،کتاب اللّه و نسبی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض.

اخرجه البزّار فی مسنده.

و عن أمّ هانی رضی اللّه عنها؛قالت: رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من حجّته حتی إذا کان

ص: 173

بغدیر خمّ أمر بدوحات فقممن،ثمّ قام خطیبا بالهاجرة فقال:أمّا بعد،أیّها النّاس! فإنّه یوشک أن أدعی فأجیب و قد ترکت فیکم ما لن تضلّوا بعده أبدا کتاب اللّه طرف بید اللّه و طرف بأیدیکم و عترتی أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،ألا إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، أخرجه ابن عقدة من حدیث عمرو بن سعید بن عمرو بن جعدة بن هبیرة عن أبیه،عن أبیه(جدّه ظ)أنه سمعها تقول به.

و عن أمّ سلمة رضی اللّه عنها قالت: أخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم بید علیّ رضی اللّه عنه بغدیر خمّ فرفعه حتّی رأینا بیاض إبطه فقال:من کنت مولاه فعلیّ مولاه، الحدیث. و فیه: ثمّ قال:یا أیّها النّاس!إنّی مخلّف فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. أخرجه ابن عقدة من حدیث عروة بن خارجة، عن فاطمه ابنة علی،عنها به.و أخرجه جعفر بن محمّد الرزّاز عنها بلفظ: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فی مرضه الذی قبض فیه یقول،و قد امتلأت الحجرة من أصحابه:أیها النّاس! یوشک أن أقبض قبضا سریعا فینطلق بی و قد قدّمت إلیکم القول معذرة إلیکم،ألا إنّی مخلّف فیکم کتاب ربّی عز و جلّ و عترتی،أهل بیتی.ثمّ أخذ بید علیّ فرفعها فقال:هذا علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض فأسألهما ما خلّفت فیهما].

و علامه سمهودی از أکابر محقّقین أعلام و أماثل منقّدین عالیمقام نزد سنیه می باشد.نبذی از محامد وافره و محاسن کاثره و معالی باهره و مدائح زاهرۀ او از «ضوء لامع»شمس الدّین سخاوی و ذیل آن از جار اللّه محمّد بن عبد العزیز بن فهد مکی و«عجالة الراکب و بلغة الطالب»عبد الغفار بن ابراهیم العکی العدثانی و«نور سافر فی أخبار القرن العاشر»عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی و«سبل الهدی و الرّشاد»محمّد بن یوسف شامی و«وسیلة المآل»أحمد بن الفضل بن محمّد با کثیر المکّیّ و«صراط سوی»محمّد بن محمّد بن علی الشّیخانی القادری»و«جذب القلوب»شیخ عبد الحقّ الدّهلوی و«بلغة المسیر»إبراهیم بن حسن الکردی و«کفایة المتطلّع»تاج الدّین الدّهّان المکّی و«تنضید العقود السّنیّة»رضی الدّین محمّد بن علی الشّامی و«نواقض»و«إشاعه»محمّد

ص: 174

ابن عبد الرّسول البرزنجی و«مفتاح النّجاء»مرزا محمّد بن معتمد خان البدخشی و«بدر طالع» محمّد بن علی الشّوکانی و«ذخیرة المآل»أحمد بن عبد القادر العجیلی و«إیضاح لطافة المقال» فاضل رشید و«إزالة الغین»حیدر علی معاصر؛بر متتبّع خبیر واضح و مستنیرست.در این جا اکتفاء بر عبارت«ضوء لامع»و ذیل آن می رود.

سخاوی در«ضوء لامع»گفته:[علیّ بن عبد اللّه بن أحمد بن أبی الحسن علی بن عیسی بن محمّد بن عیسی نور الدّین أبو الحسن بن الجمال الحسنی السّمهودی القاهری الشّافعی،نزیل الحرمین و الماضی أبوه و جدّه یعرف بالشّریف السّمهودی.ولد فی صفر سنة أربع و أربعین و ثمان مائة بسمهود و نشأ بها فحفظ القرآن و«المنهاج»و لازم والده حتّی قرأه علیه بحثا مع شرحه للمحلّی و«شرح البهجة»لکنّ النّصف الثّانی منه سماعا و«جمع الجوامع»و غالب«ألفیّة ابن مالک»بل سمع علیه جلّ البخاریّ و«مختصر مسلم»للمنذری و غیر ذلک.و قدم القاهرة معه و بمفرده غیر مرّة أوّلها سنة ثمان و خمسین و لازم أوّلا الشّمس الجوجری فی الفقه و أصوله و العربیّة،و کان مما قرأ علیه جمیع «التّوضیح»لابن هشام و«الخزرجیّة»مع الحواشی الابشیطیّة و شرحه للشّذور و الرّبع الأول من«شرح البهجة»للولیّ و شرح شیخه المحلّی«المنهاج»قراءة لأکثره و سماعا لسائره مع سماع غالب شرح شیخه أیضا لجمع الجوامع،بل قرأ بعضهما علی مؤلّفهما مع سماع دروس من الروضة علیه بالمؤیّدیة.

و أکثر من ملازمة المناوی،و کان ممّا أخذه عنه تقسیم«المنهاج»مرّتین بفوت مجلس او مجلسین فی کلّ منهما لکنّه تلفّق له منهما معا و«التّنبیه»و«الحاوی»و «البهجة»بفوت یسیر فی کلّ منهما،و جانبا من«شرح البهجة»و من«شرح جمع الجوامع» کلاهما لشیخه و قطعة من حاشیته علی أوّلهما،و ممّا کتبه علی«مختصر المزنی»فی درس الشّافعی و علی«المنهاج»فی درس الصّالحیّة و ممّا قرأه علیه بحثا قطعة من«شرح ألفیّة العراقی»و من«بستان العارفین»للنّووی.و بجامع عمرو جمیع«الرّسالة» للقشیری،و سمع علیه«المسلسل»بشرطه،و البخاری مرارا بأفوات،و قطعة

ص: 175

من مسلم و من«مختصر جامع الأصول»للبارزی،و من آخر«تفسیر البیضاوی».

و ألبسه خرقة التّصوّف و قرأ علی النّجم ابن قاضی عجلون بعض تصحیحه للمنهاج و علی الشّمس البامی قطعة من«شرح البهجة»مع حضور تقاسیمه فی«المنهاج» و علی الزّین زکریا«شرح المنهاج الأصلی»للأسنائی و غالب شرحه علی«منظومة ابن الهائم»فی الفرائض.و علی الشمس الشروانی«شرح عقائد النّسفی»للتفتازانی،بل سمعه علیه ثانیة و غالب«شرح الطوالع»للأصفهانی.و سمع علیه الإلهیّات بحثا بمکّة و قطعة من«الکشّاف»و غالب مختصر سعد الدین علی«التلخیص»و شیئا من «المطوّل»و من العضد شرح ابن الحاجب و من«شرح المنهاج الأصلی»للسّیّد العبری و غیر ذلک.

و حضر عند العلم البلقینی من دروسه فی قطعة الأسنائی و عند الکمال إمام الکاملیّة دروسا و ألبسه الخرقة و لقّنه الذّکر و قرأ«عمدة الأحکام»بحثا علی السّعد ابن الدّیری و أذن له فی التّدریس هو و البامیّ و الجوجریّ،و فیه و فی الإفتاء الشّهاب الشّارمساحیّ بعد امتحانه له فی مسائل و مذاکرته معه،و فیهما ایضا زکریّا، و کذا المحلیّ و المناویّ،و عظم اختصاصه بهما،و تزاید مع ثانیهما بحیث خطبه لتزویج سبطته،و قرّره معیدا فی الحدیث بجامع طولون،و فی الفقه بالصّالحیّة و أسکنه قاعة القضاء بها و عرض علیه النّیابة فأبی،ثمّ فوّض إلیه عند رجوعه مرّة إلی بلده مع القضاء حیث حلّ النّظر فی أمر نوّاب الصّعید و صرف غیر المتأهّل منهم فما عمل بجمیعه.

ثمّ إنّه استوطن القاهرة مع توجّهه لزیارة أهله أحیانا إلی أن توجّه للحجّ و معه والدته فی ذی القعدة سنة سبعین فی البحر و کاد أن یدرک الحجّ فلم یمکن،و جاور سنة إحدی بکمالها و کنت هناک فکثر اجتماعنا،و کتب بخطه مصنّفی«الابتهاج» و سمعه منّی،و کذا سمع منّی غیره من تصانیفی،و کان علی خیر کبیر و فارقته بملّة بعد أن حججنا.ثم توجه منها إلی طیبة فقطنها من سنة ثلاث و سبعین و لازم و هو فیها الشّهاب الأبشیطیّ و حضر دروسه فی«المنهاج»و غیره و سمع علیه جانبا من«تفسیر

ص: 176

البیضاوی»و من«شرح البهجة»للولیّ و بحث علیه«توضیح»ابن هشام.بل قرأ علیه من تصانیفه شرحه لخطبة«المنهاج»و حاشیته علی«الخزرجیة»،و أذن له فی التّدریس و أکثر من السماع هناک علی أبی الفرج المراغی،بل قرأ علی العفیف عبد اللّه ابن القاضی ناصر الدّین ابن صالح أشیاء بالأجائز.و ألبسه خرقة التّصوّف بلباسه من عمر الأعرابی.

و کذا کان سمع بمکّة علی کمالیّة ابنة محمّد بن أبی بکر المرجانی و شقیقها الکمال أبی الفضل محمّد و النجم عمر بن فهد،فی آخرین.و بالقاهرة علی من سوی من تقدّم ختم البخاری مع ثلاثیّاته بقراءة الدّیمی علی من اجتمع من الشّیوخ بالکاملیّة.بل قرأ علی النّجم عبد الرّزّاق فی منیة ابن خصیب شیئا من«الموطّأ»و من«الشّفاء»،و أجاز له جماعة و لم یکثر من ذلک.

و صاهر فی المدینة النّویّة بیت الزّرندی،فتزوّج أخت محمّد بن عمر بن المحبّ و لها محرمیّة بالنّجم ابن یعقوب ابن أخی زوجها،ثمّ فارقها و تزوّج أخت الشّیخ محمّد المراغی ابنة شیخه أبی الفرج و فارقها بعد مدّة بعد موت أخیها و انتفع به جماعة من الطلبة فی الحرمین،و صنّف فی مسئلة فرش البسط المنقوشة ردّا علی من نازعه و قرضه له أئمّة القاهرة،و کذا عمل للمدینة النّبویّة تاریخا تعب فیه،قرّضه له کاتبه و البرهان ابن ظهیرة و قرئ علیه بعضه بمکّة،و کذا ألّف غیر ما ذکر و من ذلک«حاشیة علی الإیضاح النّووی»فی المناسک،و التمس من صاحبنا النّجم بن فهد تخریج شیء ممّا تقدّم سماعه له ففعل و عظّمه فی الخطبة و زاد،و مات قبل إکماله فبیّضه ولده متمّما لما أمکنه فیه.

احتراق جمیع کتب السمهودی بالمدینة المنورة

و قدم من المدینة إلی مکّة فی رمضان سنة ستّ و ثمانین رفیقا لابن العماد قبل وقوع الحریق بالمدینة،فسلم من هذه الحادثة و لکن احترقت جمیع کتبه و هی شیء کثیر.و سافر إلی القاهرة فی موسمها رفیقا للمذکور أیضا فدخلاها و لقی السّلطان فأحسن إلیه بمرتّب علی الذّخیرة و غیره بل و وقف هو و غیره علی المدینة کتبا من أجله و رسم

ص: 177

بسعایته بسدّ السّرداب المواجه للحجرة الشریفة و المتوصّل منه الدّور العسّ، لما کان یحصل فیه من الفساد مع معاکسة ابن الزّمن له فیه،و کانت المصلحة فی سدّه.

و شهد موت ابن العماد،ثمّ سافر لزیارة أمّه،فما کان بأسرع من موتها بعد لقائه لها.ثمّ توجّه فزار بیت المقدس،و عاد إلی القاهرة،ثمّ إلی المدینة،ثمّ إلی مکّة،فحجّ،ثمّ رجع إلی المدینة مستوطنا مقتصرا علی إماء و ابتنی له بیتا و لقیته فی کلا الحرمین غیر مرّة و غبطته علی استیطانه المدینة و صار شیخها قلّ أن لا یکون أحد من أهلها لم یقرأ علیه،و استقربه الأشرف بعنایة البدری أبی البقاء فی النّظر علی المجمع لمدرسته و ما به من الکتب الّتی أوقفها فیه و صار المتکلّم فی مصارف المدرسة المزهریّة فیها مع الصّرف له من الصّدقات الرّومیّة کالقضاة،و ذلک مائة دینار،و ربّما تنقص، و ما اضیف إلیه من التدریس ممّا وقفه ملک الرّوم و انقیاد الأمیر داود بن عمر له فی صدقاته لأهل الحرمین حین حجّ و بعده،بل اشتری من أجله کتبا وقفها،و کذا انقاد له ابن جبر و غیره فی أشباه هذا لما تقرّر عندهم من علمه و تدیّنه،و مع ذلک فهو یتکسّب بالبیع و الشّراء بنفسه و بمندوبه،و ربّما عامل الشّریف أمیر المدینة.

و بالجملة،فهو إنسان فاضل مفنّن متمیّز فی الفقه و الأصلین،مدیم للعمل و الجمع و التّألیف،متوجّه للعبادة و للمباحثة و المناظرة،قویّ الجلادة علی ذلک،طلق العبارة فیه،مغرم به مع قوّة نفس و تکلّف خصوصا فی مناقشات لشیخنا فی الحدیث و نحوه.

و ربّما أدّاه البحث إلی مخاشنة مع المبحوث معه و قد ینتهی فی ذلک لما لا یلیق بجلالته و یتجرّأ علیه من لم یرتق لوجاهته،و لو أعرض عن هذا کلّه لکان مجمعا علیه.و علی کل حال فهو و زید هناک فی مجموعه و لأهل المدینة به جمال.و الکمال للّه.و لا زالت کتبه ترد علیّ بالسّلام و طیب الکلام و فی ترجمته من«تاریخ المدینة»و«التاریخ الکبیر» و«المعجم»زیادة علی ما هنا من نظم و غیره.و ممّا کتبته عنه من نظمه:

ألا إنّ دیوان الصّبابة قد صبا بما صبّ من حسن الصّناعة إذ سبا

نفوسا سکاری من رحیق شرابه و ألحاظ صبّ من صبابته صبا].

و جار اللّه بن فهد هاشمی مکی در«ذیل ضوء لامع گفته»:[أقول:

ص: 178

و بعد المؤلّف عاش نحو عشر سنین و صار مجمعا علیه فیما یقوله و یؤلّفه و اجتمعت به رفقة والدی فی عام تسع و تسعمائة بالمدینة،و سمعت علیه تاریخه«الوفا»و فتاواه المجموعة و غیرهما من کتب الحدیث،و أجاز لی روایتها فاغتبطت بها ثمّ عدت لبلدی فبلغنی أنه مرض بحمی قویّة یومین و أسکت فی ثانیهما،و مات فی الثّالث یوم الخمیس ثامن عشری ذی القعدة عام إحدی عشرة و تسعمائة،و صلّی علیه بالرّوضة عصر یومه و وقف بجنازته إمام حجرة جدّیه و دفن بالبقیع خلف قبة الإمام مالک رضی اللّه عنه و رحمهما و لم یخلف بالمدینه مثله]انتهی.

فهذا السمهودی علاّمتهم البارع فی النّقد و التحقیق،و حجّتهم السّابق فی السّبر و التّدقیق،قد روی هذا الحدیث السّافر الأنیق،الزّاهر الرّشیق المؤتلق البریق،الملتمع الشریق،فأورده بطرق عدیدة مونقة کلّ التأنیق،و ساقه بسیاقات سدیدة منسّقة کلّ التّنسیق،فیا له من متبحّر أجری للنّاهل العطشان أنهرا ذوات تدفیق،و أعظم به من متهمّر أنار علی الهائم الحیران شرکا ذوات تطریق،فطوبی لمن نهج منهج الإیقان بالإمعان و التّحدیق،و سلک مسلک الإدغان بمساعدة التّوفیق و آثر من الرشد واضح الجدد و لا حب الطریق،و جانب فیه مشی الأخرق و سار سیر الرّفیق، و الویل لمن هاجر من الإدلاء کلّ حازم أفیق،و نابذ من الهداة کلّ حادب شفیق،و اختار من العمی کلّ فجّ عمیق،و آثر من الرّدی کلّ مرمی سحیق.

140-أما روایت فضل اللّه بن روزبهان الخنجی الشیرازی

حدیث ثقلین را،پس در«شرح رسالۀ اعتقادیّه»خود که برای عبد اللّه خان اوزبک والی بخارا بعبارت فارسی تألیف نموده،علی ما نقل عنه؛گفته:[قوله:

اعتقاد کنیم که آل حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم واجب التّعظیم و لازم الاقتداءاند.أقول:

أمّا تعظیم آل پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم،اعتقاد آنست که فرضست بنابر أحادیث صحیحه که درین باب وارد شده.از آن جمله آنکه در حجّة الوداع در خطبۀ پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم فرموده:

[یا أیّها الناس!إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی،ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی،إلی آخره. و در حدیث دیگر فرموده:

اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی.

ص: 179

و این کلمه را به سه نوبت تکرار فرمودند.ازینجا مستفاد شد که تعظیم و محبّت ایشان واجب باشد و رعایت حقوق ایشان لازم.و نیز چون فرموده اند که اگر بر أهل بیت دست زنند هرگز گمراه نگردند،پس أمر فرمودند باقتدای ایشان و مراد از اهل بیت کسانی اند که صدقه بر ایشان حرام باشد]انتهی.

و نهایت جلالت مرتبت و غایت نبالت منزلت ابن روزبهان،نزد أجلّه و أعیان سنّیّه بر ناظر«ضوء لامع»شمس الدّین سخاوی و«إیضاح»و«غرّة الرّاشدین» فاضل رشید و«منتهی الکلام»مولوی حیدر علی معاصر؛واضح و ظاهرست، و قد سبق بیان ذلک فی مجلّد حدیث الطّیر بالتّفصیل،بحمد اللّه المنعم المفضل المنعم المنیل.

فهذا فضلهم الفاضل،و کابرهم المناضل،و بارعهم المحنّک البازل،و جذیلهم المحکّک الجازل،قد روی هذا الحدیث الحابس علی الهدی و الآزل،و أثبته بالبیان الخارم للزّیغ و الخازل،فمن آل إلی الصّواب فهو الطّافر الباذل،و من مال إلی التّباب فهو الخاسر الخاذل،و اللّه ولیّ التّوفیق فی کلّ سهل و عاضل،و هو المیسّر للغلاب علی کلّ مناضل ناضل.

141-أما روایت شهاب الدین أحمد بن محمد القسطلانی الشافعی

حدیث ثقلین را،پس در«مواهب لدنیّه»در بحث تحقیق مراد از اهل بیت گفته:

[

و عن زید بن أرقم،قال قام فینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم خطیبا،فحمد اللّه و أثنی علیه ثم قال:

أمّا بعد أیّها النّاس!إنّما أنا بشر مثلکم یوشک أن یأتینی رسول ربّی فأجیبه، و إنّی تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه عزّ و جلّ فیه الهدی و النّور فتمسّکوا بکتاب اللّه عزّ و جلّ و خذوا به.و حثّ و رغّب فیه ثمّ قال:و أهل بیتی اذکّرکم اللّه عزّ و جلّ فی أهل بیتی،ثلث مرّات. فقیل لزید:من أهل بیته؟أ لیس نساؤه من أهل بیته؟قال:بلی!إنّ نساؤه من أهل بیته و لکنّ أهل بیته من حرم علیهم الصّدقة بعده.قال:و من هم؟قال:هم آل علیّ و آل جعفر و آل عقیل و آل عبّاس.قال:

کلّ هؤلاء حرم علیم الصّدقة؟قال:نعم!خرّجه مسلم.و الثّقل،محرّکة کما فی

ص: 180

«القاموس»:کلّ شیء نفیس مصون.قال:و منه الحدیث«إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی»و هو بکسر المهملة و سکون المثنّاة الفوقیّة.و الأخذ بهذا الحدیث أحری].

و نیز در«مواهب لدنیّه»گفته:[

و أخرج أحمد عن أبی سعید معنی حدیث زید بن أرقم السّابق مرفوعا بلفظ «إنّی اوشک أن ادعی و أجیب،و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض،فانظروا ما تخلفونی فیهما». و عترة الرّجل،کما قاله الجوهریّ:أهله و نسله و رهطه الأدنون،أی الأقارب].

و علامه قسطلانی از أجلّۀ علمای مشاهیر،و أماثل کملای نحاریر نزد سنّیّه بوده،محامد مبهرۀ و محاسن مزهرۀ او بر متتبّع«ضوء لامع»شمس الدّین سخاوی و ذیل آن از جار اللّه بن عبد العزیز بن فهد هاشمی و«منن کبری»و«لواقح الأنوار» عبد الوهّاب بن أحمد بن علی الشّعرانی و«نور سافر»عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی و«مقالید الأسانید»أبو مهدی عیسی بن محمّد الثّعالبی و«سمط مجید»شیخ أحمد بن محمّد قشاشی و«کفایة المتطلّع»تاج الدین الدّهّان المکّی و «بدر طالع»محمّد بن علی الشّوکانی الصّنعانی و«بستان المحدّثین»خود شاه صاحب و«إتحاف النّبلاء»مولوی صدیق حسن خان؛معاصر ظاهر و باهرست.بنابر اختصار،در این جا بر بعض عبارات اقتصار می شود.

محمد بن علی بن محمد الشوکانی الصّنعانی در«بدر طالع»گفته:[أحمد ابن محمّد بن أبی بکر بن عبد الملک بن الزّین أحمد بن الجمال محمّد بن الصّفی محمّد بن المجد الحسین بن التّاج علی القسطلانی الأصل المصریّ الشّافعیّ،و یعرف بالقسطلانی، ولد لثانی عشر ذی القعدة سنة 851 بمصر،و نشأ بها فحفظ القرآن و«الشّاطبیّتین»و نصف الطیّبة الجزریّة»و«الوردیّة»فی النّحو و تلی السّبع علی السّراج عمر بن قاسم الأنصاری الشّناوی و بالثّلاث إلی:و «قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا» علی الزّین عبد الغنیّ الهیثمی،و بالسّبع ثمّ بالعشر فی ختمتین علی الشّهاب بن أسد،و أخذ القرآن(القراءات.ظ)

ص: 181

من جماعة أیضا.و أخذ الفقه علی الفخر المقسمی تقسیما و الشّهاب العبادی،و قرأ ربع العبادات من«المنهاج»و من البیع و غیره من«البهجة»علی الشّمس البامی، و قطعة من«الحاوی»علی البرهان،و من أوّل«حاشیة الجلال البکری علی المنهاج» إلی أثناء النّکاح بفوات فی أثنائها علی مؤلّفها.و سمع مواضع من«شرح الألفیّة»و سمع علی الملتوتی و الرّضی الأوجاقی و السّخاوی.و قرأ«صحیح البخاری»بتمامه فی خمسة مجالس علی الشّاوی.و قرأ فی الفنون علی جماعة.ثمّ حجّ غیر مرّة،و جاور سنة أربع و ثمانین ثمّ جاور مجاورة اخری فی سنة أربع و تسعین،و سمع بها عن جماعة، و جلس للوعظ بالجامع العمری،و کان یجتمع عنده جمّ،ثمّ جلس بمصر شاهدا رفیقا لبعض الفضلاء و بعده تجمّع و کتب بخطّه لنفسه و لغیره أشیاء،بل جمع فی القراءات «العقود السّنیّة فی شرح المقدّمة الجزریّة»فی التّجوید و«الکنز فی وقف حمزة و هشام علی الهمز»و«شرحا علی الشّاطبیة»وصل فیه إلی الإدغام الصّغیر و زاد فیه زیادات ابن الجزری مع فوائد غریبة لا توجد فی شرح غیره.و کتب علی«الطّیبة» قطعة مزجا و علی«البردة»مزجا أیضا سمّاه«مشارق الأنوار المضیئة فی مدح خیر البریّة» و«تحفة السّامع و القاری بختم صحیح البخاری».

و من مؤلّفاته المشهورة شرح البخاری المسمّی«إرشاد السّاری علی صحیح البخاری»فی أربع مجلّدات،و«شرح صحیح مسلم»مثله و لم یکمل،و«المواهب اللّدنیّة بالمنح المحمدیّة»و کان متعفّفا جیّد القراءة للقرآن و الحدیث و الخطابة، شجیّ الصّوت،مشارکا فی الفضائل،متواضعا متودّدا،لطیف العشرة،سریع الحرکة مع کثرة أسقامه.و اشتهر بالصّلاح و التّعفّف علی طریق أهل الفلاح.

قال الشّیخ جار اللّه بن فهد:و لمّا اجتمعت به فی الرّحلة الاولی أجازنی بمؤلّفاته و مرویّاته،و فی الرّحلة الثّانیة عظّمنی و اعترف لی بمعرفة فنّی و تأدب معی و لم یجلس علی مرتبته بحضرتی،فاللّه یزید فی إکرامه و یبلغه غایة مرامه.

قال:ثمّ بلغنی فی رحلته إلی الشّام أنّه مات فی لیلة الجمعة سابع المحرّم سنه 923،و صلّی علیه بعد الجمعة بالجامع الأزهر،و دفن بالمدرسة جوار منزله

ص: 182

تغمّده اللّه برحمته].

فهذا القسطلانی نابههم الفائز الجلیل المکانة،و ناقدهم المتّصف بعظیم الرّزانة،قد روی هذا الحدیث الشّریف الّذی أظهر اللّه سلطانه،و آثر هذا الخبر الّذی أنار برهانه،فواها لمن دری شانه،و طوبی لمن عرف مکانه،و سقیا لمن أسّس بنیانه،و رعیا لمن رصّص أرکانه،و الویل لمن أنطق فیه بالباطل لسانه،و عقد علی الدّخل فیه جنانه،فأثار من الصّدر أضغانه،و أسعر من الحقد نیرانه.

142-اما روایت شمس الدین محمد العلقمی

حدیث ثقلین را،پس در«کوکب منیر-شرح جامع صغیر»گفته:

[حدیث «أمّا بعد،ألا أیّها النّاس!فإنّما أنا بشر یوشک أن یاتی رسول ربّی فأجیب»إلی آخره. و أوّله کما فی مسلم:قال یزید بن حیّان: انطلقت(أنا صح.ظ)و حصین بن سبرة و عمر(عمرو.ظ)بن مسلم إلی زید بن الأرقم(أرقم.ظ)فلما جلسنا إلیه قال له حصین:

لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا:رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم،و سمعت حدیثه و غزوت معه،و صلّیت خلفه.لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا؛حدّثنا یا زید ما سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم؟قال:یا بن أخی!و اللّه لقد کبرت سنّی و قدم عهدی و نسیت بعض الّذی کنت أعی من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فما حدّثتکم فاقبلوا و ما لا فلا تکلّفونیه،ثمّ قال:قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما فینا خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة،فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و وکد(و ذکر.ظ)ثم قال:أمّا بعد،ألا!،فذکره، و فی آخره: فقال له حصین:من أهل بیته؟أ لیس نساؤه من أهل بیته؟ فقال:نساؤه من أهل بیته و لکنّ أهل بیته من حرم الصّدقة بعده.قال:و من هم؟ قال:هم آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عبّاس.قال:کلّ هؤلاء حرم الصّدقة بعده؟قال:نعم! قوله:«یدعی خمّا»بضمّ المعجمة و تشدید المیم،و هو غدیر علی ثلثة أمیال من الجحفة،یقال له:غدیر خم.

قوله: و«أنا تارک فیکم الثّقلین.فذکر کتاب اللّه و أهل بیته» قال النّوویّ:

ص: 183

قال العلماء:سمیّا ثقلین لعظمهما و کبر شأنهما،و قیل:لثقل العمل بهما.

قوله:«و لکنّ أهل بیته من حرم الصّدقة».قال النّوویّ:و هو بضمّ الحاء و تخفیف الرّاء،و المراد بالصّدقة الزّکاة و هی حرام علی بنی هاشم و بنی المطّلب،و قال مالک:بنو هاشم فقط،و قیل:بنی قصی،و قیل:قریش کلّه.قوله:و من أهل بیته یا زید؟ أ لیس نساؤه من أهل بیته؟(قال:نساءه من أهل بیته.صح.ظ)و لکنّ أهل بیته من حرم الصّدقة بعده قال؟و من هم؟قال:آل علیّ و آل عقیل،إلی آخره.و فی روایة اخری لمسلم أیضا بعد الرّوایة الاولی فقلنا:من أهل بیته؟نساؤه؟قال:لا،و ایم اللّه!إنّ المرأة تکون مع الرّجل العصر من الدّهر ثمّ یطلّقها فترجع إلی أهالیها(أبیها.ظ)و قومها.أهل بیته أصله و عصبته الّذین حرموا الصّدقة بعده.قال النّوویّ:فی هذه الرّوایة دلیل علی إبطال قول من قال قریش کلّها فقد کان فی نسائه قرشیّات و هنّ عائشة و حفصة و أمّ سلمة و سودة و أمّ حبیبة.و امّا قوله فی الرّوایة الأولی:نسائه من أهل بیته،و قوله فی الرّوایة الثّانیة لا فهاتان ظاهرهما التّناقض.قال النّوویّ:و المعروف فی معظم الروایات فی غیر مسلم أنّه قال:نساؤه لیس(لسن.ظ)من أهل بیته،فتناول الرّوایة الاولی علی أنّ المراد أنهنّ من أهل بیته الّذین یساکنونه و یعولهم و أمر باحترامهم و إکرامهم و سمّاهم ثقلا و وعظ فی حقوقهم فنساؤه یدخلن فی هذا کلّه و لا یدخلن فیمن حرم الصّدقة،و قد أشار إلی هذا فی الرّوایة الأولی بقوله:نساؤه من أهل بیته و لکنّ أهل بیته من حرم الصّدقة فاتّفقت الرّوایات،و اللّه أعلم].

و شمس علقی از معاریف علماء عظام و مشاهیر نبهای فخام سنّیّه است.

شهاب الدین أحمد خفاجی در«ریحانة الألبّاء»گفته:[و من بیوت العلم بالقاهرة:العلاقمة.فمنهم:شیخنا العلاّمة إبراهیم العلقمیّ و أخوه شمس الملّة و الدّین.

أمّا الشّمس صاحب«الکوکب المنیر فی شرح جامع الصّغیر»فشیخ الحدیث فی القدیم و الحدیث،لم تزل سحب إفاداته فی ریاض الفضل ذوارف حتّی صار و هو العلم المفرد من أعرف المعارف،فهو هضبة مجد و فی التّقی جوهر فرد،قد تحلّی بخدمة الجلال السیوطی کمالا،و رقی إلی سماء المعالی فازداد جمالا].

ص: 184

و شیخ أحمد بن محمد المقری در«فتح المتعال فی مدح النّعال»گفته.

[و قد سلم ما ذکره(1) رحمه اللّه من ذلک الشّیخ الإمام الحافظ العلقمی فی حاشیته علی«الجامع الصّغیر فی أحادیث البشیر النّذیر»إذ قال:

ورد أنّ طول نعل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم شبر و إصبعان و عرضهما ممّا یلی الکعبین سبع أصابع و بطن القدم خمسة و فوقها ست و رأسها محدّد و عرض ما بین القبالین إصبعان،انتهی و هو عین ما فی«الألفیة» لأنّه رحمه اللّه أتی بمثل ما فی الألفیة و سلمه و ناهیک به].

و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در«کشف الظنون»در ذکر شروح «جامع صغیر»گفته:[منها-شرح الشیخ شمس الدین محمّد بن العلقمی الشّافعی تلمیذ المصنّف،المتوفی سنه 929 تسع و عشرین و تسعمائة.و هو شرح بالقول فی مجلّدین و سمّاه«الکوکب المنیر»لکنّه ترک أحادیث بلا شرح لکونها غیر محتاجة إلیه.

قال:حیث أقول:شیخنا،فمرادی المصنّف.و حیث أقول:فی الحدیث:علامة الصّحة أو الحسن،فمن تصحیح المؤلّف برمز صورته«صح»أو«ح»بخطّه.و حیث أقول:و کتبا، فالمراد بهما السّیّد الشّریف یوسف الأرسونی و ابن مغلطائی(مغلتای.ظ)انتهی.

فهذا العلقمی کابرهم المفخّم،و ماجدهم المعظّم،و بارعهم المکرّم،و سابقهم المقدّم،قد أثبت هذا الحدیث الشریف المسدّد المقوم،المزوی بسنائه علی الدّرّ المنظّم،فلقم المنکر بن بالحجر و ألقم،و جرع الجاحدین أمرّ من طعم العلقم،فلا ینحرف عن لقم الحقّ إلاّ من ألف الغیّ فکسر دینه و ثلم،و لا ینقصف فی مجهلة الباطل إلاّ من ترک الصّدق فمشی بآذان النّعام المصلم.

143-أما روایت عبد الوهاب بن محمد بن رفیع الدین البخاری

حدیث ثقلین را،پس در«تفسیر أنوری»بتفسیر آیۀ مودّت در ذکر فضائل اهل بیت علیهم السلام گفته:[

و عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه،قال: خطب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فقال:أیّها النّاس!إنّی ترکت فیکم الثّقلین خلیفتین إن أخذتم بهما لن تضلّوا بعدی أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی

ص: 185


1- یعنی العراقی ( 12 )

و هم أهل بیتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. أورده الثعلبیّ و ذکر الإمام أحمد بن حنبل فی مسنده بمعناه].

و عبد الوهاب بخاری از أکابر علمای عظام و أجلّۀ عرفای فخام سنّیّه بوده، شطری از محامد مبهرۀ أحلام و نبذی از مفاخر مطربۀ أعلام او شیخ عبد الحق دهلوی در«أخبار الأخیار»و سید محمّد بخاری در«تذکرة الأبرار»آورده،بنابر ایجاز و اختصار بعضی از آن از«تذکرة الأبرار»منقول می شود.

سید محمد بخاری در صدر«تذکرة الأبرار»گفته:[این وامانده از مطالب و مقاصد که بکرم إلهی و فیض نامتناهی از أصل فطرت و أیّام صبا إلی یومنا هذا بمحبّت و مودّت اهل بیت کرام و سادات عظام مجبول و مفطورست خواست که بحکم«من أحبّ شیئا أکثر ذکره»بمناقب و مفاخر و محامد و مآثر این گروه با شکوه،رطب اللّسان باشد،و چون نهایت غلامی و اعتقاد بحضرت عالیۀ متعالیه،تاج الأولیاء العارفین، سیّد الأتقیاء و الواصلین،وارث علوم الأنبیاء و المرسلین،ناظم امور المؤمنین،بحر العلوم و الحقائق،مستخرج الحکم بالدّقائق،جامع جوامع الکمالات،محیی مراسم الخیرات معدن أنوار التّوفیق،مخزن أسرار التحقیق،المخصوص بعون اللّه الباری،قطب الأقطاب حاجی عبد الوهاب بخاری قدس سرّه دارد؛بخاطر شکسته ریخت که أحوال خلف و سلف حضرت ایشان نگارد]إلخ.

و نیز سید محمد بخاری در مقالۀ أولی از«تذکرة الأبرار»گفته:[ذکر زبدة الأقطاب حاجی عبد الوهّاب.ولادت با سعادت آن حضرت در سال هشتصد و شصت و نه هجریّه که شمار«یا خیر اولیا»موافق آنست بوده،آیات عظمت و أمارات جلالت از جبین نورآگین ایشان چون آفتاب تابان می تافت،قبولی عظیم و تصرّفی قویم داشتند،و علماء وقت و طلبۀ روزگار را بجناب آن حضرت بازگشت می بود،و سیّد الطرفین بودند].

إلی أن قال بعد ذکر نسبه و بیان سلسلة خرقته و خلافته[از مبدء حال تا منتهای کمال صحبت با مشایخ کبار بوده و همیشه در افاده و استفاده می بودند تا بنهایت کمال

ص: 186

و تکمیل رسیده بهدایت و ارشاد مشغول گشتند،روزی در ملتان در مجلس وعظ پیر خود شیخ صدر الدّین نشسته بودند ازو شنیدند که دو نعمت عظمی در دنیا موجودست که (بهترین.صح.ظ)جمیع نعمتهاست،یکی:تلاوت قرآن مجید که حق تعالی بیواسته بدان متکلم ست و مردم آن را در نمی یابند.دوم:طواف حرمین شریفین که وجود مبارک مصطفی صلعم در آن أمکنۀ شریفه بصفت حیات موجودست و خلق از آن غافل است.شنیدن این سخن همان بود و اختیار سفر حجاز همان هر چند اهلیّت ایشان که صبیّه شیخ صدر الدّین بوده هم در آن أیّام در عقد نکاح ایشان آمده منع نمود فائده نداد والدۀ ماجدۀ وی نیز از شیخ التماس کرد که هنوز از کدخدائی ایشان بیش از چهار ماه نشده است و عزم سفر دور دراز دارند،اگر ازین عزیمت بازآیند بعد از چند گاه دیگر روند مناسب می نماید.شیخ فرمود:معاذ اللّه!من ایشان را برای دختر خود از راه حقّ باز دارم،پس براه خشکی شرف زیارت پیغمبر صلعم دریافته بوطن أصلی مراجعت نموده بدیپالپور رسیدند شیخ را درنیافتند که از عالم رحلت فرموده بود و سفر آخرت گزیده بسیار غمگین شدند،شبی در واقعه دیدند که شیخ می فرماید که:ای فرزند!بدهلی رو آنجا وطن گیر که مرشد ظاهری و پیر صحبت تو آنجاست!ترا ازو نعمتها خواهد رسید!بحکم این اشارت بدهلی آمده سلطان سکندر لوی را نسبت بایشان اخلاص درست پدید آمد شرائط تکریم و تعظیم بجا آورد و از آداب نیازمندی دقیقۀ نامرعی نمی داشت].

إلی أن قال بعد ذکر طرف من أحواله:[ایشان را بار دیگر از دهلی قصد زیارت حرمین دریافت نموده،شیخ محمّد مشایخ را بجای خود نشانده متوجّه أماکن شریفه شدند و بار دیگر باین سعادت رسیده بحکم بشارت نبوی صلعم بدهلی بازگشتند،این بار ایشان را در مدینه اختیار وطن دامنگیر شده بود،روزی از روضۀ آن سرور صلعم آوازی شنیدند که:«یا ولدی!رح إلی الهند و سلّم ابنیک!».و هم درین بار، بالهامات ربّانی و بشارات نبوی صلعم مشرّف گشتند،یکی بتزویج فاطمه بنت عبد اللّه که از سلطانزاده های روم بود ترک سلطنت خود نموده در مدینه سکونت داشت و

ص: 187

بدولت درویشی قناعت کرده نفائس عمر را در آن مکان شریف در صحبت درویشان و خدمت ایشان بسر می برد،ویرا نیز در آن معامله صورت ایشان نموده بودند و بشارت داده که صبیّۀ خود را در عقد مناکحت ایشان درآورده.دوم:بقدوم ولدین صالحین و تسمیۀ یکی بمزّمل و دیگری بمدثّر با آنکه،شاه حلال شیرازی و شیخ محمّد حسن خیالی را در مکّه مکرّمه می بودند با خود بدهلی برند و این هر دو عزیز را اگر چه مرید جای دیگر بودند نسبت محبّت و اخلاص بایشان بود و از ایشان بهرۀ تمام و نصیب تام داشتند.و ایشان را در علم حال و مقام تصوّف و حدیث و تفسیر مصنّفات بسیارست،از آن جمله:«تفسیر أنوری»ست که معانی أکثر آیات قرآنی را بنعت رسول صلعم و ذکر وی ارجاع نموده اند و بسیاری از دقائق عشق و أسرار محبّت در آنجا درج کرده،لختی در بیان آنکه حقیقت مشاهده در بیان نیاید و در گفتگو نمی گنجد می نویسد.«یا هذا!إنّی کنت لیلة فی خدمة مرشدی رئیس عقلاء المجانین عبد اللّه بن یوسف الفرشی و کان یعلّمنی ممّا علّمه اللّه.فلمّا انتهی إلی کیفیة المشاهدة قال:إنّ هذا العلم لا یدخل فی تقریر،و المرید إذا حصّل و استرشد یرشد.و قال ذلک لأنّ للقلوب فی کونها وعاء لأحوال متفاوتة لا یوجد قلبان متّفقان فی وجدان ثمرات الأحوال أصلا،فکلّ قلب له لذّة غیر لذة قلب غیره».آغاز این تفسیر در سنه نهصد و پانزدهم سال هجری أوائل ربیع الثانی بود و تمامی آن در همان سال هفدهم شهر شوال، فکان بین الشّروع و الإتمام ستّة أشهر و عدد من الأیام،و رساله ایست در شمائل نبی و قصائد عربی در لغت وی صلعم از شیخ عبد العزیز قدّس سرّه که از عزیزان سلسلۀ چشت بود و عوارف را پیش ایشان سند کرد.نقلست که در أیّام تحریر«تفسیر أنوری»از جمیع لباس الشأن و از قلم و کاغذ و سیاهی بوی مشک می آمد و أکثر آن را در حالت استغراق نوشته اند و خدمت مخدومی عبد الحقّ در«تاریخ دهلی»هم از شیخ عبد العزیز نقل می کند که روزی در خدمت ایشان سبق می خواندم،درین أثنا متوجّه مرقد شریف شاه شدند،چون نزدیک روضه شریفه

ص: 188

او رسیدند مرا بیرون در نشانده و خود درون در آمده مشغول مراقبه گشتند،دیر شد که بر نیامد نظر درون انداختم دیدم که صورتی جمیل از قبر برآمده ست و ایشان تملّقات غریبه و تعشّقات عجیبه دارند!از صورت این معامله بی اختیار صیحه زدم که باعث احتجاب آن صورت شد!ایشان برخاستند و دست مرا گرفتند و گفتند بیایید میان،شیخ عبد العزیز برخیزید بخانه رویم هوای بارانست مبادا کتابها که بیرون خانه داشته آمده ام تر شوند.نقلست که ایشان را مرتبه ثانی از مکّه بدهلی اتّفاق مراجعت افتاد،در أثناء راه عمّان را طوفانی عظیم و شورشی سخت پیدا شد و نزدیک آمد که کشتی غرق شود،مردانی که بارها سفر دریا دیده بودند بر خود بلرزیدند و دست از جان شسته از حیات نومید گشتند،ایشان در آن حال بتلاوت مشغول بودند غباری بر دل ایشان ننشست و گرد فتوری بر دامن ایشان راه نیافت.أهل کشتی التماس دعا کردند،فرمود:من از حضرت رسالت پناه صلعم أمانت سلام بدو فرزند دارم و بقدوم دو فرزند صالح مبشّرم و هنوز أمانت سلام بآن دو فرزند نرسانیدم و آن دو فرزند دیگر بوجود نیامده اند سلامت خواهم رفت و کشتی را آسیب نخواهد رسید.زمانی نگذشت که طوفان فرو نشست و کشتی بسلامت ماند!].

إلی أن قال بعد نقل شطر من خوارقه:[وفات ایشان در سال نهصد و سی و دو که عدد«شیخ حاجی»موافق آنست واقع شد و همان روز که پادشاه بابر بدهلی درآمد، و کان یوم الاستفتاح جمعة کان أو سبتا،مزار ایشان در جوار مقبرۀ متبرّکۀ شاه عبد اللّه قرشی ست،عمر شریف ایشان شصت و سه سال بود].

فهذا عبد الوهاب البخاری بارعهم النّحریر،و عارفهم الخبیر،المفسّر عندهم للکتاب العزیز أحسن تفسیر،الموشی کلامه بأزین توشیة و تحبیر،المخصوص لدیهم بالکرامة الباهرة أوان التّحریر و التّسطیر،المعطّر علی ما یقولون بأکمل التّعبیق و التّعطیر،قد روی هذا الحدیث المشرق المنیر المزهر المستنیر،فأورده فی تفسیر آیة المودّة،إرشادا للنّاظر البصیر،و عزّی تخریجه إلی جهبذیه إفحاما لکلّ مستریب منبر بالنّکیر،فلا یصدف عن الإیقان به إلاّ الجاحد الغریر،و لا ینکبّ

ص: 189

عن الإذعان له إلاّ المنکر الضّریر،و اللّه الواقی عن زیغه القائد إلی السّعیر؛و هو الصّائن بلطفه عن الصّغو إلیه فی هذا التغریر.

144-أما روایت شمس الدین أبو عبد اللّه محمد بن یوسف الشامی الدمشقی الصالحی

حدیث ثقلین را؛پس در کتاب«سبل الهدی و الرّشاد فی سیرة خیر العباد» که معروفست بسیرت شامیّه این حدیث شریف را آورده؛و ستقف علی ذلک فیما بعد إن شاء اللّه تعالی فی عبارة«إنسان العیون»للحلبی.

و کمال عظمت و جلالت و رفعت و نبالت علاّمه محمّد بن یوسف شامی و نهایت معروفیّت و اشتهار و اعتماد و اعتبار تصانیف او بر ناظر«لواقح الأنوار»عبد الوهّاب شعرانی و«خیرات حسان»ابن حجر مکّی و«ریحانة الألبّاء» شهاب الدّین أحمد خفاجی و«فتح المتعال»أحمد بن محمّد المقری و«کفایة المتطلّع»تاج الدّین الدّهّان المکّی و «کشف الظنون»فاضل چلپی و«رسالۀ أصول حدیث»خود مخاطب و«شوکت عمریّه»فاضل رشید و«منتهی المقال»مفتی صدر الدّین خان و«إشباع الکلام» مولوی سلامة اللّه و«منتهی الکلام»و«إزالة الغین»حیدر علی فیض آبادی و «سیرت نبویّه»أحمد بن زینی بن أحمد الشّافعی المشهور بدحلان و«قول مستحسن»مولوی حسن زمان؛واضح و لائح ست.

و غیر عازب عن أرباب العثور و الاطّلاع أنّ فی روایة حبرهم هذا المدید الباع لذلک الخبر المرتفع کلّ الارتفاع؛المستنیر کالنّار علی الیفاع،أمنع حاجز لمن مال إلی التّکذیب بالإسراع؛و أردع وازع لمن جنح إلی التّفنید بالاهطاع،و اللّه ولیّ التّوفیق و الإیزاع؛للتّحرّج عنه و الارتداع؛و هو الواقی بلطفه عن الانغمار و الانخداع و الصّائن بمنّه عن الانسلاخ و الانخلاع

145-أما روایت محمد بن احمد الشربینی الخطیب

حدیث ثقلین را؛پس در تفسیر«سراج منیر»بتفسیر آیۀ مودّت گفته:[

و روی

ص: 190

زید بن أرقم عن النبیّ صلی اللّه علیه و سلّم أنّه قال: إنّی تارک فیکم کتاب اللّه و أهل بیتی،أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،قیل لزید بن أرقم؟فمن أهل بیتی(بیته.ظ)فقال:هم آل علیّ و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس].

و نیز در«سراج منیر»بتفسیر آیۀ «سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ» گفته:

[و الثّقل،العظیم الشّریف؛

قال صلی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ثقلین کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترتی]انتهی.

فهذا الشربینی الخطیب،قد أثبت هذا الحدیث الطّیب المطیب،اللاّحب الملحب للصّدق علی کلّ بعید و قریب،المرشد الموصل إلی الصّواب کلّ نازح عن الحقّ غریب،فلا یعافه إلاّ من أشرب فی قلبه حبّ الباطل المشنوء المعیب،و لا ینحرف عنه إلاّ من أجری إلی الضّلال فهو ینحوه بالرّکض الوعیب،و اللّه الکاشف بفضله من العمی کلّ حالک غریب،و هو المانع بکرمه عن الرّکون إلی دیدن ذوی التّخسیر و التّتبیب.

146-أما روایت شهاب الدین أحمد بن محمد بن علی بن حجر الهیتمی المکی

حدیث ثقلین را،پس در«صواعق محرقه»در ذکر حدیث غدیر گفته:[و یرشد لما ذکرناه حثّه صلی اللّه علیه و سلّم فی هذه الخطبة علی أهل بیته عموما و علی علیّ خصوصا،و یرشد إلیه أیضا ما ابتدئ به هذا الحدیث و

لفظه عند الطبرانی و غیره بسند صحیح أنّه صلی اللّه علیه و سلّم خطب بغدیر خمّ تحت شجرات فقال:أیّها النّاس!إنّه قد نبّأنی اللّطیف أنّه لم یعمر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی یلیه من قبله،و إنّی لأظنّ أنّی یوشک أن أدعی فأجیب و إنّی مسئول و إنّکم مسئولون،فما ذا أنتم قائلون؟قالوا:نشهد أنّک قد بلّغت و جهدت فجزاک اللّه خیرا.فقال:أ لیس تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ جنّته حقّ و أنّ ناره حقّ و أنّ الموت حقّ و أنّ البعث حقّ بعد الموت و أنّ السّاعة آتیة لا ریب و أنّ اللّه یبعث من فی القبور؟قالوا:بلی نشهد بذلک!قال:اللّهمّ اشهد! ثمّ قال:یا أیّها النّاس!إن اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم،

ص: 191

فمن کنت مولاه فهذا مولاه،یعنی علیّا،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه،ثمّ قال:یا أیّها النّاس!إنّی فرطکم و إنّکم واردون علیّ الحوض أعرض ممّا بین بصری إلی صنعاء،فیه عدد النّجوم قد حان من فضّة و إنّی سائلکم حوض حین تردون علیّ عن الثّقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما.الثّقل الأکبر کتاب اللّه عزّ و جلّ سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به لا تضلّوا و لا تبدّلوا و عترتی أهل بیتی فإنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّهما لن ینقضیا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز ابن حجر در«صواعق»در فصل آیات وارده در شأن أهل بیت علیهم السلام در آخر بیان آیۀ تطهیر گفته:[ثمّ أکّد صلی اللّه علیه و سلّم ذلک کلّه بتکریر طلب ما فی الآیة لهم

بقوله: اللّهمّ هؤلاء أهل بیتی، إلی آخر ما مرّ،و بإدخاله نفسه معهم فی العدّ لتعود علیهم برکة اندراجهم فی سلکه،بل

فی روایة أنّه اندرج معهم جبرئیل و میکائیل إشارة إلی علیّ قدرهم و أکّده أیضا بطلب الصّلوة علیهم

بقوله: فاجعل صلواتک، إلی آخر ما مرّ، و أکده أیضا

بقوله: إنا حرب لمن حاربهم، إلی آخر ما مرّ أیضا.و

فی روایة أنّه قال بعد ذلک: ألا!من آذی قرابتی فقد آذانی و من آذانی فقد آذی اللّه تعالی.

و فی أخری:

و الّذی نفسی بیده لا یؤمن عبد بی حتّی یحبّنی و لا یحبّنی حتّی یحبّ ذویّ.فأقامهم مقام نفسه ،و من ثمّ صحّ

أنّه صلی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی].

و نیز ابن حجر در«صواعق»در فصل مذکور گفته:[الآیة الرّابعة:قوله تعالی: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ .

أخرج الدّیلمیّ عن أبی سعید الخدری أنّ النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم قال: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ عن ولایة علیّ. و کان هذا هو مراد الواحدی بقوله:

روی فی قوله تعالی «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» عن ولایة علی و أهل البیت، لأنّ اللّه أمر نبیّه صلی اللّه علیه و سلّم أن یعرّف الخلق أنّه لا یسألهم علی تبلیغ الرّسالة أجرا إلاّ المودّة فی القربی.و المعنی أنّهم یسئلون:هل والوهم حقّ الموالاة کما أوصاهم النبیّ صلی اللّه علیه و سلّم أم أضاعوها و أهملوها؟ فتکون علیهم المطالبة و التّبعة،انتهی.و أشار بقوله:کما أوصاهم النبیّ صلی اللّه علیه و سلّم إلی الأحادیث الواردة فی ذلک،و هی کثیرة و سیأتی منها جملة فی الفصل الثانی.

ص: 192

و من ذلک

حدیث مسلم عن زید بن أرقم قال: قام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم خطیبا،فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال:أمّا بعد،یا أیّها النّاس!إنّما أنا بشر مثلکم یوشک أن یأتینی رسول ربّی عزّ و جلّ فأجیبه و إنّی تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه عزّ و جلّ فیه الهدی و النّور فتمسّکوا بکتاب اللّه عزّ و جلّ و خذوا به.و حثّ فیه و رغّب فیه،ثمّ قال:و أهل بیتی،اذکّرکم اللّه عزّ و جلّ فی أهل بیتی،ثلث مرّات.فقیل لزید:من أهل بیته؟أ لیس نساؤه من أهل بیته قال:بلی إنّ نساؤه من أهل بیته و لکنّ أهل بیته من حرم علیهم الصّدقة بعده قال:و من هم؟قال:هم آل علیّ و آل جعفر و آل عقیل و آل عبّاس.قال:کلّ هؤلاء حرم علیهم الصّدقة؟قال:نعم!

و أخرج التّرمذیّ و قال:حسن غریب إنّه صلی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی؛أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما.

و أخرجه أحمد فی مسنده بمعناه؛و لفظه: إنّی اوشک أن ادعی فاجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا بم تخلفونی فیهما. و سنده لا بأس به.و

فی روایة أنّ ذلک کان فی حجّة الوداع، و فی اخری مثله؛ یعنی کتاب اللّه کسفینة نوح من رکب فیها نجا و مثلهم؛أی اهل بیته؛کمثل باب حطّة من دخله غفرت له الذّنوب. و ذکر ابن الجوزیّ لذلک فی«علل المتناهیة»وهم او غفلة عن استحضار بقیّة طرقه؛بل

فی مسلم عن زید بن ارقم انّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال ذلک یوم غدیر خم و هو ماء بالجحفة کما مرّ؛و زاد: اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی. قلنا لزید:من اهل بیته؟ نساؤه؟قال لا،ایم اللّه!إنّ المرأة تکون مع الرجل العصر من الدّهر ثمّ یطلّقها فترجع إلی أبیها و قومها اهل بیته اهله(اصله.ظ)و عصبته الّذین حرموا الصّدقة بعده.و

فی روایة صحیحة: إنّی تارک فیکم امرین لن تضلّوا ان اتّبعتموهما؛و هما کتاب اللّه،و أهل بیتی عترتی، زاد الطبرانیّ: إنّی سألت ذلک لهما؛فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم.

و فی روایة: کتاب اللّه و سنّتی؛ و هی المراد من الأحادیث المقتصرة علی الکتاب لأنّ السّنّة مبیّنة له فأغنی ذکره عن ذکرها.

ص: 193

فالحاصل أنّ الحثّ وقع علی التّمسّک بالکتاب و بالسّنة و بالعلماء بهما من أهل البیت و یستفاد من مجموع ذلک بقاء الامور الثّلثة إلی قیام السّاعة.

ثم اعلم أنّ لحدیث التّمسّک بذلک طرقا کثیرة وردت عن نیّف و عشرین صحابیّا.

و مرّ له طرق مبسوطة فی حادی عشر الشّبه،و فی بعض تلک الطّرق أنّه قال ذلک بحجّة الوداع بعرفة.و فی اخری أنّه قاله بالمدینة فی مرضه و قد امتلأت الحجرة بأصحابه.و فی اخری أنّه قال ذلک بغدیر خم و فی اخری أنّه(قاله.صح.ظ)لمّا قام خطیبا بعد انصرافه من الطّائف کما مرّ،و لا تنافی،إذ لا مانع من أنه کرر علیهم ذلک فی تلک المواطن.

و غیرهما اهتماما بشأن الکتاب العزیز و العترة الطاهرة.

و فی روایة عند الطبرانی عن ابن عمر أنّ آخر ما تکلّم به النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم:اخلفونی فی أهل بیتی.

و فی اخری عند الطبرانی و أبی الشّیخ أنّ للّه عزّ و جلّ ثلث حرمات فمن حفظهنّ حفظ اللّه دینه و دنیاه،و من لم یحفظهنّ لم یحفظ اللّه دنیاه و لا آخرته.قلت:

ما هنّ؟قال حرمة الإسلام و حرمتی و حرمة رحمی. و فی روایة للبخاری عن الصّدیق من قوله: یا أیّها النّاس!ارقبوا محمّدا صلی اللّه علیه و سلّم فی أهل بیته. أی احفظوه فیهم فلا تؤذوهم.

و أخرج ابن سعد(أبو سعید ظ)و الملاّ فی سیرته أنّه صلی اللّه علیه و سلّم قال: استوصوا بأهل بیتی خیرا فإنی اخاصمکم عنهم غدا و من أکن خصمه أخصمه و من أخصمه دخل النّار.

و أنّه قال: من حفظنی فی أهل بیتی فقد اتّخذ عند اللّه عهدا.

و أخرج الأوّل: أنا و أهل بیتی شجرة فی الجنّة و أغصانها فی الدّنیا،فمن شاء اتّخذ إلی ربّه سبیلا. و الثانی:حدیث.

فی کلّ خلف امّتی عدول من أهل بیتی ینفون عن هذا الدّین تحریف الضّالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین.ألا!و إنّ أئمتکم وفدکم إلی اللّه عزّ و جلّ فانظروا من توفدون.

و أخرج أحمد خبر «الحمد للّه الّذی جعل فینا الحکمة أهل البیت»

و فی خبر حسن: ألا!إنّ عیبتی و کرشی أهل بیتی و الأنصار فاقبلوا من محسنهم و تجاوزوا عن مسیئهم.

«تنبیه»:سمّی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم القرآن و عترته-و هی بالمثنّاة الفوقیّة:الأهل و النّسل و الرّهط الأدنون-ثقلین،لأنّ الثّقل کلّ نفیس خطیر مصون،و هذان

ص: 194

کذلک إذ کلّ منهما معدن للعلوم اللّدنیّة و الأسرار و الحکم العلیّة و الأحکام الشّرعیّة و لذا حثّ صلی اللّه علیه و سلّم علی الاقتداء و التّمسّک بهم و التّعلّم منهم،و

قال: الحمد للّه الّذی جعل فینا الحکمة أهل البیت. و قیل:سمیّا ثقلین لثقل وجوب رعایة حقوقهما.ثمّ الّذین وقع الحثّ علیهم منهم إنّما هم العارفون بکتاب اللّه و سنّة رسوله،إذ هم الّذین لا یفارقون الکتاب إلی الحوض.و یؤیّده

الخبر السّابق: و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم.

و تمیّزوا بذلک عن بقیّة العلماء لأنّ اللّه اذهب عنهم الرّجس و طهرّهم تطهیرا،و شرّفهم بالکرامات الباهرة و المزایا المتکاثرة،و قد مرّ بعضها.و سیأتی الخبر الّذی فی قریش:

و تعلّموا منهم فإنّهم أعلم منکم. فإذا ثبت هذا العموم القریش فأهل البیت أولی منهم لانّهم امتازوا عنهم بخصوصیّات لا یشارکهم فیها بقیّة قریش.

و فی أحادیث الحثّ علی التّمسّک بأهل البیت إشارة إلی عدم انقطاع متأهّل منهم للتمسّک به إلی یوم القیامة،کما أنّ الکتاب العزیز کذلک،و لهذا کانوا أمانا لأهل الأرض کما یأتی.و یشهد لذلک الخبر السّابق

«فی کلّ خلف من امّتی عدول من أهل بیتی» إلی آخره.ثمّ أحقّ من أن یتمسّک به منهم إمامهم و عالمهم علیّ بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه،لما قدّمناه من مزید علمه و دقائق مستنبطاته،و من ثمّ قال أبو بکر:

علیّ عترة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم.أی الّذین حثّ علی التّمسّک بهم.فخصّه لما قلنا و کذلک (لما قلناه و لذلک خ.ل.)خصّه صلّی اللّه علیه و سلّم بما مرّ یوم غدیر خمّ.و المراد بالعیبة و الکرش فی الخبر السّابق آنفا أنّهم موضع سرّه و أمانته و معادن نفائس معارفه(فی غیبته.صح.ظ)و حضرته،إذ کلّ من العیبة و الکرش مستودع لما یخفی علیه ممّا به القوام و الصّلاح لأنّ الاول لما یحرز فیه نفائس الأمتعة،و الثّانی مستقرّ الغذاء الّذی به النّموّ و قوام البنیة.و قیل:هما مثلان لاختصاصهم باموره الظّاهرة و الباطنة،إذ مظروف الکرش باطن و العیبة ظاهر و علی کلّ فهذا غایة فی التعطّف علیهم و الوصیّة بهم.

و معنی

«و تجاوزا عن مسیئهم» أی فی غیر الحدود و حقوق الآدمیّین.و هذا أیضا محمل لخبر الصحیحین(الخبر الصحیح.خ.ل):أقیلوا ذوی الهیئات عثراتهم و من ثمّ

ورد فی روایة: إلاّ الحدود و فسّرهم الشّافعیّ بأنّهم الّذین لا یعرفون الشرّ. و یقرب منه قول غیره

ص: 195

هم اصحاب الصّغائر دون الکبائر.و قیل:من إذا أذنب و تاب].

و نیز ابن حجر در«صواعق»در تتمه کتاب که در آن تلخیص کتاب«مناقب اهل البیت»للحافظ السّخاوی بعمل آورده گفته:[و قد جاءت الوصیّة الصّریحة بهم فی عدّة احادیث.منها:

حدیث إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی الثّقلین احدهما اعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض،فانظروا کیف تخلفونی فیهما. قال التّرمذیّ:حسن غریب،و اخرجه آخرون.

و لم یصب ابن الجوزی فی ایراده فی«العلل المتناهیة»،کیف و

فی«صحیح مسلم»و غیره فی خطبته قرب رابغ مرجعه من حجّة الوداع قبل وفاته بنحو شهر(شهرین.خ.ل) إنّی تارک فیکم الثّقلین اوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،ثم قال:و أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،ثلاثا ،فقیل لزید بن أرقم راویه:من اهل بیته؟أ لیس نساؤه من اهل بیته؟قال:نساؤه من اهل بیته و لکن اهل بیته من حرم الصّدقة بعده قیل:و من هم؟قال:هم آل علیّ و آل عقیل و آل جعفر و آل العبّاس رضی اللّه عنهم.قیل:کلّ هؤلاء حرم الصّدقة؟قال:نعم!و

فی روایة صحیحة: کأنّی قد دعیت فاجبت إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین احدهما أکد(اکبر ظ)من الآخر کتاب اللّه عز و جل و عترتی،أی بالمثنّاة،فانظروا کیف تخلفونی فیهما فإنّهما لن یتفرقا حتی یردا علیّ الحوض، و فی روایة: إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض،سألت ربّی ذلک لهما،فلا تتقدّموهما(تقدّموهما.خ ل)فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم. و لهذا الحدیث طرق کثیرة عن بضع و عشرین صحابیّا لا حاجة لنا ببسطها.و

فی روایة: آخر ما تکلّم به النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم:اخلفونی فی أهلی ،و سمّاهما ثقلین إعظاما لقدرهما إذ یقال لکلّ خطیر شریف«ثقل»أو لأنّ العمل بما أوجب اللّه من حقوقهما ثقیل جدا.و منه قوله تعالی: إِنّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً.

أی له وزن و قدر لأنه لا یؤدّی إلاّ بتکلیف ما یثقل.و سمّی الإنس و الجنّ ثقلین لاختصاصهما بکونهما(بأنهما.خ.ل)قطّان الأرض و بکونهما فضّلا بالتّمییز علی سائر

ص: 196

الحیوان.و فی هذه الأحادیث سیّما

قوله صلی اللّه علیه و سلم «انظروا کیف تخلفونی فیهما» و

«اوصیکم بعترتی خیرا»

و«اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی» الحثّ الأکید علی مودّتهم و مزید الإحسان إلیهم و احترامهم و اکرامهم و تأدیة حقوقهم الواجبة و المندوبة، کیف و هم أشرف بیت وجد علی وجه الأرض فخرا و حسبا و نسبا و لا سیّما إذا کانوا متبعین للسّنة النّبویّة کما کان علیه سلفهم کالعبّاس و بنیه و علیّ و أهل بیته و عقیل و بنیه و بنی جعفر.و

فی قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: لا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم ،دلیل علی أنّ من تأهّل منهم للمراتب العلیّة و الوظائف الدّینیّة کان مقدّما علی غیره،و یدلّ له التّصریح بذلک فی کلّ قریش کما مرّ فی الأحادیث الواردة فیهم.و إذا ثبت هذا لجملة قریش فأهل بیت النّبویّ الّذین هم غرّة فضلهم و محتد فخر و هم السّبب فی تمیّزهم علی غیرهم،بذلک أحری و أحقّ و أولی].

و نیز ابن حجر مکی در«منح مکّیّة-شرح قصیدۀ همزیّه»بشرح شعر:

آل بیت النّبیّ إنّ فؤادی لیس یسلیه عنکم التّأساء

گفته:[

و فی الحدیث أیضا: إنّی تارک فیکم ما ان تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی کتاب اللّه و عترتی، فلیتأمّل کونه قرنهم بالقرآن فی أنّ التّمسّک بهما یمنع الضّلال و یوجب الکمال].

و مفاخر زاخره و مآثر کاثره ابن حجر مکّیّ بر متتبّع«لواقع الأنوار» عبد الوهّاب بن أحمد بن علیّ الشّعرانی و«ریحانة الألبّاء»شهاب الدّین أحمد ابن محمّد بن عمر خفاجی و«نور سافر عن أخبار القرن العاشر»شیخ عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی و«تحفه بهیّه فی طبقات الحنفیّة»عبد اللّه بن حجازی الشّیر بالشّرقاوی و«براهین قاطعه»کمال الدّین جهرمی و«شرح شمائل ترمذی»حاجی محمّد بلخی خلیفه سیّد علی همدانی و«ما ثبت بالسّنّة»شیخ عبد الحقّ و«مرقاة-شرح مشکاة» ملاّ علی قاری و«نوافض الرّوافض»سیّد محمّد بن عبد الرّسول برزنجی و«ذخیرة المآل» أحمد بن عبد القادر عجیلی و«کفایة المتطلّع»تاج الدّین بن أحمد دهان مکّی و«إمداد-

ص: 197

بمعرفة علوّ الإسناد»سالم بن عبد اللّه بن سالم البصری و«در رسنیّه-فیما علا من الأسانید الشّنوانیّه»محمّد بن علی بن منصور الشّنوانی و«ثبت»عبد الرحمن بن محمّد ابن عبد الرحمن الکزبری الدّمشقی و رسالۀ«اصول حدیث»خود مخاطب و«إیضاح لطافة المقال»فاضل رشید و«إزالة الغین»مولوی حیدر علی معاصر و غیر آن ظاهر و باهرست.

اینجا اکتفا بر عبارت«لواقح الأنوار»می رود،و هی هذه:[و منهم:الشّیخ الإمام العلاّمة المحقّق الصّالح الورع الزاهد الخاشع النّاسک الشّیخ شهاب الدّین ابن حجر نزیل الحرم المکّیّ رضی اللّه عنه.أخذ العلم عن مشایخ الإسلام بمصر و أجازوه بالفتوی و التّدریس و أفتی بجامع الأزهر و الحجاز و انتفع به خلائق،و هو أحد شهودی علی شیخی الشّیخ محمّد الشّناوی فی إذنه لی بتربیة المریدین و تلقینهم الذّکر صحبته رضی اللّه عنه نحو أربعین سنة،فما رأیت علیه شیئا یشینه فی دینه و ما رأیته قطّ أعرض عن الاشتغال بالعلم و العمل،صنّف رضی اللّه عنه عدّة کتب نافعة محرّرة فی الفقه و الاصول و المعقولات و اختصر کتاب«الرّوض»لابن المقری و شرحه شرحا عظیما فیه من الفوائد ما لم یوجد فی کتب شیخ الإسلام زکریّا و لا غیره حتّی غار منه بعض الحسدة فسرقه و رماه فی الماء کما قیل فاستأنف الشّرح ثانیا و کمّل،و«شرح الإرشاد»شرحین عظیمین و انتفع به خلائق فی مصر و الحجاز و الیمن و غیر ذلک،و هو مفتی الحجاز الآن یصدرون کلّهم عن قوله،و له أعمال عظیمة فی اللّیل لا یکاد یطّلع علیها إلاّ من خلی من الحسد؛من صغره إلی الآن لم یزاحم علی شیء من امور الدّنیا و لا یتردّد إلی أحد من الولاة إلاّ لضرورة،فأسئل اللّه تعالی أن یزیده من فضله و ینفعنا ببرکاته فی الدّنیا و الآخرة،آمین،]انتهی.

فهذا ابن حجر المکی علاّمتهم الجامع بین الفقه و الحدیث،و قدوتهم المتقن الممعن فی السّماع و الضّبط و التّحدیث،قد أثبت هذا الخبر المزری لنضارته علی کلّ ناضر غضّ أثیث،و صحّح هذا الحدیث الحاثّ لإنارته.علی الرّشاد کلّ التّحثیث، فلا ینکب عنه إلاّ من أوغل فی تیهاء الضّلال فهو یقطعها بالسّیر الحثیث،و لا یطعن فیه

ص: 198

فیه إلاّ من أبصر نار الفتنة فهو یوقدها بأشد التّأریث،و لا یرتاب فیه إلاّ من عمی علیه المخرج فهو شدید التخلیط عظیم التّشعیث،و لا یمتری فیه إلاّ من خفی علیه المنهج فهو کثیر التخبیط عجیب التعبیث.

147-أما روایت نور الدین علی بن حسام الدین عبد الملک القادری الشهیر بالمتقی

حدیث ثقلین را،پس از عبارات عدیدۀ«کنز العمال»که در روایات سابقه مذکور شد واضح و لائح است،و در اینجا نیز بعبارات آن مذکور می شود.پس باید دانست که علیّ متّقی در«کنز العمّال»گفته:

[أمّا بعد!ألا أیّها النّاس!فإنّما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربّی فاجیب و أنا تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه تعالی (فخذوا بکتاب اللّه.صح.ظ)و استمسکوا به و أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی.اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی. حم.و عبد بن حمید.م.عن زید بن أرقم].

و نیز در آن گفته:

[إنّی لکم فرط و إنّکم واردون علیّ الحوض عرضه ما بین صنعاء الی بصری،فیه عدد الکواکب من قد حان الذّهب و الفضّة،فانظروا کیف تخلفونی فی الثّقلین.قیل:و ما الثّقلان؟یا رسول اللّه!قال:الأکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فتمسّکوا به لن تزلّوا و لا تضلّوا و الأصغر عترتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض،و سألت لهما ذاک ربّی،فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تعلّموهما فإنّهم أعلم منکم.طب].

و محاسن مشرقه و مفاخر مونقه و نهایت علوّ مرتبت و غایت سمو منزلت علیّ متّقی نزد سنّیّه بر متتبّع«قول نقیّ فی مناقب المتّقی»تصنیف عبد القادر بن أحمد الفاکهی و«إتحاف التّقی فی فضل الشّیخ علی المتّقی»تصنیف شیخ عبد الوهّاب متّقی قادری و«زاد المتّقین فی سلوک طریق الیقین»و«أخبار الأخیار»شیخ عبد الحقّ دهلوی و«نور سافر عن أخبار القرن العاشر»عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی و«سبحة المرجان»غلام علی آزاد بلگرامی و«کفایة المتطلّع»تاج الدّین الدّهّان المکّی و«کشف الظّنون»مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی و«منتهی الکلام»

ص: 199

و«إزالة الغین»مولوی حیدر علی معاصر و«أبجد العلوم»و«إتحاف النّبلاء»مولوی صدیق حسن خان معاصر؛واضح و لائحست.در این جا بلحاظ اختصار بر بعضی از عبارات اکتفا می رود.

فاضل معاصر در«أبجد العلوم»گفته:[الشّیخ علی المتّقی بن حسام الدّین عبد الملک بن قاضی خان القادری الشّاذلی المدنی الچشتی.أصله من جونفور و مولده برهانفور من بلاد الدّکن.تلمذ علی الشّیخ حسام الدّین الملتانی و غیره من العلماء ترجمه ملا علی متقی مؤلف کنز العمال ثمّ سافر فی سنة 953 إلی الحرمین الشّریفین و صحب الشّیخ أبا الحسن و تلمذ علیه،یقول الکبری(و کان البکریّ یقول.ظ):للسّیوطی منّة علی العالمین،و للمتّقی منّة علیه.اشتغل بالتّدریس و التّألیف،و رتّب«جمع الجوامع»للسّیوطی علی أبواب الفقه،تزید مؤلّفاته علی المائة،و کان الشّیخ ابن حجر المکّی الفقیه الشّافعی صاحب «الصّواعق المحرقة»استاذه،و فی الآخر تلمذ علیه و لبس الخرقة منه.توفی-رح- فی سنة 975،تاریخ وفاته:قضی نحبه.ذکر له الشّیخ عبد الحقّ الدّهلویّ ترجمة حافلة فی المقصد الأوّل من کتابه«زاد المتّقین فی سلوک طریق الیقین»و اثنی علیه کثیرا و حرّر أحواله الشّریفة فی أبواب خمسة بإیضاح تامّ.و للشّیخ عبد الوهّاب المتّقی کتاب سمّاه«إتحاف التّقی فی فضل الشّیخ علی المتّقی»أبان فیه عن فضائله الکثیرة و هو حقیق بذلک،و قد وقفت علی توالیفه فوجدتها نافعة مفیدة ممتعة تامّة]انتهی.

فهذا علی المتقی حبرهم المعروف بالاتّقاء،و علمهم المنصوب للاقتفاء، الّذی أشار باتباعه(1)فیما یرونه الرّسول صلّی اللّه علیه و آله أهل الاصطفاء،و نصّ فیما یزعمونه علی کونه أفضل أهل زمانه من غیر ستر و لا خفاء،قد روی هذا الحدیث الباهر بالاعتلاء،السّافر للاجتلاء،فلا یحید عنه إلاّ الجاحد العظیم الجفاء،و لا یمیل عنه إلاّ الحائد التارک للوفاء،و اللّه الهادی بمنّه للانتهاء إلی النّهج السّواء،و هو الموزع الوازع بلطفه عن الاعتداء بالاهتداء.

ص: 200

148-أما روایت محمد طاهر فتنی گجراتی

حدیث ثقلین را،پس در«مجمع البحار»در لغت ثقل گفته:

[فیه: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی. سمّیا به لأنّ الأخذ بهما و العمل بهما ثقیل،و یقال لکلّ خطیر نفیس:ثقل،فسمّاهما به إعظاما لقدرهما و تفخیما لشأنهما].

و نیز در«مجمع البحار»در لغت عترت گفته:[نه.

فیه: کتاب اللّه و عترتی. عترة الرجل أخصّ أقاربه،و هم بنو عبد المطّلب،و قیل:أهل بیته الأقربون و هم أولاده و علیّ و أولاده،و قیل:عترته الأقربون و الأبعدون منهم].

و نیز محمد طاهر در«تکملۀ مجمع البحار»در لغت ثقل گفته:

[فیه: تارک فیکم الثّقلین. هو بفتحتین نحو المتاع].

و محامد عظیمه و مدائح فخیمه محمّد طاهر و کمال علوّ مرتبت و سمو منزلت که أکابر قوم برای او ثابت می نمایند بر متتبّع و ناظر«نور سافر»عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی و«أخبار الأخیار»شیخ عبد الحقّ دهلوی و«سبحة المرجان و«مآثر الکرام»غلام علی آزاد بلگرامی و«حالات الحرمین»رفیع الدّین خان مرادآبادی و«رسالۀ اصول حدیث»خود مخاطب و«إیضاح»فاضل رشید و«إزالة الغین»مولوی حیدر علی معاصر و«أبجد العلوم»و«إتحاف النّبلاء»مولوی صدیق حسن خان معاصر،ساطع و لامعست.روما للاختصار،در این مقام بر بعض عبارات اقتصار می رود.

فاضل معاصر در«أبجد العلوم»گفته:[الشّیخ محمّد طاهر الفتنی،صاحب«مجمع البحار»فی غریب الحدیث.و فتر:بلدة مق بلاد کجرات.تلمذ علی علماء بلده و صار رأسا فی العلوم الحدیثیّة و الأدبیّة،و رحل إلی الحرمین الشّریفین و أدرک علمائهما و مشایخهما سیّما الشّیخ علیّ المتّقی و ذکره فی مبدء کتابه«مجمع البحار»و أثنی علیه ثناء حسنا جمیلا،و عاد إلی بلده و قصر همّته علی إفادة العلوم و کان طریقته الاشتغال بعمل المداد و إعانة کتبة العلوم بهذا الإمداد حتی فی حالة الدّرس أیضا یشتغل بحلّه.له«المغنی فی أسماء الرّجال»و«تذکرة الموضوعات»و عزم علی کسر البواهیر المهدویة الّذین کانوا قومه و عهد أن لا یرتبط(یربط.ظ)العمامة علی رأسه حتی

ص: 201

یزیل تلک البدعة.فلمّا استولی السّلطان أکبر و الی دهلی فی سنة 980 علی کجرات و اجتمع بالشّیخ ربط العمامة بیده علی رأس الشّیخ و قال:علی ذمّة معدلتی نصرة الدّین و کسر الفرقة المبتدعین وفق إرادتک.و کان قد فوّض حکومة کجرات إلی أخیه الرّضاعی میرزا عزیز کوکه الملقب بالخان المعظّم فأعان الشّیخ،و أزال رسوم البدعة مهما أمکن ثمّ عزل الخان الأعظم و نصب مکانه عبد الرحیم خان خانان و کان شیعیّا فاعتضد به المهدویّة و خرجوا من الزّوایا و رموا السّهام علی الخبایا فحلّ الشّیخ العمامة عن رأسه و انطلق إلی أکبر بادشاه و کان فی مستقرّ الخلافة أکره،فتبعه جمع من المهدویة سرّا و هجموا علیه فی حوالی اجین و قتلوه سنة 986 فاستشهد و نقل جسده إلی فتن و دفن فی مقابر أسلافه.و کان صدّیقیّ النّسب من جهة أمّه،و أصله من البواهیر و أسلافهم جدیدو الإسلام.و بیوهار فی الهندیة التّجارة و بوهرة التّاجر،و قد ذکر الشّیخ عبد الحقّ الدّهلوی ترجمته فی«أخبار الأخیار»و ذکرتها أنا فی«إتحاف النّبلاء»و أیضا أفردت ترجمتها فی رسالة مستقلّة ألحقتها فی أوائل«مجمع البحار».قال الشّیخ عبد الوهاب المتّقی:رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فی الرّؤیا:فقلت:من أفضل النّاس فی هذا الزّمان؟یا رسول اللّه!فقال:شیخک ثمّ محمّد طاهر.و یا لها من رؤیا تفضّل علی الیقظة.

و کتابه«مجمع البحار»قد طبع بالهند لهذا العهد و اشتهر اشتهار الشّمس فی رابعة النّهار،و هو کتاب جمع فیه کلّ غریب الحدیث و ما ألّف فیه فجاء کالشّرح للصّحاح السّتّة،فإن لم یکن عند أحد شرح لکتاب من الامّهات السّتّ فهذا الکتاب یکفیه لحلّ المعانی و کشف المبانی،و هو کتاب متفق علی قبوله متداول بین أهل العلم منذ ظهر فی الوجود،و باللّه التّوفیق]انتهی.

فهذا محمد طاهر عالمهم المعروف المشهور،و کابرهم الممدوح بألسن الأعیان الصّدور قد أثبت هذا الحدیث المأثور،فی کتابه المقبول بین الجمهور،فلا ینحرف عن منهج الصّواب و هو ساطع النّور،إلاّ من تاه من الغیّ فی طخیاء الدّیجور،و لا یترک شرک الهدی و قد بان من السّفور،إلاّ من ألف الباطل فهو فی الضّلال مغمور.

ص: 202

149-أما روایت عباس بن معین الدین الشهیر بمرزا مخدوم الجرجانی ثم الشیرازی

حدیث ثقلین را،پس در«نواقض»در فرع ثانی از فصل اول گفته:[فضائل أهل البیت-

عن زید بن أرقم أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قام خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة،فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ فذکر(و ذکر.ظ)ثمّ قال:أما بعد،یا أیّها النّاس! إنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربی فاجیب و أنا تارک فیکم ثقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی(و النور.صح.ظ)فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به و أهل بیتی.

أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی.أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی(اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی.صح.ظ)

و فی روایة: کتاب اللّه هو حبل اللّه من اتّبعه کان علی الهدی و من ترکه کان علی الضّلالة رواه مسلم. أقول:و المخطب هو موضع اشتهر بغدیر خمّ.قال فی«تجرید الصّحاح»:أوشک، یوشک،إیشاکا:أسرع السّیر،و منه قولهم:یوشک أن یکون کذلک.

قوله صلّی اللّه علیه و سلم:

و أنا تارک فیکم ثقلین. سمّاهما ثقلین لأنّ الأخذ بهما و العمل بهما و المحافظة علی رعایتها ثقیل و قیل:سمّاهما ثقلین لأنّ کلّ نفیس و خطیر ثقیل(ثقل ظ)و منه الثّقلان الإنس و الجنّ،لأنّهما فضلا بالتمیز(بالتّمییز.ظ)علی سائر الحیوانات،و کلّ شیء له وزن و قدر یتنافس فیه فهو ثقیل(ثقل ظ)و سمّاهما بذلک إعظاما لقدرهما،و قد عرفت فی الفرع الأوّل حقیقة أهل البیت فلا نکرّرها.و أیضا

عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه، قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی، أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی.و لن یتفرقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما.

رواه التّرمذیّ].

و محتجب نماند که حسب تصریح مرزا مخدوم در صدر کتاب«نواقض» جمله أحادیث فرع ثانی فصل أوّل این کتاب روایات صحیحه می باشد،حیث قال فی صدر الکتاب:الفصل الأوّل،و فیه فرعان:الأول فی الآیات النازلة فی فضل الأصحاب و فصل بعض أصنافهم عموما و أهل البیت منهم لأنهم من أجلّة الأصحاب جامعون بین

ص: 203

شرقی القرابة و الصّحبة و هو مذیّل بتحقیق رشیق.الثانی فی الرّوایات الصّحیحة الدّالة علی فضل المذکورین فکلّ.ما ورد فی فضل شخص واحد(شخصین او زید.ظ)فهو ذکر فی هذا الفصل إلاّ ما ورد فی فضل الحسنین فإنّه ذکر فی الفصل الثّانی لأنّهما من غایة الاتّحاد بمنزلة شخص واحد،و لئلا یکون بین فضل أبیهما و امّهما فصل کثیر].

و مرزا مخدوم از مشاهیر علمای متکلّمین و معاریف کبرای معظّمین سنّیه است و نهایت جلالت شان و علوّ مکان او نزد این حضرات بر ناظر«نواقض»محمّد بن عبد الرسول البرزنجی المدنی و«مرافض»حسام الدّین سهارنپوری و«کشف الظنون» مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی و«إیضاح»فاضل رشید و«إزالة الغین»مولوی حیدر علی معاصر؛واضح و آشکارست.

فهذا متکلّمهم المبجّل عند صدورهم و القروم،عبّاس الشّهیر بمرزا مخدوم، قد روی هذا الحدیث الزّاری بحسن سیاقه علی العقد المنظوم،و أورده بطرق عدیدة رائقة لأهل الحلوم،و ذکره فی الفرع الملتزم فیه إیراد الأحادیث الصّحیحة عن السّیّد الأبطحی المعصوم،علیه و آله آلاف السّلام من الملک الحیّ القیوم،فرغمت و الحمد للّه آناف المنکرین الخصوم،و علت کلمة المقبلین المذعنین أهل الفهوم،فیا للّه و للجاحد المشنوء الملوم،المولع المنهوم،بالعناد المذموم،و اللّداد المشوم،کیف یؤثر البوار المحتوم، و یرکب متن الخسار إلی یوم الوقت المعلوم.

150-أما روایت شیخ بن عبد اللّه بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی

حدیث ثقلین را،پس در کتاب«العقد النّبویّ و السّرّ المصطفوی»گفته:

[

و أخرج ابن أبی شیبة،عن عبد الرّحمن،بن عوف،قال: لمّا فتح رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم مکّة انصرف إلی الطّائف فحصرها سبع عشرة او تسع عشرة یوما،ثم قام خطیبا فحمد اللّه و أثنی علیه ثم قال:اوصیکم بعترتی خیرا و إنّ موعدکم الحوض،و الّذی نفسی بیده لتقیمنّ الصّلوة،و لتؤتنّ الزّکوة أو لأبعثنّ إلیکم رجلا منّی أو کنفسی یضرب أعناقکم.ثمّ

ص: 204

أخذ بید علیّ رضی اللّه عنه،ثمّ قال:هو هذا، و فی روایة أنّه صلی اللّه علیه و سلم قال فی مرض موته:أیّها الناس!یوشک أن أقبض قبضا سریعا فینطلق بی و قد قدّمت إلیکم القول معذرة إلیکم ألا!إنّی مخلّف فیکم کتاب ربّی عزّ و جلّ و عترتی أهل بیتی.ثمّ أخذ بید علیّ فرفعها فقال:هذا علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ،لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض،فأسئلهما ما خلفت فیهما].

و مستتر نماند که علاّمه عیدروس از أکابر صدور أعیان رءوس سنیّه می باشد، و مفاخر مزهره و مآثر مبهره او و کمال جلالت و اشتهار و نهایت عظمت مقدار کتابش بر ناظر «نور سافر عن أخبار القرن العاشر»عبد القادر بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی و«صراط سوی»محمود بن محمّد بن علی الشّیخانی القادری و«تفسیر شاهی»محمّد محبوب عالم؛واضح و روشنست.

فهذا العیدروس الیمنی علمهم المفرد،و عالمهم الأوحد قد روی هذا الحدیث الهادی إلی النّهج الأقوم الأقصد،الدّالّ علی اللّقم الأسدّ الأرشد فلا یشکّک فی تحقّقه إلاّ الأنکس الأنکد،و لا یرتاب فی تثبّتنه إلاّ الأفیل الأفند،و لا یطعن فیه إلاّ من قعد لأهل الإیمان بکلّ مرصد،و لا یقدح فیه إلاّ من تبوّء لنفسه من البوار شرّ مقعد.

151-أما اثبات کمال الدین بن فخر الدین جهرمی

حدیث ثقلین را،پس در«براهین قاطعه-ترجمۀ صواعق محرقه»در ذکر حدیث غدیر آورده:[و دلیل بر آنچه ما گفتیم آنست که رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم درین خطبه ترغیب بر محبّت أهل بیت و تمسّک بایشان بر سبیل عموم فرمود،و بر علی رضی اللّه عنه بر سبیل خصوص و لفظی که ابتدای حدیث بآن فرموده ست نیز مشعر این معناست، و لفظ حدیث نزد طبرانی و غیر او بسند صحیح آنست که در غدیر خم در زیر درختی چند خطبه فرموده گفت:

أیّها النّاس!إنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لم یعمر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی یلیه من قبله،و إنّی لأظنّ أن یوشک أن ادعی فاجیب،و إنی مسئول و إنکم مسئولون،فما ذا أنتم قائلون؟قالوا:نشهد أنک قد بلّغت و جهدت

ص: 205

و نصحت،فجزاک اللّه خیرا.فقال:أ لیس تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ جنّته حقّ و ناره حقّ و أنّ الموت حقّ و أنّ البعث حقّ و أنّ السّاعة آتیة لا ریب فیها و أنّ اللّه یبعث من فی القبور؟قالوا:بلی نشهد بذلک.قال:اللّهمّ اشهد!ثمّ قال:

یا أیّها النّاس!إنّ اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم،فمن کنت مولاه فهذا مولاه،یعنی علیّا.اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه،ثمّ قال:یا أیّها النّاس!إنّی فرطکم و إنّکم واردون علیّ الحوض،حوض أعرض ممّا بین بصری إلی صنعاء،فیه عدد النّجوم قد حان من فضّة و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما،الثّقل الأکبر کتاب اللّه عزّ و جلّ طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به لا تضلّوا و لا تبدّلوا و عترتی أهل بیتی فإنّه نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّهما لن ینقضیا حتّی یردا علیّ الحوض. أی مردمان!بتحقیق که خبر داد مرا خدائی که عالم بخفیّات و جلیّات امورست آنکه عمر هر پیغمبری نصف عمر آن پیغمبریست که قبل از وی بوده بی واسطه،و من چنان گمان می برم که نزدیک بآن رسیده است که خوانده شوم پس داعی را اجابت کنم،بتحقیق من سؤال کرده خواهم شد از شما و شما نیز مسئول خواهید شد از من و بعد از سؤال از شما در جواب چه خواهید گفت؟ آنگاه أصحاب رضی اللّه عنهم گفتند:أدای شهادت خواهیم نمود که آنچه نازل شد بر تو جمیع آنها رسانیدی و کمال جدّ و جهد بجای آوردی و نصائح و مواعظ گفتی،خدای تبارک و تعالی ترا جزای خیر دهد.باز رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فرمود که:آیا گواهی نخواهید داد که نیست معبود بحقّ مگر خدای تعالی،و آنکه محمّد بنده او و فرستاده اوست، و آنکه جنّت و نار حقّست،و موت و بعث حقّست،و آنکه روز قیامت خواهد آمد، و هیچ شبهه و شکّی در آن نیست،و مردمان از قبر برانگیخته خواهند شد؟أصحاب گفتند:بلی!بجمیع مذکورات شاهدیم و گواهی خواهیم داد.بعد از آن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فرمود:بار خدایا!گواه باش،باز فرمود:أیّها النّاس!بتحقیق که خدای تبارک و تعالی ناصر(1) منست و من ناصر مؤمنانم و أولی بایشانم از نفسهای

ص: 206


1- انظر الی هذا التحریف الصریح ، و أمعن فیه بالنظر الصحیح ( 12 . ن ) .

ایشان بایشان،پس کسی که من ناصر ویم علی ناصر اوست.بار خدایا!دوست باش بکسی که علی را دوست دارد،و دشمنی کن بکسی که با علی دشمنی کند.باز فرمود أیّها النّاس!من سبقت خواهم گرفت بر شما در ورود حوض،و شما ورود خواهید نمود بر من و حاضر خواهید شد در حوض،و عرض حوض من زیاده خواهد بود ما بین بصری و صنعاء.و در آن حوض بعدد ستارهها قدحهای از نقره خواهد بود،و زمانی که بر من وارد شوید در حوض سؤال خواهم کرد شما را از ثقلین،پس نظر کنید که بعد از من در شأن این هر دو و تعظیم آن چه نوع سلوک خواهید کرد.و ثقل أکبر کتاب اللّه ست و آن وسیلتی و حبلیست که یک طرف آن بید قدرت اللّه تعالیست و طرفی دیگر بدستهای شماست،آن را نگاهدارید و تمسّک جویید بآن تا آنکه گمراه نشوید و هیچ چیزی را بآن بدل مکنید،و یکی دیگر عترة طاهره و أهل بیت منست، بتحقیق خبر داد مرا خدای تعالی که عالم بخفیّات و جلیّات امورست بآنکه کتاب اللّه و أهل بیت من انقضا نمی یابند و از هم جدا نمی شوند،یعنی زائل نمی شود حکم تعظیم و تمسّک بایشان هر دو مادامی که دنیا باقیست تا آنکه حاضر شوند نزد من در(بر.ظ)حوض].

و نیز در«براهین قاطعه»در ذکر آیۀ تطهیر گفته:[باز رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طلب آنچه در آیتست مؤکّد و مکرّر ساخت بقول خود:

اللّهمّ هؤلاء أهل بیتی .قال،تا آخر حدیث و نفس خود را در تحت عبا و در عدد داخلست(کرد.ظ)تا برکت اندراج آن حضرت بایشان عائد گردد،و بلکه در روایت دیگر چنین وارد شده که جبرئیل و میکائیل را با اهل بیت مندرج ساخت تا اشارت باشد بعلوّ قدر ایشان و أیضا مؤکّد ساخت بطلب صلوات بر ایشان بقول خود:

فاجعل صلاتک، تا آخر حدیث، و بقول

«أنا حرب لمن حاربهم» تا آخر حدیث.و در روایتی دیگر وارد شده که بعد از آن فرمود:

ألا من آذی قرابتی فقد آذانی،و من آذانی فقد آذی اللّه. آگاه باشید که هر که رنجانید قرابت مرا بتحقیق که مرا رنجانیده و هر کس که مرا رنجانید خدای تعالی رنجانیده.و در روایتی دیگر آنکه فرموده:

و الّذی نفسی بیده لا یؤمن

ص: 207

عبد حتّی یحبّنی و لا یحبّنی حتّی یحبّ ذویّ. بآن خدای که نفس من بید قدرت اوست که مؤمن نیست هیچ بنده تا آنکه مرا دوست دارد و دوست ندارد مرا تا آنکه دوست دارد ذوی القربی أهل بیت مرا،پس ایشان را قائم مقام نفس خود ساخت، و ازین جهتست که بصحّت رسیده از رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم که فرمود:

إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی. بدرستی که من می گذارم در میان شما چیزی که اگر دست بآن زنید گمراه نخواهید شد و آن چیز قرآنست و أهل بیت من].

و نیز در«براهین قاطعه»گفته:[آیت چهارم.از آیات فضائل أهل بیت:

«وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» چون أهل دوزخ روی بدوزخ آرند گویند:باز دارید ایشان را در موقف یا در سر پل که ایشان سؤال کرده شدگان خواهند بود،یعنی از عقائد و أعمال ایشان خواهند پرسید از برای زیادتی توبیخ و سرزنش ایشان.دیلمی از أبو سعید خدری روایت کرده که گفت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فرمود: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ یعنی از ولایت علی رضی اللّه عنه،و همین است مراد واحدی که درین آیت گفته یعنی از ولایت علی و اهلبیت سؤال کرده شده خواهند بود زیرا که خدای تعالی پیغمبر خود را امر فرمود خلائق را بگوید که بر تبلیغ رسالت أجری و مزدی از شما نمی خواهم مگر مودّت و دوستی خویشان من.بنابر این از ایشان خواهند پرسید که آیا حقّ موالات و دوستی چنانچه پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم ایشان را وصیّت کرده بود بجا آوردند تا بثواب آن برسند یا آنکه آن را ضائع کردند و در آن أمر اهمال نمودند(تا.ظ)وبال آن اهمال و تضییع بایشان عائد شود.انتهی.

و در قول واحدی یعنی در آنچه گفت:چنانچه پیغمبر ایشان را وصیّت کرده اشارتست بأحادیثی که درین باب وارد شده و در فصل ثانی خواهد آمد.از آن جمله حدیث مسلمست که از زید بن أرقم روایت کرده که گفت:رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم برخاست در میان ما و شروع در خطبه کرد و بعد از حمد و ثنای باری تعالی گفت:أما بعد!ایمردمان! جزین نیست که من مثل شما بشرم،و نزدیک بآن شده که رسول پروردگار بطلب من آید و من اجابت کنم،بتحقیق که من در میان شما می گذارم ثقلین،یعنی دو چیز نفیس عظیم

ص: 208

در میان شما می گذارم،یکی کتاب خدای عزّ و جلّ که هدایت و نور در آنست باید که بآن تمسّک جویید و فرا گیرید و دیگری أهل بیت من،

اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی یعنی می ترسانم شما را أمر بتقوی می کنم شما را باید که جانب خدای تعالی ملاحظه کنید در باب أهل بیت من،و این لفظ را سه نوبت تکرار فرمود.

نقلست که زید رضی اللّه عنه را گفتند:اهل بیت رسول اللّه کیست؟آیا ازواج آن حضرت از أهل بیت نیستند؟گفت:بلی!أزواج آن حضرت از أهل بیت اند، لیکن اهل بیت کسیست که صدقه بر وی حرامست،گفتند:کیستند آن کسانی که صدقه بر ایشان حرام است؟گفت:آل علی و آل جعفر و آل عقیل و آل عبّاس رضی اللّه عنهم.گفتند:

صدقه بر جمیع ایشان حرام است؟گفت:بلی!و روایت کرد ترمذی و گفت:حدیثی حسن غریبست آنکه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم گفت:بتحقیق می گذارم در میان شما دو چیز که اگر بآن متمسّک شوید بعد از من گمراه نخواهید شد،یکی ازین دو اعظمست از دیگری،یکی کتاب خدای عزّ و جلّ حبلیست که از آسمان تا زمین کشیده است و دیگری عترت و أهل بیت من،حکم ایشان از یکدیگر جدا نخواهد بود تا وقتی که وارد شوند بر من در حوض،پس نظر کنید که بعد از من در تعظیم و تکریم ایشان چگونه عمل می کنید.و إمام أحمد در«مسند»خود بهمین معنی روایت کرده و لفظ آن اینست:

إنّی او شک أن ادعی فأجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إن اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض،فانظروا بما تخلفونی فیهما.

و در سند این حدیث قصوری نیست:و در یک روایت آنست که در حجّة الوداع این حدیث از مشکاة نبوّت صادر شده.

و در روایتی دیگر آنست که فرمود:مثل کتاب اللّه همچون سفینۀ نوحست هر کس که بآن(بر آن.ظ)سوار شد نجات یافت،و مثل اهل بیت من مثل باب حطّه است،هر کس که در آن باب داخل شد گناهان وی آمرزیده گشت و ابن جوزی

ص: 209

در«علل متناهیه»ذکروهم یا غفلت از استحضار بقیّۀ طرق این حدیث کرده(و ذکر نمودن ابن جوزی این حدیث را در«علل متنابیه»و هم یا غفلتست از استحضار بقیه طرق این حدیث.ظ).بلکه در مسلم از زید بن أرقم روایت کرده که از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم این حدیث در غدیر خمّ که موضعیست در جحفه صدور یافته،چنانچه قبل ازین گذشت،و زیاده کرد آنکه رسول اللّه فرمود:

اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی؛ و آنکه:زید را گفتیم اهل بیت رسول اللّه کیستند؟زنان آن حضرت أهل بیت اند؟زید گفت:لا ایم اللّه!یعنی زنان أهل بیت رسول نیستند،زن با مرد گاه هست که مدّتی می باشد بعد از آن او را اطلاق داده بقوم خود ملحق می شود،و أهل بیت آن حضرت کسانی اند که صدقه بر ایشان حرامست بعد از وی.

و در روایت صحیحه وارد شده که فرمود:من در میان شما دو أمر می گذارم اگر متابعت آن دو أمر کنید گمراه نخواهید شد،و آن دو أمر یکی کتاب اللّه ست و دیگری اهل بیت و عترت من و طبرانی زیاده کرد آنکه گفت:بتحقیق،من سؤال کردم این را برای ایشان،پس باید که سبقت نگیرید بر أحکام قرآن و بر علماء اهل بیت،و ترک نکنید ایشان را که در هلاکت نیفتید،و تعلیم ایشان نکنید چرا که ایشان أعلم اند از شما بکتاب و سنّت.و در یک روایت آنست که فرمود:می گذارم در میان شما کتاب اللّه و سنّت خود،و مراد از سنّت وقتی که إطلاق می کنند در شرع احادیثیست که قرآن عزیز بآن ناطق نشده از أوامر و نواهی که قولا و فعلا از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم صدور یافته، چرا که اگر مطلق سنّت بگیریم چون سنّت مبیّن کتاب اللّه(ست.صح ظ)ذکر کتاب اللّه از آن مستغنی(مغنی.ظ)ست،و حاصل کلام آنکه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ترغیب فرموده است امّت خود را بقرآن و سنّت و کسانی که عالم بکتاب و سنّت اند از اهل بیت متمسّک شوند.

و از مجموع این حدیث بقای این امور تا روز قیامت مستفاد می شود.باز بدانکه حدیث تمسّک را چند طریق اسنادست،وارد شده از بیست و دو یا بیست و سه صحابی، و طرق مبسوطۀ آن در شبهۀ یازدهم مذکور شد.

ص: 210

و در بعضی از طرق دیگر وارد شد که این حدیث در سال حجّة الوداع در عرفه صدور یافته،و در طریقی دیگر آنکه در غدیر خمّ بوده،و طریقی دیگر آنکه در مدینه بوده در وقت مرض که حجرۀ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم از اصحاب مملوّ بود،و در طریق دیگر آنکه وقتی که از طائف بازگشت خطبۀ خواند و در أثنای خطبه این حدیث فرمود.و هیچ منافاتی میان این طرق روایات نیست،چرا که می تواند که بواسطه اهتمام بشأن کتاب عزیز و عترت طاهره این حدیث از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم در مواطن کثیره مکرّر واقع شده باشد.

و در یک روایت نزد طبرانی از ابن عمر رضی اللّه عنهما وارد شده که آخر چیزی که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بآن تکلّم کرد این بود که فرمود محافظت و رعایت جانب من کنید در باب اهل بیت من.در یک روایت نزد طبرانی و ابن شیخ (أبو الشیخ.ظ)آنکه فرمود خدای عزّ و جلّ را سه حرمت هست هر کس که محافظت این حرمات کرد محافظت دین و دنیای خود کرده و هر کس که محافظت آن نکرد محافظت دنیا و آخرت خود هیچ کدام نکرده.گفتم:آن چیست؟گفت:حرمت اسلام و حرمت من و صله رحم من.

و در یک روایت بخاری از قول صدّیق رضی اللّه عنه مرویست که گفت:أی مردمان! مراقبت کنید محمّد را صلّی اللّه علیه و سلّم در أهل بیت آن حضرت.یعنی محافظت آن حضرت کنید و ایشان را مرنجانید.بروایت ابن سعد(أبو سعد،ظ)و ملاّ در«سیرت»مرویست که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فرمود:یکدیگر را وصیت خیر کنید بأهلبیت من بتحقیق که فردا من از جانب اهل بیت با شما خصومت خواهم کرد،و هر کس که من خصم او شدم و باو خصومت کردم بدوزخ خواهد رفت،هر کس که نگاه داشتی من در حقّ اهل بیت من کرد بتحقیق فرا گرفته است عهدی از خدای تعالی.

و ابن سعد(و أبو سعد.ظ)روایت کرد که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فرمود:

و أنا و أهل بیتی شجرة فی الجنّة و أغصانها فی الدّنیا،فمن شاء اتّخذ إلی ربّه سبیلا. من و اهل بیت من در جنّت یک شجره ایم و شاخه های آن در دنیاست،پس هر کس که خواهد که فرا گیرد بقرب

ص: 211

آفریدگار خود راهی بخیر و طاعت گو فراگیرد.

ملاّ در سیرت روایت کرده این حدیث که

«فی کلّ خلف من امّتی عدول من أهل بیتی ینفون عن هذا الدّین تحریف الضّالّین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین.ألا! و إنّ أئمّتکم وفدکم اللّه إلی اللّه عزّ و جلّ،فانظروا من توفدون» در هر عقبی از امّت من عدول از اهل بیت خواهند بود که دور کنند ازین دین تحریف و تبدیل گمراهان و نسبت بخود دادن مبطلان و مفسدان و تأویل جاهلان،و بدانید که إمامان شما وفد شما بسوی خدای عزّ و جلّ،پس باید که نظر کنید در حال وفد خود و شرائط تعظیم و تکریم ایشان بجا آورید و بایشان تمسّک جویید.

و إمام أحمد روایت کرد این حدیث که

«الحمد للّه الّذی جعل فینا الحکمة أهل البیت» ثنا و ستایش مر خدای را که علم و حکمت بما که اهل بیت نبوّتیم عطا فرمود.و در حدیثی که إسناد آن حسنست وارد شده:

«ألا!إنّ عیبتی و کرشی أهل بیتی و الأنصار،فاقبلوا من محسنهم و تجاوزوا عن مسیئهم». بدانید که موضع سرّ و خواصّ من اهل بیتند و أنصار،باید که أقوال و أفعال از نیکان ایشان قبول کنید و از بدان ایشان در گذرانید.

تنبیه:بدانکه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قرآن و عترت خود را که بمعنی أهل و نسل و رهطست ثقل خواند،زیرا که ثقل هر چیزی نفیس عظیم الشّأن محفوظ هست، و قرآن و عترت طاهره این حال دارند،زیرا که هر یک از ایشان معدن علوم دینی و منبع اسرار و حکمت علمی و أحکام شرعیّه اند،و بنا بر این ترغیب فرمود باقتدا و تمسّک بایشان و تعلّم از ایشان و گفت:

الحمد للّه الّذی جعل فینا أهل البیت. و بعضی گفته اند که ایشان را ثقلین خواند بواسطۀ ثقل وجوب رعایت حقوق ایشان.باز بدانکه کسانی که ترغیب باقتدا و تمسّک بایشان واقع شده از اهل بیت نیستند مگر آنها که عالم و عارف اند بکتاب اللّه و سنّت پیغمبر صلوات اللّه علیه و همین جماعت مخصوصه که تا وقت ورود بر حوض از کتاب اللّه مفارقت نمی کنند،و حدیث سابق که فرمود:

«لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم» مؤید این قولست،و باین صفت از بقیّۀ علما ممتازاند،

ص: 212

زیرا که خدای تبارک و تعالی رجس و گناه از ایشان برداشته است و پاکیزه ساخته است ایشان را و تشریف داده است بکرامات باهره و مزایای متکاثره،چنانچه بعضی از آنها مذکور شد،و بعد ازین حدیثی در شان قریش خواهد آمد که پیغمبر صلوات اللّه علیه فرمود

«تعلّموا منهم فإنّهم أعلم منکم» از قریش علم فرا گیرید که ایشان أعلم اند از شما.و هر گاه که این عموم أعلمیّت از برای قریش ثابت شد،پس اهل بیت نبوّت بثبوت أعلمیت أولی و أنسب اند از قریش،زیرا که اهل بیت بخوصیّات کثیره ممتازاند از بقیّۀ قریش که هیچکدام از ایشان در آن با اهل بیت شریک نیستند.

و در أحادیث ترغیب بتمسّک بأهلبیت اشارتست بآنکه همیشه کسی که اهلیّت آن دارد که باو متمسّک شوند از اهل بیت هست و منقطع نمی شود تا روز قیامت،همچنان که قرآن انقطاع نمی یابد،و ازین جهتست که ایشان أمان أهل زمین اند چنانچه خواهد آمد و حدیث سابق

«فی کلّ خلف من امّتی عدول من أهل بیتی، إلی آخره» برین معنی شاهدست.

باز از أهل بیت سزاوارترین کسی که باو تمسّک جویند امام و عالم ایشانست علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه و کرّم اللّه وجهه،بواسطۀ مزید علم و دقائق مستنبطات وی،چنانچه گذشت،و ازین جهتست که أبو بکر گفت که علی رضی اللّه عنهما عترت رسول اللّه ست یعنی کسیست که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ترغیب فرموده است بآنکه بوی متمسّک شوند،پس تخصیص داد علیّ رضی اللّه عنه را باین صفت،چنانچه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم در روز غدیر خمّ وی را مخصوص ساخت.

و مراد بعیبه و کرش در حدیث سابق آنست که ایشان موضع سرّ و أمانت و معدن نفائس معارف آن حضرت اند،زیرا که هر یک از عیبه و کرش محلّ و موضع چیزیست که قوام و صلاح بآنست.

اوّل موضع حرز متاعهای نفیسست.و ثانی مستقرّ غذاست که نموّ و قوام بدن بآنست.و بعضی گفته اند که عیبه و کرش مثلیست از برای اختصاص اهل بیت بأمور ظاهره و باطنۀ آن حضرت صلوات اللّه علیه،زیرا که مظروف کرش باطنست و مظروف

ص: 213

عیبه ظاهره.و بر هر تقدیر ازین حدیث نهایت تعطّف و مهربانی اهل بیت ظاهر می شود، و معنی

«تجاوزا عن مسیئهم» یعنی در غیر حدود و در حقوق مردم،و در روایتی

«إلاّ الحدود» وارد شده،و این محمل خبر صحیحینست که فرمود

«أقیلوا ذوی الهیئات عثراتهم» قبول کنید از ذوی الهیئات کسانی که هیئت و حالت حسنه ایشان لازم ایشانست و به هیأت و حالتی دیگر انتقال نمی یابد و دائم بیک طریق اند«کذا فی نهایة الجزری».و شافعی رضی اللّه عنه تفسیر کرده است ایشان را بکسانی که شرّ نمی دانند و قریب این قولست آنچه دیگران گفته اند که ذوی الهیئات أصحاب صغائرند نه کبائر.

و بعضی گفته اند:کسیست که چون گناه کرد توبه کند،و اللّه اعلم]انتهی.

فهذا الجهرمی قد أفصح بهذا الحدیث و جهر،و أعرب عمّا أودعه فی کتابه ابن حجر،فیا للّه و للجاحد الکثیر الأشرّ،کیف أظهر خزیه و نشر،حیث اجترأ علی الطعن و جسر،فکشف عن سواء رایه و حسر،و أوری لعناده ضرام اللّدد و سعر؛فأبان عن غرامه بالجحرمة و الدّعر.

152-أما روایت بدر الدین محمود بن أحمد بن مصطفی بن ابراهیم الرومی
اشاره

حدیث ثقلین را،پس در«تاج الدّرّة-شرح قصیدۀ برده»بشرح شعر:

محمّد سیّد الکونین و الثقلین و الفریقین من عرب و عجم

گفته:[و الثّقل-بالتحریک-متاع المسافر و حشمه.و

فی الحدیث: ترکت فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی ،و الثقلان:الإنس و الجنّ].

و نیز در«تاج الدّرّة»بشرح شعر:

دعا إلی اللّه فالمتمسّکون به مستمسکون بحبل غیر منفصم

گفته:[المعنی:یقول ذلک الحبیب:هو الّذی دعا أهل التّکلیف قاطبة من جنّ و إنس و عرب و عجم فی زمانه و بعده إلی یوم القیامة إلی دین اللّه و ما فیه رضاه او ترجی شفاعته داعیا إلی اللّه بإذنه،فالمعتصمون بدینه و المجیبون لدعوته اعتصام حقّ و إجابة صدق معتصمون بسبب من اللّه تعالی متّصلا إلی رضوانه الأکبر من غیر أن یطرأ

ص: 214

علیه انفصام أصلا.

فائدة-اهل العصمة و الطهارة

و ذلک السّبب لیس إلاّ کتاب اللّه تعالی و عترته نبیّه من أهل العصمة و الطّهارة الواجب علی غیرهم مودّتهم بعد معرفتهم ایمانا بقوله تعالی: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» و تصدیقا

لقوله صلّی اللّه علیه و سلّم: ترکت فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی. و فی روایة: ترکت فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی کتاب اللّه و عترتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. و هذا نصّ فی المقصود.فمن تمسّک بکتاب اللّه تمسّک بهم،و من عدل عنهم عدل عن کتاب اللّه من حیث لا یدری و هو یقول:آمنت باللّه و بکلّ ما ثبت مجیء رسول اللّه به من عند اللّه،فلا و ربّک لا یؤمنون حتّی یحکّموک فیما شجر بینهم ثمّ لا یجدوا فی أنفسهم حرجا ممّا قضیت و یسلّموا تسلیما.هذا هو الإیمان الکامل.

فائدة-الایمان عشرة اجزاء،لسلمان منها تسعة اجزاء،و للمقداد ثمانیة

و عن أمیر المؤمنین و إمام المسلمین علیّ رضی اللّه تعالی عنه: الایمان عشرة أجزاء،لسلمان منها تسعة أجزاء،و للمقداد ثمانیة. إلی آخر الکلام]انتهی.

فهذا الفاضل الرومی بدر الدین قد روی هذا الحدیث الّذی یذعن له کلّ ذی دین و یدین،و کرّر إثباته فی شرح مدیح سیّد المرسلین،صلّی اللّه علیه و آله ما دامت القلوب تخشع للحقّ و تلین،و أعقبه ببیان صادع بالحقّ و الیقین،و أوضحه بکلام رقّنه بالمحاسن کلّ الترقین،فلا یؤثر الجحود بعد هذا إلاّ المبثور المغمور المهین، و لا ینحو نحو الإلطاط إلا من عرض نفسه المصغار فهو یقمئها و یهین.

153-أما روایت عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدث

حدیث ثقلین را،پس در«أربعین فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام که نسخۀ عتیقۀ آن پیش نظر قاصر حاضرست در ذکر حدیث غدیر گفته:[

و رواه حذیفة بن أسید الغفاری،قال: لما صدر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من حجّة الوداع نهی أصحابه عن شجرات بالبطحاء متقاربات أن ینزلوا تحتهن،ثمّ بعث إلیهنّ فقممن(فقم.ظ)ما تحتهنّ من الشّوک

ص: 215

ثمّ عمد إلیهنّ فصلّی تحتهنّ ثمّ قام فقال أیّها النّاس!قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لن یعمر نبیّ إلاّ مثل نصف عمر الّذی یلیه من قبله و إنّی لأظنّ أن اوشک أن ادعی فاجیب و إنّی مسئول و إنّکم مسئولون،فما ذا أنتم قائلون؟قالوا:نشهد أنّک قد بلّغت و جهدت و نصحت،فجزاک اللّه خیرا.فقال:أ لستم تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ جنّته حقّ و ناره حقّ و أنّ الموت حقّ و أنّ السّاعة آتیة لا ریب فیها و أن اللّه یبعث من فی القبور؟ثم قال:أیّها النّاس!إنّ اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم،فمن کنت مولاه فهذا مولاه،یعنی علیّا،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.ثمّ قال:أیّها النّاس!إنّی فرطکم و أنتم واردون علیّ الحوض، حوضی أعرض ممّا بین بصری و صنعاء،فیه عدد النّجوم قد حان من فضّة،و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین،فانظروا کیف فیهما،الثّقل الأکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به و لا تضلّوا و لا تبدّلوا و عترتی أهل بیتی فإنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز جمال الدین محدث در«روضة الأحباب فی سیر النّبی و الآل و الأصحاب»گفته:[و در أثنای مراجعت چون بمنزل غدیر خمّ که از نواحی جحفه است رسید نماز پیشین در أوّل وقت گزارد و بعد از آن رو بسوی یاران کرد و فرمود:

أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ یعنی:آیا نیستم أولی بمومنان از نفسهای ایشان، و روایتی آنکه فرمود:گویا مرا بعالم بقا خواندند و من اجابت نمودم،بدانید که من در میان شما دو أمر عظیم می گذارم و یکی از دیگری بزرگترست:قرآن و اهل بیت من،ببینید و احتیاط کنید که بعد از من بآن دو چگونه سلوک خواهید نمود و رعایت حقوق آنها بچه کیفیّت خواهید کرد،و آن دو أمر از یکدگر هرگز جدا نخواهند شد تا در(بر.ظ)لب حوض کوثر بمن رسند.آنگاه فرمود:بدرستی که خداوند تعالی مولای منست و من مولای جمیع مؤمنان ام.بعد از آن دست علی بگرفت و فرمود:

من کنت مولاه فعلیّ مولاه،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و اخذل من خذله و انصر من نصره، و أدر الحقّ معه حیث کان] .

ص: 216

و جمال الدین محدث از أکابر محدّثین عظام و أجلّۀ مسندین فخام سنّیّه می باشد.

کمال جلالت و عظمت او بر ناظر«حبیب السّیر فی أخبار أفراد البشر»غیاث الدّین بن همام الدّین المدعوّ بخواند أمیر،و«أسماء الرّجال مشکاة»شیخ عبد الحق دهلوی،و«مرقاة-شرح مشکاة»ملاّ علی قاری،و«درر «سنیّه»محمّد بن علی بن منصور شنوانی،و«رسالۀ اصول حدیث» خود و مخاطب،«مدارج الإسناد»أبو علی محمّد الملقب بإرتضی العمری الصّفوی الجوفاموی،و«حطة فی ذکر الصّحاح السّتّة»مولوی صدیق حسن خان معاصر و غیر آن؛واضح و ظاهرست.

فهذا جمال الدّین الشیرازی محدّثهم العظیم،و مسندهم الکابر القرم الفخیم، الخابر الممیّز بین الصّحیح و السّقیم،و الابر المزیل بین العلیل و السّلیم،قد روی هذا الحدیث الهادی إلی النّهج القویم،الدّالّ علی الصّراط المستقیم،فلا ینحرف عنه إلاّ حائر قد خدعته الکواذب فهو مأثوم جریم،و لا ینصرف عنه إلاّ بائر قد خلجته الشّواذب فهو یغوی و یهیم.

راویان قرن یازدهم
154-أما روایت علی بن سلطان محمد الهروی المعروف بعلی القاری

حدیث ثقلین را،پس در«شرح شفا»گفته:[(أخبرنا الشیخ أبو محمّد ابن أحمد العدل)مبالغة العادل«من کتابه»متعلّق بأخبرنا(و کتبت من أصله)أی المرویّ عن مشایخه(ثنا)أی حدّثنا(أبو الحسن المقری)بالهمزة فی آخره و قد یخفّف أی معلم قراءة القرآن(الفرغانی)منسوب إلی فرغانه-بفتح الفاء و سکون الرّاء فغین معجمة-ناحیة من المشرق(حدّثنی أم القاسم بنت الشیخ أبی بکر الخفاف)بفتح الخاء المعجمة و تشدید الفاء الاولی(قالت حدّثنی أبی،ثنا)أی قال حدّثنا(حاتم)بکسر الفوقیّة(هو ابن عقیل)بالتّصغیر(حدّثنا یحیی،هو ابن اسماعیل،حدّثنا یحیی،هو الحمّانی)بکسر المهملة و تشدید المیم ثمّ نون فیاء نسبة(حدّثنا وکیع)أی ابن الجرّاح أحد

ص: 217

الأعلام یروی عن الأعمش و غیره،و عنه أحمد و نحوه.قال أحمد:ما رأیت أوعی للعلم منه،کان أحفظ من ابن مهدی.و قال حمّاد بن زید:لو شئت لقلت إنّه أرجح من سفیان.و قال أحمد:لمّا ولی حفص بن غیاث القضاء هجره وکیع(عن أبیه)أی الجراح ابن ملیح بن عدی الرّواسی وثّقه أبو داود و لیّنه بعضهم(عن سعید بن مسروق)أی الثّوری، یروی عن أبی وائل و الشّعبی،و عنه ابناه سفیان و مبارک و أبو عوانة،ثقة أخرج له الائمّة السّتّة(عن یزید بن حیّان)بفتح حاء مهملة فتحتیّة مشدّده،تیمی ثقة

أخرج له مسلم و أبو داود و النّسائی(عن زید بن أرقم.قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم: أنشدکم اللّه) بفتح الهمزة و بضمّ الشّین

(أهل بیتی) بالنّصب علی نزع الخافض.و

فی نسخة طبق روایة أخری: فی أهل بیتی، أی أسألکم اللّه فی حقّ أهل بیتی بالإحسان إلیهم و الشّفقة علیهم.أو:

أقسم علیکم باللّه أن تراعونی فی أهل بیتی(ثلاثا)أی قالها ثلث مرّات مبالغة فی الحثّ علی احترامهم(قلنا لزید)و هو ابن أرقم راوی الحدیث لأنّ صاحب البیت أدری بما فیه (من أهل بیته؟)أی من المراد بهم فی هذا الحدیث؟(قال:آل علیّ و آل جعفر و آل عقیل) و هم أولاد أبی طالب(و آل عبّاس)و فی نسخة:و آل العبّاس،و المراد هم و آلهم ممّن یرجع إلیهم فی النّسب ما لهم،و قد یقحم الآل،کما فی قوله تعالی: «آلُ مُوسی وَ آلُ هارُونَ» تفخیما لشأنهما.

ثمّ أعلم أنّ هذا الحدیث فی مسلم أخرجه فی الفضائل و أخرجه النّسائی فی المناقب، و لو أخرجه القاضی من مسلم لوقع له أعلی من الطّریق الّذی ساقه،و کذا لو أخرجه من النّسائی إلاّ أنه أراد التّنوّع فی الرّوایات لأنّ من شأن الحفاظ أنّ الحدیث إذا کان فی الکتب السّتّة أو أحدها یخرجونه من غیرها،لکنّ فی الغالب إنّما یصنعون هذا طلبا للعلوّ أو الزّیادة فیه أو تصریح مدلّس بالسّماع أو الإخبار أو التحدیث أو لکون الطّریق أسلم أو لغیر ذلک ممّا هو معروف عند أربابه،و اللّه أعلم.

قال علیه الصّلوة و السّلام)أی فیما رواه التّرمذیّ عن زید بن أرقم و جابر،و حسّنه (إنّی تارک ما) أی شیئا عظیما،فما موصوفة صفتها

(إن أخذتم به) أو موصولة و الشّرطیة صلتها أی إن تمسّکتم به و عملتم به.و

یروی ما إن تمسّکتم به(لن تضلّوا) أی عن الحقّ

ص: 218

بعده أبدا

(کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی) تفصیل بعد إجمال وقع بدلا أو بیانا

(فانظروا) أی فتأمّلوا و تفکّروا

(کیف تخلفونی) بتخفیف النّون و تشدّد،أی کیف تعقبوننی

(فیهما) أی فی حقّهما،و

وقع فی«صلّ الدّلجی» کتاب اللّه و عترتی بین الشّرط و الجزاء و هو مخالف للاصول المعتمدة.ثمّ المراد بعترته أخصّ قرابته،و قیل:المراد علماء أمّته، فالتّمسّک بالقرآن التّعلّق بأمره و نهیه و اعتقاد جمیع ما فیه و حقّیّته.و التّمسّک بعترته محبّتهم و متابعة سیرتهم].

و نیز در«شرح شفا»بشرح قول مصنّف«و أوصی بالثّقلین بعده»گفته:

[(و أوصی بالثّقلین بعده کتاب اللّه تعالی)بالجرّ بدل ممّا قبله و یجوز رفعه و نصب (و عترته)بکسر أوّله أی أقاربه و أهل بیته.و سمّیا بالثّقلین إمّا لثقلهما علی نفوس کارهیهما أو لکثرة حقوقهما،فهما شاقّان،أو لعظم قدرهما أو لشدّة الأخذ بهما أو لثقلهما فی المیزان من قبل ما أمر به فیهما أو لأنّ عمارة الدّین بهما کما عمرت الدّنیا بالإنس و الجنّ المسمیین بالثّقلین فی قوله تعالی «سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ» ].

و نیز ملا علی قاری در«مرقاة-شرح مشکاة»گفته:[(و

عن زید بن أرقم، قال: قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما فینا خطیبا بماء) أی بموضع فیه ماء

(یدعی) أی یسمّی ذلک الماء أو ذلک المکان

(خمّا) بضمّ فتشدید و هو موضع بالجحفة بین مکّة و المدینة،و تقدّم أنّه کان حین رجوعه من مکّة و توجّهه إلی المدینة عام حجّة الوداع

(فحمد اللّه) أی شکره و أثنی علیه أی بعلیّ ذاته و جلیّ صفاته

(و وعظ) أی نصحهم بما نفعهم

(و ذکّر) بتشدید الکاف،أی نبّههم من نوم غفلتهم

(ثم قال:أمّا بعد) أی بعد الحمد و الثّناء

(ألا) بتخفیف اللام للتّنبیه زیادة فی الاهتمام علی التّوجیه

(أیّها النّاس! إنّما أنا بشر) أی مثلکم لکنّ امتیازی عنکم بما یوحی إلیّ

(یوشک) أی یقرب

(أن یأتینی رسول ربّی) أی جبرئیل و معه عزرائیل،أو المراد به ملک الموت

(فاجیبه فاجیب.ظ) بالنّصّب

(و أنا تارک فیکم الثّقلین) بفتحتین أی الأمرین العظیمین، سمّی کتاب اللّه و أهل بیته بهما لعظم قدرهما و لأنّ العمل بهما ثقیل علی تابعهما.قال صاحب«الفائق»:الثقل المتاع المجعول(المحمول.ظ)علی الدّابة،و إنّما قیل للجنّ

ص: 219

و الإنس الثّقلان،لأنّهما ثقال الأرض،فکأنّهما ثقلاها.و قد شبّه بهما الکتاب و العترة فی أن الدّین یستصلح بهما و یعمر کما عمرت الدّنیا بالثّقلین.و فی«شرح السّنّة»:سمّاهما ثقلین لأنّ الأخذ و العمل بهما ثقیل.و قیل فی تفسیر قوله تعالی:

إِنّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً .أی أوامر اللّه و نواهیه لأنّه لا یؤدّی إلاّ بتکلف.ما یثقل و قیل قولا ثقیلا أی له وزن.و سمّی الجنّ و الإنس ثقلین لأنّهما فضّلا بالتّمییز علی سائر الحیوان،و کلّ شیء له وزن و قدر متنافس(یتنافس.ظ)فیه فهو ثقل

(أولهما کتاب اللّه فیه الهدی) أی الهدایة عن الضّلالة

(و النور) أی نور القلب للّه استقامة أو بسبب ظهور النّور یوم القیامة

(فخذوا بکتاب اللّه) أی استنباطا و حفظا و علما

(و استمسکوا به) أی و تمسّکوا به اعتقادا و عملا،و من جملة کتاب اللّه العمل بأحادیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لقوله سبحانه: وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا .و مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ .و قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ .و

فی روایة: فتمسّکوا بکتاب اللّه و خذوا به (فحثّ)بتشدید المثلّثة،أی فحرّض أصحابه

(علی کتاب اللّه) أی علی محافظته و مراعاة مبانیه و معانیه و العمل بما فیه

(و رغّب فیه) بتشدید الغین المعجمة، أی ذکر المرغّبات من حصول الدّرجات فی حقّه،ثمّ یمکن أنه رهّب و خوّف بالعقوبات لمن ترک متابعة الآیات فیکون حذفه من باب الاکتفاء.و یمکن أنّه اقتصر علی البشارة إیماء إلی سعة رحمة اللّه تعالی و أنّه رحمة للعالمین و امّته امّة مرحومة

(ثم قال) أی النّبیّ علیه السّلام

(و أهل بیتی) أی و ثانیهما أهل بیتی

(اذکّرکم اللّه) بکسر الکاف المشدّدة أی احذّرکموه

(فی أهل بیتی) وضع الظّاهر موضع المضمر اهتماما بشأنهم و إشعارا بالعلّة،و المعنی:انبّهکم حقّ(لحقّ.ظ)اللّه فی محافظتهم و مراعاتهم و احترامهم و إکرامهم و محبّتهم و مودّتهم.و قال الطیبیّ:أی احذّرکم اللّه فی شأن أهل بیتی:و أقول لکم:اتّقوا اللّه و لا تؤذوهم و احفظوهم فالتّذکیر بمعنی الوعظ یدلّ علیه قوله:وعظ و ذکّر.قلت:و قد تقدّم التّغایر بینهما و الحمل علی التّأسیس أولی

(اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی) کرّر الجملة لإفادة المبالغة و لا یبعد أن یکون أراد بأحدهما آله و بالأخری ازواجه لما سبق من أنّ اهل البیت یطلق علیهما،و

فی روایة: قال ثلث مرّات (و فی

ص: 220

روایة) أی یدل اوّلهما کتاب اللّه،إلخ(کتاب اللّه هو حبل اللّه) أی ما یوصل العبد إلی ربّه و یتوصّل به إلی قربته و التّرقّی من حضیض البشریّة إلی أوج رفعة الملکیّة بالحضور فی الحضرة الإلهیّة و الغیبة عن شعور امور الکونیّة،و هو مقتبس من قوله تعالی:

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً

(من اتّبعه) أی ایمانا و حفظا و علما و عملا و إخلاصا

(کان علی الهدی) أی علی الهدایة الکاملة

(و من ترکه) أی بجهة من الجهات المتعدّدة

(کان علی الضّلالة) أی الغوایة الشّاملة،فالقرآن کالحبل ذو وجهین:یمکن أن یکون وسیلة للتّرقی،و أن یکون ذریعة للتّنزّل و التدلّی کالنّیل ماء للمحبوبین و دماء للمحجوبین؛یضلّ به کثیرا و یهدی به کثیرا،القرآن حجّة لک أو علیک، وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یَزِیدُ الظّالِمِینَ إِلاّ خَساراً ،نفعنا اللّه به و رفعنا بسببه(رواه مسلم).و فی«الذّخائر»:فقیل لزید:من أهل بیته؟أ لیس نساؤه من اهل بیته؟قال:بلی!إنّ نساؤه من اهل بیته،و لکنّ اهل بیته من حرّم اللّه علیه الصّدقة بعده.قال:و من هم؟قال:هم آل علی و آل جعفر و آل عقیل و آل عبّاس.قال:

کلّ هؤلاء حرم علیهم الصّدقة؟قال:نعم!اخرجه مسلم و

اخرج معناه احمد عن أبی سعید و لفظه انّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی اوشک ان ادعی فاجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّ اللّطیف الخبیر اخبرنی انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا بما تخلفونی فیهما].

و نیز در«مرقاة»گفته:[الفصل الثّانی:

عن جابر،قال: رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم «فی حجّته» أی حجّة الوداع

«یوم عرفة،و هو علی ناقة القصواء» بفتح القاف ممدودا ؟؟؟،قیل:سمّیت قصواء لا لأنّها مجدوع(مجدوعة.ظ)الاذن،بل لأنّ القصوی لقب لها

«یخطب» حال

«فسمعته یقول:یا ایّها النّاس!إنّی ترکت فیکم ما» موصولة صلتها

«إن اخذتم به» أی تمسّکتم به علما و عملا

«لن تضلّوا بعده» أی بعد اخذ ذلک الشّیء

«کتاب اللّه» بالنّصب بیان ما فی ما ان اخذتم به،او بدل،او بتقدیر أعنی،و فی نسخة بالرّفع أی هو کتاب اللّه

«و عترتی» فی محلّ نصب او رفع،و

قوله «اهل بیتی»

ص: 221

معرب من وجهین،قال التوربشتی:عترة الرّجل أهل بیته و رهطه الأدنون و لاستعمالهم العترة علی أنحاء کثیرة بیّنها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

بقوله: أهل بیتی، لیعلم انّه أراد بذلک نسله و عصایته الأدنین و ازواجه،انتهی.و المراد بالأخذ بهم التّمسّک بمحبّتهم و محافظة حرمتهم و العمل بروایتهم و الاعتماد علی مقالتهم،و هو لا ینافی اخذ السّنّة من غیرهم

لقوله صلی اللّه علیه و سلّم: أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم. و لقوله تعالی: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ .قال ابن الملک:التّمسّک بالکتاب العمل بما فیه و هو الایتمار بأوامر اللّه و الانتهاء بنواهیه،و معنی التمسّک بالعترة محبّتهم و الاهتداء بهدیهم و سیرتهم.زاد السّیّد جمال الدّین:إذا لم یکن مخالفا للدّین.قلت:فی إطلاقه صلی اللّه علیه و سلّم إشعار بأنّ من یکون من عترته فی الحقیقة لا یکون هدیه و سیرته إلاّ مطابقا للشّریعة و الطّریقة

«رواه التّرمذیّ و عن زید بن أرقم قال:

قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسکتم به لن تضلّوا بعدی» أی بعد فوتی

«أحدهما» و هو کتاب اللّه

«أعظم من الآخر» و هو العترة کما بیّنه

بقوله «کتاب اللّه» بالنّصب أو بالرفع و هو اظهر هنا

لقوله «حبل ممدود بین السّماء و الأرض» أی قابل للترقی و التّنزّل،کما مرّ بیانه،و سبق برهانه

«و عترتی أهل بیتی .صح.ظ» قال الطّیبیّ فی

قوله إنّی تارک فیکم إشارة إلی أنّهما بمنزلة التّوأمین الخلفین

عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم و أنّه یوصی الأمّة بحسن المخالفة معهما و إیثار حقّهما علی انفسهم کما یوصی الأب المشفق النّاس فی حقّ اولاده،و یعضده الحدیث السّابق فی الفصل الأوّل:

اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی کما یقول الأب المشفق:اللّه اللّه فی حقّ أولادی!و اقول:الأظهر هو أنّ اهل البیت غالبا یکونون أعرف بصاحب البیت و احواله، فالمراد بهم اهل العلم منهم المطّلعون علی سیرته الواقفون علی طریقته العارفون بحکمه و حکمته،و بهذا یصلح أن یکونوا مقابلا لکتاب اللّه سبحانه کما قال: وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ ،و یؤیّده ما

أخرجه احمد فی«المناقب»عن حمید بن عبد اللّه بن زید أنّ النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم ذکر عنده قضاء قضی به علیّ بن أبی طالب فأعجبه و قال:الحمد للّه الّذی جعل فینا الحکمة أهل البیت و أخرج ابن أبی الدّنیا فی کتاب«الیقین»عن محمّد بن مسعر

ص: 222

الیربوعی،قال:قال علی للحسن: کم بین الإیمان و الیقین؟قال:أربع اصابع،قال:بیّن!قال:

الیقین ما رأته عینیک و الإیمان ما سمعته اذنک و صدّقت به.قال:اشهد انّک ممّن انت منه ذرّیّة بعضها من بعض،

و فارق الزّهری(قارف الزّهریّ ذنبا.ظ)فهام علی وجهه فقال زین العابدین:قنوطک من رحمة اللّه الّتی وسعت کلّ شیء أعظم علیک من ذنبک،فقال الزّهریّ: اَللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ ،فرجع إلی اهله و ماله«و لن یتفرّقا» أی کتاب اللّه و عترتی فی مواقف القیمة

«حتّی یردا علیّ الحوض» أی الکوثر،قال الطیبیّ فی تفصیل مجمل الحدیث:ما موصولة و الجملة الشرطیّة صلتها،و إمساک الشّیء التّعلّق به و حفظه قال تعالی:و یمسک السّماء ان تقع علی الأرض،و تمسّک بالشیء إذا تحرّی الإمساک به، و لهذا لمّا ذکر التّمسّک عقّبه بالمتمسّک به صریحا و هو الحبل

فی قوله کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض ،و فیه تلویح إلی قوله تعالی: وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ .کان النّاس واقعون فی مهواة طبیعتهم مشتغلون بشئونهم و انّ اللّه تعالی یرید بلطفه رفعهم فأدلی حبل القرآن إلیهم لیخلّصهم من تلک الورطة فمن تمسّک به نجا و من اخلد إلی الأرض هلک،و معنی کون احدهما اعظم من الآخر انّ القرآن هو اسوة للعترة و علیهم الاقتداء به و هم اولی النّاس بالعمل بما فیه،و لعلّ السّرّ فی هذه التّوصیة و اقتران العترة بالقرآن ایجاب محبّتهم (و هو.صح.ظ)لاح من معنی قوله تعالی: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی فإنّه تعالی جعل شکر إنعامه و إحسانه بالقرآن منوطا بمحبّتهم علی سبیل الحصر فکأنّه صلی اللّه علیه و سلّم یوصی الامّة بقیام الشّکر و قیّد تلک النّعمة به و یحذّرهم عن الکفران،فمن اقام بالوصیّة و شکر تلک الصّنیعة بحسن الخلافة فیهما لن یفترقا فلا یفارقانه فی مواطن القیمة و مشاهدهما حتّی یردا الحوض فیشکرا صنیعه عند رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم،فحینئذ هو بنفسه یکافیه،و اللّه تعالی یجازیه بالجزاء الأوفی،و من اضاع الوصیّة و کفر النّعمة فحکمه علی العکس و علی هذا التأویل حسن موقع قوله:

فانظروا کیف تخلفونی فیهما. و النّظر بمعنی التأمّل و التّفکّر؛أی تأمّلوا و استعملوا الرّوایة فی استخلافی ایّاکم هل تکونون خلف صدق او خلف سوء؟انتهی.و

قوله: تخلفونی بتشدید النّون

ص: 223

و یخفّف(رواه التّرمذی)و

رواه أحمد و الطّبرانیّ عن زید بن ثابت و لفظه: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و ملا علی قاری از أکابر محقّقین عظام و افاخم منقّدین فخام نزد سنّیّه بوده، بعض مفاخر مزهره و مآثر مبهرۀ او بر ناظر«عقد الجواهر و الدّرر»محمّد بن أبی بکر با علوی و«خلاصة الأثر»محمّد بن فضل اللّه محبی و«بدر طالع»محمّد بن علی الشوکانی و«کفایة المتطلّع»تاج الدّین الدّهّان مکّی و«حصر الشّارد»محمّد عابد سندی و«مرافض» سهارنپوری و«رساله حدیث ایضاح»خود مخاطب و«غرّة الرّاشدین»فاضل رشید و«معرکة الآراء»مولوی سلامة اللّه و«منتهی الکلام»و«إزالة الغین»حیدر علی معاصر و«إتحاف النبلاء»مولوی صدیق حسن خان معاصر؛واضح و لائحست.

فهذا علی القاری،محقّقهم المحرز عندهم للفضائل کالموعب القاری،قد روی هذا الحدیث المبهر المعجب للمقری و القاری،المغرب المطرب للمقری(1) و القاری(2) ،النّافی لحنادس الضّلال و الدّاری،النّافح السّاطح کالمسک الذّکی الدّاری،الدّالّ علی الهدی السّائر الموب و المدلج السّاری،المنقع غلّة الظّمآن کالسّلسل العذب النّمیر الجاری،و أنبته بمعاضدات قد شیّدت منه السّواری،و أکّده بمؤیّدات قد حکت الزّهر الدّراری،فیا للّه و للجاحد الماری،و المارد الضّاری، العائر العاری،عن مخافة القاهر الباری،کیف اولع بالجحود کالغائر الغاری،و أنحی علی ملاءة النصف انحاء الهاتک الفاری،و جاب من العمه مردیة القفار و البراری،و هام من الغی فی موبقة المهامه و الصّحاری.

155-أما روایت عبد الرؤوف بن تاج العارفین المناوی

حدیث ثقلین را،پس در«فیض القدیر-شرح جامع صغیر»گفته:[

(امّا بعد، ألا أیّها النّاس!) الحاضرون أو أعمّ

(إنّما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربّی) یعنی ملک

ص: 224


1- اقری القریة : لزمها ( 12 . ق )
2- قری البلاد : تتبعهما ، یخرج من ارض الی ارض ( 12 . ق ) .

الموت«فأجیب»أی اموت،کنی عنه بالإجابة إشارة إلی أنّه ینبغی تلقّیه بالقبول کأنّه مجیب إلیه باختیاره

«و أنا تارک فیکم ثقلین» سمیّا به لعظم شأنهما و شرفهما

«أوّلهما کتاب اللّه» قدّمه لاحقیّته بالتّقدّم

«فیه الهدی» من الضّلال

«و النّور من استمسک به و أخذ به کان علی الهدی و من أخطأه ضلّ» أی أخطأ طریق السّعادة و هلک فی میادین الشّقاوة و الحیرة

«فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به» فإنّه السّبب المتّصل الموصل إلی المقامات العلیّة و السعادة الأبدیّة

«و أهل بیتی» أی و ثانیهما أهل بیتی،و هم من حرمت علیهم الصّدقة من اقربائه.قال الحکیم:حضّ علی التّمسّک بهم لأنّ الأمر لهم معاینة،فهم أبعد من المحنة.و هذا عامّ ارید به خاصّ و هم العلماء العاملون منهم فخرج الجاهل و الفاسق،و هم لم یعروا«یروا.ظ»عن شهوات الآدمیّین و لا عصموا عصمة النّبیّین،و کما أنّ کتاب اللّه منه ناسخ و منسوخ فارتفع الحکم بالمنسوخ؛هکذا ارتفعت القدوة بغیر علمائهم الصّلحاء.و حثّ علی الوصیّة بهم لما علم ممّا یصیبهم بعده من البلایا و الرّزایا،انتهی..

«اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی» أی فی الوصیّة بهم و احترامهم و کرّره ثلاثا للتّأکید قال الفخر الرّازیّ:جعل اللّه تعالی أهل بیته مساوین له فی خمسة أشیاء:فی المحبّة،و تحریم الصّدقة،و الطّهارة،و السّلام،و الصّلوة؛و لم یقع ذلک لغیرهم.

«تتمّة»:قال الحافظ جمال الدّین الزّرندیّ فی«نظم در السّمطین»:

ورد عن عبد اللّه ابن زید عن أبیه انه علیه الصّلوة و السّلام قال: من أحبّ ان یجعله«ینسأ له.ظ»فی اجله و ان یمتّع بما خوّله اللّه تعالی فلیخلفنی فی اهل بیتی خلافة حسنة،فمن لم یخلفنی فیهم بثر عمره و ورد علیّ یوم القیامة مسودّا اوجهه«حم م(1) عبد بن حمید»فی المناقب «المسند.ظ»کلّهم

«عن زید بن أرقم»قال: قام فینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة،فحمد اللّه تعالی و أثنی علیه و وعظ و ذکّر،ثمّ قال:أمّا بعد!فذکره و تتمّته فی مسلم من عدّة طرق،و لفظه فی أحدهما:قیل لزید:أ لیس نساؤه من أهل بیته؟ قال:لیس نساؤه من أهل بیته و لکنّ أهل بیته من حرم الصّدقة بعده.

و فی روایة له: إنّ المرأة

ص: 225


1- فی اصل « الجامع الصغیر » رمز « م » مؤخر عن قوله : عبد بن حمید . و کذا آورده الشارح فی « التیسیر » موافقا للاصل ، کما ستعلم انشاء اللَّه تعالی ( 12 . ن ) .

تکون مع الرّجل العصر من الدّهر ثمّ یطلّقها فترجع إلی ابیها و قومها. أهل بیته:أصله و عصبته الّذین حرموا الصّدقة].

و نیز مناوی در«فیض القدیر»گفته:[

«إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السماء و الأرض و عترتی أهل بیتی» تفصیل بعد إجمال بدلا او بیانا،و هم اصحاب الکساء الّذین أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا،و قیل:

من حرمت علیه الزّکوة،و رجّحه القرطبیّ،یعنی إن ائتمرتم بأوامر کتابه أو انتهیتم بنواهیه و اهتدیتم بهدی عترتی و اقتدیتم بسیرتهم اهتدیتم فلم تضلّوا.قال القرطبیّ و غیره:هذه الوصیّة و هذا التّأکید العظیم یقتضی وجوب احترام آله و أبرارهم «برّهم ظ»و توقیرهم و محبّتهم وجوب الفروض المؤکّدة الّتی توعّد اللّه تعالی فی التّخلّف عنها،و هذا مع ما علم من خصوصیّتهم بالنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و ما لهم من حرمته فإنّهم اصوله الّتی نشأ عنها و فروعه الّتی نشئوا بها،کما

قال: فاطمة بضعة منی و مع ذلک فقابل بنو أمیّة عظیم هذه الحقوق بالمخالفة و العقوق،فسفکوا من أهل البیت دمائهم،و سبوا نسائهم،و أسروا صغارهم،و خربوا دیارهم،و جحدوا شرفهم و فضلهم، و استباحوا سبّهم و لعنهم،و خالفوا المصطفی فی وصیّته،و قابلوه بنقیض مقصوده و امنیّته؛ فوا خجلهم إذا وقفوا بین یدیه!و یا فضیحتهم یوم یعرضون علیه!«و أنّهما»و الحال أنهما،

وفی روایة: إنّ اللّطیف الخبیر نبّأنی بهما«أنّهما.ظ»«لن یفترقا» أی الکتاب و العترة، أی یستمرّان متلازمین

«حتی یردا علیّ الحوض» أی الکوثر یوم القیامة.

زاد فی روایة: کهاتین، و اشار بإصبعیه.و فی هذا مع قوله أوّلا:

إنّی تارک فیکم؛ تلویح بل تصریح بأنّهما کتوأمین خلفهما و وصّی امّته بحسن معاملتها و إیثار حقّهما علی انفسهما و الاستمساک بهما فی الدّین.امّا الکتاب فلأنّه معدن العلوم الدّینیّة و الحکم الشّرعیة و کنوز الحقائق و خفایا الدّقائق.و أمّا العترة فلأنّ العنصر إذا طاب اعان علی فهم الدّین.فطیب العنصر یؤدّی إلی حسن الأخلاق،و محاسنها یؤدّی إلی صفاء.

القلب و نزاهته و طهارته.قال الحکیم:و المراد بعترته هنا العلماء العاملون منهم، إذ هم الّذین لا یفارقون القرآن،أمّا نحو جاهل و عالم مخلّط فأجنبیّ من هذا المرام،

ص: 226

و إنّما ینظر للأصل و العنصر عند التّحلّی بالفضائل و التّخلّی عن الرّذائل،فإذا کان العلم النّافع فی غیر عنصرهم لزمنا اتّباعه کائنا من کان،و لا یعارض حثّه هنا علی اتّباع عترته حثّه فی خبر علیّ علی اتّباع قریش،لأنّ الحکم علی فرد من أفراد العامّ لا یوجب قصر العامّ علی ذلک الفرد علی الأصحّ،بل فائدته مزید الاهتمام بشأن ذلک الفرد و التّنویه برفعة قدره.«تنبیه»:قال الشّریف السّمهودیّ:هذا الخبر یفهم منه وجود من یکون أهلا للتمسک من اهل البیت و العترة الطاهرة فی کل زمان الی قیام الساعة حتّی یتوجّه الحتّ المذکور إلی التّمسّک به،کما أنّ الکتاب کذلک،فلذلک کانوا أمانا لأهل الأرض،فإذا ذهبوا ذهب أهل الأرض«حم.طب.» و الضّیاء فی«المختارة»«عن زید بن ثابت»قال الهیثمیّ:رجاله موثّقون،و رواه أیضا أبو یعلی بسند لا بأس به و الحافظ عبد العزیز بن الأخضر و زاد أنّه قال فی حجّة الوداع.و هم من زعم ضعفه کابن الجوزیّ.قال السّمهودیّ:و فی الباب ما یزید علی عشرین من الصّحابة.انتهی].

و نیز مناوی در«تیسیر-شرح جامع صغیر»گفته:[

«أمّا بعد، ألا یا أیّها النّاس!الحاضرون أو أعمّ

«إنّما أنا بشر یوشک» أی یسرع

«أن یأتینی رسول ربی» ملک الموت

«یدعونی فأجیب» أی اموت،کنی عنه بالإجابة رمزا إلی أنّ اللایق به تلقّیه بالقبول کالمجیب إلیه باختیاره

«و أنا تارک فیکم الثّقلین» سمّیا به لعظمهما و شرفهما،و آثر التّعبیر به لأنّ الأخذ بما یتلقّی عنهما و المحافظة علی رعایتهما و القیام بواجب حرمتهما ثقیل

«أوّلهما کتاب اللّه» قدّمه لأحقیّته بالتّقدیم.

و الکتاب علم بالغلبة علی القرآن.و قال الرّاغب:الکتب و الکتاب ضمّ أدیم إلی أدیم بالخیاطة،و عرفا ضمّ الحروف بعضها لبعض فی اللّفظ،و لهذا سمّی کتاب اللّه و إن لم یکتب کتابا.قال ابن الکمال:و من قال اطلق علی المنظوم عبارة قبل أن یکتب لأنّه ممّا یکتب فکأنه لم یفرق بین الخط و الکتابة

«فیه الهدی» من الضّلال

«و النّور» للصّدور

«من استمسک به و أخذ به کان علی الهدی و من أخطأه ضلّ» أی أخطأ سبیل السّعادة و هلک فی میدان الشّقاوة

«فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به» فإنّه السّبب

ص: 227

الموصل إلی المقامات العلیّة و السّعادة الأبدیّة«و»ثانیهما

«أهل بیتی اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی من حرّمت علیه الصّدقة من أقاربه ،و المراد هنا علماؤهم«حم.عبد بن حمید»بغیر إضافة«م.عن زید بن أرقم»و له تتمّة فی مسلم].

و نیز در«تیسیر-شرح جامع صغیر»گفته:[

«إنّی تارک فیکم» بعد موتی

«خلیفتین»

زاد فی روایة: أحدهما أکبر من الآخر«کتاب اللّه» القرآن

«حبل» أی هو حبل

«ممدود ما» زائدة

«بین السّماء و الأرض» قیل:أراد به عهده و قیل:السّبب الموصل لرضاه

«و عترتی» بمثنّاة فوقیّة

«أهل بیتی» تفصیل بعد إجمال بدلا أو بیانا، و هم أصحاب الکساء،یعنی إن عملتم بالقرآن و اهتدیتم بهدی عترتی العلماء لم تضلّوا

«و إنّهما لن یفترقا»(1) أی الکتاب و العترة

«حتّی یردا علیّ الحوض» الکوثر یوم القیامة.و قیل:أراد بعترته العلماء العالمین لأنّهم الّذین لا یفارقون القرآن.

أمّا نحو جاهل و عالم مخلّط فلا.و انّما ینظر للأصل و العنصر عند التحلّی بالفضائل و التّخلی عن الرذائل،فکما أنّ کتاب اللّه فیه الناسخ و المنسوخ المرتفع الحکم؛ فکذا ترتفع القدوة بالمخذولین منهم«حم.طب.عن زید بن ثابت»و رجاله موثوقون «موثقون.ظ»].

و علامه مناوی از أکابر محقّقین أماثل و أجلّۀ منقّدین افاضل نزد سنّیّه می باشد.

مدائح عالیه و محامد غالیه و رفعت مرتبت و شموخ منزلت او بر متتبّع «خلاصة الأثر»محمّد أمین بن فضل اللّه المحبّی و«مقالید الأسانید»أبو مهدی ثعالبی و«کفایة المتطلّع»تاج الدّین الدّهّان المکّی و«إمداد بمعرفة علوّ الإسناد»سالم ابن عبد اللّه بن سالم البصری و «رساله اسانید»احمد بن محمّد بن احمد بن علی نخلی و«رساله اصول حدیث»خود مخاطب و«غرّة الرّاشدین»فاضل رشید و«إزالة الغین»حیدر علی واضح و لائح است.

ص: 228


1- فی النسخة الحاضرة المطبوعة من « الجامع الصغیر » : لن یتفرقا . فلیعلم ( 12 . ن ) .

فهذا المناوی جهبذهم النّاقد،و نطاسیّهم الواقد،قد أثبت هذا الحدیث السّائق إلی الهدی و القائد،و حقّق هذا الخبر الهادی لطالب الرّشد و الرّائد، فالحمد للّه علی لحوب محجّة الإیقان لکلّ دان و باعد،و لزوم حجّة الایمان لکلّ ساع و قاعد،و بوار ریب المرتاب المراغ اللاّحد،و فساد طعن الطّاعن المناوی الجاحد.

(156-اما اثبات ملا یعقوب بنبانی لاهوری

حدیث ثقلین را،پس در«رسالۀ عقائد»خود گفته:[ثمّ إنّ محبّة النّبی علیه السّلام توجب محبّة الآل و الأصحاب لقرب منزلة أهل البیت و قرابتهم بالنّبیّ علیه السّلام حتّی قرنوا معه علیه السّلام فی الصّلوة،و قال اللّه تعالی: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی .

و قوله علیه السّلام: أنا تارک فیکم الثّقلین کتاب و أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی.

و سئلت عائشة رضی اللّه عنها:أیّ النّاس کان أحبّ إلی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم؟قالت:فاطمة رضی اللّه عنها.فقیل:من الرّجال؟قالت:زوجها] .و مفاخر سنیه و مآثر علیّۀ ملا یعقوب که حضرات سنّیّه برای او ثابت می نمایند بر ناظر«افق مبین فی أحوال المقرّبین» مولوی رزق اللّه ملقّب بحافظ عالم خان و«عمل صالح»محمّد صالح مورّخ و«مرآت آفتاب نمای»شاه نوازخان؛واضح و آشکارست.و برای جلالت مرتبت و عظمت منزلت او بس ست که خود مخاطب در حاشیۀ همین کتاب«تحفه»بجواب همین حدیث شریف بافادۀ او متمسّک شده.

فهذا اکابرهم السابق العقوب،و بارعهم المفخّم ملا یعقوب،قد أثبت هذا الحدیث الشّارح المنوّر للصّدور و القلوب،الذّائد النّافی للأحزان و الکروب، فالعجب کلّ العجب ممّن یعرض عن الصّدق الظّاهر و هو أبیض أزهر ملحوب،و یعمی عن الحقّ السّافر و هو کالضّرام المشبوب،فینکب عن سنن الصّواب اتّباعا للمنکر المنکّر المنکّب المنکوب،و ینحرف عن لقم الرّشاد انحیازا إلی الممتری المذمّم المقصوب.

157-اما روایت نور الدین علی بن ابراهیم بن أحمد بن علی الحلبی الشافعی

حدیث ثقلین را،پس در«إنسان العیون فی سیرة النّبی المأمون»گفته:

ص: 229

[أی(1) و لما وصل صلی اللّه علیه و سلّم إلی محلّ بین مکّة و المدینة یقال له غدیر خمّ-بقرب رابغ-جمع الصّحابة و خطبهم خطبة بیّن فیها فضل علیّ کرّم اللّه وجهه و براءة عرضه ممّا تکلّم فیه بعض من کان معه بأرض الیمن بسبب ما کان صدر منه إلیهم من المعدلة الّتی ظنّها بعضهم جورا و بخلا،و الصّواب کان معه کرّم اللّه وجهه فی ذلک،

فقال صلی اللّه علیه و سلّم:

أیّها النّاس!إنّما انا بشر مثلکم یوشک أن یأتینی رسول ربّی فاجیب. أی.و فی لفظ فی الطّبرانی قال: یا أیّها النّاس!إنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لم یعمر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی یلیه من قبله و إنّی لأظنّ أن یوشک أن ادعی،فأجیب و إنی مسئول و إنکم مسئولون،فما أنتم قائلون؟قالوا:نشهد أنک قد بلّغت و نصحت فجزاک اللّه خیرا.فقال صلی اللّه علیه و سلّم:أ لیس تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ جنّته حقّ و ناره حقّ و أنّ الموت حقّ و أنّ البعث حقّ بعد الموت و أنّ السّاعة آتیة لا ریب فیها و أنّ اللّه یبعث من فی القبور؟قالوا:بلی!نشهد بذلک، قال:اللّهمّ اشهد! الحدیث،ثمّ حضّ علی التّمسّک بکتاب اللّه و وصّی بأهل بیته.أی.

فقال:

إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض

و قال فی حقّ علیّ کرم اللّه وجهه لمّا کرّر علیهم: أ لست أولی بکم من انفسکم؟ ثلثا. و هم یجیبونه صلی اللّه علیه و سلّم بالتّصدیق و الاعتراف.و

رفع صلی اللّه علیه و سلّم ید علیّ کرّم اللّه وجهه و قال:من کنت مولاه فعلی مولاه،اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و أحبّ من أحبّه و ابغض من أبغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و أدر الحقّ معه حیث دار].

و محاسن علیه و مناقب سنیّۀ نور الدین علی حلبی بر ناظر«تحفۀ بهیّه فی

ص: 230


1- هذه علامة للزیادة المأخوذة من « سیرة الشمس الشامی « علی « سیرة أبی الفتح بن سید الناس » و قد صرح بهذا الحلبی فی صدر « انسان العیون » حیث قال : و الزیادة التی اخذتها من سیرة الشمس الشامی علی سیرة أبی الفتح بن سید الناس الموسومة « بعیون الاثر » ان کثرت میزتها بقولی فی اولها : قال . و فی آخرها . انتهی و ان قلت اتیت بلفظ أی و جعلت فی آخر القولة دائرة هکذا : بالحمرة . الخ .

طبقات الشافعیّه»عبد اللّه بن حجازی الشرقاوی و«خلاصة الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر»محمّد بن فضل اللّه المحبّی،ساطع و لامع است.

فهذا نور الدین الحلبی قد مری بروایته أشطر التّحقیق و حلب،و ساق باثباته بضائع التّوفیق و جلب،و أنار طرائق الإذعان لمن رامها و طلب،و أبان معالم الإیقان لمن عرج علیها و ألبّ،فلا یجحده بعد إلاّ من ران علیه العند و غلب،و لا ینکره إلاّ من استولی علیه العمه فحربه و سلب،و لا یطعن فیه إلا حاقد قد اشتدّ به اللّجاج و کلب، و لا یقدح فیه إلاّ حائد قد خدعه العرور فخلب.

158-اما روایت احمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی

حدیث ثقلین را،پس در«وسیله المآل فی عدّ مناقب الآل»گفته:[

و عن ابی سعید الخدری رضی اللّه عنه أنّه صلی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی اوشک ان ادعی فاجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی انّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لم(لن ظ)یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض،فانظروا بما تخلفونی فیهما. اخرجه احمد بن حنبل فی مسنده و الطبرانی فی الأوسط و أبو یعلی و غیرهم، و سنده لا بأس به.و

اخرج(و أخرجه.ظ)الحافظ ابو محمّد عبد العزیز بن الأخضر فی«معالم العترة النّبویة»و فیه أنّ النبیّ صلی اللّه علیه و سلّم قال ذلک فی حجّة الوداع،و زاد:

و مثله،یعنی کتاب اللّه،کمثل سفینة نوح علیه السّلام من رکبها نجا.

و مثلهم ،أی أهل بیته،

کمثل باب حطّة من دخله غفرت له الذّنوب. و اخرجه الحاکم فی«المستدرک»من ثلاث طرق و قال فی کل منها إنّه صحیح علی شرط البخاری و مسلم و لم یخرجاه.

الطریق الاولی

عن الأعمش عن حبیب بن أبی ثابت عن أبی الطفیل عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه،و لفظه: لمّا رجع النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع و نزل بغدیر خمّ امر بدوحات فقمّت.ثمّ قام تحتها فقال:کأنّی قد دعیت فاجبت و إنّی تارک او:قد ترکت فیکم الثّقلین احدهما اکبر من الآخر کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.ثمّ قال إنّ اللّه عزّ و جلّ

ص: 231

مولای و انا مولی کلّ مؤمن.

الطریقة الثانیه:

عن سلمة بن کهیل،عن ابیه،عن أبی الطّفیل،عن زید بن ارقم ایضا رضی اللّه عنه،و لفظه: نزل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بین مکّة و المدینة عند سمرات خمس دوحات عظام،فکنس النّاس ما تحت السّمرات،ثمّ راح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عشیّة فصلّی ثمّ قام خطیبا فحمد اللّه عز و جلّ و أثنی علیه و ذکّر و وعظ فقال ما شاء اللّه ان یقول،ثم قال:أیّها الناس!انّی تارک فیکم امرین لن تضلوا إن اتّبعتموهما،و هما کتاب اللّه و أهل بیتی عترتی.

الطریقة الثالثة:

عن ابی الضّحی مسلم بن صبیح،عن زید بن ارقم ایضا رضی اللّه عنه،و لفظه: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. و کذا اخرجه الحاکم ایضا و الطبرانیّ فی الکبیر من طریق یحیی بن جعدة عن زید بن ارقم، و فیها وصف ذلک الیوم بأنّه ما اتی علینا یوم کان اشد حرا منه.

و اخرجه الطّبرانیّ ایضا،عن حکیم بن جبیر،عن أبی الطّفیل،عن زید بن ارقم، و فیه من الزّیادة عقب قوله ،انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض:سألت ربّی ذلک لهما فلا تتقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فإنّهم اعلم منکم.

و عن جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنهما قال رایت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم عرفة علی ناقتة القصوی یخطب فسمعته یقول:یا ایّها النّاس!انّی قد ترکت ما إن اخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، اخرجه الترمذیّ و قال:حدیث حسن غریب.

و اخرجه ابو العباس بن عقدة فی الموالاة عن جابر رضی اللّه عنه،و لفظه: کنّا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فی حجّة الوداع فلمّا رجع مرّ بشجرات نحو الجحفة فقمّ ما تحتهنّ ثمّ خطب النّاس فقال:أیّها النّاس!إنّی لا أری إلاّ موشکا ان ادعی فاجیب رسول ربّی و أنتم مسئولون فما أنتم قائلون؟قالوا:نشهد انّک قد بلّغت و نصحت و أدّیت قال:إنّی لکم فرط و انتم واردون علیّ الحوض و إنّی مخلّف فیکم الثّقلین.

إلی آخر ما تقدّم.

و روی الحافظ جمال الدّین محمّد بن یوسف الزّرندیّ فی کتابه«نظم درر

ص: 232

السّمطین»عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه قال: اقبل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یوم حجّة الوداع فقال:إنّی فرطکم علی الحوض و إنّکم تبعی و إنکم توشکون أن تردوا علیّ الحوض فأسئلکم عن ثقلیّ کیف خلفتمونی فیهما.فقام رجل من المهاجرین فقال:ما الثّقلان؟ قال:الأکبر منها کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فتمسکوا به،و الأصغر عترتی،فمن استقبل قبلتی و أجاب دعوتی فلیستوص بهم خیرا،فلا نقتلوهم و لا تقهروهم و لا تقصروا عنهم و إنی سألت لهم اللّطیف الخبیر ان یردوا علیّ الحوض کتین،او:

کهاتین،و أشار بالمسبّحتین،ناصرهما لی ناصر و خاذلهما لی خاذل و ولیهما لی ولیّ و عدوّهما لی عدوّ. قال الحافظ جمال الدّین المذکور:و

ورد عن عبد اللّه بن زید عن أبیه رضی اللّه عنهما أنّ النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم قال: من أحبّ أن ینسأ له فی اجله و أن یمتّع بما خوّله اللّه تعالی فلیخلفنی فی أهلی خلافة حسنة فمن لم یخلفنی فیهم بتر عمره، و فی روایة: بتک عمره،و ورد علیّ الحوض یوم القیامة مسودّا وجهه.

و أخرج السّیّد أبو الحسن یحیی بن الحسن فی کتابه فی«أخبار المدینة»عن محمّد بن عبد الرّحمان بن خلاّد- و کان فی رهط جابر بن عبد اللّه-حدیث أخذه صلی اللّه علیه و سلّم بید علیّ و الفضل بن عبّاس رضی اللّه عنه فی مرض وفاته صلی اللّه علیه و سلم،قال:فخرج علینا یعتمد علیهما حتّی جلس علی المنبر و علیه عصابة فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال:أمّا بعد:أیّها النّاس!ما ذا تنکرون من موت نبیّکم؟أ لم ینع إلیکم نفسه؟و ینع إلیکم أنفسکم؟ أم هل خلّد احد ممّن بعث قبلی فیمن بعثوا إلیه فأخلد فیکم؟الا!انی لاحق بربی و قد ترکت فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه بین اظهرکم تقرءونه صباحا و مساء، فیه ما تأتون و ما تدعون،فلا تنافسوا و لا تحاسدوا و لا تباغضوا و کونوا إخوانا کما امرکم اللّه ألا!ثمّ اوصیکم بعترتی أهل بیتی،ثمّ اوصیکم بهذا الحیّ من الأنصار ،إلی آخر الحدیث،و هو طویل.

و عن زید بن ثابت رضی اللّه عنه قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود ما بین السماء و الأرض و عترتی أهل بیتی و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض اخرجه احمد فی مسنده و اخرجه عبد بن حمید

ص: 233

بسند جیّد،و لفظه: إنی تارک فیکم ما إن تمسکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض.

و اخرجه الطبرانیّ فی الکبیر،و لفظه: إنی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه تعالی و أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.

و عن ضمیرة الأسلمی رضی اللّه عنه،قال: لمّا انصرف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع امر بشجرات بوادی خمّ فقممن و هجر رسول اللّه فخطب الناس فقال:

اما بعد ایها الناس!فانی مقبوض اوشک ان ادعی فاجیب،فما انتم قائلون؟قالوا نشهد انک قد بلّغت و نصحت و أدیت،قال:إنی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی،ألا!و إنّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما.

اخرجه ابن عقدة فی الموالاة.

و عن سیّدنا علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه و کرّم اللّه وجهه انّ النبیّ صلی اللّه علیه و سلّم قال:

قد ترکت فیکم ما إن اخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه سببه بیده و سببه بأیدیکم و اهل بیتی.

أخرجه اسحاق بن راهویه فی مسنده من طریق کثیر بن محمّد بن عمر بن علی بن أبی طالب،عن أبیه، عن جدّه رضی اللّه عنهم.و کذا رواه الدّولابیّ فی«العترة الطّاهرة».(و رواه الجعابیّ فی الطالبیین.صح.ظ)عن عبد اللّه عن أبیه عن جدّه،عن علیّ بن أبی طالب رضوان اللّه تعالی علیهم أجمعین انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی مخلّف فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه عزّ و جلّ طرفه بیده و طرفه بأیدیکم و عترتی أهل بیتی و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.

و رواه البزّار و لفظه: إنّی مقبوض و إنی قد ترکت فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنکم لن تضلّوا بعدهما و لن تقوم السّاعة حتّی یبتغی أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم کما یبتغی الضّالّة فلا توجد.

و عن أبی ذر الغفاری رضی اللّه عنه انه أخذ بحلقتی باب الکعبة فقال:سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: إنی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه تعالی و عترتی فإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما. أخرجه ابن عقدة و أشار إلیه الترمذیّ فی جامعه.

ص: 234

و عن أبی رافع رضی اللّه عنه مولی النبیّ صلی اللّه علیه و سلّم قال: لمّا نزل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم غدیر خمّ مصدره من حجّة الوداع قام خطیبا بالنّاس بالهاجرة فقال:یا أیّها الناس! إنّی ترکت فیکم الثّقلین الثقل الأکبر و الثقل الأصغر فأمّا الثّقل الأکبر فبید اللّه طرفه و الطّرف الآخر بأیدیکم و هو کتاب اللّه إن تمسّکتم به فلن تضلّوا و لن تذلّوا أبدا.

و أمّا الثقل الأصغر فعترتی أهل بیتی إنّ اللّه هو الخبیر أنبأنی أنهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض،و الحوض عرضه ما بین بصری و صنعاء فیه من الآنیة عدد الکواکب،و اللّه سائلکم کیف خلفتمونی فی کتابه و أهل بیتی. أخرجه ابن عقدة.

و عن أبی هریرة رضی اللّه عنه قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنی خلّفت فیکم اثنین لن تضلّوا بعدهما أبدا کتاب اللّه و نسبی و لن یتفرّقا حتی یردا علیّ الحوض أخرجه البزّار فی مسنده.

و عن أمّ هانی رضی اللّه عنها قالت: رجع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّته حتی إذا کان بغدیر خمّ أمر بدوحات فقممن ثمّ قام خطیبا بالهاجرة فقال:امّا بعد،أیها الناس!إنی اوشک أن ادعی فاجیب و قد ترکت فیکم ما لن تضلّوا بعده کتاب اللّه طرف بید اللّه و طرف بأیدیکم و عترتی أهل بیتی،ألا إنّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض. أخرجه ابن عقدة].

و نیز در«وسیلة المآل»گفته:[

و عن عامر بن لیلی بن ضمرة و حذیفة بن أسید رضی اللّه عنه،قالا: لمّا صدر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع و لم یحجّ غیرها أقبل حتّی إذا کان بالجحفة نهی عن سمرات بالبطحاء متقاربات:

لا تنزلوا تحتهنّ حتی إذا نزل القوم و أخذوا منازلهم سواهن أرسل إلیهنّ فقمّ ما تحتهنّ و شذّبن عن رءوس القوم حتی إذا نودی للصلوة غدا إلیهنّ فصلّی تحتهنّ ثم انصرف إلی النّاس،و ذلک یوم غدیر خمّ.و خمّ من الجحفة و له بها مسجد معروف.

و فی بعض الرّوایات أنه کان یوما شدید الحرّ،و کان ثامن عشر ذی الحجّة،فأقبل علیهم فقال:أیّها النّاس!إنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لن یعمر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی یلیه من قبله و إنّی لأظنّ أن أدعی فاجیب و إنّی مسئول و أنتم مسئولون،

ص: 235

هل بلّغت!فما أنتم قائلون؟قالوا:نقول قد بلّغت و جهدت و نصحت،فجزاک اللّه تعالی خیرا.قال:أ لستم تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ جنّته حقّ و النّار حقّ و البعث بعد الموت حقّ؟قالوا:بلی!نشهد.قال:اللّهمّ اشهد!ثمّ قال:أیّها النّاس!أ لا تسمعون؟ألا!فإنّ اللّه مولای و أنا أولی بکم من أنفسکم،ألا!من کنت مولاه فهذا مولاه،و أخذ بید علیّ فرفعها حتّی عرفه القوم أجمعون.ثمّ قال:اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.ثمّ قال:أیّها النّاس! أنا فرطکم و إنکم واردون علیّ الحوض ممّا بین بصری و صنعاء،فیه عدد نجوم السّماء قد حان من فضة،ألا!و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما.قالوا:و ما الثقلان؟یا رسول اللّه!قال:الثقل الأکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به لا تضلّوا و لا تبدّلوا،ألا!و عترتی، فإنّی قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أن لا یفترقا حتی یلقیانی،و سألت اللّه ربّی لهم ذلک،فأعطانی،فلا تسبقوهم فتهلکوا،و لا تعلّموهم فهم أعلم منکم، أخرجه ابن- عقدة فی الموالاة.

و من طریق ابن عقدة أورده أبو موسی فی الصّحابة و قال:إنّه غریب،و الحافظ أبو الفتوح العجلی فی«فضائل الخلفاء».و

عن حذیفة بن أسید الغفاری أو زید بن أرقم رضی اللّه عنهما.قال: لمّا صدر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع نهی أصحابه عن شجرات بالبطحاء متقاربات أن ینزلوا تحتهنّ ثمّ بعث إلیهنّ من یقمّ ما تحتهنّ من الشّوک و عمد إلیهنّ و صلّی تحتهنّ.ثمّ قام فقال:یا أیها الناس!إنی قد نبأنی اللّطیف الخبیر أنه لن یعمّر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی یلیه من قبله و إنی لأظنّ أنی یوشک أن ادعی فاجیب و إنی مسئول و إنکم مسئولون فما ذا أنتم قائلون؟قالوا:

نشهد أنک قد بلّغت و جهدت و نصحت،فجزاک اللّه خیرا.فقال:أ لیس تشهدون أن لا إله إلا اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ جنّته و ناره حقّ و أنّ الموت حقّ و أنّ البعث حقّ بعد الموت و أنّ السّاعة آتیة لا ریب فیها و أنّ اللّه یبعث من فی القبور! قالوا:بلی!نشهد بذلک!قال:اللّهمّ اشهد!ثمّ قال:أیّها الناس!إن اللّه مولای و أنا اولی

ص: 236

(مولی.ظ)المؤمنین و أنا اولی بهم من انفسهم،فمن کنت مولاه فهذا مولاه،یعنی علیّا،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.ثمّ قال:ایّها الناس!إنی فرطکم و إنکم واردون علیّ الحوض حوض أعرض ممّا بین بصری إلی صنعاء فیه عدد النّجوم قد حان من فضّة و إنی سائلکم حین تردون علیّ الحوض عن الثقلین فانظروا لی کیف تخلفونی فیهما الثقل الأکبر کتاب اللّه عزّ و جلّ سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به و لا تضلّوا و لا تبدّلوا و عترتی اهل بیتی فإنّه قد نبأنی اللّطیف الخبیر انهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض. اخرجه الطبرانیّ فی الکبیر و الضّیاء فی«المختارة»من طریق سلمة بن کهیل عن أبی الطفیل، و هما من رجال الصّحیح،عنه بالشّک فی صحابیّه هل هو حذیفة بن اسید او زید بن أرقم؟و اخرجه ابو نعیم و غیره من حدیث زید بن الحسن الأنماطی و قد حسّنه الترمذیّ و ضعفه غیره عن معروف بن خرّبوذ عن أبی الطفیل،و هما من رجال الصّحیح،عن حذیفة وحده من غیر شکّ به].

و نیز در«وسیلة المآل»گفته:[

و عن أمّ سلمة رضی اللّه عنها،قالت: اخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فی غدیر خمّ بید علیّ رضی اللّه عنه حتی رأینا بیاض إبطه، فقال:من کنت مولاه فعلیّ مولاه.الحدیث.

و فیه:ثمّ قال: یا أیّها الناس!إنی مخلّف فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی و لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض. اخرجه ابن عقدة و اخرجه محمّد بن جعفر البزّاز(الرّزّاز.ظ)عنهما بلفظ: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فی مرضه الّذی قبض فیه و قد امتلأت الحجرة من أصحابه قال:أیّها الناس!یوشک أن یقبض قبضا سریعا فینطلق بی و قد قدّمت القول معذرة إلیکم،ألا!إنّی مخلّف فیکم کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترتی أهل بیتی.ثمّ أخذ بید علیّ فقال:هذا علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض،فأسألها عن ما خلّفت فیهما أخرجه الدّار قطنیّ].

و نیز در«وسیلة المآل»گفته:[

قال شیخ الإسلام الحافظ شهاب الدّین أحمد بن حجر العسقلانیّ-رحمه اللّه تعالی:حدیث «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» أخرجه التّرمذیّ و النّسائی، و هو کثیر الطّرق جدّا،و قد استوعبها ابن عقدة فی کتاب مفرد و کثیر

ص: 237

من أسانیدها صحاح و حسان،و یدلّ علی ذلک ما

روی أبو الطّفیل رضی اللّه عنه أنّ علیّا رضی اللّه عنه و کرّم اللّه وجهه جمع النّاس و هو خلیفة فی الرّحبة موضع بالعراق ثمّ قام فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال:أنشد اللّه من شهد یوم غدیر خمّ إلاّ قام،و لا یقوم رجل یقول:نبّیت،أو:بلغنی إلاّ رجل سمعت اذناه و وعاه قلبه.فقام سبعة عشر رجلا منهم:خزیمة بن ثابت و سهل بن سعد و عدیّ بن حاتم و عقبة بن عامر و أبو أیّوب الأنصاریّ و أبو سعید الخدریّ و أبو شریح الخزاعی و أبو لیلی و أبو الهیثم بن التّیهان و رجال من قریش فقال علی کرّم اللّه وجهه رضی عنه و عنهم:هاتوا ما سمعتم!فقالوا:نشهد أنّا أقبلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من حجة الوداع حتی إذا کان الظهر خرج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فأمر بشجرات فشذ بن و ألقی علیهنّ ثوب.ثمّ نادی بالصّلاة فخرجنا و صلّینا،ثمّ قال:أیّها النّاس!ما أنتم قائلون؟ قالوا:قد بلّغت!قال:اللّهمّ اشهد!ثلاث مرّات.ثمّ قال:اوشک أن ادعی فاجیب و إنّی مسئول و أنتم مسئولون.ثمّ قال:ألا!إنّ دماؤکم و أموالکم حرام کحرمة یومکم هذا و شهرکم هذا.اوصیکم بالنّساء،اوصیکم بالجار،اوصیکم بالممالیک،اوصیکم بالعدل و الإحسان.ثمّ قال:أیّها النّاس!إنّی تارک فیکم الثّقلین عترتی و أهل بیتی فإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.نبّأنی اللطیف الخبیر. و ذکر فی الحدیث

قوله صلی اللّه علیه و سلّم:

من کنت مولاه فعلی مولاه.فقال علیّ:صدقتم و أنا علی ذلک من الشّاهدین. أخرجه ابن عقدة من طریق محمّد بن کثیر عن فطر و أبی الجارود،و کلاهما عن أبی الطفیل].

و احمد بن الفضل بن محمد باکثیر محرز فضل کثیر و نبل غزیر و شرف أثیر نزد سنّیّه است.و جلالت شان و علوّ مکان او نزد این حضرات بر ناظر«خلاصة الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر»محمّد أمین بن فضل اللّه بن محبّ اللّه المحبّی و«تنضید العقود السّنیّة بتمهید الدّولة الحسنیّه»رضی الدّین بن محمّد بن علی بن حیدر الحسینی الشّامی ظاهر و باهرست.

فهذا احمد بن الفضل بن محمّد باکثیر صاحب الوسیلة،علاّمتهم المحرز للمناقب الجمیلة،المقتنی للمآثر العقیلة،قد روی هذا الحدیث الشّریف بسیاقات متکاثرة جلیلة،و أورده بألفاظ متنوّعة جزیلة،فلا یترک سنن الإذعان و سبیله،بعد ما أصاب

ص: 238

لقمه و دلیله،إلاّ من نغلت منه الدّخیلة،فهو یعمل لعدوانه کلّ حیلة،و یستمسک بالشّبهات الواهیة المهیلة،و یتشبّث بالنّزغات البائرة الضّئیلة،و یبدی من الزیغ أعالیله و یظهر من الغیّ أضالیله.

159-أما روایت محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی

حدیث ثقلین را،پس در«صراط سوی-فی مناقب آل النّبی»که نسخۀ عتیقۀ آن بخطّ عرب پیش نظر قاصر حاضرست ألفاظ متکثّرۀ مفیده و شواهد متوفّرۀ سدیدۀ این حدیث شریف آورده.سابقا از عبارت«صراط سوی»که در روایت أبو عوانه منقول شد دریافتی که شیخانی قادری این حدیث شریف را از أبو عوانه نقل کرده و بتصریح ذهبی صحّت آن ثابت نموده.

و نیز شیخانی قادری در«صراط سوی»بعد نقل کلام بعض اسماعیلیّه متعلّق بحدیث غدیر گفته:[أقول:و قد مرّ الأحادیث الصّحاح و الحسان و لیس فیها جمیع ما ذکره المدّعی،بل الصّحیح ممّا ذکرنا:

من کنت مولاه فعلیّ مولاه و الصّحیح ممّا ذکرنا أیضا:

اللّهمّ وال من والاه. و الصّحیح ممّا ذکرنا أیضا:

إنّ اللّه ولیّ المؤمنین و من کنت ولیّه فهذا ولیّه،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره. و الصّحیح ممّا ذکرنا أیضا

قوله صلی اللّه علیه و سلّم للنّاس: أ تعلمون أنّی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟قالوا:نعم!یا رسول اللّه قال:من کنت مولاه فعلیّ مولاه،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه. و الصّحیح ممّا ذکرنا أیضا

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: کأنّی قد دعیت فأجبت،إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فانظروا فیهما کیف تخلفونی فیهما(و إنهما.ظ)لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.ثمّ قال:إنّ اللّه مولای فأنا(و أنا.ظ)ولیّ کلّ مؤمن.ثمّ أخذ بید علیّ فقال:من کنت مولاه فهذا ولیّه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه. و الصّحیح ممّا ذکرنا أیضا

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: أ لست أولی بکلّ مؤمن من نفسه!قالوا:بلی!قال:فإن هذا مولی من أنا مولاه.اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.فلقیه عمر رضی اللّه عنه فقال:

هنیئا لک!أصبحت و امسیت مولی کلّ مؤمن و مؤمنة. انتهی ما هو الصحیح و الحسان(و الحسن .ظ)و لیس فی ذلک مخترعات المدّعی و مفتریاته.

ص: 239

و نیز شیخانی قادری در«صراط سوی»گفته:

[عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما. أخرجه التّرمذیّ فی جامعه و قال حسن غریب.و

عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه أنّ النبیّ صلی اللّه علیه و سلّم قال: إنی أوشک أن ادعی فاجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّ اللّطیف أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض،فانظروا بما تخلفونی فیهما.قالوا:إنّه قال ذلک فی حجّة الوداع و زاد فی حدیث: کتاب اللّه کمثل سفینة نوح من رکبها نجا، و مثلهم،أی أهل بیتی کمثل باب حطّة من دخله غفرت له الذّنوب و قد أخطأ ابن الجوزی حیث ذکر هذا فی واهیاته علی عادته فی ذلک غافلا عمّا

ذکر مسلم فی صحیحه عن زید بن أرقم قال: قام فینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة، فحمد اللّه و اثنی علیه و وعظ و ذکّر ثم قال:أمّا بعد،ألا یا أیّها النّاس!فإنّما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربّی فاجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به.فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه ثمّ قال:و أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی.فقیل لزید بن أرقم من أهل بیته؟أ لیس نساؤه من أهل بیته؟ قال:بلی!إنّ نساؤه من أهل بیته و لکنّ أهل بیته من حرم الصّدقة بعده.قیل:و من هم؟ قال:هم آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عبّاس.قیل:کلّ هؤلاء حرم الصّدقة؟ قال:نعم! أخرجه مسلم فی صحیحه (بطرق.صح.ظ)و لفظه فی أحدها:قلنا،أی لزید رضی اللّه عنه:من أهل بیته؟نساؤه؟فقال:لا،ایم اللّه!إنّ المرأة تکون مع الرّجل العصر من الدّهر ثمّ یطلّقها فترجع إلی ابیها و قومها.أهل بیته اصله و عصبته الّذین حرموا الصّدقة بعده.و

أخرجه الحاکم فی«المستدرک»علی شرط الشّیخین و فی لفظ فی «المستدرک»علی شرط الشّیخین لمّا رجع النبیّ صلی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع

ص: 240

و نزل غدیر خمّ مرّ(أمر.ظ)بدوحات فقمّت ثمّ قام فقال:کأنّی قد دعیت فأجبت إنّی قد ترکت فیکم الثقلین أحدهما اکبر من الآخر کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترتی،فانظروا کیف تخلفونی فیهما فإنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض.ثمّ قال:إنّ اللّه عزّ و جلّ مولای و أنا ولیّ کلّ مؤمن(الحدیث.صح.ظ). و فی لفظ آخر علی شرطهما:

نزل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم بین مکّة و المدینة علی سمرات خمس دوحات عظام،فکنس النّاس ما تحت السّمرات،ثمّ راح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عشیّة فصلّی ثم قام خطیبا فحمد اللّه عزّ و جل و أثنی علیه و ذکّر و وعظ،فقال ما شاء اللّه أن یقول ثمّ قال:

أیّها النّاس!إنی تارک فیکم أمرین لن تضلّوا إن اتّبعتموهما و هما کتاب اللّه و أهل بیتی عترتی.و فی لفظ آخر علی شرطهما إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. و زاد فیه(الطبرانیّ.صح.ظ)عقب قوله:

حتی یردا علیّ الحوض:سألت ربّی ذلک لهما فلا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تقدّموهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم.

و فی روایة زید بن أرقم أیضا:قال: أقبل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یوم حجّة الوداع فقال:إنّی فرطکم علی الحوض و أنتم تبعی و إنّکم توشکون أن تردوا علیّ الحوض فأسئلکم عن ثقلیّ کیف خلفتمونی فیهما.فقام رجل من المهاجرین فقال:ما الثّقلان؟قال:الأکبر منهما کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و سبب طرفه بأیدیکم فتمسّکوا به و الأصغر عترتی،فمن استقبل قبلتی و أجاب دعوتی فلیستوص بهم خیرا، أو کما

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: فلا تقتلوهم و لا تقهروهم و لا تقصروا عنهم و إنّی قد سألت لهم اللّطیف الخبیر فأعطانی أن یردوا علیّ الحوض کتین- أو قال: کهاتین-و أشار بالمسبّحتین،ناصرهما لی ناصر و خاذلهما لی خاذل و ولیهما لی ولیّ و عدوّهما لی عدوّ.

و عن عبد اللّه بن زید عن أبیه أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال: من أحب أن ینسأ له فی أجله و أن یمتّع بما خوّله اللّه فلیخلفنی فی أهلی خلافة حسنة فمن لم یخلفنی فیهم بتر عمره و ورد علیّ یوم القیامة مسودّا وجهه].

و نیز در«صراط سوی»گفته:[

و عن جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنه،قال:

ص: 241

رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم عرفة و هو علی ناقة القصواء یخطب فسمعته یقول:یا أیّها النّاس!إنی قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی. أخرجه التّرمذیّ و قال:حسن غریب.و

عن ابن عقدة:قال: کنّا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی حجّة الوداع فلمّا رجع إلی الجحفة مرّ بشجرات فقمّ ما تحتهنّ ثمّ خطب النّاس فقال:أمّا بعد أیّها النّاس!فإنّی لا أرانی إلاّ موشکا أن أدعی فأجیب و إنی مسئول و أنتم مسئولون فما أنتم قائلون؟قالوا:نشهد أنّک بلّغت و نصحت و أدّیت قال:أنا لکم فرط و أنتم واردون علیّ الحوض و إنّی مخلّف فیکم الثّقلین.الحدیث.

و عن حذیفة بن أسید الغفاری(رض)و زید بن أرقم رضی اللّه عنه أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال: أیّها النّاس!إنّی قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لن یعمر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی یلیه من قبله و إنّی لأظنّ أنّی یوشک أن ادعی فاجیب و إنّی مسئول و إنّکم مسئولون فما ذا أنتم قائلون؟قالوا نشهد أنک قد بلّغت و جهدت و نصحت،فجزاک اللّه خیرا.

فقال:أ لیس تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ جنّته و ناره حقّ و أنّ الموت حقّ و أنّ البعث حقّ بعد الموت و أنّ السّاعة آتیة لا ریب فیها و أن اللّه یبعث من فی القبور؟قالوا:بلی نشهد بذلک.قال:اللّهمّ اشهد!ثمّ قال:یا ایّها النّاس! إن اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم،فمن کنت مولاه فهذا مولاه-یعنی علیّا-اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.ثمّ قال:أیّها النّاس!إنّی فرطکم و إنّکم واردون علیّ الحوض،أعرض ممّا بین بصری إلی صنعاء،فیه عدد النّجوم قد حان من فضّة و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما الثّقل الأکبر کتاب اللّه عزّ و جلّ سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به لا تضلّوا و لا تبدّلوا و عترتی أهل بیتی فإنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّهما لن ینقضیا حتّی یردا علیّ الحوض. أخرجه الطبرانیّ فی الکبیر و جمع غفیر.

و عن أبی الطفیل رضی اللّه عنه أنّ علیّا رضی اللّه عنه قام فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال:أنشد اللّه من شهد یوم غدیر خمّ إلاّ قام و لا یقوم رجل یقول:نبّیت أو:بلغنی إلاّ رجل سمعت اذناه و وعاه قلبه فقام سبعة عشر رجلا من أصحاب النّبیّ صلّی اللّه

ص: 242

علیه و سلّم فقال علیّ رضی اللّه عنه و عنهم:هاتوا ما سمعتم!فقالوا:نشهد أنّا أقبلنا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع حتّی إذا کان الظّهر خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فأمر بشجرات فشذ بن و ألقی علیهنّ ثوب ثمّ نادی بالصّلاة فخرجنا و صلّینا ثمّ قام فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال:أیّها النّاس!ما انتم قائلون؟قالوا:قد بلّغت قال:اللّهمّ اشهد!ثلث مرّات.قال:إنّی اوشک أن ادعی فاجیب و إنّی مسئول و أنتم مسئولون ثمّ قال:ألا!إنّ دماءکم و أموالکم حرام کحرمة یومکم هذا و حرمة شهر کم هذا.اوصیکم بالنّساء،اوصیکم بالجار،اوصیکم بالممالیک،اوصیکم بالعدل و الإحسان.ثمّ قال:أیّها النّاس!إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض،نبّأنی بذلک اللّطیف الخبیر،ثم قال:من کنت مولاه فعلیّ مولاه.فقال علیّ:صدقتم و أنا علی ذلک من الشّاهدین. أخرجه ابن عقدة.

و عن زید بن ثابت،قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود ما بین السّماء و الأرض،أو:ما بین السّماء إلی الأرض،و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. أخرجه أحمد فی مسنده و عبد بن حمید بسند جیّد،و لفظه: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی،الحدیث.

و الأحادیث فی هذا الباب کثیرة.و خمّ من الجحفة و للنّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم بها مسجد معروف.و

عن عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنه قال: لما فتح رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم:مکّة انصرف إلی الطائف فحاصرها سبع عشرة او تسع عشرة،ثمّ قام خطیبا فحمد اللّه و أثنی علیه،ثمّ قال:اوصیکم بعترتی خیرا و إنّ موعدکم الحوض،و الّذی نفسی بیده لتقیمنّ الصّلوة و توتنّ الزّکوة او لأبعثنّ إلیکم رجلا منّی أو کنفسی یضرب أعناقکم،ثمّ أخذ بید علیّ رضی اللّه عنه فقال:هذا هو. أخرجه ابن أبی شیبة.

و عن علیّ رضی اللّه عنه أنّ النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم قال: قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه سببه بیده و سببه بأیدیکم و أهل بیتی. رواه الدّولابیّ فی«الذّرّیّة الطّاهرة».

و فی لفظ البزّار: إنّی مقبوض و إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین،یعنی کتاب اللّه

ص: 243

و عترتی أهل بیتی و إنّکم لن تضلّوا بعدهما و إنّه لن تقوم السّاعة حتّی یبتغی أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم کما یبتغی الضّالة فلا توجد.

و عن أبی هریرة رضی اللّه عنه قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی خلّفت فیکم اثنتین لن تضلّوا بعدهما أبدا کتاب اللّه و نسبی و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.

رواه البزّار فی مسنده.

و عن أمّ سلمة رضی اللّه عنها قالت: أخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم بید علی رضی اللّه عنه بغدیر خمّ فرفعها حتّی رأینا بیاض إبطه فقال:من کنت مولاه فعلیّ مولاه.

و أخرج محمّد بن جعفر الرّزّاز بلفظ:سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فی مرضه الّذی قبض فیه یقول و قد امتلأت الحجرة من أصحابه:أیّها النّاس!یوشک أن اقبض قبضا سریعا فینطلق بی و قد قدّمت إلیکم القول معذرة إلیکم،ألا!إنّی مخلف فیکم کتاب ربّی عزّ و جلّ و عترتی أهل بیتی.ثمّ أخذ بید علیّ فرفعها فقال:هذا علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض فأسألهما ما خلّفت فیهما.

و عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه،قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّ للّه عزّ و جلّ ثلاث حرمات فمن حفظهنّ حفظ اللّه تعالی دینه و دنیاه و من لم یحفظهنّ لم یحفظ اللّه له دنیاه و لا آخرته.قلت:و ما هنّ؟قال:حرمة الإسلام و حرمتی و حرمة رحمی أخرجه الطّبرانیّ فی الکبیر].

و نیز شیخانی قادری در«صراط سوی»گفته:[

و روی الحافظ جمال الدّین الزّرندیّ فی کتابه«درر السّمطین(«نظم درر السّمطین».ظ)»عن ابراهیم بن شیبة الأنصاریّ قال: جلست إلی الأصبغ بن نباتة فقال:أ لا اقربک ما أملاه علیّ علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه؟فأخرج صحیفة فیها مکتوب: بسم الله الرحمن الرحیم !هذا ما أوصی به محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم أهل بیته و امّته.اوصی اهل بیته بتقوی اللّه و لزوم طاعته و أوصی امّته بلزوم أهل بیته و أهل بیته یأخذون بحجزة نبیّهم صلّی اللّه علیه و سلم و إنّ شیعتهم یأخذون بحجزهم یوم القیامة و إنهم لن یدخلوکم باب ضلالة و لم یخرجوکم من باب هدی.

و سیأتی انشاء اللّه ما

أخرجه البخاریّ فی صحیحه من قول أبی بکر الصّدّیق

ص: 244

رضی اللّه عنه: یا ایّها النّاس!ارقبوا محمّدا صلی اللّه علیه و سلّم فی أهل بیته. و المراقبة:المحافظة علی الشّیء.أی:احفظوه فیهم فلا تؤذوهم و لا تسیئوا إلیهم.

و عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم: استوصوا بأهلبیتی خیرا فإنّی اخاصمکم عنهم غدا و من أکن خصیمه أخصمه و من أخصمه دخل النّار. اخرجه ابن سعد(أبو سعد.ظ)و الملاّ فی سیرته.

و أخرجهما(اخرجا.ظ)أیضا حدیث من حفظنی فی أهل بیتی فقد اتّخذ عند اللّه عهدا.

و اخرج أبی سعد(أبو سعد.ظ)فقط حدیث أنا و أهل بیتی شجرة فی الجنّة و اغصانها فی الدّنیا، فمن شاء اتّخذ إلی ربّه سبیلا.

و اخرج الملاّ فقط حدیث فی کلّ خلف من امّتی عدول من أهل بیتی ینفون عن هذا الدّین تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین،ألا!و إنّ أئمّتکم وفدکم إلی اللّه عزّ و جلّ فانظروا من توفدون. و فی الحدیث المرفوع: الحمد للّه الّذی جعل فینا الحکمة اهل البیت. اخرجه أحمد فی المناقب.و عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه أنّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال: ألا!انّ عیبتی الّتی آوی إلیها اهل بیتی و ان کرشی الأنصار،فاعفوا عن مسیئهم و اقبلوا من محسنهم. اخرجه التّرمذیّ فی جامعه و قال إنّه حسن.قال زهیر:و معنی کرشی باطنی،و معنی عیبتی ظاهری معنی عیبتی أیضا،أی هم موضع سرّی و أمانتی و معادن نفائسی،أو الکرش بمنزلة المعدة للإنسان و العیبة مستودع الثیاب،و الأوّل أمر باطن و الثّانی أمر ظاهر فکأنّه ضرب المثل بهما فی إرادة اختصاصهما بامور النّبی الظّاهرة و الباطنة.أو هما:احسن ما عندی ممّا هو محبوب عندی من اموری.و

فی حدیث عظیم بلفظ: ألا!إنّ عیبتی و کرشی أهل بیتی و الأنصار فاقبلوا من محسنهم و تجاوزا عن مسیئهم. اخرجه التّرمذیّ و الدیلمیّ من طریق عمر و بلفظ اهل بیتی و الأنصار کرشی و عیبتی و الباقی سواء. و معنی الثّقلین فی الأحادیث المذکورة العظیم و کبر(کبیر.ظ)الشّأن کما قاله النوویّ.و فی«القاموس»:یطلق الثّقلین علی متاع المسافر و کلّ شیء نفیس مصون،و الثقلان الإنس و الجنّ لتفضیلهما عن غیرهما بالتّمیّز و العقل،و الاثقال کنوز الأرض و موتاها.و لا خفاء فی أنّ اهل البیت النّبویّ من خلاصة قریش،و قد تقدّم

«یا أیّها النّاس لا تقدّموا قریشا فتهلکوا و لا تخلّفوا عنها فتضلّوا، الحدیث». و سیأتی انّ اهل بیت النّبویّ أمان لأهل الأرض فإذا ذهبوا ذهب اهل الأرض

ص: 245

و کان الحسن یفسر«المشکاة»بفاطمة الزّهراء،و الشّجرة المبارکة بابراهیم،و یفسر «لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ» أی لا یهودیّة و لا نصرانیّة و یفسّر قوله «یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ» بإمام بعد إمام و عالم عامل بعد عالم عامل من الأئمة الّتی یقتدی بهم فی الدّین و یتمسّک بهم فیه و یرجع إلیهم،و یفسر قوله «یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» بیهدی اللّه لولایتها من یشاء،و اللّه اعلم بهذا التّأویل.قلت:و فی تفسیری ما یغنیک عن تأویل هذه الآیة و تفسیرها،فراجعه إن شئت.

و عن أبی الطفیل عامر بن واثلة: کان علیّ بن الحسین بن علی إذا تلا قوله تعالی «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ ،یقول:«اللّهمّ ارفعنی فی أعلی درجات هذه النّدبة،و أعنّی بعزم الإرادة،وهب لی حسن المستعتب من نفسی،و خذ بی منها حتّی یتجرّد خواطر الدّنیا عن قلبی من مزید خشیتی منک،و ارزقنی قلبا و لسانا یتجاریان ذمّ الدّنیا و حسن التّجافی عنها حتّی لا أقول إلاّ صدقت،و أرنی مصادیق إجابتک بحسن توفیقک حتّی أکون فی کلّ حال أردت».

و اعلم أنّ أهل البیت هم الذّرّیّة الطیّبة و فروع الشجرة المبارکة و بقایا الصّفوة الّذین أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا و برّأهم من الآفات و افترض مودّتهم فی الکتاب و السّنّة،و هم العروة الوثقی و هم معدن التّقی،و خیر حبال العالمین وثیقها.

و کان جعفر بن محمّد یقول فی تفسیر قوله تعالی «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً» :

نحن حبل اللّه فاعتصموا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا .

و کان محمّد الباقر یقول فی قوله تعالی «أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ» :نحن النّاس و اللّه.قلت:و هم الناس حقا،و اعدائهم النسناس حقا حقا.

و عن معقل بن یسار:سمعت ابا بکر یقول:علیّ بن أبی طالب عترة رسول اللّه،أی الّذی حثّ علی التّمسّک بهم]انتهی.

فهذا محمود الشیخانی القادری شیخهم المحمود،و کابرهم المسعود، قد روی هذا الحدیث بسیاقات عدیدة من غیر صدود،و صحّحه رغما لآناف اهل الرّیب و الجحود،و خطأ فی توهینة الجاحد الحیود المیود،و عنف فی إخماله المنکر الکنود

ص: 246

العنود،فلا یقدم بعد هذا علی إلطاطه إلاّ من عاضد الحائد الصّدود اللّدود،و لا یجتری علی إیهانه غبّ ذلک إلاّ من ساعد المعاند الجحود الحقود،و لا یمتری فی شانه إلاّ من مالأ النّاکر النفور الشّرود،و لا یرتاب فی حقّه إلاّ من أخلد إلی المناکر النّکور الحرود،و اللّه العاصم بلطفه عن الزّیغ المتعس للجدود،و هو الواقی بمنّه عن البغی المضرع للخدود.

160-أما روایت سید محمد بن سید جلال ماه عالم بخاری

حدیث ثقلین را،پس در صدر کتاب«تذکرة الأبرار»بعد حمد و نعت گفته:

[امّا بعد آنکه آفتاب سپهر اصطفا در وقت غروب بمغرب فنا فرموده که براستی و درستی در میان شما دو چیزی می گذارم که اگر بعد از من چنگ بدوستی ایشان زنید هرگز گمراه نشوید،یکی قرآن،و دیگری فرزندان و اهلبیت من،و

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: ألا!و من مات علی حبّ آل محمّد مات شهیدا،ألا!و من مات علی حبّ آل محمّد مات مغفورا،الا و من مات علی حبّ آل محمّد مات مؤمنا مستکمل الإیمان،ألا!و من مات علی حبّ آل محمّد بشّره ملک الموت بالجنّة ثمّ منکر و نکیر. و ازین قسم بشارات عظیم در حقّ متمسّکان محبّت اهل بیت بسیار وارد است،انتهی].

و نیز در کتاب مذکور در خطبۀ مقالۀ اولی گفته:[الحمد للّه الّذی شرّف السّادات بخطاب «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» و أنزل فی حقّهم لتعظیم قدرهم: لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی .و الصّلوة و السّلام علی النّبیّ الامّی الّذی ذکر اولاده لعلوّهم فی الشّأن مساویا بالقرآن حیث

قال:

إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی فإن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی، إلخ]انتهی.

فهذا البخاری محمد سیّدهم العلم،قد أثبت هذا الحدیث المنیر العلم، فحزم بإثباته اساس الجحود و ثلم،و استأصل بإحقاقه بنیان الارتیاب و اصطلم، فمن اوتی من الإنصاف شیئا و لو مثل قراضة الجلم،قبله بالإذعان و الطواعیة و السّلم،

ص: 247

و من قابله بالارتیاب و الاستنکار فقد جرح دینه و کلم،و من طعن فیه للزّیغ و الاعوجاج فقد اوبق نفسه و ظلم.

161-اما روایت شیخ عبد الحق دهلوی

حدیث ثقلین را،پس در«مدارج النبوّة گفته:[و در روایتی آمده است که فرمود:گویا مرا بآن عالم خواندند و من اجابت نمودم،بدانید که من در میان شما دو أمر عظیم می گذارم و یکی از دیگری بزرگترست:قرآن و اهل بیت من،ببینید و احتیاط کنید که بعد از من باین دو امر چگونه سلوک خواهید کرد و رعایت حقوق آنها بچه کیفیّت خواهید نمود و آن دو أمر بعد از من از یکدیگر هرگز جدا نخواهند شد تا در لب حوض کوثر بمن رسند.آنگاه فرمود:خدا مولای من و من مولای جمیع مؤمنانم.بعد از آن دست علیّ را بگرفت و فرمود:

اللّهمّ من کنت مولاه فعلیّ مولاه.

خداوندا!کسی که من مولای اویم پس علی مولای اوست،

اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه. خداوندا!دوست دار کسی را که دوست دارد علی را و دشمن دار کسی را که دشمن دارد علی را،انتهی].

و نیز شیخ عبد الحق دهلوی در«لمعات-شرح مشکاة»بشرح حدیث زید ابن ارقم که مسلم آن را در صحیح خود روایت کرده گفته:[قوله:بماء یدعی خمّا.

الخمّ اسم موضع فیه ماء یسمّی غدیر خمّ کما سبق،و قد یسمّی الماء ایضا خما.و قوله:و ذکّر،بالتشدید من التذکیر،و المراد برسول ربی ملک الموت.و

قوله: إنّی تارک فیکم الثّقلین، الثّقل بکسر المثلّثة و فتح القاف:ضدّ الخفّة،و الثّقل بالضّمّ و بفتحتین:متاع المسافر و حشمه و کلّ شیء نفیس مصون،و منه

الحدیث: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی. کذا فی«القاموس».و قیل:سمیّا بهما لأنّ الأخذ بهما و العمل بهما ثقیل،و یقال للجنّ و الإنس الثّقلان لأنهما یسکنان الأرض و تعمر (فتعمر.ظ)بهما فکأنّهما ثقلاها،و بهذا الاعتبار أیضا سمّی الکتاب و العترة ثقلین لأنّه یستصلح بهما الدّین و یعمر کما عمرت الدّنیا بالثّقلین.و قیل:وجه تسمیة الجنّ و الإنس بالثّقلین ایضا باعتبار نفاستهما و قدرهما و لفضل تمیّزهما علی سائر الحیوان،

ص: 248

فتدبّر.و

قوله: اذکّرکم اللّه ،من التّذکیر،أی:احذّرکم فی شأنهم بأن تحفظوا حقوقهم و لا تؤذوهم.و

قوله: کتاب اللّه هو حبل اللّه، و فی روایة: کتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلی الأرض. قیل:أی نور ممدود،أی نور هداه،و یشبّهون النّور بالحبل و الخیط نحو:حتّی یتبین لکم الخیط،یعنی نور الصّبح من ظلمة اللّیل،و سیاق الحدیث ظاهر فی هذا المعنی.و قیل:عهده و أمانه الّذی یؤمن من العذاب،و الحبل العهد و المیثاق.و

فی الحدیث: بیننا و بین القوم حبال. أی:عهود و مواثیق.و قیل:أی وصلة لمزید الترقّی إلی معارج القدس،و فیه تلویح إلی معنی قوله تعالی: وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ ].

و نیز در«لمعات»بشرح حدیث جابر که ترمذی آن را در صحیح خود روایت نموده گفته:[قوله:کتاب اللّه-بالنّصب-بدل من ما،و عترتی عطف علیه،و أهل بیتی بیان لعترتی.عترة الرّجل:نسله و رهطه و عشیرته الأدنون ممّن مضی و غبر،و بیّنه صلی اللّه علیه و سلم بأهلبیتی تشریفا و تکریما لهم بکونهم أهل بیته و مخالطین و مقتبسین «فائدة»من أنواره فائزین بأسراره.و الظاهر أنّ المراد بأهل البیت هیهنا أخصّ من أولاد الجدّ القریب،و هم بنو هاشم بل أولاده و ذرّیّته،و العترة أعمّ من ذلک،فافهم].

و نیز در«لمعات»متّصل بعبارت ماضیه بشرح حدیث زید بن ارقم که ترمذی آن را در«صحیح»خود اخراج کرده گفته:

[قوله: کتاب اللّه حبل ممدود. صحّح کتاب اللّه هنا بالنّصب و الرّفع،و الظّاهر أنّ فی الحدیث السّابق أیضا یکون کذلک لکنّه لم یجعل فی النّسخ.و

قوله: حبل ممدود من السّماء إلی الأرض ،قد عرف معناه فی الفصل الأوّل،و إنّما کان القرآن أعظم لأنّه اسوة للعترة و هم متمسّکون به و مقتدون به و هو صفة اللّه تعالی.و قوله:لن یتفرّقا،أی لا یفارقان فی مواطن القیامة و مشاهدها،حتّی یردا علیّ،بتشدید الیاء،و الحوض،منصوب مفعول یردان،یعنی:

فیشکرانکم(فیشکران.ظ)صنیعکم عندی.و قوله:فانظروا،أی تأمّلوا و تفکروا کیف تکونوا خلفائی بعدی عاملین متمسّکین بهما].

ص: 249

و شیخ عبد الحق دهلوی از اکابر علمای مشاهیر و أفاخم نبهای نحاریر سنّیّه است،مفاخر مزهره و مآثر مبهرۀ او بر متتبّع«تذکرة الأبرار»سیّد محمّد بخاری و «سجة المرجان فی آثار هندوستان»و«مآثر الکرام فی تاریخ بلگرام»غلامعلی آزاد بلگرامی و«مرآة آفتاب نمای» شاه نوازخان و«کفایة المتطلّع»تاج الدّین الدّهان المکّی و مقدّمه سنیّۀ شاه ولیّ اللّه والد ما جد مخاطب و«إیضاح»فاضل رشید تلمیذ مخاطب وحید و«مدارج الأسناد»أبو علی محمّد الملقب بإرتضا العمری و«منتهی الکلام» و«إزالة الغین»حیدر علی معاصر و«إتحاف النّبلاء»مولوی صدیق حسن خان معاصر و غیر آن واضح و آشکارست.

فهذا محدثهم الدهلوی عبد الحق،قد أثبت هذا الحدیث و أحقّ،فعنی جاحده بأعنف العنف و رهق،و قطع من منکره الکائد کلّ حبل و وهق،فلا ینحرف عن الإذعان به إلاّ من ذهب دینه و امحق،و لا ینصرف عن الإیقان به إلاّ من مال إلی النّواصب فانضاف إلیهم و التحق،و لا یرتاب فیه إلاّ حائر قد سحقته النوازع فانسحق،و لا یمتری به إلاّ بائر قد دحقته الهواجس فاندحق.

162-أما روایت شهاب الدین أحمد بن محمد بن عمر الخفاجی المصری الحنفی

حدیث ثقلین را،پس در«نسیم الریاض-شرح شفای قاضی عیاض»گفته:

[أخبرنا الشیخ ابو محمّد عبد اللّه بن احمد التّمیمی العدل من کتابه و کتبت من اصله إشارة إلی ضبطه فیما رواه عنه،و المراد بأصله نسخته الّتی قرأ منها،قال:حدّثنا ابو الحسن المقری الفرغانی-بفاء و غین معجمتین-نسبة لفرغانة اسم بلدة،قال:حدّثتنی أمّ القاسم بنت الشیخ أبی بکر الخفّاف،قالت:حدّثنی أبی،قال:حدّثنا حاتم،هو ابن عقیل،قال:حدّثنا یحیی،هو ابن اسماعیل،قال:حدّثنا یحیی،هو الحمّانی،قال:

حدّثنا وکیع،هو وکیع بن الجراح بن فلیح بن عبدی الروابیلی(الرّواسی.ظ)

ص: 250

احد الأعلام المشهورین توفی سنة سبع و تسعین و مائة،أخرج له الأئمّة السّتّة عن أبیه الجرّاح عن سعید بن مسروق الثّوری الثّقة توفی سنة ستّ و عشرین و مائة

وأخرج له السّتّة عن یزید بن حیّان-بفتح الحاء المهملة و مثنّاة تحتیّة-و هو التّمیمی (التیمی.ظ)الثّقة عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه قال:قال رسول اللّه صلعم: أنشدکم باللّه أی أسألکم باللّه و اقسم علیکم به.یقال:أنشدک اللّه و باللّه أی اذکّرک به ثمّ استعمل فی القسم و صار حقیقة فیه و لیس السّؤال بمراد هنا بل المراد حقیقته و تقدّم فیه کلام.

و أهل بیتی معطوف علی اللّه،أی:و اذکّرکم أهل بیتی فلا تنسوا حقوقهم و رعایتهم فإنّ رعایتهم رعایة لی،و قیل:انّه منصوب بنزع الخافض،أی:فی اهل بیتی کما روی فی هذا الحدیث و لا وجه له فإنّه تعنّف من غیر داع له و مثله قول المزّی و من تبعه هنا:لعلّه فی أهل بیتی.ثلاثا کرّره للاهتمام به و التّشدید فی رعایتهم قلنا لزید بن أرقم راوی الحدیث لما ذکره،و ما فی بعض النّسخ:لیزید،من غلط الکاتب:من أهل بیته؟ أی:ما المراد بهم فی هذا الحدیث؟قال:آل علی بن أبی طالب،و هم اولاده و أهل بیته من أقاربه الأدنون و آل جعفر و آل عقیل و آل العبّاس،و هم من تحرم علیهم الصّدقة من أقاربه،کما تقدّم،و هذا کما

رواه مسلم فی«فضائل آل البیت» فی خطبة خطبها صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم و هو راجع من حجّة الوداع فی آخر عمره،قال فیها:

أمّا بعد،ایّها النّاس!إنّما أنا بشر مثلکم یوشک أن یأتی رسول ربّی فاجیبه و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه فیه الهدی و النّور فتمسّکوا به و اهل بیتی. و فیه ما ذکره المصنّف رحمه اللّه تعالی من تفسیره لأهل بیته بما ذکر و هو الّذی فهم عنه صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم هنا لأنّه علم بالوحی ما یکون بعده فی امر الخلافة و الفتن، فلذا خصّهم و حرّض علی رعایتهم کما اقتضاه المقام.و ما قیل من أنّ جوابه هنا خاصّ بأقاربه و هو احد الأقوال و یعارضه الآیة الدّالّة علی دخول ازواجه صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم و اهل بیته کما تقدّم لا وجه له لما عرفته أی من وجه تخصیصه هنا و

ص: 251

قال صلّی اللّه علیه و سلّم فی حدیث رواه التّرمذیّ عن زید بن أرقم و جابر؛و حسّنه:

إنّی تارک فیکم إشارة إلی قرب أجله صلی اللّه تعالی علیه و سلم و أنّه وصیّة لأمّته ما إن أخذتم به أی تمسّکتم و عملتم به و اتّبعتموه و ما موصوفة و إن شرطیّة و الجملة صفة أو موصولة وصلته لن تضلّوا بمخالفة الشّریعة و الطّریق المستقیم کتاب اللّه بدل مفسّر له و عترتی بمثّاة فوقیّة معناه أهل بیتی السّابق بیانهم و وجه تخصیصهم هنا و روی لن تضلّوا،و ما قیل أنّ قوله أخذتم به هنا یدلّ علی إرادة المجتهدین منهم فلا یبعد دخول الصّحابة المتّصفین بهذه الصّفة کما دلّت الآیة علی دخول ازواجه صلی اللّه تعالی علیه و سلّم،غیر مناسب لسیاق الحدیث و المراد منه هنا فانظروا کیف تخلفونی فیهما أی بعد وفاتی انظروا عملکم بکتاب اللّه و اتّباعکم لأهل بیتی و رعایتهم و برّهم بعدی فإنّ ما یسرّهم یسرّنی و ما یسوءهم یسوءنی].

و نیز در«نسیم الریاض»در مقام حدیث قرطاس بشرح قول مصنّف گفته:[و قد علم عمر تقرّر الشّریعة و تأسیس الملّة و أن اللّه تعالی قال: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ، و

قوله: اوصیکم بکتاب اللّه تعالی و عترتی ]گفته:و علم عمر ایضا قوله صلی اللّه علیه و سلّم اوصیکم بالتّمسّک بکتاب اللّه بامتثال أوامره و نواهیه و التّأدّب بآدابه و ما فیه من مکارم الأخلاق و عترتی بکسر العین و بتائین،و هم أهل بیته صلی اللّه علیه و سلّم الّذین یحرم علیهم الزّکوة من بنی هاشم و بنی المطّلب،و هذا حدیث صحیح رواه مسلم فی خطبة خطبها صلی اللّه علیه و سلّم و سمّاهما فیه ثقلین کما یأتی تعظیما لشأنهما

فقال: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و أهل بیتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. و فی«النّهایة»:عترة الرّجل أخصّ اقاربه و عترته صلی اللّه علیه و سلّم بنو عبد المطلب،و قیل:اهل بیته الأقربون و هم أولاد علیّ رضی اللّه عنه، و قیل:عترته الأقربون و الأبعدون من قریش،و المشهور أنّهم أهل بیته الّذین تحرم علیهم الزّکاة]انتهی.

و نیز در«نسیم الرّیاض»بشرح قول مصنّف:[و أوصی بالثّقلین بعده کتاب اللّه

ص: 252

و عترته]گفته:[و أوصی صلی اللّه علیه و سلّم فی مرض موته بالثّقلین بعده و قوله کتاب اللّه و عترته بدل من الثّقلین أو عطف بیان مبیّن للمراد بهما،و الثّقلین تثنیة ثقل و هو ما یثقل من الثّقل ضدّ الخفّة،و هما الإنس و الجنّ،فسمّاهما ثقلین تعظیما لشأنهما و أنّ عمارة الدّین بهما کما تعمر(الدّنیا.صح.ظ)بالإنس و الجنّ و لرجحان قدرهما لأنّ الرّجحان فی المیزان بثقل ما فیها أو لأنّه یثقل رعایة حقوقهما،و العترة بمثنّاة فوقیّة:الأقارب الأدنون و أهل البیت،و اختلف فی المراد بهم فقیل:من تحرم علیه الزّکاة،و قیل:

بنو عبد المطلب،و قیل غیر ذلک،و

حدیث الوصیّة رواه مسلم و فیه أنّه صلی اللّه علیه و سلّم خطبهم و قال:أیّها النّاس!إنّما أنا بشر مثلکم یوشک أن یأتینی رسول ربّی فاجیبه و إنّی تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور فتمسّکوا به،و حثّ علی ذلک ثمّ قال:و أهل بیتی اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی ثلاثا ،و الکلام علیه مستوفی فی شروحه].

و شهاب الدین خماجی از أجلّۀ مشاهیر أعلام و أماثل نحاریر عظام نزد سنّیّه می باشد.

محمد بن فضل اللّه محبی در«خلاصة الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر» گفته:[الشّیخ احمد بن محمّد بن عمر قاضی القضاة الملقّب بشهاب الدّین الخفاجی المصری الحنفی صاحب التصانیف السّائرة و أحد افراد الدّنیا المجمع علی تفوّقه و براعته و کان فی عصره بدر سماء العلم و نیّر افق النّثر و النّظم رأس المؤلّفین و رئیس المصنّفین،سار ذکره سیر المثل،و طلعت أخباره طلوع الشّهب فی الفلک،و کلّ من رأیناه او سمعنا به ممّن أدرک وقته معترفون له بالتّفرّد فی التّقریر و التّحریر و حسن الإنشاء،و لیس فیهم من یلحق شاؤه و لا یدعی علی ذلک مع أنّ فی الخلق من یدّعی ما لیس فیه،و تآلیفه کثیرة ممتّعة مقبولة و انتشرت فی البلاد و رزق فیها سعادة عظیمة فإنّ النّاس اشتغلوا بها و اشعاره و منشآته مسلّمة لا مجال للخدش فیها،و الحاصل أنّه فاق کلّ من تقدّمه فی کلّ فضیلة و أتعب من یحیی بعده مع ما خوّله اللّه تعالی من السّعة و کثرة الکتب

ص: 253

و لطف الطّبع و النّکتة و النّادرة،و قد ترجم نفسه فی آخر ریحانته من حین مبدئه، فقال:قد کنت فی سنّ التّمییز فی معزز طیّب النّبات عزیزا فی حجر والدی ممتّعا، فلمّا درجت من عشّی قرأت علی خالی سیبویه زمانه-یعنی أبا بکر الشّنوانی-علوم العربیّة،ثم ترقیت فقرأت المعانی و المنطق و بقیّة العلوم الاثنی عشر،و نظرت کتب المذهبین:مذهب أبی حنیفة و الشّافعی مؤسّسا علی الأصلین من مشایخ العصر،و من أجلّ من اخذت عنه شیخ الإسلام محمّد الرّملی حضرت دروسه الفرعیّة،و قرأت علیه شیئا من«صحیح مسلم»و أجازنی بذلک و بجمیع مؤلّفاته و مرویّاته بروایته عن القاضی زکریّا و عن والده.و منهم:شافعیّ زمانه الشّیخ نور الدّین علیّ الزّیادی حضرت دروسه زمنا طویلا.و منهم:العلاّمة الفهّامة خاتمة الحفّاظ و المحدّثین إبراهیم العلقمیّ قرأت علیه«الشّفاء»بتمامه و أجازنی به و بغیره و شملنی نظره و برکة دعائه لی و منهم:العلاّمة فی سائر الفنون علیّ بن غانم المقدسی الحنفیّ حضرت دروسه و قرأت علیه الحدیث و کتب لی إجازة بخطّه.

و ممّن أخذت عنه الأدب و الشّعر:شیخنا أحمد(محمّد.ظ)لعلقمیّ و محمّد الصالحی الشّامی و ممّن أخذت عنه الطبّ:الشیخ داود البصیر.

ثمّ ارتحلت مع والدی للحرمین الشّریفین و قرأت ثمّة علی الشّیخ علیّ بن جار اللّه العصام و غیره.ثمّ ارتحلت إلی قسطنطینیة فتشرّفت بمن فیها من الفضلاء و المصنّفین و استفدت منهم و تخرّجت علیهم و هی إذ ذاک مشحونة بالفضلاء الأذکیاء کابن عبد الغنی و مصطفی بن عزمی و الحبر داود و هو ممن اخذت عنه الرّیاضیّات و قرأت علیه إقلیدس و غیره.و أجلّهم إذ ذاک:استاذی سعد الملّة و الدّین ابن حسن،أخذ عن خاتمة المفسّرین أبی السّعود العمادی عن مؤیّد زاده عن الجلال الدّوانی،و لما توفّی استاذی قام مقامه صنع اللّه ثمّ ولداه ثمّ انقرضوا فی مدّة یسیرة.ثمّ لما عدت إلیها ثانیا بعد ما تولّیت قضاء العسکر بمصر،رأیت تفاقم الأمر،فذکرت ذلک للوزیر فکان ذلک سببا لعزلی و أمری بالخروج من تلک المدینة.و قد منّ اللّه تعالی علیّ بالسّلامة.

ص: 254

ثمّ ذکر أنّ من تآلیفه:«حواشی تفسیر القاضی»و هی الّتی سمّاها«عنایة القاضی»و«شرح الشّفاء»و«شرح درّة الغوّاص»و«الرّیحانة»و«الرّسائل الأربعین»و «حاشیة شرح الفرائض»و کتاب«السّوانح»و«الرّحلة»و«حواشی الرّضیّ».

قلت:و له کتاب«شفاء الغلیل فیما فی کلام العرب من الدّخیل و النّادر الحوشی القلیل»و کتاب«دیوان الأدب فی ذکر شعراء العرب»ذکر فیه مشاهیر الشّعراء من العرب العرباء و المولّدین.و له کتاب«طراز المجالس»و هو مجموع حسن الوضع جمّ الفائدة رتّبه علی خمسین مجلسا ذکر فیه مباحث تفسیریّة و نحویّة و اصولیّة و غیرها،و ذکر فی آخره:لمّا قرأت ما قاله علماء الحدیث فی الخصائص النّبویّة أنّه«لم تلج النّار جوفا فیه قطرة من فضلاته صلی اللّه علیه و سلّم»قال بعض من کان عندنا حاضرا:إذا کان هکذا فکیف تعذّب أرحام حملته؟فأعجبنی کلامه و نظمته فی قولی:

لوالدی طه مقام علا فی جنّة الخلد و دار الثّواب

فقطرة من فضلات له فی الجوف تنجی من ألیم العقاب

فکیف أرحام له قد غدت حاملة تصلی بنار العذاب؟!

ثمّ ختم الکتاب بقوله:

أستغفر اللّه ما لی بالوری شغل و لا سرور و لا آسی لمفقود

عمّا سوی سیّدی ذی الطّول قد قطعت مطالبی کلّها مذ تمّ توحیدی

الی أن قال بعد ذکر شطر من أخباره و فوائده و أشعاره:و کانت وفاته رحمه اللّه تعالی یوم الثلاثاء لثنتی عشرة خلت من شهر رمضان سنة تسع و ستّین و ألف و قد أناف علی التّسعین.و کان توفی قبله بثلاثة أشهر الفقیه الکبیر محمّد بن أحمد الشّوبری الملقّب بالشّافعی الصّغیر،فقال فیهما السّیّد الأدیب أحمد بن محمّد الحموئی المصریّ یرثیها- و کان قرأ علیهما:

مضی الإمامان فی فقه و فی أدب الشّوبریّ و الخفاجیّ زینة العرب

و کنت أبکی لفقد الفقه منفردا فصرت أبکی لفقد الفقه و الأدب

ص: 255

قلت:البیت الأخیر مضمّن من قول جحظة البرمکی فی رثاء أبی بکر بن درید اللّغوی مع تغییر یسیر،و ذلک قوله:

فقدت یا بن درید کلّ فائدة لمّا غدا ثالث الأحجار و التّرب

و کنت أبکی لفقد الجود منفردا فصرت أبکی لفقد الجود و الأدب

و الخفاجی:نسبة إلی أبیه خفاجی،و لا أدری معناه،و أصل والده من سریاقوس قریة من قری الخانقاه،و اللّه تعالی أعلم].

و مولوی صدیق حسن خان در«تاج مکلّل»گفته:[الشّیخ الفاضل و الأدیب الکامل شهاب الدّین محمود(أحمد.ظ)الخفاجیّ صاحب«ریحانة الألبّاء و زهرة الحیوة الدّنیا»حامل علم العلم و ناشره،و جالب متاع الفضل و تاجره.کان ممّن شدّت إلیه مسائلة الکمال رحالها،إذ ورث من سماء المعالی بدرها و هلالها، و حوی طارفها و تلیدها،و أرضع من درّ الفنون کهلها و ولیدها،و سفرت له خرائد العلوم رافعة النّقب،و تزیّنت بمنظومه و منثوره صدور المجالس و الکتب،حرّر لنفسه ترجمة فی کتابه«الرّیحانة»و قال ما ملخّصه:کنت بعد سنّ التّمییز فی مغرس طیب النّبات عزیزا فی حجر والدی ممتّعا بذخائر طریفی و تالدی مربّی بغذاء علی الظّاهر و الباطن فی النّعیم المقیم بأرفع المساکن،فلمّا درجت من عشّی قرأت علی خالی علوم العربیّة،ثمّ ترقّیت فقرأت المعانی و المنطق و بقیّة علوم الأدب الاثنی عشر و نظرت کتب المذهبین:مذهب أبی حنیفة و الشّافعی؛مؤسسا علی الأصلین من مشایخ العصر.

و من أجل من أخذت عنه شیخ الإسلام الشّمس الرّملیّ،حضرت دروسه الفرعیّة و قرأت علیه شیئا من مسلم،فأجازنی بذلک و بجمیع مؤلّفاته و مرویّاته بروایته عن شیخ الإسلام القاضی زکریّا الأنصاری و عن والده.و منهم العارف باللّه الشّیخ نور الدّین الزّیادیّ،زاد اللّه حسناته،حضرت دروسه زمانا طویلا.و منهم العلاّمة علیّ بن غانم المقدسیّ الحنفیّ قرأت علیه الحدیث و کتب لی إجازة بخطّه.و منهم العلاّمة الفهّامة خاتمة حفّاظ المحدّثین إبراهیم العلقمیّ،قرأت علیه«الشّفاء»بتمامه

ص: 256

و أجازنی به و بغیره و شملنی نظره و برکة دعائه.

و ممن أخذت عنه الأدب و الشّعر:شیخنا العلاّمة أحمد(محمّد.ظ)العلقمیّ.

و ممن أخذت عنه العروض:الشّیخ محمّد المغربیّ المعروف برکروک.

و ممن أخذت عنه الطبّ الشّیخ داود البصیر.

ثمّ ارتحلت مع والدی للحرمین الشّریفین و قرأت ثمّة علی الشّیخ علیّ بن جار اللّه و علی حفیده العصام و غیره.ثمّ ارتحلت الی قسطنطنیّة و استفدت ممّن بها کابن عبد اللّه الغنی و مصطفی بن عربی و الحبر داود و هو ممّن أخذت عنه الرّیاضیّات و قرأت علیه إقلیدس و غیره،و أجلّهم إذ ذاک استاذی سعد الدّین بن حسن.وعدت إلیها ثانیا بعد ما تولّیت قضاء العساکر بمصر.

فان اردت ما لی من المآثر،فمن تآلیفی:الرّسائل الاربعون.و حاشیة تفسیر البیضاوی،فی مجلّدات.و حاشیة شرح الفرائض و شرح الدّرّة.و طراز المجالس.

و حدیقة السّحر.و کتاب السّوانح.و الرّحلة.و حواشی الرّضیّ،و الجامی و شرح الشفاء.و غیر ذلک.

و لی من النظم ما هو مسطور فی دیوانی فلا حاجة لذکره،و من المنثور:رسائل و مکاتیب لم أجمعها،انتهی حاصله.

و من مؤلفاته:کتاب«الرّیحانة»و فیها مقاماته یزری عرفه عرف الجلّ و و الحادی و یشد و بحداه الحادی،لم تر عین الزّمان مثله فی الکتب و لا مثل ادبه و بلاغة کلامه فی حسن البلاغة و تمام الفصاحة و محاسن الخطب.و کان رحمه اللّه علاّمة فی العربیّة و لسان العرب،حاشیته علی تفسیر البیضاوی تدلّ علی علوّ علومه و سعة فضله و کمال ذکائه و غایة اطّلاعه و نهایة تحقیقه،لم یقم فی الحنفیّة مثله فی الزّمان و لم یساوه فی فضائله و مناقبه إنسان.ذکر له مدیر مطابع مصر ترجمة حافلة فی أول تلک الحاشیة،و یا لها من ترجمة انوارها فاشیة]انتهی ما أردنا نقله من کلام الفاضل المعاصر.

و از محامد جلیله و مدائح جمیله علاّمه خفاجی این ست که او از شیوخ بعض آن مشایخ سبعه است که شاه ولیّ اللّه والد مخاطب بر اتّصال سند خود بایشان حمد إلهی

ص: 257

بجا آورده و ایشان را از أجلّۀ کرام و أئمّۀ قادۀ أعلام مشهورین بین الحرمین المجمع علی فضلهم من بین الخافقین وانموده.

تاج الدین الدهان المکی در«کفایة المتطلّع»که در آن مرویّات شیخ حسن عجیمی فراهم کرده و شیخ مذکور یکی از مشایخ سبعه مشار إلیهم می باشد گفته:[کتاب«شرح الشّفاء»للعلاّمة شهاب الدین أحمد بن محمّد الخفاجی،رحمه اللّه تعالی.

أخبر به إجازة عن مؤلّفه العلاّمة أحمد بن محمّد الخفاجی رحمه اللّه].

و بر ناظر«کفایة المتطلّع»واضح ست که شیخ حسن عجمیی بسیاری از کتب أئمّۀ خود را بسند خفاجی روایت کرده،و تاج الدّین دهّان جابجا وصف او بعلاّمه نموده.

و سالم بن عبد اللّه بن سالم البصری در رساله«إمداد بمعرفة علوّ الإسناد» که در آن أسانید و مشایخ والد خود عبد اللّه بن سالم بصری جمع نموده و عبد اللّه بن سالم بصری نیز یکی از مشایخ سبعه مذکورینست؛در ذکر مشایخ والد خود گفته:

[و منهم:الشّیخ العلاّمة عیسی بن محمّد بن أحمد الثّعالبیّ الجعفریّ المالکیّ،فإنّه أخذ عنه أخذا بیّنا و أجازه بجمیع مرویّاته و مسموعاته و أجازه عن جماعة منهم؛بل أجلّهم:

أبو الارشاد نور الدّین علیّ بن محمّد بن أحمد بن عبد الرّحمن الأجهوری،عن نور الدّین علیّ ابن أبی بکر العراقی،عن أبی الفضل الحافظ جلال الدّین السیوطی بسنده المعلوم.و أخذ الشیخ عیسی المذکور عن قاضی القضاة شهاب الدّین أحمد بن محمّد بن خفاجة المصری الحنفی الشّهیر بالخفاجی،عن البرهان إبراهیم بن أبی بکر العلقمی عن أبی الفضل الحافظ السیوطی بسنده].

و شیخ أحمد نخلی که او نیز یکی از مشایخ سبعۀ مذکورین ست در«رسالۀ أسانید»خود در ذکر مشایخ شیخ خود عیسی مغربی گفته:[و من أجلّهم قاضی القضاة شهاب الدّین أحمد بن محمّد بن خفاجة المصری الحنفیّ عن البرهان إبراهیم بن أبی بکر العلقمی عن أبی الفضل الحافظ الجلال السّیوطی،بسنده].

و ازین هر دو عبارت واضح شد که خفاجی از مشایخ شیخ عیسی نیز هست، و شیخ عیسی نیز یکی از مشایخ سبعۀ ممدوحین شاه ولیّ اللّه ست،و شاه ولیّ اللّه خود در رساله«إرشاد إلی مهمّات الأسناد»در بیان اتصال سند مشایخ سبعۀ ممدوحین خویش

ص: 258

بشیخ زین الدّین زکریّا الأنصاری و جلال الدین سیوطی گفته:[و أما الشّیخ عیسی، فروی عن جماعة منهم أبو الإرشاد نور الدّین علیّ بن محمّد الأجهوری عن علیّ بن أبی بکر القرّافی،عن الجلال السّیوطیّ،و منهم:شهاب الدّین أحمد بن محمّد الشّهیر بالخفاجی،عن البرهان إبراهیم بن أبی بکر العلقمی،عن الجلال السّیوطی].

و نیز شاه ولی اللّه در«ارشاد»در بیان مذکور در ذکر شیوخ محمّد بن محمّد بن سلیمان روانی که او نیز یکی از مشایخ سبعۀ مشار إلیهم ست گفته:[و منهم أبی(أبو.ظ) الإرشاد علیّ بن محمّد الأجهوریّ و قاضی القضاة أحمد بن محمّد الخفاجی،کلاهما عن الشّمس محمّد بن أحمد الرّملی،عن الشیخ زکریّا].

و خود مخاطب در رسالۀ«اصول حدیث»گفته:[«سنن أبی داود».حضرت شیخ أبو طاهر آن را از شیخ حسن عجیمی أخذ نمودند،و ایشان از شیخ عیسی مغربی، و ایشان از شیخ شهاب الدّین أحمد بن محمّد خفاجی،و ایشان از بدر الدّین حسن کرخی که مسند وقت بود،و ایشان از حافظ أبو الفضل جلال الدّین سیوطی]إلخ.

فهذا محققهم الخفاجی،قد نهج منهج التّحقیق و درج،و أبصر محجّة الإذعان فلزمها و درج،حیث أثبت هذا الحدیث من غیر حرج،و صحّحه بلا إبداء زیغ و عوج، فلا یستریب فی شانه إلاّ من رام ممالاة الرّعاع الهمج،و لا یحجم عن إیقانه إلاّ من خاص من الهوی غمار اللّجج و لا یطعن فی تحقّقه إلاّ من أوری من العدوان لاهب الضّرام و الوهج، و لا یقدح فی تألّفه إلاّ من أثار من الطّغیان حالک القتام و الرّهج.

163-أما روایت علی بن أحمد بن محمد بن ابراهیم العزیزی البولاقی الشافعی

حدیث ثقلین را،پس در«سراج منیر-شرح جامع صغیر»گفته:[

«أمّا بعد! ألا،أیّها النّاس!» أی الحاضرون أو أعمّ

«فإنّما أنا بشر یوشک» أی یقرب

«أن یأتی رسول ربّی فاجیب» أی یأتینی ملک الموت یدعونی فأموت،و کنی بالإجابة عن الموت إشارة إلی أنّ اللائق تلقّیه بالقبول کالمجیب إلیه باختیاره

«و أنا تارک فیکم الثّقلین» سمّیا ثقلین لعظمها و شرفهما و کبر شانهما،و آثر التّعبیر به لأنّ الأخذ بما یتلقّی عنهما

ص: 259

و المحافظة علی رعایتهما و القیام بواجب حرمتهما ثقیل

«أوّلهما کتاب اللّه» هو علم بالغلبة علی القرآن و قدّمه لا حقیّته بالتّقدیم

«فیه الهدی» أی من الضّلالة

«و النور» للصّدور

«من استمسک به و أخذ به کان علی الهدی و من أخطأه ضلّ» أی أخطأ طریق السّعادة و هلک فی میدان الشّقاوة

«فخذوا بکتاب اللّه تعالی و استمسکوا به» أی اعملوا بما فیه من الأوامر و اجتنبوا ما فیه من النّواهی فإنّه السّبب الموصل إلی المقامات العلیّة و السّعادة الأبدیّة

«و أهل بیتی» أی و ثانیهما أهل بیتی و هم من حرمت علیهم الصّدقة و الزّکاة من أقاربه،و المراد به هنا علماؤهم

«اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی» أی فی احترامهم و إکرامهم و القیام بحقّهم و کرّره للتّأکید«(حم)و عبد بن حمید»قال المناوی بغیر إضافة(م)«عن زید بن أرقم»].

و نیز در«سراج منیر»گفته:[

«إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه» بالنّصب بدلا أو عطف بیانه

«حبل» بالرّفع خبر عن محذوف أی هو حبل

«ممدود،ما» زائدة

«بین السّماء و الأرض و عترتی» عطف علی کتاب اللّه

«أهل بیتی» یحتمل رفعه و نصبه أی اعنی،أو:هم و المراد العلماء منهم أی أحثّکم علی اتّباعهما لا تخالفوهما و

«إنّهما» أی الکتاب و العترة

«لن یتفرقا حتّی یردا علیّ الحوض» یحتمل أنّ المراد العلماء منهم یستمرّون أمرین بما فی الکتاب إلی قیام السّاعة،و اللّه أعلم بمراد نبیّه«(حم،طب) عن زید بن ثابت»].

و علامه عزیزی از أکابر محدّثین أعلام و أفاخم منقّدین عظام نزد سنّیّه است.

جلائل مآثر و عقائل مفاخرش بر ناظر«خلاصة الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر»محمّد أمین بن فضل اللّه بن محبّ اللّه المحبّی؛مخفی و محتجب نیست.

فهذا العزیزی کابرهم العزیز،و خابرهم الرّزیز،و حبرهم الرّبیز،و رکزهم الرّمیز، المبهز بالتبریز،المعجب بالتطریز،قد أثبت هذا الحدیث البسیط الوجیز،المزری بسناعته علی الذّهب الإبریز،فمن سارع إلی اتّباعه فهو المظفّر بالأمانی و المفیز،و من لجأ إلی وزره فهو المغفل المنیع و الحرز الحریز،و من جاش نفسه لضغنه الفائز بالأزیز، و علی مرجله لحقده الطافح بالهزیز؛تمسّک فی طعنه بما هو کالصّریم الجزیز،و عجل

ص: 260

حینا منه لأجله البوار الوحی و الحتف الجهیز،و اللّه الواقی عن زیغه و ما ذلک علی اللّه بعزیز.

164-أما اثبات علامه صالح بن مهدی بن علی المقبلی الصنعانی

تواتر حدیث ثقلین را،پس در«ملحقات أبحاث مسدّده»که نسخۀ آن بخط عرب پیش نظر فقیر حاضر است آورده:[و أعجب من ذلک کلّه ما ادّعاه حثالة المتأخرین أنّه انعقد الإجماع علی تحریم الخروج علی أهل الجور یعنی و أمّا وقت الحسین و أهل الحرّة و نحوهم فلم یکن إجماع فحین لم یشفهم سبّهم أخرجوهم من امّة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم لأنّ کلّ من صدق علیه أنّه من أمّة محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم فهو معتبر فی الإجماع عند من عقل معناه الشرعی،علی أنّ هؤلاء النّوکی یصرّحون أنّ معرفة الکتاب و السّنّة قد استحالت فکیف یکون الإجماع من الجهّال؛ظلمات بعضها فوق بعض،إنّما أرادوا أن یجیبوه صلّی اللّه علیه و سلّم حین

قال: إنّی تارک فیکم الثقلین ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا من بعدی أبدا إنّ اللّطیف الخبیر نبّأنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض،فانظروا کیف تخلفونی فیهما. و روایاته مع شواهده متواترة معنی،فأجاب هؤلاء:نخلفک فیهما شرّ خلافة،من قدر علی السّیف فیستقید،و من لم یقدر فبلسانه و قلبه،و من تأخّر زمانه کتاریخنا تناول بعداوته الأوّلین و الآخرین،فکان أعمّهم جنایة،و اللّه المستعان].

و مفاخر مطربه و مآثر مغربۀ علامۀ مقبلی و کمال فضل و جلالت و شرف و نبالت او نزد این حضرات بر ناظر«روضة ندیّه»و«ذیل الأبحاث المسدّده»محمّد بن اسماعیل الأمیر الیمانی و«بدر طالع بمحاسن من بعد القرن السّابع»و«إتحاف الأکابر بأسناد الدفاتر»محمّد بن علی بن محمّد الشّوکانی و«نکت لطیفه»عبد الحق بن فضل اللّه الهندی ثمّ المکّی و«تاج مکلّل من جواهر مآثر الطّراز الآخر و الاوّل»مولوی صدیق حسن خان معاصر و غیر آن واضح و لائح ست.

فهذا العلامة المقبلی قد أقبل إلی الحقّ إقبالا،و أبطل الباطل الزّائف بتحقیقه إبطالا،حیث أثبت هذا الحدیث الّذی أشرق ضوئه و تلالا،و أضاء نوره الأرجاء

ص: 261

و هادا و تلالا،فصرّح بتواتره المعنویّ علی رغم المنکرین الذّاهبین یمینا و شمالا، فقطع دابر الجاحدین المصبحین لعمههم ضلالا،فلم یترک و الحمد للّه لهم مهربا و مناصا و مفسحا و مجالا،و لم یدع لأجلهم موضعا حتّی یموهوا کلاما و یزخرفوا مقالا.

165-أما اثبات احمد افندی الشهیر بالمنجم باشی

حدیث ثقلین را،پس رضی الدین حسینی در«تنضید العقود السّنیّة»بترجمه او گفته:[قلت:و قد رأیت له-رحمه اللّه-تعلیقه علی الحدیث الشّریف،و هو

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه تعالی حبل ممدود بین السّماء و الأرض و عترتی أهل بیتی ما إن تمسّکتم به(بهما.ظ)لن تضلّوا و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض،الحدیث. و فی بعض الرّوایات زیادة: فاعرفوا کیف تخلفونی فیهما. قال رحمه اللّه تعالی-و قد نقلها سیّدی الوالد دام فضله و من خطّه رحمه اللّه-:نقلت لا یخفی أنّ فی هذا الحدیث الشّریف مواضع ینبغی للنّاظر المتبصّر أن یقف علی ما فیها من النّکات و المزایا]الخ.

و أحمد أفندی از فحول علمای کرام و قروم نبهای عظام نزد سنّیّه بوده.

رضی الدین الحسینی در«تنضید العقود السّنیّة»گفته:[و فی سنة ثلاث عشرة و مائة و ألف توفی رئیس المحقّقین و سلطان المدقّقین العالم العلاّمة و الفاضل الفهّامة أحمد أفندی الشّهیر بالمنجّم باشی.قاله صاحب«لسان الزّمان»و رأیت فی موضع آخر بخط بعض الأفاضل أنّه توفی سنة ستّ عشرة و مائة و ألف،و اللّه أعلم بالحقیقة.

و کان هذا الرّجل اعجوبة من عجائب الدّهر و فریدة من فرائد العصر،و هو من الأروام، جدّ و اجتهد فی طلب العلم و قرأ علی یحیی منقاری زاده و غیره من أکابر العلماء، و صارت له ید طولی فی علم المعقول و الحکمیّات و الطبّ،و أمّا الفلک و التّنجیم فکان فرید دهره و وحید عصره،و کذلک کانت له الید الطّولی فی علم العربیّة مثل النّحو و الصّرف و المعانی و البیان و اتّساع فی الأدب و معرفة أشعار العرب و تبحّر فی علم التاریخ و أخبار الامم السالفة،و اختصّ بصحبة السلطان محمّد خان بن إبراهیم خان و لازمه نحوا من عشرین سنة،و کان من خواصّ جلسائه و ندمائه محترما لدیه و مقبولا

ص: 262

عنده.إلی أن قال:و کان خفیف الروح لطیف الشّمائل کثیر التّواضع،حجّ فی أیام السّلطان محمّد و هو فی ریاسة و رجع إلی إصطنبول ثمّ عاده مرّة ثانیة و أقام بالمدینة المنوّرة.فأخذ عنه جماعة عن(من.ظ)أهلها و انتفعوا به ثمّ أتی مکّة-شرّفها اللّه- فصحبته و جالسته و قرأت علیه بعض الکتب و انتفعت به.و له حواشی(حواش.ظ) کثیرة نفیسة علی علم المعقول و العربیّة و غیر ذلک.انتهی ملخّصا من«لسان الزّمان»انتهی.

فهذا علامتهم الکابر الجلیل،و فهّامتهم النّابه النّبیل،قد أثبت هذا الحدیث الجزیل التّنویل،الهادی إلی خیر مستقرّ و مقیل،فلا ینکص عن قبوله إلاّ الجاحد العنید الدّخیل،و لا ینکل عن إذعانه إلاّ المنکر القمی الضّئیل،و لا یرتاب فیه إلاّ من تاه فهو من سرب الضّلال فی أوّل رعیل،و لا یطعن فیه إلاّ من مری أخلاف الخلاف و ارتضع منه الضّرع السّجیل.

166-أما روایت محمد بن عبد الباقی بن یوسف الازهری الزرقانی المالکی

حدیث ثقلین را،پس در«شرح مواهب لدنیّه گفته:[(و

عن زید بن أرقم) ابن زید بن قیس الأنصاریّ الخزرجیّ صحابیّ مشهور،أوّل مشاهده الخندق،و أنزل اللّه تصدیقه فی سورة المنافقین،مات سنة ستّ أو ثمان و ستّین(

قال: قام فینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خطیبا بماء) یدعی خمّا بین مکّة و المدینة،کما فی مسلم.

و خمّ-بضمّ الخاء المعجمة و شدّ المیم-غدیر علی ثلاثه أمیال من الجحفة،یقال له:

غدیر خمّ

(فحمد اللّه و أثنی علیه) و وعظ و ذکّر،کما فی مسلم

(ثمّ قال:أمّا بعد) قال عیاض:کلمة یستعملها الخطیب للفصل بین ما کان من حمد و ثناء و الانتقال إلی ما یرید التّکلّم فیه و یعوض عنها لفظتان هذا و لمّا کان کذا،

(أیّها النّاس) الحاضرون أو أعمّ

(إِنَّما أَنَا بَشَرٌ) ، و قوله

(مثلکم) کذا فی النّسخ و لیست فی مسلم و لا فی نقل السّیوطیّ عنه و عن أحمد و عبد بن حمید،فکأنّ کاتبها سبقه قلمه لحفظه القرآن

(یوشک أن یأتینی رسول ربّی عزّ و جلّ) یعنی ملک الموت

(فأجیب) أی أموت،کنی عنه بالإجابة إشارة

ص: 263

إلی أنّه ینبغی تلقّیه بالقبول کأنّه یجیب إلیه باختیاره

(و أنا تارک فیکم ثقلین) بفتحتین و دون«ال»کما فی مسلم،سمیّا به لعظم شأنهما و شرفهما،و قیل لثقل العمل بهما

(أولهما کتاب اللّه) قدّمه لأحقّیّته بالتّقدیم

(فیه الهدی) من الضّلال أی ما یهتدی بالتّمسّک به

(و النّور) أی ما یضیء ثوابه علی المتمسک به،زاد فی روایة أحمد و غیره:من استمسک به و أخذ به کان علی الهدی و من أخطأه ضلّ

(فتمسّکوا بکتاب اللّه عزّ و جلّ و خذوا به.و حثّ فیه و رغّب فیه) کذا فی النّسخ،و

لفظ مسلم: فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به. فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه.و عنده من وجه آخر

عن زید مرفوعا: ألا و إنی تارک فیکم ثقلین أحدهما کتاب اللّه عزّ و جلّ هو حبل اللّه من اتّبعه کان علی الهدی و من ترکه کان علی الضّلالة(ثمّ قال)و ثانیهما(أهل بیتی اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی) قال الطیبیّ:

أی احذّرکم اللّه فی شأن أهل بیتی.فالتذکیر بمعنی الوعظ،انتهی.فهو بضمّ الهمزة و فتح المعجمة و شدّ الکاف من التذکیر.و فی السنباطی:أی اذکّره لکم و المراد اقسم علیکم به، فظاهره أنه بفتح و سکون من ذکر،لکن ضبط بالأوّل فی النسخ المعتمد علیها فی المواضع الثلاثة،و قوله(ثلاث مرّات)اختصار

لقوله فی مسلم اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،اذکرکم اللّه فی أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،ثلاثا. قال الحکیم الترمذی:حضّ علی التمسک بهم لأنّ الأمر لهم معاینة فهم أبعد عن المحنة،و هذا عامّ ارید به خاصّ،و هم العلماء العاملون منهم فخرج الجاهل و الفاسق،و هم بشر لم یعروا عن شهوات الآدمیّین و لا عصموا عصمة النبیّین،و کما أنّ کتاب اللّه منه ناسخ و منسوخ فارتفع الحکم بالمنسوخ؛کذلک ارتفعت القدوة بغیر علمائهم العظماء.و حثّ علی الوصیّة بهم لما علم بما سیصیبهم بعده من البلایا و الرّزایا،انتهی.و کرّره ثلاثا للتأکید.قال الفخر الرّازیّ:جعل اللّه أهل بیته مشارکین له فی خمسة أشیاء:فی المحبّة،و تحریم الصّدقة،و الطهارة،و السلام، و الصّلوة؛و لم یقع ذلک لغیرهم(فقیل لزید)بن أرقم،و لفظ مسلم:فقال له حصین:(و من أهل بیته)یا زید؟(أ لیس نساؤه من أهل بیته؟بلی!إنّ)کذا فی النسخ،و لیست فی مسلم لفظة «بلی إنّ»و إنما قال:(نساؤه من أهل بیته)و قد صحّفت فی بعض النسخ:«بلی ابن نساؤه من أهل بیته»،و کلّ ذلک خبط مخالف لما فی مسلم،و بلی لردّ النفی،و قد تستعمل

ص: 264

بمعنی نعم،و هو علی تقدیر ثبوته المناسب لقوله(و لکنّ أهل بیته من حرم)بضمّ الحاء و تخفیف الرّاء(الصّدقة)أی الزّکاة بعده،و هم بنو هاشم و المطّلب عند الشّافعی،و قال مالک بنو هاشم فقط،و قیل بنو قصیّ و قیل قریش کلّها،قاله النّوویّ،و ما یوجد فی بعض نسخ «المواهب»من زیادة علیهم بعد حرم لا وجود لها فی مسلم و هی مخالفة لضبط النّوویّ.

و قال القاضی عیاض:یعنی إنّ نساؤه من أهل سکنه و لسن المراد بالآیة و إنّما المراد الّذین حرموا الصّدقة بعده،یعنی الّذین منعتهم ملوک بنی أمیّة صدقته الّتی خصّه اللّه تعالی بها و کانت تفرق علیهم فی أیّامه و أیّام الخلفاء الأربعة لقوله بعده،و زید عاش حتّی أدرک ذلک لأنّه مات سنة ثمان و ستّین،و یحتمل أن یعنی الّذین حرموا الزکاة الّتی هی أوساخ النّاس،و قد جاء ذلک عن زید مفسّرا فی غیر هذا الحدیث(قیل) أی قال حصین(من هم؟قال:آل علیّ و آل جعفر و آل عقیل)بفتح فکسر أوّلا و أبی طالب(و آل العبّاس)بن عبد المطلب(قال)حصین:(کلّ هؤلاء حرم الصّدقة)و زیادة بعد حرم فی نسخ لا وجود لها فی مسلم(قال)زید:(نعم!)قال عیاض:فیه حجّة لمالک فی قصره المنع علی بنی هاشم لأنّه لم یذکر سواهم،و أدخل الشّافعیّ معهم بنی المطّلب لحدیث «إنّما نحن و بنو المطلب شیء واحد»و مال إلیه بعض شیوخنا(خرّجه مسلم)فی فضائل أهل البیت من صحیحه،و خرّجه أحمد و غیره،و لمسلم من وجه آخر:فقلنا، أی لزید:من أهل بیته نساءه؟قال:لا،و ایم اللّه!إنّ المرأة تکون مع الرّجل العصر من الدّهر ثم یطلّقها فترجع إلی أبیها و قومها.أهل بیته:أهله(أصله.ظ)و عصبته الّذین حرموا الصّدقة بعده.قال النّوویّ:فهاتان الرّوایتان ظاهرهما التّناقض،و المعروف فی معظم الرّوایات فی غیر مسلم أنّ زیدا قال:نساؤه لسن من أهل بیته.فتؤوّل الرّوایة الاولی علی أنّ المراد أنهنّ من أهل بیته الّذین یساکنونه و یعولهن و أمر باحترامهن و إکرامهنّ و سمّاهم ثقلا و وعظ فی حقوقهن و ذکّر فنساؤه داخلات فی هذا کلّه و لا یدخلن فی من حرم الصّدقة،و قد أشار لهذا فی الرّوایة الأولی بقوله:نساؤه من أهل بیته و لکن أهل بیته من حرم الصّدقة.فاتّفقت الرّوایتان.قال:و قوله فی الرّوایة الاخری:فقلنا نساؤه من أهل بیته؟ قال:لا!دلیل لإبطال قول من قال:هم قریش کلّها،فقد کان فی نسائه قرشیّات:عائشة و حفصة

ص: 265

و أمّ سلمة و سودة و أمّ حبیبه،انتهی.(و الثّقل محرّکة)أی بفتح المثلّثة و القاف (کما فی«القاموس»:کلّ شیء نفیس مصون،قال:و منه

الحدیث: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی) فسمّاهما ثقلین لنفاستهما.و فی«المعلم»للمازری:قال ثعلب:سمّاهما ثقلین لأنّ العمل و الأخذ بهما ثقیل،و العرب تقوله(تقول.ظ)لکلّ شیء نفیس:(ثقل.صح.ظ)فسمّاهما ثقلین لعظمهما،انتهی.و ذکر بعضهم أنّه تشبیه بلیغ، أی کالثّقلین الإنس و الجنّ،و هو تکلّف لا حاجة إلیه(و هی)أی العترة(بکسر)العین (المهملة و سکون المثنّاة الفوقیّة)فراء فهاء،تأنیث الأهل و النّسل و الأقارب،کما یأتی(و الأخذ بهذا الحدیث أحری)أحقّ و اولی].

و نیز در آن گفته:

[و أخرج أحمد عن أبی سعید)الخدری(معنی حدیث زید بن أرقم السّابق)قریبا(مرفوعا بلفظ إنّی اوشک ان ادعی) إلی لقاء

(ربّی فاجیب و إنّی تارک فیکم) بعد وفاتی

(الثّقلین) الرّوایة:ثقلین بدون ال،و فی روایة:خلیفتین،زاد فی اخری:احدهما أعظم من الآخر

(کتاب اللّه) بدل ممّا قبله مفسّر له

(حبل ممدود من السماء إلی الأرض) و فی روایة:بین السّماء و الأرض،قال بعض شرّاحه:أی فیما بین نظر فیه إلی تعداده فی النّاس و تطاوله و انتشاره فی اهل الارضین و السّموات،إذ«ال»فیها جنسیّة و فی روایة المسلم:هو حبل اللّه من اتّبعه کان علی الهدی و من ترکه کان علی الضّلالة.قیل:المراد بحبل اللّه عهده،و قیل:السّبب الموصل إلی رضاه و رحمته،و قیل:نوره الّذی یهدی به،و قیل فی قوله تعالی «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا» :

معناه بعهده،و قیل:اتّباع القرآن،و ترکه الفرقة

(و عترتی أهل بیتی) تفصیل بعد إجمال بدل أو بیان،یعنی:إن ائتمرتم بأوامر کتاب اللّه و انتهیتم بنواهیه و اهتدیتم بهدی عترتی و اقتدیتم بسیرتهم؛اهتدیتم،فلم تضلّوا.و فی التّرمذیّ من حدیث زید بن ارقم:

إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما اعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی اهل بیتی

(و إنّ اللّطیف) المنعم علیکم بهذا النّعمة العظیمة(الخبر)فیه تحذیر ما عن مخالفتها

(اخبرنی انّهما لم) و فی روایة:

لن

(یفترقا) أی یستمرّا ملازمین

(حتّی یردا علیّ الحوض) یوم القیامة

زاد فی روایة:

ص: 266

کهاتین،و اشار بإصبعیه، و لا یعارضه رفع القرآن من المصاحف و الصّدور قرب السّاعة لبقاء موجبه و هو الإسلام فیبقی ببقائه احکام القرآن لطلبهما من المکلّفین حتّی تقوم السّاعة،و لکون اهل بیته العالمین العاملین تبقی ببقائه،فکأنّ القرآن باق،و فی هذا مع قوله اوّلا

«إنّی تارک فیکم» تلویح بل تصریح بأنّهما کتوأمین خلفهما و وصّی امّته بحسن معاملتهما و إیثار حقّهما علی انفسهما و التّمسّک بهما فی الدّین،امّا الکتاب:فلأنّه معدن العلوم الدّینیّة و الأسرار و الحکم الشّرعیة و کنوز الحقائق و خفایا الدّقائق، و امّا العترة:فلأنّ العنصر إذا طاب اعان علی فهم الدّین فطیب العنصر یؤدّی إلی حسن الأخلاق،و محاسنها یؤدّی إلی صفاء القلب و نزاهته و طهارته،و أکّد تلک الوصیّة و قوّاها یقوله:

(فانظروا بما ذا تخلفونی فیهما) بعد وفاتی،هل تتّبعونهما فتسرّونی اولا،فتسیؤنی؟قال القرطبیّ:و هذه الوصیّة و هذا التّأکید العظیم یقتضی وجوب احترام آله و برّهم و توقیرهم و محبّتهم وجوب الفرائض الّتی لا عذر لأحد فی التّخلّف عنها.

هذا مع ما علم من خصوصیّتهم به صلّی اللّه علیه و سلّم و بأنّهم جزء منه،کما قال:

فاطمة بضعة منّی،و مع ذلک فقابل بنو أمیّة عظیم هذه الحقوق بالمخالفة و العقوق، فسفکوا من اهل البیت دماءهم،و سبوا نساءهم،و أسروا صغارهم،و خرّبوا دیارهم، و جحدوا شرفهم و فضلهم،و استباحوا سبّهم و لعنهم؛فخالفوا وصیّته صلّی اللّه علیه و سلّم، و قابلوه بنقیض قصده؛فوا خجلتهم إذا وقفوا بین یدیه!و یا فضیحتهم یوم یعرضون علیه! انتهی.فالوصیّة ببرّ آل البیت علی الإطلاق.و أمّا الاقتداء فإنّما یکون بالعلماء العالمین (العاملین.ظ)منهم إذ هم الّذین لا یفارقون القرآن،أمّا نحو جاهل و عالم مخلّط؛ فأجنبیّ من هذا المقام،و إنّما ینظر للأصل و العنصر عند التّحلّی بالفضائل و التّخلّی عن الرّذائل،فإذا کان العلم النّافع فی غیرهم لزمنا اتّباعه کائنا من کان.قال الشّریف السّمهودیّ:هذا الخبر یفهم(منه.صح.ظ)وجود من یکون أهلا للتّمسّک به من عترته فی کلّ زمن إلی قیام السّاعة حتّی یتوجّه الحثّ المذکور علی التّمسّک به،کما أنّ الکتاب کذلک،فلذا کانوا أمانا لأهل الأرض،فإذا ذهبوا ذهب أهل الأرض(و عترة الرّجل کما قال الجوهری:أهله و نسله و رهطه الأدنون،أی الأقارب)فیشتمل ذلک العبّاس

ص: 267

و اولاده و أولاد أبی طالب و غیرهم،کما یأتی].

و علامه زرقانی از أکابر محدّثین محقّقین؛و أفاخم منقّدین مدقّقین نزد سنّیّه می باشد.

جلالت مرتبت و علوّ منزلت او بر ناظر«سلک الدّرر فی أعیان القرن الحادی عشر»محمّد خلیل أفندی المرادی و«تحفۀ بهیّه فی طبقات الشّافعیه»عبد اللّه بن حجازی الشّهیر بالشّرقاوی و«رسالۀ أسانید»محمّد بن محمّد بن محمّد الأمیر الأزهری المالکی و«کشف الظّنون»مصطفی بن عبد اللّه القسطنطنی و«سیرت نبویّه»أحمد بن زینی بن احمد دحلان الشّافعی المعاصر و غیر آن؛واضح و لائح ست.

فهذا الزرقانی کابرهم الفرد الوحید،و عالمهم الفذّ الفرید،خاتمة محدّثیهم البارعین فی التّجدید،و عمدة مسندیهم الماهرین فی التّنقید،قد أثبت هذا الحدیث السّامق المشید،و ابرمه إبرام الحاذق المشید،فیا للّه و للجاحد الحقود المرید؛کیف یروم مع زرقه إلطاط الحقّ و یرید،و ینحو لستر الصّواب و قد أسفر إسفارا ما علیه مزید،و کشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید.

راویان قرن دوازدهم
167-أما روایت حسام الدین بن محمد بایزید بن بدیع الدین سهارنپوری

حدیث ثقلین را،پس در«مرافض»در بیان أحادیث مناقب اهل بیت علیهم السلام گفته:[و عن زید بن أرقم،قال: قام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یوما فینا خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة،فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر،ثمّ قال:أمّا بعد؛ألا أیّها النّاس!إنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربی فاجیب و أنا تارک فیکم الثّقلین اوّلهما(کتاب اللّه.ظ)فیه الهدی و النّور،فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به.

فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه،ثمّ قال:و أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، رواه مسلم. روایتست از زید بن ارقم گفت:ایستاد پیغمبر خدا(صلی اللّه علیه و سلّم) روزی در میان حالی که خطبه می خواند در موضعی که آنجا آبی بود که خوانده می شد

ص: 268

او را خمّ،و این موضع میان مکّه و مدینه است،پس سپاس گفت مر خدا را و ستایش کرد بر وی و پند و تذکیر کرد و ثواب و عقاب ربّ العباد بیاد داد،پستر گفت آن حضرت:

أمّا بعد حمد خدا،آگاه باشید أی مردمان!نیستم من مگر آدمی،نزدیک ست که بیاید مرا فرستادۀ پروردگار من یعنی ملک الموت،پس قبول کنم من أمر پروردگار را،و من گذارنده ام در میان شما دو متاع نفیس را،اوّل آن دو:قرآن ست که در وی بیان راه راست و در وی روشنائیست،یعنی بیان أعمالست که بدان راه روشن گردد و بآسانی بسر منزل مقصود رسند،پس عمل کنید بکتاب و چنگ در زنید بدان و محکم گیرید آن را.پس برانگیخت آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم بر عمل و تمسّک بکتاب اللّه و ترغیب نمود در آن،پستر گفت آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم:دوم اهل بیت من، بیاد می دهم شما را خدا را و می ترسانم از عقاب او بر تقصیر کردن شما در حقّ ایشان و ایذا دادن شما ایشان را،و این کلمه را جهت مبالغه و تأکید مکرّر فرمودند.

شیخ عبد الحقّ گفته که:آن حضرت علیه الصّلوة و التّحیّة این وعظ و نصیحت در آخر ذی حجة بعد از مراجعت از حجّة الوداع فرمودند و در ربیع الأوّل بگلشن سرای جنّت رحلت نمودند] انتهی کلام صاحب«المرافض».

و نیز سهارنپوری در«مرافض»در بیان أحادیث مناقب اهل بیت علیهم السّلام گفته:

[

و عن زید بن أرقم قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتی یردا علیّ الحوض،فانظروا کیف تخلفونی فیهما. رواه التّرمذیّ. گفت زید بن أرقم:گفت رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم:

من گذارده ام(گذارنده ام.ظ)در شما چیزی را که اگر چنگ در زنید شما بدان هرگز گمراه نشوید پس از من،یکی از آن دو چیز بزرگترست از دیگر،می گذارم کتاب خدا را و آن مانند رسنیست دراز کرده شده از آسمان بسوی زمین،دست در آن زنند و بر آسمان برآیند،و می گذارم عترت خود را که أهل بیت من اند،و هرگز جدا نشوند کتاب خدا و عترت من تا آنکه می درآیند بر من حوض را،پس

ص: 269

شکر می گویند شما را پیش من در معامله که ایشان کرده اند(بایشان کرده آید.ظ) پس نظر کنید و تأمّل نمائید که چگونه خلیفه شوید مرا در کتاب و عترت،یعنی چگونه معامله کنید و تمسّک گیرید باینها بعد از من،روایت کرد این حدیث را ترمذی.و

عن جابر(رض)قال: رأیت رسول اللّه(صلی اللّه علیه و سلّم)فی حجّته یوم عرفة،و هو علی ناقته القصواء یخطب فسمعته یقول:یا أیّها النّاس!إنّی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، رواه التّرمذیّ. گفت جابر:دیدم پیغمبر خدا را(صلی اللّه علیه و سلّم)در حجّ وی که حجّة الوداع باشد روز عرفه و حال آنکه آن حضرت بر ناقۀ خود بود که نام آن قصوا است،خطبه می خواند،پس شنیدم آن حضرت را(صلی اللّه علیه و سلّم)می گفت:

أی مردمان!بدرستی که گذاشته ام در میان شما چیزی را که اگر بگیرید آن را و عمل کنید بدان هرگز گمراه نشوید،کتاب خدا و اهل بیت من عبد الملک(ابن الملک.ظ)گفته که تمسّک بکتاب اللّه عبارتست از عمل بموجب أحکام او،و تمسّک بعترت کنایت ست از محبّت و محافظت حرمت ایشان و اهتدا بهدی و سیرتشان.

و سیّد جلال الدّین(جمال الدّین.ظ)رحمه اللّه درین جا قید کرده که:اگر هدی و سیرت ایشان مخالفت دین و شریعت نبود.و ما نا که مراد عبد الملک(ابن الملک.ظ)را نیز همین خواهد بود نه مطلق،چه در بعض أفراد مطلق عدم ضلالت متحقّق نمی شود.

ملاّ علی قاری گفته که:در إطلاق آن حضرت(صلی اللّه علیه و سلّم)اشعارست بآنکه عترت در حقیقت کسی است که سیرت او مخالف شریعت نبود]انتهی.

و نیز سهارنپوری در«مرافض»بجواب حدیث غدیر گفته:[و نیز آن حضرت علیه الصّلوة و التّحیّة بعد از فتح مکّه این خطبه خواندند،و پیداست که بعد از فتح که شاه مردان أقارب و اخوان ایشان را بضرب تیغ و طعن سنان ازین جهان گذران گذرانیده بحضیض نیران رسانیده بود،بدولت اسلام و شرف ایمان کامیاب و کامروای شده بودند،پس یحتمل که بعضی از آن جماعت حدیث الإسلام بمقتضای بشریّت از آن إمام الأنام سینه صاف نبوده صفحۀ دلهای ایشان بألوان محبّت و اخلاص آن پیشوای أهل ایمان رنگی نیافته باشد،و سید الوری(صلی اللّه علیه و سلّم)کما یلیق و یحری آن را

ص: 270

بإشراق باطن یا بإلهام خدا دریافته بر محبّت و موالات آن شیر یزدان و اجتناب از عداوت و بغض آن قدوۀ أهل إیقان تصریح فرموده باشند،و یرشد إلی أنّ الغرض التّرغیب علی المحبّة:حثّه و ترغیبه صلعم فی هذه الخطبة علی أهل بیته عموما و علی علیّ خصوصا،کما

أخرج الطّبرانیّ و غیره بسند صحیح أنّه صلّی اللّه علیه و سلم خطب بغدیر خمّ فقال:یا أیّها النّاس!إنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لن یعمر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی یلیه قبله و إنّی أظنّ أن یوشک أن ادعی فاجیب و إنّی مسئول و إنکم مسئولون،فما ذا أنتم قائلون؟قالوا:نشهد أنّک قد بلّغت و نصحت فجزاک اللّه خیرا.فقال:أ لستم تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ جنّته حقّ و ناره حقّ و أنّ الموت حقّ و أنّ البعث بعد الموت حقّ و أنّ السّاعة آتیة لا ریب فیها.

و أنّ اللّه یبعث من فی القبور؟قالوا:نشهد بذلک.قال:یا أیّها النّاس!إنّ اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من انفسهم،فمن کنت مولاه فهذا مولاه-یعنی علیّا- اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.ثمّ قال:یا أیّها النّاس!إنّی فرط لکم و إنکم واردون علیّ الحوض و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین،فانظروا کیف تخلفونی فیهما الثّقل الأکبر کتاب اللّه عزّ و جلّ فاستمسکوا به لا تضلّوا و عترتی أهل بیتی؛ کذا فی «الصّواعق». و در«مدارج»و«روضة الأحباب»ذکر کرده که پیغمبر خدا(صلی اللّه علیه و سلّم)در منزل غدیر خمّ رو به یاران کرده فرمودند:

أ لستم تعلمون أنّی أولی بکم من أنفسکم؟ صحابه گفتند آری!و در روایتی آمده که فرمودند:گویا مرا بآن عالم خواندند و من اجابت کردم،بدانید که من می گذارم میان شما دو أمر عظیم یکی از دیگر بزرگتر:

قرآن و أهل بیت من،به بینید و احتیاط کنید که بعد ازین باین دو امر چگونه سلوک خواهید کرد،و آن دو امر بعد از من از یکدگر هرگز جدا نشوند تا بر لب حوض کوثر بمن برسند.آنگاه فرمودند:خدای مولای من ست و من مولای جمیع مؤمنانم،و دست علیّ مرتضی گرفتند و گفتند:

اللّهمّ من کنت مولاه، الحدیث.در«مناقب» آورده که آن حضرت علیه السّلام روز غدیر بعد از حمد و ثنا و إظهار انتقال خود بعالم بقا فرمودند:

من میان شما دو چیز می گذارم یکی از آن از دیگری بزرگترست اگر دست در آن

ص: 271

زنید هرگز گمراه نشوید،و آن قرآن و أهل بیت من اند و این هر دو جدا نشوند تا بر لب حوض بر من برسند.آنگاه فرمودند:

یا أیّها النّاس!أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟الحدیث] انتهی.

فهذا حسامهم المشهور صاحب المرافض،المتعب نفسه فی الانتصاب لردّ الرّوافض،قد أثبت هذا الحدیث الرّافع الخافض.المزهر المشرق کالبارق المتهلّل من العارض،فلا یقدحه إلاّ من شبهاته دواحض،و لا یلمزه إلاّ من نزغاته غیر نواهض، و لا یمتری فیه إلاّ من ضغنه فائر فائض،و لا یستریب فیه إلاّ من دینه غائر غائض،و لا یجحده إلاّ المسرع إلی الضّلال و الرّاکض،و لا ینکره إلا الجاثم علی الجحود الرّابض،و لا یعافه إلا من أمسک یده عن التّمسّک بالدّین فهو لها نافض،و لا یطعنه إلاّ من بسط یده إلی عروة الیقین فهو لها ناقض.

168-اما روایت مرزا محمد بن معتمد خان الحارثی البدخشی

حدیث ثقلین را،پس در«مفتاح النّجا فی-مناقب آل العبا»گفته:[

و أخرج الإمام الحافظ أبو الحسین مسلم بن الحجّاج القشیریّ النّیسابوریّ فی صحیحه عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه قال: قام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یوما فینا خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة،فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر،ثمّ قال:أمّا بعد،ألا أیّها النّاس! إنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی فاجیب و أنا تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به.فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه،ثمّ قال:و أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی-ثلثا-أقول:سمّی القرآن و عترته الثّقلین لأنّ الثّقل کلّ نفیس خطیر مصون،و هذان کذلک إذ کلّ منها معدن للعلوم الدّینیّة و الأسرار و الحکم العلیّة و الأحکام الشّرعیّة،و لذا حثّ صلی اللّه علیه و سلّم علی الاقتداء و التّمسّک بهما. و أخرج الإمام الحافظ أبو عیسی محمّد بن عیسی السّلمی التّرمذیّ و قال:

حسن قریب.

عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما اعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتی یردا علیّ الحوض،فانظروا

ص: 272

کیف تخلفونی فیهما. و أخرجه الطّبرانیّ فی الکبیر عنه مطوّلا بلفظ «إنّی لکم فرط و إنّکم واردون علیّ الحوض عرضه ما بین صنعاء إلی بصری،فیه عدد الکواکب من قد حان الذّهب و الفضّة؛فانظروا کیف تخلفونی فی الثقلین:قیل:و ما الثّقلان.یا رسول اللّه! قال:الأکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فتمسّکوا به لن تزلّوا و لا تضلّوا؛ و الاصغر عترتی و إنّهما لن یتفرقا حتّی یردا علیّ الحوض،و سألت لهما ذلک ربّی، فلا تقدّموهما(هم.ظ)و لا تعلّموهما(هم:ظ)فإنهما(فانّهم.ظ)أعلم منکم. و أخرجه التّرمذیّ عن جابر رضی اللّه عنه،قال: رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی حجّته یوم عرفة و هو علی ناقته القصواء یخطب فسمعته یقول:یا أیّها النّاس!إنّی ترکت فیکم ما إن اخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی.

و اخرجه ابن أبی شیبة و الخطیب فی«المتّفق و المفترق»عنه بلفظ إنّی ترکت فیکم ما لن تضلّوا بعدی إن اعتصمتم به کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی.

و اخرج الحاکم عن زید بن أرقم و الطّبرانیّ فی الکبیر عنه و عن زید بن ثابت أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی تارک فیکم الثّقلین من بعدی کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرقا حتّی یردا علیّ الحوض.

و فی روایة اخری للطبرانیّ عن زید بن ثابت بلفظ: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض.

و لفظه عند الحافظین أبی محمّد عبد بن حمید الکشی و أبی بکر محمّد بن القاسم المعروف بابن الأنباری.عن زید بن ثابت: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض.

و أخرج أبو یعلی و الطّبرانیّ فی الکبیر عن أبی سعید الخدری قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:

أیّها النّاس!إنّی تارک فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا بعدی أمرین احدهما اکبر من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الارض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض.

و فی روایة اخری للطبرانی عنه بلفظ «کأنّی قد دعیت فأجبت و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود بین السّماء و الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض،فانظروا کیف تخلفونی فیهما. و أخرجه

ص: 273

الحافظ أبو الفتح محمّد بن محمّد البادردیّ عنه بلفظ إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز در«مفتاح النّجا»گفته:[الفصل الخامس عشر-فی ولایته(1).

أخرج الحکیم فی«نوادر الاصول»و الطبرانیّ بسند صحیح فی الکبیر عن أبی الطفیل عن حذیفة بن أسید رضی اللّه عنهما أنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم خطب بغدیر خمّ تحت شجرة فقال:یا أیّها النّاس!إنّی قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لم یعمر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی یلیه من قبله و إنّی قد یوشک أن ادعی فاجیب و إنّی مسئول و إنّکم مسئولون فما ذا انتم قائلون؟قالوا:نشهد أنّک قد بلّغت و جهدت و نصحت.فجزاک اللّه خیرا.

فقال:أ لیس تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ جنّته حقّ و ناره حقّ و أنّ الموت حقّ و أنّ البعث حقّ بعد الموت و أنّ السّاعة آتیة لا ریب فیها و أنّ اللّه یبعث من فی القبور؟قالوا:بلی!نشهد بذلک.قال:اللّهمّ اشهد!ثمّ قال:یا أیّها النّاس!إنّ اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا اولی بهم من انفسهم،فمن کنت مولاه فهذا علیّ مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.ثمّ قال:یا أیّها النّاس!إنّی فرطکم و إنّکم واردون علیّ الحوض حوض اعرض ممّا بین بصری إلی صنعاء،فیه عدد النّجوم قد حان من فضّة و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما.

الثّقل الأکبر کتاب اللّه عزّ و جلّ سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به لا تضلّوا و لا تبدّلوا و عترتی أهل بیتی فإنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّهما لن ینقضیا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز مرزا محمد بدخشی در«نزل الأبرار بما صح من مناقب اهل البیت الأطهار»در مقدّمۀ کتاب گفته:[ثم اعلم انّ محبّتهم واجبة و بغضهم حرام علی کلّ مؤمن و مؤمنة،بدلیل قوله تعالی: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا.و

أخرج مسلم عن زید بن ارقم قال: قام

ص: 274


1- یعنی امیر المؤمنین علیه السلام ( 12 . ن ) .

رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یوما فینا خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر،ثمّ قال:أمّا بعد!ألا أیّها النّاس!إنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی فاجیب و أنا تارک فیکم الثّقلین اولهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا،به فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه،ثمّ قال:و أهل بیتی اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،اذکرکم اللّه فی أهل بیتی،اذکرکم اللّه فی أهل بیتی،

و أخرج الحاکم عنه و الطبرانیّ فی الکبیر عنه و عن زید بن ثابت رضی اللّه عنهما أنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی تارک فیکم الثّقلین من بعدی کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز در«نزل الأبرار»در قسم اول باب اول از أبواب اربعۀ مقصد کتاب گفته:

[

و اخرج الحکیم التّرمذیّ فی«نوادر الأصول»و الطبرانیّ فی الکبیر کلاهما عن أبی الطّفیل عن حذیفة بن اسید رضی اللّه عنه أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خطب بغدیر خمّ تحت شجرات فقال:یا ایّها النّاس!إنّی قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لن یعمر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی یلیه من قبله و إنّی قد یوشک ان ادعی فاجیب و إنّی مسئول و إنّکم مسئولون، فما ذا أنتم قائلون؟قالوا:نشهد أنّک قد بلّغت و جهدت و نصحت،فجزاک اللّه خیرا.

فقال:أ لیس تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ جنّته حقّ و ناره حقّ و أنّ الموت حقّ و أنّ البعث حقّ بعد الموت و انّ السّاعة آتیة لا ریب فیها و انّ اللّه یبعث من فی القبور؟.قالوا:بلی نشهد بذلک.قال:اللّهمّ اشهد!ثمّ قال:

یا أیّها النّاس!إنّ اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و انا أولی بهم من أنفسهم فمن کنت مولاه فهذا مولاه-یعنی علیّا-اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.ثمّ قال:یا أیّها النّاس!إنّی فرطکم و إنّکم واردون علیّ الحوض حوض أعرض ممّا بین بصری إلی صنعاء فیه عدد النّجوم قد حان من فضّة و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما.الثّقل الأکبر کتاب اللّه عزّ و جلّ سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به لا تضلّوا و تبدّلوا و عترتی أهل بیتی فإنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّهما لن ینقضیا حتی یردا علیّ الحوض].

ص: 275

و جلالت مرتبت و سموّ منزلت و رفعت شان و شموخ مکان مرزا محمّد بدخشانی حسب افادات أکابر این قوم در مجلّد حدیث غدیر و حدیث تشبیه بحمد اللّه تعالی بمعرض تفصیل و تبیین رسیده.

فهذا الحارثی البدخشی جهبذهم الکابر،و ناقدهم الماهر،قد روی هذا الحدیث المشرق الزّاهر،المؤتلق الباهر،الموضح أشراط الهدی لکلّ ذاهب إلی الحقّ سائر، المجلّی غرابیب العمی عن کلّ مبتغ للصّدق دائر،فساقه بسیاقات متوافرة زواخر، و أثبته بألفاظ متناصرة کالزّوافر،فیا للّه و للجاحد الشّرود النّافر،کیف بعمی عن الحقّ و هو سافر،و یسلک سبیل الهائم الحائر،و یطأ قدة الحائف الجائر،و اللّه الواقی بمنّه عن زیغ الزّائغ الخاسر،و هو الموزع للتّوقی عن اتّباع الرّائغ العاثر.

169-أما روایت رضی الدین بن محمد بن علی بن حیدر الحسینی الشامی الشافعی

حدیث ثقلین را،پس آنفا از کتاب«تنضید العقود السّنّیه بتمهید الدّولة الحسنیّه» او واضح و آشکار گردید.

فهذا رضی الدین الشامی صاحب«تنضید العقود السّنیّة»قد روی هذا الحدیث المنجح المظفّر بکلّ إملة و امنیّة،فلا یطعن فیه إلاّ من أشرف من البغی علی لثّنیّة، فرمی اهل الدین و الیقین عن ظهر حنیّة،و لا یحید عن إذعانه إلاّ من فسدت دخلته و النیّة، و لا یرتاب فی شانه إلاّ من خبزته نیّة،و لا یتعتع عنه إلاّ من رکن إلی زهرة الدّنیا الدّنیّة،فهو فی حبّها غارّ حتّی یخترمه المنیّة.

170-أما روایت محمد صدر عالم

حدیث ثقلین را،پس در«معارج العلی فی مناقب المرتضی»در سیاق طرق حدیث غدیر گفته:[

و أخرج الطّبرانیّ و الحاکم عن أبی الطفیل عن زید بن أرقم قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: کأنّی قد دعیت فأجبت و إنّی تارک فیکم الثّقلین أحدهما اکبر من الآخر کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فإنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض.اللّه مولای و أنا ولیّ کلّ مؤمن.من کنت

ص: 276

مولاه فعلیّ مولاه،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.

و أخرج الحکیم التّرمذیّ و الطبرانیّ بسند صحیح عن أبی الطّفیل عن حذیفة بن أسید قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم:

یا ایّها النّاس!إنی قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنه لن یعمر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی یلیه من قبله و إنّی یوشک ان ادعی فأجیب و إنی مسئول و إنّکم مسئولون فما ذا انتم قائلون؟ قالوا:نشهد أنک قد بلّغت و جهدت و نصحت.فقال:أ لیس تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و انّ جنّته حقّ و ناره حقّ و انّ الموت حقّ و أنّ البعث حقّ بعد الموت و أنّ الساعة آتیة لا ریب فیها و أنّ اللّه یبعث من فی القبور؟یا ایها الناس!إنّ اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم،فمن کنت مولاه فهذا مولاه-یعنی علیّا-اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.یا أیّها الناس!إنی فرطکم،إنکم واردون علیّ الحوض،حوض أعرض ممّا بین بصری إلی صنعاء،فیه عدد النجوم قد حان من فضّة و إنی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین،فانظروا کیف تخلفونی فیهما؟ الثقل الأکبر کتاب اللّه عزّ و جلّ سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به لا تضلّوا و لا تبدّلوا و عترتی اهل بیتی فإنه قد نبأنی اللّطیف الخبیر انهما لن ینقضیا حتی یردا علیّ الحوض].

و محمد صدر غالم از أجلّۀ عرفای معروفین و أعاظم نبهای موصوفین نزد سنیّه می باشد.و کمال شموخ مرتبت و سموّ منزلت و ارتفاعشان و علوّ مکانش از کتاب«تفهیمات الهیّه»شاه ولیّ اللّه ماجد مخاطب که در آن شاهصاحب نظم بلاغت نظام و أشعار متانت شعار خود مشتمل بر مدح و ثنا و وصف و اطرای او درج فرموده اند؛در مجلّدات سابقه شنیدی،و بکنه عظمت و جلالت و رفعت و نبالت او وارسیدی.

فهذا صدر العالم رأس أکابرهم الصّدور،و عین أماثلهم المعروفین لدی الجمهور، قد روی هذا الحدیث المأثور،و آثر هذا الخبر المستفیض المشهور،فمن کان له ادنی اطلاع و عثور،و أیسر خبرة و عبور،بل أقلّ نظرة و مرور،و أطفّ عقل و شعور؛لم یفتله بعد هذا فاتلات الغرور،و لم تعم علیه مشتبهات الامور،و اَللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ .

ص: 277

171-أما روایت ولی اللّه بن عبد الرحیم الدهلوی

حدیث ثقلین را،پس در«إزالة الخفا»بعد ایراد حدیث ثقلین بروایت مسلم گفته:[

اخرج الحاکم من طریق سلیمان الأعمش عن حبیب بن أبی ثابت عن أبی الطفیل عن زید بن ارقم،قال: لمّا رجع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع نزل غدیر خمّ و أمر بدوحات فقممن.(ثمّ صح ظ)قال:کأنی قد دعیت فأجبت،إنی قد ترکت فیکم الثقلین احدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه تعالی و عترتی،فانظروا کیف تخلفونی فیهما فانّهما لن یتفرّقا حتی یردا علیّ الحوض،ثم قال:إنّ اللّه عزّ و جلّ مولای و أنا ولیّ کلّ مؤمن؛ثمّ اخذ بید علیّ رضی اللّه عنه فقال:من کنت ولیّه فهذا ولیّه،اللّهمّ وال، و ذکر الحدیث بطوله.و

أخرج الحاکم من طریق سلمة بن کهیل عن أبیه عن أبی الطّفیل انّه سمع زید بن أرقم یقول: نزل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بین مکّة و المدینة عند سمرات خمس دوحات عظام،فکنس النّاس ما تحت السّمرات ثمّ راح رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم عشیّة فصلّی ثمّ قام خطیبا فحمد اللّه و أثنی علیه و ذکّر و وعظ فقال ما شاء اللّه ان یقول،ثمّ قال:یا أیّها النّاس!إنّی تارک فیکم امرین لن تضلّوا إن اتّبعتموهما و هما کتاب اللّه و أهل بیتی عترتی؛ثمّ قال:أ تعلمون أنّی أولی بالمؤمنین من انفسهم-ثلاث مرّات- قالوا:نعم!فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم:من کنت مولاه فعلیّ مولاه].

و نیز ولی اللّه در«إزالة الخفا»در مآثر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام گفته:[و چون از حجّة الوداع مراجعت فرمودند در غدیر خمّ خطبه خواندند متضمّن إظهار فضائل حضرت مرتضی رضی اللّه عنه.

أخرج الحاکم و أبو عمر و غیرهما و هذا لفظ الحاکم:

عن زید بن أرقم: لمّا رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من حجّه الوداع و نزل غدیر خمّ أمر بدوحات فقممن،قال:کأنّی قد دعیت فأجبت إنّی قد ترکت فیکم الثقلین أحدهما اکبر من الآخر کتاب اللّه تعالی و عترتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض.ثم قال:إنّ اللّه عزّ و جلّ مولای و انا ولیّ کلّ مؤمن.

ثمّ أخذ بید علیّ رضی اللّه عنه فقال:من کنت ولیّه فهذا ولیّه،اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه].

ص: 278

و نیز ولی اللّه در«قرّة العینین»در فضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

[و از آن جمله است قول آن حضرت صلی اللّه علیه و سلّم در غدیر خمّ:

کأنی قد دعیت فأجبت و إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه و عترتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فإنّهما لن یتفرقا حتّی یردا علیّ الحوض،ثمّ قال:إنّ اللّه عزّ و جلّ مولای و أنا ولیّ کلّ مؤمن.ثمّ أخذ بید علیّ فقال:من کنت ولیّه فهذا ولیه،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه. و معنی این حدیث وجوب محبّت أهل بیت ست و اعتقاد فضائل ایشان و تعظیم و تبجیل ایشان]انتهی.

و نیز ولی اللّه در«قرّة العینین»گفته:[

و عن زید بن أرقم،قال: قام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یوما فینا خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر ثمّ قال:أمّا بعد،ألا أیّها النّاس!إنّما انا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربی فاجیب و أنا تارک فیکم ثقلین أولهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به.فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه ثمّ قال:و أهل بیتی اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی. و فی روایة: کتاب اللّه هو حبل اللّه من اتّبعه کان علی الهدی و من ترکه کان علی الضّلالة، أخرجه مسلم.

و عن زید بن أرقم،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض،فانظروا کیف تخلفونی فیهما، أخرجه التّرمذی].

و جلالت شان و رفعت مکان و شموخ قدر و علوّ فخر شاه ولی اللّه بر ناظر«جزو لطیف»و«تفهیمات الهیّه»و«فوز الکبیر»خود شاه ولی اللّه و همین کتاب«تحفۀ» فرزند ارجمندش و«دراسات اللّبیب»محمّد أمین بن محمّد معین سندی و«مدارج الاسناد»أبو علی محمّد الملقّب بإرتضا العمری البخاری الجوفاموی و«إیضاح لطافة المقال»و «غرّة الرّاشدین»فاضل رشید و«منتهی الکلام»و«إزالة الغین»حیدر علی معاصر و«إتحاف النّبلا»و«أبجد العلوم»مولوی صدیق حسن خان معاصر و غیر آن؛

ص: 279

واضح و آشکارست.

فهذا جهبذهم المجلل ولی اللّه،و قدوتهم المبجّل عند الأجلّة النّبّاه، قد روی هذا الحدیث العظیم الإبناه،المنجی بلوامع هداه،أهل الیقظة و الانتباه، مع ما خامره من العصبیّة النّاشئة عن العتاه،و داخله من الناصبیّة القائدة إلی العواه، فلا یفتح بالطعن فیه فاه،إلاّ جاحد قاده العمی حین اتّبع هواه،و لا یجحده إلاّ حائد هام فی فیافی العدوان و تاه،و لا ینکره إلاّ معاند استخفّ الدّین فهو به عابث لاه.

172-أما روایت محمد معین بن محمد امین السندی

حدیث ثقلین را،پس در کتاب«دراسات اللّبیب فی الأسوة الحسنة بالحبیب» این حدیث شریف را بطرق عدیده آورده.

و ستطلع إنشاء اللّه تعالی فیما بعد علی عبارته الرّشیقة و تقف علی مقالته البارعة الأنیقة،فنعلم و تدری کیف أوضح هذا المحقّق نهجه و لحب طریقه،و أدنی لرائدی الحقّ شاسعه و سحیقه،و أتمّ بالدّلائل القاطعة إثباته و تحقیقه،و أسبغ فی إحقاقه إمعانه و تحدیقه،فنضر من مروج التّحقیق کلّ روضة و حدیقة؛و روّی من غراس التّثبیت کلّ ناضرة و ریقه،و أبدی من ناصع کلام أرباب الإتقان جزله و رقیقه،فأطفی من بغی أهل العدوان لاهبه و حریقه،و استنبط من الحدیث فوائد هی بالتصدیق و الإذعان حریّة حقیقة،فأدار علی أصحاب الذّوق من العرفان سلسله و رحیقه.

173-أما روایت محمد بن اسماعیل الامیر الیمانی الصنعانی

حدیث ثقلین را،پس در«روضة-شرح تحفۀ علویّه»بشرح این دو شعر:

فغدت عترته من أجلها عترة المختار نصّا نبویّا

و غدا السّبطان و الآل إذا نسبوهم نبویّا علویّا

بعد ذکر شطری از أحادیث گفته:[فهذه الأحادیث أفادت أنّ الحسنین ابناه و أفاد ما یأتی أنّهما أهل بیته هما و أبوهما و أمّها،فنقول:

اخرج احمد من حدیث زید ابن ارقم قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: إنی تارک فیکم الثّقلین أحدهما کتاب اللّه و(هو.

صح.ظ)حبل اللّه من اتّبعه کان علی الهدی و من ترکه کان علی الضّلالة و عترتی أهل بیتی

ص: 280

فقلنا:من أهل بیته؟نساؤه؟فقال:لا،ایم اللّه!إنّ المرأة تکون مع الرّجل العصر من الدّهر فیطلّقها فترجع إلی أبیها و قومها،أهل بیته:أصله و عشیرته و عصبته الّذین حرموا الصّدقة بعده. و فی روایة لمسلم: فقیل لزید:من أهل بیته؟أ لیس نساؤه من أهل بیته؟قال:بلی! إنّ نساؤه من أهل بیته و لکنّ أهل بیته من حرم علیهم الصّدقة بعده:آل علیّ و آل جعفر و آل عقیل و آل عبّاس.

و اخرج التّرمذیّ عن زید بن أرقم،قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثّقلین ما إن تمسّکتم بهم لن تضلّوا من بعدی أحدهما اعظم من الآخر کتاب اللّه تعالی حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما. و أخرج أحمد عن أبی سعید عنه-صلعم-أنه قال: إنّی اوشک أن ادعی فاجیب و إنی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّ اللّطیف أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض،فانظروا کیف تخلفونی فیهما.

و اخرج أبو عمرو الظّفاریّ عن إیاس بن سلمة،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: النّجوم أمان لأهل السّماء و أهل بیتی أمان لامّتی.

و أخرج أحمد فی المناقب من حدیث علیّ قال:قال رسول اللّه صلعم: النّجوم أمان لأهل السماء و اهل بیتی أمان لأهل الأرض فإذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الأرض. و حدیث الثقلین قد أخرجه أئمّة المسانید عن أکثر من عشرة(عشرین.ظ)من الصّحابة].

و سابقا دانستی که محمّد بن إسماعیل الأمیر این حدیث شریف را از«محاسن الأزهار»حمید محلّی نیز در همین کتاب«روضۀ ندیّه»در سیاق طرق حدیث غدیر نقل کرده فلیکن منک علی ذکر.

و محاسن مبهره و مفاخر مزهره و نهایت طول باع و غایت وسعت اطلاع محمّد بن إسماعیل الأمیر بنابر افادات این حضرات بر ناظر«بدر طالع بمحاسن من بعد القرن السابع»محمّد بن علی بن محمّد الشّوکانی الیمنی الصّنعانی«و أبجد العلوم»و«تاج مکلّل»و«إتحاف النبلاء»مولوی صدیق حسن خان معاصر؛واضح و لائحست.

فهذا علامتهم اللبیب الذمیر،محمّد بن اسماعیل الأمیر،قد روی هذا الحدیث

ص: 281

المنوّر من أهل الإیمان کلّ ضمیر،المروی کلّ ظمأ منهم بالعذب النمیر،فأورده بالفاظ عدیدة تجلب لأهل الإیقان میرة الصّدق و تمیر،و تخنی علی اصحاب العدوان بالتتبیر و التدمیر،فلا یفلح المنکر المنکوب بعد ذلک-ما سمر سمیر،و لا یئل الجاحد غبّ هذا-ما تعاقب ابنا جمیر.

174-أما روایت محمد بن علی الصبان

حدیث ثقلین را،پس در«إسعاف الرّاغبین فی سیرة المصطفی و فضائل أهل بیته الطاهرین»گفته:[

و عن زید بن أرقم،قال: قام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم خطیبا،فحمد اللّه و أثنی علیه،ثمّ قال:أیّها النّاس!إنما أنا بشر مثلکم یوشک أن یأتینی رسول ربی عزّ و جلّ-یعنی(ملک.صح.ظ)الموت-فاجیبه و إنی تارک فیکم ثقلین کتاب اللّه فیه الهدی و النور،فتمسکوا بکتاب اللّه عزّ و جلّ و خذوا به و أهل بیتی اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،اذکرکم اللّه فی أهل بیتی،اذکرکم اللّه فی أهل بیتی. رواه مسلم،و فی روایة:

إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی. و الثقل:محرّک کما فی«القاموس»و هو کلّ شیء نفیس مصون،و معنی

اذکرکم اللّه فی اهل بیتی :احذّرکم اللّه فی شأن أهل بیتی.

و لفظ روایة الإمام أحمد: إنی اوشک أن ادعی فاجیب و إنی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض یوم القیامة فانظروا بما تخلفونی فیهما.

و فی روایة: حوضی ما بین بصری و صنعاء،عدد آنیته عدد النجوم،إنّ اللّه سائلکم کیف خلفتمونی فی کتاب اللّه و أهل بیتی].

و نیز صبان در«إسعاف الرّاغبین»گفته:[

و روی مسلم و النّسائی عن زید بن أرقم،قال: قام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم خطیبا فقال:اذکرکم اللّه فی أهل بیتی-ثلاثا-فقیل لزید بن أرقم:من اهل البیت؟قال:أهل البیت من حرم الصّدقة بعده.قیل:و من هم؟ قال:آل علیّ و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس.انتهی.

فهذا محققهم المشهور بالصبان،فرد نبلائهم الأعیان،قد نصر لحقّ و أعان، و هصر الباطل فأذلّه و أهان،حیث روی هذا الحدیث الرّفیع البنیان،الوثیق الأرکان

ص: 282

المنیر البرهان،العزیز السّلطان،فلا یجوز عن آکامه إلاّ من مرق عن الدّین و الإیمان، و لا یضلّ عن اعلامه إلاّ من تاه فی بوادی العمه أشدّ الهیمان،و لا یقدم علی الغمز فیه إلاّ من قاده الهوی بأذلّ العران،و لا یجتری علی الغضّ منه إلاّ الأرعن الجموح عن الحقّ بالحران.

175-اما اثبات أبو الفیض محب الدین محمد مرتضی الواسطی الزبیدی الحنفی نزیل مصر
اشاره

حدیث ثقلین را،پس در«تاج العروس من جواهر القاموس»گفته:[(و الثّقل- محرّکة-:متاع المسافر و حشمه)و الجمع:أثقال(و کلّ شیء)خطیر(نفیس مصون) له قدر و وزن«ثقل»عند العرب(و منه)قیل لبیض النّعام:ثقل،لأن آخذه یفرح به و هو قوت،و کذلک

(الحدیث: إنی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی) جعلهما ثقلین إعظاما لقدرهما و تفخیما لهما،و قال ثعلب:سمّاهما ثقلین لأنّ الأخذ بهما و العمل بهما ثقیل].

و محمد مرتضی الواسطی از أکابر مشایخ محدّثین عظام،و أجلّۀ معارف مستندین فخام نزد این حضرات می باشد.

مولوی صدیق حسن خان معاصر در«إتحاف النّبلا»گفته:[محیی الدّین أبو الفیض محمّد مرتضی الحسینیّ الواسطیّ ابن السیّد محمّد بن السیّد قادری الزّبیدیّ، نزیل مصر.أصلش از خطّۀ بلگرامست که قصبه ایست بر پنج کروه از قنوج که بلدۀ مشهورۀ هندوستانست.در أوائل عمر از وطن برآمده بحرمین شریفین شتافت و کمر بتحصیل علوم لا سیّما علم حدیث بست.از مشایخ زبید و مصر و حجاز کسب کمالات نمود.میر آزاد در تاریخ بلگرام مسمّی به«مآثر الکرام»در ترجمۀ سیّد قادری نوشته :از نبائر او سیّد محمّد مرتضی بن سیّد محمّد بن سیّد قادری،کتب عربی تحصیل کرده و در حداثت سنّ توفیق زیارت حرمین شریفین یافته و در سنه أربع و ستّین و مائة و ألف باین سعادت فائز گشته و در أماکن متبرّکه علم حدیث تحصیل نموده درین أیّام

ص: 283

در زبید یمن اقامت دارد و نزد شیخ عبد الخالق زبیدی فنّ حدیث سند می کند، حق تعالی در عمر او بیفزاید و ترقّیات دینی کرامت نماید،انتهی بلفظه.گویم:وی بعد کسب علوم و سماع حدیث هم در زبید مدّتی دراز ماند تا آنکه بزبیدی شهرت گرفت، هیچ کس او را از هند نمی داند.بعده از زبید برآمده نزیل مصر گشت و بإفاده و تعلیم و تدریس پرداخت،در«برنامج»خود که بطریق سند برای سیّد باسط علیّ بن سیّد علی بن سید محمّد بن سیّد قادری نوشته قریب صد کس را از علما و مشایخ خود بر ترتیب حروف معجم شمرده،از آن جمله از کسانی که إجازت حاصل دارد:أبو العبّاس احمد ابن علی منینی دمشقی حنفی و جمال محمّد بن أحمد بن سالم السّفادینی الحنبلی و أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الغریانی التونسی(الغرناطی التونسی ظ)و عبد الغنی بن محمّد البحرانی نزیل مخا و محمّد بن زین باسمیط العلویّ الحضرمی و أحمد بن محمّد حلوی و محمّد بن إبراهیم الحسینی الطرابلسی نزیل حلب و عبد القادر بن أحمد الشّکعاوی و عمر بن عبد اللّه بن عمر قاضی الجماعة بفاس و عیسی بن زریق صاحب اللّحیة و السّیّد عبد القادر بن أحمد الحسنی إمام کوکبان،و غیرهم بوده اند؛و گفته:فی هؤلاء من روی عن عبد اللّه بن سالم البصری و حسن العجیمی و أحمد النّخلی بلا واسطة،و هم کثیرون.و فیهم من روی عن إبراهیم الکردیّ و عن الحافظ البابلیّ،و هو أعلی ما یکون،و للّه الحمد،انتهی.

و من جملۀ شیوخ او که ذکر آنها در«برنامج»کرده:شیخ محمّد فاخر بن محمّد یحیی اله آبادیست که ترجمۀ ایشان گذشته،و شاه ولیّ اللّه محدّث دهلویست که ترجمۀ ایشان بیاید.و شیوخ وی علماء هر چهار مذهب اند از بلاد متفرّقه و مدن کثیره.

و با أبو الحسن بن محمّد صادق السّندی المدنی و مولوی خیر الدین سورتی بن محمّد زاهد و غیرهما ملاقات کرده.تصانیف او نیز بسیارست،در«برنامج»مذکور زیاده بر یکصد مؤلّف ذکر کرده ما بین المطوّل و المختصر بر ترتیب حروف معجم،منها:«إتحاف السّادة المتّقین بشرح أسرار إحیاء علوم الدّین»دربست مجلد،و«تاج العروس فی شرح القاموس»در ده مجلّد ضخام،و«أمالی شیخونیّه»در چند مجلّد،«و أمالی حنفیّه»در یک مجلّد.و غالب تصانیف او در علم حدیث و فقه و اصول و لغت و تصوّف

ص: 284

و سیر و غیرهاست،و همه نافع و مفید،قریب هفده رساله از مؤلّفات ایشان نزد محرّر سطور موجودست،منها:«جزء فی طریق

حدیث نعم الإدام الخلّ »و«درّ الضّرع فی تأویل حدیث أمّ زرع»«بلغة الغریب فی مصطلح آثار الحبیب»«لقط اللئالی المتناثرة فی الأحادیث المتواترة»«أمالی الحنفیّة»«مجالس الشّیخونیّة»«إیضاح المدارک فی الإفصاح عن العواتک»«عقد الجمان فی بیان شعب الإیمان»«إتحاف السّادة-شرح إحیاء العلوم»ناتمام«القول المسموع فی الفرق بین الکوع و الکرسوع»إلی غیر ذلک.

سلطان روم نظام الدّین أبو الفتح عبد الحمید خان از ایشان التماس إجازت حدیث کرده برای وی سند

حدیث «الرّاحمون یرحمهم الرّحمن تبارک و تعالی»، إلخ،مع الإجازة (الإجازة ظ)نوشته اند،أولها:الحمد للّه الّذی رفع مقام أهل الحدیث مکانا علیّا، الخ.سال تحریرش عاشر شوّال سنۀ 1193 هجریست،و همراهش قصیدۀ طولانی هم در مدح وی نظم نموده این أبیات از آنجاست:

سقی اللّه ربعا کان لی فیه مربعا و مغنی به غصن الشّبیبة أینعا

و حیّا مقاما کان لی فیه جیرة بهم کان کأسی بالفضائل مترعا

ألا!ورعی دهرا تقضّی بانسهم و لو لا الهوی ما قلت یوما له رعا

خلیلیّ ما لی کلّما لاح بارق تکاد حصاة القلب أن تتصدّعا

و أن نسمت ریح الصّبا من دیارهم بکت أعینی دمعا یسائل أدمعا

عذیری من هذا الزّمان و أهله و من لی بمن یصغی بشکوای مسمعا

الأبیات.و إجازتی دیگر برای دستور أعظم سلطان أبی المظفر محمّد پاشا صدر الوزراء و نظام الملک در همین سال نوشته اند متضمّن و ردّ کتاب«دلائل الخیرات«أوّله:

الحمد للّه الّذی دلّ علی الخیرات،إلخ.وفات ایشان غالبا در مصر اتّفاق افتاده بعد سنة مائتین و ألف،زیرا که«برنامج»مذکور دستخطی ایشان مورّخه سنه 1200 هجریست،در استقرای فقیر مثل ایشان کم کسی از علماء هند در ملک حجاز باین رفعت شان در علم و عمل و قبول سلاطین و کثرت شیوخ و تصانیف و وفور تلامذه گذشته و أجداد وی«رح»همه علما و مشایخ و حفّاظ معظم و مکرّم زمان خود بودند،چنانکه

ص: 285

از تراجم آنها خصوصا سیّد قادری و حافظ ضیاء اللّه بلگرامی که در«تاریخ بلگرام»مسطورست ظاهر می شود،و اللّه أعلم].

و نیز صدیق حسن خان معاصر در«أبجد العلوم»گفته:[أبو الفیض محمّد مرتضی ابن محمّد الحسینی صاحب«تاج العروس-شرح القاموس»السّیّد الواسطیّ البلجرامی نزیل مصر،شریف النجار،عظیم المقدار،کریم الشّمائل،غزیر الفواضل و الفضائل أخذ العلوم النّقلیّة و العقلیّة فی مدینة زبید علی جماعة أعلام،منهم:السّیّد العلاّمة أحمد بن محمّد مقبول الأهدل و من فی طبقته کالشّیخ عبد الخالق بن أبی بکر المزجاجی و الشّیخ محمّد بن علاء الدّین المزجاجی.قال فی«النفس الیمانی و الروح الریحانی»:و أخذ عمّن أخذ عنهم کشیخنا الوالد-رحمه اللّه-ثمّ توجّه إلی إقلیم مصر و استکمل فیها العلوم النّقلیّة و العقلیّة و برع فی جمیع العلوم سیّما علمی الحدیث و اللّغة،و أدرک شیوخا من أهل الأسانید العالیة و ألّف التّآلیف النّافعة الواسعة، و استجاز لی منه شیخنا الوالد و أجاز،و کذلک استجاز لی منه السّیّد العلاّمة عبد اللّه السّعدیّ مقبول الأهدل و أجاز و استجاز منه لنفسه و لأولاد شیخنا الوالد القاضی العلاّمة محمّد بن اسماعیل الرّبعی و أجاز،و کتب هذه الإجازة:

صورت اجازۀ سید مرتضی زبیدی برای جماعتی

بسم الله الرحمن الرحیم .الحمد للّه الّذی أجاز علی العمل الصّحیح المقبول أحسن إجازة،و وعد بوجادة ذلک یوم مناولة الکتاب بالیمین وعدا لا یخلف سبحانه إنجازه و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له شهادة یسندها عن القلب اللّسان،و یرفع إسنادها علی متن سندها رایة روایتها الّتی هی علم الإیمان،و الصّلوة و السّلام علی محمّد المرفوع قدره علی کلّ نبیّ مرسل،المطهّر نسبه الزّکیّ المسلسل،و علی آله و صحبه الّذین قامت لهم بمتابعته شواهد التّفضیل و أضحی مدرجا فی إجمال ما شهد به کلّ تفصیل.

و بعد،فلما أشرق سبحانه علی من أسعده شمس العنایة،و جلیّ قلبه بنور التّوفیق بکمال الرّعایة،و والی علیه طول إمداده عند بزوغ هلاله و لم یزل یعرج فی منازل العزّ إلی أن بلغ أوج کماله،کان من أصدق ما صدقت علیه هذه العبارة؛و أحری من تنصرف إلیه هذه الإشارة،السّالک بمقتضی التّوفیق أبهج المسالک النّبویّة،الراقی

ص: 286

بهمّته ذری التّحقیق فظفر منه الغایة المقبولة المرضیّة،و تحلّی بالفضائل ما أوضح شاهده الدّلیل،حیث صرف أوقاته النّفیسة فی التحصیل،و أرقّ فکره فی التّفریع و التّأصیل،إلی أن اکتال من المعارف بالصّاع الأوفی،و روی من منهلها الأعذب الأصفی، و تفیأ بظلال ریاض العلوم بالمدد،و روی حدیث الفضل عالی السّند،و جاء مجلیا فی حلیة الفواضل،محرزا قصب السّبق بأطراف الأنامل.

ألا!و هو النّجیب الکامل،صفیّ الإسلام أبو الإمداد محمد نجل شیخنا الإمام العلاّمة قاضی القضاة عماد الإسلام إسماعیل بن الشّهاب أحمد بن المرحوم إبراهیم ابن عمر بن غبدر القادر الربعی الأشعریّ،و هو زاکی الحسب،عریق فی النّسب،إذ أمّ جدّه إبراهیم بن آمنة:ابنة الفقیه العلاّمة محمّد بن إبراهیم بن اسماعیل العلوی،و قد تولّی القضاء من أسلافهم جماعة فی مور و المهجّم،و بعضهم عند البدر الأهدل مترجم،نفعنا اللّه ببرکات السّلف الصّالح،و أعزّ جناب هذا الخلف الصّالح،و أدام النّفع به،و وصل أسباب الخیرات بسببه؛آمین.

و قد دعاه حسن الظّنّ بی إذ کتب إلیّ کتابا یستدعی فیه الإجازة منّی حرصا علی الانتظام فی سلک من تحلّی بما خصّت به هذه الامّة من الإسناد و التّمسّک بالسّلسلة الموصلة لأشرف الرّسل إلی العباد،و لقد ذکّرنی-حفظه اللّه-بشیء کاد أن یکون نسیا منسیا،و رعیا له!فقد شوّقنی لما کان أمرا ظاهرا فعاد خفیّا،فقد کان فیما غبر من الزّمان یرحل إلی الإسناد العالی إلی شاسع البلدان،و تطلب الإجازة من بعید تلک الدّیار و أطراف تلک الأقطار،أمّا الآن فقد زال ذلک الانضباط،و طوی ذلک البساط و تقاعدت الهمم عن طلبه،و رکت عن السّعی فی تحصیل رتبه،و ذهب المسندون الجلّة،و من کانت تزدهی بوجودهم الملّة:

کأن لم یکن بین الحجون إلی الصّفا أنیس و لم یسمر بمکّة سامر!

و لکن بقی من آثارهم بقایا فی زوایا الزّمان ممّن تحمل عنهم خبایا،و العبد- بحمد اللّه-ممّن تردّد إلی مشایخ علم الحدیث و الإسناد قدیما،و صبغ بالتحمّل عنهم فی ساحته أدیما،و قد قرّت عینی به الآن و ابتهج خاطری بوجود طالب هذا الشّأن، فللّه الحمد علی ذلک،و الشّکر له علی سلوک هذه المسالک،فإنّه الموفّق لما هنالک،

ص: 287

المعطی المانع الملک المالک.و قد أجبت لسیّدنا المشار إلیه إلی مطلوبه،و أسعفته بتحصیل مرغوبه،و أجزته أن یروی عنی جمیع ما تجوز لی و عنّی روایته من مقروء و مسموع و مجاز و مناولة و وجادة و کتابة و وصیّة و مراسلة و فروع و أصول و معقول و منقول و منثور و منظوم و تألیف و تخریج و کلام و تصوّف و لغة و نحو و تصریف و معان و بیان و بدیع و تاریخ و دواوین و ما الّفته و خرّجته و نظمته و نثرته،بشرطه الّذی علیه عند أرباب هذا الشّأن یعتمد،و قرنت ذلک بالاقتصار من الطّرق الّتی رویت بها أعلی السّند.

و کذلک أجزت بکلّ ما ذکر أولاد شیخنا الإمام العلاّمة نفیس الإسلام سلیمان بن یحیی بن عمر-حفظه اللّه و حاطهم بحسن رعایته و لطیف کلاءته-ذکورا و إناثا،و أنا أسأل من فضله أن لا ینسانی من خالص دعواته فی خلواته و جلواته، و أتوسّل إلی اللّه تعالی بخاتم أنبیائه علیه أفضل الصّلوة و السّلام أن یرزقنی و إیّاهم و جمیع المسلمین حسن الختام،آمین.

فاقول:أخبرنی ما بین قراءة و سماع و إجازة خاصة و عامّة مشایخنا الأئمّة الأعلام:السّیّد نجم الدّین أبو حفص عمر بن احمد بن عقیل الحسینیّ،و الشّهابان أحمد ابن عبد الفتّاح بن یوسف بن عمر المجری الملویّ،و أحمد بن حسن بن عبد الکریم بن محمّد بن یوسف الخالدیّ،و عبد اللّه بن محمّد الشّبراویّ،و السّیّد عبد الحیّ بن الحسن بن زین العابدین البهنسیّ؛خمستهم عن مسند الحجاز عطاء بن سالم البصریّ و الشّهاب أحمد بن محمّد النّخلی.«ح»و شیخنا أبو المکارم محمّد بن سالم بن أحمد الحفنی،عن المسند عبد العزیز بن إبراهیم الزّیادیّ.«ح»و شیخنا المتفنن أحمد بن عبد المنعم بن صیام الدّمنهوری،عن الشمس محمّد بن منصور الاطفیحی.«ح»و شیخنا أبو المعالی الحسن بن علی المدابغیّ،عن عبد الجواد بن القاسم المحلّی.«ح»و شیخنا المعمّر السیّد محمد بن محمّد التلیدیّ،عن أبی عبد اللّه محمّد بن عبد الباقی الزّرقانیّ.«ح»و شیخنا الشهاب أحمد بن شعبان بن غرام الرّعیلی الشهیر بالسابق،قال هو-و هو أعلی بدرجة-و الزّرقانیّ و المحلیّ و الأصفیحیّ و الزیادیّ و النخلیّ و البصریّ:أخبرنا الحافظ شمس الدّین محمّد بن علاء

ص: 288

الدّین البابلیّ؛و زاد الزّرقانی و الأطفیحیّ و الزّیادیّ،فقالوا:و أبو الضّیاء علی بن علی الشبراملسیّ.«ح»و أخبرنا شیخنا أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد العشماویّ عن أبی العزّ محمّد ابن أحمد بن العجمی،عن أبیه محدّث القاهرة الشهاب أحمد بن محمّد العجمی؛قال هو و البابلی:أخبرنا المسند نور الدّین علیّ بن یحیی الزّیادیّ؛عن کلّ من السندین (المسندین.ظ)یوسف بن زکریّا و یوسف بن عبد اللّه الأرمیونی،کلاهما عن الحافظ شمس الدّین أبی الخیر محمد بن عبد الرحمن السخاویّ.«ح»و بروایة البابلیّ و الشبراملسیّ؛ عن الشهاب أحمد بن خلیل السبکیّ؛و بروایة البابلیّ خاصة؛عن خاله سلیمان بن عبد الدّائم البابلیّ و أبی النجا سالم بن محمّد السمنهوری و عبد الرؤوف بن تاج العارفین المناویّ الشهاب أحمد بن محمّد بن یونس الحنفیّ و المعمّر محمد بن محمد بن عبد اللّه القلقشندیّ الواعظ؛خمستهم عن نجم السّنّة محمد بن أحمد بن علیّ الغیطیّ؛عن شیخ الإسلام زکریا بن محمد الأنصاری،و بروایة السمنهوری؛عن الشهاب أحمد بن محمد بن حجر المکّی؛عن شیخ الإسلام؛عن عبد الحق بن محمد السنباطی،و بروایة الواعظ أیضا عن احمد بن محمّد السّبکیّ،عن الجمال إبراهیم بن أحمد بن إسماعیل القلقشندی،و بروایة شیخ مشایخنا البصریّ،عن علیّ بن عبد القادر الطبری،عن عبد الواحد بن إبراهیم الخطیب،عن الشمس محمّد بن إبراهیم العمری،هو و الجمال القلقشندیّ و السّنباطیّ و شیخ الإسلام و السّخاویّ عن حافظ الأمّة شهاب الدّین أبی الفضل أحمد بن علی بن محمّد العسقلانیّ الشهیر بابن حجر-قدّس اللّه سرّه- بأسانیده المتفرّعة إلی أئمّة الکتب السّتّة و غیرهم مما أوردها فی کتاب«المعجم المفهرس»و هو فی جزء حافل،و بروایة عبد الواحد الخطیب أیضا عن الجلال عبد الرّحیم بن عبد الرحمن العبّاسیّ،هو و الأرمیونی و أبو زکریا أیضا عن الحافظ جلال الدّین عبد الرّحمن ابن أبی بکر السیوطی،بأسانیده المذکورة فی معجمه.

و من مشایخی:الإمامان الفقیهان محمّد بن عیسی بن یوسف الدّنجاویّ و مصطفی بن عبد السّلام المنزلیّ،أخذت عنهما بثغر دمیاط.و هما یرویان عن الإمام أبی حامد محمّد بن محمّد البدیری،عن الشّیخ إبراهیم الکورانی و قریش بنت عبد القادر

ص: 289

الطبریّ و محمّد بن الشوبریّ و محمّد بن داود العنانیّ و المقری محمّد بن قاسم البقریّ و أحمد بن عبد اللّطیف البشیثیّ؛بأسانیدهم.

و من مشایخی:سالم بن أحمد النّفراویّ و سلیمان بن مصطفی المنصوریّ و أبو السّعود محمّد بن علیّ الحسنیّ و عبد اللّه بن عبد الرّزّاق الحریریّ و محمّد بن الطیب الفاسیّ و محمّد بن عبد اللّه بن أیّوب التّلمسانیّ الشّهیر بالمنوّر و علیّ بن العربیّ السّقّاط و عمر بن یحیی الطحلاویّ،و غیرهم.

و ممن کتب بالاجازة إلیّ جماعة أجلّهم:الشّهاب أحمد بن علیّ المنینی الحنفی-من دمشق-و علیّ بن محمّد السّلمیّ-من صالحیتها-و أبو المواهب محمّد بن صالح بن رجب القادریّ و محمّد بن إبراهیم الطّرابلسیّ النّقیب و محمّد بن طه العقّاد و أحمد بن محمّد الحلویّ-أربعتهم من حلب-و المسند أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد بن سالم السّفارینیّ الحنبلیّ -من نابلس-و أحمد بن عبد اللّه السّنوسیّ و محمّد بن علیّ بن خلیفة الفریابیّ- کلاهما من تونس.

ولی غیرهم من الشّیوخ ذی الرّسوخ،الموصوفین بالصّلاح،المنتظمین فی سلک ذوی الفلاح،تغمّدهم اللّه بعفوه و زادهم من سلسبیل الجنّة بصفوه.و أسانیدهم مشهورة،و فی صحف السّماعات مسطورة أوزعنا اللّه و إیّاهم شکر نعمته،و جمع بیننا و بینهم فی مستقرّ رحمته علی بساط انسه و حضرة قدسه.

و ممّا(و أمّا ما.ظ)نسب إلیّ من التّألیف و التّخریج:فشرح القاموس المسمّی «تاج العروس»فی عشرة أسفار کبار،أتممته فی أربعة عشرة سنة.و«شرح إحیاء علوم الدّین»أعاننی اللّه علی إکماله،و قد وصلت فیه إلی کتاب الصّلوة.و«تکملة القاموس»ممّا فاته من اللّغة،لم یکمل.و«شرح حدیث أمّ زرع»أحد عشر مجلسا.

و«رفع الکلل عن العلل»و«تخریج

حدیث شیّبتنی هود ».و تخریج

حدیث نعم الإدام الخلّ» .و«المواهب الجلیّة فیما یتعلّق بحدیث الأوّلیّة».و«المرقاة العلیّة فی شرح الحدیث المسلسل بالأولیّة».و«العروس المجلیة فی طرق حدیث الأوّلیّة».و «شرح الحزب الکبیر»للشّاذلیّ المسمّی ب«تنبیه العارف البصیر علی أسرار الحزب

ص: 290

الکبیر».و«إنالة المنی فی سر الکنی».و«القول المبتوت فی تحقیق لفظ التّابوت».و«حسن المحاضرة فی آداب البحث و المناظرة»و«رسالة فی اصول الحدیث»و رسالة فی اصول المعمی»و «کشف الغطاء عن الصّلوة الوسطی».و«الاحتفال بصوم السّتّ من شوّال».و«إیضاح المدارک عن نسب العواتک».و«إقرار العین بذکر من نسب إلی الحسن و الحسین».و«الابتهاج بذکر أمر الحاجّ».و الفیوضات العلیّة بما فی سورة الرّحمن من أسرار الصّنعة الإلهیّة».

و«التّعریف بضروری علم التّصریف».و«العقد الثّمین فی طرق الإلباس و التّلقین».

و«إتحاف الأصفیاء بسلاسل الأولیاء»و«إتحاف بنی الزّمن فی حکم قهوة الیمن».

و«إتحاف الإخوان فی حکم الدّخان».و«المقاعد العندیّة فی المشاهد النقشبندیّة» مائة و خمسون بیتا.و«الدّرّة المضیّة فی الوصیّة المرضیّة»مائتان و عشرون بیتا.

و«إرشاد الإخوان إلی الأخلاق الحسان»مائة و عشرون بیتا.و«ألفیّه السّند»فی ألف و خمسمائة بیت.و شرحها فی عشرة کراریس.و«شرح صیغة ابن مشیش».و «شرح صیغة السّیّد البدویّ».و«شرح ثلث صیغ»لأبی الحسن البکریّ و«شرح سبع صیغ»المسمّی ب«دلائل القرب»للسیّد مصطفی البکریّ.و«الأزهار المتناثرة فی الأحادیث المتواترة».و«تحفة العید»فی کراس.و«تفسیر سورة یونس»علی لسان القوم.و«لقطة العجلان فی لیس فی الإمکان أبدع ممّا کان».و القول الصّحیح فی مراتب التّعدیل و التجریح».و«التّحبیر فی حدیث المسلسل بالتّکبیر».

و«الأمالی الحنفیّة»فی مجلّد.«و الأمالی الشّیخونیّة»فی مجلّدین و قد بلغت أربعمائة مجلس إلی وقت تاریخ الکتابة.

الی غیر ذلک،من رسائل منظومة و منثورة،ممّا لست أحصی أسماءها الآن.

و قد جزت السیّد المشار إلیه و من ذکر معه بکلّ من ذکر إجمالا و تفصیلا إجازة عامّة و خاصة.

قاله بفمه و رقمه بقلمه:الفقیر لمولاه الشّاکر لما أولاه،أبو الفیض محمد مرتضی بن محمّد الحسینیّ،نزیل مصر و خادم علم الحدیث بها،غفر اللّه زلله و أصلح خلله

ص: 291

و تقبّل عمله و بلغه أمله،فی مجلس واحد من لیلة خرج المحمل الشّریف،و هی لیلة الإثنین تاسع شهر شوّال سنة 1195،أحسن اللّه تمامها و أسعد عامها،و الحمد للّه وحده و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله و صحبه و سلّم،و حسبنا اللّه و نعم الوکیل.

صورت مکتوب سید مرتضی برای سید سلیمان بن یحیی

و وصل من السیّد المذکور إلی شیخنا الوالد هذا الکتاب المشتمل علی شرح بعض أحواله و من أدرکه من أهل الأسانید العالیة،و صورته:

بسم الله الرحمن الرحیم ،و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله و صحبه و سلّم.أستخدم نسائم الکمائم فی إبلاغ تحیّاتی إلی جناب ذی الفضائل من مناهل المعارف من ندی مسائله،و أستودع لمعان البوارق أمام الغوادی تسلیماتی علی جمال أهل الفواضل، النّاهض بأعباء علوم الشّریعة علی کاهله من قد(توقد.ظ)کوکب فضله و أشرق،و ماس غصن شمائله فأورق،و تساوی فی الثناء علیه یومه و الأمس،و أضاءت به أفلاک المکارم -و لا بدع-فإنّه الشّمس،مستوطن منام المجد الباذخ،مقتعد صهوة الشّرف الشّامخ، مشکاة العالم إذا أظلمت سبل الجهالة،ضیاء العلوم إذا دارت علی بدرها المنیر هاله،السّیّد الشّریف الجهبذ العلاّمة العفیف،شیخنا و استاذنا السید سلیمان بن یحیی لا زالت ربوع المکارم بحسن أنظاره تحیی،آمین.أمّا بعد،فقد وصل کتابکم أوّلا و ثانیا و کانا مع الفرح توأمین،و قرأنا هما ففرّت بمضمونهما العین و زال الغین،و ما إذا أصف و حسبی أن أقف-فالطوامیر بالنّسبة إلی شکره قصاصات عصفت بها الرّیاح و المناشیر، و لو کانت طلاع.ما بین الثّری و الأثیر نبذت فی جوانب فیافی البطاح و أشواقی إلی مشاهدة تلک الرّبوع الأنیسة و مشاهدة جماله الباهی فیها مع الاستیناس بحضرات الأحباب الکرام فی تلک المشاهد الزکیّة المأهولة،لا قدرة لی علی إبراز مجملها فضلا عن مفصّلها!کیف،و قد ترادفت جیوشها و تلاطمت أمواجها و لمعت بوارقها،و لکنّی أسال الواهب المنّان کثیر الجود و الإحسان أن یقدّر لی الوصول إلی تلک الدّیار لاجدّد عهدی و انسی باولئک السادة الأبرار،فإنّ هذا القدر الّذی وصلت إلیه إنّما هو من برکات ملاحظاتهم و أسرار مشاهداتهم،و قد اتفق أنّی حرّرت الجواب(الکتاب

ص: 292

.صح.ظ)الّذی ورد علینا سابقا مع الکتاب المرسل إلی حضرة شیخنا المرحوم قطب المکارم السّیّد الوجیه العیدرس و أرسلناهما معا،و فیه بیان بعض الأخبار و إفشاء نبذ من الأسرار.ثمّ اخبرت فیما بعد أنّ جواب مکتوبی(مکتوبکم.ظ) لم یصل إلی حضرتکم،قال ذلک بعض طلبة العلم الشّیخ علی العدینیّ فقلت:لعلّه خیر و إنّما یمنعنی من إرسال المکاتیب کثرة أشغالی و تضاعف الهموم و الأحزان بالقلب البالی الّتی لا یخلو الإنسان منها و لو کان فی أجلّ النّعم.ثمّ الّذی أخبرکم ممّا منّ اللّه تعالی به علیّ أنّی حین وصولی إلی مصر افترصت المدّة و انتهزت القعدة فأکببت علی تحصیل العلوم و تکمیل منطوقها و المفهوم،و تشرّفت بالسّماع الصّحیح علی مسندیها الموجودین.فمن الطبقة الأولی،و هم الّذین أدرکوا البصریّ و النّخلیّ و البنّاء و البقریّ و العجمیّ جماعة،و هم:الشّیخ أحمد بن عبد الفتّاح بن یوسف المجریّ الملویّ و رفیقه فی الأخذ الشّهاب أحمد بن حسن بن عبد الکریم الخالدیّ الجوهریّ و عبد اللّه بن محمّد بن عامر الشّبراویّ و الشّمس محمّد بن أحمد بن حجازی العشماوی و الشهاب بن عبد المنعم بن صائم الدّمنهوریّ و سابق بن رمضان بن غرام الرّعیلی الشّافعیّون،و الأخیر أدرک الحافظ البابلیّ و أجازه لأنّه ولد سنة 1068 و البابلی وفاته سنة 1078،و توفی شیخنا المذکور فی سنة 1082 بعد وفاة شیخنا الشّبراوی، فهذا الرجل أعلی من وجدته سندا بالدیار المصریة،و کان له درس لطیف بالجامع الازهر یحضر علیه الأفراد و لم یتنبّه لعلوّ سنده إلا القلیل لاشتغالهم بأحوالهم.

ثمّ أدرکت الطبقة و هی مضاهیة للاولی و مشارکة لهم،فمنهم:الشّیخ سلیمان بن مصطفی المنصوری الحنفی و الشّیخ حسن بن علی المدابغی الشّافعی و السّیّد محمّد بن محمّد التّلیدیّ الحسینی المالکی و عمر بن علی بن یحیی الطحلاوی المالکی و القطب عبد الوهّاب ابن عبد السّلام المرزوقی العفیفی المالکی و عبد الحی بن الحسن الحنفی البهنسی المالکیّ و علی بن موسی الحسنیّ المقدسیّ الحنفی و محمّد بن سالم المخفی.ثمّ أدرکت بعد هؤلاء طبقة اخری مشارکة لهم،و هم کثیرون.

و رحلت إلی بیت المقدس فحطت بها جماعة مسندین،و فی الرّملة و ثغریا و

ص: 293

او دمیاط و رسد و المحلة و سهنود و المنصورة و ابو صیر و دمنهور و عدة من قری مصر سمعت بها الحدیث کما هو مذکورا فی«المعجم الکبیر»الّذی ذکرت فیه تفصیل ذلک.

و رحلت إلی اسیوط و جرجان و فرشوط و سمعت فی کلّ منها و أجازنی من مدینة حلب و من مدینة فاس و تونس و سولا و تلمسا فی جماعة،و أدرکت من شیوخ المغاربة جماعة مسندین بمصر و غیرها.و ممّن کتبت إلیه أستجیز منه لی و لحضرتکم و لأخیکم السّیّد أبی بکر و محبّنا العلاّمة عثمان الجبیلی:خاتمة المحدّثین بمدینة نابلس من الشّام الشّمس محمّد بن أحمد بن سالم السّفارینیّ الحنبلیّ،و ذلک فی سنة تسع و سبعین و مائة و ألف فوصلت منه الإجازة و فیها أسامیکم مسطرة علی التّفصیل فی نحو کرّاس أخذها منّی الشیخ عبد القادرین خلیل المدنیّ الّذی وصل إلیکم من مدّة ثلث سنوات،فی ظنّی الغالب أنّه اجتمع بکم و أراکم هذه الإجازة.ثمّ إنّ المذکور ورد علینا من الیمن و توجّه إلی نابلس و توفّی هناک و بقیت الإجازة فی جملة کتبه فإن اطلعتم علیها و کتبتم منها نسخة فیها و إن لم تطّلعوا علیها فإنّ أسانید الشّیخ المشار إلیه المجیز لکم محفوظة عندی فإن سمحت نفسکم بالعمل بهذه الإجازة و طلبتم شیوخه أرسلت لکم ذلک.و ممّا منّ اللّه تعالی علیّ أنّی کتبت علی«القاموس» شرحا غریبا فی عشر مجلّدات کوامل جملتها خمس مائة کرّاس،مکثت مشتغلا به أربعة عشر عاما و شهرین،و اشتهر أمره جدّا حتّی استکتبه ملک الروم نسخة،و سلطان دار فور نسخة،و ملک الغرب نسخة،و نسخة منها موجودة فی وقف أمیر اللّوا محمّد بیک بمصر؛بذل فی تحصیله ألف ریال،و إلی الآن الطّلب من ملوک الأطراف غیر متناه،و اتّفق أنّه جاءنی کتاب من السّیّد العلاّمة فخر السّادة الملوک الأشراف مولانا السّیّد عبد القادر الکوکبانی صحبة فخر السّادة الأشراف السّیّد علی الفتاوی یطلب نسخة من الکتاب فحصلت له الجزء الأخیر منه و هو مشتمل علی شرح الواو و الیاء المسمّی بالأعیاء إلی آخر الکتاب،و هذا العام قد توجه به السّیّد المذکور إلی بلاد الیمن فإن سمح خاطرکم بإرسال مکتوب إلی السّیّد عبد القادر المشار إلیه بتحصیله

ص: 294

بالاستکتاب فلا بأس،و إن قدّر اللّه الإرسال إلیکم بشیء من أوّله فعلت و سأفعل إنشاء اللّه تعالی.ثمّ أذن لی بالقاهرة فی درس الحدیث فشرعت فی إقراء«صحیح البخاری»فی مسجد شیخون بالصّلیبیّة مع إملاء حدیث عقب الدّرس علی طریقة الحفّاظ بسنده و الکلام علیه بمقتضی الصّناعة الحدیثیّة،فحرّرت تلک الأمالی إلی الآن فبلغت نحو أربعمائة مجلس فی کلّ جمعة یومان فقط:الإثنین و الخمیس،و قد جمع ذلک فی مجلّدات و نقلها النّاس،و أنا إلی الآن مستمرّ علی هذه الطریقة.و درس آخر فی الشمائل التّرمذی فی مقام القطب شمس الدّین أبی محمود الحنفی-قدس اللّه سره- لمّا وصلت إلی حدیث أمّ زرع أملیت علیه نحو سبع کراریس أو أکثر فی أربعة عشر مجلسا،و نقلته الطلبة و اشتهر بینهم،و کتبت إجازة إلی غزة و دمشق و حلب و عین- تاب و آذربیجان و تونس و حرار و نادلا و دیاربکر و سناد و دارفور و مدارس و غیرها من البلدان،علی ید جماعة من أهلها الّذین وفدوا علیّ و سمعوا منّی و استجازوا من هناک من أفاضل العلماء فأرسلت إلیهم مطلوبهم،و تلک الأسانید غالبها ما استفدنا منکم و من حضرة شیخنا المرحوم عبد الخالق بن أبی بکر المزجاجی،و لقد حصّلت لأسانیدکم شهرة فی الدّیار المصریّة و الشّامیة و الرّومیّة و المغربیّة و أطرافها ممّا لا أحصی بیانه.

و الحمد للّه الّذی وفّقنی لإحیاء مراسم أشیاخی و إنعاش ذکرهم علی ممرّ الزّمان، و لم أزل فی مجالسی أحییها بذکرکم و أشوّق الناس إلی زکیّ محاسنکم.

و کتبت فی هذه المدّة عدّة رسائل ما بین مختصر و مطوّل،فمن ذلک:«جزء فی تخریج

حدیث شیّبتنی هود »و«جزء فی تخریج

حدیث نعم الإدام الخلّ »و«جزء فی تحقیق الصّلوة الوسطی»و«جزء فی تخریج حدیث یأخذ هذا العلم من کلّ خلف عدوله»و«الأربعین المنتقی من العلل»للدار قطنی و الکلام معه بمقتضی الصّناعة و «معارف الأبرار فیما للکنی و الألقاب من الأسرار»و«جزء فی تخریج

حدیث اسمح یسمح لک »و«العقد المنظّم فی امّهات النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم»و«العقد الثّمین فی رجال الخرقة و الذّکر و التّلقین»و«الفوائد الجلیلة علی مسلسلات ابن عقیلة»عشرة کراریس و«المرقاة العلیّة فی شرح المسلسل بالأوّلیّة»وضعتها علی ترتیب

ص: 295

«منتهی الآمال فی

حدیث إنّما الأعمال »للحافظ السّیوطی،و غیر ذلک ممّا لم یحضرنی حال تسطیر الأحرف،و هی کثیرة.و من أعظم ذلک أنّی شرعت فی شرح کتاب«الإحیاء»للغزّالی و أملیته درسا فأتممت شرح کتاب العلم وحده فی نحو سبعین کرّاسا،و العام الماضی جاءنی کتاب من عالم مکّة و صالحها مولانا الشّیخ إبراهیم الزّمزمی یطلب ما تیسّر منه فنقل له من المسودّة نحو عشرین کرّاسا و أرسلت إلیه هذا العام و لکن بعد إرسال ذلک إلیه حین التّبییض زدت فیه من الفوائد المتعلّقة به شیئا کثیرا حتّی أنّ الکتاب مغایر له،و قد عزمت فی هذه السّنة علی إرسال ما بیّضته و زدت علیه لیکون الاعتماد علی النّسخة الأخیرة فإذا أرسلتم إلی مکّة من یستکتب لکم منه نسخة فإنّه قریب الحصول،و مع ذلک فإنّی نویت علی إرسال شرح کتاب العلم منه إلی حضرتکم السّعیدة مع شیء من«شرح القاموس»فإن ساعدت الأقدار بحصول أمنیّتی فعلت ذلک و سأفعله إنشاء اللّه تعالی.و هذا الشّرح-یا مولانا!- غریب الشّکل و الوصف،فإنّه قد حضرت لی الموادّ المتعلّقة به مالا احصیها کثرة و غرابة و هی مذکورة فی أوّله.ثمّ إنه شرح ممزوج متکفّل لبیان رموزه و نسخه و إشاراته و مآخذه.و نرجو من علوّ همّتکم أن لا تنسوا تلمیذکم من صالح الأدعیة و بالتّوفیق و الرّضا و التیسیر للعمل الصّالح خصوصا إتمام هذا الشّرح علی الوتیرة المرضیّة.و ساعة تاریخ الجواب کنت أشرح الرّسالة القدسیّة و هو ثانی کتاب بعد کتاب العلم و قد بقی منه شیء قلیل و سنشرع فی کتاب أسرار الطّهارة-إنشاء اللّه تعالی- کلّ ذلک ببرکة نفسکم الطّاهر و دعائکم الفاخر،فالبعد الظّاهر لا عبرة به عند أرباب القلوب،و اللّه علاّم الغیوب.و نخبر شیخنا-أدام اللّه فضله علینا-أنّ فی جواب الکتاب السّابق الّذی لم یصل إلیکم کنت أرسلت أستجیز منکم لی علی سبیل التّجدید ثمّ لجماعة من خواصّ أحبابی و الّذین یتردّدون علی المتلقی و لهم بنا صحبة و محبّة و اشتیاقهم لحضرتکم شدید و إنّما منعهم من الوصول إلیکم بعد الدّیار و کثرة الأخطار، و أرجو من فضلکم إرسال إجازة لی منکم و لمن یسمّی بعد فی هذه المحلة،(المجلّة.ظ) و إذا کتبتم الإجازة فی کراریس فلیکتب علیها کذلک من بقی الآن بمدینة زبید

ص: 296

حرسها اللّه من المسندین المعمّرین،کلّ ذلک بهمّتکم،و یکون إرسالها علی ید من یعتمد علیه من الثّقات،لا زلتم أهلا لإنجاح الحاجات.و هذه أسامی المجازین بعد کاتبه الفقیر:معید دروسنا السّیّد الفاضل أبو الصّلاح الحسین بن عبد الرّحمن الحسینی الشیخونّی،و أبو العدل موسی بن داود بن سلیمان الحنفی خطیب المسجد الّذی أنا أقرأ فیه،و الشّیخ الصّالح أبو البرّ أحمد بن یوسف الحسینی الشّنوانی،و أبو الصّلاح یوسف بن نور الدّین الطحلاویّ المالکیّ خطیب جامع توضون،و رضوان بن عبد اللّه الدّفراوی مولی نعم و لأولاده،أبو البقاء و عثمان و محمّد و أحمد و سلمان و نفیسة و أبو العرفان عبد الرّحمن بن أحمد بن محمّد الحلوانی الحنفی و لوالده المذکور و فتای بلال الحبشی و زوجی زبیده بنت المرحوم ذو العفار الدمیاطی و فتیاتی:سعادة و رحمة الحبشیّتان، کلّ ذلک بتصریح أسامیهم تفصیلا مع ذکر ما ینبغی ذکره من اللّطائف الإسنادیة و الغرائب الحدیثیّة و ذکر بعض الکتب من أسانید والدکم المرحوم و مشایخکم الّذین أخذتم عنهم،و اللّه یجزیکم عنّا کلّ خیر و یمدّ فی حیاتکم و عمرکم و یجعلکم ملجأ الوافدین.ثمّ المسئول إبلاغ شریف أسلامی و تحیّاتی إلی حضرة سلالة المشایخ الکرام العارف باللّه سیّدنا الوجیه عبد الرحمن المشرع،و قد کنت حرّرت له جوابا فی طیّ جوابکم و لم یتّفق وصوله و إلی حضرة أخیکم و صنوکم السّیّد أبی بکر و محبّنا الفقیه العلاّمة عثمان الجبیلی،ثمّ إلی حضرة شیخنا العلاّمة عبد اللّه الجرهزی،ثمّ إلی حضرة سیّدنا الإمام العلاّمة القاضی إسماعیل الرّبعی،ثمّ إلی أولاد شیخنا المرحوم عبد الخالق بن أبی بکر و إلی أولاد شیخنا المرحوم محمّد بن علاء الدّین،ثم کلّ من یسأل عنّا و یحویه مجلسکم السّعید،و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله و صحبه و سلّم، انتهی ما فی«النفس الیمانی و الروح الریحان».

و أقول:إنّ السّیّد أصله من السّادة الواسطیّة من قصبة بلگرام،و هی علی خمس فراسخ من بلدتنا«قنوج»ما وراء نهر کنک.قال السّیّد العلاّمة میر غلام علی آزاد البلجرامی-قدّس سرّه السّامی-فی«مآثر الکرام-تاریخ بلجرام»تحت ترجمة السّیّد قادری ما تعریبه:[و من نبائره:السید محمّد مرتضی بن السّیّد محمّد بن

ص: 297

السّید قادری،حصّل الکتب العربیّة و وفّق فی حداثة السنّ لزیارة الحرمین الشّریفین فی سنة أربع و ستّین و مائة و ألف الهجریّة،و اکتسب علم الحدیث الشّریف فی أماکن متبرّکة و هو نزیل زبید الیمن فی هذه الأیّام،یستند فنّ الحدیث عند الشّیخ عبد الخالق الزّبیدی-بارک فی عمره و أولاده-التّرقیّات الدّینیّة،انتهی.

قلت:و قد أقام رحمه اللّه بزبید حتّی قیل له الزّبیدی و اشتهر بذلک و اختفی علی کثیر من النّاس کونه من الهند و من بلجرامها،و قد ذکر فی برنامجه الّذی کتبه للسّیّد باسط علیّ بن السیّد علی بن السیّد محمّد بن السید قادری بمصر نحوا من ثلاثمائة مشایخ له الّذین أخذ عنهم العلم و سمّی منهم من علماء الهند و مشایخها:الشّیخ المحدّث العلاّمة محمّد فاخر بن محمّد یحیی الإله آبادی المتخلّص بالزّائر،و مسند الوقت الشیخ ولیّ اللّه المحدّث الدّهلویّ صاحب کتاب«حجّة اللّه البالغة»قال:و حضرت بمنزله فی دهلی و قد أجاز له مشایخ المذاهب الأربعة و علماء البلاد الشّاسعة و لقی الشّیخ أبا الحسن بن محمّد صادق السّندی المدنی صاحب الشّروح علی«الصّحاح السّتّة» و المولوی خیر الدّین السّورتی بن محمّد زاهد و غیرهما،و مؤلّفاته المذکورة فی «البرنامج»تزید علی مائة کتاب،و ذکر مشایخه و کتبه فیه علی ترتیب حروف الإعجام.و قد طبع کتابه«تاج العروس-شرح القاموس»لهذا العهد بمصر القاهرة لکن خمس مجلدات منه فقط(1) و هو شاع فی الأمصار و بلغ إلی الأقطار،یتضح من النّظر فیه علوّ کعبه فی علم اللّغة و کونه إماما فیه،و شرحه هذا یغنی عن حمل جملة الدّفاتر المؤلّفة فی فنّ اللّغة،و قد وقع تآلیفه فی علم الفقه و الحدیث و اصولهما و التّصوّف و السّیر،و کلّها نافعة مفیدة علی اختصار فی أکثرها،و عندی منها نحو سبع عشرة رسالة.

و استجاز منه الملک الأعظم أبو الفتح نظام الدین عبد الحمید خان سلطان الرّوم لکتب الحدیث،فکتب له الإجازة و سند

الحدیث المسلسل المأثور المشهور «الرّاحمون یرحمهم الرحمن تبارک و تعالی» مع غیره من الإجازات.أوّلها:«الحمد للّه

ص: 298


1- ثم طبعت بعد ذلک بقیة مجلداته ایضا ( 12 . ن ) .

الّذی رفع مقام أهل الحدیث مکانا علیّا»إلخ.و کان ذلک فی سنة 1193،و أتحف معا إلی السّلطان قصیدة نظمها فی مدحه،أوّلها:

سقی اللّه ربعا کان لی فیه مربعا و مغنی به غصن الشّبیبة أینعا

وحیی مقاما کان لی فیه جیرة بهم کان کأسی بالفضائل مترعا

ألا!ورعا دهرا تقضّی بانسهم و لو لا الهوی ما قلت یوما له:رعا

خلیلیّ ما لی کلّما لاح بارق تکاد حصاة القلب أن تتصدّعا

و إن نسمت ریح الصّبا من دیارهم بکت أعینی دمعا یساجل أدمعا

إلی آخر الأبیات.و کتب إجازة اخری أیضا للدّستور الأعظم أبی المظفّر محمّد پاشا صدر الوزارة و نظام الملک،أوّلها:الحمد للّه الّذی دلّ علی الخیرات.

و«البرنامج»المشار إلیه علیه خطّه بقلمه الشّریف مورّخة لسنة 1200.و کان وفاته «رح»بعد تلک السّنة،ولی منه«رح»قرابة قریبة من جهة الأخوات،یصل نسبنا إلی سیّد السّاجدین الإمام زین العابدین علیّ بن الحسین بن علیّ السبط رضی اللّه عنه،و ینتهی نسبه إلی زید الشّهید بن الإمام زین العابدین السّبط،فهو شبل ذلک الأسد و نخبة أهل هذا البیت الممجّد.و إنّما أطلت الکلام فی ترجمته هذه لجهل أکثر أهل العلم عن حاله و مآله،و قد أفنی رحمه اللّه عمره فی اشتغال العلم و التّدریس بمصر،و العلم عند اللّه سبحانه و تعالی]انتهی.

فهذا الواسطی الزبیدی صاحب«تاج العروس»جهبذهم العاضّ علی العلم بضرس قاطع و ناب ضروس،قد روی هذا الحدیث الممنع المحروس،الّذی هو للمهتدین من أوقی الجنن و أمنع التّروس،فلا یعازّ فیه إلا من حبّ الباطل فی قلبه مغروس، و لا یشاقّ فیه إلاّ جاحد أثر الحقّ من فؤاده مدروس،و لا یحجم عن إذعانه متتبّع لاحظ شطرا من الأسفار و الطّروس،و لا یتلعثم فی إیقانه متصفّح أنصف إذ لا عطر بعد عروس.

176-أما روایت أحمد بن عبد القادر بن بکری العجیلی الشافعی
اشاره

حدیث ثقلین را،پس در«ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللئال»گفته:

ص: 299

[و الزم بحبل اللّه ثمّ اعتصم قال اللّه تعالی: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا .و

قال صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:

إنّی تارک فیکم الثّقلین ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی أنّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض،فانظروا کیف تخلفونی فیهما، و سیأتی تحقیق ذلک].

و نیز در«ذخیرة المآل»در ذکر حدیث غدیر گفته:[

و لفظه عند الطبرانی أنّه صلّی اللّه علیه و سلّم:نزل بغدیر خمّ تحت شجرة فقال:أیّها النّاس!قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لن یعمر نبیّ إلاّ کنصف عمر الّذی قبله و إنّی لأظنّ ان ادعی فاجیب و إنّی مسئول و إنّکم مسئولون فما أنتم قائلون؟قالوا:نشهد أنّک بلّغت و جاهدت و نصحت،فجزاک اللّه خیرا.فقال:أ لیس تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ جنّته حقّ و ناره حقّ و أنّ الموت حقّ و أنّ البعث حقّ و انّ السّاعة آتیة لا ریب فیها و انّ اللّه یبعث من فی القبور؟قالوا:بلی!نشهد بذلک.

قال:اللّهمّ اشهد!ثمّ قال:یا أیّها النّاس!إنّ اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم فمن کنت مولاه فهذا مولاه-یعنی علیّا-اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.ثمّ قال:یا أیّها النّاس!إنّی فرطکم و إنّکم واردون علیّ الحوض حوض أعرض ما(ممّا.ظ)بین بصری إلی صنعاء،فیه عدد النّجوم قد حان من فضّة و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین فانظروا کیف تحلفونی فیهما،الثّقل الأکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به و لا تضلّوا و لا تبدّلوا و عترتی أهل بیتی فإنّه قد نبّأنی العلیم الخبیر أنّهما لن ینقضیا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز در«ذخیرة المآل»گفته:

[و قد ترکت الثّقلین فیکم الآل و القرآن فی أیدیکم

أنبأنی اللّطیف أن یتّفقا إلی ورود الحوض لن یفترقا

عن زید بن أرقم،قال: قام فینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله خطیبا بماء یدعی خمّا

ص: 300

بین مکّة و المدینة یعنی عسفان-فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر،ثمّ قال:أمّا بعد فإنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی فاجیب و إنی تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به.فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه،ثمّ قال:و أهل بیتی اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،اذکرکم اللّه فی أهل بیتی اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی-ثلاثا-

و فی روایة: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی،أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما.

و فی روایة: إنّی فرطکم علی الحوض و إنّکم تبع(تبعی.ظ)و إنّکم توشکون أن تردوا علیّ الحوض و أسألکم عن ثقلین(ثقلیّ.ظ)کیف خلفتمونی فیهما.فقام رجل من المهاجرین فقال:یا رسول اللّه!صلّی اللّه علیه و سلّم،ما الثقلان؟قال:الأکبر منهما کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و سبب طرفه بأیدیکم فتمسّکوا به و الأصغر عترتی،فمن استقبل قبلتی و أجاب دعوتی فلیستوص بهم خیرا،فلا تقتلوهم و لا تقهروهم و لا تقصروا عنهم و إنّی قد سئلت اللّطیف الخبیر فأعطانی أنّهما یردا علیّ الحوض کهاتین-و أشار بمسبّحتیه الکریمتین-ناصر همالی ناصر و خاذلهما لی خاذل و عدوّهما لی عدوّ].

و نیز در«ذخیر المآل»گفته:

[ذکرتکم ربّی بأهل البیت لا تؤذوهم-ثلث مرّات-و لا

هکذا

رواه زید بن أرقم رضی اللّه عنه فی سیاق حدیث إنّی تارک فیکم ثمّ قال:

اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی-ثلاثا- و فی ذلک شدّة الاعتناء بهم و الاهتمام بأمرهم و التّحذیر من حقوقهم ما لا یخفی،و ما یذکّر إلاّ اولو الألباب].

و نیز در«ذخیرة المآل»گفته:

[تعلّموا منهم و قدّموهم تجاوزوا عنهم و عظّموهم

أمّا التّعلّم منهم فقد صحّ أنهم معادن الحکمة،

فائدة-أهل البیت احق بالتقدیم فی مواضع منها الامامة الکبری

و صحّ فی حدیث الثّقلین:

«فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تعلّموهما فإنّهما أعلم منکم». و أمّا التّقدیم فهم أولی بذلک و أحقّ

ص: 301

فی مواضع کثیرة،منها الإمامة الکبری و تقدیمهم فی الدّخول و الخروج و المشی و الکلام و غیر ذلک من امور العادات].

در«ذخیرة المآل»گفته:

[و إن حملت مصحفا فلا تقم لأحد من الوری إلاّ لهم

لأنّه یستحبّ القیام للمصحف الکریم،و قد کان صلّی اللّه علیه و سلم یقوم لفاطمة رضی اللّه عنها إذا قدمت علیه و یقبّل یدها و یجلسها فی مجلسه.و من الآداب المستحسنة الشّرعیة أنّ من کان المصحف الکریم بین یدیه و فی حجره لا یقوم لأحد و لو کان والدا أو عالما لشرف المصحف.أمّا أولاد النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم فإنّه یقوم لهم و المصحف بین یدیه حالة القیام أدبا للثّقلین معا لأنّهما لا یفترقان إلی ورود الحوض،فمن فرّق بینهما بهواه و غفلة فرّق اللّه شمله فی الدّنیا و الآخرة.أما إذا کان ترک القیام للشریف یؤذیه و ینکسر به خاطره،فالذی ینشرح له صدری أن القیام-و الحالة هذه-واجب].

و نیز در«ذخیرة المآل»گفته:

[و سوف نلقاه غدا و نسال کیف فعلنا بعده و یعدل

و قد مرّ

فی حدیث خمّ أنّه قال صلّی اللّه علیه و سلم: أیّها الناس!إنی فرطکم و إنّکم واردون علیّ الحوض حوض أعرض ما(ممّا.ظ)بین بصری و صنعاء،فیه عدد النجوم قد حان من فضّة و إنّی سائلکم حین تردون عن الثّقلین،فانظروا کیف تخلفونی فیهما کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، فاستعدّ لهذا السّؤال جوابا سدیدا فی زمن الإمکان،فإنّ محلّ السؤال أضیق مکان،و اللّه المستعان،و نسأله کما شرح صدورنا لمحبّتهم أجمعین أن یرزقنا حسن الخلافة فیهم حتّی نرد علیه صلّی اللّه علیه و سلم و علیهم أجمعین].

و محامد عظیمه و مدائح فخیمه و جلالت قدر و سموّ فخر و طول باع و وسعت اطّلاع علاّمه أحمد بن عبد القادر حسب افادات أجلّه و أکابر این حضرات بر ناظر «مناقب حیدریّه»أحمد بن محمّد بن علی بن إبراهیم الأنصاری الیمنی الشّهیر بالشّروانی و کتاب«النّفس الیمانی و الرّوح الریحانی فی إجازة القضاة بنی الشّوکانی»تصنیف

ص: 302

عبد الرحمن بن سلیمان بن یحیی بن عمر مقبول الأهدل«و أبجد العلوم»و«تاج مکلّل من جواهر مآثر الطّراز الآخر و الأوّل»مولوی صدیق صدیق حسن خان معاصر؛واضح و آشکارست.در این جا نظر باختصار بر بعض عبارات اکتفا می رود.

مولوی صدیق حسن خان معاصر در«تاج مکلّل»گفته:[الشیخ العلاّمة المشهور عالم الحجاز علی الحقیقه لا المجاز أحمد بن عبد القادر بن بکری العجیلی«رح» ترجمۀ شیخ أحمد عجیلی صاحب ذخیرة المآل لم یزل مجتهدا فی نیل المعالی و کم سهر فی طلبها اللّیالی حتّی فاز من ذلک القدح(بالقدح.ظ)المعلّی و صلّی فی محرابها و جلیّ،أخذ العلوم عن آبائه الکرام و عن غیرهم من الأعلام و من مشایخه:عبد الخالق المزجاجی و أجاز له و ألبسه الخرقة،و منهم السّیّد إبراهیم ابن محمّد الأمیر و السّیّد سلیمان بن یحیی،و له مؤلّفات فی التّصوّف و التّوحید و القصائد الإلهیّات و النّبویّات،و قد جمع ولده العلاّمة إبراهیم من ذلک شیئا کثیرا،و لعمری لقد شاع طیب شعره و ذاع،و أطرب الطباع،و شنّف الأسماع،شعر:

و سار به من لا یسیر مشمّرا و غنّی به من لا یغنّی مغرّدا

و من قصائده المشهورة:«عقد الجواهر اللئال فی مدح الآل»و قد شرحها شرحا عظیما و قرّظ علیه عدة من العلماء،منهم السّیّد الجلیل علیّ بن محمّد فی مکّة المشرّفة فی سنة 1203،قال صاحب«النّفس الیمانی»:و أجازنی إجازة مطوّلة فی الحدیث المسلسل بالأولیّة و هو

حدیث «الرّاحمون یرحمهم الرّحمن،ارحموا من فی الأرض یرحمکم من فی السّماء» و سنده حسن أخرجه البخاریّ فی الأدب المفرد عن عبد الرحمن بن بشر و أبو داود و أبو بکر بن أبی شیبة و التّرمذیّ فی جامعه و قال:

هذا حدیث حسن صحیح،و صحّحه الحاکم.قال شیخ الإسلام زکریّا الأنصاریّ و هو صحیح باعتبار ماله من المتابعات و الشّواهد،قال العبادی:إنّ الرّوایة فی یرحمکم بالرّفع علی أنّ الجملة دعائیّة لا بالجزم جوابا للأمر،و بالوجهین تلقّیناه عن المشایخ انتهی.قال شیخنا:و نحن تلقّیناه عن مشایخنا بالرّفع فقط،و هذا حدیث جلیل لأنّه لما کان بدء الخلق و اوّلیّته من تجلّی اسمه الرّحمن و کان الوجود رحمة و نعمة

ص: 303

ناسب أن یکون أوّل ما یقرع السّمع حدیث الرحمة،کما أنّه أوّل ما قرع سمعه کلمة الإیجاد و هو أوّل رحمة أوتیها،ثمّ تکلّم شیخنا علی هذا الحدیث و ما احتوی علیه من الأسرار البدیعة و الحقائق العجیبة بما یلیق بجلالة قدره وسعة علومه، فجزاه اللّه عنّی و عن الإسلام خیرا.قلت،عفا اللّه عنّی:و فیه دلالة علی کونه سبحانه فوق السّماء و کونه مستویا علی العرش.ثمّ ممّا کتبه صاحب التّرجمة فی إجازته للسّیّد عبد الرّحمن هذا النّص:و أمّا لبس الخرقة الشّریفة الّتی یتداولها الصّوفیّة و یتبرّک بها العلماء و المتعلّمون و الصّالحون رجاء الدّخول فی طریقة التّصوّف الّذی هو حقیقة المتابعة للنّبیّ صلعم فیما جاء به و أمر به و ندب إلیه من قول و فعل و عقد، و هو حقیقة التّقوی الّتی هی حلیة الأولیاء و یستحقّ بها العبد الکرامة من اللّه تعالی، و هذا الإلباس الصّوریّ من أخذه صدقا و إخلاصا أوصله إلی اللّباس المعنویّ المنتج للعلم اللّدنّی و جمیع الکرامات و المبشّرات المنزلة علی قلوب کلّ علی حسب استعداده بما تعطیه الحکمة و الوجود.ثمّ ذکر سلسلة خرقته و قال:کما ألبسه غریب اللّه و عاش أربعمائة عام.قلت:و فی«القاموس»:درید بن زید عاش أربعمائة سنة و أدرک الإسلام،هذا.و مناقب الشّیخ أحمد کثیرة و کان لا یسمع بذی فضیلة فی جهة من الجهات إلاّ و تعرّف به و استطلع حقیقة فضیلة ثمّ بدا له إیثار الخلوة و العزلة]،انتهی.

فهذا العجیلی أحمد بن عبد القادر،عارفهم الطافح الهادر،و فردهم الفرید النادر،و جهبذهم الوحید الّذی یصدر عن رایه الصّادر،قد روی هذا الحدیث المزهر المنیر کالأزهر المشرق البادر،النّاقع ببلاله غلّة کلّ وارد و صادر،فطوبی لمن أبصره فأقبل علیه إقبال الرّاکض المبادر،و مرحبا بمن رآه فأسرع إلیه إسراع الحائم الحادر،و سحقا لمن عابه فنکص عنه نکوص الحائد الغادر،و بعدا لمن هابه فأدبر عنه إدبار الهائم السّادر.

راویان قرن سیزدهم
177-أما روایت مولوی محمد مبین بن محب اللّه لکهنوی

حدیث ثقلین را،پس در«وسیلة النّجاة»گفته:[و فی«الصّواعق»:و نقل

ص: 304

الثّعلبیّ و البغویّ عن ابن عبّاس أنّه لمّا نزل قوله تعالی «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» قال قوم فی نفوسهم:ما یرید إلاّ أن یخشثّنا(یخشّنا.ظ)علی قرابته من بعده،فأخبر جبرئیل النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم:أنّهم اتّهموه فأنزل اللّه تعالی «أَمْ یَقُولُونَ افْتَری عَلَی اللّهِ کَذِباً» الآیة،فقال القوم:یا رسول اللّه!إنّک صادق،فأنزل «وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ» .و

أخرج الطبرانیّ عن الإمام زین العابدین علیه السّلام لمّا جیء به أسیرا عقیب مقتل ابیه الحسین و اقیم علی درج دمشق،قال بعض جفاة أهل الشّام:الحمد للّه الّذی قتلکم و استأصلکم و قطع عرق الفتنة!فقال:أما قرأت «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» ؟!قال:و أنتم هم؟قال:نعم!

و أخرج الدّیلمیّ عن أبی سعید الخدریّ أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم قال فی قوله تعالی: «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» عن ولایة علیّ، و کان هذا هو مراد الواحدی بقوله:

روی فی قوله تعالی وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ ،عن ولایة علیّ و أهل البیت لأنّ اللّه أمر نبیّه ان یعرّف الخلق أنّه لا یسئلهم علی تبلیغ الرّسالة أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی ،و المعنی أنّهم مسئولون:هل والوهم حقّ الموالاة کما أوصاهم النّبیّ أم أضاعوها و أهملوها، فتکون علیهم المطالبة و التّبعة.و من ذلک

أخرج مسلم عن زید بن أرقم،قال: قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یوما فینا خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة،فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر،ثمّ قال:أمّا بعد؛ألا أیّها النّاس!إنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی فاجیب و أنا تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به،فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه،ثمّ قال:و أهل بیتی، اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی(1) هر گاه که این آیۀ مودّة نازل شد قومی در دلهای فاسد خود خیال فاسد آوردند که رسول خدا اراده کرد که از قرابت خود ما را بترساند تا من بترسم بعد از وی(ترغیب کند ما را بر قرابت خود بعد از خود.ظ).حقّ تعالی جبرئیل را فرستاد و ازین خیالات فاسد ایشان را خبر داد و آگاه ساخت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله را که این قوم تهمت می کنند ترا و آیه نازل کرد که می گویند

ص: 305


1- کان فی النسخه الحاضرة بعد « أهل بیتی » قلیل بیاض ، فلیتنبه ( 12 . ن ) .

در حقّ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را که این تأکید و ترغیب مودّت قربی آیا افترا کرده است بر خدا و دروغ بسته است یا مجنونست که در حالت جنون این چنین کلمات می گوید؟!.بعد نزول آیه،قوم گفتند:یا رسول اللّه!تو صادقی،مایان از خیالات خودها توبه کردیم،پس نازل شد «وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ» و آیۀ کریمه «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» دالّ ست برینکه در روز حشر از همۀ بشر سؤال خواهد شد که در حقّ أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه علی نبیّنا و علیه-و أهل بیت خیر البشر چه سلوک کردید و حقوق و موالات ایشان کما حقّه بجا آوردید یا نه؟ (و آنچه.صح ظ)رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در أدای حقوق و اطاعت و انقیاد أوامر ایشان فرموده آن را سمعا و طاعة امتثال کردید یا تخلّف نمودید؟پس کسانی که مطابق فرمودۀ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم محبّت آل سیّد الوری نمودند حور(بحور ظ)و قصور جنان فائز خواهند شد،و هر که نعوذ باللّه انحرافی ازیشان ورزید بعذاب نیران گرفتار خواهد گردید،و ازینجاست که روایت کرده مسلم از زید بن أرقم که ایستاده شد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روزی در میان ما در حالی که خطبه می خواند بموضعی که آنجا آبی بود،خوانده می شود آن موضع بخمّ-بضمّ خاء معجمه و تشدید میم-یعنی در غدیر خمّ که در میان مکّه و مدینه بود،پس شکر و ثنا بجناب جلّ و علا کما هو أحری بجا آورد و نصیحت و پند بمردمان کما هو ألیق و أولی بود داد،و بعد از آن فرمود:

أمّا بعد حمد و ثنا،بدانید و آگاه باشید ایمردمان!بدرستی که من بشرم،قریبست که بیاید مرا فرستاده پروردگار من و قبول کنم او را-مراد ملک الموتست-یعنی:

ملک الموت بیاید و من ازین عالم انتقال نمایم،لهذا بشما وعظ می کنم و می گویم که می گذارم در میان شما دو چیز نفیس عظیم،اوّل آن قرآن شریف که کتاب خداست و در آن نور و هداست،پس بگیرید و عمل کنید بأمر و نواهی آن و چنگل زنید بوی، و تحریص فرمود بر کتاب اللّه و ترغیب نمود باستمساک وی،بعد از آن فرمود:دوّم از آن دو چیز نفیس عظیم اهل بیت من اند،یاد می دهانم خدا را در حقّ أهل بیت خود، و سه مرتبه این کلمه فرمود،یعنی:از خدا بترسید و حقوق ایشان نگاهدارید و

ص: 306

طاعت و محبّت ایشان را شعار و دثار خود سازید.چنانچه امتثال بأحکام کتاب اللّه از فرضست؛همچنین اطاعت و انقیاد أوامر اهل بیت به جوارح و أرکان و محبّت و عقیدت و مودّت و رسوخیّت بایشان بقلب و جنان واجب و فرضست.و از زید بن ثابت مرویست:

و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. یعنی کتاب خدا و آل عبا جدا از هم نخواهند شد تا که خواهند آمد نزد من بر حوض کوثر از مطیعان و متخلّفان خود خبر خواهند داد]انتهی.

و نیز مولوی مبین در«وسیلة النّجاة»گفته:

[فی«المشکوة»:عن جابر، قال: رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلّم فی حجّته یوم عرفة،و هو علی ناقته القصواء یخطب،فسمعته یقول:یا أیّها النّاس!إنّی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی. رواه التّرمذیّ.

و عن زید بن أرقم،قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلی الارض و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض،فانظروا کیف تخلفونی فیهما، رواه التّرمذیّ].

و نیز مولوی مبین در«وسیلة النجاة»گفته:[و چون از حجّة الوداع مراجعت فرمودند در غدیر خمّ خطبه خواندند متضمّن إظهار فضائل حضرت علیّ مرتضی علیه السلام.

أخرج الحاکم و أبو عمر و غیرهما،و هذا لفظ الحاکم:عن زید بن أرقم: لمّا رجع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من حجّة الوداع و نزل غدیر خمّ أمر بدوحات فقممن،فقال:کأنّی قد دعیت فأجبت إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه تعالی و عترتی،فانظروا کیف تخلفونی فیهما،و إنّها لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض، ثمّ قال:إنّ اللّه عزّ و جلّ مولای و أنا ولیّ کلّ مؤمن،ثمّ أخذ بید علیّ فقال:من کنت ولیّه فهذا ولیّه،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه].

و کمال وثوق و اعتماد و نهایت اعتبار و استناد روایات«وسیلة النجاة»از تصریح خود مصنّف در صدر آن واضح و لائحست،حیث قال فیه بعد ذکر قصّة:[و بهذه القصّة حدانی صدق النّیّة-و أنا أضعف الخلیقة بل لا شیء فی الحقیقة،خادم العلماء

ص: 307

الرّاسخین و تراب أقدام العرفاء و الکاملین،المدعوّ بمحمد مبین،نوّر اللّه قلبه بنور الصّدق و الیقین،و رزقه شفاعة سیّد المرسلین و آله الطّیّبین الطّاهرین علیهم الصّلوة و السّلام من ربّ العالمین-علی أن اؤلّف رسالة مشتملة علی الایات النّازلة و الأحادیث الواردة فی مودّة القربی متضمّنة لبیان الشّمائل و الخصائل الّتی کانت لهم فی الدّنیا و ما ثبت بالآیات القرآنیّة و الأحادیث النّبویّة من مقاماتهم و درجاتهم الرّفیعة فی العقبی،و قد وشّح به المحدّثون صحائفهم،و الأولیاء تصانیفهم،و العلماء کتبهم.فاستخر من الصّحاح بعد کتاب اللّه«صحیح البخاری»و«صحیح مسلم» و«صحیح التّرمذیّ»و الکتب الموثوقة«کجامع الاصول»لابن الأثیر و«الصّواعق المحرقة»لشهاب الدّین بن حجر المکّیّ و«الاشاعة فی أشراط السّاعة»للعلوی الموسوی المدنی و«فصل الخطاب»لقدوة العرفاء خواجه محمّد پارسا النّقشبندیّ و «إزالة الخفاء»لرئیس العلماء و عمدة الفضلاء شاه ولیّ اللّه المحدّث الدّهلویّ و«مدارج النبوّة للشّیخ الکامل عبد الحقّ المحدّث الدّهلویّ و«شواهد النّبوّة»لعبد الرّحمن الجامیّ؛و غیرها من الکتب المعتبرة فی الأحادیث الشّریفة و القصص الصّحیحة،و جمعتها فی هذه الرّسالة،و أعرضت عن الضّعاف المتروکة و الموضوعات المطروحة،و تمسّکت بذیل العدل و الإنصاف،و تجنّبت عن مذهب البغی و الاعتساف فیما جری بین أصحاب النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،و عملت

بحدیث «إیّاکم و ما شجر بین أصحابی»، و اقتصرت علی ما کان ثابتا و حقّا،و ما التفتّ إلی ما کان باطلا و ضعیفا،و أوردت ما کان فی کتب المحدّثین من تحقیق الواجبات،و رفضت ما کان فی کتب المورّخین من الواهیات و سمّیتها ب«وسیلة النّجاة فی مناقب الحضرات»،من استمسک بها فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی و من شکّ فقد ضلّ و غوی،إن هی إلاّ تذکرة لمن اتّقی، سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشی. و أرجو أن تکون بضاعتی للشّفاعة و المغفرة فی العقبی،و وسیلتی للنّجاة و الفوز بالدّرجات العلی]انتهی.

فهذا علامتهم المبین قد أظهر الحق و أبان،و أظفر المحق و أعان،حیث روی هذا الحدیث المسفر اللّمعان المبهر الومضان،فی کتابه الّذی حمی مرویّاته و صان؛

ص: 308

عن طعن کلّ طاعن ذی شنان،فأوضح أنّها من الجلالة و العظمة بمحلّ و مکان،و أفاد أنّها محروسة عن تطرّق الوهی و الإیهان،فللّه عینا مبصر عاین الحقّ فدان،و أدرک الصّدق فتلقّاه بالإذعان،و الویل لمن غلب علی قلبه الهوی و ران،فرکن إلی ما زخرفه الغرور و زیّنه الشّیطان.

178-أما روایت محمد اکرام الدین بن محمد نظام الدین بن محب الحق دهلوی

حدیث ثقلین را،پس در«سعادة الکونین فی بیان فضائل الحسنین»گفته:

[و قاضی شهاب الدّین دولت آبادی در رسالۀ«مناقب السّادات»در باب محبّت و مودّت اهل بیت آورده:بدانکه محبّت أولاد رسول«صلعم»از قرآن و حدیث ثابت است،چنانکه فرمود او سبحانه: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی ، ترجمه اش این ست که:بگو أی محمّد!نمی خواهم مزد را از شما مگر محبّت قرابتیان خود.و در«کشّاف»آورده که چون آیه نازل شد صحابه عرض نمودند که یا رسول اللّه! قرابتیان تو کدام اند که دوستی شان بر ما فرض شد؟.فرمود که آن علی و فاطمه و هر دو پسران اند.و درویست(و مرویست.ظ)که فرمود:دوست دارید خدا را برای أدای شکر نعمت که هر صباح بشما می دهد،و دوستدارید مرا برای خدا،و دوستدارید فرزندان مرا از بهر من.پس هر کسی که محبّ آن سرور باشد محبّ أولاد آن سرور نیز باشد.و نیز از«زاهدیّه»آورده که هر که نکویی در حقّ اهل بیت رسول خدا کند خدای تعالی در حقّ وی نکوئیها کند،و نیز حدیث دیگر در«کشّاف»ست که فرمود آن حضرت:آگاه باشید ایمردمان!هر که بر محبّت أولاد محمّد میرد مؤمن کامل میرد، و هر که بر دوستی أولاد محمّد میرد ثابت(ثابت الایمان.ظ)میرد،و هر که بر دوستی أولاد محمّد میرد شهید میرد،و هر که بر دوستی أولاد محمّد میرد او را فریسند به بهشت چنانکه فریسند عروس را در خانه شوی خود،هر که بدوستی أولاد محمّد میرد بر روش أهل سنّت و جماعت میرد.و نیز در«درر»آورده که آن حضرت فرمود که هر که مایان را دوست دارد و تعظیم کننده(کند.ظ)دوستان مرا و أولاد مرا جای دهد خدای تعالی

ص: 309

او را نزدیک ما.درین إیمایست به محبّت صحابه رضوان اللّه علیهم أجمعین،و أحادیث لا تعدّ و لا تحصی در باب دوستی ایشان اند که ایراد آن درین رساله مناسب مقام نیست.

و نیز از«شرف النّبوة»و در«درر»از علی کرّم اللّه وجهه آورده که آن حضرت دست إمام حسن و إمام حسین بگرفت و فرمود که هر کسی که مرا دوست داشت و این هر دو طفلان را دوست داشت و مادر و پدر ایشان را دوست داشت خواهد بود با من بدرجۀ من روز قیامت در بهشت.و نیز آورده که آن حضرت فرمود:خنکی و خوشی باد مرا آن کس را که در حبّ مایان و أهل بیت فوت شده یا مقتول شده در محبّت من پس او را بهشت است.و نیز از«شرف النّبوّة»آورده که آن حضرت فرموده که چهار کسان را در روز قیامت من شفیع ام اگر چه آمده باشند بگناهان تمام مردمان زمین.یکی گرامی دارندۀ أولاد من.دوم برآرنده حاجات ایشان.سوّم پوشنده گناه ایشان.

چهارم دوست دارنده ایشان را بدل و جان.و از«مشارق»و«مصابیح»و غیره آورده که آن حضرت فرمود:در میان شما دو چیز می گذارم کتاب خدا و عترت خود پس اگر شما باین هر دو دست زنید گمراه بعد از من نشوید.و نیز از«کشّاف»آورده که آن حضرت صلعم فرمود که أولاد ما جگر پاره مااند.و در روایت دیگر زیاده نموده که هر کسی که برخورد ما رحم نیارد و فرزند کبیر ما را وقر نسازد پس از مایان نیست.

و از«کشّاف»و«شرف النّبوّة»آورده که حضرت علیّ گفت که آن حضرت فرمود:

آن کس که بر أهل بیت من ظلم نموده و ایذا بأولاد من داد جنّت او را حرام باشد.و از «مصابیح»آورده که آن حضرت فرمود که:فاطمه جگر پاره منست هر کسی که او را ایذا داد پس مرا ایذا داد،و هر کسی که او را در غضب آورد مرا بغضب آورد]انتهی.

و محتجب نماند که مولوی إکرام الدّین از علمای أعلام و فضلای فخام سنّیّه است.

حیدر علی فیض آبادی مولوی إکرام الدّین مذکور را در جملۀ علمای سنّیّه که لا عن یزیداند ذکر کرده،و بر ولیّ اللّه و فرزند ارجمند او یعنی مخاطب هوشمند و تلمیذ رشید او و بحر أجّاج سنّیّه که نهایت نازش و افتخار بر تلفیقات و تزویقاتشان

ص: 310

دارد و آن را أعلاق نفیسه و جواهر ثمینه می انگارد مقدّم می گذارد و کتاب«سعادة الکونین»او را در ذکر قرین دیگر کتب أئمّه و أساطین خود گردانیده بلکه آن را بر ذکر کتب عدیده که ذکرش نکرده و تصریح صریح باعتبار آن که مقید اعتبار کتب مذکوره بالأولاست نموده تقدیم بخشیده و این کتاب را از شواهد مزکّی در دعوی خود شمرده،چنانچه در«إزالة الغین»در ذکر لاعنین یزید بعد یاد نمودن أسماء جمعی از علماء خود می گوید:

[و از آن جمله است شیخ عبد الحق دهلوی،و از آن جمله است فرزند ارجمند او نور الحق دهلوی،و از آن جمله است مولوی إکرام الدّین دهلوی،و از آنجمله است اسوة المحدّثین المتبحّرین قدوة العرفاء السّالکین شاه ولیّ اللّه دهلوی،و از آن جمله است حجّة اللّه علی البریّه صاحب«تحفۀ اثنا عشریّه»که در زمان متأخّر؛بنیاد مناظرۀ شیعه و سنّی بعنوانی که قلوب مخالفین بکنهش می رسد نهاده است،و از آن جمله است أرشد تلامذۀ او رشید المتکلّمین مولانا محمّد رشید الدّین،قدّس اللّه أسرارهم،و زاد اللّه أنوارهم.و از آن جمله بحر العلوم العقلیّه و الاصولیّة مولوی عبد العلی،أدام اللّه فیض تصنیفاته و إحسان تعلیمه و آبائه الصّالحین علی رءوس الطّالبین،چنانچه کتاب«صواعق محرقه»و«شرح قصیدۀ همزیّه»و«مفتاح النّجا»و کتاب«مناقب السّادات»و «شرح عقائد نسفی»و«شرح مقاصد»و«تاریخ الخلفاء»و کتاب«تکمیل الایمان» و«جذب القلوب إلی دیار المحبوب»و کتاب«سعادة الکونین فی فضائل الحسنین»و کتاب«حجة اللّه البالغه»و کتاب«إزالة الخفا عن خلافة الخلفاء»حیث قال فیه مصنّفه کما نقل عنه أیضا للّه درّه:فرقۀ ثالثه:خوارج نهروان و نواصب بنی أمیّة مثل یزید و مروان و أتباع ایشان که شرارت و خبث باطنی آنها أظهر من الشّمس و أبین من الأمس است،و نصوص صحیحه دربارۀ سوء حال و خزی و نکال آنها بثبوت پیوسته،آنها بلا شبهه مطعون و مجروح اند،بلکه از دائرۀ ایمان بیرون اند و با منافقان محشور و مقرون، و تألیفات و رسائل علاّمۀ دهلوی قدّس سرّه العزیز و کتاب«غرّة الرّاشدین و ذلّة الضّالّین» و دیگر کتب معتبره در دعوی فقیر از شواهد مزکّی توان شمرد]انتهی.

ص: 311

ازین عبارت ظاهرست که فاضل معاصر بکتاب«سعادة الکونین»احتجاج و استدلال بر مطلب خود می نماید و بر ذکر دیگر کتب معتبره آن را مقدّم می گزارد و آن را مثل دیگر کتب أئمّه خود از شواهد مزکّی می داند.

و نیز در«إزالة الغین»بعد کلامی گفته:[و اگر بر این قدر اکتفا نکنی و تصریح این أمر را بخلاف مؤدّای

«انظر إلی ما قال و لا تنظر إلی من قال» از کلام علمای أعلام می خواهی اینک بر رساله«سعادة الکونین فی بیان فضائل الحسنین»رجوع کن تا دریابی که مولوی محمّد إکرام الدّین بن محمّد نظام الدین بتصریح تمام افادۀ این مرام فرموده و عبارتش بعد ذکر دیگر قبائح یزید پلید این ست که نزد أرباب تحقیق از أهل سنّت و جماعت فقط از قتل نمودن إمام همام کافر شده قطع نظر ازین معاصی،بالجمله وی مبغوض ترین مردم و مقبوح ترین خلایق نزد علمای سنّت و جماعت ست،و این کار ناشایسته که وی ملعون کرده هیچکس درین امّت نکرده،لعنت خدا باد بر وی و بر پیروان وی و یارانش و مددکاران وی و لشکر او از خدا و فرشتها و سائر مردمان هر زمان و هر لمحه؛و آنچه که از علماء ما ذکر لعن و طعن بر آن ملعون و مطعون در کتب خود ذکر کرده اند اگر درین جا مذکور نماید این مختصر بطول انجامد]انتهی.

فهذا اکرام الدین الدهلوی أحد علمائهم الکرام،و واحد نبلائهم الأعلام، قد أثبت هذا الحدیث المشید الدّعام،المنیر الأعلام،نقلا عن بعض أساطینه المشهورین فی الأنام،فلا یعمی عن الرّشد بعد وضوح الصّواب النّافی للظّلام،و غبّ ظهور الصّدق القاشع غمّة کلّ عمام،إلاّ من رکن إلی الجاحدین الأغثام،و انحاز إلی الحائدین الطّغام فمالأهم علی إلطاطهم الحقّ بالاهتضام،و وازرهم علی إیثار الباطل بالاعتزام.

179-أما روایت جمال الدین المعروف بمرزا حسن علی محدث لکهنوی

حدیث ثقلین را پس در«تفریح الأحباب فی مناقب الآل و الأصحاب»گفته:

[عن زید بن أرقم،قال: قام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم و یوما فینا خطیبا بماء یدعی خمّا بین

ص: 312

مکّة و المدینة،فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر ثمّ قال:أما بعد،ألا أیّها النّاس! إنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی فاجیب و أنا تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به.فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه ثمّ قال:و أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی ،

و فی روایة: کتاب اللّه هو حبل اللّه من اتّبعه کان علی الهدی و من ترکه کان علی الضّلالة، رواه مسلم.

عن جابر: قال رأیت رسول اللّه فی حجّته یوم عرفة و هو علی ناقته القصواء یخطب، فسمعته یقول:أیّها النّاس!إنّی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، رواه التّرمذی.

عن زید بن أرقم،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض،فانظروا کیف تخلفونی فیهما، رواه التّرمذیّ] انتهی.

فهذا جمال الدّین محدّثهم الممجّد،و مسندهم المسدّد،قد روی هذا الحدیث الموزر المؤیّد،المرصّص المشیّد،فنصر الحقّ بإثباته و أیّد،و وازر الصّدق فأکثر و زیّد،فالویل لجاحد کذب بالحقّ بعد هذا و فنّد،و سار فی جحده الصّواب سیر الهیّم العنّد،و لم یدر أنّه جالب علی نفسه النّکال الألیم المؤبّد،و محتقب لأجلها الوبال العظیم المخلّد.

180-أما اثبات عبد الرحیم بن عبد الکریم الصفی پوری

حدیث ثقلین را پس در«منتهی الإرب»در لغت«ثقل»گفته:[ثقل- محرّکه:رخت مسافر و حشم وی،أثقال:جمع،و هر چیز نفیس و محفوظ،و منه

الحدیث: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی] انتهی.

فهذا لصفی فوری کابرهم الصّفی،و بارعهم الحفیّ،قد أثبت هذا الحدیث الّذی هو خیر اسوة للمؤتسی المقتفی،و أفضل صفوة للمقتنی المصطفی،فمن آل إلی إذعانه حقّا فهو الرّاتب الوفی،و من مال إلی عدوانه فأمره ظاهر غیر خفی،و اللّه الصّائن بلطفه عن زیغ کلّ معاند یطعن لحقده کی یشتفی،و هو الدّارء کیده فی نحره

ص: 313

حتّی یضمحلّ و ینتفی.

181-أما روایت ولی اللّه بن حبیب اللّه بن محب اللّه لکهنوی

حدیث ثقلین را،پس در«مرآة المؤمنین»گفته:[الآیة السّادسة:قوله تعالی: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ .روایت کرده است واحدی که معنی آیۀ

«مسئولون عن ولایة علیّ و أهل البیت(ست.صح.ظ)» ،زیرا که خدای تعالی أمر فرمود نبیّ خود را صلّی اللّه علیه و سلّم آنکه آگاه سازد خلق را بدین که سؤال نمی کند رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم ایشان را از(بر.ظ)تبلیغ رسالت أجری مگر مودّة در قربی و موالاة ایشان حقّ موالاة چنانچه وصیّت کرد ایشان را نبیّ خدا صلّی اللّه علیه و سلّم آیا عمل می کند وصیّت را یا ترک می کند آن را(و مراد اینست که ایشان سؤال کرده خواهند شد که آیا موالات کردند با ایشان حقّ موالات،چنانچه وصیّت کرد بایشان نبی خدا صلّی اللّه علیه و سلّم یا ضائع و ترک کردند آن را.ظ)،فیکون علیهم المطالبة و التّبعة.و درین باب أحادیث بسیار وارد شده اند.

أخرج مسلم عن زید بن أرقم،قال: قام فینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خطیبا فحمد اللّه و أثنی علیه(و وعظ و ذکّر،ثمّ.صح.ظ)قال:أما بعد،أیّها النّاس!إنّما أنا بشر مثلکم یوشک أن یأتینی رسول ربّی فأجیبه و إنّی تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،فتمسّکوا بکتاب اللّه عز و جل و خذوا به،و حثّ فیه و رغّب،ثمّ قال:و أهل بیتی،اذکرکم اللّه عزّ و جلّ فی أهل بیتی-ثلث مرّات- فقیل لزید:من أهل بیته؟أ لیس نساؤه من أهل بیته؟قال:بلی!إنّ نساؤه من أهل بیته و لکنّ أهل بیته من حرم اللّه علیهم الصّدقة بعده.قال:و من هم؟قال آل علیّ و آل جعفر و آل عقیل و آل عباس،قال:کلّ هؤلاء حرم علیهم الصّدقة؟قال نعم!و قال رسول اللّه علیه السلام:

إنّی تارک ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروهم(بم.ظ)تخلفونی فیهما.

و فی روایة عند الطبرانی: إنّ اللّه عزّ و جلّ ثلث حرمات فمن حفظهنّ حفظ اللّه دینه و دنیاه،و من لم یحفظهنّ لم یحفظ له دنیاه و لا آخرته.و قلت (فقلت.ظ):و ما هنّ؟قال:حرمة الإسلام و حرمتی و حرمة رحمی.

و روی البخاریّ

ص: 314

عن الصّدّیق قوله: یا أیّها النّاس!ارقبوا محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم فی أهل بیته. أی احفظوه فیهم فلا تؤذوهم.

و قال صلّی اللّه علیه و سلّم: استوصوا بأهل بیتی خیرا فإنّی اخاصمکم غدا و من أکن خصمه أخصمه دخل النّار.

و انّه قال: من حفظنی فی أهل بیتی فقد اتّخذ من عند اللّه عهدا.

و قال صلّی اللّه علیه و سلّم:

أنا و أهل بیتی شجرة فی الجنّة و أغصانها فی الدّنیا،فمن شاء اتّخذ إلی ربّه سبیلا.

و قال صلّی اللّه علیه و سلّم: فی کلّ خلف من امّتی عدول من أهل بیتی ینفون عن هذا الدّین تحریف الضّالّین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین،ألا!و إنّ أئمّتکم وفدکم إلی اللّه عزّ و جلّ فانظروا لمن(من.ظ)توفدون. و شاید که وجه تسمیۀ کتاب اللّه و عترت طاهرۀ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بالثّقلین از آنکه«ثقل»بفتح ثاء مثلّثه در لغت شیء نفیس و مطهّر و محفوظ را می گویند،و بلا شبهه هر دو مصون و مطهّر و محفوظ و نفیس اند،زیرا که معدن علوم دینیّه و مخزن أسرار حکمیّه و عملیّه و شرعیّه هستند،و همین موجب حثّ رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم مردمان را باقتدا و تمسّک و تعلّم از ایشانست.

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: الحمد للّه الّذی جعل فینا الحکمة أهل البیت. و بعض گفته اند که نامیده شده اند أهل بیت و کتاب اللّه بثقلین؛برای ثقل رعایت حقوق ایشان.ثمّ الّذین وقع الحثّ علیهم منهم (منه.ظ)إنّما هم العارفون بکتاب اللّه و سنّة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذ هم الّذین لا یفارقون الکتاب علی(إلی.ظ)الحوض،و یؤیّده

قوله: لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم. و تمیّزوا بذلک عن بقیّة العلماء لأنّ اللّه أذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا و شرّفهم بالکرامات الباهرة و المزایا المتکاثرة،و العلم عند اللّه العزیز العلام].

و نیز مولوی ولی اللّه در«مرآة المؤمنین»در سیاق روایات حدیث غدیر گفته:[و فی«الصّواعق المحرقة».

عن الطبرانیّ و غیره بسند صحیح أنّه صلّی اللّه علیه و سلّم خطب بغدیر خمّ تحت شجرات فقال:أیّها النّاس!قد نبّأنی اللّطیف الخبیر(أنّه.

صح.ظ)لا یعمر نبیّ إلاّ نصف(عمر.صح.ظ)الّذی یلیه من قبله و إنّی لأظنّ أنّی اوشک أن ادعی فاجیب و إنّی مسئول و إنکم مسئولون،فما ذا أنتم قائلون؟قالوا:نشهد أنّک قد بلّغت و جهدت و نصحت،فجزاک اللّه خیرا.فقال:أ لیس تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ جنّته حقّ و ناره حقّ و أنّ الموت حقّ و أنّ البعث حقّ

ص: 315

بعد الموت و أنّ السّاعة آتیة لا ریب فیها و أنّ اللّه یبعث ما(من.ظ)فی القبور؟قالوا:بلی! نشهد بذلک،قال:اللّهمّ اشهد!ثمّ قال:یا أیّها النّاس!إنّ اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم،فمن کنت مولاه فهذا مولاه-یعنی علیّا-اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه ثم قال:أیّها النّاس!إنّی فرطکم و إنّکم واردون علی الحوض، أعرض ممّا بین بصری(إلی.صح.ظ)صنعاء،فیه عدد النّجوم قد حان من فضّة و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین،فانظروا کیف تخلفونی فیهما، الثّقل الأکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه تعالی و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به لا تضلّوا و لا تبدّلوا و عترتی أهل بیتی فإنّه قد نبّأنی اللّطیف أنّهما لن ینقضیا حتّی یردا علیّ الحوض].

و کمال جلالت و اعتماد و عظمت و استناد مرویّات و مأثورات«مرآت المؤمنین»از افادات خود مصنّف در أوّل و آخر کتاب واضح و لائحست.

مولوی ولی اللّه در أوّل«مرآة المؤمنین»گفته:[و بعد،فهذه أحادیث مشتملة علی مناقب أهل البیت النّبویّ و العترة الطّاهرة المصطفویّة من الکتب المعتبرة من الصّحاح و التّواریخ منبّها علی أسامی الکتب معرضا عن الضّعاف المتروکة عند علماء الحدیث مقتصرا علی ما تواتر من الأحادیث أو اشتهر أو من الحسان و جعلته وسیلة الوصول إلی جناب الرّسول صلّی اللّه علیه و سلّم بوساطة أهل بیته و الانسلاک فی سلک محبّیهم المبشّرین بالدّخول فی الجنان معه صلّی اللّه علیه و سلّم فهی(فهو.ظ)وسیلة النّجاة و مناط الشّفاعة، و سمّیناه«بمرآة المؤمنین فی مناقب آل سیّد المرسلین»ربّنا!تقبّل منّا و اجعلنا من زمرة المتمسّکین بحبل التّوفیق و الهدایة إنّک أنت المجیب و بیدک التّوفیق، فعلیک التّوکّل و بک الاعتصام،و نرجو منک خیر الاختتام بحرمة النّبیّ و آله الغرّ الکرام].

و نیز ولی اللّه در آخر(1) «مرآة المؤمنین»بعد ذکر مآخذ این کتاب گفته:

ص: 316


1- در نسخه اولی از « مرآة المؤمنین » این مطلب بعبارت عربی مذکورست ، و هذه صورته : ( و اقتصرت علی ایراد عباراتهم بألفاظها من غیر ترجمة و تغییر ، و ترکت الاحادیث الموضوعة عند هؤلاء و ضعیفة الاسناد و المتروکة عندهم ، و لم ألتفت الی التواریخ الغر المعتبرة لما فیها من کثرة الروایات بلا ت صحیح و سند ، فهذه منتخب الصحاح التی هی أصح الکتب بعد کتاب اللَّه ) ( 2 ؟ ؟ ؟ . ن ) .

[و در مقام استنباط بر ایراد عبارات کتب مذکوره بألفاظها من غیر تغییر و ترجمه اکتفا نموده شد،و بطرف أحادیث موضوعه یا ضعیفه نزد مصنّفین آنها بیشتر التفات نکردم،و بالفرض اگر تعرّض بعضی از آن واقع شده باشد بر تضعیف آن نصّ و تصریح نموده شد تا کسی را مقام اتّهام و مجال نسبت افترا و بهتان باقی نماند.

غرض که این رساله منتخب کتب صحاح که در آن هیچ وجه مجال ریب و اشتباه نیست از افضال إلهی و تأیید ایزدیست].

فهذا ولی اللّه عالمهم الملیّ،المحرر عندهم للفضل الباهر الجلیّ،قد روی هذا الحدیث الرّفیع العلیّ الثمین الغلیّ،فألزم حجّته علی کلّ عدوّ ولیّ،و أنار محجته لکلّ من یبصر نوره و یجتلی،فلا یحید عنه إلاّ الجاحد البریّ عن التّثبّت و الخلیّ،و لا یضلّ عنه إلاّ المعاند الطّافح بحقده الممتلی،و لا یطعن فیه إلاّ مارق یفصم عری الإیمان و یفتلی،و لا یقدح فیه إلاّ مارد یصرم أسباب الدّین و یختلی.

182-أما روایت مولوی محمد رشید الدین خان دهلوی

حدیث ثقلین را،پس در رساله«الحقّ المبین فی فضائل اهل بیت سیّد المرسلین» گفته:[و صاحب«صواعق محرقه»در مبحث آیه اولی از آیات فضائل اهل بیت أطهار گفته:[

و فی روایة اخری: و الّذی نفسی بیده لا یؤمن عبد بی حتّی یحبّنی و یحبّ ذوی القربی،فأقامهم مقام نفسه، و من ثمّ صحّ أنّه

قال: إنّی تارک فیکم الثّقلین ما إن تمسّکتم به(بهما.ظ)لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی، و ألحقوا به أیضا فی قصّة آیة المباهلة «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ» الآیة،فغدا النّبیّ محتضنا الحسین، آخذا بید الحسن،و فاطمة تمشی خلفه،و علیّ خلفها و هؤلاء أهل الکساء،و هم المراد فی آیة المباهلة کما أنّهم المراد من جملة المراد بآیة إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ ، فالمراد بأهل البیت فیها و فی کلّ ما جاء فی فضلهم أو علی(فی ظ)فضل الآل أو ذوی القربی جمیع آله،و هم مؤمنو بنی هاشم و المطلب]انتهی.

و نیز رشید الدین خان در رسالۀ«حقّ مبین»گفته:[و قاضی مالکی که از أئمّۀ کبار فنّ حدیث ست در کتاب«شفا»فصلی علیحده برای تعظیم و توقیر اهل بیت

ص: 317

معقود نموده است،در آن می فرماید:[و من توقیره و برّه:برّ آله و ذرّیّته و أمّهات المؤمنین أزواجه،کما حضّ علیه السّلام و سلکه السّلف الصّالح،قال اللّه: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ ،الآیة،و قد قال اللّه تعالی: وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ ، الآیة.

عن زید أرقم،قال:قال رسول اللّه صلعم: أنشدکم اللّه أهل بیتی-ثلثا-قلنا لزید:

من أهل بیته؟قال:آل علیّ و آل جعفر و آل عقیل و آل عبّاس،و قال:إنّی تارک فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی،فانظروا کیف تخلفونی فیهما.

و قال:صلعم معرفة آل محمّد براءة من النّار،و حب آل محمّد جواز علی الصّراط، و الولایة لآل محمّد أمان من العذاب. قال بعض العلماء:معرفتهم معرفة مکانهم من النبیّ،فإذا عرفهم بذلک عرف وجوب حقّهم و حرمتهم بسببه،انتهی.

و جناب قدوة المحدثین و سیّد المسندین حضرت شاه ولیّ اللّه محدّث دهلوی در«قرّة العینین فی تفضیل الشّیخین»در فضائل حضرت علی می فرماید:از آن جمله ست قول آن حضرت صلعم در غدیر خمّ:

کأنّی دعیت فأجبت و إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه و عترتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فإنّهما و لن یتفرّقا حتی یردا علیّ الحوض،ثم قال:إنّ اللّه عزّ و جلّ مولای و أنا ولیّ کلّ مؤمن.

ثمّ أخذ بید علیّ فقال:من کنت ولیّه فهذا ولیّه،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.

و معنی این حدیث وجوب محبّت أهل بیت ست و اعتقاد بفضائلشان و تعظیم و تبجیل ایشان] انتهی کلام الفاضل الرّشید.

و نیز رشید الدینخان در رسالۀ«حقّ مبین»گفته:[و صاحب«مفتاح النّجا» در«نزل الأبرار بما صحّ من مناقب أهل البیت الأطهار»می فرماید:

أخرج مسلم عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه: قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما فینا خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة،فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر،ثمّ قال:أما بعد، ألا یا أیّها النّاس!إنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی فاجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به،فحث علی کتاب اللّه و رغّب فیه،ثمّ قال:و أهل بیتی. و نیز می فرماید:

أخرج أحمد و ابن جریر و الحاکم

ص: 318

عن أبی ذرّ الغفاری رضی اللّه عنه أنّه قال و هو آخذ بباب الکعبة:سمعت النّبیّ یقول:

ألا!إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح،من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک.

و نیز می فرماید:و

أخرج الحاکم عن عبد الرحمن بن عوف قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أیّها النّاس!إنّی فرط لکم و إنّی اوصیکم بعترتی خیرا و موعدکم الحوض.

و أخرج عن أبی هریرة أنّ رسول اللّه،صلّی اللّه علیه و سلّم قال؛ خیرکم خیرکم لأهلی من بعدی. و نیز می فرماید:و

أخرج أحمد و التّرمذیّ عن عبد المطّلب بن ربیعة قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: و اللّه لا یدخل قلب امرء ایمان حتّی یحبّکم للّه و لقرابتی] انتهی کلام الفاضل الرّشید.

و نیز رشید الدین خان در«حقّ مبین»گفته:و[علاّمۀ تفتازانی در«شرح مقاصد»می فرماید:[فإن قیل:قال اللّه تعالی: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً ،و

قال النّبیّ صلعم: إنّی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی ،و

قال صلعم: أنا تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به و أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،و مثل هذا لیشعر بفضلهم علی العالم و غیره.قلنا:نعم، لاتّصافهم بالعلم و التقوی مع شرف النّسب،اه].

و نیز مولوی رشید الدین خان در«ایضاح لطافة المقال»گفته:[قوله:مجرّد روایت حدیث دلیل اعتقاد راوی بمقتضای این حدیث نمی باشد،إلخ.أقول:تفوّه باین کلام بعید از شأن مخاطب عالیمقام ست بچند وجه،أوّل آنکه:مولانا دلدار علی-ر- در«صوارم»بجواب عقیدۀ هفدهم باب الهیّات«تحفه»فرموده اند:پس تأمّل نمایند آیا عاقلی تجویز می کند که امامیّه با وجود اینکه راکب سفینه أهل بیت اند و پیروان أخبار و آثار عترت طاهره با وجود روایت نمودن ایشان چنین أخبار و أحادیث بلا ضرورت داعیه در باب حقّ تعالی تجویز بدا بمعنی لغوی خواهند کرد،انتهی ما أردنا نقله.

پس بر نسق ارشاد هدایت ایجاد ایشان گزارش می کنم که آیا عاقلی تجویز می کند که أهل سنّت با وجود اینکه متشبّث بثقلین اند و بحکم

حدیث «إنّی تارک فیکم الثّقلین»

ص: 319

تمسّک را بعترت طاهره مثل تمسّک بقرآن لازم می دانند و حکم بوجوب محبّت أهل بیت أطهار مثل محبّت سرور أبرار می نمایند؛با وجود روایت نمودن ایشان أخبار و أحادیث فضائل حسنین را که بدرجۀ متواتر معنوی رسیده اند بلا ضرورت داعیه بل با وجود ورود أحادیث حرمت بغض ایشان اعتقاد مضمون روایات وجوب حبّ این حضرات نداشته باشند]انتهی.

فهذا رشید الدین،عمدة أحبارهم الجلّه،و اسوة کبارهم المؤیّدین بزعمهم للملّة،قد أثبت هذا الحدیث الموزر لقاطبة البراهین و الأدلّة،و حقّق هذا الخبر المزری بنوره سنا الأقمار و الأهلّة،فلا یجتری علی الغضّ منه إلاّ الواغر الّذی به من الضّغن و الشّنئان شرّ علّة،و لا یقدم علی الغمز فیه إلاّ الخاسر المشتری لنفسه الهوان و الصّغار و الذّلّة،و لا یستریب فی تثبّته إلاّ من عثرت به الآراء المزلّة،و لا یرتاب فی تحقّقه إلاّ من تاهت به الأهواء المضلّة.

183-أما اثبات عاشق عالیخان لکهنوی

حدیث ثقلین را،پس در«ذخیرة العقبی فی ذکر فضائل أئمة الهدی»گفته:

[الحق،چنین دلیری و جرأت خاصّۀ همین حضرات ست که دروغ گویم بروی تو و إلاّ مثل آفتاب روشن و هویداست که سرمایه نازش و افتخار فرقۀ حقّه همین رکوب سفینۀ اهل بیت و تمسّک بحدیث ثقلینست،و هو لا یوجد فی غیرهم]انتهی.

فهذا عاشق عالیخان زبدة أکابرهم الأمجاد،المعروفین بالجلالة فی أهل هذه البلاد،قد أثبت هذا الخبر الرّفیع العماد،الرّزین السّناد،الهادی بنوره إلی مناهج السّداد،الرّافع للمستهدین به أعلام الرّشاد،الموری لأجلهم من الهدی کلّ زناد، المتألّق المتشعشع لهم کالکوکب الوقّاد،فیا للّه و لعصبة أهل الجحد و العناد، المؤثرین للعصبیّة و المراء و اللّداد،کیف یهیمون فی کلّ واد،ثمّ لا یحصلون فی هیمانهم علی طائل و مراد.

184-أما روایت شیخ حسن عدوی حمزاوی معاصر

حدیث ثقلین را،پس در«مشارق الأنوار فی فوز أهل الاعتبار»گفته:[و أمّا

ص: 320

بیان ما ورد فی أهل بیته علی العموم صلی اللّه علیه و سلّم و ذرّیّتهم و بیان أنّ صلتهم تکون صلة لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم-اعلم(فاعلم.ظ)وفّقنا اللّه و إیّاک لخدمة أهل بیته صلی اللّه علیه و سلّم أنّ اللّه قد أمرنا علی لسان نبیّه بالمودّة لأهل بیته بقوله: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی .و من أفراد المودّة و الصّلة زیارتهم مقدّما لهم علی غیرهم متوسّلا بهم إلی شفاعة جدّهم.

قال المحقّق ابن حجر:أخرج الدّیلمیّ مرفوعا: من أراد التّوسّل و أن یکون له عندی ید أشفع له بها یوم القیامة فلیصل أهل بیتی و یدخل السّرور علیهم.

قال:و أخرج الإمام أحمد فی مسنده عنه صلّی اللّه علیه و سلم: إنّی أوشک أن أدعی فاجیب إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود من السماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّ اللّطیف أخبرنی أنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض، فانظروا بما ذا تخلفونی فیهما.

و فی روایة: إنّما أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح، من رکب فیها نجی و من تخلّف عنها غرق.

قال:و فی روایة صحّحها الحاکم علی شرط الشّیخین: النّجوم أمان لأهل الأرض من الغرق و أهل بیتی أمان لأمّتی من الاختلاف، فإذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبلیس.اه.].

و نیز در«مشارق الانوار»گفته:[قال-یعنی السّیوطیّ-فی رسالته المسمّاة «بالعجالة الزّربنیّة فی السّلالة الزرنبیّة»:و

قد أخرج مسلم و النّسائی عن زید بن أرقم، قال: قام فینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خطیبا فقال:اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی- ثلاثا-فقیل لزید بن أرقم:و من أهل بیته؟فقال:أهل بیته من حرم علیهم الصّدقة بعده قیل:

و من هم؟قال:آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عبّاس].

و علو مقدار و سموّ فخار حمزاوی عالی تبار و جلالت منزلت و رفعت مرتبت «مشارق الأنوار»بنابر افادات أجلّه کبار و أماثل أحبار بر متتبّع خود این تصنیف جلیل الآثار؛در حیّز خفا و استتار نیست.

حمزاوی در همین کتاب«مشارق الأنوار»در ذکر فاطمه بنت الحسین علیه السّلام گفته:[و یعجبنی مدحا فی حضرتها و آل البیت علی العموم الّذین شیّدوا الدّین و صاروا فی الاهتداء بهم کالنّجوم قول الهمام الفاضل الإمام الکامل ولدنا الشّیخ أحمد المالکی

ص: 321

لقبا الشّافعیّ مذهبا الأبیاریّ بلدا،أفاض اللّه علیّ و علیه من سحائب برکاتهم و أمدّنی و إیّاه من نفائس إمداداتهم.و سبب نظمه هاتیک الدّرر و نشره نفائس عرائس الغرر أنّ الفاضل المذکور لمّا اطّلع علی کتابی هذا عند تألیفه فأعجبه حسن سبکه و تصنیفه، حیث وشّح بذکر ما لآل البیت من المآثر و رشّح بذکر نسبهم و ما لهم من المناقب و المفاخر،تشوّق إلی مدحهم تشوّق المحبّ إلی الوصال،و تشوّف إلی ذکر مآثرهم تشوّف الرّاجی إلی بلوغ الآمال،و جعل یتخیّل فی نظمه أنّ کتابی هذا عروس فی حلل المحاسن یختال(تختال.ظ)و یصفه بأوصاف حمیدة قد نسبحت علی غیر مثال، و طفق یسامرها مسامرة المحبّ للحبیب و قد غابت العواذل و نامت عین الرقیب،و هذا ما قال أصلح اللّه لی و له الحال و المآل:

لآل البیت عزّ لا یزول و فضل لا تحیط به العقول

و إجلال و مجد قد تسامی و قدر ما لغایته وصول

و فی التّنزیل بالتّطهیر خصّوا و مدحتهم بها شهد الرّسول

لهم عزم و سلطنة و جاه و دام لهم من اللّه القبول

سیوف فی الأعادی فاتکات و سطوتهم لها رعب مهول

بدور الدّین مهما قد تجلّت تکاد الشّمس من خجل تزول

زکوا أصلا بنسبتهم و لکن یطیب الفرع ما طابت اصول

و کیف القول فی قوم أبوهم له جبریل فی الدّنیا رسول

معاذ اللّه أن أخشی نکالا ولی فی حبّهم باع طویل

أ لیس عظیمة المقدار منهم و إنّی فی محبّیها دخیل

هی النّبویّة العظمی و تدعی بفاطمة إذا همّ یجول

علی کلّ الوری فضلت بعزم إلیه الغیر لیس له سبیل

فإمداداتها فی الکون عمّت ولی منها بها حظّ جزیل

علیک بها إذا ما اشتدّ کرب و أسقاک الردّی خطب جلیل

فإنّی کلّما عظمت خطوبی و آلی الکرب عنّی لا یحول

ص: 322

و ناضلنی الزّمان و راش نبلا و رام به علی ضعفی یصول

أؤمّ رحابها فیزول ما بی و یأتی ما به یشفی الغلیل

و لیس لفضلها حصر و لکن بمدح جنابها یرجی القبول

و لو أنّی ملأت الکون مدحا لکنت مقصّرا فیما أقول

و لکنّی رأیت عروس فکر لأفئدة الأفاضل تستمیل

تحاکی الشمس مهما قد تبدّت و تزری بالقنا مهما تمیل

و تکشف عن لثام مخدّرات مقنّعة و لیس لها وصول

و تفصح عن ضمیر القول مهما تحاوله بأبدع ما تقول

و تنشد مدح آل البیت جهرا و فی کلّ العلوم إذا تجول

تخرّ لها المسامع ساجدات و ترکع خشیة منها العقول

لها فی معضلات العلم قول له الایات تشهد و الدّلیل

لها وعظ یذیب اللّب رعبا و یحنو صبوة منه الملول

إذا«مشارق الأنوار»تدعی فحسبک ذلک الذّکور الجمیل

فقلت لها،و قد أسرت فوادی و جسمی من محبّتها نحیل

و قد دارت بکأس الرّاح صرفا علینا فانتشت منّا العقول:

إلی من تنسبی؟قالت:لمولی همام فاضل حبر جلیل

هو العلاّمة العدویّ کنز وال معارف من له الباع الطویل

توسّل بالنّبیّ و آل بیت عسی بهم یکون له القبول

و أهدانی لهم فعذبت لفظا و بی للحقّ قد وضح السّبیل

فلا زالت له الأیّام طوعا و ذاک العزّ باق لا یزول

علی خیر الأنام و آل بیت صلاة اللّه ما هبّت شمول

و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد النّبیّ الامّیّ و علی آله و صحبه و سلّم].

و چون کتاب«مشارق الأنوار»بمرّات عدیده در بلدۀ مصر بچاپ رسیده و بتقریظات ادباء آنجا محلّی گردیده و خود مصنّف نیز بعضی از آن تقریظات را در

ص: 323

خاتمۀ کتاب مع دیگر مضامین مفیده ذکر کرده؛لهذا آنچه متعلّق بمرام در آخر نسخۀ حاضرۀ مطبوعه مرقوم و مزبورست در این جا منقول و مسطور می شود،و هذه صورة ما فی آخر النّسخة المشار إلیها:[حمدا لمن أشرفت شوارق نفحات إرشاده بمشارق الأنوار،و ازدهرت بوارق لمعات إمداده بروائق الأسرار،و صلاة و سلاما علی نبیّه النبیه ختام الأنبیاء،و علی آله و صحبه و عصابة أهل بیته الأصفیاء.أمّا بعد،فلمّا ثمّ طبع هذه الرّسالة،و أینع طلع وضعها النّضید بأجمل حالة،علی ذمّة ذی المآثر السّنیّة و المفاخر الجلیلة الجلیّة،عین أعیان الأفاضل،و بهجة أرباب الفضائل،حضرة المولی الأمجد الشّیخ منصور أحمد؛لا برح قدره سامیا،و بدر مجده فی مطالع السّعد راقیا؛أنشد لسان الحال مورّخا مع قصوره عام الکمال:

هذه مصر معدن للرّقائق کم أرتنا بطبعها کلّ شارق

أبرزت فی الوری نفائس کتب هی فی بابها کنوز الدّقائق

سیّما ما انتقاه حبر البرایا ذو المزایا العدوی بحر الحقائق

جمّ نفعا و جلّ وقعا فکلّ للتّدانی إلی معانیه شائق

کم أبانت مشارق الفضل منه نفحات الإرشاد بین الخلائق

فکساها القبول ثوب جمال و غدا سوق سومها و هو نافق

فتصدّی لطبعها الآن حبر سیّد ماجد جمیل الخلائق

هو منصور الّذی طاب أصلا و سما سابقا علی کلّ سابق

فاجتل الحسن من سناه و أرّخ: رونق الطّبع قد حلا بالمشارق

356/1285 112 143 674 و هذه صورة تقریظ البارع الأدیب و السّیّد الحسیب النّسیب المرحوم الشیخ محمّد شهاب الدّین مشتملا علی تاریخ طبعه فی المرّة الاولی:قال الفقیر محمّد بن إسماعیل شهاب الدّین مصحّح دار الطباعة سابقا:نحمدک اللّه اللّهمّ یا ربّ المشارق علی ما أولیت من النّعم،و نشکرک لما أسدیت من فضلک الأعمّ،و نصلّی و نسلّم علی من ختمت بمسک

ص: 324

ختامه الرّسالة،و محوت بأنوار هدایته غیاهب الضّلالة،و أنزلت علیه فی کتابک العزیز قولک: فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ ،و قولک: وَ السَّماءِ وَ الطّارِقِ وَ ما أَدْراکَ مَا الطّارِقُ .

اللّهمّ!فصلّ و سلّم علیه و علی آله المنتمین إلیه و صحابته الأجلّة البررة،و عصابة أهل بیته المطهّرة ما ذرّ شارق و لاح بارق.و بعد،فإنّه قد ساعدت العنایة بصدور الأوامر السّنّیة الجلیّة علی مقتضی إرادة الحضرة السّعیدیّة العلیّة بطبع الکتب الثّلاثة الّتی تصدّت نفحاتها لإرشاد المرید،و أبانت مشارق أنوارها من طالع هذا الکواکب السّعید؛طلبا لنشر الّذی انطوت علیه من الثّمرات و الفوائد،و رغبا فیما یتعلّق به من الصّلاة و العوائد؛کیف لا!و الّذی ولع بتألیفها و شعف بجمعها و تصنیفها علاّمة عصره و زمانه و فهّامة وقته و أوانه جامع أشتات العلوم و رافع ألویة المنطوق و المفهوم، و هو حضرة مولانا الأجلّ الشّیخ حسن العدویّ،فسح اللّه له فی مدی الأجل،و لمّا کان هذا الکتاب الجلیل آخرها طبعا،و کانت نتیجه تمامه قد استکملت حملا و وضعا، حیث-أجری-حفظه اللّه-تصحیحه علی یدیه حسب ما هو المرغوب فیه لدیه؛جاء بحمد اللّه علی أجمل الوجوه،کما کان جنابه یأمله و یرجوه،و عند ذلک أنشأت ناظما و انشدت و قلت مورّخا و أجدت:

مجلی البدور«مشارق الأنوار» و الرّوض مجنی الزّهر و الأنوار

یا صاح!طب نفسا ققد نلت المنی بنفیس درّ فی عقود دراری

حدّث عن البحر اللّباب بما تشا و انقله عن صلة و عن بشّار

للّه من یجلو بحلو حدیثه کاسا یدیر بها عتیق عقار

تبدو المعانی فی بدیع بیانه شمسا و لم تحجب بغین تواری

یحلو امتداحی فیه إذ هو سکّر تقوی حلاوته لدی التّکرار

هنّئت یا عدوّی!هاجرت العدی حیث العلی و التک بالأنصار

ألّفت أسفارا لنشر علومها فی الکون تطوی شقّة الأسفار

تنشئ لنا تحفا علیل نسیمها یروی الشّذا عن صحّة الأخبار

عمّت منافعها الأنام و خصّصت بالسّرّ من یرعی جوار الجار

ص: 325

بیّنت فیه أهل بیت نبیّنا و نظمت درّا فی سلوک نضار

و هدیت إرشادا إلی نفحاتهم و فتحت کنز مطلسم الأسرار

ظعنوا مذ الحجّاج شتّت شملهم و تفرّقوا کالقطر فی الأقطار

فمشرّق و مغرّب منهم و من هم سادة حلّوا بهذی الدّار

و غدت مداقن بعضهم مجهولة فبدت معالمها لدی الزوار

و إذا ملیک الملک ساعد عبده نفذت أوامره علی الأحرار

هذا سعید الدّهر مفرد عصره من مصره افتخرت علی الأمصار

حیث اجتلاها و هی روضة بهجة تزهو و فیها نزهة الأبصار

صدرت مکارم فضله بالطبع إذ وردت علیه جلیلة المقدار

من رام مجلاها بتاریخ:یجد مجلی البدور«مشارق الأنوار»

8217 243 641 1273/289 جوزیت بالإحسان یا حسن الثّنا حتّی تنال شفاعة المختار

و لک القبول مدی الزّمان مکمّلا ببلوغ عمرک أطول الأعمار

ما طاب مسک ختامنا نفحا و ما بلغ النّهایة فی سراه ساری

بسم الله الرحمن الرحیم .نحمدک اللّهمّ یا من فتحت بمشارق أنوار نبیّک معضلات العلوم،و محنت بنفحات إرشاده من فیض الفضل ذوی المعارف و المفهوم(الفهوم:ظ).

و نصلّی و سلّم علی صفوة خلقک سرّک الجامع الدالّ علیک،و رسولک الأعظم القائم لک بین یدیک،الّذی أبرزت من نور جماله جمیع الخلق و الأکوان،و علی آله و أصحابه الّذین أشرق بمشارق أنوارهم کلّ قاص و دان.و بعد،فیقول جامعه أسیر ذنبه و راجی عفو ربّه:الفقیر؛حسن العدویّ الحمزاویّ،غفر اللّه له و لأحبابه المساوی:لمّا کان من أعظم المنن الرّبانیّة و المواهب الرّحمانیّة:تبلیغ السّنّة المحمدیّة لنیل مبلغها الدّرجة العلیّة مثل أجر من عمل بها من سائر الأمّة المحمدیّة تفضلا من

ص: 326

ذی المواهب اللّدنیّة؛منّ الرّحمن و تکرّم علی العبد الذّلیل، و وفّق و تفضّل لجمع هذا الکتاب الجلیل الّذی حوی من حسن السّنّة و صحیح الأخبار ما ینوف عن ثلثة آلاف خلاف الآثار،لا سیّما و قد وشّح بذکر ما لآل البیت من المآثر و رشّح بذکر نسبهم و ما لهم من المفاخر،و کان ذلک هو الغرض الحامل لی أوّلا علی تصنیفه،و کنت اقدّم رجلا و اؤخّر اخری مع تسویف الوعد بتألیفه زیادة عن نحو نصف سنة لما أری فی نفسی من القصور،و إنّی لست أهلا لأن یکون منّی تألیف و ظهور،و لکن لمّا کنت مولع القلب بزیارة آل بیت المصطفی،فکان عین الظّهور فی حبّ الخفا،و ذلک أنی لما توفّقت مع من طلب منّی تألیف هذا الکتاب لبیان کیفیّة الزّیارة و ما یطلب من الآداب،و کان الطّالب لذلک لأهل البیت من أعیان الأحباب،و من المتوسّدین آناء اللّیل و و أطراف النّهار بهاتیک الأعتاب؛أذن لی مناما من کریمة الدّارین بالشّروع فیه إجابة للطالب،فشرعت فیه محبّا أن أکون منتظما فی سلک خدّام حدیث رسول اللّه و أهل هذه المناقب،فلعلّ و عسی بالحبّ و التّشبّه یکرم الطّفیلیّ فی ساحة الکرام، لما ورد:من تشبّه بقوم فهو منهم،کما نقله الحافظ ابن حجر فی کتابه«بلوغ المرام»،و لمّا منّ اللّه بإتمامه شغفت به قلوب المحبّین و الإخوان، و انتشر فی سائر الاقطار و البلدان؛غیر أنه من کثرة تداول أیدی الکتّاب نقصوا من ألفاظ الأحادیث ما یخلّ بالمعانی،فکنت فی حزن من عدم تمام بلوغ الأمانی،فاتفق فی سنة اثنتین و سبعین فی شهر ربیع الآخر أن قدم إلی مصر الأوحد الهمام العلاّمة السّیّد أبو النّصر الیافی الخلوتیّ من الشّام لزیارة اهل بیت النّبیّ علیه الصّلوة و السّلام و مرید التّوجّه إلی بیت اللّه الحرام و لم یکن بینی و بینه معرفة و لا سماع قبل هذا الأوان،فاتّفق أن رأی الکرّاس الأوّل من«مشارق الأنوار»بید بعض الإخوان، فأخذه و طالعه و أمعن فیه النّظر و أعطاه لصاحبه بعد المطالعة،و بعد ذلک بنحو ثلثة

ص: 327

أیّام جلس بالمقام الحسینیّ و شرذمة من أعیان العلماء معه یحدّثهم و البشر یتلألأ من وجهه نورا،حیث أکرمه اللّه بضیافته للإمام الحسین و زاده حبورا برؤیته مناما سیّد الأنام علیه الصّلوة و السّلام جالسا مع ولده الحسین فی هذا المقام،و الحسین جالس متواضع بین یدیه و بیده الکرّاس الّذی طالعه من«مشارق الأنوار»یتلوه علیه،و أفضل الخلق علی الإطلاق یقول:«مقبول!مقبول!»فلمّا أخبر الأستاذ الرائی من معه من الأفاضل الفحول أفادوه أنّ هذا الکتاب تألیف جدید و صاحبه موجود الآن،فحضر عندی بعض الأحبّة ممّن کان جالسا مع الاستاذ من الإخوان و بشّرنی بتلک الرّؤیا،فحصل عندی من السّرور ما لا أستطیع أن اکیّفه من الحبور،فقمت مسرعا إلی لقاء هذا الاستاذ فی المقام،فقبّلت یده و سمعت منه ما رأی تلذّذا بسماع رؤیة سیّد الأنام،و کان إذ ذاک أستاذنا السّیّد الذّهبیّ جالسا فی المقام،فأخبرته بما حدّثنی به هذا الإمام،فزادنی سرورا بأنّه یصیر لهذا الکتاب شأن کبیر إذ هو بالقبول حقیق و جدیر،فما کان بعد ثلثة أشهر إلاّ و تحقّق مدلول الرّؤیا بصدور أمر الدّاوریّ الأعظم و الخدیویّ المبجّل المفخّم للمحافظة بأن یطبع خمسمائة نسخة من هذا الکتاب مع کتابی«الإرشاد»و«النفحات»لکثرة الطّلاّب، و بعد تمام الطّبع للکتب الثّلاثة تناولها أهل المدن و الأقطار بالقبول،و کان ذلک سرّ

قول المصطفی علیه السلام: «مقبول!مقبول!» و لمّا فرغت الطّبعة الاولی و کثر الطّلب «لمشارق الأنوار»من بعض المدن و الأقطار شرعت بأن یطبع منه ألف نسخة حبّا فی نشره و قد هیّأت أسبابه و لاحت علامات بشره،فطبعت و تمّت بحمد اللّه فی هذا الیوم العظیم تفضّلا من اللّطیف الخبیر العلیم،و لمّا کان الاستاذ أبو النّصر مشغوفا بحبّ هذا الکتاب لما رآه یتلی بین یدی المصطفی فی ذلک المقام المهاب،أنشأ قصیدة مشحونة بمدح المؤلّف و التّألیف،فجاءت علی نمط حسن و وجه لطیف،فأحببت أن أضعها الآن فی الطّبعة الثّانیة خاتمة للکتاب ترغیبا لطالبیه و تذکرة لاولی الألباب،و اللّه أرجو أن یمنّ بتمام القبول،إذ هو خیر مسئول و مأمول،و

قد قال علیه الصّلوة و السّلام:

ص: 328

المؤمن من سرّته حسنته و ساءته سیّئته،و عطایا الرحمن لا تتوقّف علی طاعة و لا إحسان.نسألک اللّهمّ أن تجعل سیّئاتنا سیّئات من أحببت،و لا تجعل حسناتنا حسنات من أبغضت، و هی هذه:

شمس المعارف من ورا الأستار بزغت بفضل مشارق الأنوار

و غدت بحلی الحسن تجلی و البها ء إلی ذوی الألباب و الأبصار

تسقی لمن یهوی جمال وصالها من راحها المختوم بالأسرار

و تفیض من بحر المواهب حکمة و بدائعا لروائق الأفکار

فیها انتشق یا صاح!من نفحاتها من طیّب الأنفاس فیء الأسرار

لکنّها محجوبة أسرارها عن سائر النّقّاد و الأغیار

ما افتضّ مسک ختامه غیر الّذی لمحته أهل البیت بالأنظار

فلقد دعاه الحبّ صدقا فیهم فلذاک اضحی منهم بجوار

حسن الفعال صفاته ملکیّة و النّفس منه زکیّة(ذکیّة.ظ)الأعطار

استاذنا العدویّ حجّة مالک صدر الشّریعة بل أمیر وقار

ذو همّة علیا یجلّ قلیلها عن أن یحاط به و لیث ضاری

شیخ الشّریعة و الحقیقه،کیف لا و لقد کسی من سنّة المختار

حلل المودّة و المحبّة و الثّنا أبدا و زیّن بالعطاء المدرار

بحر من العلم اللّدنّی فیضه من عالم الأرواح و الأسرار

للّه جامع أزهر فلقد حوت روضاته من طیّب الأزهار

لا غرو للعدویّ أن یبدی لنا ما عنه قد قصرت ید الأخیار(الأخبار.ظ)

فوداد آل البیت دوما شأنه فاضت علیه مواهب الغفّار

أبدت لنا المکنون تحقیقاته و بها أزال غشاوة الأبصار

قد شوّق الأحباب فی آل الّذی منه فخار الرّسل و الأخیار

و أفادنا طرق الوصول إلیهم أنعم بها من نعمة و فخار

نفحاته أبدت لنا سرّا غدا فی یوم عاشوراء و الاذکار

ص: 329

قل للّذی قد جاء ینکر فضله: قصّر!فذاک یجلّ عن إنکار

من أین للخفّاش یبصر للسّنا و یری ضیاء«مشارق الأنوار»

هذا مقام دونه نجم السّهی و ینال بالتّوفیق و الأنظار

ما ذا أقول بمدحه و کماله قد جلّ عن نظمی و عن أشعاری

لا زال نورا یستضیء به الوری متعاقبا بتعاقب الأعصار

مادام ربّ العالمین مرقیّا لحبیبه المخصوص بالأسرار

فعلیه منّی ألف ألف تحیّة و الآل مع أصحابه الأخیار

و التّابعین و کلّ من لاذوا بهم حبّا لآل السّیّد المختار

ما قال منشیها لها أرخ:و دم بالطّبع فاق مشارق الأنوار

11450 641 1275/289 و قال بعض المحبّین السّیّد أحمد الأبیاریّ:

أ عروس فکر أم شموس نهار؟! و أنیس لفظ أم نفیس دراری؟!

و کمال حسن نفائس فکریّة أم ذا جمال عرائس الأفکار؟!

و سنا الفضائل أشرقت أنواره أم لاح ضوء«مشارق الأنوار»؟!

بهر العقول جمالها و کمالها فزهت بحسن الطّبع ذات وقار

آیاتها شهدت لها بفضائل جلّت و سل من سامع أو قاری

أثنت علی العدویّ باریها بما هو أهله،قد حلّ صنع الباری

جمع الفضائل و المعالی و التقی فغدا وحیدا لیس فیه مماری

و له تآلیف إذا ما شمتها نزهت وحدّته عن الأنظار

لا سیّما هذا الکتاب فإنّه طبعا؛أرقّ من النّسیم السّاری

أثنی علی آل النّبیّ بمالهم فی الدّین و الدّنیا من الآثار

و مزار فاطمة به بنت الحسی ن بدا لنا کالشّمس وسط نهار

و الفاضل الصّبّان غیر مصرّح فی کتبه أبدا بذکر مزار

ص: 330

و لذاک مذ نظر العزیز نصوصه قد شاد مسجدها بکلّ فخار

إن کان فی الدّنیا مؤلّفه انتمی لا شکّ فی الأخری یفز بجوار

فاللّه عوده الجمیل بحبّه آل النّبیّ الطّیّب المختار

صلّی علیه اللّه فی ملأ العلاء و الآل و الأصحاب و الأخیار

ما قال الأبیاریّ فیه مورّخا أکرم بطبع«مشارق الأنوار»

انتهی.

2611 83 641 1275/289 فهذا الحمزاوی المالکی صاحب«المشارق»نابههم الموصوف بالمآثر الملتمعه الشوارق،قد روی هذا الحدیث المسبتین کالعارض المتهلّل البارق،المستنیر کالبدر المتألّق الشارق،فلا ینحرف عنه إلاّ الجاحد اللاّحد المارق،و لا ینصرف عنه إلاّ الحائد المائد الفارق،و لا یغضّ منه إلاّ من خاض فی لجج العدوان کالغائر الغارق و لا یغمر فیه إلاّ من تاه فی بوادی الطغیان کالعائر الخارق.

185-أما روایت شیخ سلیمان بن ابراهیم المعروف بخواجه کلان الحسینی البلخی القندوزی

حدیث ثقلین را،پس در«ینابیع المودة»فصلی خاصّ برای حدیث ثقلین و حدیث غدیر معقود نموده روایات کثیره و سیاقات غزیره این دو حدیث شریف نقلا عن أسفار علمائه العظام و أساطینه الفخام وارد فرموده،و نحیف در این مقام ألفاظ و سیاقاتی که متعلّق بحدیث ثقلین می باشد بطرز التقاط از آن نقل می نمایم.

پس باید دانست که شیخ سلیمان بلخی در«ینابیع المودة»گفته:[فصل

حدیث الثقلین و حدیث الغدیر:فی«صحیح مسلم»حدثنی زهیر بن حرب و شجاع ابن مخلد،جمیعا عن ابن عیینة(علیّة.ظ)قال زهیر،حدّثنی إسماعیل بن إبراهیم، قال حدّثنی أبو حیّان،حدّثنی یزید بن حیّان،قال: انطلقت أنا و حصین بن سبرة و عمر(عمرو.ظ)بن مسلم إلی زید بن أرقم،فلمّا جلسنا إلیه قال حصین:لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا:رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،و سمعت حدیثه،

ص: 331

و غزوت معه،و صلّیت خلفه؛حدّثنا یا زید!ما سمعت عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم.قال:یا بن أخی!و اللّه لقد کبرت سنّی و قدم عهدی و نسیت بعض الّذی کنت أعی من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم،فما حدّثتکم فاقبلوا و مالا فلا تکلّفونیه.ثمّ قال:قام رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یوما فینا خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة،فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر،ثمّ قال:أمّا بعد،ألا أیّها النّاس!فإنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی فاجیب و أنا تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به.فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه،ثمّ قال:و أهل بیتی، اذکّرکم اللّه،فی أهل بیتی أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی.فقال له حصین:و من أهل بیته؟یا زید! أ لیس نساؤه من أهل بیته؟قال:نساؤه من أهل بیته و لکن أهل بیته من حرم الصّدقة بعده.

قال:و من هم؟هم آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عبّاس.قال:قلت:کلّ هؤلاء حرم الصّدقة علیهم؟قال:نعم!حدثنا أبو بکر بن أبی شیبة،قال حدّثنا محمّد ابن فضیل،و حدّثنا إسحاق بن إبراهیم،قال:أنبأنا جریر؛کلاهما عن أبی حیّان بهذا الإسناد نحو حدیث إسماعیل،و زاد فی حدیث جریر:کتاب اللّه فیه الهدی و النّور، من استمسک به و أخذ به کان علی الهدی و من أخطأه ضلّ. مسلم:حدّثنا محمّد بن بکّار بن الرّیان،قال:حدّثنا حسّان بن إبراهیم،عن سعید-و هو ابن مسروق- عن یزید بن حیّان،عن زید بن أرقم،قال: دخلنا علیه فقلنا:لقد رأیت خیرا، لقد صاحبت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و صلّیت خلفه،الحدیث بنحو حدیث أبی حیان غیر أنّه قال:ألا!و إنّی تارک فیکم الثّقلین أحدهما کتاب اللّه عزّ و جلّ هو حبل اللّه من اتّبعه کان علی الهدی و من ترک کان علی ضلالة و عترتی أهل بیتی.و فیه:فقلنا:

من أهل بیته؟نسائه؟قال:ایم اللّه!إنّ المرأة تکون مع الرّجل العصر من الدّهر ثم یطلّقها فترجع إلی أبیها و قومها.أهل بیته صلّی اللّه علیه و سلّم:أصله و عصبته الّذین حرموا الصّدقة بعده].

و در همین فصل گفته:

[التّرمذیّ فی باب مناقب أهل البیت:حدّثنا نصر بن عبد الرّحمن الکوفیّ،قال:حدّثنا زید بن الحسن عن جعفر بن محمّد عن أبیه

ص: 332

عن جابر بن عبد اللّه الأنصاریّ قال: رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی حجّته یوم عرفة و هو علی ناقته القصواء یخطب،فسمعته یقول:أیّها النّاس!إنّی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی.

و فی الباب:عن أبی ذرّ و أبی سعید و زید بن أرقم و حذیفة بن أسید أیضا أخرجه محمّد بن علی الحکیم التّرمذیّ فی کتابه «نوادر الاصول»بلفظه التّرمذیّ حدّثنا علیّ بن المنذر الکوفیّ،قال:حدّثنا محمّد بن الفضیل،قال:حدّثنا الأعمش عن عطیّة العوفی عن أبی سعید الخدریّ.و الأعمش أیضا عن حبیب بن ثابت(أبی ثابت.ظ)عن زید بن أرقم،قالا:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض،فانظروا کیف تخلفونی فیهما. أیضا

أخرج هذا الحدیث أبو إسحاق الثّعلبیّ فی تفسیره بسنده عن عطیّة العوفی عن أبی سعید الخدریّ و فی «نوادر الاصول»:حدّثنا أبی(نصر بن علی.ظ)قال:حدّثنا زید بن الحسین (الحسن.ظ)قال:حدّثنا معروف بن بوز(خربوذ.ظ)المکّی عن أبی الطفیل عامر بن واثلة عن حذیفة بن أسید الغفاری رضی اللّه عنه قال: لمّا صدر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع خطب فقال:أیّها النّاس!إنّه قد أنبأنی اللّطیف الخبیر أنّه لم یعمر نبیّ إلاّ مثل نصف عمر النّبیّ الّذی یلیه من قبل،و إنّی أظنّ أنّی یوشک أن ادعی فاجیب و إنّی فرطکم علی الحوض و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین،فانظروا کیف تخلفونی فیهما الثّقل الأکبر کتاب اللّه عزّ و جلّ سبب طرفه بید اللّه تعالی و طرف بایدیکم فاستمسکوا به و لا تضلّوا و لا تبدّلوا و عترتی أهل بیتی فإنّه قد أنبأنی اللّطیف الخبیر أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز در آن گفته:[و فی«مودّة القربی»:

عن جبیر بن مطعم رضی اللّه عنه قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: إنّی اوشک أن ادعی فأجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب ربّنا و عترتی أهل بیتی فانظروا کیف تحفظونی فیهما].

و نیز در آن گفته:[

و فی مسند أحمد بن حنبل:حدّثنا ابن نمیر،حدّثنا

ص: 333

عبد الملک بن سلیمان(أبی سلیمان.ظ)عن عطیّة العوفی عن ابن(أبی.ظ)سعید الخدری رضی اللّه عنه قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی اوشک أن ادعی فاجیب و إنّی قد ترکت فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر أمّا الأکبر کتاب اللّه(فکتاب.ظ)حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی، ألا إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.

قال ابن نمیر:قال بعض أصحابنا عن الأعمش:قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: انظروا کیف تخلفونی فیهما.

و فی«زیادات المسند»:قال عبد اللّه بن أحمد بن حنبل:حدّثنی أبی،قال:حدّثنا أسود بن عامر، قال:حدثنا إسرائیل بن(عن.ظ)عثمان بن المغیرة عن علیّ بن ربیعة،قال:لقیت زید بن أرقم و هو داخل علی المختار و خارج من عنده فقلت:له أنت سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول:إنّی تارک فیکم الثّقلین؟قال:نعم!

عبد اللّه بن أحمد فی «زیادات المسند»قال:حدّثنی أبی،قال:حدّثنا أسود بن عامر،قال:حدّثنا شریک عن الرّکین عن القائم(القاسم.ظ)بن حسّان عن زید بن ثابت،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم:

إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السماء و الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض أیضا، رواه عبد اللّه بن أحمد عن أبی سعید الخدریّ و عن زید بن أرقم.

ابن المعازلی الشّافعیّ بسنده عن ابن امرأة زید بن أرقم عن زید بن أرقم قال: أقبل النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم من مکّة فی حجّة الوداع حتی نزل بغدیر الجحفة و خطب،قال:أیّها النّاس!أسألکم عن ثقلیّ کیف خلفتمونی فیهما، الأکبر منهما کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه تعالی و طرفه بأیدیکم فتمسکوا به و لا تضلّوا و الآخر منهما(عترتی.صح.ظ).ثم أخذ بید علیّ فرفعها فقال:من کنت مولاه فعلیّ مولاه،اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه.قالها ثلاثا. أیضا:

موفّق بن أحمد الخوارزمیّ عن الأعمش،قال:حدّثنا حبیب بن أبی ثابت عن أبی الفضیل(الطفیل.ظ) عن زید بن أرقم قال: نزل النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم بغدیر خمّ فقال فیه:إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین أحدهما اکبر من الآخر کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فانّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.ثمّ أخذ بید علیّ و قال:من کنت مولاه

ص: 334

فعلی مولاه،و من کنت ولیّه فهذا ولیّه.ثمّ قال.اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه فقلت:أنت سمعت هذا؟قال:ما کان هناک أحد إلاّ و قد رآه بعینه و سمعه بأذنه.

الثّعلبیّ فی تفسیره بسنده عن عطیّة العوفیّ عن أبی سعید الخدریّ،قال:سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یقول: أیّها النّاس!إنّی ترکت فیکم الثّقلین إن أخذتم بهما لن تضلّوا أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی، ألا و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز در آن گفته:[

و فی المناقب عن أحمد بن عبد اللّه بن سلام عن حذیفة بن الیمان رضی اللّه،عنه،قال: صلّی بنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم الظّهر ثمّ أقبل بوجهه الکریم إلینا فقال:معاشر أصحابی!اوصیکم بتقوی اللّه و العمل بطاعته،و إنّی ادعی فاجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض،فتعلّموا منهم و لا تعلّموا هم فإنّهم أعلم منکم.

عن عطاء بن السّائب عن أبی یحیی عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما،قال: خطب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فقال:یا معشر المؤمنین!إنّ اللّه عزّ و جلّ أوحی إلیّ أنّی مقبوض أقول لکم قولا إن عملتم به نجوتم و إن ترکتموه هلکتم:إنّ أهل بیتی و عترتی هم خاصّتی و حامتی،و إنّکم مسئولون عن الثّقلین کتاب اللّه و عترتی إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا فانظروا کیف تخلفونی فیهما.

و عن أبی ذر رضی اللّه عنه قال:قال علیّ علیه السّلام لطلحة و عبد الرّحمن بن عوف و سعید(سعد.ظ)بن أبی وقّاص: هل تعلمون أنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال:إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و إنّکم لن تضلّوا إن اتّبعتم و استمسکتم بهما؟قالوا:

نعم! انتهی(ما فی.صح.ظ)المناقب].

و نیز در آن گفته:[و روی حدیث الثّقلین أمیر المؤمنین علیّ و الحسن بن علیّ علیهما السّلام و جابر بن عبد اللّه الأنصاریّ و ابن عبّاس و زید بن أرقم و أبو سعید الخدریّ و أبو ذر و زید بن ثابت و حذیفة بن الیمان و حذیفة بن أسید و جبیر بن مطعم و سلمان الفارسیّ رضی اللّه عنهم.أیضا رواه الأئمّة من أهل البیت عن آبائهم عن جدّهم أمیر المؤمنین

ص: 335

علی علیهم السّلام.و عن جابر و أبی ذرّ و أبی سعید الخدریّ رضی اللّه عنهم.و لنورد ما فی «جواهر العقدین(1) »للشّریف السّمهودی المصریّ العلاّمة فی بلاد مصر و الحجار مصنّف«تاریخ المدینة المنوّرة النبویّة»علی صاحبها آلاف آلاف التّحیّة و التّصلیة:

الرّابع-ذکر حثّه صلی اللّه علیه و سلّم الامّة علی التّمسّک بعده بکتاب ربّهم و اهل بیت نبیّهم.

عن زید بن أرقم،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیها. أخرجه التّرمذیّ فی جامعه و قال:حسن غریب.و

أخرج أحمد فی مسنده عن أبی سعید الخدری،و لفظه:انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: إنّی أوشک أن ادعی فاجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا بما تخلفونی فیهما. و أخرجه أیضا الطّبرانیّ فی الاوسط و أبو یعلی و غیرهما و سنده لا بأس به.و أخرجه الحافظ أبو محمّد عبد العزیز(بن.صح.ظ)الأخضر فی«معالم العترة النّبویّة»و ذکر فیه طرقه و ذکر حدیث«صحیح مسلم»عن زید بن أرقم المذکور فی هذا الکتاب آنفا.ثم قال:(و اخرجه الحاکم فی«المستدرک»من ثلاث طرق، و قال فی کل منها«إنّه صحیح علی شرط الشّیخین و لم یخرجاه».صح.ظ)و لفظ الطریق الأوّل: لمّا رجع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع و نزل غدیر خمّ (أمر بدوحات فقمّت.صح.ظ)ثمّ قام فقال:کأنّی دعیت فأجبت و إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فإنّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض ثم قال:إنّ اللّه مولای و أنا ولیّ کلّ مؤمن. و لفظ الطّریق الثّانی قال: أیّها النّاس!إنّی تارک فیکم امرین لن تضلّوا إن اتّبعتموهما،و هما کتاب اللّه و أهل بیتی عترتی. و لفظ الطّریق الثّالث: إنّی تارک

ص: 336


1- قد شوش المصنف فی نقل الاحادیث عن « جواهر العقدین » مشوشیا عظیما ، کما لا یخفی علی من أمعن النظر ، فلیعلم ( 12 . ن ) .

فیکم الثّقلین کتاب اللّه و أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. و اخرجه الطبرانی و زاد: سئلت ربّی ذلک لهما فأعطانی فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فإنّهم اعلم منکم.

و روی الحافظ جمال الدّین محمّد بن یوسف الزّرندیّ المدنیّ فی کتابه«نظم درر السّمطین»حدیثا و لفظه:روی زید بن ارقم قال: اقبل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یوم حجّة الوداع فقال:إنّی فرطکم علی الحوض فانکم(و إنکم.ظ)تبعی و إنّکم توشکون أن تردوا علیّ الحوض فاسئلکم عن ثقلیّ کیف خلفتمونی فیهما.فقام رجل من المهاجرین فقال:ما الثّقلان؟قال:الأکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم و الأصغر عترتی،فتمسّکوا بهما،فمن استقبل قبلتی و أجاب دعوتی فلیستوص بعترتی خیرا،فلا تقتلوهم و لا تقهروهم و لا تقصروا عنهم و إنّی قد سئلت لهما اللّطیف الخبیر فأعطانی أن یردا علیّ الحوض کهاتین-و أشار بالمسبّحتین-ناصرهما لی ناصر و خاذلهما لی خاذل و ولیّهما لی ولیّ و عدوّهما لی عدوّ. و فی الباب زیادة علی عشرین من الصّحابة.و

أخرجه ابن عقدة فی الموالاة و عن حذیفة ابن أسید الغفاری قال: لمّا صدر النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع قال علی المنبر:یا أیّها النّاس!إنّی مسئول و إنّکم مسئولون،فما أنتم قائلون؟قالوا:نشهد أنّک قد بلّغت و جهدت و نصحت،فجزاک اللّه خیرا.فقال:أ لیس تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ جنّته حقّ و ناره حقّ و البعث بعد الموت حقّ قالوا:بلی نشهد بذلک.قال:اللّهمّ اشهد!ثمّ قال:أیّها النّاس!إنّ اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم،فمن کنت مولاه فهذا علیّ مولاه،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه،ثمّ قال:إنّی فرطکم و إنّکم واردون علیّ الحوض حوض أعرض من ما بین بصری إلی صنعاء فیه عدد النّجوم قدحان من فضّة و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما،الثّقل الأکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم و عترتی أهل بیتی فاستمسکوا بهما فلا تضلّوا و إنّه نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّهما لن ینقضیا حتّی یردا علیّ الحوض. أخرجه الطبرانیّ فی الکبیر و الضّیاء فی«المختارة».

و اخرج(أخرجه.ظ)أبو نعیم فی«الحلیة»و غیره،

ص: 337

عن(و عن.ظ)أبی الطّفیل أنّ علیّا قام فحمد اللّه و أثنی علیه،ثمّ قال:أنشد اللّه من شهد یوم غدیر خمّ إلاّ قام و لا یقوم رجل یقول:نبّئت،أو بلغنی إلاّ رجل سمعت اذناه و وعاه قلبه.فقام سبعة عشر رجلا منهم:خزیمة بن ثابت و سهل بن سعد و عدیّ ابن حاتم و عقبة بن عامر و أبو أیّوب الأنصاریّ و أبو سعید الخدریّ و أبو شریح الخزاعیّ و أبو قدامة الأنصاریّ و أبو یعلی(أبو لیلی.ظ)الأنصاری و أبو الهیثم بن التّیهان و رجال من قریش فقال علیّ:هاتوا ما سمعتم!فقالوا:نشهد أنّا أقبلنا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع نزلنا بغدیر خمّ ثمّ نادی بالصّلاة فصلّینا معه ثمّ قام فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال:أیّها النّاس!ما أنتم قائلون؟قالوا:قد بلّغت.قال اللّهمّ اشهد!-ثلاث مرّات-ثمّ قال:إنّی اوشک أن ادعی فأجیب و إنّی مسئول و أنتم مسئولون ثمّ قال:

یا أیّها النّاس!إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا،فانظروا کیف تخلفونی فیهما،و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض نبّأنی بذلک اللّطیف الخبیر،ثمّ قال:إنّ اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین،أ لستم تعلمون أنّی أولی بکم من أنفسکم؟قالوا:بلی!-قال ذلک ثلاثا-ثمّ أخذ بیدک یا أمیر المؤمنین فرفعها و قال:من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.فقال علیّ:صدقتم و أنا علی ذلک من الشّاهدین.

و أخرج(أخرجه.ظ)ابن عقدة فی الموالاة من طریق محمّد بن کثیر عن فطر و أبی الجارود،کلیهما عن ابن(أبی.ظ) الطفیل،عن(و عن.ظ)زید بن ثابت قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض

و أخرج(أخرجه.ظ)أحمد فی مسنده، عن(و عن.ظ)عبد بن حمید بسند جیّد و لفظه: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض،

و أخرج (و أخرجه.ظ)الطبرانی فی الکبیر برجال ثقات و لفظه: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه و أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.

و عن ضمرة(ضمیرة.ظ) الأسلمیّ و لفظه: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی

ص: 338

أهل بیتی،ألا!و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما.

و أخرج(و أخرجه.ظ)ابن عقدة فی الموالاة،عن عامر بن أبی لیلی(و عن عامر بن لیلی.ظ)بن ضمرة و حذیفة بن أسید قالا:قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم: أیّها النّاس! إنّ اللّه مولای و أنا أولی بکم من أنفسکم ألا و من کنت مولاه فهذا مولاه،و أخذ بید علیّ فرفعها حتّی عرفه القوم أجمعون،ثمّ قال:اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه،ثم قال:و إنّی سائلکم حین تردون علیّ الحوض عن الثّقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما.قالوا:و ما الثّقلان؟قال:الثّقل الأکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم و الأصغر عترتی و قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أن لا یفترقا حتّی یلقیانی سئلت ربّی لهم ذلک فأعطانی،فلا تسبقوهم فتهلکوا و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم. أیضا

أخرجه ابن عقده من طریق عبد اللّه بن سنان عن أبی الطفیل عن عامر و حذیفة بن أسید نحوه و عن علیّ رضی اللّه عنه أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم و أهل بیتی، أخرجه إسحاق ابن راهویه فی مسنده من طریق کثیر بن زید عن محمّد بن عمر بن علی بن أبی طالب عن أبیه عن جدّه، و هو سند جیّد.و کذا

روی(رواه.ظ)الدّولابیّ فی«الذّریّة الطّاهرة»و روی(و رواه.ظ)الحافظ الجعابیّ عن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن عن أبیه عن جدّه عن علیّ رضی اللّه عنهم و لفظه، إنّی مخلف فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلوا کتاب اللّه حبل طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض.

و روی(و رواه.ظ)البزّار و لفظه: إنّی تارک فیکم الثّقلین، یعنی کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی.و إنّکم لن تضلّوا إن تمسّکتم بهما.

و عن أبی ذرّ أنّه أخذ بحلقة باب الکعبة فقال:إنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول:إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی فإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما. أخرجه(أشار إلیه.ظ)الترمذی فی جامعه و أخرج(أخرجه.ظ) ابن عقدة من طریق سعد بن طریف عن الأصبغ بن نباته عن علیّ و عن أبی رافع مولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لفظه: أیّها النّاس!إنّی ترکت فیکم الثّقلین الثّقل الأکبر

ص: 339

و الثّقل الأصغر فأمّا الأکبر هو حبل فبید اللّه طرفه و الطرف الآخر بأیدیکم و هو کتاب اللّه إن تمسّکتم به لن تضلّوا و لن تذلّوا أبدا و أمّا الأصغر فعترتی أهل بیتی إنّ اللّه اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و سألت ذلک لهما فأعطانی و اللّه سائلکم کیف خلفتمونی فی کتاب اللّه و أهل بیتی.

و أخرج (أخرجه.ظ)ابن عقدة من طریق محمّد بن عبد اللّه بن أبی رافع عن أبیه عن جدّه.و عن أبی هریرة لفظه: انّی خلّفت فیکم الثّقلین إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا أبدا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض (و أخرجه البزّار فی مسنده.صح.ظ) و فی«الصّواعق المحرقة(1) »:روی هذا الحدیث ثلثون صحابیّا و إنّ کثیرا من طرقه صحیح و حسن.

(و أخرجه البزّار فی مسنده ز.ظ)عن أمّ هانی بنت أبی طالب قالت: رجع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّته حتّی نزل بغدیر خمّ ثمّ قام خطیبا بالهاجرة فقال:أیّها النّاس!إنّی اوشک أن ادعی فاجیب،و قد ترکت فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا أبدا کتاب اللّه حبل طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم و عترتی أهل بیتی، اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،ألا إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.

أخرج(أخرجه.ظ) ابن عقدة من طریق عمرو بن سعید بن(عن.ظ)عمرو بن جعدة بن هبیرة عن أبیه عن جدّه(عنها.صح.ظ)عن(و عن.ظ)أمّ سلمة،قالت: أخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم بید علیّ بغدیر خمّ فرفعها حتّی رأینا بیاض إبطه فقال:من کنت مولاه فعلیّ مولاه،ثمّ قال أیّها النّاس!إنّی مخلّف فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض.

و اخرج(اخرجه.ظ)ابن عقدة من طریق عروة بن خارجة عن فاطمة الزهراء رضی اللّه عنها،قالت:سمعت أبی(ابنة علیّ عنها،به،و أخرجه جعفر بن محمّد الرزّاز عنها

ص: 340


1- النقل عن « الصواعق » فی أثناء ایراد ما فی « جواهر العقدین » لا یخلو عن حزازة و ربما یوهم القاصر أن صاحب الجواهر ینقل عن صاحب الصواعق ، مع ان صاحب الصواعق متأخر عن صاحب الجواهر بکثیر و أخذ من کتابه أخذا غیر یسیر ، و مع ذلک فلا یخفی علی من طالع الصواعق أن مصنفه افاد فی ذکر حدیث الغدیر أن قد رواه ثلاثون صحابیا ، و کثیر من اسانیده صحاح و حسان ، و أما فی ذکر حدیث الثقلین فانه أفاد أن لهذا الحدیث طرق کثیرة وردت عن نیف و عشرین صحابیا ، فلیعلم ( 12 . ن )

بلفظ: سمعت رسول اللّه.ظ)صلّی اللّه علیه و سلم فی مرضه الّذی قبض فیه یقول اوقد امتلأت الحجرة من أصحابه-أیّها النّاس!یوشک أن اقبض قبضا سریعا و قد قدّمت إلیکم القول معذرة إلیکم ألا إنّی مخلّف فیکم کتاب ربّی عزّ و جلّ و عترتی أهل بیتی.

ثمّ أخذ بید علیّ فقال:هذا علیّ مع القرآن و القرآن مع علی لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض،فأسئلکم ما تخلفونی فیهما.

و أخرج(1) ابن عقدة و الحافظ أبو الفتوح العجلیّ فی کتابه«الموجز»و الدیلمیّ و ابن أبی شیبة و أبو یعلی عن عبد الرحمن بن عوف قال: لمّا فتح اللّه برسوله صلّی اللّه علیه و سلّم مکّة انصرف إلی الطّائف،فحاصرها سبع عشر لیلة،أو تسع عشرة،ثمّ فتح اللّه الطّائف ثمّ قام خطیبا فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال:

اوصیکم بعترتی خیرا،و إنّ موعدکم الحوض،و الّذی نفسی بیده لتقیمنّ الصّلوة و لتوتین(لتؤتنّ.ظ)الزّکوة أو لأبعثنّ إلیکم رجلا کنفسی یضرب أعناقکم.ثمّ أخذ بید علیّ فقال:هو هذا.

و أخرج السّیّد أبو الحسین یحیی بن الحسن فی کتابه «أخبار المدینة»عن محمّد بن عبد الرحمن بن خلاّد عن جابر بن عبد اللّه قال: أخذ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم بید علیّ و الفضل بن عبّاس فی مرض وفاته فیعتمد(فاعتمد.ظ)علیهما حتّی جلس علی المنبر فقال:أیّها النّاس!قد ترکت فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فلا تنافسوا و لا تحاسدوا و لا تباغضوا،و کونوا إخوانا کما أمرکم اللّه.ثمّ اوصیکم بعترتی و أهل بیتی ثمّ اوصیکم بهذا الحیّ من الأنصار.

و عن جابر بن عبد اللّه قال: رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم عرفة و هو علی ناقته القصوی یخطب فسمعته یقول:یا أیّها النّاس!إنّی قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی. أخرجه التّرمذیّ و قال:حسن غریب.

أخرج ابن عقدة عن جابر بن عبد اللّه قال: کنّا مع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی حجّة الوداع فلمّا رجع إلی الجحفة نزل ثمّ خطب النّاس فقال:أیّها النّاس!إنّی مسئول و أنتم مسئولون فما أنتم قائلون؟ قالوا:نشهد أنّک بلّغت و نصحت و أدّیت.قال:إنّی لکم فرط و أنتم واردون

ص: 341


1- لیس فی اصل « جواهر العقدین » عزو اخراج حدیث عبد الرحمن هذا الی ابن عندة و أبی الفتوح العجلی و الدیلمی ، فلیتنبه ( 12 . ن ) .

علیّ الحوض و إنّی مخلّف فیکم الثّقلین إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض،ثمّ قال:أ لستم تعلمون أنّی أولی بکم من أنفسکم؟قالوا:بلی!فقال آخذا بید علی:من کنت مولاه فعلیّ مولاه،ثمّ قال:اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.

و اخرج الحافظ جمال الدّین الزّرندیّ عن عبد اللّه بن زید بن ثابت(1) عن أبیه أنّ النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال: من احبّ أن ینسأ له- أی:یتأخر(یؤخّر.ظ)-

فی أجله و أن یمتّع بما خوّله اللّه فلیخلفنی فی أهلی خلافة حسنة،فمن لمن یخلفنی فیهم بتر عمره و ورد علیّ یوم القیمة مسودّا وجهه.

و أخرج الطبرانیّ فی الأوسط عن ابن عمر قال: آخر ما تکلّم به النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم:

«اخلفونی فی أهل بیتی خیرا». انتهی(ما فی.صح.ظ)«جواهر العقدین».

و نیز در«ینابیع المودة»نقلا عن«الجامع الصّغیر»للسّیوطی گفته:

[لاحمد(2) و الطبرانیّ و الحاکم:عن ابن عبّاس: أمّا بعد،ألا أیّها النّاس!فإنّما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربی فاجیب و أنا تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،من استمسک به أخذ(و اخذ.ظ)به کان علی الهدی و من أخطأه ضلّ،فخذوا بکتاب اللّه تعالی و استمسکوا به و أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی].

و نیز در«ینابیع المودة»نقلا عن«الجامع الصّغیر»للسیوطی گفته:

[لأحمد(3) و ابن حبّان:عن الحسن بن علیّ: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز در«ینابیع المودّة»نقلا عن«ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی» گفته:[

و عن زید بن أرقم مرفوعا: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا

ص: 342


1- لیس فی اصل « جواهر العقدین » ابن ثابت ، فلیعلم ( 12 . ن ) .
2- هذه الروایة فی اصل « الجامع الصغیر » منقولة عن احمد و عبد بن حمید و مسلم ، و راویها زید بن أرقم ، لا ابن عباس ، فلیتنبه ( 12 . ن ) .
3- هذا الحدیث فی أصل « الجامع الصغیر » منقول عن احمد و الطبرانی ، و راویه زید بن ثابت لا الحسن بن علی علیهما السلام ، فلیعلم ( 12 . ن ) .

بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما.

اخرجه التّرمذیّ و عنه.قال: قام فینا النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم خطیبا-فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال:

أما بعد،أیّها النّاس!إنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی عزّ و جلّ فاجیبه و إنّی تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور فتمسّکوا بکتاب اللّه و خذوا به.حثّ فیه و رغّب فیه و قال:و أهل بیتی اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی-ثلاث مرّات-فقیل لزید:من أهل بیته؟قال:أهل بیته من حرم علیه(علیهم.ظ)الصّدقة، و هم آل علیّ و آل جعفر و آل عقیل و آل عبّاس.قیل:کلّ هؤلاء حرم علیهم الصّدقة؟ قال:نعم! اخرجه مسلم.

و عن أبی سعید مرفوعا: إنّی اوشک أن ادعی فاجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا بما تخلفونی فیهما. اخرجه أحمد فی مسنده].

و نیز در«ینابیع المودّة»نقلا عن کتاب«السّبعین فی فضائل أمیر المؤمنین» گفته:[الحدیث الثّامن و الستّون:

عن أبی سعید الخدری،قال: خطب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال:یا أیّها النّاس!إنّی ترکت فیکم الثّقلین خلیفتی إن أخذتم بهما لن تضلّوا بعدی احدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی، و هم أهل بیتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. أورده الثّعلبیّ،و ذکر الإمام احمد بن حنبل فی مسنده بمعناه].

و نیز در«ینابیع المودّة»نقلا عن«مودّة القربی»آورده

[أبو سعید الخدریّ رفعه: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز در«ینابیع المودّة»نقلا عن«مودّة القربی»آورده:

[جبیر بن مطعم،رفعه: أ لست بمولاکم؟قالوا:بلی یا رسول اللّه!قال:إنّی اوشک أن ادعی فأجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب ربّنا(ربّی ظ)و عترتی أهل بیتی فانظروا کیف

ص: 343

تحفظونی فیهما].

و نیز در«ینابیع المودّة»نقلا عن«الصّواعق»گفته:[و الأحادیث الواردة فی ذلک کثیر،منها:

حدیث مسلم عن زید بن أرقم،قال: قام فینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خطیبا فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال:أما بعد،أیّها النّاس!إنّما أنا بشر مثلکم یوشک أن یأتینی رسول ربّی عزّ و جلّ فاجیبه و إنّی تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه عزّ و جلّ فیه الهدی و النّور فتمسّکوا بکتاب اللّه عزّ و جلّ فخذوا به.و حثّ فیه و رغّب فیه،ثمّ قال:و أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی-ثلاث مرّات-فقیل لزید:من أهل بیته؟أ لیس نساؤه من أهل بیته؟قال:بلی إنّ نسائه من أهل بیته و لکن أهل بیته من حرم علیه الصّدقة.قال:و من هم؟قال:هم آل علیّ و آل جعفر و آل عقیل و آل عبّاس.قال:کلّ هؤلاء حرم علیهم الصّدقة؟قال:نعم! و أخرج التّرمذیّ و قال:حسن غریب إنّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی تارک فیکم ما إن تمسکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما.

و أخرج أحمد فی مسنده: إنّی اوشک أن ادعی فاجیبه فإنی(فاجیب و إنّی.ظ)تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض،فانظروا بما تخلفونی فیهما. و سنده لا بأس به.و

فی روایة أنّ ذلک کان فی حجّة الوداع یوم غدیر خمّ، کما فی حدیث مسلم عن زید بن أرقم.و فی روایة صحیحة،: إنّی تارک فیکم أمرین لن تضلّوا إن اتّبعتموها و هما کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، و زاد الطبرانیّ:

إنّی سئلت ذلک لهما فلا تقدّموهم فتهلکوا و لا تقصروا عنهم فتهلکوا و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم. ثمّ اعلم أنّ لحدیث التّمسّک بالثّقلین طرقا کثیرة وردت عن نیّف و عشرین صحابیّا،و فی بعض تلک الطّرق أنّه(قال.صح.ظ)ذلک بعرفة،و فی آخر أنّه قال بغدیر خمّ،و فی آخر أنّه قال بالمدینة فی مرضه و قد امتلأت الحجرة بأصحابه،و فی آخر أنّه قال فی خطبة هی آخر الخطب فی مرضه،و فی آخر أنّه قال

ص: 344

لمّا قام خطیبا بعد انصرافه من الطّائف.و لا تنافی،إذ لا مانع من أنّه کرّر علیهم ذلک فی تلک المواطن و غیرها اهتماما بشأن الکتاب العزیز و العترة الطاهرة]انتهی.

فهذا البلخی القندوزی شیخهم الجوّال الرّحّال،و حبرهم المفضال المقوال، قد بذّ و شفّ علی أهل عصره فی النّصفة و الاعتدال،و سبق و فاق علی أبناء دهره فی التّخضّع للصّدق بالرّکون و الإقبال،حیث جمع من هذا الحدیث سیاقات منیرة للبال،مزیحة للوبال،حالّة من الرّیب کل عقال،رافعة.من الخلج کلّ شکال،ألا! فمن آب إلیها و آل؛اصاب صفو الحقّ و نال،و من حاد عنها و مال؛أهلکه الباطل و غال،و لا یمالی المماری الرّواغ المیال،و الملاحی الخدّاع العوال؛إلاّ من ثارت به العصبیّة النّاشیه من طینة الخبال،و دارت به خدیعته الباسطة للحبال حتی أوقعته فی ضیق الخناق و ضنک المجال،و أوصلته إلی حسر المآب و سوء المال،و اللّه الموهن لمکره و هو شدید المحال.

186-أما روایت مولوی حسن زمان معاصر

حدیث ثقلین را،پس در«قول مستحسن فی فخر الحسن»گفته:[

و قد قال المناوی فی«شرح الجامع الصّغیر»فی حدیث إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السماء و الأرض و عترتی اهل بیتی و إنّهما لن یفترقا(یتفرّقا.ن) حتی یردا علیّ الحوض. رواه احمد و الطبرانیّ و الضّیاء فی«المختارة»عن زید بن ثابت. قال الهیثمیّ:رجاله موثّقون،و رواه أیضا بسند لا بأس به،و الحافظ عبد العزیز ابن الأخضر؛و زاد کونه فی حجّة الوداع،و وهم من زعم وضعه کابن الجوزی.قال السمهودیّ:و فی الباب ما یزید علی عشرین من الصّحابة«تنبیه»:قال الشّریف:

هذا الخبر یفهم وجود من یکون أهلا للتمسک من أهل البیت و العترة الطاهرة فی کلّ زمن إلی قیام الساعة،حتی یتوجه الحثّ المذکور إلی التمسک به کما أنّ الکتاب کذلک،فلذلک کانوا أمانا لأهل الأرض،فإذا ذهبوا ذهب أهل الأرض انتهی بلفظه الشّریف]انتهی.

فهذا جهبذهم المبجل فی عصره و أوانه،حسن الزّمان نادرة دهره

ص: 345

و حسنة زمانه،قد أثبت هذا الحدیث الباهر ببرهانه،و حقّق هذا الخبر القاهر بسلطانه فالمنکر المماری فی أمره و شأنه،و الجاحد الملاحی فی قبوله و إیقانه،لا یئل أبدا لشحنائه و شنآنه،و لا ینجو سجیس اللّیالی لبغضائه و عدوانه و لا یحصل لسوء رأیه إلاّ علی خیبته و خسرانه،و لا یؤب لقبح فعلته إلاّ بإخفاقه و حرمانه.

187-اما روایت مولوی صدیق حسن خان معاصر

حدیث ثقلین را،پس در«سراج وهّاج-شرح صحیح مسلم بن الحجّاج»در کتاب الحجّ بشرح جملۀ

«و قد ترکت فیکم ما لن تضلّوا بعده إن اعتصمتم به کتاب اللّه» که در حدیث جابر واقع شده گفته:

[و عن زید بن أرقم،یرفعه: أنا تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به!فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه،ثمّ قال:و أهل بیتی،اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی ،

و فی روایة:

کتاب اللّه و هو حبل اللّه من اتّبعه کان علی الهدی و من ترکه کان علی الضّلالة. رواه مسلم و غیره،و اللّفظ له،و رواه التّرمذیّ عنه أیضا بلفظ «إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما»،

و عنده عن جابر:قال رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی حجّته یوم عرفة و هو علی ناقته القصواء یخطب فسمعته یقول:یا أیّها النّاس!إنّی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی].

و نیز در«سراج وهّاج»در باب فضائل اهل بیت علیهم السّلام گفته:[باب منه و ذکره النووی فی باب فضائل علیّ بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه،

(عن یزید بن حیّان، قال: انطلقت أنا و حصین بن سبرة و عمر(عمرو.ظ)بن مسلم إلی زید بن أرقم،فلمّا جلسنا إلیه قال له حصین:لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا:رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و سمعت حدیثه و غزوت معه و صلّیت خلفه،لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا،حدّثنا یا زید ما سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم.قال:یا بن أخی!و اللّه لقد کبرت سنّی و قدم عهدی و نسیت بعض الذی کنت أعی من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم،فما حدّثتکم

ص: 346

فاقبلوه و مالا فلا تکلّفونیه.ثمّ قال:قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما فینا خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة) الخمّ-بضمّ الخاء المعجمة و تشدید المیم-هو اسم لغیضة علی ثلثة أمیال من الجحفة عندها غدیر مشهور یضاف إلی الغیضة فیقال:غدیر خمّ

(فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر ثمّ قال:أمّا بعد،ألا أیّها النّاس!فإنّما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربی فاجیب و أنا تارک فیکم ثقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النور فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به.فحثّ علی کتاب اللّه و رغب فیه) و فی روایة اخری من استمسک به و أخذ به کان علی الهدی و من أخطأ ضلّ. و فی روایة: أحدهما کتاب اللّه هو حبل اللّه من اتّبعه کان علی الهدی و من ترکه کان علی الضّلالة. و المراد بالحبل العهد،و قیل:السبب الموصل إلی رضاه و رحمته.و قیل:هو نوره الّذی یهدی به

(ثمّ قال:و أهل بیتی اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی) -ثلثا-قال اهل العلم:سمّیا ثقلین لعظمهما و کبر شأنهما،و قیل:لثقل العمل بهما.و سیاق هذا الحدیث کسیاق الوصیّة و الأخذ بکتاب اللّه أن یتلوه آناء اللّیل و النهار و یعمل بما فیه من الحلال و الحرام و غیرهما ممّا اشتمل علیه و لا یتّخذه مهجورا،و الذّکری فی أهل البیت أن یعرف فضلهم و یخدمهم بما یصل إلیه یده و یجتنب أذاهم و حطّهم و یقتدی بهم فیما یوافق الکتاب و السنة و یوقرهم و یعزّزهم لا سیّما العلماء الصّلحاء منهم،فإنّهم بضعة الرّسول و مضغة البتول و أحبّاء اللّه و أبناء رسوله صلّی اللّه علیه و سلّم.فقال له حصین:و من اهل بیته یا زید؟ أ لیس نساؤه من اهل بیته؟قال:نساؤه من أهل بیته.و فی روایة اخری:فقلنا:من اهل بیته؟نساؤه؟قال:لا!و هاتان الرّوایتان ظاهرهما التناقض،و المعروف فی معظم الرّوایات فی غیر مسلم أنّه قال:نساؤه لسن من أهل بیته.فتتأوّل الرّوایة الاولی علی أن المراد أنّهن من أهل بیته الّذین یساکنونه و یعولهم و أمر باحترامهم و إکرامهم و سمّاهم ثقلا و وعظ فی حقوقهم و ذکر فنساؤه داخلات فی هذا کلّه و لکن اهل بیته من حرم الصّدقة بعده،فاتّفقت الرّوایتان.و حرم-بضم الحاء-و المراد بالصّدقة الزّکوة و هی حرام عند الشّافعیّة علی بنی هاشم و بنی المطلب.و قال مالک:بنو هاشم فقط،و قیل:هو(هم.ظ)بنو قصیّ.و قیل قریش کلّها.قال:و من هم؟قال:هم

ص: 347

آل علیّ و آل عقیل و آل جعفر و آل عبّاس.قال:کلّ هؤلاء حرم الصّدقة؟قال:

نعم!قلت:اختلف فی أهل البیت،فقیل نساؤه لأنّهن فی بیته.قاله سعید بن جبیر عن ابن عبّاس،و هو قول عکرمة و مقاتل.و قیل:علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین؛قاله أبو سعید الخدریّ و جماعة من التّابعین منهم:مجاهد و قتادة.و قیل:هم من فی حدیث الباب؛قاله زید بن أرقم.و قال ابن الخطیب(1) و الفخر الرّازیّ:الأولی أن یقال:

هم أولاده و أزواجه و الحسن و الحسین و علی منهم لأنّه کان من أهل بیته لمعاشرته فاطمة بنته و ملازمته لها.و مسئلة تحریم الزّکوة علی أهل البیت لها موضع غیر هذا الموضع،و المقصود هنا بیان فضیلتهم و أنّهم قسیم کتاب اللّه فی التعظیم و الإکرام و فی التّسمیة بالثّقل و أنّه لا بدّ من الأخذ بهما فإنّهما لا یفترقان حتّی یردا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الحوض].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر از معاریف محدّثین أکابر و مشاهیر منقّدین ذوی المفاخر نزد سنّیّه می باشد.محامد مزهره و مدائح مبهرۀ او بر«ناظر قرة الأعیان و مسرّة الأذهان»سلیم فارس افندی و«قطر صیّب فی ترجمة أبی الطیّب محمّد بن عبد الرّشید شوبیانی»و«حطّة فی ذکر الصّحاح السّنّة»و«إتحاف النّبلاء المتّقین بإحیاء مآثر الفقهاء و المحدّثین»و«أبجد العلوم»و«تاج مکلّل من جواهر مآثر الطراز الآخر و الأوّل»خود این فاضل معاصر مخفی و محتجب نیست.نظر باختصار درین جا بر بعض عبارات«تاج مکلّل»اکتفا و اقتصار می رود.

پس باید دانست که معاصر مذکور در«تاج مکلّل»در ترجمۀ قاضی شوکانی گفته:[گویم:و برکت وی رضی اللّه عنه در بعضی تلامذۀ او نیز سرایت کرد تا آنکه مؤلّفات او در لسان عجم و عرب و در فنون دین و علم أدب و مصنّفات مطوّله و مختصرۀ او در معارف کتاب و مدارک سنّت عالمگیر شد و أقطار گیتی را از شرق و غرب و یمین و شمال فرا گرفت،و دلهای أهل علم از جمیع أمصار بعیده و أقطار دور دست بسوی او متوجّه گردید،و مصنّفین عصر مؤلّفات خود را نزد او می رسانند و از وی إجازت

ص: 348


1- ابن الخطیب هو الفخر الرازی ، فلا تغفل ( 12 . ن )

می ستانند و جریان کتابت می خواهند،چنانکه درین سال سیّد علاّمه خیر الدّین نعمان آلوسی زاده مفتی دار السّلام بغداد کتاب«جلاء العینین فی محاکمة الأحمدین» فرستاد،و فقیه فهّامه شهاب الدّین بن بهاء الدّین مرجانی حنفی از قزان سه مؤلّف خود اهداء کرد یکی«منتخب الوفیه»در ضبط تواریخ و وفیات أکابر علمای امّت از عهد نبوّت تا زمان والد خود،و کتاب«فوائد مهمّه و موائد متمّه»در علم قرآن و رسم مصاحف عثمان،و کتاب«حقّ المعرفة و حسن الإدراک بما یلزم فی وجوب الفطر و الإمساک»و این هر سه نسخه در بلده قزان در سنه 1297 هجری طبع شد.

و شیخ علامه برهان الدّین بلغاری کتاب«ناظورة الحق»را إتحاف فرموده،إلی غیر ذلک.و أمّا مکاتیب علمای أقطار صنعاء و مدائن یمنیّه و فضلاء حرمین شریفین و مصر و قدس و شام و بیروت و تونس و اسلامبول و جزائر و جز آن پس در حصر نمی گنجد تا آنکه مجموعی کبیر از آن مجتمع شده،و کذلک تقریظات علماء و شعراء فرس و عرب بر کتب وی در نظم و نثر بیش از آن ست که در بیان حصر پذیرد تا آنکه مجلّدی متوسّط از آن سلیم فارس أفندی مدیر جوائب در سنه 1297 در قسطنطینیه طبع کرده و نامش«قرّة الأعیان و مسرة الاذهان»گذاشته و هنوز ذخائر از آن باقی ست، و أدیب عالم مرحوم أبو الفتح محمّد عبد الرشید بن محمّد شاه المرحوم شوبیانی کشمیری ترجمه مستقلۀ او بعبارت بلیغه و فقرات فصیحه نوشته و آن را«قطر الصیّب فی ترجمة الإمام أبی الطیّب»نام نهاده،و کتب مؤلّفه من عاجز برهگذر صنعت طبع تا الآن تقریبا زیاده بر بست هزار نسخه در تقسیم أهل علم از دور و نزدیک رفته و أموال بیشمار در این کار و بار مبذول گردیده،اگر حق تعالی بقبول آن بنوازد دور از شأن بنده پروری و غریب نوازی نیست،ورنه من آنم که من دانم،و شک نیست که این همه کرامات و برکات حضرت شیخ علاّمه محمّد شوکانی رضی اللّه عنه ست،زیرا که درین مؤلّفات غالب استفاده و استفاضه از مصنّفات جناب رفیع اوست و همان باعث برین قبول و شهرت گردیده،ورنه چه من و چه مؤلّفات من.

داغ غلامیت کرد پایۀ خسر و بلند میر ولایت شود بنده که سلطان خرید].

ص: 349

و نیز مولوی صدیق حسن خان معاصر در«تاج مکلّل»گفته:[أبو الطیّب صدیق بن حسن بن علی بن لطف اللّه الحسینیّ البخاریّ القنوجیّ،نزیل بهوپال،و جامع هذا لقیل و القال،عفا اللّه عن معاصیه،و جعل مستقبله خیرا من ماضیه.نسبه ینتهی إلی الإمام الشّهید الحسین السّبط الأصغر بن علی بن أبی طالب،کرم اللّه وجهه.

ولد سنه 1248 یوم الأحد،لعلّه التّاسع عشر من شهر جمادی الاولی.نشأ بموطنه بلدة قنوج،و هی من أسن بلاد الهند و أعظمها،و ذکرت ترجمتها فی«حظیرة القدس» و«ریاض المرتاض»و ذکرها العلاّمة المجد فی«القاموس»و شارحها السّیّد مرتضی فی«تاج العروس».و بالجملة قرأ صاحب التّرجمة«القرآن»علی معلّمی بلده و المختصرات من فنون شتّی علی جماعة من أعیان نواحیها و علماء ضواحیها و «مختصر المعانی»علی أخیه المرحوم السّیّد العلاّمة أحمد بن حسن المتخلّص بالعرشی المالک لأزمّة المنطوق و المفهوم،رحمه الحیّ القیّوم.ثمّ ارتحل إلی مدینة دهلی قاعدة المملکة الهندیّة و دار خلافتها السّنیّة فلقی بها عصابة من العلماء و دار علی جماعة من مشایخها النّبلاء،فقرأ سائر الفنون من العقلیّات و النقلیّات و الأدب و العربیّة و أخذ هناک من فاضلها الفهّامة المشهور بالشّیخ المفتی محمّد صدر الدّین خان صدر الصّدور تلمیذ أبناء مسند الوقت الشّیخ الأجلّ أحمد ولیّ اللّه المحدّث الدّهلوی المبرور و أجازه إجازة عامّة تامّة للعلوم کلّها عقلیّها و نقلیّها.ثمّ عاد إلی قنوج و سافر إلی بهوپال طلبا للمعیشة فأخذ ههنا عن الشّیخ القاضی حسین بن محسن السّبیعیّ و أخیه المرحوم شیخ زین العابدین تلمیذی الشّیخ محمّد بن ناصر الحازمیّ الشّریف الآخذ عن العلاّمة الشّوکانیّ و درس قلیلا و صنّف کثیرا و أحاط بالفنون المتداولة و غیرها من الشّاذّة الفاذّة علما و حصل منها علی قسط أوفر و نصیب أجمع،و أجاز له مشایخ آخرون منهم:الشّیخ المعمّر عبد الحقّ الهندیّ المتوفی بمعنی فی سفر الحجّ فی سنه 1286 المجاز عن الإمام الرّبانی قاضی القضاة محمّد بن علیّ الشّوکانی الیمانی رضی اللّه عنه مواجهة و مشافهة فی بلدة صنعاء الیمن و الشّیخ الصّالح محمّد یعقوب الدّهلوی أخو الشّیخ محمّد إسحاق المهاجران إلی مکّة المکرّمة المتوفّیان بها سبطا الشّیخ المفسّر العلاّمة

ص: 350

المحدّث عبد العزیز الدّهلویّ بن الشّیخ أحمد ولیّ اللّه.و کنت کثیر الاشتغال بمطالعة الکتب و کتابة الصّحف من أیّام کونی فی المکتب فطالعت زبرا عدیدة و بیّنات کثیرة و کتبا غزیرة و أسفارا غریبة و شهیرة من کلّ فنّ ملائم و علم أجنبیّ و حصلت منها علی فوائد شتّی لا تکاد تنحصر فی إلی و حتّی،و ألّفت فی زمان الطّلب رسائل و مسائل و حرّرت تراجم کثیرة لکتب الدّین باللّسانین.

و أوّل ما صنّفت:«ترجمة المراح فی التّصریف»و ذلک فی سنه 1270.ثمّ تتابع التّوالیف و بلغت إلی حال تحریر هذا الکتاب تسعة و خمسین مؤلّفا ما بین مطوّل منها و مختصر عربیّا و فارسیّا و طبعت و اشتهرت و حبّب إلیّ علم الأدب و العربیّة و الشّعر و التّاریخ و التّصوّف،و نفر الطّبع الکلیل و الخاطر العلیل عن معقولات الفنّ نفرة زائدة مع کونی محصّلا لها بتمامها و عوّض اللّه سبحانه عنها علم الکتاب و السّنّة و ما إلیها،فاشتغلت به شغلة لم تترک لغیرهما موقعا و لا لعلم من علوم الدّنیا و فنون أهلها مسرحا و منزعا حتّی أخرجت مؤلّفات زمان الطّلب الأوّل عن عداد التّآلیف و جعلت مکانها مصنّفات الحدیث و القرآن و هی ممتّعة نافعة شائعة مقبولة عند أولی الطبع اللّطیف،و للّه الحمد علی ذلک،و قد ذکرت ما قرأت من الکتب و ما کتبت و ما صنّفت و ما الّفت من المصنّفات المختصرة و المطوّلة فی تراجمی فی غیر هذا الکتاب جملة و تفصیلا و ألحقت جدول ذلک فی خاتمة کتاب«حضرات التّجلّی من نفحات التّحلّی و التّخلّی»تکمیلا و قد سارت بها الرکبان فی حیاتی إلی أقصی المدائن و البلاد و أکبّ علیها جماعة عظیمة من علماء العصر و الزّمان و عصابة کبیرة من أمثال الفضلاء و الأقران أصحاب الحدیث و القرآن و الأدب و البیان، و قرّظ علیها جمع جمّ من فضلاء العصر و طائفة عظیمة من نبلاء الدّهر إلاّ من حسد و طبع علی اللّدد.و انتشرت تلک الدّفاتر بعد الطبع الجمیل و التّشکیل الجلیل فی بلاد الهند و بهوپال المحمیّة و مصر القاهرة و قسطنطینیة إلی الحرمین الشّریفین، زاد اللّه شرفهما،و إلی البلاد الحجازیّة کلّها من أبی عریش و صنعاء الیمن و زبید و بیت الفقیه و حدیدة و عدن و مراوغة(مراغه.ظ)و بغداد و مصر و الشّام و الإسکندریّة

ص: 351

و تونس و بیروت و إسلامبول و القدس و الجزائر و بلغار و قزان و جمیع بلاد التّرک و الفرس کاصفهان و طهران و ایران و غیر ذلک.و أخذ(و أخذها.ظ)الملوک و الأمراء و الرّؤساء و الوزراء و العلماء الموجودون الآن فی حدود تلک البلدان علی أیدی العظمة و الإجلال و القبول و الإقبال،و عرفها کلّ انسان و وردت بذلک کتب و مهارق جمّة من فضلاء الأعصار و الأمصار حتّی اجتمع شیء واسع من ذلک عندی،و جمع منها العلاّمة سلیم فارس أفندی بن أحمد فارس صاحب«الجاسوس»مدیر«الجوائب» کتابا لطیفا یختصّ بالتّقاریظ و سمّاه«قرّة الأعیان و مسرّة الأذهان»و نشرها فی البلاد و وزّعها علی العلماء الأمجاد.

و ترجم له بعض العلماء المرحومین و سمّاه«قطر الصّیّب فی ترجمة الإمام أبی الطیّب» و ورد فی تاریخنا هذا و هو غرّة ربیع الآخر من شهور سنه 1298 کتاب من مدیر«الجوائب» یطلب منّا تلک الخطوط للطّبع علی هیئة الکتاب،و کلّ ذلک نعمة جلیلة من اللّه الکریم الوهّاب و سعادة فخیمه قلّ من یظفر بها من أهل العلم و أصحاب الألباب.و أمّا بنعمة ربّک فحدّث.و إن کنت أنا عند نفسی أحقر من کلّ حقیر و أحوج إلی عفو ربّه و صونه و عونه من کلّ فقیر،و لست بأهل لبعض ذلک فضلا عن کلّه و لکنّ النّعم الرّبّانیّة تلحق السّافل بالعالی و تلصق الخالی بالمالی و یحیی العظم البالی و فضله سبحانه واسع و عطاؤه جمّ لا یبالی]انتهی کلام الفاضل المعاصر.

فهذا صدیق حسن خان نابههم المحرز للمآثر الجمّة الکثیرة،و کابرهم المقتنی للمفاخر الدّثرة الأثیرة،قد أثبت هذا الحدیث الهادی بنوره إلی المعالم الواضحة المستنیرة،الدّالّ بهدیه علی أنهج مسلک و أوضح و تیره،فلا ینکل عن قبوله بعد هذا إلاّ من نغلت منه السّریرة،و لا یحجم عن ذلک إلاّ من ذهبت عنه البصیرة، و اللّه العاصم بلطفه عن الاقتحام مبادیّ العصبیّة المردیة المبیرة،و هو المحصی بخیره لکلّ صغیرة و کبیرة.

ص: 352

و هر گاه بحمد اللّه و حسن توفیقه از نقل روایات محدثین أعلام و افادات محققین عظام سنیه که متعلق باثبات این حدیث شریف و احقاق این خبر منیف بود فراغ دست داد،مناسب چنان می نماید که الحال شطری از کلمات ناصبیّت آیات بعض أسلاف با إنصاف سنّیّه که در جحد و إنکار این حجّت ساطعة المنار و ریب و استنکار این بیّنۀ لامعة الآثار از سر کمال بغض و انحراف و میل و انصراف سرائیده اند برنگارم،و باظهار سقم و خلل و عثار و زلل آن أصحاب تحقیق و اعتبار و أرباب تنقید و اختبار را بشگفت آرم.

رد نسبت بخاری قدح حدیث ثقلین را به أحمد بن حنبل
اشاره

پس باید دانست که حضرت بخاری در«تاریخ صغیر»خود که نسخۀ آن بحمد اللّه تعالی پیش نظر قاصر حاضرست می فرماید:

[قال أحمد فی حدیث عبد الملک عن عطیّة عن أبی سعید قال النبیّ صلی اللّه علیه و سلّم «ترکت فیکم الثّقلین»:

أحادیث الکوفیین هذه مناکیر!].

و این کلام غرابت نظام حضرت بخاری والا مقام چندان که مایۀ تخجیل و تشویر جان نثاران این إمام کبیر شود کم ست،زیرا که بر کسی که أدنی تتبّع مصنّفات محقّقین أحبار کرده است کالشّمس فی رابعة النّهار بر او واضح و آشکارست که إمام أحمد حدیث شریف ثقلین را بطرق عدیده و أسانید سدیده و روایات متکاثره و سیاقات متوافره روایت کرده در تأیید و تشیید و توکید و توطید آن افزوده است، نه آنکه-العیاذ باللّه-چنین جهبذ جلیل و ناقد عدیم المثیل که نزد حضرات سنّیّه؛ جهینۀ أخبار و عیبۀ أسرار و حافظ أحادیث و آثار و نافی کذب از سرور مختار علیه و آله الأطهار آلاف السّلام من الملک الغفّار معدود می شود؛در پی قدح و جرح این حدیث شریف افتاده،خود را داخل زمرۀ هالکۀ ناصبین جاحدین و والج زرافه ضالّۀ منکرین معاندین کرده باشد.و چگونه این حرف راست نشیند حال آنکه سابقا بحمد اللّه تعالی دانستی که إمام أحمد بالخصوص در«مسند»عظیم الشّأن خود که برای تبیین جلالت مرتبت و عظمت منزلت او حسب افادات أعلام این حضرات طوامیر طویله کفایت نمی کند؛

ص: 353

طرق عدیده این حدیث آورده و آن را از حدیث زید بن أرقم بدو طریق نقل کرده و از روایت زید بن ثابت بدو سند اخراج نموده،و از حدیث أبی سعید خدری بچهار وجه روایت فرموده.

پس افتراء قدح و جرح این حدیث شریف بر مثل چنین مثبت مؤیّد و مؤسّس مشیّد از تیقّظ و تفطّن و حزم و هوشیاری ملازمان حضرت بخاری عجیب و بس عجیب، و برای أتباع و أشیاع جنابش که در إصلاح فاسد و ترویج کاسد و رتق و فتق و رفو خرق او کمر همّت بر میان جان بسته اند مورث أقصای انزعاج و وجیب ست.

چه هیچ متتبّعی که أدنی بهره از افادات محقّقین و أقلّ حظّی از تحقیقات منقّدین برداشته است قبول نخواهد کرد که إمام أحمد با وصف علم بمنکر بودن این حدیث شریف آن را در«مسند»منیف خود درج نموده با آن همه انتقاد و اعتبار و احتیاط و اختبار؛مسلک تخلیط و تلبیس و منهج تخبیط و تعمیس پیموده باشد.

کلام سبکی صاحب طبقات الشافعیه در اعتبار صحت مسند احمد

و قاضی القضاة تاج الدّین عبد الوهّاب بن علیّ بن عبد الکافی السبکی در«طبقات شافعیّه»بترجمۀ أحمد گفته:[قلت:و ألّف مسنده و هو أصل من اصول هذه الأمّة.قال الإمام الحافظ أبو موسی محمّد بن أبی بکر المدینی رضی اللّه عنه:هذا الکتاب-یعنی مسند الإمام أبی عبد اللّه أحمد بن محمّد بن حنبل الشّیبانی قدس اللّه روحه-أصل کبیر و مرجع وثیق لأصحاب الحدیث،انتقی من حدیث کثیر و مسموعات وافرة،فجعل إماما و معتمدا و عند التّنازع ملجأ و مستندا علی ما أخبرنا والدی و غیره«رح»أنا المبارک بن عبد الجبّار،أنا الحسین،کتب إلیهما(1) من بغداد قال:أنا أبو إسحاق إبراهیم بن عمر بن أحمد البرمکی قراءة علیه،أنا أبو عبد اللّه عبید اللّه ابن محمّد بن محمّد بن حمدان بن عمر بن بطّة قراءة علیه،ثنا أبو حفص عمیر بن محمّد بن رجا،ثنا موسی بن حمدون البزّاز،قال:قال لنا حنبل بن اسحاق:جمعنا عمّی -یعنی الإمام أحمد-لی و لصالح و لعبد اللّه و قرأ علینا«المسند»و ما سمعه منه -یعنی تامّا-غیرنا،و قال لنا:إنّ هذا کتاب قد جمعته من أکثر من سبعمائة

ص: 354


1- کذا فی النسخه الحاضرة ، فلیصحح بمقابلة نسخه اخری ( 12 . ن ) .

و خمسین ألفا،فما اختلف فیه المسلمون من حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فارجعوا إلیه فإن کان فیه(ظ)،و إلاّ لیس بحجّة.و قال عبد اللّه بن أحمد«رح»:کتب أبی عشرة ألف ألف حدیث لم یکتب سوادا فی بیاض إلاّ حفظه.و قال عبد اللّه أیضا:لأبی:لمّ کرهت وضع الکتب و قد عملت«المسند»؟فقال عملت هذا الکتاب إماما إذ اختلف النّاس فی سنّة عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم رجع إلیه.و قال أیضا قلت:خرّج أبی«المسند» عن سبع مائة ألف حدیث.قال أبو موسی المدینیّ:و لم یخرّج إلاّ عمّن ثبت عنده صدقه و دیانته دون من طعن فی أمانته ثمّ ذکر بإسناده إلی عبد اللّه بن الإمام أحمد «رح»قال:سألت أبی عن(ظ)عبد العزیز بن أبان،قال:لم أخرّج عنه فی المسند شیئا لمّا حدث بحدیث المواقیت ترکته.قال أبو موسی:فأمّا عدد أحادیث«المسند» فلم أزل أسمع من أفواه النّاس أنّها أربعون ألفا إلی أن قرأت علی أبی منصور بن زریق ببغداد،قال:أنا أبو بکر الخطیب،قال:قال ابن المنادی:لم یکن فی الدّنیا أحد أروی عن أبیه منه-یعنی عبد اللّه بن الإمام أحمد بن حنبل-لأنّه سمع المسند و هو ثلاثون ألفا و التّفسیر و هو مائة ألف و عشرون ألفا،سمع منها ثلاثین ألفا و الباقی و جادة.

فلا أدری هذا الّذی ذکر ابن المنادی أراد به مالا مکرّر فیه أو أراد غیره مع المکرّر فیصحّ القولان جمیعا،و الاعتقاد علی قول ابن المنادی دون غیره،قال:

و لو وجدنا فراغا لعدّدناه إنشاء اللّه تعالی فأمّا عدد الصّحابة رضی اللّه عنهم فنحو من سبعمائة رجل،قال أبو موسی:و من الدّلیل علی أنّ ما أودعه الإمام أحمد«رح»مسنده قد احتاط فیه إسنادا و متنا و لم یورد فیه إلاّ ما صحّ سنده ما

أخبرنا أبو علی الحدّاد قال:

أنا أبو نعیم،أنا ابن الحصین،و أنا ابن المذهب قالا:أنا القطیعیّ ثنا عبد اللّه،قال:

حدّثنی أبی،ثنا محمّد بن جعفر،ثنا شعبة،عن أبی التّیّاح،قال:سمعت أبا زرعة یحدّث عن أبی هریرة عن النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم أنّه قال: یهلک أمّتی هذا الحیّ من قریش.قالوا:

فما تأمرنا یا رسول اللّه؟قال:لو أنّ النّاس اعتزلوهم.قال عبد اللّه قال لی أبی فی مرضه الّذی مات فیه:اضرب علی هذا الحدیث فإنّه خلاف الأحادیث عن النّبی صلی اللّه علیه و سلّم:

ص: 355

یعنی قوله صلی اللّه علیه و سلّم:اسمعوا،و أطیعوا، و هذا مع ثقة رجال إسناده حین شذّ لفظه من الأحادیث المشاهیر أمر بالضّرب علیه،فکان دلیلا علی ما قلنا].

ازین عبارت کالنّار علی العلم و النّور فی الظّلم واضح و لائحست که این مسند معتمد و تألیف مستند در کمال فضل و جلالت و اعتبار و اعتمادست و همه أحادیثش قابل حجیّت و موصوف بصحّتست که خود سبکی آن را أصلی از اصول این امّت مرحومه گفته و از أبو موسی مدینی نقل کرده که او این مسند را أصل کبیر و مرجع وثیق برای أصحاب حدیث گفته و ارشاد نموده که إمام أحمد آن را از أحادیث متکاثره و مسموعات وافره منتخب فرموده و برای راغبین و مقتدین إمام معتمد و برای تنازع متنازعین ملجأ و مستند گردانیده،و استدلالا علی هذا المقال بإسناد ثقات رجال نقل کرده که برادر زاده إمام ممدوح روایت فرموده که إمام أحمد بأولاد خود گفت که این«مسند»را زیاده از هفت لک و پنجاه هزار حدیث برگزیده ام،پس آنچه مسلمین در آن نزاع کنند باین مسند رجوع آرید،اگر در آن باشد یعنی پس حجّت است و إلاّ حجّت نیست.و از پسر إمام أحمد آورده که هر گاه او به پدر خود عرضداشت آنچه حاصلش آنست که با وصف کراهت طبع شریف از تصنیف مسند پرداخت؟ در جواب فرمود آنچه حاصلش این ست که این مسند را إمام و پیشوای خلایق گردانیده ام که هر گاه اختلاف ورزند بسوی آن رجوع آورده شود.و نیز أبو موسی افاده کرده که إمام أحمد درین مسند روایت نکرده مگر از کسی که صدق و دیانت او بثبوت پیوسته و از روایات کسانی که در أمانت ایشان طعن کرده اند دست برداشته، و برین دعوی قول پسر إمام أحمد را سند آورده که او پرسید پدرش را از حال عبد العزیز بن أبان،او در جواب گفت که:چیزی ازو در مسند اخراج نکرده ام هر گاه او حدیث مواقیت را روایت کرد او را ترک کردم.و نیز أبو موسی افاده کرده که إمام أحمد در متون و أسانید مسند احتیاط بکار برده و در آن غیر أحادیث صحیحة السّند وارد نساخته،و استدلال کرده برین دعوی بآنچه حاصلش آنست که إمام أحمد باین مرتبه تنقید و تحقیق و احتیاط بعمل آورده که بعضی از أحادیث را با وصف

ص: 356

آنکه إسناد موثوق داشت و رجالش همه ثقه و عدول بودند لیکن چون آن را با أحادیث شهیره مخالف یافت از مسند خود بیرون ساخت و تا وقت وفات که آخر أیّام دنیا بوده دست از تهذیب و إصلاح این مسند برنداشت.

پس هر گاه إمام أحمد مسند خود را مرجع در اعتبار نموده باشد و امامی گردانیده که اگر مردم در سنّتی از سنن جناب سرور کائنات صلی اللّه علیه و سلّم اختلاف کنند باین رجوع کرده باشند،و هر گاه مسلمین اختلاف کنند در حدیث رسول خدا صلی اللّه علیه و سلّم بسوی مسندش رجوع کنند اگر در آن یابند حجّت ست و إلاّ حجّت نیست.پس بعد درک این افادات متینه چگونه باور توان کرد که حدیث ثقلین که درین مسند بطرق عدیده مروی و مأثورست منکرست و إمام أحمد آن را دیده و دانسته در چنین مسند جلیل الشّأن درج نموده.

کلام ابن عساکر در عظمت مسند احمد بنقل صاحب مناقب احمد

و عمر بن محمد عارف النّهروانی المدنی در رسالۀ«مناقب أحمد»بن حنبل گفته:[قال ابن عساکر:أمّا بعد،فإنّ حدیث المصطفی صلی اللّه علیه و سلّم به یعرف سبل الإسلام و الهدی و یبنی علیه أکثر الأحکام و یؤخذ منه معرفة الحلال و الحرام، و قد دوّن جماعة من الأئمّة ما وقع إلیهم من حدیثه،و کان أکبر الکتب الّتی جمعت فیه هو المسند العظیم الشّأن و القدر«مسند الإمام أحمد»و هو کتاب نفیس یرغب فی سماعه و تحصیله و یرحل إلیه إذ کان مصنّفه الإمام أحمد المقدّم فی معرفة هذا الشّأن و الکتاب کبیر القدر و الحجم مشهور عند أرباب العلم یبلغ أحادیثه ثلثین ألف سوی المعاد و سوی ما ألحق به ابنه عبد اللّه من أعالی الإسناد،و کان مقصود الإمام فی جمعه أن یرجع إلیه فی الاعتبار من بلغه أو رواه].

ازین عبارت واضحست که حسب افادۀ ابن عساکر أکبر کتبی که در علم حدیث جمع کرده شد مسند عظیم الشّأن و القدر سند إمام أحمدست و آن کتابیست نفیس که در سماع و تحصیل آن رغبت نموده می آید و بسوی آن رحلت کرده می شود باین سبب که مصنّفش إمام أحمدست که در معرفت این شان أعنی علم حدیث بر دیگران مقدّمست،و این کتاب کبیر القدر و الحجم و نزد أرباب علم مشهور می باشد،

ص: 357

و مقصود إمام أحمد در جمعش این بود که در اعتبار بسوی آن رجوع آرد هر کسی که باین مسند برسد یا روایت آن کند.

و ظاهرست و لا کظهور الشّمس که چنین إمام مقدّم و ناقد معظّم در چنین مسند مکرّم که آن را مخزن أحادیث و أخبار و مرجع أهل نقد و اعتبار قرار داده هرگز روا نخواهد داشت که حدیثی منکر را با وصف علم بمنکریّت در آن جا داده باشد،ذلک ظنّ الّذین لا یوقنون.

کلام شیخ عبد الحق دهلوی صاحب اسماء رجال مشکوة در این باره

و شیخ عبد الحق دهلوی در«أسماء رجال مشکاة»بترجمۀ أحمد بن حنبل گفته:[و«مسند الإمام أحمد»معروف بین النّاس،جمع فیه أکثر من ثلاثین ألف حدیث و کان کتابه فی زمانه أعلی و أرفع و أجمع الکتب].

ازین افادۀ سراسر إجاده ظاهر و باهرست که مسند إمام أحمد در میان مردم معروفست و این کتاب در زمان مصنّفش أعلی و أرفع و أجمع کتب بود،پس محلّ کمال حیرتست که هر گاه این کتاب در زمان مصنّفش که عصر اجتماع حملۀ أحادیث و أخبار و احتفال نقدۀ روایات و آثار بود أعلی و أرفع و أجمع کتب آن وقت معدود می شد؛باز چگونه گفته شود که مصنف آن با وصف علم وافر و نقد حاضر این کتاب عالی انصاب را مشتمل بر مناکیر و عرضه طعن بر هر ناقد بصیر گذاشته است؟!.

کلام شاه ولی اللّه صاحب حجة اللّه البالغه درین باره

و شاه ولی اللّه در«حجّة اللّه البالغه»گفته:[الطبقة الثانیة-کتب لم تبلغ مبلغ«الموطّأ»و«الصّحیحین»و لکنّها یتلوها،کان مصنّفوها معروفین بالوثوق و العدالة و الحفظ و التّبحّر فی فنون الحدیث و لم یرضوا فی کتبهم هذه بالتّساهل فیما اشترطوا علی أنفسهم فتلقّاها من بعدهم بالقبول و اعتنی بها المحدّثون و الفقهاء طبقة بعد طبقة و اشتهرت فیما بین النّاس و تعلّق بها القوم شرحا لغریبها و فحصا عن رجالها و استنباطا لفقهها و علی تلک الأحادیث بناء عامة العلوم کسنن أبی داود و جامع التّرمذی و مجتنی النّسائی،و هذه الکتب مع الطّبقة الأولی اعتنی بأحادیثها رزین فی«تجرید الصّحاح»و ابن الأثیر فی«جامع الأصول»و کاد«مسند أحمد»یکون من جملة هذه الطبقة،فإنّ الإمام أحمد جعله أصلا یعرف به الصّحیح و السّقیم.قال:ما لیس

ص: 358

فیه فلا تقبلوه].

ازین عبارت ظاهر و واضحست که طبقۀ ثانیه کتب أحادیث؛کتبی است که اگر چه بمرتبۀ«موطّأ»و«صحیحین»نرسیده لیکن تالی آنها می باشد و مصنّفین آنها بوثوق و عدالت و حفظ و تبحّر در فنون حدیث معروف بودند و درین کتب خود راضی نشدند که در شرائط ملتزمه تساهل ورزند،پس باین سبب کسانی که بعد از ایشان آمدند این کتب را تلقّی بقبول نمودند و محدّثین و فقها طبقة بعد طبقة بآن اعتنا کردند،و این کتب در میان مردم مشهور شد و خدمۀ علم حدیث بآن متعلّق گردیدند بشرح غریب آن و محض رجال و استنباط فقه آن و بر أحادیث این کتب بنای عامّۀ علومست،و نزد شاه ولیّ اللّه«مسند أحمد»نیز قریب است که از همین طبقه بوده باشد،چه إمام أحمد آن را أصلی قرار داده ست که بآن صحیح از سقیم شناخته می شود،و در باب این کتاب بمستفیدین جنابش ارشاد فرموده که خبری که در آن نیست آن را قبول نکنید.

پس هر گاه«مسند أحمد»از جلالت و عظمت بمرتبۀ رسیده که در مثل این کتب داخل شدنش قریب ست پس نسبت تساهل بچنین إمام جلیل الشّأن و إثبات و ادخال أحادیث مناکیر در مثل این مسند عظیم المکان که خود مصنّف فخیم آن را اصلی ممیّز بین الصّحیح و السّقیم قرار داده باشد جوریست عظیم و حیفیست ملیم،لا یرضی به ذو طبع سلیم و فهم مستقیم.

و نیز شاه ولی اللّه در رسالۀ«إنصاف»گفته:[و جعل أی أحمد-مسنده میزانا یعرف به حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم،فما وجد فیه و لو بطرق واحد من طرقه فله أصل و مالا فلا أصل له].

ازین افادۀ مختصره در نهایت ظهورست که أحمد مسنده خود را میزانی گردانیده که بآن حدیث جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلّم شناخته می شود پس خبری که در آن یافته شود و لو بطریق واحد من طرقه برای آن اصلی هست و اگر یافته نشود پس برای آن هیچ أصلی نیست و بعد سماع این افاده هرگز باور نمی توان کرد که ناقدی مثل

ص: 359

أحمد در کتابی که آن را میزان نقد و اعتبار و سبر و اختبار أحادیث و أخبار سرور مختار صلی اللّه علیه و سلّم الأطهار آناء اللّیل و أطراف النّهار قرار داده باشد با وصف علم حدیثی منکر را و آن هم بتکرار ذکر نموده راه کذب صریح و تلبیس فضیح پیموده است.

کلام ابو مهدی ثعالبی صاحب مقالید الاسانید درهمین باره

و أبو مهدی ثعالبی در«مقالید الأسانید»بترجمۀ أحمد نقلا عن ابن خلکان گفته:[و ألّف مسنده و هو أصل من اصول هذه الامّة،جمع من الحدیث ما لم یتّفق لغیره].

و نیز در«مقالید الأسانید»بعد ذکر شطری از مآثر أحمد گفته:[و له التّصانیف الفائقة،فمنها«المسند»و هو ثلاثون ألفا و بزیادة ابنه عبد اللّه أربعون ألف حدیث، و قال فیه:و قد جمع أولاده و قرأه علیهم:هذا کتاب قد جمعته و انتقیته من أکثر من سبعمائة ألف و خمسین ألفا،فما اختلف فیه المسلمون من حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فارجعوا إلیه فإن وجدتموه فیه و إلاّ لیس بحجّة].

ازین دو عبارت واضح و لائحست که«مسند أحمد»أصلیست از اصول این امّت که در آن مصنّفش إمام أحمد از حدیث مقداری جمع نموده که برای غیر او از محدّثین اتّفاق نشده،و این مسند از تصانیف فائقه إمام أحمدی می باشد،و خود آن إمام نقّاد بعد جمع أولاد و أحفاد و قرائت این کتاب عظیم الاعتماد بایشان افاده فرموده که این کتابیست که من آن را جمع و انتخاب کرده ام از احادیثی که بیشتر از هفت لک و پنجاه هزار حدیث بود،پس هر گاه مسلمین در چیزی از حدیث رسول صلی اللّه علیه و سلّم اختلاف کنند رجوع باین مسند کنید پس اگر بیابید آن را در آن فبها و إلاّ آن حدیث حجّت نیست.

پس بعد این افاده هرگز بعقل عاقلی درست نمی آید که إمام أحمد درین مسند که أصلی از اصول این امّت ست و خودش آن را مرجع و ملاذ و مفرغ و معاذ مسلمین هنگام اختلاف در حدیث رسول ربّ العالمین علیه و آله آلاف السّلام من الملک الحقّ المبین گردانیده و معیار و میزان حجّیّت أخبار آن جناب قرارش داده بدرج و تسطیر مقرون بتکریر خبری از أخبار مناکیر که خود آن مضطلع خبیر بحالتش ناظر

ص: 360

و بصیر بود این چنین مسند مستند و ملجأ معتمد را مشنوء و معیوب و ملموز و مقصوب فرموده باشد.

کلام مخاطب در بستان المحدثین دربیان حجبت أحادیث مسند احمد

و مخاطب در«بستان المحدّثین»بترجمۀ أحمد در ذکر«مسند»فرموده:

[و إمام أحمد چون از مسوّدۀ این مسند خود فارغ شد همۀ أولاد خود را جمع کرد و برایشان خواند و گفت:این کتابیست که من آن را جمع کرده ام و چیده ام از هفت لکهه و پنجاه هزار حدیث یعنی طرق-پس اگر مسلمانان را اختلافی واقع شود در حدیثی از أحادیث پیغمبر باید که باین کتاب رجوع آرند پس اگر درین کتاب أصل وی بیابند فبها و إلاّ نامعتبر شناسند.راقم حروف گوید:مراد ایشان همان حدیث ست که بدرجۀ شهرت یا تواتر معنوی نرسیده و إلاّ أحادیث صحیحه مشهوره بسیارست که در مسند ایشان نیست،انتهی].

ازین عبارت در کمال وضوحست که مخاطب ما نیز افادۀ إمام أحمد را در کتاب خود نقل می کند و در حجّیّت أحادیث موجوده در آن تقریر و إثبات آن می نماید اگر چه در عدم حجّیّت غیر مذکوره در آن بحسب آنچه خود فهم نموده تخصیصی در آن می فرماید:

پس همه حیرتم که بعد این تحقیق أنیق نزد مخاطب أفیق در توجیه کلام بخاری رشیق محلّ کدام تلمیع و تلفیق خواهد بود؟!و اللّه العاصم عن کید کلّ معاند جحود.

کلام سیوطی در تدریب الراوی در اهمیت مسند احمد

و علامه جلال الدین سیوطی در«تدریب الرّاوی-شرح تقریب النّواوی» بعد شرح قول مصنّف[و أمّا مسند أحمد بن حنبل و أبی داود الطّیالسیّ و غیرهما من المسانید فلا یلحق بالاصول الخمسة و ما أشبهها فی الاحتجاج بها و الرّکون إلی ما فیها]گفته:[تنبیهات-الأول:اعترض علی التّمثیل بمسند أحمد بأنّه شرط فی مسنده الصّحیح.قال العراقیّ:و لا نسلّم ذلک،و الّذی رواه عنه أبو موسی المدینیّ أنه سئل عن حدیث فقال:انظروه فإن کان فی المسند و إلاّ فلیس بحجّة.فهذا أ لیس بصریح فی أنّ کلّ ما فیه حجة،بل فیه أنّ ما لیس فیه لیس بحجّة.قال:علی أنّ ثمّ أحادیث صحیحة مخرجة فی الصّحیح و لیست فیه منها:حدیث عائشة فی قصّة أمّ زرع

ص: 361

قال:و أمّا وجود الضّعیف فیه فهو محقّق،بل فیه أحادیث موضوعة جمعتها فی جزء، و لعبد اللّه ابنه فیه زیادات فیها الضّعیف و الموضوع،انتهی.و قد ألّف شیخ الإسلام کتابا فی ردّ ذلک سمّاه«القول المسدّد»قال فی خطبته:و قد ذکرت فی هذه الأوراق ما حضرنی من الکلام علی الأحادیث الّتی زعم بعض أهل الحدیث أنّها موضوعة و هی فی«مسند أحمد»ذبّا عن هذه التّصنیف العظیم الّذی تلقّته الامّة بالقبول و التّکریم و جعله إمامهم حجّة یرجع إلیه و یعوّل عند الاختلاف علیه.ثمّ سرد الأحادیث الّتی جمعها العراقیّ و هی تسعة و أضاف إلیها خمسة عشر حدیثا أوردها ابن الجوزیّ و هی فیه و جمعتها فی جزء سمّیته«الدّلیل الممهّد»مع الذّبّ عنها و عدّتها أربعة و عشرون حدیثا].

ازین عبارت ظاهرست که ذکر مسند أحمد در زمره کتبی که بمرتبۀ اصول خمسه و ما أشبهها در احتجاج بآن و رکون بسوی چیزی که در آنست نمی رسد موجب اعتراض و ایراد شده به اینکه أحمد در مسند خود شرط کرده است که أحادیث صحیحه در آن درج نماید،هر چند عراقی بمزید مجازفت و عدوان و مخالفت تصریحات أکابر أعیان؛بادیه پیمای قدح و جرح این مسند جلیل الشّأن گردیده،بر سر ادّعای باطل وجود أحادیث ضعیفه بلکه موضوعه در مثل این سفر عظیم المکان رسیده،و از کمال بی اندامی و بی حجابی احادیثی را که زعم فاسد نسبت بآن داشت در جزء مفرد جمع نموده بوادی خلاعت و جلاعت بأقدام صفاقت و رقاعت پیموده،لیکن محقّق لا ثانی ابن حجر عسقلانی با وصفی که تلمیذ رشید حضرت عراقی می باشد بمفاد«الحقّ أحقّ بالاتّباع» از راه نهایت درد دین و حمایت حمای چنین مرجع و ملاذ مسلمین؛قیام بدفع طعن طاعن ازین مسند مستند و موئل معتمد،واجب انگاشته در توهین و تهجین مزعوم عراقی أفین دقیقۀ فرو نگذاشته و در ردّ آن جزء مفرد تصنیفی خاصّ مسمی بقول مسدد فی الذّب عن مسند أحمد ساخته بأخذ ثار إمام جلیل الفخار خود پرداخته و در خطبۀ آن تصنیف منیف بجرم استهانت و استخفاف این مسند عظیم الإحصاف منیع الأطراف استاد بارع الأوصاف خود را از راه تنبیه و تعبیر ببعضی أهل حدیث تعبیر کرده

ص: 362

و افاده فرموده که مسند أحمد تصنیف عظیم ست و آن را امّت محمّدیّه علی نبیّها و آله آلاف السّلام و التّحیّة تلقّی بقبول و تکریم نموده است و إمام ایشان أحمد آن را حجّتی قرار داده که بسوی آن رجوع کرده می شود و وقت اختلاف بر آن اعتماد نموده می آید.

و نیز ازین عبارت ظاهرست که علاّمۀ سیوطی هم در ذبّ قدح قادحین از حریم أحادیث این مسند رزین؛تصنیفی مخصوص مسمی بقول ممهّد در قالب تحریر ریخته سلسلۀ ریب و اشتباه برای ناظرین با انتباه گسیخته.

پس گمان ندارم که پس از گوش کردن این ماجرای شگرف و استماع این افادۀ ژرف أحدی از أرباب کیاست و ظرف جرف منکریّت حدیث ثقلین را که در«مسند أحمد»بطرق عدیده و أسانید سدیده مندرجست و آن هم مسندا إلی أحمد نفسه؛حظّی از واقعیّت خواهد داد،یا برای نقل حضرت بخاری که بلا شبهه از حلیه صحّت عاری و در وادی أکاذیب جاریست و زنی خواهد نهاد،و اللّه ولیّ التوفیق و الإرشاد، و هو العاصم بمنّه عن الرّکون إلی العصبیة و العناد.

و اگر هنوز هم بعضی از متعصّبین متعنّتین را محلّ ریب و ارتیاب در بطلان نقل بخاری والا نصاب باقی بوده باشد،حرفی بس نغز که قاطع ألسن أرباب جدال و مرا،و قامع أرؤس أصحاب مکابره و امتراءست باید شنید،و بنظر حقیقت نگر حقیّت حقّ واضح السّفور و إضاءت صدق لامع النّور باید دید.

کلام ابن صلاح صاحب علوم الحدیث در عقیدۀ احمد راجع بأحادیث ضعیفه

علامه تقی الدین أبو عمر و عثمان بن عبد الرحمن الشّافعی المعروف بابن الصّلاح در کتاب«علوم الحدیث»گفته:[ثمّ إنّ الغریب ینقسم إلی صحیح کالأفراد المخرجة فی الصّحیح و إلی غیر صحیح و ذلک و هو الغالب علی الغرائب،روینا عن أحمد ابن حنبل رضی اللّه عنه أنّه قال غیر مرّة:لا تکتبوا هذه الأحادیث الغرائب فإنّها مناکیر و عامّتها من الضّعفاء].

ازین عبارت سراسر بشارت واضح و ظاهرست که إمام أحمد بن حنبل بمستفیدین جنابش کرّة بعد اولی و تارة بعد اخری از راه کمال نصح ارشاد فرموده که:ننویسید

ص: 363

این أحادیث غرائب را که بتحقیق آنها مناکیرست و عامّۀ آن از ضعفاست.

پس هر گاه این إمام طویل الباع أتباع و أشیاع خود را از کتابت أحادیث مناکیر بتأکید و تکریر منع و تحذیر فرموده باشد و برای مطلق کتابت آن و لو بغیر العمل و بدون جعلها حجّة رضا نداده باشد؛هرگز هرگز راست نمی آید و درست نمی نشیند که خود آن جهبذ خبیر و نقّاد بصیر با وصف علم ببودن حدیث ثقلین از مناکیر و إظهار منکریّت آن بر مثل بخاری نحریر بر اخراج آن در مسند عدیم النّظیر و نیز ادراج آن در کتاب«مناقب جناب أمیر»علیه و صنوه و آله آلاف السّلام من الملک القدیر اقدام نموده خود را مستوجب توبیخ و تعییر و تأنیب و تشویر ایزد خبیر که در کتاب خود فرموده است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ ، کبر مقتا عند اللّه أن تقولوا ما لا تفعلون»،و نیز ارشاد کرده است«أ تأمرون النّاس بالبرّ و تنسون أنفسکم و أنتم تتلون الکتاب أ فلا تعقلون»ساخته،و باین تضجیع و تقصیر -غلط گفتم!-بلکه تخلیط و تعزیر خویشتن را در مضیق دار و گیر أصحاب نحاریر و مؤاخذۀ دیگر أرباب تنقید و تنقیر انداخته باشد.

بالجمله،بعد درک این معنی بر هر ذی شعور بکمال ظهور واضح گردید که نسبت تعدید أحمد این حدیث از مناکیر کذبیست منکر و زوریست أنکر،و الحمد للّه الّذی أبدی الحق و أظهر،و أبطل الباطل فدمدم علیه و دمّر.

ص: 364

رد قدح ابن جوزی در حدیث ثقلین و اثبات و ثاقت صحیح مسلم از کلمات علماء
اشاره

اهلسنت و نقل علماء اهل سنت حدیث ثقلین را از مسلم در کتب خودشان(165 وجه)

و از صنائع شنیعه و بدائع فظیعه و غرائب بادیة العوار و عجائب واضحة الشنار این ست که ابن الجوزی با آن همه طول باع و وسعت اطّلاع و غزارت علوم دینیّه و مهارت در فنون یقینیّه و تقدّم در علم حدیث و أثر،و تفوّق بر ناقدین أهل نظر؛إلی غیر ذلک من المفاخر المبهرة و المآثر المزهرة که حضرات أهل سنّت بکمال مبالغه و اغراق برای حضرتش ثابت می کنند از جمیع طرق و أسانید کثیرۀ و منیرۀ این حدیث شریف تعامی صریح نموده،بسندی طریف روایت این خبر منیف فرموده،و از راه کمال نصب و عدوان و نهایت بغض و شنان با أهل بیت سیّد الإنس و الجانّ،علیه و علیهم آلاف السّلام من الملک المنّان آن را در کتاب«العلل المتناهیة فی الأحادیث الواهیه» که موضوع آن بیان أحادیث واهیۀ متزلزلۀ شدیدة التّزلزل کثیرة العلل می باشد؛ مندرج ساخته،بحکم عدم صحّت و إظهار مقدوحیّت رجال سند آن أعلام مشاقّت و مخالفت إعلام،بلکه رایات منابذت و معاندت اسلام و أهل اسلام افراخته،چنانچه در کتاب مذکور گفته:

[حدیث فی الوصیّة لعترته:

أنبأنا عبد الوهّاب الأنماطیّ،قال:أخبرنا محمّد بن المظفّر،قال:نا:أحمد بن محمّد العتیقیّ،قال:حدّثنا یوسف بن الدّخیل، قال:حدّثنا أبو جعفر العقیلیّ،قال:نا:أحمد بن یحیی الحلوانیّ قال:نا:عبد اللّه بن داهر،قال:نا:عبد اللّه بن عبد القدّوس،عن الأعمش،عن عطیة،عن أبی سعید،قال:

قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی و إنّهما لن یتفرّقا جمیعا حتّی یردا علیّ الحوض،فانظروا کیف تخلفونی فیهما. قال المصنّف:هذا حدیث لا یصحّ؛أمّا عطیة فقد ضعّفه أحمد و یحیی و غیرهما،و أمّا ابن عبد القدّوس فقال یحیی:لیس بشیء رافضیّ خبیث،و أمّا عبد اللّه بن داهر فقال أحمد و یحیی:

لیس بشیء ما یکتب منه إنسان فیه خیر].

و فساد این کلام شناعت انضمام فظاعت التیام که در وهن و انصرام حاکی تفاریق رمام و مشبه متقصفات ثمام می باشد بر ناظر افادات أکابر أعلام و متتبّع تحقیقات أجلّۀ عظام سنّیّه واضح و لائحست بوجوه عدیده و براهین سدیده:أول آنکه:این حدیث

ص: 365

شریف را مسلم در«صحیح»خود بطرق عدیده اخراج نموده و ظاهرست،و لا کظهور النّار علی العلم،که موجود بودن حدیثی و لو بطریق واحد درین کتاب دلیل صحّت آنست نزد مسلم بلا ریب،فکیف لو کان بطرق عدیدة.پس محلّ کمال عجب ست از ابن الجوزی که با آن همه وسعت نظر و تقوب بصر از وجود این حدیث شریف در«صحیح مسلم»إعراض ورزیده بکلمۀ ردیّۀ«هذا حدیث لا یصحّ»متفوّه گردیده.

دوم آنکه:خود مسلم افاده فرموده که آنچه داخل صحیح کرده ام چیزیست که إجماع کرده اند علماء حدیث بر آن،چنانچه علاّمۀ سیوطی در«تدریب الرّاوی» گفته:[قال مسلم:لیس کل شیء عندی صحیح وضعته ههنا إنّما وضعت ما أجمعوا علیه].و شیخ عبد الحق دهلوی در«أسماء الرّجال مشکاة»بترجمۀ مسلم گفته:

[و قال فی کتابه:أوردت فی هذا الکتاب ما صحّ و أجمع علیه العلماء]پس بنا بر این افاده ادخال مسلم حدیث ثقلین را در صحیح خود دلیل واضحست بر إجماع علمای حدیث بر صحّت آن،و بعد ثبوت إجماع علما بر صحّت این حدیث شریف حرف عدم صحتش بر زبان آوردن برهان لائحست بر مشاقت رسول و اتّباع سبیل غیر مؤمنین میلا إلی الانحراف و العدول،و اللّه العاصم عن شرّ کلّ معاند جهول.

سوم آنکه:صحّت أحادیث«صحیح بخاری»و«صحیح مسلم»قطعی ست نزد ابن صلاح و أبو إسحاق و أبو حامد اسفراییّین و قاضی أبو الطیّب و شیخ أبو إسحاق شیرازی و أبو عبد اللّه حمیدی و أبو نصر عبد الرحیم بن عبد الخالق و سرخسی حنفی و قاضی عبد الوهّاب مالکی و أبو یعلی و ابن الزّاغونی حنبلیّین و ابن فورک و أکثر أهل کلام أشعریّه و أهل حدیث قاطبة و همین ست مذهب سلف سنّیّه عامّة و نزد محمّد بن طاهر مقدسی هم أحادیث صحیحین قطعیّ الصّحة است،بلکه آنچه بر شرط شیخین باشد نیز بالقطع صحیح ست چه جا خود أحادیث شیخین.و بلقینی استاذ عسقلانی و ابن تیمیّه و ابن کثیر شامی و ابن حجر عسقلانی و علاّمۀ سیوطی و إبراهیم بن حسن الکردی الکورانی و شیخ أحمد بن محمّد بن أحمد نخلی و شیخ عبد الحقّ دهلوی و شاه ولیّ اللّه نیز قائل بقطعیّت صحّت أحادیث صحیحین اند،کما فصّلناه بحمد اللّه تعالی فی مجلّد

ص: 366

حدیث المنزلة.و ظاهرست که حدیث ثقلین نیز از أحادیث«صحیح مسلم»ست، پس نزد این جماعت کثیره علمای أعلام و محقّقین عظام سنّیّه صحّت آن نیز قطعی خواهد بود،و بعد ادراک این معنی کیست که در بطلان ادّعاء ابن الجوزی ریبی داشته باشد؟! چهارم آنکه:چنانچه از افادۀ مسلم إجماع علماء سابقین یا معاصرین مسلم بر صحّت أحادیث صحیحش ثابت ست؛همچنین إجماع أهل حدیث مطلقا نیز بر صحّت کتابش از افادات أکابر سنّیّه واضح می شود.شاه ولیّ اللّه در«قرّة العینین»در ذکر آیه تطهیر گفته:[و قومی گفته اند که قصّۀ دعای آن حضرت صلعم در باب مرتضی و زهراء و حسنین رضی اللّه عنهم واقع نشده است،و این نیز کذبست زیرا که حدیث در«صحیح مسلم»مذکورست و أهل حدیث مجمع اند بر صحّت آن]انتهی.و پر ظاهرست که بعد تحقّق إجماع علمای أهل حدیث از سابقین و لاحقین بر صحّت أحادیث«صحیح مسلم»نسبت بحدیثی که در آن مروی و مأثور باشد إنکار صحّت کردن چقدر داد اتّباع علماء أعلام و أساطین فخام خود دادنست.

پنجم آنکه:علاّمۀ طیبی در«کاشف-شرح مشکاة»گفته:[فإن قلت:

ما وثوقک إنّک علی الصّراط المستقیم؟فإنّ کلّ فرقة تدعی أنّها علیه.قلت:بالنّقل عن الثّقات المحدّثین الّذین جمعوا صحاح الأحادیث فی اموره صلی اللّه علیه و سلّم و أحواله و أفعاله و فی أحوال الصّحابة مثل«الصّحاح السّتّة»الّتی اتّفق الشّرق و الغرب علی صحّتها و شرّاحها کالخطابیّ و البغویّ و النّوویّ اتّفقوا علیه،فبعد ملاحظته ینظر من الّذی تمسّک بهدیهم و اقتفی أثرهم].ازین عبارت ظاهرست که بر صحّت«صحاح ستّه» که بلا ریب«صحیح مسلم»داخل آنست أهل شرق و غرب اتّفاق کرده اند.پس واضح گردید که علاوه بر أهل حدیث قاطبۀ أهل شرق و غرب بر صحّت این کتاب اتّفاق دارند،پس حالا أهل إنصاف ملاحظه فرمایند که چگونه ابن الجوزی حدیثی را که در مثل این کتاب مخرج و مرویست مقدوح و مجروح وانموده بکلمۀ فاضحه لا یصحّ بوادی مخالفت أهل شرق و غرب پیموده.

ص: 367

ششم آنکه:أبو مهدی ثعالبی در«مقالید الأسانید»بترجمۀ مسلم گفته[و کان الحافظ أبو علی النّیسابوریّ یقدّم صحیحه علی سائر التصانیف و قال:ما تحت أدیم السّماء أصحّ من کتاب مسلم.و إلیه جنح بعض المغاربة،و مستندهم أنّه شرط أن لا یکتب فی صحیحه إلاّ ما رواه تابعیّان ثقتان عن صحابیّین و کذا وقع فی تبع التّابعین و سائر الطّبقات إلی أن ینتهی إلیه مراعیا فی ذلک ما لزم فی الشّهادة و لیس هذا من شرط البخاریّ و اعترض هذا المستند بفقده فی

حدیث إنّما الأعمال بالنّیّات، فإنّه أخرجه مسلم و لم یروا من جمیع وجوهه إلاّ عن عمر،و لم یروه عن عمر إلاّ علقمة.و اجیب بأنّه إنّما أورده لثبوت صحّته و شهرته و التّبرّک به لا بقصد أن یکون من جملة ما التزم فیه الشّرط.علی أنّ الشّرط فی نفس الأمر موجود و لم یذکره اعتمادا علی غیره،و النّادر لا حکم له].

و شاه صاحب در«بستان المحدّثین»بترجمۀ مسلم فرموده اند:[و او را مؤلّفات بسیارست که در همۀ آنها داد تحقیق و إمعان داده،خصوصا درین صحیح عجائب این فنّ را ودیعت نهاده هم بالخصوص در سرد أسانید و حسن سیاق متون ورع تامّ و تحرّی ما لا کلام و روایت و تلخیص طرق مع الاختصار و ضبط؛انتشار بی نظیر افتاده، لهذا حافظ أبو علی نیشاپوری صحیح او را بر تصانیف این علم ترجیح می داد و می گفت:

ما تحت أدیم السّماء أصحّ من کتاب مسلم.و جماعة از مغاربه نیز بهمین رفته است و دلیل ایشان آنست که شرط مسلم آنست که در صحیح خود نمی نویسد مگر حدیثی را که لا اقل دو تابعی ثقه آن را از دو صحابی روایت کرده باشند.و هکذا فی جمیع الطّبقات من تبع التّابعین فمن دونهم تا آنکه بوی منتهی شود و در أوصاف رواة اکتفا بمحض عدالت ندارد بلکه شرائط شهادت را رعایت می فرماید و این قدر ضیق نزد بخاری نیست.

راقم حروف گوید که علماء دیگر درین شرط بحث کرده اند زیرا که

حدیث «إنّما الأعمال بالنیّات» به خلاف این شرط ست و در«صحیح مسلم»موجودست إلاّ از حضرت عمر بجمیع وجوهه و روایاته،و از عمر روایت آن نکرده مگر علقمه،آری از علقمه تفرق و انشعاب بسیار روداده.مغاربه جواب داده اند که این حدیث را بقصد

ص: 368

تبرّک و تیمّن آورده ست و هم بجهت شهرت طرق آن و ثبوت صحّت آن شرط خود را در آن مراعات ننموده،و علاوه این که این شرط در آن حدیث موجودست گو در صحیح او مذکور نباشد،زیرا که از صحابه از حضرت عائشه و أبو هریره آن را روایت کرده ازین هر دو تابعین بسیار روایت کرده،بالجمله این حدیث صحیح را از سه لکهه حدیث مسموع خود انتخاب نموده و نهایت تورّع و احتیاط در آن بکار برده]انتهی.

و در کمال وضوحست که هر گاه حدیث ثقلین در کتابی مخرّج و مذکور باشد که صحیح تر از آن کتابی تحت أدیم السّماء موجود نیست و آن کتاب را حافظ أبو علی نیسابوری و جماعتی از علماء مغاربه بدلیل و برهان صحیح بر کتاب بخاری تفضیل و ترجیح داده اند باز در حق این حدیث حرف عدم صحّت زدن چقدر داد مصادمت حقّ عزیز المثار و منابذت صدق واضح الآثار دادن،و سوء سریرت و احتقاب جریرت خویشتن را فرا روی أصحاب نصفت نهادن ست.

و محتجب نماند که أبو علی نیسابوری از أعاظم حفّاظ ثقات و أفاخم أیقاظ أثبات سنّیّه است.

ترجمه حافظ ابو علی نیشابوری که از«صحیح مسلم»تجلیل فراوان نموده

عبد الکریم سمعانی در کتاب«الأنساب»در ذکر لقب حافظ گفته:[و ذکرت من حفّاظ الحدیث واحدا عرف به و هو أبو علیّ الحافظ النّیسابوریّ و اسمه الحسین بن علیّ بن یزید بن داود بن یزید الحافظ واحد عصره فی الحفظ و الإتقان و الورع و الرّحلة،سمع بنیسابور:جعفر بن أحمد ابن نصر الحافظ،و بهراة:أبا علی الحسین بن إدریس الأنصاریّ،و بنسا:الحسن بن سفیان،و بمرو:عبد اللّه بن محمود السّعدیّ،و بجرجان:

عمران بن موسی،و بالرّیّ:إبراهیم بن یوسف الهسنجانیّ،و ببغداد عبد اللّه بن محمّد بن ناجیة،و بالکوفة:محمّد بن جعفر القتّات،و بالبصرة:أبا خلیفة القاضی،و بواسط:

جعفر بن أحمد بن سنان الحافظ،و بالأهواز:عبدان بن أحمد العسکریّ،و بتستر:

أحمد بن یحیی بن زهیر،و بإصبهان:أبا عبد اللّه محمّد بن نصیر،و بالموصل:أبا یعلی أحمد بن علی المثنّی،و بمکّة:المفضّل بن محمّد الجندیّ،و بدمشق:أبا الحسن أحمد بن

ص: 369

عمیر بن حوصا،و بمصر:أبا عبد الرّحمن أحمد بن شعیب النّسائیّ و بغزّة:الحسن بن فرج الغزّیّ صاحب ابن بکیر و جماعة یطول ذکرهم من هذه الطبقة.أکثر عنه الحفّاظ؛مثل أبی عبد اللّه محمّد بن إسحاق بن مندة الاصبهانیّ و أبی عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه البیّع و أبی عبد اللّه محمّد بن إبراهیم بن جعفر الجرجانی و غیرهم.و ذکره الحاکم أبو عبد اللّه الحافظ فی «تاریخ نیسابور»فقال:أبو علی الحافظ النّیسابوریّ،ذکره فی الشرق کذکره بالغرب،مقدّم فی مذاکرة الأئمّة و کثرة التّصنیف،و کان مع تقدّمه فی هذه العلوم أحد المعدّلین المقبولین فی البلد،سمع بغزّة«الموطّأ»من الحسن بن الفرج بن بکیر و ذکر ابتداء أمره فقال:کنت اختلف إلی الصّاغة و فی جوارنا فقیه من الکرّامیّة (یدعی.صح.ظ)بالولیّ فکنت أختلف إلیه بالغدوات و آخذ عنه الشّیء بعد الشّیء من مسائل الفقه،فقال لی أبو الحسن الشافعیّ:یا أبا علی!لا تضیع أیّامک،ما تصنع بالاختلاف إلی الولیّ و بنیسابور من العلماء و الأئمّة عدّة؟!فقلت له:إلی من أختلف؟ قال:إلی إبراهیم بن أبی طالب،فأوّل ما اختلفت فی طلب العلم إلی إبراهیم بن أبی طالب سنة أربع و تسعین و مائتین،فلمّا رأیت شمائله و سمته و حسن مذاکرته للحدیث حلا فی قلبی،فکنت أختلف إلیه و أکتب عنه الأمالی،فحدّث یوما عن محمّد بن یحیی عن إسماعیل بن أبی أویس،فقال لی بعض أصحابنا:لم لا تخرج إلی هراة؟فإنّ بها شیخ ثقة یحدّث عن اسماعیل بن أبی أویس.فوقع ذلک فی قلبی فخرجت إلی هراة و ذلک فی سنة خمس و تسعین،ثمّ قال:و انصرفت من هراة و قد مات إبراهیم بن أبی طالب فسمعت فی تلک الأیّام کتاب«الموطّأ»من علیّ بن الحسین الصّفّار عن یحیی بن یحیی.و قال أبو علی:کنّا بغزة علی باب الحسن بن الفرج و نحن نسمع منه«الموطّأ»عن یحیی بن بکیر و معنا جماعة من الغرباء من أهل مصر فقلت لهم:

أکثر«الموطّأ»عندنا من روایة یحیی بن یحیی النّیسابوری عن مالک،فاستحسنوا ذلک،فقالوا لی:هل عندک منه نسخة حتّی نسمعها منک؟و قد کان أبو علی خرج عن هراة إلی مروالرّوذ و کتب عن یوسف بن موسی المروروذی و انحدر منها إلی مرو و منها إلی جرجان،فجوّد عن عمران بن موسی ثم انصرف من هناک إلی الحسن بن سفیان

ص: 370

فسمع«مسانید ابن المبارک»و«منتخب المسند»و«مسند أبی بکر بن أبی شیبة» و انصرف إلی نیسابور و قال:لمّا انصرفت إلی نیسابور سمعت«مسند إسحاق بن راهویه»عبد اللّه بن شیرویه ثم تأهبّت للخروج إلی العراق و الشّام و الحجاز و قال:

و استأذنت أبا بکر محمّد بن إسحاق بن خزیمة فی الخروج إلی العراق سنة ثلث و ثلاثمائة فقال:أ توحشنا بمفارقتک؟یا با علی!و قد رحلت و أدرکت الأسانید العالیة و تقدّمت فی حفظ الحدیث و لنا فیک فائدة و انس،فلو أقمت؟فما زلت به حتّی أذن، فخرجت إلی الرّی و بها علیّ بن الحسن بن مسلم الأصبهانیّ و کان من أحفظ مشایخنا و أمتنهم(و أثبتهم.ن)و أکثرهم فایدة،أفادنی عن إبراهیم بن یوسف الهسنجانی و غیره من مشایخ الرّیّ ما لم أکن أهتدی أنا إلیه.

ثمّ دخلت بغداد و جعفر الفریابیّ حیّ و قد أمسک عن الحدیث و دخلت علیه غیر مرّة و یکتب بین یدیه و کنّا ننظر حسرة و مات و أنا ببغداد سنة أربع و ثلاثمائة و صلّیت علی جنازته.ثمّ یقول أبو علی:وا أسفا علی حدیث سلیمان التّیمی عن أبی قلابة عن أنس!و کان یقول:و فیما ذکر الفریابی(غنیة.صح.ظ)ثمّ قال:و لمّا فاتنی ما فات من الفریابیّ ترکت بغداد و خرجت إلی الأنبار و کتبت حدیث بهلول بن إسحاق و أحادیث ابن أبی اویس و سعید بن منصور و غیرهما ثمّ انصرفت إلی بغداد و أقبلت علی السّماع من أبی ناجیة و قاسم و الصّوفی و لزمت أبا خلیفة-یعنی بالبصرة- حتّی سمعت حدیثه عن آخره إلاّ الأخبار و ما لم أجد السّبیل إلی سماعه،و حضرت أبا خلیفة و هو یهدّد وکیلا له و یقول:و اللّه لأضحکنّ الحیطان من دمک!ثمّ قال فی آخر کلامه:أ تعود یا لکع؟فقال الوکیل:لا أصلحک اللّه!قال:بل أنت لا أصلحک اللّه و لا بارک اللّه فیک!قم عنّی!قال الحاکم أبو عبد اللّه:و سالت أبا علی عن الحسن بن الفرج الغزی و سماعهم«الموطّأ»منه فقال:ما کان إلاّ صدوق(صدوقا.ظ)قلت:

إنّ أهل الحجاز یذکرون أنّه سمع بعض«الموطّأ»فحدّث بالکلّ،فقال:ما رأینا إلاّ الخیر،قرأ علینا من أصل کتابه فی القراطیس ثمّ قال:انصرف أبو علی من مصر إلی بیت المقدس و حجّ حجّة اخری.ثمّ انصرفت إلی بیت المقدس و انصرف علی

ص: 371

طریق الشّام إلی بغداد،و هو باقعة فی الحفظ و لا یطیق مذاکرته أحد ثمّ انصرف إلی خراسان و وصل إلی وطنه و لا یفی لمذاکرته أحد من حفّاظنا.ثمّ إنّ أبا علی أقام بنیسابور إلی سنة عشر و ثلاثمائة یصنّف و یجمع الشّیوخ و الأبواب و جوّدها ثمّ حملها إلی بغداد سنة عشر و معه أبو عمرو الصّغیر فأقام ببغداد و لیس بها أحفظ إلاّ أن یکون أبو بکر بن الجعابی فإنّ أبا علیّ یقول:ما رأیت من البغدادیّین أحفظ منه،ثمّ خرج إلی مکّة و معه أبو عمرو فحجّ و خرج إلی الرّملة و أبو العبّاس محمّد بن الحسن بن قتیبة حیّ،ثم انصرف إلی دمشق و قد لحق أحمد بن عمیر من الغرباء ما لحق و أحمد بن عمیر إمام أهل الحدیث و رئیس الشّام،و ذکر قصّة طویلة.ثمّ جاء إلی حران و انتخب علی أبی عروبة الانتخاب المنسوب إلیه،و انصرف إلی بغداد و أقام بها حتّی نقل ما استفاد إلی مصنّفاته فی تلک الرّحلة و ذاکر الحفّاظ بها،و انصرف من العراق و لم یرحل بعدها إلاّ إلی سرخس و طوس و نسأ.و ذکر أبو علی الحافظ قال:أتیت أبا بکر بن عبدان فقلت:اللّه!اللّه!یحتال لی أبوک فی حدیث سهل بن عثمان العسکریّ عن عبادة عن عبید اللّه بن عمر عن عبید اللّه بن الفضل عن عبید اللّه بن أبی رافع عن علیّ حدیث افتتاح الصّلوة،فقال:یا با علی!قد حلف الشّیخ أنّه لا یحدّث بهذا الحدیث و أنت بالأهواز،فشقّ علیّ ذلک و أصلحت أسبابی للخروج و دخلت علیه و ودّعته و سبقنی جماعة من أصحابنا ثمّ انصرفت و اختفیت فی موضع إلی یوم المجلس و حضرته متنکّرا من حیث لم یعلم بی أحد فخرج و أملی الحدیث من أصل کتابه و کتبه و أملی عشر حدیث ممّا کان قد امتنع علیّ فیها،ثمّ بلغنی بعد ذلک أنّ عبدان قال لبعض أصحابه:فوتنا أبا علی النّیسابوری تلک الأحادیث فقیل له:یا با محمّد!إنّه کان فی المجلس و قد سمع الأحادیث فتعجّب من ذلک و کان أبو علی یقول:کان عبدان یفی بحفظ مائة ألف حدیث،ثمّ قال الحاکم أبو عبد اللّه الحافظ:و عقد له مجلس الإملاء سنة سبع و ثلاثین و ثلاثمائة و هو ابن ستّین سنة فإنّ مولده کان سنة سبع و سبعین.

ثمّ لم یزل یحدّث بالمصنّفات و الشّیوخ بقیّة عمره،و توفی عشیّة الأربعاء، و دفن عشیّة الخمیس الخامس عشر من جمادی الاولی من سنة تسع و أربعین و

ص: 372

ثلاثمائة،و غسله أبو عمرو بن مطر،و صلّی علیه أبو بکر بن المؤمّل،و دفن فی مقبرة باب معمر].

و ذهبی در«تذکرة الحفّاظ»گفته:[أبو علی الحافظ الإمام محدّث الإسلام الحسین بن علی بن یزید بن داود النّیسابوریّ،أحد جهابذة الحدیث،قال أبو عبد اللّه الحاکم:هو واحد عصره فی الحفظ و الإتقان و الورع و المذاکرة و التّصنیف،سمع إبراهیم بن أبی طالب و علیّ بن الحسین و عبد اللّه بن شیرویه و جعفر بن أحمد الحافظ و الحسین بن إدریس و محمّد بن عبد الرحمن الشّامیّ و الحسن بن سفیان و محمّد بن جعفر الکوفیّ القباب(القتّات.ظ)و أبا خلیفة الجمحیّ و محمّد بن بصیر مسند أصبهان و الحسن بن الفرج الغزی صاحب یحیی بن بکیر و عمران بن موسی بن مجاشع و أبا عبد الرّحمن النّسائیّ و أبا یعلی الموصلیّ و عبدان الأهوازی و خلائق من طبقتهم بخراسان و الحجاز و الشّام و العراق و مصر و الجزیرة و الجبال.مولده سنة سبع و سبعین و مائتین،و أوّل سماعه کان فی سنة أربع و تسعین و کان فی حداثته یشتغل بالصّیاغة فنصحه بعض العلماء و أشار إلیه بطلب العلم لما شاهد من ذکائه.و عن أبی علیّ قال:

دخلت إلی هراة فی سنة خمس و تسعین و حضرت أبا خلیفة و هو یهدّد وکیلا له و یقول:أ تعود یا لکع؟فیقول:لا أصلحک اللّه!فقال:بل أنت لا أصلحک اللّه!قم عنّی! قال الحاکم:کنت أری أبا علی معجبا بأبی یعلی الموصلی بإتقانه،قال:و کان لا یخفی علیه من حدیثه إلاّ الیسیر و لو لا اشتغاله باستماع کتب القاضی أبی یوسف من بشر بن الولید لأدرک بالبصرة أبا الولید الطیالسیّ و سلیمان بن حرب.قال الحاکم:کان أبو علی باقعة فی الحفظ لا یطاق مذاکرته و لا یفی بمذاکرته أحد من حفّاظنا،خرج إلی بغداد ثانیا فی سنة عشر و قد صنّف و جمع فأقام ببغداد و ما بها أحد أحفظ منه إلاّ أن یکون أبو بکر الجعابیّ فإنّی سمعت أبا علیّ یقول:ما رأیت ببغداد أحفظ منه و سمعت أبا علی یقول:کتب عنّی أبو محمّد بن صاعد غیر حدیث فی المذاکرة و کتب عنّی ابن جوصا جملة.قلت:و حدّث عنه أبو بکر أحمد بن إسحاق الضّعبیّ و أبو الولید الفقیه،و هما أکبر منه و أبو عبد اللّه بن مندة و أبو عبد اللّه الحاکم و أبو طاهر بن محمش

ص: 373

و أبو عبد الرّحمن السّلمیّ و طائفة سواهم.قال أبو بکر بن أبی دارم الحافظ:ما رأیت ابن عقدة یتواضع لأحد من الحفّاظ کتواضعه لأبی علی النّیسابوری.قال الحاکم:

و سمعت أبا علیّ یقول:اجتمعت ببغداد مع أبی أحمد العسّال و أبی إسحاق بن حمزة و أبی طالب بن نصر و أبی بکر الجعابیّ فقالوا:امل من حدیث نیسابور مجلسا، فامتنعت،فما زالوا بی حتّی أملیت علیهم ثلاثین حدیثا ما أجاب واحد منهم فی حدیث منها سوی أبی حمزة فی حدیث واحد،قال أبو عبد الرحمن السّلمیّ:سألت أبا الحسن الدّار قطنیّ عن أبی علیّ النّیسابوریّ،فقال:إمام مهذّب،أنبأنی المسلم بن محمّد عن القاسم بن علیّ،أنا أبی،أنا أخی أبو الحسن،سمعت أبا طاهر السّلفیّ،سمعت غانم بن أحمد،سمعت أحمد بن الفضل الباطرقانی،سمعت ابن مندة یقول:سمعت أبا علی النّیسابوریّ یقول:و ما رأیت أحفظ منه،قال:و ما تحت أدیم السّماء أصحّ من کتاب مسلم.قال عبد الرحمن بن مندة:سمعت أبی یقول:ما رأیت فی اختلاف الحدیث و الإتقان أحفظ من أبی علی النّیسابوریّ.قال القاضی أبو بکر الأبهریّ:

سمعت أبا بکر بن داود یقول لأبی علی النّیسابوری:من إبراهیم عن إبراهیم عن إبراهیم؟فقال:إبراهیم بن طهمان عن ابراهیم بن عامر البجلی عن ابراهیم النخعیّ.

قال:أحسنت یا أبا علی!قال الحاکم:کان أبو علی یقول:ما رأیت فی أصحابنا مثل الجعابیّ حیّرنی حفظه،قال:فحکیت هذا لأبی بکر فقال:یقول(هذا.صح.ظ) أبو علی و هو استاذی علی الحقیقة.قال الحاکم:توفی فی جمادی الاولی سنة تسع و أربعین و ثلاثمائة،

أخبرنا أبو سعید سنقر الزینیّ و أبو نصر محمّد بن محمّد الفارسیّ قال:

أنا علیّ بن محمود،أنا أبو طاهر السّلفیّ،أنا أبو عبد اللّه الثّقفیّ،أنا أبو عبد الرحمن السّلمی إملاء،أنا:أبو علی الحسین بن علی الحافظ،أنا عبد الصمد بن سعید الحمصی، ؟؟؟نا الحسین بن خالد عن محمّد بن زیاد عن مالک عن نافع عن ابن عمر،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: لا یغلق الرّهن بما فیه. أخبرنا محمّد بن حازم،أنا محمّد بن غسان.و أخبرنا أحمد؟ ابن هبة اللّه،أنا زین الأمناء.و أنا أبو علی الجوهریّ،أنا مکرّم الغزی،قالوا:أنا سعید بن سهل،أنا علیّ بن أحمد المؤدّب،أنا أبو عبد الرّحمن السّلمیّ،أنا الحسین

ص: 374

ابن علی الحافظ،أنا محمّد بن علیّ بن الحسن الرّقّی،نا سلیمان بن عمرو الرّقی،نا ابن علیّة،نا روح بن القسم،عن العلاء عن أبیه عن أبی هریرة عن النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم،قال: امرت أن اقاتل النّاس حتّی یشهدوا:لا اله إلاّ اللّه و یؤمنوا بی و بما جئت به فإذا فعلوا ذلک عصموا منّی دماءهم و أموالهم إلاّ بحقّها و حسابهم علی اللّه].

و سبکی در«طبقات شافعیّه»گفته:[الحسین بن علیّ بن یزید بن داود بن یزید الحافظ الکبیر أبو علی النّیسابوریّ شیخ الحاکم،ولد سنة سبع و سبعین و مائتین و أوّل سماعه سنة اربع و تسعین فسمع من إبراهیم بن أبی طالب و علیّ بن الحسین و عبد اللّه بن شیرویه و جعفر بن احمد الحافظ،و بهراة الحسین بن إدریس و محمّد بن عبد الرّحمن و أقرانهما،قال الحاکم:و بهراة اول رحلته،و بنسإ الحسن بن سفیان، و بجرجان عمران بن موسی،و ببغداد عبد اللّه بن ناجیة و القاسم المطرز،و بالکوفة محمّد بن جعفر القتّات،و بالبصرة أبا خلیفة و زکریّا السّاجیّ،و بواسط جعفر بن احمد ابن سنان،و بالأهواز عبدان،و بإصبهان محمّد بن نصر،و بالموصل أبا یعلی،و بمصر أبا عبد الرحمن النّسائی،و بغزة الحسن بن فرج راوی الموطّأ،و بمکّة المفضّل الجندیّ،و بالشّام اصحاب إبراهیم بن العلاء و المعافا ابن سلیمان،روی عنه أبو بکر احمد بن إسحاق الضّبعی و أبو الولید الفقیه و هما أکبر منه و ابن مندة و الحاکم و أبو طاهر ابن محمش و ابو عبد الرحمن السّلمیّ و غیرهم قال الحاکم:هو واحد عصره فی الحفظ و الإتقان و الورع و الرّحلة،ذکره بالشّرق کذکره بالغرب مقدّم فی مذاکرة الأئمّة و کثرة التّصنیف،انتهی.و کذلک قال الخطیب،قال:و ذکره الدّار قطنیّ فقال:

إمام مهذّب،قال الحاکم:و عقد له مجلس الإملاء سنة سبع و ثلثین و ثلاثمائة و هو ابن ستّین سنة،ثمّ لم یزل یحدّث بالمصنّفات و الشّیوخ بقیة عمره،و أطال الحاکم ترجمة شیخه هذا و أطنب علی عادته إذا ترجم کبیرا استوفی و حشد الفوائد و الغرائب قال:کان أبو علی یشتغل بالصّیاغة فنصحه بعض العلماء و أشار علیه بالعلم،قال:و کنت أری أبا علیّ معجبا بأبی یعلی الموصل و إتقانه،قال:و کان لا یخفی علیه من حدیثه إلا الیسیر،قال الحاکم:کان أبو علیّ باقعة فی الحفظ لا یطاق مذاکرته

ص: 375

و لا یفی بمذاکرته أحد من الحفّاظ خرج إلی بغداد سنة عشر ثانیا و قد صنّف و جمع فأقام ببغداد و ما بها أحد أحفظ منه إلاّ أن یکون أبو بکر الجعابیّ فإنّی سمعت أبا علی یقول:ما رأیت ببغداد أحفظ منه،قال:و سمعت أبا علیّ یقول:اجتمعت ببغداد مع أبی أحمد العسّال و إبراهیم بن حمزة و أبی طالب بن نصر و أبی بکر الجعابیّ فقالوا:أمل عینا من حدیث نیسابور مجلسا،فامتنعت،فما زالوا بی حتّی أملیت علیهم ثلاثین حدیثا ما أجاب واحد منهم فی حدیث منها إلاّ ابن حمزة فی حدیث واحد قال الحاکم:کان أبو علیّ یقول:ماریت فی أصحابنا مثل الجعابی حیّرنی حفظه فحکیت ذلک لأبی بکر الجعابی فقال:یقول أبو علیّ هذا و هو استاذی علی الحقیقة و و قال عبد الرحمن بن مندة:سمعت أبی أبا عبد اللّه یقول:ما رأیت فی اختلاف الحدیث و الإتقان أحفظ من أبی علی النّیسابوریّ.توفی أبو علی عشیّة الخمیس الخامس عشر من جمادی الأولی سنة تسع و أربعین و ثلاثمائة].

هفتم آنکه مخاطب ما شاه عبد العزیز در همین کتاب«تحفه»بجواب طعن تحریم عمر متعتین را می فرماید:[جواب این طعن آنکه نزد اهل سنّت صحیح ترین کتب«صحیح مسلم»ست و در آن صحیح بروایت سلمة بن الاکوع و سیرة بن معبد جهنی و در صحاح دیگر بروایت أبو هریره نیز موجودست که آن حضرت صلعم خود متعه را حرام فرمود بعد از آن که تا سه روز رخصت داده بود و آن تحریم را مؤبد ساخت إلی یوم القیمة در جنگ أوطاس]انتهی.

و از این افادۀ شاه صاحب در کمال وضوح و ظهورست که نزد أهل سنّت صحیح ترین کتب«صحیح مسلم»ست،پس ملاحظه باید کرد که إنکار ابن الجوزی صحت حدیث ثقلین را که در صحیح مسلم مروی و مثبت ست نزد شاه صاحب و أتباع شاه صاحب در کدام درجۀ فساد و بطلان و وهن و هوان خواهد بود،و اللّه الواقی عن زیغ کلّ معاند لدود.

هشتم آنکه نووی در«تهذیب الأسماء»بترجمۀ مسلم گفته:[و صنّف مسلم فی علم الحدیث کتبا کثیرة منها:هذا الکتاب الصّحیح الّذی منّ اللّه الکریم-و له

ص: 376

الحمد و النّعمة و الفضل و المنّة به علی المسلمین و أبقی لمسلم به ذکرا جمیلا و ثناء حسنا إلی یوم الدّین مع ما أعدّه له من الأجر الجزیل فی دار القرار و عمّ نفعه للمسلمین قاطبة].

و ابن حجر عسقلانی در فهرست مرویّات خود علی ما نقل عنه الثّعالبیّ فی «مقالید الأسانید»بترجمۀ مسلم گفته:[و له المؤلّفات الکثیرة الجلیلة لا سیّما صحیحه الّذی امتنّ اللّه به علی المسلمین و أبقی له به الثناء الجمیل إلی یوم الدّین].

و ذهبی در«سیر النّبلا»بترجمه مسلم در ذکر«صحیح مسلم»گفته:[و هو کتاب نفیس کامل فی معناه فلمّا رآه الحفّاظ أعجبوا به و لم یسمعوه لنزوله و تعمّدوا إلی أحادیث الکتاب فساقوها من مرویّاتهم عالیة بدرجة و بدرجتین و نحو ذلک حتّی أتوا علی الجمیع هکذا و سمّوه«المستخرج علی صحیح مسلم»فعل ذلک عدّة من فرسان الحدیث منهم أبو بکر محمّد بن محمّد بن رجا و أبو عوانة یعقوب بن إسحاق الإسفرائنیّ و زاد فی کتابه متونا معروفة بعضها لیّن،و الزّاهد أبو جعفر أحمد بن حمدان الحیریّ و أبو الولید حسّان بن محمّد الفقیه و أبو حامد أحمد بن محمّد الشّاذلیّ الهرویّ و أبو بکر محمّد بن عبد اللّه بن زکریّا الجوزقیّ و الإمام أبو الحسن الماسرخسیّ و أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه بن أحمد الأصبهانیّ و آخرون،لا تحضرنی ذکرهم الآن].

ازین عبارات واضح و ظاهر گردید که«صحیح مسلم»کتابیست که حقّ سبحانه تعالی بآن بر أهل اسلام منّت گذاشته و برای مسلم بوجه آن ذکر جمیل و ثناء حسن را تا بروز قیام باقی داشته و نفع آن برای قاطبۀ مسلمین عامّ شده و آن کتاب نفیس کامل ست در معنی خود،و هر گاه حفّاظ أخبار و أحادیث این کتاب را دیدند خوششان آمد و برای آن مستخرجات تصنیف کردند و بسیاری از فرسان حدیث این عمل را بمنصّۀ ظهور آوردند که أسماء بعضی ازیشان را ذهبی ذکر کرده و از بعض بوجه عدم حضور إعراض ورزید.

پس لختی از سر إنصاف متوجّه باید شد و تأمّل باید کرد که حدیث ثقلین بلا شبهه درین کتاب ممدوح محمود بطرق عدیده مسرود و موجودست،و ابن جوزی

ص: 377

از فرط تحقیق آن را غیر صحیح و واهی و شدید التّزلزل و کثیر العلل وامی نماید پس اگر زعم باطلش صحیح بوده باشد این کتاب عظیم الشّأن جلیل المکان بوجه اشتمال آن بر چنین حدیث کی مستحقّ این أوصاف حسنه و صفات مستحسنه خواهد بود؟!خصوصا بلحاظ آنچه مسلم در مقدّمۀ کتاب خود در بیان ذمّ جمع أحادیث غیر صحیحه افاده فرموده،بلکه در این صورت اوصافی که باید بآن متّصف شود قابل تبیین و تشریح و إظهار و تصریح نیست،فلا تکن من الذّاهلین.

نهم آنکه ابن خلّکان در«وفیات الأعیان»بترجمه مسلم گفته:[و قال أحمد بن سلمة:رأیت أبا زرعة و أبا حاتم یقدّمان مسلم بن الحجاج فی معرفة الصّحیح علی مشایخ عصرهما].

و نووی در«تهذیب الأسماء»و جلال الدّین سیوطی در«طبقات الحفّاظ» و عبد الحقّ دهلوی در«أسماء رجال مشکاة»نیز این قول أحمد بن سلمه بترجمۀ مسلم نقل کرده اند.

و نیز نووی در«تهذیب الاسماء و اللّغات»بترجمه مسلم گفته:[و أجمعوا علی جلالته و إمامته و علوّ مرتبته و حذقه فی هذه الصّنعة و تقدّمه فیها و تضلّعه منها].

و نیز نووی در«تهذیب الأسماء»بترجمۀ مسلم گفته:[و اعلم أنّ مسلما رحمه اللّه أحد أعلام أئمة هذا الشّأن و کبار المبرّزین فیه و أهل الحفظ و الإتقان و الرّحّالین فی طلبه إلی أئمّة الأقطار و البلدان و المعترف له بالتّقدّم فیه بلا خلاف عند أهل الحذق و العرفان و المرجوع إلی کتابه و المعتمد علیه فی کل الأزمان].

و ابن حجر عسقلانی در فهرست مرویّات خود-علی ما نقل عنه الثّعالبی فی «مقالید الأسانید»-در ذکر مسلم گفته:[کان أحد أئمّة أعلام هذا الشّأن و کبار المبرزین فیه و الرّحّالین فی طلبه و المجمع علی تقدّمه فیه أهل عصره،کما شهد له بذلک إماما وقتهما و حافظا عصرهما أبو زرعة و أبو حاتم].

و هر گاه مسلم در معرفت صحیح حدیث از سقیم آن بر جمیع أهل عصر خود که عصر اجتماع فحول این علم بود مقدّم بوده باشد و آن هم بشهادت إمامین وقت

ص: 378

و حافظین عصر أبو زرعه و أبو حاتم،بلکه تقدّمش در علم حدیث مجمع علیه بود و أهل حذق و عرفان را در آن خلافی نباشد و در تمام أزمنه بسوی کتابش رجوع و بر آن اعتماد واقع شود،پس بعد ادراک این معنی هرگز از مصفی که مدّعی تسنّن بوده باشد مترقّب نیست که در صحّت حدیث ثقلین که مثل این بارع متقدّم آن را محکوم بالصّحّة نموده در کتاب صحیح خود ادراج و اخراج فرموده؛ریبی پیرامون خاطر خود جا دهد چه جای آنکه باتّباع ابن جوزی ختم و جزم بعدم صحّتش نموده کمال عصبیّت و اعتساف خود فرا روی أرباب عدل و إنصاف نهد! دهم آنکه علاّمۀ نووی در«منهاج-شرح صحیح مسلم»گفته:[سلک مسلم فی صحیحه طرقا بالغة فی الاحتیاط و الإتقان و الورع و المعرفة،و ذلک مصرّح بکمال ورعه و تمام معرفته و غزارة علومه و شدّة تحقیقه بحفظه و تقعدده فی هذا الشّأن و تمکّنه من أنواع معارفه و تبریزه فی صناعته و علوّ محلّه فی التّمییز بین دقائق علومه الّتی لا یهتدی إلیها إلاّ أفراد فی الأعصار،فرحمه اللّه و رضی عنه].

و نیز نووی در«تهذیب الأسماء و اللّغات»بترجمه مسلم گفته:[و من أکبر الدّلائل علی جلالته و ورعه و حذقه و تقعدده فی علوم الحدیث و اضطلاعه منها و تفنّنه فیها و تنبیهه علی ما فی ألفاظ الرّواة من اختلاف بین متن و إسناد و لو فی حرف و اعتنائه بالتّنبیه علی الرّوایات المصرّحة لسماع المدلّسین و غیر ذلک ممّا هو معروف فی کتابه و قد ذکرت فی مقدّمة شرحی لصحیح مسلم جملا من التّنبیه علی هذه الأشیاء و شبهها مبسوطة واضحة ثم نبّهت علی تلک الدقائق و المحاسن فی أثناء الشّرح فی مواطنها، و علی الجملة لا نظیر لکتابه فی هذه الدّقائق و صحّة الإسناد،و هذا عندنا من المحقّقات الّتی لا شکّ فیها للدّلائل المتظاهرة علیها].

و نیز در آن گفته:[و من حقّق نظره فی«صحیح مسلم»رحمه اللّه و اطّلع علی ما أودعه فی أسانیده و ترتیبه و حسن سیاقته و بدیع طریقه من نفائس التّحقیق و جواهر التّدقیق و أنواع الورع و الاحتیاط و التّحرّی فی الرّوایات و تلخیص الطّرق و اختصارها و ضبط متفرّقها و انتشارها و کثرة اطّلاعه و اتّساع روایته و غیر ذلک ممّا

ص: 379

فیه من المحاسن و الأعجوبات و اللّطائف الظّاهرات و الخفیّات؛علم أنّه إمام لا یلحقه من بعد عصره و قلّ من یساویه بل یدانیه من أهل دهره،و ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم].

ازین عبارات شدّت ورع و کمال تحرّی و نهایت احتیاط و غایت تثبّت مسلم در روایات صحیح خود بأقصای وضوح لائحست،و از همین جاست نقل عرض مسلم کتاب خود را بر أبو زرعۀ رازی و ترک احادیثی که أبو زرعه در باب آن اشارۀ علّتی کرده بود،کما ستقف علیه فیما بعد إنشاء اللّه تعالی.

پس چگونه کسی از اهل سنّت تجویز می توان کرد که حدیث ثقلین با وصفی که مثل این متثبّت محتاط در صحیح خود إثبات و ادراجش کرده حدیث واهی و شدید التّزلزل و کثیر العلل می باشد،کما هو المزعوم المشوم لابن الجوزی الملوم.

یازدهم آنکه این حدیث شریف را ترمذی در صحیح خود که یکی از«صحاح ستّۀ»اهل سنّت می باشد بطرق عدیده اخراج نموده و مروی بودن آن بروایت جابر ابن عبد اللّه أنصاری و زید بن أرقم و أبو ذرّ الغفاری و أبو سعید الخدری و حذیفة بن أسید ثابت فرموده.و عظمت مرتبت و جلالت منزلت أحادیث این کتاب نزد ترمذی بحدّیست که خود در شأن آن گفته است:[من کان فی بیته هذا الکتاب فکأنّما فی بیته نبیّ یتکلّم]،کما نقل عنه ابن الأثیر فی«جامع الأصول»و الذّهبیّ فی«تذکرة الحفّاظ»و ولیّ الدین الخطیب«فی رجال المشکوة»و عبد الحقّ أیضا فی«رجال المشکوة»و الثّعالبیّ فی«مقالید الأسانید»و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی فی«کشف الظّنون»و مخاطبنا فی«بستان المحدّثین».

و هر گاه علوّ پایۀ این کتاب باین حدّ رسیده باشد چگونه می توان گفت که حدیث ثقلین که در آن کتاب بطرق عدیده مرویست غیر صحیح خواهد بود.

دوازدهم آنکه ترمذی در حقّ«جامع صحیح»خود افاده فرموده که من تصنیف کردم این کتاب را پس پیش کردم آن را بر علمای حجاز پس پسند کردند آن را و پیش کردم آن را بر علمای عراق پس پسند کردند آن را و پیش کردم آن را بر علمای خراسان

ص: 380

پس پسند کردند آن را،چنانچه ابن أثیر در«جامع الاصول»بترجمۀ ترمذی گفته:

[قال التّرمذیّ رحمه اللّه:صنّفت هذا الکتاب فعرضته علی علماء الحجاز فرضوا به، و عرضته علیّ علماء العراق فرضوا به،و عرضته علی علماء الخراسان فرضوا به،و من کان فی بیته هذا الکتاب فکأنّما فی بیته نبیّ یتکلّم].

و این افادۀ ترمذی را ذهبی در«تذکرة الحفاظ»و ولیّ الدّین الخطیب در«رجال مشکاة»و عبد الحق دهلوی نیز در«رجال مشکاة»و أبو مهدی ثعالبی در«مقالید الأسانید»و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در«کشف الظنون»و شاه صاحب در«بستان المحدّثین»هم نقل کرده اند،و عبارت شاه صاحب بترجمۀ ترمذی این ست:

[ترمذی گفته است که:من هر گاه از تصنیف این جامع فارغ شدم أوّل آن را به علمای حجاز شریف نمودم ایشان همه پسند فرمودند،بعد از آن پیش علمای عراق بردم ایشان نیز متّفق الکلمة آن را مدح کردند،بعد از آن بر علمای خراسان عرض کردم ایشان نیز رضامند شدند،بعد از آن آن را ترویج و تشهیر نمودم.و نیز گفته که هر که:در خانه او این کتاب باشد پس در خانه او گویا پیغمبریست که تکلّم می کند]انتهی.

و هر گاه حدیث ثقلین را در مثل این کتاب عالیشان که مرضیّ و مقبول علمای حجاز و عراق و خراسانست مروی و مأثور می باشد،حرف قدح و جرحش بر زبان آوردن بچه حدّ مخالفت این همه عصائب علماء أعیان و طوائف خبرای این شان نمودن و أبواب عذل و ملام أرباب عقول و أحلام بر روی خود گشودن خواهد بود،و اللّه الواقی عن زیغ ارباب الجحود.

سیزدهم آنکه آنفا از افادۀ علاّمۀ طیّبی در«کاشف-شرح مشکاة»واضح شده که أهل شرق و غرب بر صحّت ما فی«الصّحاح السّتّة»اتّفاق کرده اند و مکرّر دانستی که حدیث ثقلین در صحیح ترمذی که یکی از همین صحاح ستّه است بطرق عدیده مذکورست پس آن هم باتّفاق أهل شرق و غرب صحیح خواهد بود.پس اگر بعد اتّفاق أهل شرق و غرب بر صحّت حدیث ثقلین هم متعصّبی در بطلان زعم ابن الجوزی ریبی داشته باشد؛

ص: 381

جوابش واضح و آشکارست.

چهاردهم آنکه ابن روزبهان که از أکابر متکلّمین أعیان سنّیّه است در کتاب «الباطل»خود گفته:[و لیس اخبار«الصّحاح السّتّة»مثل أخبار الرّوافض،فقد وقع إجماع الأئمّة علی صحتها].

پس واضح و لائح گردید که ابن الجوزی بقدح و جرح حدیث ثقلین که بودن او از أخبار صحاح ستّه بالقطع و الیقین ثابت و محقّق ست مخالفت إجماع أئمّه و شقّ عصای امّت مرحومه نموده خود را مصداق آیۀ «وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّی» الآیة؛گردانیده،و باین صنیع شنیع ملازمان خود را با آن همه جلالت و نبالت مزعومی حضرات سنّیّه بأسفل درکات انخفاض و هبوط رسانیده.

پانزدهم آنکه نیز ابن روزبهان در کتاب مذکور بعد ذمّ و تهجین کتب أهل حقّ و إظهار نبودن کتب أهل سنت مثل آن گفته:[و أمّا صحاحنا فقد اتّفق العلماء أنّ کلّ ما عدا من الصّحاح سوی التّعلیقات فی الصّحاح السّتّة لو حلف الطّلاق أنّه من قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم أو من فعله و تقریره لم یقع الطلاق و لم یحنث].

ازین عبارت در کمال وضوحست که حسب افادۀ ابن روزبهان تمام علما متّفق شده اند برینکه سوای تعلیقات هر چه از صحاح ستّه معدودست اگر کسی حلف بر ثبوت آن از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم نماید حانث نخواهد بود،این مرتبه ایست که بالاتر از آن رتبه در قطعیّت ثبوت أحادیث بخیال نمی رسد.پس محلّ کمال استعجاب و نهایت استغرابست که چگونه ابن الجوزی حدیث ثقلین را که در صحیح ترمذی و غیر آن از صحاح بأسانید متّصله و طرق عدیده مروی و مخرّجست غیر صحیح می گوید و بلا محابا راه خروج و عدول و نکوص و نکول از إجماع و اطباق و إصفاق و اتّفاق أکابر مهرۀ حذّاق و أفاخم بارعین سبّاق می پوید.

شانزدهم آنکه إمام أحمد بن حنبل این حدیث شریف را در«مسند»خود بطرق عدیده و أسانید سدیده اخراج کرده،کما دریته فیما سبق بعون اللّه و لطفه

ص: 382

الجمیل بالتّبیین و التّفصیل،و آنفا دریافتی که حافظ أبو موسی مدینی تصریح صریح بصحّت جمیع أحادیث این مسند مستند نموده و بعد درک افادۀ این حافظ کبیر و جهبذ شهیر که شطری از مفاخر کثیرۀ او در مجلّد حدیث ولایت و نبذی از مآثر أثیرۀ او در همین مجلّد شنیدی بطلان مزعوم ابن الجوزی نسبت بحدیث ثقلین نزد اولی الألباب هرگز محل ریب و ارتیاب نیست.

هفدهم آنکه حافظ أبو موسی مدینی در إثبات صحّت جمیع أحادیث«مسند أحمد» تصنیفی خاصّ فرموده،کما ستدری عنقریب إنشاء اللّه تعالی.

و هر گاه مثل این ناقد بصیر و عارف خبیر تألیفی خاصّ درین باب کرده باشد باز حرف قدح و جرح حدیثی از أحادیث این مسند و آن هم مثل حدیث ثقلین بر زبان آوردن؛بهیجان عصبیّت و عدوان قصب السّبق در مخالفت و مشاقّت محقّقین أعیان برونست.

هجدهم آنکه حافظ أبو العلاء الهمدانی نیز فتوی بصحّت جمیع أحادیث«مسند أحمد»داده،کما ستقف علیه إنشاء اللّه تعالی عن کثب.

پس زعم باطل ابن الجوزی در باب حدیث ثقلین حسب افادۀ این حافظ مبجّل و حبر مجلّل نیز از صدق و صواب دور و نزد أهل خبرت و إمعان و احصاف و إتقان متروک و مهجور خواهد بود.

ترجمه حافظ ابو العلاء همدانی که فتوی بصحت جمیع احادیث«مسند احمد»داده

و حافظ أبو العلاء همدانی از مشاهیر حفّاظ و نحاریر أیقاظ سنّیّه است.

ذهبی در«تذکرة الحفاظ»گفته:[أبو العلاء الهمدانی الحافظ العلاّمة المقری شیخ الإسلام محمّد بن سهل العطّار شیخ همدان،مولده سنة ثمان و ثمانین و أربعمائة،قرأ أناب (بالروایات.ظ)علی أبی علی الحدّاد،أکثر عنه و لازمه مدّة و علی مقری واسط أبی العزّ القلانسیّ و أبی عبد اللّه البارع و أبی بکر المرزوقی،و سمع من أبی القسم بن بیّان و أبی علیّ ابن بنهان و أبی الحصین و خلائق ببغداد و أبی عبد اللّه محمّد بن الفضل الفراوی و طائفة بنیسابور،ثمّ رحل ثانی مرّة إلی بغداد فأسمع ابنه،ثمّ قدم بعد الثّلاثین و خمس مائة

ص: 383

فأکثر ثم بعد عام أربعین قرأ علیه بالرّوایات أبو أحمد بن سکینة و أبو الحسن بن الدّبّاس و محمّد بن محمّد بن الکیّال حدّث عنه أبو المواهب بن صصری الحافظ عبد القادر و الحافظ یوسف بن أحمد السّهروردیّ و محمّد بن محمود الحمامیّ و محمّد و القاضی عبد الحمید بتیماء و هم أسباطه و آخرون و خاتمة أصحابه بالإجازة أبو الحسن بن المقیر.قال أبو سعد السّمعانیّ:حافظ متقن مقری فاضل حسن السّیرة مرضیّ الطّریقة عزیز النّفس سخیّ بما یملکه مکرم للغرباء یعرف القراءات و الحدیث و الأدب معرفة حسنة سمعت منه،و قال عبد القادر الحافظ:شیخنا أبو العلاء أشهر من أن یعرف،بل یعزّ وجود مثله فی أعصار کثیرة علی ما بلغنا من السّیر،أربی علی أهل زمانه فی کثرة السّماعات مع تحصیل اصول ما سمع و جودة النسخ و إتقان ما کتبه بخطه،ما کان یکتب شیئا إلاّ منقطا معربا،و أوّل سماعه من عبد الرّحمن بن محمّد الدّونی فی سنة خمس و تسعین و أربعمائة،برع علی حفّاظ عصره من حفظ ما یتعلّق بالحدیث من الأنساب و التّواریخ و الأسماء و الکنی و القصص و السّیر،و لقد کان یوما فی مجلسه فجاءته فتوی فی عثمان رضی اللّه عنه فکتب من حفظه و نحن جلوس درجا طویلا فی أخباره،و له تصانیف منها:«زاد المسافر»فی خمسین مجلّدا و کان إماما فی القرآن و علومه و حصّل من القرآن ما انه صنّف فیه العشرة و المفردات و صنّف فی الوقف و الابتداء و فی التجوید و المئات و العدد و معرفة القرّاء و هو نحو من عشر مجلّدات استحسنت تصانیفه و کتبت و نقلت إلی خوارزم و إلی الشّام و برع عنده جماعة کثیرة فی القراءات و کان إذا جری ذکر القرّاء یقول:فلان مات عام کذا،مات فلان فی سنة کذا، و فلان یعلو إسناده علی فلان بکذا و کان إماما فی النّحو و اللّغة،سمعت أنّ من جملة ما حفظ کتاب«الجمهرة»و خرّج له تلامذة فی العربیّة یقرءون بهمذان و بعض أصحابه رأیته فکان من محفوظاته کتاب«الغریبین»للهروی.

إلی أن قال:و کان مهینا للمال باع جمیع ما ورثه من أبناء التّجّار فأنفقه فی طلب العلم حتّی سافر إلی بغداد و أصبهان ماشیا یحمل کتبه علی ظهره سمعته یقول:

کنت أتیت ببغداد فی المساجد و آکل خبز الرّجل.و سمعت أبا الفضل بن هیمان

ص: 384

الأدیب یقول:رأیت أبا العلاء فی مسجد من مساجد بغداد یکتب و هو قائم لأنّ السّراج کان عالیا.

إلی أن قال:فعظم شانه فی القلوب حتّی أن کان یمرّ فی همدان فلا یبقی أحد رآه إلاّ قام و دعا له حتّی الصّبیان و الیهود و ربّما کان یمضی إلی بلده مسکان یصلّی بها الجمعة فیتلقّاه أهلها خارج البلد المسلمون علاحدة و الیهود علا حدة یدعون له إلی أن یدخل البلد فکان یفتح علیه من الدّنیا جمل فلم یدّخرها بل ینفقها علی تلامذته، و کان علیها رسوم الأقوام و ما کان یبرح علیه ألف دینار همدانیّة او أکثر من الدّین مع کثرة ما یفتح علیه و کان یطلب لأصحابه من النّاس و یعزّ أصحابه و من یلوذ به و لا یحضر دعوة حتی یحضر جماعة أصحابه و کان لا یأکل من أموال الظّلمة و لا یقبل منهم مدرسة قطّ و لا رباطا و إنّما کان یقرئ فی داره و نحن فی مسجده سکّان،و کان یقری نصف نهاره الحدیث و نصفه القرآن و العلم و کان لا یغشی السّلاطین و لا یأخذه فی اللّه لومة لائم و لا یمکن أحدا فی مجلسه منکرا و لا سماعا،فکان یقول کلّ إنسان منزلته حتّی تألّفت القلوب علی محبّته و حسن الذّکر له فی الآفاق البعیدة حتّی أهل خوارزم الّذین هم معتزلة مع شدّته فی الحنبلیّة،و کان حسن الصّلوة لم أر أحدا من مشایخنا أحسن صلاة منه،و کان متشدّدا فی أمر الطهارة لا یدع أحدا یمسّ مداسّه و کان ثیابه قصارا و أکمامه قصارا،عمامته نحو سبعة أذرع،و کانت السّنّة شعاره و دثاره بحیث إنّه کان إذا دخل مجلسه(حوّل.صح.ظ)رجله الیسری کلفة أن یرجع و یقدّم الیمنی،لا یمسّ جزءا إلاّ علی وضوء،و لا یدع شیئا قطّ إلاّ مستقبل القبلة تعظیما لها.

إلی أن قال:سمعت من أثق به عن عبد الغافر بن إسماعیل الفارسی أنّه قال فی الحافظ أبی العلاء لما دخل نیسابور:ما دخل نیسابور مثلک!و سمعت الحافظ أبی القاسم علیّ بن الحسن یقول-و ذکر رجلا من أصحابه-:رجل إن رجع و لم یلق الحافظ أبا العلاء ضاعت رحلته.مات أبو الغلاء فی جمادی الاولی سنة تسع و ستّین و خمسمائة].

و علامه جلال الدین سیوطی در«طبقات الحفّاظ»گفته:[أبو العلاء الهمدانی

ص: 385

الحافظ العلاّمة المقری شیخ الإسلام الحسن بن أحمد بن الحسن بن أحمد بن سهل العطّار شیخ همدان،ولد سنة 488 و تلا علی ابن الحدّاد و لازمه و أکثر عنه و سمع من أبی الحصین و أبی عبد اللّه الفراوی و خلائق و رحل و آخر أصحابه بالإجازة ابن المنیر و کان حافظا متقنا مقریا فاضلا حسن السّیرة إماما فی القرآن و علومه یعرف القراءات و الحدیث و الأدب معرفة تامّة إماما فی النّحو و اللّغة،و کان من محفوظاته«الجمهرة الدّریدیّة»و کتاب«الغریبین»للهروی،برع علی حفّاظ عصره ما یتعلّق بالحدیث من الأنساب و التّواریخ و الأسماء وا الکنی و القصص و السّیر،و صنّف فی القراءات و غیرها و خرّج له تلامذته فی القراءات و العربیّة و کان لا یخشی السّلاطین و لا یقبل منهم شیئا و لا مدرسة و لا رباطا و لا یأخذه فی اللّه لومة لائم مع التّقشّف فی الملبس،مات فی جمادی الاولی سنة 569].

نوزدهم آنکه زین الدّین عبد الرحمن بن أحمد الدّمشقی الحنبلی المعروف بابن رجب در«ذیل طبقات حنبلیّه»بترجمۀ عبد المغیث بن زهیر الحربی گفته:[و صنّف عبد المغیث«الانتصار لمسند الإمام أحمد»أظنّه ذکر فیه أنّ أحادیث المسند کلّها صحیحة و قد صنّف فی ذلک قبله أبو موسی،و بذلک أفتی أبو العلاء الهمدانیّ و خالفهم(1) الشّیخ أبو الفرج بن الجوزیّ].

ازین عبارت علاوه بر تصدیق ما ذکرناه سابقا ظاهر و واضح است که عبد المغیث حربی تصنیف کرده کتاب«انتصار لمسند الإمام أحمد»را و ظنّ ابن رجب آنست که عبد المغیث درین کتاب ذکر کرده که أحادیث مسند أحمد تماما صحیح می باشد.

و پر ظاهرست که اگر ظن ابن رجب مطابق واقع ست پس در بطلان نفی ابن الجوزی

ص: 386


1- ان کان ابن رجب أراد بهذا الخلاف أن ابن الجوزی حکم علی احادیث عدیدة بالوضع و عدم الصحة و هی موجودة فی المسند ، فمسلم ، و ان کان المراد به انه صرح فی کلام له ان احادیث المسند کلها لیست محکومة بالصحة بل فیها الضعیف و الموضوع ، فذلک غیر معلوم منه بل المعلوم خلافه ، کما ستراه انشاء اللَّه تعالی فی کلامه الذی نقله عنه النهروانی فی رسالته ( منه طاب ثراه )

صحّت حدیث حدیث ثقلین را حسب افادۀ صریحۀ عبد المغیث ریبی نیست،و إلاّ صرف تصنیف کردن او کتابی خاصّ در نصرت مسند أحمد نیز نزد ارباب تبصّر و اعتبار برای ظهور خزی و خسار ابن جوزی عمدة الکبار که در پی قدح و جرح حدیث این مسند عظیم المقدار افتاده کافی و بسندست.

و کمال علو عبد المغیث در مذهب سنّیّه و علوّ مرتبت او در وثوق و اعتماد نزد این حضرات سنّیّه بر ناظر«عبر-فی خبر من غبر»ذهبی و«مرآة الجنان»عبد اللّه بن أسعد یافعی و«ذیل طبقات حنبلیّه»علاّمه ابن رجب حنبلی و«تاج مکلّل»مولوی صدیق حسن خان معاصر،واضح و آشکارست.

بستم آنکه عمر بن محمّد عارف النهروانی در رسالۀ«مناقب أحمد بن حنبل» گفته:[قال ابن الجوزی:صحّ عند الإمام أحمد من الأحادیث سبع مائة الف و خمسین ألفا،و المراد بهذه الأعداد الطّرق لا المتون.أخرج منها مسنده المشهور الّذی تلقّته الأمّة بالقبول و التّکریم و جعلوه حجّة یرجع إلیه و یعوّل عند الاختلاف علیه.قال حنبل بن إسحاق:جمعنا عمّی لی و لصالح و لعبد اللّه و قرأ علینا المسند و ما سمعه منه تامّا عیرنا.ثمّ قال لنا:هذا الکتاب قد جمعته و انتخبته من أکثر من سبعمائة ألف و خمسین ألفا فما اختلف المسلمون فیه من حدیث رسول اللّه فارجعوا إلیه فإن وجدتموه فیه فذاک،و إلاّ فلیس بحجّة،و کان یکره وضع الکتب فقیل له فی ذلک فقال:

قد عملت هذا المسند إماما إذا اختلف النّاس فی سنّة من سنن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم رجعوا إلیه].

ازین عبارت کالشّمس فی وسط السّماء واضح و لائحست که خود ابن الجوزی بتصریح صریح افاده کرده که نزد إمام أحمد از أحادیث هفت لک و پنجاه هزار حدیث صحیح شده و از همین أحادیث صحیحه أحمد مسند مشهور خود را اخراج فرموده و این مسند کتابیست که آن را أمّت تلقّی بقبول و تکریم نموده و آن را حجّتی گردانیده که بسوی آن رجوع واقع می شود و عند الاحتلاف اعتماد بر آن کرده می آید و از خود أحمد نقل کرده که او در باب مسند خود فرمود که این کتابیست که جمع کرده ام و منتخب

ص: 387

نموده ام آن را از مقداری که زائد بر هفت لک و پنجاه هزار حدیث بود پس چیزی که در آن مسلمین اختلاف کنند از حدیث رسول خدا صلی اللّه علیه و سلّم رجوع بآن نمایید پس اگر یافتید آن را در آن کتاب پس حجّت ست و إلاّ حجّت نیست.و نیز افاده فرموده که أحمد تصنیف کتب را مکروه می داشت پس درین باب باو کلامی گفته شد،یعنی بعض مستفیدین باو گفتند که با وصف کراهت از تصنیف کتب سبب جمع این مسند چه شد؟پس أحمد در جواب گفت که این مسند را امامی ساخته ام که هر گاه مردم در سنّتی از سنن رسول خدا صلی اللّه علیه و سلّم اختلاف کنند بسوی آن رجوع نمایند.

و بعد از فرا گرفتن این افادات رشیقه و تصریحات أنیقه در باب مسند إمام أحمد از کلام خود ابن الجوزی اگر ناظر بصیر محو حیرت شود بجا خواهد بود، زیرا که أوّلا بانتخاب أحمد مسند خود را از أحادیث صحیحه اعتراف صریح کردن، و ثانیا مسند را بوصف شهرت متّصف وانمودن،و ثالثا تلقّی کردن أمّت آن را بقبول و تکریم ثابت ساختن،و رابعا گردانیدن ایشان این مسند را حجّت واضح نمودن، و خامسا مرجع و معوّل بودن آن عند الامّة بمعرض بیان آوردن،و سادسا افادۀ أحمد در باب جمع و انتخاب این کتاب از مقدار زائد بر هفت لک و پنجاه هزار حدیث نقل کردن،و سابعا أمر فرمودنش برجوع إلی المسند در باب حدیث مختلف فیه بین المسلمین نقل نمودن،و ثامنا افاده کردنش که اگر آن حدیث را در آن یابند پس حجّت ست و إلاّ فلا،ذکر فرمودن،و تاسعا إمام گردانیدن أحمد این مسند را بمعرض تبیین رسانیدن،و عاشرا حکم مکرّر أحمد برجوع إلی المسند عند اختلاف النّاس فی سنّة من السّنن مذکور ساختن.

و با وصف این همه افصاحات ظاهره و إیضاحات باهره و تشییدات شافیه و تأکیدات وافیۀ خود در پی قدح و جرح حدیث همین مسند جلیل الشّأن فتادن و توهین و تهجین رجال مسند آن آغاز نهادن،داد تهافت و تناکر قبیح و تناقض و تنافر فضیح دادن و بموقف تعنیف و تأنیب و تعییر و تثریب أرباب عقل و إنصاف ستادن بنحوی که در أنظار أرباب ألباب و أبصار بدیع و عجیب و طریف و غریب می نماید؛بکمال انجلا و اسفار واضح

ص: 388

و آشکار می باشد.

بست و یکم آنکه ابن الجوزی در کتاب«الموضوعات»که نسخۀ عتیقۀ آن بفضل ربّ البریّات نزد این کثیر السّیّئات حاضر و موجودست گفته:[فمتی رأیت حدیثا خارجا عن دواوین الإسلام که«الموطّأ»و«مسند أحمد»و«الصّحیحین»و«سنن أبی داود»و«التّرمذی»و نحوها؛فانظر فیه فإن کان له نظیر فی الصّحاح و الحسان فرتّب أمره و إن ارتبت به فرأیته یباین الاصول فتأمّل رجال إسناده و اعتبر أحوالهم من کتابنا المسمّی بالضّعفاء و المتروکین،فإنّک تعرف وجه القدح فیه].

ازین عبارت واضح و لائحست که ابن الجوزی«مسند أحمد»را از دواوین اسلام معدود فرموده و آن را قرین«موطّأ»گردانیده و در ذکر بر«صحیحین» و«سنن أبو داود و ترمذی»مقدّم گذاشته و در مقام اعتماد و اعتبار همه را بیک سلک کشیده و حدیثی را که در یکی ازین کتب هم موجود بوده باشد بوجه مفروغ عنه بودن بثبوت و تحقق آن قابل نظر و تحقیق و محلّ اعمال فکر و تعمیق ندیده،بلی در باب حدیثی که خارج ازین دواوین و مثل آن بوده باشد حکم بنظر کرده و افاده فرموده که اگر برای آن حدیث خارج نظیری در أحادیث صحاح و حسان یافته شود ترتیب أمرش باید کرد،و اگر بوجه مباینت از اصول محلّ ارتیاب باشد تأمّل رجال سند و اعتبار أحوالشان از کتاب«الضّعفاء و المتروکین»می باید نمود که وجه قدح در ان باین وسیله معلوم خواهد شد.

پس محل کمال استطراف و استعجاب و مقام نهایت استبداع و استغراب است که چگونه ابن الجوزی حدیث ثقلین را که ازین دواوین مذکورۀ اسلام بطرق عدیده در مسند إمام خودش و نیز در«صحیح مسلم»و«صحیح ترمذی»مخرّج و مذکور،بلکه بحسب افادۀ سبط ابن الجوزی در«سنن أبو داود»و نیز مروی و مأثور است؛غیر صحیح می گوید،و راه غمز و لمز رجال آن بأقدام تهجّم و تقحّم می پوید، و هرگز بخیال نمی آرد که اگر بالفرض و التّقدیر این حدیث ازین دواوین و أمثال آن خارج نیز می بود بسبب وجود نظائر کثیرۀ آن درین دواوین قابل ترتیب أمر و تشیید

ص: 389

نجر بود چه جای آنکه خودش بأسانید کثیره و ألفاظ وفیره درین دواوین موجود و مسرود و مرتّب و منضود می باشد،فهل هذا الطعن منه فی الحدیث إلاّ فعل من شارکه الشّیطان فی سلطانه و نطق بالباطل علی لسانه؟!و اللّه الواقی العاصم عن زیغه و عدوانه و هو الحسیب الرّقیب علی بغیه و طغیانه.

و محتجب نماند که علاوه بر آنچه در این مقام ذکر شد بسیاری از افادات علماء أعلام و محقّقین فخام سنّیّه متعلّق باین مسند مستند عنقریب در ردّ کلام بخاری سمت ذکر یافته،و بعد ملاحظه آن بر أدنی متأمّل بطلان مزعوم ابن الجوزی در باب حدیث ثقلین أظهر من الشّمس و أبین من الأمسست،فراجعها و لا تغفل عنها.

بست دوم آنکه محیی الدّین نووی در«منهاج-شرح صحیح مسلم»گفته:

[و ممّا جاء فی فضل«صحیح مسلم»ما بلغنا عن مکّی بن عبدان أحد حفّاظ نیسابور أنّه قال:سمعت مسلم بن الحجّاج رضی اللّه عنه یقول:لو أنّ أهل الحدیث یکتبون مائتی سنه الحدیث فمدارهم علی هذا المسند،یعنی صحیحه،قال:و سمعت مسلما یقول:

عرضت کتابی هذا علی أبی زرعة الرّازی،فکلّ ما أشار أنّ«له علّة»ترکته،و کلّ ما قال إنّه صحیح و لیس له علّة خرّجته].

و نیز در آن گفته:[قال الشّیخ:و قد قدّمنا عن مسلم أنّه قال:عرضت کتابی هذا علی أبی زرعة الرّازی،فکلّ ما أشار أنّ له علة ترکته،و کلّ ما قال إنّه صحیح و لیست له علّة فهو هذا الّذی أخرجته].

و ذهبی در«سیر النّبلا»بترجمۀ مسلم گفته:[و قال مکّیّ بن عبدان:سمعت مسلما یقول:عرضت کتابی هذا المسند علی أبی زرعة فکلّ ما أشار علیّ فی هذا الکتاب أنّ له علّة و سببا؛ترکته،و کلّ ما قال إنّه صحیح لیس له علّة فهو الّذی أخرجت،و لو أنّ أهل الحدیث یکتبون الحدیث مائتی سنة فمدارهم علی هذا المسند].

ازین عبارات بکمال صراحت ثابت و محقّق می شود که مسلم صحیح خود را بر أبو زرعۀ رازی عرض کرده و هر حدیثی که او نسبت بآن اشاره بعلّتی یا سببی

ص: 390

کرده مسلم آن را ترک نموده،و در حقّ هر حدیثی گفت که این حدیث صحیحست و هیچ علّتی ندارد همان را مسلم اخراج کرده.

و ظاهرست که حدیث ثقلین در«صحیح مسلم»بطریق عدیده مذکورست،پس این حدیث نیز حسب تصریح أبو زرعۀ رازی صحیح و بری از علل خواهد بود،و بعد تصریح کردن أبو زرعۀ رازی بصحّت این حدیث شریف و نفی صریح تمامی علل از آن؛هیچ عاقلی در بطلان کلام ابن الجوزی که مشاقّة للأعلام برای قدح و جرح این حدیث شریف برخاسته،بی محابا بنفی صحّت آن جان إنصاف کاسته؛ریبی نخواهد ورزید،و اللّه الواقی عن شرّ کلّ مخاتل عنید.

ترجمۀ حافظ ابو زرعه رازی که مسلم صحیح خود را بر او عرض کرده

و أبو زرعه از أکابر حفّاظ أعلام و أجلّۀ أثبات عظام سنّیّه است.

محمد بن عبد الکریم سمعانی در«أنساب»به نسبت رازی گفته:و أبو زرعة، عبید اللّه بن عبد الکریم بن یزید بن فروخ الرّازیّ مولی عیّاش بن مطرف القرشیّ، من أهل الری،سمع خلاّد بن یحیی و أبا نعیم و قبیصة بن عقبة و مسلم بن إبراهیم و أبا الولید الطیالسیّ و أبا سلمة التّبوذکیّ بالقصبی،و أبا عمر الجوصیّ و إبراهیم بن موسی الفرّاء و یحیی بن بکر المصریّ،و کان إماما ربّانیا متقنا حافظا مکثرا صادقا، و قدم بغداد غیر مرّة،و جالس أحمد بن حنبل و ذاکره و کثرت الفوائد فی مجلسهما، روی عنه مسلم بن الحجّاج و إبراهیم إسحاق الحربیّ و عبد اللّه بن أحمد حنبل و قاسم ابن زکریّا المطرّز و أبو بکر محمّد بن الحسین القطّان و ابن أخیه و ابن أخته أبو محمّد عبد الرّحمن بن أبی خلیفة الرّازیّ.و حکی عبد اللّه بن أحمد بن حنبل،قال:لمّا قدم أبو زرعة نزل عند أبی و کان کثیر المذاکرة له،فسمعت أبی یوما یقول:لمّا صلّیت الفرض استأثرت بمذاکرة أبی زرعة علی نوافلی.و ذکر عبد اللّه بن أحمد قال:قلت لأبی:یا ابة!من الحفّاظ؟قال:یا بنیّ!شباب کانوا عندنا من أهل خراسان و قد تفرّقوا.قلت:من هم یا أبة؟!قال:محمّد بن إسماعیل،ذاک البخاریّ و عبید اللّه بن عبد الکریم، ذاک الرّازیّ،و عبد اللّه بن عبد الرّحمن،ذاک السّمرقندیّ،و الحسن بن الشّجاع،

ص: 391

ذاک البلخیّ.و حکی عن أبی زرعة الرّازیّ أنّه قال:کتبت عن رجلین مائتی ألف حدیث:کتبت عن إبراهیم الفراء مائة ألف حدیث،و عن أبی شیبة عبد اللّه مائة ألف حدیث.ذکر أبو عبد اللّه محمّد بن مسلم بن وارة،قال:کنت عند إسحاق بن إبراهیم بنیسابور فقال رجل من أهل العراق:سمعت أحمد بن حنبل یقول:صحّ من الحدیث سبعمائة ألف حدیث و أکثر؛هذا الفتی-یعنی أبا زرعة-قد حفظ ستمائة ألف حدیث صحّ من الحدیث.و کان إسحاق بن راهویه یقول:کلّ حدیث لا یعرفه أبو زرعة لیس له أصل.و کانت ولادته سنة مائتین سلخ ذی الحجّة سنة أربع و ستّین و مائتین بالرّی و زرت قبره].

و علامه ذهبی در«تذکرة الحفّاظ»گفته:[أبو زرعة الإمام حافظ العصر عبید اللّه بن عبد الکریم بن یزید بن فروخ القرشی مولاهم الرّازیّ،سمع أبا نعیم و قبیصة و خلاّد بن یحیی و مسلم بن إبراهیم و القعنبیّ و محمّد بن سابق و طبقتهم بالحرمین و العراق و الشّام و الجزیرة و خراسان و مصر.و کان من أفراد الدّهر حفظا و ذکاء و دینا و إخلاصا و علما و عملا.حدّث عنه من شیوخه:حرملة و أبو حفص الفلاّس و جماعة و مسلم و ابن خالته الحافظ أبو حاتم و التّرمذیّ و ابن ماجة و النّسائیّ و ابن أبی داود و أبو عوانة و سعید بن عمرو البرذعیّ و ابن أبی حاتم و محمّد بن الحسین القطّان و آخرون.

و فی السّابق و اللاّحق روایة إبراهیم بن أورمة الحافظ عن الفلاّس عن أبی زرعة الرّازیّ قال النّجّار:سمعت عبد اللّه بن أحمد بن حنبل،قال:نزل أبو زرعة عندنا فقال لی أبی:

یا بنیّ!قد اعتضت عن نوافی بمذاکرة هذا الشّیخ.قال صالح بن محمّد:سمعت أبا زرعة:

کتبت عن ابن أبی شیبة مائة ألف حدیث و عن إبراهیم بن موسی الرّازیّ مائة ألف، قلت:تقدر أن تملی علیّ ألف حدیث من حفظک؟قال:لا!و لکنّی إذا القی علیّ عرفت.و عن أبی زرعة أنّ رجلا استفتاه أنّه حلف بالطّلاق أنّک تحفظ مائة ألف حدیث!فقال:تمسّک بامرأتک!ابن عقدة:نا:مطین عن أبی بکر بن أبی شیبة،قال:

ما رأیت أحفظ من أبی زرعة.و عن الصّغانی:أبو زرعة عندنا یشبه بأحمد بن حنبل.

و قال علیّ بن الجنید:ما رأیت أعلم من أبی زرعة.و قال أبو یعلی الموصلیّ:کان

ص: 392

أبو زرعة مشاهدته أکبر من اسمه،یحفظ الأبواب و الشّیوخ و التّفسیر.و قال صالح جزرة:سمعت أبا زرعة یقول:أحفظ فی القراءات عشرة آلاف حدیث.و قال یونس بن عبد الأعلی:ما رأیت أکثر تواضعا من أبی زرعة و قال عبد الواحد بن غیاث:ما رأی أبو زرعة مثل نفسه.و قال أبو حاتم:ما خلف أبو زرعة بعده مثله،و لا أعلم من کان یفهم هذا الشّأن مثله،و قلّ من رأیت فی زهده.مات أبو زرعة فی آخر یوم من سنة أربع و ستّین و مائة.و فیها مات محدّث مصر أحمد بن عبد الرّحمن بن وهب بحشل و الإمام أبو إبراهیم المزنیّ الفقیه و الإمام یونس بن عبد الأعلی الصّدفیّ،ثلاثتهم بمصر.

أخبرنا أحمد بن هبة اللّه،أنا:القسم بن عبد اللّه،أنا أبو الأسعد هبة الرّحمن بن عبد الواحد،أنا عبد الحمید بن عبد الرحمن البحتریّ،أنا عبد الملک بن الحسن، نا یعقوب بن إسحاق الحافظ،نا إبراهیم بن مرزوق،أنا عمرو بن یونس.«ح».و به قال یعقوب.و أنا أبو زرعة الرّازیّ،نا عمرو بن مرزوق،قالا:نا عکرمة بن عمّار،أنا شدّاد،سمعت:أبا أسامة،قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: یا ابن آدم!إنّک إن تبذل الفضل خیر لک و إن تمسکه شرّ لک و لا تلام علی کفاف،و ابدأ بمن تعول،و الید العلیاء خیر من الید السّفلی. و أخبرنا ابن عساکر عن أبی المظفّر بن السّمعانی،أنا عبد اللّه ابن محمّد،أنا عثمان بن محمّد،نا عبد الملک،فذکره].

بست و سوم آنکه محمّد بن إسحاق مدنی بتصریح صریح،تصحیح این حدیث شریف فرموده بذکر تعدّد روات آن تأیید و تشیید صحّت آن نمود،چنانچه سابقا دریافتی که أزهری در«تهذیب اللّغة»بعد ذکر این حدیث بروایت زید بن ثابت فرموده:[قال محمّد بن إسحاق:و هذا حدیث صحیح و رفعه،و نحوه زید بن أرقم و أبو سعید الخدری].

و ظاهرست که بعد تنصیص محمّد بن إسحاق بر صحّت این حدیث سائر فی الآفاق حرف عدم صحّت آن بر زبان آوردن عین انحراف و اعتساف و سراسر مجانبت تحقیق و إنصاف ست.

بست و چهارم آنکه علاّمۀ أزهری که علوّ مرتبه اش در علم حدیث أظهر من

ص: 393

الشّمس ست تصحیح محمّد بن إسحاق را تقریر فرموده،کما دریت،و تقریر حکم صحّت این حدیث شهیر از چنین جهبذ خبیر برای إبطال قول ابن الجوزی غریر؛کافی و وافی و زیغ أرباب جحود و ارتیاب را طارد و نافی ست.

بست و پنجم آنکه علاّمه محمّد بن مکرم أنصاری افریقی در«لسان العرب» عبارت تهذیب أزهری که مشتمل بر حکم ابن إسحاق بصحّت این حدیث ست نقل فرموده بتقریر حکم مذکور بلا ردّ و نکیر در احصاف و إبرام مبانی این حدیث أثیر افزوده،و فی ذلک أیضا مقنع و بلاغ لمن أنصف و لم یشن دینه بالایتاغ.

بست و ششم آنکه حافظ ابن خزیمه نیسابوری این حدیث شریف را در«صحیح» خود اخراج نموده،چنانچه سابقا بعون اللّه تعالی بتصریح سخاوی در«استجلاب ارتقاء الغرف»دانستی.و حکم علاّمه ابن خزیمه بصحّت این حدیث دلیل واضح بر بطلان و هوان مزعوم ابن الجوزی عظیم العدوان می باشد.

بست و هفتم آنکه علاّمۀ سخاوی تقریر اخراج ابن خزیمه کرده،و آن هم بحمد اللّه تعالی برای ظهور شناعت حکم ابن الجوزی کافی و بسندست.

بست و هشتم آنکه علاّمۀ سیوطی در«تدریب الرّاوی»گفته:[ثمّ إنّ الزّیادة فی الصّحیح علیها تعرف من کتب السّنن المعتمدة کسنن أبی داود و التّرمذی و النّسائی و ابن خزیمة و الدّار قطنی و الحاکم و البیهقی و غیرها،منصوصا علی صحّته فیها،و لا یکفی وجوده فیها إلاّ فی کتاب من شرط الاقتصار علی الصّحیح فیکفی وجوده فیها کابن خزیمه و أصحاب المستخرجات].

و ازین عبارت ظاهرست که صحیح ابن خزیمه کتابیست که مصنّفش در آن بر أحادیث صحیحه اقتصار نموده و مجرّد وجود حدیثی در آن-و لو بدون النصّ علی الصّحّة- دلیل صحّت آن حدیثست.پس در حدیث ثقلین که در«صحیح ابن خزیمه»مخرّج و مرویست بحسب این افاده نیز صحیح خواهد بود.

بست و نهم آنکه نیز سیوطی در«تدریب الرّاوی»گفته:[«صحیح ابن خزیمة» أعلی مرتبة من«صحیح ابن حبّان»لشدّة تحرّیه حتّی أنّه یتوقّف فی التّصحیح لأدنی کلام

ص: 394

فی الاسناد فیقول:إن صحّ الخبر و إن ثبت کذا،و نحو ذلک].

ازین عبارت واضح ست که«صحیح ابن خزیمه»در مرتبه از«صحیح ابن حبّان»أعلاست بسبب شدّت تحرّی ابن خزیمه تا اینکه او بوجه أدنی کلامی در إسناد از تصحیح توقّف می نماید.

و چون بحمد اللّه تعالی حدیث ثقلین در«صحیح ابن خزیمه»مروی و مخرّج ست معلوم شد که این حدیث شریف بمرتبۀ عالیۀ صحّت رسیده است و در اسناد آن أدنی کلامی هم نیست.پس أهل انصاف اندک تأمّل فرمایند که نسبت بچنین حدیثی حکم جزمی عدم صحّت آن دادن و در رجال سند آن قدح و جرح آغاز نهادن آیا کار أهل نقد و اعتبارست یا صنیع أصحاب خیبت و خسار؟! سی ام آنکه نیز سیوطی در«تدریب الرّاوی»گفته:[قد علم ممّا تقدّم أنّ أصحّ من صنّف فی الصّحیح ابن خزیمة ثمّ ابن حبّان ثمّ الحاکم،فینبغی أن یقال:

أصحّها بعد مسلم ما اتّفق علیه الثّلاثة ثمّ ابن خزیمة و ابن حبّان أو و الحاکم، ثمّ ابن حبّان فقط إن لم یکن الحدیث علی شرط أحد الشّیخین.و لم أر من تعرّض لذلک فلیتأمّل].

ازین عبارت ظاهرست که در صحّت أحادیث بر مصنفین دیگر صحاح مقدّمست، پس اگر متعنّتی مثل ابن الجوزی مخالفت حکم او در باب حدیث ثقلین نماید نزد أرباب تحقیق محلّ کمال تأسف و تلهّف خواهد بود.

سی و یکم آنکه حافظ أبو عوانه اسفراینی این حدیث شریف را در کتاب «المسند الصّحیح»که مستخرج«صحیح مسلم»ست اخراج کرده،کما سبق، و ظاهرست که بعد حکم این ناقد خبیر و جهبذ بصیر بصحّت حدیث ثقلین،صنیع بدیع ابن جوزی بچه حدّ شنیع و فضیع می نماید.

و«صحیح أبو عوانة اسفراینی»نزد سنّیّه از مشاهیر صحاح موصوف بأنواع اطراء و امتداحست.

ص: 395

در بیان اعتبار«صحیح حافظ بو عوانه اسفراینی»که مستخرج از کتاب«صحیح مسلم»است

علامه سمعانی در کتاب«الأنساب»بترجمۀ أبو عوانه گفته:[صنّف«المسند الصّحیح»علی«صحیح مسلم»بن الحجّاج القشیریّ و أحسن].

و ابن خلکان در«وفیات الأعیان»بترجمه او گفته:[صاحب«المسند الصّحیح»المخرّج علی کتاب مسلم بن الحجّاج].

و ذهبی در«تذکرة»بترجمه او آورده:[صاحب الصّحیح المسند المخرّج علی صحیح مسلم،له فیه زیادات عدّة].

و نیز ذهبی در«عبر»گفته:[صاحب الصّحیح المسند].

و یافعی در«مرآة الجنان»گفته:[صاحب المسند الصّحیح].

و سبکی در«طبقات شافعیّه»گفته:[صاحب المسند الصّحیح المخرّج علی کتاب مسلم].

و أبو بکر اسدی در«طبقات شافعیّه»گفته:[مصنّف الصّحیح المخرّج علی صحیح مسلم].

و سخاوی در«ضوء لامع»بترجمۀ خود گفته:[و اجتمع له من المرویّات بالسّماع و القراءة ما یفوق الوصف،و هی تتنوع أنواعا أحدها:ما رتّب علی الأبواب الفقیهیّة و نحوها و هی کثیرة جدا،منها ما تقیّد فیه بالصّحیح کالصّحیحین للبخاری و لمسلم و لابن خزیمة-و لم یوجد بتمامه-و لأبی عوانة الإسفراینی،و هو و إن کان مستخرجا علی ثانی الصّحیحین فقد أتی فیه بزیادت طرق،بل و أحادیث کثیرة].

و أبو مهدی ثعالبی در«مقالید الأسانید»گفته:[«صحیح أبی عوانة الإسفراینی»و هو مستخرج علی«صحیح مسلم»و زاد فیه طرقا فی الإشارة و قلیلا من المتون]إلخ.

در بیان معنی مستخرج در اصلاح محدثین

و مخاطب در«بستان المحدّثین»گفته:[«صحیح أبو عوانه»و آن مستخرج است از«صحیح مسلم».و«مستخرج»در اصطلاح محدّثین عبارت از کتابیست که

ص: 396

برای إثبات أحادیث کتاب دیگر نویسند و ترتیب و متون و طرق إسناد همان کتاب را ملحوظ دارند و سند خود را بوجهی که مصنّف آن کتاب در میان نماند تا شیخ آن مصنّف یا شیخ الشّیخ آن و هلمّ جرا بیان نمایند،و چون از طرق دیگر نیز مثل آن ثابت شود وثوق و و اعتماد بر روایت آن مصنّف قوّت گیرد لیکن این مستخرج را صحیح از آن نامند که طرقی دیگر در أسانید زائد کرده و رای طرق و أسانید مسلم و قدری قلیل از متون نیز زائد کرده،پس گویا کتابی مستقلّ شد،و ذهبی از آن صحیح کتابی چیده جدا ساخته مشهورست ب«منتقی الذّهبی»و آن در صد و سی حدیثست]انتهی.

سی و دوم آنکه حافظ علاّمه أبو عبد اللّه حسین بن إسماعیل المحاملی این حدیث شریف را در«أمالی»خود اخراج نموده،نصرا للحقّ الواضح،و هصرا للباطل الفاضح تصحیح آن فرموده،چنانچه در ما سبق بحمد اللّه تعالی از«کنز العمّال»ملاّ علی متّقی دانستی.و بعد تصحیح هذا الحافظ الجلیل لهذا الحدیث المحصف الأثیل لم یبق ریب فی فساد قول الجاحد الضّئیل،و اللّه العاصم عن الانخداع بتلمیعه و التّسویل.

سی و سوم آنکه أبو عبد اللّه الحاکم النیسابوریّ-کما سمعت-حدیث ثقلین را در«مستدرک علی الصّحیحین»در مناقب جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بأسانید متعدّده بروایت حبیب بن أبی ثابت عن أبی الطفیل عن زید بن أرقم اخراج کرده تصحیح آن بر شرط شیخین یعنی بخاری و مسلم نموده.

سی و چهارم آنکه نیز حاکم در«مستدرک»این خبر شریف را از حدیث سلمة بن کهیل عن أبی الطفیل بسماعه عن زید بن أرقم آورده و آن را شاهد حدیث سابق قرار داده و تصریح کرده که این شاهد نیز بر شیخین صحیح ست.

سی و پنجم آنکه نیز حاکم در«مستدرک»این حدیث منیف را در مناقب أهل البیت علیهم السّلام بروایت مسلم بن صبیح عن زید بن أرقم اخراج نموده بتصریح صحیح بودن آن بر شرط شیخین در إبرام و إحکام آن بأقصی الغایة افزوده.

و ظاهرست-و لا کظهور الشّمس-که بعد ثبوت حکم بصحّت حدیث ثقلین بطرق

ص: 397

عدیده بر شرط شیخین و آن هم از چنین حاکم که بنابر افادات علمای سنّیّه-کما سبق- إمام المحدّثین بوده باشد و علم او محیط بود بجمیع أحادیث متنا و إسنادا و بأحوال روات آن جرحا و تعدیلا و تاریخا و بنابر همین ریاست دینیّه آن را حاکم گفته باشند؛ أحدی از أرباب ألباب را در خسار و تیاب جاحد حلیف النّصاب و بطلان کلام آن مجازفت انتساب،محلّ شکّ و ارتیاب نخواهد بود.

سی و ششم آنکه محمّد بن فتوح حمیدی این حدیث شریف را در کتاب«الجمع بین الصّحیحین»روایت کرده؛کما مضی،و این معنی مؤذنست بصحّت آن حتما نزد این حافظ کبیر،و فیه أیضا کفایة للنّاظر البصیر و إرغام للجاحد الغریر،و تبکیت للمبطل المهین الحقیر،و لا ینبّئک مثل خبیر.

سی و هفتم آنکه حسین بن مسعود البغوی المعروف بالفرّاء این حدیث شریف را بطرق عدیده در«مصابیح»از مسلم و«صحیح ترمذی»نقل کرده کما سلف،و هذا ممّا یثبت صحّة الخبر عند هذا الحافظ الجلیل و هو بحمد اللّه کاف فی إذلال المنکر الضّئیل و واف بإبطال مقاله مع التّثویر و التّخجیل،و اللّه العاصم بمنّه عن زیع أصحاب التّخدیع و التّضلیل.

سی و هشتم آنکه رزین بن معاویة العبدری حدیث ثقلین را در کتاب«تجرید الصّحاح»بطرق عدیده از صحاح خود نقل کرده،کما سبق،و هو أیضا بحمد اللّه من الدّلائل الواضحة علی صحّة هذا الخبر السّدید عند هذا الحبر المجید،و فیه أوفی حجّة علی الجاحد المتعصّب العنید،و أجلی برهان للکشف عن زیغه المدید و ضلاله البعید.

سی و نهم آنکه علاّمه ابن عساکر دمشقی این حدیث شریف را بسند خود از مسلم روایت کرده،کما دریته سابقا ممّا یشهد بصحّة الحدیث عند هذا الحافظ النّاقد، و یردی و یوبق شبهات الجاحد الحائد الحاقد.

چهلم آنکه سراج الدّین أوشی فرغانی این حدیث شریف را در کتاب«نصاب الأخبار»روایت کرده،کما علمت فیما سلف.و مصطفی بن عبد اللّه قسطنطینی

ص: 398

در«کشف الظنون»در ذکر«نصاب الأخبار»گفته:[و قد اختصره من کتاب «غرر الأخبار و درر الأشعار»و هذا الّذی کان وعد بجمعه مقتصرا علی إیراد ألف حدیث صحیح و هو کثیر الأبواب].

ازین عبارت بکمال صراحت واضحست که«نصاب الأخبار»کتابیست که مصنّف آن در باب آن وعده کرده بود که آن را جمع خواهد کرد در حالی که اقتصار می کند بر یک هزار حدیث صحیح،و چون حدیث ثقلین را مصنّف«نصاب الأخبار»در آن کتاب روایت کرده پس بحسب افادۀ او صحّت آن ثابت و محقّق خواهد بود،و ذلک مما یزید الجاحد تبکیتا و إرغاما و یوسعه تسکیتا و إفحاما.

چهل و یکم آنکه علاّمه مجد الدّین ابن الأثیر طرق عدیدۀ این حدیث شریف را در(جامع الاصول)از«صحیح مسلم»و«صحیح ترمذی»نقل فرموده کما دریت، و هذا مما یبیّن صحّة الحدیث بواضح الأعلام و الآثار عند هذا الحبر الجلیل المقدر و یجلب علی الجاحد الشّنیع الإنکار أفظع البوار و أدهی التّبار،و یظهر علی أرباب الألباب و أصحاب الأبصار فاحش زلله و العثار،بل یبدی لهم سیّئ عمله کالشّمس فی رابعة النّهار.

چهل و دوم آنکه ضیاء الدّین محمّد بن عبد الواحد المقدسی این حدیث شریف را در کتاب«المختاره»اخراج کرده،چنانچه در ما سبق بعون اللّه تعالی بتصریح علاّمۀ سخاوی در«استجلاب ارتقاء الغرف»و سمهودی در«جواهر العقدین»و أحمد بن فضل ابن محمّد باکثیر المکّی در«وسیلة المآل»و افاده علاّمۀ مناوی در«فیض القدیر»و نقل مولوی حسن زمان معاصر در«قول مستحسن»دانستی،و علاّمه مقدسی در کتاب «المختاره»التزام ایراد أحادیث صحیحه نموده و این کتاب او از مشاهیر صحاح أهل سنّت ست.

زین الدین عبد الرّحیم بن الحسین العراقی در کتاب«التّقیید و الایضاح لما أطلق و أغلق من کتاب ابن الصّلاح»گفته:[و ممّن صحّح أیضا من المتأخّرین الحافظ ضیاء الدّین محمّد بن عبد الواحد المقدسی،فجمع کتابا سمّاه«المختارة»التزم فیه

ص: 399

الصّحّة و ذکر فیه أحادیث لم یسبق إلی تصحیها فیما أعلم و توفی الضّیاء المقدسیّ فی السّنة الّتی مات فیها ابن الصّلاح سنة ثلاث و أربعین و ستّمائة].

و سیوطی در«تدریب الرّاوی»نقلا عن العراقی گفته:[و منهم الحافظ ضیاء الدّین محمّد بن عبد الواحد المقدسی،جمع کتابا سمّاه«المختارة»التزم فیه الصّحّة و ذکر فیه أحادیث لم یسبق إلی تصحیحها].

و علامه سخاوی در«ضوء لامع»بترجمۀ خود در ذکر أقسام مرویّات و مسموعات خویش گفته:[ثانیها:ما رتّب علی المسانید کمسند أحمد و هو أجمع مسند سمعه و أبی داود الطّیالسی و أبی محمّد عبد بن حمید و أبی عبد اللّه العدنی و أبی بکر الحمیدیّ و مسدّد و أبی یعلی الموصلی،و لیس فی واحد منها ما هو مرتّب علی حروف المعجم، نعم ممّا رتب فیه علی الحروف من المسانید مع تقییده بالمحتجّ به«المختارة»للضّیاء المقدسی و لکن لم تکمل تصنیفا و لا استوفی الموجود سماعا].

و شیخ عبد الحق دهلوی در مقدّمۀ«شرح فارسی مشکاة»بعد ذکر«مستدرک حاکم»گفته:[و أئمّۀ دیگر نیز در صحاح تصنیف کرده اند،مثل«صحیح ابن خزیمه» که او را إمام الأئمّة گویند].

إلی أن قال:[و چنانکه«مختارۀ»حافظ ضیاء الدّین مقدسی،و وی نیز صحاح که در«صحیحین»نیست آورده.گفته اند که وی نیز أحسن ست از«مستدرک»]انتهی.

و مصطفی بن عبد اللّه القسطنطینی در«کشف الظّنون»گفته:[«المختارة»فی الحدیث للحافظ ضیاء الدّین محمّد بن عبد الواحد المقدسی الحنبلی المتوفی سنة 643 ثلاث و أربعین و ستّمائة،التزم فیه الصّحّة فصحّح فیه أحادیث لم یسبق إلی تصحیحها.

قال ابن کثیر:و هذا الکتاب لم یتمّ و کان بعض الحفّاظ من مشایخنا یرجّحه علی«مستدرک الحاکم»کذا فی«الشّواذ(النور ظ)الفیاح»].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در«إتحاف النّبلا»گفته:[المختارة فی الحدیث للحافظ ضیاء الدّین محمّد بن عبد الواحد المقدسی الحنبلی المتوفّی سنة ثلاث و أربعین و ستّ مائة،و در وی التزام إیراد أحادیث صحیحه کرده و أخبار غیر مسبوقة التّصحیح

ص: 400

را تصحیح نموده ابن کثیر گفته:هذا کتاب لم یتمّ و کان بعض الحفّاظ من مشایخنا یرجّحه علی مستدرک الحاکم.کذا فی الشواذ-(النّور.ظ)الفیاح»].

و مولوی حسن زمان معاصر در«قول مستحسن»در شرح قول ماتن:[قال الحافظ السّیوطیّ فی«إتحاف الفرقة»:و هو-أی الاثبات-هو الرّاجح عندی بوجوه،و قد رجّحه أیضا الضّیاء المقدسیّ فی«المختارة»]بعد لفظ المختارة گفته:[أجلّ تصانیفه.

قال الشّیخ الکردی فی الأمم:هی الأحادیث الّتی یصلح أن یحتجّ بها سوی ما فی الصّحیحین و قالوا:کتابه أحسن من مستدرک الحاکم.و قال الزّرکشیّ فی«تخریج أحادیث الرّافعی» إنّ تصحیحه أعلی من تصحیح الحاکم و إنّه قریب من تصحیح التّرمذی و ابن حبّان، و وافقه ابن حجر و السّخاویّ و السّیوطی أشرک صحیحه بالصّحیحین فی إطلاق اسم الصّحّة علی جمیع ما فیه،و ممّن یعتمده الحافظ المزّیّ و المنذریّ و عماد الدّین بن کثیر فی کثیرین و هو فی ستّة و ثمانین جزء].

ازین عبارات واضح و ظاهرست که مقدسی در کتاب«مختاره»التزام إیراد أحادیث صحیحه نموده و تقیید بأحادیث محتجّ بها کرده و بعض حفّاظ آن را بر مستدرک حاکم ترجیح داده اند و آن را أحسن از مستدرک گفته اند و أحادیث آن صالح احتجاجست و تصحیح مقدسی در آن کتاب از تصحیح حاکم أعلی می باشد،و قریب به تصحیح ترمذی و ابن حبّانست،و این کتاب بحیثیّت إطلاق صحّت بر جمیع ما فیه شریک صحیح بخاری و مسلم شده و معتمد علیه أکابر حفّاظ و أثبات ایقاظست.

پس بعد درک این همه مضامین از افادات أکابر محققین مثل ابن کثیر و زرکشی و مزّی و منذری و ابن حجر و سیوطی و سخاوی و عبد الحقّ دهلوی و إبراهیم کردی و غیر ایشان أدنی توهّمی نیز در بطلان کلام خلاعت انضمام ابن جوزی نزد اولی الأحلام باقی نخواهد ماند،و اگر نیک تأمّل کنی این وجه مشتمل بر وجوه متعدّده و دلائل متکثّره است که هر یکی از آن برای ارغام جاحدین و تبکیت حائدین کافی و وافیست.

چهل و سوم آنکه محبّ الدّین محمّد بن محمود البغدادی المعروف بابن النّجّار این حدیث شریف را بسند خود از مسلم روایت کرده،کما عرفت فیما مضی،و فی ذلک

ص: 401

أیضا دلیل مستبین ناصع علی صحّة هذا الخبر الرّائق الرّائع عند هذا الحبر المقدّم البارع،و اللّه الواقی عن الصّغو إلی الباطل،و هو المانع الوازع.

چهل چهارم آنکه رضی الدّین حسن بن محمّد الصّغانی حدیث ثقلین را در کتاب «مشارق الأنوار النّبویّة من صحاح الأخبار المصطفیه»این حدیث شریف را نقلا عن «صحیح مسلم»آورده،کما سبق،و فیه دلیل واضح علی صحّته عند هذا الحبر المبجّل و هو جالب علی الجاحد العنود للبوار الوحی المعجّل.

چهل و پنجم آنکه صغانی در أوّل«مشارق الأنوار»گفته:[و لمّا توّجنی اللّه تعالی و دوّجنی بتاج«مصباح الدّجی من صحاح حدیث المصطفی»و«دواج الشّمس المنیرة من الصّحاح المأثورة»و انثال النّاس إلی الاشتغال بهما جدّا لا هوادة فیه و استیضاح کلّ حدیث منهما و استکشاف معانیه؛رأیت أن إتباع الحسنة الحسنة و إجرار حصان الخیر رسنه فی العمر الّذی سنة منه سنة،أحسن ما انصرفت إلیه أعنّة الهمم الشّوارع العوالی،و انحس ما انحرفت إلیه أسنّة الصّمم الشّوارع و العوالی، فمزجت البحرین یلتقیان و غصت علی ما فیهما من الدّرر و العقیان و ضممت إلی ما فیهما ما صحّ من کتابی الشّهاب و النّجم لیجتمع الصّحاح فی کتاب خفیف الحجم،و هذا الکتاب حجّة بینی و بین اللّه تعالی فی الصّحة و الرّصانة و الإتقان و المتانة،و هو أنیسی مدّة حیاتی فی الدّنیا و شفیعی المشفّع إنشاء اللّه فی العقبی،و کفی باللّه الّذی هو عاضد من وضع لتعالی جدّه صفیحة خدّه،و عاضد من رضع لتعس جدّه فی تعدّی حدّه،عالما بما عانیت فی تألیفه و ترتیبه و قاسیت فی تصنیفه و تهذیبه،و سمّیته«مشارق الأنوار النّبویّة من صحاح الأخبار المصطفیة»].

ازین عبارت ظاهرست که صغانی درین کتاب أخبار صحاح جمع نموده و تصریح صریح کرده که این کتاب در صحّت و رصانت و إتقان و متانت حجّتی ست در میان او و در میان خداوند عالم.إلی غیر ذلک من المفاخر و المآثر.پس حدیثی که در مثل این کتاب موجود باشد صرف وجود آن مع قطع النّظر عن غیره دلیل صحّت آن خواهد بود، و نقش وساوس طاعنین و هواجس قادحین از قلوب أهل إنصاف خواهد زدود.

ص: 402

چهل و ششم آنکه علاّمه ابن طلحۀ شافعی این حدیث شریف را از«صحیح مسلم»نقل کرده چنانچه سابقا از عبارت«مطالب السّؤول»او دریافتی،و هو من البراهین اللائحة،علی أنّ الحدیث صحیح عند هذا الحبر بلا امتراء،و أنّ ما زعمه ابن الجوزیّ محض افک و صرف افتراء.

چهل هفتم آنکه حافظ علاّمه محمّد بن یوسف گنجی بسند خود این حدیث شریف را از مسلم روایت نموده،کما سلف،و هو مؤذن بصحّته عند هذا الحافظ الجلیل و قامع لرأس الجاحد القمیّ الضّئیل.

چهل و هشتم آنکه علاّمه محمّد بن یوسف گنجی نصّ صریح بر صحّت این حدیث شریف نموده باظهار روایت کردن أکابر علمای أعلام آن را در کتب خود کمال تأیید و تسدید آن فرموده،و هذا ممّا یفتّ فی عضد المنکر المناکر،و یوهی منة الجاحد الکائد الماکر،و یجلب علیه أدهی الدّواهی و الفواقر،و یوبقه بأطمّ النّوائب و النّواقر.

چهل و نهم آنکه حافظ کنجی در صدر کتاب«کفایة الطالب»بصراحت افاده فرموده که درین کتاب أحادیث صحیحه از کتب أئمّه و حفّاظ وارد نموده،چنانچه در دیباجۀ«کفایة الطالب»بعد ذکر طعن بعض طاعنین در بعض أحادیث فضل اهل بیت علیهم السلام گفته:[فدعتنی الحمیّة لمحبّتهم علی إملاء کتاب یشتمل علی بعض ما روینا عن مشایخنا فی البلدان من أحادیث صحیحة من کتب الأئمّة و الحفّاظ فی مناقب أمیر المؤمنین علی]إلخ.

پس بنا بر این افاده نیز صحّت این حدیث که بروایت زید بن أرقم در«کفایة الطالب» مرویست واضح و آشکار گردید،و نیز صحّت این حدیث که بروایت زید بن ثابت در آن مأثورست بحدّ ثبوت و تحقّق رسید،و ذلک بحمد اللّه مستأصل لشافة شبهات أهل الجحود و العناد،و مدمّر علی نزعات أرباب الإلطاط و اللّداد.

پنجاهم آنکه علاّمه محیی الدّین نووی این حدیث شریف را در کتاب«تهذیب الأسماء و اللّغات»از«صحیح مسلم»نقل کرده،و هو من سوافر الحجج علی کون ذلک الخبر صحیحا عند هذا العلم المستند و فساد أباطیل الجاحد العنید لدی هذا

ص: 403

الحبر المعتمد.

پنجاه و یکم آنکه حافظ محبّ الدّین طبری،کما دریت،این حدیث شریف را در«ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی»از«صحیح مسلم»آورده بإثبات آن از دیگر کتب علمای أعلام خود طریق إحکام و إبرام آن سپرده،و فیه دلیل واضح علی کمال صحّة هذا الحدیث و اعتماده،و برهان لائح علی بوار جحد المنکر المریب و فساده.

پنجاه و دوم آنکه علاء الدّین الخازن این حدیث شریف را در تفسیر(لباب التّأویل)از«صحیح مسلم»نقل کرده،و هو حجّة ظاهرة و بیّنة باهرة علی صحّة هذا الحدیث عنده بلا ارتیاب و بوار ما تفوّه به الجاحد العنود الخیاز إلی النّصاب.

پنجاه و سوم آنکه حافظ أبو الحجّاج مزّی در«تحفة الأشراف بمعرفة الأطراف«این حدیث شریف را از«صحیح مسلم»نقل نموده و طرق دیگران از«صحیح ترمذی«و نسائی آورده در تأیید و تشیید آن افزوده،و هو مما یظهر صحّة الحدیث عنده بلا مریة و أنّ جحد الجاحد الملیم فریة أیّة فریة.

پنجاه و چهارم آنکه ولیّ الدّین الخطیب،کما علمت،در«مشکاة المصابیح» طرق عدیدۀ این حدیث شریف را از«صحیح مسلم»و«صحیح ترمذی»آورده، و هو مؤذن بصحّة هذا الخبر عند ذلک الحبر الأجلّ و مثبت لفساد ما زعمه الجاحد الحیود الأضلّ.

پنجاه و پنجم آنکه علاّمه طیبی در«کاشف-شرح مشکاة«منقول بودن حدیث ثقلین را از«صحیح مسلم»تقریر نموده بشرح آن اشتغال فرموده و آن بمثل تقریب سابق مفید صحّت حدیث ست نزد این علاّمۀ آفاق و موجب ظهور بطلان مزعوم ابن الجوزی ست حسب افاده این عمدة الحذّاق.

پنجاه و ششم آنکه خلخالی در«مفاتیح-شرح مصابیح»بودن حدیث ثقلین از أحادیث صحیحه تقریر نمود،کما سبق،و هو بحمد اللّه کاف فی المطلوب و المقصود،و واف باجتیاح أصل الجاحد العنود.

پنجاه و هفتم آنکه علاّمه شمس الدّین ذهبی حدیث ثقلین را بلفظی که

ص: 404

أبو عوانه در صحیح خود آن را اخراج نموده بتصریح صریح تصحیح فرموده،چنانچه محمود قادری در«صراط سوی»بعد ذکر حدیث ثقلین بروایت أبو عوانه،کما دریت سابقا گفته:[قال الحافظ الذّهبیّ:هذا حدیث صحیح]انتهی.

و غیر خفیّ علی أرباب النّقد و الاعتبار،و أصحاب السّبر و الإختبار،أنّ تصحیح هذا الحافظ الشّهیر فی الأعصار،الّذی قدح لتعنّته و نصبه فی کثیر من الأخبار،الواردة فی فضل أهل بیت النّبیّ المختار،علیه و آله آلاف السّلام ما وصف الصّبح بالإسفار، دلیل ظاهر علی بلوغ هذا الحدیث العزیز المثار،إلی أعلی مرتبة من الصّحّة الواضحة الآثار،حیث لم یتمکّن الذّهبیّ الذّاهب عریضا فی تیهاء العصبیّة و الانغمار،أن یلطّه و یستره خدعا للإغمار،أو یتفوّه فی صحّته بنت شفه إخلادا إلی الجحود و الإنکار،بل قاده وضوح الصّواب المزهر کلّ الإزهار بأتمّ الإلحاص و الالجاء و الاضطرار،إلی الاعتراف بصحّته و الإقرار،و التّصریح بها بأبین الإظهار،و الإجهار.

پنجاه و هشتم آنکه محمّد بن مسعود کازرونی،کما سمعت سابقا،در کتاب «المنتقی فی سیرة المصطفی»بنهایت صراحت حدیث ثقلین را بالحتم و الجزم ثابت و محقّق وانموده بتصریح تمام تصحیح آن فرموده.

پنجاه و نهم آنکه علاّمه کازرونی در کتاب مذکور بمزید احقاق حقّ و ازهاق باطل؛کسی را که بعد نشو و نما در بلاد علمای دین بمخالف مؤدّای حدیث ثقلین تفوّه نماید قریب بکفر دانسته.و ظاهرست که هر گاه نزد علاّمۀ کازرونی کسی که در در بلاد علمای دین ناشی شده باشد بمحض نطق بمخالف مؤدّای حدیث ثقلین قریب بکفر گردد آن کسی که با وصف نشو و نما در بلاد علمای دین بحدّی اشتغال بعلوم دینیّه کرده باشد که علمای اهل سنّت او را از أکابر علمای مذهب خود معدود نمایند و در تبیین مناقب و مفاخر و تشریح محامد و مآثر او قصب السّبق از یکدگر ربایند؛و با این همه او در أصل ثبوت این حدیث شریف کلام کند،بلکه بمزید جسارت سراسر خسارت بإجهار و اعلان نفی صحّت آن نماید و بنهایت سلاطت لسان راه قدح و جرح و توهین و تهجین آن پیماید،یقینا نزد علاّمۀ مذکور از دائره اسلام و ایمان خارج و در زرافه أهل

ص: 405

کفر و الحاد والج خواهد بود.

پس حالا اولیای ابن الجوزی را لازم است که خاک بر سر کنند و أثواب حداد دربر،که أبواب چاره مسدودست،و حیلۀ خلاص مفقود،و هکذا ینتقم اللّه لأولیائه و یدیل أودّاءه من أعدائه.

شصتم آنکه علامه إسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی بصراحت واضحه تصحیح این حدیث نموده،چنانچه در تفسیر خود بذیل تفسیر آیۀ مودّت،کما سمعت سابقا گفته:[

و قد ثبت فی الصّحیح أنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال فی خطبته بغدیر خمّ:

إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی و إنّهما لم(لن.ظ)یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و محتجب نماند که تصحیح ابن کثر این حدیث أثیر را با آن همه تعصّب کثیر و تعنّت عزیر و تعنّد وفیر،دلیل ظاهر مستنیرست بر آنکه این حدیث شریف منیر بحدّی صحیح و شهیر می باشد که متعنّتین أهل عناد و متعصّبین ذوی الأحقاد را با آنکه سلفی مثل بخاری و ابن الجوزی دارند مجال نیست که حرفی در قدح و جرحش بر زبان آرند،بلکه بإلجاء حقّ صحّت آن را طوعا و کرها ظاهر می کنند و بنیان کلمات بائرۀ طاعنین را بمعاول تصریحات ظاهره خود می کنند.

شصت و یکم آنکه ابن کثیر این حدیث شریف را در تفسیر خود بذیل تفسیر آیه تطهیر از«صحیح مسلم»نقل نموده و در تفسیر آیه مودّت نیز إثبات اخراج مسلم آن را کرده،بلکه بجمع دیگر طرق آن از أسفار أئمّۀ کبار خویش در تشیید و توطید افزوده،و هذا أیضا دلیل صحّته عند هذا الحبر النّحریر،و فیه کفایة لإفساد قول الجاحد الغریر.

شصت و دوم آنکه نور الدّین هیتمی در کتاب«مجمع الزّوائد»توثیق رجال سند حدیث ثقلین فرموده،کما سبق نقلا عن«فیض القدیر»للمناوی،و این معنی بحمد اللّه تعالی کمال و هن و هو ان صنیع ابن الجوزی عظیم العدوان که در پی قدح و جرح رجال سند آن افتاده است واضح و ظاهر می نماید.

ص: 406

شصت و سوم آنکه خواجه پارسای بخاری در«فصل الخطاب»حدیث ثقلین را از«جامع الاصول»بروایت«صحیح مسلم»نقل کرده،و فیه دلالة واضحة علی صحّة الحدیث عند هذا المسند العارف،و بوار خطل المنکر المناکر الحائد الصّارف.

شصت و چهارم آنکه شهاب الدّین دولت آبادی در«هدایة السّعداء»این حدیث را از«مشارق الأنوار»صغانی و«مصابیح»بغوی و«مشکاة المصابیح»بروایت مسلم نقل کرده و دیگر طرق و ألفاظ آن از کتب أئمّه کبار و أساطین أحبار خود آورده تأیید و تسدیدش بنهایت قصوی رسانیده،کما سبق،و ذلک بحمد اللّه دلیل ظاهر علی صحّة الحدیث لدی هذا البحر الموّاج و قاطع لألسن أصحاب المراء و اللّجاج.

شصت و پنجم آنکه شهاب الدّین دولت آبادی در«هدایة السّعدا»در شرح کلمات روایات حدیث ثقلین و ذکر فوائد،نکات آن گفته:[قوله:أمر أن یجمع رحال الإبل.

فرمود تا پالانهای اشتران جمع کنند تا هر یکی از صحابه بشنود و مجمع علیه شود،کسی را بعد خلاف و اختلاف نباشد،لأنّه أمر عظیم للهدایة.و در«شرح سنّت»می گوید:

در صحّت این حدیث محدّثان سلف و خلف متّفق اند]انتهی.

ازین عبارت واضح و ظاهرست که شهاب الدّین دولت آبادی أوّلا افاده فرموده که سبب جمع رحال إبل و تشریف بردن آن جناب بر آن برای بیان حدیث ثقلین این بود که هر یک از صحابه آن را بشنود فرمودن آن جناب این ارشاد باسداد را مجمع علیه شود و کسی را در آن بعد خلاف و اختلاف نباشد،چه ارشاد فرمودن آن جناب این حدیث شریف را أمر عظیم بود برای هدایت و بعد تمهید این افادۀ سراسر إجاده تأییدا لهذا المرام و تشییدا له بمزید الإحصاف و الإبرام از کتاب«شرح سنّت»نقل فرموده که در صحّت این حدیث محدّثان سلف و خلف متّفق اند،پس حالا منصفین أهل سنت را انگشت تحیّر بدندان تأسف باید گزید و بهره وافی از عبرت و تبصّر باید گزید که چگونه ابن الجوزی با آن همه ممارست علوم تحمّل و روایت و مزاولت فنون تنقید و درایت؛حدیثی را که خود جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم اهتمام تمام در«مجمع علیه» شدن آن بین الأنام فرموده است و محدّثان سلف و خلف در صحّت آن متّفق می باشند

ص: 407

غیر صحیح می انگارد،و از نهایت غمارت راه قدح و جرح روات آن می سپارد،و بمزید عصبیّت و انحراف مخالفت أسلاف و أخلاف را بدل می گزیند،و از غایت إضرار و إجحاف إقرار و اعتراف را مخلّ بجور و اعتساف خود می بیند.

شصت و ششم آنکه علاّمۀ سخاوی در کتاب«استجلاب ارتقاء الغرف» کما سمعت سابقا در معرض إثبات صحّت این حدیث شریف آن را از«صحیح مسلم» نقل کرده،و هو بحمد اللّه تعالی مرغم لآناف أهل الجحود،و دارء عن المذعنین معرّة ذوی البغی و العنود.

شصت و هفتم آنکه نیز علاّمۀ سخاوی در کتاب مذکور در معرض إثبات صحّت حدیث ثقلین اخراج ابن خزیمه نیسابوری این حدیث شریف را در صحیح خود ذکر نموده،و هو أیضا بعون اللّه مجتث لاصول المنکرین الجاحدین،و دارء لکیود المخاتلین الحائدین.

شصت و هشتم آنکه نیز علاّمۀ سخاوی در کتاب مسطور بمعرض مذکور طرق عدیدۀ آن را از«مستدرک علی الصّحیحین»حاکم نیسابوری آورده،و هو دلیل مستبین ظاهر و برهان متین قاهر علی لزوم الحجّة کلّ جامح عن الحقّ أو داخر،و وضوح المحجّة علی کلّ آنس بالصّدق أو نافر.

و شصت و نهم آنکه نیز علاّمۀ سخاوی در کتاب مزبور روایت کردن ضیاء مقدسی این حدیث شریف را در کتاب«المختاره»إثبات فرموده،بلا ردّ و نکیر تقریر روایت و تصحیح آن حافظ کبیر نموده،و فیهما ما یوهن کید المخلدین إلی الجحود و الإنکار و یغرقهم من الهوان و الذّلّ فی معتلج التّیار.

هفتادم آنکه علاّمه جلال الدّین سیوطی حدیث ثقلین را از«صحیح مسلم» در«جامع صغیر»و«أساس فی مناقب بنی العبّاس»نقل کرده و جز وی از این حدیث شریف نقلا عن مسلم در«إحیاء المیت بفضل أهل البیت»و«نهایه الإفضال فی تشریف الآل» نیز آورده،کما مرّ سابقا،و این معنی بحمد اللّه تعالی برای إثبات صحّت این حدیث شریف وثیق البنیان نزد سیوطی عمدة الأرکان و إبطال و إیهان مزعوم ابن الجوزی

ص: 408

کثیر المجازفة و العدوان کافی و وافیست،و داء ارتیاب و انزعاج أرباب انحراف و اعوجاج را عافی و شافی،و اللّه المعافی.

هفتاد و یکم آنکه سیوطی این حدیث شریف را در کتب عدیدۀ خود از حاکم نقل کرده و صحیح گفتن او این حدیث شریف را و آن هم بر شرط بخاری و مسلم إثبات فرموده،کما لا یخفی علی من راجع إلی«إحیاء المیت»و«الأساس»و«الخصائص الکبری»له،و قد مرّت نصوص عباراتها فیما سبق،و ازینجا نیز بحمد اللّه تعالی صحّت این حدیث شریف از إثبات علاّمۀ سیوطی ثابت و محقّق می شود،و هو بحمد اللّه دامغ لرءوس الجاحدین و قالع لاسوس المعاندین.

هفتاد و دوم آنکه علاّمۀ سمهودی در«جواهر العقدین»حدیث ثقلین را در معرض إثبات صحّت آن از«صحیح مسلم»نقل فرموده قصب السّبق در تخجیل منکرین و جاحدین ربوده،کما عرفت فیما مضی،و فیه من التّبکیت و الإرغام و التّسکیت و الإفحام لمن تفوّه فی الحدیث بکلام ما لا یخفی علی ذوی الأحلام.

هفتاد و سوم آنکه نیز سمهودی این حدیث شریف را در«جواهر العقدین»از «مستدرک حاکم»به سه طریق نقل کرده و ظاهر نموده که حاکم هر واحد ازین طرق را بر شرط شیخین صحیح گفته،فلا أدری کیف یقابل الخبر بعد هذا بالجحود و الإنکار و یجتری بالطّعن فیه احتقابا للخیبة و الخسار؟!.

هفتاد و چهارم آنکه نیز سمهودی در«جواهر العقدین»این حدیث شریف را از کتاب«المختارة»ضیاء مقدسی که بودن آن از صحاح معروفۀ أهل سنّت آنفا دانستی؛نقل کرده و تصریح فرموده که مقدسی آن را از طریق سلمة بن کهیل از أبی الطّفیل روایت کرده،و این هر دو از رجال صحیح می باشند،و هذا بحمد اللّه قالع لأساس الطّعن و القدح و هادم لبنیان الغمز و الجرح.

هفتاد و پنجم آنکه علاّمه ابن روزبهان در«شرح رسالۀ اعتقادیّۀ»خود حدیث ثقلین را از أحادیث صحیحه شمرده درین باب راه إنصاف و تجنّب از اعتساف سپرده، کما علمت فیما سبق،و هو بعون اللّه من أوضح الدّلائل و البراهین علی تحقّق صحّة هذا

ص: 409

الخبر المرصّص الرّصین.

هفتاد و ششم آنکه شهاب الدّین قسطلانی این حدیث شریف را در«مواهب لدنیّه»از«صحیح مسلم»نقل کرده و بآن استدلال و احتجاج نموده،و إذن لم یبق ریب فی کون الحدیث عند هذا الحبر صحیحا،و فساد مزعوم الجاحد الّذی أبدی لزیغه طعنا فضیحا.

هفتاد و هفتم آنکه شمس الدّین علقمی در«کوکب منیر»حدیث ثقلین را که بروایت مسلم در«جامع صغیر»مذکورست تأیید و تأزیر فرموده،و فیه أیضا دلیل زاهر مستنیر علی صحّة الخبر عند هذا العلم المنیر.

هفتاد و هشتم آنکه علاّمه ابن حجر مکّیّ در«صواعق»در بحث حدیث غدیر سندی را که بآن حافظ أبو القاسم طبرانی حدیث ثقلین و حدیث غدیر را روایت کرده بتصریح صریح تصحیح فرموده،قلوب جاحدین را بأفضع أنواع،ایلام و ایجاع نموده، هفتاد و نهم آنکه نیز ابن حجر در«صواعق»در بیان آیۀ تطهیر صحّت حدیث ثقلین را منصوص ساخته أعلام تقبیح و تفضیح منکرین افراخته.

هشتادم آنکه نیز ابن حجر در«صواعق»در بیان آیۀ «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» این حدیث شریف را از«صحیح مسلم»آورده راه إظهار و توضیح إثبات و تصحیح آن سپرده.

هشتاد و یکم آنکه نیز در«صواعق»در بیان آیۀ مذکوره بمعرض إثبات صحّت این حدیث شریف مروی و مخرّج بودن آن در«صحیح مسلم»مذکور نموده جحد جاحد معثار را بأنامل إیضاح و اسفار فرسوده.

هشتاد و دوم آنکه نیز در«صواعق»در بیان مذکور نصّ صریح بر صحّت روایتی از روایات این حدیث صحیح نموده تشیید مبانی ثبوت و تحقّق آن افزوده.

هشتاد و سوم آنکه نیز در«صواعق»در تتمّۀ کتاب برای إثبات صحّت این حدیث شریف آن را از«صحیح مسلم»نقل نموده نقش إنکار منکر واضح العثار از خواطر و أفکار

ص: 410

أهل استبصار زدوده.

هشتاد و چهارم آنکه نیز در«صواعق»در تتمّۀ کتاب بتنصیص روایتی از روایات این حدیث شریف را صحیح ظاهر ساخته بتنویر قلوب أهل اذعان و تضییق صدور أرباب عدوان پرداخته،و لعمری إنّ إفصاح ابن حجر مرّة بعد مرّة عن صحّة هذا الخبر مع ما فی نحیزته من الجماح و الأشر و العصبیّة و الانحراف عن عترة سیّد البشر علیه و آله سلام اللّه ما طلع شمس و لمع قمر،دلیل بیّن علی تحقّق الحقّ العلیّ الخطر و سلطان مسفر عن تمکّن الصّدق الجلیّ الأثر.

هشتاد و پنجم آنکه کمال الدّین بن فخر الدّین جهرمی کما عرفت سابقا در«براهین قاطعه-ترجمۀ صواعق محرقه»بسوی نقل تصحیحات و تنصیصات ابن حجر نسبت باین حدیث شریف بلا ردّ و نکیر شتافته با وصف ارتکاب تحریفات منکره درین باب مجال تبدیل و تغییر نیافته،و فی ذلک خیر مانع و وازع عن الرّکون إلی زیغ الجاحد المنازع.

هشتاد و ششم آنکه سابقا دانستی که مرزا مخدوم جرجانی که از معاریف متکلّمین سنّیّه است این حدیث را در فرع ثانی فصل أوّل کتاب«نواقض»وارد نموده و بتصریح خودش در صدر کتاب مذکور جملۀ أحادیث این فرع روایات صحیحه است، پس بحمد اللّه تعالی صحّت این حدیث شریف حسب افادۀ چنین متکلّم بین المیل و الانحراف و تصریح مثل ابن متعصّب عظیم الحیف و الاعتساف نیز واضح و لائح گردید،و زعم فاسد و قول کاسد منکر جاحد بأسفل درکات هوان رسید،و بذلک فلیفرح المؤمنون.

هشتاد و هفتم آنکه قطع نظر از ما ذکر،مرزا مخدوم در کتاب«نواقض» این حدیث شریف را از«صحیح مسلم»نقل کرده،و مجرّد این معنی دلیل صحّت این حدیث شریف ست نزد او.

کلام مرزا مخدوم در«نواقض»راجع به انکار اهل حق صحاح اهل سنت را

هشتاد و هشتم آنکه مرزا مخدوم در«نواقض»با وصف آوردن حدیث ثقلین از«صحیح مسلم»از«صحیح ترمذی»هم آن را نقل کرده،و مرزا مخدوم در حسن اعتقاد بصحیحین و دیگر صحاح خود خیلی مبالغه و اغراق دارد،بلکه بمزید علم و

ص: 411

فرط حیای خود إنکار أهل حقّ این صحاح سقام را ناشی از کثرت جهل و قلّت حیا می داند،چنانچه در«نواقض»گفته:[العاشر:إنکارهم کتب الأحادیث الصّحاح الّتی اتّفقت الامّة بقبولها،منها:صحیحا البخاری و مسلم الّذین مرّ ذکرهما رضوان اللّه علیهما،قال أکثر علماء المغرب:أصحّ کتب(الکتب.ظ)بعد کتاب اللّه تعالی:

«صحیح مسلم»بن الحجّاج القشیری و قال الأکثرون من غیرهم:«صحیح محمّد بن اسماعیل البخاری»هو الأصحّ؛و هو الأصحّ،و ما اتّفقا علیه هو ما اتّفق علیه الامّة و المتّفق علیه بینهما هو الّذی یرویه الصّحابیّ المشهور عن النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم و یروی عنه راویان ثقتان من التّابعین المشهورین بالرّوایة عن ذلک الصّحابی ثمّ یرویه عن کلّ واحد منهما ثقتان من أتباع التّابعین مشهورتان(مشهوران.ظ)بالحفظ ثمّ یروی عن کلّ واحد منهم رواة ثقات من الطّبقة الرابعة،ثمّ یروی عن کلّ واحد منهم الشیخ البخاری و المسلم،و الأحادیث المرویّة بهذه الشّرائط قریبة إلی عشرة آلاف، و قد عمل بکتابیهما هذین الأئمّة المجتهدون الکاملون بغیر تفتیش و تفحّص و تعدیل و تجرّح(و تجریح.ظ)من غایة وثوقهم علیهما و بریء ببرکة قراءتهما جمع کثیر من المرضی و نجی بیمنهما جمّ غفیر من الغرقی،و قد بلغ القدر المشترک ممّا ذکر فی میامنهما و برکاتهما حدّ التّواتر،و صارا فی الإسلام رفیقی المصحف الکریم و القرآن العظیم،فهؤلاء من کثرة جهلهم و قلّة حیائهم ینکرون الصّحیحین المزبورین و سائر صحاحنا].

و نمی دانم که هر گاه نزد مرزا مخدوم از راه کمال خوش فهمی انکار صحاح سنیه که أهل حق می نمایند ناشی از کثرت جهل و قلت حیاست،پس نزد او اقدام ابن الجوزی بر جرح و قدح حدیث ثقلین که در«صحیح مسلم» و«صحیح ترمذی»و دیگر صحاح مروی و مخرج ست با وصف معدود بودن او از أکابر علماء اهل سنت ناشی از چه چیز خواهد بود؟!.

هشتاد و نهم آنکه ملاّ علی قاری در«شرح شفا»کما مضی إثبات مخرّج بودن حدیث ثقلین در«صحیح مسلم»فرموده،و فیه دلالة واضحة علی صحّة الحدیث

ص: 412

عنده بلا ارتیاب،و اللّه العاصم عن الجنوح إلی جحود النّواصب الأقشاب.

نودم آنکه نیز علی قاری در«مرقاة-شرح مشکاة»حدیث ثقلین را که از «صحیح مسلم»منقول ست إثبات و تأیید نموده،و آن هم بلا شبهه دلیل صحّت حدیث ست نزد او،و فیه مقنع و کفایة لأهل التّبصّر و الدّرایة.

نود و یکم آنکه عبد الرّؤوف مناوی در«فیض القدیر»حدیث ثقلین را که بروایت زید بن أرقم در«جامع صغیر»از«صحیح مسلم»و غیر آن ثبت ست تأیید و تسدید فرموده،و فیه دلیل بیّن علی صحّة الحدیث عند هذا الحبر المفخّم،فلا یرکن إلی الجحود الجاحد إلاّ الأرعن الملوّم.

نود و دوم آنکه مناوی در«تیسیر»حدیث ثقلین را که بروایت زید مذکور از مسلم و غیر او در«جامع صغیر»مسطورست تثبیت و تأزیر نموده،و هذا ممّا یبین و یعین المطلوب و المقصود،و یوهی و یوهن إنکار المنکر الحیود المیود.

نود و سوم آنکه مناوی در«فیض القدیر»روایت کردن ضیاء مقدسی این حدیث شریف را در«مختاره»که کتاب ملتزم الصّحة ست ثابت نموده،و هو بحمد اللّه من دلائل صحّة الحدیث عند هذا المحقّق الشّهیر،و اللّه العاصم عن ممالاة الجاحد الممنوّ بالتّخدیع و التّغریر.

نود و چهارم آنکه مناوی در«فیض القدیر»حدیث ثقلین را که در«جامع صغیر»از«مسند أحمد»و غیر آن بروایت زید بن ثابت منقول ست نقلا عن الهیتمی؛ موثوق الرّجال وانموده،قصب السّبق در تبکیت جاحد طاعن و منکر شائن ربوده.

نود و پنجم آنکه مناوی در«تیسیر»بالحتم و الجزم موثوق بودن رجال حدیث مذکور واضح فرموده تخجیل و تشویر منکر غریر بأقصی الغایه افزوده.

نود و ششم آنکه أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر مکّیّ در«وسیلة المآل» حدیث ثقلین را از«مستدرک»حاکم به سه طریق مع إثبات حکم او بصحّت طرق مذکوره بلا ردّ و نکیر نقل کرده،و هو دلیل علی تسلیم ذلک الحبر صحّة الخبر و برهان علی وهن جحد الجاحد عند هذا النّاقد الحدید البصر.

ص: 413

نود و هفتم آنکه نیز أحمد مکّیّ در«وسیلة المآل»روایت کردن ضیاء مقدسی این حدیث شریف را در کتاب«المختاره»بطریق سلمة بن کهیل عن أبی الطّفیل و بودن این هر دو از رجال صحیح ثابت فرموده،و هو أیضا کاف فی إثبات صحّة الحدیث عند هذا العلم المشهور و مساعدته فی توهین جحد الجاحد الخدوع الغرور.

نود و هشتم آنکه محمود بن محمّد شیخانی قادری در«صراط سوی»کما علمت سابقا تخریج أبو عوانه حدیث ثقلین را و تصحیح ذهبی آن را ثابت فرموده.

نود و نهم آنکه نیز شیخانی در«صراط سوی»تصریح صریح بصحّت حدیث ثقلین کرده،چنانچه در کتاب مذکور کما سمعت سابقا گفته:[و الصّحیح ممّا ذکرنا أیضا

قوله صلی اللّه علیه و سلّم: کأنّی قد دعیت فأجبت إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فانظروا فیهما کیف تخلفونی فیهما و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، ثمّ قال:إنّ اللّه مولای و أنا ولیّ کلّ مؤمن،ثمّ أخذ بید علیّ فقال:من کنت مولاه فهذا ولیّه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه].

صدم آنکه نیز شیخانی در«صراط سوی»در معرض إثبات صحّت این حدیث شریف آن را از«صحیح مسلم»آورده.

صد و یکم آنکه نیز شیخانی در«صراط سوی»در معرض مذکور روایات ثلاثۀ این حدیث را از حاکم مع الحکم بصحّتها علی شرط الشّیخین نقل نموده،و فی هذه الإفادات الظّاهرة الأنوار و التّصریحات الباهرة بالاسفار ما یرصّص بنیان الصّحّة العالیة المنار،و یبیّن هوان الجرحة الفاضحة العوار.

صد و دوم آنکه شیخ عبد الحقّ دهلوی در«لمعات-شرح مشکاة»کما سبق بإثبات و تأیید حدیث زید بن أرقم که در«صحیح مسلم»مخرج ست پرداخته أرباب غیّ و مرود و جحد و عنود را باین تأزیر و تسدید عرضۀ تعییر و تندید ساخته.

صد و سوم آنکه شهاب الدّین خفاجی در«نسیم الرّیاض»در شرح فصل

ص: 414

«و من توقیره و برّه برّ آله»(1) این حدیث را از مسلم نقل فرموده،و هو دلیل ساطع علی صحته عند هذا الحبر الناقب،و فیه رمی النّاصب الجحود بالشّهاب الثّاقب.

صد و چهارم آنکه نیز خفاجی در«نسیم الریاض»در شرح قول مصنّف:

«و أوصی بالثّقلین بعده»این حدیث را از مسلم نقل کرده،و هذا حجّة اخری علی صحّة الحدیث عند ذلک الجهبذ الفرد و بوار خطل الجاحد الممنوّ بالبهت الصّرد.

صد و پنجم آنکه نیز خفاجی در«نسیم الریاض»در شرح حدیث قرطاس و ما یتعلّق به حدیث ثقلین را بتصریح صریح حدیث صحیح فرموده و باز روایت کردن مسلم آن را ثابت نموده،و فیه ما لا یفتاق بعده إلی شاهد و دلیل،و اللّه الهادی إلی سنن الصّواب بلطفه الجزیل الجلیل.

صد و ششم آنکه علی عزیزی در«سراج منیر»حدیث ثقلین را که در«جامع «صغیر»بروایت مسلم و غیر آن مذکورست مؤزر و مؤیّد و محقّق و مسدّد فرموده،و هو دلیل علی صحّة ذلک الخبر المطرّز کلّ التّطریز عند هذا الحبر المبرّز کل التّبریز.

صد و هفتم آنکه علاّمه صالح بن مهدی مقبلی-کما سبق-در ملحقات«أبحاث مسدّده»روایات این حدیث شریف را مع شواهد آن متواتر ثابت فرموده أبواب قیل و قال أرباب تخدیع و ازلال را کما ینبغی مرتج و مسدود نموده،و فیه ما لا یرتاب بعده أحد من اولی الألباب،و اللّه الموفق للانحیاز عن الخطأ إلی الصّواب.

صد و هشتم آنکه علاّمه محمّد بن عبد الباقی زرقانی در«شرح مواهب لدنیّه» حدیث ثقلین را که در متن از«صحیح مسلم»منقول ست به بیان رشیق و تبیان أنیق خود مؤیّد و مؤکّد و مشیّد و موطّد فرموده.

صد و نهم آنکه نیز سهارنپوری در«مرافض»این حدیث شریف را از«صحیح مسلم» آورده ببیان بعض مطالب تشیید بنیان و رفع أرکان آن فرموده.

صد و دهم آنکه نیز سهارنپوری در«مرافض»اخراج کردن طبرانی این حدیث شریف را بسند صحیح ثابت نموده،و فی ذلک أکمل وازع و کاف لأهل

ص: 415


1- هذا الفصل من فصول الباب الثالث من القسم الثانی من اقسام الکتاب . ( 12 . ن )

الجحود و السّفساف.

صد و یازدهم آنکه مرزا محمّد بدخشانی در کتاب«مفتاح النّجا»کما عرفت این حدیث منیف را از«صحیح مسلم»آورده طریق تأیید و تشیید آن بذکر دیگر مخرّجین بکمال غزارت و مهارت سپرده.

صد و دوازدهم آنکه نیز در«مفتاح النّجا»اخراج حاکم این حدیث شریف را بلا ردّ و نکیر ذکر نموده.

صد و سیزدهم آنکه نیز در«مفتاح النّجا»اخراج طبرانی این حدیث را در«معجم کبیر»بسند صحیح ثابت فرموده.

صد و چهاردهم آنکه مرزا محمّد بدخشانی در«نزل الأبرار بما صحّ من مناقب أهل البیت الأطهار»که در آن التزام ذکر أحادیث صحیحه نموده این حدیث شریف را از«صحیح مسلم»آورده.

صد و پانزدهم آنکه نیز در«نزل الأبرار»اخراج حاکم این حدیث شریف را از زید بن أرقم و اخراج طبرانی آن را از زید بن أرقم و زید بن ثابت ثابت نموده إظهار صحّت جمیع این طرق فرموده.

صد و شانزدهم آنکه نیز در«نزل الأبرار»اخراج حکیم ترمذی در«نوادر الاصول»و طبرانی در«معجم کبیر»این حدیث شریف را بروایت حذیفة بن أسید مذکور ساخته بإیضاح صحّت آن پرداخته،و فی تلک الوجوه السّوافر المنیرة کالأنجم الزّواهر ما یردّ کلّ شارد عن الحقّ نافر،و یرشد کلّ ضالّ عن الصّدق حائر،و یقی عن الارتباک فی شباک الجاحد الخاسر،و یزع عن الاقتحام فی مهواة المنکر البائر.

صد و هفدهم آنکه محمّد صدر عالم در«معارج العلی»کما مضی اخراج حاکم این حدیث شریف را بلا ردّ و نکیر ثابت فرموده،و فیه دلالة مسفرة عن صحّة الحدیث عند هذا النّحریر،و اللّه الوازع عن الرّکون إلی الجاحد لخدعه و التّزویر.

صد و هجدهم آنکه نیز محمّد صدر عالم در«معارج العلی»اخراج حکیم ترمذی و طبرانی این حدیث شریف را بسند صحیح ثابت فرموده مسلک نقد و إتقان بخطوات

ص: 416

تحقیق و إمعان پیموده.

صد و نوزدهم آنکه شاه ولیّ اللّه دهلوی در«إزالة الخفا»کما سبق حدیث ثقلین را از«صحیح مسلم»نقل نموده و لفظ«صحیح مسلم»را أصحّ ألفاظ ظاهر فرموده.

صد و بستم آنکه نیز در«إزالة الخفا»این حدیث شریف را در معرض إثبات صحّت بدو طریق از حاکم نقل نموده،و غیر خفیّ علی أرباب النّقد و التّبصّر،و أصحاب الخبرة و التّمهّر،أنّ تصحیح هذا المحدّث الکثیر العثور،لهذا الخبر المأثور،مؤذن بفساد جحد الجاحد النّکور،و منبئ عن وهن إنکار المنکر بأبین الظّهور.

صد و بست و یکم آنکه محمّد معین بن محمّد أمین السّندی در«دراسات اللّبیب» کما ستعرف إنشاء اللّه تعالی عنقریب این حدیث شریف را از«صحیح مسلم»آورده بذکر دگر طرق آن مع إثبات کثرتها و تبیین صحة الحدیث ببیان وثیق الأرکان منیع البنیان؛طریق تشیید و احصاف سپرده،و هو بحمد اللّه خیر کاف فی إفساد طعن الطّاعن الکثیر العثار،و أوضح ناف لزیغ القادح الممنوّ بالجحد و الإنکار.

صد و بست و دوم آنکه محمّد بن إسماعیل الأمیر الصّنعانی این حدیث را از «صحیح مسلم»و دیگر أسفار أعاظم أحبار خود در«روضۀ ندیّه»کما سمعت سابقا ذکر نموده و بإثبات کثرت طرق آن در إظهار إبرام و إحکام آن افزوده،و فیه للنّاظر البصیر و المتأمّل الخبیر،ما یزع عن الجنوح إلی جحد الجاحد المستهتر بالتغریر،و یقدع عن المیل إلی کلامه الفاسد الکاسد المشحون بالتّزویر.

صد و بست و سوم آنکه محمّد بن علی الصّبّان در«إسعاف الرّاغبین»کما دریت فیما سلف این حدیث شریف را از«صحیح مسلم»و دیگر کتب إثبات نموده،و هو کاشف عن صحّة الخبر عنده من غیر خلاج،و منبئ عن بطلان زعم أهل الزّیغ و الاعوجاج.

صد و بست و چهارم آنکه أحمد بن عبد القادر عجیلی کما علمت فیما مضی در«ذخیرة المآل»صحّت حدیث ثقلین مصرّح ساخته و در مقامات عدیدۀ کتاب مذکور باثبات و احقاقش پرداخته،فلا یمیل بعد هذا إلی مزعوم الجاحد الکائد إلاّ من أصبح لجند الأضالیل شرّ رائد.

ص: 417

صد و بیست و پنجم آنکه مولوی مبین سهالی این حدیث شریف را کما سلف از«صحیح مسلم»و«مستدرک حاکم»نقل فرموده و دیگر روایات آن نیز از کتب علمای أعلام خود ثبت فرموده و در صدر کتاب تصریح کرده که آنچه ثابت و حقّ بود بر آن اقتصار ورزیده ام و بسوی چیزی که باطل و ضعیف بود التفات نکرده ام،إلی غیر ذلک من الإفادات الصّحیحة و التّصریحات الصّریحة.

پس بعد ادراک این معنی نزد أتباع این جهبذ طویل الباع و دیگر أهل خبرت و اطّلاع فساد مزعوم ابن الجوزی عظیم التّعنّت و العناد أبین و أصرح خواهد بود،و اللّه الصّائن عن الصّغو إلی أهل البغی و الجحود صد و بست و ششم آنکه جمال الدّین حسن علی محدّث این حدیث را در «تفریح الأحباب»کما سبق از«صحیح مسلم»و غیر آن آورده و آن دلیلست بر اینکه نزد این محدّث جلیل این حدیث شریف أثیل بلا شبهه ثابت و صحیحست و طعن طاعن مهذار حیف صریح و عسف قبیح.

صد و بست و هفتم آنکه ولیّ اللّه سهالی در«مرآة المؤمنین»کما مضی این حدیث شریف را از«صحیح مسلم»نقل فرموده،و بودن آن دلیل صحّت نزد این محقّق جلیل المرتبه واضح و آشکارست.

صد و بست و هشتم آنکه نیز ولیّ اللّه در«مرآة المؤمنین»منقول بودن این حدیث شریف در«صواعق»از طبرانی و غیر او بسند صحیح ثابت نموده و بودن آن مرغم آناف أهل أنفت و إنکار کالشّمس فی رابعة النّهارست:

صد و بست و نهم آنکه رشید الدّین دهلوی در«حقّ مبین»افادۀ ابن حجر صاحب «صواعق محرقه»مشتمل بر صحّت این حدیث شریف آورده.

صد و سی ام آنکه نیز در«حقّ مبین»این حدیث را بروایت«صحیح مسلم» از«نزل الأبرار»نقل نموده و ازین دو وجه صحّت این حدیث سدید نزد فاضل رشید بکمال ظهور واضح و لائح گردید و بوار جحود جاحد عنید بدرجه تحقّق و قطعیّت رسید،و الحمد للّه الحمید.

ص: 418

صد و سی و یکم آنکه شیخ حسن عدوی حمزاوی در«مشارق الأنوار» این حدیث شریف را مختصرا بروایت مسلم و نسائی از«عجاله زرنبیّه»سیوطی نقل نموده و بروایت أحمد آن را از«صواعق»ابن حجر آورده.پس ظاهر و باهر شد که صحّت این حدیث شریف نزد این فاضل منیف نیز ثابت و محقّقست.

صد و سی و دوم آنکه شیخ سلیمان بلخی در«ینابیع المودّة»این حدیث شریف را از«صحیح مسلم»نقل فرموده،و نقل کردن سمهودی این حدیث را از صحیح مذکور نیز ثابت نموده.

صد و سی و سوم آنکه نیز در«ینابیع المودّة»روایات ثلثۀ این حدیث شریف که حاکم آن را در«مستدرک»اخراج کرده بتوسط سمهودی آورده.

صد و سی و چهارم آنکه نیز در«ینابیع المودّة»اخراج کردن طبرانی این حدیث شریف را در«معجم کبیر»برجال ثقات از سمهودی نقل کرده.

صد و سی و پنجم آنکه نیز در«ینابیع المودّة»عبارت«صواعق»را که مشتمل بر نقل این حدیث شریف از«صحیح مسلم»ست آورده.

صد و سی و ششم آنکه تصریح ابن حجر بصحّت روایت

إنّی تارک فیکم أمرین نیز نقلا عن الصّواعق ذکر کرده،و فی هذه الإفادات المتینة و الإجادات الرّزینة ما یقمع رأس الجاحد النّافر،و یقلع أساس المنکر النّاکر،و یقطع من زیغه و ضلاله کل دابر،و یردع عن خطله و محاله کل آبر.

صد و سی و هفتم آنکه مولوی حسن زمان معاصر در«قول مستحسن»کما عرفت روایت کردن ضیاء مقدسی این حدیث شریف را در کتاب«المختاره»از مناوی نقل کرده، و سابقا از افادۀ خود مولوی حسن زمان معاصر،بودن مختاره از کتب صحیحه و متّصف بودن او بصفات ناصعۀ نصیحه دانستی،پس بحمد اللّه تعالی ظاهر و باهر شد که حدیث ثقلین نزد این جهبذ مبجّل نیز صحیح می باشد.

صد و سی و هشتم آنکه نیز در«قول مستحسن»افادۀ علاّمۀ هیتمی در باب موثّق بودن رجال این حدیث شریف نقلا عن المناوی آورده،و این معنی برای إثبات

ص: 419

ظهور بطلان مزعوم ابن الجوزی واضح الهوان نزد او کافی و بسند می باشد.

صد و سی و نهم آنکه مولوی صدیق حسن خان معاصر در«سراج وهّاج من کشف مطالب صحیح مسلم بن الحجّاج»بإثبات و احقاق این حدیث پرداخته أعلام تأیید و تسدید آن برافراخته،و ذلک بنفسه کاف فی کون الحدیث عنده صحیحا بلا ریب و اللّه العاصم عن الجحود و الاتسام بذلک العیب.

صد و چهلم آنکه فاضل معاصر در صدر«سراج وهّاج»گفته:[و أحادیث «صحیح مسلم»هذا کلّها صحیحة متواترة عنه رضی اللّه عنه،ثمّ عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لیس لأحد من أهل العلم فیها کلام و لا مقالة،فطالب الحقّ و العامل بالحدیث تکفیه المعرفة بمعانی الحدیث و مبانیه و العلم بالأحکام و المسائل الّتی فیه من دون بحث عن رجال أسانیده و فحص عن أحوال مسانیده].

ازین عبارت واضح و لائحست که جملۀ أحادیث«صحیح مسلم»صحیحست و از مسلم متواترست و بعد از آن از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز متواتر می باشد و هیچ کسی را از أهل علم در آن کلامی و مقالی نیست و طالب الحقّ و عامل بالحدیث را کفایت می کند معرفت معانی و مبانی حدیث و علم بأحکام و مسائلی که در آنست بدون بحث از رجال أسانید آن و فحص از أحوال مسانید آن،و پر ظاهرست-و لا کظهور الصّبح إذا تنفّس-که حدیث ثقلین در«صحیح مسلم»بحمد اللّه تعالی بطرق عدیده مسرود و منضود می باشد و خود این فاضل معاصر بشرح آن پرداخته،کما عرفت، پس لا بدّ نزد او این حدیث شریف نیز از أحادیث متواتره که هیچ یکی را از أهل علم در آن کلامی و مقالی نیست و بدون بحث و فحص قابل تسلیم و عملست خواهد بود، و بلا شبهه ابن الجوزی که علاوه بر ترک عمل بآن بدون بحث و فحص چنان در گرداب لجاج سر فرو برده که بلا تأمّل و تحرّج حرف نفی صحّت آن بر زبان بشاعت ترجمان آورده حسب افادۀ فاضل معاصر از زمره أهل علم سمت مروق و خروج خواهد گرفت.

صد و چهل و یکم آنکه نیز فاضل معاصر در صدر«سراج وهّاج»گفته:

[الاحتجاج بأحادیث مسلم فی صحیحه لا یحتاج إلی النّظر فی رجال أسنادها لعلوّ محلها

ص: 420

فی الصّحّة و الشّهرة و القبول،و کتابه هذا تلو«صحیح البخاریّ»فی غالب الامور، و هما أصحّ الکتب بعد القرآن العظیم کما تقدّمت الإشارة إلیه،و من یهوّن أمرهما فهو مبتدع متّبع غیر سبیل المؤمنین،و هذه صحف الفحول من أهل العلم تنطق بذلک کما حرّرنا فی مؤلّفاتنا فراجعها.

کتاب له نشر العلوم طبیعة یفیدک ما تختار منها و تفهم

ففیها من الآداب ما هو فائق و فیها هدی للنّاس یهدیه مسلم]

ازین عبارت واضح و ظاهرست که در احتجاج بأحادیث«صحیح مسلم»احتیاج نظر در رجال إسناد آن نیست بسبب علوّ محلّ آن در صحّت و شهرت و قبول،و این کتاب تالی«صحیح بخاری»ست در غالب امور و«صحیح بخاری و مسلم»أصحّ کتب ست بعد قرآن عظیم،و کسی که تهوین أمر این دو کتاب نماید پس او مبتدع و متّبع غیر سبیل المؤمنین ست،و صحف فحول أهل علم باین معنی ناطق می باشد.

پس بحمد اللّه تعالی واضح و لائح گردید که حسب افاده فاضل معاصر،ابن الجوزی بسبب قدح و جرح در حدیث ثقلین که مروی و مخرّج بودن آن در«صحیح مسلم»قطعی و حتمی ست مخالفت کتابی نموده که صحّت أحادیثش مفروغ عنهاست و بسبب علوّ محلّ آن در صحّت و شهرت و قبول احتیاج نظر در رجال أسانید آن هم نیست و آن با رفیق خود أصحّ کتب بعد قرآن عظیم می باشد،بلکه ثابت و محقّق شد که باین مشاقت صریحه که لا بد مستلزم تهوین أمر«صحیح مسلم»ست حضرت او در زمرۀ أهل ابتداع که سبیل غیر مؤمنین را اتّباع می نمایند داخل و والج گردیده، بنابر افادات این حضرات بمفاد آیۀ «وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ» الآیة-که سابقا نیز اشارت بآن رفته است-بأخفض درکات هوان رسیده،فاعتبروا یا اولی الأبصار،و ازدجروا أتمّ الازدجار،و لا ترکنوا إلی أهل الجحود و الإنکار،فتمسّکم النّار،و اللّه ولیّ التّوفیق للتّبصر و الاستبصار.

قدح ابن جوزی در عطیه که روایت حدیث ثقلین از ابو سعید خدری نموده ورد این قدح بتوثیق عطیه که از ابن سعد نقل شده

یکصد و چهل و دوم آنکه قدح ابن الجوزی در عطیّه که روایت این حدیث شریف از أبو سعید خدری نموده مردودست به اینکه عطیّه را ابن سعد توثیق نموده،

ص: 421

چنانچه ابن حجر در«تهذیب التّهذیب»گفته:[قال ابن سعد:خرج ابن عطیّة مع ابن الأشعث فکتب الحجّاج إلی محمّد بن القاسم أن یعرضه علی سبّ علیّ فإن لم یفعل فاضربه أربعمائة سوط و احلق لحیته فاستدعاه فأبی أن یسبّ فأمضی حکم الحجّاج فیه ثمّ خرج إلی خراسان فلم یزل بها حتّی ولی عمر بن هبیرة العراق فقدمها فلم یزل بها إلی أن توفّی سنة 110،و کان ثقة إنشاء اللّه تعالی،و له أحادیث صالحة، و من النّاس من لا یحتجّ به].

انحراف ابن سعد صاحب«طبقات»از اهل بیت اطهار و تعنت و تشدد او درین باره

و متحجب نماند که ابن سعد منحوس متعنّتی ست عظیم الحیف و العدوان و متشدّدیست صریح الجور و الطّغیان که از راه نهایت تحامل و انحراف و غایت جور و اعتساف اسائت أدب در حقّ جناب إمام جعفر صادق علیه و علی آبائه و أبنائه المعصومین آلاف السّلام ما درّ شارق آغاز نهاده بإسقاط احتجاج بآنجناب و استضعاف آن إمام ذوی الألباب و إثبات اتّصاف کلام آن حضرت باختلاف و اضطراب؛داد کمال نصب و خروج داده،پس توثیق چنین مبتلای بغض و عناد بأهلبیت أمجاد علیهم السّلام إلی یوم التناد برای عطیّۀ وثیق الإسناد از دلائل نهایت وثوق و اعتماد و غایت ترزّن و استناد اوست،و غالبا کسانی که ابن سعد بکلام خود و من النّاس من لا یحتجّ به اشاره بایشان کرده از ابن سعد هم در حروریّت و اعوجاج و مروق و لجاج بالاتر خواهند بود، فانتبه و لا تغفل.

در بیان اینکه احمد حنبل از عطیه روایت نموده و بتصریح علامه سبکی احمد روایت نمیکند مگر از شخص ثقه و نقل کلام سبکی در«شفاء الاسقام»

یکصد و چهل و سوم آنکه از عطیّه أحمد بن حنبل روایت می کند کما ستعرف و أحمد روایت نمی کند إلاّ از ثقه،چنانچه علاّمه تقیّ الدّین علیّ بن عبد الکافی السّبکی در«شفاء الأسقام فی زیارة خیر الأنام»در مقام توثیق سند

حدیث «من زار قبری وجبت له شفاعتی» که حدیث أول از باب أوّل کتابست گفته:[و موسی بن هلال، قال ابن عدی:أرجو أنّه لا بأس به،و أمّا قول أبی حاتم الرّازیّ فیه أنّه مجهول فلا یضرّه فإنّه إمّا أن یرید جهالة العین أو جهالة الوصف،فإن أراد جهالة العین و هو غالب اصطلاح أهل هذا الشّأن فی هذا الإطلاق فذلک مرتفع عنه لأنّه قد روی عنه أحمد بن حنبل و محمّد بن جابر المحاربیّ و محمّد بن إسماعیل الاحمسیّ و أبو أمیّة محمّد بن

ص: 422

إبراهیم الطّرسوسیّ و عبید بن محمّد الورّاق و الفضل بن سهل و جعفر بن محمّد المروزیّ، و بروایة الإثنین ینتفی جهالة العین فکیف بروایة سبعة؟!و إن أراد جهالة الوصف فروایة أحمد عنه یرفع من شانه لا سیّما مع ما قاله ابن عدیّ فیه.و ممّن ذکره فی مشایخ أحمد أبو الفرج ابن الجوزی و أبو إسحاق الصّریفینیّ،و أحمد رحمه اللّه لم یکن یروی إلاّ عن ثقة،و قد صرّح الخصم-یعنی ابن تیمیّة-بذلک فی الکتاب الّذی صنّفه فی الرّدّ علی البکریّ بعد عشر کراریس منه،قال:إنّ القائلین بالجرح و التّعدیل من علماء الحدیث نوعان،منهم من لم یرو إلاّ عن ثقة عنده کمالک و شعبة و یحیی بن سعید و عبد الرّحمن بن مهدی و أحمد بن حنبل و کذلک البخاریّ و أمثاله.و قد کفانا الخصم بهذا الکلام مؤنة تبیین أنّ أحمد لا یروی إلاّ عن ثقة،و«ح»لا یبقی له مطعن فیه].

ازین عبارت ظاهرست که علاّمۀ سبکی در إثبات توثیق موسی بن هلال بمقابلۀ ابن تیمیّه افاده فرموده که أحمد روایت نمی کرد مگر از ثقه و از تصریح خصم خود که ابن تیمیّه باشد این مطلب إثبات رسانیده.و بعد درک این معنی ریبی در وثوق عطیّه باقی نمی ماند،زیرا که مراد از روایت نکردن أحمد مگر از ثقه یا این ست که أحمد بن حنبل خواه بیواسطه باشد یا با واسطه از غیر ثقة روایت نمی کند،و ذلک هو الظّاهر بل المتعیّن کما ستعرفه عن قریب،پس بنا برین در ثبوت وثوق عطیّه شکّی نیست،و یا مراد آنست که أحمد بن حنبل بی واسطه از غیر ثقه روایت نمی کند، و بنابر این هر وجهی که موجب ترک روایت از غیر ثقه بلا واسطه خواهد بود همان سبب مانع روایت از غیر ثقه بالواسطه هم خواهد شد،پس درین صورت نیز وثوق عطیّه بتحقیق خواهد رسید.

یکصد و چهل و چهارم آنکه از عطیّه أحمد در«مسند»خود أحادیث بسیار اخراج نموده،کما لا یخفی علی من طالعه،بلکه أحمد بالخصوص این حدیث شریف را نیز از عطیّه از أبو سعید خدری بطرق عدیده در«مسند»آورده کما سمعت،و بر متتبّع افادات محقّقین أهل سنّت واضح و ظاهرست که أحمد در«مسند»خود اخراج نکرده مگر از کسی که ثابت شده است نزد أحمد صدق و دیانت او نه از کسی که طعن کرده

ص: 423

شده است در أمانت او،چنانچه سابقا دانستی که عبد الوهّاب سبکی در«طبقات شافعیّه» بترجمۀ أحمد در ذکر مسند گفته:[و قال أبو موسی المدینیّ:و لم یخرج إلاّ عمّن ثبت عنده صدقه و دیانته دون من طعن فی أمانته،ثمّ ذکر بإسناده إلی عبد اللّه بن الإمام أحمد«رح»قال:سألت أبی عن عبد العزیز بن أبان قال:لم أخرّج عنه فی المسند شیئا لما حدّث بحدیث المواقیت ترکته].

پس بعد ادراک این معنی کیست که در وثوق عطیّه أدنی ریبی هم داشته باشد، و ازینجا بحمد اللّه تعالی بکمال وضوح و ظهور و سطوع و سفور؛ظاهر و باهر گردید که نسبت ابن الجوزی تضعیف عطیّه را بسوی أحمد افکیست عظیم و زوریست فخیم که بطلان آن بر أدنی متتبّع افادات سنّیّه بمجرّد ملاحظۀ«مسند أحمد»واضح و لائح می گردد.پس عجبست و کمال عجب که چگونه ابن الجوزی در غمار جحود و إنکار فضائل اهل بیت أطهار علیهم آلاف السّلام ما اختلف اللّیل و النّهار فرو رفته است که با وصف حنبلیّت،عظمت و جلالت و رفعت و نبالت مقتدا و إمام خود أحمد و نیز سموّ منزلت و علوّ مرتبت مسند حضرتش که خود در مدح و ثنای او راه اغراق پیموده بالای طاق نسیان نهاده بقدح و جرح عطیّه و نسبت کردن آن بخود أحمد،داد هتک ناموس خویش داده!.

توثیق سبط ابن جوزی عطیه را و نقل کلام او از«تذکرۀ خواص الامه»

یکصد و چهل و پنجم آنکه علاّمه سبط ابن الجوزی بصراحت تمام توثیق عطیّه نموده ضعیف بودنش را بأوضح کلام مردود و منقوص فرموده،چنانچه در«تذکرۀ خواصّ الامّه»بعد ذکر حدیث«لا یحلّ لأحد أن یجنب فی هذا المسجد غیری و غیرک»گفته:[فان قیل:فعطیّة ضعیف،قالوا:و الدّلیل علی ضعف الحدیث أنّ التّرمذیّ قال:و حدّثت بهذا الحدیث أو سمع منّی هذا الحدیث محمّد بن إسماعیل- یعنی البخاریّ-فاستطرفه.و الجواب أنّ عطیّه العوفیّ قد روی عن ابن عبّاس و الصّحابة و کان ثقة،و أمّا قول التّرمذی عن البخاریّ فإنّما استطرفه

بقوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لا أحلّه إلاّ لطاهر و لا لحائض و لا جنب، و عند الشّافعی یباح للجنب العبور فی المسجد و عند أبی حنیفة لا یباح حتّی یغتسل للنّصّ و یحمل حدیث علیّ علی أنّه کان مخصوصا بأشیاء.

ص: 424

یکصد و چهل و ششم آنکه نسبت کردن ابن الجوزی تضعیف عطیّه را بیحیی بن معین مردودست به اینکه دوری که از علمای ثقات و نبلای أثبات سنّیّه است از یحیی بن معین نقل کرده که او عطیه را صالح فرموده،چنانچه ابن حجر عسقلانی در«تهذیب»بترجمۀ عطیّه گفته:[قال الدّوری عن ابن معین:صالح].

و هیچ منصفی بعد ازین نسبت تضعیف عطیه را بیحیی بن معین حظّی از قبول نخواهد داد.

یکصد و چهل و هفتم آنکه عطیّه از رجال کتاب«الأدب المفرد»بخاری و«صحیح ترمذی»و«سنن أبو داود»که این هر دو از«صحاح ستّه»اهل سنّتست می باشد بلکه ترمذی همین حدیث ثقلین را نیز از عطیّه در صحیح خود روایت کرده و عظمت و جلالت مرویّات و روات«صحاح ستّه»نزد این حضرات قدیما و حدیثا نه چنانست که محتاج بیان بوده باشد،پس قدح ابن الجوزی در عطیّه بجز آنکه موجب تفضیح صحاح سنّیّه گردد فائده دیگر نمی بخشد.

یکصد و چهل و هشتم آنکه اقدام ابن الجوزی بر قدح عطیّه بگمان تطرّق وهن در حدیث ثقلین مخبر از کمال وسعت نظر و نهایت خبرت او بعلم حدیث و أثرست زیرا که عطیّه اگر مقدوح هم باشد در ثبوت حدیث ثقلین بخصوص کونه مرویّا عن أبی سعید هم نقصی واقع نخواهد شد فضلا عن مطلق حدیث الثّقلین زیرا که بروایت این حدیث شریف از أبو سعید خدری عطیّه متفرّد نشده است بلکه أبو الطّفیل که از طبقۀ صحابه است نیز از أبو سعید خدری روایت این حدیث شریف نموده است،چنانچه سابقا از حدیث استشهاد جناب أمیر المؤمنین علیه السلام که در«استجلاب ارتقاء الغرف» سخاوی و«جواهر العقدین»سمهودی و«وسیلة المآل»أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر مذکور و در«صراط سوی»محمود بن محمّد شیخانی نیز باختصار مسطورست؛دانستی.

یکصد و چهل و نهم آنکه اگر عطیّه مقدوح هم باشد و تفرّدش بروایت این حدیث از أبو سعید خدری مسلّم کرده آید،باز هم ضرری بأصل حدیث ثقلین نمی رسد،زیرا که مدار این حدیث شریف تنها بر روایت أبی سعید نیست،بلکه بحمد اللّه تعالی سابقا

ص: 425

از افادات أکابر محقّقین أهل سنّت دریافتی که این حدیث شریف را زیاده بر بست نفر از صحابۀ کبار روایت کرده اند،و این عدد از عدد تواتر بمراتب زیاده است،کما لا یخفی علی من راجع مجلّد حدیث الولایة من هذا الکتاب.

پس روایت عطیه از أبی سعید خدری با وصف تسلیم مقدوح بودن او و تفرّدش از أبی سعید،مؤیّد و مسدّد و مؤکّد و مشیّد أصل حدیث خواهد بود نه آنکه ضرری بآن برساند،فضلا ازین که موجب تفوّه بکلمۀ ردیّۀ«هذا حدیث لا یصحّ»گردد، و هذا من الظّهور و الوضوح بمکان لا یخفی علی أصحاب الأبصار و الأعیان.

قدح ابن جوزی در عبد اللّه بن عبد القدوس راوی دیگر حدیث ورد ابن قدح بتوثیق حافظ ابن الطباع عبد اللّه بن عبد القدوس را

یکصد و پنجاهم آنکه قدح ابن الجوزی در عبد اللّه بن عبد القدّوس مردودست به اینکه حافظ محمّد بن عیسی بن الطبّاع توثیق او نموده چنانچه حافظ عبد الغنی مقدسی در کتاب«الکمال»بترجمۀ عبد اللّه بن عبد القدّوس گفته:[و حکی ابن عدی عن محمّد بن عیسی أنّه قال:هو ثقة].

و ابن حجر عسقلانی در«تهذیب التّهذیب»گفته:[و حکی عن محمّد بن عیسی أنّه قال:هو ثقة].

ترجمه حافظ محمد بن عیسی ابن الطباع و اثبات جلالت او از«تذکرة الحفاظ»ذهبی

و ابن الطباع از أکابر حفّاظ عظام و أفاخم أیقاظ فخام سنّیّه است.

ذهبی در«تذکرة الحفّاظ»گفته:[ابن الطبّاع:محمّد بن عیسی ابن الطبّاع الحافظ الکبیر أبو جعفر البغدادیّ نزیل أذنه،عن مالک و جویریة ابن السّما و شریک و حمّاد بن زید و عدّة و عنه أبو داود و أبو حاتم و عبد الکریم الدّیر عاقولیّ و خلق.قال أبو حاتم:ثقة مأمون ما رأیت من المحدّثین أحفظ للأبواب منه و قال أبو داود:ثقة قلت:توفی سنة أربع و عشرین و مائتین و هو فی عشر الثّمانین،و له تصانیف و معارف، رحمه اللّه،و باسنادی إلی أبی بکر الشّافعی:نا:محمّد بن عیسی بن الطبّاع،عن عائشة بنت یونس امرأة لیث بن أبی سلیم،عن لیث،حدّثنی مجاهد أنّ حور(الحور.ظ) العین خلقن من زعفران(الزّعفران.ظ).قال الأثرم:قال أحمد بن حنبل:إنّ ابن الطبّاع لبیب کیّس،یعنی محمّد بن عیسی.و قال البخاریّ:سمعت علیّا قال:سمعت عبد الرّحمن و یحیی یسألان ابن الطبّاع عن حدیث هشیم:و ما أعلم به منه.و قال أبو حاتم:

ص: 426

سمعت محمّد بن عیسی یقول:اختلف ابن مهدیّ و أبو داود فی حدیث لهشیم هل سمعه أو دلّسه؟فتراضیا بی فأخبرتهما].

و نیز ذهبی در«عبر فی خبر من غبر»در وقائع سنۀ أربع و عشرین و مائتین گفته:

[و فیها أبو جعفر محمّد بن عیسی بن الطبّاع الحافظ نزیل الثّغر بإذنه،سمع مالکا و طبقته.قال أبو حاتم:ما رأیت أحفظ للأبواب منه،و قال أبو داود:کان یتفقه و یحفظ نحوا من أربعین ألف حدیث].

یکصد و پنجاه و یکم آنکه عبد اللّه بن عبد القدّوس را أبو حاتم محمّد بن حبّان البستی توثیق نموده،چنانچه در کتاب«الثّقات»گفته:[عبد اللّه بن عبد القدّوس التّمیمیّ الرّازیّ من أهل الرّیّ،یروی عن الأعمش و ابن أبی خالد،روی عنه سعید بن سلیمان و محمّد بن حمید،ربما أغرب].

و ابن حجر عسقلانی در«تهذیب التّهذیب»بترجمۀ او گفته:[ذکره ابن حبّان فی«الثّقات»و قال:ربما أغرب].

و نزد ارباب خبرت توثیق ابن حبّان عبد اللّه بن عبد القدّوس را خیلی قابل اعتنا و التفاتست،زیرا که ابن حبان در فیافی عدوان چنان سرگردانست که-العیاذ باللّه-در باب جناب إمام رضا علیه و علی آبائه المعصومین آلاف التّحیّة و الثّنا کمال اسائت أدب نموده بزعم فاسد و وهم کاسد خود آن حضرت را آتی بالعجائب و واهم و خاطی گمان برده این معنی را در معرض قدح و جرح آن جناب ذکر کرده قلوب أهل ایمان را سوخته آتش قهر و غصب إلهی برای خود افروخته،کما لا یخفی علی من راجع«المیزان» للذّهبی و«التّهذیب»للعسقلانی.

و ظاهرست که از چنین متشدّدی عنیف که در أعلای مراتب نصب رسیده است کی ممکنست که شخص رافضی را توثیق نماید!؟پس ثابت و محقّق شد که قول یحیی ابن معین در باب عبد اللّه بن عبد القدّوس بر فرض ثبوتش چیزی نیست و هرگز لیاقت إصغا ندارد.

یکصد و پنجاه و دوم آنکه حضرت بخاری با آن همه تشدّد و تعصّب و تعنّد

ص: 427

و تصلّب عبد اللّه بن عبد القدّوس را توثیق فرموده کمال جلالت مرتبت او بر أهل بصیرت ظاهر نموده،چنانچه علاّمه نور الدّین هیتمی در«مجمع الزّوائد»بذکر عبد اللّه بن عبد القدّوس علی ما نقل عنه گفته:وثقه البخاریّ و ابن حبّان].

و ابن حجر عسقلانی بترجمه اش می فرماید:[قال البخاریّ:هو فی الأصل صدوق إلاّ أنّه یروی عن أقوام ضعاف].

و محتجب نماند که روایت کردن از ضعاف أمریست که خیلی نادر از أسلاف سنّیّه از آن بازمانده اند،کما لا یخفی علی ناظر«المنهاج»لابن تیمیّه و غیره لغیره، پس این أمر اگر در حقّ ابن عبد القدّوس مسلّم شود هر گاه شریک غالب او جماهیر علمای نحاریر سنّیّه می باشند سبب قدحش نمی تواند شد،و لاتّسع الخرق علی الرّاقع.

و علاوه برین،چون در خصوص این حدیث شریف أعنی حدیث ثقلین واضح شده که عبد اللّه ابن عبد القدّوس آن را از ثقۀ مثل أعمش روایت کرده ازین جهت وقوع او در سلسلۀ سند این حدیث شریف محلّ ارتیاب و انزعاج نخواهد بود.

در بیان اینکه عبد اللّه بن عبد القدوس از رجال«صحیح بخاری»است و کلام

ابن حجر عسقلانی و ملاعلی قاری مشعر بر اینکه تخریج بخاری از کسی دلیل عدالت اوست اگر چه در تعلیقات هم باشد

یکصد و پنجاه و سوم آنکه عبد اللّه بن عبد القدّوس از رجال«صحیح بخاری» است،در تعلیقات آن چنانچه در رمز«خت»که بر نام او در«کاشف»و«تهذیب التّهذیب» و«تقریب التّهذیب»و غیره مسطورست واضح می شود،و بنابر افادات محقّقین ثابتست که تخریج بخاری از کسی دلیل عدالت اوست اگر چه در تعلیقات هم باشد و بعد ازین طعن هر طاعنی که بوده باشد در باب او قابل التفات باقی نمی ماند.

ابن حجر عسقلانی در مقدّمۀ«فتح الباری»در مقام جواب از طعن رجال بخاری گفته:[و قبل الخوض فیه ینبغی لکلّ منصف أن یعلم أنّ تخریج صاحب الصّحیح لأیّ راو کان مقتض لعدالته عنده و صحّة ضبطه و عدم غفلته و لا سیّما ما انضاف إلی ذلک من إطلاق جمهور الأئمّة علی تسمیة الکتابین بالصّحیحین،و هذا معنی لم یحصل لغیر من خرّج عنه فی الصّحیح فهو بمثابة اخراج الجمهور علی تعدیل من ذکر فیهما، هذا إذا خرّج له فی الاصول فأمّا إن أخرج له فی المتابعات و الشّواهد و التّعالیق،فهذا بتفاوت درجات من أخرج له منهم فی الضّبط و غیره مع حصول اسم الصّدق لهم،و حینئذ

ص: 428

إذا وجدنا لغیره فی أحد منهم طعنا فذلک الطعن مقابل لتعدیل هذا الإمام فلا یقبل إلاّ مبیّن السّبب مفسّر القادح فی عدالة هذا الراوی أو فی ضبطه مطلقا أو فی ضبطه لخبر بعینه لأنّ الأسباب الحاملة للأئمّة علی الجرح متفاوتة،منها ما لا یقدح،و منها ما یقدح.

قد کان الشّیخ(أبو الحسن.صح.ظ)المقدسی یقول فی الرّجل الّذی یخرج عنه فی الصّحیح:

«هذا جاز القنطرة»،یعنی بذلک أنّه لا یلتفت إلی ما قیل فیه.قال الشّیخ أبو الفتح القشیریّ فی مختصره:و هکذا نعتقد و به نقول و لا تخرج عنه إلاّ بحجّة ظاهرة و بیان شاف یزید فی غلبة الظنّ علی المعنی الّذی قدّمناه من اتّفاق النّاس بعد الشّیخین علی تسمیة کتابیهما بالصّحیحین،و من لوازم ذلک تعدیل رواتهما].

و ملا علی قاری در«مرقاة-شرح مشکاة»در ذکر صحیحین گفته:[و لا یقدح فیهما إخراجهما لمن طعن فیه لأنّ تخریج صاحب الصّحیح لأیّ راو کان مقتضی (مقتض.ظ)لعدالته عنده و صحّة ضبطه و عدم غفلته إن خرّج له فی الاصول،فإن خرّج له فی المتابعات و الشّواهد و التّعالیق کانت درجاته متقاربة فی الضّبط و غیره لکن مع حصول وصف الصّدق له فالطّعن فیمن خرّج له أحدهما مقابل لتعدیله فلا یقبل الجرح إلاّ مفسّرا بما یقدح فی عدالته أو ضبطه مطلقا أو فی ضبطه لخبر بعینه لتفاوت الأسباب الحاملة للأئمّة علی الجرح،إذ منها ما لا یقدح و منها ما یقدح،و قد کان أبو الحسن المقدسیّ یقول فیمن خرّج له أحدهما فی الصّحیح:هذا جاز القنطرة، یعنی لا یلتفت إلی ما قیل فیه لأنّهما مقدّمان علی أئمّة عصرهما و من بعدهما فی معرفة الصّحیح و العلل].

و بعد درک این مطالب واضح گردید که طعن یحیی بن معین در عبد اللّه بن عبد القدّوس بر فرض صحّت هم مؤثّر نیست،و اغترار ابن الجوزی بآن کاشف کمال بی خبری اوست از افادات علمای أعلام و مؤذنست بذهول او از تصریحات نبهای فخام.

یکصد و پنجاه و چهارم آنکه عبد اللّه بن عبد القدّوس از رجال«صحیح ترمذی»نیز می باشد،چنانچه از رمز«ت»که بر نام او در«کاشف»و«تقریب»و «تهذیب»و غیره مرقومست ثابت و محقّق می شود،و عظمت و جلالت روات صحاح

ص: 429

نزد این حضرات-کما اشرنا إلیه آنفا-بحدّی واضحست که احتیاج بتبیّن ندارد.

یکصد و پنجاه و پنجم آنکه اگر عبد اللّه بن عبد القدّوس فرضا و تسلیما مقدوح هم باشد در ثبوت أصل حدیث ثقلین مخلّ نخواهد بود،بلکه در ثبوت این حدیث بروایت أعمش از عطیه از أبو سعید هم خللی راه نخواهد یافت،زیرا که عبد اللّه بروایت این حدیث شریف از أعمش متفرّد نشده بلکه از أعمش این حدیث شریف را محمّد بن طلحه بن مصرف یامی و محمّد بن فضیل بن غزوان ضبّی نیز روایت کرده اند،کما لا یخفی علی من راجع ما نقلناه عن«مسند أحمد»و«صحیح التّرمذی»و غیرهما.

پس اثبات ابن الجوزی مقدوحیّت عبد اللّه بن عبد القدّوس را اگر مسلّم هم شود کاری نمی گشاید و أبدا روی مقصود نمی نماید،بلکه اگر نیک تأمّل کنی روایت کردن عبد اللّه بن عبد القدّوس این حدیث را از أعمش مؤیّد صدق دیگر رواتست که از أعمش این حدیث را روایت کرده اند و مبیّن صدق خود اوست در روایت این حدیث شریف از أعمش،فلا تکن من الذّاهلین.

و باید دانست که چنانچه در روایت کردن این حدیث شریف از أعمش عبد اللّه ابن عبد القدّوس متفرّد نیست همچنین در روایت نمودن آن از عطیّه أعمش تفرّد نکرده، بلکه عبد الملک بن أبی سلیمان میسرة العزرمی و أبو إسرائیل إسماعیل بن خلیفة العبسی الملائی و هارون بن سعد العجلی و کثیر بن إسماعیل التّیمی النّواء نیز از عطیّه روایت این حدیث شریف کرده اند،کما هو غیر خاف علی ناظر أحادیث«مسند أحمد»و «معاجم الطبرانی»فی الباب و قد رأیتها فیما سبق،و الحمد للّه الوهّاب.

قدح ابن جوزی در عبد اللّه بن داهر راوی دیگر حدیث و جواب آن

یکصد و پنجاه و ششم آنکه آنچه ابن الجوزی در قدح عبد اللّه بن داهر گفته:

[و أما ابن داهر فقال أحمد و یحیی:لیس بشیء،ما یکتب منه إنسان فیه خیر(1)]

ص: 430


1- سیاق کلام ابن الجوزی دلالت دارد بر آنکه احمد و یحیی هر دو در باب عبد اللَّه ابن داهر گفته اند : « ما یکتب منه انسان فیه خیر » ، حال آنکه از « میزان » ذهبی ظاهر میشود که قائل این کلام یکی ازیشانست نه هر دو . ذهبی در « میزان » بترجمه عبد اللَّه بن داهر گفته : ( قال احمد و یحیی لیس بشیء ، قال : و ما یکتب عنه انسان فیه خیر ) . ( 12 . منه طاب ثراه ) .

مردودست به اینکه اگر این کلام از أحمد و یحیی ثابت هم شود جرح مبهم خواهد بود، کما لا یخفی علی ناظر«التّدریب»للسّیوطی و غیره.و بر متتبّع افادات محقّقین قوم واضحست که جرح مبهم از هر کسی که بوده باشد مقبول نیست،و قد سبق بیان ذلک بالتّفصیل فی مجلّد حدیث الولایة.و غالبا سبب اسائت ظنّ أحمد و یحیی در حقّ عبد اللّه ابن داهر این ست که او اکثار روایات فضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السلام می کرد چنانچه در«میزان»ذهبی مسطورست:[قال ابن عدی:عامّة ما یرویه فی فضائل علیّ و هو متّهم فی ذلک].

و قدح این چنین اشخاص عادت دیرینۀ قدیمه و سجیّۀ نامرضیّۀ ملیمۀ أهل سنّتست که ناشی از کمال بغض و انحراف و ناصبیّت و انصرافشان از اهل بیت علیهم السّلام می باشد،و لنعم ما قیل:

و عیّرها الواشون،إنّی احبّها و تلک شکاة ظاهر عنک عارها!

یکصد و پنجاه و هفتم آنکه ذکر ابن الجوزی قدح عبد اللّه بن داهر را بمعرض طعن در حدیث ثقلین بسیار عجیب و غریبست زیرا که هرگز هرگز بناء این حدیث شریف بر طریقی که در آن عبد اللّه بن داهر واقع شده نیست بلکه در هیچ طریقی از طرق متکاثره که أکابر حفّاظ عظام و أفاخم أثبات أعلام سنّیّه بآن روایت این حدیث شریف کرده اند عبد اللّه بن داهر واقع نشده بلکه از عبد اللّه بن عبد القدّوس نیز أثری در آن نیست و وقوع این دو نفر مخصوصست بهمین سند طریف که ابن الجوزی آن را تمهیدا للطّعن درین کتاب خویش آورده،من بعد بکمال خوشوقتی مسلک قدح و جرح آن سپرده غافل،از اینکه اگر کسی از طلبۀ علم حدیث«بر مسند أحمد» و«صحیح مسلم»و«صحیح ترمذی»و أمثالها هم مروری می کند پی به تلبیس و تعمیس او خواهد برد و بتخدیع و تلمیعش گول نخواهد خورد.

و بالجمله این تزویر غریب و تقریر عجیب که ابن الجوزی مصدر آن شده

ص: 431

نه چنانست که وجوه إبطال و توهین و إفساد و تهجین آن محصور شود،و ظاهرست که آنچه در این مقام از وجوه سافرۀ مبهرة الایتلاق و دلائل باهرۀ معجبة الاتّساق مذکور شده مبنی بر انتخاب و اختیار و انتقاء و اختصارست،و إلاّ ناظر بصیر و متتبّع خبیر از روایات علماء عظام و افادات أساطین فخام سنّیّه بأدنی تأمّل و التفات و أیسر احتفال بسوی إثبات دیگر براهین کثیره موفوره و حجج وفیرۀ غیر محصوره نیز استنباط می تواند کرد که هر یکی از ان برای ایضاح وهن و انخرام و وهی و انفصام کلام منحلّ النّظام ابن الجوزی کبیر الاجرام کافی و بسند خواهد بود.و اگر چه بعد این همه حجج مبینه و براهین متینه حاجتی بدیگر شواهد نیست،لیکن در وجوه آتیه انشاء اللّه المنّان بعضی از کلمات أکابر محقّقین أعیان و شطری از عبارات منقّدین أرکان سنّیّه که مصرّح باستنکار صنیع ابن الجوزی عظیم العدوان در قدح و جرح این حدیث مشید البنیان می باشد بمعرض تبیین می آرم.

کلام سبط ابن جوزی در«تذکرۀ خواص الامه»در حمایت از حدیث

ثقلین و اثبات فساد سخن نیای خود در قدح حدیث مذکور

یکصد و پنجاه و هشتم آنکه علاّمه سبط ابن الجوزی بمزید حمایت حمای این خبر منیف و نهایت تشیید معنای این حدیث شریف؛کلام مهانت انضمام جدّ خود را بنحوی فاسد نموده که قابل انشراح أرباب إنصاف و سبب نهایت انضجار أصحاب زیغ و اعتسافست،چنانچه در«تذکرة خواصّ الأمة»کما سمعت سابقا بعد نقل حدیث ثقلین از«کتاب الفضائل»أحمد گفته:[فإن قیل:فقد قال جدّک فی کتاب«الواهیة»:

أنبأنا عبد الوهّاب الأنماطیّ عن محمّد بن المظفّر عن محمّد العتیقی عن یوسف بن الدّخیل عن أبی جعفر العقیلی عن أحمد الحلوانی عن عبد اللّه بن داهر،ثنا عبد اللّه بن عبد القدّوس عن الأعمش عن عطیّة عن أبی سعید عن النبیّ صلی اللّه علیه و سلّم بمعناه.ثمّ قال جدّک:عطیّة ضعیف، و ابن عبد القدّوس رافضیّ،و ابن داهر لیس بشیء.قلت:الحدیث الّذی رویناه أخرجه أحمد فی الفضائل و لیس فی إسناده أحد ممّن ضعّفه جدّی،و قد أخرجه أبو داود فی سننه و التّرمذیّ أیضا و عامّة المحدّثین و ذکره رزین«فی الجمع بین الصّحاح»و العجب کیف خفی عن جدّی ما روی مسلم فی صحیحه من حدیث زید بن أرقم،(قال.صح ظ):قام فینا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم.إلی آخر ما سبق نقله].

ص: 432

ازین عبارت ظاهرست که سبط ابن الجوزی عالیمقدار،دفعا لدخل أهل الجحود و الإنکار؛کلام جالب الملام جدّ خود مشتمل بر طعن این حدیث شریف باختصار ذکر نموده و اگر چه بلحاظ کدامی مصلحت سانحه از نقض مقال او متعلّق بقدح رجال إعراض ورزیده لیکن براه کمال نصفت و اعتدال بر سر ابراء اشتمال سند کتاب الفضائل برین رجال رسیده،من بعد برای إکمال احصاف و إبرام؛اخراج أبو داود و ترمذی و عامّۀ محدّثین و ذکر کردن رزین در«جمع بین الصّحاح»این حدیث شریف را مذکور ساخته أعلام تعییر و تأنیب و تثریب جدّ جاحد خود افراخته،و پس ازین همه بقول بلیغ خود:

و العجب کیف خفی عن جدّی ما روی مسلم فی صحیحه من حدیث زید بن أرقم،إلخ؛ نهایت ذهول و غفول ابن الجوزی از روایت«صحیح مسلم»عمدة الفحول و أقصای دخول و وغول او در بوادی انحراف و عدول و انصراف و نکول از حدیث این سفر مشهور مقبول بین الثّقات و العدول مبیّن و مبرهن کرده.

جواب علامه سخاوی در«استجلاب ارتقاء الغرف»بقدح ابن

جوزی در حدیث ثقلین

یکصد و پنجاه و نهم آنکه علاّمۀ سخاوی نیز کمال تعجب از صنیع بدیع و قول شنیع ابن الجوزی آغاز نهاده بردّ وهم خاسر او ببیان مشبع وافر،داد کمال تبحّر و تمهّر داده،چنانچه در«استجلاب ارتقاء الغرف»کما دریت سابقا بعد ذکر حدیث ثقلین از«صحیح ترمذی»و إثبات مروی بودن آن بحدیث أبی سعید در«مسند أحمد» و«معجم أوسط طبرانی»و روایت کردن أبو یعلی و دیگران آن را گفته:[و تعجّبت من ایراد ابن الجوزی له فی«العلل المتناهیة»بل أعجب من ذلک قوله«إنّه حدیث لا یصحّ»مع ما سیأتی من طرقه الّتی بعضها فی«صحیح مسلم»].إلی آخر ما سبق نقله،فراجعه و لا تقصر فإنّه قد بلغ الغایة المحمودة فی الباب و أتی بما هو نجعة أهل العقول و الألباب.

تعجب علامه سمهودی در«جواهر العقدین»از قدح ابن جوزی در حدیث ثقلین

یکصد و شصتم آنکه علاّمۀ سمهودی نیز ذکر کردن ابن الجوزی این حدیث شریف را در«علل متناهیه»أمر عجیب دانسته ناظر بصیر را از اغترار بآن تحذیر فرموده ببیان مبرم منضود،مزعوم ابن الجوزی را مردود ساخته،چنانچه در«جواهر العقدین» کما علمت فیما سبق بعد إثبات مخرّج بودن این حدیث شریف در«صحیح ترمذی»

ص: 433

ص: 434

ص: 435

ص: 436

ص: 437

ص: 438

ص: 439

ص: 440

ص: 441

و سنده لا بأس به،فازددنا منه أنّ کلّ إخباراته صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم و إن کان وحیا من اللّه سبحانه و لکن هذا وحی أظهره به و أسنده إلی اللّه سبحانه

فقال: أخبرنی اللّطیف الخبیر، و فیه من تأکّد إخبار کونهم علی الحقّ کالقرآن و صونهم أبدا عن الخطاء کالوحی المنزل؛ما لا یخفی علی الخبیر.و فیه

أنّ قوله صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم إنّهما لن یفترقا، إلخ؛ لیس بدعاء مجرّد،علی بعد أن یکون مرادا،بل هو إخبار من اللّه سبحانه و تعالی و أنّ

قوله فی بعض الرّوایات: إنّی سألت لهما ذلک؛ دعاء مجاب متحتّم باخبار اللّطیف تعالی،و من تجلّی ألحاظ لطفه أن سری روح القدس الحقّ فی علومهم کسرایته فی القرآن أو سری سرّ الاتّحاد بین مدارکهم و بین القرآن فنیطت به أشدّ نیاط لن یفترقا بسببه أبدا،و إلی ذلک التّلویح باختیار اللّطیف ههنا من بین أسماء اللّه تعالی و عدم الافتراق هذا بینهما أنهما(أنّما هو ظ)فی الحکم فلا یحکمون بحکم لا یحکم به الکتاب و السّنّة فی هذا الحدیث داخل فی الکتاب علی ما صرّحوا به.

فظاهر الحثّ بالتّمسّک بهم التّمسّک بأخذ الأحکام الإلهیّة منهم،دلیله قرانهم فی ذلک بکتاب اللّه و الإخبار بترتب عدم الضّلال علیه کما بالتّمسّک بالکتاب،فلا احتمال لأن یحمل التّمسّک بهم من حیث المودّة و الصّلة بهم فی هذا الحدیث و کان ذلک ظاهرا من هذا الحدیث کما ذکرنا کالنّصّ به.

و لکن مع هذا انتظرنا ما یدلّ علی صریح التّمسّک بهم فی أخذ العلوم من حدیث آخر فیفسّر هذا الحدیث و یعیّنه فی ظاهره،فإذا

قد ورد فی خبر قریش: «و تعلّموا منهم فإنّهم أعلم منکم» فقلنا:إذا ثبت هذا العموم فی علماء قریش فأهل البیت أولی منهم بذلک لأنّهم امتازوا عنهم بخصوصیّات لا تشارکهم فیها بقیّتهم.

و لمّا کان هذا بطریق دلالة النّصّ،انتظرنا نصّا فیهم یدلّنا علی إمامتهم فی العلم، فوجدنا

قوله صلّی اللّه تعالی علیه و سلم: «الحمد للّه الّذی جعل فینا الحکمة اهل البیت» فعلمنا أنّهم الحکماء العارفون العلماء الوارثون الّذین وقع الحثّ علی التّمسّک فی دین اللّه تعالی و أخذ العلوم عنهم.و أیّدنا فی ذلک ما

أخرج الثّعلبیّ فی تفسیر قوله «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً» عن جعفر الصّادق(رض)قالوا:نحن حبل اللّه الّذی

ص: 442

قال اللّه تعالی: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ،انتهی. و کیف لا؟!و هم أحد الثّقلین،فکما أنّ القرآن حبل اللّه الممدود من السّماء فکذلک أهل هذا البیت المقدّس صلوات اللّه تعالی و تسلیماته علیهم أجمعین،و قد قال قائلهم علیه السّلام مخبرا عن نفسه القدسیّ و سائر رهطه المطهّرین:

و فینا کتاب اللّه انزل صادقا و فینا الهدی و الوحی و الخیر یذکر

و ممّا نزل فیهم من الکتاب:الآیة المتقدّمة،و قد ذکر جملة ما نزلت فیهم من الایات الشّیخ أبو الفضل ابن حجر فی«الصّواعق»فلیطلب منه،و کذلک أیدنا فیه ما ثبت عن سیّد السّاجدین علیه و علی آبائه و أبنائه التّسلیمات التّامیات المبارکات و التحیّات الطیّبات الزّاکیات أنّه کان إذا تلی قوله تعالی «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ» یقرأ دعاء طویلا یشتمل علی طلب اللّحوق بدرجة الصّادقین و الدّرجات العلیّة و علی وصف المحن و ما انتحلته المبتدعة المفارقون لأئمّة الدّین و الشّجرة النّبویّة،ثمّ یقول:و ذهب آخرون إلی التّقصیر فی أمرنا و احتجّوا بمتشابه القرآن فتأوّلوا بآرائهم و اتهموا مأثور الخبر.إلی أن قال:فإلی من یفزع خلف هذه الامّة و قد درست أعلام الملّة و دنت الامة بالفرقة و الاختلاف،یکفّر بعضهم بعضا،و اللّه تعالی یقول: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ ،فمن الموثوق به علی إبلاغ الحجّة و تأویل الحکم إلاّ أهل الکتاب و أبناء أئمّة الهدی و مصابیح الدّجی الّذین احتجّ اللّه تعالی بهم علی عباده و لم یدع الخلق سدیّ من غیر حجّة، هل تعرفونهم أو تجدونهم إلاّ من فروع الشّجرة المبارکة و بقایا الصّفوة الّذین أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم و برّأهم من الآفات و افترض مودّتهم فی الکتاب،انتهی.

ذکره ابن حجر فی«الصواعق».

فعلمنا من کلامه الأئمّة علیهم رضوان اللّه معنی التّمسّک بهم بما لا ریبة فیه إلاّ لمن اِرْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ، و مع هذا کلّه قلنا:و هل یدخل فی أهل بیته نساؤه أو یتمحّض ذلک بالصّدق علی ولده صلی اللّه تعالی علیه و سلم، ففتشنا عن ذلک فوجدنا فی«صحیح مسلم»بروایة یزید بن حبّان عن زید بن أرقم

ص: 443

(رض)فقلنا:من أهل بیته؟نساؤه؟قال:لا و ایم اللّه!إنّ المرأة تکون مع الرّجل العصر من الدّهر ثمّ یطلّقها فترجع إلی أبیها و قومها.أهل بیته:أصله و عصبته الّذین حرموا الصّدقة بعده.و هذه الروایة عن زید بن أرقم(رض)تفسّر روایة اخری عنه فی مسلم أیضا:فقیل لزید:من أهل بیته؟أ لیس نساؤه من أهل بیته؟قال:بلی إنّ نساؤه من أهل بیته و لکن أهل بیته من حرم علیهم الصّدقة بعده،الحدیث.و تبیّن أنّ معنی قوله:

بلی إنّ نساؤه من أهل بیته أنّ نساءه من اهل بیت سکناه الّذی(الّذین.ظ)امتازوا بکرامات و خصوصیّات کثیرة لا من أهل بیت نسبه،و إنّما اولئک من حرمت علیهم الصّدقة، صرّح بذلک الآبیّ فی شرح مسلم جمعا من(بین.ظ)الرّوایات بل تصحیحا للاستدراک فی الرّوایة الواحدة بقوله:و لکن أهل بیته،إلخ،و هذا التحقیق فی تفسیر أهل البیت بالحدیث الصّحیح یعیّن المراد منهم فی آیة التّطهیر مع نصوص کثیرة من الأحادیث الصّحاح المنادیة علی أنّ المراد منهم الخمسة الطّاهرة رضوان اللّه تعالی علیهم أجمعین و لنا وریقات فی تحقیق ذلک مجلّد فی دفترنا یجب علی طالب الحقّ الرّجوع إلیه.

و لمّا وجدنا هذا فی«صحیح مسلم»علمنا أنّهم أبناؤه صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم فإذا انضمّ إلی ذلک ما ورد من الأخبار فی الأئمة الاثنی عشر ممّا بسطنا اکثرها فی المقامات الأربعة من کتابنا المسمّی ب«مواهب سیّد البشر فی حدیث الأئمّة الاثنی عشر» بالتّرتیب بسطناها و ما اجتمع علیه السّلف و الخلف من غزارة علوم هذا العدد المبارک و خرقهم العوائد و ما اختصّوا به من المزایا الباهرة من بین سائر الرّجال الأبطال من هذه الفئة الفائقة علی معاصریها فی کلّ عصر؛یتیقّن بأنّهم الأولی بصدق أحادیث التّمسّک علیهم من غیرهم و إن کانت فیها الإشارة فیها إلی عدم انقطاع متأهّل منهم للتّمسّک به إلی القیامة کما أنّ الکتاب العزیز و هو الثّقل الآخر القرین بهم کذلک.قاله ابن حجر، قال:و لهذا کانوا أمانا لأهل الأرض کما جاء به الحدیث،و یشهد لذلک

قوله صلّی اللّه تعالی علیه و سلم: فی کلّ خلف من امّتی عدول من أهل بیتی، و قال:ثمّ أحقّ من یتمسّک به منهم إمامهم و عالمهم علیّ بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه،و من ثمّ قال أبو بکر رضی اللّه تعالی عنه:علیّ عترة رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم،أی الّذی

ص: 444

حثّ علی التّمسّک بهم،فخصّه لما قلناه،انتهی کلامه.

ثمّ لمّا فرغنا من تخریج الحدیث و ما دلّ علیه و ما تعیّن فیه ممّن هو المراد من أهل البیت،نظرنا فی تعدّد طرقه فوجدنا له طریقا(طرقا.ظ)کثیرة وردت عن نیّف و عشرین صحابیّا و فصحنا(فحصنا.ظ)أیضا عن أنّه أین ورد؟فوجدنا فی بعض طرقه:

قال ذلک بحجّة الوداع و بعرفة،و فی آخر أنّه قال بغدیر خمّ،و فی آخر أنّه قال بالمدینة فی مرضه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم و قد امتلأت الحجرة بأصحابه،و فی آخر أنّه قال لمّا قام خطیبا بعد انصرافه من الطّائف.فعلمنا أنّ لهذا الحدیث شأنا عظیما فإنّه لم یذکر وروده أحد من الرواة إلاّ فی مشهد معتنی به غایة الاعتناء،و لکنّا طلبنا لهذه الرّوایات المتضادّة فی الورود جمعا فوجدنا قد سبق أهل الخیر بإلهام الجمع فقال:

و لا تنافی فی ذلک إذ لا مانع من أنّه کرّر علیهم ذلک فی تلک المواطن کلّها اهتماما بشأن الکتاب العزیز و العترة الطاهرة،و

فی روایة عند الطبرانی عن عمر(ابن عمر.ظ) (رض)أنّ آخر ما تکلّم به النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم:اخلفونی فی أهل بیتی، انتهی. فازداد بعد الجمع شأنا علی شأن لتزداده فی هذه المشاهد بأجمعها کما لا یخفی علی من له حس.

و إذ قد ثبت صحّة هذا الحدیث و ما مرّ علیک مما ینوط به لفظا و معنی و دلالة و انضمّت إلیه آیة التّطهیر بتفسیرها الّتی یدلّ علیها الصّحیحة؛فلا وجه لأن یمتری من له أدنی إنصاف فی أنّ من صدق علیهم هذا الحدیث و الآیة من غیر شائبة و هم الأئمّة الاثنی عشر من اهل البیت و سیّدة نساء العالمین بضعة رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم أمّ الأئمة الزّهراء الطّاهرة علی أبیها و علیها الصّلوة و السّلام،لا شائبة فی کونهم معصومین کالمهدیّ منهم علیه السّلام بما یخصّه من حدیث قفاء الأثر و عدم الخطأ علی ما تمسّک به الشّیخ الأکبر(رض)بالمعنی الّذی بیّناه سؤالا و جوابا فیما تقدّم،بل هذا الحدیث أوثق عروة من حیث الصّحّة بالسّند القویّ من ذلک الحدیث و الکشف یؤیّد ما شاء اللّه سبحانه أنّ یؤیّده.

فإن قلت:الخطأ فی الاجتهاد لیس بمعصیة حتّی یشمله الرّجس فی الآیة

ص: 445

فیلزم تطهیر أهل البیت الکرام عنه و یشمله الضّلال فی الدّین حتّی ینتفی عنهم(رض) عدم ضلال من تمسّک بهم،فالآیة و الحدیث و إن سلّمنا إثباتهما عصمتهم عن الکفر بل المعصیة أیضا لإطلاق الرّجس و الضّلال و شمولها جمیعا؛لکن لا نسلّم إثبات العصمة عن الخطاء کما فی المهدیّ المصرّح فیه بقوله لا یخطئ.

قلنا:الخطاء فی دین اللّه جهل و معصیة و انتساب لما لیس من اللّه سبحانه و رسوله صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم،و الجهل و الانتساب المذکور مما یعظم أمر هذه المعصیة و لا یوجدان فی کلّ معصیة،فهو نفسه رجس و ضلال یشمله اللّفظان بلا شکّ و لا یمنع صدق اللّفظ علی معناه زوال لازم له فی الأکثر بعارض فلا یمنع صدق الرّجس و الضّلال علی الخطاء و الجهل و الانتساب المذکور زوال العصیان عن مرتکبه بعارض کونه مجتهدا بذل جهده فی طلب الحقّ.

و بالجملة،کون الذّنب معفوّا(عمّن.صح ظ)صدر عنه لا یخرجه عن حقیقته حتّی لا یصدق علیه لفظه،و أجر الحاکم الخاطئ علی ما ورد به الخبر لیس لخطائه بل لبذله وسع ماله من الجهد فی فوز الحقّ کما لا یخفی.

و إذا ثبت هذا علم أنّ من أقرّ بصحّة حدیث التّمسّک الزم بعصمة الأئمّة حتی(بمعنی.ظ)استحالة صدور الخطاء عنهم کالمهدیّ علیه السّلام منهم عند الشیخ(رض) و هذا مخصوص فی الامّة بالائمّة(بأئمّة.ظ)أهل البیت].

تشویش و تحریف زید بن ارقم در حدیث ثقلین

و هر گاه این کلام متانت التیام را بتمامه دیدی،و آنچه در آن متعلّق بحدیث«صحیح مسلم»بود بالخصوص وارسیدی،پس حالا باید دانست که مروی شدن این حدیث بلفظی که در«صحیح مسلم»موجودست و منشأ اغترار و تغریر ابن تیمیّه گردیده سبب آن غالبا این ست که زید بن أرقم کتمانا للحقّ الصّریح و تعامیا عن الصّدق النّصیح وقتی که این حدیث شریف را برای یزید بن حیّان و حصین بن سبرة و عمرو بن مسلم بیان کرده مرتکب تشویش و تحریف گردیده و صدور این أمر از زید بن أرقم محلّ استبعاد نیست،زیرا که حضرت او-کما أسلفنا فی مجلّد حدیث الغدیر-بزرگواریست

ص: 446

که بعد استشهاد جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام که مقرون إنشاد بربّ العباد بود

حدیث «من کنت مولاه» را کتمان نموده در دار دنیا بسزای خود رسیده است،پس،اگر در وقت اقتراح و سؤال یزید بن حیّان و حصین بن سبره و عمرو بن مسلم که متعلّق بمطلق تحدیث بود واقعۀ غدیر را بإسقاط و تحریف بیان نماید و در ذکر حدیث ثقلین کاربند اخلال گردد؛أقرب بحالت او خواهد بود،بلکه نبودن جملۀ

«من کنت مولاه» إلخ درین روایت«صحیح مسلم»با وصف آنکه مساقش برای تبیین واقعۀ غدیرست از جملۀ مؤیّدات صریحۀ این مطلب می باشد،و همچنین تفسیر کردن او أهل البیت را درین حدیث بکلّ من حرم علیه الصّدقة دلیل انحراف اوست از جادّۀ استقامت.

و ازین جاست که علامه حافظ محمّد بن یوسف گنجی شافعی در«کفایة الطالب» کما سمعت سابقا بعد روایت این حدیث از زید بن أرقم گفته:[قلت:إنّ تفسیر زید أهل البیت غیر مرضی لأنّه قال:أهل البیت من حرم الصّدقة.و هم لا ینحصرون فی المذکورین فإنّ بنی المطّلب یشارکونهم فی الحرمان و لأنّ آل الرّجل غیره علی الصّحیح،فعلی قول زید یخرج أمیر المؤمنین رضی اللّه عنه عن أن یکون من أهل البیت، بل الصّحیح أنّ أهل البیت علیّ و فاطمة و الحسنان رضی اللّه عنهم،کما

رواه مسلم باسناده عن عائشة أنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم خرج ذات غد و علیه مرط مرحّل من شعر أسود فجاء الحسن بن علیّ فأدخله،ثم جاء الحسین بن علی فأدخله ثمّ جاءت فاطمة فأدخلها،ثم جاء علیّ فأدخله،ثم قال:

إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً . و هذا دلیل علی أنّ أهل البیت هم الّذین ناداهم اللّه تعالی بقوله:أهل البیت،و أدخلهم الرّسول فی المرط و أیضا

روی مسلم باسناده أنّه لمّا نزلت آیة المباهلة دعا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا و قال:اللّهمّ هؤلاء أهل بیتی].

و علاوه برین دیگر شواهد تخلیط زید بن أرقم درین روایت«صحیح مسلم» موجودست،کما لا یخفی علی النّاظر البصیر،و لا ینبّئک مثل خبیر.

و لکن معذلک کله علوّ حقّ را باید دید که خود زید بن أرقم در مقامات دیگر و أوقات آخر هر گاه حدیث ثقلین را از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله سلّم روایت کرده أمر صریح

ص: 447

آن جناب بتمسّک و اتّباع اهل بیت علیهم السّلام و همچنین نهی از تقدّم بر ایشان تخلّف ازیشان و أمثال ذلک نیز در آن آورده،کما لا یخفی علی ناظر«صحیح الترمذی» و کتاب«المصاحف»لابن الأنباری و«المعجم الکبیر»للطبرانی و«المستدرک»للحاکم و کتاب«المناقب»للمغازلی و غیره.

تمسک ابن تیمیه بحدیث جابر که در صحیح مسلم مروی است و کلام در آن
اشاره

اما تمسک ابن تیمیه بحدیث جابر که در«صحیح مسلم»مرویست و ادّعای این معنی که در آن حدیث نیز أمر تمسّک صرف نسبت بکتاب اللّه وارد شده،پس آن هم دلیل کمال طول باع و وسعت اطّلاع اوست،زیرا که اگر چه در حدیث جابر بعض روات مسلم از سر حق پوشی و عصبیّت کوشی و جفا کیشی و بد اندیشی راه یحرفون الکلم عن مواضعه پیش گرفته ذکر أمر تمسّک بأهلبیت علیهم السّلام اسقاط کرده اند؛لیکن بحمد اللّه تعالی روات ترمذی در همین حدیث جابر صراحة أمر تمسّک بأهلبیت علیهم السلام نیز آورده اند،سابقا شنیدی که ترمذی در صحیح خود گفته:

[حدّثنا نصر بن عبد الرّحمن الکوفی،نا:زید بن الحسن عن جعفر بن محمّد عن أبیه عن جابر بن عبد اللّه قال: رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فی حجّته یوم عرفة و هو علی ناقته القصواء یخطب فسمعته یقول:یا أیّها النّاس!إنّی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی].

پس بعد ادراک این معنی نزد أهل إنصاف واضح گردید که حالت حدیث جابر که مسلم روایت آن کرده قابل شرم و آزرمست و أبدا مناسب نیست که بمقابلۀ أهل حقّ تذکار آن کرده آید فضلا عن الاحتجاج بها علیهم،و لکن إذا لم تستحیی فاصنع ما شئت!

ادعای ابن تیمیه که غیر واحد از اهل علم انکار صحت جملۀ«و عترتی و انهما لن بتفرقا حتی یردا علی الحوض»کرده اند و احمد حنبل از آن سؤال کرده شد

و اما ادعای ابن تیمیّه که قول آن جناب

«و عترتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علی الحوض» را ترمذی روایت کرده و أحمد ازین قول سؤال کرده شده و تضعیف کرده آن را غیر واحد از اهل علم و گفته اند که آن صحیح نمی شود،پس مشتمل بر عجائب ترهّات و غرائب هفوات ست.

اول آنکه روایت أمر فرمودن آن جناب صلعم باتّباع عترت خود در حدیث

ص: 448

ثقلین محض بترمذی نسبت کرده نهایت اصابت خود بمیراث حیاء عثمانی ظاهر نموده حال آنکه سابقا بحمد اللّه تعالی بطور أنموذج دانستی که چقدر از علمای سابقین و لاحقین أهل سنّت روایت و إثبات آن کرده سرمایۀ کافی برای تسوید وجه جاحد عنید باقی گذاشته اند.

دوم آنکه روایت إثبات آن جناب درین حدیث شریف عدم افتراق ثقلین را تا بورود حوض نیز بمحض ترمذی نسبت کرده قصب السّبق در مضمار خسار از نواصب أقشاب ربوده،حال آنکه بر ناظر بصیر و متتبّع خبیر تخریجات أئمّۀ نحاریر که نبذی از آن در ما سبق بعون اللّه تعالی بمعرض تبیین و تسطیر رسیده واضح و مستنیرست که این مضمون صدق مشحون را در حدیث ثقلین رکین فزاری،و عبد الملک عزرمی،و سلیمان بن مهران کاهلی أعمش،و محمّد بن إسحاق مدنی،و إسرائیل بن یونس سبیعی،و عبد الرحمن مسعودی،و محمّد بن طلحۀ نامی،و أبو عوانه یشکری،و شریک ابن عبد اللّه القاضی،و جریر بن عبد الحمید ضبّی،و محمّد بن فضیل ضبّی،و عبد اللّه بن نمیر همدانی،و أبو أحمد زبیری،و أبو عامر عقدی،و أسود بن عامر شامی،و یحیی بن حمّاد شیبانی،و محمّد بن سعد زهری،و خلف بن سالم محزمی و ابن بقیّه واسطی، و أحمد بن محمّد بن حنبل شیبانی،و عبد بن حمید کشی،و عبّاد بن یعقوب أسدی، و نصر بن علی جهضمی،و محمّد بن المثنّی العنزی،و علی بن المنذر الطریقی،و أبو قلابۀ رقاشی،و محمّد بن أبی العوام ریاحی،و حکیم ترمذی،و عبد اللّه بن أحمد بن حنبل شیبانی، و أبو بکر بزّار،و أبو نصر قبّانی،و أبو عبد الرّحمن نسائی،و أبو یعلی الموصلی،و أبو جعفر محمّد بن جریر طبری،و محمّد بن محمّد بن سلیمان الباغندی،و أبو عوانة الإسفراینی،و أبو القاسم البغوی،و ابن الأنباری،و ابن عقدۀ کوفی،و أبو بکر جعابی،و أبو القاسم طبرانی،و أبو بکر قطیعی،و أبو منصور أزهری،و أبو طاهر مخلص ذهبی،و حاکم نیسابوری،و أبو إسحاق ثعلبی،و أبو نعیم أصفهانی،و أبو بکر بیهقی،و ابن بشران نحوی،و ابن عبد البرّ قرطبی،و أبو الحسن ابن المغالی،و أبو المظفّر سمعانی،و أبو علی ابن البیهقی،و شیرویه دیلمی،و عبد الوهّاب أنماطی و أبو محمّد عاصمی،و أبو المؤیّد

ص: 449

الخوارزمی،و ابن عساکر دمشقی،و أبو موسی المدینی،و ابن أبی الفوارس الرّازی، و سراج الدّین أوشی،و أبو الفتوح عجلی،و ابن الأخضر جنابدی،و ضیاء مقدسی، و سبط ابن الجوزی و محمّد بن یوسف کنجی،و أبو الفتح الأبیوردی،و محبّ الدّین طبری،و محمّد بن مکرم الأنصاری،و صدر الدّین حموئی؛و غیرهم ممن تقدم و تأخر روایت کرده اند.

سوم آنکه مسئول شدن أحمد را از قول آن جناب و

«عترتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض» را در معرض قدح و جرح ذکر کرده رقاعت و صفاقت خود را بأبین طرق واضح و لائح نموده،و پر ظاهرست که وقوع سؤال از حدیثی یا زیادت حدیثی بوجه من الوجوه دلیل طعن آن نمی تواند شد،و إلاّ أحادیث لا تعدّ و لا تحصی که مستفیدین و متعلّمین از أئمّه حدیث سؤال آن می کرده اند همه از درجۀ اعتبار ساقط و هابط باشد،و ذلک ممّا لا یرضی به غافل فضلا عن عاقل.

و حیرتم بسوی خود می کشد که چسان ابن تیمیّه محض مسئول شدن أحمد ازین قول آن جناب صلی اللّه علیه و سلّم که هرگز مساسی بمقصود نامحمود او ندارد؛بهوس طعن و غمز بنهایت استبشار ذکر نموده و از اخراج خود إمام أحمد آن را بطرق عدیده در مسند مستند خود و نیز در کتاب المناقب مع روایت کردن آن خارج از هر دو کتاب نیز که بوجوه شتّی دلیل کمال صحّت و اعتبار و ثبوت و اشتهار آنست؛جهلا یا تجاهلا کلیّة إعراض ورزیده!!و نزد أرباب عقول و حلوم یقینا مدحور و ملوم خواهد بود کسی که محض مسئولیّت أحمد را دلیل وهن این قول سرور کائنات علیه و آله أفضل الصّلوات و التّحیّات انگارد و ادراج و اخراج و روایت و تحدیث مکرّر آن حبر معتمد را وزنی نگذارد.و أعجب عجاب این ست که ابن تیمیّه در این مقام علاوه بر ترک تسمیۀ سائل از ذکر جواب أحمد،یکسر طیّ کشح نموده راه کمال اخلال و اهمال و ازلال و إضلال پیموده!و ظاهرست-و لا کظهور الشّمس-که مرتبۀ جواب مثل أحمد بالاترست و اعتماد و استناد از مرتبۀ سؤال سائلی که تا بحال مجهول ست و اگر مشخّص هم شود هرگز بمقام أحمد که بنابر تصریحات أئمّۀ قوم:قائم مقام أنبیا و در بعض مزایا مقدّم

ص: 450

بر خلیفه أوّل می باشد نخواهد رسید،و شاید بوجه نهایت خمول و ضئولت او ابن تیمیّه از ذکر او استحیا کرده باشد؛ مع الجمله جواب أحمد خالی از دو صورت نیست:یا اینکه-معاذ اللّه- مشتمل بر تضعیف و توهین این ارشاد باسداد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلّم بود یا موجب تشیید و تایید آن.و علی کلا الشقّین إعراض از ذکر آن نمی بایست،زیرا که در صورت اولی نصّ جواب أحمد در إثبات مزعوم ملوم ابن تیمیّه أدخل و أکمل بود،پس بیان آن را متروک ساختن و بمحض مسئولیّت أحمد دست انداختن خلل و زلل صریحست و در صورت اخری جواب أحمد را ذکر نکردن دلیل کمال خیانت و کتمان و جنایت و عدوانست،و بر هر کسی که روایات و طرق سابقه که أحمد بآن روایت این حدیث شریف کرده بأدنی تأمّل دیده باشد نزد او متیقّن و متحتّم خواهد بود که در صورت وقوع سؤال یقینا إمام أحمد در جواب با صواب خود تصحیح و إثبات این ارشاد خیر العباد علیه و آله آلاف التّحیّة و السّلام إلی یوم المعاد کرده است،و ابن تیمیّه إلطاطا للحقّ السّاطع المبین و سترا للصّدق السّافر المستبین از ذکر آن دل دزدیده مرتکب جور عظیم و حیف ملیم گردیده.

چهارم آنکه از فقدان حیا و ثوران جفا متفوّه شده که غیر واحد از أهل علم تضعیف این ارشاد جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلّم کرده اند!و این زوریست شنیع و کذبیست فظیع و فریه ایست لائحه و عضیهه ایست واضحه و اختلاقیست فضیح و افتعالی ست قبیح و جرأت و جسارتی ست که آن سرش پیدا نیست و بإزای آن جز تلاوت آیۀ «کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلاّ کَذِباً» دیگر چه آید؟! حیف ست و کمال حیف برین شیخ الإسلام سنّیّه که چگونه بآن ریاست و سیاست و امامت و زعامت مزعومی أتباع و أشیاع خود مرتکب افکی شده که أدانی همج رعاع هم از تفوّه بمثل آن إبا و استنکاف می کنند! بالجمله با وصف تفحّص بالغ و تتبّع سابغ هیچ أحدی پیدا نمی شود که در حدیث ثقلین صرف این قول آن جناب را تضعیف کرده باشد،آنفا دانستی که حضرت بخاری

ص: 451

افترائی که بر بیچاره أحمد بن حنبل بربسته،جان إنصاف و حیا را از بس خسته،متعلّق بأصل حدیث ثقلینست،و ابن الجوزی هم از راه کمال غمارت و افتقاد بصارت یکسر أصل حدیث را واهی و غیر صحیح دانسته،لیکن کسانی که تسلیم أصل حدیث نمایند و محض این قول جناب رسالت مآب را ضعیف دانند صورت شان جز در خیال تیره و تار ابن تیمیّه بدیع الإنکار پیدا نیست،و نمی دانم که ابن تیمیّه با وصف اعتیاد با آن همه اسهاب و إطناب مملّ چرا درین مقام پابند اجمال و اهمال مخلّ گردیده أسمای آن همه أهل علم را که حسب مزعوم مشوم او جسارت بر تضعیف این قول کرده اند در بواطن نصب مواطن خود فرو برده؟!أی کاش!واحدی هم از آن أهل علم را نام می برد فضلا عن غیر واحد،تا أهل حق را موقع إظهار صدق او از کذب زیاده ازین رخ می نمود،و آخر برای کدام روز سیاه أسمای آن غیر واحد من أهل العلم را در ضمیر خیانت تخمیر خود مطوی و مستور گذاشته است و با وصف جسارتهای بی پایان خود چرا بیان نمی نماید؟!

ذکر جمعی از اکابر اهل سنت که جملۀ مذکوره را در حدیث ثقلین داخل و در کتب خود آورده اند

پنجم آنکه صراحة بغیر واحد از أهل علم نسبت کرده که ایشان گفته اند که این قول جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلّم صحیح نیست!.

و بطلان و هوان این تخرّص و تهجّم مثل نسبت تضعیف بر متتبّع خبیر از أجلای واضحاتست،و بحمد اللّه تعالی بسیاری از نصوص عبارات علمای أعلام و منقّدین فخام سنّیّه متعلّق باین حدیث شریف که باختصار و ایجاز تنبیه بر وجوه صحّت مستفاده از آن عنقریب بجواب کلام رقاعت انضمام ابن الجوزی دانستی برای إبطال و اخمال تخرّص مذکور ابن تیمیّه نکور کافی وافی ست و زیاده ازین چه خواهد بود که در ما سبق بحمد اللّه تعالی صحّت روایت مشتمله برین کلام سرور أنام علیه و آله آلاف السّلام باجماع أئمّه و اتّفاق علماء اهل سنت بلکه اتّفاق تمامی أهل شرق و غرب محقّق شده، و بالخصوص محمّد بن اسحاق مدنی حدیث زید بن ثابت را که مشتمل برین کلام ست صحیح گفته،و امام أحمد بن حنبل در مسند خود که صحّت و اعتماد جمیع أحادیث آن از کلام خود أحمد و تصریحات دیگر محقّقین ثابت و محقّقست-کما عرفت-این کلام را در شش روایت که دو تا از آن از زید بن ثابت و چار تا از أبی سعید خدری

ص: 452

مرویست آورده،و نسائی در کتاب«الخصائص»که أحادیث آن حسب افادۀ خود نسائی بر نواصب حجّت ست فضلا عن أهل السّنّة در حدیث زید بن أرقم این کلام را روایت کرده،و أبو عوانة اسفراینی در کتاب«المسند الصّحیح»که از صحاح معروفۀ أهل سنّت ست حدیث زید بن أرقم که مشتمل برین قولست اخراج کرده، و أبو عبد اللّه الحاکم النّیسابوری در کتاب«المستدرک علی الصّحیحین»حدیث ابو الطفیل عن زید بن أرقم را که مشتمل برین ارشاد هدایت بنیادست تصحیح کرده، و نیز در آن حدیث مسلم بن صبیح عن زید بن أرقم را که آن هم مشتمل ست برین کلام معجز نظام صحیح فرموده،و سراج الدین أوشی در«نصاب الأخبار»که کتاب ملتزم الصّحّة است آن را روایت نموده،و ضیاء مقدسی در کتاب«المختارة»که از مشاهیر صحاح أهل سنت ست در سیاق طولانی حدیث ثقلین این ارشاد باسداد را آورده؛ و علاوه برین از افادات و تصریحات بسیاری از علمای أهل سنّت که متقدّم بر ابن تیمیه یا معاصر او یا متأخّر ازو بودند صحّت این قول جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله سلّم درین حدیث شریف واضح و متحقّقست،کما لا یخفی علی من راجع ما أسلفناه بالإمعان،فما ذکره ابن تیمیّة هیهنا لا ریب أنّه من نزعات الشّیطان.

کلام دیگر ابن تیمیه دربارۀ حدیث ثقلین هنگامیکه بحدیث غدیر جواب گفته و نقل عبارت او از«منهاج»

و مخفی نماند که ابن تیمیّۀ جحود عنود در مقام دیگر زیاده ازین خبث ضمیر و فساد طویّت خویش نسبت بحدیث ثقلین واضح نموده بزعم خود آفتاب تابان و نیّر درخشان را بگل اندوده،چنانچه در«منهاج»بجواب حدیث غدیر بعد کلامی گفته:

[فلما لم یذکر فی حجّة الوداع إمامة علی و لا ما یتعلّق بالإمامة أصلا و لم ینقل أحد لا باسناد صحیح و لا ضعیف أنّه فی حجّة الوداع ذکر إمامة علیّ،بل و لا ذکر علیّا فی شیء من خطبة و هو المجمع العالم الذی امر فیه بالتبلیغ العام علم أنّ إمامة علیّ لم تکن من الدّین الّذی أمر بتبلیغه،بل و لا حدیث الموالاة و حدیث الثقلین و نحو ذلک ممّا یذکر فی إمامته،و الّذی

رواه مسلم فی صحیحه أنّه بغدیر خمّ،قال: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه ،فذکر کتاب اللّه و حضّ علیه ثمّ

قال: و عترتی أهل بیتی اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی-ثلاثا- و هذا ممّا انفرد به مسلم و لم یروه البخاریّ و

قد رواه الترمذیّ و

ص: 453

زاد فیه: و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، و قد طعن غیر واحد من الحفّاظ فی هذه الزّیادة و قالوا إنّها لیست من الحدیث،و الّذین اعتقدوا صحّتها قالوا إنّما تدلّ علی أن مجموع العترة الّذین هم بنو هاشم کلّهم لا یتّفقون علی ضلالة،و هذا قد قاله طائفة من أهل السّنة و هو من أجوبة القاضی أبی یعلی و غیره،و الحدیث الّذی فی مسلم إذا کان النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم قد قاله فلیس فیه إلاّ الوصیّة باتّباع کتاب اللّه و هذا أمر قد تقدّمت الوصیّة به فی حجّة الوداع قبل ذلک و هو لم یأمر باتّباع العترة و لکن

قال: اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، و تذکیر الامّة بهم یقتضی أن یذکروا ما تقدّم الأمر به قبل ذلک من إعطاءهم حقوقهم و الامتناع من ظلمهم،و هذا أمر قد تقدّم بیانه قبل غدیر خمّ،فعلم أنّه لم یکن فی إمامته].

رد کلام ابن تیمیه و ذکر تخدیعات دهگانه او
اشاره

و این کلام سخافت التیام رکاکت انضمام مشتمل بر طرایف أکاذیب و بدائع أعاجیبست.

اول-در جواب اینکه گفته که جناب رسالتمآب صلی اللّه علیه و آله در حجة الوداع دربارۀ امامت امیر المؤمنین علیه السلام چیزی نفرموده

اول آنکه در آن ادّعا کرده که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلّم در حجّة الوداع امامت أمیر المؤمنین علیه السّلام را چیزی و که متعلّق بامامت باشد أصلا ذکر ننموده،و هیچ أحدی نقل نکرده نه باسناد صحیح و نه بضعیف که آن جناب در حجّة الوداع امامت أمیر المؤمنین علیه السّلام را ذکر فرموده.

و این حجریست شنیع و هذریست فظیع،زیرا که بر ناظر بصیر و متتبّع خبیر واضح و ظاهرست که آن جناب صلی اللّه علیه و سلّم در حجّة الوداع قطع نظر از دیگر نصوص و أحادیث بهمین حدیث ثقلین که مکرّر آن را درین حجّ ارشاد نموده إثبات امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام فرموده است،و جز ابن تیمیّه کیست که بعد التفات باین حدیث شریف که أکثر أسانید آن صحاحست و در تواترش بنابر افادات أکابر علماء أهل سنّت شکّی و ریبی نیست متفوّه شود به اینکه:«و لم ینقل أحد لا باسناد صحیح و لا ضعیف أنّه فی حجّة الوداع ذکر إمامة علیّ.»؟!

دوم-در جواب اینکه گفته آنحضرت مطلقا نامی از جناب امیر المؤمنین در خطبهای حجة الوداع نبرده اند،و نقل مؤلف بعضی از خطبه ها را

دوم آنکه درین کلام ناصبیّت نظام ترقّی و عروج بر مراقی خروج کرده متفوّه شده است به اینکه آن جناب صلی اللّه علیه و سلّم مطلق ذکر أمیر المؤمنین علیه السّلام ننموده در چیزی

ص: 454

از خطبهای این حجّ که مجمع عام بود آن حضرت و در آن مأمور بتبلیغ عام بود.

و این حرف واهی ابن تیمیه مخبر از کمال انغمار اوست در لجج تعامی صریح و ابتلاء او بعوج خبط فضیح،و هر که أدنی مروری بر کتب سیر و أخبار و أسفار أحادیث و آثار نموده است بیقین می داند که علاوه برین که آن حضرت صلی اللّه علیه و سلّم جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را بضمن اهل بیت علیهم السلام در خطب این حجّ ذکر نموده،بعض خطب را مخصوص برای محض ذکر جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و إثبات عصمت و أفضلیّت آن جناب درین حجّ انشا فرموده است،چنانچه علاّمه أبو محمّد عبد الملک بن هشام در«تلخیص سیرت ابن إسحاق»گفته:[موافاة علی رضی اللّه عنه فی قفوله من الیمن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فی الحجّ:

قال ابن إسحاق:و حدّثنی عبد اللّه بن أبی نجیح أنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم کان بعث علیّا رضی اللّه عنه إلی نجران فلقیه بمکّة و قد أحرم فدخل علی فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فوجدها قد حلّت و تهیّأت فقال:مالک؟یا بنت رسول اللّه!قالت:أمرنا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم أن نحلّ بعمرة فحللنا.قال:ثمّ أتی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فلمّا فرغ من الخبر عن سفره قال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم:انطلق فطف بالبیت و حلّ کما حلّ أصحابک.قال:

یا رسول اللّه!إنّی قلت حین أحرمت:اللّهمّ إنّی أهلّ بما أهلّ به نبیّک و عبدک و رسولک محمّد.قال:فهل معک من هدی؟قال:لا!فأشرکه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فی هدیه و ثبت علی إحرامه مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم حتّی فرغ من الحجّ و نحر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم الهدی عنهما.

قال ابن إسحاق:و حدّثنی یحیی بن عبد اللّه بن عبد الرّحمن بن أبی عمرة عن یزید بن طلحة بن یزید بن رکانة،قال: لما أقبل علیّ رضی اللّه عنه من الیمن لیلقی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم بمکّة تعجّل إلی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم و استخلف علی جنده الّذین معه رجلا من أصحابه،فعمد ذلک الرّجل فکسی کلّ رجل من القوم حلّة من البزّ الّذی کان مع علی رضی اللّه عنه فلمّا دنا جیشه خرج لیلقاهم فإذا علیهم الحلل؛قال:ویلک!ما هذا؟ قال:کسوت القوم لیتجمّلوا به إذا قدموا فی النّاس،قال:ویلک انزع قبل أن تنتهی به إلی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم.قال:فانتزع الحلل من النّاس فردّها فی البزّ،قال:و أظهر الجیش

ص: 455

شکواه لما صنع بهم.

قال ابن إسحاق:فحدّثنی عبد اللّه بن عبد الرحمن بن معمر بن حزم عن سلیمان بن محمّد بن کعب بن عجرة عن عمّته زینب بنت کعب-و کانت عند أبی سعید الخدری-عن أبی سعید الخدری قال: اشتکی النّاس علیّا رضی اللّه عنه فقام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فینا خطیبا فسمعته یقول:أیّها النّاس!لا تشتکوا علیّا فو اللّه إنّه لاخشن فی ذات اللّه، أو:فی سبیل اللّه].

و أبو جعفر محمد بن جریر طبری در«تاریخ»خود گفته:

[ثنا ابن حمید قال:ثنا سلمة عن ابن إسحاق عن یحیی بن عبد اللّه بن عبد الرّحمن بن أبی عمرة عن یزید بن طلحة بن یزید بن رکانة،قال: لما أقبل علیّ بن أبی طالب من الیمن لیلقی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بمکّة تعجّل إلی رسول اللّه و استخلف علی جنده الّذین معه رجلا من أصحابه فعمد ذلک الرّجل فکسی رجالا من القوم حللا من البزّ الّذی کان مع علیّ بن أبی طالب،فلمّا دنا جیشه خرج علیّ لیلقاهم فإذا هم علیهم الحلل،فقال:ویحک!ما هذا؟ قال:کسوت القوم لیتجمّلوا به إذا قدموا فی النّاس.فقال:ویلک!انزع من قبل أن تنتهی إلی رسول اللّه قال:فانتزع الحلل من الناس و ردّها فی البز و أظهر الجیش شکایة لما صنع بهم.

ثنا:ابن حمید قال:ثنا سلمة عن محمّد بن إسحاق عن عبد اللّه بن عبد الرّحمن بن معمر بن حزم عن سلیمان بن محمّد بن کعب بن عجرة عن عمّته زینب بنت کعب بن عجرة و کانت عند أبی سعید الخدری عن أبی سعید،قال: شکا النّاس علیّ ابن أبی طالب،فقام رسول اللّه فینا خطیبا فسمعته یقول:یا أیّها النّاس!لا تشکوا علیّا فو اللّه إنّه لاخشن فی ذات اللّه،أو:فی سبیل اللّه].

و ابن اثیر جزری در«تاریخ کامل»گفته:

[و بعث علیّ بن أبی طالب إلی نجران لیجمع صدقاتهم و جزیتهم و یعود،ففعل و عاد و لقی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بمکّة فی حجّة الوداع و استخلف عن الجیش الّذین معه رجلا من أصحابه و سبقهم إلی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فلقیه بمکّة فعمد الرّجل إلی الجیش فکساهم کلّ رجل حلّة من البزّ الّذی مع علیّ فلما دنا الجیش خرج علیّ لیتلقّاهم فرأی علیهم الحلل فنزعها عنهم،فشکاه الجیش إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقام النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم خطیبا فقال:أیّها الناس!لا تشکوا علیّا فهو لاخشن فی ذات اللّه

ص: 456

و فی سبیل اللّه].

سوم-در جواب اینکه ابن تیمیه در کلام خود بناء فاسد بر فاسد نهاده و بودن امامت را از دین نبی که مأمور بتبلیغ بآن بوده بزعم خود خارج نموده بشش وجه

سوم آنکه درین کلام حروریّت انضمام استدلال نموده که هر گاه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امامت أمیر المؤمنین علیه السلام بلکه مطلق امامت و ما یتعلّق بها را در حجّة الوداع ذکر نکرده بلکه مطلق ذکر أمیر المؤمنین علیه السلام در چیزی از خطب حجّة الوداع که مجمع عام بود و آن حضرت در آن مأمور به تبلیغ عام شده بود ذکر نکرده،پس معلوم شد که امامت أمیر المؤمنین علیه السلام از دینی که آن حضرت مأمور بتبلیغ آن شده بود نبود بلکه حدیث موالاة که مراد از آن حدیث غدیرست و حدیث ثقلین و مثل آن که در امامت آن جناب مذکور می شود نیز از آن نبود.

و این استدلال صریح الاختلاف بیّن الاضمحلال از قبیل بناء فاسد علی الفاسد و ظلمات بعضها فوق بعض و محض رمی السّهام فی الظلام می باشد،زیرا که:

أولا ذکر نکردن آن جناب امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السلام را در حجّة الوداع باطل محضست،کما دریت.

و ثانیا مذکور نشدن أمیر المؤمنین علیه السلام در چیزی از خطب حجّة الوداع افک صراح است،کما مرّ.

و ثالثا مأمور شدن آن جناب در حجّة الوداع بتبلیغ عام باین معنی که در خطبات مواقف و مشاعر حجّ جمیع امور شرعیّه را إبلاغ فرماید؛ممنوعست بلکه فسادش أظهر من الشّمس و أبین من الأمس ست،چه خطبات مذکوره هرگز مشتمل بر جملۀ احکامی که من أوّل البعثة إلی حین هذا الحجّ نازل شده نیست،کما لا یخفی علی من راجع إلیها.

و رابعا اگر این معنی تسلیم هم کرده شود پس دلیل نیست برینکه آنچه آن جناب من بعد بأمر إلهی تبلیغ فرماید از دین مأمور بالتّبلیغ خارج باشد،و این کلامیست که صاحب أدنی شعور و تدیّن هم متفوّه بآن نخواهد شد،لیکن ابن تیمیّه چون در داء عضال بغض آل رسول متعال علیه و آله آلاف السّلام ما اتّصل النّهر باللّیال مبتلاست نزد او اخراج حدیث غدیر و حدیث ثقلین از دین مأمور بالتّبلیغ بلکه از أصل

ص: 457

دین چیزی نیست.

خامسا زعم مذکور نشدن حدیث غدیر در حجّة الوداع از أوضح أباطیلست و درین باب مراجعت بروایات محدثین عظام و افادات علمای عالیمقام که سابقا در مجلّد حدیث غدیر بتفصیل گذشته کافی و وافیست.

سادسا زعم ذکر نکردن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و اله و سلّم حدیث ثقلین را در حجّة الوداع جهل قبیح یا تجاهل فضیحست،زیرا که سابقا دانستی که آن جناب صلّی اللّه علیه و اله و سلّم آن را در خطبۀ عرفۀ همین حجّة الوداع ارشاد کرده و در روز غدیر خمّ مکرّر آن را با دیگر ارشادات بیان فرموده،و اگر چه ارشاد فرمودن آن جناب حدیث ثقلین را در حجّة الوداع روز عرفه سابقا از حدیث صحیح ترمذی دانستی؛لیکن اینجا تمام خطبه آن جناب که مشتمل برین حدیث شریفست باید شنید.

خطبۀ حضرت رسالتمآب صلی اللّه علیه و آله روز عرفه در حجة الوداع که مشتمل بر حدیث ثقلین است بنقل از«المقدالفرید»ابن عبد ربه قرطبی

أبو عمر أحمد بن محمد بن عبد ربّه قرطبی در کتاب«العقد الفرید»گفته:

خطبة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم فی حجة الوداع

إنّ الحمد للّه،نحمده و نستغفره و نتوب إلیه و نعوذ باللّه من شرور أنفسنا و من سیّئات أعمالنا،من یهد اللّه فلا مضلّ له و من یضلل فلا هادی له،و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له و أنّ محمّدا عبده و رسوله،اوصیکم عباد اللّه بتقوی اللّه،و أحثّکم علی طاعة اللّه و أستفتح بالّذی هو خیر.

أمّا بعد،أیّها النّاس!اسمعوا متی ابیّن لکم فإنّی لا أدری لعلّی لا ألقاکم بعد عامی هذا فی موقفی هذا أیّها النّاس!إنّ دماءکم و أموالکم علیکم حرام إلی أن تلقوا ربّکم کحرمة یومکم هذا فی شهرکم هذا فی بلدکم هذا،ألا هل بلّغت؟اللّهمّ اشهد!فمن کان عنده أمانة فلیؤدّها إلی الّذی ائتمنه علیها و إنّ ربا الجاهلیة موضوع.و إنّ أول ربا أبدا به ربا عمی العبّاس بن عبد المطلب،و إنّ دماء الجاهلیّة موضوعة و إنّ أوّل دم أبدأ به دم عامر بن ربیعة بن الحرث بن عبد المطلب،و إنّ مآثر الجاهلیّة موضوعة غیر السّدانة و السّقایة،و العمد قود و شبه العمد ما قتل بالعصا و الحجر ففیه مائة بعیر فمن زاد فهو من أهل الجاهلیّة.

أیّها النّاس!إنّ الشّیطان قد یئس أن یعبد فی أرضکم هذه و لکنّه رضی أن یطاع فیما

ص: 458

سوی ذلک ممّا تحقرون من أعمالکم.

أیّها النّاس!إنّما النّسیء زیادة فی الکفر یضلّ به الّذین کفروا یحلّونه عاما و یحرّمونه عاما لیواطئوا عدّة ما حرّم اللّه،و إنّ الزّمان قد استدار کهیئته یوم خلق اللّه السموات و الأرض،و إنّ عدة الشّهور عند اللّه اثنا عشر شهرا فی کتاب اللّه یوم خلق اللّه السّموات و الأرض منها أربعة حرم ثلاثة متوالیات و واحد فرد:ذو القعدة و ذو الحجّة و المحرّم و رجب الّذی بین جمادی و شعبان.ألا هل بلّغت؟اللّهمّ اشهد! أیّها النّاس!إنّ لنسائکم علیکم حقّا،و إنّ لکم علیهنّ حقا:لکم علیهنّ ألاّ یوطئن فرشکم غیرکم و لا یدخلن أحدا تکرهونه بیوتکم إلاّ باذنکم و لا یأتین بفاحشة فإن فعلن فانّ اللّه قد أذن لکم أن تعضلوهنّ و تهجروهنّ فی المضاجع و تضربوهنّ ضربا غیر مبرّح،فان انتهین و أطعنکم فعلیکم رزقهنّ و کسوتهن بالمعروف،و إنّما النّساء عندکم عوار لا یملکن لأنفسهنّ شیئا،أخذتموهنّ بأمانة اللّه و استحللتم فروجهنّ بکلمة اللّه فاتّقوا اللّه فی النّساء و استوصوا بهنّ خیرا.

أیّها النّاس!إنّما المؤمنون إخوة فلا یحلّ لامرئ مال أخیه إلاّ عن طیب نفسه،ألا هل بلغت؟اللّهم اشهد!فلا ترجعوا بعدی کفّارا یضرب بعضکم أعناق بعض فإنّی قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لم(لن.ظ)تضلّوا کتاب اللّه و أهل بیتی،ألا هل بلّغت!اللّهمّ اشهد! أیّها النّاس!إنّ ربّکم واحد و إنّ أباکم واحد،کلّکم لآدم و آدم من تراب، أکرمکم عند اللّه أتقاکم،لیس لعربیّ علی عجمیّ فضل إلاّ بالتّقوی،ألا هل بلّغت؟قالوا:

نعم!قال:فلیبلّغ الشّاهد منکم الغائب.

أیّها النّاس!إنّ اللّه قسّم لکلّ وارث نصیبه من المیراث و لا یجوز لوارث وصیّة فی أکثر من الثّلث،و الولد للفراش و للعاهر الحجر،من دعا إلی غیر أبیه أو تولّی إلی غیر موالیه فعلیه لعنة اللّه و الملائکة و النّاس اجمعین،لا یقبل اللّه منه صرفا و لا عدلا،و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته].

و علاوه برین از دیگر روایات نیز واضح می شود که آن جناب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این حدیث

ص: 459

شریف را در حجّة الوداع ارشاد فرموده.

نقل کلمات جمعی از اکابر اهلسنت که حدیث ثقلین را از خطبه حجة الوداع دانسته اند

نور الدین سمهودی در«جواهر العقدین»کما سمعت سابقا در ذکر طرق حدیث ثقلین گفته:[و أخرجه حافظ أبو محمّد عبد العزیز بن الأخضر فی«معالم العترة النبویّة»و فیه أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال ذلک فی حجّة الوداع]إلخ.

و جمال الدین محمد بن یوسف زرندی در«نظم درر السّمطین»کما مضی گفته:

[روی زید بن أرقم رضی اللّه عنه قال: اقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم حجّة الوداع فقال:إنّی فرطکم علی الحوض و إنّکم تبعی و إنّکم توشکون أن تردوا علیّ الحوض فأسئلکم عن ثقلیّ کیف خلفتمونی فیهما]إلخ.

و این روایت را سمهودی در«جواهر العقدین»و محمود بن محمّد قادری شیخانی در«صراط سوی»نیز آورده اند،کما مضی سابقا،و از روایات دیگر ماضیه فیما سلف هم این معنی واضح و لائحست و أکابر علمای أعلام سنّیّه نیز معترف اند به اینکه آن جناب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این حدیث شریف را در حجّة الوداع ارشاد فرموده،چنانچه نور الدّین سمهودی در «جواهر العقدین»در بیان تنبیهاتی که آن را بعد سیاق طرق حدیث ثقلین آورده گفته:

[خامسها:قد تضمّنت الأحادیث المتقدّمة الحثّ البلیغ علی التّمسّک بأهل البیت النّبویّ و حفظهم و احترامهم و الوصیّة بهم لقیامه صلّی اللّه علیه و سلّم بذلک خطیبا یوم غدیر خمّ،کما فی أکثر الرّوایات المتقدّمة مع ذکره لذلک فی خطبته یوم عرفة علی ناقته،کما فی روایة التّرمذی عن جابر و فی خطبته لمّا قام خطیبا بعد انصرافه من حصار الطائف،کما فی روایة عبد الرّحمن بن عوف رضی اللّه عنه و فی مرضه الّذی قبض فیه و قد امتلأت الحجرة من أصحابه کما سبق فی روایة لامّ سلمة].

و ابن حجر مکی در«صواعق محرقه»بعد ذکر حدیث ثقلین از أحمد،کما علمت سابقا گفته:[و فی روایة أنّ ذلک کان فی حجّة الوداع].

و نیز ابن حجر در«صواعق»گفته:[ثمّ اعلم أنّ لحدیث التّمسّک بذلک طرقا کثیرة وردت عن نیّف و عشرین صحابیّا و مرّ له طرق مبسوطة فی حادی عشر الشّبه، و فی بعض تلک الطرق أنّه قال ذلک بحجّة الوداع بعرفة،و فی اخری أنّه قاله بالمدینة

ص: 460

فی مرضه و قد امتلأت الحجرة بأصحابه،و فی اخری أنّه قال ذلک بغدیر خمّ،و فی اخری أنّه قال لمّا قاله خطیبا بعد انصرافه من الطائف کما مرّ،و لا تنافی إذ لا مانع من أنّه کرّر علیهم ذلک فی تلک المواطن و غیرها اهتماما بشأن الکتاب العزیز و العترة الطّاهرة].

و محمود بن محمد شیخانی قادری در«صراط سوی»کما مرّ بعد ذکر حدیث ثقلین بروایت أبو سعید خدری گفته:[قالوا إنّه قال ذلک فی حجّة الوداع].

و محمد معین سندی نیز در«دراسات اللّبیب»کما عرفت ارشاد فرمودن آن جناب این حدیث شریف را در حجّة الوداع ببیان أنیق ثابت نموده.

چهارم-در بیان حذف و اسقاطی که ابن تیمیه در این حدیث از صحیح مسلم نموده

چهارم آنکه درین کلام مختلّ النّظام حدیث ثقلین را که در«صحیح مسلم» مخرج ست بحذف و اسقاط آورده مسلک تغییر و اختباط سپرده،و ظاهرست که خود این حدیث-کما دریت سابقا-به نهجی که در«صحیح مسلم»است دستخوش تحریف حضرت زید بن أرقم می باشد،لیکن ابن تیمیّه بایراد آن علی الوجه المذکورهم راضی نشده بمزید ظلم و جور آن را از ناقص أنقص و از مبتر أبتر نموده،و اللّه یجازیه عنّا و عن سائر المؤمنین شرّ الجزاء،و یریه ما یخزیه و هو لأجله کفاء.

پنجم-در بیان اینکه ابن تیمیه مسلم را در نفل حدیث متفرد دانسته و عدم ذکر بخاری آن را دلیل بروهن حدیث دانسته

پنجم آنکه درین مقال ضلالت اشتمال؛ذکر تفرّد مسلم بحدیث ثقلین و عدم روایت بخاری آن را ذکر کرده بگمان اینکه وهنی درین حدیث بوجه إعراض بخاری از آن بمعرض إظهار رساند،و ندانسته که نزد أرباب دیانت روایت نکردن بخاری مثل این حدیث متواتر را از معایب شنیعه و مثالب فظیعۀ اوست نه آنکه إعراض او موجب لحوق وهنی باین حدیث شریف باشد،و ظاهرست-و لا کظهور النّار علی العلم -که اگر حدیث ثقلین را بخاری و مسلم هر دو روایت نمی کردند بلکه بمزید ناصبیّت قدح و جرح هم در آن آغاز می نهادند حرفشان بعد روایت و إثبات آن همه أعاظم متقدّمین أحبار و أفاخم مسندین کبار که نبذی از أسمایشان سابقا شنیدی؛کی قابل التفات می شد؟!و للّه الحمد که سابقا از تنصیصات مکرّره و تصریحات محرّرۀ حاکم نیسابوری در کتاب«المستدرک علی الصّحیحین»دانستی که قطع نظر از سیاق مخرج در«صحیح مسلم»،حدیث ثقلین بألفاظ عدیدۀ و طرق سدیده دیگر بحسب شرط

ص: 461

بخاری و مسلم صحیح شده و این هر دو بزرک بوجه زیغ مشوم خود از روایت و اخراج آن محروم مانده اند.

روایت نکردن بخاری فضائل اهلبیت را و سبب مؤخر بودن صحیح مسلم از

صحیح بخاری

بالجمله،نزد ارباب نصفت،إعراض بخاری از اخراج حدیث ثقلین عموما و بسیاق مسلم خصوصا خیانتیست عظیم و خبانتیست فخیم،بار الها!مگر اینکه إعراض بخاری از اخراج خصوص سیاق مسلم توجیه کرده شود به اینکه چون سیاق مذکور از تحریف زید بن أرقم سالم نیست و کلام خودش مشتمل بر بیان ابتلاء او بکبر سنّ و قدم عهد و نسیان در أوّل روایت شاهد آنست؛لهذا حضرت بخاری بمزید احتیاط-تحرّجا من أن یروی حدیثا محرّفا-ترک آن فرموده!لیکن مظنون نیست که حضرات أهل سنّت که دلدادۀ أمثال زید بن أرقم از صحابۀ کرام می باشند برین توجیه بمقابلۀ أهل حقّ اقدام نمایند مگر با وصف تسلیم این توجیه نیز وجهی برای إعراض از ألفاظ و طرقی که حاکم نیسابوری آن را در کتاب«المستدرک»آورده و صحّت آن بر شرط بخاری و نیز مسلم واضح و عیان کرده جز کتمان حقّ و إلطاط صدق بدست نمی رسد،و ازینجا و أمثال آن می توان دانست که بیچاره مسلم گاه گاهی لب باظهار طرف من الحقّ می گشاید و درین گونه أحادیث مثل بخاری إعراض کلّی نمی نماید و همین ست سبب در این که مرتبۀ کتابش نزد متعصّبین أهل سنّت بمرتبۀ کتاب بخاری نمی رسد!

ششم-در جواب اینکه جمله«و انهما لن یفترفا»را صرفا بترمذی نسبت داده

ششم آنکه درین کلام تخرّص انضمام مثل کلام سابق الذّکر روایت کردن جملۀ و

«إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» را صرف بترمذی نسبت کرده و کمال بطلان و فساد و هوان آن عنقریب دانستی و دریافتی که قبل از ترمذی و بعد ازو بسیاری از مسندین حفّاظ و محدّثین أیقاظ که جملۀ روایات أخبار و نقدۀ أحادیث و آثاراند و مؤلّفین مشاهیر صحاح کبار و دیگر مصنّفین کتب و أسفار می باشند بروایت آن احراز شرف نموده اند،پس نسبت روایت این جمله بمحض ترمذی ناشی از قلّت اطلاعست یا منبعث از سجیّۀ نا مرضیۀ تزویر و خداع.

هفتم-در جواب اینکه جمله مذکوره را مطعون حفاظ وانموده،و روایت نمودن اکابر اهلسنت جملة مذکوره را در صحاح معتبره

هفتم آنکه درین گفتار ناهنجار نیز جمله«

و إنّهما لن یفترقا »را مطعون

ص: 462

وانموده بادّعای باطل طعن کردن غیر واحد از حفّاظ در آن و گفتنشان که این جمله از حدیث نیست زبان کذب ترجمان آلوده،و چنانچه عنقریب بحمد اللّه تعالی دانستی که نسبت طعن درین جمله بغیر واحد از أهل علم که در کلام سابق ابن تیمیّه متفوّه بآن شده کذب محض ست.همچنین نسبت طعن این جمله بغیر واحد من الحفّاظ که أخصّ از آنست نیز افک صریح و زور قبیح می باشد،و درین جا نیز ابن تیمیّه نتوانسته که اسمی از أسماء غیر واحد من الحفّاظ که حسب مزعومش طاعن درین جمله می باشند بر زبان خلاعت اقتران آرد همانا،بإجمال صریح الإخلال بیّن الافتعال کار بند شده عرضۀ تندید و تعییر هر متتبّع خبیر گردیده است،و اگر چه کمال صحّت این جملۀ حقّه درین حدیث شریف بر ناظر روایات و افادات أفاخم علمای متقدّمین و متأخّرین که نصوص عباراتشان سابقا شنیدی و نبذی از وجوه صحّت که مستفاد از آن می شود بجواب کلام صفاقت انضمام ابن الجوزی دیدی،واضح و ظاهرست،و عنقریب در ردّ کلام ماضی ابن تیمیّه نیز بوجازت تمام تنبیه بر نهایت صحّت و تحقّق آن شده؛لیکن درین مقام هم حرفی چند متعلّق بثبوت و قطعیّت آن باید شنید.

پس باید دانست که این جمله را بضمن حدیث زید بن أرقم حافظ أبو عوانة اسفراینی در کتاب«المسند الصّحیح»اخراج کرده،کما سمعت سابقا،و علاوه برینکه مجرّد اخراج أبو عوانه آن را در کتاب صحیح خود مثبت صحّت آنست کما عرفت ازین جهت که کتابش از جملۀ مستخرجات«صحیح مسلم»ست نیز صحّت آن واضح و آشکارست،زیرا که أصحاب مستخرجات بر أحادیث صحیحه اقتصار ورزیده اند و زیادت در صحیح بر صحیحین بمجرّد وجود آن در مستخرجات معلوم می شود،کما مرّ سابقا عن«تدریب السّیوطی».

و ابن الصلاح در«علوم الحدیث»گفته:[ثمّ إنّ الزّیادة فی الصّحیح علی ما فی الکتابین یتلقّاها طالبها ممّا اشتمل علیه أحد المصنّفات المعتمدة المشتهرة لأئمّة الحدیث کأبی داود السّجستانی و أبی عیسی التّرمذی و أبی عبد الرّحمن النّسائی و أبی بکر بن خزیمة و أبی الحسن الدّار قطنی و غیرهم منصوصا علی صحّته فیها،و لا یکفی

ص: 463

فی ذلک مجرّد کونه موجودا فی کتاب أبی داود و کتاب التّرمذی و کتاب النّسائی و سائر من جمع فی کتابه بین الصّحیح و غیره و یکفی مجرّد کونه موجودا فی کتب من اشترط منهم الصّحیح فیما جمعه ککتاب ابن خزیمة،و کذلک ما یوجد فی الکتب المخرجة علی کتاب البخاری و کتاب مسلم ککتاب أبی عوانة الإسفرائینی و کتاب أبی بکر الإسماعیلی و کتاب أبی بکر البرقانی و غیرها من تتمة لمحذوف أو زیادة شرح فی کثیر من أحادیث الصّحیحین،و کثیر من هذا موجود فی«الجمع بین الصّحیحین» لأبی عبد اللّه الحمیدی].

و نیز ابن الصلاح در«علوم الحدیث»گفته:[ثمّ إنّ التّخاریج المذکورة علی الکتابین یستفاد منها فائدتان:إحداهما علوّ الإسناد،و الثّانیة الزّیادة فی قدر الصّحیح لما یقع فیها من ألفاظ زائدة و تتمّات فی بعض الأحادیث تثبت صحّتها بهذه التّخاریج لأنّها واردة بالأسانید الثّابتة فی الصّحیحین أو أحدهما و خارجة من ذلک المخرج الثّابت،و اللّه أعلم].

و زین الدین عراقی در«شرح ألفیّة الحدیث»گفته:[و یؤخذ الصّحیح أیضا من المصنّفات المختصّة بجمع الصّحیح فقط،کصحیح أبی بکر محمّد بن إسحاق بن خزیمة و صحیح أبی حاتم محمّد بن حبان البستی المسمّی بالتّقاسیم و الأنواع و کتاب المستدرک علی الصّحیحین لأبی عبد اللّه الحاکم و کذلک ما یوجد فی المستخرجات علی الصّحیحین من زیادة او تتمّة لمحذوف فهو محکوم بصحته کما سیأتی فی بابه].

ازین عبارات بکمال وضوح واضح گردید که آنچه در مستخرجات از أحادیث و زیادات أحادیث می باشد محکوم بصحّت ست و از فوائد و مستخرجات ست اینکه آنچه ألفاظ زائده و تتمّات بعض أحادیث زائد از صحیحین در آن یافته شود حکم بصحّت آن کرده آید زیرا که آن ألفاظ و تتمّات بأسانید ثابته در«صحیحین»أو أحدهما وارد و ازین مخرج ثابت خارجست.

پس بحمد اللّه تعالی ظاهر گردید که جملۀ

«و إنّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض» که أبو عوانه آن را در کتاب خود بضمن حدیث ثقلین آورده بلا ریب صحیحست

ص: 464

و باسناد ثابت در«صحیح مسلم»وارد و از آن مخرج ثابت خارج.

پس تسلیم ابن تیمیه صحّت حدیث ثقلین را به قدری که در مسلمست و عدول از قبول صحّت جملۀ مذکوره یقینا ناشی از جهل و عدوان و مصادم و مخالف افادات مبرمۀ أساطین أعیان خواهد بود،و علاوه برین چون إمام المحدّثین سنّیّه أبو عبد اللّه الحاکم النّیسابوری در کتاب«المستدرک علی الصّحیحین»روایات این حدیث شریف را که مشتمل برین جمله است«صحیح الإسناد علی شرط الشیخین»فرموده،و«مستدرک» چنانچه در عبارت«شرح ألفیّة الحدیث»دیدی از کتبی ست که زیادت بر«صحیحین»از آن مأخوذ می شود.

پس نزد أرباب انصاف در صحّت این جمله شکّی و ریبی نماند و ظاهر گردید که این جمله در صحّت مثل احادیثی ست که بخاری و مسلم هر دو بر اخراج آن اتّفاق کرده باشند.

و چون محمد بن طاهر مقدسی که از أکابر حفّاظ مشاهیر و أعاظم أثبات نحاریر سنّیّه است و سابقا شطری از مآثر و مفاخر او بنابر نقل محقّقین قوم شنیدی قائل می باشد بقطعیّت صدور آنچه بر شرط شیخین باشد اگر چه خود شیخین اخراج آن نکرده باشند-کما فی«التّدریب»للسّیوطی-پس قطعیّت صدور این جمله هم بنابر افادۀ چنین حافظ جلیل الشّأن و جهبذ رفیع المکان محقّق خواهد بود.

و گذشته ازین اگر دعوی تواتر این جمله در حدیث ثقلین کرده شود بجاست، زیرا که در ما سلف از روایت استشهاد جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام که حافظ ابن عقده آن را«در کتاب الموالاة»اخراج کرده و حافظ سخاوی و علامۀ سمهودی و فاضل أحمد بن الفضل مکّی و غیرهم آن را در کتب خود آورده اند دانستی که این جمله را درین حدیث هفده نفر از صحابه روایت نموده اند و جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام هم تصدیق مقالشان فرموده و شهادت بصحّت بیانشان داده،و این عدد در حدیث بلا شبهه عدد تواترست بلکه أضعاف آن می باشد،زیرا که ابن حجر مکّی در«صواعق»حدیث صلاة أبی بکر را بزعم ورود آن بروایت هشت نفر از صحابه متواتر دانسته و حافظ

ص: 465

ابن حزم در«محلّی»حکم منع بیع ماء را که از چهار صحابی منقولست نقل تواتر گفته و مخالفت آن را حلال ندانسته.

پس بعد درک این دو افاده در تواتر جملۀ عدم افتراق ثقلین کدام محلّ ارتیاب است؟!و از همین جاست که علاّمۀ مقبلی در ملحقات«أبحاث مسدّده»-کما علمت سابقا- بعد ذکر حدیث ثقلین بلفظی که مشتمل برین جمله است متواتر بودن آن افاده فرموده.

هشتم-در بیان تحیر ابن تیمیه و جازم نبودن او بروایت صحیح مسلم

هشتم آنکه ابن تیمیّه درین کلام ضلالت انتظام بقول خود[و الحدیث الّذی فی«صحیح مسلم»إذا کان النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم قد قاله فلیس فیه إلاّ الوصیّة باتّباع کتاب اللّه و هذا أمر قد تقدّمت الوصیّة به فی حجّة الوداع قبل ذلک]ظاهر نموده که هنوز او در کشاکش تحیّر و التباس ناشی از وسواس خنّاس مبتلاست،و بثبوت حدیث ثقلین به نهجی که در«صحیح مسلم»موجودست نیز جازم نیست و بجمله شرطیّۀ«إذا کان النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم قد قاله»سالک مسلک شکّ و ارتیاب می باشد،و این معنی مخبر از کمال مجانبت اذعان و نهایت مباعدت از ایقانست و کاشف ست ازین که او هرگز بدل راضی نیست که این حدیث شریف أصلا ثابت شود،و لیکن بمفاد آیۀ وافی هدایۀ

«یریدون أن یطفئوا نور اللّه بأفواههم و یأبی اللّه إلاّ أن یتمّ نوره و لو کره الکافرون» سعی او و أمثال او بلا ریب در ضلال ست و جهد و اجهادشان مورث وزر و وبال و جالب نقمت و نکال، و هم یجادلون فی اللّه و هو شدید المحال.

نهم-در جواب کلام دیگر ابن تیمیه گفته که بر فرض وجود جملۀ شریفه در حدیث مروی در صحیح مسلم،باز مقصود آنحضرت چیزی سوای وصیت باتباع کتاب اللّه نیست

نهم آنکه درین مقال حروریّت اشتمال در باب حدیث ثقلین مروی«صحیح مسلم»بر فرض این معنی که آن جناب صلی اللّه علیه و سلّم آن را فرموده باشد متفوّه شده که در آن جز وصیّت باتّباع کتاب اللّه چیزی نیست،و این أمر یعنی اتّباع کتاب اللّه أمریست که وصیّت بآن در حجّة الوداع قبل ازین متقدّم شده و این تفوّه ابن تیمیّه سراسر خطاست زیرا که نبودن چیزی در حدیث«صحیح مسلم»سوای وصیت باتّباع کتاب اللّه صراحة مخالف فهم أعلام علمای و محقّقین فخام سنّیّه است و هرگز مسلّم نیست،و قد مرّت عباراتهم فیما سبق،و الحمد للّه.و آنفا از تحقیق أنیق محمّد معین سندی در«دراسات اللّبیب» دانستی که این محقّق در تبیین ما یستفاد من حدیث صحیح مسلم در باب عطف قول

ص: 466

آن جناب«و أهل بیتی»دو احتمال ذکر نموده و بنابر یک احتمال دلالت این حدیث بر مراد بودن تمسّک بأهلبیت علیهم السلام مثل تمسّک بکتاب اللّه به بیان رشیق واضح فرموده،و بنابر احتمال دیگر در عطف و«أهل بیتی»که آن را بر احتمال أوّل ترجیح داده مصرّح بودن أمر بتمسّک اهل بیت علیهم السلام درین حدیث افاده کرده،و این همه در صورتیست که بر محض ألفاظ روایت«صحیح مسلم»جمود کرده آید و از ألفاظ روایات دیگر این حدیث شریف بالمرّه قطع نظر کرده شود و إلاّ بأدنی التفاتی بدیگر روایات معروفۀ حدیث ثقلین بمفاد قضیۀ مسلّمه«الحدیث یفسّر بعضه بعضا»قطع حاصل می شود بدلالت حدیث«صحیح مسلم»بر أمر تمسّک بأهلبیت علیهم السّلام،و قد أشار إلی ذلک المحقّق المذکور بأوضح بیان،فراجعه تعرف الحقّ بالعیان.

اما زعم ابن تیمیه که اتّباع کتاب اللّه أمریست که وصیّت بآن در حجّة الوداع قبل ازین متقدّم شده،پس از بیان سابق بحمد اللّه تعالی کالشّمس فی کبد السّماء دانستی که در حجّة الوداع تنها أمر باتّباع کتاب اللّه نشده،بلکه آن جناب صلی اللّه علیه و سلّم در موقف عرفه و غیر آن هر جا که أمر أخذ و اتّباع بکتاب اللّه فرموده أمر أخذ و اتّباع اهل بیت علیهم السلام هم بآن مقرون نموده،و چگونه آن جناب امر تمسّک بمحض کتاب اللّه می فرمود حال آنکه عدم افتراق ثقلین بنصّ خود آن جناب ثابت و محقّق ست،حتّی یردا علیه الحوض،و ذلک من الظّهور بحیث لا یحتاج إلی الإمعان و الخوض.

دهم-در جواب کلام جسارت و خلاعت انضمام ابن تیمیه که درباره جمله مذکوره سخن رانده که آنحضرت امر به پیروی از عترت نفرموده

دهم آنکه ابن تیمیّه در این کلام جسارت و خلاعت انضمام گفته که[و هو لم یأمر باتّباع العترة و لکن

قال: أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، و تذکیر الامّة یقتضی أن یذکروا ما تقدّم الأمر به قبل ذلک من إعطائهم حقوقهم و الامتناع من ظلمهم،و هذا أمر قد تقدّم بیانه قبل غدیر خمّ فعلم أنّه لم یکن فی إمامته].

و این تفوه اخرای ابن تیمیّه جالب نهایت ملام أرباب احلامست،زیرا که:

اولا زعم این معنی که جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم مطلقا أمر باتّباع عترت خود نفرموده یا در خصوص حدیث ثقلین باین معنی ارشاد نکرده؛نه بحدّی باطل است که محتاج توضیح و تصریح بوده باشد،و مرّة بعد مرّة و کرّة بعد کرّة از بیانات سابقه این مطلب

ص: 467

بحدّ قطعیّت و حتمیّت و بتّیّت و جزمیّت رسیده محض مراجعه بآن بس ست،و در خصوص حدیث«صحیح مسلم»هم این گمان باطل راست نمی آید و درست نمی نشیند زیرا که اگر چه روایت مسلم-کما أشرنا إلیه سابقا-سالم از تحریف و اسقاط نیست؛ لیکن بحمد اللّه تعالی سیاق موجود آن هم برای إثبات وجوب و اتّباع و تمسّک عترت طاهره و استیصال شافۀ زراقۀ حائدۀ حائره کافی و وافی ست،کما دریت؛و أمّا غیرها من روایات حدیث الثّقلین فأمرها أوضح و أصرح من أن یبان و قد رأیتها کملا فیما سبق بعون اللّه المنّان.

و باید دانست که اگر در روایت«صحیح مسلم»جز قول آن جناب:

إنّی تارک فیکم ثقلین ؛چیزی دیگر نمی بود باز هم این حدیث مثبت وجوب تمسّک و اتّباع اهل بیت علیهم السلام مثل وجوب تمسّک و اتّباع کتاب اللّه می بود،زیرا که از افادات علمای محقّقین سنّیّه بوضوح می رسد که از جملۀ وجوه تسمیۀ کتاب و اهل بیت علیهم السلام به ثقلین این ست که أخذ و عمل باین هر دو ثقیل ست،چنانچه علاّمۀ أزهری«در تهذیب اللّغة»-علی ما نقل عنه محمّد بن مکرم الأنصاری فی«لسان العرب»-گفته:[قال ثعلب:

سمیّا ثقلین لأنّ الأخذ بهما ثقیل و العمل بهما ثقیل].

و ابن اثیر در«نهایه»گفته:[سمّاهما ثقلین لأنّ الأخذ بهما و العمل بهما ثقیل].

و سخاوی در«استجلاب ارتقاء الغرف»گفته:[إنّما سمّاهما بذلک إعظاما لقدرهما و تفخیما لشانهما فإنّه یقال لکلّ شیء خطیر نفیس:ثقل،و أیضا فلأنّ الأخذ بهما و العمل بهما ثقیل و منه قوله تعالی: سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً ،أی له وزن و قدر او لأنّه لا یؤدّی إلاّ بتکلیف ما یثقل].

و علی قادری در«مرقاة-شرح مشکاة»گفته:[و فی«شرح السّنّة»:

سمّاهما ثقلین لأنّ الأخذ و العمل بهما ثقیل].

در عبارات دیگر علمای کبار نیز این وجه مذکورست و بنا بر این معنی قول آن جناب چنین خواهد بود که بتحقیق که من گذارنده ام در شما دو چیزی که أخذ و عمل بر آن دو چیز ثقیل ست،و پر ظاهرست که این معنی صراحة مفید حکم أخذ و عمل بهر دو چیزست نه یکی،و ذلک ظاهر کلّ الظّهور،و لکن مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ .

ص: 468

و ثانیا إظهار ابن تیمیّه این معنی را که قول آن جناب

«اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی» متعلّق بتذکیر اتّباع و تمسّک اهل بیت علیهم السلام نیست؛تخدیع و تزویر بحتست، بر ألباب عقول واضح و مستبین ست که عمدۀ مقصود آن جناب ازین کلام هدایت التیام خود که بمزید اهتمام و غایت إعلام هر خاص و عام سه بار آن را ارشاد فرموده:تذکیر أمر اتّباع و تمسّک ست،و علماء کبار سنّیّه نیز مظهر این مقصود محمود می باشند، چنانچه علاّمۀ زرقانی در«شرح مواهب لدنیّه»بشرح حدیث«صحیح مسلم»در شرح جملۀ

اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی گفته:[قال الحکیم التّرمذیّ:حضّ التّمسّک بهم لأنّ الأمر لهم معاینة،فهم أبعد عن المحنة]إلخ.

و مولوی مبین در«وسیلة النّجاة»بعد ذکر ترجمۀ

اذکّرکم اللّه از حدیث «صحیح مسلم»کما سمعت گفته:[یعنی از خدا بترسید و حقوق ایشان نگاهدارید و طاعت و محبّت ایشان را شعار و دثار خود سازید،چنانچه امتثال بأحکام کتاب اللّه از فرض ست همچنین اطاعت و انقیاد أوامر أهل بیت بجوارح و أرکان و محبّت و عقیدت و مودّت و رسوخیّت بایشان به قلب و جنان واجب و فرض ست]انتهی.

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در«سراج وهّاج»بشرح حدیث«صحیح مسلم»گفته:[و الأخذ بکتاب اللّه أن یتلوه آناء اللّیل و النّهار و یعمل بما فیه من الحلال و الحرام و غیرهما ممّا اشتمل علیه و لا یتّخذه مهجورا،و الذّکری فی أهل البیت أن یعرف فضلهم و یخدمهم بما یصل إلیه یده و یجتنب أذاهم و حطّهم و یقتدی بهم فیما یوافق الکتاب و السّنّة و یوقّرهم و یعزّزهم لا سیّما العلماء الصّلحاء منهم فإنّهم بضعة الرّسول و مضغة البتول و أحبّاء اللّه و أبناء رسوله صلی اللّه علیه و سلّم].

و نیز در آن گفته:[و مسئلة تحریم الزّکوة علی أهل البیت لها موضع غیر هذا الموضع،و المقصود هنا بیان فضیلتهم و أنّهم قسیم کتاب اللّه فی التّعظیم و الإکرام و فی التّسمیة بالثّقل و أنّه لا بدّ من الأخذ بهما فإنّهما لا یفترقان حتّی یردا علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم الحوض].

و محمد معین سندی در«دراسات اللّبیب»کما دریت آنفا گفته:[فحملنا

ص: 469

قوله اذکّرکم اللّه علی مبالغة التّثلیث فیه علی التّذکیر بالتّمسّک بهم و الرّدع عن عدم الاعتداد بأقوالهم و أعمالهم و أحوالهم و فتیاهم و عدم الأخذ بمذهبهم].

و ثالثا زعم عدم تقدّم أمر آن جناب باتّباع اهل بیت علیهم السلام که از لحن قولش معلوم می شود از أبین أباطیل و ترّهات ست،کما مرّ غیر مرّة،و این همان مزعوم باطل اوست که بسبب ضربان عرق مروق و حروریّت و ثوران مادّۀ خروج و ناصبیّت بار بار مرّة بالتّصریح و اخری بالتّلویح زبان خباثت ترجمان بآن می آلاید و أبواب عقوبات نظویّه جحیمیّه بهر خویش می گشاید.

و رابعا زعم داخل نبودن وجوب اتّباع در حقوق أهل بیت علیهم السلام و شمار نکردن مخالفت این حضرات در ظلمشان،کما هو واضح من کلامه؛ظلم عظیم و جور فخیم و عسف کبیر و حیف کثیرست،بلکه عند الإمعان هادم أساس ایمان و خارم بنیان ایقان می باشد.

و خامسا مقدّم شدن بیان اعطای حقوق اهل بیت علیهم السلام و امتناع از ظلمشان قبل غدیر خمّ هرگز مساسی ندارد با اینکه تذکیر واقع در حدیث«صحیح مسلم»یا أصل حدیث متعلّق بامامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و دیگر اهل بیت طاهرین سلام اللّه علیهم أجمعین نباشد،کما تفوّه به هذا النّاصب،و چون أمر بطاعت و اتّباع و تمسّک و أخذ بأهلبیت علیهم السلام در مواقع جلیلۀ متکثّره و مشاهد عظیمۀ متوفّره قبل غدیر خمّ و بعد آن از جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلّم ثابت ست؛پس آنچه در حدیث صحیح مسلم که مشتمل بر بیان واقعۀ روز غدیر خم ست نسبت بأهلبیت علیهم السلام وارد شده لا بدّ مقصود از آن ایجاب طاعت و افتراض اتّباع و تحتّم اذعان عصمت و لزوم انقیاد امامت آن حضرات خواهد بود،و هذا واضح عند أرباب الألباب و لو عمیت عنه أعین المنابذین النّصّاب.

و هر گاه بحمد اللّه تعالی نهایت سخف و هوان و رکاکت و بطلان کلمات ضلالت اقتران ابن تیمیّه معلن بالشّنآن بچشم حقیقت بین دیدی و بکمال فساد و اختلال و بوار و اضمحلال آن وارسیدی؛بر تو واضح گردید که هرگز شایان أهل ایمان نیست که در صحّت و ثبوت حدیث ثقلین هیچ خلجانی داشته باشند،چه جای آنکه-عیاذا باللّه-

ص: 470

مثل بخاری و ابن الجوزی و ابن تیمیه بطعن و قدح آن کلاّ یا جزءا متفوّه شوند و چگونه بر قدح أصل حدیث ثقلین سندا یا إنکار ثبوت جملۀ عدم افتراق و ما شابهها کذلک أدنی مسلمی اقدام کند،حال آنکه نواصب لئام که باتّفاق أهل اسلام محکوم بکفر می باشند نیز مجال این معنی ندارند و قصارای سعی نامشکور و حمادای جهد نامبرورشان- علی ما افاده مخاطبنا اللّبیب فی العبارة الماضیة من«التّحفة»-این ست که بزعم باطل خود بدلیل عقلی در صحّت این حدیث شریف کلامی آغاز نهاده داد جهل و سفاهت داده اند.

استدلال جاجظ معروف بحدیث ثقلین بر کمال افضلیت اهلبیت علیهم السلام و نقل کلام او از رساله«مدح اهل بیت»

و ازین جاست که قدوۀ نواصب أغثام و اسوۀ این زراقۀ طغام عمرو بن بحر البصری المعروف بالجاحظ با آن همه شدّت نصب و عدوان و کثرت بغی و طغیان که أنموذج آن در مجلّد حدیث غدیر و مجلّد حدیث منزلت دیدی؛در«رسالۀ مدح أهل البیت»علیهم السلام که حق سبحانه و تعالی إظهارا للحقّ و ارداء للباطل زبان قلمش در آن معترف بصواب فرموده؛بحدیث ثقلین استدلال بر کمال أفضلیّت أهل البیت علیهم السلام نموده بایراد لفظ أصرح و أوضح آن که مشتمل بر جملۀ عدم افتراق نیز می باشد در تسوید وجوه أهل إنکار و شقاق قصب استباق ربوده چنانچه در رسالۀ مذکوره گفته:

[اعلم أنّ اللّه تعالی لو أراد أن یسوّی بین بنی هاشم و بین النّاس لما أبان منهم ذوی القربی و لما قال: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ ،و قال تعالی: وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ ،و إذا کان لقومه فی ذلک ما لیس لغیرهم فکلّ من کان أقرب کان أرفع،و لو سوّاهم بالنّاس لما حرّم علیهم الصّدقة،و ما هذا التّحریم إلاّ لإکرامهم،و لذلک

قال للعبّاس حین طلب ولایة الصّدقات: لا اوّلیک غسالات خطایا النّاس و أوزارهم بل اوّلیک سقایة الحجّ(الحاجّ.ظ)و الإنفاق علی زوّار اللّه ،و لهذا کان رباه أوّل ربا وضع و دم ابن ربیعة بن الحارث أوّل دم هدر لأنّهما القدوة فی النّفس و المال،و لهذا

قال علیّ علی منبر الجماعة: نحن اهل بیت لا یقاس بنا أحد من النّاس،و صدق کرّم اللّه وجهه، کیف یقاس بقوم منهم رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم و الأطیبان علیّ و فاطمة و السّبطان الحسن

ص: 471

و الحسین و الشّهیدان أسد اللّه حمزة و ذو الجناحین جعفر و سیّد الوادی عبد المطلب و ساقی الحجیج العبّاس و النّجدة و الخیر فیهم و الأنصار أنصارهم و المهاجر من هاجر إلیهم و معهم،و الصّدّیق من صدّقهم،و الفاروق من فرّق بین الحقّ و الباطل فیهم، و الحواری حواریهم،و ذو الشّهادتین لأنّه شهد لهم،و لا خیر إلاّ فیهم و لهم و منهم و معهم.و

قال علیه السّلام: إنّی تارک فیکم الخلیفتین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی،نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

پس بعد ازین که جاحدی عنید و ملحدی مرید مثل جاحظ حدیث ثقلین را باین ألفاظ حتما و جزما کلام جناب سرور أنام علیه و آله آلاف التّحیّة و السّلام دانسته باشد و در رساله خود آن را استدلالا علی فضل أهل البیت علیهم السلام وارد نماید،باز در أصل حدیث،پی سپر وادی قدح و جرح گردیدن یا در ثبوت جملۀ«و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض»ریبی ورزیدن؛هرگز هرگز از هیچ مسلمی نخواهد آمد.

و نیز جاحظ در فصلی از کلام خود که مشتمل بر مدح قریش و بنی هاشمست و أبو إسحاق إبراهیم بن علی الحصری القیروانی المالکی در کتاب«زهر الآداب و ثمر الألباب»آن را وارد نموده؛إثبات حدیث ثقلین کرده،چنانچه گفته:[فالعرب کالبدن،و قریش روحها،و قریش روح،و بنو هاشم سرّها و لبّها،و موضع غایة الدّین و الدّنیا منها،و هاشم ملح الأرض،و زینة الدّنیا،و حیّ العالم،و السّنام الأضخم، و الکاهل الأعظم،و لباب کلّ جوهر کریم،و سرّ کل عنصر شریف،و الطینة البیضاء، و المغرس المبارک،و النّصاب الوثیق،و معدن الفهم،و ینبوع العلم،و ثهلان ذو الهضاب فی الحلم،و السّیف الحسام فی العزم،مع الأناة و الحزم،و الصّفح عن الجرم،و القصد بعد المعرفة،و الصّفح بعد المقدرة،و هم الانف المقدّم،و السّنام الأکرم،و کالماء الّذی لا ینجّسه شیء،و کالشّمس الّتی لا تخفی بکلّ مکان،و کالذّهب لا یعرف بالنّقصان، و کالنّجم للحیران،و البارد للظمآن؛و منهم الثقلان،و الأطیبان،و السّبطان، و الشّهیدان،و أسد اللّه،و ذو الجناحین،و ذو قرنیها،و سیّد الوادی،و ساقی الحجیج،

ص: 472

و حلیم البطحاء،و البحر و الحبر،و الأنصار أنصارهم،و المهاجرون من هاجر إلیهم أو معهم،و الصّدّیق من صدّقهم،و الفاروق من فرّق بین الحقّ و الباطل فیهم،و الحواری حواریهم،و ذو الشّهادتین لأنّه شهد لهم،و لا خیر إلاّ لهم أو فیهم أو معهم أو یضاف إلیهم؛ و کیف لا یکونون کذلک و منهم رسول ربّ العالمین و إمام الأولین و الآخرین و نجیب المرسلین و خاتم النّبیین الّذی لم یتم لنبیّ نبوّة إلاّ بعد التّصدیق به و البشارة بمجیئه،الّذی عمّ برسالته ما بین الخافقین و أظهره اللّه علی الدّین کلّه و لو کره المشرکون].

بالجمله،ازین مقام بر أرباب عقول و أحلام بصراحت تمام واضح و آشکار گردید که حضرت بخاری و ابن الجوزی و ابن تیمیه در باب حدیث ثقلین از نواصب أشقیا هم قدم بالاتر گذاشته أعلام مناصبت و محاربت اهل بیت علیهم السّلام افراشته اند،فلا جازاهم اللّه خیرا،و لا ردع عنهم ضیرا،حیث أخذوا فی الباطل یمینا و شمالا،و تاهوا فی تیهاء العدوان هیّما ضلاّلا،قد طعنوا فی مسالک العمی و الغیّ، و ترکوا مذهب الرّشد فلم یمیّزوا بین الحیّ و اللّیّ،ضربوا فی کلّ غمرة،و ما روافی کلّ حیرة،لم یحذروا بوائق النّقم،و نفروا عن وجه الصّواب مثل همل النّعم،عاندوا الحقّ و قد وضح جهارا،و راموا ستر عمود الصّباح بالرّاح و قد أسفر اسفارا،هجروا عزائم الایمان،و آثروا وتائر الطغیان،و اتّبعوا خطوات الشّیطان،فاستحقّوا سخطات الرّحمن،و نصبوا حبائل المکر و الخدیعه،و أتوا من الطامّات بکلّ خطّة شنیعة،قد نغلت منهم الولائج و الدّخائل،فعظمت منهم المکائد و الغوائل،و حین أوغلوا فی غلواء النّوازع و الهواجس،و أوجفوا فی نکباء الخوادع و الوساوس،أکثروا من ترّهات البسابس و برزوا فی النّطق بالأباطیل علی کلّ نافث و نابس،و عن قلیل یتبرّأ التّابع من المتبوع،و القائد عن المقود،و یتزیّل الجاحد الخدوع،عن المخلد إلی العنود،و عمّا قریب یلاقون جزاء ما سطرته أیدیهم فی الجحود من الهذر و المجون، فیومئذ لا ینفع الّذین ظلموا معذرتهم و لا هم یستعتبون.

قد تم بحمد اللّه الجزء الاول من مجلد حدیث الثقلین و یلیه إنشاء اللّه تعالی الجزء الثانی منه بعون اللّه و لطفه المبین،و آخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمین،و صلی اللّه علی خیر خلقه محمد و آله الطاهرین

ص: 473

جلد 20

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 20/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

دلالت حدیث ثقلین

سرآغاز

ص: 1

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الّذی جعلنا من المتمسّکین بالقرآن المجید و العترة الطّاهرة،و أیّدنا لدمغ رءوس أهل الباطل بالدّلائل المفحمة و الحجج القاهرة.و الصّلوة و السّلام علی سیّدنا أبی القاسم محمد المبعوث بالآیات الواضحة،و البیّنات الظّاهرة،و المرسل بالمعاجز المعجبة و الخرائج الباهرة،و علی آله الطّیّبین الطّاهرین المنوّهین المشبّهین بالنّجوم الزّاهرة الهادین المهدیّین الرّاشدین المرشدین لأهل الرّقیع و السّاهرة.

أما بعد،فهذا هو الجزء الثّانی من المجلّد الثّانی عشر من مجلّدات المنهج الثّانی لکتابی المسمّی ب«عبقات الانوار فی امامة الائمة الاطهار»قد نقضت فیه کلام«صاحب التحفة»الّذی لفّقه لإنکار دلالة حدیث الثقلین علی الامامة،و بیّنت فیه سقم کلماته و فساد جملاته اللاّتی تفوّه بها لجحد حقوق أهل الزّعامة،و اللّه ولّی التّوفیق بالنّصرة و الکرامة و من عنده الثّبات علی الحقّ و الاستقامة.و ها أنا أقول و بحول اللّه و قوّته أسطو و أصول:

هر گاه بحمد اللّه از إفحام و إلزام معاندین منکرین حدیث ثقلین فراغ دست داد، و کمال تواتر و قطعیّت آن بر منصّۀ شهود پا نهاد؛مناسب آمد که بنقض کلام مهانت انضمام مخاطب جملة جملة توجّه نمایم و بجواب هفوات آن مجادل بدیع السّمات پرداخته،حظّ وافی از احقاق حقّ نصیح و اخمال باطل فضیح ربایم.

ص: 2

روایت کردن صاحب تحفه اثنا عشریه حدیث الثّقلین،را از طریق زید بن أرقم بمنظور تمهید رد بر استدلال شیعه باین حدیث

قوله:حدیث دوازدهم-روایت

زید بن أرقم عن النبی صلّی اللّه علیه و سلّم:

[إنّی تارک فیکم الثّقلین،ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی.أحدهما أعظم من الآخر:کتاب اللّه و عترتی].

وجوه پنجگانه مؤلف در رد صاحب تحفه

اشاره

أقول:مخاطب با إنصاف در ایراد این حدیث بارع الأوصاف مرتکب أنواع اسفاف و إجحاف و مصدر أقسام زیغ و اعتساف گردیده،و وجوه تقصیر و تبتیر و مؤاخذه و دار و گیر مخاطب نحریر در ذکر این حدیث أثیر؛اگر چه در ما سبق بعون اللّه القدیر إجمالا مذکور شده،لیکن در اینجا نیز بر بعضی از آن تفصیلا تنبیه کرده می آید.

وجه 1-در عدم انحصار روایت ابن حدیث بیک راوی(زید بن أرقم)و

ذکر نام دیگر صحابه که آنرا روایت کرده اند و نام علماء أهل سنت که روایت

صحابه را نوشته اند.

أول آنکه:مخاطب روایت این حدیث شریف را صرف بزید بن أرقم منسوب نموده،حال آنکه این حدیث منیف را بسیاری از صحابه روایت کرده اند.

از آن جمله است:جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام که أفضل أصحاب و رأس و رئیس اهل بیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الأطیاب می باشد.و روایت آن جناب را بسیاری از أفاخم أحبار و أعاظم کبار أهل سنّت روایت کرده اند؛مثل:إسحاق بن ابراهیم الحنظلی المعروف بابن راهویه(سنۀ 238(1))،و أبو بکر أحمد بن عمر بن أبی عاصم النّبیل الشّیبانی(سنۀ 287)،و أبو بکر أحمد بن عمر بن عبد الخالق البزّار(سنۀ 292)، و أبو جعفر محمّد بن جریر الطّبری(سنۀ 310)،و أبو بشر محمّد بن أحمد بن حمّاد الدّولابی(سنۀ 320)،و أبو عبد اللّه حسین بن إسماعیل المحاملی(سنۀ 330)،و أبو العبّاس أحمد بن محمّد بن سعید الکوفی(سنۀ 332)،و أبو بکر محمّد بن عمر بن محمّد التّمیمی المعروف بابن الجعابی(سنه 355)،و شمس الدّین محمّد بن عبد الرّحمن السّخاوی(سنۀ 902)،و جلال الدّین عبد الرّحمن بن کمال الدّین السّیوطی(سنۀ 911)،و نور الدّین علیّ بن عبد اللّه السّمهودی(سنۀ 911)،و علی بن حسام الدین الشّهیر بالمتّقی(سنه 975)،و أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکّی(سنۀ 1047)، محمود بن محمّد بن علی الشّیخانی القادری،و سلیمان بن ابراهیم القندوزی،کما

ص: 3


1- تاریخهایی که ازین پس بعد از هر اسمی بین الهلالین گذارده شده ، سال درگذشت نامبردگانست ( م )

دریت فیما سبق.

و از آن جمله است:جناب امام حسن بن علی علیه السّلام.و روایت آن جناب را سلیمان بن ابراهیم البلخی القندوزی در«ینابیع المودّة»آورده،کما مضی فیما سبق.

و از آن جمله است:حضرت سلمان،و روایت آن جناب را سلیمان بن ابراهیم البلخی در«ینابیع المودّة»إثبات نموده.

و از آن جمله است:حضرت ابو ذر الغفاری علیه رضوان المنعم الباری.و روایت آن جناب را محمّد بن عیسی بن سورة التّرمذی(سنۀ 279).و أبو العبّاس أحمد بن محمّد بن سعید الکوفی (سنۀ 332)،و أبو محمّد أحمد بن محمّد بن علی العاصمی،و إسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی (سنۀ 774)،و محمّد بن عبد الرّحمن السّخاوی(سنۀ 902)،و نور الدّین علیّ بن عبد اللّه السّمهودی(سنۀ 911)،و أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکّی(سنۀ 1047) و سلیمان بن ابراهیم البلخی؛در کتب خویش اخراج و ادراج نموده اند،کما سبق فیما سلف.

و از آن جمله است:حضرت ابن عباس.و روایت آن بزرگوار را سلیمان بن ابراهیم القندوزی در«ینابیع المودّة»ثابت نموده.

و از آن جمله است:أبو سعید الخدری.و حدیث ایشان را حفّاظ کرام و نقّاد أعلام سنّیّه روایت کرده اند؛مثل:عبد الملک بن أبی سلیمان العرزمی(سنۀ 145) و سلیمان بن مهران الأعمش(سنۀ 148)،و محمّد بن إسحاق بن یسار المدنی(سنۀ 151)،و عبد الرّحمن بن عبد اللّه المسعودی(سنۀ 160)،محمّد بن طلحة بن مصرف الیامی(سنۀ 167)،و عبد اللّه بن نمیر الهمدانی(سنۀ 199)،و عبد الملک بن عمرو العقدی(سنۀ 204)،و محمّد بن سعد بن منیع الزهری(سنۀ 130)،و أحمد بن محمّد بن حنبل الشّیبانی(سنۀ 441)،و عبّاد بن یعقوب الرواجنی(سنۀ 150)،و محمّد بن أحمد بن أبی العوّام الرّیاحی(سنۀ 276)،و محمّد بن عیسی بن سورة الترمذی(سنۀ 279)، و عبد اللّه بن أحمد بن حنبل الشیبانی(سنۀ 290)،و أبو یعلی أحمد بن علی بن المثنّی التمیمی(سنۀ 207)،و أبو جعفر محمّد بن جریر الطّبری(سنۀ 310)،و أبو القاسم

ص: 4

عبد اللّه بن محمّد البغوی(سنۀ 317)،و أبو العباس أحمد بن محمّد بن سعید الکوفی(سنۀ 333) و أبو القاسم سلیمان بن أحمد الطّبرانی(سنۀ 360)،و أبو طاهر محمّد بن عبد الرحمن المخلص الذّهبی(سنۀ 393)،و أبو إسحاق أحمد بن محمّد إبراهیم الثّعلبی(سنۀ 427)،و أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه الاصفهانی(سنۀ 430)،و أبو غالب محمّد بن أحمد بن سهل النّحوی(سنۀ 463) و أبو عمر یوسف بن عبد اللّه النّمری(سنۀ 463)،و أبو محمّد الحسن بن احمد بن موسی الغندجانی (سنۀ 467)،و أبو الحسن علی بن محمّد بن الطیب الجلابی(سنۀ 483)،و أبو المظفر منصور بن محمّد السّمعانی(سنۀ 489)،و أبو البرکات عبد الوهّاب بن المبارک الأنماطی (سنۀ 538)،و فخر الدّین محمّد بن عمر الرّازی(سنۀ 606)،و أبو محمّد عبد العزیز بن مسعود الجنابذی المعروف بابن الأخضر(سنۀ 611)،و أبو الفتح محمّد بن محمّد الأبیوردی (سنۀ 667)،و أحمد بن عبد اللّه الطبری(سنۀ 694)،و الحسن بن محمّد الحسینی القمّی المعروف بالنّظام الأعرج،و ابراهیم بن محمّد الحموئی(سنۀ 722)،و أبو الحجاج یوسف بن عبد الرّحمن المزّی(سنۀ 742)،و محمّد بن یوسف الزّرندی(سنة بضع و خمسین و سبع مائة)،و إسماعیل بن عمر بن کثیر الدّمشقی(سنۀ 774)،و سیّد علی بن شهاب الدّین الهمدانی(سنۀ 786)،و شمس الدّین محمّد بن عبد الرّحمن السّخاوی (سنۀ 902)،و جلال الدّین عبد الرحمن بن کمال الدّین السّیوطی(سنۀ 911)، و نور الدین علی بن عبد اللّه السّمهودی(سنۀ 911)،و شهاب الدّین أحمد بن محمّد القسطلانی(سنۀ 923)،و عبد الوهّاب بن محمّد البخاری(سنۀ 932)،و علی بن سلطان محمّد الهروی المعروف بالقاری(سنۀ 1014)،و احمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکّی (سنۀ 1047)،و محمود بن محمّد بن علی الشّیخانی القادری،و محمّد بن عبد الباقی الزّرقانی المالکی(سنۀ 1122)،و میرزا محمّد بن معتمد خان الحارثی البدخشی،و محمّد بن اسماعیل الیمانی الصّنعانی(سنۀ 1182)،و شیخ سلیمان بن ابراهیم البلخی القندوزی.

و قد سبقت روایات هؤلاء فیما مضی.

و از آن جمله است:جابر بن عبد اللّه الانصاری؛و حدیث ایشان را نیز أجلّۀ حفّاظ و أکابر أیقاظ روایت و إثبات کرده اند؛مثل:أبو بکر عبد اللّه بن محمّد العبسی

ص: 5

المعروف بابن أبی شیبة(سنۀ 235)،و نصر بن عبد الرّحمن الکوفی الوشّاء(سنه 248)،و محمّد بن عیسی بن سورة التّرمذی(سنۀ 279)،و محمّد بن علی الحکیم التّرمذی(سنۀ 285)،و أبو عبد الرحمن أحمد بن شعیب النّسائیّ(1)،و أبو العباس أحمد بن محمّد سعید الکوفی المعروف بابن عقدة(سنۀ 332)،و محمّد بن سلیمان بن داود البغدادی،و أبو بکر أحمد بن علی بن ثابت الخطیب البغدادی(سنۀ 463)، و أبو بکر الحسین بن مسعود الفرّاء البغوی(سنۀ 516)،و مبارک بن محمّد الجزری المعروف بابن الأثیر(سنۀ 606)،و محمّد بن عبد اللّه الخطیب التّبریزی،و أبو الحجّاج یوسف بن عبد الرحمن المزّی(سنۀ 742)،و الحسن بن محمّد الطّیبی(سنۀ 743)، و محمّد بن المظفّر الخلخالی(سنۀ 745)،و محمّد بن یوسف الزّرندی(سنة بضع و 750)، و إسماعیل بن عمر بن کثیر الدّمشقی(سنۀ 745)،و محمّد بن محمّد بن محمود الحافظی البخاری(سنۀ 822):و شهاب الدین بن شمس الدین الدولت آبادی(سنۀ 849)،و شمس الدین محمّد بن عبد الرحمن السخاوی(سنۀ 902)،و جلال الدین عبد الرحمن ابن کمال الدین السّیوطی(سنۀ 911)،و نور الدین علی بن عبد اللّه السّمهودی(سنۀ 911)،و علی بن سلطان محمّد الهروی المعروف بالقاری(سنۀ 1014)،و أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکّی(سنۀ 1047)،و شهاب الدین أحمد بن محمّد الخفاجی (سنۀ 1069)،و حسام الدین بن محمّد بایزید السّهار نفوری،و مرزا محمّد بن معتمد خان الحارثی البدخشی،و محمّد مبین بن محبّ اللّه اللکهنوی(1225)،و میرزا حسن علی محدث لکهنوی،و شیخ سلیمان بن إبراهیم البلخی،و مولوی صدیق حسن خان معاصر.و قد رأیت فیما سبق نصوص هؤلاء القوم.

و از آن جمله است:أبو الهیثم التیهان؛و روایت ایشان را أبو العباس أحمد بن محمّد بن سعید الکوفی،و محمّد بن عبد الرحمن السخاوی،و نور الدین علی بن عبد اللّه

ص: 6


1- ملا علی متقی در « کنز العمال » در کتاب الایمان در باب ثانی آورده : یا أیها الناس ! انی ترکت فیکم ما ان أخذتم به لن تضلوا : کتاب اللَّه و عترتی أهل بیتی . ن عن جابر . أی أخرجه النّسائی عن جابر . ( 12 ن )

السمهودی،و أحمد بن الفضل بن محمّد بن باکثیر المکّی،و سلیمان بن ابراهیم البلخی؛اخراج و إثبات نموده اند،کما عرفت سابقا.

و از آن جمله است:أبو رافع،مولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؛و حدیث او را نیز همین علماء ذکر کرده اند،کما دریت فیما سبق.

و از آن جمله است:حذیفة بن الیمان؛و روایت ایشان را شیخ سلیمان بن إبراهیم البلخی القندوزی در«ینابیع المودّة»ذکر نموده.

و از آن جمله است:حذیفة بن أسید الغفاری؛و حدیث ایشان را أکابر ثقات و أعاظم أثبات مثل:نصر بن علی الجهضمی(سنۀ 250)،و محمّد بن عیسی بن سورة التّرمذی(سنۀ 279)،و محمّد بن علی الحکیم التّرمذی(سنۀ 285)،و أبو العباس أحمد بن محمّد بن سعید الکوفی(سنۀ 332)،و أبو القاسم سلیمان بن أحمد الطّبرانی (سنۀ 360)،و أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه الاصفهانی(سنۀ 430)،و أبو القاسم علی ابن الحسن الدمشقی المعروف بابن عساکر(سنۀ 571)،و محمّد بن عمر الاصفهانی المعروف بأبی موسی المدینی(سنۀ 581)،و أبو الفتوح أسعد بن محمود العجلی(سنۀ 600)،و علی بن محمّد الجزری المعروف بابن الأثیر(سنۀ 630)،و ضیاء الدّین محمّد بن عبد الواحد المقدّسی(سنۀ 643)،و إبراهیم بن محمّد بن المؤیّد الحموی(سنۀ 722)،و إسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی(سنۀ 774)،و محمّد بن محمّد بن المحمود الحافظ البخاری(سنۀ 822)،و محمّد بن عبد الرّحمن السّخاوی(سنۀ 902)،و نور الدین علی بن عبد اللّه السّمهودی(سنۀ 911)،و عطاء اللّه بن فضل اللّه الشّیرازی (سنۀ 1000)،و أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکّی(سنۀ 1047)،و محمود بن محمّد بن علی الشّیخانی القادری،و میرزا محمّد بن معتمد خان البدخشی،و محمّد صدر عالم، و سلیمان بن إبراهیم البلخی؛إثبات و اخراج کرده اند،کما ثبت فیما مضی.

و از آن جمله است:خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین و حدیث ایشان را أبو العبّاس أحمد بن محمّد بن سعید الکوفی المعروف بابن عقده(سنۀ 333)،و شمس الدین محمّد بن عبد الرّحمن السّخاوی(سنۀ 902)،و نور الدین علی بن عبد اللّه السّمهودی

ص: 7

(سنۀ 911)،و أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکّی(سنۀ 1047)،و سلیمان ابن إبراهیم البلخی؛آورده اند،کما دریت سابقا.

و از آن جمله است:زید بن ثابت؛و حدیث او را رکین بن الربیع بن عمیلة الفزاری(سنۀ 131)،و محمّد بن إسحاق بن یسار المدنی(سنۀ 151)،و شریک بن عبد اللّه القاضی(سنۀ 177)،و أبو أحمد محمّد بن عبد اللّه الزّبیری(سنۀ 203)،و أسود ابن عامر بن بن شاذان الشّامی(سنۀ 208)،و أحمد بن محمّد بن حنبل الشّیبانی(سنۀ 241)،و أبو محمّد عبد بن حمید الکشی(سنۀ 249)،و أحمد بن عمرو بن أبی عاصم النّبیل الشّیبانی(سنۀ 287)،و عبد اللّه بن أحمد بن حنبل الشیبانی(سنۀ 290)، و أبو جعفر محمّد بن جریر بن یزید الطّبری(سنۀ 310)،و أبو بکر محمّد بن القاسم المعروف بابن الأنباری(سنۀ 328)،و أبو القاسم سلیمان بن أحمد الطّبرانی(سنۀ 360) ،و أبو منصور محمّد بن أحمد بن طلحة الأزهری(سنۀ 370)،و أبو عبد اللّه محمّد بن یوسف الگنجی الشّافعی(سنۀ 658)،و علی بن أبی بکر بن سلیمان الهیتمی(سنۀ 807)، و شمس الدین محمّد بن عبد الرّحمن السّخاوی(سنۀ 902)،و جلال الدین عبد الرحمن ابن کمال الدین السّیوطی(سنۀ 911)،و نور الدّین علی بن عبد اللّه السّمهودی(سنۀ 911)،و علی بن سلطان محمّد الهروی المعروف بالقاری(سنۀ 1014)،و عبد الرؤوف ابن تاج العارفین المناوی(سنۀ 1031)،و أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکّی (سنۀ 1047)،و محمود بن محمّد بن علی الشّیخانی القادری،و علی بن أحمد بن محمّد بن ابراهیم العزیزی(سنۀ 1070)،و مرزا محمّد بن معتمد خان الحارثی البدخشی، و سلیمان بن ابراهیم البلخی القندوزی،و حسن الزمان المعاصر؛روایت نموده اند،کما تحقّق فیما مضی.

و از آن جمله است:ابو هریره؛و روایت او را أبو بکر أحمد بن عمر بن عبد الخالق البزّاز(سنۀ 292)،و محمّد بن عبد الرّحمن السّخاوی(سنۀ 902)، و جلال الدین عبد الرحمن السّیوطی(سنۀ 911)،و نور الدین علی بن عبد اللّه السمهودی (سنۀ 911)،و أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکّی(سنۀ 1047)،و محمود بن

ص: 8

محمّد بن علی الشّیخانی القادری؛آورده اند،کما سلف.

و از آن جمله است:عبد اللّه بن حنطب؛و حدیث او را أبو القاسم سلیمان بن أحمد الطّبرانی(سنۀ 360)،و أبو الحسن علی بن محمّد الجزری المعروف بابن الأثیر (سنۀ 630)،و جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین السّیوطی(سنۀ 911)، روایت کرده اند،کما مضی.

و از آن جمله است:جبیر بن مطعم؛و حدیث او را أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه الاصفهانی(سنۀ 430)،و سیّد علی بن شهاب الدین الهمدانی(سنۀ 786)،و شیخ سلیمان بن ابراهیم البلخی؛روایت کرده اند؛کما سبق.

و از آن جمله است:براء بن عازب؛و حدیث او را حافظ جلیل أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه الاصفهانی اخراج نموده،کما علمت سابقا.

و از آن جمله است:أنس بن مالک؛و حدیث او را نیز أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه الاصفهانی روایت نموده،کما مضی سابقا.

و از آن جمله است:طلحة بن عبید اللّه التیمی؛و حدیث او را سلیمان بن إبراهیم البلخی القندوزی در«ینابیع المودّة»ثابت نموده،کما دریت فیما سبق.

و از آن جمله است:عبد الرحمن بن عوف؛و حدیث او را نیز سلیمان بن ابراهیم البلخی القندوزی در«ینابیع المودّة»إثبات نموده،کما عرفت سابقا.

و از آن جمله است:سعد بن بن أبی وقاص،و حدیث او را نیز سلیمان بن إبراهیم البلخی القندوزی در«ینابیع المودّة»إثبات نموده،کما سلف.

و از آن جمله است:عمرو بن العاص؛و حدیث او را أبو المؤیّد موفّق بن أحمد المکّی المعروف بأخطب خوارزم در«کتاب المناقب»آورده،کما عرفت فیما مضی.

و از آن جمله است:سهل بن سعد الانصاری؛و حدیث او را أبو العبّاس أحمد ابن محمّد بن سعید الکوفی،و شمس الدین محمّد بن عبد الرحمن السّخاوی،و نور الدین علی بن عبد اللّه السّمهودی،و أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکّی،و سلیمان بن إبراهیم البلخی آورده اند،کما دریت فیما سلف.

ص: 9

و از آن جمله است:عدی بن حاتم.و حدیث او را نیز همین أعلام سنّیه روایت کرده اند،کما عرفت سابقا.

و از آن جمله است:عقبة بن عامر.و حدیث او را نیز همین علمای سنّیه ذکر نموده اند.

و از آن جمله است:أبو أیوب الانصاری.و مخرج حدیث او نیز همین أخبار أهل سنّت می باشند،کما دریت فیما سبق.

و از آن جمله است:أبو شریح خزاعی.و حدیث او را نیز همین اجلّۀ سنّیه آورده اند،کما مضی.

و از آن جمله است:أبو قدامة الانصاری.و حدیث او را نیز همین أخبار أهل سنّت روایت کرده اند،کما دریت سابقا.

و از آن جمله است:أبو لیلی الانصاری.و حدیث او را نیز همین أکابر سنّیه روایت نموده اند،کما سبق فیما سلف.

و از آن جمله است:ضمیرة الاسلمی.و حدیث او را همین أفاخم أهل سنّت اخراج کرده اند،کما ظهر سابقا.

و از آن جمله است:عامر بن لیلی بن ضمره.و حدیث او را أبو العبّاس أحمد ابن محمّد بن سعید الکوفی،و محمّد بن عمر بن أحمد بن عمر الاصبهانی المعروف بأبی موسی المدینی،و أبو الفتوح أسعد بن محمود بن خلف العجلی الاصفهانی،و أبو الحسن علی بن محمّد المعروف بابن الأثیر الجزری،و أبو الفضل أحمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی و شمس الدین محمّد بن عبد الرحمن السّخاوی،و نور الدین علی بن عبد اللّه السّمهودی، و احمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکی،و سلیمان بن إبراهیم البلخی القندوزی؛روایت کرده اند.

و علاوه بر صحابه،از صحابیات نیز روایت این حدیث رسیده،و جمعی از أجلۀ أعلام و أماثل فخام سنیه باخراج و ادراج آن در کتب دینیه خود بهره ور گردیده.

ص: 10

پس از آن جمله است:معصومۀ کبری جناب فاطمة الزهراء علیهما السّلام.و حدیث آن جناب را شیخ سلیمان بن إبراهیم البلخی القندوزی در«ینابیع المودّة»آورده.

و از آن جمله است:جناب أم سلمه رضوان اللّه علیها.و حدیث آن مخدّره را أبو العبّاس أحمد بن محمّد بن سعید الکوفی،و أبو الحسن علی بن عمر بن أحمد الدارقطنی، و شمس الدین محمّد بن عبد الرحمن السخاوی،و نور الدین علی بن عبد اللّه السّمهودی،و احمد بن الفضل بن محمّد بن کثیر المکی،و محمود بن محمّد بن علی الشیخانی القادری روایت کرده اند.

و از آن جمله است:حضرت أم هانی خواهر محترمه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام،و حدیث آن جناب را أبو العبّاس أحمد بن محمّد بن سعید الکوفی،و شمس الدین محمّد بن عبد الرحمن السّخاوی،و نور الدین علی بن عبد اللّه السّمهودی،و أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکّی آورده اند.

و ازین بیان واضح البرهان بر تو واضح و عیان گردید که رواة این حدیث شریف از صحابه و صحابیّات سی و چهار نفر هستند.پس مثل این حدیث منیف را که از چندین صحابه کرام مروی و مأثور و منقول و مذکور می شود،صرف روایت زید بن أرقم وانمودن؛چقدر خون(خوب)انصاف فرمودن است!.

و متوهم نشود که شاید آوردن شاه صاحب این حدیث را بروایت زید بن أرقم بنا بر آن است که أهل حق در معرض احتجاج این حدیث شریف را بروایت زید بن أرقم آورده و طریق إلزام خصام بهمین روایت سپرده اند؛زیرا که بر أدنی متتبّع کتب أهل حق واضح و لائح است که ایشان این حدیث شریف را در مقام احتجاج بر أهل خلاف و نقل از کتب و أسفار این جماعت پر اعتساف نیز بطرق متنوّعه و أسانید متعدده ذکر فرموده اند و هرگز بر نقل روایت زید بن أرقم اکتفا ننموده؛ کما لا یخفی علی من لاحظ کتاب«العمدة»لابن بطریق،رحمه اللّه،و کتاب«غایة المرام»للسیّد هاشم البحرانی،روّح اللّه روحه.

و مخفی نماند که کثرت طرق این حدیث شریف و مروی بودن آن از صحابۀ کثیرین بحدّی رسیده که أکابر علمای مخالفین؛خود اعتراف بآن دارند و عبارات

ص: 11

شتّی برای اظهار این مطلب جمیل بر ألسنۀ أقلام خود می آرند.

ترمذی در«صحیح»خود،بعد روایت این حدیث شریف از جابر بن عبد اللّه أنصاری؛گفته:[و فی الباب،عن أبی ذرّ و أبی سعید و زید بن ارقم و حذیفة بن أسید].

و شمس الدین سخاوی در«استجلاب ارتقاء الغرف»بعد ذکر طرق عدیدۀ این حدیث شریف بروایت أبو سعید خدری و زید بن أرقم گفته:[و فی الباب،عن جابر و حذیفة بن اسید و خزیمة بن ثابت و سهل بن سعد و ضمیرة و عامر بن لیلی و عبد الرحمن ابن عوف و عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن عمر و عدیّ بن حاتم و عقبة بن عامر و علی بن أبی طالب و أبی ذرّ و أبی رافع و أبی شریح الخزاعی و أبی قدامة الأنصاری و أبی هریرة و أبی الهیثم بن التیهان و رجال من قریش و أمّ سلمه و أمّ هانی ابنة أبی طالب الصحّابیّة رضوان اللّه علیهم].و بعد ازین بتفصیل روایات این اصحاب را ذکر کرده،کما رأیته فی الجزء الأوّل من هذا المجلّد.

و نور الدین السمهودی در«جواهر العقدین»بعد نقل طرق عدیدۀ این حدیث و ذکر بعض مؤیّدات آن گفته:[و فی الباب،عن زیادة علی عشرین من الصحابة، رضوان اللّه علیهم].و بعد این کلام بتفصیل روایات صحابۀ مشار إلیهم آورده،کما مرّ فیما سبق.

و ابن حجر مکی با آن همه تعصّب و تشدّد خود در«صواعق محرقه»در فصل آیات واردۀ در شأن اهل بیت علیهم السلام در تحت آیۀ [قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ ] بعد ذکر طرق عدیدۀ این حدیث شریف گفته:[ثمّ اعلم أنّ لحدیث التّمسّک بذلک طرقا کثیرة وردت عن نیّف و عشرین صحابیّا،و مرّ له طرق مبسوطة فی حادی عشر الشّبه.و فی بعض تلک الطّرق أنّه قال ذلک بحجّة الوداع بعرفة.و فی أخری أنّه قاله بالمدینة فی مرضه،و قد امتلأت الحجرة من أصحابه.و فی أخری أنّه قال ذلک بغدیر خمّ.و فی أخری أنّه قال لمّا قام خطیبا بعد انصرافه من الطّائف،کما مرّ.و لا تنافی إذ لا مانع من أنّه کرّر علیهم ذلک فی تلک المواطن و غیرهما اهتماما بشأن الکتاب العزیز و العترة الطّاهرة].

ص: 12

و نیز ابن حجر در«صواعق»در تتمّۀ کتاب که در آن تلخیص کتاب«مناقب أهل البیت-للسّخاوی»بعمل آورده،بعد ذکر طرق عدیدۀ حدیث ثقلین گفته:[و لهذا الحدیث طرق کثیرة عن بضع و عشرین صحابیّا لا حاجة لنا ببسطها].

وجه 2-اعتراض مؤلف بر صاحب«تحفه»که چرا یکی از سیاقهای مبسوط

روایت زید بن أرقم را نیاورده،و ذکر مؤلف بعضی از آن سیاقها را

دوم آنکه:اگر مخاطب و الا همم این حدیث شریف را صرف بروایت زید بن أرقم ذکر کرده بود،کاش بسیاقی مبسوط آن را می آورد،و راه کمال کتمان فضل حضرات أمناء الرحمن علیهم آلاف السلام من الملک المنّان بأقدام جور و اعتساف نمی سپرد.چه از زید بن أرقم با وصف اتّصاف او بوصمت نسب و انحراف این حدیث شریف بسیاقات مبسوطه وارد گردیده،و در آن سیاقات بسیاری از جملات مفیده و کلمات سدیده است که برای احقاق حق متحقّق و إبطال باطل منزهق بکار می خورد.

لکن مخاطب بسبب قلّت عثور و اطّلاع،و نیز بوجه عدول از جادّۀ صواب واجب الاتّباع،آن را ترک نموده،و ما در این مقام بعضی از آن سیاقات را از بعضی کتب أعلام سنّیّه وارد می نماییم.

پس،از آن جمله است:سیاقی که نسائی صاحب«خصائص»و حاکم صاحب «مستدرک»آن را بروایت حبیب بن أبی ثابت،از أبو الطّفیل،از زید بن أرقم آورده اند.

أبو عبد الرحمن أحمد بن شعیب النّسائیّ در کتاب«خصائص»گفته:

[أخبرنا محمّد بن المثنّی.قال:قال:حدّثنا یحیی بن حمّاد.قال:أخبرنا أبو عوانه،عن سلیمان.

قال:حدّثنا حبیب بن أبی ثابت،عن أبی الطّفیل،عن زید بن أرقم.قال: لمّا رجع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عن حجة الوداع و نزل غدیر خمّ؛أمر بدوحات فقممن،ثم قال:کأنّی دعیت فأجبت!و إنّی قد ترکت فیکم الثقلین؛أحدهما أکبر من الآخر:کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما،فانهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.

لم قال:إنّ اللّه مولای،و أنا ولیّ کلّ مؤمن.ثم أخذ بید علی،رضی اللّه عنه، فقال:من کنت ولیّه فهذا ولیّه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.فقلت لزید:

سمعته من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم؟قال:نعم و إنّه ما کان فی الدّوحات أحد إلاّ رآه بعینه و سمعه بأذنیه!].

ص: 13

و أبو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه المعروف بالحاکم النیسابوریّ در کتاب «المستدرک علی الصّحیحین»گفته:

[حدّثنا:ابو الحسین محمّد بن أحمد بن تمیم الحنظلی ببغداد.ثنا:أبو قلابة عبد الملک بن محمّد الرقاشی.ثنا:یحیی بن حمّاد و حدّثنی أبو بکر محمّد بن أحمد بن بالویه و أبو بکر أحمد بن جعفر البزّار؟؟؟قالا:ثنا:عبد اللّه بن أحمد بن حنبل حدّثنی أبی.ثنا:یحیی بن حماد،و ثنا:أبو نصر أحمد بن سهل النقیه ببخاری.ثنا:صالح بن محمّد الحافظ البغدادی.ثنا:خلف بن سالم المخرمی ثنا.

یحیی بن حماد،ثنا:أبو عوانة،عن سلیمان الأعمش.قال:ثنا:حبیب بن أبی ثابت،عن أبی الطّفیل عن زید بن أرقم،رضی اللّه عنه.قال: لما رجع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من حجّة الوداع و نزل غدیر خمّ؛أمر بدوحات،فقممن.قال:کأنی قد دعیت فأجبت!إنّی ترکت فیکم الثقلین؛أحدهما أکبر من الآخر:کتاب اللّه تعالی و عترتی.فانظروا کیف تخلفونی فیهما.فانّهما لن یتفرّقا حتی یردا علیّ الحوض.ثم قال:اللّه عزّ و جلّ مولای و أنا ولیّ کلّ مؤمن.ثم أخذ بید علی،رضی اللّه عنه،فقال:من کنت ولیّه فهذا ولیّه.اللّهمّ وال من والاه،و عاد من عاداه. و ذکر الحدیث بطوله.هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین،و لم یخرجاه بطوله].

و این سیاق را باختلاف بعض الفاظ،طبرانی نیز روایت نموده،چنانچه ملاّ علی متّقی در«کنز العمّال»در کتاب الایمان گفته:

«کأنّی قد دعیت فأجبت! إنّی تارک فیکم الثّقلین؛أحدهما أکبر من الآخر:کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، فانظروا کیف تخلفونی فیهما،فانهما لن یتفرقا حتّی یردا علیّ الحوص،إنّ اللّه مولای، و أنا ولیّ کلّ مؤمن.من کنت مولاه فعلیّ مولاه.اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه: [طب.ک.عن أبی الطّفیل عن زید بن أرقم].

و محمد صدر عالم در«معارج العلی»گفته:

[أخرج الطّبرانی و الحاکم، عن أبی الطّفیل،عن زید بن أرقم.قال:قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: کأنّی قد دعیت فأجبت؛و إنّی تارک فیکم الثّقلین؛أحدهما أکبر من الآخر:کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی.فانظروا کیف تخلفونی فیهما،فانّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ

ص: 14

الحوض.اللّه مولای،و أنا ولیّ کلّ مؤمن.من کنت مولاه فعلیّ مولاه.اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه].

و از آن جمله است:سیاقی که حاکم نیسابوری آن را بروایت سلمة بن کهیل، از أبو الطّفیل،از زید بن أرقم آورده،چنانچه در«مستدرک علی الصّحیحین»بعد عبارت سابقه گفته:[شاهده

حدیث سلمة بن کهیل،عن أبی الطّفیل أیضا صحیح علی شرطهما حدّثناه:أبو بکر بن إسحاق،و دعلج بن أحمد السّجزی.قالا:أنبا محمّد بن أیّوب.ثنا:

الأرزق بن علی.ثنا:حسّان بن ابراهیم الکرمانی.ثنا:محمّد بن سلمة بن کهیل،عن أبیه،عن أبی الطّفیل عامر بن واثلة؛انّه سمع زید بن أرقم،رضی اللّه عنه،قال: نزل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بین مکّة و المدینة عند سمرات خمس دوحات عظام، فکنس النّاس ما تحت السّمرات،ثمّ راح رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عشیّة فصلی ثمّ قام خطیبا،فحمد اللّه و أثنی علیه و ذکّر و وعظ.فقال ما شاء اللّه أن یقول:ثم قال:

أیّها النّاس!إنّی تارک فیکم أمرین لن تضلّوا إن اتّبعتموها،و هما:کتاب اللّه و أهل بیتی عترتی!ثم قال:أ تعلمون أنّی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ثلاث مرّات.قالوا نعم!فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم:من کنت مولاه فعلیّ مولاه. و حدیث بریدة الأسلمی صحیح علی شرط الشیخین].

و از آن جمله است:سیاقی که علامه أبو الحسن علی بن محمّد بن الطّیب الجلابی المعروف بابن المغازلی آن را روایت نموده،چنانچه در«کتاب المناقب»علی ما نقل عنه آورده:

[أخبرنا أبو یعلی علی بن أبی عبد اللّه بن العلاّف البزّاز اذنا.قال:

أخبرنی عبد السّلام بن عبد الملک بن حبیب البزّار.قال:أخبرنی عبد اللّه بن محمّد بن عثمان.

قال حدّثنی محمّد بن بکر بن عبدالرزّاق.حدّثنی أبو حاتم مغیرة بن محمّد بن المهلّبی.قال:

حدّثنی مسلم بن ابراهیم.قال:حدّثنی نوح بن قیس الجذامی(الحدائی عمدة.م).

حدّثنی الولید بن صالح،عن ابن امرأة زید بن أرقم(عن زید بن أرقم.ظ).قال:

أقبل نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من مکّة فی حجة الوداع حتّی نزل بغدیر الجحفة بین مکّة و المدینة.فأمر بالدوحات،فقم ما تحتهنّ من شوک،ثمّ نادی الصّلوة جامعة

ص: 15

فخرجنا إلی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فی یوم شدید الحرّ؛إنّ منّا لمن یضع رداءه علی رأسه و بعضه تحت قدمیه من شدّة الحرّ،حتّی انتهینا إلی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم.فصلّی بنا الظّهر،ثمّ انصرف إلینا فقال:الحمد للّه،نحمده و نستعینه و نؤمن به و نتوکّل علیه،و نعوذ باللّه من شرور انفسنا و من سیّئات أعمالنا،الّذی لا هادی لمن اضلّ و لا مضلّ لمن هدی،و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه،و أنّ محمّدا عبده و رسوله.

اما بعد،أیّها النّاس!فانّه لم یکن لنبیّ من العمر إلاّ نصف ما عمر من قبله،و إنّ عیسی بن مریم لبث فی قومه أربعین سنة،و إنّی قد أشرعت فی العشرین،ألا و إنّی یوشک أن أفارقکم؛ألا و إنّی مسئول و أنتم مسئولون!فهل بلّغتکم؟!فما ذا أنتم قائلون؟ فقام من کلّ ناحیة من القوم مجیب یقولون:نشهد أنّک عبد اللّه و رسوله،فقد بلّغت رسالته و جاهدت فی سبیله و صدعت بأمره و عبدته حتّی أتاک الیقین.فجزاک اللّه عنّا خیر ما جازی نبیّا عن أمّة.فقال:أ لستم تشهدون أن لا إله الاّ اللّه وحده لا شریک له و أنّ محمّدا عبده و رسوله،و أنّ الجنّة حقّ،و النّار حقّ،و تؤمنون بالکتاب کلّه؟! قالوا.بلی!(قال:عمده.م)أشهد أن قد صدقتکم و صدّقتمونی؛ألا و إلیّ فرطکم و إنّکم تبعی و توشکون أن تردوا علیّ الحوض،أسألکم حین تلقونی عن ثقلیّ کیف خلفتمونی فیهما.(قال:عمده.م)فاعتلّ(فأعضل.ظ)علینا؛ما ندری ما الثّقلان؟ حتّی قام رجل من المهاجرین،فقال:بأبی أنت و أمّی یا نبیّ اللّه،ما الثّقلان؟قال:

الاکبر منهما:کتاب اللّه؛سبب طرفه(طرف:عمده.م)بید اللّه تعالی و طرف بأیدیکم، فتمسّکوا به و لا تولّوا(تزلوا.ظ)و الأصغر منهما:عترتی.من استقبل قبلتی و أجاب دعوتی(فلیستوص بهم خیرا.ظ)؛فلا تقتلوهم،و لا تعدوهم،و لا تقصروا عنهم.

فانّی قد سئلت لهم(لهما.ظ)اللّطیف الخبیر،فأعطانی أن(أنّهما یردا علیّ الحوض کهاتین.و أشار بالمسبحتین؛ثم قال.ظ)(1) ناصرهما لی ناصر،و خاذلهما لیخاذل و ولیّهما لی ولی،و عدوّهما لی عدوّ.ألا!فانّها لن تهلک أمّة قبلکم حتّی تدین بأهوائها

ص: 16


1- این جمله را از أنهما تا ثم قال مصنف اضافه فرموده با قید ظ ( ظاهرا ) ، لکن در « عمده » نیست و همچنین است سایر استظهارات ( م ) .

و تظاهر علی نبوّتها(نبیّها.ظ)،و تقتل من قام بالقسط.

ثمّ أخذ بید علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه فرفعها و قال:من کنت مولاه فهذا مولاه،و من کنت ولیّه فهذا ولیّه.اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه.و قالها ثلثا.

آخر الخطبة](1).

و سید محمد بن اسماعیل الأمیر الیمانی الصّنعانی نیز این سیاق را بتمامه از کتاب«محاسن الأزهار»حسام الدین أبی عبد اللّه حمید بن أحمد المحلّی نقل کرده، چنانچه در«روضۀ ندیّه»در ذکر طرق حدیث غدیر گفته:[و ذکر الخطبة بطولها الفقیه العلامة حمید المحلّی فی«محاسن الأزهار»فی شرح قول الامام المنصور باللّه:

أیّهما نصّ بها أجملا له علی المکّیّ و الیثربیّ

بسنده إلی زید بن أرقم.قال: اقبل نبیّ اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فی حجّة الوداع حتّی نزل بغدیر الجحفة بین مکّة و المدینة.فأمر بالدوحات فقم ما تحتهنّ من شوک.ثمّ نادی الصّلوة جامعة.فخرجنا إلی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم فی یوم شدید الحرّ، إنّ منّا من یضع بعض ردائه علی رأسه و بعضه علی قدمه من شدة الرّمضاء،حتّی أتینا إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم،فصلّی بنا الظّهر،ثم انصرف إلینا فقال:الحمد للّه نحمده و نستعینه و نؤمن به و نتوکّل علیه،و نعوذ باللّه من شرور أنفسنا و من سیّئات أعمالنا الّذی لا هادی لمن أضلّ و لا مضلّ لمن هدی،و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه،و أن محمّدا عبده و رسوله.اما بعد؛أیّها النّاس!فانّه لم یکن لنبیّ من العمر إلاّ النّصف من عمر الّذی قبله،و إن عیسی بن مریم لبث فی قومه أربعین سنة،و إنّی قد اشرعت فی العشرین،ألا و إنّی یوشک أن أفارقکم؛ألا و إنّی مسئول و أنتم مسئولون؛فهل بلّغتکم؟فما ذا أنتم قائلون؟فقام من کلّ ناحیة من القوم مجیب،یقولون:نشهد انّک عبد اللّه و رسوله،قد بلّغت رسالته و جاهدت فی سبیله و صدعت بأمره و عبدته حتّی أتاک الیقین.جزاک اللّه عنّا خیرا ما جزی نبیّا عن أمّته.فقال:أ لستم تشهدون أن

ص: 17


1- این حدیث را ابن بطریق در کتاب « العمده : 51 - 52 » از « مناقب » ابن - مغازلی نقل کرده ( م ) .

لا إله إلاّ اللّه،و أنّ محمّدا عبده و رسوله،و أنّ الجنّة حقّ و النّار حقّ،و تؤمنون بالکتاب کلّه؟قالوا:بلی.قال:فانّی أشهد أن قد صدقتکم و صدقتمونی.ألا و إنّی فرطکم و انتم تبعی،توشکون ان تردوا علیّ الحوض،فأسألکم حین تلقونی عن ثقلیّ کیف خلفتمونی فیهما؟.قال أفاعیل(فأعضل.ظ)علینا ما ندری ما الثّقلین(الثّقلان.ظ)حتّی قام رجل من المهاجرین،قال(فقال.ظ):بأبی و أمی أنت یا رسول اللّه!و ما الثّقلان؟ قال:الاکبر منهما:کتاب اللّه،سبب طرف بید اللّه و طرف بأیدیکم،تمسّکوا به و لا تضلّوا(تزلّوا.ظ).و الاصغر منهما:عترتی؛من استقبل قبلتی و أجاب دعوتی.فلا تقتلوهم و لا تقهروهم و لا تقصروا عنهم،فانّی قد سألت لهم اللّطیف الخبیر،فأعطانی أن یردا علی الحوض کهاتین،و أشار بالمسبحتین؛و ناصرهما لی ناصر،و خاذلهما لی خاذل، و ولیّهما لی ولیّ،و عدّوهما لی عدوّ،ألا!فانّها لن تهلک أمّة قبلکم حتّی تدین باهوائها و تظاهر علی نبوتها(نبیّها.ظ)،و تقتل من قام بالقسط.ثمّ أخذ بید علیّ بن أبی طالب،رضی اللّه عنه،و رفعها و قال:من کنت مولاه فهذا مولاه،و من کنت ولیّه فهذا ولیّه.اللّهم وال من والاه،و عاد من عاداه].

و این سیاق را باختصار 1-جمال الدّین زرندی،و 2-نور الدین سمهودی، و 3-أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر مکّی،و 4-محمود قادری نیز در کتب خود آورده اند.

جمال الدین زرندی در«نظم درر السّمطین»گفته:

[روی زید بن أرقم، رضی اللّه عنه،قال: أقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یوم حجّة الوداع،فقال:إنّی فرطکم علی الحوض،و إنّکم تبعی،و إنّکم توشکون أن تردوا علیّ الحوض فأسألکم عن ثقلیّ کیف خلفتمونی فیهما؟.فقام رجل من المهاجرین،فقال:ما الثّقلان؟قال:

الاکبر منهما:کتاب اللّه،سبب طرفه بید اللّه،و سبب طرفه بأیدیکم فتمسّکوا به.و الاصغر عترتی،فمن استقبل قبلتی و أجاب دعوتی فلیستوص بهم خیرا. أو کما

قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: فلا تقتلوهم و لا تقهروهم و لا تقصروا عنهم.إنّی قد سألت لهم اللّطیف الخبیر فأعطانی أن یردا علیّ الحوض کتین،أو قال:کهاتین،و أشار بالمسبحتین

ص: 18

ناصرهما لی ناصر،و خاذلهما لی خاذل،و ولیّهما لی ولیّ،و عدّوهما لی عدوّ].

و نور الدین سمهودی در«جواهر العقدین»در ذکر طریق این حدیث گفته:

[روی الحافظ جمال الدین محمّد بن یوسف الزرندی المدنی فی کتابه«نظم درر السّمطین» حدیث زید من غیر إسناد و لا عزو؟؟؟؛و لفظه:روی زید بن أرقم،قال: أقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم حجّة الوداع،فقال:إنّی فرطکم علی الحوض،و إنّکم تبعی و إنّکم توشکون أن تردوا علیّ الحوض فأسئلکم عن ثقلیّ کیف خلفتمونی فیهما؟ فقام رجل من المهاجرین،فقال:ما الثّقلان؟قال الاکبر منهما:کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه،و سبب طرفه بأیدیکم،فتمسّکوا به و الاصغر:عترتی،فمن استقبل قبلتی و أجاب دعوتی فلیستوص بهم خیرا. أو کما

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: فلا تقتلوهم و لا تقهروهم و لا تقصروا عنهم،و إنّی قد سألت لهم اللّطیف الخبیر فأعطانی أن یردوا (یردا.ظ)علیّ الحوض کتین، أو قال کهاتین،فأشار بالمسبحتین.ناصرهما لی ناصر و خاذلهما لی خاذل،و ولیّهما لی ولیّ:و عدوّهما لی عدوّ].

و أحمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکی در«وسیلة المآل»گفته:[

و روی الحافظ جمال الدین محمّد بن یوسف الزرندی فی کتابه«نظم درر السّمطین»عن زید بن أرقم،رضی اللّه عنه،قال: أقبل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یوم حجّة الوداع،فقال:

إنّی فرطکم علی الحوض،و إنّکم تبعی و إنّکم توشکون أن تردوا علیّ الحوض فأسئلکم عن ثقلیّ کیف خلفتمونی فیهما؟.فقام رجل من المهاجرین فقال:ما الثّقلان؟ قال:الاکبر منهما:کتاب اللّه،سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فتمسّکوا به.و الاصغر عترتی فمن استقبل قبلتی و أجاب دعوتی فلیستوص بهم خیرا،فلا تقتلوهم و لا تقهروهم و لا تقصروا عنهم،و إنّی سألت لهم اللّطیف الخبیر أن یردوا(یردا.ظ)علیّ الحوض کتین،أو کهاتین،و أشار بالمسبحتین.ناصرهما لی ناصر،و خاذلهما لی خاذل،و ولیّهما لی ولیّ،و عدوّهما لی عدوّ].

و محمود قادری در«صراط سویّ»گفته:[

و فی روایة زید بن أرقم أیضا:

قال: أقبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم حجّة الوداع،فقال:إنّی فرطکم علی الحوض

ص: 19

و أنتم تبعی و إنّکم توشکون أن تردوا علیّ الحوض فأسئلکم عن ثقلیّ کیف خلفتمونی فیهما؟.فقام رجل من المهاجرین،فقال:ما الثّقلان؟قال:الاکبر منهما:کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و سبب طرفه بأیدیکم فتمسّکوا به.و الاصغر عترتی،فمن استقبل قبلتی و أجاب دعوتی فلیستوص بهم خیرا. أو کما

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:

فلا تقتلوهم و لا تقهروهم و لا تقصروا عنهم و إنّی قد سألت لهم اللّطیف الخبیر فأعطانی أن یردا علیّ الحوض کتین، أو قال: کهاتین،و أشار بالمسبحتین،ناصرهما لی ناصر، و خاذلهما لی خاذل،و ولیّهما لی ولیّ،و عدوّهما لی عدوّ].

وجه 3-اعتراض مؤلف برهمو که چرا یکی از سیاقهای متوسط روایت

زید را نیاورده و ذکر مؤلف بعضی از آن سیاقها را

سوم آنکه:اگر مخاطب والاتبار را ایراد سیاقات مبسوطۀ این حدیث که از زید ابن أرقم مأثور شده عسیر و دشوار بود؛کاش بعض سیاقات متوسّطه او را در خصوص این حدیث شریف وارد می نمود،و مسلک إلطاط و اخمال فضائل آل رسول ربّ متعال، علیهم آلاف السّلام ما اتّصل النّهر باللیال،باین حدّ نمی پیمود.در اینجا بعضی از سیاقات متوسطۀ این حدیث که از زید بن أرقم در کتب حفّاظ ثقات و أیقاظ أثبات سنّیّه وارد شده باید شنید،و لمعان أنوار حقّ و ومضان أضواء صدق از آن سیاقات باهره بنظر بصیرت باید دید.

پس از آن جمله است:سیاقی که طبرانی آن را روایت کرده،چنانچه جلال الدین سیوطی در تفسیر«درّ منثور»در تفسیر آیۀ: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً ؛گفته:

[

و أخرج الطبرانی عن زید بن أرقم،قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی لکم فرط،و إنّکم واردون علیّ الحوض،فانظروا کیف تخلفونی فی الثّقلین!.قیل:و ما الثّقلان یا رسول اللّه؟قال:الاکبر کتاب اللّه عزّ و جل،سبب طرفه بید اللّه،و طرفه بأیدیکم،فتمسّکوا به لن تزلّوا و لا تضلّوا.و الاصغر عترتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض،و سألت لهما ذاک ربّی،فلا تقدموهما فتهلکوا،و لا تعلّموهم فانهم أعلم منکم].

و ملا علی متقی در«کنز العمّال»در کتاب الایمان گفته:

[إنّی لکم فرط،و إنّکم واردون علیّ الحوض،عرضه ما بین صنعاء إلی بصری،فیه عدد الکواکب من

ص: 20

قد حان الذّهب و الفضة.فانظروا کیف تخلفونی فی الثقلین!.قیل:و ما الثّقلان یا رسول اللّه؟ قال:الاکبر کتاب اللّه،سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم،فتمسّکوا به لن تزلّوا و لا تضلّوا.

و الاصغر عترتی،و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض،و سألت لهما ذاک ربّی.

فلا تقدموهما فتهلکوا،و لا تعلّموهما فانّهما أعلم منکم. طب،عن زید بن أرقم].

و مرزا محمد بدخشانی در«مفتاح النّجا»در ذکر حدیث ثقلین گفته:[

و أخرجه الطّبرانی فی الکبیر عنه(1)مطولا بلفظ: إنّی لکم فرط،و إنّکم واردون علیّ الحوض،عرضه ما بین صنعاء إلی بصری،فیه عدد الکواکب من قد حان الذّهب و الفضة.

فانظروا کیف تخلفونی فی الثقلین!.قیل:و ما الثّقلان یا رسول اللّه؟قال:الاکبر کتاب اللّه،سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم،فتمسّکوا به لن تزلّوا و لا تضلّوا.و الاصغر عترتی،و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض،و سألت لهما ذلک ربّی،فلا تقدموهما فتهلکوا،و لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم].

و از آن جمله است:سیاق دیگر که قریب بهمین است و مشتمل بر بعض زیادات حسنه می باشد،و آن را نیز طبرانی آورده،چنانچه ملاّ علی متقی در«کنز العمّال» در کتاب الایمان گفته:

إنّی لا أجد لنبیّ إلاّ نصف عمر الّذی کان قبله،و إنّی أوشک أن أدعی فأجیب،فما أنتم قائلون؟.قالوا:نصحت.قال:أ لیس تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه،و أنّ محمّدا عبده و رسوله،و أنّ الجنّة حق،و أنّ النّار حقّ،و أنّ البعث بعد الموت حق؟.قالوا:نشهد.قال:و أنا أشهد معکم.أ لا هل تسمعون؟فانّی فرطکم علی الحوض و أنتم واردون علیّ الحوض و إنّ عرضه أبعد ما بین صنعاء و بصری،فیه أقداح عدد النّجوم من فضّة،فانظروا کیف تخلفونی فی الثّقلین!.قالوا:و ما الثّقلان یا رسول اللّه؟قال:

کتاب اللّه؛طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم،فاستمسکوا به و لا تضلّوا،و الآخر عترتی،و إنّ اللّطیف الخبیر نبّأنی أنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فسألت ذلک لهما ربّی،فلا تقدموهما فتهلکوا،و لا تقصروا عنهما فتهلکوا،و لا تعلّموهم،فانّهم أعلم منکم.من کنت أولی به من نفسه فعلیّ ولیّه؛اللّهمّ وال من والاه،و عاد من عاداه. طب

ص: 21


1- أی عن زید بن أرقم ( 12 ن )

عن أبی الطّفیل،عن زید بن أرقم].

و از آن جمله است:سیاقی که أبو نعیم أصفهانی آن را در کتاب«منقبة المطهّرین» آورده،و هذه ألفاظه علی ما نقل:

[عن زید بن أرقم،قال: خرجنا مع رسول اللّه حجّاجا، حتّی إذا کنّا بالجحفة بغدیر خمّ؛صلّی الظّهر،ثمّ قام خطیبا فقال:یا أیّها النّاس هل تسمعون؟إنّی رسول اللّه إلیکم،إنّی أوشک أن أدعی،إنّی مسئول،و إنّکم مسئولون،إنّی مسئول هل بلّغتکم؟و أنتم مسئولون:هل بلّغتم؟فما ذا أنتم قائلون؟.

قال:قلنا یا رسول اللّه!بلّغت و جهدت.قال:اللّهم اشهد و أنا من الشّاهدین:ألا هل تسمعون أنّی رسول اللّه إلیکم؟إنّی مخلف فیکم الثّقلین،فانظروا کیف تخلفونی فیهما.قال:قلنا:یا رسول اللّه!و ما الثّقلان؟قال:الثّقل الاکبر کتاب اللّه،سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم،فتمسّکوا به لن تهلکوا و(لن؟)تضلّوا.و الآخر عترتی، فانهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

وجه 4-اعتراض مؤلف برین که چرا مخاطب لا أقل یکی از سیاق های مختصر

و صحیح روایت را نیاورده و بمیل خود،حدیث را کوتاه کرده است و نقل بعضی

از سیاقات مختصر.

چهارم آنکه:اگر بر جان نازنین مخاطب مهین ایراد بعض سیاقات متوسّطه حدیث زید بن أرقم هم بار گران می انداخت،و نقل آن حضرتش را مبتلای عنف سیاق می ساخت،پس کاش سیاقی از سیاقات مختصرۀ آن که علمای عظام و کملای فخام سنّیه از زید بن أرقم آورده اند نقل می فرمود،و از سیاق خود که از آن آثار قطع و برید توده توده می بارد؛طیّ کشح می نمود!.در این مقام بعضی از سیاقات مختصره هم منقول می شود تا مزید اعتساف مخاطب حیّاف بر أرباب إنصاف واضح و آشکار گردد.

پس از آن جمله است:سیاقی که ترمذی آن را در«جامع صحیح»خود که یکی از صحاح ستّه اهل سنّت است آورده،چنانچه در أبواب المناقب،باب اهل بیت النّبیّ صلعم از کتاب مذکور مسطور است:

[حدّثنا علی بن المنذر الکوفیّ،حدّثنا محمّد بن فضیل.

قال:حدّثنا الأعمش،عن عطیّة،عن أبی سعید،و الأعمش،عن حبیب بن أبی ثابت، عن زید بن أرقم،رضی اللّه عنهما،قالا:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی.أحدهما أعظم من الآخر:کتاب اللّه،حبل

ص: 22

ممدود من السّماء إلی الارض،و عترتی أهل بیتی،و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض.

فانظروا کیف تخلفونی فیهما!. قال:هذا حدیث حسن غریب].

و از آن جمله است:سیاقی که در آن جملۀ شریفۀ:

«إنّی تارک فیکم خلیفتین» وارد شده و آن را طبرانی روایت نموده،چنانچه ملاّ علی متّقی در«کنز العمّال» در کتاب الایمان گفته:

[إنّی تارک فیکم خلیفتین:کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الارض و عترتی أهل بیتی،و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. حم.طب.ص عن زید بن ثابت.طب عن زید بن أرقم].

و از آن جمله است:سیاق دیلمی که در«فردوس الاخبار»آورده،چنانچه گفته:

[زید بن أرقم: إنّی تارک فیکم الثّقلین:کتاب اللّه فیکم،منه حبل من اتّبعه کان علی الهدی،و من ترک کان علی الضّلالة،و أهل بیتی.أذکرکم اللّه فی أهل بیتی،و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض.یعنی:الاخذ بهما ثقیل].

وجه 5-اشاره بعدم مطابقت سیاق شاهصاحب باسیاق روایات علما،و

ذکر نام آنها

پنجم آنکه:اگر از این همه در گذریم،پس آیا مناسب نبود که مخاطب عنود سیاق این حدیث شریف را با یکی از سیاقات علمای خود کائنا من کان مطابقت می نمود و بایراد سیاق بدیع خویش که بنظم خاصّ خود با هیچ سیاقی مطابق نمی شود؛راه تفرّد مذموم و انفراد ملوم نمی پیمود؟!و اگر حرف حقیر باورت نمی آید پس تمام روایات و ألفاظ رواة کبار و مخرجین أحبار سنّیه،مثل:

سعید بن مسروق الثوری(سنه 126)و أبو حیان یحیی بن سعید بن حیّان التّیمی (سنه 145)و سلیمان بن مهران الاعمش(سنه 148)و محمّد بن إسحاق بن یسار المدنی (سنه 151)و إسرائیل بن یونس الکوفی(سنه 160)و أبو عوانه وضّاح بن عبد اللّه الیشکریّ(سنه 176)و اسماعیل بن إبراهیم الکرمانی(سنه 186)و جریر بن عبد الحمید الضبّی(سنه 188)و اسماعیل بن إبراهیم الاسدی المعروف بابن علیه(سنه 193) و محمّد بن فضیل بن غزوان الضبّی(سنه 195)و أسود بن عامر بن شاذان الشّامی(سنه 208)و یحیی بن حمّاد الشّیبانی(سنه 215)و خلف بن سلم المخرمی(سنه 231)و زهیر بن حرب النّسائیّ(سنه 234)و شجاع بن مخلّد الفلاّس البغوی(سنه 235)

ص: 23

و محمّد بن بکار بن ریّان الهاشمی(سنه 238)و إسحاق بن راهویه الحنظلی(سنه 238) و وهبان بن بقیّة الواسطی(سنه 239)و أحمد بن محمّد بن حنبل الشّیبانی(سنه 241) و محمّد بن المثنّی العنزی(سنه 252)و عبد اللّه بن عبد الرحمن الدارمی(سنه 255)و علی ابن المنذر الکوفی(سنه 256)و مسلم بن الحجّاج القشیری(سنه 261)و محمّد بن یزید بن ماجة القزوینی(سنه 273)و سلیمان بن الاشعث السّجستانی(سنه 275)و عبد الملک بن محمّد الرقاشی البصری(سنه 276)و محمّد بن عیسی بن سورة الترمذی(سنه 279)و عبد اللّه بن أحمد بن حنبل الشیبانی(سنه 290)و أبو نصر أحمد بن سهل القبانی (سنه 292)و أبو عبد الرحمن أحمد بن شعیب النّسائیّ(سنه 303)و أبو جعفر محمّد بن جریر الطّبری(سنه 310)و أبو بکر محمّد بن إسحاق بن خزیمة النّیسابوری(سنه 311) و أبو بکر محمّد بن محمّد بن سلیمان الباغندی(سنه 312)و أبو عوانه یعقوب بن إسحاق الاسفرائنی (سنه 316)و أبو بکر محمّد بن قاسم المعروف بابن الانباری(سنه 328)و أبو محمّد دعلج ابن أحمد السّجزی(سنه 351)و سلیمان بن أحمد الطبرانی(سنه 360)و ابو بکر أحمد بن جعفر قطیعی(سنه 368)و محمّد بن المظفّر البغدادی(سنه 379)و أبو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه الحاکم النّیسابوری(سنه 405)و أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه الاصفهانی (سنه 430)و أبو بکر أحمد بن الحسین البیهقی(سنه 458)و أبو الحسن علی بن محمّد ابن الطیّب الجلابی(سنه 483)و أبو عبد اللّه محمّد بن فتوح الازدی الحمیدی(سنه 488) و أبو علی إسماعیل بن أحمد البیهقی(سنه 507)و أبو شجاع شیرویه بن شهردار الدیلمی(سنه 509)و أبو محمّد الحسین بن مسعود الفرّاء البغوی(سنه 516)و أبو الحسین رزین بن معاویة العبدری(سنه 535)و أبو محمّد أحمد بن محمّد بن علی العاصمی،و أبو المؤیّد موفّق بن أحمد الخوارزمی(سنه 568)و أبو القاسم علی بن الحسن المعروف بابن عساکر(سنه 571)و سراج الدین علی بن عثمان الاوشی الفرغانی،و مبارک بن محمّد الجزری المعروف بابن الاثیر(سنه 606)و علی بن محمّد الجزری المعروف بابن الاثیر(سنه 630)و محمّد ابن محمود البغدادی المعروف بابن النّجّار(سنه 643)و حسن بن محمّد الصغانی(سنه 650)و محمّد بن طلحة القرشی النصیبی(سنه 652)و یوسف بن قزغلی سبط ابن الجوزی

ص: 24

(سنه 654)و محمّد بن یوسف الکنجی(سنه 658)و یحیی بن شرف النّووی(سنه 676) و أحمد بن عبد اللّه الطّبری(سنه 694)و إبراهیم بن محمّد الحموی(سنه 722)و علی بن محمّد بن إبراهیم البغدادی المعروف بالخازن(سنه 741)و فخر الدین الهانسوی،و محمّد بن عبد اللّه الخطیب التّبریزی،و یوسف بن عبد الرحمن المزّی(سنه 742)و حسن ابن محمّد الطّیّبی(سنه 743)و محمّد بن المظفّر الخلخالی(سنه 745)و محمّد بن أحمد الذهبی(سنه 748)و محمّد بن یوسف الزرندی(سنه 750)و محمّد بن مسعود الکازرونی(سنه 757)و إسماعیل بن عمر الدمشقی المعروف بابن کثیر(سنه 774)و حمید بن أحمد المحلّی و محمّد بن محمّد بن محمود الحافظی البخاری(سنه 822)و شهاب الدین بن شمس الدّین الدّولتابادی-«کذا»-(سنه 849)و نور الدّین علی بن محمّد المکّی المالکی (سنه 855)و شمس الدین محمّد بن عبد الرحمن السّخاوی(سنه 902)و جلال الدین سیوطی(سنه 911)و نور الدین علی بن عبد اللّه السّمهودی(سنه 911)و شهاب الدین أحمد بن محمّد القسطلانی(سنه 923)و شمس الدّین محمّد العلقمی(سنه 949)و عبد الوهّاب ابن محمّد البخاری(سنه 932)و محمّد بن أحمد الشّربینی الخطیب،و أحمد بن محمّد بن علی ابن حجر الهیثمی(سنه 973)و علی بن حسام الدین القادری الشهیر بالمتّقی(سنه 975)و عباس بن معین الدّین الشّهیر بمرزا مخدوم الجرجانی(سنه 988)و کمال الدّین بن فخر الدّین الجهرمی،و علی بن سلطان محمّد القاری الهروی(سنه 1014) و عبد الرؤوف بن تاج العارفین المناوی(سنه 1031)و أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکّی (سنه 1047)و محمود بن محمّد بن علی الشّیخانی القادری،و شیخ عبد الحقّ دهلوی (سنه 1052)و شهاب الدین أحمد بن محمّد الخفاجی(سنه 1069)و نور الدین علی بن أحمد بن محمّد بن إبراهیم العزیزی(سنه 1070)و محمّد بن عبد الباقی الزرقانی(سنه 1022)و حسام الدین بن محمّد بایزید السّهار نفوری،و مرزا محمّد بن معتمد خان الحارثی البدخشی،و محمّد صدر عالم،و ولی اللّه بن عبد الرحیم الدهلویّ(سنه 1062)و محمّد بن اسماعیل الیمانی الصّنعانی(سنه 1182)و محمّد بن علی الصّبّان المصری،و أحمد بن عبد القادر العجیلی و محمّد مبین بن محبّ اللّه لکهنوی(سنه 1225)و مرزا حسن علی محدّث لکهنوی،

ص: 25

و ولیّ اللّه بن حبیب اللّه لکهنوی(سنه 1270)و محمّد رشید الدین خان دهلوی،و شیخ حسن عدوی حمزاوی معاصر،و شیخ سلیمان بن ابراهیم البلخی المعاصر،و صدیق حسن خان المعاصر؛که سابقا در جزء أول این مجلد منقول و موجود و مذکور و مسرودست بنظر تعمّق ببین تا دریابی که این أکابر أعلام و أفاخم عظام سنّیّه حدیث ثقلین را از زید بن أرقم بألفاظ مختلفة و سیاقات شتّی آورده اند.

لیکن سیاق مخاطب که بنظم خاصّ او در اینجا سمت ذکر یافته مطابقت بهیچ یک از آن ندارد،و عنوان ذکر مخاطب این حدیث را بروایت زید بن أرقم ماورای همۀ آن عناوین است؛و ذلک من بدائع الدّهور و عجائب الامور.

کلام صاحب تحفه در رد بر استدلال شیعه باین حدیث

قوله؛و این حدیث هم بدستور احادیث سابقه با مدّعی مساس ندارد زیرا که لازم نیست که متمسک به صاحب زعامت کبری باشد.

وجوه شصت و ششگانه مؤلف در رد صاحب تحفه

اشاره

اقول:بر أرباب درایت و شعور و أصحاب اطّلاع و عثور،محتجب و مستور نیست که دلالت این حدیث پر نور بر مدّعای أهل حق در غایت وضوح و ظهور،و ارتباط آن با مقصود محمود ایشان در نهایت سطوح و سفورست،و عدم ادراک و احساس مساس آن با مدّعا ناشی از ضعف بصیرت و فساد سریرت مخاطب عظیم الاعتداء و الجریره می باشد.و در حقیقت تفوّه باین کلام نافی مساس؛اقتفای أثر سامری پر وسواس برای مخاطب ناحق شناس ثابت نموده،خاک مذلّت بر فرق و رأس او می پاشد.و ما بعون اللّه الجلیل و فضله الجزیل در این جا بچند وجه قاطع؛دلالت این حدیث ساطع بر مدّعای خود باثبات می رسانیم،و حقّ صریح و صدق نصیح را بابانت مطلب و مرام و إفحام أعادی و خصام،باذن اللّه المنعام،کالنّور الطّارد للظّلام،متجلّی می گردانیم.

وجه 1-اثبات دلالت حدیث بر وجوب اتباع أهل بیت و استشهاد برین مطلب

از گفتار علمای أهلسنت

وجه اول آنکه:از این حدیث شریف بلا تردّد و ارتیاب و بغیر خفاء و احتجاب ثابت می شود که بر تمامی أمّت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اتّباع اهل بیت آن جناب علیه و علیهم آلاف السّلام من ربّ الارباب در جمیع أفعال و أعمال دینیّه و تمامی عقائد و أحکام شرعیّه،واجب و لازم و مفروض و متحتّم می باشد،و ظاهر است که واجب الاتباع بودن در جملۀ أمور بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متصوّر نمی شود إلاّ برای کسی که

ص: 26

صاحب زعامت کبری و امامت عظمی باشد و نائل بمرتبۀ خلافت و وصایت آن جناب گردد،و هذا ظاهر کلّ الظّهور،و لکن مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ .

و اگر چه دلالت این حدیث بر وجوب اتّباع اهل بیت علیهم السلام أظهر من الشمس و أبین من الأمس است،لیکن مناسب آنست که إتماما للحجّة در این جا بعض کلمات علمای أعلام سنّیّه نیز متعلّق باین معنی ذکر نمایم.

پس باید دانست که طیبی در«کاشف،شرح مشکاة»در شرح حدیث ثقلین گفته:[و معنی التّمسّک بالقرآن:العمل بما فیه،و هو الایتمار بأوامره و الانتهاء عن نواهیه و التمسّک بالعترة محبّتهم و الاهتداء بهدیهم و سیرتهم].

و سعد الدین تفتازانی در«شرح مقاصد در ذکر معنی حدیث ثقلین گفته:[أ لا تری أنّه علیه الصلوة و السلام قرنهم بکتاب اللّه تعالی فی کون التّمسّک بهما منقذا عن الضّلالة، و لا معنی للتّمسّک بالکتاب إلاّ الاخذ بما فیه من العلم و الهدایة؛فکذا فی العترة].

و شهاب الدین دولت آبادی در«هدایة السّعدا»در شرح معانی حدیث ثقلین گفته:[و المأمور بمتابعته لا یصیر تبعا،و المندوب إلی إمامته لا یصیر مأموما.کل علم و کلّ قول دلّ علی مخالفة النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم زندقة و شیطنة].

و حسین بن علی الکاشفی صاحب«تفسیر حسینی»در«رسالۀ علیّه فی الاحادیث النّبویّة»در شرح حدیث ثقلین بعد بیان معنی جملۀ

«أذکرکم اللّه فی أهل بیتی» گفته:[و در تکرار این سخن سه بار دلیلی واضح قائم می شود در تعظیم اهل بیت و محبّت و متابعت ایشان].

و نور الدین سمهودی در«جواهر العقدین»در تنبیه اوّل از تنبیهاتی که بعد سیاق طرق حدیث ثقلین ذکر نموده گفته:[و الحاصل أنّه لمّا کان کلّ من القرآن العظیم و العترة الطّاهر معدنا للعلوم اللّدنیّة و الاسرار و الحکم النّفیسة الشّرعیة و کنوز دقائقها و استخراج حقائقها أطلق صلّی اللّه علیه و سلّم علیهما الثّقلین و یرشد لذلک حثّه فی بعض الطّرق السّالفة علی الاقتداء و التّمسّک و التّعلّم من أهل بیته].

و فضل اللّه بن روزبهان خنجی شیرازی در«شرح رساله اعتقادیۀ»خود،

ص: 27

علی ما نقل عنه گفته:[قوله:اعتقاد کنیم که آل حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم واجب التعظیم و لازم الاقتداءاند.أقول:امّا تعظیم آل پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم؛اعتقاد آنست که فرضست،بنا بر أحادیث صحیحه که درین باب وارد شده،از آن جمله آنکه در حجّة الوداع در خطبۀ پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم فرموده:

یا ایّها النّاس!إنّی تارک فیکم الثّقلین:کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی،ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی.

الی آخره.و در حدیث دیگر فرموده:

أذکرکم اللّه فی أهل بیتی؛ و این کلمه را به سه نوبت تکرار فرمودند.ازینجا مستفاد شد که تعظیم و محبّت ایشان واجب باشد و رعایت حقوق ایشان لازم.و نیز چون فرموده اند که:اگر بر اهل بیت دست زنند هرگز گمراه نگردند،پس أمر فرمودند باقتدای ایشان]انتهی.

و ابن حجر مکی در«صواعق»بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[تنبیه:سمّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم القرآن و عترته،و هی بالمثنّاة الفوقیّة:الأهل و النّسل و الرّهط الادنون؛ثقلین،لأنّ الثقل کلّ نفیس خطیر مصون.و هذان کذلک إذ کلّ منهما معدن للعلوم اللّدنیّة و الاسرار و الحکم العلیّة و الاحکام الشّرعیّة و لذا حثّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی الاقتداء و التّمسّک بهم و التّعلّم منهم]إلخ.

و کمال الدین جهرمی در«براهین قاطعه-ترجمۀ صواعق»گفته:[تنبیه:بدانکه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قرآن و عترت خود را که بمعنی أهل و نسل و رهط است ثقل خواند،زیرا که ثقل هر چیزی نفیس عظیم الشّأن محفوظ است،و قرآن و عترت طاهره این حال دارند زیرا که هر یک از ایشان معدن علوم دینی و منبع أسرار حکمت عملی و أحکام شرعیّه اند،و بنا بر این ترغیب فرمود باقتدا و تمسّک بایشان و تعلّم ازیشان و گفت:

الحمد للّه الّذی جعل الحکمة فینا أهل البیت. و بعضی گفته اند که:

ایشان را ثقلین خواند بواسطه ثقل وجوب رعایت حقوق ایشان.باز بدانکه:کسانی که ترغیب باقتداء و تمسّک بایشان واقع شده از اهل بیت نیستند مگر آنها که عالم و عارف اند بکتاب اللّه و سنّت پیغمبر صلوات اللّه علیه و همین جماعت مخصوصه اند که تا وقت ورود بر حوض از کتاب اللّه مفارقت نمی کنند]انتهی.

ص: 28

و ملا علی قاری«در شرح شفا»گفته:[فالتّمسّک بالقرآن:التعلّق بأمره و نهیه و اعتقاد جمیع ما فیه و حقّیته.و التّمسک بعترته:محبتهم و متابعة سیرتهم].

و مناوی در«فیض القدیر-شرح جامع صغیر»بشرح این حدیث شریف گفته:[یعنی:إن ائتمرتم بأوامر کتابه و انتهیتم بنواهیه و اهتدیتم بهدی عترتی و اقتدیتم بسیرتهم؛اهتدیتم فلم تضلّوا].

و نیز مناوی در«تیسیر شرح جامع صغیر»بشرح این حدیث گفته:[یعنی:

إن عملتم بالقرآن و اهتدیتم بهدی عترتی العلماء؛لم تضلّوا].

و شهاب الدین خفاجی در«نسیم الریاض»در شرح حدیث ثقلین گفته:

[فانظروا کیف تخلفونی فیهما. أی:بعد وفاتی انظروا عملکم بکتاب اللّه و اتّباعکم لأهل بیتی و رعایتهم و برّهم بعدی.فانّ ما یسرّهم یسرّنی،و ما یسوءهم یسوءنی].

و علی عزیزی در«سراج منیر بشرح جامع صغیر»در شرح این حدیث شریف گفته:

[إنّی تارک فیکم خلیفتین:کتاب اللّه ،بالنّصب؛بدلا أو عطف بیانه.حبل، بالرفع؛خبر محذوف،أی:هو حبل ممدود.ما،زائدة،بین السّماء و الارض.و عترتی،عطف علی کتاب اللّه.أهل بیتی،یحتمل رفعه و نصبه،أی:أعنی أوهم.و المراد منهم العلماء منهم،أی:احثّکم علی اتّباعهما لا تخالفوهما]الخ.

و محمد زرقانی در«شرح مواهب لدنیّه»در شرح این حدیث شریف گفته:

[یعنی إن ائتمرتم بأوامر کتاب اللّه و انتهیتم بنواهیه و اهتدیتم بهدی عترتی و اقتدیتم بسیرتهم؛اهتدیتم فلم تضلّوا].

و نیز زرقانی در«شرح مواهب»گفته:[و أکّد تلک الوصیّة و قوّاها

بقوله:

فانظروا بما ذا تخلفونی فیهما بعد وفاتی؛هل تتّبعونهما فتسرّونی،أو لا فتسیئونی].

و نیز زرقانی در«شرح مواهب»گفته:[فالوصیّة ببرّ آل البیت علی الاطلاق و أمّا الاقتداء فانما یکون بالعلماء العاملین منهم إذ هم الّذین لا یفارقون القرآن].

و مرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در«مفتاح النجا»گفته:[اقول:سمّی القرآن و عترته الثقلین لأنّ الثقل کلّ نفیس خطیر مصون،و هذان کذلک؛إذ کلّ

ص: 29

منهما معدن للعلوم الدینیّة و الاسرار و الحکم العلیّة و الاحکام الشّرعیّة،و لذا حثّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی الاقتداء و التّمسّک بهما].

و مولوی ولی اللّه لکهنوی در«مرآة المؤمنین»بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:

[و شاید که وجه تسمیه کتاب اللّه و عترت طاهره رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بثقلین آنکه:ثقل بفتح ثاء مثلّثه در لغت شیء نفیس و مطهّر و محفوظ را می گویند،و بلا شبهه هر دو مصون و مطهّر و محفوظ و نفیس اند.زیرا که معدن علوم دینیّه و مخزن اسرار حکمیّه و علمیّه و شرعیّه هستند،و همین موجب حث رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مردمان را باقتدا و تمسّک و تعلّم ازیشانست]انتهی.

و علی بن سلیمان الدمنتی البجمعوی المغربی المالکی الشاذلی المعاصر در «نفع قوت المغتذی»در شرح حدیث ثقلین گفته:[ما إن تمسّکتم به و بما قبله أخذتم بدل تمسّکتم.قال الطّیّبی:ما،موصولة؛و الجملة الشّرطیّة صلتها.أی:إن عملتم بما فیه ائتمارا بأوامره و انتهاء عن نواهیه و أحببتم عترتی و اهتدیتم بهداهم و سیرتهم فیه إشارة أنّهما کتوأمین خلیفتین عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم].

و مولوی حسن الزمان معاصر در«قول مستحسن»در سیاق طرق حدیث غدیر گفته:

[و للحکیم التّرمذی فی«نوادر الاصول»و الطّبرانی فی الکبیر عن أبی الطّفیل عن حذیفة بن بن أسید رضی اللّه عنهما أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خطب بغدیر خمّ تحت شجرات فقال:یا أیّها النّاس!إنّی قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لم یعمّر نبیّ إلا نصف عمر الّذی یلیه من قبله و إنّی قد یوشک أن أدعی فأجیب و إنّی مسئول و إنّکم مسئول فما ذا أنتم قائلون؟قالوا:نشهد إنک قد بلّغت و جهدت و نصحت،فجزاک اللّه خیرا.فقال:

أ لیس تشهدون أن لا إله الاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّ جنّته حقّ و ناره حقّ و أنّ الموت حقّ و أنّ البعث حقّ بعد الموت و أنّ السّاعة آتیة لا ریب فیها و أنّ اللّه یبعث من فی القبور.قالوا:بلی!نشهد بذلک.فقال:اللّهمّ اشهد.ثم قال:یا أیها الناس! إنّ اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم،فمن کنت مولاه فهذا مولاه،یعنی علیّا؛اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.ثمّ قال:یا ایها الناس!إنی

ص: 30

فرطکم و أنّکم واردون علیّ الحوض،حوض أعرض ممّا بین بصری إلی صنعاء فیه عدد النجوم قد حان من فضة،و إنی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین:فانظروا کیف تخلفونی فیهما.الثقل الاکبر:کتاب اللّه عزّ و جلّ،سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به لا تضلّوا و لا تبدلوا،و عترتی أهل بیتی فانه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر إنّهما لن ینقضیا حتّی یردا علیّ الحوض؛ و فیه الحثّ علی متابعة الثّقلین بعد حدیث الموالاة.و کذا

فی روایة ابن راهویه و ابن جریر و ابن أبی عاصم و المحاملی و الطحاوی بأسانید صحیحة،و للنّسائی فی الکبری«و الخصائص»و ابن حبّان و الحاکم فی صحیحهما عن أبی عوانة،و لعبد اللّه عن شریک،کلاهما عن الاعمش،ثنا:حبیب بن أبی ثابت،عن أبی الطّفیل،عن زید بن أرقم.قال: لمّا رجع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عن حجّة الوداع و نزل غدیر خمّ. فذکروا الحدیث فی الحثّ علی متابعة الثّقلین، إلی قوله:

ثم قال: إنّ اللّه مولای و أنا ولیّ کلّ مؤمن.ثم اخذ بید علیّ فقال:من کنت ولیّه فهذا ولیّه؛اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه. و لفظ عبد اللّه مولاه، و هذا أیضا حدیث کوفی؛قال الحاکم:صحیح علی شرط الشیخین و لم یخرجاه].

و نیر مولوی حسن الزمان معاصر در«قول مستحسن»در ذکر مؤیّدات و شواهد نزول آیۀ تطهیر در شأن خمسۀ نجبا علیهم السّلام گفته:و ممّا یشهد لذلک أیضا خبر سعد،الصّحیح:

اللّهمّ هؤلاء أهل بیتی، فی قصّة المباهلة.و فی«الصواعق»:قال فی «الکشّاف»:لا دلیل اقوی من هذا علی فضل أصحاب الکساء،لانّها لمّا نزلت دعاهم النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فاحتضن الحسین و أخذ بید الحسین و مشت فاطمة خلفه و علیّ خلفها فعلم أنّهم المرادون بالآیة؛انتهی.و

خبر جابر و أبی سعید الصّحیح فی الحثّ علی متابعة الثّقلین فی خطبة یوم عرفة فی حجّة الوداع: و عترتی أهل بیتی،

و خبر زید بن أرقم و زید بن ثابت الصحیح فی الحثّ علیهما بغدیر خمّ: و أهل بیتی؛

و فی روایة: عترتی أهل بیتی،

و خبر أنس لاحمد و غیره کان إذا خرج إلی صلاة الفجر یقول:الصّلوة،الصّلوة یا أهل البیت، أَنَّما یُرِیدُ اللّهُ .الآیة.

و نیز مولوی حسن الزمان معاصر در«قول مستحسن»در ذکر عمامه بستن

ص: 31

جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلّم بر سر جناب امیر المؤمنین علیه السّلام روز غدیر خمّ گفته:[و لا یخفی أنّ ذلک کان بعد أن أمر فنودی فی القافلة:الصّلوة جامعة،و کان ینادی بذلک فی غیر الصّلوة المکتوبة فاجتمع المهاجرون و الانصار،کما فی روایة الطّبرانی و غیره و ناس من جهینة و مزینة و غفار،کما فی روایة النّسائیّ و غیره فخطب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و ذکّر و أشهد و استشهد فولّی علیّا المرتضی کرّم اللّه وجهه علی الباطن آخذا یده مستشهدا للصّحابة مبالغة فی إعلام العامة،و دعا دعاء الموالاة و المعاداة،و وصّی الامّة بمتابعة الثّقلین:کتاب اللّه الاکبر و العترة اهل بیت النّبوّة الاطهر؛و منهم سیّدنا علیّ المرتضی.فقول من قال:إنّ إلباس الخرقة بهذه الهیئة الّتی یعتمدها الصوفیة من الاجتماع لها و الاعتداد بها لیس بمرفوع،مدفوع؛فانّه مقطوع الوقوع فی السّنّة السّنیّة].

وجه 2-اثبات وجوب پیروی أهلبیت بسان پیروی قرآن و نقل کلمات بزرگان

وجه دوم آنکه:ازین حدیث شریف بر أصحاب أبصار واضح و آشکار است که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اتّباع و اقتفاء و پیروی و اقتدای اهل بیت خود را مثل اتّباع و پیروی قرآن مجید و فرقان حمید بر أمّت خود واجب و لازم گردانیده،إتمام حجت را بأعلای مراتب و أرفع درجات رسانیده،و پر ظاهرست که کسانی که اتّباع ایشان بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مثل اتّباع قرآن واجب و لازم بوده باشد سوای خلفاء و أئمّه نمی توانند شد.پس بلا ریب و شکّ ظاهر گردید که اهل بیت آن جناب سلام اللّه علیه و علیهم که بنصّ این حدیث مثل کتاب اللّه واجب الاتّباع و لازم الاطاعه اند خلفای حقیقی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أئمّه تحقیقی تمام أمّت آن جناب بودند، و مرتبۀ ایشان از خلفای مصنوعین مردم هزار مرتبه بالاتر بود،زیرا که أحدی از عقلا،بلکه سفها أحکام خلفای ثلاثه متجبّرین و دیگر خلفای متأمرین را مثل أحکام قرآن واجب الاتباع نمی داند،و کسی از متعصّبین متعنتین ایشان را قرین قرآن مجید و حلیف فرقان حمید در لزوم اتّباع نمی گرداند،و لو فرض اقدام أحد من الطّغام فأنّی یساعده نصّ خیر الانام،صلوات اللّه علیه و آله الکرام،بمثل هذا الحدیث المتواتر بین الخاصّ و العام؟!و اللّه ولیّ الهدایة فی کلّ منزل و مقام.

ص: 32

و اگر چه دلالت این حدیث شریف بر وجوب پیروی اهل بیت علیهم السّلام مثل وجوب پیروی قرآن مجید بر ناظر عبارات علمای أعلام سنّیّه که آنفا گذشته پوشیده نیست،لیکن در این جا بعض عبارات دیگر آورده بر تبصیر ناظر خبیر می افزایم:

محمد معین بن محمد أمین السندی در کتاب«دراسات اللبیب»بعد ذکر حدیث ثقلین از«صحیح ترمذی»گفته:[فنظرنا فاذا هو مصرّح بالتّمسّک بهم و بأنّ تباعهم کتباع القرآن علی الحقّ الواضح،و بأنّ ذلک أمر متحتّم من اللّه تعالی لهم،و لا یطرأ علیهم فی ذلک ما یخالفه حتّی الورود علی الحوض،و إذا فیه حثّ بالتّمسّک فیهما بعد الحثّ علی وجه أبلغ؛و هو

قوله: فانظروا کیف تخلفونی فیهما!. فقلنا حدیث مسلم حدیث صحیح ظاهر فی معنی فسّره علی ذلک المعنی حدیث حسن آخر،فثبت معناه نصّا من النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فآمنّا به فی نظائره من صحاح الاحادیث، و الحمد للّه رب العالمین].

و مولوی محمد مبین لکهنوی در«وسیلة المآل»بعد ذکر حدیث ثقلین در مقام ترجمه آن و ذکر معانی آن گفته:[یاد می دهانم خدا را در حقّ اهل بیت خود، و سه مرتبه این کلمه فرمود،یعنی:از خدا بترسید و حقوق ایشان نگاهدارید و طاعت و محبّت ایشان را شعار و دثار خود سازید،چنانچه امتثال بأحکام کتاب اللّه از فرضست،همچنین اطاعت و انقیاد أوامر اهل بیت بجوارح و أرکان و محبّت و عقیدت و رسوخیّت بایشان بقلب و جنان واجب و فرضست].

و فاضل رشید در«ایضاح لطافة المقال»گفته:[آیا عاقلی تجویز می کند که اهل سنّت با وجود اینکه متشبّث بثقلین اند و بحکم

حدیث: إنّی تارک فیکم الثقلین؛ تمسّک را بعترت طاهره مثل تمسّک بقرآن لازم می دانند]إلخ.

وجه 3-دلائل راهنمایی پیغمبر بوجوب اتباع أهلبیت از کلمات علما و

ملازمة آن با امامت

وجه سوم آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الانجاب در این حدیث شریف بقول بلیغ خود:

ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی، وجوب اتّباع اهل بیت علیهم السّلام را بر أرباب أفهام و أصحاب أحلام ظاهر و باهر فرموده.و وجوب اتّباع دلیل متین و برهان رصین امامت و خلافت این حضرات می باشد؛و خاک مذلّت و هلاک بر رءوس مخالفین

ص: 33

این نفوس قدسیّه می باشد،و طریق این حدیث شریف که مشتمل بر لفظ تمسّک است بالاتر از آنست که احصای آن توان کرد؛شطری از آن در ضمن تخریجات حفّاظ ثقات و أیقاظ أثبات سنّیّه در ما سبق بمعرض بیان آمده،و بحمد اللّه شاه صاحب نیز با آن همه تعصبات شنیعه خود اعتراف دارند به اینکه این حدیث شریف دلیل وجوب تمسّک بأهلبیت علیهم السّلام می باشد،کما لا یخفی علی ناظر کلماته فی هذا الکتاب و اللّه الواقی عن التّبار و التّباب.

اما اینکه لفظ تمسّک درین حدیث شریف مفید معنی اتّباع می باشد،پس بحمد اللّه از افادۀ محققین کبار و مدققین أحبار سنّیّه واضح و آشکار است؛شطری از عبارات علمای أعلام سنّیّه متعلّق بمعنی تمسّک در وجه اول گذشته و بعضی از عبارات در اینجا نیز مذکور می شود.

ملا علی قاری در«مرقاة-شرح مشکاة»در شرح حدیث ثقلین گفته:

[قال ابن الملک:التّمسّک بالکتاب:العمل بما فیه،و هو الایتمار بأوامر اللّه و الانتهاء بنواهیه.و معنی التّمسّک بالعترة محبّتهم و الاهتداء بهدیهم و سیرتهم.زاد السیّد جمال الدّین:إذا لم یکن مخالفا للدّین.قلت:فی إطلاقه صلّی اللّه علیه و سلّم إشعار بأنّ من یکون من عترته فی الحقیقة لا یکون هدیه و سیرته إلاّ مطابقا للشریعة و الطریقة].

و عبد الرؤوف مناوی در«فیض القدیر-شرح جامع صغیر»بشرح حدیث ثقلین گفته:[قال الحکیم:حضّ علی التمسّک بهم لأنّ الامر لهم معاینة فهم أبعد من المحنة،و هذا عامّ،أرید به خاصّ،و هم العلماء العاملون منهم،فخرج الجاهل و الفاسق،و هم لم یعروا عن شهوات الآدمیّین و لا عصموا عصمة النّبیّین،و کما أنّ کتاب اللّه منه ناسخ و منسوخ؛فارتفع الحکم بالمنسوخ،هکذا ارتفعت القدوة بغیر علمائهم الصّلحاء]إلخ.

و نیز مناوی در«فیض القدیر»در شرح جملۀ:

لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض ،گفته:[و فی هذا مع

قوله أوّلا: إنّی تارک فیکم؛ تلویح بل تصریح بأنهما

ص: 34

کتوأمین خلفهما و وصّی أمّته بحسن معاملتهما و إیثار حقّهما علی أنفسهما(أنفسهم.ظ) و الاستمساک بهما فی الدّین.أمّا الکتاب؛فلانّه معدن العلوم الدّینیّة و الحکم الشرعیّة و کنوز الحقائق و خفایا الدّقائق.و أمّا العترة؛فلانّ العنصر إذا طاب أعان علی فهم الدّین،فطیب العنصر یؤدّی إلی حسن الاخلاق،و محاسنها تؤدّی إلی صفاء القلب و نزاهته و طهارته.قال الحکیم:و المراد بعترته هنا:العلماء العاملون منهم،إذ هم الّذین لا یفارقون القرآن].

و محمد بن عبد الباقی زرقانی در«شرح مواهب لدنیّه»در شرح حدیث ثقلین گفته:[قال الحکیم:حض علی التّمسّک بهم،لأنّ الامر لهم معانیة فهم أبعد عن المحنة و هذا عامّ أرید به خاصّ،و هم العلماء العاملون منهم،فخرج الجاهل و الفاسق،و هم بشر لم یعروا عن شهوات الآدمیّین و لا عصموا عصمة النّبیّین،و کما أنّ کتاب اللّه منه ناسخ و منسوخ؛فارتفع الحکم بالمنسوخ.کذلک ارتفعت القدوة بغیر علمائهم العظماء]الخ.

و نیز محمد بن عبد الباقی زرقانی در«شرح مواهب لدنیّه»بشرح جملۀ

لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، گفته:[و لا یعارضه رفع القرآن من المصاحف و الصّدور قرب السّاعة لبقاء موجبه و هو الاسلام،فیبقی ببقائه أحکام القرآن لطلبهما من المکلّفین حتّی تقوم السّاعة،و لکون أهل بیته العالمین العاملین تبقی ببقائه،فکان القرآن باق.و فی هذا مع قوله أوّلا:

إنّی تارک فیکم ؛تلویح بل تصریح بأنّهما کتوأمین خلفهما و وصیّ أمّته بحسن معاملتهما و إیثار حقّهما علی أنفسهما(أنفسهم ظ)و التّمسک بهما فی الدّین.أمّا الکتاب فلانّه معدن للعلوم الدّینیّة و الاسرار و الحکم الشّرعیّة و کنوز الحقائق و خفایا الدّقائق.و أمّا العترة،فلانّ العنصر إذا طاب أعان علی فهم الدّین فطیب العنصر یؤدّی إلی حسن الاخلاق،و محاسنها تؤدّی إلی صفاء القلب و نزاهته و طهارته.و أکّد تلک الوصیّة و قواها

بقوله: فانظروا بما تخلفونی فیهما بعد وفاتی هل تتّبعونهما فتسرّونی أو لا فتسیئونی].

و حسام الدین سهارنپوری در«مرافض»در شرح حدیث ثقلین گفته عبد الملک (ابن الملک ظ)گفته که:تمسّک بکتاب اللّه عبارتست از عمل بموجب أحکام او

ص: 35

و تمسّک بعترت کنایتست از محبّت و محافظت حرمت ایشان و اهتدا بهدی و سیرتشان.

و سیّد جلال الدّین(جمال الدّین ظ)رحمه اللّه درین جا قید کرده که:اگر هدی و سیرتشان مخالف دین و شریعت نبود،و همانا که مراد عبد الملک(ابن الملک ظ) را نیز همین خواهد بود،نه مطلق؛چه در بعض أفراد مطلق عدم ضلالت متحقّق نمی شود.ملاّ علی قاری گفته که:در إطلاق آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم اشعارست بآنکه عترت در حقیقت کسیست که سیرت او مخالفت شریعت نبود]انتهی.

و از آنجا که دلالت حدیث ثقلین بوجه أمر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أمّت خود را بتمسّک و تشبّث بأهل بیت علیهم السّلام بر نائب پیغمبر ص بودن این حضرات قابل إنکار نبود،لهذا بعض علمای کبار سنّیّه هم بانطاق قادر علی الاطلاق اعتراف بآن نموده اند.

ثناء اللّه پانی پتی در خاتمۀ«سیف مسلول»بعد إثبات امامت أئمّۀ اثنی عشر علیهم السّلام بذریعۀ کشف و إلهام گفته:[و استنباط این مدّعا از کتاب اللّه و از حدیث سرور پیغمبران صلّی اللّه علیه و علیهم و سلّم نیز می توانیم کرد.قال اللّه تعالی: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی .یعنی:سؤال نمی کنم از شما هیچ أجرت و نمی خواهم، لیکن می خواهم از شما دوستی أقربای من.وجه استنباط آنست که:أنبیای سابق لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِیَ إِلاّ عَلَی اللّه گفته اند؛أصلا أجرت بر فریضۀ تبلیغ رسالت درخواست نکرده اند،و چه احتمال درخواست أجرت بود پیغمبر ما را صلّی اللّه علیه و سلّم حقّ تعالی بتغیّر(بتغییر ظ)اسلوب کلام أمر فرموده حکمت در آن آنست که شرایع أنبیاء سابق بعد وفات آنها منسوخ می شد و این شریعت مؤیّد است پس امّتان را باید که بعد رحلت پیغمبر بنائب پیغمبر رجوع آرند، لهذا آن سرور علیه السّلام برای شفقت بر أمّت خود رهنمونی کرده بمحبّت آل خود و اشارت فرمود بتشبّث دامان پاک آنها که وارثان پیغمبر و دروازه علوم وی اند.

و لهذا

قال علیه السّلام: ترکت فیکم الثقلین:کتاب اللّه و عترتی.الحدیث. یعنی:گذاشتم در شما دو وسیلۀ محکم:قرآن مجید و آل خود را.و

قال علیه السّلام: أنا مدینة العلم و

ص: 36

علیّ بابها. من شهر علمم و علیّ دروازۀ آن شهر است].

وجه 4-دلالت لفظ(ثقلین)بر وجوب اتباع أهلبیت و نقل عبارات علما

وجه چهارم آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب در این حدیث شریف کتاب خدا و أهل بیت علیهم السّلام را معبّر بثقلین فرموده،و مجرد این تعبیر بلاغت تخمیر دلیل واضح و برهان لائح است بر وجوب اتّباع اهل بیت علیهم السّلام.زیرا که علمای أعلام و جهابذه فخام سنّیّه افاده نموده اند که از جملۀ وجوه تسمیۀ کتاب و عترت بثقلین این ست که:أخذ و عمل باین دو چیز بر عاملین ثقیل و دشوار است،و پر ظاهرست که أخذ و عمل بر أحکام قرآن واجب و لازم است،پس همچنین اخذ و عمل بأوامر عترت نیز واجب و لازم خواهد بود؛و هذا هو عین المقصود المحمود.

أما اینکه علمای اهل سنّت بوجه تسمیۀ مذکور افاده نموده اند پس بر متتبّع خبیر مخفی و محتجب نیست.

أبو منصور محمد بن أحمد بن طلحة الازهری در کتاب«تهذیب اللّغه» در لغت ثقل بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[و قال ثعلب:سمّیا ثقلین لأنّ الاخذ بهما ثقیل و العمل بهما ثقیل].

و أبو شجاع شیرویه بن شهردار دیلمی در کتاب«فردوس الاخبار»گفته:

[زید بن أرقم: إنّی تارک فیکم الثقلین:کتاب اللّه فیکم منه حبل من اتّبعه کان علی الهدی،و من ترک کان علی الضّلالة،و أهل بیتی؛أذکرکم اللّه فی أهل بیتی،و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. یعنی الاخذ بهما ثقیل].

و مجد الدین ابن الاثیر الجزری در«نهایة اللغة»در لغت ثقل گفته:

[فیه: إنّی تارک فیکم الثّقلین:کتاب اللّه و عترتی. سمّاهما ثقلین لأنّ الاخذ بهما و العمل بهما ثقیل].

و نیز مجد الدین ابن الاثیر الجزری در«جامع الاصول»در شرح ألفاظ غریبۀ فضل أهل البیت گفته:[«ثقلین»:سمّی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم القرآن العزیز و أهل بیته ثقلین؛لأنّ الاخذ بهما و العمل بما یجب لهما ثقیل].

و محیی الدین یحیی بن شرف النووی در«منهاج-شرح صحیح مسلم»در شرح

ص: 37

حدیث ثقلین گفته:

[قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: و أنا تارک فیکم الثّقلین،فذکر کتاب اللّه و أهل بیته. قال العلماء:سمّیا ثقلین لعظمهما و کبیر(کبر.ظ)شأنهما.و قیل:

لثقل العمل بهما].

و محمد بن مکرم الانصاری در«لسان العرب»گفته:[التهذیب:و

روی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم أنّه قال فی آخر عمره: إنّی تارک فیکم الثّقلین:

کتاب اللّه و عترتی. فجعلهما کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترته،و قد تقدّم ذکر العترة.و قال ثعلب:سمّیا ثقلین لان الاخذ بهما ثقیل و العمل بهما ثقیل].

و حسن بن محمد الطیبی در«کاشف-شرح مشکاة»گفته:[و قیل:سمّاهما ثقلین لأنّ الاخذ بهما و العمل بهما ثقیل.و قیل فی تفسیر قوله تعالی: إِنّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً ،أی أوامر اللّه و نواهیه لأنّه(لانّها.ظ)لا تؤدّی الاّ بتکلیف(بتکلّف ظ)ما یثقل].

و محمد بن مظفر خلخالی در«مفاتیح-شرح مصابیح»گفته:[الثّقلین.

قال فی«شرح السّنّة»:قیل:سمّاهما ثقلین لأنّ الاخذ بهما و العمل بهما ثقیل،لأنّ الکتاب عظیم القدر و العمل بمقتضاه ثقیل،و کذا محافظة أهل بیته و احترامهم و انقیادکم لهم إذا کانوا خلفاء بعدی].

و محمد بن یوسف زرندی در«نظم درر السّمطین»گفته:

[قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: و أنا تارک فیکم ثقلین. سمّاهما ثقلین لأنّ الاخذ بهما و العمل بهما و المحافظة علی رعایتهما ثقیل].

و مسعود بن عمر تفتازانی در«شرح مقاصد»گفته:أ لا تری أنّه صلّی اللّه علیه و سلّم قرنهم بکتاب اللّه تعالی فی کون التّمسّک بهما منقذا عن الضلالة،و لا معنی للتمسّک بالکتاب إلا الاخذ بما فیه من العلم و الهدایة،فکذا فی العترة].

و سید شریف جرجانی در حاشیۀ خود بر«مشکاة»گفته:[قوله:الثّقلین.

الثقل:المتاع المحمول علی الدّابّة و الانس و الجنّ.سمّیا(بالثّقلین.ظ)لانّهما ثقلا الارض،و سمّی الکتاب و أهل البیت لأنّ اتّباعهما ثقیل].

ص: 38

و ابو عبداللّه محمد بن خلفة الوشتانی الابّی المالکی در«اکمال إکمال المعلم» در شرح حدیث ثقلین گفته:

[قوله: و أنا تارک فیکم ثقلین. م(1) قال ثعلب:سمّاهما ثقلین،لأنّ العمل و الاخذ بهما ثقیل.

و شهاب الدین دولت آبادی در«هدایة السعدا»در شرح حدیث ثقلین گفته:

[قوله:الثّقلین.فی«تاج الاسامی»:الثقل:رخت و بار مسافر،تقول العرب لکلّ شیء عزیز نفیس مصون:ثقل.الثقلان.پری و آدمی.و

فی الحدیث: إنّی تارک فیکم الثّقلین:کتاب اللّه و عترتی. إنّما سمیّا بذلک لان الاخذ و العمل بهما ثقیل].

و ابو عبد اللّه محمد بن محمد یوسف الستوسی در«مکمل اکمال الاکمال» در شرح حدیث ثقلین گفته:

[قوله: و أنا تارک فیکم ثقلین. م(2) قال ثعلب:

سمّاهما ثقلین،لأنّ العمل و الاخذ بهما ثقیل].

و شمس الدین سخاوی در«استجلاب ارتقاء الغرف»بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[و قد أشرت إلی شیء من فوائد هذا الحدیث.فالثّقلان و هما کما تقدم کتاب اللّه و العترة الطیّبة،إنّما سمّاهما بذلک إعظاما لقدرهما و تفخیما لشأنهما.فانّه یقال لکلّ شیء خطیر نفیس:ثقل.و أیضا:فلانّ الاخذ بهما و العمل بهما ثقیل،و منه قوله تعالی: سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً ؛أی له وزن و قدر.أو لأنّه لا یؤدّی إلاّ بتکلیف ما یثقل.و کذا قیل للجنّ و الانس:الثّقلان،لکونهما قطان الارض و فضّلا بالتّمییز علی سائر الحیوان].

و سیوطی در«در نثیر-مختصر نهایۀ ابن أثیر»در لغت ثقل گفته:

[إنّی تارک فیکم الثّقلین:کتاب اللّه و عترتی. سمّاهما ثقلین لعظم قدرهما.و یقال لکلّ نفیس خطیر:ثقل أو لأنّ الاخذ بهما و العمل ثقیل].

و نور الدین سمهودی در«جواهر العقدین»بعد ذکر حدیث ثقلین در ذکر معانی ثقلین گفته:[و قیل سمّاهما ثقلین،لأنّ الاخذ بهما و العمل بما یتلقّی عنهما و المحافظة علی رعایتهما و القیام بواجب حرمتهما ثقیل.قیل:و منه قوله تعالی: سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً ،

ص: 39


1- أی : قال المارزی . منه .
2- أی : قال المارزی . منه .

لأنّ أوامر اللّه و فرائضه و نواهیه ما تؤدّی إلاّ بتکلیف ما یثقل.و قیل ثقیلا له وزن و قدر خطیر.و هذا راجع إلی الاوّل و علیه المعوّل].

و شمس الدین علقمی در«کوکب منیر»گفته:[قال النووی:قال العلماء:

سمّیا ثقلین لعظمهما و کبر شأنهما.و قیل:لثقل العمل].

و ابن حجر مکی در«صواعق»گفته[تنبیه:سمّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم القرآن و عترته،و هی بالمثناة الفوقیة الاهل و النّصل و الرّهط الادنون؛ثقلین.لأنّ الثّقل کلّ نفیس خطیر مصون،و هذان کذلک؛إذ کلّ منهما معدن للعلوم اللّدنیّة و الاسرار و الحکم العلیّة و الاحکام الشّرعیة و لذا حثّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی الاقتداء و التّمسّک بهم و التّعلّم منهم.و

قال: الحمد للّه(الّذی.ظ م)جعل فینا الحکمة أهل البیت.

و قیل سمّیا ثقلین لثقل وجوب رعایة حقوقهما].

و نیز در«صواعق»گفته:[و سمّاهما ثقلین إعظاما لقدرهما.إذ یقال لکلّ خطیر شریف:ثقل.أو لأنّ العمل بما أوجب اللّه من حقوقهما ثقیل جدا.و منه قوله تعالی سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً ،أی له وزن و قدر لأنّه لا یؤدّی إلاّ بتکلیف ما یثقل.و سمّی الانس و الجن ثقلین لاختصاصهما بکونهما قطان الارض و بکونهما فضلا بالتّمییز علی سائر الحیوان].

و محمد طاهر فتنی در«مجمع البحار»در لغت ثقل گفته:

[فیه: إنّی تارک فیکم الثّقلین:کتاب اللّه و عترتی. سمّیا به لأنّ الاخذ بهما و العمل بهما ثقیل].

و مرزا مخدوم شریفی در«نواقض»بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:

[قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: و أنا تارک فیکم ثقلین. سمّاهما ثقلین لأنّ الاخذ بهما و العمل بهما و المحافظة علی رعایتهما ثقیل].

و جهرمی در«براهین قاطعه»بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[و بعضی گفته که ایشان را ثقلین خواند بواسطۀ ثقل وجوب رعایت حقوق ایشان].

و ملا علی قاری در«شرح شفا»در شرح قول ماتن:و أوصی بالثّقلین بعده؛ گفته:[و أوصی بالثّقلین بعده:کتاب اللّه تعالی،بالجرّ بدل ممّا قبله،و یجوز

ص: 40

رفعه و نصبه،و عترته،بکسر أوّله أی أقاربه و أهل بیته،و سمّیا بالثقلین إما لثقلهما علی نفوس کارهیهما أو لکثرة حقوقهما فهما شاقّان أو لعظم قدرهما أو لشدّة الاخذ بهما أو لثقلهما فی المیزان من قبل ما أمر به فیهما أو لأنّ عمارة الدّین بهما کما عمرت الدّنیا بالانس و الجنّ المسمّیین بالثّقلین فی قوله:تعالی سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ ].

و نیز ملا علی قاری در«مرقاة-شرح مشکاة»در شرح حدیث ثقلین گفته:

[و أنّا تارک فیکم الثّقلین. بفتحتین،أی الامرین العظیمین.سمّی کتاب اللّه و أهل بیته بهما لعظم قدرهما و لأنّ العمل بهما ثقیل علی تابعهما.قال صاحب«الفائق»:الثقل المتاع المجعول علی الدّابّة،و إنّما قیل للجنّ و الانس:الثقلان لانّهما ثقال الارض فکأنّهما ثقلاها و قد شبّه بهما الکتاب و العترة فی أنّ الدّین یستصلح بهما و یعمر کما عمرت الدّنیا بالثقلین.و فی«شرح السنة»:سمّاهما ثقلین لأنّ الاخذ و العمل بهما ثقیل و قیل فی تفسیر قوله تعالی: إِنّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً ،أی أوامر اللّه و نواهیه لأنّه لا یؤدّی(تؤدّی.ظ)إلاّ بتکلیف ما یثقل.و قیل قولا ثقیلا،أی له وزن و سمّی الجنّ و الانس ثقلین،لانّهما فضلا بالتّمییز علی سائر الحیوان و کلّ شیء له وزن و قدر متنافس(یتنافس.ظ)فیه فهو ثقل].

و مناوی در«تیسیر-شرح جامع صغیر»در شرح ثقلین بشرح جمله:

و انا تارک فیکم ثقلین ،گفته:[و أثر التّعبیر به لأنّ الاخذ بما یتلقّی عنهما و المحافظة علی رعایتهما و القیام بواجب حرمتهما ثقیل].

و شیخ عبد الحق دهلوی در«لمعات»در شرح حدیث ثقلین گفته:[و قیل:

سمّیا بهما لأنّ الاخذ بهما و العمل بهما ثقیل].

و نیز شیخ عبد الحق دهلوی در«أشعّة اللّمعات»گفته:[و بعضی گفته اند که کتاب اللّه و اهل بیت را بآن جهت ثقل گفته اند که أخذ و اتّباع آن ثقیل است که هر کس بار آن نتواند برداشت].

و شهاب الدین خفاجی در«نسیم الرّیاض»در شرح لفظ ثقلین گفته:[و الثّقلین تثنیة ثقل و هو ما یثقل من الثقل ضدّ الخفّة،و هما الانس و الجنّ،فسمّاهما ثقلین

ص: 41

تعظیما لأنهما و إنّ عمارة الدّین بهما کما تعمر الدّنیا بالانس و الجنّ و لرجحان قدرهما لأنّ الرّجحان فی المیزان بثقل ما فیها أو لأنّه یثقل رعایة حقوقهما].

و علی عزیزی در«سراج منیر-شرح جامع صغیر»در شرح حدیث ثقلین گفته:[و أثر التّعبیر به(1) لأنّ الاخذ بما یتلقّی عنهما و المحافظة علی رعایتهما و القیام بواجب حرمتهما ثقیل].

و محمد بن عبد الباقی زرقانی در«شرح مواهب لدنیّة»در شرح حدیث ثقلین گفته:سمّی به لعظم شأنهما و شرفهما و قیل:لثقل العمل بهما].

و نیز زرقانی در«شرح مواهب لدنیّه»گفته[و فی«المعلم»للمازری قال ثعلب:سمّی ثقلین لأنّ العمل و الاخذ بهما ثقیل].

و محمد بن مرتضی الواسطی در«تاج العروس»در ذکر حدیث ثقلین گفته:

[و قال ثعلب:سمّاهما ثقلین لأنّ الاخذ بهما و العمل بهما ثقیل].

و أحمد بن عبد القادر العجیلی در«ذخیرة المآل»گفته:[قال علمائنا رحمهم اللّه:إنّما سمّی رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)القرآن و العترة الثّقلین،لأنّ الثّقل کلّ نفیس خطیر مصون،و هما کذلک معدن الاسرار و الحکم و الاحکام.و قیل:سمّی الثقلین لثقل وجوب رعایة حقوقهما].

و ولی اللّه بن حبیب اللّه الانصاری در«مرآة المؤمنین»در ذکر معانی ثقلین آورده:[گفته اند که نامیده شده اند اهل بیت و کتاب اللّه بثقلین برای ثقل رعایت حقوق ایشان].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در«سراج وهّاج»گفته:[قال أهل العلم:سمیا ثقلین لعظمهما و کبر شأنهما.و قیل لثقل العمل بهما].

وجه 5-اثبات وجوب اتباع أهل بیت از حدیث«انی ترکت فیکم مالن تضلوا...»

و نقل کلمات

وجه پنجم آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ما همر سحاب،در این حدیث شریف وجوب اتّباع اهل بیت علیهم السلام را بقول خود:

إنّی ترکت فیکم ما لن تضلّوا بعدی إن اعتصمتم به:کتاب اللّه و عترتی. نیز واضح و لائح فرموده،و این

ص: 42


1- أی بالثقلین ( منه )

لفظ مبارک آن جناب صلوات اللّه علیه و آله را ابن أبی شیبه در«مصنّف»و خطیب بغدادی در کتاب«المتّفق و المفترق»روایت کرده اند،چنانچه مرزا محمّد بدخشانی در«مفتاح النجا»در ذکر طرق حدیث ثقلین آورده:[أو

أخرجه ابن أبی شیبه و الخطیب فی«المتّفق و المفترق»عنه(1) بلفظ إنّی ترکت فیکم ما لن تضلّوا بعدی إن اعتصمتم به:کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی].

و در کمال ظهورست که لفظ اعتصام مرادف لفظ تمسّک می باشد،پس بلا شبهه درین حدیث شریف مثل لفظ تمسّک مفید معنی اتّباع و اقتدا خواهد بود.

أمّا اینکه لفظ اعتصام مرادف لفظ تمسّک است پس اگر چه محل ریب نیست لیکن بعضی شواهد آن إتماما للحجّة از کلام مفسّرین و لغویّین و دیگر علمای اهل سنّت باید شنید.

ابو جعفر محمد بن جریر طبری در تفسیر خود بتفسیر آیه:« وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ »گفته:[و أمّا قوله: وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ ،فانّه یعنی:و من یتعلق بأسباب اللّه و یتمسّک بدینه و طاعته فقد هدی.یقول:فقد وفق لطریق واضح و محجّة مستقیمة غیر معوّجة فیستقیم به إلی رضی اللّه و إلی النّجاة من عذاب اللّه و الفوز بجنته].

و نیز طبری در تفسیر آیۀ:« وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً »گفته:[یعنی بذلک جلّ ثنائه:و تعلّقوا بأسباب اللّه جمیعا،یرید بذلک تعالی ذکره:و تمسّکوا بدین اللّه الّذی أمرکم به و عهده الّذی عهده إلیکم فی کتابه إلیکم من الالفة و الاجتماع علی کلمة الحقّ و التّسلیم لامر اللّه].

و ثعلبی در تفسیر خود بتفسیر آیه« وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ »گفته:[ وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ ،أی یمتنع باللّه و یتمسّک بدینه و طاعته،فقد هدی إلی صراط مستقیم،طریق واضح].

و نیز ثعلبی در تفسیر خود بتفسیر آیۀ« وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ »گفته:[و اختلفوا

ص: 43


1- أی عن جابر ( عنه )

فی الحبل المعنی بهذه الآیة.فقال ابن عباس:تمسّکوا بدین اللّه].

و ابو الحسن علی بن احمد الواحدی در تفسیر آیۀ« وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً » گفته:[ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً أی تمسّکوا بدین اللّه].

و بغوی در«معالم التنزیل»در تفسیر آیۀ« وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ »گفته:[قوله تعالی: وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ ،أی یمتنع باللّه و یتمسّک بدینه و طاعته:فقد هدی إلی صراط مستقیم،طریق واضح].

و نیز بغوی در«معالم التنزیل»در تفسیر آیۀ« وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ »گفته:

[و اختلفوا فی معناه(1) ههنا.قال ابن عباس:معناه تمسّکوا بدین اللّه].

و ابو نصر احمد بن الحسن بن احمد الدرواجکی المعروف بالزاهد در تفسیر خود که معروف ب«تفسیر زاهدی»است گفته:[قوله عز و جل: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً ،الآیة.قال ابن مسعود رضی اللّه عنه:حبل اللّه:القرآن.أی تمسّکوا به].

و نیز در تفسیر مذکور گفته:[ثم الاعتصام بکتاب اللّه أن یجعل القرآن معیارا و الدّین و العمل دینارا،فما وافق کتاب اللّه تعالی أخذه و ما خالف کتاب اللّه ترکه ینجو].

و فخر رازی در«تفسیر کبیر»در تفسیر آیه« وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ »گفته:

[ثمّ قال: وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ .و المقصود أنّه سبحانه لمّا ذکر الوعید أردفه بهذا الوعد.و المعنی و من تمسّک بدین اللّه،و یجوز أن یکون حثا لهم علی الالتجاء إلیه فی دفع شرور الکفّار.و الاعتصام فی اللّغة الاستمساک بالشیء، و أصله من العصمة،و العصمة:المنع فی کلام العرب،و العاصم:المانع،و اعتصم فلان بالشیء:تمسّک به فی منع نفسه من الوقوع فی آفة.و منه قوله تعالی: وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ ].

و نیز فخر رازی در«تفسیر کبیر»در تفسیر آیۀ« وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ »گفته:

[اعلم أنّه تعالی لمّا حذّر المؤمنین من إضلال الکفّار و من تلبیساتهم فی الآیة الأولی، أمر المؤمنین فی هذه الآیات بمجامع الطّاعات و معاقد الخیرات،فامرهم أوّلا بتقوی اللّه

ص: 44


1- أی الجبل ( منه )

و هو قوله:اتّقوا اللّه،و ثانیا بالاعتصام بحبل اللّه،و هو قوله: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ ،و ثالثا بتذکّر نعم اللّه،و هو قوله: وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ .و السّبب فی هذا الترتیب أنّ فعل الانسان لا بدّ و أن یکون معلّلا إمّا بالرّهبة و إما بالرّغبة.و الرّهبة مقدّمة علی الرّغبة لأنّ دفع الضّرر مقدّم علی جلب النّفع،فقوله تعالی: اِتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ ، إشارة إلی التخویف من عقاب اللّه،ثم جعله سببا للامر بالتّمسّک بدین اللّه و الاعتصام بحبل اللّه،ثم أردفه بالرّغبة،و هی قوله: وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ ].

و نیز فخر رازی در تفسیر همین آیه گفته:[ثم قال تعالی: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً .و اعلم أنّه تعالی لمّا أمرهم بالاتّقاء عن المحظورات أمرهم بالتّمسّک و بالاعتصام بما هو کالاصل لجمیع الخیرات و الطّاعات و هو الاعتصام بحبل اللّه.و اعلم أنّ کلّ من یمشی علی طریق دقیق یخاف أن یزلق رجله فاذا تمسّک بحبل مشدود الطّرفین نجا من ذلک الطّریق و أمن من الخوف.و لا شکّ أنّ طریق الحقّ طریق دقیق و قد زلق رجل أکثر الخلق عنه فمن اعتصم بدلائل اللّه و ببیّناته فانّه یأمن من ذلک الخوف،فکان المراد من الحبل ههنا کلّ شیء یمکن التّوصّل به إلی الحقّ فی طریق الدّین و هو أنواع کثیرة،فذکر کلّ واحد من المفسّرین واحدا من تلک الاشیاء فقال ابن عباس:المراد بالحبل ههنا العهد المذکور فی قوله تعالی: وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ .و قال:إلاّ بحبل من اللّه و حبل من النّاس،أی بعهد.و إنّما سمّی العهد حبلا لأنّه یزیل عنه الخوف من الذّهاب إلی أیّ موضع شاء فکان کالحبل الّذی من تمسّک به زال عنه الخوف.و قیل إنّه القرآن.

روی عن علیّ رضی اللّه عنه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم أنّه قال: أما إنّها ستکون فتنة!قیل:فما المخرج منها؟ قال:کتاب اللّه،فیه نبأ ما قبلکم و خبر ما بعدکم و حکم ما بینکم و حبل اللّه المتین و

روی ابن مسعود عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم أنّه قال: هذا القرآن حبل اللّه.

و روی أبو سعید الخدری عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم أنّه قال: إنّی تارک فیکم الثّقلین:

کتاب اللّه و عترتی(1) حبل ممدود من السّماء إلی الارض،و عترتی أهل بیتی. و قیل:

ص: 45


1- در این جا کلمهء ( و عترتی ) گویا از سهو القلم کاتب زیاد شده ( م )

إنّه دین اللّه.و قیل:طاعة اللّه،و قیل:هو إخلاص التّوبة.و قیل إنّه الجماعة،لأنّه تعالی ذکر عقیب ذلک:و لا تفرّقوا.و هذه الاقوال کلّها متقاربة.و التّحقیق ما ذکرنا أنّه لمّا کان النّازل فی البئر یعتصم بالحبل تحرزا من السّقوط فیها و کان کتاب اللّه و عهده و دینه و طاعته و الموافقة لجماعة المؤمنین حرزا لصاحبه من السّقوط فی قعر جهنّم جعل ذلک حبلا للّه و أمر بالاعتصام به].

و بیضاوی در تفسیر«أنوار التّنزیل»گفته:[ وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ ،و من یتمسّک بدینه أو یلتجی إلیه فی مجامع أموره،فقد هدی إلی صراط مستقیم،فقد اهتدی لا محالة].

و نیز بیضاوی در«انوار التّنزیل»گفته:[ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ ،بدینه الاسلام أو بکتابه،

لقوله علیه السّلام: القرآن حبل اللّه المتین استعار له الحبل من حیث إنّ التّمسّک به سبب للنجاة من الرّدی،کما أنّ التّمسّک بالحبل سبب للسّلامة من التردّی].

و نظام الدین اعرج نیسابوری در«غرائب القرآن»گفته:[ وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ ، یتمسّک بدینه أو یلتجی إلیه فی دفع الکفّار،فقد هدی إلی صراط مستقیم و الاعتصام الاستمساک بالشیء فی منع نفسه من الوقوع فی آفة].

و نیز در«غرائب القرآن»گفته:[ثمّ إنّه تعالی أمرهم بما هو کالاصل لجمیع الخیرات و إصلاح المعاش و المعاد،و هو الاجتماع علی التّمسّک بدین اللّه و اتّفاق الآراء علی إعلاء کلمته،فقال: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً ]إلخ.

و علاء الدین علی بن محمّد بن إبراهیم البغدادی المعروف بالخازن در تفسیر «لباب التّأویل»گفته:[و من یعتصم باللّه،أی یمتنع باللّه و یتمسک بدینه و طاعته و أصل العصمة الامتناع من الوقوع فی آفة،و فیه حثّ لهم فی الالتجاء إلی اللّه تعالی فی دفع شرّ الکفّار عنهم،فقد هدی إلی صراط مستقیم،أی إلی طریق واضح،و هو طریق الحقّ المؤدّی الی الجنّة].

و نیز علاء الدین المعروف بالخازن در تفسیر«لباب التّأویل»گفته:[قوله عزّ و جل: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً ،أی تمسّکوا بحبل اللّه.و قیل:حبل اللّه هو

ص: 46

السّبب الّذی یوصل إلیه،فعلی هذا اختلفوا فی معنی الآیة.فقال ابن عباس:معناه:

تمسّکوا بدین اللّه لأنّه سبب یوصل إلیه.و قیل حبل اللّه القرآن لأنّه أیضا سبب یوصل إلیه.و

فی إفراد مسلم من حدیث زید بن أرقم أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال:

ألا و إنّی تارک فیکم ثقلین،أحدهما:کتاب اللّه هو حبل اللّه من اتّبعه کان علی الهدی، و من ترکه کان علی ضلالة.الحدیث].

و أثیر الدین ابو عبد اللّه محمّد بن علی بن یوسف بن حیّان الاندلسی الغرناطی الجیانی الشهیر بأبی حیّان در تفسیر آیۀ« وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً »گفته:

[ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً ،أی استمسکوا و تحصّنوا و حبل اللّه:العهد،أو القرآن أو الدّین،أو الطّاعة أو إخلاص التّوحید.أو الاسلام،أقوال السّلف یقرب بعضها من بعض و

روی أبو سعید الخدری أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: کتاب اللّه هو حبل اللّه الممدود من السّماء إلی الارض.

و روی عنه صلّی اللّه علیه و سلّم أنّه قال: القرآن حبل اللّه المتین و لا تنقضی عجائبه و لا یخلق علی کثرة الرّد.من قال به صدق،و من عمل به رشد،و من اعتصم به هدی إلی صراط مستقیم.

و سیوطی در«تفسیر جلالین»گفته:[ وَ مَنْ یَعْتَصِمْ ،یتمسّک باللّه،فقد هدی الی صراط مستقیم].

و نیز در«جلالین»گفته:[ وَ اعْتَصِمُوا ،تمسّکوا باللّه، بِحَبْلِ اللّهِ ،أی دینه] و محمد الشربینی الخطیب در تفسیر«سراج منیر»گفته:[ وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ ، أی و من یتمسّک بدینه أو یلتجی إلیه فی مجامع أموره،فقد هدی،أی فقد حصل له الهدی لا محاله،کما تقول إذا جئت فلانا فقد أفلحت کان الهدی قد حصل،فهو یخبر عنه حاصلا.و معنی التّوقع فی قد ظاهر لأنّ المعتصم باللّه متوقّع للهدی کما أنّ قاصد الکریم متوقّع للفلاح عنده.إلی صراط،أی طریق مستقیم أی واضح].

و نیز شربینی در«سراج منیر»گفته:[ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ .أی بدینه و هو دین الاسلام استعار له الحبل من حیث أنّ التّمسّک به سبب للنّجاة من الرّدی،کما أنّ التّمسّک بالحبل سبب للسّلامة من التّردّی،أو بکتابه و هو القرآن

لقوله صلّی اللّه

ص: 47

علیه و سلّم: القرآن حبل اللّه المتین لا تنقضی عجائبه و لا یخلق کثرة الرّد.من قال به صدق،و من عمل به رشد،و من اعتصم به هدی الی صراط مستقیم].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در تفسیر«فتح البیان»گفته:[ثمّ أرشدهم إلی الاعتصام باللّه لیحصل لهم بذلک الهدایة إلی الصّراط المستقیم الّذی هو الاسلام،فقال: وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ ،أی یمتنع باللّه و یستمسک بدینه و طاعته.و قیل:

بالقرآن،و أصل العصمة الامتناع من الوقوع فی آفة.یقال اعتصم به و استعصم و تمسّک و استمسک إذا امتنع به من غیره].

و نیر در«فتح البیان»به تفسیر آیۀ،« وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً »گفته:[ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً .الحبل لفظ مشترک و أصله فی اللغة السّبب الذی یتوصل به إلی البغیة و هو إمّا تمثیل أو استعارة مصرّحة أصلیّة تحقیقیّة.أمرهم سبحانه أن یجتمعوا علی التّمسّک بدین الاسلام أو بالقرآن].

و راغب اصفهانی در«مفردات»گفته:[العصم:الامساک،و الاعتصام:الاستمساک،].

و نیز راغب اصفهانی در«مفردات»گفته:[و الاعتصام:التّمسّک بالشیء قال: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ و من یعتصم باللّه و استعصم استمسک].

و محمد الجزری المعروف بابن الاثیر در«نهایة»در لغت عصم گفته:

[الاعتصام:الامتساک بالشیء،افتعال منه].

و محمد بن مکرم المعروف بابن منظور الافریقی در«لسان العرب»گفته:

[و الاعتصام:الامتساک بالشّیء،افتعال منه].

و نیز در آن گفته:[و قوله: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ .أی تمسّکوا بعهد اللّه.و کذلک فی قوله: وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ .أی من یتمسّک بحبله و عهده].

و جلال الدین سیوطی در«درّ نثیر»گفته:[الاعتصام:الامتساک بالشّیء].

و محمد طاهر فتنی در«مجمع البحار»گفته:[الاعتصام:الامتساک بالشّیء].

و نیز در آن گفته:[و حینئذ ان تعتصموا أی تمسّکوا بعهده باتّباع کتابه، و لا تفرّقوا عن لزوم الجماعة].

ص: 48

و محمد مرتضی الزبیدی در«تاج العروس»گفته:[و قال الراغب:الاعتصام الاستمساک بالشیء.و منه قوله تعالی: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً ؛أی تمسّکوا بعهد اللّه. وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ .أی من یتمسّک بحبله و عهده].

و مخفی نماند که چنانچه وجوب اعتصام بأهلبیت علیهم السلام از کلام سرور أنام علیه و آله الصّلوة و السّلام در خصوص حدیث ثقلین واضح و آشکار است،همچنان لزوم اعتصام باین حضرات از کلام ایزد منعام در قرآن مجید و فرقان حمید نیز ثابت و محقّق است،زیرا که در آیۀ وافیة الهدایه« وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً »تفسیری که از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اهل بیت آن جناب علیهم السّلام منقول شده همین است که مراد از حبل اللّه نفوس قدسیّه اهل بیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد،چنانچه علامه ثعلبی در تفسیر خود در تفسیر آیۀ مذکوره گفته:

[أخبرنی عبد اللّه بن محمّد بن عبد اللّه،نا:محمّد بن عثمان،نا:محمّد بن الحسین بن صالح.أنا:علی بن العبّاس المقانعی، نا جعفر بن محمّد بن حسین،نا:حسن بن حسین،نا:یحیی بن علی الربعی،عن أبان بن تغلب،عن جعفر بن محمّد؛قال: نحن حبل اللّه الّذی قال: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ]، و أبو نعیم اصفهانی در کتاب«ما نزل من القرآن فی علی علیه السّلام»علی ما نقل عنه گفته:

[حدّثنا محمّد بن عمر بن سالم.قال:حدّثنا أحمد بن زیاد بن عجلان.قال:

حدّثنا جعفر بن علی بن نجیح.قال:حدّثنا حسن بن حسین العرنی.قال:حدّثنا أبو حفص الصّائغ.قال:سمعت جعفر بن محمّد،یقول فی قوله عزّ و جل: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ؛قال:نحن حبل اللّه].

و عز الدین عبد الرزاق بن رزق اللّه الرسعنی الحنبلی المحدّث المفسّر نیز تفسیر این آیۀ وافیة الهدایة بهمین نهج نموده،چنانچه علامه علی بن عیسی الاربلی در «کشف الغمّة»فرموده:[قوله تعالی: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً .قال العزّ المحدّث:

حبل اللّه علیّ و أهل بیته علیهم السّلام].

و نور الدین سمهودی در«جواهر العقدین»در تنبیه ثالث ذکر رابع بعد

ص: 49

ذکر طرق حدیث ثقلین گفته:[

و أخرج الثّعلبی فی تفسیر قوله تعالی: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ،عن جعفر بن محمّد رحمهما اللّه.قال: نحن حبل اللّه الّذی قال اللّه: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ].

و نیز نور الدین سمهودی در«جواهر العقدین»در تنبیه ثانی ذکر خامس بعد ذکر طرق حدیث سفینه گفته:[و سبق آخر الثّالث من تنبیهات الذّکر قبله

قول جعفر الصادق: نحن حبل اللّه الّذین قال اللّه: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ].

و ابن حجر مکی در«صواعق»در فصل اوّل باب حادی عشر که مشتمل بر ذکر آیات فضائل اهل بیت علیهم السّلام است گفته:[الآیة الخامسة:قوله تعالی: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا .

أخرج الثعلبی فی تفسیرها عن جعفر الصّادق رضی اللّه عنه أنّه قال: نحن حبل اللّه الّذی قال اللّه: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ].

و محمود شیخانی قادری در«صراط سوی»بعد ذکر طرق حدیث ثقلین گفته:

[و کان جعفر بن محمّد یقول فی تفسیر قوله تعالی: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً نحن حبل اللّه ف اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ].

و مرزا محمد بدخشی در«مفتاح النّجا فی مناقب آل العبا»گفته:[

و أخرج العلاّمه أبو إسحاق أحمد بن محمّد بن إبراهیم الثّعلبی المفسّر النیسابوریّ فی تفسیره، عن جعفر بن محمّد الصادق،رضی اللّه عنه،أنّه قال: نحن حبل اللّه الّذی قال اللّه تعالی:

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ].

و محمد بن علی الصبان المصری در«إسعاف الراغبین»در باب فضائل اهل بیت علیهم السّلام گفته:[

و أخرج الثعلبی فی تفسیر قوله تعالی: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً .عن جعفر الصادق أنّه قال:نحن حبل اللّه].

و مولوی محمد مبین لکهنوی در«وسیلة النجاة»گفته:[

و أخرج الثعلبی فی تفسیر قوله تعالی: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا .عن جعفر الصادق أنّه قال: نحن حبل اللّه الّذی قال اللّه تعالی: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ].

و مولوی ولی اللّه لکهنوی در«مرآة المؤمنین»گفته:الآیة التّاسعة:

ص: 50

قوله تعالی: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا .فی«الصواعق»:و

أخرج فی تفسیر ها عن جعفر الصادق علیه السّلام: نحن حبل اللّه الّذی قال اللّه: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ].

و شیخ سلیمان بن ابراهیم بلخی در«ینابیع المودّة»گفته:[تفسیر وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا .

أخرج الثّعلبی بسنده عن أبان بن تغلب،عن جعفر الصّادق،رضی اللّه عنه،قال: نحن حبل اللّه الّذی قال اللّه عزّ و جل: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا أیضا:

أخرج صاحب«کتاب المناقب»عن سعید بن جبیر،عن ابن عبّاس،رضی اللّه عنهما قال: کنّا عند النبی صلّی اللّه علیه و سلّم إذا جاء أعرابی فقال:یا رسول اللّه! سمعتک تقول: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ ،فما حبل اللّه الذی نعتصم به؟فضرب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یده فی ید علی،و قال:تمسّکوا بهذا هو حبل اللّه المتین].

و نیز بلخی در«ینابیع المودّة»نقلا عن«الصّواعق»گفته:[الآیة الخامسة:

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا .

أخرج الثّعلبی فی تفسیر هذه الآیة عن جعفر الصّادق رضی اللّه عنه،أنّه قال: نحن حبل اللّه الّذی قال اللّه تبارک و تعالی: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ].

و از آیات واضحۀ قدرت الهی آنست که محمّد بن إدریس شافعی که یکی از أئمه أربعۀ اهل سنّت می باشد حبل اللّه را بولاء اهل بیت علیهم السّلام تفسیر نموده،و این تفسیر را بلا اخفاء و اسرار بلکه باعلان و اجهار در إشعار آبدار خود نظم فرموده و در کمال ظهور است که این تفسیر شافعی تأیید صریح تفسیر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و تفسیر اهل بیت آن جناب علیهم الصلوة و السلام می نماید،و بلا ریب و نکیر بر بصیرت ناظر بصیر می افزاید.

أحمد بن عبد القادر عجیلی در«ذخیرة المآل»جائی که شهادات أئمه أربعۀ خود در حقّ اهل بیت علیهم السّلام نقل کرده می آرد:[و أمّا شهادة الائمّة الاربعة،فمن کلام الامام الشافعی:

و لمّا رأیت النّاس قد ذهبت بهم مذاهبهم فی أبحر الغیّ و الجهل

ص: 51

رکبت علی اسم اللّه فی سفن النّجا و هم اهل بیت المصطفی خاتم الرّسل

و أمسکت حبل اللّه و هو ولاءهم کما قد أمرنا بالتّمسّک بالحبل

إذا افترقت فی الدّین سبعون فرقة و نیفا علی ما جاء فی واضح النّقل

و لم یک ناج منهم غیر فرقة فقل لی بها یا ذا الرجاحة و العقل

أ فی الفرقة الهلاّک آل محمّد؟ أم الفرقة اللاتی نجت منهم؟قل لی!

فان قلت:فی النّاجین فالقول واحد و إن قلت فی الهلاّک حفت عن العدل

إذا کان مولی القوم منهم فإنّنی رضیت بهم لا زال فی ظلّهم ظلّی

رضیت علیّا لی إماما و نسله و أنت من الباقین فی أوسع الحلّ

فهذه شهادة الشافعی کما تسمع مصرّحة برکوب تلک السفینة النّاجیة و تمسّکه بذلک الحبل و انّهم فی الفرقة الناجیة،و من حکم علیهم با لهلاک فقد حاف عن العدل، و رضاه بامامة آل فاطمة و تحلیل آل هند و آل مرجانة و أشباههم،فأین المقلّدون؟!(رض) و أمره رضی اللّه عنه فی محبّتهم ظاهر،حتی أنّه نسب إلی التّشیّع المذموم.أمّا التّشیّع الحقیقی فهو الامام المقدّم فیه].

و از جملۀ دلائل علو حق آنست که بعضی از مفسّرین سنّیّه در تفسیر آیۀ:

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً ؛حبل اللّه بودن عترت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مستند بحدیث ثقلین ساخته اند،و این حدیث شریف را بسیاقی آورده اند که صراحة دلالت بر حبل بودن این حضرات علیهم السلام دارد.

سید محمد طالقانی خلیفۀ سید علی همدانی در رساله«قیافه نامه»علی ما نقل عنه مجد الدین البدخشانی فی کتاب«جامع السّلاسل»بترجمة السید علی الهمدانی در مقام تفسیر آیۀ حبل اللّه گفته:[و بعضی فرموده اند که حبل اللّه عترت حضرت رسول اللّه است،کما

قال علیه السّلام: إنّی تارک فیکم الثّقلین:کلام اللّه و عترتی،ألا فتمسّکوا بهما فانّهما حبلان لا ینقطعان إلی یوم القیمة یعنی:در میان شما دو چیز می گزارم یکی کتاب خدا،و یکی فرزندان خویش،و آگاه باشید و چنگ در آن هر دو زنید، بدرستی که آن دو ریسمانیست که منقطع نشوند تا روز قیامت]انتهی.

ص: 52

و بدر الدین محمود ابن أحمد الرومی در«تاج الدرّة-شرح قصیده برده» در شرح شعر:

دعا إلی اللّه فالمتمسّکون به مستمسکون بحبل غیر منقصم

کتاب اللّه و عترت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را که أهل عصمت و طهارتند سبب متّصل إلی رضوان اللّه قرار داده و بذکر حدیث ثقلین درین مقام حقّ را بمنصّه شهود نهاده،کما ستعرف عنقریب إنشاء اللّه تعالی.

و از آنجا که اتّحاد مفاد حدیث ثقلین با مضمون هدایت مشحون آیه: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ .قابل ریب و اشتباه نبود،ناچار علمای کبار اهل سنّت هر دو را در مقام إثبات وجوب تمسّک بأهلبیت علیهم السّلام یکجا ذکر می نمایند.آنفا دانستی که نور الدین سمهودی تفسیر این آیۀ وافیة الهدایه را بعد ذکر طرق حدیث ثقلین در تنبیه ثالث آورده.

و أحمد بن عبد القادر عجیلی نیز این دو ارشاد هدایت بنیاد را یکجا مذکور ساخته باظهار اتّحاد مقصود و مراد علی الوجه البلیغ پرداخته،چنانچه در «ذخیرة المآل گفته:[و الزم بحبل اللّه ثم اعتصم*قال اللّه تعالی: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا .و

قال صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: إنّی تارک فیکم الثقلین ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی،أحدهما أعظم من الآخر:کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الارض و عترتی أهل بیتی.إنّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما. و سیأتی تحقیق ذلک و نیز در«ذخیرة المآل»گفته:

و اعتصموا بالحبل لا تفرّقوا یا أیّها النّاس جمیعا و اتّقوا

قال تعالی: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا .و

فی الحدیث: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی. و المراد وجوب الاعتصام بأقوالهم و أفعالهم و أحوالهم].

وجه 6-اثبات وجوب اتباع أهل بیت از حدیث«انی ترکت فیکم ما ان

أخذتم به لن تضلوا...»و نقل عبارات

وجه ششم آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ما طاب ملاب،در این حدیث

ص: 53

شریف وجوب اتّباع اهل بیت علیهم السّلام را بقول خود:

إنّی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا:کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی ،نیز ثابت و محقق فرموده.و این حدیث شریف را بسیاقی که مشتمل بر لفظ أخذ باشد بسیاری از علمای أعلام و حفاظ فخام سنّیّه روایت کرده اند و در کتب و أسفار دینیّه خود مذکور ساخته اند.

مثل محمّد بن سعد البصری در«کتاب الطبقات»و ابن راهویه حنظلی در«مسند» و احمد بن حنبل الشیبانی در«مسند»و أبو عیسی الترمذی در«صحیح»و أبو عبد اللّه الحکیم الترمذی در«نوادر الاصول»و ابن أبی عاصم در«کتاب السّنّة»و أحمد بن شعیب النسائی در«صحیح»و أبو یعلی التّمیمی در«مسند»و محمّد بن جریر طبری در کتاب«تهذیب الآثار»و أبو عبد اللّه المحاملی در«کتاب الامالی»و سلیمان بن أحمد طبرانی در«معجم کبیر»و أبو إسحاق ثعلبی در«تفسیر»و محیی السّنّة بغوی در «مصابیح»و قاضی عیاض الیحصبی در کتاب«الشفاء»و مجد الدّین ابن الأثیر جزری در «جامع الأصول»و ولیّ الدّین الخطیب التبریزی در«مشکاة المصابیح»و أبو الحجاج المزّی در«تحفة الاشراف بمعرفة الأطراف»و شمس الدین خلخالی در«مفاتیح-شرح مصابیح»و جمال الدین زرندی در«نظم درر السمطین»و ابن کثیر دمشقی در«تفسیر» و سعد الدّین تفتازانی در«شرح مقاصد»و خواجه پارسا در«فصل الخطاب»و شهاب الدّین دولت آبادی در«هدایة السعدا»و شمس الدّین السخاوی در«استجلاب ارتقاء الغرف» و جلال الدّین سیوطی در«إحیاء المیت بفضائل أهل البیت»و نیز در«اساس فی مناقب بنی العباس»و نیز در تفسیر«درّ منثور»و نیز در«جمع الجوامع»و نور الدّین سمهودی در«جواهر العقدین»و عبد الوهاب بن محمّد البخاری در«تفسیر أنوری»و ملا علی متّقی «در کنز العمّال»و ملاّ علی قاری در«شرح شفای قاضی عیاض»و«مرقاة-شرح مشکاة»و أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکی در«وسیلة المآل»و سید محمود قادری شیخانی در«صراط سوی»و شهاب الدّین أحمد خفاجی در«نسیم الریاض»و حسام الدّین»سهارنپوری در«مرافض»و مرزا محمّد بدخشانی در«مفتاح النجا»و مولوی مبین لکهنوی در«وسیلة النجاة»و مرزا حسن علی محدث لکهنوی در«تفریح الأحباب»

ص: 54

و مولوی رشید الدین خان دهلوی در رسالۀ«حق مبین»و سلیمان بن إبراهیم بلخی در«ینابیع المودّة»و مولوی صدیق حسن خان معاصر در«سراج وهّاج».

و عباراتی که دلالت بر تخریج این أعلام می نماید أکثر آن سابقا گذشته،و بعض عبارات ه در ما سبق مذکور نشده در این جا مسطور می گردد.

ملا علی متّقی در«کنز العمّال»در کتاب الایمان گفته[الباب الثّانی،

فی الاعتصام بالکتاب و السنّة: یا أیّها الناس إنی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا:

کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی ن(1)

عن جابر: أیّها النّاس قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا:کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی-ت(2) عن جابر.

و نیز ملا علی متقی در کتاب مذکور در باب مسطور گفته:

[عن محمّد بن عمر بن علی،عن أبیه،عن علی بن أبی طالب،أنّ النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: إنّی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا:کتاب اللّه سبب بید اللّه و سبب بأیدیکم،و أهل بیتی- ابن جریر، و صحّحه.

و نیز ملا علی متقی در کتاب مذکور در باب مزبور گفته:

[عن أبی سعید، قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: أیّها النّاس!إنّی تارک فیکم أمرین إن أخذتم بهمالم (لن.ظ)تضلّوا بعدی أبدا و أحدهما أفضل من الآخر:کتاب اللّه هو حبل اللّه الممدود من السماء إلی الارض،و أهل بیتی عترتی.ألا!و إنّهما لن یتفرقا حتّی یردا علیّ الحوض- ابن جریر].

و دلالت لفظ أخذ درین حدیث شریف بر اتّباع و اقتدا و بودن آن بمعنی تمسّک نیز واضح و عیانست.شطری از افادات أکابر اهل سنّت در این باب نیز باید شنید.

ملا علی قاری در«مرقاة-شرح مشکاة»گفته:الفصل الثانی.

عن جابر، قال: رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی حجّته،أی حجة الوداع،یوم عرفة و هو علی ناقته القصواء بفتح القاف ممدودا و یقصر.قیل:سمّیت قصواء لا لانّها مجدوعة الاذن،

ص: 55


1- أی أخرجه النّسائی . منه
2- أی أخرجه الترمذی . منه

بل لأنّ القصوی لقب-لها-یخطب-حال-

فسمعته یقول:یا أیّها الناس!إنّی ترکت فیکم ما-موصولة صلتها إن أخذتم به-أی تمسّکتم به علما و عملا-لن تضلّوا بعده- أی:بعد أخذ ذلک الشّیء-کتاب اللّه-بالنصب بیان ما فی ما إن أخذتم به أو بدل أو بتقدیر أعنی،و فی نسخة بالرفع أی:

کتاب اللّه-و عترتی فی محل نصب أو رفع.و

قوله: أهل بیتی، معرب من وجهین].

و نیز ملا علی قاری در شرح همین حدیث گفته:[و المراد بالاخذ بهم التمسّک بمحبّتهم و محافظة حرمتهم و العمل بروایتهم و الاعتماد علی مقالتهم].و شهاب الدین خفاجی«در نسیم الریاض شرح شفای قاضی غیاض»:[

و قال صلّی اللّه علیه و سلّم فی حدیث رواه الترمذی عن زید بن أرقم و جابر،و حسّنه: إنّی تارک فیکم، إشارة إلی قرب أجله صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم و أنّه وصیّة لامّته،

ما إن اخذتم به ،أی تمسّکتم و عملتم به و اتّبعتموه]الخ.

و چون دلالت حدیث ثقلین که در«صحیح مسلم»از زید بن أرقم منقول است نیز بر أخذ بأهلبیت علیهم السّلام مثل أخذ بقرآن محلّ ارتیاب ألباب نبود،لهذا فاضل معاصر مولوی صدیق حسن خان قنوجی در«سراج وهّاج»در شرح حدیث مذکور اعتراف بوجوب أخذ بأهلبیت علیهم السّلام نموده و آن را مثل أخذ بقرآن واجب دانسته،چنانچه گفته:[و مسئلة تحریم الزکاة علی أهل البیت لها موضع غیر هذا الموضع،و المقصود هنا بیان فضیلتهم،و أنّهم قسیم کتاب اللّه فی التعظیم و الاکرام و فی التسمیة بالثّقل،و أنّه لا بدّ من الاخذ بهما فانّهما لا یفترقان حتّی یردا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الحوض].

و محمد معین سندی نیز حدیث زید بن أرقم را دلیل أخذ بمذهب اهل بیت علیهم السّلام دانسته چنانچه در«دراسات اللبیب»در بیان معانی حدیث ثقلین که در «صحیح مسلم»از زین بن أرقم مذکور است گفته:[فحملنا

قوله: أذکرکم اللّه.

علی مبالغة التثلیث فیه علی التّذکیر بالتّمسّک بهم و الرّدع عن عدم الاعتداد بأقوالهم و أعمالهم و أحوالهم و فیتاهم و عدم الاخذ بمذهبهم].

ص: 56

وجه 7-اثبات وجوب اتباع از«لن تضلوا ان اتبعتموهما»و گفتار بزرگان اهل سنت

وجه هفتم آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در این حدیث شریف وجوب اتّباع اهل بیت علیهم السلام را بقول خود:

لن تضلّوا إن اتّبعتموهما ،نیز مصرّح و مبیّن فرموده،باین ارشاد باسداد بلا ریب مشتمل بر ذکر اتّباع بلفظ صریح هست قطع لسان أهل قیل و قال نموده،و پر ظاهر است که وجوب اتباع اهل بیت علیهم السلام، کما أومأنا إلیه آنفا،دلیل واضح و برهان لائح امامت و خلافت این حضرات می باشد.

فکیف یقدّم المخاطب العنود علی دفع هذا المقصود المحمود بالانکار و الجحود،و اللّه العاصم عن زیغ المکابر الحیود و المیود! و هر چند اشتمال این حدیث شریف بر قول آن جناب:

لن تضلّوا إن اتّبعتموهما.

از مطالعه طرق این حدیث بر متتبّع خبیر واضح و مستنیر است،لیکن تقریبا إلی المرام بعض عبارات علمای أعلام سنّیه که مشتمل برین کلام بلاغت نظام آمده در این جا مذکور می شود:

رئیس المحدّثین سنّیّة أبو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه المعروف بالحاکم النّیسابوری در کتاب«المستدرک علی الصحیحین»بعد ذکر حدیث ثقلین بروایت زید بن أرقم گفته:هذا حدیث صحیح علی شرط الشّیخین و لم یخرجاه بطوله،شاهده حدیث سلمة بن کهیل عن أبی الطفیل أیضا صحیح علی شرطهما.

حدثناه أبو بکر بن إسحاق و دعلج بن أحمد السجزی.قالا:أنبا محمّد بن أیّوب،ثنا:الازرق بن علی،ثنا:حسّان بن إبراهیم الکرمانی.ثنا:محمّد بن سلمة بن کهیل،عن أبیه عن أبی الطّفیل عامر بن واثله،أنّه سمع زید بن أرقم رضی اللّه عنه،قال: نزل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بین مکّه و المدینة عند سمرات خمس دوحات عظام فکنس الناس ما تحت السّمرات،ثم راح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عشیّة فصلّی،ثم قام خطیبا فحمد اللّه و أثنی علیه و ذکّر و وعظ فقال ما شاء اللّه أن یقول.ثم قال:أیّها النّاس!إنّی تارک فیکم أمرین لن تضلّوا إن اتّبعتموهما،و هما:کتاب اللّه و أهل بیتی عترتی.ثم قال:أ تعلمون أنّی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ثلاث مرّات،قالوا:نعم!فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:من کنت مولاه فعلی مولاه].

ص: 57

و ابن حجر مکی در«صواعق محرقه»در ذکر آیات فضائل اهل بیت علیهم السلام تحت آیه: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ گفته:[

و فی روایة صحیحة: إنّی تارک فیکم أمرین لن تضلّوا إن اتّبعتموهما،و هما:کتاب اللّه و أهل بیتی].

و جهرمی در«براهین قاطعه-ترجمۀ صواعق محرقه»در تحت آیه مذکوره گفته:[و در روایت صحیحه وارد شده که فرمود:من در میان شما دو أمر می گذارم اگر متابعت آن دو أمر کنید گمراه نخواهید شد،و آن دو أمر یکی کتاب اللّه است و دیگری اهل بیت و عترت من].

و شاه ولی اللّه دهلوی والد ماجد مخاطب در«إزالة الخفا»در ذکر طرق حدیث ثقلین گفته:[

و أخرج الحاکم من طریق سلمة بن کهیل عن أبیه عن أبی الطّفیل أنّه سمع زید بن أرقم یقول: نزل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بین مکّة و المدینة عند سمرات خمس دوحات عظام،فکنس النّاس ما تحت السمرات ثمّ راح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عشیّة فصلّی ثم قام خطیبا فحمد اللّه و أثنی علیه و ذکّر و وعظ،فقال ما شاء اللّه أن یقول،ثم قال:یا أیّها النّاس!إنّی تارک فیکم أمرین لن تضلّوا إن اتّبعتموهما و هما:کتاب اللّه و أهل بیتی عترتی.ثم قال:أ تعلمون أنّی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ ثلث مرّات،قالوا:نعم!فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:من کنت مولاه فعلی مولاه].

و شیخ سلیمان بلخی در«ینابیع المودّة»نقلا عن«المناقب»گفته:[

و عن أبی ذر رضی اللّه عنه،قال:قال علی علیه السّلام لطلحة و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن أبی وقاص:هل تعلمون أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال:إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و إنّکم لن تضلّوا إن اتّبعتم و استمسکتم بهما؟قالوا:نعم].

و نیز سلیمان بلخی در«ینابیع المودّة»نقلا عن«جواهر العقدین»در در ذکر طرق حاکم نیسابوری که بآن حدیث ثقلین را روایت نموده گفته:[

و لفظ الطریق الثانی:قال: أیّها النّاس!إنّی تارک فیکم أمرین لم تضلّوا إن اتّبعتموهما،

ص: 58

و هما:کتاب اللّه و أهل بیتی عترتی].

و نیز سلیمان بلخی در«ینابیع المودّة»نقلا عن الصواعق گفته:[

و فی روایة صحیحة: إنّی تارک فیکم أمرین لن تضلّوا إن اتّبعتموهما،و هما:کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی].

وجه 8-اثبات وجوب اتباع از«اذکرکم اللّه فی اهلبیتی»و کلام أعلام أهلسنت در بنباره

وجه هشتم آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله در حدیث ثقلین بقول خود:

أذکرکم اللّه فی أهل بیتی. نیز أمّت خود را حکم متابعت و اطاعت اهل بیت علیهم السّلام و تمسّک بایشان داده،و بحمد اللّه علمای أعلام سنّیّه هم معترف باین معنی می باشند.

حسین بن علی الکاشفی در«رساله علیّه»بعد ذکر معنی جمله:

أذکرکم اللّه فی أهل بیتی ،گفته:[و در تکرار این سخن سه بار دلیلی واضح قائم می شود در تعظیم اهل بیت و محبّت و متابعت ایشان].

و شیخ عبد الحق دهلوی در«اشعة اللّمعات-شرح مشکاة»در شرح حدیث ثقلین در بیان معنی جمله:

أذکرکم اللّه فی أهل بیتی، گفته:[مکرر فرمود این کلمه را برای مبالغه و تأکید،و معنی اهل بیت معلوم شد و حمل این بر جمیع آن معانی درست است خصوصا بر معنی أخیر که محبّت و تعظیم ایشان و رعایت حقوق و آداب ایشان أقدم و أهمّ و أتمّ است و ظاهر چنان می نماید،و این اشارت بأخذ سنّت است، چنانکه أول بعمل بکتاب است،و باین معنی تمامة مؤمنان مطیع اهل بیت نبی و آل اویند].

و محمد بن عبد الباقی زرقانی در«شرح مواهب لدنیّه»در شرح جملۀ:و

أذکرکم اللّه فی أهل بیتی، گفته:[قال الحکیم التّرمذی:حضّ علی التّمسّک بهم لأنّ الامر لهم معاینة،فهم أبعد عن المحنة].

و محمد معین بن محمد أمین سندی در«دراسات اللّبیب»در شرح حدیث ثقلین کما سمعت آنفا گفته:[فحملنا

قوله أذکرکم اللّه فی مبالغة التثلیث فیه علی التّذکیر بالتّمسّک بهم و الرّدع عن عدم الاعتداد بأقوالهم و أعمالهم و أحوالهم و فیتاهم

ص: 59

و عدم الاخذ بمذهبهم].

و مولوی محمد مبین لکهنوی در«وسیلة المآل»بعد ذکر حدیث ثقلین در مقام ترجمۀ آن و ذکر معانی آن گفته:[یاد می دهانم خدا را در حق اهل بیت خود، و سه مرتبه این کلمه فرمود.یعنی:از خدا بترسید و حقوق ایشان نگاهدارید و طاعت و محبّت ایشان را شعار و دثار خود سازید،چنانچه امتثال بأحکام کتاب اللّه از فرض است همچنین اطاعت و انقیاد أوامر اهل بیت بجوارح و أرکان و محبّت و عقیدت و مودّت و رسوخیّت بایشان بقلب و جنان واجب و فرض است].

وجه 9-اثبات وجوب اتباع از«و انهما لن یفترقاحتی یردا علی الحوض»

و نقل عبارات سنیه

وجه نهم آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بارشاد باسداد خود در این حدیث شریف خود،

و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، نیز أمّت خود را حکم داده که بأهلبیت آن جناب تمسّک در دین نمایند و اتّباع این حضرات پیش گیرند، و بعون اللّه تعالی این مطلب هم از تصریحات علمای فخام اهل سنّت ثابت و محقّق می گردد.

و شهاب الدین دولت آبادی در«هدایة السعدا»گفته:[مصطفی فرمود،صلعم، در حدیث سابق:

و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض ،یعنی قرآن و فرزندان من یکجا بر حوض حاضر شوند تا شاهد باشند که دوست ایشان که بوده که دشمن و بعد من فرمان تمسّک من که بجا آورده و که ترک داده؟].

و علامه عبد الرؤوف مناوی در«فیض القدیر»در شرح جمله:

و إنهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض گفته:[و فی هذا مع قوله أوّلا:

إنّی تارک فیکم، تلویح بل تصریح بأنّهما کتوأمین خلّفهما و وصّی أمّته بحسن معاملتهما و إیثار حقّهما علی أنفسهما(أنفسهم.ظ)و الاستمساک بهما فی الدّین.أمّا الکتاب،فلانّه معدن العلوم الدّینیّة و الحکم الشّرعیة و کنوز الحقائق و خفایا الدقائق.و أمّا العترة فلانّ العنصر إذا طاب أعان علی فهم الدّین،فطیب العنصر یؤدّی إلی حسن الاخلاق و محاسنها یؤدّی الی صفاء القلب و نزاهته و طهارته].

و محمد بن عبد الباقی زرقانی در«شرح مواهب لدنیّه»در شرح این

ص: 60

جمله گفته:[و فی هذا مع

قوله أوّلا: إنّی تارک فیکم ،تلویح بل تصریح بأنّهما کتوأمین خلفهما و وصّی أمّته بحسن معاملتهما و إیثار حقّهما علی أنفسهما(أنفسهم .ظ)و التّمسّک بهما فی الدّین.أمّا الکتاب،فلانّه معدن العلوم الدّینیّة و الأسرار و الحکم الشّرعیة و کنوز الحقائق و خفایا الدقائق.و أمّا العترة،فلانّ العنصر إذا طاب أعان علی فهم الدّین فطیب العنصر یؤدّی إلی حسن الاخلاق،و محاسنها تؤدّی إلی صفاء القلب و نزاهته و طهارته].

و مولوی محمد مبین لکهنوی در«وسیلة النّجاة»در ذکر معانی حدیث ثقلین گفته:[و از زید بن ثابت مرویست:

و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض.

یعنی:کتاب خدا و آل عبا جدا از هم نخواهند شد تا که خواهند آمد نزد من بر حوض کوثر،از مطیعان و متخلّفان خود خبر خواهند داد].

وجه 10-اثبات وجوب اتباع اچ«فانظروا کیف تخلفونی فیهما»بدلالت عبارات قوم

وجه دهم آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث ثقلین بقول خود:

فانظروا کیف تخلفونی فیهما ،نیز أمّت خود را بتمسّک و اتّباع اهل بیت علیهم السّلام مأمور نموده،و این معنی نیز بحمد اللّه بافادات علمای عظام سنیّه واضح و مبرهن می شود.

ملک العلماء شهاب الدّین دولت آبادی در«هدایة السعدا»بعد نقل حدیث ثقلین از«مصابیح»و«مشکاة»بروایت زید بن أرقم که مشتمل بر جملۀ:

فانظروا کیف تخلفونی فیهما ،می باشد در مقام ترجمه این حدیث گفته:[پس نیکو اندیشه کنید چگونه با ایشان خواهید بود،یعنی اگر تمسّک کنید بدیشان هرگز گمراه نشوید، اگر بگذارید ایشان را بی راه و هلاک گردید].

و شیخ عبد الحق دهلوی در«لمعات-شرح مشکاة»گفته:و

قوله فانظروا أی تأمّلوا و تفکّروا کیف تکونوا خلفائی بعدی.عاملین متمسّکین بهما].

و نیز در«أشعة اللّمعات»گفته:

[فانظروا کیف تخلفونی فیهما. پس نظر کنید و تأمّل و تفکّر نمائید که چگونه خلیفه می شوید شما مرا در کتاب و عترت، یعنی:چگونه می کنید و تمسّک می نمائید باینها بعد از من].

و شهاب الدین خفاجی در«نسیم الریاض-شرح شفای قاضی عیاض»در شرح

ص: 61

حدیث ثقلین گفته:

[فانظروا کیف تخلفونی فیهما. أی بعد وفاتی انظروا عملکم بکتاب اللّه و اتّباعکم لأهل بیتی و رعایتهم و برّهم بعدی فانّ ما یسّرهم یسّرنی و ما یسؤهم یسوءنی].

و محمد بن عبد الباقی زرقانی در«شرح مواهب لدنیّه»در شرح حدیث ثقلین گفته:[و أکّد تلک الوصیّة و قوّاها

بقوله: فانظروا بما ذا تخلفونی فیهما بعد وفاتی،هل تتّبعونهما فتسرّونی أو لا فتسیئونی].

و حسام الدین محمد بایزید سهارنپوری در«مرافض»در بیان مناقب اهل بیت علیهم السّلام جائی که حدیث ثقلین را از«صحیح ترمذی»بروایت زید بن أرقم آورده،در ترجمۀ آن گفته:[پس نظر کنید و تأمل نمائید که چگونه خلیفه شوید مرا در کتاب و عترت،یعنی چگونه معامله کنید و تمسّک گیرید باینها بعد از من].

و محمد معین سندی در«دراسات اللّبیب بعد ذکر حدیث ثقلین از«صحیح ترمذی»گفته:[فنظرنا فاذا هو مصرّح بالتّمسّک بهم و بأنّ تباعهم کتباع القرآن علی الحقّ الواضح،و بأنّ ذلک أمر متحتّم من اللّه تعالی لهم و لا یطرأ علیهم فی ذلک ما یخالفه حتّی الورود علی الحوض و إذا فیه حثّ بالتّمسّک بهما بعد حث علی وجه أبلغ و هو

قوله: فانظروا کیف تخلفونی فیهما].

وجه 11-دلالت فرمایش پیغمبر صلی اللّه علیه و آله«من در میان شما دو چیز

میگذارم...»بر اثبات امامت أئمه اطهار

وجه یازدهم آنکه:اگر بالفرض جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در این حدیث شریف هیچ چیز نفرموده بود جز آنکه:من در میان شما دو چیز می گذارم،یکی کتاب خدا و دیگری اهل بیت خود را،باز هم این کلام هدایت انضمام در إثبات امامت حضرات اهل بیت علیهم السّلام کافی بود.زیرا که بلا شبهه ازین کلام متبادر می شود که مقصود آنست که این دو چیز را بعد من حاکم خود بدانید و خود را محکوم هر دو قرار دهید، نه آنکه قرآن را حاکم خویش کنید و اهل بیت علیهم السّلام را محکوم خود گردانید.

چه این تفکیک رکیک هرگز بخاطر أحدی از أرباب سفسطه و تشکیک هم نمی رسد فضلا عن أصحاب الطّبع السّلیم و الفهم المستقیم.و حمل کلام سرور أنام علیه و آله آلاف السلام برین محمل باطل و مقصد عاطل سراسر ظلم قبیح و اعتدای فضیح است،و أحدی

ص: 62

از عقلاء مسلمین نمی تواند که بر آن تجاسر و اقدام نماید إلاّ بعد خلعه ربقة الحیاء و العقل و الاسلام و تورّطه فی ورطة الجعل و الدحر و الملام.

وجه 12-دلالت حدیث ثقلین بروایت ابوذر غفاری بر مطلوب أهل حق
اشاره

و نقل کلمات بزرگان سنیه

وجه دوازدهم آنکه:صحابی جلیل الشّأن و حواری عظیم المکان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أعنی حضرت أبی ذر الغفاری علیه آلاف التحیّة و الرضوان من اللّه الفاطر الباری،حدیث ثقلین را بنحوی روایت کرده که عند الامعان دلیل واضح بر خلافت و امامت حضرات اهل بیت علیهم السلام می باشد،چنانچه شیخ بلخی در«ینابیع المودّة»گفته:[أیضا،

عن سلیم بن قیس الهلالی.قال: بینا أنا و حبیش(حنش.ظ) بن المعتمر بمکّة إذا قام أبو ذر و أخذ بحلقة باب الکعبة فقال:من عرفنی فقد عرفنی فمن(و من.ظ)لم یعرفنی فأنا جندب بن جنادة أبو ذر فقال:أیّها النّاس!إنّی سمعت نبیّکم صلّی اللّه علیه و سلّم یقول:مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح،من رکبها نجا و من ترکها هلک.و یقول:مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطّه فی بنی إسرائیل،من دخله غفر له.و یقول:إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا، کتاب اللّه و عترتی و لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض].

ازین سیاق باهر الاشراق مثل سفیدۀ صبح پیدا و آشکار است که حضرت أبی ذر رفع اللّه درجاته فی أعلی علّیین در مکّۀ معظمه روزی بایستاد و حلقۀ باب کعبه را بدست خود گرفت و ارشاد فرمود که:هر که مرا شناخته است او که می داند ولی هر که نشناخته باشد پس بداند که من جندب بن جنادة أبو ذر هستم.آنگاه بگفت:

أیّها الناس!من شنیدم نبیّ شما را که می فرمود:مثل اهل بیت من در شما مثل سفینۀ نوح است هر که سوار آن شد نجات یافت و هر که ترک کرد آن را هلاک شد.و می فرمود:مثل اهل بیت من در شما مثل باب حطّه است در بنی إسرائیل هر که داخل آن شد غفران برای او حاصل گردید.و می فرمود:من گذارده ام در شما چیزی را که اگر تمسّک بآن کنید هرگز گمراه نشوید و آن کتاب خدا و عترت من است هرگز جدا نخواهند شد تا آنکه نزد من بر حوض وارد شوند.

و در نهایت انجلا می باشد که ذکر حضرت أبی ذر علیه رضوان الملک الاکبر

ص: 63

حدیث ثقلین را بعد حدیث سفینه و حدیث باب حطّه در یک موقف و آن هم بعد أخذ حلقه باب کعبه،دلالت بر کمال اهمیّت این أحادیث شریفه دارد و نزد أرباب عرفان و أصحاب إیقان دلیل کافی و برهان وافی است بر اینکه مقصود و مرام سرور أنام علیه و آله آلاف التّحیّة و السّلام ازین حدیث شریف مثل حدیث سفینه و حدیث باب حطّه دعوت أهل اسلام است بسوی اذعان و انقیاد تامّ برای اهل بیت علیهم السّلام و إظهار افتراس طاعت این سادات کرام بر قاطبۀ خلائق و أنام،و هذا هو المطلوب و المقصود، و اللّه ولیّ التوفیق لقمع رأس کل معاند جحود.

و مخفی نماند که اگر چه حدیث ثقلین دلالت بر وجوب اتّباع و اقتدا و تمسّک و اقتفای جمله اهل بیت عصمت و طهارت سلام اللّه علیهم أجمعین دارد،لیکن أحقیّت و تقدم و امتیاز و اختصاص جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام درین باب از جملۀ أئمۀ أطهار أطیاب علیهم آلاف السّلام من الملک الوهّاب أظهر من الشمس و أبین من الامس است و ازینجا است که علمای سنّیّه نیز اعتراف باین مطلب دارند و در مقام إبرام و إحکام آن شواهد عدیده و حجج سدیده می آرند.

علامه نور الدین سمهودی در«جواهر العقدین»در ضمن تنبیهاتی که بعد ذکر طرق حدیث ثقلین آورده می گوید:[رابعها:هذا الحث شامل للتّمسّک بمن سلف من أئمّة أهل البیت و العترة الطّاهرة و الاخذ بهدیهم و أحق من تمسّک به منهم إمامهم و عالمهم علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه فی فضله و علمه و دقائق مستنبطاته و فهمه و حسن شیمه و رسوخ قدمه،و یشیر إلی هذا ما

أخرجه الدّار قطنی فی الفضائل، عن معقل بن یسار.قال:سمعت أبا بکر رضی اللّه عنهما یقول: علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه عترة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، أی الّذین حثّ علی التّمسّک بهم،فخصّه أبو بکر رضی اللّه عنه بذلک لما أشرنا إلیه،و لهذا خصّه صلّی اللّه علیه و سلّم من بینهم یوم غدیر خمّ بما سبق من

قوله: من کنت مولاه فعلیّ مولاه،اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و هذا حدیث صحیح لا مریة فیه].

و ابن حجر مکی در«صواعق»در ضمن تنبیهی که بعد ذکر حدیث ثقلین و

ص: 64

مؤیّدات آن آورده می گوید:[ثمّ أحقّ من یتمسّک به منهم إمامهم و عالمهم علی ابن أبی طالب کرّم اللّه وجهه لما قدّمناه من مزید علمه و دقائق مستنبطاته،و من ثمّ قال أبو بکر:علیّ عترة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أی الّذین حثّ علی التمسّک بهم فخصّه لما قلنا و لذلک خصّه صلّی اللّه علیه و سلّم بما مرّ یوم غدیر خم].

و أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکّی در«وسیلة المآل»نیز مثل أین کلام حقائق نظام بلکه بهتر از آن آورده.

و أحمد بن عبد القادر عجیلی در«ذخیرة المآل»از«صواعق»ابن حجر مکّی مضمون أحقیّت علوی باختصار در دو مقام نقل کرده،کما سیأتی فیما بعد انشاء اللّه تعالی.

و هر گاه ثابت شد که جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام از جملۀ اهل بیت عصمت و طهارت سلام اللّه علیهم أجمعین أحقّ بالتّمسّک است و آن جناب امام این حضرات و عالم این حضرات می باشد و فضل و علم آن جناب و فهم و حسن شیم و رسوخ قدم آن جناب معلوم و متیقّن هست و بهمین سبب أبو بکر در قول خود:علیّ بن أبی طالب عترة رسول اللّه ص،تخصیص نموده و ظاهر کرده که مقصود خاصّ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از عترتی که حثّ و ترغیب مردم بر تمسّک ایشان فرموده ذات والا صفات جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام می باشد،و بهمین سبب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را بحدیث غدیر مخصوص فرموده است.

پس بلا شبهه واضح و لائح گشت که حدیث ثقلین دلیل صریح و برهان صحیح خلافت بلا فصل آن جنابست،و الحمد للّه علی ذلک،و هو العاصم و المنجی من التورّط فی المهالک.

و بحمد اللّه تعالی أحقّیّت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بتمسّک و اعتصام و تفرّد و توحّد آن جناب درین باب باختصاص و امتیاز تامّ حسب قول و فعل جناب سرور أنام صلّی اللّه علیه و آله الکرام از طرق و سیاقات عدیده خود حدیث ثقلین ظاهر و باهرست کبدر التّمام،و سیأتی مزید توضیح لهذا،المطلب و المرام فیما سیأتی من

ص: 65

الکلام،و علیک أن تراجع خاصّة سیاق حدیث أمّ سلمة الّذی ذکرت فیها ما سمعت من النّبی علیه و آله آلاف التّحیّة و السّلام فی مرضه الّذی قبض فیه إلی الرّبّ المنعام، و قد ذکر هذا السّیاق السّمهودی و غیره من الاعلام.

و از جملۀ دلائل این معنی آنست که جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث ثقلین در واقعۀ شوری احتجاج و استدلال فرموده کما ستسمع فیما بعد إنشاء اللّه تعالی،و لولا تقدّمه علیه السّلام فی هذا الباب بالفضل المزید لأنکر علیه من أهل الشّوری کلّ جاحد مرید.

و خصوصیت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بمزایای مذکوره در حدیث ثقلین نزد محدّثین حفّاظ و مسندین أیقاظ سنّیّه نیز محقّق و مبرهن و متیقّن است،و ازینجا است که مسلم صاحب«صحیح»این حدیث شریف را در باب فضائل جناب امیر المؤمنین علیه السّلام اخراج نموده و آن را در میان حدیث خیبر و حدیث تسمیة بأبو تراب درج کرده کما لا یخفی علی من راجع کتابه.و محیی الدین نووی در«تهذیب الأسماء و اللّغات» این حدیث را در ترجمۀ جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام آورده و آن را در میان حدیث شأن نزول آیه مباهله و

حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه، جا داده.

و سعید الدین فرقانی در«شرح فارسی قصیده تائیّه»ابن الفارض در شرح شعر:

و أوضح بالتأویل ما کان مشکلا علیّ بعلم ناله بالوصیّة

این حدیث را برای إثبات وراثت علمی جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و وصیّت نبوی برای آن جناب ذکر نموده و آن را مماثل حدیث منزلت و حدیث مدینة العلم دانسته،کما علمته فیما سبق.و بنا بر این ذکر حدیث ثقلین در أدلّۀ امامت أبو الائمه علیه و علیهم آلاف السّلام هرگز قابل استنکار نیست،کما لا یخفی علی أولی الابصار.

و اللّه الصّائن عن الوقوع فی مهاوی الزّلل و العثار.

«تکمیل و تتمیم»

حدیث ثقلین چنانچه برهان باهر امامت أئمّه اثنا عشر سلام اللّه علیهم عموما و سلطان قاهر خلافت بلا فصل جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام خصوصا می باشد،و شمس

ص: 66

عقیده أهل إیمان ازین فرمان واجب الاذعان بدائرۀ نصف النّهار رسیده نور حقّ بر هر صغیر و کبیر می باشد،همچنین این حدیث شریف دلیل واضح امامت إمام دوازدهم علیه السّلام و حجت قائمه وجود و بقای آن إمام عصر عجل اللّه ظهوره نیز هست،زیرا که این حدیث شریف بلا شبهه دلالت بر مرافقت و ملازمت کتاب و عترت تا بقیام قیامت و ورود علی الحوض دارد،پس چنانچه قرآن مجید تا بیوم آخر باقیست،همچنین از عترت معصومه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کسی که إمام زمان و حجّت وقت و مستأهل تمسّک و اقتدا و اقتفا برای أمت بوده باشد بقاء او لازم و متحتّم است.و بحمد اللّه تعالی أحقّیّت این معنی از افادات علمای أعلام سنّیّه هم واضح و لائح می گردد.

شهاب الدین دولت آبادی در«هدایة السعدا»بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:

[پس بدین حدیث ثابت شد که بقاء ایشان تا قیام قیامت باشد و ازیشان راه نمایان بحقّ اند متمسّک ایشان هرگز گمراه نگردد]انتهی.

و نور الدین سمهودی در«جواهر العقدین»در ذکر تنبیهات متعلّقه بحدیث ثقلین آورده:[ثالثها:أنّ ذلک یفهم وجود من یکون أهلا للتّمسّک به من أهل البیت و العترة الطّاهرة فی کلّ زمان وجدوا فیه إلی قیام السّاعة حتی یتوجّه الحث المذکور إلی التمسّک به کما أنّ الکتاب العزیز کذلک و لهذا کانوا کما سیأتی أمانا لاهل الارض فاذا ذهبوا ذهب أهل الارض].

و ابن حجر مکی در«صواعق»در ذکر تنبیه متعلّق بحدیث ثقلین گفته:[و فی أحادیث الحث علی التّمسّک بأهل البیت إشارة إلی عدم انقطاع مستأهل منهم للتّمسّک به إلی یوم القیمة کما أنّ الکتاب العزیز کذلک و لهذا کانوا أمانا لاهل الارض کما یأتی،و یشهد لذلک الخبر السّابق:

فی کلّ خلف من أمّتی عدول من أهل بیتی، إلی آخره].

و کمال الدین بن فخر الدّین جهرمی در«براهین قاطعه»گفته:[و در احادیث ترغیب بتمسّک بأهل بیت اشارتست بآنکه همیشه کسی که اهلیّت آن دارد که باو متمسّک شوند از اهل بیت(علیه السلام)هست و منقطع نمی شود تا روز قیامت همچنان که قرآن

ص: 67

انقطاع نمی یابد،و ازین جهت است که ایشان أمان أهل زمین اند،چنانچه خواهد آمد،و

حدیث سابق: فی کلّ خلف من أمّتی عدول من أهل بیتی(إلی آخره) برین معنی شاهد است].

و علامه عبد الرؤوف مناوی در«فیض القدیر»گفته:[تنبیه:قال الشّریف السّمهودی:هذا الخبر یفهم منه وجود من یکون أهلا للتّمسک من أهل البیت و العترة الطّاهرة فی کلّ زمان إلی قیام الساعة حتّی یتوجّه الحث المذکور الی التّمسّک به،کما أنّ الکتاب کذلک،فلذلک کانوا أمانا لاهل الارض،فاذا ذهبوا ذهب أهل الارض].

و علامه زرقانی در«شرح مواهب لدنیّه»گفته:قال الشریف السّمهودی:

هذا الخبر یفهم(منه.ظ)وجود من یکون أهلا للتّمسّک به من عترته فی کل زمن إلی قیام الساعة،حتی یتوجّه الحث المذکور علی التّمسّک به کما أن الکتاب کذلک فلذا کانوا أمانا لاهل الارض فاذا ذهبوا ذهب أهل الارض].

و علامۀ عجیلی در«ذخیرة المآل»گفته:[

و فی حدیث «إنّی تارک فیکم» حثّ علی التّمسّک بالکتاب و السّنّة و العلماء بهما من أهل البیت.و یستفاد من ذلک بقاء الامور الثلاثة إلی قیام السّاعة].

و نیز عجیلی در«ذخیرة المآل»گفته:[و هم الحافظون لکتاب اللّه و سنّة رسوله،لا یفارقونهما إلی یوم القیمة لأنّه لا بدّ من قیام(قائم.ظ)للّه بحجة منهم و وراثة نبوّته و خلافة رسوله،فمنهم الظاهر و منهم المختفی حتّی یکون خاتمتهم فی الوراثة المهدی،و لهذا یتقدّم علی عیسی بن مریم،و تقدّم أنّ قطب الأولیاء الّذی به صلاح العالم لا یکون إلا منهم].

و نیز عجیلی در«ذخیرة المآل»گفته:[و محصّله ما تقدم فی محصّل حدیث السفینة من الحثّ علی إعظامهم و التعلّق بحبلهم و حبّهم و علمهم و الاخذ بهدی علمائهم و محاسن أخلاقهم شکرا لنعمة مشرّفهم صلوات اللّه علیه و علیهم،و یستفاد من ذلک بقاء الکتاب و السنّة و العترة إلی یوم القیامة].

و مولوی حسن زمان معاصر در«قول مستحسن»گفته:[قال الشریف:

ص: 68

هذا الخبر یفهم وجود من یکون أهلا للتّمسک من أهل البیت و العترة الطّاهرة فی کلّ زمن إلی قیام السّاعة حتّی یتوجّه الحث المذکور إلی التّمسّک به،کما أنّ الکتاب کذلک فلذلک کانوا أمانا لأهل الأرض،فاذا ذهبوا ذهب أهل الأرض (انتهی بلفظه الشریف).و

عن أبی الزّعراء:قال کان علی بن أبی طالب یقول: إنّی و أطایب أرومتی و أبرار عترتی أحلم النّاس صغارا و أعلم الناس کبارا.بنا ینفی اللّه الکذب،و بنا یغفر اللّه أنیاب الذئب(الدهر.ظ)الکلب،و بنا یفکّ اللّه عنوتکم و ینزع رقّ أعناقکم، و بنا یفتح اللّه و یختم. أخرجه الحافظ عبد الغنی بن سعید فی«ایضاح الاشکال» .و

عن علی أنّه قال للنّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: منّا آل محمد المهدی أم من غیرنا یا رسول اللّه؟قال:بل منّا،بنا یختم اللّه کما بنا فتح و بنا یستنقذون من الفتنة کما أنقذوا من الشّرک، و بنا یؤلّف اللّه بین قلوبهم بعد عداوة الفتنة کما ألّف بین قلوبهم بعد عداوة الشّرک و بنا یصبحون بعد عداوة الفتنة إخوانا کما أصبحوا بعد عداوة الشّرک إخوانا فی دینهم.قال علی:مؤمنون أم کافرون؟قال:مفتون و کافر! أخرجه نعیم بن حمّاد فی«الفتن»و الطّبرانی فی«الاوسط»و أبو نعیم فی«کتاب المهدی»و الخطیب فی «التلخیص»].

و بحمد اللّه بقای حجت خدا از اهل بیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تا بقیامت و عدم خلوّ أرض از چنین حجّت از خطبۀ بلیغۀ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که در آن حدیث ثقلین را بعنوان خاص ذکر فرموده،و آینده إنشاء اللّه تعالی این خطبه بروایت جناب إمام حسن علیه السّلام از کتاب«ینابیع المودّة»منقول خواهد شد،نیز واضح و ظاهر است بکمال وضوح و ظهور،و لکن مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ .

وجه 13-دلالت حدیث قلین بر وجوب محبت أهلبیت و آوردن شواهد

ابن مدعا از کلام سنیان

وجه سیزدهم آنکه:از افادۀ بسیاری از علمای أعلام سنّیّه واضح و لائح است که حدیث ثقلین مثل آیۀ مودّت دلیل وجوب محبّت اهل بیت علیهم السلام می باشد و در مجلّد آیۀ مودّت بتفصیل تمام دانستی که این معنی دلیل صریح امامت و خلافت حضرات اهل بیت علیهم السّلام است،پس همچنین حدیث ثقلین نیز دلیل این مقصود محمود خواهد بود،و بعد ازین چگونه کسی از اهل إنصاف،إنکار و جحود مخاطب

ص: 69

حیود میود را وزنی نهاده راه ضلال و إضلال خواهد پیمود؟!.

حالا شطری از عبارات علمای أحبار و نبهای کبار اهل سنّت که حدیث ثقلین را دالّ بر وجوب محبّت اهل بیت علیهم السّلام می دانند باید شنید.

حسن بن محمد الطیبی در«کاشف-شرح مشکاة»در شرح حدیث ثقلین گفته:[و لعلّ السرّ فی هذه الوصیّة و الاقتران بالقرآن إیجاب محبتهم لقوله تعالی:

قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی ،فانّه تعالی جعل شکر إنعامه و إحسانه بالقرآن منوطا بمحبّتهم علی سبیل الحصر،و کانّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوصی الأمّة بقیام الشّکر و قید تلک النعمة به و یحذّرهم عن الکفران،فمن قام بالوصیّة و شکر تلک الصنیعة بحسن الخلافة بینهما لن یتفرّقا فلا یفارقانه فی مواطن القیمة و مشاهدها حتی یردا علی الحوض فیشکرا صنیعه عند رسول اللّه علیه و سلّم،فحینئذ هو بنفسه یکافیه و اللّه یجازیه الجزاء الاوفی،و من أضاع الوصیّة و کفر النّعمة فحکمه بالعکس].

و ملک العلماء شهاب الدّین بن شمس الدّین دولت آبادی در«هدایة السعدا»در بیان معانی حدیث ثقلین گفته:

[قوله: خذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به. یعنی:

ثابت و محکم باشید در دوستی قرآن و فرزندان من از آنکه حبّ قرآن علامت حبّ خدا،و حبّ أولاد من علامت حبّ منست.و فی کتاب«الشفاء»:حب القرآن علامة حبّ اللّه].

و نیز ملک العلماء در«هدایة السعدا»در بیان معانی حدیث ثقلین گفته:[و فی«النکات»

فی الحدیث: أنشدکم اللّه فی أهل بیتی. أی:أذکرکم اللّه ما وعدتمونی فی إکرام و حبّ أهل بیتی،لأنّه شرط الایمان.یعنی:سوگند خدا می دهم شما را در چنگ زدن اهل بیت من و در رعایت و حرمت ایشان،و سوگند أشدّ تأکیدست و سخت ترین اهتمام است،مؤمن مخلص سوگند و تأکید رسول قبول کند،کافر ملحد منکر شود.یعنی دیگر یاد می دهانم عهدی و وعدۀ که در دوستی فرزندان من کرده اید،زیرا چه حبّ أولاد رسول شرط ایمانست،پس یاد می دهانم آن شرط را لأنّه مذکور و سابق من الایمان].

ص: 70

و نیز ملک العلماء در«هدایة السّعداء»گفته:

[فی«المصابیح»: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا،کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی. حاصله:(کتاب خدا و ،صح.ظ)فرزندان خود را در شما می گذارم،شرط ایمان آنست اگر بگیرید او را بحرمت و رعایت هرگز گمراه بعد من نگردید.و این دلیل است که محبت ایشان شرط ایمان است].

و شمس الدین سخاوی در«استجلاب ارتقاء الغرف»بعد ذکر طرق حدیث ثقلین گفته:[و ناهیک بهذا الحدیث العظیم فخرا لاهل بیت النبی صلّی اللّه علیه و سلّم.لأنّ

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: انظروا کیف تخلفونی.

و أوصیکم بعترتی خیرا.و أذکرکم اللّه فی أهل بیتی، علی اختلاف الالفاظ فی الرّوایات الّتی أوردتها یتضمّن الحثّ علی المودّة لهم و الاحسان إلیهم و المحافظة بهم و احترامهم و إکرامهم و تأدیة حقوقهم الواجبة و المستحبّة.فانّهم من ذرّیّة طاهرة من أشرف بیت وجد علی وجه الارض فخرا و حسبا و نسبا].

و حسین بن علی الکاشفی در«رسالۀ علیه فی الاحادیث النبویّة»در بیان معانی حدیث ثقلین گفته:[و در تکرار این سخن(1) سه بار،دلیل واضح قائم می شود در(بر.ظ)تعظیم اهل بیت و محبّت و متابعت ایشان].

و سیوطی در تفسیر«درّ منثور»در تفسیر آیۀ مودّت این حدیث شریف را آورده،چنانچه گفته:

[أخرج الترمذی و حسّنه و ابن الانباری فی«المصاحف»عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم،قال: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی.أحدهما أعظم من الآخر:کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الارض،و عترتی أهل بیتی،و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض.فانظروا کیف تخلفونی فیهما].

و فضل بن روزبهان خنجی شیرازی در«شرح رسالۀ اعتقادیّه»خود بعد ذکر حدیث ثقلین،علی ما نقل عنه گفته:[ازینجا مستفاد شد که تعظیم و محبّت

ص: 71


1- یعنی أذکرکم اللَّه فی أهل بیتی ( 12 )

ایشان واجب باشد و رعایت حقوق ایشان لازم].

و عبد الوهاب بن محمّد بن رفیع الدین البخاری نیز در«تفسیر أنوری»این حدیث شریف را در تفسیر آیۀ مودّت ذکر نموده،حیث قال:[

و عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه،قال: خطب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم،فقال:أیّها النّاس! إنّی ترکت فیکم الثّقلین،خلیفتین إن أخذتم بهما لن تضلّوا بعدی،أحدهما أکبر من الآخر:کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء الی الارض،و عترتی و هم أهل بیتی،لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. أورده الثّعلبی.و ذکر الامام أحمد بن حنبل فی مسنده بمعناه].

و محمد بن احمد الشربینی الخطیب نیز حدیث ثقلین را در تفسیر آیۀ مودّت آورده،چنانچه در«سراج منیر»بتفسیر آیه مذکوره گفته:[

و روی زید بن أرقم عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم انّه قال: إنّی تارک فیکم کتاب اللّه و أهل بیتی، أذکر اللّه فی أهل بیتی قیل لزید بن أرقم:فمن أهل بیتی(أهل بیته.ظ)؟فقال:هم آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس].

و ابن حجر مکی در«صواعق محرقه»در تتمّۀ کتاب بعد ذکر بعض طرق حدیث ثقلین گفته:[و فی هذه الاحادیث لا سیّما

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: انظروا کیف تخلفونی فیهما،و أوصیکم بعترتی خیرا،و أذکر اللّه فی أهل بیتی، الحثّ الأکید علی مودّتهم.و فی هذا(1) الاحسان إلیهم و احترامهم و إکرامهم و تأدیة حقوقهم الواجبة و المندوبة کیف لا و هم أشرف بیت وجد علی وجه الارض فخرا و حسبا و نسبا].

و بدر الدین محمود بن أحمد الرّومی در«تاج الدرة-شرح قصیده برده»در شرح شعر:

دعا إلی اللّه فالمستمسکون به مستمسکون بحبل غیر منفصم

گفته المعنی:یقول ذلک الحبیب هو الّذی دعا أهل التّکلیف قاطبة من جنّ و إنس و عرب و عجم فی زمانه و بعده إلی یوم القیمة إلی دین اللّه و ما فیه رضاه أو ترجی شفاعته

ص: 72


1- اضافة فی هذا لا یستقیم و الاحسان معطوف علی المودة کما لا یخفی ( 12 )

داعیا إلی اللّه باذنه،فالمعتصمون بدینه و المجیبون لدعوته اعتصام حقّ و إجابة صدق معتصمون بسبب من اللّه تعالی متّصل إلی رضوانه الاکبر من غیر أن یطرأ علیه انفصام أصلا،و ذلک السبب لیس إلاّ کتاب اللّه تعالی و عترة نبیّه من أهل العصمة و الطّهارة الواجب علی غیرهم مودّتهم بعد معرفتهم إیمانا بقوله تعالی: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی ،و تصدیقا

لقوله صلّی اللّه علیه و سلّم: ترکت فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی،

و فی روایة: ترکت فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلوا بعدی کتاب اللّه و عترتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و هذا نصّ فی المقصود].

و ملا علی قاری در«شرح شفای قاضی عیاض»بشرح حدیث ثقلین گفته:

[فالتمسّک بالقرآن التعلّق بأمره و نهیه و اعتقاد جمیع ما فیه و حقیّته،و التمسّک بعترته محبّتهم و متابعة سیرتهم].

و نیز ملا علی قاری در«مرقاة-شرح مشکاة»در شرح حدیث ثقلین گفته:[ثمّ قال،أی النّبیّ علیه السّلام:

و أهل بیتی، أی و ثانیهما أهل بیتی،

أذکرکم اللّه، بکسر الکاف المشدّدة،أی أحذرکموه فی أهل بیتی،وضع الظّاهر موضع المضمر اهتماما بأنهم و إشعارا بالعلّة،و المعنی:أنبّهکم حق(لحقّ ظ)اللّه فی محافظتهم و مراعاتهم و احترامهم و اکرامهم و محبّتهم و مودّتهم].

و نیز در«مرقاة»بشرح این حدیث شریف گفته:[و المراد بالاخذ بهم التمسّک بمحبّتهم و محافظة حرمتهم و العمل بروایتهم و الاعتماد علی مقالتهم].

و نیز در«مرقاة»بشرح این حدیث شریف گفته:[قال ابن الملک:التمسّک بالکتاب العمل بما فیه و هو الایتمار بأوامر اللّه و الانتهاء بنواهیه.و معنی التمسّک بالعترة محبّتهم و الاهتداء بهدیهم و سیرتهم].

و نیز در«مرقاة»بشرح این حدیث شریف نقلا عن الطیّبی گفته:[و لعلّ السّرّ فی هذه التوصیه و اقتران العترة بالقرآن ایجاب محبّتهم و هو لائح من معنی قوله تعالی: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی ،فانّه تعالی جعل شکر إنعامه و إحسانه بالقرآن منوطا بمحبّتهم علی سبیل الحصر،فکأنّه صلّی اللّه علیه و

ص: 73

سلّم یوصی الامة بقیام الشّکر و قید تلک النّعمة به و یحذّرهم عن الکفران،فمن أقام بالوصیّة و شکر تلک الصّنیعة بحسن الخلافة فیهما،لن یفترقا فلا یفارقانه فی مواطن القیمة و مشاهدها حتّی یردا الحوض فیشکرا صنیعه عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم،فحینئذ هو بنفسه یکافیه و اللّه تعالی یجازیه بالجزاء الأوفی،و من أضاع الوصیّة و کفر النعمة فحکمه علی العکس].

و عبد الرؤوف بن تاج العارفین المناوی در«فیض القدیر-شرح جامع صغیر» بشرح حدیث إنی تارک فیکم خلیفتین گفته:[قال القرطبی و غیره:هذه الوصیّة و هذا التأکید العظیم یقتضی وجوب احترام آله و أبرارهم و توقیرهم و محبّتهم وجوب الفروض المؤکّدة الّتی لا عذر لأحد فی التخلّف عنها،و هذا مع ما علم من خصوصیّتهم بالنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و ما لهم من حرمته فانّهم أصوله الّتی نشأ عنها و فروعه الّتی نشئوا بها(عنه ظ)کما

قال: فاطمة بضعة منّی، و مع ذلک فقابل بنو أمیة عظیم هذه الحقوق بالمخالفة و العقوق فسفکوا من أهل البیت دمائهم و سبوا نسائهم و أسروا صغارهم و خرّبوا دیارهم و جحدوا شرفهم و فضلهم و استباحوا سبّهم و لعنهم و خالفوا المصطفی (صلی الله علیه و آله)فی وصیّته و قابلوه بنقیض مقصوده و أمنیّته،فوا خجلهم إذا وقفوا بین یدیه و یا فضیحتهم یوم یعرضون علیه].

و ملا یعقوب بنبانی لاهوری در«رسالۀ عقائد»خود گفته:[ثم إنّ محبّة النّبیّ علیه السّلام توجب محبّة الآل و الاصحاب لقرب منزلة أهل البیت و قرابتهم بالنبّی علیه السّلام حتّی قرنوا معه علیه السّلام فی الصّلوة،و قال اللّه تعالی: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی ،و

قوله علیه السّلام: أنا تارک فیکم الثقلین:کتاب اللّه و أهل بیتی].

و شیخ عبد الحق دهلوی در«أشعة اللّمعات»در شرح حدیث ثقلین بشرح جمله

أذکرکم اللّه فی أهل بیتی گفته:[مکرّر فرمود این کلمه را برای مبالغه و تأکید،و معنی اهل بیت معلوم شد و حمل این بر جمیع آن معانی درست است خصوصا بر معنی أخیر که محبّت و تعظیم ایشان رعایت حقوق و آداب ایشان أقدم و أهمّ و أتمّ است].

ص: 74

و محمد بن عبد الباقی زرقانی در«شرح مواهب لدنیّه»بشرح حدیث ثقلین گفته:[قال القرطبی:و هذه الوصیّة و هذا التّأکید العظیم یقتضی وجوب احترام آله و برّهم و توقیرهم و محبّتهم وجوب الفرائض الّتی لا عذر لأحد فی التخلّف عنها، هذا مع ما علم من خصوصیتهم به صلّی اللّه علیه و سلّم و بأنّهم جزء منه،کما

قال:

فاطمة بضعة منّی، و مع ذلک فقابل بنو أمیّة عظیم هذه الحقوق بالمخالفة و العقوق، فسفکوا من أهل البیت دماءهم و سبوا نسائهم و أسروا صغارهم و خربوا دیارهم و جحدوا شرفهم و فضلهم و استباحوا سبّهم و لعنهم،فخالفوا وصیّته صلّی اللّه علیه و سلّم و قابلوه بنقیض قصده.فوا خجلتهم إذا وقفوا بین یدیه،و یا فضیحتهم یوم یعرضون علیه.انتهی].

و حسام الدین سهارنپوری در«مرافض»در شرح حدیث ثقلین که از جابر مرویست گفته:[عبد الملک(ابن الملک.ظ)گفته که:تمسّک بکتاب اللّه عبارتست از عمل بموجب أحکام او،و تمسّک بعترت کنایت است از محبّت و محافظت حرمت ایشان و اهتدا بهدی و سیرتشان].

و مرزا محمد بدخشی در مقدّمۀ کتاب«نزل الابرار بما صحّ من مناقب أهل البیت الاطهار»گفته:[ثمّ اعلم أنّ محبّتهم واجبة و بغضهم حرام علی کلّ مؤمن و مؤمنة،بدلیل قوله تعالی: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا.و

أخرج مسلم عن زید بن أرقم،قال: قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما فینا خطیبا بماء یدعی خما بین مکة و المدینة.فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکر،ثمّ قال:أمّا بعد،ألا أیّها النّاس!إنّما أنا بشر یوشک ان یأتینی رسول ربّی فأجیب،و أنا تارک فیکم الثّقلین أولهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به.فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه.ثمّ قال:و أهل بیتی أذکرکم اللّه فی أهل بیتی،أذکرکم اللّه فی أهل بیتی،أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی.

و أخرج الحاکم عنه و الطّبرانی فی الکبیر عنه و عن زید بن ثابت رضی اللّه عنهما أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی تارک فیکم الثّقلین من بعدی:کتاب اللّه و عترتی،

ص: 75

و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علی الحوض].

و شاه ولی اللّه دهلوی در«قرة العینین»در ذکر مآثر جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته:[و از آن جمله است قول آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم در غدیر خمّ:

کانّی قد دعیت فأجبت،و إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر:کتاب اللّه و عترتی،فانظروا کیف تخلفونی فیهما فانّهما لن یتفرقا حتّی یردا علی الحوض.

ثم قال:إنّ اللّه عزّ و جلّ مولای و أنا ولیّ کلّ مؤمن.ثمّ أخذ بید علی،فقال:

من کنت ولیّه فهذا ولیّه.اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه. و معنی این حدیث وجوب محبت اهل بیت است و اعتقاد فضائل ایشان و تعظیم تبجیل ایشان].

و احمد بن عبد القادر عجیلی در«ذخیرة المآل»بعد ذکر حدیث سفینه گفته:[و محصّل حدیث السّفینة:

و إنّی تارک فیکم، الحثّ علی التعلّق بحبلهم و حبّهم و علمهم و الاخذ بهدی علمائهم و محاسن أخلاقهم و شیمهم]إلخ.

و نیز در«ذخیرة المآل»بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[و محصّله:ما تقدّم فی محصّل حدیث السفینة من الحثّ علی اعظامهم و التّعلّق بحبلهم و حبّهم و علمهم و الاخذ بهدی علمائهم و محاسن أخلاقهم]إلخ.

و مولوی محمد مبین لکهنوی در«وسیلة النجاة»بعد ذکر شأن نزول آیۀ مودّت و ذکر طرق حدیث ثقلین در مقام ترجمه و بیان معانی این حدیث شریف گفته:

[بعد از آن فرمود:دوّم از آن دو چیز نفیس عظیم اهل بیت من اند،یاد می دهانم خدا را در حقّ اهل بیت خود،و سه مرتبه این کلمه فرمود.یعنی:از خدا بترسید و حقوق ایشان نگاهدارید و طاعت و محبّت ایشان را شعار و دثار خود سازید،چنانچه امتثال بأحکام کتاب اللّه از فرض است همچنین اطاعت و انقیاد أوامر اهل بیت بجوارح و أرکان و محبّت و عقیدت و مودّت و رسوخیّت بایشان بقلب و جنان واجب و فرض است].

و ثناء اللّه پانی پتی در خاتمۀ«سیف مسلول»بعد بیان معنی امامت اهل بیت علیهم السّلام بکشف و إلهام گفته:[و استنباط این مدّعا از کتاب اللّه و از حدیث سرور پیغمبران صلّی اللّه علیه و علیهم و سلّم نیز می توانیم کرد.قال اللّه تعالی: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی .یعنی:سؤال نمی کنم از شما هیچ أجرت و نمی خواهم،لیکن می خواهم از شما دوستی أقربای من.وجه استنباط آنست که أنبیاء سابق لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِیَ إِلاّ عَلَی اللّه گفته اند،أصلا أجرت بر فریضه تبلیغ رسالت در خواست نکرده،و چه احتمال در خواست اجر بود پیغمبر ما را صلّی اللّه علیه و سلّم حق تعالی بتغییر أسلوب کلام أمر فرموده.حکمت در آن آنست که شرائع أنبیاء سابق بعد وفات آنها منسوخ می شد و این شریعت مؤبّد است پس أمّتیان را باید که بعد رحلت پیغمبر بنائب پیغمبر رجوع آرند،لهذا آن سرور علیه السّلام برای شفقت بر أمّت خود رهنموی کرده بمحبّت آل خود و اشاره فرمود به تشبّث دامان پاک آنها که وارثان پیغمبر و دروازۀ علوم وی اند،و لهذا قال علیه السّلام:

ص: 76

و ثناء اللّه پانی پتی در خاتمۀ«سیف مسلول»بعد بیان معنی امامت اهل بیت علیهم السّلام بکشف و إلهام گفته:[و استنباط این مدّعا از کتاب اللّه و از حدیث سرور پیغمبران صلّی اللّه علیه و علیهم و سلّم نیز می توانیم کرد.قال اللّه تعالی: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی .یعنی:سؤال نمی کنم از شما هیچ أجرت و نمی خواهم،لیکن می خواهم از شما دوستی أقربای من.وجه استنباط آنست که أنبیاء سابق لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِیَ إِلاّ عَلَی اللّه گفته اند،أصلا أجرت بر فریضه تبلیغ رسالت در خواست نکرده،و چه احتمال در خواست اجر بود پیغمبر ما را صلّی اللّه علیه و سلّم حق تعالی بتغییر أسلوب کلام أمر فرموده.حکمت در آن آنست که شرائع أنبیاء سابق بعد وفات آنها منسوخ می شد و این شریعت مؤبّد است پس أمّتیان را باید که بعد رحلت پیغمبر بنائب پیغمبر رجوع آرند،لهذا آن سرور علیه السّلام برای شفقت بر أمّت خود رهنموی کرده بمحبّت آل خود و اشاره فرمود به تشبّث دامان پاک آنها که وارثان پیغمبر و دروازۀ علوم وی اند،و لهذا قال علیه السّلام:

ترکت فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی،الحدیث.یعنی گذاشتم در شما دو وسیلۀ محکم قرآن مجید و آل خود را].

و محمد اکرام الدین بن محمّد نظام الدّین بن محبّ الحق دهلوی در رسالۀ «سعادة الکونین»گفته:[و قاضی شهاب الدّین دولت آبادی در رسالۀ«مناقب السّادات» در باب محبّت و مودّت اهل بیت آورده:بدانکه محبّت أولاد رسول صلعم از قرآن و حدیث ثابت است چنانکه فرمود او سبحانه تعالی: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی .ترجمه اش این ست که:بگو أی محمّد نمی خواهم مزد را از شما مگر محبّت قرابتیان خود.و در«کشاف»آورده که چون آیه نازل شد صحابه عرض نمودند که یا رسول اللّه!قرابتیان تو کدام اند که دوستی شان بر ما فرض شد؟فرمود که:آن علی و فاطمه و هر دو پسرانشان اند.الی ان قال بعد ذکر شطر من الاحادیث:

در«مشارق»و«مصابیح»و غیره آورده که آن حضرت(علیه السلام)فرمود:در میان شما دو چیز می گذارم کتاب خدا و عترت خود پس اگر شما باین هر دو دست زنید گمراه بعد از من نشوید].

و فاضل رشید در رسالۀ«حق مبین»عبارت سابقۀ«قرة العینین»شاه ولی اللّه را که مظهر دلالت حدیث ثقلین بر وجوب محبّت اهل بیت می باشد استنادا نقل نموده،کما

ص: 77

عرفت سابقا.

و نیز فاضل رشید در«ایضاح»گفته:[آیا عاقلی تجویز می کند که اهل سنّت با وجود اینکه متشبّث بثقلین اند و بحکم

حدیث إنّی تارک فیکم الثّقلین، تمسّک را بعترت طاهره مثل تمسّک بقرلان لازم می دانند،و حکم بوجوب محبّت اهل بیت أطهار مثل محبّت سرور أبرار می نمایند،با وجود روایت نمودن ایشان أخبار و أحادیث فضائل حسنین(علیه السلام)را که بدرجۀ تواتر معنوی رسیده اند،بلا ضرورت داعیه بل با وجود ورود أحادیث حرمت بغض ایشان اعتقاد مضمون روایت وجوب حبّ این حضرات نداشته باشند؟!] و شیخ حسن حمزاوی معاصر در«مشارق الأنوار»گفته:[اعلم وفّقنا اللّه و إیّاک لخدمة أهل بیته صلّی اللّه علیه و سلّم أن اللّه قد أمرنا علی لسان نبیّه بالمودّة لأهل بیته بقوله: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی. و من أفراد المودّة و الصّلة زیارتهم مقدّما لهم علی غیرهم متوسّلا بهم إلی شفاعة جدّهم.

قال المحقق ابن حجر:أخرج الدیلمی مرفوعا: من أراد التّوسّل و أن یکون له عندی ید أشفع له بها یوم القیمة فلیصل أهل بیتی و یدخل السّرور علیهم.

قال:و أخرج الامام أحمد فی مسنده عنه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی أوشک أن أدعی فأجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین:کتاب اللّه عزّ و جل حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی،و إنّ اللّطیف أخبرنی أنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض:فانظروا بما ذا تخلفونی فیهما].

و از جمله دلائل باهرة اتّحاد مضمون حدیث ثقلین با آیۀ مودّت این ست که بعض علمای سنّیّه حدیثی از خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آورده اند که آن حضرت در آن آیۀ مودّت و حدیث ثقلین را در باب اهل بیت علیهم السّلام یکجا ذکر فرموده.

ملک العلماء شهاب الدّین بن شمس الدّین دولت آبادی در«هدایة السعدا»گفته:

[در جامع نصرت می گوید:چون مصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم از مکّه بعد حجة الوداع بمدینه در آمد فاطمه را در کنار گرفت و گفت:فرزندم!أجل من بقریب رسیده، فاطمه بیهوش گشت بعد ساعتی بهوش باز آمد و گفت:أی بابای مهربان من نیکو

ص: 78

می دانی که دختر بی مادر شکسته دل باشد و تو از مادر مشفق تر بوده و فرزندان مرا زیاده از تو کسی مشفق و مربّی نبوده،حال من و حال فرزندان من چه باشد؟گفت:

أی فاطمه کسی که در حق فرزندان او

إلا المودّة فی القربی،و إنّی سائلکم غدا باشد و محبوب و محفوظ و عزیز و نفیس باشند،

إنّی تارک فیکم الثقلین و با قرآن یکجا مذکور،

و لن یتفرّقا حتّی یردا علی الحوض ،مادر این چنین فرزندان غم فرزند چرا خورد؟!]الخ.

وجه-14-درین که حدیث ثقلین شاهد مفاد آیة «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ»

است و نقل عبارات قوم

وجه چهاردهم آنکه:حدیث ثقلین شاهد مفاد آیۀ وافیة الهدایۀ «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» است،و بحمد اللّه در منهج أوّل بجواب کلام مخاطب بکمال تصریح و توضیح دانستی که این آیۀ وافیة الهدایه دلیل امامت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد، پس حدیث ثقلین بلا شبهه شاهد امامت آن جناب خواهد بود.

اما اینکه حدیث ثقلین شاهد مفاد آیۀ مذکوره است،پس بر ناظر افادات علمای أهل سنت مخفی و مستور نیست.

نور الدین سمهودی در«جواهر العقدین»بعد ذکر طرق حدیث ثقلین در تنبیه رابع گفته:[و قال الحافظ جمال الدّین الزرندی عقب

حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه: قال الامام الواحدی:هذه الولایة الّتی أثبتها النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مسئول عنها یوم القیمة.و

روی فی قوله تعالی: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ ،عن ولایة علی و أهل البیت ،لأنّ اللّه أمر نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم أن یعرّف الخلق أنّه لا یسألهم عن(علی.ظ)تبلیغ الرسالة أجرا إلا المودّة فی القربی.و المعنی:أنّهم یسألون هل والوهم حقّ الموالاة کما أوصاهم النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم أم أضاعوها و أهملوها، فیکون علیهم المطالبة و التبعة.انتهی.قلت:و قوله:و روی فی قوله تعالی،یشیر إلی ما

أخرجه الدیلمی عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ عن ولایة علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه، و یشهد لذلک

قوله فی بعض الطرق المتقدّمة:

و اللّه سائلکم کیف خلفتمونی فی کتابه و أهل بیتی].

و نیز سمهودی در«جواهر العقدین»در ذکر آیۀ مودّت گفته:[

و قال المحبّ

ص: 79

الطبری:إنّ الملا أخرج فی سیرته حدیث إنّ اللّه جعل أجری علیکم المودّة فی القربی، و إنّی سائلکم غدا عنهم. قلت:و تسمیة ذلک أجرا مجازیة إذا النّفع فیه لیس راجعا إلیه صلّی اللّه علیه و سلّم بل یرجع إلی من سلک طریق مودّة أقاربه صلّی اللّه علیه و سلّم من المخاطبین.و

قوله: و إنّی سائلکم غدا عنهم ،تقدّم شاهده فی الذّکر الرّابع(1) و سبق فی رابع تنبیهاته قول الحافظ جمال الدّین الزرندی عقب

حدیث: من کنت مولاه فعلی مولاه. قال الامام الواحدی:هذه الولایة الّتی أثبتها النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم مسئول عنها یوم القیمة.و

روی فی قوله تعالی: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ .أی عن ولایة علی و اهل البیت لأنّ اللّه أمر نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم أن یعرّف الخلق أنّه لا یسألهم علی تبلیغ الرّساله أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی ،و المعنی أنّهم یسألون هل والوهم حق الموالاة کما أوصاهم النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم أم أضاعوها و أهملوها فتکون علیهم المطالبة و التّبعة.انتهی.و یشهد لذلک ما أخرجه ابن(أبو.ظ)المؤیّد فی«کتاب المناقب» فیما نقله أبو الحسن علی السّفاقسی ثمّ المکّی فی«الفصول المهمّة»

عن أبی برزة رضی اللّه عنه.قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، و نحن جلوس ذات یوم:و الّذی نفسی بیده لا تزول قدم عن قدم یوم القیمة حتّی یسأل اللّه تعالی الرّجل عن أربع:عن عمره فیما أفناه؟و عن جسده فیما أبلاه؟و عن ماله ممّ کسبه؟و فیما أنفقه؟و عن حبّنا أهل البیت.فقال له عمر رضی اللّه عنه:یا نبیّ اللّه!ما آیة حبّکم؟فوضع

ص: 80


1- الذکر الرابع قد ذکر فیه المصنف طرق حدیث الثقلین ، و فی کثیر منها ، أن رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یسأل یوم القیمة أمته عن الثقلین ، و الشاهد الذی أشار إلیه المصنف اما قوله صلعم : انی فرطکم علی الحوض و انکم تبعی و انکم توشکون ان تردوا علی الحوض فاسئلکم عن ثقلی کیف خلفتمونی فیهما . و قد جاء هذا القول فی حدیث نقله المصنف عن الزرندی فی « نظم درر السمطین » . أو قوله صلعم : و انی سائلکم حین تردون علی عن الثقلین ، و قد جاء هذا القول فی حدیث نقله المصنف عن الطبرانی فی الکبیر و الضیاء فی « المختاره » و أبو نعیم فی « الحلیه » ، و جاء أیضا فی حدیث نقله المصنف عن ابن عقدة فی الموالاة و أبی موسی المدینی فی الصحابة و أبی الفتوح العجلی فی فضائل الخلفاء و اللَّه اعلم ( 12 )

یده علی رأس علیّ و هو جالس إلی جنبه،و قال:آیة حبّی حبّ هذا من بعدی].

و ابن حجر مکی در«صواعق»گفته:[الآیة الرّابعة:قوله تعالی: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ .

أخرج الدّیلمی عن أبی سعید الخدری أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم.

قال: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ عن ولایة علی. و کان هذا هو مراد الواحدی بقوله:

روی فی قوله تعالی: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ ،أی عن ولایة علی و أهل البیت ،لأنّ اللّه أمر نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم أن یعرّف الخلق أنّه لا یسألهم عن تبلیغ الرسالة أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی ،و المعنی أنّهم یسألون هل والوهم حقّ الموالاة کما أوصاهم النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم أم أضاعوها و أهملوها؟فتکون علیهم المطالبة و التّبعة.انتهی.و أشار بقوله:کما أوصاهم النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم إلی الاحادیث الواردة فی ذلک و هی کثیرة و سیأتی منها جملة فی الفصل الثانی.و من ذلک:

حدیث مسلم عن زید بن أرقم،قال:

قام فینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خطیبا فحمد اللّه و أثنی علیه،ثمّ قال:أمّا بعد أیّها النّاس! إنّما أنا بشر مثلکم یوشک أن یأتینی رسول ربّی عزّ و جلّ فأجیبه،و إنّی تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه عزّ و جلّ فیه الهدی و النّور،فتمسکوا بکتاب اللّه عزّ و جلّ و خذوا به، و حثّ فیه و رغّب فیه،ثمّ قال:و أهل بیتی،أذکّرکم اللّه عزّ و جلّ فی أهل بیتی،ثلاث مرّات].

و شیخ محمود شیخانی قادری در«صراط سوی»گفته:(قال الامام الواحدی:هذه الولایة الّتی أثبتها النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم مسئولون عنها یوم القیمة

وروی فی قوله تعالی: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ ،أی عن ولایة علیّ و أهل البیت لأنّ اللّه تعالی أمر نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم أن یعرّف الخلق أن لا یسألهم علی تبلیغ الرّسالة إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی .و المعنی:أنّهم یسألون هل والوهم حقّ الموالاة کما أوصاهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أم أضاعوها و أهملوها؟فیکون علیهم المطالبة و التّبعة، انتهی.قلت:و

أخرج الدّیلمی عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه مرفوعا فی معنی قوله:وقفوهم.الآیة.أی: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ عن ولایة علی بن أبی طالب. و یشهد لهذا المعنی ما تقدّم من

قول النّبیّ(صلی الله علیه و آله)فی بعض الطّرق المقدّمة: و اللّه سائلکم کیف خلفتمونی فی کتابه و أهل بیتی].

ص: 81

و نیز محمود شیخانی قادری در رسالۀ«تحفة المحبّین لآل طه و یس»بعد ذکر آیۀ مودّت گفته:[قال الواحدی:و هذه المودّة مسئول عنها یوم القیمة،و ذلک لقوله تعالی: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ ،أی عن محبّة النّبیّ(صلی الله علیه و آله)و أهل بیته.و المعنی کما قال الواحد:أنّهم یسألون أنّهم أحبّهوهم و والوهم حقّ الموالاة أم أضاعوهم و قاتلوهم و أهملوهم؟فیصدق علیهم قوله تعالی: فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللّهُ فَأَصَمَّهُمْ ،الآیة.و

أخرج الدّیلمی عن أبی سعید الخدری مرفوعا فی معنی قوله تعالی: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ عن ولایة علی و أهل البیت.

و فی حدیث: و اللّه سائلکم کیف خلفتمونی فی کتابه و أهل بیتی].

و مولوی محمد مبین لکهنوی در«وسیلة النجاة»گفته:[و آیۀ کریمۀ وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ ،دالّ است برین که در روز حشر از همه بشر سؤال خواهد شد که در حقّ أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب صلوات اللّه علی نبیّنا و علیه،و أهل بیت خیر البشر چه سلوک کردید و حقوق موالات ایشان کما حقّه بجا آوردید یا نه؟و آنچه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در ادای حقوق و اطاعت و انقیاد أوامر ایشان فرموده آن را سمعا و طاعة امتثال کردید یا تخلّف نمودید؟پس کسانی که مطابق فرموده رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم محبّت آل سیّد الوری نمودند بروضه رضوان و حور و قصور جنان فائز خواهند شد،و هر که نعوذ باللّه انحرافی از ایشان ورزید بعذاب نیران گرفتار خواهد گردید.و ازینجاست که روایت کرد مسلم از زید بن أرقم که ایستاده شد رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم روزی در میان ما در حالی که خطبه بخواند بموضعی که آنجا آبی بود خوانده می شود آن موضع بخم بضم خاء معجمه و تشدید میم،یعنی در غدیر خم که در میان مکّه و مدینه بود،پس شکر و ثنا بجناب جلّ و علا کما هو أحری بجا آورد،و نصیحت و پند بمردمان کما هو ألیق و أولی بود داد.بعد از آن فرمود:أمّا بعد حمد و ثنا بدانید و آگاه باشید أی مردمان!بدرستی که من بشرم،قریبست که بیاید مرا فرستادۀ پروردگار من و قبول کنم او را.مراد ملک الموت است،یعنی:ملک الموت بیاید و من ازین عالم انتقال نمایم،لهذا بشما وعظ می کنم

ص: 82

و می گویم که،می گذارم در میان شما دو چیز نفیس عظیم،أول آن قرآن شریف که کتاب خداست و در آن نور و هدی است،پس بگیرید و عمل کنید بأوامر و نواهی آن و چنگ زنید بوی،و تحریص فرمود بر کتاب اللّه و ترغیب نمود باستمساک وی.بعد از آن فرمود:دوم از آن دو چیز نفیس عظیم اهل بیت من اند.یاد می دهانم خدا را در حقّ اهل بیت خود،و سه مرتبه این کلمه فرمود.یعنی از خدا بترسید و حقوق ایشان نگاهدارید و طاعت و محبّت ایشان را شعار و دثار خود سازید چنانچه امتثال بأحکام کتاب اللّه از فرضست همچنین اطاعت و انقیاد أوامر اهل بیت بجوارح و أرکان و محبّت و عقیدت و مودّت و رسوخیّت بایشان بقلب و جنان واجب و فرض است].

و مولوی ولی اللّه لکهنوی در«مرآة المؤمنین»گفته:الآیة السّادسة، قوله تعالی: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ .روایت کرده است واحدی که معنی آیه مسئولون عن ولایة علی و أهل البیت است،زیرا که خدای تعالی أمر فرمود نبیّ خود را صلّی اللّه علیه و سلّم آنکه آگاه سازد خلق را بدین که سئوال نمی کند رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم ایشان را از(بر.ظ)تبلیغ رسالت أجری مگر مودّة در قربی*و موالاة با ایشان حقّ موالاة چنانچه وصیّت کرد ایشان را نبیّ خدا صلّی اللّه علیه و سلّم آیا عمل می کند وصیّت را یا ترک می کند آن را؟*(و مراد این ست که ایشان سئوال کرده خواهند شد که آیا موالاة کردند با ایشان حقّ موالات،چنانچه وصیّت کرد بایشان نبیّ خدا صلّی اللّه علیه و سلّم یا ضائع و ترک کردند آن را؟*ظ)،فیکون علیهم المطالبة و التّبعة.و درین باب أحادیث بسیار وارد شده اند.

أخرج مسلم عن زید بن أرقم،قال: قام فینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خطیبا،فحمد اللّه و أثنی علیه.

قال:أمّا بعد،أیّها النّاس!إنّما أنا بشر مثلکم یوشک أن یأتینی رسول ربّی فأجیبه و إنّی تارک فیکم الثّقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،فتمسّکوا بکتاب اللّه عزّ و جلّ و خذوا به،و حثّ فیه و رغب فیه،ثم قال:و أهل بیتی،أذکرکم اللّه عزّ و جلّ فی أهل بیتی،ثلث مرّات.إلخ].

وجه 15-تصریح رسول خدا صلی اللّه علیه و آله بوجوب متابعت از اهلبیت و نقل

کلام فخر رازی درینکه هر کس را خداوند امر باطاعت او نماید معصوم باشد

وجه پانزدهم آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین حدیث شریف بتصریح

ص: 83

تمام و توضیح مثبت مرام حکم بتمسّک و اقتدا و أمر باتّباع و اقتفای اهل بیت علیهم السّلام داده و پیروی این حضرات مقدّسه و قبول أحکام این نفوس قدسیّه را واجب و متحتّم و فرض و لازم گردانیده،و در کمال ظهورست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أمّت خود را حکم باقتدای کسی که ازو خطا و خطل سرزند و ارتکاب مخالفت کتاب و سنّت کند نمی تواند فرمود.زیرا که این معنی علاوه بر آنکه مخالف عقل و نقل است خلاف لطف و شفقت و رحمت و رأفت بر أمّت نیز می باشد.پس ثابت شد که حضرات اهل بیت علیه السّلام که درین حدیث شریف حکم تمسّک بایشان شده بلا شبهه و ریب معصوم بودند و هرگز خطا و خطل و عثار و زلل بریشان جائز نبود،و ازیشان گاهی مخالفت قرآن و سنّت متصوّر نمی شد،و بهمین سبب آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أمّت خود را بایشان حواله فرمود و بأمر اتّباع ایشان أبواب إحسان و مرحمت بگشود، و هر گاه عصمت این حضرات بمنصّۀ شهود رسید در امامت و خلافت ایشان هر شبهه که باشد باطل و هباء منثورا گردید.و بعد ازین چگونه می توان گفت که این حدیث شریف با مدّعای اهل حق مساسی ندارد؟هل هذا إلاّ ستر الشمس بالرّاح و إیثار کمال الجلع و الإتقاح؟! و گو این تقریر با وصفی که متانت و رزانت آن در کمال ظهورست و هرگز منصفی لبیب دست ردّ بر آن نتوانست گذاشت و هرگز متدیّنی همّت قیل و قال در آن نتوانست گماشت،لیکن چون حضرات اهل سنّت از عقل و إنصاف و تدیّن بمراحل دور افتاده اند و هرگز در وقت جواب کلام أهل حقّ التزام یکی از آن بر خود لازم نمی بینند،لهذا ناچار تصحیح و تصدیق این دلیل از کلام إمام المتکلّمین ایشان که فخر رازی باشد بر آرم و مهر سکوت بر ألسنۀ مکابرین گذارم.پس مخفی نماند که او تصریح کرده به اینکه هر که حق تعالی حکم کرده باشد حتما و جزما برای اطاعت او ضرور است که او معصوم باشد،چنانچه در«تفسیر کبیر»در تفسیر آیه« أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ »گفته:[إنّ اللّه تعالی أمر بطاعة اولی الامر علی سبیل الجزم فی هذه الآیة و من أمر اللّه تعالی بطاعته علی الجزم و القطع لا بدّ أن یکون

ص: 84

معصوما عن الخطاء إذ لو لم یکن معصوما من الخطاء لکان بتقدیر إقدامه علی الخطاء یکون قد أمر اللّه تعالی بمتابعته،فیکون ذلک أمرا بفعل ذلک الخطاء،و الخطاء لکونه خطاء یکون منهیّا عنه،فهذا یفضی إلی اجتماع الامر و النّبی فی الفعل الواحد بالاعتبار الواحد و إنّه محال.فثبت أنّ اللّه أمر بطاعة أولی الامر علی سبیل الجزم،و ثبت أنّ کلّ من أمر اللّه تعالی بطاعته علی سبیل الجزم وجب أن یکون معصوما عن الخطاء،فثبت قطعا أنّ أولی الامر المذکور فی هذه الآیة لا بدّ و أن یکون معصوما].

و ازین کلام رازی قطعا ثابت است که هر کسی که حق تعالی بطاعت او بر سبیل جزم و قطع حکم نماید ضرور است که او معصوم باشد،و چون قطعا ثابت شده که جناب رسالت مآب(صلی الله علیه و آله)باطاعت اهل بیت قطعا و جزما حکم فرموده،پس ضرورست که این حضرات هم معصوم باشند حکم خدا و حکم رسول یکیست،تفریق در میان آن برآوردن کار أهل اسلام نیست.علاوه بر آن آیه «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی» دلالت دارد بر آنکه جمیع ارشادات آن حضرت صادر از وحی بوده، و شبهات رکیکۀ مخاطب درین آیه وافیة الهدایه که بر خلاف افادات أئمّۀ أعلام و علمای کرام خود رغما لآنافهم بر آورده و بغرض حمایت خلیفۀ ثانی در کسر شأن رسول ربّانی علیه و آله آلاف السّلام ما تلیت السّبع المثانی قصب السّبق از هر أبتر شانی برده،رد آن بروجه مبسوط در مصنّفات أهل حقّ خصوصا«تشیید المطاعن» والد ماجد قدس اللّه نفسه مذکور است.

پس بلا شبهه أمر جناب رسالت مآب باطاعت اهل بیت علیهم السلام حتما و جزما که در حدیث ثقلین وارد است بعینه حکم خدای تعالی باشد باطاعت آن حضرات،و چون باعتراف رازی واضح شد که حق تعالی حتما و جزما باطاعت غیر معصوم حکم نمی کند و بطاعت هر کسی که حتما و جزما حکم فرماید او معصوم می باشد،پس بکمال وضوح و ظهور ثابت گردید که اهل بیت(علیه السلام)معصوم بودند.و قطع نظر ازین اگر فرض هم کنیم که العیاذ باللّه این حکم جناب رسالت مآب(صلی الله علیه و آله)عین حکم خدا نبود،باز هم چون این قدر که مسلّم شده که أحکام جناب رسالت مآب(صلی الله علیه و آله)واجب التّسلیم است و احتمال

ص: 85

خطر را در آن گنجایش نیست،پس بهر تقریری که از حکم إلهی باطاعت حتمی و جزمی أحدی عصمت او ثابت خواهد شد بهمان تقریر عصمت اهل بیت علیهم السلام از حکم جناب رسالت مآب(صلی الله علیه و آله)ثابت خواهیم کرد،حذو القذة بالقذة.و بحمد اللّه بودن أمر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین حدیث شریف عین أمر ربّانی بحدّی واضح و لائح است که منصفین علمای اهل سنّت بلا تأمّل معترف بآن می شوند،کما ستعرفه عنقریب إنشاء اللّه تعالی من عبارة«دراسات اللبیب»للفاضل السندی الأریب.

وجه 16-اثبات عصمت اهلبیت از حدیث ثقلین و نقل کلمات

وجه شانزدهم آنکه:درین حدیث شریف جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تمسّک بأهلبیت علیهم السّلام را مثل و نظیر تمسّک بقرآن قرار داده،و اینهم مثبت عصمت حضرات اهل بیت علیهم السلام است.چه پر ظاهر است که سوای اهل عصمت دیگری شایان این مرتبه نیست که آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تمسّک را باو نظیر و شبیه تمسّک بقرآن قرار دهند و بر أمّت خود اتّباع و اقتفای او را مثل اتّباع و اقتفای قرآن مجید واجب و لازم گردانند،زیرا که قرآن مجید بمفاد«و إنّه لکتاب عزیز لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید»از هر باطل و خطا معرّا و مبّراست،پس لابدّ است که قرین و سهیم او در وجوب اتباع و اقتفاهم مثل قرآن منزّه و معصوم بوده باشد،و هرگز جائز نیست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم غیر معصوم را مقرون بقرآن قرار داده، العیاذ باللّه أمّ خود را اغراء بالجهل فرموده باشد.و هر گاه عصمت أهل بیت علیهم السّلام ثابت و محقّق گردید،در امامت این حضرات شک و ریبی باقی نماند،و للّه الحمد علی ذلک.

و از آنجا که عصمت این حضرات بوجهی که معروض شد قابل إنکار نبود، لهذا ابن حجر مکی با وصف آن همه تعصّب و تشدّد خود در«منح مکیّه-شرح قصیده همزیه»ایمای باین مطلب نموده،چنانچه گفته:[

و فی الحدیث: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی،کتاب اللّه و عترتی. فلیتأمّل کونه قرنهم بالقرآن فی أنّ التّمسّک بهما یمنع الضّلال و یوجب الکمال].

و علامه محمد معین بن محمّد أمین السّندی در«دراسات اللّبیب»در ذکر

ص: 86

حدیث ثقلین این مطلب را بعنوان حسن أداء نموده،چنانچه می فرماید:[فانتظرنا لفظا فی هذا الحدیث یفسّر حدیث مسلم علی ما فهمنا فاذا الترمذی أخرج و قال:حسن غریب

أنّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلوا بعدی،أحدهما أعظم من الآخر.کتاب اللّه عزّ و جل حبل ممدود من السّماء إلی الارض و عترتی أهل بیتی و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما.

فنظرنا فاذا هو مصرّح بالتّمسّک بهم و بأن تباعهم کتباع القرآن علی الحق الواضح و بأنّ ذلک أمر متحتّم من اللّه تعالی لهم و لا یطرأ علیهم فی ذلک ما یخالفه حتّی الورود علی الحوض،و إذا فیه حث بالتّمسّک بعد حثّ علی وجه أبلغ،و هو

قوله: فانظروا کیف تخلفونی فیهما ،فقلنا حدیث مسلم حدیث صحیح ظاهر فی معنی فسّره علی ذلک المعنی حدیث حسن آخر،فثبت معناه نصا من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فآمنّا به فی نظائره من صحاح الأحادیث و الحمد للّه ربّ العالمین].

وجه 17-اثبات عصمت ایشان را جملۀ«ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی»

وجه هفدهم آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بجملۀ بلیغه«

ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی »تمسّک بأهلبیت علیهم السّلام را مانع از ضلال أمّت وانموده و ضلال را در صورت تمسّک بایشان بکمال مبالغه بحرف«لن»که مقتضی تأبید است منفی فرموده،و پر ظاهر است که کسانی که تمسّک بایشان موجب نفی ضلال أمت باشد خود بالأولی معصوم عن الضلال خواهند بود و صدور مخالفت کتاب و سنت ازیشان از قبیل محال خواهد بود،و هذا أیضا کاف لا لإثبات عصمتهم الکاملة المستلزمة لإمامتهم الفاضلة،و للّه الحجّة البالغة و له المنّة السّابغة.

و مخفی نماند که أبو نصر عتبی که از علمای عظام اهل سنّت می باشد در صدر«تاریخ یمینی»بصراحت تمام و بلاغت کلام افاده نموده که کتاب خدا و عترت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هر دو حمایت می کنند أقدام را از لغزش و عقول را از گمراهی و قلوب را ازین که مریض شود و شکوک را ازین که عارض گردد.پس هر که تمسّک نماید بثقلین پس بتحقیق که در راه نیک سلوک نموده و از لغزش مأمون شده و بغنا سودمند گردیده،و هر که از ثقلین إعراض کرده پس بتحقیق که سوء اختیار نموده و

ص: 87

راکب خسران شده و ادبار را ردیف خود گردانیده،و این افادۀ بلیغه او که در ما سبق بنصوص ألفاظه گذشته و آینده نیز بگوشت إنشاء اللّه تعالی می خورد،دلیل واضح و برهان لائح معصومیّت حضرات اهل بیت علیهم السّلام می باشد،پس هر که از دلالت این حدیث بر مطلوب اهل حق مثل شاهصاحب إبا و إنکار نماید بلا شبهه گونۀ دین و ایمان خود می خراشد! و جلال الدین سیوطی که از علمای أعلام و حفّاظ فخام سنیّه است در صدر رسالۀ«اساس»گفته:[الحمد للّه الّذی وعد هذه الأمّة المحمّدیّة بالعصمة من الضلالة ما إن تمسّکت بکتابه و عترة نبیّه،و خصّ آل البیت النّبوی من المناقب الشّریفة ما قامت علیه الأحادیث الصّحیحة بساطع البرهان و جلیّه].و این عبارت نیز چنانچه می بینی برای منکر عصمت اهل بیت علیهم السّلام بلحاظ تقریر سابق فی الکلام،دامغ رأس است و هادم أساس،و اللّه العاصم عن وسواس الخنّاس اَلَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ .

وجه 18-دلالت جملۀ«و انهما لن یعترقا...»بسر نفی مخالفت ایشان با

قرآن و اثبات عصمت و امامت،بنقل کلمات علمای کبار سنیه درین باره

وجه هیجدهم آنکه:درین حدیث شریف در حق ثقلین جملۀ:

و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، وارد شده و ظاهر است که مراد از عدم افتراق أهل بیت علیهم السّلام از قرآن همین است که مخالفت قرآن گاهی از ایشان سرنمیزند و این حضرات هیچوقت خلاف آن حکم نمی فرمایند،و اگر در محلّ واحد هم عملا یا حکما معاذ اللّه خلاف قرآن مجید از ایشان سرمیزد افتراقشان از قرآن لازم می آمد و کلام صدق نظام سرور أنام علیه و آله آلاف السّلام نعوذ باللّه من ذلک کذب و خلاف واقع می گردید.

پس بحمد اللّه تعالی ثابت شد که اهل بیت علیهم السّلام هرگز حکما و عملا مخالفت قرآن نمی فرمودند و أقوال و أفعالشان همه موافق قرآن و مطابق کلام ایزد منّان می بود،و لا معنی للعصمة غیر هذا.و هر گاه عصمت اهل بیت علیهم السّلام ثابت شد أحقّیّت ایشان بخلافت أظهر من الشمس و أبین من الامس گردید،چه با وجود معصوم غیر معصوم را در خلافت بهره نمی رسد و چون ثلاثه بالاتّفاق معصوم نبودند،

ص: 88

هرگز قابلیّت خلافت برایشان حاصل نبود خصوصا با وجود اهل بیت عصمت و طهارت سلام اللّه علیهم أجمعین،هذا هو المدّعی الحقّ الّذی لا ینکر،و من استراب فیه فهو الجحود الأنکر.

و بحمد اللّه دلالت جملۀ عدم افتراق بر عصمت اهل بیت علیهم السّلام از افادات علمای أعلام سنّیه نیز واضح و لائح است.

علامه محمد معین بن محمّد أمین سندی در«دراسات اللّبیب»در ذکر حدیث ثقلین آنچه گفته و عنقریب ما آن را ذکر کردیم شاهد صادق برین مطلب است.

و نیز علامه محمّد معین سندی در«دراسات اللّبیب»در ذکر حدیث ثقلین بعد کلام سابق گفته:[و معهذا لم نأل جهدا فی طلب الطّرق الاخری تزید الصّحّة علی الصّحة و یزید(یؤید.ظ)بعضها بعضا،فوجدنا

أخرج أحمد فی مسنده،و لفظه: إنّی أوشک أن أدعی فأجیب،و إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود من السّماء إلی الارض و عترتی أهل بیتی،و إنّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض،فانظرونی بما تخلفونی فیهما. و سنده لا بأس به فازددنا منه أن کلّ إخباراته صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم و إن کان وحیا من اللّه سبحانه و لکن هذا وحی أظهره به و أسنده إلی اللّه سبحانه،

فقال: أخبرنی اللّطیف الخبیر ،و فیه من تأکّد إخبار کونهم علی الحقّ کالقرآن و صونهم أبدا عن الخطاء کالوحی المنزل ما لا یخفی علی الخبیر.و فیه أنّ

قوله صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم أنّهما لن یفترقا إلخ، لیس بدعاء مجرد علی بعد أن یکون مرادا بل هو إخبار من اللّه سبحانه و تعالی،و أنّ

قوله فی بعض الرّوایات: إنّی سألت لهما ذلک، دعاء مجاب متحتّم باخبار اللّطیف تعالی،و من تجلّی الفاظ(ألحاظ.ظ)لطفه أن سری روح القدس الحقّ فی علومهم کسرایته فی القرآن أو سری سرّ الاتّحاد بین مدارکهم و بین القرآن فنیطت به أشدّ نیاط لن یفترقا بسببه أبدا.و إلی ذلک التلویح باختیار اللّطیف هیهنا من بین أسماء اللّه تعالی و عدم الافتراق هذا بینهما إنّما هو فی الحکم فلا یحکمون بحکم لا یحکم به الکتاب و السنة فی هذا الحدیث داخل فی الکتاب علی ما صرّحوا به].

ص: 89

وجه 19-روایت«هذا علی مع القرآن...»که در بغضی از طرق حدیث

ثقلین آمده و نقل کلمات علما مبنی بر دلالت آن بر امامت خاصۀ امیر المؤمنین

وجه نوزدهم آنکه:در بعض طرق این حدیث شریف وارد شده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد ذکر کتاب و اهل بیت علیهم السّلام بالخصوص در شأن والا شأن جناب أمیر المؤمنین ارشاد فرمود:

هذا علی مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض، و این ارشاد باسداد از قبیل تخصیص بعد التّعمیم است و دلیل قاطع و برهان ساطع بر عصمت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام می باشد،پس چگونه عاقلی بعد این تصریح صریح در أحقّیّت آن جناب بخلافت شکّ و ریب می تواند نمود و آفتاب بی سحاب را بگل می تواند اندود؟! حالا بعض عبارات علمای سنّیه که متعلّق باین ارشاد باسداد است باید شنید.

نور الدین سمهودی در«جواهر العقدین»در سیاق طرق حدیث ثقلین بعد آوردن حدیث ثقلین بروایت جناب أمّ سلمه رضی اللّه عنها گفته:[

و أخرجه جعفر بن محمّد الرّزاز عنها(1) :

بلفظ سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه فی مرضه الّذی قبض فیه،یقول و قد امتلأت الحجرة من أصحابه:أیّها النّاس!یوشک أن أقبض قبضا سریعا فینطلق بی و قد قدّمت إلیکم القول معذرة إلیکم.ألا!إنّی مخلف فیکم کتاب ربّی عزّ و جلّ و عترتی أهل بیتی.

ثمّ أخذ بید علی فرفعها فقال:هذا علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتّی یردا علی الحوض فأسألهما ما خلفت فیهما].

و ابن حجر مکی در«صواعق»در ضمن فضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته:[

و فی روایة،أنّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال فی مرض موته: أیّها النّاس!یوشک أن أقبض قبضا سریعا فینطلق بی و قد قدّمت إلیکم القول معذرة إلیکم الا!إنّی مخلف فیکم کتاب ربّی عزّ و جلّ و عترتی أهل بیتی.ثمّ أخذ بید علیّ فرفعها،فقال:

هذا علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتّی یردا علی الحوض فأسئلهما ما خلفت فیهما].

و شیخ بن عبد اللّه العید روس الیمنی در«عقد نبوی»در ضمن فضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته:[

و فی روایة،أنّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال فی مرض موته:

ص: 90


1- أی : عن أم سلمه ( 12 )

أیّها النّاس!یوشک أن أقبض قبضا سریعا فینطلق بی،و قد قدّمت إلیکم القول معذرة إلیکم،ألا!إنّی مخلف فیکم کتاب ربّی عزّ و جلّ و عترتی أهل بیتی.ثمّ أخذ بید علیّ فرفعها فقال:هذا علیّ مع القرآن و القرآن مع علی لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض فأسئلهما ما خلفت فیهما].

و أحمد بن الفضل محمّد باکثیر المکی در«وسیلة المآل»در سیاق طرق حدیث ثقلین بعد ذکر روایت أم سلمه رضی اللّه عنها گفته:[

و أخرجه محمّد بن جعفر البزاز (الرّزّاز.ظ)عنها(1) بلفظ:سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی مرضه الّذی قبض فیه و قد امتلأت الحجرة من أصحابه،قال:أیّها النّاس!یوشک أن أقبض قبضا سریعا فینطلق بی و قد قدّمت القول معذرة إلیکم،ألا إنّی مخلف فیکم کتاب اللّه عز و جلّ و عترتی أهل بیتی.ثمّ أخذ بید علی(علیه السلام)فقال:هذا علی مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض فأسألهما عمّا خلفت فیهما. أخرجه الدّار قطنی].

و محمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری در«صراط سوی»در ضمن روایات حدیث ثقلین بعد ذکر روایتی از جناب أمّ سلمه رضی اللّه عنها گفته:[

و أخرج محمّد بن جعفر الرّزاز بلفظ: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی مرضه الّذی قبض فیه،یقول و قد امتلأت الحجرة من أصحابه:أیّها النّاس!یوشک أن أقبض قبضا سریعا فینطلق بی و قد قدّمت إلیکم القول معذرة إلیکم،ألا!إنّی مخلف فیکم کتاب ربّی عزّ و جلّ و عترتی أهل بیتی.ثمّ أخذ بید علیّ فرفعها فقال:هذا علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض فأسألهما ما خلفت فیهما].

و شیخ سلیمان بن إبراهیم المعروف بخواجه کلان الحسینی البلخی القندوزی در«ینابیع المودّة»گفته:[

و أخرج ابن عقدة(2) من طریق عروة بن خارجة عن فاطمة الزهراء رضی اللّه عنها،قالت:سمعت أبی صلّی اللّه علیه و سلم فی مرضه الّذی قبض فیه

ص: 91


1- أی : عن أم سلمه ( 12 )
2- الصحیح أن المخرج لهذا الحدیث هو جعفر بن محمد الرزاز و ینتهی الاسناد الی أم سلمه رضی اللَّه عنها کما لا یخفی علی من راجع کتاب « جواهر العقدین » للسمهودی و غیره من الکتب ( 12 ن )

یقول و قد امتلأت الحجرة من أصحابه:أیّها النّاس!یوشک أن أقبض قبضا سریعا و قد قدّمت إلیکم القول معذرة إلیکم.ألا!إنّی مخلف فیکم کتاب ربّی.عزّ و جلّ و عترتی أهل بیتی.ثمّ أخذ بید علیّ فقال:هذا علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض فأسئلکم ما تخلفونی فیهما].

و درین سیاق مبهر الاتّساق علاوه بر آنچه ما ذکر کردیم از أقوال و أفعال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چند أمر دیگرست که عاقل بصیر و فطن نحریر بأن بر مطلوب و مقصود حضرت ختمی مرتبت صلوات اللّه علیه و آله و سلّم در باب جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بخوبی پی می برد و راه إیقان و إیمان بأقدام تصدیق و اذعان می سپرد،و لا ینبّئک مثل خبیر.

وجه 20-دلالت جملۀ«اللهم وال من والاه...»درینحدیث بر امامت خاصۀ

أمیر المؤمنین و نقل عبائر اهل سنت

وجه بیستم آنکه:از بعض سیاقات حدیث ثقلین واضح و آشکارست که هر گاه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این حدیث شریف را ارشاد فرمود،در آخر کلام در مقام دعا برای جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام اینهم از حضرت ربّ العزة درخواست کرد که حقّ را همراه آن جناب دائر گرداند،و دلالت این کلام حق انضمام بر عصمت و امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام أظهر من الشمس و أبین من الامس است،پس چگونه می توان گفت که مقصود آن جناب از أصل حدیث ثقلین إثبات عصمت و امامت حضرات اهل بیت علیهم السّلام عموما و إظهار عصمت و امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام خصوصا نبود؟! و هر گاه این مطلب ازین حدیث ثابت و مبرهن گردید إنکار و جحود مخاطب عنود از دلالت این حدیث شریف بر مدّعای اهل حق باطل محض و سفساف بحت بر آمد.

حالا سیاقی که مشتمل بر ما ذکر است از کتب علمای أعلام سنّیّه باید شنید.

عطاء اللّه بن فضل اللّه الشّیرازی المعروف بجمال الدّین المحدّث در«روضة الأحباب»در ذکر حجّة الوداع گفته:[در أثنای مراجعت چون بمنزل غدیر خمّ که از نواحی جحفه است رسید،نماز پیشین را در أوّل وقت گزارد و بعد از آن روی بسوی یاران کرد و فرمود:

أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ یعنی:آیا نیستم من أولی بمؤمنان از نفسهای ایشان؟و روایتی آنکه فرمود:گوییا مرا بعالم بقا

ص: 92

خواندند و من اجابت نمودم،بدانید که من در میان شما دو أمر عظیم می گذارم و یکی از دیگری بزرگتر است:قرآن و اهل بیت من.به بینید و احتیاط کنید بعد از من که بآن دو أمر چگونه سلوک خواهید نمود؟و رعایت حقوق آنها بچه کیفیّت خواهید کرد؟و آن دو أمر از یکدیگر هرگز جدا نخواهند شد تا در لب حوض کوثر بمن رسند.آنگاه فرمود:بدرستی که خدای تعالی مولای من است و من مولای جمیع مؤمنانم.بعد از آن دست علی(علیه السلام)را بگرفت،و فرمود:

من کنت مولاه فعلیّ مولاه اللّهم وال من والاه،و عاد من عاداه،و اخذل من خذله،و انصر من نصره،و أدر الحقّ معه حیث کان].

و نور الدین علی بن إبراهیم الحلبی الشافعی در«إنسان العیون فی سیرة الامین و المأمون»در ذکر واقعۀ غدیر گفته:[ثمّ حضّ علی التمسّک بکتاب اللّه و وصّی بأهلبیته، أی:

فقال: إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.

و قال فی حقّ علیّ کرّم اللّه وجهه،لمّا کرّر علیهم «أ لست أولی بکم من أنفسکم»ثلثا و هم یجیبونه صلّی اللّه علیه و سلّم بالتّصدیق و الاعتراف،و رفع صلّی اللّه علیه و سلّم ید علیّ کرّم اللّه وجهه و قال:من کنت مولاه فعلیّ مولاه:اللّهم وال من والاه،و عاد من عاداه،و أحبّ من أحبّه،و أبغض من أبغضه،و انصر من نصره،و اخذل من خذله،و أدر الحقّ معه حیث دار].

و این سیاق کامل الاشراق را شیخ عبد الحقّ دهلوی در«مدارج النبوّة»و عبد الرّحمان چشتی در«مرآة الأسرار»نیز آورده اند،کما لا یخفی علی من راجع الکتابین.

و از آنجا که دلالت حدیث ثقلین و دلالت

حدیث «أدر الحقّ معه حیث دار» بر مطلوب و مرام اهل حقّ کرام که عصمت حضرات اهل بیت علیهم السّلام عموما و عصمت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام خصوصا می باشد،هرگز محلّ کلام نبود،لهذا علامۀ عجیلی شافعی این هر دو حدیث را شاهد حجیّت أقوال جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام قرار داده:چنانچه در«ذخیرة المآل»گفته:

ص: 93

و ذکره عبادة و نظره و حجّة أقواله و خبره

أخرج السّیوطی رحمه اللّه،فی الکبیر:[عن عائشه رضی اللّه عنها أنّه قال صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: ذکر علیّ عبادة.

و عن ابن مسعود: النّظر إلی علیّ عبادة. و أمّا الاحتجاج بقوله فلأنّه المراد بالعترة علی ما ذهب إلیه أبو بکر الصّدّیق فی

حدیث إنّی تارک فیکم الثقلین،

و لحدیث اللّهمّ أدر الحقّ معه حیث دار.

و أخرج السّیوطی فی الکبیر قوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: أنا و هذا حجّة علی أمّتی یوم القیمة.یعنی علیّ بن أبی طالب، و هذا فی الدّنیا الحجة و المحجّة].

وجه 21-دلالت جملۀ«ناصرهما لی ناصر...»بر عصمت اهل بیت و کلمات

بزرگان قوم درین باره

وجه بیست و یکم آنکه:جناب سرور کائنات علیه و آله أفضل الصّلوات و التّحیّات درین حدیث شریف در حقّ ثقلین ارشاد فرموده:

ناصرهما لی ناصر،و خاذلهما لی خاذل،و ولیّهما لی ولیّ،و عدّوهما لی عدوّ، کما سمعت سابقا عن«کتاب المناقب» لابن المغازلی و«نظم درر السّمطین»للحافظ الزرندی و«محاسن الازهار»للفقیه حمید المحلّی و«جواهر العقدین»للعلامة السّمهودی و«وسیلة المآل»لأحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکّیّ و«الصّراط السّوی»للمحمود القادری و«ذخیرة المآل»لأحمد بن عبد القادر العجیلی.

و این ارشاد باسداد حضرت خیر العباد علیه و آله آلاف السّلام إلی یوم المعاد دلیل واضح و برهان لائح بر عصمت أهل بیت علیهم السّلام می باشد.و بحمد اللّه دلالت این ارشاد هدایت بنیاد برین مطلوب مرغوب بحسب اعتراف حسام الدین أبی عبد اللّه حمید بن أحمد المحلّی و ارتضاء علاّمه محمّد بن إسماعیل بن صلاح الامیر الیمانی الصّنعانی ثابت و محقّق است.

علامۀ مذکور در کتاب«روضۀ ندیّه»بعد نقل سیاق حدیث ثقلین مشتمل برین ارشاد باسداد از کتاب«محاسن الازهار»حمید محلّی گفته:[و تکلّم الفقیه حمید علی معانیه و أطال و لننقل بعض ذلک قال(رحمه):منها:فضل العترة علیهم السّلام و وجوب رعایة حقّهم حیث جعلهم أحد الثّقلین الّذین یسأل عنهما و أخبر بأنّه سئل لهم اللّطیف الخبیر و قال:فأعطانی،یعنی استجاب له دعائه فیهم.و منها:

قوله ناصرهما لی ناصر،

ص: 94

و خاذلهما لی خاذل،و ولیّهما لی ولی،و عدوهما لی عدوّ، و هذا یقتضی(یقضی.ظ م)بأنّهم قائلون بالصّدق و قائمون بالحقّ لأنّه قد جعل ناصرهما،یعنی الکتاب و العترة،ناصرا له علیه السّلام،و خاذلهما خاذلا له،و نصرته(صلعم)واجبة و خذلانه حرام عند جمیع أهل الاسلام،کذلک یکون حال العترة الکرام علیهم السّلام.و هذا یوجب أنّهم لا یتّفقون علی ضلال و لا یدینون بخطاء،إذ لو جاز ذلک علیهم حتّی یعمّهم کان نصرهم حراما و خذلانهم فرضا،و هذا لا یجوز لأنّ خبره فیهم عامّ یتناول جمیع أحوالهم و لا یدلّ علی التّخصیص،و زاده بیانا و أردفه برهانا

بقوله: و ولیّهما لی ولی،و عدوهما لی عدوّ.

و هذا یقتضی کونهم علی الصّواب و أنّهم ملازمون للکتاب حتّی لا یحکمون بخلافه.

و فیه أجلی دلالة علی أنّ إجماعهم حجّة یجب الرّجوع إلیها حیث جمع الرّسول(صلعم) بینهم و بین الکتاب.و فیه أوفی عبرة لمعتبر فی عطب معاویة و یزید و أتباعهم و أشیاعهم من سائر النّواصب الّذین جهدوا فی عداوة العترة النّبویة و السّلالة العلویّة].

ازین عبارت بکمال وضوح ظاهرست که قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:

ناصرهما لی ناصر،و خاذلهما لی خاذل،و ولیّهما لی ولیّ،و عدوّهما لی عدو، مقتضی این معنی است که اهل بیت علیهم السّلام قائل بصدق و قائم(بحق.ظ م)هستند، زیرا که آن جناب ناصر کتاب و عترت را ناصر خود،و تارک ایشان را تارک خود گردانیده، و نصرت آن جناب واجب است و خذلان آن جناب حرام است نزد جمیع أهل اسلام، پس همچنین خواهد بود حال عترت کرام علیهم السّلام.و این معنی موجب آنست که این حضرات بر ضلات متّفق نمی شوند و بخطا اعتقاد نمی کنند،زیرا که اگر خطا برایشان عموما جائز شود نصرت ایشان حرام و خذلان ایشان فرض می گردد،و این امر جائز نیست زیرا که خبر آن جناب در حقّ ایشان عامّ است و شامل می باشد جمیع أحوال ایشان را و هیچ دلیلی بر تخصیص دلالت نمی کند،و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کلام خود را در باب نصرت و خذلان قرآن و اهل بیت علیهم السّلام زیادت بیان بخشیده و برهان را ردیف آن ساخته بقول خود:و

ولیّهما لی ولیّ و عدوّهما لی عدوّ.

و این کلام مقتضی بودن ایشان بر صوابست و اینکه هستند ایشان ملازمین کتاب تا

ص: 95

اینکه حکم نمی کنند بخلاف کتاب.و درین مطلب أجلای دلالت است بر اینکه إجماع ایشان حجّتی است که رجوع بآن واجب می باشد زیرا که آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جمع فرموده است در میان ایشان و در میان کتاب،و درین کلام تمام تر عبرتست برای عبرت گیرنده در هلاک شدن معاویه و یزید و أتباع و أشیاع ایشان از سائر نواصب که کوشش کرده اند در عداوت عترت نبویه و سلاله علویّه.انتهی محصل کلام الحمید المحلیّ.

و هر گاه باین توضیح و تشریح عصمت أهل بیت علیهم السّلام از کلام حقّ انضمام حضرت سرور أنام علیه و آله آلاف سلام الملک المنعام ثابت و محقّق گشت، باز در ثبوت خلافت و امامت این حضرات چه جای شکّ و ارتیاب است،و اللّه ولیّ التوفیق فی کلّ باب.

وجه 22-دلالت عبارت«انهم لی یغرجوکم من باب هدی...»بر عصمت

و امامت حضرات و نقل کلام أبو نعیم اصفهانی

وجه بیست و دوم آنکه:از بعض سیاقات حدیث ثقلین واضح و لائح می گردد که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب درین حدیث شریف در حقّ اهل بیت خود سلام اللّه علیهم أجمعین اینهم ارشاد فرموده:

و إنّهم لن یخرجوکم من باب هدی و لن یدخلوکم فی باب ضلالة .یعنی:اهل بیت من شما را هرگز از باب هدایت خارج نخواهند کرد و هرگز در باب ضلالت داخل نخواهند نمود،و این کلام هدایت انضمام بتصریح تمام دلیل عصمت کاملۀ حضرات اهل بیت علیهم السّلام می باشد و عصمت مستلزم امامتست،پس چگونه می توان گفت که این حدیث شریف با مدّعای اهل حقّ مساسی ندارد؟و هل هذا إلاّ جحود قبیح و عنود فضیح؟!.

أبو نعیم أصفهانی در کتاب«منقبة المطهّرین»علی ما نقل عنه بسند خود آورده:

[عن البراء بن عازب،قال: لمّا نزل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الغدیر،قام فی الظهیرة فأمر بقمّ الشجرات و أمر بلالا فنادی فی النّاس و اجتمع المسلمون،فحمد اللّه و أثنی علیه،ثمّ قال:یا أیّها النّاس!ألا و یوشک أن أدعی و أجیب و إنّ اللّه سائلی و سائلکم،فما ذا أنتم قائلون؟قالوا:نشهد إنّک قد بلغت و نصحت.قال:و إنّی تارک فیکم الثّقلین قالوا:یا رسول اللّه!و ما الثّقلان؟قال:کتاب اللّه،سبب عنده(بیده.ظ)فی السّماء و سبب بأیدیکم فی الارض و عترتی أهل بیتی،و قد سألتهما(سألت لهما.ظ).ربّی

ص: 96

فوعدنی أن یوردهما علیّ الحوض،و عرضه ما بین بصری و صنعاء،و أباریقه کعدد نجوم السّماء،فلا تسبقوا أهل بیتی فتفرّقوا و لا تخلفوا عنهم فتضلّوا و لا تعلّموهم فهم أعلم فإنّهم لن یخرجوکم من باب هدی و لن یدخلوکم فی باب ضلالة،أحلم النّاس کبارا و أعلمهم صغارا].

وجه 23-دلالت صریح کلمات نبوی در بعض طریق حدیث ثقلین بر عصمت

اهلبیت بنقل صاحب کتاب«أربعین»

وجه بیست و سوم آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در بعض سیاقات حدیث ثقلین،عصمت حضرات اهل بیت علیهم السّلام بکلمات بلاغت آیات خود بأصرح وجوه و أوضح طرق بیان فرموده،و این معنی دلیل باهر و برهان قاهرست برینکه از جملۀ مقاصد عالیۀ آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در ارشاد این حدیث شریف إظهار عصمت اهل بیت سلام اللّه علیهم أجمعین بود،و هذا کاف لاثبات المطلوب و المقصود و عاف لتلبیس المنکر الجحود!.

حالا سیاق مذکور را که منور قلوب مؤمنین و شارح صدور موقنین است و بوجوه عدیدۀ سدیدة مثبت امامت حضرات اهل بیت علیهم السّلام می باشد باید شنید.

ابو عبد اللّه محمد بن مسلم بن أبی الفوارس الرّازی در صدر«أربعین-فضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام»که نسخۀ آن بحمد اللّه پیش نظر قاصر حاضر است گفته:[

و قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم، إنّی تارک فیکم الثقلین،کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی،فهما خلیفتان بعدی،أحدهما أکبر من الآخر،سبب موصول من السّماء إلی الارض،فان استمسکتم بهما لن تضلّوا،فانّهما لن یتفرقا حتّی یردا علیّ الحوض یوم القیمة،فلا تسبقوا أهل بیتی بالقول فتهلکوا و لا تقصروا عنهم فتذهبوا،فانّ مثلهم فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک،و مثلهم فیکم کمثل باب حطّة فی بنی إسرائیل،من دخله غفر له.ألا!و إنّ أهل بیتی أمان أمّتی،فاذا ذهب أهل بیتی جاء أمّتی ما یوعدون.ألا!و إنّ اللّه عصمهم من الضلالة،و طهّرهم من الفواحش، و اصطفاهم علی العالمین.ألا!و إنّ اللّه أوجب محبّتهم،و أمر بمودتهم،ألا! و إنّهم الشّهداء علی العباد فی الدّنیا و یوم المعاد.ألا!و إنّهم أهل الولایة الدّالّون علی طرق الهدایة.ألا!و إنّ اللّه فرص لهم الطّاعة علی الفرق و الجماعة،فمن

ص: 97

تمسّک بهم سلک،و من حاد عنهم هلک.ألا!و إنّ العترة الهادیة الطّیّبین دعاة الدّین و أئمّة المتّقین و سادة المسلمین و قادة المؤمنین و أمناء ربّ العالمین علی البریّة أجمعین، الّذین فرّقوا بین الشّک و الیقین و جاؤا بالحقّ المبین].

وجه 24-عبارات علمای عظام سنیه که حدیث ثقلین را موجه بمفاد آیۀ

تطهیر نموده اند برای اثبات عصمت أهل بیت

وجه بیست و چهارم آنکه:دلالت این حدیث شریف بر عصمت أهل بیت علیهم السلام بحدّی واضح و لائح است که علمای عظام سنّیّه مضمون این حدیث شریف را موجّه بمفاد آیۀ تطهیر وا می نمایند و باین افادۀ سراسر إجاده باب تبصیر و تذکیر بر عاقل خبیر می گشایند.پس چگونه بعد ازین جائز خواهد بود که کسی از أرباب ألباب دلالت این حدیث شریف را بر مدّعای اهل حق منع نماید و راه جحود و إنکار بأقدام تباب و تبار پیماید؟! ابن حجر مکی که از جمله متعصّبین و متشدّدین اهل سنّت می باشد در«صواعق» بعد ذکر طرق حدیث ثقلین گفته:[ثمّ الّذین وقع الحثّ علیهم منهم إنّما هم العارفون بکتاب اللّه و سنّة رسوله،إذ هم الّذین لا یفارقون الکتاب إلی الحوض،و یؤیده الخبر السّابق:

لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم.و تمیّزوا بذلک عن بقیّة العلماء،لأنّ اللّه أذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا،و شرّفهم بالکرامات الباهرة و المزایا المتکاثرة، و قد مرّ بعضها].

و کمال الدین جهرمی در«براهین قاطعه»گفته:[باز بدانکه کسانی که ترغیب باقتدا و تمسّک بایشان واقع شده از اهل بیت نیستند مگر آنها که عالم و عارف بکتاب اللّه و سنّت پیغمبر(صلوات اللّه علیه)و همین جماعت مخصوصه اند که تا وقت ورود بر حوض از کتاب اللّه مفارقت نمی کنند،و حدیث سابق که فرمود:

لا تعلّموهم فانهم أعلم منکم ،مؤیّد این قولست و باین صفت از بقیه علما ممتازند،زیرا که خدای تبارک و تعالی رجس و گناه ازیشان برداشته است و پاکیزه ساخته است ایشان را و تشریف داده است بکرامات باهره و مزایای متکاثره،چنانچه بعضی از آنها مذکور شد]انتهی.

و مولوی ولی اللّه لکهنوی در«مرآة المؤمنین»بعد ذکر حدیث ثقلین

ص: 98

گفته:[ثمّ الّذین وقع الحثّ علیهم منهم إنّما هم العارفون بکتاب اللّه و سنّة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم،إذ هم الّذین لا یفارقون الکتاب علی(إلی.ظ)الحوض،و یؤیده

قوله: لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم،و تمیّزوا بذلک عن بقیّة العلماء لأنّ اللّه أذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا،و شرّفهم بالکرامات الباهرة و المزایا المتکاثرة،و العلم عند اللّه العزیز العلاّم].

و عجیلی در«ذخیرة المآل»بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[و الّذین وقع الحثّ علیهم إنّما هم العارفون منهم بالکتاب و السنّة،إذ هم الّذین لا یفارقون الکتاب إلی ورود الحوض،و یؤیده

حدیث «تعلّموا منهم و لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم» ،و تمیّزوا بذلک عن بقیّة العلماء لأنّ اللّه أذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا و شرّفهم بالکرامات الباهرات و المزایا المتکاثرات].

وجه 25-بقای ایمان أهلبیت از تعبیر بثقلین و دلالت أعلمیت بر أفضلیت

و استلزام افضلبت مر خلافت را و نقل کلمات سنیان

وجه بیست و پنجم آنکه:یکی از آثار جلیلۀ عصمت کاملۀ اهل بیت علیهم السّلام که ازین حدیث شریف بمنصّۀ شهود می رسد آنست که ایمان این حضرات همه وقت باقیست و در حالت نزعهم زائل نمی شود،چنانچه ملک العلماء شهاب الدّین دولت آبادی در«هدایة السعدا»در جلوۀ خامسه هدایت ثانیه گفته:[

و فی«المصابیح»و «المشکوة»عن زید بن أرقم.قال: قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم،قال(فقال ظ):

إنّی تارک فیکم ما إن تمسکتم به لن تضلوا من بعدی،أحدهما أعظم من الآخر، کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الارض و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما. ترجمه:زید بن أرقم گوید:بایستاد مصطفی(صلعم)و در آن ایستاده گفت:بدرستی که من گذارنده ام در شما چیزی را که اگر بگیرید آن را هرگز گمراه و بی راه نشوید بعد من،یکی از ایشان بهتر است از دیگری و آن دو چیز آنست یکی کتاب خداست که رسنی است که درازی او از آسمان سوی زمین(است.ظ)دوم فرزندان من،و قرآن و فرزندان از روی شرف و فضل،هرگز پراکنده و جدا نشوند همیشه جمع باشند تا آنکه حاضر شوند بر حوض کوثر.پس نیکو اندیشه کنید چگونه با ایشان خواهید بود.یعنی اگر

ص: 99

تمسّک کنید بدیشان هرگز گمراه نشوید،و اگر بگذارید ایشان را بی راه و هلاک گردید.و این حدیث دلیل است که ایشان چون با قرآن جمع باشند ایمان ایشان در حالت نزع زائل نشود]انتهی.

و در کمال ظهور است که هر گاه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد وفات خود جماعتی را گذاشته باشد که بنصّ آن جناب اقتران ایشان با کتاب اللّه منصوص بود، و بدین وجه ایمان ایشان در هر حال مصون و محفوظ بوده باشد و هیچوقت حتّی در حال نزاع زائل نشود،چگونه أمّت را جائز خواهد که ایشان را در باب امامت و خلافت قبول نکنند،و دیگران را که هرگز این شرف جمیل را دارا نیستند و و ایمان ایشان فی وقت من الاوقات هم بمعرض ثبوت نرسیده بلکه شواهد کفر و نفاق ایشان مرّة بعد مرّة و کرّة غبّ کرّة منجلی گردیده إمام و پیشوای خود سازند!هذا ما لا یجوّزه ذو عقل و دین،و إن ارتکبه شرذمة من المعاندین الرّادّین.

وجه 26-دلالت اعلمیت اهلبیت از تعبیر بثقلین و دلالت اعلمیت بر افضلیت

و استلزام افضلیت مر خلافت را و نقل کلمات سنیان

وجه بیست و ششم آنکه:درین حدیث شریف جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از کتاب و اهل بیت علیهم السلام بثقلین تعبیر فرموده،و این تعبیر بلاغت تخمیر دلیل أعلمیّت حضرات اهل بیت علیهم السّلام است و أعلمیّت دلیل أفضلیّت و مستلزم خلافت می باشد، کما مرّ غیر مرّة لا سیما فی مجلّد حدیث مدینة العلم.

اما اینکه تعبیر بثقلین دلیل أعلمیّت حضرات اهل بیت علیهم السّلام است،پس بحمد اللّه تعالی از افادات خود علمای اهل سنّت واضح و آشکار می شود.

نور الدین علی بن عبد اللّه السّمهودی بعه ذکر حدیث ثقلین در تنبیه أوّل گفته:[قلت:و الحاصل أنّه لمّا کان کلّ من القرآن العظیم و العترة الطّاهرة معدنا للعلوم اللّدنیّة و الاسرار و الحکم النفیسة الشرعیّة و کنوز دقائقها و استخراج حقائقها أطلق صلّی اللّه علیه و سلّم علیهما الثّقلین،و یرشد لذلک حثّه فی بعض الطّرق السّالفة علی الاقتداء و التّمسّک و التّعلّم من أهل بیته،و

قوله فی حدیث أحمد الآتی: الحمد للّه الّذی جعل الحکمة فینا أهل البیت، و لما سیأتی أیضا فی الذّکر الخامس فی بیان معنی کونهم أمانا للأمة].

ص: 100

ازین عبارت ظاهر است که چون هر واحد از قرآن و عترت طاهره علیهم السّلام معدن علوم لدنیّة و أسرار و حکم نفیسه شرعیّه و خزانه های دقائق و محلّ استخراج حقائق آن علوم و أسرار و حکم بودند،لهذا آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برین دو چیز إطلاق ثقلین نمود،و در کمال ظهور است که هر گاه حضرات اهل بیت علیهم السّلام مثل قرآن معدن علوم لدنیّه و أسرار و حکم نفیسه شرعیّه باشند و خزانه های دقائق و محلّ استخراج حقائق آن علوم و أسرار و حکم باشند لابدّ است که از غیر خود أعلم و أکمل بوده باشند:و هذا هو المطلوب.

و ابن حجر مکی نیز در بیان وجه تسمیه کتاب و عترت بثقلین،مسلک و طریق سمهودی پیموده عبارتی که قریب بعبارت اوست نسج نموده،چنانچه در«صواعق» بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[سمّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم القرآن و عترته، و هی بالمثنّاة الفوقیّة الاهل و النّسل و الرّهط الادنون،ثقلین،لأنّ الثّقل کلّ نفیس خطیر مصون،و هذان کذلک،إذ کلّ منهما معدن للعلوم اللّدنیّة و الاسرار و الحکم العلیّة و الاحکام الشّرعیة،و لذا حثّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی الاقتداء و التّمسّک بهم و التّعلّم منهم،و

قال: الحمد للّه الّذی جعل فینا الحکمة أهل البیت. و قیل:سمّیا ثقلین لثقل وجوب رعایة حقوقهما].

و مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه لکهنوی نیز درین باب اقتفای أثر ابن حجر نموده بتغییر یسیر این معنی را بزبان فارسی ذکر فرموده،چنانچه در«مرآة المؤمنین»بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[و شاید که وجه تسمیة کتاب اللّه و عترت طاهرۀ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بالثّقلین از آنکه ثقل بفتح ثاء مثلثة در لغت شیء نفیس و مطهّر و محفوظ را می گویند،و بلا شبهه هر دو مصون و مطهر و محفوظ و نفیس اند،زیرا که معدن علوم دینیّه و مخزن أسرار حکمیّه و عملیّة و شرعیّة هستند،و همین موجب حثّ رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم مردمان را باقتدا و تمسّک و تعلّم ازیشانست.

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، الحمد للّه الّذی جعل فینا الحکمة أهل البیت و بعض(بعضی.ظ)گفته اند که نامیده اند اهل بیت و کتاب اللّه بثقلین برای ثقل

ص: 101

رعایت حقوق ایشان].

وجه 27-دلالت اعلمیت أهلبیت از تعبیر بثقلین بر وجی دیگر و عبارات

علمای سنت

وجه بیست و هفتم آنکه:تعبیر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از کتاب خدا و اهل بیت خود سلام اللّه علیهم بثقلین بوجه دیگر هم دلالت بر أعلمیّت این حضرات دارد.بیانش اینکه:علمای أعلام سنّیّه در بیان وجوه تسمیه کتاب و عترت بثقلین این هم افاده کرده اند که:کتاب و عترت سبب صلاح و آبادی دین می باشد،و پر ظاهر است که نفوس قدسیّۀ که مثل قرآن مبین سبب آبادی دین باشند بلا شبهه و ارتیاب أعلم خلق اللّه أجمعین خواهند بود،و لا أقلّ رجحان ایشان در علم بر زمره أصحاب محلّ خفا و احتجاب نخواهد بود،و فی هذا قمع لرأس المعاند الجحود.

حالا شواهد این مطلب که اهل بیت طاهرین سلام اللّه علیهم أجمعین مثل قرآن مبین سبب صلاح و آبادی دین می باشند باید شنید.

جار اللّه زمخشری در کتاب«فائق»گفته:

[النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: خلفت فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی. الثّقل:المتاع المحمول علی الدّابّة،و إنّما قیل للجنّ و الانس الثّقلان،لانّهما قطان الارض،فکأنّهما ثقلاها و قد شبّه بهما الکتاب و العترة فی أنّ الدین یستصلح بهما و یعمر کما عمرت الدّنیا بالثقلین] و شرف الدین حسن بن محمّد الطیّبی در«کاشف-شرح مشکاة»گفته:[قوله:

الثّقلین،الثقل المتاع المحمول علی الدّابّة،و إنّما قیل للانس و الجنّ الثّقلان، لانّهما قطان الارض،فکانّهما ثقلاها و قد شبّه بهما الکتاب و العترة لأنّ الدّین یستصلح بهما و یعمر کما عمرت الدّنیا بالثّقلین].

و ملا علی قاری در«شرح شفای قاضی عیاض»گفته:[و سمیّا بالثّقلین إمّا لثقلهما علی نفوس کارهیهما أو لکثرة حقوقهما فهما شاقّان،أو لعظم قدرهما،أو لشدّة الاخذ بهما،أو لثقلهما فی المیزان من قبل ما أمر به فیهما،أو لأنّ عمارة الدّین بهما کما عمرت الدّنیا بالانس و الجنّ المسمّیین بالثّقلین فی قوله تعالی:سنفرغ لکم أیّها الثّقلان].

و نیز ملا علی قاری در«مرقاة-شرح مشکاة»گفته:[قال صاحب«الفائق»

ص: 102

الثّقل المتاع المجعول(المحمول.ظ)علی الدّابّة،و إنّما قیل للجنّ و الانس الثقلان لانّهما ثقال(قطان.ظ)الارض فکانّهما ثقلاها،و قد شبّه بهما الکتاب و العترة فی أنّ الدّین یستصلح بهما و یعمر کما عمرت الدّنیا بالثّقلین].

و شیخ عبد الحق دهلوی در«لمعات-شرح مشکاة»گفته:[و یقال للجنّ و الانس الثقلان لانّهما یسکنان الارض و تعمر بهما فکأنّهما ثقلاها،و بهذا الاعتبار أیضا سمیا(سمّی.ظ)الکتاب و العترة ثقلین لأنّه یستصلح بهما الدّین و یعمر کما عمرت الدّنیا بالثّقلین].

و شهاب الدین احمد بن محمّد بن عمر الخفاجی در«نسیم الریاض-شرح شفای قاضی عیاض»گفته:[و الثقلین تثنیة ثقل،و هو ما یثقل من الثّقل ضدّ الخفّة،و هما الانس و الجنّ،فسمّاهما ثقلین تعظیما لشأنهما،و إن عمارة الدّین بهما کما تعمر الدّنیا بالانس و الجنّ].

وجه 28-دلالت قرین قرآن بودن أهلبیت بر أعلمیت آن حضرات

وجه بیست و هشتم آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین حدیث شریف أهل بیت علیهم السّلام را قرین قرآن مجید قرار داده،و این معنی عند الامعان دلیل أعلمیّت این حضرات است،زیرا که قرآن مجید و فرقان حمید معدن علوم ربّانیّه و مجمع معارف صمدانیّه است،پس قرین قرآن از أمّت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم احدی نمی تواند شد إلاّ کسی که أعلم خلق بآن بوده باشد،زیرا که با وجود أعلم،غیر أعلم را قرین قرآن وا نمودن ظلم صریح و حیف فضیح است،و تنزیه و تبریۀ ساحت علیای نبوی از آن واجب و لازم.و هر گاه أعلمیّت أهل بیت علیهم السّلام باین تقریر متین و تحریر رصین ظاهر و مستبین گردید،و اینهم مرّة بعد مرّة بدلائل کتاب و سنّت واضح شده که أعلمیّت مستلزم خلافت است و با وجود أعلم غیر أعلم خلیفه نمی تواند شد،دیگر کیست که در دلالت حدیث ثقلین بر امامت و خلافت أهل بیت علیهم السّلام کلامی آغاز نهد،و در چنین حقّ واضح و صدق لائح،لم و لا نسلّم را بر زبان آورده داد مکابرۀ فضیحه بدهد؟!

وجه 29-محکوم فرمودن پیغمبر صلی اللّه علیه و آله امت را بگرفتن علم

از اهلبیت و استلزام آن مر أعلمیت حضرات را و نقل کلمات عامه

وجه بیست و نهم آنکه:درین حدیث شریف جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص: 103

أمّت خود را محکوم نموده به اینکه أخذ علم از اهل بیت علیهم السّلام نمایند،و پر ظاهر است که این معنی مستلزم أعلمیّت این حضرات می باشد،زیرا که اگر معاذ اللّه در أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کسی می بود که أعلم از حضرات أهل بیت بوده باشد می بایست که همان کس در این حدیث مأخذ علم قرار داده شود،چه ارجاع مردم بسوی غیر أعلم با وصف أعلم ترجیح مرجوح و ظلم مقبوح و اغراء بالجهل و خسف علی الذّل می باشد که احدی از أرباب عقول و أحلام ارتکاب آن نمی تواند کرد،چه جای حضرت خیر الانام علیه و آله أفضل الصّلوة السّلام.و چون أعلمیت حضرات اهل بیت علیهم السّلام از این مقام بر أصحاب أفهام ظاهر و آشکار گردید،در خلافت و امامت این حضرات ریبی نماند،و ذلک لأنّ الاعلم أحقّ بالخلافة و الامامة و لا تعد و عنه إلی عیره الرّیاسة و الزّعامة.

و هر چند دلالت این حدیث شریف بر أخذ علم و تعلّم از اهل بیت علیهم السّلام أوضح و أصرح از آنست که محتاج باستشهاد بوده باشد،لیکن بنا بر إفحام خصام شطری از کلمات علمای أعلام سنّیّه متعلّق بآن باید شنید.

علامه تفتازانی در«شرح مقاصد»گفته:[فان قیل:قال اللّه تعالی: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً .و

قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم: انّی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا،کتاب اللّه تعالی و عترتی أهل بیتی.

و قال علیه الصّلوة و السّلام: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به و أهل بیتی،أذکرکم اللّه فی أهل بیتی،أذکرکم اللّه فی أهل بیتی، أذکرکم اللّه فی أهل بیتی. و مثل هذا یشعر بفضلهم علی العالم و غیره.قلنا:لاتّصافهم بالعلم و التقوی مع شرف النّسب.أ لا تری أنّه علیه الصّلوة و السّلام قرنهم بکتاب اللّه تعالی فی کون التّمسّک بهما منقذا عن الضّلالة،و لا معنی للتمسّک بالکتاب إلاّ الاخذ بما فیه من العلم و الهدایة،فکذا فی العترة و لهذا

قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم: من أبطأ به عمله لم یسرع به نسبه].

و علامه محمد معین بن محمّد أمین سندی در«دراسات اللّبیب»در بیان حدیث

ص: 104

ثقلین گفته:[فظاهر الحثّ بالتّمسّک بهم التّمسّک بأخذ الاحکام الالهیّة منهم دلیله قرانهم فی ذلک بکتاب اللّه و الاخبار بترتّب عدم الضّلال علیه کما بالتّمسّک بالکتاب].

و احمد بن عبد القادر العجیلی در«ذخیرة المآل»گفته:[و محصّل

حدیث السّفینة: و إنّی تارک فیکم، الحثّ علی التّعلّق بحبلهم و حبّهم و علمهم و الاخذ بهدی علمائهم و محاسن أخلاقهم و شیمهم.فمن أخذ بذلک نجا من ظلمات المخالفة و أدّی شکر النّعمة و من تخلّف عنهم غرق فی بحار الکفر و تیار الطّغیان فاستوجب النّیران،فقد ورد أنّ بغضهم یوجب دخول النّار و کلّ عمل بدون ولائهم غیر مقبول و کلّ مسلم عن حبّهم مسئول،و اذاهم علی کاهل الصّبر محمول].

و نیز در«ذخیرة المآل»بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[و محصّله ما تقدّم فی محصّل حدیث السّفینة من الحثّ علی إعظامهم و التّعلّق بحبلهم و حبّهم و علمهم و الاخذ بهدی علمائهم و محاسن أخلاقهم شکرا لنعمة مشرّفهم صلوات اللّه علیه و علیهم].

و نیز در«ذخیرة المآل»گفته:

تعلّموا منهم و قدّموهم تجاوزوا عنهم و عظّموهم

أمّا التعلّم منهم فقد صحّ أنّهم معادن الحکمة،و صحّ فی

حدیث الثّقلین: فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تعلّموهما فانّهما أعلم منکم].

و عبارات سمهودی و ابن حجر مکّی و ولیّ اللّه لکهنوی که عنقریب در وجه بیست و ششم گذشته نیز مصرّح است به اینکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث ثقلین مردم را حثّ و ترغیب فرموده بر اقتدا و تمسّک و تعلّم از اهل بیت علیهم السّلام، فراجعها إن شئت.

وجه 30-دلالت حدیث ثقلین بر اینکه علم بنی صلی اللّه علیه و آله بطور

میراث بجناب امیر رسید،و دلالت آن بر اعلمیت آن حضرت و نقل کلام فرقانی

وجه سی ام آنکه:این حدیث شریف دلالت دارد بر آنکه علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بطور میراث بجناب أمیر المؤمنین علیه السّلام رسیده بود،و این معنی نیز دلیل صریح أعلمیّت آن جناب می باشد،و الأعلمیّة تستلزم الامامة و الخلافة،کما لا یخفی علی أصحاب السّلامة من الآفة.

اما اینکه این حدیث شریف دلیل رسیدن علم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسوی

ص: 105

جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام می باشد بنهج میراث،پس بحمد اللّه از افادۀ أکامل أرباب عرفان و أکابر أصحاب ذوق و وجدان سنّیّة واضح و عیانست.

سعید الدین محمد بن أحمد فرقانی در«شرح فارسی قصیدۀ تائیۀ فارضیّه» بشرح شعر:

و أوضح بالتّأویل ما کان مشکلا علیّ بعلم ناله بالوصیة

علی ما نقل عنه گفته:[پیدا و روشن کرد علی بتأویل آنچه مشکل بود،و پوشیده بود از معنی و مراد قرآن و حدیث بر غیر او از صحابه خصوصا عمر،چنانچه در آن معرض گفته است:لولا علیّ لهلک عمر.با آنکه بیان تفسیر این مشکلات را متعرّض گشته بود بعلمی که بوی میراث رسیده بود از مصطفی(صلی الله علیه و آله)بوصیتی که از جهت وی فرموده بود:

إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی،أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، سه بار.و باز فرموده:

أنت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر أنّه لا نبیّ بعدی. و بآنچه گفت:

أنا مدینة العلم و علیّ بابها] انتهی.

وجه 31-تصریح نبی صلی اللّه علیه و آله بأعلمیت در جمله«و انهما

لن یفترقا...»و نقل کلام عجیلی

وجه سی و یکم آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین حدیث شریف أعلمیت اهل بیت علیهم السّلام را بصراحت تمام واضح فرموده چنانچه ارشاد نموده:

و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض سألت ربّی ذلک لهما،فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم. و این ألفاظ مبارکه را در ضمن حدیث ثقلین،بسیاری از علمای أعلام اهل سنّت روایت کرده اند،کما ستدری عن قریب.

و علامه عجیلی در«ذخیرة المآل»کما سمعت آنفا معترف شده بصحّت قول آن جناب در حدیث ثقلین:

فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تعلّموهما فانّهما أعلم منکم ،و پر ظاهر است که أعلمیت اهل بیت علیهم السّلام دلیل واضح و برهان لائح خلافت این نفوس قدسیّه می باشد،پس إبای شاه صاحب از دلالت این حدیث شریف بر مقصود اهل حقّ جحود صریح و إنکار فصیحست که هرگز عاقلی بر آن اقدام نمی نماید و أصلا کاری نمی گشاید!].

ص: 106

وجه 32-اثبات اعلمیت حضرات بجملة«قلا تسبقوا أهلبیتی...»

وجه سی و دوم آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین حدیث شریف أعلمیّت اهل بیت علیهم السّلام باین ألفاظ بلیغه هم ثابت نموده:

«فلا تسبقوا أهل بیتی فتفرّقوا و لا تخلّفوا عنهم فتضلّوا و لا تعلموهم فهم أعلم،و إنهم لن یخرجوکم من باب هدی و لن یدخلوکم فی باب ضلالة،أحلم النّاس کبارا و أعلمهم صغارا». و این ارشاد باسداد آن حضرت را أبو نعیم أصفهانی در کتاب«منقبة المطهّرین»روایت نموده، چنانچه عنقریب بحمد اللّه تعالی در وجه بیست دوّم دانستی،و پر ظاهر است که هر گاه جناب سرور کائنات علیه و آله أفضل الصّلوات باین تصریح صریح و توضیح نصیح أعلمیّت اهل بیت خود را در این حدیث ثابت و مبرهن فرموده باشد،باز چگونه کسی از عقلای متدینین اقدام خواهد کرد که دلالت این حدیث شریف را بر مطلوب اهل حق منع نماید؟!.چه أعلمیت اهل بیت أطیاب علیهم سلام الملک الوهّاب بلا شبهه و ارتیاب و بلا خفاء و احتجاب مستلزم امامت و خلافت این هادیان راه صواب است کما ظهر فی مجلّد حدیث مدینة العلم بنصّ الکتاب،و أفصح به الرّسول المستطاب فی هذا الباب،علیه و آله سلام اللّه ما همر سحاب.

وجه 33-دلالت عبارت«فتعلموا منهم..»بر أعلمیت ایشان و نقل عبارات قندوزی

وجه سی و سوم آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أعلمیّت اهل بیت علیهم- السّلام را در این حدیث باین ألفاظ هم ارشاد فرموده:

فتعلّموا منهم و لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم. چنانچه شیخ سلیمان بلخی در«ینابیع المودّة»گفته:[

و فی «المناقب»عن أحمد بن عبد اللّه بن سلام عن حذیفة بن الیمان رضی اللّه عنه.قال: صلّی بنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الظّهر،ثمّ أقبل بوجهه الکریم إلینا فقال:معاشر أصحابی!أوصیکم بتقوی اللّه و العمل بطاعته،و إنّی أدعی فأجیب،و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی،إنّ تمسّکتم بهما لن تضلوا و إنهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض،فتعلّموا منهم و لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم].

و نیز سلیمان بلخی در«ینابیع المودّة»این ألفاظ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را در حدیث ثقلین بروایت جناب إمام حسن علیه السّلام هم آورده،چنانچه در ما بعد إنشاء اللّه می بینی.و در کمال ظهور است که أعلمیّت اهل بیت علیهم السّلام مستلزم خلافت و

ص: 107

امامت این حضرات می باشد،زیرا که نصوص آیات قرآن مجید و نصوص احادیث رسول ربّ مجید صلوات علیه و آله ما سجع الحمام بالتّغرید،دلالت واضحه دارد بر آنکه متأهل خلافت و امامت همانست که أعلم أمّت بوده باشد و تأمیر عالم بر أعلم نهایت قبیح و شنیع است،چه جای آنکه جاهل أجهل بر عالم أعلم تأمر و ترائس نماید،و باین سبقت و تقدّم در ضلال و تهجّم خود بیفزاید!.

وجه 34-تنصیص نبی صلی اللّه علیه و آله در حدیث ثقلین بر أعلمیت حضرات

أهلبیت و اعتراف اهلسنت بر ینمعنی

وجه سی و چهارم آنکه:تنصیص جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در این حدیث شریف بر أعلمیّت أهل بیت علیهم السّلام،و دلالت این حدیث شریف بر أعلمیّت این حضرات بحدّی واضح و لائح است که أکابر علمای سنّیه لب اعتراف بآن گشاده، داد إنصاف و ترک اعتساف داده اند،و بحمد اللّه بعد سماع کلمات ایشان أحدی از عقلا در دلالت این حدیث شریف بر امامت و خلافت اهل بیت علیهم السّلام أصلا ریبی نمی دارد،و بسبب ظهور استلزام أعلمیّت،امامت و خلافت را هرگز رو بسوی جحود و إنکار نمی آرد.

نور الدین سمهودی در«جواهر العقدین»بعد ذکر طرق حدیث ثقلین در عداد تنبیهات متعلّقه باین حدیث شریف گفته:[ثانیها:الّذین وقع الحثّ علی التّمسّک بهم من أهل البیت النّبوی و العترة الطّاهرة هم العلماء بکتاب اللّه عزّ و جل إذ لا یحثّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی التّمسّک بغیرهم،و هم الّذین لا یقع بینهم و بین- الکتاب افتراق حتّی یردا الحوض،و لهذا

قال: لا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا. و قال فی الطّریق الاخری فی عترتی (عترته.ظ):

لا تسبقوهم فتهلکوا و لا تعلّموهم فهم أعلم منکم. و اختصّوا بمزید الحثّ عن غیرهم من العلماء لما تضمّنته الاحادیث المتقدمة و

لحدیث أحمد: ذکر عند النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قضاء قضی به علیّ رضی اللّه عنه،فأعجب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و قال:الحمد للّه الّذی جعل فینا الحکمة أهل البیت].

و ابن حجر مکی در«صواعق محرقه»بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[ثمّ الّذین وقع الحثّ علیهم منهم إنّما هم العارفون بکتاب اللّه و سنّة رسوله،إذ هم الّذین لا یفارقون

ص: 108

الکتاب إلی الحوض،و یؤیده الخبر السّابق:

و لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم.و تمیّزوا بذلک عن بقیّة العلماء لأنّ اللّه أذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا،و شرّفهم بالکرامات الباهرة و المزایا المتکاثرة، و قد مرّ بعضها و سیأتی الخبر الّذی فی قریش:

و تعلّموا منهم فانّهم أعلم منکم. فاذا ثبت هذا العموم قریش فأهل البیت أولی منهم بذلک لأنّهم امتازوا عنهم بخصوصیّات لا یشارکهم فیها بقیّة قریش].

و جهرمی در«براهین قاطعه»گفته:[باز بدانکه کسانی که ترغیب باقتدا و تمسّک بایشان واقع شده از اهل بیت نیستند مگر آنها که عالم و عارف اند بکتاب اللّه و سنّت پیغمبر صلوات اللّه علیه،و همین جماعت مخصوصه اند که تا وقت ورود بر حوض از کتاب اللّه مفارقت نمی کنند،و حدیث سابق که فرمود:

لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم، مؤید این قول است،و باین صفت از بقیّة علما ممتازاند زیرا که خدای تبارک و تعالی رجس و گناه ازیشان برداشته است و پاکیزه ساخته است ایشان را و تشریف داده است بکرامات باهره و مزایای متکاثره،چنانچه بعضی از آنها مذکور شد،و بعد ازین حدیثی در شأن قریش خواهد آمد که پیغمبر صلوات اللّه علیه فرمود:

تعلّموا منهم فانّهم أعلم منکم :از قریش علم فرا گیرید که ایشان أعلم اند از شما، و هر گاه که این عموم أعلمیّت از برای قریش ثابت شد،پس اهل بیت نبوّت بثبوت أعلمیّت أولی و أنسب اند از قریش،زیرا که أهل بیت بخصوصیّات کثیره ممتازاند از بقیّه قریش که هیچکدام از ایشان در آن با اهل بیت شریک نیستند].

و ملا علی قاری در«مرقاة-شرح مشکاة»بعد نقل کلام طیّبی در معنی حدیث ثقلین گفته:[و أقول:الأظهر هو أنّ أهل البیت غالبا یکونون أعرف بصاحب البیت و أحواله،فالمراد بهم أهل العلم منهم المطّلعون علی سیرته الواقفون علی طریقته العارفون بحکمه و حکمته،و بهذا یصلح أن یکونوا مقابلا لکتاب اللّه سبحانه، کما قال: وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ .و یؤیّده ما

أخرجه أحمد فی«المناقب»عن حمید بن عبد اللّه بن زید أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ذکر عنده قضاء قضی به علیّ ابن أبی طالب فأعجبه و قال:الحمد للّه الّذی جعل فینا الحکمة أهل البیت.

و أخرج

ص: 109

ابن أبی الدّنیا فی«کتاب الیقین»عن محمّد بن مسعر الیربوعی،قال:قال علیّ للحسن: کم بین الایمان و الیقین؟:قال:أربع أصابع قال:بیّن.قال:الیقین ما رأته عینیک،و الایمان ما سمعته أذنک و صدقت به.قال:أشهد أنّک ممّن أنت منه،ذریة بعضها من بعض.

و فارق الزّهریّ(و قارف الزهری ذنبا.ظ)فهام علی وجهه.فقال زین العابدین:

قنوطک من رحمة اللّه الّتی وسعت کلّ شیء أعظم علیک من ذنبک!فقال الزّهری:اللّه أعلم حیث یجعل رسالته،فرجع إلی أهله و ماله].

و عبارت مولوی ولیّ اللّه لکهنوی و عبارت علامه عجیلی که در وجه بیست و چهارم گذشته،و همچنین عبارت علامه عجیلی که در وجه بیست و نهم مرقوم شده نیز مظهر دلالت حدیث ثقلین بر أعلمیّت اهل بیت علیهم السّلام می باشد،فلا تغفل

وجه 35-دلالت حدیث بر أفضلیت ایشان از کلمات بزرگان سنیان و دلالت

أفضلیت بر امامت

وجه سی و پنجم آنکه:این حدیث شریف بلا شبهه دلیل أفضلیّت حضرات اهل بیت علیهم السّلام از غیر ایشان می باشد.و أفضلیّت،کما سمعت غیر مرّة دلیل امامت است لقبح إمامة المفضول عند وجود الفاضل،و فی ذلک رغم أنف المجادل المناضل.

اما دلالت این حدیث شریف بر أفضلیّت اهل بیت علیهم السّلام،پس بر هیچ عاقل مخفی نیست.زیرا که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در این حدیث شریف اهل بیت خود را بقرآن مجید و فرقان حمید که أفضل کتب منزله می باشد،و فضائلش لا تعدّ و لا تحصی هست مقرون و منضمّ فرموده،و مجرّد این معنی کاشف از أفضلیّت این حضرات بر تمامی خلائق می گردد.زیرا که اگر از خلق خدا کسی دیگر این منزلت را دارا می بود که مقارن قرآن مجید شود البتّه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که أفضل معصومین و أعدل خلق اللّه أجمعین است همان کس را قرین قرآن قرار می داد،و هرگز روا نمی داشت که اهل بیت خود را سلام اللّه علیهم با وجود آن کس مقرون بقرآن گرداند.

و هر گاه که این معنی،علی خلاف مزعوم المعاندین،صورت نگرفت بر هر ذی عینین کالصبح لدی الاسفار،واضح و آشکار گردید که حضرات اهل بیت علیهم السّلام أفضل خلق اللّه می باشند،و آنانکه در این حق صریح و صدق نصیح کلامی دارند گونۀ دین و

ص: 110

إیمان بناخن کفر و الحاد می خراشند!.

و بحمد اللّه تعالی دلالت مقارنت حضرات اهل بیت علیهم السّلام با قرآن مجید بر کمال فضل و جلالت و شرف و نبالت این حضرات از افادات علمای أعلام و محققین فخام سنّیه نیز ظاهر و باهر است.

علامه تفتازانی در«مقاصد»که متن«شرح مقاصد»است گفته:[و فضل العترة الطاهرة بکونهم أعلام الهدایة و أشیاع الرّسالة علی ما یشیر إلیه ضمّهم إلی کتاب اللّه فی إنقاذ المتمسّک بهما عن الضلالة].

و ملک العلماء شهاب الدّین بن شمس الدّین دولت آبادی در«هدایة السّعداء»در شرح حدیث ثقلین گفته:

[قوله: فیکم الثقلین،

و قوله: إن تمسّکتم بهما ،و

قوله:

لن یتفرّقا حتّی یردا ،و

قوله: کیف تخلفونی فیهما ،در جمیع ضمائر مذکوره قرآن و فرزندان را رسول جمع کرد تا اشارت باشد که تعظیم مجموع،یعنی قرآن و فرزندان برابر است،و هیچ کسی از گویندگان،نؤمن ببعض و نکفر ببعض نباشد.

اگر از یکی منکر شوی و بر یکی إیمان آری إیمان نباشد،و اگر هر دو بمرتبۀ تعظیم برابر نبودندی جمع ضمیر جائز نشدی.بئس الخطیب أنت.قاله لمن قال فی الخطبة:من أطاع اللّه و رسوله فقد رشد و من یعصهما فقد غوی.

قوله: کتاب اللّه و عترتی ذکر بالعطف.قال الشیخ الامام عبد القاهر الجرجانی:العطف هو الجمع بین الشّیئین فی العطف(الحکم.ظ)و الاصل فیه الواو و هو لمطلق الجمع عندنا،أی الجمع بین- المعطوف و العطف فی الحکم الّذی هو الاثبات أو النّفی،و علیه عامّة أهل اللّغة و أئمّة الفتوی].انتهی ما أردنا نقله من کلام الدّولتابادی،و فیه کمال الرّغم لآناف الأعادی! و از عجائب آیات ظهور امر حق این ست که ملک العلماء دولت آبادی در«هدایة السّعدا»حدیثی از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرده که در آن حدیث،خود آن جناب مذکور بودن اهل بیت علیهم السّلام را با قرآن یکجا در حدیث ثقلین ذکر فرموده و آن را در مقام إثبات کمال شرف این حضرات بمنزلۀ دلیل وانموده چنانچه

ص: 111

در«هدایة السّعدا»کما سمعت سابقا گفته:[در«جامع نصرت»می گوید:چون مصطفی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از مکّه در حجّة الوداع بمدینه در آمد،فاطمه را در کنار گرفت و گفت:فرزندم!أجل من بقریب رسیده.فاطمه بیهوش گشت،بعد ساعتی بهوش باز آمد و گفت:أی بابای مهربان من!نیکو می دانی که دختر بی مادر شکسته دل باشد تو از مادر مشفق تر بوده و فرزندان مرا از تو بهتر کسی مشفق و مربّی نبوده،حال من و حال فرزندان من چه باشد؟گفت:أی فاطمه!در حق فرزندانی که إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی ،

و إنّی سائلکم غدا در شأنشان باشد،و محبوب و محفوظ و عزیز و نفیس باشند بنصّ

إنّی تارک فیکم الثّقلین، و با قرآن یکجا مذکور،

و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض در حقشان وارد است:مادر این چنین فرزندان غم فرزند چرا خورد؟]الخ.

و سید محمد بخاری در«تذکرة الابرار»در خطبه مقالۀ أولی گفته:[الحمد للّه الّذی شرف السّادات بخطاب: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً .و أنزل فی حقّهم لتعظیم قدرهم، لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی .و الصلوة و السّلام علی النّبیّ الامّی الّذی ذکر أولاده لعلوّهم فی الشأن مساویا بالقرآن،حیث

قال إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی،فان تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی] الخ.

وجه 36-دلالت لفظ ثقلین بر عظمت قدر قرآن و عترت و برابر بودن

عظمت آندو و دلالت افضلیت بر امامت و نقل عبارات جمعی کثیر از اکابر اهل

سنت در معنای ثقل و ثقلین

وجه سی و ششم آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در این حدیث شریف کتاب خدا و اهل بیت علیهم السّلام را معبّر بثقلین فرموده،و مجرّد این تعبیر رزین و تنویه مبین دلیل کمال عظمت قدر و علوّ أمر و کبر شأن و سموّ مکان قرآن مجید و حضرات اهل بیت علیهم السّلام می باشد،و أفضلیّت این حضرات را مثل أفضلیّت قرآن بنهایت انجلا و سفور می رساند،و أفضلیّت این حضرات دلیل امامت ایشان است بلا شبهه و ارتیاب،و اللّه العاصم عن التّبار و التّباب.و چون علمای کبار و عظمای أحبار اهل سنّت در بیان معنی ثقلین افادۀ این مطلب شریف بعبارات عدیده و کلمات سدیده فرموده اند،مناسب آنست که شطری از آن در اینجا مذکور گردد.

پس باید دانست که علامه فقیه ابو منصور محمد بن أحمد الازهری اللّغوی

ص: 112

در«تهذیب اللّغة»علی ما نقل عنه،در بیان معانی حدیث ثقلین گفته:[قال(1) و أصل الثقل أنّ العرب تقول لکلّ شیء نفیس خطیر مصون:ثقل.فسمّاهما ثقلین إعظاما لقدرهما و تفخیما لشأنهما،و أصله فی بیض النعام المصون.و قال ثعلبة بن صعیر المازنی یذکر الظّلیم و النّعامة:

فتذکرا ثقلا رثیدا بعد ما ألقت ذکاء یمینها فی کافر

و یقال للسیّد العزیز:ثقل،من هذا.و سمّی اللّه تعالی الجنّ و الانس الثقلین.سمّیا ثقلین لتفضیل اللّه تعالی إیّاهما علی سائر الحیوان المخلوق فی الارض بالتّمییز و العقل الّذی خصّا به].

و أبو إسحاق أحمد بن محمّد بن ابراهیم الثّعلبی در کتاب«الکشف و البیان»بتفسیر آیۀ سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ گفته:[و قال بعض أهل المعانی:کلّ شیء له قدر و وزن ینافس فیه فهو:ثقل،و منه قیل لبیض النّعامة:ثقل،لأنّ واجده و صائده یفرح إذا ظفر به،قال الشاعر:

فتذکرا ثقلا رثیدا بعد ما ألقت ذکاء یمینها فی کافر

و قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم: انّی تارک فیکم الثّقلین،کتاب اللّه و عترتی.فجعلهما ثقلین إعظاما لقدرهما].

و ابو محمد حسین بن مسعود الفرّاء البغوی در«معالم التّنزیل»در تفسیر آیۀ سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ ،گفته:[و قال أهل المعانی:کلّ شیء له قدر و وزن ینافس فیه فهو ثقل.

قال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم: إنی تارک فیکم الثّقلین،کتاب اللّه و عترتی.فجعلهما ثقلین إعظاما لقدرهما].

و مجد الدین ابن الاثیر الجزری در«نهایة اللّغة»در لغت ثقل گفته:[و یقال لکلّ خطیر نفیس:ثقل.فسمّا هما ثقلین إعظاما لقدرهما و تفخیما لشأنهما].

و نیز ابن الاثیر در«جامع الأصول»در شرح غریب فضل أهل البیت گفته:

[قیل العرب تقول لکل خطیر نفیس:ثقل.فجعلهما ثقلین إعظاما لقدرهما و تفخیما لشأنهما].

و سبط ابن الجوزی در«تذکرة خواصّ الأمّة»،بعد ذکر بعض طرق

ص: 113


1- یعنی ثعلب ( 12 )

حدیث ثقلین گفته:[و الثقلان:الخطیران العظیمان].

و محمد بن یوسف الکنجی در«کفایة الطّالب»بعد ذکر حدیثی که در آن ذکر ثقلین وارد است گفته:[و أمّا الثّقلان فأحدهما کتاب اللّه عزّ و جلّ،و الآخر عترة النّبیّ و أهل بیتی علیهم السّلام،و هما أجلّ الوسائل و أکرم الشفعاء عند اللّه عزّ و جلّ].

و محیی الدین یحیی بن شرف النّووی در«منهاج-شرح صحیح مسلم»در شرح حدیث ثقلین گفته:[

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: و أنا تارک فیکم الثقلین(ثقلین.ظ) فذکر کتاب اللّه و أهل بیته.قال العلماء:سمّیا ثقلین لعظمها و کبیر(کبر.ظ)شأنهما.

و قیل:لثقل العمل بهما].

و محمد بن مکرم الأنصاری در«لسان العرب»در لغت ثقل نقلا عن«التّهذیب» للازهری گفته:[قال(1) :و أصل الثّقل أنّ العرب تقول لکلّ شیء نفیس خطیر مصون:ثقل،فسمّاهما ثقلین إعظاما لقدرهما و تفخیما لشأنهما،و أصله فی بیض النّعام المصون.و قال ثعلبة بن صعیر المازنی یذکر الظلیم و النّعامة:

فتذاکرا ثقلا رثیدا بعد ما ألقت ذکاء یمینها فی کافر

و یقال للسّیّد العزیز:ثقل من هذا،و سمّی اللّه تعالی الجنّ و الانس الثّقلین.

سمّیا ثقلین لتفضیل اللّه تعالی إیّاهما علی سائر الحیوان المخلوق فی الارض بالتّمییز و العقل الّذی خصّا به].

و أبو العباس أحمد بن محمّد قمولی در«تکمله تفسیر مفاتیح الغیب»بتفسیر آیۀ سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ ،گفته:[و الثّقل:الامر العظیم.

قال علیه السّلام: إنّی تارک فیکم الثّقلین].

و علاء الدین علی بن محمّد بن إبراهیم البغدادی المعروف بالخازن در«لباب التّأویل» بتفسیر آیۀ: سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ ،گفته:[و قیل:کلّ شیء له قدر و وزن ینافس فیه فهو ثقل.و منه

قول النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثّقلین، کتاب اللّه و عترتی،فجعلهما ثقلین إعظاما لقدرهما].

ص: 114


1- یعنی ثعلب

و حسن بن محمد الطیبی در«کاشف-شرح مشکاة»در شرح حدیث ثقلین گفته:[و سمی الجنّ و الانس ثقلین لانّهما فضلا بالتّمییز علی سائر الحیوان،و کلّ شیء له وزن و قدر یتنافس فیه فهو ثقل].

و أبو حیان أندلسی در«بحر محیط»بتفسیر آیۀ: سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ ، گفته:[و الثقل الامر العظیم.و

فی الحدیث: إنّی تارک فیکم الثّقلین،کتاب اللّه و عترتی.

سمّیا بذلک لعظمهما و شرفهما].

و محمد بن یوسف زرندی در«نظم درر السّمطین»بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:

[و قد جعلهما ثقلین لأنّ کلّ نفیس و خطیر ثقل.و منه:الثّقلان الانس و الجنّ، لانّهما فضّلا بالتّمییز و العقل علی سائر الحیوان،و کلّ شیء له وزن و قدر یتنافس فیه فهو ثقل،و سمّاهما بذلک إعظاما لقدرهما].

و محمد بن یعقوب فیروزآبادی در«قاموس»گفته:[الثقل،محرّکة:متاع المسافر و حشمه و کلّ شیء نفیس مصون.و منه

الحدیث: إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی].

و محمد بن خلفة الوشتانی الابی در«إکمال إکمال المعلم»در حدیث ثقلین گفته:

[و العرب تقول لکلّ شیء نفیس:ثقل،فجعلهما ثقلین لعظمهما].

و شهاب الدین دولت آبادی در«هدایة السّعدا»در شرح حدیث ثقلین گفته:

[و فی«الدّرر»:فی سورة الرّحمن و فی العلمی ذکر أبو عمرو أنّ أصل کلمة ثقل من النّفاسة لا من الثقل و الثّقل بیض النعام لسوائه(لاستوائه.ظ)و بقائه فسمّاهما ثقلین إعظاما لقدرهما و تفخیما لشأنهما،کذا فی«النّهایة»،و فی«الصّحاح»:الثّقل،بالتحریک متاع المسافر و حشمه.و فی«النّکات»الثقل اسم لشیء یثقل،و سمّی الثقل لأنّ العرب یسمّی العظیم ثقلا و ثقیلا.قال مجاهد:الثّقل و الثّقیل واحد یذکران فی التّعظیم.کذا فی الزّاهدی عند قوله تعالی: قَوْلاً ثَقِیلاً .در قول ثقیل قولهاست،أوّل آنکه:

قول شریف است،و عرب را عادت است چیزی که بفضل و شرف یاد کنند آن را بثقل و رجحان و وزن وصف کنند و گویند:هذا أرجح من ذلک،و هذا الکلام له وزن

ص: 115

أی قدر،و کان المراد منه أشرف منه و أحسن.یعنی ما بتو وحی کنیم قرآنی شریف و بزرگوار.دوم آنکه:قولا ثقیلا فی الثّواب کما قال:کلمتان ثقیلتان فی المیزان و خفیفتان فی اللّسان.سوّم آنکه:قولا ثقیلا فی العمل و حفظ حدوده و أحکامه لا فی القراءة،و هذا کمن قال لآخر:ارفع هذا العدل علی السّطح،فقال:یثقل علی السّامع هذا الکلام لأنّ عین الکلام لیس بثقیل و لکنّ العمل ثقیل،چون بر موحّدان و متدیّنان عمل ایشان ثقیل باشد.

و محمد بن محمد بن یوسف السنوسی در«مکمّل إکمال الاکمال»در شرح حدیث ثقلین گفته:[و العرب تقول لکلّ شیء نفیس:ثقل،فجعلتهما ثقلین لعظمها].

و شمس الدین سخاوی در«استجلاب ارتقاء الغرف»بعد ذکر طرق حدیث ثقلین گفته:[و قد أشرت إلی شیء من فوائد هذا الحدیث،فالثّقلان و هما کما تقدّم کتاب اللّه و العترة الطیّبة إنّما سمّاهما بذلک إعظاما لقدرهما و تفخیما لشأنهما فانّه یقال لکلّ شیء خطیر نفیس:ثقل.و أیضا فلانّ الاخذ بهما و العمل بهما ثقیل،و منه قوله تعالی: سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً ،أی له وزن و قدر.أو لأنّه لا یؤدّی إلاّ بتکلیف ما یثقل.

و کذا قیل للجنّ و الانس:الثقلان لکونهما قطّان الارض و فضلا بالتمییز علی سائر الحیوان].

و حسین بن علی الکاشفی در«رسالۀ علیّه»گفته:

[قال رسول اللّه صلعم:

إنّی تارک فیکم الثّقلین،کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به و أهل بیتی،أذکرکم اللّه فی أهل بیتی. یعنی می گذارم در میان شما دو چیز بزرگ]إلخ.

و نیز حسین کاشفی در«مواهب علیّه»که معروفست بتفسیر حسینی بتفسیر آیه: سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ ،گفته:[عرب آنچه بزرگ قدر و قیمتی بود آن را ثقل گویند،

إنّی تارک فیکم الثقلین].

و جلال الدین سیوطی در«درّ نثیر-مختصر نهایة ابن أثیر»در لغت ثقل گفته:[

إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی.سمّاهما ثقلین لعظم قدرهما، و یقال لکلّ نفیس خطیر:ثقل].

و نیز سیوطی در«مجاز الفرسان إلی مجاز القرآن»گفته:[و قد یکون ثقل

ص: 116

المعانی مجازا عن شرفها و علوّ قدرها،و منه قوله تعالی: إِنّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً .

قیل:شاقّا العمل به،و قیل:نفیسا لا نظیر له لیس بخفیف و لا سفساف.و

قال علیه الصلوة و السّلام: خلفت فیکم الثّقلین،کتاب اللّه و أهل بیتی.تجوّز بثقلهما عن عظم قدرهما].

و نور الدین علی بن عبد اللّه السّمهودی در«جواهر العقدین»بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[قلت:و هنا تنبیهات:أحدها

قوله فی حدیث مسلم و غیره: و أنا تارک فیکم ثقلین ،أی کتاب اللّه و العترة الطاهرة کما سبق،سمّاهما ثقلین لعظمهما و کبر شأنهما کما قاله النّووی،إنّ الثّقل محرّکا یطلق لغة کما فی«القاموس»علی متاع المسافر و کلّ شیء نفیس مصون.قال:و منه

الحدیث: إنّی تارک فیکم الثقلین،کتاب اللّه و عترتی، و الثّقلان الانس و الجنّ،و الاثقال کنوز الارض،و موتاها،انتهی.و قال غیره:

کلّ خطر(خطیر.ظ)نفیس ثقل،و منه الثقلان الانس و الجانّ لانّهما فضّلا بالتّمییز و العقل علی سائر الحیوان و هما قطّان الارض و سکّانها].

و شهاب الدین قسطلانی در«مواهب لدنیّه گفته:[و الثقل محرّکة کما فی «القاموس»:کلّ شیء نفیس مصون.قال:و منه

الحدیث: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی].

و شمس الدین علقمی در«کوکب منیر-شرح جامع صغیر»گفته:[

قوله و أنا تارک فیکم الثّقلین،فذکر کتاب اللّه و أهل بیته. قال النّووی:قال العلماء:سمّیا ثقلین لعظمهما و کبر شأنهما].

و محمد بن أحمد المعروف بالخطیب الشّربینی در تفسیر«سراج منیر»«گفته:

[و الثقل العظیم الشریف.

قال صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه عز و جلّ و عترتی].

و ابن حجر مکّی در«صواعق محرقه»بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[سمّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم القرآن و عترته،و هی بالمثّناة الفوقیة الاهل و النّسل و الرّهط الأدنون:ثقلین،لأنّ الثّقل کلّ نفیس خطیر مصون،و هذان کذلک إذ کلّ منهما معدن للعلوم الدّینیّة و الاسرار و الحکم العلیّة و الاحکام الشرعیة].

ص: 117

و نیز ابن حجر مکی در«صواعق»بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[و سمّاهما ثقلین إعظاما لقدرهما،إذ یقال لکلّ خطیر شریف:ثقل،أو لأنّ العمل بما أوجب اللّه من حقوقهما ثقیل جدّا،و منه قوله تعالی: إِنّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً ،أی له وزن و قدر لأنّه لا یؤدّی إلاّ بتکلیف ما یثقل،و سمّی الانس و الجنّ ثقلین لاختصاصهما بکونهما قطّان الارض و بکونهما فضّلا بالتّمییز علی سائر الحیوان].

و محمد طاهر فتنی در«مجمع البحار»گفته:[

فیه: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی. سمّیا به لأنّ الاخذ بهما و العمل بهما ثقیل.و یقال لکلّ خطیر نفیس:ثقل،فسمّاهما به إعظاما لقدرهما و تفخیما لشأنهما].

و مرزا مخدوم شریفی در«نواقض»بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: و أنا تارک فیکم الثقلین ،سمّاهما ثقلین لأنّ الاخذ بهما و العمل بهما و المحافظة علی رعایتهما ثقیل.و قیل:سمّاهما ثقلین لأنّه کلّ نفیس و خطیر ثقل.

و منه:الثّقلان الانس و الجنّ،لأنّهما فضّلا بالتّمییز علی سائر الحیوانات.و کلّ شیء له وزن و قدر یتنافس فیه فهو ثقل.و سمّاهما بذلک إعظاما لقدرهما].

و کمال الدین جهرمی در«براهین قاطعه»در ترجمه حدیث ثقلین گفته:

[بتحقیق که من در میان شما می گذارم ثقلین.یعنی:دو چیز نفیس عظیم در میان شما می گذارم].

و نیز جهرمی در«براهین قاطعه»گفته:[تنبیه:بدانکه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قرآن و عترت خود را که بمعنی أهل و نسل و رهط است ثقلین خواند،زیرا که ثقل هر چیزی نفیس عظیم الشأن محفوظ است و قرآن و عترت طاهره این حال دارند،زیرا که هر یک از ایشان معدن علوم دینی و منبع أسرار و حکمت عملی و أحکام شرعیّه اند].

و جمال الدین محدث در«روضة الاحباب»در ترجمۀ حدیث ثقلین گفته:

[بدانید که من در میان شما دو أمر عظیم می گذارم].

و ملا علی قاری در«شرح شفاء»در شرح قول ماتن:و أوصی بالثّقلین بعده، گفته:[و سمّیا بالثّقلین إما لثقلهما علی نفوس کارهیهما،أو لکثرة حقوقهما،فهما

ص: 118

شاقّان،أو لعظم قدرهما].

و نیز ملا علی قاری در«مرقاة-شرح مشکاة»در شرح حدیث ثقلین گفته:

[و أنا تارک فیکم الثّقلین. بفتحتین،أی الامرین العظیمین،سمّی کتاب اللّه و أهل بیته بهما لعظم قدرهما و لأنّ العمل بهما ثقیل علی تابعهما].

و مناوی در«فیض القدیر-شرح جامع صغیر»در شرح حدیث ثقلین گفته:

[

و أنا تارک فیکم ثقلین. سمّیا بهما لعظم شأنهما و شرفهما].

و نیز مناوی در«تیسیر-شرح جامع صغیر»گفته:[

و أنا تارک فیکم ثقلین. سمّیا به لعظمهما و شرفهما].

و شیخانی قادری در«صراط سویّ»بعد ذکر روایات حدیث ثقلین گفته:

[و معنی الثّقلین فی الاحادیث المذکورة:العظیم و کبیر الشّأن،کما قاله النّووی.

و فی«القاموس»:یطلق الثّقل علی متاع المسافر،و کلّ شیء نفیس مصون،و الثّقلان الانس و الجنّ لتفضیلهما عن(علی.ظ)غیرهما بالتّمییز و العقل.و الاثقال:کنوز الأرض و موتاها].

و شیخ عبد الحق دهلوی در«مدارج النبوّة»در ترجمه حدیث ثقلین گفته:

[بدانید که من در میان شما دو أمر عظیم می گذارم].

و نیز عبد الحق دهلوی در«لمعات-شرح مشکاة»در شرح حدیث ثقلین گفته:

[

قوله: إنّی تارک فیکم الثّقلین. الثّقل بکسر المثلّثة و فتح القاف ضدّ الخفة.

و الثقل(1) بالضم و بفتحتین:متاع المسافر و حشمه و کلّ شیء نفیس مصون.و منه

الحدیث: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی، کذا فی«القاموس».و قیل:

سمّیا بهما لأنّ الاخذ بهما و العمل بهما ثقیل.و یقال للجنّ و الانس:الثقلان،لانّهما یسکنان الارض و تعمر بهما فکانّما ثقلاها،و بهذا الاعتبار أیضا سمّی الکتاب و العترة ثقلین،لأنّه یستصلح بهما الدّین و یعمر کما عمرت الدّنیا بالثّقلین.و قیل:وجه تسمیة الجنّ و الانس بالثّقلین أیضا باعتبار نفاستهما و قدرهما و لفضل تمیّزهما علی

ص: 119


1- هذا و هم نشأ من عدم فهم عبارة « القاموس » فراجعه ان شئت ، و اللَّه العاصم ( 12 ) .

سائر الحیوان،فتدبر].

و شهاب الدین خفاجی در«نسیم الرّیاض»در شرح

حدیث «أوصیکم بکتاب اللّه و عترتی» گفته:[و هذا حدیث صحیح رواه مسلم فی خطبة خطبها صلّی اللّه علیه و سلّم و سمّاهما فیه ثقلین،کما یأتی تعظیما لشأنهما،

فقال: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض].

و نیز خفاجی در«نسیم الرّیاض»در شرح قول قاضی عیاض:و أوصی بالثّقلین بعده،گفته:[فسمّاهما ثقلین تعظیما لشأنهما و إنّ عمارة الدّین بهما کما تعمر الدّنیا بالانس و الجنّ و لرجحان قدرهما،لأنّ الرّجحان فی المیزان بثقل ما فیها،أو لأنّه یثقل رعایة حقوقهما].

و علی عزیزی در«سراج منیر-شرح جامع صغیر»در شرح ثقلین گفته:

[

و أنا تارک فیکم ثقلین. سمّیا ثقلین لعظمهما و شرفهما و کبر شأنهما].

و محمد بن عبد الباقی زرقانی در«شرح مواهب لدنیّه»در شرح حدیث ثقلین گفته:[و

أنا تارک فیکم ثقلین، بفتحتین و دون ال کما فی مسلم.سمّیا به لعظم شأنهما و شرفهما].

و نیز زرقانی در«شرح مواهب لدنیّه»گفته:[و الثّقل،محرکة أی بفتح المثلّثة و القاف کما فی«القاموس»:کلّ شیء نفیس مصون.قال:و منه

الحدیث إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی. فسمّاهما ثقلین لنفاستهما.و فی«المعلم» للمازری:قال ثعلب:سمّاهما ثقلین لأنّ العمل و الاخذ بهما ثقلین،و العرب تقوله (تقول.ظ)لکلّ شیء،نفیس ثقل،فسمّاهما ثقلین لعظمهما]انتهی.

و حسام الدین سهارنپوری در«مرافض»در ترجمۀ حدیث ثقلین گفته:[و من گذارنده ام در میان شما دو متاع نفیس را].

و نیز سهارنپوری در«مرافض»در ترجمه حدیث ثقلین نقلا عن«المدارج» و«روضة الاحباب»گفته:[من می گذارم در میان شما دو أمر عظیم].

و مرزا محمد بدخشانی در«مفتاح النجا»بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[أقول:

ص: 120

سمّی القرآن و عترته الثقلین،لان الثّقل کل نفیس خطیر مصون،و هذان کذلک إذ کلّ منهما معدن العلوم الدّینیّة و الاسرار و الحکم العلیّة و الاحکام الشرعیة،و لذا حثّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی الاقتداء و التّمسّک بهم].

و ملا معین بن محمد امین در«دراسات اللّبیب»در ذکر حدیث ثقلین گفته:

[فنظرنا فیه فوجدنا(فوجدناه.ظ)یعبر عن القرآن و أهل البیت بالثقلین و هو کلّ نفیس خطیر مصون،ففهمنا نفاسة أهل البیت و خطر و صونه(و خطرهم و صونهم.ظ) من قبیل کلّ تلک الاوصاف الّتی للقرآن للجمع بینهما].

و محمد بن علی الصبان المصری در«إسعاف الرّاغبین»بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[و الثقل محرّک کما فی«القاموس»و هو کلّ شیء نفیس مصون].

و محمد مرتضی الواسطی الزبیدی الحنفی در«تاج العروس»گفته:

[و الثقل،محرّکة:متاع المسافر و حشمه،و الجمع:أثقال،و کلّ شیء خطیر نفیس مصون له قدر و وزن ثقل عند العرب.و منه قیل لبیض النعام:ثقل،لأنّ آخذه یفرح به و هو قوت،و کذلک

الحدیث: إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی، جعلهما ثقلین إعظاما لقدرهما و تفخیما لهما.و قال ثعلب:سمّاهما ثقلین لأنّه الاخذ بهما و العمل بهما ثقیل].

و أحمد بن عبد القادر العجیلی در«ذخیرة المآل»گفته:[قال علمائنا، رحمهم اللّه:إنّما سمّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم القرآن و العترة الثقلین.لأنّ الثقل کلّ نفیس خطیر،و هما کذلک معدن الاسرار و الحکم و الاحکام.و قیل:سمّیا ثقلین لثقل وجوب رعایة حقوقهما].

و مولوی محمد مبین أنصاری در«وسیلة النجاة»در ترجمۀ حدیث ثقلین گفته:[می گذارم در میان شما دو چیز نفیس عظیم،أول آن قرآن شریف که کتاب خداست و در آن نور و هدی است،پس بگیرید و عمل کنید بأوامر و نواهی آن و چنگل زنید بوی،و تحریص فرمود بر کتاب اللّه و ترغیب نمود باستمساک وی.بعد از آن فرمود:دوّم از آن دو چیز نفیس عظیم اهل بیت من اند]

ص: 121

و عبد الرحیم بن عبد الکریم صفی پوری در«منتهی الارب»گفته:[ثقل محرّکه:رخت مسافر و حشم وی.أثقال:جمع.و هر چیز نفیس و محفوظ.و منه

الحدیث إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی].

و ولی اللّه بن حبیب اللّه أنصاری در«مرآة المؤمنین»بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[و شاید که وجه تسمّیه کتاب اللّه و عترت طاهره رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بالثّقلین از آنکه ثقلین بفتح ثاء مثلّثة در لغت شیء نفیس و مطهّر و محفوظ را می گویند و بلا شبهه هر دو مصون و مطهّر و محفوظ و نفیس اند،زیرا که معدن علوم دینیّه و مخزن أسرار حکمیّه و عملیّه و شرعیّه هستند].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در«سراج وهّاج»در شرح حدیث ثقلین گفته:[قال أهل العلم:سمّیا ثقلین لعظمهما و کبر شأنهما.و قیل لثقل العمل بهما].

وجه 37-دلالت حدیث ثقلین بر أمر پیغمبر بأمت که در أمر دین تمسک بأهل

بیت نمایند و دلالت اینمعنی بر أفضلت آن حضرات

وجه سی و هفتم آنکه:حدیث ثقلین بلا شبهه دلالت دارد بر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أمّت خود را أمر فرمود که تمسّک بأهلبیت علیهم السّلام در أمر دین نمایند،و اهل بیت علیهم السّلام را در امور دینیّه متمسّک خود قرار دهند،و این معنی بلا شبهه و ارتیاب مفید أفضلیّت اهل بیت أطیاب،علیهم السّلام ما نفح مسک و طاب ملاب،می باشد،چه بر هر ناظر بصیر واضح و مستنیر است که کسی که متمسّک و متمسّک به در دین باشد او یقینا أعلی و أفضل و أرفع و أکمل است از کسی که این مرتبه را نداشته باشد،بلکه مأمور و محکوم بتمسک و لزوم دیگری بود،و ذلک ظاهر لا سترة علیه.

و از آنجا که بکرّات و مرّات بپایۀ ثبوت و تحقّق رسیده که أفضل و أکمل متعیّن برای خلافتست،پس بعد ازین در دلالت حدیث ثقلین بر خلافت اهل بیت رسول الثّقلین صلوات اللّه علیه و علیهم مدی اختلاف الملوین،شکّ آوردن و راه منع و جحود سپردن ضلالیست مبین،و اللّه العاصم عن نزغات الشیاطین.

و هر چند دلالت این حدیث شریف بر أمر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أمّت را بتمسّک اهل بیت علیهم السّلام در دین از ألفاظ مقدّسه خود آن جناب أظهر من الشمس

ص: 122

و أبین من الامس است،لیکن اگر جاحدی عنید و مشککی مرید درین خصوص قیل و قال نماید،بحمد اللّه المتعال برای إفحام و اذلال او نصوص علمای أعلام سنّیه که در وجوه سابقه و لاحقه مکرّر مذکور شده کافی و وافیست.

وجه 38-دلالت حدیث ثقلین بر اینکه حکم تمسک باهلبیت در حکم تمسک

بقرآن است

وجه سی و هشتم آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین حدیث شریف حکم تمسّک و اعتصام بأهلبیت علیهم السّلام را بأمر حکم تمسّک و اعتصام بکتاب ملک علاّم در یک سلک منسلک فرموده،و باین عنوان بلاغت اقتران أبواب هدایت حتمیّه جزمیّه و نجات قطعیّه بتّیة بر وجوه رعایای خود گشوده،و بر هر ناظر بصیر واضح و مستنیر است که این معنی بلا شبهه مخبر از أفضلیّت این حضرات می باشد، زیرا که اگر بفرض محال کسی دیگر أفضل از ایشان موجود می بود لابدّ آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که مصداق« لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ »و مشرّف بقول خداوند عالم «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی» می باشد تمسّک و اعتصام همان شخص را بلا ادهان و إیهان در این حدیث شریف قرین تمسّک و اعتصام با کتاب ربّ منعام می نمود.

و بر ترک آن و ذکر تمسّک اهل بیت خود سلام اللّه علیهم أجمعین در مثل این محلّ و مقام هرگز اقدام نمی فرمود.زیرا که ارتکاب این أمر بلا ارتیاب،ترجیح مرجوح و تفضیل مفضول و إجحاف صریح و إضرار قبیح است،و حاشا جنابه عن ذلک.

و هر گاه أفضلیّت این حضرات ازین بیان ساطع البرهان واضح و نمایان گردید امامت این نفوس قدسیّه هم بحدّ تحقّق و قطعیّت رسید.

وجه 39-دلالت جملة«لن یتفرقا...»بر اینکه اهلبیت از روی شرف و

فضل قرین قرآن شده اند و دلالت آن بر افضلیت

وجه سی و نهم آنکه:در این حدیث در حقّ قرآن و اهل بیت علیهم السّلام جملۀ:

لن یتفرّقا حتی یردا علیّ الحوض، وارد شده،و این جمله بنا بر تصریح بعض أعاظم اهل سنّت دلالت دارد بر آنکه قرآن و اهل بیت علیهم السّلام از روی شرف و فضل جدا نخواهند شد.

چنانچه ملک العلماء دولت آبادی در«هدایة السعداء»در شرح حدیث ثقلین گفته:[

قوله: لن یتفرّقا، در محلّ«لن ترانی».لن برای تاکیدست،و لن اینجا

ص: 123

برای تأبیدست.یعنی جدا نشوند این هر دو از تعظیم و فضل و شرف در دنیا و عقبی.

حتّی یردا علیّ الحوض :هرگز جدا نشود تعظیم قرآن و فرزندان رسول اللّه تا آنکه بیایند بر حوض کوثر].

و نیز ملک العلماء دولت آبادی در«هدایة السعدا»گفته:[

و فی«المصابیح» و«المشکوة»عن زید بن أرقم.قال: قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم،و قال:إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا من بعدی.أحدهما أعظم من الآخر،کتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلی الارض و عترتی أهل بیتی،و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما. ترجمه:زید بن أرقم گوید:بایستاد مصطفی صلعم، و در آن حال ایستاده گفت:بدرستی که من گذارنده ام در شما چیزی را که اگر بگیرید آن را هرگز گمراه و بی راه نشوید بعد من.یکی از ایشان بهترست از دیگری،و آن دو چیز آنست یکی کتاب خداست که رسنی است که درازی او از آسمان سوی زمین.دوم فرزندان من،و قرآن و فرزندان از روی شرف و فضل هرگز پراکنده و جدا نشوند]إلخ.

و پر ظاهر است که این شرف و فضل که اهل بیت علیهم السّلام بآن مقارن قرآن شده اند و بسبب آن هرگز جدا نخواهند شد و ملک العلماء اعتراف بآن نموده، شرف و فضل جزئی نیست بلکه شرف و فضل کلی است که بالای هر شرف و فضل می باشد.پس لابدّ أفضلیت اهل بیت علیهم السّلام بمنصّه ظهور خواهد رسید،و أفضلیّت دلیل قاطع خلافتست،کما مرّ غیر مرّة.

وجه 40-اظهار نمودن رسول صلی اللّه علیه و آله افضلیت اهلبیت را در بن

حدیث بوجوه دیگر و نقل بسیاری از عبائر أکابر

وجه چهلم آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین حدیث شریف علاوه بر مقرون کردن اهل بیت علیهم السّلام بقرآن مجید و تعبیر این دو چیز بثقلین و أمر بتمسّک ایشان و نظم تمسّک ایشان با تمسّک بکتاب اللّه در یک سلک و إظهار عدم مفارقت ایشان از قرآن تا بحوض کوثر بوجوه عدیدۀ دیگر در تعظیم و توقیرشان قولا و فعلا مبالغه نموده،در اظهار أفضلیّت حضرات اهل بیت علیهم السّلام إلی أقصی الغایة افزوده،و چون بعض کبرای اهل سنّت در کلمات بلاغت سمات خود تصریح

ص: 124

و توضیح آن کرده و بعضی از ایشان تلویح و تلمیح بآن نموده اند لهذا پارۀ از افادات ایشان که قابل استماع و اعتبار أولی الاسماع و الابصارست باید شنید،و بعد ادراک أفضلیّت اهل بیت علیهم السّلام ازین افادات و تحقیقات بامامت ایشان که حقّ حقیق و صدق أنیقست باید گروید.

و شهاب الدین دولت آبادی در«هدایة السّعدا»در شرح حدیث ثقلین گفته:

[قوله:قام.از آنکه او از ایستاده أشهرست و أبلغ،و غرض مصطفی(صلی الله علیه و آله)در قیام تعلیم إکرام و تعظیم ایشان بود.قوله یخطب:تا بدانی هر که را در خطبه مصطفی (صلی الله علیه و آله)ذکر کند و در خطبه خواندن بایستد معظّم و مکرّم باشد.قوله:فحمد اللّه و أثنی علیه.تا معلوم شود که قرآن و فرزندان عظیم القدراند و تمسّک بدیشان أمری عظیم است].

و نیز شهاب الدین دولت آبادی در«هدایة السّعدا»در شرح حدیث ثقلین گفته:

[قوله: أذکّرکم اللّه. بدانکه ذکر را از باب تفعیل فرمود از بهر بزرگی دادن ایشان.

فی«تاج المصادر»:فی الحدیث: فذکّروه. أی:فأجلّوه،لأنّ فی تذکیر الشّیء إجلاله.و الاجلال:بزرگ داشتن].

و حسین بن علی الکاشفی در«رسالۀ علیّه»در شرح حدیث ثقلین گفته:[دوم اهل بیت من،بیاد می دهم شما را حضرت خداوند تعالی را و گواه می گیرم در نیکو داشت اهل بیت من.و در تکرار این سخن سه بار دلیلی واضح قائم می شود در تعظیم اهل بیت و محبّت و متابعت ایشان].

و نور الدین سمهودی در«جواهر العقدین»بعد ذکر طرق حدیث ثقلین در شمار تنبیهات عدیده که متعلّق باین حدیث شریف آورده،گفته:[خامسها:قد تضمّنت الاحادیث المتقدّمة الحثّ البلیغ علی التّمسّک بأهل البیت النّبوی و حفظهم و احترامهم و الوصیّة بهم،لقیامه صلّی اللّه علیه و سلّم بذلک خطیبا یوم غدیر خمّ،کما فی أکثر الرّوایات المتقدّمة،مع ذکره لذلک فی خطبته یوم عرفة علی ناقته،کما فی روایة التّرمذی عن جابر،و فی خطبته لمّا قام خطیبا بعد انصرافه من حصار الطائف

ص: 125

کما فی روایة عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنه،و فی مرضه الّذی قبض فیه و قد امتلأت الحجرة من أصحابه،کما سبق فی روایة لامّ سلمة،بل سبق قول ابن عمر رضی اللّه عنهما،آخر ما تکلّم به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:

اخلفونی فی أهل بیتی، مع

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: انظروا کیف تخلفونی فیهما،

و قوله: -ألا و إنّی سائلکم کیف خلفتمونی فی کتابه و أهل بیتی،

و قوله: ناصرهما لی ناصر و خاذلهما لی خاذل و أوصیکم بعترتی خیرا،و أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، علی اختلاف الالفاظ فی الرّوایات المتقدّمة،مع

قوله فی روایة عبد اللّه بن زید،عن أبیه: فمن لم یخلفنی فیهم بتر عمره و ورد علیّ یوم القیمة مسودّا وجهه.

و فی الحدیث الآخر: فانّی أخاصمکم عنهم غدا و من أکن خصیمه أخصمه و من أخصمه دخل النّار.

و فی الآخر: من حفظنی فی أهل بیتی فقد اتّخذ عند اللّه عهدا، مع ما اشتملت علیه ألفاظ الاحادیث المتقدّمة علی اختلاف طرقها،و ما سبق فی ما أوصی به أمّته و أهل بیته.فأی حث أبلغ من هذا و أکد منه؟فجزی اللّه تعالی نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم و علی آله عن أمّته و أهل بیته أفضل ما جزی أحدا من أنبیائه و رسله علیهم الصلوة و السلام].

و فضل بن روزبهان شیرازی در«شرح رسالۀ اعتقادیۀ»خود علی ما نقل عنه گفته:[قوله:اعتقاد کنیم که آل حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم واجب التعظیم و لازم الاقتداء .أقول:أمّا تعظیم آل پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم اعتقاد آنست که فرضست بنابر أحادیث صحیحه که در این باب وارد شده.از آن جمله:آنکه در حجّة الوداع در خطبه پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم فرموده:

یا أیّها النّاس!إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی(إلی آخره). و در حدیث دیگر فرموده:

أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی ،و این کلمه را به سه نوبت تکرار فرمودند.

ازینجا مستفاد شد که تعظیم و محبّت ایشان واجب باشد،و رعایت حقوق ایشان لازم].

و کمال الدین جهرمی در«براهین قاطعه»در ترجمه حدیث ثقلین که از طبرانی و غیره بسند صحیح«نقل نموده گفته:

[أیّها النّاس! من سبقت خواهم گرفت بر شما در ورود حوض،و شما و ورود خواهید نمود بر من و حاضر خواهید شد در حوض

ص: 126

و عرض حوض من زیاده خواهد بود ما بین بصری و صنعاء،و در آن حوض بعد دستاره ها قدحها از نقره خواهد بود،و زمانی که بر من وارد شوید در حوض سؤال خواهم کرد شما را از ثقلین.پس نظر کنید که بعد از من در شأن این هر دو و تعظیم آن چه نوع سلوک خواهید کرد؟و ثقل أکبر کتاب اللّه است و آن وسیلتی و حبلی است که یک طرف آن بید قدرت اللّه تعالی است و طرفی دیگر بدست های شماست،آن را نگاهدارید و تمسّک جویید بآن تا آنکه گمراه نشوید،و هیچ چیزی را بآن بدل مکنید،و یکی دیگر عترت طاهره و اهل بیت منست،بتحقیق که خبر داد مرا خدای تعالی که عالم بخفیّات و جلیّات أمورست بآنکه کتاب اللّه و اهل بیت انقضا نمی یابند و از هم جدا نمی شوند،یعنی زائل نمی شود حکم تعظیم و تمسّک بایشان هر دو مادامی که دنیا باقیست تا آنکه حاضر شوند نزد من در حوض].

و نیز جهرمی در«براهین قاطعه»در ترجمه حدیث ثقلین که ترمذی آن را روایت نموده،گفته:[رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم گفت:بتحقیق که می گذارم در میان شما دو چیز که اگر بآن متمسّک شوید بعد از من گمراه نخواهید شد،یکی ازین دو أعظمست از دیگری،یکی کتاب خدای عزّ و جلّ،حبلی است که از آسمان تا زمین کشیده است،و دیگری عترت و اهل بیت من،حکم ایشان از یکدیگر جدا نخواهد بود تا وقتی که وارد شوند بر من در حوض.پس نظر کنید که بعد از من در تعظیم و تکریم ایشان چگونه عمل می کنید!].

و ملا علی قاری در«شرح شفا»در شرح حدیث زید بن أرقم گفته:

[أنشدکم اللّه بفتح الهمزة و بضمّ الشین،

أهل بیتی ،بالنّصب علی نزع الخافض،و

فی نسخة طبق روایة أخری: فی أهل بیتی. أی أسألکم اللّه فی حق أهل بیتی بالاحسان إلیهم و الشّفقة علیهم.أو:أقسم علیکم باللّه أن تراعونی فی أهل بیتی،ثلاثا.أی:قالها ثلاث مرّات مبالغة فی الحثّ علی احترامهم].

و نیز علی قاری در«شرح مشکاة»در شرح حدیث زید بن أرقم گفته:[ثمّ قال، أی النّبی علیه السّلام.

و أهل بیتی: أی و ثانیهما أهل بیتی.

أذکّرکم اللّه بکسر الکاف المشدّدة أی أحذرکموه فی أهل بیتی،وضع الظّاهر موضع المضمر اهتماما بشأنهم و إشعارا بالعلة

ص: 127

و المعنی:أنبّهکم حقّ(لحقّ.ظ)اللّه فی محافظتهم و مراعاتهم و احترامهم و إکرامهم و محبّتهم و مودّتهم.و قال الطّیبی أحذّرکم اللّه فی شأن أهل بیتی و أقول لکم:اتّقوا اللّه و لا تؤذوهم و احفظوهم،فالتّذکیر بمعنی الوعظ یدلّ علیه.قوله:وعظ و ذکّر.قلت:

و قد تقدّم التّغایر بینهما و الحمل علی التّأسیس أولی].

و نیز علی قاری در«شرح مشکاة»بعد نقل کلامی از طیّبی،کما سمعت سابقا گفته:[و أقول:الاظهر هو أنّ أهل البیت غالبا یکونون أعرف بصاحب البیت و أحواله فالمراد بهم أهل العلم منهم المطّلعون علی سیرته الواقفون علی طریقته العارفون بحکمه و حکمته،و بهذا یصلح أن یکونوا مقابلا لکتاب اللّه سبحانه،کما قال: وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ .و یؤیّده ما

أخرجه أحمد فی«المناقب»عن حمید بن عبد اللّه بن زید أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ذکر عنده قضاء قضی به علیّ بن أبی طالب فأعجبه،و قال:الحمد للّه الّذی جعل فینا الحکمة أهل البیت،

و أخرج ابن أبی الدّنیا فی«کتاب الیقین»عن محمّد بن مسعر الیربوعی.قال:قال علیّ للحسن: کم بین الایمان و الیقین؟قال:أربع أصابع.قال:بیّن!قال:الیقین ما رأته عینیک(عیناک.ظ)، و الایمان ما سمعته أذنک و صدقت به.قال:أشهد أنّک ممّن أنت منه،ذریّة بعضها من بعض.و فارق الزّهری(و قارف الزّهری ذنبا.ظ)فهام علی وجهه.فقال زین العابدین:

قنوطک من رحمة اللّه الّتی وسعت کلّ شیء أعظم علیک من ذنبک!فقال الزّهری:

اللّه أعلم حیث یجعل رسالته!،فرجع إلی أهله و ماله].

و عبد الرؤوف مناوی در«فیض القدیر»بشرح حدیث ثقلین که از زید بن أرقم منقولست گفته:

[أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، أی فی الوصیّة بهم و احترامهم،و کرّره ثلاثا للتّأکید.قال الفخر الرّازی:جعل اللّه تعالی أهل بیته مساوین له فی خمسة أشیاء:فی المحبّة و تحریم الصّدقة و الطّهارة و السّلام و الصّلوة،و لم یقع ذلک لغیرهم].

و نیز مناوی در«فیض القدیر»در شرح این حدیث که از زید ثابت مرویست گفته:[قال القرطبی و غیره:هذه الوصیّة و هذا التأکید العظیم یقتضی وجوب احترام

ص: 128

آله و أبرارهم(برّهم.ظ)و توقیرهم و محبّتهم وجوب الفروض المؤکدة الّتی لا عذر لاحد فی التّخلف عنها.و هذا مع ما علم من خصوصیّتهم بالنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و ما لهم من حرمته فانّهم اصوله الّتی نشأ عنها و فروعه الّتی نشئوا،کما

قال(صلی الله علیه و آله):

فاطمة بضعة منّی .و مع ذلک فقابل بنو أمیّة عظیم هذه الحقوق بالمخالفة و العقوق، فسفکوا من أهل البیت دمائهم،و سبوا نسائهم،و أسروا صغارهم،و خرّبوا دیارهم،و جحدوا شرفهم و فضلهم،و استباحوا سبّهم و لعنهم،و خالفوا المصطفی فی وصیّته و قابلوه بنقیض مقصوده و امنیّته،فوا خجلهم إذا وقفوا بین یدیه،و یا فضیحتهم یوم یعرضون علیه!].

و عبد الحق دهلوی در«لمعات»شرح حدیث زید بن أرقم که ترمذی آن را در«صحیح»خود روایت کرده،گفته:[

و قوله: لن یتفرّقا، أی لا یفارقان فی مواطن القیمة و مشاهدها حتّی یردا علیّ،بتشدید الیاء و الحوض منصوب مفعول یردا.

یعنی:فیشکرانکم(فیشکران.ظ)صنیعکم عندی].

و نیز عبد الحق دهلوی در«أشعة اللّمعات»در شرح حدیث«صحیح مسلم» گفته:[ثم

قال: و أهل بیتی. پستر گفت آن حضرت:دوّم اهل بیت من.

أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی. یاد می دهانم شما را خدا را و می ترسانم از عقاب او بر تقصیر کردن شما در حق اینها.أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی.مکرّر فرمود این کلمه را برای مبالغه و تأکید،و معنی اهل بیت معلوم شد،حمل این بر جمیع آن معانی درست است، خصوصا بر معنی أخیر که محبّت و تعظیم و رعایت حقوق و آداب ایشان أقدم و أهمّ و أتمّ است و ظاهر چنان می نماید].

و شهاب الدین خفاجی در«نسیم الرّیاض»در شرح حدیث زید بن أرقم گفته:[

أنشدکم اللّه، أی أسألکم باللّه و أقسم علیکم به.یقال:أنشدک اللّه و باللّه.أی أذکّرک به،ثمّ استعمل فی القسم و صار حقیقة فیه،و لیس السؤال بمراد هنا بل المراد حقیقته و تقدّم فیه کلام.و أهل بیتی،معطوف علی اللّه،أی و أذکّرکم أهل بیتی فلا تنسوا حقوقهم و رعایتهم،فانّ رعایتهم رعایة لی].

ص: 129

و علی عزیزی در«سراج منیر»در شرح حدیث زید بن أرقم گفته:[

أذکرکم اللّه فی أهل بیتی،أذکرکم اللّه فی أهل بیتی، أی:فی احترامهم،و إکرامهم و القیام بحقهم.و کرّره للتأکید].

و محمد بن عبد الباقی زرقانی در«شرح مواهب لدنیه»در شرح جملۀ

«أذکرکم اللّه فی أهل بیتی» گفته:[و کرّره ثلاثا للتّأکید.قال الفخر الرّازی:جعل اللّه أهل بیته مشارکین له فی خمسة أشیاء،فی المحبة،و تحریم الصّدقة،و الطّهارة، و السّلام و الصّلوة،و لم یقع ذلک لغیرهم].

و نیز زرقانی در«شرح مواهب لدنیّه»در شرح حدیث ثقلین که از أبو سعید خدری منقول است گفته:[

و ان اللطیف المنعم علیکم بهذه النّعمة الخبیر،فیه تحذیر عن مخالفتهما أخبرنی أنهما لم و فی روایة لن یفترقا أی یستمرّا ملازمین حتی یردا علی الحوض یوم القیمة. زاد فی روایة: کهاتین،و أشار باصبعیه].

و نیز زرقانی در«شرح مواهب»در شرح جمله

«فانظروا بما ذا تخلفونی فیهما» گفته:[قال القرطبی:و هذه الوصیّة و هذا التّأکید العظیم یقتضی وجوب احترام آله و برّهم و توقیرهم و محبّتهم وجوب الفرائض الّتی لا عذر لاحد فی التخلّف عنها.هذا مع ما علم من خصوصیّتهم به صلّی اللّه علیه و سلّم و بأنّهم جزء منه،کما

قال: فاطمة بضعة منّی. و مع ذلک فقابل بنو أمیّة عظیم هذه الحقوق بالمخالفة و العقوق فسفکوا من أهل البیت دمائهم،و سبوا نسائهم،و أسروا صغارهم،و خرّبوا دیارهم،و جحدوا شرفهم و فضلهم،و استباحوا سبّهم و لعنهم.فخالفوا وصیّته صلّی اللّه علیه و سلّم و قابلوه بنقیض قصده،فوا خجلتهم إذا وقفوا بین یدیه،و یا فضیحتهم یوم یعرضون علیه!انتهی].

و حسام الدین سهارنپوری در«مرافض»در ترجمۀ حدیث ثقلین که مسلم آن را در«صحیح»خود روایت نموده گفته:[دوّم اهل بیت من اند،بیاد می دهم شما را خدا را،و می ترسانم از عقاب او بر تقصیر کردن شما در حقّ ایشان و ایذا دادن شما ایشان را،و این کلمه را جهت مبالغه و تاکید مکرّر فرمودند].

ص: 130

و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر در«روضۀ ندیّه»بعد ذکر ذکر حدیث طولانی زید بن أرقم گفته:[و تکلّم الفقیه الحمید علی معاینة و أطال،و لننقل بعض ذلک.قال رحمه اللّه:منها فضل العترة علیهم السّلام و وجوب رعایة حقهم،حیث جعلهم أحد الثّقلین الّذین یسأل عنهما،و أخبر بأنّه سأل اللّطیف الخبیر،و قال:فأعطانی، یعنی استجاب له دعائه فیهم]إلخ.

و أحمد بن عبد القادر عجیلی در«ذخیرة المآل»گفته:

[أوصی بهم أبوهم و أکّدا و حثّ فی حفظهم و شدّدا

و منه

قوله: أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی. و فی روایة: استوصوا بأهلبیتی خیرا،فانّی أخاصمکم غدا و من أکن خصمه أخصمه،و من أخصمه دخل النّار].

و نیز در«ذخیرة المآل»در شرح شعر:«و قد ترکت الثقلین فیکم-إلخ» گفته:[

و قوله: نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، فثبت لهم بذلک النّجاة و جعلهم وصلة إلیها فتمّ التّمسّک المذکور].

و نیز در«ذخیرة المآل»در شرح شعر:ذکرتکم ربّی بأهل البیت-إلخ» گفته:[هکذا رواه زید بن أرقم رضی اللّه عنه فی سیاق

حدیث «إنّی تارک فیکم»ثمّ قال:أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی،ثلاثا. و فی ذلک شدّة الاعتناء بهم و الاهتمام بأمرهم و التحذیر من جفوتهم ما لا یخفی،و ما یذکّر إلاّ اولو الالباب].

و نیز در«ذخیرة المآل»در شرح شعر:

و إن حملت مصحفا فلا تقم لأحد من الوری إلاّ لهم

گفته:[لأنّه یستحبّ القیام للمصحف الکریم،و قد کان صلّی اللّه علیه و سلّم یقوم لفاطمة رضی اللّه عنها إذا قدمت علیه و یقبّل یدها و یجلسها فی مجلسه.و من الآداب المستحسنة الشرعیّة أنّ من کان المصحف الکریم بین یدیه و فی حجره لا یقوم لاحد و لو کان والدا أو عالما لشرف المصحف.أمّا أولاد النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فانّه یقوم لهم و المصحف بین یدیه حالة القیام أدبا للثّقلین معا لانّهما لا یفترقان إلی ورود الحوض

ص: 131

فمن فرّق بینهما بهواه و عقله فرّق اللّه شمله فی الدّنیا و الآخرة.أمّا إذا کان ترک القیام للشّریف یؤذیه و ینکسر به خاطره،فالّذی ینشرح له صدری أنّ القیام و الحالة هذه واجب].

و نیز در«ذخیرة المآل»در شرح شعر:

و سوف نلقاه غدا و نسأل کیف فعلنا بعده؟یعدل(فیعدل.ظ)

گفته:و قد مرّ

فی حدیث خمّ أنّه قال صلّی اللّه علیه و سلّم: أیّها النّاس!إنّی فرطکم و إنّکم واردون علیّ الحوض. حوض أعرض ما بین بصری،و صنعاء!فیه عدد النّجوم قدحان من فضّة،

و إنّی سائلکم حین تردون عن الثّقلین،فانظروا کیف تخلفونی فیهما،کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی. فاستعد(فأعدّ.ظ)لهذا السّؤال جوابا سدیدا فی زمن الامکان،فانّ محلّ السؤال أضیق مکان!و اللّه المستعان.و نسأله کما شرح صدورنا لمحبّتهم أجمعین أن یرزقنا حسن الخلافة فیهم حتّی نرد علیه صلّی اللّه علیه و سلّم و علیهم أجمعین].

و مولوی محمد مبین بن محبّ اللّه لکهنوی در«وسیلة النجاة»گفته:[و آیۀ کریمۀ« وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ »دالّ است بر اینکه در روز حشر از همۀ بشر سئوال خواهد شد که در حقّ أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب صلوات اللّه علی نبیّنا و علیه و اهل بیت خیر البشر چه سلوک کردید؟و حقوق موالات ایشان کما حقّه بجا آوردید یا نه؟و آنچه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در أدای حقوق و اطاعت و انقیاد أوامر ایشان فرموده آن را سمعا و طاعة امتثال کردید یا تخلّف نمودید؟پس کسانی که مطابق فرموده رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم محبّت آل سیّد الوری نمودند و فرمودۀ ایشان بدل و جان قبول کردند بروضۀ رضوان و حور و قصور جنان فائز خواهند شد،و هر که نعوذ باللّه انحرافی از ایشان ورزید بعذاب نیران گرفتار خواهد گردید.و ازینجاست که روایت کرد مسلم از زید بن أرقم که:ایستاده شد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روزی در میان ما در حالی که خطبه می خواند بموضعی که آنجا آبی بود،خوانده می شود آن موضع به خمّ،بضمّ خاء معجمه و تشدید میم،یعنی در غدیر خم میان مکّه و مدینه بود،

ص: 132

شکر و ثنا بجناب جلّ و علا کما هو أحری بجا آورد،و نصیحت و پند بمردمان کما هو ألیق و أولی بود داد،و بعد از آن فرمود:أمّا بعد حمد و ثنا،بدانید و آگاه باشید أی مردمان!بدرستی که من بشرم قریبست که بیاید مرا فرستادۀ پروردگار من و قبول کنم او را.مراد ملک الموت است.یعنی ملک الموت بیاید و من ازین عالم انتقال نمایم،لهذا بشما وعظ می کنم و می گویم که می گذارم میان شما دو چیز نفیس و عظیم.أوّل قرآن شریف که کتاب خداست و در آن نور و هدی است،پس بگیرید و عمل کنید بأوامر و نواهی آن و چنگال زنید بوی،و تحریص فرمود بر کتاب اللّه و ترغیب نمود باستمساک وی،بعد آن فرمود:دوّم از آن دو چیز نفیس عظیم اهل بیت من اند،یاد می دهانم خدا را در حق اهل بیت خود،و سه مرتبه این کلمه فرمود.یعنی از خدا بترسید و حقوق ایشان نگاهدارید و طاعت و محبّت ایشان را شعار و دثار خود سازید،چنانچه امتثال بأحکام کتاب اللّه فرض است همچنین اطاعت و انقیاد أوامر اهل بیت(علیه السلام)بجوارح و أرکان و محبّت و عقیدت و مودّت و رسوخیّت بایشان بقلب و جنان واجب و فرض است.و از زید بن ثابت مرویست:و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.یعنی کتاب و آل عبا جدا از هم نخواهند شد تا که خواهند آمد نزد من بر حوض کوثر،از مطیعان و متخلّفان خود خبر خواهند داد].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در«سراج وهّاج»در شرح حدیث ثقلین گفته:[و سیاق هذا الحدیث کسیاق الوصیّة،و الاخذ بکتاب اللّه أن یتلوه آناء اللّیل و النّهار و یعمل بما فیه من الحلال و الحرام و غیرهما ممّا اشتمل علیه و لا یتّخذه مهجورا.

و الذّکری فی أهل البیت أن یعرف فضلهم و یخدمهم بما یصل إلیه یده و یجتنب أذاهم و حطّهم و یقتدی بهم فیما یوافق الکتاب و السنّة و یوقرهم و یعزّزهم لا سیّما العلماء الصّلحاء منهم فانّهم بضعة الرّسول و مضغة البتول و أحبّاء اللّه و أبناء رسوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم].

و نیز فاضل معاصر در«سراج وهّاج»گفته:[و المقصود هنا بیان فضیلتهم و أنّهم قسیم کتاب اللّه فی التّعظیم و الاکرام و فی التسمیة بالثّقل و أنّه لا بدّ من الاخذ بهما فانّهما لا یفترقان حتّی یردا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الحوض].

ص: 133

وجه 41-دلالت حدیث ثقلین بر آنکه قرآن و عترت بمنزلۀ تو أمین خلفین

رسولند و وصیت آنحضرت بحسن معاشرت ایشان و دلالت آن بر افضلیت و امامت

اهلبیت و عبارات فضلای سنیه

وجه چهل و یکم آنکه:این حدیث دلالت دارد بر آنکه کتاب و عترت بمنزلۀ توأمین خلفین از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هستند و آن جناب وصیّت می نماید أمّت را بحسن معاشرت با ایشان،و نیز وصیّت می نماید بآنکه أمّت حقّ ایشان را بر نفوس خود مقدّم کند چنانکه وصیّت می نماید پدر شفیق برای أولاد خود،و پر ظاهر است که این معنی دلالت واضحه بر خلافت مطلقه و امامت کبری و عصمت کاملۀ این نفوس قدسیّه دارد و کم از کم مفید أفضلیّت قطعیّۀ این حضرات بالضّرورة می باشد.و در هر حال بحمد اللّه المفضال مطلوب و مدّعای أهل حق حاصل،و إنکار شاه صاحب بأسفل درکات بطلان واصل می شود.

حالا بعض عبارات اهل سنّت که مصرّح بما ذکرست باید شنید.

حسن بن محمد بن عبد اللّه الطیبی در«کاشف-شرح مشکاة»بشرح حدیث ثقلین که از زید بن أرقم مروی است گفته:[

و قوله: إنّی تارک فیهم(فیکم.ظ) اشاره إلی أنّهما بمنزلة التوأمین الخلفین عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوصی الامّة بحسن المعاشرة معهما و إیثار حقّهما علی أنفسهم کما یوصی الاب المشفق لاولاده،و یعضده الحدیث السّابق فی الفصل الاول:

أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، کما یقول الاب المشفق:اللّه!اللّه!فی حقّ أولادی].

و ملا علی قاری در«مرقاة-شرح مشکاة»در شرح حدیث ثقلین که از زید ابن أرقم منقول است گفته:[قال الطیّبی فی

قوله: إنّی تارک فیکم اشاره إلی أنّهما بمنزلة التوأمین الخلفین عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و أنّه یوصی الامّة بحسن المخالفة معهما و إیثار حقّهما علی أنفسهم،کما یوصی الاب المشفق النّاس فی حقّ أولاده.و یعضده الحدیث السّابق فی الفصل الاوّل:

أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی ،کما یقول الاب المشفق:اللّه!اللّه!فی حقّ أولادی].

و مناوی در«فیض القدیر-شرح جامع صغیر»در شرح حدیث ثقلین که از زید بن ثابت منقولست بعد شرح جملۀ

«و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» گفته:[و فی هذا مع قوله أوّلا:

إنّی تارک فیکم ،تلویح بل تصریح بأنّهما کتوأمین

ص: 134

خلفهما و وصّی أمّته بحسن معاملتهما و إیثار حقّهما علی أنفسهما(أنفسهم.ظ) و الاستمساک بهما فی الدّین].

و محمد بن عبد الباقی زرقانی در«شرح مواهب لدنیّه»بشرح حدیث ثقلین که مرویّ از أبو سعید خدریست بعد شرح جملۀ

«و إنّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لم یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض،» گفته:[و فی هذا مع قوله أوّلا:

إنّی تارک فیکم، تلویح بل تصریح بأنّهما کتوأمین خلفهما و وصّی أمّته بحسن معاملتهما و إیثار حقّهما علی أنفسهما(أنفسهم.ظ)و التّمسّک بهما فی الدّین].

وجه 42-دلالت حدیث بر آنکه اهلبیت قائم مقام نفس نفیس حضرت رسالتند

و وضوح دلالت این مطلب بر خلافت و امامت حضرات و نقل کلمات علمای عظام

وجه چهل و دوم آنکه:این حدیث شریف دلالت دارد بر آنکه حضرات أهل بیت علیهم السّلام قائم مقام نفس نفیس جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشند.و این معنی بلا شبهه و ارتیاب دلیل واضح خلافت و امامت این ذوات مقدّسه است،و لا أقل حجّت قطعیّه أفضلیّت مطلقۀ این حضرات می باشد،و أفضلیّت کما علمت مرّة بعد مرّة،موجب و مستلزم امامت و خلافت است.

أمّا اینکه این حدیث شریف دلیل قائم مقام بودن این حضرات است برای نفس جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،پس بحمد اللّه تعالی از تصریحات و افادات علمای کبار و کملای أحبار سنّیّه واضح و آشکار است.

نظام الدین حسن بن محمّد بن حسین النیسابوریّ المعروف بالنّظام الاعرج در تفسیر«غرائب القرآن»بتفسیر آیۀ «وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلی عَلَیْکُمْ آیاتُ اللّهِ وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ» گفته:[ وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ استفهام بطریق الانکار و التّعجب،و المعنی:

من أین یتطرّق إلیکم الکفر و الحال أنّ آیات اللّه تتلی علیکم علی لسان الرّسول (صلی الله علیه و آله)غضة فی کلّ واقعة و بین أظهرکم رسول اللّه یبیّن لکم کلّ شبهة و یزیح عنکم کلّ علّة،و مع هذین النّورین لا یبقی لظلمة الضّلال عین و لا أثر.فعلیکم أن لا تلتفتوا إلی قول المخالف و ترجعوا فیما یعنّ لکم إلی الکتاب و النّبی(صلی الله علیه و آله).

قلت:أمّا الکتاب فانّه باق علی وجه الدّهر.و أمّا النّبی(صلی الله علیه و آله)فان کان قد مضی إلی رحمة اللّه فی الظّاهر،و لکنّ نور سرّه باق بین المؤمنین فکأنّه باق علی أنّ

ص: 135

عترته(صلی الله علیه و آله)و ورثته یقومون مقامه بحسب الظّاهر أیضا،و لهذا

قال:(صلی الله علیه و آله) إنّی تارک فیکم الثّقلین ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا،کتاب اللّه و عترتی].

و نور الدین سمهودی در«جواهر العقدین»در ذکر امور عظیمه که از آیه تطهیر ظاهر شده گفته:[حادی عشرها:أنّ جمعهم معه صلّی اللّه علیه و سلّم فی هذا التّطهیر الکامل و ما نشأ عنه من الصلوة علیه و علیهم و نحو ذلک،مقتض لالحاقهم بنفسه الشّریفة کما یشیر إلیه

قوله: اللّهم إنّهم منّی و أنا منهم، فلذا

قال فی بعض الطّرق المتقدّمة: أنا حرب لمن حاربهم و سلم لمن سالمهم و عدوّ لمن عاداهم. و قال فی بعض الطّرق الآتیة فی العاشر(1):

ألا من آذی قرابتی فقد آذانی،و من آذانی فقد آذی اللّه تعالی. فأقامهم فی ذلک مقام نفسه،و کذا فی المحبّة کما سیأتی أیضا من

قوله فی بعض الطّرق: و الّذی نفسی بیده!لا یؤمن عبد حتّی یحبّنی و لا یحبّنی حتّی یحبّ ذویّ. و کذلک

قوله: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا، کتاب اللّه و عترتی. و کذا

قوله فی الحدیث الآتی: و إنّی تارک فیکم الثّقلین،الحدیث.

و کذا ألحقوا به فی قصّة المباهلة المشار إلیها بقوله تعالی: فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ ،الآیة.فغدا صلّی اللّه علیه و سلّم محتضنا الحسین،آخذا بید الحسن،و فاطمة تمشی خلفه،و علیّ خلفها،و هؤلاء هم أهل الکساء،فهم المراد من الآیتین].

و ابن حجر مکی در«صواعق»در بیان آیه تطهیر می گوید:[و حکمة ختم الآیة بتطهیر المبالغة فی وصولهم لاعلاه و فی رفع التّجوز عنه،ثمّ تنوینه تنوین التّعظیم و التّکثیر و الاعجاب المفید إلی أنّه(لأنّه.ظ)لیس من جنس ما یتعارف و یؤلّف.

ثمّ أکّد صلّی اللّه علیه و سلّم ذلک کلّه بتکریر طلب ما فی الآیة لهم

بقوله: اللّهمّ هؤلاء أهل بیتی، إلی آخر ما مرّ.و بادخاله نفسه معهم فی العدّ لتعود علیهم برکة اندراجهم فی سلکه،بل فی روایة أنّه اندرج معهم جبرئیل و میکائیل،اشاره إلی علی قدرهم و أکّده أیضا بطلب الصّلاة علیهم

بقوله: فاجعل صلاتک، إلی آخر ما مرّ.و أکّده أیضا بقوله.أنا حرب لمن حاربهم،إلی آخر ما مرّ أیضا.و

فی روایة أنّه قال بعد

ص: 136


1- أی الذکر العاشر ( 21 ) .

بعد ذلک: ألا من آذی قرابتی فقد آذانی،و من آذانی فقد آذی اللّه تعالی. و فی أخری:

و الّذی نفسی بیده لا یؤمن عبد بی حتّی یحبّنی و لا یحبّنی حتّی یحبّ ذویّ،فأقامهم مقام نفسه. و من ثمّ صحّ

أنّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا،کتاب اللّه و عترتی. و ألحقوا به أیضا فی قصّة المباهلة فی آیة «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ» الآیة.فغدا صلّی اللّه علیه و سلّم محتضنا الحسن (الحسین.ظ)آخذا بید الحسین(الحسن.ظ).و فاطمة تمشی خلفه،و علیّ خلفها.

و هؤلاء هم أهل الکساء،فهم المراد فی آیة المباهلة].

و جهرمی در«براهین قاطعه»گفته:[و حکمت در ختم آیت بتطهیر مبالغه است در رسیدن اهل بیت بمرتبۀ أعلی بأن تطهیر،و در رفع تجوّز نیز،و تنوین از برای تعظیم و تنکیر(تکثیر.ظ)و إعجاب است و افادۀ این معنی می کند که این تطهیر از جنس متعارف و مؤلف(مألوف.ظ)میان مردم نیست.باز رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم طلب آنچه در آیتست مؤکّد و مکرّر ساخت بقول خود:

اللّهمّ هؤلاء أهل بیتی، تا آخر حدیث،و نفس خود را تحت عبا و در عدد داخل است(کرد.ظ)تا برکت اندراج آن حضرت با ایشان عائد گردد،بلکه در روایتی دیگر چنین وارد شده که جبرئیل و میکائیل را با اهل بیت مندرج ساخت تا اشارت باشد بعلوّ قدر ایشان، و أیضا مؤکّد ساخت بطلب صلوات بر ایشان بقول خود:

فاجعل صلواتک ،تا آخر حدیث،و

بقول: أنا حرب لمن حاربهم، تا آخر حدیث.و در روایتی دیگر وارد شده که بعد از آن فرمود:

ألا!من آذی قرابتی فقد آذانی،و من آذانی فقد آذی اللّه تعالی. آگاه باشید!که هر که رنجانید قرابت مرا بتحقیق مرا رنجانیده،و هر کس که مرا رنجانید خدای تعالی را رنجانیده.و در روایتی دیگر آنکه فرمود:

و الّذی نفسی بیده لا یؤمن عبد حتّی یحبّنی،و لا یحبّنی حتّی یحبّ ذویّ. بآن خدای که نفس من بید قدرت اوست که مؤمن نیست هیچ بنده تا آنکه مرا دوست دارد،و دوست ندارد مرا تا آنکه دوست دارد ذوی القربی و اهل بیت مرا.پس ایشان را قائم مقام نفس خود ساخت،و ازین جهت است که بصحّت رسیده از رسول اللّه

ص: 137

صلّی اللّه علیه و سلّم که فرمود:

إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا،کتاب اللّه و عترتی. بدرستی که من می گذارم در میان شما چیزی که اگر دست بآن زنید گمراه نخواهید شد،و آن چیز قرآنست و اهل بیت من.و در قصّۀ مباهله در آیت «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا» الآیة،که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حسن(حسین.ظ) را در بر گرفت و دست حسین(حسن.ظ)را گرفته و فاطمه از عقب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم می آمد و علی از عقب فاطمه رضی اللّه عنهم می آمد،مراد این جماعت از أهل عبا].

و محمود قادری شیخانی در«صراط سویّ»گفته:[و کفی بأهلبیته شرفا حیث عدّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم نفسه الشریف(الشریفة.ظ)منهم

بقوله: اللّهمّ إنّهم منّی و أنا منهم.

و بقوله: أنا حرب لمن حاربهم و سلم لمن سالمهم و عدوّ لمن عاداهم.

و بقوله: ألا!من آذی قرابتی فقد آذانی،و من آذانی فقد آذی!اللّه

و بقوله: و الّذی نفسی بیده لا یؤمن عبد حتّی یحبّنی،و لا یحبّنی حتّی یحبّ ذوی.

و بقوله: أنا تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا،کتاب اللّه و عترتی.

و بقوله:

إنّی تارک فیکم الثّقلین، و سیأتی تمام الحدیث.و بالحاقه أهل الکساء فی المباهلة إلی نفسه لمّا نزل قوله تعالی: نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ ،الآیة،

فغدا صلّی اللّه علیه و سلّم محتضنا الحسین،أخذ بید الحسن،و فاطمة تمشی خلفه،و علیّ خلفها،فقال:هؤلاء أهلی].

و عجیلی در«ذخیرة المآل»گفته:[و إذا صحّ و ثبت أنّ النّبیّ(صلی الله علیه و آله)أفضل من آیاته و منها القرآن دخل فی ذلک الآل الکرام الّذین اصطفاهم اللّه و خصّهم بالولادة (بالولایة.ظ)و الوراثة لمقامه الابراهیمی فقد ألحقوا بنفسه الشّریفة فی أمور کثیرة کما یشیر إلیه

قوله: اللّهم إنّهم منّی و أنا منهم ،و ذلک من قبیل الاخبار.

و قوله أنا حرب لمن حاربهم و سلم لمن سالمهم.

و قوله: ألا!من آذی قرابتی فقد آذانی.

و قوله فی المحبّة: و الّذی نفسی بیده لا یؤمن عبد حتّی یحبّنی،و لا یحبّنی حتّی یحبّ ذویّ

و قوله: إنّی تارک فیکم. و قصة المباهلة و دخولهم معه فی قصّة الکساء و دعائه لما تضمّنته الآیة بأن یجعل اللّه صلاته و رحمته و برکاته و مغفرته و

ص: 138

رضوانه علیه و علیهم،و طلب ذلک له و لهم من تعظیم قدرهم حیث ساوی بین نفسه و بینهم.و

قوله: فاطمة بضعة منّی. قال البیهقی:الحدیث یدلّ علی أنّ من سبّها فقد کفر،و من صلّی علیها فقد صلّی علی أبیها.و لیستنبط من ذلک أنّ أولادها مثلها لانّهم بضعة منها،و

قوله: علیّ منّی و أنا من علی،

و قوله: علی بمنزلتی من ربّی.

و قوله:

من أبغض علیّا فقد أبغضنی،و من فارق علیّا فقد فارقنی،إنّ علیّا منّی و أنا منه، خلق من طینتی و خلقت من طینة إبراهیم،و أنا أفضل من إبراهیم،ذرّیة بعضها من بعض،و اللّه سمیع علیم.

و قوله: الحسن منّی و الحسین من علیّ. و الدلائل النّقلیّة فی التحاقهم بنفسه الشریفة کثیرة،و الدّلیل العقلی ما سیأتی أنّ فکّ الفرع من أصله هو فکّ الشیء من أصله،و هو محال غیر ممکن باعتبار أنّ هذا الفرع إنّما هو الشخص المعمول من مادّة و ذلک الاصل و نتیجته المتولّدة منه،و عنه سیأتی تحقیق ذلک إنشاء اللّه تعالی،و الاعادة تظهر الافادة و هذا الاتّصال علی الاطلاق مختصّ بالعترة الشریفة لحدیث

«کل نسب و سبب منقطع یوم القیمة» کما سیأتی].

وجه 43-دلالت حدیث بر افضلیت اهلبیت از دیگران باعتراف قاضی

یوسف حنفی

وجه چهل و سوم آنکه:دلالت حدیث ثقلین بر أفضلیّت اهل بیت علیهم السّلام از دیگران بحدّی ظاهر و مستبین است که علمای أعلام سنّیّه در ضمن شرح دیگر أحادیث اظهار آن بعنوان بلیغ می نمایند،چنانچه قاضی أبو المحاسن یوسف بن موسی الحنفی در کتاب«المعتصر من المختصر»در شرح حدیث ستّۀ ملعونین آنچه افاده نموده قابل اعتبار أهل أبصارست.

قال فی الکتاب المذکور ما نصّه:[فی الستة الملعونین.

روی أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: ستّة ألعنهم لعنهم اللّه،و کلّ نبیّ مجاب:الزّائد فی کتاب اللّه عزّ و جلّ،و المکذّب بقدر اللّه،و المتسلّط بالجبروت یذلّ به من أعزّ اللّه و یعزّ من أذل اللّه و التّارک لسنّتی،و المستحلّ لحرم اللّه عزّ و جلّ،و المستحلّ من عترتی ما حرّم اللّه عزّ و جلّ. الجبروت:اشتقاقه من الجبر کالملکوت من الملک.و معنی استحلال الحرم جعله کسائر البلاد من اصطیاد صیده و الدّخول فیه بغیر إحرام و عدم جعل من دخله آمنا و عدم الامتناع من القتال فیه و غیر ذلک.و قد أعلمنا رسول اللّه

ص: 139

صلّی اللّه علیه و سلّم أنّ مکّة لا تغزی بعد العام الّذی غزاها و أنّه لا یقتل قرشی بعد عامه هذا صبرا لأنّه لا یکفر أهلها فیغزون لا یکفر قرشی بعد ذلک العام الّذی أباح دماء أهلها القرشیین.

فمن أنزل الحرم هذه المنازل کان به.ملعونا و العترة هم أهل البیت الّذین علی دینه و التّمسّک بهدیه.

روی أنّه خطب بماء یدعی خم(خمّا.ظ)بین مکّة و المدینة فحمد اللّه و أثنی علیه،ثم قال:أما بعد،أیّها النّاس!إنّما أنتظر أن یأتینی رسول ربّی عز و جلّ فأجیب،و إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،فاستمسکوا بکتاب اللّه عزّ و جلّ و خذوا به.ثم قال:و أهل بیتی أذکّرکم اللّه عزّ و جلّ فی أهل بیتی فمن أخرج عترته من المکان الّذی جعلهم اللّه به علی لسان نبیّه فجعلهم کسواهم ممّن لیس من أهل بیته و عترته،کان ملعونا.و الباقی ظاهر].

ازین عبارت ظاهرست که صاحب«معتصر»در شرح جملۀ

«و المستحل من عترتی ما حرّم اللّه عزّ و جلّ» اولا بیان معنی عترت کرده و افاده فرموده:که ایشان أهل بیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هستند که بر دین آن جناب می باشند و تمسّک بسیرت آن حضرت می نمایند.و ثانیا بذکر حدیث ثقلین تأیید و تشیید این مطلب نموده،و ثالثا تصریح کرده که هر که عترت آن جناب را خارج کند از مکانی که خداوند عالم ایشان را در آن مکان قرار داده بر زبان نبیّ خود پس بگرداند ایشان را مثل دیگر اشخاصی که نیستند از أهل بیت و عترت آن جناب،او ملعون خواهد بود،و درین تصریح صریح دلالت واضحه است بر اینکه حدیث ثقلین دلیل أفضلیّت اهل بیت علیهم السّلام بر ماسوای ایشان است،و مراد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث ستۀ ملعونین از کسی که استحلال ما حرّم اللّه در حقّ عترت آن جناب نماید همان کس است که بمخالفت حدیث ثقلین أهل بیت علیهم السّلام را در مکان رفیع أفضلیّت قرار نمی دهد و ایشان را از آن مکان رفیع خارج نموده و با دیگران مساوی الاقدام گردانیده بار لعنت خدا و لعنت رسول برگردن خود می نهد،پس اینجا قدری بنظر عبرت باید دید و خسران و ملعونیّت کسانی که قائل بأفضلیّت اهل بیت علیهم السّلام از دیگران نیستند و در حدیث ثقلین

ص: 140

و دلالت آن بر أفضلیّت أهل بیت رسول الثّقلین صلوات اللّه علیه و علیهم مدی اختلاف الملوین أنواع شکوک و شبهات دارند بمیزان عقل باید سنجید،و پر ظاهر است که هر گاه این حدیث شریف دلیل أفضلیّت حضرات اهل بیت علیهم السّلام باشد،و کسی که منکر أفضلیّت این حضرات شود و ایشان را با دیگران برابر گرداند ملعون خدا و رسول گردد.و باز چگونه می توان گفت که این حدیث با مدّعای اهل حق مساسی ندارد؟!،زیرا که أفضلیّت حضرات اهل بیت علیهم السّلام بلا شبهه مستلزم امامت ایشانست،و همین است عین مدّعای اهل حق کرام،و الحمد للّه المنعام علی إرغام أنف ألدّ الخصام بظهور أفضلیّة اهل بیت خیر الانام،علیه و علیهم آلاف التّحیّة و السّلام،و ثبوت ملعونیّة الاعداء الطغام علیهم لعائن اللّه و الرّسول تتری ما همر غمام.

وجه 44-درینکه ابن عباس از جناب امیر بأحد ثقلین تعبیر نموده و کلمات

فضلای سنیه

وجه چهل و چهارم آنکه:حضرت عبداللّه بن عبّاس که صحابی جلیل الشأن و مفسّر کامل قرآن و حبر و بحر أمّت نزد حضرات اهل سنّت می باشد،جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را معبّر بأحد الثّقلین نموده،و این فضیلت را بر دیگر فضائل عظیمه آن جناب که بلا ارتیاب موجب أفضلیّت و أکرمیّت است در ذکر مقدّم فرموده،پس لابدّست که این حدیث حقیّت أساس نزد حضرت ابن عباس،کم از کم دلیل أفضلیّت مطلقۀ آن جناب باشد.و در کمال ظهورست که أفضلیّت موجب امامت و خلافتست،و بعد از این چگونه کسی از عقلا اقدام بر نفی مساس این حدیث مثبت المرام با مدّعای اهل حقّ کرام می تواند کرد؟! أبو المؤید موفق بن أحمد المکّی الخوارزمی در کتاب«مناقب أمیر المؤمنین علیه السّلام»در فصل تاسع عشر گفته:[و أنبأنی الامام الحافظ صدر الحفّاظ أبو العلاء الحسن ابن أحمد العطّار الهمدانی و الامام الأجلّ نجم الدّین أبو منصور محمّد بن الحسین بن محمّد البغدادی.قالا:أنبأنا الشّریف الامام الاجلّ نور الهدی أبو طالب الحسین بن محمّد بن علی الزّیبی،عن الامام محمّد بن أحمد بن علی بن الحسن بن شاذان.قال:حدّثنا أبو محمّد عبد اللّه ابن یوسف بن نامویه الاصبهانی بنیسابور،عن حامد بن محمّد بن الهروی،عن علی بن محمّد ابن عیسی،عن محمّد بن عکاشه،عن محمّد بن الحسین،عن محمّد بن سلمة،عن خصیف،عن

ص: 141

مجاهد.قال:قیل لابن عبّاس:ما تقول فی علیّ بن أبی طالب؟.فقال:ذکرت و اللّه أحد الثّقلین،سبق بالشّهادتین،و صلّی القبلتین،و بایع البیعتین،و أعطی السّیفین،و هو أبو السّبطین الحسن و الحسین،و ردّت علیه الشّمس مرّتین بعد ما غابت عن القبلتین، و جرّد السیف تارتین،و هو صاحب الکرّتین،فمثله فی الأمّة مثل ذی القرنین،ذاک مولای و مولاک علیّ بن أبی طالب علیه السّلام!].

شیخ سلیمان بن ابراهیم بلخی در«ینابیع المودّة»در باب سابع و أربعون آورده:[أخرج موفّق بن أحمد الخوارزمی بسنده عن مجاهد،قال:قیل لابن عبّاس ما تقول فی شأن علیّ بن أبی طالب؟.فقال:و اللّه هو أحد الثّقلین سبق بالشّهادتین،و صلّی القبلتین،و بایع البیعتین،و هو أبو السّبطین الحسن و الحسین،و ردّت علیه الشّمس مرّتین،فمثله فی الامة مثل ذی القرنین،و هو مولای و مولی الثّقلین].

وجه 45-درین که رسول صلی اللّه علیه و آله حدیث ثقلین را در غدیر خم

نیز ارشاد فرموده و دلالت آن بر امامت حضرت امیر و نقل کردن اعلام سنت

آن روایت را

وجه چهل و پنجم آنکه:در بسیاری از روایات وارد شده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روز غدیر بعد ارشاد

حدیث «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» یا قبل آن حدیث ثقلین را ارشاد فرموده و در مجلّد حدیث غدیر بعون اللّه الجلیل بتفصیل جمیل دانستی که حدیث غدیر دلیل واضح و مستنیر بر امامت جناب أمیر کلّ أمیر علیه سلام الملک القدیر می باشد،پس چگونه بعد از این می توان گفت که حدیث ثقلین مساسی با مدّعای اهل حق ندارد؟!حالا بعض روایات دالّه بر این مطلب اختصارا باید شنید.

پس مخفی نماند که از آن جمله است روایتی که از جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام وارد شده و أکابر اعیان و أجلّۀ أرکان سنّیّه،مثل ابن جریر و ابن أبی عاصم و محاملی روایت کرده اند.

ملا علی متقی در«کنز العمّال»گفته:

[عن علیّ أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم حضر الشّجرة بخمّ ثمّ خرج آخذا بید علیّ،فقال:أیّها النّاس!أ لستم تشهدون أنّ اللّه و رسوله أولی بکم من أنفسکم و أنّ اللّه و رسوله مولاکم؟قالوا:بلی!قال:

فمن کان اللّه و رسوله مولاه فانّ هذا مولاه،و قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا بعدی،کتاب اللّه سببه بیده و سببه بأیدیکم و أهل بیتی، ابن جریر و ابن أبی

ص: 142

عاصم و المحاملی فی أمالیه و صحّح].

و از آن جمله است:روایت حذیفة بن اسید الغفاری،چنانچه ملاّ علی متقی در«کنز العمّال»گفته:

[یا أیّها النّاس!إنّی قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لن یعمّر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی یلیه من قبله،و إنّی قد یوشک أن أدعی فأجیب،و إنّی مسئول و إنّکم مسئولون،فما ذا أنتم قائلون؟قالوا:نشهد أنّک قد بلّغت و جاهدت و نصحت.قال:أ لیس تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه،و أنّ محمّدا عبده و رسوله،و أنّ جنته حقّ و ناره حقّ،و أنّ الموت حقّ،و أنّ البعث حقّ بعد الموت،و أنّ السّاعة آتیة لا ریب فیها،و أنّ اللّه یبعث من فی القبور،قالوا:بلی!نشهد بذلک.قال:اللّهمّ اشهد!ثم قال:یا أیّها النّاس!إنّ اللّه مولای،و أنا مولی المؤمنین أولی بهم من انفسهم فمن کنت مولاه فهذا مولاه،یعنی علیّا،اللّهمّ وال من والاه،و عاد من عاداه، یا أیّها النّاس!إنّی فرطکم و إنّکم واردون علیّ الحوض،أعرض ممّا بین بصری إلی صنعاء،فیه عدد النّجوم قدحان من فضة،و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین،فانظروا کیف تخلفونی فیهما!الثّقل الاکبر کتاب اللّه عزّ و جلّ سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم،فاستمسکوا به لا تضلّوا و لا تبدّلوا،و عترتی أهل بیتی،فانّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّهما لن ینقضیا حتّی یردا علی الحوض. الحکیم،«طب» عن أبی الطّفیل،عن حذیفة بن أسید].

و این روایت را ابن کثیر شامی در تاریخ خود،و سخاوی در«استجلاب ارتقاء الغرف»،و نور الدّین سمهودی در«جواهر العقدین»و جمال الدّین محدّث شیرازی در«أربعین فضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام»،و أحمد بن الفضل المکّی در«وسیلۀ المآل»،و محمود قادری در«صراط سوی»نیز آورده اند.

و از عجائب آنکه متعصّب شدید و جاحد عنید ابن حجر مکّی در«صواعق» نیز این روایت را از طبرانی و غیره نقل نموده و بتصحیح سند آن راه اعتراف بأمر حقّ پیموده،و سهارنپوری هم در«مرافض»این روایت را از طبرانی و غیر أو مع تصحیح السّند آورده طریق إثبات آن بأقدام اذعان سپرده،و مرزا محمّد بدخشانی نیز

ص: 143

در«مفتاح النّجا»این حدیث را از«معجم کبیر»طبرانی با تصحیح سند آن نقل کرده،و نیز مرزا محمّد بدخشانی این حدیث را بروایت حکیم ترمذی و طبرانی در کتاب«نزل الابرار بما صحّ من مناقب أهل البیت الاطهار»آورده،و محمّد صدر عالم نیز از حکیم ترمذی و طبرانی این حدیث شریف را نقل نموده و تصحیح سند آن هم فرموده،و عجیلی نیز در«ذخیرة المآل»این حدیث را از طبرانی در ذکر حدیث غدیر آورده،و مولوی ولی اللّه لکهنوی هم در«مرآة المؤمنین»این حدیث را از طبرانی بواسطۀ«صواعق»ابن حجر نقل کرده و تصحیح سند آن نموده،و شیخ سلیمان بلخی در«ینابیع المودّة»نقلا عن«جواهر العقدین»این حدیث را از«معجم کبیر»طبرانی و«مختاره»ضیاء مقدسی آورده،و مولوی حسن الزمان معاصر در «قول مستحسن»در ذکر طرق حدیث غدیر این حدیث را از«نوادر الاصول»حکیم ترمذی و«معجم کبیر»طبرانی ذکر نموده،بعد از آن گفته:[و فیه الحثّ علی متابعة الثّقلین بعد حدیث الموالاة،و کذا فی روایة ابن راهویه و ابن جریر و ابن أبی عاصم و المحاملی و الطحاوی بأسانید صحیحة].

و از آن جمله است:روایت عامر بن لیلی بن ضمره و حذیفة بن أسید،چنانچه نور الدّین سمهودی«در جواهر العقدین»گفته:

[عن عامر بن لیلی بن ضمره،و حذیفة ابن أسید(1)،رضی اللّه عنهما.قالا: لمّا صدر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع و لم یحج غیرها أقبل حتّی إذا کان بالجحفة نهی عن سمرات بالبطحاء متقاربات لا تنزلوا تحتهنّ،حتی إذا نزل القوم و أخذوا منازلهم سواهن أرسل إلیهنّ فقمّ ما تحتهنّ،و شذّبن عن رءوس القوم حتی إذا نودی للصلوة غدا إلیهنّ فصلّی تحتهنّ ثمّ انصرف إلی النّاس،و ذلک یوم غدیر خمّ.و خم من الجحفة و له بها مسجد معروف فقال:أیّها النّاس!إنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لن یعمّر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی یلیه من قبله،و إنّی لأظنّ أن أدعی فأجیب،و إنّی مسئول و أنتم مسئولون، هل بلّغت؟فما أنتم قائلون؟قالوا:نقول:قد بلّغت و جهدت و نصحت،فجزاک اللّه

ص: 144


1- حذیفة بن أسید ، بفتح الهمزة « تقریب »

خیرا.قال:أ لستم تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه،و أنّ محمّدا عبده و رسوله،و أنّ جنته حقّ،و أنّ ناره حقّ،و البعث بعد الموت حق؟قالوا:بلی نشهد!قال:اللّهم اشهد.

ثم قال:أیّها النّاس!أ لا تسمعون؟!ألا!فانّ اللّه مولای،و أنّا أولی بکم من أنفسکم ألا!و من کنت مولاه فهذا مولاه،و أخذ بید علیّ فرفعها حتّی عرفه القوم أجمعون.

ثم قال:اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.ثم قال:أیّها النّاس!إنّی فرطکم و أنتم واردون علیّ الحوض أعرض ممّا بین بصری و صنعاء فیه عدد نجوم السّماء قدحان من فضّة.ألا!و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما حین تلقونی!قالوا:و ما الثّقلان یا رسول اللّه؟قال:الثّقل الاکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به لا تضلّوا و لا تبدّلوا.ألا!و عترتی،فانّی قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أن لا یتفرّقا حتی یلقیانی،و سألت اللّه ربّی لهم ذلک فأعطانی فلا تسبقوهم فتهلکوا،و لا تعلّموهم فهم أعلم منکم. أخرجه ابن عقدة فی الموالاة من طریق عبد اللّه بن سنان،عن أبی الطّفیل عنهما به.و من طریق ابن عقده،أورده أبو موسی المدینی فی الصّحابة،و قال:إنّه غریب جدّا،و الحافظ أبو الفتوح العجلی فی کتابه«الموجز»فی فضائل الخلفاء].

و این حدیث را ابن الاثیر الجزری(1)در«أسد الغابة»و ابن حجر عسقلانی در«إصابه»و سخاوی در«استجلاب ارتقاء الغرف»و أحمد بن الفضل المکی در «وسیلة المآل»نیز آورده اند.

و از آن جمله است:روایتی که از خزیمة بن ثابت،و سهل بن سعد،و عدیّ بن حاتم،و عقبة بن عامر،و أبو أیّوب أنصاری و أبو سعید خدری،و أبو شریح خزاعی،و أبو قدامۀ انصاری،و أبو یعلی،و أبو الهیثم بن التیهان و دیگر اصحاب مروی شده،چنانچه سخاوی در«استجلاب ارتقاء الغرف»در ذکر طریق حدیث ثقلین آورده و اما

حدیث خزیمة،فهو عند ابن عقدة من طریق محمّد بن کثیر عن فطر و أبی

ص: 145


1- ابن أثیر و ابن حجر هر دو این حدیث را در ترجمه عامر بن لیلی بن ضمره مختصرا ذکر کرده اند ( 12 ن )

الجارود،کلاهما عن أبی الطفیل ،أنّ علیّا رضی اللّه عنه قام فحمد اللّه و أثنی علیه، ثم قال:أنشد اللّه من شهد یوم غدیر خمّ الاّ قام،و لا یقوم رجل یقول:نبّیت،أو:بلغنی، إلاّ رجل سمعت أذناه و وعاه قلبه.فقام سبعة عشر رجلا منهم:خزیمه بن ثابت،و سهیل بن سعد،و عدیّ بن حاتم،و عقبة بن عامر،و أبو أیّوب الانصاری،و أبو سعید الخدری،و أبو شریح الخزاعی،و أبو قدامة الانصاری،و أبو لیلی،و ابو الهیثم بن التّیهان و رجال من قریش.قال علیّ رضی اللّه عنه و عنهم:هاتوا ما سمعتم!فقالوا:

نشهد أنّا أقبلنا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع،حتّی إذا کان الظّهر خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فأمر بشجرات فشذّ بن و ألقی علیهن ثوب.ثمّ نادی بالصّلاة فخرجنا فصلّینا.ثمّ قام فحمد اللّه و أثنی علیه.ثم قال:أیّها النّاس!ما أنتم قائلون؟قالوا:قد بلّغت.قال:اللّهمّ اشهد،ثلاث مرّات.قال:إنّی أوشک أن ادعی فأجیب،و إنّی مسئول و أنتم مسئولون.ثمّ قال:ألا!إنّ أموالکم و دماءکم حرام کحرمة یومکم هذا و حرمة شهرکم هذا،أوصیکم بالنّساء،أوصیکم بالجار،أوصیکم بالممالیک،أوصیکم بالعدل و الاحسان.ثم قال:أیّها النّاس!إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی:فانّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض.نبّأنی بذلک اللّطیف الخبیر، و ذکر الحدیث فی قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: من کنت مولاه فعلیّ مولاه.فقال علی رضی اللّه عنه:صدقتم و أنا علی ذلک من الشّاهدین].

و این روایت را ابن الاثیر جزری(1) در«أسد الغابه»و ابن حجر عسقلانی در «إصابه»و نور الدّین سمهودی در«جواهر العقدین»و أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکّی در«وسیلة المآل»و محمود قادری در«صراط سوی»و شیخ سلیمان بلخی در «ینابیع المودّة»هم آورده اند.

و از آن جمله است:روایت أمّ سلمه رضی اللّه عنها،چنانچه سخاوی در«استجلاب ارتقاء الغرف»گفته:[و أمّا

حدیث أمّ سلمة،فحدیثها عند ابن عقدة من حدیث

ص: 146


1- ابن أثیر و ابن حجر این روایت را در ترجمهء أبو قدامه انصاری بالاختصار ذکر کرده اند ( 12 ن )

هارون بن خارجة عن فاطمة ابنة علی عن أمّ سلمة رضی اللّه عنها.قالت: أخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بید علی رضی اللّه عنه بغدیر خمّ فرفعها حتّی رأینا بیاض إبطه، فقال:من کنت مولاه،الحدیث.

و فیه قال: یا أیّها النّاس!إنّی مخلف فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و این حدیث را سمهودی در«جواهر العقدین»و أحمد بن الفضل بن محمّد باکثیر در «وسیلة المآل»و سلیمان بلخی در«ینابیع المودّة»نیز آورده اند.

و از آن جمله است:روایتی که از جابر بن عبد اللّه انصاری وارد شده،چنانچه سلیمان بلخی در«ینابیع المودّة»در ذکر طرق حدیث ثقلین گفته:

[

أخرج ابن عقدة عن جابر بن عبد اللّه.قال: کنا مع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی حجّة الوداع،فلمّا رجع إلی الجحفة نزل ثمّ خطب النّاس،فقال:أیّها النّاس!إنّی مسئول و أنتم مسئولون،فما أنتم قائلون؟قالوا نشهد أنّک بلّغت و نصحت و أدّیت.

قال،إنّی لکم فرط و أنتم واردون علیّ الحوض،و إنّی مخلف فیکم الثّقلین إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی،و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.ثمّ قال:أ لستم تعلمون أنی أولی بکم من أنفسکم؟قالوا بلی! فقال آخذا بید علیّ:من کنت مولاه فعلیّ مولاه.ثمّ قال:اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه].

و از آن جمله است:روایتی که از زید بن أرقم وارد شده،چنانچه حاکم در «مستدرک علی الصّحیحین»بسند خود آورده:[

عن أبی الطّفیل عامر بن واثلة أنّه سمع زید بن أرقم رضی اللّه عنه.قال: نزل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بین مکّة و و المدینة عند سمرات خمس دوحات عظام،فکنس النّاس ما تحت السّمرات،ثمّ راح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عشیّة فصلّی،ثمّ قام خطیبا فحمد اللّه و أثنی علیه و ذکّر و وعظ،فقال ما شاء اللّه أن یقول،ثم قال:أیّها النّاس!إنّی تارک فیکم أمرین لن تضلّوا إن اتّبعتموهما و هما کتاب اللّه و أهل بیتی عترتی.ثم قال:

أ تعلمون أنّی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ثلاث مرّات.قالوا:نعم؟فقال رسول اللّه

ص: 147

صلّی اللّه علیه و سلّم:من کنت مولاه فعلیّ مولاه].

و این روایت را از«مستدرک حاکم»،سیوطی هم در«جمع الجوامع»باختصار آورده،چنانچه گفته:[

أیّها النّاس!إنّی تارک فیکم أمرین لن تضلّوا إن اتّبعتموهما کتاب اللّه و أهل بیتی عترتی.تعلمون أنّی أولی بالمؤمنین من أنفسهم،فمن کنت مولاه فعلی مولاه.ک(1)، عن زید بن أرقم].

و از آن جمله است:روایتی دیگر از زید بن أرقم که آن را طبرانی و حاکم روایت کرده اند،چنانچه ملا علی متّقی در«کنز العمّال»آورده:[

کأنّی قد دعیت فأجبت!إنّی تارک فیکم الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر،کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما،فإنّهما لن یتفرقا حتّی یردا علیّ الحوض،إنّ اللّه مولای و أنا ولیّ کلّ مؤمن،من کنت مولاه فعلیّ مولاه،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.طب.ک(2) عن أبی الطفیل عن زید بن أرقم].

و این حدیث شریف را بهمین سیاق از طبرانی و حاکم،بسیاری از علمای سنّیّه در کتب خود نقل کرده اند،کما دریت فیما سبق.

و از آن جمله است:روایتی دیگر از زید بن أرقم،چنانچه علاّمه ابن المغازلی در کتاب«المناقب»علی ما نقل عنه بسند خود آورده:[

عن زید بن أرقم قال: أقبل نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی مکّة فی حجة الوداع حتّی نزل بغدیر الجحفة بین مکّة و المدینة،فأمر بدوحات فقم ما تحتهنّ من شوک،ثمّ نادی الصّلوة جامعة، فخرجنا إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی یوم شدید الحرّ،إنّ منّا لمن یضع رداءه علی رأسه و بعضه تحت قدمیه من شدّة الحرّ حتّی انتهینا إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فصلّی بنا الظّهر ثمّ انصرف إلینا فقال.الحمد للّه نحمده و نستعینه و نؤمن به و نتوکّل علیه،و نعوذ باللّه من شرور أنفسنا و من سیّئات أعمالنا،الّذی لا هادی لمن أضلّ و لا مضلّ لمن هدی،و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله.

ص: 148


1- أی : أخرجه الحاکم فی « المستدرک » ( 12 )
2- أی : أخرجه الطبرانی و الحاکم ( 12 )

أمّا بعد،أیها النّاس!فإنّه لم یکن لنبیّ من العمر إلاّ نصف ما عمر من قبله،و إنّ عیسی بن مریم لبث فی قومه أربعین سنة،و إنّی قد أشرعت فی العشرین،ألا و إنّی یوشک أن أفارقکم.ألا و إنّی مسئول و أنتم مسئولون،فهل بلّغتکم؟فما ذا أنتم قائلون؟فقام من کلّ ناحیة من القوم مجیب یقولون:نشهد:أنّک عبد اللّه و رسوله،و قد بلّغت رسالته و جاهدت فی سبیله و صدعت بأمره و عبدته حتّی أتاک الیقین،جزاک اللّه عنّا خیر ما جازی نبیّا عن أمّته.فقال:أ لستم تشهدون أن لا إله إلا اللّه وحده لا شریک له و أنّ محمّدا عبده و رسوله،و أنّ الجنّة حقّ و النّار حقّ،و تؤمنون بالکتاب کلّه؟قالوا:بلی!قال:أشهد أن قد صدقتکم و صدقتمونی.ألا و إنّی فرطکم و إنّکم تبعی،و توشکون أن تردون علیّ الحوض و أسألکم حین تلقونی عن ثقلی کیف خلفتمونی فیهما.قال:فاعتل(فأعضل.ظ)علینا ما ندری ما الثّقلان؟حتّی قام رجل من المهاجرین فقال:بأبی أنت و أمّی یا نبیّ اللّه!ما الثقلان؟قال:الاکبر منهما کتاب اللّه سبب طرف بید اللّه تعالی و طرف بأیدیکم فتمسّکوا به و لا تولّوا(تزلّوا.ظ)و لا تضلّوا.و الاصغر منهما عترتی،من استقبل قبلتی و أجاب دعوتی(فلیستوص بهم خیرا.صح.ظ)فلا تقتلوهم و لا تعدوهم و لا تقصروا عنهم،فإنّی قد سألت لهم(لهما.ظ)اللّطیف الخبیر فأعطانی أن یردا علیّ الحوض کهاتین،و أشار بالمسبّحتین.ناصرهما لی ناصر و خاذلهما لی خاذل،و ولیّهما لی ولیّ،و عدوّهما لی عدوّ.ألا!فإنّها(و إنّها.ظ)لم تهلک أمّة قبلکم حتّی تدین باهوائها و تظاهر علی نبوتها(نبیّها.ظ)و تقتل من قام بالقسط،ثمّ أخذ بید علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه فرفعها و قال:من کنت مولاه فهذا مولاه و من کنت ولیّه فهذا ولیّه،اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه،و قالها ثلثا.آخر الخطبة].

و این روایت را بالتّمام علامه محمّد بن إسماعیل بن صلاح الامیر الصّنعانی نیز در«روضه ندیّه»آورده،کما سمعت سابقا.

و از آن جمله است:روایتی که ابن الصباغ مالکی آن را در«فصول مهمه» از زهری آورده،چنانچه گفته:و

روی التّرمذی أیضا عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه.

ص: 149

قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: من کنت مولاه. هذا اللّفظ بمجرّده رواه التّرمذی و لم یزد علیه،و زاد غیره و هو الزّهری ذکر الیوم و الزمان و المکان،قال:لمّا حجّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حجّة الوداع و عاد قاصدا المدینة قام بغدیر خمّ،و هو ماء بین مکة و المدینة،و ذلک فی الیوم الثّامن عشر من ذی الحجة الحرام وقت الهاجرة، و قال:أیّها الناس!إنّی مسئول و أنتم مسئولون،هل بلّغت و نصحت؟قالوا:نشهد أنّک قد بلّغت و نصحت.ثم قال:و أنا أشهد أنی قد بلّغت و نصحت.ثم قال:أیّها النّاس!أ لیس تشهدون أن لا إله الاّ اللّه و أنّی رسول اللّه؟قالوا:نشهد أن لا اله إلا اللّه و إنّک رسول اللّه.قال:و أنا أشهد مثل ما شهدتم.ثمّ قال صلّی اللّه علیه و سلّم:

أیّها النّاس!قد خلفت فیکم ما أن تمسّکتم به لن تصلّوا بعدی،کتاب اللّه و أهل بیتی ألا!و إنّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض،وسعة حوضی ما بین بصری و صنعاء،عدد آنیته عدد النّجوم،إنّ اللّه مسائلکم(سائلکم.ظ)کیف خلفتمونی فی کتابه و فی أهل بیتی.ثمّ قال صلّی اللّه علیه و سلّم:أیّها النّاس!من أولی النّاس بالمؤمنین؟قالوا:اللّه و رسوله أولی بالمؤمنین:یقول ذلک ثلاث مرّات ثمّ قال فی الرّابعة و أخذ بید علی رضی اللّه عنه:من کنت مولاه فعلی مولاه،اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه،یقولها ثلاث مرّات.ألا!فلیبلغ الشاهد الغائب].

و از آن جمله است:روایتی که أحمد بن أبی یعقوب بن جعفر الیعقوبی در تاریخ خود آورده،چنانچه در ذکر حجّة الوداع گفته،

[و خرج لیلا منصرفا إلی المدینة،فصار إلی موضع بالقرب من الجحفة یقال له غدیر خمّ،لثمانی عشرة لیلة خلت من ذی الحجّة،و قام خطیبا و أخذ بید علی بن أبی طالب،فقال:أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟قالوا:بلی یا رسول اللّه!قال:فمن کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه.ثم قال:أیّها النّاس!إنّی فرطکم و أنتم واردی علی الحوض،و إنی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین،فانظروا کیف تخلفونی فیهما؟،و قالوا:و ما الثّقلان یا رسول اللّه؟قال:الثقل الاکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرف بأیدیکم،فاستمسکوا به و لا تضلّوا و لا تبدلوا و عترتی أهل بیتی].

ص: 150

و از آن جمله است:روایتی که جمال الدین محدّث در«روضة الاحباب»آن را آورده،چنانچه در ذکر حجّة الوداع گفته:[و در أثناء مراجعت چون بمنزل غدیر خمّ که از نواحی جحفه است رسید نماز پیشین را در أوّل وقت گذارد و بعد از آن رو بروی یاران بکرد و فرمود:

أ لست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ یعنی:آیا نیستم أولی بمؤمنین از نفسهای ایشان؟و روایتی آنکه فرمود:گوییا مرا بعالم بقا خواندند و من اجابت نمودم،بدانید که من در میان شما دو أمر عظیم می گذارم،و یکی از دیگری بزرگتر است:قرآن و أهل البیت من،ببینید و احتیاط کنید که بعد از من با آن دو أمر چگونه سلوک خواهید نمود؟و رعایت حقوق آنها بچه کیفیّت خواهید کرد؟ و آن دو أمر از یکدیگر هرگز جدا نخواهند شد تا در لب حوض کوثر بمن رسند.

آنگاه فرمود:بدرستی که خداوند تعالی مولای من است،و من مولای جمیع مؤمنانم.بعد از آن دست علی را بگرفت و فرمود:

من کنت مولاه فعلیّ مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه،و اخذل من خذله،و انصر من نصره،و أدر الحقّ معه حیث کان].

و این روایت را نور الدین حلبی در«إنسان العیون»و شیخ عبد الحق دهلوی در«مدارج النّبوة»و عبد الرحمن چشتی در«مرآة الاسرار»و حسام الدین سهارنپوری در«مرافض»نیز ذکر نموده اند.

مخفی نماند که مناسبت حدیث ثقلین با حدیث غدیر بحدّی ثابت و مبرهنست که علمای أعلام سنّیّه طوعا و کرها بآن اعتراف می نمایند،بلکه در مقام إثبات خصوصیّت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بمزید اهلیّت تمسّک،حدیث غدیر را بمعرض احتجاج آورده اذعان و إیقان أرباب أبصار و أعیان می افزایند.

نور الدین سمهودی در«جواهر العقدین»کما سمعت سابقا در شمار تنبیهاتی که بعد سیاق طرق حدیث ثقلین ذکر نموده گفته:[رابعها:هذا الحثّ شامل للتمسّک بمن سلف من أئمّة أهل البیت و العترة الطّاهرة و الاخذ بهدیهم،و أحقّ من تمسّک به منهم إمامهم و عالمهم علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه،فی فضله و علمه و دقائق

ص: 151

مستنبطاته و فهمه و حسن شیمه و رسوخ قدمه،و یشیر إلی هذا ما

أخرجه الدّار قطنی فی الفضائل عن معقل بن یسار.قال:سمعت أبا بکر رضی اللّه عنهما یقول: علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه عترة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ،أی الّذین حثّ علی التّمسّک بهم فخصّه أبو بکر رضی اللّه عنه بذلک لما أشرنا إلیه و لهذا خصّه صلّی اللّه علیه و سلّم من بینهم یوم غدیر خمّ بما سبق من

قوله: من کنت مولاه فعلی مولاه.اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه ،و هذا حدیث صحیح لا مریة فیه].

و ابن حجر مکی در«صواعق»بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[و فی أحادیث الحثّ علی التّمسّک بأهل البیت إشارة إلی عدم انقطاع متأهل منهم للتّمسّک به إلی یوم القیمة،کما أنّ الکتاب العزیز کذلک،و لهذا کانوا أمانا لاهل الارض کما یأتی.و یشهد لذلک الخبر السّابق:

فی کل خلف من أمّتی عدول من أهل بیتی إلی آخره. ثمّ أحقّ من یتمسّک به منهم إمامهم و عالمهم علیّ بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه لما قدّمناه من مزید علمه و دقائق مستنبطاته،و من ثمّ قال أبو بکر:علیّ عترة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:أی الّذین حثّ علی التّمسّک بهم،فخصّه لما قلنا،و لذلک خصّه صلّی اللّه علیه و سلّم بما مرّ یوم غدیر خمّ].

و احمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکّی در«وسیلة المآل»در ذکر حدیث غدیر گفته:ش[و أخرج الدّارقطنی فی الفضائل عن معقل بن یسار رضی اللّه عنه.قال:

سمعت أبا بکر رضی اللّه عنه یقول:علی بن أبی طالب عترة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أی الّذین حثّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی التّمسّک بهم و الاخذ بهدیهم،فإنّهم نجوم الهدی من اقتدی بهم اهتدی،و خصّه ابو بکر بذلک رضی اللّه عنه لأنّه الامام فی هذا الشأن و باب مدینة العلم و العرفان فهو إمام الأئمّة و عالم الأمّة،و کأنه أخذ ذلک ذلک من تخصیصه صلّی اللّه علیه و سلّم له من بینهم یوم غدیر خمّ بما سبق،و هذا حدیث صحیح لا مریة فیه و لا شکّ ینافیه،و روی عن الجمّ الغفیر من الصّحابة و شاع و اشتهر و ناهیک بمجمع حجّة الوداع].

و أحمد بن عبد القادر العجیلی در«ذخیرة المآل»در شرح شعر:

ص: 152

و إنّی لغفّار لمن تاب و من قد اهتدی إلی و لا أبی الحسن

گفته:[و لذلک قال الشّیخ ابن حجر فی صواعقه فی حدیث التّمسّک:أحقّ من یتمسّک به منهم علیّ بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه،و من ثمّ قال أبو بکر:علیّ عترة رسول اللّه،أی الّذین حثّ علی التّمسّک بهم،و لذلک خصّه بما قاله یوم الغدیر].

وجه 46-مقارنۀ حدیث ثقلین با حدیث«من کنت مولاه»و حدیث منزله

در روز غدیر و دلالت آن و کلمات اکابر عامه

وجه چهل و ششم آنکه:حسب اعتراف بعض أکابر علمای سنّیّه ثابت و متحقق است که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث ثقلین را با

حدیث من کنت مولاه و با

حدیث أنت منی بمنزلة هارون من موسی روز غدیر بالمقارنه ارشاد فرموده،چنانچه ابن حجر مکّی در«فتاوای فقهیّه کبری»در ذکر حجّة الوداع گفته:

[و لا زال صلّی اللّه علیه و سلّم یشیر إلیهم(یسیر بهم.ظ)إلی أن وصل و هو راجع للمدینة إلی غدیر خمّ قرب رابغ،فأمر بجمعهم ثمّ خطبهم و وصّاهم بالاستمساک بالقرآن و بأهلبیته،و قال فی حقّ علیّ:من کنت مولاه فعلیّ مولاه.و قال له:أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی].

و در کمال ظهورست که حدیث منزلت نیز مثل حدیث غدیر دلیل مزهر منیر خلافت و امامت بلا فاصله جناب أمیر علیه و آله سلام اللّه القدیر می باشد،و قد بسطنا الکلام علی ذلک فی مجلّد حافل هو لبیان البیّنات و قمع الشّبهات کافل.

پس آیا ممکن است که عاقلی بعد ازین در دلالت حدیث ثقلین بر خلافت و امامت حضرت أبی الحسنین علیه آلاف السّلام من ربّ المشرقین شکّ و ریب درین داشته باشد؟!لا و اللّه!زیرا که قطع نظر از دیگر دلائل و براهین ماضیه و آتیه،قضیّۀ تناسب ذکری أصدق شاهدست برینکه حدیث ثقلین مثل حدیث غدیر و حدیث منزلت دلیل واضح و برهان لائح بر خلافت و امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام می باشد.

و بر أرباب ألباب در حیّز خفا و احتجاب نیست که بسیاری از أسلاف سنّیه در تفسیر آیات کتاب اللّه بقضیّۀ تناسب فی الذکر کاربند می شوند،پس أحادیث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلّم که در یک سیاق و یک محلّ وارد شود أولی و أجدرست باین قضیّه و احتجاج أهلّ حق باتّحاد حدیث ثقلین و حدیث غدیر و حدیث منزلت در

ص: 153

مقصد و مراد سلوک طریقه ایست مرضیّه.حالا بعض شواهد این مطلب باید شنید.

نور الدین سمهودی در«جواهر العقدین»در ذکر آیۀ مودّت و إثبات نزول آن در وجوب مودّت اهل بیت علیهم السّلام گفته:[و قد یستشهد له بما أخرجه الثّعلبی فی تفسیره من طریق السّدی عن أبی مالک عن ابن عباس،قال:«و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا»قال:المودّة لآل محمّد علیه و علیهم الصّلوة و السّلام، و أخرجه الفقیه أبو الحسن ابن المغازلی عن السّدّی و وجه الاستشهاد أنّ هذه الآیة بأثر قوله «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» فتفسیر الثّانیة بذلک یفهم أنّ ما قبلها کذلک من أجل التّناسب بل هو مقتضی ما جزم به الثّعلبی و البغوی بنقله عن ابن عبّاس فی تفسیر قوله بأثر ذلک «أَمْ یَقُولُونَ افْتَری عَلَی اللّهِ کَذِباً» إلی قوله «وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ» .فقال:قالا ابن عبّاس:لمّا نزل قوله تعالی «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً» الآیة،قال.قوم فی نفوسهم:ما یرید إلاّ أن یحثّنا علی أقاربه من بعده! فأخبر جبرئیل النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم أنّهم اتّهموه،فأنزل «أَمْ یَقُولُونَ افْتَری عَلَی اللّهِ کَذِباً «الآیة،فقال القوم:یا رسول اللّه!نشهد أنّک صادق،فنزل «وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ» .قلت:و هذا التّناسب هو الّذی حمل السّدیّ علی أنّه قال:

إنّ اللّه غفور لذنوب آل محمّد شکور لحسناتهم.نقله عنه القرطبی و غیره،و کلّه جار علی ما سبق فی قوله تعالی: إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی ].

و ثعلبی در تفسیر خود در تفسیر آیۀ« وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ »از بعض مفسّرین أسلاف خود کلامی نقل کرده که مبنای استدلال در آن بر قضیّه تناسب است،چنانچه در ذکر وجوه تسمیۀ فاتحة الکتاب بسبع مثانی گفته:

و قال الحسین(1) بن الفضل و غیره:لانّها نزلت مرّتین کلّ مرّة معها سبعون ألف ملک،مرّة بمکّة من أوائل ما نزل من القرآن و مرّة بالمدینة،و السّبب فیه أنّ سبع قوافل وافت من بصری و أذرعات لیهود بنی قریظة و النّظیر فی یوم واحد و فیها أنواع

ص: 154


1- له فی « لسان المیزان » لابن حجر العسقلانی ترجمة حسنة تدل علی جلالته و کونه من کبار أهل العلم و الفضل ( 12 ن )

من البزّ و أفاویه الطّیب و الجواهر و أمتعة البحر،فقال المسلمون:لو کانت هذه الأموال لتقوّینا بها و لأنفقناها فی سبیل اللّه،فأنزل اللّه عزّ و جلّ هذه الآیة و قال:لقد أعطیناکم سبع آیات هی خیر لکم من هذه السّبع قوافل،و دلیل هذا التأویل قوله عزّ و جلّ عقیبها: «لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» الآیة].

ازین عبارت ظاهرست که حسین بن فضل و دیگر مفسّرین در وجه تسمیۀ فاتحة الکتاب بسبع مثانی بیان نموده اند که چون این سوره دو مرتبه نازل شد،یک بار در مکّه و یک بار در مدینه،لهذا آن را خداوند عالم بمثانی تعبیر فرمود،و سبب نزول آن در مدینه چنین ذکر کرده اند که بای یهود بنی قریظه و بنی نضیر هفت قافله از مقام بصری و أذرعات در یک روز وارد شد و در آن قافلها أنواع جام ها و اقسام خوشبوها و جواهر و أمتعه بحر بود،پس مسلمین گفتند:اگر این همه أموال برای ما می بود ما قوّت حاصل می کردیم بآن و خرج می کردیم آن را در راه خدا پس خداوند عالم نازل فرمود این آیه را و فرمود که ما شما را هفت آیت بخشیدیم که آن هفت آیه بهترست برای شما ازین هفت قافله.و بعد ذکر این قصّه مفسّرین مذکورین افاده کرده اند که دلیل این تأویل قول خداوند عالمست که در عقب این آیه فرموده:

«لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلی ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ» مراد آنست که چون در آیۀ ما بعد خداوند عالم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را منع فرموده ازین که آن جناب نظر نماید بسوی چیزی که خداوند عالم آن را بأصناف کفّار از قبیل مال و متاع دنیا عطا نموده لهذا بحسب قضیّه مناسبت بین الآیات باید که سبب نزول آیه ما قبل هم قصّه ورود قوافل که مشتمل بر تمنّای مسلمین أموال آن قوافل را و منع خداوند عالم مسلمین را ازین تمنّا و تسلیت بعطای سبع مثانی است قرار داده آید.

و افراط أهل سنّت در تفسیر آیات بقضیّۀ تناسب بجایی رسیده که عاقل بصیر را در بعض موارد بچار موجۀ حیرت می اندازد و کمال خلاعت و جلالت این حضرات را در کتمان حقّ أبلج و نصرت باطل لجلج واضح و عیان می سازد!مگر نمی بینی که نظام نیسابوری أعرج در تفسیر«غرائب القرآن»أولا آیۀ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» الآیة را که بلا شبهه در شأن والا شأن جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نازلست کما علمت فی المنهج الاوّل باتّباع فخر رازی بکمال گاوتازی در حقّ ابو بکر فرود آورده و باین تفسیر سفاهت تخمیر خود راه پا مالی بسیاری از نصوص أحادیث نبویّه و أقوال أسلاف خود سپرده،من بعد بر آیۀ وافی هدایۀ «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ» نیز دست تصرّف دراز نموده و از نهایت رقاعت خواسته که بقضیّۀ مناسبت این آیه را نیز در حقّ أبو بکر فرود آرد،و همّت قالصه خود بر مباهته و لداد و مخاصمه و عناد بر گمارد!اگر باور نمی کنی قدری از عبارت«غرائب القرآن»که در تفسیر آیۀ «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ» واقع شده ببین، و هی هذه:[استدلّت الشّیعة بها علی أنّ الامام بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم هو علی بن أبی طالب لأنّ الولیّ هو الوالی المتصرّف فی أمور الامّة و أنّه علیّ بروایة أبی ذر و غیره.و أجیب بالمنع من أنّ الولیّ ههنا هو المتصرّف،بل المراد به النّاصر و المحبّ،لأنّ الولایة المنهیّ عنها فیما قبل هذه الآیة و فیما بعدها هو بهذا المعنی فکذا الولایة المأمور بها.و أیضا أنّ علیّا لم یکن نافذ التّصرّف حال نزول الآیة و إنّها تقتضی ظاهرا أن یکون الولایة حاصلة له فی الحال.و أیضا إطلاق لفظ الجمع علی الواحد لأجل التّعظیم مجاز،و الأصل فی الاطلاق الحقیقة،فالمراد بالّذین آمنوا عامة المؤمنین و أنّ بعضهم یجب أن یکون ناصرا لبعض،کقوله «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ» و أیضا الآیة المتقدّمة نزلت فی أبی بکر کما مرّ من أنّه هو الّذی حارب المرتدّین،فالمناسب أن یکون هذه أیضا فیه].

ص: 155

و افراط أهل سنّت در تفسیر آیات بقضیّۀ تناسب بجایی رسیده که عاقل بصیر را در بعض موارد بچار موجۀ حیرت می اندازد و کمال خلاعت و جلالت این حضرات را در کتمان حقّ أبلج و نصرت باطل لجلج واضح و عیان می سازد!مگر نمی بینی که نظام نیسابوری أعرج در تفسیر«غرائب القرآن»أولا آیۀ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» الآیة را که بلا شبهه در شأن والا شأن جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نازلست کما علمت فی المنهج الاوّل باتّباع فخر رازی بکمال گاوتازی در حقّ ابو بکر فرود آورده و باین تفسیر سفاهت تخمیر خود راه پا مالی بسیاری از نصوص أحادیث نبویّه و أقوال أسلاف خود سپرده،من بعد بر آیۀ وافی هدایۀ «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ» نیز دست تصرّف دراز نموده و از نهایت رقاعت خواسته که بقضیّۀ مناسبت این آیه را نیز در حقّ أبو بکر فرود آرد،و همّت قالصه خود بر مباهته و لداد و مخاصمه و عناد بر گمارد!اگر باور نمی کنی قدری از عبارت«غرائب القرآن»که در تفسیر آیۀ «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ» واقع شده ببین، و هی هذه:[استدلّت الشّیعة بها علی أنّ الامام بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم هو علی بن أبی طالب لأنّ الولیّ هو الوالی المتصرّف فی أمور الامّة و أنّه علیّ بروایة أبی ذر و غیره.و أجیب بالمنع من أنّ الولیّ ههنا هو المتصرّف،بل المراد به النّاصر و المحبّ،لأنّ الولایة المنهیّ عنها فیما قبل هذه الآیة و فیما بعدها هو بهذا المعنی فکذا الولایة المأمور بها.و أیضا أنّ علیّا لم یکن نافذ التّصرّف حال نزول الآیة و إنّها تقتضی ظاهرا أن یکون الولایة حاصلة له فی الحال.و أیضا إطلاق لفظ الجمع علی الواحد لأجل التّعظیم مجاز،و الأصل فی الاطلاق الحقیقة،فالمراد بالّذین آمنوا عامة المؤمنین و أنّ بعضهم یجب أن یکون ناصرا لبعض،کقوله «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ» و أیضا الآیة المتقدّمة نزلت فی أبی بکر کما مرّ من أنّه هو الّذی حارب المرتدّین،فالمناسب أن یکون هذه أیضا فیه].

و شاه ولی اللّه دهلوی والد حقیقی مخاطب که تعصّب و عناد و تمرّد و لداد از أساتذۀ حروریّۀ أنکاد،و سرکردگان نواصب أوغاد بشمار می رود باضلال رازی و نیسابوری همین مسلک مظلم را پیموده و جابجا بزعم باطل،نازل بودن آیۀ «مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» در حقّ أبو بکر،آیۀ «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ» را نیز در حقّ أبو بکر وانموده،چنانچه در«إزالة الخفا»در فصل سوّم مقصد أوّل جائی که برأی باطل خود تفسیر آیۀ «مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ»

ص: 156

و آیۀ «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ» را یکجا مذکور ساخته،می گوید:[قوله تعالی: إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ .إنّما در کلام عرب برای دلیل جملۀ سابقه و تحقیق و تثبیت او می آید یعنی:أی مسلمانان!از ارتداد عرب و جموع مجتمعۀ ایشان چرا می ترسید؟!جز این نیست که کار ساز و ناصر و یاری دهندۀ شما در حقیقت خداست که می ریزد إلهام خیر و می نماید تدبیر أمور،و رسول او که سر رشته ترغیب بر جهاد در عالم آورده اوست و برای أمّت خود بدعای خیر دستگیر ایشان است.و در ظاهر محققین أهل ایمان که باقامۀ صلاة و إیتاء زکاة بوصف خشوع و نیایش متّصف اند،تحمّل داعیه الهیّه کنند و خدای تعالی بر دست ایشان کارهای نیک در عالم سرانجام فرماید،و سبب نزول و ما صدق این آیه صدّیق أکبر است!لفظ آمنوا عامست شامل همه محققین و دخول سبب قطعی و بجهت این عموم جابر بن عبد اللّه گفته است:نزلت فی عبد اللّه بن سلام لمّا هجره قومه من الیهود.

أخرج البغوی عن أبی جعفر محمّد بن علی الباقر: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا» نزلت فی المؤمنین.فقیل له:إنّها نزلت فی علیّ؟ فقال:هو من المؤمنین ،نه چنانکه شیعه گمان کرده اند و قصّۀ مصنوعه روایت می کنند و راکعون را حال از یؤتون الزّکوة می گیرند و بر برتافتن انگشتری بجانب فقیری در حالت رکوع فرود می آرند،و سیاق و سباق آیه را بر هم زنند،خدای تعالی أعضای ایشان را از هم جدا سازد چنانکه ایشان آیات متّسقه بعضها ببعض را از هم جدا گیرند].

و نیز در«إزالة الخفا»در همین مقام گفته:[و نیز باید دانست که إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ هر چند لفظ عامّ است أمّا مورد نصّ صدّیق أکبرست،و دخول مورد نصّ در عام قطعی است،پس صدّیق أکبر ولیّ مسلمانان و کار ساز ایشانست و همین است معنی خلافت راشده،و صدّیق أکبر متّصف باقامۀ صلاة و إیتاء زکاة است با وصف خشوع یا با وصف إکثار نوافل صلاة!و این معنی یکی از لوازم خلافت خاصّه است].

و نیز در«إزالة الخفا»در فصل هفتم مقصد أوّل جائی که از استدلال اهل حق بآیۀ «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ» بزعم فاسد خود جواب داده گفته:[قوله: إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ ،إلخ.سیاق آیه ذکر مرتدّین است و

ص: 157

جهاد با ایشان،و این معنی باتّفاق مفسّرین در حقّ صدّیق أکبرست.قاله قتادة و الضحّاک و الحسن البصری.و حوادثی که در عالم پیدا شد أدلّ دلیل است بر آن،از میان مورّخین کیست که یاد دارد که کسی در این مدد متطاوله بوصف جمع رجال نصب قتال با مرتدّین نموده باشد سوای صدّیق أکبر؟!و لفظ انما در کلام عرب برای دلیل جمله سابقه در تحقیق و تثبیت آن می آید،یعنی:أی مسلمانان!از ارتداد عرب و جموع متجمعۀ ایشان چرا می ترسید؟!غیر از این نیست که کار ساز شما در حقیقت خداست،إلهام می کند و تدبیر أمور بآن إلهام می فرماید و رسول او سررشته ترغیب بر جهاد او در عالم آورده است و بدعای خیر دستگیر أمّت خود است.و در ظاهر محقّقین أهل إیمان که باقامت صلاة و إیتاء زکاة بوصف نیایش و خشوع متّصفند و اهلیّت تحمّل داعیۀ الهیّه دارند و خدای تعالی بر دست ایشان إتمام إصلاح عالم می فرماید،پس إِنَّما وَلِیُّکُمُ بشهادة سیاق و سباق نازل است در باب صدّیق أکبر و تعریضست باو و متابعان او،و اگر بعموم صفت متمسّک شویم جمیع محقّقین را شامل است،و لهذا

قال أبو جعفر محمّد بن علی الباقر حین قیل له:إنّها نزلت فی علی.

قال:هو من المؤمنین، أخرجه البغوی. و قال جابر بن عبد اللّه:نزلت فی عبد اللّه بن سلام لمّا هجره قومه.حالا زیغ این مبتدعان را تماشا کن که این سیاق و سباق را گذاشته در پی ترویج هوای باطل خود افتاده اند!].

و نیز در«إزالة الخفا»در فصل ششم مقصد اوّل گفته:[قال اللّه تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» فقیر گوید عفی عنه:این آیات أوّل دلیل است بر خلافت خاصۀ أبو بکر صدّیق و بر فضائل و مناقب او و تابعان او بوجهی که جاهل آن معذور نباشد و منکر آن منقطع الحجة باشد در اسلام.تفصیل این اجمال آنکه:خدای تعالی

ص: 158

درین آیات خبر داد که جماعة از متکلّمین بکلمۀ اسلام مرتدّ خواهند شد،و وعده فرمود که جماعة از محبّین و محبوبین و کذا و کذا خواهم آورد،و معنی آوردن آنست که از میان قبائل عرب گروه گروه بر آمده بمحض توفیق إلهی مجتمع شوند،و برابر مرتدّین داد قتال دهند،و این وعده بهیأتها و صورتها در زمان صدّیق أکبر واقع شد و گروه گروه از قبائل عرب بر آمده زیر رایت حضرت صدیق جمع شدند و بأمر او مقاتله نمودند تا آنکه نائره فتنه فرونشست و عالم بشکل أوّل بازگشت و بعد از آن حادثه إلی یومنا هذا که مدد متطاوله گذشته باین صفت قتال مرتدّین واقع نشد.پس صدّیق أکبر و أتباع او باین فضائل عظیمه که در اسلام فضیلتی بالاتر از آن نمی باشد متّصف بودند،و همینست معنی خلافت خاصّه و هو المقصود]انتهی.

و فساد و بطلان و وهن و هوان این هفوات سخیفه بحمد اللّه تعالی از آنچه در منهج أوّل در مجلّد آیۀ «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ» بشرطی که قسطی از حیا داشته باشند.

و از جملۀ عجائب آنست که شاه ولیّ اللّه دهلوی در«إزالة الخفا»بجواب استدلال اهل حقّ بحدیث غدیر بر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام چنان غریق بحر تعصّب شده که در منع بودن لفظ مولی بمعنی أولی و ادّعای بودن آن بمعنی محبوب دست تمسّک بأحادیث وارده در قرب زمان صدور حدیث غدیر زده و چون آن را بخیال فاسد خود مطابق مطلوب خود دانسته لهذا خواسته که حدیث غدیر را نیز همرنگ آن گرداند،و هر گاه حال بر چنین منوال باشد أهل حقّ را بالاولی استحقاق حاصل می شود که بعد إثبات دلالت حدیث غدیر بر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام که بحمد اللّه بأدلّه قاهره و براهین باهره بعمل آورده اند،محض ورود حدیث ثقلین را با حدیث غدیر در یک مورد،دلیل دلالت آن بر امامت و خلافت حضرت أمیر کلّ أمیر علیه سلام الملک القدیر گردانند،و باین احتجاج و استدلال که بوجوه عدیده أولی و أکمل از احتجاج مزعومی شاه ولی اللّه می باشد دمغ رأس مخاطب نافی مساس بمنصۀ شهود رسانند.

حالا عبارت شاه ولی اللّه باید شنید و بهرۀ وافی از اعتبار و استبصار باید

ص: 159

شاه مذکور در«إزالة الخفا»بعد ذکر حدیث غدیر می گوید:[تعنّت شیعه را تماشا کن!چون درین حدیث هم جای ناخن زدن را ندیدند گفتند بمعنی أولی است،و أولی بتصرف در حقّ تمام أمّت می گیریم و أولی بتصرّف در حقّ جمیع أمّت إمام است.پس مرتضی امامست.گوییم مولی بمعنی محبوبست از جهت قرینۀ أسباب متقدّمه و از جهت احادیثی که قریب بمضمون این حدیث و نزدیک بزمان او وارد شده اند]انتهی ما أردنا نقله فی هذه المقام من کلام هذا النّاصب الجالب للملام.

وجه 47-دلالت لفظ خلیفتین در حدیث ثقلین بر مطلوب اهلحق و نقل روایاتی

که مشتمل برین لفظست از طرق سنت

وجه چهل و هفتم آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین حدیث شریف قرآن و اهل بیت علیهم السّلام را معبّر بخلیفتین نموده و گمانم نیست أحدی از أرباب إنصاف و تارکین جور و اعتساف،بصدق دل درین ارشاد باسداد نظری کند و باز در خلافت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و دیگر اهل بیت علیهم السّلام تأملی نماید،یا سبحان اللّه حضرت بشیر نذیر علیه و آله آلاف السّلام من الملک القدیر چنین تصریح صریح در باب خلافت اهل بیت علیهم السّلام نماید و باین توضیح نصیح مزید بصیرت أرباب أبصار بیفزاید،و جاحدین أمّت ختم المرسلین صلّی اللّه علیه و آله الطاهرین مثل شاه صاحب و دیگر منکرین بکمال جرأت و جسارت،این حدیث شریف را متعلّق بخلافت امامت ندانند و تعلّق آن را باین مطلب واضح و مقصد لائح،نموده إنکار و جحود خویش را بأقصای حدود رسانند! أما اینکه جناب رسالت مآب علیه و آله الاطیاب سلام الملک الوهّاب درین حدیث شریف قرآن و اهل بیت علیهم السّلام را معبّر بخلیفتین نموده،پس بر متتبّع طرق این حدیث شریف مخفی نیست،لیکن بغرض سهولت ناظر بصیر بعض آن را در اینجا ذکر می نمایم:

احمد بن حنبل الشیبانی در«مسند»خود گفته:[

حدّثنا الاسود بن عامر ثنا،شریک عن الرّکین،عن القسم بن حسان،عن زید بن ثابت،قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم خلیفتین،کتاب اللّه حبل ممدود بین السّماء إلی الارض،و عترتی أهل بیتی،و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

ص: 160

و نیز در«مسند»گفته:[

حدّثنا أبو أحمد الزّبیری.ثنا:شریک،عن الرّکین عن القاسم بن حسان،عن زید بن ثابت،قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم خلیفتین:کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی،و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض جمیعا].

و أبو اسحاق أحمد بن محمّد بن إبراهیم الثّعلبی در تفسیر خود که مسمّی به «الکشف و البیان عن تفسیر القرآن»می باشد در تفسیر آیۀ «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً» گفته:[

حدّثنا الحسن بن محمّد بن حبیب المفسّر.قال:وجدت فی کتاب جدّی بخطّه نا:أحمد بن الاحجم القاضی المرندی.نا:الفضل بن موسی الشّیبانی.أنا:

عبد الملک بن أبی سلیمان،عن عطیّة العوفی،عن أبی سعید الخدری،قال:قال:

سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول: یا أیّها النّاس!إنّی قد ترکت فیکم خلیفتین»إن أخذتم بهما لن تضلّوا بعدی،أحدهما أکبر من الآخر:کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الارض و عترتی أهل بیتی.ألا!و إنّهما لن یتفرّقا علیّ الحوض].

و ابو عبد اللّه محمد بن مسلم بن أبی الفوارس الرّازی در صدر«أربعین فضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام»گفته:

[فنرجو من اللّه أن یحشرنا فی زمرة نبیّه و عترته و یرزقنا رؤیتهم و شفاعتهم بفضله و سعة رحمته الّذین أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا.

و قال النّبی: إنّی تارک فیکم کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فهما خلیفتای بعدی أحدهما أکبر من الآخر سبب موصول من السّماء إلی الارض،فان استمسکتم بهما لن تضلّوا فانّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض یوم القیمة]الخ.

و صدر الدین ابراهیم بن محمّد الحموئی در کتاب«فرائد السمطین»علی ما نقل عنه آورده:[

عن زید بن ثابت،قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: إنّی تارک فیکم الثقلین:

کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترتی أهل بیتی،ألا!و هما الخلیفتان من بعدی،و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نور الدین أبی بکر بن سلیمان الهیتمی القاهری الشافعی در کتاب«مجمع الزّوائد»گفته:[

عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم،قال: إنّی ترکت فیکم خلیفتین:

ص: 161

کتاب اللّه و أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. رواه الطبرانی فی الکبیر و رجاله ثقات].

و شمس الدین سخاوی در«استجلاب ارتقاء الغرف»در ذکر طریق حدیث ثقلین گفته:[و أمّا

حدیث زید،فرواه أحمد فی مسنده،و لفظه:قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم خلیفتین:کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود ما بین- السّماء و الارض،و عترتی أهل بیتی،و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و جلال الدین سیوطی در«إحیاء المیت بفضائل أهل البیت»گفته:[الحدیث السّادس و الخمسون:

أخرج أحمد و الطّبرانی عن زید بن ثابت،قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم خلیفتین:کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الارض،و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز سیوطی در کتاب«البدور السافرة عن أمور الآخرة»گفته:[

أخرج ابن أبی عاصم فی السّنة عن زید بن ثابت،قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثّقلین الخلیفتین من بعدی کتاب اللّه و عترتی،فإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز سیوطی در«درّ منثور»بتفسیر آیۀ« وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً »گفته:

[

و أخرج أحمد عن زید بن ثابت،قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود ما بین السّماء و الارض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز سیوطی در«جامع صغیر»گفته:

[إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الارض و عترتی أهل بیتی،و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. حم.طب،عن زید بن ثابت].

و نور الدین سمهودی در«جواهر العقدین»در ذکر طرق حدیث ثقلین گفته:

[

و عن زید بن ثابت،قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود ما بین السّماء و الارض،أو ما بین السّماء إلی الارض و

ص: 162

عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرقا حتّی یردا علیّ الحوض. أخرجه أحمد فی مسنده، و عبد بن حمید بسند جیّد،و لفظه: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا، کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی،الحدیث.

و أخرجه الطّبرانی فی الکبیر برجال ثقات،و لفظه: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه و أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.صح].

و عبد الوهاب بن محمّد بن رفیع الدّین البخاری در«تفسیر أنوری»بتفسیر آیه مودّت در ذکر فضائل اهلبیت علیهم السّلام گفته:[

و عن أبی سید الخدری رضی اللّه عنه،قال: خطب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم،فقال:أیّها النّاس!إنّی ترکت فیکم الثّقلین خلیفتین إن أخذتم بهما لن تضلّوا بعدی،أحدهما أکبر من الآخر:کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الارض و عترتی،و هم أهل بیتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض أورده الثّعلبی،و ذکر الامام أحمد بن حنبل فی مسنده بمعناه].

و ملا علی متقی در«کنز العمّال»گفته:

[إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الارض و عترتی أهل بیتی،و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. حم.طب عن زید بن ثابت].

و نیز ملا علی متقی در«کنز العمّال»گفته:

[إنّی تارک فیکم خلیفتین، کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الارض و عترتی أهل بیتی،و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. حم.طب.ض،عن زید بن ثابت.طب عن زید بن أرقم].

و نیز ملا علی متقی در«کنز العمّال»گفته:

[عن زید بن ثابت عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أنّه قال: قد ترکت فیکم خلیفتین:کتاب اللّه و أهل بیتی،یردان علیّ الحوض جمیعا. ابن جریر].

و ملا علی قاری در«مرقاة-شرح مشکاة»در ذکر حدیث ثقلین گفته:[و

رواه أحمد و الطبرانی عن زید بن ثابت،و لفظه: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الارض و عترتی أهل بیتی،و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض].

ص: 163

و عبد الرؤوف مناوی در«فیض القدیر-شرح جامع صغیر»گفته:

[إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الارض و عترتی أهل بیتی،تفصیل بعد اجمال بدلا أو بیانا،و هم أصحاب الکساء الّذین أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا].

و نیز در«فیض القدیر»در شرح همین حدیث گفته:[و إنّهما،و الحال إنّهما،و

فی روایة إنّ اللّطیف الخبیر نبّأنی بهما(أنّهما.ظ)لن یفترقا ،أی الکتاب و العترة، أی یستمرّان متلازمین

حتّی یردا علیّ الحوض ،أی الکوثر یوم القیمة.

زاد فی روایة:

کهاتین،و أشار باصبعیه. و فی هذا مع

قوله: ألا!و إنّی تارک فیکم ،تلویح بل تصریح بأنّهما کتوأمین خلفهما و وصّی أمّته بحسن معاملتهما و إیثار حقّهما علی أنفسهما(أنفسهم.ظ)و الاستمساک بهما فی الدّین].

و نیز در«فیض القدیر»در شرح همین حدیث گفته:[تنبیه.قال الشّریف السّمهودی:هذا الخبر یفهم منه وجود من یکون أهلا للتّمسّک من أهل البیت و العترة الطّاهرة فی کلّ زمان إلی قیام السّاعة حتّی یتوجّه الحثّ المذکور إلی التّمسّک به،کما أنّ الکتاب کذلک فلذلک کانوا أمانا لأهل الأرض،فاذا ذهبوا ذهب أهل الأرض حم.طب.و الضّیاء فی«المختاره»عن زید بن ثابت،قال الهیثمی:رجاله موثّقون، و رواه أیضا أبو یعلی بسند لا بأس به،و الحافظ عبد العزیز بن الاخضر،و زاد أنّه قال(قاله.ظ)فی حجة الوداع،و وهم من زعم ضعفه کابن الجوزی.قال السمهودی:

و فی الباب ما یزید علی عشرین من الصّحابة.انتهی].

و نیز مناوی در«تیسیر-شرح جامع صغیر»گفته:

[انی تارک فیکم بعد موتی خلیفتین. زاد فی روایة: أحدهما أکبر من الآخر:کتاب اللّه القرآن حبل أی هو حبل ممدود ما زائدة بین السماء و الارض.قیل:أراد به عهده،و قیل:السّبب الموصل لرضاه،و عترتی بمثنّاة فوقیّة،أهل بیتی تفصیل بعد اجمال بدلا او بیانا،و هم أصحاب الکساء.یعنی:إن عملتم بالقرآن و اهتدیتم بهدی عترتی العلماء لم تضلّوا،

و انّهما لن یفترقا أی الکتاب و العترة

حتی یردا علی الحوض الکوثر یوم القیمة]إلخ.

ص: 164

و أحمد بن فضل بن محمّد باکثیر المکّی در«وسیلة المآل»در ذکر طرق حدیث ثقلین گفته:[

و عن زید بن ثابت رضی اللّه عنه،قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود ما بین السّماء و الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. أخرجه أحمد فی مسنده و أخرجه عبد بن حمید بسند جیّد و لفظه: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.

و أخرجه الطّبرانی فی الکبیر و لفظه: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه تعالی و أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و محمود شیخانی قادری در«صراط سوی»در ذکر طرق حدیث ثقلین گفته:[

و عن زید بن ثابت،قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود ما بین السّماء و الارض،أو:ما بین السماء إلی الارض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. أخرجه أحمد فی مسنده] .

و علی عزیزی در«سراج منیر-شرح جامع صغیر»گفته:

[إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه بالنّصب بدلا أو عطف بیانه حبل بالرفع خبر عن محذوف أی هو حبل ممدود ما زائدة بین السّماء و الارض و عترتی عطف علی کتاب اللّه أهل بیتی یحتمل رفعه و نصبه،أی أعنی أو هم،و المراد العلماء منهم،أی أحثّکم علی اتّباعهما لا تخالفوهما و انّهما أی الکتاب و العترة

لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض یحتمل أنّ المراد العلماء منهم یستمرّون آمرین بما فی الکتاب إلی قیام السّاعة، و اللّه أعلم بمراد نبیّه.حم.طب عن زید بن ثابت].

و محمد بن عبد الباقی زرقانی در«شرح مواهب لدنیّه»گفته:[

و أخرج أحمد عن أبی سعید الخدری معنی حدیث زید بن أرقم السّابق قریبا مرفوعا بلفظ:

إنّی أوشک أن أدعی إلی لقاء ربّی فأجیب،و إنّی تارک فیکم بعد وفاتی الثّقلین. الرّوایة:

ثقلین بدون ال،و فی روایة:خلیفتین.زاد فی أخری:أحدهما أعظم من الآخر]إلخ.

و مرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در«مفتاح النّجا»در ذکر طرق

ص: 165

حدیث ثقلین گفته:[

و فی روایة أخری للطّبرانی:عن زید بن ثابت،بلفظ: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الارض و عترتی أهل بیتی،و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و محمد مرتضی الواسطی الزبیدی در«شرح إحیاء العلوم»در ذکر أحادیث متعلّقه بحوض گفته:[و أمّا

حدیث زید بن ثابت رضی اللّه عنه فرواه ابن أبی عاصم فی کتاب السّنة و أبو بکر بن أبی شبة و الطّبرانی فی کتاب السنّة من طریق القاسم ابن حیّان(حسّان.ظ)عن زید بن ثابت،رفعه: إنّی تارک فیکم الخلیفتین من بعدی کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و شیخ سلیمان بلخی در«ینابیع المودّة»گفته:[

عن زید بن ثابت،قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود من السّماء إلی الارض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز در«ینابیع المودّة»گفته:[

و أخرج الطّبرانی فی الکبیر برجال ثقات، و لفظه: إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه و أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز در«ینابیع المودّة»نقلا عن«جامع الصّغیر»للسّیوطی گفته:[

إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السماء و الارض و عترتی و أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، لأحمد و الطّبرانی فی الکبیر،عن زید بن ثابت].

و نیز در«ینابیع المودّة»نقلا عن کتاب«السّبعین فی فضائل أمیر المؤمنین» گفته:[الحدیث الثّامن و السّتون-

عن أبی سعید الخدری،قال: خطب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،فقال:یا أیّها النّاس!إنّی ترکت فیکم الثّقلین خلیفتی إن أخذتم بهما لن تضلّوا بعدی،أحدهما اکبر من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الارض و عترتی و هم أهل بیتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. أورده الثعلبی،و ذکر الامام أحمد بن حنبل فی مسنده بمعناه].

و مولوی حسن الزمان معاصر در«قول مستحسن»گفته:[و قد قال المناوی

ص: 166

فی«شرح الجامع الصّغیر»

فی حدیث إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الارض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.

رواه أحمد و الطّبرانی و الضیاء فی«المختارة»عن زید بن ثابت.قال الهیتمی:رجاله موثّقون.و رواه أیضا أبو یعلی بسند لا بأس به،و الحافظ عبد العزیز بن الاخضر،و زاد کونه فی حجّة الوداع و وهم من زعم وضعه کابن الجوزی.قال السّمهودی:و فی الباب ما یزید علی عشرین من الصّحابة].

و از آنجا که دلالت لفظ خلیفتین در قول آن جناب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

«إنّی تارک فیکم خلیفتین» بر خلافت أهل بیت علیهم السّلام در کمال وضوح و ظهور بود،بعضی از منصفین اهل سنّت اخفای آن نتوانستند،لیکن با بدای بعض احتمالات بعیده،نور ایقان خود را بظلمت شبهۀ ناسدیده کاستند!و معذلک بر ناظر بصیر حقّ واضح منیر از کلام و تقریر ایشان ظاهر و مستنیرست.

رضی الدین بن محمّد بن علی بن حیدر الحسینی در کتاب«تنضید العقود السّنیّة بتمهید الدّولة الحسنیّه»در ترجمۀ أحمد أفندی الشّهیر بمنجّم باشی گفته:[قلت:

و قد رأیت له رحمه اللّه تعلیقة علی الحدیث الشّریف،و هو

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم:

إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه تعالی حبل ممدود بین السّماء و الأرض و عترتی أهل بیتی ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا،و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، الحدیث.و

فی بعض الرّوایات زیادة: فاعرفوا(فانظروا.ظ)کیف تخلفونی فیهما.

قال رحمه اللّه تعالی و قد نقلها سیّدی الوالد دام فضله من خطّه رحمه اللّه،و من خطّه نقلت:لا یخفی أنّ فی هذا الحدیث الشّریف مواضع ینبغی للنّاظر المتبصّر أن یقف فیها حتّی یقف علی ما فیها من النّکات و المزایا،اولها:تصدیر الکلام بالجملة الاسمیّة المؤکدة بکلمة إنّ.ثانیها:وجه نصب الخلیفتین و عدم الاکتفاء بواحد منهما.ثالثها:أنّ الظّاهر من خلافة الکتاب أن یکون فی إفادة الأحکام الشّرعیّة الاعتقادیّة و العملیّة و سائر ضرورات الدّین،و أمّا خلافة العترة ففیها احتمال أمور.منها:کونها فی بیان ما خفی من أحکام الکتاب و توضیح مشکلاته.و منها:أن یکون فی إجراء

ص: 167

الاحکام بین الأمّة.و منها:تعلیم الأخلاق المحمّدیة و الصفات الأحمدیّة بطریق الحال لا المقال و علی سبیل الاراءة دون الرّوایة.و منها:الوقوف علی أسرار النّبوّة و باطن الشّریعة.و منها:المحبة الخالصة الّتی تجب علی کلّ مؤمن لأنّ أصل الایمان إنّما یحصل بتصدیق النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی جمیع ما جاء به،و کمال الدّین إنّما یحصل بالمحبّة الخالصة فی حقّه کما نطق به فی بعض الأحادیث الشّریفة، فتکون المحبّة لتلک الخلیفة عین المحبة فی حقّه علیه الصّلوة و السّلام.رابعها:

تشبیه کتاب اللّه تعالی بالحبل ثمّ وصفه بکونه ممدودا بین السّماء و الارض.خامسها:

تأکید العترة بأهل البیت.سادسها:تعلیق النّجاة عن الضلال بالتّمسّک بهما جمیعا.و هذا یشعر بأنّ کلّ واحد من الخلیفتین فی أمر غیر ما استخلف فیه الآخر و إلاّ قیل بأیّهما أو بأحدهما.سابعها:تعقیب هذا الکلام بعد تمامه(بقوله.ظ)و

إنّهما لن یفترقا ،إلخ:و وجه ارتباطه بما سبق.ثامنها:إتیانه بجملة اسمیّة مؤکدة بانّ،خبرها جملة فعلیّة منفیّة بأداة دالّة علی تأکید النّفی.تاسعها:تخصیص الحوض بالذکر من بین سائر المواضع.عاشرها:ما وقع فی الزّیادة المرویّة من

قوله: فاعرفوا (فانظروا.ظ) الظّاهر منه أن یکون للتّنبیه،فعلی أیّ شیء نبّه؟و ما قصد بقوله:کیف تخلفونی فیهما؟الحادی عشر:أنّ العترة إن أرید بها معناها الحقیقی علی ما یقتضیه التأکید بأهلبیتی،کان الحدیث نصّا فی خلافة أهل البیت،و هذا خلاف ما علیه أهل السّنّة، و إن أرید بها المعنی المجازی کان التّأکید لغوا بالنّظر إلی ما هو الأغلب فی التأکید إذا الغالب فیه دفع توهّم المجازی،و کلامه علیه الصّلوة و السّلام مبرّء عن الاشتمال علی اللّغو.الثانی عشر:أنّ الحدیث الشریف یدلّ بطریق المفهوم علی و عید عظیم و هو أنّ من لم یتمسّک بشیء من الخلیفتین أو تمسّک بأحدهما و لم یتمسّک بالآخر یقع فی الضّلال و لا ینجو منه مع خفاء ما هو المراد من الخلیفة الثّانی،إذ لو لم یکن فیه خفاء لم یقع الخلاف بأنّ المراد من العترة هل هو المعنی الحقیقی؟کما یقتضیه التأکید،أو المعنی؟المجازی کما یقتضیه ما اتّفق علیه أهل السّنة،و اللّه تعالی أعلم.

رحم اللّه من یکشف القناع و یرفع الحجاب عن وجوه هذه النّکات الجلیّة و یزیل

ص: 168

ظلمة الشّبهة بالتّنویر و التّوضیح،و من اللّه التّوفیق للتحقیق.انتهت الرّسالة المشار إلیها و هی تدلّ علی تمکّن عظیم فی علم العربیّة و غیره،رحمه اللّه تعالی].

وجه 48-دلالت منع پبغمبر صلی اللّه علیه و آله از تقدم و سبقت بر اهلبیت
اشاره

بر مطلوب و الفاظ عدیدۀ این ارشاد با سداد از روایات اهل سنت

وجه چهل و هشتم آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث ثقلین بصراحت تمام أمّت خود را منع کرده از سبقت و تقدّم بر اهل بیت علیهم السّلام،و ارشاد فرموده که:اگر شما بر أهل بیت علیهم السّلام سبقت کردید هلاک خواهید شد!و پر ظاهر است که این معنی بوضوح تمام متید و مثبت امامت و خلافت اهل بیت علیهم السّلام می باشد،و دلالت ظاهره باهره دارد برینکه حضرات ثلاثه که بر رأس و رئیس اهل بیت نبوی،أعنی جناب أمیر المؤمنین،علیه و علیهم آلاف السّلام،سبقت و تقدّم نمودند و طریق مهلک تراءس و تفوّق برین حضرات پیمودند بلا شبهه،و ارتیاب در مغاک هلاک افتادند و داد مخالفت و معاندت ارشاد حضرت خیر العباد علیه و آله آلاف السّلام من ربّ العباد بأشنع وجوه و أقطع طرق دادند!و بعد ادراک این مطلب أدنی سفیهی هم نمی تواند گفت که حدیث ثقلین با مدّعای اهل حق مساس ندارد،و أحدی از بلها هم روی خود را بسوی إنکار و جحود مخاطب عنود نمی آرد! حالا ألفاظ عدیدۀ حضرت ختمی مرتبت صلوات اللّه و سلامه علیه و آله که متعلّق باین ارشاد باسدادست از کتب و أسفار أئمّۀ کبار و أعلام أحبار سنّیّه باید شنید.

ابو نعیم اصفهانی در کتاب«منقبة المطهّرین»علی ما نقل عنه بسند خود آورده

[عن البراء بن عازب،قال: لمّا نزل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الغدیر قام فی الظّهیرة فأمر بقمّ الشّجرات و أمر بلالا فنادی فی النّاس و اجتمع المسلمون،فحمد اللّه و أثنی علیه،ثمّ قال:یا أیّها النّاس!ألا و یوشک أن أدعی و أجیب.و إنّ اللّه سائلی و سائلکم،فما ذا أنتم قائلون؟قالوا:نشهد أنّک قد بلغت و نصحت.قال:و إنّی تارک فیکم الثّقلین،قالوا:یا رسول اللّه!و ما الثّقلان؟قال:کتاب اللّه سبب عنده (بیده.ظ)فی السّماء و سبب بأیدیکم فی الارض،و عترتی أهل بیتی،و قد سألتهما ربّی فوعدنی أن یوردهما علیّ الحوض،و عرضه ما بین بصری و صنعاء،و أباریقه کعدد نجوم السّماء،فلا تسبقوا أهل بیتی فتفرّقوا،و لا تخلفوا عنهم فتصلّوا،و لا تعلّموهم فهم

ص: 169

أعلم،لن یخرجوکم من باب هدی و لن یدخلوکم فی باب ضلالة،أحلم النّاس کبارا و أعلمهم صغارا].

و ابو عبد اللّه محمد بن مسلم بن أبی الفوارس الرّازی در صدر«أربعین فضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام»گفته:[فنرجو من اللّه أن یحشرنا فی زمرة نبیّه و عترته و یرزقنا رؤیتهم و شفاعتهم بفضله وسعة رحمته،الّذین أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا.و

قال النّبی،صلّی اللّه علیه و سلّم(فیهم.ظ)، إنّی تارک فیکم کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی،فهما خلیفتان بعدی،أحدهما أکبر من الآخر سبب موصول من السّماء إلی الارض،فان استمسکتم بهما لن تضلّوا،فانّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض یوم القیمة،فلا تسبقوا أهل بیتی بالقول فتهلکوا و لا تقصّروا عنهم فتذهبوا،إلخ].

و محمد بن یوسف الاندلسی الغرناطی المعروف بأبی حیّان در تفسیر«بحر محیط»گفته:[

و روی عنه صلّی اللّه علیه و سلّم أنّه قال فی آخر خطبة خطبها و هو مریض:

أیّها النّاس!إنّی تارک فیکم الثقلین،إنّهما إن تمسّکتم بهما.صح.ظ)لن تعمی أبصارکم و لن تضلّ قلوبکم و لن تزلّ أقدامکم و لن تقصر أیدیکم:کتاب اللّه سبب بینکم و بینه طرفه بیده و طرفه بأیدیکم،فاعملوا بمحکمه و آمنوا بمتشابهه و أحلّوا حلاله و حرّموا حرامه.ألا!و أهل بیتی و عترتی و هم الثقل الآخر،فلا تسبقوهم فتهلکوا].

و حافظ شمس الدین سخاوی در کتاب«استجلاب ارتقاء الغرف»در ذکر طرق حدیث ثقلین گفته:[

و أخرجه الطّبرانی أیضا من حدیث حکیم بن جبیر، عن أبی الطّفیل،عن زید،و فیه من الزّیادة عقب قوله «و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض»:سألت ربّی ذلک لهما فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم].

و نیز سخاوی در سیاق طرق این حدیث گفته:[و أمّا

حدیث عامر فأخرجه ابن عقدة فی«الموالاة»من طریق عبد اللّه بن سنان عن أبی الطّفیل عن عامر بن لیلی بن ضمرة و حذیفة بن أسید رضی اللّه عنهما.قالا: لمّا صدر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حجّة الوداع،و لم یحجّ غیرها،حتّی إذا کان بالجحفة نهی عن سمرات بالبطحاء متقاربات لا تنزلوا تحتهن،حتّی إذا نزل القوم و أخذوا منازلهم سواهنّ أرسل إلیهنّ

ص: 170

فقم ما تحتهنّ و شذّبن علی(عن ظ)رءوس القوم حتّی إذا نودی للصّلوة غدا إلیهنّ فصلّی تحتهنّ ثمّ انصرف علیّ(إلی.ظ)الناس،و ذلک یوم غدیر خمّ.و خمّ من الجحفة و له بها مسجد معروف.فقال:أیّها النّاس!إنّه قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّه لن یعمر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی یلیه من قبله، و ذکر الحدیث،و القصد منه

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم أیّها النّاس!أنا فرطکم و إنّکم واردون علیّ الحوض أعرض ممّا بین بصری،و صنعاء فیه عدد النّجوم قد حان من فضة،ألا!و إنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثقلین،فانظروا کیف تخلفونی فیهما حین تلقونی!قالوا:و ما الثّقلان یا رسول اللّه؟قال:الثّقل الاکبر کتاب اللّه سبب طرف(طرفه.ظ)بید اللّه و طرف بأیدیکم فاستمسکوا به لا تضلّوا و لا تبدلوا،ألا!و عترتی،قد نبّأنی اللّطیف الخبیر ألاّ یتفرّقا حتّی یلقیانی،و سألت ربّی لهم ذلک فأعطانی،فلا تسبقوهم فتهلکوا و لا تعلّموهم فهم أعلم منکم. و من طریق ابن عقدة أورده أبو موسی المدینی فی ذیله فی الصّحابة،و قال:إنّه عزیز جدّا].

و جلال الدین سیوطی در«إنافه-فی رتبة الخلافه»گفته:[

و أخرج الطّبرانی عن عبد اللّه بن حنطب،قال: خطبنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم،فقال:أ لست أولی بکم من أنفسکم؟.قالوا:بلی یا رسول اللّه!قال:فإنّی سائلکم عن اثنین:عن القرآن و عن عترتی.ألا!لا تقدّموا فتضلّوا و لا تخلفوا عنها(عنهما.ظ)فتهلکوا].

و نیز سیوطی در«درّ منثور»در تفسیر آیۀ« وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً »گفته:

[

و أخرج الطّبرانی عن زید بن أرقم،قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنی لکم فرط و إنکم واردون علیّ الحوض،فانظروا کیف تخلفونی فی الثّقلین.قیل:و ما الثّقلان یا رسول اللّه؟قال:الاکبر کتاب اللّه عزّ و جلّ سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فتمسّکوا به لن تزلّوا و لا تضلّوا،و الاصغر عترتی،و إنّهما لن یتفرّقا حتی یردا علیّ الحوض،و سألت لهما ذاک ربّی فلا تقدّموهما لتهلکوا(فتهلکوا.ظ)و لا تعلّموهما فانّهما أعلم منکم].

و نور الدین سمهودی در«جواهر العقدین»در ذکر طرق حدیث ثقلین گفته:[

و أخرجه الطّبرانی و زاد فیه عقب قوله: إنّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ

ص: 171

الحوض سألت ربّی ذلک لهما فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم].

و نیز سمهودی در«جواهر العقدین»در طرق این حدیث شریف سیاق طولانی منقول از عامر بن لیلی و حذیفة بن أسید آورده که در آخر آن در حقّ اهل بیت علیهم السّلام واردست:

«فلا تسبقوهم فتهلکوا و لا تعلّموهم فهم أعلم منکم» و بعد ذکر این سیاق افاده نموده که ابن عقده آن را در«کتاب الموالاة»اخراج نموده و أبو موسی المدینی آن را در«کتاب الصّحابة»و حافظ أبو الفتوح العجلی آن را در«کتاب موجز»خود در فضائل خلفا وارد کرده.

و نیز نور الدین سمهودی در«جواهر العقدین»بعد ذکر طرق حدیث ثقلین در شمار تنبیهات متعلّقۀ باین حدیث شریف گفته:[ثانیها:الّذین وقع الحثّ علی التّمسّک بهم من أهل البیت النّبوی و العترة الطّاهرة هم العلماء بکتاب اللّه عزّ و جلّ إذ لا یحثّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی التّمسّک بغیر هم،و هم الّذین لا یقع بینهم و بین الکتاب افتراق حتّی یردا الحوض.و لهذا قال:لا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا.و

قال فی الطّریق الاخری فی عترتی(عترته.ظ):لا تسبقوهم فتهلکوا و لا تعلّموهم فهم أعلم منکم].

و ابن حجر مکی در«صواعق»در ذکر طرق حدیث ثقلین گفته:[

و فی روایة صحیحة: إنّی تارک فیکم أمرین لن تضلّوا إن اتّبعتموها و هما کتاب اللّه و أهل بیتی عترتی. زاد الطّبرانی: إنّی سألت ذلک لهما فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم].

و نیز ابن حجر مکی در«صواعق»در ذکر طرق حدیث ثقلین گفته:[

و فی روایة صحیحة: کأنّی قد دعیت فأجبت و إنّی قد ترکت فیکم الثّقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترتی،أی بالمثنّاة،فانظروا کیف تخلفونی فیهما فانّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. و فی روایة: و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض،سألت ربّی ذلک لهما فلا تتقدّموهما فتهلکوا و لا تقتصروا

ص: 172

عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم].

و ملا علی متقی در«کنز العمّال»در کتاب الایمان و الاسلام گفته:

[إنّی لکم فرط و إنّکم واردون علیّ الحوض عرضه ما بین صنعاء إلی بصری فیه عدد الکواکب من قدحان الذّهب و الفضّة فانظروا کیف تخلفونی فی الثّقلین.قیل:و ما الثّقلان یا رسول اللّه؟.قال:الاکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فتمسّکوا به لن تزلّوا و لا تضلّوا،و الاصغر عترتی و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض، و سألت لهما ذلک ربّی و لا(فلا.ظ)تقدّموهما فتهلکوا و لا تعلّموهما فانّهما أعلم منکم. طب.عن زید بن أرقم].

و نیز ملا علی متقی در«کنز العمّال»گفته:[انّی لا أجد لنبیّ إلاّ نصف عمر الّذی کان قبله،و إنّی اوشک أن أدّعی فاجیب فما أنتم قائلون؟قالوا:نصحت! قال:أ لیس تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمدا عبده و رسوله و أنّ الجنّة حقّ و أنّ النّار حقّ و أنّ البعث بعد الموت حقّ؟قالوا:نشهد!قال و أنا أشهد معکم ألا!هل تسمعون؟

فانّی فرطکم علی الحوض و أنتم واردون علیّ الحوض و أنّ عرضه أبعد ممّا بین صنعاء و بصری فیه أقداح عدد النّجوم من فضّة،فانظروا کیف تخلفونی فی الثّقلین!قالوا:و ما الثّقلان؟یا رسول اللّه!قال:کتاب اللّه طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فاستمسکوا به و لا تضلّوا و الآخر عترتی و إنّ اللّطیف الخبیر نبّأنی أنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فسألت(و سألت.ظ)ذلک لهما ربّی فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم،من کنت أولی به من نفسه فعلیّ ولیّه.اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه. طب،عن أبی الطّفیل عن زید بن أرقم.

و جهرمی در«براهین قاطعه ترجمۀ صواعق»در ذکر حدیث ثقلین گفته:

[و در روایت صحیحه وارد شده که فرمود:من در میان شما دو أمر می گزارم اگر متابعت آن دو أمر کنید گمراه نخواهید شد،و آن دو أمر یکی کتاب اللّه است و دیگری اهل بیت و عترت من،و طبرانی زیاده کرد آنکه گفت:بتحقیق که من سؤال

ص: 173

کردم این را برای ایشان،پس باید سبقت نگیرید،بر أحکام قرآن و بر علماء اهل بیت و ترک نکنید ایشان را که در هلاکت نیفتید و تعلیم ایشان نکنید چرا که ایشان أعلم اند از شما بکتاب و سنّت].

و أحمد بن فضل بن محمّد باکثیر المکّی در«وسیلة المآل»در ذکر طرق حدیث ثقلین گفته:[

و أخرجه الطّبرانی أیضا عن حکیم بن جبیر عن أبی الطّفیل عن زید ابن أرقم،و فیه من الزّیادة عقب قوله: إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض رسالت ربّی ذلک لهما فلا تتقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فانهم أعلم منکم].

و نیز أحمد مکی در«وسیلة المآل»سیاق طویل حدیث ثقلین که بروایت عامر بن لیلی و حذیفة بن أسید منقولست و مشتمل بر قول آن جناب

«فلا تسبقوهم فتهلکوا و لا تعلّموهم فهم أعلم منکم» می باشد آورده و مثل سمهودی آن را از «کتاب الموالاة»ابن عقده و«کتاب الصّحابة»أبو موسی المدینی و کتاب«فضائل الخلفاء»حافظ أبو الفتوح عجلی نقل کرده.

و محمود شیخانی قادری بعد ذکر حدیث ثقلین از«مستدرک»حاکم گفته:

[

و فی لفظ آخر علی شرطهما: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. و زاد فیه عقب قوله: حتّی یردا علیّ الحوض:

سألت ربّی ذلک لهما فلا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تقدّموهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم].

و مرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در«مفتاح النّجا»در ذکر حدیث ثقلین گفته:[

و أخرجه الطّبرانی فی الکبیر عنه مطوّلا بلفظ: إنّی لکم فرط و إنّکم واردون علیّ الحوض عرضه ما بین صنعاء إلی بصری،فیه عدد الکواکب من قدحان الذّهب و الفضّة،فانظروا کیف تخلفونی فی الثّقلین.قیل:و ما الثّقلان یا رسول اللّه؟ قال:الاکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم فتمسّکوا به لن تضلّوا.و لا تزلّوا و الاصغر عترتی،و إنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض.و سألت لهما ذلک ربّی،

ص: 174

فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تعلّموهما فانّهما أعلم منکم].

و احمد بن عبد القادر العجیلی در«ذخیرة المآل»گفته:«و صحّ

فی حدیث الثّقلین: فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم].

و شیخ سلیمان بلخی در«ینابیع المودّة»در ذکر حدیث ثقلین گفته:[و

أخرجه الطّبرانی و زاد: سئلت ربّی لهما فأعطانی،فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم].

و نیز شیخ سلیمان بلخی در«ینابیع المودّة»گفته:[

و أخرج ابن عقدة فی الموالاة عن عامر بن لیلی بن ضمرة و حذیفة بن أسید.قالا:قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم: أیّها النّاس!إنّ اللّه مولای و أنا أولی بکم من أنفسکم،ألا!و من کنت مولاه فهذا مولاه،و أخذ بید علیّ فرفعها حتّی عرفه القوم أجمعون.ثمّ قال:اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.ثمّ قال:و إنّی سائلکم حین تردون علیّ الحوض عن الثّقلین، فانظروا کیف تخلفونی فیهما.قالوا:و ما الثّقلان؟قال:الثقل الاکبر کتاب اللّه سبب طرفه بید اللّه و طرفه بأیدیکم،و الاصغر عترتی،و قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أن لا یفترقا حتّی یلقیانی،سئلت ربّی لهم ذلک فأعطانی،فلا تسبقوهم فتهلکوا و لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم. أیضا:أخرجه ابن عقدة من طریق عبد اللّه بن سنان،عن أبی الطفیل عن عامر و حذیفة بن أسید نحوه].

و نیز در«ینابیع المودّة»نقلا عن«الصّواعق»گفته:[

و فی روایة صحیحة: إنّی تارک فیکم أمرین لن تضلّوا إن اتّبعتموهما،و هما کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، و زاد الطّبرانی: [إنّی سألت ذلک لهما،فلا تقدّموهم فتهلکوا،و لا تقصروا عنهم فتهلکوا و لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم].

تنبیه

در ما بعد انشاء اللّه تعالی حسب افادۀ علماء کبار اهل سنّت مثل علاّمۀ سخاوی در «استجلاب ارتقاء العرف»،و حافظ ابن حجر مکّیّ در«صواعق»،و علاّمۀ عجیلی در«ذخیرة المآل»خواهی دانست که این ارشاد باسداد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دلالت

ص: 175

بر تقدّم اهل بیت علیهم السّلام بر غیر خود در خلافت و دیگر وظائف دینیّه دارد،و بعد ملاحظۀ آن إنشاء اللّه تعالی مصداق«أطف المصباح فقد طلع الصّباح»بظهور خواهد رسید، فانتظره بعون اللّه الحمید المجید.

و از جمله آیات علو حق این ست که فخر رازی در«نهایة العقول»حدیث قدّموا قریشا و لا تقدّموها را که از متفرّدات مرویّات أهل نحله اش می باشد دلیل شرطیّت قرشیّت در إمام شمرده،چنانچه در کتاب مذکور گفته:[و هنا صفة تاسعة و هی کونه،أی کون الامام،قرشیّا،و هی عندنا و عند أبی علی و أبی هاشم معتبرة]و در مقام بیان دلیل گفته:[دلیلنا:الاجماع و السّنّة].و بعد ذکر إجماع گفته:[و أمّا السّنّة فما رواه أبو بکر و کثیر من أکابر الصّحابة عنده علیه السّلام

أنّه قال:

الائمّة من قریش، و یدّعی هنا أنّ الالف و اللام،للاستغراق فیکون معنی الحدیث أنّ کلّ الائمّة من قریش و سواء کان المراد منه الامر أو الخبر فانّه یمنع من کون الامام غیر قرشی ترکنا العمل باللّفظ إلاّ فی الامام الاعظم،فبقی الحدیث حجة فیه.و

قال علیه السّلام الولاة من قریش ما أطاعوا اللّه و استقاموا لأمره.

و قال أیضا: قدّموا قریشا و لا تقدّموها].

و پر ظاهر است که هر گاه حدیث

«قدّموا قریشا و لا تقدّموها» بحالت کذائی دلیل قرشی بودن إمام باشد،این همه أقوال صحیحه و ارشادات صریحه و جملات نصیحه و کلمات فصیحه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متعلّق بنهی سبقت و تقدّم بر اهل بیت علیهم السّلام که در طرق حدیث ثقلین وارد شده بالا ولی بلکه بهزار اولویّت دلیل لزوم و وجوب بودن إمام از اهل بیت کرام علیهم آلاف التّحیة و السّلام خواهد بود، و الحمد للّه الودود علی دمغ رأس المعاند الجحود

وجه 49-دلالت کلام عتبی بر مطلوب اهلحق در«تاریخ یمنی»

وجه چهل و نهم آنکه:أبو نصر محمّد بن عبد الجبار العتبی در صدر کتاب«تاریخ یمینی»در ذکر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفته:[إلی أن قبضه اللّه جلّ ذکره إلیه مشکور السّعی و الأثر ممدوح النّصر و الظّفر مرضیّ السّمع و البصر محمود العیان و الخبر فاستخلف فی أمّته الثقلین کتاب اللّه و عترته الّذین یحمیان الاقدام أن تزلّ و الأحلام أن تضلّ و القلوب أن تمرض و الشّکوک أن تعرض.فمن تمسّک بهما فقد سلک الخیار و

ص: 176

أمن العثار و ربح.الیسار.و من صدف عنهما فقد أساء الاختیار و رکب الخسار و ارتدف الادبار،أولئک الّذین اشتروا الضّلالة بالهدی فما ربحت تجارتهم و ما کانوا مهتدین].

ازین عبارت بکمال صراحت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وقتی که وفات فرمود ثقلین را که کتاب خدا و عترت آن جناب هستند در أمّت خود استخلاف نمود،و این هر دو مانع هستند ازین که أقدام أمّت بلغزد و عقول ایشان گمراه گردد و قلوب ایشان مریض شود و شکوک ایشان را عارض آید،پس هر که باین دو چیز تمسّک نمود پس راه صواب پیموده و از لغزش بی خوفست و غنا را استفاده کرده،و هر که ازین دو چیز اعراض نموده پس بتحقیق که سوء اختیار کرده و زیان کاری را مرتکب شده و ادبار را ردیف خود ساخته،و اینها کسانی هستند که خریده اند گمراهی را بعوض هدایت پس سود نه بخشید تجارتشان و ایشان از هدایت یافتگان نشدند!.

و ازینجا بحمد اللّه تعالی بنهایت وضوح ثابت و محقّق گردید که حدیث ثقلین بلا شبهه دلالت صریحه بر استخلاف عترت طاهره دارد و دمار از روزگار أرباب سوء اختیار که أغیار را خلیفه ساختند بر می آرد،و نفی تعلّق آن با مسئلۀ خلافت که شاه صاحب و أتباعشان از قلّت حیاء اقدام بر آن نموده اند جحود صریح و انکار فضیحست،و لقد صدق فیهم و فی أسلافهم الّذین أساء و الاختیار و رکبوا الخسار و ارتدفوا الادبار و أصبحوا بتقدیم الاغیار ظالمین معتدین،قوله تعالی: أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ !

وجه 50-دلالت کلام خلخالی در«مفاتیح»بر مطلوب

وجه پنجاهم آنکه:شمس الدّین محمّد بن المظفّر الخلخالی در«مفاتیح- شرح مصابیح»در شرح حدیث ثقلین گفته:[الثّقلین،قال فی«شرح السّنّة»:

قیل:سمّاهما ثقلین لأنّ الاخذ بهما و العمل بهما ثقلین،لأنّ الکتاب عظیم القدر و العمل بمقتضاه ثقلی،و کذا.محافظة:أهل بیته(بیتی ظ)و احترامهم و انقیادکم لهم إذا کانوا خلفاء بعدی].

ازین عبارت ظاهرست که مقصود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین حدیث شریف این ست که بر أمّت خود ظاهر فرماید که تعبیر من از کتاب و عترت بثقلین بجهت

ص: 177

آنست که کتاب عظیم القدر می باشد و عمل بمقتضای آن گرانست و همچنین محافظت اهل بیت علیهم السّلام و احترام ایشان و اطاعت نمودن شما مر ایشان را وقتی که ایشان بعد من خلیفه شوند گران خواهد بود،و در کمال ظهورست که هر گاه حضرت ختمی مرتبت صلوات اللّه علیه و آله درین حدیث خلافت اهل بیت علیهم السّلام بحدّی ملحوظ نظر أنور داشته باشد که در تعبیر بلفظ ثقلین هم رعایت آن نماید و أمّت را آگاه کند که اهل بیت علیهم السّلام بعد من خلفا خواهند شد و بر شما محافظت و احترام و انقیادشان ثقلین خواهد شد،چگونه مسلمی بلکه عاقلی می تواند گفت که این حدیث شریف با مدّعای أهل حقّ مساسی ندارد؟!هل هذا إلاّ جحود فاضح و حیود واضح؟!.

وجه 51-دلالت کلام دولت آبادی در«هدایة السعدا»بر مطلوب

وجه پنجاه و یکم آنکه:شهاب الدین بن شمس الدّین دولت آبادی در «هدایة السّعدا»گفته:حضرت رسالت صلعم چون از حجّة الوداع بازگشت،یعنی چون مصطفی صلعم در حجّ حاجیان را وداع کرد و فرمود:سلام من بر کسی که درین مقام بیاید،در حاجیان نوحه و غلغله شد و خلق را هر چند باز می گردانیدند نه- ایستاده تا خم که منزل است رسیده پس مصطفی صلعم فرمود که پالانهای اشتران أنبار کنند و بطریق منبر سازند،پس مصطفی صلعم برآمد،یاران گفتند:یا رسول اللّه! قائم مقام بجای تو کرا به بینیم؟فرمود:قرآن و فرزندان من بجای من بعد من به بینید، و اگر چنگ برین هر دو زنید بعد من هرگز گمراه نگردید.پس بدین حدیث ثابت شد که بقای ایشان تا قیام قیامت باشد و ازیشان راه نمایان بحقّ اند،متمسّک ایشان هرگز گمراه نگردد].انتهی.

ازین عبارت بصراحت تمام ظاهرست که هر گاه أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حجّة الوداع بمقام خمّ عرض کردند،یا رسول اللّه قائم مقام بجای تو کرا ببینیم؟آن حضرت صلوات اللّه علیه و آله بجواب ایشان ارشاد فرمود که قرآن و فرزندان من بجای من بعد من ببینید،و اگر چنگ برین هر دو زنید بعد من هرگز گمراه نگردید،و بر هر عاقل خبیر واضح و مستنید که بعد این سؤال و جواب موضح راه

ص: 178

صواب،إنکار دلالت حدیث ثقلین بر خلافت و امامت أهل بیت علیهم السّلام مکابرۀ صریحه و مباهتۀ فضیحه است که أصلا از عاقلی سر نمی زند،و جز آنکه أرعن أعفک مصدر آن شود کسی دیگر ارتکاب آن نمی کند!.

وجه 52-دلالت کلام دیگر دولت آبادی بر مطلوب

وجه پنجاه و دوم آنکه:نیز شهاب الدین دولت آبادی در«هدایة السّعدا» در ذکر حدیث ثقلین گفته:[مصطفی صلعم فرمود در حدیث سابق:

«و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض] یعنی قرآن و فرزندان من یکجا بر حوض حاضر شوند تا شاهد باشند که دوست ایشان که بوده و دشمن که بوده؟و بعد من فرمان تمسّک من که بجا آورده و که ترک داده؟و من بر حوض ایستاده باشم می بینم هر که خواهد آمد بر من با دوستی جمله قرآن و فرزندان من و هر که بایشان تمسّک نکرده و خلاف أمر من کرده بخدا که او را فرشتگان برانند راندنی غضب چنانچه اشتر و اسب یله را برانند از حوض،پس من ندا کنم:بیارید این از أمّت منست و از آن منست! فرمان آمد:أی محمّد!تو نمی دانی بعد تو ایشان با قرآن و فرزندان تو خلاف فرمان تو کرده اند،و بجای ودّ و مودّت،بغض و عداوت کرده اند،پس بگویم من:أی فرشتگان!از من این مرد را دورتر برید.و المأمور بمتابعته لا یصیر تبعا و المندوب إلی إمامته لا یصیر مأموما،کلّ علم و کلّ قول دلّ علی مخالفة النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فهو زندقة و شیطنة،پس هر که با قرآن و فرزندان رسول تمسّک ندارد اگر چه علم أوّلین و آخرین بخواند چون کتابیست،و اگر زهد کند مانند راهبست،و فردای قیامت او را بر رو أندازند در دوزخ!]انتهی.

ازین عبارت بوضوح تمام آشکار می گردد که فاضل دولت آبادی حدیث ثقلین را بلا تردّد و ارتیاب متعلّق بامامت اهل بیت علیهم السّلام می داند،و ازینجاست که در بیان معاین و توضیح مبانی آن جملۀ بلیغه«و المأمور بمتابعته لا یصیر تبعا،و المندوب إلی إمامته لا یصیر مأموما»آورده،و بر أرباب عقول و أحلام و أصحاب أذهان و أفهام واضح نموده که چون جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أمّت را بمتابعت أهل بیت علیهم السّلام مأمور نموده،لهذا این حضرات تبع أمّت نمی توانند شد و چون آن

ص: 179

جناب أمّت خود را دعوت بسوی امامت اهل بیت خود سلام اللّه علیهم أجمعین نموده، لهذا آن حضرات مأموم أمّت نمی شوند،و بعد ازین چگونه عاقلی می تواند گفت که حدیث ثقلین معاذ اللّه با مدّعای اهل حقّ مساسی ندارد؟ و از جمله لطائف آنست که دولت آبادی درین عبارت سراسر بشارت،مضمون حدیث حوض هم گنجانیده بکمال لطافت تارکین تمسّک بثقلین را مصداق حدیث حوض گردانیده و بجملۀ بلیغۀ[کلّ علم و کلّ قول دلّ علی مخالفة النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فهو زندقة و شیطنة]نهایت سوء حال و خسران مآل أصحاب سقیفه باثبات رسانیده،غاصبین خلافت را که تراؤس و تأمّر و تقدّم و تصدّر بر اهل بیت علیهم السّلام بترک تمسّک ثقلین اختیار نمودند بأسفل درک نشانیده!

وجه 53-دلالت کلام سخاوی در«استجلاب ارتقاء الغرف»

وجه پنجاه و سوم آنکه:شمس الدّین سخاوی در«استجلاب ارتقاء الغرف» بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[و ناهیک بهذا الحدیث فخرا لاهل بیت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم،لأنّ

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: انظروا کیف تخلفونی،و أوصیکم بعترتی خیرا،و أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی علی اختلاف الالفاظ فی الرّوایات الّتی أوردتها،یتضمّن الحثّ علی المودّة لهم و الاحسان إلیهم و المحافظة بهم و احترامهم و إکرامهم و تأدیة حقوقهم الواجبة و المستحبّة فانّهم من ذرّیّة طاهرة من أشرف بیت وجد علی وجه الارض فخرا و حسبا و نسبا و لا سیّما إذا کانوا متبعین للسّنّة النّبویة الصّحیحة الواضحة الجلیّة کما کان علیه سلفهم کالعبّاس و بنیه و علیّ کرم اللّه وجهه و أهل بیته و ذریّته رضی اللّه عنهم،و کذا یتضمّن تقدیم المتأهّل منهم للولایات علی غیره،بل و فی

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم کما تقدّم: لا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم، إشارة إلی ما جاءت الاحادیث الصّریحة من کون الخلافة فی قریش و وجوب الانقیاد لهم فی مالا معصیة فیه].

ازین عبارت بکمال صراحت آشکار است که حدیث ثقلین چنانچه متضمّن بترغیب بر مودّت و إحسان و محافظت و احترام و إکرام اهل بیت علیهم السّلام و أدای حقوق واجبه و مستحبّه ایشانست همچنین متضمن است بر مقدّم کردن کسی

ص: 180

که از جملۀ ایشان قابل حکومت باشد بر غیر او،بلکه قول:آن جناب درین حدیث شریف

«لا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم» اشاره است بسوی احادیث حصر خلافت در قریش و وجوب اطاعتشان در أمری که خالی از معصیت بوده باشد.پس مقام کمال عجبست که چگونه شاه صاحب با این همه تصریح علاّمۀ سخاوی،حدیث ثقلین را متعلّق بأمر خلافت نمی دانند؟!و بادّعای این که این حدیث شریف با مدّعای أهل حقّ مساسی ندارد مکابره و جحود را بأعلای مراتب آن می رسانند!.

و باید دانست که آنچه سخاوی در آخر کلام ادّعا نموده که قول آن جناب

«لا تقدّموهما فتهلکوا،إلخ» إشارة است بسوی أحادیث حصر خلافت در قریش، کلامیست خارج از دائرۀ إنصاف،زیرا که هر عاقل که أدنی بهره از إنصاف داشته باشد می داند که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین حدیث شریف ذکر اهل بیت خود می فرمایند نه ذکر قریش،و هرگز مسلمی قائل نشده به اینکه مراد آن جناب درین حدیث از اهل بیت خود تمامی قریش هستند،پس چگونه می توان گفت که درین ارشاد باسداد اشاره مذکوره خواهد بود؟!آری ارشاد فرمودن آن جناب این کلام بلاغت نظام را در این حدیث شریف در حقیقت تصریح است بحصر خلافت و امامت در اهل بیت خود (سلام اللّه علیهم)کما نبّهنا علیه.و نیز دلالت دارد بر آنکه اگر بالفرض حدیث «الائمّة من قریش»صحیح باشد مراد از آن أئمّۀ اهل بیت علیهم السّلام خواهند بود که سادات قریش هستند لا غیرهم.

وجه 54-دلالت کلام ابن حجر در«صواعق»بر مطلوب اهلحق

وجه پنجاه و چهارم آنکه:ابن حجر مکّی در«صواعق»جائی که تلخیص کتاب«مناقب أهل البیت»للحافظ السّخاوی بعمل آورده،بعد ذکر بعض طرق حدیث ثقلین گفته:[و فی هذه الاحادیث سیّما(لا سیّما.ظ)

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم:

انظروا کیف تخلفونی فیهما،و اوصیکم بعترتی خیرا،و أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، الحثّ الاکید علی مودّتهم و مزید الاحسان إلیهم و احترامهم و إکرامهم و تأدیة حقوقهم الواجبة و المندوبة،کیف و هم أشرف بیت وجد علی وجه الارض فخرا و حسبا

ص: 181

و نسبا،و لا سیّما إذا کانوا متبعین للسّنّة النّبویّة کما کان علیه سلفهم کالعبّاس و بنیه و علی و أهل بیته و عقیل و بنیه و بنی جعفر،و

فی قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: لا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم، دلیل علی أنّ من تأهّل منهم للمراتب العلیّة و الوظائف الدّینیّة کان مقدّما علی غیره،و یدل له التّصریح بذلک فی کلّ قریش کما مرّ فی الأحادیث الواردة فیهم،و إذا ثبت هذا لجملة قریش فأهل البیت النّبویّ الّذین هم غرّة فضلهم و محتد فخرهم و السّبب فی تمیّزهم علی غیرهم بذلک أحری و أحقّ و أولی].

از این عبارت ظاهرست که در قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

«لا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا،و لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم» دلیلست بر اینکه از اهل بیت علیهم السّلام هر که متأهّل مراتب علیّه و وظائف دینیّه باشد مقدّم خواهد بود بر غیر خود،و در کمال ظهورست که خلافت و امامت از مراتب علیّه و وظائف دینیّه می باشد پس تقدّم جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و دیگر اهل بیت علیهم السّلام درین مرتبه عالیه و وظیفۀ دینیّه حسب ارشاد باسداد حضرت خیر العباد علیه و آله آلاف الصّلوة و السّلام إلی یوم المعاد ثابت و محقّق خواهد بود،و بعد ازین هر قدر اظهار تعجّب بر جحود و إنکار شاه صاحب از دلالت حدیث ثقلین بر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام کرده آید بجاست،و هر گونه عذل و ملامی که برین صنیع شنیع تجویز کرده آید رواست!أما آنچه ابن حجر متعلّق بقریش گفته،پس آنچه حقّ حقیقست درین مقام از کلام سابق ما ظاهر و باهر گردیده،و بحمد اللّه خود ابن حجر درین کلام أفضلیّت اهل بیت علیهم السّلام بر سائر قریش بالجاء قادر علی الاطلاق ذکر نموده،و کفی بذلک دلیلا علی إمامتهم الباهرة و خلافتهم الظّاهرة.

وجه 55-دلالت کلام خفاجی در«نسیم الریاض»بر مطلوب

وجه پنجاه و پنجم آنکه:شهاب الدّین أحمد بن محمّد الخفاجی المصری الحنفی در«نسیم الرّیاض-شرح شفاء قاضی عیاض»در شرح حدیث ثقلین گفته:[و هذا کما

رواه مسلم فی فضائل آل البیت فی خطبة خطبها صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم و هو راجع من حجّة الوداع فی آخر عمره،قال فیها: أمّا بعد،أیّها النّاس!إنّما أنا بشر مثلکم

ص: 182

یوشک أن یأتی رسول ربّی فأجیبه،و انّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه فیه الهدی و النّور فتمسّکوا به و أهل بیتی. و فیه ما ذکره المصنّف رحمه اللّه من تفسیره لأهل بیته بما ذکر و هو الّذی فهم عنه صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم هنا،لأنّه علم بالوحی ما یکون بعده فی أمر الخلافة و الفتن،فلذا خصّهم و حرّض علی رعایتهم کما اقتضاه المقام].

ازین عبارت در کمال ظهورست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چون بوحی إلهی معلوم نمود آنچه واقع شدنی بود بعد آن جناب در أمر خلافت و فتن،لهذا اهل بیت علیهم السّلام را مخصوص فرمود،و ترغیب کرد أمّت خود را بر رعایت حال ایشان، و بعد از این افادۀ رشیقۀ علاّمه خفاجی کیست که حدیث ثقلین را متعلّق بخلافت و امامت نداند؟و باتّباع شاهصاحب در انکار و جحود،مباهتۀ خود را بأعلای مدارج رساند؟!و لعمری إنّ کلام الخفاجی هذا قد نضا عن وجه الحقّ النّقاب و ألقی عنه کلّ ستر و حجاب،و فیه کفایة و معتبر لأولی الألباب،و اللّه الهادی إلی لقم الصّدق و الصّواب.

وجه 56-دلالت عبارت عجیلی در«ذخیرة المآل»

وجه پنجاه و ششم آنکه:أحمد بن عبد القادر العجیلی الشافعی در«ذخیرة المآل» بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[و محصّله ما تقدّم فی محصّل حدیث السّفینة من الحثّ علی إعظامهم و التّعلّق بحبلهم و حبّهم و علمهم و الأخذ بهدی علمائهم و محاسن أخلاقهم شکرا لنعمة مشرّفهم صلوات اللّه علیه و علیهم.و یستفاد من ذلک بقاء الکتاب و السّنّة و العترة إلی یوم القیمة،و الّذی وقع الحثّ علیهم إنّما هم العارفون منهم بالکتاب و السّنّة.إذ هم لا یفارقون الکتاب إلی ورود الحوض.و یؤیّده

حدیث «تعلّموا منهم و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم» ،و تمیّزوا بذلک عن بقیّة العلماء لأنّ اللّه أذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا،و شرّفهم بالکرامات الباهرات و المزایا المتکاثرات.و أمّا الجاهلون منهم فطریقتهم التّعلّم و السؤال کغیرهم،و هذا فی الخلافة الظّاهرة و الوراثة للمقام الابراهیمی المحمّدی،فقد تقدّم أنّ الخلافة الباطنة مختصّة بهم و أنّ قطب الأولیاء لا یکون إلاّ منهم فی کلّ زمان و مکان،و لست أرید بالخلافة العضوض فإنّهم یبعدون عنها غایة البعد،إنّما المراد الخلافة الاصطفائیّة

ص: 183

لحفظ الکتاب و السّنّة لا یفارقون ذلک إلی ورود الحوض].

ازین عبارت ظاهرست که نزد عجیلی محصّل حدیث ثقلین مثل محصّل حدیث سفینه این ست که آن جناب حثّ و ترغیب فرمود بر اعظام اهل بیت علیهم السلام و تعلّق بحبل و محبّت و علم ایشان و أخذ بسیرت علماء ایشان و محاسن أخلاق ایشان برای شکر نعمت رسولی که ایشان را باین شرف نواخته.و مستفاد می شود ازین حدیث بقای کتاب و سنّت و عترت تا بروز قیامت،و کسانی که حث بریشان واقع شده جز این نیست که ایشان همان اشخاص هستند که عارف بکتاب و سنّت هستند،زیرا که همان أشخاص مفارق نمی شوند از کتاب تا بورود حوض.و مؤیّد این مطلبست

حدیث «تعلّموا منهم و لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم» و متمیّز شده اند این اشخاص باین حکم از بقیّه علما برای اینکه خداوند عالم ازیشان رجس را دور گذاشته،و پاک داشته ایشان را چنانکه حقّ پاک داشتن بود،و مشرّف نموده است ایشان را بکرامات باهرات و مزایای متکاثرات،و این تمیز ایشان از دیگران در خلافت ظاهره و وراثت مقام ابراهیم محمّدیست،و خلافت باطنه مختصّ بایشانست،و قطب اولیا نمی شود مگر از ایشان در هر زمان و هر مکان.و مراد عجیلی از خلافت خلافت عضوض نیست زیرا که ایشان از آن به غایت بعد بعید هستند،بلکه مراد خلافت اصطفائیّة است برای حفظ کتاب و سنّت،و ایشان مفارقت کتاب نمی نمایند تا بورود حوض.و هر گاه بتصریح عجیلی اهل بیت علیهم السّلام حسب مفاد حدیث ثقلین در خلافت ظاهره از سائر مردم متمیّز باشند و خلافت باطنه مختصّ بایشان باشد،هرگز عاقلی شکّ نخواهد کرد که کلام مخاطب قمقام در نفی تعلّق این حدیث شریف با مدّعای أهل حقّ کلامیست باطل،و از حلیۀ صحّت عاطل!،أمّا آنچه عجیلی در این کلام گفته[و أمّا الجاهلون منهم فطریقتهم التّعلّم و السّؤال کغیرهم]پس مبنی بر تجاهل صریح و تغافل فضیحست،زیرا که هرگز در اهل بیت علیهم السّلام که مورد حدیث سفینه و حدیث ثقلین هستند احدی جاهل نبود،همانا چون عجیلی کلام بعض أسلاف خود که مبنی بر توسیع دائرۀ اهل بیتست در نظر دارد،لهذا بتقلید ناسدید

ص: 184

ایشان همّت قالصۀ خود را بر چنین استدراک بیجا برمی گمارد!و لقد وقفت من غیر ارتیاب و لا نکیر علی ما هو الحقّ الصّریح فی معنی أهل البیت فی مجلّد آیة التّطهیر و ستقف فی هذا المجلّد أیضا علی ذلک بالتّثنیة و التّکریر،و اللّه ولیّ التّوفیق و هو العلیّ القدیر.

وجه 57-دلالت سخن دیگر عجیلی در«ذخیره»

وجه پنجاه و هفتم آنکه:نیز عجیلی در«ذخیرة المآل»گفته:

تعلّموا منهم و قدّموهم تجاوزا عنهم و عظّموهم

أمّا التّعلّم منهم فقد صحّ أنّهم معادن الحکمة و صحّ فی حدیث الثّقلین

«فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تعلّموهما فإنّهما أعلم منکم». و أمّا التّقدیم فهم أولی بذلک و أحقّ فی مواضع کثیرة،منها الإمامة الکبری و تقدیمهم فی الدّخول و الخروج و المشی و الکلام و غیر ذلک من أمور العادات،و

أخرج ابن سعد عن علیّ رضی اللّه عنه:

أخبرنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أنّ أوّل من یدخل الجنّة أنا و الحسنان قلت:یا رسول اللّه! فمحبّونا؟قال:من ورائکم. فاذا کان الأمر کما تسمع فتقدیمهم فی هذه الدّار من باب أولی،و قد تقدّم عند ذکر أحوال السّلف مع أهل البیت ما یغنی عن الاعادة].

الی أن قال العجیلی:[و لما أمرنا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بتقدیمهم،فتأخیرهم عن مقاماتهم الشّریفة مخالفة للمشروع،و من مقاماتهم مقارنة القرآن و دوام التّطهیر من المعاصری و البدع إمّا ابتداء و إمّا انتهاء،و وجوب التمسّک بهم و اعتقاد أنّهم سفینة ناجیة منجیة و من قال خلاف ذلک فقد أخّر من قدّم اللّه و رسوله.

قال صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: إنّما جعل الامام لیؤتمّ به، و المأموم أسیر الامام و المتابعة واجبة و التّقدّم علیه حرام،و من أخّرهم عن مقاماتهم فصلاته باطلة،و تاخیر من یستحقّ التّقدیم فی المواضع الّذی استحقّه من عکس الحقائق فاعتبروا یا أولی الأبصار]انتهی.

و لعمری بعد مطالعة هذا الکلام الّذی نطق به العجیلی،ذلک الحبر العظیم المقام، کیف یرتاب أحد من أولی الأحلام فی دلالة حدیث الثّقلین علی مرام أهل الحقّ الکرام؟!و اللّه ولیّ التّوفیق و الانعام.

وجه 58-دلالت واضحه کلام جناب خیر الانام در حدیث ثقلین در بعضی مواقف

بر امامت و خلافت اهلبیت بنابر روایت قندوری و ارشادات دیگر درینحد

وجه پنجاه و هشتم آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث ثقلین را در بعض

ص: 185

مواقف به نهجی ارشاد فرموده که در بودن آن بیّنۀ واضحۀ خلافت و امامت حضرات اهل بیت علیهم السّلام و حجّت لائحه بر حجّیّت این حجج اللّه علی الأنام صلوات اللّه علیهم مدی اللّیالی و الأیّام هرگز عاقل لبیب و فطن أریب را شبهه پیرامون خاطر نمی آید و حقّ عزیز المثار و صدق مشرق المنار از آن کالشمس فی رابعة النّهار پیدا و آشکار می نماید.

شیخ بلخی در«ینابیع المودّة»گفته:[

و فی«المناقب»عن عبد اللّه بن الحسن المثنّی ابن الحسن المجتبی ابن علیّ المرتضی علیهم السّلام،عن ابیه،عن جدّه الحسن السّبط قال: خطب جدّی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یوما فقال بعد ما حمد اللّه و أثنی علیه:

معاشر النّاس!إنّی أدعی فأجیب،و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا،و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض،فتعلّموا منهم و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم،و لا تخلوا الأرض منهم و لو خلت لانساخت بأهلها! ثم قال:اللّهم إنّک لا تخلی الأرض من حجّة علی خلقک لئلاّ تبطل حجّتک و لا تضلّ أولیاؤک بعد إذ هدیتهم،أولئک الأقلّون عددا و الأعظمون قدرا عند اللّه عزّ و جلّ،و لقد دعوت اللّه تبارک و تعالی أن یجعل العلم و الحکمة فی عقبی و عقب عقبی و فی زرعی و زرع زرعی إلی یوم القیمة،فاستجیب لی].

ازین روایت سراپا هدایت واضحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد افاده فرمودن حدیث ثقلین و نصّ بر عدم افتراقشان تا بورود حوض،در ذیل این حدیث أمور چند ارشاد فرموده که هر واحد دلیل ظاهر و برهان باهر خلافت و امامت حضرات أهل بیت علیهم السّلام می باشد.

أول آنکه:أمت خود را حکم تعلّم ازیشان داده،و ظاهرست که این حکم دلیل أعلمیّت ایشانست،چه اگر غیر ایشان أعلم می بود البتّه آن جناب صلّی اللّه علیه و آله الأطیاب آن غیر را برای أخذ علم معیّن می نمودند.و با وجود او حکم تعلّم از اهل بیت خود نمی فرمودند،و مکرر گذشته که أعلمیّت دلیل امامتست.

دوم آنکه:درین حدیث شریف آن حضرت أمّت خود را منع کرده اند از

ص: 186

تعلیم اهل بیت علیهم السّلام،و پر ظاهرست که جواز این معنی بدون أعلمیّت اهل بیت علیهم السّلام و نفی أعلمیّت غیر ایشان بلکه بدون عصمت مطلقۀ أهل بیت علیهم السّلام از خطا و نسیان صورت نمی بندد،زیرا که اگر معاذ اللّه غیر ایشان أعلم باشد یا از ایشان نعوذ باللّه خطائی سر زند تعلیم و تنبیه دیگران ایشان را واجب و لازم خواهد بود،و دلالت أعلمیّت و عصمت بر امامت أظهر من الشّمس و أبین من الأمس است.

سوم آنکه:آن جناب درین حدیث منیف تصریح صریح فرموده اند به اینکه حضرات أهل بیت از شما أعلم هستند،و بعد ازین در أعلمیّت این حضرات شک نمودن مثل شکست در اصل نبوّت آن جناب،بلکه بنا بر نصّ قرآن مجید أعنی «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی» شکست در وحی ربّ الارباب،و هو قائد إلی أردی التّبار و التّباب بلا شکّ و لا ارتیاب.

چهارم آنکه:آن جناب درین حدیث شریف افاده فرموده که:زمین ازیشان خالی نمی شود،و اگر خالی شود بأهل خود فرو خواهد نشست،و این معنی بلا شبهه دلیل قائم مقامی این حضراتست برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زیرا که چنانچه وجود ذی جود آن جناب باعث أمن و أمان أرض و أهل أرض بود،همچنین وجود مسعود این حضراتست،و این معنی بدو اعتبار دلیل خلافتست،یکی بعنوان قائم مقامی حضرت ختمی مرتبت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،و دیگری باعتبار أفضلیّت از تمامی أهل أرض.

پنجم آنکه:آن حضرت درین حدیث اینهم ارشاد فرموده که:بار إلها!تو زمین را خالی نمی گذاری از حجّت بر خلق خود تا که باطل نشود حجّت تو و گمراه نشوند اولیاء تو بعد از آنکه تو ایشان را هدایت کرده.و پر ظاهرست که این ارشاد باسداد دلیل قاطعست بر سه مطلب بزرگ،نخستین آنکه:حضرات اهل بیت علیهم السّلام حجج منصوبین من اللّه هستند بر خلق خدا.دومین آنکه:این حضرات سبب ثبات حجّت حقّ و عدم بطلان آن هستند و اگر وجود مسعود ایشان نباشد حجّت حقّ باطل می گردد.سومین آنکه:

این حضرات وجه بقای هدایت اولیای خدا می باشند و اگر ذوات قدسیّه ایشان نباشد اولیای خدا بعد هدایت خدا هم گمراه خواهند شد،و تلک مراتب علیا لاتصل إلیها العقول

ص: 187

و الأفهام،و تعثر دون أدناها الألباب و الأحلام.

ششم آنکه:آن حضرت صلوات اللّه علیه و آله در باب اهل بیت خود علیهم السلام ارشاد فرموده که ایشان عددا أقلّ هستند و قدرا پیش خدا أعظم می باشند،و این معنی دلیل صریح أفضلیّت این حضراتست.

هفتم آنکه:آن جناب علیه و آله آلاف السّلام و التّحیّة درین حدیث شریف افاده فرموده که من بدرگاه خدا دعا کرده ام که علم و حکمت را در عقب من و عقب عقب من و در کشت من و کشت کشت من تا بروز قیامت قرار دهد،و خداوند عالم این دعای مرا مستجاب هم فرموده است.و بعد ملاحظۀ این مطلب در أعلمیّت حضرات أئمّۀ اثنی عشر سلام اللّه علیهم أجمعین که بمفاد این ارشاد هدایت بنیاد یکی بعد دیگری وارث علم و حکمت مانده اند و استجابت دعای آن جناب را بأقوال و أفعال خود علی رغم آناف الاعادی و الخصوم ثابت ساخته اند،هیچ عاقلی را تردّدی عارض نمی شود،و أصلا در حقّیّت عقیده أهل حقّ که متعلّق باین حضرات و بقای سلسلۀ مبارکۀ ایشان تا بقیام قیامتست شبهۀ بخاطر نمی خلد،و در کمال ظهورست که هر گاه حدیث ثقلین این همه گلهای رنگارنگ از ریاض امامت و خلافت حضرات اهل بیت علیهم السّلام در دامن خود داشته باشد باز آن را از مقصود و مرام أهل حقّ کرام اجنبی وانمودن و راه نفی مساس آن با مدّعای ایشان پیمودن که از مخاطب خلیع العذار گسسته مهار سرزده،جز تمامی و نصب و عناد بر چه محمول می توان کرد؟!و اللّه العاصم عن سوء المآل و ما ذا بعد الحقّ إلاّ الضّلال؟!

وجه 59-دلالت احتجاج امیر المؤمنین در واقعه شوری بحدیث ثقلین و دلالت آن

بر امامت آنجناب و نقل بزرگان سنت این مطلب را

وجه پنجاه و نهم آنکه:جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در واقعه شوری بحدیث ثقلین احتجاج فرموده،و پر ظاهرست که احتجاج آن جناب باین حدیث درین قضیّه برای إثبات أحقّیّت خود بخلافت و امامتست لا غیر،پس بعد ازین چگونه عاقلی باور می توان کرد که این حدیث شریف با مدّعای أهل حق مساسی ندارد؟!و سبحان اللّه! جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام این حدیث شریف را در أدلّۀ امامت و خلافت خود بیان فرمایند،و احتجاج بآن نموده بر أهل شوری ختم حجّت نمایند؟!و شاه صاحب

ص: 188

با آن همه طول باع و وسعت اطّلاعشان در علم حدیث که اولیایشان بهزار زبان مدّعی آن می باشند،این حدیث شریف را از مقام خلافت و امامت اجنبی بدانند،و بنفی مساس آن باین مدّعا مباهته را إلی أقصی الغایة برسانند؟!حالا روایاتی که مخبر از استشهاد جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث ثقلین بر أهل شوری می باشد باید شنید.

أبو الحسن علی بن محمّد بن الطیّب الجلاّبی المعروف بابن المغازلی در کتاب «المناقب»گفته:

[أخبرنا أبو طاهر محمّد بن علیّ بن محمّد البیّع البغدادی،أنا:أبو العباس أحمد بن محمّد بن سعید المعروف بابن عقدة الحافظ.نا:جعفر بن محمّد بن سعید الأحمسی.

نا:نصر و هو ابن مزاحم.نا:الحکم بن مسکین.نا:أبو الجارود بن طارق،عن عامر بن واثلة،و أبو ساسان و أبو حمزة،عن أبی اسحاق السّبیعی،عن عامر بن واثلة.

قال: کنت مع علیّ فی البیت یوم الشّوری،فسمعت علیّا یقول لهم:

لأحتجنّ علیکم بما لا یستطیع عربیّکم و لا عجمیّکم بغیر ذلک!ثمّ قال:أنشدکم باللّه أیّها النّفر جمیعا!أ فیکم أحد وحّد اللّه قبلی؟قالوا:اللّهم لا!قال:فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد له أخ مثل أخی جعفر الطّیّار فی الجنّة مع الملائکة غیری؟قالوا:

اللّهمّ لا!قال:فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد له زوجة مثل زوجتی فاطمة بنت محمّد؟ قالوا:اللّهمّ لا!قال:فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد له سبطان مثل سبطی الحسن و الحسین سیّدی شباب أهل الجنّة غیری؟قالوا:اللّهم لا!قال:فأنشدکم باللّه هل منکم أحد ناجی رسول اللّه عشر مرّات،فقدّم بین یدی نجواه صدقة قبلی؟قالوا:

اللّهم لا!قال:فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد قال له رسول اللّه صلعم من کنت مولاه فعلیّ مولاه،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه،لیبلغ الشّاهد منکم الغائب، غیری؟قالوا:اللّهمّ لا!قال:فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد قال(له.صح.ظ)رسول اللّه ص اللّهم ائتنی بأحبّ الخلق إلیک و إلیّ و أشدّهم حبّا لک و حبّا لی،یأکل معی من هذا الطّائر،فأتاه فأکل معه،غیری؟قالوا:اللّهم لا!قال:فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد قال له رسول اللّه ص:لاعطین الرّایة رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله،لا یرجع حتّی یفتح اللّه علی یدیه إذا رجع منهزما،غیری؟قالوا:

ص: 189

اللّهمّ لا!قال:فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد قال(فیه.صح.ظ)رسول اللّه صلعم لبنی لهیعة:أو لأبعثنّ إلیکم رجلا کنفسی،طاعته کطاعتی و معصیته کمعصیتی، یعضدکم بالسّیف،غیری؟قالوا:اللّهمّ لا!قال:فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد قال (فیه.صح.ظ)رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:کذب من زعم أنّه یحبّنی و یبغض هذا،غیری؟قالوا:اللّهمّ لا!قال:فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد سلّم علیه فی ساعة واحدة ثلاثة آلاف من الملائکة فیهم جبرئیل و میکائیل و إسرافیل حیث جئت بالماء إلی رسول اللّه صلعم من القلیب غیری؟قالوا:اللّهمّ لا!قال:فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد قال له جبرئیل:هذه هی المواساة،فقال رسول اللّه:إنّه منّی و أنا منه،فقال جبرئیل:و أنا منکما:غیری؟قالوا:اللّهم لا!.قال:فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد نودی به من السّماء:لا سیف إلاّ ذو الفقار و لا فتی إلاّ علی؟قالوا:اللّهمّ لا!قال:فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد قال له رسول اللّه صلعم:إنّی قاتلت علی تنزیل القرآن و تقاتل أنت یا علیّ علی تأویل القرآن،غیری؟قالوا:اللّهمّ لا!قال:فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد ردّت علیه الشّمس حتّی صلّی العصر فی وقته،غیری؟قالوا:اللّهمّ لا!قال:فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد أمره رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بأن یأخذ«براءة»من أبی بکر،فقال له أبو بکر أ نزل فیّ شیء؟فقال له:إنّه لا یؤدّی عنّی إلاّ علیّ،غیری؟قالوا:اللّهمّ لا!قال:

فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی،غیری؟قالوا:اللّهمّ لا!قال:فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:لا یحبّک إلاّ مؤمن و لا یبغضک إلاّ کافر،غیری؟قالوا:اللّهمّ لا!قال:فأنشدکم باللّه أ تعلمون أنّه أمر بسدّ أبوابکم و فتح بابی،فقلتم فی ذلک،فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:ما أنا سددت أبوابکم و لا أنا فتحت بابه،بل اللّه سد أبوابکم و فتح بابه،غیری؟قالوا:اللّهمّ لا!قال:

فأنشدکم باللّه أ تعلمون أنّه ناجانی یوم الطّائف دون الناس،فأطال ذلک،فقلتم:

ناجاه دوننا!فقال:ما أنا انتجیته،بل اللّه انتجاه،غیری؟قالوا:اللّهمّ نعم!قال:

فأنشدکم باللّه أ تعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال:إنّی تارک فیکم الثّقلین

ص: 190

کتاب اللّه و عترتی لن تضلّوا ما استمسکتم بهما و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض؟ قالوا:اللّهمّ نعم!قال:فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد وقی رسول اللّه بنفسه من المشرکین فاضطجع مضجعه،غیری؟قالوا:اللّهمّ لا!قال:فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد بارز عمرو بن عبدودّ حیث دعاکم إلی البراز؟قالوا:اللّهمّ لا!قال:فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد أنزل اللّه فیه آیة التّطهیر،حیث یقول: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً ،غیری؟قالوا:اللّهمّ لا!قال:فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:أنت سیّد العرب،غیری؟قالوا:

اللّهمّ لا!قال:فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما سألت اللّه شیئا إلاّ سألت لک مثله،غیری؟قالوا:اللّهمّ لا!].

و شیخ سلیمان بن أحمد بلخی در«ینابیع المودّة»آورده:[

و عن أبی ذرّ رضی اللّه عنه قال:قال علیّ علیه السّلام لطلحة و عبد الرّحمن بن عوف و سعید(سعد.ظ)بن أبی وقّاص: هل تعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال:إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض و إنّکم لن تضلّوا إن اتّبعتم و استمسکتم بهما؟قالوا:نعم!.].

وجه 60-احتجاج جناب امیر بحدیث ثقلین در زمان خلافت عثمان بدلالت

آن مر امامترا چنانکه قندوری آورده

وجه شصتم آنکه:علاوه بر واقعه شوری،در زمان خلافت عثمان نیز جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث ثقلین بمقابلۀ جماعتی از مهاجرین و أنصار احتجاج نموده و آن را با بسیاری از آیات و أحادیث که دلالت واضحه بر امامت و أفضلیّت آن جناب دارد ذکر فرموده،پس منع دلالت آن بر خلاف آن جناب که شاه صاحب در سر دارند خیال محالست،و نفی مساس آن با مدّعای أهل حقّ،محض خدع و احتیال،و ما ذا بعد الحقّ إلاّ الضّلال؟!حالا روایتی که کاشف از احتجاج مذکورست باید شنید،و انجلای صبح حقّ بچشم حقیقت بین باید دید.

شیخ سلیمان بلخی در«ینابیع المودّة»گفته:[

الحموینی،بسنده عن سلیم بن قیس الهلالی.قال: رأیت علیّا فی مسجد المدینة فی خلافة عثمان و أنّ جماعة المهاجرین و الأنصار یتذاکرون فضائلهم و علیّ ساکت.فقالوا:یا أبا الحسن تکلّم!

ص: 191

فقال:یا معشر قریش و الأنصار!أسألکم ممّن أعطاکم اللّه هذا الفضل أ بأنفسکم أو بغیرکم؟قالوا:أعطانا اللّه و منّ علینا بمحمّد صلّی اللّه علیه و سلّم.قال:أ لستم تعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم.قال:إنّی و أهل بیتی کنّا نورا یسعی بین یدی اللّه تعالی قبل أن یخلق اللّه عزّ و جلّ آدم بأربعة عشر ألف سنة،فلمّا خلق اللّه آدم علیه السّلام وضع ذلک النّور فی صلبه و أهبطه إلی الأرض ثمّ حمله فی السّفینة فی صلب نوح علیه السّلام ثمّ قذف به فی النّار فی صلب إبراهیم علیه السّلام،ثمّ لم یزل اللّه عزّ و جلّ ینقلنا من الأصلاب الکریمة إلی الأرحام الطّاهرة من الآباء و الأمّهات لم یکن واحد منّا علی سفاح قطّ.

فقال:و أهل السّابقه اهل بدر و أحد:نعم!قد سمعناه.

ثم قال:أنشدکم اللّه أ تعلمون أنّ اللّه عزّ و جلّ فضّل فی کتابه السّابق علی- المسبوق فی غیر آیة،و لم یسبقنی أحد من الأمّة فی الإسلام؟قالوا:نعم!قال:

فأنشدکم اللّه أ تعلمون حیث نزلت« وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ »سئل عنها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم،فقال:أنزلها اللّه عزّ و جلّ فی الأنبیاء،و أوصیائهم، فأنا أفضل أنبیاء اللّه و رسوله و علیّ وصیّیی أفضل الأوصیاء؟قالوا:نعم!قال:أنشدکم اللّه أ تعلمون حیث نزلت« یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ »و حیث نزلت« إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ »و حیث نزلت« لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً »أمر اللّه نبیّه أن یعلّمهم ولاة أمرهم و أن یفسّر لهم من الولایة کما فسّر لهم من صلاتهم و زکاتهم و حجّهم،فنصبنی للنّاس بغدیر خمّ،فقال:

أیّها النّاس!إنّ اللّه جلّ جلاله أرسلنی برسالة ضاق بها صدری و ظننت أنّ النّاس یکذّبنی(یکذّبوننی.ظ)فأوعدنی ربّی.ثمّ قال:أ تعلمون أنّ اللّه عزّ و جلّ مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم؟!قالوا:بلی یا رسول اللّه!فقال آخذا بیدی:من کنت مولاه فعلیّ مولاه،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.فقام سلمان و قال:یا رسول اللّه!ولایة علیّ ما ذا؟قال:ولاؤه کولای،من کنت أولی به من نفسه فعلیّ أولی به من نفسه،فنزلت: «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» فقال صلّی اللّه علیه و سلّم:اللّه أکبر باکمال الدّین و إتمام النّعمة و رضاء ربّی برسالتی و ولایة علیّ بعدی!قالوا:یا رسول اللّه! هذه الآیات فی علیّ خاصّة؟قال:بلی!فیه و فی أوصیائی إلی یوم القیمة.قالوا:

ص: 192

أیّها النّاس!إنّ اللّه جلّ جلاله أرسلنی برسالة ضاق بها صدری و ظننت أنّ النّاس یکذّبنی(یکذّبوننی.ظ)فأوعدنی ربّی.ثمّ قال:أ تعلمون أنّ اللّه عزّ و جلّ مولای و أنا مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم؟!قالوا:بلی یا رسول اللّه!فقال آخذا بیدی:من کنت مولاه فعلیّ مولاه،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.فقام سلمان و قال:یا رسول اللّه!ولایة علیّ ما ذا؟قال:ولاؤه کولای،من کنت أولی به من نفسه فعلیّ أولی به من نفسه،فنزلت: «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» فقال صلّی اللّه علیه و سلّم:اللّه أکبر باکمال الدّین و إتمام النّعمة و رضاء ربّی برسالتی و ولایة علیّ بعدی!قالوا:یا رسول اللّه! هذه الآیات فی علیّ خاصّة؟قال:بلی!فیه و فی أوصیائی إلی یوم القیمة.قالوا:

بیّنهم لنا!قال:علیّ أخی و وارثی و وصیّیی و ولیّ کل مؤمن بعدی.ثمّ ابنی- الحسن،ثمّ الحسین،ثمّ التّسعة من ولد الحسین،القرآن معهم و هم مع القرآن لا یفارقونه و لا یفارقهم حتّی یردوا علیّ الحوض.

قال بعضهم:قد سمعنا ذلک و شهدنا،و قال بعضهم:قد حفظنا جلّ ما قلت و لم نحفظ کلّه،و هؤلاء الّذین حفظوا أخیارنا و أفاضلنا.

ثم قال:أ تعلمون أنّ اللّه أنزل« إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً »فجمعنی و فاطمة و ابنیّ حسنا و حسینا ثمّ ألقی علینا کساء و قال:اللّهم هؤلاء أهل بیتی لحمهم لحمی یؤلمنی ما یؤلمهم و یجرحنی ما یجرحهم، فاذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا.فقالت أمّ سلمة:و أنا یا رسول اللّه!فقال:أنت إلی خیر.فقالوا:نشهد أنّ أمّ سلمة حدّثتنا بذلک.ثمّ قال أنشدکم اللّه أ تعلمون أنّ اللّه أنزل« یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ »فقال سلیمان:

یا رسول اللّه!هذه عامّة أم خاصّة؟قال:أمّا المأمورون فعامّة المؤمنین،و أمّا الصّادقون فخاصّة أخی علیّ و أوصیائی من بعده إلی یوم القیمة.قالوا:نعم!فقال:

أنشدکم اللّه أ تعلمون أنّی قلت لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزاة تبوک:خلفتنی علی النّساء و الصّبیان؟!فقال:إنّ المدینة لا تصلح إلیّ بی أو بک،و أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی؟قالوا:نعم!قال:أنشدکم اللّه أ تعلمون أنّ اللّه أنزل فی سورة الحجّ« یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ »إلی آخر السّورة،فقام سلمان فقال:یا رسول اللّه!من هؤلاء الّذین أنت علیهم شهید و هم شهداء علی النّاس الّذین اجتباهم اللّه و لم یجعل علیهم فی الدّین من حرج ملّة إبراهیم!قال:عنّی بذلک ثلاثة عشر رجلا خاصّة.قال سلمان:

بیّنهم لنا یا رسول اللّه!قال:أنا و أخی علیّ و أحد عشر من ولدی؟قالوا:نعم!.

ص: 193

قال:أنشدکم اللّه أ تعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال فی خطبته فی مواضع متعدّدة و فی آخر خطبة لم یخطب بعدها:أیّها النّاس!إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فتمسّکوا بهما لن تضلّوا،فانّ اللّطیف الخبیر أخبرنی و عهد إلیّ أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض؟فقال کلّهم:نشهد أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال ذلک].

وجه 61-نقل کرن جناب امیر حدیث ثقلین را در جواب سایل و روایت

قندوری مضلب را و بیان فوائد بسیاری که مؤلف ازین حدیث استخراج نموده

وجه شصت و یکم آنکه:جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بجواب سؤال سائلی این حدیث شریف را بعنوان بلیغ ذکر فرموده و دلالت آن را بر امامت و خلافت اهل بیت علیهم السّلام کالشّمس فی رابعة النّهار واضح و آشکار نموده،چنانچه شیخ سلیمان بن إبراهیم بلخی در«ینابیع المودّة»در باب ثامن و ثلثون که مخصوص برای تفسیر آیه وافیة الهدایۀ« یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ »معقود کرده،می آرد:[

و فی«المناقب»بالسّند المذکور عن سلیم بن قیس الهلالی،قال:سمعت علیّا صلوات اللّه علیه یقول و أتاه رجل فقال:

أرنی أدنی ما یکون به العبد مؤمنا و أدنی ما یکون به العبد کافرا و أدنی ما یکون به العبد ضالا.فقال له:قد سئلت فافهم الجواب!أمّا أدنی ما یکون به العبد مؤمنا أن یعرّفه اللّه تبارک و تعالی نفسه فیقرّ له بالطّاعة و یعرّفه نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فیقرّ له بالطّاعة و یعرّفه إمامه و حجّته فی أرضه و شاهده علی خلقه فیقرّ له بالطّاعة.قلت:یا امیر- المؤمنین!و إن جهل جمیع الأشیاء إلاّ ما وصفت؟قال:نعم!إذا أمر أطاع و إذا نهی انتهی.و أدنی ما یکون العبد به کافرا من زعم أنّ شیئا نهی اللّه عنه أنّ اللّه أمره به و نصبه دینا یتولّی علیه و یزعم أنّه یعبد اللّه الّذی أمره به و ما یعبد إلاّ الشیطان.و أمّا أدنی ما یکون العبد به ضالاّ أن لا یعرف حجة اللّه تبارک و تعالی و شاهده علی عباده الّذی أمر اللّه عزّ و جلّ عباده بطاعته و فرض ولایته.قلت:یا أمیر المؤمنین صفهم لی! قال:الّذین قرنهم اللّه تعالی بنفسه و بنبیّه.فقال: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ .فقلت له:جعلنی اللّه فداک،أوضح لی!فقال:

الّذین قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی مواضع و فی آخر خطبة یوم قبضه اللّه عزّ و جلّ

ص: 194

إلیه:إنّی ترکت فیکم أمرین لن تضلّوا بعدی إن تمسّکتم بهما کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترتی أهل بیتی،فإنّ اللّطیف الخبیر قد عهد إلیّ أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض کهاتین،و جمح مسبّحتیه،و لا أقول کهاتین و جمع مسبّحته و الوسطی:

فتمسّکوا بهما و لا تقدّموهم فتضلّوا].

حاصل این روایت سراپا هدایت آنست که مردی حاضر خدمت با برکت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گردید و از آن جناب پرسید که آگاه فرما مرا از کمتر چیزی که بآن بنده ئی مؤمن می شود..از کمتر چیزی که بآن بنده ئی کافر می شود..از کمتر چیزی که بآن بنده ئی گمراه می شود..،هر گاه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام این سؤال از آن مرد شنید ارشاد فرمود که بتحقیق که تو سؤال کردی پس بفهم جواب را،و من بعد ارشاد نمود که:کمتر چیزی که مرد بآن مؤمن می شود این ست که خدای تعالی او را معرفت خود عطا فرماید،پس إقرار کند آن بنده برای خدا بطاعت، و معرفت نبیّ خود کرامت کند،پس إقرار کند آن بنده برای آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بطاعت،و عنایت فرماید بآن بنده معرفت إمام او را که حجّت خدا در زمین او و شاهد خدا بر خلق اوست،پس إقرار کند آن بنده برای آن إمام بطاعت.راوی خبر می گوید که:من عرض کردم بآنحضرت که آیا آن بنده بمجرّد معرفت خدا و رسول و إمام،مؤمن می شود اگر چه دیگر چیزها را جاهل باشد،آن حضرت فرمود که:بلی مگر بشرط آنکه بوقت أمر اطاعت کند و بوقت نهی بازماند.بعد از آن ارشاد فرمود که کمتر چیزی که بآن بنده ئی کافر می شود این ست که چیزی را که خدا از آن نهی فرموده گمان کند که مأمور به از جانب خداست و این مطلب را دین خود قرار دهد که بر آن دوستی نماید با دیگران و گمان کند که او عبادت خدا می کند که او را بآن چیز حکم کرده است حال آنکه او عبادت نمی کند مگر شیطان را.و کمتر چیزی که بآن بنده ئی گمراه می شود این ست که نشناسد آن حجّت خدا و شاهد خدا را بر عباد او که خداوند عالم حکم کرده است بندگان خود را بطاعت آن حجّت و فرض کرده است ولایت او را.

ص: 195

راوی خبر می گوید که:من عرض کردم یا أمیر المؤمنین بیان بفرما برای من این حجج خدا را.آن حضرت فرمود که این حجج خدا همان أشخاص هستند که خداوند عالم ایشان را قرین کرده است بنفس خود و بنبیّ خود،پس فرموده است:

« یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ ».پس عرض کردم من:فدایت شوم!واضح نما برای من این أشخاص را.پس آن حضرت فرمود که این أشخاص همان کسان هستند که جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حقّ ایشان بمقامات عدیده و در آخر خطبۀ خود روز رحلت ارشاد فرمود:

إنّی ترکت أمرین لن تضلّوا بعدی إن تمسّکتم بهما کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی. یعنی:من گذاشته ام در شما دو چیز که اگر بآن دو چیز تمسّک نمائید هرگز گمراه نخواهید شد،و آن دو چیز کتاب خدا و عترت من اهل بیت من هستند،پس بتحقیق که لطیف خبیر خبر داده است مرا که این دو چیز هرگز از هم جدا نمی شوند تا اینکه وارد شوند بر من در مقام حوض کوثر مثل این دو انگشت من،و اشاره فرمود بجمع هر دو انگشت شهادت خود نه مثل این دو انگشت،و اشاره فرمود بجمع انگشت شهادت و انگشت وسطی خود.بعد از آن فرمود که:پس بنمائید باین هر دو چیز و هرگز مقدّم نشوید بر اهل بیت من که گمراه خواهید شد،انتهی الحاصل.

و از این خبر هدایت أثر فوائد عدیده و عوائد سدیده که هر یک از آن مشیّد مبانی ایمان و موطّد أساس عرفانست مثل مهر تابان روشن و نمایان می گردد.

اول آنکه:از آن ظاهر می گردد که معرفت أئمّه علیهم السّلام از أرکان ایمانست.

دوم آنکه:از آن واضح می شود که هر که أئمّه علیهم السّلام را مثل معرفت خدا و رسول نشناسد او گمراه است.سوم آنکه:از آن عیان می شود که أئمّه علیهم- السّلام حجج خدا در زمین خدا و شهداء خدا بر خلق خدا می باشند.چهارم آنکه:

ثابت می گردد که خداوند عالم ایشان را در آیۀ« أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ »بنفس خود و بنبیّ خود قرین فرموده و مراد او از أولی الأمر ایشانند لا غیر.پنجم آنکه:از آن محقق می گردد که أولی الأمر که در قرآن مسطورند

ص: 196

و اهل بیت که در حدیث ثقلین مذکور هستند متّحد می باشند،و جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در مقام إیضاح و تصریح مصادیق أولی الأمر حدیث ثقلین را ذکر فرموده،و ارشاد فرمودن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن را در مواضع عدیده و در آخر خطبۀ خود روز وفات خود مذکور ساخته و آن را بسیاقی پرداخته که در حثّ بر تمسّک بکتاب و عترت و إثبات عدم افتراق تا بحوض کوثر قولا و فعلا أبلغ و أسبغ می باشد، پس بعد ادراک این همه چگونه متدیّنی می توان گفت که حدیث ثقلین مساسی بمدّعای اهل حق ندارد و آن را تعلّقی بمسألۀ امامت و خلافت نیست؟هل هذا إلاّ معاندة الحقّ و الیقین و مضادّة الصّواب و الدّین و مشاقّة الرّسول الأمین و اتّباع غیر سبیل المؤمنین و مخالفة سیّد الوصیّین علیهما و آلهما سلام اللّه فی کل آن و حین؟!

وجه 62-احتجاج جناب امام حسن بحدیث ثقلین بر خلافت و امامت اهلبیت

و روایت بزرگان آن احتجاج را و استفاده مؤلف فوائد عدیده از کلام آنحضرت

وجه شصت و دوم آنکه:جناب إمام حسن علیه السّلام بعد بیعت نمودن مردم بآن جناب بأمر خلافت در خطبۀ بلیغه خود احتجاج بحدیث ثقلین فرموده و آن را در معرض إثبات أحقّیّت خود بخلافت و امامت با دیگر أدلّۀ قاطعه و براهین ساطعه وارد نموده.

پس چگونه می توان گفت که این حدیث با مدّعای أهل حقّ مساس ندارد؟! سلیمان بن خواجه کلان البلخی در«ینابیع المودّة»آورده:[

و فی «المناقب»عن هشام بن حسان،قال: خطب الحسن بن علیّ علیهما السّلام بعد بیعة النّاس له بالامر فقال:نحن حزب اللّه الغالبون و نحن عترة رسوله الأقربون و نحن أهل بیته الطّیّبون و نحن أحد الثقلین الّذین خلّفهما جدّی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی أمّته و نحن ثانی کتاب اللّه،فیه تفصیل کلّ شیء لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه،فالمعوّل علینا فی تفسیره و لا تظنّینا تأویله بل تیقّنا حقائقه،فأطیعونا فانّ طاعتنا مفروضة إذ کانت بطاعة اللّه عزّ و جلّ و طاعة رسوله مقرونة.قال جلّ شأنه: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فان تنازعتم فی شیء فردّوه إلی اللّه و إلی الرّسول.و قال عزّ و جلّ: وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ .و احذروا الإصغاء لهتاف الشّیطان فإنّه لکم

ص: 197

عدوّ مبین](1).

ازین کلام بلاغت نظام ظاهر و باهرست که جناب إمام حسن علیه السّلام فرمود که:مائیم گروه خدا که غالب هستند و مائیم عترت رسول او که قریب تر می باشند و مائیم اهل بیت او که پاکیزه اند و مائیم یکی از ثقلین که خلیفه کرده ایشان را جدّ بزرگوار من در أمّت خود و مائیم ثانی کتاب خدا که دروست تفصیل هر شیء و نمی آید بسوی او باطل از پیش و نه از پس.پس اعتماد بر ماست در تفسیر قرآن و ما تأویل آن را بگمان دریافت نکرده ایم بلکه حقائق آن را بیقین دانسته ایم پس اطاعت ما کنید زیرا که طاعت ما فرضست و بطاعت خدا و طاعت رسول مقرون می باشد،چنانچه خدا فرموده است:« یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ ».و نیز فرموده است:« وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ »،و بپرهیزید از گوش نهادن بسوی آواز شیطان پس بتحقیق که او برای شما دشمن آشکارست.

ص: 198


1- ابو الحسن علی بن الحسین المسعودی نیز در « مروج الذهب » این خطبه را باختلاف بعض ألفاظ و زیادت بعض جملات آورده ، چنانچه گفته : ( و من خطب الحسن رضی اللَّه عنه فی أیامه فی بعض مقاماته أنه قال : نحن حزب اللَّه المفلحون و عترة رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و سلّم الأقربون و أهل بیته الطاهرون الطیبون و أحد الثقلین الذین خلفهما رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و سلّم و ثانی کتاب اللَّه فیه تفصیل کل شیء و لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه و المعول علیه فی کل شیء لا یخطئنا تأویله بل نتیقن حقائقه فاطیعونا فاطاعتنا مفروضة إذ کانت بطاعة اللَّه و الرسول مقرونة ، قال اللَّه عز و جل :یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ .و قال عز و جل :وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ. و أحذرکم الاصغاء لهتاف الشیطان انه لکم عدو مبین فتکونون کأولیائه الذین قال لهم :لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَکَصَ عَلی عَقِبَیْهِ وَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ إِنِّی أَری ما لا تَرَوْنَ. فتلقون للرماح وزرا و للسیوف جزرا و للعمد حطما و للسهام غرضا ثم لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل أو کسبت فی ایمانها خیرا ) ( 12 . ن )

و درین ارشاد با سداد فرزند حضرت خیر عباد صلوات اللّه علیه و آله إلی یوم المعاد برهانی چند بر أحقّیّت خود بخلافت آورده که هر یکی از آن دامغ رءوس أهل عنادست.

أول آنکه:در حقّ خود ارشاد کرده که:مائیم گروه خدا که غالب هستند و درین کلام بلاغت نظام اشاره فرموده بنزول آیۀ« وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ »در شأن اهل بیت علیهم السّلام،و این خود دلیل أکرمیّت و أفضلیّت و امامت این حضراتست بوجوه متعدّده.

دوم آنکه:ارشاد فرموده که:مائیم عترت رسول خدا که قریب هستند، و درین ارشاد با سداد إثبات أفضلیّت خودست بر سائر عباد و ایما می باشد بسوی جمله أحادیث و أخبار سرور کائنات که در فضل عترت وارد شده.

سوم آنکه:افاده فرموده که:مائیم اهل بیت آن جناب که پاکیزه هستند،و درین ارشاد کرامت بنیاد علاوه بر أحادیث فضل اهل بیت علیهم السّلام ایمای لطیفست بسوی نزول آیۀ تطهیر در شأن رفیع ایشان،و دلالت آیۀ تطهیر بر عصمت و امامت این حضرات در وضوح بحدّی رسیده که آفتاب هم مقابل آن نمی تواند شد.

چهارم آنکه:خود را أحد الثّقلین فرموده،و ارشاد نموده که مائیم یکی از آن دو ثقل که خلیفه کرده آن هر دو را جدّ بزرگوار من در أمّت خود،و این احتجاج سویّ المنهاج خود بندای جهوری جار می زند که حدیث ثقلین دلیل خلافت و امامت این حضرات می باشد.

پنجم آنکه:افاده نموده که:مائیم ثانی کتاب خدا که دروست تفصیل هر شیء و نمی آید بسوی او باطل از پیش و نه از پس،و درین کلام هدایت التیام هم اشاره بأعلمیّت خودست و هم بعصمت خود،زیرا که هر گاه در کتاب خدا تفصیل هر شیء مندرج باشد و حضرات اهل بیت علیهم السّلام ثانی آن کتاب باشند لابدّ آگاه خواهند بود از تفصیل هر شیء،و کسی که از کتاب خدا تفصیل هر شیء بداند لابدّ او أعلمست از غیر خود،و همچنین هر گاه کتاب خدا از باطل مصون و محروس بوده باشد ثانی

ص: 199

آن کتاب که حضرات اهل بیت علیهم السّلام هستند بلا شبهه معصوم بعصمت کبری خواهند بود.

ششم آنکه:بعنوان نتیجه ثانی کتاب خدا بودن افاده فرموده که پس اعتماد در تفسیر کتاب بر ماست،و این کلام بلاغت نظام هم دلیل أعلمیّت این حضراتست و هم برهان مطاع و مقتدا إمام و پیشوا بودن این نفوس قدسیّه،زیرا که اگر معاذ اللّه غیر ایشان أعلم فرض کرده آید لابدّ اعتماد در تفسیر کتاب خدا بر او خواهد بود نه بر این حضرات،لقبح الاعتماد علی غیر الأعلم مع وجود الأعلم.و باین سبب که أمّت را احتیاج بتفسیر کتاب خدا یقینی می باشد و اعتماد در تفسیر آن بر این نفوس قدسیّه است پس أمّت را لازم خواهد بود که رجوع بایشان نماید و با دیگری کار نداشته باشد،و هذا هو المطلوب.و ازینجا بحال خسران مآل کسانی که رجوع در تفسیر کتاب خدا بأهلبیت علیهم السّلام نمی نمایند بلکه معاندین و مضادّینشان را مرجع و ملاذ خود می گردانند بخوبی پی توان برد،و اللّه الهادی.

هفتم آنکه:ارشاد فرموده است که:ما تأویل کتاب را بظنّ و تخمین نه دریافته ایم، بلکه حقائق آن را بیقین دانسته ایم،و درین ارشاد با سداد تعریض بلیغست بجهل أغیار رقاعت شعار و تصریح صریح بأفضلیّت و أعلمیّت مطلقۀ این حضراتست از تمامی مردم،زیرا که حقائق کتاب خدا را بیقین دانستن کار شخصیست که وارث علم رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود یا ملهم من عند اللّه باشد.

هشتم آنکه:ارشاد فرموده که ما را اطاعت کنید زیرا که طاعت ما فرض است و بطاعت خدا و رسول مقرون می باشد،و این ارشاد بچند وجه دلیل واضح امامت و افتراض طاعت حضرات أهل بیت علیهم السّلام می باشد بلا شکّ و لا ارتیاب کما لا یخفی علی أولی الألباب.

نهم آنکه:برای إثبات مدّعای خود آیۀ وافی هدایۀ« یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ »را تلاوت فرموده،و ازینجا بکمال ظهور واضح می شود که این آیه وافی هدایه بلا شبهه در شأن اهل بیت علیهم السّلام نازل شده و هفواتی که مفسّرین و متکلّمین اهل سنّت در صرف آن ازین نفوس قدسیّه

ص: 200

می آرند همه باطل و سرابست،و خانۀ تأویلات معاندین اهل بیت علیهم السّلام یکسر منهدم و خراب،و اللّه العاصم عن التّبار و التّباب.

دهم آنکه:برای احقاق مرام خود آیۀ وافی هدایۀ« وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ »را نیز قرائت فرموده،و ازینجا بنهایت انجلا لائح می گردد که درین آیه هم مثل آیه سابقه مراد خدا از أولی الأمر حضرات اهل بیت علیهم السّلام هستند،و این آیه مثل آن آیه در حقّ این ذوات مقدّسه نازلست و حکم ردّ مثل حکم اطاعت خدا و رسول و أولی الأمر همه را شامل، تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ .

وجه 63-خطبۀ بلیغۀ جناب امام حسن و استدلال آنحضرت بحدیث ثقلین و

دلالت آن بر خلافت و امامت اهلبیت بروایت قندوزی

وجه شصت و سوم آنکه:جناب إمام حسن علیه السّلام در بعض خطب بلیغۀ خود أولا بسیاری از دلائل واضحۀ امامت و براهین لائحۀ خلافت حضرات اهل بیت علیهم السّلام بمعرض بیان آورده در همین سلسله ذکر حدیث ثقلین نیز بعنوان حسن فرموده و در أواخر کلام بلاغت نظام خود ارشاد نموده که:

نحن أولی الناس بالنّاس فی کتاب اللّه و علی لسان نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. و ازینجا نزد عاقل فطن بلا شبهه ظاهر و باهر می گردد که حدیث ثقلین دلیل خلافت و امامت حضرات اهل بیت علیهم السّلام می باشد،و إنکار مفید مدّعا بودن آن که از مخاطب صدود سر برزده ناشی از عناد و جحودست شیخ سلیمان بن ابراهیم بلخی در«ینابیع المودّة»گفته:[و أیضا،

عن جعفر الصادق،عن أبیه محمّد الباقر،عن جدّه علیّ بن الحسین أنّ الحسن بن علیّ سلام اللّه علیهم قال فی خطبته الأخری بعد الحمد و الثّناء علی اللّه و بعد التصلیة علی رسوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إنّا اهل بیت أکرمنا اللّه و اختارنا و اصطفانا و أذهب عنّا الرّجس و طهّرنا تطهیرا،و تفترق النّاس فرقتین إلاّ جعلنا اللّه فی خیرهما من آدم إلی جدّی محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فلمّا بعثه للنّبوّة و اختاره للرّسالة و أنزل علیه کتابه فکان أبی أول من آمن و صدق اللّه و رسوله.

و قد قال اللّه فی کتابه المنزل علی نبیّه المرسل: أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ .فجدّی الّذی علی بیّنة من ربّه و أبی الّذی یتلوه و هو شاهد منه.

و قد قال له جدّی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حین أمره أن یسیر إلی مکة فی موسم الحجّ بسورة «براءة»:سر بها یا علیّ فانّی أمرت أن لا یسیر بها إلاّ أنا أو رجل منّی،و أنت

ص: 201

منّی،فأبی من جدّی و جدّی من اللّه.

و قال له جدّی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حین قضی بینه و بین أخیه جعفر و مولاه زید بن حارثة فی ابنة عمّه حمزة:أما أنت یا علی فمنّی و أنا منک و أنت ولیّ کلّ مؤمن و مؤمنة بعدی.

فلم یزل أبی وقی جدّی صلّی اللّه علیه و سلّم بنفسه و فی کلّ موطن یقدّمه جدّی صلّی اللّه علیه و آله و لکلّ شدّة یرسله ثقة منه و طمأنینة إلیه.

و قال اللّه جلّ شأنه: وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ .فکان أبی سابق السّابقین و أقرب المقرّبین إلی اللّه و إلی رسوله،و ذلک أنّه لم یسبقه إلی الایمان أحد غیر خدیجة سلام اللّه علیها،فکما أنّ اللّه عزّ و جلّ فضل السّابقین علی المتأخّرین فضلّ سابق السّابقین.

و قد قال اللّه عزّ و جلّ: أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِی سَبِیلِ اللّهِ .نزلت هذه الآیة فی أبی.

و کان حمزة و جعفر قتلا شهیدین فی قتلی کثیرة من الصّحابة،فجعل اللّه حمزة سیّد الشّهداء من بینهم و جعل لجعفر جناحین یطیر بهما فی الجنة مع الملائکة کیف یشاء من بینهم،و ذلک لقرابتهما من جدّی صلّی اللّه علیه و آله.

و صلّی جدّی علی عمّه حمزة سبعین صلاة من بین الشهداء یوم أحد.

و کذلک جعل اللّه تعالی لنساء نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم المحسنة منهنّ أجرین و للمسیئة منهنّ وزرین ضعفین لمکانهنّ من جدّی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

و جعل اللّه الصّلوة فی مسجد نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بألف صلاة من بین سائر المساجد إلاّ المسجد الحرام لمکان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

فلمّا نزل یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً ،قالوا:یا رسول اللّه! کیف نصلّی علیک؟فقال:قولوا:اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد.فحقّ علی کلّ مسلم أن یصلّی علینا مع الصّلوة علی جدّی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فریضة واجبة.

و أحلّ اللّه خمس الغنیمة لرسوله و أوجبه فی کتابه و أوجب لنا من ذلک ما

ص: 202

أوجب له و حرّم علیه الصّدقة و حرّمها علینا،فللّه الحمد نزّهنا ممّا نزّهه و طیّب لنا ما طیّب له کرامة أکرمنا اللّه بها و فضیلة فضّلنا علی سائر عباده.

و قال تعالی لجدّی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حین جحده کفرة أهل الکتاب و حاجّوه: فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ .فأخرج جدّی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم معه من الأنفس أبی و من البنین أنا و أخی الحسین و من النّساء أمّی فاطمة،فنحن أهله و لحمه و دمه و نفسه و نحن منه و هو منّا.

و قد قال اللّه تبارک و تعالی: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً .فلمّا نزلت هذه جمعنا جدّی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إیّای و أخی و أمّی و أبی و نفسه فی کساء خیبری فی حجرة أمّ سلمة رضی اللّه عنها فقال:اللّهمّ هؤلاء أهل بیتی و خاصّتی أذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا.فقالت أمّ سلمة:أنا أدخل معهم یا رسول اللّه؟فقال لها:قفی مکانک یرحمک اللّه!أنت علی خیر و أنّها خاصّة لی و لهم.

و لمّا نزلت: وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها (کان.ظ)یأتینا جدّی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کلّ یوم عند طلوع الفجر یقول:الصّلاة یا أهل البیت!یرحمکم اللّه، إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً .

و أمر بسدّ الأبواب فی مسجده غیر بابنا،فکلّموه فی ذلک فقال:إنّی لم أسدّ أبوابکم و لم أفتح باب علیّ من تلقاء نفسی و لکن أتّبع ما أوحی إلیّ إنّ اللّه أمرنی بسدّ أبوابکم و فتح باب علی.

و قد سمعت هذه الأمّة جدّی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول:ما ولّت أمّة أمرها رجلا و فیهم من هو أعلم منه إلاّ لم یزل یذهب أمرهم سفالا حتّی یرجعوا إلی ما ترکوه! و سمعوه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لأبی:أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی.

و قد رأوه و سمعوه صلّی اللّه علیه و آله حین أخذ بید أبی بغدیر خمّ و قال لهم:

من کنت مولاه فعلیّ مولاه،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.ثمّ أمرهم أن یبلغ الشّاهد منهم الغائب.

ص: 203

ثمّ قال الحسن بن علیّ سلام اللّه علیهما:أیّها النّاس!إنّکم لو التمستم ما بین جابلقا و جابرصا رجلا جدّه نبیّ و أبوه وصیّه لم تجدوا غیری و غیر أخی،فاتّقوا اللّه و لا تضلّوا.أیّها النّاس!لو أذکر الذی أعطانا اللّه تبارک و تعالی و خصّصنا به من الفضائل فی کتابه و علی لسان نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لم أحصه،و أنا ابن البشیر و أنا ابن النّذیر، و أنا ابن السّراج المنیر الّذی جعله رحمة للعالمین.و أقسم باللّه!لو تمسّکت الأمّة بالثّقلین لأعطتهم السّماء قطرها و الأرض برکتها و لأکلوا نعمتها خضراء من فوقهم و من تحت أرجلهم من غیر اختلاف بینهم إلی یوم القیمة.قال اللّه عزّ و جلّ: وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ ، الآیة.و قال عزّ و جلّ: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ .نحن أولی النّاس بالنّاس فی کتاب اللّه و علی لسان نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.أیها النّاس!اسمعوا و عووا و اتّقوا اللّه و راجعوا إلیه،هیهات منکم الرّجعة إلی الحقّ و قد صارعکم النّکوص و خامرکم الطغیان و الجحود!أ نلزمکموها و أنتم لها کارهون؟!و السّلام علی من اتّبع الهدی.

وجه 64-احتجاح دیگر آنحضرت بحدیث ثقلین هنگام صلح با معاویه

بروایت سبط ابن جوزی

وجه شصت و چهارم آنکه:جناب إمام حسن علیه السّلام هنگام صلح با معاویۀ غاویه بحدیث ثقلین احتجاج بر أفضلیّت اهل بیت علیهم السّلام فرموده و آن را با دیگر فضائل که نصوص قاطعۀ امامت و خلافت و افتراض طاعت و عصمت این حضراتست ذکر نموده،پس چگونه عاقلی باور توان کرد که این حدیث حکمت أساس با مدّعای أهل حقّ أکیاس مناسبت و مساس ندارد؟! علامۀ سبط ابن الجوزی در«تذکرة خواصّ الأمّة»در سیاق قضیّۀ صلح آورده:

[ثمّ سار معاویة فدخل الکوفة فأشار علیه عمرو بن العاص أن(یأمر الحسن فیصعد المنبر و.ظ)یخطب لیظهر عیّه.فقال:قم فاخطب!فقام و خطب فقال:

أیّها النّاس!إن اللّه هداکم بأوّلنا و حقن دماءکم بآخرنا،و نحن اهل بیت نبیّکم أذهب اللّه عنّا الرّجس و طهّرنا تطهیرا،و إنّ لهذا الامر مدّة و الدّنیا دول،و قد قال اللّه تعالی لنبیّه: وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ .فضجّ النّاس بالبکاء

ص: 204

فالتفت معاویة إلی عمرو و قال:هذا رأیک؟!ثم قال للحسن:حسبک یا أبا محمد!. و فی روایة أنّه قال: نحن حزب اللّه المفلحون و عترة رسوله المطهّرون و أهل بیته الطیّبون الطّاهرون و أحد الثّقلین الّذین خلفهما رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فیکم،فطاعتنا مقرونة بطاعة اللّه قال اللّه عزّ و جلّ: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ،فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ .و إنّ معاویة دعانا إلی أمر لیس فیه عزّ و لا نصفة،فإن وافقتم رددناه علیه و خاصمناه إلی اللّه تعالی بظبی السّیوف،و إن أبیتم قبلناه.فناداه النّاس من کلّ جانب:البقیة!]

وجه 65-استدلال عمرو بن عاص بحدیث ثقلین برای اثبات حقنیت و خلافت

و امامت جناب امیر،در نامه یی که بمعاویه نوشته و خوارزمی آنرا در

«مناقب»آورده

وجه شصت و پنجم آنکه:عمرو بن عاص که نزد اهل سنّت از أکابر صحابۀ با اختصاص است حدیث ثقلین را در نامۀ خود که بنام معاویه نوشته از جملۀ فضائل و مآثر و مناقب و مفاخر جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام شمرده و آن را بعد«حدیث منزلت» و«حدیث غدیر»و«حدیث خیبر»و«حدیث طیر»و

«حدیث علی إمام البررة»

و«حدیث علی ولیّکم من بعدی» که هر واحد از آن دلیل صریح و برهان صحیح امامت و خلافت آن جنابست آورده،و بصراحت تمام اعتراف نموده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بحدیث ثقلین تأکید قول بر معاویه و بر عمرو بن عاص و بر جمیع مسلمین فرموده،و عمرو بن العاص درین مکتوب براعت أسلوب بعد ذکر حدیث ثقلین دیگر أدلّۀ خلافت حقّه و براهین أفضلیّت مطلقۀ آن جناب نیز مذکور ساخته،أعلام إفحام و إلزام معاویۀ ألدّ الخصام بأحسن وجوه افراخته،پس بعد ازین چگونه کسی که أدنی حظی از إنصاف و ترک اعتساف داشته باشد نفی مساس این حدیث شریف با مدّعای أهل حقّ خواهد نمود؟،و بر جحود و عناد و إنکار و لداد اقدام نموده،در تفصیح و تقبیح خود خواهد افزود؟!.

حالا مکتوب عمرو بن عاص را که بجواب نامۀ معاویه نوشته بالتّمام باید شنید و ظهور أمر حقّ کالشمس فی رابعة النهار بعین تیقّظ و استبصار باید دید.

أبو المؤید موفق بن أحمد الخوارزمی در کتاب«المناقب»گفته:[و

روی أن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام أرسل إلی معاویة رسله:الطّرمّاح و

ص: 205

جریر بن عبد اللّه البجلی و غیرهما قبل مسیره إلی صفّین و کتب إلیه مرّة بعد أخری یحتج علیه ببیعة أهل الحرمین له و سوابقه فی الإسلام لئلاّ یکون بین أهل العراق و أهل الشّام محاربة،و معاویة یعتلّ بدم عثمان و یستغوی بذلک جهّال أهل الشّام و أجلاف العرب و یستمیل طلبة الدّنیا بالأموال و الولایات،و کان یشاور فی أثناء ذلک ثقاته و أهل مودته و عشیرته فی قتال علی علیه السّلام،فقال له أخوه عتبة:هذا أمر عظیم لا یتمّ إلاّ بعمرو بن العاص فانّه قریع زمانه فی الدهاء و المکر،یخدع و لا یخدع و قلوب أهل الشّام مائلة إلیه.فقال معاویة:صدقت و لکنّه یحبّ علیّا فأخاف أن لا یجیبنی.

فقال:اخدعه بالأموال و مصر!فکتب إلیه معاویة:

«من معاویة بن أبی سفیان؛خلیفة عثمان بن عفّان إمام المسلمین و خلیفة رسول ربّ العالمین ذی النّورین ختن المصطفی علی ابنتیه و صاحب جیش العسرة و بئر رومة المعدوم النّاصر الکثیر الخاذل المحصور فی منزله المقتول عطشا و ظلما فی محرابه المعذّب بأسیاف الفسقة،الی عمرو بن العاص صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و ثقته و أمیر عسکره بذات السّلاسل المعظّم رأیه المفخّم تدبیره.أما بعد!فلن یخفی علیک احتراق قلوب المؤمنین و ما أصیبوا به من الفجیعة بقتل عثمان و ما ارتکب به جاره حسدا او بغیا بامتناعه من نصرته و خذلانه إیّاه و إشلائه الغاغة علیه حتّی قتلوه فی محرابه،فیا لها من مصیبة عمّت جمیع المسلمین و فرضت علیهم طلب دمه من قتلته!و أنا أدعوک إلی الحظّ الأجزل من الثّواب و النّصیب الأوفر من حسن المآب بقتال من آوی قتلة عثمان (رضی اللّه عنه.ظ)و أحلّه جنّة المأوی».

فکتب إلیه عمرو:«من عمرو بن العاص صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، الی معاویة بن أبی سفیان.اما بعد!فقد وصل کتابک فقرأته و فهمته،فأمّا ما دعوتنی إلیه من خلع ربقة الاسلام من عنقی و التّهوّر فی الضّلالة معک و إعانتی إیّاک علی الباطل و اختراط السّیف علی وجه علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و هو أخو رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و وصیّه و وارثه و قاضی دینه و منجز وعده و زوج ابنته سیّدة نساء أهل الجنّة و أبو السّبطین الحسن و الحسین سیّدی شباب أهل الجنّة.و أمّا ما قلت:فإنّک(من أنک.ظ)خلیفة

ص: 206

عثمان،فقد صدقت و لکن تبیّن الیوم عز لک عن خلافته و قد بویع لغیره و زالت خلافتک.

و أمّا ما عظّمتنی و نسبتنی إلیه من صحبة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و أنّی صاحب جیشه،فلا أغترّ بالتّزکیة و لا أمیل بها عن الملّة.و أمّا ما نسبت أبا الحسن أخا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و وصیّه إلی الحسد و البغی علی عثمان و سمّیت الصّحابة فسقة،و زعمت أنّه أشلاهم علی قتله،فهذا غوایة.

و یحک یا معاویة!أ ما علمت أنّ أبا حسن بذل نفسه بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و بات علی فراشه،و هو صاحب السّبق إلی الإسلام و الهجرة،و قد قال فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:هو منّی و أنا منه،و هو منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی،و قد قال فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم غدیر خم:ألا من کنت مولاه فعلیّ مولاه،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله،و هو الذی قال فیه علیه السّلام یوم خیبر:لأعطینّ الرّایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله،و هو الذی قال فیه علیه السّلام یوم الطیر:اللّهمّ ائتنی بأحبّ خلقک إلیک،فلمّا دخل علیه قال:و إلیّ و إلیّ،و قد قال فیه یوم النّضیر:علیّ إمام البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله،و قد قال فیه:علی ولیّکم من بعدی، و أکّد القول علیک و علیّ و علی جمیع المسلمین و قال:إنّی مخلف فیکم الثّقلین کتاب اللّه عزّ و جلّ و عترتی،و قد قال:أنا مدینة العلم و علیّ بابها.

و قد علمت یا معاویة!ما أنزل اللّه تعالی من الآیات المتلوّات فی فضائله الّتی لا یشرک فیها أحد،کقوله تعالی: یُوفُونَ بِالنَّذْرِ . إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ .أ فمن کان علی بیّنة من ربّه و یتلوه.شاهد منه.رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه علیه.و قال اللّه تعالی لرسوله علیه السّلام:

قل لا أسئلکم علیه أجرا إلاّ المودّة فی القربی و قد قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:

أ ما ترضی أن یکون سلمک سلمی و حربک حربی و تکون أخی و ولیّی فی الدنیا و الآخرة؟!یا أبا الحسن!من أحبّک فقد أحبّنی و من أبغضک فقد أبغضنی و من أحبّک أدخله اللّه الجنّة و من أبغضک أدخله النّار.

ص: 207

و کتابک یا معاویة!الّذی کتبت و هذا جوابه لیس مما ینخدع به من له عقل أو دین و السّلام»].

وجه 66-آوردن حسن بصری حدیث ثقلین را در جزو فضائل عظیمۀ جناب

امیر که هر یک دلیل خلافت و افضلیت آنجناب است بروایت ابن أبی الحدید

وجه شصت و ششم آنکه:حسن بصری که از تابعین عظام و أسلاف کرام سنیّه است حدیث ثقلین را در ضمن فضائل عظیمۀ جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام که هر یک از آن دلیل خلافت صریحۀ محقّقه و أفضلیّت تامّه مطلقۀ آن جناب می باشد بمعرض بیان آورده،پس چگونه عاقلی می توان گفت که این حدیث شریف بر مطلوب أهل حقّ دلالت ندارد و شاهد مقصودشان را پیش روی أهل سداد نمی آرد؟!.

عبد الحمید بن هبة اللّه المدائنی المعروف بابن أبی الحدید در«شرح نهج البلاغة» گفته:[

و روی الواقدیّ،قال: سئل الحسن عن علی(رض)و کان یظنّ به الانحراف و لم یکن کما یظنّ.فقال:ما اقول فیمن جمع الخصال الأربع:ایتمانه علی براءة و ما قال له فی غزاة تبوک،فلو کان غیر النّبوّة شیء یفوته لاستثناه.

و قول النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:

الثّقلان کتاب اللّه و عترتی،و إنّه لم یؤمّر علیه أمیر قطّ،و قد أمّرت الأمراء علی غیره].

ازین عبارت ظاهرست که حسن بصری از فضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام چار چیز را ممتاز انگاشته بغرض اظهار کمال علوّ مراتب آن جناب بذکر آن أعلام إعلام برای أرباب عقول و أحلام برافراشته.اول:قضیّۀ أمین ساختن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را برای ادای سورۀ برائت ذکر نموده.دوم:ارشاد فرمودن آن جناب در غزوۀ تبوک حدیث منزلت را مذکور ساخته و بعد آن گفته که:

اگر چیزی غیر نبوّت از جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام فوت می شد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ضرور،آن را مستثنی می نمود.سوم:حدیث ثقلین را ذکر کرده.چهارم:أمیر نشدن کسی بر جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و أمیر شدن أمراء بر غیر آن جناب بمعرض ذکر آورده.

و پر ظاهرست که قضیۀ أمین ساختن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را در أدای سورۀ برائت و عزل أبو بکر از أدای آن بطوری که إثبات امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و إبطال خلافت أبو بکر می نماید،محتاج به بیان نیست،

ص: 208

و بحمد اللّه المنعام کتب أهل حقّ کرام خصوصا«تشیید المطاعن»والد ماجد علاّم أحلّه اللّه دار السّلام متکفّل مزید إیضاح آن گردیده،و همچنین حدیث منزلت بلا شبهه دلیل باهر و برهان قاهر امامت و خلافت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام می باشد، کما بیّناه بحمد اللّه الودود فی المجلّد المعقود لهذا الحدیث المشیّد للمقصود المدمّر علی نزغات الجاحد الحقود.

و همین جور فضیلت أمیر نشدن کسی بر جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و أمیر شدن أمرا بر غیر آن جناب حجّت قاطعه و بیّنۀ ساطعۀ امارت و خلافت آن جناب و مأموریت ثلثۀ خسارت مآب می باشد.پس لابدّ است که حدیث ثقلین نیز بر سیاق همین فضائل عالیه و مناقب متعالیه نزد هر عاقل ماهر دلیل زاهر و برهان باهر امامت و خلافت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام خواهد بود،و هرگز ناقد بصیر و متأمل خبیر بعد ملاحظۀ کلام حسن بصری که حدیث ثقلین را در سلک أدلّۀ امامت و براهین خلافت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام منظّم نموده مسلک إنکار و جحود نخواهد پیمود.

معارض آوردن صاحب«تحفه»حدیث«علیکم بسننی و سنة الخلفاء...»را

در مقابل حدیث ثقلین

قوله:سلمنا،لیکن این حدیث هم صحیحست:

[علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین المهدیّین من بعدی تمسّکوا بها و عضّوا علیها بالنّواجذ].

جواب مؤلف بکلام صاحب«تحفه»و ابطال معارضۀ او بسیزده وجه

اشاره

أقول:این معارضۀ باطله و مقاولۀ عاطله مردود و مطرودست بچند وجه:

وجه 1-تفرد بعضی از عامه بنقل حدیث سنت خلفا

أول آنکه:این حدیث از احادیثی است که بعض اهل سنّت بنقل آن متفرّد هستند،و پر ظاهرست که أخبار حضرات سنّیّه اگر چه بأعلای مدارج صحّت هم نزدشان برسد لائق احتجاج بمقابلۀ اهل حق نیست،پس ذکر آن درین مقام که از مخاطب قمقام سرزده بعید از دأب مناظره است!.

وجه 2-درینکه استدلال صاحب«تحفه»باین حدیث،مخالف تعهد و

و التزام اوست

دوم آنکه:احتجاج مخاطب باین خبر خلاف التزام بیّن الانفصام خود نیز می باشد،بیانش آنکه مخاطب در صدر همین کتاب خود أعنی«تحفۀ اثنا عشر»گفته:

[و در این رساله التزام کرده شده که در نقل مذهب شیعه و بیان أصول ایشان و إلزاماتی که عائد بایشان می شود غیر از کتب معتبرۀ ایشان منقول عنه نباشد،و إلزاماتی که

ص: 209

عائد بأهل سنّت می شود نمی باید که موافق روایات اهل سنّت باشد و إلاّ هر یک را از طرفین تهمت تعصّب و عناد لاحق هست و با یکدیگر اعتماد و وثوق غیر واقع]انتهی.

و ازین عبارت،بنحوی که التزام مخاطب قمقام در مقام إلزام أهل حقّ کرام بروایات ایشان واضح می شود در کمال ظهورست،لیکن نمی دانم که چرا مخاطب، وفا باین التزام نمی فرماید و جابجا متمسّک بروایات خود شده بمقابلۀ اهل حقّ راه اخلاف و اخفار می پیماید؟!

وجه 3-مخالفت شاهصاحب با التزام مبرم و عهد محکم خود بوجه دیگر

سوم آنکه:مخاطب در همین کتاب«تحفه»در باب چهارم بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[حالا در تحقیق باید افتاد که ازین دو فرقه(1) کدام یک متمسّک باین دو حبل متین است و کدام یک استخفاف این دو چیز عالیقدر می کند و اهانت می نماید و از درجۀ اعتبار ساقط می انگارد و طعن در هر دو پیش می گیرد؟!برای خدا این بحث را بنظر تأمل و إنصاف باید دید که طرفه کاری و عجب ماجرایی است،و در این بحث غیر از کتب معتبرۀ شیعه منقول عنه نخواهد بود،چنانچه در تمام رساله،از ملتزماتست]انتهی.

و بعد ملاحظۀ این کلام مخاطب طمطام که مشتمل بر ادّعای التزام نقل از کتب اهل حقّ کرامست عاقل با خبر،غریق لجّه تفکّر و تحیّر می شود در این که مخاطب آخر بچه حدّ در وقاحت و صفاقت رسیده بود که با وصف التزام مبرم و عهد محکم نقل از کتب شیعه عموما و در مبحث حدیث ثقلین خصوصا بیمحابا حدیث

«علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء» را بمقابلۀ حدیث ثقلین آورده راه زیغ و عدوان بأقدام بغی و طغیان سپرده، الحقّ که این صنیع شنیع مخاطب بقول خودش طرفه کاری و عجب ماجرایی است!

وجه 4-أیضا نقض عهد شاهصاحب با التزام خود درهمین«تحفه»

چهارم آنکه:مخاطب در همین کتاب«تحفه»در باب ششم در ذکر عقیدۀ تفضیل خیر أنبیاء بر أنبیاء علیهم السّلام گفته:[و چون زیدیّه درین باب،ردّ شنیع بر إمامیه نموده اند و روایات متواتره ناصّ بر آنکه

«من قال إنّ إماما من الائمّة أفضل من الأنبیاء فهو هالک» از أئمّه ثلاثه یعنی حضرت أمیر و سبطین در کتب خود آورده اند،

ص: 210


1- یعنی شیعه و سنی ( 12 )

اهل سنّت را حاجت إثبات این مطلب از أقوال عترت مرتفع شد،لیکن بنابر التزام این رساله،از کتب امامیّه نیز چیزی منقول شود]انتهی.

و این کلام جالب الملام مخاطب مخدوم العوام که صدر آن مشتمل بر کذب و ارتکاب خلاف دأب مناظره است از ذیل خود ظاهر می نماید که مخاطب در هر مبحث کتاب خود التزام نقل از کتب امامیّه دارد،و این معنی در حقیقت فطن لبیب را بچار موجّه حیرت می اندازد و با تعجبّ بالای تعجّب دوچار می سازد!،چه مخاطب عظیم الاخفار،در مقامات بسیار نکث عهد و اخلاف وعد خود نموده أحادیث أهل نحلۀ خود را بمقابلۀ اهل حقّ پیش نموده،چنانچه در همین جا در معارضۀ حدیث ثقلین،

حدیث «علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء» را پیش نموده،پس این معارضه حسب کلام خودش که مثبت التزام نقل از کتب اهل حقّ کرامست ارتکاب أمر قبیح و إیثار باطل فضیح باشد!.

وجه 5-قباحت مقابله شاهصاحب«علیکم بسنتی»را با حدیث ثقلین

پنجم آنکه:مخاطب در همین کتاب«تحفه»در همین باب امامت گفته:[و أمّا أقوال عترت پس آنچه از طریق اهل سنّت مرویست خارج از حدّ حصر و احصاست، در همان کتاب(1) باید دید،و چون در این رساله التزام افتاده که غیر از روایات شیعه متمسّک به در هیچ أمر نباشد،آنچه از أقوال عترت در این باب در کتب معتبره و مرویّات صحیحۀ ایشان موجودست بقلم می آید]انتهی و ناظر این کلام مخاطب عظیم الاجرام اگر حظّی از إنصاف داشته باشد یقینست که بی محابا تلاوت آیۀ مباهله خواهد نمود و کذب و افترا و جسارت و اجترای مخاطب او را تعجبّها خواهد افزود،و چه بعد إظهار این معنی که درین رساله التزام افتاده که غیر از روایات شیعه متمسّک به در هیچ أمر نباشد،باز در همین کتاب و همین باب بمقابلۀ حدیث تمسّک بثقلین،تمسّک بروایت

«علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء» نمودن وقاحتیست که آن سرش پیدا نیست!و صفاقتیست که انتهایش هویدا نه!.

بالجمله این التزام صریح و عهد صحیح که مخاطب در کتاب خود مرّة بعد مرّة و کرّة بعد کره بغیر الجاء و اضطرار بر زبان خلاعت شعار آورده،و نه یک بار بلکه چار بار بعد دچار یار

ص: 211


1- یعنی « ازالة الخفا » ( 12 )

خود آن را إعاده و تکرار نموده،بکمال وضوح و ظهور ثابت می نماید که ذکر او

حدیث «علیکم بسنّتی» را بمقابلۀ حدیث ثقلین،معارضۀ قبیحۀ واهیۀ و مجادلۀ فضیحۀ جالبة الدّاهیه می باشد!.

وجه 6-درین که احتجاج مخاطب باین خبر مخالف التزام والد ما جدش

نیز میباشد

ششم آنکه:احتجاج مخاطب باین خبر،مخالف افادۀ والد ماجدش نیز می باشد زیرا که او در آخر«قرة العینین»گفته:[این ست تقریر آنچه درین رساله از دلیل عقلی و نقلی بر تفضیل شیخین اقامت نموده ایم،بقیة الکلام رفع شبهات مخالفین است،و ما را درین رساله بأجوبۀ امامیّه و زیدیه کار نیست،مناظرۀ ایشان بطور دیگر باید نه بأحادیث «صحیحین»و مانند آن]انتهی.

از این عبارت در نهایت اتّضاحست که شاه ولی اللّه با وصف آن همه تنطّع و تشدّق و توسّع و تفهیق أحادیث«صحیح بخاری»«و صحیح مسلم»و مانند آن را نیز در مناظرۀ امامیّۀ بلکه زیدیّۀ هم بیکار وا می نماید و بمستفیدین خود ارشاد می فرماید که مناظرۀ ایشان بطور دیگر باید نه بأحادیث صحیحین.پس کمال عجبست از مخاطب که چسان بر مخالفت سراسر جسارت و مشاقّت سرا پا خسارت والد ماجد خود کمر خویش بسته و در مناظرۀ اهل حق بأحادیث واهیه که در کتب مذهب خود یافته تمسّک جسته! بالجمله هر گاه بنصّ شاه ولی اللّه أحادیث صحیحین و مانند آن قابل ذکر در مناظرۀ اهل حقّ نباشد،

حدیث «علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء» که أصلا نشانی از آن در صحیحین هم نیست چگونه قابلیّت احتجاج بر اهل حق و أنهم بمقابله و معارضۀ حدیث ثقلین خواهد داشت؟!و ذکر آن درین مقام در مناظرۀ اهل حق کرام،حضرتش جائز و سائغ خواهد انگاشت،فثبت أنّ المخاطب المخفوق،قد تاه من الغیّ فی أوحش السّباسب و الخروق،و رکب بذکر هذا الخبر المقلوع العروق،عقبة العدوان و المروق.

و امتطی فی خلاف أبیه صهوة العصیان و العقوق،و اللّه ولیّ التوفیق للوفاء بالحقوق،و منه العصمة عن التورّط فی موبقات الفسوق.

وجه 7-فساد معارضۀ صاحب«تحفه»باعتراف شاگردش رشیدخان دهلوی

هفتم آنکه:این احتجاج باطل و خداج مخاطب بادی الاعوجاج حسب افادۀ

ص: 212

تلمیذ رشید او نیز مستقیم و سدید نیست.رشید الدین خان دهلوی در«شوکت عمریّه»می گوید:[اگر چه أئمّۀ أطهار علیهم السّلام بحکم احادیثی که صاحب رساله ذکر کرده و دیگر أحادیث شائعۀ مستفیضه،مستند أمّت اند،و أخبار آن أخیار،مفاتیح مغلقات و مصابیح ظلمات و مصادر حکمت و مظاهر شریعتست،لیکن کلام در طریق وصول أخبار آن أخیارست و بسا أوقات روات یک فرقه نزد أهل آن مأمون و نزد غیر آن مطعون می باشد،لهذا هر فرقه روایات مرویّه را در طریق خود مسلّم می دارد و أخبار مرویه را در فرقۀ مخالف خود مقدوح می انگارد]انتهی.

ازین عبارت بکمال وضوح واضحست که هر فرقۀ أخبار مرویّۀ در فرقۀ مخالف خود مقدوح می انگارد،و پر ظاهر است که هر گاه هر فرقه أخبار فرقۀ مخالف خود را مقدوح می داند،لابدّست که شیعه هم أخبار فریق مخالف خود را مقدوح خواهند دانست،خصوصا أخباری را که اهل سنّت برای ترویج مقاصد باطلۀ خود آورده باشند که آن أخبار بأولویت تمام نزدشان مقدوح و مجروح،و متمسّک بآن نزد ایشان بأقصی الغایه مطعون و مقبوح خواهد بود،و چون این خبر که شاهصاحب بمقابلۀ اهل حقّ آورده اند از همین قبیل می باشد،لهذا ظاهر گردید که این خبر نزد اهل حقّ نهایت مقدوح و مطعون و مجروح و موهونست و کسی که احتجاج بآن در مقابلۀ اهل حقّ نماید خاسر و مغبون.

پس کمال عجبست که چرا شاهصاحب از أمری که بر تلمیذ رشیدشان واضح و آشکار است تمامی صریح ورزیده بارتکاب خلاف آن مرتکب حیف و عدوان گردیده؟!هل هذا إلاّ صنیع الخدوع الغرور؟! وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ !

وجه 8-اعراض بخاری و مسلم از حدیث علیکم بسنتی

هشتم آنکه:

حدیث علیکم بسنّتی و سنّه الخلفاء، حدیثی است که بخاری و مسلم از آن إعراض کرده اند و در«صحیحین»آن را اخراج ننموده اند،و إعراض بخاری و مسلم از حدیثی أمریست که علمای کبار اهل سنّت آن را جا بجا در مقام قدح و جرح أحادیث ذکر می نمایند،و قد أوردنا شطرا من کلماتهم فی ذلک الباب فی مجلّد حدیث الطّیر فی ردّ حدیث الاقتداء.پس چگونه مخاطب را روا خواهد شد که این حدیث را که حسب افادۀ بسیاری از علمای أعلام او بوجه إعراض بخاری و مسلم مقدوح و مجروح

ص: 213

است،بمقابله اهل حقّ آرد و همّت را بر تخدیع عوام کالأنعام بذکر این خبر موهون کالثّمام برگمارد؟!.

وجه 9-مقدوح و مجروح بودن رجال سند این حدیث و نقل عبارت ابن داود
اشاره

و ابن ماجه و تفصیل جرح رجال سند باعتراف علمای سنیه

نهم آنکه:اگر ناقد بصیر در سند

حدیث «علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء» نظر کند خواهد دانست که رجال این حدیث نزد نقّاد اهل سنّت خیلی مقدوح و مطرود و مجروح و مردود می باشند،پس ادّعای صحّت آن باطل و مدّعی چنین دعوای فاسده کائنا من کان در زمرۀ مغفّلین داخل خواهد بود،و نحیف،برای توضیح این مطلب این حدیث را أوّلا از«سنن أبو داود»و«سنن ترمذی»و«سنن ابن ماجه»نقل می نمایم، و من بعد بر رجال أساتید آن کلام نموده در تخجیل مخاطب نبیل می افزایم! أبو داود در«سنن»خود گفته:[حدّثنا أحمد بن حنبل،نا:الولید بن مسلم نا:ثور بن یزید.حدّثنی خالد بن معدان،حدّثنی عبد الرحمن بن عمر السلمی و حجر بن حجر،قالا:أتینا العرباض بن ساریة و هو ممّن نزل فیه قوله تعالی «وَ لا عَلَی الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ» فسلّمنا و قلنا:أتیناک زائرین و عائدین و مقتبسین.

فقال العرباض: صلّی بنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ذات یوم ثمّ أقبل علینا فوعظنا موعظة بلیغة ذرفت منها العیون و وجلت منها القلوب فقال قائل:یا رسول اللّه!کان هذه موعظة مودّع فما ذا تعهد إلینا؟فقال:أوصیکم بتقوی اللّه و السّمع و الطاعة و إن کان عبدا حبشیّا فإنّه من یعیش منکم بعدی فسیری اختلافا کثیرا فعلیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین المهدیّین،تمسّکوا بها و عضوا علیها بالنّواجذ،و إیّاکم و محدثات الأمور،فإنّ کلّ محدثة بدعة و کلّ بدعة ضلالة]. و ترمذی در«سنن»خود آورده:

حدثنا علی بن حجر،نا:بقیّة بن الولید،عن بحیر بن سعد عن خالد بن معدان،عن عبد الرحمن بن عمر و السّلمی،عن العرباض بن ساریة قال: وعظنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوم بعد صلاة الغداة موعظة بلیغة ذرفت منها العیون و وجلت منها القلوب،فقال رجل:إنّ هذه موعظة مودّع فما ذا تعهد إلینا یا رسول اللّه؟قال أوصیکم بتقوی اللّه و السّمع و الطّاعة و ان عبد حبشی فإنّه من یعش منکم یری اختلافا کثیرا و إیّاکم و محدثات الامور،فإنّها

ص: 214

ضلالة،فمن أدرک ذلک منکم فعلیه بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین المهدیین،عضوا علیها بالنواجذ. هذا حدیث حسن صحیح قد روی ثور بن یزید عن خالد بن معدان، عن عبد الرحمن بن عمر و السلمی،عن العرباض بن ساریة عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم نحو هذا،حدّثنا بذلک الحسن بن علی الخلاّل و غیر واحد،قالوا:نا:أبو عاصم عن ثور بن یزید،عن خالد بن معدان،عن عبد الرّحمن بن عمرو السّلمی،عن العرباض ابن ساریة،عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم نحوه.و العرباض بن ساریة یکنی أبا نجیح،و قد روی هذا الحدیث عن حجر بن حجر عن عرباض بن ساریة عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم نحوه].

و ابن ماجه در سنن خود گفته:[باب اتّباع سنّة الخلفاء الرّاشدین المهدیّین.

حدثنا عبد اللّه بن أحمد بن بشر بن ذکوان الدّمشقی.ثنا:الولید بن مسلم.ثنا:عبد اللّه بن العلاء،یعنی ابن زبر(1) حدّثنی یحیی بن أبی المطاع.قال سمعت العرباض بن ساریة یقول: قام فینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ذات یوم فوعظنا موعظة بلیغة و جلت منها القلوب و ذرفت منها العیون فقیل:یا رسول اللّه!وعظتنا موعظة مودّع فاعهد إلینا بعهد،فقال:علیکم بتقوی اللّه و السّمع و الطاعة و إن عبدا حبشیا و سترون من بعدی اختلافا شدیدا فعلیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین المهدیّین و عضّوا علیها بالنّواجذ و إیّاکم و الأمور المحدثات فإنّ کلّ بدعة ضلالة.

حدثنا،إسماعیل بن بشر بن منصور و إسحاق بن إبراهیم السّواق.قال:ثنا:عبد الرّحمن ابن مهدی،عن معاویة صالح،عن ضمرة بن حبیب،عن عبد الرّحمن بن عمرو السّلمی أنّه سمع العرباض بن ساریة یقول: وعظنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم موعظة ذرفت منها العیون و وجلت منها القلوب،فقلنا:یا رسول اللّه!إنّ هذه لموعظة مودّع فما ذا تعهد إلینا؟قال:قد ترکتکم علی البیضاء لیلها کنهارها،لا یزیغ عنها بعدی إلاّ هالک، من یعش منکم فیری اختلافا کثیرا فعلیکم بما عرفتم من سنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین المهدیّین،عضّوا علیها بالنّواجذ،و علیکم بالطّاعة و إن عبدا حبشیا فإنّما

ص: 215


1- زبر بفتح الزاء المعجمة و سکون الباء الموحدة و الراء المهملة ( 12 ) « تقریب » )

المؤمن کالجمل الأنف حیث ما قیّد انقاد !

حدثنا یحیی بن حکیم،ثنا:عبد الملک ابن الصباح المسمعی.ثنا:ثور بن یزید،عن خالد بن معدان،عن عبد الرّحمن بن عمرو عن العرباض بن ساریة.قال: صلّی بنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم صلاة الصبح، ثم أقبل علینا بوجهه فوعظنا موعظة بلیغة.فذکر نحوه].

و هر که کلمات و أقوال علمای رجال را تتبع نموده باشد بر او در کمال ظهورست که أکثر رجال این أسانید بقوادح و معایب و مطاعن و مثالب موسوم و مرجوم می باشند.

کذاب بودن عریاض بن ساریه

*أما عرباض بن ساریه صحابی که مدار این حدیث بر اوست،پس در کذّابیّت او شکّی نیست،زیرا که او از فرط رقاعت ادّعا می کرد که من ربع اسلام هستم! این ادّعای او باطل محض و کذب صرفست،و هر که روایات و أخبار محقّقه و أحادیث و آثار مصدّقه را که در ذکر سابقین فی الاسلام در کتب اهل سنّت وارد شد دیده باشد در فساد این دعوای کاذبۀ عرباض تأمّل نخواهد کرد.و از عجائب آنست که عمرو بن عنبسۀ صحابی نیز همین ادّعای باطل را بر زبان خلاعت ترجمان خود می راند،و لهذا محمّد بن عوف بیچاره در وادی تحیّر افتاده می گفت:لا أدری أیّهما أسلم قبل صاحبه؟! حال آنکه دعوی هر واحد که من ربع اسلام هستم علاوه بر آنکه مشتمل بر تکذیب یکدیگرست از سر ساقط و در وادی بطلان هابط می باشد.

ابن حجر عسقلانی در«تهذیب التهذیب»در ترجمۀ عرباض می آرد:

[قال محمّد بن عوف:کلّ واحد من العرباض بن ساریة و عمرو بن عنبسة یقول:أنا ربع الإسلام،لا ندری أیّهما أسلم قبل صاحبه].

و از جملۀ دلائل کذب عرباض در ربع اسلام بودن خود این ست که او می گفت که عتبة بن عبد از من بهتر است،زیرا که او سابق شد بر من بسوی نبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیک سال.

ابن الاثیر الجزری در«أسد الغابه»بترجمه عتبة بن عبد گفته:[أخبرنا أبو یاسر بن هبة اللّه باسناده عن عبد اللّه بن أحمد،قال:حدّثنی أبی،حدّثنا الحکم

ص: 216

ابن نافع،حدّثنا إسماعیل بن عیّاش،عن ضمضم بن زرعة،عن شریح بن عبد:قال:

کان عتبة یقول:عرباض خیر منّی،و عرباض یقول:عتبة خیر منّی سبقنی إلی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم بسنة].

و ابن حجر در«تهذیب التهذیب»آورده:[قال ضمضم بن زرعة،عن شریح ابن عبید کان عتبة بن عبد،یقول:عرباض خیر منّی،و کان عرباض یقول:عتبة خیر منّی سبقنی إلی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بسنة].

و نیز ابن حجر در«إصابه»گفته:[و روی أحمد من طریق شریح بن عبید قال:کان عتبة بن عبد یقول:عرباض خیر منّی و کان عرباض یقول:عتبة خیر منّی سبقنی إلی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسنة،و

رواه الطّبرانی من هذا الوجه و زاد: و کان النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إذا أتاه الرّجل و له اسم لا یحبّه حوّله].

و پر ظاهرست که اگر قول أوّل عرباض«أنا ربع الإسلام»صحیح باشد،چون بنا بر قول دیگرش عتبة بن عبد بر او بیک سال سابق الإسلامست،لهذا عتبة بن عبد را ثلث اسلام باید گفت،و علاوه بر آنکه أحادیث و أخبار بیشمار مکذّب این معنی است،کسی عتبة بن عبد را ثلث اسلام نگفته و خود او هم اجتراء برین دعوی فاسده ننموده،پس قول عرباض«أنا ربع الإسلام»ازین جهت هم غلط محض باشد.

و از جملۀ براهین کذب عرباض در ادّعای بودنش ربع اسلام این ست که عتبة بن عبد در قصّۀ اسلام خود می گوید که من با هفت نفر از بنی سلیم حاضر خدمت نبوی شدیم و أکبر ما عرباض بن ساریه بود،پس با آن حضرت جمیعا بیعت نمودیم و ازینجا کاذب بودن عرباض در قول خود:أنا ربع الإسلام،و نیز کاذب بودنش در قول.او عتبة«خیر منّی سبقنی إلی النّبی صلعم بسنة»بکمال ظهور و انجلا واضح و لائح می شود.

ابن الاثیر الجزری در«أسد الغابه»در ترجمۀ عتبة بن عبد آورده:[

روی إسماعیل بن عیاض،عن ضمضم بن زرعه،عن شریح بن عبید،قال:قال عتبة بن عبد السّلمی:

کان النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إذا أتاه الرّجل و له الاسم لا یحبّه حوّله،و لقد أتیناه و إنّا لسبعة

ص: 217

من بنی سلیم أکبرنا العرباض بن ساریة فبایعناه جمیعا].

بیان حال عبد الرحمن بن عمرو سلمی و حجر بن حجر و خالد بن معدان

أما عبد الرحمن بن عمرو السلمی که راوی أوّل این خبر از عرباض است پس بنا بر افادۀ ابن قطّان فاسی مجهول الحالست،کما ستعرف عن قریب إنشاء اللّه تعالی.

*اما حجر بن حجر که راوی دیگر این خبر از عرباضست پس او نیز مقدوح و مجروح می باشد،چنانچه ذهبی در«میزان الاعتدال»گفته:[حجر بن حجر الکلاعی.

ما حدّث عنه سوی خالد بن معدان بحدیث العرباض مقرون(مقرونا.ظ)بآخر].

و پر ظاهرست که مراد ذهبی از حدیث عرباض همین حدیثست که ما در صدد تنقید او هستیم،و مقصود از آخر عبد الرحمن بن عمرو سلمی است که ذکر قدح و جرحش آنفا گذشته و در ما بعد هم انشاء اللّه می آید.

و ابن حجر عسقلانی در«تهذیب»بترجمۀ حجر بن حجر گفته:[و قال ابن القطّان لا یعرف].

و از جمله قوادح حجر بن حجر این ست که او از أهل حمص بوده و عداوت و انحراف أهل حمص از جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در کمال وضوح و ظهورست،کما أثبتناه فی مجلّد حدیث مدینة العلم بالتّفصیل.

اما خالد بن معدان پس از قوادح عظیمۀ او آنست که او از أهل حمص بوده،چنانچه ابن حجر در«تهذیب»گفته:[خالد بن معدان بن أبی کریب الکلاعی أبو عبد اللّه الشّامی الحمصی].و انحراف و ناصبیّت أهل حمص بر متتبّع خبیر مخفی و محتجب نیست،و قد ذکرناه عن کتب القوم فی مجلّد حدیث مدینة العلم.

و از جملۀ مخازی فاحشه خالد بن معدان این ست که او در أعوان جبّار طاغیه یزید بن معاویه،علیه آلاف اللّعنة و العذاب فی هاویه،منسلک گردیده بمنصب صاحبیّت شرطۀ آن ظالم لعین بی دین که أقبح مناصب است رسیده بود،چنانچه أبو جعفر محمّد ابن جریر طبری در کتاب«ذیل المذیّل»در ترجمۀ خالد بن معدان گفته:[حدّثنی الحارث عن الحجّاج،قال:حدّثنی أبو جعفر الحدانی،عن محمّد بن داود،قال:سمعت عیسی بن یونس،یقول:کان خالد بن معدان صاحب شرطة یزید بن معاویة و کان خالد

ص: 218

غیر متّهم فیما روی و حدّث من خبر فی الدّین].

و آنچه عیسی بن یونس در آخر کلام خود ادّعا نموده که خالد غیر متّهم بود در آنچه روایت و حدیث می کرد از خبر در دین،پس ادّعای باطل و تقوّل شنیعست، چه ظالمی که رأس و رئیس شرطۀ یزید لعین بوده باشد یقینا زندیق ملعون خواهد بود، پس چگونه او را در خبر دین معتمد می توان گفت؟!هل هذا إلاّ خلاعة ظاهرة تنادی علی ضلال صاحبها فی الدّنیا و الآخرة؟!.

بیان حال نور بن یزید

و أما ثور بن یزید که راوی این حدیث از خالد بن معدانست،پس بمثالب شنیعه مجروح و معایب فظیعه مقدوح می باشد.

از آن جمله آنکه او از أهل حمص بوده،چنانچه ذهبی در«میزان الاعتدال» گفته:[ثور بن یزید الکلاعی أبو خالد الحمصی].و انحراف و ناصبیّت أهل حمص حسب افادات علمای أعلام سنّیّه ثابت و مبرهن می باشد،کما اومأنا إلیه غیر مرّة.

از آن جمله آنکه ثور شقیّ بسبب مقتول شدن جدّش در صفّین بهمراهی معاویه اعتراف صاف بانحراف خود از جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام می کرد،و هر گاه ذکر آن جناب می کرد بکمال اجهار می گفت که:من دوست نمی دارم کسی را که جدّ مرا قتل کرده است،چنانچه ابن حجر در«تهذیب»بترجمۀ ثور آورده:[و کان جدّه قتل یوم صفّین مع معاویة،فکان ثور إذا ذکر علیّا قال:لا أحبّ رجلا قتل جدّی!].

و از آن جمله آن که ثور بدبخت مخالطت با أشخاصی می کرد که از جهت غایت شقاوت در حقّ جناب إمام همان أمیر المؤمنین علیه السّلام اسائت أدب می کردند و او إنکاری بر ایشان نمی کرد،چنانچه ابن حجر در«تهذیب»بترجمۀ ثور می آرد:

[و قال(1) فی موضع آخر:أزهر الحرازیّ و أسد بن وداعة و جماعة،و کانوا یجلسون و یسبّون علی بن أبی طالب،و کان ثور لا یسبّه فاذا لم یسبّ جرّوا برجله!].

و از آن جمله آنکه او قدری بوده،چنانچه ذهبی در«میزان الاعتدال»بترجمۀ او می آرد:[قال أحمد بن حنبل:کان ثور یری القدر و کان اهل حمص نفوه و أخرجوه

ص: 219


1- یعنی : عباس الدوری ( 12 )

و قال ابو مسهر عن عبد اللّه بن سالم:أدرکت أهل حمص و قد أخرجوا ثور و أحرقوا داره لکلامه فی القدر].

و ابن حجر عسقلانی در«تهذیب»آورده:[و قال أبو مسهر عن عبد اللّه بن سالم:

أدرکت أهل حمص و قد أخرجوا ثور بن یزید و أحرقوا داره لکلامه فی القدر.و قال ابن معین:کان مکحول قدریّا ثمّ رجع،و ثور بن یزید قدری].

و بدر الدین محمود بن أحمد عینی در«عمدة القاری-شرح صحیح بخاری»در شرح حدیث

«ما أکل أحد طعاما قطّ خیرا من أن یأکل من عمل یده» در ذکر رجال این حدیث گفته:[الثّالث:ثور-بالثّاء المثلّثة-ابن یزید من الزّیادة،الکلاعی،بفتح الکاف و تخفیف اللاّم و بالعین المهملة،الشّامی الحمصی الحافظ.کان قدریّا فأخرج من حمص و أحرقوا داره بها فارتحل إلی بیت المقدّس و مات به سنة خمسین و مائة].

و صفی الدین أحمد بن عبد اللّه خزرجی در«مختصر تذهیب تهذیب الکمال»بترجمۀ ثور آورده:[قال أحمد:کان یری القدر،تکلّم فیه جماعة بسبب ذلک،و لم یکن فیه شیء سوی القدریة].

از آن جمله آنکه:مالک که از أئمّۀ أربعۀ سنّیّه است ثور را،بحدّی مذموم و مطعون می دانست که از مجالست با او مردم را نهی می کرد،چنانچه ابن حجر در «تهذیب»بترجمۀ ثور آورده:[قدم المدینة فنهی مالک عن مجالسته و لیس لمالک عنه روایة لا فی«الموطّأ»و لا فی الکتب الستّة و لا فی«غرائب مالک«للدّار قطنی،فما أدری أین وقعت روایته عنه مع ذمّه له].

از آن جمله آن که:اوزاعی که إمام مشهور از أئمّۀ سنّیّة است در ثور قدح و جرح می کرد و روایت حدیث را ازو بد می داند بلکه هجو او می نمود.

ذهبی در«میزان الاعتدال»بترجمۀ ثور آورده:[قال الولید:قلت للأوزاعی:

حدّثنا ثور بن،یزید:فقال لی فعلتها!و قال سلمة بن المعیار کان الاوزاعی سیئ القول فی ثور و ابن إسحاق و زرعة بن إبراهیم].و ابن حجر در«تهذیب»بترجمۀ او گفته:[و قال أبو مسهر و غیره:کان الأوزاعی یتکلّم فیه و یهجوه].

ص: 220

و از آن جمله آن که:عبد اللّه بن المبارک که إمام معروف و مشهور سنّیه می باشد طالب علم دین را تحذیر و تنفیر از ثور می کرد و او را از جمله آن اشخاص که فاسد المذهب بودند معدود می نمود.ابن حجر در«تهذیب»آورده:[قال نعیم بن حماد:

قال عبد اللّه بن المبارک:

أیّها الطّالب علما ائت حمّاد بن زید فاطلبنّ العلم منه ثمّ قیّده بقید

لا کثور و کجهم و کعمرو بن عبید! و از آن جمله آن که:یحیی القطّان که از أکابر أعیان سنّیه است ثور را در روایت از کسی که أصغر از او باشد معتمد نمی دانست و روایتش را نمی نوشت.ابن حجر در«تهذیب»آورده:[و قال عبد اللّه بن أحمد عن أبیه عن یحیی القطّان:ثور إذا حدّثنی عن رجل لا أعرفه قلت:أنت أکبر أم هذا؟فإذا قال:هو أکبر منّی،کتبته،و إذا قال:

هو أصغر منّی،لم أکتبه].

بیان حال ولید بن مسلم

*اما ولید بن مسلم که راوی این خبر از ثور است و در سند أبو داود واقع شده پس مقدوحیّت او بر متتبّع خبیر واضح و مستنیرست.ذهبی در«میزان الاعتدال» بترجمۀ او آورده:[و قال أبو مسهر:الولید مدلّس و ربّما دلّس عن الکذّابین].

و نیز در«میزان»در ترجمۀ او آورده:[و قال أبو عبید الآجری:سألت أبا داود عن صدقة بن خالد،قال:هو أثبت من الولید بن مسلم،الولید،روی عن مالک عشرة أحادیث لیس لها أصل،منها عن نافع أربعة.قلت:و من أنکر ما أتی به حدیث حفظ القرآن،

رواه التّرمذی و حدیثه عن ابن لهیعة عن عبید اللّه بن جعفر عن عبد اللّه بن أبی قتادة عن أبیه أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: من قعد علی فراش مغیبة قبض اللّه له یوم القیامة ثعبانین. و قال أبو حاتم:هذا حدیث باطل.قلت:إذا قال الولید عن ابن جریح أو عن الأوزاعی فلیس بمعتمد لأنّه یدلّس عن کذّابین فإذا قال:حدّثنا،فهو حجّة و قال أبو مسهر:کان الولید یأخذ من ابن السّفر حدیث الأوزاعی و کان ابن السّفر کذّابا و هو یقول فیها:قال الأوزاعی،و قال صالح جزرة:سمعت الهشیم بن خارجة یقول:قلت للولید ابن مسلم:قد أفسدت حدیث الأوزاعی!قال:و کیف؟قلت:تروی عنه عن نافع و عنه

ص: 221

عن الزّهری و عنه عن یحیی و غیرک یدخل بین الأوزاعی و بین نافع عبد اللّه بن عامر الأسلمی،و بینه و بین الزّهری قرّة فما یحملک علی هذا؟.قال أنبأنا(أنبل.ظ) الأوزاعی انّه یروی عن مثل هؤلاء.قلت:فإذا روی الأوزاعی عن هؤلاء و هم ضعفاء مناکیر فأسقطتهم و صیّرتها من روایة الأوزاعی عن الاثبات ضعف الأوزاعی،فلم یلتفت إلی(قولی.ظ)].

و ابن حجر عسقلانی در«تهذیب التّهذیب»بترجمۀ او گفته:[و قال الإسماعیلی:أخبرت عن عبد اللّه بن أحمد عن أبیه،قال:کان الولید رفاعا،و قال المروزی أحمد:کان الولید کثیر الخطاء،و قال حنبل عن ابن معین:سمعت أبا مسهر یقول کان:الولید ممّن یأخذ عن ابن السّفر حدیث الأوزاعی و کان أبو السّفر کذّابا و قال مؤمّل بن إهاب عن أبی مسهر کان الولید بن مسلم یحدّث حدیث الأوزاعی عن الکذّابین ثمّ یدلّسها عنهم،و قال صالح بن محمّد:سمعت الهیثم بن خارجة،یقول:

قلت للولید:قد أفسدت حدیث الأوزاعی!،قال:کیف؟قلت:تروی عن الأوزاعی عن نافع و عن الأوزاعی عن الزّهری و یحیی بن سعید،و غیرک یدخل بین الأوزاعی و بین نافع عبد اللّه بن عامر،و بینه و بین الزّهری إبراهیم بن مرّة و قرة و غیرهما،فما یحملک علی هذا؟ قال:أنبل الأوزاعی عن هؤلاء.قلت:فإذا روی الاوزاعی عن هؤلاء و هؤلاء و هم ضعفاء أحادیث مناکیر فأسقطتهم أنت و صیّرتها من روایة الأوزاعی عن الثّقات ضعف الأوزاعی.

قال:فلم یلتفت إلی قولی.و قال الدّارقطنی:کان الولید یرسل،یروی عن الأوزاعی أحادیث عند الأوزاعی عن شیوخ ضعفاء عن شیوخ قد أدرکهم الاوزاعی فیسقط أسماء الضّعفاء و یجعلها عن الأوراعی عن نافع و عن عطاء].

و نیز ابن حجر در«تهذیب»بترجمۀ او آورده:[و قال الآجرّی:سألت أبا داود عن صدقة بن خالد،فقال:هو أثبت من الولید،الولید روی عن مالک عشرة أحادیث لیس لها أصل،منها أربعة عن نافع و قد تقدّم هذا فی الأصل فی ترجمة صدقة بن خالد،و قال مهنّا:سألت أحمد عن ولید،فقال:اختلطت علیه أحادیث ما سمع و ما لم یسمع،و کانت له منکرات منها:حدیث عمرو بن العاص:لا تلبسوا علینا دیننا،و لم یثبت شیء صحّ فی

ص: 222

هذا عن النبی صلّی اللّه علیه و سلّم،و قال عبد اللّه بن أحمد:سئل عنه أبی فقال:

کان رفاعا].

و نیز ابن حجر در«تهذیب»در ترجمۀ صدقة بن خالد نقلا عن أبی داود آورده:

[روی الولید عن مالک عشرة أحادیث لیس لها أصل،منها عن نافع أربعة].

بیان حال ابو عاصم نبیل و حسن بن علی خلال و بحبر بن سعید

*أما أبو عاصم نبیل که راوی این خبر از ثورست و در سند ترمذی واقع شده پس او هم مطعونست،زیرا که یحیی بن سعید قطّان که از أکابر و أعیان سنّیّه است درو کلام می کرد.

ذهبی در«میزان»بترجمۀ او آورده:[و قال النباتی:ذکر لأبی عاصم أنّ یحیی بن سعید یتکلّم فیک،فقال:لست بحیّ و لا میّت إذا لم أذکر!] *أما حسن بن علی الخلاّل الحلوانی که راوی این خبر از أبو عاصم نبیل است و در سند ترمذی واقع شده،پس خیلی مقدوح و مجروح می باشد.ابن حجر عسقلانی در«تهذیب»بترجمۀ او آورده:[و قال أبو داود:کان عالما بالرّجال و کان لا یستعمل علمه.و قال أیضا:کان لا ینتقد الرّجال].

و نیز ابن حجر در«تهذیب»بترجمۀ او آورده:[و قال داود بن الحسین البیهقی:

بلغنی أنّ الحلوانی قال:لا أکفّر من وقف فی القرآن.قال داود:فسألت سلمة بن شبیب عن الحلوانی فقال:یرمی فی الحشّ من لم یشهد بکفر الکافر فهو کافر.و قال الامام أحمد:

ما أعرفه بطلب الحدیث و لا رأیته یطلبه و لم یحمده،ثمّ قال:بلغنی عنه أشاء أکرهه، و قال مرّة أهل الثّغر عنه غیر راضین،أو ما هذا معناه].

*أما بحیر بن سعید که راوی دیگر این حدیث از خالد بن معدان می باشد و در سند ترمذی واقعست،پس مطعونیّت و مجروحیّت او نیز محلّ شکّ و ریب نیست زیرا که او بلا شبهه از أهل حمص بوده و انحراف و عداوت أهل حمص با جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام أظهر من الشّمس و أبین من الأمس است،کما مرّ مرارا.

ابن حجر در«تهذیب»آورده:[بحیر بن سعید السحولی أبو خالد الحمصی،روی عن خالد بن معدان و مکحول،و عنه اسماعیل بن عیاش و بقیّة بن الولید و ثور بن یزید

ص: 223

و هو من أقرانه و معاویة بن صالح و غیرهم].

و صفی الدین خزرجی در«مختصر تذهیب تهذیب الکمال»گفته[بحیر بکسر المهملة،ابن سعید السّحولی أبو خالد الحمصی،عن خالد بن معدان و مکحول و عنه معاویة بن صالح و إسماعیل بن عیّاش].

بیان حال بقیة بن الولید و طعن و ذم و قدح و ملام او بتفصیل تمام

*أما بقیة بن الولید(1) که راوی این خبر از بحیر بن سعیدست و در سند ترمذی

ص: 224


1- او حاتم رازی که از کبار حفاظ و قدمای أثبات ایقاظست مرة بعد أخری بقیه را مقدوح ساخته و باظهار تدلیس و تلبیس او پرده از روی کار انداخته ، چنانچه در « کتاب العلل » ابن أبی حاتم رازی مذکور ، مسطورست : ( سمعت أبی ، و ذکر الحدیث الذی رواه اسحاق بن راهویه عن بقیة قال : حدثنی ابو وهب الاسدی ، قال : حدثنا نافع عن ابن عمر قال : لا تحمدوا اسلام امرء حتی تعرفوا عقدة رأیه . قال أبی : هذا الحدیث له علة قل من یفهمها . روی هذا الحدیث عبید اللَّه بن عمرو عن اسحاق بن أبی فروة عن نافع عن ابن عمر عن النبی صلّی اللَّه علیه و سلّم ، و عبید اللَّه ابن عمرو کنیته ابو وهب و هو اسدی ، فکان بقیة بن الولید کنی عبید اللَّه بن عمرو و نسبه الی بنی اسد لکیلا یفطن به حتی إذا ترک اسحاق بن أبی فروة من الوسط لا یهتدی له و کان بقیة من افعل الناس لهذا و اماما . قال اسحاق فی روایته عن بقیة عن أبی وهب : حدثنا نافع ، فهو و هم غیر أن وجهه عندی أن اسحاق لعله حفظ عن بقیه هذا الحدیث و لما یفطن لما عمل بقیة من ترکه اسحاق من الوسط و تکنیته عبید اللَّه بن عمرو فلم یفتقد لفظة بقیة فی قوله : حدثنا نافع او عن نافع ) و نیز در « کتاب العلل » مذکورست : ( سألت أبی عن حدیث رواه بقیة عن الاوزاعی عن الزهری عن عروة عن عائشة عن النبی صلّی اللَّه علیه و سلّم ، قال : ان اللَّه عز و جل یحب الملحین فی الدعاء . قال أبی : هذا حدیث منکر نری ان بقیة دلسه عن الاوزاعی ) . و نیز در « کتاب العلل » مذکورست : ( سمعت أبی روی عن هشام بن خالد الارزق ، قال : حدثنا بقیة بن الولید ، قال : حدیث ابن جریح عن عطاء عن ابن عباس ، قال : قال رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و سلّم : إذا جامع احدکم زوجته او جاریته فلا ینظر الی فرجها فان ذلک یورث العمی و ابن عباس : قال رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و سلّم : من أصیب بمصیبة من سقم او ذهاب مال فاحتسب و لم یشک الی الناس کان حقا علی اللَّه ان یغفر له . و قال رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و سلّم : لا تأکلوا بهاتین الابهام و المشیرة و لکن . واقع شده ، پس نهایت مطعون و مذموم و مقدوح و ملومست ، و علاوه بر حمصی بودنش که أکبر قبائح و أعظم مطاعنست ، علمای رجال دیگر معایب و مثالب برای او ثابت مینمایند . ابن الجوزی در کتاب « الموضوعات » در قدح حدیث « من مات و هو یقول : القرآن مخلوق ، لقی اللَّه یوم القیامة و وجهه إلی قفاه » گفته : [ و قد ذکرنا أنّ بقیّة کان یروی عن المجهولین و الضعفاء و ربّما أسقط ذکرهم و ذکر من رووا له عنه ] . و نیز ابن الجوزی در کتاب « الموضوعات » در قدح حدیث « نعمت الانسان » گفته : [ و قال ابن : حبّان لا یحتجّ ببقیّة ] . و نیز ابن الجوزی در کتاب « الموضوعات » در قدح حدیث « من تعلّم العلم و هو شابّ کان بمنزلة رسم فی حجر » گفته : [ و بقیّة مدلّس یروی عن الضّعفاء ، و أصحابه یسوّون حدیثه و یحذفون الضّعفاء منه ] . و ذهبی در « میزان » در ترجمه او گفته : [ و قال غیر واحد : کان مدلّسا ، کلوا بثلاث فانها سنة ، و لا تأکلوا به خمس فانها أکلة الاعراب . قال أبی : هذه الثلاث الاحادیث موضوعة لا اصل لها ، و کان بقیة یدلس ، فظن هؤلاء أنّه یقول فی کل حدیث : حدثنا ، و لم یفتقدوا الخبر منه ) . و نیز در کتاب العلل مذکورست : سألت أبی عن حدیث رواه محمد بن المصطفی عن بقیة عن ابن جریح عن عطاء عن أبی الدرداء ، قال : رآنی النبی صلّی اللَّه علیه و سلّم و أنا أمشی أمام أبی بکر فقال : لم تمشی أمام من هو خیر منک ؟ ! ان أبا بکر خیر من طلعت علیه الشمس أو غربت ! قال أبی : هذا حدیث موضوع ، سمع بقیة هذا الحدیث من هشام الرازی عن محمد بن الفضل عن ابن جریح ، فترک الاثنین من الوسط . قال أبی : محمد بن الفضل ابن عطیة متروک الحدیث ) . و مدلس بودن بقیة حسب اعتراف زین الدین العراقی نیز ثابت و محقق است ، چنانچه حافظ مذکور در کتاب « تخریج احیاء العلوم » گفته : ( حدیث ابن عمر : « این اللَّه ؟ قال : فی قلوب عباده المؤمنین » لم أجده بهذا اللفظ ، و للطبرانی من حدیث أبی عتبة الخولانی یرفعه الی النبی صلّی اللَّه علیه و سلّم قال : ان للّه آنیة من أهل الارض ، و آنیة ربکم قلوب عباده الصالحین ، الحدیث . فیه بقیة بن الولید و هو مدلس لکنه صرح فیه بالتحدیث ) فاذا قال : « عن » فلیس بحجّة ! قال ابن حبّان : سمع من شعبة و مالک و غیرهما أحادیث مستقیمة ثمّ سمع من أقوام کذّابین عن شعبة و مالک ، فروی عن الثّقات بالتّدلیس ما أخذ عن الضّعفاء . و قال أبو حاتم : لا یحتجّ به . و قال أبو مسهر : أحادیث بقیّة لیست نقیّة ، فکن منها علی تقیّة ! قال حیوة بن شریح : سمعت بقیّة یقول : لمّا قرأت علی شعبة أحادیث بحیر بن سعد قال : یا بایحمد ! لو لم أسمعها منک لطرت ! و قال أبو إسحاق الجوزجانی : رحم اللَّه بقیّة ! ما کان یبالی إذا وجد خرافة عمّن یأخذه ، فإن حدّث عن الثّقات فلا بأس به ] . و نیز ذهبی در « میزان » گفته : [ و قال أبو التقیّ الیزنی : من قال إنّ بقیّة قال : حدّثنا ، فقد کذب ، ما قال قطّ إلّا « حدّثنی فلان » و قال الحجّاج بن الشّاعر ، سئل ابن عیینة عن حدیث من هذه الملح ، فقال : أنا : أبو العجب . أنا : بقیّة بن الولید . و قال ابن

واقع شده،پس نهایت مطعون و مذموم و مقدوح و ملومست،و علاوه بر حمصی بودنش که أکبر قبائح و أعظم مطاعنست،علمای رجال دیگر معایب و مثالب برای او ثابت می نمایند.

ابن الجوزی در کتاب«الموضوعات»در قدح

حدیث «من مات و هو یقول:

القرآن مخلوق،لقی اللّه یوم القیامة و وجهه إلی قفاه» گفته:[و قد ذکرنا أنّ بقیّة کان یروی عن المجهولین و الضعفاء و ربّما أسقط ذکرهم و ذکر من رووا له عنه].

و نیز ابن الجوزی در کتاب«الموضوعات»در قدح حدیث«نعمت الانسان» گفته:[و قال ابن:حبّان لا یحتجّ ببقیّة].و نیز ابن الجوزی در کتاب«الموضوعات» در قدح

حدیث «من تعلّم العلم و هو شابّ کان بمنزلة رسم فی حجر» گفته:[و بقیّة مدلّس یروی عن الضّعفاء،و أصحابه یسوّون حدیثه و یحذفون الضّعفاء منه].

و ذهبی در«میزان»در ترجمه او گفته:[و قال غیر واحد:کان مدلّسا، کلوا بثلاث فانها سنة،و لا تأکلوا بخمس فانها أکلة الاعراب.

قال أبی:هذه الثلاث الاحادیث موضوعة لا اصل لها،و کان بقیة یدلس،فظن هؤلاء أنّه یقول فی کل حدیث:حدثنا،و لم یفتقدوا الخبر منه).

و نیز در کتاب العلل مذکورست:سألت أبی عن حدیث

رواه محمد بن المصطفی عن بقیة عن ابن جریح عن عطاء عن أبی الدرداء،قال: رآنی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم و أنا أمشی أمام أبی بکر فقال:لم تمشی أمام من هو خیر منک؟!ان أبا بکر خیر من طلعت علیه الشمس أو غربت! قال أبی:هذا حدیث موضوع،سمع بقیة هذا الحدیث من هشام الرازی عن محمد بن الفضل عن ابن جریح،فترک الاثنین من الوسط.قال أبی:محمد بن الفضل ابن عطیة متروک الحدیث).

و مدلس بودن بقیة حسب اعتراف زین الدین العراقی نیز ثابت و محقق است،چنانچه حافظ مذکور در کتاب«تخریج احیاء العلوم»گفته:

(حدیث ابن عمر: «این اللّه؟قال:

فی قلوب عباده المؤمنین» لم أجده بهذا اللفظ،و للطبرانی من

حدیث أبی عتبة الخولانی یرفعه الی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال: ان للّه آنیة من أهل الارض،و آنیة ربکم قلوب عباده الصالحین،الحدیث. فیه بقیة بن الولید و هو مدلس لکنه صرح فیه بالتحدیث).

بقیه پاورقی در صحفة بعد

ص: 225

فاذا قال:«عن»فلیس بحجّة!قال ابن حبّان:سمع من شعبة و مالک و غیرهما أحادیث مستقیمة ثمّ سمع من أقوام کذّابین عن شعبة و مالک،فروی عن الثّقات بالتّدلیس ما أخذ عن الضّعفاء.و قال أبو حاتم:لا یحتجّ به.و قال أبو مسهر:أحادیث بقیّة لیست نقیّة، فکن منها علی تقیّة!قال حیوة بن شریح:سمعت بقیّة یقول:لمّا قرأت علی شعبة أحادیث بحیر بن سعد قال:یا بایحمد!لو لم أسمعها منک لطرت!و قال أبو إسحاق الجوزجانی:

رحم اللّه بقیّة!ما کان یبالی إذا وجد خرافة عمّن یأخذه،فإن حدّث عن الثّقات فلا بأس به].

و نیز ذهبی در«میزان»گفته:[و قال أبو التقیّ الیزنی:من قال إنّ بقیّة قال:

حدّثنا،فقد کذب،ما قال قطّ إلاّ«حدّثنی فلان»و قال الحجّاج بن الشّاعر،سئل ابن عیینة عن حدیث من هذه الملح،فقال:أنا:أبو العجب.أنا:بقیّة بن الولید.و قال ابن

ص: 226

خزیمة:لا أحتجّ ببقیّة.حدّثنا أحمد بن الحسن التّرمذی،سمعت أحمد بن حنبل، یقول:توهّمت أنّ بقیّة لا یحدّث المناکیر إلاّ عن المجاهیل،فإذا هو یحدّث المناکیر عن المشاهیر فعلمت من أین أتی!].

و نیز ذهبی در«میزان»نقلا عن ابن حبّان آورده:[حدّثنا سلیمان بن محمد الخزاعی بدمشق،حدّثنا هشام بن خالد،حدّثنا بقیّة،عن ابن جریح،عن عطاء،عن ابن عباس مرفوعا:من أدمن علی حاجبیه بالمشط عوفی من الوباء.و هذا من نسخة کتبناها بهذا الاسناد کلّها موضوعة یشبه أن یکون بقیّة سمعه من إنسان واه عن ابن جریح فدلّس عنه و التزق به].

و نیز ذهبی در«میزان»آورده:[و ذکر العقیلی:حدّثنا محمد بن سعید، حدّثنا عبد الرّحمن بن حکم،عن وکیع،قال:ما سمعت أحدا أجرا علی أن یقول:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم،من بقیّة].

و نیز ذهبی در«میزان»آورده:[و قال مسلم:حدّثنا ابن راهویه،سمعت بعض أصحاب عبد اللّه،قال:قال ابن المبارک:نعم الرّجل بقیّة،لولا أنّه یکنّی الأسامی و یسمّی الکنی!کان دهرا یحدّثنا عن أبی سعید الوحاظیّ،فنظرنا فإذا هو عبد القدّوس! و قال أبو داود:أنبأنا أحمد،قال:روی بقیّة عن عبد اللّه مناکیر].

و نیز ذهبی در«میزان»آورده:[و روی عبّاس عن ابن معین،قال:إذا لم یسمّ بقیّة شیخه و کنّاه فاعلم أنّه لا یساوی شیئا].

و نیز ذهبی در«میزان»آورده:[قال یعقوب الفسوی:و بقیّة یذکر بحفظ إلاّ أنّه یشتهی الملح و الطرائف من الأحادیث،فیروی عن الضّعفاء].

و نیز ذهبی در«میزان»آورده:[عمرو بن سنان:حدّثنا عبد الوهاب ابن الضّحاک،قال:قال لی بقیّة،شعبة یا أبا یحمد!نحن أبصر بالحدیث و أعلم به منکم!قلت:

تقول ذا یا أبا بسطام؟!قال:نعم!قلت فما تقول فی رجل ضرب علی أنفه فذهب شمه فتفکّر فیها و جعل ینظر فقال إیش تقول یا أبا یحمد؟قلت:أنبأنا ابن ذی جمانة قال کان مشایخنا یقولون:یجعل فی أنفه الخردل فإن حرّکه علمنا أنّه کاذب و إن

ص: 227

لم یحرّکه فقد صدق!و بقیّة ذو غرائب و عجائب و مناکیر،قال عبد الحقّ فی غیر حدیث بقیّة لا یحتج به،و روی له أیضا أحادیث و سکت عن تلیینها،و قال أبو الحسن ابن القطان:بقیّة یدلّس عن الضّعفاء و یستبیح ذلک،و هذا إن صحّ مفسد لعدالته قلت:

نعم و اللّه صحّ هذا عنه أنّه فعله،و صحّ عن الولید بن مسلم بل و عن جماعة کبار فعله و هذه بلیّة منهم و لکنّهم فعلوا ذلک باجتهاد و ما جوّزوا علی ذلک الشّخص الّذی یسقطون ذکره بالتّدلیس أنّه تعمّد الکذب.هذا أمثل ما یعتذر به عنهم].

و عذری که ذهبی در آخر کلام خود ذکر کرده وهن و سخافتش پر ظاهرست،زیرا که اگر بقیّه و أمثال او خوفی از خدا بلکه شرمی از خلق می داشتند صاف صاف وقت تحدیث نام آن شخص ضعیف را ذکر می کردند و إظهار می نمودند که بنابر اجتهاد ما این شخص اگر چه ضعیفست لیکن تعمّد کذب درین حدیث نکرده است نه آنکه یکسر نام آن شخص ضعیف را از اسناد براندازند و ناظر غیر ماهر را بتدلیس خود غریق ورطۀ ضلالت سازند! و فیروزآبادی در«قاموس»در لغت بقی گفته:[و بقیة محدّث ضعیف].

و ابن حجر عسقلانی در«تهذیب»بترجمۀ او آورده:[قال یحیی بن معین:

کان یحدّث عن الضعفاء بمائة حدیث قبل أن یحدّث عن الثّقات!].و نیز در«تهذیب» آورده:[و قال أبو حاتم:یکتب حدیثه و لا یحتجّ به و هو أحبّ إلیّ من إسماعیل بن عیّاش].و نیز در«تهذیب»آورده:[و قال أبو مسهر الغسّانی:بقیة لیست أحادیثه نقیّة فکن منها علی تقیّة!].و نیز در«تهذیب»آورده:[و قال حیوة:سمعت بقیة یقول:لما قرأت علی شعبة أحادیث بحیر بن سعید،قال لی:یا أبا یحمد!لو لم أسمع هذا منک نظرت(لطرت.ظ).و قال أبو داود:سمعت أحمد یقول:روی بقیّة عن عبید اللّه بن عمر مناکیر].و نیز در«تهذیب»آورده:[قال ابن خزیمة:

لا أحتجّ ببقیّة،حدّثنی أحمد بن الحسن التّرمذی،سمعت أحمد بن حنبل یقول:توهّمت أنّ بقیّة لا یحدّث المناکیر إلاّ عن المجاهیل،فإذا هو یحدّث المناکیر عن المشاهیر، فعلمت من أین أتی!.قلت:أتی من التّدلیس!].و نیز در«تهذیب»آورده:

ص: 228

[و أورد ابن حبّان له عن ابن جریح عن عطاء عن ابن عبّاس أحادیث،منها:تربوا الکتاب، و منها:من أدمن علی حاجبیه بالمشط عوفی من الوباء،و منها:إذا جامع أحدکم فلا ینظر إلی فرجها فإنّ ذلک یورث العمی،و قال:هذه من نسخة موضوعة کتبناها یشبه أن یکون بقیّة سمعها من إنسان ضعیف عن ابن جریح فدلّس عنه فالتزق ذلک به].

و نیز در«تهذیب»آورده:[و قال الجوزقانی.إذا تفرّد بالروایة فغیر محتجّ به لکثرة وهمه،مع أن مسلما و جماعة من الأئمّة قد أخرجوا عنه اعتبارا و استشهادا لا أنّهم جعلوا تفرّده أصلا].

و نیز در«تهذیب»آورده:[و قال البیهقی فی الخلافیّات:أجمعوا علی أنّ بقیّة لیس بحجّة،و قال عبد الحقّ فی«الاحکام»فی غیر ما حدیث بقیّة لا یحتجّ به.و قال ابن القطّان.بقیّة یدلّس عن الضعفاء و یستبیح ذلک،و هذا إن صحّ مفسد لعدالته].

و نیز ابن حجر در کتاب«تقریب التّهذیب»گفته.[بقیّة بن الولید بن صاعد بن کعب الکلاعی،أبو یحمد بضمّ التّحتانیّة و سکون المهملة و کسر المیم،صدوق کثیر التّدلیس عن الضعفاء من الثّامنة.مات سنة سبع و سبعین].

و عبد الرؤوف بن تاج العارفین المناوی در«فیض القدیر-شرح جامع صغیر» در ذیل

حدیث «أ تحبّ أن یلین قلبک» گفته:[قال المنذری:رواه الطبرانی من روایة بقیة،و فیه راو لم یسمّ.قال الهیثمی تبعا لشیخه الزّین العراقی:و فی إسناده من لم یسمّ،و بقیّة مدلّس].

و محمد مرتضی الحسینی الواسطی الزّبیدی در کتاب«تاج العروس-فی شرح القاموس»در لغت(بقی)گفته:[و بقیّة بن الولید محدّث ضعیف یروی عن الکذّابین و یدلّسهم قاله الذّهبی فی«المیزان»و قال فی ذیله:هو صدوق فی نفسه حافظ،لکنّه یروی

ص: 229

عمّن دبّ و درج فکثرت المناکیر و العجائب فی حدیثه.قال ابن خزیمة:لا أحتجّ ببقیّة:و قال أحمد:له مناکیر عن الثّقات.و قال ابن عدی:لبقیّة أحادیث صالحة و یخالف الثّقات و إذا روی عن غیر الشّامیّین خلط کما یفعل إسماعیل بن عیّاش].

بیان حال یحیی بن ابی المطاع و عبد اللّه بن علاء و ضمرة بن حبیب

اما یحیی بن أبی المطاع که در سند ابن ماجه واقع شده و روایت این حدیث از عرباض بن ساریه می کند،پس نزد ابن القطان مجهول الحالست،و أکابر و أعیان سنّیّه در لقای او با عرباض بن ساریه کلام می کنند و این أمر را مستبعد و مستنکر می دانند.

ذهبی در«میزان الاعتدال»بترجمه یحیی آورده:[و قد استبعد دحیم لقیه للعرباض فلعلّه أرسل عنه فهذا فی الشّامیّین کثیر الوقوع یروون عمّن لم یلحقوهم].

و ابن حجر عسقلانی در«تهذیب»بترجمه او گفته:[و قال أبو زرعة لدحیم تعجّبا من حدیث الولید بن سلیمان،قال:صحبت یحیی بن أبی المطاع، کیف یحدّث عبد اللّه بن العلاء بن زبر عنه أنّه سمع العرباض مع قرب عهد یحیی؟!قال أنا من أنکر النّاس لهذا،و العرباض قدیم الموت.قلت:و زعم ابن القطّان أنّه لا یعرف حاله].

و نیز ابن حجر در«تقریب»بترجمه او گفته:[و أشار دحیم إلی أن روایته عن عرباض بن ساربة مرسلة].

أما عبد اللّه بن علاء که راوی این حدیث از یحیی بن أبی المطاعست و در سند ابن ماجه واقع شده،پس او هم خالی از قدح نیست.

ذهبی در«میزان الاعتدال»بترجمه او گفته:[و قال ابن حزم:ضعفه یحیی و غیره].

*اما ضمرة بن حبیب که راوی این خبر از عبد الرحمن بن عمر سلمیست و در سند ابن ماجه واقع شده،پس او هم مقدوحست و از أبین دلائل مقدوحیّت او آنست که از اهل حمص بوده،کما لا یخفی علی ناظر«التّهذیب»و«التّقریب»لابن حجر العسقلانی و بودن أهل حمص از نواصب در ما سبق مکرّر مذکور شده.و از جملۀ قوادح او

ص: 230

این ست که در عهد ظلمۀ بنی أمیّه،مؤذّن مسجد جامع دمشق بوده،چنانچه در «تهذیب»ابن حجر عسقلانی نقلا عن ابن حبّان مذکورست:[مات سنة ثلاثین و مائة، و کان مؤذّن المسجد الجامع بدمشق].

بیان حال معویة بن صالح

*اما معاویة بن صالح که راوی این حدیث از ضمره است و در سند ابن ماجه واقع شده،پس بسیاری از نقّاد أعلام اهل سنّت قدح و جرح او نموده اند.

ذهبی در«میزان الاعتدال»بترجمۀ او گفته:[و قال أبو حاتم:لا یحتجّ به و لم یخرج له البخاری و لیّنه ابن معین].و نیز در«میزان»بترجمه او آورده:

[قال اللّیث بن عبده:قال یحیی بن معین:کان ابن مهدی إذا حدّث بحدیث معاویة ابن صالح زجره یحیی بن سعید و کان ابن مهدی لا یبالی!].و نیز ذهبی در«مغنی» بترجمۀ او گفته:[فقال أبو حاتم:لا یحتجّ به،و کان یحیی القطّان لا یرضاه].

و ابن حجر عسقلانی در«تهذیب»بترجمه او گفته:[و قال ابن أبی«خثیمة» و الدّوری فی تاریخهما عن ابن معین:کان یحیی بن سعید لا یرضاه].و نیز در«تهذیب» بترجمۀ او آورده:[و قال الدّوری عن ابن معین:لیس بمرضیّ،هکذا نقله ابن أبی حاتم عن الدّوری،و لیس ذلک فی تاریخه.و قال اللّیث بن عبده:قال یحیی بن معین:کان ابن مهدی إذا تحدّث بحدیث معاویة بن صالح زبره(1) یحیی بن سعید،و قال:إیش هذه الأحادیث؟!و قال علی بن المعاینی عن یحیی بن معین:ما کنّا نأخذ عنه].و نیز در«تهذیب»بترجمۀ او گفته:[و قال أبو صالح الفراء فعن أبی إسحاق الفزاری:ما کان بأهل أن یروی عنه].و نیز در«تهذیب»بترجمۀ او آورده:[و قال یعقوب بن شیبة:قد حمل الناس عنه،و منهم من یری أنّه وسط لیس بالثّبت و لا بالضعیف،و منهم من یضعّفه].و نیز در«تهذیب»بترجمه او گفته:[و قال ابن عمّار:زعموا أنّه لم یکن یدری أیّ شیء فی الحدیث!].

و از آن جمله قوادح عظیمۀ معاویة بن صالح این ست که او از نواصب أهل حمص بود،و بظلمۀ بنی أمیّه که در أندلس حکومت می کردند اتّصال تام داشت تا آنکه از جانب ایشان اختیار منصب قضا که موجب مذبوحیّت بغیر سکّین است

ص: 231


1- الزبر ، بالفتح : الزجر و المنع : ( 12 - « لسان العرب » )

کرده بود!و بحدّی راه خلاعت و جلاعت با ایشان می پیمود که ایشان ملاهی و ملاعب را نزد او می فرستادند و او تحاشی از قبول آن نمی کرد،و بهمین سبب موسی ابن سلمه ترکش نمود و کتابت حدیث ازو نفرمود! ابن حجر عسقلانی در«تهذیب»می آرد:[معاویة بن صالح بن حدیر بن سعید بن سعد بن فهر الحضرمی أبو عمرو،و قیل:أبو عبد الرّحمن الحمصی،أحد الأعلام و قاضی الأندلس].و نیز در«تهذیب»در ترجمۀ او آورده:[و قال محمّد بن عوف عن یزید بن عبد ربّه:خرج من حمص سنة خمس و عشرین و مائة فسار إلی الغرب فولی قضاءهم]و نیز در«تهذیب»بترجمۀ او گفته:[و قال ابن یونس:قدم مصر سنة خمس و عشرین ثمّ دخل الأندلس،فلمّا ملک عبد الرّحمن بن معاویة الأندلس اتّصل به فأرسله إلی الشّام فی بعض أمره،فلما رجع إلیه ولاّه قضاء الجماعة بالأندلس و توفّی سنة ثمان و خمسین و مائة و قال سعید بن أبی مریم:سمعت خالی موسی بن سلمة،یقول:أتیت معاویة بن صالح لأکتب عنه فرأیت عنده أراه قال الملاهی فقال:

ما هذا؟قال:شیء یهدیه إلیّ صاحب الأندلس.قال:فترکته و لم أکتب عنه].

و نیز ابن حجر عسقلانی در«تقریب»بترجمه او گفته:[معاویة بن صالح بن حدیر بالمهملة مصغّرا الحضرمی أبو عمرو أبو عبد الرحمن الحمصی قاضی الاندلس،صدوق له أوهام،مات سنة ثمان و خمسین،و قیل:بعد السّبعین].

بیان حال اسمعیل بن بشر بن منصور و عبد الملک بن صباح

*أما اسماعیل بن بشر بن منصور که شیخ ابن ماجه است و در سند دوّم او واقع شده،پس او هم بسبب قدری بودن مقدوح می باشد.

ابن حجر در«تهذیب»بترجمۀ او آورده:[و قال الآجری:سألت أبا داود عنه،فقال:صدوق و کان قدریّا].و نیز ابن حجر در«تقریب»گفته:[إسماعیل بن بشر بن منصور السّلیمی،بفتح المهملة و بعد اللاّم آخر الحروف تحتانیّة.بصریّ یکنّی أبا بشر،صدوق تکلّم فیه للقدر].و صفی الدین خزرجی در«مختصر تذهیب التّهذیب» گفته:[إسماعیل بن بشر بن منصور السّلیمی بفتح المهملة و بعد اللاّم المکسورة تحتانیّة أبو بشر البصری،تکلّم فیه].

*أما عبد الملک بن الصباح که راوی این خبر از ثورست و در سند ثالث ابن ماجه

ص: 232

واقع شده،پس او هم خالی از قدح نیست و متّهم بسرقت حدیث می باشد! ذهبی در«میزان الاعتدال»آورده:[عبد الملک بن الصّباح الصّنعانی عن مالک، متّهم بسرقة الحدیث.قاله الخلیل وحده،و هذا هو عبد الملک المسمعی].

وجه 10-تصریح بزرگان اهلبیت ببطلان حدیث سنت خلفا و نقل ابن حجر
اشاره

در«تهذیب التهذیب»عقیدۀ ابن قطان فاسی را در بطلان اینحدیث

دهم آنکه:وهن و هوان و فساد و بطلان

حدیث «علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین» بحدّی رسیده که بعض علمای أعلام و متقدّمین فخام سنّیّه خود تصریح صریح بعدم صحّت این حدیث می نمایند و جهالت حال بعض روات آن را علّت این مطلب قرار داده در معرفت ناقد بصیر می افزایند،چنانچه ابن حجر عسقلانی در«تهذیب التّهذیب»بترجمه عبد الرّحمن بن عمرو بن عنبسة السّلمی الشّامی که راوی این خبر از عرباض است گفته:[له فی الکتب حدیث واحد فی الموعظة،صحّحه التّرمذی.قلت:

و ابن حبّان و الحاکم فی«المستدرک»و زعم ابن القطّان الفاسی أنّه لا یصح لجهالته].

ازین عبارت ظاهرست که برای عبد الرّحمن بن عمرو در کتب،یک حدیث در موعظه وارد شده که آن را ترمذی و ابن حبّان و حاکم تصحیح نموده اند،لیکن ابن قطّان فاسی گمان نموده که این حدیث بسبب جهالت حال عبد الرّحمن بن عمرو صحیح نیست.

و در کمال ظهورست که مقصود از حدیث واحد عبد الرحمن بن عمر و در موعظه،همین

حدیث «علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین» می باشد،زیرا که در صدر آن واقع شده است:[وعظنا رسول اللّه صلعم یوما بعد صلاة الغداة موعظة بلیغة ذرفت منها العیون و وجلت منها القلوب].و قطع نظر ازین تفحّص،خود شاهد است که علاوه برین حدیث،حدیث دیگر که دارای موعظه باشد و از عبد الرّحمن ابن عمرو منقول باشد عینی و أثری از آن در«کتب ستّه»و غیر آن نیست.

و محتجب نماند که ابن القطان فاسی از حفّاظ أعیان و نقّاد أرکان سنّیّه می باشد،و مدائح جلیله و محامد جمیلۀ او در أسفار کبار،مرقوم و مسطور،و مآثر مفحمه و مفاخر مسلّمه اش نزد این حضرات،بر ناظر کتب رجال در کمال وضوح و ظهورست.

ص: 233

ترجمۀ حال و بدائح ابن القطان

شمس الدین ذهبی در«تذکرة الحفّاظ»آورده:[ابن القطان الحافظ العلاّمة النّاقد،قاضی الجماعة،أبو الحسن علی بن محمّد بن عبد الملک بن یحیی بن إبراهیم الحمیری الکتانی الفاسی،الشّهیر بابن القطّان.سمع أبا عبد اللّه ابن الفخار و أبا الحسن بن الفرات و أبناء جعفر بن یحیی الخطیب و أبا ذر الحنینی و طبقتهم.قال الأبّار فی ترجمته:کان من أبصر النّاس بصناعة الحدیث و أحفظهم لأسماء رجاله و أشدّهم عنایة بالرّوایة،رأس طلبة مراکش و نال بخدمة السّلطان دنیا عظیمة،و له توالیف،حدّث و درس(إلی أن قال:)و مات و هو علی قضاء سجلماسة فی ربیع الأول سنة ثمان و عشرین ستّمائة.قال ابن مسدی:

کان معروفا بالحفظ و الإتقان و من أئمّة هذا الشّأن،مصریّ الأصل مراکشی الدّار کان شیخ شیوخ أهل العلم فی الدّولة المؤمنیة،فتمکّن من الکتب و بلغ غایة الأمنیّة ولی قضاء الجماعة فی أثناء تقلّب الدّولة فنقمت علیه أغراض انتهکت فیها أعراض! (إلی أن قال:)سمع أبا عبد اللّه بن زرقون و أبا بکر بن الجد و عدّة،عاقت الفتن المدلهمّة عن لقائه،و قد أجاز لی مرویّاته.قلت:طالعت کتابه المسمّی ب«الوهم و الإبهام»الّذی وضعه علی«الأحکام الکبری»لعبد الحقّ یدلّ علی حفظه و قوّة فهمه،لکنّه تعنّت فی أحوال رجال فما أنصف بحیث إنّه أخذ یلین هشام بن عروة و نحوه!].

و جلال الدین سیوطی در«طبقات الحفّاظ»گفته:[ابن القطّان الحافظ النّاقد العلاّمة،قاضی الجماعة،أبو الحسن علی بن محمّد بن عبد الملک بن یحیی بن إبراهیم الحجری الکنانی الفاسی،سمع أبا ذر و الخشوعی و طبقته،و کان من أبصر النّاس بصناعة الحدیث و أحفظهم لأسماء رجاله و أشدّهم عنایة فی الرّوایة،معروف بالحفظ و الاتقان،صنّف«الوهم و الإبهام علی الأحکام الکبری»لعبد الحقّ.مات فی ربیع الأوّل سنة 628].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در«إتحاف النّبلا»گفته:[أبو الحسن

ص: 234

علی بن محمّد بن عبد الملک الفاسی المشهور بابن القطان بفتح قاف و تشدید طا.حافظ علاّمه است أبصر مردم بود بصناعت حدیث و أحفظ ایشان برای رجال حدیث و أشد الاعتناء بروایت آن،تدریس و تحدیث کرد و تألیف نمود،ازوست کتاب«الوهم و الإیهام»و آن را بر«أحکام کبیر»عبد الحقّ وضع کرده،دلالت دارد بر مزید حفظ و قوّت فهم وی،و لکن تعنّت کرد در احوال رجال،وفاتش در سنۀ ثمان و عشرین و ستّ مائه بوده،هکذا فی«سبیل السّلام شرح بلوغ المرام»].

وجه 11-عدم معارضه اینحدیث،فرض صحت آن با حدیث ثقلین

یازدهم آنکه:اگر بالفرض و التّقدیر،صحّت این خبر بحسب طریقی از طرق مخالفین تسلیم هم کرده شود،معارض و مقابل حدیث ثقلین نخواهد شد،زیرا که حدیث ثقلین نظر بآن طرق متکاثره که در کتب اهل سنّت موجودست،و نیز بنا بر آن افادات متضافره علمای کبار سنّیّه که بآن در کتب خود معترف شده اند بلا شبهه و ارتیاب،متواتر و قطعی الصّدورست،و در خبر

«علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین من بعدی» أصلا این معنی متحقّق نیست.پس چگونه نزد عاقل بصیر و متتبّع خبیر،احتجاج شاه صاحب بآن بمقابلۀ حدیث ثقلین درست خواهد شد؟!حاشا و کلاّ که أحدی از أرباب إنصاف و تارکین جدل و اعتساف،این مطلب را قبول نماید و باختیار،این سبیل معوج،راه سفاهت و سفساف پیماید!.

وجه 12-عدم معارضه بوجه دیگر

دوازدهم آنکه:اگر صحّت خبر

«علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء» بحسب روایت أهل سنّت مفروض هم شود،معارضه و مقابلۀ آن با حدیث ثقلین هرگز درست نخواهد شد،زیرا که حدیث شریف ثقلین متّفق علیه بین الفریقین است،و کتب و أسفار موالفین و مخالفین از طرق کثیرۀ آن مملوّ می باشد،و این خبر که شاهصاحب بمقابلۀ آن آورده اند بجز بعض کتب اهل سنّت،نشانی از آن در دیگر أسفار این فرقه هم نیست،پس ذکر آن بمقابلۀ حدیث ثقلین یقینا جور و جفا و صراحة مجانبت إنصاف و وفا خواهد بود،فلا یجنح إلیه إلاّ الجاحد العنود و المعاند الکنود!

وجه 13-درین که حدیث سنت خلفا بر فرض صحت،محمول میشود بر ائمة

اهل بیت و ذکر دلائل بر صحت این حمل بهیجده دلیل قاطع

سیزدهم آنکه:اگر بالفرض و التّسلیم،این حدیث را صحیح هم بدانیم، کدام دلیل است بر آنکه مراد از خلفا در آن خلفای اهل سنت باشند،بلکه می توان

ص: 235

گفت که مقصود جناب نبوی علیه و آله آلاف الصلوة و السلام از خلفا در این حدیث،أئمه اهل بیت سلام اللّه علیهم أجمعین هستند.و این قول را تأیید می کند چند دلیل صریح که هر یکی از آن برای أهل إنصاف و تارکین جدل و اعتساف نور مبین و ضیاء مستبین است.

دلیل أول آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلّم در حدیث«اثنا عشر خلیفه» بر أئمّۀ اهل بیت علیهم السّلام إطلاق خلفا فرموده،و اگر چه ایراد طرق این حدیث از کتب اهل سنّت،و إثبات مراد بودن أئمّۀ معصومین علیهم السّلام از آن و جواب از هفوات و طامات و تأویلات و تسویلات اهل سنّت در آن موکول بر مجلّد خاصّ این حدیث می باشد، لیکن روما للاختصار در این جا بر کلام بعض أعلام سنّیّه که داد حق گویی و إنصاف جویی در باب این حدیث شریف داده اند اکتفا می نمایم.

شیخ سلیمان بلخی در«ینابیع المودّة»در باب سابع و سبعون که معقود برای تحقیق همین حدیثست گفته:[قال بعض المحقّقین:إنّ الأحادیث الدّالّة علی کون الخلفاء بعده صلّی اللّه علیه و سلّم اثنا عشر قد اشتهرت من طرق کثیرة،فبشرح الزّمان و تعریف الکون و المکان علم أنّ مراد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من حدیثه هذا الأئمّة الاثنا عشر من أهل بیته و عترته،إذ لا یمکن أن یحمل هذا الحدیث علی الخلفاء بعده من أصحابه لقلّتهم عن اثنی عشر،و لا یمکن أن یحمل علی الملوک الأمویّة لزیادتهم علی اثنی عشر و لظلمهم الفاحش إلاّ عمر بن عبد العزیز،و لکونهم غیر بنی هاشم،لأنّ

النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال: «کلّهم من بنی هاشم» فی روایة عبد الملک عن جابر و إخفاء صوته صلّی اللّه علیه و سلّم فی هذا القول یرجّح هذه الروایة لأنهم لا یحسنون خلافة بنی هاشم و لا یمکن أن یحمل علی الملوک العبّاسیّة لزیادتهم علی العدد المذکور و لقلّة رعایتهم لآیة:« قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی »و حدیث الکساء، فلا بدّ من أن یحمل هذا الحدیث علی الأئمّة الاثنا(الاثنی.ظ)عشر من أهل بیته و عترته صلّی اللّه علیه و سلّم،لأنّهم کانوا أعلم أهل زمانهم و أجلّهم و أورعهم و أتقاهم و أعلاهم نسبا و أفضلهم حسبا و أکرمهم عند اللّه،و کانت علومهم عن آبائهم متّصلة بجدّهم

ص: 236

صلّی اللّه علیه و سلّم بالوراثة و اللّدنیّة،کذا عرفهم أهل العلم و التّحقیق و أهل الکشف و التّوفیق،و یؤیّد هذا المعنی،أی أنّ مراد النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الأئمّة الاثنا عشر من أهل بیته،و یشهده و یرجّحه حدیث الثّقلین و الأحادیث المتکثّرة المذکورة فی هذا الکتاب و غیرها.و أمّا

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم «کلّهم تجتمع علیه الأمّة» فی روایة عن جابر بن سمرة،فمراده صلّی اللّه علیه و سلّم أنّ الأمة تجتمع علی الإقرار بإمامة کلّهم وقت ظهور قائمهم المهدی رضی اللّه عنهم].

*دلیل ثانی آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیثی که آن را جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام از آن جناب روایت فرموده اند أئمّۀ اهل بیت علیهم السّلام را بخلفاء خود تعبیر فرموده.

سید علی بن شهاب الدین همدانی در کتاب«المودّة فی القربی»در مودّة عاشره که آن را معنون باین عنوان نموده:«المودّة العاشرة فی عدد الأئمّة و أنّ المهدیّ منهم»می آرد:

[عن علیّ علیه السّلام،قال:قال رسول اللّه ص: من أحبّ أن یرکب سفینة النّجاة و یستمسک بالعروة الوثقی و یعتصم،بحبل اللّه المتین فلیوال علیّا بعدی و یعاد عدوّه و لیأتمّ بالأئمّة الهداة من ولده،فإنّهم خلفائی و أوصیائی و حجج اللّه علی خلقه بعدی و سادة أمّتی و قادة الأتقیاء إلی الجنّة،حزبهم حزبی و حزبی حزب اللّه و حزب اعدائهم حزب الشّیطان].

و شیخ سلیمان بن إبراهیم بلخی در«ینابیع المودّة»در باب سادس و خمسون نقلا عن مودّة القربی گفته:

[علیّ علیه السّلام-رفعه: من أحبّ أن یرکب سفینة النّجاة و یستمسک بالعروة الوثقی و یعتصم بحبل اللّه المتین فلیوال علیا بعدی و لیعاد عدوّه،و لیأتمّ بالأئمّة الهداة من ولده فإنّهم خلفائی و أوصیائی و حجج اللّه علی خلقه بعدی و سادات أمّتی و قادات الأتقیاء إلی الجنّة حزبهم حزبی و حزبی حزب اللّه و حزب اعدائهم حزب الشّیطان].

و نیز شیخ سلیمان بن ابراهیم بلخی در«ینابیع المودّة»در باب سابع و سبعون که معقود برای تحقیق

حدیث «یکون بعدی اثنا عشر خلیفة» است،نقلا

ص: 237

عن«مودّة القربی»گفته:[

و عن علیّ کرّم اللّه وجهه،قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:

من أحبّ أن یرکب سفینة النّجاة و یستمسک بالعروة الوثقی و یعتصم بحبل اللّه المتین فلیوال علیّا و لیعاد عدوّه،و لیأتمّ بالأئمّة الهداة من ولده فإنّهم خلفائی و أوصیائی و حجج اللّه علی خلقه من بعدی و سادات أمّتی و قواد(قادة.ظ)الأتقیاء إلی الجنّة حزبهم حزبی و حزبی حزب اللّه،و حزب أعدائهم حزب الشّیطان].

*دلیل ثالث آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیثی که ابن عبّاس آن را از آن جناب روایت کرده،أئمّۀ اثنا عشر علیهم السّلام را بخلفاء خود معبّر فرموده،چنانچه صدر الدین ابراهیم بن محمد بن المؤید بن حمویه الحموئی در کتاب«فرائد السّمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السّبطین»علی ما نقل عنه بسند خود آورده:

[عن سعید ابن جبیر،عن عبد اللّه بن عبّاس،قال:قال رسول اللّه صلعم: إنّ خلفائی و أوصیائی و حجج اللّه علی الخلق بعدی الاثنی عشر(اثنا عشر.ظ)أوّلهم أخی و آخرهم ولدی قیل:یا رسول اللّه!و من أخوک؟قال:علی بن أبی طالب.قیل:فمن ولدک؟قال:المهدی الّذی یملؤها قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما،و الّذی بعثنی بالحقّ بشیرا لو لم یبق من الدّنیا إلاّ یوم واحد لطوّل اللّه ذلک الیوم حتّی یخرج فیه ولدی المهدی، ینزل روح اللّه عیسی بن مریم فیصلّی خلفه و تشرق الأرض بنور ربّها و یبلغ سلطانه المشرق و المغرب].

و عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی المعروف بجمال الدین المحدّث در«روضة الأحباب»در ذکر إمام ثانی عشر علیه السّلام در بیان احادیثی که دلالت بر ظهور آن جناب دارد،آورده:[و از عبد اللّه بن عبّاس رضی اللّه عنه روایتست که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فرمود که:خلفا و أوصیاء من و حجج ایزد تعالی بر خلق بعد از من دوازده خواهند بود،

أوّلهم أخی و آخرهم ولدی. گفتند:یا رسول اللّه کیست برادر تو؟ فرمود که:علی بن أبی طالب.گفتند:کیست پسر تو؟

قال: المهدی الّذی یملؤها قسطا و عدلا:کما ملئت جورا و ظلما،و الّذی،بعثنی بالحقّ بشیرا لو لم یبق،من الدّنیا إلاّ یوم واحد لطول اللّه ذلک الیوم حتّی یخرج ولدی المهدی فینزل روح اللّه عیسی

ص: 238

ابن مریم فیصلّی خلفه و تشرق الأرض بنور ربّها و یبلغ سلطانه المشرق و المغرب].

و شیخ سلیمان بلخی در«ینابیع المودّة»در باب ثامن و سبعون گفته:

[

و فی هذا الکتاب(یعنی«فرائد السّمطین»):عن سعید بن جبیر،عن ابن عباس، قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: إنّ خلفائی و أوصیائی و حجج اللّه علی الخلق بعدی لاثنا عشر أوّلهم علیّ و آخرهم ولدی المهدی فینزل روح اللّه عیسی بن مریم فیصلّی خلف المهدی و تشرق الأرض بنور ربّها و یبلغ سلطانه المشرق و المغرب].

*دلیل رابع آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیثی که جابر بن عبد اللّه أنصاری آن را از آن جناب روایت نموده أئمّۀ اثنا عشر علیهم السّلام را بخلفای خویش تعبیر فرموده،چنانچه عطاء اللّه بن فضل اللّه الشّیرازی المعروف بجمال الدّین المحدّث در«روضة الأحباب»در ذکر إمام ثانی عشر علیه السّلام در بیان أحادیث و أخباری که دلالت بر ظهور آن جناب دارد آورده:

[از جابر بن یزید الجعفی مرویست که گفت:شنیدم از جابر بن عبد اللّه الأنصاری رضی اللّه عنه که می گفت که:چون ایزد تعالی نازل گردانید بر پیغمبر خود این آیه که« یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ » گفتم:یا رسول اللّه!می شناسیم ما خدا و رسول او را،پس کیستند أصحاب أمر که خدای تعالی اطاعت ایشان را قرین ساخته است بطاعت تو؟پس گفت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:

هم خلفائی من بعدی یا جابر و أئمّة الهدی بعدی،أوّلهم علیّ بن أبی طالب ثمّ الحسن،ثمّ الحسین،ثمّ علی بن الحسین،ثمّ محمّد بن علی المعروف فی التّوراة بالباقر،و ستدرکه یا جابر،فإذا لقیته فاقرأه منّی السّلام،ثمّ الصّادق جعفر بن محمّد ثمّ موسی بن جعفر ثمّ علی بن موسی،ثمّ محمّد بن علی،ثمّ علیّ بن محمّد،ثمّ الحسن بن علی،ثمّ سمّیی و کنیّی حجّة اللّه فی أرضه و بقیّته فی عباده محمّد بن الحسن بن علی،ذلک الّذی یفتح اللّه عزّ و جلّ علی یدیه مشارق الأرض و مغاربها،و ذلک الّذی یغیب عن شیعته و أولیائه غیبة لا یثبت فیها علی القول بإمامته إلاّ من امتحن اللّه قلبه للإیمان. جابر گوید:

گفتم یا رسول اللّه!آیا در غیبت إمام،شیعه انتفاع یابند؟

فقال: إی و الّذی بعثنی

ص: 239

بالنّبوّة لیستضیئون بنوره و ینتفعون بولایته فی غیبته کانتفاع النّاس بالشّمس و إن علاها سحاب. أی جابر!این از أسرار مکنونه إلهی است،پس پنهان دار آن را مگر از کسی که أهل آن باشد].

*دلیل خامس آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث دیگر از که از جابر منقول است أئمّۀ اهل بیت علیهم السّلام را بخلفاء خود تعبیر نموده،و این معنی برهان قاطع و سلطان ساطعست بر اینکه اگر

حدیث «علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین» را صحیح بدانیم،مراد نبوی ازین خلفا همین حضرات أئمّۀ اهل بیت علیهم السّلام خواهند بود لا غیر،و فی هذا دمغ لرأس أهل الشّرّ و شدّ لظهر أهل الخیر.

حالا حدیث مشار إلیه را که مشتمل بر فضل عظیم جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بلکه تمامی أئمّه کرام علیهم صلوات الرّب المنعامست باید شنید،و علوّ کلمۀ حقّ را بچشم حقیقت بین باید دید.

حافظ جلیل و جهبذ نبیل أبو منصور شهردار بن شیرویه الدّیلمی در کتاب «مسند الفردوس»علی ما نقل عنه آورده:

[عن جابر رضی اللّه عنه،قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: مکتوب علی الجنّة:لا إله إلا اللّه،محمّد رسول اللّه،علیّ أخوه ولی اللّه أخذت ولایته علی الذّرّ قبل خلق السّموات و الأرض بألفی عام،فمن سرّه أن یلقی اللّه و هو عنه راض فلیتولّ علیّا و عترته فإنّهم أولیائی و نجبایی و أحبّائی و خلفائی].

*دلیل سادس آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضرات أئمّۀ إحدی عشر علیهم السّلام را که از نسل جناب سیّده سلام اللّه علیها بوجود آمده اند بخلفا معبّر فرموده،و این معنی هم بحمد اللّه الودود برای إثبات مطلوب و مقصود و دمغ رأس جاحد عنود کافی و وافیست.

شیخ الاسلام عزّ الدّین عبد العزیز بن عبد السّلام بن أبی القاسم السّلمی الدّمشقی الشّافعی که از أجلّۀ أعلام و أئمّۀ فخام نزد سنّیّه است و مفاخر و مآثر او نزد این حضرات بر ناظر«عبر»ذهبی«و مرآة الجنان»یافعی و«طبقات شافعیّۀ»سبکی و«طبقات شافعیّۀ»أسنوی و«طبقات شافعیّۀ»أسدی و«حسن المحاضرۀ»سیوطی

ص: 240

و غیر آن ظاهر و باهرست،در«رسالۀ مدح خلفا»علی ما نقل عنها در ضمن حدیث طویل آورده:

[فلمّا حملت خدیجة رضی اللّه عنها بفاطمة کانت فاطمة تحدّثها من بطنها و تونسها فی وحدتها،و کانت تکتم ذلک عن رسول اللّه صلعم،فدخل النّبی صلعم یوما فسمع خدیجة رضی اللّه عنها تحدّث فاطمة،فقال لها یا:خدیجة!لمن تحدّثین؟قالت أحدّث الجنین الّذی فی بطنی فإنّه یحدّثنی و یؤنسنی.قال:یا خدیجة!أبشری فإنّها أنثی و إنّها النّسلة الطّاهرة المیمونة،فإنّ اللّه تعالی قد جعلها من نسلی و سیجعل من نسلها خلفاء فی أرضه بعد انقضاء وحیه].

*دلیل سابع آنکه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نیز أئمّۀ اثنا عشر علیهم السّلام را خلفای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده،و این معنی را بخطاب یهودی هارونی بنحوی افاده نموده که او نیز معترف بأمر حق گردید و از بادیۀ کفر و ضلال خارج شده بمنزل مقصود اسلام و إیمان رسید،چنانچه صدر الدّین إبراهیم بن محمّد الجوینی الحموئی در«فرائد السّمطین»علی ما نقل عنه در ضمن حدیث طولانی آورده:

[قال(1) فأخبر عن الثّلث الأخر:أخبرنی عن محمّد صلعم کم بعده من إمام عدل؟و فی أیّ جنّة یکون؟و من یساکنه معه فی جنّته؟فقال:یا هارونی!إنّ لمحمّد صلعم من الخلفاء اثنی عشر إماما عدلا لا یضرّ من خذلهم و لا یستوحشون بخلاف من خالفهم فإنّهم أرسب فی الدّین من الجبال الرّواسی فی الأرض و مسکن محمّد صلعم فی جنّته(جنّة عدن.ظ)مع أولئک الاثنی عشر إماما العدل(الأئمّة العدول.ظ) قال:صدقت و اللّه الّذی لا إله إلاّ هو إنّی لأجدها فی کتب(کتاب.ظ)أبی هارون کتبه بیده و أملاه موسی.قال:فأخبرنی عن الواحدة أخبرنی عن وصیّ محمّد صلعم کم یعیش من بعده؟ و هل یموت أو یقتل؟قال:یا هارونی!یعیش بعده ثلثین سنة ثم یضرب ضربة هنا یعنی قرنة،فتخضب هذه من هذا،فصاح الهارونیّ و قطع تسبیحه(کستیجه.ظ)و هو یقول:أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له و أشهد أن محمدا عبده و رسوله و أنّک وصیّه،ینبغی أن تفوق و لا تفاق،و أن تعظم و لا تستضعف.ثمّ مضی به علیّ إلی منزله فعلّمه معالم الدّین].

ص: 241


1- أی الیهودی ( 12 ) .

دلیل ثامن آنکه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در کلام بلاغت نظام خود که به خطاب صحابی جلیل خویش کمیل بن زیاد نخعی ارشاد نموده،أئمّۀ اهل بیت علیهم السّلام را بخلفاء اللّه معبّر فرموده،و این کلام إعجاز اعلام آن جناب را کبار علمای اهل سنّت در کتب و أسفار خود آورده اند.

حافظ أبو نعیم احمد بن عبد اللّه الأصفهانی در«حلیة الأولیاء»در ترجمۀ جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

[حدّثنا حبیب بن الحسن.نا:موسی بن إسحاق، و نا:سلیمان بن أحمد.نا:محمّد بن الحسن الخثعمی.نا:إسماعیل بن موسی الفزاری قالا:حدّثنا عاصم بن حمید الخیّاط(الحنّاط.ظ)نا:ثابت بن أبی صفیّة أبو حمزة الثّمالی،عن عبد الرحمن بن جندب،عن کمیل بن زیاد.قال: أخذ علیّ بن أبی طالب بیدی فأخرجنی إلی ناحیة الجبانة،فلمّا أصحرنا جلس ثم تنفّس،ثم قال:یا کمیل ابن زیاد!القلوب أوعیة فخیرها أوعاها،احفظ ما أقول لک!النّاس ثلثة:فعالم ربّانی و متعلّم علی سبیل نجاة،و همج رعاع أتباع کلّ ناعق،یمیلون مع کلّ ریح،لم یستضیئوا بنور العلم و لم یلجئوا إلی رکن وثیق.العلم خیر من المال،العلم یحرسک و أنت تحرس المال.العلم یزکوا علی العمل و المال ینقصه النفقة،و محبة العالم دین یدان بها العلم.یکسب العالم الطّاعة فی حیاته و جمیل الأحدوثة بعد موته و صنیعة المال تزول بزواله،مات خزّان الأموال و هم أحیاء و العلماء باقون ما بقی الدّهر أعیانهم مفقودة و أمثالهم فی القلوب موجودة.هاه!إنّ هیهنا،و أشار بیده إلی صدره، علما لو أصبت له حملة!بلی أصبت لقنا غیر مأمون علیه یستعمل آلة الدّین للدّنیا یستظهر بحجج اللّه علی کتابه و بنعمه علی عباده،أو منقاد الأهل الحقّ لا بصیرة له فی احیائه،یقتدح الشّک فی قلبه بأوّل عارض من شبهة و لا ذا و لا ذاک،أو منهوما باللّذات سلس القیاد للشّهوات،أو مغری بجمع الأموال و الادّخار و لیسا من رعاة الدّین،أقرب شبها بهما الأنعام السّائمة،کذلک یموت العلم بموت حاملیه.اللّهم بلی!لن تخلو الأرض من قائم للّه بحجّة لکی لا یبطل حجج اللّه و بیّناته،أولئک هم الأقلّون عددا الأعظمون عند اللّه قدرا،بهم یدفع اللّه عن حججه حتّی یؤدّوها إلی نظرائهم و یزرعوها

ص: 242

فی قلوب أشباههم،هجم بهم العلم علی حقیقة الأمر فاستلانوا ما استوعر منه المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون،صحبوا الدّنیا بأبدان أرواحها معلّقة بالمنظر الأعلی،أولئک خلفاء اللّه فی بلاده و دعاته إلی دینه.هاه!هاه!شوقا إلی رؤیتهم فأستغفر اللّه لی و لک،إذا شئت فقم!].

و علامه أبو المؤید موفّق بن أحمد الخوارزمی المعروف بأخطب خوارزم در کتاب«المناقب»در فصل رابع و عشرون که آن را معنون باین عنوان نموده:

«الفصل الرّابع و العشرون فی بیان شیء من جوامع کلمه و بوالغ حکمه»بعد ذکر بعض أحادیث به سندی که منتهی می شود بسوی أحمد بن الحسین البیهقی گفته:[و بهذا الإسناد

عن أحمد بن الحسین هذا،قال:أخبرنا أبو عبد اللّه الحافظ،قال:حدّثنی بکیر بن محمّد بن سهل بن الحدّاد الصّوفی بمکّة.قال البیهقی:و أخبرنا أبو طاهر الحسین ابن علی بن الحسن بن محمّد بن سلمة الهمدانی بها،قال:حدّثنا موسی بن إسحاق الأنصاری قال:حدّثنا أبو نعیم ضرار بن صرد،قال:حدّثنا عاصم بن حمید الحنّاط،عن أبی حمزة الثّمالی،عن عبد الرحمن بن جندب الفزاری،عن کمیل بن زیاد النخعی، قال: أخذ بیدی علیّ علیه السّلام فأخرجنی إلی ناحیة الجبانة،فلما أصحر جلس ثمّ تنفّس، ثم قال:یا کمیل بن زیاد!احفظ ما أقول لک:القلوب أوعیة خیرها أوعاها،النّاس ثلثة:فعالم ربّانی،و متعلّم علی سبیل نجاة،و همج رعاع أتباع کلّ ناعق یمیلون مع کلّ ریح لم یستضیئوا بنور العالم و لم یلجئوا إلی رکن وثیق،العلم خیر من المال، العلم یحرسک و أنت تحرس المال،و العلم یزکوا علی العمل و المال ینقصه النفقة،محبّة العلم دین یدان یکتسب به الطّاعة فی حیاته. و فی روایة عبد اللّه: صحبة العالم دین یدان بها باکتساب الطّاعة فی حیاته و جمیل الأحدوثة بعد موته،و العلم حاکم و المال محکوم علیه،و ضیعة المال تزول بزواله. و فی روایة أبی عبد اللّه: یفنی المال بزوال صاحبه،مات خزّان الأموال و هم أحیاء،و العلماء باقون ما بقی الدّهر أعیانهم مفقودة و أمثالهم فی القلوب موجودة.ها!إنّ هیهنا،و أومأ بیده إلی صدره، علما لو أصبت له حملة،بلی أصبت لقنا غیر مأمون علیه یستعمل آلة الدّین للدّنیا و

ص: 243

یستظهر بنعم اللّه علی عباده و بحججه علی کتابه،أو منقاد لأهل الحقّ لا بصیرة له فی احیائه،ینقدح الشّکّ فی قلبه بأوّل شبهة لا ذا و ذاک،أو منهوما باللّذة .و

فی روایة أبی عبد اللّه: بالدّنیا سلس القیاد للشّهوات،أو مغترّا بجمع الأموال و الادّخار،لیسا من رعاة الدّین أقرب شبها،بهما الأنعام السّائمة،کذلک یموت العلم بموت حاملیه.

اللّهمّ بلی!لا تخلوا الأرض من قائم بحجّة کیلا یبطل حجج اللّه و بیّناته،أولئک الأقلّون عددا الأعظمون عند اللّه قدرا،بهم یدفع اللّه عن حججه حتّی یؤدّوها إلی نظرائهم و یزرعوها فی قلوب أشباههم،هجم بهم العلم علی حقیقة الأمر فاستلانوا ما استوعر منه المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون،صحبوا الدّنیا بأبدان أرواحها معلّقة بالمحلّ الأعلی أولئک خلفاء اللّه فی عباده و الدّعاة إلی دینه،هاه!هاه!شوقا إلیهم،و استغفر اللّه لی و لک إذا شئت فقم!].

و علامه شمس الدین أبو المظفّر یوسف بن قزغلی البغدادی الحنفی المعروف بسبط ابن الجوزی در«تذکرة خواص الأمّة»گفته:[

ذکر وصیّته لکمیل بن زیاد.أنا:

عبد الوهّاب بن علی الصوفی.أنبا:علی بن محمّد بن عمرو.أنبا:رزق اللّه.أنبا:عبد الوهاب.

أنبا:أحمد بن علی بن الباذام.أنبا حبیب بن الحسین الفزّار أنبا:موسی بن إسحاق الأنصاری.حدّثنا ضرار بن صرد.ثنا:عصام بن حمید.ثنا:أبو حمزة الثّمالی،عن عبد الرّحمن بن محمّد،عن کمیل بن زیاد،قال: أخذ بیدی أمیر المؤمنین علی(علیه السلام) فأخرجنی إلی ناحیة الجبانة:فلمّا أصحرنا جلس فتنفّس الصّعداء،ثم قال:یا کمیل ابن زیاد!إنّ هذه القلوب أوعیة فخیرها أوعاها احفظ ما أقول لک:النّاس ثلثة:عالم ربّانی،و متعلّم علی سبیل نجاة،و همج رعاع أتباع کلّ ناعق یمیلون مع کلّ ریح لم یستضیئوا بنور العلم و لم یلجئوا إلی رکن وثیق،یا کمیل!العلم خیر من المال العلم یحرسک و أنت تحرس المال.العلم یزکوا علی النّفقة و المال یزول،محبّة العالم دین یدان به یکسبه الطّاعة فی حیاته و جمیل الأحدوثة بعد مماته،المال تنقصه النفقة و العلم یزکوا علی الإنفاق،العلم حاکم و المال محکوم علیه،یا کمیل!مات خزّان المال و هم أحیاء و العلماء باقون ما بقی الدّهر،أعیانهم مفقودة و أمثالهم فی القلوب موجودة

ص: 244

ثم قال:آه إن!ههنا لعلوما جمّة لو أصبت لها حملة،و أشار بیده إلی صدره،ثم قال اللّهم بلی!قد أصبت أمینا غیر مأمون علیه یستعمل آلة الدّین بالدّنیا یستظهر بنعم اللّه علی عباده و بحججه علی کتابه،أو منقادا لأهل الحقّ ینقدح الشّکّ فی قلبه بأوّل عارض من شبهة،لا ذا و لا ذاک!أو منهوما باللّذّات سلس القیاد للشّهوات،أو مغریّ بجمع الأموال و الادّخار،لیسا من الدّین فی شیء،أقرب شبها بالبهائم السّائمة،کذلک یموت العلم بموت العلماء حاملیه.اللّهم بلی!لن تخلو الأرض من قائم للّه بحجّته لکیلا تبطل حجج اللّه علی عباده،أولئک هم الأقلّون عددا الأعلون عند اللّه قدرا،بهم یحفظ اللّه دینه حتّی یؤدّونه إلی نظرائهم و یزرعونه فی قلوبهم. و فی روایة: فی قلوب أشباههم،بهم یحفظ اللّه حججه،هجم بهم العلم علی الحقیقة فاستلانوا ما استوعره المترفون و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون،صحبوا الدّنیا بأبدان أرواحها معلّقة بالمحلّ الأعلی،اولئک خلفاء اللّه فی أرضه و دعاته إلی دینه،آه!ثمّ آه!وا شوقاه إلی رؤیتهم!و أستغفر اللّه لی و لک،إذا شئت فقم!].

و شمس الدین ذهبی در«تذکرة الحفّاظ»بترجمۀ جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

[قرأت علی أبی الفضل بن عساکر،عن عبد المعزّ بن محمّد.أنا:تمیم بن أبی سعید المقری.أنا:أبو سعید محمّد بن عبد الرّحمن سنة تسع و أربعین و أربعمائة.

أنا:محمّد بن محمّد الحافظ.أنا:أبو جعفر محمّد بن الحسین الخثعمی بالکوفة.أنا:إسماعیل ابن موسی الفزاری.أنا:عاصم بن الحمید الحنّاط،أو رجل عنه.قال:ثنا:ثابت بن أبی صفیّة أبو حمزة الثّمالی،عن عبد الرحمن بن جندب،عن کمیل بن زیاد النّخعی قال: أخذ علی رضی اللّه عنه بیدی فأخرجنی إلی ناحیة الجبّانة،فلما أصحرنا جلس ثمّ تنفّس فقال:یا کمیل!القلوب أوعیة فخیرها أوعاها،احفظ ما أقول لک:النّاس ثلاثة،فعالم ربّانی،و عالم متعلّم علی سبیل نجاة،و همج رعاع أتباع کلّ ناعق یمیلون مع کلّ ریح لم یستضیئوا بنور العلم و لم یلجئوا إلی رکن وثیق،العلم خیر من المال،العلم یحرسک و أنت تحرس المال،العلم یزکو علی العمل المال ینقصه النّفقة،و صحبة العالم دین یدان بها باکتساب الطّاعة فی حیاته و جمیل الأحدوثۀ

ص: 245

بعد موته و صنیعة المال تزول بزوال صاحبه.مات خزّان الأموال و هم أحیاء،و العلماء باقون ما بقی الدّهر،أعیانهم مفقودة و أمثالهم فی القلوب موجودة.ها!إنّ هیهنا،و أشار بیده رضی اللّه عنه إلی صدره،علما لو أصبت له حملة،بلی!أصبت لقنا غیر مأمون علیه،یستعمل آلة الدّین للدّنیا یستظهر بحجج اللّه علی کتابه و بنعمه علی عباده،أو منقادا لأهل الحق لا بصیرة له فی حیاته،یقتدح الشّکّ فی قلبه بأوّل عارض من شبهة،اللّهم لا ذا و لا ذاک!او منهوما باللّذة سلس القیاد للشّهوات،أو مغری بجمع الأموال و الادّخار لیسا من رعاة الدّین،أقرب شبها بهما الأنعام السّائمة،کذلک یموت العلم بموت حاملیه.

ثم قال:اللّهمّ بلی!لن تخلو الأرض من قائم للّه بحجّته لئلا تبطل حجج اللّه و بیّناته، أولئک الأقلّون عددا الأعظمون عند اللّه قدرا،بهم یدفع اللّه عن حججه حتّی یؤدّوها إلی نظرائهم و یزرعوها فی قلوب أشباههم،هجم بهم العلم علی حقیقة الأمر،تلک أبدان أرواحها معلقة بالمحلّ الأعلی،أولئک،خلفاء اللّه فی بلاده و الدّعاة إلی دینه.هاه!هاه! شوقا إلی رؤیتهم،و أستغفر اللّه لی و لک،إذا شئت فقم!].

و ملا علی متقی در«کنز العمّال»گفته:[

عن کمیل بن زیاد،قال: أخذ بیدی علیّ بن أبی طالب فأخرجنی إلی ناحیة الجبّانة،فلمّا أصحر تنفس،ثم قال:یا کمیل!إنّ هذه القلوب أوعیة فخیرها أوعاها،احفظ عنّی ما أقول لک:النّاس ثلاثة:

عالم ربّانی،و متعلّم علی سبیل نجاة،و همج رعاع أتباع کلّ ناعق یمیلون مع کلّ ریح لم یستضیئوا بنور العلم و لم یلجئوا إلی رکن وثیق.یا کمیل!العلم خیر من المال،العلم یحرسک و أنت تحرس المال و العلم یزکو علی الإنفاق و المال تنقصه النّفقة.یا کمیل!محبّة العلم دین یدان به،یکسب العالم الطاعة لربه فی حیاته و جمیل الأحدوثة بعد وفاته،و نفقة المال تزول بزواله و العلم حاکم و المال محکوم علیه.یا کمیل!مات خزّان المال و هم أحیاء و العلماء باقون ما بقی الدّهر،أعیانهم مفقودة و أمثالهم فی القلوب موجودة،إنّ هیهنا لعلما،و أشار إلی صدره،لو أصبت له حملة!ثم قال:اللّهمّ بلی أصبت لقنا غیر مأمون یستعمل آلة الدّین فی الدّنیا و یستظهر بحجج اللّه علی أولیائه و بنعمه علی کتابه،أو منقادا لحملة الحقّ لا بصیرة له فی إحیائه،

ص: 246

ینقدح الزّیغ فی قلبه بأوّل عارض من شبهة،اللّهم لا ذا و لا ذاک!أو منهوما باللّذّات سلس القیاد للشّهوات،أو مغرما بالجمع و الادّخار و لیسا من رعاة الدّین أقرب شبهات بالأنعام السّائمة،کذلک یموت العلم بموت حملته.ثم قال:اللّهم بلی!لا تخلوا الأرض من قائم للّه بحجّته إمّا ظاهر مشهور،و إمّا خائف مغمور لئلاّ تبطل حجج اللّه و بیّناته و کم و أین أولئک؟،أولئک هم الأقلّون عددا الأعظمون قدرا،بهم یحفظ اللّه حججه حتّی یودّعوها نظرائهم و یزرعوها فی قلوب أشباههم،هجم بهم العلم علی حقیقة الأمر فباشروا أرواح الیقین،و استسهلوا ما استوعره المترفون و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون،و صحبوا الدنیا بأبدان أرواحها معلّقة بالمحلّ الأعلی:یا کمیل!أولئک خلفاء اللّه فی أرضه و الدّعاة إلی دینه،هاه!شوقا إلی رؤیتهم،أستغفر اللّه لی و لک.

ابن الانباری فی المصاحف،و المرحبی فی العالم،و نصر فی الحجّة.حل.کر].

*دلیل تاسع آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیثی که از أبو سعید خدری مرویست أئمّۀ اهل بیت علیهم السّلام را بأئمّۀ راشدین تعبیر فرموده،و این معنی هم کاشف از آنست که مراد از خلفای راشدین در حدیث مبحوث عنه أئمۀ اهل بیت علیهم السّلام می باشند،لا غیر.حالا ألفاظ و کلمات حدیث أبو سعید خدری باید شنید و ظهور أمر حقّ بچشم حقیقت بین باید دید.

أبو منصور شهردار بن شیرویه الدیلمی در«مسند الفردوس»علی ما نقل عنه آورده:

[عن أبی سعید الخدری،قال: صلّی بنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الصّلوة الأولی،ثمّ أقبل بوجهه الکریم علینا فقال:یا معاشر أصحابی!إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح و باب حطّة فی بنی اسرائیل،فتمسّکوا بأهلبیتی بعدی الأئمّة الرّاشدین من ذرّیّتی،فإنّکم لن تضلّوا أبدا.فقیل:یا رسول اللّه!کم الأئمّة بعدک؟قال:اثنا عشر من أهل بیتی،أو قال:من عترتی].

*دلیل عاشر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در خطبۀ خاصّۀ خود که برای إظهار فضل اهل بیت علیهم السلام ارشاد فرموده،أئمّۀ اهل بیت علیهم السّلام را بأئمّۀ مهدیّه معبّر نموده،پس اگر آن جناب بالفرض حدیث

«علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء

ص: 247

الرّاشدین المهدیّین» ارشاد کرده است،بلا ریب مراد آن جناب از خلفای راشدین مهدیّین همین نفوس مقدّسه خواهد بود که ایشان را در خطبۀ بلیغه بأئمّه مهدیّه تعبیر فرموده.اینک آن خطبۀ موجزه که در بلاغت و فصاحت مثل آیت و معجزه است و هر جمله اش بر حقیّت مذهب اهل حقّ دلیل قاطع و برهان ساطع می باشد،از کتب أکابر اهل سنّت نقل می نمایم،و در تنویر بصر و بصیرت ناظر خبیر می افزایم.

أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه الاصفهانی در کتاب«منقبة المطهّرین»علی ما نقل عنه بسند خود از جابر بن عبد اللّه أنصاری روایت نموده:

[قال: خرج علینا رسول اللّه صلعم یوما و معه علی و الحسن و الحسین علیهم السّلام،فخطبنا فقال:أیّها النّاس!إنّ هؤلاء أهل بیت نبیّکم قد شرّفهم اللّه بکرامته و استحفظهم سرّه و استودعهم علمه،عماد الدّین شهداء علی أمّته،برأهم قبل خلقه إذ هم أظلّة تحت عرشه،نجباء فی علمه و ارتضاهم و اصطفاهم فجعلهم علماء و فقهاء لعباده و دلّهم علی صراطه،فهم الأئمّة المهدیّة و القادة الدّاعیة و الأئمّة الوسطی و الرّحم الموصولة،هم الکهف الحصین للمؤمنین و نور أبصار المهتدین و عصمة لمن لجأ إلیهم و نجاة لمن احترز بهم،یغتبط من والاهم، و یهلک من عادهم،و یفوز من تمسّک بهم الرّاغب عنهم مارق من الدّین،و المقصّر عنهم زاهق،و الأزق(اللازم.ظ)بهم لاحق،فهم الباب المبتلی بهم،من أتاهم نجی و من أباهم هوی،هم حطّة لمن دخله و حجّة اللّه علی من جهله،إلی اللّه یدعون و بأمر اللّه یعملون، و بآیاته یرشدون،فیهم نزلت الرّسالة و علیهم هبطت ملائکة الرّحمة و إلیهم بعث الرّوح الامین تفضّلا من اللّه و رحمة،و آتاهم ما لم یؤت أحدا من العالمین،فعندهم بحمد اللّه ما یلتمس و یحتاج من العلم و الهدی فی الدّین،و هم النّور من الضلالة عند دخول الظّلم،و هم الفروع الطّیّبة من الشجرة المبارکة،و هم معدن العلم و أهل بیت الرّحمة و موضع الرّسالة و مختلف الملائکة الّذین أذهب اللّه عنهم الرّجس أهل البیت و طهّرهم تطهیرا].

و أبو الفتح محمد بن علی بن ابراهیم النّظری در کتاب«الخصائص العلویة» بسند خود آورده:[

عن أبی جعفر،عن أبیه،عن جابر بن عبد اللّه الانصاری،قال:

ص: 248

خرج علینا رسول اللّه یوما و معه علی و الحسن و الحسین،فخطب ثمّ قال:ایها الناس! إنّ هؤلاء أهل بیت نبیّکم قد شرّفهم اللّه بکرامته و استحفظهم سرّه و استودعهم علمه، عماد الدّین،شهداء علی أمّته،برأهم قبل خلقه،إذ هم أظلّة تحت عرشه،نجباء فی علمه،اختارهم فارتضاهم و اصطفاهم فجعلهم علماء فقهاء لعباده،فهم الائمّة المهدیّة و القادة الباعثة(الدّاعیة.ظ)و الأمّة الوسطی و الرّحمة الموصولة،هم الکهف الحصین للمؤمنین و نور أبصار المهتدین و عصمة لمن لجأ إلیهم و نجاة لمن احترز بهم یغتبط من والاهم و یهلک من عاداهم و یفوز من تمسّک بهم،الرّاغب عنهم مارق،و المقصّر عنهم زاهق،و للاّزم بهم لاحق،فهم الباب المبتلی به،من أتاهم نجا،و من أباهم هوی هم حطة لمن دخله،و حجة اللّه علی من جهله،إلی اللّه یدعون و بأمر اللّه یعملون و بآیاته یرشدون،فیهم نزلت الرّسالة و علیهم هبطت ملائکة الرّحمة و إلیهم بعث الرّوح الامین تفضّلا من اللّه و رحمة،و آتاهم ما لم یؤت أحدا من العالمین و عندهم بحمد اللّه ما یلتمس و یحتاج من العلم و الهدی فی الدّین و هم النّور فی الضّلالة عند دخول الظّلمة، و هم الفروع الطّیبة من الشّجرة المبارکة،و هم معدن العلم و أهل بیت الرّحمة و موضع الرّسالة و مختلف الملائکة،هم الّذین أذهب اللّه عنه الرّجس و طهّرهم تطهیرا].

دلیل حادی عشر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلّم الاطیاب در خطبۀ بلیغۀ خود که آن را بعد نزول آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ» بغرض هدایت أصحاب ارشاد فرموده و در ضمن آن جا بجا بر طمامت أئمّه اهل بیت علیهم السّلام تنصیصات صریحه و تصریحات نصیحه نموده در حقّ ایشان می فرماید:

[هؤلاء الهداة المهتدون و الائمّة الرّاشدون] و نیز می فرماید:

[هم الائمّة الهادیة] و نیز می فرماید:

[فهم کلمة التّقوی و وسیلة الهدی] ،پس اگر بالفرض حدیث پیش کرده مخاطب را صحیح هم تسلیم کنیم بمفاد«الحدیث یفسّر بعضه بعضا»مقصود آن حضرت در حدیث مذکور از خلفای راشدین مهدیین همین حضرات قدسی صفات خواهند بود،و لو رغم بذلک أنف الجاحد العنود! اینک آن خطبۀ بلیغه را که از هر لفظ آن آیات علوّ حق پیدا و آشکار و

ص: 249

از هر کلمه اش بیّنات سموّ صدق کالشمس فی رابعة النّهارست باید شنید و بهرۀ وافی از عرفان مراتب عالیۀ أمناء رحمان علیهم السّلام ما کرّ الجدیدان باید گزید.

شهاب أحمد سبط قطب الدّین ایجی در«توضیح الدّلائل علی ترجیح الفضائل» گفته:[و لصدر هذه القصة خطبة بلیغة باحثة علی خطبة موالاتهم فات عنّی إسنادها، و هی هذه الخطبة الّتی خطبها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم حین «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا»

فقال: الحمد للّه علی آلائه فی نفسی و بلائه فی عترتی و أهل بیتی،أستعینه علی نکبات الدّنیا و موبقات الآخرة،و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه الواحد الاحد الفرد الصّمد،لم یتّخذ صاحبة و لا ولدا و لا شریکا و لا عمدا، و إنّی عبد من عبیده أرسلنی برسالته إلی جمیع خلقه لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیی من حیّ عن بیّنة،و اصطفانی علی العالمین من الاولین و الآخرین،و أعطانی مفاتیح خزائنه،و کدّ علیّ بعزائمه و استودعنی سرّه،و أمدّنی فأبصرت له،فأنا الفاتح و أنا الخاتم،و لا قوة إلاّ باللّه.اتّقوا اللّه أیها النّاس حقّ تقاته!و لا تموتنّ إلاّ و أنتم مسلمون،و اعلموا أنّ اللّه بکلّ شیء محیط،و أنّه سیکون من بعدی أقوام یکذبون علیّ فیقبل منهم،و معاذ اللّه أن أقول علی اللّه إلاّ الحقّ أو أنطق بأمره إلا الصّدق،و ما آمرکم إلاّ ما أمرنی به و لا أدعوکم إلا إلی اللّه، وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ .

فقام إلیه عبادة بن الصّامت فقال:و متی ذاک یا رسول اللّه؟و من هؤلاء؟عرّفناهم لنذرهم.قال:أقوام قد استعدّوا لنا من یومهم و سیظهرون لکم إذا بلغت النّفس منّی هیهنا،و أومأ صلّی اللّه علیه و بارک و سلّم إلی حلقه،فقال عبادة:إذا کان ذلک فالی.من یا رسول اللّه؟فقال صلّی اللّه علیه و بارک و سلّم:علیکم بالسّمع و الطّاعة للسّابقین من عترتی و الآخذین من نبوّتی فانّهم یصدّونکم عن الغیّ و یدعونکم إلی الخیر،و هم أهل الحقّ و معادن الصّدق،یحیون فیکم الکتاب و السنّة و یجنبونکم الالحاد و البدعة و یقمعون بالحقّ أهل الباطل،لا یمیلون مع الجاهل.أیها النّاس! إنّ اللّه خلقنی و خلق أهل بیتی من طینة لم یخلق منها غیرها،کنّا أوّل من ابتدأ من

ص: 250

خلقه،فلمّا خلقنا نوّر بنورنا کلّ ظلمة و أحیا(1)بنا کلّ طینة،ثم قال صلّی اللّه علیه و سلّم:هؤلاء خیار أمّتی و حملة علمی و خزانة سرّی و سادة أهل الارض الدّاعون إلی الحقّ المخبرون بالصّدق غیر شاکّین و لا مرتابین و لا ناکصین و لا ناکثین، هؤلاء الهداة المهتدون و الائمّة الرّاشدون،المهتدی من جائنی بطاعتهم و ولایتهم، و الضّالّ من عدل منهم و جائنی بعداوتهم.حبّهم إیمان و بغضهم نفاق،هم الأئمّة الهادیة و عری الاحکام الواثقة،بهم یتمّ الاعمال الصّالحة،و هم وصیّة اللّه فی الأوّلین و الآخرین و الارحام الّتی أقسمکم اللّه بها،إذ یقول:و اتّقوا اللّه الّذی تساءلون به و الارحام إنّ اللّه کان علیکم رقیبا.ثمّ ندبکم إلی حبّهم فقال: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی .هم الّذین أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهرّهم من النجس،الصّادقون إذا نطقوا، العالمون إذا سئلوا،الحافظون لما استودعوا،جمعت فیهما الخلال العشر لم تجمع إلا فی عترتی و أهل بیتی:الحلم،و العلم،و النّبوّة،و النّبل،و السّماحة،و الشّجاعة، و الصّدق،و الطّهارة،و العفاف،و الحکم،فهم کلمة التقوی و وسیلة الهدی و الحجّة العظمی و العروة الوثقی.هم أولیاؤکم عن قول ربّکم و عن قول ربّی،ما أمرتکم إلا بما أمرنی به ربّی.ألا!من کنت مولاه فعلیّ مولاه،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه،و انصر من نصره،و اخذل من خذله.أوحی إلی ربّی فیه ثلثا:

أنه سیّد المسلمین،و إمام الخیرة المتّقین،و قائد الغرّ المحجّلین،و قد بلّغت عن ربی ما أمرت،و أستودعهم اللّه فیکم،و أستغفر اللّه لی و لکم].

و دلالت کلمات بدیعه و جملات منیعۀ این خطبۀ بلیغه بر امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و دیگر أئمۀ کرام سلام اللّه علیهم ما کرّ اللّیالی و الایّام در مجلّد حدیث غدیر بتفصیل تمام مبیّن و مبرهن شده،من شاء فلیرجع إلیه.

*دلیل ثانی عشر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در ذیل حدیث ثقلین، کما یظهر من بعض طرقه المبسوطة،قسط وافی و شطر کافی از فضائل أئمّه اهل بیت علیهم السّلام بیان نموده،و در ضمن کلام بلاغت انضمام خود در شان والا شان ایشان ارشاد فرموده:

[ألا!و إنّهم أهل الولایة الدّالّون علی طرق الهدایة] ،و نیز در حق

ص: 251

ایشان تصریح کرده که

[ألا!و إنّ العترة الهادیة الطّیّبین دعاة الدّین و أئمّة المتّقین]، و این معنی چنانچه بر ناظر بصیر واضح و مستنیرست دلیل روشنست بر اینکه در صورت صحّت حدیث معهود،مطلوب و مقصود صاحب مقام محمود علیه و آله آلاف الصّلوة و السّلام من الرّبّ الودود از خلفای راشدین مهدیّین همین أئمّه طاهرین سلام اللّه علیهم أجمعین خواهند بود.

اینک سیاق مبسوط حدیث ثقلین که مشتمل بر نصوص عدیدۀ خلافت و امامت این حضرات است و از شواهد جلیّۀ علو حق و سموّ صدق می باشد باید شنید.

محمد بن مسلم بن أبی الفوارس الرّازی در صدر کتاب«الاربعین فی مناقب أمیر المؤمنین»گفته:[فنرجو من اللّه أن یحشرنا فی زمرة نبیّه و عترته علیهم السّلام و یرزقنا رؤیتهم و شفاعتهم بفضله و سعة رحمته،صلوات اللّه علیهم الّذین أذهب اللّه عنهم الرجس و طهّرهم تطهیرا.و

قال النّبی صلعم: إنّی تارک فیکم کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، فهما خلیفتای بعدی،أحدهما أکبر من الآخر سبب موصول من السّماء إلی الارض، فإن استمسکتم بهما لن تضلّوا،فانّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض یوم القیمة، فلا تسبقوا أهل بیتی بالقول فتهلکوا و لا تقصروا عنهم فتذهبوا،فإنّ مثلهم فیکم کمثل سفینة نوح،من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک،و مثلهم فیکم کمثل باب حطّة فی بنی إسرائیل،من دخله غفر اللّه له.ألا!و إنّ أهل بیتی أمان لأمّتی،فإذا ذهب أهل بیتی جاء أمّتی ما یوعدون.ألا!و إنّ اللّه عصمهم من الضّلالة،و طهرّهم من الفواحش، و اصطفاهم علی العالمین.ألا!و إنّ اللّه أوجب محبّتهم و أمر بمودّتهم.ألا!و إنّهم الشّهداء علی العباد فی الدّنیا و یوم المعاد.ألا!و إنّهم أهل الولایة الدّالّون علی طرق الهدایة.

ألا!و إنّ اللّه فرض لهم الطّاعة علی الفرق و الجماعة،فمن تمسّک بهم سلک،و من حاد عنهم هلک.ألا!و إنّ العترة الهادیة الطّیّبین دعاة الدّین و أئمّة المتّقین و سادة المسلمین و قادة المؤمنین و أمناء ربّ العالمین علی البریّة أجمعین الّذین فرّقوا بین الشّک و الیقین و جاؤا بالحقّ المبین].

*دلیل ثالث عشر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أئمّۀ اهل بیت علیهم السّلام

ص: 252

را بأئمّة هداة تعبیر نموده،و حکم ایتمام بایشان داده،کما رأیته فی حدیث علیّ علیه السّلام المنقول فی الدّلیل الثّانی.و ازینجا بر ناظر بصیر واضح و مستنیر می شود که در حدیث مبحوث عنه بر فرض صحّتش مراد از خلفای راشدین مهدیّین همین نفوس قدسیّه می تواند شد نه کسی دیگر،و هذا ظاهر لا سترة علیه،و لا یحید عنه إلاّ من استهواه الغرور فانضوی إلیه.

و از جمله مؤیدات این حدیث شریف آنست که جناب امام محمد باقر علیه السّلام که جلالت شأن آن جناب متّفق علیه أهل اسلامست،در کلام بلاغت انضمام خود که هر جملۀ آن برای هدایت ناظر بصیر کار بدر منیر می نماید می فرماید:

[نحن الأئمّة الهداة و الدّعاة إلی اللّه،و نحن مصابیح الدّجی و منار الهدی] چنانچه سلیمان بن ابراهیم بلخی در«ینابیع المودّة»در باب ثالث گفته:[

أخرج الحموینی فی«فرائد السّمطین»بسنده عن أبی بصیر عن خیثمة الجعفی،قال:سمعت أبا جعفر محمّد الباقر رضی اللّه عنه یقول: نحن جنب اللّه و صفوته و خیرته،و نحن مستودع مواریث الأنبیاء و نحن أمناء اللّه عزّ و جلّ،و نحن حجّة(حجج.ظ)اللّه و أرکان الإیمان و دعائم الإسلام، و نحن من رحمة اللّه علی خلقه،و بنا یفتح و بنا یختم،و نحن الأئمّة الهداة و الدّعاة إلی اللّه،و نحن مصابیح الدّجی و منار الهدی،و نحن العلم المرفوع للحق،من تمسّک بنا لحق،و من تأخّر عنها غرق،و نحن قادة الغرّ المحجّلین،و نحن الطّریق الواضح و الصّراط المستقیم إلی اللّه،و نحن من نعمة اللّه عزّ و جلّ علی خلقه،و نحن معدن النّبوة و موضع الرّسالة و مختلف الملائکة،و نحن المنهاج و السّراج لمن استضاء بنا،و نحن السّبیل لمن اقتدی بنا،و نحن الأئمّة الهداة إلی الجنّة و عری الإسلام،و نحن الجسور و القناطر،من مضی علیها لحق،و من تخلّف عنها محق،و نحن السّنام الأعظم،و بنا ینزّل اللّه عزّ و جلّ الرّحمة علی عباده،و بنا یسقون الغیث،و بنا یصرف عنکم العذاب،فمن عرفنا و نصرنا و عرف حقّنا و یأخذ(أخذ.ظ)بأمرنا فهو منّا و إلینا].

*دلیل رابع عشر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أئمّۀ اهل بیت علیهم السّلام را

ص: 253

بأئمّة الهدی نیز وصف نموده،کما دریته فی الدّلیل الرّابع من حدیث جابر المنقول عن«روضة الأحباب»پس در

حدیث «علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین المهدیّین» نیز بر فرض صحّت آن همین حضرات،مقصود و مراد حضرت خیر العباد صلوات اللّه و سلامه علیه إلی یوم التناد خواهند بود.

و مخفی نماند که شیخ سلیمان بلخی نیز در«ینابیع المودّة»حدیث جابر را باختلاف بعض ألفاظ و جملات نقل کرده و در آخر آن زیادت حسنه آورده که برای إثبات بودن أئمّۀ هداة از اهل بیت علیهم السّلام کافی و وافیست،حیث

قال:[قال جابر الجعفی: إنّ جابر بن عبد اللّه الأنصاری دخل علی علی بن الحسین سلام اللّه علیهم(علیهما ظ) إذ خرج محمّد بن علی(1) من عند نسائه،فقال له جابر:یا مولای!إنّ جدّک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال لی:إذا لقیته فاقرأه،منّی السّلام!و قد أخبرنی أنّکم الأئمّة الهداة من أهل بیته من بعده،أحکم الناس صغارا و أعلمهم کبارا،و قال:لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم.قال الباقر:و لقد أوتیت الحکم صبیّا ذلک بفضل اللّه و رحمته علینا أهل البیت].

*دلیل خامس عشر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نیز أئمه اهل بیت علیهم السّلام را بأئمّة الهدی تعبیر فرموده و در حق ایشان

«فهولاء مصابیح الدّجی و أئمّة الهدی و أعلام التّقی» ارشاد نموده،پس اگر حدیث مبحوث عنه را محکوم بصحّت هم دانیم،البتّه مراد حضرت خیر العباد از خلفای راشدین مهدیّین،همین ذوات مقدّسه خواهد بود.

حالا ألفاظ مبارکۀ حدیث مشار إلیه که منوّر قلوب و مفرّج کروب است باید شنید.

محمد بن مسلم بن أبی الفوارس الرّازی در کتاب«الأربعین فی مناقب أمیر المؤمنین»آورده:[

عن أبی حفص أحمد بن نافع البصری،قال:حدّثنی أبی و کان خادما للامام أبی الحسن علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام،قال:حدثنی الرّضا،قال:

ص: 254


1- یعنی الباقر علیه السلام ( 12 )

حدّثنی أبی العبد الصّالح موسی بن جعفر،قال:حدّثنی أبی جعفر الصّادق،قال:

حدّثنی أبی باقر علیم الأنبیاء محمّد بن علی،قال:حدّثنی أبی سیّد العابدین علی بن الحسین،قال:حدّثنی أبی سید الشهداء الحسین بن علی:قال:حدّثنی أبی سیّد الأوصیاء علی بن أبی طالب صلوات اللّه علیه،أنّه قال:قال أخی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: من أحبّ أن یلقی اللّه عزّ و جلّ و هو مقبل علیه غیر معرض فلیتوکل.و من سرّه أن یلقی اللّه عزّ و جلّ و هو راض عنه فلیتولّ ابنک الحسن.و من أحبّ أن یلقی اللّه عزّ و جلّ و لا خوف علیه فلیتولّ ابنک الحسین.و من أحبّ أن یلقی اللّه و قد تمحّص عنه ذنوبه فلیتولّ علی بن الحسین فانّه کما قال اللّه: سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ .

و من أحبّ أن یلقی اللّه عزّ و جلّ و هو قریر العین فلیتولّ محمّد بن علی.و من أحبّ أن یلقی اللّه فیعطیه کتابه بیمینه فلیتولّ جعفر بن محمّد الصّادق.و من أحبّ أن یلقی اللّه طاهرا مطهرا فلیتولّ موسی بن جعفر الکاظم.و من أحبّ أن یلقی اللّه و هو ضاحک فلیتولّ علی بن موسی الرّضا.و من أحبّ أن یلقی اللّه و قد رفعت درجاته و بدّلت سیّئاته حسنات فلیتولّ ابنه محمّدا.و من احبّ أن یلقی اللّه عزّ و جلّ فیحاسبه حسابا یسیرا و یدخله جنّة عرضها السّموات و الأرض أعدّت للمتّقین فلیتولّ ابنه علیّا.

و من أحبّ أن یلقی اللّه عزّ و جلّ و هو من الفائزین فلیتولّ ابنه الحسن العسکری و من أحبّ أن یلقی اللّه عزّ و جلّ و قد کمل إیمانه و حسن إسلامه فلیتولّ ابنه المنتظر محمّدا صاحب الزّمان المهدی،فهولاء مصابیح الدّجی و أئمّة الهدی و أعلام التقی فمن أحبّهم و تولاّهم کنت ضامنا له علی اللّه الجنّة].

*دلیل سادس عشر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث جناب إمام حسین علیه السّلام نیز أئمّۀ اهل بیت را معبّر بأئمّۀ هدی فرموده و ارشاد نموده که ایشان مردم را هرگز از باب هدایت بسوی باب ضلالت خارج نخواهند فرمود.پس این ارشاد هدایت بنیاد نیز کاشفست از آنکه اگر آن جناب

حدیث «علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین المهدیین» فرموده است،یقینا مراد آن جناب از خلفای راشدین مهدیّین همین أئمۀ هدی هستند.

ص: 255

أبو المؤید موفق بن أحمد المکی المعروف بأخطب خوارزم در کتاب «المناقب»گفته:[

و أخبرنا الإمام الأجلّ أخی شمس الأئمّة ابو الفرج محمّد بن أحمد المکّی،قال:أخبرنا الإمام الزّاهد أبو محمّد اسماعیل بن علیّ بن إسماعیل،قال:

حدّثنا الإمام السّیّد الأجلّ المرشد باللّه أبو الحسن یحیی بن الموفق باللّه،قال:

أخبرنا أبو طاهر محمّد بن علی بن محمّد بن یوسف الواعظ ابن العلاّف،قال:أخبرنا أبو- جعفر محمّد بن أحمد بن محمّد بن حمّاد المعروف بابن سیم،قال:أخبرنا أبو محمّد القاسم بن جعفر بن محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن علی بن أبی طالب،قال:حدّثنی جعفر بن محمّد عن أبیه محمّد بن علی الباقر،عن أبیه علی بن الحسین بن علی،عن أبیه الحسین الشهید،قال:

سمعت جدّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: من أحبّ أن یحیی حیاتی و یموت مماتی و و یدخل الجنّة الّتی وعدنی ربّی فلیتولّ علی بن أبی طالب و ذرّیّته الطّاهرین أئمّة الهدی و مصابیح الدّجی من بعده فإنّهم لن یخرجوکم من باب الهدی إلی باب الضّلالة].

و سلیمان بن ابراهیم البلخی در«ینابیع المودّة»در باب ثالث و أربعون آورده:[

أخرج موفّق الخوارزمی عن أبی محمّد القاسم بن جعفر بن محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن علی بن أبی طالب،قال:حدّثنی جعفر الصّادق عن أبیه عن جدّه عن الحسین رضی اللّه عنهم،قال سمعت جدّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: من أحبّ أن یحیی حیاتی و یموت مماتی و یدخل الجنّة الّتی وعدنی ربّی فلیتولّ علیّا و ذریّته الطّاهرین أئمّة الهدی و مصابیح الدّجی من بعده فانهم لن یخرجوکم من باب الهدی إلی باب الضّلالة].

و نیز بلخی در«ینابیع المودّة»گفته:[

أخرج موفّق بن احمد عن الباقر عن أبیه عن جدّه الحسین رضی اللّه عنهم،قال:سمعت جدّی صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: من أحبّ أن یحیی حیاتی و یموت مماتی و یدخل الجنّة عدن الّتی وعدنی ربّی و غرس فیها قضیبا بیده و نفخ فیها من روحه،فلیوال علیّا و ذرّیّته الطاهرین ائمّة الهدی و مصابیح الدجی من بعده،فانّهم لن یخرجوکم من باب الهدی إلی باب الرّدی].

ص: 256

و از جملۀ مؤیدات احادیث نبویه که در آن آن جناب ائمّۀ اهلبیت علیهم السلام را بأئمّۀ هدی معبّر فرموده،خطبۀ بلیغۀ إمام بحقّ ناطق جناب إمام جعفر صادق علیه السّلام است که در ضمن آن واقع شده:

[إنّ اللّه أوضح بأئمّة الهدی من اهل بیت نبیّه صلّی اللّه علیه و آله دینه]. و از آنجا که این خطبۀ بلیغۀ موضح سبیل حقّ و منوّر منار صدق می باشد بنقل آن إتمام مرام و إفحام خصام می نمایم.

پس باید دانست که سلیمان بن إبراهیم بلخی در باب ثالث«ینابیع المودّة» گفته:[

و فی«المناقب»: خطب الامام جعفر الصّادق رضی اللّه عنه،فقال:إنّ اللّه أوضح بأئمّة الهدی من اهل بیت نبیّه صلّی اللّه علیه و آله دینه و أبلج بهم باطن ینابیع علمه،فمن عرف من الأمّة واجب حق إمامه وجد حلاوة إیمانه و علم فضل طلاوة إسلامه لأنّ اللّه نصب الامام علما لخلقه و حجّة علی أهل أرضه،ألبسه تاج الوقار و غشّاه نور الجبّار، یمدّه بسبب من السّماء لا ینقطع موادّه و لا ینال ما عند اللّه إلاّ بجهة أسبابه و لا یقبل اللّه معرفة العباد إلاّ بمعرفة الامام،فهو عالم بما یرد علیه من ملتبسات الوحی و معمّیات السّنن و مشتبهات الفتن،فلم یزل اللّه تبارک و تعالی یختارهم لخلقه من ولد الحسین من عقب کلّ إمام یصطفیهم لذلک،و کلّ ما مضی منهم إمام نصب اللّه لخلقه من عقبه إماما علما بیّنا و منارا نیّرا أئمّة من اللّه یهدون بالحقّ و به یعدلون،و خیرة من ذرّیّة آدم و نوح و إبراهیم و إسماعیل علیهم السّلام و صفوة من عترة محمّد صلّی اللّه علیه و آله اصطنعهم اللّه فی عالم الذّرّ قبل خلق جسمهم عن یمین عرشه فحبوا بالحکمة فی علم الغیب عنده و جعلهم اللّه حیاة الانام و دعائم الاسلام].

*دلیل سابع عشر آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله در حدیث ابن عباس حضرات اهلبیت علیهم السّلام را برای أمّت موجب أمن و أمان از اختلاف قرار داده و ارشاد فرموده که هر قبیلۀ از عرب که مخالفت ایشان نمایند مختلف خواهند شد و گروه إبلیس خواهند گردید.

و ازینجا بنهایت ظهور متّضح می گردد که در

حدیث «علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین المهدیّین» بر فرض صحّتش مراد از خلفاء،أئمّۀ اهل بیت

ص: 257

علیهم السّلام هستند،زیرا که در صدر حدیث مذکور واقع شده است که این حدیث را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله برای نجات از گرداب اختلاف ارشاد فرموده است پس لابدّ مراد آن جناب از خلفا همان ذوات قدسیّه أئمّه اهل بیت علیهم السّلام خواهند بود که بنصّ نبوی موجب أمن و أمان از اختلاف هستند و مخالفت ایشان موجب اختلاف و صیرورت از حزب إبلیس است.

حالا حدیث ابن عباس که رافع التباس و مانع از انتکاس است باید شنید.

شمس الدین سخاوی در«استجلاب ارتقاء الغرف»بحبّ أقرباء الرّسول ذوی الشّرف»در باب الأمان ببقائهم و النّجاة فم اقتفائهم گفته:[

و عن قتادة،عن عطا عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما،قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: النجوم أمان لأهل الارض من الغرق،و أهل بیتی أمان لأمّتی من الاختلاف،فاذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبلیس. أخرجه الحاکم و قال:صحیح الاسناد،و لم یخرجاه].

و نور الدین سمهودی در«جواهر العقدین»در ذکر خامس گفته:[

و عن قتادة عن عطا عن ابن عباس رضی اللّه عنهما قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: النّجوم أمان لأهل الارض من الغرق،و أهل بیتی أمان لأمّتی من الاختلاف،فاذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبلیس. أخرجه الحاکم و قال:صحیح الاسناد و لم یخرجاه].

و جلال الدین سیوطی در کتاب«الخصائص الکبری»گفته:[

و أخرج الحاکم عن ابن عباس،قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: النّجوم أمان لأهل الارض من الغرق،و أهل بیتی أمان لأمّتی من الاختلاف،فاذا خالفتها قبیلة اختلفوا فصاروا حزب إبلیس. و أخرجه أبو یعلی و ابن أبی شیبة من حدیث سلمة بن الأکوع].

و ابن حجر مکی در«صواعق»در ذیل آیۀ سابعۀ مناقب اهل بیت علیهم السّلام گفته:

[

و فی روایة صحّحها الحاکم علی شرط الشّیخین: النّجوم أمان لأهل الأرض من الغرق، و أهل بیتی أمان لأمّتی من الاختلاف،فاذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبلیس].

ص: 258

و نیز ابن حجر مکی در«صواعق»جائی که تلخیص کتاب«مناقب أهل البیت» تصنیف حافظ سخاوی نموده در باب الأمان ببقائهم گفته:[و صحّ:

النّجوم أمان لأهل الأرض من الغرق،و أهل بیتی أمان لأمّتی من الاختلاف، أی المؤدّی لاستیصال الامّة.فاذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبلیس].

و محمود بن محمد شیخانی قادری در«صراط سوی»آورده:[

و عن ابن عبّاس أنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال: النجوم أمان لأهل الأرض من الغرق،و أهل بیتی أمان من الاختلاف،فاذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبلیس. أخرجه الحاکم و قال:صحیح الاسناد].

و محمد صدر العالم در کتاب«معارج العلی فی مناقب المرتضی»گفته:

[

و أخرج الحاکم و صحّحه علی شرط الشیخین عن ابن عبّاس،قال:قال رسول اللّه صلعم: النّجوم أمان لأهل الأرض من الغرق،و أهل بیتی أمان لأمّتی من الاختلاف، فاذا خالفتها قبیلة اختلفوا فصاروا حزب إبلیس].

و شیخ الاسلام عبد اللّه بن محمّد بن عامر الشّبراوی در کتاب«الاتحاف بحبّ الأشراف»گفته:[

و فی روایة: النّجوم أمان لأهل الأرض من الغرق،و أهل بیتی أمان لأهل الأرض من الاختلاف].

و شیخ حسن حمزاوی در«مشارق الأنوار»در فصل خامس باب ثالث گفته:

[

قال المحقّق ابن حجر:أخرج الدّیلمی مرفوعا: من أراد التّوسّل و أن یکون له عندی ید أشفع له بها یوم القیمة فلیصل أهل بیتی و یدخل السّرور علیهم.

قال:و أخرج الامام أحمد فی مسنده عنه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی أوشک أن أدعی فاجیب،و إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود من السّماء إلی الارض و عترتی أهل بیتی،و إنّ اللّطیف أخبرنی أنّهما لن یتفرّقا حتی یردا علیّ الحوض فانظروا بما ذا تخلفونی فیهما.

و فی روایة: إنّما أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح،من رکب فیها نجا و من تخلّف عنها غرق.

قال:و فی روایة صحّحها الحاکم علی شرط الشّیخین:

النّجوم أمان لأهل الأرض من الغرق و أهل بیتی أمان لأمّتی من الاختلاف،فاذا خالفتها

ص: 259

قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبلیس.انتهی].

و سلیمان بن ابراهیم بلخی در«ینابیع المودّة»در باب تاسع و خمسون نقلا عن«الصّواعق»آورده:[

و فی روایة صحّحها الحاکم علی شرط الشّیخین: النّجوم أمان لأهل السّماء و أهل بیتی أمان لأمّتی من الاختلاف،فاذا خالفتهم قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبلیس].

*دلیل ثامن عشر آنکه:جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث جابر در حق اهل بیت علیهم السّلام ارشاد فرموده:

[اللّهمّ إنّهم أهلی و القوام لدینی و المحیون لسنّتی] و ازینجا بکمال ظهور ظاهر شد که اگر ما حدیث مبحوث عنه را که

«علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین» است صحیح هم بدانیم،لابدّست که مراد از آن خلفا همین حضرات أئمّه اهل بیت که محیین سنّت نبویّة هستند خواهند بود.اینک حدیث مذکور را بألفاظ و جملات خود که بلا ریب و اشتباه ممیت بدعت و محیی سنّت است باید شنید.

محمد بن مسلم بن أبی الفوارس الرّازی در«أربعین فی مناقب أمیر المؤمنین علیه السّلام»بسند خود آورده:

[عن جابر بن عبد اللّه الأنصاری أنّه قال: کان رسول اللّه صلعم جالسا فی مسجده،إذا أقبل علیّ بن أبی طالب،و الحسن عن یمینه،و الحسین عن شماله،فقام النّبیّ صلعم و قبّل علیّا و أکرمه و قبّل الحسن و أجلسه علی فخذه الأیمن و قبّل الحسین و أجلسه علی فخذه الأیسر،ثمّ جعل یقبّلهما و یرشف ثنایاهما و هو یقول:بأبی أنتما و بأبی أبوکما،و بأبی أمّکما،ثمّ قال:أیّها النّاس!إنّ اللّه عزّ و جلّ یباهی بهما و بأبیهما و أمّهما و بالأبرار من أولادهما الملئکة فی کل یوم مرارا و مثلهم مثل التابوت فی بنی إسرائیل.اللّهم من أطاعنی فیهم و حفظ وصیّتی بهم فاجعله معی فی درجتی.اللّهم و من عصانی فیهم فأحرمه روحک و ریحانک و رحمتک و جنّتک.اللّهمّ إنّهم أهلی و القوام لدینی و المحیون لسنّتی التّالون لکتاب اللّه، طاعتهم طاعتی و معصیتهم معصیتی].

کلام صاحب«تحفه»درینکه بر فرض تسلم دلالت حدیث ثقلین بر مطلوب شیعه

کلمۀ«عترت»در لغت عرب بمعنی اقاربست و لازم آید که همه اقارب بنی صلی

اللّه علیه و آله واجب الاطاعه باشند

قوله:[سلّمنا،لیکن عترت در لغت عرب بمعنی أقارب است،پس اگر

ص: 260

دلالت بر امامت کند لازم آید که جمیع أقارب آن حضرت أئمّه باشند واجب الاطاعه علی الخصوص مثل عبد اللّه بن عباس و محمّد بن الحنفیه و زید بن علی و حسن مثنّی و إسحاق ابن جعفر الصّادق و أمثال ایشان از اهل بیت].

جواب مؤلف ورد بر این کلام فاسد پنجاه و یک وجه بر سنیل تفصیل

أقول:این کلام تزویر التیام،جالب ملام و مورث اصطلامست بچند وجه.

أول آنکه ادّعای این معنی که عترت در لغت عرب بمعنی أقاربست دلیل واضح بعد و مجانبت شاه صاحب از علم لغت می باشد،زیرا که أهل لغت و أئمّۀ عربیّت و علمای محقّقین و کملای مدقّقین تصریح صریح نموده اند به اینکه معنای عترت،أولاد و قریب ترین و خاصّترین أقاربست نه مطلق أقارب.پس برای این ادّعای شاه صاحب بر جهل،محملی صحیح نیست،و اگر اولیای شاه صاحب از حمل این ادّعا برین محمل إبا نمایند،ناچار محمل آن تعمّد کذب قرار داده می آید، و بمفاد:

فان کنت لا تدری فتلک مصیبة و إن کنت تدری فالمصیبة أعظم!

در عظم مصیبتشان می افزاید،و هر چند آنچه در خصوص معنای عترت عرض شد از شدّت ظهور و انجلا محتاج باقامت شواهد نیست،لیکن بلحاظ إنکار منکرین معاندین و جحد مکابرین جاهدین،بعضی از عبارات علمای لغت در این جا مذکور می گردد.

أبو نصر اسماعیل بن حماد جوهری در«صحاح اللغة»گفته:[عترة الرّجل نسله و رهطه الأدنون].

و أبو الحسن علی بن اسماعیل اللّغوی المعروف با بن سیده در کتاب «المخصّص»گفته:[أبو عبید،أسرة الرّجل:رهطه الأدنون و کذلک فصیلته و عترته].

و مجد الدین مبارک بن محمّد المعروف بابن الأثیر الجزری در«نهایة اللّغة» گفته:[(عتر)فیه:

خلّفت فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی. عترة الرّجل:أخصّ أقاربه].

و جمال الدین محمد بن مکرم الأنصاری الافریقی در«لسان العرب»گفته:

ص: 261

[و قال الأزهری رحمه اللّه:و

فی حدیث زید بن ثابت،قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم الثّقلین خلفی کتاب اللّه و عترتی فانّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. و قال:قال محمّد بن اسحاق:و هذا حدیث صحیح و رفعه.نحوه:

زید بن أرقم و أبو سعید الخدری،و فی بعضها: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی. فجعل العترة أهل البیت.و قال أبو عبید و غیره:عترة الرّجل و اسرته و فصیلته:رهطه الأدنون.ابن الأثیر:عترة الرّجل أخصّ أقاربه.و قال ابن الأعرابی العترة:ولد الرّجل و ذریّته و عقبه من صلبه.قال:فعترة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ولد فاطمة البتول علیها السّلام].

و مجد الدین محمد بن یعقوب فیروزآبادی در«قاموس محیط»گفته:

[و العترة بالکسر:قلادة تعجن بالمسک و الأفاویه،و نسل الرّجل رهطه و عشیرته الأدنون ممّن مضی و غبر].

و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی در«درّ نثیر»گفته:[عترة الرّجل أخصّ أقاربه].

و محمد مرتضی بن السید محمد الواسطی الزّبیدی در«تاج العروس» گفته:[و قال أبو عبید و غیره:عترة الرّجل و أسرته و فصیلته:رهطه الأدنون.و قال ابن الاثیر:عترة الرّجل أخصّ أقاربه.و قال ابن الأعرابی:عترة الرّجل ولده و ذرّیّته و عقبه من صلبه،قال:فعترة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم:ولد فاطمة البتول علیها السّلام].

دوم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین حدیث شریف،عترت خود را قرین قرآن مجید نموده،و این معنی کما دریت سابقا دلیل عصمت عترتست،پس لا بدّ می شود که مراد آن جناب از لفظ عترت همان أخص أقارب بوده باشند که معصوم هستند و عصمت در أقارب نبوی برای غیر أئمّۀ اثنی عشر علیهم السّلام و جناب فاطمۀ زهراء سلام اللّه علیها مفقود است بالاجماع،پس چگونه می توان گفت که غیر ایشان مقصود و مراد حضرت خیر العباد علیه و آله آلاف الصلوات إلی یوم المعاد است؟!

ص: 262

سوم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین حدیث شریف عدم افتراق عترت خود از قرآن،مصرّح و محقّق فرموده،و این معنی هم دلیل عصمت عترتست،کما أثبتناه سابقا،پس چگونه می توان گفت که درین حدیث،مراد از عترت جمیع أقارب آن سرور هستند،هل هذا إلاّ فهم فاسد و زعم کاسد؟! چهارم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین حدیث شریف امّت خود را مأمور بتمسّک عترت نموده و بر أمّتیان تمسّک بالعترة را مثل تمسّک بالقرآن فرض فرموده،و هذا أیضا حجّة ظاهرة و بیّنة باهرة علی عصمة العترة الطاهرة فکیف یدخل معهم الفاقدون لهذه المزیّة الظاهرة؟!.

پنجم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین حدیث شریف تمسّک بالعترة را مثل تمسّک بالقرآن مانع از ضلال وانموده در إثبات عصمت این حضرات از خطا و خطل و ضلال و زلل در قول و عمل طریق بلاغت بأبلغ وجوه پیموده،و پر ظاهرست که أحدی از أقارب آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جز ائمّۀ اثنی عشر سلام اللّه علیهم اجمعین و جناب فاطمه زهراء سلام اللّه علیها فائز باین مرتبۀ رفیعه عصمت نبود،پس چگونه دخول جمیع أقارب در این حدیث شریف سمتی از جواز خواهد داشت؟و لعمری إنّ هذا الأمر قد بلغ إلی أعلی مکان من الوضوح و الظّهور و هو للمخاطب و اولیائه من دوامغ الرّؤوس و قواصم الظّهور.

ششم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین حدیث شریف عترت خود را مثل قرآن مجید جامع جمیع علوم دینیّه و حاوی تمام احکام شرعیّه قرار داده،چنانچه این معنی بحمد اللّه تعالی در ما سبق حسب اعترافات کبار علمای سنیۀ مبیّن و مبرهن شده، و در کمال ظهور است که جز ائمۀ اثنی عشر علیهم السّلام و جناب سیّده علیها السّلام أحدی از أقارب آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم دارای این فضل جلیل و محرز این شرف جمیل نیست، پس چگونه کسی از ارباب عقل و دیانت می توان گفت که:مراد و مقصود صاحب مقام محمود،علیه و آله آلاف السّلام من الرّب الودود،از عترت خود تمامی أقاربست؟!

ص: 263

هفتم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث ثقلین اکتفا بر لفظ عترتی نفرموده تا برای تزویر شاهصاحب فی الجمله گنجایشی پیدا شود،بلکه آن جناب بعد لفظ عترتی لفظ أهل بیتی نیز ارشاد فرموده،چنانچه از ملاحظۀ طرق کثیرۀ این حدیث که در ما سبق مذکور شده واضح و عیانست،و این ارشاد باسداد بلا شبهة حاسم موادّ مراد لدادست،و بنهایت وضوح از آن واضح می گردد که مراد از عترت درین حدیث جمیع أقارب آن جناب نیستند بلکه مقصود از عترت اهل بیت آن جناب هستند اهل بیت آن جناب همان بزرگواران می باشند که هنگام نزول آیۀ تطهیر و دیگر مواقع پر تنویر از قول و فعل جناب بشیر و نذیر علیه و علیهم آلاف السّلام من الملک القدیر تعیین و تقریر ایشان بمنصّۀ شهود رسیده،پس بعد ظهور این معنی ادّعای شاهصاحب مغلطه و سفسطۀ بیش نیست،و منخدع نمی شود بآن مگر أرعن غریر!و لا ینبّئک مثل خبیر!.

هشتم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در این حدیث شریف در حق ثقلین،ارشاد فرموده:[ناصرهما لی ناصر و خاذلهما لی خاذل و ولیّهما لی ولیّ و عدوّهما لی عدوّ]کما نقلناه فیما مضی عن کتب القوم.و این کلام بلاغت نظام دلالت واضحه بر عصمت عترت و اهلبیت آن حضرت صلوات اللّه علیه و آله دارد،کما أثبتناه سابقا باعتراف أکابر السّنّیّه.و چون عصمت در مذکّرین أقارب نبوی برای غیر أئمّۀ اثنی عشر علیهم السّلام هرگز ثابت بلکه متوهّم هم نیست.پس،زعم شاهصاحب که مراد از عترت جمیع أقارب آن حضرت صلوات اللّه علیه و آله هستند أصلا حظّی از صحّت نخواهد داشت و کسی از ذوی الالباب آن را قابل توجّه و اعتنا نخواهد انگاشت.

نهم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین حدیث شریف در حق عترت و اهل بیت خود ارشاد فرموده:

[و إنّهم لن یخرجوکم من باب هدی و لم یدخلوکم فی باب ضلالة] و این ارشاد باسداد سرور عباد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إلی یوم المعاد دلیل ظاهر و برهان قاهر است بر عصمت عترت طاهره علیهم من اللّه آلاف التّحیّات ما بقیت السّاهره،و چون عصمت در ذکور أقارب حضرت ختمی مرتبت علیه و آله صلوات اللّه ما طلعت الشّمس

ص: 264

و غربت،مخصوصست بأئمّۀ اثنا عشر سلام اللّه علیهم أجمعین و أحدی از أمّت قائل بعصمت غیر ایشان نیست،پس سوای این حضرات کسی مراد از عترت و اهل بیت نمی تواند شد.

دهم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین حدیث شریف بتصریح صریح و تنصیص نصیح أعلمیت عترت و اهل بیت خود علیهم السّلام بأبلغ وجوه و أوضح طرق واضح و عیان نموده،چنانچه ارشاد فرموده:

[لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم] کما رأیته فی غیر واحد من طرق هذا الحدیث.و پر ظاهرست که مرتبۀ جلیلۀ أعلمیت بجز أقارب مخصوصین کسی را حاصل نبود و أحدی از عقلا این منصب عالی را برای تمامی أقارب آن جناب ادّعا نمی تواند نمود.پس چگونه کلام سخافت نظام شاهصاحب در باب تعمیم معنای عترت قابل قبول أرباب أحلام و عقول خواهد شد؟! یازدهم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین حدیث شریف در مقام إثبات أعلمیت عترت و اهل بیت خود سلام اللّه علیهم أجمعین اینهم ارشاد فرموده که:

[أحلم النّاس کبارا و أعلمهم صغارا] کما رواه الحافظ أبو نعیم الاصفهانی فی کتابه«منقبة المطهّرین» ،و در کمال ظهورست که ثبوت أعلمیّت برای تمامی أقارب آن جناب وجهی از صحّت و واقعیّت ندارد.پس لابدّست که مراد سرور کائنات علیه و آله آلاف الصّلوات و التسلیمات در این حدیث از عترت أقارب مخصوصین باشند که دارای این مرتبۀ علیا بوده اند و بکرّات و مرّات أعلمیّتشان بمنصّۀ شهود رسیده،و ازینجا واضح شد که تعمیم أقارب در حدیث ثقلین از صواب بمراحل قاصیه دورست،و کلام شاه صاحب درین باب تفوّه باطل و مهجور.

دوازدهم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در بعض موارد حدیث ثقلین را به نهجی ارشاد نموده که هر جمله اش شاهد اختصاص آن بأئمّۀ طیّبین طاهرین سلام اللّه علیهم أجمعین می باشد،و بعد ملاحظه آن أحدی از أرباب سداد متفوّه نمی شود باین که مراد سرور عباد علیه و آله آلاف السّلام إلی یوم المعاد در حدیث ثقلین از عترت جمیع أقارب آن حضرتست،و علیک أن تراجع ما نقلناه قریبا عن صدر کتاب«الاربعین»

ص: 265

لمحمد بن مسلم بن أبی الفوارس الرّازی.

سیزدهم آنکه اختصاص حدیث ثقلین بأئمّه اثنی عشر علیهم السّلام أمریست که از ارشاد فیض بنیاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد سؤال بعض صحابه بحدّ صراحت تمام و وضوح لا کلام رسیده و أمر حقّ درین باب بنصّ و تصریح آن جناب أظهر من الشّمس و أبین من الأمس گردیده،چنانچه حافظ صدر الدین أبو المجامع إبراهیم بن محمّد بن المؤیّد الحموئی در کتاب«فرائد السّمطین»علی ما نقل عنه در ضمن حدیث مناشده از جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام آورده:

[قال: أنشدکم باللّه!أ تعلمون أنّ رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) قام خطیبا لم یخطب بعد ذلک،فقال:یا أیّها النّاس!إنّی تارک فیکم کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فتمسّکوا بهما لن تضلّوا،فانّ اللّطیف الخبیر أخبرنی و عهد إلیّ إنّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض.فقام عمر بن الخطاب شبه المغضب،فقال:یا رسول اللّه! أ کلّ أهل بیتک؟فقال لا و لکن أوصیائی منهم،اوّلهم أخی و وزیری و وارثی و خلیفتی فی امّتی و ولیّ کلّ مؤمن بعدی،هو أوّلهم،ثمّ ابنی(الحسن،ثم ابنی:ظ.م)الحسین ثم تسعة من ولد الحسین واحد بعد واحد حتی یردوا علیّ الحوض،شهداء اللّه فی أرضه و حججه علی خلقه و خزّان علمه و معادن حکمته.من أطاعهم فقد أطاع اللّه و من عصاهم فقد عصی اللّه.فقالوا کلّهم:نشهد أنّ رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)قال ذلک].

و بعد ملاحظۀ این کلام هدایت التیام،مصداق«اطف المصباح فقد طلع الصّباح»متّضح و منجلی می شود،و شبهۀ تعمیم مصداق عترت یا أهل بیت کالهباء المنثور بر باد فنا می رود.

چهاردهم آنکه اختصاص حدیث ثقلین بأهلبیت عصمت و طهارت علیهم السّلام أمریست که از کلام بلاغت نظام جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نیز واضح و لائحست،چنانچه أبو سعد عبد الملک بن محمد النیسابوریّ الخرکوشی در کتاب«شرف المصطفی» علی ما نقل عنه آورده که جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام قریب بزمان وفات خود بخطاب مسلمین حاضرین ارشاد فرمود:

[و فیکم من یخلف من نبیّکم(صلی الله علیه و آله)ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا،و هم الدّعاة،و هم النّجاة،و هم أرکان الأرض،و هم النّجوم،بهم یستضاء

ص: 266

من شجرة طاب فرعها و زیتونة طاب(بورک.ظ)أصلها،نبتت فی الحرم و سقیت من کرم،من خیر مستقرّ إلی خیر مستودع،من مبارک الی مبارک،صفت من الأقذار و الادناس و من قبیح ما نبت،شرار النّاس.لها فروع طوال لا تنال،حسرت عن صفاتها الألسن و قصرت عن بلوغها الاعناق،فهم الدّعاة و بهم النّجاة،و بالناس إلیهم حاجة.فاخلفوا رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)بأحسن الخلافة فقد أخبرکم أنهم و القرآن الثّقلان،و انهما لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض،فالزموهم تهتدوا و ترشدوا و لا تتفرّقوا عنهم و لا تترکوهم فتفرّقوا و تمرّقوا].

پانزدهم آنکه اختصاص حدیث ثقلین بعترت طاهرۀ مطهره جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دون جمیع الاقارب چنان محتوم و مقطوعست که حضرت إمام حسن علیه السّلام آن را در خطبۀ خود علی رءوس الاشهاد رغما لآناف الأعداء و حزب الحسّاد بکمال إفصاح و إیضاح واضح و عیان فرموده،پس چگونه کسی از اهل ایمان و اصحاب عرفان می توان گفت که مراد جناب خاتم الأنبیاء علیه و آله آلاف الصّلوة و السّلام من ربّ السّماء،در این حدیث شریف معاذ اللّه جمیع أقارب آن جناب می باشد؟!و خطبۀ مشار إلیها اگر چه در ما سبق منقول شده،لیکن در این جا نیز بحسب ضرورت وارد کرده می شود تا ناظر بصیر،بلا کلفت،بمضامین حقایق آگین آن رسیده،مستفیض و مستفید گردد.

علامه شمس الدین أبو المظفر یوسف البغدادی المعروف بسبط ابن الجوزی در«تذکره خواص الأمّة»در ذکر واقعۀ صلح جناب إمام حسن علیه السّلام با معاویه گفته:

[ثمّ سار معاویة فدخل الکوفة فأشار علیه عمرو بن العاص(أن یامر الحسن.ظ) أن یخطب لیظهر عیّه،فقال له:قم فاخطب!فقام و خطب فقال:أیّها النّاس!إن اللّه هداکم بأوّلنا و حقن دماءکم بآخرنا،و نحن اهل بیت نبیّکم أذهب اللّه عنّا الرّجس و طهرنا تطهیرا،و إنّ لهذا الامر مدّة،و الدّنیا دول،و قد قال اللّه تعالی لنبیّه: وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ !فضج النّاس بالبکاء،فالتفت معاویة إلی عمرو و قال:

هذا رأیک؟!ثمّ قال للحسن:حسبک یا أبا محمّد! و فی روایة أنّه قال: نحن حزب

ص: 267

اللّه المفلحون و عترة رسوله المطهّرون و أهل بیته الطّیّبون الطّاهرون و أحد الثقلین الّذین خلّفهما رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فیکم فطاعتنا مقرونة بطاعة اللّه،فإن تنازعتم فی شیء فردّوه إلی اللّه و الرّسول،و إنّ معاویة دعانا إلی أمر لیس فیه عزّ و لا نصفة،فان وافقتم رددناه علیه و خاصمناه إلی اللّه تعالی بطی السّیوف و إن أبیتم قبلناه،فناداه النّاس من کل جانب:البقیّة!البقیّة!].

شانزدهم آنکه اختصاص حدیث ثقلین بأئمّۀ اهل بیت علیهم السّلام بحدّی واضح و لائحست که بعض علمای أعلام و نبهای فخام سنّیّۀ اعتراف و اذعان بآن دارند و بتوضیح و تصریح آن همّت خود بر می گمارند.

حکیم ترمذی که انهماک او در تعصّب و تصلّب أظهر من الشّمس و أبین من الامس است،و کمتر حرف حق بر زبان او جاری می شود،در کتاب«نوادر الأصول»که نسخۀ عتیقه آن پیش نظر قاصر حاضرست در اصل خمسون بعد روایت این حدیث در مقام بیان معنای آن گفته:

[فقول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض،

و قوله: ما إن أخذتم به لن تضلّوا،واقع علی الائمّة منهم السّادة لا علی غیرهم].

و این افاده سدیده و مقالۀ مفیده حکیم ترمذی بنحوی که قلع و قمع شبهۀ واهیۀ شاهصاحب می نماید بر أرباب نظر و اعتبار و أصحاب أحلام و أبصار در معرض خفا و استتار نیست.

هفدهم آنکه اختصاص حدیث ثقلین بأئمّه اثنا عشر سلام اللّه علیهم اجمعین بحدّی ظاهر و باهر است که علاّمه شمس الدین أبو المظفر یوسف البغدادی المعروف بسبط ابن الجوزی در«تذکرة خواص الأمّة»إثبات آن بعنوان خاص نموده و باظهار حق و صواب درین باب طریق ادحاض باطل پیموده،چنانچه در کتاب مذکور گفته:

[الباب الثّانی عشر-فی ذکر الائمّة علیهم السّلام.

قال أحمد فی الفضائل:

ثنا:أسود بن عامر.ثنا:إسرائیل،عن عثمان بن المغیرة،عن علی بن ربیعة.قال:

ص: 268

لقیت زید بن أرقم فقلت:له:هل سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: ترکت فیکم الثّقلین واحد منهما أکبر من الآخر؟قال:نعم!سمعته یقول:ترکت فیکم الثّقلین کتاب اللّه حبل ممدود بین السّماء و الارض و عترتی أهل بیتی،ألا!إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض،ألا!فانظروا کیف تخلفونی فیهما].

ازین عبارت در کمال ظهورست که علامه سبط ابن الجوزی در کتاب خود بابی خاصّ برای ذکر أئمه علیهم السّلام معقود نموده و ابتدای آن بهمین حدیث فرموده،و ذلک ممّا یرغم أنف الجاحد العنید و یذیقه العذاب الألیم و النّکال الشدید].

هیجدهم آنکه اختصاص حدیث ثقلین بأهلبیت عصمت و طهارت چنان أمر محقّق و مصدّقست که علامه محمد بن یوسف الکنجی الشّافعی در«کفایة الطالب» اعتراف بآن نموده و باحتجاج و استدلال مبهر أهل کمال إثبات و احقاق این مطلب فرموده چنانچه در کتاب مذکور گفته:[الباب الأوّل-فی بیان صحّة خطبته(صلی الله علیه و آله) بماء یدعی خمّا.

أخبرنا محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن أبی الفضل بمکّة حرسها اللّه،و أبو محمّد الحسن بن سالم بن علی بن سلام بقراءتی علیه بین قبر النّبی(صلی الله علیه و آله)و منبره و الحافظ محمّد بن أبی جعفر القرطبی بمدینة بصری،و إبراهیم بن برکات الخشوعی بجامع دمشق و محمّد بن محمود بن الحسن الحافظ المعروف بابن النّجار بمدینة السّلام.قال ابن النجار:

أخبرنا ابن أبی المفضّل،أخبرنا أبو الحسن المؤیّد بن محمّد بن علی الطوسی.و قال ابن سلام و القرطبی:أخبرنا محمّد بن علی بن صدقة الحرّانی.و قال الخشوعی:أخبرنا علی ابن الحسن بن هبة اللّه المعروف بابن عساکر مورّخ الشّام.قالوا:أخبرنا الامام أبو- عبد اللّه محمّد بن الفضل الفراوی،أخبرنا أبو الحسن عبد الغافر بن محمّد الفارسی،أخبرنا محمّد بن عیسی بن عمرویه الجلودی،أخبرنا إبراهیم بن محمّد بن سفیان،أخبرنا الامام الحافظ أبو الحسن مسلم بن الحجّاج القشیری النیسابوریّ،حدّثنی زهیر بن حرب و شجاع بن مخلّد،جمیعا عن ابن علیه،قال زهیر:حدّثنا إسماعیل بن ابراهیم،حدّثنی أبو حیّان.قال:حدّثنی یزید بن حیّان،قال: انطلقت أنا و حصین بن سیره و عمرو بن مسلم إلی یزید بن أرقم،فلما جلسنا إلیه قال له حصین:لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا

ص: 269

رأیت رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)و سمعت حدیثه و غزوت معه و صلّیت خلفه،لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا،حدّثنا یا زید ما سمعت من رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)قال:یا بن اخی!و للّه لقد کبرت سنّی و قدم عهدی و نسیت بعض الّذی کنت اعی من رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)فما حدّثتکموه فاقبلوا و مالا فلا تکلّفونیه.ثمّ قال:قام رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)یوما فینا خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة،فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر،ثمّ قال:أمّا بعد،ألا أیّها النّاس! فانّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی فأجیب،و أنا تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه فیه هدی و نور،فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به.فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه،ثمّ قال:و أهل بیتی،أذکّرکم اللّه فی أهل بیتی.فقال حصین:و من أهل بیته؟قال:

أهل بیته من حرم الصدقة بعده و هم آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس. أخرجه مسلم فی صحیحه کما أخرجناه و رواه أبو داود و ابن ماجة القزوینی فی کتابیهما. قلت:

إنّ تفسیر زید أهل البیت غیر مرضیّ لانه قال:أهل البیت من حرّم الصّدقة و هم لا ینحصرون فی المذکورین،فانّ بنی المطّلب یشارکونهم فی الحرمان و لأنّ آل الرّجل غیره علی الصّحیح،فعلی قول زید یخرج أمیر المؤمنین(علیه السلام)عن أن یکون من أهل البیت،بل الصّحیح أنّ أهل البیت:علی و فاطمة و الحسنان علیهم السّلام کما

رواه مسلم باسناده عن عائشة أنّ رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)خرج ذات غداة و علیه مرط مرحل من شعر أسود فجاء الحسن بن علی(علیه السلام)فادخله،ثمّ جاء الحسین(علیه السلام)فأدخله،ثمّ جاء فاطمة(علیه السلام)فأدخلها،ثمّ جاء علی(علیه السلام)فأدخله،ثمّ قال: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً ،هذا دلیل علی أنّ أهل البیت هم الّذین ناداهم اللّه بقوله:أهل البیت،و أدخلهم الرّسول فی المرط.و أیضا روی مسلم باسناده أنّه لمّا نزلت آیة المباهلة دعا رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا علیهم السّلام و قال:اللّهمّ هؤلاء أهل بیتی].

ازین عبارت ظاهر است که علاّمه کنجی در باب اول کتاب خود اوّلا حدیث ثقلین را بسند خود از زید بن أرقم روایت کرده و چون این روایت مشتمل است بر اینکه زید بن أرقم اهل بیت آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بآل علی و آل عقیل و آل جعفر

ص: 270

و آل عبّاس مفسّر نموده و این تفسیر پر تغریر موجب انخداع ناظر غیر بصیرست لهذا علاّمه مذکور إحقاقا للحقّ الصّریح و إثباتا للحقّ النّصیح بلا مهابات صراحة آن را ناپسندیده گفته و در ردّ و إبطال آن در و غرر بمثقب بیان سفته،من بعد بادلّه سابغه و براهین دامغه،اهل بیت بودن جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و جناب سیّده سلام اللّه علیها و حصرات حسنین علیه السّلام باثبات رسانیده زعم باطل و قول عاطل زید بن أرقم راهبا منثورا گردانیده! و ازینجا فساد و بطلان و صغار و هوان کلام مردود شاهصاحب بعنوانی که بر منصّه شهود می رسد خودبخود بر أهل نظر کالشّمس فی رابعة النّهار واضح و آشکارست.

نوزدهم آنکه تعلّق حدیث ثقلین بأقارب مخصوصین جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دون جمیع الأقارب أمریست که محقّقین عظام و منقّدین فخام اهل سنّت اعتراف و إقرار بآن نموده و درین باب طریق إنصاف بحسب توفیق خود پیموده اند،پس چگونه بمقابلۀ ایشان قول شاهصاحب قابل التفات و احتفال أصحاب علم و کمال خواهد بود؟!.علامه سعید الدین محمد بن مسعود الکازرونی در کتاب«المنتقی» گفته:[و من طعن فی نسب شخص من أولاد فاطمة رضی اللّه عنها بأن قال:أفنی الحجاج ابن یوسف ذرّیّتها و لم یبق أحد منها و لیس فی الدّنیا أحد یصحّ نسبه إلیها،فقد ظلم و کذب و أساء،فان تعمّد ذلک بعد ما نشأ فی بلاد علماء الدّین کاد یکون کافرا لأنّه یخالف ما قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی ما

ثبت فی التّرمذی عن زید بن أرقم أنّه قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و لن یتفرّقا حتی یردا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما. و قد تقدّم فی حدیث المباهلة

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: اللّهم هؤلاء أهل بیتی قال مؤلّف هذا الکتاب سعید بن مسعود الکازرونی،جعله اللّه ممّن دخل فی العلم من طریق الباب حتّی یفوز بالسّداد و الصّواب:فما دام القرآن باقیا فأولاد فاطمة باقون،لظاهر الحدیث الصّحیح].

ص: 271

ازین عبارت ظاهرست که علامۀ کازرونی حدیث ثقلین را در زمان خود بأولاد جناب فاطمه سلام اللّه علیها متعلّق می داند و بقای ایشان را تا بقای قرآن حسب این حدیث شریف واضح می گرداند و چون در تأیید حدیث ثقلین حدیث مباهله را ذکر نموده لهذا بلا شبهه مقصود و مرادش از أولاد جناب سیّده سلام اللّه علیها که تا بقای قرآن باقی هستند همان نفوس قدسیّه خواهند بود که دارای مرتبۀ عصمت و طهارت و ولایت و امامت هستند و در صفات فاضله و سمات کامله مماثل و مشاکل اهل بیت موجودین در وقت مباهله می باشند،و ذلک ممّا یقصم ظهر المخاطب الحیود و المیود و یجعل ما لفّقه و زوّقه من أوهن الخدع و الکیود].

بیستم آنکه ملک العلماء شهاب الدین بن شمس الدّین الزاولی الدّولتابادی حدیث ثقلین را مختصّ بأولاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وا نموده جا بجا در توضیح و تشریح آن تعبیر بقرآن و فرزندان فرموده و در بیان معانی عترت و اهل بیت هم همین مسلک را سپرده و باظهار قائم مقامی ایشان برای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بحسب ارشاد با سداد آن سرور عباد در مضمار ارغام جاحد عنید قصب السّبق ازهر مشارک شدید خود برده،و این معنی برای إبطال گمان فاسد و زعم کاسد شاهصاحب که:حدیث ثقلین بجمیع أقارب نبوی متعلّق می باشد،کافی و وافیست،و کلام ملک العلماء در باب حدیث ثقلین اگر چه در مجلّد أوّل بالتّمام مذکور شده لیکن در این مقام نیز بعض کلمات او انتخابا ذکر می نمایم تا آنچه گزارش شده مطابقتش با واقع بر هر ناظر ظاهر و باهر گردد.

پس مخفی نماند که ملک العلماء در«هدایة السّعدا»بعد نقل نمودن حدیث ثقلین از کتب عدیده بیان حاصل آن کرده و در ضمن آن گفته:[حضرت رسالت صلعم چون از حجة الوداع بازگشت یعنی چون مصطفی صلعم در حجّ حاجیان را وداع کرد و فرمود:سلام من بر کسی که درین مقام بیاید،در حاجیان نوحه و غلغله شد و خلق را هر چند باز می گردانید نایستاده تا خمّ که منزلست رسیده، پس مصطفی صلعم فرمود که پالانهای اشتران أنبار کنند و بطریق منبر سازند،پس

ص: 272

مصطفی صلعم برآمد،یاران گفتند:یا رسول اللّه!قائم مقام بجای تو کرا بینیم؟ فرمود:قرآن و فرزندان من بجای من بعد من ببینید،و اگر چنگ برین هر دو زنید بعد من هرگز گمراه نگردید.پس بدین حدیث ثابت شد که بقاء ایشان تا قیام قیامت باشد و ازیشان راه نمایان بحق اند]انتهی.

ازین عبارت سراپا بشارت مخصوص بودن مصادیق حدیث ثقلین أظهر من الشّمس است و دلالت آن بر خلافت و عصمت آن حضرات أبین من الأمس.

و نیز ملک العلماء در«هدایة السّعدا»گفته:[قوله:فحمد اللّه و أثنی علیه، تا معلوم شود که قرآن و فرزندان عظیم القدرند و تمسّک بدیشان أمری عظیمست،

لقوله علیه السّلام: کلّ أمر ذی بال لم یبدئ بحمد اللّه فهو أبتر].

و نیز ملک العلماء در«هدایة السّعدا»گفته:[پس هر که یکی ازین هر دو ترک دهد یا قرآن را یا فرزندان رسول را یا تمسک نکند هدایت نیابد و گمراه تواند خواند].

و نیز ملک العلماء در«هدایة السّعدا»گفته:[یعنی هر که بعد من تمسّک بقرآن و اولاد من کند هرگز گمراه نشود،

حسبکم کتاب اللّه و عترتی، بعد رسول بسند هست تمسک بکتاب و فرزندان رسول که تا دین سلامت ماند از هلاکی،أمّت را پناهی بسندست کتاب خدا و فرزندان رسول،و لهذا مصطفی فرموده:چگونه هلاک شود أمّتی که اوّل او من باشم و میانۀ او اولاد من باشد و آخر او عیسی باشد].

و نیز ملک العلماء در«هدایة السّعدا»گفته:[در جمیع ضمائر مذکوره قرآن و فرزندان رسول جمع کرد تا اشارت باشد که تعظیم مجموع یعنی قرآن و فرزندان برابرست].

و نیز ملک العلماء در«هدایة السّعدا»گفته:[یعنی ثابت و محکم باشید در دوستی قرآن و فرزندان من از آن که حبّ قرآن علامت حبّ خداست و حبّ اولاد من علامت حبّ منست].

و نیز ملک العلماء در«هدایة السّعدا»گفته:[قوله:عترتی.فی«الصّحاح»

ص: 273

عترة الرّجل:نسله و فی«تاج الاسلامی»العترة:فرزندان و فرزندان فرزندان.

قوله:أهل بیتی،«فی النکات»:أهل بیت الرّجل:ولده و ولد ولده].

و نیز ملک العلماء در«هدایة السّعدا»گفته:[یعنی یاد می دهانم شما را خدای در دوستی فرزندان خود،و یاد می دهانم شما را خدای در دوستی فرزندان خود تا فراموش نکنید].

و نیز ملک العلماء در«هدایة السّعدا»گفته:[یعنی پس عبرت گیرید و اندیشه کنید که بعد من با قرآن و فرزندان من چگونه خواهید بود].

و نیز ملک العلماء در«هدایة السّعدا»گفته:[

و فی کتاب«الشّفاء»: اوصیکم بکتاب اللّه و عترتی، یعنی:وصیّت می کنم شما را بتمسّک کتاب خدا و فرزندان اگر چنگ در زنید بدین هر دو بعد از من هرگز گمراه و تباه نشوید.و

فی«بحر الأنساب»:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: حسبکم کتاب اللّه و عترتی ،یعنی:بسنده و کافیست شما را از برای هدایت چنگ در زدن کتاب خدا و فرزندان من].

و نیز ملک العلماء در«هدایة السّعدا»گفته:[یعنی:دیگر یاد می دهانم عهدی و وعدۀ که در دوستی فرزندان من کرده اید،زیرا چه حبّ اولاد رسول شرط ایمان است،پس یاد می دهانم آن شرط را].

و نیز ملک العلماء در«هدایة السّعدا»گفته:[یعنی دوستی قرآن و فرزندان من اگر بگیرید هرگز بعد من بیراه و تباه نشوید.و

فی کتاب«الشّفاء»: المتمسّک بسنّتی عند فساد أمّتی له أجر مائة شهید. یعنی آن روز که مردمان بفساد مشغول شوند هر که چنگ در زند در سنّت من مر او را ثواب صد شهید باشد،و آن سنّت دوستی قرآن و فرزندان رسول است که مردمان امروز بسبب فساد زمانه و دورود یار آخرین آن را ترک داده،در دریای شقاوت غرق شده،عصمنا اللّه من المعترض الزّنیم].

و نیز ملک العلماء در«هدایة السّعداء»گفته:[عزیز من!دوستی و تمسّک بأولاد رسول بفعل و قول مصطفی و بنصوص ثابتست].

ص: 274

و نیز ملک العلماء در«هدایة السّعدا»گفته:[پس هر که تمسّک بقرآن و أولاد رسول نکند اگر چه ظاهر خود را مؤمن گوید إیمان او سودمند نباشد و فردا سیاه رو گردد].

و نیز ملک العلماء در«هدایة السّعدا»گفته:[مصطفی فرمود صلعم در

حدیث سابق: و لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. یعنی:قرآن و فرزندان من یکجا بر حوض حاضر شوند تا شاهد باشند که دوست ایشان که بوده،که دشمن بوده،و بعد من فرمان تمسّک من که بجا آورده و که ترک داده؟و من بر حوض ایستاده باشم می بینم هر که خواهد آمد بر من با دوستی جملۀ قرآن و فرزندان من،و هر که بایشان تمسّک نکرده و خلاف أمر من کرده بخدا که او را فرشتگان برانند راندنی غضب،چنانچه اشتر و اسب یله را برانند از حوض.پس من ندا کنم:بیارید این از أمّت منست و از آن منست.فرمان آید:أی محمّد!تو نمی دانی بعد تو ایشان با قرآن و فرزندان تو خلاف فرمان تو کرده اند و بجای ودّ و مودّت،بغض و عداوت کرده اند!پس بگویم من:أی فرشتگان!از من این مرد را دورتر برید!].

و نیز ملک العلماء در«هدایة السّعدا»گفته:[پس هر که با قرآن و فرزندان رسول تمسّک ندارد اگر چه علم اولین و آخرین بخواند چون کتابیست و اگر زهد کند مانند راهبست.و فردای قیامت او را برو اندازند در دوزخ].

و نیز ملک العلماء در«هدایة السّعدا»گفته:[

«فی المصابیح»: انّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به من بعدی لن تضلّوا:کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی. حاصله:

فرزندان خود را در شما می گذارم،شرط ایمان آنست که اگر بگیرید ایشان را بحرمت و رعایت هرگز گمراه بعد من نگردید،و این دلیل است که محبّت ایشان شرط ایمانست].

و نیز ملک العلماء در«هدایة السّعدا»بعد نقل حدیث ثقلین از«مصابیح» و«مشکاة»بروایت زید بن أرقم گفته:[ترجمه:زید بن أرقم گوید:بایستاد مصطفی صلعم و در آن حال ایستاده گفت:بدرستی که من گذارنده ام در شما چیزیرا که اگر

ص: 275

بگیرید آن را هرگز گمراه و بیراه نشوید بعد من،یکی از یشان بهترست از دیگری و آن دو چیز آنست یکی کتاب خداست که رسنی است که درازی او از آسمان سوی زمین است.دوم فرزندان من،و قرآن و فرزندان از روی شرف و فضل هرگز پراکنده و جدا نشوند همیشه جمع باشند تا آنکه حاضر شوند بر حوض کوثر،پس نیکو اندیشه کنید چگونه با ایشان خواهید بود،یعنی اگر تمسّک کنید بدیشان هرگز گمراه نشوید و اگر بگذارید ایشان را بیراه و هلاک گردید.و این حدیث دلیلیست که ایشان چون با قرآن جمع باشند ایمان ایشان در حالت نزع زائل نشود].

و نیز ملک العلماء در«هدایة السّعدا»بعد نقل حدیث ثقلین از«مصابیح» بروایت جابر گفته:[حاصله:مصطفی فرمود صلعم:هر که خود را در دامن فرزندان من بر بندد و بدوستی ایشان چنگ زند که اگر فرزندان مرا دست گیرید و چنگ در دامن ایشان زنید هرگز بعد من گمراه و بیراه نگردید].

و محتجب نماند که ملک العلماء دولت آبادی در«مناقب السّادات»نیز مثل «هدایة السّعداء»حدیث ثقلین را مکرّر ذکر نموده و در توضیح آن مرّة بعد اخری ثقلین را بقرآن و فرزندان تعبیر و تفسیر فرموده،چنانچه در«مناقب السّادات» بعد نقل این حدیث شریف از«مشارق»و«مصابیح»و«شرف النّبوّة»و«درر» و«تاج الأسامی»و غیره در بیان حاصل آن گفته:[مصطفی را قرآن و فرزندان عزیز و نفیس بودند بامّت سپرد و فرمود:اگر چنگ زنید بدرستی بایشان بعد من هرگز گمراه نگردید.] و نیز ملک العلماء در«مناقب السّادات»بعد نقل حدیث ثقلین از«مصابیح»و «مشکاة»بروایت زید بن أرقم گفته:[ترجمه:مصطفی فرمود صلّی اللّه علیه و سلّم:بدرستی که می گذارم من در شما دو چیزی را که اگر دست گیرید او را گمراه نشوید بعد من یکی بزرگترست از دیگری،کتاب خدای تعالی رسنی است دراز از آسمان.دوم فرزندان من هرگز جدا نشوند این هر دو یکی از دیگری تا آنکه فرود آیند بر حوض کوثر،پس اندیشه کنید که چگونه از پس من دریشان خواهید

ص: 276

بود،یعنی در رعایت و محبّت ایشان].

و نیز در«مناقب السّادات»در ترجمۀ این حدیث شریف گفته:[لن یتفرّقا، لن للتّأکید،یعنی هرگز فرزندان من از قرآن جدا و بیزار نشوند و هرگز از ایشان قرآن بیزار نشود].

بیست و یکم آنکه حسین بن علی الکاشفی که از مشاهیر علمای سنّیّه است حدیث ثقلین را متعلّق بجناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و جناب فاطمه سلام اللّه علیها و حضرات حسنین علیهما السّلام وا نموده بتصریح این مطلب که اهل بیت همین حضرات هستند ارغام أنف جاهد عنیف فرموده،پس چگونه زعم فاسد شاهصاحب در باب تعمیم مصادیق حدیث ثقلین حظّی از صحّت خواهد داشت؟و از أرباب عقل کیست که ادعای باطل ایشان را برای لمحه ای صحیح خواهد انگاشت؟ حالا عبارت کاشفی که کاشف حقّ حقیقست باید شنید.پس مخفی نماند که او در«رسالۀ علیّه فی الاحادیث النّبویّة»گفته:[در فضیلت اهل بیت کرام که أئمّه دین و مقتدایان علم و یقین اند.

قال رسول اللّه صلعم: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه فیه الهدی و النّور،فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به،و أهل بیتی،أذکرکم اللّه فی أهل بیتی(قالها ثلثا.صح.ظ) یعنی:می گذارم در میان شما دو چیز بزرگ یکی از آن کتاب اللّه که در اوست راه راست مر مؤمنان را و از اوست روشنی دل عارفان را، پس فرا گیرید آن را و چنگ در آن زنید و بدان متمسّک گردید که حبل اللّه المتین است، وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً .هر که چنگ در آن زند بمراد برسد که: لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ .

از چاه تنک این جهان در حبل قرآن چنگ زن وانگه برآ کز بهر تست این حبل در چاه آمده

دوم:اهل بیت من،بیاد می دهم شما را حضرت خداوند تعالی و گواه می گیرم در نیکو داشت اهل بیت من،و در تکرار این سخن سه بار،دلیلی واضح قائم می شود در تعظیم اهل بیت و محبّت و متابعت ایشان.و اهل بیت رسول اللّه صلعم علی و فاطمه و

ص: 277

حسن و حسین اند،رضوان اللّه تعالی علیهم أجمعین،بدلیل این حدیث که در«صحیحین» واردست که:آنگاه که این آیه فرود آمد که« نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ »حضرت رسالت پناه صلعم علی و فاطمه و حسن و حسین را بخواند و گفت:

اللّهمّ هؤلاء أهل بیتی.

بیست و دوم آنکه نور الدّین علی بن عبد اللّه السّمهودی در«جواهر العقدین» این حدیث شریف را مخصوص وانموده به علمای اهل بیت علیهم السّلام که در میان ایشان و کتاب خدا افتراق نباشد درین باب تقریری فرموده که بأحسن وجوه حاسم شبهۀ تعمیم أقارب می باشد و خاک مذلّت و هوان بر رأس هر جاهد عنید می پاشد، چنانچه در کتاب مذکور در ضمن تنبیهاتی که بعد نقل طرق حدیث ثقلین ذکر کرده می گوید:

[ثانیها-الّذین وقع الحثّ علی التّمسّک بهم من أهل البیت النّبوی و العترة الطّاهرة هم العلماء بکتاب اللّه عزّ و جلّ،إذ لا یحثّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی التّمسّک بغیرهم،و هم الّذین لا یقع بینهم و بین الکتاب افتراق حتّی یردا الحوض،و لهذا

قال:

لا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا.

و قال فی الطّریق الأخری فی عترته:

لا تسبقوهم فتهلکوا و لا تعلّموهم فهم أعلم منکم. و اختصوا بمزید الحثّ عن غیرهم من العلماء لما تضمّنته الأحادیث المتقدّمة و

لحدیث أحمد: ذکر عند النبی صلّی اللّه علیه و سلّم قضاء قضی به علیّ رضی اللّه عنه فأعجب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و قال:الحمد للّه الّذی جعل الحکمة فینا أهل البیت].

بیست و سوم آنکه نیز سمهودی در«جواهر العقدین»در ذکر تنبیهات متعلّقۀ بحدیث ثقلین گفته:[ثالثها-أنّ ذلک یفهم وجود من یکون أهلا للتّمسّک به من أهل البیت و العترة الطّاهرة فی کل زمان وجدوا فیه إلی قیام السّاعة،حتّی یتوجّه الحثّ المذکور إلی التّمسّک به،کما أنّ الکتاب العزیز کذلک،و لهذا کانوا کما سیأتی أمانا لأهل الأرض،و إذا ذهبوا ذهب أهل الأرض.و

أخرج أبو الحسن بن المغازلی من طریق موسی بن القاسم عن علی بن جعفر: سألت الحسن عن قول اللّه تعالی

ص: 278

«کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ» قال:المشکوة:فاطمة،و الشّجرة المبارکة:إبراهیم، لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ :لا یهودیّة و لا نصرانیّة، یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ .قال:منها إمام بعد إمام،یهدی اللّه لنوره من یشاء،و قوله:منها إمام بعد إمام،یعنی أئمّة یقتدی بهم فی الدین و یتمسّک بهم فیه و یرجع إلیهم].

درین عبارت علاّمۀ سمهودی بکمال صراحت افاده نموده که از حدیث ثقلین فهمیده می شود وجود کسی که أهل تمسّک باشد از أهل بیت نبوی و عترت طاهره در هر زمان تا بقیام قیامت تا که حثّ مذکور فی الحدیث بآن متوجّه شود،چنانکه کتاب عزیز نیز چنین است،یعنی بقای قرآن هم برای تمسّک تا بقیامت لازم می باشد،و بهمین سبب این حضرات یعنی نفوس قدسیّه اهل بیت علیهم السّلام که در هر زمان أهل تمسّک هستند أمان می باشند برای أهل أرض،پس هر گاه مفقود شوند ایشان مفقود می گردند أهل أرض.و بعد ازین افادۀ سراسر إجادۀ علاّمۀ سمهودی برای مزید إثبات و احقاق و تأکید و إیثاق آن حدیثی مشتمل بر تفسیر آیۀ نور نقل کرده که در صدر آن تفسیر مشکاة بجناب فاطمۀ زهراء سلام اللّه علیها مذکورست،و در ذیل آن تفسیر نور علی نور باین جمله واقع شده:منها إمام بعد إمام.و سمهودی مذکور بعد ذکر این تفسیر مأثور در توضیح این جملۀ پر نور افاده نموده که مراد از منها إمام بعد إمام أئمّه هستند که اقتدا کرده می شود بایشان در دین و تمسّک کرده می آید بایشان در آن و رجوع واقع می شود بسویشان.و ازین تقریر پر تنویر علاّمۀ سمهودی به نهجی که مطلوب أهل حقّ کرام ثابت و محقّق،و زعم فاسد و قول کاسد شاهصاحب باطل می شود،کفلق الصّبح عند الإسفار واضح و آشکارست،و اللّه ولی التوفیق لأهل الأبصار.

بیست و چهارم آنکه نیز سمهودی در«جواهر العقدین»برای تأیید افادۀ سابقۀ خود آورده:[

و قد أخرج الحافظ عبد العزیز بن الأخضر من طریق أبی الطفیل عامر بن واثلة،قال: کان علی بن الحسین بن علی(رض)إذا تلی هذه الآیة: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ ،یقول،اللّهم!فارفعنی فی أعلی درجات

ص: 279

هذه النّدبة،و أعنّی بعزم هذه الارادة،و هب لی حسن المستعتب من نفسی،و خذ لی منها حتّی تتجرّد خواطر الدّنیا عن قلبی من مزید خشیتی منک،و ارزقنی قلبا و لسانا یتجاریان ذمّ الدّنیا و حسن التّجافی عنها حتّی لا أقول إلاّ صدقت،و أرنی مصادیق إجابتک بحسن توفیقک حتّی أکون فی کلّ حال حیث أردت. و ذکر بقیّة ما کان یقوله ممّا یشتمل علی وصف المحن و ما انتحلته طوائف من هذه الأمّة بعد مفارقتها لأئمّة الدّین و الشّجرة النّبویّة،الی ان قال:و ذهب آخرون إلی التّقصیر فی أمرنا و احتجّوا بمتشابه القرآن فتأوّلوا بآرائهم و اتّهموا مأثور الخبر،إلی أن قال:فالی من یفزع خلف هذه الأمّة و قد درست أعلام الملّة و دانت الامة بالفرقة و الاختلاف یکفر بعضهم بعضا و اللّه(تعالی)یقول: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ .فمن الموثوق به علی إبلاغ الحجّة و تأویل الحکمة إلاّ أهل الکتاب و أبناء أئمّة الهدی و مصابیح الدّجی الّذین احتج اللّه بهم علی عباده و لم یدع الخلق سدی من غیر حجة،هل تعرفونهم أو تجدونهم إلاّ من فروع الشّجرة المبارکة و بقایا الصّفوة الّذین أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم و برّأهم من الآفات و افترض مودّتهم فی الکتاب.

هم العروة الوثقی و هم معدن التّقی و خیر حبال العالمین وثیقها

و أخرج الثّعلبی فی تفسیر قوله(تعالی):« وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا » عن جعفر بن محمّد رحمهما اللّه،قال:نحن حبل اللّه الّذی قال اللّه: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا .

و أخرج أبو الحسن ابن المغازلی عن أبی جعفر،هو الباقر،فی قوله(تعالی): « أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ »قال:نحن النّاس و اللّه!].

ازین عبارت ظاهرست که علامۀ سمهودی در مقام تأیید افادۀ سابقۀ خود متعلّق بحدیث ثقلین که مثبت بقای امامی از اهل بیت علیهم السّلام در هر زمانست کلام بلاغت نظام جناب إمام زین العابدین علیه السّلام را که بعد تلاوت آیۀ« کُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ »بر زبان مبارک خود جاری می فرمود آورده،و این کلام هدایت انضمام نحوی که بر عصمت و طهارت أئمّۀ اهل بیت علیهم السّلام و حجج اللّه بودن ایشان بر

ص: 280

خلق و دیگر فضائل عظیمه و مناقب جسیمه شان دلالت دارد،أظهر من الشّمس و أبین من الامس است.و هر گاه این کلام هدایت التیام مؤیّد افادۀ مذکوره باشد باز چگونه می توان گفت که مقصود و مراد در حدیث ثقلین از عترت،جمیع أقارب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هستند؟!.

و نیز ازین عبارت ظاهرست که علامه سمهودی برای تأیید افادۀ سابقه خود کلام هدایت انضمام جناب إمام جعفر صادق علیه السّلام در تفسیر آیۀ« وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ »آورده،و این کلام ارشاد انضمام دلیل صریح انحصار حبل اللّه بودن در حضرات أئمّۀ اهل بیت علیهم السّلام می باشد و واجب التّمسّک بودن ایشان را برای تمامی أهل اسلام بوجه أکمل ثابت و محقّق می گرداند.پس چگونه أحدی از عقلا بعد ازین تجویز خواهد کرد که در حدیث ثقلین مصداق عترتی جمیع أقارب نبوی هستند؟!.

و نیز ازین عبارت آشکارست که علامۀ سمهودی در مقام تأیید افادۀ سابقۀ خود ارشاد باسداد جناب إمام محمّد باقر علیه السّلام در تفسیر آیۀ« أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ »که مثبت أفضلیّت حضرات أئمّۀ اهل بیت علیهم السّلام بر قاطبه خلائق می باشد آورده،و در کمال ظهورست که بعد ازین عاقلی که بهرۀ از ایمان داشته باشد هرگز تجویز نخواهد کرد که در حدیث ثقلین مراد و مقصود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از عترت جملۀ أقارب آن حضرت می باشند.فانّ هذا من أبین المحال، و هم یجادلون فی اللّه و هو شدید المحال.

بیست و پنجم آنکه نیز سمهودی در«جواهر العقدین»در ذکر تنبیهات متعلقه بحدیث ثقلین گفته:[رابعها-هذا الحثّ شامل للتّمسّک بمن سلف من أئمّة أهل البیت و العترة الطّاهرة و الاخذ بهدیهم،و أحقّ من تمسّک به منهم إمامهم و عالمهم علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه فی فضله و علمه و دقائق مستنبطاته و فهمه و حسن شیمه و رسوخ قدمه.و یشیر إلی هذا ما أخرجه الدّار قطنی فی«الفضائل»عن معقل ابن یسار:قال سمعت أبا بکر رضی اللّه عنهما یقول:علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه عترة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أی الّذین حثّ علی التّمسّک بهم،فخصّه أبو بکر رضی اللّه

ص: 281

عنه بذلک لما أشرنا إلیه،و لهذا خصّه صلّی اللّه علیه و سلّم من بینهم یوم غدیر خم بما سبق من

قوله: من کنت مولاه فعلیّ مولاه،اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و هذا حدیث صحیح لا مریة فیه.و

فی روایة عقب قوله «و عاد من عاداه»:و أحبّ من أحبّه و أبغض من أبغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله. أخرج هذه الروایة البزّار برجال الصّحیح غیر فطر بن خلیفة و هو ثقة.و فی روایة أخرجه الدّار قطنی عن سعد بن أبی وقاص رضی اللّه عنه:فقال أبو بکر و عمر رضی اللّه عنهما:أمسیت یا بن أبی طالب مولی کلّ مؤمن و مؤمنة!و أخرج أیضا عن سالم بن أبی الجعد قال لعمر رضی اللّه عنه:إنّک تصنع بعلیّ شیئا لا تصنع بأحد من أصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم!قال:إنّه مولای.

قال الحافظ ابن حجر:حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه، أخرجه التّرمذی و النّسائیّ و هو کثیر الطّرق جدّا،و قد استوعبها ابن عقدة فی کتاب مفرد و کثیر من أسانیدها صحاح و حسان.

و روی الامام الثعلبی فی تفسیره أنّ سفیان بن عیینة رحمه اللّه سئل عن قول اللّه عزّ و جلّ: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ» :فیمن نزلت؟فقال للسّائل:سألتنی عن مسئلة ما سألنی عنها أحد قبلک! حدّثنی أبی عن جعفر بن محمّد عن آبائه علیهم السّلام أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لمّا کان بغدیر خمّ نادی النّاس فاجتمعوا فأخذ بید علی رضی اللّه عنه و قال:من کنت مولاه فعلیّ مولاه.فشاع ذلک و طار فی البلاد، فبلغ ذلک الحارث بن النّعمان الفهری فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی ناقة له فنزل بالأبطح عن ناقته و أناخها و قال:یا محمّد!أمرتنا أن نشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أنّک رسول اللّه فقبلناه منک،و أمرتنا أن نصلّی خمسا فقبلناه منک،و أمرتنا بالزّکاة فقبلنا.و أمرتنا أن نصوم فقبلنا،و أمرتنا بالحجّ فقبلنا،ثمّ لم ترض بهذا حتّی رفعت بضبعی علیّ تفضّله علینا و قلت:من کنت مولاه فعلیّ مولاه!فهذا شیء منک أم من اللّه عزّ و جلّ؟فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم:و الّذی لا إله إلاّ هو إنّ هذا من اللّه عزّ و جلّ فولّی الحارث و هو یرید راحلته و هو یقول:اللّهم إن کان ما یقوله محمّد حقّا فأمطر علینا حجارة من السّماء أو ائتنا بعذاب ألیم!فما وصل إلی راحلته حتّی رماه

ص: 282

اللّه بحجر فسقط علی هامته و خرج من دبره فقتله،فأنزل اللّه تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ ].

ازین عبارت سراسر بشارت ظاهر و باهرست که علاّمۀ سمهودی حکم تمسّک را که در حدیث ثقلین وارد است بأئمّه اهل بیت علیهم السّلام مخصوص می داند،و بالخصوص أحقّیّت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را در این باب بأحسن وجوه و أبلغ طرق واضح و لائح می گرداند،و در إثبات این مطلب بحدیث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

«من کنت مولاه فعلیّ مولاه» استشهاد می نماید.و نیز بأقوال أبو بکر و عمر تشبّث نموده در إبرام و توطید آن می افزاید،و کلّ ذلک یستأصل شافة المخاطب فی زعمه التعمیم و یوضح اختصاص حدیث الثّقلین بالأئمّة اللّهامیم علیهم آلاف الصّلوات و التّحیّة و التّسلیم من الرّب الرّحیم السّمیع العلیم.

بیست و ششم آنکه ابن حجر مکّی در صواعق بعد ذکر بعض روایات حدیث ثقلین گفته:و الحاصل أنّ الحثّ وقع علی التّمسّک بالکتاب و بالسّنّة و بالعلماء بهما من أهل البیت،و یستفاد من مجموع ذلک بقاء الأمور الثّلثة إلی قیام السّاعة].

ازین عبارت ظاهرست که ابن حجر با آن همه عصبیّت و عناد خود حدیث ثقلین را مخصوص بعلماء اهل بیت علیهم السّلام می داند و إبقای ایشان تا قیام قیامت بلا تحرّج مصرّح می گرداند.پس زعم مخاطب که در این حدیث مقصود از عترت جمیع اقارب نبوی هستند،بلا ریب باطل گردید و حقّ حقیق و صدق أنیق برای أصحاب تحقیق و ارباب تحدیق بحدّ تبیّن عام و تحقّق تامّ رسید،و للّه الحمد علی ذلک.

بیست و هفتم آنکه ابن حجر مکّی در«صواعق»بعد ذکر حدیث ثقلین و آوردن بعض شواهد و مؤیّدات آن گفته:[تنبیه-سمّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم القرآن و عترته،و هی بالمثنّاة الفوقیّة الأهل و النّسل و الرهط الأدنون ثقلین لأنّ الثّقل کلّ نفیس خطیر مصون،و هذان کذلک إذ کلّ منهما معدن العلوم اللّدنیّة و الأسرار و الحکم العلیّة و الأحکام الشّرعیّة،و لذا حثّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی الاقتداء و التّمسّک بهم و التّعلّم منهم و

قال: الحمد للّه الّذی جعل فینا الحکمة

ص: 283

أهل البیت. و قیل:سمّی ثقلین لثقل وجوب رعایة حقوقهما.ثمّ الّذین وقع الحثّ علیهم منهم إنّما هم العارفون بکتاب اللّه و سنّة رسوله إذ هم الّذین لا یفارقون الکتاب إلی الحوض،و یؤیّده الخبر السّابق:

و لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم. و تمیّزوا بذلک عن بقیة العلماء لأنّ اللّه أذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا و شرّفهم بالکرامات الباهرة و المزایا المتکاثرة و قد مرّ بعضها و سیأتی الخبر الّذی فی قریش:

و تعلّموا منهم فانّهم أعلم منکم. فاذا ثبت هذا لعموم قریش،فأهل البیت أولی منهم بذلک لانّهم امتازوا عنهم بخصوصیّات لا یشارکهم فیها بقیّة قریش و فی أحادیث الحثّ علی التّمسّک بأهل البیت إشارة إلی عدم انقطاع متأهّل منهم للتمسّک إلی یوم القیمة کما أنّ الکتاب العزیز کذلک،و لهذا کانوا أمانا لأهل الأرض کما یأتی،و یشهد لذلک الخبر السّابق:

فی کلّ خلف من أمّتی عدول من أهل بیتی،الی آخره. ثمّ أحقّ من یتمسّک به منهم إمامهم و عالمهم علی بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه لما قدّمناه من مزید علمه و دقائق مستنبطاته،و من ثمّ قال أبو بکر:علیّ عترة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم،أی الّذین حثّ علی التّمسک بهم فخصّه لما قلناه و لذلک خصّه صلّی اللّه علیه و سلّم بما مرّ یوم غدیر خم].

و این عبارت که مقتبس از افادات علامۀ سمهودیست بوجوه عدیده دلالت دارد بر اینکه حدیث ثقلین بلا اشکال و بلا ارتیاب بأهلبیت عصمت و طهارت سلام اللّه علیهم اجمعین مخصوص می باشد،و هرگز تمام أقارب نبوی از آن مراد نیستند.

پس محل کمال تعجّب است که چگونه شاهصاحب از افادات ابن حجر در«صواعق» که خیلی کتاب معروف و مشهور می باشد إعراض و اغماض نموده راه تعمیم در مصادیق حدیث ثقلین پیموده،در إظهار عصبیّت و عناد خود افزوده آفتاب بی سحاب را بگل اندوده اند! بیست و هشتم آنکه شرف الدّین حسن طیبی که إمام مشهور اهل سنّت است در بیان معنی تمسّک بقرآن و عترت افادۀ نموده که دلیل صریح اختصاص این حدیث شریفست ببعض أقارب نبوی دون الکلّ،و بعد أدنی تأمل در آن هرگز عاقلی راضی نمی شود به اینکه مزعوم فاسد شاهصاحب را در باب تعلّق این حدیث بجمیع

ص: 284

أقارب برای ساعتی قبول نماید،و در إظهار رقاعت خود بیفزاید.

طیبی مذکور در«کاشف-شرح مشکاة»در شرح حدیث ثانی فصل ثانی باب مناقب اهل بیت علیهم السّلام گفته:[و معنی التّمسّک بالقرآن العمل بما فیه و هو الایتمار بأوامره و الانتهاء عن نواهیه،و التّمسّک بالعترة محبّتهم و الاهتداء بهدیهم و سیرتهم].

ازین عبارت ظاهرست که نزد طیبی معنای تمسّک بعترت محبّت ایشان و اهتدا بهدی و سیرتشان می باشد،و در کمال ظهورست نزد قاطبۀ أهل اسلام که أقارب نبوی بالتّمام دارای این شرف عالیمقام نبودند که هدایشان قابل اتّباع و اقتدا و سیرتشان مورث تبصّر و اهتداء باشد،بلکه از جملۀ أقارب نبوی همان أشخاص أهل این مطلب هستند که واصل بمرتبۀ عصمت و طهارت می باشند و بهدای مستقیم و سیرت حقۀ خود بر قلوب مسترشدین نور حقیقت می پاشند.

بیست و نهم آنکه بدر الدّین محمود بن أحمد الرّومی در«تاج الدّرّة-شرح قصیده برده»در شرح شعر:

دعا إلی اللّه فالمستمسکون به مستمسکون بحبل غیر منفصم

بکمال بلاغت و إفصاح و نهایت صراحت و إیضاح افاده نموده که سبب متّصل برضوان خدای أکبر که بر او أصلا انفصام طاری نمی شود کتاب خدا و عترت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است که از أهل عصمت و طهارت می باشند.و بعد این افادۀ سراسر إجاده،حدیث ثقلین را ذکر فرموده و آن را در مقصود خود نصّ وا نموده،و پر ظاهرست که بعد تصریح صریح و اعتراف بحقّ نصیح،چگونه کسی از عقلا قول شاهصاحب را در باب تعمیم مصادیق عترت بسمع إصغا خواهد شنید،و بچه دلیل آن را قابل قبول أصحاب أحلام و عقول خواهد دید؟!زیرا که بر عوام أهل اسلام فضلا عن العلماء الأعلام واضح و آشکارست که جملۀ أقارب نبوی هرگز موصوف بعصمت و طهارت نبودند و گاهی بله و صبیان هم نسبت بایشان این زعم باطل را در گوشۀ خاطر خود جاگزین ننموده اند،و جز این نیست که أصحاب عصمت و طهارت،أقارب مخصوصین سرور کائنات علیه و آله آلاف الصّلوات و التحیات هستند که بارها بأقوال و أفعال آن جناب

ص: 285

تعیین و تبیینشان بمنصّۀ شهود رسیده است و بکّرات و مرّات أنوار أسماء و أشخاصشان بنصوص کلمات نبویّه و خصوص تعریفات مصطفویّه بأسماع و أبصار أهل ایمان جلوه گر گردیده.

حالیا عبارت موعوده«تاج الدّره»که فی الحقیقة مثل ضیاء الغرّه است باید دید،و هی هذه:[المعنی،یقول ذلک الحبیب هو الّذی دعا أهل التّکلیف قاطبة من جنّ و إنس و عرب و عجم فی زمانه و بعده إلی یوم القیمة إلی دین اللّه و ما فیه رضاه إذ ترجی شفاعته داعیا إلی اللّه باذنه،فالمعتصمون بدینه و المجیبون لدعوته اعتصام حقّ و إجابة صدق معتصمون بسبب من اللّه تعالی متّصل إلی رضوانه الأکبر من غیر أن یطرأ علیه انفصام أصلا،و ذلک السّبب لیس إلاّ کتاب اللّه تعالی و عترة نبیّه من أهل العصمة و الطّهارة الواجب علی غیرهم مودّتهم بعد معرفتهم إیمانا بقوله تعالی:

قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی ،و تصدیقا

لقوله صلّی اللّه علیه و سلّم:

ترکت فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی،

و فی روایة: ترکت فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی کتاب اللّه و عترتی لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض. و هذا نصّ فی المقصود،فمن تمسّک بکتاب اللّه تمسّک بهم و من عدل عنهم عدل عن کتاب اللّه من حیث لا یدری و هو یقول:آمنت باللّه و بکلّ ما ثبت مجیء رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)به من عند اللّه فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً .هذا هو الإیمان الکامل.و عن أمیر المؤمنین و إمام المسلمین علیّ رضی اللّه تعالی عنه:الإیمان عشرة أجزاء،لسلمان منها تسعة أجزاء،و للمقداد ثمانیة.إلی آخر الکلام].

سی أم آنکه ملاّ علی قاری در«شرح شفای قاضی عیاض»بشرح حدیث ثقلین گفته:[ثمّ المراد بعترته أخصّ قرابته.و قیل:المراد علماء أمّته،فالتّمسّک بالقرآن التّعلّق بأمره و نهیه و اعتقاد جمیع ما فیه و حقیّته،و التّمسّک بعترته محبّتهم و متابعة سیرتهم].

ازین عبارت ظاهرست که مراد جناب سرور عباد صلوات اللّه علیه و آله إلی یوم المعاد در حدیث ثقلین از عترت أخصّ أقارب آن جناب هستند،و پر ظاهرست که هر گاه بنصّ علی قاری،مراد آن حضرت از عترت أخصّ أقارب خود بوده باشد،بلا ریب

ص: 286

دعوای شاه صاحب در باب تعمیم أقارب باطل و از حلیۀ صحّت عاطل خواهد شد.

کما لا یخفی علی کلّ ذی عین.

و نیز چون علی قاری درین عبارت تصریح نموده که مراد از تمسّک بعترت محبّتشان و متابعت سیرتشان هست،پس ازین روهم شبهۀ تعمیم أقارب درین حدیث هباء منثورا می گردد،زیرا که جملۀ أقارب نبوی هرگز متأهل محبّت و متابعت سیرت نبودند،پس عاقل بصیر و ناقد خبیر را لازمست که از جملۀ أقارب نبوی همان أشخاص را مصداق عترت در حدیث ثقلین بداند که بسبب عصمت و طهارت محبّت و متابعت سیرتشان بی نقص و بی عیب بلکه موجب رضای عالم شهادت و غیب است.

اما آنچه علی قاری درین عبارت آورده:[و قیل:علماء أمّته]،پس چون قول مجهول القائل است،و دلائل بیشمار و أقوال علمای کبار مبطل و موهن آنست، لهذا قابل التفات أرباب أبصار و أصحاب أنظار نیست،و کافی است برای بطلان آن همین قدر که اگر مراد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث ثقلین از عترت،علمای أمّت عموما می بود هرگز علمای أعلام و محقّقین عظام سنّیّه این حدیث را در فضائل اهل بیت علیهم السّلام مذکور نمی ساختند و باظهار اختصاص این حدیث شریف بآن نفوس قدسیّه،سیوف مسلوله بر رءوس أعدایشان نمی آختند،و هذا ظاهر کلّ الظهور و لکنّ الخدوع الغرور یستولی علی أولیائه بکلّ کذب و زور،و اَللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ .

سی و یکم آنکه ملاّ علی قاری در«مرقاة-شرح مشکاة»بشرح حدیث ثقلین که از جابر منقولست گفته:[قال ابن الملک(1):التّمسّک بالکتاب العمل بما فیه و هو الایتمار بأوامره و الانتهاء بنواهیه،و معنی التّمسّک بالعترة محبّتهم و الاهتداء

ص: 287


1- ابن الملک هو عبد اللطیف بن عبد العزیز الحنفی صاحب « شرح المشارق » و « شرح المنار » و غیر ذلک من التصانیف ، و له ترجمة فی « الضوء اللامع » السخاوی و کتاب « اعلام الاخبار » للکفوی ، و « الشقائق النعمانیة » لطاشکبریزاده الرومی و « الفوائد البهیة » للمولوی عبد الحی اللکهنوی ( 12 ذاکر حسین الموسوی )

بهدیهم و سیرتهم.زاد السّیّد جمال الدّین:إذا لم یکن مخالفا للدّین.قلت:فی إطلاقه صلّی اللّه علیه و سلّم إشعار بأنّ من یکون عترته فی الحقیقة لا یکون هدیه و سیرته إلاّ مطابقا للشّریعة و الطّریقة].

ازین عبارت ظاهرست که نزد ابن الملک،مقصود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث ثقلین از تمسّک بعترت آنست که محبّتشان اختیار کنند و بهدی و سیرتشان اهتداء حاصل نمایند.و پر ظاهرست که چون جملۀ أقارب نبوی هرگز هدی و سیرتشان لائق اهتداء نبود پس لا محاله مقصود محمود آن جناب از عترت أخصّ أقارب خواهد بود که آنها بوجه عصمت و طهارت خود برای خلق خدا مطاع و مقتدا می باشند و اتّباع و اقتدایشان بلا تجاوز و اعتدا مورث نجات و اهتداست.و چون جمال الدّین پی بعصمت این نفوس قدسیّه نبرده بود لهذا در اهتدا بهدی و سیرتشان قید[إذا لم یکن مخالفا للدّین]افزود.و علی قاری بتوفیق خالق باری پرده از بطلان و هوان این قید مستهجن و مهان برانداخت،و بتصریح صریح ظاهر ساخت که در إطلاق آن جناب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اشاره است به اینکه هر که از عترت آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی الحقیقة خواهد بود ضرورست که سیرت او مطابق شریعت و طریقت باشد،و فی هذا الکلام الصّمیم دلیل قاطع علی بطلان التّعمیم،و اللّه یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم.

سی و دوم آنکه نیز علی قاری در«مرقاة-شرح مشکاة»بشرح حدیث ثقلین که از زید بن أرقم منقولست بعد نقل کلامی از طیبی گفته:[و أقول:الأظهر هو أنّ أهل البیت غالبا یکونون أعرف بصاحب البیت و أحواله،فالمراد بهم أهل العلم منهم المطّلعون علی سیرته الواقفون علی طریقته العارفون بحکمه و حکمته و بهذا یصلح أن یکونوا مقابلا لکتاب اللّه سبحانه کما قال: وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ .و یؤیّده ما

أخرجه أحمد فی«المناقب»عن حمید بن عبد اللّه بن زید أنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ذکر عنده قضاء قضی به علی بن أبی طالب فأعجبه و قال:

الحمد للّه الّذی جعل فینا الحکمة أهل البیت.

و أخرج ابن أبی الدّنیا فی«کتاب الیقین»عن محمّد بن مسعر الیربوعی،قال:قال علیّ للحسن: کم بین الایمان و الیقین؟قال:

ص: 288

أربع أصابع.قال:بیّن!قال:الیقین ما رأته عینک،و الإیمان ما سمعته أذنک و صدّقت به.قال:أشهد أنّک ممّن أنت منه،ذریّة بعضها من بعض.و قارف الزهری(ذنبا.ظ) فهام علی وجهه،فقال له زین العابدین:قنوطک من رحمة اللّه الّتی وسعت کلّ شیء أعظم علیک من ذنبک.فقال الزّهری:اللّه أعلم حیث یجعل رسالته،فرجع إلی أهله و ماله].

ازین عبارت بکمال وضوح ظاهرست که علی قاری حدیث ثقلین را از جمله أقارب نبوی متعلّق بحضراتی می داند که أهل علم هستند و بر سیرت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مطّلع می باشند و از طریقت آن حضرت آگاهی دارند و بحکم و حکمت آن جناب عارفند،و بهمین سبب درست می شود این مطلب که این حضرات مقابل کتاب خدا بشوند، و این افادۀ علی قاری بنحوی که مفید تخصیص و مبطل تعمیمست هر ناظر بصیر بآن پی میبرد.و نیز ازین عبارت ظاهرست که علی قاری برای تشیید و تأیید افادۀ خود أوّلا آیۀ وافیة الهدایۀ «وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ» آورده و من بعد حدیث حکم فرمودن جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در قضیّه و پسندیدن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن را و فرمودن کلمۀ بلیغۀ«الحمد للّه الّذی جعل الحکمة فینا أهل البیت»ذکر کرده و بعد از این خبر کرامت أثر،مکالمۀ جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام با جناب إمام حسن علیه السّلام در باب إیمان و یقین و فرمودن آن جناب بخطاب فرزند ارجمند خود:

أشهد أنّک ممّن أنت منه ذریّة بعضها من بعض ،نقل نموده و پستر از آن قضیۀ عجیبۀ هیمان زهری مهان،بسبب مقارفت عصیان و هدایت فرمودن جناب إمام زین العابدین علیه السّلام او را بتذکیر رحمت خدای منّان و گفتن زهری: اَللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ ، مذکور ساخته.

و این صنیع منیع علی قاری نزد منصف خبیر شاهد آنست که او حدیث ثقلین را مختصّ بحضرات أئمّۀ اهل بیت علیهم السّلام می داند و بذکر اخبار و آثاری که دلالت بر علوّ مقام ایشان در علم و حکمت و ارشاد و هدایتست،حقّ حقیق را بر منصّۀ اعتراف می نشاند،و هذا ممّا یستأصل شافة التعمیم الذمیم و یرسل علی زعم المخاطب الرّیح العقیم.

ص: 289

سی و سوم آنکه عبد الرّؤوف مناوی در«فیض القدیر-شرح جامع صغیر»در شرح حدیث ثقلین که بروایت زید بن أرقم منقولست گفته:[و أهل بیتی،أی و ثانیهما أهل بیتی و هم من حرمت علیهم الصّدقة من أقربائه.قال الحکیم:حضّ علی التّمسّک بهم لأنّ الأمر لهم معاینة فهم أبعد من المحنة،و هذا عامّ أرید به خاصّ و هم العلماء العاملون منهم].

ازین عبارت در کمال ظهورست که مناوی در شرح این حدیث شریف اوّلا اگر چه بتقلید ناسدید زید بن أرقم تفسیر اهل بیت بأقارب محرومین عن الصّدقة می نماید لیکن ثانیا رو براه صواب آورده از عارف کبیر و عالم نحریر خود حکیم ترمذی نقل می کند که در أمر بتمسّک تمامی أقارب نبوی مقصود نیستند،بلکه مراد،همان حضرات هستند که علمای عاملین باشند!و این افادۀ حکیم ترمذی که مناوی آن را استجادة و اعتمادا نقل نموده بحمد اللّه تعالی برای إبطال ادّعای تعمیم ذمیم،کافی و وافیست و این قدر اعتراف هم آثار تعصّب مخاطب ملیم را ماحی و عافی!.

سی و چهارم آنکه نیز مناوی در«فیض القدیر»بشرح این حدیث شریف که بروایت زید بن ثابت منقولست گفته:[قال الحکیم:و المراد بعترته هنا العلماء العاملون منهم إذ هم الّذین لا یفارقون القرآن].

ازین عبارت واضح است که نزد حکیم ترمذی مراد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درین مقام از عترت خود،علماء عاملینشان هستند زیرا که همان بزرگواران کسانی می باشند که از قرآن مفارقت نمی کنند،و این توجیه وجیه حقّ أبلج را از باطل لجلج بوجه أحسن تمییز می دهد،و این تنبیه نبیه،بطلان زعم تعمیم أقارب را بعنوان أبین فراروی أصحاب عقل و إنصاف می نهد.

سی و پنجم آنکه نیز مناوی در«فیض القدیر»بشرح حدیث ثقلین منقول از زید بن ثابت گفته:[

و عترتی أهل بیتی، تفصیل بعد اجمال بدلا أو بیانا،و هم أصحاب الکساء الّذین أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا].

و نیز مناوی در«تیسیر-بشرح جامع صغیر»بشرح حدیث مذکور گفته:

ص: 290

[و عترتی بمثنّاة فوقیّة أهل بیتی تفصیل بعد اجمال بدلا أو بیانا،و هم أصحاب الکساء].

ازین دو عبارت کفلق الصّبح روشن است که نزد مناوی در این حدیث شریف جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أهل بیتی را بعد عترتی بعنوان تفصیل بعد الإجمال ذکر فرموده است،و باعتبار ترکیب نحوی،لفظ أهل بیتی برای لفظ عترتی یا بدلست یا بیان و اینکه اهل بیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أصحاب کساء هستند که خداوند عالم ازیشان رجس را دور داشته است و ایشان را مطهّر ساخته است بتطهیر کامل،و بعد این تصریح صریح و توضیح نصیح مناوی،کیست که در اختصاص حدیث ثقلین بأهلبیت عصمت و طهارت ریبی داشته باشد،و بزعم باطل تعمیم ذمیم،گونه دین و ایمان خود را خراشد؟! سی و ششم آنکه نیز مناوی«در فیض القدیر»بشرح حدیث ثقلین که از زید بن ثابت منقولست گفته:[تنبیه-قال الشّریف السّمهودی:هذا الخبر یفهم منه وجود من یکون أهلا للتّمسّک من أهل البیت و العترة الطّاهرة فی کلّ زمان إلی قیام السّاعة حتّی یتوجّه الحث المذکور إلی التّمسّک به،کما أنّ الکتاب کذلک فلذلک کانوا أمانا لأهل الأرض فاذا ذهب أهل الأرض].

ازین عبارت چنانچه می بینی کالشّمس فی رابعة النّهار واضح و آشکارست که مناوی از سمهودی نقل می نماید که از حدیث ثقلین مفهوم می شود که در هر زمانی تا قیام قیامت کسی که أهل تمسّک باشد از اهل بیت و عترت طاهره موجود خواهد ماند.

و این افادۀ سراسر إجاده کما نبّهنا علیه سابقا دلیل واضح تخصیص خاصّ و مبطل زعم تعمیم ظاهر الانتقاص می باشد،و شبهۀ مراد بودن جملۀ أقارب را از بیخ و بن می تراشد.

سی و هفتم آنکه شیخ عبد الحقّ دهلوی در«لمعات-شرح مشکاة» در شرح حدیث ثقلین که از جابر منقولست گفته:[

قوله: کتاب اللّه بالنّصب بدل من ما و عترتی عطف علیه أهل بیتی بیان لعترتی.عترة الرّجل نسله و رهطه و عشیرته الادنون ممّن مضی و غبر،و بیّنه صلّی اللّه علیه و سلّم بأهلبیتی تشریفا و تکریما لهم بکونهم أهل بیته و مخالطین و مقتبسین من أنواره فائزین بأسراره،و الظّاهر أنّ المراد بأهل البیت

ص: 291

هیهنا أخصّ من أولاد الجدّ القریب و هم بنو هاشم بل أولاده و ذریته و العترة أعم من ذلک فافهم].

ازین عبارت ظاهرست که عبد الحقّ دهلوی در شرح حدیث ثقلین واضح نموده که قول جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أهل بیتی بیانست برای قول آن جناب:و عترتی،و بعد ازین عبد الحقّ در معنای عترت ذکر کرده که عترت بمعنی أولاد و قریب ترین أقاربست،و من بعد افاده نموده که تبیین جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عترت را بأهلبیت خود برای تشریف و تکریم ایشانست تا ظاهر شود که این حضرات اهل بیت آن جناب هستند و مخالطت بآن جناب دارند و از أنوار آن جناب اقتباس می نمایند و بأسرار آن جناب فائزند،و پستر از آن معترف شده به اینکه ظاهر این ست که مراد بأهلبیت در این جا آن حضرات هستند که از أولاد جدّ قریب نبوی که بنی هاشم می باشند خاصّ تر هستند، یعنی مراد از اهل بیت کلّ بنی هاشم نیستند بلکه مقصود از اهل بیت أولاد و ذریّت آن جناب هستند و عترت ازین معنی عام ترست.

و ازین افادات عبد الحقّ بحمد اللّه بکمال انجلا و سفور واضح و لائح می گردد که اولا تمامی أقارب نبوی در معنای عترت داخل نیستند بلکه عترت بمعنای نسل و قریب ترین أقاربست.و ثانیا مقصود جناب نبوی از عترت هم تمامی عترت آن جناب نیست،بلکه مراد اهل بیت آن جناب هستند.و ثالثا از اهل بیت هم مراد تمامی بنی هاشم نیستند بلکه أولاد و ذریّت آن جناب مقصود می باشند.و رابعا مراد آن حضرت از اهل بیت خود همان حضرات هستند که مخالطت بآنجناب داشتند و مقتبس أنوار آن جناب و فائز بأسرار آن جناب بودند،و فی هذا من التخصیص بعد التخصیص ما لا یخفی علی ذی فهم رصیص.

سی و هشتم آنکه عبد الحقّ دهلوی در«أشعّة اللّمعات-شرح مشکاة»در شرح حدیث ثقلین منقول از جابر گفته:

[فسمعته یقول: یا ایها الناس!انی ترکت فیکم ما ان أخذتم به لن تضلوا ،پس شنیدم آن حضرت را که می گفت آگاه باشید أی مردمان بدرستی من گذاشته ام در شما چیزی را که اگر بگیرید آن را و عمل کنید بآن هرگز گمراه نمی شوید

کتاب اللّه و عترتی ،کتاب خدا را و أهل

ص: 292

بیت خود را و عترت قوم و خویشان و نزدیکان مرد و اهل بیت وی.تفسیر کرد آن را بقول خود و أهل بیتی.بجهت اشارت کردن بآنکه مراد اینجا از عترت أخصّ از قوم و أقرباست که أولاد جدّ قریب باشند،یعنی أولاد و ذرّیت وی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم]انتهی.

و این عبارت عبد الحق هم بحمد اللّه تعالی برای إبطال تعمیم ذمیم و إثبات تخصیص صمیم کفایت می کند و ریشۀ شبهۀ مخاطب را علی وجه الاستیصال می کند.

سی و نهم آنکه محمود قادری شیخانی در«صراط سوی»بعد ذکر حدیث ثقلین بروایات عدیده و سیاقات سدیده گفته:[و معنی الثّقلین فی الاحادیث المذکورة:

العظیم و کبیر الشّأن کما قاله النووی.و فی«القاموس»:یطلق الثّقل علی متاع المسافر و کلّ شیء نفیس مصون،و الثّقلان الانس و الجنّ لتفضیلهما علی غیرهما بالتمییز و العقل،و الاثقال کنوز الارض و موتاها.و لا خفاء فی أنّ أهل البیت النّبویّ من خلاصة قریش،و قد تقدّم:

یا أیّها النّاس!لا تقدّموا قریشا فتهلکوا و لا تخلّفوا عنها فتضلّوا الحدیث. و سیأتی أنّ أهل البیت النّبوی أمان لأهل الأرض فإذا ذهبوا ذهب اهل الأرض.و کان الحسن یفسّر المشکاة بفاطمة الزّهراء،و الشجرة المبارکة بابراهیم،و یفسّر لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ أی لا یهودیّة و لا نصرانیّة،و یفسّر قول: یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ بامام بعد طمام و عالم عامل بعد عالم عامل من الائمّة التی یقتدی بهم فی الدّین و یتمسّک بهم فیه و یرجع إلیهم،و یفسّر قوله: یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ ،بیهدی اللّه لولایتها من یشاء،و اللّه أعلم بهذا التّأویل.قلت:و فی تفسیری ما تغنیک عن تأویل هذه الآیة و تفسیرها فراجعه إن شئت.و

عن أبی الطّفیل عامر بن واثلة: و کان علی بن الحسین بن علیّ إذا تلا قوله تعالی« یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ »یقول:اللّهم ارفعنی فی اعلی درجات هذه النّدبة،و أعنّی بعزم الإرادة،و هب لی حسن المستعتب من نفسی،و خذ لی منها حتّی یتجرّد خواطر الدّنیا عن قلبی من مزید خشیتی منک،و ارزقنی قلبا و لسانا یتجاریان ذمّ الدّنیا و حسن التّجافی عنها حتّی لا أقول إلاّ صدقت،و أرنی مصادیق إجابتک بحسن توفیقک حتّی أکون فی کلّ حال حیث أردت.و أعلم أنّ أهل البیت همّ الذّرّیّة الطّیّبة و

ص: 293

فروع الشّجرة المبارکة و بقایا الصّفوة الّذین أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا و برّأهم من الآفات و افترض مودّتهم فی الکتاب و السنّة و هم العروة الوثقی و هم معدن التّقی*و خیر حبال العالمین وثیقها.

و کان جعفر بن محمد.یقول فی تفسیر قوله تعالی « وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً »:نحن جبل اللّه ف اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ،و

کان محمّد الباقر(علیه السلام)یقول فی قوله تعالی« أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ »:نحن النّاس و اللّه!قلت:و هم النّاس حقّا،و أعداؤهم النّسناس حقا حقا. و عن معقل بن یسار:سمعت أبا بکر یقول:علیّ ابن أبی طالب عترة رسول اللّه،أی الّذی حثّ علی التّمسّک بهم].

ازین عبارت ظاهرست که قادری بعد بیان معنی ثقلین برای تأیید حدیث ثقلین تفسیر آیۀ «نُورٌ عَلی نُورٍ» و کلام هدایت انضمام جناب إمام زین العابدین علیه السّلام متعلّق بآیۀ« کُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ »و تفسیر آیۀ« وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً »از جناب إمام جعفر صادق علیه السّلام و تفسیر آیۀ« أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ »!از جناب إمام محمد باقر علیه السّلام نقل نموده و بعد این همه قول أبو بکر«علیّ بن أبی طالب عترة رسول اللّه صلعم»ذکر کرده،و بر ناظر ممعن درین عبارت بوجوه سافرة الانوار بلا ریب و استنکار واضح و آشکار می گردد که نزد قادری این حدیث شریف مختصّ بأئمّۀ اهل بیت عصمت و طهارت سلام اللّه علیهم أجمعین می باشد،و هرگز بجملۀ أقارب نبوی تعلّق ندارد،و ذلک أوضح من أن ینبّه علیه و لکنّ جحود المخاطب قد قادنا إلیه.

چهلم آنکه محمّد بن عبد الباقی زرقانی در«شرح مواهب لدنیّه»در شرح حدیث ثقلین منقول از زید بن أرقم گفته:[قال الحکیم الترمذی:حضّ علی التّمسّک بهم لأنّ الامر لهم معاینة،فهم أبعد عن المحنة،و هذا عامّ أرید به خاصّ،و هم العلماء العاملون منهم].

و این کلام حکیم ترمذی که زرقانی آن را نقل نموده دلالت صریحه دارد بر اینکه حدیث ثقلین بتمامی أقارب نبوی متعلّق نیست،بلکه مراد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضرات مخصوصین هستند که علمای عاملین می باشند،و هذا الکلام و إن کان فیه نوع من التقصیر و التّبتیر لکنّه کاف فی إرغام المخاطب اللهج بالتغریر و التزویر.

ص: 294

چهل و یکم آنکه نیز زرقانی در«شرح مواهب لدنیّه»در شرح حدیث ثقلین منقول از أبو سعید خدری گفته:[

و عترتی أهل بیتی تفصیل بعد اجمال بدل أو بیان یعنی:ان ائتمرتم بأوامر کتاب اللّه و انتهیتم بنواهیه و اهتدیتم بهدی عترتی و اقتدیتم بسیرتهم اهتدیتم فلم تضلوا].

و این عبارت چنانچه می بینی دلیل صریحست بر اینکه مراد از عترت همان حضرات هستند که اهتدا بهداشان و اقتدا بسیرتشان موجب هدایت و مانع ضلالتست،و پر ظاهرست که این شرف بجز اهل بیت عصمت و طهارت سلام اللّه علیهم اجمعین دیگر أقارب را غیر حاصلست و أحدی سوای ایشان باین مرتبۀ رفیعه غیر واصل.پس تعمیم در مصادیق عترت هرگز در این حدیث صحیح نمی شود و هیچ عاقلی در این راه کج که مخاطب رفته است نمی رود.

چهل و دوم آنکه نیز زرقانی در«شرح مواهب لدنیّه»در شرح حدیث ثقلین منقول از أبی سعید خدری گفته:[قال الشریف السمهودی:هذا الخبر یفهم وجود من یکون أهلا للتمسک به من عترته فی کل زمن الی قیام الساعة حتی یتوجه الحث المذکور علی التمسک به کما أن الکتاب کذلک فلذا کانوا أمانا لاهل الارض).

و این عبارت کما نبّهنا علیه سابقا دلیل واضح بر تخصیص سلیم و برهان لائح بر فساد تعمیم ذمیم می باشد و خاک مذلّت و هوان بر رءوس منکرین وجود حجّت خدا درین زمان بخوبی می پاشد.

چهل و سوم آنکه حسام الدّین سهارنپوری در«مرافض»بعد ذکر حدیث ثقلین که از جابر منقولست گفته:[(ابن.ظ)عبد الملک گفته که:تمسک بکتاب اللّه عبارتست از عمل بموجب أحکام او،و تمسک بعترت او کنایتست از محبت و محافظت حرمت ایشان و اهتدا بهدی و سیرتشان.و سید جلال(جمال.ظ)الدین رحمه اللّه در اینجا قید کرده که:اگر هدی و سیرتشان مخالف دین و شریعت نبود،همانا که مراد عبد الملک را نیز همین خواهد بود نه مطلق چه در بعض افراد مطلق عدم ضلالت متحقق نمی شود.ملا علی قاری گفته که در اطلاق آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم اشعار است بآنکه عترت در حقیقت کسی است که سیرت او مخالف شریعت نبود.انتهی].

و بحمد اللّه تعالی این عبارتهم مثل عبارت«مرقاة-شرح مشکاة»که سابقا گذشته عاقل خبیر را بسوی تخصیص مصادیق عترت می کشاند و شبهۀ تعمیم را که مخاطب ملیم در پی آن گشته بلا ریب بآب می رساند.

چهل و چهارم آنکه عبد اللّه بن محمّد بن عامر الشّبراوی الشّافعی حدیث ثقلین را بکمال إیضاح متعلّق بمخصوصین أقارب وانموده در اعتراف بأمر حق و صواب مسلک

ص: 295

إنصاف پیموده،چنانچه در کتاب«الإتحاف بحبّ الاشراف»بعد نقل حدیث ثقلین از مسلم و ترمذی و حاکم گفته:[قال ابن حجر فی«الصواعق»:سمی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم القرآن و العترة ثقلین،لان الثقل کل نفیس خطیر مضنون به،و هذان کذلک إذ کل منهما معدن للعلوم الدینیه و الاسرار الجلیة(العلیة.ظ)الشرعیة،و لهذا حث علی الاقتداء و التمسک بهما.و قیل:سمی ثقلین لثقل وجوب رعایة حقوقهما ثم الذی وقع علیهم الحث منهم انما هم العارفون بکتاب اللّه و المستمسکون بسنة رسوله إذ هم الذین لا یفارقون الکتاب الی الحوض و ما أحقهم بقول من قال:

هم القوم ان قالوا أصابوا و ان دعوا أجابوا و ان أعطوا أطابوا و أجزلوا

هم یمنعون الجار حتی کأنما لجارهم فوق السماکین منزل)

چهل و پنجم آنکه محمّد معین بن محمّد أمین سندی در کتاب«دراسات اللبیب فی الاسوة الحسنة بالحبیب»حدیث ثقلین را متعلّق بائمّۀ اثنا عشر سلام اللّه علیهم أجمعین وانموده باثبات این مرام،راه ارغام خصام بأقدام تشیید و إبرام پیموده،و تمام کلام حقایق التیام او درین باب اگر چه در ما سبق منقول شده است لیکن در در این جا بعض أجزای کلام او نقل می نمایم تا بر ناظر بصیر،اختصاص این حدیث منیر بأهلبیت عصمت و تطهیر علیهم آلاف السّلام من الملک القدیر واضح و آشکار شود، و بطلان زعم فاسد و ظنّ کاسد مخاطب که مراد از عترت در این حدیث شریف جملۀ أقارب نبوی هستند بحدّ اتّضاح تام و تبیّن عام برسد.

پس باید دانست که محمد معین سندی در«دراسات اللّبیب»در ضمن کلام بر حدیث ثقلین گفته:[و لما کان هذا بطریق دلالة النص انتظرنا نصا فیهم یدلنا علی امامتهم فی العلم،فوجدنا

قوله صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم: «الحمد للّه الذی جعل فینا الحکمة أهل البیت» فعلمنا أنهم الحکماء العارفون العلماء الوارثون الذین وقع الحث علی التمسک (بهم.ظ)فی دین اللّه تعالی و أخذ العلوم عنهم،و أیدنا فی ذلک ما

أخرج الثعلبی فی تفسیر قوله «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً» عن جعفر الصادق(رض)قال: نحن حبل اللّه الذی قال اللّه تعالی: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ، انتهی.و کیف لا و هم أحد الثقلین،فکما أن القرآن حبل اللّه الممدود من السّماء فکذلک أهل هذا البیت المقدس صلوات اللّه تعالی و تسلیماته علیهم أجمعین،و قد قال قائلهم علیه السّلام مخبرا عن نفسه القدسی و سائر رهطه المطهرین:

و فینا کتاب اللّه أنزل صادقا و فینا الهدی و الوحی و الخیر یذکر

و مما نزل فیهم من الکتاب الآیة المتقدمة و قد ذکر جملة ما نزلت فیهم من الایات الشیخ أبو الفضل(أبو العباس.ظ)ابن حجر فی«الصواعق»فلیطلب منه.و کذلک أیدنا

ص: 296

فیه ما ثبت عن سید الساجدین علیه و علی آبائه و أبنائه التسلیمات النامیات المبارکات و التحیات الطیبات الزاکیات أنه کان إذا تلی قوله تعالی «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ» یقرأ دعاء طویلا یشتمل علی طلب اللحوق بدرجة الصادقین و الدرجات العلیة و علی وصف المحن و ما انتحلته المبتدعة المفارقون لائمة الدین و الشجرة النبویة،ثم یقول:و ذهب آخرون الی التقصیر فی أمرنا و احتجوا بمتشابه القرآن فتأولوا بآرائهم و اتهموا مأثور الخبر،الی أن قال:فالی من یفزع خلف هذه الامة و قد درست أعلام الملة و دانت الامة بالفرقة و الاختلاف،یکفر بعضهم بعضا و اللّه تعالی یقول:

وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ .فمن الموثوق به علی ابلاغ الحجة و تأویل الحکم الا أهل الکتاب و أبناء أئمّة الهدی و مصابیح الدجی الذین احتج اللّه تعالی بهم علی عباده و لم یدع الخلق سدی من غیر حجة؟هل تعرفونهم إلا من فروع الشجرة المبارکة و بقایا الصفوة الذین أذهب اللّه عنهم الرجس و طهرهم و برأهم من الآفات و افترض مودتهم فی الکتاب؟!انتهی(ما.ظ)ذکره ابن حجر فی«الصواعق».

فعلمنا من کلام الائمة علیهم رضوان اللّه معنی التمسک بهم بما لا ریبة فیه إلا لمن ارتابت قلوبهم فهم فی ریبهم یترددون) و نیز در«دراسات اللبیب»در ضمن کلام بر حدیث ثقلین آورده:

(و هذا التحقیق فی تفسیر أهل البیت بالحدیث الصحیح یعین المراد منهم فی آیة التطهیر مع نصوص کثیرة من الاحادیث الصحاح المنادیة علی أن المراد منهم الخمسة الطاهرة رضوان اللّه تعالی علیهم أجمعین،و لنا وریقات فی تحقیق ذلک مجلد فی دفترنا یجب علی طالب الحق الرجوع إلیه،و لما وجدنا هذا فی«صحیح مسلم»علمنا أنهم أبناؤه صلّی اللّه علیه و سلّم،فاذا انضم الی ذلک ما ورد من الاخبار فی الأئمة الاثنی عشر،مما بسطنا أکثرها فی المقامات الاربعة من کتابنا المسمی،«مواهب سید البشر فی حدیث أئمّة الاثنی عشر»بالترتیب بسطناها،و ما اجتمع علیه السلف و الخلف من غزارة علوم هذا العدد المبارک و خرقهم العوائد و ما اختصوا به من المزایا الباهرة من بین سائر الرجال الابطال من هذه الفئة الفائقة علی معاصریها فی کل عصر،یتیقن بأنهم الاولی بصدق أحادیث التمسک علیهم من غیرهم).

و نیز در«دراسات اللبیب»در ضمن کلام بر حدیث ثقلین گفته:

(و إذ قد ثبت صحة هذا الحدیث و ما مر علیک مما ینوط به لفظا و معنی و دلالة و انضمت إلیه آیة التطهیر بتفسیرها التی یدل علیها الصحیحة،فلا وجه لان یمتری من له أدنی انصاف فی أن من صدق علیهم هذا الحدیث و الآیة من غیر شائبة و هم الائمة الاثنی عشر من أهل البیت و سیدۀ نساء العالمین بضعة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أم الأئمّة الزهراء الطاهرة،علی أبیها و علیها الصلوة و السلام،لا شائبة فی کونهم معصومین کالمهدیّ منهم علیه السّلام بما یخصّه من حدیث قفاء(قفو.ظ)الاثر و عدم الخطاء علی ما تمسک به الشیخ الاکبر(رض)بالمعنی الذی بیناه سؤالا و جوابا فیما تقدم،بل هذا الحدیث أوثق عروة من حیث الصحة بالسند القوی من ذلک الحدیث و الکشف یؤید ما شاء اللّه سبحانه أن یؤیده).

ص: 297

چهل و ششم آنکه أحمد بن عبد القادر العجیلی در«ذخیرة المآل»در بیان محصّل حدیث ثقلین آورده:و محصّله ما تقدّم فی محصّل حدیث السّفینة من الحثّ علی إعظامهم و التعلّق بحبلهم و حبّهم و علمهم و الأخذ بهدی علمائهم و محاسن أخلاقهم شکر النعمة مشرّفهم صلوات اللّه علیه و علیهم،و یستفاد من ذلک بقاء الکتاب و السّنة و العترة إلی یوم القیمة،و الّذی(و الذین ظ)وقع الحثّ علیهم إنّما هم العارفون منهم بالکتاب و السّنة،إذ هم لا یفارقون الکتاب إلی ورود الحوض،و یؤیّده

حدیث «تعلّموا منهم و لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم» و تمیّزوا بذلک عن بقیّة العلماء لأنّ اللّه أذهب عنهم الرّجس و طهرّهم تطهیرا و شرّفهم بالکرامات الباهرات و المزایا المتکاثرات].

و این عبارت بنحوی که نافی تعمیم أقارب و مفید تخصیص بأصحاب عصمت و طهارت می باشد در کمال ظهورست،پس چگونه کسی از أصحاب أفهام و أرباب أحلام قول مخاطب فاسد المرام قبول خواهد نمود؟!و کی أحدی از ذوی العقول با وصف این توضیح و تصریح،راه ذهول و غفول خواهد پیمود؟! چهل و هفتم آنکه مولوی محمد مبین لکهنوی در«وسیلة النجاة»بعد ایراد حدیث ثقلین در مقام توضیح و تشریح آن گفته:[و از زید بن ثابت مرویست:

و إنهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض. یعنی کتاب خدا و آل عبا از هم جدا نخواهند شد تا که خواهند آمد نزد من بر حوض کوثر و از مطیعان و متخلّفان خود خبر خواهند داد]انتهی.

ازین عبارت سراسر بشارت واضح و لائحست که مولوی مبین لکهنوی حدیث ثقلین را متعلّق بآل عبا می داند و بنهایت صراحت،اعتراف باین معنی نموده زعم تعمیم أقارب نبوی را هباء منثورا می گرداند.

چهل و هشتم آنکه ثناء اللّه پانی پتی در خاتمۀ«سیف مسلول»جائی که إثبات امامت ائمۀ اثنا عشر علیهم السلام بر مذاق خود نموده می گوید:[و این مدّعا بکشف و إلهام ثابت شده و استنباط این مدّعا از کتاب اللّه از حدیث سرور پیغمبران صلّی اللّه علیه و سلّم نیز می توانیم کرد.قال اللّه تعالی: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی یعنی:سؤال نمی کنم از شما هیچ أجرت و نمی خواهم،لیکن می خواهم از شما دوستی

ص: 298

أقربای من وجه استنباط آنست که أنبیاء سابق «لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِیَ إِلاّ عَلَی اللّه»گفته اند،أصلا اجرت بر فریضۀ تبلیغ رسالت درخواست نکرده اند.و چه احتمال درخواست اجرت بود پیغمبر ما را صلّی اللّه علیه و سلّم،حق تعالی بتغییر اسلوب کلام أمر فرموده،حکمت در آن آنست که شرایع أنبیاء سابق بعد وفات آنها منسوخ می شد و این شریعت مؤبده است،پس أمّتان را باید که بعد رحلت پیغمبر بنایب پیغمبر رجوع آرند،لهذا آن سرور علیه السلام برای شفقت بر أمّت خود رهنمونی کرد بمحبّت آل خود و اشارت فرموده بتشبّث دامان پاک آنها که وارثان پیغمبر و دروازۀ علوم ویند،و لهذا

قال علیه السّلام: ترکت فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی،الحدیث. یعنی:گذاشتم در شما دو وسیلۀ محکم:قرآن مجید و آل خود را]انتهی.

و این کلام ثناء اللّه بنحوی که مفید اختصاص حدیث ثقلین بنائبان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب و مبطل زعم تعلّق آن بجملۀ أقارب آن جناب می باشد محتاج ببیان نیست،و لعمری إنّ هذا الکلام من أوضح الدّلائل و الاعلام علی حقّیة أئمّة أهل البیت علیهم السلام،و صدوره من مثل هذا المتعصّب الهائم فی مهامه الملام من آیات اللّه الملک العلاّم،و اللّه یهدی من یشاء الی دار السلام.

چهل و نهم آنکه ولی اللّه لکهنوی در«مرآة المؤمنین»بعد ذکر حدیث ثقلین و بیان وجه تسمیۀ کتاب و عترت بثقلین گفته:[ثمّ الّذین وقع الحثّ علیهم منهم (منه.ظ)إنما هم العارفون بکتاب اللّه و سنّة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم،إذ هم الّذین لا یفارقون الکتاب علی(إلی.ظ)الحوض،و یؤیّده

قوله: «لا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم» و تمیّزوا بذلک عن بقیّة العلماء لأنّ اللّه أذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا،و شرّفهم بالکرامات الباهرة و المزایا المتکاثرة،و العلم عند اللّه العزیز العلاّم].

و ابن عبارت ولیّ اللّه بلا ریب و اشتباه نزد ناظرین حقیقت آگاه،مثبت اختصاص حدیث ثقلین بحضراتیست که عارف کتاب و سنّت هستند،و تا بحوض کوثر مفارقت از کتاب نخواهند کرد،و أعلم از تمامی أمت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشند،و از دیگر علما متمیّز هستند،و خداوند عالم اذهاب رجس از ایشان نموده

ص: 299

است و بتطهیر کامل ایشان را مطهر فرموده و بکرامات باهره و مزایای متکاثره مشرّف ساخته،و بعد ادراک این مطلب کیست که تمامی أقارب نبوی را مصداق این حدیث شریف گرداند،و رقاعت و خلاعت خود را بأقصی الغایه برساند؟!.

پنجاهم آنکه شیخ سلیمان بن ابراهیم القندوزی البلخی در«ینابیع المودّة» حدیث ثقلین را متعلّق بأئمۀ اثنا عشر علیهم السّلام وانموده،بکمال صراحت مسلک إنصاف بأقدام ترک اعتساف پیموده،چنانچه در باب سابع و سبعون کتاب مذکور در تحقیق حدیث اثنا عشر خلیفه،کما علمت سابقا گفته:[قال بعض المحقّقین:إنّ الأحادیث الدّالّة علی کون الخلفاء بعده صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اثنا عشر قد اشتهرت من طرق کثیرة،فبشرح الزمان و تعریف الکون و المکان علم أنّ مراد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من حدیثه هذا الائمّة الاثنا عشر من أهل بیته و عترته،إذ لا یمکن أن یحمل هذا الحدیث علی الخلفاء بعده من أصحابه لقلّتهم عن اثنی عشر،و لا یمکن أن یحمله علی الملوک الأمویّة لزیادتهم علی اثنی عشر و لظلمهم الفاحش إلاّ عمر بن عبد العزیز،و لکونهم غیر بنی هاشم لأنّ

النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال: «کلهم من بنی هاشم» فی روایة عبد الملک عن جابر،و إخفاء صوته صلّی اللّه علیه و سلّم فی هذا القول یرجّح هذه الروایة لأنّهم لا یحسنون خلافة بنی هاشم،و لا یمکن أن یحمله علی الملوک العبّاسیة لزیادتهم علی العدد المذکور و لقلّة رعایتهم لآیة «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» و حدیث الکساء،فلا بدّ من أن یحمل هذا الحدیث علی الائمّة الاثنا عشر(الاثنی عشر.ظ)من أهل بیته و عترته صلّی اللّه علیه و سلّم لأنهم کانوا أعلم اهل زمانهم و أجلّهم و أورعهم و اتقاهم و أعلاهم نسبا و أفضلهم حسبا و أکرمهم عند اللّه و کان(کانت.ظ)علومهم عن آبائهم متصلا(متصلة.ظ)بجدّهم صلّی اللّه علیه و سلّم بالوراثة و اللّدنیة،کذا عرفهم أهل العلم و التحقیق و أهل الکشف و التوفیق،و یؤید هذا المعنی أی أنّ مراد النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الائمة الاثنا عشر من أهل بیته و یشهده و یرجّحه حدیث الثقلین و الاحادیث المتکثرة المذکورة فی هذا الکتاب و غیرها.و أمّا

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: [کلّهم تجتمع علیه الأمّة» فی روایة عن جابر بن سمرة،فمراده صلّی اللّه علیه و سلّم أنّ الأمّة تجتمع علی الاقرار بامامة کلهم وقت ظهور قائمهم المهدی رضی اللّه عنهم].

ص: 300

و بعد ملاحظه این کلام نصفت انضمام،أحدی از أرباب أحلام و أصحاب أفهام مدّعی نمی تواند شد که مراد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از عترت در حدیث ثقلین،جملۀ أقارب آن جناب هستند،ما هذا إلاّ ظنّ الذین لا یؤمنون،و کذلک یطبع اللّه علی قلوب الّذین لا یعلمون!.

پنجاه و یکم آنکه مولوی حسن الزّمان معاصر در«قول مستحسن»بعد کلامی گفته:[هذا،و قد قال المناوی فی«شرح الجامع الصّغیر»

فی حدیث «إنی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السّماء و الارض و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا (یتفرّقا.ظ)حتّی یردا علیّ الحوض»: رواه أحمد و الطّبرانی و الضیاء فی«المختارة»عن زید بن ثابت. قال الهیتمی:رجاله موثقون،و رواه أیضا أبو یعلی بسند لا بأس به و الحافظ عبد العزیز بن الأخضر،و زاد کونه فی حجّة الوداع،و وهم من زعم وضعه کابن الجوزی.

قال السّمهودی:و فی الباب ما یزید علی عشرین من الصحابة.«تنبیه»قال الشریف:

هذا الخبر یفهم وجود من یکون أهلا-للتمسّک من اهل البیت و العترة الطاهرة فی کل زمن إلی قیام الساعة حتّی یتوجّه الحثّ المذکور إلی التمسّک به،کما أنّ الکتاب کذلک فلذلک کانوا أمانا لأهل الأرض فاذا ذهبوا ذهب أهل الأرض.انتهی بلفظه الشریف].

از این عبارت ظاهرست که مولوی حسن الزّمان بتوسّط مناوی از سمهودی نقل می نماید که از حدیث ثقلین مفهوم می شود بقای شخصی که أهل تمسّک بوده باشد از اهل بیت و عترت طاهره تا بقیام قیامت تا که متوجّه شود حثّ مذکور بسوی تمسک بآن شخص،چنانچه کتاب خدا هم بهمین طور تا قیامت باقی خواهد بود،پس بهمین سبب حضرات اهل بیت أمان شدند برای أهل زمین،پس وقتی که این حضرات از جهان رفتند أهل زمین هم باقی نخواهند ماند،و در ما سبق بکرّات و مرّات ما بیان نموده ایم که این کلام حقیقت انضمام دلیل واضح و برهان لائح بر آنست که مصادیق حدیث ثقلین بالخصوص حضرات أئمه اهل بیت علیهم السلام هستند لا غیر،و فیه ما یقود العاقل إلی الهدی و الرّشد و الخیر،و ینقذه عن التّورّط فی العمی و الغیّ و الضّیر،و یقدعه عن العوج و الضلال فی السّیر.

ص: 301

بالجمله،ازین بیان مناعت اقتران که مشتمل بر وجوه عدیده و براهین سدیده است بر تو واضح و لائح گردید که هرگز در حدیث ثقلین،مراد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب جمیع أقارب آن جناب نیستند،بلکه مراد أخص أقارب آن حضرت هستند که اهل بیت عصمت و طهارت می باشند، و ازینجاست که منصفین اهل سنّت این حدیث شریف را متعلّق بأئمّۀ اثنی عشر سلام اللّه علیهم اجمعین می دانند،و این مطلب را باعترافات صریحه و افادات نصیحه باثبات می رسانند.پس تفوّه مخاطب به اینکه اگر این حدیث دلالت بر امامت کند لازم آید که جمیع أقارب آن حضرت أئمّه باشند واجب الاطاعه،شبهۀ باطله و وسوسۀ عاطله بر آمد.

أما آنچه مخاطب فاسد المرام در کلام جالب ملام خود أسماء و أعلام بعضی از بنی هاشم مثل عبد اللّه بن عباس و غیره بر زبان آورده و بمزید تنطّع،بغرض إظهار خصوصیت ایشان را از اهلبیت شمرده،پس وجوه بطلان آن لا تعدّ و لا تحصی است،کما لا یخفی علی من راجع من کتابنا هذا مجلّد آیة التّطهیر و لاحظه بعین العاقل البصیر.

و علاوه برین آنچه مادرین مقام از وجوه کاملة الابرام ذکر کرده ایم بسیاری از آن قطعا و یقینا أشخاص مذکورین را از دخول در حریم مقدّس حدیث ثقلین باز می دارد و عدم استیهال ایشان را برای اقتران بقرآن فراروی أصحاب ایمان و عرفان می آرد،و یکفی منها فقدان العصمة فیهم باتّفاق أهل الاسلام،کما هو ظاهر عند أصحاب الابصار و الاحلام.

و از جملۀ طرایف ترهات و بدائع طامات آنست که شاهصاحب در حاشیه این مقام در باب تعیین مراد از عترت و تمسّک بایشان تقریری غریب و تزویری عجیب بمعرض إظهار و إبراز آورده اند که عاقل لبیب و فطن أریب از آن بکمال مباهته و مکابرۀ حضرات اهل سنّت پی می برد،و تعامی صریح و تغافل فضیحشان را از حق ظاهر و صواب باهر برأی العین می نگرد،چنانچه می نویسند:[و الحاصل أنّ المراد بالعترة إمّا جمیع أهل بیت السّکنی أو جمیع بنی هاشم أو جمیع أولاد فاطمة،و علی کل تقدیر فالتمسّک المأمور به إما بکلّ منهم أو بکلّهم أو بالبعض المبهم أو بالبعض المعیّن،و الشّقوق کلّها باطلة.

أمّا الاوّل فلأنه یستلزم التمسّک بالنقیضین فی الواقع لاختلاف العترة فیما بینهم فی أصول

ص: 302

الدّین کما مرّ مفصلا،و علی الثّانی یلغو الکلام لأن التمسّک بما أجمع علیه کلّهم بحیث لا یشذّ عنه فرقة،لا یجدی نفعا إذا البحث فی المسائل الخلافیة،و علی الثّالث یلزم تصویب الطّرفین المتخالفین و یلزم علی الامامیّة تصویب الزیدیّة و الکیسانیّة و بالعکس،و علی الرّابع یلزم التجهیل و التّلبیس،إذا البعض المراد غیر مذکور فی الکلام فیفضی إلی النزاع کما هو الواقع].

و این تقریر پر تزویر خواه از خود شاهصاحب باشد یا کسی از أسلافشان بهر حال قول بیحاصل و کلام لا طائل و تشقیق فاسد و تنقیق کاسدست،و بطلان آن بر ناظر بصیر و ماهر خبیر،بوجوه متکاثرۀ موفوره و دلائل متضافری غیر محصوره که حقیر در بیان خود سابقا و لاحقا بجواب کلمات شاهصاحب رقم کرده ام،نهایت واضح و آشکارست،زیرا که هر گاه بحمد اللّه ببراهین صریحه آیات فرقان مبین و شواهد صحیحۀ ارشادات جناب خاتم المرسلین صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و باعترافات خاصّۀ علمای محقّقین و بإذعانات ناصّۀ کملای منقّدین سنّیه،ثابت و محقّق گردید که حدیث ثقلین در حقّ اهل بیت عصمت و طهارت که أئمّۀ اثنا عشر علیهم السلام می باشند وارد شده.پس این همه کاو کاو کلکل فائده بحال مجادلین نمی بخشد،و باین تشقیق عاری از تحقیق پای أحدی از أولی الأبصار در مقام نقد و اعتبار نمی بخشد،و اگر چه بعد این توضیح و تصریح حاجتی نبود بآنکه این کلام فاسد النّظام را جملة جملة ردّ نمایم،لیکن إتماما للحجّة و ایضاحا للمحجّه نقض و رضّ آن علی الوجه المذکور نیز مرقوم و مسطور می گردد پس باید دانست که ابن تقریر سراپا تزویر باطل و از حلیه صحت عطالست.

اما آنچه گفته:[و الحاصل أنّ المراد بالعترة إمّا جمیع أهل بیت السّکنی أو جمیع بنی هاشم أو جمیع أولاد فاطمه].

پس تشقیق واضح البطلانست،زیرا که أوّلا مصداق حدیث ثقلین هرگز جمیع اهل بیت سکنی نمی توانند شد،چه در بیت سکنی بلا شبهه زنانی چند هستند که از سرحدّ عصمت بمراحل قاصیه دور افتاده اند،و بسیاری از آیات قرآن مجید در ذمّ و نکوهش ایشان نازل شده و مخالفت ایشان با أوامر ربّانیّه و أحکام فرقانیّه اظهر من الشّمس و أبین من الأمس می باشد،و مطاعنشان از شمار و حساب افزون و از دائرۀ

ص: 303

تعدید و تحدید بیرونست.پس چگونه عاقلی ایشان را قرین قرآن مجید و رفیق فرقان حمید قرار می توان داد؟!او نیز در بیت سکنی عبید و جواری و خدّام هستند که هرگز حظّی از عصمت ندارند چه جای آنکه بمرتبه آقایان خود برسند،پس تعدیدشان از عترت،هیچ شخصی که حواسّ سلیمه داشته باشد نخواهد کرد،و چگونه کسی ادّعای آن می توان کرد،حال آنکه این معنی با قطع نظر از ما ذکر بحیثیّت لفظیّت و معنویّت نیز درست نمی گردد،و هیچ کسی و لو از أشدّ متعنّتین و متشدّقین باشد لغة معنای عترت را باین وسعت قرار نداده است،و من ادّعی فعلیه البیان و لیس له إلی ذلک سبیل إلی آخر الزّمان! و ثانیا مراد بودن جمیع بنی هاشم از عترت در حدیث ثقلین،فاسد محض و باطل صرفست،چه معصوم بودن تمام بنی هاشم قول أحدی از أهل اسلام نیست،و معصوم بودن أهل بیت مذکورین در حدیث ثقلین بدلائل ساطعه و براهین قاطعه در ما سبق مبرهن و مبیّن شده است،و بحمد اللّه اعترافات عدیده و اذعانات سدیدۀ أکابر اهل سنّت متعلّق باین مطلب که شطری از آن در بیان فقیر سابقا گذشته،حاسم این احتمال و قاطع قیل و قال می باشد،فلیکن منک علی ذکر.

و ثالثا مراد بودن جمیع أولاد جناب سیّده سلام اللّه علیها در حدیث ثقلین نیز درست نمی تواند شد،چه سوای حسنین علیهما السلام و بقیّۀ أئمّۀ اثنا عشر سلام اللّه علیهم اجمعین کسی دیگر از أولاد آن معصومه بدرجه عصمت فائز نیست و بسبب مقارنت عترت با قرآن در حدیث ثقلین مصداق عترت مذکوره بجز اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام أحدی نمی تواند شد،و علاوه برین در بسیاری از طرق حدیث ثقلین أعلمیّت عترت و اهل بیت علیهم السّلام منصوص و مبیّن شده است و اعلمیّت مخصوص بأئمّه اثنا عشر علیهم السّلام می باشد،دون غیرهم من الخلائق کما لا یخفی علی الواصلین إلی الحقائق پس چگونه متأمّل خبیر و ناظر بصیر بعد ادراک این معنی در حدیث ثقلین،جملۀ أولاد جناب سیّده سلام اللّه علیها را داخل خواهد ساخت؟!و قطع نظر ازین مطلب وجوه عدیدۀ دیگر که در ما سبق در ردّ شبّه تعمیم،مذکور شده مانع این احتمال

ص: 304

و مبطل این کلام و مقالست.

اما آنچه گفته:(و علی کلّ تقدیر فالتّمسّک المأموریة إمّا بکلّ منهم أو بکلّهم أو بالبعض المبهم أو بالبعض المعیّن،و الشقوق کلّها باطلة].

پس در حقیقت این کلام فاسد النظام از مغلطه بیش نیست،زیرا که هر گاه بدلائل باهره و حجج قاهره ثابت و محقّق گشت که مراد از عترت در حدیث ثقلین،اهل بیت عصمت و طهارت أعنی أئمّه اثنا عشر سلام اللّه علیهم اجمعین هستند پس مجال و مساعی برای این تشقیق بی تحقیق باقی نماند و تعیّن تبیّن مقصود و مراد که بلحاظ أدلّه ساطعه و براهین قاطعه کالشمس فی رابعة النّهار واضح و اشکارست،بنای جمله شبهات مشکّکین و اغلوطات منکرین را درین باب بآب رساند و بعد تحقیق مراد بودن أئمّۀ اثنی عشر علیهم السّلام این هم روشن و مبرهن گردید که تمسّک مأمور به بهر واحد ازیشان و قول بجمیع ایشان أمر واحدست زیرا که بوجه عصمت کاملۀ محتومه قول هر واحد از یشان و قول جمیع ایشان اتحاد کامل دارد و مثل آیات قرآن مجید و فرقان حمید همه حقّ و صواب و عین هدی و شاد بی شک و ارتیاب می باشد،و درین ذوات قدسیۀ لاهوتیّه و نفوس عالیۀ ملکوتیّه تشقیق رکیک و تردید سخیف«بعض مبهم»و«بعض معیّن»را گنجایشی نیست.

اما آنچه گفته:[أمّا الاوّل فلأنّه یستلزم التمسّک بالنّقضین فی الواقع لاختلاف العترة فیما بینهم فی أصول الدّین کما مرّ مفصّلا].پس باطل محض و فاسد صرفست زیرا که مرة بعد أولی و کرّة بعد أخری دانستی که مراد از عترت در حدیث ثقلین حضرات أئمّة اثنی عشر سلام اللّه علیهم اجمعین هستند لا غیر و در میان ایشان بحمد اللّه أصلا اختلافی نیست نه در أصول دین و نه در فروع،و عصمت مطلقه ایشان در أقوال و أفعال بلا ریب و استنکار واضح و آشکارست،و قد اعترف بذلک غیر واحد من أکابر السنّیّة،و لقد حقّقه بالبراهین الباهرة السنیّة العلاّمة الجلیل محمد معین بن محمد أمین السّندی النّبیل فی کتابه«دراسات اللبیب فی الأسوة الحسنة بالحبیب»ببیان یرغم أنف کلّ جاحد و یجدع معطس کلّ معاند.پس زبان قلم را باستلزام تمسّک بالنقیضین فرسودن و ادّعای اختلاف عترت در میان خودها و آنم در اصول دین نمودن همه باطل و عاطل بلکه هباء

ص: 305

منثورا و کأن لم یکن شیئا مذکورا گردید،و للّه الحمد علی تباب الجاحد العنید.

اما آنچه گفته:[و علی الثانی یلغو الکلام لأنّ التمسّک بما أجمع علیه کلّهم بحیث لا یشذّ عنه فرقة لا یجدی نفعا إذ البحث فی المسائل الخلافیّه پس در بطلان و فساد آن عاقل را شکّی و ریبی دامنگیر نمی شود زیرا که هر گاه مراد و مقصود صاحب مقام محمود علیه و آله آلاف السّلام من الرّبّ الودود از عترت،واضح و آشکار گردید و تفسیر آن بأهل بیت عصمت و طهارت که أئمّۀ اثنی عشر سلام اللّه علیهم هستند از نصوص کلمات طیّبات آن جناب صلّی اللّه علیه و سلّم الأطیاب و خصوص اعترافات أکابر و أعلام سنّیّه بثبوت رسید،نفی فائده از تمسّک بمجمع علیه عترت،مکابرۀ واضحه گشت،زیرا که در صورت مراد بودن أئمّۀ اثنی عشر علیهم السّلام از عترت،قول هر واحد ازیشان حجت قطیعه است چه جای قولی که مجمع علیه جمیع حضرات أئمّه علیهم السّلام بوده باشد،و این تفرقه عند الامعان مبنی بر ورود آثار و أخبار از بعض أئمّه علیهم السّلام یا کلّ أئمّه علیهم السّلام است،و إلا در حقیقت قول هر واحد کاشف از قول جمعیت،لعدم الاختلاف بینهم فی باب من الأبواب و اتفاقهم جمیعا علی الحقّ و الصّدق و الهدی و الصواب،و نیز در صورت مذکوره ادّعای این معنی که بحث در مسائل خلافیّه است مباهتۀ لائحه گردید،چه در میان أئمّۀ اثنی عشر علیهم السّلام هیچ مسئلۀ مختلف فیها نیست،چه جای آنکه مسائل خلافیّه در میان نفوس قدسیّه شان وجود داشته باشد.

بالجمله ازین جا ثابت و متحقق گردید که صاحب تقریر بر شقّ ثانی گفتگوئی که کرده کلامیست لغو و مقالیست مهمل که هرگز حظّی از صحت و استقامت ندارد چه جای آنکه معاذ اللّه بآن کلام حقائق التیام جناب سرور أنام صلوات اللّه علیه و آله الکرام لغو گردد،حاشا و کلاّ!و لکنّ المعاندین یجرّون الی أنفسهم مصابا و کلاّ.

و هر چند فقدان اختلاف در اهلبیت عصمت و طهارت سلام اللّه علیهم و بودن مذهب بعض ایشان عین مذهب کلّ ایشان أمریست که ناظر بصیر و محقق خبیر در آن شبهۀ ندارد،لیکن در این جا بغرض إفحام خصام،بعض شواهد آن از کتب اهل سنّت نقل می نمایم تا حقّ و صواب بر جمیع ناظرین ظاهر و مستبین گردد.

علامه محمد معین بن محمد أمین سندی در«دراسات اللبیب»در ذکر نافین قیاس

ص: 306

گفته:[و للکلّ قدوة حسنة بالائمّة الاثنی عشر من أهل البیت و تابعیهم،حیث کانوا لا یرون القیاس،و ثبت ذلک من بعضهم بروایة الثقة العدل الشیخ قطب الوقت عبد الوهّاب الشّعرانی فی«اللّواقح»حیث

روی عن الامام جعفر الصادق رضی اللّه تعالی عنه أنه قال لأبی حنیفة(رح):

بلغنی أنک تقیس،لا تقس!فان أول من قاس إبلیس! ،و مذهب بعضهم مذهب الکلّ کما لا یخفی علی من أحاط ببعض خصائص أحوالهم].

و نیز علامه محمد معین سندی در«دراسات اللبیب»در مسئلة جمع بین الصلّوتین گفته:[و ممن لم یحمل جواز الجمع فی الحضر علی أدنی حاجة و اتخذه مذهبا من غیر عذر رأسا الإمام الحق الصدق الصدیق الصادق رضی اللّه تعالی عنه،و مذهب واحد منهم مذهب باقیهم کما قال أبوه محمد،باقر حقائق الوجود کلّه،علی ما نقله ابن الهمام فی«فتح القدیر»لمّا سئل فی مسئلة:هل یوافقه فیه علیّ بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه؟:لا یصدر أهل بیته إلاّ عن رأیه.و لو فرضنا وجود إجماع علی خلاف هذا الحدیث،و قد عرفت بطلانه فلا إجماع بمخالفة أهل البیت بل الحقّ عندنا أنّ ما أجمع علیه اهل البیت و اهل المدینة المشرّفة فعلیه الاعتماد و یحذر(یحضر.ظ)ترکه].

اما آنچه گفته:[و علی الثّالث یلزم تصویب الطّرفین المتخالفین و یلزم علی الإمامیّة تصویب الزیدیة و الکیسانیة و بالعکس]پس بطلان و هوان آن بر أصحاب أبصار و أعیان،نهایت واضح و عیانست زیرا که سابقا بدلائل واضحه و براهین لائحه مکرّر مقرّر شده که مراد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث ثقلین از عترت و اهلبیت،أئمّۀ اثنی عشر علیهم السّلام می باشند،و همۀ ایشان بحمد اللّه بأسمائهم و أعیانهم حتّی عند المخالفین معیّن و معلوم هستند،و هرگز در حدیث ثقلین مراد از عترت،بعض مبهم نیست تا توهّم تصویب طرفین متخالفین را در دماغ عاقلی گنجایشی بوده باشد،یا آنکه تصویب زیدیّه و کیسانیه بر امامیّه و بالعکس لازم افتد،و لعمری إنّ ما أبداه المشقّق فی هذا الشقّ المشقوق من تأیید الزیدیّة و الکیسانیّة،لمن الخدع الابلیسیّة و المکائد الشیطانیّة،فلقد قعد بهم الباطل المولج فی الوساوس الظّلمانیّة و أرادهم العمی القائد إلی المهالک النّیرانیّة أن یقابلوا الامامیّة المؤیّدة بالتّأییدات الرّبانیّة أو یقاولوا الفرقة الحقّة المنصورة بالألطاف الصمدانیّة.

ص: 307

اما آنچه گفته:[و علی الرابع یلزم التجهیل و التلبیس،إذ البعض المراد غیر مذکور فی الکلام فیفضی إلی النّزاع کما هو الواقع]پس بطلانش بحدّی ظاهر و باهرست که محتاج ببیان و أقامت برهان نیست،زیرا که بتکرار و اکثار بمعرض إثبات و إظهار رسیده که در حدیث ثقلین،مقصود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از عترت و اهل بیت،حضرات ائمّۀ معصومین اثنی عشر سلام اللّه علیهم اجمعین می باشند،و دلائل قاطعه و براهین ساطعۀ این مطلب مرّة بعد مرّة در ما سبق گذشته است،و بالخصوص نصّ نبوی که صدر الدّین حموئی در«فرائد السمطین»آورده و در آن تصریح واقع شده که مراد از اهلبیت در حدیث ثقلین ائمّۀ اثنی عشر سلام اللّه علیهم السّلام هستند،بنحوی حاسم قیل و قال می باشد که جای دم زدن باقی نمی ماند،و کلام متانت نظام علاّمه محمد معین سندی در «دراسات اللّبیب»متعلّق بمراد بودن ائمّه اثنی عشر سلام اللّه علیهم اجمعین از حدیث ثقلین و معصوم بودن ایشان در أقوال و أفعال و عدم مفارقتشان از قرآن حمید و احتوایشان بر دیگر مزایای عالیه و خصائص متعالیه،سابقا بتفصیل جمیل مذکور گردیده،پس چگونه کسی از أهل عقل می توان گفت که مقصود و مراد سرور عباد صلوات اللّه علیه و آله إلی یوم المعاد از عترت در کلام آن جناب مذکور نیست،و معاذ اللّه تجهیل و تلبیس بر آن معدن تطهیر و تقدیس لازم می آید؟! باقی ماند وقوع نزاع ما بین أمّت در تعیین مراد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از عترت،پس چون منشأ آن زیغ قلوب منکرین و جاحدینست لهذا وزر و وبال آن بر فرق ضالّۀ أمّتست که دیده و دانسته از حدیث ثقلین إعراض ورزیدند،و با وصف دیدن و شنیدن أفعال و أقوال صریحه آن جناب متعلّق بتعیین أهل بیت عصمت و طهارت سلام اللّه علیهم أجمعین از راه واضح حقّ إعراض نموده طریق مظلم باطل را برگزیدند!و أمّا جنابه المطهّر من عند اللّه،فحاشا أن یلزمه و صمة التّجهیل و التّلبیس،إذ لیس فی کلامه الحقّ الصریح شیء من التّضلیل و التّعمیس.

و مخفی نماند که بعضی از متعصّبین اهل سنّت و وضّاعین ایشان چون جلالت شأن و رفعت مکان عترت طاهره در أحادیث کثیره متواتره خصوصا حدیث ثقلین

ص: 308

مشاهده نمودند خواستند که أبو بکر را هم داخل عترت آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نمایند،و بنا بر این وضع کردند که ابو بکر در روز سقیفه ادّعا نمود که:نحن عترة رسول اللّه(صلی الله علیه و آله).حال آنکه عینی و أثری ازین ادّعای بکری در أخبار معتبرۀ سقیفه پیدا نیست،و تا بحال سندی و لو مظلم هم باشد برای آن یافته نمی شود،و من ادّعی فعلیه الإثبات بقول الأثبات الثّقات،و شتّان ما بینهما و هیهات!،و اگر بالفرض این ادّعای أبو بکر از روی نقل بمعرض ثبوت هم رسد،هرگز نزد عاقل بصیر و ناقد خبیر لفظ عترت در آن بر معنای معروف مشهور که أولاد و أخصّ أقاربیست محمول نخواهد شد،بلکه معنای آن بلده و بیضه قرار خواهد یافت،و ازینجاست که بعض علمای أعلام و لغویّین فخام اهل سنّت بکمال صراحت اعتراف باین مطلب نموده در تمییز حقّ از باطل و افراز محلّی از عاطل راه إنصاف پیموده اند.

محمد بن عبد الواحد بن أبی هاشم،أبو عمر الزّاهد المطرّز اللغوی(1) در کتاب«الیواقیت»علی ما نقل عنه گفته:[حدّثنی ابو العباس ثعلب(2) قال:حدّثنی ابن الأعرابی(3) قال:العترة قطاع المسک الکبار فی النّافجه،و تصغیرها عتیرة،و العترة الرّیقة العذبة و تصغیرها عتیرة،و العترة شجرة تنبت علی باب وجار الضّببّ،و أحسبه أراد:وجار الضّبع،لأنّ الّذی للضب هو مکو و جحر و للضّبع وجار،ثم قال:و إذا خرجت الضّبّ من وجارها تمرّغت علی تلک الشّجرة و هی لذلک لا تنمو و لا تکبر و العرب تضرب مثلا للذلیل و الذّلة،فتقول:أذلّ من عترة الضّبّ.قال:و تصغیرها عتیرة،و العترة،ولد الرّجل و ذرّیته .

ص: 309


1- قال الذهبی « فی العبر » فی حوادث سنة خمس و اربعین و ثلاثمائة : ( و فیها أبو عمر الزاهد صاحب ثعلب و هو محمد بن عبد الواحد البغدادی اللغوی . قیل : انه أملی ثلاثین ألف ورقة فی اللغة من حفظه ، و کان ثقة آیة فی الحفظ و الذّکاء ، و قد روی عن موسی الوشّاء و أحمد بن عبید اللَّه النرسی و طائفة ( 12 ) .
2- قال الذهبی فی « العبر » فی حوادث سنة احدی و تسعین و مائتین : ( و فیها توفی ثعلب العلامة أبو العباس أحمد بن یحیی الشیبانی مولاهم الکوفی النحوی ، صاحب « التصریف » فی جمادی الاولی ببغداد ، و له احدی و تسعون سنة ، قرء العربیة علی ابن الاعرابی و غیره و سمع من عبید اللَّه القواریری و طائفة ، و انتهت إلیه ریاسة الادب فی زمانه ) ( 12 ) .
3- قال الذهبی فی « العبر » فی حوادث سنة احدی و ثلاثین و مائتین : ( و فیها ابن الاعرابی صاحب اللغة ، و هو أبو عبد اللَّه محمد بن زیاد ، توفی بسامراء و له ثمانون سنة ، و کان إلیه المنتهی فی معرفة لسان العرب ) ( 12 - ذاکر حسین الموسوی )

من صلبه و لذلک سمّیت ذریّة محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من علیّ و فاطمة:عترة محمد علیهم السلام.قال ثعلب:فقلت لابن الاعرابی:فما معنی قول أبی بکر فی السقیفة[نحن عترة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم]؟قال:أراد بذلک بلدته و بیضته،و عترة محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لا محالة ولد فاطمة علیها السّلام و الدّلیل علی ذلک ردّ أبی بکر و إنفاذ علیّ علیه السّلام بسورة براءة،و

قوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:أمرت ان لا یبلّغها عنّی إلا أنا أو رجل منّی ،و أخذها منه و دفعها إلی من کان منه.فلو کان أبو بکر من العترة نسبا دون تفسیر ابن الأعرابی أنّه أراد البلدة،لکان محالا أخذ سورة براءة و دفعها إلی علی علیه السّلام].

و ازین تقریر پر تاثیر بنحوی که بطلان بودن ابو بکر جهول از عترت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ماهبّ القبول،واضح و آشکار می شود،نزد أصحاب أبصار و أعیان محتاج بشرح و بیان نیست.

و از عجائب آثار علو حق این ست که محض نبودن أبو بکر از عترت سرور کائنات علیه و آله آلاف التّحیّات مفاد کلام علمای أعلام سنّیّه نیست،بلکه أجلّه و أکابر این حضرات در کتب دینیّه خود بودن جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام عترت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بالتخصیص و آن هم بتنصیص خود أبو بکر،ثابت و محقّق می نمایند و در ضمن توضیح و تشریح معانی حدیث ثقلین،این اعتراف او را ذکر نموده تبصیر ناظر خبیر می افزایند.

نور الدین سمهودی در«جواهر العقدین»کما سمعت سابقا در تعداد تنبیهاتی که بعد سیاق طرق حدیث ثقلین آورده می گوید:[رابعها هذا الحثّ شامل للتّمسّک بمن سلف من ائمّة اهل البیت و العترة الطاهرة و الأخذ بهدیهم و أحقّ من تمسّک به منهم إمامهم و عالمهم علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه فی فضله و علمه و دقائق مستنبطاته و فهمه و حسن شیمه و رسوخ قدمه،و یشیر إلی هذا ما أخرجه الدّار قطنی فی«الفضائل»عن معقل بن یسار،قال:سمعت أبا بکر رضی اللّه عنهما یقول:علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه عترة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم،أی الّذین حثّ علی التّمسّک بهم،فخصّه ابو بکر رضی اللّه عنه بذلک کما أشرنا إلیه].

و ابن حجر مکی در«صواعق»بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[ثمّ أحقّ من یتمسّک

ص: 310

به منهم إمامهم و عالمهم علیّ بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه لما قدّمناه من مزید علمه و دقائق مستنبطاته،و من ثمّ قال ابو بکر:علیّ عترة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أی الّذین حثّ علی التّمسّک بهم،فخصّه لما قلناه].

و محمود شیخانی قادری در«صراط سویّ»بعد نقل روایات حدیث ثقلین و مؤیّدات آن گفته:[و عن معقل بن یسار:سمعت أبا بکر یقول:علیّ بن أبی طالب عترة رسول اللّه صلعم،أی الّذی حثّ علی التّمسّک بهم(به.ظ)].

و أحمد بن عبد القادر عجیلی در«ذخیرة المآل»در شرح شعر الزم بحبل

اللّه ثمّ اعتصم

بعد ذکر حدیث ثقلین گفته:[قال الشیخ ابن حجر فی صواعقه:ثمّ أحقّ من یتمسّک به منهم الإمام علیّ بن أبی طالب(رض)لما قدّمناه من مزید علمه و دقائق مستنبطاته،و من ثمّ قال أبو بکر:علیّ عترة رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)أی الّذی حثّ علی التّمسّک به].

و عاشق علیخان دهلوی در«ذخیرة العقبی»گفته:[و کلمات و معاملات خلفاء راشدین رضوان اللّه علیهم أجمعین و أکابران أمّت در حقّ اهل بیت با طهارت که دالّ برین مطلب باشد حدّی ندارد،لیکن بقدر مساعدت وقت نمونه از خرواری ثبت می افتد از آن جمله است که:صاحب«صواعق»در مبحث آیت رابعه از فضائل اهل بیت می فرماید:

قال أبو بکر:علیّ عترة رسول اللّه علیه الصلوة و السّلام،الّذی حثّ علی التّمسّک بهم،فخصه لما قلناه،و لذلک خصّه صلّی اللّه علیه و سلّم بما مرّ یوم غدیر خمّ].

بالجمله بودن جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام أفضل عترت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و داخل نبودن أبو بکر در عترت آن حضرت علیه و آله آلاف السّلام،کالشّمس فی رابعة النّهار واضح و آشکارست،و این معنی بسیاری از مساعی غیر مشکورۀ شاهصاحب و أسلافشان را بر باد فنا می دهد،و حقّ صریح را روبروی اهل عرفان آئینه وار می نهد.

آوردن شاهصاحب حدیث«خذواشطر دینکم عن هذه الحمیراء»ابمقائله حدیث ثقلین

جواب مؤلف ورد برین مقابله فاسده و اثبات مجعول بودن این خبر بسی وجه

وجیه تا(صفحه 326)

قوله:و نیز در حدیث صحیح وارد است

[خذوا شطر دینکم عن هذه الحمیراء] و اشاره بعایشه فرمود.

أقول:ذکر این کذب و مین و آوردن این افتراء پر شین بمقابلۀ حدیث ثقلین که

ص: 311

متواتر بین الفریقین است از صنائع شنیعۀ شاه مفرد و بدائع فظیعۀ مخاطب أوحد می باشد، و هر که أدنی تتبّعی و أیسر تبصّری داشته باشد بالیقین می داند که این حدیث هرگز صحیح نیست و ادّعای صحّت آن کم از ادّعای صحّت افتراءات و أکاذیب ملاحده و زنادقه بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نمی باشد،عجبست از مخاطب که با وصف معدود بودنش در محدّثین سنّیّه،و آن همه دعاوی طویله و عریضۀ اولیاء او در خصوص مهارت و تبحرش در علوم حدیث و خدمت این فنّ شریف،چنین هفوات باطله و ترّهات عاطله می سراید، و زبان خود را بأمثال این أکاذیب فاحشه و افتراءات موحشه می آلاید،و از خدا شرمی و از خلائق آزرمی نمی دارد،و همّت خود را تماما بر تمسّک بأباطیل و تعلّق بأضالیل بر می گمارد!و با وصف آنکه در صدر این کتاب خود و در دیگر جاها ادّعا کرده که درین کتاب،أعنی«تحفه»التزام کرده است که در التزاماتی که عائد بشیعه می شود غیر از کتب معتبره شان منقول عنه نباشد،باز این حدیث موضوع را که اصلا أثری از آن در کتب شیعه نیست و نزد اهل سنّت هم مقدوح و مجروح و مطعون و موهون می باشد بمقابلۀ حدیث ثقلین که صحّت و تواتر آن کالشّمس فی رابعة النّهار واضح و آشکارست آورده،طریق مباهتۀ واضحه و مکابرۀ لائحه بأقدام جسارت سراسر خسارت سپرده! بالجمله ادّعای مخاطب مشهور،متعلّق باین کذب و زور،مطرود و مدحورست بچند وجه:

اول آنکه:جمال الدین ابو الحجاج یوسف بن عبد الرحمن المزّی که از جهابذۀ أعلام و أساتذه عظام سنّیّه است این خبر منحوت منجور و این حدیث مصروم مبتور را نشناخته و باظهار جهل خود از آن،أعلام تفضیح آن افراخته،چنانچه در کتاب «التّقریر و التحبیر»علاّمه ابن أمیر الحاجّ الحلبی در مقام قدح و جرح این حدیث مذکور است:[و ذکر الحافظ عماد الدین بن کثیر أنّه سأل الحافظین المزّی و الذّهبی عنه،فلم یعرفاه].

و در«مقاصد حسنۀ»سخاوی نیز این عبارت بهمین ألفاظ موجودست،و غیر معروف بودن این حدیث نزد حافظ مزّی از ملاحظۀ«درر منتثرة»جلال الدّین سیوطی

ص: 312

و«تمییز الطّیب من الخبیث»عبد الرحمن شیبانی و«تذکرة الموضوعات»و«مجمع البحار» محمد طاهر فتنی و رسالۀ«موضوعات کبری»و«مرقاة-شرح مشکاة»از علی قاری و «شرح مواهب لدنیّه»از محمد بن عبد الباقی زرقانی و«صبح صادق»نظام الدّین سهالوی و«فوائد مجموعۀ»شوکانی نیز واضح و آشکار است.

و در کمال ظهورست که مجرّد غیر معروف بودن این حدیث نزد حافظ مزّی برای دمغ رأس مخاطب طفیف المراس کافی و وافیست،و بعد عرفان این معنی دعوای باطلۀ صحّت آن که از شاهصاحب سرزده مثل رسم دارس عافی!.

دوم آنکه:حافظ مزّی در باب این خبر بتصریح صریح،افاده نموده که:من واقف نشدم برای آن بر سندی تا این دم،چنانچه در کتاب«التقریر و التحبیر»علاّمه ابن امیر الحاج در مقام قدح و جرح این حدیث مرقومست:[قال الشیخ سراج الدّین بن الملقن:و قال الحافظ جمال الدّین المزّی:لم اقف له علی سند إلی الآن.

و در رسالۀ«درر منتثره»علاّمه سیوطی نیز این کلام حافظ مزّی مذکورست و پر ظاهرست که هر گاه مثل حافظ مزّی برسند این حدیث واقف نشده باشد چگونه دعوای شاهصاحب در تصحیح آن حظّی از صحّت خواهد داشت،و کی عاقلی برای آن وزنی خواهد گذاشت؟! سوم آنکه:حافظ مزّی افاده نموده که هر حدیثی که در آن لفظ حمیرا باشد بی أصلست،سوای یک حدیث که در نسائی وارد شده،چنانچه در کتاب«التّقریر و التّحبیر»علامه ابن امیر الحاج در مقام قدح و حرج این حدیث مسطورست:[بل قال تاج الدّین السّبکی:و کان شیخنا الحافظ ابو الحجاج المزّی یقول:کلّ حدیث فیه لفظ الحمیراء لا أصل له إلاّ حدیثا واحدا فی النّسائی]و این افادۀ حافظ مزّی برای قدح و جرح این حدیث بی أصل،أمضی من السّیف و أحدّ من النصل می باشد،و خاک مذلّت و هوان بر سر مخاطب مهان بأقبح وجوه می باشد! چهارم آنکه:حافظ شمس الدّین ذهبی که از معاریف نقّاد و مشاهیر أطواد سنّیّه است و خود مخاطب او را إمام اهل حدیث می داند این حدیث مفتعل و زور منتحل

ص: 313

را نشناخته بابراز جهل خود از حال آن آن را مهتوک السّتر ساخته،چنانچه در«مقاصد حسنه»سخاوی در بیان قدح و جرح این حدیث مذکور است:[و ذکر الحافظ عماد الدین بن کثیر انّه سأل الحافظین المزّی و الذّهبی عنه فلم یعرفاه] و این عبارت بهمین الفاظ در کتاب«التقریر و التحبیر»علامه ابن امیر الحاج نیز مسطورست،کما سبق آنفا.و غیر معروف بودن این حدیث نزد حافظ ذهبی از «تمییز الطیّب من الخبیث»تصنیف عبد الرحمن شیبانی و«تذکرة الموضوعات»و«مجمع البحار»محمد طاهر فتنی و رسالۀ«موضوعات کبری»و«مرقاة-شرح مشکاة»تصنیف علی قاری و«شرح مواهب لدنیّه»زرقانی و«صبح صادق»مولوی نظام الدّین سهالوی و «فوائد مجموعه»شوکانی نیز ظاهر و باهرست،کما ستعرف عن قریب إنشاء اللّه تعالی.

پنجم آنکه علامۀ ذهبی علاوه بر نشناختن این حدیث بنصّ صریح افاده نموده که این حدیث از جملۀ آن احادیث واهیه است که برای آن اسنادی معروف نیست،چنانچه علامه ابن امیر الحاج در کتاب«التقریر و التحبیر»در مقام قدح این حدیث نقلا عن ابن الملقن آورده:[و قال الذّهبی:هو من الأحادیث الّتی لا یعرف لها إسناد].

و سیوطی در«موضوعات کبری»تصنیف علی قاری و«صبح صادق»مولوی نظام الدّین و«فواتح الرّحموت»مولوی عبد العلی نیز این افادۀ ذهبی مذکورست،و این افادۀ سراسر إجاده عند الامعان بدو عنوان،توهین و تهجین این حدیث واضح البطلان می نماید.

عنوان اول:بودن این حدیثست از أحادیث واهیه و عنوان دوم:بودن این حدیثست از جملۀ آن احادیث واهیه که هیچ اسنادی برای آن شناخته نمی شود،و در کمال ظهورست که مجرّد بودن حدیثی از أحادیث واهیه برای هتک ستر و کشف سرّ آن کفایت می کند اگر چه آن حدیث سندی هم داشته باشد،چه جای آنکه از جملۀ آن احادیث واهیه باشد که هیچ سندی برای آن معروف نشود!فانّ هذا مما یوصله إلی أخفض درکات الوهن و الهوان کمالا یخفی علی أصحاب الألباب و الأعیان.

ص: 314

ششم آنکه علاّمه شمس الدین محمد بن أبی بکر الدّمشقی الحنبلی المعروف بابن قیّم الجوزیّه در إظهار وضع و بطلان و وهن و هوان این کذب مبتذل و مهان و بهتان روشن و عیان اعتراف بحقّ نموده زنک شبهه از خواطر أولی الألباب کما ینبغی زدوده،چنانچه در جواب سؤال سائل:«هل یمکن معرفة الحدیث الموضوع بضابط من غیر أن ینظر فی سنده؟»در ذکر أمور کلیّه که بآن موضوع بودن حدیث شناخته می شود،علی ما نقل عنه گفته:[فصل-و منها أن یکون الحدیث باطلا فی نفسه فیدلّ بطلانه علی أنّه لیس من کلامه علیه السّلام

کحدیث «المجرّة الّتی فی السماء من عرق الأفعاء الّتی تحت العرش»

و حدیث «إذا غضب الرّب أنزل الوحی بالفارسیّة و إذا رضی أنزله بالعربیّة»

و حدیث «ستّ خصال تورث النسیان:سؤر الفار و إلقاء القمّل فی النّار و البول فی الماء الراکد و مضغ العلک و أکل التّفاح الحامض»

و حدیث «الحجامة علی القفا تورث النّسیان»

و حدیث «یا حمیراء،علی لا تغتسلی بالماء المشمّس فانّه یورث البرص» ،و کلّ حدیث فیه یا حمیراء و ذکر الحمیراء،فهو کذب مختلق،و کذا

«یا حمیراء! لا تأکلی الطین فانه یورث کذا و کذا»

و حدیث «خذوا شطر دینکم عن الحمیراء».

از مطالعۀ این عبارت لطیفه و ملاحظۀ این افاده منیفه واضح و لائح می گردد که أولا علامه ابن القیّم بافادۀ که در صدر کلام خود ذکر نموده واضح فرموده که این حدیث فی نفسه باطلست،و بطلان آن دلیل بر آنست که آن از کلام جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیست.ثانیا بتصریح این معنی که هر حدیثی که در آن یا حمیراء یا ذکر حمیراء واقع شده پس ان حدیث کذب مختلقست،دروغ بودن آن مصرّح نموده.ثالثا بعد تصریح مذکور این حدیث را بالخصوص صراحة در شمار موضوعات ذکر ساخته، و این افادات ثلاثه بنحوی که مبطل مزعوم مخاطب ملوم می باشد در کمال وضوح و ظهورست،و لکن من لم یجعل اللّه له نورا فما له من نور!.

هفتم آنکه تاج الدّین عبد الوهاب بن علی السّبکی که از أجلۀ أعلام و أکابر عظام سنّیّه است نیز این حدیث را مقدوح و مجروح وانموده،بذکر افادۀ کلّیۀ حافظ مزّی راه استیصال این کذب باطل و محال پیموده،چنانچه در کتاب«التّحریر و التّحبیر»

ص: 315

علاّمه ابن أمیر الحاجّ در مقام قدح این حدیث کما سمعت آنفا مذکور است:[بل قال تاج الدّین السّبکی:و کان شیخنا الحافظ أبو الحجّاج المزی یقول:کلّ حدیث فیه لفظ الحمیراء لا أصل له إلا حدیثا واحدا فی النّسائی].

و از مطالعه«صبح صادق»مولوی نظام الدّین سهالوی و«فواتح الرّحموت» مولوی عبد العلی واضح و لائح می شود که علاّمه تاج الدّین سبکی خود هم باین کلّیّۀ مزّیّه قائلست،کما ستعرف فیما بعد إنشاء اللّه تعالی.و این کلّیّه از دلائل جلیّه و براهین علیّه بر کذب و زور بودن این بلیّه می باشد،و خاک مذلّت و هوان بر سر متمسّک باین بهتان بی أصل می باشد.

هشتم آنکه أبو الفداء إسماعیل بن عمر القرشی المعروف بابن کثیر که از أئمّۀ حفّاظ و أثبات أیقاظ سنّیّه است،وادی قدح و جرح این حدیث بأقدام تحقیق و تنفید سپرده بذکر حال فظاعت اشتمال آن در کتاب«تخریج أحادیث مختصر ابن الحاجب» قصب السّبق از دیگر أصحاب تخریج برده،چنانچه سیوطی در رسالۀ«درر منتثره»در ذکر قدح این حدیث گفته:[و قال الحافظ عماد الدّین بن کثیر فی«تخرج أحادیث مختصر ابن الحاجب»:هو حدیث غریب جدّا بل هو حدیث منکر سألت عنه شیخنا الحافظ أبا الحجّاج المزّی فلم یعرفه.قال:و لم أقف له علی سند إلی الآن.و قال شیخنا الذّهبی:هو من الأحادیث الواهیة الّتی لا یعرف لها إسناد،انتهی].

ازین عبارت ظاهرست که حافظ ابن کثیر در باب این خبر پر تزویر افاده نموده که آن حدیث غریبست جدّا،بلکه آن حدیث منکر است،و من از شیخ خود حافظ أبو الحجّاج مزی سؤال کردم پس نشناخت آن را و گفت من واقف نشدم بر سندی برای آن،و شیخ ما ذهبی گفته که آن از احادیث واهیه است که برای آن اسنادی معروف نیست.

و ازین افاده سدیده بوجوه عدیده قدح و جرح این حدیث بظهور می رسد و نهایت جسارت مخاطب کثیر العثار در ادّعای باطل صحّت آن بر أرباب أبصار واضح و آشکار می گردد.

نهم آنکه علاّمه سراج الدّین عمر بن علی بن الملقن الشّافعی که محقّق

ص: 316

نقّاد و خبیر وقّاد سنّیّه است بر سر قدح و جرح این حدیث رسیده در إظهار حال پر اختلال آن متمسّک بقول حافظ جمال الدّین مزّی و افادۀ علاّمه شمس الدّین ذهبی گردیده،چنانچه در کتاب«التّقریر و التّحبیر»علاّمه ابن أمیر الحاج در مقام ردّ این حدیث مذکورست:[قال الشیخ سراج الدّین بن الملقن:و قال الحافظ جمال الدّین المزّی:لم أقف له علی سند إلی الآن،و قال الذّهبی:هو من الأحادیث الواهیة الّتی لا یعرف لها إسناد].

دهم آنکه علاّمه أحمد بن علی بن محمد الکنانی العسقلانی المعروف بابن حجر در إظهار بی أصل بودن این خبر موضوع و حدیث مصنوع سعی مشکور بعمل آورده قدم راسخ بکمال مبالغه در عرصۀ توهین و تهجین آن فشرده،چنانچه علاّمه ابن أمیر الحاج در کتاب«التّقریر و التّحبیر»در مقام قدح و جرح این حدیث می گوید:

[و أمّا الثانی فقد قال شیخنا الحافظ(1):لا أعرف له إسنادا و لا رأیته فی شیء من کتب الحدیث إلا فی«النّهایة»لابن الأثیر،ذکره فی مادة ح م ر،و لم یذکر من خرّجه،و رأیته أیضا فی کتاب«الفردوس»لکن بغیر لفظه،ذکره من حدیث أنس بغیر إسناد أیضا،و لفظه:

«خذوا ثلث دینکم من بیت الحمیراء»، و بیّض له صاحب«مسند الفردوس» فلم یخرج له إسنادا و ذکر،الحافظ عماد الدّین بن کثیر أنّه سأل الحافظین المزّی و الذّهبی عنه فلم یعرفاه،انتهی.

ازین عبارت ظاهرست که ابن حجر عسقلانی در خصوص این حدیث تصریح نموده که من برای او اسنادی نمی شناسم و ندیده ام آن را در چیزی از کتب حدیث مگر در«نهایۀ»ابن اثیر دیده ام که آن را در ماده(حمر)ذکر کرده لکن مذکور نساخته که کدام کس آن را تخریج کرده و لفظ آن

«خذوا ثلث دینکم من بیت الحمیراء» می باشد،و صاحب«مسند الفردوس»برای این حدیث بیاض گذاشته و اسنادی بر آن اخراج نکرده،و حافظ عماد الدّین بن کثیر ذکر نموده که من حال این حدیث را از حافظ مزّی و حافظ ذهبی سؤال کردم پس هر دو نشناختند آن را.

ص: 317


1- یعنی ابن حجر العسقلانی ( 12 )

و این کلام ابن حجر شیخ الاسلام که مشتمل بر تحقیق أنیق خود و دیگر محقّقین أعلام می باشد حال وهن و هوان و وضع و بطلان این حدیث را مثل روز روشن واضح و مبرهن می نماید.

و مخفی نماند که این کلام تحقیق انضمام ابن حجر در کتاب«تخریج أحادیث مختصر ابن الحاجب»واقع شده،کما سیظهر عن قریب إنشاء اللّه تعالی من تصریح السّخاوی فی«المقاصد الحسنه».و قدح نمودن ابن حجر عسقلانی در این حدیث از کتاب «تمییز الطّیب من الخبیث»تصنیف عبد الرحمن شیبانی و«تذکرة الموضوعات»و«مجمع البحار»محمد طاهر فتنی و رساله«موضوعات کبری»و«مرقاة»تصنیف علی قاری و «شرح مواهب»تصنیف زرقانی و«فوائد مجموعۀ»شوکانی نیز ظاهر و باهرست.

و غیر صحیح بودن این حدیث مفتعل،از افادۀ علاّمۀ عسقلانی در«فتح الباری» نیز واضح و لائح می شود،زیرا که علاّمه مذکور در کتاب مسطور در شرح باب الحراب و الدّرق یوم العید گفته:[

و فی روایة النّسائیّ من طریق أبی سلمة عنها(1):دخل الحبشة یلعبون فقال لی النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: «یا حمیراء!أ تحبّین أن تنظری إلیهم؟ فقلت:نعم!» إسناده صحیح و لم أر فی حدیث صحیح ذکر الحمیراء إلاّ فی هذا].

از این عبارت ظاهرست که علاّمه ابن حجر افاده می نماید که من ذکر حمیرا را در حدیث صحیح ندیده ام بجز این حدیث،أعنی حدیث لعب حبشه،و دعوت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عائشه را بسوی دیدن ایشان.و در کمال ظهورست که عموم کلام ابن حجر

حدیث «خذوا شطر دینکم عن هذه الحمیراء» را شاملست،و این حدیث موضوع،بلا ریب درین عموم صروم حسوم داخل،پس آن هم حسب افادۀ این علاّمه غیر صحیح خواهد بود،و فیه أیضا کفایة لتشویر المخاطب العنود حیث ادّعی صحّة هذا الکذب المردود،فأتی بهفوة هی الطّامة الکبری عند النّقّاد النّاقدین للنّقود و الرّدود،و أبدی ترهة هی الخطیئة العظمی لدی الحفّاظ الحافظین للثّغور و الحدود! یازدهم آنکه:علاّمۀ ابن أمیر الحاج الحلبی الحنفی در کتاب«التقریر و الحبیر»

ص: 318


1- أی عن عائشة ( 12 )

بکمال إشباع و تکثیر قدح و جدح این حدیث پر تزویر،تحریر و تسطیر نموده و افادات علمای أعلام و منقّدین عظام خود مثل علاّمۀ ابن حجر عسقلانی و حافظ عماد الدّین بن کثیر و حافظ مزّی و حافظ ذهبی و شیخ سراج الدّین بن الملقن و تاج الدّین سبکی در باب مطعونیّت و موهونیّت این خبر بی أثر نقل فرموده،کما لا یخفی علی ناظر عبارات کتاب«التّقریر و التّحبیر»،و قد نقلناها فیما سبق من الوجوه إرغاما لأنف المخاطب الکثیر التّغریر.

دوازدهم آنکه محقّق نحریر سنّیّه محمد أمین المعروف بأمیر پادشاه البخاری نزیل مکّة المکرّمة در«تیسیر-شرح تحریر»قدح و جرح این حدیث پر تزویر از أکابر نحاریر خود منقول ساخته،باظهار وهن و هوان و وضع و بطلان آن پرداخته، کما سیظهر عن قریب إنشاء اللّه من عبارة«فواتح الرّحموت».

سیزدهم آنکه علاّمه شمس الدّین سخاوی در«مقاصد حسنه»قوادح عظیمه و فضائح جسیمۀ این کذب واضح و بهتان لائح از أعلام محقّقین و أرکان منقّدین خود نقل نموده،کما ینبغی هتک ستر و کشف حجاب و بأحسن وجوه میط قناع و رفع نقاب فرموده،چنانچه در کتاب مذکور گفته:[

حدیث «خذوا شطر دینکم عن الحمیراء».

قال شیخنا فی«تخریج ابن الحاجب»من إملائه:لا أعرف له إسنادا و لا رأیته فی شیء من کتب الحدیث إلاّ فی«النهایة»لابن الأثیر،ذکره فی مادة ح م ر و لم یذکر من خرّجه،و رأیته أیضا فی کتاب«الفردوس»لکن بغیر لفظه،و ذکره من

حدیث أنس بغیر إسناد أیضا و لفظه: خذوا ثلث دینکم من بیت الحمیراء ،و بیّض له صاحب«مسند الفردوس»فلم یخرج له إسنادا،و ذکر الحافظ عماد الدّین بن کثیر أنّه سأل الحافظین المزّی و الذّهبی عنه فلم یعرفاه].

چهاردهم آنکه علاّمه جلال الدّین سیوطی در رساله«درر منتثره»قدح و جرح این حدیث بکمال صراحت ظاهر ساخته،پرده از روی کار این خبر بی أثر انداخته، چنانچه در رسالۀ مذکوره گفته:[

حدیث «خذوا شطر دینکم عن الحمیراء» لم أقف علیه.

و قال الحافظ عماد الدّین بن کثیر فی«تخریج أحادیث مختصر ابن الحاجب»:هو حدیث غریب

ص: 319

جدّا بل هو حدیث منکر،سألت عنه شیخنا الحافظ أبا الحجّاج المزّی فلم یعرفه،قال:

و لم أقف له علی سند إلی الآن.و قال شیخنا الذّهبی:هو من الأحادیث الواهیة الّتی لا یعرف لها إسناد،انتهی.لکن فی«الفردوس»من

حدیث أنس: خذوا ثلث دینکم من بیت عائشة ،و لم یذکر له إسنادا.

ازین عبارت بر ناظر خبیر ظاهرست که سیوطی نقلا عن الزّرکشی(1) بعد ذکر این افتعال صریح الانحلال،نصّ نموده که من بر آن واقف نشدم،یعنی در کتب و أسفار ائمّۀ کبار آن را نیافته ام،و من بعد از کتاب«تخریج احادیث مختصر ابن الحاجب» ابن کثیر نقل نموده که خود ابن کثیر این حدیث را أولا غریب جدّا گفته،و بعد ازین بعنوان ترقّی،افاده نموده که:این حدیث منکرست و من از شیخ خود حافظ أبو الحجّاج مزّی حال این حدیث پرسیدم پس نشناخت آن را و گفت من واقف نشدم برسند آن إلی الآن،و شیخ من ذهبی گفته که این حدیث از أحادیث واهیه است که اسنادی برای آن شناخته نمی شود.و بعد نقل این افادات کثیره از ابن کثیر افاده نموده که:این حدیث در«فردوس»از حدیث أنس باین الفاظ مذکورست که:خذوا ثلث دینکم من بیت عائشة،و لیکن صاحب«فردوس»اسنادی برای آن ذکر ننموده.

و پر ظاهرست که آنچه سیوطی در حقّ این خبر مشبه السّمر ذکر کرده برای اولیای مخاطب مورث کمال اغتمام و انضجار،و برای أرباب أبصار موجب نهایت فرح و استبشارست.

پانزدهم آنکه عبد الرحمن بن علی الشّیبانی در کتاب«تمییز الطّیّب من الخبیث»قدح و جرح این حدیث از أکابر منقّدین و اجلّۀ محقّقین أهل مذهبش نقل نموده سبیل و طریق إظهار این معنی که این حدیث حدیث خبیث است بأقدام تمییز و

ص: 320


1- سیوطی در رساله « درر منتثره » کتاب بدر الدین زرکشی را تلخیص نموده است ، چنانچه در صدر رسالهء « درر منتثره » میگوید : ( و قد ألف الشیخ بدر الدین الزرکشی فی ذلک کتابا لطیفا غیر أنه محتاج الی تنقیح و زیادة و تنکیت و افادة ، فلخصته هنا مع زیادة الجم الغفیر و نبهت علی ما فیه اعتراض من کلامه و تنقید ، و میزت ما زدته بقلت فی أوله و بانتهی فی آخره ) ( 12 ن )

تفریق پیموده،چنانچه گفته:[

حدیث «خذوا شطر دینکم عن الحمیراء» یعنی عائشة رضی اللّه عنها.قال ابن حجر:لا أعرف له إسنادا و لا رأیته فی شیء من کتب الحدیث إلاّ فی «النهایة»لابن الاثیر،ذکره فی مادّة ح م ر،و لم یذکر من خرّجه،و ذکر الحافظ عماد الدّین بن کثیر أنّه سأل المزّی و الذّهبی عنه فلم یعرفاه].

شانزدهم آنکه محمد طاهر فتنی در«تذکرة الموضوعات»این حدیث را مذکور ساخته و بنقل أقوال قدح اشتمال از علمای با کمال خود کما ینبغی بتوهینش پرداخته چنانچه در کتاب مذکور نقلا عن کتاب«المقاصد الحسنه»للسّخاوی گفته:

[

«خذوا شطر دینکم عن الحمیراء» قال:شیخنا:لا أعرف له إسنادا و لا رأیته فی شیء من الکتب إلاّ فی«نهایة»ابن الأثیر و إلاّ فی«الفردوس»بغیر إسناد،و لفظه:

«خذوا ثلث دینکم من بیت الحمیراء» و سئل المزّی و الذّهبی فلم یعرفاه].

هفدهم آنکه محمد طاهر فتنی در«مجمع البحار»نیز این حدیث را در ضمن احادیث موضوعه آورده مسلک إثبات وضح و بطلان و وهن و هوان آن بنقل أقوال أئمّه متبحرین در علم حدیث و رجال سپرده،چنانچه در خاتمه کتاب مذکور گفته:فیه(1)

«خذوا شطر دینکم عن الحمیراء» قال شیخنا:لا أعرف له إسنادا و لا رأیته فی شیء من کتب الحدیث إلاّ فی«النهایة»و إلاّ فی«الفردوس»بغیر إسناد،بلفظ

«خذوا ثلث دینکم من بیت الحمیراء» و سئل المزّی و الذّهبی فلم یعرفاه].

هیجدهم آنکه ملاّ علی قاری در رسالۀ«موضوعات کبری»مجروح و مقدوح بودن این حدیث ببسط جمیل و تفصیل پر تکمیل واضح و لائح نموده و بنقل افادات منقّدین بهالیل و محقّقین مقاویل متعلّق باین طرفة الأباطیل و اعجوبة المجاهیل در توهین و تهجین آن إلی أقصی المراتب افزوده،حیث قال:[

حدیث «خذوا شطر دینکم عن الحمیراء» و هی عائشة و تصغر الحمراء بمعنی البیضاء علی ما فی«النهایة»،و الشّطر النّصف.

قال العسقلانی:لا أعرف له إسنادا و لا رأیته فی شیء من کتب الحدیث إلاّ فی«النهایة» لابن الأثیر و لم یذکر من خرّجه،و ذکر الحافظ عماد الدّین ابن کثیر أنّه سأل المزیّ

ص: 321


1- أی فی کتاب « المقاصد الحسنه »

و الذّهبی فلم یعرفاه،و ذکره فی«الفردوس»بغیر إسناد و بغیر هذا اللّفظ،و لفظه:

«خذوا ثلث دینکم من بیت الحمیراء» و بیّض له صاحب«مسند الفردوس»و لم یخرج له إسنادا،کذا ذکره السّخاوی.و قال السّیوطی:لم أقف علیه،و قال الحافظ عماد الدین ابن کثیر فی«تخریج أحادیث مختصر ابن الحاجب»:غریب جدّا بل هو حدیث منکر سألت عنه شیخنا الحافظ المزیّ فلم یعرفه،و قال:لم أقف له علی سند إلی الآن،و قال شیخنا الذّهبی:هو من الاحادیث الواهیة الّتی لا یعرف له(لها.ظ)إسناد،انتهی.

لکن فی«الفردوس»من

حدیث أنس: «خذوا ثلث دینکم من بیت عائشة» و لم یذکر له إسنادا.قلت:لکن معناه صحیح فانّ عندها من شطر الدّین استنادا(شطر من الدّین اسنادا.ظ)یقتضی اعتمادا،و قد اشتهر أیضا

حدیث «کلّمینی یا حمیراء!» لکن لیس له أصل عند العلماء].

أما آنچه علی قاری در آخر کلام مدّعی صحّت معنای این حدیث شده، پس وهن و هوان آن پر ظاهرست،زیرا که بودن شطر دین نزد عائشه بحیثیّت إسناد هرگز درست نیست و هر که کتاب«تشیید المطاعن»را دیده باشد بخوبی می داند که نزد عائشه أصلا دین نبود فضلا از آنکه شطر دین بوده باشد!و عداوت و بغض او با جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و افترا و کذب او بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هرگز مساغی برای اعتماد بر او نگذاشته!پس سعی نامشکور قاری عاری درین مقام أصلا فائدۀ بحال پر اختلال او نمی بخشد،کما هو ظاهر علی أولی الأحلام و الألباب و إن خفی علی أولیاء هاتکة الحجاب! نوزدهم آنکه ملاّ علی قاری در صدر رساله«موضوعات کبری»گفته:[و لمّا رأیت جماعة من الحفّاظ للسّنّة جمعوا الأحادیث المشتهرة علی الألسنة و بیّنوا الصّحیح و الحسن و الضّعیف و میّزوا الموقوف و المرفوع و الموضوع بالمقاصد الحسنة سنح بالبال الفاتر اختصار تلک الدّفاتر بالاقتصار علی ما قیل فیه أنّه لا أصل له أو موضوع بأصله لیکون سببا للضّبط علی أحسن مصنوع فی فصله،فانّ الاحادیث الثّابتة لا تحدّ و لا تحصی و لا یمکن أنّ جمعها یستقصی.ثمّ ما اختلفوا فی أنّه موضوع ترکت

ص: 322

ذکره للحقیر من الخطر لاحتمال أن یکون موضوعا من طریق و صحیحا من وجه آخرا.

ازین عبارت ظاهر است که علی قاری درین رساله خود اکتفا بر موضوعاتی نموده که متّفق علیه می باشد و از آن احادیث که در موضوع بودن آن اختلافست اجتناب و احتیاط کرده،و چون علی قاری درین رساله

حدیث «خذوا شطر دینکم عن الحمیراء» را وارد نموده است،پس ظاهر و منکشف شد که موضوع بودن این حدیث متّفق علیه علمای منقّدینست و أحدی از علما در موضوع بودن او اختلاف نکرده،پس محل کمال تعجّب است که چگونه شاه صاحب بچنین حدیث موضوع که اصلا در موضوع بودنش اختلاف نیست تمسّک و احتجاج می فرمایند؟و گذشته ازین بکمال جرأت و جسارت آن را حدیث صحیح وا می نمایند!هل هذا إلا صنیع اهل الخلاعة و الدّعارة!و ما ذلک إلاّ عمل أولی السّفاهة و الغمارة! بیستم آنکه علی قاری در رساله«موضوعات صغری»نیز این خبر مشبه السّمر را مقدوح و مجروح نموده باختصار تمام اجتثاث أصل این نابت أضعف من الثّمام فرموده،چنانچه در رسالۀ مذکوره گفته:[

حدیث «خذوا شطر دینکم عن الحمیراء» لا یعرف له أصل].

بیست و یکم آنکه علی قاری در«مرقاة-شرح مشکاة»نیز وهن هوان این خبر مهان واضح و آشکار ساخته بنقل افادات علمای کبار و منقّدین أخبار،أعلام تفضیح و تقبیح تامّ افراخته،چنانچه در کتاب مذکور گفته:[و أمّا

حدیث «خذوا شطر دینکم عن الحمیراء» یعنی عائشة،فقال الحافظ ابن حجر العسقلانی:لا أعرف له إسنادا و لا روایة (رأیته.ظ)فی شیء من کتب الحدیث إلا فی«النّهایة»لابن الأثیر و لم یذکر من خرّجه،و ذکر الحافظ عماد الدّین بن کثیر أنّه سأل المزّی و الذّهبی عنه فلم یعرفاه و قال السّخاوی:ذکره فی«الفردوس»بغیر إسناد و بغیر هذا اللّفظ،و لفظه:

«خذوا ثلث دینکم من بیت الحمیراء»، و بیّض له صاحب«مسند الفردوس»،و لم یخرج له إسنادا،و قال السّیوطی:لم أقف علیه.

بیست و دوم آنکه قاضی محبّ اللّه بن عبد الشّکور البهاری که از أجلّۀ علمای

ص: 323

مشاهیر و أکابر نبهای نحاریر سنّیّۀ بلاد هندیّه است این خبر بی أثر را مثل حدیث نجوم بکمال صراحت تضعیف فرموده و آن را از مقام معارضه و استدلال ساقط و هابط وانموده،چنانچه در کتاب«مسلم الثّبوت»در مبحث إجماع،جائی که عدم انعقاد إجماع بشیخین و خلفاء أربعه ذکر نموده می گوید:[و أمّا المعارضة بأصحابی کالنّجوم و

«خذوا شطر دینکم عن الحمیراء» کما فی«المختصر»فتدفع بأنّهما ضعیفان].

بیست و سوم آنکه،محمد بن عبد الباقی زرقانی در«شرح مواهب لدنیّه» زرقانی کشف حال این خبر بیّن الاختلال نموده این کذب و زور واضح البطلان و الاضمحلال را با تأمل تحقیق فرسوده،حیث قال:[و أمّا

حدیث «خذوا شطر دینکم عن هذه الحمیراء» المذکور فی«النّهایة»بلا عزو،و

حدیث «خذوا ثلث دینکم من بیت الحمیراء» المذکور فی«الفردوس»بلا إسناد،و بیّض ولده لسنده،فذکر الحافظ ابن کثیر أنّه سأل عنه المزّی و الذّهبی فلا(فلم.ظ)یعرفاه،و کذا قال الحافظ(1) فی«تخریج ابن الحاجب»:لا أعرف له سندا.

بیست و چهارم آنکه ملاّ نظام الدّین سهالوی که از معاریف علمای این دیار و مشاهیر نبهای این أمصارست،در إبطال و اخمال این کذب و زور کوشیده،أمر حقّ را بتعصّب أعوج و تشدّد أسمج نپوشیده،چنانچه در«صبح صادق-شرح منار»بعد ذکر احتجاج بعض أصولیّین بحدیث«اقتدوا»و حدیث

«علیکم بسنّتی» گفته:[و أجیب أیضا بأنّهما معارضان

بقوله(صلی الله علیه و آله): «أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم» و

قوله: «خذوا شطر دینکم عن الحمیراء» فتقاعد الاحتجاج.و أجیب بأنّ الحدیث الأوّل و إن روی عن المعتبرات لم یعرف،قال ابن حزم فی رسالته الکبری:

مکذوب موضوع باطل،و به قال أحمد و البزّاز.و أمّا الحدیث الثّانی فهو أیضا لم یعرف کما عن المزّی و الذّهبی و غیرهما،و قال الذّهبی:هو من الاحادیث الواهیة الّتی لا یعرف لها إسناد،و قال السّبکی،و الحافظ أبو الحجّاج:کلّ حدیث فیه لفظ الحمیراء لا أصل له إلاّ حدیثا واحدا فی النساء(النّسائیّ.ظ)هکذا قال فی بعض

ص: 324


1- یعنی ابن حجر ( 12 )

شروح«التّحریر»].

بیست و پنجم آنکه عبد العلی بن نظام الدّین سهالوی که نزد سنیّۀ این أصقاع و حنفیّۀ این بقاع ببحر العلوم مشهور گردیده با وصف تعصّب شدید و تعنّت عتید خود اعتراف بأمر حقّ ساخته،أعلام توهین و تهجین این کذب باطل و زور عاطل بکمال اجهار افراخته،چنانچه در«فواتح الرّحموت-شرح مسلم الثّبوت»گفته:

[و أمّا المعارضة بأصحابی کالنّجوم فبأیّهم اقتدیتم اهتدیتم، رواه ابن عدی و ابن عبد البرّ

و«خذوا شطر دینکم عن الحمیراء» أی أمّ المؤمنین عائشة الصّدّیقة،کما فی«المختصر» فتدفع بأنّهما ضعیفان لا یصلحان للعمل فضلا عن معارضة الصّحاح.أمّا الحدیث الأوّل فلم یعرف،قال ابن حزم فی رسالته الکبری:مکذوب موضوع باطل،و به قال أحمد و البزّاز.و أمّا الحدیث الثّانی فقال الذهبی:هو من الأحادیث الواهیة الّتی لا یعرف له إسناد.قال السّبکی و الحافظ أبو الحجّاج:کل حدیث فیه لفظ الحمیراء لا أصل له إلا حدیث واحد فی النّسائیّ،کذا فی«التّیسیر»].

بیست و ششم آنکه علاّمۀ شوکانی در«فوائد مجموعة فی الأحادیث الموضوعه» این حدیث را درج نموده،وادی توهین و تهجین آن بنقل افادات أئمّۀ عالیدرجات خود پیموده،چنانچه در کتاب مذکور گفته:[

حدیث «خذوا شطر دینکم من الحمیراء» قال ابن حجر:لا أعرف له إسنادا و لا رأیته فی شیء من کتب الحدیث إلاّ فی«نهایة ابن الأثیر»و إلاّ فی«الفردوس»بغیر إسناد،و سئل المزّی و الذّهبی فلم یعرفاه،کذا فی«المقاصد»].

بیست و هفتم آنکه عبد الحقّ بن فضل اللّه المحمّدی الهندی نیز این حدیث را موضوع و مصنوع وانموده باظهار بودن آن بی إسناد و واهی،أبواب فساد و تباهی برای متمسّکین بآن گشوده،چنانچه در«تذکرة الموضوعات»گفته:[

«خذوا شطر دینکم عن الحمیراء» لا إسناد له و هو واه].

بیست و هشتم آنکه نیز عبد الحقّ محمّدی هندی در کتاب«زبدة المقاصد فی تجرید الزّوائد»این خبر مفتعل و زور منتحل را باختصار تمام مطعون نموده بتصریح

ص: 325

این معنی که این حدیث غیر معروفست در وهن و هوان آن افزوده،چنانچه در کتاب مذکور گفته:[

«خذوا شطر دینکم عن الحمیراء» لا یعرف].

بیست و نهم آنکه خود مخاطب در همین کتاب«تحفه»در باب امامت بجواب حدیث تشبیه گفته:[و قاعدۀ مقرّرۀ اهل سنّت است که حدیثی را که بعض از أئمّۀ فنّ حدیث در کتابی روایت کنند و صحّت ما فی الکتاب را التزام نکرده باشند مثل بخاری و مسلم و بقیّه أصحاب صحاح و بصحّت آن بالخصوص صاحب کتاب یا غیر او از محدّثین ثقات تصریح نکرده باشد،قابل احتجاج نیست].انتهی.

و پر ظاهرست که حدیث

«خذوا شطر دینکم عن هذه الحمیراء» حدیثی است که کسی از ملتزمین صحّت مثل بخاری و مسلم و بقیّۀ أصحاب صحاح آن را روایت نکرده و أحدی از محدّثین خواه از ثقات باشد یا غیر ثقات تصریح بصحّت آن ننموده بلکه بسیاری از محدّثین ثقات و جمعی از حفّاظ أثبات سنّیه تصریح بمقدوح و مجروح و موضوع و مصنوع بودن آن فرموده اند،پس بهزار اولویّت این حدیث حسب قاعده مقرّرۀ اهل سنّت قابل احتجاج نخواهد بود.و اعجباه!که شاه صاحب چنان در گرداب تغافل و ورطۀ تجاهل سر فرو برده اند که بمقابلۀ مثل حدیث ثقلین که متواتر عند الفریقین است حدیثی را که از حشیش هم بدتر است متشبّث و متمسّک خود قرار می دهند و قاعدۀ مقرّرۀ اهل سنّت را که خود آن را بمقابلۀ اهل حقّ ذکر فرموده اند فراموش نموده،بمزید اختلال حواسّ مدّعی صحّت این کذب بی أساس شده،نهایت بی قاعدگی و بیحواسّی خود فرا روی أکیاس حقائق شناس می نهند!.

سی ام آنکه نیز مخاطب در همین کتاب«تحفه»در باب مطاعن بجواب طعن تخلّف أبو بکر از جیش أسامه در باب جملۀ که در آن لعنت فرمودن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر متخلّفین از جیش أسامه مذکور است گفته:[بعضی فارسی نویسان که خود را از محدّثین اهل سنّت شمرده اند و در سیر خود این جمله آورده برای إلزام اهل سنّت کفایت نمی کند،زیرا که اعتبار حدیث نزد اهل سنّت بیافتن حدیث در کتب مسندی محدّثین است مع الحکم بالصّحة،و حدیث بی سند نزد ایشان شتر

ص: 326

بی مهارست که أصلا گوش بآن نمی نهند]انتهی.

ازین عبارت بکمال صراحت ظاهرست که حسب افادۀ شاه صاحب اعتبار حدیث نزد اهل سنّت بیافتن حدیث در کتب مسندۀ محدّثین است مع الحکم بالصحّة و حدیث بی سند نزد ایشان شتر بی مهارست که أصلا گوش بآن نمی نهند،و چون بحمد اللّه از نصوص أکابر أعلام و أجلّۀ فخام سنّیه بیقین دانستی که حدیث

«خذوا شطر دینکم عن الحمیراء» أصلا سندی ندارد،پس بلا ریب،بی اعتبار بلکه شتر بی مهار و غیر لائق إصغای أولی الأسماع و الأبصار خواهد بود.

سبحان اللّه!مقام کمال تعجب و حیرتست که شاهصاحب با وصف این افادۀ،خود چرا در وادی تجاهل و تغافل خلیع العذار و گسسته مهار دویده،برای إثبات فضیلت حضرت حمیراء راکبة الجمل،حدیثی را که نزد اهل سنّت شتر بی مهارست برگزیده،و از غایت وقاحت و بی شرمی و نهایت صفاقت و بی آزرمی آن را بمقابلۀ اهل حقّ بجواب حدیث ثقلین وارد ساخته بلکه بادّعای باطل،صحّت این کذب سقیم و انتاج این شکل عقیم،أعلام جسارت سراسر خسارت افراخته،و لقد حقّ أن یقال لهذا المفتون بالهوی المختبل:ما هکذا تورد یا سعد الابل!

آوردن صاحب«تحفه»حدیث«و اهتدوا بهدی عمار»را بمقابله حدیث ثقلین

جواب مؤلف به قوله:و اهتدوا بهدی عماردر نوزده وجه

اشاره

قوله:[و اهتدوا بهدی عمار].

وجه 1-درینکه تمسک صاحب«تحفه»باینحدیث خلاف التزام اوست

أقول أولا:ذکر این حدیث بمقابلۀ اهل حقّ خلاف مواعید مکرره و التزامات مقرّرۀ مخاطبست،زیرا که آن مخدوم الفحول درین کتاب نا مقبول خود جابجا ادّعا نموده که او در مقام إلزام اهل حقّ کرام ملتزم نقل از کتب معتبرۀ ایشان هست و خواهد ماند،پس بعد این همه آوردن این حدیث،بلا حواله بکتب معتبرۀ اهل حقّ بلا ریب اخلاف میعاد و إظهار کمال بعد خود از ناحیۀ رشد و سداد می باشد!

وجه 2-درینکه اینحدیث در کتب اهل سنت هم بطریق صحیح نیامده

ثانیا:این حدیث در کتب اهل سنّت هم بطریق صحیح موجود نیست،پس احتجاج بآن در این صورت بمقابله اهل حقّ و آن هم در مقام معارضۀ حدیث ثقلین عین أفن و حین است!

وجه 3-درینکه اینحدیث را بر فرض آنکه صحح هم بدانیم هرگز بدرجه صحت

حدیث ثقلین نمیرسد

ثالثا:این حدیث را اگر بالفرض و التّقدیر صحیح تسلیم بکنیم هرگز سندا

ص: 327

مثل حدیث ثقلین نخواهد بود،زیرا که حدیث ثقلین،کما علمت سابقا متواتر و متّفق علیه فریقین و قطعیّ الصّدورست و سی و چهار نفر از صحابه و صحابیّات آن را روایت کرده اند و أسانید و طرق آن لا تعدّ و لا تحصی می باشد،پس بمقابلۀ آن ذکر این حدیث که دارای یکی از آن مراتب نیست هرگز سمتی از جواز ندارد.

وجه 4-درینکه اینحدیث از نظر دلالت هم بدرجه حدیث ثقلین نمیرسد

رابعا:این حدیث در دلالت هم هرگز مساوی حدیث ثقلین نیست،چه حدیث ثقلین بوجوه کثیره دلالت بر أفضلیّت و عصمت و افتراض طاعت و امامت و خلافت حضرات اهل بیت علیهم السّلام دارد،کما بیّناه فیما سبق،بخلاف این حدیث که أصلا دلالتش برین أمور ثابت نیست،پس چگونه أحدی از أرباب إنصاف آن را بمقابلۀ حدیث ثقلین ذکر خواهد کرد؟!این نیست مگر سینه زوری شاه صاحب که بآن ستر حقّ و اخمال صدق می خواهند! وَ یُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ ، وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ بقواهر حججه و بیّناته.

وجه 5-درینکه بر فرض ثبوت اینحدیث،باز هم آنر ابمعارضه حدیث ثقلین

نتوان آورد،چه عمار از جمله بزرگان شیعۀ جناب امیر است و دلائل اینمطلب

از کتب اهل سنت

خامسا:ذکر این حدیث بعد فرض ثبوت آن در مقام معارضۀ حدیث ثقلین درست نیست،زیرا که حضرت عمّار علیه آلاف الرّضوان من الملک الغفّار از جملۀ کبرای متبّعین ثقلین و عظمای شیعیان أئمّۀ مصطفین علیهم آلاف السّلام من ربّ المشرقین بودند،پس اگر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الأطیاب أمر اهتداء بهدای حضرت عمّار فرموده است بلحاظ آنست که آن حضرت اتّباع قرآن و اهل بیت علیهم السّلام را شعار و دثار خود قرار داده بود و تمسّک بثقلین علی الوجه الأکمل الأتمّ نموده راه حقّ و صواب می پیمود.پس هر که اهتدا بهدای او نماید البته باتّباع ثقلین فائز خواهد گردید و بذریعۀ رفیعۀ این صحابی جلیل تمسّک بحبلین نموده.بمرکز صلاح و فلاح در دارین خواهد رسید.

و از جمله دلائل واضحه بر این مطلب آنست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضرت عمّار علیه الرّحمة و الرّضوان را بر اتّباع جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بنهج خاصّ تحریض و ترغیب فرموده است،و حضرت عمّار علیه الرّحمة و الرّضوان نظر بأوامر عالیه و ارشادات متعالیۀ آن جناب در کمال اخلاص و نهایت اختصاص خود نسبت بجناب

ص: 328

أمیر المؤمنین علیه السّلام إلی أقصی الغایة افزوده،و هر چند شواهد این معنی از حدّ حصر افزون و از حیطۀ حساب بیرونست،لیکن برای مزید اطمینان أهل حقّ و إیقان و قطع دابر أهل ارتیاب و عدوان،نبذی از آن در این جا مذکور می شود.

أبو بکر محمد بن الحسین الآجری(1) که از أکابر حفّاظ أعلام سنّیّه است است در کتاب«الشّریعه»علی ما نقل عنه بسند خود آورده:[

عن علقمة بن قیس و الأسود بن یزید،قالا: أتینا أبا أیوب الأنصاری فقلنا:إنّ اللّه تبارک و تعالی أکرمک بمحمّد صلعم إذ اوحی إلی راحلته فبرکت علی بابک،فکان رسول اللّه صلعم ضیفا لک، فضیلة فضّلک اللّه عزّ و جلّ بها،ثمّ خرجت تقاتل مع علیّ بن أبی طالب؟!قال:

مرحبا بکما و أهلا!إنّنی أقسم لکما باللّه لقد کان رسول اللّه صلعم فی هذا البیت الّذی أنتما فیه و ما فی البیت غیر رسول اللّه صلعم و علیّ جالس علی(عن.ظ)یمینه و أنا قائم بین یدیه إذ حرّک الباب،فقال رسول اللّه صلعم:یا أنس!انظر من فی الباب؟، فخرج و نظر و رجع،قال:هذا عمّار بن یاسر.قال أبو أیوب:فسمعت رسول اللّه صلعم یقول:یا أنس!افتح لعمّار الطّیب المطیّب.ففتح أنس الباب فدخل عمّار فسلّم علی رسول اللّه صلعم فردّ علیه السّلام و رحّب به و قال:یا عمّار!إنّه سیکون فی أمّتی بعدی هنات و اختلاف حتّی یختلف السّیف بینهم حتّی یقتل بعضهم بعضا و یتبرّأ بعضهم من بعض،فاذا رأیت ذلک فعلیک بهذا الّذی عن یمینی،یعنی علیّا،و ان سلک کلّهم وادیا و سلک علیّ وادیا فاسلک وادی علیّ و خلّ النّاس طرّا.یا عمّار!انّ علیّا لا یزیلک عن هدی.یا عمّار!انّ طاعة علیّ من طاعتی و طاعتی من طاعة اللّه عزّ و جلّ].

و أبو بکر أحمد بن علی بن ثابت الخطیب البغدادی در«تاریخ بغداد»علی ما نقل عنه بسند خود آورده:

[إنّ علقمة و الأسود أتیا أبا أیّوب الأنصاری عند منصرفه من صفّین فقالا له:یا أبا أیّوب!إنّ اللّه أکرمک بنزول محمّد صلعم فی بیتک و بمجیء ناقته تفضّلا من اللّه تعالی و إکراما لک حتّی أناخت ببابک دون النّاس جمیعا ثمّ

ص: 329


1- ترجمة الآجری مبسوطة فی « تذکرة الحفاظ » للذهبی و « طبقات الحفاظ » للسیوطی ( 12 . ن )

جئت بسیفک علی عاتقک تضرب أهل لا إله إلاّ اللّه!فقال:یا هذا!إنّ الرّائد لا یکذب أهله،إنّ رسول اللّه صلعم أمرنا بقتال ثلاثة مع علیّ رضی اللّه عنه:بقتال النّاکثین و القاسطین و المارقین،فأمّا النّاکثون فقد قاتلناهم و هم أهل الجمل و طلحة و الزّبیر.

و أمّا القاسطون و هذا منصرفنا عنهم،یعنی معاویة و عمرو بن العاص.و أمّا المارقون منهم أهل الطّرفاوات و أهل السّقیفات و أهل النّخیلات و أهل النّهروان،و اللّه ما أدری أین هم و لکن لا بدّ من قتالهم إنشاء اللّه تعالی.ثمّ قال:سمعت رسول اللّه صلعم یقول لعمّار:

تقتلک الفئة الباغیة و أنت إذ ذلک مع الحقّ و الحقّ معک،یا عمّار!إن رأیت علیّا قد سلک وادیا و سلک النّاس کلّهم وادیا فاسلک مع علیّ فانّه لن یدلیک فی ردی و لن یخرجک من هدی.یا عمّار!من تقلّد سیفا و أعان به علیّا رضی اللّه عنه علی عدوّ قلّده اللّه یوم القیمة وشاحین من درّ،و من تقلّد سیفا أعان به عدوّ علیّ رضی اللّه عنه قلّده یوم القیامة وشاحین من نار.قلنا:یا هذا!حسبک رحمک اللّه،حسبک رحمک اللّه! و أبو شجاع شیرویه بن شهردار دیلمی در«فردوس الأخبار»گفته:

[أبو أیّوب:

یا عمّار!إن رأیت علیّا قد سلک وادیا و سلک النّاس وادیا غیره فاسلک مع علیّ ودع النّاس،إنّه لن یدلّک علی الرّدی و لن یخرجک عن الهدی.

و أبو المؤید موفق بن احمد الخوارزمی در کتاب«المناقب»در فصل ثامن گفته:

[

و أخبرنی شهردار هذا إجازة،قال:أخبرنا أبو الفتح عبدوس بن عبد اللّه بن عبدوس الهمدانی کتابة،قال الشیخ:حدّثنی أبو منصور محمّد بن عیسی بن عبد العزیز،قال:

حدّثنا الحافظ ابو الحسن علیّ بن مهدی الدّار قطنی،قال:حدّثنا احمد بن محمّد بن أبی بکر،قال:حدّثنا أحمد بن عبد اللّه بن یزید السّمسار،قال:حدّثنی یعلی بن عبد الرّحمن،قال:حدّثنی شریک،عن سلیمان الأعمش،عن إبراهیم،عن علقمة و الأسود،قالا:سمعنا أبا أیّوب الأنصاری،یقول:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لعمّار بن یاسر: یقتلک الفئة الباغیة،و أنت مع الحقّ و الحقّ معک،یا عمّار!إذا رأیت علیّا سلک وادیا،و سلک النّاس وادیا غیره فاسلک مع علیّ و دع النّاس،إنّه لن یدلیک فی الرّدی و لن یخرجک من الهدی،یا عمّار!إنّه من تقلّد سیفا أعان به علیّا

ص: 330

علی عدوّه قلّده اللّه تعالی یوم القیمة وشاحا من درّ،و من تقلّد سیفا أعان به عدوّ علیّ قلّده اللّه تعالی یوم القیمة وشاحا من نار.قال:قلنا:حسبک].

و نیز أبو المؤید الخوارزمی در کتاب«المناقب»در فصل سادس عشر گفته:

[

روی السیّد أبو طالب باسناده عن علقمة و الأسود،قالا: أتینا أبا أیّوب الأنصاری فقلنا:یا أبا أیّوب!إنّ اللّه أکرمک بنبیّه إذا أوحی إلی راحلته فبرکت علی بابک و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ضیفا لک فضیلة فضّلک اللّه بها،فأخبرنا عن مخرجک مع علیّ بن أبی طالب.قال أبو أیّوب:فانّی أقسم بکما لقد کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و علیّ جالس عن یمینه و أنا جالس عن یساره و أنس بن مالک قائم بین یدیه إذ تحرّک الباب فقال صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:

انظر من بالباب.فخرج أنس و نظر فقال:هذا عمّار بن یاسر.فقال صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:افتح لعمّار الطیّب المطیّب.ففتح أنس و دخل عمّار فسلّم علی النّبی علیه السّلام.فرحب، ثمّ قال لعمّار:إنّه سیکون فی أمّتی من بعدی هنات یختلف السّیف فیما بینهم حتّی یقتل بعضهم بعضا و حتّی یبرأ بعضهم من بعض،فاذا رأیت ذلک فعلیک بهذا الأصلع الّذی عن یمینی علیّ بن أبی طالب،و إن سلک النّاس کلّهم وادیا و سلک علیّ وادیا فاسلک وادی علیّ و خلّ عن النّاس،إنّ علیّا لا یردّک عن هدی و لا یدلّک علی ردی، یا عمّار!طاعة علیّ طاعتی و طاعتی طاعة اللّه. قال رض(1):یقال:فیه هنات و هنوات وهنیات:خصال سوء.قال لبید:إنّ البری من الهنات سعید].

و صدر الدین أبو المجامع إبراهیم بن محمد بن المؤیّد الحموئی در کتاب «فرائد السّمطین»علی ما نقل عنه گفته:

[کتب إلیّ الشّیخ عزّ الدین أحمد بن إبراهیم أن أبا طالب عبد الرّحمن الهاشمی نقیب العبّاسیّین بواسط أخبره إجازة عن شاذان القمی بقراءة عن محمد بن عبد العزیز،عن محمّد بن أحمد بن علیّ،قال:

أخبرنا القاضی أبو سهل عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن عزیزه بقراءتی علیه،قال:نبّأنا محمّد بن احمد بن عبد اللّه بن هارون،قال:نبّأنا احمد بن موسی الحافظ.قال:

نبّأنا علی بن إبراهیم بن حمّاد،قال:نبّأنا الأعمش،عن إبراهیم،عن علقمة و الأسود

ص: 331


1- أی الخوارزمی ( 12 )

قال: أتینا أبا أیّوب الأنصاری فقلنا له:یا أبا أیّوب!إنّ اللّه تعالی أکرمک بنبیّه صلّی اللّه علیه و آله فکان ضیفا لک فضله(فضیلة.ظ)من اللّه فضلک(بها.ظ) أخبرنا بمخرجک مع علیّ تقاتل أهل إلا له إلاّ اللّه!فقال أبو أیّوب:أقسم لکما باللّه لقد کان رسول اللّه معی فی هذا البیت الّذی أنتما فیه معی،و ما فی البیت غیر رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)و علیّ جالس عن یمینه و أنا جالس عن یساره و أنس قائم بین یدیه، إذ حرّک الباب فقال رسول اللّه(صلی الله علیه و آله):افتح لعمّار الطیّب المطیّب،ففتح أنس الباب و دخل عمّار فسلّم علی رسول اللّه(صلی الله علیه و آله):فرحّب به،ثمّ قال لعمّار:إنّه سیکون بعدی فی أمّتی هنات حتّی یختلف السّیف فیما بینهم و حتّی یقتل بعضهم بعضا و حتّی یبرأ بعضهم من بعض،فاذا رأیت ذلک فعلیک بهذا الأصلع عن یمینی،یعنی:علیّ بن أبی طالب،فان سلک النّاس کلّهم وادیا و سلک علیّ وادیا فاسلک وادی علیّ و خلّ عن النّاس.یا عمّار!انّ علیّا لا یردّک عن هدی و لا یدخلک علی ردی،یا عمّار!طاعة علیّ طاعتی و طاعتی طاعة اللّه عزّ و جلّ].

و سید علی بن شهاب الدین الهمدانی در کتاب«المودّة فی القربی»گفته:

[

و عن علقمة بن قیس و الأسود بن یزید،قالا: أتینا أبا أیّوب الأنصاری،فقلنا:یا أبا أیّوب!إنّ اللّه تعالی أکرمک بنبیّک إذ أوحی إلی راحلته فبرکت علی بابک، فکان رسول اللّه صلعم ضیفا لک فضیلة فضّلک بها،أخبرنا بمخرجک مع علیّ(علیه السلام)تقاتل أهل لا إله إلاّ اللّه!فقال أبو أیّوب:فانّی أقسم لکما باللّه تعالی لقد کان رسول اللّه صلعم معی فی هذا البیت الّذی أنتما فیه معی،و ما فی البیت غیر رسول اللّه صلعم و علی جالس عن یمینه و أنا جالس عن یساره و أنس قائم بین یدیه إذ حرّک الباب فقال رسول اللّه صلعم:

انظر الی الباب من بالباب؟،فخرج أنس فقال:یا رسول اللّه!هذا عمّار.قال رسول اللّه صلعم:افتح لعمّار الطّیب المطیّب!ففتح أنس الباب فدخل عمّار علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم:قال:یا عمّار!سیکون فی أمّتی فتن و هنات حتّی یختلف السّیف فیما بینهم و حتّی یقتل بعضهم بعضا،فاذا رأیت ذلک فعلیک بهذا الأصلع الجالس عن یمینی،یعنی:علیا بن أبی طالب،إن سلک النّاس کلّهم وادیا و سلک علیّ وادیا

ص: 332

فأسلک وادی علیّ و خلّ عن النّاس.یا عمّار!لا یردّک عن هدی و لا یدخلک علی ردی،یا عمّار!طاعة علیّ طاعتی و طاعتی طاعة اللّه].

و ملا علی متقی در«کنز العمّال»گفته:

[یا عمّار!إن رأیت علیّا قد سلک وادیا و سلک النّاس وادیا غیره فاسلک مع علیّ ودع النّاس،إنّه لن یدلّک علی ردی و لن یخرجک من الهدی. الدّیلمی عن عمّار بن یاسر و عن أبی أیّوب].

و مرزا محمد معتمد خان بدخشی در«مفتاح النّجا»گفته:[

و أخرج الدّیلمی عن عمّار بن یاسر و ابی أیّوب رضی اللّه عنهما انّ النّبیّ صلعم،قال لعمّار:

یا عمّار!إن رأیت علیّا قد سلک وادیا و سلک النّاس وادیا غیره فاسلک مع علیّ ودع النّاس،إنّه(لن.ظ)یدلّک علی ردی و لن یخرجک من الهدی].

و شیخ سلیمان بن ابراهیم بلخی در«ینابیع المودة»در باب ثالث و اربعون گفته:

[أخرج الحموینی بسنده عن الأعمش عن إبراهیم النّخعی عن علقمة و الأسود قالا: أتینا أبا أیّوب الانصاری فقلنا:یا أبا أیّوب!إنّ اللّه أکرمک بنبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم و جعله ضیفا لک من فضله،أخبرنا بمخرجک مع علیّ فقاتل (تقاتل.ظ)أهل لا إله إلاّ اللّه؟!فقال أبو أیّوب:أقسم لکما باللّه لقد کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم معی فی هذا البیت الّذی أنتما فیه.معی،و علیّ جالس عن یمینه و أنا عن یساره و أنس بین یدیه و ما فی البیت غیرنا إذ حرّک الباب.فقال لأنس:افتح لعمّار!ففتح الباب و دخل عمّار فسلّم علی النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم،فردّ علیه السّلام و رحّب به،ثمّ قال:یا عمّار!ستکون بعدی فی أمّتی هنات حتّی یختلف السّیف فیما بینهم و حتّی یقتل بعضهم بعضا و حتّی یتبرّأ بعضهم من بعض،فاذا رأیت ذلک فعلیک بهذا الأصلع عن یمینی،یعنی علیا.فان سلک النّاس کلّهم وادیا و سلک علیّ وادیا فاسلک وادی علی و خلّ عن النّاس.یا عمّار!إنّ علیّا لا یردّک عن هدی و لا یدخلک علی ردی،یا عمّار! طاعة علیّ طاعتی و طاعتی طاعة اللّه جلّ شأنه].

و نیز بلخی در«ینابیع المودّة»در باب سادس و خمسون نقلا عن«مودّة القربی» للهمدانی آورده:[

و عن علقمة بن قیس و الأسود بن یزید،قالا: أتینا أبا أیّوب الأنصاری

ص: 333

فقلنا:یا أبا أیّوب!إنّ اللّه تعالی أکرمک بنبیّک إذ أوحی إلی راحلته فرکب(فبرکت علی.ظ)إلی بابک فکان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ضیفا لک فضیلة فضلک بها،أخبرنا بمخرجک مع علی علیه السّلام تقاتل أهل لا إله الا اللّه!فقال أبو أیّوب:فانی أقسم لکما باللّه تعالی لقد کان النبی صلّی اللّه علیه و سلّم معی فی هذا البیت الّذی أنتما فیه معی،و ما فی البیت غیر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و علیّ جالس عن یمینه و أنس قائم بین یدیه إذ حرّک الباب فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:انظر إلی الباب من بالباب فخرج أنس فقال:

یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم!هذا عمّار:فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:افتح لعمّار الطّیّب المطیّب ففتح أنس الباب فدخل عمّار علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم.قال:یا عمّار!ستکون فی أمتی هنات حتّی یختلف السّیف فیما بینهم و حتّی یقتل بعضهم بعضا،فاذا رأیت ذلک فعلیک بهذا الأصلع عن یمینی،یعنی علیا ابن أبی طالب،إن سلک النّاس کلهم وادیا و سلک علیّ وادیا فاسلک وادی علی و خلّ عن النّاس.یا عمّار!علیّ لا یردّک عن هدی و لا یدلّک علی ردی.یا عمّار!طاعة علیّ طاعتی و طاعتی طاعة اللّه].

و ملا علی متقی در«کنز العمّال»در فضائل حضرت عمّار از قسم أفعال آورده:

[عن حذیفة،انّه قیل له:إنّ عثمان قد قتل فما تأمرنا،قال:الزموا عمّارا.قیل:إنّ عمّارا لا یفارق علیا!قال:إنّ الحسد هو أهلک للجسد،و إنّما ینفّرکم من عمّار قربه من علیّ فو اللّه لعلیّ أفضل من عمّار أبعد ما بین التّراب و السّحاب!و إنّ عمّارا من الأخیار(کر)].

و شیخ عبد الحق دهلوی در رجال«مشکاة»در ترجمه حضرت عمّار گفته:

[و عن حذیفة إنّه قال فی أیّام قتل عثمان:أکرموا(الزموا.ظ)عمّارا.فقالوا:إنّ عمّارا لا یفارق علیا!قال:إنّ الحسد هو أهلک للجسد،و إنّما ینفّرکم من عمّار قربه من علیّ،فو اللّه لعلیّ أفضل من عمّار أبعد ما بین التّراب و السّحاب،و إنّ عمّارا من الأخیار ذکر هذه الأحادیث السّیوطی فی«جمع الجوامع»و لها طرق عدیدة کثیرة].

و شیخ سلیمان بن ابراهیم بلخی قندوزی در«ینابیع المودّة»در باب ثالث و اربعون گفته:و فی«جمع الفوائد»:حذیفة-قال له بنو عبس:إنّ امیر المؤمنین عثمان قد قتل فما تأمرنا؟قال:آمرکم أن تلزموا عمّارا.قالوا:إنّ عمّارا لا یفارق علیا!

ص: 334

قال حذیفة:إنّ الحسد هو أهلک الجسد،و إنّما ینفّرکم من عمّار قربه من علیّ فو اللّه لعلیّ أفضل من عمّار بعد ما بین التّراب و السّحاب،و إنّ عمّارا لمن الأخیار-للکبیر.

وجه 6-درینکه ابو بکر ازین حدیث و هدای عمار تخلف شود و ذکر دلائل

وجه ششم آنکه:کمال تعجب است از عقل شاهصاحب که

حدیث «اهتدوا بهدی عمّار» را ذکر می فرمایند و نمی فهمند که بنا بر این حدیث،ضلال و غیّ خلفای ثلاثه شان بکمال ظهور واضح و لائح می گردد،زیرا که مذهب حضرت عمّار علیه آلاف السّلام من الغفّار آن بود که خلافت و امارت حقّ اهلبیت علیهم السّلام است،و ابو بکر و عمر و عثمان غاصب آن هستند،و قریش در خلیفه ساختنشان نزع حقّ از أهل و وضع آن در غیر اهل بعمل آورده اند،و هر چند این معنی بر ناظر کتب و أسفار کبار أحبار سنّیّه مخفی و محتجب نیست،لیکن در این مقام إرغاما للخصام بعض شواهد آن ذکر می نمایم.

أحمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح الکاتب العبّاسی المعروف بالیعقوبی در تاریخ خود گفته.[و تخلّف عن بیعة أبی بکر قوم من المهاجرین و الأنصار و ما لوامع علیّ بن أبی طالب منهم العبّاس بن عبد المطلّب و الفضل بن عبّاس و الزّبیر بن العوام و خالد بن سعید و المقداد بن عمرو و سلمان الفارسی و أبو ذر الغفاری و عمّار بن یاسر و البراء بن عازب و ابیّ بن کعب.

و أبو الحسن علی بن الحسین المسعودی در کتاب«مروج الذهب»گفته:

[و قد کان عمّار حین بویع عثمان بلغه قول أبی سفیان صخر بن حرب فی دار عثمان عقیب الوقت الّذی بویع فیه عثمان و دخل داره و معه بنو أمیّة.فقال ابو سفیان:أ فیکم أحد من غیرکم و قد کان عمی؟قالوا:لا!قال:یا بنی أمیّة!تلقفوها تلقف الکرة،فو الّذی یحلف به أبو سفیان!مازلت أرجوها لکم و لتصیرنّ إلی صبیانکم وراثة،فانتهزه عثمان و ساءه ما قال و نمی هذا القول إلی المهاجرین و الأنصار و غیر ذلک من الکلام.فقام عمّار فی المسجد فقال:یا معشر قریش!أما إذا صرفتم هذا الأمر عن اهل بیت نبیّکم هیهنا مرة و هیهنا مرّة فما أنا بآمن أن ینزعه اللّه فیضعه فی غیرکم کما نزعتموه من أهله و وضعتموه فی غیر أهله!].

و أبو الفداء اسماعیل بن علی الأیّوبی در کتاب«المختصر فی اخبار البشر»

ص: 335

گفته:[لمّا قبض اللّه نبیّه قال عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه:من قال إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مات علوت رأسه بسیفی هذا،و إنّما ارتفع إلی السّماء!فقرأ أبو بکر:

«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ» .

فرجع القوم إلی قوله و بادروا سقیفة بنی ساعدة فبایع عمر أبا بکر رضی اللّه عنهما و انثال النّاس علیه یبایعونه فی العشر الأوسط من ربیع الأول سنة إحدی عشرة خلا جماعة من بنی هاشم و الزّبیر و عتبة بن ابی لهب و خالد بن سعید بن العاص و المقدم بن عمرو و سلمان الفارسی و أبی ذرّ و عمّار بن یاسر و البراء بن عازب و ابیّ بن کعب،و مالوا مع علیّ بن أبی طالب و قال فی ذلک عتبة بن أبی لهب:

ما کنت أحسب أنّ الأمر منصرف عن هاشم ثمّ منهم عن أبی حسن!

عن اوّل النّاس إیمانا و سابقة و اعلم النّاس بالقرآن و السّنن

و آخر النّاس عهدا بالنّبیّ و من جبریل عون له فی الغسل و الکفن

من فیه ما فیهم لا یمترون به و لیس فی القوم ما فیه من الحسن!

و کذلک تخلّف عن بیعة أبی بکر أبو سفیان من بنی أمیّة) و زین الدین عمر بن مظفّر بن عمر بن محمد بن أبی الفوارس الوردی المعرّی الشّافعی در«تتمّة المختصر فی أخبار البشر»گفته:[و لمّا قبض اللّه نبیّه صلّی اللّه علیه و سلم قال عمر:من قال إن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مات،علوت رأسه بسیفی هذا و إنّما ارتفع إلی السّماء!فقرأ أبو بکر:« وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ »!فرجع القوم إلی قوله و بادروا سقیفة بنی ساعدة فبایع عمر أبا بکر و انثال النّاس یبایعونه فی العشر الأوسط من ربیع الأوّل سنة إحدی عشرة خلا جماعة من بنی هاشم و الزّبیر و عتبة بن أبی لهب و خالد بن سعید بن العاصی و المقداد بن عمرو و سلمان الفارسی و أبی ذرّ و عمّار بن یاسر و البراء بن عازب و ابیّ بن کعب و أبو سفیان من بنی أمیّة.و مالوا مع علیّ رضی اللّه عنهم،و قال ذلک عتبة ابن أبی لهب:

ما کنت أحسب أنّ الأمر منصرف عن هاشم ثمّ منهم عن أبی حسن!

ص: 336

عن أوّل النّاس إیمانا و سابقة و أعلم النّاس بالقرآن و السّنن

و آخر النّاس عهدا بالنّبیّ و من جبریل عون له فی الغسل و الکفن

من فیه ما فیهم لا یمترون به و لیس فی القوم ما فیه من الحسن!

وجه 7-درینکه عمر نیز از هدای عمار تخلف نبود و ذکر دلائل قویه از کتب

سنیه و استفاده مؤلف فوائدی چند از کلمات علمای سنیه درین باره

وجه هفتم آنکه نزد أرباب نقد و اختبار و أصحاب تبصّر و اعتبار،این حدیث دلیل کمال ضلال مبین و تمام مستبین حضرت خلیفه ثانی سنّیّان می باشد،زیرا که او علاوه بر مجانبت قدیمۀ روحانیّه و أجنبیّت سابقۀ نفسانیّه در باب مسئلۀ تیمّم جنب بالخصوص از هدای جناب عمّار اجتناب نموده مسلک تکذیب و اتّهام و اسائت أدب بآن صحابی عالیمقام بلا خوف جبّار منتقم عظیم الانتقام پیموده بکلمات خشونت آیات خود که کاشف از أفظّ و أغلظ بودنست ایذا و ایلام آن جلده ما بین عینین سرور أنام علیه و آله آلاف الصّلوة و السّلام بأقصی الغایة رسانیده،خصوصا جملۀ:نولّیک ما تولّیت!بر زبان خلاعت ترجمان آورده،معاذ اللّه حضرت عمّار را مصداق آیۀ «وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً» گردانیده،و ازینجا آنچه بر آن فارس مضمار سلاطت لسان و یکّه تاز میدان استکبار و استهجان لازم می آید،خود واضح و عیانست و عیان را چه بیان!و اگر چه روایات متعلّقۀ باین مطلب در کتاب مستطاب «تشیید المطاعن»جناب والد ماجد علاّمه أعلی اللّه مقامه بتفصیل هر چه تمامتر مذکور و مسطور گشته،لیکن برای کشف عوار و إظهار شنار دشمنان حضرت عمّار علیه سلام الملک الغفّار بعضی از روایات و أخبار در این جا نیز مرقوم می گردد:

ابو عبد اللّه أحمد بن محمد بن حنبل الشیبانی در«مسند»خود گفته:

[ثنا:عبد الرحمن بن مهدی.ثنا.سفیان،عن سلمة یعنی ابن کهیل،عن أبی ثابت و عبد اللّه بن عبد الرّحمن بن أبزی،قال: کنّا عند عمر فأتاه رجل فقال:

یا أمیر المؤمنین إنّا نمکث الشهر و الشّهرین لا نجد الماء.فقال عمر:أمّا أنا فلم أکن لأصلّی حتّی أجد الماء.فقال عمّار:یا امیر المؤمنین!تذکر حیث کنّا بمکان کذا و نحن نرعی الابل فتعلم أنّا أجنبنا.قال:نعم!قال:فانّی تمرّغت فی التّراب فأتیت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم

ص: 337

فحدّثته فضحک و قال:کان الصّعید الطّیب کافیک و ضرب بکفّیه الأرض ثمّ نفخ فیهما ثمّ مسح بهما وجهه و بعض ذراعیه.قال:اتّق اللّه یا عمّار!قال:یا امیر المؤمنین إن شئت لم أذکره ما عشت،أو ما حییت!قال:کلاّ و اللّه،و لکن نولّیک من ذلک ما تولّیت!].

و مسلم بن الحجاج القشیری در«صحیح»خود گفته:

[حدّثنی عبد اللّه بن هاشم بن حیّان العبدی.ثنا:یحیی بن سعید القطّان،عن شعبة،قال:حدّثنی الحکم.عن ذرّ،عن سعید بن عبد الرّحمن بن أبزی،عن أبیه أنّ رجلا اتی عمر فقال:

إنی اجنبت فلم اجد ماء.فقال:لا تصلّ!فقال عمّار:اما تذکر یا امیر المؤمنین! إذ أنا و انت فی سریّة فأجنبنا فلم نجد ماء،فأمّا انت فلم تصلّ و امّا انا فتمعّکت فی التّراب و صلّیت.فقال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم:إنّما کان یکفیک ان تضرب بیدیک الأرض ثمّ تنفخ ثمّ تمسح بهما وجهک و کفیک.فقال عمر:اتق اللّه یا عمّار! قال:إن شئت لم احدّث به. قال الحکم:و حدّثنیه ابن عبد الرّحمن بن ابزی عن ابیه مثل حدیث ذرّ،قال:و حدّثنی سلمة عن ذرّ فی هذا الاسناد الّذی ذکر الحکم، قال:فقال عمر: نولّیک ما تولّیت! و أبو داود سلیمان بن اشعث السّجستانی در«سنن»خود گفته:

[حدثنا محمد ابن کثیر العبدی.نا:سفیان،عن سلمة بن کهیل،عن أبی مالک،عن عبد الرّحمن بن أبزی قال: کنت عند عمر فجاءه رجل فقال:إنّا نکون بالمکان الشّهر أو الشّهرین.قال عمر:أمّا أنا فلم أکن أصلّی حتّی أجد الماء.قال:فقال عمّار:یا امیر المؤمنین!أمّا تذکر إذ کنت أنا و أنت فی الابل فأصابتنا جنابة،فأمّا أنا فتمعکت فأتینا النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فذکرت ذلک له فقال:إنما کان یکفیک أن تقول هکذا و ضرب بیدیه إلی الأرض ثم نفحهما ثم مسّ بهما وجهه و یدیه إلی نصف الذّراع؟فقال عمر:

یا عمّار اتّق اللّه!فقال:یا أمیر المؤمنین إن شئت و اللّه لم أذکره ابدا!فقال عمر:کلاّ لنولّینک من ذلک ما تولّیت!].

و أبو عبد الرحمن أحمد بن شعیب النّسائیّ در«سنن»خود گفته:

[أخبرنا

ص: 338

محمد بن بشّار،قال:حدّثنا محمد.قال:حدثنا شعبة،عن سلمة،عن ذرّ،عن ابن عبد الرّحمن ابن أبزی،عن أبیه أنّ رجلا أتی عمر فقال إنّی أجنبت فلم أجد الماء.قال عمر:لا تصلّ! فقال عمّار بن یاسر:یا امیر المؤمنین!أ ما تذکر إذ أنا و أنت فی سریة فأجنبنا فلم نجد الماء،فأمّا أنت فلم تصلّ!و أمّا أنا فتمعّکت فی التّراب فصلّیت فأتینا النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فذکرنا ذلک له فقال:إنّما کان یکفیک،فضرب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یدیه إلی الأرض ثمّ نفح فیهما ثمّ مسح بهما وجهه و کفیه.و سلمة شکّ لا یدری فیه إلی المرفقین أو الکفّین،فقال عمر:نولّیک ما تولّیت!] و نیز نسائی در«سنن»خود گفته:[

أخبرنا محمد بن بشّار،قال:حدّثنا عبد الرّحمن.قال:حدّثنا سفیان عن سلمة عن أبی مالک و عن عبد اللّه بن عبد الرّحمن بن أبزی عن عبد الرّحمن بن أبزی،قال: کنّا عند عمر فأتاه رجل فقال:یا أمیر المؤمنین! ربما نمکث الشّهر و الشّهرین و لا نجد الماء.فقال عمر:أمّا أنا فاذا لم أجد الماء لم أکن لاصلّی حتّی أجد الماء.فقال عمّار بن یاسر:أ تذکر یا امیر المؤمنین حیث کنت بمکان کذا و کذا و نحن نرعی الابل فتعلم أنّا أجنبنا؟قال:نعم!أمّا أنا فتمرّغت فی التّراب فأتینا النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فضحک فقال:إن کان الصّعید لکافیک!و ضرب بکفّیه إلی الأرض ثمّ نفخ فیهما ثمّ مسح وجهه و بعض ذراعه.فقال:اتّق اللّه یا عمّار!فقال:یا أمیر المؤمنین إن شئت لم أذکره!قال:لا،و لکن نولّیک من ذلک ما تولّیت!].

و نیز نسائی در«سنن»خود آورده:[

أخبرنا إسماعیل بن مسعود،أنبأنا خالد،أنبأنا شعبة،عن الحکم،سمعت ذرّا یحدّث عن ابن أبزی،عن أبیه،قال:

و قد سمعه الحکم من ابن عبد الرّحمن،قال: أجنب رجل فأتی عمر رضی اللّه عنه فقال:

إنّی أجنبت فلم أجد ماء.قال:لا تصلّ!قال له عمّار:أ ما تذکر أنّا کنّا فی سریة فأجنبنا:فأمّا أنت فلم تصلّ و أمّا أنا فانّی تمعّکت فی التّراب فصلّیت ثمّ أتیت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فذکرت ذلک له فقال.إنّما کان یکفیک.و ضرب شعبة بکفه ضربة و نفخ فیها ثم ذلک إحداهما بالأخری ثمّ مسح بهما وجهه.فقال له عمر:شیئا لا أدری

ص: 339

ما هو؟فقال:إن شئت لاحدّثته و ذکر شیئا فی هذا الاسناد عن أبی مالک،و زاد سلمة:

قال:بل نولّیک من ذلک ما تولّیت].

و نیز نسائی در«سنن»خود آورده.

[أخبرنا عبد اللّه بن محمد بن تمیم،قال:

حدّثنا حجّاج،قال:حدّثنا شعبة،عن الحکم و سلمة،عن ذرّ،عن ابن عبد الرّحمن بن أبزی،عن أبیه أنّ رجلا جاء إلی عمر رضی اللّه عنه فقال:إنّی أجنبت فلم أجد الماء فقال عمر:لا تصلّ!فقال عمّار:أ ما تذکر یا أمیر المؤمنین إذ أنا و أنت فی سریّة فأجنبنا فلم نجد ماء،فأمّا أنت فلم تصلّ و أمّا أنا فتمعّکت فی التّراب ثمّ صلّیت فلمّا أتینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ذکرت ذلک له:فقال:إنّما یکفیک و ضرب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم یدیه إلی الأرض ثمّ نفخ فیهما فمسح بهما وجهه و کفّیه.شکّ سلمة و قال:

لا أدری فیه:إلی المرفقین أو إلی الکفّین،قال عمر:نولّیک من ذلک ما تولّیت!].

و أبو جعفر محمد بن جریر طبری در«تفسیر»خود گفته:

[حدّثنا ابن بشّار قال:ثنا:عبد الرّحمن.قال:ثنا:سفیان،عن سلمة،عن أبی مالک و عن عبد اللّه بن عبد الرّحمن بن أبزی(عن أبیه.ظ)قال: کنا عند عمر بن الخطّاب رضی اللّه عنه فأتاه رجل فقال:

یا أمیر المؤمنین!إنّا نمکث الشّهر و الشّهرین لا نجد الماء.فقال عمر:أمّا أنا فلو لم أجد الماء لم أکن لأصلّی حتّی أجد الماء.قال عمّار بن یاسر:أ تذکر یا أمیر المؤمنین! حیث کنت بمکان کذا و کذا و نحن نرعی الابل،فتعلم أنّا أجنبنا؟قال:نعم!قال:

أمّا أنا فتمرّغت فی التّراب فأتینا النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم،قال:إن کان الصّعید لکافیک و ضرب بکفّیه الأرض ثمّ نفخ فیهما ثمّ مسح وجهه و بعض ذراعیه،فقال:

اتّق اللّه یا عمّار!فقال:یا أمیر المؤمنین إن شئت لم أذکره!فقال:لا و لکن نولّیک من ذلک ما تولّیت!].

و مجد الدین ابن الأثیر الجزری در«جامع الأصول»گفته:

[عبد الرّحمن ابن أبزی: أنّ رجلا أتی(عمر.ظ.م)فقال:إنّی أجنبت و لم أجد ماء فقال عمار:ما تذکر یا أمیر المؤمنین!إذ أنا و أنت فی سریّة فأصابتنا جنابة فلم نجد ماء،فأمّا أنت فلم تصلّ و أمّا أنا فتمعّکت فی التّراب و صلّیت فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه

ص: 340

و سلّم:إنّما یکفیک أن تضرب بیدک الأرض ثمّ تنفخ ثمّ تمسح بهما وجهک و کفّیک.

فقال عمر:اتّق اللّه یا عمّار!فقال:إن شئت لم أحدّث به!فقال عمر:

نولّیک ما تولّیت!].

و نیز در«جامع الأصول»گفته:[

و أخرج النّسائیّ الروایة الأولی و فیها:

فقال إنّما کان یکفیک،و ضرب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یدیه إلی الأرض ثمّ نفخ فیهما ثمّ مسح بهما وجهه و کفّیه.و سلمة شکّ لا یدری فیه إلی المرفقین أو الکفّین، فقال:نولّیک ما تولّیت!]:

و محمود بن أحمد العینی در«عمدة القاری»گفته:[

و روی أبو داود من حدیث عبد الرّحمن بن أبزی،قال: کنت عند عمر رضی اللّه تعالی عنه فجاءه رجل فقال:

إنّا نکون بالمکان الشّهر أو الشّهرین؟فقال عمر:أمّا أنا فلم أکن أصلّی حتّی أجد الماء.قال:فقال عمّار:یا أمیر المؤمنین!أ ما تذکر إذ کنت أنا و أنت فی الابل فأصابتنا جنابة:فأمّا أنا فتمعّکت فأتینا النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم فذکرت ذلک له فقال:إنما کان یکفیک أن تقول هکذا،و ضرب بیدیه إلی الأرض ثمّ نفخهما ثمّ مسح بهما وجهه و یدیه إلی نصف الذراع.فقال عمر:یا عمّار اتّق اللّه!فقال:یا أمیر المؤمنین إن شئت و اللّه لم أذکره أبدا!فقال عمر:کلاّ و اللّه لنولّیک ما تولّیت!].

و عبد الرحمن بن علی الشیبانی الیمنی در«تیسیر الوصول إلی جامع الأصول» گفته:[

و عن عبد الرّحمن بن أبزی أنّ رجلا أتی عمر رضی اللّه عنه فقال:إنّی أجنبت و لم أجد ماء.فقال له:لا تصلّ!فقال عمّار:أ ما تذکر یا أمیر المؤمنین!إذ أنا و أنت فی سریة فأصابتنا جنابة فلم نجد الماء،فأمّا أنت فلم تصلّ و أمّا أنا فتمعّکت فی التّراب و صلّیت.فقال صلّی اللّه علیه و سلّم:إنّما کان یکفیک أن تضرب بیدیک فی الأرض ثمّ تنفخ ثمّ تمسح بهما وجهک و کفّیک.فقال عمر:اتّق اللّه یا عمّار!فقال:إن شئت لم أحدّث به!فقال نولّیک ما تولّیت! أخرجه الخمسة إلاّ التّرمذی و هذا الفظ الشّیخین].

ازین روایات سدیده و عبارات مفیده فوائد عتیده و عوائد عدیده واضح و لایح می گردد.

ص: 341

*اول آنکه:از آن ثابت می شود که خلیفۀ ثانی از راه إباء و استکبار و ازدراء و احتقار بحدیث حضرت عمّار التفات و اعتنائی نکرد،و این معنی صراحة منافی اهتدا بهدای آن جناب است،کما لا یخفی علی اولی الألباب.

*دوم آنکه:از آن بظهور می رسد که عمر در حدیث عمّار طعن و قدح نموده در إظهار ضلال و اعتدای خود افزوده،و ذلک دلیل علی تقحّمه فی أدهی المهالک و سلوکه من العمی أوحش المسالک.و هر چند در طعن عمر نسبت بحدیث عمّار خفائی نیست،لیکن برای قطع ألسن مجادلین می گویم که بحمد اللّه شاه ولی اللّه والد ماجد مخاطب بکمال صراحت اعتراف کرده به اینکه عمر در حدیث عمّار طعن نموده و آن را قبول نساخته و نزد او این حدیث حجّت نبوده،چنانچه در رساله«إنصاف فی بیان سبب الاختلاف»در بیان ضروب اختلاف صحابه گفته:[منها:أنّ صحابیّا سمع حکما فی قضیّة أو فتوی و لم یسمعه الآخر فاجتهد برأیه فی ذلک،و هذا علی وجوه(إلی أن قال بعد ذکر وجهین):و ثالثها:أن یبلغه الحدیث و لکن لا علی الوجه الّذی یقع به غالب الظّنّ فلم یترک اجتهاده بل طعن فی الحدیث.مثاله:ما

رواه أصحاب الأصول من أنّ فاطمة بنت قیس شهدت عند عمر بن الخطّاب بأنّها کانت مطلّقة الثلاث فلم یجعل لها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نفقة و لا سکنی فردّ شهادتها و قال:لا نترک کتاب اللّه بقول امرأة لا ندری أ صدقت أم کذبت،لها النفقة و السکنی!و قالت عائشة رضی اللّه عنها لفاطمة:أ لا تتّقی اللّه! یعنی فی قولها لا سکنی و لا نفقة.و مثال آخر:

روی الشّیخان أنّه کان من مذهب عمر بن الخطّاب أنّ التیمّم لا یجزی الجنب الّذی لا یجد ماء،فروی عنده عمّار أنّه کان مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی سفر فأصابته جنابة و لم یجد ماء فتمعّک فی التّراب فذکر ذلک لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال رسول اللّه(صلی الله علیه و آله):إنّما کان یکفیک أن تفعل هکذا و ضرب بیدیه الأرض فمسح بهما وجهه و یدیه،فلم یقبل عمر و لم ینهض عنده حجّة لقادح خفیّ رآه فیه حتی استفاض الحدیث فی الطبقة الثانیة من طرق کثیرة و اضمحلّ و هم القادح فأخذوا به].

ازین عبارت ظاهرست که نزد شاه ولی اللّه یک قسم اختلاف بین الأصحاب

ص: 342

این ست که یکی از صحابه حکمی در قضیه یا فتوائی بشنود و دیگری آن را نشنود،پس آنکه نشنیده است درین باب برأی خود اجتهاد کند،و اینهم بر چند وجه است،و وجه سوم آن این ست که بشخص صحابی حدیث صحابی دیگر برسد لیکن نه بر وجهی که ظنّ غالب بآن حاصل شود پس ترک نکند اجتهاد خود را بلکه در آن حدیث طعن نماید.

و بعد ازین ولی اللّه در مقام تمثیل طعن در حدیث،اوّلا حدیث فاطمه بنت قیس و شهادتش پیش عمر و ردّ کردنش شهادت او را ذکر نموده،من بعد بطور مثال دیگر روایت کردن حضرت عمّار حدیث تیمّم را نزد عمر مذکور ساخته،و بعد آن بصراحت گفته که عمر قبول نکرد حدیث عمّار را و حدیث عمّار نزد او حجت نشد.و لنعم ما أفاد الوالد العلام أحلّه دار السّلام فی کتابه«تشیید المطاعن»حیث قال فی هذا المقام إفحاما للخصام:

[عدم قبول عمر حدیث حضرت عمّار را و حجّت ندانستن آن،ردّ صریح بر شریعت است،چه عمّار صحابی ثقه و عادل جلیل المرتبه است،عدم قبول روایت او و حجّت ندانستن آن یعنی چه؟!و اگر حدیث عمار حجّت نیست و إنکار آن موجب طعن و ملام نیست إنکار احادیث دگر صحابه چرا محل طعن باشد؟!زیرا که عمّار از أجلّه و أکابر و أعاظم صحابه است و مدائح جلیله و مناقب جمیلۀ او بالخصوص هم بحدّی واردست که در حقّ بسیاری از أجلّۀ صحابه واقع نیست.هر گاه إنکار حدیث مثل این صحابی و ردّ و إبطالش جائز شد إبطال و ردّ أحادیث دگر صحابه بس سهل و آسانست.بغایت عجیب است که حضرات اهل سنّت عدم قبول آن أحادیث که روات اهل سنّت بعوام صحابه نسبت داده اند بلکه از آن صحابه نقل کرده اند که صدور شنائع عظیمه ازیشان حسب روایات خود اهل سنّت ثابت است،چندان فضیع و شنیع شمارند که منکرین آن را قادح در اسلام و نبوّت دانند!حال آنکه قادحین این روایات خود آن صحابه را مقبول و ممدوح ندانند چه جا روایت آن،و منکر روایت عمّار را مورد هیچ طعن و تشنیع نپندارند،بلکه إمام أعظم و مقتدای افخم انگارند، ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا!

ص: 343

علامه فضل اللّه توربشتی شارح«مصابیح»در کتاب«المعتمد فی المعتقد»گفته:

[زنادقه می خواستند که دینی در شریعت پیدا کنند و أساس آن بر قدح نهادند در خلافت ابو بکر،چه آن مفضی می شود بطعن در جملۀ صحابه و طعن در ایشان مفضی می شود بطعن در دین زیرا که قرآن و حدیث و احکامی که از آن مستفادست از صحابه بما رسیده است و چون حال ایشان بر وجهی اعتقاد کنند که آن مبتدعان می گویند بر نقل ایشان هیچ اعتماد نماند،پس شریعت ثابت نشود،نعوذ باللّه من الضّلال.اکنون بباید دانستن که محافظت بر این مسئله بر مصداق اهل سنّت و جماعت،محافظت است بر جملۀ ابواب شریعت و تهاون بدان إضاعت جمله شریعت،و اللّه ناصر و ولیّ دینه،انتهی].

ازین عبارت ظاهرست که طعن در اتباع أبی بکر مفضی است بطعن در دین و عدم قبول روایات ایشان عین زندقة و قدح دین و إضاعت شریعت است.پس طعن خلافت مآب در روایت عمّار که نهایت جلیل القدر و عظیم الشأن که حسب روایات اهل سنّت هم مثل عمّار در صحابه جز معدودی قلیل وجود ندارد،مفضی بزندقه و إضاعت شریعت و تهاون دین و طعن آن خواهد بود،و ادعای این معنی که عدم قبول عمر حدیث عمّار را باین جهت بوده که او در آن قادحی خفی را دیده مقدوح هست به اینکه در چنین حدیث صحیح و ثابت که صحابی عادل و جلیل و ثقة و ممدوح از زبان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت کند با وصفی که دین و ایمان سنّیۀ وابسته بروایات صحابه باشد و أصل الأصول ایشان أعنی امامت بکری بعنایت صحابه ثابت گردد که اگر قبول صحابه بر هم خورد سقف إجماع سقیفی از پا در آید،ادّعای قادح نمودن و باز از إظهار آن دم بخود کشیدن خرافت محض و اختلال عقل است!و إلاّ ملاحده و کفار را مژده باد که اوشان هم آیات و أحادیث را بادّعای قادح خفی ردّ و إبطال خواهند کرده از بیان آن إعراض.بالجمله این همه حسن ظن حضرات اهل سنّت است که زحمت اختراع تکلّفات بارده برای إصلاح ما لا یصلح می کشند و دانشمندی و دیانت خود ظاهر می سازند،و إلاّ بدیهی است که إنکار و ردّ چنین حدیث حضرت عمّار وجهی جز عناد و لداد و عدم اعتنا بأحکام رب العباد نداشت.سبحان اللّه!اهل سنّت خبر مکذوب و موضوع

«نحن معاشر الأنبیاء لا نرث و لا

ص: 344

نورّث» را واجب القبول و الاذعان پندارند،بلکه حجّت و دلیل بر أهل حقّ گردانند حال آنکه هرگز نزد اهل حقّ ناقل آن بمرتبۀ أدنی مراتب أهل اسلام و إیمان هم نمی رسد و قوادح جلیّه در آن ظاهر و مدّعین قدح بیان آن هم بأوضح تفصیل می کنند و خبر عمّار را بر عمر حجّت ندانند،حال آنکه بالاجماع حضرت عمّار مقبول و ممدوح بوده و قدحی که ادعایش کرده اند از تبیین آن عاجزاند.و حسب افادۀ خود مخاطب در طعن دوازدهم از مطاعن أبی بکر روایت أبو هریره و أبو دردا و مثل ایشان برابر آیت است در قطعیّت و خبرشان مفید یقین است،پس خبر حضرت عمّار که بلا شبهه افضل از أبو هریره و أبو درداست نظر بفضائل و محامد خاصّۀ او و أقلّ أمر آنست که کمتر از ایشان نیست نیز مفید یقین و برابر آیت در قطعیّت باشد،پس إنکار آن مثل إنکار قرآن و إنکار قطعی باشد،و از تصریح خود شاه ولی اللّه که چون در طبقۀ ثانیه حدیث مستفیض شد از طرق کثیره و هم قادح مضمحلّ گردید،ثابت شد که ادّعای قادح در این حدیث مضمحلّ و باطل از حلیۀ صحّت عاطل بوده،و اهل سنّت گمان عمر را واهی و لا طائل دانسته دست از اتّباعش برداشتند،و للّه الحمد علی ذلک حمدا جمیلا]انتهی ما أردنا نقله عن«تشیید المطاعن».

*سوم آنکه:ازین أحادیث ثابت و محقّق می شود که عمر بلا تحرّج و تأثم تکذیب حضرت عمّار در حدیث تیمّم نموده راه کمال جلاعت و خلاعت بأقدام توهّم و تهجّم پیموده از مرکز اهتدا بهدای حضرت عمار بمراحل دورتر افتاده،داد نهایت جور و اعتدا بر آن ولیّ خدا داده،و اگر چه دلالت این احادیث بر اینکه عمر حضرت عمّار علیه رضوان اللّه الغفّار را تکذیب می کرد نه چنانست که مخفی بر أرباب فهم بوده باشد،لیکن ما بحمد اللّه این مطلب را باعتراف کبار علمای سنّیّه باثبات می رسانیم و سنان جان ستان در قلوب أعدای اسلام و إیمان می خلانیم!.

ملا نظام الدین سهالوی در«صبح صادق-شرح منار»در مبحث إنکار مروی عنه از روایت خود می آرد:[و احتجّ النّافون

بقول عمّار لعمر:أ تذکر یا أمیر المؤمنین إذ أنا و أنت فی سریة فأجنبنا فلم نجد الماء؟فأمّا أنت فلم تصلّ و أمّا أنا فتمعّکت و صلّیت

ص: 345

فقال علیه و آله السّلام:إنّما یکفیک ضربتان.فلم یقبله عمر! رواه البخاری و أبو داود ،و وجه الاستدلال دلالة النّصّ و إلغاء الفارق.و الجواب أنّ عمر کان مکذّبا لا شاکّا کما یلوح من بعض الرّوایات فلیس فیما نحن فیه،إذ عند عمّار تلک الواقعة واقعة بلا شائبة ریبة فلا تقعد عن الحجّیة،فافهم!].

و مولوی عبد العلی بن ملا نظام الدّین در«فواتح الرّحموت-شرح مسلم الثبوت»در مسئلۀ مذکوره می آرد:[(المانع)للحجّیّة استدلّ بما

روی مسلم أنّ رجلا أتی عمر فقال:إنّی أجنبت فلم أجد ماء.فقال:لا تصلّ.(فقال عمّار لعمر رضی اللّه عنه:أ ما تذکر یا أمیر المؤمنین إذ أنا و أنت فی سریة فاجنبنا فلم نجد الماء،فأمّا أنت فلم تصلّ و أما أنا فتمعکت)أی تقلّبت فی الارض بحیث أصاب التّراب جمیع البدن(فصلّیت فقال)النّبیّ(صلّی اللّه علیه)و آله و أصحابه(و سلّم:إنّما یکفیک)أن تمسح بیدیک الارض ثمّ تنفخ ثمّ تمسح بهما وجهک.

و قد وقع فی«سنن أبی داود» إنّما یکفیک(ضربتان. فلم یذکر)أمیر المؤمنین(عمر فما رجع)عمر رضی اللّه عنه(عن مذهبه)فانّه لا یری التیمّم للجنب.و فی روایة مسلم:فقال عمر:

اتّق اللّه یا عمّار!و أنت لا یذهب علیک أنّ أمیر المؤمنین عمر أنکر إنکار التکذیب لا إنکار السّکوت فلیس هذا من الباب فی شیء].

و در نهایت انجلاست که تکذیب آحاد مؤمنین صادقین موجب کمال عذل و ملام أصحاب عقول و أحلامست چه،جای تکذیب مثل این صحابی جلیل الشّأن که برای بیان مراتب عظمت و جلالت و صدق و عدالت اوجز لسان معصومین سلام اللّه علیهم أجمعین زبان أحدی کفایت نمی کند،پس محلّ کمال عجبست که چرا عمر با آن همه بعد خود از ساحت علم و عرفان و سقوط خویش در وهده جهل و عدوان،مرتکب تکذیب حضرت عمّار گردیده بایذا و ایلام آن مصاحب خاصّ حضرت خیر الانام علیه و آله آلاف الصّلوة و السّلام پا بر مصحف کشیده،و لکنّه قد تعوّد ارتکاب أمثال هذه العظائم و جری علی دیدنه فی احتقاب أشباه تلک الجرائم! *چهارم آنکه ازین أخبار بتحقیق می رسد که عمر بعد روایت کردن حضرت

ص: 346

عمّار حدیث تیمّم را بخطاب آن جناب گفت:اتّق اللّه یا عمّار!و این کلام دلالت صریحه بر ذمّ و توهین و إنکار و تهجین حضرت عمّار و روایت آن جناب دارد،زیرا که حسب تصریح علمای سنّیّه مثل این کلام گفته نمی شود مگر برای کسی که ارتکاب بدعت محرّمه کند.

عثمان بن علی زیلعی در«شرح کنز الدّقائق»در مقام ردّ حدیث فاطمه بنت قیس متضمّن عدم وجوب نفقه و سکنی برای مطلّقه باینه گفته:[و حدیث فاطمه لا یجوز الاحتجاج به لوجوه،أحدها:أنّ کبار الصّحابة أنکروا علیها کعمر،علی ما تقدّم و ابن مسعود و زید بن ثابت و أسامة بن زید و عائشة رضوان اللّه علیهم حتّی قالت لفاطمة فیما رواه البخاری:أ لا تتقی اللّه؟!و روی أنّها قالت لها:لا خیر لک فیه و مثل هذا الکلام لا یقال إلاّ لمن ارتکب بدعة محرّمة].

و محمود بن محمد عینی در«شرح کنز الدّقائق»در ردّ حدیث فاطمۀ بنت قیس گفته:[و حدیث فاطمه لا یجوز الاحتجاج به لوجوه،الأوّل:أنّ کبار الصّحابة رضی اللّه عنهم أنکروا علیها کعمرو ابن مسعود و زید بن ثابت و أسامة بن زید و عائشة رضی اللّه عنهم حتّی قالت لفاطمة فیما رواه البخاری:أ لا تتّقی اللّه؟!و روی أنّها قالت:لا خیر لک فیه.و مثل هذا الکلام لا یقال إلاّ لمن ارتکب بدعة محرّمة].

و در کمال ظهورست که گمان ارتکاب کردن حضرت عمّار علیه آلاف الرّضوان من الملک الغفّار بدعت محرّمه را جرأت عظیمه و جسارت ملیمه است که بجز عمر أحدی از أهل إیمان و کسی از أصحاب إیقان اقدام بر آن نخواهد کرد،و هر که این زعم فاسد و رجم کاسد نسبت بآن حضرت داشته باشد که او را مهتدی بهدای آن جناب می توان انگاشت؟و چگونه مثل این جور و اعتداء و ظلم و جفارا از آن ظلوم و جهول و معارض حکم خدا و رسول می توان برداشت؟! *پنجم آنکه ازین روایات مستبین است که عمر بن الخطّاب بخطاب حضرت عمّار بکلمۀ شنیعه«نولّیک ما تولّیت»متفوّه گردید بر سر ایذا و ایلام آن قدوّه أصحاب أحلام بأقبح وجوه رسیده،زیرا که این کلمۀ عوراء آن أعسر أعور،دلالت

ص: 347

دارد بر آنکه حضرت عمّار بوجه روایت حدیث تیمّم نزد او نعوذ باللّه مصداق آیۀ «وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً» می شود و جرأت و جسارتیست که حدّ و پایانی ندارد و طعن و تشنیعی است که غیّ و ضلال مصدرش را فرا روی أهل اسلام بمنصّۀ شهود می گذارد،سبحان اللّه!کار اهل سنّت بس عجیب و غریبست که اگر از زبان أهل حقّ تعریضی بأصحاب شمال می شنوند بغایت تفت و دمغ شده از جا می روند و متاع صبر و قرار را بآتش سبّ و شتم می سوزند و زمین تعصّب و تصلّب را بآسمان حیف و ظلم می دوزند!و لیکن از راه جهل یا تجاهل بنظر نمی آرند که خلیفۀ ثانیشان بجای اقتفا و اهتداء،چه جور و اعتدا نسبت بحضرت عمّار،علیه رضوان الملک الغفّار بعمل آورده و چگونه سبیل تکفیر و تضلیل و تحقیر و تذلیل این صحابی جلیل بأقدام اجتراء ضئیل سپرده،شعر شعور دینی را بحالقۀ مستأصله سترده،قصب السّبق در میدان ضلالت و غوایت از خدوع غرور برده.

و از جمله دلائل واضحۀ عدم اهتدای عمر بهدای حضرت عمّار بلکه ارتکاب عظیم جور و اعتدا بر آن خاصّۀ کردگار آنست که او حضرت عمّار را خود بلا اقتراح آن جناب حاکم کوفه نمود و بغیر تقصیر و تفریط بلا وجه،آن صحابی جلیل را معزول ساخته راه اسائت و تحقیر آن جناب پیمود،و طرفه تر اینکه بعد عزل که بلا تردّد و اشکال طلاق رجال محسوب می شود بطور سخریّه و استهزا از آن جناب پرسید که آیا عزل ترا رنجانید؟و آن جناب در جواب این کلام سخافت انضمام ابن خطّاب بأبلغ خطاب ارشاد کرد که:قسم بخدا عامل کردن و عزل نمودن تو هر دو مرا رنج رسانید!و این معنی بنحوی که وخامت عاقبت و سوء خاتمت عمر را پیش نظر أرباب بصر می نهد محتاج ببیان نیست.

محمد بن سعد البصری المعروف بکاتب الواقدی در«طبقات»در ترجمۀ عمّار آورده:أخبرنا عفّان بن مسلم،قال:نا:خالد بن عبد اللّه،قال:نا:داود،عن عامر،قال:قال عمر لعمّار:أساءک عزلنا إیّاک؟قال:لئن قلت ذلک لقد ساءنی

ص: 348

حین استعملتنی و ساءنی حین عزلتنی!].

و ابن الأثیر الجزری در«أسد الغابه»بترجمۀ عمار گفته:[و لمّا عزله عمر قال له:أ ساءک العزل؟قال:و اللّه لقد ساءتنی الولایة و ساءنی العزل!].

و ملا علی متقی در«کنز العمّال»آورده:[عن عامر الشّعبی،قال:قال عمر لعمّار:أساءک عزلنا إیّاک قال:لئن قلت ذاک لقد ساءنی حین استعملتنی و ساءنی حین عزلتنی!(ابن سعد.کر)].

و بعد ملاحظۀ این عبارات أحدی از أرباب إنصاف و اعتبار در دشمنی و عداوت عمر با حضرت عمّار شکّی و ریب نخواهد ورزید و حال ایذا و احتقار و استهزا و استسخار او را با چنین صحابی جلیل حضرت سیّد الابرار علیه و آله سلام اللّه ما اختلف اللّیل و النّهار بعین بصیرت دیدۀ دل از نفرین برو نخواهد ورزید.

وجه 8-در تخلف عثمان از هدای عمار و اعتداء بر آن جناب بروایت اهل سنت

وجه هشتم آنکه:این حدیث مظهر خزی عظیم و افتضاح جسیم عثمان می گردد زیرا که او بجای اقتدا و اهتدا کمال ظلم و غایت اعتدا بر حضرت عمّار واداشته بتوهین این صحابی جلیل قولا و فعلا مرّة بعد مرة أعلام خلاعت و جلاعت افراشته،حالا بعضی از شواهد این مطلب باید شنید و بحقیقت دعاوی باطلۀ اهل سنّت در باب جلالت و عظمت خلیفۀ ثالث باید رسید!.

ابو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدّینوری در کتاب«الامامة و السّیاسة» گفته:[ما أنکر النّاس علی عثمان رحمة اللّه.قال:و ذکروا أنّه اجتمع ناس من أصحاب النّبی علیه السّلام فکتبوا کتابا ذکروا فیه ما خالف فیه عثمان من سنّة رسول اللّه و سنّة صاحبیه،و ما کان من هبته خمس إفریقیّة لمروان و فیه حقّ اللّه و رسول اللّه و سهم ذوی القربی و الیتامی و المساکین!و ما کان من تطاوله فی البنیان حتّی عدّوا سبع دور بناها بالمدینة دار النّائلة و دار العائشة و غیرهما من أهله و بناته،و بنیان مروان القصور بذی خشب و عمارة الاموال بها من الخمس الواجب للّه و لرسوله،و ما کان من إفشائه العمل و الولایات فی أهله و بنی عمّه من بنی أمیّة(و هم.ظ)أحداث و غلمة لا صحبة لهم من الرّسول و لا تجربة لهم بالامور.و ما کان من الولید بن عقبة بالکوفة

ص: 349

إذ صلّی بهم الصّبح و هو أمیر علیها سکران أربع رکعات،ثم قال لهم:إن شئتم أن أزید کم صلاة زدتکم!و تعطیله إقامة الحدّ علیه و ت.خیره ذلک عنه و ترکه المهاجرین و الانصار لا یستعملهم علی شیء و لا یستشیرهم و استغنی برأیه عن رأیهم و ما کان من الحمی الّذی حمی حول المدینة،و ما کان من إدراره القطائع و الارزاق و الاعطیات علی أقوام بالمدینة لیست لهم صحبة من النّبی علیه السّلام ثم لا یغزون و لا یذبّون،و ما کان من مجاوزته الخیزران إلی السّوط و أنّه أوّل من ضرب بالسّیاط ظهور النّاس و إنّما کان ضرب الخلیفتین قبله بالدّرّة و الخیزران.ثم تعاهد القوم لیدفعنّ الکتاب فی ید عثمان،و کان ممّن حضر الکتاب عمّار بن یاسر و المقداد بن الاسود و کانوا عشرة فلمّا خرجوا بالکتاب لیدفعوه إلی عثمان و الکتاب فی ید عمار جعلوا یتسلّلون عن عمّار حتّی بقی وحده،فمضی حتّی جاء دار عثمان فاستأذن علیه فأذن له فی یوم شات فدخل علیه و عنده مروان بن الحکم و أهله من بنی أمیّة،فدفع إلیه الکتاب فقرأه فقال له:أنت کتبت هذا الکتاب؟قال:نعم،قال:و من کان معک؟قال:کان معی نفر تفرّقوا فرقا منک.قال:و من هم؟قال:لا أخبرک بهم.قال:فلم اجترأت علیّ من بینهم؟فقال مروان:یا أمیر المؤمنین!إنّ هذا العبد الأسود(یعنی عمّارا) قد جرّأ علیک النّاس و إنّک إن قتلته نکلت به من ورائه.قال عثمان:اضربوه فضربوه و ضربه عثمان معهم حتّی فتقوا بطنه فغشی علیه فجرّوه حتّی طرحوه علی باب الدّار فأمرت به أمّ سلمة زوج النّبی علیه السّلام فأدخل منزلها و غضب فیه بنو المغیرة و کان حلیفهم،فلمّا خرج عثمان لصلاة الظّهر عرض له هشام بن الولید بن المغیرة فقال:أما و اللّه لئن مات عمّار من ضربه هذا لأقتلنّ به رجلا عظیما من بنی أمیّة! فقال عثمان:لست هناک!].

و احمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح الکاتب العبّاسی المعروف بالیعقوبی در«تاریخ»خود گفته:[فأقام ابن مسعود مغاضبا لعثمان حتّی توفّی و صلّی علیه عمّار بن یاسر و کان غائبا فستر أمره فلما انصرف رأی القبر فقال:قبر من هذا؟فقیل:قبر عبد اللّه بن مسعود.قال:فکیف دفن قبل أن أعلم؟!فقالوا:ولی

ص: 350

أمره عمّار بن یاسر و ذکر أنّه أوصی أن لا یخبر به و لم یلبث إلاّ یسیرا حتّی مات المقداد فصلّی علیه عمّار و کان أوصی إلیه و لم یؤذن عثمان به.فاشتدّ غضب عثمان علی عمّار و قال:و یلی علی بن السّوداء!أما لقد کنت به علیما].

و محمد بن جریر الطبری در«تاریخ»خود در ضمن روایتی طولانی که مشتمل بر ذکر رفتن إمام حسن علیه السّلام و حضرت عمّار بسوی کوفه است آورده:[فأقبلا (1) حتّی دخلا المسجد فکان أوّل من أتاهما مسروق بن الأجذع فسلّم علیهما و أقبل علی عمّار فقال:یا أبا الیقظان!علی ما قتلتم عثمان(رض)؟قال علی شتم أعراضنا و ضرب أبشارنا.فقال:و اللّه ما عاقبتم بمثل ما عوقبتم به،و لئن صبرتم لکان خیرا للصّابرین].

و ابو عمر احمد بن محمد بن عبد ربّه القرطبی در کتاب«العقد الفرید»گفته:

[و من حدیث الأعمش،یرویه أبو بکر بن أبی شیبة،قال:کتب أصحاب عثمان عیبه و ما ینقم النّاس علیه فی صحیفه فقالوا:من یذهب بها إلیه؟قال عمّار:أنا!فذهب بها إلیه فلمّا قرأها قال:أرغم اللّه أنفک!قال:و بأنف أبی بکر و عمر!قال:فقام إلیه فوطئه حتّی غشی علیه ثمّ ندم عثمان و بعث إلیه طلحة و الزّبیر یقولان اختر إحدی ثلاث:إمّا أن تعفو و إمّا أن تأخذ الأرش و إمّا أن تقتصّ فقال:و اللّه لا قبلت واحدة منها حتّی ألقی اللّه!قال أبو بکر:فذکرت هذا الحدیث للحسن بن صالح فقال:ما کان علی عثمان أکثر ممّا صنع!].

و ابو الحسن علی بن حسین المسعودی در«مروج الذّهب»گفته:[و فی سنة خمس و ثلاثین کثر الطّعن علی عثمان رضی اللّه عنه و ظهر علیه النّکیر لأشیاء ذکروها من فعله،منها:ما کان بینه و بین عبد اللّه بن مسعود و انحراف هذیل عن عثمان من أجله.و من ذلک:ما نال عمّار بن یاسر من الفتن و الضّرب و انحراف بنی مخزوم عن عثمان من أجله]إلخ.

و حافظ المغرب أبو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البرّ القرطبی

ص: 351


1- یعنی الحسن علیه السّلام و عمار - ره ( 12 )

المالکی در«استیعاب»در ترجمۀ عمّار گفته:[و للحلف و الولاء الّذین بین بنی مخزوم و بین عمّار و أبیه یاسر کان اجتماع بنی مخزوم إلی عثمان حین نال من عمّار غلمان عثمان ما نالوا من الضّرب حتّی انتفق له فتق فی بطنه و رغموا و کسروا ضلعا من أضلاعه فاجتمعت بنو مخزوم و قالوا:و اللّه لئن مات لا قتلنا به أحدا غیر عثمان!].

و مجد الدین مبارک بن محمد الجزری المعروف بابن الأثیر در«نهایه» در لغت صبر گفته:[ه.و منه:حدیث عثمان حین ضرب عمّار رضی اللّه عنهما فلمّا عوتب قال:هذه یدی لعمّار فلیصطبر].

و عز الدین علی بن محمد الجزری المعروف بابن الأثیر در«تاریخ کامل» در ضمن واقعۀ رفتن جناب إمام حسن علیه السّلام و حضرت عمّار بسوی کوفه گفته:فأقبلا حتّی دخلا المسجد و کان أوّل من أتاهما المسروق بن أجدع فسلّم علیهما و أقبل علی عمّار فقال:یا أبا الیقظان!علام قتلتم عثمان؟قال:علی شتم أعراضنا و ضرب أبشارنا.قال:فو اللّه ما عاقبتم بمثل ما عوقبتم به،و لئن صبرتم لکان خیرا للصّابرین].

و جمال الدین محمد بن مکرم المعروف بابن منظور الإفریقی در«لسان العرب»در لغت صبر گفته:[و فی حدیث عمّار حین ضربه عثمان فلمّا عوتب فی ضربه إیّاه قال:هذه یدی لعمّار فلیصطبر.معناه:فلیقتصّ].

و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر سیوطی در رسالۀ«تأخیر الظّلامة إلی یوم القیامة»گفته:[قال ابن عساکر:أخبرنا أبو عبد اللّه الحسین بن نصیر بن محمّد ابن خمیس فی کتابه،حدّثنا القاضی أبو نصر محمّد بن علی،حدّثنا أبو الفتح أحمد بن عبید اللّه،حدّثنا أبو القاسم نصر بن أحمد بن محمّد الخلیل المرجی،حدّثنا أبو یعلی أحمد بن علی بن المثنّی،حدّثنا عبد اللّه بن بکار،حدثنی القاسم بن الفضل.عن عمر بن مرّة،عن سالم بن أبی الجعد.قال:ذکر عثمان بنی أمیّة فقال:و اللّه لو أنّ مفاتیح الجنّة بیدی لأعطیتها بنی أمیة حتّی یدخلوا الجنّة من عند آخرهم و لأستعملنّهم

ص: 352

علی رغم من رغم!فقال عمّار بن یاسر:فانّ ذلک یرغم بأنفی!قال:أرغم اللّه بأنفک! قال:بأنف أبی بکر و عمر!فغضب فقام إلیه فوطئه برجله فأجفله النّاس عنه،فبعث الی طلحة و الزّبیر فقال:ائتیا هذا الرّجل فخیّراه بین ثلث،بین أن یقتصّ أو یأخذ أرشا او یعفو و قال:لا و اللّه لا أقبل منهنّ واحدة حتّی ألقی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فأشکو إلیه! قال ابن أبی شیبة فی«المصنّف»:عن سالم بن أبی الجعد،قال:کتب اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عیب عثمان فقالوا:من یذهب به إلیه،فقال عمّار:أنا أذهب به إلیه،فذهب به إلیه فقرأه فلمّا قرأ قال:أرغم اللّه بأنفک!فقال عمّار:و أنف فلان و فلان،فقام إلیه فوطئه حتّی غشی علیه.ثمّ بعث إلیه الزّبیر و طلحة فقال له:اختر إحدی ثلاث:إمّا أن تعفو و إمّا أن تأخذ العرش و إمّا أن تقتصّ.فقال عمّار:لا أقبل منهنّ شیئا حتّی ألقی اللّه!].

و محمد طاهر گجراتی در«مجمع البحار»در لغت صبر گفته:[و منه«ح»(1) ضرب عثمان عمّارا فعوتب فقال:هذه یدی لعمّار فلیصطبر].

ملا محسن کشمیری در«نجاة المؤمنین»در مقام جواب از مطاعن عثمان گفته:[و أمّا ضربه عمّارا فلأنّه کان إذا دخل علیه أساء الأدب و أغلظ له فی القول بما لا یجوز الاجتراء به علی الأئمّة مع وقوع الإجلال من أکابر الصّحابة و أهل البیت و للإمام التّأدیب علیه و إن أفضی ذلک إلی الهلاک].

و محمد مرتضی الزبیدی در«تاج العروس-شرح قاموس»در لغت صبر آورده:[و الاصطبار:الاقتصاص،و فی حدیث عمّار حین ضربه عثمان:فلمّا عوتب فی ضربه ایّاه قال:هذه یدی لعمّار فلیصطبر.معناه:فلیقتصّ].

و هر گاه بمدلول این عبارات وا رسیدی و سوء صنیع عثمان با حضرت عمّار دیدی،قدری از أحادیث و أخبار که در ذمّ دشمنی و تحقیر و اسائت أدب حضرت عمّار از جناب رسول مختار علیه و آله سلام اللّه مدی اللّیل و النّهار و النهار وارد شده باید شنید،تا نهایت خسران و بوار و تباب و تبار عثمان و دیگر دشمنان حضرت

ص: 353


1- أی حدیث ( 12 )

عمّار بخوبی واضح و آشکار گردد.

ابن عبد البر القرطبی در کتاب«استیعاب»در ترجمۀ حضرت عمّار آورده:

[و من

حدیث خالد بن الولید:أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: من أبغض عمّارا أبغضه اللّه تعالی. قال خالد:فما زلت أحبّه من یومئذ].

و ابن الأثیر الجزری در«أسد الغابه»بترجمۀ حضرت عمّار بسند أحمد ابن حنبل آورده:[

عن علقمة،عن خالد بن الولید،قال: کان بینی و بین عمّار کلام فأغلظت له فی القول فانطلق عمّار یشکونی إلی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم،فجاء خالد و هو یشکوه إلی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم،قال:فجعل یغلظ له و لا یزیده إلاّ غلظة و النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ساکت لا یتکلّم،فبکی عمّار فقال:یا رسول اللّه! أ لا تراه؟!فرفع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم رأسه و قال:من عادی عمّارا عاداه اللّه،و من أبغض عمّارا أبغضه اللّه! قال خالد:فخرجت فما کان شیء أحبّ إلیّ من رضی عمّار فلقیته فرضی].

و ولی الدین الخطیب التبریزی در«مشکاة المصابیح»آورده:[

و عن خالد بن الولید،قال: کان بینی و بین عمّار بن یاسر کلام فأغلظت له فی القول فانطلق عمّار یشکونی إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم،فجاء خالد و هو یشکو إلی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم،قال:فجعل یغلظ له و لا یزیده إلاّ غلظة و النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ساکت لا یتکلّم،فبکی عمّار و قال:یا رسول اللّه!أ لا تراه؟! فرفع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم رأسه و قال:من عادی عمّارا عاداه اللّه،و من أبغض عمّارا أبغضه اللّه! قال خالد:فخرجت فما کان شیء أحبّ إلیّ من رضی عمّار، فلقیته بما رضی فرضی].

و ابن حجر عسقلانی در«إصابه»بترجمۀ حضرت عمّار آورده:[

عن خالد ابن ولید،قال: کان بینی و بین عمّار کلام فأغلظت له فشکانی إلی النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فجاء خالد فرفع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رأسه فقال:من عادی عمّارا عاداه اللّه و من أبغض عمارا أبغضه اللّه].

ص: 354

و یحیی بن أبی بکر العامری الیمانی در«ریاض مستطابه»بترجمۀ حضرت عمّار آورده:[شهد عمّار جمیع المشاهد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و کان مخصوصا منه بالبشارة و التّرحیب و البشاشة و التّطییب،و أخبر أنّه أحد الأربعة الّذین تشتاق إلیهم الجنّة.

قال له: مرحبا بالطّیّب المطیّب ،و أخبر أنّه ما خیّر بین أمرین إلا اختار أیسرهما(أرشدهما.ظ)و

قال: عمّار جلدة ما بین عینی و أنفی.

و قال: اهتدوا بهدی عمار.

و قال: من عادی عمّارا عاداه اللّه،و من أبغض عمّارا أبغضه اللّه].

و ملا علی متقی در«کنز العمّال»آورده:

[من عادی عمّارا عاداه اللّه و من أبغض عمّارا أبغضه اللّه.حم.ن.حب.ک عن خالد بن الولید].

و نیز در«کنز العمّال»آورده:

[کف یا خالد عن عمّار،فإنّه من یبغض عمّارا یبغضه اللّه،و من یلعن عمّارا یلعنه اللّه. ابن عساکر،عن ابن عبّاس، من یحقر عمّارا یحقره اللّه،و من یسبّ عمّارا یسبّه اللّه،و من یبغض عمّارا یبغضه اللّه. ع و ابن قانع.طب.ض

عن خالد بن الولید. یا خالد!لا تسبّ عمّارا إنّه من یعادی عمارا یعادیه اللّه،و من یبغض عمارا یبغضه اللّه،و من یسبّ عمارا یسبّه اللّه،و من یسفه عمارا یسفهه اللّه،و من یحقر عمّارا یحقّره اللّه. ظ و سمویه طب.ک عن خالد بن الولید].

و نیز علی متقی در«کنز العمّال»آورده:[

عن خالد بن الولید أنّه أتی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال:یا رسول اللّه!لو لا أنت ما سبّنی ابن سمیة!فقال:

مهلا یا خالد!من سبّ عمّارا سبّه اللّه،و من حقّر عمّارا حقّره اللّه،و من سفّه عمارا سفّهه اللّه(ابن النجار)].

و نیز علی متقی در«کنز العمّال»آورده:[

عن خالد بن الولید،قال: ما عملت عملا أخوف عندی أن یدخلنی النّار من شأن عمار!قیل:و ما هو؟قال:بعثنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی ناس من أصحابه إلی حیّ من العرب فأصبتهم و فیهم أهل بیت مسلمون،فکلّمنی عمار فی أناس من أصحابه،فقال:أرسلهم،فقلت:لا حتّی آتی بهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم،فإن شاء أرسلهم و إن شاء صنع فیهم ما أراد فدخلت علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و استأذن عمار فدخل فقال:یا رسول اللّه

ص: 355

أ لم تر خالد بن الولید فعل و فعل؟!فقال خالد:أما و اللّه لو لا مجلسک ما سبّنی ابن سمیة!فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم:أخرج(1) یا عمار!فخرج و هو یبکی.فقال:ما نصرنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی خالد!فقال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:أ لا أحببت الرّجل؟فقلت:یا رسول اللّه!ما منعنی منه إلاّ محقرة له.فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:من یحقّر عمارا یحقره اللّه،و من یسبّ عمارا یسبّه اللّه،و من یبغض عمارا یبغضه اللّه.فخرجت فاتبعته فکلّمته حتّی استغفر لی ع.کر.أیضا: بعثنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی سریّة فأصبنا أهل بیت کانوا و حدّوا،فقال عمار:قد احتجز هؤلاء منّا بتوحیدهم.فلم ألتفت إلی قول عمار، فقال:أما لأخبرنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم.فلمّا قدمنا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم شکانی إلیه،فلمّا رأی أنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لا یقتصّ منّی أدبر و عیناه تدمعان،فردّه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فقال:یا خالد!لا تسبّ عمّارا فإنّه من سبّ عمّارا سبّه اللّه،و من یبغض عمّارا أبغضه اللّه،و من سفّه عمّارا سفّهه اللّه.فقلت:استغفر لی یا رسول اللّه،فو اللّه ما منعنی أن اجیبه إلاّ تسفهی إیّاه!قال خالد:فما من ذنوبی منّی أخوف عندی من تسفهی عمّارا! (ن،طب،ک)].

و نور الدین علی بن ابراهیم الحلبی الشّافعی در«إنسان العیون»گفته:

[

و فی الحدیث: من عادی عمارا عاداه اللّه،و من أبغض عمارا أبغضه اللّه.عمار یزول مع الحقّ حیث یزول،خلط الایمان بلحمه و دمه.عمّار ما عرض علیه أمران إلاّ اختار الأرشد منهما.

و جاء أنّ عمّارا دخل علی النّبی صلعم فقال:مرحبا بالطّیّب المطیّب!إنّ عمّار بن یاسر حشی ما بین أخمص قدمیه إلی شحمة أذنه إیمانا.

و فی روایة إنّ عمّارا ملئ إیمانا من قرنه إلی قدمه و اختلط الایمان بلحمه و دمه.

و تخاصم عمار مع خالد بن الولید فی سریّة کان فیها خالد أمیرا فلمّا جاءا إلیه صلعم استبّا عنده،

ص: 356


1- الصحیح ما یأتی فی السیاق الاتی عن خالد أن عمارا خرج بنفسه باکیا ، فرده النبی ( صلعم ) و زجر خالدا بمحضر منه ، فلا تغفل ( 12 . ن )

فقال خالد:یا رسول اللّه،أ یسرّک أن هذا العبد الأجدع یشتمنی؟!فقال رسول اللّه صلعم:یا خالد!لا تسبّ عمارا فانّ من سبّ عمارا فقد سبّ اللّه،و من أبغض عمارا أبغضه اللّه،و من لعن عمارا لعنه اللّه.ثمّ إنّ عمارا قام مغضبا فقام خالد فتبعه حتّی أخذ بثوبه و اعتذر إلیه فرضی عنه].

و شیخ عبد الحق دهلوی در«أسماء رجال مشکاة»بترجمۀ حضرت عمار در ذکر مناقب آن جناب گفته:

[یا خالد!لا تسبّ عمارا إنّه من یعادی عمارا یعادیه اللّه،و من یبغض عمارا یبغضه اللّه،و من یسبّ عمارا یسبّه اللّه أو من یسفّه عمارا یسفّهه اللّه، و من یحقّر عمّارا یحقّره اللّه.قال له حین کان بین خالد و عمار کلام،و ذلک أن خالدا قال:بعثنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی سریّة فأصبناهم و کان فیهم أهل بیت وحدوا،فقال عمار:قد احتجز هؤلاء منّا بتوحیدهم.فلم ألتفت إلی قول عمار،فقال:

أما لأخبرنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم،فلمّا قدمنا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم شکانی إلیه فقال:أ لم تر إلی خالد بن الولید فعل و فعل؟!فقلت:أما و اللّه لولا مجلسک ما سبّنی ابن سمیّة!فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:اخرج یا عمار! فخرج و هو یبکی لما رأی أنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لا یقتصّ منّی،و قال:ما نصرنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی خالد!فقال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:أ لا أحببت الرّجل؟!فقلت:یا رسول اللّه!ما منعنی منه إلاّ محقرة له ،و

فی روایة: ما منعنی أن أحببته إلاّ تسفهی إیاه!فقال:لا تسبّ عمارا،الحدیث.

قال: و لمّا خرج عمار اتّبعته فکلّمته حتّی استغفر لی،و کان خالد یقول:ما من ذنوبی شیء أخوف عندی من تسفهی عمارا،

و فی روایة: ما عملت عملا أخوف عندی أن یدخلنی النّار إلاّ ما کان من شأن عمار!].

وجه 9-وجه نهم آنکه:تخلف عبد الرحمن ابن عوف از هدای عمار

بنابر این حدیث لازم می آید که اهل سنّت قائل شوند بضلال تامّ عبد الرحمن بن عوف،زیرا که او در واقعۀ شوری و بیعت با عثمان هرگز اهتدا بهدای حضرت عمّار ننموده،بلکه ارتکاب مخالفت صریحۀ آن جناب نموده،در ضلال خود إلی أقصی الغایه افزوده.

ص: 357

أبو جعفر محمد بن جریر طبری در«تاریخ»خود در قصّۀ شوری آورده:

[فلمّا صلّوا الصّبح جمع الرّهط و بعث إلی من حضره من المهاجرین و أهل السّابقة و الفضل من الأنصار و إلی امراء الاجناد،فاجتمعوا حتّی التجّ المسجد بأهله فقال:

أیّها النّاس!إنّ النّاس قد أحبّوا أن یلحق أهل الامصار بأمصارهم و قد علموا من أمیرهم.

فقال سعید بن زید:إنّا نراک لها أهلا!فقال:أشیروا علیّ بغیر هذا!فقال عمّار:

إن أردت أن لا یختلف المسلمون فبایع علیّا!فقال المقداد بن الاسود:صدق عمّار،إن بایعت علیّا قلنا:سمعنا و أطعنا!قال ابن أبی سرح:إن أردت أن لا تختلف قریش فبایع عثمان!فقال عبد اللّه بن بلی ربیعة:صدقت،إن بایعت عثمان قلنا:سمعنا و أطعنا! فشتم عمّار ابن أبی سرح و قال:متی کنت تنصح المسلمین؟!فتکلّم بنو هاشم و بنو أمیّة،فقال عمّار:أیّها النّاس!إنّ اللّه عزّ و جلّ أکرمنا بنبیّه و أعزّنا بدینه،فأنّی تصرفون هذا الامر عن اهل بیت نبیّکم؟!].

و أبو عمر أحمد بن محمد بن عبدربه القرطبی در کتاب«العقد الفرید»در قصّه شوری آورده:[فقال عمّار بن یاسر لعبد الرّحمن:إن أردت أن لا یختلف علیک اثنان فولّ علیّا.و قال ابن أبی سرح:إن أردت أن لا یختلف علیک قرشیّ فولّ عثمان].

و نیز در کتاب«العقد الفرید»در قصّۀ شوری آورده:[فلمّا صلّوا الصّبح جمع إلیه الرّهط و بعث إلی من حضره من المهاجرین و الأنصار و إلی امراء الاجناد حتّی ارتجّ المسجد بأهله،فقال:أیّها النّاس!إنّ النّاس قد أحبّوا أن تلحق أهل الأمصار بأمصارهم و قد علموا من أمیرهم.فقال عمّار بن یاسر:إن أردت أن لا یختلف المسلمون فبایع علیّا!فقال المقداد بن الاسود:صدق عمّار.إن بایعت علیّا قلنا:

سمعنا و أطعنا!قال ابن أبی سرح:إن أردت أن لا تختلف قریش فبایع عثمان،إن بایعت عثمان سمعنا و أطعنا!فشتم عمّار:ابن أبی سرح و قال:متی کنت تنصح المسلمین؟!فتکلّم بنو هاشم و بنو أمیّة فقال عمّارا:أیّها الناس!إنّ اللّه أکرمنا بنبیّنا و أعزّنا بدینه فأنّی تصرفون هذا الامر عن بیت نبیّکم؟!].

ص: 358

و أبو الحسن علی بن محمد الجزری المعروف بابن الاثیر در«تاریخ کامل» در قصّۀ شوری آورده:[فلمّا صلّوا الصّبح جمع الرّهط و بعث إلی من حضره من المهاجرین و أهل السّابقة و الفضل من الأنصار و إلی امراء الاجناد،فاجتمعوا حتّی التحم المسجد بأهله فقال:أیّها النّاس!إنّ النّاس قد أجمعوا أن یرجع أهل الامصار إلی أمصارهم فأشیروا علیّ.فقال عمّار:إن أردت أن لا یختلف المسلمون فبایع علیّا!فقال المقداد ابن الاسود:صدق عمّار،إن بایعت علیّا قلنا:سمعنا و أطعنا!و قال ابن أبی سرح:

إن أردت أن لا تختلف قریش فبایع عثمان!فقال عبد اللّه بن أبی ربیعة:صدقت، إن بایعت عثمان قلنا:سمعنا و أطعنا!فتبسّم ابن أبی سرح،فقال عمّار:متی کنت تنصح المسلمین؟!فتکلّم بنو هاشم و بنو أمیّة،فقال عمّار:أیّها النّاس!إنّ اللّه أکرمنا بنبیّه و أعزّنا بدینه،فأنّی تصرفون هذا الامر عن أهل بیت نبیّکم؟!].

وجه 10-در تخلف سعدبن أبی وقاص از هدای عمار و عبارات علمای عامه

وجه دهم:حدیث اهتدا بهدای عمّار،دلیل کمال ضلالت و سفاهت سعد بن أبی وقّاص است،زیرا که او بجای اهتدا بهدای حضرت عمّار،کمال اسائت أدب تخلف سعد بن أبی وقاص از هدای عمار بمخاطبۀ آن جناب نموده طریق غایت تباب و خسارت بأقدام نهایت جرأت و جسارت پیموده.

عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدّینوری در کتاب«المعارف»گفته:[سعد بن أبی وقّاص-کان مهاجرا لعمّار بن یاسر حتّی هلکا و قال له سعد:إن کنّا لنعدّک من أفاضل أصحاب محمّد(صلی الله علیه و آله)حتّی إذا لم یبق من عمرک إلاّ ظمأ الحمار(1) أخرجت ربقة الاسلام من عنقک!ثمّ قال له:أیّما أحبّ إلیک:مودّة علی دخل أو مصارمة جمیلة؟ قال:بل مصارمة جمیلة!فقال:علیّ أن لا أکلّمک أبدا!].

و أحمد بن عبدربه القرطبی در کتاب«العقد الفرید»گفته:[و قال سعد

ص: 359


1- فی « لسان العرب » : ( و قولهم : ما بقی منه الا قدر ظمء الحمار . أی لم یبق من عمره الا الیسیر . یقال : انه لیس شیء من الدواب أقصر ضما من الحمار و هو أقل الدواب صبرا عن العطش یرد الماء کل یوم فی الصیف مرتین ، و فی حدیث بعضهم : حین لم یبق من عمری إلا ظمء الحمار ، أی شیء یسیر ) ( 12 . نصیر ) .

ابن أبی وقاص لعمّار بن یاسر:لقد کنت عندنا من أفاضل أصحاب محمّد(صلی الله علیه و آله)حتّی لم یبق من عمرک إلاّ ظمء الحمار،فعلت و فعلت یعرض له بقتل عثمان قال عمّار:أیّ شیء أحبّ إلیک:

مودّة علی دخل أو هجر جمیل؟قال:هجر جمیل!قال:فللّه علیّ أن لا أکلّمک أبدا!]، و جلال الدین سیوطی در تذکرة خود که نام آن«فلک مشحون»است در جزء سادس و عشرین علی ما نقل عنه گفته:[أسماء المتهاجرین:سعد بن أبی وقاص کان مهاجرا لعمّار بن یاسر حتّی مات،قال:له أیّما أحبّ إلیک:مودّة علی دغل (دخل.ظ)أو مصارمة جمیلة؟قال:مصارمة جمیلة!قال:علیّ للّه أن لا أکلّمک أبدا!.عائشة-کانت مهاجرة لحفصة،رضی اللّه عنهما.عثمان بن عفّان-کان مهاجرا لعبد الرّحمن بن عوف.و کان طاووس مهاجر الوهب بن منبّه حتّی ماتا.و جری بین الحسن و ابن سیرین شیء فمات الحسن و لم یشهد ابن سیرین جنازته.و سعید بن المسیّب هجر أباه حتّی مات.و کان الثّوری یتعلّم من ابن أبی لیلی فمات ابن أبی لیلی و لم یشهد الثّوری جنازته.هذا ما ذکره ابن قتیبة فی«المعارف»](1).

وجه 11-در تخلف مغیرة بن شعبه از هدای عمار بروایت ابن قتیبه
اشاره

وجه یازدهم آنکه:این حدیث برهان قاطع و سلطان ساطع بر ضلالت تامّه و غوایت عامّه مغیرة بن شعبۀ صحابی نیز می باشد،زیرا که او نیز مهتدی

تخلف مغیرة بن شعبه از هدای عمار

بهدای عمّار علیه آلاف الرّحمة و الرّضوان من الملک الغفّار نگردید،و با وصف هدایت فرمودن آن جناب،راه حقّ و صواب ندید بلکه بمقابلۀ آن جناب،سراسر تمرّد و تکبّر و تغطرس و تجبّر ورزید،

ص: 360


1- علامه سمهودی در « جواهر العقدین » در قسم أول کتاب گفته : ( و قد صدر من کثیر من السلف اختیار ترک مکالمة بعضهم بعضا مع علمهم بالنهی عن المهاجرة لمصالح رأوها ، فقد قال الکمال الدمیری : رأیت به خط ابن الصلاح أن سعد بن أبی وقاص هاجر عمار بن یاسر حتی مات رضی اللَّه عنهما ، و أن عائشة کانت مهاجرة لحفصة رضی اللَّه عنهما . و عثمان هجر عبد الرحمان بن عوف الی أن مات رضی اللَّه عنهما ، و طاووس هاجر وهب بن منبه الی أن ماتا ، و کذلک الحسن و ابن سیرین ، و هجر سعید بن المسیب أباه فلم یکلم الی أن مات و کان زنایا . و کان الثوری یتعلم من ابن أبی لیلی ثم هجره و مات ابن أبی لیلی و لم یشهد الثوری جنازته ) انتهی

و بطعن و تشنیع بر آن خاصۀ خدا سبیل غیّ و اعتدا برگزید.

عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدّینوری در کتاب«الامامة و السّیاسة»گفته:[

قال:

ثمّ دخل المغیرة بن شعبة فقال له علیّ:هل لک یا مغیرة فی اللّه؟قال:فأین هو یا أمیر المؤمنین؟قال:تأخذ سیفک فتدخل معنا فی هذا الامر فتدرک من سبقک و تسبق من معک فانّی أری أمورا لا بدّ للسّیوف أن تشحذ لها و تقطف الرّؤوس بها.فقال المغیرة:فانّی و اللّه یا أمیر المؤمنین ما رأیت قاتل عثمان مصیبا و لا قتله صوابا و إنّها لمظلمة تتلوها ظلمات!فأرید یا أمیر المؤمنین إن أذنت لی أن أضع سیفی و أنا فی بیتی حتّی تنجلی الظلمة و یطلع قبرها فنسری مبصرین نقفو آثار المهتدین و نتقی سبیل الجائرین.قال علیّ:قد أذنت لک فکن من أمرک علی ما بدا لک.فقام عمّار فقال:معاذ اللّه یا مغیرة تقعد أعمی بعد أن کنت بصیرا!یغلبک من غلبته و یسبقک من سبقته،انظر ما تری و ما تفعل،و أمّا أنا فلا أکون إلاّ فی الرّعیل الاوّل!فقال له المغیرة:یا أبا الیقظان إیّاک أن تکون کقاطع السّلسلة فرّ من الضّحل فوقع فی الرّمضاء فقال علیّ لعمّار:دعه فانّه لن یأخذ من الآخرة إلاّ ما خالطته الدّنیا!أما و اللّه یا مغیرة!إنّها للوثبة المؤدیة تودی من قام فیها إلی الجنّة و لها أختان(1) بعدها فاذا غشیتاک فنم فی بیتک!فقال المغیرة:أنت و اللّه یا أمیر المؤمنین أعلم منّی و لئن لم أقاتل معک لا أعین علیک،فان یکن ما فعلت صوابا فایّاه أردت و إن خطأ فمنه نجوت ولی ذنوب کثیرة لا قبل لی بها إلاّ الاستغفار منها!].

وجه 12-آنکه:تخلف عبد اللّه بن عمرو و سعد بن أبی وقاص و محمد بن مسلمه از هدای عمار

این حدیث دلیل ضلال تامّ و حجّت غیّ لا کلام عبد اللّه ابن عمر و سعد بن أبی وقاص و محمّد بن مسلمه نیز هست،زیرا که این أشخاص با وصف معدود بودن در أصحاب جناب سیّد أبرار صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الاطهار و مشاهده و معاینۀ جلالت شان و رفعت مکان حضرت عمّار نزد آن سرور مختار علیه و آله آلاف السّلام مدی اختلاف اللّیل و النّهار دیده و دانسته مخالفت هدای آن زبدۀ أخیار

ص: 361


1- یعنی : غزوة صفین و غزوة النهروان ( 12 )

اختیار ساختند،و با وصف هدایت و ارشاد آن مصاحب خاصّ حضرت خیر العباد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إلی یوم التّناد بسوی مسلک سداد و رشاد،لواء خصومت و عناد و رایت مرا و لداد افراختند،و با وصف افهام و تفهیم حضرت عمّار علیه آلاف الرّضوان من الملک الغفار راه تقاعد ملیم پیمودند،و از مساعدت و اتّباع وصیّ حضرت خیر الانام صلّی اللّه علیه و آله الکرام تخلّف ورزیده بأقوال ضلالت اشتمال خود،معاندت حقّ صریح و صواب نصیح نمودند.

عبید اللّه بن مسلم بن قتیبة الدینوری در کتاب«الامامة و السّیاسة» گفته:[

اعتزال عبد اللّه بن عمرو سعد بن أبی وقاص و محمد بن مسلمة عن مشاهد علی و حروبه-قال: و ذکروا أنّ عمار بن یاسر قام إلی علی فقال:یا أمیر المؤمنین ائذن لی آتی عبد اللّه بن عمر فأکلّمه لعلّه یخفّ معنا فی هذا الأمر.فقال علی:نعم.فأتاه فقال له:یا أبا عبد الرّحمن إنّه قد بایع علیّا المهاجرون و الأنصار و من إن فضّلناه علیک لم یسخطک و إن فضّلناک علیه لم یرضک،و قد أنکرت السّیف فی أهل الصّلوة و قد علمت أنّ علی القاتل القتل و علی المحصن الرّجم،و هذا یقتل بالسّیف و هذا یقتل بالحجارة،و انّ علیا لم یقتل أحدا من أهل الصّلوة فیلزم حکم القاتل،فقال ابن عمر:

یا أبا الیقظان!إنّ أبی جمع أهل الشوری الّذین قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو عنهم راض فکان أحقّهم بها علی غیر أنّه جاء معه أمر فیه السّیف و لا أعرفه و لکن و اللّه ما أحبّ أنّ لی الدّنیا و ما علیها و إنّی أظهرت،أو أضمرت عداوة علی!قال:فانصرف عنه فأخبر علیا بقوله،فقال:لو أتیت محمّد بن مسلمة الأنصاری،فأتاه عمار فقال له محمّد:مرحبا بک یا أبا الیقظان علی فرقة ما بینی و بینک!و اللّه لو لا ما فی یدی من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لبایعت علیّا و لو أنّ الناس کلّهم علیه لکنت معه و لکنّه یا عمّار کان من النّبی أمر ذهب فیه الرّأی.فقال عمار:کیف؟قال:قال رسول اللّه:إذا رأیت المسلمین یقتتلون،أو إذا رأیت أهل الصّلاة.فقال عمار:فان کان قال لک:إذا رأیت المسلمین،فو اللّه لا تری مسلمین یقتتلان بسیفهما ابدا،و إن کان قال لک:أهل الصّلاة،فمن سمع هذا معک؟إنّما أنت أحد الشّاهدین،فترید من رسول اللّه قولا

ص: 362

بعد قوله یوم حجة الوداع:دماؤکم و أموالکم علیکم حرام إلاّ بحدث.فتقول:یا محمّد لا تقاتل المحدثین.قال:حسبک یا أبا الیقظان!،قال:ثمّ أتی سعد بن أبی وقّاص فکلّمه فأظهر سعد الکلام القبیح فانصرف عمّار إلی علی فقال له علی:دع هؤلاء الرهط،أما ابن عمر فضعیف،و أما سعد فحسود،و ذنبی إلی محمّد بن مسلمة أنّی قتلت قاتل أخیه یوم خیبر مرحب الیهودی!]

وجه 13-آنکه:تخلف أبو موسی أشعری از هدای عمار

وجه سیزدهم آنکه:مقتضای این حدیث آنست که أهل سنّت قائل شوند بضلال مبین أبو موسی الأشعری،زیرا که آن حمار الأشعریّین بجای اهتدا بهدای حضرت عمار،علم کمال مخالفت و معاندت با آن جناب افراخته و بتوهین و تهجین آن صحابی خاصّ جناب خاتم النّبیین صلّی اللّه علیه و آله أجمعین خویشتن را عرضه هلاک و دمار ساخته.

ابن قتیبۀ دینوری در کتاب«الامامة و السّیاسة»می آرد:[و ذکروا أنّ علیّا لمّا نزل قریبا من الکوفة بعث عمار بن یاسر و محمّد بن أبی بکر إلی أبی موسی الأشعری و کان أبو موسی عاملا لعثمان علی الکوفة فبعثهما علیّ إلیه و إلی أهل الکوفة یستفزّهم،فلمّا قدما علیه قام عمار بن یاسر و محمّد بن أبی بکر فدعوا النّاس إلی النّصرة لعلی،فلمّا أمسوا دخل رجال من أهل الکوفة علی أبی موسی،فقالوا:ما تری انخرج مع هذین الرّجلین إلی صاحبیهما أم لا؟فقال أبو موسی:أمّا سبیل الآخرة ففی أن تلزموا بیوتکم،و أمّا سبیل الدّنیا فالخروج مع من أتاکم!فأطاعوه،فتبطّأ النّاس علی علیّ و بلغ عمّارا و محمّدا ما أشار أبو موسی علی أولئک الرّهط،فأتیاه فأغلظا له فی القول قال أبو موسی:إنّ بیعة عثمان فی عنقی و عنق صاحبکم و لئن أردنا القتال ما لنا إلی قتال أحد من سبیل حتّی نفرغ من قتلة عثمان!ثمّ خرج أبو موسی فصعد المنبر ثمّ قال:أیّها النّاس!إنّ أصحاب رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)الّذین صحبوه فی المواطن أعلم باللّه و رسوله ممّن لم یصحبه،و إنّ لکم حقّا علیّ اؤدّیه إلیکم،إنّ هذه الفتنة النّائم فیها خیر من الیقظان،و القاعد خیر من القائم،و القائم فیها خیر من السّاعی،و السّاعی خیر من الرّاکب،فاغمدوا سیوفکم حتّی تنجلی هذه الفتنة!فقام عمّار بن یاسر فحمد اللّه

ص: 363

و أثنی علیه،ثم قال:أیّها النّاس!إنّ أبا موسی ینهاکم عن الشّخوص إلی هاتین الجماعتین و لعمری ما صدق فیما قال و ما رضی اللّه من عباده بما ذکر،قال اللّه عزّ و جلّ: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا» .و قال:

«وَ قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلّهِ» ،فلم یرض من عباده بما ذکر أبو موسی من أن یجلسوا فی بیوتهم و یخلّوا بین الناس فیسفک بعضهم دماء بعض فسیروا معنا إلی هاتین الجماعتین و اسمعوا من حججهم و انظروا من أولی بالنّصرة فاتّبعوه،فان أصلح اللّه أمرهم رجعتم مأجورین و قد قضیتم حقّ اللّه،و إن بغی بعضهم علی بعض نظرتم إلی الفئة الباغیة فقاتلتموها حتّی تفیء إلی أمر اللّه کما أمرکم اللّه و افترض علیکم، ثم قعد].

و ابو جعفر محمد بن جریر طبری در«تاریخ»خود در ذکر واقعۀ تشریف بردن جناب إمام حسن علیه السّلام و حضرت عمّار بسوی کوفه می آرد:[فخرج أبو موسی فلقی الحسن فضمّه إلیه و أقبل علی عمّار فقال:یا ابا الیقظان،أ عدوت فیمن عدا علی أمیر المؤمنین فأحللت نفسک مع الفجّار؟!فقال:لم أفعل و لم یسؤنی!].

و ابن الاثیر الجزری در«تاریخ کامل»در ذکر واقعۀ مذکوره آورده:

[فخرج أبو موسی فلقی الحسن فضمّه إلیه و أقبل علی عمّار فقال:یا أبا یقظان! أ عدوت علی أمیر المؤمنین فیمن عدا فأحللت نفسک مع الفجّار؟!فقال:لم أفعل و لم یسؤنی!].

و ابن خلدون مغربی در«تاریخ»خود آورده،[و خرج أبو موسی فلقی الحسن بن علی فضمّه إلیه و قال لعمّار:یا أبا یقظان!أ عدوت علی أمیر المؤمنین فیمن عدا و أحللت نفسک مع الفجّار؟!فقال:لم أفعل].

و این عبارت به نهجی که پرده دین و ایمان أبو موسی را فاش می کند خود واضح و آشکارست،و نهایت شقاوت و خسران مآل او از مطاوی آن بوجوه عدیده بر أولی الابصار کالشّمس فی رابعة النّهار و کمال مخالفت و معاندت أبو موسی باهدای

ص: 364

حضرت عمّار علیه رضوان الملک الغفّار علاوه بر کتب سابقه از دیگر أسفار أحبار و مصنّفات کبار أهل سنّت نیز واضح و لائح است.

بخاری در«صحیح»خود در کتاب الفتن گفته:[حدثنا بدل بن المحبر، حدثنا شعبة،أخبرنی عمرو،سمعت أبا وائل،یقول:دخل أبو موسی و أبو مسعود علی عمّار حیث بعثه علیّ إلی أهل الکوفة یستنفرهم،فقالا:ما رأیناک أتیت أمرا أکره عندنا من إسراعک فی هذا الامر منذ أسلمت!فقال عمّار:ما رأیت منکما منذ أسلمتما أمرا أکره عندی من إبطائکما عن هذا الامر،و کساهما حلّة حلّة ثمّ راحوا إلی المسجد].

و أبو عبد اللّه الحاکم النیسابوریّ در کتاب«المستدرک علی الصّحیحین» در مناقب جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته:[أخبرنا عبد الرّحمن بن الحسن القاضی بهمدان،ثنا إبراهیم بن الحسین،ثنا آدم بن إدریس بن أبی إیاس،ثنا:شعبة،عن عمرو بن مرّة،عن أبی وائل.قال:دخل أبو موسی الاشعری و أبو مسعود البدری علی عمّار و هو یستنفر النّاس،فقال له:ما رأینا منک أمرا منذ أسلمت أکره عندنا من إسراعک فی هذا الامر!فقال عمّار:ما رأیت منکما منذ أسلمتما أمرا أکره عندی من:

إبطائکما عن هذا الامر!قال:فکساهما عمّار حلّة حلّة و خرجا إلی الصّلاة یوم الجمعة].

و مجد الدین ابن الأثیر الجزری در«جامع الأصول»در وقعۀ جمل آورده:

[شقیق،قال:دخل أبو موسی و أبو مسعود علی عمّار حیث أتی الکوفة یستنفر النّاس فقالا:ما رأینا منک أمرا منذ أسلمتما أکره عندنا من إسراعک فی هذا الامر!فقال:

ما رأیت منکما أمرا منذ أسلمتما أکره عندی من إبطائکما عن هذا الامر!قال:ثم کساهما حلّة].

و شمس الدین ابو المظفر یوسف بن قزغلی المعروف بسبط ابن الجوزی در «تذکرۀ خواصّ الامه»گفته:[و فی البخاری أیضا:عن أبی وائل،قال:لمّا قدم عمّار الکوفة یستنفر النّاس دخل علیه أبو مسعود الانصاری و أبو موسی الاشعری،فقالا:

ما رأینا منک أمرا منذ أسلمت أکره عندنا من إسراعک فی هذا الامر!فقال لهما:

ص: 365

ما رأیت منکما أمرا منذ اسلمتما أکره عندی من إبطائکما عن هذا الامر].

و مولوی عبد العلی بن ملاّ نظام الدّین سهالوی در«فواتح الرّحموت»گفته:

[و عن أبی وائل،قال:دخل أبو موسی و أبو مسعود علی عمّار حین بعثه علی إلی أهل الکوفة یستنفرهم،فقالا:ما رأیناک أتیت أمرا أکره عندنا من إسراعک فی هذا الامر منذ أسلمت! فقال عمّار لهما مثله.رواه البخاری].

وجه 14-آنکه:تخلف أبو مسعود أنصاری از هدای عمار

وجه چهاردهم آنکه:این حدیث مثبت ضلالت عظیمه و غوایت ملیمۀ أبو مسعود أنصاری نیز می باشد،زیرا که او هم بالاعلان و الإجهار مخالفت هدای حضرت عمّار آغاز نهاده باقتفای أثر ابو موسی غدّار ختّار، استقباح استنفار برای نصرت جناب حیدر کرّار علیه آلاف السّلام مدی اختلاف اللّیل و النّهار نموده،در پی طعن و تشنیع بر آن پیشوای أخیار فتاده با وصف علم بکرامت و فخامت ذات آن مصاحب خاصّ جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف الصّلوات و التّحیّات بطعن و تشنیع و تأنیب و تقریع لب گشاده بعیب و غمز و طعن و لمزش بر مذاق اهل سنّت داد زندقه و الحاد و کفر بربّ العباد داده! و اگر چه عبارات سابقه در وجه گذشته برای إثبات این معنی کافی و وافی است،ولی در این جا بعض عبارات دیگر آورده می شود.

بخاری در«صحیح»خود بعد روایت بدل بن محبر که در وجه سابق گذشته می گوید:[حدّثنا عیدان،عن أبی حمزة،عن الأعمش،عن شقیق بن سلمة،قال:کنت جالسا مع أبی مسعود و أبی موسی و عمّار،فقال أبو مسعود:ما من أصحابک أحد إلاّ لو شئت لقلت فیه غیرک و ما رأیت منک شیئا منذ صحبت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم أعیب عندی من استسراعک فی هذا الامر!قال عمّار:یا أبا مسعود!و ما رأیت منک و من صاحبک هذا شیئا منذ صحبتما النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم أعیب عندی من إبطائکما فی هذا الامر!فقال أبو مسعود و کان موسرا:یا غلام!هات حلّتین فأعطی إحداهما أبا موسی و الاخری عمّارا،و قال:روحا فیه إلی الجمعة!].

و مجد الدین ابن الأثیر الجزری در«جامع الاصول»بعد ذکر روایت سابقه

ص: 366

گفته:[و فی أخری:قال:کنت جالسا مع أبی موسی و أبی مسعود و عمّار، فقال أبو مسعود:ما من أصحابک من أحد إلاّ لو شئت لقلت فیه لغیرک.و ما رأیت منک شیئا منذ صحبت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أعیب عندی من استسراعک فی هذا الامر! فقال عمّار:یا أبا مسعود!و ما رأیت منک و لا من صاحبک هذا شیئا منذ صحبت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أعیب عندی من إبطائکما فی هذا الامر!فقال أبو مسعود و کان موسرا:یا غلام!هات حلّتین فأعطی إحداهما أبا موسی و الاخری عمّارا و قال:

روحا فیهما إلی الجمعة.أخرجه البخاری].

و عبد الرحمن بن علی الیمنی الشیبانی(1) در«تیسیر الوصول إلی جامع الأصول»گفته:[و عن شقیق،قال:کنت جالسا مع أبی موسی الاشعری و أبی مسعود و عمّار رضی اللّه عنهم،فقال أبو مسعود لعمّار:ما من أصحابک من أحد إلاّ لو شئت لقلت فیه غیرک،و ما رأیت منک منذ صحبت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أعیب عندی من استسراعک فی هذا الامر!فقال عمّار:یا أبا مسعود!ما رأیت منک و لا من صاحبک هذا شیئا منذ صحبتما رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أعیب عندی من إبطائکما فی هذا الامر فقال أبو مسعود،و کان موسرا:یا غلام!هات حلّتین فأعطی إحداهما أبا موسی و الاخری عمّارا و قال:روحا فیهما إلی الجمعة،أخرجه البخاری].

و مخفی نماند که چون واقعه طعن و تشنیع أبو موسی و أبو مسعود بر حضرت عمّار علیه رضوان الملک الغفّار نهایت منکر و شنیع و بغایت قبیح و فظیع بود،لهذا عبد اللّه بن أسعد یافعی که از أجلّۀ علمای أعلام سنّیّه است بلحاظ پرده پوشی اصحاب،مصلحت در ذکر آن بکمال اجمال و اخلال دیده و از تصریح اسم أبو موسی و أبو مسعود هم بوجه بودن آن خلاف مطلوب و مقصود دل دزدیده،چنانچه در تاریخ خود که مسمّی به«مرآة الجنان»می باشد در وقایع سنه سبع و ثمانین در ذکر حضرت عمّار گفته:[و عاتبه رجلان جلیلان ممّن توقّف عن القتال لمّا التقی الفریقان

ص: 367


1- ترجمة عبد الرحمن الشیبانی مبسوطة فی « الضوء اللامع » للسخاوی « و البدر الطالع » للشوکانی ( 12 . ن )

فی کلام معناه:ما رأینا منک قطّ شیئا نکرهه سوی إسراعک فی هذا الامر،یعنی فی القتال مع علی أو نحو ذلک من المقال].

و ازینجا و أمثال آن دستکاری حضرات اهل سنّت در إصلاح معایب أصحاب از مکمن سرّ بیرون می آید بسوی عالم جهر،و لن یصلح العطّار ما أفسده الدّهر!

وجه 15-آنکه:تخلف طلحه و زبیر از هدای عمار

وجه پانزدهم آنکه:این حدیث دلیل کمال ضلال طلحه و زبیرست،زیرا که این هر دو نفر هرگز در روز جمل مهتدی بهدای حضرت عمار نشدند و با وصف علم ببودن حضرت عمار در لشگر جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام دیده و دانسته اهتدا بآن حضرت اختیار نکردند تا آنکه هلاک شدند.و بالخصوص،حال خسران مآل زبیر زیاده تر درین باب قابل عبرت أولی الابصارست،زیرا که او بودن حضرت عمّار را در لشگر جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام موجب جدع أنف یا قطع ظهر خود می دانست و با این همه مهتدی نگردید تا آنکه بحدّ دمار و هلاک رسید.

ابو جعفر طبری در«تاریخ»خود در ذکر جنگ جمل آورده:[حدّثنی محمّد ابن عمارة،قال:ثنا:عبید اللّه بن موسی.قال:ثنا:فضیل،عن سفیان بن عقبة، عن قرة بن الحارث،عن جون بن قتادة.قال قرة بن الحارث:کنت مع الاحنف بن قیس و کان جون بن قتادة ابن عمّی مع الزّبیر بن العوّام فحدّثنی جون بن قتادة،قال:کنت مع الزّبیر فجاء فارس یسیر و کانوا یسلّمون علی الزّبیر بالامرة،فقال:السّلام علیک أیها الامیر!قال:و علیک السّلام.قال:هؤلاء القوم قد أتوا مکان کذا و کذا فلم أر قوما أرثّ سلاما و لا أقلّ عددا و لا أرعب قلوبا من قوم أتوک!ثمّ انصرف عنه.قال ثمّ جاء فارس فقال:السّلام علیک أیّها الامیر!فقال:و علیک السّلام.قال:جاء القوم حتّی أتوا مکان کذا کذا فسمعوا بما جمع اللّه عزّ و جلّ من العدد و العدّة و الحدّ فقذف فی قلوبهم الرّعب فولّوا مدبرین.قال الزّبیر:إیها عنک الآن!فو اللّه لو لم یجد ابن أبی طالب إلاّ العرفج لدبّ إلینا فیه!ثمّ انصرف.ثمّ جاء فارس و قد کادت الخیول أن تخرج من الرّهج فقال:السّلام علیک أیّها الامیر!قال:و علیک السّلام.قال:القوم

ص: 368

قد أتوک فلقیت عمّارا فقلت له فقال لی.فقال الزّبیر:إنّه لیس فیهم.فقال:بلی و اللّه إنّه لفیهم.قال:و اللّه ما جعله اللّه فیهم!فقال:و اللّه لقد جعله اللّه فیهم.قال:و اللّه ما جعله اللّه فیهم!فلما رأی الرّجل یحالفه قال لبعض أهله:ارکب فانظر أحقّ ما یقول؟ فرکب معه فانطلقا و أنا أنظر إلیهما حتّی وقفا فی جانب الخیل قلیلا ثمّ رجعا إلینا فقال الزّبیر لصاحبه:ما عندک؟قال:صدق الرّجل!قال الزّبیر یا جدع أنفاه!أو:یا قطع ظهراه!قال محمّد بن عمارة:قال عبید اللّه:قال فضیل:لا أدری أیّهما قال،ثمّ أخذه أفکل(1) فجعل السّلاح ینقض.فقال:فقال جون:ثکلتنی أمّی!هذا الّذی کنت ارید أن أموت معه أو أعیش معه،و الّذی نفسی بیده ما أخذ هذا ما أری إلا لشیء قد سمعه أو رآه من رسول اللّه صلعم.فلمّا تشاغل النّاس انصرف فجلس علی دابّته ثمّ ذهب،فانصرف جون فجلس علی دابّته فلحق بالاحنف ثمّ جاء فارسان حتّی أتیا الاحنف و أصحابه فنزلا فأتیا فأکبّا علیه فناجیاه ساعة ثمّ انصرفا،ثمّ جاء عمرو بن جرموز إلی الحنف فقال:أدرکته فی وادی السّباع فقتلته،فکان یقول:و الّذی نفسی بیده إنّ صاحب الزّبیر الاحنف!].

وجه 16-آنکه:تخلف عائشة از هدای عمار

وجه شانزدهم آنکه:این حدیث،دلیل ضلال مبین عائشه نیز می باشد،زیرا که او نیز هیچگاه مهتدی بهدای حضرت عمّار نگردید و بالخصوص در جنگ جمل از سیرت و هدایت آن حضرت إعراض صریح نموده بجای اهتدا طریق محاربه و اعتدا برگزید(2) ،بلکه بعد از شکست خوردن خود نیز تکبّر و غرور خود را نگذاشت و دست از بغاوت و عدوان بر نداشت و هدای حضرت عمّار را قابل اهتدا نپنداشت،بلکه کلام جلاعت و خلاعت انضمام بیشرمی تمام بآنحضرت آغاز نهاده،أعلام کمال خصومت و عداوت بیفراشت،

ص: 369


1- أی رعدة ( 12 ) .
2- و از جمله شواهد اعتدای عائشه بر حضرت عمار این ست که او دعای بد بر آن حضرت مینمود و به این جرأت و جسارت سراسر خسارت در ضلال و تباب خود میافزود . ابن عبد ربه قرطبی در « عقد فرید » در ذکر أخبار یوم الجمل گفته : ( و أملی علی بن محمد ، عن سلمة بن محارب ، عن داود بن أبی هند ، عن أبی حرب بن أبی الاسود عن أبیه قال : خرجت مع عمران بن حصین و عثمان بن حنیف الی عائشة فقلنا : یا أم المؤمنین ! أخبرینا عن مسیرک ، هذا عهد عهده إلیک رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و سلّم أم رأی رأیته ؟ قالت : بل ! رأی رأیته حین قتل عثمان بن عفان انا نقمنا علیه ضربه بالسوط و موقع المسحاة المحماة و امرة سعید و الولید و عدوتم علیه فاستحللتم منه الثلث حرم : حرمة البلد و حرمة الخلافة و حرمة الشهر الحرام بعد أن مصتموه کما یماص الاناء ، فغضبنا لکم من سوط عثمان و لا نغضب لعثمان من سیفکم . قلنا : ما أنت و سیفنا و سوط عثمان و أنت حبیس رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و سلّم ؟ ! أمرک أن تقری فی بیتک فجئت تضر بین الناس بعضهم ببعض ؟ ! قالت : و هل أحد یقاتلنی أو یقول غیر هذا ؟ قلنا : نعم ! قالت : و من یفعل ذلک هل أنت مبلغ عنی یا عمران ؟ قال : لست مبلغا عنک حرفا واحدا قلت : لکننی مبلغ عنک فهات ما شئت ! قالت : اللَّهمّ اقتل مذمما قصاصا بعثمان و ارم الاشتر به سهم من سهامک لا یشوی و أدرک عمارا بجرأته علی عثمان ) . مراد عائشة بالمذمم محمد بن أبی بکر ، و عبرت عند بهذا اللفظ اقتضاء لاثر الکفار المشائیم حیث کانوا یعبرون عن رسول اللَّه صلعم بهذا التعبیر الذمیم ( 12 . ن )

أبو الحسن علی بن الحسین المسعودی در«مروج الذّهب»در ذکر جمل گفته:[ثمّ قام عمّار بن یاسر بین الصّفّین فقال:أیّها النّاس!ما أنصفتم نبیّکم حیث کشفتم عتقاء تلک الخدور و أبرزتم عقیلته للسّیوف و عائشة علی جمل فی هودج من رفوف الخشب قد ألبسوه المسوح و جلود البقر و جعلوا دونه اللّبود،قد غشی علی ذلک بالدّروع.

فدنا عمّار من موضعها فنادی الی ما ذا تدعین؟قالت:إلی الطلب بدم عثمان!فقال:

قتل اللّه فی هذا الیوم الباغی و الطّالب بغیر الحقّ.ثمّ قال:أیّها النّاس!إنّکم لتعلمون أیّنا الممالی فی قتل عثمان،ثمّ أنشأ یقول،و قد رشقوه بالنبل:

فمنک البکاء و منک العویل و منک الرّیاح و منک المطر

و أنت أمرت بقتل الامام و قاتله عندنا من أمر

و تواتر علیه الرّمی و اتّصل فحرّک فرسه و زال عن موضعه،فقال:ما ذا تنتظر یا أمیر المؤمنین و لیس لک عند القوم إلاّ الحرب!].

و ابو جعفر محمد بن جریر طبری در«تاریخ»خود گفته:[کتب إلیّ السّری عن شعیب،عن سیف،عن محمّد و طلحة،قالا:أمر علی نفرا بحمل الهودج من بین القتلی

ص: 370

و قد کان القعقاع و زفر بن الحارث أنزلاه عن ظهر البعیر فوضعاه إلی جنب البعیر،فأقبل محمّد بن أبی بکر إلیه و معه نفر فأدخل یده فیه،فقالت:من هذا؟قال:أخوک البرّ! قالت:عقوق!قال عمّار بن یاسر:کیف رأیت ضرب بنیک الیوم یا أمّه!قالت:من أنت؟قال:أنا ابنک البارّ عمّار!قالت:لست لک بأمّ!قال:بلی و إن کرهت.

قالت:فخرتم إن ظفرتم و أتیتم مثل ما نقمتم،هیهات و اللّه لن یظفر من کان هذا دابه!]

وجه 17-آنکه:تخلف معاویه از هدای عمار
اشاره

وجه هفدهم آنکه:این حدیث مظهر غایت غوایت و ضلال و مبیّن نهایت خسران مآب و مآل معاویۀ عظیم الحاویه می باشد،زیرا که آن ضلیل غوی أصلا مهتدی بهدای عمّار نبود و دیده و دانسته از أقوال و أفعال آن حضرت إعراض می نمود،آخرا نوبت ظلم و اعتدایش بر آن خاصّه خدا بآخر حدودش رسید و این باغی عنید،آن سعید شهید را در جنگ صفّین قتل نموده مستحقّ أسفل درکات هاویه گردید.و عجب تر آنکه از راه کمال صفاقت و بی شرمی و اقصای وقاحت و بی آزرمی می گفت که:قاتل آن حضرت،العیاذ باللّه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام است!و اگر چه این معنی بر ناظر أسفار أئمّه و أحبار اهل سنّت پوشیده نیست لیکن بغرض قطع ألسن منکرین و جاحدین و ارغام آناف مباهتین معاندین،عباراتی چند از کتب سنّیّه که مضامین آن موجب عبرت أهل دین و ایمان و سبب حسرت أصحاب بغی و عدوان است ذکر می نمایم،و در إبانت خزی و خسار و هلک و بوار قائد فئه باغیه داعیه إلی النّار می افزایم.

محمد بن سعد البصری المعروف بکاتب الواقدی در کتاب«الطبقات»در ترجمۀ حضرت عمّار علیه الرحمة می گوید:[

أخبرنا أبو معاویة الضّریر،عن الاعمش، عن عبد الرّحمن بن زیاد،عن عبد اللّه بن الحارث،قال: إنّی لأسیر مع معاویة فی منصرفه عن صفّین بینه و بین عمرو بن العاص،قال:فقال عبد اللّه بن عمرو:یا أبة!سمعت رسول اللّه صلعم یقول لعمّار:و یحک یا بن سمیّة!تقتلک الفئة الباغیة.قال:فقال عمرو لمعاویة:أ لا تسمع ما یقول هذا؟قال:فقال معاویة:ما تزال تأتینا بهنة تدحض بها فی بولک!أ نحن قتلناه؟!إنما قتله الّذین جاءوا به.

قال:أخبرنا یزید بن هارون،

ص: 371

عن العوّام بن حوشب،قال:حدّثنی أسود بن مسعود،عن حنظلة بن خویلد العنزی قال: بینا نحن عند معاویة إذ جاءه رجلان یختصمان فی رأس عمار،یقول کلّ واحد منهما:أنا قتلته!فقال عبد اللّه بن عمرو:لیطب به أحدکما نفسا لصاحبه فانّی سمعت رسول اللّه صلعم یقول:تقتله الفئة الباغیة!قال:فقال معاویة:أ لا تغنی عنّا مجنونک یا عمرو!فما بالک معنا؟!قال:إنّ أبی شکانی إلی رسول اللّه صلعم فقال:أطع أباک حیّا و لا تعصه،فأنا معکم و لست أقاتل].

و نیز محمد بن سعد بصری در کتاب«الطبقات»گفته:[

أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثنی عبد بن الحارث بن الفضیل،عن أبیه،عن عمارة بن خزیمة بن ثابت،قال:

شهد خزیمة بن ثابت الجمل و هو لا یسلّ سیفا و شهد صفّین و قال:أنا لا أسلّ ابدا حتّی یقتل عمّار!فانظر من یقتله فانّی سمعت رسول اللّه صلعم یقول:تقتله الفئة الباغیة قال:فلمّا قتل عمار بن یاسر قال خزیمة:قد بانت لی الضّلالة و اقترب،فقاتل حتّی قتل،و کان الّذی قتل عمّار بن یاسر ابو غادیة المزنی طعنه بر مح فسقط و کان یومئذ یقاتل فی محفّة فقتل یومئذ و هو ابن اربع و تسعین سنة،فلمّا وقع أکبّ علیه رجل آخر فاجتزّ رأسه فأقبلا یختصمان فیه کلاهما یقول:أنا قتلته،فقال عمرو بن العاص:و اللّه إن یختصمان إلاّ فی النّار،فسمعها منه معاویة،فلما انصرف الرّجلان قال معاویة لعمرو بن العاص:ما رأیت مثل ما صنعت!قوم بذلوا أنفسهم دوننا تقول لهما:إنّکما تختصمان فی النّار!فقال عمرو:هو و اللّه ذاک،و اللّه إنّک لتعلمه،و لوددت أنّی متّ قبل هذه بعشرین سنة!].

و أبو بکر عبد اللّه بن محمد بن أبی شیبة العبسی در مصنّف خود گفته:

[

حدّثنا یزید بن هارون،قال:أخبرنا العوّام بن حوشب،قال:حدّثنی أسود بن مسعود،عن حنظلة بن خویلد العنزی،قال: إنّی لجالس عند معاویة إذ أتاه رجلان یختصمان فی رأس عمّار،کلّ واحد منهما یقول:أنا قتلته!قال عبد اللّه بن عمرو:

لیطب به أحد کما نفسا لصاحبه،فانّی سمعت رسول اللّه صلعم یقول:تقتله الفئة الباغیة فقال معاویة:أ لا تغنی عن مجنونک یا عمرو!فما بالک معنا؟قال:إنّی معکم و لست اقاتل،إنّ أبیّ شکانی إلی رسول اللّه صلعم فقال صلعم:أطع أباک مادام حیّا و لا تعصه،

ص: 372

فأنا معکم و لست اقاتل].

و احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی در«مسند»خود در مسند عبد اللّه بن عمرو ابن العاص گفته:

[حدّثنا أبو معاویة،ثنا:الأعمش،عن عبد الرّحمن بن زیاد،عن عبد اللّه بن الحارث،قال:إنّی لأسیر مع معاویة فی منصرفه من صفّین بینه و بین عمرو بن العاص،قال:

فقال عبد اللّه بن عمرو بن العاص:یا أبت!سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم یقول لعمّار:ویحک یا بن سمیّة!تقتلک الفئة الباغیة قال:فقال عمرو لمعاویة:أ لا تسمع ما یقول هذا؟ فقال معاویة:لا تزال تأتینا بهنة!أ نحن قتلناه؟!إنّما قتله الّذین جاءوا به. حدّثنا أبو نعیم،عن سفیان،عن الأعمش،عن عبد الرّحمن بن أبی زیاد مثله أو نحوه].

و نیز احمد بن حنبل در«مسند»خود در مسند عبد اللّه بن عمرو بن العاص گفته:[

حدّثنا یزید.أنا:العوّام،حدّثنی أسود بن مسعود،عن حنظلة بن خویلد العنبری،قال: بینما أنا عند معاویة إذ جاءه رجلان یختصمان فی رأس عمار،یقول کلّ منهما:أنا قتلته!فقال عبد اللّه بن عمرو:لیطب به أحد کما نفسا لصاحبه فانّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول:تقتله الفئة الباغیة.قال معاویة:فما بالک معنا؟قال:إنّ أبی شکانی إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال:أطع أباک مادام حیّا و لا تعصه!فأنا معکم و لست أقاتل].

و نیز احمد بن حنبل در«مسند»خود در مسند عبد اللّه بن عمرو بن العاص گفته:[

حدّثنا الفضل بن دکین،ثنا:سفیان،عن الأعمش،عن عبد الرّحمن بن أبی زیاد،عن عبد اللّه بن الحارث،قال: إنّی لا سایر عبد اللّه بن عمرو بن العاص و معاویة فقال عبد اللّه بن عمرو لعمرو:سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول:تقتله الفئة الباغیة،یعنی عمارا.فقال عمرو لمعاویة:اسمع ما یقول هذا!فحدّثه،فقال:أ نحن قتلناه؟إنّما قتله من جاء به. حدّثنا أبو معاویة،ثنا:الاعمش،عن عبد الرّحمن بن أبی زیاد،فذکر نحوه].

و نیز أحمد بن حنبل:در«مسند»خود در مسند عبد اللّه بن عمرو بن العاص گفته:

[حدّثنا أسود بن عامر:ثنا یزید بن هارون،أنا:العوام:حدّثنی أسود بن

ص: 373

مسعود،عن حنظلة بن خویلد العنبری،قال: بینما أنا عند معاویة إذ جاءه رجلان یختصمان فی رأس عمّار،یقول کلّ واحد منهما:أنا قتلته!فقال عبد اللّه:لیطب به أحد کما نفسا لصاحبه فانّی سمعت،یعنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول:تقتله الفئة الباغیة.فقال معاویة أ لا تغنی عنّا مجنونک یا عمرو!فما بالک معنا؟!قال:

إنّ أبی شکانی إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أطع أباک مادام حیّا و لا تعصه.فأنا معکم و لست أقاتل].

و نیز أحمد بن حنبل در«مسند»خود در مسند عمرو بن العاص گفته:

[ثنا عبد الرّزاق:قال.ثنا:معمّر،عن طاووس،عن أبی بکر بن محمّد بن عمرو بن حزم، عن ابیه،قال. لمّا قتل عمّار بن یاسر دخل عمرو بن حزم علی عمرو بن العاص فقال قتل عمّار و قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:تقتله الفئة الباغیة.فقام عمرو بن العاص فزعا یرجع حتّی دخل علی معاویة،فقال له معاویة:ما شأنک؟قال:قتل عمّار!فقال معاویة:قد قتل عمّار فما ذا؟قال عمرو:سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول:

تقتله الفئة الباغیة.فقال له معاویة:دحضت فی بولک؟أو نحن قتلناه؟!إنّما قتله علیّ و أصحابه جاءوا به حتّی ألقوه بین رماحنا،أو قال:بین سیوفنا].

و ابو عبد الرحمن أحمد بن شعیب النّسائیّ در کتاب«الخصائص»در مقام سیاق طرق حدیث فئة باغیه گفته:[

أنبأنا أحمد بن سلیمان،قال،ثنا:یزید،قال:أنبأنا العوّام،عن الاسود بن مسعود،عن حنظلة بن خویلد،قال: کنت عند معاویة فأتاه رجلان یختصمان فی رأس عمّار یقول کلّ واحد منهما:أنا قتلته!فقال عبد اللّه بن عمرو:

لیطب به نفسا أحد کما لصاحبه فانّی سمعت رسول اللّه صلعم یقول:تقتلک الفئة الباغیة

قال أبو عبد الرّحمن:خالف شعبة فقال:عن العوام،عن رجل،عن حنظلة بن سوید، أخبرنا محمّد بن المثنّی،حدّثنا محمّد،اخبرنا شعبة،عن العوام بن حوشب،عن رجل من بنی شیبان،عن حنظلة بن سوید،قال: جیء برأس عمّار فقال عبد اللّه بن عمرو:

سمعت رسول اللّه صلعم یقول:تقتلک الفئة الباغیة.

أخبرنی محمّد بن قدامة،قال:ثنا:

جریر،عن الأعمش،عن عبد الرّحمن،عن عبد اللّه بن عمرو،قال:سمعت رسول اللّه

ص: 374

صلعم یقول: یقتل عمّارا الفئة الباغیة،

قال:أبو عبد الرّحمن:خالفه أبو معاویة فرواه عن الأعمش،عن عبد الرّحمن بن أبی زیاد،عن عبد اللّه بن الحارث،أخبرنا عبد اللّه بن محمّد،قال أبو معاویة:حدّثنا الأعمش،عن عبد الرّحمن بن أبی زیاد،و أخبرنا عمرو بن منصور الشّیبانی،أخبرنا أبو نعیم،عن سفیان،عن الأعمش،عن عبد الرّحمن بن أبی زیاد،عن عبد اللّه بن الحارث،قال: إنّی لا سایر عبد اللّه بن عمرو بن العاص و معاویة فقال عبد اللّه بن عمرو:سمعت رسول اللّه صلعم یقول:عمّار تقتله الفئة الباغیة.قال عمرو:یا معاویة اسمع ما یقول هذا!فجذبه فقال:نحن قتلناه؟إنّما قتله من جاء به،لا تزال داحضا فی بولک!].

و عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدّینوری در کتاب«الامامة و السّیاسة»گفته:

[ثم حمل عمّار و أصحابه فالتقی علیه رجلان فقتلاه و أقبلا برأسه إلی معاویة یتنازعان فیه کلّ یقول:أنا قتله.فقال لهما عمرو بن العاص:و اللّه إن تنازعان إلا فی النّار،

سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: تقتل عمّار الفئة الباغیة. فقال معاویة قبّحک اللّه من شیخ!فما تزال تتزلّق فی بولک!أو نحن قتلناه؟إنّما قتله الّذین جاءوا به.ثمّ التفت إلی أهل الشام فقال:إنّما نحن الفئة الباغیة الّتی تبغی دم عثمان!].

و أبو جعفر محمد بن جریر طبری در«تاریخ»خود در ضمن روایتی طولانی که مشتمل بر رفتن فرستادگان جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بسوی معاویه است آورده:[و تکلّم یزید بن قیس،فقال:إنّا لم نأتک إلاّ لنبلّغک ما بعثنا به إلیک و لنؤدّی عنک ما سمعنا منک، و نحن علی ذلک لن ندع أن ننصح لک و أن نذکر ما ظننّا أنّ لنا علیک به حجّة،و انّک راجع به إلی الالفة و الجماعة،و إنّ صاحبنا من قد عرفت و عرف المسلمون فضله و لا أظنّه یخفی علیک أنّ أهل الدین و الفضل لن یعدلوا بعلیّ و لن یمثّلوا بینک و بینه فاتّق اللّه یا معاویة و لا تخالف علیّا فإنّا و اللّه ما رأینا رجلا قطّ أعمل بالتّقوی و لا أزهد فی الدّنیا و لا أجمع لخصال الخیر کلّها منه.فحمد اللّه معاویة و أثنی علیه،ثم قال:

أمّا بعد!فإنّکم دعوتم إلی الطاعة و الجماعة،فأمّا الجماعة الّتی دعوتم إلیها فنعما هی، و أمّا الطّاعة لصاحبکم فإنّا لا نراها،إنّ صاحبکم قتل خلیفتنا و فرّق جماعتنا و آوی

ص: 375

ثارنا و قتلتنا و صاحبکم یزعم أنّه لم یقتله فنحن لا نردّ ذلک علیه،أ رأیتم قتلة صاحبنا؟ أ لستم تعلمون أنّهم أصحاب صاحبکم فلیدفعهم إلینا فلنقتلهم به.ثم نحن نجیبکم إلی الطّاعة و الجماعة.فقال له شبث:أ یسرّک یا معاویة أنّک أمکنت من عمّار تقتله؟ فقال معاویة:و ما یمنعنی من ذلک و اللّه لو أمکنت من ابن سمیّة ما قتلته بعثمان رض و لکن کنت قاتله بناتل مولی عثمان!فقال له شبث:و إله الارض و إله السّماء ما عدلت معتدلا،لا و الّذی لا إله إلا هو لا تصل إلی عمّار حتّی تندر الهام عن کواهل الأقوام و تضیق الأرض الفضاء علیک برحبها!فقال له معاویة:إنّه لو قد کان ذلک کانت الأرض علیک أضیق].

و نیز محمد بن جریر طبری در«تاریخ»خود در ضمن روایتی طولانی که از أبو عبد الرحمن سلمی در بیان مقتل حضرت عمّار منقولست آورده:

[فلمّا کان اللّیل قلت لأدخلنّ إلیهم حتّی أعلم هل بلغ منهم قتل عمار ما بلغ منّا؟و کنّا إذا توادعنا من القتال تحدّثوا إلینا و تحدّثنا إلیهم.فرکبت فرسی و قد هدأت الزّجل ثمّ دخلت فإذا أنا بأربعة یتسایرون:معاویة و أبو الأعور السّلمی و عمرو بن العاص و عبد اللّه بن عمرو و هو خیر الأربعة،فأدخلت فرسی،بینهم مخافه أن یفوتنی ما یقول أحد الشّقین.فقال عبد اللّه لأبیه:یا أبت!قتلتم هذا الرّجل فی یومکم هذا؟و قد قال فیه رسول اللّه صلعم ما قال.قال:و ما قال؟قال:أ لم تکن معنا و نحن نبنی المسجد و النّاس ینقلون حجرا حجرا و لبنة لبنة و عمّار ینقل حجرین حجرین و لبنتین لبنتین، فغشی علیه فأتاه رسول اللّه صلعم فجعل یمسح التّراب عن وجهه و یقول:و یحک یا بن سمیة!النّاس ینقلون حجرا حجرا و لبنة لبنة و أنت تنقل حجرین حجرین و لبنتین لبنتین رغبة منک فی الأجر،و أنت و یحک مع ذلک تقتلک الفئة الباغیة!فدفع عمرو صدر فرسه ثم جذب معاویة إلیه فقال:یا معاویة!أ ما تسمع ما یقول عبد اللّه؟قال:

و ما یقول؟فأخبره الخبر،فقال معاویة:إنّک شیخ أخرق و لا تزال تحدّث بالحدیث و أنت تدحض فی بولک!أو نحن قتلنا عمّارا؟!إنّما قتل عمّارا من جاء به.فخرج النّاس من فساطیطهم و أخبیتهم یقولون:إنّما قتل عمارا من جاء به،فلا أدری من کان

ص: 376

أعجب هو أهم].

و أبو عمر أحمد بن محمد بن عبد ربه القرطبی در کتاب«العقد الفرید» گفته:[مقتل عمار بن یاسر-العتبی،قال:لمّا التقی النّاس بصفّین نظر معاویه إلی هاشم بن عتبة الّذی یقال له المرقال

لقول النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم: أرقل یا میمون! و کان أعور و الرّایة بیده و هو یقول:أعور یبغی نفسه محلاّ قد عالج الحیاة حتّی ملاّ لا بدّ أن یفلّ أو یفلاّ

فقال معاویة لعمرو بن العاص:یا عمرو!هذا المرقال و اللّه لئن زحف بالرّایة زحفا إنّه لیوم أهل الشّام الأطول و لکنّی أری ابن السّوداء إلی جنبه،یعنی عمّارا و فیه عجلة فی الحرب و أرجو أن تقدّمه إلی الهلکة،و جعل عمّار یقول:یا عتبة تقدّم! فیقول:یا أبا الیقظان!أنا أعلم بالحرب منک،دعنی أزحف بالرّایة زحفا!فلمّا أضجره و تقدّم أرسل معاویة خیلا فاختطفوا عمّارا فکان یسمّی أهل الشّام قتل عمّار «فتح الفتوح»].

و نیز در کتاب«العقد الفرید»گفته:[

ابو ذر،عن محمد بن یحیی،عن محمد بن عبد الرّحمن،عن أبیه،عن جدّته أمّ سلمة زوج النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم، قالت: لمّا بنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مسجده بالمدینة أمر باللّبن یضرب و ما یحتاج إلیه،ثم قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فوضع رداءه،فلمّا رأی ذلک المهاجرون و الأنصار وضعوا أردیتهم و أکسیتهم یرتجزون و یقولون و یعملون:

لئن قعدنا و النّبی یعمل ذاک إذا لعمل مضلّل

قالت:و کان عثمان بن عفّان رجلا نظیفا متنظفا فکان یحمل اللّبنة و یجافی بها عن ثوبه فإذا وضعه نفض کفّیه و نظر إلی ثوبه فإذا أصابه شیء من التّراب نفضه!فنظر إلیه علیّ رضی اللّه عنه فأنشد:

لا یستوی من یعمر المساجدا یدأب فیها راکعا و ساجدا

و قائما طورا و طورا قاعدا و من یری عن التّراب حائدا

فسمعها عمّار بن یاسر فجعل یرتجز بها و هو لا یدری من یعنی،فسمعه عثمان

ص: 377

فقال:یا بن سمیّة!ما أعرفنی بمن تعرّض؟و معه جریدة،فقال:لتکفّنّ أو لأعترضن بها وجهک!فسمعه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و هو جالس فی ظلّ حائط،فقال:عمّار جلدة ما بین عینی و أنفی،فمن بلغ ذلک منه فقد بلغ منّی،و أشار بیده فوضعها بین عینیه،فکفّ النّاس عن ذلک و قالوا لعمّار:إنّ رسول اللّه ص قد غضب فیک و نخاف أن ینزل فینا قرآن!فقال:أنا أرضیه کما غضب،فأقبل علیه فقال:یا رسول اللّه!ما لی و لأصحابک؟قال:و ما لک و لهم؟قال یریدون قتلی یحملون لبنة و یحملون علیّ لبنتین،فأخذ به و طاف به فی المسجد و جعل یمسح وجهه من التّراب و یقول:یا بن سمیّة! لا یقتلک أصحابی و لکن تقتلک الفئة الباغیة.فلما قتل بصفّین و روی هذا الحدیث عبد اللّه بن عمرو بن العاص،قال معاویة:هم قتلوه لأنّهم أخرجوه إلی القتل.فلمّا بلغ ذلک علیّا قال:و نحن قتلنا أیضا حمزة لأنّا أخرجناه!].

و أبو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوریّ در«مستدرک علی الصّحیحین»در ترجمۀ حضرت عمّار گفته:[

أخبرنی أبو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الصّنعانی.ثنا:إسحاق بن إبراهیم بن عباد.أنبا:عبد الرّزاق،عن معمر، عن ابن طاووس،عن أبی بکر بن محمد بن عمرو بن حزم،عن أبیه،أخبره قال:

لمّا قتل عمّار بن یاسر دخل عمرو بن حزم علی عمرو بن العاص فقال:قتل عمّار و قد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول:یقتله الفئة الباغیة.فقام عمرو فزعا حتّی دخل علی معاویة فقال له معاویة:ما شأنک؟فقال:قتل عمّار بن یاسر!فقال:

قتل عمّار فما ذا؟فقال عمرو:سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول:یقتله الفئة الباغیة.فقال له معاویة:أ نحن قتلناه؟إنّما قتله علیّ و أصحابه جاءوا به حتّی ألقوه بین رماحنا،أو قال:سیوفنا صحیح علی شرطهما و لم یخرجاه بهذه السیاقة.

أخبرنا أبو زکریّا العنبری ثنا:محمد بن عبد السّلام.ثنا:اسحاق ثنا.عطاء بن مسلم الحلبی،قال:سمعت الأعمش یقول:قال أبو عبد الرّحمن السّلمی: شهدنا صفّین فکنّا إذا توادعنا دخل هؤلاء فی عسکر هؤلاء و هولاء فی عسکر هؤلاء،أ فرأیت أربعة یسیرون معاویة بن أبی سفیان و أبو الأعور السّلمی و عمرو بن العاص و ابنه،

ص: 378

فسمعت عبد اللّه بن عمرو یقول لأبیه عمرو:و قد قتلنا هذا الرّجل و قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فیه ما قال:قال.أیّ الرّجل؟قال عمّار بن یاسر،أ ما تذکر یوم بنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم المسجد فکنّا نحمل لبنة لبنة و عمّار یحمل لبنتین لبنتین،فمرّ علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال:أ تحمل لبنتین لبنتین و أنت ترحض؟!أما إنّک ستقتلک الفئة الباغیة و أنت من أهل الجنّة.فدخل عمر و علی معاویة فقال:قتلنا هذا الرّجل و قد قال فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما قال.

فقال:اسکت فو اللّه ما تزل تدحض فی بولک!أ نحن قتلناه؟!إنّما قتله علیّ و اصحابه جاءوا به حتّی ألقوه بیننا!].

و أبو المؤید موفق بن احمد الخوارزمی در کتاب«المناقب»در فصل قتال أهل الشّام آورده:[و کان الّذین قلت عمّارا أبو غادیة المزنی طعنه برمح فسقط و کان یومئذ یقاتل و هو ابن أربع و تسعین،فلمّا وقع أکبّ علیه رجل آخر فاجتزّ رأسه فأقبلا یختصمان کلاهما یقول:أنا قتلته!فقال عمرو بن العاص:و اللّه إن یختصمان إلاّ فی النّار،فسمعها معاویة فلمّا انصرف الرّجلان قال معاویة لعمرو:ما رأیت مثل ما صنعت!قوم بذلوا أنفسهم دوننا تقول لهما:إنّکما تختصان فی النّار؟!فقال عمرو هو و اللّه ذلک إنک لتعلمه و لوددت أنّی مت قبل هذا بعشرین سنة].

و نیز در کتاب«المناقب»در همین فصل آورده.[فی الیوم السّادس و العشرین من حروب صفّین قتل أبو الیقظان عمّار بن یاسر و أبو الهیثم بن التّیهان نقیب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و رضی عنهما.روی أنّ الحرث بن باقور أخا ذی الکلاع برز إلی عمار و ضربه عمّار فصرعه و کان من برز إلیه قتله فینشد:

نحن ضربنا کم علی تنزیله و الیوم نضربکم علی تأویله

ضربا یزیل الهام عن مقیله و یذهل الخلیل عن خلیله

أو یرجع الحق إلی سبیله! و استسقی عمّار فأتی بلبن فی قدح فلمّا رآه کبّر ثم شربه و

قال:إنّ النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال لی: آخر زادک من الدّنیا ضیاح من لبن،و یقتلک الفئة الباغیة! فهذا آخر

ص: 379

أیّامی من الدّنیا ثم حمل و أحاط به أهل الشّام و اعترضه أبو الغادیة الفزاری و ابن جوفی السکسکی،فأمّا أبو الغادیة فطعنه و أمّا ابن جوفی فاجتزّ رأسه الشریف و

قد کان ذو الکلاع سمع عمرو بن العاص یقول:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لعمّار بن یاسر:

یا بن سمیة!تقتلک الفئة الباغیة.قال ذو الکلاع،و تحت أمره ستّون ألفا من الفرسان یقول لعمرو بن العاص:و یحک أ نحن الفئة الباغیة؟!و کان فی شکّ من ذلک،فیقول عمرو:إنّه سیرجع إلینا،و اتّفق أنّه أصیب ذو الکلاع یوم أصیب عمّار،فقال عمرو:

لو بقی ذو الکلاع لمال بعامّة قومه و لأفسد علینا جندنا،و قتل أبو الهیثم و جماعة من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فلمّا رأی ذلک عبد اللّه بن عمرو بن العاص قال لأبیه:أشهد لسمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم،یقول لعمّار:تقتلک الفئة الباغیة فقال عمرو لمعاویة:صدق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم،أ نحن قتلنا عمارا؟!إنّما قتله الّذی جاء به فألقاه تحت رماحنا و سیوفنا!و فرح بقتل عمّار أهل الشام،و قال معاویة:قتلنا عبد اللّه بن بدیل و هاشم بن عتبة و عمّار بن یاسر،فاسترجع النّعمان ابن بشیر و قال:و اللّه إنّا کنا نعبد اللاّت و العزّی،و عمّار یعبد اللّه و لقد عذّبه المشرکون بالرّمضاء و غیرها من ألوان العذاب،فکان یوحّد اللّه و یصبر علی ذلک، و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:صبرا آل یاسر!موعدکم الجنّة.و قال له:

إنّ عمّارا یدعو النّاس إلی الجنّة و یدعونه إلی النّار.و قال ابن جوفی من أهل الشّام:أنا قتلت عمّارا.فقال عمرو بن العاص:ما ذا قال حین ضربته؟قال:قال الیوم ألقی الأحبّة محمّدا و حزبه.فقال عمرو:صدقت،أنت صاحبه و اللّه ما ظفرت یداک و قد أسخطت ربک!و عن السّدی،عن یعقوب بن أسباط،قال احتجّ رجلان بصفّین فی سلب عمّار و فی قتله،فأتیا عبد اللّه بن عمرو بن العاص یتحاکمان إلیه،فقال:ویحکما أخرجا عنّی فإنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال:أولعت قریش بعمّار،عمّار یدعوهم إلی الجنّة و یدعونه إلی النّار،قاتله و سالبه فی النار].

و سهیلی در کتاب«الرّوض الأنف»گفته:[

و فی«جامع معمّر بن راشد» أنّ عمّارا کان ینقل فی بنیان المسجد لبنتین،لبنة عنه و لبنة عن رسول اللّه صلّی اللّه

ص: 380

علیه و سلّم و النّاس ینقلون لبنة واحدة فقال له النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم:للنّاس أجر و لک أجران،و آخر زادک من الدّنیا شربة لبن،و تقتلک الفئة الباغیة!فلمّا قتل یوم صفّین دخل عمرو علی معاویة فزعا فقال:قتل عمّار!فقال معاویة فما ذا؟ فقال عمرو:سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول:تقتلک الفئة الباغیة!فقال:

دحضت فی بولک،أ نحن قتلناه؟!إنّما قتله من أخرجه].

و ابن الأثیر الجزری در«تاریخ کامل»در قصّۀ رفتن فرستادگان جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بسوی معاویه آورده:[و قال یزید بن قیس:إنّا لم نأت إلاّ لنبلّغک ما أرسلنا به إلیک و نؤدّی عنک ما سمعنا منک،و لن ندع إن ننصح و أن نذکر ما یکون به الحجّة علیک و یرجع إلی الألفة و الجماعة،إنّ صاحبنا من عرف المسلمون فضله و لا یخفی علیک،فاتّق اللّه یا معاویة و لا تخالفه!فإنّا و اللّه ما رأینا فی النّاس رجلا قطّ أعمل بالتّقوی و لا أزهد فی الدّنیا و لا أجمع لخصال الخیر کلّها منه.فحمد اللّه معاویة ثمّ قال:أمّا بعد،فإنّکم دعوتم إلی الطّاعة و الجماعة،فأمّا الجماعة الّتی دعوتم إلیها فنعما هی،و أمّا الطّاعة لصاحبکم فإنّا لا نراها،لأنّ صاحبکم قتل خلیفتنا و فرّق جماعتنا و آوی ثارنا،و صاحبکم یزعم أنّه لم یقتله،فنحن لا نردّ علیه ذلک فلیدفع إلینا قتلة عثمان لنقتلهم و نحن نجیبکم إلی الطّاعة و الجماعة!فقال شبث بن ربعی:

أ یسرّک یا معاویة أن تقتل عمّارا؟!فقال:و ما یمنعنی من ذلک و اللّه لو تمکّنت من ابن سمیّة لقتله بمولی عثمان!فقال شبث:و الّذی لا إله غیره لا تصل إلی ذلک حتّی تندر الهام عن الکواهل و تضیق الأرض و الفضاء علیک!فقال معاویة:لو کان ذلک لکانت علیک أضیق!و تفرّق القوم عن معاویة].

و نیز ابن الأثیر الجزری در«تاریخ کامل»در ذکر مقتل عمّار علیه الرحمة آورده:[و خرج عمّار بن یاسر علی النّاس فقال:اللّهمّ إنّک تعلم أنّی لو أعلم أنّ رضاک فی أن أقذف بنفسی فی هذا البحر لفعلته!اللّهمّ إنّک تعلم أنّی لو أعلم أنّ رضاک فی أن أضع ظبة سیفی فی بطنی ثمّ أنحنی علیه حتّی تخرج من ظهری لفعلته!و إنّی لا أعلم الیوم عملا هو أرضی لک من جهاد هؤلاء الفاسقین،و لو أعلم عملا هو

ص: 381

أرضی لک منه لفعلته،و اللّه إنّی لأری قوما لیضربنّکم ضربا یرتاب منه المبطلون، و ایم اللّه لو ضربونا حتّی یبلغوا بنا سعفات هجر،لعلمت أنّا علی الحقّ و أنّهم علی الباطل ثمّ قال:من یبتغی رضوان اللّه ربّه و لا یرجع إلی مال و لا ولد؟!فأتاه عصابة فقال:

اقصدوا بنا هؤلاء القوم الذین یطلبون دم عثمان،و اللّه ما أرادوا الطلب بدمه و و لکنّهم ذاقوا الدّنیا و استحبّوها و علموا أنّ الحقّ إذا لزمهم حال بینهم و بین ما یتمرّغون فیه منها،و لم یکن لهم سابقة یستحقّون بها طاعة النّاس و الولایة علیهم،فخدعوا أتباعهم و قالوا:إما منا قتل مظلوما،لیکونوا بذلک جبابرة ملوکا فبلغوا ما ترون،فلو لا هذا ما تبعهم من الناس رجلان.اللّهمّ إن تنصرنا فطالما نصرت و إن تجعل لهم الأمر فادّخر لهم بما أحدثوا فی عبادک العذاب الألیم!ثمّ مضی و معه تلک العصابة،فکان لا یمرّ بواد من أودیة صفّین إلاّ تبعه من کان هناک من أصحاب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم،ثمّ جاء إلی هاشم بن عتبة بن أبی وقّاص،و هو المرقال و کان صاحب رایة علیّ و کان أعور،فقال:یا هاشم: أعورا وجینا لا خیر فی أعور

لا یغشی الباس ارکب یا هاشم!

فرکب و مضی معه و هو یقول:

أعور یبغی أهله محلاّ قد عالج الحیاة حتّی ملاّ

لا بدّ أن یفلّ أو یفلاّ یتلّهم بذی الکعوب تلاّ

و عمّار یقول:تقدّم یا هاشم!الجنّة تحت ضلال السّیوف و الموت تحت أطراف الأسل،و قد فتحت أبواب السّماء و تزّیّنت الحور العین،الیوم ألقی الأحبّة محمّدا و حزبه،و تقدّم حتّی دنا من عمرو بن العاص،فقال له:یا عمرو،بعت دینک بمصر؟! تبّا لک!فقال له:لا و لکن أطلب بدم عمان!فقال أنا أشهد علی علمی فیک أنّک لا تطلب بشیء من فعلک وجه اللّه و أنّک إن لم تقتل الیوم تمت غدا فانظر إذا أعطی النّاس علی قدر نیّاتهم ما نیّتک؟لقد قاتلت صاحب هذه الرّایة ثلاثا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هذه الرّابعة ما هی بأبرّوا أتقی!ثمّ قاتل عمّار و لم یرجع و قتل].

و نیز در«تاریخ کامل»در ذکر این واقعۀ هائله مذکورست:[

و قال

ص: 382

عبد الرحمن السّلمی: لما قتل عمّار دخلت عسکر معاویة لأنظر هل بلغ منهم قتل عمّار ما بلغ منّا و کنّا إذا ترکنا القتال تحدّثوا إلینا و تحدّثنا إلیهم،فإذا معاویة و عمرو و أبو الأعور و عبد اللّه بن عمرو یتسایرون،فأدخلت فرسی بینهم لئلاّ یفوتنی ما یقولون.فقال عبد اللّه لأبیه:یا أبة!قتلتم هذا الرجل فی یومکم هذا و قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما قال!قال:و ما قال؟قال:أ لم یکن المسلمون ینقلون فی بناء مسجد النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لبنة لبنة و عمّار لبنتین لبنتین فغشی علیه فأتاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فجعل یمسح التّراب عن وجهه و یقول:و یحک یا بن سمیّة!النّاس ینقلون لبنة لبنة و أنت تنقل لبنتین لبنتین رغبة فی الأجر و أنت مع ذلک تقتلک الفئة الباغیة؟!فقال عمرو لمعویة:أ ما تسمع ما یقول؟قال:

و ما یقول؟فأخبره فقال معاویة:أ نحن قتلناه؟!إنّما قتله من جاء به!فخرج النّاس من فساطیطهم و أخبیتهم یقولون:إنّما قتل عمّارا من جاء به،فلا أدری من کان أعجب أ هو أم هم؟!].

و محیی الدین بن عربی الأندلسی در«تفسیر»خود گفته:[«و إن طائفتان من المؤمنین»إلی آخره،الاقتتال لا یکون إلاّ للمیل إلی الدّنیا و الرّکون إلی الهوی و الانجذاب إلی الجهة السّفلیة و التوجّه إلی المطالب الجزئیّة،و الإصلاح إنّما یکون من لزوم العدالة فی النّفس الّتی هی ظلّ المحبّة الّتی هی ظلّ الوحدة،فلذلک أمر المؤمنون الموحّدون بالإصلاح بینهما علی تقدیر بغیهما و القتال مع الباغیة علی تقدیر بغی إحداهما حتّی ترجع لکون الباغیة مضادّة للحقّ دافعة له،کما خرج عمّار رضی اللّه عنه مع کبره و شیخوخته فی قتال أصحاب معاویة لیعلم بذلک أنّهم الفئة الباغیة].

و سبط ابن الجوزی در«تذکرۀ خواصّ الأمّة»گفته:[

و حکی ابن سعد فی«الطبقات»عن عبد اللّه بن عمرو بن العاص أنّه قال لأبیه: قتلتم عمّارا و قد سمعت رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)یقول له:تقتلک الفئة الباغیة!؟فسمعه معاویة فقال:لانّک شیخ أخرق ما تزال تأتینا بهنة تدحض بها فی بولک!أ نحن قتلناه؟!إنّما قتله الّذی

ص: 383

أخرجه.

و فی روایة: فبلغ ذلک علیّا فقال:و نحن قتلنا حمزة لأنّا أخرجناه إلی أحد. و ذکر ابن سعد أیضا أنّ ذا الکلاع لمّا بلغه هذا قال لعمرو:نحن الفئة الباغیة و همّ بالرّجوع إلی عسکر علیّ و کان تحت یده ستّون ألفا فقتل ذو الکلاع،فقال معاویة:

لو بقی ذو الکلاع لأفسد علینا جندنا بمیله إلی ابن أبی طالب!] و نیز سبط ابن الجوزی در«تذکرۀ خواصّ الأمّة»گفته:[و قال الواقدی:

لمّا طعن أبو الغادیة عمارا بالرّمح و سقط،أکبّ علیه آخر فاجتزّ رأسه ثمّ أقبلا إلی معاویة یختصمان فیه،کلّ منهما یقول:أنا قتلته!فقال لهما عمرو:و اللّه إن تختصمان إلاّ فی النّار!فقال معاویة:ما صنعت؟قوم بذلوا نفوسهم دوننا تقول لهم هذا؟! فقال عمرو:هو و اللّه کذلک و أنت تعلمه،و إنّی و اللّه وددت أنّی مت قبل هذا الیوم بعشرین سنة!].

و ابن حجر عسقلانی در«فتح الباری»گفته:[فائدة-

روی حدیث «تقتل عمّارا الفئة الباغیة» جماعة من الصّحابة منهم قتادة(أبو قتادة.ظ)بن النعمان کما تقدّم،و أمّ سلمة عند مسلم،و أبو هریرة عند التّرمذی،و عبد اللّه بن عمرو بن العاص عند النّسائی،و عثمان بن عفّان و حذیفة و أبو أیّوب و أبو رافع و خزیمة بن ثابت و معاویة و عمرو بن العاص و أبو الیسر و عمّار نفسه،و کلّها عند الطبرانی و غیره، و غالب طرقها صحیحة أو حسنة.و فیه عن جماعة آخرین یطول عدّهم و فی هذا الحدیث علم من أعلام النّبوة و فضیلة ظاهرة لعلیّ و لعمّار و ردّ علی النّواصب الزّاعمین أنّ علیّا لم یکن مصیبا فی حروبه].

و بدر الدین عینی در«عمدة القاری»در شرح حدیث«إذا تواجه المسلمان بسیفهما فکلاهما من أهل النّار»گفته:[و قال الکرمانی:علی رضی اللّه عنه و معاویة کلاهما کانا مجتهدین،غایة ما فی الباب أن معاویة کان مخاطئا فی اجتهاده و له أجر واحد و کان لعلی رضی اللّه تعالی عنه أجران.قلت:المراد(فالمراد.ظ)بما فی الحدیث المتواجهان بالدلیل.من الاجتهاد و نحوه،انتهی.قلت:کیف یقال کان معاویة مخطئا فی اجتهاده،فما کان الدّلیل فی اجتهاده و قد بلغه الحدیث الّذی

قال

ص: 384

صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم: ویح ابن سمیّة تقتله الفئة الباغیة! و ابن سمیة هو عمّار ابن یاسر،و قد قتله فئة معاویة،أ فلا یرضی معاویه سواء بسواء حتی یکون له أجر واحد].

و محمد بن خلفة الوشتانی الابی در«شرح صحیح مسلم»در شرح حدیث قتل عمّار گفته:[و الحدیث حجّة بیّنة للقول بأن الحقّ مع علیّ و حزبه و إنّما عذر الآخرون بالاجتهاد،و أصل البغی الحسد،ثمّ استعمل فی الظلم،و علی هذا حمل الحدیث عبد اللّه بن عمرو العاص یوم قتل عمّار،و غیره تأوّله فتأوّله معاویة و کان أوّلا یقول:إنّما قتله من أخرجه لینفی عن نفسه صفة البغی ثمّ رجع فتأوّله علی الطّلب و قال:نحن الفئة الباغیة،أی الطّالبة لدم عثمان،من البغاء بضم الباء و المدّ و هو الطلب.قلت:البغی عرفا الخروج عن طاعة الإمام مغالبة له،و لا یخفی علیک بعد التّأویلین أو خطؤهما،فأمّا الأول فواضح و کذا الثّانی لأنّ ترک علی القصاص من قتلة عثمان للّذین قاموا یطلبه و رأوه مستندا فی اجتهاد هم لیس لأنّه ترکه جملة واحدة و إنّما ترکه لما تقدم،و فیه أنّ عدم القصاص منکر قاموا بتغییره و القیام بتغییر المنکر إنّما هو ما لم یؤدّ إلی مفسدة أشدّ.و أیضا المجتهد إنّما یحسن به الظّنّ إذا لم یبیّن مستند اجتهاده،أمّا إذا بیّنه فکان خطأ فکیف و للّه درّ الشیخ حیث کان یقول الصّحبة حصنت علی من حارب علیّا!].

و أبو عبد اللّه محمد بن محمد بن یوسف السنوسی در«شرح صحیح مسلم»در شرح حدیث قتل عمّار گفته:[و الحدیث حجّة بیّنة للقول بأنّ الحقّ مع علیّ و حزبه و إنّما عذر الآخرون بالاجتهاد،و أصل البغی الحسد ثمّ استعمل فی الظّلم،و غیّر تأویله معاویة رضی اللّه عنه فکان یقول:إنّما قتله من أخرجه لینفی عن نفسه صفة البغی،ثمّ رجع فتأوّله علی الطّلب و قال:نحن الفئة الباغیة،أی الطّالبة لدم عثمان، من البغاء بضمّ الباء و المدّ و هو المطلب.(ب«(1)»):البغی عرفا الخروج عن طاعة الإمام مغالبة له،و لا یخفی بعد التّأویلین أو خطؤهما،و للّه درّ الشیخ حیث کان یقول:الصّحبة

ص: 385


1- أی : قال الابی ( 12 )

حصنت علی من حارب علیّا رضی اللّه عنه].

و عماد الدین یحیی بن أبی بکر العامری در«ریاض مستطابه»در ترجمۀ حضرت عمّار گفته:[قتل رضی اللّه عنه بصفّین سنة سبع و ثلثین عن ثلث و خمسین سنة و کان من أصحاب علیّ و قتله أصحاب معاویة و بقتله استدلّ أهل السّنّة علی تصحیح جانب علیّ لأنّ

النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم کان قد قال له: ویح ابن سمیّة!تقتلک الفئة الباغیة.و قال:ویح عمّار یدعوهم إلی الجنّة و یدعونه إلی النّار.و قال قبل أن یقتل:ائتونی بشربة لبن فإنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول:

آخر شربة تشربها من الدّنیا شربة لبن.و کان آدم طوالا لا یغیّر شیبه،رضی اللّه عنه و رحمه].

و نور الدین سمهودی در«وفاء الوفاء»گفته:[

و أسند(1) ایضا أنّ علیّ بن أبی طالب کان یرتجز و هو یعمل فیه و یقول:

لا یستوی من یعمر المساجدا یدأب فیها قائما و قاعدا

و من یری عن الغبار حائدا

و أسند هو أیضا و یحیی من طریقه و المجد و لم یخرجه عن أم سلمة رضی اللّه عنها،قالت: بنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم مسجده فقرّب اللّبن و ما یحتاجون إلیه،فقام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فوضع رداءه،فلمّا رأی ذلک المهاجرون الأوّلون و الأنصار ألقوا أردیتهم و أکسیتهم و جعلوا یرتجزون و یعملون و یقولون:

لئن قعدنا و النّبیّ یعمل البیت، و کان عثمان بن عفّان رضی اللّه عنه رجلا نظیفا متنظّفا و کان یحمل اللّبنة فیجافی بها عن ثوبه،فإذا وضعها نقض کمّه و نظر إلی ثوبه فإن أصابه شیء من التّراب نفضه،فنظر إلیه علیّ بن أبی طالب فأنشأ یقول:

لا یستوی من یعمر المساجدا الأبیات المتقدّمة،فسمعها،عمّار بن یاسر فجعل یرتجز بها و هو لا یدری من یعنی بها

ص: 386


1- أی : ابن زبالة ( 12 )

فمرّ بعثمان فقال:یا ابن سمیّة!ما أعرفنی بمن تعرّض و معه جریدة،فقال:لتکفّن أو لاعترضنّ بها وجهک!فسمعه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و هو جالس فی ظلّ بیتی، تعنی أمّ سلمه. و فی کتاب یحیی:فی ظلّ بیته، فغضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثمّ قال:إنّ عمّار بن یاسر جلدة،ما بین عینی و أنفی فاذا بلغ ذلک من المرء فقد بلغ و وضع یده بین عینیه،فکفّ النّاس عن ذلک ثمّ قالوا العمّار:إنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قد غضب فیک و نخاف أن ینزل فینا القرآن!فقال:أنا أرضیه کما غضب،فقال:یا رسول اللّه!ما لی و لأصحابک؟قال:مالک و ما لهم؟قال:یریدون قتلی یحملون لبنة لبنة و یحملون علیّ اللّبنتین و الثّلاث.فأخذ بیده فطاف به فی المسجد و جعل یمسح وفرته بیده من التّراب و یقول:یا ابن سمیة!لا یقتلک أصحابی و لکن تقتلک الفئة الباغیة و قد ذکر ابن إسحاق القصة بنحوه کما فی«تهذیب»ابن هشام،قال: و سألت غیر واحد من أهل العلم بالشّعر عن هذا الرّجز فقالوا:بلغنا أنّ علیّ بن أبی طالب ارتجز به، فلا ندری أ هو قائله أم غیره،و إنّما قال ذلک علیّ رضی اللّه عنه مطائبة و مباسطة کما هو عادة الجماعة،إذا اجتمعوا علی عمل و لیس ذلک طعنا.

و أخرج ابن أبی شیبة من مرسل أبی جعفر الخطمی،قال: کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یبنی المسجد و عبد اللّه ابن رواحة یقول:أفلح من یعالج المساجدا.

فیقولها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فیقول ابن رواحة:یتلو القرآن قائما و قاعدا، فیقولها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم.

و فی«الصّحیح»فی ذکر بناء المسجد:

و کنّا نحمل لبنة لبنة و عمّار لبنتین لبنتین،فرآه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فجعل ینفض التّراب عنه و یقول:ویح عمّار!تقتله الفئة الباغیة یدعوهم إلی الجنة و یدعونه إلی النّار،و قال:یقول عمّار:أعوذ باللّه من الفتن.و أسند ابن زبالة و یحیی،عن مجاهد،قال:رآهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هم یحملون الحجارة علی عمّار و هو یبنی المسجد فقال:ما لهم و لعمّار،یدعوهم إلی الجنّة و یدعونه إلی النّار و ذلک فعل الأشقیاء الأشرار!

و أسند الثّانی أیضا عن أمّ سلمة،قالت:

کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و أصحابه یبنون المسجد فجعل أصحاب النّبیّ

ص: 387

صلّی اللّه علیه و سلّم یحمل کلّ رجل منهم لبنة لبنة و عمّار بن یاسر لبنتین،لبنة عنه و لبنة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقام إلیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فمسح ظهره و قال:یا ابن سمیّة!لک أجران و للنّاس أجر،و آخر زادک من الدّنیا شربة من لبن و تقتلک الفئة الباغیة.

و فی«الرّوض»للسّهیلی أنّ معمّر بن راشد روی ذلک فی جامعه بزیادة فی آخره و هی: فلمّا قتل یوم صفّین دخل عمرو علی معاویة رضی اللّه عنهما فزعا فقال!قتل عمّار!فقال معاویة:فما ذا؟فقال عمرو:سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول:تقتله الفئة الباغیة.فقال معاویة:دحضت فی بولک، أ نحن قتلناه!إنّما قتله من أخرجه.

و روی البیهقی فی«الدّلائل»عن عبد الرحمن(أبی عبد الرّحمن.ظ)السّلمی أنّه سمع عبد اللّه بن عمرو بن العاص یقول لأبیه عمرو:قد قتلنا هذا الرجل و قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فیه ما قال.قال:أیّ رجل؟ قال:عمّار بن یاسر،أ ما تذکر یوم بنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم المسجد،فکنّا نحمل لبنة لبنة و عمّار یحمل لبنتین لبنتین،فمرّ علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال:تحمل لبنتین و أنت ترحض!أما إنّک ستقتلک الفئة الباغیة و أنت من أهل الجنّة.فدخل عمرو علی معاویة فقال:قتلنا هذا الرّجل و قد قال فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما قال.فقال:اسکت،فو اللّه ما تزال تدحض فی بولک!أ نحن قتلناه؟!إنّما قتله علیّ و أصحابه جاؤوا به حتّی ألقوه بیننا. قلت:و هو یقتضی أنّ هذا القول لعمّار کان فی البناء الثّانی للمسجد لأنّ اسلام عمرو کان فی الخامسة کما سبق].

و نیز سمهودی در«خلاصة الوفاء»گفته:[

و لأحمد عن أبی هریرة: کانوا یحملون اللّبن إلی بناء المسجد و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم معهم،ثمّ قال:فاستقبلت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو عارض لبنة علی بطنه فظننت أنّها ثقلت علیه فقلت:

ناولنیها یا رسول اللّه!فقال:خذ غیرها یا أبا هریرة،فانه لا عیش الا عیش الآخرة. و هذا فی البناء الثانی لأنّ اسلام أبی هریرة متأخّر،و کذا ما

فی«الصّصح»فی ذکر بناء المسجد: کنّا نحمل لبنة لبنة و عمّار لبنتین لبنتین،فرآه النّبیّ صلّی اللّه علیه

ص: 388

و سلّم فجعل ینفض التّراب و یقول:ویح عمّار تقتله الفئة الباغیة،یدعوهم إلی الجنّة و یدعونه إلی النّار، لأنّ البیهقی روی فی«الدّلائل»عن أبی عبد الرّحمن السّلمی أنّه سمع عبد اللّه بن عمرو بن العاص یقول لأبیه عمرو: قد قتلنا هذا الرّجل و قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فیه ما قال!قال:أیّ رجل؟قال:قال:عمّار بن یاسر، أ ما تذکره یوم بنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم المسجد؟فکنّا نحمل لبنة لبنة و عمّار یحمل لبنتین لبنتین،فمرّ علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم،و ذکر نحو روایة الصّحیح،ثمّ قال:فدخل عمرو علی معاویة فقال:قتلنا هذا الرجل و قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما قال!فقال:اسکت،فو اللّه ما تزال تدحض فی بولک!أ نحن قتلناه؟إنّما قتله علیّ و أصحابه جاءوا به حتّی ألقوه بیننا. و اسلام عمرو رضی اللّه عنه کان فی السنّة الخامسة فلم یحضر إلاّ البناء الثّانی].

و ملا علی متقی در«کنز العمّال»گفته:[

عن خالد بن الولید عن ابنة هشام بن الولید بن المغیرة و کانت تمرّض عمّارا قالت: جاء معاویة إلی عمّار یعوده فلمّا خرج من عنده قال:اللّهم لا تجعل منیّته بأیدینا،فانّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول:تقتل عمّارا الفئة الباغیة(ع.کر)].

و ملا علی قاری در«شرح فقه أکبر»در ذکر خلافت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته:[و ممّا یدلّ علی صحّة خلافته دون خلافة غیره

الحدیث المشهور «الخلافة بعدی ثلثون سنة ثمّ یصیر ملکا عضوضا» و قد استشهد علی(رض)علی رأس ثلاثین سنة عن وفاة رسول اللّه صلعم.و ممّا یدل علی صحّة اجتهاده و خطأ معاویة فی مراده ما صحّ عنه صلعم فی حقّ عمّار بن یاسر:تقتلک الفئة الباغیة.و أما ما نقل أنّ معاویة أو أحدا من أشیاعه قال:ما قتله إلاّ علیّ(رض)حیث حمله علی المقاتلة فروی عن علیّ کرّم اللّه وجهه أنّه قال فی المقابلة:فیلزم أنّ النّبیّ صلعم قتل عمّه حمزة!فتبیّن أنّ معاویة و من بعده لم یکونوا خلفاء بل ملوکا و أمراء].

و نیز ملا علی قاری در«شرح شفا»فصل أخبار بالغیوب گفته:[

و إنّ عمّارا و هو ابن یاسر تقتله الفئة الباغیة. رواه الشّیخان،و لفظ مسلم:قال النّبیّ

ص: 389

صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم لعمّار: تقتلک الفئة الباغیة.و زاد:و قاتله فی النّار.فقتله، أی عمّار،أصحاب معاویة،أی بصفّین،و دفنه علیّ رضی اللّه تعالی عنه فی ثیابه و قد نیّف علی سبعین سنة،فکانوا هم البغاة علی علیّ بدلالة هذا الحدیث و نحوه،

وقد ورد: إذا اختلف النّاس کان ابن سمیّة مع الحقّ،و قد کان مع علی رضی اللّه تعالی عنهما، و أمّا تأویل معاویة أو بن العاص بأنّ الباغی علیّ و هو قتله حیث حمله علی ما أدّی إلی قتله،فجوابه ما نقل عن علیّ کرّم اللّه وجهه أنّه یلزم منه أنّ النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم قاتل حمزة عمّه.و الحاصل أنّه لا یعدل عن حقیقة العبارة إلی مجاز الإشارة إلاّ بدلیل ظاهر من عقل أو نقل یصرفه عن ظاهره،نعم،غایة العذر عنهم أنّهم اجتهدوا و أخطئوا،فالمراد بالباغیة الخارجة المتجاوزة،لا الطّالبة کما ظنّه بعض الطّائفة].

و نیز ملا علی قاری در«مرقاة-شرح مشکاة»گفته:[(و عن أبی قتادة) صحابی مشهور(أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعمّار)أی ابن یاسر(حین یحفر الخندق)حکایة حال ماضیة(فجعل یمسح رأسه)أی رأس عمّار عن الغبار ترحما علیه من الأغیار(و یقول:بؤس)بضمّ موحّدة و سکون همز،و یبدل،و بفتح السّین مضافا إلی(ابن سمیّة)و هی بضم السّین و فتح المیم و تشدید التّحتیة أمّ عمّار و هی قد أسلمت بمکّة و عذّبت لترجع عن دینها فلم ترجع و طعنها أبو جهل فماتت،ذکره ابن الملک،و قال غیره:کانت أمّه ابنة أبی حذیفة المخزومی زوّجها یاسرا و کان حلیفه فولدت له عمّارا فأعتقه أبو حذیفة.أی:یا شدة عمّار احضری فهذا أوانک،و اتّسع فی حذف حرف النّداء من أسماء الأجناس و إنّما یحذف من أسماء الأعلام،و روی بوس بالرّفع علی ما فی بعض النسخ،أی:علیک بؤس أو یصیبک بوس، و علی هذا ابن سمیّة منادی مضاف،أی:یا ابن سمیّة!و قال شارح«المغنی»:

یا شدّة ما یلقاه ابن سمیّة من الفئة الباغیة،نادی بؤسه و أراد نداءه و خاطبه بقوله:

(تقتلک الفئة الباغیة) أی الجماعة الخارجة علی إمام الوقت و خلیفة،الزّمان.قال الطّیبی:ترحم علیه بسبب الشّدّة الّتی یقع فیها عمّار من قبل الفئة الباغیة یرید به

ص: 390

معاویة و قومه فانّه قتل یوم صفّین.و قال ابن الملک:اعلم أنّ عمّارا قتله معاویة و فئته فکانوا طاغین باغین بهذا الحدیث لأنّ عمّار کان فی عسکر علی و هو المستحقّ للإمامة فامتنعوا عن بیعته.و حکی أنّ معاویة کان یؤوّل معنی الحدیث و یقول:

نحن فئة باغیة طالبة لدم عثمان،و هذا کما تری تحریف إذ معنی طلب الدّم غیر مناسب هنا لأنّه صلّی اللّه علیه و سلّم ذکر الحدیث فی إظهار فضیلة عمار و ذمّ قاتله لأنّه جاء فی طریق:ویح!قلت:ویح،کلمة تقال لمن وقع فی هلکة لا یستحقّها فیترحّم علیه و یرثی له،بخلاف ویل،فإنها کلمة عقوبة تقال للّذی یستحقّها و لا یترحّم علیه، هذا و

فی«الجامع الصّغیر»بروایة الإمام أحمد البخاری عن أبی سعید مرفوعا:

ویح عمّار تقتله الفئة الباغیة،یدعوهم إلی الجنة و یدعونه إلی النّار. و هذا کالنّصّ الصّریح فی المعنی الصّحیح المتبادر من البغی المطلق فی الکتاب،کما فی قوله تعالی:

وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ ،و قوله سبحانه: فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری .

فإطلاق اللّفظ الشّرعی علی إرادة المعنی اللّغوی عدول عن العدل و میل إلی الظّلم الّذی هو وضع الشیء فی غیر موضعه.و الحاصل أنّ البغی بحسب المعنی الشّرعی و الاطلاق العرفی خصّ عموم معنی الطّلب اللّغوی إلی طلب الشّرّ الخاصّ بالخروج المنهیّ،فلا یصحّ أن یراد به طلب دم خلیفة الزّمان و هو عثمان رضی اللّه عنه.و قد حکی عن معاویة تأویل أقبح من هذا حیث قال:إنّما قتله علیّ و فئة حیث حمله علی القتال و صار سببا لقتله فی المآل،فقیل له فی الجواب:فإذن قاتل حمزة هو النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم،حیث کان باعثا له علی ذلک و اللّه سبحانه و تعالی،حیث أمر المؤمنین بقتال المشرکین.و الحاصل أنّ هذا الحدیث فیه معجزات ثلث:إحداها أنّه سیقتل،و ثانیها أنّه مظلوم،و ثالثها أنّ قاتله باغ من البغاة،و الکلّ صدق و حقّ.ثم رأیت الشّیخ أکمل الدّین قال:الظّاهر أنّ هذا أی التّأویل السابق عن معاویة و ما حکی عنه أیضا من أنّه«قتله من أخرجه للقتل و حرّضه علیه»کلّ منهما افتراء علیه!أمّا الاوّل فتحریف للحدیث،و أمّا الثّانی فلأنّه ما أخرجه أحد بل هو خرج بنفسه و ماله مجاهدا فی سبیل اللّه قاصد إلاّ قامة الفرض،و إنّما کان

ص: 391

کلّ منهما افتراء علی معاویة لأنّه رضی اللّه عنه أعقل من أن یقع فی شیء ظاهر الفساد علی الخاصّ و العامّ.قلت:فاذا کان الواجب علیه أن یرجع عن بغیه بإطاعته الخلیفة و یترک المخالفة و طلب الخلافة المنیفة،فتبیّن بهذا أنّه کان فی الباطن باغیا و فی الظاهر متستّرا بدم عثمان مراعیا مرائیا،فجاء هذا الحدیث علیه ناعیا،و عن عمله ناهیا،لکن کان ذلک فی الکتاب مسطورا،فصار عنده کلّ من القرآن و الحدیث مهجورا!فرحم اللّه من أنصف و لم یتعصّب و لم یتعسّف و تولّی الاقتصاد فی الاعتقاد لئلاّ یقع فی جانبی سبیل الرّشاد من الرّفض و النّصب بأن:یحبّ جمیع الآل و الصّحب.

(رواه مسلم)].

و نور الدین حلبی در«إنسان العیون»گفته:

[و لمّا قتل عمّار دخل عمرو بن العاص علی معاویة فزعا و قال:قتل عمّار!فقال معاویة:قتل عمار فما ذا؟ قال عمرو:سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول:تقتل عمّارا الفئة الباغیة.

فقال له معاویة:دحضت،أی زلقت فی بولک!أ نحن قتلناه؟إنّما قتله من أخرجه.

و فی روایة قال له: اسکت فو اللّه ما تزال تدحض، أی تزلق فی بولک،إنّما قتله علیّ و أصحابه جاؤوا به حتّی ألقوه بیننا.و

ذکر أنّ علیّا رضی اللّه تعالی عنه لمّا احتجّ علی معاویة رضی اللّه تعالی عنه بهذا الحدیث و لم یسع معاویة إنکاره قال:إنما قتله من أخرجه من داره،یعنی بذلک علیّا.فقال علی رضی اللّه تعالی عنه:فرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذن قتل حمزة حین أخرجه].

و نیز نور الدین حلبی در«إنسان العیون»گفته:[و کان ذو الکلاع رضی اللّه تعالی عنه مع معاویة و قال له یوما و لعمرو بن العاص:کیف نقاتل علیّا و عمّار بن یاسر؟!فقالا له:إنّ عمارا یعود إلینا و یقتل معنا.فقتل ذو الکلاع قبل قتل عمّار،و لمّا قتل عمّار قال معاویة:لو کان ذو الکلاع حیّا لمال بنصف النّاس إلی علی،أی لأنّ ذا الکلاع ذووه أربعة آلاف اهل بیت،و قیل:عشرة آلاف].

و عبد الحق دهلوی در«أشعة اللّمعات»گفته:[و عن أبی قتادة أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعمّار حین یحفر الخندق فجعل یمسح رأسه و یقول.

ص: 392

روایتست از أبی قتاده که از مشاهیر صحابه است که آن حضرت گفت مر عمّار بن یاسر را در هنگامی که می کند آن حضرت با عمّار خندق را،پس شروع کرد آن حضرت که مسح می کند سر عمّار را و پاک می کند گرد از سر وی و می گوید:بؤس ابن سمیة! أی شدّت و مشقّت و محنت پسر سمیّه،بضمّ سین مهمله و فتح میم و تشدید تحتانیّه نام مادر عمارست که مسلمان شد بمکّه و عذاب کرده شد در دین خدا و بیرون نیامده از آن تا آنکه خنجر زد أبو جهل لعین در فرج وی و بکشت او را!پس آن حضرت سختی و محنت عمّار(رض)را یاد می کند و ندا می کند آن را،و در حقیقت مراد ندای عمّارست،و لهذا فرمود:

تقتلک الفئة الباغیة: می کشد ترا گروهی که بغی می کنند و بیرون می آیند از اطاعت إمام بر حقّ.مراد باین فئة معاویه و قوم اوست زیرا که شهادت عمّار در حرب صفّین است و عمّار با أمیر المؤمنین علی بود،و وی از دلائل حقانیّت علی است در آن قضیّه،چنانکه آورده اند که عمرو بن العاص نزد معاویه آمد و گفت که:عجب کاری مشکل پیش آمد که عمّار بن یاسر بر دست ما کشته شد.معاویه گفت:مشکل چیست؟گفت من شنیدم که آن حضرت بعمّار گفت:

تقتلک الفئة الباغیة. معاویه گفت که عمار را ما نکشته ایم،علی کشت که او را بجنگ آورد.

و در بعضی أخبار آورده اند که معاویه بعمرو بن العاص گفت:تو عجب مردی بوده در کمیز خود می لغزی،و اللّه اعلم.و این حدیث را طرق کثیره و بالغ بمرتبۀ شهرت و تواترست،چنانکه در رسالۀ«تعمیم البشارة»ذکر کرده ایم و معجزه درین جا إخبار بغیب است که از قتل عمّار بر وجه مخصوص خبر داد.رواه مسلم].

و شهاب الدین خفاجی در«نسیم الرّیاض»گفته:[و ممّا أخبر به صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم من المغیّبات أن عمّار بن یاسر الصّحابیّ المشهور لقتله الفئة الباغیة من البغی و هو الخروج بغیر حقّ علی الامام.و

لفظ مسلم:قال النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لعمّار: تقتلک الفئة الباغیة.

و روی: و قاتله فی النّار. فقتله أصحاب معاویة و کان هو مع علیّ بصفّین و هو صریح فی أنّ الخلیفة بحقّ هو علیّ رضی اللّه عنه و أنّ معاویة مخطئ فی اجتهاده کما

فی حدیث «إذا اختلف النّاس کان ابن سمیّة مع الحقّ»

ص: 393

و ابن سمیة هو عمّار رضی اللّه تعالی عنه کان مع علیّ،و هذا هو الّذی ندین اللّه به، و هو أنّ علیّا کرّم اللّه وجهه علی الحقّ،و مجتهد،مصیب فی عدم تسلیم قتله عثمان، و معاویة رضی اللّه تعالی عنه مجتهد مخطئ،فدع القیل و القال فما ذا بعد الحقّ إلاّ الضّلال؟!و قد تأوّل معاویة حدیث عمّار لما لم یجد مجالا لإنکاره فقال:إنّما قتله من أخرجه،و لذا

قال علی کرّم اللّه وجهه لمّا بلغه قوله: فرسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم قتل حمزة رضی اللّه تعالی عنه لمّا.أخرجه لاحد،کما نقله ابن دحیة رحمة اللّه تعالی،و قتل عمّار بصفّین و هو ابن سبعین سنة قتله ابن العمادیة (أبو الغادیة.ظ)و اجتز رأسه ابن جزء و دفنه علیّ رضی اللّه تعالی عنه].

و حسین بن محمد الدیاربکری در«تاریخ خمیس»گفته:و فی«عقائد الشیخ أبی اسحاق الفیروزآبادی»و«خلاصة الوفاء»أنّ عمرو بن العاص کان وزیر معاویة فلمّا قتل عمّار بن یاسر أمسک عن القتال و تابعه علی ذلک خلق کثیر فقال له معاویة:لم لا تقاتل؟قال:قتلنا هذا الرّجل و

قد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: تقتله الفئة الباغیة،فدلّ علی أنا نحن بغا.قال له معاویة:اسکت فو اللّه ما تزال تدحض فی بولک!أ نحن قتلناه؟إنّما قتله علیّ و أصحابه جاءوا به حتّی ألقوه ببیننا.

و فی روایة قال: قتله من أرسله إلینا یقاتلنا و دفعنا عن أنفسنا فقتل.

فبلغ ذلک علیّا فقال:إن کنت أنا قتلته فالنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قتل حمزة حین أرسله إلی قتال الکفّار].

و محمد بن عبد الباقی الزرقانی در«شرح مواهب لدنیّه»در بحث

حدیث «ویح عمار تقتله الفئة الباغیة» گفته:و هذا الحدیث متواتر،قال القرطبی:

و لمّا لم یقدر معاویة علی إنکاره قال:إنما قتله من أخرجه فأجلبه علیّ بأنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذا قتل حمزة حین أخرجه.قال ابن دحیة:و هذا من الإلزام المفحم الّذی لا جواب عنه،و حجّة لا اعتراض علیها.قال القرطبی:فرجع معاویة و تأوّله علی الطّلب و قال:نحن الفئة الباغیة،أی الطّالبة لدم عثمان،من البغاء بضمّ الباء و المدّ و هو الطّلب.قال الأبیّ:البغی عرفا الخروج عن طاعة الإمام

ص: 394

مغالبة له،و لا یخفی بعد التّأویلین أو خطؤهما و الأوّل واضح و کذا الثّانی لأنّ ترک علیّ القصاص من قتله عثمان الّذین قاموا بطلبه و رأوه مستند اجتهادهم لیس لأنه ترکه جملة واحدة و إنّما ترکه لما تقدّم أی حتّی یدخلوا فی الطّاعة ثمّ یدعو علی من قتل.قال:و أیضا عدم القصاص منکر قاموا لتغییره و القیام لتغییر المنکر إنّما هو ما لم یؤدّ إلی مفسدة أشد.و أیضا المجتهد إنّما یحسن به الظّنّ إذا لم یبیّن مستند اجتهاده و أمّا إذا بیّنه و کان خطأ فلا،و للّه درّ الشیخ،یعنی ابن عرفة حیث کان یقول:الصّحبة حصّنت من حارب علیّا،انتهی].

و محمد بن اسماعیل بن صلاح الأمیر الیمانی الصنعانی در«روضۀ ندیّه» بعد ذکر بعض أحادیث و أخبار قتال جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام با ناکثین و قاسطین و مارقین گفته:[تنبیه-قلت:اشتملت هذه القصص علی معجزات نبویّة و کرامات علویّة و أخلاق عند اللّه مرضیّة،فنذکر شیئا من ذلک.أمّا المعجزات فمنها:إخباره صلعم بأنّ وصیّه علیه السّلام یقاتل الثلاث الطّوائف و أمره له بذلک فإنّه إخبار بالغیب الّذی هو إحدی المعجزات و وصف کلّ طائفة بوصفها الّتی قوتلت علیه من النّکث و القسط و المروق،و قدّمنا فی قتاله النّاکثین نکتا من معجزات و کرامات و من المعجزات فی قتاله القاسطین ما

تواتر عند أئمّة النّقل من أنّ عمّارا یقتله الفئة الباغیة و أنّه یدعوهم إلی الجنّة و یدعونه إلی النّار. و هذا الحدیث متواتر متّفق علیه بین الطّوائف حتّی أنّ رأس الفئة الباغیة و رئیسها معاویة بن أبی سفیان مقرّ به فإنّه تاوّله بالتّأویل الباطل و لم ینکره،بل قال:قتله من جاء به،فألزم بأنّ رسول اللّه صلعم هو القاتل لحمزة.و هذا الحدیث من أعلام النّبوّة فإنّه قاله صلعم أوّل قدومه المدینة عند بناء مسجده صلعم کما هو معروف فی کتب السّیر و الحدیث و لم یحضرنا منه شیء فنتقل لفظه،و معناه

أنّه قال عمّار رضی اللّه عنه و قد حمّلوه أحجارا عند بنائه صلعم المسجد:قتلونی یا رسول اللّه!یحملوننی فوق ما أطیق،أو قال:کما یحمله رجلان.

فنفض صلعم الغبار عنه و قال:لیسوا بقاتلیک،إنّما یقتلک الفئة الباغیة.تکلّم صلعم بهذا قبل وقعة بدر و قبل فتح مکّة و قبل اسلام رأس الفئة الباغیة و قبل أن یفتح

ص: 395

من البلاد شبر واحد،

و تکرّر منه صلعم ذکر أنّ عمّارا(رض)یقتله الفئة الباغیة فی عدّة مواقف و قد کان عمّار(رض)من أعیان أصحاب رسول اللّه صلعم.قال العامری(رض):و کان مخصوصا من الرسول صلعم بالبشارة و التّرحیب و البشاشة و التطییب،و

أخبر الرسول صلعم أنّه أحد الأربعة الّذین تشتاق إلیهم الجنّة و قال له:

مرحبا بالطّیّب المطیّب ،و

قال صلعم: عمّار جلدة ما بین عینی و أنفی،

و قال: اهتدوا بهدی عمّار،

و قال: من عادی عمّارا عاداه اللّه و من أبغض عمّارا أبغضه اللّه. ذکر هذه الأحادیث فی فضائله الفقیه العلاّمة الشافعی المحدّث یحیی بن أبی بکر العامری (رض)فی کتاب«الرّیاض المستطابة»فی ترجمة عمّار رضی اللّه عنه.قال العامری:

و کان من أصحاب علیّ علیه السّلام و قتله أصحاب معاویه و بقتله استدلّ أهل السّنّة علی تصحیح إمامة علیّ علیه السّلام و

أن النّبیّ صلعم قد کان قال: ویح ابن سمیة یقتله الفئة الباغیة،

و قال: ویح عمّار یدعوهم إلی الجنّة و یدعونه إلی النّار ،انتهی کلامه.

قلت:و

أخرج ابن عساکر و ابن سعد أنّ علیّا علیه السّلام قال حین قتل عمّار: إنّ امراء من المسلمین لم یعظم علیه قتل عمّار بن یاسر و تدخل علیه المصیبة الموجعة لغیر رشید.رحم اللّه عمّار یوم أسلم،و رحم اللّه عمّارا یوم قتل،و رحم اللّه عمّارا یوم یبعث حیّا،لقد رأیت عمّارا و ما یذکر من أصحاب رسول اللّه صلعم أربعة إلاّ کان رابعا و لا خمسة إلاّ کان خامسا و لا کان أحد من أصحاب رسول اللّه صلعم یشکّ أنّ عمارا قد وجبت له الجنّة فی غیر موطن و لا شکّ،فهنیئا لعمّار بالجنّة،و لقد قیل:أنّ عمّارا مع الحقّ و الحقّ معه یدور عمّارا مع الحقّ حیث دار،و قاتل عمّار فی النّار، انتهی.قلت:و بقتله استدلّ علی أنّ معاویة فی حربه و قتاله باغ ظالم غیر مجتهد کما یقوله بعض السّنیّة أنّه مجتهد مخط و أنّه غیر آثم،کما قال العامری.أیضا.و أمّا المخالفون له فکانوا متأوّلین و کان لهم شبهه أدّاهم اجتهادهم إلیها،انتهی.ذکره فی ترجمة الزّبیر.فنقول:إنّه لا یشکّ من یعرف حال معاویة أنّه لیس من الاجتهاد فی ورد و لا صدر،و إنّما الرجل یتحیّل علی الملک فنفق شبهة الطّلبة بدم عثمان لیضلّ أهل الشام بها و أی اجتهاد مع النّصّ أنّه باغ،و أی اجتهاد

ص: 396

مع إخبار رسول اللّه صلعم لعلّی علیه السّلام بأنّه یقاتل القاسطین،و سمعت صحّة الحدیث عند إمام المتأخّرین من أهل السّنّة الحافظ ابن حجر،فإنّه قال:و ثبت عند النّسائیّ و نقله و فسّره و لم یقدح فیه،و قد ثبت من طرق عدّة،و أیّ اجتهاد مع نصّ عمّار و نصّ القرآن أنّ الفئة الباغیة تقاتل حتی تفیء إلی أمر اللّه،و حدیث عمّار نصّ أنّ فئة معاویة الفئة الباغیة.و أحسن من قال مشیرا إلی الرّد علی من زعم اجتهاد معاویة:

قال النّواصب قد أخطأ معاویة فی الاجتهاد و أخطا فیه صاحبه

و الغفور فی ذاک من حقّ لفاعله و فی أعالی جنان الخلد راکبه

قلنا کذبتم فلم قال النّبیّ لنا فی النّار قاتل عمّار و سالبه

دعوی ابن حزم أن ابن ملجم مجتهد فی قتله لعلی علیه السّلام

و ما دعوی الاجتهاد لمعاویة فی قتاله إلاّ کدعوی ابن حزم أنّ ابن ملجم أشقی الآخرین مجتهد فی قتله لعلیّ علیه السّلام کما حکاه عنه الحافظ ابن حجر فی«تلخیصه» و إذا کان من ارتکب هواه و لفّق باطلا یروّج به ما یراه اجتهادا لم یبق فی الدّنیا مبطل،إذ لا یأتی أحد منکرا إلا و قد أهب له عذرا،و هولاء عبدة الأوثان قالوا:ما یعبدونهم إلاّ لیقربوهم إلی اللّه زلفی! و کم من محتجّ حجّته داحضة عند ربّه و علیه غضب].

و مولوی عبد العلی بن ملاّ نظام الدّین سهالوی در«فواتح الرّحموت-شرح مسلم الثّبوت»گفته:[بقی أمر معاویة،و الّذی علیه جمهور أهل السّنّة أنّ هذا أیضا خطأ فی الاجتهاد و یلزم منه بطلان العدالة،لکن یخدشه عدم إظهار الحجّة فی مقابلة أمیر المؤمنین علی و کان هو ألین للحقّ و استمراره علی الصّنع الّذی صنع،مع أنّ قتل عمّار کان من أبین الحجج علی حقّیّة رأی أمیر المؤمنین علی،و لم ینقل فی الدّفع إلاّ أمر بعید هو أنّ الجائی برجل شیخ فی المعرکة قاتل إیّاه!و هو کما تری].

و نیز در«فواتح الرّحموت»گفته:[و قال بعضهم:فی کون مخالفة معاویة بالاجتهاد نظر،لأنّه لو کانت بالاجتهاد لناظر بالحجّة و أمیر المؤمنین علیّ کان ألین

ص: 397

للحقّ و قصد مناظرته بالحجّة و إقامة الحجّة علیه و لم یصغ إلیه و عند شهادة عمّار قال:إنّما قتله علیّ حیث جاء به شیخا کبیرا،و لیس هذا من الحجّة فی شیء، و لذا قال أمیر المؤمنین فی الجواب:فإذا قتل حمزة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و أصحابه و سلّم،بل الکلام فی کونه مجتهدا،کیف و قد عدّه صاحب«الهدایة» من السّلاطین الجائرة مقابل العادلین،و لو کان بالاجتهاد لما کان جورا و لم ینقل عنه فتوی علی طریقه الأصول الشّرعیّة].

و سلیمان بن ابراهیم بلخی در«ینابیع المودّة»در باب ثالث و أربعون آورده:[

و فی«جمع الفوائد»عن عبد اللّه بن الحارث أنّ عمرو بن العاص قال لمعویة:أ ما سمعت النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟!یقول حین کان یبنی المسجد،لعمّار:إنّک لحریص علی الجهاد و إنّک لمن أهل الجنّة و لتقتلنّک الفئة الباغیة.قال:بلی! قال عمرو:فلم قتلتموه؟قال:و اللّه ما تزال تدحض فی بولک!أ نحن قتلناه؟إنّما قتله الّذی جاء به،و هو علیّ-لأحمد.عبد اللّه بن عمرو بن العاص رأی رجلین یختصمان فی رأس عمّار یقول کلّ واحد منهما:أنا قتله.فقال عبد اللّه:سمعت النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول:تقتله الفئة الباغیة.فقال معاویة:فما بالک أنت معنا؟قال:

شکانی أبی إلی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فقال لی:أطع أباک ما دام حیّا و لا تعصیه(تعصه.ظ)فأنا معکم و لست أقاتل-لأحمد].

و از جملۀ دلائل عدم اهتدای معاویۀ غاویه بهدای حضرت عمّار رضوان اللّه تعالی علیه این ست که او در حیات عثمان بخطاب جناب عمّار علیه رحمة الملک الغفّار ذخیرۀ شقاق و نفاق اندوخته بتحقیر و ازرای آن جناب،آتش غضب ملک علاّم برای خود افروخته،چنانچه أبو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدّینوری در کتاب«الامامة و السّیاسة»زیر ترجمۀ«ذکر الانکار علی عثمان رضی اللّه عنه»آورده:

[قال:و قدم معاویة بن أبی سفیان علی أثر ذلک من الشّام،فأتی مجلسا فیه علیّ بن أبی طالب و طلحة بن عبید اللّه و الزّبیر بن العوّام و سعد بن أبی وقّاص و عبد الرّحمن ابن عوف و عمّار بن یاسر،فقال لهم:یا معشر الصّحابة!أوصیکم بشیخی هذا خیرا،

ص: 398

فو اللّه لئن قتل بین أظهرکم لأملأنّها علیکم خیلا و رجالا!ثمّ أقبل علی عمّار ابن یاسر فقال:یا عمّار!إنّ بالشّام مائة ألف فارس کلّ یأخذ العطاء مع مثلهم من أنبائهم و عیدانهم،لا یعرفون علیّا و لا قرابته،و لا عمّارا و لا سابقته،و لا الزّبیر و لا صحابته،و لا طلحة و لا هجرته،و لا یهابون ابن عوف و لا ماله،و لا یتّقون سعدا و لا دعوته،فایّاک یا عمّار أن تقع غدا فی فتنة تنجلی فیقال:هذا قاتل عثمان، و هذا قاتل علی!!].

ص: 399

جلد 21

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 21/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص :1

ادامه دلالت حدیث ثقلین

ادامه جواب مؤلف به قوله: و اهتدوا بهدی عمار در نوزده وجه

وجه 18 - تخلف عمرو بن العاص از هدای حضرت عمار و مخالفت او با آنجناب و استبشار او در قتل آن قدوۀ أبرار بروایت جمعی از مورخین

وجه هیجدهم آنکه: این حدیث دلیل ضلال مبین عمرو بن العاص نیز هست زیرا که او گاهی اهتدا بهدای حضرت عمّار رضوان اللّه علیه اختیار ننمود؛ و همواره مسلک مجانبت با آن حضرت می پیمود تا آنکه در زمان خلافت جناب أمیر المؤمنین علیه السلام و وقوع محاربات بغات طغاة با آن جناب مخالفت عمرو عاص با هدای حضرت عمّار و دخول او در فئۀ باغیۀ داعیۀ إلی النّار و عدم اهتدا و ازدجار بمواعظ و زواجر آن زبدۀ أخیار بلکه اشتراک و استبشار او در قتل آن قدوۀ أبرار کالشّمس فی رابعة النّهار واضح و آشکار گردید، و بجای اقتدا و اهتدا؛ ظلم و اعتدای او بر آن مصاحب خاصّ رسول مختار صلّی اللّه علیه و آله الأطهار بنهایت ظهور رسید. و این معنی اگر چه بر أرباب خبرت در حیّز خفا و احتجاب نیست و از بعض عبارات سابقه که در باب معاویه گذشته نیز واضح و لائح شده، لیکن شطری از عبارات علمای أعلام سنّیّه که کاشف از حال پر اختلال عمرو بن العاص درین باب خاصّ می باشد باید شنید.

محمد بن سعد بصری المعروف بکاتب الواقدی در کتاب «الطّبقات» در ترجمۀ حضرت عمّار آورده: [

أخبرنا خالد بن مخلد، قال سلیمان بن بلال: قال:

حدّثنی جعفر بن محمّد، قال: سمعت رجلا من الأنصار یحدّث عن هنیء مولی عمر بن الخطّاب، قال: کنت أوّل شیء مع معاویه علی علیّ فکان أصحاب معاویة یقولون:

لا و اللّه! لا نقتل عمّارا أبدا، إن قتلناه فنحن کما یقولون. فلمّا کان یوم صفّین ذهبت أنظر فی القتلی فإذا عمّار بن یاسر مقتول! فقال هنیء: فجئت إلی عمرو بن العاص و هو علی سریره فقلت: أبا عبد اللّه! قال: ما تشاء؟ قلت: أنظر اکلّمک! فقام إلیّ فقلت: عمّار یاسر ما سمعت فیه؟ فقال: قال رسول اللّه صلعم: تقتله الفئة الباغیة.

فقلت: هو ذا و اللّه مقتول! فقال: هذا باطل. فقلت: بصر عینی به مقتول! قال:

فانطلق فأرنیه، فذهبت به فأوقفته علیه فساعة رآه انتقع لونه ثمّ أعرض فی شقّ و قال:

إنّما قتله الّذی خرج به!].

و نیز در کتاب «الطّبقات» آورده: [أخبرنا أبو داود الطّیالسیّ، قال: أنا:

شعبة، قال: أنبأنا عمرو بن مرّة، قال: سمعت عبد اللّه بن سلمة یقول: رأیت عمّار بن یاسر

ص: 2

یوم صفّین شیخا آدم فی یده الحربة و إنّها لترعد فنظر إلی عمرو بن العاص و معه الرّایة فقال: إنّ هذه رایة قد قاتلت بها (أهلها. ظ) مع رسول اللّه صلعم ثلاث مرّات و هذه الرّابعة! و اللّه لو ضربونا حتّی یبلغونا سعفات هجرت لعرفت أنّ مصلحتنا (مسلحتنا. ظ) علی الحقّ و أنّهم علی الضّلالة].

و نیز در کتاب «الطبقات» آورده: [أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثنی من سمع سلمة بن کهیل یخبر عن أبی صادق، عن ربیعة بن ناجد، قال: سمعت عمّار بن یاسر و هو بصفّین یقول: الجنّة تحت البارقة و الظمآن یرد الماء و الماء مورود، الیوم ألقی الأحبّة محمّدا و حزبه، لقد قاتلت صاحب هذه الرّایة ثلثا مع رسول اللّه صلعم و هذه الرّابعة کإحداهنّ].

و نیز در کتاب «الطبقات» آورده: [

أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثنی عبد اللّه بن الحارث بن الفضیل، عن أبیه، عن عمارة بن خزیمة بن ثابت قال: شهد خزیمة بن ثابت الجمل و هو لا یسلّ سیفا و شهد صفّین و قال: أنا لا أصل (أسلّ. ظ) أبدا حتّی یقتل عمّار! فانظر من یقتله فإنّی سمعت رسول اللّه صلعم یقول: تقتله الفئة الباغیة. قال:

فلمّا قتل عمّار بن یاسر قال خزیمة: قد بانت لی الضّلالة و اقترب فقاتل حتّی قتل، و کان الّذی قتل عمّار بن یاسر أبو غادیة المزنی طعنه برمح فسقط، و کان یومئذ یقاتل فی محفّة فقتل یومئذ و هو ابن أربع و تسعین سنة، فلمّا وقع أکبّ علیه رجل آخر فاجتزّ رأسه فأقبلا یختصمان فیه کلاهما یقول: أنا قتلته! فقال عمرو بن العاص: و اللّه إن تختصمان إلاّ فی النّار! فسمعها منه معاویة فلمّا انصرف الرّجلان قال معاویة لعمرو بن العاص:

ما رأیت مثل ما صنعت! قوم بذلوا أنفسهم دوننا تقول لهما: إنّکما تختصمان فی النّار! فقال عمرو: هو و اللّه ذاک، و اللّه إنّک لتعلمه، و لوددت أنّی متّ قبل هذه بعشرین سنة].

و نیز در کتاب «الطّبقات» آورده: [

ص: 3

فرجة بین الرّبئتین و بین السّاقین، قال: فحملت علیه فطعنته فی رکبته، قال: فوقع فقتلته. فقیل: قتلت عمّار بن یاسر و أخبر عمرو بن العاص فقال: سمعت رسول اللّه صلعم یقول: إنّ قاتله فی النّار؟! فقیل لعمرو بن العاص: هو ذا أنت تقاتله! فقال إنّما قال: قاتله و سالبه].

و نیز در کتاب «الطّبقات» آورده: [

أخبرنا معاذ بن معاذ، قال: نا: ابن عون، عن الحسن، قال: قال عمرو بن العاص: إنّی لأرجو ألاّ یکون رسول اللّه صلعم مات یوم مات و هو یحبّ رجلا فیدخله اللّه النّار. قال: فقالوا: قد کنّا نراه یحبّک و کان یستعملک، قال: فقال: اللّه أعلم أحبّنی أم تألّفنی و لکنّا کنّا نراه یحبّ رجلا، قالوا: فمن ذلک الرّجل؟ قال: عمّار بن یاسر! قالوا: فذاک قتیلکم یوم صفّین!، قال: قد و اللّه قتلناه!

أخبرنا یزید بن هارون و موسی بن إسماعیل. قال: نا: جریر بن حازم، قال: نا الحسن، قال: قیل لعمرو بن العاص: قد کان رسول اللّه یحبّک و یستعملک، قال: قد کان و اللّه یفعل فلا أدری أحبّ أم تألّف یتألّفنی، و لکنّی أشهد علی رجلین توفی رسول اللّه صلعم و هو یحبّهما: عبد اللّه بن مسعود و عمّار بن یاسر، قالوا:

فذاک و اللّه قتیلکم یوم صفّین! قال: صدقتم و اللّه لقد قتلناه!].

و أحمد بن محمد بن خلیل الشیبانی در «مسند» خود گفته: [

ثنا: محمّد بن جعفر، قال: ثنا حجّاج، قال شعبة: أنا عمرو بن دینار، عن رجل من أهل مصر یحدّث

أنّ عمرو بن العاص أهدی إلی ناس هدایا ففضّل عمّار بن یاسر فقیل له، فقال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: تقتله الفئة الباغیة].

و نیز احمد در «مسند» خود گفته: [

ثنا عفّان، قال: ثنا حمّاد بن سلمة، قال أنا أبو حفص و کلثوم بن جبر، عن أبی غادیة، قال: قتل عمّار بن یاسر فأخبر عمرو بن العاص، قال (فقال. ظ): سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول: إنّ قاتله و سالبه فی النّار، فقیل لعمرو: فانّک هو ذا تقاتله! قال: إنّما قال: قاتله و سالبه].

و نیز احمد در «مسند» خود گفته: [ثنا أسود بن عامر، قال: ثنا جریر، یعنی ابن حازم، قال: سمعت الحسن قال: قال رجل لعمرو بن العاص: أ رأیت رجلا مات

ص: 4

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یحبه أ لیس رجلا صالحا؟ قال: بلی! قال: قد مات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و هو یحبّک و قد استعملک! فقال: قد استعملنی فو اللّه ما أدری أ حبّا کان لی منه أو استعانة بی و لکن سأحدّثک برجلین مات رسول اللّه و هو یحبّهما:

عبد اللّه بن مسعود و عمّار بن یاسر [1].] و نیز أحمد در «مسند» خود گفته: [ثنا: علیّ بن إسحاق، قال: أنا عبد اللّه، یعنی ابن المبارک، قال: أنا ابن لهیعة، قال: حدّثنی یزید بن أبی حبیب أنّ عبد الرّحمن بن شماسة حدّثه، قال: حضرت عمرو بن العاص الوفاة بکی فقال له ابنه عبد اللّه: لم تبکی؟ أ جزعا علی الموت؟! فقال: لا و اللّه و لکن ممّا بعد! فقال له: قد کنت علی خیر، فجعل یذکّره صحبة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و فتوحه الشّام، فقال عمرو: ترکت أفضل من ذلک کلّه: شهادة أن لا إله إلاّ اللّه، إنّی کنت علی ثلثة أطباق لیس فیها طبق إلاّ قد عرفت نفسی فیه: کنت أوّل شیء کافرا فکنت أشدّ النّاس علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، فلو متّ حینئذ وجبت لی النّار، فلمّا بایعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کنت أشدّ الناس حیاء منه فما ملأت عینی من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و لا راجعنه فیما أرید حتّی لحق باللّه عزّ و جلّ حیاء منه، فلو متّ یومئذ قال النّاس:

هنیئا لعمرو! أسلم و کان علی خیر، فمات فرجی له الجنّة، ثمّ تلبّست بعد ذلک بالسّلطان و أشیاء فلا أدری علیّ أم لی، فإذا متّ فلا تبکین علیّ و لا تتّبعنی مادحا و لا نارا و شدّوا علی إزاری فإنّی مخاصم و سنّوا علیّ التّراب سنّا فإنّ جنبی الأیمن لیس أحقّ بالتّراب من جنبی الأیسر و لا تجعلنّ فی قبری خشبة و لا حجرا، فإذا واریتمونی فاقعدوا عندی قدر نحر جزور و تقطیعها أستأنس بکم].

و نیز احمد در «مسند» خود گفته [ثنا: عفان، ثنا الأسود بن شیبان، قال:

ثنا أبو نوفل بن أبی عقرب، قال: جزع عمرو بن العاص عند الموت جزعا شدیدا، فلمّا

ص: 5

رأی ذلک ابنه عبد اللّه بن عمرو قال: یا أبا عبد اللّه! ما هذا الجزع؟ و

قد کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یدنیک و یستعملک! قال: أی بنیّ! قد کان ذلک و سأخبرک عن ذلک: إنّی و اللّه ما أدری أ حبّا ذلک کان أم تألّفا یتألّفنی، و لکن أشهد علی رجلین أنّه قد فارق الدّنیا و هو یحبّهما: ابن سمیّة و ابن أمّ عبد، فلمّا حدّثه وضع یده موضع الغلال من ذقنه و قال: اللّهمّ أمرتنا فترکنا و نهیتنا فرکبنا و لا یسعنا إلاّ مغفرتک! و کانت تلک هجیراه حتّی مات].

و أبو جعفر محمد بن جریر الطبری در «تاریخ» خود آورده: [و خرج الیوم الثّالث عمّار بن یاسر و خرج إلیه عمرو بن العاص فاقتتل النّاس کأشدّ القتال و أخذ عمّار یقول: یا أهل العراق! أ تریدون أن تنظروا إلی من عادی اللّه و رسوله و جاهدهما و بغی علی المسلمین و ظاهر المشرکین، فلمّا رأی اللّه عزّ و جل یعزّ دینه و یظهر رسوله أتی النّبیّ صلعم فأسلم و هو فیما یری راهب غیر راغب، ثمّ قبض اللّه عزّ و جلّ رسوله صلعم فو اللّه إن زال بعده معروفا بعداوة المسلم و هوادة المجرم فاثبتوا له و قاتلوه فإنّه یطفی نور اللّه و یظاهر أعداء اللّه عزّ و جلّ، فکان مع عمّار زیاد بن النّصر علی الخیل فأمره أن یحمل فی الخیل فحمل و قاتله النّاس و صبروا له و شدّ عمّار فی الرّجال فأزال عمرو بن العاص عن موقفه].

و نیز طبری در «تاریخ» خود گفته: [حدّثنی محمّد عن خلف، قال: ثنا منصور ابن أبی نویرة، عن أبی مخنف، و حدّثت عن هشام بن الکلبی عن أبی مخنف، قال:

حدّثنی مالک بن أعین الجهنی، عن زید بن وهب الجهنی أنّ عمّار بن یاسر (رح) قال یومئذ: أین من یبتغی رضوان اللّه علیه و لا یؤب إلی مال و لا ولد؟ فأتته عصابة من النّاس فقال: أیّها النّاس! اقصدوا بنا نحو هؤلاء الّذین یبغون دم ابن عفّان و یزعمون أنّه قتل مظلوما، و اللّه ما طلبتهم بدمه و لکنّ القوم ذاقوا الدّنیا فاستحبّوها و استمرءوها و علموا أنّ الحقّ إذا لزمهم حال بینهم و بین ما یتمرّغون فیه من دنیاهم، و لم یکن لقوم سابقة فی الإسلام یستحقّون بها طاعة النّاس و الولایة علیهم، فخدعوا أتباعهم أن قالوا: إمامنا قتل مظلوما! لیکونوا بذلک جبابرة ملوکا، و تلک مکیدة بلغوا بها

ص: 6

ما ترون و لو لا هی ما تبعهم من النّاس رجلان. اللّهمّ! إن تنصرنا فطالما نصرت و إن تجعل لهم الأمر فادّخر لهم بما أحدثوا فی عبادک العذاب الألیم! ثمّ مضی و مضت تلک العصابة الّتی أجابته حتّی دنا من عمرو فقال: یا عمرو! بعت دینک بمصر؟! تبّا لک تبّا، طال ما بغیت فی الإسلام عوجا!، و قال لعبید اللّه بن عمر بن الخطّاب:

صرعک اللّه! بعت دینک من عدوّ الاسلام و ابن عدوّه؟! قال: لا، و لکن أطلب بدم عثمان بن عفّان (رض) قال له: أشهد علی علمی فیک أنّک لا تطلب بشیء من فعلک وجه اللّه عزّ و جلّ، إن لم تقتل الیوم تمت غدا فانظر إذا أعطی النّاس علی قدر نیّاتهم ما نیّتک؟! حدّثنی موسی بن عبد الرّحمن المسروقی، قال: نا: عبید بن الصّبّاح، عن عطاء بن مسلم، عن الأعمش، عن أبی عبد الرّحمن السّلمی، قال: سمعت عمّار بن یاسر بصفّین و هو یقول لعمرو بن العاص: لقد قاتلت صاحب هذه الرّایة ثلثا مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و هذه الرّابعة ما هی بأبرّ و لا أتقی 1].

و أبو الحسن علی بن الحسین المسعودی در «مروج الذّهب» در ذکر معاویه گفته: [و بلغ من أحکامه للسّیاسة و إتقانه لها و اجتذابه قلوب خواصّه و عوامّه أنّ رجلا من أهل الکوفة دخل علی بعیر له إلی دمشق فی حال منصرفه عن صفّین فتعلّق به رجل من دمشق، فقال: هذه ناقتی أخذت منّی بصفّین! فارتفع أمرهما إلی معاویة و أقام الدّمشقیّ خمسین رجلا بیّنة یشهدون أنّها ناقته، فقضی معاویة علی الکوفیّ و أمره بتسلیم البعیر إلیه، فقال الکوفی: أصلحک اللّه! إنّه جمل و لیس بناقة! فقال معاویة: هذا حکم قد مضی، و دسّ إلی الکوفی بعد تفرّقهم فأحضره و سأله عن ثمن بعیره فدفع إلیه ضعفه و برّه و أحسن إلیه و قال له: أبلغ علیّا أنّی أقاتله بمائة ألف ما فیهم من یفرّق بین النّاقة و الجمل! و لقد بلغ من أمرهم فی طاعتهم له أنّه صلّی بهم عند مسیرهم إلی صفّین الجمعة فی یوم الأربعاء! و أعاروه رءوسهم عند القتال و حملوه بها و رکنوا إلی قول عمرو بن العاص أنّ علیّا هو الّذی قتل عمّار بن یاسر حین أخرجه لنصرته ثمّ ارتقی بهم الأمر فی طاعته إلی أن جعلوا لعن علیّ (علیه السلام) سنّة ینشأ علیها الصّغیر و یهلک علیها الکبیر!].

ص: 7

و أبو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم النّیسابوری در کتاب «المستدرک علی الصّحیحین» در ترجمۀ حضرت عمّار علیه الرّحمة و الرّضوان در ضمن روایتی آورده:

[و کان الّذی قتل عمّارا أبو غادیة المزنی، طعنه بالرّمح فسقط و کان یومئذ یقاتل و هو ابن أربع و تسعین، فلمّا وقع أکبّ علیه رجل آخر فاجتزّ رأسه فأقبلا یختصمان کلاهما یقول: أنا قتلته! فقال عمرو بن العاص: و اللّه إن یختصمان إلاّ فی النّار! فسمعها منه معاویة فلمّا انصرف الرّجلان قال معاویة لعمرو بن العاص: ما رأیت مثل ما صنعت! قوم بذلوا أنفسهم دوننا تقول لهم: إنّکما تختصمان فی النّار؟! فقال عمرو:

هو و اللّه ذلک و اللّه إنّک لتعلم و لوددت أنّی متّ قبل هذا بعشرین سنة].

و نیز در «مستدرک علی الصّحیحین» در ترجمۀ حضرت عمّار یاسر رضوان اللّه علیه گفته: [

حدّثنا أبو عبد اللّه محمّد بن یعقوب الحافظ، ثنا: یحیی بن محمّد بن یحیی، ثنا عبد الرّحمن بن المبارک، ثنا المعتمر بن سلیمان، عن أبیه، عن مجاهد، عن عبد اللّه ابن عمرو أنّ رجلین أتیا عمرو بن العاص یختصمان فی دم عمّار بن یاسر و سلبه فقال عمرو: خلّیا عنه! فإنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول: اللّهمّ أولعت قریش بعمّار: إنّ قاتل عمّار و سالبه فی النّار. و تفرّد به عبد الرّحمن بن المبارک و هو ثقة مأمون عن معتمر عن أبیه، فإن کان محفوظا فإنّه صحیح علی شرط الشّیخین و لم یخرجاه، و إنّما رواه النّاس عن معتمر عن لیث عن مجاهد].

و ابن الاثیر الجزری در تاریخ «کامل» گفته: [

و قد کان ذو الکلاع سمع عمرو بن العاص یقول: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لعمّار بن یاسر: تقتلک الفئة الباغیة، و آخر شربة تشربها ضیاح من لبن، فکان ذو الکلاع یقول لعمرو: ما هذا ویحک یا عمرو؟! فیقول عمرو: إنّه سیرجع إلینا، فقتل ذو الکلاع قبل عمّار مع معاویة و أصیب عمّار بعده مع علیّ فقال عمرو لمعاویة: ما أدری بقتل أیّهما أنا أشدّ فرحا؟! بقتل عمّار أو بقتل ذی الکلاع؟ و اللّه لو بقی ذو الکلاع بعد قتل عمّار لمال بعامّة أهل الشّام إلی علیّ. فأتی جماعة إلی معاویة کلّهم یقول: أنا قتلت عمّارا فیقول عمرو: و ما سمعته یقول؟ فیخلطون، فأتاه ابن حوی فقال: أنا قتلته و سمعته یقول: الیوم ألقی الأحبّة محمّدا

ص: 8

و حزبه. فقال عمرو: أنت صاحبه، ثمّ قال: رویدا، و اللّه ما ظفرت یداک و لقد أسخطت ربّک].

و نیز ابن الاثیر الجزری در «أسد الغابة» گفته: [و قد اختلف فی قاتله فقیل:

قتله أبو الغادیة المزنی، و قیل: الجهنیّ طعنه فسقط فلمّا وقع أکبّ علیه آخر فاجتزّ رأسه فأقبلا یختصمان کلّ منهما یقول: أنا قتلته، فقال عمرو بن العاص: و اللّه إن یختصمان إلاّ فی النّار، و اللّه لوددت أنّی متّ قبل هذا الیوم بعشرین سنة. و قیل:

حمل علیه عقبة بن عامر الجهنی و عمرو بن الحارث الخولانی و شریک بن سلمة المرادی فقتلوه، و کان قتله فی ربیع الأوّل أو الآخر من سنة سبع و ثلاثین، و دفنه علیّ فی ثیابه و لم یغسّله].

و محمد بن طلحه نصیبی شافعی در «مطالب السّئول» گفته: [و روی صاحب کتاب «صفوة الصّفوة» بسنده أنّ عبد اللّه بن سلمة قال: سمعت عمّارا یوم صفّین و هو شیخ فی یده الحربة و قد نظر إلی عمرو بن العاص معه الرّایة فی فئة معاویة، یقول: إنّ هذه الرّایة قد قاتلتها مع رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) ثلاث مرّات و هذه الرّابعة، و اللّه لو ضربونا حتّی بلغوا سعفات هجر لعرفت أنّا علی الحقّ و أنّهم علی الضّلالة].

و سبط ابن الجوزی در «تذکره خواصّ الأمّة» گفته: [و لمّا کان الیوم الثّالث من سفر خرج عمرو فخرج إلیه عمّار و قال: أیّها النّاس! أ تریدون أن تنظروا إلی عدوّ اللّه و رسوله و من بغی علی المسلمین و ظاهر أعداء اللّه تعالی أعداء الدّین فلمّا رأی اللّه تعالی قد أظهر دینه و أعزّ رسوله دخل فی الإسلام رهبة غیر رغبة و لمّا قبض اللّه تعالی رسوله ما زال معروفا بعداوة المسلمین، فقاتلوه فإنّه ممّن یجتهد فی إطفاء نور اللّه تعالی و مظاهرة أعدائه، فهو هذا!، یشیر إلی عمرو، فولّی عمرو راجعا].

و نیز در «تذکرۀ خواصّ الامّة» گفته: [و قال ابن سعد فی «الطّبقات»:

کان عمّار یحمل و یقول: و اللّه لو ضربونا حتّی یبلغونا سعفات هجر لعلمنا أنّنا علی حقّ و هم علی باطل، ثمّ قال: الیوم ألقی الأحبّة محمّدا و حزبه. ثمّ حمل علی عمرو بن العاص و قال: ویحک یا عمرو! بعت دینک بمصر؟ تبّا لک طالما بغیت فی

ص: 9

الإسلام عوجا و اللّه ما قصدک و قصد عدوّ اللّه بالتّعلّل بدم عثمان إلاّ الدّنیا].

و ابن خلدون مغربی در «تاریخ» خود آورده: [ثمّ خرج عمّار بن یاسر و قال: اللّهمّ إنّی لا أعمل الیوم عملا أرضی من جهاد هؤلاء الفاسقین، ثمّ نادی: من سعی فی رضوان ربه فلا یرجع إلی مال و لا ولد، فأتاه عصابة فقال: اقصدوا بنا هؤلاء الّذین یطلبون بدم عثمان یخادعون بذلک عمّا فی نفوسهم من الباطل، ثمّ مضی فلا یمرّ بواد من صفّین إلاّ اتّبعه من هناک من الصّحابة، ثمّ جاء إلی هاشم بن عتبة و کان صاحب الرّایة فأنهضه حتّی دنا من عمرو بن العاص و قال: یا عمرو! بعت دینک بمصر؟ تبّا لک! فقال: إنّما أطلب دم عثمان. فقال: أشهد أنّک لا تطلب وجه اللّه فی کلام کثیر من أمثال ذلک، و

أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال فی عمّار: تقتله الفئة الباغیة،

و لمّا قتل عمّار حمل علی و حمل معه ربیعة و مضر و همدان حملة منکرة فلم یبق لأهل الشّام صفّ إلاّ انتقض حتّی بلغوا معاویة فناداه علیّ: علام یقتل النّاس بیننا؟ هلمّ احاکمک إلی اللّه فأیّنا قتل صاحبه استقام له الأمر، فقال له عمرو: أنصفک، فقال له معاویة: لکنّک ما أنصفت].

و ملا علی متقی در «کنز العمّال» در کتاب الفضائل من قسم الأقوال گفته:

[اللّهمّ أولعت (قریش. صح. ظ) بعمّار، قاتل عمّار و سالبه فی النّار. ک، عن عمرو ابن العاص].

و نیز علی متقی در «کنز العمّال» گفته:

[تقتلک الفئة الباغیة و آخر زادک من الدّنیا ضیح من لبن. تمام و ابن عساکر عن عبد اللّه بن کعب بن مالک، عن أبیه و ابن عساکر، عن عمرو بن العاص].

و نیز علی متقی در «کنز العمّال» آورده:

[قاتل ابن سمیّة فی النّار. کر، عن عمرو بن العاص].

و نیز علی متقی در «کنز العمّال» آورده:

[ویح ابن سمیّة، تقتله الفئة الباغیة. ع. ر. ک، عن حذیفة و ابن مسعود معا. ع، عن أبی هریرة. ابن عساکر، عن أمّ سلمة، الخطیب، عن عمرو بن العاص].

ص: 10

و نیز علی متقی در «کنز العمّال» گفته:

[یدخل سالبک و قاتلک النّار، قاله لعمّار. تمام و ابن عساکر، عن عمرو بن العاص].

و نیز ملا علی متقی در «کنز العمّال» در کتاب الفضائل در قسم الأفعال گفته:

[عن حوشب الفزاری، قال: قال عمرو بن العاص یوم قتل عمّار بن یاسر: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یدخل سالبک و قاتلک النّار. کر! عن عمرو بن العاص أنّه قیل له: قتل عمّار بن یاسر، فقال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول: إنّ سالبه و قاتله فی النّار! فقیل لعمرو: هو ذا أنت تقاتله! فقال إنّما قال: قاتله و سالبه. کر.].

و نیز علی متقی در «کنز العمّال» آورده:

[عن عبد اللّه بن الحارث بن نوفل قال: رجعت مع معاویة من صفّین فسمعت عبد اللّه بن عمرو یقول: یا أبت! أ ما سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله؟ یقول لعمّار حین کان یبنی المسجد: إنّک لحریص علی الأجر و إنّک من أهل الجنّة و لتقتلک الفئة الباغیة. قال: بلی، قد سمعته! ع. کر.].

و کمال غی و ضلال عمرو بن العاص در خصوص واقعۀ هائلۀ شهادت حضرت عمّار علیه آلاف الرّحمة و الرّضوان من الملک الغفّار بنا بر أقوال خودش از بعض عباراتی که در وجه آینده مذکور می شود نیز ظاهر و باهر می گردد! فترصدّ لذلک، و استعصم باللّه عن نزغات کلّ جاحد متهالک.

وجه 19 - تخلف أو الغادیۀ صاحبی از هدای حضرت عمار و مباشرت او قتل آنجناب را و نقل کلمات بزرگان مورخین أهل سنت درین باره
اشاره

وجه نوزدهم آنکه: این حدیث دلیل کمال خزی و خسار و هلک و تبار مقتدای خاص حضرات سنّیّه أعنی أبو الغادیه صحابی نیز می باشد زیرا که او هرگز مهتدی بهدی حضرت عمّار علیه آلاف الرّضوان من الغفّار نبوده، بلکه باعلان و اجهار شرکت فئۀ باغیۀ داعیۀ إلی النّار اختیار نموده و بلا خوف جبّار و قهّار، مباشر قتل جناب عمّار روّح اللّه روحه بنعم دار القرار، گردیده و بارتکاب این ظلم عظیم و اجتراء جسیم با وصف علم بحال خسران مآل خود قدم در عرصۀ بیحیائی و بی شرمی فشرده بذکر و بیان أفعال و أقوال خویش متعلّق باین واقعۀ عظمی قصب السّبق ازهر کفّار عنید برده. و چون بعض عبارات علمای أعلام و أرکان عظام سنّیّه درین خصوص کما ینبغی هاتک أستار و مظهر عوار این مقتدای حضرات أهل سنّت ست، لهذا بإیراد آن مبادرت

ص: 11

می کنم و اصول و أعراق باطل لجلج و غیّ أسمج بتیشۀ حقّ أبلج و صواب أروج بر می کنم.

محمد بن سعد البصری المعروف بکاتب الواقدی در کتاب «الطّبقات» در ترجمۀ حضرت عمّار می آرد:

[أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثنی عبد اللّه بن الحارث بن الفضیل، عن أبیه، عن عمارة بن خزیمة بن ثابت، قال: شهد خزیمة بن ثابت الجمل و هو لا یسلّ سیفا و شهد صفّین و قال: أنا لا أصلّ (أسلّ. ظ) أبدا حتّی یقتل عمّار فانظر من یقتله، فإنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول: تقتله الفئة الباغیة. قال: فلمّا قتل عمّار ابن یاسر قال خزیمة: قد بانت لی الضّلالة و اقترب، فقاتل حتّی قتل. و کان الّذی قتل عمّار بن یاسر أبو غادیة المزنی طعنه برمح فسقط و کان یومئذ یقاتل فی محفّة فقتل یومئذ و هو ابن أربع و تسعین سنة، فلمّا وقع أکبّ علیه رجل آخر فاجتزّ رأسه فأقبلا یختصمان فیه کلاهما یقول: أنا قتلته، فقال عمرو بن العاص: و اللّه إن یختصمان إلاّ فی النّار! فسمعها منه معاویة فلمّا انصرف الرّجلان قال معاویة لعمرو بن العاص: ما رأیت مثل ما صنعت! قوم بذلوا أنفسهم دوننا تقول لهما: إنّکما تختصمان فی النّار؟! فقال عمرو: هو و اللّه ذاک و اللّه إنّک لتعلمه، و لوددت أنّی متّ قبل هذه بعشرین سنة!].

و نیز در «طبقات» می آرد: [

أخبرنا عفّان بن مسلم و مسلم بن إبراهیم و موسی ابن إسماعیل، قالوا: نا: ربیعة بن کلثوم بن جبر، قال: حدّثنی أبی قال: کنت بواسط القصب عند عبد الأعلی بن عبد اللّه بن عامر فقال الآذن: هذا أبو غادیة الجهنی، فقال عبد الأعلی: أدخلوه! فدخل علیه مقطعات له فإذا رجل طوال ضرب من الرّجال کأنّه لیس من هذه الامّة فلمّا أن قعد قال: بایعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله. قلت: بیمینک؟ قال:

ص: 12

علیه أعوانا لوطئته حتّی أقتله. قال: قلت: اللّهمّ إنّک إن تشأ تمکنّی من عمّار! فلمّا کان یوم صفّین أقبل یسنّن أوّل الکتیبة راجلا حتّی إذا کان بین الصّفّین فأبصر رجل عورة فطعنه فی رکبته بالرّمح فعثر فانکشف المغفر عنه فضربته فإذا رأس عمّار! قال:

فلم أر رجلا أبین ضلالة عندی منه أنّه سمع من النّبی صلّی اللّه علیه و آله ما سمع ثمّ قتل عمّارا! قال:

و استسقی أبو غادیة فأتی بماء فی زجاج فأبی أن یشرب فیها، فأتی بماء فی قدح فشرب، فقال رجل علی رأس الأمیر قائم بالنّبطیّة: اوی ید کفتا (بد گفتار. ظ)! یتورّع عن الشّراب فی زجاج و لم یتورّع عن قتل عمّار! أخبرنا عفّان بن مسلم قال: نا:

حمّاد بن سلمة، قال: نا: أبو حفص و کلثوم بن جبر، عن أبی غادیة قال: سمعت عمّار بن یاسر یقع فی عثمان یشتمه بالمدینة، قال: فتوعّدته بالقتل، قلت: لئن أمکننی اللّه منک لأفعلنّ! فلمّا کان یوم صفّین جعل عمّار یحمل علی النّاس فقیل: هذا عمّار! فرأیت فرجة بین الرّئتین و بین السّاقین، قال: فحملت علیه فطعنته فی رکبته، قال: فوقع فقتلته فقیل: قتلت عمّار بن یاسر!

و أخبر عمرو بن العاص فقال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: إنّ قاتله و سالبه فی النّار، فقیل لعمرو بن العاص: هو ذا أنت تقاتله! فقال:

إنّما قال: قاتله و سالبه. أخبرنا محمّد بن عمر و غیره، قالوا: لمّا استلحم القتال بصفّین و کادوا یتفانون قال معاویة: هذا یوم تفانی فیه العرب إلاّ أن تدرکهم فیه خفّة العبد یعنی عمّار بن یاسر. قال: و کان القتال الشّدید ثلاثة أیّام و لیالیهنّ آخرهنّ لیلة الهریر، فلمّا کان الیوم الثّالث قال عمّار لهاشم بن عتبة بن أبی وقّاص و معه اللّواء یومئذ:

ص: 13

و أثخنه الحمیریّ، و نادی: من یبارز؟ فبرزت إلیه فاختلفنا ضربتین و قد کانت یده ضعفت فانتحی علیه بضربة اخری فسقط فضربته بسیفی حتّی برد، قال: و نادی النّاس: قتلت أبا الیقظان، قتلک اللّه! فقلت: اذهب إلیک فو اللّه ما ابالی من کنت و باللّه ما أعرفه یومئذ، فقال له محمّد بن المنتشر: یا أبا الغادیة! خصمک یوم القیمة مازندر! یعنی ضخما، قال:

فضحک، و کان أبو الغادیة شیخا کبیرا جسیما أدلم،

قال: و قال علیّ حین قتل عمّار:

إن امرء من المسلمین لم یعظم علیه قتل ابن یاسر و تدخل به علیه المصیبة الموجعة لغیر رشید، رحم اللّه عمّارا یوم أسلم و رحم اللّه عمّارا یوم قتل و رحم اللّه عمّارا یوم یبعث حیّا. لقد رأیت عمّارا و ما یذکر من أصحاب رسول اللّه صلعم أربعة إلاّ کان رابعا و لا خمسة إلاّ کان خامسا، و ما کان أحد من قدماء أصحاب رسول اللّه یشکّ أنّ عمّارا قد وجبت له الجنّة فی غیر موطن و لا اثنین. فهنیئا لعمّار بالجنّة. و لقد قیل: إنّ عمّارا مع الحقّ و الحقّ معه یدور عمّار مع الحقّ أینما دار، و قاتل عمّار فی النّار].

و محمد بن اسماعیل بخاری صاحب «الجامع الصّحیح» در «تاریخ صغیر» خود آورده: [

حدّثنی حرمی بن حفص، ثنا: مرثد بن عامر، سمعت کلثوم بن جبر یقول: کنت بواسط عند عمرو بن سعید فجاء آذن فقال: قاتل عمّار بالباب، فاذا هو طویل فقال: أدرکت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و أنا أنفع أهلی و أردّ علیهم الغنم، فذکر له عمّار فقال: کنّا نعدّه حنانا حتّی سمعته یقع فی عثمان فاستقبلنی یوم صفّین فقتلته. حدّثنی محمّد، ثنا ابن أبی عدی عن ابن عون، عن کلثوم بن جبر: کنّا بواسط عند عبد الأعلی بن عبد اللّه بن عامر فاستسقی أبو غادیة، و قصّ الحدیث. اسم أبی غادیة المزنی: یسار بن سبع].

و یعقوب بن شیبة السّدوسی البصری در «مسند» خود در مسند حضرت عمّار علی ما نقل عنه گفته: [

حدّثنا مسلم بن إبراهیم، حدّثنا ربیعة بن کلثوم بن جبر، حدّثنا أبی قال: کنت بواسط القصب عند عبد الأعلی بن عبد اللّه بن عامر فقال الآذن:

ص: 14

و أموالکم علیکم حرام (و ساق الحدیث إلی أن قال): و کنّا نعدّ عمّار بن یاسر فینا حنانا فو اللّه إنّی لفی مسجد قباء إذ هو یقول: إنّ نعثلا فعل کذا، یعنی عثمان، قال:

فو اللّه لو وجدت علیه أعوانا لوطئته حتّی أقتله! فلمّا کان یوم صفّین أقبل یمشی أوّل الکتیبة راجلا حتّی کان بین الصّفّین طعن رجل فی رکبته بالرّمح و عثر فانکفأ المغفر فضربته فإذا رأسه! قال: فکانوا یتعجّبون منه أنّه سمع «دماءکم و أموالکم حرام» ثمّ یقتل عمّارا].

و عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدّینوری در کتاب «المعارف» در ترجمۀ حضرت عمّار آورده: [و شهد عمّار صفّین مع علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه، فقتل و دفن هناک و صلّی علیه علی و لم یغسله. و عمّار ممّن شهد بدرا و سائر المشاهد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

حدّثنی الزّیادیّ قال: حدّثنی عبد الوارث بن سعید قال: حدّثنا زمعة (ربیعة. ظ) ابن کلثوم بن جبر قال: حدّثنی أبی قال حدّثنی أبو الغادیة قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول:

ألا! لا ترجعوا بعدی کفّارا یضرب بعضکم رقاب بعض، فإنّ الحقّ یومئذ لمع عمّار.

قال أبو الغادیة: و سمعت عمّارا یذکر عثمان فی المسجد، قال: و کان یدعی فینا حنانا، و یقول: إنّ نعثلا هذا یفعل و یفعل، یعیبه، فلو وجدت ثلاثة أعوان یومئذ لوطئته حتّی أقتله! فبینا أنا یوم صفّین إذ أنا به أوّل الکتیبة راجلا فطعنته فی رکبته فانکشف المغفر عن رأسه فضربت رأسه فإذا رأس عمّار قد ندر! قال ابی: فما رأیت شیخا أضلّ منه! یروی أنّه سمع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم یقول ما قال ثمّ ضرب عنق عمّار!].

و أبو جعفر محمد بن جریر طبری در کتاب «ذیل المذیّل» در ترجمۀ حضرت عمّار در ضمن روایتی آورده: [و کان الّذی قتل عمّار بن یاسر أبو غادیة المزنی، طعنه برمح فسقط و کان یومئذ یقاتل فی محفّة فقتل یومئذ و هو ابن أربع و تسعین فلمّا وقع أکبّ علیه رجل آخر فاجتزّ رأسه فأقبلا یختصمان فیه کلاهما یقول: أنا قتلته! فقال عمرو بن العاص: و اللّه إن یختصمان إلاّ فی النّار! فسمعها منه معاویة، فلمّا انصرف الرّجلان قال معاویة لعمرو: ما رأیت مثل ما صنعت! قوم بذلوا أنفسهم دوننا تقول لهما: إنّکما تختصمان فی النّار؟! فقال عمرو: و اللّه ذاک، و اللّه إنّک لتعلمه، و لوددت أنّی متّ قبل هذا بعشرین سنة!]

ص: 15

و نیز طبری در کتاب مذکور در ترجمۀ حضرت عمّار در ضمن روایتی آورده:

[و حمل علی عمّار حوی السّکسکیّ و أبو غادیة المزنی فقتلاه، فقیل لأبی غادیة: کیف قتلته؟ قال: لمّا دلف إلینا فی کتیبته و دلفنا إلیه نادی: هل من مبارز؟ فبرز إلیه رجل من السّکاسک فاضطربا بسیفیهما فقتل عمّار السّکسکیّ ثمّ نادی: هل من مبارز؟ فبرز إلیه رجل من حمیر فاضطربا بسیفیهما فقتل عمّار الحمیریّ و أثخنه الحمیریّ و نادی من یبارز، فبرزت فاختلفنا ضربتین و قد کان یده ضعفت فانتحی علیه بضربة اخری فسقط فضربته بسیفی حتّی برد. قال: و نادی النّاس: قتلت أبا الیقظان قتلک اللّه! فقلت:

أذهب إلیک فو اللّه ما ابالی من کنت و باله (باللّه. ظ) ما أعرفه یومئذ. فقال له محمّد بن المنتشر: یا أبا الغادیة! خصمک یوم القیامة مازندر، یعنی ضخما. قال: فضحک!].

و أبو الحسن علی بن الحسین المسعودی در «مروج الذّهب» در ذکر واقعۀ صفّین آورده: [و قال عمّار بن یاسر: إنّی لأری وجوه قوم لا یزالون یقاتلون حتّی یرتاب المبطلون، و اللّه لو هزمونا حتّی یبلغوا بنا سعفات هجر لکنّا علی الحقّ و کانوا علی الباطل. و تقدّم عمّار فقاتل ثمّ رجع إلی موضعه فاستسقی فأتته امرأة من نساء بنی شیبان من مصافّهم بعسّ فیه لبن فدفعته إلیه، فقال: اللّه أکبر! اللّه أکبر! الیوم ألقی الأحبّة تحت الأسنّة، صدق الصّادق و بذلک خبر النّاطق و هو الیوم الّذی وعدت فیه، ثمّ قال:

أیّها النّاس! هل من رائح إلی اللّه تحت العوالی؟ و الّذی نفسی بیده لنقاتلنّکم علی تأویله کما قاتلنا کم علی تنزیله! و تقدّم و هو یقول:

نحن ضربنا کم علی تنزیله فالیوم نضربکم علی تأویله

ضربا یزیل الهام عن مقیله و یذهل الخلیل عن خلیله

أو یرجع الحقّ إلی سبیله فتوسّط القوم و اشتبکت علیه الأسنّة فقتله أبو الغادیة العاملی و أبو حواء السّکسکیّ و اختلفا فی سلبه فاحتکما إلی عبد اللّه بن عمرو بن العاص فقال لهما:

ص: 16

تسعون سنة، و قبره بصفّین، و صلّی علیه علیّ علیه السلام و لم یغسله و کان یغیّر شیبه].

و أبو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم النّیسابوری در «مستدرک» گفته: [حدّثنا أبو جعفر محمّد بن صالح بن هانی، ثنا السّری بن خزیمة، ثنا مسلم بن إبراهیم، ثنا ربیعة ابن کلثوم، حدّثنی أبی، قال: کنت بواسط القصب فی منزل عبد الأعلی بن عبد اللّه بن عامر، قال الآذن: هذا ابو غادیة الجهنی یستأذن، فقال عبد الأعلی بن عبد اللّه: أدخلوه! فدخل و علیه مقطعات فإذا رجل طوال ضرب من الرّجال کأنّه لیس من هذه الأمّة! فلمّا قعد قال: کنّا نعدّ عمّار بن یاسر من خیارنا، قال: فو اللّه، إنّی لفی مسجد قبا إذا یقول و ذکر کلمة: لو وجدت علیه أعوانا لوطئته حتّی أقتله. قال: فلمّا کان یوم صفّین أقبل یمشی أوّل الکتیبة راجلا حتّی کان بین الصّفّین طعنه رجل بالرّمح فانکفی المغفر عنه فأضربه فإذا رأس عمّار بن یاسر، قال: یقول مولی لنا: لم أر رجلا أبین ضلالة منه!].

و أبو عمر یوسف بن عبد اللّه القرطبی المعروف بابن عبد البرّ در «استیعاب» در ترجمۀ حضرت عمّار گفته: [و روی الشعبیّ عن الأحنف بن قیس فی خبر صفّین قال:

ثمّ حمل عمّار فحمل علیه ابن جزء السّکسکیّ و أبو الغادیة الفزاریّ، فأمّا أبو الغادیة فطعنه، و أمّا ابن جزء فاجتزّ رأسه، و ذکر تمام الحدیث و قد ذکرته فیما خرّجت من طرق

حدیث عمّار: تقتلک الفئة الباغیة].

و نیز ابن عبد البر در «استیعاب» گفته: [أبو الغادیة الجهنی، و جهنیة فی قضاعة اختلف فی اسمه فقیل: یسار بن سبع، و قیل: یسار بن أزهر، و قیل: اسمه مسلم، سکن الشّام و نزل واسط یعدّ فی الشّامیّین أدرک النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و هو غلام.

روی عنه أنّه قال: أدرکت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و أنا أیفع أردّ علی أهلی الغنم، و له سماع من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: لا ترجعوا بعدی کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض، و کان محبّا فی عثمان و هو قاتل عمّار بن یاسر رحمة اللّه علیه، و کان إذا استأذن علی معاویة و غیره یقول: قاتل عمّار بالباب و کان یصف قتله له إذا سئل عنه لا یبالیه و فی قصّته عجب عند أهل العلم، روی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ما ذکرنا أنّه سمعه منه ثمّ قتل عمّارا رضی اللّه عنه! و روی عنه کلثوم بن جبر].

ص: 17

و عبد الرحمن بن عبد اللّه السهیلی در کتاب «الرّوض الأنف» در ذکر عمرة القضاء بعد ذکر رجز عبد اللّه بن رواحه گفته: [و هذان البیتان الآخران هما لعمّار بن یاسر کما قال ابن هشام قالهما یوم صفّین و هو الیوم الّذی قتل فیه عمّار، قتله ابو الغادیة الفزاری و ابن جزء اشترکا فی قتله] و ابن الاثیر الجزری در «اسد الغابة» گفته: [أبو الغادیة الجهنی. بایع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و جهینة بن زید قبیلة من قضاعة، اختلف فی اسمه فقیل: بشار بن ازیهر، و قیل: اسمه مسلم، سکن الشّام یعدّ فی الشّامیّین و انتقل إلی واسط، قال أبو عمر:

أدرک النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و هو غلام،

روی عنه أنّه قال: أدرکت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و أنا أیفع أردّ علی أهلی الغنم. أخبرنا عبد الوهّاب بن هبة اللّه باسناده عن عبد اللّه بن أحمد، حدّثنی أبی أخبرنا عبد الصّمد بن عبد الوارث، أخبرنا ربیعة بن کلثوم، عن أبیه، عن أبی غادیة قال: خطبنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم غداة العقبة فقال: إنّ دماءکم و أموالکم حرام کحرمته یومکم هذا فی بلدکم هذا فی شهرکم هذا. ألا! هل بلّغت؟ قالوا: نعم! و کان من شیعة عثمان رضی اللّه عنه و هو قاتل عمّار بن یاسر و کان إذا استأذن علی معاویة و غیره یقول:

قاتل عمّار بالباب و کان یصف قتله لعمّار إذا سئل عنه کأنّه لا یبالی به! و فی قصّته عجب عند أهل العلم،

روی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم النّهی عن القتل ثمّ یقتل مثل عمّار! نسأل اللّه السّلامة. روی ابن أبی الدّنیا عن محمّد بن أبی معشر، عن أبیه قال: بینا الحجّاج جالسا إذ أقبل رجل مقارب الخطو فلمّا رآه الحجّاج قال: مرحبا بأبی غادیة و أجلسه علی سریره و قال: أنت قتلت ابن سمیّة؟ قال: نعم! قال: کیف صنعت؟ قال: صنعت کذا حتّی قتلته. فقال الحجّاج لأهل الشّام: من سرّه أن ینظر إلی رجل عظیم الباع یوم القیامة فلینظر إلی هذا! ثمّ ساره أبو غادیة یسأله شیئا فأبی علیه و قال أبو غادیة: نوطئ لهم الدّنیا ثمّ نسألهم فلا یعطوننا و یزعم أنّی عظیم الباع یوم القیامة! أجل! و اللّه إنّ من ضرسه مثل احد و فخذه مثل ورقان و مجلسه مثل ما بین المدینة و الرّبذه لعظیم الباع یوم القیامة! و اللّه لو أنّ عمّارا قتله أهل الأرض لدخول النّار. و قیل: إنّ الّذی قتل عمّارا غیره، و هذا أشهر. أخرجه الثّلاثة].

ص: 18

و نیز ابن الاثیر الجزری در «تاریخ کامل» آورده: [إنّ أبا غادیة قتل عمّارا و عاش إلی زمن الحجّاج و دخل علیه فأکرمه الحجّاج و قال له: أنت قتلت ابن سمیّة؟ یعنی عمّارا. قال: نعم! فقال من: سرّه أن ینظر إلی عظیم الباع یوم القیامة فلینظر إلی هذا الّذی قتل ابن سمیّة! ثمّ سأله أبو الغادیة حاجته فلم یجبه إلیها فقال: نوطئ لهم الدّنیا و لا یعطوننا منها و یزعم أنّی عظیم الباع یوم القیامة!. قال الحجّاج: أجل! و اللّه، من کان ضرسه مثل احد و فخذه مثل جبل ورقان و مجلسه مثل المدینة و الرّبذه لعظیم الباع یوم القیامة! و اللّه لو أنّ عمّارا قتله أهل الأرض کلّهم لدخلوا کلّهم النّار].

و سبط ابن الجوزی در «تذکرۀ خواصّ الأمّة» گفته: [و قال الواقدی: لمّا طعن أبو الغادیة عمّارا بالرّمح و سقط أکبّ علیه آخر فاجتزّ رأسه، ثمّ أقبل إلی معاویة یختصمان فیه کلّ منهما یقول: أنا قتلته، فقال لهما عمرو: و اللّه إن تختصمان إلاّ فی النّار! فقال معاویة: ما صنعت؟! قوم بذلوا نفوسهم دوننا تقول لهم هذا؟! فقال عمرو: هو و اللّه کذلک و أنت تعلمه و إنّی و اللّه وددت أنّی متّ قبل هذا الیوم بعشرین سنة، قال ابن سعد: قتل عمّار و هو ابن سبع و سبعین سنة، و قال: لمّا قتل عمّار عطش قاتله فاستسقی ماء فأتی بقدح من زجاج فامتنع من الشّرب منه! و غیر ابن سعد یقول: اتی بقدح من فضّة. فقال بعض أصحابه: انظروا إلی هذا الاحمق! یمتنع من الشّرب فی هذا الإناء و ینسی أنّه قتل عمّارا و

قد قال رسول اللّه: تقتلک الفئة الباغیة].

و ملا علی متقی در «کنز العمّال» گفته: [أیضا -

عن زید بن وهب، قال: کان عمّار بن یاسر قد ولع بقریش و ولعت به فغدوا علیه فضربوه فجلس فی بیته فجاء عثمان ابن عفّان یعوده فخرج عثمان و صعد المنبر فقال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: تقتلک الفئة الباغیة، قاتل عمّار فی النّار (حل. کر)].

و نیز ملا علی متقی در «کنز العمّال» آورده: [

عن عبد اللّه بن عمر قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول لعمّار: تقتلک الفئة الباغیة، بشّر قاتل عمّار بالنّار (ع. کر)].

أی أخرجه أبو یعلی و ابن عساکر.

و نیز علی متقی در «کنز العمّال» آورده: [

ص: 19

عمر و غیره قالوا: قال علیّ حین قتل عمّار: إن امرء من المسلمین لم یعظم علیه قتل ابن یاسر و یدخل علیه المصیبة الموجبة، لغیر رشید، رحم اللّه عمّارا یوم أسلم، و رحم اللّه عمّارا یوم قتل، و رحم اللّه عمّارا یوم یبعث حیّا، لقد رأیت عمّارا و ما یذکر من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أربعة إلا کان رابعا و لا خمسة إلا کان خامسا و ما کان أحد من قدماء اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یشکّ أنّ عمّارا قد وجبت له الجنّة فی غیر موطن و لا أشدّ تهنیا (و لا اثنین، فهنیئا. ظ) لعمّار بالجنّة و لقد قیل: أنّ عمّارا مع الحقّ و الحقّ معه، یدور عمّار مع الحقّ أینما دار و قاتل عمّار فی النّار (کر)].

و ملا علی قاری در «شرح شفا» در ذکر حضرت عمّار گفته: [قتل بصفّین مع علیّ عن ثلاث و تسعین من عمره و

قد قال صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم له: تقتلک الفئة الباغیة. و قتله أبو الغادیة و اسمه یسار بن سبع، سکن الشّام و نزل واسط و عداده فی الشّامیّین أدرک النّبیّ صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم و هو غلام و سمع منه

قوله: لا ترجعوا بعدی کفّارا یضرب بعضکم رقاب بعض! و کان محبّا لعثمان رضی اللّه تعالی عنه و کان إذا استأذن معاویة یقول: قاتل عمّار بالباب، اخرج له احمد فی «المسند»].

و نور الدین حلبی در «إنسان العیون» گفته: [

و عن أبی العالیة [1]: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: قاتل عمّار فی النّار، و من العجب انّ أبا العالیة هذا هو القاتل لعمّار یوم صفّین فکان أبو العالیة مع معاویة و کان عمّار مع علیّ].

و شیخ عبد الحق دهلوی در «تحقیق الإشارة إلی تعمیم البشارة» گفته: [و

عن علیّ رضی اللّه عنه أنّه قال لمّا قتل عمّار: إن امرء من المسلمین لم یعظم علیه قتل ابن یاسر و یدخل علیه المصیبة لغیر رشید. رحم اللّه عمّارا یوم أسلم و رحم اللّه عمّارا یوم قتل و رحم اللّه عمّارا یوم یبعث حیّا، لقد رأیت عمّارا و ما یذکر من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أربعة إلاّ کان رابعا و لا خمسة إلا کان خامسا و ما کان أحد من قدماء أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یشکّ أنّ عمّارا قد وجبت له الجنّة فی غیر موطن و لا أشدّ تهنیا (و لا اثنین، فهنیئا. ظ) لعمّار بالجنّة و لقد قیل إنّ عمّارا مع الحقّ و الحقّ معه، یدور عمّار مع الحقّ أینما دار، و قاتل عمّار فی النّار. رواه ابن عساکر فی تاریخه].

ص: 20

و نیز شیخ عبد الحقّ دهلوی در «رجال مشکاة» در ترجمۀ عمّار گفته: [و مناقبه کثیرة، و فی الحدیث: عمّار خلط اللّه الإیمان ما بین قرنه إلی قدمه و خلط الإیمان بلحمه و دمه، یزول مع الحقّ حیث زال و لیس ینبغی للنّار أن یأکل منه شیئا. رواه ابن عساکر عن علیّ. قاتل عمّار و سالبه فی النّار. کم من ذی طمرین لا یؤبه به لو أقسم علی اللّه لأبره منهم عمّار بن یاسر. ابن سمیّة ما عرض علیه أمران قطّ إلاّ أخذ أرشدهما.

إذا اختلف النّاس کان ابن سمیّة مع الحقّ.

ویح عمّار، یقتله الفئة الباغیة، یدعوهم إلی الجنّة و یدعونه إلی النّار.

و فی روایة: و ذلک فعل الأشقیاء الأشرار.

و فی روایة: دأب الأشقیاء الفجّار. و لهذا الحدیث طرق متعدّدة متکثّرة یبلغ حدّ التّواتر معنی بلا شبهة].

تخلف أبو الغادیة از هدای عمار

و سید مرتضی الزبیدی در «تاج العروس» گفته: [و أبو الغادیة، یسار بن سبع الجهنی، صحابی بایع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، هو قاتل عمّار بن یاسر رضی اللّه عنهما مذکور فی «تاریخ دمشق»].

استدلال شاهصاحب به قوله:و «تمسکوا بعهد ابن أم عبد» در معارضۀ قرار دادن این حدیث با حدیث ثقلین

قوله:

[و «تمسکوا بعهد ابن أم عبد»]

جواب مؤلف باین معارضۀ باطله و رد استدلال شاهصاحب بسه وجه

اشاره

أقول:

تمسّک و احتجاج مخاطب منکود باین حدیث مردود باطل و مضمحلّ است بچند وجه:

أول آنکه: این حدیث از متفرّدات اهل سنّت است و أهل حقّ آن را إثبات نمی نمایند پس ذکر آن بمقابلۀ حدیث ثقلین که متّفق علیه فریقین می باشد حیف صریح و جور فضیح خواهد بود.

دوم آنکه: این حدیث را بخاری و مسلم روایت نکرده اند و إعراض شیخین از حدیثی دلیل مقدوحیّت و مجروحیّت آن نزد أکابر اهل سنّت می باشد، چنانچه در مجلّد حدیث طیر بجواب حدیث اقتدا مفصّلا مبیّن و مصرّح گردیده.

سوم آنکه: بر ماهرین علم رجال و ناقدین أحادیث فظاعت اشتمال، واضح و لائح است که این حدیث سندا مقدوح و مجروح می باشد و عند التّحقیق سلسلۀ روایت آن متلاشی گشته از هم می پاشد.

ص: 21

عز الدین ابن الاثیر الجزری در کتاب «أسد الغابة» بترجمۀ ابن مسعود آورده:

[أخبرنا أبو البرکات الحسن بن محمّد بن الحسن بن هبة اللّه الدّمشقی، أخبرنا أبو العشائر محمّد بن خلیل بن فارس القیسی، أخبرنا أبو القاسم علیّ بن محمّد بن علیّ المصیصی، أخبرنا أبو محمّد عبد الرّحمن بن عثمان بن القاسم بن أبی نصر، أخبرنا أبو الحسن خیثمة بن سلیمان ابن حیدرة الأطرابلسیّ، حدّثنا أبو عبیدة السّری بن یحیی بالکوفة، حدّثنا قبیصة بن عقبة، حدّثنا سفیان الثّوری، عن عبد الملک بن عمیر، عن مولی لربعی، عن ربعی، عن حذیفة، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: و تمسّکوا بعهد ابن أمّ عبد. و قد رواه سلمة بن کهیل عن أبی الزّعراء عن ابن مسعود].

و این سند چنانچه می بینی مشتمل است بر «قبیصة بن عقبة» و او را ابن معین که از اکابر نقّاد و أعلام أطواد سنیّه است بجرح و قدح نواخته.

جرح و قدح قبیصة بن عقبه که روایت حدیث مذکور نموده، بتصدیق أهل رجال

جرح و قدح قبیصة بن عقبة ذهبی در «میزان الاعتدال» بترجمۀ او گفته: [قال ابن معین:

هو ثقة إلاّ فی حدیث الثّوری].

و نیز در «میزان» بترجمۀ او مذکورست: [و قال ابن معین: لیس بذاک القویّ و قال: ثقة فی کلّ شیء إلاّ فی سفیان].

و در کمال ظهورست که قبیصه

حدیث «تمسّکوا بعهد ابن أمّ عبد» را از سفیان ثوری روایت نموده پس او درین روایت حسب افادۀ ابن معین غیر ثقه خواهد بود.

و نیز درین سند «سفیان ثوری» واقع شده، و قوادح عظیمه و مطاعن جسیمۀ او مثل ارتکاب تدلیس و ابتلا بحسد و عداوت و غیبت إمام أعظم سنّیّه و اعتراض و ایراد بر صادق آل محمّد صلوات اللّه علیه و علیهم إلی یوم التّناد در جزء ثانی مجلّد حدیث مدینة العلم بتفصیل تمام مذکور شده.

و نیز درین سند «عبد الملک بن عمیر» واقع است و قدح مکمّل و جرح مفصّل او در مجلّد حدیث طیر بإشباع تامّ و تبیّن معجب أهل أحلام، مبیّن و مبرهن گردیده.

و نیز درین سند «مولای ربعی» واقع می باشد و او مجهول است.

و طریق دیگر این حدیث که ابن الأثیر آن را معلّقا ذکر کرده نیز مجروح و مقدوح

ص: 22

است زیرا که در آن «أبو الزّعراء» واقع شده و او در روایت خود مطعون و موهون می باشد.

جرح و قدح أبو الزعراء عبد اللّه بن هانی راوی دیگر حدیث بتصدیق أهل رجال

ذهبی در «میزان الاعتدال» گفته: [عبد اللّه بن هانی أبو الزّعراء صاحب ابن مسعود قال البخاری: لا یتابع علی حدیثه، سمع منه سلمة بن کهیل حدیثه عن ابن مسعود فی الشّفاعة: ثمّ یقوم نبیّکم صلّی اللّه علیه و سلّم رابعا و المعروف أنّه علیه السّلام أوّل شافع، قاله البخاری و قد أخرج النّسائیّ الحدیث مختصرا].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» بترجمۀ او گفته: [عبد اللّه بن هانی الکندی الأزدی أبو الزّعراء الکبیر الکوفی روی عن عمرو ابن مسعود، و عنه ابن اخته سلمة بن کهیل. قال البخاریّ: لا یتابع فی حدیثه].

و از مراجعۀ «جامع ترمذی» باب مناقب ابن مسعود واضح و آشکار می شود که راوی این حدیث از سلمة بن کهیل، یحیی بن سلمة بن کهیل است، و از یحیی پسر او إسماعیل و از إسماعیل پسر او إبراهیم است، و این جمله روات حسب تصریحات أئمۀ أعلام و أساطین عظام سنّیّه مقدوح و مجروح می باشند، کما فصّل فی مجلّد حدیث الطّیر، و ستقف علی ذلک عن قریب فی هذا المجلّد أیضا بعون اللّه المفیض للخیر. و بالخصوص یحیی بن سلمه چنان مهتوک السّتر است که خود ترمذی در او قادح و طاعن شده و بعد نقل این حدیث برای إظهار حال پر اختلال او گفته: [هذا حدیث غریب من حدیث ابن مسعود لا نعرفه إلاّ من یحیی بن سلمة بن کهیل، و یحیی بن سلمه یضعّف فی الحدیث].

و از اینجا بر ناظر بصیر ممعن خبیر کالشّمس فی رابعة النّهار واضح و آشکار می گردد که تمسّک مخاطب کثیر العثار باین حدیث بی اعتبار اقتفای أثر ناکب جوار و اتّباع طریقه ناکث خوارست، و اللّه ولیّ التّوفیق لأهل النّقد و الإختبار و هو الملهم الموزع للتّمییز بین النّور و النّار.

آوردن صاحب «تحفه» حدیث «و رضیت لکم ما رضی لکم ابن ام عبد» را بمقابلۀ حدیث ثقلین

قوله:

[و «رضیت لکم ما رضی لکم ابن أم عبد»]

جواب مؤلف باین معارضۀ باطله و رد استدلال شاه صاحب به پنج وجه

اشاره

أقول:

این حدیث هم قابل احتجاج و استدلال بمقابلۀ اهل حقّ و إقبال نیست بچند وجه:

ص: 23

اول آنکه: این حدیث بلا ریب از آحادست و حدیث ثقلین از متواترات می باشد و معارضۀ متواترات با آحاد خارج از طریق إنصاف و سدادست.

دوم آنکه: این حدیث از متفرّدات اهل سنّت است و أهل حقّ آن را هرگز قبول ندارند، پس ذکر آن در مناظره و محاجّۀ با ایشان علاوه بر آنکه خلاف مواعید عرقوبیّۀ شاه صاحب است، بلا اشکال از دائرۀ إنصاف خارج و متمسّک بآن در مقابله شان یقینا بر وتیرۀ اعتساف دارج خواهد بود.

سوم آنکه: این حدیث حدیثی است که بخاری و مسلم از ذکر آن إعراض ورزیدۀ و عنقریب ما تنبیه نموده ایم که عدم ذکر شیخین حدیثی را نزد أجلّۀ اهل سنّت موجب ظهور وهن و هوان آن می باشد، و جمعی از متعصّبین سنّیّه حدیث غدیر را که کمتر حدیثی مثل آن در تواتر و کثرت طرق خواهد بود بهمین سبب که بخاری و مسلم آن را ذکر نکرده اند قبول نمی کنند، پس بنا بر این حدیث «رضیت لکم» بهزار اولویّت صلاحیّت احتجاج و استدلال نخواهد داشت و هر که أدنی حظّی از إنصاف داشته باشد اهل حقّ را در عدم قبول آن مصیب و محقّ خواهد انگاشت.

چهارم آنکه: قطع نظر از بخاری و مسلم، أبو داود و ابن ماجه و ترمذی و نسائی هم این حدیث را ذکر نکرده اند، و پر ظاهر است که هر گاه إعراض بخاری و مسلم نزد جماعتی از سنّیّه دلیل وهن و هوان حدیثی باشد إعراض أصحاب صحاح ستّه جمیعا از حدیثی بأولیّت تامّه نزد آن جماعت، دلیل قدح و جرح حدیث معرض عنه خواهد بود. و ازین جا پی توان برد که حدیث «رضیت لکم» بچه مرتبۀ وهن و اصل است و مخاطب را از احتجاج و استدلال بآن سوای خسران چه حاصل! پنجم آنکه: اگر بالفرض، این حدیث را تسلیم هم نمائیم معارضۀ آن بحدیث ثقلین؛ ضلال بعید و بغایت ناسدید است زیرا که دلالت حدیث ثقلین بر خلاف و امامت و عصمت و طهارت و أعلمیّت و أفضلیّت اهلبیت علیهم السّلام بوجوه موفوره و عناوین غیر محصوره در ما سبق مفصّلا مبرهن و مبیّن شده؛ و این حدیث بر فرض ثبوتش چنان محدود المراد واقع شده که اصلا دلیل عالم و مقتدا بودن ابن مسعود هم نیست، فضلا عن الدّلالة

ص: 24

علی حصول واحد من المزایا المذکورة له. بلکه اگر شأن صدور این حدیث را احدی از ارباب خبرت بیند بیقین می داند که دلالت آن جز برین نیست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الأطیاب برای مخاطبین اصحاب آنچه مرضیّ خدا و رسول او باشد پسند نموده.

توضیح این اجمال آنست که حاکم نیسابوری این حدیث را در «مستدرک» باین نهج روایت نموده:

[أخبرنا ابو الفضل الحسن بن یعقوب بن یوسف العدل، ثنا محمّد بن عبد الوهّاب العبدی، انبأ جعفر بن عون، أنبا المسعودیّ، عن جعفر بن عمرو بن حریث، عن ابیه قال: قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لعبد اللّه بن مسعود: اقرء! قال: أقرأ و علیک انزل؟ قال:

إنّی أحبّ ان أسمعه من غیری. قال: فافتتح سورة النّساء حتّی بلغ «إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً» فاستعبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و کفّ عبد اللّه. فقال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: تکلّم! فحمد اللّه فی اوّل کلامه و اثنی علی اللّه و صلّی علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و شهد شهادة الحقّ و قال: رضینا باللّه ربّا و بالإسلام دینا و رضیت لکم ما رضی اللّه و رسوله. فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم رضیت لکم ما رضی لکم ابن أمّ عبد. هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه].

ازین روایت ظاهرست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلّم روزی بعبد اللّه بن مسعود حکم فرمود که چیزی از قرآن بخواند عبد اللّه بن مسعود در مقام عذر عرض نمود که آیا مناسب است که من قرآن بر تو بخوانم حال آنکه قرآن بر جناب تو نازل شده؟! آن حضرت در مقام بیان مصلحت این حکم ارشاد فرمودند که: من می خواهم که قرآن را از غیر خود بشنوم. پس ابن مسعود قرائت سورۀ نساء شروع کرد تا اینکه رسید بقول خداوند عالم «فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً» باستماع این کلام عبرت انضمام چشم مبارک آن حضرت اشک آلود گردید و عبد اللّه بن مسعود از مشاهدۀ این حال از قرائت باز ماند. آن حضرت باو ارشاد فرمودند که: کلام بکن! و مقصود آن جناب کلام کردن بر نهج خطابت بود. ابن مسعود امتثالا للأمر العالی زبان بحمد و ثنای إلهی گشاد و درود بر آن جناب فرستاد و شهادت حقّ بداد و گفت «رضینا باللّه ربّا و بالإسلام دینا و رضیت لکم ما رضی اللّه و رسوله» یعنی راضی شدیم ما بخدا از روی پروردگار، و بإسلام از روی

ص: 25

دین، و پسند کردم برای شما آنچه خدا و رسول او پسند کند. چون این کلام ابن مسعود صحیح و مشتمل بر نصیحت بود آن حضرت نیز در مقام تأیید آن ارشاد فرمودند:

«رضیت لکم ما رضی لکم ابن أمّ عبد» یعنی: پسند کردم برای شما آنچه پسند کرد برای شما ابن أمّ عبد.

مقصود این ست که: پسندیدۀ خدا و رسول را که ابن مسعود برای شما پسندیده من هم پسند می کنم.

پس کالشمس فی رابعة النّهار واضح و آشکار گردید که مراد از قول آن جناب

«رضیت لکم ما رضی لکم ابن أمّ عبد» همین است که «رضیت لکم ما رضی اللّه و رسوله» یعنی: پسند کردم برای شما آنچه پسند کرد خدا و رسول.

بالجمله، این روایت، شأن صدور این کلام را بنهایت ظهور واضح می گرداند و بإثبات می رساند که همین قول عبد اللّه بن مسعود «رضیت لکم ما رضی اللّه و رسوله» مرضیّ آن جناب بودند نه آنکه هر آنچه ابن مسعود در زمان آینده برای مخاطبین پسند کند مرضیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده باشد.

در بیان سلوک خلیفۀ ثانی و أتباع او با ابن مسعود (ابن ام عبد) و نقل کلمات بسیاری از مورخین أهل سنت درین خصوص

«توقیف فیه تعنیف» کمال تعجب است از شاه صاحب که بحدیث

«تمسّکوا بعهد ابن أمّ عبد» و

حدیث «رضیت لکم ما رضی لکم ابن أمّ عبد» تمسّک می نمایند و بذکر آن بمقابلۀ اهل حقّ در معارضۀ حدیث ثقلین راه مباهته و سداد و طریق مکابره و عناد می پیمایند و اصلا بخیال نمی آرند که خلیفۀ ثانی ابن مسعود را از افتا منع می نمودند و درین باب راه تأنیب و تعییر بآن صحابی جلیل کبیر می پیمودند، چنانچه ابو محمّد عبد اللّه بن عبد الرّحمن الدّارمی در مسند خود آورده: [اخبرنا محمّد بن الصّلت، ثنا ابن المبارک، عن ابن اعون عن محمّد قال: قال عمر لابن مسعود: أ لم أنبأ، أو: أنبئت، أنّک تفتی و لست بأمیر؟! ولّ حارها من تولّی قارها!].

و شاه ولی اللّه در «إزالة الخفا» در زیر عنوان تثقیف عمر رعیّت خود را گفته:

[الدّارمی - عن محمّد بن سیرین، قال: قال عمر لابن مسعود: أ لم أنبأ، أو أنبئت؛ أنّک

ص: 26

تفتی و لست بأمیر؟! ولّ حارها من تولّی قارها!].

و نیز شاه ولی اللّه در «قرّة العینین» در ضمن شواهد تربیت کردن شیخین صحابه و سائر امّت را بر منهاج تربیت آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفته: [عن محمّد بن سیرین، قال: قال عمر لابن مسعود: أ لم أنبأ، أو: انبئت؛ أنّک تفتی و لست بأمیر؟! ولّ حارها من تولّی قارها. أخرجه الدّارمی].

و پر ظاهرست که این صنیع شنیع خلیفۀ ثانی صراحة خلاف

حدیث «تمسّکوا بعهد ابن أمّ عبد» و أمثال آن می باشد. پس حضرات اهل سنّت را لازم که یا این چنین احادیث را باطل دانسته دست از آن بردارند و یا حضرت خلیفه ثانی را دیده و دانسته مرتکب عصیان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بشمارند! و بالاتر ازین آنست که حضرت خلیفۀ ثانی ابن مسعود را در بیان احادیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متّهم دانسته از تحدیث منع می نمود و بحبس این صحابی جلیل با دیگر صحابۀ کبار در مدینه و منعشان از خروج بسوی دیگر بلاد و أمصار؛ ظلم و جور خود را إلی اقصی الغایة می افزود.

محمد بن سعد البصری المعروف بکاتب الواقدی در کتاب «طبقات» در ذکر من کان یفتی بالمدینة گفته: [أخبرنا حجّاج بن محمّد، عن شعبة، عن سعد بن إبراهیم، عن أبیه قال: قال عمر بن الخطّاب لعبد اللّه بن مسعود و لأبی الدّرداء و لأبی ذر: ما هذا الحدیث عن رسول اللّه (صلی الله علیه و آله)؟ قال: أحسبه، قال: و لم یدعهم یخرجون من المدینة حتّی مات].

و أبو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم النّیسابوریّ در کتاب «المستدرک علی الصّحیحین» گفته: [حدّثنا أبو بکر محمّد بن أحمد بن بالویه، ثنا محمّد بن غالب، ثنا عفّان ثنا شعبة. و أخبرنی أحمد بن یعقوب الثّقفی، ثنا محمّد بن أیّوب، أنبا أبو عمر الحوصی، ثنا شعبة، عن سعد بن إبراهیم، عن أبیه أنّ عمر بن الخطّاب قال لابن مسعود و لأبی الدّرداء و لأبی ذرّ: ما هذا الحدیث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم؟! و أحسبه حبسهم بالمدینة حتّی أصیب].

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» در ترجمۀ عمر گفته: [معن بن عیسی: أنا: مالک عن عبد اللّه بن إدریس، عن شعبة، عن سعید بن إبراهیم، عن أبیه أنّ عمر حبس ثلاثة:

ص: 27

ابن مسعود و أبا الدّرداء و أبا مسعود الأنصاریّ، فقال: قد أکثرتم الحدیث عن رسول اللّه صلعم].

و ازینجا نیز بر حضرات اهل سنّت واجب می آید که یا

حدیث «تمسّکوا بعهد ابن أمّ عبد» و یا مماثله را کذب و باطل گویند و باقتدای خلیفه ثانی راه اتّهام ابن مسعود در بیان أحادیث نبویّه پویند، و یا خلیفۀ ثانی را بسبب اتّهام این صحابی جلیل و دیگر أصحاب با تبجیل و ارتکاب حبس بیجا نسبت باین حضرات مراجیح و بهالیل، مرتکب ظلم عظیم و جور بدانند و باعتراف مخالفت صریحۀ خلیفۀ ثانی با ارشاد رسول ربّانی علیه و آله آلاف السّلام ما تلیت السّبع المثانی تبدیع تضلیل آن ظالم جانی و توهین و تذلیل آن معادی شانی را بمنصّۀ شهود رسانند، و لنا فی کلّ واحد من الشّقّین فوز و فتح و نصر و ظفر، و لهم فی کلا الأمرین ذلّ و کسر و نتن و دفر.

و از همه عجیب تر آنست که این حضرات وقت ذکر فضائل ابن مسعود هرگز التفاتی نمی فرمایند به اینکه حضرت خلیفۀ ثالث و أتباعشان با این چه سلوک نموده اند و تا کجا بر ارشادات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حقّ او عمل فرموده، اگر ناظر غیر ماهر را در این باب شکّ یا ارتیاب دامنگیر شود و بلحاظ صحابه پرستی حضرات سنّیه درین خصوص راه حسن ظنّ برود، اینک شواهد چند که هاتک حجاب و کاشف جلباب و رافع نقاب و قاطع أصلاب سنّیّه می باشد می بیند و برهنمائی رأی صائب و عقل دائب و فهم ثاقب و فکر ناقب؛ حقّ صریح و صدق نصیح را بر باطل فضیح و کذب قبیح برگزیند.

أحمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح الکاتب العبّاسی المعروف بالیعقوبی در «تاریخ» خود گفته: [و جمع عثمان القرآن و ألّفه و صیّر الطّوال مع الطّوال و القصار مع القصار من السّور و کتب فی جمع المصاحف من الآفاق حتّی جمعت ثمّ سلقها بالماء الحارّ و الخلّ و قیل: أحرقها؛ فلم یبق مصحف إلاّ فعل به ذلک خلا مصحف ابن مسعود و کان ابن مسعود بالکوفة فامتنع أن یدفع مصحفه إلی عبد اللّه بن عامر و کتب إلیه عثمان أن: أشخصه إن لم یکن (أنّه لم یأل. ظ) هذا الدّین خبالا و هذه الأمّة فسادا! فدخل المسجد و عثمان یخطب فقال: إنّه قد قدمت علیکم دابة سوء، و کلّم ابن مسعود بکلام غلیظ فأمر به عثمان فجرّ برجله حتّی کسر له ضلعان فتکلّمت عائشة و قالت قولا

ص: 28

کثیرا؛ و بعث بها [1] إلی الأمصار و بعث بمصحف إلی الشّام و مصحف إلی البحرین و مصحف إلی الیمن و مصحف إلی الجزیرة، و أمر النّاس أن یقرءوا علی نسخة واحدة، و کان سبب ذلک أنّه بلغه أنّ النّاس یقولون: قرآن آل فلان، فأراد أن یکون نسخة واحدة. و قیل:

إنّ ابن مسعود کان کتب بذلک إلیه فلمّا بلغه أنّه یحرّف المصاحف قال: لم أرد هذا، و قیل: کتب إلیه بذلک حذیفة بن الیمان. و اعتلّ ابن مسعود فأتاه عثمان یعوده فقال له:

ما کلام بلغنی عنک؟ قال: ذکرت الّذی فعلته بی إنّک أمرت بی فوطئ جوفی فلم أعقل صلاة الظّهر و لا العصر و منعتنی عطائی، قال: فانّی اقیّدک من نفسی فافعل بی مثل الّذی فعل بک. قال: ما کنت بالّذی أفتح القصاص علی الخلفاء. قال: فهذا عطاؤک فخذه! قال: منعتنیه و أنا محتاج إلیه و تعطینیه و أنا غنیّ عنه! لا حاجة لی به! فانصرف فأقام ابن مسعود مغاضبا لعثمان حتی توفی و صلّی علیه عمّار بن یاسر و کان عثمان غائبا فستر أمره فلمّا انصرف رأی عثمان القبر فقال: قبر من هذا؟ فقیل: قبر عبد اللّه بن مسعود، قال: فکیف دفن قبل أن أعلم؟! فقالوا: ولی أمره عمّار بن یاسر و ذکر أنّه أوصی ألاّ یخبره به، و لم یلبث إلاّ یسیرا حتّی مات المقداد فصلّی علیه عمّار و کان أوصی إلیه و لم یؤذن عثمان به، فاشتدّ غضب عثمان علی عمّار و قال: ویلی علی ابن السّوداء! أما لقد کنت به علیما!].

و أبو الحسن علی بن الحسین المسعودی در «مروج الذّهب» گفته: [و فی سنة خمس و ثلثین - کثر الطّعن علی عثمان رضی اللّه عنه و ظهر علیه النّکیر لأشیاء ذکروها من فعله، منها: ما کان بینه و بین عبد اللّه بن مسعود و انحراف هذیل عن عثمان من أجله].

و أبو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدّینوری در کتاب «المعارف» زیر عنوان «خلافة عثمان بن عفّان» گفته: [و کان ممّا نقموا علی عثمان: أنه آوی الحکم بن أبی العاص و أعطاه مائة ألف درهم و قد سیّره رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثمّ لم یؤده ابو بکر و لا عمر.

قالوا: و تصدّق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بمهزول موضع سوق المدینة علی المسلمین فأقطعه عثمان الحرث بن الحکم أخا مروان. و أقطع فدک مروان و هی صدقة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم. و افتتح

ص: 29

إفریقیه فأخذ الخمس فوهبه کلّه لمروان فقال عبد الرّحمن بن حنبل الجمحی، و کان عثمان سیّره:

أحلف باللّه ربّ الأنام ما ترک اللّه شیئا سدی

و لکن خلقت لنا فتنة لکی نبتلی بک أو تبتلی

فانّ الأمینین قد بیّنا منار الطّریق علیه الهدی

فما أخذا درهما غیلة و ما جعلا درهما فی الهوی

و أعطیت مروان خمس العباد فهیهات شاوک ممّن سعی! و طالب (طلب. ظ) إلیه عبد اللّه بن خالد بن اسید صلة فأعطاه أربعمائة ألف درهم من بیت المال المسلمین فقال عبد اللّه بن مسعود فی ذلک، فضربه إلی أن دقّ له ضلعین! و سیر أبا ذر إلی الرّبذه. و سیر عامر بن عبد القیس من البصرة إلی الشّام].

و أبو جعفر محمد بن جریر طبری در «تاریخ» خود در واقع سنۀ ستّ و عشرین آورده: [و کتب إلیّ السّری، عن شعیب، عن سیف، عن عمرو، عن الشّعبی قال: کان اوّل ما نزع به بین أهل الکوفة، و هو اوّل مصر نزع الشّیطان بینهم فی الإسلام، أنّ سعد بن أبی وقّاص استقرض من عبد اللّه بن مسعود من بیت المال مالا فأقرضه فلمّا تقاضاه لم یتیسّر علیه فارتفع بینهما الکلام حتّی استعان عبد اللّه بأناس من النّاس علی استخراج المال و استعان سعد بأناس من النّاس علی استنظاره فافترقوا و بعضهم یلوم بعضا، یلوم هؤلاء سعدا و یلوم هؤلاء عبد اللّه! کتب إلیّ السّری، عن شعیب، عن سیف، عن إسماعیل بن أبی خالد، عن قیس بن أبی حازم، قال: کنت جالسا عند سعد و عنده ابن اخیه هاشم بن عتبة فأتی ابن مسعود سعدا فقال له: إنّ المال الّذی قبلک فقال له سعد: ما أراک إلاّ ستلقی شرّا! هل أنت إلاّ ابن مسعود عبد من هذیل؟! فقال: أجل! و اللّه إنّی لابن مسعود و إنّک لابن حمینة! فقال هاشم: أجل و اللّه إنّکما لصاحبا رسول اللّه صلعم ینظر إلیکما فطرح سعد عودا کان فی یده و کان رجلا فیه حدّة و رفع یدیه و قال: اللّهمّ ربّ السّموات و الأرض! فقال عبد اللّه: ویلک قل خیرا و لا تلعن! فقال سعد عند ذلک: أما و اللّه لولا

ص: 30

اتّقاء اللّه لدعوت علیک دعوة لا تخطئک! فولّی عبد اللّه سریعا حتّی خرج، و کتب إلیّ السّری عن شعیب، عن سیف، عن القاسم بن الولید، عن المسیّب، عن عبد خیر، عن عبد اللّه بن عکی، قال: لمّا وقع بین ابن مسعود و سعد الکلام فی قرض أقرضه عبد اللّه إیّاه فلم یتیسّر علی سعد قضاءه، غضب علیهما عثمان و انتزعها من سعد و عزله و غضب علی عبد اللّه و أقرّه و استعمل الولید بن عقبة و کان عاملا لعمر علی ربیعة بالجزیرة، فقدم الکوفة فلم یتّخذ لداره بابا حتّی خرج من الکوفة. و کتب إلیّ السّری، عن شعیب عن سیف، عن محمّد و طلحة قالا: لمّا بلغ عثمان الّذی کان بین عبد اللّه و سعد فیما کان غضب علیهما و همّ بهما ثمّ ترک ذلک و عزل سعدا و أخذ ما علیه و أقرّ عبد اللّه و تقدّم إلیه و أمر مکان سعد الولید بن عقبة و کان علی عرب الجزیرة عاملا لعمر بن الخطّاب، فقدم الولید فی السّنة الثّانیة من إمارة عثمان، و قد کان سعد عمل علیها سنة و بعض أخری].

و نیز طبری در «تاریخ» خود در وقایع سنۀ ثلثین گفته: [کتب إلیّ السّری، عن شعیب، عن سیف، عن محمّد و طلحة قالا: لمّا بلغ عثمان الّذی کان بین عبد اللّه و سعد غضب علیهما و همّ بهما ثمّ ترک ذلک و عزل سعدا و أخذ ما علیه و أقرّ عبد اللّه و تقدّم إلیه و أمر مکان سعد الولید بن عقبة و کان علی عرب الجزیرة عاملا لعمر بن الخطّاب فقدم الولید فی السّنة الثانیة من إمارة عثمان، و قد کان سعد عمل علیها سنة و بعض اخری].

و نیز طبری در «تاریخ» خود در وقایع سنۀ ثلثین گفته: [کتب إلیّ السّری عن شعیب، عن سیف، عن الغصن (العیص. ظ) بن القاسم، عن عمرو بن عبد اللّه قال:

جاء جندب و رهط معه إلی ابن مسعود فقالوا: الولید یعتکف علی الخمر! و أذاعوا ذلک حتّی طرح علی ألسن النّاس، فقال ابن مسعود: من استتر عنّا بشیء لم نتتبّع عورته و لم نهتک ستره. فأرسل إلی ابن مسعود فأتاه فعاتبه فی ذلک و قال: أ یرضی من مثلک بأن یجیب قوما موتورین بما أجبت؟! علی أیّ شیء استتر به؟! إنّما یقال هذا للمریب فتلاحیا و افترقا علی تغاضب لم یکن بینهما أکثر من ذلک].

و أبو عمر أحمد بن محمد بن عبد ربه القرطبی در کتاب «العقد الفرید» در ذکر مقتل عثمان در روایتی که از سعد بن المسیّب منقولست آورده: [و من قبل ذلک

ص: 31

کانت من عثمان هنات إلی عبد اللّه بن مسعود و أبی ذرّ و عمّار بن یاسر، فکانت هذیل و بنو زهرة فی قلوبهم ما فیها لابن مسعود، و کانت بنو غفار و أحلافها و من غضب لأبی ذرّ فی قلوبهم ما فیها، و کانت بنو مخزوم قد حنقت علی عثمان بحال عمّار بن یاسر].

و نیز درین روایت آورده: [فلم یبق أحد فی المدینة إلاّ حنق علی عثمان و ازداد من کان منهم غاضبا لابن مسعود و أبی ذرّ و عمّار بن یاسر].

و نیز ابن عبد ربه القرطبی در کتاب «العقد الفرید» زیر عنوان «ما نقم النّاس علی عثمان آورده: [و من حدیث ابن أبی قتیبة، عن الأعمش، عن عبد اللّه بن سنان، قال: خرج علینا ابن مسعود و نحن فی المسجد و کان علی بیت مال الکوفة و علی الکوفة الولید بن عقبة بن أبی معیط فقال: یا أهل الکوفة! فقدت من بیت ما لکم اللّیلة مائة ألف لم یأتنی بها کتاب من أمیر المؤمنین و لم یکتب لی بها براءة قال: فکتب الولید بن عقبة إلی عثمان فی ذلک فنزعه عن بیت المال!].

و أبو هلال حسن بن عبد اللّه العسکری در کتاب «الأوائل» در ذکر اموری که باعث مخالفت أصحاب با عثمان شده گفته: [و أمر ابن مسعود: أخبرنا أبو القاسم باسناده عن المدائنی، عن بشر بن عاصم، عن الأعمش، عن عبد اللّه بن سنان: خرج علینا عبد اللّه بن مسعود فقال: فقدت من بیت ما لکم مالا لم یکتب به براءة و لم یأتی به (و لم یأتنی به کتاب. ظ). فکتب الولید بن عقبة إلی عثمان یشکوه، فعزله عن بیت المال. قال: فبینا الولید یخطب نهض عبد اللّه فصلّی فقال الولید: أتاک فی هذا أمر أمیر المؤمنین أم ابتدعت؟ قال: لم یأتنی فیه أمر و ما ابتدعت و لکن أبی اللّه أن ننتظرک بصلاتنا و أنت تلعب! فکتب عثمان فی حمله إلی المدینة فخرج فقال عثمان: تأتیکم دویبة لا تسلح علی شیء فیأکل منه أحد إلاّ مات. فلمّا قدم عاتبه و حرّمه عطاءه ثلث سنین، فلمّا حضرته الوفاة حمله إلیه فقال: حرمتنیه حین ینفعنی و تعطینیه حین لا ینفعنی؟! و ردّه و أوصی إلی الزّبیر ان یصلّی علیه، فلمّا مات صلّی علیه الزّبیر، فعاتبه عثمان و قال: لهممت أن أنبشه و اصلّی! فقال الزّبیر: لو رمت ذلک لحیل بینک و بینه! فوقف علی قبره و ترحّم علیه و حمل عطاءه إلی ولده، فقال الزّبیر:

ص: 32

لا ألفینّک بعد الیوم (الموت. ظ) تندبنی و فی حیاتی ما زوّدتنی زادی!].

و فخر الدین محمد بن عمر الرازی در «نهایة العقول» در جواب مطاعن عثمان گفته: [قوله: سادسا - ضرب ابن مسعود و عمّارا و سیّر أبا ذر رضی اللّه عنهم إلی الرّبذة قلنا: کما فعل ذلک فقد قیل عن هؤلاء أنّهم أقدموا علی أفعال استوجبوا ذلک].

و عز الدین علی بن محمد الشیبانی المعروف بابن الأثیر الجزری در «کامل» در وقائع سنۀ ستّ و عشرین آورده: [و فی هذه السّنة - عزل عثمان بن عفّان سعد بن أبی وقّاص عن الکوفة فی قول بعضهم و استعمل الولید بن عقبة بن أبی معیط، و اسم أبی معیط ابان بن أبی عمرو و اسمه ذکوان بن أمیّة بن عبد شمس، و هو أخو عثمان لأمّه، أمّهما أروی بنت کریز، و أمّها البیضاء بنت عبد المطلب. و سبب ذلک أنّ سعدا اقترض من عبد اللّه بن مسعود من بیت المال قرضا فلمّا تقاضاه ابن مسعود لم یتیسّر له قضاءه فارتفع بینهما الکلام، فقال له سعد: ما أراک إلاّ ستلقی شرّا! هل أنت إلاّ ابن مسعود عبد من هذیل؟! فقال: أجل و اللّه إنّی لابن مسعود و إنّک لابن حمینة! و کان هاشم بن عتبة بن أبی وقّاص حاضرا فقال: إنّکما لصاحبا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله سلّم ینظر إلیکما! فرفع سعد یده لیدعوا علی ابن مسعود و کان فیه حدّة فقال: اللّهمّ ربّ السّموات و الأرض! فقال ابن مسعود: ویلک قل خیرا و لا تلعن! فقال سعد عند ذلک:

أما و اللّه لو لا اتّقاء اللّه لدعوت علیک دعوة لا تخطئک! فولّی عبد اللّه سریعا حتّی خرج.

ثمّ استعان عبد اللّه باناس علی استخراج المال و استعان سعد باناس علی أنظاره فافترقوا و بعضهم یلوم بعضا، یلوم هؤلاء سعدا و هؤلاء عبد اللّه، فکان ذلک أوّل ما نزغ به بین أهل الکوفة و أول مصر نزغ الشیطان بین أهله الکوفة، و بلغ الخبر عثمان فغضب علیهما فعزل سعدا و أقرّ عبد اللّه و استعمل الولید بن عقبة بن أبی معیط مکان سعد و کان علی عرب الجزیرة عاملا لعمر بن الخطّاب و عثمان بن عفّان بعده فقدم الکوفة والیا علیها و أقام علیها خمس سنین و هو من أحبّ النّاس إلی أهلها، فلمّا قدم قال له سعد: أ کست بعدنا أم حمقنا بعدک؟! فقال: لا تجزعنّ یا أبا إسحاق! کلّ ذلک لم یکن و إنّما هو الملک یتغدّاه قوم و یتعشّاه آخرون! فقال سعد: أراکم جعلتم

ص: 33

ها ملکا! و قال له ابن مسعود: ما أدری أ صلحت بعدنا أم فسد النّاس].

و نیز ابن الاثیر الجزری در «اسد الغابة» در ترجمۀ ابن مسعود آورده: [

و قال سلمة بن تمام: لقی رجل ابن مسعود فقال: لا تعدم حالما مذکرا رأیتک البارحة و رأیت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی منبر مرتفع و أنت دونه و هو یقول: یا ابن مسعود! هلمّ إلیّ فلقد جفیت بعدی، فقال: اللّه! لأنت رأیت هذا؟ قال: نعم! قال: فعزمت أن تخرج من المدینة حتّی تصلّی علیّ، فما لبث أیّاما حتّی مات. و قال أبو طیبة: مرض عبد اللّه فعاده عثمان بن عفّان فقال: ما تشتکی؟ قال: ذنوبی! قال: فما تشتهی؟ قال: رحمة ربّی! قال: أ لا آمر لک بطبیب؟ قال: الطبیب أمرضنی! قال: أ لا آمر لک بعطاء؟ قال: لا حاجة لی فیه! قال: یکون لبناتک، قال: أ تخشی علی بناتی الفقر؟! إنّی أمرت بناتی أن یقر أن کلّ لیلة سورة الواقعة، إنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: من قرأ الواقعة کلّ لیلة لم تصبه فاقة أبدا. و إنّما قال له عثمان: أ لا آمر لک بعطائک؟ لأنّه کان قد حبسه عنه سنتین فلمّا توفی [1] أرسله إلی الزّبیر فدفعه إلی ورثته. و قیل [2]: بل کان عبد اللّه ترک العطاء استغناء عنه و فعل غیره کذلک]. و سیف آمدی در «أبکار الأبکار» در جواب مطاعن عثمان گفته: [قولهم: إنّه ضرب ابن مسعود حتّی کسر ضلعیه. قلنا: إن صحّ

ص: 34

ضربه له فقد قیل إنّه لمّا أراد عثمان أن یجمع النّاس علی مصحفه لاختلافهم بینهم فی کتاب اللّه طلب مصحفه منه فأبی ذلک فما کان فیه من الزّیادة و النّقصان فأدّبه علی ذلک].

و ابراهیم بن عبد المنعم الهمدانی المعروف ابن أبی الدم در «تاریخ مظفّری» علی ما نقل عنه گفته: [و دخلت سنة خمس و ثلثین. فیها اضطربت الأمصار علی عثمان و کاتبوه من الآفاق بعزله و قتله و جرت امور نقموها علیه، منها ما تقدّم ذکره و منها: نفیه أبا ذر إلی الرّبذة و ضربه عمّار بن یاسر و شتمه [1] ابن مسعود].

و محب الدین أحمد بن عبد اللّه الطّبری در «ریاض نضره» در مقتل عثمان روایتی از سعید بن المسیّب آورده که در آن مذکورست: [و کان من قبل ذلک من عثمان هنات إلی عبد اللّه بن مسعود و أبی ذرّ و عمّار بن یاسر و کانت هذیل و بنو زهرة فی قلوبهم ما فیها لأجل عبد اللّه بن مسعود و کانت بنو غفار و أحلافها و من غضب لأبی ذرّ فی قلوبهم ما فیها و کانت بنو مخزوم حنقت علی عثمان لأجل عمّار بن یاسر].

و نیز درین روایت مذکورست: [فلم یبق أحد من أهل المدینة إلاّ حنق علی عثمان و زاد ذلک غضب من غضب لأجل ابن مسعود و أبی ذر و عمّار].

و نیز محب الدین طبری در «ریاض نضره» در مقام جواب از مطاعن عثمان گفته:

[و أمّا القضیّة الثالثة و هو ما ادّعوه من حبس عطاء ابن مسعود فکان ذلک فی مقابلة ما بلغه عنه و لم تزل الأئمّة علی مثل ذلک و کلّ منهما مجتهد، فإمّا مصیبان أو مخطئ و مصیب و لم یکن قصد عثمان حرمانه البتّة و إنّما التّأخیر إلی غایة اقتضی نظره التّأخیر إلیها أدبا، فلمّا قضی علیه إمّا مع بلوغ حصول تلک الغایة أو دونها وصل به ورثته و لعلّه کان أنفع لهم].

ص: 35

و نیز محب طبری در «ریاض نضره» در مقام جواب از مطاعن عثمان گفته: [و أمّا القضیّة العاشرة، و هو ما رووه ممّا جری علی عبد اللّه بن مسعود من عثمان و أمره غلامه بضربه، إلی آخر ما قرّروه، فکلّه بهتان [2] و اختلاق لا یصحّ منه شیء و هؤلاء الجهلة لا یتحامون الکذب فیما یرونه موافقا لأغراضهم إذ لا دیانة تردّهم عن ذلک! ثمّ نقول: علی تقدیر صحّة صدور ذلک من الغلام فیکون قد فعله من نفسه غضبا لمولاه، قال (فانّ. ظ) ابن مسعود کان یجیبه عثمان بالکلام و یلقاه بما یکرهه و لو صحّ ذلک عنه لکان محمولا علی الأدب فإنّ منصب الخلافة لا یحتمل ذلک و یصنع (یضع. ظ) ذلک منه بین العامّة، و لیس هذا بأعظم من ضرب عمر سعد بن أبی وقّاص بالدّرّة علی رأسه حین لم یقم له و قال له: إنّک لم تهب الخلافة فأردت أن تعرف أنّ الخلافة لا تهابک! و لم یغیّر ذلک سعدا و لا رآه عیبا. و کذلک ضربه لابیّ بن کعب حین رآه یمشی و خلفه قوم فعلاه بالدّرّة و قال: إنّ هذا مذلّة للتّابع و فتنة للمتبوع و لم یطعن ابیّ بذلک علی عمر بل رآه أدبا منه نفعه اللّه به، و لم یزل دأب الخلفاء و الأمراء تأدیب من رأوا منه الخلاف علی أنّه قد روی أنّ عثمان اعتذر لابن مسعود و أتاه فی منزله حین بلغه مرضه و سأله أن یستغفر له و قال: یا أبا عبد الرّحمن! هذا عطاؤک فخذه! قال له ابن مسعود: و ما أتیتنی به إذ کان ینفعنی و جئتنی به عند الموت؟! لا أقبله! فمضی عثمان إلی أمّ حبیبة و سألها أن تطلب إلی ابن مسعود لیرضی عنه فکلّمته أمّ حبیبة ثمّ أتاه عثمان فقال له:

یا أبا عبد اللّه! أ لا تقول کما قال یوسف لإخوته:«لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّهُ لَکُمْ» ؟ فلم یکلّمه ابن مسعود! و إذا ثبت هذا فقد فعل عثمان ما هو الممکن فی حقّه و اللاّئق بمنصبه أوّلا و آخرا، و لو فرض خطاؤه فقد أظهر التّوبة و التمس الاستغفار و اعتذر بالذّنب لمن لم یقبله حینئذ فإنّ اللّه أخبر أنّه یقبل التّوبة عن عباده، و فی ذلک حثّهم علی

ص: 36

الاقتداء به، علی أنّه قد نقل [1] أنّ ابن مسعود رضی عنه و استغفر له. قال سلمة بن سعید: دخلت علی ابن مسعود فی مرضه الّذی توفی فیه و عنده قوم یذکرون عثمان فقال لهم: مهلا! فإنّکم إن قتلتموه لا تصیبون مثله. و أمّا عزله عن الکوفة و إشخاصه إلی المدینة و هجره له و جفاؤه إیّاه؛ فلم تزل هذه شیمة الخلفاء قبله و بعده علی ما تقدّم تحریره، و لیس هجره إیّاه بأعظم من هجر علیّ أخاه عقیل بن أبی طالب و أبا أیّوب الأنصاری حین فارقاه بعد انصرافه من صفین و ذهبا إلی معاویة، و لم یوجب ذلک طعنا علیه و لا عیبا فیه. و قد روی أنّ أعرابیّا من همدان دخل المسجد فرأی ابن مسعود و حذیفة و أبا موسی الأشعریّ یذکرون عثمان طاعنین علیه، فقال لهم: أنشد کم اللّه! لو أنّ عثمان ردّکم إلی أعمالکم و ردّ إلیکم عطایاکم أ کنتم ترضون؟ قالوا: اللّهمّ نعم! فقال الهمدانی:

اتّقوا اللّه یا أصحاب محمّد و لا تطعنوا علی أئمّتکم! و فی هذا بیان أنّ من طعن علی عثمان إنّما کان لعزله إیّاه و تولیته غیره و قطع عطائه، و ذلک سائغ للإمام إذا أدّی اجتهاده إلیه].

و نیز محب طبری در «ریاض نضره» در مقام جواب از مطاعن عثمان گفته: [الخامسة عشر - و هی احراق مصحف ابن مسعود، فلیس ذلک ممّا یعتذر عنه، بل هو من أکبر المصالح فإنّه لو بقی فی أیدی النّاس أدّی ذلک إلی فتنة کبیرة فی الدّین لکثرة ما فیه من الشّذوذ المنکرة عند أهل العلم بالقرآن و بحذف المعوّذتین من مصحفه مع الشّهرة عند الصّحابة أنّهما فی (من. ظ) القرآن، و قال عثمان لمّا عوتب فی ذلک: خشیت الفتنة فی القرآن! و کان الاختلاف بینهم واقع (واقعا ظ) حتّی کان الرّجل یقول لصاحبه:

قرآنی خیر من قرآنک!. فقال له حذیفة: أدرک النّاس! فجمع النّاس علی مصحف واحد لتزول الفتنة فی القرآن، و کان الّذی اجتمعوا علیه مصحف عثمان. ثمّ یقال لأهل البدع و الأهواء: إن لم یکن مصحف عثمان حقّا فلم رضی علیّ و أهل الشّام بالتّحکیم إلیه حین رفع أهل الشّام المصاحف؟! فکانت مکتوبة علی نسخة مصحف عثمان].

و حسین بن محمد الدیاربکری در «تاریخ خمیس» در ذکر مقتل عثمان در

ص: 37

ضمن روایت سعید بن المسیّب آورده: [و کان من قبل ذلک من عثمان هنات إلی عبد اللّه بن مسعود و أبی ذرّ و عمّار بن یاسر، و کانت هذیل و بنو زهرة فی قلوبهم ما فیها لأجل عبد اللّه بن مسعود و کانت بنو غفار و أحلافها و من غضب لأبی ذر فی قلوبهم ما فیها و کانت بنو مخزوم حنقت علی عثمان لأجل عمّار بن یاسر].

و نیز درین روایت آورده: [فلم یبق أحد من أهل المدینة إلاّ حنق علی عثمان و زاد ذلک من غضب من غضب لأجل ابن مسعود و أبی ذرّ و عمّار].

و نیز دیاربکری در «خمیس» در مقام جواب از حبس عثمان عطاء ابن مسعود را گفته: [أما ما ادّعوه من حبس عطاء ابن مسعود فکان ذلک فی مقابلة ما بلغه عنه و لم تزل الأئمّة علی مثل ذلک و کلّ منهما مجتهد فإمّا مصیبان أو مخطئ و مصیب، و لم یکن قصد عثمان حرمانه البتّة و أمّا التّأخیر إلی غایة اقتضی نظر التّأخیر إلیها أدبا فلمّا قضی علّته إمّا مع حصول تلک الغایة أو دونها وصل به ورثته و لعلّه کان أنفع لهم].

و نیز دیاربکری در «خمیس» در مقام جواب از ضرب عثمان ابن مسعود را گفته:

[أمّا ما رووه ممّا جری علی عبد اللّه بن مسعود من عثمان و أمره غلامه بضربه إلی آخر ما قرّروه، فکلّه بهتان و اختلاق لا یصحّ منه شیء، و هؤلاء الجهلة لا یتحامون الکذب فیما یروونه موافقا لأغراضهم إذ لا دیانة (لهم. صح. ظ) تردهم لذلک (عن ذلک. ظ)!.

ثمّ نقول علی تقدیر صحّة ذلک من الغلام: فیکون قد فعله من نفسه غضبا لمولاه فإنّ ابن مسعود کان یحبّه عثمان بالکلام و یلقاه بما یکرهه و لو صحّ ذلک عنه لکان محمولا علی الأدب فانّ منصب الخلافة لا یحتمل ذلک و یضع ذلک منه بین العامّة و لیس هذا بأعظم من ضرب عمر سعد بن أبی وقّاص بالدّرّة علی رأسه حین لم یقم له و قال له: إنّک لم تهب الخلافة فأردت أن تعرف أنّ الخلافة لا تهابک! و لم یغیّر ذلک سعدا و لا رآه عیبا، و کذلک ضربه لابیّ بن کعب حین رآه یمشی و خلفه قوم، فعلاه بالدّرّة و قال: إنّ هذا مذلّة للتّابع و فتنة للمتبوع و لم یطعن ابیّ بذلک علی عمر، بل رآه أدبا منه نفعه اللّه به و لم یزل دأب الخلفاء و الامراء تأدیب من رأوا منه الخلاف، علی أنّه قد روی أنّ عثمان اعتذر لابن مسعود و أتاه فی منزله حین بلغه مرضه و سأله أن یستغفر له و قال:

ص: 38

یا أبا عبد الرّحمن! هذا عطاؤک فخذه! فقال له ابن مسعود: ما أتیتنی به إذ کان ینفعنی و جئتنی به عند الموت؟! لا أقبله! فمضی عثمان إلی أمّ حبیبة فسألها أن تطلب من ابن مسعود لیرضی عنه، فکلّمته أمّ حبیبة ثمّ أتاه عثمان فقال: یا أبا عبد الرّحمن! أ لا تقول کما قال یوسف لإخوته:«لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّهُ لَکُمْ» ؟ فلم یتکلّم ابن مسعود، و إذا ثبت هذا فقد فعل عثمان ما هو الممکن من حقّه اللاّئق بمنصبه أوّلا و آخرا، و لو فرض خطاؤه فقد أظهر التّوبة و التمس الاستغفار و اعتذر بالذّنب لمن لم یقبله حینئذ فإنّ اللّه أخبر أنّه یقبل التّوبة عن عباده، و فی ذلک حثّهم علی الاقتداء به. علی أنّه قد نقل أنّ ابن مسعود رضی عنه و استغفر له. قال سلمة بن سعید: دخلت علی ابن مسعود فی مرضه الّذی توفی فیه و عنده قوم یذکرون عثمان فقال لهم: مهلا! فإنّکم إن قتلتموه لا تصیبون مثله. و أمّا عزله عن الکوفة و إشخاصه إلی المدینة و هجره له و جفاؤه إیّاه فلم تزل هذه شیمة الخلفاء قبله و بعده علی ما تقدّم تحریره، و لیس هجره إیّاه أعظم من هجر علیّ أخاه عقیل بن أبی طالب و أبا أیّوب الأنصاری حین فارقاه بعد انصرافه من صفّین و ذهبا إلی معاویة و لم یوجب ذلک طعنا علیه و لا عیبا فیه. و قد روی أنّ أعرابیّا من همدان دخل المسجد فرأی ابن مسعود و حذیفة و أبا موسی یذکرون عثمان طاعنین علیه فقال:

أنشدکم اللّه! لو أنّ عثمان ردّکم إلی أعمالکم و ردّ إلیکم عطایاکم أ کنتم ترضون؟ قالوا: اللّهمّ نعم! فقال الهمدانیّ: اتّقوا اللّه یا أصحاب محمّد! و لا تطعنوا علی أئمّتکم.

و فی هذا بیان أنّ من طعن علی عثمان إنّما کان لعزله إیّاه و تولیة غیره و قطع عطایاه، و ذلک سائغ للإمام إذا أدّی اجتهاده إلیه].

و نیز دیاربکری در «خمیس» در مقام جواب از مطاعن عثمان آورده: [الخامس عشر - قالوا: إنّ عثمان أحرق مصحف ابن مسعود و مصحف ابیّ و جمع النّاس علی مصحف زید بن ثابت و لمّا بلغ ابن مسعود أنّه أحرق مصحفه و کان له نسخة عند أصحابه بالکوفة أمرهم بحفظها و قال لهم: قرأت سبعین سورة و إنّ زید بن ثابت لصبیّ من الصّبیان. جوابه: أمّا احراق مصحف ابن مسعود فلیس ذلک ممّا یغتفر (یعتذر. ظ) عنه، بل هو من أکبر المصالح فإنّه لو بقی فی أیدی النّاس أدّی ذلک إلی فتنة کبیرة

ص: 39

فی الدّین لکثره ما فیه من الشّذوذ المنکرة عند أهل العلم بالقرآن و لحذفه المعوّذتین من مصحفه مع الشّهرة عند الصحابة أنّهما من القرآن. قال عثمان لمّا عوتب فی ذلک:

خشیت الفتنة فی القرآن! و کان الاختلاف بینهم واقعا حتّی کان الرّجل یقول لصاحبه:

قراءتی خیر من قراءتک، فقال له حذیفة: أدرک النّاس! فجمع النّاس علی مصحف واحد لتزول الفتنة فی القرآن و کان الّذی اجتمعوا علیه مصحف عثمان. ثمّ یقال لأهل الأهواء و البدعة: إن لم یکن مصحف عثمان حقّا فلم رضی علیّ و أهل الشّام بالتّحکّم (بالتّحاکم. ظ) إلیه حین رفع أهل الشام المصاحف و کانت مکتوبة علی نسخة مصحف عثمان].

و جلال الدین سیوطی در «تاریخ الخلفاء» در ذکر مقتل عثمان در ضمن روایت سعید بن المسیّب آورده: [و قد کان قبل ذلک من عثمان هناة (هنات. ظ) إلی عبد اللّه ابن مسعود و أبی ذرّ و عمّار بن یاسر، فکانت بنو هذیل و بنو زهرة فی قلوبهم ما فیها لحال ابن مسعود، و کانت بنو غفار و أحلافها و من غضب لأبی ذرّ فی قلوبهم ما فیها، و کانت بنو مخزوم قد حنقت علی عثمان لحال عمّار بن یاسر].

و نیز در ضمن این روایت آورده: [فلم یبق أحد من أهل المدینة إلاّ حنق علی عثمان و زاد ذلک من کان غضب لابن مسعود و أبی ذرّ و عمّار بن یاسر حنقا و غیظا].

و ابن حجر مکی در «صواعق» در مقام جواب عزل عثمان أکابر صحابه را گفته:

[و أمّا ابن مسعود فکان ینقم علی عثمان کثیرا فظهرت له المصلحة فی عزله].

و نیز ابن حجر در «صواعق» در ذکر مطاعن عثمان و جواب از آن گفته: [و منها:

أنّه حبس عطاء ابن مسعود، و ابیّ بن کعب، و نفی أبا ذر إلی الرّبذة، و أشخص عبادة بن الصّامت من الشام إلی المدینة لمّا اشتکاه معاویة، و هجر ابن مسعود، و قال لابن عوف:

إنّک منافق!، و ضرب عمّار بن یاسر، و انتهک حرمة کعب بن عبده فضربه عشرین سوطا و نفاه إلی بعض الجبال، و کذلک حرمة الأشتر النّخعی. و جواب ذلک أنّ حبسه لعطاء ابن مسعود و هجره له فلمّا بلغه عنه ممّا یوجب ذلک لا سیّما و کلّ منهما مجتهد؛ فلا یعترض بما فعله أحدهما مع الآخر، نعم! زعم أنّ عثمان أمر بضربه باطل و لو فرضت صحّته لم یکن بأعظم من ضرب عمر لسعد بن أبی وقّاص بالدّرّة علی رأسه حیث لم یقم

ص: 40

له! و قال له: إنّک لم تهب الخلافة فأردت أن تعرف أنّ الخلافة لا تهابک و لم یتغیّر سعد من ذلک، فابن مسعود أولی لأنّه کان یجیب عثمان بما لا یبقی له حرمة و لا ابّهة أصلا! بل رأی عمر ابیّا یمشی و خلفه جماعة فعلاه بالدّرّة و قال: إنّ هذا فتنة لک و لهم، فلم یتغیّر ابیّ، علی أنّ عثمان جاء لابن مسعود و بالغ فی استرضائه فقیل: قبله و استغفر له، و قیل: لا].

و نیز ابن حجر مکی در «صواعق» در ذکر مقتل عثمان در ضمن روایت سعید بن المسیّب آورده: [و قد کان قبل ذلک من عثمان هناة (هنات. ظ) إلی عبد اللّه بن مسعود و أبی ذرّ و عمّار بن یاسر فکانت بنو هذیل و بنو زهرة فی قلوبهم ما فیها لحال ابن مسعود و کانت بنو غفار و أحلافها و من غضب لأبی ذرّ فی قلوبهم ما فیها و کانت بنو مخزوم قد حنقت علی عثمان لحال عمّار بن یاسر].

و نیز ابن حجر در ضمن این روایت آورده: [فلم یبق أحد من أهل المدینة إلاّ حنق علی عثمان و زاد ذلک من کان غضب لابن مسعود و أبی ذرّ و عمّار حنقا و غیظا].

و جمال الدین محدث شیرازی در «روضة الأحباب» در حال قتل عثمان از سعید بن المسیّب آورده: [و قبل ازین واقعه از أمیر المؤمنین عثمان نسبت بعبد اللّه بن مسعود و أبو ذر غفاری و عمّار بن یاسر رضی اللّه عنهم امور غیر مناسبه واقع شده بود و قلوب قبیلۀ هذیل و بنی زهره از جهت ابن مسعود و دلهای بنی مخزوم از قبل عمّار بن یاسر و أفئدۀ بنی غفار و حلفاء ایشان برای أبو ذر با عثمان صاف نبود].

و نیز در «روضة الأحباب» در حال قتل عثمان آورده: [القصّة، در میان أهل اسلام آن أمر شائع و ذائع گشت و هیچ احدی از أهل مدینه نبود إلاّ آنکه در آن مهمّ عثمان را عیب و طعن نمود، و این خبر چون بمفتّنان بصره و کوفه رسید بمدینه معاودت کردند و قبائل بنو زهره و بنو مخزوم و هذیل که برای عبد اللّه بن مسعود و عمّار بن یاسر و أبو ذر غفاری رضی اللّه عنهم از عثمان رنجیده خاطر بودند در معادات افزودند].

و ملا محسن کشمیری در رسالۀ «نجاة المؤمنین» در ذکر مطاعن عثمان گفته:

[و منها: أنّه وقع منه امور منکرة فی حقّ الصّحابة: فضرب ابن مسعود حتّی کسر

ص: 41

ضلعین من أضلاعه، و أحرق مصحفه، و ضرب عمّارا حتّی أصابه فتق، و ضرب أبا ذرّ، و نفاه إلی الرّبذة. و الجواب أنّ ضرب ابن مسعود کان لأنّه طلب عثمان رضی اللّه عنه مصحفه حین أراد أن یجمع النّاس علی مصحف واحد بترتیب واحد بین السّور لئلاّ یختلف فیه کاختلاف الیهود و النّصاری فی کتابهم فأبی و لم یتّفق مع أجلّة الصّحابة فأدّبه عثمان لینقاد علی هذا الأمر الجلیل الشّأن العظیم البرهان الکثیر النّفع لأهل الإیمان، فهل فیه إلاّ کمال عثمان رضی اللّه عنه؟ و جزاه اللّه علی ذلک الإحسان إذ لا یلیق بکتاب اللّه تعالی ما یلیق بکتاب سیبویه و أمثاله من الاختلاف فإنّ مفاسده أکثر من أن تحصی و لم ینصب الإمام إلاّ لأمثال هذه الأمور، و حرق المصحف لیقلع مادّة الفتنة و الاختلاف لا وزر فیه مع أنّه أدرج فیه دعاء القنوت أیضا و أسقط عنه المعوّذتین و الفاتحة و بالغ فی أنّها لیست من القرآن مع أنّ الفاتحة أمّه [1] ثمّ قبول أکابر الصّحابة من أهل الشّوری و اقتداء علیّ به فی الصّلوات و أخذه العطاء منه دلیل لصحّة فعله هذا].

و شاه ولی اللّه پدر مخاطب در «إزالة الخفا» در ذکر مطاعن عثمان گفته: [و از آن جمله آنکه در حقّ جماعة از کبار مهاجران و أنصار مثل أبو ذر غفاری و عبد اللّه بن مسعود، هتک حرمت نمود. و جواب شافی آنست: اگر آدمی را دیدۀ بینا و دل دانا باشد بالقطع ادراک کند که حضرت ذی النّورین هیچ ازین زواجر و تهدیدات بعمل نیاورد إلاّ بنا بر رعایت مصلحت جمهور أمّت و إصلاح امور ملت، أبو ذر را بجهت آنکه رخنه در قواعد مقرّره شرع نه افتد. و عبد اللّه بن مسعود را برای آنکه تا در اجتماع ناس بر مصحف شیخین خللی نشود از جاهای خویش اشخاص نمود. عمار بن یاسر را بر خشونتی که با خلیفه می کرد زجر فرمود. از آنچه می بایست درین باب از بسیار بأندکی اکتفا نمود].

و خود مخاطب در همین کتاب «تحفة» در باب مطاعن گفته: [و آنچه در وجه ناخوشی عبد اللّه بن مسعود ذکر کرده اند نیز غلط و افتراست و در کتب صحیحه از آن اثری نیست، صحیح این قدر هست که چون عثمان اختلاف مردم در قراءت قرآن بحدّی مشاهده نمود که أکثر عوامّ ألفاظ غیر منزله می خواندند و باختلاف قراءت بهانه می جستند

ص: 42

بمشورة حذیفة بن الیمان و دیگر أجلاّی صحابه که حضرت أمیر هم از آن جمله بود، خواست تا همۀ طوائف عرب و عجم بر یک مصحف جمع شوند و از آن تخلّف نورزند و این عزم را بفعل آورد، عبد اللّه بن مسعود و ابیّ بن کعب که بعض قراءات شاذّه در مصحفهای خود نوشته بودند حال آنکه بعض عبارات أدعیه قنوت بودند و بعضی عبارات تفاسیر که جناب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در وقت تلاوت قرآن بیان معانی آن می فرمودند، و از موقوف کردن مصاحف خود إبا ورزیدند و در إبقاء مصاحف ایشان فتنۀ عظیم در دین پیدا می شد که در نفس قرآن اختلاف واقع بود و رفته رفته منجرّ بقبائح بسیار می شد، در گرفتن مصاحف غلامان عثمان (رض) البتّه با ابن مسعود خشونت نمودند و ضرب و صدمه هم باو رسید بی آنکه عثمان (رض) ایشان را باین أمر أمر کرده باشد، و ابیّ بن کعب مصحف خود را بی مزاحمت حواله نمود با وی پرخاشی بمیان نیامده و کدورتی نمانده و معهذا عثمان بهر چه ممکن بود استرضاء ابن مسعود خواست و عذرها کرد، اگر ابن مسعود قبول نکند ملامت بر ابن مسعود خواهد بود نه بر عثمان، و چون ابن مسعود مریض شد عثمان بخانۀ او آمد و استغفار ازو درخواست و عطاء او را نیز آورد، ابن مسعود گفت: عطاء ترا نمی گیرم چون من محتاج بودم نرسانیدی و حال آنکه از جهان مستغنی شدم و سفر آخرت می نمایم بمن می دهی؟! عثمان (رض) گفت که بدختران خود بده! ابن مسعود گفت: دختران خود را بخواندن سورۀ واقعه در هر شب فرموده ام و از جناب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) شنیده ام که هر که سورۀ واقعه هر شب بخواند بفاقه مبتلا نه گردد. عثمان (رض) برخاسته نزد أمّ حبیبه زوجۀ مطهّره رسول (صلی الله علیه و آله) رفت و از او استدعا نمود که ابن مسعود را از من راضی گردان! أمّ حبیبه ابن مسعود را مراتب بسیار گفته فرستاد باز عثمان نزد ابن مسعود رفت و گفت که أی عبد اللّه! چرا تو هم مثل یوسف پیغمبر به برادران خود نمی گویی که:«لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمِینَ» . ابن مسعود سکوت کرد و جواب نداد، پس از طرف عثمان (رض) در استرضا و استعفا قصوری واقع نشد و أقصی الغایه در این مقدّمه کوشید و بریء الذّمّة شد].

و أحمد زینی المشهور بدحلان الشّافعی مفتی الشّافعیّة بمکّة در «فتح مبین»

ص: 43

در ذکر مطاعن عثمان گفته: [و من تلک الشّبه الّتی ألقوها إلی ضعفاء الایمان: ما وقع بین عثمان و عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنهما، و ذلک أنّ عثمان رضی اللّه عنه لمّا جمع القرآن و کتب المصاحف و أثبت فیها ما تواتر من القرآن جمع المصاحف الّتی فیها شواذّ القراءات المخالفة للمتواترة فأحرقها، منها مصحف عبد اللّه بن مسعود و ابی بن کعب. فغضب لذلک عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه و وقع بینه و بین عثمان رضی اللّه عنه کلام أوجب المهاجرة بینهما و کان کلّ منهما مجتهدا مأجورا فی قوله لا لوم علی واحد منهما و الرّافضة یبالغون فی حکایة هذه القصّة و یقولون إنّ عثمان رضی اللّه عنه أمر غلاما له أسود فدفع ابن مسعود و أخرجه من المسجد و رمی به إلی الأرض و ضربه، إلی غیر ذلک ممّا ذکروه، فکلّه بهتان و اختلاق لا یصحّ شیء منه، و هؤلاء الجهلة لا یتحامون الکتاب فیما یروونه موافقة لأغراضهم، إذ لا دیانة لهم تردّهم عن ذلک. قال أهل السّنّة: و علی تقدیر صحّة صدق شیء من ذلک من الغلام؛ یکون فعله من نفسه غضبا لمولاه فإنّ عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه کان یغلّظ فی الکلام علی عثمان رضی اللّه عنه و یلقاه بما یکره و عثمان رضی اللّه عنه کان یصبر علی ذلک، و علی تقدیر أنّ ذلک صدر من الغلام بأمر من عثمان رضی اللّه عنه یکون محمولا علی التّأدیب فإنّ منصب الخلافة لا یحتمل علی ذلک لما فیه من تضییع الهیبة بین الخاصّ و العامّ، و لم یزل دأب الخلفاء و الامراء یؤدّبون من رأوا منه الخلاف. قالوا:

إنّ عثمان رضی اللّه عنه حبس عطاء ابن مسعود خمس سنین، فعلی تقدیر صحّة ذلک یحمل أیضا علی التّأدیب و لم یقصد عثمان رضی اللّه عنه حرمانه البتّة و إنّما أخّره إلی غایة اقتضی نظره التّأخیر إلیها أدبا، ثمّ لمّا توفی ابن مسعود دفع ذلک لورثته].

مخفی نماند که ازین عبارات واضحة الدّلالة؛ ظلم و جور عثمان و أتباع عثمان بر عبد اللّه بن مسعود بوجوه عدیده ظاهر و آشکارست، و آنچه اولیای عثمان در بعض عبارات مذکوره کلمات سخافت سمات برای حمایت عثمان آورده اند بطلان و هوان آن نزد ناظر «تشیید المطاعن» والد ماجد علاّم، أحلّه اللّه دار السّلام، مفصّلا ثابت و محقّق می شود، و عبارات دیگر که در این جا مذکور شده خود ناظر بصیر را بر حقیقت حال مطّلع می گرداند، و وهن نسج عنکبوتی اولیای عثمان را بمنصّۀ شهود می رساند.

ص: 44

آوردن صاحب «تحفه» حدیث «و أعلسکم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل» را بمقابلۀ حدیث ثقلین

قوله:

[و أعلمکم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل]

جواب مؤلف بابن معارضة باطله ورد استدلال شاهصاحب بشانزده وجه (تاص 470)

اشاره

أقول:

استدلال مخاطب با کمال باین حدیث واضح الافتعال، صریح الاختلال و بیّن الانخزالست بوجوه عدیده:

اول آنکه: این حدیث هرگز از أحادیث امامیّه نیست، پس ذکر آن بمقابلۀ ایشان ناشی از نهایت رقاعت و سفاهت و غایت صفاقت و بلاهتست.

دوم آنکه: احتجاج باین حدیث حسب افادۀ والد مخاطب جائز نیست، زیرا که حضرت او أحادیث صحیحین را نیز در مقام مناظرۀ با أهل حقّ قابل احتجاج ندانسته چه جای این حدیث که أصلا اثری از آن در صحیحین نیست.

سوم آنکه: ذکر این حدیث بمقابلۀ اهل حقّ خلاف عهود مکرّره و التزامات مقرّرۀ خود مخاطب می باشد، و قد مرّ ذکرها غیر مرّة بألفاظ تکرّ علی هفوات الخاطب أشد کرّة.

چهارم آنکه: این حدیث بحیثیّت سند، نهایت مقدوح و مجروح و بغایت مضروح و مطروح می باشد، زیرا که این حدیث جزویست از حدیث طویل

«أرحم أمّتی بامّتی أبو بکر» که وضّاعین أنکاس و صنّاعین أرجاس، آن را در قوالب مختلفۀ وضع و کذب ریخته سلسلۀ دین و إیمان خود را بارتکاب افترای قبیح و افتعال فضیح گسیخته اند، و بحمد اللّه الجلیل قدح و جرح آن افترای طویل ببسط جمیل و تفصیل جزیل در مجلّد حدیث مدینة العلم بجواب عاصمی گذشته، و بر ناظر آن جرح مفصّل و نقض مکمّل، واضح و لائح شده که تمام أسانید و کلّ طرق و قاطبۀ وجوه این حدیث بهر نهج باطل و مضمحلّ و عاطل و منخزل می باشد.

پنجم آنکه: ابن تیمیّۀ حرّانی که بسیاری از کبار سنّیّه را بخرافات و جزافات و تعصّبات و هفوات خود مفتون نموده در «منهاج السّنّة» اعتراف کرده به اینکه حدیث أعلمیّت معاذ را بعض اهل سنّت تضعیف می نمایند، چنانچه در جواب

حدیث «أقضاکم علیّ» بعد سراییدن خرافات بی سر و پا و ذکر حدیث أعلمیّت معاذ می گوید: [مع

ص: 45

أنّ الحدیث الّذی فیه ذکر معاذ و زید بعضهم یضعّفه و بعضهم یحسّنه].

و پر ظاهر است که قول مضعّفین سنّیّه برای ردّ و قدح این حدیث، دلیل بس متین و برهان بغایت رزین ست که بآن ارغام انوف جاحدین و قطع ألسن معاندین بوجه أحسن صورت می گیرد. أمّا قول ابن تیمیّه که بعض اهل سنّت تحسین آن می نمایند پس ضرری بأهل حقّ و یقین نمی رساند، زیرا که عنقریب متعقّب بودن آن حسب افادۀ علاّمۀ ابن عبد الهادی خواهی شنید.

ششم آنکه: حدیث أعلمیّت معاذ را اگر چه بعضی از علمای سنّیّه جسارة تحسین بلکه تصحیح نموده اند، لیکن علاّمۀ ابن عبد الهادی در «تذکرۀ» خود تعقّب ایشان کرده در صدد ردّ و إبطال کلام و مقالشان بر آمده، و ازینجا ثابت و واضح و آشکار می گردد که تحسین و تصحیح این حدیث بحدّی باطل و قبیحست که محقّقین و منصفین سنّیّه؛ خود در ردّ و إبطال آن سعی جمیل می فرمایند و بإظهار حقیقت حال وهن و انخزال آن در توهین باطل لجلج و تهجین فاسد أسمج می افزایند.

هفتم آنکه: علاّمه ابن عبد الهادی در «تذکره» خود از راه کمال إنصاف، اعتراف نموده که در متن این حدیث نکارت است. و بعد اعتراف این محقّق با مهارت در باب متن این حدیث بنکارت، اقدام مخاطب بی بصارت بر احتجاج باین کذب سراسر خسارت خصوصا بمقابلۀ حدیث ثقلین نهایت جرأت و جسارت بلکه منتهای خلاعت و دعارت می باشد.

هشتم آنکه: علاّمه ابن عبد الهادی در «تذکرۀ» خود افاده نموده که شیخ او این حدیث را تضعیف نموده، و پر ظاهر است که بعد تضعیف شیخ ابن عبد الهادی احتجاج مخاطب باغی و عادی باین حدیث فاسد المبادی عین ظلم بادی ست.

نهم آنکه: علاّمه ابن عبد الهادی در «تذکره» خود افاده نموده که شیخ ابن عبد الهادی از تضعیف این حدیث سخیف، ترقّی کرده موضوع بودن آن را ترجیح داده، و لعمری أنّ احتجاج المخاطب بهذا الحدیث الموضوع و تمسّکه بهذا الخبر المصنوع ولوع بالباطل و أیّ ولوع، و نزوع إلی الغیّ و أیّ نزوع.

دهم آنکه: علاّمه شمس الدّین ذهبی که خود مخاطب؛ بکلام او در جواب حدیث طیر متمسّک شده، حدیث أعلمیّت معاذ را از أحادیث مقدوحه و روایات مجروحه

ص: 46

وانموده بذکر آن در کتاب «میزان» در ترجمۀ سلام بن سلم متروک مهتوک؛ إظهار کمال وهن و هوان آن فرموده، کما ستقف علیه إنشاء اللّه عنقریب.

جرح و قدح ابن البیلمانی محمد بن عبد الرحمن و پدرش که راوی اینخبرند از کتب قوم

یازدهم آنکه: علاّمۀ مناوی در «فیض القدیر - شرح جامع صغیر» حدیث أعلمیّت معاذ را مقدوح و مجروح ساخته بإظهار مروی بودن آن از طریق ابن البیلمانی و معروف بودن حال قدح اشتمال او نزد نقّاد رجال، أعلام تفضیح و تقبیح او افراخته، و نیز متعلّق باین حدیث افادات عالیۀ علاّمه ابن عبد الهادی را که برای إظهار بطلان و فساد و تبیین انخرام و انهداد این خبر بی بنیاد، کار شرط حدّاد می کند و بنای موهون این حدیث مطعون را بمعادل نقض و هدم می کند؛ ذکر نموده طریق قبول و تقریر آن بلا ردّ و نکیر پیموده. حالا عبارت مناوی که دارای این افاداتست باید شنید و بکنه بطلان و هوان این کذب منحول و افترای مجعول باید رسید.

مناوی در «فیض القدیر» در شرح حدیث أعلمیّت معاذ که بسیاق طویل منقول است می گوید: [ع [1]. من طریق ابن البیلمانی، عن أبیه، عن ابن عمر بن الخطّاب و ابن البیلمانی، حاله معروف لکن فی الباب أیضا عن أنس و جابر و غیرهما عند التّرمذی و ابن ماجه و الحاکم و غیرهم لکن قالوا فی روایتهم بدل أرأف: أرحم. و قال ت [2]: حسن صحیح. و قال ک [3]: علی شرطهما، و تعقّبهم ابن عبد الهادی فی تذکرته بأنّ فی متنه نکارة و بأنّ شیخه ضعّفه بل «یح» وضعه، انتهی].

و مخفی نماند که ابن البیلمانی و پدرش که راوی این خبر مشبه السّمر از ابن عمر هستند و هر دو مقدوح و مجروح و مطاعن و مخازی ایشان أظهر من الشّمس و أبین من الأمس ست و غالبا بهمین سبب مناوی در حقّ ابن البیلمانی بکلمۀ بلیغۀ خود: [و ابن البیلمانی حاله معروف] اکتفا ورزیده از ذکر مقدوحیّت او بتفصیل دل دزدیده، لیکن ما درین مقام برای تبکیت خصام و هتک أستار کذّابین طغام قدری از أحوال ابن البیلمانی و پدرش هر دو مرقوم و مسطور می نمایم.

* أما محمد بن عبد الرحمان البیلمانی پس شواهد قدح او بالاتر از آنست که .

ص: 47

احصای آن شود.

بخاری در «کتاب الضّعفاء و المتروکین» گفته: [محمّد بن عبد الرّحمان البیلمانی، عن أبیه، منکر الحدیث، کان الحمیدیّ یتکلّم فیه].

و نسائی در «کتاب الضّعفاء و المتروکین» گفته: [محمّد بن عبد الرّحمن البیلمانی، عن أبیه، منکر الحدیث] [1].

و محمد بن طاهر بن أحمد مقدسی در کتاب «تذکرة الموضوعات» جابجا محمّد بن عبد الرّحمان البیلمانی را بقدح و جرح یاد فرموده بذکر طعن و وهن أو أحادیث عدیده را موضوع وانموده چنانچه در کتاب مذکور گفته:

[إذا کان آخر الزّمان و اختلف الأهواء فعلیکم بدین البادیة و النّساء. فیه: محمّد بن عبد الرّحمان البیلمانی.

قال ابن معین: لیس بشیء].

و نیز در کتاب مذکور گفته: [

إذا لقیت الحاجّ فسلّم علیه و صافحه و مره أن یستغفر لک. فیه: محمّد بن عبد الرّحمن البیلمانی و هو لا شیء فی الحدیث].

و نیز در کتاب مذکور گفته: [

إن أحببت أن تکون من القانتین فلا تعرفنّ من عن یمینک. فیه: محمّد بن عبد الرّحمن البیلمانی و هو لا شیء فی الحدیث].

و نیز در کتاب مذکور گفته: [

إنّ المؤمن یعمل الطّاعات لحفظه اللّه فی سبع قرون من ذرّیّته. فیه: محمّد بن عبد الرّحمان البیلمانی، لا شیء فی الحدیث].

و نیز در کتاب مذکور گفته:

[أیّ النّاس أجوع؟ قال: الّذی لا یشبع من العلم. فیه: محمّد بن عبد الرّحمان البیلمانی و هو لا شیء فی الحدیث].

و نیز در کتاب مذکور گفته:

[علیکم بدین العجائز. لیس له أصل من روایة صحیحة و لا سقیمة إلاّ لمحمّد بن عبد الرّحمان البیلمانی بغیر هذه العبارة، له نسخة، کان یتّهم].

ص: 48

و نیز در کتاب مذکور گفته: [من أفطر یوما من رمضان. فیه: أبو المطوس، یروی عن أبیه ما لا یتابع علیه. و فیه: محمّد بن عبد الرّحمن البیلمانی، لا شیء].

و نیز در کتاب مذکور گفته:

[من صام صبیحة یوم الفطر فإنّما صام الدّهر.

فیه محمّد بن عبد الرّحمن البیلمانی، لیس بشیء فی الحدیث].

و نیز در کتاب مذکور گفته:

[من صام یوم الجمعة کتب اللّه له عشرة أیّام. فیه:

محمّد بن عبد الرّحمان البیلمانی، لیس بشیء فی الحدیث].

و نیز در کتاب مذکور گفته:

[من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلا یعقد علی مائدة یشرب علیها الخمر. فیه: محمّد بن عبد الرّحمان البیلمانی، لا شیء].

و نیز در کتاب مذکور گفته:

[ولد الزّنا لا یرث و لا یورث. فیه محمّد بن عبد الرّحمن البیلمانی، لا شیء، یروی نسخة عن أبیه عن ابن عمر، موضوعة].

و نیز در کتاب مذکور گفته:

[لا صلاة لیل فی لیل و لا نهار فی نهار و لکنّ التّضییع فیما بین ذلک. فیه محمّد بن عبد الرّحمان البیلمانی، لا شیء].

و نیز در کتاب مذکور گفته:

[لا شفعة لصغیر و لا لغائب و إذا سبق الشّریک شریکه بالشّفعة فلا شفعة و الشّفعة کحلّ العقال. فیه: محمّد بن عبد الرّحمان البیلمانی، و هو لا شیء].

و نیز در کتاب مذکور گفته:

[لا یزال أربعون یحفظ اللّه بهم الأرض کلّما مات واحد أبدل. فیه: محمّد بن عبد الرّحمان البیلمانی، لیس بشیء].

و أبو الفرج عبد الرحمن بن علیّ بن محمّد المعروف بابن الجوزی در کتاب «الموضوعات» مکرّر قدح محمّد بن عبد الرّحمن البیلمانی بمعرض إثبات آورده طریق طعن در أحادیث مرویّۀ او بکمال إعلان و اجهار سپرده، چنانچه در کتاب «الموضوعات» که نسخۀ عتیقۀ آن بحمد اللّه پیش نظر قاصرست گفته: [باب ما یصنع عند حدوث الاختلاف.

أنبأنا ابن خیرون، عن الجوهری، عن الدّار قطنی، عن أبی حاتم، قال:

ثنا: محمّد بن یعقوب بن إسحاق الخطیب، قال: ثنا: عبد اللّه بن محمّد الحارثی، قال: ثنا:

ص: 49

و علی آله و سلّم: إذا کان آخر الزّمان و اختلف الأهواء فعلیکم بدین أهل البادیة،

و فی روایة: بدین أهل البادیة و النّساء. قال المصنّف: هذا حدیث لا یصحّ عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلّم. قال یحیی بن معین: محمّد بن الحارث و محمّد بن عبد الرّحمان لیسا بشیء. قال أبو حاتم: حدّث محمّد بن عبد الرّحمان عن أبیه بنسخة شبیه بمائتی حدیث کلّها موضوعة لا یحلّ الاحتجاج به و لا ذکره فی الکتب إلاّ تعجّبا].

و نیز ابن الجوزی در کتاب «الموضوعات» گفته: [باب فضل جدّة.

أنبا محمّد بن عبد الملک، قال: أنبا إسماعیل بن مسعدة، قال: أنبا حمزة قال: قال: أنبا أبو أحمد بن عدی قال: حدّثنا محمّد بن إبراهیم الدّبیلی قال: ثنا عبد الحمید بن صبیح قال: ثنا صالح بن عبد الجبّار قال: ثنا محمّد بن عبد الرّحمن البیلمانی، عن أبیه، عن ابن عمر قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلّم: یأتی علی النّاس زمان یکون أفضل الرّباط رباط جدّة.

حدیث آخر فی ذلک: أنبأنا محمّد بن أبی طاهر، عن الجوهری، عن الدّار قطنی، عن أبی حاتم البستی، قال: ثنا محمّد بن المسیّب، قال: ثنا إسماعیل بن مالک، قال: ثنا الحجّاج بن خالد، قال: ثنا عبد الملک بن هارون بن عنترة، عن أبیه، عن جدّه، عن علیّ، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علی آله و سلّم: أربعة أبواب من أبواب الجنّة مفتّحة فی الدّنیا أوّلهنّ اسکندریّة و عسقلان و قزوین، و فضل جدّة علی هؤلاء کفضل بیت اللّه الحرام علی سائر البیوت. قال المصنّف: هذان حدیثان لا صحّة لهما. أمّا الأوّل ففیه: محمّد بن عبد الرّحمن، قال یحیی: لیس بشیء، و قال ابن حبّان: حدّث عن أبیه نسخة شبیها بمائتی حدیث کلّها موضوعة لا یحلّ الاحتجاج به. و أمّا الثانی، فقال یحیی عبد الملک بن مروان: کذّاب، و قال السّعدی: دجّال کذّاب، و قال ابن حبّان: یضع الحدیث].

و ذهبی در «میزان الاعتدال» گفته: [ه. ق. محمّد بن عبد الرّحمان بن البیلمانی، عن أبیه: ضعّفوه، و قال البخاریّ و أبو حاتم: منکر الحدیث، و قال الدّارقطنیّ و غیره:

ضعیف، و قال ابن حبّان: حدّث عن أبیه بنسخة شبیها (شبیه. ظ) بمائتی حدیث کلّها موضوعة. صالح بن عبد الحمید الحضرمی: ثنا ابن البیلمانی، عن أبیه، عن ابن عمر مرفوعا: من مسح الرّکن فکأنّما وضعها فی کفّ الرّحمن عزّ و جلّ.

ص: 50

محمّد بن یعقوب الخطیب بالأهواز، ثنا عبید بن محمّد الحارثی، ثنا محمّد بن الحارث الحارثی ثنا محمّد بن عبد الرّحمن بن البیلمانی مولی ابن عمر، عن أبیه، عن ابن عمر مرفوعا:

إذ اختلف الأهواء فعلیکم بدین أهل البادیة. و به: ولد الزّنا لا یرث و لا یورث. و به:

من صام یوم الجمعة کتب اللّه له عشرة أیّام غرّا زهرا لا یشاکلهنّ أیّام الدّنیا. و به: من صام صبیحة یوم الفطر فکأنّما صام الدّهر. و به: إنّ الّذی یعلم (یعمل. ظ) الطّاعات یحفظه اللّه فی سبع قرون من ذرّیّته. و به: إذا لقیت الحاجّ فصافحه و مره أن یستغفر لک فإنّه مغفور له. و به: لا زال (لا یزال. ظ) أربعون یحفظ اللّه بهم الأرض.

محمّد بن أبی بکر المقدسی: ثنا محمّد بن الحارث، عن ابن البیلمانی، عن أبیه، عن ابن عمر مرفوعا: لا شفعة لصغیر و لا لغائب و الشّفعة کحلّ العقال. قال ابن عدی: کلّ ما یرویه ابن البیلمانی البلاء فیه منه! و محمّد بن الحارث ضعیف أیضا].

و نیز ذهبی در «مغنی» گفته: [محمّد بن عبد الرّحمن بن البیلمانی عن أبیه.

ضعّفوه، و قال ابن حبّان: روی عن أبیه نسخة موضوعة].

و حافظ زین الدین عبد الرحیم بن الحسین العراقی در کتاب «المغنی عن حمل الأسفار فی الأسفار» گفته:

[حدیث «علیکم بدین العجائز». قال ابن طاهر فی کتاب «التّذکرة»: هذا اللّفظ تداوله العامّة و لم أقف له علی أصل یرجع إلیه من روایة صحیحة و لا سقیمة حتّی رأیت

حدیثا لمحمّد بن عبد الرّحمن بن البیلمانی عن ابن عمر عن النّبیّ صلعم: إذا کان فی آخر الزّمان و اختلف الأهواء فعلیکم بدین أهل البادیة و النساء. و ابن البیلمانی له عن أبیه عن ابن عمر نسخة کان یتّهم بوضعها، انتهی. و هذا اللّفظ عن هذا الوجه رواه «حب [1]» فی الضّعفاء فی ترجمة ابن البیلمانی، و اللّه أعلم].

و علی بن أبی بکر بن سلیمان الهیتمی در «مجمع الزّوائد» در باب صلاة الخوف بعد نقل حدیثی از ابن عمر گفته: [رواه البزّار، و فیه: محمّد بن عبد الرّحمان البیلمانی و هو ضعیف جدّا].

و ابراهیم بن محمّد بن خلیل الحلبی المعروف بسبط ابن العجمی در کتاب

ص: 51

«کشف الحثیث عمّن رمی بوضع الحدیث» گفته: [محمّد بن عبد الرّحمن بن البیلمانی، عن أبیه. ضعّفه غیر واحد، و قال «خ [1]» و أبو حاتم: منکر الحدیث. و قال ابن حبّان:

حدّث عن أبیه بنسخة شبیها (شبیه. ظ) بمائتی حدیث کلّها موضوعة. و قد ذکر الذّهبی عدّة أحادیث فی میزانه و فی آخرها: قال ابن عدیّ: کلّ ما یرویه ابن البیلمانی فالبلاء منه.

و محمّد بن الحرث أیضا ضعیف، انتهی. یعنی راوی غالب الأحادیث الّتی ذکرها، و اللّه أعلم. و فی «ثقات ابن حبّان» فی ترجمة أبیه: یضع علی أبیه العجائب].

و ابن حجر عسقلانی در «تلخیص الخبیر» در ذکر حدیث عثمان در باب مسح رأس ثلثا گفته: [و رواه الدّار قطنیّ من طریق ابن البیلمانی عن أبیه عن عثمان. و ابن البیلمانی ضعیف جدّا و أبوه ضعیف أیضا].

و نیز ابن حجر عسقلانی در «تلخیص الخبیر» در ذکر

حدیث «لا صلاة بعد الفجر إلاّ رکعتا الفجر» گفته: [و رواه ابن عدی فی ترجمة محمّد بن الحارث من روایته عن محمّد ابن عبد الرّحمن البیلمانی عن أبیه عن ابن عمر. و المحمّدان ضعیفان].

و نیز ابن حجر عسقلانی در «تلخیص الخبیر» در ذکر حدیث علائق مروی از ابن عبّاس گفته: [و إسناده ضعیف جدّا فإنّه من روایة محمّد بن عبد الرّحمن البیلمانی، عن أبیه عنه].

و نیز ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» گفته: [محمّد بن عبد الرّحمان البیلمانی الکوفی النّحوی مولی آل عمر روی عن أبیه و عن خال أبیه و لم یسمه، روی عنه سعید بن بشیر البخاری و عبد اللّه بن عبّاس بن الرّبیع الحارثیّ و محمّد بن الحارث بن زیاد الحارثیّ و محمّد بن کثیر العبدیّ و أبو سلمة موسی بن إسماعیل و غیرهم. قال عثمان الرّومیّ عن ابن معین: لیس بشیء، و قال البخاریّ و أبو حاتم و النّسائی: منکر الحدیث، و قال البخاریّ: کان الحمیدیّ یتکلّم فیه و یضعّفه، و قال أبو حاتم أیضا: مضطرب الحدیث، و قال ابن عدی: کلّ ما یرویه ابن البیلمانی فالبلاء فیه منه! و إذا روی عنه محمّد بن الحارث فهما ضعیفان. قلت: و قال ابن حبّان: حدّث عنه ابنه (عن أبیه. ظ) نسخة

ص: 52

شبیها بمائتی حدیث کلّها موضوعة لا یجوز الاحتجاج به! و لا ذکره إلاّ علی وجه التّعجّب، و قال السّاجیّ: منکر الحدیث، و قال العقیلیّ روی عنه صالح بن عبد الجبّار و محمّد بن الحارث مناکیر، و قال الحاکم: روی عن أبیه عن ابن عمر المعضلات].

و نیز ابن عسقلانی در «لسان المیزان» گفته: [محمّد بن عبد الرّحمن ابن البیلمانی العدوی، مولاهم، عن أبیه، و عنه محمّد بن کثیر العبدیّ. قال البخاریّ: منکر الحدیث].

و نیز ابن حجر عسقلانی در «تقریب» گفته: [محمّد بن عبد الرّحمان بن البیلمانی - بفتح الموحّدة و اللاّم بینهما تحتانیّة ساکنة - ضعیف و قد اتّهمه ابن عدیّ و ابن حبّان.

من السّابعة].

و کمال الدین محمد بن عبد الواحد السّیواسی المعروف بابن الهمام در «فتح القدیر» در مسئلۀ تقدیر مهر گفته: [و حدیث العلائق: معلول بمحمّد بن عبد الرّحمان ابن البیلمانی. قال ابن القطّان: قال البخاریّ: منکر الحدیث].

و شمس الدین محمد بن عبد الرّحمان سخاوی در «مقاصد حسنه» گفته:

[حدیث «علیکم بدین العجائز» لا أصل له بهذا اللّفظ و لکنّ عند الدّیلمی من حدیث محمّد بن عبد الرّحمان بن البیلمانی عن أبیه عن ابن عمر مرفوعا: إذا کان فی آخر الزّمان و اختلف الأهواء فعلیکم بدین أهل البادیة و النّساء. و ابن البیلمانی ضعیف جدّا، قال ابن حبّان: حدّث عن أبیه بنسخة شبیها (شبیه. ظ) بمائتی حدیث کلّها موضوعة لا یجوز الاحتجاج به! و لا ذکره إلاّ علی وجه التّعجّب].

و صفی الدین أحمد بن عبد اللّه الخزرجی در «مختصر تذهیب التّهذیب» گفته:

[(د. ق.) - محمّد بن عبد الرّحمن بن البیلمانی العدوی مولاهم، عن أبیه، و عنه محمّد بن کثیر العبدی. قال البخاری: منکر الحدیث].

و رحمة اللّه بن عبد اللّه السندی در «مختصر تنزیه الشّریعة» گفته: [محمّد بن عبد الرّحمن البیلمانی، روی عن أبیه نسخة کلّها موضوعة].

و ملا علی قاری در «رسالۀ موضوعات» نقلا عن ابن القیّم گفته: [و من ذلک

ص: 53

یوم صبیحة یوم الفطر فکأنّما صام الدّهر. و هذا حدیث باطل موضوع علی رسول اللّه علیه السّلام، و ابن البیلمانی یروی المناکیر. قال البخاریّ و أبو حاتم الرّازیّ و النّسائیّ: هو منکر الحدیث، و قال یحیی بن معین: لیس بشیء و قال الدّار قطنیّ و الحمیدیّ: ضعیف، و قال ابن حبّان: حدّث عن أبیه بنسخة (شبیه بمائتی حدیث. ظ) سرد فیها ثمانین حدیثا کلّها موضوعة لا یجوز الاحتجاج به، و لا ذکره إلاّ علی وجه التّعجّب به].

جرح و قدح عبد الرحمن بیلمانی از کتب تراجم أهلسنت

و عبد الرؤوف بن تاج العارفین المناوی در «فیض القدیر - شرح جامع صغیر» در شرح

حدیث «إذا کان آخر الزّمان و اختلف الأهواء» گفته: [حب [1] - فی کتاب الضّعفاء فی ترجمة محمّد بن عبد الرّحمان البیلمانی من حدیثه. فرا [2] - من هذا الوجه عن ابن عمر، قال ابن طاهر فی ترجمته: و ابن البیلمانی له عن أبیه ابن عمر نسخة یتّهم بوضعها و لا یجوز الاحتجاج بها، و لا ذکرها إلاّ علی وجه التّعجّب، انتهی].

و محمّد مرتضی الزبیدی در «شرح إحیاء العلوم» گفته: [

و عند الدّیلمی من حدیث محمّد بن عبد الرّحمن البیلمانی، عن أبیه، عن ابن عمرو مرفوعا: إذا کان فی آخر الزّمان و اختلف الأهواء فعلیکم بدین أهل البادیة و النساء. و ابن البیلمانی ضعیف جدّا أورده السّخاویّ فی «المقاصد»].

و قاضی القضاة محمد بن علی الشّوکانی در «نیل الأطار» بعد ذکر حدیثی در باب تکرار مسح رأس از دار قطنی گفته: [و فیه: ابن البیلمانی، و هو ضعیف جدّا، عن أبیه و هو أیضا ضعیف].

و نیز شوکانی در «نیل الأوطار» گفته: [فائدة - من الأحادیث الواردة فی الشّفعة

حدیث ابن عمر عند ابن ماجة و البزّار بلفظ: لا شفعة لغائب و لا لصغیر و الشّفعة کحلّ عقال، و فی إسناده محمّد بن عبد الرّحمان البیلمانی، و له مناکیر کثیرة].

و نیز شوکانی در «نیل الأوطار» بعد ذکر

حدیث «حجّوا تستغنوا» گفته: [و فی إسناده محمّد بن الحارث عن محمّد بن عبد الرّحمان البیلمانی، و هما ضعیفان].

* أما عبد الرحمن البیلمانی، پس شواهد مجروحیّت او هم بسیار از بسیارست.

ص: 54

حافظ جلیل أبو الحسن علی بن عمر الدّار قطنی در کتاب «المجتنی» که نسخۀ عتیقۀ آن بخطّ عرب پیش نظر قاصر حاضرست در مقام قدح و جرح حدیث قتل مسلم بمعاهد که عبد الرّحمن بن البیلمانی آن را روایت کرده گفته: [و ابن البیلمانی ضعیف لا یقوم به حجّة إذا وصل الحدیث فکیف بما یرسله، و اللّه أعلم].

و أبو عبد اللّه الحاکم النیسابوریّ در «مستدرک» در کتاب التّفسیر بعد ذکر حدیثی که در سند آن ابن البیلمانی واقع است گفته: [و الشّیخان لم یحتجّا بابن البیلمانی].

و ذهبی در «میزان الاعتدال» گفته: [عبد الرّحمان بن البیلمانی، من مشاهیر التّابعین، یروی عن ابن عمر، لیّنه أبو حاتم، و قال الدّار قطنیّ: ضعیف لا یقوم به حجّة].

و نیز ذهبی در «مغنی» گفته: [عبد الرّحمن بن البیلمانی، تابعیّ مشهور، قال أبو حاتم: لیّن الحدیث، و ذکره ابن حبّان فی «الثّقات»، و قال الدّار قطنیّ: ضعیف].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [عبد الرّحمن بن البیلمانی، عن ابن عبّاس و ابن عمر، و عنه ابنه محمّد و ربیعة و ابن إسحاق، قال أبو حاتم: لیّن، و ذکره ابن حبّان فی ثقاته، و کان من فحول الشّعراء].

و نیز ذهبی در «تلخیص المستدرک» در کتاب الأحکام بعد ذکر حدیث سرّق گفته: [و عبد الرّحمان بن البیلمانی، لیّن و لم یحتجّ به البخاریّ].

و نیز در «تلخیص المستدرک» در کتاب الفتن بعد ذکر حدیث ابن عمر متعلّق بدابّة الأرض گفته: [قلت: ابن البیلمانی ضعیف].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» بترجمۀ أو گفته: [قال أبو حاتم:

لیّن، و قال ابن سعد: هو من أخماس عمر بن الخطّاب، و قال عبد المنعم ابن إدریس:

هو من الأبناء الّذین کانوا بالیمن و کان ینزل بحرّان، و قیل: کان شاعرا مجیدا وفد علی الولید فأجزل له الحباء، و توفی فی ولایته له عند التّرمذی فی طواف الوداع، و عند النّسائیّ حدیث عمر بن عنبسة فی قصّة إسلامه و غیر ذلک، و قرنه ابن ماجة و ذکره ابن حبّان فی «الثّقات». قلت: و قال: مات فی ولایة الولید بن عبد الملک، لا یجوز أن یعتبر بحدیثه إذا کان من روایة ابنه محمّد، لأنّ ابنه یضع علی أبیه العجائب، و قال الدّار قطنیّ: ضعیف

ص: 55

لا یقوم به حجّة، و قال الأزدیّ: منکر الحدیث روی عن ابن عمر بواطیل، و قال صالح جزرة: حدیثه منکر و لا نعرف أنّه سمع أحدا من الصّحابة إلاّ من سرّق. قلت: فعلی مطلق هذا یکون حدیثه عن الصّحابة المسمّین مرسلا عند صالح].

و نیز ابن حجر عسقلانی در «تقریب» گفته: [عبد الرّحمن بن البیلمانی، مولی عمر، مدنیّ نزل حرّان، ضعیف، من الثّالثة].

و صفی الدین الخزرجی در «مختصر تذهیب التّهذیب» گفته: [عبد الرّحمن ابن البیلمانی - بفتح الموحّدة ثمّ تحتانیّة ساکنة و فتح اللام - مولی عمر، عن ابن عبّاس و عمر بن عنبسة، و عنه ابنه محمّد و زید بن سلم. قال أبو حاتم: لیّن، و وثّقه ابن حبّان و قال الحافظ عبد العظیم: لا یحتجّ به].

و علامه ابن امیر الحاج در کتاب «التّقریر و التّحبیر» در مسئلۀ نفی مساوات مؤمن و کافر گفته: [ثمّ فی الآثار ما یؤیّده، أی قول الحنفیّة، منها: حدیث عبد الرّحمن ابن البیلمانی - بالباء الموحّدة و اللاّم المفتوحتین بینهما یاء تحتانیّة - من مشاهیر التّابعین، روی عن ابن عمر، لیّنه أبو حاتم و ذکره ابن حبّان فی «الثقات»، و قال الدّار قطنیّ:

ضعیف لا تقوم به حجّة، قال: قتل صلّی اللّه علیه و سلّم مسلما بمعاهد، الحدیث، یعنی

قوله: و قال أنا أحقّ من وفی بذمّته، رواه أبو حنیفة و أبو داود فی مراسیله و عبد الرّزّاق، و أخرجه الدّارقطنیّ عن ابن البیلمانی، عن ابن عمر مرفوعا، و أعلّه، و استیفاء الکلام فیه له موضع غیر هذا].

و ملا علی متقی در «کنز العمّال» گفته: [

عن ابن عمر، قال: سئل النّبی صلعم:

ما الّذی یجوز فی الرّضاع من الشّهود؟ قال: رجل و امرأة. (عب. ش.)، و فیه ابن البیلمانی، ضعیف].

و عبد الرؤوف بن تاج العارفین المناوی در «فیض القدیر» در شرح

حدیث «أجوع النّاس طالب علم» گفته: [و ابن البیلمانی ضعّفه الدّار قطنیّ و غیره].

و شوکانی در «نیل الأوطار» در ذکر حدیث قتل مسلم بمعاهد گفته: [و اجیب عنه بأنّه مرسل و لا تثبت بمثله حجّة، و بأنّ ابن البیلمانیّ المذکور ضعیف لا تقوم به

ص: 56

حجّة إذا وصل الحدیث فکیف إذا أرسله، کما قال الدّار قطنیّ.

و محمد مرتضی الزبیدی در «تاج العروس» در لغت «بلم» گفته: [و عبد الرّحمن ابن أبی یزید البیلمانی مولی عمر بن الخطّاب رضی اللّه عنه، تابعیّ روی عن ابن عبّاس و ابن عمر و نافع و ابن جبیر، و عنه ابنه محمّد و ربیعة الرّأی و ابن إسحاق. قال أبو حاتم:

لیّن، و ذکره ابن حبّان فی «الثقات»، کان من فحول الشّعراء].

جرح و قدح زید عمی راوی دیگر حدیث أعلمیت معاذ بنقل از کتب أهلسنت

دوازدهم آنکه: علاّمۀ مناوی در جای دیگر حدیث أعلمیّت معاذ را بحلال و حرام بتصریح و توضیح تمام مطعون و موهون نموده بإظهار مقدوح و مجروح بودن روات آن که زید عمی و سلام بن سلیم هستند طریق إنصاف پیموده، چنانچه در «فیض القدیر - شرح جامع صغیر» در شرح

حدیث «معاذ بن حبل أعلم الناس بحلال اللّه و حرامه»

می آرد: [حل - عن أبی سعید الخدری، و فیه زید العمیّ و قد مرّ ضعفه، و سلام بن سلیم. قال ابن عدیّ: عامّة ما یرویه لا یتابع علیه].

ازین عبارت ظاهرست که علاّمۀ مناوی در مقام قدح این حدیث افاده می فرماید که سند آن زید عمی واقع شده و ضعف او سابقا گذشته، و سلام بن سلیم نیز واقعست و ابن عدی در حقّ او گفته که عامّۀ آنچه او روایت می کند بر او متابعت کرده نمی شود، و اگر چه علاّمۀ مناوی بر قدح و جرح این دو راوی بر همین افادۀ موجزه اکتفا کرده، لیکن ما بحمد اللّه المنام برای إفحام خصام و إتمام إلزام بتفصیل تامّ آن را ذکر می نمائیم.

* أما زید عمی پس بسیاری از علمای أعلام و منقّدین فخام سنّیّه بأنواع مثالب و معایب در او قدح و جرح نموده بتضعیف و توهین او کما ینبغی هتک ستر و ابدای سرّ او فرموده اند.

نسائی در کتاب «الضّعفاء و المتروکین» گفته: [زید العمی، ضعیف].

و عبد الرحمن بن أبی حاتم الرّازی در «کتاب العلل» گفته:

ص: 57

هذا وضوئی و وضوء الأنبیاء قبلی. فقال أبی: عبد الرّحیم بن زید متروک الحدیث، و زید العمی ضعیف الحدیث و لا یصحّ هذا الحدیث عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم. و سئل أبو زرعة عن هذا الحدیث فقال: هو عندی حدیث واه، و معاویة بن قرّة لم یلحق ابن عمر. قلت لأبی:

فإنّ الرّبیع بن سلیمان حدّثنا هذا الحدیث عن أسد بن موسی، عن سلام بن سلیم، عن زید بن أسلم، عن معاویة بن قرّة، عن ابن عمر، عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم. فقال: سلام هو سلام الطّویل و هو متروک الحدیث، و زید هو زید العمی و هو ضعیف الحدیث].

و ابن الجوزی در کتاب «الموضوعات» بعد ذکر أحادیث احتجام یوم الثّلثاء گفته: [هذه أحادیث لیس فیها صحیح، أمّا الأوّل ففیه أبو هرمز، قال یحیی: لیس بشیء کذّاب، و قال النّسائیّ: لیس بثقة، و قال الدّار قطنیّ: متروک، و الثّانی و الثّالث فیهما زید العمی. قال ابن حبّان: یروی أشیاء موضوعة لا أصل لها حتّی یسبق إلی القلب أنّه المتعمّد لها].

و ذهبی در «میزان الاعتدال» گفته: [زید بن الحواری العمی أبو الحواری البصری، قاضی هراة، عن أنس و سعید بن المسیّب و طائفة، و عنه ابناه عبد الرّحیم و عبد الرّحمن و شعبة و هشیم، قال ابن معین: صالح، و قال مرّة: لا شیء، و قال مرّة:

ضعیف یکتب حدیثه، قال أبو حاتم: ضعیف یکتب حدیثه، و قال الدّار قطنیّ: صالح و ضعّفه النّسائیّ، و قال ابن عدیّ: لعلّ شعبة لم یرو عن أضعف منه، و قال السّعدی:

متماسک و من مناکیره:

قیس بن الرّبیع، عن حبیب بن أبی ثابت، عن أیّوب بن موسی، عن زید بن الحواری، عن أنس مرفوعا: یوشک الفالج أن یفشو فی النّاس حتّی یتمنّوا الطّاعون مکانه.

سلام الطّویل، عن زید العمی، عن قتادة، عن أنس مرفوعا: یکره للمؤذّن أن یکون إماما، فهذا لعلّ البلاء فیه من سلام.

عن زید العمی، عن معاویة بن قرّة، عن معقل بن یسار مرفوعا: من احتجم یوم الثّلاثا لسبع عشرة من الشّهر کان دواء للسّنة.

ص: 58

اختلافهم فهو عندی علی هدی. فهذا باطل. و عبد الرّحیم ترکوه، و نعیم صاحب مناکیر].

«فائدة» قدح حدیث النجوم

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [زید العمی. ابن الحواری، أبو الحواری البصری، قاضی هراة، عن أنس و ابن المسیّب، و عنه ابناه عبد الرّحیم و عبد الرّحمن و شعبة، فیه ضعف، قال ابن عدی: لعلّ شعبة لم یرو عن أضعف منه].

و عبد الرحیم بن الحسین العراقی در کتاب «المغنی عن حمل الأسفار» گفته:

[و لأحمد و أبی یعلی من حدیث أنس: لکلّ نبیّ، و قال أبو یعلی: لکلّ أمّة رهبانیّة، و رهبانیّة هذه الأمّة الجهاد فی سبیل اللّه. و فیه زید العمی و هو ضعیف].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» بترجمۀ زید عمی گفته: [و قال إسحاق بن منصور عن ابن معین: صالح الحدیث، و قال غیر مرّة: لا شیء، و قال أبو الولید ابن أبی الجارود عن ابن معین: زید العمی و أبو المتوکّل یکتب حدیثهما و هما ضعیفان، و قال أبو حاتم: ضعیف الحدیث یکتب حدیثه و لا یحتجّ به، و قال أبو ذرعة: لیس بقویّ واهی الحدیث ضعیف، و قال الجوزجانیّ: متماسک، و قال الآجریّ عن أبی داود: حدّث عنه شعبة و لیس بذاک و لکنّ ابنه عبد الرّحیم لا یکتب حدیثه، و قال الآجریّ أیضا:

سألت أبا داود عنه فقال زید بن مرة، قلت: کیف هو؟ قال: ما سمعت منه إلاّ خیرا، و قال النّسائیّ: ضعیف، و قال الدّار قطنیّ: صالح، و قال ابن عدی: عامّة ما یرویه ضعیف علی أنّ شعبة قد روی عنه، و لعلّ شعبة لم یرو عن أضعف منه! و قال علیّ بن مصعب: سمّی العمیّ، لأنّه کان کلّما سئل عن شیء قال: حتّی أسأل عمّی! قلت: و قال الرّشاطیّ:

هو منسوب إلی بنی العمّ من تمیم. و قال ابن سعد: کان ضعیفا فی الحدیث. و قال ابن المدینی: کان ضعیفا عندنا. و قال أبو حاتم: کان شعبة لا یحمد حفظه. و قال العجلیّ:

بصری ضعیف، الحدیث لیس بشیء. و قال ابن عدی: هو فی جملة الضّعفاء الّذین یکتب حدیثهم].

و نیز در «تهذیب» بترجمۀ او گفته: [و قال ابن حبّان: یروی عن أنس أشیاء موضوعة لا اصول لها حتّی یسبق إلی القلب أنّه المتعمّد لها. و کان یحیی یمرض القول

ص: 59

فیه، و هو عندی لا یجوز الاحتجاج بخبره و لا أکتبه إلاّ للاعتبار، و هو الّذی

روی عن أنس مرفوعا: من احتجم یوم الثلثاء لسبع عشر مضین من الشّهر کان دواء سنة].

و نیز ابن حجر در «تقریب» گفته: [زید بن الحواری أبو الحواری العمیّ البصری، قاضی هراة، یقال: اسم أبیه مرّة، ضعیف، من الخامسة].

و ضعیف بودن زید عمی از «تلخیص الخبیر» ابن حجر عسقلانی نیز واضح و لائح است، کما ستسمع فیما بعد إنشاء اللّه تعالی.

و محمد طاهر گجراتی در «قانون الموضوعات» گفته: [زید العمیّ لیس بشیء.

«ج [1]» متروک. «غ [2]» زید بن الحواری العمیّ أبو الحواری البصری قاضیها.

ضعّفه النّسائیّ و ابن عدی، و قیل: صالح، و قیل: ضعیف یکتب حدیثه.

و شیخ رحمة اللّه السندی در «مختصر تنزیه الشّریعة» گفته: [زید بن الحواری العمیّ، یروی أشیاء موضوعة لا أصل لها حتّی یسبق إلی القلب أنّه المتعمّد لها].

جرح و قدح سلام بن سلیم سعدی از لسان کبار أهل سنت

* اما سلام، پس معیوب و مطعون و مثلوب و موهون بودن او بضروب قوادح و مطاعن و صنوف معایب و مشائن؛ از افادات أئمّۀ کبار و أعلام أحبار سنّیّه واضح و آشکارست.

بخاری در «کتاب الضّعفاء» گفته: [سلام بن سلیم السّعدی الطّویل، عن زید العمیّ، ترکوه].

و نسائی در «کتاب الضّعفاء و المتروکین» گفته: [سلاّم بن سلم. متروک الحدیث].

و ابن أبی حاتم رازی در «کتاب العلل» کما سمعت سابقا، نقلا عن والده گفته: و سلام هو سلام الطّویل و هو متروک الحدیث].

و نیز ابن أبی حاتم رازی در «کتاب العلل» گفته:

[سمعت أبی، و ذکر حدیثا.

حدّثنا به عن محمّد بن عبد اللّه بن بکر الصّنعانیّ، عن أبی سعید مولی بنی هاشم، قال: حدّثنا أبو سلام، عن زید العمیّ، عن أبی الصّدیق، عن عائشة أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قبّلها ثمّ مضی لوجهه لم یحدّث وضوءا سمعت أبی یقول: أبو سلام هذا هو خطاء إنّما هو سلام الطّویل،

ص: 60

و الحدیث منکر، و سلام متروک الحدیث].

و أبو نعیم اصفهانی در «حلیة الاولیاء» در ترجمه شعبی بعد روایت حدیث شفاعت ملائکه گفته: [و الحمل فیه علی سلام فإنّه متروک باتّفاق].

و ابن الجوزی در «کتاب الموضوعات» در ضمن قدح حدیث طویل در فضل مؤذّنین گفته: [و فیه سلام الطّویل، قال یحیی: لیس بشیء لا یکتب حدیثه. و قال البخاریّ: ترکوه. و قال النّسائیّ و الدّارقطنیّ: متروک. و قال ابن حبّان: یروی عن الثقات الموضوعات کأنّه کان المتعمّد لها].

و نیز ابن الجوزی در «کتاب الموضوعات» بعد ذکر حدیثی در باب زکاة الفطر گفته: [قال المصنّف: هذه الزّیادة و هی ذکر الیهودی و النّصرانیّ موضوعة علی رسول اللّه انفرد بها سلام الطّویل. قال یحیی: لا یکتب حدیثه، و قال النّسائیّ: متروک.

و قال ابن حبّان: کان یروی عن الثقات الموضوعات کأنه کان المتعمّد لها].

و نیز ابن الجوزی در «کتاب الموضوعات» بعد ذکر حدیثی در فضل یوم أوّل ماه رمضان گفته: [هذا حدیث لا یصحّ. قال یحیی: سلاّم لیس بشیء. و قال البخاریّ و النّسائیّ و الدّار قطنیّ: متروک].

و نیز ابن الجوزی در «کتاب الموضوعات» در قدح أحادیث احتجام یوم الثلثاء گفته: [و فی الحدیث الثانی أیضا سلاّم. قال یحیی: لیس بشیء. و قال البخاری: متروک].

و ذهبی در «میزان» گفته: [سلام بن سلم، و یقال: ابن سلیم التّمیمی السّعدی الخراسانی ثمّ المدائنی الطّویل. روی عن زید العمی و منصور بن زاذان و حمید و البصریین. قال «خ [1]»: سلام بن مسلم السّعدی الطّویل. عن زید العمیّ، ترکوه. و قال أحمد بن أبی مریم: سألت ابن معین عن سلام بن سلم التّمیمی فقال:

ضعیف لا یکتب حدیثه. و روی ابن الدّورقی عن یحیی سلام الطّویل لیس بشیء. و روی عبّاس عن یحیی: سلام التّمیمیّ لیس بشیء. و قال أحمد: سلام الطّویل منکر الحدیث، و قال «س [2]»: سلام بن سلم متروک. و قال أبو زرعة: ضعیف.

ص: 61

ثنا: سلام الطویل، عن زید العمی، عن معاویة بن قرّة، عن ابن عمر بحدیث الوضوء مرّة و مرّتین و ثلاثا، تابعه فیه عبد الرّحیم بن زید العمی. شبابة، ثنا سلام عن زید، عن معاویة بن قرّة، عن أنس، عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی المسح علی الخفّین ثلاثة أیّام و لیالیهنّ للمسافر و یوما و لیلة للمقیم. و به عن زید العمی عن أبی الصّدیق النّاجی عن أبی سعید عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم مثله. أحمد بن یونس، ثنا سلام، ثنا زید العمی، عن أبی الصّدیق النّاجی، عن أبی سعید مرفوعا: أرحم هذه الامّة بها أبو بکر، و أقواهم فی دین اللّه عمر، و أفرضهم زید، و أقضاهم علیّ، و أصدقهم حیاء عثمان و أمین الأمّة أبو عبیدة بن الجرّاح، و أقرأهم ابیّ، و أبو هریرة وعاء من العلم، و عند سلمان علم لا یدرک، و معاذ أعلمهم بحلال اللّه و حرامه، و ما أظلّت الخضراء و لا أقلّت الغبراء و البطحاء من ذی لهجة أصدق من أبی ذرّ. و قد ساق ابن عدی له جملة و قال: لا یتابع علی شیء منها. منها له

عن زید العمی، عن قتادة، عن أنس مرفوعا:

کره للمؤذّن أن یکون إماما. قال ابن عدی: لعلّ البلاء فیه منه أو من زید. قیل:

توفی فی حدود سنة سبع و سبعین و مائة].

و نیز ذهبی در «میزان» در ترجمۀ زید عمّی گفته:

[سلام الطّویل، عن زید العمی، عن قتادة، عن أنس مرفوعا: یکره للمؤذّن أن یکون إماما. فهذا لعلّ البلاء فیه من سلاّم].

و نیز ذهبی در «مغنی» گفته: [سلام بن سلم، و قیل ابن سلیم المدائنی السّعدی الخراسانیّ الأصل الطّویل، عن زید العمی و حمید الطّویل و منصور بن زاذان، متروک و قال أبو زرعة: ضعیف].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [سلام بن سلم التّمیمیّ المدائنیّ الطّویل، و قیل ابن سلیم، عن زید العمی و منصور بن زاذان، و عنه قبیصة و خلف بن هشام و أبو الرّبیع الزّهرانی. قال البخاریّ: ترکوه].

و علاء الدین علی بن عثمان المعروف بابن التّرکمانی در کتاب «الجوهر النّقی فی الرّد علی البیهقی» گفته: [باب فضل التّکرار فی الوضوء. ذکر (أی البیهقی)

ص: 62

فیه حدیث معاویة بن قرّة، عن ابن عمر: هذا وضوئی و وضوء الأنبیاء قبلی. قلت: فی سنده سلام الطّویل، سکت عنه [1] و قال فی باب وقت الحجامة: سلام بن سلم الطّویل متروک].

و علی بن أبی بکر بن سلیمان الهیتمی در «مجمع الزّوائد» در باب الاستنجاء بعد ذکر حدیثی از «معجم أوسط» طبرانی گفته: [و فیه سلام الطویل، و قد أجمعوا علی ضعفه].

و سبط ابن العجمی الحلبی در کتاب «الکشف الحثیث عمّن رمی بوضع الحدیث» گفته: [سلام بن سلم، و یقال ابن سلیم التّمیمی السّعدی الطّویل. جرحه جماعة.

قال ابن الجوزی فی «الموضوعات»: یروی عن الثقات الموضوعات کأنّه المتعمّد لها! ذکره فی فضل المؤذّنین و فی موضع آخر فی الزّکاة و نقل هذا الکلام عن ابن حبّان، و اللّه أعلم].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» بترجمۀ او گفته: [قال أحمد: روی أحادیث منکرة، و قال ابن أبی مریم عن ابن معین: له أحادیث منکرة، و قال الدّوریّ و غیره عن ابن معین: لیس بشیء، و قال ابن المدینی: ضعیف، و قال ابن عمّار: لیس بحجّة، و قال الجوزجانیّ: لیس بثقة، و قال البخاریّ: ترکوه، و قال مرّة: یتکلّمون فیه، و قال أبو حاتم: ضعیف الحدیث ترکوه، و قال أبو زرعة: ضعیف، و قال النّسائیّ:

متروک، و قال مرّة: لیس بثقة و لا یکتب حدیثه، قال ابن خراش: کذّاب، و قال مرّة:

متروک، و قال أبو القسم البغویّ: ضعیف الحدیث جدّا، و روی ابن عدیّ أحادیث و قال:

لا یتابع علی شیء منها و أخرج له الحدیث الّذی أخرجه ابن ماجة و لیس له عنده غیره و هو حدیث أنس: وقت للنّفساء. قلت: و منها

زید العمی، عن قتادة، عن أنس مرفوعا:

کره للمؤذّن أن یکون إماما، قال ابن عدی: لعلّ البلاء فیه منه أو من زید، و قال ابن حبّان: روی عن الثّقات الموضوعات کأنّه کان المتعمّد لها و هو الّذی

روی عن حمید عن أنس أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم وقّت للنّفساء أربعین یوما، و قال العجلیّ: ضعیف، و قال السّاجیّ: عنده مناکیر، و قال الحکم: روی أحادیث موضوعة، و قال أبو نعیم فی

ص: 63

«الحلیة» فی ترجمة الشّعبی: سلام بن سلیم الخراسانی متروک باتّفاق. قرأت بخطّ الذّهبی: قیل: إنّه مات فی حدود سنّة 177 سبع و سبعین و مائة].

و نیز ابن حجر عسقلانی در «تقریب» گفته: [سلاّم - بتشدید اللاّم - ابن سلیم أو سلم أبو سلیمان و یقال له الطّویل المدائنی متروک من السّابعة، مات سنة سبع و سبعین].

و نیز ابن حجر عسقلانی در «تلخیص الخبیر» در ذکر حدیث ابن عمر در باب وضو گفته: [و قال ابن أبی حاتم: قلت لأبی زرعة: حدّثنا الرّبیع بن سلیمان، ثنا أسد بن موسی عن سلام بن سلیم، عن زید بن أسلم، عن معاویة بن قرّة، عن ابن عمر، فقال:

سلام هو سلام الطّویل و هو متروک، و زید هو العمی و هو متروک أیضا].

و نیز ابن حجر عسقلانی در «تلخیص الخبیر» بعد ذکر حدیثی در باب نفساء گفته: [و قال النّوویّ: قول جماعة من مصنّفی الفقهاء أنّ هذا الحدیث ضعیف مردود علیهم و له شاهد

أخرجه ابن ماجة من طریق سلام عن حمید عن أنس أنّ رسول اللّه صلعم وقّت للنّفساء أربعین یوما إلاّ أن تری الطّهر قبل ذلک، قال: لم یروه عن حمید غیر سلام و هو ضعیف].

و نیز ابن حجر عسقلانی در «تلخیص الخبیر» بعد ذکر حدیثی در باب أذان گفته: [

و قد روی ابن عدی عن أنس مرفوعا: یکره للإمام أن یکون مؤذّنا، قال ابن عدی: منکر و البلاء فیه من سلام الطّویل أو زید العمی].

و نیز ابن حجر عسقلانی در «تلخیص الخبیر» در ذکر

حدیث «أفرضکم زید»

گفته: [و عن أبی سعید رواه قاسم بن أصبغ عن أبی خثیمة و العقیلی فی الضّعفاء، عن علی بن عبد العزیز، کلاهما عن أحمد بن یونس، عن سلام، عن زید العمی، عن أبی الصّدیق، عنه [1] و زید و سلام ضعیفان].

و صفی الدین الخزرجی در «مختصر تذهیب التّهذیب» گفته: [(ق). سلام ابن سلیم التّمیمیّ السّعدی، أبو سلیمان المدائنی الطّویل، عن زید العمیّ فأکثر و حمید الطّویل، و عنه أبو الربیع الزّهرانی و علیّ بن الجعد. قال أبو زرعة: ضعیف. قال البغویّ:

ص: 64

توفی قریبا من سنة سبع و سبعین و مائة].

و شیخ رحمة اللّه سندی در «مختصر تنزیه الشّریعة» گفته: [سلام الطّویل یروی الموضوعات کأنّه المتعمّد لها].

و محمد بن طاهر فتنی در «قانون الموضوعات» گفته: [سلام الطّویل، یروی عن الثقات الموضوعات کأنّه المتعمّد لها].

و أبو الفیض محمد مرتضی الزبیدی در «تاج العروس» گفته: [سلام بن سلم، و قیل: ابن سالم، و قیل: ابن سلیمان أبو العبّاس المدائنی السّعدی التّمیمی عن زید العمیّ و منصور بن زاذان، و عنه خلف بن هشام، قال البخاریّ: ترکوه].

و قاضی القضاة محمّد بن علی الشّوکانی در «نیل الأوطار» بعد ذکر حدیث أمّ سلمة در باب نفساء گفته: [قال النّوویّ: قول جماعة من مصنّفی الفقهاء أنّ هذا الحدیث ضعیف، مردود علیهم، و له شاهد

أخرجه ابن ماجة من طریق سلام عن حمید عن أنس

أنّ رسول اللّه صلعم وقّت للنّفساء أربعین یوما إلاّ أن تری الطّهر قبل ذلک. قال: لم یروه عن حمید غیر سلاّم و هو ضعیف، کذّبه ابن معین و غیره من الأئمّة].

و عبد الوهاب بن محمد غوث المدارسی در «کشف الأحوال فی نقد الرجال» گفته: [سلام بن سلم، و قیل: ابن سلیمان، و قیل ابن سالم أبو العبّاس التّمیمیّ الطّویل من أهل خراسان، سکن المدائن، متروک یروی عن الثّقات الموضوعات کأنّه المتعمّد لها، سمع عبّاد بن کثیر و أبا بشر و فضیل بن مرزوق و زید العمیّ و زیاد بن میمون و غیرهم. روی عنه الحکم بن مروان السّلمیّ و یزید بن محمّد بن عبد الصّمد و سلیمان بن مهران و هاشم بن القاسم و قبیصة و زهیر بن عبّاد و غیرهم فی الصّلوة و الصّدقة و الصّیام و المرض و البعث].

سیزدهم آنکه: علامۀ مناوی در «تیسیر - شرح جامع صغیر» نیز حدیث أعلمیّت معاذ را بقدح و جرح نواخته، چنانچه بعد ذکر آن می گوید: [حل [1]. عن أبی سعید، و إسناده ضعیف].

ص: 65

و بحمد اللّه تعالی این جملۀ متینه و افادۀ رزینه برای تضعیف و توهین این حدیث مهین نزد محقّقین منقدین کافی و وافیست.

چهاردهم آنکه: علامه علیّ بن أحمد بن محمّد بن إبراهیم العزیزی نیز حدیث أعلمیّت معاذ را تضعیف و توهین نموده، باعتراف ضعف اسنادش باب قدح و جرح آن بر ناقدین ممیّزین گشوده، چنانچه در «سراج منیر - شرح جامع صغیر» در شرح حدیث مذکور گفته: [حل [1]. عن أبی سعید، و إسناده ضعیف].

تصرف معاذ بن جبل بر غلمانی که مردم یمن او را بهدیه داده بودند

پانزدهم آنکه: از جملۀ مبطلات واضحۀ حدیث أعلمیّت معاذ بحلال و حرام قصّۀ تصرّف اوست بر غلمانی که مردم او را در یمن بهدیّه داده بودند و او ایشان را مال خود می فهمید تا اینکه دید آنچه دید.

محمد بن سعد بن منیع الزّهری المعروف بکاتب الواقدی در کتاب «طبقات» بترجمۀ معاذ بن جبل گفته:

[أخبرنا عبید اللّه بن موسی، أنا شیبان، عن الأعمش، عن شقیق قال: استعمل النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم معاذا علی الیمن، فتوفی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و استخلف أبو بکر و هو علیها و کان عمر عامئذ علی الحجّ. فجاء معاذ إلی مکّة و معه رقیق و وصفاء علی حدة فقال له عمر: یا أبا عبد الرّحمن! لمن هؤلاء الوصفاء؟ قال: هم لی! قال: من أین هم لک؟ قال: اهدوا لی. قال: أطعنی و أرسل بهم إلی أبی بکر فإن طیّبهم لک فهم لک.

قال: ما کنت لأطیعک فی هذا، شیء أهدی لی أرسل بهم إلی أبی بکر؟! قال: فبات لیلا ثمّ أصبح فقال: یا بن الخطّاب! ما أرانی إلاّ مطیعک! إنّی رأیت اللّیلة فی المنام کأنّی أجرّ، أو: أقاد، أو کلمة تشبهها إلی النّار و أنت آخذ بحجزتی، فانطلق بی و بهم إلی أبی بکر! فقال: أنت أحقّ بهم، فانطلق بهم إلی أبی بکر. فقال أبو بکر: هم لک، فانطلق بهم إلی أهله فصفّوا خلفه یصلّون. فلمّا انصرف قال: لمن تصلّون؟ قالوا: للّه تبارک و تعالی. قال: فانطلقوا فأنتم له.

و نیز ابن سعد در «طبقات» بترجمۀ معاذ گفته:

ص: 66

من أحسن النّاس وجها و أحسنهم خلقا و أسمحهم کفّا، فأدّان دینا کثیرا فلزمه غرماؤه حتّی تغیّب منهم أیّاما فی بیته حتّی استأدی غرماؤه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، فأرسل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إلی معاذ یدعوه فجاء و معه غرماؤه فقالوا: یا رسول اللّه! صلّی اللّه علیه و سلّم خذ لنا حقّنا منه! فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: رحم اللّه من تصدّق علیه. قال: فتصدّق علیه ناس و أبی آخرون و قالوا: یا رسول اللّه خذلنا حقّنا منه! فقال رسول اللّه: اصبر لهم یا معاذ! قال: فخلعه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم من ماله فدفعه إلی غرمائه فاقتسموه بینهم فأصابهم خمسة أسباع حقوقهم.

قالوا: یا رسول اللّه! بعد لنا! قال لهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: خلّوا عنه فلیس لکم إلیه سبیل! فانصرف معاذ إلی بنی سلمة فقال له قائل: یا أبا عبد الرّحمن! لو سألت رسول اللّه فقد أصبحت الیوم معدما. قال ما کنت لأسأله. قال: فمکث یوما ثمّ دعاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فبعثه إلی الیمن و قال: لعلّ اللّه یجبرک و یؤدی عنک دینک. قال: فخرج معاذ إلی الیمن فلم یزل بها حتّی توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فوافی السنة الّتی حجّ فیها عمر بن الخطّاب استعمله أبو بکر علی الحجّ فالتقیا یوم التّرویة بمنی فاعتنقا و عزی کلّ واحد منهما صاحبه برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثمّ أخلدا إلی الأرض یتحدّثان، فرأی عمر عند معاذ غلمانا فقال: ما هؤلاء؟ یا أبا عبد الرّحمن! قال: أصبتهم فی وجهی هذا. فقال عمر: من أیّ وجه؟ قال: أهدوا إلیّ و اکرمت بهم. فقال: أذکرهم لأبی بکر. فقال معاذ: ما ذکری هذا لأبی بکر، و نام معاذ فرأی فی النّوم کأنّه علی شفیر النّار و عمر آخذ بحجزته من ورائه یمنعه أن یقع فی النّار ففزع معاذ فقال: هذا ما أمرنی به عمر. فقدم معاذ فذکرهم لأبی بکر، فسوّغه أبو بکر ذلک و قضی بقیّة غرمائه و قال: إنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: لعلّ اللّه یجبرک].

و شاه ولی اللّه والد مخاطب در «إزالة الخفا» گفته:

[عن عبد اللّه بن مسعود (رض) قال: لمّا قبض النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و استخلفوا أبا بکر (رض) و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بعث معاذا إلی الیمن فاستعمل أبو بکر عمر علی الموسم فلقی معاذا بمکّة و معه رقیق، فقال: ما هؤلاء؟ فقال:

ص: 67

بحجزتی، و ما أرانی إلاّ مطیعک. قال: فأتی بهم أبا بکر (رض) فقال: هؤلاء أهدوا لی و هؤلاء لک. قال: فإنّا سلّمنا لک هدیّتک. فخرج معاذ إلی الصّلوة فإذا هم یصلّون خلفه. فقال معاذ: لمن تصلّون؟ قالوا: للّه عزّ و جلّ. قال: فأنتم له، فأعتقهم. أخرجه الحاکم].

و نیز شاه ولی اللّه در «قرّة العینین» گفته:

[الحاکم، عن عبد اللّه بن مسعود، قال: لمّا قبض النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و استخلفوا أبا بکر رضی اللّه عنه، و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بعث معاذا إلی الیمن و استعمل أبو بکر عمر رضی اللّه عنه، علی الموسم، فلقی معاذا بمکّة و معه رقیق فقال: ما هؤلاء؟ فقال: هؤلاء اهدوا لی و هؤلاء لأبی بکر. فقال له عمر: إنّی أری لک أن تأتی بهم أبا بکر، فأبی فلقیه من الغد فقال: یا بن الخطّاب! لقد رأیتنی البارحة و أنا أنزو إلی النّار و أنت آخذ بحجزتی! و ما أرانی إلاّ مطیعک. قال: فأتی بهم أبو بکر فقال: هؤلاء اهدوا لی و هؤلاء لک! قال: فإنّا سلّمنا لک هدیتک. فخرج معاذ إلی الصّلوة فإذا هم یصلّون خلفه. فقال معاذ: لمن تصلّون؟ قالوا: للّه عزّ و جلّ. قال: فأنتم له، فأعتقهم].

ازین روایات بعد جمع، واضح می شود که هر گاه معاذ از یمن مراجعت نمود و در مکّه با عمر بن الخطّاب ملاقی شد، عمر دید که با معاذ جماعتی از عبید و غلمان است و چون در باب ایشان از معاذ سؤال کرد که اینها را از کجا یافتی؟ معاذ گفت: اینها را مردم بسوی من هدیّه کرده اند. عمر باو گفت: اطاعت من بکن و اینها را بسوی أبو بکر بفرست که اگر او اینها را برای تو پاکیزه گرداند پس ایشان ملک تو خواهند بود. معاذ از نهایت جهالت، مشورت خلیفۀ ثانی را قبول نکرد و گفت که من اطاعت تو درین باب نخواهم کرد، این چیزیست که بسوی من هدیّه کرده شده پس چرا آن را بسوی أبی بکر بفرستم، لیکن چون شب شد و معاذ بخواب رفت دید که او بسوی نار کشیده می شود و عمر کمر او را گرفته است و از افتادن در نار مانع می شود. معاذ از این خواب خوفناک شد و گفت که این همان چیزیست که مرا عمر بآن أمر کرده بود، پس صبح آن شب معاذ نزد عمر آمد و گفت که من نمی بینم خود را مگر مطیع تو، بتحقیق که من در خواب چنین و چنان دیدم، و باو حال منام خود مفصّلا بیان کرد و بعد از آن

ص: 68

نزد خلیفۀ أوّل رسید و بر او عبید و غلمان خود را پیش کرد و خلیفه از راه عنایت آن عبید را باو بخشید.

و این قصۀ عجیبه و واقعۀ غریبه بوضوح تمام بر جهل تامّ معاذ از حلال و حرام دلالت دارد، و ظاهر می نماید که او در جمع أموال خیلی بی اعتدال بود و هرگز خیال حرام و حلال نمی کرد، بلکه بر استحلال غیر طیّب اصرار مورث و بال می نمود. و پر ظاهرست که هر گاه حال پر اختلال معاذ بن جبل باین حدّ رسیده باشد دیگر او را عالم بحلال و حرام شریعت حضرت خیر الأنام علیه و آله آلاف الصّلوة و السّلام دانستن ظلم عظیم و جور فخیمست، چه جای آنکه، العیاذ باللّه، حدیث موضوع أعلمیّت در حقّ او ثابت بدانند و آن را بمقابله حدیث ثقلین ذکر نموده خلاعت و رقاعت را بدرجۀ قصوی برسانند، فإنّه من الشّناعة و الفظاعة بمکان أیّ مکان، و اللّه العاصم عن التّردّی فی هوة الصّغار و الهوان.

و مخفی نماند که بعضی از اسلاف نا إنصاف سنّیّه برای حمایت معاذ ملیم و تبریۀ او ازین جرم عظیم، افترای بس جسیم بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تراشیده، گونه دین و إیمان خود بناخن جسارت سراسر خراشیده اند، و ما بحمد اللّه الجلیل بتفصیل جمیل در مجلّد حدیث مدینه العلم بجواب کلام عاصمی آن را کما ینبغی باطل و مضمحل ساخته، بهتک ستر و ابدای سرّ آن علی وجه الکمال پرداخته ایم، فراجعه إن شئت.

تصرف معاذ بن جبل در مالی که آنرا بذریعۀ تجارت در مال اللّه حاصل کرده بود

شانزدهم آنکه: از جملۀ قوادح مظهرۀ بطلان حدیث أعلمیّت معاذ بحلال و حرام قصّۀ تصرّف اوست در مالی که آن را بذریعۀ تجارت در مال اللّه حاصل کرده بود و بزعم باطل تملّک آن طریق اصرار بر خطا می پیمود.

علامه ابن عبد البر در کتاب «استیعاب» بترجمۀ معاذ گفته:

[حدّثنا خلف بن قاسم، حدّثنا ابن المفسّر، حدّثنا أحمد بن علی، حدّثنا یحیی بن معین، حدّثنا عبد الرّزّاق أنبأنا معمر، عن الزّهری، عن عبد الرّحمن بن عبد اللّه بن کعب بن مالک، عن أبیه، قال:

ص: 69

و لو ترکوا لأحد من أجل أحد لترکوا معاذا من أجل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم. فباع النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ما له کلّه فی دینه حتّی قام معاذ بغیر شیء حتّی إذا کان عام فتح مکّة بعثه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم إلی طائفة من الیمن لیجبره، فمکث معاذ بالیمن أمیرا و کان أوّل من اتّجر فی مال اللّه هو، فمکث حتّی قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلمّا قدم قال عمر لأبی بکر رضی اللّه عنهما: أرسل إلی هذا الرّسل فدع له یعیشه و خذ سائره منه. فقال أبو بکر: إنّما بعثه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لیجبره و لست بآخذ منه شیئا إلاّ إن یعطینی. فانطلق عمر إلیه إذ لم یطعه أبو بکر، فذکر ذلک لمعاذ فقال معاذ: إنّما أرسلنی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لیجبرنی و لست بفاعل، ثمّ لقی معاذ عمر فقال: قد أطعتک و أنا فاعل ما أمرتنی به، إنّی رأیت فی المنام أنّی فی حومة ماء قد خشیت الغرق فخلّصتنی منه یا عمر! فأتی معاذ أبا بکر فذکر ذلک له و حلف أن لا یکتمه شیئا. فقال أبو بکر رضی اللّه عنه: لا آخذ منک شیئا قد وهبته، فقال:

هذا حین حلّ و طاب، و خرج معاذ عند ذلک إلی الشّام].

و ملا علی متقی در «کنز العمّال» در کتاب الخلافة آورده:

[أخبرنا معمر، عن الزّهری، عن کعب بن عبد الرّحمن بن کعب بن مالک، عن أبیه، قال: کان معاذ بن جبل رجلا سمحا شابّا جمیلا من أفضل شباب قومه و کان لا یمسک شیئا، فلم یزل یدان حتّی أغلق ماله کلّه من الدّین. فأتی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم یطلب له أن یسئل له غرمائه أن یصغوا له، فأبوا. فلو ترکوا لأحد من أجل أحد ترکوا للنّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم. فباع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم کلّ ماله فی دینه حتّی قام معاذ بغیر شیء حتّی إذا کان عام فتح مکّة بعثه النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی طائفة من الیمن أمیرا لیجبره، فمکث معاذ بالیمن أمیرا، و کان أوّل من اتّجر فی مال اللّه هو، و مکث حتّی أصاب و حتّی قبض النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم. فلمّا قدم قال عمر لأبی بکر:

ص: 70

فذکر ذلک له و حلف له أنّه لم یکتمه شیئا حتّی بیّن له سوطه؛ فقال أبو بکر: و اللّه لا آخذه منک قد وهبته لک. فقال عمر: هذا حین طاب و حلّ. فخرج معاذ عند ذلک إلی الشّام.

قال معمر: فأخبرنی رجل من قریش قال: سمعت الزّهریّ یقول: لمّا باع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم مال معاذ أوقفه للنّاس فقال: من باع هذا شیئا فهو باطل.«عب» و ابن راهویه].

ازین عبارات ظاهرست که معاذ بن جبل از راه جهل و نادانی مالی را که هنگام اقامت در یمن بذریعۀ تجارت در مال اللّه حاصل کرده بود نیز مثل غلمان و عبید مال خود می فهمید و بدفع آن و دست برداری از آن راضی نمی گردید و درین باب نیز هر چند حضرت عمر او را افهام و تفهیم بلیغ نمودند، لیکن آن خیره سر نصیحت ایشان را قابل قبول ندانسته پس پشت خود انداخت و در استحلال آن مال، إرسال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و سلّم او را بسوی یمن برای جبر حال دستاویز خود ساخت، آخر نوبت بجای رسید که در عالم رؤیا خویشتن را مشرف بر غرق یافت و بناچاری بسوی استحلال آن از خلیفۀ أوّل بشتافت. و این واقعه نیز مثل واقعۀ سابقه دلالت بر کمال جهل معاذ از حلال و حرام و تجاسر و اقدام او بر أخذ مال خالق أنام دارد، و متاع کاسد بائر آن تاجر حائر را توده توده پیش ناظرین ماهرین می آرد. و ازین مقام بوضوح تمام بر ناظرین کرام ثابت و محقّق می شود که نه تنها حدیث أعلمیّت معاذ بحلال و حرام؛ موضوع و مفتری است، بلکه دیگر أحادیث و آثار و واقعات نیز که حضرات اهل سنّت از راه کمال جسارت برای إثبات علم معاذ در کتب خود می آرند از جملۀ موضوعات شنیعه و مختلقات فظیعه است.

کلام صاحب «تحفه» که گفته: و أمثال ذلک کثیرة

قوله:

و أمثال ذلک کثیرة

جواب کلام صاحب «تحفه» که گفته: و أمثال ذلک کثیرة

أقول:

نعم! أمثال هذه الموضوعات فی کتب السنّیّة موفورة کثیرة، و هی علی ألسن المفتونین بالثلاثة و أحزابهم مذکورة شهیرة، و لکنّ دلائل الوضع و الاختلاق علیها لائحة مستنیرة، کما لا یخفی علی من له أدنی دربة و بصیره، و حیث إنّ رواتها عند

ص: 71

ناقدیهم بالجرح و القدح موهونون و بالکذب و الفریة مطعونون فالتّمسّک بها جریرة و أیّة جریرة، و مع قطع النّظر عن ذلک و صرف اللّحظ عن مثالب رواتها الملقین أنفسهم فی المهالک؛ لا تخرج عن کونها من متفرّدات السّنّیّة، فلا یحتجّ بها علی أهل الحقّ إلاّ من نفلت منه السّریرة، و لعمری أنّ معارضة حدیث الثقلین الّذی تواتر عند الفریقین بأمثال هذه الأکاذیب الّتی اختلقها اولو الإفک و المین، و تفرّد بها الموسومون بالشّنار و الشّین لا تروج إلاّ علی ذوی الأعین الضّریرة، و لقد أتینا بحمد اللّه المنّان، علی کلّ ما تمسّک به المخاطب المهان، من الموضوعات الواضحة الوضع و البطلان، و المصوغات الفاضحة لأهل البغض و الشّنئان، و أبطلنا منها کلّ طویلة و قصیرة، و سنأتی علی ما یتفوّه به من الزّور و البهتان فی مدح أصحاب البغی و العدوان، و نرسل علیه حاصب الدّلیل و البرهان و ندمدم علیه بما یعنّ لنا من الحجّة و السّلطان و ذلک بعون اللّه الّذی أحصی من المجرمین کلّ صغیرة و کبیرة.

پیش کردن صاحب «تحفه» حدیث مجعول «اقتدوا بالذین من بعدی: أبی بکر و عمر» را بمقابلۀ حدیث ثقلین و ادعای رسیدن آن بدرجۀ شهرت و تواتر معنوی

قوله:

[خصوصا

«اقتدوا بالذین من بعدی: أبی بکر و عمر»

که بدرجۀ شهرت و تواتر معنوی رسیده

جواب مؤلف باین حدیث و اثبات مجعولیت و موضوعیت آن از کلام بزرگان علماء

اشاره

أقوال:

پیش کردن مخاطب، این حدیث پر شین را بمقابلۀ حدیث ثقلین و ادّعای شهرت و تواتر آن بلا تجرّح از کذب و مین، از جملۀ هفوات شنیعه و خزعبلات فظیعۀ اوست که عاقل لبیب را بچار موجۀ حیرت می اندازد، و تجاسر بی نهایت و تنطّع بی غایت او را در اقدام بر کذب و زور و إیثار باطل مهجور کالشّمس فی رابعة النّهار واضح و آشکار می سازد. زیرا که بحمد اللّه المفیض للجود و الخیر در مجلّد حدیث طیر بتفصیل تمام و بسط معجب اولی الأحلام ثابت و مبرهن گردیده که این حدیث موضوع و خبر مصنوع بجمیع طرقه و وجوهه باطل و مضمحلّ و فاسد و منخزل است. و بحمد اللّه این مطلب در آن مجلّد بنحوی بیان شده که اگر اهل سنّت زمین را بآسمان دوزند، و مدّة العمر دماغ خود را سوزند، و هزار باره حجاب حیا و شرم خود را بدرند، و أنواع تلبیس و تسویل

ص: 72

را بکار برند هرگز إثبات صحّت این حدیث نمی توانند کرد، فضلا عن التّواتر. و هر چند برای ناظر بصیر احالۀ بهمان مجلّد کافی و وافی بود، لیکن در این جا هم بعون اللّه الودود بغرض إفحام و إلزام مخاطب حیود میود؛ تبیین وهن و هوان و فساد و بطلان حدیث اقتدا می نمایم، و بوجوه عدیده در تخجیل و تشویر مدّعی شهرت و تواتر آن می افزایم.

وجه 1 در بیان قدح حافظ أبو حاتم رازی در حدیث اقتدا
اشاره

أول آنکه: أبو حاتم محمّد بن إدریس الحنظلی الرّازی که از حفّاظ متبحّرین و نقّاد متمهّرین و أقران بخاری و مسلم نزد سنّیّه است، حدیث اقتدا را بإعلال نواخته، پرده از روی عدم صحّتش بلا محابا انداخته، چنانچه علاّمۀ مناوی در «فیض القدیر - شرح جامع صغیر» در شرح این حدیث که از حذیفه منقول است گفته: [و أعلّه أبو حاتم و قال البزّار کابن حزم: لا یصحّ، لأنّ عبد الملک لم یسمعه من ربعی، و ربعی لم یسمعه من حذیفة، لکنّ له شاهد [1]] انتهی.

و اگر چه جلالت شان و رفعت مکان أبو حاتم رازی نزد سنّیّه در علم حدیث و أثر بالاتر از آنست که متتبّعین از آن بی خبر بوده باشند، لیکن برای مزید توقیف ناظرین؛ بعض عبارات در این جا مذکور می شود.

ترجمۀ حافظ أبو حاتم رازی

سمعانی در «أنساب» گفته: [الجزّیّ - بفتح الجیم و کسر الزّاء المشدّدة - هذه النّسبة إلی جزّ قریة من قری أصبهان، منها: أبو حاتم محمّد بن ادریس بن المنذر الحنظلیّ الرّازیّ، و کان یقول: نحن من أهل أصبهان من قریة جزّ. قال: و کان أهلها یقدمون علینا حیاة أبی ثمّ انقطعوا عنّا. و أبو عمرو بن حکیم و عالم لا یحصون کثرة، توفی سنة سبع و سبعین و مائتین].

و نیز سمعانی در «أنساب» در نسبت حنظلی گفته: [و بالرّی درب مشهور یقال له: درب حنظلة، منها أبو حاتم محمّد بن إدریس بن المنذر بن داود بن مهران الرّازیّ الحنظلیّ إمام عصره و المرجوع إلیه فی مشکلات الحدیث، و هو من هذا الدّرب، و کان

ص: 73

من مشاهیر العلماء المذکورین الموصوفین بالفضل و الحفظ و الرّحلة، و لقی العلماء، و سمع محمّد بن عبد اللّه الأنصاریّ و أبا زید النّحویّ و عبید اللّه بن موسی و هوذة بن خلیفة و أبا مسهر الدّمشقی و عثمان بن الهیثم المؤذّن و سعید بن أبی مریم المصری و أبا الیمن الحمصیّ و أمثالهم. و کان أوّل کتبه الحدیث فی سنة تسع و مائتین. روی عنه الأعلام الأئمّة، مثل: یونس بن عبد الأعلی و الرّبیع بن سلیمان المصریّان، و هما أکبر منه سنّا و أقدم سماعا، و أبو زرعة الرّازیّ و الدّمشقیّ و محمّد بن عوف الحمصیّ، و هؤلاء من أقرانه، و عالم لا یحصون. و ذکر أبو حاتم و قال: أوّل سنة خرجت فی طلب الحدیث أقمت سنین أحصیت ما مشیت علی قدمی زیادة علی ألف فرسخ لم افک احصی حتّی لمّا زاد علی ألف فرسخ ترکته! و قال أبو حاتم: قلت علی باب أبی الولید الطّیالسی:

من أغرب علیّ حدیثا غریبا مسندا صحیحا لم أسمع به فله علیّ درهم یتصدّق به. و قد حضر علی باب أبی الولید خلق أبو زرعة فمن دونه، و إنّما کان مرادی أن یلقی علیّ ما لم أسمع به لیقولوا هو عند فلان فأذهب فأسمع، و کان مرادی أن أستخرج منهم ما لیس عندی. فما تهیّأ لأحد منهم أن یغرب علیّ حدیثا. و کان أحمد بن سلمة یقول: ما رأیت بعد إسحاق، یعنی ابن راهویه، و محمّد بن یحیی أحفظ للحدیث و لا أعلم بمعانیه من أبی حاتم محمّد بن إدریس. قال أبو حاتم: قال لی هشام بن عمار یوما: أیّ شیء تحفظ من الأذواء؟ قلت له: ذو الأصابع، و ذو الجوشن، و ذو الزّوائد، و ذو الیدین، و ذو اللّحیة الکلابی؛ و عددت له ستّة، فضحک و قال: حفظنا نحن ثلثة و زدت أنت ثلثة.

مات أبو حاتم بالرّی فی شعبان سنة سبع و سبعین و مائتین].

و أبو الحسن علی بن محمد المعروف بابن الأثیر در «تاریخ کامل» در وقائع سنة 277 سبع و سبعین و مائتین گفته: [و فیها - توفی أبو حاتم الرّازی، و اسمه محمّد بن إدریس بن منذر و هو من أقران البخاری و مسلم].

و شمس الدین محمّد بن أحمد الذّهبی در «سیر النّبلا» گفته [أبو حاتم الرّازیّ و ابنه محمّد بن إدریس بن المنذر بن داود بن مهران الإمام الحافظ النّاقد شیخ المحدّثین الحنظلی الغطفانی، من تمیم بن حنظلة بن یربوع، و قیل: عرف بالحنظلی لأنّه کان

ص: 74

سکن فی درب حنظلة بمدینة الرّی. کان من بحور العلم، طوف البلاد و برع فی المتن و الإسناد و جمع و صنّف و جرح و عدّل و صحّح و علّل. مولده سنة خمس و تسعین و مائة و أوّل کتابته للحدیث کان فی سنة تسع و مائتین و هو من نظراء البخاری و من طبقته و لکنّه عمّر بعده أزید من عشرین سنة. سمع عبید اللّه و محمّد بن موسی و محمّد بن عبد اللّه الأنصاری و الأصمعی و قبیصة و أبا نعیم و عفّان و عثمان بن الهیثم المؤذّن و أبا مسهر الغسّانی و أبا الیمان و سعید بن أبی مریم و زهیر بن عباد و یحیی بن بکیر و أبا الولید و آدم بن أبی إیاس و ثابت بن محمّد الزّاهد و أبا زید الأنصاریّ النّحویّ و عبید اللّه بن صالح العجلیّ و عبد اللّه بن صالح الکاتب و أبا الجماهر محمّد بن عثمان و هوذة بن خلیفة و یحیی الوحاظیّ و أبا توبة الحلبیّ و خلقا کثیرا، و تنزّل إلی بندار و أبی حفص الفلاّس و الرّبیع المرادی ثمّ إلی ابن واره و محمّد بن عوف، و یتعذّر استقصاء سائر مشایخه، فقد قال الخلیلیّ:

قال لی أبو حاتم اللّبان الحافظ: قد جمعت من روی عنه أبو حاتم الرّازیّ فبلغوا قریبا من ثلاثة آلاف. حدّث عنه ولده الحافظ الإمام أبو محمّد عبد الرّحمن بن أبی حاتم و یونس ابن عبد الأعلی و الرّبیع بن سلیمان المؤذّن شیخاه و أبو زرعة الرّازیّ رفیقه و قرابته و أبو زرعة الدّمشقیّ و إبراهیم الحربیّ و أحمد الرّمادیّ و موسی بن إسحاق الأنصاریّ و أبو بکر بن أبی الدّنیا و أبو عبد اللّه البخاریّ، فیما قیل، و أبو داود و أبو عبد الرّحمن النّسائیّ فی سننهما و ابن صاعد و أبو عوانة الإسفرائنیّ و حاجب بن دکین و محمّد بن إبراهیم الکنانیّ و زکریّا بن أحمد البلخیّ و القاضی المحاملی و محمّد بن مخلد بن إبراهیم العطّار و أبو الحسن علیّ بن إبراهیم القطّان و أبو عمر و محمّد بن أحمد بن حکیم و سلیمان بن یزید الفامی و القاسم بن صفوان و أبو بشر الدّولابیّ و أبو حامد بن حنویه و خلق کثیر. و قد حدّث فی رحلاته بأماکن و ارتحل بابنه و لقی به أصحاب ابن عیینة و وکیع].

و نیز ذهبی در «سیر النّبلاء» در ترجمۀ أبو حاتم گفته: [أنبا علیّ بن طلحة، ثنا صالح، قال عبد الرّحمن بن أبی حاتم: سمعت موسی بن إسحاق القاضی یقول: ما رأیت أحفظ من والدک، و کان قد لقی أبا بکر بن أبی شیبة و ابن نمیر و یحیی الحمانیّ، قال الخطیب: کان أبو حاتم أحد الأئمّة الحفّاظ الأثبات، أوّل سماعه سنة تسع و مائتین.

ص: 75

قال أبو الشّیخ الحافظ: حکی لنا عبد اللّه بن محمّد بن یعقوب: سمعت أبا حاتم یقول:

نحن من أهل أصبهان من قریة جزّ. و کان أهلها کانوا یقدمون علینا فی حیاة أبی ثمّ انقطعوا عنّا.

قال الخلیلی: کان أبو حاتم عالما باختلاف الصّحابة وقفه التّابعین و من بعدهم. سمعت جدّی و جماعة سمعوا علیّ بن إبراهیم القطّان یقول: ما رأیت مثل أبی حاتم. فقلنا له:

قد رأیت الحربیّ و إسماعیل القاضی. قال: ما رأیت أجلع من أبی حاتم. و لا أفضل منه.

علیّ بن إبراهیم الرّازیّ: أنبا أحمد بن علی الرّقّام: سمعت الحسن بن الحسین الدّارستنی قال: سمعت أبا حاتم یقول: قال لی أبو زرعة: ما رأیت أحرص علی الحدیث منک! فقلت له: إنّ عبد الرّحمن ابنی لحریص. فقال: من أشبه أباه فما ظلم! قال الرّقّام: فسألت عبد الرّحمن عن اتّفاق کثرة السّماع له و سؤالاته لأبیه. فقال: ربّما کان یأکل و أقرأ علیه، و یمشی و أقرأ علیه، و یدخل الخلاء و أقرأ علیه، و یدخل البیت فی طلب شیء و أقرأ علیه! قال أحمد بن السّلمة النّیسابوریّ: ما رأیت بعد إسحاق و محمّد بن یحیی أحفظ للحدیث من أبی حاتم الرّازی و لا أعلم بمعانیه. قال ابن عدی: سمعت القاسم بن صفوان: سمعت أبا حاتم یقول: أورع من رأیت أربعة: آدم و أحمد بن حنبل و ثابت بن محمّد الزّاهد و أبو زرعة الرّازی. قال القاسم: فذکرته لعثمان بن خرّزاد، فقال: أنا أقول:

أحفظ من رأیت أربعة: محمّد بن المنهال الضّریر و إبراهیم بن عرعرة و أبو زرعة و أبو حاتم.

قال ابن أبی حاتم: سمعت یونس بن عبد الأعلی یقول: أبو زرعة و أبو حاتم إماما خراسان و دعا لهما و قال: بقاؤهما صلاح للمسلمین. و قال محمّد بن الحسین بن مکرم: سمعت حجّاج بن الشّاعر و ذکرت له أبا زرعة و ابن وارة و أبا جعفر الدّارمیّ. فقال: ما بالمشرق أنبل من أبی حاتم. ابن أبی حاتم: سمعت أبی: قال لی هشام بن عمّار: أیّ شیء تحفظ من الأذواء؟ قلت: ذو الأصابع و ذو الجوشن و ذو الزّوائد و ذو الیدین و ذو اللّحیة الکلابی، و عددت له ستّة، فضحک و قال: حفظنا نحن ثلاثة و زدت أنت ثلاثة.

قال الحافظ عبد الرّحمن بن خراش: کان أبو حاتم من أهل الأمانة و المعرفة. و قال هبة اللّه اللالکائی: کان أبو حاتم إماما حافظا متقنا. و ذکره اللالکائی فی شیوخ البخاری.

و قال النّسائیّ: ثقة. قال ابن أبی حاتم: سمعت أبی یقول: جری بینی و بین أبی زرعة

ص: 76

یوما تمیز الحدیث و معرفته، فجعل یذکر أحادیث و عللها، و کذلک کنت أذکر خطأ أحادیث و خطأ عللها و خطأ الشّیوخ. فقال لی: یا أبا حاتم! قل من یفهم هذا؟ ما أعزّ هذا إذا رفعت هذا من واحد و اثنین! فما قلّ من یحسن هذا! و ربّما أشکّ فی شیء أو یتخالجنی فی حدیث فأری أن ألتقی معک و لا أجد من یشفینی. قال أبی: و کذلک کان أمری].

و نیز ذهبی در «سیر النّبلاء» در ترجمۀ أبو حاتم گفته: [و قال ابن أبی حاتم فی أوّل کتاب «الجرح و التّعدیل» له: سمعت أبی یقول: جاءنی رجل من أهل جلّة اصحاب الرّأی من اهل الفهم منهم و معه دفتر، فعرضه علیّ فقلت فی بعض: هذا حدیث خطأ قد دخل لصاحبه حدیث فی حدیث، و هذا باطل و هذا منکر، و سائر ذلک صحاح.

فقال: من أین علمت أنّ ذاک خطأ و ذاک باطل و ذلک کذب؟ أ أخبرک راوی هذا الکتاب بأنّی غلطت أو بأنّی کذبت فی حدیث کذا؟ قلت: لا! ما أدری هذا من راویه غیر أنّی أعلم أنّ هذا خطاء و أنّ هذا باطل. فقال: تدّعی الغیب؟! قلت: ما هذا ادّعاء غیب.

قال: فما الدّلیل علی ما قلت؟ قلت: سل عمّا قلت من یحسن مثل ما احسن، فإن اتّفقنا علمت أنّا لم نجازف. قال: و یقول ابو زرعة کقولک؟ قلت: نعم! قال: هذا عجب! قال: فکتب فی کاغذ ألفاظی فی تلک الأحادیث فقال: ما قلت: انّه کذب، قال ابو زرعة:

هو باطل. قلت: الکذب و الباطل واحد. قال: و ما قلت إنّه منکر، قال هو منکر کما قلت. و ما قلت إنّه صحیح قال هو صحیح. ثمّ قال: ما أعجب هذا! تتّفقان من غیر مواطاة فیما بینکما! قلت: نعتد ذلک علمت أنّا لم نجازف و أنّا قلنا بعلم و معرفة قد اوتیناه. و للدّلیل علی صحّة ما نقوله أنّ دینارا بهرجا یحمل إلی النّاقد فیقول:

هذا بهرج. فان قیل: اخبرک الّذی بهرجه؟ قال: لا! و إن قیل: فمن أین قلت؟ قال:

علما رزقته. و کذلک نحن رزقنا معرفة ذلک. و کذلک إذا حمل إلی جوهریّ فصّ یاقوت و فصّ زجاج، یعرف ذا من ذا و یقول کذلک، و کذلک نحن رزقنا علما لا یتهیّأ له أن نخبر کیف علمنا بأنّ هذا کذب و هذا منکر و نعلم صحّة الحدیث بعدالة ناقلیه و أن یکون کلاما یصلح أن یکون کلام النّبوّة و نعرف سقمه و إنکاره فنردّ من لم تصحّ

ص: 77

عدالته. قال: و سمعت أبی یقول: قلت علی باب أبی الولید الطّیالسی: من اغرب علیّ حدیثا صحیحا فله علیّ درهم یتصدّق به، و کان ثمّ خلق: ابو زرعة فمن دونه.

و إنّما کان مرادی أن یلقی علیّ ما لم اسمع به فیقولون: هو عند فلان، فأذهب و أسمعه، فلم یتهیّأ لأحد أن یغرب علیّ حدیثا. و سمعت أبی یقول: کان محمّد بن یزید الأسفاطی قد ولع بالتّفسیر و بحفظه فقال یوما: ما تحفظون فی قوله تعالی «فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ» ؟. فبقی اصحاب الحدیث ینظر بعضهم إلی بعض. فقلت: أنبا ابو صالح، عن معاویة بن صالح، عن علی بن أبی طلحة، عن ابن عبّاس قال: ضربوا فی البلاد. سمعت أبی یقول: قدم محمّد بن یحیی النّیسابوریّ الرّیّ فألقیت علیه ثلثة عشر حدیثا من حدیث الزّهری فلم یعرف منها إلاّ ثلثة أحادیث، و سائر ذلک لم یکن عنده و لم یعرفها].

و نیز ذهبی در «سیر النّبلاء» در ترجمۀ أبو حاتم گفته: [مات الحافظ أبو حاتم فی شعبان سنة سبع و سبعین و مائتین، و قیل: عاش ثلثا و ثمانین سنة و لأبی محمّد الأیادی الشّاعر مرثیة طویلة فی ابی حاتم رواها عنه ابن أبی حاتم، أوّلها:

أ نفسی! ما لک لا تجزعینا؟ و عینی! ما لک لا تدمعینا؟

أ لم تسمعی بکسوف العلو م فی شهر شعبان محقا مدینا

أ لم تسمعی خبر المرتضی أبی حاتم أعلم العالمینا].

و نیز ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [أبو حاتم الرّازیّ الإمام الحافظ الکبیر، محمّد بن إدریس بن المنذر الحنظلیّ، أحد الأعلام. ولد سنة خمس و تسعین و مائة. قال: کتبت الحدیث سنة تسع و مائتین. قلت: رحل و هو أمرد فسمع عبید اللّه ابن موسی و محمّد بن عبد اللّه الأنصاریّ و الأصمعیّ و أبا نعیم و هوذة بن خلیفة و عفّان و ابا مسهر و امما سواهم، و بقی فی الرّحلة زمامنا فقال: أوّل ما رحلت أقمت سبع سنین احصیت ما مشیت علی قدمی زیادة علی الف فرسخ ثمّ ترکت العدد، و خرجت من البحرین إلی مصر ماشیا ثمّ إلی الرّملة ماشیا ثمّ إلی طرسوس ولی عشرون سنة. قلت:

الحق عبید اللّه فأتیته قبل موته بشهرین. قال: و کتبت عن النّفیلی نحو اربعة عشر ألفا و سمع منّی محمّد بن مصفّی أحادیث، قلت: و حدّث عنه یونس بن عبد الأعلی و محمّد بن

ص: 78

عون الطّاعی و ابو داود و النّسائیّ و ابو عوانة الإسفرائنیّ و ابو الحسن علیّ بن إبراهیم القطّان و أبو عمرو احمد بن محمّد بن حکیم و عبد الرّحمن بن حمدان الجلاّب و عبد المؤمن ابن خلف النّسفی و خلق کثیر. قال موسی بن إسحاق الأنصاریّ القاضی: ما رأیت احفظ من أبی حاتم، و قال محمّد بن سلمة الحافظ: ما رأیت بعد محمّد بن یحیی أحفظ للحدیث و لا أعلم بمعانیه من أبی حاتم، و قال النّسائیّ: ثقة، و قال ابن أبی حاتم: سمعت أبی یقول: قلت علی باب أبی الولید الطّیالسی: من أغرب علیّ حدیثا صحیحا فله درهم، و کان ثمّ خلق، ابو زرعة فمن دونه: و إنّما کان مرادی أن یلقی علیّ ما لم اسمع به لأذهب به إلی راویه فأسمعه، فلم یتهیّأ لأحد أن یغرب علیّ] إلخ.

و نیز ذهبی در «عبر فی خبر من غبر» در وقائع سنة 277 سبع و سبعین و مائتین گفته: [فیها - توفی حافظ المشرق أبو حاتم محمّد بن إدریس الحنظلیّ الرّازیّ فی شعبان و هو فی عشر التّسعین، و کان بارع الحفظ، واسع الرّحلة، من اوعیة العلم، سمع محمّد بن عبد اللّه الأنصاریّ و أبا مسهر و خلقا لا یحصون، و کان جاریا فی مضمار البخاریّ و أبی زرعة الرّازی].

و نیز ذهبی در «دول الإسلام» گفته: [و فی سنة سبع - أی سبع و سبعین و مائتین - مات حافظ زمانه ابو حاتم محمّد بن إدریس الحنظلیّ الرّازیّ فی شعبان و هو فی عشر التّسعین، و کان جاریا فی مضمار أبی زرعة و البخاری].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [محمّد بن إدریس بن المنذر بن أبی حاتم الرّازیّ الحافظ، عن عبد اللّه بن موسی الأنصاری و خلائق، و عنه «د. س» و ولده و المحاملیّ و خلق. قال موسی بن إسحاق الأنصاریّ: ما رایت احفظ منه. و قال احمد بن سلمة:

ما رایت بعد ابن راهویه و الذّهلی احفظ للحدیث و لا اعلم بمعانیه من ابی حاتم، مات فی شعبان سنة 277].

و عبد الوهاب بن علی السبکی در «طبقات شافعیّه» گفته: [محمّد بن إدریس بن المنذر بن داود بن مهران الغطفانیّ الحنظلیّ ابو حاتم الرّازیّ احد الأئمّة الأعلام، ولد سنة خمس و تسعین و مائة، سمع عبید اللّه بن موسی و ابا نعیم و طبقتهما بالکوفة و محمّد بن

ص: 79

عبد اللّه الأنصاریّ و الأصمعیّ و طبقتهما بالبصرة و عفّان و هوذة بن خلیفة و طبقتهما ببغداد، و ابا مسهر و ابا الجماهر محمّد بن عثمان و طبقتهما بدمشق، و ابا الیمان و یحیی الوحاظیّ و طبقتهما بحمص، و سعید بن ابی مریم و طبقته بمصر، و خلقا بالنّواحی و الثّغور، و تردّد فی الرّحلة زمانا، قال ابنه: سمت أبی یقول: اوّل سنة خرجت فی طلب الحدیث أقمت سبع سنین أحصیت ما مشیت علی قدمیّ زیادة علی الف فرسخ، ثمّ ترکت العدد بعد ذلک، و خرجت من البحرین إلی مصر ماشیا، ثمّ إلی الرّملة، ثمّ إلی دمشق، ثمّ إلی أنطاکیّة، ثمّ إلی طرسوس، ثمّ رجعت إلی حمص، ثمّ منها إلی الرّقة، ثمّ رکبت إلی العراق، کلّ هذا و أنا ابن عشرین سنة. حدّث عنه من شیوخه:

الصّفار و یونس بن عبد الأعلی و عبده بن سلیمان المروزیّ و الرّبیع بن سلیمان المرادیّ.

و من أقرانه: ابو زرعة الرّازیّ و الدّمشقیّ. و من اصحاب السّنن: أبو داود و النّسائیّ، و قیل: إنّ البخاریّ و ابن ماجة رویا عنه، و لم یثبت ذلک. و روی عنه أیضا ابو بکر ابن أبی الدّنیا و ابن صاعد و ابو عوانة و القاضی المحاملیّ و ابو الحسن علیّ بن إبراهیم القطّان صاحب ابن ماجة و خلق کثیر. قال عبد الرّحمن بن أبی حاتم: قال موسی بن إسحاق القاضی: ما رأیت أحفظ من ذلک. و قال أحمد بن سلمة الحافظ: ما رأیت بعد إسحاق بن راهویه و محمّد بن یحیی أحفظ للحدیث من أبی حاتم و لا اعلم بمعانیه. و قال ابن أبی حاتم: سمعت یونس بن عبد الأعلی یقول: ابو زرعة و ابو حاتم إماما خراسان بقاؤهما صلاح للمسلمین. و قال ابن أبی حاتم: سمعت أبی یقول: قلت علی باب أبی الولید الطّیالسی: من أغرب علیّ حدیثا صحیحا فله درهم. و کان ثمّ خلق:

ابو زرعة فمن دونه، و إنّما کان مرادی أن یلقی علیّ ما لم اسمع به فیقولون هو عند فلان، فأذهب و أسمعه، فلم یتهیّأ لأحد ان یغرب علیّ حدیثا. و سمعت أبی یقول:

کان محمّد بن یزید الأسقاطیّ قد ولع بالتّفسیر و بحفظه، فقال یوما: ما تحفظون فی قوله تعالی «فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ» ؟ فسکتوا، فقلت: ثنا ابو صالح عن معاویة بن صالح عن علیّ بن أبی طلحة عن ابن عبّاس، قال: ضربوا فی البلاد. و سمعت أبی یقول: قدم محمّد بن یحیی النّیسابوریّ الرّی فألقیت علیه ثلثة عشر حدیثا من حدیث الزّهری، فلم

ص: 80

یعرف منها إلاّ ثلثة أحادیث، قال شیخنا الذّهبیّ: إنّما ألقی علیه من حدیث الزّهری لأنّ محمّدا کان إلیه المنتهی فی معرفة حدیث الزّهری، قد جمعه و صنّفه و تتبّعه حتّی کان یقال له «الزّهری»].

إلی أن قال السّبکیّ: [و قال أبو محمّد الأیادی یرثی أبا حاتم من قصیدة:

أ نفسی! ما لک لا تجزعینا؟! * و عینی! ما لک لا تدمعینا؟!

أ لم تسمعی بکسوف العلوم فی شهر شعبان محقا مدینا

أ لم تسمعی خبر المرتضیأبی حاتم أعلم العالمینا

توفی أبو حاتم الرّازی فی شعبان سنة سبع و سبعین و مائتین، و له اثنتان و ثمانون سنة].

و أبو محمد عبد اللّه بن أسعد یمنی یافعی در «مرآة الجنان» گفته: [سنة سبع و سبعین و مائتین: فیها - توفی حافظ المشرق أبو حاتم محمّد بن إدریس الحنظلیّ الرّازیّ فی شعبان، و کان بارع الحفظ واسع الرّحلة، من أوعیة العلم جاریا فی مضمار البخاری و أبی زرعة الرّازی].

و ابن حجر عسقلانی در «تقریب التّهذیب» گفته: [محمّد بن إدریس بن المنذر الحنظلی أبو حاتم الرّازیّ أحد الحفّاظ، من الحادیة عشر، مات سنة سبع و سبعین].

و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السّیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته:

[أبو حاتم محمّد بن إدریس بن المنذر بن داود الحنظلی الرّازی أحد الأئمّة الحفّاظ، روی عن أحمد و آدم بن أبی إیاس و أبی خیثمة و قتیبة و خلق، و عنه أبو داود و النّسائیّ و ابن ماجة و آخرون. قال الخطیب: کان احد الأئمّة الحفّاظ الأثبات مشهور بالعلم مذکورا بالفضل، وثّقه النّسائی و غیره، و قال ابن یونس: قدم مصر قدیما و کتب بها و کتب عنه، مات بالرّی سنة خمس، و قیل سنة سبع و سبعین و مائتین].

وجه 2 قدح و جرح ترمذی که از أصحاب صحاح سنه است در حدیث اقتدا
اشاره

دوم آنکه: أبو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة التّرمذی که یکی از أصحاب صحاح ستّه است اگر چه حدیث اقتدا را بروایت حذیفه در جامع خود مکرّر آورده و با وصف روایت آن از رجال مقدوحین و روات مجروحین، بتحسین آن طریق جرأت و جسارت سپرده، لیکن جائی که آن را بروایت ابن مسعود اخراج نموده، بإلجای قادر علی الإطلاق

ص: 81

لب بقدح و جرح آن گشوده بإظهار مطعونیّت بعض روات آن در تهجین و توهین آن افزوده، چنانچه در جامع خود می گوید:

[حدّثنا إبراهیم بن إسماعیل بن یحیی بن سلمة ابن کهیل، ثنی أبی، عن أبیه سلمة بن کهیل، عن أبی الزّعراء، عن ابن مسعود، قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: اقتدوا بالّذین من بعدی من أصحابی: أبی بکر و عمر، و اهتدوا بهدی عمّار، و تمسّکوا بعهد ابن مسعود. هذا حدیث غریب من هذا الوجه من حدیث ابن مسعود لا نعرفه إلاّ من حدیث یحیی بن سلمة بن کهیل، و یحیی بن سلمة یضعف فی الحدیث و أبو الزّعراء اسمه عبد اللّه بن هانی، و أبو الزّعراء الّذی روی عنه شعبة و الثّوریّ و ابن عیینة اسمه عمرو بن عمرو و هو ابن أخی أبی الأحوص صاحب ابن مسعود].

ازین عبارت ظاهرست که أولا، ترمذی این حدیث را بروایت ابن مسعود غریب می داند. ثانیا، افاده می نماید که ما نمی شناسیم آن را از حدیث یحیی بن سلمة ابن کهیل. ثالثا، بتصریح می گوید که یحیی بن سلمه تضعیف کرده می شود در حدیث.

رابعا، بلحاظ این معنی که حقیقت حال أبو الزّعراء راوی این حدیث بر ناظر غیر ماهر مشتبه نشود افاده می کند که أبو الزّعرائی که در سند این حدیث واقعست نام او عبد اللّه بن هانیست و أبو الزّعرائی که از و شعبه و ثوری و ابن عیینة روایت می کنند نام او عمرو بن عمروست، و اگر چه ترمذی در قدح این حدیث اکتفا بر همین قدر نموده لیکن ما بعون اللّه المنعام می گوئیم که رجال سند این حدیث تماما مقدوح و مجروح می باشند.

قدح و جرح أهلسنت در ابراهیم بن اسمعیل کوفی که از راویان حدیث اقتد است

* أما ابراهیم بن اسماعیل، پس نهایت حقیر و ضئیل و بغایت مقدوح و مطعون ناقدین با تبجیلست. علاّمه أبو زرعة، زارع أرض نقد و تحقیق، و بارع در سبر و تدقیق او را بتلیین و غمز و تضعیف و همز نواخته، و حسب افادۀ ابن أبی حاتم أبو زرعه ارشاد کرده که چنان نقل می کنند که او حدیثی چند از پدر خود روایت می کرد و من بعد روایت آن أحادیث از پدر خود ترک کرده و آن را بکذب و زور بر عمّ خود بر بست چرا که نزد مردم مشهورتر و معروف تر بود، و أبو حاتم عمدة الأعاظم بترک او را در هوّۀ صغار و خسار انداخته، و ابن نمیر نحریر، شارب نمیر تنقیب و تنقیر؛ او را نمی پسندید بلکه سالک طریق تضعیف و توهین و جرح و تهجین او می گردید، و إثبات روایت مناکیر

ص: 82

برای آن منخدع غریر نموده، و عقیلی با عقل و شعور حائز عثور موفور بإرشاد کلمۀ بلیغۀ «لم یکن إبراهیم هذا بقیّم الحدیث» إثبات کمال قصور و فتور آن مغرور نموده، و نیز برای توهین او قصّۀ ادغال و ادخال او حدیثی را در حدیثی دیگر ذکر فرموده، و ابن حبّان اگر چه او را در ثقات وارد کرده مگر اینهم ارشاد کرده که در روایت او از پدرش بعض مناکیرست.

و در کمال ظهورست که حدیثی که ما در صدد قدح او هستیم از همین قبیل می باشد. زیرا که إبراهیم آن را از پدر خود إسماعیل روایت کرده پس در مطعون و منکر بودن آن امترا و ارتیاب نیست.

ذهبی در «میزان الاعتدال» گفته: [إبراهیم بن إسماعیل بن یحیی بن سلمة بن کهیل. لیّنه أبو زرعة و ترکه أبو حاتم، یروی عن أبیه، تأخّر].

و نیز ذهبی در «مغنی» گفته: [إبراهیم بن إسماعیل بن یحیی بن سلمة بن کهیل، غمزه أبو زرعة و ترکه أبو حاتم].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» گفته: [إبراهیم بن إسماعیل بن یحیی بن سلمة بن کهیل الحضرمی أبو إسحاق الکوفی، عن أبیه و أبی نعیم، و عنه التّرمذیّ و ابنه سلمة بن إبراهیم و ابن صاعد و یعقوب بن سفیان و ابن واره و السّراج و غیرهم.

قال ابن أبی حاتم: کتب أبی حدیثه و لم یأته و لم یذهب بی إلیه و لم یسمع منه زهادة فیه: و سألت أبا زرعة عنه فقال: یذکر عنه أنّه کان یحدّث بأحادیث عن أبیه ثمّ ترک أباه فجعلها عن عمّه لأنّ عمّه أجلی عند النّاس، و قال العقیلیّ عن مطین: کان ابن نمیر لا یرضاه و یضعّفه، و قال: روی أحادیث مناکیر. قال العقیلیّ: و لم یکن إبراهیم هذا بقیّم الحدیث. قال مطین: مات سنة 258. قلت: و بقیّة کلام العقیلی:

روی عن أبیه، عن جدّه عن سلمة، عن إبراهیم، عن علقمة، عن ابن مسعود: کنّا مع النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فی غزوة خیبر و کان إذا أراد أن یتبرّز تباعد، الحدیث. و فیه قصّة الشّاتین و نبع الماء و قصّة الإداوة و قصّة الجمل مطوّلا. قال العقیلی: أمّا قصّة الإداوة و الطّهور فجاء عن ابن مسعود من غیر وجه، و أمّا ما عدا ذلک فجاء عن غیر ابن مسعود فأدخل حدیثا فی

ص: 83

حدیث و روی عنه ابن خزیمة فی صحیحه، و ذکره ابن حبّان فی الثّقات فقال: فی روایته عن أبیه بعض المناکیر].

و صفی الدین أحمد بن عبد اللّه الخزرجی در «مختصر تذهیب تهذیب الکمال» گفته: [إبراهیم بن إسماعیل بن یحیی بن سلمة بن کهیل الحضرمی أبو إسحاق الکوفی، عن أبیه و أبی نعیم، و عنه التّرمذیّ، اتّهمه أبو زرعة. قال مطین: مات سنة ثمان و خمسین و مائتین].

قدح و جرح اهل رجال در اسمعیل بن یحیی بن سلمة بن کهیل راوی دیگر حدیث

* و أما اسماعیل بن یحیی، پس حسب ارشاد دارقطنی، متروک؛ یعنی بعید از مرتبۀ قبول و رضا و قریب بزمرۀ أهل دغل و دغا می باشد، و حسب نقل ابن الجوزی إمام أئمّۀ تحقیق از أزدی أفیق نیز ثابت و محقّقست که او متروکست و مهجور. پس تمسّک بروایت او محض تهوّر محذور، و اللّه هو المخرج من ظلمات الزّور إلی الصّدق و النّور.

ذهبی در «میزان» گفته: [إسماعیل بن یحیی بن سلمة بن کهیل، عن أبیه و عمّه و عنه إبراهیم، قال الدّار قطنی: متروک].

و نیز در «مغنی» گفته: [إسماعیل بن یحیی بن سلمة بن کهیل؛ قال الدّار قطنی:

متروک].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» گفته: [إسماعیل بن یحیی بن سلمة ابن کهیل الحضرمی الکوفی، روی عن أبیه و عمّه محمّد، و عنه ابن إبراهیم و أبو العوّام أحمد بن یزید الرّیاحی. قال الدّار قطنیّ: متروک، و تقدّم الکلام علیه فی ترجمة ابنه.

قلت: و نقل ابن الجوزیّ عن الأزدی أنّه قال: متروک].

و صفی الدین خزرجی در «مختصر تذهیب تهذیب الکمال» گفته: [إسماعیل ابن یحیی بن سلمة بن کهیل الحضرمی الکوفی، عن أبیه و عمّه محمّد، و عنه ابنه إبراهیم قال الدّار قطنیّ: متروک].

قدح و جرح علماء سنت در یحیی بن سلمة بن کهیل راوی دیگر حدیث اقتدا

* و اما یحیی بن سلمة بن کهیل، پس اگر چه خود ترمذی در قدحش بر همین اکتفا نموده که «یحیی بن سلمة یضعّف فی الحدیث»، لیکن از مطالعۀ کتب رجال بتصریح تمام واضح و آشکار می شود که ابن معین او را گاهی «لیس بشیء» گفته و

ص: 84

گاهی «ضعیف الحدیث» گفته. و بخاری گفته که در حدیث او مناکیرست. و نیز بخاری در «تاریخ أوسط» خود او را «منکر الحدیث» گفته، و أبو حاتم رازی گفته که او منکر الحدیث است و قوی نیست. و نسائی گفته که ثقه نیست. و نیز نسائی گفته که او متروک است، و عباس گفته که او چیزی نیست و حدیث او نوشته نمی شود. و ابن حبّان اگر چه او را در ثقات ذکر نموده لیکن با این همه افاده کرده که در حدیث پسرش از وی مناکیرست.

و پر ظاهرست که حدیث اقتدا را از یحیی بن سلمه پسرش إسماعیل بن یحیی روایت کرده، پس در مقدوح بودن آن حسب افادۀ ابن حبّان شکّی نمی باشد. و از عجائب آنست که ابن حبّان یحیی بن سلمه را در «کتاب الضّعفا» هم ذکر کرده و در حق او گفته که او منکر الحدیث است جدّا و باو احتجاج کرده نمی شود، و ابن نمیر گفته که او از آن کسان نیست که حدیثشان نوشته شود. و دارقطنی گفته که او متروکست.

و نیز دارقطنی گفته که او ضعیف است. و عجلی گفته که او ضعیف الحدیث می باشد.

و ابن سعد گفته که او ضعیف بوده جدّا، و یعقوب بن سفیان او را در باب کسانی که إعراض کرده می شود از روایت شان آورده و افاده نموده که من از أصحاب خود می شنیدم که تضعیف او می کردند، و آجرّی از أبو داود نقل کرده که او چیزی نیست.

حالا عباراتی که کاشف ازین اقوال أئمه رجالست باید شنید.

بخاری در «تاریخ صغیر» گفته: [قال أبو نعیم: مات سلمة بن کهیل آخر إحدی و عشرین یوم عاشورا. قال أبو عبد اللّه: هو الخضرمی أبو یحیی الکوفیّ والد محمّد و یحیی، أمّا یحیی فمنکر الحدیث].

و نیز بخاری در «کتاب الضّعفاء» گفته: [یحیی بن سلمة بن کهیل، عن أبیه، فی حدیثه مناکیر].

و نسائی در «کتاب الضّعفاء و المتروکین» گفته: [یحیی بن سلمة بن کهیل، متروک الحدیث، کوفیّ].

عبد الغنی مقدسی در «کمال» گفته: [یحیی بن سلمة بن کهیل الحضرمی الکوفی أبو جعفر، عن أبیه و بیان بن بشر و جماعة، و عنه ابنه إسماعیل و قبیصة بن عقبة و

ص: 85

یحیی الحمانی و أبو غسّان النهدی و أسید بن زید الحمّال و محمّد بن عبد الواهب الحارثی و آخرون. ضعّفه ابن معین. و قال أبو حاتم: لیس بالقویّ. و قال البخاریّ: فی حدیثه مناکیر و قال النّسائیّ: لیس بثقة. و قال التّرمذیّ: ضعیف. و أمّا ابن حبّان فذکره فی «الثّقات» قال مطین: مات سنة اثنتین و سبعین و مائة].

و ذهبی در «کاشف» گفته: [یحیی بن سلمة بن کهیل، عن أبیه و بیان بن بشر، و عنه قبیصة و یحیی الحمانی، ضعیف، مات سنة 172].

و در حاشیه «کاشف» مذکورست: [قال یحیی: لیس بشیء، و قال مرّة: ضعیف الحدیث. و قال «خ»: فی حدیثه مناکیر. و قال «س»: لیس بثقة. و ذکره ابن حبّان فی الثقات. و قال أبو حاتم: منکر الحدیث لیس بالقویّ].

و نیز ذهبی در «میزان الاعتدال» گفته: [یحیی بن سلمة بن کهیل، عن أبیه، قال أبو حاتم و غیره: منکر الحدیث، و قال النّسائیّ: متروک. و قال عبّاس: لیس بشیء، لا یکتب حدیثه].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» گفته: [یحیی بن سلمة بن کهیل الحضرمی أبو جعفر الکوفی، روی عن أبیه و إسماعیل بن أبی خالد و بیان بن بشر و عاصم بن بهدلة و عمّار الدّهنی و یزید بن أبی زیاد، و عنه ابنه إسماعیل و عبد اللّه بن نمیر و بکر بن بکّار و أبو سعید مولی بنی هاشم و موسی بن داود الضّبی و عبد اللّه بن صالح العجلی و أبو غسّان النّهدیّ و یحیی بن عبد الحمید الحمانیّ و آخرون. قال الدوری عن ابن معین: ضعیف الحدیث، و قال مضر بن محمّد عن ابن معین: لیس بشیء. و قال أبو حاتم منکر الحدیث لیس بالقویّ. و قال البخاریّ: فی حدیثه مناکیر. و قال التّرمذیّ:

یضعّف فی الحدیث. و قال النّسائیّ: لیس بثقة. و ذکره ابن حبّان فی «الثقات» و قال:

فی حدیث ابنه عنه مناکیر، مات سنة تسع و سبعین و مائة. و قال مطین: مات سنة اثنتین و سبعین، قلت: و ذکره ابن حبّان ایضا فی الضّعفاء فقال: منکر الحدیث جدّا لا یحتجّ به. و قال النّسائی فی الکنی: متروک الحدیث و قال ابن نمیر: لیس ممّن یکتب حدیثه. و قال الدّار قطنی: متروک. و قال مرّة: ضعیف. و قال العجلی، ضعیف

ص: 86

الحدیث و کان یغلو فی التّشیّع. و قال ابن سعد: کان ضعیفا جدّا. و قال البخاریّ فی الأوسط منکر الحدیث، و ذکره یعقوب بن سفیان فی باب من یرغب عن الرّوایة عنهم: و کنت أسمع أصحابنا یضعّفونه. و قال الآجریّ عن أبی داود: لیس بشیء].

و صفی الدین خزرجی در «مختصر تذهیب التّهذیب» گفته: [یحیی بن سلمة ابن کهیل، عن أبیه. و عنه ابنه إسماعیل ضعّفه ابن معین. قال مطین: مات سنة اثنتین و تسعین و مائة].

اشاره بقدح و جرح حافظ بزار صاحب «مسند» در حدیث اقتدا

* اما أبو الزعراء عبد اللّه بن هانی الکندی، پس مقدوح و مجروح بودنش حسب افادۀ بخاری سابقا در مقام قدح

حدیث «و تمسّکوا بعهد ابن أمّ عبد» مذکور و مسطور شده، فلیکن منک علی ذکر.

سوم آنکه: أبو بکر أحمد بن عمر بن عبد الخالق البصری البزّار که از محدثین کبار و أساطین أحبار و نقّاد أخبار و جهابذۀ آثار نزد سنّیّه است؛ حدیث اقتدا را غیر صحیح وانموده بقدح و جرح آن طریق إنصاف پیموده؛ کما عرفته سابقا بنصّ المناوی فی «فیض القدیر».

و در کمال ظهورست که بعد قدح و جرح این حافظ کبیر و ناقد شهیر جای آنست که مخاطب و اولیای او غرق عرق خجلت شوند و راه توبه و انابت از تمسّک باین کذب و زور روند و هرگز نام آن را بر زبان نیارند و ادّعای شهرت و تواتر آن را از خطایای فاضحه خود شمارند، لکن أنّی ذلک هم و أین؟! و قد صرعهم دنف الضّلال و الحین، فصاروا مختومین بالطبع و الرّین، و ساقهم إلی البوار حبّ الشّیخین.

از جمله عجائب آنست که شاه صاحب در حاشیۀ کید نود و دوم از همین کتاب «تحفه» بروایت «مسند بزّار» بر أشجعیّت یار غار بمقابلۀ اهل حقّ احتجاج و استدلال آغاز نهاده؛ داد کمال مجانبت خود از دأب مناظره داده اند، و درین مقام أصلا التفاتی بقدح و جرح بزّار در حدیث اقتدا نمی فرمایند، و بلا تحرّج زبان خود را بذکر آن می آلایند، و بلا محابا در صدد استدلال و احتجاج باین کذب کاسد بی رواج؛ مسلک زیغ و اعوجاج می پیمایند، و بادّعای شهرت و تواتر آن بکمال جلع و اتقاح در ترویح أرواح مسیلمه

ص: 87

و سجاح می افزایند.

و أعجب از آن این ست که شاه صاحب در صدر همین باب أعنی باب هفتم «تحفه» در مقام نفی خلافت از معاویه و مروانیّه و عباسیّه بحدیث مروی بزّار تمسّک نموده اند او را بعمدۀ محدّثین اهل سنّت وصف فرموده، ولی در این مقام از افادۀ آن عمدۀ محدّثین عظام در باب عدم صحّت حدیث اقتدا إعراض و استنکاف آغاز می نهند، و بر خلاف و شقاق چنین ناقد جلیل و جهبذ نبیل فرقۀ خود اقدام نموده بدعوای باطلۀ شهرت و تواتر حدیث اقتدا داد ظلم و اعتدا می دهند. هل هذا إلاّ صنیع أهل الخلاعة و الدّعارة؟! و اللّه العاصم عن زیع اولی الغوایة و الغمارة.

و هر چند در إثبات جلالت و عظمت أبو بکر بزّار همین معنی کافیست که مخاطب ما او را عمدۀ محدثین اهل سنّت می فرماید و بروایات او بمقابلۀ اهل حقّ تمسّک و تشبّث نموده مقام منیع و محل رفیع او را بأولیای خود می نماید، لیکن ما بعضی از کلمات علمای رجال و عارفین أحوال اهل سنّت در حقّ او نقل نموده مزید إحکام و إبرام مقصود و مرام خود می نماییم.

حافظ ابو نعیم أحمد بن عبد اللّه اصفهانی در کتاب «تاریخ اصبهان» که نسخۀ عتیقۀ آن در کتب خانۀ حرم محترم مدینۀ منوّره بنظر نحیف رسیده گفته: [أحمد بن عمر بن عبد الخالق البصری أبو بکر البزّار الحافظ، قدم أصبهان مرّتین].

جلال الدین سیوطی در «طبقات» گفته: [البزّار - الحافظ العلاّمة الشهیر أبو بکر أحمد بن هارون (عمر. ظ) بن عبد الخالق البصریّ، صاحب «المسند الکبیر المعلّل» رحل بآخر عمره إلی أصبهان و الشّام، نشر (فنشر. ظ) علمه، مات بالرّملة سنة 292].

ترجمۀ حافظ أبو بکر أحمد بن عمر بن عبد الخالق بزار

و محمد أمیر الأزهری المالکی در «رسالۀ أسانید» خود گفته: [«سنن البزّار» الحافظ أبو بکر أحمد بن عمر بن عبد الخالق البزّار العتکی - بفتح العین و التّاء المخفّفة - البصری المتوفی سنة 292 بالرّملة. قال ابن أبی خیثمة: هو رکن من أرکان الاسلام، و کان یشبّه بابن حنبل فی زهده و ورعه، له «المسند الکبیر»، رحل فی آخر عمره إلی الشّام و أصبهان فنشر علمه، و مات بالرّملة من الشّام، رویناه من سندنا للبزّار عن صاحب

ص: 88

«المنح» من طریق ابن عتاب، عن أبیه، عن القاضی أبی أیّوب بن خلف بن عمرون، عن محمّد بن أحمد بن مفرج. «ح» من طریق الصیّرفی، عن أبی محمّد عبد اللّه بن محمّد بن إسماعیل عن أبی عمرو الطلمنکی، عن ابن مفرج، عن أبی الحسن الصّموت، عن البزّار].

قدح حافظ أبو جعفر محمد ابن حماد عقیلی در حدیث اقتدا و ترجمۀ او

چهارم آنکه: ابو جعفر محمّد بن عمرو بن موسی بن حماد العقیلی که از کبار حفّاظ و عظام أیقاظ سنّیّه است در «کتاب الضّعفا» حدیث اقتدارا بروایت ابن عمر ذکر فرموده و آن را حدیث منکر بی أصل وانموده، کما ستعرف إنشاء اللّه تعالی فیما بعد من عبارة ابن حجر العسقلانی فی «لسان المیزان» فی ترجمة محمّد بن عبد اللّه العمری.

و پر ظاهرست که بعد قدح عقیلی درین حدیث، کار عاقلی نیست که بآن تمسّک نماید، یا بدعوای باطلۀ شهرت و تواتر آن لب گشاید.

و علو مرتبۀ عقیلی در نقد أحادیث و أخبار هر چند نزد حضرات سنّیّه قابل إنکار نیست، لیکن إتماما للحجّه شطری از عبارات علمای رجال درین جا ذکر می نمایم.

علامه ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [العقیلی - الحافظ الإمام أبو جعفر ترجمۀ حافظ أبو جعفر ابن حماد عقیلی محمّد بن عمرو بن موسی بن حمّاد العقیلیّ صاحب کتاب «الضّعفاء الکبیر» سمع جدّه یزید بن محمّد العقیلیّ لامّه و محمّد بن إسماعیل الصّائغ و أبا یحیی بن أبی میسرة و محمّد بن أحمد بن الولید بن برد الأنطاکیّ و یحیی بن أیّوب العلاّف و محمّد بن إسماعیل التّرمذیّ و إسحاق بن إبراهیم الدّیری و علیّ بن عبد العزیز بن البغویّ و محمّد بن خزیمة و محمّد بن موسی البلخیّ صاحب عبد اللّه بن موسی و خلقا کثیرا، و کان مقیما بالحرمین، حدّث عنه أبو الحسن محمّد بن نافع الخزاعیّ و یوسف بن البرحیل المصریّ و أبو بکر بن المقری و آخرون. قال مسلمة بن القسم:

کان العقیلیّ جلیل القدر عظیم الخطر ما رأیت مثله و کان کثیر التّصانیف فکان من أتاه من المحدّثین قال: اقرأ من کتابک و لا تخرج أصله! فتکلّمنا فی ذلک و قلنا: إمّا أن یکون أحفظ النّاس و إمّا أن یکون من أکذب النّاس! و اجتمعنا علیه فلمّا أتیت بالزّیادة و النّقص فطن لذلک فأخذ منّی الکتاب و أخذ القلم فأصلحها من حفظه، فلمّا انصرفنا (فانصرفنا. ظ) من عنده و قد طابت أنفسنا و علمنا أنّه من أحفظ النّاس. و قال

ص: 89

الحافظ أبو الحسن بن سهل القطّان: أبو جعفر ثقة جلیل القدر عالم بالحدیث مقدّم فی الحفظ توفی سنة اثنتین و عشرین و ثلاثمائة].

و نیز ذهبی در «عبر» در وقائع سنة اثنتین و عشرین و ثلاثمائة گفته: [العقیلی - أبو جعفر محمّد بن عمرو الحافظ صاحب «الجرح و التّعدیل» عداده فی أهل الحجاز، روی عن إسحاق الدّیریّ و أبی إسماعیل التّرمذیّ و خلق. توفی بمکّة فی ربیع الأوّل].

و جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [العقیلی - الحافظ الإمام أبو جعفر محمّد بن عمرو بن موسی بن حمّاد بن صاعد، صاحب «کتاب الضّعفاء» جلیل القدر، عظیم الخطر، کثیر التّصانیف، مقدّم فی الحفظ، عالم بالحدیث، ثقة، قال مسلمة بن القاسم: کلّ ما أتاه من المحدّثین قال: اقرأ من کتابک و لا تخرج أصله. فتکلّمنا فی ذلک و قلنا: إمّا أن یکون أحفظ النّاس أو أکذب النّاس. فاتّفقنا علی أن نکتب أحادیث عنه روایة و نزید فیها و ننقص، فأتیناه نمتحنه فقال لی: اقرأ! فقرأتها فلمّا أتیت بالزّیادة و النّقص فطن لذلک فأخذ منّی الکتاب و أخذ القلم فأصلحها من حفظه. فانصرفنا و قد طابت أنفسنا و قد علمنا أنّه أحفظ النّاس. مات سنة 322].

قدح حافظ أبو بکر محمد بن حسن موصلی معروف بنقاش در حدیث اقتدا

پنجم آنکه: أبو بکر محمّد بن الحسن الموصلیّ المعروف بالنّقّاش، حدیث اقتدا را که بروایت ابن عمر مرویست بتصریح تمام واهی گفته بتوهین و تهجین آن گوهر تحقیق بمثقب تنقید سفته، چنانچه ذهبی در «میزان الاعتدال» بترجمۀ أحمد بن محمّد ابن غالب الباهلی گفته:

[و من مصائبه قال: حدّثنا محمّد بن عبد اللّه العمریّ. حدّثنا مالک، عن نافع، عن ابن عمر، قال: قال رسول اللّه صلعم: اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر، فهذا ملصق بمالک، و قال أبو بکر النّقّاش: و هو واه].

و در کمال ظهورست که قدح نقاش درین حدیث واضح الاغتشاش و آن هم بلفظ «واهی» موجب انکشاف نهایت فساد و تباهی آن می باشد، زیرا که نقّاش خیلی بجمع موضوعات فریفته و دل داده است و تفسیر خود را از أحادیث موضوعه پر نموده است، کما لا یخفی علی من راجع «طبقات الحفّاظ» للسّیوطی. پس اگر چنین کسی حدیثی را واهی گوید و راه توهین و تهجین آن پوید لابدّست که آن حدیث بأقصای حدود و غایات

ص: 90

بطلان واصل و در أسفل طبقات و درکات هوان داخل خواهد بود.

بالجملة بر أرباب نظر و أصحاب بصر واضح و آشکارست که حال حدیث اقتدا بعد قدح نقّاش مثل نقش بر آب است، و نمایش این خبر مثل لمع سراب!

قدح حافظ أبو الحسن علی بن عمر دارقطنی در حدیث اقتدا و مآخذ ترجمۀ او

ششم آنکه: أبو الحسن علی بن عمر الدارقطنی که از مشاهیر حفّاظ کبار و معاریف نقّاد أخبار نزد سنّیّه است حدیث اقتدا را که بروایت ابن عمر منقولست، مجروح و مقدوح نموده بتصریح عدم ثبوت آن و ضعیف بودن راوی آن در إظهار وهن و هونش افزوده، کما ستعرف ذلک إنشاء اللّه تعالی فیما بعد من عبارة العسقلانی فی «لسان المیزان» فی ترجمة محمّد بن عبد اللّه العمری.

و بحمد اللّه تعالی ازین جا نیز کمال جرأت و جسارت مخاطب در ادّعای شهرت و تواتر این حدیث موضوع و خبر مصنوع، واضح و آشکار می گردد. و خلاعت و جلاعت او درین ادّعای فاسد و تقوّل کاسد، بمنصّه شهود می رسد.

و جلالت و عظمت دار قطنی نزد سنّیّه و کمال مهارت و تقدّم او در علوم حدیث مآخذ ترجمه حافظ أبو الحسن دار قطنی و أثر بر ناظر کتاب «الأنساب» عبد الکریم سمعانی و «رساله فخر - الدّین رازی» در ترجیح مذهب شافعی و «تاریخ کامل» ابن الأثیر الجزری و کتاب «التّقریب و التّیسیر» محیی الدّین نو وی و «وفیات الأعیان» ابن خلکان و «منهاج» ابن تیمیّۀ حرّانی و «سیر النّبلا» و «تذکرة الحفّاظ» و کتاب «العبر» ذهبی و «طبقات شافعیّه» عبد الوهّاب سبکی و «طبقات شافعیّه» عبد الرحیم أسنوی و «طبقات شافعیّه» أبو بکر أسدی و «أسماء رجال مشکاة» از ولیّ الدّین الخطیب التّبریزی و «طبقات القرّاء» محمّد بن محمّد الجزری و «طبقات الحفّاظ» جلال الدّین سیوطی و «مرقاة - شرح مشکاة» ملاّ علی قاری و «رجال مشکاة» شیخ عبد الحق دهلوی و «مقالید الأسانید» أبو مهدی عیسی الثّعالبی و «بستان المحدثین» خود شاه صاحب و «إتحاف النّبلاء» و «ابجد العلوم» و «تاج مکلّل» مولوی صدیق حسن خان معاصر و غیر آن؛ ظاهر و باهرست. و بسیاری ازین عبارات در مجلّد حدیث طیر و بعضی از آن در جزء أول همین مجلّد مذکور شده.

و از جملۀ عجایب مبالغات سنیه در حقّ دار قطنی آنست که او را - معاذ اللّه -

ص: 91

«أمیر المؤمنین فی الحدیث» می گویند، و باین تلقیب غاصبانه إظهار نهایت نصب و عدوان و بغی و طغیان خود با أبی الأئمّة الأطهار - سلام اللّه علیه ما اختلف اللّیل و النّهار - می پویند، کما لا یخفی علی ناظر کتاب «تذکرة الحفّاظ» للذّهبی و غیره.

پس کمال عجب ست که شاه صاحب بحکم أمیر المؤمنین أهل مذهب خود در باب قدح و جرح حدیث اقتدا اعتنائی نمی سازند و بادّعای شهرت باطل و تواتر آن غلغله بغاوت و حروریّت در أسماع أهل عالم می اندازند!.

قدح علی بن أحمد ابن حزم ظاهری در حدیث اقتدا و فوائد خمسه که از کلام او مستفاد میشود و ترجمۀ او

هفتم آنکه: ابو محمّد علی بن أحمد بن حزم الظّاهری که از أکابر محقّقین و أعاظم منقّدین اهل سنّت ست بتصریح صریح حدیث اقتدار را غیر صحیح انگاشته بکمال إیضاح دست از احتجاج باین کذب صراح برداشته. چنانچه در کتاب «ملل و نحل ابن حزم در بحث استخلاف أبو بکر مرقوم است: [و ایضا: فإنّ الرّوایة قد صحّت

بأن امرأة قالت:

یا رسول اللّه! أ رأیت إن رجعت و لم أجدک؟ کأنّها ترید الموت. قال: فأت (فأتی. ظ) أبا بکر! و هذا نصّ جلیّ علی استخلاف أبی بکر. و أیضا فإنّ الخبر قد جاء من الطّرق الثّابتة أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لعائشة رضی اللّه عنها فی مرضه الّذی توفی فیه علیه السّلام: هممت أن أبعث إلی أبیک و أخیک فأکتب کتابا و أعهد عهدا لکیلا یقول قائل: أنا أحقّ! او یتمنّی متمنّ، و یأبی اللّه و المؤمنون إلاّ أبا بکر! و

روی أیضا: و یأبی اللّه و النّبیّون إلاّ أبا بکر! فهذا نصّ جلیّ علی استخلافه علیه الصّلوة و السّلام أبا بکر علی ولایة الأمّة بعده. قال أبو محمّد: و لو أنّنا نستجیز التّدلیس و الأمر الّذی لو ظفر به خصومنا طاروا به فرحا أو أبلسوا أسفا، لاحتججنا بما

روی «اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر». قال ابو محمّد: و لکنّه لم یصحّ، و یعیذنا اللّه من الاحتجاج بما لا یصحّ!].

و ازین عبارت سراسر بشارت فوائد عدیده و عوائد سدیده واضح و لائح می شود:

فائده اولی آنکه: ظاهر می گردد که ابن حزم با وصفی که چنان دلدادۀ خلافت أبو بکرست که از راه خلاف و شقاق جمهور اهل سنّت گمان می نماید که - العیاذ باللّه - جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أبو بکر را بنصّ جلیّ خلیفه نموده و برای إثبات این مزعوم مشوم دست بدامن بعض موضوعات پارینۀ أسلافش زده، لیکن با این همه از احتجاج بحدیث

ص: 92

اقتدا بازمانده و با آنکه ذکرش بمیان آورده لیکن بتصریح صریح آن را غیر قابل احتجاج وانموده.

فائده ثانیه آنکه: بصراحت ثابت می شود که اگر ابن حزم تدلیس را جائز می دانست البتّه احتجاج بحدیث اقتدا می کرد.

و ازینجا محقق و مبرهن می گردد که مخاطب و دیگر کبار اهل سنت که حدیث اقتدا را دست آویز خود ساخته اند و بر آن نازشهای بیجا دارند بنای کارشان از سر تا پا بر تدلیس و تلبیس و تدسیس و تعمیس ست!.

فائده ثالثه آنکه: از آن بکمال ظهور متّضح می شود که حدیث اقتدا صحیح نیست و بعد تنصیص و تصریح ابن حزم بعدم صحّت این حدیث، عمارت تدلیس و تلبیس مخاطب و دیگر أسلاف او بخاک برابر می شود، و بنای تخدیع و تلمیع شان جمیعا بآب می رسد.

فائده رابعه آنکه: از آن نهایت وضوح متبیّن می شود که ابن حزم حدیث اقتدا را بحدّی ساقط عن الاعتبار می داند که از احتجاج بآن پناه خدا می جوید و راه کمال تفضیح و تقبیح او می پوید. و چرا چنین نباشد حال آنکه نزد ابن حزم بنای احتجاج بآن بر تلبیس است، و تلبیس کار إبلیس است، و اللّه العاصم عن وساوسه و نزغاته.

و ازین جا بخوبی پی توان برد که مخاطب و دیگر حضرات اهل سنّت که بر حدیث افتدا بار بار می نازند و نقد جانهای شیرین خود برین تعوّق إبلیس می بازند، بچه حدّ راه اتّباع إبلیس می روند، و چه قدر مصدر أفعال قابل استعاذه می شوند! [1].

ص: 93

و مخفی نماند که قدح و جرح ابن حزم در حدیث اقتدا و نفی صحّت از آن از «فیض القدیر» مناوی نیز واضح و آشکارست، کما سمعته فیما سبق، فلا تغفل عنه.

و بر أصحاب تتبع و اختبار واضح و آشکارست که ابن حزم از حفّاظ کبار و نقّاد أحبار سنّیّه می باشد، و مآثر سنیّه و مفاخر بهیّۀ او نزد این حضرات بیش از آنست که بمعرض بیان آید، لیکن درین مقام اختصارا بر بعض عبارات اکتفا می رود.

و عبد الکریم بن محمد السمعانی در کتاب «الأنساب» در نسبت یزیدی گفته:

[و أمّا أبو محمّد علیّ بن أحمد بن سعید الأندلسیّ الحافظ المعروف بابن حزم، و قیل له الیزیدیّ لأنّ جدّه الأعلی کان من موالی یزید بن أبی سفیان.

و أبو محمّد کان من أفضل أهل عصره بالأندلس و بلاد المغرب، له التّصانیف و الکتب المفیدة، و کان حافظا فی الحدیث و کان یمیل إلی مذهب أصحاب الظّواهر علی ما سمعت. سمع جماعة کثیرة من أهل الأندلس و وقع حدیثه و تصانیفه بالعراق و خراسان بسبب أبی عبد اللّه محمّد بن أبی نصر الحمیدی

ص: 94

الحافظ، فإنّه حدّث عنه و بلّغها منه. و کانت وفاته قبل سنة خمسین و اربعمائة، إنشاء اللّه، و اللّه أعلم].

و ذهبی در «عبر - فی خبر من غبر» در وقایع سنه ستّ و خمسین و أربعمائة گفته:

[و أبو محمّد بن حزم العلاّمة علیّ بن احمد بن سعید بن حزم بن غالب بن صالح الامویّ، مولاهم الفارسیّ الأصل الأندلسیّ القرطبیّ الظاهریّ صاحب المصنفات مات مشردا عن بلده من قبل الدولة ببادیة بقریة له لیومین بقیا من شعبان عن اثنین و سبعین سنة روی عن أبی عمرو بن الجسور و یحیی بن مسعود و خلق. و أوّل سماعه سنة تسع و تسعین و ثلاثمائة و کان إلیه المنتهی فی الذّکاء و حدّة الذّهن و سعة العلم بالکتاب و السّنّة و المذاهب و الملل و النّحل و العربیّة و الأدب و المنطق و الشّعر مع الصّدق و الأمانة و الدّیانة و الحشمة و السّؤدد و الرّیاسة و الثّروة و کثرة الکتب. قال الغزّالیّ: وجدت فی أسماء اللّه تعالی کتابا لأبی محمّد بن حزم یدلّ علی عظم حفظه و سیلان ذهنه. و قال صاعد فی تاریخه:

کان ابن حزم أجمع أهل الاندلس قاطبة لعلوم الإسلام و أوسعهم معرفة مع توسّعه فی علم اللّسان و البلاغة و الشّعر و السّیر و الأخبار. أخبرنی ابنه الفضل أنّه اجتمع عنده بخط أبیه من تالیفه نحو أربعمائة مجلّد].

و نیز ذهبی در «دول الإسلام» در وقایع سنۀ مذکوره گفته: [و فیها - مات عالم الأندلس أبو محمّد علیّ بن أحمد بن سعید بن حزم القرطبیّ الفقیه الظاهریّ، صاحب التّصانیف، و له اثنان و سبعون سنة].

و جلال الدین سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [ابن حزم - الإمام العلاّمه الحافظ الفقیه أبو محمّد علیّ بن احمد بن سعید بن حزم بن غالب بن صالح بن خلف الفارسیّ الأصل التّرمذیّ الأمویّ، مولاهم، القرطبیّ الظاهریّ. کان أوّلا شافعیّا ثمّ تحوّل ظاهریّا، و کان صاحب فنون و ورع و زهد، و إلیه المنتهی فی الذّکاء و الحفظ و وسعة الدّائرة فی العلوم، اجمع أهل الأندلس قاطبة لعلوم الإسلام و أوسعهم معرفة مع توسّعه فی علوم اللّسان و البلاغة و الشّعر و السّیر و الأخبار، له: «المجلّی» علی مذهبه و اجتهاده.

و شرحه «المحلّی». و «الملل و النّحل». و «الإیصال فی فقه الحدیث، و غیر ذلک. آخر

ص: 95

من روی عنه بالإجازة: أبو الحسن شریح بن محمّد. مات فی جمادی الأولی سنة سبع و خمسین و اربعمائة].

و مرزا محمد بدخشانی در «تراجم الحفّاظ» گفته: [علیّ بن أحمد بن سعید الأندلسیّ القرطبیّ أبو محمّد المعروف بابن حزم، أحد الأئمّة من أصحاب الظّواهر، ذکره فی نسبة الیزیدیّ، و قال: بفتح الیاء المنقوطة من تحتها باثنتین و الزّای المکسورة بین الیائین و فی آخرها الدّال المهملة. هذه النّسبة إلی یزید و هو اسم رجل فی أجداد المنتسب إلیه، ثمّ ذکر جماعة من المشهورین بهذه النّسبة. إلی أن قال: و أمّا أبو محمّد علیّ بن أحمد بن سعید الأندلسیّ الحافظ المعروف بابن حزم، و قیل له الیزیدیّ لأنّ جدّه الأعلی کان من موالی یزید بن أبی سفیان، و أبو محمّد کان من أفضل أهل عصره بالأندلس و بلاد المغرب، له التّصانیف و الکتب المفیده، و کان حافظا للحدیث، و کان یمیل إلی مذهب أصحاب الظّواهر علی ما سمعت، سمع جماعة کثیرة من أهل الأندلس و وقع حدیثه و تصانیفه بالعراق و خراسان بسبب أبی عبد اللّه محمّد بن أبی نصر الحمیدیّ الحافظ، فإنّه حدّث عنه و بلّغها منه. و کانت وفاته قبل سنة خمسین و اربعمائه إنشاء اللّه، انتهی. قلت:

و التّحقیق أنّ وفاته کانت بعد سنة خمسین و أربعمائه، فالأکثر علی أنّها کانت سنة ستّ و خمسین، و قال بعضهم: سنة سبع. و خمسین، و کانت ولادته سنة اربع و ثمانین و ثلاثمائة، و قد روی عن أبی عمر الطّلمنکی و أبی عمر بن عبد البرّ و أبی عمر بن الجسور و أبی العلاء صاعد بن یسار الرّبعیّ و یحیی بن مسعود بن وجه الحیّة و یونس بن عبد اللّه بن مغیث و محمّد ابن سعید بن سنان و غیرهم، و روی عنه ابنه الفضل و أبو عبد اللّه الحمیدیّ و خلق، و ذکره الذّهبیّ و ابن ناصر الدّین فی «طبقات الحفّاظ»].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «إتحاف النّبلاء» گفته: [أبو محمّد علیّ بن أحمد بن سعید بن حزم بن غالب بن صالح بن خلف بن معدان بن سفیان مولای یزید بن أبی سفیان الأموی، أول کسی که از أجدادش مسلمان شد یزید جدّ اوست، أصلش از فارس بوده، جدّ او خلف أوّل کسی ست که از آبای او بأندلس در آمده، مولدش به قرطبه از بلاد أندلس است یوم الأربعا قبل طلوع شمس سلخ شهر رمضان سنة أربع و ثمانین

ص: 96

و ثلث مائة درجانب شرقی از آن، عالم بعلوم حدیث وفقه آن و حافظ مستنبط أحکام از کتاب و سنّت بود، از مذهب شافعی انتقال بسوی مذهب أهل ظاهر کرد، متفنّن بود در علوم جمّۀ کثیره، عامل بود بعلم خود، زاهد در دنیا با وجود ریاستی که او را و پدر او را پیش از وی در وزارت و تدبیر ملک بود متواضع صاحب فضائل بسیار و توالیف کثیره است در علوم حدیث. و از مصنّفات و مسندات شیء کثیر جمع کرده و مساعدت بسیار نموده در فقه حدیث کتابی نوشته مسمی به «ایصال إلی فهم الخصال الجامعة لجمل شرائع الإسلام فی الواجب و الحلال و الحرام و السّنة و الإجماع» در وی أقوال صحابه و تابعین و من بعدهم من أئمة المسلمین رضی اللّه عنهم در مسائل فقه آورده و حجّت هر طائفه و ما لها و ما علیها بیان نموده و این کتابی کلانست، و له کتاب «الإحکام لاصول الأحکام» فی غایة التقصی و ایراد الحجج و کتاب «الفصل فی الملل و الأهواء و النّحل» و «کتاب فی الإجماع و مسائله» علی أبواب الفقه و «کتاب فی مراتب العلوم» و کیفیّة طلبها و تعلّق بعضها ببعض و «کتاب إظهار تبدیل الیهود و النّصاری للتوراة و الانجیل و بیان تناقض ما بأیدیهم من ذلک مما لا یحتمل التّأویل» و هذا معنی لم یسبق إلیه و کتاب «التّقریب بحدّ المنطق» و المدخل إلیه بألفاظ العامیة (العامّة. ظ) و الأمثلة الفقهیّة فإنه سلک فی بیانه و إزالة سوء الظّنّ عنه و تکذیب المخرقین (الممخرقین. ظ) به طریقة لم یسلکها أحد قبله، و کان شیخه فی المنطق محمّد بن الحسن المذحجیّ القرطبیّ المعروف بابن الکنانی. و وی ادیب شاعر طبیب بود در طبّ رساله ها دارد در أدب هم نوشته و بعد چهار صد سال از هجرت مرده، ذکر ذلک ابن ماکولا فی کتاب «الإکمال» فی باب الکنانی (الکنی. ظ) نقلا عن الحافظ أبی عبید اللّه الحمیدی، و او را کتابی صغیرست مسمّی «نقط العروس» در وی هر غریبه و نادره آورده و خیلی مفید است، ابن بشکوال در حقّ وی گفته: أبو محمّد أجمع أهل أندلس بود قاطبة برای علوم أهل اسلام و أوسع ایشان در معرفت با توسّع او در علم لسان و وفور حظّ از بلاغت و شعر و معرفت بسیر و أخبار پسرش أبو رافع الفضل گفته که نزدش از خطّ پدرش از تآلیف او چهار صد مجلّد است مشتمل بر هشتاد هزار ورقه تقریبا، و حمیدی گفته: [ما رأینا مثله فیما

ص: 97

اجتمع له من الذّکاء و سرعة الحفظ و کرم النّفس و التّدیّن، و ما رأیت من یقول الشعر علی البدیهة أسرع منه، ثمّ قال: أنشدنی لنفسه، نظم:

لئن أصبحت مرتحلا بجسمی فروحی عندکم أبدا مقیم

و لکن للعیان لطیف معنی له سأل المعاینة الکلیم

و له أیضا:

و ذی عذل فیمن سبانی حسنه یطیل ملامی فی الهوی و یقول

أ فی حسن وجه لاح لم تر غیره و لم تدر کیف الجسم أنت قتیل؟!

فقلت له: أسرفت فی اللّوم ظالما و عندی ردّ لو أردت طویل

أ لم تر أنّی ظاهریّ و أنّنی علی ما بدا حتّی یقوم دلیل؟!

و روی له الحافظ الحمیدیّ أیضا:

أقمنا ساعة ثمّ ارتحلنا و ما یغنی المشوق وقوف ساعه

کأنّ الشّمل لم یک ذا اجتماع إذا ما شتّت البین اجتماعه!

میان او و میان أبو الولید سلیمان الباجی مناظرات و ماجریات بود که شرحش درازست، و بود کثیر الوقوع در علمای متقدّمین، نزدیک نیست که هیچ یکی از زبانش سالم ماند، ازین جهت دلها از وی گریخت و هدف فقهای وقت شد و بر بغض او میل کردند و قول او را ردّ نمودند، و إجماع کردند بر تضلیلش، و تشنیع نمودند بر وی، و تحذیر کردند سلاطین را از فتنۀ او، و نهی نمودند عوام را از نزدیک شدن بوی و أخذ کردن از وی، لهذا ملوک او را دور انداختند و از بلاد بدر کردند تا آنکه در بادیۀ لبله رسیده آخر نهار أحد در شعبان سنه خمس و خمسین و أربعمائه برحمت حقّ پیوست، و گویند در منت لیشم که قریۀ او بود بمرد، و ولادتش در شهر رمضان بعد طلوع فجر و قبل طلوع شمس یوم الأربعا سنه أربع و ثمانین و ثلاثمائة بوده. قاله ابن صاعد. أبو العباس ابن عریف گفته: کان لسان ابن حزم و سیف الحجّاج بن یوسف الثقفی شقیقین! و این بجهت کثرت وقوع او در أئمّه گفت. انتهی کلام ابن خلکان. گویم: چون این همه

ص: 98

وقوع او از جهت تصلّب او در اتّباع و اجتناب از ابتداع بود و أکثر أئمّه را مقلّد محض یافته و حامی أحبار و رهبان خود دیده و رفض سنن صحیحه و نبذ کتاب اللّه و تمسّک بفروع مجتهد فیها مشاهده نموده، زبان را در ذمّ ایشان مطلق ساخته، اگر نیّت صالحه همراه دارد إنشاء اللّه تعالی ضرری از آن بسوی وی عائد نخواهد شد، و لهذا شیخ اکبر در باب ثالث و عشرین و مائتین از «فتوحات مکیّه» گفته: غایة الوصلة أن یکون الشّیء عین ما ظهر و لا یعرف أنّه هو، کما رأیت النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی المنام و قد عانق أبا محمّد بن حزم المحدّث، فغاب الواحد فی الآخر فلم نر إلاّ واحدا و هو رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم!!! فهذه غایة الوصلة و هو المعبّر عنه بالاتّحاد، انتهی بلفظه. و لنعم ما قیل، نظم:

توهّم واشینا بلیل مزارنا فهمّ لیسعی بیننا بالتّباعد

فعانقته حتّی اتّحدنا تعانقا فلمّا أتانا ما رأی غیر واحد

و یقرب من ذلک ما قیل بالفارسیّة، شعر:

جذبۀ وصل بحدّیست میان من و تو که رقیب آمد و پرسید نشان من و تو

رزقنا اللّه تعالی من هذا الاتّحاد نصیبا فی الدّنیا و الآخرة. وفات والد ابن حزم که وزیر دولت عامریّه بود و از أهل علم و أدب و خیر و بلاغت در سنه اثنتین و أربع مائة اتّفاق افتاده، پسرش ابن حزم گوید: أنشدنی والدی الوزیر فی بعض وصایاه:

إذا شئت أن تحیی غنیّا فلا تکن علی حالة إلاّ رضیت بدونها

ابن حزم را پسری بود فاضل که او را أبو رافع الفضل می گفتند، در خدمت معتمد ابن عبّاد صاحب اشبیلیّه و غیرها من بلاد أندلس می ماند در وقعه زلاقه با مخدوم خود معتمد مذکور روز جمعه منتصف رجب سنه تسع و سبعین و اربع مائة کشته شد. «لبله» بفتح لامین: بلده ایست بأندلس. و منت لیشم: قریۀ از أعمال لبله است که ملک ابن حزم مذکور بود و بسوی او تردّد آمد و شد داشت، رحمه اللّه تعالی].

قدح علامه برهان الدین عبید اللّه فرغانی شارح منهاج بیضاوی در حدیث اقتدا و ترجمۀ او

هشتم آنکه: علاّمه برهان الدّین عبید اللّه بن محمّد العبری الفرغانی که از أئمه أعلام و أجلّۀ فخام سنّیّه است حدیث اقتدا را بصراحت تمام موضوع گفته و بجواب مستدلّین و محتجّین بآن در مقام ردّ و توهین آن بر آمده درر غرر بمثقب بیان سفته، چنانچه در

ص: 99

«شرح منهاج بیضاوی» که نسخۀ عتیقۀ آن بخطّ عرب پیش فقیر حاضرست می گوید:

[و قیل: إجماع الشّیخین حجّة،

لقوله صلّی اللّه علیه و سلّم: اقتدوا بالّذین من بعدی: أبی بکر و عمر.

فالرّسول أمرنا بالاقتداء بهما و الأمر للوجوب، و «ح» یکون مخالفتهما حراما، و لا نعنی بحجّیّة إجماعهما سوی ذلک. و الجواب أن الحدیث موضوع لما بیّنا فی «شرح الطّوالع»، و لو سلّم صحّته فمعارض

بقوله صلّی اللّه علیه و سلّم: أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم. فإنّه یدلّ علی وجوب متابعة کلّ منهم، لکنّها لیست بواجب إجماعا].

ازین عبارت سراسر بشارت در کمال وضوح و ظهورست که علاّمه عبری عظیم العبور کثیر العثور برای کسر ظهور أرباب شرّ و شور و درء نحور أصحاب تلفیق و زور، تصریح صریح بوضع این کذب سراسر موضوع و مهجور و تنصیص صحیح بر افتعال این بهت مصنوع و منجور می نماید، و از غایت إنصاف و نهایت اتّصاف بمتارکت اعتساف، مردودیّت و مطرودیّت و موهونیّت و مطعونیّت و مقدوحیّت و مجروحیّت این فریۀ شنیعه و کذبۀ فظیعه، بنهایت صراحت جاگزین خاطر مستفیدین می فرماید، فجزاه اللّه عنّا و عن جمیع المسلمین خیر الجزاء، حیث أوصل إلی أسفل الدّرکات هذا الکذب و الافتراء.

و جلالت شان و رفعت مکان علاّمه عبری نزد علمای رجال و ناقدین با کمال بیش از آنست که استیعابا بمعرض تحریر آید، لهذا نبذی از عبارات ایشان، مع توضیح و بیان، درین جا مذکور می گردد.

شیخ جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الأسنوی الشّافعی در «طبقات الشّافعیّة» گفته: [الشّریف برهان الدّین عبید اللّه الهاشمی الحسینی المعروف بالعبری - بعین مکسورة ثمّ باء موحّدة ساکنة - کان أحد الأعلام فی علم الکلام و المعقولات، ذا حظّ وافر من باقی العلوم، و له التّصانیف المشهورة، منها شرح کتاب (کتب. ظ) البیضاوی و هی «الغایة القصوی» فی الفقه و «المنهاج» و «المصباح» و «الطوالع». سکن السّلطانیّة ثمّ ارتحل إلی التّبریز و توفی بها فی ثالث عشر رجب سنة ثلث و أربعین و سبعمائة].

ازین عبارت ظاهرست که عبری یکی از أعلام در علم کلام و معقولات و صاحب

ص: 100

حظّ وافر در باقی علوم بوده و تصانیف او مشهور است و ابن حجر عسقلانی در «درر کامنه فی أعیان المائة الثّامنه» گفته [عبید اللّه ابن محمّد الهاشمیّ الحسینیّ الفریابیّ (الفرغانیّ. ظ) المعروف بالعبریّ - بکسر المهملة و سکون الموحّدة - کان عارفا بالأصلین و شرح مصنّفات القاضی ناصر الدّین البیضاویّ «المنهاج» و «المطالع» و «الغایة القصوی» فی الفقه و «المصباح» و سکن السّلطانیّة ثمّ تبریز، و ولی قضاءها، ذکره الأسنویّ فی «طبقات الشّافعیّة» و یقال إنّه کان یقری المذهبین و کان أولا حنفیّا، و ذکره الذّهبیّ فی «المشتبه» فی العبری، فقال: عالم کبیر فی وقتنا و تصانیفه سائرة. و مات فی شهر رجب سنة 743. قلت: رأیت بخطّ بعض فضلاء العجم أنّه مات فی غرّة ذی الحجّة منها و هو أثبت، و وصفه فقال: هو الشّریف المرتضی قاضی القضاة، کان مطاعا عند السّلاطین، مشهورا فی الآفاق، مشارا إلیه فی جمیع الفنون، ملاذ الضّعفاء کثیر التّواضع و الإنصاف، و مال فی أواخر عمره إلی الاشتغال فی العلوم الدّینیّة و شرح کتاب «المصابیح» فی المسجد الجامع بحضرة الخاصّ و العامّ بعبارات عذبة فصیحة قریبة من الأفهام، و کانت وفاته بتبریز، - و فیها کان الغلاء

الغلاء المفرط فی بلاد ایران

المفرط بخراسان و العراق و فارس و أذربیجان و دیار بکر حتّی جاوز الوصف و أکل الرّجل أبوه و الابن أباه و بیعت لحوم الآدمیّین فی الأسواق جهرا، و دام ستّة أشهر، و کان أخفّ البلاد فی ذلک أهل تبریز].

ازین عبارت می توان دانست که عبری عارف بأصلین بوده و شرح مصنّفات قاضی بیضاوی نموده و بسبب کمال مهارت کتب هر دو مذهب یعنی حنفیّه و شافعیّه را درس می داد، و ذهبی او را در کتاب «مشتبه النّسبة» ذکر فرموده طریق تبجیل و تعظیم و تفخیم او پیموده، یعنی ارشاد کرده که او عالم کبیر است در وقت ما و تصانیف او سائرست.

و نیز از آن ظاهرست که بعضی فضلای عجم بعد ذکر تاریخ وفات عبری در مدح و ثنا و وصف و اطراء او افاده فرموده که او شریف مرتضی و قاضی القضاة و مطاع

ص: 101

نزدیک سلاطین و مشهور در آفاق و مشار إلیه در جمیع فنون و ملاذ ضعفا و کثیر التّواضع و الإنصاف بوده و در آخر عمر خود بسوی اشتغال در امور دینیّه مائل گردیده و شرح کتاب «مصابیح» در مسجد جامع بحضرت خاصّ و عام بعبارات عذبه فصیحه قریبه من الأفهام نموده.

و أبو محمد عبد اللّه بن أسعد الیافعی در «مرآة الجنان» گفته: [سنة ثلث و أربعین و سبعمائة. فیما توفی الإمام العلاّمة قاضی القضاة عبید اللّه بن محمّد العبریّ الفرغانیّ الحنفیّ البارع العلاّمة المناظر، یضرب بذکائه و مناظرته المثل. کان إماما بارعا متفنّنا تخرّج به الأصحاب، یعرف المذهبین الحنفیّ و الشّافعیّ و أقرأهما و صنّف فیهما. و أمّا الاصول و المعقول فتفرّد فیهما بالإمامة، و له تصانیف منها: «شرح الغایة» فی الفقه فی مذهب الشّافعی و «شرح الطّوالع» و «شرح المصباح» و «شرح المنهاج» للبیضاوی و غیر ذلک من التّصانیف و الأمالی و التّعالیق، و ولی (قضاء. صح. ظ) تبریز و أعمالها إلی أن توفی، و کان استاذ الاستاذین فی وقته].

ازین عبارت می توان فهمید که عبری إمام علاّمه و قاضی القضاة فاضل بارع و علاّمه مناظر بوده و بذکا و مناظرۀ او مثل می زدند و او مقتدای کامل بوده و علمای فرقۀ سنّیّه با آن استاد ماهر فاضل متخرّج گردیدند یعنی از عدّ دخول در زمرۀ طلاّب بحدّ استقلال و کمال رسیدند، و کتب مذهب حنفیّه و شافعیّه را درس داده بتصنیف أسفار در هر دو مذهب منّت بر أهل آن نهاده و در اصول و معقول بإمامت متفرّد گشته و در وقت خود استاذ أساتذه بوده.

و تقی الدین أبو بکر بن أحمد بن قاضی شهبة الأسدی در «طبقات شافعیّه» گفته: [عبید اللّه بن محمّد الشّریف برهان الدّین الحسینی الفرغانیّ المعروف بالعبری قاضی تبریز، کان جامعا لعلوم شتّی من الأصلین و المعقولات، و له تصانیف مشهورة، و سکن السّلطانیّة مدّة ثمّ انتقل إلی تبریز و شرح کتاب (کتب. ظ) البیضاوی: «المنهاج» و «الغایة القصوی» و «المصباح» و «المطالع» ذکره الأسنویّ فی طبقاته لکن قال الحافظ ابن العراقی فی «ذیل العبر»: کان حنفیّا یقری مذهب أبی حنیفة و الشّافعی و

ص: 102

صنّف فیهما، و قال الذّهبی فی «مشتبه النّسبة»: العبریّ - عالم کبیر فی وقتنا، ترفی بتبریز فی رجب سنة ثلث و أربعین و سبع مائة. و العبریّ - بکسر العین المهملة و سکون الباء الموحّدة - لا أدری إلی ما ذا]، ازین عبارت توان دانست که علامۀ عبری جامع علوم متفرّقه و حائز فنون متعدّده بوده و برای او تصانیف مشهوره است و او کتب بیضاوی را شرح نموده و بسبب کمال مهارت درس در مذهب أبو حنیفه و مذهب شافعی می داد و مصنّف تصانیف درین هر دو مذهب بود، و علاّمه ذهبی در کتاب «مشتبه النّسبة» افاده کرده که او عالم کبیر است در وقت ما، و ناهیک به إثباتا لجلیل الثّناء.

و محمد بن محمد بن عبد الرحمن القاهری الشافعی المعروف بابن إمام الکاملیّه در «شرح منهاج» که نسخۀ آن مزیّنه بخط او پیش نظر فقیر حاضرست گفته: [و اصول هذا الکتاب الّذی جمعته و أصّلته منها کتب الأئمّة الأعلام الشّیخ جمال الدّین الأسنوی و العبری و الحلوائی و القاضی عضد الدّین فی «شرح مختصر ابن الحاجب» و الشّیخ سعد الدین و الشّیخ سیف الدّین الأبهری و الشّیخ ولیّ الدّین العراقیّ فی «شرح جمع الجوامع» و الشّیخ بدر الدین الزّرکشی فی «تخریج أحادیث المنهاج و المختصر» و غیر ذلک، رضی اللّه عنهم أجمعین و عنّا بهم فی الدّنیا و الآخرة، آمین، و الحمد للّه ربّ العالمین].

ازین عبارت ظاهرست که علاّمه عبری از أئمه أعلام و از أمثال أسنوی و حلوائی و قاضی عضد الدّین و شیخ سعد الدّین و شیخ سیف الدّین أبهری و شیخ ولیّ الدّین عراقی و شیخ بدر الدّین زرکشی بوده، و ابن الامام بالکاملیّه بسبب کمال حسن اعتقاد رضای ربّ عباد را برای خود بسبب عبری والا نژاد و دیگر محقّقین نقّاد طالب و باین طلب بسوی إثبات کمال جلالت و ارتفاع برای عبری عظیم الاطلاع مائل و راغب می باشد.

و قاضی محمد بن علی بن محمد الشّوکانیّ الصّنعانی در کتاب «البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن التّاسع» گفته [السّیّد عبید اللّه بن محمّد الهاشمی الحسینی الملقّب بالعبری - بکسر المهمله و سکون الموحّدة - ذکره الذهبیّ فی

ص: 103

«المشتبه» فقال: عالم کبیر فی وقتنا و تصانیفه سائرة. و قال الأسنویّ فی «طبقات الشّافعیّة»: کان أوّلا حنفیّا ثمّ صار شافعیّا و کان یقری المذهبین. و وصفه بعض أهل بلاده فقال: کان قاضی القضاة (مطاعا. صح. ظ) عند السّلاطین مشهورا فی الآفاق مشارا إلیه فی جمیع الفنون ملاذا للضعفاء کثیر التواضع و الإنصاف و مال فی أواخر عمره إلی الاشتغال بالعلوم الدّینیّة، و له من المصنّفات عدّة، منها شروح مصنّفات القاضی البیضاوی «المنهاج» و «المطالع» و «الغایة» و «المصباح» و «شرح المصابیح»، و سکن السّلطانیّة ثمّ تبریز و ولی قضاءها، و عباراته فصیحة قریبة إلی الأفهام، و کانت وفاته بتبریز فی شهر رجب سنة 743 فی العام الّذی حصل فیه الغلاء المفرط بخراسان و العراق و فارس و أذربیجان و دیار بکر حتّی جاوز الوصف و أکل الأب ابنه و الابن أباه و بیعت لحوم الآدمیین فی الأسواق جهرا، و دام ذلک ستّة أشهر، کذا فی «الدّرر» لابن حجر حاکیا عن بعض فضلاء العجم و ازین عبارت مفاخر زاهره و مآثر باهرۀ عبری بهمان عنوان ظاهر می گردد که در «درر کامنه» ابن حجر بمنصّۀ شهود رسیده، کما لا یخفی علی اولی الأفهام السّدیدة.

قدح حافظ شمس الدین محمد ذهبی صاحب میزان الاعتدال در حدیث اقتدا

نهم آنکه: شمس الدّین محمّد بن أحمد ذهبی که از نقّاد کبار و أعلام أحبار سنیّه است و خود مخاطب در جواب حدیث طیر او را إمام الحدیث فرموده بکلام او تمسّک نموده اند، در حدیث اقتدا که از ابن عمر منقول است جرح و قدح آغاز نهاده بإظهار بطلان و هوان آن مرّة بعد اخری داد إنصاف داده، چنانچه در «میزان الاعتدال» گفته:

[أحمد بن صلیح، عن ذی النّون المصریّ، عن مالک، عن نافع، عن ابن عمر بحدیث «اقتدوا بالّذین من بعدی» و هذا غلط و أحمد لا یعتمد علیه] و نیز ذهبی در «میزان الاعتدال» گفته: [أحمد بن محمّد بن غالب الباعلیّ غلام خلیل عن إسماعیل بن أبی اویس و شیبان و قرّة بن حبیب، و عنه ابن کامل و ابن السّماک و طائفة و کان من کبار الزّهّاد ببغداد، قال ابن عدی: سمعت أبا عبد اللّه النّهاوندیّ یقول: قلت لغلام خلیل: ما هذه الرّقائق الّتی تحدّث بها؟ قال: وضعناها لنرقّق بها قلوب العامّة! و قال أبو داود. أخشی أن یکون دجّال بغداد! و قال

ص: 104

الدّار قطنیّ: متروک. قال الخطیب: مات فی رجب سنة خمس و سبعین و مائتین و حمل فی تابوت إلی البصرة و بنیت علیه قبّة و کان یحفظ علما کثیرا و یخضب بالحنّاء و یقتات بالباقلاء صرفا. قال ابن عدیّ: أمره بین، حدّثنا أبو جعفر القاضی بالبصرة، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد، حدّثنا شیبان، أنبأنا الرّبیع بن بدر عن أبی هارون عن أبی سعید قال: من قبّل غلاما بشهوة لعنه اللّه، فإن عانقه ضرب بسیاط من نار، فإن فسق به دخل النّار. و من مصائبه

قال: حدّثنا محمّد بن عبد اللّه العمریّ حدثنا مالک عن نافع عن ابن عمر، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر،

فهذا ملصق بمالک، و قال أبو بکر النّقّاش: و هو واه، قال أبو جعفر بن الشّعیری: لما حدّث غلام خلیل عن بکر بن عیسی عن أبی عوانة قلت له: یا أبا عبد اللّه! ما هذا الرّجل؟ هذا حدّث عنه أحمد بن حنبل و هو قدیم لم تدرکه. ففکر فی هذا فقلت: لعلّه آخر اسمه ذلک؟ فسکت، فلمّا کان من الغد قال لی: یا أبا جعفر! علمت أنّی نظرت البارحة فیمن سمعت علیه بالبصرة ممّن یقال له «بکر بن عیسی» فوجدتهم ستّین رجلا] و نیز ذهبی در «میزان الاعتدال» گفته: [محمّد بن عبد اللّه بن عمر بن القاسم ابن عبد اللّه بن عبید اللّه بن عاصم بن عمر بن الخطّاب العدویّ العمریّ، ذکره العقیلیّ و قال: لا یصحّ حدیثه و لا یعرف بنقل الحدیث. حدّثنا أحمد بن الخلیل، حدّثنا إبراهیم ابن محمد الحلبیّ حدّثنی محمّد بن عبد اللّه بن عمر بن القاسم، أنا مالک، عن نافع، عن ابن عمر - مرفوعا -: اقتدوا بالّذین من بعدی، فهذا لا أصل له من حدیث مالک بل هو معروف من حدیث حذیفة بن الیمان، و قال الدّار قطنیّ البصریّ: هذا یحدّث عن مالک بأباطیل، و قال ابن مندة: له مناکیر] از این عبارات عدیده که مشتمل بر افادات سدیده است بر ناظر خبیر و نقّاد بصیر کمال وهن و هوان حدیث اقتدا و بودن آن از موضوعات و مصنوعات أهل جور و اعتدا واضح و لائحست.

و مخفی نماند که شمس الدّین ذهبی در کتاب «تلخیص المستدرک» نیز بقدح و جرح حدیث اقتدا قلوب أصحاب حیف و اعتدا خراشیده، بتصریح واهی بودن سند

ص: 105

حدیث ابن مسعود جدّا نمک بر جراحات مستدلّین و محتجّین بآن پاشیده، چنانچه در «تلخیص المستدرک» علی ما نقل عنه مذکورست:

[عن یحیی بن سلمة بن کهیل، عن أبیه، عن أبی الزّعراء، عن ابن مسعود مرفوعا: اقتدوا بالّذین من بعدی: أبی بکر و عمر، و اهتدوا بهدی عمّار، و تمسّکوا بعهد ابن مسعود. قلت: سنده واه جدّا].

و علامۀ مناوی در «فیض القدیر» در شرح حدیث اقتدا که از ابن مسعود منقولست گفته: [و رواه «ک - (أی الحاکم)» عن ابن مسعود باللّفظ المذکور، قال الذّهبیّ: و سنده واه جدّا].

قدح حافظ شهاب الدین أحمد بن حجر عسقلانی در حدیث اقتدا

دهم آنکه شهاب الدّین أحمد بن علی بن حجر العسقلانی در إظهار وهن و هوان حدیث اقتدا بعلاّمۀ ذهبی اقتدا نموده و علاوه بر تقریر و امضای کلامش در «میزان» بقدح و جرح این حدیث واضح الهنات و إظهار مطعونیّت روات آن بکرّات و مرّات تأیید و تشیید مقصود و مرامش بأحسن بیان فرموده، چنانچه در «لسان المیزان» گفته: [أحمد بن صلیح، عن ذی النّون المصریّ، عن مالک، عن نافع، عن ابن عمر رضی اللّه عنهما بحدیث اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر، و هذا غلط، و أحمد لا یعتمد علیه].

و نیز ابن حجر عسقلانی در «لسان المیزان» گفته: [أحمد بن محمّد بن غالب الباهلیّ غلام خلیل عن اسماعیل بن أبی اویس و شیبان و قرة بن حبیب، و عنه ابن کامل و ابن السّماک و طائفة، و کان من کبار الزّهّاد ببغداد. قال ابن عدی: سمعت أبا عبد اللّه النّهاوندیّ یقول: قلت لغلام خلیل: ما هذه الرقائق الّتی تحدّث بها؟ قال:

وضعناها لترقق بها قلوب العامّة. و قال أبو داود: أخشی أن یکون دجّال بغداد. و قال الدّار قطنیّ: متروک. و قال الخطیب: مات فی رجب سنة خمس و سبعین و مائتین و حمل فی تابوت إلی البصرة و بنیت علیه قبّة و کان یحفظ علما کثیرا و یخضب بالحنّاء و یقتات بالباقلاء صرفا. و قال ابن عدی: أمره بیّن، حدثنا أبو جعفر القاضی بالبصرة، ثنا أحمد بن محمد، ثنا شیبان، ثنا الرّبیع بن بدر، عن أبی هارون، عن أبی سعید

ص: 106

رضی اللّه عنه، قال: من قبّل غلاما بشهوة لعنه اللّه، فان عانقه ضرب بسیاط من نار، فإن فسق به دخل النّار، و من مصائبه

قال: حدّثنا محمد بن عبد اللّه العمریّ، ثنا مالک، عن نافع، عن ابن عمر رضی اللّه عنهما، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: اقتدوا بالّذین من بعدی: أبی بکر و عمر، فهذا ملصق بمالک. و قال أبو بکر النّقّاش: و هو واه. قال أبو جعفر ابن الشّعیری: لمّا حدّث غلام خلیل عن بکر بن عیسی عن أبی عوانه قلت له: یا أبا عبد اللّه! ما هذا الرّجل؟ هذا حدّث عنه أحمد بن حنبل و هو قدیم لم تدرکه، ففکر فی هذا ثمّ خفته فقلت: لعلّه آخر باسمه؟! فسکت، فلمّا کان من الغد قال لی:

یا أبا جعفر! علمت أنّی نظرت البارحة فیمن سمعت علیه بالبصرة ممّن یقال له «بکر ابن عیسی» فوجدتهم ستّین رجلا، انتهی. و قال الحاکم: سمعت الشّیخ أبا بکر بن إسحاق یقول: أحمد بن محمّد بن غالب ممّن لا أشکّ فی کذبه، و قال ابو احمد الحاکم:

أحادیثه کثیرة لا تحصی کثرة و هو بیّن الأمر فی الضّعف، و قال أبو داود: قد عرض علیّ من حدیثه فنظرت فی أربعمائة حدیث أسانیدها و متونها کذب کلّها، روی عن جماعة من الثّقات أحادیث موضوعة علی ما ذکره لنا القاضی أحمد بن کامل من زهده و ورعه، و نعوذ باللّه من ورع یقیم صاحبه ذلک المقام. و قال ابن حبّان: کان یتقشّف و لم یکن الحدیث من شانه کان یحدّث فی کلّ ما یسئل أتوه بصحیفة البخاریّ عن ابن أبی اویس عن أخیه عن سلیمان بن بلال و هی ثمانون حدیثا فحدث بها کلّها عن ابن أبی أویس و لم یسمع منها شیئا. قال: و سمعت أحمد بن عمرو بن جابر بالرّملة یقول: کنت عند اسماعیل بن إسحاق القاضی فدخل علیه غلام خلیل، فقال له فی خلال ما کان یحدّثه: تذکر أیّها القاضی حیث کنّا بالمدینة سنة أربع و عشرین و مائتین نکتب؟ قال: فالتفت إلینا إسماعیل و قال: قلیلا یکذّب، ما کنت فی تلک السّنة بها!] و نیز ابن حجر عسقلانی در «لسان المیزان» گفته: [سالم، أبو العلاء، مولی إبراهیم الطائی، ما حدّث عنه سوی عبد الصّمد التّنوری، انتهی. و ذکره العقیلیّ

فقال المرادیّ روی عن عمرو بن هرم عن ربعی عن أبی عبد اللّه رجل من أصحاب حذیفة رضی اللّه عنه: اقتدوا بالّذین من بعدی، الحدیث. و فیه قصّة ذکر (ذکرت. ظ)

ص: 107

للاختلاف علی ربعی فیه، و ضعّفه ابن الجارود، و ذکره ابن حبّان فی «الثّقات» و قال:

یروی عن عمرو بن هرم].

و نیز ابن حجر عسقلانی در «لسان المیزان» گفته: [محمّد بن عبد اللّه بن عمر ابن القاسم بن عبد اللّه بن عبید اللّه بن عاصم بن عمر بن الخطّاب العدویّ العمریّ، ذکره العقیلیّ فقال: لا یصحّ حدیثه و لا یعرف بنقل الحدیث.

حدّثنا أحمد بن خلیل، قال:

ثنا إبراهیم بن محمد الحلبیّ، حدّثنی محمد بن عبد اللّه بن عمر بن القاسم، أنا مالک عن نافع، عن ابن عمر رضی اللّه عنهما مرفوعا: اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر

فهذا لا أصل له من حدیث مالک، بل هو معروف من حدیث حذیفة بن الیمان. و قال الدّار قطنیّ العمریّ: هذا یحدّث عن مالک بأباطیل، و قال ابن مندة: له مناکیر، انتهی، و قال العقیلیّ بعد تخریجه: هذا حدیث منکر لا أصل له، و أخرجه الدّار قطنیّ من روایة أحمد الخلیلیّ الضمریّ بسنده و ساق بسند کذلک ثمّ قال: لا یثبت، و العمریّ هذا ضعیف، ثمّ أخرجه عن أبی العبّاس بن عقدة عن یونس بن سابق، ثنا محمد بن خالد العمریّ، ثنا مالک به، و قال: کذا قال محمد بن خالد العمریّ و أشار إلی أنّه واحد اختلف فی اسم أبیه، و یحتمل أن یکون آخر. و سیأتی القول فی یونس ابن سابق شیخ ابن عقدة، و أخرج له الدّار قطنیّ أیضا من طریق عبد العزیز بن محمّد بن عبد اللّه بن عبید بن عقیل عنه عن مالک بهذا السّند حدیثا فی الغدوّ إلی العید ماشیا و الرّجوع راکبا، و کان إذا أراد الغدوّ جلس فی المسجد فجاء من شاء اللّه من أصحابه حتّی إذا طلعت الشّمس خرج یکبّر و یکبّر من معه تکبیرا لیس بالعال الحدیث. و قال محمد بن عبد اللّه العمریّ: هذا منکر الحدیث یحدّث عن مالک بأباطیل].

و از این عبارات سدیده و افادات مجیده بنحوی که هتک أستار و ابدای عوار حدیث اقتدا را بحدّ تحقّق می رسد و بطوری که کذب و زور روات آن بمرتبۀ عالیه انجلا و ظهور متبیّن می گردد محتاج بإظهار نیست

قدح شیخ الاسلام أحمد بن یحیی الهروی الشافعی صاحب الدر النضید در حدیث اقتدا

یازدهم آنکه: شیخ الاسلام أحمد بن یحیی بن محمد الحفید الهروی الشافعی در کتاب «الدّر النّضید» حدیث اقتدا را بصراحت تمام باطل وانموده، بذکر آن در

ص: 108

جملۀ موضوعات طریق کمال استهجان آن پیموده، چنانچه در کتاب مذکور گفته:

[من موضوعات أحمد الجرجانی: «من قال: القرآن مخلوق فهو کافر»، «الایمان یزید و ینقص»، «لیس الخبر کالمعاینة»، «البادنجان شفاء من کل داء»، «ردّ دانق، من حرام أفضل عند اللّه من سبعین حجّة مبرورة» موضوع. «اقتدوا باللّذین من بعدی أبی بکر و عمر» باطل. «إن اللّه یتجلّی للخلائق یوم القیامة عامّة و یتجلّی لأبی بکر خاصّة» باطل!].

«بالجمله» بعد این بیان نیّر البرهان، کالشّمس فی رابعة النّهار، واضح آشکار گردید که حدیث اقتدا بنحوی باطل و فاسد و بائر و کاسدست که مثل و نظیر آن در أکاذیب واضحۀ وضّاعین و أباطیل فاضحۀ صنّاعین بمشکل بهم خواهد رسید و کمتر مشابه و مضاهی آن در أسمار قصّاص و افسانه های أهل اختلاق و اختراص مشهود خواهد گردید، و چرا چنین نباشد حال آنکه أکابر نقّاد و اجلّۀ أهل انتقاد سنّیّه - کما علمت - اعتراف بوهن و هوان آن دارند، و بلا محابا مسلک إبطال و منهج اخمال آن بأقدام إنصاف می سپارند.

پس کمال عجب است که چگونه شاه صاحب با وجود این همه اعترافات صریحه و انتقادات صحیحۀ علمای أعلام و محقّقین عظام خود متعلّق باین حدیث مجعول و خبر مفتول، تعامی صریح اختیار می نمایند، و بادّعای شهرت و تواتر آن قصب السّبق از مسیلمه و سجاح می ربایند! و از جملۀ طرائف مبدعه این ست که شاه صاحب بر ذکر حدیث اقتدا در متن کتاب خود قناعت نفرموده بایراد آن در حاشیۀ کتاب نیز مسلک جسارت سراسر خسارت پیموده اند، چنانچه در حاشیۀ حدیث اقتدا می نویسند:

[قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر فإنّهما حبل اللّه الممدود، من تمسّک بهما فقد تمسّک بالعروة الوثقی لا انفصام لها. أخرجه الطبرانیّ عن أبی الدّرداء، و له طرق أخری، انتهی].

بیان مطعون و موهون بودن حدیث اقتدا بطریق أبو الدرداء که شاهصاحب تمسک نموده

و در کمال ظهور است که حدیث اقتدا اگر چه بجمیع طرقه و قاطبة وجوهه

ص: 109

باطل و فاسد و بهرج و کاسد می باشد - کما لا یخفی علی من أمعن النّظر فی مجلّد حدیث الطّیر، و قد ظهر آنفا فی هذا المقام أیضا بحمد اللّه المفیض للخیر - لیکن بالخصوص طریق أبی الدّرداء که شاه صاحب آن را علق نفیس پنداشته و تمرة الغرب انگاشته اند حسب افادات عالیۀ خود ایشان نهایت مطعون و موهون، و متمسّک بآن بنابر تحقیقات غالیۀ حضرت ایشان إلی أقصی الغایة خاسر و مغبونست، بچند وجه:

أول آنکه معلوم نیست که طبرانی این حدیث را بکدام سند روایت کرده، و تا وقتی که سند برای حدیث پیدا نشود آن حدیث حسب افادۀ شاه صاحب نزد اهل سنّت شتر بی مهارست که أصلا گوش بآن نمی کنند، چنانچه شاه صاحب در همین کتاب «تحفه» بجواب طعن دوّم از مطاعن أبی بکر در باب جملۀ لعن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر متخلّف از جیش اسامه می فرمایند: [و بعضی فارسی نویسان که خود را از محدّثین اهل سنّت شمرده اند و در سیر خود این جمله را آورده برای إلزام اهل سنّت کفایت نمی کند، زیرا که اعتبار حدیث نزد اهل سنّت بیافتن حدیث در کتب مسندۀ محدّثین است مع الحکم بالصّحّة، و حدیث بی سند نزد ایشان شتر بی مهارست که اصلا گوش بآن نمی کنند] انتهی.

پس ظاهر شد که این حدیث تا وقتی که سند آن ظاهر نشود مثل شتر بی مهار است و اهل سنّت أصلا گوش بآن نمی کنند.

دوم آنکه اگر سند این حدیث ظاهر هم شود چون شاه صاحب افاده کرده اند که اعتبار حدیث نزد اهل سنّت بیافتن آن در کتب مسندۀ محدّثین ست مع الحکم بالصّحّة و این حدیث هرگز محکوم بصحّت نیست، پس نزد أرباب أبصار از حیّز اعتماد و اعتبار دور و بر کنار باشد.

سوم آنکه شاه صاحب در همین کتاب باب امامت «تحفه» بجواب حدیث تشبیه می فرمایند: [و قاعدۀ مقرّرۀ اهل سنّت است که حدیثی را که بعض أئمّه فن حدیث در کتابی روایت کنند و صحّت ما فی الکتاب را التزام نکرده باشند، مثل بخاری و مسلم و بقیّۀ أصحاب «صحاح» و بصحّت آن حدیث بالخصوص صاحب آن کتاب یا غیر او از

ص: 110

محدّثین ثقات تصریح نکرده باشد؛ قابل احتجاج نیست] انتهی.

و ظاهرست که حدیث اقتدا را بروایت أبی الدّرداء هر چند طبرانی در «معجم کبیر» خود وارد کرده - کما فی «کنز العمّال» - لکن طبرانی در «معجم کبیر» صحت ما فی الکتاب را مثل بخاری و مسلم و بقیّۀ أرباب «صحاح» التزام نکرده، و نه طبرانی یا غیر او از محدّثین ثقات بصحّت آن تصریح نموده؛ بلکه هیچ کسی ثقه یا غیر ثقه از محدّثین باشد یا از غیر ایشان لب باین ادّعای باطل نگشوده، پس متحقّق شد که این حدیث بأولویّت تمام حسب افاده مخاطب قمقام قابل احتجاج نیست چهارم آنکه شاه صاحب در «رسالۀ أصول حدیث» در ذکر طبقۀ ثالثۀ أحادیث نقلا عن والده تصانیف طبرانی را از جملۀ آن کتب شمار فرموده که مصنّفین آنها التزام صحّت ننموده اند و آن کتب در شهرت و قبول در مرتبۀ أولی و ثانیه نرسیده اند و در آن کتب أحادیث صحیح و حسن و ضعیف بلکه متّهم بالوضع نیز یافته می شود و رجال آن کتب بعضی موصوف بعدالت اند و بعضی مستور و بعضی مجهول و أکثر أحادیث آن معمول به نزد فقها نشده اند، بلکه إجماع بر خلاف آنها منعقد گشته، پس هر گاه حسب افادۀ شاه صاحب، حال تصانیف طبرانی برین منوال باشد نزد اولیای - شان محض وجود حدیث أبو دردا در آن کی دلیل اعتبار و اعتماد و مجوّز تمسّک و استناد خواهد بود؟! بهر حال کمال عجب است از مخاطب محتال که با این همه کیاست و فراست که مایۀ نازش معتقدین و سبب افتخار مقلّدین حضرتش می باشد چرا از افادات متینه و تحقیقات رزینۀ خود که حدیث اقتدا را از طریق أبو الدّرداء با خاک سیاه برابر می سازد، غفلت ورزیده همین طریق را از جملۀ طرق موهونه و وجوه مطعونۀ این حدیث برگزیده بذکر آن بالاختصاص گلگونه بی شرمی و عازه بی آزرمی بر رخسار خود مالیده بادّعای این معنی که «آن را طرق دیگرست» اولیای أوغاد و أتباع أنکاد خود را بر مخالفت حقّ آغالیده، و ندانسته که این طریق قطع نظر از آنکه أوهن طرق و أسخف وجوه حدیث اقتدا می باشد آثار وضع و اختلاق از متن و سیاق آن توده توده می بارد و جملۀ

ص: 111

جملات و کلّ کلمات آن ناظر ماهر را بخنده سرشار می آرد، مگر نه می بینی که واضع مدحور و مفتری مغرور در سوق این سیاق واضح الشّقاق رسن کذب و زور را که آن سرش بدست خدوع غرورست تاب داده بعدول و نکول از حقّ مقبول بسوی باطل مزدور مصداق مثل «أنکص من تلمیذ الحبّال» گشته بپای خود در چاه غیّ و ضلال افتاده و در بافتن و تافتن این خبر مفتول جسارت خود را بر افتعال و افترا بغایت قصوی رسانیده بذکر حبل ممدود و عروة وثقی در مدح صنمی قریش بدر از نفسی تمام بودن خود از وابستگان حبل شیطان رجیم و منسلکان سلسلۀ نار جحیم بر همگنان واضح و لائح گردانیده، و لقد صار هذا المأفون ضحکة عند اولی الأحلام لکذبه و جهله، و لا یحیق المکر السّیّئ إلاّ بأهله! و هیچ می دانی که باعث شاه صاحب بر ذکر این سیاق واضح الشّقاق چیست؟ همانا چون واضح مردود و مختلق مطرود در آن شیخین را «حبل اللّه الممدود» ساخته و بوضع بودن متمسّک ایشان متمسک بالعروة الوثقی الّتی لاَ انْفِصامَ لَها أعلام جلاعت و خلاعت بدست تقوّل و افترا افراخته؛ لذلک شاه صاحب دل دادۀ این کذب و زور فریفتۀ این باطل مهجور گشته بجان خود آن را خریدند و در معارضۀ حدیث ثقلین این کذب و مین سراسر شین را ذکر نموده پا بر مصحف کشیدند، غافل ازین که اگر ناقدین أهل حقّ آن را خواهند دید لابدّ هتک ستر این عجوزۀ شوها و ابدای عوار این عضیهۀ سودا را بإفادات خودشان خواهند ساخت، و پرده از روی کار واضع ناهنجار و مستدلّ بادی الشّنار بدست خود و بدست ایشان خواهند انداخت، و لقد آن یقرأ و یتلی فی حقّ مخاطبنا المغرم بهذا اللّغو و الکذاب: و جادلوا بالباطل لیدحضوا به الحقّ فأحذتهم فکیف کان عقاب!.

و از صنائع شنیعه و بدائع فظیعۀ شاه صاحب این ست که ایشان در صدد حمایت حمای حدیث اقتداء و پیروی آثار أصحاب حیف و اعتدا بر آمده بعض عبارات متکلّمین أهل مذهب خود نیز متعلّق باین خبر نقل نموده اند که بر وجه أتمّ و أکمل کاشف از قلّت حیای أسلاف نا إنصاف ایشان و کثرت وقاحت خود ایشان می باشد، چنانچه در

ص: 112

حاشیۀ حدیث اقتدا تحریر می نمایند: [قالت الشّیعة: هذا خبر واحد فلا یجوز التّمسّک به فیما یطلب فیه الیقین. قلنا: لیس أقلّ من خبر الطّیر و لا من خبر المنزلة، و هم یدّعون فیما یوافق مذهبهم التّواتر و فیما یخالفه الآحاد تحکّما، فلا یکون هذا الادّعاء مقبولا - 12 - «شرح مواقف»].

و چون شاه صاحب در نقل این عبارت از «شرح مواقف» فی الجمله تصرّفی فرموده اند، لهذا ما أوّلا این عبارت را بنصوص ألفاظها از «شرح مواقف» نقل می نمایم و بعد از آن بنقض و ردّش بإجمال جمیل بدون الإطناب و التّفصیل در تبکیت و إلزام و تسکیت و إفحام معاندین خصام و مباهتین أغثام می افزایم.

پس باید دانست که جائی که صاحب «مواقف» و شارح آن حسب زعم خود معارضۀ نصوص امامت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بنصوص دالّۀ بر امامت أبی بکر نموده اند در «شرح مواقف» این عبارت مذکورست: [السّادس -

قوله علیه السّلام: اقتدوا بالّذین من بعدی: ابی بکر و عمر. أقلّ مراتب الأمر الجواز. قالت الشّیعة: هذا خبر واحد فلا یجوز أن یتمسّک به فیما یطلب فیه الیقین. قلنا: لیس أقلّ من خبر الطّیر الّذی یعوّلون به علی الأفضلیّة، کما سیأتی انشاء اللّه تعالی، و لا من خبر المنزلة الّذی مرّ، و هم یدّعون فیما یوافق مذهبهم التّواتر، و فیما یخالفه الآحاد تحکّما، فلا یکون ذلک الادّعاء مقبولا].

نقل کلام شارح مواقف دربارۀ حدیث اقتدا و اظهار فساد و بطلان اینکلام پنج وجه

و بر ناظر بصیر و ماهر خبیر، فساد و بطلان و وهن و هوان این کلام فاسد النّظام واضح و آشکارست بوجوه عدیده:

وجه اول آنکه ادّعای این معنی که شیعه بجواب حدیث اقتدا گفته اند که این حدیث خبر واحد است؛ خالی از تلبیس و تدلیس نیست، زیرا که هر که در کلمات علمای أعلام شیعه نظری دارد بعلم الیقین می داند که ایشان این خبر مشبه السّمر را قطعا و یقینا موضوع و مصنوع می دانند، و بر فساد و بطلان آن سندا و متنا از قدیم الأیام مخالفین خود را تنبیه می کنند، کما لا یخفی علی ناظر «الشّافی» لعلم الهدی - طاب ثراه - و «منهاج الکرامة» للعلاّمة الحلّی - أعلی اللّه مقامه - و چسان چنین نباشد حال آنکه

ص: 113

بطلان و هوان این خبر موضوع بحدّی رسیده که اجلّۀ حفّاظ و أفاخم أیقاظ و أعاظم محقّقین و أکابر منقّدین اهل سنّت؛ خود معترف و مقرّ بآن می باشند و بقدح و جرح این حدیث مفتعل؛ خاک مذلّت و صغار بر متمسّکین آن می پاشند، پس چگونه ممکن ست که اهل حقّ از إثبات موضوعیّتش خاموش بمانند و در جواب متمسّکین بآن مطعونیّت آن را بحدّ إیضاح نرسانند؟! بالجمله أصل جواب شیعه از حدیث اقتدا قدح و جرح در آنست، و اگر کسی در مقام جواب از آن خبر واحد بودن آن را ذکر کرده مقصود او علی سبیل التّنزّل و التّسلیم؛ إلزام و إفحام سنیّه است، زیرا که این حدیث نزد مثبتین آن هم از حدّ خبر واحد بودن تجاوز نمی کند، کما ستعرف عن قریب إنشاء اللّه تعالی.

وجه دوم آنکه ادّعای این معنی که حدیث اقتدا کمتر از حدیث طیر نیست دعوائیست که فساد و بطلان آن نزد ناظر بصیر کالصّبح المنیر منجلی و مستنیرست، و ما بحمد اللّه تعالی در مجلّد حدیث طیر آنچه در خصوص إثبات این حدیث شریف بیان کرده ایم ناظر ماهر از آن وجوه لا تعدّ و لا تحصی که از مئین قطعا متجاوز باشد برای إبطال این دعوی فاسده و مقالۀ کاسده؛ بهم می رساند و نشترهای خونین برگ جان صاحب «مواقف» و شارح آن می خلاند، و هر که محض فوائد عشرۀ صدر مجلّد مذکور را دیده باشد بقطع و یقین می داند که تجاسر خاسر صاحب «مواقف» و شارح آن در دعوای تسویۀ حدیث اقتدا با حدیث طیر آفتی ست که سیلاب فنا بأساس إنصافشان می دواند.

وجه سوم آنکه ادّعای این معنی که خبر اقتدا از خبر منزلت کمتر نیست از دعوی سابقه هم أوهی و أفسد و أوهن و أکسد می باشد، زیرا که بحمد اللّه تعالی در مجلّد حدیث منزلت اتفاق أئمّۀ حدیث بر صحّت آن و کثیر الطّرق و متواتر و قطعی الصّدور بودن آن حسب تصریحات أعاظم محدّثین و أفاخم منقّدین اهل سنّت بنحوی بیان کرده ایم که اگر متعصّبین سنّیه هزار بار آتش حسد و عناد افروزند و مدّة العمر دماغ خود سوزند؛ هرگز نمی توانند که حرفی درست بمقابلۀ آن بر زبان آرند، جز آنکه راه اعتراف بتواتر و قطعیّت آن سپارند. و هر که در مجلّد مذکور نظری کند

ص: 114

بوجوه موفوره و براهین غیر محصوره؛ فساد این دعوی باطلۀ صاحب «مواقف» و شارح آن بر او کالشّمس فی رابعة النّهار واضح و آشکار می گردد، و کذب ایشان در تسویۀ حدیث اقتدا با حدیث منزلت نزد او بلا ریب و استنکار بحدّ تحقّق بی استتار می رسد.

وجه چهارم آنکه ادّعای این معنی که اهل حقّ در آنچه موافق مذهب خود باشد ادّعای تواتر می کنند و در باب مخالف مذهب خویش ادّعای آحاد بودن تحکّما می نمایند حرفیست باطل که فساد و بطلان آن بر تمامی أصحاب أبصار واضح و عیانست، زیرا که بحمد اللّه تعالی بر ناظر تصانیف علمای أعلام ما عموما، و بر بینندۀ مؤلّفات این قاصر خصوصا روشن و مبرهن گردیده که هر خبری که أصحاب ما رضوان اللّه علیهم أجمعین مدّعی تواتر آن شده اند؛ مثل حدیث غدیر و حدیث منزلت و غیر آن بلا شبهه تواتر آن حسب افادات أجلّه و أعلام مخالفین؛ ثابت و محقّق است، و هیچ خبری از أخبار سنّیّه که در مقابله و معارضۀ دلائل و براهین اهل حقّ آورده اند بأدنی درجات ثبوت هم نمی رسد چه جای تواتر و قطعیّت. پس نسبت تحکّم بأهل حقّ درین باب بلا ریب مصادمت بداهت و مکابرۀ با حقیقت و واقعیّت می باشد.

آری، عادت متعصّبین و مجادلین اهل سنّت جاری شده به اینکه آنچه موافق مذهب خود باشد آن را متواتر نامند و از راه کمال بی شرمی و نهایت بی آزرمی حجج قطعیّه و براهین متواترۀ اهل حقّ را آحاد گویند، بلکه از غایت تعصّب و رقاعت راه قدح و جرح در آن پویند، و لقد تحقّق و تبیّن فی مجلّدات کتابنا هذا، لا سیّما هذا المجلّد، أعنی مجلّد حدیث الثّقلین ما یدلّ علی هذا المرام الواضح لکلّ ذی عینین.

وجه پنجم آنکه دعوی این معنی که ادّعای خبر واحد بودن حدیث اقتدا مقبول نیست؛ مکابرۀ صریحه و مباهتۀ فضیحه است، زیرا که در ما سبق دانستی که در حقیقت جواب شیعه از حدیث اقتدا قدح و جرح و إثبات موضوعیّت و مصنوعیّت آنست، و کسی که از ایشان حرف خبر واحد بودنش بر زبان آورده علی سبیل التّنزّل می باشد و مقصود از آن إلزام و إفحام اهل سنّت است، زیرا که علمای سنّیّه در خصوص حدیث اقتدا بر دو قسم منقسم می باشند:

ص: 115

قسم أول: علمائی هستند که از افاداتشان وهن و هوان و فساد و بطلان این خبر مشبه السّمر برمی آید.

و قسمی دیگر هستند که اگر چه معترف بموضوعیّت و مصنوعیّت آن نمی شوند، لیکن بلا شبهه این حدیث نزدشان از دائرۀ خبر واحد بودن بیرون نیست، و هر چند بعد إثبات مقدوحیّت حدیث اقتدا و إظهار کمال وهن و هوان این کذب پر اعتدا حسب افادات علمای محقّقین و تصریحات کملای منقّدین سنیّه حاجتی نبود که خبر واحد بودن این حدیث رثیث از زبان مخالفین ثابت نمایم، لیکن برای إظهار کذب صاحب «مواقف» و شارح آن و رغم أنف شاه صاحب بعض عبارات علمای أعلام سنّیّه که در آن اعتراف بخبر واحد بودن این حدیث غثیث نموده اند مذکور می نمایم، تا بر ناظرین أولی الأبصار واضح و آشکار گردد که کسانی که این حدیث باطل را بسبب محبّت شیخین صراحة کذب و مین نمی گویند ایشان هم بادّعای تواترش راه وقاحت و صفاقت و سبیل جلاعت و رقاعت نمی پویند، و چون از حقیقت حال این خبر باطل و محال آگاه می باشند بإقرار بودنش از أخبار آحاد خاک طرد و إبعاد بر سر معاند پر لداد می پاشند. و نیز ظاهر گردد که هر گاه أکابر اهل سنّت معترف بخبر واحد بودن حدیث اقتدا هستند اگر کسی از اهل حقّ إلزاما حرف خبر واحد بودن آن بزبان آرد چگونه در حقّ او می توان گفت که «فلا یکون ذلک الادّعاء مقبولا»، و لقد صدق اللّه العلیّ العظیم حیث یقول:

وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً .

حالا شطری از عبارات مشار إلیها باید شنید، و بظهور سخافت و رکاکت استدلال شاه صاحب بعبارت «شرح مواقف» بهرۀ وافی از عبرت باید گزید.

أبو الحسن علی بن أبی علیّ الآمدی در کتاب «أبکار الأفکار» در مقام جواب از مطاعن عمر گفته: [و قد ورد فی حقّه من النّصوص و الأخبار ما یدرأ عنه ما قیل من التّرهّات، و هی و إن کانت أخبار آحاد غیر أنّ مجموعها ینزل منزلة التّواتر، فمن ذلک

قوله علیه السّلام: إنّ فی امتی لمحدّثین و إنّ عمر منهم.

و قوله علیه السّلام: اقتدوا باللّذین من بعدی: أبی بکر و عمر] إلخ.

ص: 116

و علامۀ ابن الهمام السیواسی الحنفی که شیخ الإسلام سنّیّه است در کتاب «التّحریر» در مبحث إجماع بعد ذکر حدیث اقتدا و

حدیث «علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین» گفته: [اجیب: یفید ان أهلیّة الاقتداء لا منع الاجتهاد، و علیه [1] أنّ ذلک مع ایجابه؛ إلاّ أن یدفع بأنّه آحاد].

و علامه ابن أمیر الحاج در کتاب «التّقریر و التّحبیر» در مبحث إجماع بعد ذکر حدیث اقتدا و

حدیث «علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین» گفته: [اجیب: یفیدان» أی هذان الحدیثان «أهلیّة الاقتداء» أی أهلیّة الشّیخین و الأربعة لاتّباع المقلّدین لهم «لا منع الاجتهاد» لغیرهم من المجتهدین، فیکون قولهم حجّة علی غیرهم من المجتهدین الّذی هو محلّ النزاع «و علیه [2]» أی هذا الجواب أن یقال: «انّ ذلک» أی الاقتداء فیهما «مع ایجابه» أی الاقتداء، فکلّ منهما حینئذ مفید حجیّة قولهما و قولهم علی کلّ مجتهد سواهم الّذی هو المطلوب «إلاّ أن یدفع بأنّه» أی کلاّ منهما آحاد فلا یثبت به القطع بکون إجماعهما أو إجماعهم حجّة قطعیّة، لأنّ الظّنّیّ لا یفید القطع].

و نیز ابن امیر الحاج در کتاب «التّقریر و التّحبیر» گفته: [«و الحقّ أنّ مقتضاه» أی دلیل کلّ من القول بحجیّة إجماع الأربعة و الشّیخین «الحجیّة الظّنیّة» أمّا الحجیة فالطّلب الجازم للاتّباع لهم و لهما، و أمّا الظّنّیّة فلأنّه خبر واحد].

و ملا نظام الدین سهالوی «در صبح صادق - شرح منار» در مبحث إجماع بعد ذکر حدیث اقتدا و

حدیث «علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین» گفته: [و الجواب أنّهما من أخبار الآحاد فلا یثبت به حجّیّة الإجماع القطعیّ الحجیّة].

و نیز در «صبح صادق» در مقام جواب ازین دو حدیث گفته: [و یمکن أن یجاب أیضا بأنّهما من الآحاد و أدلّتنا الدّالّة علی حجیّة الإجماع معمّمة و هی قطعیّة فلا تعاضها (یعارضانها. ظ)].

و مولوی عبد العلی «در فواتح الرحموت - شرح مسلم الثبوت» در مبحث إجماع بعد ذکر این دو حدیث گفته: [و قد یجاب بأنّ الحدیثین من أخبار الآحاد فلا یفیدان

ص: 117

القطع فلا یکون اتّفاقهم إجماعا. و ردّ بأنّ مقصودهم حجّیّة هذین الاتّفاقین و لو ظنّا حتّی یقدّم علی القیاس و أقوال صاحبیّین آخرین، و فیه تأمّل].

و از عجائب آنست که إمام اهل سنّت فخر رازی در «نهایة العقول» جائی که از قبول أحادیث دالّۀ بر خلافت جناب أمیر علیه السّلام سر تافته چارۀ جز اعتراف بخبر واحد بودن حدیث اقتدا و أمثال آن نیافته، چنانچه گفته: [الطّریقة الخامسة لهم: التّمسّک بأخبار آحاد رووها، منها

قوله علیه السّلام: سلّموا علی علیّ بإمرة المؤمنین. و منها

قوله علیه السّلام:

إنّه سیّد المسلمین و إمام المتّقین و قائد الغرّ المحجّلین.

و قال علیه السّلام: هذا ولیّ کلّ مؤمن و مؤمنة: و

قال علیه السّلام لعلیّ: أنت أخی و وصیّی و خلیفتی من بعدی و قاضی دینی.

و الاعتراض أنّها بأسرها معارضة بما

روی عن النّبی صلعم أنّه قال: ائتونی بدواة و قلم أکتب لأبی بکر کتابا لا یختلف علیه اثنان، ثم قال: یأبی اللّه و المسلمون إلاّ أبا بکر،

و أیضا عیّنه للإمامة فی الصّلوة و ما عزله عنها، فوجب أن یبقی إماما علی الصّلوة، و کلّ من أثبت إمامته فی الصّلوة بعد الرّسول أثبت إمامته مطلقا، فوجب القول بإمامته.

و روی عن أنس (رض) أنّ النّبیّ صلعم أمره عند إقبال أبی بکر أن یبشّره بالجنّة و بالخلافة بعده. و بما

روی جبیر بن مطعم رضی اللّه عنه إنّ امرأة أتت النّبیّ علیه السّلام و کلّمته فی شیء فأمرها أن ترجع إلیه، فقالت: یا رسول اللّه! أ رأیت إن رجعت فلم أجدک؟ - تعنی الموت - فقال (علیه السلام): إن لم تجدینی فأتی أبا بکر، و بما

روی أنه علیه السّلام قال: اقتدوا بالّذین من بعدی: أبی بکر و عمر. و الکلام فی صحّة هذه الأحادیث من الجانبین و فی دلالتها علی المطلوب طویل، و لکنّها عن إفادة الیقین بمعزل لکونها من أخبار الآحاد عند التّحقیق و إن کان کلّ واحد من الفریقین یدّعی فی خبره کونه متواترا و یطعن فیما یرویه مخالفه].

و از این کلام إمام المحقّقین و فخر المتکلّمین ایشان بغایت صراحت واضح می شود که اگر چه حضرات اهل سنّت از راه جفا کیشی و نا عاقبت اندیشی بحدیث اقتدا و دیگر أخبار موضوعۀ أهل جور و اعتدا دست انداخته اند و آن را در مقام جواب استدلال اهل حقّ از افراط نادانی سپر خود ساخته، لیکن بتصریح جنابش هیچ یکی از آن متواتر نیست

ص: 118

بلکه همه آن از افادۀ یقین دور و بر کنارست. پس ادّعای تواتر حدیث اقتدا که از شاه صاحب سرزده و نیز کلام صاحب «مواقف» و شارح آن که شاه صاحب بآن تمسّک نموده ؛ چنان دعوی باطلست که کلام إمام قمقامشان و آن هم بمقابلۀ اهل حقّ تکذیب آن می نماید و ردّ آن می کند، وَ کَفَی اللّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ .

و چون بحمد اللّه ما تواتر حدیث ثقلین را در ما سبق بأبلغ وجوه و أکمل طرق بإثبات رسانیده ایم اگر این حدیث موضوع را مثل شریک باری بفرض محال تسلیم هم کنیم که بطریقی درست نزد اهل سنّت مروی شده باز هم صلاحیّت معارضۀ با حدیث ثقلین نزد خود اهل سنّت نخواهد داشت، و للّه الحمد علی انقطاع حبل الضّلال، و انکشاف خدع الجهّال.

کلام شاهصاحب پس لازم آمد که همۀ این أشخاص امام باشند و پاسخ آن

قوله:

[پس لازم آمد که همۀ این اشخاص امام باشند] أقول:

چون کلام مستوفی بر أحادیث مجعوله و أخبار منحولۀ مندرجه در کلام مخاطب بحمد اللّه تعالی بوجهی مذکور شد که حقّ را از باطل و متحلّی را از عاطل جدا می کند و بنای شبهۀ مخاطب لبّاس را از أصل و أساس بر می کند، لهذا لزوم امامت أشخاص مذکورین بکسر باطل گردید، و بنای فاسد إلزام مخاطب کثیر الأوهام بآب رسید.

و کمال عجبست که شاه صاحب بمقابلۀ حدیث ثقلین که متواتر عند الفریقین است و بحیثیّت دلالت؛ نصّ صریح عصمت و امامت اهل بیت علیهم السّلام عموما و دلیل واضح ولایت و خلافت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام خصوصا می باشد؛ چنین أخبار موضوعه و أحادیث مصنوعه را که هرگز سندا و متنا و لفظا و معنی و خصوصا و عموما و منطوقا و مفهوما و مصداقا و مفادا و جمعا و فرادی قابلیّت ذکر ندارد؛ بکمال نشاط و نهایت انبساط ذکر می نماید، و بعد ذکر آن این لازم باطل را که از قبیل بنای فاسد علی الفاسد ست بر زبان آورده در جلب تقریع و تشویر و استحقاق تندید و تعییر می افزاید، و نمی داند که مفتریات أهل نحله اش جمیعا لائق آن نیست که در میزان عقل بپاسنک حدیث

ص: 119

ثقلین سنجیده شود، و در تمامی موضوعات أهل مذهبش أصلا کلمۀ نیست که بگرد کاروان

«و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» برسد.

بالجمله حرف لزوم امامت حمیرا و جناب عمّار و ابن مسعود و معاذ بن جبل و ابو بکر و عمر بنابر أخباری که شاه صاحب از انبان أسلاف خود بر آورده اند؛ حرفیست نهایت باطل و واهی، و کلامی است بغایت مورث خسار و تباهی که وجوه بطلان و فساد و انخرام و انهداد آن در حیطۀ حصر و حساب نمی آید، و در ما سبق آنچه مذکور شده برای اعتبار اولی الأبصار کفایت می نماید.

تمسک صاحب «تحفه» بحدیث نجوم «ان أصحابی بمنزلة النجوم فی السماء»

و از عجائب دهور و غرائب عصور آنست که شاه صاحب را این همه أخبار موضوعه و أحادیث مصنوعۀ أهل کذب و معین که از راه تجاسر بمعارضۀ حدیث ثقلین در متن کتاب وارد کرده اند کافی و بسند نشد، و بر إیراد و تذکار این أکاذیب مصنّفۀ أفّاکین رقاعت آثار و أباطیل مختلقۀ وضّاعین ضلالت شعار حضرت ایشان را صبر و قرار دست نداد تا آنکه در حاشیۀ این کتاب ضلالت نصاب دست بر حدیث نجوم هم انداختند و بذکر آن علی النّهج الغریب و الوجه العجیب تیغ ظلم بر سر إنصاف آختند، چنانچه در حاشیۀ «تحفه» مذکورست: [

و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: مهما اوتیتم من کتاب اللّه فالعمل به لا عذر لأحد فی ترکه، فإن لم یکن فی کتاب اللّه فبسنّة منّی ماضیة، فإن لم یکن منّی سنّة ماضیة فما قال أصحابی، إنّ أصحابی بمنزلة النّجوم فی السّماء، فأیّما أخذتم به اهتدیتم، و اختلاف أصحابی لکم رحمة. أخرجه البیهقیّ بسنده فی «المدخل» عن ابن عبّاس].

اثبات بطلان حدیث نجوم از کلمات بزرگان أهلسنت بشصت و نه وجه

و بر أرباب ألباب در حیّز خفا و احتجاب نیست که احتجاج شاهصاحب و أهل مذهبشان بحدیث نجوم باطل و از حیلۀ صحّت و سداد عاطل ست، بچند وجه:

قدح امام أحمد بن حنبل صاحب «مسند» در حدیث نجوم

وجه أول آنکه إمام أحمد بن محمّد بن حنبل الشّیبانی که یکی از أئمّۀ أربعۀ اهل سنّت ست حدیث نجوم را غیر صحیح بلکه موضوع وانموده بقدح و جرح این حدیث أبواب افاده و افاضه بر مستفیدین خود گشوده، چنانچه علاّمه ابن أمیر الحاجّ الحلبی در کتاب «التّقریر و التّحیر» در مقام ذکر قدح این حدیث گفته: [و من ثمّة قال

ص: 120

أحمد: حدیث لا یصحّ].

و ملا نظام الدین سهالوی در «صبح صادق - شرح منار» در ذکر این حدیث گفته: [قال ابن حزم فی رسالته الکبری: مکذوب موضوع باطل، و به قال أحمد و البزّار].

و مولوی عبد العلی الشّهیر ببحر العلوم در «فواتح الرّحموت - شرح مسلم الثّبوت» در ذکر این حدیث گفته: [قال ابن حزم فی رسالته الکبری: مکذوب موضوع باطل، و به قال أحمد و البزّار].

و جلالتشان و رفعت مکان أحمد بن حنبل شیبانی در تنقید أحادیث و أخبار و تحقیق روایات و آثار نزد حضرات اهل سنّت أظهر من الشّمس و أبین من الأمس ست، و در بعض مجلّدات سابقه ترجمۀ او به بسط تمام از کتب أکابر أعلام سنّیّه بمعرض إثبات رسیده و بودن او قائم مقام أنبیا علیهم السّلام و بهتر از أبو بکر در قیام بنصرت اسلام نزد ایشان واضح و لائح گردیده، فلیکن منک علی ذکر.

قدح اسماعیل بن یحیی المزنی تلمیذ خاص امام شافعی در حدیث نجوم
اشاره

وجه دوم آنکه أبو ابراهیم إسماعیل بن یحیی المزنی تلمیذ خاصّ حضرت شافعی این حدیث را صحیح ندانسته بر فرض صحّت برای آن معنایی بیان نموده که آن هم از صوب صواب بمراحل قاصیه دور می باشد، چنانچه علاّمه أبو عمر یوسف بن عبد اللّه النمریّ القرطبیّ در کتاب «جامع بیان العلم» گفته: [قال المزنیّ رحمه اللّه فی

قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم «أصحابی کالنّجوم» قال: إن صحّ هذا الخبر فمعناه فیما نقلوا عنه و شهدوا به علیه: فکلّهم ثقة مؤتمن علی ما جاء به. لا یجوز عندی غیر هذا. و أمّا ما قالوا فیه برأیهم فلو کان عند أنفسهم کذلک ما خطّأ بعضهم بعضا و لا أنکر بعضهم علی بعض و لا رجع منهم أحد إلی قول صاحبه، فتدبّر].

و مفاخر عظیمه و مآثر فخیمۀ مزنی نزد اهل سنّت بر ناظر أسفار أئمّه کبارشان مخفی و محتجب نیست.

ترجمۀ اسمعیل بن یحیی المزنی صاحب الشافعی از کتب تراجم أهل سنت

أحمد بن محمد البرمکی الاربلی المعروف بابن خلکان در «وفیات الأعیان» گفته: [أبو إبراهیم إسماعیل بن یحیی بن إسماعیل بن عمرو بن إسحاق المزنی، صاحب الإمام الشّافعی رضی اللّه عنه، هو من أهل مصر و کان زاهدا عالما مجتهدا محجاجا غوّاصا علی المعانی

ص: 121

ترجمۀ اسماعیل بن یحیی المزنی صاحب الشافعی الدّقیقة، و هو إمام الشّافعیّین و أعرفهم بطرقه و فتاویه و ما ینقله عنه، صنّف کتبا کثیرة فی مذهب الإمام الشّافعیّ، منها «الجامع الکبیر» و «الجامع الصغیر» و «مختصر المختصر» و «المنثور» و «المسائل المعتبرة» و «الترغیب فی العلم» و کتاب «الوثائق» و غیر ذلک. و قال الشّافعیّ رضی اللّه عنه فی حقّه: المزنیّ ناصر مذهبی. و کان إذا فرغ من مسئلة و أودعها مختصره قام إلی المحراب و صلّی رکعتین شکر اللّه تعالی. و قال أبو العبّاس أحمد بن سریج: یخرج «مختصر المزنی» من الدّنیا عذراء لم تفتضّ! و هو أصل الکتب المصنّفة فی مذهب الشّافعی رضی اللّه عنه. و علی مثاله رتّبوا و لکلامه فسّروا و شرحوا، و لمّا ولی القاضی بکّار بن قتیبة - الآتی ذکره إنشاء اللّه تعالی - القضاء بمصر و جاءها من بغداد - و کان حنفیّ المذهب - توقّع الاجتماع بالمزنی مدّة فلم یتّفق له فاجتمعا یوما فی صلاة جنازة فقال القاضی بکّار لأحد أصحابه: سل المزنیّ شیئا حتّی أسمع کلامه. فقال له ذلک الشّخص: یا أبا إبراهیم! قد جاء فی الأحادیث تحریم النّبیذ و جاء تحلیله أیضا فلم قدّمتم التّحریم علی التّحلیل؟ فقال المزنیّ: لم یذهب

فائدة حسنة فی تحریم النبیذ

أحد من العلماء إلی أنّ النّبیذ کان حراما فی الجاهلیّة ثمّ حلّل، و وقع الاتّفاق علی أنّه کان حلالا، فهذا یعضد صحّة الأحادیث بالتّحریم، فاستحسن ذلک منه، و هذا من الأدلّة القاطعة، و کان فی غایة الورع و بلغ من احتیاطه أنّه کان یشرب فی جمیع فصول السّنة من کوز نحاس، فقیل له فی ذلک، فقال: بلغنی أنّهم یستعملون السّرجین فی الکیزان، و النّار لا تطهّرها.

و قیل إنّه إذا فاتته الصّلاة فی جماعة صلّی منفردا خمسا و عشرین صلاة استدراکا لفضیلة الجماعة مستندا فی ذلک إلی

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: صلاة الجماعة أفضل من صلاة أحدکم وحده بخمس و عشرین درجة. و کان من الزّهد علی طریقة صعبة شدیدة، و کان مجاب الدّعوة، و لم یکن أحد من أصحاب الشّافعیّ یحدّث نفسه فی شیء من الأشیاء بالتّقدّم علیه، و هو الّذی تولّی غسل الإمام الشّافعیّ، و قیل: کان معه أیضا حینئذ الرّبیع، و ذکره ابن یونس فی تاریخه و سمّاه و جعل مکان اسم جدّه إسحاق مسلما، ثمّ قال: صاحب الشّافعی، و ذکر وفاته کما تقدّم، و قال: کانت له عبادة

ص: 122

و فضل ثقة فی الحدیث لا یختلف فیه حاذق من أهل الفقه، و کان أحد الزّهّاد فی الدّنیا، و کان من خیر خلق اللّه عزّ و جلّ. و مناقبه کثیرة و توفی لستّ بقین من شهر رمضان سنة أربع و ستّین و مائتین بمصر، و دفن بالقرب من تربة الإمام الشّافعی رضی اللّه عنه بالقرافة الصّغری بسفح المعظّم، رحمه اللّه تعالی، و زرت قبره هناک، و ذکر ابن زولاق فی تاریخه الصّغیر أنه عاش تسعا و ثمانین سنة و صلّی علیه الرّبیع بن سلیمان المؤذّن المرادیّ. و المزنی - بضمّ المیم و فتح الزّای و بعدها نون - هذه النّسبة إلی مزنیة بنت کلب و هی قبیلة کبیرة مشهورة].

و ذهبی در کتاب «العبر» در وقائع سنه أربع و ستّین و مائتین گفته: [و فیها المزنیّ الفقیه أبو إبراهیم إسماعیل بن یحیی بن إسماعیل المصریّ صاحب الشّافعیّ، فی ربیع الأوّل، و هو فی عشر التّسعین. قال الشّافعیّ فی صفته: المزنیّ ناصر مذهبی.

و کان زاهدا عابدا یغسّل الموتی حسبة، صنّف «الجامع الکبیر» و «الجامع الصّغیر» و تفقّه علیه خلق].

و عبد اللّه بن أسعد الیافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنه مذکوره گفته:

[و فیها - الفقیه الإمام أبو إبراهیم إسماعیل بن یحیی المزنی المصریّ الشّافعیّ، و کان زاهدا عابدا مجتهدا محجاجا غوّاصا علی المعانی الدّقیقة، اشتغل علیه خلق کثیر، و قال الشّافعیّ فی صفته: المزنی ناصر مذهبی - و هو إمام الشّافعیّین و أعرفهم بطریق الشّافعیّ و فتاویه و ما ینقله عنه. صنّف کتبا کثیرة منها «الجامع الکبیر» و «الجامع الصّغیر» و «مختصر المختصر» و «المنشور» و «المسائل المعتبرة» و «التّرغیب فی العلم» و کتاب «الوثائق» و غیر ذلک، و کان إذا فرغ من مسئلة و أودعها مختصره قام إلی المحراب و صلّی رکعتین شکرا للّه تعالی. و قال أبو العبّاس بن سریج: یخرج «مختصر المزنی» من الدّنیا عذراء لم تفتضّ و هو أصل الکتب المصنّفة فی مذهب الشّافعی، و علی مثاله رتّبوا و بکلامه فسّروا و شرحوا، و لمّا ولی القضاء بکّار بن قتیبة بمصر و جاءها من بغداد - و کان حنفیّ المذهب - یتوقّع الاجتماع بالمزنیّ مدّة فلم یتّفق، فاجتمعا یوما فی صلاة جنازة فقال القاضی بکار لبعض أصحابه: سل المزنیّ شیئا حتّی

ص: 123

أسمع کلامه. فقال له ذلک الشّخص: یا أبا إبراهیم! قد جاء فی الحدیث تحریم النّبیذ و جاء تحلیله، فلم قدّمتم التّحریم علی التّحلیل؟ فقال المزنیّ: لم یذهب أحد من العلماء إلی أنّ النّبیذ کان حراما فی الجاهلیّة ثمّ حلّل و وقع الاتّفاق علی أنّه کان حلالا، فهذا یعضد صحّة الأحادیث بالتّحریم، و استحسن ذلک منه، و قیل: و هذا من الأدلّة القاطعة، و کان فی غایة من الورع و بلغ من احتیاطه أنّه کان یشرب فی جمیع فصول السّنة من کوز نحاس، فقیل له فی ذلک، فقال: بلغنی أنّهم یستعملون السّرجین فی الکیزان، و النّار لا تطهّر ذلک. و قیل إنّه کان إذا فاتته الصّلوة فی جماعة صلّی منفردا خمسا و عشرین صلاة استدرکا لفضیلة الجماعة مستندا فی ذلک إلی

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم:

صلاة الجماعة أفضل من صلاة أحدکم وحده بخمس و عشرین درجة. و کان من الزّهد علی طریقة صعبة شدیدة، و کان مجاب الدّعوة، و لم یکن أحد من أصحاب الشّافعیّ یحدّث نفسه بالتّقدّم علیه فی شیء من الأشیاء، و هو الّذی تولّی غسل الشّافعیّ و، قیل:

کان معه أیضا الرّبیع. و مناقبه کثیرة. و المزنیّ: نسبة إلی مزنیة بنت کلب، و وفاته لستّ بقین من رمضان، و دفن بالقرب من تربة الشّافعیّ و بالقرافة الصّغری.

رحمة اللّه علیهما].

و عبد الوهاب بن علیّ السّبکی در «طبقات شافعیّة» گفته: [إسماعیل بن یحیی بن إسماعیل بن عمرو بن إسحاق الإمام الجلیل أبو إبراهیم و المزنیّ ناصر المذهب و بدر سمائه، ولد سنة خمس و سبعین و مائة و حدث عن الشّافعیّ و نعیم بن حمّاد و غیرهما، روی عنه ابن خزیمة و الطّحاویّ و زکریّا السّاجیّ و ابن جوصا و ابن أبی حاتم و غیرهم، و کان جبل علم مناظرا محجاجا، قال الشّافعیّ رضی اللّه عنه فی وصفه: لو ناظر الشّیطان لغلبه! و کان زاهدا ورعا متقلّلا من الدّنیا مجاب الدّعوة، و کان إذا فاتته صلاة فی جماعة صلاّها خمسا و عشرین مرّة، و یغسّل الموتی تعبّدا و احتسابا و یقول: أفعله لیرقّ قلبی. قال أبو الفوارس السّندیّ: کان المزنیّ و الرّبیع رضیعین، و قال أبو إسحاق الشّیرازیّ: کان زاهدا عالما مجتهدا مناظرا محجاجا غوّاصا علی المعانی الدّقیقة، صنّف کتبا کثیرة: «الجامع الکبیر» و «الجامع الصغیر» و

ص: 124

«المختصر» و «المنثور» و «المسائل المعتبرة» و «التّرغیب فی العلم» و کتاب «الوثائق» و کتاب «العقارب» و کتاب «نهایة الاختصار». قال الشّافعیّ: المزنیّ ناصر مذهبی. و قال الرّبیع بن سلیمان: دخلنا علی الشّافعی رضی اللّه عنه عند وفاته أنا و البویطی و المزنیّ و محمّد بن عبد اللّه بن عبد الحکم، قال: فنظر إلینا الشّافعیّ ساعة فأطال ثمّ التفت إلینا فقال: أمّا أنت یا أبا یعقوب! فستموت فی حدیدک. و أمّا أنت یا مزنیّ! فسیکون لک بمصر هنات و هنات و لتدرکنّ زمانا تکون أقیس أهل ذلک الزّمان. و أمّا أنت یا محمّد! فسترجع إلی مذهب أبیک. و أمّا أنت یا ربیع! فأنت أنفعهم لی فی نشر الکتب، قم یا أبا یعقوب فتسلم الحلقة. قال الرّبیع: کما قال. (قلت): و ذکروا أنّ المزنیّ کان إذا فرغ من مسئلة فی «المختصر» صلّی رکعتین. و قال عمرو بن عثمان المکیّ: ما رأیت أحدا من المتعبّدین - فی کثرة من لقیت منهم - أشدّ اجتهادا من المزنیّ و لا أدوم علی العبادة منه، و ما رأیت أحدا أشدّ تعظیما للعلم و أهله منه، و کان من أشدّ النّاس تضییقا علی نفسه فی الورع و أوسعه فی ذلک علی النّاس، و کان یقول: أنا خلق من أخلاق الشّافعیّ، و قال أبو عاصم: لم یتوضّأ المزنیّ من حباب ابن طولون و لم یشرب من کیزانه، قال: لأنّه جعل فیه سرجین، و النّار لا تطهّر. و قیل إنّ بکّار بن قتیبة لمّا قدم مصر علی قاضیها و هو حنفیّ فاجتمع بالمزنی مرّة فسأله رجل من أصحاب بکّار فقال: قد جاء فی الأحادیث تحریم النّبیذ و تحلیله، فلم قدّمتم التّحریم علی التّحلیل؟ فقال المزنیّ: لم یذهب أحد إلی تحریم النّبیذ فی الجاهلیّة ثمّ تحلیله لنا، و وقع الاتّفاق علی أنّه کان حلالا فحرّم، هذا یعضد أحادیث التّحریم، فاستحسن بکّار ذلک منه. أخذ عن المزنیّ خلائق من علماء خراسان و العراق و الشّام، و توفی لستّ بقین من شهر رمضان سنة أربع و ستین و مائتین].

و تقی الدین أبو بکر بن أحمد الأسدی در «طبقات شافعیّه» گفته: [إسماعیل ابن یحیی بن إسماعیل بن عمرو بن إسحاق أبو إبراهیم المزنیّ المصریّ الفقیه الإمام صاحب التّصانیف، أخذ عن الشّافعیّ و کان یقول: أنا خلق من أخلاق الشّافعیّ، ذکره الشّیخ أبو إسحاق أوّل أصحاب الشّافعیّ و قال: کان زاهدا عالما مجتهدا مناظرا

ص: 125

محجاجا غوّاصا علی المعانی الدّقیقة. صنّف کتبا کثیرة. قال الشّافعیّ: المزنیّ ناصر مذهبی، ولد سنة خمس و سبعین و مائة و توفی فی رمضان، و قیل فی ربیع الأوّل سنة أربع و ستّین و مائتین، و کان مجاب الدّعوة].

و جلال الدین سیوطی در «حسن المحاضره» گفته: [المزنی: أبو إبراهیم إسماعیل بن یحیی بن إسماعیل بن عمرو بن إسحاق الإمام الجلیل ناصر المذهب. قال فیه الشّافعیّ: لو ناظر الشّیطان لغلبه! و کان إماما ورعا زاهدا مجاب الدّعوة متقلّلا من الدّنیا، قال الرّافعیّ: المزنیّ صاحب مذهب مستقلّ، قال الأسنویّ: صنّف کتبا منها: «المبسوط» و «المختصر» و «المنشور» و «المسائل المعتبرة» و «التّرغیب فی العلم» و کتاب «الوثائق» و «العقارب»، سمّی بذلک لصعوبته و صنّف کتابا مفردا علی مذهبه لا علی مذهب الشّافعی. کذا ذکره البندنیجیّ فی تعلیقه. و کان إذا فاتته صلاة الجمعة صلاّها خمسا و عشرین مرّة، و کان یغسّل الموتی تعبّدا و احتسابا و یقول: أفعله لیرقّ قلبی، و کان جبل علم مناظرا محجاجا، ولد سنة خمس و سبعین و مائة، و توفی لست بقین من رمضان سنة أربع و ستّین و مائتین، و دفن قریبا من قبر الشّافعی].

وجه 3 قدح حافظ أبو بکر أحمد بن عمر بزار در حدیث نجوم

وجه سوم آنکه أبو بکر أحمد بن عمر بن عبد الخالق البصری المعروف بالبزّار که جلالت شان و رفعت مکان او نزد حضرات سنّیه عمّا قریب در مقام قدح حدیث اقتدا دانستی، و بودن او عمدۀ محدّثین حسب افادۀ خود شاه صاحب و تمسّک نمودن شاه صاحب بمرویّات او بمقابلۀ اهل حق در ما سبق دریافتی، حدیث نجوم را کما ینبغی بأنامل طعن و جرح فرسوده بإبانت وهن و قدح آن إسنادا و متنا قصب السّبق از دیگر نقّاد ربوده چنانچه علاّمه أبو عمرو یوسف بن عبد اللّه القرطبیّ المعروف بابن عبد البرّ در «جامع بیان العلم» گفته: [

و عن محمّد بن أیّوب الرّقّی، قال: قال لنا أبو بکر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق البزّاز: سألتهم (سألتم. ظ) عمّا یروی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ممّا فی أیدی العامّة یروونه عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم أنّه قال: مثل أصحابی کمثل النّجوم. أو:

أصحابی کالنّجوم فبأیّها اقتدوا اهتدوا. قالوا (قال. ظ): و هذا الکلام لا یصحّ عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم، رواه

ص: 126

عبد الرّحیم بن زید العمیّ عن أبیه عن سعید بن المسیّب عن ابن عمر عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و ربما رواه عبد الرّحیم عن أبیه عن ابن عمر، و إنّما أتی ضعف هذا الحدیث من قبل عبد الرّحیم بن زید لأنّ أهل العلم قد سکتوا عن الرّوایة لحدیثه، و الکلام أیضا منکر عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم، و

قد روی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم باسناد صحیح: علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین المهدیّین بعدی، فعضّوا علیها بالنّواجذ. و هذا الکلام یعارض حدیث عبد الرّحیم لو ثبت، فکیف و لم یثبت. و النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لا یبیح الاختلاف بعده من أصحابه، و اللّه أعلم. هذا آخر کلام البزّار].

و بر ناظرین این کلام بزار واضح و آشکارست که او در حدیث نجوم بوجوه عدیده قدح و جرح نموده، و قد مرّ فی الجزء الثانی من مجلّد حدیث مدینة العلم بیانها بالتّفصیل و التّعدید، فراجعه إن شئت مزید العلم بعون اللّه و التّأیید.

و قدح نمودن بزار در حدیث نجوم از رسالۀ «إبطال رأی و قیاس» تصنیف ابن حزم و «منهاج السّنّة» ابن تیمیّه و تفسیر «بحر محیط» أبو حیّان و تفسیر «نهر مادّ» أبو حیّان و تفسیر «درّ لقیط» تاج الدّین أحمد القیسی المعروف بابن مکتوم و «أعلام الموقعین» ابن القیّم و «تخریج أحادیث منهاج» تصنیف أبو الفضل العراقی و «تلخیص الخبیر» و «تخریج أحادیث مختصر» ابن الحاجب تصنیف ابن حجر عسقلانی و کتاب «التّقریر و التّحبیر» ابن أمیر الحاجّ الحلبی و «شرح علی قاری بر شفای قاضی عیاض» و «فیض القدیر» عبد الرّؤوف مناوی و «صبح صادق» ملاّ نظام الدّین سهالوی و «فواتح الرّحموت» مولوی عبد العلی، نیز واضح و لائح است].

وجه 4 قدح حافظ ابن قطان عبد اللّه بن عدی جرجانی در حدیث نجوم
اشاره

وجه چهارم آنکه أبو أحمد عبد اللّه بن محمّد الجرجانی المعروف بابن عدی در کتاب «الکامل» که موضوع آن ذکر ضعفاء و مقدوحین و إظهار مجعولات و مفتریاتشان می باشد این حدیث را آورده و بذکر آن در ترجمۀ جعفر بن عبد الواحد الهاشمی القاضی و ترجمۀ حمزة بن أبی حمزة الجزری النّصیبیّ؛ راه طعن و قدح آن سپرده، کما ستقف علیه فیما بعد إنشاء اللّه تعالی من إفادات الحافظ العراقیّ.

ص: 127

و محامد جلیله و مآثر جمیلۀ ابن عدی حسب افادات سنّیه اگر چه بیش از بیش است، لیکن درین مقام شطری از آن باید شنید.

ترجمۀ حافظ ابن قطان بنقل از کتب تراجم معتبرۀ أهل سنت

سمعانی در کتاب «الأنساب» در نسبت جرجانی گفته: [و أبو أحمد عبد اللّه بن عدیّ بن عبد اللّه بن محمّد الجرجانی المعروف بابن القطّان الحافظ، من أهل جرجان، حافظ عصره. رحل ما بین الإسکندریّة و سمرقند و دخل البلاد و أدرک الشّیوخ، سمع أبا عبد الرّحمن أحمد بن شعیب النّسائیّ و علیّ بن سعد الرّازیّ و القاسم بن عبد اللّه الأخیمیّ و القاسم بن زکریّا الطّراز و خلقا یطول ذکرهم. روی عنه الحاکم أبو عبد اللّه الحافظ و أبو القاسم حمزة بن یوسف السّهمیّ و أبو بکر أحمد بن الحسن الحیریّ و غیرهم. أوّل ما کتب الحدیث بجرجان فی سنة تسعین و مائتین عن أحمد بن حفص و غیره، رحل إلی العراق و الشّام و مصر فی سنة سبع و تسعین، و صنّف فی معرفة ضعفاء المحدّثین کتابا مقدار ستین جزء سمّاه «الکامل» و کان جمع أحادیث مالک ابن أنس و الأوزاعیّ و سفیان الثّوری و شعبة و إسماعیل بن أبی خالد و جماعة من المقلّین، و صنّف علی کتاب المزنی، سمّاه «الانتصار» و کان حافظا متقنا لم یکن فی زمانه مثله، تفرّد بأحادیث و قد کان وهب أحادیث تفرّد بها لبنیه عدیّ و أبی زرعة و منصور، تفرّدوا بروایتها عن أبیهم و ابنه عدیّ سکن سجستان و حدّث بها. قال حمزة بن یوسف السّهمیّ: سألت الدّار - قطنیّ أن یصنف کتابا فی ضعفاء المحدّثین فقال: أ لیس عندک کتاب ابن عدیّ؟ قلت:

نعم! قال: فیه کفایة، لا یزداد علیه. و کانت ولادته یوم السّبت غرّة ذی القعدة سنة سبع و سبعین و مائتین و هی السّنة الّتی مات فیها أبو حاتم الرّازیّ، و توفی غرّة جمادی الآخرة سنة خمس و ستّین و ثلاثمائة بجرجان. صلّی علیه أبو بکر الإسماعیلیّ و دفن بجنب مسجد کرز بن وبرة عن یمین القبلة، و زرت قبره].

و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» گفته: [ابن عدیّ، الإمام الحافظ الکبیر أبو أحمد عبد اللّه بن عدیّ بن عبد اللّه بن محمّد بن مبارک الجرجانیّ، و یعرف أیضا بابن القطّان، صاحب کتاب «الکامل فی الجرح و التّعدیل»، کان أحد الأعلام، ولد سنة

ص: 128

سبع و سبعین و مائتین، و سمع سنة تسعین، و ارتحل أوّلا سنة سبع و تسعین و سمع بهلول بین إسحاق الأنباریّ و محمّد بن عثمان بن أبی سوید و محمّد بن یحیی المروزیّ و عبد الرّحمن بن القسم أبا الرّوّاس الدّمشقیّ و أنس بن السّلم و أبا خلیفة الجمحیّ و الحسن بن سفیان و أبا عبد الرّحمن النسائیّ و عمران بن مجاشع و عبدان الأهوازیّ و أبا یعلی الموصلیّ و الحسن بن محمّد المدنیّ - صاحب یحیی بن بکیر - و الحسن بن الفرج الغزیّ و خلائق. و عنه: أبو العبّاس بن عندة شیخه و أبو سعید المالینیّ و الحسن بن رامین و محمّد بن عبد الله بن عبدکویه و حمزة بن یوسف السّهمیّ و أبو الحسین أحمد بن العالی و آخرون. و هو المصنف فی الکلام علی الرّجال عارفا بالعلل. قال أبو القسم بن عساکر: کان ثقة علی لحن فیه. قال السّهمیّ: سألت الدّار قطنیّ أن یصنف کتابا فی الضّعفاء، فقال: أ لیس عندک کتاب ابن عدیّ؟ فقلت: بلی! قال: فیه کفایة، لا یزاد علیه. قلت: و قد صنف ابن عدیّ علی أبواب «مختصر المزنی» کتابا سمّاه «الانتصار»، قال حمزة السّهمیّ: کان حافظا متقنا لم یکن فی زمانه أحد مثله، تفرّد بروایة أحادیث وهب منها لابنیه عدیّ و أبی زرعة و تفرّدا بها عنه. قال الخلیلیّ:

کان عدیم النظیر حفظا و جلالة، سألت عبد اللّه بن محمّد الحافظ (أیّهما أحفظ: ابن عدی أو ابن قانع؟ صح. ظ) فقال: زرّ قمیص ابن عدی أحفظ من عبد الباقی بن قانع! قال الخلیلیّ: و سمعت أحمد بن أبی مسلم الحافظ یقول: لم أر أحدا مثل أبی أحمد بن عدی و کیف فوقه فی الحفظ، و کان أحمد قد لقی الطّبرانیّ و أبا أحمد الحاکم و قد قال لی: کان حفظ هؤلاء تکلّفا و حفظ ابن عدیّ طبعا. زاد معجمه علی ألف شیخ].

الی أن قال الذهبیّ: [قال أبو الولید الباجیّ: ابن عدیّ حافظ لا بأس به.

قال حمزة بن یوسف: توفی أبو أحمد فی جمادی الآخرة سنة خمس و ستین، و صلّی علیه الإمام أبو بکر الإسماعیلیّ].

و نیز ذهبی در کتاب «العبر» در وقائع سنه خمس و ستّین و ثلاثمائة گفته [و فیها - ابن عدیّ الحافظ الکبیر أبو أحمد عبد اللّه بن عدیّ بن عبد اللّه بن محمّد بن القطّان الجرجانیّ مصنّف «الکامل فی الجرح» و له ثمان و ثمانون سنة، کتب الکثیر سنة

ص: 129

تسعین و مائتین و رحل فی سنة سبع و تسعین و سمع أبا خلیفة و عبد الرّحمن بن الرّوّاس و بهلول بن إسحاق و طبقته. قال ابن عساکر: کان ثقة علی لحن فیه. و قال حمزة السّهمیّ:

کان حافظا متقنا لم یکن فی زمانه مثله، توفی فی جمادی الآخرة].

و یافعی در «مرآة الجنان» در وقائع سنه مذکوره گفته: [و فیها - الحافظ الکبیر أبو أحمد عبد اللّه بن محمّد المعروف بابن القطّان الجرجانیّ مصنّف «الکامل فی الجرح»].

و سیوطی در «طبقات الحفّاظ» گفته: [ابن عدیّ: الإمام الحافظ الکبیر أبو أحمد عبد اللّه بن عدیّ بن عبد اللّه بن المبارک الجرجانیّ و یعرف أیضا بابن القطّان صاحب «الکامل فی الجرح و التّعدیل» أحد الأعلام، ولد سنة 277 و سمع سنة 290.

روی عن محمّد بن عثمان و النّسائیّ و أبی یعلی. و عنه ابن عقدة - و هو شیخه - و حمزة السّهمیّ و هو عارف بالعلل منصف فی الکلام علی الرّجال، لم یکن فی زمانه مثله.

قال الخلیلیّ: کان عدیم النّظیر حفظا و جلالة مات فی جمادی الآخرة سنة 365].

وجه 5 قدح حافظ أبو الحسن علی بن عمر دارقطنی در حدیث نجوم

وجه پنجم آنکه أبو الحسن علیّ بن عمر الدّار قطنیّ که از أعلام حفّاظ أحادیث و أخبار، و عظام نقّاد روایات و آثار است، و عنقریب ما در قدح حدیث اقتدا تنبیه بر جلالت و عظمت أو نزد علمای سنیّه نموده ایم در کتاب «غرائب مالک» قدح و جرح حدیث نجوم نموده مسلک طعن و غمز روات آن بأقدام تحقیق پیموده، چنانچه علاّمه ابن حجر عسقلانی در «لسان المیزان» گفته:

[جمیل بن یزید، عن مالک، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه. عن جابر، رفعه: ما وجدتم فی کتاب اللّه فالعمل به و لا یسعکم ترکه إلی غیره، الحدیث.

و فیه: أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم. أخرجه الدّار قطنیّ فی «غرائب مالک» و الخطیب فی الرّواة عن مالک من طریق الحسن بن مهدی عن عبدة المروزی عن محمّد بن أحمد السّکونی عن بکر بن عیسی المروزی عن أبی یحیی عن جمیل، به.

قال الدّار قطنیّ: لا یثبت عن مالک، و رواته مجهولون].

و بحمد اللّه قدح کردن دار قطنی در حدیث نجوم در کتاب «غرائب مالک» از مطالعۀ کتاب «تخریج أحادیث کشّاف» تصنیف ابن حجر عسقلانی نیز ظاهر و آشکارمی گردد، کما ستقف علیه فیما بعد إنشاء اللّه تعالی.

ص: 130

وجه 6 قدح حافظ ابن حزم ظاهری در حدیث نجوم در رسالۀ «ابطال رأی و قیاس»

وجه ششم آنکه أبو محمّد علیّ بن محمّد بن أحمد بن حزم الأندلسی الظّاهری که از کبار حفّاظ و عظام أیقاظ سنّیّه است، کما عرفت فیما سبق، در رسالۀ «إبطال رأی و قیاس و استحسان و تعلیل و تقلید» مکذوب و موضوع و باطل و غیر صحیح بودن حدیث نجوم را بصراحت تمام واضح و آشکار ساخته بهتک ستر و ابدای عوار آن کما ینبغی پرداخته، چنانچه أبو حیّان غرناطی در تفسیر «بحر محیط» در ذکر حدیث نجوم گفته:

[قال الحافظ أبو محمّد علیّ بن أحمد بن حزم فی رسالته فی إبطال الرّأی و القیاس و الاستحسان و التّعلیل و التّقلید ما نصّه: و هذا خبر مکذوب موضوع باطل لم یصحّ قطّ].

و نیز أبو حیان غرناطی در تفسیر «النّهر المادّ من البحر» در ذکر حدیث نجوم گفته: [قال الوزیر الحافظ أبو محمّد علیّ بن حزم فی رسالته فی إبطال القیاس و الرّأی و الاستحسان و التّعلیل و التّقلید ما نصّه: [و هذا خبر مکذوب موضوع باطل لم یصحّ قطّ].

و تاج الدین أبو محمّد أحمد بن عبد القادر بن أحمد بن مکتوم القیسی الحنفی در تفسیر «الدّرّ اللّقیط» در ذکر حدیث نجوم گفته: [قال الحافظ أبو محمّد علیّ بن أحمد بن حزم رحمه اللّه فی رسالته فی إبطال الرّأی و القیاس و الاستحسان و التّعلیل و التّقلید ما نصّه: هو خبر مکذوب موضوع باطل لم یصحّ قطّ].

و قدح و جرح ابن حزم در حدیث نجوم از «تخریج أحادیث منهاج» تصنیف حافظ زین الدّین عراقی و کتاب «تلخیص الخبیر» حافظ ابن حجر عسقلانی و کتاب «التّقریر و التّحبیر» ابن أمیر الحاجّ حلبی و «مرقاة» ملاّ علی قاری و «نسیم الرّیاض» شهاب الدّین خفاجی و «صبح صادق» ملاّ نظام الدّین سهالوی و «فواتح الرّحموت» مولوی عبد العلی لکهنوی نیز واضح و لائح است، کما ستعرف إنشاء اللّه الجلیل عن قریب بالتّفضیل.

وجه 7 قدح حافظ بزار حدیث نجوم را بنقل ابن حزم در رسالۀ «ابطال رأی و قیاس»

وجه هفتم آنکه ابن حزم ظاهری در رسالۀ «إبطال رأی و قیاس» کلام حافظ بزّار را نیز متعلّق بقدح حدیث نجوم نقل کرده طریق تشیید و تأیید تحقیق خود بإفادۀ مثل آن ناقد کبیر و جهبذ نحریر سپرده، کما ستعرف ذلک عن قریب إنشاء اللّه تعالی

ص: 131

من عبارات «البحر المحیط» لأبی حیّان الغرناطی و «النّهر المادّ من البحر» له و «الدّرّ اللّقیط» لابن مکتوم القیسی.

وجه - 8 - قدح و جرح جواب بن عبید اللّه تیمی که باز ابن حجر از قدح او سکوت نموده

وجه هشتم آنکه حافظ ابن حزم أندلسی در کتاب «الاحکام» نیز علی ما نقل عنه، قدح و جرح حدیث نجوم کما ینبغی نموده أبواب افاضه و افاده بر مستفیدین و مسترشدین خود گشوده، و پر ظاهرست که بعد قدح و جرح چنین حافظ جلیل و ناقد نبیل احتجاج بحدیث نجوم، نهایت قبیح و مذمومست، و محتجّ بآن نزد أرباب عقول و حلوم بغایت مدحور و ملوم، و اللّه العاصم عن کید معاند جهول ظلوم.

وجه 9 - قدح حافظ ابو بکر احمد بن حسین بیهقی حدیث نجوم

وجه نهم آنکه أبو بکر أحمد بن الحسین بن علی البیهقی که از صدور حفّاظ و عیون أیقاظ سنیّه است و کمال جلالت و نهایت نبالت او نزد این حضرات أظهر من الشّمس و أبین من الأمس می باشد، و خود مخاطب در «بستان المحدّثین» مآثر زاهره و مفاخر باهرۀ او ذکر نموده است، در کتاب «المدخل» حدیث نجوم را روایت کرده و در آن قدح و جرح مفصّل نموده زنگ ارتیاب از سجاجل قلوب اولی الألباب زدوده چنانچه حافظ زین الدّین العراقی در «تخریج أحادیث منهاج» بیضاوی در ذکر حدیث نجوم گفته: [و رواه البیهقیّ فی «المدخل» من حدیث عمرو من حدیث ابن عبّاس بنحوه، و من وجه آخر مرسلا. و قال: متنه مشهور و أسانیده ضعیفة لم یثبت فی هذا إسناد].

ازین عبارت ظاهرست که بیهقی در کتاب «المدخل» حدیث نجوم را از حدیث عمرو از حدیث ابن عبّاس و از وجه دیگر مرسلا روایت نموده، و بعد از آن افاده کرده که متن آن مشهورست و أسانید آن ضعیفه است و درین حدیث هیچ اسنادی ثابت نشده.

و این کلام حقیقت انضمام بنحوی که استیصال حدیث نجوم بطرقه می نماید، و بطوری که در إثبات وهن و هوان آن می افزاید بر ناظر خبیر واضح و مستنیرست.

و از اینجا بر تو مثل آفتاب روشن گردید که ذکر نمودن شاهصاحب حدیث نجوم را از کتاب «المدخل» بیهقی بروایت ابن عباس و سکوت نمودن از نقل

ص: 132

قدح بیهقی در آن بی شرمی و بیحیائی خود را واضح و عیان ساختن و بارتکاب خیانت صریحه فی النّقل أعلام جلاعت و خلاعت افراختن ست، سبحان اللّه! بیچاره بیهقی از راه کمال إنصاف، اعتراف می نماید که أسانید حدیث نجوم ضعیف است و هیچ اسنادی درین حدیث ثابت نگردیده، و شاهصاحب أصلا التفاتی بکلام او نمی نمایند و بمجرّد روایت او این حدیث را بروایت ابن عباس تمسک نموده، قصب السّبق از ملحدی که بکلمۀ «لا تقربوا الصلوة» احتجاج کرده بود می ربایند، و بحمد اللّه تعالی قدح و جرح بیهقی در حدیث نجوم و تضعیف جمله أسانید آن از کتاب «تخریج احادیث الکشّاف» تصنیف ابن حجر عسقلانی نیز واضح و لائح می شود کما ستعرف فیما بعد بعون اللّه تعالی.

وجه 10 - قدح و جرح عبد الرحیم بن زید عمی که ابن حجر درباره او مسلک اجمال سپرده

وجه دهم آنکه حافظ بیهقی در کتاب «الاعتقاد» نیز مطعون و موهون بودن حدیث نجوم واضح و آشکار ساخته رایت نقد و تحقیق بدست حزم و تدقیق بر افراخته چنانچه عنقریب بعون اللّه القدیر از کتاب «تلخیص الخبیر» حافظ ابن حجر عسقلانی خواهی دانست که بیهقی در کتاب الاعتقاد اسناد حدیث نجوم را که بروایت عبد الرّحیم عمّی منقولست «غیر قویّ» گفته، و حدیث نجوم را که بروایت ضحاک بن مزاحم مرویست «حدیث منقطع» نامیده. و این قدح و جرح را از بیهقی بحوالۀ کتاب «الاعتقاد» او علامه ابن امیر الحاجّ حلبی در کتاب «التّقریر و التّحبیر» نیز نقل نموده، کما ستعرف فیما بعد إنشاء اللّه تعالی.

و هر گاه معلوم گردید که بیهقی بر قدح و جرح حدیث نجوم در کتاب «المدخل» اکتفا ننموده؛ بمزید إنصاف در کتاب «الاعتقاد» نیز ضعف إسناد و انقطاع و انهداد آن را مبیّن فرموده؛ ظاهر و باهر شد که احتجاج مخاطب مدغل؛ بمجرد روایت نمودن بیهقی حدیث نجوم را در کتاب «المدخل» و کتمان و حال قدح کردن بیهقی در این حدیث مرّة بعد مرّة هم در کتاب المدخل و هم در کتاب الاعتقاد؛ أمریست عجیب و غریب که در شناعت و فظاعت بأقصای حدود و أبعد غایات رسیده، و مخاطب ما باین صنیع شنیع مستوجب کمال زجر و ملام أرباب عقول و أحلام گردید.

وجه 11 قدح حافظ یوسف ابن عبد البرقرطبی حدیث نجوم را در کتاب جامع بیان العلم

وجه یازدهم آنکه حافظ المغرب أبو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف

ص: 133

بابن عبد البرّ النّمریّ القرطبیّ در کتاب «جامع بیان العلم» بقدح و جرح حدیث نجوم کما ینبغی برخاسته، کلام خود را در إظهار مطعونیت و إبراز موهونیت این حدیث بدلائل ساطعه و براهین قاطعه آراسته، چنانچه در کتاب مذکور گفته:

[قال المزنیّ رحمه اللّه فی قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم «أصحابی کالنجوم» قال: إن صحّ هذا الخبر فمعناه فیما نقلوا عنه و شهدوا به علیه، فکلّهم ثقه مؤتمن علی ما جاء به، لا یجوز عندی غیر هذا. و أمّا ما قالوا فیه برأیهم فلو کان عند أنفسهم کذلک ما خطّأ بعضهم بعضا و لا أنکر بعضهم علی بعض و لا رجع منهم أحد إلی قول صاحبه، فتدبّر. و عن محمّد بن أیّوب الرّقی قال:

قال لنا أبو بکر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق البزّار: سألتهم (سألتم. ظ) عمّا یروی عن النبی صلّی اللّه علیه و سلّم ممّا فی أیدی العامّة

یروونه عن النبی صلّی اللّه علیه و سلّم أنّه قال: «مثل اصحابی کمثل النّجوم» أو:

«أصحابی کالنجوم فبأیها اقتدوا اهتدوا». قالوا (قال: و. ظ) هذا الکلام لا یصحّ عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم، رواه عبد الرحیم بن زید العمّی عن أبیه عن سعید بن المسیب عن ابن عمر عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم، و ربما رواه عبد الرحیم بن زید العمّی عن أبیه عن ابن عمر، و إنمّا أتی ضعف هذا الحدیث من قبل عبد الرّحیم بن زید لأنّ أهل العلم قد سکتوا عن الرّوایة لحدیثه، و الکلام ایضا منکر عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم، و

قد روی عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم باسناد صحیح: «علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین المهدیّین بعدی فعضّوا علیها بالنّواجذ» و هذا الکلام یعارض حدیث عبد الرّحیم لو ثبت، فکیف و لم یثبت! و النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لا یبیح الاختلاف بعده من أصحابه، و اللّه اعلم. هذا آخر کلام البزّار.

قال أبو عمر: قد روی أبو شهاب الحنّاط عن حمزة الجزری عن نافع عن ابن عمر قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّما أصحابی مثل النّجوم فأیّهم أخذتم بقوله اهتدیتم، و هذا إسناد لا یصحّ و لا یرویه عن نافع من یحتجّ به، و لیس کلام البزّار بصحیح علی کلّ حال لأنّ الاقتداء بأصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم منفردین إنّما هو لمن جهل ما یسئل عنه، و من کانت هذه حاله فالتّقلید لازم له و لم یأمر أصحابه أن یقتدی بعضهم ببعض إذا تأوّلوا تأویلا سائغا جائزا ممکنا فی الاصول، و إنّما کلّ واحد منهم نجم جائز أن یقتدی به العامیّ الجاهل، بمعنی ما یحتاج إلیه من دینه، و کذلک سائر العلماء من العامّة، و اللّه

ص: 134

أعلم. و قد روی فی هذا الحدیث إسناد غیر ما ذکر

البزّار عن سلام بن سلیم، قال:

حدثنا الحارث بن غصین عن الأعمش عن أبی سفیان عن جابر قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

أصحابی کالنّجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم. قال أبو عمر: هذا إسناد لا تقوم به حجة لأنّ الحارث بن غصین مجهول].

و فوائد سدیده و عوائد مفیدۀ این کلام تحقیق انضمام ابن عبد البرّ مع تنقید بعض أقوال او در جزء ثانی مجلّد حدیث مدینة العلم بتفصیل جمیل مذکور شده، فعلیک بمراجعتها حتّی تستفید نهایة وهن هذا الحدیث بمطالعتها.

وجه 12 قدح حافظ أبو القاسم علی ابن عساکر دمشقی در حدیث نجوم، و مآخذ ترجمۀ او
اشاره

وجه دوازدهم آنکه أبو القاسم علیّ بن الحسن بن هبة اللّه الدمشقی المعروف بابن عساکر که از جمله فقهاء عظام و حفّاظ فخام سنّیه است در حدیث نجوم قدح نموده و طریق تضعیف راوی آن بالصّراحة پیموده، کما ستعرف إنشاء اللّه تعالی فیما بعد من عبارة المناوی فی «فیض القدیر».

و قدح و جرح این حافظ جلیل و ناقد نبیل در حدیث نجوم برای اسقاط آن از از درجه اعتبار کافی و وافی، و رسوم این خبر را بسوافی اخمال ماحی و عافی است.

مآخذ ترجمه حافظ ابن عساکر دمشقی

و محامد کثیرۀ وافره و مکارم منیرۀ سافرۀ ابن عساکر حسب افادات سنّیّه در مجلّد حدیث طیر از «معجم الأدباء» یاقوت حموی و «وفیات الأعیان» ابن خلکان و «تذکرة الحفّاظ» ذهبی و کتاب «دول الإسلام» ذهبی و «مرآة الجنان» عبد اللّه بن أسعد یافعی و «طبقات شافعیه» تاج الدین سبکی و «طبقات شافعیّه» عبد الرّحیم أسنوی و «طبقات شافعیّه» تقی الدّین الأسدی و «طبقات الحفّاظ» جلال الدّین سیوطی و «مختصر» أبو الفداء و «تتمة المختصر» ابن الوردی و «تاریخ خمیس» دیاربکری و «جامع مسانید أبی حنیفه» تصنیف أبو المؤیّد محمّد بن محمود الخوارزمی و «مدینة العلوم» ازنیقی و و «ابجد العلوم» و «تاج مکلّل» و «اتحاف النّبلاء» مولوی صدیق حسن خان معاصر، بتفصیل شنیدی.

وجه 13 قدح أبو الفرج ابن جوزی حدیث نجوم را در کتاب «العلل المنتاهیة»

وجه سیزدهم آنکه أبو الفرج عبد الرّحمن بن علی بن محمّد البکری البغدادیّ

ص: 135

المعروف بابن الجوزی، حدیث نجوم را بقدح و جرح صریح نواخته بتصریح عدم صحّت آن و مجروح بودن یک راوی و کذّاب بودن راوی دیگرش رایت تفضیح و تقبیح بر افراخته، چنانچه در کتاب «العلل المتناهیة» گفته: [

روی نعیم بن حماد قال: نا عبد الرّحیم بن زید العمّی عن أبیه عن سعید بن المسیّب عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول اللّه (صلی الله علیه و آله): سألت ربّی فیما یختلف فیه أصحابی من بعدی فأوحی إلیّ: یا محمّد! إنّ أصحابک عندی بمنزلة النّجوم فی السّماء بعضها أضوأ من بعض، فمن أخذ بشیء ممّا هم علیه من اختلافهم فهو علی هدی. قال المؤلف: و هذا لا یصحّ، نعیم مجروح، و قال یحیی بن معین: عبد الرّحیم کذّاب]،

وجه 14 قدح حافظ عمر بن حسن ابن دحیه کلبی اندلسی در حدیث مذکور، و مآخذ ترجمۀ او

وجه چهاردهم آنکه حافظ جلیل أبو الخطاب عمر بن الحسن بن علی الکلبیّ الأندلسیّ المعروف بابن دحیه که از نقّاد جلیل الشّأن و حفّاظ رفیع المکان سنّیّه است در حدیث نجوم قدح و جرح آغاز نهاده بنفی صحّت آن بالصّراحة داد إنصاف و ترک اعتساف داده، چنانچه حافظ زین الدّین العراقی در «تعلیق تخریج أحادیث منهاج بیضاوی» گفته: [و قال ابن دحیة و قد ذکر

حدیث أصحابی کالنّجوم: حدیث لا یصحّ].

و مدائح مبهره و محامد مزهرۀ علاّمه ابن دحیه نزد علمای سنّیّه در مجلّد حدیث ولایت، از «وفیات الأعیان» ابن خلکان و «بغیة الوعاة» سیوطی و «حسن المحاضره» سیوطی و «حسن المقصد» سیوطی و «نفح الطّیب» علاّمه مقری و «شرح مواهب» محمّد ابن عبد الباقی زرقانی، مذکور و مسطور شده و بعد ملاحظۀ آن در تمامیّت إلزام خصام و إفحام تامّ معاندین أغثام، شبهۀ باقی نمی ماند.

وجه 15 قدح و جرح ابن تیمیه حنبلی در حدیث نجوم

وجه پانزدهم آنکه أحمد بن عبد الحلیم الحنبلی المعروف بابن تیمیّه که تعنّت و تعصّب او بیش از آنست که بمعرض بیان آید، بمقابلۀ اهل حقّ عاجز گردیده ناچار بر سر قدح و جرح حدیث نجوم رسیده، چنانچه در «منهاج» جائی که علاّمۀ حلّی علیه الرّحمه ذکر حدیث نجوم فرموده می گوید: [و أما

قوله: أصحابی کالنّجوم فبأیّهم اقتدیتم اهتدیتم. فهذا الحدیث ضعیف ضعّفه أئمّة الحدیث. قال البزّار: هذا حدیث لا یصحّ عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و لیس هو فی کتب الحدیث المعتمدة].

ص: 136

و از این عبارت ابن تیمیّه وجوه عدیده که مظهر وهن و هوان حدیث نجوم می باشد در مجلّد حدیث مدینة العلم، بتفصیل جمیل مبیّن شده، فراجعها إن شئت، و اللّه الهادی.

وجه 16 قدح جرح ابو حیان محمد بن یوسف غرناطی حدیث نجوم را در تفسیر بحر محیط

وجه شانزدهم آنکه أبو حیّان محمد بن یوسف الأندلسیّ الغرناطی که از اکابر مفسّرین أعلام و أجلّه محدثین عالیمقام نزد سنّیّه است در قدح حدیث نجوم انهماک تمام نموده بأقدام اقدام تامّ و طعن و إبطال و محو و اخمال آن سعی جمیل فرموده، چنانچه در تفسیر «بحر محیط» گفته: قال [الزّمخشریّ: فان قلت: کیف کان القرآن تبیانا لکلّ شیء؟ قلت: المعنی أنّه بیّن کلّ شیء من امور الدّین حیث کان نصّا علی بعضها و إحالة علی السّنّة حیث امر فیه باتّباع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و طاعته و قیل:

وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ، و حثّا علی الإجماع فی قوله: وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ . و قد رضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لأمّته اتّباع أصحابه و الاقتداء بآثاره فی

قوله: أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم. و قد اجتهدوا و قاسوا و وطئوا طرق القیاس و الاجتهاد، فکانت السّنّة و الإجماع و القیاس و الاجتهاد مستندة إلی تبیین الکتاب، فمن ثمّ کان تبیانا لکلّ شیء، و قوله: و قد رضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، إلی قوله: اهتدیتم، لم یقل ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو حدیث موضوع لا یصحّ بوجه عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم. قال الحافظ أبو محمد علیّ بن أحمد بن حزم فی رسالته فی إبطال الرّأی و القیاس و الاستحسان و التّعلیل و التّقلید ما نصّه: و هذا خبر مکذوب موضوع باطل لم یصحّ قطّ. و ذکر إسناده إلی البزّار صاحب «المسند» قال: سألتم عمّا روی عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ممّا فی أیدی العامّة ترویه

عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أنّه قال: إنّما مثل أصحابی کمثل النّجوم، أو

کالنّجوم بأیّها اقتدوا اهتدوا. و هذا کلام لم یصحّ عن النبی صلّی اللّه علیه و سلّم رواه عبد الرّحیم بن زید العمی عن أبیه عن سعید بن المسیّب عن ابن عمر عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و إنّما اتی ضعف هذا الحدیث من قبل عبد الرّحیم لأنّ أهل العلم سکتوا عن الرّوایة لحدیثه، و الکلام أیضا منکر عن النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و لم یثبت، و النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لا یبیح الاختلاف بعده من أصحابه.

هذا نصّ کلام البزّار. قال ابن معین: عبد الرّحیم بن زید کذّاب لیس بشیء. و قال

ص: 137

البخاریّ: هو متروک، رواه أیضا حمزة الجزریّ؛ و حمزة هذا ساقط متروک].

و این کلام بلاغت نظام علاّمه أبو حیّان بچند وجه دلالت بر مقدوحیّت و مطعونیّت حدیث نجوم دارد.

أوّل آنکه: علاّمۀ أبو حیّان بعد نقل کلام زمخشری که مشتمل بر حدیث نجوم است بصراحت تمام افاده نموده که هرگز جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این کلام را نفرموده.

دوّم آنکه: بتصریح گفته که این حدیث موضوعست.

سوّم آنکه: بتوضیح تمام گفته که این حدیث بهیچ وجه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صحیح نیست.

چهارم آنکه: از رسالۀ «إبطال رأی و قیاس» تصنیف حافظ ابن حزم بنصّ کلام او نقل کرده که این حدیث مکذوبست.

پنجم آنکه: از ابن حزم نقل کرده که این حدیث موضوع است.

ششم آنکه: از ابن حزم نقل کرده که این حدیث باطل است.

هفتم آنکه: از ابن حزم نقل کرده که این حدیث هرگز صحیح نشده.

هشتم آنکه: بواسطۀ ابن حزم از بزّار نقل کرده که این حدیث را عامّه روایت می کنند.

نهم آنکه: از بزّار نقل نموده که این کلام از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صحیح نشده.

دهم آنکه: از بزّار نقل آورده که ضعف این حدیث از جانب عبد الرّحیم آمده، یعنی این حدیث بسبب روایت کردن عبد الرّحیم ضعیف می باشد.

یازدهم آنکه: از بزّار نقل نموده که أهل علم از روایت حدیث عبد الرّحیم باز مانده اند.

دوازدهم آنکه: از بزّار نقل کرده که این کلام یعنی

«أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم» منکرست از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

سیزدهم آنکه: از بزّار نقل نموده که این کلام ثابت نیست.

چهاردهم آنکه: از بزّار نقل کرده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مباح نمی فرماید که أصحاب آن جناب بعد آن جناب اختلاف نمایند، و این حدیث دلیل عقلیست بر وضع

ص: 138

حدیث نجوم، و قد مرّ بیانه فی مجلّد حدیث مدینة العلم عند ذکر فوائد کلام ابن عبد البرّ فی کتاب «جامع بیان العلم»، فراجعه فإنّه مفید جدّا.

پانزدهم آنکه: در حقّ عبد الرّحیم بن زید که راوی این حدیث است از ابن معین نقل کرده که او کذّاب است.

شانزدهم آنکه: در حقّ عبد الرّحیم از ابن معین نقل نموده که او خبیث است.

هفدهم آنکه: در حقّ عبد الرّحیم مذکور از ابن معین آورده که او چیزی نیست.

هیجدهم آنکه: از بخاری در حقّ عبد الرّحیم نقل کرده که او متروکست.

نوزدهم آنکه: از راه کمال تحقیق افاده نموده که این حدیث را حمزۀ جزری نیز روایت کرده، و حمزه ساقط است.

بستم آنکه: در حقّ حمزه بعد وصف او بساقط؛ متروک بودن او هم مصرّح نموده.

و هذه الوجوه العشرون کلّ واحد منها یرغم أنف الشّامس الحرون، و یستأصل شافة المعاند المرون، و یظهر أنّ المختلقین للکذب قد غرّهم فی دینهم ما کانوا یفترون!

وجه 17 قدح و جرح أبو حیان حدیث مذکور را در تفسیر دیگرش «انهر الماد»
اشاره

وجه هفدهم آنکه علاّمه أبو حیّان أندلسی غرناطی در تفسیر «النّهر المادّ من البحر» نیز حدیث نجوم را دستخوش جرح و قدح ساخته بإظهار کمال وهن و هوان آن کما ینبغی پرداخته، چنانچه در تفسیر مذکور گفته: [قال الزّمخشریّ: فان قلت:

کیف کان القرآن تبیانا لکلّ شیء؟ قلت: المعنی أنّه بیّن کلّ شیء من امور الدّین حیث کان نصّا علی بعضها و إحالة علی السّنّة، حیث أمر فیه باتّباع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و طاعته، و فیه وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ، و حثّا علی الإجماع فی قوله: وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ ، و قد رضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اتّباع أصحابه و الاقتداء بآثارهم فی

قوله: أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم. و قد اجتهدوا و قاسوا و وطأوا طرق القیاس و الاجتهاد، فکانت السّنّة و الاجتهاد و الإجماع و القیاس مستندة إلی تبیین الکتاب، فمن ثمّ کان تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ ، انتهی. قوله: و قد رضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، الی قوله: اهتدیتم؛ لم یقل ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو حدیث موضوع لا یصحّ بوجه عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم. قال الوزیر الحافظ أبو محمّد علیّ بن أحمد بن حزم فی رسالته فی إبطال القیاس و الرّأی و الاستحسان

ص: 139

و التّعلیل و التّقلید؛ ما نصّه: و هذا خبر مکذوب موضوع باطل لم یصحّ قطّ، و ذکر باسناده إلی البزّار صاحب المسند، قال: سألتم عمّا روی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم ممّا فی أیدی العامّة ترویه

عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم أنّه قال: إنّما مثل أصحابی کمثل النّجوم، أو

کالنّجوم، بأیّها اقتدوا اهتدوا. فهذا کلام لم یصحّ عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم، رواه عبد الرّحیم بن زید العمیّ عن أبیه عن سعید بن المسیّب عن ابن عمر عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم، و لم یثبت، و النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لا یبیح الاختلاف بعده من أصحابه. هذا نصّ کلام البزّار. قال ابن معین: عبد الرّحیم بن زید کذّاب خبیث لیس بشیء. و قال البخاریّ: هو متروک، و رواه أیضا حمزة الجزریّ، و حمزة هذا ساقط متروک].

و این کلام أبو حیان هم بوجوه عدیدۀ مذکورۀ سابقه دلیل وهن و هوان و فساد و بطلان حدیث نجوم می باشد، فتنبّه لذلک، و اللّه الهادی إلی أقوم المسالک.

و نهایت علو شأن و غایت رفعت مکان علاّمه أبو حیّان نزد أکابر و أعیان سنّیّه محتاج ببیان نیست.

ترجمه أبو حیان أندلسی

علامه ذهبی در «معجم مختصّ» گفته: [محمّد بن یوسف بن علیّ بن حیّان الإمام العلاّمة ذو الفنون حجّة العرب أبو حیّان الأندلسیّ الجیانیّ ثمّ الغرناطیّ الشّافعیّ، عالم الدّیار المصریّة و صاحب التّصانیف البدیعة، ولد سنة أربع و خمسین و ستّمائة، أخذ عن علماء الأندلس و العدوة و مصر و تلا بالسّبع علی الملیحیّ صاحب أبی الجود و غیره، و سمع من العزّ الحرّانیّ و طبقته، کتب إلیّ بمرویاته، و له عمل جیّد فی هذا الشّأن و کثرة طلب، له السّنّ و أضرّ بآخره ثمّ ولی القبّة المنصوریّة. توفی عشی یوم السّبت ثامن عشری صفر سنة 745].

و صلاح الدین خلیل بن أیبک الصّفدی در «وافی بالوفیات» گفته: [محمّد بن یوسف ابن علیّ بن یوسف بن حیّان، الشّیخ الإمام الحافظ العلاّمة فرید العصر و شیخ الزّمان و إمام النّحاة أثیر الدّین أبو حیّان الغرناطی، قرأ القرآن بالرّوایات، و سمع الحدیث بجزیرة الأندلس و بلاد إفراقیّة و ثغر الإسکندریّة و دیار مصر و الحجاز، و حصّل الإجازات من الشّام و العراق و غیر ذلک، و اجتهد و طلب و حصّل و کتب و قیّد، و

ص: 140

لم أر فی أشیاخی أکثر اشتغالا منه لأنّی لم أره إلاّ یسمع أو یشتغل أو یکتب و لم أره علی غیر ذلک، و له إقبال علی الطّلبة الأزکیاء و عنده تعظیم لهم، نظم و نثر و له الموشّحات البدیعة، و هو ثبت فیما ینقله محرّر لما یقوله عارف باللّغة ضابط لألفاظها و أمّا النّحو و التّصریف فهو إمام الدّنیا فیهما لم یذکر معه فی أقطار الأرض غیره فی العربیّة، و له الید الطّولی فی التّفسیر و الحدیث و الشّروط و الفروع و تراجم النّاس و طبقاتهم و تواریخهم و حوادثهم خصوصا المغاربة و تقیید أسمائهم علی ما یتلفّظون به من إمالة و ترخیم و ترقیق و تفخیم لأنّهم مجاور و بلاد الفرنج و أسماؤهم قرینة و ألقابهم کذلک، کلّ ذلک قد جوّده و قیّده و حرّره، و الشّیخ شمس الدّین الذّهبی له سؤالات سأله عنها فیما یتعلّق بالمغاربة و أجاب عنها، و له التّصانیف الّتی سارت و طارت و انتشرت و ما انتثرت و قرئت و درست و نسخت و ما نسخت، أخملت کتب الأقدمین و ألهت المقیمین بمصره و القادمین، و قرأ النّاس علیه و صاروا أئمّة و أشیاخا فی حیاته، و هو الّذی جسّر النّاس علی مصنّفات الشّیخ جمال الدّین ابن مالک رحمه اللّه و رغّبهم فی قراءتها و شرح لهم غامضها و خاض بهم لججها و فتح لهم مقفلها، و کان یقول عن «مقدّمة ابن الحاجب» رحمه اللّه تعالی: هذه نحو الفقهاء! و التزم أن لا یقری أحدا إلاّ أن کان فی «کتاب سیبویه» أو فی «التّسهیل» لابن مالک أو فی تصانیفه. و لمّا قدم البلاد لازم الشّیخ بهاء الدّین ابن النّحاس رحمه اللّه کثیرا و أخذ عنه کتب الأدب و هو شیخ حسن العمّة ملیح الوجه ظاهر اللّون مشربا حمرة منوّر الشّیبة کبیر اللّحیة مسترسل الشّعر فیها لم تکن کثّة، عبارته فصیحة بلغة الأندلس یعقد القاف قریبا من الکاف علی أنّه ینطق بها فی القرآن فصیحة، و سمعته یقول: ما فی هذه البلاد من یعقد حرف القاف، و کان له خصوصیّة بالأمیر سیف الدّین أرغون الدّوادار النّاصری نائب السّلطان بالممالک الإسلامیة ینبسط معه و یبیت عنده، و لما توفّیت ابنته نضار طلع إلی السّلطان الملک النّاصر و سأل منه أن یدفنها فی بیتها داخل القاهرة و أذن له فی ذلک و سیأتی ذکرها إنشاء اللّه تعالی، و کان أوّلا یری رأی الظّاهریّة ثمّ إنّه تمذهب للشّافعی رضی اللّه عنه و تولّی تدریس التّفسیر بالقبّة المنصوریّة و الإقراء بالجامع الأقمر، و قرأت علیه «الأسفار السّتّة»

ص: 141

و «المقامات الحریریّة» و حضرها جماعة من أفاضل الدّیار المصریّة و سمعوها بقراءتی علیه، و کان بیده نسخة صحیحة یثق بها و بید الجماعة قریب من اثنی عشرة نسخة و إحداهنّ بخطّ الحریریّ، و وقع منه و من الجماعة فی أثناء القراءة فوائد و مباحث عدیدة، و قال: لم أر بعد ابن دقیق العید أفصح من قراءته، و لمّا وصلت إلی المقامة الّتی أورد الحریریّ فیها الأحاجی قال: ما أعرف مفهوم الأحجیة المصطلح علیها بین أهل الأدب، فأخذت فی إیضاح ذلک و ضرب الأمثلة له، فقال: لا تتعب معی! فإنّی تعبت مع نفسی فی معرفة ذلک کثیرا و ما أفاد و لا ظهر لی، و هذا فی غایة الإنصاف منه و العدالة لاعترافه لی فی ذلک الجمع و هم یسمعون کلامه بمثل ذلک، و قرأت علیه أیضا «سقط الزّند» لأبی العلاء، و قرأت علیه بعض «الحماسة» لأبی تمام الطّائی و «مقصورة ابن درید» و غیر ذلک، و سمعت من لفظه کتاب «تلخیص العبارات بلطیف الإشارات» فی القراءات السّبع لابن ثلیمة [1]، و سمعت علیه کتاب «الفصیح» لثعلب بقراءة القاضی شهاب الدّین ابن فضال اللّه بالقاهرة و سمعت من لفظه خطبة کتابه المسمّی ب «ارتشاف الضّرب من لسان العرب» و انتقیت دیوانه و کتبته و سمعته منه و سمعت من لفظه ما اخترته من کتاب «مجانی الهصر» و غیر ذلک].

إلی أن قال الصّفدیّ بعد ذکر طرف من نظمه: [و کتبت له أستدعی إجازته بما صورته: المسئول من إحسان سیّدنا الشّیخ الإمام العالم العامل العلاّمة لسان الأرب ترجمان الأدب جامع الفضائل عمدة وسائل السّائل حجّة المقلّدین زین المقلّدین قطب المولّین (المتأهّلین. ظ) أفضل الآخرین وارث علوم الأوّلین صاحب الید الطّولی فی کلّ مقام ضیّق، و التّصانیف الّتی تأخذ بمجامع القلوب فکلّ ذی لبّ إلیها شیّق، و المباحث الّتی أنارت الأدلّة الرّاجحة من مکامن أماکنها، و قنصت أوابدها الجامحة من بواطن مواطنها، کشّاف معضلات الأوائل، سبّاق غایات قصر عن شادها سبحان وائل فارع هضبات البلاغة فی اجتلاء اجتلابها، و هی فی مرقی مرقدها، سالب تیجان الفصاحة

ص: 142

فی اقتضاء اقتضابها من فرق فرفدها، حتّی أبرز کلامه جنان فضل جنان من بعده عن الدّخول إلیها جبان، و أتی ببراهین وجوه خودها لم تطمثهنّ إنس و لا جانّ، و أبدع خمائل نظم و نثر لا تصل إلی أفنان فنونها ید جان، أثیر الدّین أبی حیّان.

لا زال میت العلم یحییه و لا عجب لذلک من أبی حیّان

حتّی تنال بنو العلوم مرامهم و یحلّهم دار المنی بأمان

إجازة کاتب هذه الأحرف ما رواه - فسح اللّه فی مدّته - من المسانید و المصنّفات و السّنن و المجامیع الحدیثیّة و التّصانیف الأدبیّة نظما و نثرا، إلی غیر ذلک من أصناف العلوم علی اختلاف أوضاعها و تباین أجناسها و أنواعها ممّا تلقّاه ببلاد الأندلس و إفریقیّة و الإسکندریّة و الدّیار المصریّة و البلاد الحجازیّة و غیرها من البلدان بقراءة أو سماع أو مناولة أو إجازة خاصّة أو عامّة کیف ما تأدّی ذلک إلیه و إجازة ماله، أدام اللّه إفادته من التّصانیف فی تفسیر القرآن العظیم و العلوم الحدیثیّة و الأدبیّة و غیرها و ما له من نظم و نثر إجازة خاصّة و أن یثبت بخطّه تصانیفه إلی حین هذا التّاریخ و أن یجیزه إجازة عامّة لما یتجدّد له من بعد ذلک علی رأی من یراه و یجوزه منعما متفضّلا إنشاء اللّه تعالی. فکتب الجواب بما صورته: أعزّک اللّه! ظننت بالإنسان جمیلا فعالیت و أبدیت من الإحسان جزیلا و ما بالیت، وصفت من هو القتام یظنّه النّاظر سماء و السّراب یحسبه الظّمآن ماء، یا ابن الکرام! - و أنت أبصر من یشیم - أ مع الرّوض النّضیر ترعی الهشیم؟! أ ما أغنتک فواضلک و فضائلک و معارفک و عوارفک عن نغبة من دأماء و تربة من یهماء؟! لقد تبلّجت المهارق من نور صفحاتک، و تأرّجت الأکوان من أریج نفحاتک و لأنت أعرف بمن یقصد للدّرایة، و أنفذ بمن یعتمد علیه فی الرّوایة، لکنّک أردت أن تکسو من مطارفک و تتفضّل بتألّدک و طارفک، و تجلو الخامل فی منصّة النّباهة و تنقذه من لکن الفهامة فتشیّد له ذکرا و تعلی له قدرا، و لم یمکنه إلاّ إسعافک فیما طلبت، و إجابتک فیما إلیه ندبت، فإنّ المالک لا یعصی و المتفضّل المحسن لا یقصی، و قد أجزت لک أیّدک اللّه جمیع ما رویته عن أشیاخی بجزیرة الأندلس و بلاد إفریقیّة و دیار مصر و الحجاز و غیر ذلک بقراءة و سماع و مناولة و إجازة بمشافهة و کتابة و وجادة و جمیع ما

ص: 143

اجیز لی أن أرویه بالشّام و العراق و غیر ذلک، و جمیع ما صنّفته و اخترته و جمعته و أنشأته نثرا و نظما و جمیع ما سألت فی هذا الاستدعاء. فمن مرویّاتی: الکتاب العزیز قرأته بقراءات السّبعة علی جماعة من أعلاهم الشّیخ المستند المعمّر فخر الدّین أبو الظّاهر إسماعیل بن هبة اللّه ابن علیّ بن هبة اللّه المصریّ ابن الملیحی آخر من روی القرآن بالتّلاوة عن أبی الجود و «الکتب السّتّة» و «الموطّأ» و «مسند عبد» و «مسند الدّارمی» و «مسند الشّافعی» و «مسند الطّیالسی» و «المعجم الکبیر» للطبرانی و «المعجم الصّغیر» له و «سنن الدّار قطنی» و غیر ذلک. و أما الأجزاء فکثیرة جدّا، و من کتب النّحو و الأدب فأروی بالقراءة «کتاب سیبویه» و «الایضاح» و «التّکملة» و «المفصّل» و «جمل الزّجاجی» و غیر ذلک و «الأسفار السّتّة» و «الحماسة» و «دیوان حبیب» و «دیوان المتنبّی» و «دیوان المعرّی». و أمّا شیوخی الّذین رویت عنهم بالسّماع أو القراءة فهم کثیر، و أذکر الآن جملة من عوالیهم.

و ذکر بعد ذلک ابو حیّان أسماء جمع کثیر من شیوخه ثمّ قال: و جملة الّذین سمعت منهم نحو من أربعمائة شخص و خمسین، و أمّا الّذین أجازونی فعالم کثیر جدّا من أهل غرناطة و مالقة و سبتة و دیار إفریقیّة و دیار مصر و الحجاز و العراق و الشّام.

و أمّا ما صنّفته، فمن ذلک: «البحر المحیط» فی تفسیر القرآن العظیم. «إتحاف الاریب بما فی القرآن من الغریب». کتاب «الأسفار الملخّص من کتاب الصّفّار» شرحا لکتاب سیبویه. کتاب «التجرید لأحکام سیبویه». کتاب «التّذییل و التّکمیل فی شرح التسهیل».

کتاب «التّنخیل الملخّص من شرح التّسهیل». کتاب «التّذکرة» کتاب «المبدع» فی - التصریف. کتاب «الموفور». کتاب «التقریر». کتاب «التّدریب». کتاب «غایة الإحسان».

کتاب «النّکت الحسان». کتاب «الشّذا فی مسالة کذا». کتاب «الفضل فی احکام الفصل».

کتاب «اللّمحة». کتاب «الشّذرة». کتاب «الارتضاء فی الفرق بین الضّاد و الظّاء». کتاب «عقد اللئالی». کتاب «نکت الأمالی». کتاب «النّافع فی قراءة نافع». «الأثیر فی قراءة ابن کثیر». «المورد الغمر فی قراءة ابن عمر». و «الرّوض الباسم فی قراءة عاصم».

«المزن الهامر فی قراءة ابن عامر». «الرّمزة فی قراءة حمزه». «تقریب النائی فی قراءة

ص: 144

الکسائی». «غایة المطلوب فی قراءة یعقوب». «المطلوب فی قراءة یعقوب». قصیدة «النّیّر الجلیّ فی قراءة زید بن علی». «الوهاج فی اختصار المنهاج». «الأنور الأجلی فی اختصار المحلّی». «الحلل الحالیة فی اسانید القرآن العالیة». کتاب «الاعلام بأرکان الإسلام». «نثر الزّهر و نظم الزّهر». «قطر الحبی فی جواب أسئلة الذّهبی». فهرست مسموعاتی. «نوافث السّحر فی دمائث الشّعر». «تحفة النّدس فی نحاة الأندلس».

«الأبیات الوافیه فی علم القافیة». «جزء فی الحدیث». «مشیخة ابن أبی المنصور» کتاب «الإدراک للسان الأتراک». «زهو الملک فی نحو التّرک». «نفحة المسک فی سیرة الترک». کتاب «الأفعال فی لسان التّرک». «منطق الخرس فی لسان الفرس». و مما لم یکمل تصنیفه: کتاب «مسلک الرّشد فی تحریر مسائل ابن رشد». کتاب «منهج السّالک فی الکلام علی ألفیّة ابن مالک». «نهایة الاعراب فی علمی التّصریف و الإعراب».

«رجز مجانی الهصر فی آداب و تواریخ أهل العصر». «خلاصة التّبیان فی علمی البدیع و البیان» رجز «نور الغبش فی لسان الحبش». «المحبور فی لسان الیحمور».

قاله و کتبه أبو حیّان محمّد بن یوسف بن علیّ بن یوسف بن حیّان، و مولدی بغرناطة فی اخریات شوّال سنة أربع و خمسین و ستّمائة].

و محمد بن شاکر بن احمد الکتبی در «فوات الوفیات» گفته: [محمد بن یوسف علیّ بن یوسف بن حیّان الشّیخ الإمام الحافظ العلاّمة فرید العصر و شیخ الزّمان و إمام النّحاة أثیر الدّین أبو حیّان الغرناطی، قرأ القرآن بالرّوایات و سمع الحدیث ببلاد الأندلس و جزیرة إفریقیّة و ثغر الإسکندریّة و بلاد مصر و الحجاز، و حصّل الإجازات من الشّام و العراق و غیر ذلک و اجتهد و طلب و حصّل و کتب، و له إقبال علی الطلبة الأذکیاء و عنده تعظیم لهم، نظم و نثر، و له الموشّحات البدیعة و هو ثبت فیما ینقله محرّر لما یقوله عارف باللّغة ضابط لألفاظها. و أمّا النّحو و التّصریف فهو إمام الدّنیا فیهما و له الید الطولی فی التّفسیر و الحدیث و الشّروط و - الفروع و تراجم النّاس و طبقاتهم و تواریخهم و حوادثهم و تقیید أسمائهم خصوصا المغاربة علی ما یتلفّظون به من إمالة و ترخیم و ترقیق و تفخیم، و هو الّذی جسّر النّاس علی

ص: 145

مصنّفات جمال الدّین بن مالک و رغّبهم فی قراءتها و شرح لهم غامضها و خاض بهم لججها و فتح لهم مقفلها و التزم أن لا یقری أحدا إلاّ أن کان فی «کتاب سیبویه» أو فی «تسهیل ابن مالک» أو فی مصنفاته، و لمّا قدم من البلاد لازم الشیخ بهاء الدّین بن النّحاس، رحمه اللّه تعالی و أخذ عنه کتب الأدب، و کان حسن العمة ملیح الوجه ظاهر اللّون مشربا بحمرة منوّر الشّیب. مولده بغرناطة فی شهور سنة أربع و خمسین و ستّمائة و توفی بالدّیار المصریّة فی أوائل سنة خمس و أربعین و سبعمائة، رحمه اللّه تعالی].

إلی أن قال الکتبیّ بعد ذکر شیء من نظمه:

[و مدحه محیی الدّین بن عبد الظّاهر بقوله:

قد قیل لمّا أن سمعت مباحثا فی الذّات قرّرها أجلّ مفید

هذا أبو حیّان، قلت صدقتم و بررتم؛ هذا هو التّوحیدی

و أمّا ما صنّفه فهو «البحر المحیط» فی تفسیر القرآن العظیم». «إتحاف الأریب بما فی القرآن من الغریب» کتاب «الأسفار الملخّص من کتاب الصّفار». «شرح کتاب سیبویه». کتاب «التجرید لأحکام سیبویه». کتاب «التّذییل و التّکمیل فی شرح التّسهیل». کتاب «التسجیل (التنخیل. ظ) من شرح التسهیل». کتاب «التذکرة».

کتاب «المبدع» فی التّصریف. کتاب «الموفور». کتاب «التقریب». کتاب «التّدریب».

کتاب «غایة الإحسان». کتاب «النّکت الحسان». کتاب «الشّفاء (الشّذا. ظ) فی مسئلة کذا». کتاب «الفضل فی أحکام الفصل». کتاب «اللّمحة». کتاب «الشّذور».

کتاب «الارتضاء فی الفرق بین الضّاد و الظّاء». کتاب «عقد اللئالی». کتاب «نکت الأمالی». کتاب «النافع فی قراءة نافع». «الأثیر فی قراءة ابن کثیر». «الورد (المورد. ظ) الغمر فی قراءة أبی عمرو». «الرّوض الباسم فی قراءة عاصم». «المزن الغامر (الهامر. ظ) فی قراءة أبی عامر». «الرّمزة فی قراءة حمزة». «النائی (تقریب النّائی. ظ) فی قراءة الکسائی». «النّثر (النیّر. ظ) الجلیّ فی قراءة زید بن علی». «الوهّاج فی اختصار المنهاج». «النور الأجلی فی اختصار المحلیّ». «الحلل الحالیة فی أسانید القرآن العالیة». «الإعلام بأرکان الإسلام». «نثر الدّرر و نظم الزّهر». «قطر الحبی فی جواب

ص: 146

أسئلة الذّهبی». «نوافث السّحر فی دمائث الشّعر». «تحفة النّدس فی نحاة الأندلس» «الأبیات الوافیة فی علم القافیة». «مشیخة ابن أبی المنصور». «الإدراک للسان الأتراک» «زهو الملک فی نحو التّرک». «نفحة المسک فی سیرة التّرک». «الأفعال فی لسان التّرک» «منطق الخرس فی لسان الفرس». و ممّا لم یکمل تصنیفه: کتاب «مسلک الرّشد فی تجرید مسائل نهایة ابن رشد». «منهج السّالک فی الکلام علی ألفیّة ابن مالک». «نهایة الإعراب فی علم التّصریف و الإعراب» رجز «مجانی القصر (الهصر. ظ) فی شعراء العصر». «المحبور فی لسان الیحمور». رحمه اللّه].

و تاج الدین عبد الوهاب بن علی السبکی در «طبقات شافعیّه» گفته: [محمّد بن یوسف بن علیّ بن یوسف بن حیّان النّفری الأندلسیّ الجیّانی الأصل الغرناطیّ المولد و المنشأ المصریّ الدّار، شیخنا و استاذنا أبو حیّان شیخ النّحاة العلم الفرد و البحر الّذی لم یعرف الجزر بل المدّ، سیبویه الزّمان و المبرّد إذا حمی الوطیس بتشاجر الأقران، و إمام النّحو الّذی لقاصده منه ما یشاء، و لسان العرب الّذی بکلّ سمع لدیه الإصغاء، کعبة علم تحجّ و لا تحجّ و یقصد من کلّ فج، تضرب إلیه الإبل آباطها، و قفل علیه کلّ طائفة سفرا لا یعرف الأبارق البید بساطها، و کان عذبا منهلا و سیلا یسبق ارتداد الطّرف و إن جاء منهملا، فعمّ المسیر إلیه الغدوّ و الرّواح و یتنافس علی أرج ثنائه مسلک اللّیل و کافور النّهار، و لقد کان أرقّ من النّسیم نفسا، و أعذب ممّا فی الکؤس لعسا، طلعت شمسه من مغربها و اقتعد مصر فکان نهایة مطلبها، و جلس بها فما طاف علی مثله سورها و لا طار إلاّ إلیه من طلبة العلم قشاعمها و نسورها، و ازدهت به و لا أراد هاءها بالنّیل و قد رواها و افتخرت به حتّی لقد لعبت بأغصان البان مهاب صباها. مولده بمطخشارش - و هی مدینة مسورة من أعمال غرناطة - فی اخریات شوّال سنة أربع و خمسین و ستّمائة و نشأ بغرناطة و قرأ بها القراءات و النّحو و اللّغة و جال فی بلاد المغرب، ثمّ قدم مصر قبل سنة ثمانین و ستّمائة و سمع الکثیر بغرناطة: الاستاذ أبا جعفر بن الزّبیر و أبا بشیر و أبا جعفر بن الطّباع و أبا علیّ بن أبی الأحوص و غیرهم، و بمالقة: أبا عبد اللّه محمد بن عبّاس القرطبیّ؛ و ببجایة: أبا عبد اللّه محمد بن صالح الکنانیّ، و بتونس: أبا محمد عبد اللّه بن

ص: 147

هارون و غیره. و بالإسکندریة: عبد الوهّاب بن حسن بن الفرات. و بمکّة أبا الحسن علیّ بن صالح الحسینیّ. و بمصر عبد العزیز الحرّانیّ و ابن خطیب المزة و غازی الحلاّوی و خلقا، لازم الحافظ أبا محمد الدّمیاطیّ و انتقی علی بعض شیوخه و خرّج و شغل النّاس بالنّحو و القراءات، سمع علیه الجمّ الغفیر و أخذ عنه غالب مشیختنا، منهم الشّیخ الإمام الوالد، و ناهیک بها لأبی حیّان منقبة و کان یعظّم کثیرا، و تصانیفه مشحونة بالنّقل عنه، و لمّا توجهنا من دمشق إلی القاهرة فی سنة اثنین و أربعین و سبعمائة ثمّ أمرنا السّلطان بالعود إلی الشام لانقضاء ما کنّا توجّهنا لأجله استمهله الوالد أیّاما لأجلی فمکث حتّی أکملت علی أبی حیّان ما کنت أقرؤه علیه و قال لی: یا بنیّ! هو غنیمة و لعلّک لا تجده فی سفرة اخری، و کان کذلک، و کان الشّیخ أبو حیان إماما منتفعا به، اتّفق أهل العصر علی تقدیمه و إمامته و نشأت أولادهم علی حفظ مختصراته و آباؤهم علی النّظر فی مبسوطاته و ضربت الأمثال باسمه مع صدق اللّهجة و کثرة الإتقان و التّحرّی، و سدّد طرفا صالحا من الفقه، و اختصر «منهاج النّوویّ» و صنّف التّصانیف السائرة: «البحر المحیط فی التّفسیر». و «شرح التّسهیل» و «الارتشاف» و «تجرید أحکام سیبویه» و «التذکرة» و «الغایة» و «التقریب» و «المبدع» و «اللّمحة» و غیر ذلک، و له فی القراءات «عقد اللئالی» و له نظم کثیر و موشّحاته أجود من شعره.

توفی عشیّ یوم السّبت الثّامن و العشرین من صفر سنة خمس و أربعین و سبعمائة بمنزله بظاهر القاهرة و دفن بمقابر الصّوفیّة].

و جمال الدین اسنوی در «طبقات شافعیّه» گفته: [شیخنا أثیر الدّین أبو حیّان محمّد بن یوسف علیّ بن حیّان الأندلسی إمام زمانه فی علم النّحو و صاحب التّصانیف المشهورة فیه و فی التّفسیر شرقا و غربا و التّلامیذ المنتشرة، کان ایضا إماما فی اللّغة عارفا بالقراءات السّبع و الحدیث شاعرا مجیدا، و کان صاحب اللّهجة کثیر الإتقان و التّحری ملازما علی الاشتغال و الإشغال إلی آخر وقت کثیر الاستحضار، و اشتغل بالفروع اشتغالا قلیلا و اختصر کتاب «المنهاج» للنّووی، لکنّه کان یمیل إلی مذهب أهل الظّاهر و یصرّح به أحیانا، ولد بغرناطة فی أوائل شوّال سنة أربع و خمسین و

ص: 148

ستّمائة و سمع بها و بمصر من جماعة کثیرة و أخذ النحو عن أبی جعفر بن الزّبیر خاتمة نحاة العرب و شیئا قلیلا عن جماعة من مشایخ أبی جعفر المذکور الآخذین علی (عن. ظ) أبی علیّ الشّلوبین، ثمّ قدم إلی الدّیار المصریّة و قرأ «کتاب سیبویه» علی الشّیخ بهاء الدّین ابن النّحاس الحلبیّ، و سمع من جماعات کثیرة، انتصب للإشغال و التّصنیف و تصدّر بجامع الأقمر و تولّی تدریس التّفسیر بجامع طولون و بالقبّة المذکورة (المنصوریّة. ظ) و أضرّ قبل موته بقلیل. و توفی عشیّة یوم السّبت السّابع و العشرین من صفر سنة خمس و أربعین و سبعمائة بمنزله خارج باب البحر، و دفن من الغد خارج باب النّصر بتربة الصّوفیّة و أنا کثیر الزّیارة له لأنّه مجاور بقبر والدتی و أخیها، رحمهما اللّه تعالی، و لقبر والدی أیضا، سمعت علیه کثیرا من تصانیفه و بحثت علیه «التّسهیل» و کتب لی: بحث علیّ الشّیخ فلان، إلی آخر النّسبة. ثمّ قال: لم اشیّخ أحدا فی سنّک، و من شعره ما أنشدنا:

عداتی لهم فضل علیّ و منّة فلا أذهب الرّحمن عنّی الأعادیا

هم بحثوا عن زلّتی فاجتنبتها و هم نافسونی فاجتلبت المعالیا]

و شمس الدین محمد بن محمد الجزری در «طبقات القرّاء» گفته: [محمّد بن یوسف بن علیّ بن حیّان أثیر الدّین أبو حیّان الأندلسی الغرناطی الإمام الحافظ الأستاذ شیخ العربیّة و الأدب و القراءات مع العدالة و الثّقة ولد فی العشر الأخیر من شوّال سنة أربع و خمسین و ستّمائة بغرناطة و أوّل قراءته سنة سبعین و ستّمائة].

إلی أن قال الجزری: [قال الذّهبیّ: و مع براعته الکاملة فی العربیّة له ید طولی فی الفقه و الآثار و القراءات و اللّغات و له مصنّفات فی القراءات و التّحقیق و هو فخر أهل مصر فی وقتنا فی العلم، تخرّج به عند أئمّة. قلت: نظم القراءات السّبع فی قصیدة لامیّة خالیة من الرّموز، و جعل علیها نکتا مفیدة و نظم قراءة یعقوب کذلک و شرح شرحا جلیلا و ألّف کتاب «ارتشاف الضّرب من لسان العرب» و شرح نحو نصف «ألفیة ابن مالک» فی مجلّدین، و له التّفسیر الّذی لم یسبق إلی مثله سمّاه «البحر المحیط» فی عشر مجلّدات کبار و اختصره فی ثلاث مجلّدات سمّاه «النّهر» و نظمه فی غایة الحسن

ص: 149

مع الدّین و الخیر و الثّقة و الأمانة، توفی سنة خمس و أربعین و سبعمائة بالقاهرة و دفن بمقبرة الصّوفیة].

و تقی الدین أبو بکر الاسدی در «طبقات شافعیّة» گفته: [محمّد بن یوسف بن علیّ ابن حیّان بن یوسف الشّیخ الإمام العلاّمة الحافظ المفسّر النّحویّ اللّغوی فرید الدّهر و شیخ النحاة فی عصره و إمام المفسّرین فی وقته و صاحب التّصانیف المشهورة الّتی سارت شرقا و غربا أثیر الدّین أبو حیّان الأندلسیّ الجیّانی - بالجیم - الغرناطی ثمّ المصریّ، ولد بغرناطة، و قیل فی سنة اثنین و خمسین و ستّمائة، و قیل: فی شوّال سنة أربع و خمسین، و شرع فی طلب العلم سنة سبعة و أخذ علم العربیّة ببلده عن جماعة أشهرهم: أبو جعفر بن الزّبیر، و عنه أخذ علم الحدیث بالمغرب و قرأ علیه و علی غیره بالرّوایات و أخذ شیئا قلیلا عن مشایخ شیخه أبی جعفر المذکور الآخذین عن أبی علیّ الشّلوبین، ثمّ قدم القاهرة سنة تسع - بتقدیم التّاء - و سبعین فأدرک أبا الطاهر إسماعیل بن هبة اللّه الملیّ و هو آخر من قرأ علی أبی الجود فقرأ علیه و قرأ العربیّة علی الشّیخین رضی الدّین القسطنینی و بهاء الدّین ابن النّحاس و قرأ علیه «کتاب سیبویه» و أخذ علم الأصول عن الأصفهانی و علم الحدیث عن الدّمیاطیّ و غیره و سمع الکثیر من نحو أربعمائة شیخ، و اجازه خلق ینوفون علی ألف و خمسمائة نفر و قد ذکر ذلک فی کتاب سمّاه «التّبیان فیمن روی عنه أبو حیّان» و کان ظاهریّا فانتمی إلی الشّافعیّة و اختصر «منهاج النّووی» و قصد الامراء الغربیّة بعد موت ابن - النّحاس سنة ثمان و تسعین و صار شیخ النّحویّین من ذلک الوقت إلی حین وفاته و قرأ النّاس علیه طبقة بعد طبقة حتّی ألحق الأصاغر بالأکابر و صنّف التّصانیف المشهورة الکثیرة، ذکر بعض الحفّاظ أنّها تزید علی خمسین مصنّفا، منها:

«البحر المحیط» فی التّفسیر و «النّهر من البحر» و «شرح التّسهیل» فی ستّ مجلّدات و کتاب «وشف (ارتشاف. ظ) الضّرب» فی النّحو لیس له نظیر فی ثلث مجلّدات و کتاب «التّذکرة» فی النّحو فی ثلث مجلّدات و «غایة الاحسان» مقدّمة فی النّحو و کتاب «النّکت الحسان شرح غایه الإحسان» و له «دیوان شعر» و حدّث و سمع منه

ص: 150

الأئمّة العلماء الحفّاظ و غیرهم و أضرّ قبل موته بقلیل، و ترجمته طویلة مشهورة.

قال الصّلاح الصّفدیّ: و هو الّذی جسّر النّاس علی قراءة کتب ابن مالک و رغّبهم فیها و شرح لهم غامضها و کان یقول عن مقدّمة ابن الحاجب: هذه نحو الفقهاء. توفی بالقاهرة فی صفر سنة خمس و أربعین و سبعمائة و دفن بمقبرة الصّوفیّة و قد ذکر صاحبه الکمال الأدفویّ فی کتابه «البدر السّافر» له ترجمة طویلة نحو کراس و سرد أسماء جماعة من مشایخه و ذکر عدد تصانیفه و قال إنّه قرأ الفقه علی مذهب الشّافعیّ علی الشّیخ علم الدّین ابن بنت العراقی بحث علیه «المحرّر» للرافعی و مختصرة «المنهاج» للنّووی و حفظ «المنهاج» إلاّ یسیرا، و عدّ من تصانیفه «الوهاج» اختصر فیه «المنهاج» فی الفقه و کان یمیل إلی مذهب أهل الظّاهر المیل الظّاهر و کان سیّئ الظّن بالنّاس کافّة].

و ابن حجر عسقلانی در «درر کامنه» گفته: [محمّد بن یوسف بن علی بن یوسف ابن حیّان الغرناطی أثیر الدّین أبو حیّان الأندلسی الجیانی، ولد فی آخر شوّال سنة أربع و خمسین و ستمائة و قرأ القرآن علی الخطیب عبد الحقّ بن علی إفرادا و جمعا ثمّ علی الخطیب أبی جعفر بن الطبّاع، ثمّ علی الحافظ أبی علی ابن أبی الأحوص بمالقة، و سمع الکثیر ببلاد الأندلس و إفریقیّة، ثمّ قدم الإسکندریة فقرأ القراءات علی عبد البصیر بن علیّ المریوطی، و بمصر علی أبی الطّاهر إسماعیل بن هبة اللّه الملیحی خاتمة أصحاب أبی الجود، و لازم بها الشّیخ بهاء الدّین بن النّحاس فسمع علیه کثیرا من کتب الأدب و من عوالی أشیاخه علی ما کتب بخطّه أبو علیّ بن أبی الأحوص و محمّد بن یحیی بن عبد الرّحمن بن ربیع و الوجیه بن الدّهان و القطب القسطلانیّ و ابن الانماطی و العزّا الحرّانی و أبو محمد بن هارون و محمّد بن عبد اللّه بن النزو ابن خطیب المزّة و غازی الحلاوی و مونسة بنت العادل و شامیة بنت البکری، قال: و عدة من أخذت عنه أربعمائة و خمسون شخصا، و أمّا من أجازنی فکثیر جدّا، و سمع أیضا من عبد الوهّاب بن الغرمات و عبد اللّه بن أحمد بن فارس. قال الصّفدیّ: لم أره قطّ إلاّ یسمع أو یشغل أو یکتب أو ینظر فی کتاب و لم أره علی غیر ذلک، و کان له إقبال علی أذکیاء الطلبة یعظّمهم و ینوّه بقدرهم، و کان کثیر النّظم من الأشعار و الموشّحات

ص: 151

و کان ثبتا فیما ینقله عارفا باللغة، و أمّا النّحو و التّصریف فهو الإمام المطلق فیهما خدم هذا الفنّ أکثر عمره حتّی صار لا یذکر أحد فی أقطار الأرض فیهما غیره، و له الید الطولی فی التفسیر و الحدیث و تراجم النّاس و معرفة طبقاتهم و خصوصا المغاربة، و له التّصانیف الّتی سارت فی آفاق الأرض و اشتهرت فی حیاته و أقرأ النّاس قدیما و حدیثا حتّی ألحق الصّغار بالکبار و صارت تلامذته أئمة و أشیاخا فی حیاته و هو الّذی جسّر النّاس علی قراءة کتب ابن مالک و رغّبهم فیها و شرح لهم غامضها و کان یقول عن مقدّمة ابن الحاجب: هذه نحو الفقهاء. و التزم أن لا یقری أحد إلاّ فی «کتاب سیبویه» أو فی «التّسهیل» لابن مالک أو فی مصنفاته. و قال ابن الخطیب: کان سبب رحلته عن غرناطة أنّه حمله حدّة الشّبیة علی التّعرّض للاستاد أبی جعفر ابن الطّباع و قد وقعت بینه و بین استاذه أبی جعفر بن الزّبیر وحشة فنال منه و تصدّی للتّألیف فی الرّد علیه و تکذیب روایته فرفع أمره للسّلطان بغرناطة فانتصر له و أمر بإحضاره و تنکیله فاختفی ثمّ جاز البحر مختفیا و لحق المشرق و تکرّرت رحلته إلی أن دخل بالدّیار المصریّة. قال: و شعره کثیر بحیث یوسف بإجادة و ضدّها، و قدم أبو حیّان سنة تسع و سبعین فأدرک أبا الطّاهر الملیحیّ و کان آخر من قرأ علی أبی الجود فقرأ علیه و حضر مجلس الشیخ شمس الدّین الأصبهانیّ، و کان ظاهریّا و انتمی إلی الشّافعیّة و اختصر «المنهاج» و کان أبو البقاء یقول: إنه لم یزول ظاهریا. قلت: کان أبو حیّان یقول محال أن یرجع عن مذهب الظّاهر من علق بذهنه. ذکر مصنّفاته منقولة من خطّه:

«البحر المحیط» فی التفسیر الکبیر «غریب القرآن» مجلّد «الأسفار الملخّص من کتاب الصّفار» «شرح التّسهیل» «التّذکرة» «الموفور» «التّذکیر» «المبدع» «التّقریب» «التّدریب» «غایة الإحسان» «النّکت الحسان» «الشّذا فی مسئلة کذا» «اللّمحة» «الشّذرة» «الارتضاء» «عقد اللّآلی - نکت الأمالی» «النّافع» «المورد الغمر» «الرّوض الباسم» «المزن الهامر» «تقریب النّائی» «غایة المطلوب» «النّیّر الجلی» «الوهّاج فی اختصار المنهاج» «النّور الأجلی فی اختصار المحلّی» «الحلل الحالیة» «الأعلام» «نثر الزّهر و نظم الزّهر» «قطر الحبی» «الفهرست» «نوافث السّحر» «مجانی الهصر» «تحفة النّدس

ص: 152

فی نحاة الأندلس» «الأبیات الوافیة فی القافیة» «الإدراک للسان الأتراک» «زهو الملک فی نحو التّرک» «الأفعال فی لسان التّرک» «منطق الخرس بلسان الفرس» «نور الغبش فی لسان الحبش» «المحبور فی لسان الیحمور» «مسلک الرّشد» «منهج السالک» «نهایة الإعراب» «خلاصة التّبیان» و بعضها لم یکمل].

إلی أن قال ابن حجر بعد ذکر نبذة من أشعاره: [و قال الکمال فی ترجمته:

شیخ الدّهر و عالمه، و محیی الفنّ الأوّل بعد ما درست معالمه و بحر اللّسان العربیّ فلا یقاربه أحد فیه و لا یقاومه. و ذکر أنّه لازمه من سنة ثمانی عشرة إلی أن مات، و ذکر جملة کثیرة من شیوخه و أنّه بحث فی «المحرّر» للرّافعی علی العلم العراقی و حفظ «المنهاج» و اختصره و اختصر «المحلّی» لابن حزم و ذکر تصانیفه و ذکر أنّه کان صدوقا حجّة سالم العقیدة من البدع الفلسفیّة و الاعتزال و التّجسیم و جری علی مذهب الأدب فی المیل إلی محاسن الشّباب و مال إلی مذهب أهل الظّاهر و إلی محبّة علی ابن أبی طالب و التّجافی عن (عمن. ظ) قاتله و کان یتأوّل

قوله: لا یحبّک إلاّ مؤمن و لا یبغضک إلاّ منافق، و کان کثیر الخشوع یبکی عند قراءة القرآن و عند الأبیات الغزلیّة. قال: و امتدحه الأعیان، منهم ابن عبد الظاهر و شافع و الصّدر ابن الوکیل و أشرف بن الوحید و النّجم الطّونی و أبو الحسین الجزّار و الشّهاب الفرازی و إسحاق بن المنی التّرکی و المحیر القوصی و ابن الخیمی، انتهی. و وقفت علی کتاب له سمّاه «النظار (النّضار. ظ) فی الملاءة عن نضار» بخطّه فی مجلّدة ضخیمة ذکر فیه أوّلیّته و ابتداء أمره و صفة رحلته و تراجم الکثیر من أشیاخه و أحواله إلی أن استطرد إلی أشیاء کثیرة تشتمل علی فنون غزیرة قد لخّصتهما فی «التذکرة». و ممّا ذکره فیه فی نسبة النفزی قال: هی نسبة إلی نفزة قبیلة من البربر، و البربر فیما یزعمون من ولد بربر ابن قیس بن عیلان بن مضر، و هم قبائل ریاثه و هوارة و منهاجة و نفزة و کدامة و لوامة و صرامة و سامة و حرامة و کانوا کلّهم بفلسطین مع جالوت فلمّا قتل تفرّقوا و قصد أکثرهم الجبال فی البوس (السّوس. ظ) و غیرها، قال: و غرناطة قاعدة ببلاد الأندلس و تشبه دمشق فی کثرة الفواکه و هی إسلامیّة؛ قال: و کان أبی من جیان - بالجیم - فکان

ص: 153

یقال لابی حیّان: الجیّانی، بالجیم - و المهملة، و یقال إنّه ضعف مرّة فعاده جماعة منهم ابن دانیال المقدّم ذکره فأنشد قصیدة من مطوّلاته فلمّا فرغ قال ابن دانیال:

یا جماعة؛ ابشّرکم أنّ الشّیخ عوفی و غدا یدخل الحمّام. فسألوه عن ذلک فقال: لم تبق عندی (عنده. ظ) فضلة إلاّ استفرغتها (استفرها. ظ)! و قال الصّفدیّ: کان شیخا طوالا حسن النّعمة ملیح الوجه ظاهر اللّون مشربا بحمرة منوّر الشّیبة کثیر اللّحیة مسترسل الشّعر فیها لم تکن کثّة، و عبارته فصیحة بلغة الأندلس یعقد القاف قریبا من الکاف لکنّه لا ینطق بها فی القرآن إلاّ فصیحة متقنة، و قد مدحه جماعة عن الأدباء البلغاء و أخذ عنه کبار المشایخ ممّن مات فی حیاته أو بعده بقلیل لأنّه عمر طویلا، و کان اختصّ بأرغون النّائب و سار یبیت عنده بالقلعة و لمّا ماتت بنته نضار سأل من السّلطان النّاصر أن یأذن له أن یدفنها فی قبّة بالأشرقیّة فأذن له، و کان ظاهریّ المذهب فلمّا قدم القاهرة و رأی مذهب الظّاهریّ مهجورا فیها تمذهب للشّافعیّ و قرأ علی العلم العراقی فی «المحرّر» و فی «المنهاج» ثمّ درس المنهاج فحفظه إلاّ یسیرا منها.

قلت: و نسخه بخطّه و رأیته ثمّ اختصره و قرأ شیئا من أصول الفقه علی أبی جعفر بن الزّبیر فی «الإشارة» للباجی و من «المستصفی» و قرأ فی اصول الدّین علی ابن الزّبیر أیضا و قرأ شیئا فی المنطق علی بدر الدّین محمّد بن السّلطان و قرأ علیه من «الإرشاد» للعبیدی فی الخلاف و برع فی النّحو إلی أن صار لا یعرف إلاّ به و کان عریّا من الفلسفة بریّا من الاعتزال و التّجسیم متمسّکا بطریقة السّلف و کان یعظّم ابن تیمیّة و مدحه بقصیدة ثمّ انحرف عنه و ذکره فی تفسیره بکلّ سوء و نسبه إلی التّجسیم، فقیل إنّ سبب ذلک أنّه بحث معه فی العربیّة فأساء ابن تیمیّة علی سیبویه فساء ذلک أبا حیّان و انحرف عنه، و قیل:

بل وقف له علی کتاب «العرش» فاعتقد أنّه مجسّم، و أکثر من سماع الحدیث حتّی بلغت عدّة شیوخه أربعمائة و أجاز له جمع جمّ و قد جمعهم فی کتاب «البیان من شیوخ أبی حیّان» فبلغه (فبلغوا. ظ) ألفا و خمسمائة و تصانیفه تزید علی الخمسین. و قال جعفر الأدفویّ: جری علی طریق کثیر من أئمة النّحاة فی حبّ علیّ حتّی قال مرّة لبدر الدّین بن جماعة:

ص: 154

إلاّ منافق»، هل صدق فی هذه الرّوایة؟ فقال له ابن جماعة: نعم! فقال: فالّذین قاتلوا و سلّوا السّیف فی وجهه کانوا یحبّونه أو یبغضونه؟! و قال الادفویّ أیضا: کان الشّیخ سیّئ الظّنّ بالنّاس کافّة، و تعقّبه الصّفدیّ بأنّه لم یسمع منه فی حقّ أحد من الأحیاء و الأموات إلاّ خیرا. قال و بلغنی أنّه کان یحطّ علی ابن دقیق العید لکن لم أسمع منه فی ذلک شیئا و سمعت منه التّفسیر (التّنفیر. ظ) عن الّذین ینسبون إلی الصّلاح حتّی قلت له یوما: یا سیّدی! فما تقول فی الشّیخ أبی مدین؟ قال: رجل مسلم دیّن و إلاّ ما کان یطیر فی الهواء و لا یصلی الخمس بمکّة کما یدّعی فیه هؤلاء الجهلة. قال: و کان فیه خشوع یبکی إذا سمع القرآن و یجری دمعه إذا سمع الأشعار الغزلیّة، و کان یقول: یؤثّر فی من الاشعار ما کان غزلا أو حماسة لا أشعار الکرم فإنّها لا تؤثّر فی. قال: و کان یفتخر بالبخل کما یفتخر النّاس بالکرم و یقول: أوصیک فاحفظ دراهمک و دع یقال: «بخیل» و لا تحتاج إلی الأرذال! قال: و کان یلومنی علی بذل الدّارهم فی شراء الکتب و یقول: إذا أردت کتابا استعرته من کتب الاوقاف و قضیت حاجتی و إذا احتجت إلی درهم لم أجد من یعیرنی إیّاه، و کان یقول: یکفی الفقیر فی مصر کلّ یوم اربعة أفلس: یشتری لأجله بانیة بفلس و اخری للبکرة و بفلس زیت و بفلس ماء. و قال الذّهبیّ فی «المعجم الختص» أبو حیّان ذو الفنون حجّة العرب و عالم الدّیار المصریّة، له عمل جیّد فی هذا الشّأن و کثرة طلب. و قال الأسنویّ: کان إمام زمانه فی علم النّحو إماما فی اللغة و عارفا بالقرآن و الحدیث شاعرا مجیدا صادق اللهجة کثیر الإتقان و الاستحضار شافعیّا لکنّه یمیل إلی الظاهر و یصرّح به أحیانا و أضرّ قبل موته بقلیل. قلت: حدّثنا عنه جماعة من شیوخنا منهم: حفیده أبو حیّان محمّد بن حیّان بن أبی حیّان و الشّیخ أبو إسحاق التّنوخیّ و شیخ الإسلام سراج الدّین البلقینی، و مات بمنزله خارج باب البحر فی ثامن عشر صفر سنة خمس و أربعین و سبعمائة].

و جلال الدین سیوطی در «بغیة الوعاة» گفته: [محمّد بن یوسف بن علیّ بن یوسف بن حیّان الإمام أثیر الدّین أبو حیّان الأندلسیّ الغرناطیّ النّفریّ - نسبة إلی نفزة، قبیلة من البربر - نحویّ عصره و لغویّه و مفسّره و محدّثه و مقرئه و مورّخه و

ص: 155

أدیبه، ولد بمطخشارش مدینة من حضرة غرناطة فی آخر شوّال سنة أربع و خمسین و ستّمائة و أخذ القراءات عن أبی جعفر بن الطّباع و العربیّة عن أبی الحسن الآبذی و أبی جعفر بن الزّبیر و ابن أبی الأحوص و ابن الصّائغ و أبی جعفر اللّبلی، و بمصر عن البهاء بن النّحاس و جماعة، و تقدّم فی النّحو و أقرأ فی حیاة شیوخه بالمغرب و سمع الحدیث بالأندلس و إفریقیّة و الإسکندریّة و مصر و الحجاز من نحو أربعمائة و خمسین شیخا منهم أبو الحسین بن ربیع و ابن أبی الأحوص و الرّضیّ الشّاطبی و القطب القسطلانی و العزّ الحرّانی، و أجاز له خلق من المغرب و المشرق منهم الشّرق الدّمیاطیّ و التّقیّ بن دقیق العید و التّقیّ بن رزین و أبو الیمن بن عساکر و أکبّ علی طلب الحدیث و نقله و برع فیه و فی التّفسیر و العربیّة و القراءات و الأدب و التّاریخ و اشتهر اسمه و طار صیته و أخذ عنه أکابر عصره و تقدّموا فی حیاته کالشّیخ تقیّ الدّین السّبکی و ولدیه و الجمال الأسنوی و ابن قاسم و ابن عقیل و السّمین و ناظر الجیش و السّفاقسی و ابن مکتوم و خلائق. قال الصّفدیّ: لم أره قطّ إلاّ یسمع او یشتغل أو یکتب أو ینظر فی کتاب، و کان ثبتا فیما ینقله عارفا باللّغة، و أمّا النّحو و التّصریف فهو الإمام المطلق فیهما، خدم هذا الفنّ أکثر عمره حتّی صار لا یدرکه أحد فی أقطار الأرض فیهما غیره، و له الید الطّولی فی التّفسیر و الحدیث و تراجم النّاس و معرفة طبقاتهم خصوصا المغاربة و أقرأ النّاس قدیما و حدیثا و ألحق الصّغار بالکبار و صارت تلامذته أئمّة و أشیاخا فی حیاته و التزم أن لا یقری أحدا إلاّ فی کتاب سیبویه أو التّسهیل أو مصنّفاته، و کان سبب رحلته عن غرناطة أنّه حملته حدّة الشّبیبة علی التّعرّض للاستاذ أبی جعفر بن الطّبّاع و قد وقعت بینه و بین استاذه أبی جعفر بن الزّبیر واقعة فنال منه و تصدّی لتألیف فی الرّدّ علیه و تکذیب روایته، فرفع أمره إلی السّلطان فأمر بإحضاره و تنکیله فاختفی ثمّ رکب البحر و لحق بالمشرق. قلت: و رأیت فی کتابه «النّضار» الّذی ألّفه فی ذکر مبدأه و اشتغاله و شیوخه و رحلته أنّ ممّا قوّی عزمه علی الرّحلة عن غرناطة أنّ بعض العلماء بالمنطق و الفلسفة و الرّیاضی و الطّبیعیّ قال للسّلطان: إنّی قد کبرت و أخاف أن أموت فأری أن ترتّب لی طلبة أعلّمهم هذه المعلوم لینفعوا السّلطان من

ص: 156

بعدی. قال أبو حیّان: فاشیر إلیّ أن أکون من اولئک و یرتّب لی راتب جیّد و کسا و حسان فتمنعت و رحلت مخافة أن اکره علی ذلک. قال الصّفدیّ: و قرأ علی العلم العراقی و حضر مجلس الأصبهانی و تمذهب للشّافعیّ، و کان أبو البقاء یقول: إنّه لم یزل ظاهریّا. قال ابن حجر: کان أبو حیّان یقول: محال أن یرجع عن مذهب الظّاهر من علق بذهنه. قال الأدفویّ: و کان یفخر بالبخل کما یفخر النّاس بالکرم! و کان ثبتا صدوقا حجة سالم العقیدة من البدع الفلسفیّة و الاعتزال و التّجسیم و مال إلی مذهب أهل الظّاهر و إلی محبّة علیّ بن أبی طالب کثیر الخشوع و البکاء عند قراءة القرآن و کان شیخا طوالا حسن العمّة ملیح الوجه ظاهر اللّون مشربا بحمرة منوّر الشّیبة کبیر اللّحیة مسترسل الشّعر و کان یعظّم ابن تیمیّة ثمّ وقع بینه و بینه مسألة نقل فیها أبو حیّان شیئا عن سیبویه فقال ابن تیمیّة: و سیبویه کان بنی النّحو لقد أخطأ سیبویه فی ثلاثین موضعا من کتابه. فأعرض عنه و رماه فی تفسیره «النّهر» بکلّ سوء.

قال الصّفدیّ: و کان له إقبال علی الطّلبة الأذکیاء و عنده تعظیم لهم و هو الّذی جسر النّاس علی مصنّفات ابن مالک و رغّبهم فی قراءتها و شرح لهم غامضها و خاض بهم لججها و کان یقول عن مقدّمة ابن الحاجب: هذه نحو الفقهاء. تولّی تدریس التّفسیر بالمنصوریّة و الإقراء بجامع الأقمر، و کانت عبارته فصیحة لکنّه فی غیر القرآن یعقد القاف قریبا من الکاف، و له من التّصانیف: البحر المحیط فی التّفسیر. النّهر، مختصره إتحاف الأریب بما فی القرآن من الغریب. التّذییل و التّکمیل فی شرح التّسهیل، مطوّل. الارتشاف. مختصره، مجلّدان. و لم یؤلّف فی العربیّة أعظم من هذین الکتابین و لا أجمع و لا أحصی للخلاف و الأقوال و علیها اعتمدت فی کتابی «جوامع الجوامع» نفع اللّه تعالی به. التّنخیل. الملخّص من شرح التّسهیل للمصنّف و ابنه بدر الدّین.

الأسفار، الملخّص من شرح سیبویه للصّفّار. التّجرید لأحکام کتاب سیبویه. و التّذکرة فی العربیّة، أربع مجلّدات کبار وقفت علیها و انتقیت منها کثیرا. التّقریب. مختصر المغرب.

التّدریب فی شرحه. المبدع فی التّصریف. غایة الإحسان فی النّحو. شرح الشّذا فی مسئلة کذا. اللّمحة الشّذرة، کلا هما فی النّحو. الارتضاء فی الضّاد و الظّاء. عقد اللّآلی فی

ص: 157

القراءات علی وزن الشّاطبیّة و قافیتها. الحلل الحالیة فی أسانید القرآن العالیّة. نحاة الأندلس. الأبیات الوافیة فی علم القافیة. منطق الخرس فی لسان الفرس. الإدراک للسان الأتراک. زهو الملک فی نحو التّرک. الوهاج فی اختصار المنهاج للنّووی. و غیر ذلک.

و ممّا لم یکمل: شرح الألفیّة. نهایة الأعراب فی التّصریف و الإعراب. أرجوزة خلاصة التّبیان فی المعانی و البیان. أرجوزة نور الغبش فی لسان الحبش. مجانی الهصر فی تواریخ أهل العصر. و من شعره:

عدای لهم فضل علیّ و منّة فلا أذهب الرّحمن عنّی الأعادیا

هموا بحثوا عن زلّتی فاجتنبتها و هم نافسونی فاکتسبت المعالیا

و منه:

سبق الدّمع بالمسیر المطایا إذ نوی من أحبّ عنّی نقله

و أجاد السّطور فی صفحة الخدّ و لم یجد و هو ابن مقلة

و منه:

رائض حبی عارض قد بدا یا حسنه من عارض رائض

فظنّ قوم أنّ قلبی سلا و الأصل أن لا یعتد بالعارض

مات فی ثامن عشرین صفر سنة خمس و أربعین و سبعمائة ورثاه الصّفدیّ بقوله:

مات أثیر الدّین شیخ الوری فاستعبر البارق و استعبرا

و رقّ من حسن نسیم الصّبا و اعتلّ فی الأسحار لمّا سرا

و صادحات الأیک فی نوحها رثته فی السّجع علی حرف را

یا عین! جودی بالدّموع الّتی یروی بها ما ضمّه من ثری

و اجری دما فالخطب فی شانه قد اقتضی أکثر ممّا جری

مات إمام کان فی علمه یری إماما و الوری من وراء

أمسی منادی للیلی مفردا فضمّه القبر علی ما تری

یا أسفا کان هدی ظاهرا فعاد فی تربته مضمرا

و کان جمع الفضل فی عصره صحّ فلمّا أن قضی کسرا

ص: 158

و عرف الفضل به برهة و الآن لمّا أن مضی نکرا

و کان ممنوعا من الصّرف لا یطرق من وافاه خطب عرا

لا أفعل التّفضیل ما بینه و بین ما أعرفه فی الوری

لا بدل عن نعمته بالتّقی ففعله کان له مصدرا

لم یدغم فی اللّحد إلاّ و قد فکّ من الصّبر وثیق العری

بکی له زید و عمرو فمن أمثلة النّحو و ممّن قرأ

ما أعقد «التّسهیل» من بعده فکم له من عسرة یسّرا

و جسّر النّاس علی خوضه ان کان فی النّحو قد استبحرا

من بعده قد حال تمییزه و حظّه قد رجع القهقری

شارک من ساواه فی فنّه و کم له فنّ به استأثرا

دأب بنی الآداب أن یغسلوا مدمعهم فیه بقایا الکری

و النّحو قد صار الرّدی نحوه و الصّرف للتّصریف قد غیّرا

و اللّغة الفصحی غدت بعده یلغی الّذی فی ضبطها فسّرا

تفسیره البحر المحیط الّذی یهدی إلی وارده الجوهرا

فوائد من فضله جمّة علیه فیها یعقد الخنصرا

و کان ثبتا نقله حجّة مثل ضیاء الصّبح ان أسفرا

و رحلة فی سنة المصطفی أصدق من تسمع أن یخبرا

له أسانید الّتی قد علت فاستسفلت عنها سوامی الذّرا

ساوی بها الاحفاد أجدادهم فاعجب لها من فاته من طرا

و شاعرا فی نظمه مفلقا کم حرّر اللّفظ و کم حبّرا

له معان کلّما خطّها تستر ما یرقم فی تسترا

أفدیه من ماض لامر الرّدی مستقبلا من ربّه بالقری

ما بات فی أبیض أجفانه إلاّ و أضحی سندسا أخضرا

تصافح الحور له راحة کم تعبت فی کلّ ما سطّرا

ص: 159

إن مات فالذّکر له خالد یحیی به من قبل أن ینشرا

جاد ثری واراه غیث إذا مساه بالسّقیا له بکرا

و خصّه من ربّه رحمة تورده فی حشره الکوثرا].

و محمد بن علی شوکانی صنعانی در «بدر طالع» گفته: [محمّد بن یوسف بن علیّ بن یوسف الغرناطی أثیر الدّین أبو حیّان الأندلسی الإمام الکبیر فی العربیّة و التّفسیر ولد آخر شوّال سنة 654 و تلی بالقراءات إفرادا و جمعا علی مشایخ الأندلس و سمع الکثیر بها و بإفریقیّة ثمّ قدم الإسکندریّة و مصر و لازم ابن النّحاس، و من مشایخه الوجیه ابن البرهان و القطب القسطلانی و ابن الانماطی و غیرهم حتّی قال إنّ عدّة من أخذ عند أربعمائة و خمسون شخصا، و أمّا من أجازه فکثیر جدّا، و تبحّر فی اللّغة و العربیّة و التّفسیر و فاق الاقران و تفرّد بذلک فی جمیع أقطار الدّنیا و لم یکن بعصره من یماثله. قال الصّفدیّ: لم أره قطّ إلاّ یسمع أو یشغل أو یکتب أو ینظر فی کتاب، و لم أره علی غیر ذلک و کان له إقبال علی أذکیاء الطّلبة یعظّمهم و ینوّه بقدرهم، و کان کثیر النّظم ثبتا فیما ینقله عارفا باللغة و أمّا النّحو و التّصریف فهو الإمام المطلق فیهما، خدم هذا الفنّ أکثر عمره حتّی صار لا یذکر أحد فی أقطار الارض فیهما غیره و له الید الطّولی فی التّفسیر و الحدیث و تراجم النّاس و معرفة طبقاتهم خصوصا المغاربة، و له التّصانیف الّتی سارت فی آفاق الأرض و اشتهرت فی حیاته و أخذ النّاس عنه طبقة بعد طبقة حتّی صار تلامذته أئمّة و أشیاخا فی حیاته و هو الّذی رغب النّاس إلی قراءة کتب ابن مالک و شرح لهم غامضها و کان یقول: إنّ «مقدّمة ابن الحاجب» نحو الفقهاء. و ألزم نفسه أن لا یقری أحدا إلاّ فی کتاب سیبویه أو فی التّسهیل او فی مصنّفاته، و کان هذا دأبه فی آخر أیّامه. و من مصنّفاته: البحر المحیط فی التّفسیر. و غریب القرآن فی مجلّد. و الأسفار الملخّص من کتاب الصّفّار. و شرح التّسهیل. و التّذکرة. و الموفور.

و التّذکیر. و المبدع. و التّقریب و التّدریب. و غایة الإحسان بالنّکت الحسان.

و الشّذا فی مسئلة کذا. و اللّمحة. و الشّذرة. و الارتضاء و عقد اللئالی و نکت الأمالی.

و النّافع. و المورد الغمر. و الرّوض الباسم. و المزن الهامر. و الرّمزة. و غایة المطلوب.

ص: 160

و النّیّر الجلیّ. و الوهّاج، مختصر المنهاج. و الأمر (النّور. ظ) الأجلی فی اختصار المحلّی. و الاعلام. نوافث السّحر. و تحفة النّدس فی نحاة الأندلس. الإدراک للسان الأتراک. منطق الخرس بلسان الفرس. نور الغبش فی لسان الحبش. و مسلک الرّشد.

و منهج السّالک. و نهایة الإعراب. و خلاصة التّبیان. و غیر ذلک ممّا حکاه ابن حجر فی «الدّرر» منقولا من خطّ صاحب التّرجمة، و ممّا لم یذکره: النّهر المادّ فی التّفسیر و هو مختصر البحر المحیط المتقدّم ذکره. قال ابن الخطیب: کان سبب رحلته عن غرناطة أنّها حملته حدّة الشّباب علی التّعرّض للاستاذ أبی جعفر بن الطّباع و قد وقعت بینه و بین استاذه أبی جعفر بن الزّبیر وحشة فنال منه و تصدّی للتّألیف فی الرّدّ علیه فرفع أمره إلی السّلطان بغرناطة فانتصر له و أمر بإحضار صاحب التّرجمة و تنکیله فاختفی ثمّ لحق بالمشرق و حضر مجلس الشّیخ شمس الدّین الأصبهانی و کان ظاهریّا و بعد ذلک انتمی إلی الشّافعی و کان أبو البقاء یقول إنّه لم یزل ظاهریّا. قال ابن حجر: کان أبو حیّان یقول: محال أن یرجع عن مذهب الظّاهر من علق بذهنه، انتهی. و لقد صدق فی مقاله فمذهب الظّاهر هو أوّل القدر آخر العمل عبد من منح الإنصاف و لم یرد علی فطرته ما یغیّرها عن أصلها و لیس هو مذهب داود الظّاهریّ و أتباعه فقط بل هو مذهب أکابر العلماء المقیّدین بنصوص الشّرع من عصر الصّحابة إلی الآن، و داود واحد منهم و إنما اشتهر عنه الجمود فی مسائل وقف فیها علی الظاهر حیث لا ینبغی الوقوف و أهمل من أنواع القیاس ما لا ینبغی لمنصف إهماله. و بالجملة، فمذهب الظاهر هو العمل بظاهر الکتاب و السّنّة بجمیع الدّلالات و طرح التّعویل علی محض الرّأی الّذی لا یرجع إلیهما بوجه من وجوه الدّلالة. و أنت إذا أمعنت النظر فی مقالات أکابر المجتهدین المشتغلین بالأدلّة وجدتها مذهب الظّاهر بعینه، بل إذا رزقت الإنصاف و عرفت العلوم الاجتهادیّة کما ینبغی و نظرت فی علوم الکتاب و السّنّة حقّ النّظر کنت ظاهریّا أی عاملا بظاهر الشّرع منسوبا إلیه لا إلی داود الظّاهریّ فإنّ نسبتک و نسبته إلی الظّاهر متّفقة و هذه النّسبة هی مساویة للنّسبة إلی الإیمان و الإسلام و إلی خاتم الرّسل علیه أفضل

ص: 161

الصّلوة و التّسلیم. و إلی مذهب الظّاهر بالمعنی الّذی أوضحناه أشار ابن حزم بقوله:

و ما أنّا إلاّ ظاهریّ و إنّنی علی ما بدا حتّی یقوم دلیل

و تصانیف صاحب التّرجمة تزید (علی. ظ) الخمسین، و منها منظومة فی القراءات علی وزن الشّاطبیّة بغیر رموز و فیها فوائد و لکنّها لم ترزق حظّ الشّاطبیّة. و کان عریّا من الفلسفة و الاعتزال و التّنجیم علی نمط السّلف الصّالح، کثیر الخشوع و التّلاوة و العبادة مائلا إلی محبّة أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه متجافیا عن

میله الی محبة علی علیه السلام علی طریقة کثیر من النحاة

مقاتلیه. قال الأدفویّ: جری علی طریقة کثیر من أئمّة النّحاة فی حبّ علیّ حتّی قال مرّة لبدر الدّین ابن جماعة:

قد روی عن علیّ رضی اللّه عنه أنّه قال عهد إلیّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم: لا یحبّنی إلاّ مؤمن و لا یبغضنی إلاّ منافق. هل صدق فی هذه الرّوایة؟ فقال له ابن جماعة: نعم! فقال: و الّذین قاتلوه و سلّوا السّیوف فی وجهه کانوا یحبّونه أو یبغضونه؟! و کان یجری علی مذهب الأدب فی میله إلی محاسن الشّباب، و هو مشهور بالبخل حتّی کان یفخر به کما یفتخر النّاس بالکرم، و أضرّ قبل موته بقلیل، و مات فی ثامن صفر سنّة 745].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «تاج مکلّل» گفته: [محمّد بن یوسف الغرناطی المعروف بأثیر الدّین أبی حیّان الأندلسیّ إمام العربیّة و التّفسیر؛ ذکر له المقریّ ترجمة حسنة طویلة و قال ابن مرزوق فی حقّه: شیخ النّحاة بالدّیار المصریّة و شیخ المحدّثین بالمدرسة المنصوریّة سمعت علیه و قرأت و حدّثنی بسنن أبی داود و النّسائی و الموطّأ عن جماعة من الحفّاظ، قال: شکوت إلیه یوما ما یلقاه الغریب من أذیّة العداة فأنشدنی لنفسه:

عداتی لهم فضل علیّ و منّة فلا أذهب الرّحمن عنّی الأعادیا

هم بحثوا عن زلّتی فاجتنبتها و هم نافسونی فاکتسبت المعالیا

ذکر الصّفدیّ ترجمته و أثنی علیه و بالغ فیه و قال: خدم هذا العلم مدّة تقارب الثّمانین و سلک من غرائبه و غوامضه طرقا منشعبة الأفانین و لم یزل علی حالة إلی أن دخل فی خبر کان تبدّلت حرکاته بالإسکان توفی سنة 745 و صلّی علیه بدمشق صلاة الغائب،

ص: 162

و کان مولده سنة 652 و له الید الطولی فی التفسیر و الحدیث و تراجم النّاس و طبقاتهم، و له التّصانیف الّتی سارت و طارت و انتشرت و ما انتثرت و قرئت و دریت و نسخت و ما نسخت، أخملت کتب المتقدّمین، و قرأ النّاس علیه و صاروا أئمّة و أشیاخا فی حیاته و کان حسن العمة ملیح الوجه ظاهر اللّون مشرب الحمرة منوّر الشّیبة کبیر اللّحیة مسترسل الشّعر و کان فیه خشوع یبکی إذا سمع القرآن و یجری دمعه عند سماع الاشعار الغزلیّة. قال الادفویّ: قال لی: إذا قرأت أشعار العشق أمیل إلیها و کان أوّلا یری رأی الظّاهریّة ثمّ إنّه تمذهب للشّافعیّ و کان أوّلا یعتقد فی الشّیخ ابن تیمیّة و امتدحه بقصیدة ثمّ إنّه انحرف عنه لمّا وقف علی کتاب العرش له. قلت: و لیس الأمر کذلک قال فی «البدر الطالع»: و کان ظاهریّا و بعد ذلک انتهی (انتمی. ظ) إلی الشّافعی و کان أبو البقاء یقول إنّه لم یزل ظاهریّا، قال ابن حجر: کان أبو حیّان یقول: أنّی یرجع عن مذهب الظاهر من علق بذهنه؟!، انتهی. و لقد صدق فی مقاله فمذهب الظّاهر هو أوّل الفکر و آخر العمل عند منح الإنصاف و لم یرد علی فطرته ما یغیّرها عند أهلها (عن أصلها. ظ) و لیس هو مذهب داود الظّاهری، و أتباعه فقط بل هو مذهب أکابر العلماء المقیّدین بنصوص الشّرع من عصر الصّحابة إلی الآن و داود واحد منهم و إنّما اشتهر عنه الجمود فی مسائل وقف فیها علی الظّاهر حیث لا ینبغی الوقوف و أهمل من أنواع القیاس ما لا ینبغی لمنصف إهماله. و بالجملة: فمذهب الظّاهر هو العمل بظاهر الکتاب و السّنّة بجمیع الدّلالات و طرح التّعویل علی محض الرّأی الّذی لا یرجع إلیهما بوجه من وجوه الدّلالة. و أنت إذا أمعنت النّظر فی مقالات أکابر المجتهدین المشتغلین بالأدلّة وجدتها مذهب الظاهر بعینه، بل إذا رزقت الإنصاف و عرفت العلوم الاجتهادیّة کما ینبغی و نظرت فی علوم الکتاب و السّنّة حقّ النّظر کنت ظاهریّا أی عاملا بظاهر الشّرع منسوبا إلیه لا إلی داود الظاهریّ فإن نسبتک و نسبته إلی الظاهر متّفقة و هذه النّسبة هی مساویة للنّسبة إلی الإیمان و الإسلام و إلی خاتم الرّسل علیه أفضل الصّلوة و التّسلیم، و إلی مذهب الظاهر بالمعنی الّذی أشار إلیه ابن حزم بقوله:

و ما أنا إلاّ ظاهریّ و إنّنی علی ما بدا حتّی یقوم دلیل

ص: 163

انتهی. قال الصّلاح الکتبیّ: الشّیخ الامام الحافظ العلاّمة فرید العصر و شیخ الزّمان و إمام النّحاة أثیر الدّین أبو حیّان قرأ القرآن بالرّوایات و سمع ببلاد الأندلس و جزیرة إفریقیّة و ثغر الإسکندریّة و بلاد مصر و الحجاز و حصّل الإجازات من الشّام و غیر ذلک و طلب و حصل و کتب و اجتهد. و له أشعار رائقة و أبیات فائقه أورد جملة منها فی «الفوات» و کذا ذکره المقریّ فی «نفح الطّیب» و نبذة من أشعاره الرّائقة، و قد مدحه کثیر من الشّعراء و الکبار و الفضلاء و ذکر أشعارهم فی مدائحه، و قال: الإمام العلاّمة لسان العرب و ترجمان الأدب جامع الفضائل، عمدة وسائل السّائل، حجّة المقلّدین زین المجتهدین أفضل الآخرین وارث علوم الأوّلین].

و نیز فاضل معاصر مذکور در «إتحاف النّبلا» گفته: [محمّد بن یوسف علی بن یوسف بن حیّان الشّیخ الإمام الحافظ العلاّمة فرید العصر و شیخ الزّمان و إمام النّحاة أثیر الدّین أبو حیّان الغرناطی، قرآن کریم را بروایات خوانده و حدیث ببلاد أندلس و جزیرۀ إفریقیّة و ثغر اسکندریّة و ببلاد مصر و حجاز شنیده و إجازات از شام و عراق و غیر ذلک حاصل ساخته و در طلب اجتهاد نموده و تحصیل و کتابت کرده بر طلبۀ أذکیا خیلی توجّه می فرمود و تعظیم ایشان می کرد، صاحب نظم و نثرست، موشّحات بعیده (عدیده. ظ) دارد و در نقل خود ثبت و در قول خود محرّرست، عارف بلغت و ضابط ألفاظ او، و أمّا صرف و نحو پس در آن إمام دنیاست و در تفسیر و حدیث ید طولی داشته و در شروط و فروع و تراجم و طبقات و تواریخ و حوادث و تقیید اسمای ناس خصوصا مغاربه موافق تلفّظ شان از اماله و ترخیم و ترقیق و تفخیم دستگاه قوی داشته، حسن العمه ملیح الوجه ظاهر اللّون مشرب بحمرة منور الشّیب بود. مولد او غرناطه در شهور سنه أربع و خمسین و ستّمائه بوده. أبی الحسن ایدی (آمدی. ظ) و ابن الصّائغ و خلقی بسیار شیوخ اویند، و در مصر از بهاء بن نحاس گرفته، و در نحو بحیات شیوخ خود مقدّم و مشتهر گردیده و آوازه او ببلاد دور دست رسیده أکابر عصر از وی گرفته اند، کتب مشهوره تألیف اوست، مات فی صفر سنة خمس و أربعین و سبعمائة بالدّیار المصریّة و رثاه الصّلاح الصّفدیّ بقوله:

ص: 164

مات أثیر الدّین شیخ الوری فاستعبر البارق و استعبرا

و رقّ من حسن نسیم الصّبا و اعتلّ فی الأسحار لمّا سری

و صادحات الایک فی نوحها رثته فی السّجع علی حرف را

یا عین! جودی بالدّموع الّتی یروی بها ما ضمّه من ثری

و اجری دما، فالخطب فی شانه قد اقتضی أکثر ممّا جری

مات إمام کان فی علمه یری إماما و الوری من ورا

أمسی منادی للبلاد مفردا فضمّه القبر علی ما تری

یا أسفا! کان هدی ظاهرا فعاد فی تربته مضمرا

و کان جمع الفضل فی عصره صحّ فلمّا أن قضی کسّرا

إلی قوله، نظم:

إن مات فالذّکر له خالد یحیی به من قبل أن ینشرا

جاد ثری واراه غیث إذا مسّاه بالسّقیا له بکّرا

و خصّه من ربّه رحمة تورده فی حشره الکوثرا

و هی طویلة ذکره (ذکرها. ظ) السّیوطیّ فی «حسن المحاضره» بتمامها].

وجه 18 قدح و جرح حافظ ذهبی حدیث نجوم را در کتاب «میزان الاعتدال»

وجه هیجدهم آنکه محمّد بن أحمد الذّهبی که از معاریف نقّاد کبار و مشاهیر جهابذۀ أحبار سنّیّه است در «میزان الاعتدال» جابجا حدیث نجوم را مقدوح و مجروح وانموده راویان و ناقلان این حدیث را کما ینبغی بأنامل تفضیح و تقبیح فرموده چنانچه در میزان گفته: [جعفر بن عبد الواحد الهاشمیّ القاضی. قال الدّار قطنیّ: یضع الحدیث.

و قال أبو زرعة: روی أحادیث لا أصل لها. و قال ابن عدیّ: یسرق الحدیث و یأتی بالمناکیر عن الثّقات فممّا

روی عن محمّد بن أبی مالک المازنی عن الحسن بن أبی جعفر عن أیّوب عن نافع عن ابن عمر مرفوعا: ما اصطحب اثنان علی خیر و لا شرّ إلاّ حشرا علیه. و تلا: إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ

و هذا باطل. ثمّ ساق له ابن عدی أحادیث و قال: کلّها بواطیل و بعضها سرقة من قوم. و کان علیه یمین أن لا یحدّث و لا یقول: حدّثنا. و کان یقول: قال لنا فلان.

ص: 165

حدّثنا ابن طلاّب، أنبأنا ابن جمیع الغسّانی، حدّثنا عمر بن موسی بن هارون بالمصیصة، حدّثنا جعفر بن عبد الواحد، قال: قال لنا صفوان بن هبیرة و محمّد بن بکر البرسانی عن ابن جریح عن عطاء عن ابن عبّاس: ولد النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم مسرورا مختونا. و هذا آفته جعفر.

قال الخطیب: عزله المستعین عن القضاء و نفاه إلی بصرة لأمر بلغه، و مات سنة ثمان و خمسین و مائتین، و قال أبو حاتم: وصل جعفر بن عبد الواحد بن جعفر بن سلیمان بن علی حدیثا للقعنبیّ فزاد فیه «عن أنس» فدعا علیه القعنبیّ فافتضح. قال أبو زرعة:

أخاف أن یکون دعوة الشّیخ الصّالح أدرکته. و من بلایاه:

عن وهب بن جریر عن أبیه عن الأعمش عن أبی صالح عن أبی هریرة عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم «أصحابی کالنّجوم من اقتدی بشیء منها اهتدی»].

و نیز ذهبی در «میزان» گفته: [حمزة بن أبی حمزة الجزری النّصیبیّ عن ابن أبی ملیکة و مکحول و طائفة و عنه علیّ بن ثابت و شبابة و جماعة. قال ابن معین: لا یساوی فلسا. و قال «خ»: منکر الحدیث. قال الدّار قطنیّ: متروک. قال ابن عدی:

عامّة مرویّاته موضوعة. قلت: له فی «جامع التّرمذی» تربوا الکتاب.

علیّ بن ثابت عن أبی حمزة (حمزة. ظ) النّصیبیّ عن أبی الزّبیر عن جابر مرفوعا: من نسی أن یسمّی علی طعامه فلیقرأ إذا فرغ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» .

ابن حبّان: حدّثنا الحسن بن سفیان، أنبأنا سوید، أنبأنا حفص بن مسیرة، حدّثنا حمزة بن أبی حمزة عن عطاء عن ابن عمر أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم صلّی علی مقبرة فقیل: یا رسول اللّه! أیّ مقبرة هذه؟ قال: مقبرة بأرض العد و یقال لها «عسقلان» یفتحها ناس من أمّتی یبعث اللّه منها سبعین ألف شهید لیشفع الرّجل منهم فی مثل ربیعة و مضر، و عروس الجنّة عسقلان.

ثعبان (عثمان. ظ) عن حمزة عن نافع عن ابن عمر حدیث «اصحابی کالنّجوم فبأیّهم أخذتم بقوله اهتدیتم» رواه عبد بن حمید فی مسنده.

عثمان بن عبد الرّحمن عن حمزة عن نافع عن ابن عمر

نهی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عن قتل الخفّاش و الخطّاب فإنّهما کان یطفیان النّار عن بیت المقدس حین احترق.

ص: 166

فشره الأعلی. أخرجه «خ» فی الضعفاء].

و نیز ذهبی در «میزان» گفته: [زید بن الحواری العمیّ أبو الحواری البصریّ قاضی هراة، عن أنس و سعید بن المسیّب و طائفة، و عنه ابناه عبد الرّحیم و عبد الرّحمن و شعبة هشیم. قال ابن معین: صالح، و قال مرّة: لا شیء، و قال مرّة: ضعیف یکتب حدیثه، و قال الدّار قطنیّ: صالح، و ضعّفه النّسائیّ، و قال أبو حاتم: ضعیف یکتب حدیثه، و قال ابن عدیّ:

لعلّ شعبة لم یرو عن أضعف منه، و قال السّعدیّ: متماسک، و من مناکیره:

قیس ابن الرّبیع عن حبیب ابن ثابت عن أیّوب بن موسی عن زید بن الحواری عن أنس مرفوعا:

یوشک الفالج أن یفشو فی النّاس حتّی یتمنّوا الطاعون مکانه. سلام الطّویل:

عن زید العمی عن قتادة عن أنس مرفوعا: یکره المؤذّن أن یکون إماما. فهذا لعلّ البلاء فیه من سلام.

سلام عن زید العمی عن معاویة بن قرة عن معقل بن یسار مرفوعا: من احتجم یوم الثّلاثاء لسبع عشرة من الشّهر کان دواء للسّنة.

نعیم بن حمّاد: حدّثنا عبد الرّحیم بن زید العمی عن أبیه عن سعید بن المسیّب عن عمر مرفوعا: سألت ربّی فیما اختلف فیه أصحابی من بعدی فأوحی اللّه إلیّ: یا محمّد! إنّ أصحابک عندی بمنزلة النّجوم بعضهم (بعضها. ظ) أضوأ من بعض، فمن أخذ بشیء ممّا هم علیه من اختلافهم فهو عندی علی هدی، فهذا باطل، و عبد الرّحیم ترکوه، و نعیم صاحب مناکیر].

و نیز ذهبی در «میزان» گفته: [عبد الرّحیم بن زید بن الحواری العمی، عن أبیه و غیره، قال البخاری: ترکوه، و قال یحیی: کذّاب. و قال مرّة: لیس بشیء، و قال الجوزجانیّ: غیر ثقة. و قال أبو حاتم: ترک حدیثه. و قال أبو زرعة: واه. و قال أبو داود: ضعیف. أبو عمار الحسین بن حریث: حدّثنا عبد الرّحیم بن زید العمیّ: حدّثنی أبی عن أنس مرفوعا: کفی بالمرء سعادة أن یوثق به فی اللّه. و علق له البخاریّ فی الضّعفاء من

حدیث محمّد بن یعلی الهروی، حدّثنا عبد الرّحیم بن زید العمی: حدّثنی أبی عن أنس مرفوعا: أیسر ما یؤجر المؤمن أن یکون فی یده عشرة دراهم فیجدها تسعة فیحزن ثمّ یعدّها فیجدها عشرة فتکتب لحزنه ذلک حسنة لا تقوم لها الأرض.

ص: 167

الحدیث. قلت: مات سنة أربع و ثمانین و مائة].

وجه 19 قدح تاج الدین أحمد بن عبد القادر قیسی حدیث مذکور را در «الدر اللقیط»
اشاره

وجه نوزدهم آنکه تاج الدّین أبو محمّد أحمد بن عبد القادر بن أحمد بن مکتوم القیسی الحنفی در کتاب «الدّرّ اللّقیط من البحر المحیط» حدیث نجوم را مقدوح و مجروح وانموده در إبطال و اخمال آن بذکر تحقیق استاد نقّاد خود، أعنی أبو حیّان مسلک تکذیب و تنفید پیموده. چنانچه در کتاب مذکور گفته: [«ش [1]»: فإن قلت:

کیف کان القرآن تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ ؟ قلت: المعنی أنّه بیّن کلّ شیء من أمور الدّین حیث کان نصّا علی بعضها و إحالة علی السّنّة حیث أمر فیه باتّباع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و طاعته.

و قیل: ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی و حثّا علی الإجماع فی قوله: وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ ، و قد رضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لامّته اتّباع الصّحابة و الاقتداء بآثارهم فی

قوله: أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم. و قد اجتهدوا و قاسوا و وطئوا طرق القیاس و الاجتهاد فکانت السّنّة و الإجماع و القیاس و الاجتهاد مستندة إلی تبیین الکتاب، فمن ثمّ کان تبیانا لکلّ شیء.

«ح [2]» قوله: و قد رضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إلی قوله: اهتدیتم. لم یقل ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، و هو حدیث موضوع یصحّ بوجه عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم. قال الحافظ أبو محمّد علیّ بن أحمد بن حزم رحمه اللّه فی رسالته فی إبطال الرّأی و القیاس و الاستحسان و التّعلیل و التّقلید ما نصّه: و هو خبر مکذوب موضوع باطل لم یصحّ قطّ، و ذکر إسناده إلی البزّار صاحب المسند، قال: سألتم عمّا روی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ممّا فی أیدی العامّة ترویه

عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم أنّه قال: إنّما مثل أصحابی کمثل النّجوم أو -

کالنّجوم، بأیّها اقتدوا اهتدوا. و هذا کلام لم یصحّ عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم، رواه عبد الرّحیم بن زید العمیّ عن أبیه عن سعید بن المسیّب عن ابن عمر عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم، و لم یثبت و النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لا یبیح الاختلاف بعده من أصحابه. هذا نصّ کلام البزّار. قال ابن معین: عبد الرّحیم بن زید کذّاب خبیث لیس بشیء، و قال البخاریّ: هو متروک. و رواه ایضا حمزة الجزریّ، و حمزة هذا ساقط متروک].

و جلالت مرتبت و عظمت منزلت ابن مکتوم نزد ناظرین افادات کبار سنیّه

ص: 168

واضح و غیر مکتومست. سابقا در جزء ثانی مجلّد حدیث غدیر مناقب شامخه و مراقب باذخه او از کتاب «وافی بالوفیات» صلاح الدّین خلیل أیبک الصّفدی و «طبقات القرّاء» محمّد بن محمّد الجزری و «حسن المحاضره» سیوطی و «بغیة الوعاة» سیوطی شنیدی، و در این جا نیز بعض عبارات کاشفه از أحوال فخامت اشتمال او مذکور می گردد،

ترجمه أحمد بن مکتوم الحنفی

ابن حجر عسقلانی در کتاب «الدّرر الکامنة فی أعیان المائة الثّامنه» گفته:

[أحمد بن عبد القادر بن أحمد بن مکتوم بن أحمد محمّد بن سلیم بن محمد القیسی تاج الدّین أبو محمّد الحنفی النّحویّ، ولد فی أواخر ذی الحجّة سنة 682 و أخذ عن بهاء الدّین ابن النّحاس و الدّمیاطیّ و غیرهما فرأیت بخطّه أنّه حضر دروس البهاء النّحاس و سمع من الدّمیاطیّ اتّفاقا قبل أن یطلب و لزم أبا حیّان دهرا طویلا و أخذ عن السّروجیّ و غیره ثمّ أقبل علی سماع الحدیث و نسخ الأجزاء و کتابة الطّباق و التّحصیل فأکثر عن اصحاب النّجیب و ابن علاق جدّا، و قال فی ذلک:

و عاب سماعی للأحادیث بعد ما کبرت أناس هم إلی العیب أقرب

و قالوا إمام فی علوم کثیرة یروح و یغدو سامعا یتطلّب

فقلت مجیبا عن مقالتهم و قد غدوت لجهل منهم أتعجّب

إذا استدرک الإنسان ما فات من علا فللحزم یعزی لا إلی الجهل ینسب

و کان قد تقدّم فی الفقه و النّحو و اللّغة و درس و ناب فی الحکم، و له علی «الهدایة» تعلیق شرع فیه و شرع أیضا فی «الجمع بین العباب و المحکم» فی اللّغة و له تذکرة تشتمل علی فوائد و جمع کتابا حافلا سمّاه «الجمع المتناه فی أخبار النّحاة» رأیت منه الکثیر بخطّه، من ذلک مجلّدة فی المحمّدین خاصّة و قلّ ما وقفت علی کتاب من الکتب الأدبیّة من شعر و تاریخ و نحو ذلک إلاّ و علیه ترجمة مصنّف ذلک الکتاب بخط ابن مکتوم هذا. و لمّا امتحن الحافظ علاء الدّین مغلطای بسبب تصنیفه فی العشق عمل فیه بلیغة یهجوه بها رأیته (رأیتها. ظ) بخطّه و جمع من تفسیر أبی حیّان مجلّدا سمّاه «الدّر اللّقیط من البحر المحیط» قصره علی مباحث مع ابن عطیّة و الزّمخشریّ

ص: 169

و من شعره:

نفضت یدی من الدّنیا فلم أضرع لمخلوق لعلمی أنّ رزقی لا یجاوزنی لمرزوق

و له:

ما علی المهذّب عار أن غدا خاملا و ذو الجهل سامی

فاللّباب الشهیّ بالقشر خاف و مصون الثّمار تحت الکمام

و کتب عنه سعید الدّهلی أشیاء منها قوله:

تغافلت إذ سبّنی حاسد و کنت ملیّا بإرغامه

و ما بی من غفلة إنّما أردت زیادة آثامه

مات فی الطاعون العامّ فی شهر رمضان سنة 749.

وجه 20 قدح و جرح محمد بن أبی بکر بن قیم جوزیه حنبلی در حدیث مذکور

وجه بستم آنکه محمّد بن أبی بکر بن قیّم الجوزیّة الحنبلی الدّمشقی که از حفّاظ أعلام و نقّاد فخام نزد سنّیّه است در حدیث نجوم قدح و جرح آغاز نهاده بهتک ستر و کشف حجاب آن داد إنصاف داده چنانچه در کتاب «اعلام الموقّعین» در مقام رد بر مقلدین و أبطال حجج ایشان گفته: [الوجه الخامس و الأربعون: قولهم: یکفی فی صحّة التّقلید

الحدیث المشهور «أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم» جوابه من وجوه: أحدها أنّ هذا الحدیث قد روی من طریق الأعمش عن أبی سفیان عن جابر، و من حدیث سعید بن المسیّب عن ابی (ابن. ظ) عمر، و من طریق حمزة الجزری عن نافع عن ابن عمر، و لا یثبت شیء منها. قال ابن عبد البرّ: حدّثنا محمّد بن ابراهیم بن سعید أنّ أبا عبد اللّه بن مفرح حدّثهم: ثنا محمّد بن أیّوب الصّموت، قال: قال لنا البزّار:

و أمّا ما

یروی عن النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم، فهذا الکلام لا یصحّ عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم] ازین عبارت ظاهرست که ابن القیّم در جواب متمسّکین بحدیث نجوم افاده نموده که این حدیث بطریق أعمش از أبی سفیان از جابر، و از حدیث سعید بن المسیّب از ابن عمر، و از طریق حمزه جزری از نافع از ابن عمر مرویست، و هیچ طریقی ازین طرق ثلاثه ثابت نمی شود، و بعد از آن برای مزید تشیید و تأیید افادۀ خود، کلام حافظ

ص: 170

بزّار را که بصراحت نافی صحّت این حدیث از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد نقل نموده تار و پود این حدیث را بأنامل تحقیق این ناقد جلیل و جهبذ نبیل یکسر فرسوده و ذلک ممّا یدمغ به رأس کلّ متمسّک جاهل و یرغم به أنف کلّ متشبّث ذاهل.

وجه 21 قدح و جرح حافظ زین الدین عراقی حدیث نجوم ار در «تخریج أحادیث منهاج»

وجه بست و یکم آنکه حافظ زین الدّین عبد الرّحیم بن الحسین العراقی که از معاریف حفّاظ أحبار و مشاهیر نقّاد کبار نزد سنّیّه می باشد و در قدح و جرح حدیث نجوم نهایت سعی جمیل بکار برده قدم خود را در مقام ابدای وهن و هوان و فساد و بطلان آن سخت فشرده، چنانچه در کتاب «تخریج أحادیث منهاج بیضاوی» گفته: [

حدیث

«أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم» رواه الدّار قطنیّ فی الفضائل و ابن عبد البرّ فی العلم من طریقه من حدیث جابر، و قال: هذا إسناد لا یقوم به حجّة لأنّ الحارث بن غصین مجهول. و رواه عبد بن حمید فی مسنده من روایة عبد الرّحیم بن زید العمیّ عن أبیه عن ابن المسیّب عن ابن عمر، قال البزّار: منکر لا یصحّ. و رواه ابن عدی فی «الکامل» من روایة حمزة بن أبی حمزة البیهقی (النّصیبیّ. خ. ظ) عن نافع عن ابن عمر بلفظ: فأیّهم أخذتم بقوله - بدل اقتدیتم - و إسناده ضعیف من أجل حمزة.

فقد اتّهم بالکذب، و رواه البیهقیّ فی «المدخل» من حدیث عمرو من حدیث ابن عبّاس بنحوه و من وجه آخر مرسلا و قال: متنه مشهور و أسانیده ضعیفة لم یثبت فی هذا إسناد. و قال ابن حزم: مکذوب موضوع باطل، قال البیهقیّ: و یؤدّی بعض معناه

حدیث أبی موسی: «النّجوم أمنة لأهل السّماء»

و فیه «أصحابی أمنة لأمّتی» الحدیث، رواه مسلم] و ازین عبارت سراسر بشارت حافظ عراقی بچند وجه طعن و غمز او در حدیث نجوم واضح می شود:

أول آنکه آن را از حدیث جابر آورده و بعد از آن از حافظ المغرب ابن عبد البرّ قدح و جرح او بکمال صراحت نقل کرده.

دوم آنکه آن را از حدیث ابن عمر ذکر کرده و بعد از آن از حافظ بزّار نقل نموده که این حدیث منکرست و صحیح نیست.

ص: 171

سوم آنکه افاده نموده که ابن عدیّ آن را در «کامل» از روایت حمزة بن أبی حمزۀ نصیبی روایت کرده و إسناد آن ضعیف ست بوجه حمزه پس بتحقیق که او متّهم بکذب شده.

چهارم آنکه از بیهقی نقل کرده که او در کتاب «مدخل» در حق حدیث نجوم افاده نموده که متن آن مشهورست و أسانید آن ضعیفه است و درین حدیث هیچ اسنادی ثابت نیست.

پنجم آنکه از حافظ بن حزم نقل کرده که او این حدیث را مکذوب و موضوع و باطل گفته. و این وجوه مفیده که بعضی از آن مشتمل بر وجوه عدیده است برای تبکیت و إلزام و تسکیت و إفحام متمسّکین بحدیث نجوم کار شهب رجوم می نماید و أبواب طعن و ملام بر وجوه ایشان بأقبح وجوه می گشاید.

وجه 22 قدح و جرح حافظ عراقی در حدیث مسطور در تعلیق کتاب تخریج

وجه بست و دوم آنکه حافظ زین الدّین العراقی در «تعلیق کتاب تخریج أحادیث المنهاج» نیز حدیث نجوم را مقدوح و مجروح نموده بنقل افادات أسلاف أعلام خود منهج توهین و تهجین این حدیث پیموده، چنانچه در تعلیق مذکور می فرماید:

[و قال ابن دحیة؛ و قد ذکر

حدیث أصحابی کالنّجوم: حدیث لا یصحّ. و

رواه القضاعیّ قال: أنبأنا أبو الفتح منصور بن علیّ الأنماطی، أنبا أبو محمد الحسن بن وثیق (رثیق. ظ) أنبا محمّد بن جعفر بن محمّد، حدّثنا جعفر - یعنی ابن عبد الواحد - أنبا وهب بن جریر بن حازم عن أبیه عن الأعمش عن أبی صالح عن أبی هریرة عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: مثل أصحابی مثل النّجوم من اقتدی بشیء منها اهتدی. قال الدّار قطنیّ: جعفر بن عبد الواحد کان یضع الحدیث. و قال أبو أحمد بن عدیّ. کان یتّهم بوضع الحدیث لا یصحّ، انتهی].

و این کلام حافظ عراقی نیز دلیل مقدوحیّت حدیث نجومست بچند وجه:

اول آنکه حافظ عراقی از حافظ ابن دحیه بعد ذکر حدیث نجوم بتصریح نقل کرده که این حدیث صحیح نیست.

دوم آنکه حافظ عراقی حدیث نجوم را از قضاعی بسندی که منتهی بأبوهریره می شود نقل نموده و بعد از آن در حقّ جعفر بن عبد الواحد که در سند قضاعی واقع ست

ص: 172

از دار قطنی نقل نموده که جعفر بن عبد الواحد وضع حدیث می نمود.

سوم آنکه از ابن عدی در حقّ جعفر بن عبد الواحد نقل کرده که او متّهم بوضع حدیث بود.

چهارم آنکه از ابن عدی نقل کرده که حدیث نجوم صحیح نیست.

و فی هذه الفوائد و الوجوه ما تسودّ به وجوه و تبیضّ به وجوه

وجه 23 قدح و جرح حافظ مذکور در حدیث نجوم بوجه دیگر و ذکر مآخذ ترجمۀ او

وجه بست و سوم آنکه حافظ عراقی علاوه بر افادات مذکوره بإفادۀ دیگر خود وهن و هوان حدیث نجوم ظاهر و باهر کرده، توضیح این اجمال آنکه حافظ عراقی بر قاضی عیاض مصنّف «شفا» بسبب إیراد او حدیث نجوم را اعتراض نموده و گفته که مصنّف «شفا» را سزاوار بود که این حدیث را بصیغۀ جزم وارد ننماید، و مقصود حافظ عراقی این ست که چون حال این حدیث نزد علمای فنّ معلومست و ایشان آن را مقدوح و مجروح می دانند لهذا مناسب این بود که قاضی عیاض آن را بصیغۀ جزم وارد ننماید و آن را حتما و جزما بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منسوب نفرماید، و این افادۀ حافظ عراقی را شهاب الدّین خفاجی در «نسیم الرّیاض» نقل نموده، کما ستطّلع علیه فیما بعد إنشاء اللّه تعالی.

و جلالت شان و رفعت مکان حافظ عراقی بر ناظر «طبقات القرّاء» ابن الجزری و «ضوء لامع» سخاوی و «بدر طالع» شوکانی و غیر آن واضح و لائحست.

وجه 24 قدح و جرح حافظ ابن حجر عسقلانی حدیث نجوم را در «تلخیص الخبیر»

وجه بست و چهارم آنکه أحمد بن علیّ بن حجر العسقلانی که از محقّقین کبار و نقّادین أخبار نزد سنّیّه است حدیث نجوم را بتفصیل تمام و تبیین تام مقدوح و مجروح نموده در امتنان أهل معرفت و إیقان کما ینبغی افزوده، چنانچه در کتاب «تلخیص الخبیر فی تخریج أحادیث الرّافعی الکبیر» گفته: [

حدیث «أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم». عبد بن حمید فی مسنده من طریق حمزة النّصیبیّ عن نافع عن ابن عمر و حمزة ضعیف جدّا، و رواه الدّار قطنیّ فی «غرائب مالک» من طریق جمیل بن زید (یزید. ظ) عن مالک عن جعفر بن محمّد عن أبیه عن جابر. و جمیل لا یعرف و لا أصل له فی (من. ظ) حدیث مالک و لا من فوقه، و ذکره البزّار من روایة عبد الرّحیم

ص: 173

ابن زید العمیّ عن أبیه عن سعید بن المسیّب عن عمرو عبد الرّحیم کذّاب، و من حدیث أنس أیضا و إسناده واه، و رواه القضاعیّ فی «مسند الشّهاب» له من الأعمش عن أبی صالح عن أبی هریرة و فی إسناده جعفر بن عبد الواحد الهاشمیّ و هو کذّاب.

و رواه أبو ذرّ الهرویّ فی «کتاب السّنّة» من حدیث مندل عن جویبر عن الضّحّاک بن مزاحم منقطعا و هو فی غایة الضّعف. قال أبو بکر البزّاز: هذا الکلام لم یصحّ عن النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم. و قال ابن حزم: هذا خبر مکذوب موضوع باطل. و قال البیهقیّ فی «الاعتقاد» عقب حدیث أبی موسی الأشعری الّذی

أخرجه مسلم بلفظ «النّجوم أمنة أهل السّماء فإذا ذهبت النّجوم أتی أهل السّماء ما یوعدون»

و «أصحابی أمنة لأمّتی فإذا ذهب أصحابی أتی امّتی ما یوعدون»، قال البیهقیّ: روی فی حدیث موصول بإسناد غیر قویّ، یعنی حدیث عبد الرّحیم العمیّ، و فی حدیث منقطع، یعنی

حدیث الضّحّاک بن مزاحم «مثل أصحابی کمثل النّجوم فی السّماء من أخذ بنجم منها اهتدی»

قال والدیّ: رویناه هیهنا من الحدیث الصّحیح یؤدّی بعض معناه. قلت: صدق البیهقی هو یؤدّی صحّة التّشبیه للصّحابة بالنّجوم خاصّة، أمّا فی الاقتداء فلا یظهر فی حدیث أبی موسی، نعم! یمکن أن یتلمح ذلک من معنی الاهتداء بالنّجوم، و ظاهر الحدیث إنّما هو إشارة إلی الفتن الحادثة بعد انقراض عصر الصّحابة من طمس السّنن و ظهور البدع و فشو الفجور فی أقطار الأرض، فاللّه المستعان].

و ازین عبارت بر أرباب بصارت کمال اهتمام ابن حجر در باب قدح و جرح این حدیث بچند وجه بظهور می رسد.

أول آنکه مروی بودن آن را از حدیث ابن عمر بطریق حمزۀ نصیبی نقل کرده و بعد از آن افاده نموده که حمزه ضعیف است جدّا.

دوم آنکه مروی بودن آن را از حدیث جابر بطریق جمیل ظاهر نموده و بعد از آن بر غیر معروف بودن جمیل نصّ کرده.

سوم آنکه افاده نموده که این حدیث از مالک و همچنین از کسانی که فوق مالک أصلی ندارد.

ص: 174

چهارم آنکه افاده نموده که این حدیث را بزّار از روایت عبد الرّحیم بن زید از پدر او از سعید بن المسیّب از عمر روایت نموده و عبد الرّحیم کذّابست.

پنجم آنکه افاده نموده که این حدیث اگر چه از أنس نیز مروی ست لیکن إسناد آن واهی ست.

ششم آنکه مرویّ بودن این حدیث بروایت أبو هریره ظاهر کرده و بعد از آن افاده نموده که در إسناد آن جعفر بن عبد الواحد هاشمیست و او کذّابست.

هفتم آنکه مرویّ بودن آن از حدیث مندل از جویبر از ضحّاک بن مزاحم منقطعا ذکر نموده و در حقّ آن افاده کرده که این مرویّ در غایت ضعفست.

هشتم آنکه از حافظ بزّار نقل کرده که این کلام، یعنی حدیث نجوم، از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صحیح نشده.

نهم آنکه از ابن حزم نقل نموده که این خبر مکذوب و موضوع و باطلست.

دهم آنکه از کتاب «الاعتقاد» بیهقی نیز مقدوح و مجروح بودن حدیث نجوم بروایت عبد الرّحیم عمّی و بروایت ضحّاک بن مزاحم نقل کرده.

و تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ سیئت بها وجوه ناصبة عاملة.

وجه 25 قدح و جرح حافظ مذکور همین حدیث را در «تخریج أحادیث کشاف»
اشاره

وجه بست و پنجم آنکه ابن حجر عسقلانی در کتاب «تخریج أحادیث کشّاف» مطعون و موهون بودن حدیث نجوم را بکلام کافی شافی و بیان ماحی عافی واضح و لائح نموده در إظهار شین و شنار و ابدای عیب و عوار آن قصب السّبق از أقران خود ربوده، چنانچه در کتاب مذکور گفته: [

حدیث أصحابی کالنّجوم فبأیّهم اقتدیتم اهتدیتم.

الدّار قطنیّ فی «المؤتلف» من روایة سلام بن سلیم عن الحرث بن غصین عن الأعمش عن أبی سفیان عن جابر مرفوعا. و سلام ضعیف. و

أخرجه فی «غرائب مالک» من طریق جمیل بن یزید عن مالک عن جعفر بن محمّد عن أبیه عن جابر فی أثناء حدیث، و فیه: «فبأیّ قول أصحابی أخذتم اهتدیتم إنّما مثل أصحابی مثل النّجوم من أخذ بنجم منها اهتدی».

و قال: لا یثبت عن مالک، و رواته دون مالک مجهولون. و رواه عبد بن حمید و الدّار - قطنی فی الفضائل من حدیث حمزة الجزریّ عن نافع عن ابن عمر، و حمزة اتّهموه

ص: 175

بالوضع. و رواه القضاعیّ فی «مسند الشّهاب» من حدیث أبی هریره، و فیه جعفر بن عبد الواحد الهاشمیّ و قد کذّبوه. و رواه ابن طاهر من روایة بشر بن الحسین عن الزّبیر بن عدی عن أنس، و بشر کان متّهما أیضا. و أخرجه البیهقیّ فی «المدخل» من روایة جویبر عن الضّحّاک عن ابن عبّاس، و جویبر متروک. و من روایة جویبر أیضا عن جواب بن عبید اللّه مرفوعا و هو مرسل. قال البیهقیّ: هذا المتن مشهور و أسانیده کلّها ضعیفة. و

روی فی «المدخل» أیضا عن عمر: سألت ربّی فیما یختلف فیه أصحابی من بعدی فأوحی إلیّ: یا محمّد! أصحابک عندی بمنزلة النّجوم فی السّماء بعضها أضوأ من بعض، فمن أخذ بشیء ممّا هم علیه من اختلافهم فهو عندی علی هدی، و فی إسناده عبد الرّحیم بن زید العمّیّ و هو متروک].

افادات ثمانیۀ حافظ ابن حجر در کلام خود
اشاره

و این عبارت سراسر بشارت ابن حجر مشتمل بر افادات عدیده و تحقیقات سدیده است که هر یکی از آن برای مبطلین کار حجر دامغ می نماید و در إیضاح وهن و هوان و فساد و بطلان حدیث نجوم إلی أقصی الغایه می افزاید:

اول آنکه: ابن حجر درین عبارت واضح نموده که این حدیث را دارقطنی در کتاب «المؤتلف» بروایت سلام بن سلیم از حارث بن غصین از أبی سفیان از جابر ذکر کرده و سلام ضعیف ست.

دوم آنکه: ابن حجر درین عبارت ذکر نموده که دار قطنی حدیث نجوم را در کتاب «غرائب مالک» از طریق جمیل بن یزید اخراج نموده و بعد از آن از خود دار قطنی نقل کرده که او گفته که این حدیث از مالک ثابت نیست و روایت آن که ما تحت مالک واقع شده اند همه مجهول هستند.

سوم آنکه: ابن حجر درین کلام مصرّح نموده که حدیث نجوم را عبد بن حمید و دار قطنی در کتاب الفضائل از حدیث حمزۀ جزری از نافع از ابن عمر روایت کرده اند و حمزه را علمای رجال متّهم بوضع حدیث ساخته اند.

چهارم آنکه: ابن حجر درین کلام افاده کرده که حدیث نجوم را قضاعی در «مسند شهاب» از حدیث أبو هریره روایت نموده و در سند آن جعفر بن عبد الواحد

ص: 176

هاشمی واقع ست و علمای رجال او را تکذیب کرده اند.

پنجم آنکه: ابن حجر درین عبارت آورده که حدیث نجوم را ابن طاهر از بشر بن حسین از زبیر بن عدی از أنس روایت کرده و بشر متّهم بود.

ششم آنکه: ابن حجر درین عبارت تصریح نموده که حدیث نجوم را بیهقی در کتاب «مدخل» بروایت جویبر از ضحّاک از ابن عبّاس اخراج نموده و جویبر متروک است، و نیز بیهقی آن را بروایت جویبر از جواب بن عبد اللّه مرفوعا آورده و این سند مرسلست.

هفتم آنکه: ابن حجر درین عبارت بصراحت تمام ذکر کرده که بیهقی با وصف روایت کردن خود حدیث نجوم را در «مدخل» اعتراف نموده که أسانید آن کلا ضعیف است.

هشتم آنکه: ابن حجر درین عبارت افاده نموده که بیهقی در «مدخل» حدیث نجوم را از عمر هم روایت کرده و در إسناد آن عبد الرّحیم بن زید عمّی واقع شده و او متروکست.

و این افادات ثمانیۀ ابن حجر اگر چه هر واحد برای تخجیل مخاطب نبیل کفایت می کند، لیکن افادۀ ششم و هفتم ابن حجر اساس احتجاج او را بحدیث نجوم یکسر می کند، زیرا که بنای تمسّک مخاطب بحدیث نجوم بر روایت ابن عبّاسست که بیهقی آن را در کتاب «مدخل» آورده، حال آنکه وهن و هوان و فساد و بطلان آن چنان واضح و عیانست که خود بیهقی قوّت کتمان آن نداشته بلا محابا با قدح و جرح آن علم تحقیق بر افراشته، بلکه بمزید إنصاف اعتراف بضعف جمله أسانید آن نموده راه کمال توهین و تهجین پیموده، پس اینک اولیای شاهصاحب را لازمست که دست از تمسّک بحدیث نجوم بشویند و بتقلید و اتّباع مخاطب مخدوم الفحول طریق مظلم تدلیس و تعمیس در آن هرگز نپویند، و اگر آبی در دیده دارند احتجاج مخاطب را بحدیث نجوم خصوصا بروایت بیهقی جرم قبیح مذموم و خطای فضیح مشوم شمارند و همّت بر ستر و کتمان آن گمارند و گاهی ذکر آن بر زبان نیارند.

ص: 177

و مخفی نماند که کلام ابن حجر در «تخریج أحادیث کشّاف» در باب قدح و جرح حدیث نجوم اگر چه کافی و شافیست لیکن متعلّق بآن تنبیه بر بعض امور تتمیما للافاده مناسب می نماید.

1 - قدح و جرح سلام بن سلیم راوی حدیث نجوم

اول آنکه ابن حجر در قدح و جرح سلام اکتفا بر تضعیف اجمالی او نموده، حال آنکه سلام نزد علمای أعلام مقدوح بقوادح عظیمه و مطاعن جسیمه است، سابقا در قدح حدیث أعلمیّت معاذ بحلال و حرام دانستی که بخاری در کتاب «الضّعفا» گفته که سلام را علماء ترک کرده اند، و نسائی، در کتاب «الضّعفاء» گفته که سلام متروک الحدیث ست، و أبو نعیم اصفهانی در «حلیة الأولیاء» تصریح نموده که سلام بالاتفاق متروک است، و ابن الجوزی در کتاب «الموضوعات» در مقام فضل مؤذّنین آورده که یحیی بن معین در حق سلام گفته که او چیزی نیست و حدیثش نوشته نمی شود، و از بخاری و نسائی و دار قطنی متروک بودن او نقل کرده، و از ابن حبّان نقل نموده که سلام از ثقات موضوعات را روایت می کند گویا خودش آن را عمدا وضع کرده است، و نیز ابن الجوزی در کتاب «الموضوعات» در مقام قدح حدیث زکاة فطره نیز قدح سلام از یحیی بن معین و نسائی و ابن حبّان نقل کرده، و ذهبی در «میزان» قدح سلام از بخاری و یحیی ابن معین و أحمد بن حنبل و نسائی و أبو زرعه و ابن عدیّ نقل نموده، و نیز ذهبی در «مغنی» سلام را متروک گفته، و أبو زرعه تضعیف او کرده، و نیز ذهبی در «کاشف» متروک بودن سلام از بخاری نقل نموده، و سبط ابن العجمی در کتاب «الکشف الحثیث عمّن رمی بوضع الحدیث» در باب سلام تصریح کرده که او را جماعتی مجروح نموده اند و از ابن الجوزی و ابن حبّان مذکور ساخته که سلام از ثقات موضوعات را روایت می کرد، و خود ابن حجر عسقلانی در «تقریب» متروک بودن سلام واضح نموده، و نیز ابن حجر در «تهذیب» قدح و جرح مفصّل او بمعرض بیان آورده، و حاصل آن این ست که أحمد بن حنبل گفته که سلام أحادیث منکره را روایت کرده، و یحیی بن معین گفته که برای سلام أحادیث منکره است، و نیز ابن معین گفته که سلام چیزی نیست و ابن مدینی گفته که ضعیفست، و ابن عمّار گفته که حجّت نیست، و جوزجانی گفته

ص: 178

که ثقه نیست، و بخاری گفته که سلام را علما ترک کرده اند، و بخاری بار دیگر گفته که در سلام علما کلام می کنند، و أبو حاتم گفته که او ضعیف الحدیثست و علما او را ترک کرده اند، و أبو زرعه گفته که او ضعیفست، و نسائی گفته که متروک است، و نسائی بار دیگر گفته که ثقه نیست و حدیثش نوشته نمی شود، و ابن خراش گفته که کذّاب است، و ابن خراش بار دیگر گفته که متروکست، أبو القاسم بغوی گفته که او ضعیف الحدیثست جدّا، و ابن عدی أحادیث عدیدۀ او را نقل کرده و گفته که او متابعت کرده نمی شود بر چیزی از آن، و نیز عدی در حدیث نفساء و حدیث مؤذن که هر دو را سلام روایت کرده قدح نموده، و ابن حبّان گفته که سلام از ثقات موضوعات را نقل می کند؛ گویا تعمّدا آن را وضع ساخته! و بعد از آن روایت کردن سلام حدیث نفساء را ذکر کرده، و عجلی گفته که سلام ضعیفست، و ساجی گفته که نزد او مناکیرست، و حکم گفته که سلام أحادیث موضوعه روایت نموده، أبو نعیم گفته که سلام متروکست باتّفاق علما.

2 - قدح و جرح حارث بن غصین از رواة حدیث نجوم که ابن حجر متعرض قدحش نشده

دوم آنکه ابن حجر در قدح سند «مؤتلف» دار قطنی اکتفا بر قدح اجمالی سلام نموده و از قدح حارث بن غصین إعراض کرده حال آنکه او هم مقدوح و مجروح است، سابقا دانستی که حافظ المغرب ابن عبد البرّ قرطبی در کتاب «جامع بیان العلم» در مقام قدح أسانید حدیث نجوم گفته: [و قد روی فی هذا الحدیث إسناد غیر ما ذکر البزّار عن سلام بن سلیم،

قال: حدّثنا الحارث بن غصین عن الأعمش عن أبی سفیان عن جابر قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم. قال أبو عمر: هذا إسناد لا تقوم به حجة لأنّ الحارث بن غصین مجهول].

و این کلام ابن عبد البر را حافظ زین الدّین عراقی نیز در کتاب «تخریج أحادیث منهاج» ملخّصا ذکر نموده، کما سمعت سابقا.

3 - قدح و جرح حمزة بن أبی حمزۀ جزری نصیبی راوی دیگر که ابن حجر در آن بکوتاهی رفته

سوم آنکه ابن حجر در قدح حمزۀ جزری بر جملۀ موجزۀ «اتّهموه بالوضع» اکتفا کرده لیکن باید دانست که او مقدوح و مطعون بسیاری از اعلامست.

بخاری در کتاب «الضّعفاء» گفته: [حمزة بن أبی حمزة النّصیبیّ، منکر الحدیث].

ص: 179

و نسائی در کتاب «الضّعفاء» گفته: [حمزة النّصیبیّ. متروک الحدیث].

و ابن الجوزی در کتاب «الموضوعات» در قدح

حدیث «الشّعر فی الأنف أمان من الجذام» که از جابر منقولست گفته: [و فی طریقه الثّانی حمزة النّصیبیّ، قال یحیی: لیس بشیء. و قال ابن عدیّ: یضع الحدیث].

و نیز ابن الجوزی در کتاب «الموضوعات» در قدح حدیث فضل عسقلان که از ابن عمر منقولست گفته: [و فی الطّریق الثّانی حمزة بن أبی حمزة. قال أحمد بن حنبل: هو مطروح الحدیث. و قال یحیی: لیس بشیء لیس یساوی فلسا. و قال النّسائیّ و الدّار قطنیّ: هو متروک الحدیث. و قال ابن عدی: یضع الحدیث. و قال ابن حبّان:

ینفرد عن الثّقات بالموضوعات لا یحلّ الرّوایة عنه].

و نیز ابن الجوزی در کتاب «الموضوعات» در قدح

حدیث «من نسی أن یسمّی علی طعامه فلیقرأ قل هو اللّه أحد إذا فرغ» گفته: [هذا حدیث موضوع و المتّهم به حمزة، و هو حمزة بن أبی حمزة الجعفی النّصیبیّ، و قال أحمد: هو مطروح الحدیث، و قال یحیی: لیس بشیء لا یساوی فلسا، و قال ابن عدیّ: یضع الحدیث، و قال ابن حبّان: لا یحلّ الرّوایة عنه، و قال الدّار قطنیّ: متروک].

و أبو حیان غرناطی در تفسیر «بحر محیط» در مقام قدح حدیث نجوم گفته:

[و رواه أیضا حمزة الجزریّ و حمزة هذا ساقط متروک].

و ذهبی در «میزان» در ترجمۀ حمزۀ جزری گفته: [قال ابن معین: لا یساوی فلسا، و قال «خ [1]»: منکر الحدیث، و قال الدّار قطنیّ: متروک، و قال ابن عدیّ:

عامّة مرویّاته موضوعة].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [حمزة بن أبی حمزة میمون الجزری النّصیبیّ عن ابن أبی ملیکة و مکحول، و عنه بکر بن مضر و شبابة تر کوه].

و نیز ذهبی در «مغنی» گفته: [حمزة بن أبی حمزة عن عطاء متّهم واه].

و نیز ذهبی در «تلخیص المستدرک» بعد ذکر

ص: 180

حرّ» که از حمزۀ جزری مرویست گفته: [حمزة هو النّصیبیّ، قال ابن عدیّ: یضع الحدیث].

و برهان الدین سبط ابن العجمی الحلبی در کتاب «الکشف الحثیث عمّن روی بوضع الحدیث» گفته: [حمزة بن أبی حمزة الجزریّ النّصیبیّ، ذکره الذّهبیّ فی «المیزان» و لم یصرّح فیه بأنّه وضّاع لکن قال عن ابن عدیّ. عامّة ما یرویه موضوع و قد صرّح فی «تلخیص المستدرک» فی الحدود فی

حدیث «من مثّل بعبده فهو حرّ» ثمّ قال: فیه حمزة النّصیبیّ، قال ابن عدیّ: یضع الحدیث، انتهی. و کذا نقل ابن الجوزی عن ابن عدی].

و خود ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» گفته: [حمزة بن أبی حمزة میمون الجعفی الجزری النّصیبیّ، روی عن عمرو بن دینار و أبی الزّبیر و ابن أبی ملیکة و زید بن رفیع و مکحول و غیرهم، و عنه حمزة الزّیات و بکر بن مضر و شبابة سوار و یحیی بن أیّوب المصریّ و أبو شباب الحنّاط و محمد بن الفضل بن عطیّة و غیرهم. قال محمّد بن عوف عن أحمد: مطروح الحدیث. و قال ابن أبی خیثمة عن ابن معین: لیس حدیثه بشیء، و قال الدّوریّ عن یحیی: لا یساوی فلسا، و قال البخاریّ و أبو حاتم منکر الحدیث، و قال التّرمذیّ: ضعیف فی الحدیث، و قال النّسائیّ و الدّار قطنیّ:

متروک الحدیث، و قال ابن عدیّ: عامّة ما یرویه مناکیر موضوعة و البلاء منه، و قال ابن حبّان: ینفرد عن الثّقات بالموضوعات حتّی کأنّه المعتمد (المتعمّد. ظ) لها و لا تحلّ الرّوایة عنه، له فی التّرمذی حدیث واحد فی تتریب الکتاب و هو غیر منسوب عنده و قال باثره: حمزة هو ابن عمرو النّصیبیّ، قال المزّیّ: لا نعلم أحدا قال فیه حمزة ابن عمرو إلاّ التّرمذیّ و کأنّه اشتبه علیه بحماد بن عمرو النّصیبیّ و قد ذکره العقیلیّ فقال: حمزة بن أبی حمزة النّصیبیّ و هو حمزة بن میمون ثمّ ساق له الحدیث الّذی أخرجه التّرمذیّ قلت و قال أبو حاتم أیضا و أبو زرعة: ضعیف الحدیث، زاد أبو حاتم:

أضعف من حمزة بن نجیح، و قال الآجری عن أبی داود: لیس بشیء، و قال الحاکم:

یروی أحادیث موضوعة، و قال ابن عدیّ أیضا: یضع الحدیث و أورد له البخاریّ و ابن حبّان من موضوعاته حدیث «عسقلان أحد العروسین» و

ص: 181

علی طعامه فلیقرأ إذا فرغ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ»

و حدیث «لا تخلّلوا بالقصب فإنّه یورث الآکلة» و غیر ذلک].

و نیز خود ابن حجر در «تلخیص الخبیر» در مقام قدح

حدیث «دم الشّاة البیضاء عند اللّه أزکی من دم السّوداوین» گفته: [و فیه حمزة النّصیبیّ، قیل: کان یضع الحدیث].

و ملا علی متقی در «کنز العمّال» بعد ذکر

حدیث «استوصوا بالمعزی خیرا»

گفته: [قال عد [1]: فیه حمزة النّصیبیّ کذّاب].

و صفی الدین الخزرجی در «مختصر التّذهیب» گفته: [حمزة بن أبی حمزة میمون الجعفی الجزریّ النّصیبیّ عن نافع و عنه بکر بن مضر، قال البخاریّ: منکر الحدیث له عنده (عند التّرمذی. ظ) فرد حدیث].

و محمد بن طاهر الفتنی در «قانون الموضوعات» گفته: [حمزة بن أبی حمزة الجعفی یضع حمزة النّصیبیّ یضع، و مرّة قال: حدیثه موضوع. قلت: روی له التّرمذیّ].

و شوکانی در «نیل الأوطار» در ذکر حدیث نهی قتل خطاف گفته: [و قال البیهقی:

روی فیه حدیث مسند، و فیه حمزة النّصیبیّ و کان یرمی بالوضع].

و عبد الوهاب مدراسی در «کشف الأحوال فی نقد الرّجال» گفته: [حمزة بن أبی حمزة الجعفی النّصیبیّ، یضع، روی له التّرمذیّ سمع أبا الزّبیر و عطاء، روی عنه علیّ بن ثابت و حفص بن میسرة فی المبتدأ و مناقب البلدان و الأطعمة].

4 - ابن حجر در قدح جعفر بن عبد الواحد هم راه اختصار پیش گرفته

چهارم آنکه: ابن حجر در قدح جعفر بن عبد الواحد هم راه اختصار پیش گرفته حال آنکه علمای أعلام در قدح و جرح او سعی موفور بعمل آورده اند.

ابن الجوزی در کتاب «الموضوعات» در باب الخشوع فی الصّلوة بعد ذکر حدیث مروی از جعفر بن عبد الواحد گفته: [هذا حدیث موضوع، قال ابن حبّان: لا أصل لهذا الحدیث، قال: و جعفر کان یسرق الحدیث و یقلّب الأخبار حتّی لا یشک أنّه یعملها، و قال أبو أحمد بن عدیّ: کان جعفر یتّهم بوضع الحدیث].

و نیز ابن الجوزی در کتاب «الموضوعات» در باب اجابت الدّعاء علی من لم

ص: 182

یشکر الإنعام بعد ذکر حدیثی گفته: [هذا حدیث لا یصحّ عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أمّا الطّریق الأوّل ففیه جعفر بن عبد الواحد، قال الدّار قطنی: کذّاب یضع الحدیث].

و سابقا شنیدی که ذهبی در «میزان» از دار قطنی نقل نموده که جعفر وضع حدیث می کرد و از أبو زرعه آورده که جعفر احادیثی روایت کرده است که از أصل ندارد و از ابن عدی نقل نموده که جعفر سرقة حدیث می کند، و از ثقات مناکیر را می آرد، و نیز از ابن عدی نقل کرده که او از جعفر حدیث تفسیر «وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ» آورده و إبطال آن کرده، و نیز از ابن غدی نقل کرده که او از جعفر أحادیث عدیده نقل کرده و گفته که آن همه بواطیل هست و بعضی از آن سرقة است از قومی، و نیز بعد نقل حدیثی از جعفر متعلّق بمولد نبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفته که آفت این حدیث جعفرست، یعنی این حدیث را جعفر ساخته و پرداخته است. و از خطیب نقل کرده که مستعین عبّاسی او را از منصب قضا معزول نمود و بسوی بصره او را بیرون کرد بسبب أمری که او را رسیده بود، و از أبو حاتم نقل کرده که جعفر در روایت حدیثی از قعنبی زیادتی بعمل آورده که بسبب آن قعنبی بر او بد دعا کرد، پس جعفر مفتضح شد، و از أبو زرعه نقل نموده که من خوف می کنم که دعوت شیخ صالح یعنی قعنبی او را دریافته باشد، و در آخر کلام ذهبی حدیث نجوم بروایت جعفر ذکر نموده و بدون آن از بلایای جعفر ظاهر فرموده، و کفا بذلک خزیا و خسارا و هلکا و بوارا.

و نیز ذهبی در «مغنی» گفته: [جعفر بن عبد الواحد الهاشمی القاضی، متروک].

و سبط ابن العجمی الحلبی در کتاب «الکشف الحثیث عمّن رمی بوضع الحدیث» گفته: [جعفر بن عبد الواحد الهاشمی القاضی، قال الدّار قطنیّ یضع الحدیث ساق له ابن عدی أحادیث و قال: کلّها بواطیل و بعضها سرقة من قوم، انتهی، و نقل ابن الجوزیّ عن ابن عدی أنّه متّهم بوضع الحدیث، ذکر ذلک فی غیر مکان من الموضوعات].

و خود ابن حجر عسقلانی در «لسان المیزان» در ترجمه جعفر بن عبد الواحد بعد نقل عبارت ذهبی گفته: [و قال سعید بن عمرو البرذعیّ: ذاکرت أبا زرعة

ص: 183

بأحادیث سمعتها من جعفر بن عبد الواحد فأنکرها و قال: لا أصل لها، و قال فی بعضها إنّها باطلة، ثمّ استرجع و قال: لقد کنت أراه و أشتهی أن اکلّمه لما کان علیه من السّکینة و هو عبّاسی یصلح للخلافة و یرجع إلی حفظ و فقه و قد خرج إلی مثل هذا نسأل اللّه تعالی العافیة].

و سیوطی در «لآلی مصنوعة» بعد نقل حدیثی از جعفر بن عبد الواحد گفته:

[قال ابن حبّان: لا أصل له و جعفر متّهم بالوضع].

و محمد بن طاهر فتنی در «قانون الموضوعات» گفته: [جعفر بن عبد الواحد کذّاب یضع الحدیث، و فی «خ [1]» و «ذ [2]»: جعفر بن عبد الواحد الهاشمی، یسرق الأحادیث و یأتی بالمناکیر عن الثّقات، و قال الدّار قطنیّ: کان یضع].

و عبد الوهاب مدراسی در «کشف الأحوال» گفته: [جعفر بن عبد الواحد الهاشمی القاضی، کذاب یضع، سمع سعید بن أسلم و محمد بن مسلمة و أبا عتاب الدّلاّل و غیرهم، روی عنه محمّد بن محمّد بن سلیمان و ابن حبّان و أحمد بن هارون و ابن عدیّ و غیرهم فی مناقب سائر الصّحابة و الصّلوة و الذّکر، و فی الذّیل فی البعث].

5 - قدح و جرح ناقدین رجال در أحوال پر اختلال بشر بن حسین اصفهانی که ابن حجر نیز باجمال گذرانده

پنجم آنکه: ابن حجر عسقلانی در قدح بشر بن الحسین نیز اجمال و اختصار را کار بند شده حال آنکه ناقدین رجال در قدح و جرح او مسلک تفصیل پیموده در إظهار حال پر اختلال او تفریط و تقصیر ننموده اند.

ذهبی در «میزان» گفته: [بشر بن الحسین الأصبهانیّ صاحب الزّبیر بن عدیّ قال «خ» فیه نظر، و قال الدّار قطنیّ: متروک، و قال ابن عدیّ: عامّة حدیثه لیس بمحفوظ، و قال أبو حاتم یکذب علی الزّبیر.

حجّاج بن یوسف ابن قتیبة: أنبأنا بشر، حدّثنی الزّبیر بن عدی، عن أنس رفعه: «من حوّل خاتمه أو عمامته أو علّق خیطا لیذکّر فقد أشرک باللّه إنّ اللّه هو یذکّر الحاجات» ثمّ ساق بهذا السّند مائة حدیث لا یصحّ منها شیء.

عامر بن إبراهیم عن بشر بن الحسین عن الزّبیر عن أنس أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: خیر الأعمال الحلّ و الرّحلة. قیل: ما الحلّ و الرّحلة؟ قال: افتتاح القرآن و ختمه.

ص: 184

إبراهیم: حدّثنا بشر عن الزّبیر عن أنس أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم کان یحمد اللّه بین کلّ لقمتین. قال ابن عدی: الزّبیر ثقة و بشر ضعیف أحادیثه سوی نسخة حجّاج عنه مستقیمة قلت: و

فی نسخة حجّاج عنه حدیث «لیس أحد أحقّ بالجدة من حامل القرآن لعزّة القرآن فی جوفه».

و فیها: «ویل للتّاجر یحلف بالنّهار و یحاسب نفسه باللّیل، ویل للصّائغ من غد و بعد غد»، و قال ابن أبی داود محمّد بن عامر بن إبراهیم عن أبیه عن بشر عن الزّبیر عن أنس، فذکر حدیث جدة حامل القرآن.

أخبرنا ابو الحسین الیونینیّ و علیّ بن عثمان، قالا: حدّثنا أحمد بن محمّد، أنا أحمد بن محمّد الحافظ؛ حدّثنا القاسم ابن الفضل، حدّثنا عثمان بن أحمد البرجیّ حدّثنا محمّد بن عمر بن حفص حدّثنا الحجاج ابن یوسف حدّثنا بشر بن الحسین عن الزّبیر بن عدی عن أنس: قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:

لو لا أن السّؤال یکذبون لما أفلح من ردّهم. قال ابن حبّان: یروی بشر بن الحسین عن الزّبیر نسخة موضوعة شبیها بمائة و خمسین حدیثا].

و نیز ذهبی در «مغنی» گفته: [بشر بن الحسن (الحسین. ظ) الأصبهانی راوی نسخة الزّبیر بن عدی. قال الدّار قطنیّ: متروک، و قال أبو حاتم: یکذب علیّ الزّبیر].

و زین الدین العراقی در «تخریج إحیاء العلوم» در قدح

حدیث «إنّ التّواضع لا یزید العبد إلاّ رفعة» گفته: [و فیه بشر بن الحسن و هو ضعیف جدا].

و علی بن أبی بکر بن سلیمان الهیثمی در «مجمع الزّوائد» در باب خصال الایمان بعد ذکر حدیث مروی از أنس گفته: [و فیه بشر بن الحسین، و هو کذّاب] و خود ابن حجر عسقلانی در «لسان المیزان» در ترجمه بشر بعد ذکر عبارت «میزان» گفته: [و قال ابن حبّان فی «الثّقات» فی ترجمة الزّبیر بن عدی: بشر بن الحسین کأنّ الأرض أخرجت له أفلاذ کبدها فی حدیثه! لا ینظر فی شیء رواه عن الزّبیر إلاّ علی جهة التّعجّب! و قال أبو نعیم: جاء إلی أبی داود الطّیالسی فقال: حدّثنی الزّبیر بن عدی، فکذّبه أبو داود و قال: ما نعرف للزّبیر بن عدی عن أنس رضی اللّه عنه الاّ حدیثا واحدا. قال أبو نعیم: روی بعد المائتین، و قال أبو حاتم لمّا قیل له: إنّ ببغداد قوما یحدّثون عن محمد بن زیاد عن بشر بن الحسین عن الزّبیر بن عدی عن أنس رضی اللّه

ص: 185

عنه نحو عشرین حدیثا؛ فقال: هی أحادیث موضوعة لیس للزّبیر عن أنس إلاّ أربعة أحادیث، و قال العقیلیّ: روی حجّاج بن یوسف عنه عن الزّبیر عن أنس، فذکر حدیث الجدة و

حدیث «لو لا أنّ السّؤال»

و حدیث «ویل للتاجر» ثمّ قال: و له غیر حدیث من هذا النّحو مناکیر، و قال الدّار قطنیّ: یروی عن الزّبیر بواطیل و الزّبیر ثقة و النّسخة موضوعة، و قال أبو أحمد الحاکم: لیس حدیثه بالقائم، و قال ابن الجارود: ضعیف].

و محمد بن طاهر فتنی در «قانون الموضوعات» گفته: [بشر بن الحسین الأصفهانی متروک یروی عن الزّبیر بن عدی بواطیل. قال ابن حبّان: روی عن الزّبیر نسخة موضوعة قدر مائة و خمسین حدیثا].

و شیخ رحمة اللّه سندی در «مختصر تنزیه الشّریعة» گفته: [بشر بن الحسین الأصفهانی، له نسخة باطلة عن أنس نحوا من مائة و خمسین حدیثا].

و عبد الوهاب مدراسی در «کشف الأحوال» گفته: [بشر بن الحسین الأصفهانی الهلالیّ، قال البخاریّ: فیه نظر، و قال فی موضع: متروک، و یروی عن الزّبیر بواطیل قال أبو حاتم: بشر بن الحسین یکذب علی الزّبیر؛ و قال ابن حبّان: یروی بشر عن الزّبیر نسخة موضوعة شبیها بمائة و خمسین حدیثا، و قال أبو نعیم: جاء رجل إلی (جاء [1] إلی. ظ) أبی داود الطّیالسی فقال: حدثنی الزّبیر بن عدی عن أنس، فکذّبه أبو داود، و قال: لا نعرف للزّبیر بن عدی عن أنس إلاّ حدیثا واحدا، و قال الدّار قطنیّ: بشر یروی عن الزّبیر بواطیل و الزّبیر ثقة و النّسخة موضوعة سمع الزّبیر بن عدیّ؛ روی عنه حجّاج ابن یوسف بن قتیبة فی الصّدقة و النّکاح و الأدب و فی الذّیل فی فضائل القرآن و المعاملات].

6 - ابن حجر عسقلانی در قدح جویبر هم راه اختصار بر گزیده،

ششم آنکه ابن حجر عسقلانی در قدح جویبر هم راه اختصار بر گزیده، حال آنکه نقّاد فخام و جهابذۀ عظام سنّیّه در طعن جویبر مسلک اسهاب و إطناب پیموده در إظهار کمال وهن و هوان مرویات او افزوده اند، کما ستعرف عنقریب بعون اللّه السّمیع المجیب.

7 - ابن حجر عسقلانی از قدح ضحّاک که در روایت اولای جویبر واقع ست سکوت ورزیده

هفتم آنکه ابن حجر عسقلانی از قدح ضحّاک که در روایت اولای جویبر

ص: 186

واقع ست سکوت ورزیده حال آنکه ضحّاک هم نزد کبار سنّیّه مطعون و موهون می باشد کما یظهر قریبا بعون اللّه من إفادات أهل التّنقیر و التّنقیب، و قد ذکر شطرا منها ابن حجر بنفسه فی کتاب «التّهذیب»

8 - قدح و جرح جواب بن عبید اللّه تیمی که باز ابن حجر از قدح او سکوت نموده

هشتم آنکه ابن حجر عسقلانی از قدح و جرح جوّاب بن عبید اللّه تیمی که در روایت دیگر جویبر واقع شده هم سکوت اختیار نموده، حال آنکه او را بعض عارفین رجال و ناقدین با کمال ضعیف وانموده اند و باظهار سوء عقیدت و فساد مذهب او هتک سترش فرموده.

ذهبی در «میزان الاعتدال» گفته: [جوّاب بن عبید اللّه التّیمیّ، عن الحارث بن سوید، وثّقه ابن معین و ضعّفه ابن نمیر، و قال أبو خالد الأحمر: رأیته و کان یقصّ و یذهب إلی الإرجاء؛ و قال النّمریّ: مررت بجرجان و بها جواب التّیمیّ فلم أعرض له یعنی للإرجاء. و ذکر خلف بن حوشب، قال: کان جواب التّیمیّ إذا سمع الذّکر ارتعد فذکرت ذلک لابراهیم فقال: إن کان قادرا علی حبسه - یعنی فلا شیء - و إن لم یقدر علی حبسه لقد سبق من قبله، قال ابن عدی: لیس لجواب من المسند إلاّ القلیل، له مقاطیع فی الزّهد و غیره، رحمه اللّه].

و نیز ذهبی در «مغنی» گفته: [جواب بن عبید اللّه التّیمیّ، ضعّفه ابن نمیر و وثقه ابن معین، سمع الحارث بن سوید].

و خود ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» بترجمه او گفته: [قال ابن نمیر:

ضعیف فی الحدیث قد رآه الثّوریّ فلم یحمل عنه، قال أبو خالد الأحمر: کان یقصّ و یذهب مذهب الإرجاء، و قال أبو نعیم عن الثّوری: مررت بجرجان و بها جواب التّیمیّ فلم أعرض له، قال سفیان من قبل الإرجاء].

و صفی الدین خزرجی در «خلاصة التّذهیب» گفته: [جواب بن عبید اللّه التّمیمی (التّیمی. ظ) الکوفی عن المعرور بن سوید، و عنه أبو إسحاق الشّیبانی و أبو حنیفة، قال أبو خالد الأحمر: کان یذهب مذهب الإرجاء و ضعّفه ابن نمیر].

9 - ابن حجر نام کسی که راوی این خبر از جویبرست نبرده،

نهم آنکه ابن حجر نام کسی که راوی این خبر از جویبرست نبرده، حال

ص: 187

آنکه آینده - انشا اللّه تعالی - از افادۀ حافظ سخاوی خواهی دانست که راوی این خبر از جویبر سلیمان بن أبی کریمه است، و نیز خواهی شنید که سلیمان مطعون أکابر أعیان و مجروح أجلّه أرکان می باشد، و خود ابن حجر در «لسان المیزان» مخازی و مساوی او بتفصیل آورده.

10 - قدح و جرح عبد الرحیم بن زید عمی که ابن حجر درباره او مسلک اجمال سپرده

دهم آنکه ابن حجر در قدح عبد الرّحیم بن زید عمی مسلک اجمال سپرده، حال آنکه تبیین و تصریح و تفصیل و تشریح أسماء طاعنین او مناسب و کلماتی که بر ألسنه شان در حقّ او جاری شده قابل ذکر و بیانست.

بخاری در کتاب «الضّعفاء» گفته: [عبد الرّحیم بن زید العمیّ أبو زید البصریّ.

عن أبیه، ترکوه].

و نسائی در کتاب «الضّعفاء و المتروکین» گفته: [عبد الرّحیم بن زید العمیّ متروک، أبو زید بصری].

و عبد الرّحمن بن أبی حاتم رازی در کتاب «العلل» بعد ذکر حدیثی در فضل تثلیث وضو نقلا عن والده گفته: [عبد الرّحیم بن زید متروک الحدیث].

و نیز عبد الرحمن بن أبی حاتم رازی در کتاب «العلل» بعد ذکر حدیثی در فضل شهر رمضان گفته: [قال أبی: هذا حدیث منکر و عبد الرّحیم بن زید متروک الحدیث].

و أحمد بن الحسن البیهقی در کتاب «السّنن الکبری» بعد ذکر حدیثی در فضل تثلیث وضو گفته: [و هکذا روی عبد الرّحیم بن زید العمیّ عن أبیه و خالفهما غیرهما و لیسوا فی الرّوایة بأقویاء].

و سابقا دانستی که حافظ المغرب ابن عبد البرّ قرطبی در «جامع بیان العلم» از حافظ أبو بکر بزّار نقل کرده که او بعد نقل حدیث نجوم از عبد الرّحیم بن زید العمیّ در مقام قدح این حدیث گفته: [و إنّما أتی ضعف هذا الحدیث من قبل عبد الرّحیم بن زید لأنّ أهل العلم قد سکتوا عن الرّوایة لحدیثه].

و ابن الجوزی در کتاب «الموضوعات» در کتاب النّکاح بعد ذکر

حدیث «لو لا النّساء لعبد اللّه حقّا حقّا» گفته: [هذا حدیث لا أصل له، و فیه عبد الرّحیم بن زید

ص: 188

العمی. قال یحیی: لیس بشیء هو و أبوه، و قال مرّة: عبد الرّحیم کذّاب خبیث. و قال النّسائیّ: متروک الحدیث. و قال ابن عدی: هذا حدیث منکر لا أعرفه إلاّ من هذه الطّریق، و کلّ أحادیث عبد الرّحیم لا یتابعه الثّقات علیها].

و نیز ابن الجوزی در «علل متناهیه» بعد نقل حدیث نجوم در مقام قدح و جرح روات آن گفته: [و قال یحیی بن معین: عبد الرّحیم کذّاب].

و أبو حیان غرناطی در تفسیر «بحر محیط» بعد نقل قدح حدیث نجوم از حافظ بزّار گفته: [قال ابن معین: عبد الرّحیم بن زید کذّاب خبیث لیس بشیء، و قال البخاریّ: هو متروک].

و ذهبی در «میزان الاعتدال» در ترجمۀ زید عمی بعد نقل حدیث نجوم به سندی که مشتمل بر عبد الرّحیم بن زید عمی ست گفته: [فهذا باطل و عبد الرّحیم ترکوه].

و نیز ذهبی در «میزان الاعتدال» در ترجمۀ عبد الرّحیم بن زید عمی گفته:

[قال البخاریّ: ترکوه، و قال یحیی: کذّاب، و قال مرّة: لیس بشیء، و قال الجوزجانیّ:

غیر ثقة، و قال أبو حاتم: ترک حدیثه، و قال أبو زرعة: واه، و قال أبو داود: ضعیف].

و نیز ذهبی در «میزان الاعتدال» در ترجمۀ عبد الرّحیم بن زید عمی حدیث نجوم را بروایت او ذکر نموده و بر أهل عقل ظاهر ساخته که این حدیث از موضوعات اوست.

و نیز ذهبی در «مغنی» گفته: [عبد الرّحیم بن زید بن الحواری العمی، عن أبیه. قال البخاریّ: ترکوه].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [عبد الرّحیم بن زید العمی عن أبیه و عنه سوید و الحسن بن قزعة ترکوه، مات سنة 184].

و ابن مکتوم قیسی حنفی در کتاب «درّ لقیط» از أبو حیّان غرناطی نقل کرده که او در مقام قدح و جرح حدیث نجوم گفته: [قال ابن معین: عبد الرّحیم بن زید کذّاب خبیث لیس بشیء. و قال البخاریّ: هو متروک].

و خود ابن حجر در «تهذیب» در ترجمۀ عبد الرّحیم عمّی گفته: [و قال الدّوری عن ابن معین: لیس بشیء، و قال الجوزجانیّ: غیر ثقة، و قال أبو زرعة: واه ضعیف

ص: 189

الحدیث، و قال أبو حاتم: یترک حدیثه منکر الحدیث کان یفسد أباه یحدّث عنه بالطّامات، و قال البخاریّ: ترکوه، و قال أبو داود: ضعیف، و قال النّسائیّ: متروک الحدیث، و قال مرّة: لیس بثقة و لا مأمون و لا یکتب حدیثه، و قال ابن عدی: یروی عن أبیه عن شقیق عن عبد اللّه غیر حدیث منکر و له أحادیث لا یتابعه علیها الثّقات، و قال أبو بکر بن أبی عاصم: مات سنة أربع و ثمانین و مائة. قلت: و قال العقیلیّ: قال ابن معین: کذّاب خبیث، و قال عبد اللّه بن علی بن المدینی عن أبیه: ضعیف، و قال السّاجیّ:

عنده مناکیر].

و نیز ابن حجر در «تقریب» گفته: [عبد الرّحیم بن زید بن الحواری العمی - بفتح المهملة و تشدید المیم - البصری أبو زید، کذّبه ابن معین، من الثّامنة، مات سنة أربع و ثمانین].

و نیز ابن حجر - کما علمت آنفا - در «تلخیص الخبیر» در قدح حدیث نجوم گفته: [و ذکره البزّار من روایة عبد الرّحیم بن زید العمی عن أبیه عن سعید بن المسیّب عن عمرو عبد الرّحیم، کذّاب].

و نیز ابن حجر عسقلانی در «تلخیص الخبیر» بعد ذکر حدیثی از ابن عمر در باب وضو گفته: [و مداره علی عبد الرّحیم بن زید العمیّ عن أبیه و قد اختلف علیه فیه و هو متروک و أبوه ضعیف].

و ملا علی متقی در «کنز العمّال» در کتاب الفضائل بعد ذکر

حدیث «من صبر علی حرّ مکّة، إلخ» گفته: [و فیه عبد الرّحیم بن زید العمی متروک عن أبیه و لیس بالقوی].

و نیز در «کنز العمّال» در کتاب الفضائل بعد ذکر حدیثی در باب ادراک شهر رمضان بمکّة گفته: [هب [1] عن ابن عبّاس و قال: تفرّد به عبد الرّحیم بن زید العمی و لیس بالقویّ].

و صفی الدین خزرجی در «مختصر التّذهیب» گفته: [عبد الرّحیم بن زید العمی عن أبیه و عنه مرحوم العطّار، قال البخاریّ: ترکوه].

ص: 190

و قاضی القضاة محمّد بن علی الشّوکانی در «فوائد مجموعة فی الأحادیث الموضوعة» در

حدیث «من مشی فی حاجة أخیه المسلم» گفته: [و فی إسناده عبد الرّحیم بن زید العمی عن أبیه، و لیس بشیء].

و عبد الوهاب مدراسی در «کشف الأحوال» گفته: [عبد الرّحیم بن زید بن الحواری العمی البصری، لیس بشیء، و قال فی موضع: کذّاب سمع أباه روی عنه محمّد بن یحیی البصری و عبد اللّه بن عمران و عیسی بن زیاد و بشر بن عمارة فی الصّدقة و الحج و النّکاح].

وجه 26 قدح حافظ ابن حجر عسقلانی در «تخریخ أحادیث مختصر ابن الحاجب حدیث نجوم را

وجه بست و ششم آنکه ابن حجر عسقلانی در کتاب «تخریج أحادیث مختصر ابن الحاجب» قدح و جرح حدیث نجوم مذکور ساخته و بنقل عدم صحّت آن از کلام بزار باظهار وهن و هوان آن پرداخته، کما ستعرف ذلک فیما بعد إنشاء اللّه تعالی من عبارة «فیض القدیر» للمناوی.

وجه 27 قدح و جرح حافظ مذکور در حدیث مسطور در کتاب «لسان المیزان»

وجه بست و هفتم آنکه ابن حجر عسقلانی در «لسان المیزان» در ترجمه جمیل ابن یزید، مقدوح بودن حدیث نجوم از دار قطنی نقل نموده، و قد سبق نقل عبارة اللّسان فلا تکن من الغافلین عن هذا الشّأن.

وجه 28 قدح علامه ابن الهمام کمال الدین محمد سیواسی حدیث نجوم را در کتاب «تحریر»

وجه بست و هشتم آنکه علاّمه کمال الدّین محمد بن عبد الواحد السّیواسی الحنفی الشّهیر بابن الهمام که از أکابر علمای حنفیه است در باب حدیث نجوم افاده فرموده که این حدیث معروف نیست چنانچه در کتاب «التّحریر» که از مشاهیر کتب أصولیّه است در مبحث إجماع در مقام جواب

حدیث «اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر»

و حدیث «علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین» گفته: [اجیب: یفیدان أهلیّة الاقتداء لا منع الاجتهاد، و علیه [1] أنّ ذلک مع إیجابه، إلاّ أن یدفع بأنّه آحاد و بمعارضته

بأصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم، و

خذوا شطر دینکم عن الحمیراء

إلا أنّ الأوّل لم یعرف].

وجه 29 قدح و جرح علامه محمد بن محمد ابن امیر الحاج حلبی حدیث نجوم را در کتاب «التقریر و التحبیر»
اشاره

وجه بست و نهم آنکه محمّد بن محمّد الحلبی الحنفی المعروف بابن امیر الحاج در

ص: 191

کتاب «التّقریر و التّحبیر فی شرح التّحریر» بقدح و جرح حدیث نجوم داد تحقیق داده نهایت وهن و هوان آن را بر منصّه شهود نهاده، چنانچه در کتاب مذکور در مبحث إجماع بجواب

حدیث اقتدا و حدیث علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین گفته: [«و بمعارضته» أیّ: و أجیب أیضا بمعارضة کلّ منهما

«بأصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم و خذوا شطر دینکم عن الحمیراء» أی عائشة و إن خالف قول الشّیخین أو الأربعة «إلاّ أنّ الأوّل» أی

أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم «لم یعرف» بناء علی قول ابن حزم فی رسالته الکبری: مکذوب موضوع باطل، و إلاّ فله طرق من روایة عمر و ابنه و جابر و ابن عبّاس و أنس بألفاظ مختلفة أقربها إلی اللّفظ المذکور ما أخرج ابن عدی فی «الکامل» و ابن عبد البرّ فی کتاب «بیان العلم»

عن ابن عمر قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: مثل أصحابی مثل النّجوم یهتدی بها فبأیّهم أخذتم بقوله اهتدیتم، و ما

أخرج الدّار قطنیّ و ابن عبد البرّ عن جابر قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: مثل أصحابی فی أمّتی مثل النّجوم فبأیّهم اقتدیتم اهتدیتم- نعم، لم یصحّ منها شیء، و من ثمّة قال أحمد: حدیث لا یصحّ، و البزّار: لا یصحّ هذا الکلام عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم، إلاّ أنّ البیهقیّ قال فی کتاب «الاعتقاد»:

رویناه فی حدیث موصول باسناد غیر قویّ، و فی حدیث آخر منقطع، و الحدیث الصّحیح یؤدّی بعض معناه و هو

حدیث أبی موسی المرفوع: النّجوم أمنة للسّماء فإذا ذهبت النّجوم أتی السّماء ما توعدون، و أنا أمنة لأصحابی فإذا ذهبت أتی أصحابی ما یوعدون، و أصحابی أمنة لامّتی فإذا ذهب أصحابی أتی امّتی ما یوعدون، رواه مسلم].

و ازین عبارت کمال اهتمام ابن أمیر الحاج بقدح و جرح این حدیث خداج واضح و لائحست.

أول آنکه در باب حدیث نجوم از ابن حزم نقل کرده که این حدیث مکذوب و موضوع و باطلست.

دوم آنکه بعد ذکر مروی بودن این حدیث از چند طریق افاده نموده که هیچ یک از آن صحیح نیست.

سوم آنکه از أحمد بن حنبل نقل کرده که او بتصریح فرموده که این حدیث

ص: 192

صحیح نیست.

چهارم آنکه از حافظ بزّار نقل کرده که او گفته که این کلام یعنی حدیث نجوم از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صحیح نشده پنجم آنکه از بیهقی نقل نموده که او در کتاب «الاعتقاد» گفته که حدیث نجوم در حدیث موصول بسند غیر قویّ و در حدیث دیگر منقطع مروی می باشد.

و فی هذه الوجوه الخمسة ما یقطع جوار المعاند و همسه، و یعجّل للمبطل دفنه و رمسه و یضیق علی الملحد ثراه و رمسه.

و ابن أمیر الحاج از أکابر علمای أعلام و أجلّۀ نبهای فخام نزد سنّیّه است.

سخاوی در «ضوء لامع» گفته: [محمّد بن محمّد بن محمّد بن حسن بن علی بن سلیمان بن عمر بن محمّد الشّمس الحلبی الحنفی الماضی أبوه و جدّه، و یعرف بابن أمیر الحاجّ و بابن

ترجمۀ علامه ابن أمیر الحاج حلبی

الموقت، ولد فی ثامن عشر ربیع الأوّل سنة خمس و عشرین و ثمانمائة بحلب و نشأ بها فحفظ القرآن عند إبراهیم الکفر ناوی و غیره و «أربعی النّووی» و «المختار» و «مقدّمة أبی اللّیث» و «تصریف العزّی» و «الجرجانیة» و بعض الاخشیکتی، و عرض علی ابن خطیب النّاصریّة و البرهان الحافظ و الشّهاب ابن الرّسام و غیرهم من أهل بلده، و تفقّه بالعلاء الملطی و أخذ النّحو و الصّرف و المعانی و البیان و المنطق عن الزّین عبد الرّزّاق أحد تلامذة العلاء البخاری، و ارتحل إلی حماة فسمع بها علی ابن الأسقر ثمّ إلی القاهرة فسمع بها علی شیخنا بقراءتی و قراءة غیری و أخذ عنه جملة من «شرح ألفیّة العراقی» و غیرها، و کذا لازم ابن الهمام فی الفقه و الأصلین و غیرها فی هذه القدمة و غیرها، و برع فی فنون و أذن له ابن الهمام و غیره و تصدّی للإقراء فانتفع به جماعة و أفتی و شرح «منیة المصلّی» و «تحریر» شیخه ابن الهمام و «العوامل» و عمل منسکا سمّاه «داعی منار البیان لجامع التّسکین بالقرآن» و فسّر سورة و العصر و سمّاه «ذخیرة القصر فی تفسیر سورة و العصر» و غیر ذلک. و قد سمعت أبحاثه و فوائده و سمع منّی بعض «القول البدیع» و تناوله منّی، و کان فاضلا مفنّنا دیّنا قویّ النّفس محبّا فی

ص: 193

الرّیاسة و الفخر].

و نیز سخاوی در «ضوء لامع» گفته: [و حجّ غیر مرّة، منها فی موسم سنة سبع و سبعین و جاور بمکّة الّتی تلیها و أقرأ هناک یسیرا و أفتی ثمّ سافر منها إلی بیت المقدس فأقام به نحو شهرین، و ما سلم من معاند فی کلیهما! بحیث رجع عمّا کان أضمره من الإقامة بأحدهما و رأی أنّ رعایة جانبه فی بلده أکثر فعاد إلیها و لم یلبث أن مات فی لیلة الجمعة تاسع عشری رجب سنة تسع و سبعین بعد تعلّله زیادة علی خمسین یوما و ماتت أمّ أولاده قبله بأربعین یوما و کانت جنازته مشهودة، رحمه اللّه و إیّانا].

وجه 30 قدح و جرح شیخ موفق الدین أبوذر أحمد بن ابراهیم حلبی صاحب «شرح شفا» در حدیث نجوم و ترجمۀ او
اشاره

وجه سی ام آنکه أبو ذرّ أحمد بن إبراهیم الحلبی در «شرح شفا» - علی ما نقل عنه - قدح و جرح حدیث نجوم را واضح و لائح نموده و بعد از آن زبان طعن بر مصنّف «شفا» که قاضیّ عیاض باشد گشوده و گفته: [و کان ینبغی للقاضی أن لا یذکره بصیغة جزم لما عرف عند أهل الصّناعة و قد سبق له مثله مرارا].

یعنی برای قاضی عیاض مناسب بود که آن را بصیغۀ جزم ذکر نکند زیرا که حال این حدیث نزد أهل صناعت معروفست، و برای قاضی عیاض مثل این عمل چند مرتبه گذشته است یعنی او جابجا أحادیث مقدوحه را بصیغۀ جزم ذکر می نماید.

و أبو ذر حلبی از أکابر علمای أعلام و أجلّه کملای فخام نزد سنّیّه می باشد.

شمس الدین سخاوی در «ضوء لامع» گفته: [أحمد بن إبراهیم بن محمّد بن خلیل الشّیخ موفّق الدّین أبو ذر ابن الحافظ البرهان أبی الوفا الطرابلسیّ الأصل

ترجمه شیخ موفق الدین أبو ذر حلبی

ثمّ الحلبیّ المولد و الدّار الشّافعیّ، والد أبی بکر الآنی، و هو بکنیته اشهر، ولد فی لیلة الجمعة تاسع صفر سنة ثمان عشر و ثمانی مائة بحلب و نشأ بها فحفظ القرآن و جوّده علی أبیه و «المنهاجین» الفرعیّ و الأصلیّ و ألفیّتی الحدیث و النّحو، و عرض علی العلاء ابن خطیب النّاصریّة فمن دونه من طلبة أبیه و تفقه بالعلاء المذکور و ابن مکتوم الرّجبی و الشّهیر السّلامی و به انتفع فیه و فی العربیّة و آخرین، و کذا أخذ العربیّة عن ابن الأعزاری و الشّمس الملطی و الزّین الخرزی، و العروض عن صدقة، و الحدیث عن والده و شیخنا

ص: 194

و سمع علیهما و علی غیرهما من شیوخ بلده و القادمین إلیها و دخل الشّام فی توجّهه للحجّ فسمع بها علی ابن ناصر الدّین و ابن الطّحان و ابن الفخر المصری و عائشة ابنة ابن الشّرایحی و لم یکثر بل جلّ سماعة علی أبیه، و أجاز له جماعة باستدعاء صاحبنا ابن فهد و تعانی فی ابتدائه فنون الأدب فبرع فیها و جمع فیها تصانیف نظما و نثرا ثمّ أذهبها حسب ما أخبرنی به عن آخرها، و من ذلک: «عروس الأفراح فیما یقال فی الرّاح» و «عقد الدّرر و اللئال فیما یقال للسّلسال و ستر الحال فیما قیل فی الخال و الهلال» «المستنیر فی العذار المستدیر» و «البدر إذ استتار فیما قیل فی العذار»، و کذا تعانی الشّروط و مهر فیها أیضا بحیث کتب التّوقیع بباب ابن خطیب النّاصریّة ثمّ أعرض عنها أیضا و لزم الاعتناء بالحدیث و الفقه و أفرد مبهمات البخاری و کذا إعرابه بل جمع علیه تعلیقا لطیفا لخّصه من الکرمانی و البرماوی و شیخنا و آخر أخصر منه، و له: «التّوضیح للأوهام الواقعة فی الصّحیح» و «مبهمات مسلم» أیضا و «قرّة العین فی فضل الشّیخین و الصّهرین و السّبطین» و «شرح الشّفاء و المصابیح» و لکنّه لم یکمل و «الذّیل علی تاریخ ابن خطیب النّاصریّة» و غیر ذلک. و أدمن قراءة «الصّحیحین» و «الشّفاء» خصوصا بعد وفاة والده و صار متقدّما فی لغاتها و مبهماتها و ضبط رجالها لا یشذّ عنه من ذلک إلاّ النّادر، و لمّا کان شیخنا بحلب لازمة و اغتبط شیخنا به و أحبّه لذکائه و خفّة روحه حتّی أنّه کتب عنه من نظمه:

لک طرف أحور حوی رقی غنج نعاس و قدّ قد ألقنا أهیف نظر میاس

ریقتک ماء الحیاء یا عاطر الأنفاس عذارک الخضر یا زینی و أنت الیاس

و صدّر شیخی (شیخنا. ظ) کتابته لذلک بقوله: و کان قد ولع بنظم الموالیا، و وصفه بالإمام موفّق الدّین، و مرّة بالفاضل البارع المحدّث الأصیل الباهر الّذی ضاهی کنیّه فی صدق اللّهجة، الماهر الّذی ناجی سمیّه ففداه بالمهجة، الأخیر الّذی فاق الأوّل فی البصارة و النّضارة و البهجة، أمتع اللّه المسلمین ببقائه. و أذن له فی تدریس الحدیث و إفادته فی حیاة والده و راسله بذلک بعد وفاته فقال: و ما التمسه أبقاه اللّه تعالی و أدام النّفع به کما نفع بأبیه و بلّغه من خیری الدّنیا و الآخرة ممّا یرتجیه من الإذن له بالتّدریس فی الحدیث النّبویّ، فقد حصلت بغیته و حقّقت طلبته و أذنت له أن یقری علوم

ص: 195

الحدیث ممّا عرفه و درّبه من «شرح الألفیّة» لشیخنا حافظ الوقت أبی الفضل و ممّا تلقّفه من فوائد والده الحافظ برهان الدّین تغمّده اللّه تعالی برحمته و من غیر ذلک ممّا حصّله بالمطالعة و استفاده بالمراجعة و کذا غیر الشّرح المذکور من سائر علوم الحدیث و أن یدرّس فی معانی الحدیث فی کلّ کتاب قرئ لدیه و یفید ما یعلمه من ذلک إذا قرأه هو أو سمع علیه، و أسأله أن لا ینسانی من صالح دعواته فی مجالس الحدیث النّبویّ. إلی آخر کلامه.

و قد لقیته بحلب و سمع بقراءتی و سمعت بقراءته بل کتبت عنه من نظمه سوی ما تقدّم ما أثبته فی موضع آخر، و زاد اغتباطه بن و بالغ فی الإطراء لفظا و خطّا بل کانت کتبه بعد ذلک ترد علیّ بالاستمرار علی المحبّة و فی بعضها الوصف بشیخنا.

و کان خیّرا شهما مبجّلا فی ناحیته منعزلا عن بنی الدّنیا قانعا بالیسیر محبّا للانجماع کثیر التّواضع و الاستیناس بالغرباء و الإکرام لهم شدید التّخیّل طارحا للتّکلّف ذا فضیلة تامّة و ذکاء مفرط و استحضار جیّد خصوصا لمحافیظه و حرص علی صون کتب والده قلّ أن یمکّن أحدا منها بل حسم المادّة فی ذلک عن کلّ أحد حتّی لا یتوهّم بعض أهل بلده اختصاصه بذلک و ربّما أراها بعض من یثق به بحضرته و مسّه مزید الأذی من بعض طلبة والده و صرّح فیه بما لا یلیق و لم یرع حقّ أبیه و لکن لم یؤثّر ذلک فی وجاهته. قال البقاعیّ: و له حافظة عظیمة و ملکة فی تنمیق الکلام و تأدیته علی الوجه المستظرف قویّة مع جوده الذّهن و سرعة الجواب و القدرة علی استخراج ما فی ضمیره یذاکر بکثیر من المبهمات و غریب الحدیث، قال: و بیننا مودّة و صداقة، و قد تولّع بنظم الفنون حتّی برع فی الموالیا و أنشدنی نظمه کثیرا، و ساق منه شیئا. و وصفه فی موضع آخر بالأدیب البارع المفنّن و قد تصدّی للتّحدیث و الإقراء و انتفع به جماعة من أهل بلده و القادمین علیها بل و کتب مع القدماء فی الاستدعاءات من حیاة أبیه - و هلّم جرّا -، و ترجمه ابن فهد و غیره من أصحابنا و کذا وصفه ابن أبی غدیبة فی أبیه بالإمام العلاّمة و سمّی بعض تصانیفه. مات فی یوم الخمیس حادی عشری ذی القعدة سنة أربع و ثمانین بعد أن اختلط یسیرا و حجب عن النّاس و دفن عند أبیه. قال البقاعیّ:

ص: 196

إنّه مرض فی آخر سنة اثنتی و ثمانین ثمّ عوفی من المرض و حصل له اختلاط و فقد بصره و استمرّ به ذلک إلی أثناء سنة أربع و ثمانین ثمّ عوفی منه و رجع إلیه بصره ثمّ مات.

قلت: و لم یخلف بعده هناک مثله، رحمه اللّه و إیّانا].

وجه 31 قدح و جرح حافظ شمس الدین محمد سخاوی در حدیث نجوم

وجه سی و یکم آنکه شمس الدّین محمّد بن عبد الرّحمن السّخاوی که از مشاهیر حفّاظ و معاریف أیقاظ سنّیّه است در «مقاصد حسنه» گفته: [

حدیث «اختلاف أمّتی رحمة» البیهقی فی «المدخل» من

حدیث سلیمان بن أبی کریمة عن جویبر عن الضّحّاک عن ابن عبّاس قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: مهما اوتیتم من کتاب اللّه فالعمل به لا عذر لأحد فی ترکه، فإن لم یکن فی کتاب اللّه فسنّة منّی ماضیة، فإن لم تکن سنّة منّی فما قال أصحابی، إنّ أصحابی بمنزلة النّجوم فی السّماء فأیّما أخذتم به اهتدیتم، و اختلاف أصحابی لکم رحمة». و من هذا الوجه أخرجه الطبرانیّ و الدّیلمیّ فی مسنده بلفظ سواء، و جویبر ضعیف، و الضّحّاک عن ابن عبّاس منقطع].

ازین عبارت ظاهر و باهرست که بیهقی در کتاب «المدخل» حدیث نجوم را بسیاقی که مخاطب از و نقل کرده بروایت سلیمان بن أبی کریمه از جویبر از ضحّاک از ابن عبّاس آورده؛ و از همین وجه آن را طبرانی و دیلمی نیز اخراج کرده اند. و علاّمۀ سخاوی بعد ذکر این معنی مشتغل بجرح و قدح سند این حدیث می گردد و اعترافا بالحقّ الصّریح و الصّدق النّصیح إظهار حال خسران مآل روایت آن می نماید و افاده می کند که جویبر ضعیف است و روایت ضحّاک از ابن عبّاس منقطع می باشد و از اینجا ثابت و محقّق گردید که احتجاج شاه بحدیث نجوم و نقل آن از کتاب «المدخل» بیهقی هیچ فایده بحالشان نمی بخشد، بلکه سراسر جهل یا تجاهلشان را فرا روی أصحاب نقد و اعتبار و سبر و اختبار می نهد. یا لله و للعجب! این چه حیا داری و إنصاف پژوهیست که شاهصاحب اولا بقدح و جرح بیهقی در تمام أسانید این حدیث که از خود کتاب «المدخل» او واضح است - کما نقله عنه الحافظ زین الدّین العراقیّ فی «تخریج أحادیث المنهاج» علی ما عرفت سابقا - التفاتی نمی فرمایند، و ثانیا بطعن و غمز بیهقی در کتاب «الاعتقاد» در روایت عبد الرّحیم عمی و روایت ضحّاک بن مزاحم

ص: 197

که هر دو متعلّق بهمین حدیث است - کما عرفته من «تلخیص الخبیر» للحافظ ابن حجر العسقلانی - نظری نمی افکنند، و ثالثا بکلام جرح انضمام علاّمۀ سخاوی در روایت ابن عبّاس بالخصوص توجّهی نمی نمایند و بکمال خوشدلی آن را بمقابله اهل حق ذکر می کنند و بمحض روایت کردن بیهقی این حدیث را در «مدخل» می خواهند که جهّال و عوام را گول زنند، غافل از اینکه اگر ناظرین کتب و أسفار و متأمّلین افادات أعلام و أحبارشان حقیقت حال این روایت را خواهند دریافت لا محاله بسوی تندید و تعبیر و تأنیب و تشویر آن مصدر تخدیع و تغریر خواهند شتافت و هرگز دنبال شاهصاحب را بغیر تعقّب و تعاقب نخواهند گذاشت و بکشف أسرار و هتک أستار این کذب بادی العوار ظاهر الشّنار بنصوص محقّقین کبار و افادات منقّدین أحبار، أعلام تحقیق و تدقیق خواهند افراشت.

و هر چند آنچه علامه سخاوی در قدح و جرح رواة این خبر مشبه السّمر إجمالا ذکر نموده برای ناظرین ماهرین کافی و وافیست، لیکن مناسب آنست که نحیف درین مقام شطری از أقوال أئمّۀ عظام و أجلّۀ فخام سنّیّه متعلّق برواة این حدیث رثیث بتفصیل جمیل ذکر نمایم.

پس باید دانست که جمله رواة مذکورین در سند بیهقی مقدوح و مجروح می باشند.

* أما سلیمان بن أبی کریمه، پس خیلی مطعون و موهون می باشد.

ابن أبی حاتم رازی در کتاب «العلل» بعد ذکر

حدیث «اعظم نساء امّتی برکة أصبحهن وجها و أقلهن مهرا» گفته: [قال أبی: هذا حدیث باطل، - و ابن أبی کریمة ضعیف الحدیث].

و ابن الجوزی در «موضوعات» بعد ذکر أحادیث ذمّ مرجئه گفته: [هذه الأحادیث موضوعات علی رسول اللّه. أمّا الأول ففیه سلیمان بن أبی کریمة و أحمد بن إبراهیم. قال ابن عدی: یرویان المناکیر].

و ذهبی در «میزان الاعتدال» گفته: [سلیمان بن أبی کریمه شامیّ، عن هشام ابن عروة و هشام بن حسان و أبی قرّة و خالد بن میمون، و عنه صدقة بن عبد اللّه و

ص: 198

عمرو بن هاشم البیروتی و محمّد بن مخلد الرّعینیّ، ضعّفه أبو حاتم، و قال ابن عدی: عامّة أحادیثه مناکیر، و لم أر للمتقدّمین فیه کلاما.

عمرو بن هاشم: حدّثنا سلیمان بن أبی کریمة عن هشام بن حسان عن الحسن عن امّة عن أمّ سلمة: قلت: یا رسول اللّه! «أخبرنی عن قوله «حور عین» قال: بیض ضخام العیون» لا یعرف الاّ بهذا السّند.

عمرو بن هاشم: حدّثنا سلیمان بن أبی کریمة حدّثنی خالد بن میمون الخراسانی عن الضّحّاک عن ابن عباس أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: لکلّ امّة یهود، و یهود امّتی المرجئة].

و نیز ذهبی در کتاب «المغنی فی الضعفاء» گفته: [سلیمان بن أبی کریمة، عن هشام بن عروة، لیّن، صاحب مناکیر].

و ابن حجر عسقلانی در «لسان المیزان» گفته: [سلیمان بن أبی کریمة شامیّ، عن هشام بن عروة و هشام و بن حسان و أبی قرّة و خالد بن میمون، و عنه صدقة ابن عبد اللّه و عمرو بن هاشم البیروتیّ و محمّد بن مخلد الرّعینیّ، ضعّفه أبو حاتم. و قال ابن عدی: عامّة أحادیثه مناکیر، و لم أر للمتقدّمین فیه کلاما.

عمرو بن هاشم: حدثنا سلیمان بن أبی کریمة، حدّثنی خالد بن میمون الخراسانی عن الضّحّاک عن ابن عباس رضی اللّه عنهما أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: لکلّ امّة یهود و یهود امّتی المرجئة.

عمرو بن هاشم: حدثنا سلیمان بن أبی کریمة عن هشام بن حسّان عن الحسن عن أمّه عن أم سلمة رضی اللّه عنها: قلت: یا رسول اللّه! أخبرنی عن قوله تعالی «بِحُورٍ عِینٍ»

قال: «بیض ضخام العیون»، لا یعرف إلا بهذا السّند، انتهی. و قال العقیلیّ بعد أن أورد له هذا الحدیث: «لا یتابع علیه و لا یعرف إلاّ به». و قال فی أوّل ترجمته: یحدّث بمناکیر و له ذکر فی ترجمة بکر بن عبد العزیز].

و نیز ابن حجر در «لسان المیزان» گفته:

[بکر بن عبد العزیز بن إسماعیل بن عبد اللّه بن أبی المهاجر، روی عن عمّه عبد الغفّار بن إسماعیل و سلیمان بن أبی کریمة، روی عنه عبد الرّحمن بن یحیی بن إسماعیل بن أبی المهاجر و العبّاس بن عبد الرّحمن بن الولید بن نجیح الدّمشقی، له عن سلیمان عن حبّان مولی أبی الدّرداء عن أبی الدّرداء مرفوعا: «إذا فاخرت ففاخر بقریش» الحدیث، رواه البزّار فی مسنده، و قال العبّاس:

ص: 199

لیس به بأس، و بکر لیس معروفا بالنّقل و إن کان معروفا بالنّسب، و کذلک سلیمان ابن أبی کریمة قال: و لم نحفظه إلاّ من هذا الوجه فأخرجناه و بیّنا علّته].

و سیوطی در «جمع الجوامع» سلیمان بن أبی کریمه را تضعیف نموده، و ملا علی متقی در «کنز العمّال» و منتخب آن نیز افادۀ سیوطی متعلّق بتضعیف او بلا ردّ و نکیر ذکر کرده کما ستسمع عنقریب إنشاء اللّه تعالی.

و محمد بن طاهر بن علی فتنی در «قانون الموضوعات» گفته: [سلیمان بن أبی کریمة ضعیف].

و عبد الوهاب بن محمّد غوث المدراسی المعاصر در «کشف الأحوال فی نقد الرّجال» گفته: [سلیمان بن أبی کریمة الشامی ضعیف قال ابن عدیّ: عامّة أحادیثه مناکیر، سمع خالد بن میمون و ابن جریج، روی عنه عمرو بن هاشم البیروتی فی السّنة و البعث].

أما جویبر بن سعید، پس مغموز و مهموزست بقدح و جرح شدید، بخاری در کتاب «الضّعفاء» گفته [جویبر بن سعید البلخی، عن الضّحّاک، قال علی عن یحیی: کنت أعرف جویبرا بحدیثین، ثمّ أخرج هذه الأحادیث بعد فضعّف].

و نیز بخاری در «تاریخ صغیر» خود گفته: [حدّثنی علی: قال یحیی: کنت أعرف جویبرا بحدیثین، ثمّ أخرج هذه الأحادیث بعد فضعّف، و هو ابن سعید البلخی].

و نسائی در کتاب «الضّعفاء» گفته: [جویبر بن سعید الخراسانی متروک الحدیث].

و ابن الجوزی در کتاب «الموضوعات» در باب «تحذیر من بلغ الأربعین» گفته: [و أمّا جویبر فأجمعوا علی ترکه، قال أحمد: لا یشتغل بحدیثه].

و نیز ابن الجوزی در کتاب «الموضوعات» بعد ذکر حدیث اکتحال یوم عاشوراء گفته: [قال الحاکم: أنا أبرأ إلی اللّه من عهدة جویبر، قال: و الاکتحال یوم عاشوراء لم یرو عن رسول اللّه فیه أثر و هو بدعة ابتدعها قتلة الحسین (علیه السلام)، قال أحمد: لا یشتغل بحدیث جویبر، و قال یحیی: لیس بشیء، و قال النّسائیّ و الدّار قطنیّ: متروک].

و نیز ابن الجوزی در کتاب «الموضوعات» در باب التّزویج بالحرائر گفته:

ص: 200

[أمّا حدیث علیّ ففیه جویبر، قال أحمد بن حنبل: لا یشتغل بحدیثه، و قال یحیی:

لیس بشیء، و فیه عمرو بن جمیع، قال یحیی: کذاب خبیث، و قال ابن عدی: کان یتّهم بالوضع، و قال النّسائیّ و الدّار قطنیّ: هو و جویبر متروکان].

و ابن الجوزی در کتاب «الموضوعات» در دیگر مقامات نیز قدح جویبر ذکر نموده، کما ستعرف عنقریب «إن شاء الله تعالی» فیما نذکره من العبارات فی قدح الضّحّاک].

و ذهبی در «میزان الاعتدال گفته: [جویبر بن سعید أبو القاسم الأزدی البلخی المفسّر صاحب الضّحّاک، قال ابن معین: لیس بشیء، و قال الجوزجانی: لا یشتغل به، و قال النّسائیّ و الدّار قطنیّ و غیرهما: متروک الحدیث. قلت: له عن أنس شیء روی عنه حمّاد ابن زید و ابن المبارک و یزید بن هارون و طائفة.

أبو مالک، عن جویبر عن الضّحّاک عن ابن عبّاس مرفوعا قال: تجب الصّلاة علی الغلام إذا عقل و الصّوم إذا أطاق.

و یروی عن جویبر عن الضّحّاک عن ابن عبّاس حدیث من اکتحل بالإثمد یوم عاشورا لم یرمد أبدا. قال أبو قدامة السّرخسی: قال یحیی القطّان: تساهلوا فی أخذ التّفسیر عن قوم لا یوثّقونهم فی الحدیث، ثمّ ذکر لیث ابن ابی سلیم و جویبرا و الضّحّاک و محمّد بن السّائب و قال: هؤلاء لا یحمد حدیثهم و یکتب التّفسیر عنهم].

و نیز ذهبی در «مغنی» گفته: [جویبر بن سعید البلخی المفسّر، قال الدّارقطنیّ و غیره: متروک].

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [جویبر بن سعید البلخی عن أنس و الضّحّاک، و عنه ابن المبارک و یزید بن هارون ترکوه].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» بترجمه جویبر گفته: [قال عمرو ابن علی: ما کان یحیی و لا عبد الرّحمن یحدّثان عنه، و کذا قال أبو موسی، و قال أبو طالب عن أحمد: ما کان عن الضّحّاک فهو أیسر و ما کان یسند عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فهو منکم، و قال عبد اللّه بن أحمد عن أبیه: کان وکیع إذا أتی علی حدیث جویبر قال: «سفیان عن رجل»، لا یسمّیه استضعافا له و قال الدّوریّ و غیره عن ابن معین: لیس بشیء، و زاد الدّوریّ: ضعیف ما أقربه من جابر الجعفی و عبیدة الضّبیّ، و قال عبد اللّه بن علی بن

ص: 201

المدینی: سألته - یعنی أباه - عن جویبر فضعّفه جدّا، قال: و سمعت أبی یقول: جویبر أکثر علی الضّحّاک، روی عنه أشیاء مناکیر، و ذکره یعقوب بن سفیان فی باب من یرغب عن الرّوایة عنهم، و قال الاجریّ عن أبی داود: جویبر علی ضعفه؛ و قال النّسائیّ و علیّ بن الجنید و الدّار قطنی: متروک، و قال النّسائیّ فی موضع آخر: لیس بثقة، و و قال ابن عدی: و الضّعف علی حدیثه و روایاته بیّن قلت: و قال أبو قدامة السّرخسی:

قال یحیی القطان: تساهلوا فی أخذ التّفسیر عن قوم لا یوثّقونهم فی الحدیث، ثمّ ذکر الضّحّاک و جویبرا و محمّد بن السّائب و قال: هؤلاء لا یحمل حدیثهم و یکتب التّفسیر عنهم و قال أحمد بن سیّار المروزی: جویبر بن سعید کان من أهل بلخ و هو صاحب الضّحّاک و له روایة و معرفة بأیام النّاس و حاله حسن فی التّفسیر و هو لیّن فی الروایة، و قال ابن حبّان: یروی عن الضّحّاک أشیاء مقلوبة؛ و قال الحاکم أبو أحمد: ذاهب الحدیث و قال الحاکم أبو عبد اللّه: أنا أبرأ إلی اللّه من عهدته؛ و ذکره البخاری فی «التّاریخ الأوسط» فی فصل من مات بین الأربعین الی الخمسین و مائة].

و نیز ابن حجر عسقلانی در «تلخیص الخبیر» در قدح

حدیث «لا طلاق إلاّ بعد نکاح» بعد ذکر بعض روایات آن گفته: [و قال البیهقیّ فی «الخلافیات»: قال البخاریّ:

أصحّ شیء فیه و أشهره: حدیث عمرو بن شعیب و حدیث الزّهری عن عروة عن عائشة و عن علی، و مداره علی جویبر عن الضّحّاک عن النّزال بن سبرة عن علی، و جویبر متروک].

و متروک بودن جویبر در ضمن قدح این حدیث در «سبل السّلام» محمّد بن إسماعیل الأمیر الصّنعانی و «نیل الأوطار» قاضی القضاة محمّد بن علی الشّوکانی نیز مذکورست.

و صفی الدین خزرجی در «مختصر التذهیب» گفته: [جویبر بن سعید الأزدی أبو القاسم البلخی، قیل اسمه جابر، عن أنس و أبی صبیح، و عنه الثّوریّ و حماد بن زید قال ابن معین: ضعیف مات بعد الأربعین و مائة].

و سیوطی در «جمع الجوامع» بعد ذکر حدیث «عشرة من أخلاق قوم لوط» علی ما نقل عنه گفته: [الدّیلمیّ من طریق إبراهیم الطیّان عن الحسین بن القاسم الزّاهد عن إسماعیل بن أبی زیاد الشّاشی عن جویبر عن الضّحّاک عن ابن عباس.

ص: 202

و الطیّان و الثّلاثة فوقه کذّابون].

و همین عبارت در «کنز العمّال» ملا علی متقی نیز مذکورست. و سیوطی در «جمع الجوامع» و علی متقی در «کنز العمّال» و «منتخب کنز العمّال» ضعیف بودن جویبر بصراحت تمام در قدح خود حدیث نجوم واضح و ظاهر نموده اند، کما ستعرف عنقریب انشاء اللّه تعالی.

و محمد بن طاهر فتنی در «قانون الموضوعات» گفته: [«ل [1]»: جویبر ضعیف. «ج [2]»: کذّاب، و مرّة قال: متروک بمرّة یروی عن مثل الضّحّاک، و مرّة قال: هالک].

و قاضی القضاة محمّد بن علی الشّوکانی در «نیل الأوطار» در باب اقتداء المتوضّی بالمتیمّم در ذکر حدیث براء گفته: [و فی إسناده جویبر بن سعید و هو متروک].

و نیز شوکانی در «نیل الأوطار» گفته: [و عن ابن عبّاس عند الدّار قطنی و البیهقی مرفوعا: و لا یقتل حرّ بعبد، و فیه جویبر و غیره عن المتروکین].

و عبد الوهاب بن محمّد غوث المدراسی المعاصر در «کشف الأحوال» گفته:

[جویبر بن سعید أبو القاسم الأزدی الخراسانی متروک بمرّة، و قال فی کتاب المبتدأ:

هالک، و قال فی موضع تألف سمع الضّحّاک روی عنه محمّد بن عبد اللّه الفلسطینی و سفیان و سلام بن یزید و عمرو بن جمیع و بحر السّقاء و محمّد بن الصّلت و إسماعیل بن أبی زیاد و غیرهم فی الایمان و المبتدأ و فضائل القرآن و الصّیام و الجهاد و النکاح و فی الذّیل فی العلم و الجامع].

* أما ضحاک، پس بقدح جرح أئمّۀ فنّ رجال بادی الانتهاک و عدم سماع او از ابن عبّاس معلوم و متیقّن أصحاب ادراک ست.

ابن الجوزی در کتاب «الموضوعات» در باب تحذیر من بلغ الأربعین گفته:

[أمّا الضّحّاک فقال شعبة: لا یحدّث عنه، و ینکر أن یکون لقی ابن عبّاس، و قال یحیی بن سعید: هو عندنا ضعیف].

ص: 203

و نیز ابن الجوزی در کتاب «الموضوعات» در باب عوذة الأسیر بعد ذکر حدیثی گفته: [هذا حدیث موضوع و الضّحّاک ضعیف و لم یسمع من ابن عبّاس، و جویبر لیس بشیء و قد ذکرنا عن أحمد أنّه قال لا یشتغل بحدیث جویبر].

و نیز ابن الجوزی در کتاب «الموضوعات» در باب کراهیة الطّلاق بعد ذکر حدیثی گفته: [هذا حدیث لا یصحّ، و فیه آفات الضّحّاک مجروح، و جویبر لیس بشیء قال النّسائیّ و الدّار قطنی: جویبر و عمرو بن جمیع متروکان].

و ذهبی در «میزان الاعتدال» بترجمه او گفته: [قال یحیی القطّان: کان شعبة ینکر أن یکون الضّحّاک لقی ابن عبّاس قطّ، و قال الطّیالسیّ: حدّثنا شعبة: سمعت عبد الملک بن میسرة یقول: الضّحّاک لم یلق ابن عبّاس، إنّما لقی سعید بن جبیر بالرّی فأخذ عنه التّفسیر، سلم بن قتیبة: حدّثنا شعبة، قال: قلت لمشاش: سمع الضّحّاک من ابن عبّاس؟ قال: ما رآه قطّ! و قال یحیی بن سعید: الضّحّاک ضعیف عندنا].

و نیز ذهبی در «میزان» بترجمه او گفته: [قال ابن عدی: الضّحّاک بن مزاحم إنّما عرف بالتّفسیر فأمّا روایاته عن ابن عبّاس و أبی هریرة و جمیع من روی عنه ففی ذلک کلّه نظر].

و نیز ذهبی در «مغنی» بترجمه ضحّاک گفته: [ضعّفه یحیی القطان و شعبة أیضا].

و نیز ذهبی در «کاشف» بترجمه ضحّاک گفته: [و قال شعبة: کان عندنا ضعیفا] و علاء الدین علی بن عثمان الماردینی الشهیر بابن التّرکمانی در کتاب «الجوهر النّقی» در باب المحرم یموت گفته: [الضّحّاک هو ابن مزاحم، لم یلق ابن عبّاس و فی کتاب ابن الجوزی: کان شعبة لا یحدّث عنه و ینکر أن یکون لقی ابن عبّاس، و قال یحیی بن سعید: هو عندنا ضعیف].

و نیز ابن الترکمانی در کتاب «الجوهر النّقی» در باب أجل العنّین گفته:

[و الضّحّاک هو ابن مزاحم متکلّم فیه].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» بترجمه ضحّاک گفته: [و قال أبو قتیبة عن شعبة: قلت لمشاش: الضّحّاک سمع من ابن عبّاس؟ قال: ما رآه قطّ! و قال

ص: 204

سلم بن قتیبة: أبو داود عن شعبة حدّثنی عبد الملک بن میسرة، قال: الضّحّاک لم یلق ابن عبّاس إنمّا لقی سعید بن جبیر بالرّیّ و أخذ عنه التّفسیر، و قال أبو أسامة عن المعلّی عن شعبة عن عبد الملک: قلت للضّحّاک: سمعت من ابن عبّاس؟ قال: لا! قلت فهذا الّذی تحدثه عمّن أخذته؟ قال عن ذا و عن ذا! و قال ابن المدینی عن یحیی بر سعید: کان شعبة لا یحدّث عن الضّحّاک بن مزاحم و کان ینکر أن یکون لقی ابن عبّاس قطّ، و قال علی عن یحیی بن سعید: کان الضّحّاک عندنا ضعیفا، و قال البخاری:

حدّثنا أبو نعیم، حدّثنا سفیان عن حکیم ابن الدّیلم عن الضّحّاک - یعنی ابن مزاحم - قال: سمعت ابن عمر یقول: ما ظهرت کفّ فیها خاتم من حدید. و قال: لا أعلم أحدا قال: سمعت ابن عمر إلا أبو نعیم، و قال أبو جناب الکلبیّ عن الضّحّاک: جاورت ابن عبّاس سبع سنین، و ذکره ابن حبّان فی «الثّقات» و قال: لقی جماعة من التّابعین و لم یشافه أحدا من الصّحابة و من زعم أنّه لقی ابن عبّاس فقد و هم و کان معلّم کتّاب و روایة أبی إسحاق عن الضّحّاک، قلت: لابن عبّاس و هم من شریک، و قال ابن عدی: عرف بالتّفسیر و أمّا روایته عن ابن عبّاس و أبی هریرة و جمیع من روی عنه ففی ذلک کلّه نظر و إنّما اشتهر بالتّفسیر].

و سیوطی در «لآلی مصنوعه» بعد ذکر حدیثی از ضحّاک از عباس در شأن نزول آیه «وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» نقلا عن ابن الجوزی گفته: [الضّحّاک ضعیف و لم یسمع من ابن عبّاس].

و محمد بن طاهر فتنی در «قانون الموضوعات» گفته: [«ل [1]» الضّحّاک عن ابن عباس: ضعیف مجروح و لم یسمع عن ابن عبّاس].

و عبد الوهاب بن محمّد غوث المدراسی المعاصر در «کشف الأحوال فی نقد الرّجال» گفته: [الضّحّاک بن مزاحم ضعیف کان شعبة لا یحدّث عنه و ینکر أن یکون لقی ابن عبّاس].

و بالجملة، ازین بیان نیّر البرهان واضح و عیان گشت که حدیث نجوم مروی

ص: 205

از ابن عبّاس که بیهقی آن را در «مدخل» بسند خود روایت کرده و شاهصاحب آن را دستاویز خود بمقابله حدیث ثقلین می سازند علاوه بر آنکه خود بیهقی آن را ضعیف و غیر ثابت می داند، و علاّمۀ سخاوی هتک ستر و ابدای سرّ آن نموده بقعر بطلان و هوان می رساند، بسندی مروی گشته که با وصف انقطاع آن را سلسلۀ کذب نامیدن زیبا و مناسب و اجتناب و احتراز از آن نمودن فرض و واجبست، نه آنکه شاهصاحب و اولیای شان آن را حجّت خود دانند و بمقابله اهل حقّ و آن هم بجواب حدیث ثقلین متمسّک خود گردانند، و لکن إذا لم تستحی فاصنع ما شئت!].

و مخفی نماند که چون سیاق حدیث نجوم مروی از ابن عبّاس که بیهقی آن را در «مدخل» بسند مجروح سابق الذّکر روایت کرده مشتمل بر جملۀ و

«اختلاف أصحابی لکم رحمة» نیز می باشد، لهذا علاوه بر حافظ سخاوی دیگر علمای أعلام و محقّقین فخام سنیّه نیز در مقام قدح و جرح حدیث

اختلاف امّتی رحمة سند مذکور بیهقی را مقدوح و مجروح وا می نمایند و باظهار حقیقت حال پر اختلال آن در إثبات مزید انخزال و اضمحلال آن می افزایند، و ناظر بصیر و ممعن خبیر بأدنی التفات و أیسر توجّه از کلماتشان بکمال وهن و انثلام و انقطاع و انخرام سند بیهقی در باب حدیث نجوم پی می برد از عذل ملام مخاطب قمقام که دلدادۀ حدیث نجومست و بر اخراج بیهقی آن را فریفته گردیده از مجروح و مقدوح بودن سندش تجاهل صریح و تغافل فضیح ورزیده است، هرگز نمی گذرد.

علامۀ زین الدین عراقی در «تخریج أحادیث المنهاج» گفته: [

حدیث اختلاف امّتی رحمة، البیهقی فی «المدخل» من حدیث ابن عبّاس بلفظ أصحابی و رواه آدم ابن أبی إیاس فی کتاب العلم و الحلم بلفظ

اختلاف أصحابی لامّتی رحمة، و هو مرسل ضعیف ذکره البیهقیّ فی رسالته «الأشعریة» بهذا اللّفظ بغیر إسناد].

و نیز عراقی در کتاب «المغنی عن حمل الأسفار الکبار فی الأسفار» گفته:

[

حدیث اختلاف امّتی رحمة: ذکره البیهقی فی رسالته «الأشعریّة» تعلیقا و أسنده فی «المدخل» من حدیث ابن عبّاس بلفظ اختلاف أصحابی لکم رحمة و إسناده ضعیف].

ص: 206

و محمد بن محمد بن عبد الرحمن الشافعی المعروف بابن الإمام بالکاملیّة در «شرح منهاج» گفته: [الوجه «الخامس» لهم [1] «أنّه» أی العمل بالقیاس «یؤدّی إلی الخلاف و المنازعة» بین المجتهدین للاستقراء لأنّه تابع للامارات و هی مختلفة فکیف یجوز العمل به «و قد قال تعالی: وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا » فوجب أن یکون ممنوعا «قلنا: الآیة» إنما وردت «فی الآراء و الحروب» لقرینة قوله: فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ ، فأمّا التّنازع فی الأحکام فجائز

«لقوله علیه الصّلوة و السّلام: اختلاف امّتی رحمة» قال الخطابی و البیهقی: روی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم، و هو یدل علی أنّ له أصلا، قال الشّیخ زین الدّین العراقی: و أسنده [2] فی «المدخل» من

حدیث ابن عبّاس بلفظ «اختلاف أصحابی لکم رحمة» و إسناده ضعیف].

و محمد بن طاهر فتنی در «تذکرة الموضوعات» گفته: [فی «المقاصد»:

اختلاف امّتی رحمة،

للبیهقی عن الضّحّاک عن ابن عباس رفعه فی حدیث طویل بلفظ «و اختلاف أصحابی لکم رحمة «و کذا للطبرانی و الدّیلمی و الضّحّاک عن ابن عبّاس منقطع، و قال العراقیّ: مرسل ضعیف].

و علامۀ مناوی در «فیض القدیر - شرح جامع صغیر» در شرح

حدیث اختلاف امّتی رحمة گفته: [و أسنده البیهقیّ فی «المدخل» و کذا

الدّیلمی فی «مسند الفردوس» کلاهما من حدیث ابن عبّاس مرفوعا بلفظ «اختلاف أصحابی رحمة و اختلاف الصّحابة فی حکم اختلاف الأمّة» کما مرّ، لکنّ هذا الحدیث قال الحافظ العراقیّ: سنده ضعیف].

و علی عزیزی در «سراج منیر - شرح جامع صغیر» در شرح حدیث

اختلاف امّتی رحمة در شرح قول سیوطی «و لعلّه خرّج فی بعض کتب الحفّاظ الّتی لم تصل إلینا» گفته: [و الأمر کذلک فقد أسنده البیهقیّ فی «المدخل» و کذا الدّیلمیّ فی «الفردوس» من حدیث ابن عباس لکن بلفظ

اختلاف أصحابی رحمة. قال الشّیخ [3]: حدیث ضعیف].

ص: 207

و از اینجا بر تو واضح و لائح گردید که سند بیهقی در کتاب «المدخل» در باب حدیث نجوم نه تنها نزد بیهقی ضعیف و مهتوک الحالست، بلکه بسیاری از نقّاد کبار و صیارفۀ أحادیث و أخبار مثل حافظ زین الدّین عراقی و علامۀ سخاوی و محمّد بن طاهر فتنی و علاّمۀ مناوی و شیخ محمّد حجازی الشّعرانی و شیخ علی عزیزی بالخصوص وهن و هوان آن را ظاهر می نمایند و در سرمایۀ تخجیل مخاطب نبیل بإفادات خود فوق الوصف می افزایند.

وجه 32 قدح و جرح کمال الدین محمد ابن أبی شریف قدسی در حدیث نجوم و ترجمۀ او
اشاره

وجه سی و دوم آنکه کمال الدّین محمّد بن محمّد بن أبی بکر بن علی بن مسعود ابن رضوان القدسی الشّافعی المعروف بابن أبی شریف قدح حدیث نجوم از شیخ خود ابن حجر نقل نموده بإظهار اضطراب آن حسب افادۀ آن ناقد بصیر در إثبات کمال وهن آن افزوده، چنانچه إنشاء اللّه تعالی در ما بعد از عبارت «فیض القدیر» مناوی خواهی شنید.

و علامۀ ابن أبی شریف نزد علمای سنّیّه به مآثر شریفه موصوف و بمفاخر منیفه معروفست.

علاّمه شمس الدّین سخاوی که معاصر ابن أبی شریفست در «ضوء لامع لأهل القرن التّاسع» برای او ترجمۀ طویله آورده، و نحیف بعض أجزاء آن بنهج التقاط درین مقام ذکر می نماید:

پس باید دانست که سخاوی در «ضوء لامع» گفته: [محمّد بن محمّد بن أبی بکر بن علیّ بن مسعود بن رضوان الکمال أبو الهنا ابن ناصر الدّین المری - بالمهملة - القدسی

ترجمۀ ابن أبی شریف قدسی

الشّافعی أخو إبراهیم و سبط العلاّمة قاضی المالکیّة بالقدس:

الشّهاب أحمد بن عوجان - بمهملة ثمّ واو و جیم مفتوحات - و یعرف بابن أبی شریف کرغیف. ولد فی لیلة السّبت خامس ذی الحجّة سنة اثنتین و عشرین و ثمانی مائة ببیت المقدس و نشأ به فی کنف أبیه و هو من أعیان المقادسة و عقلائهم].

و نیز سخاوی در «ضوء لامع» گفته: [و ارتحل إلی القاهرة غیر مرّة منها فی

ص: 208

سنة تسع و ثلاثین و أخذ فی بعضها عن ابن الهمام و العزّ عبد السّلام البغدادی و العلاء القلقشندی و القایانی و شیخنا، و کان ممّا أخذه عن الأوّلین طائفة من «مختصر ابن الحاجب» الأصلی و عن الثّالث من أوّل «شرح ألفیّة العراقی» إلی المعلّل مع سماع قطعة من أوّل «شرح المنهاج» الفرعی، و عن الرّابع فی الأصلین و الفقه و غیرهما و مدحه بقصیدة جیّدة، و عن الخامس «شرح النّخبة» له و غیره من فنون الحدیث و لازمه فی أشیاء روایة و درایة سماعا و قراءة فی آخرین بالقاهرة و ببلده ممّن أخذ عنهم العلم حتّی تمیّز و أذن له کلّهم أو جلّهم فی الإقراء و عظّمه جدّا، منهم: ابن الهمام و عبد السّلام و شیخنا حیث قال إنّه شارک فی المباحث الدّالّة علی الاستعداد و تأهّل ان یفتی بما یعلمه و یتحقّقه من مذهب الإمام الشّافعی من أراد و یفید فی العلوم الحدیثیّة ما یستفاد من المتن و الإسناد علما بأهلیّته لذلک و تولّجه فی مضایق تلک المسالک].

و نیز سخاوی در «ضوء لامع» گفته: [و حجّ و جاور فی سنة ثلاث و خمسین و سمع علی الشّرف أبی الفتح المراغی و النّقیّ ابن فهد و البرهان الزّفری و أبی البقاء ابن الضّیاء بمکّة و علی المحبّ المطری و أبی محمّد عبد اللّه بن محمّد الشّشتری سمع علیها بعض «الشّفاء» بالمدینة و أجاز له باستدعائه و استدعاء غیره جماعة، ترجم له البقاعی أکثرهم و وصفه بالذّهن الثّاقب و الحافظة الضّابطة و القریحة الوقّادة و الفکر القویم و النّظر المستقیم و سرعة الفهم و بدیع الانتقال و کمال المروّة مع عقل وافر و أدب ظاهر و خفّة روح و مجد علی سمته یلوح و إنّه شدید الانقباض عن النّاس غیر أصحابه قال: و هو الآن صدیقی و بیننا من المودّة ما یقصر الوصف فیه].

و نیز سخاوی در «ضوء لامع» گفته: [و قد صحبته قدیما و سمعت بقراءته علی شیخنا فی «اسباب النّزول» له و فی غیره و سمع هو بقراءتی علیه و علی غیره کالکمال ابن البارزی أشیاء ثمّ تکرّر اجتماعنا خصوصا فی بلده و سمع معی أشیاء هناک أثبت لی بعضها بخطّه و بالغ فی الوصف بل حضر عندی بعض الختوم و قال: إنّ اللاّئق بکم الجلوس بجامع الحاکم أو نحوه إشارة لضیق المکان و کثرة الجماعة و قرّض لأخی بعض تصانیفه و کتبت عنه فی بلده من نظمه، و ورد علینا القاهرة مرارا قبل و بعد

ص: 209

و آخرها فی سنة ستّ و سبعین و أقرأ الطلبة فی «شرح جمع الجوامع» للمحلّی و غیره، و نافره غیر واحد منهم بحیث کاد أن یمتنع من الإقراء لتحریفهم تقریره و عدم إدراکهم لمقاصده].

و نیز سخاوی در «ضوء لامع» گفته: [و درّس و أفتی و حدّث و نظم و نثر و صنّف، و کان ممّا صنّفه «حاشیة علی شرح جمع الجوامع» للمحلّی استمدّ فیها من شرحه للشّهاب الکورانی و تبعه فی تعسّفه غالبا و أخری علی «تفسیر البیضاوی» لکنّها لم تکمل، و شرحا علی «الإرشاد» لابن المقری و «فصول ابن الهائم» و «الزّبد» لابن رسلان و «مختصر التّنبیه» لابن النّقیب و «الشّفاء» لعیاض و لم یکملا، و لم أحمد کتابته فی مسئلة الغزالی انتصارا للبقاعی و لم یلبث ان أمره السّلطان بالرّجوع لبلده و عیّنه لمشیخة مدرسته هناک بعد موت الشّهاب العمیری و عزّ ذلک علیه کثیرا و علی کثیرین و أکثر من الانجماع و تقلّل من الدّخول فی الأمور و مع ذلک فلا یخلو من متعرّض یحسده أو معرض لا یودّه، و بالجملة فهو علاّمة متین التّحقیق حسن الفکر و التّأمّل فیما ینظره و یقرب عهده به و کتابه أمتن من تقریره و رویّته أحسن من بدیهته مع وضائته و تأنّیه و ضبطه و قلّة کلامه و عدم ذکره للناس].

و جار اللّه بن فهد المکی در «ذیل ضوء لامع» که بر حاشیه نسخه حاضرۀ «ضوء لامع» بخط خود جار اللّه مرقومست گفته: [أقول: و عاش أربع سنین بعد شیخنا المؤلّف و ذکره مورّخ دمشق شیخنا محیی الدّین النّعیمی فی عنوانه و قال: شیخ الإسلام کمال الدّین محمّد بن أبی شریف المریّ - بالمهملة - القدسی الشّافعی، میلاده یوم السّبت خامس ذی الحجّة سنة اثنتین و عشرین و ثمانی مائة، و توفی بالقدس فی یوم الخمیس خامس عشری جمادی الاولی سنة ستّ و تسعمائة عن أخوین أحدهما العلاّمة برهان الدّین و کان جلیلا بمصر و الآخر جلال الدّین عنده و بالقدس و خلّف دنیا طائلة، أخذ العلم عن جماعة منهم العلاّمة ابن الهائم (العمام. ظ) و صنّف کتبا منها «شرح الإرشاد» لابن المقری الیمنی، رحمه اللّه].

و قاضی مجیر الدین أبو الیمن عبد الرّحمن العلیمی الحنبلی که از تلامذۀ ابن

ص: 210

أبی شریف ست در کتاب «الأنس جلیل بتاریخ القدس و الخلیل» ترجمۀ حافله برای او ذکر کرده قدری از آن نیز باید شنید.

قاضی مجیر الدّین حنبلی در کتاب «أنس جلیل» گفته: [هو شیخ الإسلام، ملک العلماء الأعلام، حافظ العصر و الزّمان، برکة الأمّة، علاّمة الأئمّة، کمال الدّین، أبو المعالی محمّد بن الأمیر ناصر الدّین محمّد بن أبی بکر بن علی بن أبی شریف المقدسی الشّافعی شیخنا الإمام الحبر الهمام العالم العلاّمة الرّحلة القدوة المجتهد العمدة سبط قاضی القضاة شهاب الدّین أبی العبّاس أحمد العمری المالکی المشهور بابن عوجان، مولده فی لیلة یسفر صباحها عن یوم السّبت خامس شهر ذی الحجّة سنة اثنین و عشرین و ثمانمائة بمدینة القدس و نشأ بها فی عفّة و صیانة و تقوی و دیانة لم یعلم له صبوة و لا ارتکاب محظور، و حفظ القرآن العظیم و «الشّاطبیّة» و «المنهاج» للنووی و عرضهما علی قاضی القضاة شیخ الإسلام محبّ الدّین بن نصر اللّه الجبیلی و قاضی القضاة سعد الدّین الدّری الحنفی و شیخ الإسلام عزّ الدین المقدسی فی سنة تسع و ثلاثین و ثمانمائة، ثم حفظ «ألفیّة ابن مالک» و «ألفیّة الحدیث» و قرأ القرآن بالرّوایات علی الشّیخ أبی القاسم النّویری و سمع علیه و قرأ فی العربیّة و اصول الفقه و المنطق و اصطلاح الحدیث و التّصریف و العروض و القافیة و أذن له فی التّدریس فیها سنة أربع و أربعین و ثمانمائة و تفقّه بالشّیخ زین الدین ماهر و الشّیخ عماد الدّین بن شرف و حضر عند الشّیخ شهاب الدّین بن أرسلان و الشّیخ عزّ الدّین المقدسی و اشتغل فی العلوم، و رحل الی القاهرة فی سنة أربع و أربعین و أخذ عن علماء الإسلام منهم شیخ الإسلام ابن حجر و کتب له إجازة و وصفه بالفاضل البارع الأوحد و قال: شارک فی المباحث الدّالّة علی الاستعداد و تأهل لأن یفتی بما یعلمه و یتحقّقه من مذهب الإمام الشّافعی من أراد و یفید العلوم الحدیثیّة ممّا یستفاد من المتن و الإسناد علما بأهلیّته لذلک و تولجه فی مضایق تلک المسالک، انتهی. و أخذ عن غیر واحد من العلماء کالشّیخ کمال الدّین بن الهمام و قاضی القضاة شمس الدّین القایاتی و المقری البغدادی و غیرهم و جدّ و أب و لازم الاشتغال و الإشغال إلی أن برع و تمیّز و أشیر إلیه فی حیاة شیخه الزّینی ماهر، و کان یرشد الطلبة للقراءة علیه حین ترک

ص: 211

هو الإقراء و کذلک المستفتین و درس و أفتی من سنة ستّ و اربعین و ثمانمائة و نظم و أنشأ و سمع الحدیث علی شیخ الإسلام ابن حجر و الشّیخ زین الدّین الزّرکشی الحنبلی و الشّیخ عزّ الدّین بن الفرات و غیرهم من المشایخ الأعیان و تردّد إلی القاهرة مرّات و حجّ منها فی وسط السّنة صحبة القاضی عبد الباسط رئیس المملکة فی سنة ثلاث و خمسین و ثمانمائة فسمع الحدیث بالمدینة الشّریفة علی المحبّ الطبری و غیره و بمکّة المشّرفة علی أبی الفتح المراغی و غیره و لم یزل حاله فی ازدیاد و علمه فی اجتهاد فصار نادرة وقته و اعجوبة زمانه إماما فی العلوم محقّقا لما ینقله و صار قدوة بیت المقدس و مفنیه و عین أعیان المعیدین بالمدرسة الصّلاحیّة].

و نیز مجیر الدین حنبلی در «انس جلیل» گفته: [ثمّ فی سنة إحدی و ثمانین توجّه شیخ الإسلام إلی القاهرة المحروسة و استوطنها و تردّد إلیه الطلبة و الفضلاء و اشتغلوا علیه فی العلوم و انتفعوا به و عظمت هیبته و ارتفعت کلمته عند السّلطان و أرکان الدّولة و فی شوّال سنة و ثمانین حضر إلی القدس الشّریف زائرا ثمّ توجّه إلی القاهرة فی جمادی الآخرة سنة تسع و ثمانین کما تقدّم ذکر ذلک، و لما وقع ما تقدّم ذکره من هدم المدرسة الأشرفیّة القدیمة و بناء المدرسة المستجدّة المنسوبة لملک العصر مولانا السّلطان الملک الأشرف و انتهت عمارتها و قدّر اللّه تعالی وفاة الشّیخ شهاب الدّین العمیری قبل تقریر أمرها و ترتیب وظائفها کما تقدّم ذکره برز أمر السّلطان باستقرار شیخ الإسلام الکمال فیها و طلبه إلی حضرته و شافهه بالولایة و سأله فی القبول فأجاب لذلک و ألبسه کاملیّة بسمور و حضر إلی القدس الشّریف هو و من معه من أرکان الدّولة الشّریفة و باشرها کما تقدّم ذکره فی حوادث سنة تسعین و ثمانمائة، و حصل للمدرسة المشار إلیها و للأرض المقدسة بل و لسائر مملکة الإسلام الجمال و الهیبة و الوقار بقدومه و انتظم أمر الفقهاء و حکّام الشّریعة المطهّرة بوجوده و برکة علومه و نشر العلم و أمر بالمعروف و نهی عن المنکر و ازداد شانه عظیما و علت کلمته و نفذت أوامره عند السّلطان فمن دونه و برزت إلیه المراسیم الشّریفة فی کلّ وقت بما یحدّث من الوقائع و النّظر فی أحوال الرّعیّة، و ترجم فیها بالجناب العالی شیخ الإسلام، و وقع له ما لم یقع

ص: 212

لغیره ممّن تقدّمه من العلماء و الأکابر و بقی صدر المجالس و طراز المحافل المرجع فی القول إلیه و التعویل فی الامور کلّها علیه و قلّده أهل المذاهب کلّها و قبلت فتواه علی مذهبه و مذهب غیره و وردت الفتاوی إلیه من مصر و الشّام و حلب و غیرها و بعد صیته و انتشرت مصنّفاته فی سائر الأقطار و صار حجّة بین الأنام فی سائر ممالک الاسلام].

و نیز مجیر الدین حنبلی در «أنس جلیل» گفته: [و أمّا سمته و هیبته فمن العجائب فی الأبّهة و النّورانیة، رؤیته تذکر السّلف الصّالح و من رآه علم أنّه من العلماء العاملین برؤیة شکله و إن لم یکن یعرفه، و أمّا خطه و عبارته فی الفتوی فنهایة فی الحسن، و بالجملة فمحاسنه أکثر من أن تحصر و أشهر من أن تذکر و هو أعظم من أن ینبّه مثلی علی فضله و لو ذکرت حقّه فی التّرجمة لطال الفصل فانّ مناقبه و ذکر مشایخه یحتمل الإفراد بالتّألیف و المراد هنا الاختصار. و من تصانیفه: «الاسعاد بشرح الإرشاد» فی الفقه و «الدّررا اللّوامع بتحریر جمع الجوامع» فی الاصول و «الفرائد فی حلّ شرح العقائد» و «المسامرة بشرح المسایرة» و کتب قطعة علی «تفسیر البیضاوی» و قطعة علی «شرح المنهاج» و قطعة علی «صفوة الزّبد» للشّیخ شهاب الدّین بن أرسلان و غیر ذلک، و قد عرضت علیه فی حیاة الوالد رحمه اللّه قطعة من کتاب «المقنع» فی الفقه علی مذهب الإمام أحمد رضی اللّه عنه ثمّ عرضت علیه مرّة ثانیة ما حفظت بعد العرض الأوّل و أجازنی فی شهور سنة ثلاث و سبعین و ثمانمائة و حضرت بعض مجالسه من الدّروس و الإملاء بالمدرسة الصّلاحیّة و حضرت کثیرا من مجالسه بالمسجد الأقصی الشّریف قبل رحلته إلی القاهرة المحروسة و بعد قدومه إلی بیت المقدس و حصلت الإجازة منه غیر مرّة خاصّة و عامّة و من إنشاده فی بیت المقدس بعد غیبة عنه مدّة طویلة:

أحیّی بقاع القدس ما هبّت الصّبا فتلک رباع الإنس فی زمن الصّبا

و ما زلت من شوقی إلیها مواصلا سلامی علی تلک المعاهد و الرّبی

و قد سمعتها من لفظه بدرب القدس الشّریف حین عوده من غزّة المحروسة فی شهر ذی القعدة الحرام سنة تسعمائة و أجازنی بروایتها عنه، و أعزّ اللّه به الدّین و أدام بقاءه للمسلمین].

ص: 213

و شوکانی در «بدر طالع» گفته: [محمّد بن محمّد بن أبی بکر بن علی بن مسعود ابن رضوان الکمال المرّی - بالمهملة - القدسی الشّافعی المعروف بابن أبی شریف ولد لیلة السّت خامس ذی الحجّة سنة 822 بیت المقدس و نشأ به فی کنف أبیه فحفظ عدّة مختصرات و تلی بالسّبع ما عدا حمزة و الکسائی علی النّویری، و عنه أخذ علم الاصول و الحدیث و الصّرف و العروض و القافیة و المنطق و غیرها من العلوم و الزم السّراج الرّومی فی المنطق و المعانی و البیان و الشّهاب بن أرسلان و ارتحل إلی القارة فأخذ عن ابن الهمام و ابن حجر برع فی العلوم و عرف بالذّکاء و ثقوب الذّهن و حسن التّصوّر و سرعة الفهم و تصدّی للتّدریس و اجتمع علیه جماعة لقراءة «شرح جمع الجوامع» للمحلّی و نافره جماعة منهم لعدم فهمهم لتدقیقه و تحقیقه و تحریره و تقریره، و له تصانیف منها «حاشیة جمع الجوامع» للمحلّی استمدّ فیها من «شرح جمع الجوامع» للشّهاب الکورانی و له حاشیة اخری علی «تفسیر البیضاوی» و لم تکمل و «شرح علی الارشاد» لابن المقری و «شرح علی فصول ابن الهمام» و علی «الزّبد» لابن أرسلان و علی «مختصر التّنبیه» لابن النّقیب و علی «الشّفاء» للعیاض، و اکثر الانجماع، و توفی بالقدس یوم الخمیس الخامس و العشرین من جمادی الأولی سنة 906].

وجه 33 تصریح سیوطی در کتاب «إتمام الدّرایة لقرّاء النقایة» به ضعف حدیث نجوم

وجه سی و سوم آنکه جلال الدّین عبد الرّحمن بن أبی بکر السّیوطی در کتاب «إتمام الدّرایة لقرّاء النقایة» ضعف حدیث نجوم را بکمال صراحت واضح نموده و آن را در مقام نفی حجّیّت قول صحابی بر غیر او مذکور ساخته در ایضاح موهونیّتش سعی جمیل فرموده چنانچه گفته: [«و لیس قول صحابی حجّة علی غیره» علی الجدید و القدیم، نعم، لحدیث

أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم، و أجیب بضعفه].

وجه 34 سیوطی در «جامع صغیر» حدیث نجوم را ذکر کرده و بر حاشیه آن حرف «ضاد» که علامت ضعیف بودن ست نوشته

وجه سی و چهارم آنکه جلال الدّین سیوطی در «جامع صغیر» حدیث نجوم را ذکر کرده و بر حاشیه آن حرف «ضاد» نوشته که علامت ضعیف بودن این حدیث ست چنانچه در کتاب مذکور مرقوم ست: [(ض) -

سألت ربی فیما تختلف فیه أصحابی من بعدی فأوحی إلیّ یا محمّد! إنّ أصحابک عندی بمنزلة النّجوم فی السّماء بعضها أضوأ من بعض فمن أخذ بشیء ممّا هم علیه من اختلافهم فهو عندی علی هدی. السّجزی

ص: 214

فی الإبانة و ابن عساکر عن عمر] انتهی نقلا عن نسخة طبعت بمصر فی سنة ستّ و ثمانین و مائتین بعد الألف.

وجه 35 قدح و جرح سیوطی در «جمع الجوامع»

وجه سی و پنجم آنکه جلال الدّین سیوطی در «جمع الجوامع» در حدیث نجوم قدح و جرح مفصّل نموده بتضعیف رجال سند آن در إیضاح بطلان و هوان آن علی وجه الکمال افزوده، چنانچه در کتاب مذکور علی ما نقل عنه گفته:

[مهما اوتیتم من کتاب اللّه فالعمل به لا عذر لأحد فی ترکه فإن لم یکن فی کتاب اللّه فبسنّة منّی ماضیة فإن لم تکن سنّة منّی فبما قال أصحابی إنّ أصحابی بمنزلة النّجوم فی السّماء فبأیّها أخذتم اهتدیتم و اختلاف أصحابی لکم رحمة،«ق [1]» فی «المدخل» و أبو نصر السّجزی فی «الإبانة» و قال: غریب و الخطیب و ابن عساکر و الدّیلمی عن سلیمان بن أبی کریمة عن جویبر عن الضّحّاک عن ابن عباس و سلیمان ضعیف و کذا جویبر].

و بر ناظر بصیر واضح و مستنیرست که این سیاق حدیث نجوم بعینه همان سیاق می باشد که شاهصاحب آن را برای احتجاج و إسناد از دیگر سیاقات بر گزیده اند و لیکن از إظهار مقدوحیّت و مطعونیّت سند آن بکمال دیانث إعراض ورزیده.

وجه 36 نقل ملاّ علی متقی در «کنز العمّال» حدیث نجوم را مع قدح و جرح سیوطی

وجه سی و ششم آنکه ملاّ علی متقی در «کنز العمّال» حدیث نجوم را بهمان سیاقی که شاهصاحب ذکر کرده اند مع قدح و جرح سیوطی در آن وارد نموده و بتقریر افادۀ پر إجادۀ سیوطی تحریر در باب توهین و تهجین سند آن زنگ ارتیاب از أفئدۀ مرتابین یکسر زدوده، چنانچه در کتاب مذکور در باب ثانی کتاب اوّل از حرف الهمزه گفته:

[مهما اوتیتم من کتاب اللّه فالعمل به لا عذر لأحد فی ترکه فان لم یکن فی کتاب اللّه فسنّة منّی ماضیة فإن لم تکن سنّة منّی فما قال أصحابی إنّ أصحابی بمنزلة النّجوم فی السّماء فأیّها أخذتم اهتدیتم و اختلاف أصحابی لکم رحمة.«ق (1)» فی «المدخل» و أبو نصر السّجزی فی «الإبانه» و قال: غریب و الخطیب و ابن عساکر و الدّیلمی عن سلیمان ابن أبی کریمة عن جویبر عن الضّحّاک عن ابن عبّاس، و سلیمان ضعیف و کذا جویبر].

ص: 215

وجه 37 ملاّ علی متقی نیز حدیث نجوم را در «منتخب کنز العمّال» ذکر کرده

وجه سی و هفتم آنکه ملاّ علی متقی در «منتخب کنز العمّال» نیز حدیث نجوم را بسیاقی که شاهصاحب ذکر کرده اند آورده و بذکر قدح و جرح سیوطی در رجال آن طریق تسلیم آن سپرده، چنانچه در کتاب مذکور در کتاب الایمان و الإسلام در باب الاعتصام بالکتاب و السّنّة گفته:

[مهما اوتیتم من کتاب اللّه فالعمل به لا عذر لأحد فی ترکه فإن لم یکن فی کتاب اللّه فسنّة منّی ماضیة فإن لم تکن سنّة منّی ماضیة فما قال أصحابی، إنّ أصحابی بمنزلة النّجوم فی السّماء فأیّها أخذتم اهتدیتم و اختلاف أصحابی لکم رحمة «مق (أی: البیهقی)» فی «المدخل» و أبو نصر السّجزی فی «الإبانة» و قال: غریب، و الخطیب و ابن عساکر و الدّیلمی عن سلیمان بن أبی کریمة عن جویبر عن الضّحّاک عن ابن عبّاس، و سلیمان ضعیف و کذا جویبر].

وجه 38 ملا علی قاری در «مرقاة - شرح مشکاة» حدیث نجوم را مقدوح و مجروح أعلام نموده

وجه سی و هشتم آنکه ملا علی قاری در «مرقاة - شرح مشکاة» حدیث نجوم را مقدوح و مجروح أعلام فخام خود وانموده مسلک ابدای عوار و إظهار شنار آن باعلان و اجهار پیموده، چنانچه در کتاب مذکور می گوید: [قال ابن الرّبیع:

اعلم أنّ

حدیث «أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم، أخرجه ابن ماجة، کذا ذکره الجلال السّیوطی فی «تخریج أحادیث الشّفاء» و لم أجده فی «سنن ابن ماجة» بعد البحث عنه و قد ذکره ابن حجر العسقلانی فی «تخریج أحادیث الرّافعی» فی باب أدب القضاء و أطال الکلام علیه و ذکر أنّه ضعیف واه بل ذکر عن ابن حزم أنّه موضوع باطل لکن ذکر عن البیهقی أنّه قال إنّ حدیث مسلم یؤدّی بعض معناه، یعنی

قوله صلّی اللّه علیه و سلم: النّجوم أمنة السماء، الحدیث. قال ابن حجر: صدق البیهقیّ هو یؤدّی صحّة التّشبیه للصّحابة بالنّجوم، أمّا فی الاقتداء فلا یظهر، نعم! یمکن أن یتلمّح ذلک من معنی الاهتداء بالنّجوم. قلت: الظاهر أنّ الاهتداء فرع الاقتداء، قال: و ظاهر الحدیث إنّما هو إشارة إلی الفتن الحادثة بعد انقراض الصّحابة من طمس السّنن و ظهور البدع و نشر (فشو. ظ) الجور فی أقطار الأرض، انتهی. و تکلّم علی هذا الحدیث ابن السّبکی فی «شرح ابن الحاجب» الأصلی فی الکلام علی عدالة الصّحابة و لم یعزه لابن ماجة و ذکره فی «جامع الأصول» و لفظه: عن ابن المسیّب عن عمر بن الخطاب مرفوعا:

ص: 216

سألت ربّی، الحدیث، إلی قول (قوله. ظ) اهتدیتم. و کتب بعده: أخرجه، فهو من الأحادیث الّتی ذکرها رزین فی «تجرید الأصول» و لم یقف علیها ابن الأثیر فی الاصول المذکورة و ذکره صاحب «المشکوة» و قال: أخرجه زرین].

ازین عبارت بر ارباب خبرت و بصارت فوائد عدیده و عوائد سدیده ظاهر و باهر می شود:

اول آنکه واضح می گردد که جلال الدّین سیوطی اخراج حدیث نجوم را بسوی ابن ماجه نسبت نموده و این حدیث در «سنن ابن ماجه» با وصف بحث یافته نمی شود.

دوم آنکه از آن ثابت می شود که ابن حجر عسقلانی در «تخریج أحادیث رافعی» کلام طولانی برین حدیث نموده و ذکر کرده که این حدیث ضعیف واهیست.

سوم آنکه آنکه محقّق می گردد که ابن حجر عسقلانی در کتاب مذکور از ابن حزم نقل کرده که این حدیث موضوع و باطلست.

چهارم آنکه واضح می شود که ابن السّبکی در «شرح مختصر ابن الحاجب» برین حدیث کلام کرده و نسبت آن بسوی ابن ماجه ننموده.

پنجم آنکه ظاهر می گردد که ابن الأثیر الجزری این حدیث را در «جامع الاصول» بروایت سعید بن المسیّب از عمر بن الخطاب آورده و بعد آن محض لفظ «أخرجه» نوشته و نام مخرج ذکر نکرده، پس این حدیث از جمله آن أحادیثست که رزین آن را در «تجرید الاصول ذکر کرده و ابن الأثیر در اصول مذکور بر آن واقف نشده، و ازین جاست که صاحب «مشکاة» آن را نقل کرده و نسبت آن بهیچ أصلی از اصول ستّه نتوانسته ناچار اکتفا بر نسبت اخراج آن بسوی زرین نموده.

وجه 39 قدح ملاّ علی قاری در «شرح شفا»

وجه سی و نهم آنکه نیز ملاّ علی قاری در «شرح شفا» پردۀ خفا از وجه قدح و جرح این حدیث برداشته بإبراز مطعون و موهون بودن آن نزد محقّقین و منقّدین سنّیّه همّت خود بر گماشته، چنانچه در کتاب مذکور در شرح قول قاضی عیاض «و

قال

أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم» گفته: [ثمّ اعلم أنّ قوله: و قال أصحابی، حدیث آخر و قد أخرجه الدّار قطنیّ فی الفضائل و ابن عبد البرّ من طریقه من حدیث

ص: 217

جابر و قال: هذا إسناد لا تقوم به حجّة و رواه عبد بن حمید فی مسنده عن ابن عمر رضی اللّه تعالی عنهما. قال البزّار: منکر لا یصحّ و رواه ابن عدی فی «الکامل» باسناده عن نافع عن ابن عمر بلفظ «فأیّهم أخذتم بقوله» بدل «اقتدیتم» و إسناده ضعیف و رواه البیهقیّ فی «المدخل» من حدیث عمر و من حدیث ابن عبّاس بنحوه و من وجه آخر مرسلا، و قال: متنه مشهور و أسانیده ضعیفة، قال الحلبیّ: و کان ینبغی للقاضی أن لا یذکره بصیغة جزم لما عرف عند أهل الصّناعة و قد سبق له مثله مرارا. أقول:

یحتمل أنّه ثبت باسناد عنده أو حمل کثرة الطرق علی ترقّیه من الضّعیف إلی الحسن بناء علی حسن ظنّه مع أنّ الحدیث الضّعیف یعمل به فی فضائل الأعمال، و اللّه أعلم بحقیقة الأحوال].

و ازین عبارت بر أصحاب کمال و مهارت فوائد متعدّده و عوائد متبدّده واضح و لائح ست.

أول آنکه ثابت می شود که سند حدیث نجوم مروی از جابر بحدّی مقدوحست که حافظ ابن عبد البرّ در باب آن تصریح نمود که هیچ حجّتی بآن قائم نمی تواند شد.

دوم آنکه واضح می گردد که حدیث نجوم مروی از ابن عمر حدیثیست که حافظ بزّار در باب آن تصریح نموده که آن منکرست و صحیح نیست.

سوم آنکه محقّق می شود که ابن عدی در کامل حدیث نجوم را از ابن عمر روایت کرده و سند آن ضعیفست.

چهارم آنکه ظاهر می گردد که حدیث نجوم را بیهقی در کتاب «مدخل» بروایت عمرو بروایت ابن عبّاس و از وجه دیگر نقل کرده و بعد از آن افاده نموده که متن این حدیث مشهور است و أسانید آن ضعیفه است.

پنجم آنکه متبیّن می شود که حلبی سارح «شفا» بر مصنّف «شفا» در خصوص ذکر این حدیث إیراد و اعتراض کرده و گفته که سزاوار بود برای قاضی عیاض که این حدیث را بصیغۀ جزم ذکر ننماید زیرا که حال این حدیث نزد أهل صناعت معروفست، یعنی این حدیث نزد ماهرین علم حدیث مقدوح و مجروح می باشد و برای قاضی عیاض

ص: 218

مثل این صنیع چند بار گذشته است یعنی او بارها أحادیث مقدوحه را بصیغۀ جزم ذکر کرده.

أما آنچه علی قاری خواسته که قاضی عیاض را از إیراد و اعتراض حلبی سبک دوش کند و گفته که محتملست که این حدیث نزد قاضی عیاض ثابت شده باشد باسنادی یا اینکه حمل کرده باشد کثرت طرق آن را بر ترقّی کردن آن از ضعیف بسوی حسن بنا بر حسن ظنّ خود با اینکه حدیث ضعیف عمل کرده می شود بآن در فضائل أعمال پس این تقریر سراسر تزویر علی قاری باطل و مضمحلّ ست بچند وجه:

أول آنکه هر گاه أکابر محدّثین متقدّمین و متأخّرین سنّیّه را با وصف بحث و فحص تامّ سندی مثبت برای این حدیث پیدا نشده باشد احتمال حصول آن برای قاضی عیاض احتمالی ست بس بعید و بغایت ناسدید و چگونه کسی إصغا باین احتمال می توان کرد و حال آنکه اگر قاضی عیاض را چنین سند نصیب می شد لا بدّ آن سند را درین مقام ابتهاجا ذکر می نمود و بحصول آن در افتخار خود می افزود نه آنکه آن را در زاویۀ کتمان و اخفا می انداخت و خویشتن را بذکر این حدیث بصیغۀ جزم عرضۀ طعن و تشنیع و دار و گیر منقّدین نحاریر می ساخت.

دوم آنکه در ما سبق بتفصیل دانستی که أحمد بن حنبل که از أرکان أربعۀ اهل سنّت ست و جلالت شان و رفعت مکان او نزد سنّیّه محتاج ببیان نیست، حدیث نجوم را غیر صحیح بلکه موضوع گفته، و مزنی شاگرد رشید شافعی نیز این حدیث را صحیح ندانسته، و حافظ أبو بکر بزّار در قدح و جرح این حدیث سندا و متنا سعی مشکور بعمل آورده، و حافظ ابن عدی نیز در آن قدح نموده و آن را غیر صحیح دانسته، و حافظ دارقطنی هم آن را مجروح ساخته، و حافظ ابن حزم آن را مکذوب و موضوع و باطل گفته و فرموده که هرگز صحیح نشده، و حافظ أبو بکر بیهقی افاده نموده که أسانید آن ضعیفه است و هیچ اسنادی درین باب ثابت نشده، و حافظ المغرب علاّمه ابن عبد البرّ قدح آن از مزنی و حافظ أبو بکر بزّار نقل کرده و خود هم بعض طرق آن ذکر نموده و آن را مقدوح و مجروح ساخته.

و این همه حفّاظ أعلام و نقّاد فخام قبل از قاضی عیاض گذشته اند و اگر

ص: 219

قاضی بر افادات همه شان مطلع نشده باشد لابدّست که از تحقیقات بعض ایشان ضرور آگاه خواهد بود، و بعد چنین اطلاع اگر او را در خصوص حدیث نجوم سندی مثبت بدست می آمد لازم بود که برای افادۀ مستفیدین آن را ذکر نماید و طعن طاعنین را ازین حدیث بذکر آن سند دفع فرماید نه آنکه یکسر از ذکر آن إعراض کند و بذکر أصل حدیث بلا سند و آن هم بصیغۀ جزم بنای احتیاط و حزم بر کند.

سوم آنکه اگر این حدیث سندی مثبت می داشت و بوجه من الوجوه قاضی عیاض از ذکر آن قاصر مانده بود لابدّ شرّاح کتاب «شفا» و مخرجین أحادیث کتاب مذکور که از علمای أعلام و نبهای فخام نزد سنّیّه اند و قبل از علی قاری گذشته ذکر آن می کردند و منّت عظمی بر قاضی عیاض می نهادند و گلوی او را از دار و گیر منقّدین نحاریر خلاص می دادند، حال آنکه هیچ أحدی ازیشان برین مطلب قادر نشد بلکه بر عکس آن إیراد و اعتراض نمودن علمای أعلام مثل حافظ زین الدّین عراقی و أبو ذر حلبی بر قاضی عیاض درین باب بابت و محقّقست، و آنفا از عبارت «مرقاة» علی قاری دانستی که سیوطی در «تخریج أحادیث شفا» از راه جسارت این حدیث را بابن ماجه نسبت داده و در سنن او أثری از آن نیست، و ذلک أدلّ دلیل علی خیبة المسعی فی هذا الباب، کما لا یخفی علی اولی الحلوم و الألباب.

چهارم آنکه حرف کثرت طرق حدیث نجوم که علی قاری بر زبان آورده حرفیست بسیار سخیف، زیرا که بر ناظر افادات نقّاد کبار و حفّاظ أحبار که سابقا گذشته ظاهر و باهرست که این حدیث هرگز طرق کثیره ندارد و بعض طرقی که بآن مروی شده جهابذۀ أخبار و صیارفۀ آثار بقدر إمکان خود در هر طریق قدح و جرح نموده اند و بکمال إیضاح و إفصاح مطاعن و مثالب رواة آن بیان فرموده و أحدی ازیشان طرق این حدیث را موجب ترقی آن بسوی درجۀ حسن ندانسته، پس چگونه قاضی عیاض را جائز شد که با وصف دیدن افادات ایشان و ادراک قدح و جرحشان حسن ظنّ باین حدیث نماید و در إثبات رقاعت و صفاقت خود افزاید، هل هذا إلاّ ظنّ فاسد و وهم کاسد؟!

ص: 220

پنجم آنکه ادّعای علی قاری که در فضائل أعمال بحدیث ضعیف عمل کرده می شود دعوایست که بعد تسلیم هم مطلوب او را ثابت نمی کند زیرا که:

أولا این حدیث ضعیف نیست بلکه مکذوب و موضوع و باطلست و أحادیث موضوعه در هیچ مقامی قابل عمل نیست.

و ثانیا درین حدیث فضیلت عملی از أعمال خیر مذکور نیست تا گنجایش این ادّعا باشد بلکه مفاد آن اهتدای امّت باقتدای هر واحد از صحابه ست که أمریست بس عظیم و خطبیست بس فخیم و هرگز چنین حدیث ضئیل در مثل این مقصد جلیل قابل قبول أرباب حلوم و عقول نیست.

و ثالثا اگر ازین همه در گذر نمائیم و فرض کنیم که قاضی عیاض را ذکر این حدیث در فضائل صحابه بوجه آنکه حدیث ضعیف در فضائل معمول به می شود جائز بود لیکن باز هم أصل ایراد و اعتراض بر قاضی عیاض که ذکر آن بصیغۀ جزمست علی حاله باقی می ماند، و این حقّه بازی و حیله سازی علی قاری گردن قاضی ماضی را از نیر تأنیب و تعییر نمی رهاند، و آینده إنشاء اللّه تعالی از کلام خفاجی در «نسیم الرّیاض» و کلام شوکانی در «ارشاد الفحول» مزید بطلان و کمال هوان و نهایت خواری و زاری این تخدیع و تضلیل و تلمیع و تسویل علی قاری بمنصّۀ شهود خواهد رسید، فکن من المنتظرین و المتربّصین و استعذ باللّه من کید المدغلین المتلصّصین.

وجه 40 قدح و جرح حدیث نجوم از طرف عبد الرّؤوف بن تاج العارفین المناوی

وجه چهلم آنکه علاّمه عبد الرّؤوف بن تاج العارفین المناوی در «تیسیر - شرح جامع صغیر» قدح و جرح حدیث نجوم از أکابر منقّدین نقل نموده زنک تلبیس و تعمیس از خواطر ناظرین بمصقل تحقیق زدوده، چنانچه در کتاب مذکور گفته:[

«سألت ربّی فیما یختلف فیه أصحابی» أی ما حکمه «من بعدی» أی بعد موتی

«فأوحی إلیّ: یا محمّد! إنّ أصحابک عندی بمنزلة النّجوم فی السّماء بعضها أضوأ من بعض، فمن أخذ بشیء ممّا هم علیه من اختلافهم فهو عندی علی هدی» لأنّهم کنفس واحدة فی التّوحید و نصرة الدّین و اختلافهم إنّما نشأ عن اجتهاد و لهم محامل و لذلک کان اختلافهم رحمة کما

فی حدیث «السّجزی فی الإبانة» عن اصول الدّیانة و «ابن عساکر عن عمر»

ص: 221

قال ابن الجوزی: لا یصحّ، و الذّهبیّ: باطل].

وجه 41 جرح عبد الرّؤوف بن تاج العارفین المناو

وجه چهل و یکم آنکه علاّمه عبد الرّؤوف بن تاج العارفین المناوی در «فیض القدیر - شرح جامع صغیر» نیز ابدای عوار و إظهار شنار حدیث نجوم بسعی جمیل فرموده بذکر أقوال جرح اشتمال أسلاف خود در حقّ این حدیث موضوع استیصال آن بأحسن وجوه نموده، چنانچه در «فیض القدیر - شرح جامع صغیر» در شرح حدیث

«سألت ربّی فیما یختلف فیه أصحابی من بعدی فأوحی إلیّ: یا محمّد! إنّ أصحابک عندی بمنزلة النّجوم»، إلخ، علی ما نقل عنه گفته: [«السّجزی فی» کتاب «الإبانة» عن اصول الدّیانة و «ابن عساکر» فی التّاریخ «عن عمر» بن الخطاب. قال ابن الجوزی فی «العلل»: هذا لا یصحّ، نعیم مجروح و عبد الرّحیم قال ابن معین: کذّاب، و فی «المیزان»: هذا الحدیث باطل انتهی. و قال ابن حجر فی «تخریج المختصر»:

حدیث غریب سئل عن البزّار فقال: لا یصحّ هذا الکلام عن النّبی (صلی الله علیه و آله) انتهی. و قال الکمال ابن أبی شریف: کلام شیخنا - یعنی ابن حجر - یقتضی أنّه مضطرب، قال ابن عساکر: رواه عن سعید زید العمیّ أبو الحواری و کان ضعیفا فی الحدیث. و قال ابن عدیّ: عامّة ما یرویه و من یروی عنه ضعفاء].

وجه 42 قدح و جرح حدیث نجوم از طرف شهاب الدّین أحمد بن محمّد بن عمر الخفاجی المصری الحنفی

وجه چهل و دوم آنکه شهاب الدّین أحمد بن محمّد بن عمر الخفاجی المصری الحنفی در «نسیم الرّیاض - شرح شفای قاضی عیّاض» بقدح و جرح حدیث نجوم پرده از روی کار برداشته أعلام إعلام برای أرباب ألباب و أحلام افراشته، چنانچه در کتاب مذکور که نسخۀ عتیقۀ آن بخطّ عرب پیش نظر قاصر حاضرست گفته: [و قال صلّی اللّه علیه و سلّم فی حدیث آخر رواه الدّار قطنیّ و ابن عبد البرّ فی العلم من طرق أسانید کلّها ضعیفه حتّی جزم ابن حزم بأنّه موضوع، و قال الحافظ العراقیّ: کان ینبغی للمصنّف رحمه اللّه أن لا یورده بصیغة الجزم، و ما قیل من أنّه لیس بوارد لأنّ المصنّف رحمه اللّه ساقه فی فضل الصّحابة و قد استقرّوا علی جواز العمل بالحدیث الضّعیف فی فضائل الأعمال فضلا عن فضائل الرّجال؛ لا وجه له لأنّ

قوله أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم،

فیه العمل بما فعلوه و قالوه من الأحکام و لیس هذا من قبیل الفضائل الّتی یجوز العمل

ص: 222

فیها بالضّعیف].

ازین عبارت واضح و آشکار می گردد که علاّمۀ خفاجی در ابدای وهن و هوان و فساد و بطلان حدیث نجوم بچند وجه اهتمام نموده:

أول آنکه ظاهر کرده که أسانید تمامی طرق این حدیث ضعیفست.

دوم آنکه مصرّح ساخته که ابن حزم بموضوع بودن این حدیث جزم نموده.

سوم آنکه از حافظ عراقی نقل کرده که مصنّف یعنی صاحب «شفا» را سزاوار بود که بصیغه جزم آن را وارد ننماید.

چهارم آنکه کلام بعض اشخاص را که مشتمل بر دفع ایراد حافظ عراقی بر مصنّف «شفا» ست؟؟؟؟ ردّ نموده و واضح ساخته که دفع ایراد حافظ عراقی باین تقریر که مصنّف «شفا» حدیث نجوم را در فضل صحابه ذکر کرده و علما مستقرّ شده اند بر جواز عمل بحدیث ضعیف در فضائل أعمال فضلا عن فضائل الرّجال هیچ وجهی ندارد زیرا که در حدیث نجوم حکم عملست بفعل و قول صحابه و این از قبیل فضائل نیست که در آن عمل بحدیث ضعیف جائز باشد.

و متانت و رزانت این تقریر خفاجی بر أهل نظر پوشیده نیست، و بعد ملاحظه آن بر محلّ بودن ایراد حافظ عراقی بر همگنان ظاهر و باهر می گردد.

لیکن عجبست که خفاجی بعد ازین خود حرکت مذبوحی نموده و خواسته که قاضی عیاض را از مؤاخذه و کشاکش ایراد حافظ عراقی وارهاند و او را ازین ورطه مهلکه بساحل نجات برساند، چنانچه گفته: [فلو قال إنّه بمعنی الحدیث الّذی قبله و هو حدیث صحیح یعمل به و لذا ساقه بعده کالمتابعة له و لذا جزم به، کان أقوی و أحسن] یعنی اگر کسی که در صدد حمایت قاضی عیاض و دفع ایراد حافظ عراقی ازو بر آمده است می گفت که حدیث نجوم بمعنی حدیث ما قبل یعنی حدیث اقتدا بشیخینست و آن حدیث صحیحست که عمل کرده می شود بآن و بهمین سبب قاضی عیاض آن را یعنی حدیث نجوم را بعد آن یعنی حدیث اقتدا مثل متابعت آن آورده و بهمین و وجه جزم بآن نموده این کلام حامی قاضین عیاض اقوی و احسن می بود، انتهی حاصل کلام الخفاجی.

ص: 223

و پر ظاهرست که این تقریر سراسر تزویر که خفاجی برای حمایت حمای قاضی عیاض نسج نموده أوهن من بیت العنکبوت و أرقّ من ورق التّوت می باشد، زیرا که هر عاقل بصیر و متأمّل خبیر نیکو می داند که:

اولا حدیث اقتدا حدیث دیگرست و حدیث نجوم حدیث دیگر، حدیث أوّل مخصوص برای شیخین وضع شده و حدیث دیگر برای جمله صحابه موضوع گردیده، و ازینجاست که بسیاری از علمای اصولیّین اهل سنّت حدیث نجوم را معارض حدیث اقتدا می دانند، کما لا یخفی علی من لاحظ «إحکام الأحکام» للآمدی و «مختصر الاصول» لابن الحاجب و شرحه لعضد الدّین الإیجی و «حاشیة التّفتازانی» علی هذا الشّرح و «شرح المنهاج» لعبید اللّه بن محمّد الفرغانی المعروف بالعبری و «معراج الوصول» للعلاّمة مجد الدّین الایکی و «التّحریر» لابن الهمام السّیواسی و کتاب «التّقریر و التّحبیر» لابن أمیر الحاجّ الحلبی و «التّیسیر» لمحمد أمین المعروف بأمیر بادشاه البخاری و «مسلّم الثّبوت» لمحبّ اللّه البهاری و «الصّبح الصّادق» لملا نظام الدّین السّهالوی و «فواتح الرّحموت» لعبد العلی اللکهنوی و «شرح المسلّم» للمولوی ولی اللّه اللکهنوی.

پس حدیثی را که معارض حدیث دیگر باشد هم معنی آن وانمودن صراحة طریق جمع بین الضّدّین پیمودنست.

ثانیا ادّعای این معنی که حدیث اقتدا حدیث صحیح و معمول به می باشد هرگز درست نیست، و بحمد اللّه تعالی در مجلّد حدیث طیر و نیز در همین مجلّد عنقریب بتفصیل تمام موضوع و مصنوع بودن آن مبیّن و مبرهن گردیده، و کمال فساد و بطلان آن حسب اعترافات أکابر أعلام و محقّقین فخام سنّیّه بحدّ ثبوت رسیده و بعد ملاحظه آن هیچ عاقلی اقدام بر تصحیح آن نخواهد کرد.

ثالثا ادّعای این معنی که قاضی عیاض حدیث نجوم را بعد حدیث اقتدا مثل متابعت برای آن آورده حرفیست نهایت نامربوط زیرا که بر ناظر افادات علمای علم درایت مثل علاّمه ابن الصّلاح و علاّمۀ نووی و زین الدّین العراقی و غیر ایشان واضح و لائح است که متابعت در حدیث واحد بتعدّد رواة متحقّق می شود و شاهد حدیث دیگرست

ص: 224

که بمعنی حدیث أوّل باشد، و پر ظاهرست که حدیث اقتدا و حدیث نجوم یک حدیث نیست. و نیز واضح و آشکار است که حدیث نجوم بمعنی حدیث اقتدا هم نیست بلکه معارض آنست، پس در این جا نه متابعت متحقّق می شود و نه صورت شاهد نمایان می گردد و هر گاه حال بر چنین منوال باشد قول خفاجی «و لذا ساقه بعده کالمتابعة له» چگونه حظّی از صحّت خواهد داشت؟!.

رابعا بر ناظر افادات علمای علم درایت این هم ظاهر و باهرست که در متابعات و شواهد روایات وضّاعین و کذّابین بکار نمی آید، و غایة ما فی الباب آنست که روایات بعض ضعفاء مخصوصین درین باب قابل ذکر باشد، و چون در ما سبق مکرّرا واضح و آشکار گردیده است که حدیث نجوم موضوع و مکذوب و باطلست و موضوع بودن آن را خود خفاجی از ابن حزم نقل کرده و رواة آن - کما علمت سابقا - از جمله وضّاعین أنکاس و صنّاعین أرجاس هستند، لهذا این حدیث را از قبیل متابعات انگاشتن کمال ذهول و غفول خود را فرا روی أهل حلوم و عقول واداشتن است.

خامسا اگر فرض کرده شود که حدیث نجوم بمعنی حدیث اقتداست و صحّت حدیث اقتدا هم بفرض محال مسلم داشته آید و سیاق قاضی عیاض آن را مثل متابعت هم روا باشد، باز هم جزم قاضی عیاض بحدیث نجوم درست نمی شود، و بعد طی این مراحل هم دست خفاجی بدامن مقصود نمی رسد زیرا که درین صورت می بایست که قاضی عیاض حدیث اقتدا را بصیغه جزم ذکر نماید و حدیث نجوم را بصیغه تضعیف وارد سازد، چه بنا بر مزعوم باطل خفاجی حدیث اقتدا حدیث صحیحست و حدیث نجوم هرگز صحیح نیست، حال آنکه قاضی چنین نکرده بلکه حدیث اقتدا را باسناد خود روایت کرده و حدیث نجوم را بلا ذکر سند بصیغه جزم ذکر نموده، و پر ظاهرست که حدیث صحیح را بغیر حتم نقل کردن و حدیث غیر صحیح را حتما و جزما ذکر نمودن نهایت شنیع و فظیع ست و هرگز سمتی از جواز ندارد.

و بالجمله محلّ کمال عجبست که چرا قاضی عیاض حدیث اقتدا را که نزد خفاجی حدیث صحیحست بصیغۀ جزم وارد ننموده بلکه آن را بسند خود اگر چه آن

ص: 225

سند مقدوح و مجروحست روایت کرده و حدیث نجوم را که هرگز نزد خفاجی صحیح نیست بلکه بنا بر افاده خودش جملۀ أسانید آن ضعیفه است و ابن حزم آن را بالجزم موضوع گفته، قاضی بقلب موضوع و عکس مشروع آن را بصیغه حتم و جزم وارد نموده در إثبات رقاعت و صفاقت خود نزد اولی الأحلام إلی أقصی الغایه افزوده.

و ازینجا ثابت و متحقّق گردید که آنچه خفاجی در حمایت حمای قاضی عیاض نسج عنکبوتی نموده هرگز أقوی و أحسن نیست بلکه أوهی و أوهنست و وهن و هوان آن بر أصحاب أبصار و أعیان واضح و عیان می باشد و خاک مذلّت و صغار برؤوس تابع و متبوع می پاشد، فلا تکن فی هذا الباب من الغافلین، فلقد رددنا قول الخفاجی أسفل سافلین.

وجه 43 علاّمه محمّد معین بن محمّد أمین السّندی حدیث نجوم را بالقطع و الیقین موضوع گفته

وجه چهل و سوم آنکه علاّمه محمّد معین بن محمّد أمین السّندی که علوّ مرتبه [1] و رفعت درجه اش در علم حدیث سابقا در مجلد حدیث مدینة العلم دانستی، در «دراسات اللّبیب» حدیث نجوم را بالقطع و الیقین موضوع گفته، چنانچه در کتاب مذکور بعد ذکر حدیث ثقلین و استدلال بآن بر عصمت اهل بیت علیهم السلام گفته: [فان قلت: قد ورد

«أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم»، و

ورد «اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر» رض، و

ورد «علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین» الحدیث، فقد ثبت الحثّ باقتداء غیرهم و اهتداء من اقتدی بهم. قلنا: الحدیث الأوّل موضوع و إلاّ لکان قوله «اهتدیتم» فیه خاصّة ممّا یدلّ علی عدم خطئهم] إلخ.

ص: 226

ازین عبارت واضحست که علاّمه محمّد معین سندی حدیث نجوم را صراحة موضوع می گوید و بمقابله حدیث ثقلین آن را مردود ساخته راه إنصاف می پوید، و هر گاه حال این حدیث بر چنین منوال باشد که منصفین علمای اهل سنّت خود آن را بمقابله حدیث ثقلین مردود نمایند و بقطع و یقین آن را موضوع وانموده در إظهار فساد آن افزایند، أحدی از أهل إنصاف احتجاج مخاطب ما را باین حدیث موضوع و خبر مصنوع و آن هم در معارضۀ حدیث ثقلین و آن هم بمقابله اهل حق که مصداق «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» می باشد، جائز نخواهد انگاشت، و هرگز حضرتش را در تمسّک باین کذب صریح و افک فضیح معذور نخواهد داشت.

وجه 44 قاضی محبّ اللّه بهاری در کتاب «مسلّم الثّبوت» تضعیف حدیث نجوم نموده

وجه چهل و چهارم آنکه قاضی محبّ اللّه بهاری در کتاب «مسلّم الثّبوت» صراحة تضعیف حدیث نجوم نموده خیبت و خسران محتجّین بآن در مطلوب خود بأوجز عبارات ظاهر و باهر فرموده، چنانچه در کتاب مذکور در مقام نفی حجیّت إجماع شیخین و إجماع خلفای أربعه گفته: [قالوا [1]: اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر و

علیکم بسنّتی، الحدیث. قلنا: خطاب للمقلّدین و بیان لأهلیّة الاتّباع لأنّ المجتهدین کانوا یخالفونهم و المقلّدین قد یقلّدون غیرهم، و أمّا المعارضة

بأصحابی کالنّجوم

و خذوا شطر دینکم عن الحمیراء کما فی «المختصر» فتدفع بأنهما ضعیفان].

و مخفی نماند که قاضی محبّ اللّه بهاری از أکابر علمای أعلام و أجلۀ نبهای فخام نزد سنّیّه است.

غلام علی آزاد بلگرامی در «سبحة المرجان» گفته: [القاضی محبّ اللّه البهاری رحمه اللّه تعالی، نسبته إلی بهار - بکسر الموحّدة و الهاء و الألف و الرّاء - بلدة عظیمة ترجمۀ قاضی محب اللّه بهاری فی شرقی الفورب و کان یطلق اسم «صوبه» فی القدیم علیها و من مدّة یطلق علی بتنه - بفتح الموحّدة و سکون الفوقانیّة و فتح النّون آخرها هاء - و البلدتان متّصلتان مسقط رأس القاضی موضوع کرا - بفتح الکاف و الرّاء و الألف المقصورة - من توابع محبّ علی فور، و هی معمورة من مضافات بهار و

ص: 227

عشیرة القاضی ملقّبة به ملک (بالملک. ظ). و القاضی هو بحر من العلوم و بدر بین النّجوم، جاب دیار الفورب فی عنفوان الشّباب و قرع فی طلب العلم کثیرا من الأبواب و أخذ أوائل الکتب الدّرسیّة من مواضع شتّی ثمّ انقطع برمّته إلی حوزة درس المولوی قطب الدّین الشّمس آبادی و بدلالة هذا القطب قطع مسافة الاغتراب و انتهی إلی أقصی حدود الاکتساب و بعد ما تحلّی بالفضائل و برع فی الأماثل قصد الدّیار الجنوبیّة من الهند المعبّر عنها بالدّکن و لازم السّلطان عالمگیر فولاّه قضاء لکهنو من بلاد الفورب و بعد عدّة سنین عزل عنه و قصد الدّکن مرّة ثانیة و قلّده سلطان عالمگیر قضاء - حیدرآباد و هی دار الخلافة للدّیار الشّرقیّة من الدّکن ثمّ غضب علیه السّلطان بعلّة و عزله عن القضاء و بعد أیّام عفی عنه بشفاعة الشّفعاء و أمره بتعلیم ابن ابنه السّلطان رفیع القدر بن السّلطان محمّد معظم بن السّلطان عالمگیر و فوّض عالمگیر فی آخر عمره حکومة کابل إلی ابنه محمّد معظم المذکور الملقّب بشاه عالم، فسافر شاه عالم و ابنه السّلطان رفیع القدر من الدّکن إلی کابل و انسلک القاضی أیضا صحبة السّلطان رفیع القدر بعلاقة التّعلیم حتّی دخلوا کابل و بعد ما أقاموا بها مدّة یسیرة توفی السّلطان عالمگیر فی الدّکن سنة ثمانیة عشرة و مائة و ألف و انتهض شاه عالم من کابل إلی الدّیار الهندیّة و أعطی القاضی منصبا جلیلا و ولاّه صدارة ممالک الهند کلّها و لقّبه بفاضل خان سنة تسعة عشر و مائة و ألف و فی هذه السّنة أغار علیه هادم اللّذّات و أذاقه علاقم الحسرات.

و من مصنّفاته: «سلّم العلوم» فی المنطق و «مسلم الثّبوت» فی أصول الفقه و تاریخ تألیفه هذا الاسم و «الجوهر الفرد» و هی رسالة فی مسئلة الجزء الّذی لا یتجزّی و التّصانیف الثّلاثة مقبولة متداولة فی مدارس العلماء].

و مولوی صدیق حسن خان معاصر در «أبجد العلوم» گفته: [القاضی محبّ اللّه البهاری نسبة إلی بهار - بکسر الموحّدة - بلدة عظیمة فی شرقی پورب، تعرف فی القدیم بالصّوبة ثمّ اطلق ذلک علی بسنه، و البلدتان متّصلتان. ولد القاضی بموضع کرا من توابع محبّ علی فور و هی معمورة فی مضافات بهار و عشیرة القاضی تعرف بملک، و القاضی جاب دیار پورب و أخذ أوائل الکتب الدّرسیّة من مواضع شتّی ثمّ انقطع برمّته

ص: 228

إلی حوزة درس القطب الشّمس آبادی فصار بحرا من العلوم و بدرا بین النّجوم، و رحل إلی الدّکن و لازم السّلطان عالم گیر فولاه قضاء لکهنؤ ثمّ بعد مدّة قضاء حیدرآباد و هی دار الإمارة للدّیار الشّرقیّة من دکن ثمّ عزله ثمّ أمره بتعلیم ابن ابنه رفیع القدر بن محمّد معظم، ثمّ لمّا فوّض عالم گیر فی آخر عمره حکومة کابل إلی ابنه محمّد معظم الملقّب بشاه عالم و سافر هو مع ابنه رفیع القدر من الدّکن إلی کابل صحبه القاضی، و لمّا توفی عالم گیر فی الدّکن سنّة 1118 و انتهض شاه عالم من کابل إلی الدّیار الهندیّة أعطی القاضی منصبا جلیلا و ولاّه صدارة ممالک الهند کلّها و لقّبه بفاضل خان سنة 1119 فتوفی فی هذه السّنة. و من مؤلّفاته: «سلّم العلوم» فی المنطق و «مسلّم الثّبوت» فی اصول الفقه و «الجوهر الفرد» فی مسئلة الجزء الّذی لا یتجزّی، و هذه الثّلثة مقبولة متداولة فی مدارس العلماء].

وجه 45 ملاّ نظام الدّین السّهالوی موضوع بودن حدیث نجوم را بکمال صراحت افاده نموده

وجه چهل و پنجم آنکه ملاّ نظام الدّین السّهالوی که از أکابر علمای این دیار و أجلّۀ نبهای این أمصارست در «صبح صادق - شرح منار» موضوع بودن حدیث نجوم را بکمال صراحت افاده نموده و در إظهار وهن و هوان و فساد و بطلان آن قصب السّبق از أقران خود ربوده، چنانچه در کتاب مذکور در مبحث إجماع در ردّ کسانی که احتجاج بحدیث اقتدا و

حدیث «علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین» کرده اند گفته: [و اجیب أیضا بأنّهما معارضان

بقوله (صلی الله علیه و آله): أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم،

و قوله (صلی الله علیه و آله):

خذوا شطر دینکم عن هذه الحمیراء، فتقاعد الاحتجاج. و أجیب بأنّ الحدیث الأوّل و إن روی عن المعتبرات لم یعرف. قال ابن حزم فی رسالته الکبری: مکذوب موضوع باطل، و به قال أحمد و البزّار. و أمّا الحدیث الثّانی فهو أیضا لم یعرف، کما عن المزّی و الذّهبی و غیرهما. و قال الذّهبیّ: هو من الأحادیث الواهیة الّتی لا یعرف لها إسناد. و قال السّبکیّ و الحافظ أبو الحجّاج: کلّ حدیث فیه لفظ الحمیراء لا أصل له إلاّ حدیثا واحدا فی النّساء (النّسائیّ. ظ). هکذا فی بعض شروح «التّحریر»].

وجه 46 مولوی عبد العلی لکهنوی قدح و جرح حدیث نجوم

وجه چهل و ششم آنکه مولوی عبد العلی لکهنوی که نزد سنیّۀ این بلاد و أمصار بمفاخر کثیره موصوف و نزد صغار و کبارشان به بحر العلوم مشهور و معروفست

ص: 229

در «فواتح الرّحموت - شرح مسلم الثّبوت» قدح و جرح حدیث نجوم بأوضح بیان مصرّح ساخته بإبدای کمال وهن و هوان و فساد و بطلان آن حسب تصریحات أعیان و أرکان مذهب خود پرداخته، چنانچه در کتاب مذکور در مبحث إجماع شیخین و خلفای أربعة گفته: [و أمّا المعارضة

بأصحابی کالنّجوم فبأیّهم اقتدیتم اهتدیتم، رواه ابن عدی و ابن عبد البرّ، و خذوا شطر دینکم من الحمیراء، أی أمّ المؤمنین عائشة الصّدیقة، کما فی «المختصر» فتدفع بأنّهما ضعیفان لا یصلحان للعمل فضلا عن معارضة الصّحاح أمّا الحدیث الأوّل فلم یعرف، قال ابن حزم فی رسالته الکبری: مکذوب موضوع باطل، و به قال أحمد و البزّار. و أمّا الحدیث الثّانی فقال الذّهبیّ: هو من الأحادیث الواهیة الّتی لا یعرف لها إسناد. قال السّبکیّ و الحافظ أبو الحجّاج: کلّ حدیث فیه لفظ الحمیراء لا أصل له إلاّ حدیث واحد فی النّسائیّ. کذا فی «التّیسیر»].

و مخفی نماند که این کلام بحر العلوم سنّیّه که در قدح و جرح حدیث نجوم مسرود ساخته برای دیگر کلمات او که متعلّق بتأیید این حدیث قبل ازین کلام در بعض مواضع کتاب خود ذکر کرده است ماحی و عافی می باشد و خاک مذلّت و هوان بر سر محتجّین باین حدیث موضوع بأخسّ وجوه می پاشد، فتنّبه لذلک و لا تغترّ بما یورطک فی المهالک.

وجه 47 إمام حافظ مجتهد سنّیّه قاضی محمّد بن علی بن محمّد الشّوکانی حدیث نجوم را مقدوح و مجروح وانموده

وجه چهل و هفتم آنکه إمام حافظ مجتهد سنّیّه قاضی محمّد بن علی بن محمّد الشّوکانی در «إرشاد الفحول إلی تحقیق الحقّ من علم الأصول» حدیث نجوم را مقدوح و مجروح وانموده بتفصیل جمیل مطعون و موهون بودن آن مبیّن و مبرهن فرموده، چنانچه در کتاب مذکور در مبحث إجماع گفته: [و هکذا

حدیث أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم، یفید حجّیة قول کلّ واحد منهم، و فیه مقال معروف لأنّ فی رجاله عبد الرّحیم العمیّ عن أبیه، و هما ضعیفان جدّا بل قال ابن معین: إنّ عبد الرّحیم کذّاب، و قال البخاریّ: متروک، و کذا قال أبو حاتم، و له طریق أخری فیها حمزة النّصیبیّ و هو ضعیف جدّا، قال البخاریّ: منکر الحدیث، و قال ابن معین: لا یساوی فلسا، و قال ابن عدی: عامّة مرویّاته موضوعة، و روی أیضا من طریق جمیل بن زید و هو مجهول].

ص: 230

و ازین عبارت ظاهر و باهرست که علاّمۀ شوکانی در اماطت شوکت حدیث نجوم و إظهار موهونیّت آن بر أرباب عقول و حلوم افادۀ فوائد عدیده و افاضۀ عوائد سدیده نموده.

أول آنکه مصرّح نموده که درین حدیث مقال معروفست، و ازینجا واضح و آشکار می گردد که کلام منقّدین و محقّقین در قدح و جرح این حدیث نزد علما معروف و مشهورست و مخفی و مستور نیست.

دوم آنکه افاده کرده که راوی این حدیث عبد الرّحیم بن زید عمی از پدر خود می باشد و این هر دو نفر خیلی ضعیف هستند.

سوم آنکه برای إظهار مزید قدح عبد الرّحیم از ابن معین نقل کرده که عبد الرّحیم کذّابست.

چهارم آنکه برای إثبات همین مطلب از بخاری نقل نموده که عبد الرّحیم متروکست.

پنجم آنکه برای همین غرض افاده کرده که أبو حاتم هم عبد الرحیم را متروک گفته:

ششم آنکه مصرّح نموده که برای حدیث نجوم طریق دیگرست که در آن طریق حمزۀ نصیبی واقع شده و او خیلی ضعیفست.

هفتم آنکه برای إثبات مزید مقدوحیّت حمزة نصیبی از بخاری نقل کرده که او منکر الحدیث.

هشتم آنکه برای همین مقصد از ابن معین نقل نموده که حمزۀ نصیبی برابر یک پول هم نیست، و بدتر ازین چه توهین و تهجین خواهد بود؟! نهم آنکه بهمین غرض از ابن عدی نقل آورده که عامۀ مرویات حمزه موضوعه می باشد.

دهم آنکه افاده نموده که حدیث نجوم از طریق جمیل بن زید نیز منقولست و او مجهولست، و تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ فیها لأهل الکذب و الزّور مخاز عامّة شاملة.

وجه 48 علاّمۀ شوکانی در «ارشاد الفحول» حدیث نجوم را قدح و جرح نمود

وجه چهل و هشتم آنکه علاّمۀ شوکانی در «ارشاد الفحول» در مسئله عدم حجّیّت قول صحابی نیز وهن و هوان و فساد و بطلان و قدح و جرح حدیث نجوم بکمال

ص: 231

ایضاح و افصاح پیش روی أرباب نظر نهاده در إبانت مقدوحیّت و موهونیّت و مجروحیّت و مطعونیّت آن داد نهایت إنصاف داده، چنانچه گفته: [و أمّا ما تمسّک بعض القائلین بحجیّة قول الصّحابی عمّا (بما. ظ)

روی عنه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أنّه قال: أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم، فهذا ممّا لم یثبت قط، و الکلام فیه معروف عند أهل هذا الشّأن بحیث لا یصحّ العمل بمثله فی أدنی حکم من أحکام الشّرع فکیف مثل هذا الأمر العظیم و الخطب الجلیل].

ازین عبارت سراسر بشارت پیدا و هویداست که علاّمۀ شوکانی بمقابلۀ کسی که تمسّک بحدیث نجوم نموده اولا افاده می فرماید که این حدیث از جملۀ آن أحادیث ست که هرگز ثابت نشده، و فیه من التّأکید الأکید ما لا یخفی علی أهل البصر الحدید، ثانیا تصریح نموده که کلام درین حدیث معروفست نزد أهل این شان، یعنی علمای علم حدیث قدح و جرح این حدیث را بخوبی می دانند و آن را هرگز بمنصّۀ صحّت و ثبوت نمی نشانند، ثالثا افاده کرده که وهن این حدیث بحدّی رسیده است که عمل بمثل آن در أدنی حکمی از أحکام شرع صحیح نیست چه جائی که در مثل این أمر عظیم و خطب جلیل یعنی حجّیّت قول صحابی، و فی هذه الوجوه الثّلاثة ما یکشف عن سوء حال المحتجّین بهذا الکذب البادی الغثاثة.

وجه 49 علاّمۀ شوکانی در کتاب «القول المفید فی ادلّة الاجتهاد و التّقلید» هم قدح و جرح حدیث نجوم نموده

وجه چهل و نهم آنکه علاّمۀ شوکانی در کتاب «القول المفید فی ادلّة الاجتهاد و التّقلید» هم در قدح و جرح حدیث نجوم اهتمام تمام نموده طریق توهین و تهجین آن بأقدام اقدام تامّ پیموده، چنانچه در کتاب مذکور جائی که أدلّۀ مقلّدین مذکور ساخته و بردّ آن پرداخته می گوید: [و ممّا استدلّوا به:

حدیث أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم. و الجواب أنّ هذا الحدیث قد روی من طرق عن جابر و ابن عمر رضی اللّه عنهما، و صرّح أئمّة الجرح و التّعدیل بأنّه لم یصحّ منه (منها. ظ) شیء و أن هذا الحدیث لم یثبت عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و قد تکلّم علیه الحفّاظ بما یشفی و یکفی، فمن رام البحث عن طرقه و عن تضعیفها فهو ممکن بالنّظر فی کتاب من کتب هذا الشّأن. و بالجملة فالحدیث لا تقوم به حجّة].

ص: 232

ازین عبارت پر مهارت واضح و آشکار است که علاّمۀ شوکانی إبانت و إظهار عیب و عوار حدیث نجوم بچند وجه فرموده:

اول آنکه: افاده کرده که أئمۀ جرح و تعدیل تصریح نموده اند به اینکه هیچ طریقی از طرق حدیث نجوم صحیح نیست.

دوم آنکه: از أئمّۀ جرح و تعدیل نقل نموده که این حدیث از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلم ثابت نشده سوم آنکه: ظاهر کرده که حفّاظ علم حدیث برین حدیث کلام کرده اند ببیانی که شافی و کافیست.

چهارم آنکه: افاده نموده که هر که بخواهد که از طرق این حدیث و از تضعیف آن طرق بحث نماید پس این معنی ممکن ست بنظر کردن در کتابی از کتب این شان.

پنجم آنکه: در آخر کلام اعتراف سراسر إنصاف نموده که باین حدیث حجّتی قائم نمی شود، و فی هذه الوجوه الخمسة ما یقطع جوار المعاند و همسه.

وجه 50 ولیّ اللّه بن حبیب اللّه اللّکهنوی در إبداء قدح حدیث نجوم نمود
اشاره

وجه پنجاهم آنکه ولیّ اللّه بن حبیب اللّه اللّکهنوی در إبداء قدح حدیث نجوم سعی جمیل نموده بذکر افادات متقدّمین و تحقیقات متأخّرین متعلّق بتهجین و توهین این حدیث در تخجیل و تشویر و تندید و تعییر متمسّک غریر و متشبّث مستوجب نکیر افزوده، چنانچه در «شرح مسلم الثّبوت» بعد ذکر احتجاج بعض سنّیّه بحدیث اقتداء و حدیث سنّة الخلفاء گفته: [و أما المعارضة للحدیثین المذکورین

بقوله صلعم: أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم، رواه ابن عدی و ابن عبد البرّ،

و بقوله: خذوا شطر دینکم عن الحمیراء، أی عائشة رضی اللّه عنها؛ فانهما یدلاّن علی جواز الأخذ بقول کل صحابی و قول عائشة و إن خالف قول الشّیخین أو الأربعة، فتقاعد احتجاجکم کما فی «المختصر» لابن الحاجب، فتدفع بأنّهما ضعیفان، فی الحاشیة [1]: علی أنّ الثانی یتبادر منه الرّوایة أمّا ضعف الأوّل فلما قال أحمد: حدیث لم یصحّ، و البزّار: لا یصحّ مثل هذا الکلام عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم؛ و أمّا الثّانی فلما قال الذّهبیّ: هو من الأحادیث الواهیة، و

ص: 233

قال السّبکیّ عن شیخه: کلّ حدیث فیه لفظ الحمیراء لا أصل له إلاّ حدیثا واحدا فی النّساء (النّسائیّ. ظ) کذا فی «التقریر»، انتهت [1]: اعلم أنّ الحدیث الأوّل و إن روی فی المعتبرات عن عمر و ابنه و جابر و ابن عبّاس و أنس بألفاظ مختلفه أقربها إلی اللّفظ المذکور ما

أخرج ابن عدی فی «الکامل» و ابن عبد البرّ فی کتاب «بیان العلم» عن ابن عمر قال: قال رسول اللّه صلعم: مثل أصحابی مثل النّجوم یهتدی بها فأیّهم اخذتم بقوله اهتدیتم. و لکن لم یصح منها شیء، قاله أحمد و البزّار. قال ابن حازم (حزم. ظ) فی رسالته الکبری: مکذوب موضوع باطل. نعم، الحدیث الصّحیح یؤدّی بعض معناه و هو

حدیث أبی موسی المرفوع: النّجوم أمنة السّماء فاذا ذهبت النّجوم أتی أهل السّماء ما یوعدون و أنا أمنة لأصحابی فإذا ذهبت أتی أصحابی ما یوعدون و أصحابی أمنة لامّتی فإذا ذهب أصحابی أتی امّتی ما یوعدون. کذا نقل فی «التّیسیر» عن «التّقریر»، و قال:

الحدیث الثّانی ذکر فیه أنّ الحافظ عماد الدّین بن کثیر سأل الحافظین المزّیّ و الذّهبیّ عنه فلم یعرفاه، و نقل عن کثیر من الحفّاظ مثله، و قال الذّهبیّ: هو من الأحادیث الواهیة الّتی لا یعرف لها إسناد، و قال السّبکیّ و الحافظ أبو الحجّاج المزّیّ. کلّ حدیث فیه لفظ الحمیراء لا أصل له إلاّ حدیثا واحدا فی النّساء (النّسائیّ. ظ)، فلا یصلحان معارضین للاوّلین].

و مولوی ولیّ اللّه لکهنوی از جمله علمای کبار و کملای أحبار نزد سنیّه این دیارست. بعضی از مفاخر و مآثر او باید شنید.

خود مولوی ولیّ اللّه در «أغصان أربعه» در ذکر أولاد مولوی حبیب اللّه والد خود گفته: [اکبر آنها در سنّ: راقم حروفست، مختصرات در خدمت والد ماجد تحصیل

ترجمۀ مولوی ولی اللّه لکهنوی

نموده و از «شرح جامی» تا «مسلم الثبوت» بخدمت عمّ خود ملا مبین قدّس سرّه تحصیل ساخته و بعد فراغ تحصیل زمانی در تکمیل کوشیده أکثر اوقات در مطالعۀ کتب قدما صرف نموده و در تحقیق أقوال متأخّرین دقیقه نگذاشته، عمری بتدریس طلبه علم گذرانیده و زمانی در تألیف کتب بسر برده

ص: 234

و مکروهات بسیار دیده أمّا حفظ و حمایت إلهی را غالب بر همه چیزها یافته از ابتدای جوانی بفقدان فرزند گرفته خاطر شدم پس از آنکه فرزند (فرزندان. ظ) بوجود آمدند بموت آنها رنجیدم، اکنون که عمرم از شصت سال درگذشت دو فرزند و یک دختر خدای تعالی عنایت فرموده، او سبحانه تعالی آنها را در مهد حمایت خود داشته پرورش نماید و بعمر طبعی رساند و علم و فضل نصیب گرداند إنّه علی کل شیء قدیر].

و مولوی محمد إنعام اللّه پسر ولی اللّه مذکور در ضمیمۀ أغصان أربعه در ذکر والد خود گفته: [ذات با برکات جنابشان جامع علوم معقول و منقول و حاوی فروع و اصول صاحب تصانیف کثیرة بود چنانچه «شرح مسلّم الثّبوت» مسمّی به «نفائس الملکوت» و تفسیر «معدن الجواهر» بکمال شرح و بسط و «حاشیۀ هدایة الفقه» بر عبادات و معاملات و «حاشیه بر حاشیۀ کمالیه - شرح عقائد جلالی» و «حاشیه زوائد ثلثة» و «حاشیه صدرا» و «شرح غایة العلوم» و «معارج العلوم» و «تذکرة المیزان» و «تکمله شرح سلّم» مولوی عبد الحقّ قدّس سره و «تکمله شرح سلّم» ملاّ حسن مغفور و «رسالۀ تشکیک» و «کشف الأسرار فی خصائص سیّد الأبرار» و «مرآة المؤمنین و تنبیه الغافلین فی مناقب آل سیّد المرسلین» و «آداب السلاطین» و «عمدة الوسائل» و رساله هذا موسوم به «أغصان أربعه» و تصانیف خودش یادگار در عالم دارد. المختصر، جمله عمر عزیز خویش بتصانیف و درس طلبه علم بسر برده و از علم او عالمی فیض یاب گردید، شاگردانش نامی و گرامی و از علمای متبحر شمرده می شوند، و در نظر أرباب و حاکمان «اوده» معزّز و ممتاز ماند و بر مناصب جلیله فائز گشته محسود گشت، بعمر هشتاد و هشت سال در ماه صفر بتاریخ دهم کلمه گویان بجوار رحمت ایزد منّان طرح اقامت فکند، سنین وفاتش [1] از تاریخی که حکیم ظهیر الدّین جواد فتحپوری گفته مؤید (هویدا. ظ) می گردد

ص: 235

رکن دین مولوی ولیّ اللّه آن بفضل و کمال علم اکمل

دعوتی را بجان اجابت کرد که شنیده است از زبان أجل

بتفرّد که در صفاتش بود از عطای خدای عزّ و جل

می توان گفت سال تاریخش بی تکلّف بری ز نقص و خلل

کز وفاتش شدند بی سر و پا ورع و شرع و فضل و علم و عمل

انتهی ما فی الضّمیمة، و لا یخفی ما فی هذا النّظم من المبالغة الذمیمه

وجه 51 مولوی صدیق حسن خان معاصر در کتاب «حصول المأمول من علم الأصول» حدیث نجوم را قدح نموده

وجه پنجاه و یکم آنکه مولوی صدیق حسن خان معاصر در کتاب «حصول المأمول من علم الأصول» با آنکه در مسئله عدالت صحابه بسوی ذکر حدیث نجوم شتافته لیکن باز هم چاره بجز إظهار مقدوح و مجروح بودن آن نیافته، چنانچه در کتاب مذکور گفته: [و البحث عن عدالة الرّاوی إنما هو فی غیر الصّحابة فأمّا فیهم فلا لأنّ الأصل فیهم العدالة. قال القاضی: هو قول السّلف و جمهور الخلف، و قال الجوینیّ: بالإجماع، و وجه هذا القول ما ورد من العمومات المقتضیة لتعدیلهم کتابا و سنّة کقوله سبحانه:

کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ ، و قوله: جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً ، أی عدولا، و قوله: لَقَدْ رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ ، و قوله: وَ السّابِقُونَ ، و قوله: وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ ، و

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: خیر القرون قرنی،

و قوله فی حقّهم: لو أنفق أحدکم مثل أحد ذهبا ما بلغ مدّ أحدهم و لا نصیفه، و هما فی الصّحیح، و

قوله: أصحابی کالنّجوم، علی مقال فیه معروف].

از این عبارت ظاهرست که در حدیث نجوم مقالیست معروف و مراد ازین مقال معروف همان قدح و جرحست که أکابر أعلام و أجلّۀ فخام سنّیّه در این حدیث مرّة بعد اخری ابدای آن نموده طریق اعتراف بآن بإلجای قادر علی الإطلاق پیموده اند.

ص: 236

تحقیق أنیق فیه تدقیق رشیق

اشاره

مخفی نماند که حدیث مسلم که مشتمل بر أمان بودن نجوم برای سما و أمان بودن أصحاب برای أمّت می باشد و در بعض عبارات سابقه ذکرش استطرادا آمده است اگر چه با حدیث نجوم مبحوث عنه متّحد نیست لیکن ذکر آن هرگز فائده بحال مؤیّدین حدیث نجوم نمی رساند و گلوی متمسّکین متشبّثین آن را از أیدی ناقدین مدقّقین نمی رهاند. تفصیل این اجمال آنکه این حدیث در «صحیح مسلم» باین ألفاظ مذکورست:

[حدّثنا أبو بکر بن أبی شیبة و إسحاق بن إبراهیم و عبد اللّه بن عمرو بن أبان، کلّهم عن حسین قال: أبو بکر: ثنا حسین بن علی الجعفی عن مجمع بن یحیی عن سعید بن أبی بردة عن أبی بردة عن أبیه قال: صلّینا المغرب مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ثمّ قلنا: لو جلسنا حتّی نصلّی معه العشاء، قال فجلسنا فخرج علینا فقال: ما زلتم ههنا؟ قلنا: یا رسول اللّه! صلّینا معک المغرب ثمّ قلنا نجلس حتّی نصلّی معک العشاء. قال: أحسنتم، أو: أصبتم. قال: فرفع رأسه إلی السّماء - و کان کثیرا ما یرفع رأسه إلی السّماء - فقال: النّجوم أمنة للسّماء فاذا ذهبت النّجوم أتی السّماء ما توعد، و أنا أمنة لأصحابی فاذا ذهبت أتی أصحابی ما یوعدون، و أصحابی أمنة لامتی فاذا ذهب أصحابی أتی أمّتی ما یوعدون].

و در کمال ظهورست که مدار این حدیث بر أبو موسی الأشعری می باشد، و مخازی عظیمه و فضائح جسمیه او بالاتر از آنست که احصای آن توان کرد. نبذی از آن نحیف در کتاب «استقصاء الإفحام» بنحوی بیان نموده ام که بعد ملاحظه آن در سوء حال و خسران مآل أبو موسی عاقلی را شک و ریب دامنگیر نمی شود، لهذا ناظر بصیر را احاله بکتاب مذکور نموده در این جا بر بعض روایات و عبارات علمای أعلام سنّیّه که کاشف از متهم بودن أبو موسی در نقل حدیث می باشد اکتفا می نمایم.

پس باید دانست که أبو داود سلیمان بن داود الطیالسی در «مسند» خود گفته:

[حدّثنا وهب بن خالد عن داود عن أبی نضرة عن أبی سعید الخدری أنّ الأشعریّ استأذن علی عمر ثلاثا و لم یؤذن له فرجع فأرسل إلیه فقال: إنّی استأذنت ثلاثا فلم یؤذن لی،

ص: 237

سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: إذا استأذن المستأذن فلم یؤذن له فلیرجع. فقال: لتأتینی بمن یعلم هنا (هذا. ظ) أو لأفعلنّ بک و لأفعلنّ! قال أبو سعید: جاءنی الأشعریّ یرعد قد اصفرّ لون وجهه فقام علی حلقة من أصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال: أنشد اللّه رجلا علم من هذا علما إلاّ قام به فانّی قد خفت هذا الرّجل علی نفسی! فقلت أنا معک فقال آخر: و أنا معک، فسری عنه].

و أحمد بن محمد بن حنبل الشّیبانی در «مسند» خود گفته:

[ثنا سفیان، ثنا یزید بن خصیفة عن بسر بن سعید عن أبی سعید الخدری، قال: کنت فی حلقة من حلق الأنصار فجاءنا أبو موسی کأنّه مذعور فقال: إنّ عمر أمرنی أن آتیه فأتیته فاستأذنت ثلاثا فلم یؤذن فرجعت، و قد قال ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: من استأذن ثلاثا و لم یؤذن له فلیرجع. فقال: لتجیئنّ ببیّنة علی الّذی تقول و إلاّ أوجعتک. قال أبو سعید: فأتانا أبو موسی مذعورا - أو قال: فزعا - فقال: أستشهدکم، فقال أبیّ بن کعب: لا یقوم معک إلاّ أصغر القوم. قال أبو سعید: و کنت أصغرهم فقمت معه و شهدت أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: من استأذن ثلاثا و لم یؤذن له فلیرجع].

و نیز أحمد در «مسند» خود گفته:

[ثنا یزید: أنبأنا داود عن أبی نضرة عن أبی سعید الخدری، قال: استأذن أبو موسی علی عمر ثلاثا فلم یؤذن له فرجع فلقیه عمر فقال: ما شأنک رجعت؟ قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: من استأذن ثلاثا فلم یؤذن له فلیرجع، قال: لتأتین علی هذا ببیّنة أو لأفعلنّ و لأفعلنّ. فأتی مجلس قومه فناشدهم اللّه عزّ و جل، فقلت: أنا معک فشهدوا له بذلک فخلّی سبیلهم].

و نیز أحمد در «مسند» خود گفته:

[ثنا زید بن هارون قال: أنا داود عن أبی نضرة عن أبی سعید الخدری قال: استأذن أبو موسی علی عمر (رض) ثلاثا فلم یؤذن له فرجع فلقیه عمر (رض) فقال: ما شأنک رجعت؟ قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول:

من استأذن ثلاثا و لم یؤذن له فلیرجع. فقال: لتأتینّ علی هذه ببیّنة أو لأفعلنّ و لأفعلنّ.

فأتی مجلس قومه فنا شدهم اللّه تعالی، فقلت: أنا معک، فشهدوا له فخلّی سبیله].

و أبو محمد عبد اللّه بن عبد الرّحمن الدّارمی السّمرقندی در «مسند» خود

ص: 238

گفته:

[أخبرنا أبو النّعمان ثنا یزید بن زریع ثنا داود عن أبی نضرة عن أبی سعید الخدری

أنّ أبا موسی الأشعری استأذن علی عمر ثلث مرّات فلم یؤذن له فرجع فقال: ما رجعک؟ قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: إذا استأذن المستأذن ثلث مرّات فان أذن له و إلاّ فیرجع، فقال: لتأتینّ بمن یشهد معک أو لأفعلنّ و لأفعلنّ. قال أبو سعید: و أتانا و أنا فی قوم من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی المسجد و هو فزع من وعید عمر إیّاه فقام علینا فقال: أنشد اللّه منکم رجلا سمع ذلک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إلاّ شهد لی به، قال: فرفعت رأسی فقلت: أخبره أنّی معک علی هذا، و قال ذاک آخرون فسری عن أبی موسی].

و بخاری در صحیح خود گفته:

[حدّثنا محمد بن سلام: أخبرنا مخلد بن یزید أخبرنا ابن جریج قال: أخبرنی عطاء عن عبید بن عمیر أن أبا موسی الأشعری استأذن علی عمر بن الخطاب فلم یؤذن و کأنّه کان مشغولا فرجع أبو موسی ففرغ عمر فقال:

أ لم أسمع صوت عبد اللّه بن قیس، ائذنوا له، قیل: قد رجع فدعاه فقال: کنّا نؤمر بذلک فقال تأتینی علی ذلک بالبیّنة فانطلق إلی مجلس الأنصار فسألهم فقالوا: لا یشهد لک علی هذا إلاّ أصغرنا أبو سعید الخدری، فذهب بأبی سعید الخدری فقال عمر: اخفی هذا علیّ من أمر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم؛ ألهانی الصّفق بالأسواق. یعنی الخروج إلی التّجارة].

و نیز بخاری در «صحیح» خود گفته:

[حدّثنا علیّ بن عبد اللّه حدثنا سفیان حدّثنا یزید بن خصیفة عن بسر بن سعید عن أبی سعید الخدری قال: کنت فی مجلس من مجالس الأنصار إذ جاء أبو موسی کأنّه مذعور فقال: استأذنت علی عمر ثلاثا فلم یؤذن لی فرجعت فقال: ما منعک؟ قلت استأذنت ثلاثا فلم یؤذن لی فرجعت و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: إذا استأذن أحدکم ثلاثا فلم یؤذن له فلیرجع، فقال: لتقیمنّ علیه بیّنة أ منکم أحد سمعه من النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم؟ فقال ابیّ بن کعب و اللّه لا یقوم معک إلاّ اصغر القوم، فکنت أصغر القوم، فقمت معه فأخبرت عمر أنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال ذلک. و قال ابن المبارک: أخبرنی ابن عیینة حدّثنی یزید عن بسر بن سعید قال:

سمعت أبا سعید بهذا. قال أبو عبد اللّه: أراد عمر التّثبّت لا أن لا یجیز خبر الواحد.

و نیز بخاری در صحیح خود گفته:

ص: 239

حدّثنی عطاء عن عبید بن عمیر قال: استأذن أبو موسی علی عمر فکأنّه وجده مشغولا فرجع فقال عمر: أ لم أسمع صوت عبد اللّه بن قیس ائذنوا له، فدعی له فقال: ما حملک علی ما صنعت؟ فقال: إنّا کنّا نؤمر بهذا. قال: فأتنی علی هذا بیّنة أو لأفعلنّ بک.

فانطلق إلی مجلس من الأنصار فقالوا: لا یشهد إلاّ أصاغرنا (أصغرنا. ظ) فقام أبو سعید الخدری فقال: قد کنّا نؤمر بهذا، فقال عمر: خفی علیّ هذا من أمر النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم، ألهانی الصّفق بالأسواق].

و مسلم در صحیح خود گفته:

[حدّثنی أبو الطاهر أخبرنی عبد اللّه بن وهب، ثنی عمرو بن الحرث عن بکیر بن الأشجع أنّ بسر بن سعید حدّثه أنّه سمع أبا سعید الخدریّ یقول: کنّا فی مجلس عند ابیّ بن کعب فأتی أبو موسی الأشعریّ مغضبا حتّی وقف فقال: أنشدکم اللّه هل سمع أحد منکم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: الاستیذان ثلاث فإن أذن لک و إلاّ فارجع، قال أبیّ: و ما ذلک؟ قال: استأذنت علی عمر بن الخطاب أمس ثلاث مرّات فلم یؤذن لی فرجعت ثمّ جئته الیوم فدخلت علیه فأخبرته إنّی جئت أمس فسلّمت ثلاثا ثمّ انصرفت. قال: قد سمعناک و نحن حینئذ علی شغل فلو ما استأذنت حتّی یؤذن لک؟! قال: استأذنت کما سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، قال: فو اللّه لأوجعنّ ظهرک و بطنک او لتأتینّ بمن یشهد لک علی هذا، فقال أبیّ بن کعب: فو اللّه لا یقوم معک إلاّ أحدثنا سنّا، قم یا أبا سعید! فقمت حتّی أتیت عمر فقلت: قد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول هذا].

کیفیّت استیذان أبو موسی در رفتن نزد عمر و تشدد أبی بن کعب با عمر

و نیز مسلم در صحیح خود گفته:

ص: 240

ببیّنة و إلاّ فعلت و فعلت!، فذهب أبو موسی. قال عمر: إن وجد بیّنة تجدوه عند المنبر عشیّة و إن لم یجد بیّنة فلم تجدوه، فلمّا أن جاء بالعشی وجدوه قال: یا أبا موسی! ما تقول؟ أ قد وجدت؟ قال: نعم! ابیّ بن کعب، قال. عدل، قال: یا أبا الطفیل! ما یقول هذا؟ قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول ذلک یا بن الخطاب! فلا تکوننّ عذابا علی أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم! قال: سبحان اللّه! إنّما سمعت شیئا فأحببت أن أتثّبت!].

و أبو جعفر أحمد بن محمّد بن سلامة الطحاوی در کتاب «مشکل الآثار» گفته:

[حدّثنا یونس بن عبد الأعلی. ثنا عبد اللّه بن وهب أخبرنی عمرو بن الحارث عن بکیر بن الأشجّ أنّ بسر بن سعید حدّثه أنّه سمع أبا سعید الخدریّ یقول: کنّا فی مجلس عند أبیّ بن کعب فجاء أبو موسی الأشعریّ مغضبا حتّی وقف فقال: أنشد کم اللّه! هل سمع منکم أحد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: الاستیذان ثلاث فان أذن لک فادخل و إلاّ فارجع؟ فقال ابیّ: و ما ذاک؟ فقال: استأذنت علی عمر بن الخطاب أمس ثلاث مرّات فلم یؤذن لی فرجعت ثمّ جئته الیوم فدخلت علیه فأخبرته أنّی جئته أمس فسلّمت ثلاثا ثمّ انصرفت، فقال: قد سمعنا و نحن حینئذ علی شغل فلو ما استأذنت حتّی یؤذن لک؟ قال: استأذنت کما سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول، فقال: و اللّه لأضربنّ بطنک و ظهرک أو لتأتینّی بمن یشهد لک علی هذا! فقال ابیّ بن کعب: فو اللّه لا یقوم معک أحد إلاّ أحدثنا سنّا الّذی بجنبک، قم یا أبا سعید! فقمت حتّی أتیت عمر فقلت: قد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول هذا].

ص: 241

جلد 22

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 22/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص :1

ادامه دلالت حدیث ثقلین

ادامه جواب مؤلف بحدیث «اقتدوا بالذین من بعدی: أبی بکر و عمر» و اثبات مجعولیت و موضوعیت آن

ادامه وجه 51
شواهد متهم بودن أبو موسی أشعری که مدار حدیث نجوم بر اوست

و نیز طحاوی در «مشکل الآثار» گفته: [حدثنا إبراهیم بن مرزوق حدثنا أبو عاصم عن ابن جریج عن عطاء عن عبید بن عمیر أنّ أبا موسی استأذن علی عمر و کان مشغولا فی بعض الأمر فلمّا فرغ قال: أ لم أسمع صوت عبد اللّه بن قیس، قالوا: رجع، قال: ردّوه! فجاء فقال: کنّا نؤمر بمثل هذا فی الاستیذان ثلاثا، قال: لتأتینی علی هذا ببیّنة أو لأفعلنّ و أفعلنّ، فجاء إلی مجلس الأنصار فأخبرهم فقالوا: لا یقوم معک إلاّ أصغرنا فقام أبو سعید الخدریّ فجاء فقال: نعم! فقال عمر: خفی علیّ هذا من أمر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و شغلنی التّسویف بالأسواق، قال إبراهیم: وجدت علی ظهر کتابی: و شغلنی شغلی بالأسواق]. و نیز طحاوی در «مشکل الآثار» گفته:

[حدثنا فهد بن سلیمان ثنا أبو غسان مالک بن إسماعیل ثنا عبد السّلام بن حرب عن طلحة بن یحیی القرشی عن أبی بردة عن أبی موسی قال: جئت باب عمر رضی اللّه عنه فقلت: السّلام علیکم، أ یدخل عبد اللّه بن قیس؟ فلم یؤذن، فرجعت فانتبه عمر فقال: علیّ بأبی موسی فأتیت قال: إنّی ذهبت فقلت استأذنت ثلاثا فلم یؤذن لی فرجعت سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: لیستأذن الرّجل المسلم علی أخیه ثلاثا، فان أذن له، و إلاّ رجع فقال: لتجیئنی علی ما قلت بشاهد أو لینالنّک منّی عقوبة، قال: فخرجت فلقیت ابیّ بن کعب فأخبرته فقال: نعم! فجاء فأخبره، فقال له عمر: یا أبا الطّفیل! سمعت ما قال أبو موسی من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟ فقال: نعم! و أعوذ باللّه عزّ و جلّ أن تکون عذابا علی أصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. قال: و أعوذ باللّه من ذلک]. و بغوی در «معالم التنزیل» گفته:

[أخبرنا أحمد بن عبد اللّه الصّالحی، أنا: أبو الحسن علیّ بن محمّد بن عبد اللّه بن بشران، أنا إسماعیل بن محمّد الصّفّار، أنا أحمد بن منصور الرّمادی، أنا عبد الرّزّاق، أنا معمر، عن سعید الحریری، عن أبی نضرة، عن أبی سعید الخدری، قال: سلّم عبد اللّه بن قیس علی عمر بن الخطّاب ثلاث مرّات فلم یأذن له فرجع، فأرسل عمر فی أثره فقال: لم رجعت؟ قال: إنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: إذا سلّم أحدکم ثلاثا فلم یجب فلیرجع،

ص: 2

قال: لتأتینّ علی ما تقول ببیّنة و إلاّ لأفعلنّ بک کذا و کذا، غیر أنّه قد أوعده، قال: فجاء أبو موسی ممتقعا لونه و أنا فی حلقة جالس فقلنا: ما شانک؟ فقال: سلّمت علی عمر، فأخبرنا خبره، فهل سمع منکم من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟ قالوا کلّنا قد سمعه. قال: فأرسلوا معه رجلا منهم حتّی أتی عمر فأخبره بذلک. و برهان الدین عبید اللّه بن محمّد الفرغانی العبری در «شرح منهاج بیضاوی» گفته: [قال أبو علی فی بیان اشتراط العدد: إنّ الصّحابة طلبوا العدد فإنّ أبا بکر (رض) لم یقبل خبر مغیرة بن شعبة فی الجدّة حتّی رواه محمد بن مسلمة الانصاری، و لم یعمل عمر (رض) بخبر أبی موسی الاشعری فی الاستیذان حتّی رواه أبو سعید الخدری، و ردّ أبو بکر و عمر خبر عثمان فی ردّ الحکم بن العاص. و أمثال (ذلک. صح. ظ) کثیرة، و طلب العدد منهم فی الرّوایات الکثیرة دلیل اشتراطه. قلنا فی الجواب عنه إنّهم إنّما طلبوا العدد عند التّهمة لا مطلقا، و نحن إنّما ندّعی أنّ خبر العدل الواحد حیث لا تهمة فی روایته مقبول فلا یرد ما ذکرتم من الصّور نقضا]. و ابن حجر عسقلانی در «فتح الباری» گفته: [و احتجّ من ردّ الخبر الواحد: بتوقّفه صلی اللّه علیه و سلّم فی قبول خبر ذی الیدین، و لا حجّة فیه لأنّه عارض علمه و کلّ خبر واحد إذا عارض العلم لم یقبل، و بتوقّف أبی بکر و عمر فی حدیثی المغیرة فی الجدّة و فی میراث الجنین حتّی شهد بهما محمد بن مسلمة، و بتوقّف عمر فی خبر أبی موسی فی الاستیذان حتّی شهد له أبو سعید و بتوقّف عائشة فی خبر ابن عمر فی تعذیب المیّت ببکاء الحیّ، و اجیب بأنّ ذلک إنّما وقع منهم إمّا عند الارتیاب کما فی قصّة أبی موسی فانّه أورد الخبر عند إنکار عمر علیه رجوعه بعد الثّلاث و توعّده فأراد عمر الاستثبات خشیة أن یکون دفع بذلک عن نفسه و قد أوضحت ذلک بدلائله فی کتاب الاستیذان و امّا عند معارضة الدّلیل القطعی کما فی إنکار عائشة حیث استدلّت بقوله تعالی «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری ]. و ملا محب اللّه بهاری در «مسلّم الثّبوت» در مسئلۀ تعبّد بخبر واحد گفته: [و اعترض بأنّه أنکر أبو بکر علی المغیرة خبره حتّی رواه ابن مسلمة و عمر

ص: 3

خبر أبو موسی فی الاستیذان حتّی رواه أبو سعید و علیّ خبر أبی سنان فی المفوّضة و کان یحلف غیر أبی بکر و عائشة خبر ابن عمر فی تعذیب المیّت ببکاء أهله و الجواب إنّما توقّفوا عند الرّیبة، أ لا تری أنّهم عملوا بعد الانضمام و هو من الآحاد بعد]. و چون متهم بودن أبو موسی در نقل حدیث نزد خلیفۀ ثانی بمرتبۀ تحقیق رسیده بود لهذا حضرت ایشان او را مثل أبو هریره از نقل حدیث علی الإطلاق نهی کرده بودند و این نهیشان بحدّی ظهور دارد که در کتب اصولیّه کبار اهل سنّت مذکور گردیده. غزّالی که إمام عالیمقام سنّیّه است در کتاب «مستصفی» در مسئلۀ تعبّد بخبر واحد گفته: [ثمّ اعلم أنّ المخالف فی المسئلة له شبهتان: الشّبهة الاولی قولهم: لا مستند فی إثبات خبر الواحد إلاّ الاجماع، فکیف یدّعی ذلک؟ و ما من أحد من الصّحابة إلاّ و قد ردّ الخبر الواحد، فمن ذلک توقف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عن قبول خبر ذی الیدین حیث سلّم عن اثنتین حتّی سأل أبا بکر و عمر رضی اللّه عنهما و شهدا بذلک فصدّقاه ثم قبل و سجد للسّهو، و من ذلک: ردّ أبی بکر- رضی اللّه عنه-خبر المغیرة بن شعبة من میراث الجدّة حتّی أخبره معه محمّد بن مسلمة، و من ذلک: ردّ أبی بکر و عمر خبر عثمان-رضی اللّه عنهم-فیما رواه من استئذانه الرّسول فی الحکم بن أبی العاص و طالباه بمن یشهد معه بذلک. و من ذلک: ما اشتهر من ردّ عمر -رضی اللّه عنه-خبر أبی موسی الاشعری فی الاستیذان حتّی شهد له أبو سعید الخدریّ -رضی اللّه عنه-و من ذلک: ردّ علی رضی اللّه عنه خبر أبی سنان الاشجعی فی قصّة بروع بنت و اشق و قد ظهر منه أنّه کان یحلّف علی الحدیث، و من ذلک: ردّ عائشة -رضی اللّه عنها-خبر ابن عمر فی تعذیب المیّت ببکاء أهله علیه، و ظهر من عمر نهیه لأبی موسی و أبی هریرة عن الحدیث عن الرّسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم! و أمثال ذلک ممّا یکثر، و أکثر هذه الأخبار تدلّ علی مذهب من یشترط عددا فی الرّاوی لا علی مذهب من یشترط التّواتر فإنّهم لم یجتمعوا فینتظروا التّواتر].

قوارح و مطاعن أبو برده پسر أبو موسی أشعری راوی حدیث نجوم

و از جملۀ قوادح این حدیث آنست که راوی آن از أبو موسی الأشعری پسرش أبو برده است، و اقدام او بر عظائم موبقه و جرائم مهلکه أظهر من الشّمس و أبین من الأمس ست، مگر نمی دانی که او در واقعۀ قتل صحابی جلیل حضرت حجر بن عدی-

ص: 4

جعل اللّه له فی أعلی درجات الجنّة خیر مستقرّ و مقیل-بأقبح وجوه غمس ید نموده است، و در باب آن شهید راه خدا شهادت کاذبه داده که هر جمله اش دلیل جسارت عظمی و خسارت کبری برای این شاهد کاذب غادر خائن آثم می باشد! ؟ طبری در «تاریخ» خود در واقعۀ قتل حضرت حجر بن عدی-رضوان اللّه علیه-آورده: [ثمّ بعث زیاد إلی أصحاب حجر حتّی جمع منهم اثنی عشر رجلا فی السّجن، ثمّ إنّه دعا رءوس الأرباع فقال: اشهدوا علی حجر بما رأیتم منه و کان رءوس الأرباع یومئذ عمرو بن حریث علی ربع أهل المدینة، و خالد بن عرفطة علی ربع تمیم، و همدان و قیس بن الولید بن عبد شمس بن المغیرة علی ربع ربیعة و کندة؟ ؟ ، و أبو بردة بن أبی موسی علی مذحج و أسد، فشهد هؤلاء الأربعة أنّ حجرا جمع إلیه الجموع و أظهر شتم الخلیفة و دعا إلی حرب أمیر المؤمنین و زعم أنّ هذا الأمر لا یصلح إلاّ فی آل أبی طالب و وثب بالمصر و أخرج عامل أمیر المؤمنین و أظهر عذر أبی تراب و التّرحّم علیه و البراءة من عدوّه و أهل حربه و ان هؤلاء النّفر الّذین معه هم رءوس أصحابه و علی مثل رأیه و أمره]. و نیز طبری در «تاریخ» خود آورده که شهادت أبو برده درین واقعه برین نسق بوده: [ بسم الله الرحمن الرحیم . هذا ما شهد علیه أبو بردة بن أبی موسی للّه ربّ العالمین: شهد أنّ حجر بن عدیّ خلع الطاعة و فارق الجماعة و لعن الخلیفة و دعا إلی الحرب و الفتنة و جمع إلیه الجموع یدعوهم الی نکث البیعة و خلع أمیر المؤمنین معاویة و کفر باللّه عزّ و جلّ کفرة صلعاء! فقال زیاد: علی مثل هذه الشّهادة فاشهدوا أنا و اللّه لأجهدنّ علی قطع خیط عنق الخائن الأحمق. فشهد رءوس الأرباع علی مثل شهادته و کانوا أربعة. ثمّ إنّ زیادا دعا النّاس فقال: اشهدوا علی مثل شهادة رءوس الأرباع]. و أکبر مطاعن شنیعه و أعظم مشائن فظیعۀ أبو برده آنست که او مثل پدر خود مبغض عادی و شاحن بادی برای جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بود و با دوستان آن جناب إظهار کمال بغض و عداوت و با دشمنان آن جناب ابدای نهایت خلوص و محبّت

ص: 5

می نمود، و اگر چه این معنی از عبارات ماضیۀ «تاریخ طبری» هم ظاهر و آشکار است و لیکن برای مزید توضیح باید دانست که عبد الحمید هبة اللّه المدائنی المعروف بابن أبی الحدید در «شرح نهج البلاغه» در ذکر مبغضین و منحرفین از جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام آورده: [و من المبغین الغالین: أبو بردة بن أبی موسی الاشعری، یرث البغض له لا عن کلاله! روی عبد الرّحمن بن جندب، قال: قال أبو بردة لزیاد: أشهد أنّ حجر بن عدی قد کفر باللّه کفرة صلعاء! قال عبد الرحمن: إنّما عنی بذلک نسبة إلی علیّ بن أبی طالب لأنّه کان أصلع! قال: و قد روی عبد الرحمن المسعودی عن ابن عیّاش المنتوف، قال: رأیت أبا بردة قال لأبی الغادیة الجهنی قاتل عمار بن یاسر: أ أنت قتلت عمّار بن یاسر؟ قال: نعم! قال: فناولنی یدک! فقبّلها و قال: لا تمسّک النّار أبدا! ! و روی أبو نعیم عن هشام بن المغیرة عن الغضبان بن یزید، قال: رأیت أبا بردة قال لأبی الغادیة قاتل عمّار: مرحبا بأخی! هیهنا! هیهنا! فأجلسه إلی جانبه].

عدم دلالت متن حدیث نجوم بر استقامت أحوال و حسن مآل أصحاب

و محتجب نماند که حدیث أبو موسی قطع نظر از آنکه سندا مقدوح و مجروح می باشد متن آن دلالت بر استقامت أحوال و حسن مآل أصحاب ندارد، بلکه جملۀ «فإذا ذهبت أتی أصحابی ما یوعدون» دلیلست برین که أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد آن جناب بر حالی که در عهد آن جناب بودند باقی نخواهند ماند و ما بینشان فتنه ها و جنگها واقع خواهد شد و در میان ایشان تغیّر آراء و اختلاف أهواء پیدا خواهد گردید، و ارتداد و اختلاف قلوب و مشاجرات هم بظهور خواهد رسید. و این معنی بحمد اللّه بر ناظر اعترافات علمای أعلام سنّیّه که در شروح «صحیح مسلم» و «مصابیح» و «مشکاة» در خصوص شرح همین حدیث أبو موسی نموده اند ظاهر و باهرست، چنانچه شطری از آن برای إتمام حجّت در این جا ذکر می نمایم. نووی در «منهاج-شرح صحیح مسلم» گفته: [

و قوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: «و أنا أمنة

ص: 6

لأصحابی فإذا ذهبت أتی أصحابی ما یوعدون» . أی من الفتن و الحروب و ارتداد من ارتدّ من الأعراب و اختلاف القلوب و نحو ذلک ممّا أنذر به صریحا، و قد وقع کلّ ذلک]. و محمد بن خلفة الوشتانی الابّی در «شرح مسلم» گفته: [

قوله: أتی أصحابی ما یوعدون» -ع (1)-: یعنی من ظهور الفتن و ارتداد من ارتدّ من الاعراب و اختلاف القلوب]. و محمد بن محمد بن یوسف السّنوسی در «شرح صحیح مسلم» گفته:

قوله: «أتی أصحابی ما یوعدون» . أی من الفتن و ارتداد من ارتدّ من الاعراب و اختلاف القلوب]. و فاضل معاصر مولوی صدیق حسن خان قنوجی در «سراج وهّاج، من کشف مطالب صحیح مسلم بن الحجّاج» گفته:

[و یأتی أصحابی بعدی من الفتن و الحروب و ارتداد من ارتدّ من العرب و اختلاف القلوب و نحو ذلک ممّا أنذر به صریحا، و قد وقع کلّ ذلک. انظر المشاجرات الواقعة بینهم و ما هنالک]. و شمس الدین خلخالی در «مفاتیح-شرح مصابیح» گفته:

[و إذا ذهبت أنا أتی أصحابی ما یوعدون» أراد بوعد أصحابه-علیه السّلام-ما وقع بینهم من الفتن]. و طیبی در «کاشف-شرح مشکاة» آورده: [و الاشاره فی الجملة إلی مجیء الشّرّ عند ذهاب أهل الخیر فانّه لمّا کان صلّی اللّه علیه و سلّم بین أظهرهم کان یبیّن ما یختلفون فیه، فلمّا توفی صلّی اللّه علیه و سلّم حالت الآراء و اختلفت الاهواء]. و سید شریف جرجانی در «حاشیۀ مشکاة» گفته:

[قوله: أتی أصحابی ما یوعدون» من الخلل و المخالفات]. و ملا علی قاری در «مرقاة-شرح مشکاة» گفته:

[فإذا ذهبت أنا أتی أصحابی ما یوعدون. أی من الفتن و المخالفات و المحن]. و عبد الحق دهلوی در «لمعات-شرح مشکاة» گفته: [و المراد بما یوعد

ص: 7


1- أی : القاضی عیاض ( 12 )

الاصحاب: الفتن و الحروب و ارتداد الاعراب]. و نیز عبد الحق دهلوی در «اشعّة اللمعات» گفته: [و

«أنا أمنة لاصحابی» و من سبب أمنم برای اصحاب خود،»

فإذا ذهبت أنا أتی أصحابی ما یوعدون» پس وقتی که بروم من از عالم می آید أصحاب مرا چیزی که وعده کرده شده و تقدیر کرده شده است وقوع آن در میان ایشان از فتن و حروب و ارتداد بعض أعراب]. و هر گاه حال مهانت اشتمال أصحاب-حسب مفاد این حدیث-بر چنین منوال باشد آن را برای تأیید حدیث نجوم آوردن و آن را از مفاخر و مناقب صحابه شمردن کمال دانشمندی حضرات اهل سنّت ست نزد هر عاقل بصیر، و لا ینبئک مثل خبیر.

بیان تحریف عظیمی که در حدیث نجوم راه یافته است

و علاوه برین باید دانست که مطالعۀ کتب و أسفار حفّاظ کبار و تفحّص و تفتیش تصانیف أعلام و أحبار سنّیّه واضح و آشکار می گردد که درین حدیث از أهل مکر و ادغال و أصحاب خدع و إضلال تحریفی بس عظیم و تبدیلی نهایت ملیم راه یافته که کمتر کسی پی بآن برده باشد. توضیح و تشریح آن این ست که در آخر این حدیث-کما سمعت و رأیت إلی الآن-واقع شده است که أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أمان هستند برای امّت آن جناب، پس وقتی که بروند أصحاب خواهد آمد امّت را آنچه که وعده کرده می شوند بآن. حال آنکه در حقیقت در آخر این حدیث واقعشده بود که اهل بیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و علیهم أمان هستند برای امّت آن جناب، پس وقتی که اهل بیت آن جناب-علیه و علیهم الصّلوة و السّلام-بروند خواهد آمد امّت آن جناب را چیزیکه وعده کرده می شوند بآن. و چون این فضیلت عظمی دلیل کمال علوّ مراتب اهل بیت علیهم السّلام بود لهذا قلوب مبغضین و شانئین این حضرات متحمّل آن نشد و از راه اعتصاب و اغتصاب آن را بسوی أصحاب انقلاب مقلوب ساختند، و اگر چه گمانم این ست که اهل سنّت بر این کلام أحقر الأنام خیلی دمغ و تفت خواهند شد و عجب نیست که بسوی تکذیب و إنکار بالإعلان و الإجهار مسارعت و ابتدار نمایند، لیکن حقیر برای

ص: 8

إثبات این حقیقت از کتب سنّیّه برمی خیزم، و بحمد اللّه سرمه در گلویشان می ریزم و عرض می نمایم که لحظه ای غیظ و غضب را فرو نمایند و بعین تبصّر و استبصار «صحیح حاکم نیسابوری» را ملاحظه فرمایند و نظر کنند که در کتاب معرفة الصّحابۀ آن در ذکر مناقب منکدر بن عبد اللّه مرقومست:

[حدّثنا أبو القاسم عبد الرّحمن بن الحسن القاضی بهمدان من أصل کتابه: ثنا محمد بن المغیرة الیشکریّ ثنا: القاسم بن الحکیم العرقی، ثنا: عبد اللّه بن عمرو بن مرّة، حدّثنی محمد بن سوقة عن محمد بن المنکدر، عن أبیه، عن النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أنّه خرج ذات لیلة و قد أخّر صلاة العشاء حتّی ذهب من اللّیل هنیهة أو ساعة و النّاس ینتظرون فی المسجد، فقال: ما تنتظرون؟ فقالوا ننتظر الصّلوة، فقال: إنّکم لن تزالوا فی صلاة ما انتظرتموها. ثمّ قال: أما إنّها صلاة لم یصلّها أحد ممّن قبلکم من الامم. ثمّ رفع رأسه إلی السّماء فقال: النّجوم أمان لأهل السّماء فان طمست النّجوم أتی السّماء ما یوعدون، و أنا أمان لاصحابی فاذا قبضت أتی أصحابی ما یوعدون، و أهل بیتی أمان لامّتی فاذا ذهب أهل بیتی أتی امّتی ما یوعدون]. و ازینجا واضح و لائح گردید که آوردن لفظ «أصحابی» بجای «أهل بیتی» در آخر این حدیث در دو مقام؛ صنیع شنیع أبو موسی یا کسی دیگر از محرّفین أغمار و مبدّلین أشرارست. و بعد ظهور این تحریف و تصرّف أصلا این حدیث بکار أهل سنّت نمی آید و بجز إثبات ذمّ و قدح أصحاب؛ بابی برایشان نمی گشاید. و إنشاء اللّه تعالی در ما بعد خواهی دانست که بودن حضرات اهل بیت علیهم السّلام مثل نجوم و کواکب در ارشاد و هدایت و أمن از اختلاف و هلاک بصراحت تمام از أحادیث عدیدۀ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ظاهر و باهرست، و طرق متکاثره و وجوه متضافرۀ این أحادیث در کتب و أسفار سنّیّه بسیاقات معجبۀ أهل ایمان و اسلام و عناوین منوّرۀ عقول و أحلام متعدّد موجود می باشد، و فی ذلک ما یرغم آناف اولی البغی و العناد، و یوضح للسّالکین محجّة الصّواب و الرّشاد.

ص: 9

«عود علی بدء» و بیان وجوه دیگر عدم دلالت حدیث نجوم بر مقصود مخاطب

«عود علی بدء» و اگر چه بعد این بیان مناعت اقتران حسب افادات أکابر اهل سنّت و أعیانشان؛ فساد و بطلان و وهن و هوان

حدیث «أصحابی کالنّجوم» سندا نهایت واضح و عیان گردیده و در مطاوی عبارات بعض أعلام سنّیّه بعضی از وجوه فساد متن آن نیز بحدّ تبین رسیده، لیکن بغرض مزید إفحام؛ بعض وجوه متینه که متعلّق بمتن آن باشد نیز علی وجه الإجمال باید شنید، و آنچه بنابر ظاهر این حدیث بر مزعوم مخاطب و دیگر دلدادگان أصحاب ضلال متوجّه می شود بنظر عبرت باید دید.

وجه 52 دلالت حدیث نجوم دلالت أمریست باطل

وجه 52آنکه: حدیث نجوم دلالت دارد بر مهتدی بودن جمله أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و مهتدی بودن تمامی ایشان أمریست باطل و محال، کما لا یخفی علی من له أدنی حظّ من ممارسة سیرهم و الأحوال، و إن کنت فی ریب من ذلک فارجع إلی کتاب «تشیید المطاعن» المنجی من المهالک پس چگونه عاقلی باور می توان کرد که آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حقّ ایشان این حدیث ارشاد فرموده باشد؟ !

وجه 53 هادی بودن جملۀ اصحاب صریح البطلان می باشد

وجه 53آنکه: این حدیث دلالت می نماید بر هادی بودن جملۀ اصحاب. و در کمال ظهورست که هادی بودن تمامی ایشان از مهتدی بودن تمامیشان زیاده تر واضح الفساد و صریح البطلان می باشد، زیرا که اضلال و اغوای بسیاری ازیشان مثل خلفای ثلاثه و طلحتین و معاویه و عمرو بن العاص و أمثالهم و أحزابهم حسب روایات خود اهل سنّت-کما فصّل فی «تشیید المطاعن» -بالیقین معلوم و متیقّن أهل عقل و دینست. پس بکمال ظهور ظاهر گردید که هرگز این حدیث را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در شان ایشان ارشاد نفرموده.

وجه 54قابل اقتدا بودن جملۀ أصحاب واضح الهوان ست

وجه 54آنکه: این حدیث دلالت دارد بر آنکه جملۀ أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای امّت آن جناب قابل اقتدا بودند. و این أمر هم نزد أصحاب أبصار و أعیان ظاهر البطلان و واضح الهوان ست. و هر گاه حضرات خلفای ثلاثه را که نزد اهل سنّت رأس و رئیس أصحاب بودند بلحاظ مطاعن جسیمه

ص: 10

و مثالب عظیمه شان که در کتب کلامیّۀ اهل حق مبرهن ست صلاحیّت اقتدا نباشد؛ دیگر أتباع و أذنابشان را کی این منصب جلیل حاصل می تواند شد؟ ! پس واضح و لائح گردید که این حدیث هرگز در شان جملۀ أصحاب از مصدر نبوّت صادر نگشته.

وجه 55این مطلب که در صورت اقتدا بهر واحد از أصحاب، مهتدی می توانند شد، أصلا درست نیست

وجه 55آنکه: این حدیث دلالت دارد بر آنکه امّت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در صورت اقتدا بهر واحد از أصحاب، مهتدی می توانند شد، و این معنی أصلا درست نیست، زیرا که هر گاه ضلال و إضلال بسیاری از أصحاب و عدم صلاحیّت مقتدا بودن هر یکی ازیشان بلحاظ أدلّۀ قاهره و براهین باهره که در کتب کلامیّۀ اهل حق عموما مشروح و مذکور و بالخصوص در کتاب «تشیید المطاعن» مرقوم و مسطورست ثابت و مبرهن گردید، هرگز عاقلی تسلیم نمی توان کرد که-معاذ اللّه-جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اهتدا را باقتدای هر یکی از أصحاب منوط و معلّق فرموده باشد.

وجه 56آنکه: ابتلای بسیاری أصحاب بکبائر عظیمه

وجه 56آنکه: ابتلای بسیاری أصحاب بکبائر عظیمه و موبقات جسیمه مثل قتل نفس و ارتکاب زنا و شهادت زور و إتیان أنواع فسق و فجور نه چنانست که بر متتبّع کتب اهل سنّت، خاصّة بعد رهنمائی کتاب مستطاب «تشیید المطاعن» مخفی و محتجب بوده باشد. پس چگونه می توان گفت که- معاذ اللّه-جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الأطیاب این گونه اشخاص را که معادن قبائح شنیعه و مثالب فظیعه بودند نجوم هدایت فرموده امّت خود را باتّباع و اقتدایشان آماده نموده، و لعمری انّ فی هذه الشّنائع المفضحة و الفضائع المقبحة حججا لا تعدّ و لا تحصی و دلائل لا تحصر و لا تستقصی تدلّ علی بطلان زعم المتمسّکین بحدیث النّجوم و ترمی أبالسة الاستراق بثواقب الرّجوم.

وجه 57بسیاری از آیات کتاب اللّه دلالت واضحه بر سوء حال جمع کثیر از أصحاب

وجه 57آنکه: بسیاری از آیات کتاب اللّه دلالت واضحه بر سوء حال و خسران مآل جمّ غفیر و جمع کثیر از أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دارد، و خاصّة آیات سورۀ أنفال و آیات سورۀ برائت و آیات سورۀ أحزاب و آیات سورۀ جمعه

ص: 11

و آیات سورۀ منافقین درین باب قابل عبرت اولی الأبصار و الألبابست. پس چگونه کسی از عقلاء تجویز خواهد کرد که-معاذ اللّه-جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تمامی أصحاب خود را قابل اقتدا برای امّت قرار داده قدم در وادی معارضت و مشاقّت با رب الأرباب نهاده باشد؟ ! کلاّ! لا یقدم علی هذا إلاّ سفیه أعفک، یصرف عن الحقّ الحقیق لضلاله و یؤفک.

وجه 58أحادیث کثیره در ذمّ و نکوهش أصحاب

وجه 58آنکه: أحادیث کثیره و أخبار شهیرۀ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در ذمّ و نکوهش أصحاب خود که در صحاح و جوامع و مسانید معتبرۀ أهل سنّت مأثور و منقولست، مثل حدیث حوض، و حدیث ارتداد، و

حدیث «لا ترجعوا بعدی کفّارا» ،

و حدیث «الشّرک أخفی فیکم من دبیب النّمل» ،

و حدیث «لا أدری ما تحدثون بعدی» ، و حدیث اتّباع سنن یهود و نصاری، و حدیث تنافس

وحدیث «إنّ من أصحابی من لا یرانی بعدی و لا أراه» ،

و حدیث «إنّ فی أصحابی منافقین» ،

و حدیث «قد کثرت علیّ الکذّابة» ، إلی غیر ذلک من الأحادیث الّتی وردت فی حقّ الصّحابة مجتمعین و فرادی و جاوزت عن حدّ الحصر فلا تحصی حسبا و تعدادا، و یکفیک منها ما ذکر فی کتاب «تشیید المطاعن» للوالد العلاّم- أحلّه اللّه دار السّلام-نزد هر ناظر بصیر و متتبّع خبیر مانع ازینست که-معاذ اللّه- آن جناب جملۀ أصحاب خود را مثل نجوم فرموده طریق تناقض و تضادّ در ارشادات خود پیموده باشد.

وجه 59در کتب کبار سنّیّه بعض أحادیث دلالت بر منع صریح از اقتدای أصحاب دارد

آنکه: در کتب و أسفار أئمّۀ کبار سنّیّه بعض أحادیث چنان موجودست که دلالت واضحه دارد بر منع صریح از اقتدای أصحاب و ظاهر می نماید که مقتدیشان در جهنّم خواهد بود، پس چگونه بعد مطالعۀ آن صاحب عقل می تواند گفت که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جملۀ أصحاب خود را مقتدا قرار داده، اهتدا را باقتدای هر واحد ازیشان منوط فرموده-معاذ اللّه-در دهدۀ تهافت و تناکر افتاده باشد. اگر وجود این گونه أحادیث در کتب أهل سنّت باور نداری، پس بشنو که

ص: 12

علاّمۀ عاصمی در «زین الفتی» در مقام حمایت أصحاب جمل گفته: [

و قال علیه السّلام: «إذا ذکر أصحابی فامسکوا» یعنی عن الوقیعة فیهم عن ذکر زلاّتهم و ما کان منهم فی مقاماتهم و أیّ عبد من عباد اللّه لم یزلّ و لو بطرفة فلیحذر العاقل فی هذا الموضع عن الوقیعة فیهم و ذکر زلاّتهم و مساویهم. و

أخبرنی جدّی أحمد بن المهاجر-رحمه اللّه- قال: أخبرنا أبو علی الهروی، قال: أخبرنا المأمون، قال: أخبرنا عطیّه عن ابن المبارک عن ابن لهیعة عن یزید بن أبی حبیب، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه: «یکون من أصحابی أحداث بعدی» یعنی الفتنة الّتی کانت بینهم،

«فیغفرها اللّه لهم لسابقتهم؛ إن اقتدی بهم قوم من بعدهم کبّهم اللّه فی نار جهنّم» . قال ابن لهیعة: هذا رأیی منذ سمعت هذا الحدیث]. و ملا علی متقی در «کنز العمّال» گفته:

[تکون بین أصحابی فتنة یغفرها اللّه لهم لسابقتهم إن اقتدی بهم قوم من بعدهم کبّهم اللّه تعالی فی نار جهنّم» . نعیم عن یزید بن أبی حبیب، مرسلا]. و این حدیث بنحوی که هاتک أستار و کاشف أسرار أهل سنّت ست؛ هر عاقل آن را بخوبی می داند و بادراک این معنی که این حضرات در أحادیث مدح أصحاب هم مضامین قدح آگین می آرند؛ علم الیقین بهم می رساند.

وجه 60 در بیان نا أهلیت بسیاری از صحابه و اعترافات أبو بکر و عمر
اشاره

آنکه: در روایات و أخبار أعلام و أحبار سنّیّه أقوال بسیار و آثار بی انحصار از صحابه منقول ست که در آن خود صحابه بنا اهلیّت خود معترف شده بعد خود از مقام صواب و رشاد و انحطاط خویشتن را از مرتبۀ هدایت عباد، واضح و لائح ساخته اند. و کفایت می کند از جملۀ آن أقوال کثیره قول أبو بکر، «إنّ لی شیطانا

اعترافات أبو بکر و عمر در حق خود

یعترینی!» ، و نیز قول او: «و لست بخیر من أحدکم، فراعونی، فاذا رأیتمونی استقمت فاتّبعونی، و إذا رأیتمونی زغت فقومونی]. و نیز قول او «اطیعونی ما أطعت اللّه فاذا عصیت اللّه فلا طاعة لی علیکم» .

ص: 13

و نیز قول او: «أ فتظنّون أنّی أعمل بسنّة رسول اللّه صلعم إذا لا أقوم بها؟ !» . و نیز قول او در باب کلاله: «أقول فیها برأیی فإن کان صوابا فمن اللّه وحده لا شریک له، و إن کان خطأ فمنّی و من الشیطان، و اللّه منه بریء!» . و نیز کافی و وافیست قول عمر: «یا حذیفة! باللّه أنا من المنافقین!» . و قول او در قضایای عدیده: «لولا علیّ لهلک عمر» . و قول او: «لولاک لافتضحنا!» . و قول او در قضیّۀ مغالات مهر: «امرأة خاصمت عمر فخصمته» . و قول او: امرأة أصابت و رجل أخطأ!» . و قول او: أ لا تعجبون من إمام أخطأ و من امرأة أصابت؟ ! ناضلت إمامکم فنضلته» . و قول او: «تسمعوننی أقول مثل هذا فلا تنکرونه حتی تردّ علیّ امرأة لیست من أعلم النّساء؟ !» . و قول او: «کلّ أحد أفقه منّی!» . و قول او: «کلّ أحد أفقه من عمر!» . و قول او: «کلّ أحد أعلم من عمر!» . و قول او: «کلّ أحد أعلم و أفقه من عمر!» . و قول او: «کلّ أحد أعلم منک حتّی النّساء!» . و قول او: «کلّ النّاس أفقه من عمر حتّی النّساء!» . و قول او: «کلّ النّاس أعلم من عمر حتّی العجائز!» . و قول او: «کلّ النّاس أفقه من عمر حتّی المخدّرات فی الحجال!» . و همه این اقوال در کتب أهل سنّت موجودست، کما لا یخفی علی ناظر «تشیید المطاعن» و غیره. پس چگونه می توان گفت که-معاذ اللّه-جناب رسالت مآب-صلّی اللّه علیه و آله الأطیاب-چنین اشخاص را مشابه و مماثل نجوم فرموده بتجویز اتّباع و

ص: 14

اقتدای هر یکی ازیشان فتح أبواب ضلال و إضلال نموده باشد؟ ! نعوذ باللّه من ذلک و نسئله العصمة عن الوقوع فی المهاوی و المهالک.

نقل شاه صاحب عبارتی از بعض کتب هم خیالان خود

و أعجب عجائب فظیعه و أغرب غرائب شنیعه آنست که شاه صاحب متعلّق بمفاد حدیث نجوم عبارتی بعنوان نقل از بعض کتب هم خیالان خود آورده اند که دلیل کمال سراسیمگی و حیرانی و برهان نهایت عجز و پریشانی این حصرات می باشد، چنانچه در حاشیۀ «تحفه» بعد حدیث نجوم مسطورست: [فإن قلت: اجتهاد بعض الصّحابة خطأ بیقین فکیف و عند الهدایة فی اتّباعهم جمیعا؟ قلنا: محلّ اتّباعهم ما کان غیر منصوص فی الکتاب و السّنّة، و لا شبهة أنّ تیقّن الخطأ إنّما یکون فی المنصوصات و هی لیست محلاّ لاتّباعهم. و الحاصل أنّ اتّباعهم دلیل الهدایة ما لم یظهر خطؤهم بمقتضی الکتاب و السّنّة، فلا اشکال أصلا. «شرح ارشاد» .

بطلان و فساد این گفتار در چند وجه

اشاره

و این عبارت «شرح ارشاد» مظهر کمال مجانبت از رشاد و مثبت غایت انهماک در غوایت و عناد می باشد، و بطلان و فساد و انخرام و انهداد أساس و بنیاد این تقریر سراسر لداد واضح و لائحست بچند وجه:

اول :

هر گاه ثابت شد که اجتهاد بعض صحابه بالیقین خطاست، محال گردید که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چنین خطا کاران یقینی را بمنزلۀ نجوم قرار دهند، زیرا که صدور خطا از نجوم سما محالست، و تشبیه خاطئین و ضالّین بنجوم هدی -معاذ اللّه-عین اغواء و إضلال، و حاشا رسول الرّبّ المتعال-علیه و آله آلاف الصّلوة و السّلام بالغدوّ و الآصال-أن یجعل الغواة الضّلاّل کالنّجوم الهادیة فی ظلم اللّیال.

دوم :

هر گاه ثابت شد که بعض صحابه در اجتهاد خود یقینا خطا کرده راه مخالفت با منصوصات قرآن و سنّت سپرده اند، بکمال وضوح مبرهن گشت که در غیر منصوصات خطایایشان أعظم و أکبر و أطمّ و أوفر خواهد بود، پس چگونه عاقلی تجویز خواهد کرد که-معاذ اللّه-جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در وادی واسع غیر منصوصات که محلّ صدور خطایای هولناک و موضع ظهور جرائم مورثۀ هلاکست امّت خود را مأمور باتّباع چنین خاطئین فرموده-نعوذ باللّه-اقتدایشان

ص: 15

را موجب اهتدا وا نموده، هل هذا إلاّ غوایة ظاهرة و عمایة و جاهرة لا یخفی علی اولی الأنظار الزّاهرة و ذوی الأبصار السّاهرة؟ !

سوم :

یقینا أهل بیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم معصوم عن الخطا بودند و آیۀ تطهیر و حدیث ثقلین و دیگر آیات و أحادیث کثیره دلالت بر عصمت شان دارد، پس با وجود این نفوس قدسیّه خطاکاران أصحاب را که بوجه جهل خود در منصوصات کتاب و سنّت خطاها می نمایند بمنزلۀ نجوم قرار دادن و دعوت مردم بسوی اتّباع و اقتدایشان آغاز نهادن کاریست که هرگز از عاقلی صادر نمی تواند شد چه جای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که أعقل خلائق و أعلم عالمین أجمعین بود، و در نصیحت امّت و خیر خواهی شان هیچ وقت کوتاهی نمی فرمود.

چهارم :

بلا شبهه در أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أشخاصی موجود بودند که مرتبۀ ایشان تالی مرتبۀ أهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام بود، مثل جناب سلمان و أبی ذرّ و مقداد و عمّار-علیهم آلاف الرّحمة و الرّضوان من الملک الغفّار؛ پس با وجود چنین أصحاب أطیاب خطاکاران یقینی را که در منصوصات ارتکاب خطایا نمایند و بمقابلۀ نصوص قرآن اجتهاد نموده در إظهار جهالت خود افزایند؛ برای اتّباع امّت نصب نمودن؛ صراحة جور شنیع و ظلم فظیع ست که ساحت علیای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از آن قطعا منزّه و مبرّاست، و هر که نسبت این معنی به آن جناب نماید قطعا از حلیۀ عقل و دین عاطل و معرّاست.

پنجم :

أصحاب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بلا شکّ و ارتیاب در مسائل شرعیّه -سواء کانت منصوصة أو غیر منصوصة-اختلاف بی حساب دارند، و این معنی هرگز قابل إنکار نیست، کما لا یخفی علی ناظر رسالة «الإنصاف فی بیان سبب الاختلاف» لوالد مخاطبنا المغرم بالاعتساف. و در کمال ظهورست که خطاکاران یقینی را-که علاوه بر وصمت ارتکاب خطایا باتّباع امم هالکه؛ مرتکب جریمۀ ملیمۀ اختلاف و تشاجر فی الدّین هم بوده باشند-مطاع و متبع امّت قرار دادن و ایشان را بنجوم هدایت تعبیر نمودن

ص: 16

بالغ اقصای مراتب شناعت و فظاعتست و هرگز تجویز صدور آن از جناب خاتم النّبیّین و سیّد المرسلین-صلوات اللّه علیه و آله الأکرمین الأفضلین-در متخیّلۀ أهل ایمان نمی گذرد.

ششم :

بر متتبّع خبیر و ناظر بصیر واضح و آشکارست که در أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باب تخطئه خیلی مفتوح بود و بعضی ازیشان بعض دیگر را در مسائل شرعیّه و أحکام دینیّه مخطی و خاطی قرار داده در تعییر و تأنیب مقابل و مخالف خود می افزود. و پر ظاهرست که زمرۀ که خود مرتکب خطا شوند و أقران و أمثال خود را بلا محابا خطاکار دانند و خطایایشان را بالإعلان و الإجهار بمنصّۀ شهود و إظهار رسانند هرگز اهلیّت آن ندارند که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ایشان را نجوم هدایت بفرماید و اهتدا را باقتدایشان منوط نماید، هل هذا إلاّ جور ظاهر قبیح و حیف واضح فضیح؟ ! .

هفتم :

تخطئۀ أصحاب بعضی ازیشان مر بعضی را أمریست که از حدّ اعتدال تجاوز کرده بحدّ تکذیب و تجهیل و تکفیر و تضلیل رسیده است، و ماجرا های این گونه تخطئه در کتب و أسفار مشاهیر کبار سنّیّه مندرج و مرقوم گردیده پس چگونه عاقلی باور می توان کرد که این گونه خاطئین مخطئین را که با وصف ارتکاب خطایای یقینی خود در مقام تخطئۀ مخالف و مقابل خود از تکذیب و تجهیل و تکفیر و تضلیل دریغ نکنند و بنای عدل و إنصاف بمعادل جور و اعتساف بر کنند؛ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم «نجوم هدی» خواهد فرمود و اهتدا را باقتدایشان معلّق و منوط خواهد نمود؟ ! .

هشتم :

بلا شبهه در أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعض اشخاص بودند که کبار أصحاب آن جناب را تکذیب می نمودند، و آن نفوس قدسیّه را متّهم بکذب نموده راه خطا بأقدام اعتدا می پیمودند، مثل حضرت عمر که جناب عمّار- علیه آلاف الرّضوان من الملک الغفّار را در نقل حدیث تیمّم متّهم کرده و مسلک

ص: 17

تکذیب و تخطئۀ آن صحابی جلیل بیمحابا سپرده، چنانچه در ما سبق تفصیلا دانستی، و بر هر که أدنی بهرۀ از دین داشته باشد واضح و لائحست که هرگز چنین متجاسرین خاسرین را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم «نجوم هدایت» نخواهد فرمود، و هیچ وقت امّت را بسوی اتّباع ایشان و لو در غیر منصوصات باشد دعوت نخواهد نمود.

نهم :

در أصحاب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-بلا شبهة-کسانی بودند که استعمال قیاس در دین می نمودند و مسلک اتّباع إبلیس که «أوّل من قاس» بود می پیمودند، و در کمال ظهورست که این چنین أشخاص که با وصف ارتکاب خطای یقینی در منصوصات استعمال قیاس در غیر منصوصات نمایند و مرتکب خطاء بعد الخطا شده بوسعت خطی راه اعتدا پیمایند؛ هرگز سزاوار نیستند که در شمار نجوم هدی آیند و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ایشان را مقتدای امّت بفرمایند. ذلِکَ ظَنُّ اَلَّذِینَ لا یوقنون.

دهم :

شکّی نیست در اینکه در زمرۀ اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أشخاصی گذشته اند که از أحکام شرعیّه و مسائل دینیّۀ شریعت؛ جاهل و ذاهل بودند، و وقت نزول نوازل رجوع بدیگران می آوردند، و طریق تکفّف و سؤال از فلان و بهمان می سپردند؛ مثل شیخین و عثمان و دیگر اصحاب جهل و عدوان؛ کما فصّل فی «تشیید المطاعن» و غیره من کتب أصحابنا الأعلام، احلّهم اللّه دار السّلام. و در نهایت ظهورست که هر گاه در صحابه خطا کاران یقینی بودند و دریشان چنین جماعت جهّال هم موجود بود باز چگونه می توان گفت که همۀ صحابه را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نجوم هدایت قرار داده-معاذ اللّه-أبواب اتّباع مخطئین و جهّال بر امّت مرحومه خود گشاده؟ ! .

یازدهم :

بلا شک و ارتیاب از أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعض أشخاص در جهالت و نادانی بمرتبۀ رسیده بودند که زنان پرده نشین نیز از ایشان

ص: 18

أفقه و أعلم بودند! مثل حضرت عمر و ظهور خطایای بسیار و جهالت بیشمار از ایشان أمریست که قابل جحود و إنکار نیست، کما لا یخفی علی ناظر «تشیید المطاعن» و غیره من الأسفار. و پر ظاهرست که این چنین أصحاب را هرگز نجوم هدی نتوان گفت، چه جای آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ایشان را باین وصف جمیل ستاید، و ایشان را برای امّت در مسائل دینیّه قابل اتّباع وا نمایند.

دوازدهم :

بر أرباب ألباب واضح و لائحست که در زمرۀ أصحاب نبوی بعض مردمان بودند که با وصف جهل و نادانی و عمه و حیرانی خود؛ قضایای مختلفه در یک مسئله می نمودند، و در مسئلۀ واحده بصد قضیّه که مصداق «ینقض بعضها بعضا» بود حکم داده قصب السّبق از ابن هبنّقه می ربودند! مثل حضرت عمر، و لقد ثبت هذا من أسفار کبار السنّیّة و الثّقات، کما فصّله صاحب «تشیید المطاعن» أحلّه اللّه من الفردوس فی أرفع الدّرجات. و پر ظاهرست که هرگز این گونه أشخاص قابلیّت آن ندارند که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ایشان را بمنزلۀ نجوم رساند و اتباعشان را-و لو در غیر منصوصات کتاب و سنّت-موجب اهتدا گرداند، و ذلک ظاهر لا سترة فیه، و لا یرتاب فی مثل هذا إلا أعفک سفیه.

سیزدهم :

غباوت و کودنی بعض أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بحدّی رسیده بود که مسئلۀ کلاله را نفهمیدند، و با وصف بیان قرآن و تعلیم مکرّر جناب سرور إنس و جانّ-علیه و آله آلاف السّلام من الملک المنّان-بحقیقت آن وا نرسیدند، چنانچه بر ناظر أحادیث و أخبار و روایات و آثار وارده در تفسیر آیات کلاله که طبری و دیگر مفسّرین ذکر کرده اند واضح و لائحست. و از اینجاست که أبو بکر بن أبی قحافه-کما رواه عنه الطبریّ-می گفت: «إنّی قد رأیت فی الکلالة رأیا، فإن کان صوابا فمن اللّه وحده لا شریک له، و إن یکن خطأ فمنّی و الشیطان، و اللّه بری، منه» ! .

ص: 19

و درین باب عجائبی که از عمر بن الخطّاب بظهور رسیده مفصّلا در «تفسیر طبری» منقول گردیده و در «تشیید المطاعن» از کتب دیگر علمای اهل سنّت نیز مذکورست. و از أعجب آن این ست که هر گاه خلافت مآب آیۀ یُبَیِّنُ اَللّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا را قراءت می نمودند از راه کمال إنصاف اعتراف می کردند که «اللّهمّ من تبیّنت له الکلالة فلم تتبیّن لی!» . و نیز چون جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در باب مسئلۀ کلاله بخطاب حفصه فرموده بود:

«ما أری أباک یعلمها أبدا» لهذا خلافت مآب از راه عجز بناچاری می فرمودند:

«ما أرانی أعلمها أبدا، و قد قال رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) ما قال!» . و عجیب تر آنکه اینهم می گفتند: «ثلث لأن یکون رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) بیّنهن لنا أحبّ إلیّ من الدّنیا و ما فیها: الخلافة، و الکلالة، و الرّبا!» . و در کمال انجلاست که این چنین أغبیا را که از فهم منصوصات کتاب و سنّت قاصر باشند چگونه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قابل اتّباع امّت در غیر منصوصات قرار خواهد داد؟ و ایشان را-معاذ اللّه-نجوم هدی فرموده در وادی مخالفت صواب خواهد افتاد؟ هل هذا إلاّ کذب و فریة، لا یعتری فی بطلانه و فساده ریب و لا مریة؟ ! ،

چهاردهم :

بلاهت و قلّت فهم صحابه بحدّی رسیده بود که بعضی ازیشان هر ماه را بست و نه روزه وا می نمودند، و این مطلب فاسد را بسوی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منسوب می کردند. سیوطی در «عین الإصابة» گفته:

[أخرج أحمد، عن یحیی بن عبد الرّحمن عن ابن عمر، عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: الشّهر تسع و عشرون، فذکروا ذلک لعائشة فقال (فقالت. ظ: م) : یرحم اللّه أبا عبد الرّحمن! إنّما قال: الشّهر قد یکون تسعا و عشرین]. و پر ظاهرست که هر گاه حال حضرت ابن عمر بر چنین منوال باشد که از صحابۀ کبار اهل سنّت ست؛ چگونه می توان گفت که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص: 20

-معاذ اللّه-جملۀ صحابۀ خود را مثل نجوم قرار داده در غیر منصوصات کتاب و سنّت استنباط و اجتهاد ایشان را برای امّت خود بر منصّۀ اعتبار و اعتماد نهاده؟ ! .

پانزدهم :
اشاره

بعضی از صحابۀ کبار نزد اهل سنّت در معاملات بیع و شرا چنان تجاسر و اقدام بر أمر باطل و حرام می نمودند که موجب بطلان حجّ و جهاد ایشان با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می شد، و توبه از صنیع شنیع خود بریشان لازم می آمد. و در کمال ظهورست که این چنین أشخاص هرگز نجوم هدایت نمی توانند شد، و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در هیچ وقت و هیچ حال ایشان را معوّل و مرجع امّت خود در أحکام شرعیّه نخواهد ساخت. و هر که أدنی بهره از ایمان داشته باشد برای فتاویشان اگر چه در غیر منصوصات کتاب و سنّت باشد هیچ وزنی نخواهد گذاشت. حالا توضیح این اجمال و تصریح این تجاسر خسران مآل از کتب و أسفار أعلام و أحبار سنّیه باید شنید. عبد الرحمن بن القاسم المالکی در کتاب «المدوّنة الکبری» گفته: [و أخبرنی ابن وهب، عن جریر بن حازم، عن أبی إسحاق الهمدانی، عن أمّ یونس (1) أنّ عائشة زوج النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-قالت لها أمّ محبة(2) أم ولد لزید بن أرقم

ص: 21


1- أم یونس هذه اسمها العالیة بنت أیفع ، قال ابن سعد فی « الطبقات » ما نصه : ( العالیة بنت أیفع بن شراحیل امرأة أبی اسحاق السبیعی ، دخلت علی عائشة و سألتها و سمعت منها . أخبرنا یحیی بن عباد ، حدثنا یونس بن أبی اسحاق ، عن أمه العالیة بنت أیفع بن شراحیل أنها حجت مع أم محبة فدخلتا علی عائشة أم المؤمنین فسلمتا علیها و سألتاها و سمعتا منها . قالت : و رأیت علی عائشة درعا مورزا و خمارا حیشانیا ، فلما أردنا الخروج قالت لهن : « حرام علی امرأة منکن أن تصغی لزوجها » ) 12 ذاکر حسین .
2- قال ابن سعد فی « الطبقات » و هذا لفظه : ( أم محبة . سألت ابن عباس و سمعت منه و روی عنها أبو اسحاق السبیعی ) . 12 . ذاکر حسین .

الأنصاری: یا أمّ المؤمنین! أ تعرفین زید بن أرقم؟ قالت: نعم! قالت: فإنّی بعته عبدا إلی العطاء بثمان مائة، فاحتاج إلی ثمنه فاشتریته منه قبل الأجل بستّمائة. فقالت: بئس ما شریت و بئس ما اشتریت، أبلغی زیدا أنّه قد أبطل جهاده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إن لم یتب. قالت: فقلت: أ فرأیت إن ترکت المائتین و أخذت السّتمائة؟ قالت: فنعم! فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ . و عبد الرزاق بن همام الصّنعانی در مصنّف خود-علی ما نقل عنه-آورده: [أخبرنا معمر و الثّوریّ، عن أبی إسحاق السّبیعی، عن امرأة دخلت علی عائشة فی نسوة فسألتها امرأة فقالت: یا أمّ المؤمنین! کانت لی جاریة فبعتها من زید بن أرقم بثمان مائة درهم ثمّ ابتعتها منه بستّمائة فنقدته السّتّمائة و کتب علیه ثمان مائة فقالت عائشة: بئس ما اشتریت و ما بئس ما اشتری! أخبری زید بن أرقم أنّه قد أبطل جهاده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إلاّ أن یتوب، فقالت المرأة لعائشة: أ رأیت إن أخذت رأس مالی و رددت إلیه الفضل! فقالت: فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ . و أحمد بن حنبل الشیبانی در «مسند» خود گفته: [حدّثنا محمّد بن جعفر: حدّثنا شعبة، عن أبی إسحاق، عن امرأة (امرأته. ظ) أنّها دخلت علی عائشة- هی و أمّ ولد زید بن أرقم-فقالت أمّ ولد زید بن أرقم لعائشة: إنّی بعت من زید غلاما بثمان مائة درهم نسیة و اشتریت بستّمائة نقدا، فقالت عائشة: أبلغی زیدا أنّک قد أبطلت جهادک مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إلاّ أن تتوب! بئس ما اشتریت و بئس ما شریت!]. و أبو بکر أحمد بن محمد المعروف بالجصّاص الرازی الحنفی در کتاب «أحکام القرآن» در شرح أحکام آیۀ ربا گفته: [و من الرّبا المراد من الآیة: شری ما یباع بأقلّ من ثمنه قبل نقد الثّمن. و الدّلیل علی أنّ ذلک ربا حدیث یونس بن إسحاق (أبی إسحاق. ظ) عن أبیه عن أبی العالیة قال (العالیة، قالت. ظ) : کنت عند عائشة فقالت لها امرأة: إنّی بعت زید بن أرقم جاریة لی إلی عطائه بثمان مائة درهم

ص: 22

و أنّه أراد أن یبیعها فاشتریتها منه بستمائة؛ فقالت: بئسما شریت و بئسما اشتریت أبلغی زید بن أرقم أنّه أبطل جهاده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إن لم یتب! فقالت: یا أمّ المؤمنین؟ أ رأیت إن لم آخذ إلاّ رأس مالی؟ فقالت: ( فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَی اَللّهِ ) ، فدلّت تلاوتها لآیة الرّبا عند قولها «أ رأیت إن لم آخذ إلاّ رأس مالی» أنّ ذلک کان عندها من الرّبا، و هذه التّسمیة طریقها التّوقیف]. و أبو زید عبید اللّه بن عمر بن عیسی الدّبوسی الحنفی در کتاب «تأسیس النظر» در مسائل مبحث تقدیم قول صحابی بر قیاس گفته: [و منها إذا اشتری ما باع بأقلّ ممّا باع قبل نقد الثمن لا یجوز، أخذنا بحدیث عائشة-رضی اللّه عنها-و حدیث زید بن أرقم فحکمنا بفساد البیع و ترکنا القیاس، و عند الإمام أبی عبد اللّه الشّافعی: البیع جائز، و أخذ فیه بالقیاس]. و شمس الائمه فخر الاسلام سنّیّه أبو بکر محمّد بن أحمد بن أبی سهل السّرخسی در کتاب «المبسوط» گفته: [و إذا باع رجل شیئا بنقد أو بنسیة فلم یستوف ثمنه حتی اشتراه بمثل ذلک الثّمن أو أکثر منه جاز، و إن اشتراه بأقلّ من ذلک الثّمن لم یجز ذلک فی قول علمائنا-رحمهم اللّه-استحسانا، و فی القیاس یجوز ذلک، و هو قول الشّافعی. لأنّ ملک المشتری قد تأکّد فی المبیع بالقبض فیصحّ بیعه بعد ذلک بأیّ مقدار من الثّمن باعه، کما لو باعه من غیر البائع، أ لا تری أنّه لو وهبه من البائع جاز ذلک، فکذلک إذا باعه منه بثمن یسیر، و لأنّه لو باعه من إنسان آخر ثمّ باعه ذلک الرّجل من البائع الأوّل بأقلّ من الثّمن الأوّل جاز، فکذلک إذا باعه المشتری منه، إلاّ أنّا استحسنّا لحدیث عائشة، رضی اللّه عنها، فإنّ امرأة دخلت علیها و قالت: إنّی بعت من زید بن أرقم جاریة لی بثمان مائة درهم إلی العطاء ثمّ اشتریتها منه بستّمائة درهم قبل محلّ الأجل، فقالت عائشة رضی اللّه عنها: بئسما شریت و بئسما اشتریت، أبلغی زید بن أرقم أنّ اللّه تعالی أبطل حجّه و جهاده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إن لم یتب! فأتاها زید بن أرقم معتذرا، فتلت قوله تعالی:

ص: 23

فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ . فهذا دلیل علی أنّ فساد هذا العقد کان معروفا بینهم و أنّها سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لأنّ أجزیة الجرائم لا تعرف بالرّأی، و قد جعلت جزاءه علی مباشرة هذا العقد بطلان الحجّ و الجهاد، فعرفنا أنّ ذلک کالمسموع من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، و اعتذار زید رضی اللّه عنه إلیها دلیل علی ذلک، لأنّ فی المجتهدات کان یخالف بعضهم بعضا، و ما کان یعتذر أحدهم إلی صاحبه فیها]. و ملک العلماء علاء الدّین أبو بکر بن مسعود الکاشانی الحنفی در کتاب «بدائع الصّنائع فی ترتیب الشّرائع» در مسئلۀ «شراء ما باع بأقلّ من ثمنه قبل نقد الثّمن» گفته: [و لنا ما روی أنّ امرأة جاءت إلی سیّدتنا عائشة رضی اللّه عنها و قالت: إنّی ابتعت خادما من زید بن أرقم بثمانمائة ثمّ بعتها منه بستّمائة، فقالت سیّدتنا عائشة رضی اللّه عنها: بئسما شریت و بئسما اشتریت؛ أبلغی زیدا أنّ اللّه تعالی قد أبطل جهاده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إن لم یتب. و وجه الاستدلال به من وجهین: أحدهما أنّها ألحقت بزید وعیدا لا یوقف علیه بالرّأی، و هو بطلان الطاعة بما سوی الرّدّة؛ فالظاهر أنّها قالته سماعا من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و لا یلتحق الوعید إلاّ بمباشرة المعصیة؛ فدلّ علی فساد البیع لأنّ البیع الفاسد معصیة. و الثّانی: أنّها رضی اللّه عنها سمّت ذلک بیع سوء و شراء سوء، و الفاسد هو الّذی یوصف بذلک لا الصّحیح]. و برهان الدین علی بن أبی بکر المرغینانی در «هدایه» گفته: [قال: و من اشتری جاریة بألف درهم حالة أو نسیة فقبضها ثمّ باعها من البائع بخمس مائة درهم قبل أن ینقد الثّمن لا یجوز البیع الثّانی، و قال الشّافعیّ: یجوز لأنّ الملک قد تمّ فیها بالقبض فصار البیع من البائع و من غیره سواء، و صار کما لو باع بمثل ثمن الأوّل أو بالزّیادة أو بالعوض. و لنا: قول عائشة (رض) لتلک المرأة و قد باعت بستّمائة بعد ما اشترت بثمان مائة: بئس ما شریت و اشتریت، أبلغی زید بن أرقم أنّ اللّه قد أبطل حجّه و جهاده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إن لم یتب!]. و مجد الدین مبارک بن محمد المعروف بابن الأثیر الجزری الشّافعی در

ص: 24

«جامع الاصول» گفته: [أمّ یونس؛ قالت: جاءت أمّ ولد زید بن أرقم إلی عائشة فقالت: بعت جاریة من زید بثمانمائة درهم إلی العطاء ثمّ اشتریتها منه قبل حلول الأجل بستّمائة، و کنت شرطت علیه أنّک إن بعتها فأنا أشتریها منک، فقالت لها عائشة: بئسما شریت و بئسما اشتریت، أبلغی زید بن أرقم أنّه قد أبطل جهاده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إن لم یتب منه. قالت: فما نصنع؟ فتلت عائشة: فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَی اَللّهِ وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اَللّهُ مِنْهُ . فلم ینکر أحد علی عائشة و الصّحابة متوفّرون. ذکره رزین و لم أجده]. و مجد الدین أبو البرکات عبد السّلام بن عبد اللّه الحرّانی در کتاب «المنتقی» گفته: [باب أنّ من باع سلعة بنسیة لا یشتریها بأقلّ ممّا باعها. عن أبی إسحاق السّبیعی، عن امرأته أنّها دخلت علی عائشة فدخلت معها أمّ ولد زید بن أرقم، فقالت: یا أمّ المؤمنین؟ إنّی بعت غلاما من زید بن أرقم بثمانمائة درهم نسیة و إنّی ابتعته منه بستّمائة نقدا، فقالت لها عائشة: بئس ما اشتریت و بئسما شریت، إن جهاده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قد بطل إلاّ أن یتوب رواه الدّار قطنیّ]. و أبو المؤید محمّد بن محمود الخوارزمی در «جامع مسانید أبو حنیفه» گفته: [أبو حنیفة، عن أبی إسحاق السبیعی عن امرأة أبی السّفر(1) أنّ امرة قالت لعائشة (رض) : إنّ زید بن أرقم باعنی جاریة بثمان مائة درهم ثمّ استردّها منّی بستمائة درهم، فقالت: أبلغیه عنّی أنّ اللّه أبطل جهاده مع رسول اللّه إن لم یتب]. و أبو البرکات عبد اللّه بن أحمد المعروف بحافظ الدّین النّسفی در «کشف الأسرار-شرح المنار» گفته: [و قد اتّفق عمل أصحابنا بالتّقلید فیما لا یعقل بالقیاس، کما فی أقلّ الحیض؛ أخذا بقول أنس، و شراء ما باع بأقلّ ممّا باع قبل

ص: 25


1- ذکرها ابن سعد فی « الطبقات » و هذا نص کلامه : [ امرأة أبی السفر روت عن عائشة أم المؤمنین ( رض ) . أخبرنا أبو أسامة عن مجالد عن أبی السفر عن امرأته قالت : سألت عائشة عن المشطة فی الرأس للمرأة یکون فیه الخمر فنهتنی أشد النهی ] . ( 12 . ذاکر حسین . )

نقد الثّمن؛ عملا بقول عائشة رضی اللّه عنها فی قصّة زید بن أرقم]. و علاء الدین عبد العزیز بن أحمد البخاری در «کشف الأسرار-شرح اصول بزودی» گفته: [و أفسدوا شراء ما باع بأقلّ ممّا باع، یعنی قبل أخذ الثّمن، مع أنّ القیاس یقتضی جوازه کما قال الشّافعیّ لأنّ الملک فی المبیع قد تمّ بالقبض للمشتری فیجوز بیعه من البائع بما شاء کالبیع من غیره و کالبیع بمثل الثّمن منه عملا بقول عائشة رضی اللّه عنها، و هو ماروت أمّ یونس أنّ امرأة جاءت إلی عائشة رضی اللّه عنها و قالت: إنّی بعت من زید بن أرقم خادما بثمان مائة درهم إلی العطاء فاحتاج إلی ثمنه فاشتریته منه قبل محلّ الأجل بستّمائة، فقالت عائشة رضی اللّه عنها: بئسما شریت و اشتریت، أبلغی زید بن أرقم أنّ اللّه تعالی أبطل جهاده و حجّه مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إن لم یتب. فأتاها زید بن أرقم معتذرا، فتلت قوله تعالی: فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ . فترکنا القیاس به لأنّ القیاس لمّا کان مخالفا لقولها تعیّن جهة السّماع فیه. و الدّلیل علیه أنّها جعلت جزاءه علی مباشرة هذا العقد بطلان الحج و الجهاد، و أجزئة الجرائم لا تعرف بالرّأی، فعلم أنّ ذلک کالمسموع من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، و اعتذار زید إلیها دلیل علی ذلک أیضا فإنّ بعضهم کان یخالف بعضا فی المجتهدات و ما کان یعتذر إلی صاحبه]. و حسن بن محمد الطیبی در «کاشف-شرح مشکاة» در باب الرّبا در شرح حدیث تمر جنیب گفته: [«مح (1)» : احتجّ أصحابنا بهذا الحدیث أنّ الحیلة الّتی یعملها بعض النّاس توصّلا إلی مقصود الرّبا لیس بحرام، و ذلک أنّ من أراد أن یعطی صاحبه مائة درهم بمائتین فیبیعه بمائتین ثم یشتری منه بمائة،

لأنّه صلی اللّه علیه و علی آله و سلّم قال: بع هذا و اشتر بثمنه من هذا، و هو لیس بحرام عند الشّافعی. و قال مالک و أحمد: هو حرام: أقول: و ینصره ما رواه رزین فی کتابه عن أمّ یونس أنّها قالت: جاءت أمّ ولد زید بن أرقم إلی عائشة رضی اللّه عنها فقالت بعت جاریة من زید بثمانی مائة درهم إلی العطاء ثمّ اشتریتها منه قبل حلول

ص: 26


1- أی : قال محیی الدین النووی فی « شرح مسلم » . ( 12 ) .

الأجل بستّمائة و کنت شرطت علیه أنّک إن بعتها فأنا أشتریها منک، فقالت لها عائشة رضی اللّه عنها: بئس ما شریت و بئسما اشتریت، أبلغی زید بن أرقم أنّه قد أبطل جهاده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إن لم یتب منه. قالت: فما یصنع: قتلت عائشة رضی اللّه عنها: «فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَی اَللّهِ» تعالی الآیة. فلم ینکر أحد علی عائشة، و الصّحابة متوفّرون]. و فخر الدین عثمان بن علی الزّیلعی در «تبیین الحقائق-شرح کنز الدّقائق» گفته: [قال: و شراء ما بالأقلّ قبل النّقد، و معناه أنّه لو باع شیئا و قبضه المشتری و لم یقبض البائع الثّمن فاشتراه بأقلّ من الثّمن الأوّل لا یجوز، و قال الشّافعیّ (رح) یجوز، و هو القیاس، لأنّ الملک فیه قد تمّ بالقبض فیجوز بیعه بأیّ قدر کان من الثّمن، کما إذا باعه من غیر البائع أو منه بمثل الثّمن الأوّل أو بأکثر أو بعرض أو بأقلّ بعد النّقد. و لنا: ما روی عن أبی إسحاق السّبیعی، عن امرأة أنّها دخلت علی عائشة (رض) فدخلت معها أمّ ولد زید بن أرقم، فقالت: یا أمّ المؤمنین إنّی بعت غلاما من زید بن أرقم بثمان مائة درهم نسیئة و إنّی ابتعته منه بستّمائة نقدا، فقالت لها عائشة: بئسما شری! إنّ جهاده مع رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) قد بطل إلاّ أن یتوب. رواه الدّارقطنیّ، فهذا الوعید دلیل علی أنّ هذا العقد فاسد و هو لا یدرک بالرّأی، فدلّ علی أنّها قالته سماء، و لا یقال: قد روی أنّها قالت: إنّی بعته إلی العطاء، فلعلّها أنکرت علیها لذلک. لأنّا نقول: کانت عائشة (رض) تری البیع إلی العطاء، و لأنّ الثّمن لم یدخل فی ضمان البائع قبل قبضه، فإذا عاد إلیه عین ماله بالصّفة الّتی خرج من ملکه و صار بعض الثّمن قصاصا ببعض بقی له علیه فضل بلا عوض، فکان ذلک ربح ما لم یضمن، و هو حرام بالنّصّ]. و أبو الفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر الدّمشقی در «تفسیر» خود گفته: [و قال ابن أبی حاتم: قرأ علی محمد بن عبد اللّه بن عبد الحکم: أخبرنا ابن وهب، أخبرنی جریر بن حازم، عن أبی إسحاق الهمدانی، عن أمّ یونس-یعنی امرأته العالیة بنت أیفع-أنّ عائشة زوج النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قالت لها أمّ بحنه (محبّة. ظ) :

ص: 27

أمّ ولد زید بن أرقم: یا أمّ المؤمنین: أ تعرفین زید بن أرقم: قالت نعم! قالت: فإنّی بعته عبدا إلی العطاء بثمانمائة فاحتاج إلی ثمنه فاشتریته قبل محلّ الأجل بستّمائة، فقالت: بئسما شریت و بئسما اشتریت، أبلغی زیدا أنّه قد أبطل جهاده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، قد بطل إن لم یتب. قالت: فقلت أ رأیت إن ترکت المائتین و أخذت الستّمائة؟ قالت: نعم! فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ ، و هذا الأثر مشهور و هو دلیل لمن حرّم مسئلة العینة مع ما جاء فیها من الأحادیث المذکورة المقرّرة فی کتاب الاحکام، و للّه الحمد و المنّة]. و أکمل الدین محمد بن محمود البابرتی در «عنایة» گفته: [و حاصل ذلک أنّ شراء ما باع لا یخلو من أوجه، إمّا أن یکون من المشتری بلا واسطة أو بواسطة شخص آخر، و الثّانی جائز بالاتّفاق مطلقا: أعنی سواء اشتری بالثّمن الأوّل أو بأنقص أو بأکثر أو بالعرض، و الأوّل إمّا أن یکون بأقلّ أو بغیره؛ و الثّانی بأقسامه جائز بالاتّفاق، و الأوّل هو المختلف فیه فالشّافعیّ (ره) جوّزه قیاسا علی الأقسام الباقیة و بما إذا باع من غیر البائع فإنّه جائز أیضا بالاتّفاق، و نحن لم نجوّزه بالأثر و المعقول. أمّا الأثر: فما قال محمد: حدّثنا أبو حنیفة یرفعه إلی عائشة (رض) أنّ امرأة سألتها فقالت: إنّی اشتریت من زید بن أرقم جاریة بثمانیة مائة درهم إلی العطاء ثمّ بعتها منه بستّمائة درهم قبل محلّ الأجل فقالت عائشة (رض) : بئسما شریت و بئسما اشتریت! أبلغی زید بن أرقم أنّ اللّه قد أبطل حجّه و جهاده مع رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) إن لم یتب، فأتاها زید بن أرقم معتذرا، فتلت علیه قوله (تعالی) : فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ . و وجه الاستدلال أنّها جعلت جزاء مباشرة هذا العقد بطلان الحجّ و الجهاد مع رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) ، و أجزیة الأفعال لا تعلم بالرّای فکان مسموعا من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، و العقد الصّحیح لا یجازی بذلک فکان فاسدا، و انّ زیدا اعتذر إلیها، و هو دلیل علی کونه مسموعا لأنّ فی المجتهدات کان بعضهم یخالف بعضا، و ما کان أحدهما یعتذر إلی صاحبه؛ و فیه بحث لجواز أن یقال: إلحاق الوعید لکون البیع إلی العطاء هو أجل مجهول. و الجواب أنّه ثبت

ص: 28

من مذهبها جواز البیع إلی العطاء و هو مذهب علی (رض) فلا یکون کذلک، و لأنّها کرهت العقد الثّانی حیث قالت: بئسما شریت، مع عرائه عن هذا المعنی، فلا یکون لذلک بل لأنّهما تطرّقا به إلی الثّانی. فإن قیل: القبض غیر مذکور فی الحدیث فیمکن أن یکون الوعید للتّصرّف فی المبیع قبل قبضه. اجیب بأنّ تلاوتها آیة الرّبا دلیل علی أنّه للرّبا لا لعدم القبض]. و جلال الدین الخوارزمی الکرمانی در «کفایه» گفته: [و لنا: قول عائشة-رضی اللّه عنها-لتلک المرأة، و هو أنّ امرأة دخلت علی عائشة-رضی اللّه تعالی عنها-و قالت: إنّی اشتریت من زید بن أرقم جاریة إلی العطاء بثمان مائة درهم ثمّ بعتها منه بستّمائة. فقالت عائشة: بئس ما شریت و بئس ما اشتریت! أبلغی زید بن أرقم أنّ اللّه تعالی أبطل حجّه و جهاده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إن لم یتب عن هذا. فأتاها زید بن أرقم معتذرا، فتلت قوله (تعالی) : فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ . فهذا الوعید الشّدید دلیل علی فساد هذا العقد و إلحاق هذا الوعید لهذا الصّنع لا یهتدی إلیه العقل إذ شیء من المعاصی دون الکفر لا یبطل شیئا من الطّاعات إلاّ أن یثبت شیء من ذلک بالوحی، فدلّ علی أنّها قالته سماعا؛ و اعتذار زید إلیها دلیل علی ذلک؛ لأنّ فی المجتهدات کان یخالف بعضهم بعضا و ما کان یعتذر أحد إلی صاحبه فیها. و لا یقال: إنّما ألحقت الوعید به للأجل إلی العطاء لأنّا نقول: إنّ مذهب عائشة (رض) جواز البیع إلی العطاء و لأنّها قد کرهت العقد الثّانی بقولها: بئس ما شریت. و لیس فیه هذا المعنی و إنّما ذمّت البیع الأوّل و إن کان جائزا عندها، لأنّه صار ذریعة إلی البیع الثّانی الّذی هو موسوم بالفساد، و هذا کما یقول لصاحبه: بئس البیع الّذی أوقعک فی هذا الفساد و إن کان البیع جائزا. فإن قیل: یحتمل أنها ذمّت البیع الأوّل لفساده بجهالة الأجل و أنّها رجعت عن تجویز البیع إلی العطاء و البیع الثّانی لأنّه بیع المبیع قبل القبض إذ القبض لم یذکر فی الحدیث. قلنا: الرّجوع لم یثبت و إنّما ذمّت البیع الثّانی لأجل الرّبا حتّی تلت علیه آیة الرّبا، و لیس فی بیع المبیع قبل القبض الرّبا].

ص: 29

و ابو اسحاق إبراهیم بن موسی اللّخمی الغرناطی الشّهیر بالشّاطبی در کتاب «الموافقات فی اصول الأحکام» گفته: [و الثّانی من الإطلاقین أن یراد بالبطلان عدم ترتّب آثار العمل علیه فی الآخرة و هو الثّواب و یتصوّر ذلک فی العبادات و العادات فتکون العبادة باطلة بالإطلاق الأوّل فلا یترتّب علیها جزاء لأنّها غیر مطابقة لمقتضی الأمر بها، و قد تکون صحیحة بالإطلاق الأوّل و لا یترتّب علیها ثواب أیضا، فالأول کالمتعبّد رئاء النّاس فإنّ تلک العبادة غیر مجرئة و لا یترتّب علیها ثواب. و الثّانی کالمتصدّق بالصّدقة یتبعها بالمنّ و الأذی، و قد قال تعالی: یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ اَلْأَذی کَالَّذِی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ اَلنّاسِ ، الآیة. و قال: (لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ) . و فی الحدیث: «أبلغی زید بن أرقم أنّه قد أبطل جهاده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إن لم یتب، علی تأویل من جعل الإبطال حقیقة]. و نیز در کتاب «الموافقات» گفته: [

و من الأحادیث قوله علیه الصّلوة و السّلام: لا یجمع بین متفرّق و لا یفرّق بین مجتمع خشیة الصّدقة. فهذا نهی عن الاحتیال

فیه جملة من منهیات النبی (صلی الله علیه و آله)

لإسقاط الواجب أو تقلیله. و قال: لا ترتکبوا ما ارتکبت الیهود و النّصاری یستحلّون محارم اللّه بأدنی الحیل.

و قال: من أدخل فرسا بین فرسین و قد أمن أن تسبق فهو قمار.

و قال: قاتل اللّه الیهود! حرّمت علیهم الشّحوم فجمّلوها و باعوها و أکلوا أثمانها : و قال: لیشربنّ ناس من امّتی الخمر یسمّونها بغیر اسمها، یعزف علی رءوسهم بالمعازف و المغنّیات، یخسف اللّه بهم الأرض و یجعل منهم القردة و الخنازیر.

و یروی موقوفا علی ابن عبّاس و مرفوعا: یأتی علی النّاس زمان یستحلّ فیه خمسة أشیاء بخمسة أشیاء: یستحلّون الخمر بأسماء یسمّونها بها. و السّحت بالهدیّة. و القتل بالرّهبة. و الزّنی بالنّکاح. و الرّبا بالبیع، و قال: إذا صنّ النّاس بالدّینار و الدّرهم و تبایعوا بالعینة و اتّبعوا أذناب البقر و ترکوا الجهاد فی سبیل اللّه أنزل اللّه بهم بلاء فلا یرفعه حتّی یراجعوا دینهم.

و قال: لعن اللّه المحلّل و المحلّل له.

و قال: لعن اللّه الرّاشی و المرتشی. و نهی عن هدیّة المدیان، فقال: إذا أقرض أحدکم قرضا فأهدی إلیه أو حمله علی الدّابّة فلا یرکبها و لا یقبلها إلاّ أن یکون

ص: 30

جری بینه و بینه قبل ذلک.

و قال: القاتل لا یرث. و جعل هدایا الامراء غلولا. و نهی عن البیع و السّلف. و قالت عائشة: أبلغی زید بن أرقم أنّه قد أبطل جهاده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إن لم یتب. و الأحادیث فی هذا المعنی کثیرة کلّها دائرة علی أنّ التّحیّل فی قلب الأحکام ظاهرا غیر جائز، و علیه عامّة الامّة من الصّحابة و التّابعین]. و بدر الدین محمود بن أحمد العینی در «شرح هدایه» گفته: [(صلی الله علیه و آله) : و لنا قول عائشة (رض) لتلک المرأة و قد باعت بستّمائة بعد ما اشترت بثمان مائة: بئسما شریت! أبلغی زید بن أرقم أنّ اللّه (تعالی) قد أبطل حجّه و جهاده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إن لم یتب. (ش) : هذا أخرجه عبد الرّزّاق فی مصنّفه: أخبرنا معمر و الثّوریّ عن أبی إسحاق عن امرأة أنّها دخلت علی عائشة فی نسوة فسألت امرأة فقالت: یا أمّ المؤمنین! کانت لی جاریة فبعتها من زید بن أرقم بثمان مائة إلی العطاء ثمّ ابتعتها منه بستّمائة فنقدت له السّتمائة. فقالت عائشة: بئسما شریت و بئسما اشتریت أخبری زید بن أرقم أنّه قد أبطل جهاده مع رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) إلاّ أن یتوب. فقالت المرأة لعائشة (رض) : أ رأیت إن أخذت رأس مالی و رددت علیه الفضل؟ فقالت: فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ . و أخرجه الدّار قطنیّ ثمّ البیهقیّ فی سننیهما عن یونس بن أبی إسحاق الهمدانی عن أمّه العالیة، قالت: کنت قاعدة عند عایشة (رض) فأتتها أمّ محبّة فقالت: إنّی بعت زید بن أرقم جاریة إلی العطاء. فذکرا بنحوه. و قال الدّار قطنیّ: أمّ محبّة و أمّ العالیة مجهولتان لا یحتجّ بهما. (قلت) : بل العالیة امرأة معروفة جلیلة القدر، ذکرها ابن سعد فی «الطبقات» فقال: العالیة بنت أیفع بن شرحبیل. امرأة أبی إسحاق السّبیعی. سمعت من عائشة (رض) . و أمّ محبّة بضم المیم و کسر الحاء. کذا ضبطه الدّار قطنیّ فی کتاب «المؤتلف و المختلف» ، و رواه أبو حنیفه فی مسنده عن أبی إسحاق السّبیعی عن امرأة أبی السّفر أنّ امرأة سألت عن عائشة فقالت: إنّ زید بن أرقم باعنی جاریة بثمان مائة و اشتراها منّی بستّمائة فقالت: أبلغی عنّی زید بن أرقم أنّ اللّه عزّ و جلّ

ص: 31

قد أبطل جهاده إن لم یتب. وجه الاستدلال أنّها جعلت جزاء مباشرة هذا العقد بطلان الحجّ و الجهاد مع رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) إن لم یتب، و أجزیة الجرائم لا تعلم بالرّأی فکان مسموعا من رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) و العقد الصّحیح لا یجازی بذلک فکان فاسدا و انّ زیدا اعتذر إلیها، و هو دلیل علی کونه مسموعا، و فی المجتهدات کان بعضهم یخالف بعضا و ما کان أحدهما یعتذر إلی صاحبه. فإن قلت: یجوز أن یکون إلحاق الوعید لکون البیع إلی العطاء و هو أجل مجهول. (قلت) : ثبت من مذهب عائشة (رض) جواز البیع إلی العطاء و هو مذهب علی و ابن أبی لیلی و آخرین و لم یکن کذلک. فان قلت: لم کرهت العقد الأوّل مع أنّ الفساد من الثّانی؟ قلت: لأنّها تطرّق به إلی الثّانی، کالسّفر یکون محظورا إذا کان لقطع الطّریق و إن کان السّفر مباحا فی نفسه. فان قلت: القبض غیر مذکور فی الحدیث فیمکن أن یکون الوعید للتّصرف فی المبیع قبل القبض. قلت: تلاوتها آیة الرّبا دلیل علی أنّه للرّبا لا لعدم القبض]. و ابن الهمام السّیواسی در «فتح القدیر» گفته: [و لنا: قول عایشة (رض) إلی آخر ما نقله المصنّف عن عایشة، یفید أنّ المرأة هی الّتی باعت زیدا بعد أن اشترت منه و حصل له الرّبح لأنّ «شریت» معناه «بعت» ، قال (تعالی) : شروه بثمن بخس. أی: باعوه، و هو روایة أبی حنیفة فإنّه روی فی مسنده عن أبی إسحاق السّبیعی عن امرأة أبی السّفر أنّ امرأة قالت لعائشة (رض) إنّ زید بن أرقم باعنی جاریة بثمانمائة درهم ثمّ اشتراها منّی بستّمائة. فقالت: أبلغیه أنّ اللّه أبطل جهاده مع رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) إن لم یتب. ففی هذا أنّ الّذی باع زید ثمّ استردّ و حصل الرّبح له، و لکن روایة غیر أبی حنیفه من أئمّة الحدیث عکسه. روی الإمام أحمد ابن حنبل، حدّثنا محمّد بن جعفر؛ حدّثنا شعبة عن أبی إسحاق السّبیعی عن امرأته أنّها دخلت علی عائشة هی و أمّ ولد زید بن أرقم فقالت أمّ ولد زید لعائشة: إنّی بعت من زید غلاما بثمان مائة: درهم نسیة و اشتریته بستّمائة نقدا. فقالت أبلغی زیدا أن قد أبطلت جهادک مع رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) إلاّ أن تتوب بئسما شریت و بئسما اشتریت،

ص: 32

و هذا فیه أنّ الّذی حصل له الرّبح هی المرأة. قال ابن عبد الهادی فی «التّنقیح» : هذا إسناد جیّد و إن کان الشّافعیّ قال: لا یثبت مثله عن عائشة. و قول الدّار- قطنیّ فی العالیة «هی مجهولة لا یحتجّ بها» فیه نظر، فقد خالفه غیر واحد، و لولا أنّ عند أمّ المؤمنین علما من رسول اللّه أنّ هذا محرّم لم تستجز أن تقول مثل هذا الکلام بالاجتهاد. و قال غیره: هذا ممّا لا یدرک بالرّأی. و المراد بالعالیة امرأة أبی اسحاق السّبیعی الّتی ذکر أنّها دخلت مع أمّ ولد علی عائشة. قال ابن الجوزی: قالوا إنّ العالیة امرأة مجهولة لا یحتجّ بنقل خبرها. قلنا: هی امرأة جلیلة القدر، ذکرها ابن سعد فی «الطّبقات» فقال: العالیة بنت أنفع بن شراحیل، امرأة أبی إسحاق السّبیعی. سمعت من عائشة. و قولها: بئسما شریت، أی بعت. قال «تعالی» : و شروه بثمن بخس. أی باعوه. و إنّما ذمّت العقد الأوّل لأنّه وسیلة؛ و ذمّت الثانی لأنه مقصود بالفساد. و روی هذا الحدیث علی هذا النّحو عبد الرزّاق، قال: أخبرنا معمر و الثّوریّ عن أبی إسحاق السّبیعی عن امرأة أنّها دخلت علی عائشة فی نسوة فسألتها امرأة فقالت: کانت لی جاریة فبعتها من زید بن أرقم بثمانمائة إلی العطاء ثمّ ابتعتها منه بستّمائه فنقدته ستمائة و کتب لی علیه ثمانمائة. فقالت عائشة: -إلی قولها-إلاّ أن یتوب. و زاد: فقالت المرأة لعائشة: أ رأیت إن أخذت رأس مالی و رددت علیه الفضل؟ فقالت: فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ . لا یقال: إنّ قول عائشة و ردّها لجهالة الأجل و هو البیع إلی العطاء. فإنّ عائشة کانت تری جواز الأجل إلی العطاء، ذکره فی «الأسرار» و غیره]. و ابن امیر الحاج الحلبی در کتاب «التّقریر و التّحبیر» در مسئله إلحاق قول صحابی بسنّت گفته: [و فساد بیع ما اشتری قبل نقد الثّمن لقول عائشة لأمّ ولد زید بن أرقم-لمّا قالت لها: إنّی بعت من زید غلاما بثمانمائة درهم نسیئة و اشتریته بستّمائة نقدا-: أبلغی زیدا أن قد أبطلت جهادک مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الاّ أن تتوب، بئسما اشتریت و بئسما شریت. رواه أحمد. قال ابن عبد الهادی:

ص: 33

إسناده جیّد]. و عبد اللطیف بن عبد العزیز الحنفی المعروف بابن الملک در «شرح منار» گفته: [و کفساد شراء ما باع بأقلّ ممّا باع قبل نقد الثّمن مع أنّ القیاس یقتضی جوازه عملا بقول عائشة رضی اللّه عنها لتلک المرأة القائلة: إنّی بعت خادما من زید بن أرقم بثمان مائة درهم إلی العطاء فاحتاج إلی ثمنه فاشتریته منه بستّمائة، قالت: بئسما شریت و اشتریت، أبلغی زید بن أرقم أنّ اللّه تعالی أبطل حجّه و جهاده مع رسول اللّه علیه السّلام إن لم یتب]. و زین الدین عبد الرّحمن بن أبی بکر المعروف بابن العینی در «شرح منار» گفته: [و شراء ما باع بأقلّ ممّا باع قبل نقد الثّمن أفسدوه بقول عائشة للّتی قالت إنّی بعت من زید بن أرقم خادما بثمانمائة درهم إلی العطاء فاحتاج إلی ثمنه فاشتریته قبل محلّ الأجل بستّمائة: بئسما شریت و اشتریت! أبلغی زید بن أرقم أنّ اللّه أبطل جهاده و حجّه مع رسول اللّه علیه السّلام إن لم یتب]. و جلال الدین سیوطی در تفسیر «درّ منثور» گفته: [و أخرج عبد الرّزّاق و ابن أبی حاتم عن عائشة أنّ امرأة قالت لها: إنّی بعت زید بن أرقم عبدا إلی العطاء بثمانمائة فاحتاج إلی ثمنه فاشتریته قبل محلّ الأجل بستّمائة: فقالت: بئسما شریت و بئسما اشتریت، أبلغی زیدا أنّه قد أبطل جهاده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إن لم یتب. قلت: أ فرأیت إن ترکت المائتین و أخذت الستمائة! فقالت: نعم! فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ ]. و نیز سیوطی در «عین الإصابه» گفته: [أخرج عبد الرّزّاق فی «المصنّف» و الدّار قطنیّ و البیهقیّ فی سننهما عن أبی إسحاق السّبیعی عن امرأته أنّها دخلت علی عائشة فی نسوة فسألتها امرأة فقالت: یا أمّ المؤمنین! کانت لنا جاریة فبعتها من زید بن أرقم بثمانمائة إلی العطاء ثمّ ابتعتها منه بستّمائة فنقدته السّتّمائة و کتبت علیه ثمانمائة، فقالت عائشة: بئسما اشتریت و بئسما شریت، أبلغی زید بن أرقم أنّه قد أبطل جهاده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إلاّ أن یتوب. فقالت المرأة

ص: 34

لعائشة: أ رأیت إن أخذت رأس مالی و رددت علیه الفضل؟ قالت: فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ ]. و عبد الرحمن بن علی الشهیر بابن الدیبع الشّیبانی در «تیسیر الوصول» گفته: [و عن أمّ یونس، قالت: جاءت أمّ ولد زید بن أرقم رضی اللّه عنه إلی عایشة رضی اللّه عنها فقالت: بعت جاریة من زید بثمانمائة درهم إلی العطاء ثمّ اشتریتها منه قبل حلول الأجل بستّمائة درهم و کنت شرطت علیه أنّک إن بعتها فأنا أشتریها منک. فقالت عائشة رضی اللّه عنها: بئسما شریت و بئسما اشتریت، أبلغی زید بن أرقم أنّه قد أبطل جهاده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إن لم یتب منه. قالت: فما یصنع؟ قالت عائشة رضی اللّه عنها: فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَی اَللّهِ . الآیة. فلم ینکر أحد علی عایشة رضی اللّه عنها؛ و الصّحابة رضی اللّه عنهم متوفّرون]. و زین الدین الشّهیر بابن نجیم المصری در «بحر رائق-شرح کنز الدّقائق» گفته: [قوله: و شراء ما باع بالأقلّ قبل النّقد. أی لم یجز شراء البائع ما باع بأقلّ ممّا باع قبل نقد الثّمن، فهو مرفوع عطفا علی البیع لا أنّه مجرور عطفا علی المجرورات لأنّه لو کان کذلک لصار المعنی لم یجز بیع شراء، و هو فاسد و إنّما منعنا جوازه استدلالا بقول عایشة (رض) لتلک المرأة و قد باعت بستّمائة بعد ما اشترت بثمانمائة: بئسما شریت و اشتریت، أبلغی زید بن أرقم أنّ اللّه (تعالی) أبطل حجّه و جهاده مع رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) إن لم یتب]. و ملا علی قاری در «مرقاة-شرح مشکاة» در شرح حدیث تمر جنیب بعد ذکر اختلاف در مسئلۀ احتیال در ربا گفته: [قال الطیبیّ-رحمه اللّه-: و ینصر قول مالک و أحمد ما رواه رزین فی کتابه عن أمّ یونس أنّها قالت: جاءت أمّ ولد لزید بن أرقم إلی عایشة رضی اللّه عنها فقالت: بعت جاریة من زید بثمانمائة درهم إلی العطاء ثمّ اشتریتها قبل حلول الأجل بستّمائة و کنت شرطت علیه أنّک إن بعتها فأنا أشتریها منک. فقالت لها عایشة رضی اللّه عنها: بئس ما شریت

ص: 35

و بئس ما اشتریت أبلغی زید بن أرقم أنّه قد أبطل جهاده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إن لم یتب منه. قالت: فما یصنع؟ قالت: فقالت عایشة: فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَی اَللّهِ فلم ینکر أحد علی عائشة؛ و الصّحابة متوفرون. و محمد بن حسن بن أحمد الکواکبی مفتی حلب الشّهباء در کتاب «فوائد سمیّه-شرح فرائد سنیّه» گفته: [و من شری ما باع بالأقلّ من الّذی باع به من قبل

و الثّمن الاوّل ما کان نقد فذا شراؤه یقینا قد فسد

أی: إن اشتری جاریة مثلا بألف درهم حالة أو نسیة فقبضها ثمّ باعها من البائع بخمسمائة قبل أن ینقد الثّمن الأوّل لا یجوز البیع الثّانی لقول عایشة رضی اللّه عنها لتلک المرأة و قد باعت جاریة من زید بن أرقم بثمانمائة إلی العطاء ثمّ ابتاعتها منه بستّمائة و کتبت علیه ثمانمائة: بئسما اشتریت و بئسما اشتری أخبری زید بن أرقم أنّ اللّه تعالی أبطل حجّه و جهاده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إن لم یتب]. و ملا احمد بن أبی سعید بن عبید اللّه الحنفی در «نور الانوار-شرح منار» گفته: [و شراء ما باع بأقلّ ممّا باع قبل نقد الثّمن الأول فإنّ القیاس یقتضی جوازه، و لکنّا قلنا بحرمته جمیعا عملا بقول عائشة رضی اللّه عنها لتلک المرأة و قد باعت بستّمائة بعد ما شرت بثمانمائة من زید بن أرقم: بئسما شریت و اشتریت أبلغی زید بن أرقم بأنّ اللّه تعالی أبطل حجّه و جهاده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إن لم یتب]. و مولوی عبد العلی بن نظام الدّین الأنصاری در «فواتح الرّحموت» در مسئلۀ «تقلید الصّحابی فیما لا یدرک بالرّأی» گفته: [مثال آخر: روی رزین عن أمّ یونس قالت: جاءت أمّ ولد زید بن أرقم إلی أمّ المؤمنین عایشة فقالت: بعت جاریة من زید بثمانمائة درهم إلی العطاء ثمّ اشتریتها قبل حلول الأجل بستّمائة و کنت شرطت علیه إن بعتها فأنا أشتریها منک. فقالت لها عایشة: بئسما شریت و بئسما اشتریت أبلغی زید بن أرقم أنّه قد أبطل جهاده مع رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله و أصحابه و سلّم-إن لم یتب منه. قالت: فما نصنع؟ قال: قالت عایشة: فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَی اَللّهِ وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اَللّهُ مِنْهُ . و الحکم ببطلان الجهاد لا یکون بالرّأی فلا بدّ من السّماع]. و مولوی محمد عبد الحلیم بن محمّد أمین اللّه اللکهنوی المعاصر در «قمر الأقمار حاشیة نور الأنوار» گفته: [(قال: و شراء ما باع. إلخ) ، صورته: أن یبیع رجل عرضا من رجل بثمن مؤجّل ثمّ اشتری ذلک البائع من ذلک المشتری بأقلّ من الثّمن الأوّل قبل نقد الثّمن الأوّل، فهذا الشّراء حرام فاسد. و لقائل أن یقول: إنّ هذا المثال لا یصحّ فإنّ فساد هذا البیع ممّا یدرک بالرّأی و القیاس فإنّ البائع الأوّل لمّا اشتری بأقلّ من الثّمن الأوّل قبل نقده حصل المبیع فی ملک البائع الأوّل و هذا القدر الأقلّ سقط من ذمّة المشتری الأوّل و الزّیادة علیه بقی فی ذمّته مع خروج المبیع عن ملکه، فکأن البائع الأوّل حصّل هذا القدر الباقی بلا بدل فاشتبه بالرّبا، و الرّبا و شبهته کلاهما محرّمان، فلذا حکم بفساد هذا العقد. نعم! إنّ وعید بطلان الحجّ و الجهاد لا یحصل بالقیاس فلا بدّ من سماع عائشة رضی اللّه عنها هذا الوعید من النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. (قوله: یقتضی جوازه) . فإنّ الملک فی البیع الأوّل قد تمّ بقبض المشتری الأوّل و إن لم ینقد الثّمن و هو المجوّز للتّصرّف فینبغی أن یصحّ العقد الثانی کما یصحّ العقد إذا اشتری البائع الأوّل من المشتری الأوّل بمثل الثّمن الأوّل قبل نقد الثّمن الأوّل. (قوله: عملا بقول عائشة رضی اللّه عنها لتلک المرأة الخ) أورده علیّ القاری و فی «الصبح الصّادق» : قالت أمّ المؤمنین عائشة رضی اللّه عنها لأمّ ولد زید بن أرقم حین قالت لها: «إنّی بعت من زید غلاما بثمان مائة درهم نسیة و اشتریته بستّمائة نقدا» : أبلغی زیدا أنّی (أنّک. ظ) قد أبطلت جهادک مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بئسما اشتریت و بئسما شریت. رواه أحمد. (قوله: و قد باعت) . أی شرت. (قوله: بعد ما شرت) . أی باعت. (قوله: بئسما شریت) . أی بعت. «کذا فی الکفایة» . (قوله: أبلغی زید بن أرقم. إلخ) . فلمّا وصل الخبر إلی زید بن أرقم تاب و فسخ البیع و جاء إلی عائشة رضی اللّه عنها معتذرا].

ص: 36

و قال: القاتل لا یرث. و جعل هدایا الامراء غلولا. و نهی عن البیع و السّلف. و قالت عائشة: أبلغی زید بن أرقم أنّه قد أبطل جهاده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إن لم یتب. و الأحادیث فی هذا المعنی کثیرة کلّها دائرة علی أنّ التّحیّل فی قلب الأحکام ظاهرا غیر جائز، و علیه عامّة الامّة من الصّحابة و التّابعین]. و بدر الدین محمود بن أحمد العینی در «شرح هدایه» گفته: [(صلی الله علیه و آله) : و لنا قول عائشة (رض) لتلک المرأة و قد باعت بستّمائة بعد ما اشترت بثمان مائة: بئسما شریت! أبلغی زید بن أرقم أنّ اللّه (تعالی) قد أبطل حجّه و جهاده مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إن لم یتب. (ش) : هذا أخرجه عبد الرّزّاق فی مصنّفه: أخبرنا معمر و الثّوریّ عن أبی إسحاق عن امرأة أنّها دخلت علی عائشة فی نسوة فسألت امرأة فقالت: یا أمّ المؤمنین! کانت لی جاریة فبعتها من زید بن أرقم بثمان مائة إلی العطاء ثمّ ابتعتها منه بستّمائة فنقدت له السّتمائة. فقالت عائشة: بئسما شریت و بئسما اشتریت أخبری زید بن أرقم أنّه قد أبطل جهاده مع رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) إلاّ أن یتوب. فقالت المرأة لعائشة (رض) : أ رأیت إن أخذت رأس مالی و رددت علیه الفضل؟ فقالت: فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ . و أخرجه الدّار قطنیّ ثمّ البیهقیّ فی سننیهما عن یونس بن أبی إسحاق الهمدانی عن أمّه العالیة، قالت: کنت قاعدة عند عایشة (رض) فأتتها أمّ محبّة فقالت: إنّی بعت زید بن أرقم جاریة إلی العطاء. فذکرا بنحوه. و قال الدّار قطنیّ: أمّ محبّة و أمّ العالیة مجهولتان لا یحتجّ بهما. (قلت) : بل العالیة امرأة معروفة جلیلة القدر، ذکرها ابن سعد فی «الطبقات» فقال: العالیة بنت أیفع بن شرحبیل. امرأة أبی إسحاق السّبیعی. سمعت من عائشة (رض) . و أمّ محبّة بضم المیم و کسر الحاء. کذا ضبطه الدّار قطنیّ فی کتاب «المؤتلف و المختلف» ، و رواه أبو حنیفه فی مسنده عن أبی إسحاق السّبیعی عن امرأة أبی السّفر أنّ امرأة سألت عن عائشة فقالت: إنّ زید بن أرقم باعنی جاریة بثمان مائة و اشتراها منّی بستّمائة فقالت: أبلغی عنّی زید بن أرقم أنّ اللّه عزّ و جلّ

ص: 37

داشتند که بیع خمر را مباح و جائز می انگاشتند؛ و باتّباع یهود این سنّت را جاری کرده اگر چه بذروۀ اجتهاد می رسیدند لیکن از بارگاه حضرت خلافت مآب-أعنی عمر بن الخطاب-مستحق لعن ربّ الأرباب می گردیدند. و بر عاقل بصیر واضح و مستنیرست که هرگز جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این گونه أشخاص ملعونین را مشبه بنجوم هدایت نخواهد فرمود و امّت را در غیر منصوصات کتاب و سنّت احاله بر استنباط و اجتهادشان فرموده در ضلال و إضلال نخواهد افزود. و شواهد این جرأت و جسارت اگر چه بیش از بیشست؛ لیکن درین جا بر بعض عبارات أسفار أحبار سنّیّه اکتفا می رود. شافعی در «مسند» خود گفته:

[أخبرنا سفیان عن عمرو بن دینار عن طاوس عن ابن عباس رضی اللّه عنهما، قال: بلغ عمر بن الخطّاب رضی اللّه عنه أنّ رجلا باع خمرا فقال: قاتل اللّه فلانا! باع الخمر؟ أ ما علم أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: قاتل الیهود! حرمت علیهم الشّحوم فجمّلوها فباعوها]. و ابو بکر بن أبی شیبه بغدادی در مصنّف خود گفته: [حدّثنا هشیم عن مطیع عن الشّعبی عن مسروق، قال: قال عمر: لعن اللّه فلانا فإنّه أوّل من أذن فی بیع الخمر].

مباح دانستن جماعتی از صحابه بیع خمر را و تجاهر سمرة بن جندب بر اقدام باین فعل شنیع

و أحمد بن حنبل در «مسند» خود گفته:

[حدّثنا سفیان عن عمرو عن طاوس عن ابن عبّاس ، ذکر لعمر رضی اللّه عنه أنّ سمرة؛ -و قال مرّة: بلغ عمر أنّ سمرة-، باع خمرا، قال: قاتل اللّه سمرة، إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: لعن اللّه الیهود حرمت علیهم الشّحوم فجمّلوها فباعوها]. و عبد اللّه بن عبد الرّحمن الدّارمی در «مسند» خود گفته:

[حدّثنا محمّد بن أحمد، ثنا سفیان عن عمرو-یعنی ابن دینار-عن طاوس عن ابن عبّاس قال: بلغ عمر أنّ سمرة باع خمرا فقال: قاتل اللّه سمرة؛ أ ما علم أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: لعن اللّه الیهود حرمت علیهم الشّحوم فجمّلوها فباعوها. قال سفیان: جمّلوها: أذابوها]. و بخاری در «صحیح» خود در باب «لا یذاب شحم المیتة و لا یباع و دکه»

ص: 38

گفته:

[حدّثنا الحمیدیّ حدّثنا سفیان حدّثنا عمرو بن دینار، قال: أخبرنی طاوس أنّه سمع ابن عبّاس رضی اللّه عنهما یقول: بلغ عمر أنّ فلاتا باع خمرا فقال: قاتل اللّه فلانا! أ لم یعلم أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: قاتل اللّه الیهود! حرّمت علیهم الشّحوم فجمّلوها فباعوها.

حدّثنا عبدان، أخبرنا عبد اللّه أخبرنا یونس عن ابن شهاب، قال: سمعت سعید بن المسیّب عن أبی هریرة رضی اللّه عنه أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: قاتل اللّه الیهود حرمت علیهم الشّحوم فباعوها و أکلوا أثمانها. قال أبو عبد اللّه: قاتلهم اللّه: لعنهم، قتل-لعن-الخرّاصون]. و نیز بخاری در «صحیح» خود در باب «ما ذکر عن بنی إسرائیل» گفته:

[حدّثنا علیّ بن عبد اللّه حدّثنا سفیان عن عمرو عن طاوس عن ابن عبّاس، قال: سمعت عمر رضی اللّه عنه یقول: قاتل اللّه فلانا! أ لم یعلم أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: لعن اللّه الیهود، حرّمت علیهم الشّحوم فجمّلوها فباعوها. تابعه جابر و أبو هریرة عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم]. و مسلم در «صحیح» خود گفته:

[حدّثنا أبو بکر بن أبی شیبة و زهیر بن حرب و إسحاق بن إبراهیم-و اللّفظ لأبی بکر-قالوا: نا: سفیان بن عیینة عن عمرو عن طاوس عن ابن عباس، قال: بلغ عمر أنّ سمرة باع خمرا فقال: قائل اللّه سمرة! أ لم یعلم أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: لعن اللّه الیهود حرّمت علیهم الشّحوم فجمّلوها فباعوها. حدّثنا أمیّة بن بسطام، نا: یزید بن زریع، نا: روح-یعنی ابن القاسم-عن عمرو بن دینار بهذا الإسناد مثله]. و ابن ماجه در «سنن» خود در باب «التّجارة فی الخمر» گفته:

[حدّثنا أبو بکر ابن أبی شیبة، ثنا سفیان عن عمرو بن دینار عن طاوس عن ابن عباس، قال: بلغ عمر أنّ سمرة باع خمرا فقال: قاتل اللّه سمرة! أ لم یعلم أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: لعن اللّه الیهود، حرّمت علیهم الشّحوم فجمّلوها فباعوها]. و نسائی در «سنن» خود گفته: [«النّهی عن الانتفاع بما حرّم اللّه عزّ و جلّ» .

أخبرنا إسحاق بن إبراهیم، قال: أخبرنا سفیان عن عمرو عن طاوس عن ابن عباس

ص: 39

قال: أبلغ عمر أنّ سمرة باع خمرا، قال: قاتل اللّه سمرة! أ لم یعلم أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: قاتل اللّه الیهود، حرّمت علیم الشّحوم فجمّلوها. قال سفیان: أذابوها]. و غزالی در «إحیاء العلوم» گفته: [و من الوقت الّذی نهی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم عن الرّبا

فقال: أوّل ربا أضعه ربا العبّاس، ما ترک النّاس بأجمعهم کما لم یترکوا شرب الخمر و سائر المعاصی حتّی روی أنّ بعض أصحاب النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باع الخمر فقال عمر رضی اللّه عنه: لعن اللّه فلانا، هو أوّل من سنّ بیع الخمر]. و عبد الغنی بن عبد الواحد بن علیّ بن مسرور الجماعیلی المقدسی الحنبلی در «عمدة الأحکام» گفته:

[عن عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما قال: بلغ عمر أنّ فلانا باع خمرا فقال: قاتل اللّه فلانا، أ لم یعلم أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: قاتل اللّه الیهود، حرّمت علیهم الشّحوم فجمّلوها فباعوها. جمّلوها: أذابوها]. و ابن الاثیر الجزری در «جامع الاصول» گفته:

[ابن عبّاس، قال: بلغ عمر بن الخطّاب أنّ فلانا باع خمرا فقال: قاتل اللّه فلانا، أ لم یعلم أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: لعن اللّه الیهود، حرّمت علیهم الشّحوم فجمّلوها فباعوها. هذه روایة البخاری و مسلم و أخرجه النّسائیّ، قال: أبلغ عمر أنّ سمرة بن جندب باع خمرا فقال: قاتل اللّه سمرة أ لم یعلم، الحدیث]. و علاء الدین علی بن محمّد بن إبراهیم البغدادی المعروف بالخازن در تفسیر «لباب التّأویل» در تفسیر آیۀ یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلْخَمْرِ گفته: [أجمعت الأمّة علی تحریم بیع الخمر و الانتفاع بها و تحریم ثمنها، و یدلّ علی ذلک ما

روی عن جابر، قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول عام فتح مکّة إنّ اللّه تعالی حرّم بیع الخمر و الانتفاع بها و المیتة و الخنزیر و الأصنام. أخرجاه فی «الصّحیحین» مع زیادة اللفظ (ق) . عن عائشة، قالت: خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقال: حرّمت التّجارة فی الخمر.

(ق) . عن ابن عبّاس، قال: بلغ عمر بن الخطاب أنّ فلانا باع خمرا فقال: قاتل اللّه فلانا: أ لم یعلم أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: لعن اللّه الیهود، حرّمت علیهم الشّحوم فجمّلوها فباعوها].

ص: 40

و عماد الدین إسماعیل بن أحمد بن سعید بن محمّد بن الأثیر الحلبی الشافعی در «إحکام الأحکام-شرح عمدة الأحکام» در شرح [حدیث «قاتل اللّه فلانا» گفته: [و فلان الذی کنی عنه هو سمرة بن جندب]. و ابن حجر عسقلانی در «تلخیص الخبیر» گفته: حدیث نهی عن بیع العنب من عاصره. أخرجه الطّبرانیّ فی الأوسط عن محمّد بن أحمد بن أبی خیثمة باسناده عن بریدة، مرفوعا: من حبس العنب أیّام القطاف حتّی یبیعه من یهودی أو نصرانی أو ممّن یتّخذه خمرا فقد تقحّم النّار علی بصیرة. و فی «الصّحیحین» : بلغ عمر بن الخطّاب أنّ فلانا-یعنی سمرة بن جندب-باع خمرا فقال: قاتل اللّه فلانا؛ الحدیث و فی الباب الأحادیث الواردة فی لعن بائع الخمر و مبتاعها و حاملها و المحمولة إلیه]. و ملا علی متقی در «کنز العمّال» گفته:

[عن ابن عبّاس، قال: بلغ عمر أنّ سمرة باع خمرا فقال: قاتل للّه سمرة! أ ما علم أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: قاتل اللّه الیهود حرّم اللّه علیهم الشّحوم فجمّلوها فباعوها. عب (1). حم (2). و الدّارمیّ و العدنیّ. خ (3). م (4). ن (5). حب (6). و ابن الجارود. و ابن جریر. ق (7)]. و نیز ملا علی متقی در «کنز العمّال» گفته: [عن عمر، قال: لعن اللّه فلانا فإنّه أوّل من أذن فی بیع الخمر و إنّ التجارة لا تصحّ فیما لا یحلّ أکله و شربه. ش. ق. أی أخرجه ابن أبی شیبة فی «المصنّف» و البیهقیّ فی «السّنن»]. و شاه ولی اللّه دهلوی در «إزالة الخفا» گفته

[أحمد بن حنبل عن ابن عبّاس:

ص: 41


1- أی أخرجه عبد الرزاق .
2- أی أخرجه أحمد .
3- أی أخرجه البخاری .
4- أی أخرجه مسلم .
5- أی أخرجه النّسائی .
6- أی أخرجه ابن حبان .
7- أی أخرجه البیهقی . ( 12 ) .

ذکر لعمر بن الخطّاب أنّ سمرة باع خمرا قال: قاتل اللّه سمرة إنّ رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) قال: لعن اللّه الیهود حرّمت علیهم الشّحوم فجمّلوها فباعوها].

تجاسر سمرة بن جندب بر بیع خمر و خنزیر هر دو!

و تجاسر سمرة بن جندب بر اجتهاد باطل بحدّی رسیده بود که بالآخر در فیء مسلمین ثمن خمر و خنزیر هر دو را مخلوط ساخت و پرده از روی دین و دیانت خود بر انداخت و این معنی چون بر حضرت عمر منکشف گردید کفّ افسوس مالیدند و از صنیع شنیع او زار زار نالیدند، و بلا لحاظ مرتبۀ صحابیّت بتحقیر او پرداختند، و بلعنت مفضحه او را نواختند، چنانچه ملاّ علی متّقی در «کنز العمّال» گفته: [عن ابن عبّاس، قال: رأیت عمر یقلّب کفّه و هو یقول: قاتل اللّه سمرة! عویمل لنا بالعراق خلط فی فیء المسلمین ثمن الخمر و الخنزیر فهی حرام و ثمنها حرام (عب. ق) . أی أخرجه عبد الرّزّاق فی مصنّفه و البیهقی فی سننه]. و در کمال ظهورست که تجاسر سمره بر بیع خمر و خنزیر هر دو و خلط قیمت آن در فیء مسلمین مصداق «ظلمات بعضها فوق بعض» ظاهر می نماید، و سراسر عناد و مخالفت و عین معازّت و مشاقّت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد، زیرا که آن جناب حسب روایات حفّاظ اهل سنّت ارشاد فرموده است:

«من باع الخمر فلیشقص الخنازیر» ، چنانچه علاء الدّین علی بن محمد البغدادی المعروف بالخازن در «تفسیر» خود آورده است:

[عن المغیرة بن شعبة قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: من باع الخمر فلیشقص الخنازیر. أخرجه أبو داود.

و قوله: فلیشقص الخنازیر، أی فلیقطعها قطعا قطعا کما تقطع الشّاة للبیع. و المعنی: من استحلّ بیع الخمر فلیستحلّ بیع الخنازیر فإنّهما فی التّحریم سواء]. و این حدیث هاتک أستار بنحوی که شین و شنار و عرّ و عار سمره را فراروی أصحاب أبصار می نهد أظهر من الشّمس فی رابعة النّهار می باشد. و از ملاحظۀ بعض تصانیف أعلام سنّیّه واضح و لائح می شود که فقاهت و اجتهاد سمرة بن جندب در باب خمر بذروۀ ترقّی کرد که او بدرد این أمّ الخبائث در حمّام جسم خود را می مالید و حضرت عمر اقدام او را برین فعل شنیع و عمل فظیع چون خیلی قبیح

ص: 42

و منکر دیدند لهذا بالای منبر علی رءوس الأشهاد بر او لعنت نمودند، چنانچه فقیه جلیل حنفیّه شمس الأئمّة فخر الاسلام أبو بکر محمّد بن أبی سهیل السّرخسی در کتاب «مبسوط» آورده: [و یکره شرب دردیّ الخمر و الانتفاع به لأنّ الدّردی من کلّ شیء بمنزلة صافیه، و الانتفاع بالخمر حرام فکذلک بدردیه. و هذا لأنّ فی الدّردی أجزاء الخمر، و لو وقعت قطرة من خمر فی ماء لم یجز شربه و الانتفاع به فالدّردی أولی. و الّذی روی أنّ سمرة بن جندب رضی اللّه عنه کان یتدلّک بدردی الخمر فی الحمام؛ فقد أنکر علیه عمر رضی اللّه عنه ذلک حتّی لعنه علی المنبر لما بلغه ذلک عنه، و لیس لأحد أن یأخذ بذلک بعد ما أنکره عمر رضی اللّه عنه]. و غالبا سمره در مسئلۀ تدلّک خمر علاوه بر اجتهاد خود اتّباع و تقلید بعض أکابر صحابه که بالاتر ازو در مرتبه صحابیّت و اجتهاد بودند نیز پیش نظر داشت. آیا نمی دانی که خالد بن الولید که أهل سنّت بچه حدّ دلدادۀ أفعال او هستند و بر مساعی موهومۀ او در نشر اسلام افتخارهای بیجا دارند در عشق أمّ الخبائث همین و تیره را پیش گرفته بود و با وصف تنبیه حضرت عمر مرتدع نشد و از راه غلظت و جفا تأویل علیل برای فعل خود ایجاد کرد، تا آنکه حضرت عمر بار دیگر بزجر و توبیخش پرداختند و او را مع أقاربش عرضۀ تأنیب و تشویر ساختند و بنا بر بعض روایات معزولش نموده از مرتبۀ امارت انداختند، چنانچه در «تاریخ طبری» مذکورست: [کتب إلیّ السّریّ عن شعیب عن سیف عن أبی عثمان و أبی حارثة: قالا: فما زال خالد علی قنّسرین حتّی غزا غزوته التی أصاب فیها و قسم فیها ما أصاب لنفسه، کتب إلیّ السّریّ عن شعیب عن سیف عن أبی المجالد مثله. قالوا: و بلغ عمر أنّ خالدا دخل الحمّام فتدلّک بعد النّورة بثخین عصفر معجون بخمر، فکتب إلیه: بلغنی أنّک تدلّکت بخمر و إنّ اللّه قد حرّم ظاهر الخمر و باطنه کما حرّم ظاهر الإثم و باطنه، و قد حرم مسّ الخمر إلاّ أن تغسل کما حرّم شربها: فلا تمسّوها أجسادکم فانّها نجس و إن فعلتم فلا تعودوا. فکتب إلیه خالد: إنّا

ص: 43

قتلناها فعادت غسولا غیر خمر. فکتب إلیه عمر: إنّی أظنّ آل المغیرة قد ابتلوا بالجفاء فلا أماتکم اللّه علیه! فانتهی إلیه ذلک]. و ابن الاثیر الجزری در «تاریخ کامل» در وقائع سنۀ سبع عشره آورده: [و قیل إنّ خالد بن الولید حضر فتح الجزیرة مع عیاض و دخل حمّاما بآمد فأطلی بشیء فیه خمر فعزله عمر]. و نیز ابن الاثیر در «کامل» در وقائع سنۀ سبع عشره آورده: [و دخل خالد الحمّام فتدلّک بغسل (بغسول. ظ) فیه خمر، فکتب إلیه عمر: بلغنی أنّک تدلّکت بخمر و إنّ اللّه قد حرّم ظاهر الخمر و باطنه و مسّه (و باطنها و مسّها. ظ) فلا تمسّوها أجسادکم. فکتب إلیه خالد: إنا فتنناها (قتلناها. ظ) فعادت غسولا غیر خمر. فکتب إلیه عمر: إنّ آل المغیرة ابتلوا بالجفاء فلا أماتکم اللّه علیه]. و ابن خلدون مغربی در «تاریخ» خود آورده: [و قیل إنّ خالدا حضر فتح الجزیرة مع عیاض و دخل الحمّام بآمد فأطلی بشیء فیه خمر]. و نیز ابن خلدون در «تاریخ» خود آورده: [و شاع فی النّاس ما أصاب خالد مع عیاض بن غنم من الأموال فانتجعه رجال منهم الأشعث بن قیس و أجازه بعشرة آلاف و بلغ ذلک عمر مع ما بلغه فی آمد من تدلّکه بالخمر فکتب إلی أبی عبیدة أن یقیمه فی المجلس و ینزع عنه قلنسوته و یعقله بعمامة و یسأله من أین أجاز الأشعث فإن کان من ماله فقد أسرف فاعزله و اضمم إلیک عمله. إلخ].

تقلید معویه سمرة بن جندب را در بیع خمر

و مقام کمال تأسّف و تلهّف اولیای حضرت خلافت مآب این ست که با وصف مکرّر لعن فرمودن ایشان بر سمرة بن جندب در باب بیع خمر و استعمال آن چنان اجتهاد او رواج گرفت که مجتهد أعظم حضرات سنّیّه، أعنی معاویه هم تقلید او اختیار نمود و بلا تأثّم و تحرّج راه بیع خمر علی الإعلان و الإجهار در زمان خلیفۀ ثالث پیمود، و درین خصوص واقعاتی که بمعرض شهود آمد برای أرباب ألباب و أبصار مایۀ حیرت و اعتبارست و از ایمان و عدالت أصحاب موثرین تباب یکسر پرده می اندازد، و بطلان بودنشان نجوم هدایت کالشّمس فی رابعة النّهار

ص: 44

واضح و آشکار می سازد. ابو هلال الحسن بن عبد اللّه العسکری در کتاب «الأوائل» گفته: [أخبرنا أبو القاسم باسناده عن المدائنی عن أبی معشر عن محمّد بن کعب عن بریدة الأسلمی، قال: مرّ بعبادة بن الصّامت عیر تحمل الخمر بالشّام فقال: أ زیت هذا؟ قالوا: بل خمر تباع لمعویة. فأخذ شفرة فشقّ الرّوایا. فشکاه معاویة إلی أبی هریرة، فقال له أبو هریرة: مالک و لمعویة؟ ! له ما تحمل، إنّ اللّه تعالی یقول: تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما کَسَبَتْ وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ . فقال: یا أبا هریرة! إنّک لم تکن معنا إذ بایعنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، بایعناه علی السّمع و الطّاعة و الأمر بالمعروف و النّهی عن المنکر و أن نمنعه ممّا نمنع نساءنا و أبناءنا و لنا الجنّة، فمن و فی بها للّه و فی اللّه له، و من نکث فإنّما ینکث علی نفسه. فکتب معاویة إلی عثمان یشکوه، فحمله إلی المدینة فلمّا دخل علیه

قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: سیلی أمورکم رجال یعرفونکم ما ینکرون و ینکرون علیکم ما تعرفون، فلا طاعة لمن عصی اللّه، و عبادة یشهد أنّ معاویه منهم، فلم یراجعه عثمان].

17-در بیان اینکه جماعتی از أصحاب بی مبالات فتوای بغیر علم میدادند
اشاره

هفدهم آنکه: در أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعض أشخاص چنان بی مبالات بودند که فتوی بغیر علم می دادند، و نهایت صفاقت و رقاعت خود را بر منصّۀ شهود می نهادند، و به سر حدّ زجر و نهر و عذل و ملام أصحاب ألباب و أحلام می رسیدند، و مجبور و ناچار شده مظهر قصور خود از منصب جلیل افتا می گردیدند و در کمال ظهورست که أمثال این مغفلین حائرین و مجهملین بائرین را جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هرگز نجوم هدایت نخواهد فرمود و امّت خود را خواه در منصوصات کتاب و سنّت باشد یا در غیر منصوصات هرگز بایشان تفویض نخواهد نمود. حالا بعض شواهد این مطلب از کتب أعلام سنّیّه باید دید، و عبرت از گرویدن، حضرات أهل سنّت بچنین صحابۀ تائهین عامهین باید گزید.

ص: 45

اشتباهات و فتاوی غلط أبو موسی أشعری

ملاّ علی متّقی در «کنز العمّال» در کتاب الصّلوة گفته:

[عن عاصم بن ضمرة، قال: جاء نفر إلی أبی موسی الأشعری فسألوه عن الوتر، فقال: لا وتر بعد الأذان. فأتوا علیّا فأخبروه فقال: لقد أغرق فی النزع و أفرط فی الفتیا! الوتر ما بینک و بین صلاة الغداة: متی أوترت فحسن (عب و ابن جریر) (1). ازین عبارت ظاهر و باهر گردید که أبو موسی الأشعری که نزد سنّیّه از کبار أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد و این حضرات چها مبالغه و اغراق در إثبات مناقب و فضائلش دارند در باب نماز وتر اقدام بر فتوای باطله نموده؛ و هر گاه این فتوای او بر جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام معروض شد آن جناب بکلمۀ بلیغۀ

«لقد أغرق فی النّزع و أفرط فی الفتیا» کمال جهالت او را بر أهل عقل و هوش ظاهر فرمودند، و بودن او از جملۀ مرتکبین رمی السّهام فی الظّلام کالصّبح المنیر لکلّ ذی عینین، واضح و آشکار نمودند. و چرا چنین نباشد؟ ! حال آنکه در کتب و أسفار أعلام و أحبار سنّیّه از عمل خود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثابت شده که آن جناب نزد أذان نماز وتر أدا می فرمودند، چنانچه أحمد بن حنبل شیبانی در «مسند» خود گفته:

[ثنا: عبد الرّزّاق أنبأنا إسرائیل عن أبی إسحاق عن الحرث عن علی رضی اللّه عنه، قال: کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یوتر عند الأذان و یصلّی رکعتی الفجر عند الإقامة]. و نیز احمد بن حنبل شیبانی در «مسند» خود گفته:

[ثنا أسود، ثنا شریک، عن أبی إسحاق عن عاصم عن علی رضی اللّه عنه أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم کان یوتر عند الأذان و یصلّی الرّکعتین عند الإقامة]. و از عجائب لیل و نهار این ست که أبو موسی از کمال غفلت و قلّت انتباه خود نوم را ناقض وضو نمی دانست، و درین باب مرتکب مخالفت سنّت وارده مشهوره

ص: 46


1- أی : أخرجه عبد الرزاق الصنعانی فی « المصنف » و ابن جریر الطبری فی « تهذیب الآثار » . ( 12 ) .

یا مخالفت أدلّه ظاهره می شد. چنانچه علاّمه شمس الأئمّۀ سرخسی در «مبسوط» گفته: [و کان أبو موسی الأشعریّ (رض) : یقول لا ینقض الوضوء بالنّوم مضطجعا حتّی یعلم بخروج شیء منه! و کان إذا نام أجلس عنده من یحفظه فإذا انتبه سأله فإن أخبر بظهور شیء منه أعاد الوضوء؟]. و غزالی در «مستصفی» در مسئلۀ «الإجماع من الأکثر لیس بحجّة» گفته: [الدّلیل الثّانی: إجماع الصّحابة علی تجویز الخلاف للآحاد، فکم من مسئلة قد انفرد فیها الآحاد بمذهب کانفراد ابن عبّاس بالعول فإنّه أنکره. فإن قیل: لا، بل أنکروا علی ابن عبّاس القول بتحلیل المتعة و أنّ الرّبا فی النّسیة، و أنکرت عائشة علی ابن أرقم مسئلة العنینة، أنکروا علی أبی موسی الأشعری قوله «النّوم لا ینقض الوضوء» و علی أبی طلحة القول بأنّ أکل البرد لا یفطر! و ذلک لانفرادهم به. قلنا: لا، بل لمخالفتهم السّنّة الواردة فیه المشهورة بینهم أو لمخالفتهم أدلّة ظاهرة قامت عندهم]. و از جمله فتاوای مهملۀ أبو موسی الأشعری که کمال بلادت و بلاهت او را ظاهر و باهر می نماید این ست که او شیر خوردن شوهر کبیر السّنّ را از پستان زوجه مدخولۀ خود موجب تحریم زوجه بر شوهر می دانست! و بلا محابا فتوی باین حکم باطل می داد، چنانچه در «موطّای مالک» مسطورست: [مالک عن یحیی بن سعید أنّ رجلا سأل أبا موسی الأشعری فقال: إنّی مصصت عن امرأتی من ثدیها لبنا فذهب فی بطنی، فقال أبو موسی الأشعریّ: لا أراها إلاّ قد حرمت علیک! فقال عبد اللّه ابن مسعود: انظر ما تفتی به الرجل؟ ! فقال أبو موسی: فما تقول أنت؟ فقال عبد اللّه ابن مسعود: لا رضاعة إلاّ ما کان فی الحولین. فقال أبو موسی: لا تسألونی عن شیء ما کان هذا الحبر بین أظهرکم]. و سرخسی در «مبسوط» آورده: [و روی أنّ أعرابیّا ولدت امرأته و مات الولد فانتفخ ثدیها من اللّبن فجعل یمصّه و یمجّ، فدخل بعض اللّبن فی حلقه فجاء

ص: 47

إلی أبی موسی الأشعری-رضی اللّه عنه-و سأله عن ذلک، فقال: حرمت علیک! فجاء إلی ابن مسعود رضی اللّه عنه و سأله عن ذلک فقال: هی حلال لک فأخبره بفتوی أبی موسی، فقام معه إلی أبی موسی ثمّ أخذ باذنه و هو یقول: أ رضیع فیکم هذا اللّحیانیّ؟ ! فقال أبو موسی رضی اللّه عنه: لا تسألونی عن شیء مادام هذا الحبر بین أظهرکم].

نقل جمله یی از أحادیث در ذم فتوای بغیر علم

و هر گاه این همه دانستی، پس بعضی از أحادیث ذمّ فتوی بغیر علم هم باید شنید، و آنچه بعد ملاحظۀ آن متوجّه بأبو موسی می شود بعقل سلیم باید فهمید. أبو القاسم حسین بن محمّد المعروف بالرّاغب الأصبهانی در کتاب «المحاضرات» زیر عنوان «کراهیّة تولّی الفتیا و الجلوس للنّاس» گفته:

[قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: أجرؤکم علی الفتیا أجرؤکم علی النار.

و قال صلّی اللّه علیه و سلّم: من أفتی بغیر علم لعنته ملائکة السّماء و الأرض]. و مجد الدین ابن الأثیر الجزری در «جامع الاصول» گفته:

[إن عمرو بن العاص قال: سمعت رسول اللّه صلعم یقول: إنّ اللّه لا یقبض العلم انتزاعا ینتزعه من النّاس- و فی روایة من العباد- و لکن یقبض العلم بقبض العلماء حتّی إذا لم یبق عالما اتّخذ النّاس رؤساء جهّالا، فسئلوا فأفتوا بغیر علم، فضلّوا و أضلّوا. زاد فی روایة: قال عروة: ثمّ لقیت عبد اللّه بن عمر و علی رأس الحول فسألته فردّ علیّ الحدیث کما حدّث، و قال: سمعت رسول اللّه صلعم یقول أخرجه البخاریّ و مسلم]. و نیز ابن الاثیر الجزری در «جامع الاصول» گفته: [

و أخرجه الترمذیّ مختصرا قال: قال رسول اللّه صلعم: إنّ اللّه لا یقبض العلم انتزاعا ینتزعه من النّاس و لکن یقبض العلماء حتّی إذا لم یترک عالما اتّخذ النّاس رؤساء جهّالا فسئلوا فأفتوا بغیر علم فضلّوا و أضلّوا]. و مجد الدین عبد السّلام بن عبد اللّه الحرّانی در کتاب «المنتقی» گفته: [و

عن أبی هریرة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: من أفتی بفتیا غیر ثبت فانّما إثمه علی الّذی أفتاه. رواه أحمد و ابن ماجة. و فی لفظ: من أفتی بفتیا بغیر علم کان إثم ذلک علی الّذی أفتاه. رواه أحمد و أبو داود].

ص: 48

و سیوطی در «جمع الجوامع» علی ما نقل عنه گفته:

[من أفتی بغیر علم لعنته ملائکة السّماء و الأرض. ابن عساکر عن علی]. و نیز سیوطی در «جامع صغیر» گفته:

[من أفتی بغیر علم لعنته ملائکة السّماء و الأرض. ابن عساکر عن علی]. و عبد الرحمن بن علی الشّهیر بابن الدّیبع الشّیبانی الیمنی در «تیسیر الوصول» گفته:

عن ابن عمرو بن العاص (رض) قال: قال رسول اللّه صلعم: إنّ اللّه لا یقبض العلم انتزاعا ینتزعه من النّاس، و لکن یقبض العلم بقبض العلماء حتّی إذا لم یبق عالما اتخذ الناس رؤساء جهّالا فسئلوا فأفتوا بغیر علم فضلّوا و أضلّوا. أخرجه الشّیخان و التّرمذیّ]. و مناوی در «تیسیر-شرح جامع صغیر» گفته:

[من أفتی بغیر علم لعنته ملائکة السّماء و الأرض» حیث نسب إلی اللّه أنّ هذا حکمه و هو کاذب. «ابن عساکر عن علی»]. و علی بن أحمد العزیزی در «سراج منیر-شرح جامع صغیر» گفته:

[من أفتی بغیر علم لعنته ملائکة السّماء و الأرض» لکونه أخبر عن حکم اللّه بغیر علم. «ابن عساکر عن علی»]. و قاضی القضاة محمّد بن علیّ الشّوکانی در «نیل الأوطار-شرح منتقی الأخبار گفته: [قوله: من أفتی: بضم الهمزة و کسر المثنّاة مبنی لما لم یسمّ فاعله، فیکون المعنی من أفتاه مفت عن غیر ثبت من الکتاب و السّنّة و الاستدلال کان إثمه علی من أفتاه بغیر الصّواب لا علی المستفتی المقلّد. و قد روی بفتح الهمزة و المثنّاة فیکون المعنی: من أفتی النّاس بغیر علم کان إثمه علی الّذی سوّغ له ذلک و أفتاه بجواز الفتیا من مثله مع جهله و أذن له فی الفتوی و رخّص له فیها].

18-بی اطلاعی و جهالت جمعی از أصحاب أز أحکام واضحۀ حضرت ختمی مرتب
اشاره

هجدهم آنکه: در أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اشخاصی بودند که از احکام واضحۀ آن جناب بی اطّلاع و جاهل، و از قضایای جلیّۀ آن حضرت غافل و ذاهل بودند، و با وصف این معنی اقدام بر حکم می نمودند و راه مخالفت آن جناب

ص: 49

بأقدام تجاسر خاسر می پیمودند و پر ظاهرست که این چنین أشخاص هرگز اهلیّت آن ندارند که بمرتبۀ نجوم هدایت برسند و از جانب آن جناب مطاع و متّبع امّت در غیر منصوصات کتاب و سنّت گردند. و اگر چه تفصیل واقعات جهل این أصحاب تصنیف کتاب کبیر مستقلّ می خواهد لیکن در این جا بر بعض عبارات أعلام سنّیّه اکتفا می نمایم. ابن حزم أندلسی در کتاب «الإحکام فی اصول الأحکام» گفته: [و وجدنا الصّاحب من الصّحابة رضی اللّه عنهم یبلغه الحدیث فیتأوّل فیه تأویلا یخرجه به عن جملة مما جهله الخلفاء و الاصحاب ظاهره و وجدناهم رضی اللّه عنهم یقرّون و یعترفون بأنّهم لم یبلغهم کثیر من السّنن. و هکذا الحدیث المشهور عن أبی هریرة: أنّ إخوانی من المهاجرین کان یشغلهم الصّفق بالأسواق، و إنّ إخوانی من الأنصار کان یشغلهم القیام علی أموالهم، و هکذا قال البراء حدّثنا محمّد بن سعید بن نبات، ثنا: أحمد بن عون، ثنا قاسم بن أصبغ، ثنا محمّد بن عبد السّلام الخشنی، ثنا محمّد بن المثنی العنزی، ثنا أبو أحمد الزّبیری، ثنا سفیان الثّوریّ عن أبی إسحاق السبیعی عن البراء بن عازب، قال ما کلّ ما نحدّثکموه سمعناه من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، و لکن حدّثنا أصحابنا و کانت تشغلنا رعیة الإبل. و هذا أبو بکر رضی اللّه عنه لم یعرف فرض میراث الجدّة و عرفه محمّد بن مسلمة و المغیرة بن شعبة. و قد سأل أبو بکر رضی اللّه عنه عائشة فی کم کفّن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟ . و هذا عمر رضی اللّه عنه یقول فی حدیث الاستئذان: اخفی علیّ هذا من أمر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، ألهانی الصّفق فی الأسواق. و قد جهل أیضا أمر إملاص المرأة و عرفه غیره، و غضب علی عیینة بن حصن حتّی ذکّره الحرّ بن قیس بن حصن بقوله تعالی «وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْجاهِلِینَ» . و خفی علیه أمر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بإجلاء الیهود و النّصاری من جزیرة العرب إلی آخر خلافته، و خفی علی أبی بکر رضی اللّه عنه قبله أیضا طول مدّة خلافته فلمّا بلغ ذلک عمر أمر بإجلائهم فلم یترک بها منهم أحدا.

ص: 50

و خفی علی عمر أیضا أمره علیه السّلام بترک الإقدام علی الوباء و عرف ذلک عبد- الرحمن بن عوف. و سأل عمر أبا واقد اللّیثیّ عمّا کان یقرأ به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی صلاتی الفطر و الأضحی هذا و قد صلاّهما رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أعواما کثیرة، و لم یدر ما یصنع بالمجوس حتّی ذکّره عبد الرحمن بأمر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فیهم، و نسی قبوله علیه السّلام الجزیة من مجوس البحرین و هو أمر مشهور. و لعلّه رضی اللّه عنه قد أخذ من ذلک المال حظّا کما أخذ غیره منه. و نسی أمره علیه السّلام بأن یتیمّم الجنب

فقال: لا یتیمّم أبدا و لا یصلّی ما لم یجد الماء و ذکّره بذلک عمّار. و أراد قسمة مال الکعبة حتّی احتجّ علیه ابیّ بن أبی کعب بأنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لم یفعل ذلک فأمسک. و کان یردّ النّساء اللّواتی حضن و نفرن قبل أن یودّ عن البیت حتّی أخبر بأنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أذن فی ذلک فأمسک عن ردّهن. و کان یفاضل بین دیات الأصابع حتّی بلغه عن النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أمره بالمساواة بینها فترک قوله و أخذ بالمساواة. و کان یری الدّیة للعصبة فقط حتّی أخبره الضحّاک بن سفیان بأنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ورّث المرأة من الدّیة، فانصرف عمر إلی ذلک. و نهی عن المغالاة فی مهور النّساء استدلالا بمهور النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم حتّی ذکّرته امرأة بقول اللّه عزّ و جلّ «وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً» فرجع عن نهیه. و أراد رجم مجنونة حتّی اعلم

بقول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم «رفع القلم عن ثلاثة» فأمر أن لا ترجم. و أمر برجم مولاة حاطب حتّی ذکّره عثمان بأن الجاهل لا حدّ علیه، فأمسک عن رجمها. و أنکر علی حسّان الإنشاد فی المسجد فأخبر هو و أبو هریرة أنّه قد أنشد فیه

ص: 51

بحضرة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فسکت عمر]. و نیز در کتاب «الإحکام» گفته: [و قد نهی عمر أن یسمّی بأسماء الانبیاء و هو یری محمّد بن مسلمة یغدو علیه و یروح و هو أحد الصّحابة الجلّة منهم و یری أبا أیّوب الأنصاری و أبا موسی الأشعری و هما لا یعرفان إلاّ بکناهما من الصّحابة، و یری محمد بن أبی بکر الصّدّیق و قد ولد بحضرة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و فی حجّة الوداع و استفتته أمّه إذ ولدته ما ذا تصنع فی إحرامها و هی نفساء؟ و قد علم یقینا أنّ النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم علم بأسماء من ذکرنا و بکناهم بلا شکّ و أقرّهم علیها و دعاهم بها و لم یغیّر شیئا من ذلک علیه السّلام، فلمّا أخبره طلحة و صهیب عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بإباحة ذلک أمسک عن النّهی عنه. و همّ بترک الرّمل فی الحجّ ثمّ ذکر

أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فعله فقال: لا یجب لنا أن نترکه. و هذا عثمان رضی اللّه عنه فقد رووا عنه أنّه بعث إلی الفریعة اخت أبی سعید الخدری یسألها عمّا أفتاها به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی أمر عدّتها و أنّه أخذ بذلک. و أمر برجم امرأة قد ولدت لستّة أشهر فذکّره علی بالقرآن و أنّ الحمل قد یکون ستّة أشهر، فرجع عن الأمر برجمها]. و نیز در کتاب «الإحکام» گفته: [و هذه عائشة و أبو هریرة رضی اللّه عنهما خفی علیهما المسح علی الخفّین و علی ابن عمر معهما و علّمه جریر و لم یسلم إلاّ قبل موت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم بأشهر و أقرّت عائشة أنّها لا علم لها به أمرت بسؤال من یرجی عنده علم ذلک و هو علی رضی اللّه عنه. و هذه حفصة أمّ المؤمنین سئلت عن الوطء یجنب فیه الواطی أ فیه غسل أم لا؟ فقالت: لا علم لی و هذا ابن عمر توقّع أن یکون حدث نهی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم عن کراء الأرض بعد أزید من أربعین سنة من موت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فأمسک عنها و أقرّ أنّهم کانوا یکرونها علی عهد أبی بکر و عمر و عثمان و لم یقل إنّه لا یمکن أن یخفی علی هؤلاء ما یعرف رافع و جابر و أبو هریرة و هؤلاء إخواننا یقولون فیما اشتهوا: لو کان هذا حقا ما خفی علی عمر و قد خفی علی زید بن ثابت و

ص: 52

ابن عمر و جمهور أهل المدینة إباحة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم للحائض أن تنفر حتّی أعلمهم بذلک ابن عباس و أمّ سلیم فرجعوا عن قولهم. و خفی علی ابن عمر الإقامة حتّی یدفن المیت حتّی أخبره بذلک أبو هریرة و عائشة فقال: «لقد فرّطنا فی قراریط کثیرة» . و قیل لابن عمر فی اختیاره متعة الحجّ علی الإفراد: إنّک تخالف أباک! فقال: أ کتاب اللّه أحقّ أن یتّبع أم عمر؟ ! روینا ذلک عنه من طریق عبد الرّزّاق عن معمر عن الزّهری عن سالم ابن عمر. و خفی علی عبد اللّه بن عمر الوضوء من مسّ الذّکر حتّی أمرته بذلک عن النبی صلی اللّه علیه و سلّم بسرة بنت صفوان فأخذ بذلک]. و نیز در کتاب «الإحکام» گفته: [و قد تجد الرّجل یحفظ الحدیث و لا یحضره ذکره حتّی یفتی بخلافه و قد یعرض هذا فی آی القرآن. و قد أمر عمر علی المنبر بأن لا یزاد فی مهور النّساء علی عدد ذکره فذکّرته امرأة بقول اللّه تعالی «وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً» فترک قوله و قال: کلّ أحد أفقه منک یا عمر! و قال: امرأة أصابت، و أمیر المؤمنین أخطأ! و أمر برجم امرأة ولدت لستّة أشهر فذکّره علیّ بقول اللّه تعالی: وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ، مع قوله تعالی: وَ اَلْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ ، فرجع عن الأمر برجمها. و همّ أن یسطو بعیینة بن حصن إذ قال له: یا عمر! ما تعطینا الجزل و لا تحکم فینا بالعدل! فذکّره الحرّ بن قیس بن حصن بن حذیفة بقول اللّه تعالی: وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْجاهِلِینَ و قال له: یا أمیر المؤمنین! هذا من الجاهلین، فأمسک عمر. و قال یوم مات رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم: و اللّه! ما مات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و لا یموت حتّی یکون آخرنا؛ أو کلاما هذا معناه، حتّی قرأت علیه «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» فسقط السّیف من یده و خرّ إلی الأرض و قال: کأنّی و اللّه لم أکن قرأتها قطّ!

ص: 53

فإذا أمکن هذا فی القرآن فهو فی الحدیث أمکن و قد ینساه البتة، و قد لا ینساه بل یذکره و لکن یتأوّل فیه تأویلا فیظنّ فیه خصوصا أو نسخا أو معنی ما. و کلّ هذا لا یجوز اتّباعه إلاّ بنصّ أو إجماع لأنّه رأی من رأی ذلک و لا یحلّ تقلید أحد و لا قبول رأیه. و قد علم کلّ أحد أنّ الصّحابة-رضوان اللّه علیهم-کانوا حوالی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بالمدینة مجتمعین و کانوا ذوی معایش یطلبونها و فی ضنک من القوت شدید قد جاء ذلک منصوصا و أنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و أبا بکر و عمر أخرجهم الجوع من بیوتهم فکانوا من متحرّف فی الأسواق و من قائم علی نحله، و یحضر علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی کل وقت منهم الطّائفة إذا وجدوا أدنی فراغ ممّا هم بسبیله، هذا ما لا یستطیع أحد أن ینکره، و قد ذکر ذلک أبو هریرة فقال: إنّ إخوانی من المهاجرین کان یشغلهم الصفق بالأسواق و إنّ إخوانی من الأنصار کان یشغلهم القیام علی نخلهم و کنت امرأ مسکینا أصحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی ملأ بطنی، و قد أقرّ بذلک عمر فقال: فاتنی مثل هذا من

حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم؛ ألهانی الصّفق فی الأسواق ذکر ذلک فی حدیث استئذان أبی موسی فکان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یسئل عن المسألة و یحکم بالحکم و یأمر بالشّیء فیفعل الشّیء فیعیه من حضره و یغیب عمّن غاب عنه، فلمّا مات النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و ولی ابو بکر رضی اللّه عنه فمن حینئذ تفرّق الصّحابة للجهاد إلی مسیلمة و إلی أهل الردّة و إلی الشّام و العراق و بقی بعضهم بالمدینة مع أبی بکر-رضی اللّه عنه-فکان إذا جاءت القضیّة لیس عنده فیها عن النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم أمر سأل من بحضرته من الصّحابة عن ذلک فإن وجد عندهم رجع إلیه و إلاّ اجتهد فی الحکم لیس علیه غیر ذلک. فلمّا ولی عمر رضی اللّه عنه فتحت الأمصار و زاد تفرّق الصّحابة فی الأقطار، فکانت الحکومة تنزل فی المدینة أو فی غیرها من البلاد فإن کان عند الصّحابة الحاضرین لها فی ذلک عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم أثر حکم به و إلاّ اجتهد أمیر تلک المدینة فی ذلک، و قد یکون فی تلک القضیّة حکم عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم موجود عند صاحب آخر فی بلد آخر و قد حضر المدینیّ ما لم یحصر

ص: 54

المصریّ، و حضر المصریّ ما لم یحضر الشّامیّ، و حضر الشّامیّ ما لم یحضر البصریّ و حضر البصریّ ما لم یحضر الکوفیّ، و حضر الکوفیّ ما لم یحضر المدینیّ؛ کلّ هذا موجود فی الآثار و فی ضرورة العلم بما قدّمنا من مغیب بعضهم عن مجلس النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی بعض الأوقات و حضور غیره ثمّ مغیب الّذی حضر أمس و حضور الّذی غاب فیدری کلّ واحد منهم ما حضر و یفوته ما غاب عنه، هذا معلوم ببداهة العقل. و قد کان علم التّیمّم عند عمّار و غیره و جهله عمرو ابن مسعود فقال لا یتیمّم الجنب و لو لم یجد الماء شهرین! و کان حکم المسح عند علی و حذیفة رضی اللّه عنهما و غیرهم، و جهلته عائشة و ابن عمر و أبو هریرة و هم مدنیّون. و کان توریث بنت الابن مع البنت عند ابن مسعود؛ و جهله أبو موسی. و کان حکم الاستئذان عند أبی موسی و عند أبی سعید و ابیّ، و جهله عمر و کان حکم إذن الحائض فی أن تنفر قبل أن تطوف عند ابن عبّاس و أمّ سلیم و جهله عمر و زید بن ثابت. و کان حکم تحریم المتعة (1) و الحمر الأهلیّة عند علیّ و غیره، و جهله ابن عبّاس. و کان حکم الصّرف عند عمر و أبی سعید و غیرهما، و جهله طلحة و ابن عباس و ابن عمر. و کان حکم إجلاء أهل الذّمّة من بلاد العرب عند ابن عبّاس و عمر، فنسیه عمر سنین فترکهم حتّی ذکّر فذکر فأجلاهم. و کان علم الکلالة عند بعضهم و لم یعلمه عمر. و کان النّهی عن بیع الخمر عند عمر و جهله سمرة. و کان حکم الجدّة عند المغیرة و محمّد بن مسلمة، و جهله أبو بکر و عمر و کان حکم أخذ الجزیة من المجوس و أن لا یقدم علی بلد فیه الطّاعون عند

ص: 55


1- لا یخفی بطلانه علی ناظر « تشیید المطاعن » ( 12 . ن )

عبد الرحمن بن عوف، و جهله عمر و أبو عبیدة و جمهور الصّحابة رضوان اللّه علیهم. و کان حکم میراث الجدّ عند معقل بن سنان و جهله عمر!]: و ابن القیم در «اعلام الموقعین» گفته. [فهذا الصّدّیق أعلم الامّة به (1) خفی علیه میراث الجدّة حتّی أعلمه به محمد بن مسلمة و المغیرة بن شعبة. و خفی علیه أنّ الشّهید لا دیة له حتّی أعلمه به عمر، فرجع إلی قوله. و خفی علی عمر تیمم الجنب فقال: لو بقی شهرا لم یصلّ حتّی یغتسل.

کتاب آل عمرو بن حزم

و خفی علیه دیة الأصابع فقضی فی الإبهام و الّتی تلیها بخمس و عشرین حتّی اخبر أنّ فی کتاب آل عمرو بن حزم أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قضی فیها بعشر عشر، فترک قوله و رجع إلیه. و خفی علیه شان الاستیذان حتّی أخبره به أبو موسی و أبو سعید الخدریّ و خفی علیه توریث المرأة من دیة زوجها حتّی کتب إلیه الضّحّاک بن سفیان الکلابیّ-و هو أعرابیّ من أهل البادیة-أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أمره أن یورث امرأة أشیم الضّبابی من دیة زوجها. و خفی علیه حکم إملاص المرأة حتّی سأل عنه فوجده عند المغیرة بن شعبة. و خفی علیه أمر المجوس فی الجزیة حتّی أخبره عبد الرحمن بن عوف أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أخذها من مجوس هجر. و خفی علیه سقوط طواف الوداع عن الحائض فکان یردّهنّ حتّی یطهرن ثمّ یطفن حتّی بلغه عن النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خلاف ذلک، فرجع عن قوله. و خفی علیه التّسویة بین دیة الأصابع و کان یفاضل بینها حتّی بلغته السّنّة فی التّسویة، فرجع إلیها. و خفی علیه شان متعة الحجّ و کان ینهی عنها حتّی وقف علی أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أمر بها فترک قوله و أمر بها. و خفی علیه جواز التّسمّی بأسماء الأنبیاء فنهی عنه حتّی أخبره طلحة أنّ

ص: 56


1- لا یخفی بطلانه علی ناظر « تشیید المطاعن » ( 12 . ن )

النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کنّاه أبا محمد فأمسک و لم یتماد علی النّهی، هذا، و أبو موسی و محمد بن مسلمة و أبو أیّوب من أشهر الصّحابة و لکن لم یمرّ بباله رضی اللّه عنه أمر هو بین یدیه حتّی نهی عنه! و کما خفی علیه قوله تعالی «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» و قوله «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ اَلرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ» حتّی قال: و اللّه کأنّی ما سمعتها (سمعتهما. ظ) قطّ قبل وقتی هذا! ! ! و کما خفی علیه حکم الزّیادة فی المهر علی مهور أزواج النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و بناته حتّی ذکّرته تلک المرأة بقوله «وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً» فقال: کلّ أحد أفقه من عمر حتّی النّساء! و کما خفی علیه أمر الجدّ و الکلالة و بعض أبواب الرّبا فتمنّی أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کان عهد إلیهم فیها عهدا. و کما خفی علیه یوم الحدیبیّة أنّ وعد اللّه لنبیّه و أصحابه بدخول مکّة مطلق لا یتعیّن لذلک العام حتّی بیّنه له النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. و کما خفی علیه جواز استدامة الطیب للمحرم و تطیّبه بعد النّحر و قبل طواف الإفاضة و قد صحّت السّتّة بذلک. کما خفی علیه أمر القدوم علی محلّ الطاعون و الفرار منه حتّی اخبر

بأنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: إذا سمعتم به بأرض فلا تدخلوها فاذا وقع و أنتم بارض فلا تخرجوا منها فرارا منه، هذا ، و هو أعلم الامّة بعد الصّدّیق علی الإطلاق! ! ! و هو کما قال ابن مسعود: لو وضع علم عمر فی کفّة میزان و جعل علم أهل الأرض فی کفّة لرجّح علم عمر! قال الأعمش فذکرت ذلک لابراهیم النّخعی فقال: و اللّه إنّی لأحسب عمر ذهب بتسعة أعشار العلم! و خفی علی عثمان بن عفان أقلّ مدة الحمل حتّی ذکّره ابن عباس بقوله تعالی: وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ، مع قوله: وَ اَلْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ ، فرجع إلی ذلک.

ص: 57

و خفی علی أبی موسی الأشعری میراث بنت الابن مع البنت السّدس حتّی ذکر له أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ورّثها ذلک. و خفی علی ابن عبّاس تحریم الحمر الأهلیّة حتّی ذکر له أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حرّمها یوم خیبر. و خفی علی ابن مسعود حکم المفوّضة و تردّدوا إلیه فیها شهرا فأفتاهم برأیه ثمّ بلغه النّصّ بمثل ما أفتی به. و هذا باب واسع لو تتبعناه لجاء سفرا کبیرا]. و شاه ولی اللّه دهلوی در رسالۀ «إنصاف» گفته: [و کان صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یستفتیه النّاس فی الوقائع فیفتیهم، و یرفع إلیه القضایا فیقضی فیها و یری النّاس یفعلون معروفا فیمدحه أو منکرا فینکر علیه، و کلّ ما أفتی به مستفتیا و قضی به فی قضیّة أو أنکره علی فاعله کان فی الاجتماعات، و لذلک کان الشّیخان أبو بکر و عمر إذا لم یکن لهما علم فی المسئلة یسئلان النّاس عن حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و

قال أبو بکر- رض-: ما سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال فیها شیئا یعنی الجدّة، و سأل النّاس فلمّا صلّی الظهر قال: أیّکم سمع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی الجدّة شیئا؟ فقال المغیرة بن شعبة: أنا! قال: ما ذا؟ قال: أعطاها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سدسا. قال: أ یعلم ذلک أحد غیرک؟ فقال محمّد بن مسلمة: صدق. فأعطاها أبو بکر السّدس. و قصّة سؤال عمر النّاس فی الغرّة ثمّ رجوعه إلی خبر مغیرة و سؤاله إیّاهم فی الوباء ثمّ رجوعه إلی خبر عبد الرّحمن بن عوف، و کذا رجوعه فی قصة المجوس إلی خبره. و سرور عبد اللّه بن مسعود بخبر معقل بن یسار لمّا وافق رأیه. و قصّة رجوع أبی موسی عن باب عمر و سؤاله عن الحدیث و شهادة أبی سعید له. و أمثال ذلک کثیرة معلومة مرویّة فی «الصّحیحین» و «السّنن](1)

ص: 58


1- بر مطالعه کننده مخفی نماند که آنچه از جهل حضرات خلفا و صحابهء نجوم ( ! ) در این کتاب نقل شده اندکی از بسیار است ، که آنها را حضرات أهل سنت و جماعت اجازه نقل داده و رضایت بضبط در کتب و آثار داشته اند . و الا به حکم عقل قاطع و شهادت أمثال و نظائر که خود برهانی ساطع است خطای حضرات در تمامی امور غلبه داشته و پیوسته مردم در زحمت و أذیت و گرفتار نتائج سوء غفلت و جهالت رؤساء خود بوده ، و مدام وقایع ناگوار در جمیع أقطار رخ میداده ، مگر آنکه متمسک بذیل باب مدینهء علم نبی ، وصی به حق ، امیر المؤمنین علی بن أبی طالب - سلام اللَّه علیه - میشدند ، و از هلاکت و خسران دنیا و آخرت رهائی مییافتند . البته أمثال آن وقایع شنیعه و اتفاقات عجیبه را هیچگاه مردم جرأت نقلش نداشته و به هیچ روی علماء سنت و رؤساء جماعت اجازهء ثبت و ضبط در کتب و صفحات تاریخ نداده اند . و العلم عند اللَّه تعالی . و شایان توجه اینکه : در هیچ مورد به نظر مطالعه کنندهء این منقولات نمیرسد که یک بار أمیر المؤمنین علی بن ابی طالب هم مرتکب خطا شده و یا گرفتار غفلت و دچار سهو و فراموشی گردیده ، و یا آنکه اظهار جهل و نادانی نسبت بحکمی از احکام الهی کرده باشد .ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ *، و لکنمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ. م .
نوزدهم :

در زمرۀ أصحاب بعضی از جهّال چنان بودند که بر خلاف حکم جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله الأطیاب فتوی می دادند و هر گاه کسی ایشان را خبر می داد که این فتوی خلاف حکم نبویست بغایت غضبناک شده بضرب درّه او را أذیّت می دادند. جلال الدین سیوطی در «مفتاح الجنّة» گفته: [

و أخرج البیهقیّ عن هشام ابن یحیی المخزومی أنّ رجلا من ثقیف أتی عمر بن الخطّاب فسأله عن امرأة حاضت و قد کانت زارت البیت: أ لها أن تنفر قبل أن تطهر؟ فقال: لا! فقال له الثّقفیّ: إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أفتانی فی مثل هذه المرأة بغیر ما أفتیت! فقام إلیه عمر فضربه بالدّرّة و یقول: لم تستفتونی فی شیء أفتی فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟ ! و پر ظاهرست که این گونه أصحاب تباب هرگز اهلیّت مشابهت بنجوم هدایت ندارند، و هیچ وقت در منصوصات یا غیر منصوصات مرجع امّت شده رو بصلاح و فلاح نمی آرند.

بستم:
اشاره

در زمرۀ أصحاب بعضی از متجاسرین چنان نامقیّد بودند که در مقام مکالمه و مناظره استعمال ألفاظ موذیۀ مولمه خلاف تهذیب بر زبان آورده

ص: 59

طریق تحمیق و تسفیه طرف مقابل که آن هم از جملۀ صحابه بود پیموده اند. و پر ظاهرست که این گونه أصحاب هرگز اهلیّت مشابهت بنجوم ندارند و در هیچ وقت لائق رجوع امّت-و لو در غیر منصوصات باشد-نیستند. مگر نمی دانی که حضرت خلیفۀ ثانی در واقعۀ تجویز شراب مثلّث چگونه لطف اجتهاد خود را آشکار کردند و با عبادة بن الصامت که جلالت شان او نزد سنّیّه محتاج به بیان نیست چه خشونت آغاز نهادند و چگونه داد غلظت و فظاظت و اتّقاح و خلاعت دادند؟ ! . و چون این واقعه از جملۀ وقائع عجیبه و سوانح غریبه است و علاّمۀ سرخسی که فخر الإسلام و شمس الأئمۀ سنّیه است در ایراد و توضیح آن در «مبسوط» بسط تمام بکار برده و عجائب مضامین متعلّق بآن بمعرض بیان آورده، لهذا بنقل آن درین مقام می پردازم، و بذکر آن أرباب أحلام را از مکنونات مذهب اهل سنّت آگاه می سازم. پس باید دانست که علاّمۀ سرخسی در «مبسوط» در کتاب الأشربه گفته: [و عن محمّد بن الزّبیر-رضی اللّه عنه-قال: استشار النّاس عمر-رضی اللّه عنه-فی

تحلیل عمر شرب نبیذ مثلث را

شراب مرقّق. فقال رجل من النّصاری: إنّا نصنع شرابا فی صومنا. فقال عمر رضی اللّه عنه: ایتنی بشیء منه! قال فأتاه بشیء منه. قال: ما أشبه هذا بطلاء الإبل! کیف تصنعونه؟ قال: نطبخ العصیر حتّی یذهب ثلثاه و یبقی ثلثه، فصبّ علیه عمر رضی اللّه عنه ماء و شرب منه ثمّ ناوله عبادة بن الصّامت رضی اللّه عنه و هو عن یمینه فقال عبادة: ما أری النّار تحلّ شیئا! فقال عمر: یا أحمق! أ لیس یکون خمرا ثمّ یصیر خلاّ فنأکله؟ ! و فی هذا دلیل اباحة شرب المثلّث و إن کان مشتدّا فإنّ عمر رضی اللّه عنه استشارهم فی المشتدّ دون الحلو و هو ممّا یکون ممریا للطّعام مقویّا علی الطّاعة فی لیالی الصّیام. و کان عمر رضی اللّه عنه حسن النّظر للمسلمین و کان أکثر النّاس مشورة فی امور الدّین خصوصا فیما یتّصل بعامّة المسلمین.

ص: 60

و فیه دلیل أنّه لا بأس بإحضار بعض أهل الکتاب مجلس الشّوری فإنّ النّصرانیّ الّذی قال ما قاله قد کان حضر مجلس عمر رضی اللّه عنه للشّوری و لم ینکر علیه. و فیه دلیل أنّ خبر النّصرانیّ لا بأس بأن یعتمد علیه فی المعاملات إذا وقع فی قلب السّامع أنّه صادق فیه، و قد استوصفه عمر-رضی اللّه عنه-فوصفه له و اعتمد خبره حتّی شرب منه. و فیه دلیل أنّ دلالة الإذن من حیث العرف کالتّصریح بالإذن و أنّه لا بأس بتناول طعامهم و شرابهم، فإنّ عمر-رضی اللّه عنه-لم یستأذنه فی الشّرب منه و إنّما کان أمره أن یأتی به لینظروا إلیه ثمّ جوّز الشّرب منه بناء علی الظّاهر. و من یستقصی فی هذا الباب یقول تأویله أنّه أخذه منه جزیة لبیت المال ثمّ شرب منه. و فیه دلیل أنّ المثلّث إن کان غلیظا لا بأس أن یرقّق بالماء ثمّ یشرب منه، کما فعله عمر رضی اللّه عنه. و الأصل فیه ما

روی عن النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: استسقی العبّاس فی حجّة الوداع فأتاه بشراب فلما قرّبه إلی فیه قطب وجهه ثمّ دعا بماء فصبّه علیه ثمّ شربه،

و قال علیه الصّلوة و السّلام؛ إذا رابکم شیء من هذه الأشربة فاکسروا متونها بالماء. و عن عمر رضی اللّه عنه أنّه أتی بنبیذ الزّبیب فدعا بماء و صبّه علیه ثمّ شرب و قال: إنّ لنبیذ زبیب لطائف غراما. و فی مناولته عبادة بن الصّامت فکان عن یمینه دلیل علی أنّ من یکون من الجانب الأیمن فهو أحق بالتّقدیم، و الأصل فیه ما

روی أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أتی بعسّ من لبن فشرب بعضه و کان عن یمینه أعرابی و عن یساره أبو بکر رضی اللّه عنه، فقال للأعرابی: أنت علی یمینی و هذا أبو بکر. فقال الأعرابیّ: ما أنا بالّذی اوثر غیری علی سورک! فتلّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی یده. و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: الأیمنون! الأیمنون! و منه قول القائل: ثلاثة یمنة تدور: الکاس و الطست و البخور ثمّ أشکل علی عبادة-رضی اللّه عنه-فقال: ما أری النّار تحلّ شیئا. یعنی: أنّ المشتدّ من هذا الشّراب قبل ان یطبخ بالنّار حرام، فبعد الطبخ کذلک إذ النّار

ص: 61

لا تحلّ الحرام. فقال له عمر رضی اللّه عنه: یا أحمق! أی: یا قلیل النّظر و التّأمّل! أ لیس یکون خمرا ثمّ یکون خلاّ فنأکله. یعنی إنّ صفة الحمریّة تزول بالتخلیل فکذلک صفة الخمریّة بالطبخ حتّی یذهب منه الثّلثان تزول. و معنی هذا الکلام أنّ النّار لا تحلّ و لکن بالطبخ تنعدم صفة الخمریة کالذبح فی الشاة عینه لا یکون محلّلا، و لکنّه منهر للدّم و المحرّم هو الدّم المسفوح فتسییل الدّم المسفوح یکون محلّلا، لانعدام ما لأجله کان محرّما. و بهذا أخذنا و قلنا یجوز التّخلیل لأنّه إتلاف لصفة الخمریّة و إتلاف صفة الخمریّة لا یکون محرّما]. ازین عبارت امور عدیده قابل توجّه أهل نظر ظاهر گردید: اول آنکه: حضرت عمر در باب شراب مرقّق استشاره بمردم نمودند، چون در مجلس شوری مردی از نصاری حاضر بود گفت که ما در صوم خود شرابی می سازیم. حضرت عمر فرمایش نمودند که چیزی از آن بیار! هر گاه او شراب مذکور را در مجلس مقدّس شان حاضر نمود فرمودند که چقدر مشابه است این شراب بطلاء شتران! بعد از آن گفتند که شما نصرانیها این شراب را چه طور تیار می کنید؟ نصرانی گفت که ما عصیر را طبخ می کنیم تا آنکه دو ثلث آن می رود و یک ثلث باقی می ماند. حضرت بر آن شراب قدری آب ریختند و آن را نوش جان فرمودند بعد از آن بقیّۀ آن را بعبادة بن الصّامت که از أجلّۀ أصحاب و نقبای أنصار بود و جانب یمین جلوس داشت عنایت فرمودند، عباده از گرفتن و خوردن آن شراب إنکار کرد و گفت که نمی بینم که آتش چیزی را حلال سازد، و مرادش این بود که چون این شراب قبل از طبخ حرام بود طبخ در آتش آن را حلال نخواهد کرد. حضرت عمر خیلی تفت و دمغ شده باو فرمودند که أی أحمق! آیا نمی شود خمر سرکه پس ما همه آن را می خوریم؟ ! دوم آنکه: سرخسی بعد ذکر این واقعه افاده نموده که درین خبر دلیل إباحت شرب مثلّثست (1) گر چه آن شدید باشد، زیرا که عمر استشاره کرد مردم

ص: 62


1- قال محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الصنعانی فی رسالة « ارشاد النقاد الی تیسیر الاجتهاد » بعد قدحه فی حدیث « أصحابی کالنجوم » فان صح فالاقتداء غیر التقلید فان الاقتداء فعلک مثل فعل الغیر علی الوجه الذی فعله بالدلیل الذی فعله ، فلذلک قلنا من ابیات :و شتان ما بین المقلد فی الهدی * و من یقتدی فالضد یعرف بالضد فمن قلد النعمان أصبح شاربا * نبیذا و فیه القول للبعض بالحد و من یقتدی أضحی امام معارف * و کان اویسا فی العبادة و الزهد فمقتدیا فی الحق کن لا مقلدا * و خل أخا التقلید فی الاسر بالقدفالمقلد لابی حنیفة و هو المراد بالنعمان یجوز عنده شرب النبیذ و أبو حنیفة لن یشربه فالاقتداء به أن لا یشر به بل المقتدی به یکون اماما فی العلم و الزهد کأبی حنیفة و مثله قول الامام الکبیر محمد بن ابراهیم الوزیر مؤلف « العواصم و القواصم فی الذب عن سنة أبی القاسم » من أبیات :هم قلدوهم فاقتدیت بهم و کم * بین المقلد فی الهدی و المقتدی من قلد النعمان أصبح شاربا * لمثلث رجس خبیث مزید و لو اقتدی بأبی حنیفة لم یکن * الا اماما راکعا فی المسجد( 12 . ن )

را از شراب تند نه شیرین و آن چیزیست که باعث هضم طعام می شود و مقوّی بر طاعت در شبهای صیام می گردد. سو آنکه: سرخسی افاده کرده که درین خبر دلیل این مطلبست که باکی نیست درین که بعض اهل کتاب را در مجلس شوری حاضر کنند زیرا آن نصرانی که گفت آنچه گفت حاضر مجلس عمر برای شوری شده بود و بر حضور او عمر إنکار؟ ؟ نه کرد. چهارم آنکه: سرخسی افاده کرده که درین خبر دلیل این مطلبست که خبر نصرانی در باب معاملات جائز الاعتمادست وقتی که در قلب سامع بیفتد که او در خبر خود صادقست، و بتحقیق که عمر دریافت کرد از مرد نصرانی وصف شراب را پس او بیان نمود برای عمر و عمر بر خبرش اعتماد کرد تا اینکه از آن شراب بخورد

ص: 63

پنجم آنکه: سرخسی افاده کرده که درین خبر دلیلست که دلالت اذن بحیثیّت عرف مثل تصریح باذنست. ششم آنکه: سرخسی ازین خبر استدلال جواز بر تناول طعام و شراب نصاری نموده. هفتم آنکه: سرخسی افاده نموده که عمر از نصرانی استیذان در شرب شراب نه کرد، حال آنکه أوّلا او را أمر کرده بود بآوردن شراب برای اینکه حاضرین بسوی آن نظر کنند بعد از آن خوردن آن را بناء علی الظّاهر جائز نمود. هشتم آنکه: سرخسی از بعض مردم که استقصا درین باب می کنند تأویل این فعل عمر نقل کرده باین عنوان که عمر آن شراب را بطور جزیه برای بیت المال گرفته بود یعنی چون آن شراب جزیه بود و مال بیت المال شد لهذا خوردن عمر آن را جائز گردید. نهم آنکه: سرخسی افاده نموده که درین خبر دلیل ست بر آنکه شراب مثلّث اگر غلیظ باشد حرجی نیست در این که رقیق کرده شود بآب بعد از آن خورده آید چنانکه عمر بعمل آورد! . دهم آنکه: سرخسی برای تأیید فعل عمر عجب جسارت نموده یعنی ادّعا کرده که أصل درین باب یعنی در ترقیق شراب بآب این روایتست که معاذ اللّه! جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حجّة الوداع از عبّاس طلب سقایت نمود پس عبّاس نزد آن جناب شرابی حاضر کرد، پس هر گاه آن جناب آن را قریب بدهن خود آورد روی مبارک خود را ترش فرمود بعد از آن آبی طلب کرد و بر آن شراب انداخت بعد از آن، آن را خورد، و بعد از آن ارشاد فرمود که هر گاه در ریب اندازد شما را چیزی ازین شرابها پس کمرهای آن را بشکنید بآب! و این روایت سراپا غوایت که نزد أرباب ایمان کذب بحث و صرف بهتانست أسرار حسن عقیدت سنّیّان را بجناب سرور کائنات-علیه و آله آلاف التّحیّات و التّسلیمات-بخوبی ظاهر می نماید. یازدهم آنکه: سرخسی برای تأیید فعل عمر در شرب شراب مثلّث فعل او

ص: 64

را در شرب نبیذ بمعرض بیان آورده و واضح کرده که نزد عمر نبیند زبیب آوردند پس عمر آبی طلبید و بر آن انداخت و نوشید و گفت که برای نبیذ طائف شدّتیست! دوازدهم آنکه: سرخسی از بخشیدن عمر شراب مثلّث را بعبادة بن الصّامت که در جانب یمین عمر جلوس داشت استدلال نموده به اینکه هر که در جانب أیمن باشد او أحقّ بالتّقدیمست! و بعد از آن افاده نموده که أصل درین باب آنست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شیر را نوشید و بقیّۀ آن را بأعرابی که در یمین آن جناب جلوس داشت داد و بأبو بکر که در جانب چپ حاضر بود نداد. و نیز افاده کرده که آن جناب می فرمود که: ایمنون ایمنونند. یعنی ایشان مقدّم اند بر غیر خود و بعد ازین شعر شاعر که در باب دوران کاس و طست و بخور بسوی یمین نظم کرده استشهاد نمود. سیزدهم آنکه: سرخسی متعلّق بعبادة بن الصّامت افاده نموده که نزد او حلّت شراب مثلّث که حضرت عمر فتوی بآن دادند مشکل شد و گفت که نمی بینم که آتش چیزی را حلال کند، و مقصودش این بود که مشتدّ این شراب قبل از آنکه طبخ بآتش شود حرام بود پس بعد طبخ هم حرام خواهد ماند زیرا که آتش حرام را حلال نمی کند. و ازینجا ظاهر گردید که مذهب عبادة بن الصّامت در باب شراب مثلّث حرمت آنست و او اجتهاد حضرت عمر را که باتّباع نصرانی فرموده بودند باطل می دانست. چهاردهم آنکه: سرخسی جسارت عمر را بخطاب عبادة بن الصّامت و گفتن او: یا أحمق! تأویل نموده و ظاهر کرده که مراد او از أحمق قلیل النّظرست. و این تأویل خبر می دهد از آنکه شناعت و فظاعت قول عمر بحدّی رسیده بود که سرخسی صبر نکرد بر این که آن را بر ظاهر خود واگذارد؛ لیکن هر که از فظاظت عمری خبری دارد او نیک می داند که: لن یصلح العطّار ما أفسده الدّهر. پانزدهم آنکه: سرخسی جواب عمری را که بخطاب عباده از اشکال او داده صحیح دانسته و در توضیح معنی کلام او گفته که مراد حضرت عمر این ست

ص: 65

که صفت خمریّت در شراب مثلّث منعدم می شود بسبب طبخ مثل ذبح که در شاة بذات خود محلّل نمی شود لکن چونکه مخرج خونست و حرام دم مسفوج بود پس روان کردن دم مسفوح محلّل می شود بسبب معدوم شدن چیزی که بسبب آن محرّم بود، و این قیاس فاسد الأساسست زیرا که ذبح محلّلست بسبب نام خدا و محض اخراج دم برای تحلیل کافی نیست، کما لا یخفی علی جمیع أهل الاسلام. و این واقعۀ عجیبه را علمای اصول فقه هم ذکر کرده اند، چنانچه فخر الاسلام علی بن محمد البزدوی در «کتاب الاصول» گفته: [و قد قال عمر-رضی اللّه عنه-لعبادة بن الصّامت حین قال «ما أری النّار تحلّ شیئا» : أ لیس یکون خمرا ثمّ یصیر خلاّ فتأکله؟ !]. و عبد العزیز بن أحمد البخاری در «کشف الأسرار-شرح اصول بزدوی» گفته: [و قد قال عمر لعبادة. عن محمد بن الزّبیر قال استشار النّاس عمر رضی اللّه عنه فی شراب یرزقه فقال رجل من النّصاری: إنّا نصنع شرابا فی صومنا فقال عمر: ائتنی بشیء منه! قال: ما أشبه هذا بطلاء الإبل، کیف تصنعونه؟ قال: نطبخ العصیر حتّی یذهب ثلثاه و یبقی ثلثه. فصبّ عمر رضی اللّه عنه علیه ماء و شرب منه ثمّ ناوله عبادة بن الصّامت و هو عن یمینه فقال عبادة: ما أری النّار تحلّ شیئا! فقال له عمر: یا أحمق! أ لیس یکون خمرا ثمّ یصیر خلاّ ثمّ تأکله؟ و فی هذا دلیل إباحة شرب المثلّث و إن کان مشتدّا، فإنّ عمر رضی اللّه عنه إنّما استشارهم فی المشتدّ، دون الحلو و هو ما یکون ممریا للطّعام مقوّیا علی الطاعة فی لیالی الصّیام. و قد أشکل علی عبادة فقال: ما أری النّار تحلّ شیئا یعنی أنّ المشتدّ من هذا الشّراب قبل أن یطبخ بالنّار حرام فبعد الطّبخ کذلک إذ النّار لا تحلّ الحرام فقال له عمر: یا أحمق! أی: یا قلیل النّظر و التّأمّل؟ أ لیس یکون خمرا ثمّ یکون خلاّ فتأکله. یعنی أنّ صفة الخمریة بالتّخلّل تزول فکذلک صفة الخمریّة بالطّبخ إلی أن ذهب منه الثّلثان تزول. و معنی هذا الکلام أنّ النّار لا تحلّ و لکن بالطبخ تنعدم صفة الخمریّة کالذّبح فی الشّاة عینه لا یکون محلّلا و لکنّه منهر للدّم و المحرّم هو

ص: 66

الدّم المسفوح (فتسییل الدّم المذبوح. صح. ظ) یکون محلّلا لانعدام ما لأجله کان محرّما. کذا فی «المبسوط»].

بیست و یکم:
اشاره

در أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعضی از أهل شقاوت و أرباب بغاوت چنان بودند که مصدر محدثات عجیبه و غریبه می گردیدند، و بر خلاف طریقۀ نبویّه در مسائل شرعیّه احداث بدع نموده بمصداق

«بئس الاسم الفسوق بعد الایمان» بساط ایمان و اسلام را یکسر می نوردیدند، چنانچه محمد معین بن محمد أمین سندی در «دراسات اللّبیب» گفته: [ثمّ إنّ الصّحابة-رضی اللّه تعالی عنهم أجمعین-تمالئوا علی الإنکار علی من رأی رأیا بخلاف الحدیث، و قد کثر ذلک علی معاویة بن أبی سفیان فی محدثاته. فمنها تقبیله للیمانین، أنکر علیه ذلک ابن عبّاس-رض-لخلاف السّنّة. و منها: ترک التّسمیة فی الصّلوة جهر لمّا

اولیات معاویة بن أبی سفیان

قدم المدینة المطهّرة، أنکرت علیه ذلک المهاجرون و الأنصار و قالوا: سرقت التّسمیة یا معاویة! و منها: أنّه نهی النّاس عن متعة الحجّ

فقد روی التّرمذیّ فی جامعه من حدیث ابن عبّاس رضی اللّه تعالی عنه، قال: تمتّع رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم و أبو بکر و عمر و عثمان. و أوّل من نهی عنه معاویة و الجمع بین حدیث ابن عبّاس-رض-هذا و الّتی فیها نهی عمر و عثمان-رض-إمّا رجوعهما بعد القول إلی حلّ ذلک أو بالعکس. و ضبط ابن عبّاس أحد الأمرین فأخبر به. و أمّا کون معاویة أوّل من نهی مع تقدّم النّهی بذلک عن عمر و عثمان-رضی اللّه تعالی عنهما-علی ما وقع فی حدیث الضّحّاک عن عمر-رح- حیث قال لسعد بن أبی وقاص-رض-أنّ عمر بن الخطّاب-رض-قد نهی عن ذلک کما رواه التّرمذیّ فی «الجامع» فباعتبار أنّ نهیهما معناه بیان أنّه غیر مباح، و نهی معاویة منع النّاس جبرا من أن یأتوا به علی مذهب علی-رضی اللّه تعالی عنه- و غیره من الصّحابة، فهو أوّل من نهی بهذا المعنی. و اللّه سبحانه تعالی أعلم. و منها: قوله فی زکاة الفطر: إنّی أری أنّ مدّین من سمراء الشّام یعدل صاعا من تمر. أنکر علیه ذلک أبو سعید الخدریّ-رضی اللّه تعالی عنه-و قال. تلک قیمة معاویة

ص: 67

لا أقبلها و لا أعمل بها، و ذلک لما روی الأئمّة السّتّة عنه: کنّا نخرج-إذ کان فینا رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم-زکاة الفطر عن کلّ صغیر و کبیر حرّ و مملوک صاعا من طعام أو صاعا من أقط أو صاعا من شعیر أو صاعا من تمر أو صاعا من زبیب، فلم نزل نخرجه حتّی قدم معاویة حاجّا أو معتمرا فکلّم النّاس علی المنبر، فکان فیما کلّم به النّاس أن قال: إنّی أری مدّین من سمراء الشام، الحدیث. و فیه قال أبو سعید: أمّا أنا فإنّی لا أزال اخرجه أبدا ما عشت. و لمّا بلغ ابن الزّبیر رأی معاویة قال: بئس الاسم الفسوق بعد الایمان، صدقة الفطر صاع صاع. و أولیاته المحدثة لا تخفی کثرتها علی عاثر علم الحدیث]. و نزد هر عاقلی واضحست که این چنین صحابه هرگز اهلیّت آن ندارند که نجوم هدایت محسوب شوند، و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امّت خود را بایشان در هیچ چیزی -و لو أخذ غیر منصوصات کتاب و سنّت باشد-رهنمونی نماید، و ذلک ظاهر کلّ الظّهور، و لکن مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ .

22-رد کردن بعضی از صحابۀ متجاسرین أحکام جناب رسالت مآب را

بست و دوم آنکه: در زمرۀ أصحاب بعضی از متجاسرین خاسرین چنین باغی و طاغی بودند که دیده و دانسته حکم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را ردّ می کردند و بر خلاف آن برأی خود عمل می کردند، و با وصف تنبیه و ایقاظ بعض أعیان صحابه متنبّه و متیقّظ نمی شدند، چنانچه در «موطّای مالک» مسطورست:

[مالک عن زید بن أسلم عن عطاء بن یسار أنّ معاویة بن أبی سفیان باع سقایة من ذهب أو ورق بأکثر من وزنها. فقال له أبو الدّرداء. سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ینهی عن مثل هذا إلاّ مثلا بمثل، فقال له معاویة: ما أری بمثل هذا بأسا، فقال أبو الدّرداء: من یعذرنی من معاویة؟ أنا أخبره عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و یخبرنی عن رایه! لا اساکنک بأرض أنت بها، ثمّ قدم أبو الدّرداء علی عمر بن الخطاب فذکر له ذلک فکتب عمر بن الخطاب إلی معاویة ألاّ یبیع مثل ذلک إلاّ مثلا بمثل وزنا بوزن]. و در کمال انجلاء و اتّضاحست که هرگز جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این گونه بغات طغاة را نجوم هدایت قرار نخواهد داد و خواه در منصوصات باشد یا غیر آن

ص: 68

امّت را رهنمای بایشان نموده أبواب انحراف و اعتساف از صوب صواب نخواهد گشاد. و از عجائب صنائع شنیعه این ست که بعض أسلاف سنّیّه این حدیث را بسند مالک روایت می کنند لیکن تتمّۀ خبر را که مشتمل بر تجاسر عظیم معاویه است در شکم فرو می برند و نمی دانند که هر گاه این حدیث در «موطّای مالک» بالتّمام مسرود و موجودست قطع و برید ایشان بکار نمی آید، و مراجعت ناظر بآن در ابدای عوار و إظهار شنار محرّفین أغمار می افزاید. نسائی در «کتاب سنن» خود زیر ترجمۀ(بیع الذّهب بالذّهب) گفته:

[حدّثنا قتیبة عن مالک عن زید بن أسلم عن عطاء بن یسار أنّ معاویة باع سقایة من ذهب أو ورق بأکثر من وزنها فقال أبو الدّرداء: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ینهی عن مثل هذا إلاّ مثلا بمثل]. و ابو الولید الباجی در «شرح موطّأ» گفته: [و فیما قاله ابو الدّرداء تصریح بأنّ أخبار الآحاد مقدّمة علی القیاس و الرّأی، و قوله: «لا اساکنک بأرض أنت فیها» مبالغة فی الإنکار علی معاویة و إظهار لهجره و البعد عنه حین لم یأخذ بما نقل إلیه من نهی النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و یظهر الرّجوع عما خالفه]. و ابن الاثیر الجزری در «جامع الاصول» گفته:

[عطاء بن یسار قال: إنّ معاویة ابن أبی سفیان باع سقایة من ذهب أو ورق بأکثر من وزنها، فقال أبو الدّرداء: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ینهی عن مثل هذا الاّ مثلا بمثل، فقال له معاویة: ما أری بمثل هذا بأسا، فقال أبو الدّرداء: من یعذرنی من معاویة؟ أنا أخبره عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هو یخبرنی برأیه! لا اساکنک بأرض أنت بها. ثمّ قدم أبو الدّرداء علی عمر بن الخطاب فذکر له ذلک، فکتب عمر بن الخطاب إلی معاویة ألاّ یبیع ذلک إلاّ مثلا بمثل وزنا بوزن، أخرجه «الموطّا «و أخرج النّسائیّ منه إلی قوله مثلا بمثل]. و فخر الدین رازی در کتاب «المحصول» در مقام عمل صحابه بر وفق خبر واحد در بیان صور آن گفته:

[یه (1) عن أبی الدرداء (2) سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

ص: 69


1- أی الخامس عشر ( 12 )
2- حق العبارة فی هذه الروایة أن تکون هکذا : ( لما باع معاویة شیئا من أوانی ذهب أو ورق بأکثر من وزنه قال له أبو الدرداء : سمعت رسول اللَّه صلعم ینهی عنه ) الخ .

ینهی عنه فقال معاویة: لا أری به بأسا، فقال أبو الدّرداء: من معذری عن معاویة اخبره عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و هو یخبرنی عن رأیه! لا أساکنک بأرض أبدا]. و ابو الحسن الآمدی در کتاب «الإحکام فی اصول الأحکام» در مبحث عمل بخبر واحد گفته: [و من ذلک ما

روی أنّه لمّا باع معاویة شیئا من أوانی ذهب و ورق بأکثر من وزنه أنّه قال له أبو الدّرداء: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ینهی عن ذلک فقال له معاویة: لا أری بذلک بأسا! فقال أبو الدّرداء: من یعذرنی من معاویة أخبره عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و یخبرنی عن رأیه! لا اساکنک بأرض أبدا]. و جلال الدین سیوطی در «مفتاح الجنّة فی الاحتجاج بالسّنة» گفته: [و

أخرج البیهقیّ عن عطاء بن یسار أن معاویة بن أبی سفیان باع سقایة من ذهب أو ورق بأکثر من وزنها فقال له أبو الدّرداء: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نهی عن مثل هذا إلاّ مثلا بمثل. فقال له معاویة: ما أری بأسا! فقال أبو الدّرداء: من یعذرنی من معاویة؟ ! اخبره عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و یخبرنی عن رأیه! لا اساکنک بأرض أنت بها! قال الشّافعیّ: فرأی أبو الدّرداء الحجّة تقوم علی معاویة بخبره، فلمّا لم یر معاویة ذلک فارق أبو الدّرداء الأرض الّتی هو بها إعظاما لأنّه ترک خبر ثقة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم]. و نیز سیوطی در «تنویر الحوالک-شرح موطّای مالک» در شرح این حدیث آورده: [فقال أبو الدّرداء من یعذرنی من معاویة؟ ! أنا اخبره عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و یخبرنی عن رأیه، إلی آخره. قال ابن عبد البرّ: کان ذلک منه أنفة من أن یردّ علیه سنّة علمها من سنن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم برأیه و صدور العلماء تضیق عند مثل هذا و هو عندهم عظیم ردّ السّنن بالرّأی، قال: و جائز للمرء أن یهجر من لم یسمع منه و لم یطعه، و لیس هذا من الهجرة المکروهة؛ أ لا تری أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أمر النّاس ألاّ یکلّموا کعب بن مالک حین تخلّف عن تبوک. قال: و هذا أصل عند العلماء فی مجانبة من ابتدع و هجرته و قطع الکلام عنه، و قد رأی ابن مسعود رجلا یضحک فی جنازة فقال: و اللّه لا اکلّمک

ص: 70

أبدا! انتهی]. و عبد الرحمن بن علی المعروف بابن الدّیبع الشّیبانی در «تیسیر الوصول» گفته: [

و عن عطاء بن یسار أنّ معاویة رضی اللّه عنه باع سقایة من ذهب أو ورق بأکثر من وزنها، فقال له أبو الدّرداء رضی اللّه عنه: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ینهی عن مثل هذا إلاّ مثلا بمثل، فقال معاویة: ما أری بهذا بأسا! فقال له أبو الدّرداء رضی اللّه عنه: من یعذرنی من معاویة؟ ! أنا أخبره عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یخبرنی عن رأیه! لا اساکنک بأرض أنت بها! ثم قدم أبو الدّرداء رضی اللّه عنه علی عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه فذکر له ذلک فکتب عمر إلی معاویة أن لا تبع ذلک إلاّ مثلا بمثل وزنا بوزن. أخرجه مالک و النّسائی. السّقایة: إناء یشرب فیه]. و محمد بن محمّد بن سلیمان بن الفاسی الرّودانی المغربی المالکی در کتاب «جمع الفوائد» گفته:

[عطاء بن یسار: إنّ معاویة باع سقایة من ذهب-أو ورق- أکثر من وزنها، فقال أبو الدّرداء: سمعت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ینهی عن مثل هذا إلاّ مثلا بمثل. فقال له معاویة: ما أری بمثل هذا بأسا! فقال أبو الدّرداء: من یعذرنی من معاویة؟ ! أنا أخبره عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و هو یخبرنی عن رأیه، لا اساکنک بأرض أنت بها، ثمّ قدم أبو الدّرداء علی عمر فذکر له ذلک فکتب عمر إلی معاویة أن لا یبیع ذلک إلاّ مثلا بمثل وزنا بوزن. للموطّإ و النّسائیّ]. و محمد بن عبد الباقی الزّرقانی در «شرح موطّأ» در شرح این حدیث آورده: [فقال أبو الدّرداء: من یعذرنی، بکسر الذّال المعجمة من معاویة، أی من یلومه علی فعله و لا یلومنی علیه؟ أو من یقوم بعذری إذا جازیته بصنعه و لا یلومنی علی ما أفعله به، أو: من ینصرنی. یقال: عذرته: إذا نصرته. أنا اخبره عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و یخبرنی عن رأیه. أنف من ردّ السّنّة بالرّأی و صدور العلماء تضیق عن مثل هذا و هو عندهم عظیم ردّ السّنن بالرّأی. لا اساکنک بأرض أنت بها و جائز للمرء أن یهجر من لم یسمع منه و لم یطعه، و لیس هذا من الهجرة المکروهة،

ص: 71

أ لا تری أنّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أمر النّاس أن لا یکلّموا کعب بن مالک حین تخلّف عن غزوة تبوک، و هذا أصل عند العلماء فی مجانبة من ابتدع و هجرته و قطع الکلام عنه، و قد رأی ابن مسعود رجلا یضحک فی جنازة فقال: و اللّه لا اکلّمک أبدا! قاله أبو عمر. ثمّ قدم أبو الدّرداء من الشّام علی عمر بن الخطّاب المدینة فذکر ذلک له، فکتب عمر ابن الخطّاب إلی معاویة أن لا یبیع ذلک إلاّ مثلا بمثل وزنا بوزن. بیان للمثل: قال أبو عمر: لا أعلم أنّ هذه القصّة عرضت لمعویة مع أبی الدّرداء إلاّ من هذا الوجه و إنّما هی محفوظة لمعاویة مع عبادة بن الصّامت (1) و الطّرق متواترة بذلک عنهما. إه. و الإسناد صحیح و إن لم یرد من وجه آخر فهو من الأفراد الصّحیحة، و الجمع ممکن لأنّه عرض له ذلک مع عبادة و أبی الدّرداء]. و شاه ولی اللّه دهلوی در «کتاب «المسوّی من أحادیث الموطّا» گفته:

[مالک، عن زید بن أسلم عن عطاء بن یسار أنّ معاویة بن أبی سفیان باع سقایة من ذهب أو ورق بأکثر من وزنها فقال له أبو الدّرداء: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ینهی عن

ص: 72


1- محمد معین بن محمد أمین السندی در « دراسات اللبیب » در دراسهء ثانیه گفته : ( و منه أیضا حدیث عبادة بن الصامت الانصاری النقیب - صاحب رسول اللَّه صلی اللَّه تعالی علیه و سلم - أنه غزا مع معاویة - رضی اللَّه تعالی عنه - أرض الروم ، فنظر الی الناس و هم یتبایعون کسر الذهب بالدنانیر و کسر الفضة بالدراهم ، فقال : یا أیها الناس ، انکم تأکلون الربا ؛ سمعت رسول اللَّه صلّی اللَّه تعالی علیه و سلم یقول : لا تبتاعوا الذهب بالذهب الا مثلا به مثل لا زیادة بینهما و لا نظرة . فقال له معاویة - رض - : یا أبا الولید ! لا ، و لا أری الربا فی هذا الا ما کان من نظرة . فقال عبادة رضی اللَّه تعالی عنه : أحدثک عن رسول اللَّه صلی اللَّه تعالی علیه و سلم و تحدثنی عن رأیک ؟ ! لئن أخرجنی اللَّه سبحانه لا أساکنک بأرض لک علی فیها امرة فلما قفل لحق بالمدینة فقال له عمر بن الخطاب رضی اللَّه تعالی عنه : ما أقدمک یا أبا الولید ؟ ! فقص علیه القصة و ما قال من مساکنته ، فقال : ارجع « یا أبا الولید الی أرضک ، فقبح اللَّه أرضا لست فیها و أمثالک » ، و کتب الی معاویة ، لا امرة لک علیه و احمل الناس علی ما قال فانه هو الامیر ( 12 . منه ) .

مثل هذا إلاّ مثلا بمثل، فقال له معاویة: ما أری بمثل هذا بأسا، فقال أبو الدّرداء من یعذرنی من معاویة؟ ! أنا اخبره عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و یخبرنی عن رأیه! لا اساکنک بأرض أنت بها! ثمّ قدم أبو الدّرداء علی عمر بن الخطّاب-رض-فذکر له ذلک فکتب عمر بن الخطّاب إلی معاویة بن أبی سفیان ألاّ تبع مثل ذلک إلاّ مثلا بمثل وزنا بوزن. قوله، من یعذرنی أی: من ینصرنی، و العذیر: النّصیر].

23-ارتکاب بعضی از صحابۀ خاسرین جمله یی از مناهی نبویه را

بست و سوم آنکه: در زمرۀ أصحاب بعضی از أهل عدوان و طغیان چنان بودند که با وصف علم بمناهی نبویّه (1) علی الإعلان-ارتکاب آن می نمودند، و بلا تحرّج و تأثّم آن را بعمل آورده راه تجبّر و تکبّر می پیمودند، و بعید بودن این گونه طغاة بغات از مرتبه مرجعیّت امّت در غیر منصوصات أظهر من الشّمس و أبین من الأمس ست، و هرگز کسی که أدنی حظّی از عقل و ایمان دارد ایشان را نجوم هدایت نخواهد گفت، چه جای مرسلی که مصداق «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی» بوده باشد. محمد معین بن محمد أمین سندی در «دراسات اللّبیب» بعد ذکر روایت کردن معاویه حدیث نهی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از جلود نمر و استعمال کردن معاویه آن را گفته: [و لیس معاویة ممّن یقال إنّه إذا عمل بخلاف مرویّه دلّ علی النّسخ مع أنّ هذا القول بإطلاقه فی عمل الرّاوی باطل و لو کان کذلک لما أخذ علیه المقدام فی ذلک أخذة رابیة، و لنورد القصّة فی تمام الحدیث، فإنّ فی ذلک عبرة لکلّ

ص: 73


1- تجاسر و تجری معاویة غاویه به حدی رسیده بود که علاوه بر مناهی نبویه بر مناهی الهیه هم بلا تحرج و تأثم اقدام میکرد ، چنانچه مسلم در صحیح خود در حدیث طویل آورده که عبد الرحمن بن عبد رب الکعبة بخطاب عبد اللَّه بن عمرو بن العاص گفت : هذا ابن عمک معاویة یأمرنا أن نأکل اموالنا بیننا بالباطل و نقتل انفسنا و اللَّه یقول :یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیماً. قال فسکت ساعة ثم قال : اطعه فی طاعة اللَّه و اعصه فی معصیة اللَّه . ( 12 ذاکر حسین الموسوی غفر اللَّه له )

محبّ العترة الطّاهرة، إلی کثیر ممّا یستخرج من ذلک الحدیث و سکتنا عنه تأسّیا بالأئمّة الطّاهرة فی السّکوت عن کثیر مثل ذلک! و هو

حدیث خالد، قال: وفد المقدام ابن معدیکرب و عمرو بن الأسود رجل من بنی أسد علی معاویة بن أبی سفیان فقال معاویة: أ ما علمت أنّ الحسن بن علی رضی اللّه تعالی عنهما توفی؟ فترجّع المقدام رضی اللّه تعالی عنه فقال له: یا فلان! أ تعدّها مصیبة؟ ! فقال: لم لا أراها مصیبة و قد وضعه رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم فی حجره فقال: هذا منّی و حسین من علی رضی اللّه تعالی عنهما. قال: فقال الأسدیّ: جمرة أطفاها اللّه تعالی، قال: فقال المقدام-رض-: أمّا أنا فلا أبرح الیوم حتّی أغیظک و أسمعک ما تکره، ثمّ قال: یا معاویة! إن صدقت فصدّقنی و إن کذبت فکذّبنی، قال: أفعل، قال: فأنشدک باللّه: هل سمعت رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم نهی عن لبس المذهّب؟ قال: نعم! قال: فأنشدک باللّه: هل تعلم أنّ رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم نهی عن لبس جلود السّباع و الرّکوب علیها؟ قال: نعم! قال: فو اللّه لقد رأیت هذا کلّه فی بیتک یا معاویة! فقال معاویة: قد علمت أنّی لن أنجو منک یا مقدام! قال خالد: فأمر له معاویة بما لم یأمر لصاحبه و فرض لابنه فی المائتین ففرّقها المقدام علی أصحابه و لم یعط الأسدیّ أحدا شیئا ممّا أخذ! فبلغ ذلک معاویة فقال: أمّا المقدام فرجل کریم بسط یده و أمّا الأسدیّ فرجل حسن الإمساک لشیئه]. ازین عبارت ظاهرست که معاویه با وصفی که از زبان معجز بیان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیده بود که آن جناب نهی فرمود از پوشیدن لباس مذهّب باز هم از پوشیدن آن باز نیامد، و نیز ظاهرست که آن باغی با وصف استماع نهی نو؟ ؟ ی از پوشیدن جلود سباع و سوار شدن بر آن، مرتکب خلاف آن می شد و هیچ باکی ازین جسارت نمی کرد، و مقدام که از صحابۀ کرام است برین عمل قبیح إنکار کرد و معاویة قادر بر هیچ جواب نشد و اعتراف نمود که من بالتّحقیق دانستم که از تو نجات نخواهم یافت! و علاوه برین ازین عبارت فوائد عدیده برای أهل بصیرت ظاهر می گردد:

ص: 74

اول آنکه: محمد معین سندی که از مشاهیر علمای سنّیّه است بکمال انصاف معترف شده که معاویه از آن گروه نیست که اگر بخلاف مرویّ خود عمل کنند این عملشان دلالت بر نسخ آن مروی بکند. دوم آنکه: فاضل سندی در مقام تأیید دعوی خود افاده نموده که اگر معاویه همچنین می بود مقدام-بأخذة رابیه-مؤاخذه اش نمی نمود، و پر ظاهرست که «أخذه رابیه» محاوره ایست قرآنی که در «سورۀ حاقّه» در باب فرعون و مؤتفکات که عاصیان رسول خود بودند وارد شده، و مراد از آن عذاب شدیدست که زائد بر عذاب امم دیگر باشد، چنانچه بر ناظرین تفاسیر (1) واضح و لائحست. و ازینجا متبیّن می گردد که نزد فاضل سندی معاویه مماثل فرعون و قوم لوط بود و مثل ایشان عصیان رسول خود می نمود و مستحقّ عذاب شدید زائد بر عذاب دیگر امم می گردد، و مقدام که از صحابۀ کرامست بمؤاخذه خود بر او عذابی وارد کرد که مصداق «أخذه رابیه» بود، و ذلک ممّا یکشف عن سوء حاله و خسران مآله. سوم آنکه: فاضل سندی افاده نموده که ما حدیث قصّۀ مؤاخذه مقدام را بالتّمام وارد می نمائیم برای اینکه درین حدیث عبرتست برای هر دوست عترت طاهره، و ازین حدیث بسیار چیزهاست که مستخرج می شود و ما از آن سکوت ورزیدیم بتأسّی أئمّه طاهره زیرا که ایشان سکوت کردند از بسیاری از أمثال آن. و ازین

ص: 75


1- فی « تفسیر البغوی » ما نصه :( وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ. قرء بکسر القاف و فتح الباء أی و من معه من جنوده و أتباعه . و قرء بفتح القاف و سکون الباء ، أی و من قبله من الامم الکافرة . و المؤتفکات یعنی قری قوم لوط ، یرید اهل المؤتفکات و قیل یرید الامم الذین ائتفکوا بخطیئتهم ، و هو قوله بالخاطئة أی بالخطیئة و المعصیة و هو شر .فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْقیل : یعنی موسی بن عمران و قیل لوطا و الاولی أن یقال : المراد بالرسول کلاهما لتقدم ذکر الامتین جمیعافَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِیَةً، یعنی نامیة ، و قال ابن عباس : شدیدة و قیل زائدة علی عذاب الامم ) ( 12 . ذاکر حسین الموسوی ، کان اللَّه له ) .

افادۀ فاضل سندی بنحوی که دلتنگی او از صنیع شنیع معاویه و أمثال آن باغی پیدا و آشکار می گردد ناظر بصیر و عاقل خبیر از آن بی خبر نیست. چهارم آنکه: از أصل قصۀ مقدام آنچه مقدمتر واضح می شود این ست که معاویه بخطاب مقدام از راه شماتت گفت که «نمی دانی که حسن بن علی وفات یافت» ، و این کبیرۀ موبقه ایست که او را از قرب اسلام بمراحل شاسعه بعید می گرداند و عداوت دیرینۀ او را با خانوادۀ نبوت بمنصّۀ شهود می رساند. پنجم آنکه: ازین قصّه واضح می گردد که چون مقدام از استماع خبر این حادثۀ عظیمه کلمۀ «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» بر زبان جاری کرد معاویه از راه کمال شماتت گفت که أی مقدام! آیا تو این واقعه را مصیبت شمار می کنی؟ و این کلام عداوت التیام او دلیل بیّن بر بغض اهل بیت علیهم السّلامست و خبث ما فی الضّمیر او را بأبین طرق واضح و ظاهر می کند. ششم آنکه: ازین قصّه آشکارست که مقدام بر رغم أنف معاویۀ طاغیه گفت که چرا من این واقعه را مصیبت ندانم حال آنکه امام حسن علیه السّلام بزرگواری بود که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را در حجر مبارک خود نشانید و فرمود که «این فرزند از منست و حسین از علیست» ، و ازین بیان مقدام و سکوت معاویه واضح است که او بخوبی از جلالت شان جناب إمام حسن علیه السّلام آگاهی داشت و با این همه دست از بغض و عداوت و حسد و شماتت بر نمی داشت. هفتم آنکه: ازین قصّه ظاهرست که أسدی مردود که بر وقت مکالمۀ معاویه و مقدام حاضر و موجود بود برای خوش آمد معاویه گفت که معاذ اللّه! وجود جناب إمام حسن علیه السّلام اخگری بود که خداوند عالم آن را خاموش کرد، و این کلام کفر التیام که بر زبان آن ناری جاری گردید قابل هزار نفرین بود، لیکن معاویه خاموش ماند و أصلا متعرّض باو نشد، و چگونه إنکار بر او می کرد و حال آنکه این کلام باعث کمال خنکی جگر آن ابن آکلة الأکباد گردیده بود. هشتم آنکه: ازین قصّه پیداست که مقدام بخطاب معاویه گفت که من امروز

ص: 76

از جای خود علیحده نمی شوم تا آنکه بغیظ آورم ترا و بشنوانم ترا آنچه تو مکروه می داری. و در کمال ظهورست که اگر مقدام معاویه را از أهل اسلام شمار می کرد هرگز این کلام را نمی گفت زیرا که بنابر افادات أعلام سنّیّه شأن صحابه آن است که سبب غیظ کفّار می شوند نه موجب غیظ مسلمین، کما لا یخفی علی لا حظ کلماتهم فی تفسیر قوله تعالی «لِیَغِیظَ بِهِمُ اَلْکُفّارَ» . نهم آنکه: مقدام بخطاب معاویه مقدّمة للاحتجاج و قطعا للجاج گفت که اگر من راست بگویم پس تصدیق من بکن و اگر دروغ گویم تکذیب من بکن! معاویه گفت که همچنین می کنم. و این کلام مقدام کمال قوّت او را در مقام حجاج و خصام و تبکیت و إفحام معاویه رئیس الطغام ظاهر می کند و واضح می گرداند که مقدام در ترکش خود تیرهای بی پناه داشت که معاویه را مهرب و مناصی از آن نبود. دهم آنکه: ازین قصّه ظاهر شد که معاویه بخوبی می دانست که مقدام از مطاعن و مشاین او آگاهی تمام دارد و او از دست مقدام نجات نخواهد یافت؛ و لهذا بعد آماج شدن خود برای سهام ملام مقدام گفت: قد علمت أنّی لن أنجو منک یا مقدام! و لعمری إنّ فی هذه القصّة العجیبة و الواقعة الغریبة ما یهتک الأستار و یبدی الأسرار و یضطرّ أهل النّظر و الاعتبار إلی تیقّن هلاک المنافقین الأشرار و سقوط أصحاب التّباب و التبار فی مهاوی درکات النّار. و مخفی نماند که قصّۀ وفود مقدام بر معاویه را بعضی از اهل سنّت بغرض تقلیل شناعت بحذف و اسقاط نقل می کنند، لیکن بر أرباب تفحّص و تنقیب این تحریف معیبشان باعث نجات معاویه از دار و گیر أهل اسلام و إیمان نمی گردد، و چیزی که ذکر می کنند آن هم برای ظهور خزی و خسار او کافی و وافیست. و حافظ محمد بن یوسف کنجی در «کفایة الطالب» بسند خود روایت کرده:

[عن خالد بن معدان قال: وفد مقدام بن معدیکرب و عمرو بن الأسود إلی قنسرین فقال معاویة لمقدام: أ علمت أنّ الحسن بن علی توفی؟ فاسترجع مقدام فقال له معاویة: أ تراها مصیبة؟ قال: و لم لا أراها مصیبة و قد وضعه رسول اللّه صلعم

ص: 77

فی حجره و قال: هذا منّی و حسین من علی. قلت: رواه الطبرانیّ فی معجمه الکبیر فی ترجمته]. و ملا علی متقی در «کنز العمّال» در فضائل جناب إمام حسن علیه السّلام آورده:

[مسند حسین بن عوف الخثعمی: وفد المقدام بن معدیکرب و عمرو بن الأسود إلی قنسرین، فقال معاویة للمقدام: أ علمت أنّ الحسن بن علی توفی؟ فاسترجع المقدام! فقال له معاویة: أ تراها مصیبة؟ ! قال: و لم لا أراها مصیبة و قد وضعه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی حجره فقال: هذا منّی و حسین من علی (طب)].

24-جائز شمردن بعضی از صحابۀ هالکین بیع أصنام را بدست کفار

بست و چهارم آنکه: در زمرۀ أصحاب بعض طواغیت چنان گذشته اند که بیع أصنام را بدست کفّار جائز و مباح انگاشته أعلام مخالفت و مشاقّت خدا و رسول-صلّی اللّه علیه و آله ما هبّ القبول-بالإعلان و الإجهار بر داشته اند. و هر عاقلی بخوبی می داند که این گونه معاندین در هیچ باب اهلیّت رجوع امّت و قابلیّت اتّباع ندارند و هرگز جائز نیست که-معاذ اللّه-جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ایشان را مثل نجوم بشمارند، اگر در این خصوص خلجانی بخاطر داری بشنو که علاّمۀ سرخسی در «مبسوط» در کتاب الإکراه گفته: [و ذکر عن مسروق، رحمه اللّه، قال: بعث معاویة رضی اللّه عنه بتماثیل من صفر تباع بأرض الهند فمرّ بها علی مسروق، رحمه اللّه، قال: و اللّه لو أنّی أعلم أنّه یقتلنی لغرقتها و لکنّی أخاف أن یعذّبنی فیفتننی، و اللّه لا أدری أیّ الرّجلین معاویة: رجل قد زیّن له سوء عمله أو رجل قد یئس من الآخرة فهو یتمتّع فی الدّنیا؟ ! . و قیل هذه تماثیل کانت اصیبت فی الغنیمة فأمر معاویة رضی اللّه عنه ببیعها بأرض الهند لیتّخذ بها الأسلحة و الکراع للغزاة فیکون دلیلا لأبی حنیفة رحمه اللّه فی جوار بیع الصّنم و الصّلیب ممّن یعبده کما هو طریقة القیاس و قد استعظم ذلک مسروق رحمه اللّه کما هو طریق الاستحسان الّذی ذهب إلیه أبو یوسف و محمد رحمهما اللّه فی کراهة ذلک، و مسروق من علماء التّابعین و کان یزاحم الصّحابة رضی اللّه عنهم فی الفتوی و قد رجع ابن عبّاس إلی قوله فی مسئلة النّذر بذبح الولد، و لکن مع هذا قول معاویة رضی اللّه عنه مقدّم علی قوله، و قد کانوا فی المجتهدات یلحق بعضهم

ص: 78

الوعید بالبعض کما

قال علیّ رضی اللّه عنه: من أراد أن یقتحم جراثیم جهنّم فلیقل فی الجد ، یعنی بقول زید رضی اللّه عنه، و إنّما قلنا هذا لأنّه لا یظنّ بمسروق رحمه اللّه أنّه قال فی معاویة رضی اللّه عنه ما قال عن اعتقاد و قد کان هو من کبار الصّحابة رضی اللّه عنهم و کان کاتب الوحی و کان أمیر المؤمنین و قد أخبره رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بالملک بعده

فقال له علیه السّلام یوما: إذا ملکت امرا متی فأحسن إلیهم. إلاّ أنّ نوبته کانت بعد انتهاء نوبة علی رضی اللّه عنه و مضی مدّة الخلافة فکان مخطئا فی مزاحمة علی رضی اللّه عنه تارکا لما هو واجب علیه من الانقیاد له، لا یجوز أن یقال فیه أکثر من هذا. و یحکی أن أبا بکر محمد بن الفضل رحمه اللّه کان ینال منه فی الابتداء فرأی فی منامه کأنّ شعرة تدلّت من لسانه إلی موضع قدمه فهو یطؤها و یتألّم من ذلک و یقطر الدّم من لسانه، فسأل المعبّر عن ذلک فقال: إنّک تنال من واحد من کبار الصّحابة رضی اللّه عنه فایّاک ثمّ إیّاک. و قد قیل فی تأویل الحدیث أیضا أنّ تلک التّماثیل کانت صغارا لا تبدو للنّاظر من بعد، و لا بأس باتّخاذ مثل ذلک علی ما روی أنّه وجد خاتم دانیال علیه السّلام فی زمن عمر رضی اللّه عنه و کان علیه نقش رجل بین أسدین یلحسانه، و کان علی خاتم أبی هریرة ذبابتان، فعرفنا أنّه لا بأس باتخاذ ما صغر من ذلک، و لکنّ مسروقا رحمه اللّه کان یبالغ فی الاحتیاط. فلا یجوّز اتّخاذ شیء من ذلک و لا بیعه ثمّ کان تغریق ذلک من الأمر بالمعروف عنده و قد ترک ذلک مخافة علی نفسه، و فیه تبیین أنّه لا بأس باستعمال التّقیّة و أنّه یرخّص له فی ترک بعض ما هو فرض عند خوف التّلف علی نفسه. و مقصوده من ایراد الحدیث أن یبیّن أنّ التّعذیب بالسّوط یتحقّق فیه الإکراه کما یتحقّق فی القتل لأنّه قال: لو علمت أنّه یقتلنی لغرقتها و لکن أخاف أن یعذّبنی فیفتننی. فتبیّن بهذا أنّ فتنة السّوط أشدّ من فتنة السّیف]. و ازین عبارت بر ناظر بصیر فوائد عدیده ظاهر و باهر می گردد. اول آنکه: معاویه تماثیل چند که از صفر ساخته شده بود برای بیع بزمین هند فرستاد، و شناعت این فعل بر کافّۀ أهل اسلام أظهر من الشّمسست. دوم آنکه: مسروق که از علمای تابعینست و در زمان صحابه صاحب فتوی

ص: 79

بود این فعل را نهایت شنیع انگاشت و گفت قسم بخدا که اگر من می دانستم که معاویه مرا قتل خواهد کرد من این تماثیل را غرق دریا می نمودم لیکن من می ترسم که معاویه مرا عذاب کند و مفتون نماید. سوم آنکه: مسروق در حقّ معاویه گفت که من نمی دانم که معاویه چه کسیست آیا مردیست که برای او سوء عمل او مزیّن شده یا مردیست که از آخرت نا امید شده پس او متمتّع می شود در دنیا. چهارم آنکه: سرخسی بعد ذکر این واقعه نوشته که گفته شده است که این تماثیل در غنیمت یافته شده بود پس معاویه حکم کرد که آنها بزمین هند بیع کرده شود تا بعوض آن أسلحه و اسپان برای غازیان خریده آید. و این قول را اگر چه سرخسی بغرض تقلیل شناعت فعل معاویه آورده لیکن مشیّد أصل واقعه است، و پر ظاهرست که بیع تماثیل و آن هم برای کفّار هند که از بت پرستان قدیم الأیّام هستند شناعت عظیمه دارد. پنجم آنکه: سرخسی این واقعه را دلیل قرار داده برای أبو حنیفه در باب جواز بیع صنم و صلیب از کسی که عبادت آن می کند، و از اینجا مثمر شدن شجر ملعونۀ اجتهاد معاویه در باب بیع أصنام بر أهل عقل و اسلام بکمال ظهور آشکار می گردد. ششم آنکه: سرخسی قول أبو حنیفه را در باب جواز بیع صنم و صلیب به کسی که عبادت آن بکند مطابق قیاس دانسته، حال آنکه این معنی در حقیقت هادم أساس قیاس و منکّس راس أوّل من قاس است. هفتم آنکه: سرخسی معترف شده که مسروق تابعی فعل معاویه را در بیع تماثیل عظیم دانسته یعنی آن را جرم عظیم شمرده و این أمر مطابق استحسانیست که بسوی آن أبو یوسف و محمد شاگردان أبو حنیفه رفته اند، و ازینجا شناعت و فظاعت اجتهاد معاویه و تقلید أبو حنیفه بکمال وضوح و ظهور واضح و لائح می گردد. هشتم آنکه: سرخسی با وصف اعتراف بجلالت مرتبت مسروق تابعی قول معاویه را در باب جواز بیع تماثیل مقدّم بر قول مسروق می داند، و ذلک ممّا یبشّر

ص: 80

عبدة الأوثان و الأصنام و إن کان یسوء أهل الایمان و الإسلام. نهم آنکه: سرخسی مقرّ شده به اینکه طریقۀ أسلاف اهل سنّت این بوده است که در مسائل اجتهادیّه بعض ایشان ببعض وعید را لاحق می کردند، و برای إثبات این معنی از جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده که آن جناب فرمود که هر که بخواهد که در آید در اصول جهنّم پس قائل شود در مسئله جد، یعنی بقول زید. و مقصود سرخسی ازین کلام این ست که در مقام اختلاف مجتهدات قول بعض أسلاف در بعض که مشتمل بر تهدید و وعید باشد مؤثّر نیست و ایشان بغیر اعتقاد قلبی بر ألسنۀ خود این چنین أقوال وعید اشتمال جاری می کردند، و این تأویل علیل مصداق «تأویل القول بما لا یرضی به قائله» است. دهم آنکه: سرخسی نسبت بمسروق گفته که گمان نمی شود بمسروق که او در حق معاویه آنچه گفته از راه اعتقاد گفته است. و این حسن ظنّ سرخسی نسبت بمسروق هرگز کاری نمی گشاید، زیرا که مسروق علی الإعلان قسم یاد کرده و بعد از آن گفته آنچه گفته. و در کمال ظهورست که أوّل قسم خوردن و آن هم بلفظ «و اللّه» و بعد از آن خلاف اعتقاد قلبی خود کلام کردن و آن هم در باب إنکار منکر و آن هم در باب صحابه کار مسلمی نیست چه جای چنین تابعی جلیل که سرخسی خود مقرّ و معترف جلالت شأن او می باشد. لهذا ظاهر گردید که مسروق باعتقاد قلبی خود گفته آنچه گفته و او در حقیقت معتقد ضلال معاویه غاویه بوده. یازدهم آنکه: سرخسی از کلام صدق التیام مسروق در باب معاویه چنان پریشان شده که بیجا مدحت سرایی معاویۀ غاویه آغاز نهاده بذکر فضائل موضوعه او لب گشاده و علاوه برین بإنشای نثر پریشان که مشتمل بر خواب پریشانست داد عصبیّت قبیحه داده. دوازدهم آنکه: سرخسی از کمال بی حواسی متفوّه شده به این که در تأویل فعل معاویه گفته شده است که این تماثیل خورد بود بحدّی که از دور برای ناظر پیدا نمی شد و اتّخاذ این چنین تماثیل باکی ندارد بنابر آنچه روایت شده که در زمان عمر خاتم دانیال

ص: 81

علیه السّلام یافته شد و بر آن نقش بود تصویر مردی که در میان دو شیر بود و آن هر دو شیر او را لحس می کردند، و بر خاتم أبو هریره تصویر دو مگس بود، پس دانستیم ما که اتّخاذ تصویر صغیر باکی ندارد و مسروق بسبب مبالغه در احتیاط اتّخاذ چیزی از تصاویر و بیع آن را جائز نمی دانست. و این تأویل ضئیل که سخافتش بر أرباب تحقیق پر ظاهرست نه چنانست که بطلان آن بر أدانی متأمّلین مخفی و محتجب باشد، زیرا که اگر حال بر چنین منوال بود درین مسئله مسروق بر محض اظهار رأی خود و إنکار بر فعل معاویه اکتفا می کرد و بجملۀ قسمیّۀ «و اللّه لا أدری أیّ الرّجلین معاویة، إلخ» که هاتک أستار و کاشف أسرار رئیس البغاة و زعیم الطّغاةست متکلّم نمی گردید. سیزدهم آنکه: سرخسی مقرّ شده به اینکه نزد مسروق اگر چه عرق کردن این تماثیل از أمر بالمعروف بود لیکن بوجه خوف بر نفس خود آن را ترک کرد. چهاردهم آنکه: سرخسی معترف شده که درین واقعه تبیین این معنیست که در استعمال تقیّه باکی نیست و اینکه رخصت داده می شود برای مکلّف در ترک بعض آن چیزی که فرضست نزدیک خوف تلف بر نفس خود، و این فائدۀ جلیله است که باید مخالفین اهل حقّ و متشدّقین در حقّ ایشان بملاحظۀ آن سر در گریبان خود اندازند و هرگز گردن کبر و غرور بمقابله شان نیفرازند. پانزدهم آنکه: سرخسی گفته که مقصود مسروق از ایراد حدیث فتنه این ست که بیان نماید که در تازیانه زدن هم إکراه متحقّق می شود، چنانکه در قتل متحقّق می گردد، زیرا که مسروق گفته که اگر من می دانستم که معاویه مرا قتل خواهد کرد من آن تماثیل را غرق می کردم لیکن من خوف می کنم که معاویه مرا عذاب بکند و در فتنه اندازد، پس ظاهر شد که فتنۀ تازیانه از فتنۀ قتل شدیدترست، و ازینجا بر هر صغیر و کبیر و برنا و پیر واضح و لائح گردید که طغیان و عدوان معاویه بر خلق خدا بحدّی رسیده بود که مسروق قتل و تعذیب هر دو را نسبت بخود از وی بعید نمی انگاشت و با وصف تحمّل قتل تحمّل تعذیب او نمی داشت، و فی ذلک عبرة للنّاظرین و دمغ لرأس المحامین عن هؤلاء البغاة الخاسرین.

ص: 82

25-ارتکاب جمعی از صحابۀ هالکین رد بعض نصوص قرآنیه را

بست و پنجم آنکه: در أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جماعتی بودند که از راه کمال تجاسر خاسر مرتکب ردّ بعض نصوص قرآنیّه شده اند، و در کمال ظهورست که با وجود نامسعود این گونه أشخاص متجاسرین خاسرین چگونه می توان گفت که آن جناب جملۀ أصحاب خود را نجوم هدایت قرار داده و در غیر منصوصات کتاب و سنّت رجوع امّت را بایشان بر منصّۀ جواز نهاده؟ ! . مگر نمی دانی که علاّمۀ غزّالی-که حجّة الإسلام سنّیّه ست و جلالت شان او نزد این حضرات بالاتر از آنست که محتاج بإظهار بوده باشد-بإلجاء قادر علی الإطلاق معترف باین معنی گردیده، و باین اعتراف حقّ نصاب هتک حجاب را از روی صنیع شنیع أصحاب بر ستر وجه حقّ و صواب برگزیده، چنانچه در «مستصفی» در مبحث حجّیت خبر واحد گفته: [ثمّ اعلم أنّ المخالف فی المسئلة له شبهتان: الشّبهة الأولی: قولهم لا مستند فی إثبات خبر الواحد إلاّ الإجماع فکیف یدّعی ذلک و ما من أحد من الصّحابة إلاّ و قد ردّ خبر الواحد]، و بعد ازین شطری از واقعات ردّ کردن أصحاب خبر واحد را از جانب مخالف ذکر نموده و در مقام جواب گفته: [لکنّا نقول فی الجواب عمّا سألوا عنه: الّذی رویناه قاطع فی عملهم، و ما ذکرتموه ردّ لأسباب عارضة تقتضی الردّ و لا تدلّ علی بطلان الأصل، کما أنّ ردّهم بعض نصوص القرآن و ترکهم بعض أنواع القیاس و ردّ القاضی بعض أنواع الشّهادات لا یدلّ علی بطلان الأصل].

26-عیوب جمعی از صحابه و مخالفتشان مر کتاب خدا را از زبان عمر

بست و ششم آنکه: حضرت عمر حضرات صحابه را که در عهد حضرت شان بودند بعجائب عیوب و مخازی ستوده مخالفت ایشان را با کتاب خدا بکمال صراحت واضح فرموده، چنانچه ابن حزم أندلسی در کتاب «الإحکام فی اصول الأحکام» گفته: [أخبرنی أحمد بن عمر العذری، ثنا أحمد بن محمّد بن عیسی البلوی غندر، ثنا خلف بن قاسم، ثنا أبو المیمون عبد الرّحمن بن عبد اللّه بن عمر بن راشد البجلی، ثنا أبو زرعة عبد الرحمن بن عمرو النّضری الدّمشقی، ثنا أبو مسهر، ثنا سعید بن عبد العزیز عن إسماعیل بن عبید اللّه، عن السّائب بن یزید بن أخت نمر أنّه سمع عمر بن الخطاب یقول:

ص: 83

إنّ حدیثکم شرّ الحدیث؛ إنّ کلامکم شرّ الکلام، فإنّکم قد حدّثتم النّاس حتّی قیل: «قال فلان و قال فلان!» و یترک کتاب اللّه. من کان منکم قائما فلیقم بکتاب اللّه و إلاّ فلیجلس. فهذا قول عمر لأفضل قرن علی ظهر الأرض، فکیف لو أدرک ما نحن فیه من ترک القرآن و کلام محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و الإقبال علی ما قال مالک و أبو حنیفة و الشّافعیّ؟ ! و حَسْبُنَا اَللّهُ وَ نِعْمَ اَلْوَکِیلُ و إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ]. و ابن القیم در «إعلام الموقّعین» گفته: [و قال أبو زرعة عبد الرّحمن بن عمر البصریّ: ثنا أبو مسهر، ثنا سعید بن عبد العزیز، عن إسماعیل بن عبید اللّه، عن السّائب بن یزید بن اخت نمر أنّه سمع عمر بن الخطّاب رضی اللّه عنه یقول: إنّ حدیثکم شرّ الحدیث، إنّ کلامکم شرّ الکلام فإنّکم قد حدّثتم النّاس حتّی قیل: «قال فلان و قال فلان» و یترک کتاب اللّه من کان منکم قائما فلیقم بکتاب اللّه و إلاّ فلیجلس. فهذا قول عمر لأفضل قرن علی وجه الأرض فکیف لو أدرک ما أصبحنا فیه من ترک کتاب اللّه و سنّة رسوله و أقوال الصّحابة لقول فلان و فلان، فاللّه المستعان]. و پر ظاهرست که این چنین اشخاص که حدیث ایشان شرّ حدیث و کلام ایشان شرّ کلام باشد و باعث انتشار أقوال مختلفه در مردم شوند و جرم ترک کتاب خدا عائد بذوات ایشان گردد هرگز أهل آن نیستند که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ایشان را نجوم هدایت قرار دهد و بار اطاعتشان در غیر منصوصات برگردن امّت خود نهد! ، و هذا واضح ظاهر أشدّ الوضوح و الظهور، و لکن من لم یجعل اللّه له نورا فما له من نور.

27-بست و هفتم

آنکه: بنابر روایات اهل سنّت ابن عبّاس در بیان حال أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفته که ایشان همگی سیزده مسئله را از آن حضرت پرسیده بودند و آن همه مسائل در قرآن موجودست. و پر ظاهرست که هر گاه قلّت توجّه أصحاب بسؤال مسائل از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که ذریعۀ کبری و وسیلۀ عظمی برای ارتقای علمی ست و مستحسن بودن آن عقلا و نقلا جای کلام نیست باین حدّ رسیده باشد چگونه می توان گفت که هر یکی ازیشان نجم هدایت بود و بمرتبۀ عالیۀ

ص: 84

اجتهاد و ارشاد رسیده در غیر منصوصات کتاب و سنّت راه حقّ و صواب می نمود؟ ! حالا نصوص ألفاظ کلام ابن عبّاس را درین باب باید شنید و عبرت کافی و وافی از أحوال صحابه که در ما حول آن جناب می زیستند باید گزید. ولیّ اللّه دهلوی پدر مخاطب در «رساله إنصاف» می گوید: [عن ابن عبّاس، قال: ما رأیت قوما کانوا خیرا من أصحاب رسول اللّه صلعم ما سألوه إلاّ عن ثلث عشرة مسئلة حتّی قبض، کلّهن فی القرآن، منهنّ: یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلشَّهْرِ اَلْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ و یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلْمَحِیضِ، قال: ما کانوا یسئلون إلاّ عمّا ینفعهم]. و تتمّۀ این روایت مشتمل بر أمر عجیب و غریبست و از آن ظاهر می گردد که أصحاب از کمال خوش فهمی همین سیزده مسئله را نافع بحال خود خیال کرده سؤال خویش را مقصور بر آن نمودند و پرسیدن چیزی دیگر از جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف الصّلوات و التّسلیمات غیر مفید دانسته راه تجنّب از آن پیمودند! .

28-وجه بست و هشتم

آنکه: غفلت أصحاب از أحوال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الأطیاب بحدّی رسیده که ایشان با وصف حضور در حجّة الوداع نمی دانستند که حجّ آن جناب حجّ تمتّع بود یا حجّ قرآن یا حجّ إفراد! چنانچه شاه ولیّ اللّه در «رساله إنصاف» گفته: [و منها اختلاف الوهم فی التعبیر، مثاله أن رسول اللّه صلعم حجّ فرآه النّاس فذهب بعضهم إلی أنّه کان متمتّعا و بعضهم إلی أنّه کان قارنا و بعضهم إلی أنّه کان مفردا]. و پر ظاهرست که این گونه غافلین مغفلین که با وصف همراهی آن جناب در سفر حجّ ندانند که حجّ آن جناب کدام قسم از أقسام حجّ بود و بغیر تحقیق از آن جناب هر یکی بجای خود حجّ آن جناب را یک قسمی از أقسام حجّ قرار دهد هرگز اهلیّت آن ندارند که نجوم هدایت بعد آن جناب باشند و در غیر منصوصات کتاب و سنّت فتاوی خود را برای امّت نبویّه بتراشند.

29-اقدام بعضی از اصحاب بر صدور فتاوی مهلکه

وجه بست و نهم آنکه: جسارت سراسر خسارت بعض أصحاب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بحدّی رسیده بود که در عهد آن جناب اقدام بر فتاوی مهلکه می نمودند و با وصف

ص: 85

ابتلاء بجهل مفرط از رجوع بمدینۀ علم و سؤال حکم مسئله از آن معدن وحی و تنزیل بازمانده راه سبقت بر آن جناب می پیمودند. و چون این تنطّع شنیع و تجاسر فظیعشان بسمع أقدس آن جناب می رسید با وصف رحمة للعالمین بودن دعای بد که مرادف لعنست در حق ایشان می فرمود و بإظهار اقدام ایشان بر قتل نفس سوء حال و خسران مآلشان را بر جمله حاضرین واضح و لائح می نمود. ابن عبد البر القرطبی در «جامع بیان العلم» گفته:

[قرأت علی أبی عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه أنّ محمّد بن معاویة القرشیّ أخبرهم، قال: حدّثنا إسحاق بن أبی حسان الأنماطی، قال: حدّثنا هشام بن عمّار، قال حدّثنا عبد الحمید، قال: حدّثنا الأوزاعیّ قال: حدّثنا عطاء بن أبی رباح، قال: قال: سمعت ابن عبّاس یخبر أنّ رجلا أصابه جرح علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثمّ أصابه احتلام فأمر بالاغتسال فقر فمات، فبلغ ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقال: قتلوه قتلهم اللّه! أ لم یکن شفاء العیّ السّؤال؟ ! . و بر هر عاقل ذی شعور کالنّور علی شاهق الطّور واضح و آشکارست که با وجود نامسعود این گونه أصحاب تبار و تباب محالست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جمله أصحاب خود را نجوم هدایت وانماید، و با وصف انسلاک این چنین نفوس منحوسه در سلک صحابیّت، امّت خود را باقتدای ایشان-و لو در غیر منصوصات-هدایت فرماید. وجه سی ام آنکه: حسب روایات اهل سنّت از بعض ارشادات جناب امیر- المؤمنین علیه السّلام واضح و لائح می شود که در أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعض أشخاص بودند که خاتمه شان بر انقلاب و انسلاخ از دین محتوم بود و بودن ایشان از أهل نار حتمیّت و قطعیّت داشت و ایشان هرگز قابلیّت اقتدا و استنان نداشتند، چنانچه ابن عبد البرّ در «جامع بیان العلم» گفته:

[حدّثنا عبد الوارث بن سفیان و یعیش بن سعید، قال: حدّثنا قاسم بن أصبغ قال: حدّثنا بکر بن حمّاد، قال: حدّثنا بشر بن حجر؛ قال: حدّثنا خالد بن عبد اللّه

ص: 86

الواسطیّ، عن عطاء-یعنی ابن السّائب-عن أبی البختری، عن علی، قال: إیّاکم و الاستنان بالرّجال، فإنّ الرّجل یعمل بعمل أهل الجنّة ثمّ ینقلب-لعلم اللّه فیه- فیعمل بعمل أهل النّار فیموت و هو من أهل النّار، و إنّ الرّجل لیعمل بعمل أهل النّار فینقلب-لعلم اللّه-فیعمل بعمل أهل الجنّة، فیموت و هو من أهل الجنّة. فإن کنتم لا بدّ فاعلین فبالأموات لا بالأحیاء]. و ابن القیم در «إعلام الموقعین» گفته: [

و ذکر أبو عمر عن أبی البختری عن علیّ، قال: إیّاکم و الاستنان بالرّجال فإنّ الرّجل یعمل بعمل أهل الجنّة ثمّ ینقلب لعلم اللّه فیه فیعمل بعمل أهل النّار فیموت و هو من أهل النّار، و إنّ الرّجل لیعمل بعمل أهل النّار فینقلب لعلم اللّه فیه فیعمل بعمل أهل الجنّة فیموت و هو من أهل الجنّة فإن کنتم لا بدّ فاعلین فبالأموات لا بالأحیاء!]. و در کمال ظهورست که چنین مرتدّین معتدین که مستوجب دخول نار و و مستحقّ غضب قهّار جبّار باشند هرگز لائق هدایت خلق نمی شوند، و أصلا أهل این معنی نیستند که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آنها را نجوم هدی فرماید و ایشان را شایان اتّباع در غیر منصوصات کتاب و سنّت قرار داده درهای هلاک و تباب بروی امّت خود گشاید.

ص: 87

نقل کلمات علمای سنیه در باب حدیث نجوم و رد و ابطال آنها و جواب به مزنی شاگرد شافعی

اشاره

و هر گاه بحمد اللّه المنعام از کلام بر حدیث نجوم سندا و متنا بمقابلۀ مخاطب قمقام فراغ دست داد مناسب چنان می نماید که بعضی از تقوّلات فاسده و تفوّهات کاسدۀ دیگر علمای سنّیه که در باب این حدیث بمعرض إظهار آورده اند بیان نمایم، و ببطلان و فساد آن در تبصیر ناظر خبیر بیفزایم. مزنی که شاگرد رشید شافعیست اگر چه این حدیث را صحیح نمی داند لیکن بر فرض صحّتش می گوید که معنی آن این ست که هر واحد از أصحاب ثقه و مؤتمنست بر آنچه از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرده، چنانچه ابن عبد البرّ النّمری القرطبی در کتاب «جامع بیان العلم» گفته: [قال المزنیّ-رحمه اللّه-فی قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم «أصحابی کالنّجوم» قال: إنّ صحّ هذا الخبر فمعناه فیما نقلوا عنه و شهدوا به علیه، فکلّهم ثقة مؤتمن علی ما جاء به. لا یجوز عندی غیر هذا (1). و أمّا ما قالوا فیه برأیهم فلو کان عند أنفسهم کذلک ما خطّأ بعضهم بعضا و لا أنکر بعضهم علی بعض و لا رجع منهم أحد إلی قول صاحبه. فتدبّر]. و این تأویل بلکه تسویل که مزنی مرتکب آن شده باطلست بوجوه عدیده و براهین سدیده:

وجه اول آنکه:

جناب امیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت عبّاس هر دو أبو بکر و عمر را در باب نقل

حدیث «لا نورّث ما ترکنا صدقة» و ندادن میراث نبوی -بنابر این حدیث-کاذب و آثم و غادر و خائن می دانستند، کما ورد فی «صحیح مسلم» و غیره من کتب الأحادیث، و لقد مضی إثباته فی مجلّد حدیث مدینة العلم ببیان معجب کالرّوض الأثیث.

ص: 88


1- کلام المزنی هذا بعمومه یبطل جمیع استدلالات المستدلین بحدیث النجوم ، فالعجب کل العجب من بعض الاصولیین لا سیما الشافعیین منهم کیف یحتجون بهذا الحدیث فی المسائل الأصولیة ؟ ! ، و لقد وفق اللَّه بعض اهل الانصاف للرد علیهم أیضا ، کما دریت فیما سبق ، و للّه الحمد علی ذلک ( 12 . ن ) .

پس چگونه می توان گفت که هر واحد از أصحاب ثقه و مؤتمنست در آنچه روایت کرده از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟ ! هل هذا الاّ مصادمة العیان و التفوّه بکلمة ما نزّل اللّه بها من سلطان؟ !

وجه دوم آنکه:

أبو بکر و عمر عثمان را در نقل إجازت ردّ حکم بن أبی العاص بسوی مدینه صادق ندانسته اند و حدیث او را ردّ کرده اند، و این مطلب بحمد اللّه المنعام در کتب أکابر و أعلام اهل سنّت موجودست، کما لا یخفی علی ناظر «المستصفی» للغزّالی و «شرح المنهاج» للعبری، و قد مضت عبارة کلّ واحد من هذین الکتابین. فکیف یمکن أن یقال إنّ الصّحابة بأجمعهم مثل النّجوم و إنّهم برآء من الکذب و المین؟ ! .

وجه سوم آنکه:

حضرت عمر أبو موسی الأشعریّ را در نقل حدیث استیذان متّهم نموده اند و او را از روایت أحادیث علی الإطلاق منع فرموده، کما دریت فیما سبق بالتّفصیل. پس چگونه می توان گفت که جملۀ أصحاب در روایت أحادیث از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الأطیاب عدل و ثقة بودند؟ ! .

وجه 4 تا وجه 21 «ص 741» در بیان حال أبو هریره که از معاریف صحابه

است و شواهد عدم اعتماد صحابه و تابعین و علمای سنیه بر روایات او

وجه چهارم آنکه: أبو هریره را که از معروفین صحابه است حضرت عمر تکذیب فرموده اند و او را در نقل أحادیث متّهم دانسته با ضرب درّه طریق إنکار بر او پیموده و از کثرت مفتریات و أکاذیب او بتنک آمده بتهدید شدید او پرداختند و بوعید مبید او را مقروع ساختند، و بلا محابا گفتند که ترک روایت از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بکن و إلاّ ترا بجبال دوس می رسانم! یعنی از مدینۀ منوّره ترا خارج نموده بوطن أصلی تو که جبال دوسست رسانیده همانجا محبوس می گردانم. و از همین جاست که أبو هریره تا عمر زنده بود قادر نبود برین أمر که «قال رسول اللّه صلعم» بگوید و مسلک روایت از آن جناب بپوید، و بعد مردن عمر اگر چه نامقیّد شده بود ولی بضرب درّه عمری مستوجب سزا بودنش ظاهر می نمود! حالا عباراتی که شاهد این مضامین باشد باید شنید. ابو جعفر محمد بن عبد اللّه الاسکافی در کتاب «التّفضیل» علی ما نقل عنه

ص: 89

ابن أبی الحدید گفته: [و أبو هریرة مدخول عند شیوخنا غیر مرضیّ الرّوایة، ضربه عمر-رض-بالدّرّة و قال له: قد أکثرت الرّوایة و أحر بک أن تکون کاذبا علی رسول اللّه-ص-]. و عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدّینوری در کتاب «تأویل مختلف الحدیث» گفته: [و أما طعنه (یعنی النظام.12) علی أبی هریرة بتکذیب عمر و عثمان و علی و عائشة له فإنّ أبا هریرة صحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نحوا من ثلاث سنین و أکثر الروایة عنه و عمّر بعده نحوا من خمسین سنة و کانت وفاته سنة تسع و خمسین. و فیها توفّیت أمّ سلمة زوج النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، و توفّیت عائشة رضی اللّه عنه قبلهما بسنة، فلمّا أتی من الرّوایة عنه ما لم یأت بمثله من صحبه من جلّة أصحابه و السّابقین الأوّلین إلیه اتّهموه و أنکروا علیه و قالوا: کیف سمعت هذا وحدک؟ ! و من سمعه معک؟ و کانت عائشة رضی اللّه عنها أشدّهم إنکارا علیه لتطاول الأیّام بها و به. و کان عمر أیضا شدیدا علی من أکثر الرّوایة أو أتی بخبر فی الحکم لا شاهد له علیه، و کان یأمرهم بأن یقلّوا الرّوایة، یرید بذلک أن لا یتّسع النّاس فیها و یدخلها الشّوب و یقع التّدلیس و الکذب من المنافق و الفاجر و الأعرابیّ]. و ابن عبد البر قرطبی در کتاب «جامع بیان العلم» گفته: [و عن أبی هریرة أنّه قال: لقد حدّثتکم بأحادیث لو حدّثت بها زمن عمر بن الخطاب لضربنی عمر بالدّرة!]. و شمس الائمة سرخسی در «کتاب الاصول» علی ما نقل عنه آورده: [و لمّا بلغ عمر أنّ أبا هریرة یروی بعض ما لا یعرف قال: لتکفنّ عن هذا أو لألحقنّک بجبال دوس]. و اسماعیل بن عمر بن کثیر شافعی در «تاریخ» خود در ذکر وفات أبی هریره گفته: [و قال أبو زرعة الدّمشقیّ: حدّثنی محمد بن زرعة الرّمیثی، ثنا مروان ابن محمد، ثنا سعید بن عبد العزیز عن إسماعیل بن عبد اللّه عن سائب بن یزید؛ قال: سمعت عمر بن الخطّاب یقول لأبی هریرة: لتترکنّ الحدیث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أو لألحقنّک بأرض دوس. و قال لکعب الأحبار: لتترکنّ الحدیث أو

ص: 90

لألحقنّک بأرض القردة. قال أبو زرعة: سمعت أبا مسهر یذکره عن سعید بن عبد العزیز نحوا منه و لم یسنده]. و ملا علی متقی در «کنز العمّال» در کتاب العلم گفته: [عن السّائب بن یزید قال: قال: سمعت عمر بن الخطاب یقول لأبی هریرة: لتترکنّ الحدیث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أو لألحقنّک بأرض دوس. و قال لکعب: لتترکنّ الحدیث أو لألحقنّک بأرض القردة! «کر (أی رواه ابن عساکر)» . ابن کثیر شافعی در «تاریخ» خود در ذکر وفات أبو هریره گفته: [و قال صالح بن أبی الأخضر عن أبی سلمة، سمعت أبا هریرة یقول: ما کنّا نستطیع أن نقول «قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم» حتّی قبض عمر]. و ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» در ترجمۀ عمر گفته: [عن أبی سلمة عن أبی هریرة، قلت له: کنت تحدّث فی زمان عمر هکذا؟ فقال: لو کنت احدّث فی زمان عمر مثل ما احدّثکم لضربنی بمخفقته]. و ممانعت عمر أبو هریره را از نقل أحادیث نبویّه بحدّی شائع و ذائع می باشد که إمام عالیمقام سنّیّه أبو حامد غزّالی هم آن را در کتاب «مستصفی» ذکر کرده، چنانچه در ما سبق دانستی. و پر ظاهرست که بعد ادراک این همه مضامین عبرت آگین چگونه عاقلی می توان گفت که جملۀ اصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در نقل احادیث ثقات و عدول بودند و همۀ ایشان مثل نجوم سما حقّ هدایت أدا می نمودند. وجه پنجم آنکه أبو هریره را عثمان که خلیفۀ ثالث سنّیانست نیز تکذیب نموده و او را متّهم دانسته و إنکار بر او کرده، چنانچه از عبارت ابن قتیبه که آنفا گذشته دریافتی. و در کمال ظهورست که هر گاه أبو هریره نزد خلیفۀ ثالث این چنین درجۀ سافله داشته باشد چگونه می توان گفت که جملۀ أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در نقل و روایت از آن جناب ثقه و مؤتمن بودند.

ص: 91

وجه ششم آنکه: أبو هریره نزد جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نیز کاذب مکذّب بود و آن جناب او را در نقل أحادیث نبویّه متّهم می فرمود و طریق إنکار بر او می پیمود و تفرّد او را در سماع منکر دانسته در تفریع او می افزود، کما مضی فی عبارة ابن قتیبه]. و ابو جعفر محمد بن عبد اللّه اسکافی در کتاب «التفضیل» علی ما نقل عنه ابن أبی الحدید گفته: [

و قد روی عن علیّ-رض-أنّه قال: ألا! إنّ أکذب النّاس -أو أکذب الأحیاء-علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: أبو هریرة الدّوسیّ]. و کالشمس فی رابعة النّهار منجلی ست که بعد درک این مطلب أحدی از أهل ایمان متجاسر نمی تواند شد برینکه جملۀ أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را ثقه و مؤتمن بداند و مرکب جهالت در بادیۀ ضلالت بأقبح وجوه بجهاند. وجه هفتم آنکه: أبو هریره را حضرت عائشة مجتهده هم مکذّب و متّهم وا می نمود، و آن علاّمۀ روزگار از همۀ منکرین بر او أشدّ إنکارا می بود و بتطاول أیّام دست از إنکار بر او نمی کشید، و أبو هریره ذائقۀ تقریع و تأنیب او بناچاری می چشید، کما لا یخفی علی من لاحظ عبارة ابن قتیبة الماضیة. و گمانم نیست که معتقدین حضرت عائشه اگر حظّی از صدق عقیدت داشته باشند بعد ازین تأویل بلکه تسویل مزنی را در باب حدیث نجوم قابل وقعت انگارند و جملۀ أصحاب سرور کائنات علیه و آله آلاف التّحیّات و التّسلیمات را از ثقات و عدول بشمارند. و تفصیلات ردّ و إنکار حضرت عائشه بر أبو هریره و واقعات تکذیب و تأنیب و تثریب و ترهیب آن أمّ المؤمنین مر این پسر ناهموار خود را اگر چه بسط عظیم می خواهد، لیکن شطری از آن در مجلّد أوّل حدیث غدیر مذکورست، من شاء فلیرجع إلیه. وجه هشتم آنکه: ابن عمر (1) که نزد أهل سنّت دارای فضائل عظیمه است أبو هریره را در قول او «ولد الزّنا شرّ الثّلثة» تکذیب نموده و بر رغم أنف او افاده

ص: 92


1- مخفی نماند که ابن عمر أبو هریره را در قول او : « ان الوتر لیس بحتم » نیز تکذیب نموده ، چنانچه حافظ أبو عبد اللَّه محمد بن نصر المروزی الفقیه که جلالت شان او نزد سنیه بر ناظر « تذکرة الحفاظ » ذهبی و « طبقات الحفاظ » سیوطی و غیر آن مخفی نیست در کتاب « الانتفاع بجلود المیتة » علی ما نقل عنه گفته : ( حدثنا اسحاق بن راهویه و أحمد بن عمرو ، قالا : حدثنا جریر عن منصور عن حبیب بن أبی ثابت عن طاوس ، قال : کنت جالسا عند ابن عمر فأتاه رجل فقال ! ان أبا هریرة یقول : « ان الوتر لیس بحتم » فخذوا منه و دعوا . فقال ابن عمر : کذب أبو هریرة ، جاء رجل الی رسول اللَّه صلعم فسأله عن صلاة اللیل فقال : مثنی ، مثنی ، فاذا خشیت الصبح فواحدة ) ( 12 ن ) .

نموده که: «ولد الزّنا خیر الثّلاثة» ، و چنانچه ملاّ علی متقی در «کنز العمّال» گفته: [عن میمون بن مران أنّه شهد ابن عمر صلّی علی ولد زناء فقیل له: إنّ أبا هریرة لم یصلّ علیه و قال: هو شرّ الثّلاثة. فقال ابن عمر: هو خیر الثّلاثة. عب (1)]. و در کمال ظهورست که هر گاه أبو هریره نزد ابن عمر در قول خود «ولد الزّنا شرّ الثّلاثة» دروغگو باشد چگونه ادعای این معنی درست خواهد شد که جملۀ أصحاب نبوی در نقل أحادیث از آن جناب ثقه و مؤتمن بودند؟ ! . وجه نهم آنکه: زبیر که نزد حضرات أهل سنّت از عشرۀ مبشّره است و عظمت و جلالت او نزد ایشان معلوم و متیقّن می باشد کذب أبو هریره و آن هم بمشافهۀ خودش بتکرار إظهار نموده. ابن کثیر در «تاریخ» خود در ذکر وفات أبو هریره گفته: [قال ابن خثیمة: ثنا هارون بن معروف، ثنا محمد بن أبی سلمة، ثنا محمد بن إسحاق، عن عمر-أو عثمان- ابن عروة عن أبیه، یعنی عروة بن الزبیر بن العوّام، قال: قال لی أبی الزّبیر: أدننی من هذا! -یعنی أبا هریرة-فإنّه یکثر الحدیث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: فأدنیته منه، فجعل أبو هریرة یحدّث و جعل الزّبیر یقول: صدق کذب، صدق کذب. قال: قلت: یا أبت! ما قولک: «صدق کذب» ؟ قال: یا بنیّ! أمّا أن یکون سمع هذه الأحادیث من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فلا أشکّ و لکن منها ما وضعه علی مواضعه و منها ما وضعه علی غیر مواضعه. و پر ظاهرست که ارتکاب کذب-و لو بوضع أحادیث در غیر مواضع آن

ص: 93


1- [ 1 ] أی رواه عبد الرزاق .

باشد-مخلّ بوثوق و ائتمانست. پس چگونه می توان گفت که جملۀ أصحاب جناب رسالت مآب در نقل أحادیث نبویّه ثقه و مؤتمن بودند؟ ! هل هذا إلاّ مصادمة العیان؟ ! وجه دهم آنکه: إبراهیم بن یزید التّیمی-که از معاریف تابعین عظام و مشاهیر ایشانست و جلالت شأن و رفعت مکانش بر ناظر «تهذیب الکمال» و «تهذیب التّهذیب» و دیگر کتب رجال واضح و آشکارست-در أبو هریره قدح صریح و جرح فضیح آغاز نهاده بإظهار متروکیّت بسیاری از أحادیث او داد توهین و تهجین او داده، چنانچه أبو جعفر اسکافی در کتاب «التّفضیل» علی ما نقل عنه ابن أبی الحدید گفته: [و روی سفیان الثّوریّ عن منصور عن إبراهیم التّیمی؛ قال: کانوا لا یأخذون عن أبی هریرة إلاّ ما کان من ذکر جنّة أو نار. و روی أبو أسامة عن الأعمش، قال: کان إبراهیم صحیح الحدیث فکنت إذا سمعت من أحد الحدیث أتیته فعرضته علیه، فأتیته یوما بأحادیث من أحادیث أبی صالح عن أبی هریرة، فقال: دعنی من أبی هریرة! إنّهم کانوا یترکون کثیرا من حدیثه]. وجه یازدهم آنکه: إبراهیم بن یزید نخعی که از أجلّۀ أساطین تابعین و أعاظم أئمه معروفینست نیز قدح و جرح أبو هریره بإفادۀ خود محقّق نموده بلا محابا ترک أصحاب خود از حدیث أبو هریره ذکر فرموده و نیز ارشاد کرده که أخذ نمی کردند از هر حدیث أبو هریره. و نیز افاده کرده که می دیدند در أحادیث أبو هریره چیزها، یعنی أحادیث او را معتمد و معتبر نمی دانستند و أخذ نمی کردند از حدیث أبو هریره مگر آن چه می بود از حدیث صفت جنّت یا نار یا حثّ بر عمل صالح یا نهی از چیزی که قرآن آن را آورده باشد. قال ابن کثیر فی «التّاریخ» : [و قال شریک عن مغیرة عن إبراهیم، قال: کان أصحابنا یدعون من حدیث أبی هریرة و روی الأعمش عن إبراهیم، قال: ما کانوا یأخذون من کلّ حدیث أبی هریرة، قال الثّوریّ: عن منصور عن إبراهیم؛ قال: کانوا یرون فی أحادیث أبی هریرة أشیاء و ما کانوا یأخذون من حدیثه إلاّ ما کان

ص: 94

من حدیث صفة جنّة أو نار أو حثّ علی عمل صالح أو نهی عن شیء جاء القرآن به]. و بعد ملاحظۀ افادۀ إبراهیم نخعی در باب قدح أبو هریره کیست که قول مزنی را وقعی خواهد گذاشت؟ ! و جملۀ صحابه را در نقل و روایت از جناب سرور کائنات علیه و آله أفضل التّحیّات ثقه و مؤتمن خواهد انگاشت؟ ! وجه دوازدهم آنکه: بسر بن سعید که از جملۀ مشاهیر تابعینست أبو هریره را در نقل أحادیث مرتکب تخلیط عجیب می دانست؛ و بلا محابا می گفت که أبو هریره حدیث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را از کعب و حدیث کعب را از آن جناب روایت می کرد! ابن کثیر در «تاریخ» خود در ذکر وفات أبو هریره گفته: [و قال مسلم بن الحجّاج: ثنا عبد اللّه بن عبد الرّحمن الدّارمی، ثنا مروان الدّمشقیّ عن اللّیث بن سعد، حدّثنی بکیر بن الأشجّ، قال: قال بسر بن سعید: اتّقوا اللّه و تحفّظوا من الحدیث، فو اللّه لقد رأیتنا نجالس أبا هریرة فیحدّث حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عن کعب و حدیث کعب عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. و فی روایة یجعل: ما قاله کعب عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ما قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عن کعب. فاتّقوا اللّه و تحفّظوا فی الحدیث]. و هر که أدنی بهرۀ از عقل داشته هرگز چنین مخلّط مختبط را ثقه و مؤتمن در نقل أحادیث نبویّه نخواهد انگاشت. وجه سیزدهم آنکه: شعبة بن الحجّاج که نزد اهل سنّت صاحب مناقب کثیره و مفاخر غزیره است تصریح نموده بآنکه أبو هریره مرتکب تدلیس می شد. ابن کثیر در «تاریخ» خود در ذکر وفات أبو هریره آورده: [سمعت شعبة یقول: أبو هریرة کان یدلّس، أی یروی ما سمعه من کعب و ما سمعه من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و لا یبیّن هذا من هذا. ذکره ابن عساکر. و کان شعبة بهذا یشیر إلی حدیثه

«من أصبح جنبا فلا صیام له» فإنّه لما حوقق قال: أخبرنیه مخبر و لم أسمعه من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم]! و بعد سماع این قول شعبه هر که شعبۀ از عقل دارد هرگز نمی تواند گفت که

ص: 95

جملۀ أصحاب نبوی ثقه و مؤتمن بودند و در نقل أحادیث آن جناب طریق أمانت و دیانت می پیمودند. وجه چهاردهم آنکه: أبو حنیفه نعمان بن ثابت الکوفی که إمام أعظم سنّیّه است و حضرات اهل سنّت طوامیر عریضۀ طویله در مدائح او سیاه کرده اند بصراحت تمام و ایضاح لا کلام نفی عدالت از أبو هریره نموده بخطاب تلمیذ رشید خود که أبو یوسف باشد افاده کرده که تمام صحابه عدول هستند إلاّ أشخاصی چند، و بعد از آن در بیان أسامی آن أشخاص که از دائرۀ عدالت خارج و در زمرۀ مقدوحین مارج هستند «أبو هریره» را شرف تقدیم بخشیده، چنانچه أبو جعفر اسکافی در کتاب «التّفضیل» علی ما نقل عنه ابن أبی الحدید گفته: [و روی أبو یوسف، قال: قلت لأبی حنیفة: یجیء الخبر عن رسول اللّه-ص- یخالف قیاسنا، ما نصنع به؟ قال: إذا جاءت به الرّواة الثّقات عملنا به و ترکنا الرّأی. قلت: ما تقول فی روایة أبی بکر و عمر؟ فقال: ناهیک بها! فقلت: علی و عثمان؟ فقال: کذلک. فلمّا رآنی أعدّ الصحابة قال: الصّحابة کلّهم عدول ما عدا رجالا، ثمّ عدّ منهم أبا هریرة و أنس بن مالک]. و بعد ادراک این تفضیح و تقبیح أبو هریره که از إمام أعظم سنّیّه صادر شده جای آنست که حضرات اهل سنّت عموما و اولیای مزنی خصوصا در ماتم أبو هریره خاکنشین گردند، و از کثرت پریشانی و أقصای حیرانی مرابع و منازل خود را ترک نموده صحراها نوردند! زیرا که هر گاه أبو هریره که انبارهای أحادیث و در جوامع و مسانید سنّیّه موجودست، و بنای مذهب اهل سنّت در أکثر مسائل بر مرویّات او استقرار یافته است از ساحت عدالت بعید گردید دیگر از دیگران چه می پرسی؟ ! . و لعمری! إنّ أبا حنیفة النّعمان، و إن سلک فی تعدیل قاطبة الأصحاب مسلک المجازفة و العدوان، إلاّ أنّه أحسن غایة الإحسان فی استثناء أبی هریرة الخوّان و غیره من اولی البغی و الطغیان.

ص: 96

وجه پانزدهم آنکه إمام أعظم سنّیّه بإفادۀ دیگر خود که مشتمل بر جرح مفسّرست أبو هریره را در روایت أحادیث مطعون وانموده و باین سبب از تقلید او إبا و استنکاف فرموده. و بعد ادراک این معنی یقینا حضرات حنفیّه قول مزنی را در باب ثقه و مؤتمن بودن جمیع أصحاب باطل و ناصواب خواهند انگاشت، و أعلام تهجین و توهین کلام جالب الملام مزنی بلا محابا خواهند افراشت. حالا افادۀ مصرّحۀ مفصّلۀ أبو حنیفه در قدح أبو هریره بگوش هوش باید شنید و سطوح أمر حقّ مثل نور فلق بچشم بصیرت باید دید: محمود بن سلیمان کفوی در «کتائب أعلام الأخیار» نقلا عن الصّدر الشهید آورده: [قال (1) اقلّد جمیع الصّحابة و لا أستجیز خلافهم برأی إلاّ ثلاثة نفر: أنس بن مالک، و أبو هریرة، و سمرة بن جندب. فقیل له فی ذلک. فقال: أمّا أنس فقد بلغنی أنّه اختلط عقله فی آخر عمره و کان یستفتی من علقمة و أنا لا اقلّد علقمة فکیف اقلّد من یستفتی من علقمة؟ ! و أمّا أبو هریرة فکان یروی کلّ ما بلغه و سمع من غیر تأمّل فی المعنی]، الخ. وجه شانزدهم آنکه: محمّد بن الحسن الشّیبانی که تلمیذ خاصّ أبو حنیفه و یکی از صاحبینست-اقتفاء لأثر استاذه-بقدح و جرح أبو هریره گرویده و خبر او را قابل اعتماد و اعتبار ندیده، چنانچه ابن حزم در «محلّی» در مسئلۀ أحقّیّت بائع بمتاع المبتاع إذا أفلس که حنفیّه در آن خلاف کرده اند گفته: [روینا من طریق أبی عبید أنّه ناظر فی هذه المسئلة محمّد بن الحسن، فلم یجد عنده أکثر من أن قال: هذا من حدیث أبی هریرة. قال أبو محمّد: نعم! و اللّه من حدیث أبی هریرة البرّ الصّادق لا من حدیث مثل محمد بن الحسن الذی قیل لعبد اللّه بن المبارک: من أفقه: أبو یوسف أو محمد بن الحسن؟ فقال: قل أیّهما أکذب؟ !]. وجه هفدهم آنکه: عیسی بن أبان البصری القاضی الحنفی که از أعیان أعلام

ص: 97


1- أی أبو حنیفه . ( 12 ) .

سنّیّه و أرکان عظام حنفیّه است و شاگرد رشید محمد بن الحسن می باشد نیز أبو هریره را مقدوح و مجروح ساخته او را قابل تقلید نشناخته. علی بن یحیی الزّندوبستی در کتاب «روضة العلماء» گفته: [قال عیسی بن أبان: اقلّد جمیع الصّحابة إلاّ ثلثة منهم: أبو هریرة و وابصة بن معبد و أبو سنابل ابن بعکک]. وجه هیجدهم آنکه: أبو جعفر محمّد بن عبد اللّه بن محمّد بن عمر البلخی الهندوانی که جلالت شان و عظمت مکان او نزد حنفیّه بالاتر از آنست که بحیطۀ بیان آید، و کافیست برای ثبوت علوّ پایه اش نزد این حضرات که او را أبو حنیفۀ صغیر می گفتند؛ در باب أبو هریره پرده از روی کار بر انداخته در مقام توجیه إعراض أبو حنیفه از قول أبو هریره، مطعون بودنش بصراحت تمام بر ملا ساخته. علامه علی بن یحیی الزّندوبستی در کتاب «روضة العلماء» گفته: [و اختلفوا أنّ تقلید قول الصّحابة یجوز أم لا؟ قال علماؤنا-رحمهم اللّه-فی ظاهر الأصل أنّ أقاویل جمیع الصّحابة حجّة تقبل بغیر معرفة المعنی و یعمل به، حتّی روی عن أبی حنیفة-رضی اللّه تعالی عنه-أنّه سئل فقیل له: إذا قلت قولا و کتاب اللّه یخالف قولک؟ قال اترک قولی بکتاب اللّه. فقیل له: إذا کان قول الصّحابی یخالف قولک؟ قال: اترک قولی بقول الصّحابی. فقیل له: إذا کان قول التّابعی یخالف قولک؟ قال: لا تترک قولی بقوله. قال: إذا کان التّابعیّ رجلا فأنا رجل! ثمّ قال: اترک قولی بجمیع قول الصّحابی (الصّحابة. ظ) إلاّ ثلثة منهم أبو هریرة و أنس بن مالک و سمرة ابن جندب-رضی اللّه تعالی عنهم-قال رحمه اللّه: قال الفقیه أبو جعفر الهندوانیّ رحمه اللّه: إنّما لم یترک قوله بقول هؤلاء الثّلثة لأنّهم مطعونون. أمّا

أبو هریرة فانّه روی عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أنّه قال: من أصبح جنبا فلا صوم له. قالت عائشة رضی اللّه تعالی عنها: أخطأ أبو هریرة، کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یصبح جنبا من غیر احتلام ثمّ یتمّ صومه و ذلک فی رمضان. قال أبو هریرة رضی اللّه تعالی عنه: هی أعلم، کنت سمعته من الفضل بن العباس، و الفضل کان یومئذ میتا، فقد أحال خبره إلی المیت فصار

ص: 98

مطعونا. إلخ]. وجه نوزدهم آنکه: أبو بکر أحمد بن علی الجصّاص الرّازی الحنفی که از أعاظم فقها و أفاخم نبهای سنّیّه است در أبو هریره طعن فضیح و قدح قبیح آغاز نهاده ببیان صنیع شنیعش در روایت حدیث «من أصبح جنبا فلا یصومنّ یومه» داد کمال توهین و تهجین داده، چنانچه در کتاب «أحکام القرآن» گفته:

[قد روی أبو هریرة خبرا عن النّبیّ قال: من أصبح جنبا فلا یصومنّ یومه ذلک، إلاّ أنّه لمّا أخبر بروایة عائشة و أمّ سلمة عن النّبی قال: لا علم لی بهذا، أخبرنی به الفضل بن العبّاس. و هذا ممّا یوهن خبره لأنّه قال: بدیا ما أنا قلت-و ربّ الکعبة-من أصبح جنبا فقد أفطر. محمد (صلی الله علیه و آله) قال ذلک و ربّ الکعبة. و أفتی السّائل عن ذلک بالإفطار فلمّا أخبر بروایة عائشة و أمّ سلمة تبرّء من عهدته و قال: لا علم لی بهذا، إنّما أخبرنی به الفضل. و قد روی عن أبی هریرة الرّجوع عن فتیاه بذلک، حدّثنا عبد الباقی قال: حدّثنا إسماعیل بن الفضل. قال: حدّثنا ابن شبابة أنّ أبا هریرة رجع عن الّذی کان یفتی «من أصبح جنبا لا یصوم]. وجه بستم آنکه: عمر بن عبد العزیز بن عمر البخاری المعروف بالصّدر الشهید که از کبار أئمّه و أعیان فقهای حنفیّه است قدح أبو حنفیه در أبو هریره بنهایت صراحت نقل نموده، برای أرباب عقل و فهم باب نقد عدالت صحابه علی الإعلان گشوده، چنانچه سابقا از عبارت «کتائب أعلام الأخیار» کفوی دانستی. و مخفی نماند که قدح قدمای علمای حنفیّه در أبو هریرة و روایاتش نهایت شائع و ذائع ست و بحدّی رسیده که قابل جحد و إنکار نیست، و کسانی که در حمایت حمای أصحاب و ستر عیوبشان در کشف حجاب سابق الإقدام هستند ایشان نیز بر ذکر آن اقدام می نمایند و بوجه کمال خیره سری و جهالت و افراط حسن ظنّ بصحابۀ مجانبین عدالت؛ راه تشنیع بیجا بر جماعة معترفۀ بالحقّ می پیمایند. ابن حزم در «محلّی» در مسئلۀ خیار می گوید، [امّا احتجاج أبی حنیفة بحدیث المصراة فطامّة من طوامّ الدّهر و هو اوّل مخالف و زار علیه و طاعن فیه

ص: 99

مخالف کلّ ما فیه، فمرّة یجعله ذو التّورّع منهم منسوخا بتحریم الرّبا و کذبوا فی ذلک ما للرّبا هیهنا مدخل، و مرّة یجعلونه کذبا و یعرضون بأبی هریرة رضی اللّه عنه، و اللّه تعالی یجزیهم بذلک فی الدّنیا و الاخری، و هم أهل الکذب لا الفاضل المبرّأ أبو هریرة رضی اللّه عنه و عن جمیع الصّحابة، و کبّ الطاعن علی أحد منهم لوجهه]، انتهی نقلا عن نسخة عتیقة. ازین عبارت واضح است که علاوه بر آنکه حضرت إمام أعظم بر حدیث مصراة که أبو هریرة راوی آنست ازرا فرموده و مخالفت تمام بآن کرده و طعن بر آن نموده و قصب السّبق بر دیگر طاعنین و جاحدین ربوده، حضرات حنفیّه این حدیث را کذب و دروغ می گردانند و تعریض بأبو هریره می کنند یعنی او را کاذب و مفتری و مختلق این حدیث می دانند. و از اینجاست که ابن حزم در پوستین این حضرات فتاده زبان حقائق ترجمان بطعن و تشنیع و تکذیب ایشان گشاده و بتضرّع و زاری از جناب باری خواسته که این أئمّۀ سنّیّه را در دنیا بکمال عیب و فضیحت و عار و شنار رسوا سازد و در آخرت-مکبوبین علی وجوههم و مناحرهم-در جحیم شرر بار اندازد! و از افادات فخر الدین رازی هم ظاهرست که حضرات حنفیّه أبو هریره را بطعن و ملام تناول کرده مجروح و مقدوح ساخته اند، و بتساهل در روایت او را معیوب و مذموم نموده خبر او را ساقط از اعتبار و اعتماد دانسته. قال الرّازیّ فی رسالة «فضائل الشّافعی» : [و أمّا أصحاب الرّأی فإنّ أمرهم فی باب الخبر و القیاس عجیب، فتارة یرجّحون القیاس علی الخبر، و تارة بالعکس. أمّا الأوّل فهو أنّ مذهبنا أنّ التّصریة سبب مثبت للرّدّ، و عندهم لیس کذلک. و دلیلنا: ما

اخرج فی «الصّحیحین» عن أبی هریرة أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: لا تصروا الإبل و الغنم، فمن ابتاعها فهو یخیر النظرین بعد أن یحلبها ثلثا، إن رضیها أمسکها، و إن سخطها ردّها و ردّ معها صاعا من تمر، و اعلم أنّ الخصوم لمّا لم یجدوا لهذا الخبر تأویلا البتة-بسبب أنّه مفسّر فی

ص: 100

محلّ الخلاف-اضطرّوا إلی أن یطعنوا فی أبی هریرة و قالوا إنّه کان متساهلا فی الرّوایة و ما کان فقیها، و القیاس علی خلاف هذا الخبر لأنّه یقتضی تقدیر خیار العیب بالثّلث و یقتضی تقویم اللّبن بصاع من تمر من غیر زیادة و لا نقصان و یقتضی إثبات عوض فی مقابلة لبن حادث بعد العقد. و هذه الأحکام مخالفة للاصول فوجب ردّ ذلک الخبر لأجل القیاس]، إلخ. و ابن حجر عسقلانی هم طعن حضرات حنفیّه در روایت مصراة بسبب آنکه از روایت أبو هریره است ذکر کرده بمقام جواب بجوش و خروش آمده و خذلان و بدعت و ضلالت این حضرات ثابت فرموده، چنانچه در «فتح الباری» در کتاب البیوع گفته: [قال الحنابلة: و اعتذر الحنفیة عن الأخذ بحدیث المصراة بأعذار، فمنهم من طعن فی الحدیث لکونه من روایة أبی هریرة و لم یکن کابن مسعود و غیره من فقهاء الصحابة فلا یؤخذ بما رواه مخالفا للقیاس الجلیّ. و هو کلام آذی به قائله نفسه، و فی حکایته غنی عن تکلّف الرّد علیه، و قد ترک أبو حنیفة القیاس الجلیّ لروایة أبی هریرة و أمثاله کما فی الوضوء بنبیذ التّمر و من القهقهة فی الصلوة و غیر ذلک. و أظنّ أنّ لهذه النّکتة أورد البخاریّ حدیث ابن مسعود عقب حدیث أبی هریرة إشارة منه إلی أنّ ابن مسعود قد أفتی بوفق حدیث أبی هریرة؛ فلو لا أنّ خبر أبی هریرة فی ذلک ثابت لما خالف ابن مسعود القیاس الجلیّ فی ذلک. و قال ابن السّمعانی فی الاصطلام: التّعرّض إلی جانب الصّحابة علامة علی خذلان فاعله بل هو بدعة و ضلالة و قد اختصّ أبو هریرة بمزید الحفظ لدعاء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم له، یعنی المتقدّم فی کتاب العلم و فی أوّل البیوع]. و ابن کثیر شامی در «تاریخ» خود بعد ذکر قدح إبراهیم نخعی در أبو هریره گفته: [و قد انتصر ابن عساکر لأبی هریرة و ردّ هذا الّذی قاله إبراهیم النخعیّ و قد قال ما قاله إبراهیم طائفة من الکوفیّین، و الجمهور علی خلافهم، و قد کان أبو هریرة من الصّدق و الحفظ و الدّیانة و العبادة و الزّهادة و العمل الصّالح علی جانب عظیم].

ص: 101

وجه بست و یکم آنکه: أبو جعفر محمد بن عبد اللّه الإسکافی که از علمای أعلام أهل خلاف و در باب أصحاب موثر طریق اعتدال و إنصاف و تارک سبیل جور و اعتسافست، بمقدوح و مجروح بودن أبو هریره جهرا و علانیة إقرار و اعتراف ساخته و به بیان کذب و اختلاق و إظهار شقاق و نفاق او أعلام إنصاف و احقاق بر افراخته. آنفا شنیدی که أبو جعفر اسکافی در کتاب «التفضیل» علی ما نقل عنه ابن أبی الحدید گفته: [و أبو هریرة مدخول عند شیوخنا غیر مرضیّ الرّوایة، ضربه عمر -رض-بالدّرة و قال له: قد أکثرت الرّوایة و أحر بک أن تکون کاذبا علی رسول اللّه-ص-]. و نیز ابو جعفر اسکافی در کتاب «التّفضیل» علی ما نقل عنه ابن أبی الحدید گفته: [إنّ معاویة وضع قوما من الصّحابة و قوما من التّابعین علی روایة أخبار قبیحة فی علی-رض-تقتضی الطّعن فیه و البراءة منه و جعل لهم جعلا یرغب فی مثله، فاختلقوا ما أرضاه، منهم: أبو هریرة و عمرو بن العاص و المغیرة بن شعبة، و من التّابعین-عروة بن الزبیر]. الی ان قال: [و أمّا أبو هریره؛ فروی عنه الحدیث الّذی معناه أنّ علیّا -رض-خطب ابنة أبی جهل فی حیاة رسول اللّه-ص-فأسخطه فخطب علی المنبر و

قال: لا هاء اللّه! لا یجتمع ابنة ولیّ اللّه و ابنة عدوّ اللّه، إنّ فاطمة بضعة منّی یؤذینی ما یؤذیها، فإن کان علیّ یرید ابنة أبی جهل فلیفارق ابنتی و لیفعل ما یرید. أو کلاما هذا معناه، و الحدیث مشهور من روایة الکرابیسی]. و در کمال ظهورست که بعد انهتاک حال خسران مآل أبو هریره و آن هم باین افتضاح و اتّقاح، تفوّه نمی توان کرد که جملۀ أصحاب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در نقل أحادیث و أخبار از آن جناب ثقه و مؤتمن بودند. و مخفی نماند که باعتراف خود أبو هریره ثابتست که حضرات صحابه و تابعین بر مرویّات او اعتبار و اعتماد نداشتند، بلکه همّت در ردّ و إنکار و تکذیب و تثریب آن مکثار مهذار می گماشتند.

ص: 102

شمس الدین محمد بن مظفر الدّین خلخالی در «مفاتیح-شرح مصابیح» گفته: [قوله: «إنّکم تقولون» الخطاب للصّحابة «أکثر أبو هریرة عن النّبیّ علیه السّلام» أی أکثر الرّوایة عنه علیه السّلام «و اللّه الموعد» أی لقاء اللّه موعدنا، یعنی مرجعنا، یعنی به یوم القیامة فیظهر عنده صدق الصّادق و کذب الکاذب لا محالة، لأن الأسرار تنکشف هنالک]. و ملا علی قاری در «مرقاة شرح مشکاة» گفته: [و عنه: أی عن أبی هریرة، قال: «إنّکم» ، أی معشر التّابعین، و قیل الخطاب مع الصّحابة المتأخّرین، «تقولون: أکثر أبو هریرة» ، أی الرّوایه «عن النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، و اللّه الموعد» ، أی موعدنا فیظهر عنده صدق الصّادق و کذب الکاذب لأنّ الأسرار تنکشف هنالک. و قال الطّیبیّ: أی لقاء اللّه الموعد. و یعنی به یوم القیامة فهو یحاسبنی علی ما أزید و أنقص لا سیّما علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، و

قد قال: من کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من النّار]. و حمیدی در کتاب «الجمع بین الصّحیحین» در مسند أبو هریره گفته: [السّادس و السّتّون بعد المائة:

عن مالک عن أبی الزّنّاد عن الأعرج عن أبی هریرة أنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم قال: لا یمش أحدکم فی نعل واحدة، لینعلهما جمیعا أو لیخلعها جمیعا.

و فی روایة القعنبیّ: لیحفّهما أو لینعلهما جمیعا،

و أخرجه مسلم من حدیث الأعمش عن أبی رزین، قال: خرج إلینا أبو هریرة فضرب بیده علی جبهته فقال: ألا إنّکم تحدثون أنّی أکذب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم لتهتدوا و أضلّ، ألا و إنّی أشهد لسمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: إذا انقطع شسع أحدکم فلا فلا یمش فی الأخری حتّی یصلحها]. و جلال الدین سیوطی در «عین الإصابه» گفته:

[أخرج ابن أبی شیبة عن أبی رزین، قال: خرج إلینا أبو هریرة یضرب بیده علی جبهته ثم قال: إنّکم تحدثون أنّی أکذب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، أشهد لسمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: إذا انقطع شسع أحدکم فلا یمشی فی الاخری حتّی یصلحها]. و أبو جعفر محمد بن عبد اللّه اسکافی در کتاب «التّفضیل» علی ما نقل عنه

ص: 103

ابن أبی الحدید گفته: -

[روی الأعمش، قال: لمّا قدم أبو هریرة العراق مع معاویة عام الجماعة جاء إلی مسجد الکوفة، فلمّا کثر من استقبله من النّاس جثی علی رکبتیه ثمّ ضرب صلعته مرارا و قال: یا أهل العراق! أ أنّی أکذب علی اللّه و علی رسوله و أحرق نفسی بالنّار، و اللّه لقد سمعت رسول اللّه یقول: إنّ لکلّ نبیّ حرما و حرمی المدینة ما بین غیر إلی ثور، فمن أحدث فیها حدثا فعلیه لعنة اللّه و الملائکة و النّاس أجمعین، و أشهد أنّ علیّا أحدث فیها! فلمّا بلغ معاویة قوله أجازه و أکرمه و ولاّه إمارة المدینة]. و ابن أبی الحدید در «شرح نهج البلاغه» بعد نقل این کلام گفته: [قلت: ما بین عیر إلی ثور غلط من الرّاوی لأنّ ثور بمکّة و هو جبل یقال له ثور أطحل و فیه الغار الّذی دخله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أبو بکر-رض-؛ و إنّما قیل له ثور أطحل لأنّ أطحل بن عبد مناف بن ودّ بن طابخة بن إلیاس بن مضر بن نزار بن معدّ بن عدنان کان یسکنه، و قیل: سم الجبل أطحل فاضیف ثور إلیه و هو ثور بن عبد مناف، و الصّواب ما بین عیر؟ ؟ إلی احد، فأمّا قول أبی هریرة أنّ علیّا أحدث، فحاش للّه! کان علیّ أتقی للّه من ذلک و لقد نصر عثمان نصرا لو کان المحصور جعفر بن أبی طالب لم یبذله إلاّ مثله]. و شیخ بن عبد اللّه بن شیخ بن عبد اللّه العید روس الیمنی در «عقد نبوی و سرّ مصطفوی» گفته: [

و قال أبو هریرة یوم دفن الحسن بن علی: قاتل اللّه مروان، قال: و اللّه ما کنت لأدع ابن أبی تراب یدفن مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و قد دفن عثمان بالبقیع، فقلت: یا مروان! اتّق اللّه و لا تقل لعلیّ إلاّ خیرا، فاشهد لسمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول یوم خیبر: لأعطینّ الرّایة رجلا یحبّه اللّه و رسوله لیس بفرّار، و اشهد لسمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول فی الحسن: اللّهم إنّی احبّه فأحبّه و أحبّ من یحبّه. قال مروان: إنّک و اللّه قد أکثرت علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم الحدیث فلا نسمع منک ما تقول، فهلمّ غیرک یعلم ما تقول. قال: قلت: هذا أبو سعید الخدریّ فقال مروان: لقد صاع حدیث رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم حین لا یرویه إلاّ أنت و

ص: 104

أبو سعید الخدریّ، و اللّه ما أبو سعید الخدریّ یوم مات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إلاّ غلام و لقد جئت أنت من جبال دوس قبل وفاة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم بیسیر، فاتّق اللّه یا أبا هریرة! قال: قلت: نعم ما أوصیت به و سکتّ عنه].

وجه 22 تکذیب عمر حدیث ابی بن کعب را

وجه بست و دوم آنکه: حضرت عمر ابیّ بن کعب را که از مشاهیر صحابه است در نقل حدیث از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صادق نشمرده بکلام اتّهام انضمام بلکه بدر از دستی بی هنگام قولا و فعلا توهین و تذلیل آن صحابی جلیل بعمل آورده، چنانچه نور الدین علی بن عبد اللّه السّمهودی در کتاب «وفاء الوفا بأخبار دار المصطفی» گفته: [

و قال ابن سعد: أنا یزید بن هارون؛ أنا أبو أمیّة بن یعلی عن سالم أبی النّضر. قال: لمّا کثر المسلمون فی عهد عمر رضی اللّه عنه و ضاق بهم المسجد فاشتری عمر ما حول المسجد من الدّور إلاّ دار العبّاس بن عبد المطلب و حجر امّهات المؤمنین؛ فقال عمر للعباس: یا أبا الفضل! إنّ مسجد المسلمین قد ضاق بهم و قد ابتعت حوله من المنازل نوسّع به علی المسلمین فی مسجدهم إلاّ دارک و حجر امّهات المؤمنین، فأمّا حجر امّهات المؤمنین فلا سبیل إلیها، و أمّا دارک فبعنیها بما شئت من بیت مال المسلمین أوسّع بها فی مسجدهم، فقال العباس: ما کنت لأفعل، قال: فقال له عمر: اختر منّی إحدی ثلاث: إمّا أن تبیعنیها بما شئت من بیت المال؛ و إمّا أن أحظّک حیث شئت من المدینة و أبنیها لک من بیت مال المسلمین، و إمّا أن تصدق بها علی المسلمین فتوسّع فی مسجدهم. فقال: لا و لا واحدة منها! فقال عمر: اجعل بینی و بینک من شئت؛ فقال: ابیّ بن کعب، فانطلقا إلی ابیّ فقصّا علیه القصّة، فقال أبی: إن شئتما حدّثتکما بحدیث سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، فقالا: حدّثنا! فقال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: إنّ اللّه أوحی إلی داود أن ابن لی بیتا اذکر فیه فخطّ لی هذه الخطّة خطّة بیت المقدس فإذا تربیعها بزاویة بیت رجل من بنی إسرائیل، فسأله داود، أن یبیعه إیّاها فأبی فحدّث داود نفسه أن یأخذه منه، فاوحی اللّه إلیه أن یا داود! أمرتک أن تبنی لی بیتا اذکر فیه، فأردت أن تدخل فی بیتی الغصب؟ ! و لیس من شانی الغصب و إنّ عقوبتک أن لا تبنیه! قال: یا ربّ! فمن ولدی؟ قال: فمن ولدک. فأخذ عمر بمجامع

ص: 105

ابیّ بن کعب فقال: جئتک بشیء فجئت بما هو أشدّ منه؟ لتخرجنّ ممّا قلت! فجاء یقوده حتّی دخل المسجد فأوقفه علی حلقة من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فیهم أبو ذرّ فقال أبیّ: نشدت اللّه رجلا سمع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یذکر حدیث بیت المقدس حین أمر اللّه داود أن یبنیه إلاّ ذکره! فقال أبو ذرّ: أنا سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؛ و قال آخر: أنا سمعته، یعنی من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. قال: فأرسل ابیّا قال: فأقبل أبیّ علی عمر فقال: یا عمر! أ تتّهمنی علی حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟ ! فقال عمر: و اللّه یا أبا المنذر! ما اتّهمتک علیه و لکن أردت أن یکون الحدیث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ظاهرا، قال: و قال عمر للعباس! اذهب فلا أعرض لک فی دارک، فقال العبّاس: أمّا إذا قلت ذلک فإنّی قد تصدّقت بها علی المسلمین اوسّع علیهم فی مسجدهم فأمّا و أنت تخاصمنی فلا، قال: فخطّ له عمر داره الّتی هی الیوم و بناها من بیت مال المسلمین]. ازین عبارت ظاهرست که هر گاه ابیّ بن کعب حدیث بناء بیت المقدس بخطاب عمر بن الخطاب روایت نمود حضرت ایشان او را صادق نه انگاشتند و گریبان او گرفتند و ارشاد کردند که من برای تو چیزی بیان کردم و تو چیزی بیان کردی که أشدّ از آنست! هر آینه که باید که از عهدۀ آنچه گفتی بیرون بیائی؛ و بر همین قدر توهین و تذلیل اکتفا نکردند، بلکه او را کشان کشان بمسجد آوردند و بر حلقۀ أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ایستاده کردند. ابیّ بن کعب حاضرین آن حلقه را قسم داد و گفت که هر شخصی که حدیث بناء بیت المقدس را از جناب نبوی شنیده باشد بیان کند. حضرت أبو ذرّ فرمودند که من شنیده ام، و شخصی دیگر گفت که من شنیده ام، هر گاه حضرت عمر دیدند که این حدیث بروایت دیگر أصحاب مصدّق گردید و دامن ابیّ بن کعب از لوث کذب پاک بر آمد ابیّ بن کعب را از دست خود رها کردند، ابیّ بیچاره بعد خلاصی از ورطۀ هائلۀ مؤاخذه و دار و گیر حضرت خلیفۀ ثانی بخطاب ایشان فرمودند که آیا تو مرا بر حدیث رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متّهم می کنی؟ ! حضرت خلیفه بمزید عجز و پریشانی برای رفع خجلت خود عذر بدتر از گناه تراشیدند و از راه جسارت قسم بخدا یاد نموده گفتند که من ترا برین

ص: 106

حدیث متّهم ننمودم بلکه اراده کردم که این حدیث از آن جناب ظاهر گردد. و بر أرباب أحلام نهایت واضحست که این عذر خلیفه هیچ واقعیّتی ندارد و سراسر حیله سازی و سراپا مکر و خدع و زورست، زیرا که اگر مقصود خلیفه همین بود که این حدیث از جناب نبوی ظاهر گردد خود از دیگر أصحاب سؤال می کردند حاجتی بدار و گیر و تفضیح و توهین ابیّ بن کعب و آن هم باین شدّ و مدّ نبود، کما هو ظاهر لا سترة فیه و لا یستریب فی ذلک إلاّ أعفک سفیه.

وجه 23 تا وجه 28 در بیان حال أنس بن مالک
اشاره

وجه بست و سوم آنکه: أنس بن مالک که از مشاهیر صحابه است در واقعۀ حدیث طیر مرتکب کذب صریح گردیده و بکرّات و مرّات واپس کردن از جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را بکذب و دروغ بجدّ تحقّق و تبیّن رسیده، و ذلک ظاهر کلّ الظهور علی من راجع من کتابنا هذا مجلّد الحدیث المذکور. و پر ظاهرست که چنین کسی را ثقه و مؤتمن در نقل حدیث از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دانستن ظلم صریح و حیف فضیحست. وجه بست و چهارم آنکه: بر متتبّع روایات اهل سنّت واضح و لائح ست که أنس بن مالک در واقعۀ استشهاد جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث غدیر کتمان بر عدوان ورزیده از أدای شهادت حقّه در حق آن جناب دل دزدیده و بإظهار نسیان مرتکب کذب و بهتان واضح و عیان گردیده و آخر بدعای آن جناب بجزای خود رسیده ذائقۀ عذاب إلهی در دار دنیا چشیده، و لقد ذکرنا شواهد هذه القضیّة فی مجلّد حدیث الغدیر، و هی لا تخفی علی النّاظر البصیر. و دو کمال ظهورست که این چنین کاذب رائغ و مجاهر زائغ را ثقه و مؤتمن گفتن کار عاقلی نیست و موثّق و معدّل چنین معاند جسور و محائد ختور سوای مزنی و أمثال او از مغفّلین دیگر کیست؟ ! وجه بست و پنجم آنکه: أنس بن مالک در أدای شهادت حدیث یوم البساط برای جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام با وصف حکم نبوی تقصیر نموده بکذب و بهتان ادّعای نسیان آن کرده در اشترای عذاب و بیل و استحقاق عذاب بر تنکیل إلی

ص: 107

أقصی الغایات افزوده. و بر هر عاقلی واضح و لائحست که چنین کاذب حیود و میود و مباحت حسود عنود هرگز ثقه و مؤتمن در نقل أحادیث سرور زمن-علیه و آله آلاف السّلام من ربّ المنن-نمی تواند شد. حالا سند این واقعه عجیبه باید دید و حدیث این قضیّه غریبه بإلقای سمع باید شنید.

حدیث بساط و انکار أنس

أسعد بن ابراهیم بن الحسن بن علی الإربلی در «أربعین» خود که آن را از شیخ خود سلطان المحدّثین ابن دحیة الکلبی روایت نموده در حدیث ثالث آورده: [عن سالم بن أبی الجعد، قال: حضرت مجلس أنس بن مالک و هو مکفوف البصر و فیه وضح، فقام إلیه رجل من القوم-و کأنّه کان بینه و بین أنس إحنة-و قال له: یا صاحب رسول اللّه! ما هذه السّمة الّتی أراها بک؟ ! فو الّذی بعث محمّدا نبیّا

لقد حدّثنی أبی عن النّبیّ أنّ اللّه قد بیّن أنّ البرص و الجذام ما یبتلی به مؤمنا و نری بک وضحا. فأطرق أنس بن مالک إلی الأرض و عیناه تذرفان بالدّمع و قال: أمّا الوضح فإنّها من دعوة دعاها أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب-رض-فقام إلیه جماعة فسألوه أن یحدّثهم بالحدیث قال: لمّا انزلت سورة الکهف سأل الصّحابة النّبیّ-ص-أن یریهم أهل الکهف، فوعدهم ذلک، فبینما هو جالس فی بعض الایّام و قد اهدی له بساط من قریة یقال لها هندف من قری الشّام و حضرت الصّحابة و ذکّروه بوعده فقال: احضروا علیّا! فلمّا حضر قال لی: یا أنس! ابسط البساط و أمر أصحابه أن یجلسوا علیه، فلمّا جلسوا رفع یدیه إلی السّماء ساعة و سأل اللّه-تعالی-و أمر علیّا أن یکنف القوم و یسئل اللّه معه کما یسأل أن یبعث له ملائکة أربعة یحملون البساط و علیه الصّحابة لأن ینظروا أهل الکهف، فما کان إلاّ ساعة و ارتفع البساط. قال أنس: و أنا معهم، و سرنا فی الهواء إلی الظّهر، فوقف البساط ثمّ وقعنا علی الأرض فشاهدنا أهل الکهف و کان علی یأمر البساط أن یمضی کما یرید، فکأنّه کان یعرف الکهف و قال:

ص: 108

انزلوا نصلّی فنزلنا و أمّ بنا و صلّینا و تقدّمنا إلیهم فرأینا قوما نیاما ما تضیء وجوههم کالقنادیل و علیهم ثیاب بیض و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید، فملأنا منهم رعبا، فتقدّم علیّ بن أبی طالب-رض-فقال: السّلام علیکم! فردّوا علیه السّلام فتقدّمت الجماعة و سلّموا فلم یردّوا علیهم السّلام. فقال لهم علیّ: لم لم تردّوا علی أصحاب رسول اللّه ص؟ فقال أحدهم: سل ابن عمّک و نبیّک. ثمّ قال علی للجماعة خذوا مجالسکم، فلمّا اخذوا قال علی-ض-یا ملائکة اللّه! ارفعوا البساط، فرفع فسرنا فی الهواء ما شاء اللّه ثمّ قال: ضعونا لنصلّی الظهر فإذا بأرض لیس بها یشرب و لا یتوضأ فرکض برجله الأرض فنبع ماء عذب فتوضأنا و صلّینا و شربنا فقال: ستدرکون صلاة العصر مع رسول اللّه صلعم و سار بنا إلی العصر فإذا نحن علی باب مسجد رسول اللّه-ص-فلمّا رآنا هنّأنا بالسّلم و أقبل یحدّثنا کأنّه کان معنا و قال: یا علی! لمّا سلّمت علیهم ردّوا السّلام و سلّم أصحابی فلم یردّوا فسألتهم عن ذلک قالوا: سل ابن عمّک و نبیّک، ثمّ قال رسول اللّه ص: لا یردّون السّلام إلاّ علی نبیّ أو وصی نبی. ثمّ قال: اشهد لعلیّ یا أنس! فلمّا کان یوم السقیفة استشهدنی علیّ و قال: یا أنس! اشهد لی بیوم البساط. قلت. له: إنّی نسیت! قال: فإن کنت کتمتها بعد وصیّة رسول اللّه ص فرماک اللّه ببیاض فی عینک و وجهک و لظی فی جوفک و أعمی بصرک. فبرصت و عمیت. و کان أنس لا یطیق الصّیام فی شهر رمضان و لا فی غیره من حرارة بطنه، و مات بالبصرة و کان یطعم کلّ یوم مسکینا]. و مخفی نماند که کتمان أنس مناقب جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را و ارتکاب او کذب را درین باب أمریست که أحدی از أهل إنصاف إنکار آن نمی توان کرد، و ازینجاست که ابن أبی الحدید مدائنی در «شرح نهج البلاغه» گفته: [و ذکر جماعة من شیوخنا البغدادیّین أنّ عدّة من الصّحابة و التّابعین و المحدّثین کانوا منحرفین عن علی قائلین فیه السّوء، و منهم من کتم مناقبه و أعان أعداءه میلا مع الدّنیا و ایثارا للعاجلة، فمنهم أنس بن مالک، ناشد علیّ النّاس فی رحبة القصر -أو قال رحبة الجامع-بالکوفة؟ من سمع

رسول اللّه علیه و سلّم یقول «من کنت مولاه» ؟

ص: 109

فقام اثنی عشر رجلا فشهدوا بها و أنس بن مالک فی القوم لم یقم، فقال له: یا أنس! ما یمنعک أن تقوم فتشهد؟ فلقد حضرتها! فقال: یا أمیر المؤمنین! کبرت و نسیت. فقال: اللّهم إن کان کاذبا فارمه بها بیضاء لا تواریها العمامة. قال طلحة بن عمیر: فو اللّه لقد رأیت الوضح به بعد ذلک أبیض بین عینیه. و

روی عثمان بن مطرف أنّ رجلا سأل أنس بن مالک فی آخر عمره عن علی بن أبی طالب فقال: آلیت أن لا أکتم حدیثا سئلت عنه فی علی بعد یوم الرّحبة، ذلک رأس المتّقین یوم القیمة. سمعته و اللّه من نبیّکم]. وجه بست و ششم آنکه: أنس بن مالک را إمام أعظم سنّیّه أعنی أبو حنیفة در افادۀ خود بمخاطبۀ أبو یوسف از دائرۀ عدالت خارج نموده باستثنای او از صحابۀ عدول صراحة باب طعن و قدح درو گشوده، چنانچه سابقا از عبارت کتاب «التفضیل» أبو جعفر اسکافی دریافتی. پس چگونه عاقلی قول مزنی را در باب ثقه و مؤتمن بودن جملۀ صحابه صحیح خواهد انگاشت و بچه طور تأویل او را در باب حدیث نجوم درست دانسته أعلام وقاحت و صفاقت خواهد افراشت؟ ! . وجه بست و هفتم آنکه: أنس بن مالک را إمام أعظم سنّیّه در افادۀ دیگر خود باختلاط عقل در آخر عمر خود مقدوح ساخته بإظهار کمال انحطاط و انخفاض مرتبۀ او پرده از روی کارش انداخته، کما دریت سابقا من إفادة الصّدر الشهید، و رأیته فی عبارة کتاب «الکتائب» للکفوی المفید. و ازینجا نیز بطلان و هوان قول مزنی بر أصحاب أعیان و أبصار واضح و آشکار می گردد. وجه بست و هشتم آنکه: مطعون بودن أنس بن مالک نزد أبو حنیفه از تصریح فقیه أبو جعفر هندوانی نیز واضح و لائحست، چنانچه علاّمه علی بن یحیی الزّندوبستی در کتاب «روضة العلماء» کما علمت سابقا گفته: [و اختلفوا فی أنّ تقلید قول الصّحابة یجوز أم لا! قال علماءنا رحمهم اللّه: فی ظاهر الأصل أنّ أقاویل جمیع

ص: 110

الصّحابة حجّة تقبل بغیر معرفة المعنی و یعمل به، حتّی روی عن أبی حنیفة رضی اللّه تعالی عنه أنّه سئل فقیل له: إذا قلت قولا و کتاب اللّه یخالف قولک؟ قال: اترک قولی بکتاب اللّه. فقیل له: إذا کان قول الصّحابی یخالف قولک؟ قال اترک قولی بقول الصّحابی. فقیل له: إذا کان قول التّابعی یخالف قولک؟ قال: لا تترک قولی بقوله. قال: إذا کان التّابعیّ رجلا فأنا رجل. ثم قال: اترک قولی بجمیع قول الصّحابی (الصّحابة. ظ) إلاّ ثلثة منهم: أبو هریرة و أنس بن مالک و سمرة بن جندب رضی اللّه عنهم. قال رحمه اللّه: قال الفقیه أبو جعفر الهندوانی رحمه اللّه: إنّما لم یترک قوله بقول هولاء الثّلثة لأنّهم مطعونون، إلخ].

وجه 29 در بیان حال زید بن أرقم و کتمان او حدیث غدیر را

وجه بست و نهم آنکه: زید بن أرقم که از معاریف أصحابست در واقعۀ استشهاد جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام کتمان حدیث غدیر نموده خداوند عالم او را بسزای ذهاب بصر معاقب فرموده، و در کمال ظهورست که چنین کاتم محائد و آثم معاند مبتلای وبال و نکال هرگز ثقه و مؤتمن در نقل جمیع أقوال و أفعال رسول ربّ متعال علیه آلاف الصّلوة و السّلام ما اتّصل النهر باللّیال نمی تواند شد. علی بن محمد الجلابی المعروف بابن المغازلی در کتاب «مناقب علی بن أبی طالب» علیه السّلام علی ما نقل عنه گفته:

[أخبرنا أبو الحسین علیّ بن عمر بن عبد اللّه بن شوذب، قال: حدّثنی أحمد بن یحیی بن عبد الحمید، حدّثنی إسرائیل الملائی، عن الحکم بن أبی سلیمان المؤذّن. عن زید بن أرقم؛ قال: نشد علیّ النّاس فی المسجد: أنشد رجلا سمع النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: من کنت مولاه فعلیّ مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» ، فکنت أنا فیمن کتم فذهب بصری]. و عبد الرحمن بن أحمد الجامی در «شواهد النّبوّة» در ذکر کرامات جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته: [از آن جمله آنست که روزی بر حاضران مجلس سوگند داد که هر که از رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیده است که گفته:

«من کنت مولاه فعلیّ مولاه» گواهی دهد، دوازده تن از أنصار حاضر بودند گواهی دادند، یکی دیگر که آن را از رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیده بود حاضر بود أمّا گواهی نداد. حضرت أمیر کرّم اللّه وجهه

ص: 111

فرمود که: أی فلان تو چرا گواهی ندادی؟ با آنکه تو هم شنیدۀ. گفت: پیر شده ام و فراموش کرده ام! أمیر گفت: که خداوندا! اگر این شخص دروغ می گوید سفیدی بر بشرۀ وی ظاهر گردان که عمامه آن را نه پوشد. راوی گوید که و اللّه من آن شخص را دیدم که سفیدی بر میان دو چشم وی پیدا آمده بود، و از آن جمله آنست که زید ابن أرقم رضی اللّه عنه گفته است که من در همان مجلس یا مثل آن حاضر بودم و من نیز از آن جمله بودم که شنیده بودم أمّا گواهی ندادم و آن را پنهان داشتم، خدای تعالی روشنائی چشم مرا ببرد، و گویند که همیشه بر فوت آن شهادت إظهار ندامت می کرد و از خدای تعالی آمرزش می خواست]. و نور الدین علی بن إبراهیم بن أحمد بن علی الحلبی در «إنسان العیون فی سیرة الأمین المأمون» در ذکر حدیث غدیر گفته:

[و قد جاء أنّ علیا رضی اللّه عنه قام خطیبا فحمد اللّه تعالی و أثنی علیه ثمّ قال: «أنشد اللّه من شهد غدیر خمّ إلاّ قام، و لا یقول رجل یقول: نبّئت؛ أو: بلغنی؛ إلاّ رجل سمعت اذناه و وعی قلبه» فقام سبعة عشر صحابیّا، و فی روایة: ثلثون صحابیّا؛ فقال: هاتوا ما سمعتم! فذکروا الحدیث، و من جملته.

من کنت مولاه فعلیّ مولاه،

و فی روایة: فهذا مولاه

و عن زید بن أرقم رضی اللّه عنه: و کنت ممّن کتم فذهب اللّه ببصری. و کان علیّ کرم اللّه وجهه دعی علی من کتم].

وجه 30 در بیان حال براء بن عازب و تکذیب حدیث غدیر

وجه سی ام آنکه: براء بن عازب که از مشاهیر أصحاب ست در واقعۀ استشهاد جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث غدیر مرتکب ستر و کتمان و مظهر عناد و عدوان گردیده و بدعای آن جناب مبتلا بکوری شده سوء عاقبت خود را بچشم خویش دیده. و پر ظاهرست که چنین کسی را ثقه و مؤتمن در نقل جمیع احادیث نبویّه دانستن هرگز کار عاقل بصیر نیست. جمال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه بن عبد الرّحمن الشّیرازی المحدّث در

ص: 112

«أربعین فضائل جناب أمیر المؤمنین» علیه السّلام در ذکر حدیث غدیر گفته: [

و رواه زرّ بن حبیش؛ فقال: خرج علیّ من القصر فاستقبله رکبان متقلّدی السّیوف، علیهم العمائم حدیثی عهد بسفر، فقالوا: السّلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته؛ السّلام علیک یا مولانا، فقال علیّ بعد ما ردّ السّلام: من ههنا من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، فقام اثنا عشر رجلا منهم خالد بن زید أبو أیّوب الأنصاری و خزیمة بن ثابت ذو الشّهادتین و ثابت بن قیس بن شماس و عمّار بن یاسر و أبو الهیثم بن التّیهان و هاشم بن عتبة بن أبی وقّاص و حبیب بن بدیل بن ورقاء، فشهدوا أنّهم سمعوا رسول اللّه یوم غدیر خمّ یقول: من کنت مولاه فعلیّ مولاه، الحدیث. فقال علیّ لأنس بن مالک و البراء بن عازب: ما منعکما أن تقوما فتشهدا؟ فقد سمعتما کما سمع القوم، فقال: اللّهم إن کانا کتماها معاندة فابلهما. فأما البراء فعمی فکان یسأل عن منزله فیقول: کیف یرشد من أدرکته الدّعوة؟ ! و أمّا أنس فقد برصت قدماه

و قیل: لمّا استشهده علی علیه السّلام قول النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من کنت مولاه فعلیّ مولاه، اعتذر بالنّسیان، فقال! اللّهم إن کان کاذبا فاضربه ببیاض لا تواریه العمامة، فبرص وجهه فسدل بعد ذلک برقعا علی وجهه].

وجه 31 در بیان حال جریر بن عبد الله الیجلی و تکذیب حدیث غدیر

وجه سی و یکم آنکه: جریر بن عبد اللّه البجلی که از أعیان صحابۀ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد در واقعۀ استشهاد جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بحدیث غدیر طریق کتمان بأقدام عدوان سپرده از عذاب دنیا قبل عذاب آخرت بهرۀ کافی برده، و هرگز عاقلی که او را نصیبی از إیمان حاصل باشد چنین معاند حقود و جاحد حیود را در نقل أحادیث نبویّه بوثوق و ایتمان موصوف نخواهد نمود و باتباع مزنی این گونه أشخاص پر اغتماص را مصداق حدیث نجوم دانسته هرگز در رقاعت خود نخواهد افزود. أحمد بن یحیی بن جابر البلاذری در کتاب «أنساب الأشراف» علی ما نقل عنه گفته: [

قال علی علی المنبر: «أنشد اللّه رجلا سمع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول یوم غدیر خمّ: اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه إلاّ قام فشهد» ، و تحت المنبر

ص: 113

أنس بن مالک و البراء بن عازب و جریر بن عبد اللّه البجلیّ، فأعادها فلم یجبه أحد، فقال: اللّهمّ! من کتم هذه الشهادة و هو یعرفها فلا تخرجه من الدنیا حتی تجعل به آیة یعرف بها، قال: فبرص أنس و عمی البراء، و رجع جریر أعرابیّا بعد هجرته فأتی الشّراة فمات فی بیت أمّه].

وجه 32 در بیان حال سمرة بن جندب

وجه سی و دوم آنکه: سمرة بن جندب که از مشاهیر صحابه است بارتکاب کذب صریح روی خود سیاه ساخته و بهتان فضیح بروایت پر غوایت خود که قلم از کتابت آن مرتعش می شود أعلام نصب و خروج بدست دین فروشی و فراموشی یوم الخروج برافراخته، چنانچه ابن أبی الحدید در «شرح نهج البلاغه» گفته: [قال أبو جعفر: و قد روی أن معاویة بذل لسمرة بن جندب مائة ألف درهم حتّی یروی أنّ هذه الآیة نزلت فی علیّ بن أبی طالب «وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی اَلْحَیاةِ اَلدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اَللّهَ عَلی ما فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ اَلْخِصامِ، وَ إِذا تَوَلّی سَعی فِی اَلْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها وَ یُهْلِکَ اَلْحَرْثَ وَ اَلنَّسْلَ، وَ اَللّهُ لا یُحِبُّ اَلْفَسادَ» و أنّ الآیة الثّانیة انزلت فی ابن ملجم و هی «وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ اِبْتِغاءَ مَرْضاتِ اَللّهِ» ، فلم یقبل فبذل له مائتی ألف فلم یقبل، فبذل له ثلاثمائة ألف فلم یقبل، فبذل له أربعمائة ألف فقبل و روی ذلک]. و نیز ابن أبی الحدید در «شرح نهج البلاغه» گفته: [و کان سمرة بن جندب من شرطة زیاد، روی عبد الملک بن حکیم عن الحبیش؛ قال: جاء رجل من أهل خراسان إلی البصرة فترک مالا کان معه فی بیت المال و أخذ براءة ثمّ دخل المسجد فصلّی رکعتین فأخذه سمرة بن جندب و اتّهمه برأی الخوارج فقدّمه فضرب عنقه و هو یومئذ علی شرطة زیاد، فنظروا فیما معه فإذا البراءة بخطّ بیت المال، فقال أبو بکرة: یا سمرة! أ ما سمعت اللّه یقول «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّی وَ ذَکَرَ اِسْمَ رَبِّهِ فَصَلّی» ؟ ! فقال: أخوک أمرنی بذلک! و روی الأعمش عن أبی صالح قال: قیل: قدم رجل من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فأتیناه فإذا هو سمرة بن جندب و إذا عند إحدی رجلیه جمر و عند الاخری ثلج. فقلنا: ما هذا؟ فقالوا: به النّقرس، و إذا قوم قد

ص: 114

أتوه فقالوا له: یا سمرة! ما تقول لربک غدا؟ ! یؤتی بالرّجل فیقال لک هو من الخوارج فتأمر بقتله ثمّ یؤتی بآخر فیقال لک لیس الّذی قتلت بخارجی ذاک فتی وجدناه ماضیا فی حاجته فشبه علینا و إنّما الخارجیّ هذا فتأمر بقتل الثّانی! فقال سمرة: و أیّ بأس فی ذلک؟ ! إن کان من أهل الجنّة مضی إلی الجنّة و إن کان من أهل النّار مضی إلی النّار! و

روی واصل مولی ابن عیینة عن جعفر بن محمّد بن علی عن آبائه قال: کان لسمرة بن جندب نخل فی بستان رجل من الأنصار فکان یؤذیه فشکی الأنصاریّ ذلک إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم؛ فبعث إلی سمرة فدعاه فقال له: بع نخلک من هذا و خذ ثمنه، قال: لا أفعل! قال: فخذ نخلا مکان نخلک، قال: لا أفعل! قال: فاشتر منه بستانه، قال: لا أفعل! قال: فاترک لی هذا النّخل و لک الجنة، قال: لا أفعل! قال صلّی اللّه علیه و سلّم للأنصاریّ: اذهب فاقطع نخله فإنّه لا حقّ له فیه؛

و روی شریک قال: أخبرنا عبید اللّه بن معد عن حجر بن عدی، قال: قدمت المدینة فجلست إلی أبی هریرة فقال: ممّن أنت؟ قلت: من أهل البصرة قال: فما فعل سمرة بن جندب؟ قلت: هو حیّ، قال: ما أحبّ إلیّ طول حیاة منه، قلت: و لم ذاک؟ قال: إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال لی و له و لحذیفة بن الیمان: آخرکم موتا فی النّار، فسبقنا حذیفه و إنّی الآن أتمنّی أن أسبقه. قال: فبقی سمرة بن جندب حتّی شهد مقتل الحسین بن علی.

و روی أحمد بن بشیر عن مسمر بن کدام؛ قال: کان سمرة أیّام مسیر الحسین إلی الکوفة علی شرطة عبید اللّه بن زیاد و کان یحرّض النّاس علی الخروج إلی الحسین و قتاله]. و در کمال ظهورست که چنین کاذب بی باک و ظالم و سفّاک را هرگز عاقلی ثقه و مؤتمن در نقل از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نخواهد انگاشت و کلام سخافت التیام مزنی نزد او هرگز وزنی نخواهد داشت.

وجه 33 سی و سوم

آنکه: سمرة بن جندب را إمام أعظم سنّیّه أعمی أبو حنیفه بنظر مطعونیّت دیده در مقام توهین و تهجین او را در سلک أبو هریرة و أنس بن مالک کشیده، چنانچه سابقا از عبارت «روضة العلماء» و افادۀ فقیه أبو جعفر

ص: 115

هندوانی دانستی. و گمانم نیست که بعد درک این مطلب أحدی از حضرات حنفیّه گرد توثیق این چنین فاسق مهتوک الحال خواهد گردید، و بنا بر کلام مزنی جملۀ أصحاب نبوی را ثقه و مؤتمن دانسته بباطل فضیح و بهت قبیح خواهد گروید.

وجه 34 در بیان حال مغیرة بن شعبه

وجه سی و چهارم آنکه: مغیرة بن شعبه را که از مشاهیر صحابه است أبو بکر در روایت حدیث میراث جدّه متّهم ساخت و روایت او را قبول نکرد تا آنکه محمّد ابن مسلمه أنصاری آن را روایت نمود، کما مرّ فی ما سبق فی عبارة العبری فی «شرح منهاج الاصول» . و پر ظاهرست که بعد اتّهام خلیفۀ أوّل سنّیّان مغیره را، چگونه عاقلی قبول خواهد کرد که جملۀ صحابه در نقل و روایت از جناب نبوی-ص-ثقة و مؤتمن بودند و مثل نجوم راه هدایت برای مردم می پیمودند.

وجه 35 سی و پنجم

آنکه: ایمان فروشی مغیرة بن شعبه بحدّی رسیده بود که بتحریص و ترغیب معاویه و عطا کردن چیزی از مال دنیا در شأن جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام أخبار قبیحه روایت می نمود و در استحقاق عذاب نار و غضب جبّار قهّار برای خود می افزود، کما دریت فیما سبق من عبارة أبی جعفر الإسکافی. و پر ظاهرست که چنین کذّاب أشر را هرگز کسی از عقلا ثقه و مؤتمن نخواهد انگاشت و بتوثیق و تعدیل همچو دشمن أمیر المؤمنین علیه آلاف السّلام من ربّ العالمین رایت انحراف از عقل و دین نخواهد افراشت.

وجه 36 در بیان حال عمرو بن العاص؛ جعل أحادیش

وجه سی و ششم آنکه: عمرو بن العاص که صحابی بودنش نزد حضرات أهل سنّت معلوم و متیقّنست حسب ایمای معاویه بطمع مال آن غاویه در شان والاشان جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام أخبار قبیحه وضع می نمود و برای خوشنودی آن مستحق هاویه مثل کلاب عاویه بسوی جیفۀ دنیا دویده مسلک تباب و تبار می پیمود، کما عرفت سابقا من إفادة أبی جعفر الإسکافی، و در نهایت اتّضاحست که بعد درک این معنی أحدی از أرباب عقل و حیا جملۀ أصحاب نبوی را در نقل أحادیث هرگز

ص: 116

ثقه و مؤتمن نخواهد گفت و بچنین ادّعای باطل دین و ایمان خود را بجاروب کذب و بهتان نخواهد رفت.

وجه 37 سی و هفتم

آنکه: عمرو بن العاص بحدّی متعوّد کذب بود که در خطبۀ خود علی الإعلان ارتکاب کذب و بهتان می نمود، و این معنی بر دیگر صحابه خیلی شاقّ می شد و ایشان بلا محابا بر او إنکار می کردند و کما ینبغی او را مفتضح می ساختند و بتکذیب صریح او را می نواختند؛ چنانچه در «مسند أحمد ابن حنبل» مسطورست: [حدیث شرحبیل بن حسنة عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: حدّثنا عبد اللّه حدّثنی أبی، ثنا عبد الصّمد، ثنا همّام؛ قال: ثنا قتادة، عن شهر، عن عبد الرّحمن غنم، قال: لمّا وقع الطاعون بالشّام خطب عمرو بن العاص النّاس فقال: هذا الطاعون رجس فتفرّقوا عنه فی هذه الشّعاب و فی هذه الأودیة؛ فبلغ ذلک شرحبیل بن حسنة قال: فغضب فجاء و هو یجرّ ثوبه معلّق نعله بیده، فقال: صحبت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و عمرو أضلّ من حمار أهله! و لکنّه رحمة ربّکم و دعوة نبیّکم و وفاة الصّالحین قبلکم. حدّثنا عبد اللّه، حدّثنی أبی، ثنا محمّد بن جعفر، ثنا شعبة عن یزید بن خمیر عن شرحبیل بن شفعة، قال: وقع الطاعون فقال عمرو بن العاص: إنّه رجس فتفرّقوا عنه، فبلغ ذلک شرحبیل بن حسنة فقال: لقد صحبت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و عمرو أضلّ من بعیر أهله! إنّه دعوة نبیّکم و رحمة ربّکم و موت الصّالحین قبلکم، فاجتمعوا له و لا تفرّقوا عنه فبلغ ذلک عمرو بن العاص فقال: صدق! . حدّثنا عبد اللّه: حدّثنی أبی، ثنا عفّان، ثنا شعبة، قال یزید بن خمیر: أخبرنی قال: سمعت شرحبیل بن شفعة یحدّث عن عمرو بن العاص أنّ الطاعون وقع فقال عمرو بن العاص: إنّه رجس فتفرّقوا عنه، و قال شرحبیل بن حسنة: إنّی قد صحبت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و عمرو أضلّ من حمل أهله، و ربّما قال شعبة: أضلّ من بعیر أهله و أنّه قال: إنّها رحمة ربّکم و دعوة نبیّکم و موت الصّالحین قبلکم فاجتمعوا و لا تفرّقوا عنه؛ قال: فبلغ عمرو بن العاص فقال: صدق! . حدّثنا عبد اللّه، حدّثنی أبی، ثنا أبو سعید مولی بنی هاشم، ثنا ثابت، ثنا عاصم عن أبی منیب أنّ عمرو بن العاص قال فی الطاعون فی آخر خطبة

ص: 117

خطب النّاس، فقال: إنّ هذا رجس مثل السّیل من ینکبه أخطاه و مثل النّار من ینکبها أخطأته و من أقام أحرقته و آذته، فقال شرحبیل بن حسنة: إنّ هذا رحمة ربّکم و دعوة نبیّکم و قبض الصّالحین قبلکم]. و در «تاریخ صغیر» بخاری منقولست: [حدّثنی داود بن شبیب، قال: حدّثنا همّام: أخبرنا قتادة عن شهر بن حوشب عن عبد الرّحمن بن غنم: وقع الطاعون بالشّام فخطب النّاس عمرو بن العاص فقال: فرّوا فإنّه رجس. فبلغ شرحبیل بن حسنة، فقال: صحبت النّبیّ-صلعم-و عمرو أضلّ من حمار أهله! فبلغ معاذ بن جبل فقال: اللّهمّ أدخل علی آل معاذ، و طعن ابنه عبد الرّحمن فطعن معاذ فبکی یزید بن عمیر أو عمیر بن یزید فقال: إذا متّ فاطلب العلم إلی ابن مسعود و ابن سلام و سلمان و عویمر]. و در «تاریخ طبری» در ضمن خبری مذکورست: [لمّا اشتعل الوجع قام أبو عبیدة فی النّاس خطیبا فقال: أیّها النّاس! إن هذا الوجع رحمة ربّکم و دعوة نبیّکم محمد-صلعم-و موت الصّالحین قبلکم و إنّ أبا عبیده یسئل اللّه أن یقسم له منه حظّه، فطعن فمات و استخلف علی النّاس معاذ بن جبل، قال: فقام خطیبا بعده فقال: أما أیّها النّاس! إنّ هذا الوجع رحمة ربّکم و دعوة نبیّکم و موت الصالحین قبلکم و إنّ معاذا یسئل اللّه أن یقسم لآل معاذ منه حظّهم، فطعن ابنه عبد الرّحمن بن معاذ فمات، ثم قام فدعا به لنفسه فطعن فی راحته فلقد رأیته ینظر إلیها ثمّ یقبل ظهر کفّه ثمّ یقول: ما أحبّ أنّ لی بما فیک شیئا من الدّنیا، فلمّا مات استخلف علی النّاس عمرو بن العاصی، فقام خطیبا فی النّاس فقال أیها الناس! إنّ هذا الوجع إذا وقع فإنّما یشتعل اشتعال النّار فتجبّلوا منه فی الجبال! فقال أبو وائلة؟ ؟ الهذلیّ: کذبت و اللّه لقد صحبت رسول اللّه-صلعم-و أنت شرّ من حماری هذا! قال: و اللّه ما أردّ علیک ما تقول، و ایم اللّه لا نقیم علیه]. و در کمال ظهورست که این چنین متجاسر خاسر هرگز اهلیّت اعتماد ندارد، و کیست که او را در تحدیث و إخبار از رسول مختار صلّی اللّه علیه و آله

ص: 118

الأطهار ثقه و مؤتمن بشمارد؟ !

38 تا وجه 40 در بیان حال معویة بن أبی سفیان و أکاذیب او

وجه سی و هشتم آنکه: معاویۀ مستحقّ هاویه با وصف معدود بودن در صحابۀ کبار نزد سنّیه، أتباع و أشیاع خود را بلا تحرّج بر اشاعت کذب وا می داشت. و احتقاب و تحمّل و زر و وبال این گناه را برایشان خیلی سهل و آسان می انگاشت، چنانچه عبد الرحمن جامی در «شواهد النّبوّة» در ذکر کرامات جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته: [و از آن جمله آنست که روزی معاویه رضی اللّه عنه گفت که چگونه توان کرد که عاقبت کار خود را بدانیم؟ حاضران مجلس گفتند که ما طریق دانستن این را نمی دانیم، گفت من آن را از علی معلوم می توانم کرد که هر چه بر زبان وی گذرد حقّ تواند بود نه باطل، سه تن از معتمدان خود را طلبید و گفت با یکدیگر بروید تا بیک مرحله از کوفه و از آنجا هر یک بعد از دیگری بکوفه درآئید و خبر مرگ مرا بازگویید و لیکن می باید که همه با یکدیگر متّفق باشید در ذکر بیماری و روز مرگ، و ساعت آن، و موضع قبر، و گزارندۀ نماز، و غیر آن، آن سه تن چنانکه معاویه گفته بود روان شدند چون به نزدیک کوفه رسیدند یکی در روز اوّل درآمد، أهل کوفه از وی پرسیدند که از کجا می رسی؟ گفت از شام، گفتند: خبر چیست؟ گفت: معاویه وفات یافت، پیش حضرت علی کرم اللّه وجهه آمدند و آن خبر را باز گفتند، بآن التفات نه نمود. بعد از آن روز دیگر دیگری آمد و وی نیز خبر وفات معاویه با أمیر گفت، وی هیچ نه گفت. روز سوم دیگری آمد و وی نیز موافق ایشان گفت، با امیر رضی اللّه عنه گفتند که این خبر تحقیق شد و بصحّت پیوست، امروز کسی دیگر آمد و موافق آن دو کس پیشین خبر وفات معاویه بازگفت. حضرت أمیر کرم اللّه وجهه فرمود که: کلاّ! وی نمیرد مادام که این-و اشارت بمحاسن خود کرد-ازین-و اشارت بسر خود کرد-و گفت: خضاب کرده نشود و رنگین نگردد و ابن آکلة الأکباد بآن ملاعبه نکند. آن سه تن این خبر را بمعاویه بردند]. و غیاث الدین بن همام الدین الحسینی المدعوّ بخواند أمیر در «حبیب السیر»

ص: 119

گفته: به ثبوت پیوسته که در آن أوان که زمان شهادت حضرت ولایت منقبت نزدیک رسید چندین کرّت بکنایه و تصریح ازین معنی إخبار نمود بلکه پیش از آن أوقات نیز هر گاه تقریبی می شد إظهار آن واقعه می فرمود، چنانچه بعضی از ثقات روات آورده اند که معاویه را نوبتی این دغدغه در خاطر پیدا شد که آیا شاه اولیا پیش از مرگ او بفردوس أعلی خواهد خرامید یا او پیشتر بمقرّ خویش خواهد رسید و درین باب تأمّل نموده دانست که این مشکل را غیر از علی مرتضی کسی حلّ نتواند کرد، آنگاه سه نفر از أعراب را فرمود که متعاقب یکدیگر بکوفه روند و خبر فوت او را بمردم گویند و آنچه در آن باب از جناب ولایت مآب شنوند بگوش او رسانند، و آن سه شخص متوجّه کوفه گشته در وقتی که امیر المؤمنین علی در مسجد کوفه بموعظۀ فرق أنام قیام می نمود یکی از ایشان بدان مجلس درآمد و گفت که أی کوفیان! بشارت باد شما را که معاویه فوت شد؛ یاران از شنیدن این سخن در اهتزاز آمدند أمّا حضرت أمیر-کرّم اللّه وجهه-همچنان بر سر حرف خود بود و پس از لحظه ای دیگری از آن سه عرب بمسجد رسیده همان خبر گفت و فرح أصحاب روی در ازدیاد نهاد و عرب سوّم نیز همان ساعت بدان محفل در آمده گفت معاویه هلک بر ملک اختیار کرد، جوش خروش مجلسیان مضاعف گشت و أمیر نجف مطلقا بدان سخن التفات نفرمود، لا جرم بعضی از حاضران گفتند یا أمیر المؤمنین چرا بر فوت این چنین دشمن قوی إظهار مسرت نمی نمایی و درین باب هیچ نمی فرمایی؟ آن جناب اشارت بلحیه و سر مبارک خود کرده فرمود که معاویه نمیرد تا این را ازین رنگین نه بیند]. و محمد صالح الحسینی التّرمذی در «مناقب مرتضوی» گفته: [منقبت: هم در «شواهد النّبوّة» و «حبیب السّیر» مسطورست که روزی معاویه گفت: چگونه توان دانست که علی بن أبی طالب پیشتر از دنیا رحلت می کند یا من؟ حضّار گفتند: ما نمی دانیم؛ گفت: من این را هم از علی معلوم کنم زیرا که هر چه بر زبانش بگذرد حقّ باشد، پس سه نفر از معتمدان را طلبید گفت با یکدیگر

ص: 120

روید تا یک مرحله و از آنجا هر یک بعد از دیگری بکوفه درآیید و خبر مرگ مرا باز گویید لیکن همه متفق باشید در ذکر بیماری و روز مردن و ساعت آن و موضع قبر و گزارندگان نماز؛ آن سه تن چنانچه معاویه تلقین کرده بود قرار داده روان شدند چون قریب کوفه رسیدند یکی داخل شد أهل کوفه پرسیدند از کجا می رسی؟ گفت: از شام، گفتند خبر چیست؟ گفت معاویه مرد بعضی، مردم بملازمت حضرت أمیر شتافته خبر بازگفتند؛ شاه ولایت پناه أصلا و قطعا التفات ننمود، روز دیگر شخص دوم آمد خبر مردن معاویه گفت، بعضی باز بخدمت أمیر آمده گفتند هم ملتفت نشد؛ روز سوم دیگری آمد موافق آن دو کس خبر گفت مردم گفتند: یا أمیر المؤمنین! این خبر تحقیق شد و بصحّت پیوست، زیرا که امروز دیگری آمد موافق آن دو کس پیشین خبر مردن معاویه گفت، فرمود که شما از مکر و حیلۀ او غافلید، بخدا که وی نمیرد تا محاسن علی بخونش رنگین نشود و ابن آکلة الأکباد بآن ملاعبه نکند، پس آن سه تن این خبر را بمعاویه رسانیدند. گویند از استماع این خبر بغایت خوشوقت شد. مخفی نماند که امیر از آن معاویه را ابن آکلة الأکباد گفت که در جنگ احد مادرش هند جگر سیّد الشّهداء حمزه عمّ مصطفی-ص-را باشتیاق تمام تفحّص نموده خورده بود، چنانچه مولانا سعد الدین تفتازانی گفته: داستان پسر هند مگر نشنیدی؟ که از و و سه تن او به پیمبر چه رسید

پدر او در دندان پیمبر بشکست مادر او جگر عمّ پیمبر بمکید

خود بناحقّ حق داماد پیمبر بگرفت پسر او سر فرزند پیمبر ببرید

بر چنین قوم تو لعنت نکنی شرمت باد لعن اللّه یزیدا و علی قوم یزید]

انتهی. و در کمال ظهورست که این چنین متجاسر خاسر را در نقل أحادیث و أخبار از سرور مختار-علیه و آله الأطهار سلام اللّه و صلاته مدی اختلاف اللیل و النّهار-ثقه و مؤتمن دانستن صراحة باطل و از حلیۀ صحّت عاطل ست

ص: 121

وجه سی و نهم آنکه: معاویه غاویه با وصفی که نزد اهل سنّت از صحابۀ کبارست دیگر أصحاب را که طمع دنیا داشتند بر ارتکاب کذب و بهتان و افترا و عدوان آماده می ساخت و بغرض ذمّ و توهین وصی سیّد الإنس و الجانّ علیه و آله آلاف السّلام من الملک المنّان برای واضعین احادیث قبیحه بذل أموال نموده بتخریب دین و ایمان ایشان می پرداخت؛ چنانچه مکرر از افادۀ أبو جعفر اسکافی دانستی. و أبو الحسن علی بن محمد المدائنی در کتاب «الاحداث» علی ما نقل عنه گفته: [کتب معاویة نسخة واحدة إلی عمّاله بعد عام الجماعة أن «برئت الذّمّة ممّن روی شیئا من فضل أبی تراب و أهل بیته؟ ، فقامت الخطباء فی کلّ کورة و علی کل منبر یلعنون علیّا و یبرءون منه و یقعون فیه و فی أهل بیته، و کان أشدّ النّاس بلاء حینئذ أهل الکوفة لکثیرة من بها من شیعة علی؛ فاستعمل علیه زیاد بن سمیّة و ضمّ إلیه البصرة و کان یتتبّع الشیعة، و هو بهم عارف لأنّه کان منهم أیّام علیّ، فقتلهم تحت کلّ حجر و مدر و أخافهم، و قطع الأیدی و الأرجل و سمل العیون و صلبهم علی جذوع النّخل و طردهم و شردهم عن العراق، فلم یبق بها معروف منهم. و کتب معاویة إلی عمّاله فی جمیع الآفاق أن لا یجیزوا لأحد من شیعة علیّ و أهل بیته شهادة و کتب إلیهم «أن انظروا من قبلکم من شیعة عثمان و محبّیه و أهل بیته و الذین یروون فضائله و مناقبه فادنوا مجالسهم و قرّبوهم و أکرموا لهم و اکتبوا الیّ بکلّ ما یروی کلّ رجل منهم و اسمه و اسم أبیه و عشیرته» ، ففعلوا ذلک حتّی أکثروا فی فضائل عثمان و مناقبه لما کان یبعثه إلیهم معاویة من الصّلات و الکساء و الجبّات و القطائع و یفیضه فی العرب منهم و الموالی، فکثر ذلک فی کل مصر و تنافسوا فی المنازل و الدّنیا فلیس یجیء أحد بخبر مزوّر من النّاس إلاّ صار عاملا من عمّال معاویة، و لا یروی فی عثمان فضیلة أو منقبة إلاّ کتب اسمه و قرّبه و شفّعه، فلبثوا بذلک حینا ثمّ کتب إلی عمّاله أنّ «الحدیث فی عثمان قد کثر و فشا فی کلّ مصر و فی کلّ وجه و ناحیة، فاذا جاءکم کتابی هذا فادعوا النّاس إلی الرّوایة فی فضائل الصّحابة و الخلفاء الأوّلین و لا یترکوا خبرا یرویه أحد من المسلمین فی أبی تراب إلاّ و أتونی بمناقض

ص: 122

له فی الصّحابة فإنّ هذا أحبّ إلیّ و أقرّ لعینی و أدحض لحجّة أبی تراب و شیعته و أشدّ علیهم من مناقب عثمان و فضله» فقرئت کتبه علی النّاس فرویت أخبار کثیرة فی مناقب الصّحابة مفتعلة لا حقیقة لها، و جدّ الناس فی روایة ما یجری هذا المجری حتّی أشادوا بذکر ذلک علی المنابر و ألقی إلی معلّمی الکتابین فعلّموا صبیانهم و غلمانهم من ذلک الکثیر الواسع حتّی رووه و تعلّموه کما یتعلّمون القرآن و حتّی علّموه بناتهم و نسائهم و خدمهم و حشمهم، فلبثوا بذلک ما شاء اللّه؛ ثمّ کتب إلی عمّاله نسخة واحدة إلی جمیع البلدان: «انظروا من قامت علیه البیّنة أنّه یحبّ علیّا و أهل بیته فامحوه عن الدّیوان و اسقطوا عطائه و رزقه» . و شفّع ذلک بنسخة أخری: «من اتهمتموه بموالاة هؤلاء القوم فنکّلوا به و اهدموا داره» . فلم یکن البلاء أشدّ و لا أکثر منه بالعراق و لا سیّما بالکوفة حتی أنّ الرّجل من شیعة علیّ لیأتیه من یثق به فیدخل بیته فیلقی إلیه سرّه و یخاف من خادمه و مملوکه و لا یحدّث حتّی یأخذ علیه الأیمان الغلیظة لیکتمنّ علیه! فظهر حدیث کثیر موضوع بهتان منتشر و مضی علی ذلک الفقهاء و القضاة و الولاة، و کان اعظم النّاس فی ذلک بلیّة القرّاء المراءون و المستضعفون الّذین یظهرون الخشوع و النسک فیفتعلون الأحادیث لیحظوا بذلک عند ولاتهم و یتقرّبوا بمجالستهم و یصیبوا به الأموال و الضّیاع و المنازل حتی انتقلت تلک الأخبار و الأحادیث إلی أیدی الدّیانین الّذین لا یستحلّون الکذب فقبلوها و رووها و هم یظنّون أنّها حقّ و لو علموا أنها باطلة لما رووها و لا تدیّنوا بها، فلم یزل الأمر کذلک حتّی مات الحسن بن علی فازداد البلاء و الفتنة فلم یبق أحد من هذا القبیل إلاّ خائف علی دمه او طرید فی الأرض، ثمّ تفاقم الأمر بعد قتل الحسین، و ولی عبد الملک بن مروان فاشتدّ علی الشّیعة و ولّی علیهم الحجّاج بن یوسف فتقرّب إلیه أهل النّسک و الصّلاح و الدّین ببغض علیّ و موالاة أعدائه و موالاة من یدّعی من النّاس أنّهم أیضا أعداؤه. فأکثروا فی الرّوایة فی فضلهم و سوابقهم و مناقبهم و أکثروا من الغضّ من علیّ و من عیبه و الطعن فیه و الشّنئان له حتّی أنّ إنسانا وقف للحجّاج -و یقال إنّه جدّ الأصمعی عبد الملک بن قریب-فصاح به: أیّها الأمیر! إنّ أهلی

ص: 123

عقّونی فسمّونی علیّا! و إنّی فقیر بائس و أنا إلی صلة الأمیر محتاج! فتضاحک له الحجّاج و قال: للطف ما توسّلت به قد ولّیناک موضع کذا!]. و گمانم نیست که بعد ملاحظۀ این عبارت که کاشف أسرار و هاتک أستار بسیاری از أحادیث و أخبار اهل سنّتست، و کمال خزی و خسار و هلک و تبار کذّابین أشرار و وضّاعین أغمار را بمنصّۀ شهود می رساند؛ عاقلی ادّعا نماید که جملۀ صحابه در نقل أحادیث و أخبار از سرور کائنات علیه و آله آلاف التّحیّات و التّسلیمات ثقه و مؤتمن بودند، لأنّه قد انکشفت سرائر أصحاب الشّمال، فما ذا بعد الحقّ إلاّ الضلال؟ ! وجه چهلم آنکه: معاویة بن أبی سفیان، علیه ما یستحقّه من النّکال و الهوان. با وصف آنکه نزد اهل سنّت از جملۀ صحابۀ مبجّلینست، علاوه بر تحریص دیگران بر کذب، خود هم از ارتکاب کذب و افترا باز نمی ایستاد، و باجترا؛ بر کذب و دروغ بیفروغ داد خلاعت و جلاعت می داد، و برای کاذب بودنش شواهد بسیار و دلائل بیشمارست، در این جا بر بعض عبارات که مشتمل بر مضامین مستطرفه و فوائد شتّی می باشد اکتفا می رود تا بطلان کلام مزنی در باب ثقه و مؤتمن بودن جملۀ أصحاب بر أرباب ألباب واضح و ظاهر گردد. أحمد بن محمّد بن حنبل الشّیبانی در «مسند» خود گفته:

[ثنا عفّان، قال: ثنا همام، قال: ثنا قتادة، عن أبی شیخ الهنائی، قال: کنت فی ملإ من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عند معاویة، فقال معاویة: أنشدکم اللّه أ تعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نهی عن لبس الحریر؟ قالوا: اللّهمّ نعم! قال: و أنا أشهد. قال: أنشدکم اللّه تعالی أ تعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نهی عن رکوب (جلود. صح. ظ) النّمور؟ قالوا: اللّهمّ نعم! قال و أنا أشهد. قال: أنشدکم اللّه تعالی أ تعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نهی عن الشّرب فی آنیة الفضّة؟ قالوا: اللّهم نعم! قال: و أنا أشهد، قال: أنشدکم اللّه تعالی أ تعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نهی عن جمع بین حجّ و عمرة؟ قالوا: أمّا هذا فلا! قال: أما إنّها معهنّ].

ص: 124

و نیز احمد در «مسند» خود گفته:

[ثنا عبد الرّزّاق، ثنا معمر، عن قتادة عن أبی شیخ الهنائی أنّ معاویة قال لنفر من أصحاب النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: أ تعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نهی عن جلود النّمور أن یرکب علیها؟ قالوا: اللّهم نعم! قال: و تعلمون أنّه نهی عن لباس (لبس. ظ) الذهب إلاّ مقطّعا؟ قالوا: اللّهمّ نعم! قال: و تعلمون أنّه نهی عن الشّرب فی آنیة الذّهب و الفضّة؟ قالوا: اللّهمّ نعم! قال: و تعلمون أنّه نهی عن المتعة؟ -یعنی متعة الحجّ-قالوا: اللّهم لا!]. و نیز احمد در «مسند» خود گفته:

[ثنا محمد بن جعفر، قال: ثنا سعید عن قتادة، عن أبی شیخ الهنائی أنّه شهد معاویة و عنده جمع من أصحاب النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، فقال لهم معاویة: أ تعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نهی عن رکوب جلود النّمور؟ قالوا: نعم! قال أ تعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نهی عن لبس الحریر؟ قالوا: اللّهمّ نعم! قال: أ تعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نهی أن یشرب فی آنیة الفضّة؟ قالوا: اللّهم نعم! قال: أ تعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نهی عن لبس الذّهب إلاّ مقطّعا؟ قالوا: اللّهمّ نعم! قال: أ تعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نهی عن جمع بین حجّ و عمرة؟ قالوا: اللّهمّ لا! قال: فو اللّه إنّها لمعهنّ]. و أبو داود سلیمان بن الأشعث السّجستانی در «سنن» خود گفته:

[حدّثنا موسی أبو سلمة، نا: حمّاد، عن قتادة، عن أبی شیخ الهنائی خیوان بن خلدة (خالد ظ) ممّن قرأ علی أبی موسی الأشعری من أهل البصرة أنّ معاویة بن أبی سفین قال لأصحاب النّبی (صلی الله علیه و آله) : هل تعلمون أنّ رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) نهی عن کذا و کذا و رکوب جلود النّمور؟ قالوا: نعم! قال: فتعلمون أنّه نهی أن یقرن بین الحجّ و العمرة؟ فقالوا: أمّا هذا فلا! فقال: أما إنّها معهنّ و لکنّکم نسیتم]. و ابو جعفر محمد بن جریر طبری در «تاریخ» خود در ضمن مکاتبات قیس ابن سعد با معاویة آورده: [فلمّا قرأ قیس بن سعد کتاب معاویة و رأی أنّه لا یقبل معه المدافعة و المماطلة أظهر له ذات نفسه فکتب إلیه: بسم الله الرحمن الرحیم . من قیس بن سعد إلی معاویة بن أبی سفیان، أمّا بعد! فإنّ العجب من اغترارک بی و

ص: 125

طمعک فیّ و استسقاطک رأیی! أ تسومنی الخروج من طاعة أولی النّاس بالإمرة و أقولهم للحقّ و أهداهم سبیلا و أقربهم من رسول اللّه صلعم وسیلة؟ ! و تأمرنی بالدّخول فی طاعتک-طاعة أبعد النّاس من هذا الأمر و أقولهم للزّور و أضلّهم سبیلا و أبعدهم من اللّه عزّ و جلّ و رسوله (صلعم) وسیلة-ولد ضالّین مضلّین، طاغوت من طواغیت إبلیس! و أمّا قولک «إنّی مالیء علیک مصر خیلا و رجلا» فو اللّه إن لم أشغلک بنفسک حتّی تکون نفسک أهمّ إلیک، إنّک لذو جدّ، و السّلام. فلمّا بلغ معاویة کتاب قیس أیس منه و ثقل علیه مکانه]. و نیز طبری در «تاریخ» خود آورده: [حدّثنی عبد اللّه بن أحمد المروزیّ، قال: حدّثنی سلیمان، قال: حدّثنی عبد اللّه، عن یونس، عن الزّهری، قال: کانت مصر من حین علیّ علیها قیس بن سعد بن عبادة و کان صاحب رایة الأنصار مع رسول اللّه (صلعم) و کان من ذوی الرّأی و الباس، و کان معاویة بن أبی سفیان و عمرو بن العاص جاهدین علی أن یخرجاه من مصر لیغلبا علیها، فکان قد امتنع فیها بالدّهاء و المکایدة فلم یقدرا علیه و لا علی أن یفتتحا مصر حتّی کاد معاویة قیس بن سعد من قبل علیّ و کان معاویة یحدّث رجالا من ذوی الرّأی من قریش یقول: ما ابتدعت مکایدة قطّ کانت أعجب عندی من مکایدة کدت بها قیسا من قبل علیّ و هو بالعراق حین امتنع منّی قیس قلت لأهل الشّام: لا تسبّوا قیس بن سعد و لا تدعوا إلی غزوه فإنّه لنا شیعة یأتینا کیّس (کتبه و. ظ) نصیحته سرّا، أ لا ترون ما یفعل بإخوانکم الّذین عنده من أهل خربتا؟ یجری علیهم أعطیاتهم و أرزاقهم و یؤمن سربهم و یحسن إلی کلّ راکب قدم علیه منکم لا یستنکرونه فی شیء!]. و نیز طبری در «تاریخ» خود آورده: [و لمّا أیس معاویة من قیس أن یتابعه علی أمره شقّ علیه ذلک لما یعرف من حزمه و بأسه، و أظهر للنّاس قبله أنّ قیس ابن سعد قد تابعکم فادعوا اللّه له؛ و قرأ علیهم کتابه الّذی لان له فیه و قاربه، قال: و اختلق معاویة کتابا من قیس بن سعد فقرأه علی أهل الشّام: « بسم الله الرحمن الرحیم للأمیر معاویة بن أبی سفیان من قیس بن سعد. سلام علیک، فانّی أحمد إلیکم

ص: 126

اللّه الّذی لا إله إلاّ هو، أمّا بعد، فانّی لما نظرت رأیت أنّه لا یسعنی مظاهرة قوم قتلوا إمامهم مسلما محرما برّا تقیّا، فنستغفر اللّه عزّ و جلّ لذنوبنا و نسئله العصمة لدیننا، ألا و إنّی قد ألقیت إلیکم بالسّلم و إنّی أجبتک إلی قتال قتلة عثمان (رض) إمام الهدی المظلوم، فعوّل علیّ فیما أحببت من الأموال و الرّجال اعجّل إلیک و السّلام» . فشاع فی أهل الشّام أنّ قیس بن سعد قد بایع معاویة بن أبی سفیان فسرحت عیون علیّ بن أبی طالب إلیه بذلک فلمّا أتاه ذلک أعظمه و أکبره و تعجّب له]. و ابن الاثیر الجزری در «تاریخ کامل» در بیان مکاتبات قیس و معاویه آورده: [فلمّا قرأ قیس کتابه و رأی أنّه لا یفید معه المدافعة و المماطلة أظهر له ما فی نفسه، فکتب إلیه: أما بعد، فالعجب من اغترارک بی و طمعک فیّ و استسقاطک إیّای! أ تسومنی الخروج عن طاعة أولی النّاس بالامارة و أقولهم بالحق و أهداهم سبیلا و أقربهم من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وسیلة و تأمرنی بالدّخول فی طاعتک طاعة أبعد النّاس من هذا الأمر و أقولهم بالزّور و أضلّهم سبیلا و أبعدهم من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وسیلة ولد ضالّین مضلّین طاغوت من طواغیت إبلیس؟ ! و أمّا قولک «إنّی مالیء علیک مصر خیلا و رجالا» فو اللّه إن لم أشغلک بنفسک حتّی تکون أهمّ إلیک أنّک لذو جدّ! و السّلام. فلمّا رأی معاویة کتابه أیس منه و ثقل علیه مکانه و لم تنجع حیلة فیه، فکاده من قبل علیّ، فقال لأهل الشّام: لا تسبّوا لقیس بن سعد و لا تدعوا إلی عزوه فإنّه لنا شیعة، قد تأتینا کتبه و نصیحته سرّا، أ لا ترون ما یفعل بإخوانکم الّذین عنده من أهل خربتا؟ یجری علیهم أعطیاتهم و أرزاقهم، و یحسن إلیهم. و افتعل کتابا عن قیس إلیه بالطلب بدم عثمان و الدّخول معه فی ذلک و قرأ علی أهل الشّام.

فبلغ ذلک علیّا-أبلغه ذلک محمّد بن أبی بکر و محمّد بن جعفر بن أبی طالب و أعلمته عیونه بالشّام فأعظمه و أکبره، فدعا ابنیه و عبد اللّه بن جعفر فأعلمهم ذلک، فقال ابن جعفر: «یا أمیر المؤمنین! دع ما یریبک الی ما لا یریبک، اعزل قیسا عن مصر» ، فقال علیّ: إنّی و اللّه ما اصدّق بهذا عنه]. و جمال الدین أبو المحاسن یوسف بن تغری بردی الأتابکی در کتاب «النّجوم

ص: 127

الزّاهرة فی ملوک مصر و القاهره» در ذکر حکومت قیس بن سعد بر مصر و مکاتبات او با معاویه آورده: [فلمّا قرأ قیس کتابه و رأی أنّه لا یقبل منه المدافعة و المماطلة أظهر له ما فی نفسه و کتب إلیه: أمّا بعد! فالعجب من اغترارک بی یا معاویة و طمعک فیّ! تسومنی الخروج عن طاعة أولی النّاس بالإمرة و أقربهم بالخلافة و أقولهم بالحقّ و أهداهم سبیلا و أقربهم إلی رسوله وسیلة و أوفرهم فضیلة و تأمرنی بالدّخول فی طاعتک طاعة أبعد النّاس من هذا الأمر و أقولهم بالزّور و أضلّهم سبیلا و أبعدهم من اللّه و رسوله وسیلة، ولد ضالّین مضلّین، طاغوت من طواغیت إبلیس! و أمّا قولک معک أعنّة الخیل و أعداد الرّجال لتشتغلنّ بنفسک؛ حتّی العدم! و قال هشام: و لمّا رأی معاویة أنّ قیس بن سعد لا یلین له کاده من قبل علیّ، و کذا روی عبد اللّه بن أحمد بن حنبل بإسناده، و قال هشام بن محمد عن أبی مخنف وجه آخر فی حدیث قیس بن سعد و معاویة، قال: لمّا أیس معاویة من قیس بن سعد شقّ علیه لما یعرف من حزمه و بأسه، فأظهر للنّاس أنّ قیسا قد بایعه، و اختلق معاویة کتابا فقرأه علی أهل الشّام، و فیه: أمّا بعد، لمّا نظرت أنّه لا یسعنی مظاهرة قوم قتلوا إمامهم محرما مسلما برّا تقیّا مستغفرا، و إنّی معکم علی قتله (قتلته. ظ) بما أحببتم من الأموال و الرّجال، متی شئتم عجّلت إلیکم]. و أبو هلال الحسن بن عبد اللّه العسکری در کتاب «الأوائل» گفته: [أخبرنا أبو أحمد عن الجوهری عن أبی زید عن أبی سعید بن عامر عن جویریة بن أسماء، قال: لمّا أراد معاویة البیعة لیزید کتب إلی مروان و هو علی المدینة فقرأ کتابه علی النّاس و قال: إنّ أمیر المؤمنین قد کبرت سنّه و رقّ عظمه و خاف أن یأتیه أمر اللّه فیدع النّاس حیاری کالغنم لا راعی لها! فأحبّ أن یعلم علما و یقیم إماما، فقیل: وفّق اللّه أمیر المؤمنین و سدّده! فلیفعل. فکتب مروان بذلک إلیه فکتب أن «سمّ یزید» فسمّاه، فقال عبد الرحمن بن أبی بکر: کذبت و اللّه و کذب معاویة، لا یکون ذلک أبدا! أشبه الرّوم کلّما مات هرقل قام هرقل! فقال مروان: هذا الّذی قال اللّه فیه «و الّذی قال لوالدیه» الآیة، فأنکرت عائشة علیه، و کتب مروان إلی معاویة بذلک

ص: 128

فاقبل فلمّا دنی من المدینة استقبله أهلها فیهم عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن الزبیر و الحسین بن علی علیهما السّلام و عبد الرّحمن بن أبی بکر، فلمّا رآهم سبّهم واحدا واحدا و دخل المدینة و خرج هؤلاء الرّهط معتمرین، ثمّ خرج معاویة حاجّا فاستقبلوه فلمّا دخلوا علیه رحّب بهم و ألطفهم ثمّ أرسل إلیهم یوما فقالوا لابن الزّبیر: أنت صاحبه فکلّمه! . فلما دخلوا إلیه دعاهم إلی بیعة یزید، فسکتوا، فقال: أجیبونی! فقال ابن الزّبیر: اختر خصلة من ثلث: إمّا أن تفعل فعل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فلا تستخلف أو فعل أبی بکر: نظر إلی رجل من أعراض قریش، أو فعل عمر: جعلها شوری فی ستّة. فقال: أ لا تعلمون أنّی کنت عودتکم من نفسی عادة أکره أن أمنعکم إیّاها حتّی ابیّن لکم إنّی کنت أتکلّم بالکلام فتعرضون فیه فتردّون علیّ، و إیّاکم أن تعودوا، فإنّی قائم فقائل مقالا لا یعارضنی فیه أحد منکم إلاّ ضربت عنقه، ثم و کلّ بکلّ رجل رجلین، و قام خطیبا فقال: إنّ عبد اللّه بن عمر و ابن الزّبیر و الحسین بن علی و عبد الرّحمن بن أبی بکر بایعوا فبایعوا! فابتدر النّاس یبایعونه حتّی إذا فرغ رکب نجائبه و مضی إلی الشّام و أقبل النّاس علی هؤلاء یلومونهم، فقالوا: و اللّه ما بایعنا و لکن فعل بنا معاویة ما فعل! هذا معنی الحدیث]. و ذهبی در «تاریخ الاسلام» علی ما نقل عنه آورده: [عن الزّهری، قال لمّا أجمع معاویة علی أن یبایع لیزید ابنه حجّ فقدم مکّة فی نحو من ألف رجل، فلمّا دنا من المدینة خرج ابن الزّبیر و ابن عمر و عبد الرّحمن بن أبی بکر، فلمّا قدم معاویة المدینة صعد المنبر فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ ذکر ابنه یزید فقال: من أحقّ بهذا الأمر منه؟ ! ثمّ ارتحل فقدم مکّة فقضی طوافه و دخل منزله، فبعث إلی ابن عمر فتشهّد و قال: أمّا بعد، یا بن عمر! إنّک کنت تحدّثنی أنّک لا تحبّ مبیت لیلة لیس علیک فیها أمیر و أنا أحذّرک أن تشقّ عصی المسلمین أو تسعی فی فساد ذات بینهم، محمّد ابن عمر اللّه و أثنی علیه ثمّ قال: أمّا بعد، فانّه قد کان قبلک خلفاء لهم أبناء لیس ابنک بخیر من أبنائهم، فلم یروا فی أبنائهم ما رأیت فی ابنک لکنّهم اختاروا للمسلمین حیث علموا الخیار و إنّک تحذّرنی أن أشقّ عصی المسلمین و لم أکن لأفعل

ص: 129

إنّما أنا رجل من المسلمین فإذا اجتمعوا علی أمر فإنّما أنا رجل منهم. فقال: یرحمک اللّه! فخرج ابن عمر ثمّ ارسل إلی ابن أبی بکر فتشهّد ثمّ أخذ فی الکلام فقطع علیه کلامه و قال: إنّک و اللّه لوددت أنّا وکّلناک فی أمر ابنک إلی اللّه و إنّا و اللّه لا نفعل، و اللّه لنردّنّ هذا الأمر شوری فی المسلمین أو لتعرفنها علیک جذعة! ثمّ وثب و مضی. فقال معاویة: اللّهمّ اکفنیه بما شئت! ثمّ قال: علی رسلک أیّها الرّجل! لا تشرفنّ علی أهل الشّام فإنّی أخاف أن یسبقونی بنفسک حتّی اخبر العشیّة أنّک قد بایعت ثمّ کن بعد علی ما بدا لک من أمرک؛ ثمّ ارسل إلی ابن الزّبیر فقال: یا بن الزّبیر! إنّما أنت ثعلب روّاغ، کلّما خرج من جحر دخل آخر و إنّک عمدت إلی هذین الرّجلین فنفخت فی مناخرهما و حملتهما علی غیر رأیهما! فقال ابن الزّبیر إن کنت قد مللت الإمارة فاعزلها و هلمّ ابنک فلنبایعه، أ رأیت إذا بایعنا ابنک معک لأیّکما نسمع و نطیع، لا تجمع البیعة لکما أبدا، ثمّ راح. و صعد معاویة المنبر فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال: إنّا وجدنا أحادیث النّاس ذات عوار، زعموا أن ابن عمرو ابن أبی بکر و ابن الزّبیر لن یبایعوا یزید، و قد سمعوا و أطاعوا و بایعوا له، فقال أهل الشّام: و اللّه لا نرضی حتّی یبایعوا علی رءوس الأشهاد و إلاّ ضربنا أعناقهم، فقال: سبحان اللّه! ما أسرع النّاس إلی قریش بالشّرّ، لا اسمع هذه المقالة من أحد منکم بعد الیوم، ثمّ نزل، فقال النّاس: بایع ابن عمرو ابن الزّبیر و ابن أبی بکر و هم یقولون: لا و اللّه!]. و نیز ذهبی در «تاریخ الإسلام» در ضمن روایتی آورده که معاویة بخطاب جناب إمام حسن علیه السّلام و دیگر ممتنعین از بیعت یزید گفت: [قال: أما إنّی أحببت أن أتقدّم إلیکم أنّه قد أعذر من أنذر و أنّه قد کان یقوم القائم منکم إلیّ فیکذبنی علی رءوس النّاس فاحتمل له ذلک و إنّی قائم بمقالة إن صدقت فلی صدقی و إن کذبت فلی کذبی و إنّی اقسم باللّه لئن ردّ علیّ إنسان منکم کلمة فی مقامی هذا لا ترجع إلیه کلمته حتّی یسبق إلی رأسه! فلا یرعین رجل إلاّ علی نفسه! ثمّ دعا صاحب حرسه فقال: أقم علی رأس کلّ رجل من هؤلاء رجلین من حرسک فإن ذهب

ص: 130

رجل یرد علیّ کلمة فی مقامی فلیضربا عنقه! ثمّ خرج و خرجوا معه حتّی رقی المنبر فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال: إنّ هؤلاء الرّهط سادة المسلمین و خیارهم لا یستبدّ بأمر دونهم و لا یقضی أمر إلاّ عن مشورتهم، و إنّهم قد رضوا و بایعوا لیزید بن أمیر المؤمنین من بعده؛ فبایعوا بسم اللّه ! قال: فضربوا علی یده بالمبایعة ثمّ جلس علی رواحله و انصرف النّاس فلقوا اولئک النّفر فقالوا: زعمتم و زعمتم فلمّا أرضیتم و جئتم (حبیتم. ظ) فعلتم؟ ! قالوا: إنّا و اللّه ما فعلنا]. و جلال الدین سیوطی در «تاریخ الخلفاء» گفته: [ثمّ حجّ معاویة سنة إحدی و خمسین و أخذ البیعة لابنه، فبعث إلی ابن عمر فتشهّد و قال: أمّا بعد یا ابن عمر! إنّک کنت تحدّثنی انّک لا تحبّ تبیت لیلة سوداء لیس علیک فیها أمیر، و إنّی أحذّرک أن تشقّ عصا المسلمین أو تسعی فی فساد ذات بینهم. فحمد ابن عمر اللّه و أثنی علیه ثمّ قال: أمّا بعد! فإنّه قد کان قبلک خلفاء لهم أبناء لیس ابنک بخیر من أبنائهم، فلم یروا فی أبنائهم ما رأیت فی ابنک، و لکنّهم اختاروا للمسلمین حیث علموا الخیار و إنّک تحذّرنی أن أشقّ عصا المسلمین و لم أکن لأفعل و إنّما أنا رجل من المسلمین فإذا اجتمعوا علی امرء فإنّما أنا رجل منهم. فقال: یرحمک اللّه! فخرج ابن عمر ثمّ أرسل إلی ابن أبی بکر فتشهّد ثمّ أخذ فی الکلام، فقطع علیه کلامه و قال: إنّک لوددت أنّا وکلناک فی أمر ابنک إلی اللّه و إنّا و اللّه لا نفعل و اللّه لنردّنّ هذا الأمر شوری فی المسلمین أو لنفرقنّها علیک جذعة ثمّ وثب و مضی فقال معاویة: اللّهم اکفنیه بما شئت! ثمّ قال: علی رسلک أیّها الرّجل! لا تشرفنّ علی أهل الشّام فإنّی أخاف أن یسبقونی بنفسک حتّی اخبر العشیّة أنّک قد بایعت ثم کن بعد علی ما بدا لک من أمرک ثمّ أرسل إلی ابن الزّبیر فقال: یا بن الزبیر، إنّما أنت ثعلب روّاغ کلّما خرج من جحر دخل فی آخر و إنّک عمدت إلی هذین الرّجلین فنفخت فی مناخرهما و حملتهما علی غیر رأیهما، فقال ابن الزّبیر: إن کنت قد مللت الإمارة فاعتزلها و هلمّ ابنک فلنبایعه! أ رأیت إذا بایعت ابنک معک لأیّکما نسمع و نطیع! ؟ لا تجتمع البیعة لکما أبدا، ثمّ راح فصعد معاویة المنبر فحمد اللّه

ص: 131

و أثنی علیه، ثمّ قال: إنّا وجدنا أحادیث النّاس ذات عوار! زعموا أنّ ابن عمرو ابن أبی بکر و ابن الزّبیر لن یبایعوا یزید و قد سمعوا و أطاعوا له و بایعوا له، فقال أهل الشّام: و اللّه لا نرضی حتّی یبایعوا له علی رءوس الأشهاد و إلاّ ضربنا أعناقهم! فقال: سبحان اللّه! ما أسرع النّاس إلی قریش بالشّرّ! لا أسمع هذه المقالة من أحد منکم بعد الیوم، ثمّ نزل فقال النّاس: بایع ابن عمر و ابن أبی بکر و ابن الزّبیر و هم یقولون: لا و اللّه! فیقول النّاس: بلی! و ارتحل معاویة فلحق بالشّام]. و مرزا محمد معتمد خان بدخشی در «نزل الأبرار» گفته: [و لمّا توفی الحسن ابن علی رضی اللّه عنهما أراد معاویة أن یجعل ابنه یزید ولیّ العهد من بعده، فاستشار أهل الشّام فی ذلک فأجابوه و بایعوه، فحجّ من دمشق و سار إلی المدینة و عرض بیعته علی أهل الحرمین فأنکروا ذلک فوعدهم و أوعدهم فبایعه جمیع من کان بها إلاّ الحسین بن علی و عبد الرّحمن بن أبی بکر و عبد اللّه بن الزّبیر، و قیل: عبد اللّه بن عمر أیضا؛ فأکرمهم و وصلهم و لم یفعلوا، فهدّدهم و أوعدهم و لم یفعلوا، و روی أنّ اهل المدینة لمّا أعرضوا عن بیعة یزید علم معاویة أنّ لهم اسوة بهؤلاء الثّلثة، فبالغ فی إکرام هؤلاء الثّلثة و طلبهم فی خلوة و وصلهم بالأموال، فلم یجیبوا أصلا، و قال عبد الرّحمن بن أبی بکر: اختر فعل النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أو فعل أبی بکر أو فعل عمر، فالنّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مات و ترک النّاس فعمدوا إلی أفضل رجل فولّوه الأمر، و أبو بکر عند موته لم یولّ ولده و لا أقاربه بل تفرّس أفضل النّاس فعهد إلیه بالخلافة و هو عمر. و أمّا عمر فنظر فی من یصلح لها فوجد ستة مقاربین فجعل الأمر شوری فیما بینهم فاختاروا منهم واحدا، فافعل أحد هذه الصّور، فسکت ثمّ قال: إنّی متکلّم غدا علی المنبر فلیحذر امرء أن یردّ علیّ مقالتی خشیة أن لا یتمّ قوله حتّی یطیر رأسه! ثمّ إنّه استوی علی المنبر و ذکر من فضل ابنه و شجاعته و أنّ أهل الشّام قد بایعوا له بالعهد، ثمّ قال: و قد بایع له هؤلاء-و أشار إلی الحسین (علیه السلام) و ابن أبی بکر و ابن الزّبیر رضی اللّه عنهم-فما جسروا أن ینطقوا! فبایع أهل الحجاز، فلمّا قاموا قالوا: إنّا لم نبایع! فلم یصدّقهم بعض النّاس، و سار معاویة إلی الشّام من

ص: 132

لیلته، و کان ذلک سنة اثنین و خمسین من الهجرة]. و أبو الحسن علی بن الحسین المسعودی در «مروج الذهب» گفته:

[و حدّث منصور بن وحشی عن أبی الغیاض (الفیّاض. ظ) عبد اللّه بن محمّد الهاشمی عن الولید بن البختری العبسی عن الحرث بن مسمار البهرانی، قال: حبس معاویة صعصعة بن صوحان العبدیّ و عبد اللّه بن الکواء الیشکریّ و رجالا من أصحاب علی (علیه السلام) مع رجال من قریش؛ فدخل علیهم معاویة یوما فقال: نشدتکم باللّه إلاّ ما قلتم حقّا و صدقا! أیّ الخلفاء رأیتمونی؟ فقال ابن الکوّاء: لولا أنّک عزمت علینا ما قلنا لانّک جبّار عنید، لا تراقب اللّه فی قتل الأخیار، و لکنّا نقول: إنّک ما علمنا واسع الدّنیا ضیق الآخرة قریب الثّری بعید المرعی تجعل الظّلمات نورا و النّور ظلمات! فقال معاویة: إنّ اللّه أکرم هذا الأمر بأهل الشّام الذّابّین عن بیضته التّارکین لمحارمه و لم یکونوا کأمثال أهل العراق المنتهکین لمحارم اللّه و المحلّین ما حرّم اللّه و المحرّمین ما أحلّ اللّه! فقال عبد اللّه بن الکوّاء: یا بن أبی سفیان! إنّ لکلّ کلام جوابا و نحن نخاف جبروتک، فإن کنت تطلق ألسنتنا ذببنا عن أهل العراق بألسنة حداد لا یأخذها فی اللّه لومة لائم، و إلاّ فإنّا صابرون حتّی یحکم اللّه و یضعنا علی فرجه. قال: و اللّه لا یطلق لک لسان! ثمّ تکلّم صعصعة فقال: تکلّمت یا بن أبی سفیان فأبلغت و لم تقصر عمّا أردت و لیس الأمر علی ما ذکرت، إنّی یکون الخلیفة من ملک النّاس قهرا و دانهم کبرا و استولی بأسباب الباطل کذبا و مکرا، أما و اللّه مالک فی یوم بدر مضرب و لا مرمی و ما کنت فیه إلاّ کما قال القائل: «لا حلّی و لا سیری» و لقد کنت أنت و أبوک فی العیر و النّفیر ممّن أجلب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، و إنّما أنت طلیق ابن طلیق أطلقکما رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فأنّی تصلح الخلافة لطلیق؟ ! فقال معاویه: لولا أنّی أرجع إلی قول أبی طالب حیث یقول: قابلت جهلهم حلما و مغفرة و العفو عن قدرة ضرب من الکرم-لقتلکم!]

و مبالغه معاویۀ غاویه در کذب و بهتان بحدّی رسیده بود که حضرت صدّیق أکبر أعنی جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام او را ملقّب بکذّاب فرمودند، و از

ص: 133

دعوت آن پر تخدیع و تغریر أتباع و أشیاع خود را تخویف و تحذیر فرمودند، چنانچه در «ینابیع المودّة» سلیمان بن إبراهیم بلخی مسطورست، [و

فی «المناقب» عن الحسن بن إبراهیم بن عبد اللّه بن الحسن المثنّی بن الحسن بن علی بن أبی طالب عن آبائه أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام کتب إلی أهل مصر لمّا بعث محمد بن أبی بکر إلیهم کتابا فقال فیه: و إیّاکم دعوة ابن هند الکذّاب، و اعلموا أنّه لا سواء إمام الهدی و إمام الهوی، و وصیّ النّبی و عدوّ النبی!] و از عجائب روزگار آنست که معاویۀ عاویه با وصف ارتکاب کذب و افترا و امتطای صهوۀ بهتان و اجترا بکمال جسارت سراسر خسارت، عظمای أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را تکذیب می نمود و راه توهین و تهجین مرویّات ایشان علانیه می پیمود. مسلم در «صحیح» خود گفته:

[حدّثنا عبید اللّه بن عمر القواریری، نا: حمّاد بن زید عن أیوب عن أبی قلابة: قال کنت بالشّام فی حلقة فیها مسلم بن یسار، فجاء أبو الأشعث، قال: قالوا: أبو الأشعث! أبو الأشعث! فجلس، فقلت له: حدّث أخانا حدیث عبادة بن الصّامت، قال نعم! غزونا غزاة و علی النّاس معاویة، فغنمنا غنائم کثیرة فکان فیما غنمنا آنیة من فضّة، فأمر معاویة رجلا أن یبیعها فی أعطیات النّاس، فتسارع النّاس فی ذلک؛ فبلغ عبادة بن الصّامت فقام فقال: إنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ینهی عن بیع الذّهب بالذهب و الفضّة بالفضّة و البرّ بالبرّ و الشّعیر بالشّعیر و التّمر بالتّمر و الملح بالملح إلاّ سواء بسواء عینا بعین، فمن زاد أو ازداد فقد أربی. فردّ النّاس ما أخذوا. فبلغ ذلک معاویة فقام خطیبا فقال: ما بال رجال یتحدّثون عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أحادیث؟ ! قد کنّا نشهده و نصحبه فلم نسمعها منه. فقام عبادة بن الصّامت فأعاد القصّة ثمّ قال: لنحدّثنّ بما سمعنا من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و إن کره معاویة! أو قال: و إن رغم، ما ابالی أن لا أصحبه فی جنده لیلة سوداء! قال حمّاد هذا أو نحوه]. و سائی در «سنن» خود گفته:

[أخبرنا إسماعیل بن مسعود، قال: حدّثنا

ص: 134

بشر بن المفضّل، قال: حدّثنا سلمة بن علقمة عن محمد، قال حدّثنی مسلم بن یسار و عبد اللّه بن عبید، قالا: جمع المنزل بین عبادة بن الصّامت و بین معاویة، فقال عبادة: «نهی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أن نبیع الذّهب بالذّهب و الورق بالورق و البرّ بالبرّ و الشّعیر بالشّعیر و التّمر بالتّمر-قال أحدهما: و الملح بالملح و لم یقل الآخر-إلاّ سواء بسواء مثلا بمثل-قال أحدهما: من زاد و ازداد فقد أربی-و لم یقل الآخر-و أمر أن نبیع الذّهب بالورق و الورق بالذّهب و البرّ بالشّعیر و الشّعیر بالبرّ یدا بید کیف شئنا» . فبلغ الحدیث معاویة فقام و قال: ما بال رجال یحدّثون أحادیث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟ ! قد صحبناه لم نسمعها منه. فبلغ ذلک عبادة بن الصّامت فقام فأعاد الحدیث فقال: لنحدثنّ بما سمعناه من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و إن رغم معاویة!]. و نیز نسائی در «سنن» خود گفته:

[أخبرنی هارون بن عبد اللّه، قال: حدّثنا أبو أسامة، قال: قال إسماعیل: حدّثنا حکیم بن جابر. «ح» . و أنبأنا یعقوب بن إبراهیم. قال: حدّثنا یحیی عن إسماعیل، قال: حدّثنا حکیم بن جابر عن عبادة بن الصّامت، قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: الذّهب الکفّة بالکفّة-و لم یذکر یعقوب الکفّة بالکفّة، فقال معاویة: إنّ هذا لا یقول شیئا. قال عبادة: إنّی و اللّه ما ابالی أن لا أکون بأرض یکون بها معاویة! إنّی أشهد أنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول ذلک]. و طحاوی در «معانی الآثار» گفته: [حدّثنا یونس قال أخبرنا ابن وهب، قال أخبرنی ابن لهیعة عن عبد اللّه بن هبیرة السّبائی عن أبی تمیم الجیشانی، قال: اشتری معاویة بن أبی سفیان قلادة فیها تبر و زبرجد و لؤلؤ و یاقوت بستّمائة دینار، فقام عبادة بن الصّامت حین طلع معاویة المنبر أو حین صلّی الظّهر؛ فقال: ألا إن معاویة اشتری الرّبا و أکله! ألا إنّه فی النّار إلی حلقه! فقد یجوز أن یکون تلک القلادة کان فیها من الذّهب أکثر ممّا اشتریت به. فکأنّ من عبادة ما کان لذلک و یجوز أن یکون بیعت بنسیئة فإنّه قد روی عن معاویة أنّه لم یکن یری بذلک بأسا؛ و قد روی فی ذلک و فی السّبب الّذی من أجله عبادة رضی اللّه عنه أنکر علی معاویة

ص: 135

فی ذلک ما أنکر ما

حدّثنا إسماعیل بن یحیی المزنی، قال: ثنا محمد بن إدریس؛ قال: أخبرنا عبد الوهّاب بن عبد المجید؛ عن أیّوب السّختیانی عن أبی قلابة عن أبی الأشعث، قال: کنّا فی غزاة علینا معاویة فأصبنا ذهبا و فضّة، فأمر معاویة رجلا أن یبیعها النّاس فی عطیّاتهم. قال فتنازع (فتسارع. ظ) فیها، فقام عبادة فنهاهم فردّوها، فأتی الرّجل معاویة فشکی إلیه، فقام معاویة خطیبا فقال: ما بال رجال یحدّثون عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أحادیث یکذبون فیها علیه لم نسمعها؟ ! فقام عبادة فقال: و اللّه لنحدّثن عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و إن کره معاویة! قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: لا تبیعوا الذّهب بالذّهب و لا الفضّة بالفضة و لا البرّ بالبرّ و لا الشّعیر بالشّعیر و لا التّمر بالتّمر و لا الملح بالملح إلاّ سواء بسواء یدا بید عینا بعین] و ابن الاثیر الجزری در «جامع الاصول» گفته [و

فی روایة أبی قلابة، قال: کنت بالشّام فی حلقة فیها مسلم بن یسار؛ فجاء أبو الأشعث فقالوا: أبو الأشعث! أبو الأشعث! فجلس فقلت: حدّث أخانا حدیث عبادة بن الصّامت؛ فقال: نعم! غزونا غزاة و علی النّاس معاویة فغنمنا غنائم کثیرة فکان فیما غنمناه آنیة من فضّة، فأمر معاویة أن یبیعها فی عطیّات النّاس، فتسارع النّاس فی ذلک، فبلغ عبادة بن الصّامت فقام فقال: إنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ینهی عن بیع الذّهب بالذّهب و الفضّة بالفضّة و البرّ بالبرّ و الشّعیر بالشّعیر و التّمر بالتّمر و الملح بالملح إلاّ سواء بسواء عینا بعین، فمن زاد أو استزاد فقد أربی. فردّ النّاس ما أخذوا، فبلغ ذلک معاویة فقام خطیبا فقال: ألا! ما بال رجال یتحدّثون عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أحادیث قد کنّا نشهده و نصحبه فلم نسمعها منه؟ ! فقام عبادة بن الصّامت فأعاد القصّة و قال: لنحدثنّ بما سمعنا من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و إن کره معاویة! أو قال: و إن رغم! ما ابالی ألاّ أصحبه فی جنوه (جنده. ظ) لیلة سوداء! هذه روایة مسلم]. و فخر الدین رازی در کتاب «محصول» علی ما نقل عنه گفته: [أبو الأشعث قال: کنّا فی غزاة و علینا معاویة فأصبنا أوانی فضّة و أمر معاویة رجلا یبیعها فی عطیّاتهم، فتسارع النّاس فیها، فقام عبادة بن الصّامت فنهاهم فردّوها، فأتی الرّجل معاویة

ص: 136

فشکی إلیه، فقام معاویة خطیبا فقال: ما بال أقوام یحدّثون عن رسول اللّه صلعم أحادیث یکذبون فیها؟ ! فقام عبادة و قال: و اللّه لنحدّثنّ عن رسول اللّه صلعم و إن کره معاویة.]. و محمد بن خلفة الوشتانی الأبیّ در «شرح مسلم» گفته: [«ط (1)» : و هو یدلّ علی أقلیّة العلماء و أنّ الأکثر الجهل، أ لا تری أنّ معاویة جهل مع صحبته و أنّه من کتّاب الوحی؟ !] و نیز در «شرح مسلم» گفته: [قوله لنحدّثنّ بما سمعنا «ع (2)» فیه قیام العلماء بما أوجب اللّه سبحانه علیهم فی قوله تعالی لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ و لیکونوا قَوّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ ، و إغلاظه باللّفظ لمعاویة مقابلة لإنکاره ما حدّث به مع تحقّقهم حلم معاویة و صبره، و معنی «رغم» : کره و ذلّ، کأنّه لصق بالرّغام و هو الأرض]. و احمد بن حنبل در مسند معاویه گفته:

[ثنا: بشر بن شعیب بن أبی حمزه، قال: حدّثنی أبی، عن الزّهری، قال: کان محمد بن جبیر بن مطعم یحدّث أنّه بلغ معاویة و هو عنده فی وفد من قریش أنّ عبد اللّه بن عمرو بن العاص یحدّث أنّه سیکون ملک من قحطان، فغضب معاویة فقام فأثنی علی اللّه عزّ و جلّ بما هو أهله، ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّه بلغنی أنّ رجالا منکم یحدّثون أحادیث لیست فی کتاب اللّه و لا تؤثر عن رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أولئک جهّالکم فإیّاکم و الأمانی الّتی تضلّ أهلها فانّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: إنّ هذا الأمر فی قریش لا ینازعهم أحد إلاّ کبّه اللّه علی وجهه ما أقاموا الدّین]. و بخاری در «صحیح» خود در کتاب المناقب گفته: [باب مناقب قریش:

حدّثنا أبو الیمان، أخبرنا شعیب عن الزّهری، قال: کان محمد بن جبیر بن مطعم یحدّث أنّه بلغ معاویة و هو عنده فی وفد من قریش أنّ عبد اللّه بن عمرو بن العاص یحدّث أنّه سیکون ملک من قحطان، فغضب معاویة فقام فأثنی علی اللّه بما هو أهله ثمّ قال: أمّا بعد! فإنّه بلغنی أنّ رجالا منکم یتحدّثون أحادیث لیست فی

ص: 137


1- أی أبو حنیفه . ( 12 ) .
2- أی قال القاضی عیاض ( 12 ) .

کتاب اللّه و لا تؤثر عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، فاولئک جهّالکم فإیّاکم و الأمانی الّتی تضلّ أهلها، فإنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: إنّ هذا الأمر فی قریش لا یعادیهم أحد إلاّ کبّه اللّه علی وجهه ما أقاموا الدّین]. و نیز بخاری در «صحیح» خود در کتاب الأحکام گفته:

[باب «الأمراء من قریش» : حدّثنا أبو الیمان، أخبرنا شعیب عن الزّهری؛ قال: کان محمد بن جبیر ابن مطعم یحدّث أنّه بلغ معاویة و هو عنده فی وفد من قریش أنّ عبد اللّه بن عمرو یحدّث أنّه سیکون ملک من قحطان، فغضب فقام فأثنی علی اللّه بما هو أهله؛ ثمّ قال: أمّا بعد! فإنّه بلغنی أنّ رجالا منکم یحدّثون أحادیث لیست فی کتاب اللّه و لا تؤثر عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؛ و اولئک جهّالکم فإیّاکم و الأمانی الّتی تضلّ أهلها فإنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: إنّ هذا الأمر فی قریش لا یعادیهم أحد إلاّ کبّه اللّه علی وجهه ما أقاموا الدّین. تابعه نعیم، عن ابن المبارک، عن معمر، عن الزهری، عن محمد بن جبیر].

وجه 41 چهل و یکم

آنکه: خداوند عالم در کتاب عزیز خود در سورۀ نور ارشاد می فرماید: إِنَّ اَلَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ لِکُلِّ اِمْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اِکْتَسَبَ مِنَ اَلْإِثْمِ وَ اَلَّذِی تَوَلّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ* لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ* لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِکَ عِنْدَ اَللّهِ هُمُ اَلْکاذِبُونَ* وَ لَوْ لا فَضْلُ اَللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی اَلدُّنْیا وَ اَلْآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِیما أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذابٌ عَظِیمٌ* إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اَللّهِ عَظِیمٌ* وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ* یَعِظُکُمُ اَللّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ* وَ یُبَیِّنُ اَللّهُ لَکُمُ اَلْآیاتِ وَ اَللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ . و ازین آیات بنحوی که ارتکاب جماعتی از أصحاب بهتان عظیم را ظاهر و باهر می شود محتاج به بیان نیست، و از مطالعه کتب معتبره و أسفار معتمدۀ اهل سنّت

ص: 138

أسماء صحابه و صحابیّات که شرکت درین بهتان عظیم کردند بخوبی واضح و آشکار می گردد، و بعد ازین ادّعاء برائت جملۀ أصحاب از کذب و زور و دعوی ثقه و مؤتمن بودن تمامیشان یقینا باطل و هباء منثور می شود، و ذلک ظاهر کلّ الظهور، وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ .

وجه 42 در بیان حال ولید بن عقبة بن أبی معبط اموی

وجه چهل و دوم آنکه: ولید بن عقبة بن أبی معیط الاموی که برادر مادری عثمان بود و بالاتّفاق نزد اهل سنّت در صحابه معدودست بنصّ قرآنی فاسق بود، چنانچه شأن نزول آیۀ وافی هدایۀ «إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا» شاهد بر آنست. علامه ابن عبد البرّ القرطبی در «استیعاب» بترجمۀ او گفته: [و لا خلاف بین أهل العلم بتأویل القرآن-فیما علمت-أنّ قوله عزّ و جلّ «إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ نزلت فی الولید بن عقبة]. و نیز آیۀ وافی هدایۀ «أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ» شاهد فسق ولیدست، چنانچه علاّمه ابن عبد البرّ در ترجمۀ او گفته: [و من حدیث الحکم عن سعید بن جبیر عن ابن عباس، قال: نزلت فی علیّ بن أبی طالب و الولید بن عقبة فی قصّة ذکرها « أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ ]. و چون علامه محمد بن طلحۀ شافعی در بیان کمال ایمان جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و إظهار نهایت فسق ولید و نزول آیۀ قرآنیّه درین خصوص کلامی بلیغ بمعرض تسطیر و تحریر آورده و مسلک إنصاف و ترک اعتساف بأقدام اذعان و اعتراف سپرده، لهذا درین مقام بنقل آن کلام می پردازم. علامه مذکور در کتاب «مطالب السّؤال فی مناقب آل الرّسول ص» در فصل سادس باب أوّل در ذکر آیات نازله در شأن علم و فضل جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته: [و من ذلک قوله سبحانه: أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ .

نقل الإمام أبو الحسن علیّ بن أحمد الواحدیّ فی تفسیره و فی تصنیفه الموسوم ب «أسباب النّزول» بسنده یرفعه إلی ابن عبّاس (رض) ، و رواه الإمام أبو إسحاق الثّعلبیّ

ص: 139

أیضا فی تفسیره أنّ هذه الآیة نزلت فی علی (علیه السلام) و الولید بن عقبة بن أبی معیط أخی عثمان لامّه، و ذلک أنّه کان بینهما تنازع فی شیء فقال الولید لعلی (علیه السلام) : اسکت! فإنّک صبیّ و أنا و اللّه أبسط منک لسانا و أحدّ سنانا و أملأ للکتیبة منک. فقال له علیّ: اسکت! فانّک فاسق، فأنزل اللّه سبحانه و تعالی تصدیقا لعلی (علیه السلام) : أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ ، الآیة. یعنی بالمؤمن علیّا و بالفاسق الولید، و کفی بهذه القصّة شهادة من اللّه عزّ و جلّ لعلیّ بکمال فضیلته و إنزاله سبحانه و تعالی قرآنا یتلی إلی الأبد بتصدیق مقالته و وصفه ایّاه بالإیمان الّذی هو عنوان علمه و نتیجة معرفته، و قد ضمّن هذه حسّان بن ثابت شاعر رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) أبیاتا من نظمه و جعلها قائمة فی تحسین شعره و تزیینه مقام رقمه، و فی ذلک دلالة واضحة علی کمال درایته و فهمه حیث أودع شعره ما نزل به القرآن من إصابة علیّ و تسدید سهمه، فقال: أنزل اللّه و الکتاب عزیز فی علی و فی الولید قرآنا

فتبوّی الولید من ذاک فسقا و علیّ مبوّء ایمانا

لیس من کان مؤمنا عرف ال لّه کمن کان فاسقا خوّانا

سوف یجزی الولید خزیا و نارا و علیّ لا شک یجزی جنانا

فعلیّ یلقی لدی اللّه عزّا و ولید یلقی هناک هوانا

و فشت هذه الأبیات من قول حسّان و تناقلها سمع عن سمع و لسان عن لسان. و أمّا هذا الولید بن عقبة بن أبی معیط فإنّ جدّه أبا معیط کان أبوه ذکوان یقول إنّه ابن أمیّة بن عبد شمس. و قیل لم یکن ابنه بل کان عبده فاستلحقه فکان ینسب إلی غیر أبیه. ثمّ إنّ الولید هذا أسلم یوم فتح مکّة و لمّا تولّی عثمان الخلافة ولاّه الکوفة إذ کان أخاه لامّه علی ما تقدم؛ فبقی والیا فی الکوفة یشرب الخمر حتّی صلّی الفجر فی مسجدها بالنّاس أربع رکعات و هو لا یعقل! ثم التفت إلیهم و قال: أزیدکم؟ فعلم النّاس أنّه لا یعقل! فقال فیه الحطیئة العبسیّ: شهد الحطیئة یوم یلقی ربه أنّ الولید معاقر الخمر

ص: 140

نادی و قد تمّت صلاتهم: أ أزیدکم ثملا؟ و لا یدری!

قالوا: أبا وهب! و قد علموا: أ قرنت بین الشّفع و الوتر؟ !

حبسوا عنانک إذ جریت، و لو ترکوا عنانک لم تزل تجری!

فاشتهرت قصّته و شهر فسقه و شاع بین النّاس أمره و افتضح بسوء فعله و أنکر النّاس ذلک علیه، فحدّه عثمان و عزله عن الکوفة لذلک ثمّ ولاّه بالرّقة! فانظر إلی الحکمة الإلهیّة الّتی هی سرّ هذه القضیّة، فإنّ علیّا لمّا سمّی الولید فاسقا و أنزل اللّه عزّ و جلّ هذه الآیة و أخبر أن علیّا (علیه السلام) مؤمن و أنّ الولید فاسق أجری قدره و قضاه بما ظهر به فی عالم الشّهادة و الحسّ الجمع لعلی علیه السّلام فی تصدیقه فی قوله للولید بین الخبر و العیان، فأظهر شرب الخمر الّذی هو أجمع أسباب الفسوق و سوء سمعته بین النّاس ثمّ إقامة الحدّ علی رءوس الأشهاد لیتیقّن ذو و الأبصار من المؤمنین و المنافقین وجود صفة الفسق فی الولید کما سمّاه علیّ. ثمّ إذا کانت إحدی الصّفتین المتقابلتین-و هی الفسق-موجودة فی الولید جزما کانت الصّفة القابلة لها و هی الإیمان موجودة لعلیّ جزما، و هذه لطیفة مشیرة برمزها إلی العنایة الرّبّانیة لعلی فتنبّه لها]. و بعد ادراک این معنی چگونه عاقلی اقدام خواهد کرد برینکه جملۀ صحابه را ثقه و مؤتمن بداند و همۀ ایشان را مصداق حدیث نجوم گرداند؟ ! و اگر چه بعد ملاحظۀ این هر دو آیۀ وافی هدایه در فسق ولید شبهۀ باقی نمی ماند، لیکن برای مزید استبصار حالات فسق و فجور و نصب و عدوان او که در کتب معتبره اهل سنّت موجودست دیدنی و شنیدنیست، و یکفیک منها «الاستیعاب» لابن عبد البرّ القرطبی. و از عجائب امور و فظائع دهور آنست که أکابر اهل سنّت با وصف ظهور حال خسران مآل ولید عنید بنصّ «قرآن مجید» از روایت او دست بر نمی دارند و روایت این فاسق فاجر را بکمال خوشدلی در کتب دینیّۀ خود می آرند! چنانچه حدیث او در «سنن» أبو داود که از «صحاح ستّۀ» ایشانست موجود و مسرودست

ص: 141

و ازینجاست که او را أرباب علم رجال در رجال صحاح ذکر می کنند، کما لا یخفی علی ناظر «تهذیب الکمال» للمزیّ و «الکاشف» للذّهبی و «تهذیب التّهذیب» و «تقریب التهذیب» لابن حجر العسقلانی و غیرها من الکتب. ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» گفته: [«د» الولید بن عقبة بن أبی معیط بن أبی عمرو بن أمیّة بن عبد شمس بن عبد مناف القرشی، و هو أخو عثمان لامّه. روی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، و عنه أبو موسی عبد اللّه الهمدانیّ و عامر الشعبیّ و حارثة بن مضرب]. و نیز ابن حجر عسقلانی در «اصابه» در ترجمۀ ولید گفته: [روی عنه حارثة ابن مضرب و الشعبیّ و أبو موسی الهمدانی].

وجه 43 در بیان ارتکاب کذب عمر در عهد نبوی

وجه چهل و سوم آنکه: حضرت عمر در عهد نبوی ارتکاب کذب صریح بمقابلۀ أسماء بنت عمیس نمودند، و أسماء بنت عمیس چون مقال کذب اشتمال ایشان را بخدمت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عرض نمود آن جناب بصراحت تمام کذب حضرت عمر (1) به بیان صدق ترجمان خود ظاهر فرمود، چنانچه بخاری در «صحیح» خود در کتاب المغازی در باب غزوۀ خیبر آورده: [

حدّثنی محمّد بن العلاء، قال: حدّثنا أبو أسامة، قال: حدّثنا برید بن عبد اللّه عن أبی بردة عن أبی موسی، قال بلغنا مخرج النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نحن بالیمن، فخرجنا مهاجرین إلیه أنا و أخوان لی و أنا أصغرهم، أحدهما أبو بردة؛ و الآخر أبو رهم-إمّا قال: بضع، و إمّا قال فی ثلثة و خمسین أو اثنین و خمسین رجلا من قومی-فرکبنا سفینة فألقتنا سفینتنا إلی النّجاشی بالحبشة، فوافقنا جعفر بن أبی طالب فأقمنا معه حتّی قدمنا جمیعا فوافقنا النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حین افتتح خیبر و کان أناس من النّاس یقولون لنا-یعنی لأهل السّفینة-: سبقناکم بالهجرة. و دخلت أسماء بنت عمیس و هی ممّن قدم معنا

ص: 142


1- قال ابن حزم الاندلسی فی کتاب « الاحکام » فی باب ابطال التقلید ما نصه : ( و قال عمر لاهل هجرة الحبشة : « نحن احق برسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلّم » فکذبه النّبیّ صلی اللَّه علیه و سلّم فی ذلک ) انتهی . ( 12 منه )

علی حفصة زوج النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زائرة و قد کانت هاجرت إلی النّجاشی فیمن هاجر، فدخل عمر علی حفصة-و أسماء عندها-فقال عمر حین رأی أسماء: من هذه؟ قالت: أسماء بنت عمیس، قال عمر الحبشیة هذه البحریّة هذه. قالت أسماء: نعم! قال: سبقناکم بالهجرة فنحن أحقّ برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منکم. فغضبت و قالت: کلاّ! و اللّه کنتم مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یطعم جائعکم و یعظ جاهلکم و کنّا فی دار-أو فی أرض- البعداء البغضاء بالحبشة، و ذلک فی اللّه و فی رسوله، و ایم اللّه! لا أطعم طعاما و لا أشرب شرابا حتّی أذکر ما قلت لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نحن کنّا نوذی و نخاف، و سأذکر ذلک للنّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أسأله، و و اللّه لا أکذب و لا أزیغ و لا أزید علیه. فلمّا جاء النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قالت: یا نبیّ اللّه! إنّ عمر قال کذا و کذا، قال: فما قلت له؟ قالت: قلت له کذا و کذا. قال: لیس بأحقّ بی منکم و له و لأصحابه هجرة واحدة و لکم-أنتم أهل السّفینة-هجرتان. قالت: فلقد رأیت أبا موسی و أصحاب السّفینة یأتونی ارسالا یسئلونی عن هذا الحدیث، ما من الدّنیا شیء هم به أفرح و لا أعظم فی أنفسهم ممّا قال لهم النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم]. و مسلم در «صحیح» خود در کتاب فضائل الصّحابة گفته:

[حدّثنا عبد اللّه ابن براد الأشعریّ و محمّد بن العلاء الهمدانیّ، قالا: نا: أبو أسامة، ثنی: برید عن أبی بردة عن أبی موسی، قال: بلغنا مخرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نحن بالیمن فخرجنا مهاجرین إلیه أنا و أخوان لی أنا أصغرهما، أحدهما أبو بردة و الآخر أبو رهم، إمّا قال: بعضا و إمّا قال: ثلاثة و خمسین، أو اثنین و خمسین رجلا من قومی. قال: فرکبنا سفینة فألقتنا سفینتنا إلی النّجاشیّ بالحبشة، فوافقنا جعفر بن أبی طالب و أصحابه عنده، فقال جعفر: إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعثنا ههنا و أمرنا بالإقامة فأقیموا معنا، فأقمنا معه حتّی قدمنا جمیعا، قال: فوافقنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حین افتتح خیبر فأسهم لنا، أو قال: أعطانا منها، و ما قسم لأحد غاب عن فتح خیبر منها شیئا إلاّ لمن شهد معه إلاّ لأصحاب سفینتنا مع جعفر و أصحابه قسم لهم معهم، قال: فکان ناس من النّاس لنا-یعنی لأهل السّفینة: نحن سبقناکم بالهجرة.

ص: 143

قال: فدخلت أسماء بنت عمیس و هی ممّن قدم معنا علی حفصة زوج النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زائرة، و قد کانت هاجرت إلی النّجاشی فیمن هاجر إلیه، فدخل عمر علی حفصة و أسماء عندها، فقال عمر حین رأی أسماء: من هذه؟ قالت: أسماء بنت عمیس، قال عمر: الحبشیة هذه؟ البحریّة هذه؟ فقالت أسماء: نعم! قال عمر: سبقناکم بالهجرة فنحن أحقّ برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منکم! فغضبت و قالت کلمة: کذبت یا عمر! کلاّ و اللّه کنتم مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یطعم جائعکم و یعظ جاهلکم و کنّا فی دار-أو فی أرض-البعداء البغضاء فی الحبشة و ذلک فی اللّه و فی رسوله، و ایم اللّه لا أطعم طعاما و لا أشرب شرابا حتّی أذکر ما قلت لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نحن کنّا نوذی و نخاف، و سأذکر ذلک لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أسأله و اللّه لا أکذب و لا أزیغ و لا أزید علی ذلک. قال: فلمّا جاء النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قالت: یا نبیّ اللّه! إنّ عمر قال کذا و کذا. فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: لیس بأحقّ بی منکم، و له و لأصحابه هجرة واحدة و لکم-أنتم أهل السّفینة-هجرتان، قالت: فلقد رأیت أبو موسی و أصحاب السّفینة یأتوننی ارسالا یسألونی عن هذا الحدیث. ما من الدّنیا شیء هم به أفرح و أعظم فی أنفسهم ممّا قال لهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. قال أبو بردة: فقالت أسماء: فلقد رأیت أبا موسی و إنّه لیستعید هذا الحدیث منّی]. و هر گاه حال پر اختلال حضرت عمر در عهد نبوی بر چنین منوال باشد چگونه می توان گفت حضرت ایشان بعد وفات نبوی ملتزم صدق بودند و در نقل أخبار و أحادیث از آن جناب راه صواب می پیمودند؟ ! .

وجه 44 چهل و چهارم

آنکه: از تتبّع روایات أسفار کبار اهل سنّت معلوم می شود که با وصف تنبیه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر کذب حضرت عمر بمقابلۀ أسماء این دروغشان در آن زمان بحدّی شائع و ذائع گردید که دیگر أصحاب تباب هم بتقلید حضرت عمر بن الخطّاب مرتکب این بهتان و کذّاب می شدند بلکه بمزید تنطّع و تخرّص مهاجرین حبشه را از جملۀ مهاجرین نمی دانستند، و چون این معنی را أسماء بعد شهادت حضرت جعفر طیّار سلام اللّه علیه بخدمت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص: 144

عرض نمود آن جناب در حق این دروغگویان بصراحت ارشاد فرمود

«کذبوا، لکم الهجرة مرّتین» . و ازینجا حال ضلالت اشتمال أصحاب مرتکبین کذب و بهتان کالشّمس فی رابعة النّهار واضح و عیان می شود، و مزعوم مزنی در باب ثقه و مؤتمن بودن جمله أصحاب بر باد فنا می رود. ملا تقی متقی در «کنز العمّال» گفته:

[عن الشّعبی، قال: لمّا أتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قتل جعفر بن أبی طالب ترک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امرأته أسماء بنت عمیس حتّی فاضت عبرتها، فذهب بعض حزنها ثمّ أتاها فعزّاها و دعا بنی جعفر فدعا لهم و دعا لعبد اللّه بن جعفر أن یبارک له فی صفقة یده، فکان لا یشتری شیئا إلاّ ربح فیه. فقالت له أسماء: یا رسول اللّه! إنّ هؤلاء یزعمون أنّا لسنا من المهاجرین! فقال: کذبوا، لکم الهجرة مرّتین: هاجرتم إلی النّجاشی و هاجرتم الیّ «ش (1)»].

وجه 45 ارتکاب کذب بعضی از أصحاب در باب بطلان عمل عامر بن أکوع

وجه چهل و پنجم آنکه: بعضی از أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در عهد آن جناب در باب بطلان عمل عامر بن الأکوع ارتکاب کذب صریح نمودند، و آن جناب بصراحت تمام تکذیبشان فرمود پس چگونه عاقلی می توان گفت که جملۀ أصحاب نبوی ثقه و مؤتمن بودند و در نقل أخبار و أحادیث بعد آن جناب راه صدق و صواب می پیمودند؟ ! . حالا بعضی از شواهد این واقعه بالاختصار باید شنید. بخاری در «صحیح» خود در باب غزوۀ خیبر حدیثی از سلمة بن الأکوع آورده که در آن واقعست:

[فلمّا تصافّ القوم کان سیف عامر قصیرا فتناول به ساق یهودیّ لیضربه و یرجع ذباب سیفه فأصاب عین رکبة عامر فمات منه. قال: فلمّا قفلوا قال سلمة: رآنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم و هو آخذ بیدی. قال مالک: قلت له فداک أبی و أمّی! زعموا أنّ عامرا حبط عمله، قال النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم: کذب من قال، إنّه له لأجرین-و جمع بین إصبعیه-إنّه لجاهد

ص: 145


1- أی : اخرجه ابن أبی شیبة فی « المصنف » . ( 12 ) .

مجاهد قلّ عربیّ مشی بها مثله]. و مسلم در «صحیح» خود در ضمن حدیثی آورده:

[قال فلمّا تصافّ القوم کان سیف عامر فیه قصر فتناول به ساق یهودی لیضربه و یرجع ذباب سیفه فأصاب رکبة عامر فمات منه. قال: فلما قفلوا قال سلمة-و هو آخذ بیدی-قال: فلمّا رآنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ساکتا قال: مالک؟ قلت له: فداک أبی و أمّی! زعموا أنّ عامرا حبط عمله، قال: من قاله؟ قلت: فلان و فلان و أسید بن حضیر الأنصاریّ، فقال: کذب من قاله، إنّ له لأجرین-و جمع بین إصبعیه-إنّه لجاهد مجاهد قلّ عربیّ مشی بها مثله]. و نیز مسلم در «صحیح» خود بعد ذکر حدیثی آورده:

[قال ابن شهاب: ثمّ سألت ابنا لسلمة بن الأکوع، فحدّثنی عن أبیه مثل ذلک، غیر أنّه قال حین قلت: إنّ ناسا یهابون الصّلاة علیه، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: کذبوا، مات جاهدا مجاهدا فله أجره مرّتین، و أشار بإصبعیه]. و نیز مسلم در «صحیح» خود در ضمن حدیثی طویل آورده:

[قال سلمة: فخرجت فإذا نفر من أصحاب النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقولون: بطل عمل عامر قتل نفسه، قال: فأتیت النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أنا أبکی، فقلت: یا رسول اللّه! بطل عمل عامر؟ ! قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: من قال ذلک؟ قال: قلت: ناس من أصحابک! قال: کذب من قال ذلک! بل له أجره مرّتین].

وجه 46 چهل و ششم

آنکه: در خطبۀ بلیغۀ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که وقت نزول آیۀ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ ارشاد فرموده و سیّد شهاب الدّین أحمد آن را در «توضیح الدّلائل علی ترجیح الفضائل» بالتّمام نقل نموده، کما علمت سابقا، واقعست که آن جناب فرمود:

[ اِتَّقُوا اَللّهَ أیّها النّاس حَقَّ تُقاتِهِ، وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ، و اعلموا أنّ اللّه بکلّ شیء محیط و أنّه سیکون من بعدی أقوام یکذبون علیّ فیقبل منهم، و معاذ اللّه أن أقول علی اللّه إلاّ الحقّ أو أنطق بأمره الاّ الصّدق، و ما آمرکم إلاّ ما أمرنی به، و لا أدعوکم إلاّ إلی اللّه، وَ سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ . فقام إلیه عبادة الصّامت فقال: و متی ذاک یا رسول اللّه؟ و من هؤلاء؟ عرّفناهم لنحذرهم. قال: أقوام قد استعدّوا لما من یومهم و سیظهرون لکم إذا بلغت النّفس منّی ههنا-

ص: 146

و أومی صلّی اللّه علیه و بارک و سلّم إلی حلقه-، فقال عبادة: إذا کان ذلک فإلی من یا رسول اللّه؟ فقال صلّی اللّه علیه و بارک و سلّم: علیکم بالسّمع و الطّاعة للسّابقین من عترتی و الآخذین من نبوّتی فإنّهم یصدّونکم عن الغیّ و یدعونکم الی الخیر و هم أهل الحقّ و معادن الصّدق، یحیون فیکم الکتاب و السّنّة و یجنبونکم الإلحاد و البدعة و یقمعون بالحقّ أهل الباطل لا یمیلون مع الجاهل]. و بعد ملاحظۀ این کلام هدایت التیام که از جملۀ شواهد نبوّت و آیات رسالت جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف الصّلوات است کیست که کلام مزنی را بگوش استماع و قبول خواهد شنید، و جمله أصحاب را ثقه و مؤتمن دانسته مرتکب مشاقّت و معازّت و مخالفت و معاندت جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خواهد گردید؟ !

وجه 47 تصریح جناب امیر المؤمنین باجتراء بعض صحابه بر کذب و بهتان

وجه چهل و هفتم آنکه: جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در کلام بلاغت نظام خود اجتراء بعض صحابه بر کذب و بهتان و تقرّب ایشان بسوی أئمّه ضلالت و دعاة إلی النّار بأفصح بیان واضح و عیان فرموده، و بعد ملاحظۀ این کلام حقائق انضمام چگونه می توان گفت که جملۀ صحابه مثل نجوم بودند و راه صدق در تحدیث از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می پیمودند؟ ! علامه سبط ابن الجوزی در «تذکرة خواصّ الامه» گفته:

[و من کلامه فی أحادیث رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) و به قال الشّعبیّ: ثنی من سمع علیّا (علیه السلام) و قد سئل عن سبب اختلاف النّاس فی الحدیث فقال (علیه السلام) : النّاس أربعة: منافق مظهر للإیمان مضیّع للإسلام لا یتأثّم و لا یتحرّج، کذب علی رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) متعمّدا، فلو علم النّاس لما أخذوا عنه و لکنّهم قالوا: «صاحب رسول اللّه (ص!)» فأخذوا بقوله، و قد أخبر اللّه عن المنافقین بما أخبر، و وصفهم بما وصف، ثمّ إنّهم عاشوا بعده فتقرّبوا إلی أئمّة الضّلالة و الدّعاة إلی النّار بالزّور و البهتان فولّوهم الأعمال و جعلوهم علی رقاب النّاس، فأکلوا بهم الدّنیا و إنّما النّاس تبع للملوک إلاّ من عصمة اللّه عزّ و جلّ، و رجل سمع رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) یقول قولا أو رآه یفعل فعلا ثمّ غاب عنه و نسخ ذلک القول و الفعل، فلو علم أنّه نسخ ما حدّث به، و رجل سمع رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) یقول قولا فوهم به، فلو علم أنه و هم فیه ما حدّث عنه و لا عمل به، و رجل لم یکذب و لم یغب، حدّث ما سمع

ص: 147

و عمل به (1)، و کلّهم ینزعون إلی غایة و یرجعون إلی نهایة و یسقون من قلیب واحد، و کلامهم أشرق بنور النّبوّة ضیاءه و من الشّجرة المبارکة اقتبست ناره. و هذه روایة الشّعبی،

و فی روایة کمیل بن زیاد و عنه أنّه قال: إنّ فی أیدی النّاس حقّا و باطلا و صدقا و کذبا و ناسخا و منسوخا و عامّا و خاصّا و محکما و متشابها و حفظا و وهما، و قد کذب علی رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) فی عهده حتّی قام خطیبا فقال: من کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من النّار، و إنّما یأتیک بالحدیث أربعة رجال لیس لهم خامس، و ذکرهم. قلت: و قد روی عن رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) هذا الحدیث-و هو

قوله (صلی الله علیه و آله) : من کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من النّار- مائة و عشرون من الصّحابة ذکرتهم فی کتابی المترجم ب «حق الیقین» . و أمّا طریق علی (علیه السلام)

فأخبرنا غیر واحد عن عبد الأوّل الصّوفیّ، أنبا ابن المظفّر الدّاودیّ، أنبا ابن أعین السّرخسیّ، أنبا الفربریّ، ثنا البخاریّ، ثنا علیّ بن الجعد، ثنا شعبة عن منصور عن ربعی بن حراش قال: سمعت علیّا (علیه السلام) یقول: سمعت النّبیّ (صلی الله علیه و آله) یقول: من کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من النّار، أخرجاه فی «الصّحیحین» و أخرجه أحمد فی «المسند» و الجماعة].

وجه 48 رد نمودن جناب امیر المؤمنین علیه السلام حدیث معقل بن سنان اشجعی

را در باب مفوضه

وجه چهل و هشتم آنکه: جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام که بودن آن جناب با حقّ و بودن حقّ با آن جناب أظهر من الشمس و أبین من الأمس است حدیث معقل بن سنان أشجعی را در باب مفوّضه ردّ نموده و بصراحت تمام معتمد نبودن او در نقل حدیث واضح و آشکار فرموده، پس چگونه می توان گفت که جملۀ صحابه در نقل أحادیث و أخبار از جناب رسول مختار صلوات اللّه علیه و آله ما اختلف اللّیل و النّهار مؤتمن بودند؟ ! أبو الولید سلیمان بن خلف الباجی الأندلسی در کتاب «المنتقی» گفته: [

و روی الثّوریّ عن منصور عن إبراهیم عن علقمة: أتی عبد اللّه بن مسعود یسئل عن رجل تزوّج امرأة و لم یفرض لها و لم یمسّها حتّی مات، فردّهم ثمّ قال أقول فیها برأیی فإن یکن صوابا فمن اللّه و إن یکن خطأ فمنّی: أری لها صداق امرأة

ص: 148


1- ههنا سقط ، فلیکمل . ( 12 . ن ) .

من نسائها لا و کس و لا شطط، علیها العدّة و لها المیراث. فقام معقل بن سنان الأشجعیّ فقال: أشهد لقد قضیت فیها بقضاء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی بروع بنت راشق امرأة من بنی رواس،

و قد روی عن علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه أنّه أخبر بقول عبد اللّه بن مسعود فقال: لا تصدق الأعراب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم]. و غزالی در «مستصفی» در مسئله خبر واحد گفته: [و أمّا ردّ علی خبر الأشجعی فقد ذکر علّته و قال: کیف نقبل قول أعرابی بوّال علی عقبیه؟ ! بیّن أنّه لم یعرف عدالته و ضبطه و لذلک وصفه بالجفاء و ترک التّنزّه عن البول، کما قال عمر فی فاطمة بنت قیس فی حدیث السّکنی: لا ندع کتاب ربّنا و سنّة نبینا لقول امرأة لا ندری أ صدقت أم کذبت]. و سیف الدین الآمدی در کتاب «الإحکام فی اصول الأحکام» در مسئله مجهول الحال غیر مقبول الرّوایة گفته: [الحجّة الخامسة قالوا: ردّ عمر روایة فاطمة بنت قیس لما کانت مجهولة الحال و علیّ علیه السّلام ردّ قول الأشجعیّ فی المفوّضة و اشتهر ذلک فیما بین الصّحابة و لم ینکره منکر فکان إجماعا. و لقائل أن یقول: أمّا ردّ عمر لخبر فاطمة إنّما کان لأنّه لم یظهر له صدقها و لهذا قال: کیف نقبل قول امرأة لا ندری أ صدقت أم کذبت؛ و ما نحن فیه لیس کذلک، فإنّ من ظهر إسلامه و سلامته من الفسق ظاهرا فاحتمال صدقه لا محالة أظهر من احتمال کذبه. و أمّا ردّ علیّ علیه السّلام لخبر الأشجعی فإنّما کان أیضا لعدم ظهور صدقه عنده، و لهذا وصفه بکونه بوّالا علی عقبیه. أی غیر محترز فی امور دینه]. و عبد العزیز بخاری در «کشف الأسرار» بعد ذکر خبر معقل أشجعی گفته: [و ردّه

علیّ رضی اللّه عنه فقال: ما نصنع بقول أعرابیّ بوّال علی عقبیه! حسبها المیراث]. و نیز عبد العزیز بخاری در «کشف الأسرار» گفته: [

و قوله: «أعرابی بوّال علی عقبه» إشارة إلی أنّه من الّذین غلب فیهم الجهل من أهل البوادی و سکّان الرّمال، إذ من عادتهم الاحتباء فی الجلوس من غیر إزار و البول فی المکان الّذی جلسوا فیه إذا احتاجوا إلیه و عدم المبالاة بإصابته أعقابهم، و ذلک من الجهل و قلّة الاحتیاط].

ص: 149

و نیز عبد العزیز بخاری در «کشف الأسرار» گفته: [و اعلم أنّ خبر المجهول مردود عند الشّافعی-رحمه اللّه-لأنّ الصّحابة-رضی اللّه عنهم-ردّوا أخبار المجاهیل، فإنّ عمر-رضی اللّه عنه-ردّ خبر فاطمة بنت قیس، و علیّ-رضی اللّه عنه-ردّ خبر الأشجعی، و من ردّ خبر المجهول منهم لم ینکر علیه غیره، فکان ذلک بمنزلة الإجماع علی ردّه]. و ابن الهمام حنفی در کتاب «التّحریر» گفته: [و مثلوه (1)بحدیث معقل بن سنان أنّه علیه الصّلوة قضی لبروع بنت واشق بمهر مثل نسائها حین مات عنها هلال بن مره. قبله ابن مسعود و ردّه علیّ]. و ملا علی متقی در «کنز العمّال» گفته:

[عن علیّ أنّه قال فی المتوفّی عنها و لم یفرض لها صداقا: لها المیراث و علیها العدّة و لا صداق لها.

و قال: لا یقبل قول أعرابی من أشجع علی کتاب اللّه. (ص ق) أی أخرجه سعید بن منصور فی سننه و البیهقی فی سننه]. و محب اللّه البهاری در «مسلم الثّبوت» در مسئلۀ «التّعبّد بخبر العدل واقع» بعد ذکر واقعات عمل صحابه بأخبار آحاد گفته: [و اعترض بأنّه أنکر أبو بکر علی المغیرة (2) حتّی رواه ابن مسلمة، و عمر خبر أبی موسی فی الاستیذان حتّی رواه أبو سعید، و علیّ خبر ابن سنان فی المفوّضة]. و در مقام جواب ازین اعتراض گفته: [و الجواب إنّما توقفوا عند الرّیبة].

وجه 49 تکذیب أبی بن کعب و عمر بن الخطاب یکدیگر را

وجه چهل و نهم آنکه: ابیّ بن کعب را که از أجلّۀ أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بشمار می رود، حضرت خلیفۀ ثانی در قراءت بعض آیات بصراحت تمام تکذیب کرده و ابیّ بن کعب بمقابلۀ آن حضرت خلافت مآب را تکذیب نموده و در شان رفیع ایشان جملۀ فاضحۀ «أنت أکذب!» که مشتمل بر صیغۀ أفعل التّفضیل است بر زبان خود جاری فرموده؛ و پر ظاهرست که هر گاه أصحاب کبار جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در باب قرآن مجید که کلام ربّ الأربابست ارتکاب کذب نمایند و بر تکذیب یکدیگر اقدام

ص: 150


1- أی خبر المجهول الذی قبله البعض و رده البعض . ( 12 ) .
2- أی أنکر خبره فی میراث الجدة . ( 12 ) .

نموده در توهین و تهجین خود بیفزایند باز چگونه از أهل عقل قول مزنی را در ثقه و مؤتمن بودن جملۀ أصحاب در نقل أخبار قبول خواهد کرد؟ ! حالا قضیّۀ بدیعۀ مکالمۀ ابیّ بن کعب و عمر بن الخطاب که کاشف حجاب و مبدی عجب عجابست باید شنید، و فراخ چشمی اهل سنّت را در تعدیل و تزکیۀ جملۀ أصحاب بنظر اعتبار باید دید! سیوطی در «درّ منثور» گفته: [و أخرج عبد بن حمید و ابن جریر و ابن عدی عن أبی مجاز أنّ ابیّ بن کعب قرأ «من الّذین استحقّ علیهم الأولیان» ، قال عمر: کذبت! قال: أنت أکذب! فقال رجل: تکذّب أمیر المؤمنین؟ ! قال: أنا أشدّ تعظیما لحقّ أمیر المؤمنین منک، و لکن کذّبته فی تصدیق کتاب اللّه و لم اصدّق أمیر المؤمنین فی تکذیب کتاب اللّه، فقال عمر: صدق!]. و ملا علی متقی در «کنز العمّال» در کتاب الأذکار من قسم الأفعال گفته: [عن أبی مجاز أنّ أبیّ بن کعب قرأ «من الّذین استحقّ علیهم الأولیان» فقال عمر: کذبت! قال: أنت أکذب! فقال رجل: تکذّب أمیر المؤمنین؟ ! قال: أنا أشدّ تعظیما لحقّ أمیر المؤمنین منک، و لکن کذّبته فی تصدیق کتاب اللّه و لم أصدّق أمیر المؤمنین فی تکذیب کتاب اللّه! فقال عمر: صدق! عبد بن حمید و ابن جریر، «عد»].

وجه 50 تکذیب عمر هشام بن حکم را

وجه پنجاهم آنکه: حضرت عمر بن الخطاب هشام بن حکم را که از أجلّۀ أصحابست در باب تعلیم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سورۀ فرقان را باو بر وجهی که تلاوت آن می کرد، کاذب دانسته و نهایت تشدّد باو بعمل آورده، حال آنکه آن بیچاره در ادّعای خود کاذب نبود. و در کمال ظهورست که اگر نزد حضرت عمر جملۀ أصحاب معدّل و مزکّی می بودند و صدور کذب از ایشان حائز نبود هرگز خلافت مآب رایت تکذیب مثل این صحابی جلیل نمی افراشت، و کمال بد سلوکی را باور وا نمی داشت. بخاری در «صحیح» خود آورده:

[حدّثنا سعید بن عفیر حدّثنی اللّیث حدّثنی عقیل عن ابن شهاب، قال: حدّثنی عروة بن الزّبیر أنّ المسور بن محزمة و عبد الرّحمن ابن عبد القاری حدّثاه أنّهما سمعا عمر بن الخطاب یقول: سمعت هشام بن حکیم

ص: 151

یقرأ سورة الفرقان فی حیاة رسول اللّه صلّی اللّه علیه، فاستمعت لقراءته فإذا هو یقرأ علی حروف کثیرة لم یقرئنیها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فکدت اساوره فی الصلوة فتصبّرت حتّی سلّم؛ فلببته بردائه فقلت: من أقرأک هذه السّورة الّتی تقرأ؟ قال: أقرأنیها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، فقلت: کذبت فإنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قد أقرأنیها علی غیر ما قرأت! فانطلقت به أقوده إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، فقلت: إنّی سمعت هذا یقرأ بسورة القرآن علی حروف لم تقرأنیها! فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: أرسله! اقرأ یا هشام! فقرأ علیه القراءة الّتی سمعته یقرأ، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: کذلک انزلت. ثمّ قال: اقرأ یا عمر! فقرأت القراءة الّتی أقرأنی، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: کذلک انزلت، إنّ هذا القرآن انزل سبعة أحرف فاقرؤا ما تیسّر منه].

وجه 51 متهم ساختن عمر مغیرة بن شعبه را

وجه پنجاه و یکم: آنکه عمر بن الخطّاب مغیرة بن شعبۀ صحابی را در روایت حدیث دیت إملاص متّهم ساخت، و روایت او را قبول ننمود تا آنکه محمّد ابن مسلمه شهادت بآن داد، و پر ظاهرست که اگر جملۀ أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نزد حضرت عمر در نقل ثقه و مؤتمن می بودند هرگز حضرت عمر مغیرة بن شعبه را در روایت حدیث دیت إملاص متّهم نمی فرمود و بمقابلۀ او نمی گفت «إن کنت صادقا فائت أحدا یعلم ذلک» ، چنانچه ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» در ترجمۀ عمر گفته: [

و روی هشام عن أبیه المغیرة بن شعبة أنّ عمر استشارهم فی إملاص المرءة، یعنی السّقط، فقال له المغیرة: قضی فیه رسول اللّه صلعم بغرة، فقال له عمر: إن کنت صادقا فائت أحدا یعلم ذلک. قال: فشهد محمّد بن مسلمة أنّ رسول اللّه صلعم قضی به].

وجه 52 تخویف عمر مردم را در نقل أحادیث نبویه

وجه پنجاه و دوم آنکه: عمر بن الخطاب در زمان حکومت خود مردم را در نقل أحادیث از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الأطیاب تخویف کرده بود، و سبب این تخویف اقدام أصحاب بود بر کذب و دروغ. و ازینجاست که معاویه بأتباع خود می گفت که شما همان حدیث را لازم گیرید که در عهد عمر بود پس بتحقیق که او مردم را در بیان حدیث از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ترسانیده بود، چنانچه ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» در ترجمۀ عمر گفته: [ابن علیّة، عن رجاء بن أبی سلمة، قال: بلغنی أنّ معاویة کان

ص: 152

یقول (1) علیکم من الحدیث بما کان فی عهد عمر فإنّه کان قد أخاف النّاس فی الحدیث عن رسول اللّه صلعم]. و هر گاه حال بر چنین منوال باشد که معاویه با وصف ارتکاب کذب و بهتان و حضّ مردم بر نقل أحادیث موضوعه از جناب سیّد الإنس و الجانّ-علیه و آله سلام اللّه ما کرّ الجدیدان-بسیاری از أحادیث منقولۀ أصحاب را معتمد نداند و صرف أحادیث عهد عمری را قابل أخذ و عمل گرداند چگونه قول مزنی را أحدی از عقلا قابل التفات خواهد دانست؟ !

وجه 53 دستور عمر جماعتی از اصحاب را به اقلا در روایت از نبی (صلی اللّه علیه و آله)

وجه پنجاه و سوم آنکه: چون عمر بن الخطاب جماعتی از أصحاب را بسوی عراق روانه کرد بمشایعت ایشان رفت و ایشان را بإقلال روایت از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مأمور کرد، چنانچه ابن عبد البرّ قرطبی در «جامع بیان العلم» گفته: [حدّثنا عبد الرّحمن بن یحیی: قال: حدّثنا عمر بن محمّد، قال: حدّثنا علیّ بن عبد العزیز، قال: حدّثنا سعید بن منصور، قال: حدّثنا خالد بن عبد اللّه عن بیان عن الشعبی عن قرظة ابن کعب، قال: خرجنا فشیّعنا عمر إلی صرار ثمّ دعا بماء فتوضّأ، ثمّ قال لنا: أ تدرون لم خرجت معکم؟ قلنا: أردت أن تشیّعنا و تکرمنا، قال: إنّ مع ذلک الحاجة، خرجت لها، إنّکم تأتون بلدة لأهلها دویّ بالقرآن کدویّ النّحل، فلا تصدّوهم بالأحادیث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أنا شریککم. قال قرظة: فما حدّثت بعده حدیثا عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم! و حدّثنا عبد الرحمن بن یحیی، قال: حدّثنا عمر بن محمّد، قال: حدّثنا علیّ بن عبد العزیز، قال: حدّثنا سعید بن منصور، قال: حدّثنا سفیان بن عیینة عن بیان عن الشّعبی عن قرظة أنّ عمر قال له: أقلّوا الرّوایة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أنا شریککم. و حدّثنا عبد الرّحمن بن یحیی، قال: حدّثنا علیّ بن محمد، قال: حدّثنا

ص: 153


1- شاه ولی اللَّه دهلوی هم این قول معاویه را در « ازالة الخفاء » ذکر کرده و لیکن قدری تحریف در آن به عمل آورده ، چنانچه در ذکر صحابه که بر شیخین ثنا کرده اند گفته : ( منهم : معاویة بن أبی سفیان القائل « علیکم من الاحادیث ما کان یروی فی زمان عمر فانه کان یخیف الناس فی اللَّه ) ( 12 . صفحهء 221 . نسخهء مطبوعه ) .

أحمد بن داود، قال: حدّثنا سحنون بن سعید، قال ابن وهب، قال: سمعت سفیان بن عیینة یحدّث عن بیان عن عامر الشّعبی عن قرظة بن کعب، و حدّثنا محمّد بن إبراهیم، قال: حدّثنا أحمد بن مطوف؛ قال: حدّثنا سعید بن عثمان و سعید بن حمیر، قال حدّثنا یونس بن عبد الأعلی، قال: حدّثنا سفیان بن بیان عن عامر الشّعبی عن قرظه بن کعب-و لفظهما سواء-قال: خرجنا نرید العراق فمشی معنا عمر إلی صرار فتوضّأ فغسل اثنتین ثمّ قال: أ تدرون لم مشیت معکم؟ قالوا: نعم! نحن أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مشیت معنا، فقال: إنّکم تأتون أهل قریة لهم دویّ بالقرآن کدویّ النّحل، فلا تصدّوهم بالأحادیث فتشغلوهم، جوّد و القرآن و أقلّوا الرّوایة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم! امضوا و أنا شریککم فلمّا قدم قرظة قالوا: حدّثنا! قال: نهانا عمر بن الخطاب] و این کلام حضرت عمر دلیل واضحست برینکه حضرت ایشان ازین جماعت أصحاب خوف کذب بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داشتند، زیرا که ابن عبد البرّ در «جامع بیان العلم» در ضمن کلام برین حدیث گفته: [و هذا یدلّ علی أنّ نهیه عن الإکثار و أمره بالإقلال من الرّوایة عن رسول اللّه صلعم إنّما کان خوف الکذب علی رسول اللّه صلعم و خوفا أن یکونوا مع الإکثار یحدّثون بما لم یتیقّنوا حفظه و لم یعوه، لأنّ ضبط من قلّت روایته أکثر من ضبط المستکثر و هو أبعد من السّهو و الغلط الّذی لا یؤمن مع الإکثار، فلهذا أمرهم عمر من الإقلال من الرّوایة]. و نیز ابن عبد البر در «جامع بیان العلم» در بیان این حدیث گفته: [و لا یخلو الحدیث عن رسول اللّه صلعم من أن یکون خیرا أو شرّا، فإن کان خیرا-و لا شکّ فیه أنّه خیر-فالاکثار من الخیر أفضل، و إن کان شرّا و لا (فلا، ظ) یجوز أن یتوهّم أنّ عمر یوصیهم بالإقلال من الشّرّ، و هذا یدلّک أنّه إنّما أمرهم بذلک خوف مواقعة الکذب علی رسول اللّه صلعم و خوف الاشتغال عن تدبّر السّنن و القرآن لأنّ المکثر لا تکاد تراه إلاّ غیر متدبّر و لا متفقّه]. و هر گاه بدین معنی رسیدی بر تو واضح گشت که مأمون بودن جملۀ أصحاب از ارتکاب کذب بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چیزی است که هرگز بگمان حضرت حضرت عمر نرسیده بود، بلکه سراسر خلاف اعتقاد ایشانست.

ص: 154

پس کمال عجب است از مزنی که چگونه علی الرّغم حضرت عمر ادّعای ثقه و مؤتمن بودن جملۀ صحابه در نقل أحادیث و أخبار می نماید، و در حیرت أرباب خبرت و بصیرت می افزاید.

وجه 54 تکذیب شعبی شخصی از أصحاب پیغمبر را

وجه پنجاه و چهارم آنکه: شعبی که از أجلّۀ تابعینست شخصی از أصحاب را که در باب اطاعت أمرا حدیثی روایت کرده بود-بلا محابا-تکذیب نموده، چنانچه ذهبی در «تذکرة الحفّاظ» در ترجمه شعبی گفته:

[قال الحاکم فی ترجمة الشّعبی، ثنا إبراهیم مضارب القمری، ثنا محمّد بن إسماعیل بن مهران، نا: عبد الواحد بن نجدة الحوطی، نا: بقیّة، نا: سعید بن عبد العزیز، حدّثنی ربیعة بن یزید، قال: قعدت إلی الشعبی بدمشق فی خلافة عبد الملک، فحدّث رجل من الصّحابة عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أنّه قال: اعبدوا ربّکم و لا تشرکوا به شیئا و أقیموا الصّلوة و آتوا الزّکوة و أطیعوا الامراء فإن کان خیرا فلکم و إن کان شرّا فعلیهم و أنتم منه برآء. فقال له الشّعبیّ: کذبت!] و پر ظاهرست که بعد تکذیب شعبی شخصی از صحابه را و آن هم در خصوص روایت حدیث از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الأطیاب ادّعای مزنی در باب ثقه و مؤتمن بودن جملۀ أصحاب در باب نقل و روایت خیلی بیوقعت و ظاهر السّقوط می گردد، و بطلان و هوان آن بأبین وجوه بمنصّۀ شهود می رسد.

وجه 55 تکذیب عوف ابن مالک صحابی جمعی از اصحاب را

وجه پنجاه و پنجم آنکه: عوف بن مالک صحابی جماعتی از أصحاب را که بر مدح و ثنای حضرت عمر بقسم شرعی اقدام کرده بودند صراحة تکذیب نموده، و خود حضرت عمر نیز این جماعة مدّاحین را موصوف بکذب ساخته، در توهین و تهجینشان بلا تحرّج و تأثم افزوده؛ چنانچه عبد الحمید بن أبی الحدید المدائنی البغدادی در «شرح نهج البلاغه» در ذکر سیرت عمر گفته: [حضرت عند عمر قوم من الصّحابة فأثنوا علیه و قالوا: و اللّه ما رأینا یا أمیر المؤمنین رجلا أقضی منک بالقسط و أقول و لا أشدّ علی المنافقین منک! فقال عوف بن مالک: کذبتم و اللّه، أبو بکر بعد رسول اللّه خیر منه، رأینا أبا بکر؛ فقال عمر: صدق عوف و اللّه و کذبتم، لقد کان أبو بکر و اللّه أطیب من ربح

ص: 155

المسک و أنا أضلّ من بعیر أهلی!] و پر ظاهرست که هر گاه حال خسارت مآل جماعة از صحابه باین حدّ رسیده باشد که بقسم شرعی بمواجهۀ حضرت عمر ارتکاب کذب و بهتان نمایند و بتکذیب عوف ابن مالک صحابی و خود حضرت عمر کذب و زورشان بر همگان واضح و عیان گردد، چگونه می توان گفت که جملۀ صحابه در نقل أحادیث و أخبار از جناب رسول مختار-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ما اختلف اللیل و النّهار-ثقه و مؤتمن بودند؟ ! ما هذا إلا التّهجّم علی الباطل اللّجلج، و التّهوّک فی اللّجاج الأعوج!

وجه 56 اقدام عمر بر قسم دروغ و یمین زور

وجه پنجاه و ششم آنکه: حضرت عمر بن الخطاب با این همه جلالت شأن که معتقدینش بآن اذعان دارند، دیده و دانسته بر قسم دروغ و یمین زور اقدام نموده، در ارتکاب این فسق و فجور قصب السّبق از عوامّ کالأنعام ربوده، و در کمال ظهورست که هر گاه حال اقدام أجلّۀ أصحاب بر کذب و زور باین حدّ رسیده باشد چگونه جمله أصحاب را در نقل أحادیث و أخبار ثقه و مؤتمن می توان گفت، اگر چه آن أحادیث و أخبار را بقسم و یمین هم روایت کنند. حالا قصۀ پر غصّۀ قسم دروغ خوردن حضرت ثانی بگوش هوس باید شنید. عبد الحمید بن أبی الحدید المدائنی در «شرح نهج البلاغه» در سیرت عمر آورده: [أتی أعرابیّ عمر فقال: إنّ ناقتی بها نقبا و دبرا فاحملنی! فقال: و اللّه ما ببعیرک نقب و لا دبر! فقال: أقسم باللّه أبو حفص عمر ما مسّها من نقب و لا دبر

فاغفر له اللّهمّ إن کان فجر! فقال عمر: اللّهم اغفر لی! ثمّ دعاه فحمله] و ابن حجر عسقلانی در «إصابه» در قسم ثالث حرف العین گفته: [عبد اللّه بن کیسبة-بفتح الکاف بعدها تحتانیّة ساکنة ثمّ مهملة مفتوحة ثمّ موحّدة-النّهدیّ ذکره المرزبانیّ فی «معجم الشّعراء» و قال: کیسبة أمّه، و یقال اسمه عمرو، و هو القائل لعمر بن الخطاب-و استحمله فلم یحمله-:

ص: 156

أقسم باللّه أبو حفص عمر ما مسّها من نقب و لا دبر

فاغفر له اللّهم إن کان فجر و کان عمر نظر إلی راحلته لما ذکر أنّها رجعت، فقال: و اللّه ما بها من قلبه (علّة. ظ) فردّ علیه، فعلاه بالدّرّة و هرب و هو یقول ذلک، فلمّا سمع عمر آخر قوله حمله و أعطاه، و له قصّة مع أبی موسی فی فتح تستر، و قیل: إنّ کنیته أبو الکیسبة و إنّ عمر سمعه ینشدها فاستحلفه أنّه ما عرف بمکانه فحلف فحمله]. و شیخ عبد القادر بن عمر البغدادی در «خزانة الأدب» در شرح شعر «أقسم باللّه أبو حفص عمر» گفته: [و هو أوّل رجز قاله أعرابیّ لعمر بن الخطّاب رضی اللّه عنه، و سببه ما رواه المحدّثون عن أبی رافع أنّ أعرابیّا أتی عمر فقال: یا أمیر المؤمنین إنّ أهلی بعید و إنّی علی ناقة دبراء نقباء، فاحملنی! فقال عمر: کذبت و اللّه ما بها نقب و لا دبر، فانطلق الأعرابیّ فحلّ ناقته ثم استقبل البطحاء و جعل یقول و هو یمشی خلف ناقته: أقسم باللّه أبو حفص عمر ما إن بها من نقب و لا دبر

اغفر له اللّهمّ ان کان فجر! و یروی «ما مسّها من نقب» ، و عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه مقبل من أعلی الوادی، فجعل إذا قال «اغفر له اللّهم إن کان فجر» قال: اللّهمّ صدق حتّی التقیا فأخذ بیده فقال: ضع عن راحلتک فوضع فإذا هی کما قال، فحمله علی بعیر و زوّده و کساه. و روی هذا الأثر بألفاظ مختلفة]. و نیز عبد القادر بن عمر البغدادی در «خزانة الأدب» در شرح این روایت گفته: [و الدّبراء: من دبر ظهر الدّابه من باب فرح: إذا جرح من الرّحل و القتب و أدبرت البعیر تدبره و أدبر الرجل إذ ادبر بعیره فهو مدبر. و النّقباء: من نقب البعیر من باب فرح أیضا: إذا رقّ خفّه و أنقب الرّجل إذا نقب بعیره، و قوله فاحملنی، أی أعطنی حمولة، و هی بالفتح ما یحمل علیه النّاس من الدّوابّ کالرّکوبة. و قوله: أقسم باللّه أبو حفص عمر. أبو حفص فاعل أقسم، بمعنی حلف،

ص: 157

و هو کنیة عمر، و استشهد به ابن هشام فی «شرح الالفیّة» فی جواز تقدیم الکنیة علی الاسم. و قوله: ما إن بها، إن زائدة. و قوله: إن کان فجر. قال الأنباریّ فی الظّاهر الفاجر فی کلام العرب العادل المائل عن الخیر: و إنّما قیل للکذّاب فاجر لأنّه مال عن الصّدق، و أنشد هذا الشّعر، و قوله: ضع عن راحلتک، أی ارفع عنها قتبها].

وجه 57 ارتکاب کذب و عدوان طلحه و زبیر و عبد الله بن الزبیر در واقعۀ

جمل و مقام «حوأب» و داستان کلاب حوأب و اغواء عائشه

وجه پنجاه و هفتم آنکه: طلحه و زبیر و عبد اللّه بن الزّبیر که همه از مشاهیر صحابه هستند در واقعۀ جمل بمقام «حوأب» بر ارتکاب کذب و عدوان و تحریض مردم بر شهادت زور و بهتان بنحوی جسارت و اقدام کرده اند که هرگز مثلش دیده و شنیده نشده، و هر چند این واقعۀ هائله بتفصیل تمام در کتاب «استقصاء الإفحام» مذکور گردیده، لیکن در این جا نیز بعض شواهد آن بالإجمال مذکور می گردد تا بطلان و هو ان کلام مزنی بر أصحاب أبصار و أنظار کالشّمس فی رابعة النّهار واضح و آشکار گردد. أبو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه الدّینوری در کتاب «الإمامة و السّیاسة» در ذکر واقعۀ جمل گفته:

[فلمّا انتهوا إلی ماء الحوأب فی بعض الطّریق و معهم عائشة نبحها کلاب الحوأب، فقالت لمحمد بن طلحة: أیّ ماء هذا؟ قال: هذا ماء الحوأب فقالت: ما أرانی إلاّ راجعة، قال: و لم؟ قالت: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول لنسائه: کأنّی بإحداکنّ قد نبحها کلاب الحوأب، و إیّاک أن تکونی أنت یا حمیراء! فقال لها محمّد بن طلحة: تقدّمی رحمک اللّه و دعی هذا القول! و أتی عبد اللّه بن الزّبیر فحلف لها باللّه لقد خلفتیه أوّل اللّیل و أتاها بیّنة زور من الأعراب فشهدوا بذلک فزعموا أنها أوّل شهادة زور شهد بها فی الإسلام]. و محمد بن جریر طبری در «تاریخ» خود در ذکر واقعۀ جمل گفته:

[شراء الجمل لعائشة-رضی اللّه عنها-و خبر کلاب الحوأب» : حدّثنی إسماعیل بن موسی الفزاریّ قال: نا: علیّ بن عابس الأزرق، قال: ثنا أبو الخطاب الهجریّ عن صفوان بن قبیصة الأحمسی، قال: حدّثنی العرنی صاحب الجمل، قال: بینما أنا أسیر علی جمل إذ

ص: 158

عرض لی راکب فقال: یا صاحب الجمل، أ تبیع جملک؟ قلت: نعم! قال: بکم؟ قلت: بألف درهم، قال مجنون أنت؟ ! جمل یباع بألف درهم؟ ! قال: قلت: نعم جمل هذا، قال: و ممّ ذلک؟ قلت: ما طلبت علیه أحدا قطّ إلاّ أدرکته و لا طلبنی و أنا علیه أحد قطّ إلاّ فتّه، قال: لو تعلم لمن نریده لأحسنت بیعنا، قال: قلت: و لمن تریده؟ قال: لامّک! قلت: لقد ترکت أمّی فی بیتها قاعدة ما ترید براحا، قال، إنّما اریده لامّ المؤمنین عائشة، قلت: فهو لک، خذه بغیر ثمن! قال: لا و لکن ارجع معنا إلی الرّجل فلنعطک ناقة مهریّة و زادونی أربعمائة أو ستّمائة درهم، فقال لی: یا أخا عرینة! هل لک دلالة بالطریق؟ قال: قلت: نعم! أنا من أدرک (أدلّ. ظ) النّاس، قال: فمر معنا، فسرت معهم فلا أمرّ علی واد و لا ماء إلاّ سألونی عنه حتّی طرقنا ماء الحوأب، قال: فصرخت عائشة بأعلی صوتها، ثمّ ضربت عضد بعیرها فأناخته، ثمّ قالت: أنا و اللّه صاحبة کلاب الحوأب طروقا! ردّونی! تقول ذلک ثلاثا، فأناخت و أناخوا حولها و هم علی ذلک و هی تأبی حتّی کانت السّاعة الّتی أناخوا فیها من الغد، قال: فجاءها ابن الزّبیر فقال: النّجأ! النّجأ! فقد أدرککم و اللّه علیّ بن أبی طالب، قال: فارتحلوا و شتمونی فانصرفت]. و نیز طبری در «تاریخ» خود گفته:

[حدّثنی أحمد بن زهیر، قال: ثنا أبی، قال حدّثنی وهب بن جریر بن حازم، قال: سمعت یونس بن یزید الأیلی، عن الزّهری، قال: بلغنی أنّه لما بلغ طلحة و الزّبیر منزل علیّ بذی قار انصرفوا إلی البصرة فأخذوا علی المنکدر، فسمعت عائشة-رضی اللّه عنها! نباح الکلاب فقالت: أیّ ماء هذا؟ فقالوا: الحوأب! فقالت: إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ! إنّی لهیه! قد سمعت رسول اللّه (صلعم) یقول-و عنده نساؤه-: لیت شعری أیّتکنّ تنبحها کلاب الحوأب؟ ! فأرادت الرّجوع فأتاها عبد اللّه بن الزّبیر فزعم أنّه قد کذب من قال إنّ هذا الحوأب؛ و لم یزل حتّی مضت]. و علی بن الحسین المسعودی در «مروج الذّهب» در ذکر واقعۀ جمل گفته: [و سار القوم نحو البصرة فی ستّمائة راکب فالتهوا فی اللّیل إلی ماء لبنی کلاب یعرف بالحوأب، علیه ناس من بنی کلاب، فعوت کلابهم علی الرّکب، فقالت عائشة:

ص: 159

ردّونی إلی حرم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، لا حاجة لی فی المسیر، فقال ابن الزّبیر: باللّه ما هذا الحوأب و لقد غلط فیما أخبرک به! و کان طلحة فی ساقة النّاس فلحقها فأقسم أنّ ذلک لیس بالحوأب، و شهد معهما خمسون رجلا ممّن کان معهم، فکان ذلک أوّل شهادة زور اقیمت فی الإسلام]. و أبو سعید عبد الکریم بن محمّد بن المظفر بن المنصور السّمعانی المروزی الفقیه الشافعی در کتاب «الأنساب» گفته: [الحوأبی: بفتح الحاء المهملة و سکون الواو و الهمزة و فی آخرها الباء الموحّدة: هذه النّسبة إلی حوأب-علی وزن فوعل- هذه النّسبة إلی ماء یقال له الحوأب فی طریق البصرة إذا خرجت من مکّة إلیها، قال ابن الکلبی: هی الحوأب بنت کلب بن وبرة، و إلیها ینسب ماء الحوأب،

ورد فی حدیث عصام بن قدامة و عن عکرمة عن ابن عباس رضی اللّه عنهما أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال لنسائه: لیت شعری أیّتکنّ صاحبة الجمل الأدیب-و قیل الأحمر-تنبحها کلاب الحوأب!

و روی إسماعیل بن خالد کذلک عن قیس بن أبی حازم عن عائشة رضی اللّه عنها أنّها مرّت بماء فنبحها کلاب الحوأب، فسألت عن الماء. فقالوا: هذا ماء الحوب، و القصّة فی ذلک أنّ طلحة و الزّبیر بعد قتل عثمان و بیعة علی خرجا إلی مکّة و کانت عائشة رضی اللّه عنهم حاجّة تلک السّنة بسبب اجتماع أهل الفساد و العبث من البلاد بالمدینة لقتل عثمان رضی اللّه عنه، فخرجت عائشة رضی اللّه عنها هاربة من الفتنة، فلمّا لحقها طلحة و الزّبیر حملاها الی البصرة فی طلب دم عثمان من علیّ رضی اللّه عنهم، و کان ابن الزّبیر عبد اللّه بن اختها أسماء ذات النّطاقین: فلمّا وصلت عائشة رضی اللّه عنها معهم إلی هذا الماء نبحت الکلاب علیها، فسألت عن الماء و اسمه، فقیل لها «الحوأب» فتذکّرت قول النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: «أیّتکنّ تنبح علیها کلاب الحوأب؟ !» فتوقّفت علی الرّجوع، فدخل علیها ابن اختها ابن الزّبیر و قال: لیس هذا ماء الحوأب، حتّی قیل إنّه حلف علی ذلک و کفّر عن یمینه! و اللّه أعلم، و یمّمت عائشة رضی اللّه عنها إلی البصرة و کانت وقعة الجمل المعروفة]. و یاقوت حموی در «معجم البلدان» در ذکر حوأب گفته: [و قال أبو

ص: 160

منصور: «الحوأب» موضع بئر نبحت کلابه علی عائشة أمّ المؤمنین عند مقبلها إلی البصرة، ثمّ أنشد: ما هی إلاّ شربة بالحوءب فصعدی من بعدها أو صوّبی

و فی الحدیث أنّ عائشة لمّا أرادت المضیّ إلی البصرة فی وقعة الجمل مرّت بهذا الموضع فسمعت نباح الکلاب، فقالت: ما هذا الموضع؟ فقیل لها: هذا موضع یقال له الحوأب فقالت: إنّا للّه! ما أرانی إلاّ صاحبة القصّة! فقیل لها: و أیّ قصّة قالت: سمعت رسول اللّه صلعم یقول و عنده نساءه: لیت شعری أیّتکنّ تنبحها کلاب الحوأب سائرة إلی المشرق فی کتیبة، و همّت بالرّجوع فغالطوها و حلفوا لها أنّه لیس بالحؤب]. و عز الدین علی بن محمد بن محمد الجزری المعروف بابن الأثیر در «تاریخ کامل» در ذکر واقعۀ جمل گفته:

قال العرنیّ: بینما أنا أسیر علی جمل إذ عرض لی راکب فقال: أ تبیع جملک؟ فقلت: نعم! قال: بکم؟ قلت: بألف درهم، قال أ مجنون أنت؟ ! قلت: و لم؟ و اللّه ما طلبت علیه أحدا إلاّ أدرکته و لا طلبنی و أنا علیه أحد إلاّ فته، قال: لو تعلم لمن نریده، إنّما نریده لام المؤمنین عائشة. فقلت: خذه بغیر ثمن، قال: بل ترجع معنا إلی الرّحل فنعطیک ناقة و دراهم، قال: فرجعت معه فأعطونی ناقة مهریة و أربعمائة درهم أو ستّمائة و قالوا لی: یا أخا عرینة! هل لک دلالة بالطّریق؟ قلت: أنا من أدلّ النّاس، قالوا: فسر معنا، فسرت معهم فلا أمرّ علی واد إلاّ سألونی عنه حتّی طرقنا الحوأب و هو ماء فنبحتنا کلابه، فقالوا أیّ ماء هذا؟ فقلت: هذا ماء الحوب، فصرخت عائشة بأعلی صوتها و قالت: إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ، إنّی لهیه! سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول و عنده نساؤه: لیت شعری أیّتکنّ تنبحها کلاب الحوأب، ثم ضربت عضد بعیرها فأناخته و قالت: ردّونی! أنا و اللّه صاحبة ماء الحوأب، فأناخوا حولها یوما و لیلة، فقال لها عبد اللّه بن الزّبیر: أنّه کذب و لم یزل بها و هی تمتنع، فقال لها: النّجاء! النّجاء! قد أدرککم علیّ بن أبی طالب! فارتحلوا نحو البصرة].

ص: 161

و أبو المظفر یوسف بن قزغلی المعروف بسبط ابن الجوزی در «تذکرۀ خواصّ الامّه» گفته: [ذکر ابن جریر فی تاریخه أنّ عائشة اشترت الجمل من رجل من عرینة بستّمائة درهم و ناقة، قال ابن جریر فی تاریخه: إنّ عائشة اشترت الجمل من رجل من عرینة بستّمائة درهم ناقة. قال ابن جریر فی تاریخه إنّ عائشة لمّا اشترته فمرّت علی ماء یقال له الحوأب، فنبحتها کلابه فقالت: ما هذا المکان؟ فقال لها سائق الجمل العرنیّ: هذا الحوأب، فاسترجعت و صرخت بأعلی صوتها ثمّ ضربت عضد بعیرها فأناخته ثمّ قالت: أنا و اللّه صاحبة الحوأب، ردّونی إلی حرم اللّه و رسوله! قالتها ثلاثا.

قال ابن سعد فیما حکاه عن هشام بن محمد الکلبی: استرجعت و ذکرت قول رسول اللّه: کیف بک إذا نبحتک کلاب الحوأب! فقال طلحة و الزّبیر: ما هذا الحوأب و قد غلط العرنیّ ثمّ أحضر خمسین رجلا فشهدوا معهما علی ذلک و حلفوا. قال الشّعبیّ: فهی أوّل شهادة زور اقیمت فی الاسلام. و

قال ابن جریر فی تاریخه: لمّا سمعت عائشة کلاب الحوأب قالت: إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ إنّی لهیه، قد سمعت رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) یقول لنسائه: أیّتکنّ تنبحها کلاب الحوأب، و أرادت الرّجوع، فمنعها الزّبیر]. و عبد الحمید بن هبة اللّه المدائنی المعروف بابن أبی الحدید در «شرح نهج البلاغه» گفته: [

و روی الکلبیّ عن أبی صالح عن ابن عبّاس، و روی جریر بن یزید عن عامر الشعبی، و روی محمّد بن اسحاق عن حبیب بن عمیر، قالوا جمیعا: لمّا خرجت عائشة و طلحة و الزّبیر من مکّة إلی البصرة طرقت ماء الحوأب، و هو ماء لبنی عامر بن صعصعة، فنبحتهم کلاب فنفرت صعاب إبلهم، فقال قائل منهم: لعن اللّه الحوأب فما أکثر کلابها! فلمّا سمعت عائشة ذکر الحوأب قالت: أ هذا ماء الحوأب؟ قالوا نعم! فقالت: ردّونی! ردّونی! فسألوها ما شانها ما بدا لها؟ فقالت: إنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: کأنی بکلاب ماء یدعی الحوأب قد نبحت بعض نسائی، ثمّ قال: إیّاک یا حمیراء أن تکونیها! فقال لها الزّبیر: مهلا، یرحمک اللّه، فإنا قد جزنا ماء الحوأب بفراسخ کثیرة! فقالت: أ عندک من یشهد بأنّ هذه الکلاب النّابحة لیست علی ماء الحوأب؟ فلفّق لها الزّبیر و طلحة خمسین أعرابیا جعلا لهم جعلا، فحلفوا لها و

ص: 162

شهدوا أنّ هذا الماء لیس ماء الحوأب، فکانت هذه أوّل شهادة زور فی الإسلام، فسارت عائشة لوجهها!]. و أبو الفداء إسماعیل بن علی الایّوبی در کتاب «المختصر فی تاریخ البشر» در حوادث سنۀ ستّ و ثلاثین گفته: [ذکر مسیر عائشة و طلحة و الزّبیر إلی البصرة: و لمّا بلغ عائشة قتل عثمان أعظمت ذلک و دعت إلی الطّلب بدمه و ساعدها علی ذلک طلحة و الزّبیر و عبد اللّه بن عامر و جماعة من بنی أمیّة و جمعوا جمعا عظیما و اتّفق رأیها علی المضیّ إلی البصرة للاستیلاء علیها و قالوا: معاویة بالشّام قد کفانا أمرها، و کان عبد اللّه بن عمر قد قدم من المدینة فدعوه إلی المسیر معهم فامتنع و ساروا و أعطی یعلی بن منیة عائشة الجمل المسمّی بعسکر، اشتراه بمائة دینار، و قیل بثمانین دینارا،

فرکبته و ضربوا فی طریقهم مکانا یقال له «الحوأب» فنبحتهم کلابه؛ فقالت عائشة: أیّ ماء هو هذا؟ فقیل: هذا ماء الحوأب، فصرخت عائشة بأعلی صوتها و قالت: إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ، سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول، و عنده نساءه: لیت شعری أیّتکنّ ینبحها کلاب الحوأب؟ ! ثمّ ضربت عضد بعیرها فأناخته و قالت: ردّونی، أنا و اللّه صاحبة ماء الحوأب! فأناخوا یوما و لیلة، و قال لها عبد اللّه بن الزّبیر: إنّه کذب، یعنی لیس هذا ماء الحوأب، و لم یزل بها و هی تمنع فقال لها: النّجا! النّجا! فقد أدرککم علیّ بن أبی طالب، فارتحلوا نحو البصرة! فاستولوا علیها بعد قتال مع عثمان بن حنیف فقتل من أصحاب عثمان بن حنیف أربعون رجلا و أمسک عثمان بن حنیف فنتفت لحیته و حواجبه و سجن ثمّ أطلقته]. و زین الدین عمر بن مظفر بن عمر بن محمّد بن أبی الفوارس الوردی المعرّی الشافعی در «تتمّة المختصر فی أخبار البشر» گفته: [و طلب بدم عثمان عائشة و طلحة و الزبیر و عبد اللّه بن عامر و جماعة من بنی أمیّة و ساروا فی جمع عظیم للاستیلاء علی البصرة و اکتفوا بمعاویة فی أمر الشّام، و أبی عبد اللّه بن عمر عن المسیر معهم و أعطی یعلی بن منیة عائشة الجمل المسمّی بعسکر اشتراه بمائة دینار. و قیل بثمانین؛

فرکبته و مرّوا بمکان اسمه «الحوأب» فنبحتهم کلابه فقالت عائشة: أیّ ماء هذا؟ قیل: هذا ماء الحوأب، فصرخت و قالت: إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ؛ سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول و عنده نساؤه: لیت شعری أیّتکنّ ینبحها کلاب الحوأب؟ ! ثم ضربت عضد بعیرها فأناخته و قالت: ردّونی! فأناخوا یوما و لیلة و قال لها عبد اللّه بن الزّبیر إنّه کذب، یعنی لیس هذا ماء الحوأب و لم یزل بها و هی تمتنع فقال: النّجا! النّجا! فقد أدرککم علیّ بن أبی طالب؛ فارتحلوا نحو البصرة و استولوا علیها بعد قتال مع عثمان بن حنیف و قتل من أصحاب عثمان بن حنیف أربعون رجلا و أمسک فنتفت لحیته و حاجباه و سجن ثمّ اطلق]. و ابن خلدون مغربی در «تاریخ» خود در ذکر واقعۀ جمل گفته، [و أرکب یعلی بن منیة عائشة جملا اسمه «عسکر» اشتراه بمائة دینار، و قیل بثمانین، و قیل بل کان لرجل من عرینة، عرض لهم بالطّریق علی جمل فاستبدلوا به جمل عائشة علی أن جمله بألف فزادوه أربعمائة درهم و سألوه عن دلالة الطریق فدلّهم

ص: 163

فرکبته و مرّوا بمکان اسمه «الحوأب» فنبحتهم کلابه فقالت عائشة: أیّ ماء هذا؟ قیل: هذا ماء الحوأب، فصرخت و قالت: إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ؛ سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول و عنده نساؤه: لیت شعری أیّتکنّ ینبحها کلاب الحوأب؟ ! ثم ضربت عضد بعیرها فأناخته و قالت: ردّونی! فأناخوا یوما و لیلة و قال لها عبد اللّه بن الزّبیر إنّه کذب، یعنی لیس هذا ماء الحوأب و لم یزل بها و هی تمتنع فقال: النّجا! النّجا! فقد أدرککم علیّ بن أبی طالب؛ فارتحلوا نحو البصرة و استولوا علیها بعد قتال مع عثمان بن حنیف و قتل من أصحاب عثمان بن حنیف أربعون رجلا و أمسک فنتفت لحیته و حاجباه و سجن ثمّ اطلق]. و ابن خلدون مغربی در «تاریخ» خود در ذکر واقعۀ جمل گفته، [و أرکب یعلی بن منیة عائشة جملا اسمه «عسکر» اشتراه بمائة دینار، و قیل بثمانین، و قیل بل کان لرجل من عرینة، عرض لهم بالطّریق علی جمل فاستبدلوا به جمل عائشة علی أن جمله بألف فزادوه أربعمائة درهم و سألوه عن دلالة الطریق فدلّهم

و مرّ بهم علی ماء الحوأب فنبحتهم کلابه و سألوه عن الماء فعرّفهم باسمه. فقالت عائشة: ردّونی! سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول و عنده نساءه: لیت شعری: أیّتکنّ تنبحها کلاب الحوأب ثمّ ضربت عضد بعیرها فأناخته و أقامت بهم یوما و لیلة، إلی أن قیل: النّجا! النّجا قد أدرککم علی، فارتحلوا نحو البصرة]. و محب الدین أبو الولید محمّد بن محمّد بن الشحنة الحلبی الحنفی در کتاب «روض المناضر فی علم الاوائل و الأواخر» در وقایع سنۀ ستّ و ثلاثین گفته: [و لمّا وصل عبد اللّه إلی الیمن خرج الّذی کان بها من قبل عثمان، و هو یعلی بن منیة بها من الأموال إلی مکّة و صار مع عائشة و طلحة و الزّبیر؛ و جمعوا جمعا عظیما و قصدوا البصرة؛ و لم یوافقهم عبد اللّه بن عمر؛ و أعطی یعلی بن منیة لعائشة رضی اللّه عنهما جملا کان اشتراه بمائة دینار اسمه عسکر، و قیل بثمانین؛ و

رکبته و مرّوا بمکان اسمه الحوأب؛ فنبحتهم کلابه، فقالت عائشة: أیّ ماء هذا؟ فقیل لها: هذا ماء الحوأب فصرخت و قالت: إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ، سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول و عنده نساؤه: لیت شعری أیّتکنّ تنبحها کلاب الحوأب! ثمّ ضربت عضد بعیرها فأناخته

ص: 164

و قالت: ردّونی! فأقاموا یوما و لیلة فقال لها عبد اللّه بن الزّبیر: إنّه کذب. لیس هذا ماء الحوأب و لم یزل بها و هی تمتنع، فقال: النّجا! النّجا! فقد أدرککم علی! فارتحلوا فوصلوا البصرة و استنزلوا (و استولوا. ظ) علیها بعد قتال عظیم مع عثمان بن حنیف؛ و قتل من أصحاب عثمان بن حنیف أربعون رجلا؛ و أمرت عائشة بنتف لحیته و حواجبه و سحبنته ثمّ أطلقته]. و محمد بن خاوند شاه بن محمود هروی در «روضة الصّفا» در ذکر واقعۀ جمل آورده: [بعد از طیّ مراحل و قطع منازل بآب حوأب رسیدند، کلاب آن موضع به هیأت اجتماعی بر روی شتر عائشة که یعلی بن أمیّة آن را بدویست دینار خریده بود و برسم تحفه باو داده بانک کردند؛ عائشه پرسید که نام این آب چیست؟ دلیل لشگر گفت که آب حوأب می گویند؛ عائشه ببانک بلند گفت: إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ؛ مرا بازگردانید که من از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که بأزواج خود خطاب فرمود در زمانی که با هم نشسته بودیم که: کدام یک از شماست خداوند شتر تیز رفتار که سگان حوأب بر روی وی بانک زنند و حال آنکه او در میان فئه باغیه باشد؟ ! طلحه و زبیر و عبد اللّه گفتند که این آب حوأب نیست و دلیل دروغ می گوید و پنجاه کس را فرمودند تا گواهی برین نهج دادند]. و نیز در «روضة الصّفا» در ذکر همین واقعه آورده: [عاقبت أرباب مکر و حیله بسمع عائشه رسانیدند که عبد اللّه زبیر بی زاد و راحله بجانب بصره رفت، اگر بتدارک مهمّ وی نپردازی غالبا در راه هلاک خواهد شد، و چون عائشه با او محبّتی مفرط داشت ناچار با مخالفان امام زمان موافقت نموده عزیمت بصره نمود، چون بحوأب رسید نباح سگان که در آن حوالی بودند شنید، استرجاع کرده گفت: أی طلحه! ترا بخدا سوگند می دهم که مرا بحرم باز گردان! طلحه از موجب آن استفسار نمود عائشه از فرمودۀ حضرت مقدّس نبوی چنانچه سمت گذارش یافت خبر داد؛ عبد اللّه زبیر جمعی از أعراب را بعطایای مخصوص محظوظ نمود تا نزد عائشه گواهی دادند که این موضع دیگرست نه حوأب! نقلست که أوّل شهادت زور که در اسلام واقع شد این

ص: 165

گواهی بود، عائشه را خاطر بر سخن دوم ایشان قرار نمی گرفت تا عبد اللّه زبیر که ساقۀ لشگر متعلق باو بود از عقب تاخته خود را در میان سپاه افگند و آوازه در انداخت که اینک علی بن أبی طالب رسید! عائشه از بیم آفت و تطرّق مخافت مراجعت نتوانست نمود، چون عائشه دلیل را طلب نمود تا از حقیقت حال بار دیگر استطلاع کند طلحه معروض داشت که دلیل از انفعال آنکه راه غلط کرده است باز گشته! نقل است که چون دلیل سپاه بإشارت طلحه و زبیر معاودت نموده عازم مدینه شد در راه او را بأمیر المؤمنین علی ملاقات واقع شده از وی پرسید که از کجا می آئی و از سپاه عائشه چه خبر داری؟ گفت که ایشان بجانب بصره رفتند و دلیل حضرت أمیر را از نباح کلاب حوأب و عزیمت مراجعت عائشه و شهادت زور أعراب بیدیانت إعلام نمود]. و غیاث الدین بن همام الدّین الحسینی المدعوّ بخواند أمیر در «حبیب السّیر» در ذکر واقعۀ جمل گفته: [و در «مقصد أقصی» و بعضی دیگر از کتب علما بأقلام بلاغت انتما مرقوم گشته که در آن أیّام که عائشه رضی اللّه عنها خاطر بسفر بصره قرار داد روزی بخانۀ أمّ سلمه رفته گفت که أهل فساد فتنۀ عظیم انگیخته خون عثمان را بغیر حق ریختند و اکنون طلحه و زبیر جهت طلب خون آن خلیفۀ مظلوم متوجّه عراق عرب شده اند و جهت إصلاح أحوال امّت و استحکام قواعد مبانی ملّت من نیز با ایشان مرافقت می نمایم، امید آنکه تو نیز درین سفر با ما موافقت فرمایی و أبواب مخالفت نگشائی. أمّ سلمه رضی اللّه عنها از شنیدن این سخنان مضطرب گشته گفت: أی عائشه! ما که علو شأن و سموّ مکان علی بن أبی طالب را بتحقیق می دانیم و قربت قرابت و خصوصیتش را نسبت بحضرت رسالت علیه السّلام و التحیه معلوم داریم بکدام تأویل با او در مقام خلاف آئیم و حال آنکه تو دیروز عثمان را بکفر نسبت کرده مردم را بر قتل او تحریض می نمودی و امروز می گوئی که من طلب خون او می نمایم! ترا بخدای تعالی سوگند می دهم که از رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نشنیدی که فرمود: اندکی از ایام و لیالی نخواهد گذشت که سگان آبی که در

ص: 166

عراق آن را «حوأب» گویند بر یکی از زنان من بانک کنند و آن زوجۀ من در میان فئۀ باعیه باشد و از استماع این مقال من بمرتبۀ متغیّر شدم که انائی که در دست داشتم بر زمین افتاد و رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم التفات فرمود و گفت: چه می شود ترا أی أمّ سلمه؟ گفتم یا رسول اللّه! با وجود شنیدن این حدیث چگونه تغیّر بحال من راه نیابد؟ ! آن حضرت متبسّم گشته و نظر همایون بجانب تو افگنده گفت: گمان می برم که آن زن تو باشی یا حمیرا! و بروایتی: یا حمراء الشّفتین! عائشه رضی اللّه عنها گفت: بلی چنین بود که بر زبان آوردی و من فسخ این عزیمت کردم که هیچ نعمتی بهتر از کنج سلامت نیست. و چون عبد اللّه بن زبیر که خواهرزادۀ عائشه بود و أمّ المؤمنین او را بغایت دوست می داشت ازین قیل و قال خبر یافت نزد عائشه رضی اللّه عنها رفته گفت اگر تو درین سفر با ما همراه نیایی من خود را هلاک می سازم یا سر و پا برهنه رو در صحرا و بیابان می نهم! و چندان مکر و حیله بتقدیم رسانید که دیگر عائشۀ صدّیقه عزم جزم کرده بمرافقت مخالفان مرتضی متوجّه بصره شد و بعد از طیّ منازل بموضع حوأب رسید و نباح کلاب آن نواحی بشنید از دلیل پرسید که این آب را چه نامست؟ جواب داد: حوأب! أمّ المؤمنین زبان بکلمۀ استرجاع گشاده طلحه را گفت: ترا بخدا سوگند می دهم که مرا بحرم برگردانی و طلحه از سبب مراجعت سؤال کرد و عائشه رضی اللّه عنها حدیث مذکور را تقریر فرمود، طلحه گفت که دلیل غلط بعرض رسانیده این آب حوأب نیست. و عبد اللّه بن زبیر جمعی از أعراب را مبلغی گرانمند رشوت داد تا نزد أمّ المؤمنین عائشه رضی اللّه عنها أداء شهادت نمودند که این موضع دیگر است و حوأب نیست! و أوّل گواهی دروغ که در اسلام واقع شد این شهادت بود]. و جمال الدّین عطاء اللّه بن فضل اللّه الشّیرازی در «روضة الأحباب» در ذکر واقعۀ جمل گفته: [پس عائشه در هودج نشسته و هودج را بر شتر عسکر نام که یعلی بن منیه (امیّه. خ.) پیشکش کرده بود بسته بودند پیش پیش لشگر می رفت تا رسیدند قریب بطلوع صباح بر سر چشمۀ آبی که آن را حوأب می گفتند،

ص: 167

چون شتر عائشه در گزر آمد سگان آن موضع جمع گشته مانند حباب بر سر آن آب بجوش و خروش آمدند و نباح و صیاح در آن صباح آغاز کردند، عائشه شنید که شخصی از دیگری می پرسید یا آنکه خود پرسید این چه آبست؟ مسئول گفت: این آب حوأبست، عائشه گفت: باز گردانید مرا! از وی پرسیدند که این برگشتن را سبب چیست و مانع تو از رفتن باین راه کیست؟ جواب سائل چنین گفت که: من شنیده ام از رسول صلعم که می فرمود: گوییا می بینم زنی از زنان خود را که سگان حوأب برو بانک کنند، أی حمیرا! ترسان باش از خدای از آنکه آن زن تو باشی! مانع از رفتن باین راه این حدیث مسموع و تهدید و وعیدی که از مضمون آن معلوم می شود باعث بر داعیۀ رجوعست. پس در آن منزل فرود آمدند و چون آفتاب بر آمد عبد اللّه بن زبیر پنجاه مرد از سکّان آن موضع آورد تا نزد عائشه گواهی دادند که این آب حوأب نیست و لشگر از آب حوأب در أوّل شب بگذشت! و گویند این گواهی أوّل شهادت زوری بود که در اسلام بوقوع پیوست، و آتش اضطراب عائشه در مراجعت از آن طریق بگواهی آن فریق فرو نه نشست و همچنان در صدد رجوع بود و جزع و اضطراب می نمود تا عبد اللّه بن زبیر از اخریات لشکر آواز در انداخت که علیّ بن أبی طالب با لشگری کثیر از عقب رسید، خوف بر عائشه استیلا یافت و روی از طریق مراجعت بر تافت و دلیل را طلبید که از و استفساری نماید، طلحه گفت دلیل از شرمندگی خطای راه و غلطی که در تسمیۀ این آب کرده بود فرار نمود!]. و مرزا محمد بدخشی در کتاب «مفتاح النّجا» در ذکر واقعۀ جمل گفته: [

و أخرج البزّار و أبو نعیم عن ابن عبّاس (رض) أنّ النّبیّ-ص-قال لأزواجه: أیّتکنّ صاحبة الجمل الأحمر؟ ! تخرج حتّی تنبحها کلاب الحوأب، یقتل حولها قتلی کثیرة ثمّ تنجو بعد ما کادت.

و أخرج أحمد و الحاکم عن عائشة -رض-قالت: قال النّبیّ: کیف بإحداکنّ إذا نبحتها کلاب الحوأب؟ ! أقول: وصول عائشة فی مسیرها إلی البصرة بموضع الحوأب و استماع نباح الکلاب و عزمها

ص: 168

بالرّجوع و مجیء عبد اللّه بن الزّبیر بشهود الزّور علی أنّه لیس بحوأب فاطلبها فی کتب التاریخ].

وجه 58 افتراء پردازی زوجۀ رفاعۀ صحابی در حضور پیغمبر اکرم

وجه پنجاه و هشتم آنکه: زوجۀ رفاعۀ صحابی که قطعا از صحابیّات است بر شوهر دیگر خود عبد الرّحمن بن الزّبیر بحضور جناب سرور کائنات علیه و آله آلاف الصّلوة و التّسلیمات ارتکاب کذب صریح نموده، و هر گاه حال بر چنین منوال باشد چگونه قول مزنی را در تعدیل و توثیق جمله صحابه کسی از عقلا قابل اعتنا خواهد دانست؟ ! . حالا قصۀ افترا پردازی این صحابیّۀ جلیله که خالی از لطائف عدید نیست بگوش هوش باید شنید: بخاری در «صحیح» خود در کتاب اللّباس در باب ثیاب خضر گفته:

[حدّثنا محمّد بن بشّار، حدّثنا عبد الوهّاب، أخبرنا أیّوب عن عکرمة أنّ رفاعة طلّق امرأته فتزوّجها عبد الرّحمن بن الزّبیر القرظی، قالت (1) عائشة و علیها خمار أخضر فشکت إلیها و أرتها خضرة بجلدها، فلمّا جاء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و النّساء ینصر بعضهنّ بعضا، قالت عائشة: ما رأیت مثل ما یلقی المؤمنات لجلدها أشدّ خضرة من ثوبها قال: و سمع أنّها قد أتت رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و سلّم-فجاء و معه ابنان له من عیرها، قالت: و اللّه ما لی إلیه من ذنب إلاّ أنّ ما معه لیس بأغنی عنّی من هذه، و أخذت هدبة من ثوبها فقال: کذبت و اللّه یا رسول اللّه! إنّی لأنفضها نفض الأدیم و لکنّها ناشز ترید رفاعة! فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: فإن کان ذلک لم تحلی له أو لم تصلحی له حتّی یذوق من عسیلتک، قال: و أبصر معه ابنین، فقال: بنوک هؤلاء؟ قال: نعم! قال: هذا الذی تزعمین ما تزعمین، فو اللّه لهم أشبه به من الغراب

ص: 169


1- هکذا فی جمیع نسخ البخاری ، و الصحیح ( فأنت ) بدل ( قالت ) کما لا یخفی علی من له ذوق سلیم فی العربیة و نظر ثاقب فی السیاق ، و لقد أبدع بعض شراح البخاری فی هذا المقام فأتی فی تأویل هذا الکلام بما لا یرتضیه أحد من أولی الأحلام ، و اللَّه العاصم . ( 12 . ن ) .

بالغراب!]. و بغوی در «معالم التنزیل» در تفسیر آیۀ «فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ» در ذکر قصّۀ امرأۀ رفاعه گفته: [

و روی أنّها لبثت ما شاء اللّه ثمّ رجعت إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، فقالت: إنّ زوجی قد مسّنی، فقال لها النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: کذبت بقولک الأوّل فلن اصدّقک فی الآخر، فلبثت حتّی قبض النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فأتت أبا بکر رضی اللّه عنه فقالت: یا خلیفة رسول اللّه! صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: أرجع إلی زوجی الأوّل؟ فإنّ زوجی الآخر قد مسّنی و طلّقنی، فقال لها أبو بکر: قد شهدت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حین أتیته و قال لک: ما قال فلا ترجعی إلیه، فلمّا قبض أبو بکر رضی اللّه عنه أتت عمر رضی اللّه عنه و قالت له مثل ذلک، فقال لها عمر رضی اللّه عنه: لا ترجعی إلیه لئن رجعت إلیه لأرجمنّک!]. و جار اللّه زمخشری در «کشّاف» در تفسیر آیۀ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ بعد ذکر حدیث عائشة در باب امرأۀ رفاعه گفته: [

و روی أنّها لبثت ما شاء اللّه ثمّ رجعت فقالت إنّه کان قد مسّنی فقال: کذبت فی قولک الأوّل فلن اصدّقک فی الآخر، فلبثت حتّی قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فأتت أبا بکر رضی اللّه عنه فقالت: أ ارجع إلی زوجی الأوّل؟ فقال: قد عهدت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حین قال لک ما قال، فلا ترجعی إلیه. فلمّا قبض أبو بکر رضی اللّه عنه قالت مثله لعمر رضی اللّه عنه، فقال: إن أتیتنی بعد مرّتک هذه لأرجمنّک! فمعها]. و فخر الدین رازی در تفسیر «مفاتیح الغیب» در تفسیر آیۀ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ گفته: [و أمّا الخبر المشهور فی السّنّة فما

روی أنّ تمیمة بنت عبد الرّحمن القرظی کانت تحت رفاعة بن وهب بن عتیک القرظی ابن عمها فطلّقها ثلاثا فتزوّجت بعبد الرّحمن بن الزّبیر القرظی، فأتت النبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و قالت: کنت تحت رفاعة فطلّقنی فبت طلاقی فتزوّجت بعده عبد الرّحمن بن الزّبیر و إنّ ما معه مثل هدبة الثّوب و إنّه طلّقنی قبل أن یمسّنی، أ فأرجع إلی ابن عمّی؟

ص: 170

فتبسّم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال: أ تریدین أن ترجعی إلی رفاعه! ؟ حتّی لا تذوقی عسیلته و یذوق عسیلتک! و المراد بالعسیلة الجماع، شبّه اللّذّة فیه بالعسل،

فلبثت ما شاء اللّه ثمّ عادت إلی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و قالت: إنّ زوجی مسّنی، فکذّبها رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و قال: کذبت فی الأوّل فلن اصدّقک فی الآخر! فلبثت حتّی قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فأتت أبا بکر فاستأذنت فقال: لا ترجعی إلیه فلبثت حتّی مضی لسبیله فأتت عمر فاستأذنت فقال: لئن رجعت إلیه لأرجمنّک]. و خازن بغدادی در تفسیر «لباب التّأویل» در تفسیر آیۀ مذکوره گفته: [

و روی أنّها لبثت ما شاء اللّه ثمّ رجعت إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بقولک فقالت: إنّ زوجی قد مسّنی، فقال لها النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: کذبت بقولک الأوّل فلن اصدّقک فی الآخر، فلبثت حتّی قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فأتت أبا بکر فقالت: یا خلیفة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم! أرجع إلی زوجی الأوّل؟ فإنّ زوجی الآخر قد مسّنی و طلّقنی، فقال لها أبو بکر: قد شهدت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم حین أتیته و قال لک ما قال فلا ترجعی إلیه، فلما قبض أبو بکر أتت عمر و قالت له مثل ما قالت لأبی بکر، فقال لها: لئن رجعت إلیه لأرجمنّک]. و ابن حجر عسقلانی در کتاب «الکاف الشّاف فی تخریج أحادیث الکشّاف» گفته:

[قوله: و روی أنّها (1) لبثت بعد ذلک ما شاء اللّه ثمّ رجعت فقالت إنّه کان قد مسّنی فقال لها: کذبت فی قولک الأوّل فلن اصدّقک فی الآخر، فلبثت حتّی قبض النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فأتت أبا بکر فقال: أرجع إلی زوجی الأوّل، الحدیث. قال عبد الرّزّاق: أخبرنا ابن جریج عن ابن شهاب عن عروة عن عائشة، فذکر الحدیث و فیه: فقعدت ما شاء اللّه ثم جاءته فأخبرته أن قد مسّها فمنعها أن ترجع إلی زوجها الأوّل و قال: اللّهمّ إن کان هذا ایجابها أن تحلّها لرفاعة فلا تتمّ لها نکاحه مرّة اخری، ثمّ أتت أبا بکر و عمر فی خلافتهما فمنعاها]. و سیوطی در تفسیر «درّ منثور» گفته [و

أخرج ابن المنذر عن مقاتل بن

ص: 171


1- أی امرأة رفاعة ( 12 ) .

حیّان، قال: نزلت هذه الآیة فی عائشة بنت عبد الرّحمن بن عتیک النّصری، کانت عند رفاعة بن وهب بن عتیک و هو ابن عمّها فطلّقها طلاقا بائنا فتزوّجت بعده عبد الرّحمن ابن الزّبیر القرظیّ فطلّقها فأتت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فقالت إنّه طلّقنی قبل أن یمسّنی، أ فأرجع إلی الأوّل؟ قال: لا حتّی یمسّ، فلبثت ما شاء اللّه ثمّ أتت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فقالت له: إنّه قد مسّنی، فقال؛ کذبت بقولک الأوّل فلم اصدّقک بالآخر فلبثت حتّی قبض النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم فأتت أبا بکر فقالت: أرجع إلی الأوّل؟ فإنّ الآخر قد مسّنی، فقال أبو بکر شهدت النّبیّ صلی اللّه علیه و سلّم قال لک ما قال، لا ترجعی إلیه. فلمّا مات أبو بکر أتت عمر فقال لها: لئن أتیتنی بعد هذه المرّة لأرجمنّک! فمنعها، و کان نزل فیها «فإن طلّقها فلا تحلّ له من بعد حتّی تنکح زوجا غیره» فیجا معها «فإن طلّقها» بعد ما جامعها «فلا جناح علیهما أن یتراجعا]. و خطیب شربینی در تفسیر «سراج منیر» در تفسیر آیۀ مذکوره در ذکر قصّۀ امرأۀ رفاعه گفته: [

و روی أنّها لبثت ما شاء اللّه ثمّ رجعت إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و قالت: إنّ زوجی قد مسّنی، فقال لها النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم: کذبت فی قولک الأوّل فلن اصدّق (اصدّقک. ظ) فی الآخر، فلبثت حتّی قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فأتت أبا بکر فقالت: یا خلیفة رسول اللّه! صلّی اللّه علیه و سلم أرجع إلی زوجی الأوّل؟ فإنّ زوجی الآخر مسّنی و طلّقنی، فقال لها أبو بکر: قد شهدت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم حین أتیته و قال لک ما قال، فلا ترجعی إلیه، فلمّا قبض أبو بکر أتت عمر و قالت له مثل ذلک، فقال لها عمر: لئن رجعت إلیه لأرجمنّک!]

وجه 59 افترا پردازی غمیصاء صحابیه در حضور آنسرور

وجه پنجاه و نهم آنکه: غمیصاء-یا رمیصاء-صحابیّه نیز برای تذلیل شوهر ثانی خود مسلک اتّهام پر اجترام پیموده بحضور جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جسارت بر کذب و افترا نموده، چنانچه نسائی در «سنن» خود در باب إحلال المطلّقة ثلاثا گفته: [

أخبرنا علیّ بن حجر، قال: أخبرنا هشیم، قال: أخبرنا یحیی عن أبی إسحاق عن سلیمان بن یسار عن عبد اللّه (عبید اللّه. ظ) بن عبّاس أنّ الغمیصا-أو الرّمیصا-

ص: 172

أتت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم تشتکی زوجها أنّه لا یصل إلیها، فلم تلبث أن جاء زوجها فقال: یا رسول اللّه! هی کاذبة و هو یصل إلیها و لکنّها ترید أن ترجع إلی زوجها الأوّل، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: لیس ذلک لها حتّی تذوق عسیلته]. و ابن جریر طبری در «تفسیر» خود گفته:

[حدّثنی یعقوب بن إبراهیم و یعقوب بن ماهان، قال: ثنا هشیم، قال: أنا: یحیی بن أبی إسحاق، عن سلیمان بن یسار عن عبید اللّه عن ابن عباس (عبید اللّه بن عبّاس. ظ) أنّ الغمیصاء-أو الرّمیصاء-جاءت الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تشکو زوجها و تزعم أنّه لا یصل إلیها، قال: فما کان إلاّ یسیرا حتّی جاء زوجها فزعم أنّها کاذبة و لکنّها ترید أن نرجع إلی زوجها الأوّل، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: لیس لک حتّی یذوق عسیلتک رجل عیره]. و ابن حجر عسقلانی در «فتح الباری» در کتاب الطّلاق در باب «إذا طلّقها ثلاثا ثمّ تزوّجت بعد العدّة زوجا غیره فلم یمسّها» در شرح حدیث امرأة رفاعه گفته: [و قد وقع لامرأة اخری قریب من قصّتها،

فأخرج النّسائیّ من طریق سلیمان بن یسار عن عبید اللّه بن العباس-أی ابن عبد المطلب- أنّ الغمیصاء أو الرّمیصاء أنت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم تشکوا من زوجها أنّه لا یصل إلیها، فلم یلبث أن جاء فقال إنّها کاذبة و لکنّها ترید أن ترجع إلی زوجها الأوّل. فقال: لیس ذلک لها حتّی تذوق عسیلته، و رجاله ثقات لکن اختلف فیه علی سلیمان بن یسار و وقع عند شیخنا فی «شرح التّرمذی» عبد اللّه بن عبّاس مکبّرا و تعقّب علی بن عساکر و المزّی أنّهما لم یذکرا هذا الحدیث فی الاطراف و لا تعقّب علیهما فإنّهما ذکراه فی مسند عبید اللّه بالتّصغیر، و هو الصّواب. و قد اختلف فی سماعه من النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إلاّ أنّه ولد فی عصره فذکر لذلک فی الصّحابة، و اسم زوج الغمیصا هذه عمرو بن حزم. أخرجه الطبرانیّ و أبو مسلم الکعبیّ و أبو نعیم فی الصّحابة من طریق حماد بن سلمة عن هشام بن عروة عن أبیه عن عائشة أنّ عمرو ابن حزم طلّق الغمیصاء فتزوجها رجل قبل أن یمسّها فأرادت أن ترجع إلی زوجها الأوّل، الحدیث، و لم أعرف اسم زوجها الثّانی].

وجه 60 تکذیب خلیفۀ ثانی فاطمۀ بنت قیس صحابیه را ورد حدیث او

وجه شصتم آنکه: حضرت عمر بر فاطمۀ بنت قیس که از جملۀ جلائل

ص: 173

صحابیّاتست (1) تجویز کذب نموده و خبر او را در باب نفی سکنی و نفقه برای بائن ردّ فرموده اند. و پر ظاهرست که بعد اتّهام حضرت خلافت مآب این چنین صحابیه را کیست که قول مزنی را در تصدیق و توثیق جملۀ صحابه قابل اعتناء خواهد دانست؟ ! (2). طحاوی در «معانی الآثار» در کتاب الطلاق گفته: [و احتجّوا فی دفع حدیث فاطمة بنت قیس بما أخبرنا أبو بکرة،

قال: ثنا: أبو أحمد محمّد بن عبد اللّه بن الزبیر، قال: ثنا عمّار بن رزیق عن أبی إسحاق، قال: کنت عند الأسود بن یزید فی المسجد الأعظم و معنا الشّعبیّ فذکروا المطلّقة ثلاثا فقال الشعبیّ: حدّثتنی فاطمة بنت قیس أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال لها: لا سکنی لک و لا نفقة، قال: فرماه الأسود بحصاة قال: ویلک! أ تحدّث بمثل هذا؟ ! قد رفع ذلک إلی عمر بن الخطاب فقال: لسنا بتارکی کتاب ربّنا و سنّة نبینا صلّی اللّه علیه و سلّم بقول امرأة لا ندری لعلها کذبت، قال اللّه تعالی: لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ وَ لا یَخْرُجْنَ ، الآیة]. و أبو بکر جصاص رازی در کتاب «أحکام القرآن» گفته: [

و روی عمّار بن رزیق عن أبی إسحاق، قال: کنت عند الأسود بن یزید فی المسجد، فقال الشّعبیّ: حدّثنی فاطمة بنت قیس أنّ النّبیّ صلعم قال لها: لا سکنی لک و لا نفقة، فرماه الأسود

ص: 174


1- قال ابن عبد البر فی « الاستیعاب » فی ترجمة فاطمة بنت قیس ( و کانت من المهاجرات الاول و کانت ذا جمال و عقل و کمال و فی بیتها اجتمع أصحاب الشوری عند مقتل عمر بن الخطاب ( رض ) و خطبوا خطبهم المأثورة ، قال الزبیر : و کانت امرأة نجودا و النجود النبیلة ( انتهی ) . و قال ابن حجر فی « تقریب التهذیب » : ( فاطمة بنت قیس بن خالد الفهریة ، اخت الضحاک : صحابیة مشهورة ، و کانت من المهاجرات الاول ) ( 12 . ن ) .
2- احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی در مسند خود گفته : ( ثنا اسود بن عامر ، قال : ثنا الحسن ؛ یعنی ابن صالح ، عن السدی عن البهی عن فاطمة بنت قیس عن النبی صلی اللَّه علیه و سلم انه لم یجعل لها سکنی و لا نفقة ، قال حسن : قال السدی : فذکرت ذلک لابراهیم و الشعبی فقالا : قال عمر : لا تصدق فاطمة ، لها السکنی و النفقة ) .

بحصی، ثم قال: ویلک أ تحدّث بمثل هذا؟ قد رفع ذلک إلی عمر فقال: لسنا بتارکی کتاب ربّنا و سنّة نبیّنا بقول امرأة لا ندری لعلّها کذبت، قال اللّه تعالی: لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ ]. و فخر الاسلام علی بن محمّد بن حسن البزودی در «کتاب الاصول» گفته: [و مثال المستنکر مثل

حدیث فاطمة بنت قیس أنّ النّبیّ علیه السّلام لم یجعل لها نفقة و لا سکنی فقد ردّه عمر رضی اللّه عنه فقال: لا ندع کتاب ربّنا و لا سنّة نبینا صلّی اللّه علیه و سلّم بقول امرأة لا ندری أ صدقت أم کذبت، أ حفظت أم نسیت. قال عیسی بن أبان فیه: أراد بالکتاب و السّنة القیاس، و قد ردّه غیره من الصّحابة أیضا]. و شمس الدین سرخسی در «مبسوط» بعد ذکر مذهب منکرین نفقۀ بائن گفته: [و استدلوا

بحدیث فاطمة بنت قیس (رض) قالت: طلّقنی زوجی ثلاثا، فلم یجعل لی رسول اللّه صلعم نفقة و لا سکنی، إلاّ أنّ فی صحّة هذا الحدیث کلاما، فإنّه روی أنّ زوج فاطمة أسامة بن زید (رض) کان إذا سمع منها هذا الحدیث رماها بکل شیء فی یده. و عن عائشة (ض) قالت: تلک المرأة فتنت العالم بروایتها هذا الحدیث. و قال عمر بن الخطاب (رض) : لا ندع کتاب ربّنا و لا سنّة بنبیّنا صلعم بقول امرأة لا ندری أ صدقت أم کذبت، حفظت أم نسیت!

سمعت رسول اللّه صلعم یقول للمطلّقة الثّلاث النّفقة و السّکنی ما دامت فی العدّة]. و غزالی در «مستصفی» در مسئلۀ تعبّد بخبر واحد، کما سمعت سابقا، گفته: [و أمّا ردّ علیّ خبر الأشجعی فقد ذکر علّته و قال: کیف نقبل قول أعرابیّ بوّال علی عقبیه؟ ! بیّن أنّه لم یعرف عدالته و ضبطه، و لذلک وصفه بالجفاء و ترک التّنزّه عن البول، کما قال عمر فی فاطمة بنت قیس فی حدیث السّکنی: لا ندع کتاب ربّنا و سنّة نبیّنا لقول امرأة لا ندری أ صدقت أم کذبت]. و نیز غزالی در «مستصفی» در مسئلۀ عدالت مجهول گفته: [الخامس أنّ مستندنا فی خبر الواحد عمل الصّحابة، و هم قد ردّوا خبر المجهول، فردّ عمر رضی اللّه عنه خبر فاطمة بنت قیس و قال: کیف نقبل قول امرأة لا ندری صدقت أم کذبت]. و علاء الدین أبو بکر الکاسانی الحنفی در «بدائع الصّنائع» گفته: [و أمّا

ص: 175

حدیث فاطمة بنت قیس فقد ردّه عمر (رض) : فإنّه

روی أنّها لمّا روت أنّ رسول اللّه صلعم لم یجعل لها سکنی و لا نفقة، قال عمر (رض) لا ندع کتاب ربّنا و لا سنّة نبیّنا بقول امرأة لا ندری أ صدقت أم کذبت]. و برهان الدین علی بن عبد الجلیل المرغینانی در «هدایه» گفته: ش[و حدیث فاطمة بنت قیس ردّه عمر رضی اللّه عنه فإنّه قال: لا ندع کتاب ربّنا و سنّة نبیّنا بقول امرأة لا ندری صدقت أم کذبت، حفظت أم نسیت، سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول للمطلّقة الثلاث النّفقه و السّکنی مادامت فی العدّة. و ردّ أیضا زید بن ثابت و أسامة ابن زید و جابر و عائشة رضی اللّه عنهم]. و سیف الدین آمدی در کتاب «الإحکام» در روایت مجهول الحال گفته: [الحجّة الخامسة. قالوا: ردّ عمر روایة فاطمة بنت قیس لما کانت مجهولة الحال]. و نیز در آن گفته: [و لقائل أن یقول: أمّا ردّ عمر لخبر فاطمة إنّما کان لأنّه لم یظهر له صدقها، و لهذا قال: کیف نقبل قول امرأة لا ندری أ صدقت أم کذبت؟ !] و نیز سیف الدین آمدی در کتاب «الإحکام» در مسئله تخصیص عموم «قرآن» بخبر واحد آورده: [قولهم إنّ الصّحابة أجمعوا علی ذلک إن لم یصحّ فلیس بحجّة، و إن صحّ فالتّخصیص بإجماعهم علیه لا بخبر الواحد، کیف و إنّه لا إجماع علی ذلک، و یدلّ علیه ما

روی عن عمر بن الخطّاب أنّه کذّب فاطمة بنت قیس فیما روته عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أنّه لم یجعل لها سکنی و لا نفقة لما کان ذلک مخصّصا لعموم قوله تعالی: أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنْتُمْ مِنْ وُجْدِکُمْ » و قال: کیف نترک کتاب ربّنا و سنّة نبینا بقول امرأة]. و نیز در کتاب «الإحکام» آورده: [و أمّا ما ذکروه من تکذیب عمر لفاطمة بنت قیس فلم یکن ذلک لأنّ خبر الواحد فی تخصیص العموم مردود عنده بل لتردّده فی صدقها، و لهذا قال: کیف نترک کتاب ربّنا و سنّة نبیّنا بقول امرأة لا ندری أ صدقت أم کذبت، و لو کان خبر الواحد فی ذلک مردودا مطلقا لما احتاج إلی

ص: 176

هذا التّعلیل]. و عبد العزیز بخاری در «کشف الأسرار» در باب معرفت أحکام العموم گفته: [قوله: (العامّ الّذی لم یثبت خصوصه) یعنی العامّ من الکتاب و السّنّة المتواترة لا یحتمل الخصوص، أی لا یجوز تخصیصه بخبر الواحد و القیاس لأنّهما ظنّیّان فلا یجوز تخصیص القطعی بهما لأنّ التّخصیص بطریق المعارضة و الظّنّیّ لا یعارض القطعی هذا، أی ما ذکرنا من عدم جواز التّخصیص بهما هو المشهور من مذهب علمائنا و نقل ذلک عن أبی بکر الجصّاص و عیسی بن أبان؛ و هو قول أکثر أصحاب أبی حنیفة و هو قول بعض أصحاب الشّافعی أیضا، و هو قول أبی بکر و عمر و عبد اللّه بن عبّاس و عائشة رضی اللّه عنهم، فإنّ أبا بکر جمع الصّحابة و أمرهم أن یردّوا کلّ حدیث مخالف للکتاب، و عمر رضی اللّه عنه ردّ حدیث فاطمة بنت قیس فی المبتوتة أنّها لا تستحقّ النّفقة، و قال: لا نترک کتاب اللّه بقول امرأة لا ندری أ صدقت أم کذبت و ردّت عائشة رضی اللّه عنها حدیث تعذیب المیت ببکاء أهله؛ و تلت قوله سبحانه «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری» أورد هذا کلّه الجصّاص و ذکره أبو الیسر فی اصوله]. و نیز عبد العزیز بخاری در «کشف الأسرار» در باب تقسیم الرّاوی در ذکر حدیث فاطمه بنت قیس گفته: [و أمّا متن الحدیث فقد روی عن عمر رضی اللّه عنه أنّه قال حین روی له هذا الحدیث: لا ندع کتاب ربّنا و لا سنّة نبیّنا بقول امرأة لا ندری أ صدقت أم کذبت أ حفظت أم نسیت، فهذا عمر رضی اللّه عنه طعن مقبول فإنّه أخبر أنّها متّهمة بالکذب و الغفلة و النّسیان، ثمّ أخبر أنّه ورد مخالفا للکتاب و السّنّة]. و نیز عبد العزیز بخاری در «کشف الأسرار» در باب بیان قسم الانقطاع گفته: [و الدّلیل علی عدم الجواز (1) أنّ عمرو عائشة و أسامة رضی اللّه عنهم ردّوا خبر فاطمة بنت قیس و لم یخصّوا به قوله تعالی «أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنْتُمْ مِنْ وُجْدِکُمْ» حتّی قال عمر رضی اللّه عنه: لا ندع کتاب ربّنا و سنّة نبیّنا بقول امرأة لا ندری

ص: 177


1- أی عدم جواز تخصیص عموم الکتاب بالخبر الشاذ ( 12 )

صدقت أم کذبت حفظت أم نسیت]. و شاه ولی اللّه دهلوی در رساله «الإنصاف فی بیان سبب الاختلاف» در ذکر وجوه اجتهاد صحابه گفته: [و ثالثها أن یبلغه الحدیث و لکن لا علی الوجه الّذی یقع به غالب الظّنّ فلم یترک اجتهاده بل طعن فی الحدیث، مثاله: ما

رواه أصحاب الاصول من أنّ فاطمة بنت قیس شهدت عند عمر بن الخطاب-رض-بأنّها کانت مطلّقة الثّلاث فلم یجعل لها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نفقة و لا سکنی، فردّ شهادتها و قال: لا نترک کتاب اللّه بقول امرأة لا ندری أ صدقت أم کذبت، لها النفقة و السّکنی! و قالت عائشة-رض-لفاطمة: أ لا تتّقی اللّه؟ ! فی قولها: لا سکنی و لا نفقة]. و عبد العلی بن نظام الدّین الأنصاری در «فواتح الرّحموت» در مسئلۀ تخصیص کتاب بخبر واحد گفته: [و استدلّ أوّلا ردّ) أمیر المؤمنین (عمر) رضی اللّه عنه (حدیث فاطمة بنت قیس أنّه لم یجعل لها سکنی و لا نفقة) فی «صحیح مسلم» عن الشّعبی، قال: دخلت علی فاطمة بنت قیس فسألتها عن قضاء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، فقالت: طلّقها زوجها البتّة، قالت: فخاصمته إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی السّکنی و النفقة، قالت: فلم یجعل لی سکنی و لا نفقة و أمرنی أن أعتدّ فی بیت ابن أمّ مکتوم؛ و

فی راویه اخری فیه عنه: قالت: قال: لیس نفقة و لا سکنی و إنّما ردّها أمیر المؤمنین (لما کان مخصّصا لقوله تعالی (أَسْکِنُوهُنَّ) من حیث سکنتم (فقال) أمیر المؤمنین: (کیف نترک کتاب ربّنا و سنّة نبیّنا) صلاة اللّه و سلامه علیه و آله و أصحابه (بقول امرأة) ؛ و هذا الاستدلال یتوقّف علی حجّیّة قول الصّحابی إلاّ أن یثبت الإجماع علی الرّدّ بهذا النّمط (و أجیب: إنّما ردّه) أمیر المؤمنین (لتردّده فی صدقها، و لذلک زاد: لا ندری أ صدقت أم کذبت)

فی «صحیح مسلم» عن أبی إسحاق، قال: کنت مع الأسود بن یزید جالسا فی المسجد الأعظم و معه الشّعبیّ فحدّث الشّعبیّ بحدیث فاطمة بنت قیس أنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و أصحابه و سلّم لم یجعل لها سکنی و لا نفقة، ثمّ أخذ الأسود کفّا من حصی فحصبه به فقال: ویلک! تحدّث بمثل هذا! و قال عمر: لا نترک کتاب اللّه و سنّة نبیّنا صلّی اللّه علیه و آله و أصحابه و سلّم لقول امرأة لا ندری لعلّها

ص: 178

حفظت أو نسیت لها السّکنی و النّفقة، قال اللّه تعالی: «لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ وَ لا یَخْرُجْنَ إِلاّ أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ» ؛ و فیه أیضا قول عروة أنّ عائشة أنکرت ذلک علی فاطمة؛ و هذا الخبر کان مشکوک الصّحّة عند أمیر المؤمنین، و الخبر المشکوک الصّحة للرّیبة فی صدق الرّاوی غیر حجّة فضلا عن التّخصیص به، و لا یلزم منه انتفاء التخصیص بالخبر الصّحیح]. و مخفی نماند که علاوه بر حضرت عمر دیگر أصحاب نیز بر فاطمۀ بنت قیس إنکار کرده اند و حدیث او را ردّ نموده کمال بی اعتباری او را در نقل و روایت واضح و آشکار ساخته اند، چنانچه در بعض عبارات سابقه دیدی. و أحمد بن محمد بن حنبل الشیبانی در «مسند» خود گفته: [ثنا: روح، قال: ثنا ابن جریج، قال: أخبرنی ابن شهاب عن أبی سلمة بن عبد الرّحمن أنّ فاطمة بنت قیس أخبرته أنّها کانت تحت أبی عمرو بن حفص بن المغیرة فطلّقها آخر ثلاث تطلیقات فزعمت أنّها جاءت إلی النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فاستفتته فی خروجها من بیتها فأمرها أن تنقل إلی بیت ابن أمّ مکتوم الأعمی فأبی مروان إلاّ یتّهم حدیث فاطمة فی خروج المطلّقة من بیتها و زعم عروة، قال: قال فأنکرت ذلک عائشة علی فاطمة]. و طحاوی در «معانی الآثار» بعد ذکر روایات إنکار عمر حدیث فاطمه بنت قیس را گفته: [قالوا: فهذا عمر رضی اللّه تعالی عنه قد أنکر حدیث فاطمة هذا و لم یقبله، و قد أنکره علیها أیضا أسامة بن زید.

حدّثنا ربیع المؤذّن، قال: ثنا شعیب بن اللّیث عن جعفر بن ربیعه عن عبد الرّحمن بن هرمز عن أبی سلمة بن عبد الرّحمن. قال: کانت فاطمة بنت قیس تحدّث عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أنّه قال لها: اعتدی فی بیت ابن أمّ مکتوم. و کان محمّد بن أسامة بن زید یقول: کان أسامة إذا ذکرت فاطمة من ذلک شیئا رماها بما کان فی یده! قال أبو جعفر: فهذا أسامة ابن زید قد أنکر من ذلک أیضا ما أنکره عمر رضی اللّه عنه، و قد أنکرت ذلک أیضا عائشة رضی اللّه تعالی عنها. حدّثنا یونس، قال: ثنا أنس بن عیاض عن یحیی بن سعید، قال: سمعت القاسم بن محمّد و سلیمان بن یسار یذکران أنّ یحیی بن سعید بن العاص

ص: 179

طلّق بنت عبد الرّحمن بن الحکم فانتقلها عبد الرّحمن بن الحکم فأرسلت عائشة إلی مروان و هو أمیر المدینة أن: اتّق اللّه و اردد المرأة إلی بیتها. فقال مروان فی حدیث سلیمان: أنّ عبد الرّحمن غلبنی و قال فی حدیث القاسم: أ ما بلغک حدیث فاطمة بنت قیس؟ فقالت عائشة: لا یضرّک أن لا تذکر حدیث فاطمة بنت قیس. فقال مروان: إن کان بک الشّرّ فحسبک ما بین هذین من الشّرّ. حدّثنا یونس، قال: أخبرنا ابن وهب أنّ مالکا أخبره عن یحیی بن سعید، فذکر بإسناده مثله.

حدّثنا ابن مرزوق، قال: أخبرنا بشر بن عمر، قال: ثنا شعبة، قال: ثنا عبد الرّحمن بن القاسم، عن أبیه، قال: قالت عائشة: ما لفاطمة من خیر فی أن تذکر هذا الحدیث. یعنی قولها «لا نفقة و لا سکنی» ، فهذه عائشة رضی اللّه عنها لم تر العمل بحدیث فاطمة أیضا]. و نیز طحاوی در «معانی الآثار» گفته: [

و قد حدّثنا نصر بن مرزوق و ابن أبی داود، قالا: ثنا عبد اللّه بن صالح، قال: ثنی اللّیث، قال: ثنی عقیل عن ابن شهاب قال: ثنی أبو سلمة بن عبد الرّحمن أن فاطمة بنت قیس أخبرته أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم قال: اعتدی فی بیت ابن أمّ مکتوم، فأنکر النّاس علیها ما کانت تحدّث به من خروجها قبل أن تحل. فهذا أبو سلمة یخبر أیضا أنّ النّاس قد کانوا أنکروا ذلک علی فاطمة و فیهم أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و من لحق بهم من التّابعین، فقد أنکر عمرو أسامة و سعید بن المسیّب مع من سمّینا معهم فی حدیث فاطمة بنت قیس هذا و لم یعملوا به، و ذلک من عمر بن الخطاب رضی اللّه عنهم بحضرة أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لم ینکره علیه منهم منکر، فدلّ ترکهم النّکیر فی ذلک علیه أنّ مذهبهم فیه کمذهبه]. و أبو بکر جصاص رازی در «أحکام القرآن» در ذکر حدیث فاطمة بنت قیس گفته: [و هذا حدیث قد ظهر من السّلف النّکیر علی راویه، و من شرط قبول أخبار الآحاد تعرّیها من نکیر السّلف، أنکره عمر بن الخطّاب علی فاطمة بنت قیس فی الحدیث الأوّل الّذی قدّمناه، و روی القاسم بن محمّد أنّ مروان ذکر لعائشة حدیث فاطمة بنت قیس فقالت: لا یضرّک أن لا تذکر حدیث فاطمة بنت قیس و قالت فی بعضه: ما

ص: 180

لفاطمة خیر فی أن تذکر هذا الحدیث. یعنی قولها لا سکنی لک و لا نفقة. و قال ابن المسیّب: تلک امرأة فتنت النّاس، استطالت علی أحمائها بلسانها، فأمرت بالانتقال و قال أبو سلمة: أنکر النّاس علیها ما کانت تحدّث به. و

روی الأعرج عن أبی سلمة أنّ فاطمة کانت تحدّث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم أنّه قال لها: اعتدی فی بیت ابن أمّ مکتوم، قال: و کان محمّد بن أسامة یقول: کان أسامة إذا ذکرت فاطمة من ذلک شیئا رماها بما کان فی یده! فلم یکن ینکر علیها هذا النّکیر إلاّ و قد علم بطلان ما روته]. و عبد العزیز بخاری در «کشف الأسرار» باب تقسیم الرّاوی در ذکر حدیث فاطمه بنت قیس گفته: [

و عن عائشة رضی اللّه عنها أنّها قالت: ما لفاطمة؟ أ لا تتّقی اللّه! تعنی فی قولها «لا سکنی و لا نفقة» و کانت تقول: تلک: امرأة فتنت العالم. و عن أسامة بن زید زوجها أنّها إذا ذکرت من ذلک شیئا رماها بکلّ شیء تناله یده. و قال أبو سلمة بن عبد الرّحمن: أنکر النّاس علی فاطمة ما کانت تحدّث به من خروجها قبل أن تحلّ. و عن أبی إسحاق، قال: کنت جالسا مع الأسود فی المسجد الأعظم و معنا الشّعبیّ فحدّث الشّعبیّ بحدیث فاطمة، فأخذ الأسود کفّا من حصباء فقال: ویلک! تحدّث بمثل هذا؟ ! و ردّه إبراهیم النّخعیّ و الثّوریّ و مروان بن الحکم و هو أمیر بالمدینة. و ردّ عمر رضی اللّه عنه کان بحضرة أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و رضی عنهم و لم ینکر ذلک علیه أحد، فدلّ ترکهم النّکیر علی أنّ مذهبهم فیه کمذهبه]. و زیلعی در «شرح کنز الدّقائق» کما سمعت سابقا گفته: [و حدیث فاطمة لا یجوز الاحتجاج به لوجوه أحدها أن کبار الصّحابة أنکروا علیها کعمر-علی ما تقدّم-و ابن مسعود و زید بن ثابت و أسامة بن زید و عائشة حتّی قالت لفاطمة فیما رواه البخاریّ: أ لا تتّقی اللّه! و روی أنّها قالت لها: لا خیر لک فیه! و مثل هذا الکلام لا یقال إلاّ لمن ارتکب بدعة محرّمة]. و عینی در «شرح کنز الدّقائق» -کما سمعت سابقا-گفته [و حدیث فاطمة

ص: 181

لا یجوز الاحتجاج به من وجوه: الأوّل: أنّ کبار الصّحابة رضی اللّه عنهم أنکروا کعمرو ابن مسعود و زید بن ثابت و أسامة بن زید و عائشة رضی اللّه عنهم حتّی قالت لفاطمة فیما رواه البخاریّ: أ لا تتّقی اللّه! و روی أنّها قالت لها: لا خیر لک فیه، و مثل هذا الکلام لا یقال إلاّ لمن ارتکب بدعة محرّمة]. و ابن الهمام السیواسی در «فتح القدیر» در ذکر حدیث فاطمة بنت قیس گفته: [و ممّن ردّ الحدیث زید بن ثابت و مروان بن الحکم و من التّابعین مع ابن المسیّب شریح و الشّعبیّ و الحسن بن حیّ و الأسود بن یزید و ممّن بعدهم الثّوریّ و أحمد بن حنبل و خلق کثیر ممّن تبعهم].

وجه 61 تکذیب صحابه و تابعین بمره بنت صفوان صحابیه را ورد حدیث او

وجه شصت و یکم آنکه: بسیاری از صحابه و تابعین بسره بنت صفوان صحابیّه را که از مهاجرات صحابیّاتست (1) در روایت مسّ ذکر متّهم بکذب ساخته اند، و بعضی ازیشان بکمال تهجین و توهینش پرداخته؛ پس چگونه می توان گفت که قول مزنی در باب توثیق جملۀ صحابه قابل توجّه اولی الأبصار می باشد. أبو جعفر طحاوی در «معانی الآثار» گفته: [باب مسّ الفرج هل یجب فیه، الوضوء أم لا؟

حدّثنا أبو بکرة، قال: ثنا: الحسین بن مهدی، قال: ثنا عبد الرّزّاق، قال: أنا: معمر عن الزّهری عن عروة أنّه تذاکر هو و مروان الوضوء من مسّ الفرج، فقال مروان: حدّثنی بسرة بنت صفوان أنّها سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یأمر بالوضوء من مسّ الفرج فکأنّ عروة لم یرفع بحدیثها راسا فأرسل مروان إلیها شرطیّا فرجع فأخبرهم أنّها قالت: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یأمر بالوضوء من مسّ الفرج، فذهب قوم إلی هذا الأثر و أوجبوا الوضوء من مسّ الفرج، و خالفهم فی ذلک آخرون فقالوا: لا وضوء فیه و احتجّوا فی ذلک علی أهل المقالة الأولی فقالوا: فی حدیثکم هذا أنّ عروة لم یرفع بحدیث بسرة رأسا فإن کان ذلک لأنّها عنده فی حال من لا یؤخذ ذلک عنها ففی تضعیف من هو أقلّ من عروة بسرة ما یسقط به حدیثها، و قد تابعه

ص: 182


1- قال ابن حجر فی « الاصابة » فی ترجمة بسرة ( قال الشافعی : لها سابقة قدیمة و هجرة ، قال ابن حبان : کانت من المهاجرات ) ( 12 . ن )

علی ذلک غیره. حدّثنا یونس، قال: أخبرنا ابن وهب، قال: أخبرنی زید (ابن زید ظ) عن ربیعة أنّه قال: لو وضعت یدی فی دم او حیضة ما نقض وضوئی، فمسّ الذّکر أیسر أم الدّم أم الحیضة؟ قال: و کان ربیعة یقول لهم: و یحکم! مثل هذا یأخذ به أحد و یعمل بحدیث بسرة؟ ! و اللّه لو أنّ بسرة شهدت علی هذه النّعل لما اجزت شهادتها إنّما قوام الدّین الصّلوة و إنّما قوام الصّلوة الطّهور، فلم یکن فی صحابة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من یقیم هذا الدّین إلاّ بسرة؟ ! قال ابن زید: علی هذا أدرکنا مشیختنا، ما منهم واحد یری فی مسّ الذّکر وضوء]. و عبد العزیز بخاری در «کشف الأسرار» در باب تقسیم الرّاوی گفته: و کذلک حدیث بسرة أی و کحدیث فاطمة فی المبتوتة حدیث بسرة بنت صفوان الّذی تمسّک به الشّافعیّ فی أنّ مسّ فرج نفسه أو غیره بباطن الکفّ بلا حائل حدّث من هذا القسم و هو المستنکر فإنّ عمرو علیّا و ابن مسعود و ابن عبّاس و عمارا و أبا الدّرداء و سعد بن أبی وقّاص و عمران بن الحصین رضی اللّه عنهم لم یعملوا به حتّی

قال علیّ رضی اللّه عنه: لا ابالی أ مسسته أم أرنبة أنفی، و کذا نقل عن جماعة من الصّحابة و قال بعضهم: إن کان نجسا فاقطعه! و تذاکر عروة و مروان الوضوء من مسّ الفرج

فقال مروان: حدّثتنی بسرة بنت صفوان أنّها سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یأمر بالوضوء من مسّ الفرج فلم یرفع عروة بحدیثها رأسا! و روی ابن زید عن ربیعة أنّه کان یقول: هل یأخذ بحدیث بسرة أحد و اللّه لو أنّ بسرة شهدت علی هذه النّعل لما أجزت شهادتها! إنّما قوام الدّین الصّلوة و إنّما قوام الصّلوة الطّهور، فلم یکن فی صحابة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من یقیم هذا الدّین إلاّ بسرة! قال ابن زید: علی هذا أدرکنا مشایخنا ما منهم أحد یری فی مسّ الذکر وضوء. و عن یحیی بن معین أنّه قال: ثلثة من الأخبار لا صحّ عن رسول اللّه علیه السّلام، منها: خبر مسّ الذکر، و وقعت هذه المسئلة فی زمن عبد الملک بن مروان فشاور الصّحابة فأجمع من بقی منهم علی أنّه لا وضوء فیه و قالوا: لا ندع کتاب ربّنا و سنّة نبیّنا بقول امرأة لا ندری أ صدقت أم کذبت یعنون بسرة بنت صفوان].

ص: 183

و عینی در «شرح هدایه» در کتاب الطّهارة در ذکر حدیث بسره آورده: [و قال إبراهیم الحربیّ: حدیث بسرة یرویه شرطیّ عن شرطیّ، و کان ربیعة یقول: و یحکم! بمثل هذا یأخذ أحد و یعمل به؟ ! لو شهدت بسرة علی هذا (هذه. ظ) النّعل ما قبلت شهادتها، إنّما قوام الدّین الصّلوة و الصّلوة بالطّهور، فلم یکن فی أصحاب رسول اللّه صلعم من یقیم هذا الدّین إلاّ بسرة؟ !]. و نیز عینی در «شرح هدایه» در کتاب الطّهارة در ذکر حدیث بسره آورده: [و روی عن عمر (رض) : لا ندع کتاب ربّنا و سنّة نبینا لحدیث امرأة لا ندری أ صدقت أم کذبت، أ حفظت أم نسیت. و یروی أنّ الأسود بن زید (یزید ظ) أخذ کفّا من حصی و حسب به الشّعبیّ و قال: ویحک! تحدّث بمثل هذا؟ !]. (1)

وجه 62 ارتکاب کذب جماعتی از صحابیات در حضور سرور کائنات

وجه شصت و دوم آنکه: جماعتی از صحابیّات در واقعۀ زفاف عائشه بخطاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الأطیاب ارتکاب کذب صریح نمودند و بوجه اقدام بر این جسارت قبیحه مورد عتاب آن عالی قباب گردیده در خزی و خسار خود افزودند. أحمد بن محمد بن حنبل الشّیبانی در «مسند» خود گفته:

[ثنا: عبد الرّزّاق أنا سفیان عن ابن أبی الحسین عن شهر بن حوشب عن أسماء بنت یزید، قالت: کنّا فیمن جهّز عائشة و زفّها، قالت: فعرض علینا النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم لبنا، فقلنا: لا نریده، فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم: لا تجمعن جوعا و کذبا!] و نیز احمد بن حنبل در «مسند» خود گفته:

[ثنا وکیع عن سفیان عن ابن أبی حسین عن شهر عن أسماء، قالت: أتانا النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فأتی بلبن. فقال أ تشربین؟ قلن (قلنا. ظ) : لا نشتهیه! فقال: لا تجمعن کذبا و جوعا!] و ابن قتیبه دینوری در کتاب «عیون الأخبار» گفته:

[عن أسماء بنت رفید،

ص: 184


1- قول عمر و هکذا قول الاسود قد ذکرهما غیر واحد من أعلام السنیة فی حدیث فاطمة بنت قیس فی المبتوتة کما سمعت سابقا ، فذکر العینی ایاهما فی حدیث بسرة من الاوهام ، و اللَّه اعلم ( 12 . ن ) .

قالت: دخلنا علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فاتی بطعام فعرض علینا فقلنا: لا نشتهیه فقال: لا تجمعن کذبا و جوعا!]. و علامه ابن الأثیر الجزری در «اسد الغابه» در ترجمۀ أسماء مقینۀ عائشه گفته:

[روی الولید بن مسلم عن الأوزاعی عن یحیی بن أبی کثیر عن کلاب بن تلاد عن أسماء -مقیّنة عائشة-قالت: لمّا أقعدنا عائشة لنخلّیها برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم إذ جاءنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقرّب إلینا لبنا و تمرا فقال: کلن و اشربن: فقلنا: یا رسول اللّه! إنّا صوّم: فقال: کلن و اشربن و لا تجمعن جوعا و کذبا! قالت: فأکلنا و شربنا. أخرجه أبو موسی. و ذهبی در «تجرید الصّحابة» گفته: [

أسماء مقینة عائشة قال یحیی بن أبی کثیر عن کلاب عن أسماء-مقیّنه عائشة-قالت: لمّا أقعدنا عائشة لنخلّیها برسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قرّب إلینا لبنا و تمرا و قال: کلن و لا تجمعن کذبا و جوعا (1). و ابن حجر عسقلانی در «فتح الباری» در شرح «باب الدّعاء للنّساء اللاتی یهدین العروس و للعروس» گفته: [و قوله فی حدیث الباب: فاذا نسوة من الأنصار، سمّی منهنّ أسماء بنت یزید بن السّکن الأنصاریّة، فقد أخرج جعفر المستغفریّ من طریق یحیی بن أبی کثیر عن کلاب بن تلاد عن تلاد عن أسماء-مقیّنة عائشة-قالت: لمّا أقعدنا عائشة لنخلّیها علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم جاءنا فقرّب إلینا تمرا و لبنا؛ الحدیث. و أخرج أحمد و الطّبرانیّ هذه القصّة من حدیث أسماء بنت یزید بن السّکن، و وقع من روایة للطبرانی أسماء بنت عمیس، و لا یصحّ لأنها حینئذ کانت مع زوجها جعفر بن أبی طالب بالحبشة. و المقیّنة-بقاف و نون-الّتی تزیّن العروس عند دخولها علی زوجها]. و بعد ادراک این جسارت سراسر خسارت صحابیّات در عهد نبوی چگونه می توان گفت که جملۀ أصحاب و صحابیّات در همه حال پابند صدق مقال بودند و طریق أمانت و دیانت در نقل أقوال نبویّه و بیان ارشادات مصطفویّه می پیمودند؟ !

ص: 185


1- أی رواه ابو موسی ( 12 ) .
وجه 63 ارتکاب کذب عائشه و حفصه در ادعاء افضلیت از صفیه

وجه شصت و سوم آنکه: عائشه و حفصه در ادّعای افضلیّت خود از صفیّه ارتکاب کذب فاحش نمودند، و چون جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مطلع بر مقال کذب اشتمال ایشان گردید بطلان آن را بأوضح بیان ظاهر و مبرهن فرمود. و در کمال ظهورست که هر گاه جسارت سراسر خسارت این دو صحابیّۀ جلیله در عهد نبوی باین مرتبه رسیده باشد چگونه منصفی بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ایشان را ثقه و مؤتمن خواهد دانست و ادّعای مزنی را در صدق جملۀ صحابه و صحابیّات مقرون بصواب خواهد دید؟ ! حاکم نیسابوری در کتاب «المستدرک علی الصّحیحین» گفته:

[أخبرنا دعلج ابن أحمد السّجزیّ، ثنا عبد العزیز بن معاویة البصریّ: ثنا: شاذ بن فیاض أبو عبیدة؛ ثنا هاشم بن سعید عن کنانة عن صفیّة رضی اللّه عنها، قالت: دخل علیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أنا أبکی، فقال: یا بنت حیی! ما یبکیک؟ ! قلت: بلغت أنّ حفصة و عائشة ینالان منّی و یقولان: نحن خیر منها، نحن بنات عمّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أزواجه. قال: ألا قلت: کیف تکونون (تکونان. ظ) خیرا منّی و أبی هارون و عمّی موسی و زوجی محمّد (صلی الله علیه و آله) !]. و ابن عبد البر قرطبی در کتاب «استیعاب» گفته [و

یروی أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم دخل علی صفیّة و هی تبکی، فقال لها: ما یبکیک؟ قالت: بلغنی أنّ عائشة و حفصة تنالان منّی و تقولان «نحن خیر من صفیّة، نحن بنات عمّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و أزواجه!» ، قال: ألا قلت لهنّ: کیف تکنّ خیرا منّی و أبی هارون و عمّی موسی و زوجی محمّد (صلی الله علیه و آله)]. و ابن الأثیر جزری در «اسد الغابه» گفته

[أخبرنا غیر واحد باسنادهم عن أبی عیسی، قال: حدّثنا قتیبة: أخبرنا أبو عوانة عن قتادة و عبد العزیز بن صهیب عن أنس أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أعتق صفیّة و جعل عتقها صداقها ،

قال: و أخبرنا محمّد بن عیسی: أخبرنا بندار بن عبد الصّمد، أخبرنا هاشم بن سعید الکوفیّ: أخبرنا کنانة: حدّثتنا صفیّة بنت حیی، قالت: دخل علیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و قد

ص: 186

بلغنی عن حفصة و عائشة کلام فذکرت ذلک لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فقال: ألا قلت: و کیف تکونان خیرا منّی و زوجی محمّد (صلی الله علیه و آله) و أبی هارون و عمّی موسی؟ ! و کان بلغها أنّهما قالتا: نحن أکرم علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم منها، نحن أزواج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و بنات عمّه]. و ابن حجر عسقلانی در «إصابه» گفته: [

و أخرج التّرمذیّ من طریق کنانة مولی صفیّة أنّها حدّثته، قالت: دخل علیّ النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و قد بلغنی عن عائشة و حفصة کلام فذکرت له ذلک فقال: ألا قلت: و کیف تکونان خیرا منّی و زوجی محمّد و أبی هارون و عمّی موسی؟ ! و کان بلغها أنّهما قالتا: نحن أکرم علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منها، نحن أزواجه و بنات عمّه].

وجه 64 تواطی عائشه و حفصه بر ارتکاب کذب و بهتان در قصۀ عسل

وجه شصت و چهارم آنکه: عائشه و حفصه در قصّه «عسل» تواطی بر ارتکاب کذب صریح و بهتان قبیح نموده طریق دروغ و افترا را بر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حیات آن جناب بأقبح عناوین پیموده اند! و هر گاه پردۀ این دو مستوره در خصوص کذب و افترا چنین فاش گردیده باشد پس چگونه عاقلی قبول خواهد کرد که جملۀ صحابه و صحابیّات التزام صدق داشتند، و کذب و دروغ را بر آن جناب ممنوع و محظور می انگاشتند؟ ! بخاری در «صحیح» خود در کتاب التّفسیر گفته:

[حدّثنا إبراهیم بن موسی: أخبرنا هشام بن یوسف عن ابن جریج عن عطاء عن عبید بن عمیر عن عائشة رضی اللّه عنها، قالت: کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یشرب عسلا عند زینب ابنة جحش و یمکث عندها، فتواطأت أنا و حفصة أنّ أیّتنا دخل علیها فلتقل له «أکلت-مغافیر، إنّی أجد منک ریح مغافیر!» قال: لا و لکنّی کنت أشرب عسلا عند زینب بنت جحش فلن أعود له و قد حلفت، و لا تخبری بذلک أحدا]. و نیز بخاری در «صحیح» خود در کتاب الطلاق گفته:

[حدّثنی الحسن بن محمد بن الصّباح: حدّثنا حجّاج بن جریج، قال: زعم عطاء أنّه سمع عبید بن عمیر یقول: سمعت عائشة رضی اللّه عنها أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کان یمکث عند زینب ابنه جحش

ص: 187

و یشرب عندها عسلا، فتواصیت أنا و حفصة أنّ أیّتنا دخل علیها النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فلتقل: إنّی لأجد منک ریح مغافیر! أکلت مغافیر؟ فدخل علی إحداهما فقالت له ذلک: لا، بل شربت عسلا عند زینب بنت جحش و لن أعود له، فنزلت «یا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اَللّهُ لَکَ» إلی «إِنْ تَتُوبا إِلَی اَللّهِ» لعائشة و حفصة «وَ إِذْ أَسَرَّ اَلنَّبِیُّ إِلی بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِیثاً» لقوله: بل شربت عسلا.] و نیز بخاری در کتاب الایمان و النّذور گفته:

[حدّثنا الحسن بن محمّد: حدّثنا الحجاج بن محمد عن ابن جریج، قال: زعم عطاء أنّه سمع عبید بن عمر یقول: سمعت عائشة تزعم أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کان یمکث عند زینب بنت جحش و یشرب عندها، فتواصیت أنا و حفصة أنّ أیّتنا دخل علیها النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فلتقل: إنّی أجد منک ریح مغافیر، أکلت مغافیر! فدخل علی إحداهما فقالت ذلک له، فقال: لا بل شربت عسلا عند زینب بنت جحش و لن أعود له، فنزلت: «یا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اَللّهُ لَکَ» أن تتوبا إلی اللّه لعائشة و حفصه «وَ إِذْ أَسَرَّ اَلنَّبِیُّ إِلی بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِیثاً» لقوله: بل شربت عسلا. و قال لی إبراهیم بن موسی عن هشام: و لن أعود له و قد حلفت فلا تخبری بذلک أحدا]. و مسلم در «صحیح» خود در کتاب الطّلاق گفته: [

و حدّثنی محمد بن حاتم: ثنا حجّاج بن محمد: أخبرنا ابن جریج أخبرنی عطاء أنّه سمع عبید بن عمیر یخبر أنّه سمع عائشة تخبر أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کان یمکث عند زینب بنت جحش فیشرب عندها عسلا، قالت: فتواطأت أنا و حفصة أنّ أیّتنا ما دخل علیه النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فلتقل: إنّی أجد منک ریح مغافیر، فدخل علی إحداهما فقالت ذلک له، فقال: بل شربت عسلا عند زینب بنت جحش و لن أعود له! فنزل: «لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اَللّهُ لَکَ» إلی قوله «إِنْ تَتُوبا» لعائشة و حفصة «وَ إِذْ أَسَرَّ اَلنَّبِیُّ إِلی بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِیثاً» لقوله بل شربت عسلا]. و جلال الدین سیوطی در «درّ منثور» گفته:

[أخرج ابن سعد و عبد بن حمید و البخاریّ و ابن المنذر و ابن مردویه عن عائشة أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کان یمکث

ص: 188

عند زینب بنت جحش و یشرب عندها عسلا، فتواصیت أنا و حفصة أنّ أیّتنا دخل علیها النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فلتقل: إنّی أجد منک ریح مغافیر؛ أکلت مغافیر! فدخل علی إحداهما فقالت ذلک له فقال: لا، بل شربت عسلا عند زینب بنت جحش و لن أعود، فنزلت «یا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اَللّهُ لَکَ» إلی «إِنْ تَتُوبا إِلَی اَللّهِ» لعائشة و حفصة «وَ إِذْ أَسَرَّ اَلنَّبِیُّ إِلی بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِیثاً» لقوله: بل شربت عسلا!]. و جمال الدین محدّث شیرازی در «روضة الأحباب» در ذکر أقوال متعلّقۀ بهجرت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از أزواج خود گفته: [دوم آنکه عکه عسل برای زینب بنت جحش بهدیّه آورده بودند و وی برای آن سرور نگاه داشته بود، چه عسل را دوست می داشت، و چون حضرت بنزد او می رفت شربت عسل برای وی می کرد و بنا بر آنکه عسل دیر آب می شود زیاده بر معهود در خانۀ او توقّفی واقع می شد. عائشه گوید: من و حفصه با هم موافقت نموده با یکدیگر گفتیم که حضرت بر هر کدام از ما که در آید باید که بگوید: از تو بوی مغافیر می شنویم مگر مغافیر خوردۀ؟ ، و مغافیر جمع مغفورست، و مغفور صمغ درخت عرفط است که رائحۀ کریهه دارد، و حال آنکه حضرت از چیزهایی که بوی بد داشت محترز می بود چه با ملائکه در گفت و شنید بود و ایشان از روائح خبیثه متأذی می شوند همچنان که بنی آدم متأذّی می شوند، القصّه، حضرت بر یکی از ایشان در آمد، وی آن سخن را چنانچه مقرّر بود گفت، حضرت فرمود: مغافیر نخورده ام بلکه شربت عسل آشامیده ام پیش زینب بنت جحش. آن زن گفت: «جرست نحلة العرفط» یعنی چریده است زنبور این عسل در درخت عرفط! فرمود چون چنین است دیگر هرگز از آن عسل شربت نیاشامم. و روایتی آنکه فرمود: سوگند خوردم که از آن عسل دیگر هرگز نیاشامم؛ و لکن این سخن را با هیچکس مگوی، آن زن قبول نمود فأمّا وفاء بقول خویش نکرده بآن دیگری گفت؛ جبرئیل آمد و آیت آورد: یا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اَللّهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضاتَ أَزْواجِکَ وَ اَللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ قَدْ فَرَضَ اَللّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ وَ اَللّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ اَلْعَلِیمُ اَلْحَکِیمُ وَ إِذْ أَسَرَّ اَلنَّبِیُّ إِلی بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِیثاً فَلَمّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اَللّهُ عَلَیْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَکَ هذا قالَ نَبَّأَنِیَ اَلْعَلِیمُ اَلْخَبِیرُ تا اینجا که «إِنْ تَتُوبا إِلَی اَللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما» الآیة. پس حضرت بدین سبب سوگند یاد کرد که یک ماه از زنان عزلت گیرد، و أحادیث صحیحه در کتب معتبره دالّست بر صحّت این قول.

ص: 189

[أخرج ابن سعد و عبد بن حمید و البخاریّ و ابن المنذر و ابن مردویه عن عائشة أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کان یمکث فقد علی رسول اللّه صلعم مسلما، فقال: یا رسول اللّه! أ لا أزوّجک أجمل أیّم فی العرب کانت تحت ابن عمّ لها فتوفی عنها فتأیّمت و قد رغبت فیک و خطبت إلیک فتزوّجها رسول اللّه صلعم علی اثنتی عشرة أوقیة و نش (1)، فقال: یا رسول اللّه! لا تقصر بها فی المهر، فقال رسول اللّه: ما أصدقت أحدا من نسائی فوق هذا و لا أصدق أحدا من بناتی فوق هذا، فقال النّعمان: ففیک الأسی، قال: فابعث یا رسول اللّه إلی أهلک من یحملهم إلیک فأنا خارج مع رسولک فمرسل أهلک معه، فبعث رسول اللّه معه أبا أسید السّاعدیّ فلمّا قد ما علیها جلست فی بیتها و أذنت له أن یدخل فقال أبو أسید: إنّ نساء رسول اللّه لا یراهنّ أحد من الرّجال، فقال أبو أسید: و ذلک بعد أن نزل الحجاب. فأرسلت إلیه فیسّرنی لأمری قال: حجاب بینک و بین من تکلّمین من الرّجال إلاّ ذا محرم منک، ففعلت. قال أبو أسید: فأقمت ثلثة أیّام ثمّ تحمّلت معی علی جمل ظعینة فی محفّة فأقبلت بها حتّی قدمت المدینة فأنزلتها فی بنی ساعدة، فدخل علیها نساء الحیّ-فرحّبن بها و سهلن و خرجن من عندها فذکرن من جمالها و شاع بالمدینة قدومها. قال أبو أسید: و وجّهت إلی النّبیّ صلعم و هو فی بنی عمرو بن عوف فأخبرته و دخل علیها داخل من النّساء فدابن (فدببن. ظ) لها لما بلغهن من جمالها، و کانت من أجمل النّساء، فقالت: إنّک من الملوک فان کنت تریدین أن تحظی عند رسول اللّه صلعم. فإذا جاءک فاستعیذی منه فإنّک تحظین عنده و یرعب فیک]. و نیز محمد بن سعد بصری در «طبقات» گفته:

[أخبرنا محمد بن عمر، حدّثنی عبد اللّه بن جعفر عن عمرو بن صالح عن سعید بن عبد الرحمن بن أبزی، قال: الجونیّة استعاذت من رسول اللّه صلعم و قیل لها: هو أحظی لک عنده و لم تستعذ منه امرأة غیرها و إنّما خدعت لما رأی من جمالها و هیئتها، و لقد ذکر لرسول اللّه من حملها علی ما قالت لرسول اللّه، فقال رسول اللّه: إنّهنّ صواحب یوسف و کیدهنّ عظیم! قال: و هی أسماء بنت النّعمان بن أبی الجون]. و نیز محمد بن سعد بصری در «طبقات» گفته:

[أخبرنا هشام بن محمّد بن السّائب

ص: 190


1- نصف الأوقیة . کذا فی « لسان العرب » . ( 12 . نصیر ) .

عن أبیه عن أبی صالح عن ابن عبّاس، قال: تزوّج رسول اللّه صلعم أسماء بنت النّعمان و کانت من أجمل أهل زمانها و أشبّه (أشبّهم. ظ) قال: فلمّا جعل رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) یتزوّج الغرائب قالت عائشة: قد وضع یده فی الغرائب! یوشکن أن یصرفن وجهه عنّا! و کان خطبها حین وفدت کندة علیه إلی أبیها، فلمّا رآها نساء النّبیّ صلعم حسدنها فقلن لها: إن أردت أن تحظی عنده فتعوّذی باللّه منه إذا دخل علیک! فلما دخل و ألقی السّتر مدّ یده إلیها فقالت: أعوذ باللّه منک. فقال: أمن عائذ اللّه، الحقی بأهلک! أخبرنا هشام بن محمد، حدّثنی ابن الغسیل عن حمزة بن أبی أسید السّاعدی عن أبیه-و کان بدریّا-قال: تزوّج رسول اللّه أسماء بنت النّعمان الجونیّة فأرسلنی فجئت بها فقالت حفصة لعائشة-أو عائشة لحفصة-. اخضبیها أنت و أنا أمشطها، ففعلنا ثمّ قالت لها إحداهما: إنّ النّبیّ صلعم یعجبه من المرأة إذا دخلت علیه أن تقول. «أعوذ باللّه منک» ، فلمّا دخلت علیه و أغلق الباب و أرخی السّتر مدّ یده إلیها فقالت أعوذ باللّه منک! فقال بکمه علی وجهه فاستتر به و قال «عذت معاذا» ثلاث مرّات قال أبو أسید: ثمّ خرج علیّ فقال: یا أبا أسید! الحقها بأهلها و متّعها برازقیّتین، یعنی کرباستین، فکانت تقول ادعونی الشّقیّة]. و نیز محمد بن سعد در «طبقات» گفته:

[أخبرنا محمّد بن عمر، حدّثنی سلیمان بن الحارث عن عبّاس بن سهل، قال: سمعت أبا أسید السّاعدیّ یقول: لمّا طلمت بها علی الصّرم تصایحوا و قالوا: إنّک لغیر مبارکه ما دهاک! فقالت خدعت فقیل لی کیت و کیت للّذی قیل لها، فقال أهلها: لقد جعلتینا فی العرب شهرة! فبادرت أبا أسید السّاعدی فقالت: قد کان ما کان فالّذی أصنع ما هو؟ فقال: أقیمی فی بیتک و احتجبی إلاّ من ذی محرم و لا یطمع فیک طامع بعد رسول اللّه فإنّک من أمّهات المؤمنین، فأقامت لا یطمع فیها طامع و لا نری إلاّ لذی محرم حتّی توفیت فی خلافة عثمان بن عفّان عند أهلها بنجد. أخبرنا هشام بن محمّد بن السّائب ، حدّثنی زهیر بن معاویة الجعفی أنّها ماتت کمدا!]. و محمد بن جریر طبری در کتاب «ذیل المذیّل» در ذکر أزواج جناب

ص: 191

رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفته: [

و أسماء ابنة النّعمان بن أبی الجون الاسود بن الحارث بن شراحیل بن الجون آکل المرار؛ الکندی. قال ابن عمر: ثنا: محمد بن یعقوب بن عتبة عن عبد الواحد بن أبی عون الدّوسی، قال: قدم النّعمان بن أبی الجون الکندیّ، و کان ینزل و بنو أبیه نجدا ممّا یلی الشّربة؛ فقدم علی رسول اللّه صلعم مسلما فقال: یا رسول اللّه! أ لا أزوّجک أجمل أیّم فی العرب؟ کانت تحت ابن عمّ لها فتوفی عنها فتأیّمت و قد رغبت فیک و حطت (خطبت ظ) إلیک. فتزوّجها رسول اللّه صلعم علی اثنتی عشرة أوقیة و نشّ، فقال: یا رسول اللّه! لا تقصر بها فی المهر! فقال رسول اللّه صلعم: ما أصدقت من نسائی فوق هذا و لا أصدق أحدا من بناتی فوق هذا. فقال النعمان: ففیک الأسی! قال: فابعث یا رسول اللّه إلی أهلک من یحملهم إلیک فإنّی خارج مع رسولک فنرسل أهلک معه، فبعث رسول اللّه صلعم معه أبا أسید السّاعدیّ فلمّا قدما علیها جلست فی بیتها فأذنت له أن یدخل، فقال أبو أسید: إنّ نساء رسول اللّه صلعم لا یراهنّ الرّجال، قال أبو أسید: و ذلک بعد أن نزل الحجاب. فأرسلت إلیه فیسّر لی لامری، قال: حجاب بینک و بین تکلّمین من الرّجال إلاّ ذا محرم منک، ففعلت، فقال أبو أسید: فأقمت ثلثة أیّام ثمّ تحمّلت معی علی جمل ظعینة فی محفة و أقبلت بها حتّی قدمت المدینة فأنزلتها فی نبی ساعدة، فدخل علیها نساء الحیّ فرحّبن بها و سهّلن و خرجن من عندها فذکرنا جمالها فشاع بالمدینة قدومها، قال أبو أسید السّاعدیّ: و وجّهت إلی النّبیّ صلعم و هو فی بنی عمرو بن عوف فأخبرته و دخل علیها داخل من النّساء قد بین (فدببن. ظ) لها لما بلغهن من جمالها و کانت من أجمل النّساء، فقالت: إنّک من الملوک فإن کنت تریدین أن تحظی عند رسول اللّه صلعم فاستعیذی عنه فإنّک تحظین عنده و یرغب فیک!]. و نیز طبری در کتاب مذکور گفته: [

و ذکر هشام بن محمّد أن ابن الغسیل حدّثه عن حمزة بن أبی أسید السّاعدی عن أبیه، و کان بدریّا، قال: تزوّج رسول اللّه صلعم أسماء ابنة النّعمان الجونیّة و أرسلنی فجئت بها فقالت حفصة لعائشة أو عائشة لحفصة: اخضبیها أنت و أنا امشّطها، ففعلتا، ثمّ قالت لها إحداهما: أنّ النّبیّ یعجبه

ص: 192

من المرأة إذا ادخلت علیه أن تقول: أعوذ باللّه منک! فلمّا دخلت علیه و أغلق الباب و أرخی السّتر مدّ یده إلیها فقالت: أعوذ باللّه منک! فقال بکمه علی وجهه فاستتر به و قال: عذت معاذا! ، ثلث مرّات. قال أبو أسید: ثم خرج علیّ و قال: یا أبا أسید! الحقها بأهلها و متّعها برازقیتین، یعنی کرباسین، فکانت تقول: ادعونی الشّقیّة! قال هشام: و حدّثنی زهیر بن معاویة الجعفی أنّها ماتت کمدا! قال ابن عمر: فحدّثنی سلیمان بن الحارث عن عباس بن سهل، قال: سمعت أبا أسید السّاعدیّ یقول: لمّا طلعت بها علی الصّرم تصایحوا و قالوا: إنّک لغیر مبارکة ما دهاک؟ ! فقالت: خدعت، فقیل لی کیت و کیت للّذی قیل لها: فقال أهلها: لقد جعلتنا فی العرب شهرة! فنادت أبا أسید فقالت: قد کان ما کان فالّذی أصنع ما هو؟ قال: أقیمی فی بیتک فاحتجبی إلاّ من ذی محرم. و لا یطمع فیک طامع بعد رسول اللّه صلعم فإنّک من امّهات المؤمنین. فأقامت لا یطمع فیها طامع و لا یراها إلاّ ذو محرم حتّی توفیت فی خلافة عثمان بن عفّان عند أهلها بنجد و ذکر هشام بن محمد الکلبیّ أنّ زهیر بن معاویة الجعفیّ حدّثه أنّها ماتت کمدا!]. و نیز طبری در کتاب مذکور گفته: [و قال آخرون: بل کانت أجمل النّساء، فخاف نساؤه أن تغلبهنّ علیه فقلن لها: إنّا نری إذا دنا منک أن تقولی: أعوذ باللّه منک! فلمّا دنا منها قالت: إنّی أعوذ بالرّحمان منک إن کنت تقیّا! فقال: قد عذت بمعاذ و إنّ عائذ اللّه عزّ و جلّ أهل أن یجار، و قد أعاذک اللّه منّی، فطلّقها و و أمر السّاقط ابن عمرو الأنصاریّ فجهزها ثم سرحها إلی أهلها فکانت تسمّی نفسها «الشّقیّة»]. و حاکم نیسابوری در «مستدرک علی الصّحیحین» در کتاب معرفة الصّحابة در ذکر قصّۀ کندیّه شقیّه گفته:

[حدّثنا بشرح هذه القصّة أبو عبد اللّه الأنصاری، ثنا الحسن بن الجهم، ثنا الحسین بن الفرج، ثنا محمّد بن عمر، ثنا محمّد بن یعقوب بن عتبة عن عبد الواحد ابن أبی عون الدّوسی، قال: قدم النّعمان بن أبی جون الکندیّ، و کان ینزل و بنو أبیه نجدا ممّا یلی الشّربة، فقدم علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مسلما فقال: یا رسول اللّه!

ص: 193

أ لا ازوّجک أجمل أیّم فی العرب؟ کانت تحت ابن عمّ لها فتوفی عنها فتأیّمت و قد رغبت فیک و خطبت إلیک، فتزوّجها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی اثنتی عشرة أوقیة و نشّ، فقال: یا رسول اللّه! لا تقصر بها فی المهر! فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: ما أصدقت أحدا من نسائی فوق هذا و لا أصدق أحدا من بناتی فوق هذا، فقال النّعمان بن أبی جون: ففیک الأسی، فقال: فابعث یا رسول اللّه إلی أهلک من یحملهم إلیک فإنّی خارج مع رسولک فمرسل أهلک معه، فبعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أبا أسید السّاعدیّ فلمّا قدما علیها جلست فی بیتها و أذنت له أن یدخل فقال أبو أسید: إنّ نساء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لا یراهنّ الرّجال؛ قال أبو أسید: و ذلک بعد أن نزل الحجاب، فأرسلت إلیه: فیسّر لی أمری، قال: حجاب بینک و بین من تکلّمین من الرّجال إلاّ ذا محرم منک، ففعلت: فقال: أبو أسید: فأقمت ثلاثة أیّام ثمّ تحمّلت مع الظعینة علی جمل فی محفّة فأقبلت بها حتّی قدمت المدینة فأنزلتها فی بنی ساعدة فدخل علیها نساء الحیّ فرحبن بها و سهّلن و خرجن من عندها فذکرن جمالها و شاع ذلک بالمدینة و تحدّثوا بقدومها. قال أبو أسید السّاعدیّ: و رجعت إلی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هو فی عمرو بن عوف فأخبرته و دخل علیها داخل من النساء لمّا بلغهنّ من جمالها-و کانت من أجمل النساء-فقالت: إنّک من الملوک فإن کنت تریدین أن تحظی عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فاستعیذی منه فإنّک تحظین عنده و یرغب فیک!]. و نیز حاکم در «مستدرک» گفته:

[قال: و ذکر هشام بن محمّد أنّ ابن الغسیل حدّثه عن حمزة بن أبی أسید السّاعدی عن أبیه و کان بدریّا، قال: تزوّج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أسماء بنت النّعمان الجونیّة فأرسلنی فجئت بها فقالت حفصة لعائشة: اخضبیها أنت و أنا امشّطها، ففعلتا ثمّ قالت إحداهما: إنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یعجبه من المرأة إذا دخلت علیه أن تقول: أعوذ باللّه منک! فلمّا دخلت علیه و أغلق الباب و أرخی السّتر مدّ یده إلیها فقالت: أعوذ باللّه منک! فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بکمّه علی وجهه فاستتر به: عذت بمعاذ! ثلاث مرّات، قال أبو أسید: ثمّ خرج إلیّ فقال: یا أبا أسید! الحقها بأهلها و متّعها برازقیّین-یعنی کرباسین-فکانت تقول: ادعونی «الشّقیة» . قال ابن عمر: قال هشام بن محمّد: فحدّثنی زهیر بن معاویة الجعفیّ أنّها ماتت کمدا].

ص: 194

و أبو عمرو قرطبی در «استیعاب» در ترجمۀ أسماء بنت النّعمان گفته:

[و قال آخرون: و کانت أسماء بنت النّعمان الکندیّة من أجمل النّساء. فخاف نساؤه أن تغلبهنّ علیه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقلن لها: إنّه یحبّ إذا دنا منک أن تقولی له: أعوذ باللّه منک! فلمّا دنی منها قالت: إنّی أعوذ باللّه منک! فقال: قد عذت بمعاذ! فطلّقها ثم سرحها إلی قومها و کانت تسمّی نفسها «الشّقیّة» .

و قال الجرجانیّ النّسّابة صاحب کتاب «المونق» : أسماء بنت النّعمان الکندیّة هی الّتی قال لها نساء النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: إن أردت أن تحظی عنده فتعوّذی باللّه منه! فلمّا دخل علیها قالت أعوذ باللّه منک! فصرف وجهه عنها و قال: الحقی بأهلک! فخلف علیها المهاجر بن أبی أمیّة المخزومیّ ثمّ خلف علیها قیس ابن مکشوح المرادیّ] و ابن الاثیر جزری در «اسد الغابه» در ترجمۀ أسماء بنت النّعمان نقلا عن صاحب «الاستیعاب» گفته:

[قال: و زعم بعضهم أنّها قالت: أعوذ باللّه منک! قال: قد عذت بمعاذ و قد أعاذک اللّه منّی، فطلّقها. قال: و هذا باطل إنّما قالت هذا له امرأة من بلعنبر من سبی ذات الشّقوق کانت جمیلة فخاف نساؤه أن تغلبهنّ علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقلن لها: إنّه یعجبه أن یقال له: نعوذ باللّه منک! و ذکر نحو ما تقدّم فی فراقها، قال: و قال أبو عبیدة: کلتاهما عاذتا باللّه منه! و

قال عبد اللّه بن محمّد بن عقیل: و نکح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امرأة من کندة-و هی الشّقیّة-فسألت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أن یردّها إلی أهلها ففعل و ردّها مع أبی أسید السّاعدی، و کانت تقول عن نفسها «الشّقیّة» ؛ و قیل: إنّ الّتی قال لها نساء النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لتعوذ باللّه منه هی الکندیّة، ففارقها فتزوّجها المهاجرین أبی أمیّة المخزومیّ ثمّ خلف علیها قیس بن مکشوح المرادی، قال: و قال آخرون: الّتی تعوّذت باللّه منه امرأة من سبی بلعنبر؛ و ذکر فی قول أزواج النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لها نحو ما تقدّم]. و ابن حجر عسقلانی در «إصابه» گفته: [النّعمان بن أبی الجون و هو الأسود ابن شراحیل بن حجر بن معاویة الکندی،

ذکره الطبریّ عن الواقدی و قال: قدم علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مسلما و قال: أزوّجک أجمل أیّم فی العرب؟ یرید أخته أسماء، و ساق الحدیث فی تزویجها ثمّ فراقها و أخرج قصّة الحاکم من طریق الواقدی عن محمّد بن

ص: 195

یعقوب بن عتبة عن عبد الواحد بن أبی عوف، قال: قدم النّعمان بن أبی الجون، فذکره و زاد: و کان ینزل هو و أبوه ممّا یلی الشّرفة؛ قال: و کانت أسماء تحت ابن عمّ لها هلک عنها؛ و قد رغبت فیک و خطبت إلیک، قال: فتزوّجها علی اثنتی عشرة أوقیة و نشّ، فقال: یا رسول اللّه! لا تقصر بها فی المهر، فقال: ما أصدقت أحدا من نسائی و لا بناتی فوق هذا، فقال النعمان: فیک الاسوة یا رسول اللّه فابعث إلی أهلک، فبعث معه أبا أسید السّاعدیّ، فلمّا قدم علیها جلست فی بیتها فأدنت له أن یدخل، فقال أبو أسید: إنّ نساء النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لا یراهنّ أحد من الرّجال، فقالت: ارشدنی، قال: لا تکلّمی أحدا من الرّجال إلاّ ذا محرم منک، قال أبو أسید: فتحمّلت معی فی محفّة فقدمت بها المدینة فأنزلتها فی بنی ساعدة فدخل علیها نساء الحیّ فرحبن بها، و کانت من أجمل النّساء، فدخل علیها داخل من النّساء فقالت لها: إنّک من الملوک، و إن کنت تریدین أن تحظی عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فاستعیذی منه! الحدیث]. و نیز ابن حجر عسقلانی در «إصابه» در ترجمۀ أسماء بنت النّعمان-نقلا عن صاحب «الاستیعاب» -گفته: [و قال آخرون: کانت أسماء بنت النّعمان الکندیّة من أجمل النّساء فخاف نساؤه أن تغلبهنّ علیه فقلن لها إنّه یحبّ إذا دنا منک أن تقولی: أعوذ باللّه منک. ففعلت و کانت تسمّی نفسها «شقیّة» و زاد الجرجانیّ: فخلف علیها المهاجر بن أبی أمیّة المخزومی ثم قیس بن مکشوح المرادی]. و نیز ابن حجر در «إصابه» در ترجمة أسماء بنت النّعمان گفته: [و نسبها محمّد بن حبیب فی فصل النّساء اللاتی لم یدخل بهنّ صلّی اللّه علیه و سلم مثل القول الثانی المذکور أوّلا و قال: کانت من أجمل النساء و أشبّهن، ذکر قصة النساء معها و فراقها و أنّ المهاجر تزوّجها ثمّ قیس بن مکشوح. ثمّ قال: و الجونیّة امرأة من کندة أیضا أحضرها أبو أسید السّاعدیّ فتولّت عائشة و حفصة أمرها فقالت لها إحداهما: إنّه یعجبه إذا دخلت علیه المرأة أن تقول: أعوذ باللّه منک! القصّة]. و نیز ابن حجر در «إصابة» در ترجمۀ أسماء بنت النّعمان گفته:

[و أخرج ابن

ص: 196

سعد عن هشام بن محمد و هو ابن الکلبی عن ابن الغسیل الّذی أخرجه البخاریّ و زاد فیه: فقالت حفصة لعائشة أو عائشة لحفصة: خضبیها و أنا أمشطها ففعلت ثمّ قالت لها إحداهما: إنّه یعجبه من المرأة إذا دخلت علیه أن تقول أعوذ باللّه منک! فلمّا دخلت علیه و أغلق الباب و أرخی السّتر مدّ یده إلیها، فقالت: أعوذ باللّه منک! فقال بکمّه علی وجهه و قال: عذت معاذا! ثلاث مرّات ثمّ خرج علیّ فقال: یا أبا أسید! ألحقها بأهلها و متّعها برازقیّتین. یعنی کرباسین. فکانت تقول: ادعونی الشّقیّة]. و نیز ابن حجر در «إصابه» در ترجمۀ أسماء بنت النعمان گفته: [و من طریق عباس بن سهل عن أبی أسید، قال: لمّا طلعت بها علی قومها تصایحوا و قالوا: إنّک لغیر صالحة! لقد جعلتنا فی العرب شهرة فما دهاک؟ ! قالت: خدعت! فقالت لأبی أسید: ما أصنع؟ قال: أقیمی فی بیتک و احتجبی إلاّ من ذی رحم محرم و لا یطمع فیک أحد، فأقامت کذلک حتّی توفیت فی خلافة عثمان و

عن ابن الکلبی عن أبیه عن أبی صالح عن ابن عبّاس: تزوّج رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أسماء بنت النعمان و کانت من أجمل أهل زمانها و اشبه (أشبّهم. ظ) فقالت عائشة: قد وضع یده فی الغرائب! یوشک أن یصرفن وجهه عنّا! و کان خطبها حین وفد أبوها علیه فی وفد کندة، فلمّا رآه نساءه حسدنها فقلن لها: إن أردت أن تحظی عنده، القصّة] و نیز ابن حجر عسقلانی در «فتح الباری» در کتاب الطّلاق در شرح حدیث عائشة «إنّ ابنة الجون لمّا أدخلت» الحدیث، گفته [و الصّحیح أنّ الّتی استعاذت منه هی الجونیة، و روی ابن سعد من طریق سعید بن عبد الرّحمن بن أبزی، قال: لم تستعذ منه امرأة غیرها. (قلت) : و هو الّذی یغلب علی الظّنّ لأنّ ذلک إنّما وقع للمستعیذة بالخدیعة المذکورة فیبعد أن تخدع اخری بعدها بمثل ما خدعت به بعد شیوع الخبر بذلک. قال ابن عبد البرّ: أجمعوا علی أنّ النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم تزوّج الجونیّة، و اختلفوا فی سبب فراقه،

فقال قتادة: لما دخل علیها دعاها فقالت: تعال أنت، فطلّقها. و قیل: و کان بها وضح کالعامریّة،

قال: و زعم بعضهم أنّها قالت: أعوذ باللّه منک، فقال: قد عذت بمعاذ! و قد أعاذک اللّه منّی، فطلّقها. قال:

ص: 197

و هذا باطل إنّما قال له هذا امرأة من بنی العنبر، و کانت جمیلة فخاف نساؤه أن تغلبهنّ علیه فقلن لها: إنّه یعجبه أن یقال له: نعوذ باللّه منک! ففعلت فطلّقها. کذا قال و ما أدری لم حکم ببطلان ذلک مع کثرة الرّوایات الواردة فیه و ثبوته فی حدیث عائشة فی «صحیح البخاری» و سیأتی مزید لذلک فی الحدیث الّذی بعده]. و نیز ابن حجر عسقلانی در «فتح الباری» در کتاب الطّلاق در شرح حدیث أبو أسید متعلّق بجونیّة گفته: [ثمّ

أخرج من طریق اخری عن عمر بن الحکم عن أبی أسید، قال: بعثنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إلی الجونیّة فحملتها حتّی نزلت بها فی أطم بنی ساعدة ثمّ جئت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فأخبرته فخرج یمشی علی رجلیه حتّی جاءها، الحدیث.

و من طریق سعید بن عبد الرّحمن بن أبزی، قال: اسم الجونیّة أسماء بنت النّعمان بن أبی الجون. قیل لها: استعیذی منه، فإنّه أحظی لک عنده، و خدعت لما رئی من جمالها و ذکر لرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم من حملها علی ما قالت، فقال: إنّهنّ صواحب یوسف و کیدهنّ]. و نیز در «فتح الباری» گفته:

[و فی روایة لابن سعد: فدخل علیها داخل من النّساء و کانت من أجمل النساء فقالت: إنّک من الملوک فإن کنت تریدین أن تحظی عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فإذا جاءک فاستعیذی منه! و وقع عنده عن هشام بن محمّد عن عبد الرحمن بن الغسیل باسناد حدیث الباب أنّ عائشة و حفصة دخلتا علیها أوّل ما قدمت فمشطتاها و خضبتاها و قالت لها إحداهما: إنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم یعجبه من المرأة إذا دخل علیها أن تقول: أعوذ باللّه منک]. و نیز در «فتح الباری» گفته:

[و وقع فی روایة لابن سعد عن أبی أسید، قال: فأمرنی فرددتها إلی قومها.

و فی اخری له: فلمّا وصلت بها تصایحوا و قالوا: إنّک لغیر مبارکة، فما دهاک؟ ! قالت: خدعت. قال: فتوفیّت فی خلافة عثمان.

قال: و حدّثنی هشام بن محمّد عن أبی خیثمة زهیر بن معاویة أنّها ماتت کمدا]. و عینی در «عمدة القاری» در کتاب الطلاق در شرح حدیث عائشة گفته:

ص: 198

[و قال ابن عبد البرّ: أجمعوا علی أنّه تزوّج أسماء بنت النّعمان بن أبی الجون بن شراحیل، و قیل: أسماء بنت الأسود بن الحارث بن النّعمان الکندیّة، و اختلفوا فی فراقها فقیل:

لمّا دخلت علیه دعاها فقالت: تعال أنت! و أبت أن تجیء، و زعم بعضهم أنّها استعاذت منه فطلّقها. و قیل: بل کان بها وضح کوضح العامریّة، ففعل بها کفعله بها. و قیل: المستعیذة امرأة من بلعنبر من سبی ذات الشّقوق-بضمّ الشّین المعجمة و بالقافین أولهما مضمومة-و هی اسم منزل بطریق مکّة، و کانت جمیلة فخافت نساء، أن تغلبهنّ علیه فقلن لها: إنّه یعجبه أن تقولی: أعوذ باللّه منک]. و نیز عینی در «عمدة القاری» در شرح حدیث أبی أسید گفته: [قوله: فقالت: أعوذ باللّه منک.

روی ابن سعد عن هشام بن محمّد عن عبد الرّحمن بن الغسیل باسناد حدیث الباب أنّ عائشة و حفصة رضی اللّه تعالی عنهما دخلتا علیها أوّل ما قدمت فمشطتاها و خضبتاها و قالت لها إحداهما: إنّ النّبیّ صلی اللّه علیه و سلم یعجبه من المرأة إذا دخل علیها أن تقول: أعوذ باللّه منک]. و قسطلانی در «إرشاد السّاری» در شرح حدیث أبی أسید گفته:

[و عند ابن سعد: قال أبو أسید: فأمرنی فرددتها إلی قومها:

و فی اخری له: فلمّا وصلت بها تصایحوا و قالوا: إنّک لغیر مبارکة! فما دهاک؟ ! قالت: خدعت!

قال: و حدّثنی هشام بن محمّد عن أبی خیثمة زهیر بن معاویة أنّها ماتت کمدا].

وجه 66 کذب عائشه در واقعه خطبه فرمودن جناب رسالت مآب زنی

را از قبیله کلب

وجه شصت و ششم آنکه: حضرت عائشة در واقعۀ خطبه فرمودن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زنی را از قبیلۀ کلب، ارتکاب کذب صریح نموده و آن حضرت او را برین صنیع شنیع بنهایت تفضیح و تقبیح آگاه فرمود. علامه ابن قتیبه دینوری در کتاب «عیون الأخبار» در جزء عاشر آن گفته: [

عن عائشة رضی اللّه عنها، قالت: خطب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امرأة من کلب فبعثنی أنظر إلیها فقال لی: کیف رأیت؟ فقلت: ما رأیت طائلا! فقال: لقد رأیت خالا بخدّها اقشعرّ کلّ شعرة منک علی حدة! فقالت ما دونک سرّ!] و أبو بکر احمد بن علی الخطیب البغدادی در «تاریخ» خود در ترجمۀ محمّد بن

ص: 199

أحمد أبو بکر المؤدب گفته:

[أخبرنا أبو نعیم الحافظ، قال: نبّأنا محمّد بن یحیی بن فیّاض الزّمانیّ، قال: حدّثنی أبی یحیی بن فیّاض، قال: نبّأنا سفیان، قال: حدّثنی جابر عن ابن ثابت عن عائشة أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ارسلها إلی امرأة فقالت: ما رأیت طائلا! فقال: لقد رایت خالا بخدّها اقشعرّت (منه) ذؤابتک! فقالت: ما دونک سرّ! و من یستطیع أن یکتمک؟ !]. و علامه ابن القیم الحنبلی در کتاب «أخبار النّساء» گفته:

[و یروی أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خطب امرأة من کلب فبعث عائشة رضی اللّه عنها تنظر إلیها فقال لها: کیف رأیتها؟ قالت: ما رأیت طائلا! قال: لقد رأیت طائلا، و لقد رأیت حالا تجدیتها (خالا بخدّیها. ظ) حتّی اقشعرّت کلّ شعرة فیک. فقالت: ما دونک ستر یا رسول اللّه!]. و در کمال ظهورست که ارتکاب این کذب و بهتان، عدالت مستوره و مفروضۀ حضرت عائشة را بر باد فنا می دهد، و کمال خلاعت و جلاعت آن مخدّره را فراروی أرباب إنصاف می نهد. پس چگونه بعد ازین می توان گفت که جملۀ أصحاب و صحابیّات جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الأطیاب در نقل أحادیث از آن جناب ثقه و مؤتمن بودند و مثل نجوم در دلالت علی الحقّ التزام صدق می فرمودند؟ !

وجه 67 ارتکاب کذب عائشه در مدح و اطرای زید بن حارثه

وجه شصت و هفتم آنکه: حضرت عائشة از راه عداوت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و نفی استحقاق خلافت از آن جناب در مدح و اطرای زید بن حارثه ارتکاب کذب و بهتان صریح و امتطای صهوۀ إثم و عدوان فضیح نموده، چنانچه أحمد بن محمّد ابن حنبل شیبانی در «مسند» خود گفته:

[ثنا: محمّد ابن عبید، قال: ثنا وائل، قال: سمعت البهیّ یحدّث أنّ عائشة قالت: ما بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زید بن حارثة فی جیش قطّ إلاّ مره علیهم و إن بقی بعده استخلفه!]. و پر ظاهرست که این کلام ضلالت التیام عائشة نزد کافۀ أهل اسلام باطل

ص: 200

و عاطلست، و اگر وجوه بطلان و هوان آن مسرود و منضود شود برای آن دفتر طولانی هم کفایت نمی کند، و هر که أدنی بهرۀ از عقل و نقل داشته باشد بالیقین می داند که زید بن حارثه بوجه غیر قرشی بودن و نیز بوجه مفضول بودن-إلی غیر ذلک من الموانع القطعیة الکثیرة التی لا تحصی-هرگز قابلیّت آن نداشت که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را خلیفه نمایند، پس ادّعای این معنی که: اگر زید بن حارثه بعد آن جناب باقی می ماند آن جناب استخلاف او بعمل می آوردند کلام باطلست که جرأت و جسارت عائشة را بر ارتکاب کذب و بهتان نهایت واضح و عیان می نماید، و فی ذلک دمغ لرأس مدّعی براءة جمیع الأصحاب عن اللغو و الکذاب.

وجه 68 ارتکاب کذب دیگر عائشه در انکار وصی بودن جناب امیر المؤمنین

وجه شصت و هشتم آنکه: عائشة در إنکار وصیّ بودن جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام مرتکب کذب صریح گردیده در جحود أمر ثابت و محقّق بر سر کمال عناد رسیده، چنانچه أحمد بن محمّد بن حنبل شیبانی در «مسند» خود در مسند عائشة گفته:

[ثنا: إسماعیل عن ابن عون عن إبراهیم عن الأسود، قال: ذکروا عند عائشة أنّ علیّا کان وصیّا، فقالت: متی أوصی إلیه؟ فقد کنت مسندته إلی صدری، أو قالت: فی حجری، فدعا بالطّست، فلقد انحنت فی حجری و ما شعرت أنّه مات، فمتی أوصی إلیه؟ ! و کذب عائشة درین کلام جالب ملام عائشة أظهر من الشّمس و أبین من الأمسست، و اگر دلائل مفصّلۀ بطلان و فساد آن رقم نمایم باید که مجلّد ضخیم درین خصوص إفراد کنم، لیکن در این جا اکتفا بر کلام مختصر فضل بن روزبهان خنجی شیرازی می نمایم تا کذب و دروغ عائشه در إنکار وصایت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بحسب افادۀ چنین مکابر متعصّب و مجادل متصلّب بر همگنان واضح و آشکار گردد. پس باید دانست که ابن روزبهان در «کتاب الباطل» خود بجواب علاّمۀ حلّی علیه الرّحمه جائی که آن جناب در «نهج الحقّ» استدلال بعلم جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نموده می گوید: [أقول: ما ذکره المصنّف من علم أمیر المؤمنین (علیه السلام) فلا شکّ فی أنّه من علماء الامّة و النّاس محتاجون إلیه فیه، کیف لا و هو وصیّ النّبی

ص: 201

صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی إبلاغ العلم و بدائع حقائق المعارف، فلا نزاع فیه لأحد]. و هر گاه کذب و دروغ عائشة در إنکار وصایت حضرت أبو الأئمّة الأطهار علیه و علیهم آلاف السّلام من اللّه الملک الغفار کالشّمس فی رابعة النّهار واضح و آشکار گردید، بلا ریب و اشتباه عیان گشت که ادّعای مزنی در ثقه و مؤتمن بودن جملۀ أصحاب در نقل روایات و أخبار از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الأطیاب أمری است باطل و سراسر از حلیه صحّت و صواب عاطل. و از عجائب آیات علوّ حقّ این ست که خود عائشة در بعض أحادیث اعتراف نموده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حالی وفات یافت که جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را زیر ثوب مبارک خود داخل کرده بود و جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را در بر خود گرفته بود. و این معنی چنانچه بر هر ذی شعور واضحست مضمونی را که عائشه در حدیث سابق برای إظهار اختصاص خود و نفی وصایت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام ادّعا کرده کذب ظاهر و بهتان باهر می گرداند. حالا شاهد آنچه حقیر بمعرض بیان آوردم باید شنید و سطوع أمر حقّ بچشم حقیقت بین باید دید. حافظ جلیل محمّد بن یوسف الکنجی الشّافعی در «کفایة الطالب فی مناقب علیّ ابن أبی طالب» گفته:

[أخبرنا أبو محمّد عبد العزیز بن محمّد بن الحسن الصّالحیّ: أخبرنا الحافظ أبو القاسم الدّمشقی، أخبرنا أبو غالب بن البنّاء، أخبرنا أبو الغنائم ابن المأمون، أخبرنا إمام أهل الحدیث أبو الحسن الدّار قطنیّ، أخبرنا أبو القاسم الحسن بن محمّد بن بشر البجلیّ، حدّثنا علیّ بن الحسین بن عبد کعب، حدّثنا إسماعیل ابن ریّان، حدّثنا عبد اللّه بن مسلّم الملائی عن أبیه عن إبراهیم عن علقمة و الأسود عن عائشة، قالت: قال رسول اللّه و هو فی بیتها لمّا حضره الموت: ادعوا لی حبیبی؛ فدعوت له أبا بکر فنظر إلیه ثمّ وضع رأسه (علیه السلام) ثمّ قال: ادعوا لی حبیبی، فدعوت له عمر فلمّا نظر إلیه وضع رأسه ثمّ قال: ادعوا لی حبیبی، فقلت: ویلکم! ادعوا له

ص: 202

علیّا؛ فو اللّه ما یرید غیره، فلما رآه فرّج الثّوب الّذی کان علیه ثمّ أدخله فیه فلم یزل محتضنه حتّی قبض و یده علیه].

وجه 69 اخفای عائشه نام حضرت امیر المؤمنین را در نقل واقعۀ مرض

حضرت رسالت

وجه شصت و نهم آنکه: عائشه در بیان حدیث بر آمدن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حالت مرض خود بحالت اعتماد بر دو کس راه خیانت صریحه پیموده نام جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را مخفی نموده، و این اخفای نام آن إمام عالی مقام علیه آلاف الصّلوة و السّلام حسب تصریح ابن عبّاس بوجه بغض و عداوت او بود، چنانچه أحمد بن محمّد بن حنبل الشّیبانی در «مسند» خود گفته:

[ثنا: عبد الأعلی عن معمر عن الزّهری عن عبید اللّه بن عبد اللّه عن عائشة، قالت: لمّا مرض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی بیت میمونة فأستأذن نساءه أن یمرض فی بیتی فأذن له فخرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم معتمدا علی العبّاس و علی رجل آخر و رجلاه تخطّان فی الارض، و قال عبید اللّه: فقال ابن عبّاس: أ تدری من ذلک الرجل؟ هو علیّ بن أبی طالب، و لکن عائشة لا تطیب له نفسا!] و نیز أحمد بن محمد بن حنبل الشّیبانی در «مسند» خود گفته:

[ثنا سفیان عن الزّهری عن عبید اللّه عن عائشة، قال سفیان سمعت منه حدیثا طویلا لیس أحفظه من أوّله إلاّ قلیلا: دخلنا علی عائشة فقلنا: یا أمّ المؤمنین! أخبرینا عن مرض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، قالت: اشتکی فجعل ینفث فجعلنا نشبه نفثه نفث آکل الزّبیب و کان یدور علی نسائه فلمّا اشتکی شکواه استأذنهنّ أن یکون فی بیت عائشة و یدرن علیه فاذن له، فدخل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بین رجلین متّکئا علیهما أحدهما عبّاس و رجلاه تخطان فی الأرض، قال ابن عبّاس: أ فما أخبرتک من الآخر؟ قال: لا! قال: هو علیّ]. و بخاری در «صحیح» خود گفته:

[حدّثنا إبراهیم بن موسی، قال: أخبرنا هشام بن یوسف عن معمر عن الزّهری قال: أخبرنی عبید اللّه بن عبد اللّه، قال: قالت عائشة: لمّا ثقل النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اشتدّ وجعه استأذن أزواجه أن یمرض فی بیتی فأذن له فخرج بین رجلین تخطّ رجلاه الأرض و کان بین العبّاس و بین رجل آخر. قال

ص: 203

عبید اللّه: فذکرت ذلک لابن عباس ما قالت عائشة، فقال لی: و هل تدری من الرّجل الّذی لم تسمّ عائشة؟ قلت: لا! قال: هو علیّ بن أبی طالب]. و مسلّم در «صحیح» خود گفته:

[حدّثنا محمد بن رافع و عبد بن حمید، و اللّفظ لابن رافع؛ قالا: حدّثنا عبد الرّزّاق: أخبرنا معمر، قال: قال الزهریّ: و أخبرنی عبید اللّه بن عبد اللّه بن عتبة أنّ عائشة أخبرته قالت: أوّل ما اشتکی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی بیت میمونة فاستأذن أزواجه أن یمرض فی بیتها و أذن له قالت: فخرج و یدله علی الفضل بن عباس و یدله علی رجل آخر و هو یخطّ برجلیه فی الأرض، فقال عبید اللّه: فحدّثت به ابن عباس فقال: أ تدری من الرّجل الّذی لم تسمّ عائشة؟ هو: علیّ!

حدثنی عبد الملک بن شعیب بن اللّیث: حدّثنی أبی عن جدّی، قال: حدّثنی عقیل بن خالد، قال: قال ابن شهاب: أخبرنی عبید اللّه بن عبد اللّه ابن عتبة بن مسعود أنّ عائشة-زوج النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-قالت: لما ثقل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و اشتدّ به وجعه استأذن أزواجه أن یمرض فی بیتی فأذن له فخرج بین رجلین تخطّ رجلاه فی الأرض بین عبّاس بن عبد المطلب و بین رجل آخر، قال عبید اللّه: فأخبرت عبد اللّه بالّذی قالت عائشة فقال لی عبد اللّه ابن عباس: هل تدری من الرّجل الآخر الّذی لم تسمّ عائشة؟ قال: قلت: لا! قال ابن عبّاس: هو علی!]. و ابن حجر عسقلانی در «فتح الباری» گفته. [قوله: «قال: هو علیّ بن أبی طالب» زاد الإسماعیلیّ من روایة عبد الرّزّاق عن معمر: و لکن عائشة لا تطیب نفسا له بخیر! و لابن إسحاق فی المغازی عن الزّهری: و لکنّها لا تقدر علی أن تذکره بخیر! و لم یقف الکرمانیّ علی هذه الزّیادة فعبّر عنها بعبارة شنیعة، و فی هذا ردّ علی من تنطّع فقال لا یجوز أن یظنّ ذلک بعائشة، و ردّ علی من زعم أنّها أبهمت الثّانی لکونه لم یتعیّن فی جمیع المسافة إذ کان تارة یتوکّأ علی الفضل و تارة علی أسامة و تارة علی علیّ، و فی جمیع ذلک الرّجل الآخر هو العبّاس و اختصّ بذلک إکراما له، و هذا توهّم ممّن قاله، و الواقع خلافه لأنّ ابن عبّاس فی جمیع الرّوایات الصحیحة جازم بأنّ المبهم علی، فهو المعتمد، و اللّه أعلم].

ص: 204

و عینی در «عمدة القاری» گفته: [و قلت: و فی روایة الإسماعیلی من روایة عبد الرّزاق عن معمر: و لکنّ عائشة لا تطیب نفسا له بخیر. و فی روایة ابن إسحاق فی المغازی عن الزّهری: و لکنّها لا تقدر علی أن تذکره بخیر]. و قسطلانی در «إرشاد السّاری» گفته: [زاد الاسماعیلیّ من روایة عبد الرّزّاق عن معمر: و لکنّ عائشة لا تطیب نفسا له بخیر. و لابن إسحاق فی المغازی عن الزّهری: لا تقدر أن تذکره بخیر!]. و هر گاه حال خیانت عائشة در نقل أحادیث نبویّه باین حدّ رسیده باشد که بسبب عداوت با جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نام مبارک آن جناب بر زبان نیاورد، و نفس پر حسد و شرّ او بذکر خیر آن جناب خوش نشود، و از افراط بغض قدرت نداشته باشد بر آنکه آن جناب را به نیکویی یاد نماید، چگونه می توان گفت که جملۀ أصحاب و صحابیّات ثقه و مؤتمن بودند و در نقل أحادیث و اخبار طریق أمانت و دیانت می پیمودند؟ !

وجه 70 متهم بودن عائشه در باب بنی هاشم بر حسب اعتراف زهری

وجه هفتادم آنکه: زهری که از مشاهیر علمای متقدّمین سنّیّه است با وصف انحراف خود از اهل بیت علیهم السّلام حضرت عائشة را در باب بنی هاشم متّهم دانسته دو حدیث او را که از راه جسارت سراسر خسارت در باب ذمّ جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و عبّاس وضع نموده بود قابل روایت ندانسته، چنانچه أبو جعفر اسکافی در کتاب «التفضیل» علی ما نقل عنه ابن أبی الحدید گفته: [

روی الزّهریّ عن عروة بن الزّبیر، حدّثه قال: حدّثتنی عائشة، قالت: کنت عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إذ أقبل العبّاس و علیّ فقال: یا عائشة! إنّ هذین یموتا علی غیر ملّتی، أو قال: دینی!

و روی عبد الرّزّاق عن معمر؛ قال: کان عند الزّهری حدیثان عن عروة عن عائشة فی علی (علیه السلام) فسألته عنهما یوما فقال: ما صنع بهما و بحدیثهما؟ ! اللّه أعلم بهما إنّی لأتّهمهما فی بنی هاشم! قال: فأمّا الحدیث الأوّل فقد ذکرناه، و أمّا الحدیث الثانی فهو أنّ عروة زعم أنّ عائشة حدّثته، قالت: کنت عند النّبی (صلی الله علیه و آله) إذ أقبل العبّاس و علیّ فقال: یا عائشة! إن سرّک أن تنظری إلی رجلین من أهل النّار فانظری إلی هذین! قد طلعا، فنظرت فإذا العبّاس

ص: 205

و علیّ بن أبی طالب!]. و هر گاه حال خسارت مآل أمّ المؤمنین در افترا و افتعال باین حدّ مهلک رسیده باشد چگونه عاقلی ادّعا می کند که جملۀ أصحاب در نقل أحادیث از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثقه و مؤتمن بودند؟ !

قدح حسن بصری و شافعی در معاویه و سه تن دیگر

و چون سلسلۀ وجوه إثبات کاذب و مفتری بودن بسیاری از صحابه و صحابیّات نامتناهیست، ناچار آن را قطع نموده بر ذکر افادۀ جلیلۀ شافعی که استاد والا نژاد مزنیست اکتفا می نمایم، و در اسکات و إفحام و اعنات و إلزام مزنی غیر مبین الخصام بحسب افادۀ خاصّۀ مقتدا و إمام او می افزایم. پس باید دانست که علامه أبو الفداء إسماعیل بن علی الأیّوبی در کتاب «المختصر فی أخبار البشر» در وقائع سنۀ خمس و أربعین گفته: [قال القاضی جمال الدّین ابن واصل: و روی ابن الجوزی باسناده عن الحسن البصری أنّه قال: أربع خصال کنّ فی معاویة لو لم یکن فیه إلاّ واحدة لکانت موبقة، و هی أخذه الخلافة بالسّیف من غیر مشاورة و فی النّاس بقایا الصّحابة و ذوو الفضیلة، و استخلافه ابنه یزید و کان سکّیرا خمّیرا یلبس الحریر و یضرب بالطّنابیر، و ادّعاؤه زیادا و

قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: الولد للفراش و للعاهر الحجر، و قتله حجر بن عدی و أصحابه، فیا ویلا له من حجر و أصحاب حجر! و روی عن الشّافعی رحمة اللّه علیه أنّه أسرّ إلی الرّبیع لا یقبل شهادة أربعة من الصّحابة و هم معاویة و عمرو بن العاص و المغیرة و زیاد]. ازین عبارت سراسر بشارت علاوه بر قدح کردن حسن بصری در معاویه بخصال چهارگانه که هر واحد از آن موبق و مهلک اوست واضح و لائح می شود که شافعی به شاگرد رشید خود که ربیع باشد بطور راز القا فرمود که شهادت چار کس از صحابه مقبول نیست و آن چار یار معاویة و عمرو بن العاص و مغیره و زیاد هستند؛ و هر گاه حال افتضاح چندین صحابۀ أعلام نزد شافعی باین حدّ رسیده باشد چگونه می توان گفت که نزد شافعی جملۀ صحابه در نقل أحادیث و أخبار از جناب رسول

ص: 206

مختار صلّی اللّه علیه و آله الأطهار ثقه و مؤتمن بودند و مماثل و مشابه نجوم گشته راه هدایت بدیگران می نمودند. و هر گاه بطلان و هو ان مزعوم مزنی بحسب افادۀ متینۀ أستاد کامل الاعتماد او ظاهر و با هر گردید مصداق «أطف المصباح فقد طلع الصّباح» بحدّ انجلاء و اتّضاح رسید.

نقل کلام ابن عبد البرقرطبی در کتاب «جامع بیان العلم» دربارۀ حدیث نجوم و

افادۀ حافظ ابو بکر بزار قدح و جرح در حدیث نجوم را

و ابن عبد البر القرطبی که از معاریف علمای متحرّین سنّیّه است با وصف آنکه قائل و معترف بمقدوح و مجروح بودن حدیث نجومست و در کتاب «جامع بیان العلم» بوجوه عدیده و هن و هوان آن را ظاهر و باهر ساخته کما، عرفته فیما سبق لیکن با این همه در حمل این حدیث بر محمل تقلید عجب کلام غیر سدید بمعرض بیان آورده؛ توضیح این اجمال آنکه ابن عبد البرّ در کتاب مذکور از حافظ أبو بکر بزّار کلامی مبسوط که مشتمل بر قدح مفصّل و جرح مکمّل حدیث نجومست نقل نموده، و چون حافظ بزّار در کلام مذکور بعد قدح سند حدیث نجوم متعلّق بمتن آن این افاده فرموده: [و الکلام أیضا منکر عن النّبی (صلی الله علیه و آله) و

قد روی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم بإسناد صحیح: علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین المهدیین بعدی، فعضوا علیها بالنّواجذ. و هذا الکلام یعارض حدیث عبد الرحیم لو ثبت فکیف و لم یثبت و النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لا یبیح الاختلاف بعده من أصحابه]؛ لهذا ابن عبد البرّ از راه کمال انخداع و اغترار متعلّق بجزو آخر این افادۀ متینۀ بزّار گفته: [و لیس کلام البزّار تصحیح علی کلّ حال لأنّ الاقتداء بأصحاب النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم منفردین إنّما هو لمن جهل ما یسئل عنه، و من کانت هذه حاله فالتّقلید لازم له و لم یأمر أصحابه أن یقتدی بعضهم ببعض إذا تأوّلوا تأویلا سائغا جائزا ممکنا فی الاصول، و إنّما کلّ واحد منهم «نجم» ، جائز أن یقتدی به العامیّ الجاهل بمعنی ما یحتاج إلیه من دینه، و کذلک سائر العلماء من العامّة، و اللّه أعلم].

ص: 207

و ازینجا بر تو واضح گردید که بزّار در خاتمۀ کلام خود بر عدم ثبوت حدیث نجوم دلیلی نهایت مستحکم آورده و افاده نموده که این حدیث مبیح اختلافست و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هرگز مباح نمی فرماید که أصحاب آن جناب بعد آن جناب اختلاف کنند. و ابن عبد البرّ برین استدلال مبرم بزّار اعتراضی که کرده منشای آن عدم فهم مقصود و مرام بزّارست، زیرا که صورت استدلال بزّار چنانچه هر صاحب ادراک و شعور پی بآن می برد بالتّوضیح اینست که از حدیث نجوم ظاهر و آشکار می گردد که اختلاف أصحاب در أحکام شرعیّه همه بر حقّ و صوابست و مردم از هر صحابی که أخذ دین نمایند مهتدی خواهند شد. و ازینجاست که در بعض طرق حدیث نجوم بصراحت واردست که:

[سألت ربّی فیما تختلف فیه أصحابی من بعدی فأوحی إلیّ: یا محمّد! إنّ أصحابک عندی بمنزلة النّجوم فی السّماء، بعضها أضوأ من بعض! فمن أخذ بشیء ممّا هم علیه من اختلافهم فهو عندی علی هدیّ؛ کما نقله السّیوطیّ فی «الجامع الصّغیر»]. و در بعض طرق دیگر واردست:

[إنّ أصحابی بمنزله النّجوم فی السّماء فبأیّها أخذتم اهتدیتم، و اختلاف أصحابی لکم رحمة؛ کما ذکره السّیوطیّ فی «الجامع الصّغیر» أیضا]. و این امر بلا ریب و بلا اشتباه إباحت واضحۀ اختلاف در شرع و تسویغ صریح تفرّق در دین می باشد؛ و بطلان آن از سنّت محقّقۀ متواترۀ آن جناب معلوم أرباب حلومست؛ زیرا که آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همیشه اختلاف را مذموم و قبیح وا می نمود و أصحاب خود را از آن بتأکید أکید منع شدید می فرمود و آن را سبب هلاک أمم سابقه ظاهر ساخته در ردع و قدحشان دقیقۀ فرو گذاشت نمی کرد، کما لا یخفی علی من مرّ علی أحادیثه الثّابتة فی الصّحاح و الجوامع و المسانید. پس چگونه باور می توان کرد که آن حضرت بر خلاف سنّت دائمه و طریقۀ مستمرّۀ خود در حالت حیات بذریعۀ حدیث نجوم تجویز اختلاف و تفرّق بعد وفات خود فرموده باشد؟ ! اینست اصل استدلال بزّار که آن را-روما للاختصار-بجملۀ

ص: 208

موجزۀ خود «و النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لا یبیح الاختلاف بعده من أصحابه» بر أولی الأبصار واضح و آشکار نموده؛ و تقریری که ابن عبد البرّ بجواب آن سراییده هرگز وهن باستدلال مبرم بزّار نمی رساند؛ زیرا که اگر بنا بر فرمایش ابن عبد البرّ تسلیم هم شود که حکم اقتدا درین حدیث متوجّه بجهّال امّتست و بعض أصحاب باقتدای بعض مأمور نیستند، باز هم اشکال شدید إباحت اختلاف بر طرف نمی گردد؛ زیرا که حدیث نجوم صراحة دلالت دارد بر آنکه جمیع أصحاب قابل اقتدا هستند و اختلافشان مانع از اقتدایشان نیست، و با وصف اختلاف هر واحد ازیشان قابل اقتدا می باشد، و اقتدای هر واحد موجب اهتدای امّتست، و این أمر بلا شبهه إباحت اختلاف و تجویز تفرّق در دین می نماید، چه هر گاه این حدیث را أصحاب خواهند شنید اختلاف را قادح ندانسته آن را مباح خواهند دانست، بلکه از حالت موجودۀ اختلاف خود باختلاف شدید و أشدّ ترقّی خواهند کرد، و امّتیان که مخاطب درین حدیث هستند از هر کس و ناکس أصحاب مسائل دینیّه را گرفته مختلف خواهند شد و خویشتن را به سبب اتّباع أصحاب مهتدی خواهند دانست! . بالجمله، هر گاه ازین حدیث ثابت شد که مقلّدین امّت مأمورند باقتدای أصحاب و أصحاب ما بین خود مختلف اند بأشدّ اختلاف، بلا شبهه ثابت گردید که اختلاف أصحاب در مسائل دینیّه و أحکام شرعیّه أوّلا؛ و اختلاف مقلّدین در أحکام شرع و دین بأخذ از أصحاب مختلفین متعادین ثانیا جائز و سائغ و مباح می باشد؛ و هذا هو الإشکال الشّدید الّذی لا یری وجه الانحلال و الإعضال العتید الّذی یقود الحافظ البزّار إلی الإعراض عن الباطل و المحال. و باید دانست که آیات و أحادیث در ذمّ اختلاف افزون از حدّ شمار و حساب و بیرون از حدّ حصر و احصا در دفتر و کتابست، و مادرین مقام بحمد اللّه المنعام این مطلب و مرام را به اختصار و ایجاز تمام از افادۀ خود ابن عبد البرّ ثابت می نمائیم. ابن عبد البر در همین کتاب «جامع بیان العلم» گفته: [و قد ذکر المزنیّ

ص: 209

رحمه اللّه فی هذا حججا أنا أذکرها هنا انشاء اللّه. (قال المزنیّ) : قال اللّه تبارک و تعالی: وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اَللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اِخْتِلافاً کَثِیراً . فذمّ الاختلاف و قال: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اِخْتَلَفُوا ، الآیة. و قال: فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اَللّهِ وَ اَلرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً . و عن مجاهد و عطاء و غیرهما فی تأویل ذلک قال: إلی الکتاب و السّنة. (قال المزنیّ) : فذمّ اللّه الاختلاف و أمر بالرّجوع إلی الکتاب و السّنة، فلو کان الاختلاف من دینه ما ذمّه، و لو کان التّنازع من حکمه ما أمرهم بالرّجوع عنده إلی الکتاب و السّنة. (قال) : و

روی عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أنّه قال: احذروا زلّة العالم! و عن عمر و معاذ و سلمان مثل ذلک فی التخویف من زلّة العالم: (قال) : و قد اختلف أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فخطّأ بعضهم بعضا و نظر بعضهم فی أقاویل بعض و تعقّبها، و لو کان قولهم کلّه صوابا عندهم لما فعلوا ذلک. و قد جاء عن ابن مسعود فی غیر مسئلة أنّه قال: أقول فیها برأیی فإن یک صوابا فمن اللّه و إن یک خطأ فمنّی و أستغفر اللّه. و غضب عمر بن الخطّاب من اختلاف ابیّ بن کعب و ابن مسعود فی الصّلاة فی الثّوب الواحد إذ قال ابیّ: إنّ الصّلاة فی الثّواب الواحد حسن جمیل، و قال ابن مسعود: إنّما کان ذلک و الثّیاب قلیلة، فخرج عمر مغضبا فقال: اختلف رجلان من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ممّن ینظر إلیه و یؤخذ عنه و قد صدق ابی و لم یأل ابن مسعود، و لکنّی لا أسمع أحدا یختلف فیه بعد مقامی هذا إلاّ فعلت به کذا و کذا! و عن عمر فی المرأة الّتی غاب عنها زوجها و بلغه أنّه یتحدّث عندها فبعث إلیها یعظها و یذکّرها و یوعّدها إن عادت، فمخضت فولدت غلاما فصوّت ثمّ مات. فشاور أصحابه فقالوا: و اللّه ما نری علیک شیئا، ما أردت بهذا إلاّ الخیر-و علیّ حاضر-فقال له: ما تری یا أبا حسن؟ فقال: قد قال هؤلاء فإن یک هذا جهد رأیهم فقد قضوا ما علیهم و إن کانوا قاربوک فقد غشّوک، و أمّا الإثم فأرجو أن یضعه اللّه عنک بنیّتک و ما یعلم منک، و أمّا الغلام فقد و اللّه غرمت؛ فقال له: أنت بلغ و اللّه صدقتنی أقسمت لا تجلس حتّی تقسمها علی بنی أبیک (أبی ظ) حدّثنا سعید بن نصر قال حدّثنا قاسم بن أصبغ قال: حدّثنا ابن وضاح قال:

ص: 210

حدّثنا موسی بن معاویة قال: حدّثنا عبد الرّحمن بن مهدی قال: حدّثنا خالد بن یزید قال: حدّثنی أبو جعفر عن الرّبیع بن أنس عن أبی العالیة فی قوله «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ اَلدِّینِ ما وَصّی بِهِ نُوحاً وَ اَلَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی وَ عِیسی أَنْ أَقِیمُوا اَلدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ» قال: إقامة الدّین إخلاصه، وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ ، یقول لا تتعادوا علیه و کونوا علیه إخوانا. قال: ثمّ ذکر بنی إسرائیل و حذّرهم أن یأخذوا بسنّتهم فقال: «وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ اَلْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ» . فقال أبو العالیة: بغیا علی الدّنیا و ملکها و زخرفها و زینتها و سلطانها «إِنَّ اَلَّذِینَ أُورِثُوا اَلْکِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ» قال: من هذا الإخلاص]. و بطلان حق بودن جمیع أقوال صحابه بحدّی واضح و ظاهرست که خود ابن عبد البرّ بآن اعتراف نموده، و ازینجا بطلان حدیث نجوم و حقّ بودن افادۀ بزار در باب قدح آن بکمال تحقّق می رسد. ابن عبد البر در «جامع بیان العلم» گفته: [أخبرنی قاسم بن محمّد قال: حدّثنا خالد بن سعد قال: حدّثنا محمّد بن وطیس قال: حدّثنا محمّد بن عبد اللّه بن عبد الحکم قال: سمعت أشهب یقول: سئل مالک عن اختلاف أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقال: خطأ و صواب فانظر فی ذلک. و ذکر یحیی بن إبراهیم بن مزین قال: حدّثنی أصبغ قال: قال ابن القاسم: سمعت مالکا و اللّیث یقولان فی اختلاف أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: لیس کما قال ناس فیه توسعة، لیس کذلک إنّما هو خطأ و صواب. قال یحیی: و بلغنی أنّ اللّیث بن سعد قال: إذا جاء الاختلاف أخذنا فیه بالأحوط: حدّثنا عبد الرّحمن ابن یحیی قال: حدّثنا أحمد بن سعید حدّثنا محمّد بن زیّان قال: حدّثنا الحارث بن مسکین عن ابن القاسم عن مالک أنّه قال فی اختلاف أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: مخطئ و مصیب فعلیک بالاجتهاد. أخبرنی خلف بن القاسم، قال: حدّثنی أبو إسحاق بن شعبان قال: أخبرنی محمّد بن أحمد عن یوسف بن عمرو عن ابن وهب، قال: قال لی مالک: یا عبد اللّه! أدّ ما سمعت و حسبک و لا تحمل لأحد علی ظهرک و اعلم أنّما هو خطأ و صواب فانظر لنفسک فإنّه کان یقال: أخسر النّاس من باع آخرته بدنیاه و أخسر منه

ص: 211

من باع آخرته بدنیا غیره! و ذکر إسماعیل بن إسحاق فی کتابه «المبسوط» عن أبی ثابت قال: سمعت ابن القاسم یقول: سمعت مالکا و اللّیث بن سعد یقولان فی اختلاف أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، و ذلک أنّ أناسا یقولون «فیه توسعة» فقالا: لیس کذلک إنّما هو خطأ و صواب. قال إسماعیل القاضی: إنّما التّوسعة فی اختلاف أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم توسعة فی اجتهاد الرأی، فأمّا أن تکون توسعة لأن یقول الإنسان بقول واحد منهم من غیر أن یکون الحقّ عنده فیه، فلا. و لکن اختلافهم یدلّ علی أنهم اجتهدوا فاختلفوا. (قال ابو عمر) : کلام إسماعیل هذا حسن جدّا، و فی سماع أشهب: سئل مالک عمّن أخذ بحدیث حدّثه ثقة عن أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أ تراه من ذلک فی سعة؟ فقال لا و اللّه حتّی یصیب الحقّ و ما الحقّ إلاّ واحد، قولان مختلفان یکونان صوابین جمیعا؟ ! ما الحقّ و الصّواب إلاّ واحد]. و نیز ابن عبد البر در «جامع بیان العلم» گفته: [و کذلک اختلاف أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و التّابعین و من بعدهم من المخالفین و ما ردّ فیه بعضهم علی بعض لا یکاد یحیط به کتاب فضلا عن أن یجمع فی باب! و فیما ذکرنا منه دلیل علی ما عنه سکتنا. و فی رجوع أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعضهم إلی بعض دلیل واضح علی أنّ اختلافهم عندهم خطأ و صواب، و لو لا ذلک کان یقول کلّ واحد منهم: «جائز ما قلت أنت، و جائز ما قلت أنا، و کلانا (1) نجم یهتدی به، فلا علینا شیء من اختلافنا» ! . (قال أبو عمر) : و الصّواب ممّا اختلف فیه و تدافع وجه واحد، و لو کان الصّواب فی وجهین متدافعین ما خطأ السّلف بعضهم بعضا فی اجتهادهم و قضائهم و فتواهم؛ و النّظر یأبی أن یکون الشّیء و ضدّه صوابا؛ و لقد أحسن القائل: إثبات ضدّین معا فی حال أقبح ما یأتی من المحال!

رجوع أکابر الصحابة عن عقائدهم

و من تدبّر رجوع عمر إلی قول معاذ فی المرأة الحامل و قوله «لو لا معاذ هلک عمر!» علم صحّة ما قلنا،

ص: 212


1- فیه ایماء لطیف إلی بطلان کون الصحابة المتخلفین بمنزلة النجوم ( 12 ن ) .

و کذلک رجع عثمان فی مثلها إلی قول علیّ، و روی أنّه رجع فی مثلها إلی قول ابن عبّاس، و روی أنّ عمر إنّما رجع فیها إلی قول علیّ، و لیس کذلک، إنّما رجع عمر إلی قول معاذ فی الّتی أراد رجمها حاملا فقال له معاذ: لیس لک علی ما فی بطنها سبیل، و رجع إلی قول علیّ فی الّتی وضعت لستّة أشهر، و

روی قتادة عن ابن أبی حرب (عن. ظ) ابن أبی الأسود عن أبیه أنّه رفع إلی عمر امرأة ولدت لستّة أشهر، فهمّ عمر برجمها فقال له علیّ: لیس ذلک لک، قال اللّه تبارک و تعالی: وَ اَلْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ ، و قال: و حمله و فصاله ثلثون شهرا. لا رجم علیها. فخلّی عمر عنها فولدت مرّة اخری لذلک الحدّ! (1) ذکره عفّان عن یزید بن زریع عن سعید بن أبی عروبة عن قتادة، و رجع عثمان عن حجبه الأخ بالجدّ إلی قول علیّ، و رجع عمر و ابن مسعود عن مقاسمة الجدّ إلی السّدس إلی قول زید فی المقاسمة إلی الثّلث، و رجع علیّ عن موافقة عمر فی عتق امّهات الأولاد، و قال له عبیدة السّلمانیّ: رأیک مع عمر أحبّ إلیّ من رأیک وحدک! و تمادی علیّ علی ذلک فأرقّهنّ، و رجع ابن عمر إلی قول ابن عبّاس فیمن توالی علیه رمضانان، و قال عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه: ردّوا الجهالات إلی السّنّة، و فی کتاب عمر إلی أبی موسی الأشعریّ: لا یمنعنک قضاء قضیّة بالأمس راجعت فیه نفسک و هدیت فیه لرشدک أن ترجع فیه إلی الحقّ فإنّ الحقّ قدیم و الرّجوع إلی الحقّ أولی من التّمادی فی الباطل، و روی عن مطرف بن الشّخیر أنّه قال: لو کانت الأهواء کلّها واحدا لقال القائل: لعلّ الحقّ فیه! فلمّا تشعبّت و تفرّقت عرف کلّ ذی عقل أنّ الحقّ لا یتفرّق. و عن مجاهد: «وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ» قال: أهل الباطل

ص: 213


1- أی ستة أشهر . ( 12 ) .

«إِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ» قال: أهل الحقّ لیس بینهم اختلاف. و قال أشهب: سمعت مالکا یقول: ما الحقّ إلا واحد، قولان مختلفان لا یکونان صوابا جمعیا، ما الحقّ و الصّواب إلاّ واحد. قال أشهب: و به یقول اللّیث]. و حیرتم بسوی خود می کشد که چگونه ابن عبد البرّ حدیث نجوم را محمول می کند برینکه عامی جاهل را جائزست که تقلید و اقتدای هر واحد از صحابه بکند حال آنکه در ما سبق بوجوه موفوره دانستی که هرگز جملۀ صحابه اهلیّت اجتهاد نداشتند، و فضائحی که متعلّق بجهل و خطاء و افتاء بغیر علم از کبار این جماعة بظهور آمده یقینا ایشان را از ساحت علیای اجتهاد بمراحل قاصیه دور می گرداند! و هر گاه این حضرات أهل اجتهاد نباشند چگونه عوامّ و جهّال را جائز خواهد بود که تقلید ایشان نمایند و باتّباع ایشان راه تبار و تباب پیمایند؟ ! و عنقریب بجواب مزنی بوجوه کثیره دریافتی که بسیاری از صحابه ارتکاب کذب و بهتان می فرمودند، و بلا محابا راه افترا و اختلاق می پیمودند. پس چگونه عاقلی تقلید این گونه اشخاص را و لو برای عوامّ و جهّال باشد جائز دانسته اکتساب و احتقاب إثم و عدوان بیحساب خواهد کرد؟ ! هل هذا إلاّ خلاعة ظاهرة واضحة و شناعة باریة لائحة؟ ! و هر گاه ابن همه دانستی بر تو ظاهر و باهر گردید که بحمد اللّه المنعام آنچه درین مقام از قدح و جرح حدیث نجوم و إبطال و اخمال معانی و محامل آن -علی رغم آناف الخصوم-بمعرض بیان رسیده، و دلائل قاطعه و براهین ساطعه که درین مبحث مبیّن و مبرهن گردیده برای هر کلامی که حضرات سنّیّه متعلق بتأیید و توجیه این حدیث گفته باشند مبطل و موهن و ماحی و عافیست، و برای قلع و قمع جملۀ شبهات ایشان که بمقابلۀ أهل حق القا کنند یا آنکه بهر تسکین أهل مذهب خود نسج آن نمایند کافل و ضامن و کافی و وافی است، و اللّه ولیّ التّوفیق.

ص: 214

قوله:

و اگر این حدیث دلالت بر امامت عترت نماید، حدیث مروی از حضرت

أمیر (علیه السلام) که نزد شیعه متواترست

«انما الشوری للمهاجرین و الانصار»

چگونه درست شود؟)

وجوه جواب احتجاج مخاطب بکلام

اشاره

انما الشوری للمهاجرین و الانصار

اقول: این کلام جالب ملام مرد و دست بوجوه عدیده: اول آنکه: دلالت حدیث ثقلین بر امامت عترت طاهره که مراد ازیشان أئمّۀ اثنا عشر علیهم السّلام می باشند بدلائل قاطعه و براهین ساطعه در ما سبق ببیان کافی و شافی بحمد اللّه تعالی بنحوی مبیّن و مبرهن گردیده که ناظر بصیر بعد ملاحظۀ آن ارتیابی درین باب ندارد، و جنود أدلّۀ باهره، و جیوش براهین قاهرۀ آن بیان نیّر البرهان دمار از روزگار منکرین و جاهدین بر می آرد! پس تشکیک رکیک مخاطب درین خصوص سراسر باطل و مضمحلّ، و تضجیع فظیع او درین باب نهایت کاسد و منخزلست. دوم آنکه: تعبیر مخاطب پر تعزیر از کلام

«إنّما الشّوری للمهاجرین و الأنصار» بحدیث مروی از حضرت أمیر (علیه السلام) تخدیع شنیع ست، زیرا که این کلام از آن جناب در بعض کتب تواریخ و سیر منقول گردیده و آن هم در ضمن نامۀ که بنام معاویه است بر سبیل إلزام واقع شده، پس آن را حدیث مروی از آن جناب (علیه السلام) وا نمودن سراسر مسلک تعمیس و تلبیس پیمودن است! . سوم آنکه: ادّعای مخاطب اینکه این کلام نزد شیعه حدیث متواتر است از تعبیر سراسر تزویر مذکور بالا أشنع و أفظ می باشد، و هرگز مطابق واقع نیست؛

ص: 215

و من ادّعی ذلک فعلیه أن یأتی بدلیل و لیس له إلی آخر الدّهر من سبیل! چهارم آنکه: این کلام را منافی دلالت حدیث ثقلین بر امامت اهل بیت علیهم السّلام دانستن هرگز درست نیست، زیرا که بر أصحاب فهم مستقیم و عقل سلیم بعد تسلیم معنی این کلام با ملاحظۀ حدیث ثقلین چنین خواهد بود که چون حملۀ مهاجرین و أنصار مأمور باتّباع ثقلین هستند لهذا اگر باتّباع ثقلین بعد المشوره بر شخصی اجتماع کنند امامتش صحیح خواهد شد، و پر ظاهرست که این إجماع جز آنکه بر یکی از أهل بیت علیهم السّلام واقع شود صورت نخواهد گرفت، زیرا که باتّباع ثقلین غیر اهل بیت علیهم السّلام را إمام خواندن محالست، و انتهای مشورت مهاجرین و أنصار در باب امامت بسوی غیر این نفوس قدسیّه عین غیّ و ضلال، و الحمد للّه المتعال حیث اتّضح الحقّ بمنّه و الإفضال. پنجم آنکه: این کلام بعد تسلیم أهل أحلام هرگز منافی مفاد حدیث ثقلین نیست، زیرا که اگر حقیقة جمیع مهاجرین و أنصار بر چیزی إجماع نمایند آن چیز مجمع علیه حضرات أهل بیت علیهم السّلام می شود، چه این ذوات مقدّسه در زمرۀ مهاجرین داخل و دائرۀ إجماع جمیع مهاجرین و أنصار این نفوس قدسیّه را هم شاملست، کیف لا و هم سادات المهاجرین و الأنصار عند کلّ ذی دین من اولی الألباب و الأبصار؟ ! . پس تمسّک بچنین إجماع عین تمسّک بأهلبیت علیهم السّلامست که در حدیث ثقلین مأمور به شده، و چون عدم افتراق اهل بیت علیهم السّلام از کتاب مبین ظاهر و مستبینست؛ پس این تمسّک عین تمسّک بقرآن مجید هم خواهد بود، و لکن مثل هذا الإجماع، لا یحصل إلاّ لأهل التّمسّک و الاتّباع؛ لا لاهل الزّیغ و الابتداع، و اولی البغی و الانخلاع. ششم آنکه: این کلام سراسر إفحام را موافق مطلوب خود دانستن ناشی از رقاعت و مخبر از خلاعت مخاطبست، زیرا که این کلام بهر نحو که باشد دلالت دارد بر لزوم مشورت از جمیع مهاجرین و أنصار، و پر ظاهرست که در باب خلافت

ص: 216

أبو بکر مشورت از جمیع مهاجرین و أنصار هرگز واقع نشد، بلکه بنابر تصریح عمر بن الخطاب-کما فی «صحیح البخاری» و غیره-بیعت او «بیعت فلته» بود که خداوند عالم از شرّ آن وقایت فرمود! و هر که مرتکب بیعت بغیر مشورۀ مسلمین گردد مستوجب قتلست، هم آن بیعت کننده و هم آن کسانی که باو چنین بیعت کنند. پس مخاطب که ذکر این کلام درین مقام نموده کالباحث عن خنفه بظلفه، و الجادع مارن أنفه بکفه می باشد. حالیا عبارت «صحیح بخاری» و بعض عبارات دیگر که دلالت بر فلته بودن بیعت أبو بکر دارد باید شنید، و مضامین بدائع آگین آن را که کاشف أسرار و هاتک أستارست بنظر اعتبار و استبصار باید دید.

روایات «فلته» بودن بیعت با أبو بکر

بخاری در «صحیح» خود گفته:

[حدّثنا عبد العزیز بن عبد اللّه حدّثنی ابراهیم ابن سعد عن صالح عن ابن شهاب عن عبید اللّه بن عبد اللّه بن عتبة بن مسعود عن ابن عبّاس؛ قال: کنت اقرئ رجالا من المهاجرین منهم عبد الرّحمن بن عوف، فبینما أنا فی منزله بمنی و هو عند عمر بن الخطاب فی آخر حجّة حجّها إذ رجع إلی عبد الرحمن فقال لو رأیت رجلا أتی أمیر المؤمنین الیوم فقال: یا أمیر المؤمنین! هل لک فی فلان یقول لی قد مات عمر لقد بایعت فلانا فو اللّه ما کانت بیعة أبی بکر إلاّ فلتة فتمّت! فغضب عمر ثمّ قال إنّی إنشاء اللّه لقائم العشیّة فی النّاس فمحذّرهم هؤلاء الّذین یریدون أن یغصبوهم امورهم. قال عبد الرّحمن: فقلت یا أمیر المؤمنین! لا تفعل فإنّ الموسم یجمع رعاء النّاس و غوغاءهم فإنّهم هم الّذین یغلبون علی قربک حین تقوم فی النّاس و أنا أخشی أن تقوم فتقول مقالة یطیرها عنک کلّ مطیر و أن لا یعوها و أن لا یضعوها علی مواضعها، فأمهل حتّی تقدم المدینة فإنّها دار الهجرة و السّنة فتخلص بأهل الفقه و أشراف النّاس فتقول ما قلت متمکّنا فیعا أهل العلم مقالتک و یضعونها علی مواضعها. فقال عمر: أما و اللّه إنشاء اللّه لأقومنّ بذلک أوّل مقام أقومه بالمدینة، قال ابن عبّاس: فقدمنا المدینة فی عقب ذی الحجّة فلمّا کان یوم الجمعة عجلنا الرّواح حین زاغت الشّمس حتّی أجد سعید بن

ص: 217

زید بن عمرو بن نفیل جالسا إلی رکن المنبر فجلست حوله تمسّ رکبتی رکبته فلم أنشب أن خرج عمر بن الخطاب فلمّا رأیته مقبلا قلت لسعید بن زید بن عمرو بن نفیل: لیقولن العشیّة مقالة لم یقلها منذ استخلف قطّ قبله، فأنکر علیّ و قال: ما عسیت أن یقول ما لم یقل قبله! فجلس عمر علی المنبر فلمّا سکت المؤذّنون قام فأثنی علی اللّه بما هو أهله ثمّ قال: أما بعد، فإنّی قائل لکم مقالة قد قدّر لی أن أقولها؛ لا أدری لعلّها بین یدی اجلی، فمن عقلها و وعاها فلیحدّث بها حیث انتهت به راحلته، و من خشی أن لا یعقلها فلا احلّ لأحد أن یکذب علیّ. إنّ اللّه بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بالحقّ و أنزل علیه الکتاب، فکان ممّا أنزل اللّه آیة الرّجم، فقرأناها و عقلناها و وعیناها، فلذا رجم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و رجمنا بعده، فأخشی إن طال بالنّاس زمان أن یقول قائل «و اللّه ما نجد آیة الرّجم فی کتاب اللّه!» فیضلّوا بترک فضیلة أنزلها اللّه، و الرّجم فی کتاب اللّه حقّ علی من زنی إذا احصن من الرّجال و النّساء إذا قامت البینة أو کان الحبل أو الاعتراف. ثمّ إنّا کنّا نقرأ فیما نقرأ من کتاب اللّه أن لا ترغبوا عن آبائکم فانّه کفر أن ترغبوا عن آبائکم أو أن کفرا بکم أن ترغبوا عن آبائکم الإثم، انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: لا تطرونی کما اطری عیسی بن مریم و قولوا: عبد اللّه و رسوله. ثمّ إنّه بلغنی أنّ قائلا منکم یقول: و اللّه لو مات عمر بایعت فلانا! فلا یغترنّ امرؤ أن یقول إنّما کانت بیعة أبی بکر فلتة و تمّت، ألا و إنّها کانت کذلک و لکن اللّه وقی شرها! و لیس منکم من تقطع الأعناق إلیه مثل أبی بکر، من بایع رجلا من غیر مشورة من المسلمین فلا یبایع هو و لا الّذی بایعه تغرّة أن یفتلا، و إنّه قد کان من خبرنا حین توفی اللّه نبیه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أنّ الأنصار خالفونا و اجتمعوا بأسرهم فی سقیفة بنی ساعدة؛ و خالف عنّا علیّ و الزّبیر و من معهما، و اجتمع المهاجرون إلی أبی بکر، فقلت لأبی بکر: یا أبا بکر! انطلق بنا إلی إخواننا هؤلاء من الأنصار، فانطلقنا نریدهم فلمّا دنونا منهم لقینا رجلان صالحان فذکر ما تمامی علیه القوم، فقال: أین تریدون یا معشر المهاجرین؟ فقلنا نرید إخواننا هؤلاء من الأنصار، فقالا: لا علیکم أن لا تقربوهم، اقضوا أمرکم، فقلت: و اللّه لنأتینّهم! فانطلقنا حتّی-اتیناهم فی سقیفة بنی ساعدة فإذا رجل مزمل

ص: 218

بین ظهرانیهم، فقلت: من هذا؟ قالوا: هذا سعد بن عبادة، فقلت: ما له؟ قالوا یوعک فلما جلسنا قلیلا تشهّد خطیبهم فأثنی علی اللّه. بما هو أهله ثمّ قال، أمّا بعد، فنحن أنصار اللّه و کتیبة الإسلام و أنتم معشر المهاجرین رهط و قد دفت دافة من قومکم فإذا هم یریدون أن یختزلونا من أصلنا و أن یحصنونا من الأمر، فلمّا سکت أردت أن أتکلّم و کنت زورت مقالة أعجبتنی ارید أن اقدّمها بین یدی أبی بکر، و کنت اداری منه بعض الحدّ، فلمّا أردت أن أتکلّم قال أبو بکر: علی رسلک! فکرهت أن أغضبه فتکلّم أبو بکر فکان هو أحلم منّی و أوقر، و اللّه ما ترک من کلمة أعجبتنی فی تزویری إلاّ قال بدیهة مثلها أو أفضل حتّی سکت! فقال: ما ذکرتم فیکم من خیر فانتم له أهل و لن یعرف هذا الأمر إلاّ لهذا الحی من قریش هم أوسط العرب نسبا و دارا، و قد رضیت لکم أحد هذین الرّجلین، فبایعوا أیّهما شئتم، فأخذ بیدی و بید أبی عبیدة بن الجرّاح-و هو جالس بیننا-فلم أکره ممّا قال غیرها، کان و اللّه إن أقدم فتضرب عنقی لا یقربنی ذلک من إثم أحبّ إلیّ من أن أتامرّ علی قوم فیهم أبو بکر! اللّهمّ إلاّ أن تسوّل لی نفسی عند الموت شیئا لا أجده الآن! فقال قائل من الأنصار! أنا جذیلها المحکّک و عذیقها المرجّب؛ منا أمیر و منکم أمیر یا معشر قریش! فکثر اللّغط و ارتفعت الأصوات حتّی فرقت من الاختلاف؛ فقلت: ابسط یدک یا أبا بکر! فبسط یده فبایعته و بایعه المهاجرون ثمّ بایعته الأنصار، و نزونا علی سعد بن عبادة فقال قائل منهم: قتلتم سعد بن عبادة فقلت: قتل اللّه سعد بن عبادة! قال عمر: و إنّا و اللّه ما وجدنا فیما حضر من أمر أقوی من مبایعة أبی بکر، خشینا إن فارقنا القوم و لم تکن بیعة أن یبایعوا رجلا منهم بعدنا فإمّا بایعناهم علی ما لا نرضی و إمّا نخالفهم، فیکون فساد؛ فمن بایع رجلا علی غیر مشورة من المسلمین فلا یبایع هو و لا الّذی بایعه تغرّه أن یقتلا]. و ابن هشام در «سیرت» گفته:

[قال ابن اسحاق: و کان من حدیث السقیفة حین اجتمعت بها الأنصار أنّ عبد اللّه بن أبی بکر حدّثنی عن ابن شهاب الزّهری عن عبد اللّه بن عبد اللّه بن عتبة بن مسعود عن عبد اللّه بن عبّاس، قال أخبرنی عبد الرّحمن بن عوف، قال: و کنت فی منزله بمنی

ص: 219

أنتظره و هو عند عمر فی آخر حجّة حجّها عمر؛ قال: فرجع عبد الرحمن بن عوف من عند عمر فوجدنی فی منزلة بمنی أنتظره و کنت أقرؤه القرآن، قال ابن عبّاس: فقال لی عبد الرّحمن بن عوف: لو رأیت رجلا أتی أمیر المؤمنین فقال: یا أمیر المؤمنین! هل لک فی فلان یقول: و اللّه لو قد مات عمر بن الخطاب لقد بایعت فلانا و اللّه ما کانت بیعة أبی بکر إلاّ فلتة فتمّت قال: فغضب عمر فقال: إنّی إنشاء اللّه لقائم العشیّة فی النّاس فمحذّرهم هؤلاء الّذین یریدون أن یغصبوهم أمرهم، قال عبد الرّحمن فقلت: یا أمیر المؤمنین! لا تفعل، فإنّ الموسم یجمع رعاع النّاس و غوغاءهم و إنّهم هم الّذین یغلبون علی قربک حین تقوم فی النّاس و إنّی أخشی أن تقوم فتقول مقالة یطیر بها اولئک عنک کلّ مطیر و لا یعوها و لا یضعوها علی مواضعها، فامهل حتّی تقدم المدینة فإنّها دار السّنّة و تخلص بأهل الفقه و أشراف النّاس فتقول ما قلت بالمدینة متمکّنا فیعا أهل الفقه مقالتک و یضعوها علی مواضعها، قال: فقال عمر: أما و اللّه إنشاء اللّه لأقومنّ بذلک أوّل مقام أقومه بالمدینة. قال ابن عبّاس: فقدمنا المدینة فی عقب ذی الحجّة، فلمّا کان یوم الجمعه عجلت الرّواح حین زالت الشّمس فأجد سعید بن زید ابن عمرو بن نفیل جالسا إلی رکن المنبر فجلست حذوه تمسّ رکبتی رکبته فلم أنشب أن خرج عمر بن الخطاب، فلمّا رأیته مقبلا قلت لسعید بن زید: لیقولنّ العشیّة علی هذا المنبر مقاله لم یقلها منذ استخلف! قال: فأنکر علیّ سعید بن زید ذلک و قال: ما عسی أن یقول ممّا لم یقل قبله! فجلس عمر علی المنبر فلمّا سکت المؤذّن قام فأنثی علی اللّه بما هو أهله ثمّ قال: أما بعد! فإنّی قائل لکم مقالة قد قدر لی أن أقولها و لا أدری لعلّها بین یدی أجلی، فمن عقلها و وعاها فلیأخذ بها حیث انتهت به راحلته، و من خشی أن لا یعیها فلا یحلّ لأحد أن یکذب علیّ. إن اللّه بعث محمّدا و أنزل علیه الکتاب فکان ممّا أنزل علیه آیة الرّجم فقرأناها و علمناها و وعیناها، و رجم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و رجمنا بعده فأخشی إن طال بالنّاس زمان أن یقول قائل: و اللّه ما نجد الرّجم فی کتاب اللّه فیضلوا بترک فریضة أنزلها اللّه و إنّ الرّجم فی کتاب اللّه حقّ علی من زنی إذا أحصن من الرّجال و النّساء إذا قامت

ص: 220

البیّنة أو کان الحبل أو الاعتراف ثمّ إنّا قد کنّا نقرأ فیما نقرأ من کتاب اللّه، لا ترغبوا عن آبائکم. فإنّه کفر بکم أو کفر بکم أن ترغبوا عن آبائکم إلاّ أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: لا تطرونی کما اطری عیسی بن مریم و قولوا عبد اللّه و رسوله. ثمّ إنّه قد بلغنی أنّ فلانا قال: و اللّه لو قد مات عمر بن الخطاب لقد بایعت فلانا فلا یغرّنّ امرأ أن یقول إنّ بیعة أبی بکر کانت فلتة فتمّت! و انها قد کانت کذلک إلاّ أنّ اللّه قد وقی شرّها، و لیس فیکم من تنقطع الأعناق إلیه مثل أبی بکر، فمن بایع رجلا عن غیر مشورة من المسلمین فإنّه لا بیعة له هو و لا الّذی بایعه تغرّة أن یقتلا إنّه کان من خبرنا حین توفی اللّه نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أنّ الأنصار خالفونا فاجتمعوا بأشرافهم (بأسرهم. ظ) فی سقیفة بنی ساعدة، و تخلّف عنا علیّ ابن أبی طالب و الزّبیر بن العوّام و من معهما. و اجتمع المهاجرون إلی أبی بکر فقلت لأبی بکر: انطلق بنا إلی إخواننا هؤلاء من الأنصار، فانطلقنا نؤمّهم حتّی لقینا منهم رجلان صالحان فذکرا لنا ما تمالأ علیه القوم و قالا: أین تریدون؟ یا معشر المهاجرین! قلنا: نرید إخواننا هؤلاء من الأنصار؛ قالا: فلا علیکم أن لا تقربوهم یا معشر المهاجرین! اقضوا أمرکم! قال: قلت: و اللّه لنأتینّهم فانطلقنا حتّی أتیناهم فی سقیفة بنی ساعدة فإذا بین ظهرانیهم رجل مزمل فقلت: من هذا؟ فقالوا: سعد بن عبادة، فقلت: ماله؟ فقالوا: وجع؛ فلمّا جلسنا تشهّد خطیبهم فأثنی علی اللّه بما هو له أهل ثمّ قال: أمّا بعد؛ فنحن أنصار اللّه و کتیبة الإسلام و أنتم یا معشر المهاجرین رهط منّا و قد دفت دافة من قومکم، قال: و إذا هم یریدون أن یجتازونا (یختزلونا. ظ) من أصلنا و یغتصبونا الأمر فلمّا سکت أردت أن أتکلّم و قد زوّرت فی نفسی مقالة قد أعجبتنی ارید أن أقدّمها بین یدی أبی بکر و کنت اداری منه بعض الحدّ؛ فقال أبو بکر علی رسلک یا عمر! فکرهت أن أغضبه؛ فتکلّم و هو کان أعلم (أحلم ظ) منّی و أوقر فو اللّه ما ترک من کلمة أعجبتنی من تزویری إلاّ قالها فی بدیهة أو مثلها أو أفضل حتّی سکت قال: أمّا ما ذکرتم فیکم من خیر فأنتم له أهل و لن تعرف العرب هذا لأمر إلاّ لهذا الحیّ من قریش هم أوسط العرب نسبا و دارا و قد رضیت لکم أحد هذین الرّجلین فبایعوا أیّهما شئتم، و أخذ بیدی و بید أبی عبیدة بن الجرّاح و هو

ص: 221

جالس بیننا و لم أکره شیئا ممّا قال غیرها؛ کان: و اللّه إن أقدم فتضرب عنقی لا یقربنی ذلک إلی إثم أحبّ إلی أن أتأمرّ علی قوم فیهم أبو بکر. قال: فقال قائل من الأنصار، أنا جذیلها المحکّک و عذیقها المرجّب، منّا أمیر و منکم أمیر یا معشر قریش! قال: فکثر اللّغط و ارتفعت الأصواب حتّی تخوّفت الاختلاف. فقلت: ابسط یدک یا أبا بکر! فبسط یده فبایعته ثمّ بایعه المهاجرون ثمّ بایعه الأنصار و نزونا علی سعد بن عبادة فقال قائل منهم: قتلتم سعد بن عبادة! قال: فقلت: قتل اللّه سعد بن عبادة!] و أحمد بن اسحاق بن جعفر بن وهب بن واضح الکاتب العباسی المعروف بالیعقوبی در «تاریخ» خود گفته:

[و استأذن قوم من قریش عمر فی الخروج للجهاد، فقال: قد تقدّم لکم مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: إنّی آخذ بحلاقیم قریش علی أفواه هذه الحرّة، لا تخرجوا فتسلّلوا بالنّاس یمینا و شمالا، قال عبد الرّحمن بن عوف: فقلت: نعم یا أمیر المؤمنین! و لم تمنعنا من الجهاد؟ فقال: لئن أسکت عنک فلا أجیبک خیر لک من أن اجیبک، ثمّ اندفع یحدّث عن أبی بکر حتّی قال: کانت بیعة أبی بکر فلتة وقی اللّه شرّها فمن عاد بمثلها فاقتلوه]. و محمد بن جریر طبری در «تاریخ» خود گفته:

[حدّثنی علیّ بن مسلّم، قال: ثنا: عبّاد بن عبّاد، قال: ثنا: عبّاد بن راشد قال: حدّثنا عن الزّهری عن عبید اللّه ابن عتبة عن ابن عبّاس، قال: کنت اقری عبد الرّحمن بن عوف القرآن، قال: فحجّ عمر و حججنا معه، قال: فإنّی لفی منزل بمنی إذ جاءنی عبد الرّحمن بن عوف، فقال: شهدت أمیر المؤمنین الیوم و قام إلیه رجل فقال: إنّی سمعت فلانا یقول: لو قد مات أمیر المؤمنین لقد بایعت فلانا، قال: فقال أمیر المؤمنین: إنّی لقائم العشیّة فی النّاس فمحذّرهم هؤلاء الرّهط الّذین یریدون أن یغصبوا النّاس أمرهم، قال: فقلت: یا أمیر المؤمنین! إنّ الموسم یجمح رعاع النّاس و غوغاءهم و إنّهم الّذین یغلبون علی مجلسک و إنّی لخائف إن قلت الیوم مقالة ألاّ یعوها و لا یحفظوها و لا یضعوها علی مواضعها و أن یطیروا بها کلّ مطیر و لکن امهل حتّی تقدم المدینة تقدم دار الهجرة و السّنّة و تخلص بأصحاب رسول اللّه من المهاجرین و الأنصار فتقول ما قلت متمکّنا فیعوا

ص: 222

مقالتک و یضعوها علی مواضعها، فقال: و اللّه لأقومنّ بها فی أوّل مقام أقومه بالمدینة قال: فلمّا قدمنا المدینه و جاء یوم الجمعة هجرت للحدیث الّذی حدّثنیه عبد الرّحمن فوجدت سعید بن زید قد سبقنی بالتّهجیر، فجلست إلی جنبه عند المنبر رکبتی إلی رکبته فلمّا زالت الشّمس لم یلبث عمر أن خرج فقلت لسعید و هو مقبل لیقولنّ أمیر المؤمنین الیوم علی هذا المنبر مقالة لم یقل قبله، فغضب و قال: أیّ مقالة یقول لم یقل قبله! ؟ فلمّا جلس عمر علی المنبر أذّن المؤذّن فلمّا قضی المؤذّن أذانه قام عمر فحمد اللّه و أثنی علیه و قال: أمّا بعد، فإنّی ارید أن أقول مقالة قد قدر أن أقولها من وعاها و عقلها و حفظها فلیحدّث بها حیث تنتهی به راحلته و من لم یعها فإنّی لا أحلّ لأحد أن یکذب علیّ إنّ اللّه عزّ و جلّ بعث محمّدا بالحقّ و أنزل علیه الکتاب و کان فیما أنزل علیه آیة الرّجم، فرجم رسول اللّه و رجمنا بعده، و إنّی قد خشیت أن یطول بالنّاس زمان فیقول قائل: و اللّه ما نجد الرّجم فی کتاب اللّه فیضلّوا بترک فریضة أنزلها اللّه و قد کنّا نقول (نقرء. ظ) : لا ترغبوا عن آبائکم فإنّه کفر بکم أن ترغبوا عن آبائکم ثمّ إنّه بلغنی أنّ قائلا منکم یقول: لو قد مات أمیر المؤمنین بایعت فلانا فلا یغرّنّ أمرا أن یقول إنّ بیعة أبی بکر کانت فلتة، فقد کانت کذلک غیر أنّ اللّه وقی شرّها و لیس منکم من تقطع إلیه الأعناق مثل أبی بکر و انّه کان من خبرنا حین توفی اللّه نبیّک صلعم أنّ علیّا و الزّبیر و من معهما تخلّفوا عنّا فی بیت فاطمة و تخلّفت عنّا الأنصار، بأسرها و اجتمع المهاجرون إلی أبی بکر، فقلت لأبی بکر: انطلق بنا إلی إخواننا هؤلاء من الأنصار، فانطلقنا نؤمّهم فلقینا رجلان صالحان قد شهدا بدرا فقالا: أین تریدون یا معشر المهاجرین؟ فقلنا نرید إخواننا هؤلاء من الأنصار، قالا: فارجعوا فاقضوا أمرکم بینکم فقلنا: و اللّه لنأتینّهم: قال: فأتیناهم و هم مجتمعون فی سقیفة بنی ساعدة. قال: و إذا بین أظهرهم رجل مزمّل، قال: قلت: من هذا؟ قالوا: سعد بن عبادة، فقلت: ما شانه؟ قالوا: وجع، فقام رجل منهم فحمد اللّه و قال: أمّا بعد، فنحن الأنصار و کتیبة الإسلام و أنتم یا معشر قریش رهط نبیّنا و قد دفت إلینا من قومکم دافة، قال: فلمّا رأیتهم یریدون أن یختزلونا من أصلنا و یغصبونا الأمر، و قد کنت زوّرت فی نفسی مقالة

ص: 223

اقدّمها بین یدی أبی بکر و قد کنت اداری منه بعض الحدّ و کان هو أوقر منّی و أحلم؛ فلمّا اردت ان أتکلم قال علی رسلک فکرهت ان اعصیه فقام فحمد اللّه و اثنی علیه فما ترک شیئا کنت زوّرت فی نفسی أن أتکلّم به لو تکلّمت إلاّ قد جاء به أو بأحسن منه و قال: أمّا بعد، یا معشر الأنصار! فإنّکم لا تذکرون منکم فضلا إلاّ و أنتم له أهل و إنّ العرب لا تعرف هذا الأمر إلاّ لهذا الحیّ من قریش و هم أوسط دارا و نسبا و لکن قد رضیت لکم أحد هذین الرّجلین فبایعوا أیّهما شئتم، فأخذ بیدی و بید أبی عبیدة بن الجرّاح و إنّی و اللّه ما کرهت من کلامه شیئا غیر هذه الکلمة إن کنت لاقدم فیضرب عنقی فیما لا یقرّ بنی إلی إثم أحبّ إلیّ من أن أومر علی قوم فیهم أبو بکر، فلمّا قضی أبو بکر کلامه قام منهم رجل فقال: أنا جذیلها المحکّک و عذیقها المرجّب؟ منّا أمیر و منکم أمیر یا معشر قریش! قال: فارتفعت الأصوات و کثر اللّغط، فلمّا أشفقت الاختلاف قلت لأبی بکر: ابسط یدک أبایعک! فبسط یده فبایعته و بایعه المهاجرون و بایعه الأنصار، ثمّ نزونا علی سعد حتّی قال قائلهم: قتلتم سعد بن عبادة، فقلت: قتل اللّه سعدا! و إنّا و اللّه ما وجدنا امرا هو أقوی من مبایعة أبی بکر، خشینا إن فارقنا القوم و لم تکن بیعة أن یحدثوا بعدنا بیعة، فإمّا أن نتابعهم علی ما لا نرضی أو نخالفهم فیکون فساد]. و نیز محمد بن جریر طبری در «تاریخ» خود گفته: [ثنا عبید اللّه بن سعید،

قال: ثنا عمّی؛ قال: نا: سیف بن عمر عن سهل و أبی عثمان عن الضّحّاک بن خلیفة، قال: لمّا قام الحبّاب ابن المنذر انتضی سیفه و قال: أنا جذیلها المحکّک و عذیقها المرجّب؛ أنا أبو شبل فی عرینة الأسد یعزی إلی الأسد!» فحامله عمر فضرب یده فندر السّیف فأخذه ثم وثب علی سعد و وثبوا علی سعد و تتابع القوم علی البیعة و بایع (تمانع. ظ) سعد؛ و کانت فلتة کفلتات الجاهلیّة قام أبو بکر دونها؛ و قال قائل حین وطئ سعد: قتلتم سعدا! فقال عمر: قتله اللّه إنّه منافق و اعترض عمر بالسّیف صخرة فقطعه]. و ابو حاتم محمد بن حبان التّمیمی البستی در «کتاب الثّقات» گفته:

[أخبرنا

ص: 224

محمّد بن الحسن بن قتیبة النّحمی بعسقلان، ثنا: محمّد بن المتوکّل، ثنا: عبد الرّزّاق أنا: معمر عن الزّهری عن عبید اللّه بن عبد اللّه بن عتبة عن ابن عبّاس، قال: کنت عند عبد الرّحمن ابن عوف فی خلافة عمر بن الخطاب؛ فلمّا کان فی آخر حجّة حجّها عمر أتانی عبد الرحمن بن عوف فی منزلی عشاء، فقال: لو شهدت أمیر المؤمنین! الیوم و جاءه رجل و قال: یا أمیر المؤمنین! إنّی سمعت فلانا یقول: لو قد مات أمیر المؤمنین لبایعت فلانا! فقال عمر: انّی لقائم العشیّة فی النّاس و محذّرهم -هؤلاء الرّهط الّذین یریدون أن یغتصبوا المسلمین أمرهم-فقلت: یا أمیر المؤمنین إنّ الموسم یجمع رعاع النّاس و غوغاهم و إنّهم الّذین یغلبون علی مجلسک و إنّی أخشی أن تقول فیهم الیوم مقالة لا یعونها و لا یضعونها مواضعها و أن یطیروا بها کلّ مطیر، و لکن امهل یا أمیر المؤمنین حتّی تقدم المدینة فإنّها دار السّنة و دار الهجرة فتخلص بالمهاجرین و الأنصار و تقول ما قلت متمکّنا فیعوا مقالتک و یضعونها مواضعها. قال عمر: أما و اللّه لأقومنّ به فی أوّل مقام أقومه بالمدینة. قال ابن عبّاس: فلمّا قدمنا المدینة و جاء یوم الجمعة هجرت لما حدّثنی عبد الرحمن بن عوف، فوجدت سعید بن زید بن نفیل قد سبقنی بالتّهجّر جالسا إلی جنب المنبر، فجلست إلی جنبه تمسّ رکبتی رکبته فلمّا زالت الشّمس خرج علینا عمر فقلت و هو مقبل: أما و اللّه لیقولنّ الیوم أمیر المؤمنین علی هذا المنبر مقالة لم یقل قبله! قال: فغضب سعید ابن زید فقال: و أیّ مقالة یقول لم یقل قبله؟ فلمّا ارتقی عمر المنبر أخذ المؤذّن فی أذانه فلمّا فرغ من أذانه قام عمر فحمد اللّه و أثنی علیه بما هو أهله ثمّ قال أمّا بعد، فإنّی ارید أن أقول مقالة قد قدّر لی أن أقولها، فمن وعاها فلیحدّث بها حیث تنتهی به راحلته، و من خشی أن لا یعیها فإنّی لا احلّ لأحد أن یکذب علیّ إنّ اللّه بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أنزل علیه الکتاب، فکان مما أنزل علیه آیة الرّجم، فرجم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و رجمنا بعده، و إنّی خائف أن یطول بالنّاس زمان فیقول قائل: ما نجد الرّجم فی کتاب اللّه! فیضلّوا بترک فریضة أنزلها اللّه، ألا و إنّ الرّجم علی من أحصن إذا زنا و قامت علیه البیّنة أو کان الحمل أو الاعتراف. ثمّ إنّا قد کنّا نقرأ و « لا ترغبوا

ص: 225

عن آباءکم» ثمّ إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: «لا تطرونی کما أطرت النّصاری عیسی بن مریم فإنّما أنا عبد فقولوا: عبد اللّه و رسوله» ثمّ إنّه بلغنی أنّ فلانا منکم یقول: لو قد مات أمیر المؤمنین لقد بایعت فلانا، فلا یغرنّ امرأ أن یقول: إنّ بیعة أبی بکر کانت فلتة، فقد کانت کذلک إلاّ أنّ اللّه وقی شرّها و دفع عن الإسلام و المسلمین ضرّها و لیس فیکم من تقطع إلیه الأعناق مثل أبی بکر و إنّه کان من خبرنا حین توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أنّ علیّا و الزّبیر و من تبعهما تخلّفوا عنّا فی بیت فاطمة، و تخلّفت عنّا الأنصار فی سقیفة بنی ساعدة؛ و اجتمع المهاجرون إلی أبی بکر فقلت: یا أبا بکر! انطلق بنا إلی إخواننا من الأنصار، فانطلقنا نؤمّهم فلقینا رجلین صالحین من الأنصار شهدا بدرا فقالا: أین تریدون یا معشر المهاجرین؟ قلنا: نرید إخواننا هؤلاء الأنصار، قالا: فارجعوا فامضوا أمرکم بینکم: فقلت: و اللّه لنأتینّهم فأتیناهم فإذا هم مجتمعون فی سقیفة بنی ساعدة بین أظهرهم رجل مزمّل قلت: من هذا؟ قالوا: سعد بن عبادة؛ قال: قلت: ما شأنه؟ قالوا: وجع، فقام خطیب الأنصار فحمد اللّه و أثنی علیه بما هو أهله، ثم قال: أما بعد! فنحن الأنصار و کتیبة الاسلام و أنتم یا معشر قریش رهط منّا و قد دفت إلینا دأفة منکم و إذا هم یریدون أن یختزلون أصلنا و یختصّوا بأمر دوننا و قد کنت زوّرت فی نفسی مقالة أرید أن أقوم بها بین یدی أبی بکر و کنت اداری من أبی بکر بعض الحدّ، و کان أوقر منّی و أحلم، فلمّا أردت الکلام قال: علی رسلک؟ فکرهت أن أغضبه؛ فحمد اللّه أبو بکر و أثنی علیه، و و اللّه ما ترک کلمة قد کنت زوّرتها إلاّ جاء بها أو أحسن منها فی بدیهته، ثمّ قال: أمّا بعد! و أمّا ما ذکرتم فیکم من خیر یا معشر الأنصار فأنتم له أهل و لن تعرف العرب هذا الأمر إلاّ لهذا الحیّ من قریش، هم أوسط العرب دارا و نسبا، و لقد رضیت لکم أحد هذین الرّجلین فبایعوا أیّهما شئتم و أخذ بیدی و ید أبی عبیدة بن الجرّاح، فو اللّه ما کرهت ممّا قال شیئا غیر هذه الکلمة، کنت لان أقدم فتضرب عنقی لا یقرّ بنی ذلک إلیّ إثم أحبّ إلیّ من أن أقدم علی قوم فیهم أبو بکر! فلمّا قضی أبو بکر مقالته فقام رجل من الأنصار فقال: أنا جذیلها المحکّک و عذیقها المرجّب منّا أمیر و منکم أمیر یا معشر قریش، و إلاّ أجلنا الحرب فیما بیننا

ص: 226

و بینکم جذعة! قال معمر: فقال قتادة: قال عمر: فإنّه لا یصلح سیفان فی غمد و لکن منّا الامراء و منکم الوزراء! قال معمر عن الزهری فی حدیثه فارتفعت الأصوات بیننا و کثر اللّغط حتّی أشفقت الاختلاف، فقلت: یا أبا بکر! ابسط یدک أبایعک! فبسط یده فبایعته و بایعه المهاجرون و بایعه الأنصار. قال: و نزونا علی سعد بن عبادة حتّی قال قائل: قتلتم سعدا قال: قلت: قتل اللّه سعدا و إنّا و اللّه ما رأینا فیما حضرنا أمرا کان أقوی من مبایعة أبی بکر، خشینا إن فارقنا القوم أن یحدثوا بعدنا بیعة فإمّا أن نبایعهم علی ما لا نرضی و إمّا أن نخالفهم فیکون فساد فلا یغرّن امرأ یقول: کانت بیعة أبی بکر فلتة و قد کانت کذلک إلاّ أنّ اللّه وقی شرّها! و لیس فیکم من یقطع إلیه الأعناق مثل أبی بکر، فمن بایع رجلا من غیر مشورة من المسلمین فإنّه لا یبایع إلاّ هو و لا الّذی بایعه بعده. قال الزّهریّ و أخبرنی عروة أنّ الرّجلین الّذین لقیاهم من الأنصار عویم بن ساعدة و معن بن عدی؛ و الّذی قال «أنا جذیلها المحکّک و عذیقها المرجّب» خبّاب بن المنذر]. و شهرستانی در کتاب «الملل و النّحل» گفته: [الخلاف الخامس فی الإمامة و أعظم خلاف بین الامّة خلاف الامامة إذ ما سلّ سیف فی الإسلام علی قاعدة دینیّة مثل ما سلّ علی الإمامة فی کلّ زمان! و قد سهّل اللّه تعالی ذلک فی الصّدر الأوّل فاختلف المهاجرون و الأنصار فیها و قالت الأنصار: منّا أمیر و منکم أمیر؛ و اتّفقوا علی رئیسهم سعد بن عبادة الأنصاریّ فاستدرکه أبو بکر و عمر فی الحال بأن حضرا سقیفة بنی ساعدة و قال عمر: کنت أزوّر فی نفسی کلاما فی الطریق فلمّا وصلنا إلی السّقیفة أردت أن أتکلّم فقال أبو بکر: مه یا عمر! فحمد اللّه و أثنی علیه و ذکر ما کنت أقدّره فی نفسی کأنّه یخبر عن غیب! فقبل أن یشتغل الأنصار بالکلام مددت یدی إلیه فبایعته و بایعه النّاس و سکنت النّائرة: إلاّ أنّ بیعة أبی بکر کانت فلتة وقی اللّه شرّها، فمن عاد إلی مثلها فاقتلوه. فأیّما رجل بایع رجلا من غیر مشورة من المسلمین فإنّهما تغرّة أن یقتلا، و إنّما سکنت الأنصار عن دعواهم

لروایة أبی بکر عن النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: الأئمّة من قریش! و هذه البیعة هی الّتی جرت فی السّقیفة. ثمّ لما عاد إلی المسجد انثال النّاس علیه و بایعوه عن رغبة سوی جماعة من

ص: 227

بنی هاشم و أبی سفیان من بنی أمیّة و أمیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه کان مشغولا بما أمره النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من تجهیزه و دفنه و ملازمة قبره من غیر منازعة و لا مدافعة]. و سیوطی در «تاریخ الخلفاء» گفته:

[روی الشّیخان أنّ عمر بن الخطاب (رض) خطب النّاس مرجعه من الحجّ فقال فی خطبته قد بلغنی أنّ فلانا منکم یقول: لو مات عمر بایعت فلانا فلا یغترنّ امرأ أن یقول أنّ بیعة أبی بکر کانت فلتة، ألا و إنّها کذلک إلاّ أنّ اللّه وقی شرّها، و لیس فیکم الیوم من قطع إلیه الأعناق مثل أبی بکر، و إنّه کان من خیرنا حین توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أنّ علیّا و الزّبیر و من معهما تخلّفوا فی بیت فاطمة و تخلّفت الأنصار عنّا بأجمعها فی سقیفة بنی ساعدة و اجتمع المهاجرون إلی أبی بکر فقلت له: یا أبا بکر! انطلق بنا إلی إخواننا من الأنصار، فانطلقنا نؤمهم حتّی لقینا رجلان صالحان فذکرا لنا الّذی صنع القوم فقال: أین تریدون یا معشر المهاجرین؟ قلت: نرید إخواننا من الأنصار فقالا علیکم أن لا تقربوهم و اقضوا أمرکم یا معشر المهاجرین فقلت: و اللّه لنأتینّهم، فانطلقنا حتّی جئناهم فی سقیفة بنی ساعدة فإذا هم مجتمعون و إذا بین ظهرانیهم رجل مزمل فقلت: من هذا؟ قالوا ابن عبادة، فقلت: ماله؟ قالوا: وجع، فلمّا جلسنا قام خطیبهم فأثنی علی اللّه بما هو أهله و قال: أمّا بعد؛ فنحن أنصار اللّه و کتیبة الإسلام و أنتم یا معشر المهاجرین رهط منّا و قد دفت دافه منکم تریدون أن تختزلونا من أصلنا و تحصنوننا من الأمر! فلمّا سکت أردت أن أتکلّم، و قد کنت زوّرت مقالة أعجبتنی أردت أن أقولها بین یدی أبی بکر، و قد کنت اداری منه بعض الحدّ، و هو کان أحلم منّی و أوقر؛ فقال أبو بکر: علی رسلک! فکرهت أن أغضبه و کان أعلم منّی؛ و اللّه ما ترک من کلمة أعجبتنی فی تزویری إلاّ قالها فی بداهته و أفضل حتّی سکت، فقال: أما بعد! فما ذکرتم من خیر فأنتم أهله و لم تعرف العرب هذا الأمر إلاّ لهذا الحیّ من قریش، هم أوسط العرب نسبا و دارا و قد رضیت لکم أحد هذین الرّجلین أیّهما شئتم، فأخذ بیدی و بید أبی عبیدة بن الجرّاح، فلم أکره ممّا قال غیرها و کان و اللّه أن أقدم فتضرب عنقی لا یقربنی ذلک من إثم أحبّ إلیّ من أن أتأمرّ علی قوم فیهم أبو بکر! فقال قائل

ص: 228

من الأنصار: أنا جذیلها المحکّک و عذیقها المرجّب، منّا أمیر و منکم أمیر یا معشر قریش! و کثر اللّغط و ارتفعت الأصوات حتّی خشیت الاختلاف فقلت ابسط یدک یا أبا بکر! فبسط یده فبایعته و بایعه المهاجرون ثمّ بایعه الأنصار، أما و اللّه ما وجدنا فیما حضرنا أمرا هو أوفق من مبایعة أبی بکر، خشینا إن فارقنا القوم و لم تکن بیعة أن یحدثوا بعدنا بیعة فإمّا أن نتابعهم علی ما لا نرضی و إمّا أن نخالفهم فیکون فیه فساد].

صحیح البخاری و صحیح مسلّم اصح الکتب بعد القرآن بالاجماع

و ابن حجر مکی در «صواعق» گفته: [روی الشّیخان البخاریّ و مسلّم فی صحیحیهما اللّذین هما أصحّ الکتب بعد القرآن بإجماع من یعتدّ به أنّ عمر رضی اللّه عنه خطب الناس مرجعه من الحجّ فقال فی خطبته: قد بلغنی أنّ فلانا منکم یقول: لو مات عمر بایعت فلانا! فلا یغترن (یغرّنّ. ظ) امرأ أن یقول إنّ بیعة أبی بکر کانت فلتة، ألا و إنّها کذلک إلاّ أنّ اللّه وقی شرّها، و لیس فیکم الیوم من تقطع إلیه الأعناق مثل أبی بکر، و إنّه کان من خبرنا حین توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أنّ علیّا و الزّبیر و من معهما تخلّفوا فی بیت فاطمة و تخلّفت الأنصار عنّا بأجمعها فی سقیفة بنی ساعدة، و اجتمع المهاجرون إلی أبی بکر فقلت له: یا أبا بکر! انطلق بنا إلی إخواننا من الأنصار، فانطلقنا نؤمّهم-أی نقصدهم-حتّی لقینا رجلان صالحان فذکر لنا الّذی صنع القوم، قالا أین تریدون یا معشر المهاجرین؟ فقلنا: نرید إخواننا من الأنصار فقالا: لا علیکم أن تقربوهم و اقضوا أمرکم یا معشر المهاجرین! فقلت: و اللّه لنأتینّهم، فانطلقنا حتّی جئنا هم فی سقیفة بنی ساعدة فإذا هم مجتمعون فإذا بین ظهرانیهم رجل مزمل فقلت: من هذا؟ قالوا: سعد بن عبادة، فقلت: ما له؟ قالوا: وجع، فلمّا جلسنا قام خطیبهم فأثنی علی اللّه بما هو أهله و قال: أما بعد، فنحن أنصار اللّه و کتیبة الإسلام و أنتم یا معشر المهاجرین رهط منّا و قد دفت دافة منکم، أی دبّ قوم منکم بالاستعلاء و التّرفع علینا تریدون أن تخزلونا من أصلنا و تحضنونا من الأمر أی تنحونا عنه و تستبدّون به دوننا فلمّا سکت أردت أن أتکلّم

ص: 229

و قد کنت زوّرت مقالة أعجبتنی أردت أن أقولها بین یدی أبی بکر، و قد کنت اداری منه بعض الحدّ و هو کان أحلم منّی و أوقر. فقال أبو بکر: علی رسلک! فکرهت أن أغضبه و کان أعلم منّی و اللّه ما ترک من کلمة أعجبتنی فی تزویری إلاّ قالها فی بدیهة و أفضل حتّی سکت؛ فقال، أمّا بعد، فما ذکرتم من خیر فأنتم أهله و لم تعرف العرب هذا الأمر إلاّ لهذا الحیّ من قریش، هم أوسط العرب نسبا و دارا و قد رضیت لکم أحد هذین الرّجلین أیّهما شئتم، و أخذ بیدی و بید أبی عبیدة بن الجراح فلم اکره ما قال غیرها و لان و اللّه أن أقدم فتضرب عنقی لا یقربنی ذلک من إثم أحبّ الیّ من أن أتأمر علی قوم فیهم أبو بکر! فقال قائل من الأنصار-أی هو الحباب بمهملة مضمومة فموحّدة-ابن المنذر: أنا جذیلها المحکّک و عذیقها المرجّب أی أنا یشتفی برأیی و تدبیری و أمنع بجلدتی و لحمتی کلّ نائبة تنوبهم، دلّ علی ذلک ما فی کلامه من الاستعارة بالکنایة المخیّل لها بذکر ما یلائم المشبّه به؛ إذ موضوع الجذیل المحکّک-و هو بجیم فمعجمة-تصغیر جذل عود ینصب فی العطن لتحتک به الإبل الجرباء، و التّصغیر للتعظیم، و العذق بفتح العین النّخلة بجملها، فاستعارة لما ذکرناه، و المرجب بالجیم؛ و غلط من قال بالحاء، من قولهم، نخلة رجبة، و ترجیبها ضمّ أعذاقها إلی سعفاتها و شدّها بالخوض لئلا ینفّضها الرّیح أو یصل إلیها أکل. منّا أمیر و منکم أمیر، یا معشر قریش! و کثر اللّغط و ارتفعت الأصوات حتّی خشیت الاختلاف فقلت: ابسط یدک یا أبا بکر! فبسط یده فبایعته و بایعه المهاجرون ثمّ بایعه الأنصار أما و اللّه ما وجدنا فیما حضرنا أمرا هو أوفق من مبایعة أبی بکر خشینا إن فارقنا القوم و لم تکن بیعة أن یحدثوا بعدنا بیعة فإمّا أن نبایعهم علی ما لا نرضی و إمّا أن نخالفهم فیکون فیه فساد] و نیز ابن حجر مکّی در «صواعق» گفته: [و لا یقدح فی حکایة الإجماع تأخّر علی و الزّبیر و العبّاس و طلحة مدّة لامور منها أنّهم رأوا أنّ الأمر تمّ بمن تیسّر حضوره حینئذ من أهل الحلّ و العقد، و منها أنّهم لمّا جاؤا و بایعوا اعتذروا کما مرّ عن الأوّلین من طرق بأنّهم أخّروا عن المشورة مع أنّ لهم فیها حقا لا للقدح فی

ص: 230

خلافة الصّدّیق، هذا مع الاحتیاج فی هذا الأمر لخطره إلی الشّوری التّامّة و لهذا مرّ عن عمر بسند صحیح أنّ تلک البیعة کانت فلتة و لکن وقی اللّه شرّها!]. هفتم آنکه: جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام که بودن حقّ با آن جناب و بودن آن جناب با حقّ از نصّ نبوی محققست وقوع بیعت أبو بکر را در حالت غیبت مشیرین می دانست و باین سبب فساد و بطلان آن را بر أرباب ألباب و أذهان و أصحاب اسلام و ایمان ظاهر و عیان می فرمود، و شاهد این مطلب أشعار بلاغت شعار آن جنابست که جناب سیّد رضی علیه الرحمة آن را در «نهج البلاغه» ذکر فرموده است، و ابن أبی الحدید آن را در «شرح نهج البلاغه» تسلیم نموده، بتوضیح و تأیید و تشریح و تسدید آن در إظهار حقّ افزوده، و در مقام جواب از مضمون حقائق مشحون آن بوجه ناچاری مسلک تضجیع جالب التّقریع پیموده. جناب سیّد رضی (رحمه اللّه) در «نهج البلاغه» می فرماید:

[و قال علیه السّلام: وا عجبا! أ تکون الخلافة بالصّحابة و لا تکون بالصّحابة و القرابة!

و روی له علیه السّلام شعر فی هذا المعنی: فإن کنت بالشّوری ملکت امورهم فکیف بهذا و المشیرون غیّب!

و إن کنت بالقربی حججت خصومهم فغیرک أولی بالنّبیّ و أقرب]

و ابن أبی الحدید در «شرح نهج البلاغه» گفته: [حدیثه علیه السّلام فی النّثر و النّظم المذکورین مع أبی بکر و عمر، أمّا النّثر فإلی عمر توجیهه لأنّ أبا بکر لمّا قال لعمر: امدد یدک!

قال له عمر: أنت صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی المواطن کلّها شدّتها و رخائها فامدد أنت یدک! فقال علیّ علیه السّلام: إذا احتججت لاستحقاقه الأمر بصحبته إیّاه فی المواطن فهلاّ سلمت الأمر إلی من قد شرکه فی ذلک و زاد علیه بالقرابة؟ ! و أمّا النظم فموجّه إلی أبی بکر لأنّ أبا بکر حاج الأنصار فی السّقیفة فقال: نحن عشیرة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و بیضته الّتی تفقأت عنه، فلمّا بویع احتجّ علی النّاس ببیعته و أنّها صدرت عن أهل الحلّ و العقد، فقال علیّ علیه السّلام: أما احتجاجک علی الأنصار بأنّک من بیضة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و من قومه فغیرک أقرب

ص: 231

نسبا منک إلیه، و أمّا احتجاجک بالاختیار و رضاء الجماعة بک فقد کان قوم من جملة الصّحابة غائبین لم یحضروا العقد فکیف یثبت؟ ! و أعلم أنّ الکلام فی هذا بتضمّنه کتب أصحابنا فی الإمامة و لهم عن هذا القول أجوبة لیس هذا موضع ذکرها]. انتهی. و لتعم ما قال بعض علمائنا الأعلام بعد نقل هذا الکلام: أقول: لا یخفی علیک أنّ هذا تدلیس محض إذ لیس لهذا الاحتجاج جواب أصلا و لو کان له جواب مقرونا بالصّواب لما ترکه البتة، إذ لا عطر بعد عروس! . هفتم آنکه: ذکر این کلام برای مخاطب متبوع الأغثام خیلی مضرّت عظمی دارد؛ بلکه مصیبت کبری بر سر آدمی آرد. بیانش آنکه: دلالت این کلام بر وجوب و لزوم مشورت از جمیع مهاجرین و أنصار واضح و آشکار است و حضرت خالفۀ أوّل وقت استخلاف ثانی شانی هرگز مشورت با جملۀ مهاجرین و أنصار نفرمودند، بلکه با وصف مخالفت أجلّۀ أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الأطیاب و اجماعشان بر ترک و هجر عمر بن الخطاب آن فظّ غلیظ القلب را بر امّت مرحومه مسلّط نمودند؛ و آن قدر در حمایت عمری گرم جوشیدند و بحدّی در تسلیط آن جغطری سلیط کوشیدند که کبار أصحاب نبوی را عرضۀ تأنیب و تشویر و تثریب و تعییر ساختند؛ و أعلام کمال تشنیع و توهین و تقریع و تهجین أکابر أصحاب خیر الأنام علیه و آله آلاف الصّلوة و السّلام بأیدی عذل و ملام بر افراختند! . اگر باور نداری شطری از روایات و أخبار علمای أخبار سنّیّه که درین باب آورده اند برای تو ذکر می نمایم و در عبرت أصحاب خبرت بوجه أحسن می افزایم.

داستان استخلاف أبو بکر عمر بن خطاب را و اعترض مردم بعمل او و وصیت

أبو بکر بعمر و نقل اقوال و روایات جمیع اهل سیر و تواریخ و غیر هم در موضوع

استخلاف

قاضی أبو یوسف یعقوب بن إبراهیم در کتاب «الخراج» گفته: [حدّثنی إسماعیل ابن أبی خالد عن زبید بن الحارث أو ابن (عن أبی. خ. ل.) سابط؛ قال: لما حضرت الوفاة أبا بکر-رض-أرسل إلی عمر یستخلفه فقال النّاس: أ تستخلف علینا

ص: 232

فظّا غلیظا لو قد ملکنا کان أفظّ و أغلظ؟ ! فما ذا تقول أنّک إذا لقیته و قد استخلفت علینا عمر؟ قال: أ تخوّفوننی ربی؟ ! أقول اللّهم أمرت خیر أهلک]. و نیز أبو یوسف در کتاب «الخراج» وصیّتی از أبو بکر بسوی عمر نقل کرده که در آن واقع ست: [و إنّ أوّل ما احذّرک یا عمر نفسک أنّ لکلّ نفس شهوة فاذا اعطیتها تمادت فی غیرها و احذّرک هؤلاء من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الّذین قد انتفخت أجوافهم و طمحت أبصارهم و أحب کلّ امرئ منهم لنفسه و انّ لهم لحیرة عند ذلّة واحد منهم؛ فإیّاک أن تکونه! و اعلم أنّهم لن یزالوا عنک خائفین ما خفت اللّه و لک مستقیمین ما استقامت طریقتک. هذه وصیّتی و أقرأ علیک السّلام]. و محمد بن سعد البصری در کتاب «الطبقات» در ترجمۀ أبی بکر در قصّۀ استخلاف أبی بکر عمر را آورده: [و سمع بعض أصحاب النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بدخول عبد الرحمن و عثمان علی أبی بکر و خلوتهما به فدخلوا علی أبی بکر فقال قائل منهم: ما أنت قائل لربّک إذا سئلک عن استخلافک لعمر علینا و قد تری غلظته]إلخ. و نیز محمد بن سعد البصری در کتاب «الطبقات» در ترجمۀ عمر آورده: [أخبرنا سعید بن عامر، نا: صالح بن رستم عن ابن أبی ملیکة عن عائشة قالت: لمّا ثقل أبی دخل علیه فلان و فلان فقالوا: یا خلیفة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ما ذا تقول لربّک إذا قدمت علیه غدا و قد استخلفت علینا ابن الخطاب؟ فقال: اجلسونی! أبا للّه ترهبونی؟ ! أقول: استخلفت علیهم خیرهم؛ أخبرنا الضّحّاک بن مخلد أبو عاصم النّبیل، أنا: عبید اللّه بن أبی زیاد عن یوسف بن ماهک عن عائشة قالت: لمّا حضرت أبا بکر الوفاة استخلفت عمر فدخل علیه علیّ و طلحة فقال: من استخلفت؟ قال: عمر! قالا: فما ذا أنت قائل لربک؟ قال: أ باللّه تفرقانی؟ ! لأنا أعلم باللّه و بعمر منکما! أقول: استخلفت علیهم خیر أهلک]. و أبو بکر عبد اللّه بن محمّد العبسی المعروف بابن أبی شیبه در مصنّف خود گفته: [حدّثنا وکیع و ابن إدریس عن إسماعیل بن أبی خالد عن زبید الحرث أنّ أبا بکر حین حضره الموت أرسل إلی عمر یستخلفه فقال النّاس: تستخلف علینا فظّا غلیظا!

ص: 233

و لقد قد ولینا کان أفظّ و أغلظ؛ فما تقول لربک إذا لقیته و قد استخلفت علینا عمر]إلخ. و عبد اللّه بن مسلّم بن قتیبة الدّینوری در کتاب «الإمامة و السّیاسة» گفته: [مرض أبی بکر الصّدّیق و استخلافه عمر رضی اللّه عنهما. قال: ثمّ إنّ أبا بکر عمل سنتین و شهورا ثمّ مرض مرضه الّذی مات فیه، فدخل علیه ناس من أصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فیهم عبد الرّحمن بن عوف فقال له: کیف أصبحت یا خلیفة رسول اللّه! فإنّی أرجو أن تکون باریا، قال: أ تری ذلک؟ قال: نعم! قال أبو بکر: و اللّه إنّی لشدید الوجع و لما القی و انکم یا معشر المهاجرین أشدّ علیّ من وجعی، انّی ولّیت أمرکم خیرکم فی نفسی، فکلّکم ورم أنفه من ذلک أراده أن یکون هذا لأمر له و ذلک لما رأیتم الدّنیا قد أقبلت و ستقبل حتّی تتّخذون نضائد الحریر و الدّیباج و حتّی یألم أحدکم الاضطجاع علی حسک السّعدان و اللّه لان یقدم أحدکم فتضرب عنقه فی غیر حدّ خیر له من أن یخوض غمرات الدّنیا قال له عبد الرّحمن بن عرف: خفّض علیک من هذا یرحمک فإنّ هذا یفیضک علی ما بک، و إنّما النّاس رجلان: رجل رضی ما صنعت فرأیه کرأیک، و رجل کره ما صنعت فأشار علیک برأیه ما رأینا من صاحبک الّذی ولّیت إلاّ خیرا و ما زلت صالحا مصلحا و لا أراک تأسی علی شیء من الدّنیا فاتک، قال: أجل! و اللّه ما آسی إلاّ علی ثلاث فعلتهنّ لیتنی لم أفعلهنّ و کنت ترکتهنّ و ثلاث ترکتهنّ لیتنی فعلتهنّ و ثلاث لیتنی سألت رسول اللّه عنهنّ. فأمّا اللاتی فعلتهنّ لیتنی لم أفعلهنّ: فلیتنی کنت ترکت بیت فاطمة و إن کان أعلن علیّ بالحرب! و لیتنی یوم سقیفة بنی ساعدة أنی کنت ضربت علی أحد یدی الرّجلین أبی عبیدة أو عمر فکان هو الأمیر و کنت أنا الوزیر! و لیتنی حین أتیت بالفجاءة السّلمی قتلته سریحا أو أطلقته نجیحا و لم أکن أحرقته بالنّار! و أمّا اللاتی ترکتهنّ و لیتنی کنت فعلتهنّ: حین أوتیت بالأشعث بن قیس أسیرا أنّی کنت قتلته و لم أستحیه فإنّی سمعت منه و اراه لا یری غیّا و لا شرّا إلاّ أعان علیه! و لیتنی حین بعثت خالد بن الولید إلی الشّام أنّی کنت بعثت عمر بن الخطاب إلی العراق فأکون قد

ص: 234

بسط یدی جمیعا فی سبیل اللّه! و أمّا اللاتی کنت أودّ إنّی کنت سألت رسول اللّه عنهنّ: فلیتنی کنت سألته لمن هذا الأمر من بعده فلا ینازعه فیه احد! و لیتنی کنت سألته هل للأنصار فیها من حق! و لیتنی کنت سألته عن میراث بنت الأخ و العمّة فإنّ فی نفسی من ذلک شیئا! ثمّ دخل علیه ناس من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقالوا: یا خلیفة رسول اللّه! أ لا ندعو لک طبیبا ینظر إلیک؟ فقال: قد نظر إلیّ! قالوا: فما ذا قال؟ فقال: إنّی فعّال لما ارید! قال لهم انظروا ما ذا أنفقت من بیت مال المسلمین فنظروا فاذا هو ثمانیه آلاف درهم فأوصی أهله أن یؤدّوها إلی الخلیفة بعده. قال: ثمّ دعا عثمان بن عفّان فقال: اکتب عهدی! فکتب عثمان و أملی علیه: بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما عهد به أبو بکر بن أبی قحافه عند آخر عهده بالدّنیا خارجا عنها و أوّل عهده بالآخرة داخلا فیها: إنّی استخلف علیکم عمر بن الخطاب فإن برّ و عدل فذلک ظنّی به و رجای فیه، و إن بدّل و غیّر فالخیر أردت و لا أعلم الغیب وَ سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ !» ثمّ ختم الکتاب و رفعه و دخل علیه المهاجرون حین بلغهم أنّه یستخلف عمر فقالوا: نراک مستخلفا علینا عمر و قد عرفته و بوائقه إلینا و أنت بین أظهرنا! فکیف إذا ولّیت عنا و أنت لاق اللّه فسائلک فما ذا أنت قائل؟ ! فقال أبو بکر: و اللّه إن سألنی اللّه لأقولنّ استخلفت علیهم خیرهم فی نفسی! قال: ثمّ أمر أن یجتمع له النّاس فاجتمعوا فقال: أیّها النّاس! إنّه قد حضرنی من قضاء اللّه فما ترون و انّه لا بدّ لکم من رجل یلی أمرکم و یصلّی بکم و یقاتل عدوّکم و یقسّم بینکم فیئکم فإن شئتم اجتمعتم فایتمرتم ثمّ ولّیتم علیکم من أردتم و إن شئتم اجتهدت لکم رأیی و و اللّه الّذی لا إله إلاّ هو لا آلوکم و نفسی خیرا. قال: فبکی النّاس و قالوا: یا خلیفة رسول اللّه؟ أنت خیرنا و أعلمنا فاختر لنا! فقال سأجتهد لکم رأیی و أختار لکم خیرکم إنشاء اللّه. قال: فخرجوا من عنده ثمّ أرسل إلی عمر فقال: یا عمر! أحبّک محبّ و أبغضک مبغض و قدیما تحبّ الخیر و تبغض الشرّ فقال عمر: لا حجة لی بها! فقال أبو بکر لکن بها إلیک حاجة و اللّه ما حبوتک بها و لکن حبوتها بک! ثمّ قال: خذ الکتاب و اخرج به إلی النّاس و أخبرهم أنّه عهدی و سلهم عن سمعهم و طاعتهم. فخرج عمر بالکتاب إلی النّاس و أعلمهم فقالوا: سمعا و طاعة

ص: 235

فقال له رجل: ما فی الکتاب یا أبا حفص! ؟ فقال: لا أدری و لکنّی أوّل من سمع و أطاع، فقال: له الرّجل: لکنّی و اللّه أدری ما فیه: أمّرته عام أوّل و أمّرک هو العام!] و احمد بن اسحاق بن جعفر بن وهب بن واضح الکاتب العبّاسی المعروف بالیعقوبی در «تاریخ» خود گفته: [و اعتلّ أبو بکر فی جمادی الآخره سنة 13 فلمّا اشتدّت به العلّة عهد إلی عمر بن الخطاب فأمر عثمان أن یکتب عهده و کتب: بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما عهد أبو بکر خلیفة رسول اللّه إلی المؤمنین و المسلمین سلام علیکم فإنّی أحمد إلیکم اللّه أمّا بعد، فإنّی قد استعملت علیکم عمر بن الخطاب فاسمعوا و أطیعوا و إنّی ما الوتکم نصحا و السّلام. و قال لعمر بن الخطاب: یا عمر! احبّک محبّ و أبغضک مبغض فلئن أبغض الحقّ فلقدیما ما، و لئن استمرّ فی الباطل فلربما. و دخل عبد الرّحمن بن عوف فی مرضه الّذی توفی فیه فقال: کیف أصبحت یا خلیفة رسول اللّه؟ ! فقال أصبحت مولیا و قد زدتمونی علی ما بی! إن رأیتمونی استعملت رجلا منکم فکلّکم قد أصبح و أرم انفه و کلّ یطلبها لنفسه! فقال عبد الرّحمن: و اللّه ما أعلم صاحبک إلاّ صالحا مصلحا فلا تأس علی الدّنیا. قال: ما آسی إلاّ علی ثلث خصال صنعتها لیتنی لم أکن صنعتها و ثلث لم أصنعها لیتنی کنت صنعتها و ثلث لیتنی کنت سألت رسول اللّه عنها فأما الثّلث الّتی صنعتها: فلیت أنّی لم أکن تقلّدت هذا الأمر و قدّمت عمر بین یدیّ فکنت وزیرا خیرا منّی أمیرا! و لیتنی لم افتّش بیت فاطمة بنت رسول اللّه و أدخلته الرّجال و لو کان أغلق علی حرب! و لیتنی لم احرق الفجاءة السّلمی إمّا أن أکون قتلته سریحا أو أطلقته نجیحا! و الثّلث الّتی لیت أنّی کنت فعلتها: فلیتنی قدّمت الأشعث بن قیس فضربت عنقه فإنّه مخیّل إلیّ أنّه لا یری شیئا من الشّرّ إلا أعان علیه! و لیت أنّی بعثت أبا عبیدة إلی المغرب و عمر إلی أرض المشرق فأکون قدّمت یدیّ فی سبیل اللّه! و لیت أنّی ما بعثت خالد بن الولید إلی بزاخة و لکن خرجت فکنت ردءا له فی سبیل اللّه! و الثلث الّتی وددت أنی سألت رسول اللّه عنهن فلمن هذا الأمر فلا ننازعه فیه، و هل للأنصار فیه من شیء، و عن العمّة و الخالة أ یورثان (أ یرثان. ظ) أو لا یرثان و أنّی ما أصبت من دنیاکم بشیء و لقد

ص: 236

أقمت نفسی فی مال اللّه و فیء المسلمین مقام الوصیّ فی مال الیتیم إن استغنی تعفّف و إن افتقر أکل بالمعروف و إن والی الأمر بعدی عمر بن الخطاب و انّی استسلفت من بیت المال مالا فإذا متّ فلیبیع (فلیبع، ظ) حائطی فی موضع کذا و لیردّ إلی بیت المال. و أوصی أبو بکر بغسله أسماء بنت عمیس امرأته فغسلته و دفن لیلا و ورثه أبو قحافه السّدس. و کان الغالب علی أبی بکر عمر بن الخطاب. و کانت وفاته یوم الثّلثاء لثمان لیال بقین من جمادی الآخرة و من شهور العجم فی «آب» و قیل للیلتین بقیتا منه سنة 13، و صلّی علیه عمر بن الخطاب، و دفن فی البیت الّذی فیه قبر رسول اللّه، و کان له یوم توفی ثلث و ستّون سنة]. و محمد بن جریر طبری در «تاریخ» خود گفته: [و عقد أبو بکر فی مرضته الّتی توفی فیها لعمر بن الخطاب عقد الخلافة من بعده و ذکر أنّه لمّا أراد العقد له دعا عبد الرّحمن بن عوف فیما ذکر ابن سعد عن الواقدی عن ابن أبی سبرة عن عبد المجید ابن سهیل عن أبی سلمة بن عبد الرّحمن؛ قال: لمّا نزل بأبی بکر-ره-الوفاة دعا عبد الرّحمن بن عوف فقال: أخبرنی عن عمر! فقال: یا خلیفة رسول اللّه! هو و اللّه أفضل من رأیک فیه من رجل و لکن فیه غلظة. فقال أبو بکر: ذلک لأنّه یرانی رقیقا و لو أفضی الأمر إلیه لترک کثیرا مما هو علیه، و یا أبا محمّد! قدر مقته فرأتنی إذا غضبت علی الرّجل فی الشیء أرانی الرّضی عنه و إذا لنت له أرانی الشّدّة علیه! لا تذکر یا أبا محمّد ممّا قلت لک شیئا. قال: نعم! ثم دعا عثمان بن عفّان فقال: یا أبا عبد اللّه! أخبرنی عن عمر، قال: أنت أخبر به، فقال أبو بکر علیّ ذاک، یا أبا عبد اللّه! قال اللّهمّ علمی به أنّ سریرته خیر من علانیته و أن لیس فینا مثله! قال أبو بکر -ره-: رحمک اللّه یا أبا عبد اللّه! لا تذکر ممّا ذکرت لک شیئا قال: أفعل. فقال له أبو بکر: لو ترکته ما عدوتک! و ما أدری لعلّه تارکه، و الخیرة له ألاّ یلی من امورکم شیئا، و لوددت أنّی کنت خلوا من امورکم و أنّی کنت فیمن مضی من سلفکم، یا أبا عبد اللّه! لا تذکرن ممّا قلت لک من أمر عمر و لا ممّا دعوتک له شیئا! ثنا: ابن حمید، قال: ثنا یحیی بن واضح، قال: ثنا یونس بن عمرو عن أبی السّفر؛ قال:

ص: 237

أشرف أبو بکر علی الناس من کنیفه و أسماء ابنة عمیس ممسکته موشومة الیدین و هو یقول: أ ترضون بمن استخلف علیکم فإنّی و اللّه ما ألوت من جهد الرّأی و لا ولّیت ذا قرابة و إنّی قد استخلفت عمر ابن الخطاب فاسمعوا له و أطیعوا! فقالوا: سمعنا و أطعنا! حدّثنی عثمان بن یحیی عن عثمان القرقسانی قال: ثنا سفیان بن عیینة عن إسماعیل عن قیس، قال رأیت عمر بن الخطاب و هو یجلس و النّاس معه، و بیده جریدة و هو یقول: أیّها النّاس! اسمعوا و أطیعوا قول خلیفة رسول اللّه صلعم، إنّه یقول: إنّی لم آلکم نصحا، قال: و معه مولی لأبی بکر یقال له: شدید؛ معه الصّحیفة الّتی فیها استخلاف عمر قال أبو جعفر: و قال الواقدی: حدّثنی إبراهیم بن أبی النّصر عن محمّد بن إبراهیم بن الحارث، قال: دعا أبو بکر عثمان خالیا له: اکتب « بسم الله الرحمن الرحیم ، هذا ما عهد أبو بکر بن أبی قحافة إلی المسلمین: أمّا بعد» قال ثمّ اغمی علیه فذهب عنه فکتب عثمان: أمّا بعد، فإنّی قد استخلفت علیکم عمر بن الخطاب و لم آلکم خیرا. ثمّ أفاق أبو بکر: فقال: اقرأ علیّ فقرأ علیه فکبّر أبو بکر و قال: أراک خفت أن یختلف النّاس إن اقتلتت نفسی فی غشیتی! قال: نعم! جزاک اللّه خیرا عن الإسلام و أهله و أقرّها أبو بکر-رضی اللّه عنه-من هذا الموضع. ثنا: یونس بن عبد الأعلی، قال: ثنا یحیی بن عبد اللّه بن بکیر، قال: ثنا اللّیث بن سعد، قال: ثنا علوان عن صالح بن کیسان عن عمر بن عبد الرّحمن بن عوف عن أبیه أنّه دخل علی أبی بکر الصّدیق-رض-فی مرضه الّذی توفی فیه؛ فأصابه مهتما فقال له عبد الرّحمن: أصبحت و الحمد للّه بارئا؛ فقال أبو بکر-رضی اللّه عنه: أ تراه؟ قال: نعم! قال: إنّی ولّیت أمرکم خیرکم فی نفسی، فکلّکم ورم أنفه من ذلک یرید أن یکون الأمر له دونه و رأیتم الدّنیا قد أقبلت و لما تقبل و هی مقبلة حتّی تتّخذوا ستور الحریر و نضائد الدّیباج و تألّموا الاضطجاع علی الصّوف الاذری کما یا لم أحدکم أن ینام علی حسبک، و اللّه لان یقدم أحدکم فنضرب عنقه فی غیر حدّ خیر له من أن یخوض فی غمرة الدّنیا و انتم أول ضال بالناس غدا فتصدّونهم عن الطّریق یمینا و شمالا! یا هادی الطریق إنّما هو الفجر أو البحر. فقلت، له خفّض علیک رحمک اللّه، فإنّ

ص: 238

هذا یهیضک فی أمرک إنّما النّاس فی أمرک بین رجلین: إمّا رجل رأی ما رأیت فهو معک؛ و إمّا رجل، خالفک فهو مشیر علیک و صاحبک کما تحبّ و لا نعلمک أردت إلاّ خیرا و لم تزل صالحا مصلحا و إنّک لا تأسی علی شیء من الدّنیا قال أبو بکر: -رضی اللّه عنه-أجل! إنّی لا آسی علی شیء من الدّنیا إلاّ علی ثلث فعلتهنّ وددت أنّی ترکتهنّ و ثلث ترکتهنّ وددت أنّی فعلتهنّ و ثلث وددت أنی سألت عنهن رسول اللّه صلعم. فأمّا الثلث اللاتی وددت أنّی ترکتهنّ فوددت أنّی لم أکشف بیت فاطمة عن شیء و إن کانوا قد علقوا علی الحرب، و وددت أنّی لم أکن حرقت الفجاءة السّلمی و أنّی کنت قتلته سریحا، او خلّیته نجیحا، و وددت أنّی یوم سقیفة بنی ساعدة کنت قذفت الأمر فی عنق أحد الرّجلین-یرید عمر و أبا عبیدة-فکان أحدهما أمیرا و کنت وزیرا. و أمّا اللاتی ترکتهنّ فوددت أنّی یوم أتیت بالأشعث بن قیس أسیرا کنت ضربت عنقه فإنّه یخیّل إلیّ أنّه لا یری شرّا إلاّ أعان علیه! و وددت أنّی سیّرت خالد بن الولید إلی أهل الرّدّة کنت أقمت بذی القصّة، فإن ظفر المسلمون ظفر و او إن هزموا کنت بصدد لقاء أو مدد، و وددت أنّی کنت إذ وجّهت خالد بن الولید إلی الشّام کنت وجّهت عمر بن الخطاب إلی العراق فکنت قد بسطت یدی کلتیهما فی سبیل اللّه و مدّ یدیه! و وددت أنّی کنت سألت رسول اللّه صلعم لمن هذا الامر فلا ینازعه أحد! و وددت أنی کنت سألته هل للأنصار فی هذا الأمر نصیب؟ و وددت أنّی کنت سألته عن میراث ابنة الأخ و العمّة فإنّ فی نفسی منها شیئا. قال لی یونس: قال لنا یحیی ثمّ قدم علینا علوان بعد وفاة اللّیث فسألته عن هذا الحدیث فحدّثنی به کما حدّثنی اللّیث ابن سعد حرفا حرفا. و أخبرنی أنّه هو حدّث به اللّیث بن سعد و سألته عن اسم أبیه و أخبرنی أنّه علوان بن داود. و حدّثنی محمّد بن إسماعیل المرادیّ؛ قال: ثنا عبد اللّه بن صالح المصریّ قال: حدّثنی اللّیث عن علوان بن صالح عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبد الرّحمن بن عوف أنّ أبا بکر الصّدّیق-رضی اللّه عنه-قال؛ ثمّ ذکر نحوه و لم یقل فیه «عن ابیه»]. و أبو عمر أحمد بن عبد ربه القرطبی در کتاب «العقد» گفته: [قال أبو صالح:

ص: 239

أخبرنا محمّد بن وضّاح، قال: حدّثنی محمّد بن زمج بن مهاجر النجیبی، قال: حدّثنی اللّیث بن سعد عن علوان عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبد الرّحمن بن عوف عن أبیه أنّه دخل علی أبی بکر رضی اللّه عنه فی مرضه الّذی توفی فیه فأصابه مفیقا فقال: أصبحت بحمد اللّه بارئا، قال أبو بکر: ابرأه اللّه (أ تراه برءا؟ . ظ) قال: نعم! قال: أما إنی علی ذلک لشدید الوجع، و لما لقیت منکم یا معشر المهاجرین أشدّ علیّ من وجعی أنی ولّیت أمرکم خیرکم فی نفسی فکلّکم ورم من ذلک أنفه! یرید أن یکون له الأمر، و رأیتم الدّنیا مقبلة و لما تقبل و هی مقبلة حتّی تتّخذوا ستور الحریر و نضائد الدّیباج و تألمون الاضطجاع علی الصّوف الأزری کما یألم أحدکم الاضطجاع علی شوک السّعدان! و اللّه لأن یقدم أحدکم فتضرب عنقه فی غیر حدّ خیر له من أن یخوض فی غمرة الدّنیا، الا و انکم اول ضال بالناس غدا فتصدّونهم عن الطّریق یمینا و شمالا! یا هادی الطّریق، إنّما هو الفجر و البحر، قال: فقلت له خفّض علیک یرحمک اللّه! فإنّ هذا یهیضک علی ما بک، إنّما النّاس فی أمرک بین رجلین: إمّا رجل رأی ما رأیت فهو معک، و إمّا رجل خالفک فهو یشیر علیک برأیه؛ و صاحبک کما تحبّ و لا نعلمک أردت إلاّ الخیر و لم تزل صالحا مصلحا مع أنّک لا تأسی علی شیء من الدّنیا. فقال أجل! إنّی لا آسی علی شیء من الدّنیا إلاّ علی ثلاث فعلتهنّ و وددت أنّی ترکتهنّ و ثلاث ترکتهنّ و وددت أنّی فعلتهنّ و ثلاث وددت أنّی سألت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عنهنّ فأمّا الثلاث الّتی فعلتهنّ و وددت أنّی ترکتهنّ: فوددت أنّی لم أکشف بیت فاطمة عن شیء و إن کانوا أغلقوه علی الحرب! و وددت أنّی لم أکن حرقت النحام (الفجاءة. ظ) السّلمی و أنّی قتلته شدیخا أو خلیته نجیحا! و وددت أنّی یوم سقیفة بنی ساعدة قدمت (قلدت. ظ) الأمر فی عنق أحد الرّجلین، فکان أحدهما أمیر أو کنت له وزیرا. یعنی بالرّجلین عمر ابن الخطاب و أبا عبیدة بن الجراح و أمّا الثّلاث الّتی ترکتهنّ و وددت أنّی فعلتهنّ: فوددت أنّی یوم أتیت الأشعث بن قیس أسیرا ضربت عنقه فإنّه یخیّل إلیّ أنّه لا یری شرّا إلاّ أعان علیه! و وددت أنّی یوم سیّرت خالد بن الولید إلی اهل الرّدّة أقمت بذی القصّة فإن ظفر المسلمون ظفروا و إن انهزموا کنت بصدد لقاء أو مدد! و وددت أنّی وجّهت

ص: 240

خالد بن الولید إلی الشّام و وجّهت عمر بن الخطاب إلی العراق فأکون قد بسطتّ یدیّ کلتیهما فی سبیل اللّه! و أمّا الثّلاث الّتی وددت أنّی اسأل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عنهنّ فإنّی وددت أنّی سألته لمن هذا الأمر من بعده؟ فلا ینازعه أحد! و أنّی سألته هل للأنصار فی هذا الأمر نصیب؟ فلا یظلموا نصیبهم منه! و وددت أنّی سألته عن بنت الأخ و العمّة فإنّ فی نفسی منهما شیئا]. و ابو بکر باقلانی در کتاب «إعجاز القرآن» گفته: [و فی حدیث عبد الرّحمن ابن عوف رحمة اللّه علیه، قال: دخلت علی أبی بکر الصّدّیق رضی اللّه عنه فی علّته الّتی مات فیها، فقلت: أراک بارئا یا خلیفة رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) ! فقال: أمّا إنّی علی ذلک لشدید الوجع، و ما لقیت منکم یا معشر المهاجرین أشدّ علیّ من وجعی! إنّی ولّیت امورکم خیرکم فی نفسی فکلّکم ورم أنفه أن یکون له الأمر من دونه! و اللّه لتتخذنّ نضائد الدّیباج و ستور الحریر و لتألمنّ النّوم علی الصّوف الأذربی کما یألم أحدکم النّوم علی حسک السّعدان. و الذی نفسی بیده لأن یقدم أحدکم فتضرب رقبته فی غیر حدّ خیر له من أن یخوض غمرات الدّنیا یا هادی الطریق جرت إنّما هو و اللّه الفجر أو البحر. قال: فقلت: خفّض علیک یا خلیفة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم! فإنّ هذا یهیضک إلی ما بک فو اللّه ما زلت صالحا مصلحا لا تأسی علی شیء فاتک من أمر الدّنیا و لقد تخلّیت بالأمر وحدک فما رأیت إلاّ خیرا]. و زمخشری در کتاب «فائق» در لغت باری گفته: [أبو بکر الصّدّیق رضی اللّه عنه دخل علیه عبد الرّحمن بن عوف فی علّته الّتی مات فیها فقال: أراک بارئا یا خلیفة رسول اللّه! فقال أما إنّی علی ذلک لشدید الوجع و لما لقیت منکم یا معشر المهاجرین أشد علیّ من وجعی! ولّیت امورکم خیرکم فی نفسی، فکلّکم ورم أنفه أن یکون له الأمر من دونه، و اللّه و اللّه لتتّخذنّ نضائد الدّیباج و ستور الحریر و لتألمنّ النّوم علی الصّوف الأذربی کما یألم أحدکم النّوم علی حسک السّعدان! و الّذی نفسی بیده لأن یقدم أحدکم فتضرب عنقه فی غیر حدّ خیر له من أن یخوض غمرات الدّنیا یا هادی الطّریق جرت إنّما هو الفجر أو البحر. و روی البحر، قال له

ص: 241

عبد الرّحمن: خفّض علیک یا خلیفة رسول اللّه! فإنّ هذا یهیضک إلی ما بک. و روی أنّ فلانا دخل علیه فنال من عمر و قال: لو استخلفت فلانا؟ ! فقال أبو بکر رضی اللّه عنه لو فعلت ذلک لجعلت أنفک فی قفاک و لما أخذت من أهلک حقّا! و دخل علیه بعض المهاجرین و هو یشتکی فی مرضه فقال له: أ تستخلف علینا عمر و قد عتا علینا و لا سلطان له و لو ملکنا کان أعتی و أعتی فکیف تقول للّه إذا لقیته؟ ! فقال أبو بکر: أجلسونی! فأجلسوه فقال: أبا للّه تفرقنی فإنّی أقول له إذا لقیته: استعملت علیهم خیر أهلک! (بریء) من المرض و برأ فهو بارئ و معناه مزایلة المرض و التّباعد منه. و منه بریء من کذا براءة. ورم الأنف کنایة عن افراط الغیظ لأنّه یردف الاغتیاظ الشّدید أن یتورم أنف المغتاظ و ینتفخ منخراه، قال: و لا یهاج إذا ما أنفه ورما

النّضائد: الوسائد و الفرش و نحوها مما ینضد، الواحدة نضیدة. الأذربیّ منسوب إلی أذربیجان و روی الأذری. البجر الأمر العظیم. و المعنی: إن انتظرت حتّی یضیء لک الفجر أبصرت الطریق و إن خبطت الظلماء أفضت بک إلی المکروه، و قال المبرّد فیمن رواه البحر ضرب ذلک مثلا لغمرات الدّنیا و تحییرها أهلها. خفّض علیک أی أبق علی نفسک و هوّن الخطب علیها. بیض کسر العظم المجبور ثانیة، و المعنی أنّه ینکّسک إلی مرضک. جعل الأنف فی القفا عبارة عن غایة الإعراض عن الشیء و نکس الرأس عنه لأنّ قصاری ذلک أن یقبل بأنفه علی ما وراءه فکأنّه جعل أنفه فی قفاه، و منه قولهم للمنهزم عیناه فی قفاه لنظره إلی ما وراءه دائبا فرقا من الطلب. و المراد لأفرطت فی الإعراض عن الحقّ؛ أو لجعلت دیدنک الإقبال بوجهک إلی من ورائک من أقاربک مختصّا لهم ببرّک و مؤثرا إیّاهم علی غیرهم. تفرقنی: تخوفنی اهلک، کان یقال لقریش «أهل اللّه» تفخیما لشأنهم، و کذلک کلّ ما یضاف إلی اسم اللّه کبیت اللّه و کقولهم: للّه أنت، و کقول امرء القیس: فللّه عینا من رأی من تفرّق أشتّ و أنأی من فراق المحصّب

و نیز زمخشری در کتاب «أساس البلاغة» در لغت ورم گفته: [و من المجاز: ورم

ص: 242

أنفه إذا غضب. و فی حدیث أبی بکر رضی اللّه عنه. کلّکم ورم أنفه أن یکون له الأمر من دونه]. و ابن اثیر جزری در لغت ورم گفته: [و منه حدیث أبی بکر: ولّیت امورکم خیرکم فکلّکم ورم أنفه علی أن یکون له من دونه. أی امتلاء و انتفخ من ذلک غضبا؛ و خصّ الأنف بالذّکر لأنّه موضع الأنفة و الکبر کما یقال: شمخ بأنفه، و منه قول الشّاعر: «و لا یهاج إذا ما أنفه ورما]. و محب الدین طبری در «ریاض نضره» گفته: [و عن محمّد بن سعد باسناده أنّ جماعة من الصّحابة دخلوا علی أبی بکر لمّا عزم علی استخلاف عمر فقال له قائلون منهم: ما أنت قائل لربّک إذا سألک عن استخلاف عمر علینا و قد تری غلظته فقال أبو بکر: اجلسونی! أبا للّه تخوّفونی! ؟ خاب من تزوّد من أمرکم بظلم أقول اللّهمّ إنّی استخلفت علیهم خیر أهلک أبلغ عنّی ما قلت لک من ورائک ثمّ اضطجع]إلخ. و نیز در «ریاض نضره» گفته: [و عن عائشة، قالت: دخل ناس علی أبی بکر فقالوا: تولّی علینا عمر و أنت ذاهب إلی ربک فما ذا تقول له؟ قال: اجلسونی! اجلسونی! أقول: ولّیت علیهم خیرهم. خرّجه أبو معاویة.] و محمد بن مکرم الانصاری الافریقی المصری در «لسان العرب» در لغت ورم گفته [ورم أنفه، أی غضب، و منه قول الشّاعر: «و لا یهاج إذا ما أنفه ورما» و فی حدیث أبی بکر-رض-: ولّیت امورکم خیرکم، فکلّکم ورم أنفه علی أن یکون له الأمر من دونه، أی امتلاء و انتفخ من ذلک غضبا و خصّ الأنف بالذّکر لأنّه موضع الأنفة و الکبر کما یقال شمح بأنفه]. و ابن تیمیه در «منهاج السّنة» گفته: [و لو قالت الأنصار علیّ هو أحق بها من سعد و من أبی بکر ما أمکن اولئک النّفر من المهاجرین أن یدافعوهم، و قام أکثر النّاس مع علیّ لا سیما و کان جمهور الّذین فی قلوبهم مرض یبغضون عمر لشدّته علیهم و بغض الکفّار و المنافقین لعمر أعظم من بعضهم لعلّی بما لا نسبة بینهما بل لم یعرف أنّ علیّا کان یبغضه الکفّار و المنافقین (المنافقون. ظ) إلاّ کما یبغضون أمثاله، بخلاف عمر فإنّه کان شدیدا علیهم، و کان من القیاس أن ینفروا عن جهة فیها عمر، و لهذا

ص: 243

لمّا استخلفه أبو بکر کره خلافته طائفة حتّی قال له طلحة: ما ذا تقول لربّک إذا ولّیت علینا فظّا غلیظا؟ ! فقال: أ باللّه تخوّفونی؟ ! أقول ولّیت علیهم خیر أهلک!] و ابن حجر مکی در «صواعق» در ذکر استخلاف أبو بکر عمر را آورده: [و دخل علیه بعض الصّحابة فقال له قائل منهم: ما أنت قائل لربک إذا سألک عن تولیة عمرو قد تری غلظته؟ ! فقال أبو بکر: باللّه تخوّفنی؟ ! أقول اللّهمّ إنّی استخلفت علیهم خیر أهلک، أبلغ عنّی ما قلت من ورائک]. و ملا علی متقی در «کنز العمّال» در کتاب الخلافة در ذکر خلافت عمر در ضمن خبری آورده: [و سمع بعض أصحاب النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بدخول عبد الرّحمن و عثمان علی أبی بکر و خلوتهما به فدخلوا علی أبی بکر فقال له قائل منهم: ما أنت قائل لربّک إذا سألک عن استخلافک عمر علینا و قد تری غلظته؟ ! فقال أبو بکر: اجلسونی أبا للّه تخوفونی؟ ! خاب من تزوّد من أمرکم بظلم، أقول اللّهمّ استخلفت علیهم خیر أهلک، ابلغ عنّی ما قلت لک من ورائک؛ ثمّ اضطجع]. و نیز ملا علی متقی در «کنز العمّال» در ذکر خلافت عمر گفته: [عن عائشة قالت؛ لمّا حضر أبا بکر الوفاة فاستخلف عمر فدخل علیه علی و طلحة فقالا: من استخلفت؟ قال: عمر! قالا: فما ذا أنت قائل لربّک؟ ! قال: أ باللّه تفرقانی؟ ! لأنا أعلم باللّه و بعمر منکما! اقول: استخلفت علیهم خیر أهلک. (ابن سعد) . عن زید (زبید. ظ) بن الحارث أنّ أبا بکر حین حضره الموت أرسل إلی عمر یستخلفه فقال النّاس: تستخلف علینا عمر فظّا غلیظا فلو قد ولینا کان أفظّ و أغلظ؛ فما تقول لربک إذا لقیته و قد استخلفت علینا عمر؟ ! فقال أبو بکر: أ بربّی تخوّفونی؟ ! اللّهمّ استخلفت علیهم خیر أهلک. (ش) . و رواه ابن جریر عن أسماء بنت عمیس و عن عثمان بن عبید اللّه بن (عن. ظ) عبد اللّه بن عمر بن الخطاب قال: لمّا حضرت أبا بکر الصّدّیق الوفاة دعا عثمان بن عفّان فأملی علیه عهده ثمّ اغمی علی أبی بکر قبل أن یملی أحدا؟ فکتب عثمان عمر بن الخطّاب فأفاق أبو بکر فقال لعثمان: کتبت أحدا؟ فقال: ظنتک لما بک و خشیت الفرقة فکتبت عمر بن الخطاب، فقال: یرحمک اللّه!

ص: 244

أما لو کتبت نفسک لکنت لها أهلا، فدخل علیه طلحة بن عبید اللّه و قال: أنا رسول من ورائی إلیک یقولون: قد علمت غلظة عمر علینا فی حیاتک فکیف بعد وفاتک إذا افضیت إلیه امورنا و اللّه سائلک عنه فانظر ما أنت قائل: فقال: أجلسونی أبا للّه تخوّفونی! ؟ قد خاب امرؤ ظنّ من أمرکم و هما إذا سألنی اللّه قلت استخلفت علی أهلک خیرهم لهم فابلغهم هذا عنّی. ( اللاّلکائی]. و نیز ملا علی متقی در «کنز العمال» در کتاب الفضائل در فضائل أبو بکر گفته: [عن عبد الرّحمن بن عوف. قال: دخلت علی أبی بکر فی مرضه الّذی توفی فیه فقال: جعلت لکم عهدا من بعدی و اخترت لکم خیرکم فی نفسی فکلّکم ورم لذلک أنفه رجاء أن یکون الأمر له و رأیت الدّنیا قد أقبلت و لما تقبل و هی جائیة و ستتخذون (ستنجدون. ظ) بیوتکم بستور الحریر و نضائد الدّیباج و تألمون ضجائع الصّوف الأذربی، کأنّ أحدکم علی حسک السّعدان؛ و و اللّه لان یقدم أحدکم فیضرب عنقه فی غیر حدّ خیر له من أن یسبح فی غمرة الدّنیا «عق، طب، حل (1)»]. و نیز در «کنز العمّال» در فضائل أبی بکر گفته: [عن عائشة قالت، لمّا ثقل أبی دخل علیه فلان و فلان فقالوا: یا خلیفة رسول اللّه! ما ذا تقول لربک غدا إذا قدمت علیه و قد استخلفت علینا ابن الخطاب؟ ! فقال: أبا للّه ترهبونی أقول استخلفت علیهم خیرهم. ابن سعد. ق.] و محمد طاهر فتنی در «مجمع البحار» در لغت ورم گفته: [منه (2) «ح» أبی بکر ولّیت امورکم خیرکم فکلّکم ورم أنفه علی أن یکون له الأمر من دونه! أی امتلأ و انتفخ من ذلک غضبا و خصّ الانف لأنّه موضع الانفة و الکبر]. و ابراهیم ابن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشّافعی در کتاب «الاکتفاء فی فضل الاربعة الخلفاء» در ضمن روایتی که مشتمل بر حال استخلاف أبو بکر عمر را می باشد آورده: [و سمع بعض أصحاب النّبی (صلی الله علیه و آله) بدخول عبد الرّحمن و عثمان علی

ص: 245


1- أی أخرجه العقیلی و الطبرانی و أبو نعیم 12
2- أی فی « النهایة » . ( 12 )

أبی بکر و خلوتهما به فدخلوا علی أبی بکر فقالوا له: ما أنت قائل لربّک إذا سألک عن استخلافک عمر علینا و قد تری غلظته؟ ! فقال أبو بکر: اجلسونی! أبا للّه تخوّفونی؟ ! خاب من تزوّد من أمرکم بظلم، أقول: اللّهمّ استخلفت علیهم خیر أهلک، ابلغ عنّی ما قلت لک من ورائک، ثمّ اضطجع]. و نیز وصابی در کتاب «الاکتفاء» گفته: [و عن عثمان بن عبد اللّه بن الخطاب -رض-(و عن عثمان بن عبید اللّه عن عبد اللّه بن عمر بن الخطاب. ظ) قال: لمّا حضرت أبا بکر الصّدّیق الوفاة دعا؟ ؟ عثمان بن عفّان فأملی علیه عهده ثمّ اغمی علی أبی بکر قبل أن یسمی أحدا، فکتب عثمان عمر بن الخطاب فأفاق أبو بکر فقال لعثمان: کتبت أحدا؟ فقال: ظنتک لما بک فخشیت الفرقة فکتبت عمر بن الخطاب، فقال: یرحمک اللّه، أما و اللّه لو کتبت نفسک کنت لها أهلا! فدخل علیه طلحة بن عبد اللّه فقال: أنا رسول من ورائی إلیک یقولون: قد علمت غلظة عمر علینا فی حیاتک فکیف بعد وفاتک إذا أفضت إلیه امورنا؟ ! و اللّه سائلک عنه فلینظر (فانظر. ظ) ما أنت قائل له؟ قال: اجلسونی! باللّه تخوّفونی؟ قد خاب امرأ یظنّ من أمرکم و هما؛ إذا سألنی اللّه قلت استخلفت علی أهلک خیرهم لهم، فابلغهم هذا عنّی، أخرجه اللالکائی فی السّنّة]. و نیز وصابی در کتاب «الاکتفاء» گفته: [و عن زید (زبید. ظ) بن حارث -رض-أنّ أبا بکر حین حضره الموت أرسل إلی عمر یستخلفه فقال النّاس: تستخلف علینا فظا غلیظا و لو قد ولّینا کان أفظّ و أغلظ، فما تقول لربک إذا لقیته و قد استخلفت علینا عمر؟ ! قال أبو بکر: أ بربّی تخوّفونی؟ ! أقول: اللّهمّ استخلفت علیهم خیر أهلک أخرجه عبد الرّحمن (1) بن سعد فی «الطبقات» و أخرجه ابن جریر فی «تهذیب» الآثار» عن أسماء بنت عمیس]. و نیز وصابی در کتاب «الاکتفاء» گفته: [و عن عائشة-رض-قالت: لمّا حضرت أبا بکر الوفاة استخلف عمر فدخل علیه علیّ و طلحة فقالا: من استخلفت؟ فقال: عمر!

ص: 246


1- الصحیح فی اسمه : محمد بن سعد . ( 12 . ن )

قالا. ما ذا أنت قائل لربک! ؟ فقال: أ باللّه تفرقانی؟ ! أنا أعلم باللّه و بعمر منکما! أقول: استخلفت علیهم خیر أهلک. اخرجه عبد الرحمن بن سعد فی طبقاته]. و حسین بن احمد دیاربکری در «تاریخ خمیس» در قصّۀ استخلاف أبو بکر عمر را آورده: [فقال له طلحة و الزّبیر: ما کنت قائلا لربک إذا ما ولّیته مع غلظته، و فی روایة: قال طلحة: أ تولّی علینا فظّا غلیظا؟ ! ما تقول لربک إذا لقیته؛ إلخ]. و کمال الدین بن فخر الدین جهرمی در «براهین قاطعه» گفته: [نقلست که یکی از صحابه نزد أبو بکر رضی اللّه عنه رفته گفت: جواب خدای تعالی چه خواهی گفت که عمر را بر ما خلیفه می سازی و حال آنکه شدّت و غلظت او را می دانی؟ ! أبو بکر رضی اللّه عنه گفت: خواهم گفت: بار خدایا! بهترین أهل ترا، یعنی بهترین مهاجر أهل بیت اللّه بریشان خلیفه ساختم! و این سخن از من برسان بکسانی که اینجا حاضر نیستند]. و ولی اللّه دهلوی در «إزالة الخفا» در مقصد أوّل فصل چهارم گفته: [أما إثبات صدیق رضی اللّه عنه خلافت حضرت فاروق را بأفضلیّت او:

فقد أخرج التّرمذیّ عن جابر بن عبد اللّه قال: قال عمر لأبی بکر: یا خیر النّاس بعد رسول اللّه! صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، فقال أبو بکر: أمّا إنّک إن قلت ذاک فلقد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: ما طلعت الشّمس علی رجل خیر من عمر! و أخرج أبو بکر ابن أبی شیبة عن زبید بن الحارث أنّ أبا بکر حین حضره الموت أرسل إلی عمر یستخلفه فقال النّاس: تستخلف علینا فظّا غلیظا و لو قد ولّینا کان أفظّ و أغلظ، فما تقول لربک إذا لقیته و قد استخلفت علینا عمر؟ ! قال أبو بکر: أ بربّی تخوّفوننی، أقول اللّهمّ استخلفت علیهم خیر خلقک، الحدیث] و نیز ولی اللّه در «إزالة الخفا» در مقصد دوم در مآثر أبو بکر در ذکر استخلاف أبو بکر عمر را گفته: [و عن قیس بن أبی حازم قال: رأیت عمر بن الخطاب و بیده عسیب نخل و هو یجلس النّاس و یقول استمعوا ما یقول خلیفة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، قال فجاء مولی لأبی بکر یقال له شدید بصحیفة فقرءها علی النّاس فقال: یقول أبو بکر

ص: 247

اسمعوا و أطیعوا لمن فی هذه الصحیفة فو اللّه ما ألوتکم، قال قیس: فرأیت عمر بن الخطاب بعد ذلک علی المنبر! رواه ابن أبی شیبة. و عن زبید بن الحارث أنّ أبا بکر حین حضره الموت أرسل إلی عمر یستخلفه فقال النّاس: أ تستخلف علینا فظّا غلیظا و قد ولینا کان أفظّ و أغلظ فما تقول لربک إذا لقیته و قد استخلفت علینا عمر! قال أبو بکر: أ بربّی تخوّفوننی؟ ! اقول اللّهمّ استخلفت علیهم خیر خلقک، إلخ]. و نیز ولی اللّه در «إزالة الخفا» در همین مقام گفته: [و عن أسماء بنت عمیس أنّه قال له: یا بن الخطاب! إنّی إنّما استخلفک نظرا لما خلفت ورائی و قد صحبت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرأیت من آثرته أنفسنا علی نفسه و أهلنا علی أهله حتّی أن کنّا لنظلّ نهدی إلی أهله من فضول ما یأتینا عنه و قد صحبتنی فرأیتنی إنّما اتّبعت سبیل من کان قبلی، و اللّه ما نمت فحلمت و لا توهّمت فسهوت، و إنّی لعلی السّبیل ما زغت، و إنّ أوّل ما احذّرک یا عمر نفسک، إنّ لکل نفس شهوة فإذا أعطیتها تمادت فی غیرها؛ و احذّرک هؤلاء النّفر من أصحاب محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الّذین قد انتفخت أجوافهم و طمحت أبصارهم و أحبّ کلّ امرء منهم لنفسه و إنّ لهم لحیرة عند زلّة واحد منهم؛ فإیّاک أن تکون! و اعلم أنّهم لم یزالوا منک خائفین ما خفت اللّه؛ لک مستقیمین ما استقامت طریقتک، و أقرأ علیک السّلام. أخرجه أبو یوسف]. و نیز ولی اللّه دهلوی در «إزالة الخفا» در حالات موت أبی بکر گفته: [آخر حال حضرت عثمان را که در زمان خلافت صدّیق کاتب وی بود طلبید و فرمود بنویس: «هذا ما عهد أبو بکر بن أبی قحافه إلی المسلمین: أمّا بعد، فإنّی قد استخلفت علیکم» ، این سخن بگفت و بیهوش شد، پس عثمان آنچه أبو بکر گفته بود بقلم آورد و از پیش خود نوشت که «عمر بن الخطاب» ، چه از أبو بکر قبل ازین همین معنی معلوم کرده بود بعد از آنکه أبو بکر از بیهوشی بإفاقت آمد با عثمان گفت چه نوشته ای، عثمان آنچه نوشته بود بر وی خواند تا بذکر عمر رسید که از پیش خود نوشته بود أبو بکر گفت: أی عثمان! خدا ترا از اسلام جزای خیر دهاد، و آنگاه فرمود که

ص: 248

بنویسد: «فاستمعوا له و أطیعوا له فإن عدل فذلک ظنّی و علمی فیه؛ و إن جار فلکلّ امرء ما اکتسب، و الخیر أردت و لا أعلم الغیب وَ سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ ، و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته]. و نیز ولی اللّه در «قرّة العینین» گفته: [نوع سوم: صدّیق در وقت استخلاف فاروق أفضلیّت فاروق بیان کرد و ردّی و إنکاری پیش نیامد، از حدیث زبید بن الحارث: إنّ أبا بکر حین حصره الموت أرسل إلی عمر یستخلفه، فقال النّاس: تستخلف علینا فظّا غلیظا و لو قد ولّینا کان أفظّ و أغلظ! فما تقول لربّک إذا لقیته و قد استخلفت علینا عمر؟ ! قال أبو بکر: أ بربی تخوّفوننی؟ ! أقول اللّهمّ استخلفت علیهم خیر خلقک! ثمّ أرسل إلی عمر فقال إنّی موصیک بوصیة، الحدیث، أخرجه ابن شیبة (ابن أبی شیبة. ظ]. و محب الدین أبو الفیض محمّد مرتضی الزّبیدی در «تاج العروس فی شرح القاموس» گفته: [و من المجاز: ورم أنفه، أی عضب؛ و منه قوله: «و لا یهاج إذا ما أنفه ورم (ورما. ظ)» و فی حدیث. أبی بکر رضی اللّه عنه: ولّیت امورکم خیرکم فکلّکم ورم أنفه علی أن یکون له الأمر دونه، أی انتفخ و امتلاء غضبا من ذلک، و خصّ الأنف بالذّکر لأنّه موضع الأنفة و الکبر کما یقال: شمخ بأنفه].

اعتقاد جماعتی از اصحاب دربارۀ خطا بودن خلیفه شدن ابو بکر و همچین

خلیفه کردن او عمر را

نهم آنکه: جماعتی از أصحاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که از جملۀ ایشان جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نیز بود معتقد بودند که خلیفه شدن أبو بکر و خلیفه کردن او عمر را بعد خود هر دو أمر ناجائز بوده و وقوع این دو أمر بغیر مشوره و مؤامره بظهور پیوسته در انضجار کبار أصحاب رسالت مآب صلّی اله علیه و آله الأطیاب افزوده، و شاهد این مطلب خبریست که مغیرة بن شعبه دوست جانی حضرت ثانی آن را روایت نموده؛ و چون این خبر مشتمل بر فوائد عدیده و مضامین مفیده است-پرده از روی کار بسیاری از أسرار می اندازد و سرائر دشمنان أهل بیت علیهم السّلام را بر اولی الأبصار واضح و آشکار می سازد، و لهذا بتوجّه تامّ آن را باید شنید و بنظر عبرت آن را باید دید.

ص: 249

أبو عمر أحمد بن محمد بن عبد ربّه قرطبی در کتاب «العقد الفرید» گفته: [و قال المغیرة بن شعبة: إنّی لعند عمر بن الخطاب لیس عنده أحد غیری إذ أتاه آت فقال: هل لک یا أمیر المؤمنین فی نفر من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یزعمون أنّ الّذی فعل أبو بکر فی نفسه و فیک لم یکن له و انّه کان بغیر مشورة و لا مؤامرة و قالوا: تعالوا نتعاهد أن لا نعود إلی مثلها. قال عمر: و أین هم؟ قال: فی دار طلحة، فخرج نحوهم و خرجت معه و ما أعلمه یبصرنی من شدّة الغضب! فلمّا رأوه کرهوه و ظنّوا الّذی جاء له، فوقف علیهم و قال: أنتم القائلون ما قلتم و اللّه لا تتحابّوا حتّی یتحابّ الأربعة: الإنسان و الشّیطان یغویه و هو یلعنه و النّار و الماء یطفئها و هی تحرقه! و لم یأن لکم بعد و قد آن میعاد کم میعاد المسیح متی هو خارج! قال: فتفرّقوا فسلک کلّ واحد منهم طریقا. قال المغیرة: قال: لی أدرک ابن أبی طالب فاحبسه علی! فقلت: لا تفعل أمیر المؤمنین فو اللّه ما عدوت أبغضهم، فقال: أدرکه و إلاّ قلت لک یا بن الدّبّاغة! قال: فأدرکته فقلت له: قف مکانک لامامک و احلم فإنّه سلطان و یندم و تندم! قال: فأقبل عمر فقال: و اللّه ما خرج هذا لأمر إلاّ من تحت یدک! قال علیّ: اتّق أن لا تکون الّذی نطیعک فنفتنک! قال: و تحبّ أن تکون هو؟ قال: لا؛ و لکنّنا نذکرک الّذی نسیت، فالتفت إلیّ عمر فقال: انصرف فقد سمعت منّا عند الغضب ما کفاک فتنحیّت قریبا و ما وقفت إلاّ خشیة أن یکون بینهما شیء فأکون قریبا فتکلّما کلاما غیر غضبانین و لا راضیین ثمّ رأیتهما یضحکان و تفرّقا، و جاءنی عمر فمشیت معه و قلت: یغفر اللّه لک أ غضبت؟ قال: فأشار إلی علیّ و قال: أما و اللّه لولا دعابة فیه ما شککت فی ولایته و إن نزلت علی رغم أنف قریش!].

داستان خلافت عثمان خلیفه ثالث و کیفیت قتل عمر و وصیت او و مکر

عبد الرحمن بن عوف و وقایع مهمه دیگر، که از متون این روایات مطالب

متفرقه مهمه کثیره مستفاد میشود دهم آنکه: ذکر مخاطب غافل از انجام این کلام را بوجه آخر هم نهایت ضرر باو می رساند، بلکه سیلاب فنا بأساس خلافت خلیفۀ ثالثشان می دواند! توضیحش آنکه: دلالت این کلام بر لزوم مشورت از جملۀ مهاجرین و أنصار کالشّمس فی رابعة النّهار است، و پر ظاهرست که حضرت عثمان هرگز بمشورۀ جمله مهاجرین و أنصار خلیفه نشدند، زیرا که حضرت خلیفۀ ثانی بعد مطعون شدنشان

ص: 250

بخنجر فیروز هر گاه خود را بجانب مقرّ خود سفری یافتند و بمصداق «فرّ من المطر و وقف تحت المیزاب» از تعیین خلیفه و استخلاف إبا و استنکاف نموده بسوی بنای مجلس شوری شتافتند جمیع أنصار را از شرکت آن محروم ساختند و أرکان آن را در شش نفر از مهاجرین منحصر نموده أعلام استبداد و استیثار مهاجرین بمقابلۀ أنصار برافراختند؛ و چون منصوب شدن عثمان بن عفّان و مظلوم شدن جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام پیش نهاد خاطر ناصبیّت مقاطر داشتند زمام اختیار مجلس شوری را بلا خشیت و خوف بعبد الرحمن بن عوف وا گذاشتند، چنانچه باین حیلۀ رذیله شان خلافت عثمان بمحض بیعت یک نفر که همان عبد الرّحمن باشد بمنصّۀ شهود جلوه گر گردید، و دستبرد ظلم و استبدادشان بساط عدل و إنصاف را درین باب إلی آخر الدّهر نوردید! و هذا کله ظاهر لاولی الأرباب و الأحلام، لا سیّما ناظر کتاب «تشیید المطاعن» للوالد العلاّم، أحلّه اللّه دار السّلام، و جعل له فی أعلی علیّین أرفع محلّ و مقام. و اگر چه برای تصدیق ما ذکر مطالعۀ همان کتاب مستطاب بهترست زیرا که علاوه بر آنچه حقیر عرض نمودم دیگر مطالب و مضامین متعلّق بواقعۀ شوری در کتاب مذکور به نهجی مرقوم و مسطور شده که بلا ریب و استنکار هاتک حجب و أستار و کاشف رموز و أسرار زعماء کبار أهل سنّت می باشد و بخوبی خاک مذلّت و صغار بر رءوس أهل جحد و إنکار می پاشد، و لیکن نحیف نیز در این جا بعنوان اختصار بعض روایات و أخبار سنّیّه متعلّق بواقعۀ شوری ذکر می نمایم تا حقیقت حال شورای باطله با وصف تلمیع و تسویل أسلاف نا إنصاف إجمالا واضح و لائح شود و صورت شوهای مشورت عاطله با وجود تخدیع و تضلیل أهل جور و اعتساف درین واقعه بی نقاب گردد. محمد بن سعد البصری در کتاب «الطبقات» در ترجمۀ عمر گفته: [أخبرنا عفّان بن مسلم، نا: حمّاد بن سلمه عن علی بن زید بن جدعان عن أبی رافع أنّ عمر بن الخطاب کان مستندا إلی ابن عبّاس و عنده ابن عمر و سعید بن زید فقال: اعلموا أنّی لم أقل فی الکلالة شیئا و لم أستخلف بعدی أحدا و إنّه من أدرک وفاتی

ص: 251

من سبی العرب فهو حرّ من مال اللّه. قال سعید بن زید، إنّک لو أشرت برجل من المسلمین ائتمنک النّاس. فقال عمر: قد رأیت من أصحابی حرصا سیئا، و إنّی جاعل هذا لأمر إلی هؤلاء النّفر السّتّة الّذین مات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هو عنهم راض! ثمّ قال: لو أدرکنی أحد رجلین فجعلت هذا الأمر إلیه لو ثقت به سالم مولی أبی حذیفة و أبی عبیدة بن الجرّاح. أخبرنا وکیع بن الجراح عن الأعمش عن ابراهیم قال: قال عمر: من استخلف لو کان ابو عبیدة فقال له رجل: یا أمیر المؤمنین! فأین أنت من عبد اللّه ابن عمر؟ فقال: قاتلک اللّه و اللّه ما أردت اللّه بهذا استخلف رجلا لم یحسن أن یطلق امرأته؟ !]. و نیز محمد بن سعد البصری در کتاب «الطّبقات» در ضمن روایتی طولانی که از عمرو بن میمون منقولست آورده: [ثمّ قال: ادعوا لی علیّا و عثمان و طلحة و الزّبیر و عبد الرّحمن بن عوف و سعدا فلم یکلّم أحدا منهم غیر علی و عثمان فقال یا علی! لعل هؤلاء القوم یعرفون لک قرابتک من النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و صهرک و ما آتاک اللّه من الفقه و العلم، فإن ولّیت هذا الأمر فاتّق اللّه فیه! ثمّ دعا عثمان فقال: یا عثمان! لعلّ هؤلاء القوم یعرفون لک صهرک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و سنّک و شرفک، فإن ولّیت هذا الأمر فاتّق اللّه و لا تحملنّ بنی أبی معیط علی رقاب النّاس ثمّ قال: ادعوا لی صهیبا فدعی فقال: صلّ بالنّاس ثلاثا و لیخل هولاء القوم فی بیت فاذا اجتمعوا علی رجل فمن خالفهم فاضربوا رأسه، فلمّا خرجوا من عند عمر قال عمر: لو ولوها الاجلح (1) سلک بهم الطریق فقال له ابن عمر: فما یمنعک یا أمیر المؤمنین؟ ! قال أکره أن أتحمّلها حیّا و میّتا. و نیز محمد بن سعد البصری در «طبقات» در ضمن خبری که از سمّاک روایت نموده آورده: [و قال للأنصار: أدخلوهم بیتا ثلاثة أیّام فإن استقاموا و إلاّ فادخلوا علیهم فاضربوا أعناقهم!] و نیز محمد بن سعد بصری در «طبقات» گفته: [أخبرنا محمّد بن عمر: حدّثنی محمّد بن موسی عن إسحاق بن عبد اللّه بن أبی طلحة عن أنس ابن مالک، قال: أرسل

ص: 252


1- یعنی علیّا علیه السلام

عمر بن الخطاب إلی أبی طلحة الأنصاری قبل أن یموت بساعة فقال: یا أبا طلحة! کن فی خمسین من قومک من الأنصار مع هؤلاء النّفر من أصحاب الشّوری فإنّهم فیما أحسب سیجتمعون فی بیت أحدهم فقم علی ذلک الباب بأصحابک فلا تترک أحدا یدخل علیهم و لا تترکهم یمضی الیوم الثّالث حتّی یؤمروا أحدهم، اللّهمّ أنت خلیفتی علیهم]. و نیز محمد ابن سعد بصری در «طبقات» در ضمن روایتی طولانی که از عمرو بن میمون منقولست آورده:

[و قالوا له حین حضره الموت: استخلف! فقال: لا أجد أحدا أحقّ بهذا الأمر من هؤلاء النّفر الّذین توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هو عنهم راض فأیّهم استخلف فهو الخلیفة، فسمّی علیّا (علیه السلام) و عثمان و طلحة و الزّبیر و عبد الرّحمن و سعدا، فإن أصابت سعدا فذاک، و إلاّ فأیهم التخلف فلیستعن به فإنّی لم أعزله عن عجز و لا خیانة، قال: و جعل عبد اللّه معهم یشاورونه و لیس له من الأمر شیء؛ قال: فلمّا اجتمعوا قال عبد الرّحمن: اجعلوا أمرکم إلی ثلثة نفر منکم، فجعل الزّبیر أمره إلی علی و جعل طلحة أمره إلی عثمان، و جعل سعد أمره إلی عبد الرّحمن، فأتمروا اولئک الثّلثة حین جعل الأمر إلیهم فقال عبد الرّحمن: أیّکم یبرأ من الأمر و یجعل إلیّ و لکم اللّه علیّ الا آلوکم عن أفضلکم و خیرکم للمسلمین؛ فأسکت الشّیخان علی و عثمان فقال عبد الرّحمن: تجعلانه إلیّ و أنا أخرج منها! فو اللّه لا آلوکم عن أفضلکم و خیرکم للمسلمین، قالوا: نعم! فخلا بعلی (علیه السلام) فقال: إنّ لک من القرابة من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و القدم و اللّه علیک لئن استخلفت لتعدلنّ و لئن استخلف عثمان لتسمعنّ و لتطیعنّ فقال: نعم! قال: و خلا بعثمان فقال مثل ذلک، قال: فقال عثمان: نعم! قال: فقال ابسط یدک یا عثمان! فبسط یده فبایعه!]. و أبو بکر عبد اللّه ابن محمد العبسی المعروف بابن أبی شیبه در مصنّف خود در ضمن حدیث مقتل عمر که از عمرو بن میمون منقولست آورده:

فقالوا له حین حضره الموت: استخلف! فقال: لا أجد أحدا أحقّ بهذا الأمر من هؤلاء النّفر الّذین توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هو عنهم راض فأیّهم استخلفوا فهو الخلیفة بعدی فسمّی

ص: 253

علیّا و عثمان و طلحة و الزّبیر و عبد الرّحمن بن عوف و سعدا، فإن أصابت سعدا فذلک و إلاّ فأیّهم استخلف فلیستعن به فإنّی لم أنزعه عن عجز و لا خیانة؛ قال: و جعل عبد اللّه بن عمر یشاور معهم و لیس له من الأمر شیء، قال: فلمّا اجتمعوا قال عبد الرّحمن بن عوف: اجعلوا أمرکم یشاورونه ثلثة نفر، قال: فجعل الزّبیر أمره إلی علیّ و جعل طلحة أمره إلی عثمان و جعل سعد أمره إلی عبد الرحمن؛ قال: فأتمروا اولئک الثّلاثة حین جعل الأمر إلیهم، قال: فقال عبد الرّحمن، أیّکم یتبرّأ من الأمر و یجعل الأمر إلیّ و لکم اللّه علیّ أن لا آلو عن أفضلکم و خیرکم للمسلمین؟ قالوا: نعم! فخلا بعلی فقال: إنّ لک من القرابة من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و القدم ولی اللّه علیک لئن استخلفت لتعدلنّ و لئن استخلف عثمان لتسمعنّ و لتطیعنّ، قال: فقال: نعم! قال: و خلا بعثمان فقال مثل ذلک، فقال له عثمان: نعم! ثمّ قال: یا عثمان ابسط یدک! فبسط یده و بایعه علیّ و النّاس]. و نیز ابن أبی شیبه در مصنّف خود گفته:

[حدّثنا وکیع عن إسرائیل عن أبی إسحاق عن عمرو بن میمون الأودی أنّ عمرو بن الخطّاب لمّا حضر قال: ادعوا إلیّ علیّا و طلحة و الزّبیر و عثمان و عبد الرّحمن بن عوف و سعدا، قال: فلم یکلّم أحدا منهم إلاّ علیّا و عثمان فقال: یا علی! لعلّ هؤلاء القوم یعرفون لک قرابتک و ما آتاک اللّه من العلم و الفقه، فاتّق اللّه و إن ولیت هذا الأمر فلا ترفعنّ بنی فلان علی رقاب النّاس! و قال لعثمان یا عثمان: إنّ هؤلاء القوم لعلّهم یعرفون لک صهرک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و سنّک و شرّفک، فإن أنت ولیت هذا الأمر فاتّق اللّه و لا ترفع بنی فلان علی رقاب النّاس! فقال: ادعوا لی صهیبا فقال صلّ بالنّاس ثلاثا و لیجتمع هؤلاء الرّهط فلیخلوا فإن أجمعوا علی رجل فاضربوا رأس من خالفهم]. و بخاری در «صحیح» خود در حدیث مقتل عمر از عمرو بن میمون آورده:

[فقالوا: أوص یا أمیر المؤمنین! استخلف! قال: ما أجد أحقّ بهذا الأمر من هؤلاء النّفر أو الرّهط الّذین توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هو عنهم راض، فسمّی علیّا و عثمان و الزّبیر و طلحة و سعدا و عبد الرّحمن، و قال: یشهدکم عبد اللّه بن عمر،

ص: 254

و لیس له من الأمر شیء کهیئة التّعزیة له، فإن أصابت الامرة سعدا فهو ذاک و إلاّ فلیستعن به أیّکم ما أمر فإنّی لم أعزله عن عجز و لا خیانة]. و نیز بخاری در «صحیح» خود در ضمن همین حدیث آورده:

[فلمّا فرغ من دفنه اجتمع هؤلاء الرّهط فقال عبد الرّحمن: اجعلوا أمرکم إلی ثلثة منکم فقال الزّبیر: قد جعلت أمری الی علی، فقال طلحة: قد جعلت أمری إلی عثمان؛ و قال سعد: قد جعلت أمری إلی عبد الرّحمن بن عوف؛ فقال عبد الرّحمن: أیّکما تبرأ من هذا الأمر فنجعله إلیه و اللّه علیه و الإسلام لینظرنّ أفضلهم فی نفسه فأسکت الشّیخان، فقال عبد الرّحمن: أ فتجعلونه إلیّ و اللّه علیّ أن لا آلو عن أفضلکم، قالا: نعم! فأخذ بید أحدهما فقال: لک قرابة من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و القدم فی الإسلام ما قد علمت فاللّه علیک لئن أمرتک لتعدلنّ و لئن أمرت عثمان لتسمعنّ و لتطیعنّ، ثمّ خلا بالآخر فقال له مثل ذلک، فلمّا أخذ المیثاق قال: ارفع یدک یا عثمان! فبایعه و بایع له علیّ و ولج أهل الدّار فبایعوه]. و أحمد بن اسحاق بن جعفر بن وهب بن واضح الکاتب العبّاسی المعروف بالیعقوبی در «تاریخ» خود گفته: [و صیّر الأمر شوری بین ستّة نفر من أصحاب رسول اللّه علیّ ابن أبی طالب و عثمان بن عفّان و عبد الرّحمن بن عوف و الزّبیر بن العوّام و طلحة ابن عبد اللّه و سعد بن أبی وقّاص و قال: أخرجت سعید بن زید لقرابته منّی فقیل له فی ابنه عبد اللّه بن عمر، قال: حسب آل الخطاب ما تحمّلوا منها، ان عبد اللّه لم یحسن یطلق امرأته؛ و أمر صهیبا أن یصلّی بالنّاس حتّی یتراضوا من السّتّة بواحد و استعمل أبا طلحة زید بن سهل الأنصاریّ و قال إن رضی أربعة و خالف اثنان فاضرب عنق الاثنین! و إن رضی ثلثة و خالف ثلثة فاضرب أعناق الثّلثة الّذین لیس فیهم عبد الرّحمن! و إن جازت الثلثة الأیّام و لم یتراضوا بأحد فاضرب أعناقهم جمیعا! و کانت الشّوری بقیّة ذی الحجّة سنة 23 و صهیب یصلّی بالنّاس و هو الّذی صلّی علی عمر، و کان أبو طلحة یدخل رأسه إلیهم و یقول: العجل! العجل! فقد قرب الوقت و انقضت المدّة]. و نیز یعقوبی در «تاریخ» خود گفته:

[و کان عبد الرّحمن بن عوف الزّهریّ

ص: 255

لمّا توفی عمرو اجتمعوا للشّوری و سألهم أن یخرج نفسه منها علی أن یختار منهم رجلا ففعلوا ذلک فأقام ثلثة أیّام و خلّی بعلیّ بن أبی طالب فقال: لنا اللّه علیک إن ولیت هذا الأمر أن تسیر فینا بکتاب اللّه و سنّة نبیّه و سیرة أبی بکر و عمر، فقال: أسیر فیکم بکتاب اللّه و سنّة نبیّه ما استطعت فخلا بعثمان فقال له: لنا اللّه علیک إن ولیت هذا الأمر أن تسیر فینا بکتاب اللّه و سنّة نبیّه و سیرة أبی بکر و عمر، فقال: لکم أن أسیر فیکم بکتاب اللّه و سنّة نبیّه و سیرة أبی بکر و عمر، ثمّ خلی بعلی فقال له مثل مقالته الأولی فأجابه مثل الجواب الأوّل؛ ثمّ خلی بعثمان فقال له مثل المقالة الاولی فأجابه مثل ما کان أجابه، ثمّ خلی بعلیّ فقال له مثل المقالة الأولی فقال: إنّ کتاب اللّه و سنة نبیّه لا یحتاج معهما إلی إجّیری أحد، أنت مجتهدان تزوی هذا الأمر عنّی! فخلا بعثمان فأعاد علیه القول فأجابه بذلک الجواب و صفق علی یده و خرج عثمان و النّاس یهنّئونه]. و نیز یعقوبی در «تاریخ» خود گفته، [و مال قوم مع علیّ بن أبی طالب و تحاملوا فی القول علی عثمان، فروی بعضهم قال: دخلت مسجد رسول اللّه فرأیت رجلا جاثیا علی رکبتیه یتلهّف تلهّف من کأنّ الدّنیا کانت له فسلبها و هو یقول: وا عجبا لقریش و دفعهم هذا الأمر علی (عن. ظ) أهل بیت نبیّهم و فیهم أوّل المؤمنین و ابن عمّ رسول اللّه، أعلم النّاس و أفقههم فی دین اللّه و أعظمهم غناء فی الإسلام و أبصرهم بالطریق و أهداهم للصّراط المستقیم، و اللّه لقد رووها عن الهادی المهتدی الطاهر النّقی، و ما أرادوا إصلاحا للأمّة و لا صوابا فی المذهب و لکنّهم آثروا الدّنیا علی الآخرة، فبعدا و سحقا للقوم الظّالمین! فدنوت منه فقلت: من أنت؟ یرحمک اللّه! و من هذا الرّجل؟ فقال: أنا المقداد بن عمرو و هذا الرّجل علیّ ابن أبی طالب، قال: فقلت: أ لا تقوم بهذا الأمر فأعینک علیه؟ فقال: یا بن أخی! إنّ هذا الأمر لا یجزی فیه الرّجل و لا الرّجلان ثمّ خرجت فلقیت أبا ذرّ فذکرت له ذلک فقال: صدق أخی المقداد]. و نیز یعقوبی در تاریخ خود گفته: [و روی أنّ عثمان اعتلّ علّة اشتدّت به فدعا حمران ابن ابان و کتب عهدا لمن بعده و ترک موضع الاسم ثمّ کتب بیده عبد الرّحمن بن عوف و ربطه و بعث به إلی أمّ حبیبة بنت أبی سفیان فقرأه حمران

ص: 256

فی الطریق فأتی عبد الرّحمن فأخبره، فقال عبد الرّحمن و غضب غضب شدیدا: استعمله علانیة و یستعملنی سرّا! و نمی الخبر و انتشر بذلک فی المدینة و غضب بنو أمیة؛ فدعا عثمان بحمران مولاه فضربه مائة سوط و سیّره إلی البصرة فکان سبب العداوة بینه و بین عبد الرحمن ابن عوف و وجّه إلیه عبد الرحمن بن عوف بابنه فقال له: قل له: و اللّه لقد بایعتک و إنّ فیّ ثلث خصال أفضّلک بهنّ: إنّی حضرت بدرا و لم تحضرها؛ و حضرت بیعة الرّضوان و لم تحضرها، و ثبتّ یوم احد و انهزمت! فلمّا أدّی ابنه الرّسالة إلی عثمان قال له قل له: أما غیبتی عن بدر فإنّی أقمت علی بنت رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) فضرب لی رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) سهمی و أجری؛ و أمّا بیعة الرّضوان فقد صفق لی رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) بیمینه علی شماله فشمال رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) خیر من أیمانکم؛ و أمّا یوم أحد فقد کان ما ذکرت إلاّ أنّ اللّه قد عفا عنی و لقد فعلنا أفعالا لا ندری أ غفرها اللّه أم لا؟ !]. و أبو جعفر محمد بن جریر طبری در «تاریخ» خود گفته: [حدّثنی سلمة بن جنادة، قال: ثنا سلیمان بن عبد العزیز بن أبی ثابت بن عبد العزیز بن عمر بن عبد الرحمن بن عوف، قال: ثنا أبی عن عبد اللّه بن جعفر عن أبیه عن المسور بن مخرمة، و کانت أمّه عاتکة بنت عوف، قال: خرج عمر بن الخطاب یوما یطوف فی السّوق فلقیه أبو لؤلؤ غلام المغیرة بن شعبة و کان نصرانیّا فقال: یا أمیر المؤمنین! اعدنی علی المغیرة بن شعبة فإنّ علیّ خراجا کثیرا؛ قال: و کم خراجک؟ قال: در همان فی کلّ یوم، قال: و أیش صناعتک؟ قال: نجّار نقّاش حدّاد قال: فما أری خراجک بکثیر علی ما تصنع من الأعمال، قد بلغنی أنّک تقول: لو أردت أن أعمل رحی تطحن بالرّیح فعلت، قال: نعم! قال: فاعمل لی رحیّ؛ قال: لئن سلمت لأعملنّ لک رحیّ یتحدّث بها من فی المشرق و المغرب، ثمّ انصرف عنه، فقال عمر-رضی اللّه عنه-: لقد توعّدنی العبد آنفا! قال: ثمّ انصرف عسر إلی منزله فلمّا کان من الغد جاءه کعب الأحبار فقال له: یا أمیر المؤمنین! اعهد فإنّک میّت فی ثلثة أیّام؛ قال: و ما یدریک؟ قال: أجده فی کتاب اللّه عزّ و جلّ التّوراة؛ قال عمر: اللّه! انّک لتجد عمر بن الخطاب فی التوریة؟ ! قال: اللّهمّ لا و لکنّی أجد

ص: 257

صفتک و حلیتک و أنّه قد فنی أجلک؛ قال: و عمر لا یحسّ وجعا و لا ألما؛ فلمّا کان من الغد جاءه کعب فقال: یا أمیر المؤمنین! ذهب یوم و بقی یومان؛ قال: ثمّ جاءه من غد الغد فقال: ذهب یومان و بقی یوم و لیلة و هی لک إلی صبیحتها؛ قال: فلمّا کان الصّبح خرج عمر إلی الصّلوة و کان یوکّل بالصّفوف رجالا فإذا استوت جاء هو فکبّر: قال: و دخل أبو لؤلؤة فی النّاس و فی یده خنجر له رأسان نصابه فی وسطه فضرب عمر ستّ ضربات إحداهن تحت سرّته و هی الّتی قتلته و قتل معه کلیب بن أبی البکیر اللّیثی و کان خلفه؛ فلمّا وجد عمر حرّ السّلاح سقط و قال: أ فی النّاس عبد الرّحمن بن عوف؟ قالوا: نعم یا أمیر المؤمنین، هو ذا؛ قال: تقدّم فصلّ بالنّاس، قال: فصلّی عبد الرحمن بن عوف و عمر طریح، ثمّ احتمل فأدخل داره فدعا عبد الرّحمن ابن عوف فقال: إنّی ارید أن أعهد إلیک؛ فقال: یا أمیر المؤمنین! نعم؛ إن أشرت إلیّ قبلت منک، قال: و ما ترید؟ قال: أنشدک اللّه أ تشیر علیّ بذلک؟ قال: اللّهم لا! قال: و اللّه لا أدخل فیه أبدا، قال: فهب لی صمتا حتّی أعهد إلی النّفر الّذین توفی رسول اللّه (صلعم) و هو عنهم راض، ادع لی علیّا و عثمان و الزّبیر و سعدا؛ قال: و انتظروا أخاکم طلحة ثلثا فإن جاء و إلاّ فاقضوا أمرکم؛ أنشدک اللّه یا علی إن ولیت من امور النّاس شیئا أن تحمل بنی هاشم علی رقاب النّاس؛ أنشدک اللّه یا عثمان إن ولیت من امور الناس شیئا أن تحمل بنی أبی معیط علی رقاب النّاس؛ أنشدک اللّه یا سعد إن ولیت من امور النّاس شیئا أن تحمل أقاربک علی رقاب النّاس، قوموا فتشاوروا ثمّ اقضوا أمرکم و لیصلّ بالنّاس صهیب. ثمّ دعا أبا طلحة الأنصاریّ فقال: قم علی بابهم فلا تدع أحدا یدخل إلیهم و أوصی الخلیفة من بعدی بالأنصار الّذین تبوّؤوا الدّار و الإیمان أن یحسن إلی محسنهم و أن یعفو عن مسیئهم و أوصی الخلیفة من بعدی بالعرب فإنّها مادّة الإسلام أن یؤخذ من صدقاتهم حقّها فتوضع فی فقرائهم، و أوصی الخلیفة من بعدی بذمّة رسول اللّه (صلعم) أن یوفی لهم بعهدهم، اللّهم هل بلغت! ترکت الخلیفة من بعدی علی أنقی من الرّاحة، یا عبد اللّه بن عمر! اخرج فانظر من قتلنی، فقال: یا أمیر المؤمنین! قتلک أبو لؤلؤة غلام المغیرة بن شعبة، قال: الحمد للّه

ص: 258

الّذی لم یجعل منیتی بید رجل سجد للّه سجدة واحدة! یا عبد اللّه بن عمر! اذهب إلی عائشة فسلها أن تأذن لی أن أدفن مع النبی (صلعم) و أبی بکر، یا عبد اللّه بن عمران اختلف القوم فکن مع الاکثر و ان کانوا ثلثة و ثلثة فاتبع الحزب الذی فیه عبد الرّحمن. یا عبد اللّه ائذن للناس. قال فجعل یدخل علیه المهاجرون و الانصار فیسلمون علیه و یقول لهم عن ملا منکم کان هذا فیقولون معاذ اللّه. قال و دخل فی الناس کعب فلما نظر إلیه عمر أنشأ یقول: فأوعدنی کعب ثلثا أعدّها و لا شک ان القول ما قال لی کعب

و ما بی حذار الموت انی لمیّت و لکن حذار الذنب یتبعه الذنب

قال: فقیل له یا أمیر المؤمنین لو دعوت الطبیب؟ قال فدعی طبیب من بنی الحارث ابن کعب فسقاه نبیذا فخرج النبیذ مشکلا، قال فاسقوه لبنا قال فخرج اللبن ابیض فقیل له یا أمیر المؤمنین اعهد! قال: قد فرغت، قال ثمّ توفی لیلة الأربعاء لثلاث لیال بقین من ذی الحجّة سنه 23 قال فخرجوا به بکرة یوم الأربعاء فدفن فی بیت عائشة مع النّبی (صلعم) و أبی بکر، قال و تقدم صهیب فصلّی علیه و تقدم قبل ذلک رجلان من أصحاب رسول اللّه صلعم علی و عثمان، قال فتقدم واحد من عند رأسه و الآخر من عند رجلیه فقال عبد الرّحمن: لا آله الا اللّه ما أحرصکما علی الامرة! أ ما علمتما أن أمیر المؤمنین قال: لیصل بالنّاس صهیب! ؟ فتقدم صهیب؟ ! فصلّی علیه قال: و نزل فی قبره الخمسة]. و نیز طبری در «تاریخ» خود در ضمن خبری طویل از عمرو بن میمون آورده [ثمّ راحوا فقالوا: یا أمیر المؤمنین! لو عهدت عهدا، فقال: قد کنت أجمعت بعد مقالتی لکم أن أنظر فأولّی رجلا امرکم هو أحراکم أن یحملکم علی الحقّ، و أشار الی علی و رهقتنی غشیة فرأیت رجلا دخل جنّة قد غرسها فجعل یقطف کل غضّة و یانعة فیضمّه إلیه و یصیره تحته، فعلمت أنّ اللّه غالب أمره و متوف عمر فما ارید أن أتحمّلها حیّا و میتا علیکم هؤلاء الرّهط الّذین

قال رسول اللّه صلعم إنّهم من أهل الجنّة سعید بن زید بن عمرو بن نفیل منهم و لست مدخله و لکنّ السّتّة علیّ و عثمان ابنا عبد مناف و عبد الرّحمن و سعد خلاّ رسول اللّه صلعم و الزّبیر بن العوّام حواری رسول اللّه صلعم و ابن عمّته و طلحة الخیر بن عبید اللّه، فلیختاروا منهم رجلا].

ص: 259

و نیز طبری در ضمن خبر مذکور آورده: [و قال لأبی طلحة الأنصاری: یا أبا طلحة! إنّ اللّه عزّ و جلّ طالما أعزّ الإسلام بکم؛ فاختر خمسین رجلا من الأنصار فاستحثّ هؤلاء الرّهط حتّی یختاروا رجلا منهم، و قال للمقداد بن الأسود: إذا وضعتمونی فی حفرتی فاجمع هؤلاء الرّهط فی بیت حتّی یختاروا رجلا منهم، و قال لصهیب: صلّ بالنّاس ثلثة أیّام و أدخل علیّا و عثمان و الزّبیر و سعدا و عبد الرّحمن ابن عوف و طلحة إن قدم و أحضر عبد اللّه بن عمر و لا شیء له من الأمر و قم علی رءوسهم فإن اجتمع خمسة و رضوا رجلا و أبی واحد فأشدخ رأسه أو اضرب رأسه بالسّیف! و إن اتّفق أربعة فرضوا رجلا منهم و أبی اثنان فاضرب رءوسهما. فإن رضی ثلاثه رجلا منهم و الثّلثة رجلا منهم فحکّموا عبد اللّه بن عمر فأیّ الفریقین حکم له فلیختاروا رجلا منهم فإن لم یرضوا بحکم عبد اللّه بن عمر فکونوا مع الذین فیهم عبد الرّحمن بن عوف و اقتلوا الباقین إن رغبوا عمّا اجتمع علیه النّاس فخرجوا فقال علیّ لقوم کانوا معه من بنی هاشم: ان اطیع فیکم قومکم لم تؤمروا أبدا، و تلقّاه العبّاس، فقال: عدلت عنّا! فقال: و ما علمک؟ قال: قرن بی عثمان و قال کونوا مع الأکثر فإن رضی رجلان رجلا و رجلان رجلا فکونوا مع الّذین فیهم عبد الرّحمن ابن عوف فسعد لا یخالف ابن عمّه عبد الرّحمن و عبد الرّحمن صهر عثمان لا یختلفون فیولّیها عبد الرّحمن عثمان أو یولیها عثمان عبد الرّحمن فلو کان الآخران معی لم ینفعانی بله انی لا أرجو إلاّ أحدهما]. و نیز طبری در ضمن خبر مذکور آورده:

[فلقی علیّ سعدا فقال: اتّقوا اللّه الّذی تساءلون به و الأرحام إنّ اللّه کان علیکم رقیبا، أسألک برحم ابنی هذا من رسول اللّه صلعم و برحم عمّی حمزة منک أن لا تکون مع عبد الرّحمن لعثمان ظهیرا علیّ فإنّی ادلی بما لا یدلی به عثمان]. و نیز طبری در ضمن خبر مذکور آورده:

[و دعا علیّا فقال: علیک عهد اللّه و میثاقه لتعملنّ بکتاب اللّه و سنّة رسوله و سیرة الخلیفتین من بعده، قال: أرجو أن أفعل و أعمل بمبلغ علمی و طاقتی، و دعا عثمان فقال له بمثل ما قال لعلی، قال: نعم، فبایعه

ص: 260

فقال علیّ: حبوته حبو دهر! لیس هذا أوّل یوم تظاهرتم فیه علینا، فصبر جمیل و اللّه المستعان علی ما تصفون، و اللّه ما ولّیت عثمان إلاّ لیردّ الأمر إلیک و اللّه کلّ یوم هو فی شان]. و نیز طبری در ضمن خبر مذکور آورده

[فقال المقداد: ما رأیت مثل ما اوتی إلی أهل هذا البیت بعد نبیّهم إنّی لأعجب من قریش أنّهم ترکوا رجلا ما أقول إنّ أحدا أعلم و لا أقضی منه بالعدل؛ أما و اللّه لو أجد علیه أعوانا، فقال عبد الرّحمن: یا مقداد! اتّق اللّه فإنّی خائف علیک الفتنة، فقال رجل للمقداد: رحمک اللّه من أهل هذا البیت و من هذا الرّجل؟ قال: أهل البیت بنو عبد المطلب و الرّجل علیّ أبی طالب، فقال علی: ان الناس ینظرون الی قریش و قریش تنظر إلی بینها فتقول إن ولی علیکم بنو هاشم لم تخرج منهم أبدا و ما کانت فی غیرهم من قریش تداولتموها بینکم]. و أبو عمر أحمد بن محمد بن عبد ربّه القرطبی در کتاب «العقد الفرید» در بیان قصّۀ شوری آورده:

[یونس بن الحسن و هشام بن عروة عن أبیه قال: لمّا طعن عمر بن الخطاب قیل له: یا أمیر المؤمنین! لو استخلفت؟ قال: إن ترکتکم فقد ترککم من هو خیر منّی و إن استخلفت فقد استخلف علیکم من هو خیر منّی، و لو کان أبو عبیدة بن الجراح حیّا لاستخلفته، فإن سألنی ربی قلت: سمعت نبیّک یقول إنّه أمین هذه الامّة، و لو کان سالم مولی أبی حذیفة حیّا لاستخلفته فإن سألنی ربی قلت: سمعت نبیّک یقول: إنّه أمین هذه الامّة، و لو کان سالم مولی أبی حذیفة حیّا لاستخلفته، فان سألنی ربی قلت: سمعت نبیّک یقول: إنّ سالما لیحبّ اللّه حبّا لو لم یخفه ما عصاه قیل له: فلو أنّک عهدت إلی عبد اللّه فإنّه له أهل فی دینه و فضله و قدیم اسلامه، قال: بحسب آل الخطاب أن یحاسب منهم رجل واحد عن امّة محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؛ و لوددت أنّی نجوت من هذا الأمر کفافا لا لی و لا علیّ، ثمّ راحوا فقالوا: یا أمیر المؤمنین! لو عهدت؟ فقال: قد کنت أجمعت بعد مقالتی لکم أن اولّی رجلا أمرکم أرجو أن یحملکم علی الحقّ و أشار إلی علیّ، ثمّ رأیت أن لا أتحمّلها حیّا و لا میتا، فعلیکم بهؤلاء الرّهط الّذین قال فیهم النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إنّهم من أهل الجنّة منهم سعید بن زید بن عمرو بن نفیل و لست مدخله فیهم و لکنّ السّتة علیّ و عثمان

ص: 261

ابنا عبد مناف و سعد و عبد الرّحمن بن عوف خال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و الزّبیر حواری رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ابن عمّته و طلحة الخیر، فلیختاره! منهم رجلا فإذا ولّوکم والیا فأحسنوا موازرته. فقال العباس لعلی: لا تدخل معهم! قال: أکره الخلاف، قال إذا تری ما تکره! فلما أصبح عمر دعا علیّا و عثمان و سعدا و الزّبیر و عبد الرّحمن ثمّ قال: إنّی نظرت فوجدتکم رؤساء النّاس و قادتهم و لا یکون هذا الأمر إلاّ فیکم و إنّی لا أخاف النّاس علیکم و لکنّی أخافکم علی النّاس و قد قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هو عنکم راض فاجتمعوا إلی حجرة عائشة بإذنها لتشاوروا و اختاروا منکم رجلا و لیصلّ بالنّاس صهیب ثلاثة أیّام و لا یأتی الیوم الرّابع إلاّ و علیکم أمیر منکم و یحضرکم عبد اللّه مشیرا و لا شیء له من الأمر و طلحة شریککم فی الأمر فإن قدم فی الثّلثة أیّام فأحضروه أمرکم و إن مضت الثّلاثة أیّام قبل قدومه فامضوا أمرکم، و من لی بطلحة؟ فقال سعد: أنا لک به إنشاء اللّه. ثمّ قال لأبی طلحة الأنصاریّ: یا أبا طلحة! إنّ اللّه قد أعزّ بکم الإسلام فاختر خمسین رجلا من الأنصار کونوا مع هؤلاء الرّهط حتّی یختاروا رجلا منهم، و قال للمقداد بن الأسود الکندیّ إذا وضعتمونی فی حفرتی فاجمع هؤلاء الرّهط حتّی یختاروا رجلا منهم، و قال لصهیب: صلّ بالنّاس ثلثة أیّام و ادخل علیّا و عثمان و الزّبیر و سعدا و عبد الرّحمن و طلحة إن حضر، و أحضر عبد اللّه بن عمر و لیس له فی الأمر شیء و قم علی رءوسهم فإن اجتمع خمسة علی رأی واحد و أبی واحد فاشدخ رأسه بالسّیف! و إن اجتمع أربعة فرضوا و أبی الاثنان فاضرب رأسیهما؛ فإن رضی ثلاثة رجلا و ثلاثة رجلا فحکّموا عبد اللّه بن عمر فإن لم یرضوا بعبد اللّه فکونوا مع الّذین فیهم عبد الرحمن بن عوف و اقتلوا الباقین إن رغبوا عمّا اجتمع علیه النّاس و خرجوا، فقال علیّ لقوم معه من بنی هاشم: إن أطیع فیکم قومکم فلن یؤمروکم أبدا، و تلقاه العباس فقال له: عدلت عنّا! قال له: و ما أعلمک؟ قال: قرن بی عثمان ثمّ قال: إن رضی رجلان رجلا و رجلان رجلا فکونوا مع الّذین فیهم عبد الرّحمن بن عوف، فلو کان الآخران معی ما نفعانی، فقال العبّاس: لم: أدفعک فی شیء إلاّ رجعت إلیّ متأخّرا بما أکره أشرت علیک عند وفاة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص: 262

فی هذا الأمر فأبیت و أشرت علیک بعد وفاة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أن تعاجل الأمر فأبیت و أشرت علیک حین سمّاک عمر فی الشّوری أن لا تدخل معهم فأبیت، فاحفظ عنّی واحدة: کلّما عرض علیک القوم فأمسک إلی أن یولّوک و احذر هذا الرّهط فإنّهم لا یبرحون یدفعوننا عن هذا الأمر حتّی یقوم لنا فیه غیرنا؛ فلما مات عمر و أخرجت جنازته تصدّی علی و عثمان أیّهما یصلّی علیه فقال عبد الرّحمن: کلاکما یحبّ الأمر! لستما من هذا فی شیء! هذا صهیب استخلفه عمر یصلّی بالنّاس ثلاثا حتّی یجتمع النّاس علی إمام، فصلّی علیه صهیب فلمّا دفن عمر جمع المقداد بن الأسود أهل الشّوری فی بیت عائشة بإذنها و هم خمسة معهم ابن عمر و طلحة غائب و أمروا أبا فروة فحجبهم و جاء عمرو بن العاص و المغیرة بن شعبة فجلسا بالباب فحصبهما سعد و أقامهما و قال: ترید أن تفولا «حضرنا و کنّا فی الشّوری» ، فتنافس القوم فی الأمر و کثر بینهما الکلام کلّ یری أنّه أحقّ بالأمر، فقال أبو طلحة: لا تتدافعوا فإنّی أخاف أن تناقضوها، لا و الّذی ذهب بنفس محمّد لا أزیدکم علی الأیّام الثّلاثة الّتی أمر بها عمر أو أجلس فی بیتی، فقال عبد الرّحمن: أیّکم یخرج منها نفسه و یتقلّدها علی أن ولیها أفضلکم؟ فلم یجبه أحد، قال: فأنا أتخلع منها، قال عثمان: أنا أوّل من رضی فإنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: عبد الرّحمن أمین فی السّماء أمین فی الأرض، فقال القوم: رضینا و علیّ ساکت، فقال: ما تقول یا أبا الحسن! قال: اعطنی موثقا لتوثرنّ الحقّ و لا تتبع الهوی و لا تخصّ ذا رحم و لا تألوا لامّة نصحا، قال: اعطونی مواثیقکم علی أن تکونوا معی علی من نکل و أن ترضوا بما أخذت لکم، فتوثّق بعضهم من بعض و جعلوها إلی عبد الرحمن فخلا بعلی فقال: انک أحق بالامر لقرابتک و سابقتک و حسن أثرک و لم تبعد فمن أحقّ بها بعدک من هؤلاء؟ ! قال عثمان: ثمّ خلا بعثمان فسأله من مثل ذلک فقال علی ثمّ خلا بسعد فقال علی ثمّ خلا بالزّبیر فقال عثمان. فقال عمّار بن یاسر لعبد الرحمن: إن أردت أن لا یختلف علیک اثنان فولّ علیّا، و قال ابن أبی سرح: إن أردت أن لا یختلف علیک قرشیّ فولّ عثمان، و قال عبد الرحمن: و اللّه ما خلعت نفسی و أنا أری فیه خیرا لأنّی علمت أنّه لا یلی بعد أبی بکر و عمر أحد یرضی النّاس أمره.

ص: 263

فلما أحدث عثمان ما أحدث من تولیة الأحداث من أهل بیته و تقدیم قرابته قیل لعبد الرّحمن: هذا کلّه فعلک! قال: لم أظنّ هذا به و لکن للّه علیّ أن لا اکلّمه أبدا! فمات عبد الرّحمن و هو مهاجر لعثمان و دخل علیه عثمان عائدا فتحوّل عنه إلی الحائط و لم یکلّمه]. و نیز ابن عبد ربه قرطبی در «عقد فرید» گفته:

[ابو الحسن: قال: لمّا خاف علیّ بن أبی طالب عبد الرّحمن بن عوف و الزّبیر و سعدا أن یکونوا مع عثمان لقی سعدا و معه الحسن و الحسین، فقال له: اتقوا اللّه الّذی تساءلون به و الأرحام إنّ اللّه کان علیکم رقیبا، اسألک برحم ابنیّ هذین من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و برحم عمّی حمزة منک أن لا تکون مع عبد الرّحمن ظهیرا علیّ لعثمان فإنّی أدلی بما لا یدلی به عثمان، ثمّ دار عبد الرّحمن لیالیه تلک علی مشایخ قریش یشاورهم فکلّهم یشیر بعثمان حتّی إذا کان فی اللیلة التی استکمل فی صبیحتها الأجل أتی منزل المسور بن مخرمة بعد هجعة من اللّیل فأیقظه فقال: ألا أراک نائما و لم أذق فی هذه اللّیالی نوما! فانطلق فادع لی الزّبیر و سعدا فدعا بهما فبدأ بالزّبیر فی مؤخّر المسجد فقال: خلّ بنی عبد مناف لهذا الأمر، فقال: نصیبی لعلی؛ فقال لسعد: أنا و أنت کالآلة فاجعل نصیبک لی فاختار، قال: أما ان اخترت نفسک فنعم، و أمّا ان اخترت عثمان فعلیّ أحبّ إلی منه، قال: یا أبا إسحاق إنّی قد خلعت نفسی منها علی أن أختار و لو لم أفعل و جعل إلیّ الخیار ما أردتها، انی رأیت کأنی فی روضة خضراء کثیرة العشب فدخل فحل لم أر مثله فحلا أکرم منه فمرّ کأنّه سهم لا یلتفت إلی شیء مما فی الرّوضة حتّی قطعها و دخل بعیر تناوة فاتبع أثره حتّی خرج إلیه من الرّوضة ثمّ دخل فحل عبقریّ یجرّ خطامه یلتفت یمینا و شمالا و یمضی قصد الأوّلین؛ ثمّ خرج من الرّوضة. ثمّ دخل بعیر رابع فرتع فی الروضة؛ و لا و اللّه لا أکون البعیر الرّابع! و لا یقوم بعد أبی بکر و عمر أحد فیرضی النّاس عنه! ثمّ أرسل المسور إلی علیّ فناجاه طویلا و هو لا یشکّ أنّه صاحب الأمر، ثمّ أرسل المسور إلی عثمان فناجاه طویلا حتّی فرّق بینهما أذان الصّبح؛ فلمّا صلّوا الصّبح جمع إلیه الرّهط و بعث إلی من حضره من المهاجرین و الأنصار و إلی امراء الأجناد حتّی ارتجّ المسجد بأهله فقال: أیّها النّاس

ص: 264

إنّ النّاس قد أحبّوا أن تلحق أهل الأمصار بأمصارهم و قد علموا من أمیرهم، فقال عمار بن یاسر: إن أردت أن لا یختلف المسلمون فبایع علیّا، فقال المقداد بن الأسود: صدق عمّار؛ إن بایعت علیّا قلنا: سمعنا و أطعنا. قال ابن أبی سرح: إن أردت أن لا تختلف قریش فبایع عثمان إن بایعت عثمان سمعنا و أطعنا، فشتم عمّار ابن أبی سرح و قال: متی کنت تنصح المسلمین! فتکلّم بنو هاشم و بنو أمیّة فقال عمّار: أیّها النّاس! إنّ اللّه أکرمنا بنبیّنا و أعزّنا بدینه فأنّی تصرفون هذا الأمر عن بیت نبیّکم؟ ! فقال له رجل من بنی مخزوم: لقد عدوت طورک یا بن سمیّة! و ما أنت و تأمیر قریش لأنفسها! فقال سعد بن أبی وقّاص: افرغ قبل أن یفتتن النّاس فلا تجعلن أیّها الرّهط علی أنفسکم سبیلا و دعا علیّا فقال: علیک عهد اللّه و میثاقه لتعملنّ بکتاب اللّه و سنّة نبیه و سیرة الخلیفة (الخلینتین. ظ) من بعده. قال أعمل بمبلغ علمی و طاقتی، ثمّ دعا عثمان فقال: علیک عهد اللّه و میثاقه لتعملنّ بکتاب اللّه و سنّة نبیه و سیرة الخلیفتین من بعده؟ فقال نعم! فبایعه، فقال علیّ: حبوته محاباة لیس ذا بأول یوم تظاهرتم فیه علینا! أما و اللّه ما و لیت عثمان إلاّ لیردّ الأمر إلیک، و اللّه کلّ یوم هو فی شأن؛ فقال عبد الرّحمن: یا علی! لا تجعل علی نفسک سبیلا، فإنّی قد نظرت و شاورت النّاس فإذا هم لا یعدلون بعثمان أحدا، فخرج علی و هو یقول: سیبلغ الکتاب أجله. قال المقداد: أما و اللّه لقد ترکته من الّذین یقضون بالحقّ و به یعدلون فقال: یا مقداد! و اللّه لقد اجتهدت للمسلمین، قال: لئن کنت أردت بذلک اللّه فأثابک اللّه ثواب المحسنین ثمّ قال المقداد: ما رأیت مثل ما اوتی أهل هذا البیت بعد نبیّهم (إنّی لأعجب من قریش أنّهم ترکوا رجلا ما أقول إنّ أحدا أعلم. صح. «هکذا فی تاریخ الطبری» و لا أقضی منه بالعدل و لا أعرف بالحقّ، أما و اللّه لو أجد أعوانا. قال له عبد الرّحمن: یا مقداد! اتّق اللّه، فإنّی أخشی علیک الفتنة، قال: و قدم طلحة فی الیوم الّذی بویع فیه عثمان فقیل له: إنّ النّاس قد بایعوا عثمان فقال: أ کلّ قریش رضوا به؟ قالوا: نعم و أتی عثمان؛ فقال له عثمان: أنت علی رأس أمرک. قال طلحة: فإن أبیت أ تردّها؟ قال: نعم! قال: أ کلّ النّاس بایعوک؟ ! قال: نعم! قال قد رضیت، لا أرغب عمّا

ص: 265

اجتمعت النّاس علیه و بایعه، و قال المغیرة بن شعبة لعبد الرّحمن: یا أبا محمّد! قد أعدت إذ بایعت عثمان و لو بایعت غیره ما رضیناه؛ قال: کذبت یا أعور! لو بایعت غیره لبایعته و قلت هذه المقالة]. و نیز ابن عبد ربه در «عقد فرید» گفته: [فلمّا أحدث عثمان ما أحدث من تأمیر الأحداث من أهل بیته علی الجلّة من أصحاب محمّد قیل لعبد الرّحمن: هذا عملک! قال: ما ظننت هذا! ثمّ مضی و دخل علیه و عاتبه و قال: إنّما قدّمتک علی أن تسیر فینا بسیرة أبی بکر و عمر فخالفتهما و حابیت أهل بیتک و أوطأتهم رقاب المسلمین! فقال: إن عمر کان یقطع قرابته فی اللّه، و أنا أصل قرابتی فی اللّه! قال عبد الرّحمن: للّه علیّ أن لا اکلّمک أبدا! فلم یکلّمه أبدا حتّی مات و دخل به عثمان عائدا له فی مرضه فتحوّل عنه إلی الحائط و لم یکلّمه]. و ابن الاثیر جزری در «کامل» گفته: [قال المسور بن مخرمة: خرج عمر بن الخطاب یطوف یوما فی السّوق، فلقیه أبو لؤلؤ غلام المغیرة بن شعبة، و کان نصرانیّا فقال: یا أمیر المؤمنین! أعدنی علی المغیرة بن شعبة فإنّ علیّ خراجا کثیرا، قال: و کم خراجک؟ قال: در همان کلّ یوم، قال: و أیش صناعتک؟ قال: نجّار، نقاش، حدّاد. قال: فما أری خراجک کثیرا علی ما تصنع من الأعمال! قد بلغنی أنّک تقول: لو أردت أن أصنع رحی تطحن بالرّیح لفعلت؟ ! قال: نعم! قال: فاعمل لی رحی، قال: لئن سلمت لأعملنّ لک رحی یتحدّث بها من المشرق و المغرب! ثمّ انصرف عنه. فقال عمر: لقد أوعدنی العبد الآن، ثمّ انصرف عمر إلی منزله، فلمّا کان الغد جاءه کعب الأحبار فقال له یا أمیر المؤمنین! اعهد فإنّک میّت فی ثلث لیال: قال: و ما یدریک؟ قال: أجده فی کتاب التوریة، قال عمر: أ تجد عمر بن الخطاب فی التوریة؟ قال: اللّهمّ لا؛ و لکنّی أجد حلیتک و صفتک و أنّک قد فنی أجلک؛ قال: و عمر لا یحسّ وجعا، فلمّا کان الغد جاءه کعب فقال: بقی یومان، فلمّا کان الغد جاءه کعب فقال: مضی یومان و بقی یوم، فلمّا أصبح خرج عمر إلی الصّلوة و کان یوکّل بالصّفوف رجالا فإذا استوت کبّر و دخل أبو لؤلؤة فی النّاس و بیده

ص: 266

خنجر له رأسان نصابه فی وسطه فضرب عمر ستّ ضربات إحداهن تحت سرّته و هی الّتی قتلته و قتل معه کلیب بن أبی بکیر اللّیثی و هو حلیفه (خلفه. ظ) و قتل جماعة غیره، فلمّا وجد عمر حرّ السّلاح سقط و أمر عبد الرّحمن بن عوف فصلّی بالنّاس و عمر طریح فاحتمل فأدخل بیته و دعا عبد الرّحمن فقال له: إنّی ارید أن أعهد إلیک، قال: أ تشیر علیّ بذلک؟ ! قال: اللّهمّ لا! قال: و اللّه لا أدخل فیه أبدا! قال: فهبنی صمتا حتّی أعهد إلی النّفر الذین توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هو عنهم راض ثمّ دعا علیّا و عثمان و الزّبیر و سعدا فقال: انتظروا أخاکم طلحة ثلاثا فإن جاء و إلاّ فاقضوا أمرکم؛ أنشدک اللّه یا علیّ إن ولیت من امور النّاس شیئا أن تحمل بنی هاشم علی رقاب النّاس؛ أنشدک اللّه یا عثمان إن ولیت من امور النّاس شیئا أن أن تحمل بنی معیط علی رقاب النّاس، أنشدک اللّه یا سعد إن ولیت من أمور النّاس شیئا أن تحمل أقاربک علی رقاب النّاس، قوموا أمرکم فتشاوروا ثمّ اقضوا و لیصلّ بالنّاس صهیب ثمّ دعا أبا طلحة الأنصاریّ فقال: قم علی بابهم فلا تدع أحدا یدخل إلیهم، و أوصی الخلیفة من بعدی بالأنصار الّذین تبوّؤا الدّار و الإیمان أن یحسن إلی محسنهم و یعفو عن مسیئهم، و أوصی الخلیفة بالعرب فإنّهم مادّة الإسلام أن یؤخذ من صدقاتهم حقّها فتوضع فی فقرائهم، و اوصی الخلیفة بذمّة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أن یوفی لهم بعدهم؛ اللّهم هل بلّغت! لقد ترکت الخلیفة من بعدی علی أبقی من الرّاحة، یا عبد اللّه بن عمر! اخرج فانظر من قتلنی، قال: یا أمیر المؤمنین قتلک أبو لؤلؤة غلام المغیرة بن شعبة، قال: الحمد للّه الّذی لم یجعل منیتی بید رجل سجد للّه سجدة واحدة، یا عبد اللّه بن عمر! اذهب إلی عائشة فسلها أن تأذن لی أن ادفن مع النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أبی بکر، یا عبد اللّه! إن اختلف القوم فکن مع الأکثر فإن تساووا فکن مع الحزب الّذی فیه عبد الرّحمن بن عوف، یا عبد اللّه ائذن للنّاس؛ فجعل یدخل علیه المهاجرون و الأنصار فیسلّمون علیه و یقول لهم: أ هذا عن ملأ منکم؟ ! فیقولون: معاذ اللّه: قال: و دخل کعب الأحبار مع النّاس فلمّا رآه عمر قال: توعّدنی کعب ثلاثا أعدّها و لا شکّ أنّ القول ما قال لی کعب

ص: 267

و ما بی حذار الموت إنّی لمیّت و لکن حذار الذّنب یتبعه الذّنب

و دخل علیه علیّ یعود فقعد عند رأسه و جاء ابن عبّاس فأثنی علیه فقال له عمر: أنت لی بهذا یا بن عبّاس! فأومأ إلی (إلیه. ظ) علی أن قل: نعم! فقال ابن عباس: نعم! فقال عمر: لا تغرنی أنت و أصحابک! ثمّ قال: یا عبد اللّه! خذ رأسی عن الوسادة فضعه فی التّراب لعلّ اللّه جلّ ذکره ینظر إلیّ فیرحمنی، و اللّه لو أنّ لی ما طلعت علیه الشّمس لافتدیت به من هول المطّلع، و دعی له طبیب من بنی الحرث بن کعب فسقاه نبیذا فخرج غیر متغیر فسقاه لبنا فخرج کذلک أیضا، فقال له: اعهد یا أمیر المؤمنین! قال: قد فرغت]. و نیز ابن الاثیر الجزری در کامل در بیان قصّۀ شوری گفته: [و قال لأبی طلحة الأنصاری: یا أبا طلحة! إنّ اللّه طالما أعزّ بکم الإسلام فاختر خمسین رجلا من الأنصار فاستحثّ هؤلاء الرّهط حتّی یختاروا رجلا منهم، و قال للمقداد بن الأسود: إذا وضعتمونی فی حفرتی فاجمع هؤلاء الرّهط فی بیت حتی یختاروا رجلا، و قال لصهیب: صلّ بالنّاس ثلاثة أیّام و أدخل هؤلاء الرّهط بیتا و قم علی رءوسهم فإن اجتمع خمسة و أبی واحد فأشدخ رأسه بالسیف و ان اتفق أربعة و أبی اثنان فاضرب رءوسهما، و إن رضی ثلاثة رجلا و ثلاثة رجلا فحکّموا عبد اللّه بن عمر، فان لم یرضوا بحکم عبد اللّه بن عمر فکونوا مع الذین فیهم عبد الرّحمن بن عوف و اقتلوا الباقین إن رعبوا عمّا اجتمع فیه الناس، فخرجوا فقال علیّ لقوم معه من بنی هاشم: ان اطیع فیکم قومکم لم تؤمروا أبدا و تلقّاه عمّه العبّاس فقال: عدلت عنّا! فقال و ما علمک؟ ! قال: قرن بی عثمان و قال کونوا مع الأکثر فإن رضی رجلان رجلا و رجلان و رجلا فکونوا مع الّذین فیهم عبد الرّحمن، فسعد لا یخالف ابن عمّه و عبد الرّحمن صهر عثمان لا یختلفون فیولّیها أحدهما الآخر، فلو کان الآخران معی لم ینفعانی]. و نیز ابن الاثیر در «کامل» در واقعۀ شوری گفته:

[و دعا علیّا و قال: علیک عهد اللّه و میثاقه لتعملنّ بکتاب اللّه و سنّة رسوله و سیرة الخلیفتین من بعده، قال: أرجو أن أفعل فأعمل بمبلغ علمی و طاقتی، و دعا عثمان فقال له مثل ما قال لعلی

ص: 268

فقال نعم، نعمل، فرفع رأسه إلی سقف المسجد و یده فی ید عثمان، فقال: اللّهم اسمع و اشهد! اللّهمّ إنّی قد جعلت ما فی رقبتی من ذلک فی رقبة عثمان فبایعه! فقال علیّ لیس هذا أوّل یوم تظاهرتم فیه علینا، فصبر جمیل و اللّه المستعان علی ما تصفون. و اللّه ما ولّیت عثمان إلاّ لیردّ الأمر إلیک؛ و اللّه کلّ یوم فی شأن، فقال عبد الرّحمن: یا علی! لا تجعل علی نفسک حجّة و سبیلا؛ فخرج علیّ و هو یقول: سیبلغ الکتاب أجله، فقال المقداد: یا عبد الرحمن! أما و اللّه لقد ترکته و إنّه من الّذین یقضون بالحقّ و به یعدلون، فقال: یا مقداد! و اللّه لقد اجتهدت للمسلمین. قال: إن کنت أردت اللّه فأثابک اللّه ثواب المحسنین، فقال المقداد: ما رأیت مثل ما أتی إلی أهل هذا البیت بعد نبیّهم؛ إنّی لأعجب من قریش انّهم ترکوا رجلا ما أقول و لا أعلم أن رجلا أقضی بالعدل و لا أعلم منه، أما و اللّه لو أجد أعوانا علیه! فقال عبد الرّحمن: یا مقداد! اتّق اللّه، فإنّی خائف علیک الفتنة؛ فقال رجل للمقداد: رحمک اللّه من أهل هذا البیت و من هذا الرّجل؟ قال: أهل البیت بنو عبد المطّلب و الرّجل علیّ بن أبی طالب. فقال علی: إنّ النّاس ینظرون إلی قریش و قریش تنظر بینها فتقول: إن ولی علیکم بنو هاشم لم تخرج منهم أبدا و ما کانت فی غیرهم تتداولوها بینکم]. و أبو الفداء إسماعیل بن علی الأیّوبی در تاریخ «مختصر فی أخبار البشر» گفته:

[ثمّ دخلت سنة أربع و عشرین فیها عقب موت عمر اجتمع أهل الشّوری و هم علیّ و عثمان و عبد الرّحمن بن عوف و سعد بن أبی وقّاص و عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهم، و کان قد شرط عمر أن یکون ابنه عبد اللّه شریکا فی الرأی و لا یکون له حظّ فی الخلافة، و طال الأمر بینهم و کان قد جعل لهم عمر مدّة ثلاثة أیّام و قال: لا یمضی الیوم الرّابع إلاّ و لکم أمیر، و إن اختلفتم فکونوا مع الّذی معه عبد الرّحمن، فمضی علیّ إلی العبّاس رضی اللّه عنهما و قال له: عدل عنّا لأنّ سعدا لا یخالف عبد الرّحمن لأنه ابن عمّه و عبد الرّحمن صهر عثمان، فلا یختلفون فیولّیها أحدهم الآخر، فقال العبّاس: لم أدفعک عن شیء إلاّ رجعت إلیّ مستأخرا، أشرت علیک قبل وفاة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أن تسأله فیمن یجعل هذا الأمر فأبیت؛ و أشرت علیک حین سمّاک عمر فی الشّوری أن لا تدخل فیهم

ص: 269

فأبیت؛ و هذا الرّهط لا یبرحون یدفعوننا عن هذا الأمر حتّی یقوم له غیرنا، و ایم اللّه لا یناله إلاّ بشر لا ینفع معه خیر. ثمّ جمع عبد الرّحمن النّاس بعد أن أخرج نفسه عن الخلافة فدعا علیّا فقال: علیک عهد اللّه و میثاقه لتعلمنّ بکتاب اللّه و سنّة رسوله و سیرة الخلیفتین من بعده، فقال: أرجو أن أفعل و أعمل مبلغ علمی و طاقتی، و دعا بعثمان و قال له مثل ما قال لعلی (فقال: نعم. صح. ظ) فرفع عبد الرّحمن رأسه إلی سقف المسجد و یده فی ید عثمان و قال: اللّهمّ اسمع و اشهد؛ اللّهمّ إنّی جعلت ما فی رقبتی من ذلک فی رقبة عثمان و بایعه. فقال علی: لیس هذا أوّل یوم تظاهرتم علینا فیه، فصبر جمیل و اللّه المستعان علی ما تصفون، و اللّه ما ولیت عثمان إلاّ لیردّ الأمر إلیک؛ و اللّه کلّ یوم هو فی شأن! فقال عبد الرّحمن: یا علیّ: لا تجعل علی نفسک حجّة و سبیلا؛ فخرج علیّ و هو یقول: سیبلغ الکتاب أجله، فقال المقداد بن الأسود لعبد الرحمن: و اللّه لقد ترکته-یعنی علیّا-و إنّه من الّذین یقضون بالحقّ و به یعدلون. فقال: یا مقداد! لقد أجهدت (اجتهدت: ظ) للمسلمین، فقال المقداد: إنّی لأعجب من قریش انّهم ترکوا رجلا ما أقول و لا أعلم أنّ رجلا أقضی بالحقّ و لا أعلم منه، فقال عبد الرّحمن: یا مقداد اتّق اللّه فإنّی أخاف علیک الفتنة. ثمّ لما أحدث عثمان رضی اللّه عنه ما أحدث من تولیة الأمصار للأحداث من أقاربه روی أنّه قیل لعبد الرحمن بن عوف: هذا کلّه فعلک! فقال: لم أظنّ هذا به لکنّ للّه علیّ أن لا اکلّمه أبدا، و مات عبد الرحمن و هو مهاجر لعثمان رضی اللّه عنهما و دخل علیه عثمان عائدا فی مرضه فتحوّل الی الحائط و لم یکلّمه]. و ابن الوردی در «تتمّة المختصر» در حال موت عمر گفته: [و عهد بالخلافة إلی النّفر الّذین مات رسول اللّه (صلعم) و هو عنهم راض، و هم: علیّ و عثمان و طلحة و الزّبیر و سعد بعد أن عرضها علی عبد الرحمن بن عوف فأبی]. و ملا علی متقی در «کنز العمّال» در ضمن خبر طویل از عمرو بن میمون آورده:

[فقالوا له حین حضره الموت: استخلف! فقال: لا أجد أحدا أحقّ بهذا الأمر من هؤلاء النّفر الّذین توفی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هو عنهم راض، فأیّهم استخلفوا فهو الخلیفة بعدی

ص: 270

فسمّی علیّا و عثمان و طلحة و الزّبیر و عبد الرّحمن بن عوف و سعدا، فإن أصابت الإمرة سعدا فذلک و إلاّ فأیّهم استخلف فلیستعن به فإنّی لم أنزعه عن عجز و لا خیانة و جعل عبد اللّه یشاور معهم و لیس له من الأمر شیء، فلمّا اجتمعوا قال عبد الرّحمن بن عوف: اجعلوا أمرکم إلی ثلثة نفر، فجعل الزّبیر أمره إلی علیّ و جعل طلحة أمره إلی عثمان و جعل سعد أمره إلی عبد الرّحمن و أتمروا اولئک الثّلثة حین جعل الأمر لهم فقال عبد الرّحمن: أیّکم یتبرّأ من الأمر و یجعل الأمر إلیّ و لکم اللّه علیّ أن لا آلو عن أفضلکم و أخیرکم للمسلمین، قالوا: نعم! فخلا بعلی فقال: إنّ لک من القرابة من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و التّقدّم و اللّه علیک لئن استخلفت لتعدلنّ و لئن استخلفت عثمان لتسمعنّ و لتطیعنّ قال: نعم! و خلا بعثمان فقال له مثل ذلک، فقال عثمان: نعم! ثمّ قال لعثمان: ابسط یدک یا عثمان! فبسط یده فبایعه و بایعه علیّ و النّاس. (ابن سعد و أبو عبید فی الأموال ش. خ. ن. حب ق ط]. و نیز در «کنز العمّال» آورده:

[عن عمرو بن میمون الأودی أنّ عمر بن الخطاب لمّا حضر قال: ادعوا لی علیّا و طلحة و الزّبیر و عثمان و عبد الرّحمن بن عوف و سعدا، فلم یکلّم أحدا منهم إلاّ علیّا و عثمان، فقال لعلی: یا علی! هؤلاء النّفر یعرفون لک قرابتک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ما آتاک اللّه من العلم و الفقه، فاتّق اللّه إن ولیت هذا الأمر، فلا ترفعنّ بنی فلان علی رقاب النّاس، و قال لعثمان: یا عثمان! هؤلاء القوم یعرفون لک صهرک من رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلّم و سنّک و شرفک فإن أنت ولیت هذا الأمر فاتّق اللّه و لا ترفع بنی فلان علی رقاب النّاس، و قال: ادعوا لی صهیبا فقال: صلّ بالنّاس ثلاثا و لیجتمع هؤلاء الرّهط فلیختلوا فی بیت فإن اجتمعوا علی رجل فاضربوا رأس من خالفهم. (ابن سعد. ش]. و نیز در «کنز العمّال» آورده: [عن أبی جعفر، قال: قال عمر بن الخطاب لأصحاب الشّوری: تشاوروا فی أمرکم، فإن کان اثنان و اثنان و اثنان فارجعوا فی الشّوری و إن کان أربعة و اثنان فخذوا صنف الأکثر. (ابن سعد) عن أسلم عن عمر، قال: و إن اجتمع رأی ثلثة و ثلثة فاتبعوا صنف عبد الرّحمن بن عوف و اسمعوا و أطیعوا.

ص: 271

(ابن سعد) عن عبد الرّحمن بن سعید بن یربوع أنّ عمر حین طعن قال: لیصلّ لکم صهیب ثلاثا و تشاوروا فی أمرکم و الأمر إلی هؤلاء السّتّة فمن یعل (نفل. ظ) أمرکم فاضربوا عنقه، یعنی من خالفکم. (ابن سعد) عن أنس بن مالک؛ قال: أرسل عمر بن الخطّاب إلی أبی طلحة قبل أن یموت بساعة فقال: یا أبا طلحة! کن فی خمسین من قومک من الأنصار مع هؤلاء النّفر أصحاب الشّوری فإنّهم فیما أحسب سیجتمعون فی بیت أحدهم، فقم علی ذلک الباب بأصحابک فلا تترک أحدا یدخل علیهم و لا تترکهم یمضی الیوم الثّالث حتّی یؤمروا أحدهم، اللّهمّ! أنت خلیفتی فیهم. (ابن سعد) عن ابن عمر، قال: قال عمر لأصحاب الشّوری. للّه درّهم لو ولّوها الاصیلع کیف یحملهم علی الحقّ و إن حمل علی عنقه بالسّیف، فقلت: تعلم ذلک منه و لا تولّیه؟ ! قال: إن أستخلف فقد استخلف من هو خیر منّی و إن أترک فقد ترک من هو خیر منّی. (ک)]. و نیز در «کنز العمّال» آورده: [عن محمّد بن جبیر عن أبیه أن عمر قال: إن ضرب عبد الرّحمن بن عوف إحدی یدیه علی الاخری فبایعوه. (کر) . عن أسلم أنّ عمر بن الخطاب قال: بایعوا لمن بایع له عبد الرّحمن ابن عوف، فمن أبی فاضربوا عنقه (کر) . تم طبعه فی 25 محرم 1381

ص: 272

جلد 23

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار جلد 23/ تالیف: میر سید حامد حسین موسوی نیشابوری هندی ؛ تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی

مشخصات نشر:قم: موسسه المعارف الاسلامیه، (1404) ق.

مشخصات ظاهری:ج23.

یادداشت:فارسی- عربی.

یادداشت:کتاب حاضر ردیه ای و شرحی است بر کتاب (التحفه الاثنی عشریه) اثر عبدالعزیز بن احمد دهلوی.

موضوع:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیرموضوع

احادیث خاص (ثقلین) - امامت - احادیث

دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1239ق. التحفه الاثنی عشریه - نقد و تفسیر

شیعه - دفاعیه ها و ردیه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. - اثبات خلافت

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع:امامت -- احادیث

فروست:موسسه المعارف الاسلامیه؛176

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:1286819

ص :1

حدیث سفینه

تقدیم بیان فیه نور و برهان

از بس که مخاطب ما می خواهد که در قول آتی خود بر مضمون حدیث سفینه کلام خدیعت انضمام نماید، و در صرف آن از مطلوب و مرام اهل حقّ کرام راه زیغ و عدوان بپیماید، لهذا مناسب آنست که ما «أوّلا» در إثبات و احقاق حدیث سفینه - رغما لأنف بعض أصحاب البغضاء و الضّغینه - همّت خود برگماریم، و «ثانیا» در تبیین و توضیح دلالت این حدیث شریف بر امامت و خلافت اهلبیت علیهم السّلام بیانی موجز بر روی کار آریم، و بعد از آن بنقض بقیۀ کلام سخافت نظام مخاطب متبوع العوام پردازیم، و پرده از روی تلبیسات و تدلیسات حضرتش براندازیم.

پس باید دانست که خیلی مغتنم است از شاه صاحب که این حدیث شریف أعنی حدیث سفینه را باتّباع پیر و مرشد خود خواجه کابلی صاحب «صواقع» قبول فرمودند و راه تضعیف و توهین آن نپیمودند، ور نه اگر باتّباع بعض أسلاف ناانصاف خود درین حدیث شریف طریق قدح و جرح مسلوک می ساختند و بردّ و تضعیف آن می پرداختند کدام کس مانع می شد؟!.

مگر نمی دانی که ابن تیمیّه حرّانی - که سرکرده خیل عثمانی و پیشرو عصابۀ مروانی می باشد - از راه کمال عصبیت و عناد و حروریّت و لداد، بنا بر سجیّۀ نامرضیۀ خود درین حدیث نیز طعن مردود و جرح مطرود آغاز نهاده، داد نهایت خلاعت و رقاعت داده، چنانچه در «منهاج» می گوید:

[أمّا قوله: «مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح» فهذا لا یعرف له إسناد أصلا! صحیح و لا ضعیف و لا هو فی شیء من کتب الحدیث الّتی یعتمد علیها، و إن کان قد رواه من یروی أمثاله من حطّاب اللّیل الّذین یروون الموضوعات! فهذا ممّا یزیده و هنا و ضعفا!].

ص: 2

آغاز در رد بر ابن تیمیه و اسامی روات حدیث سفینه از عصر امام شافعی تا عصر مؤلف و نقل کلمات آنها درین باب

و بطلان و هوان این کلام سخافت انضمام اگر چه بر برنا و پیر واضح و لائحست لیکن برای مزید تبصیر و تذکیر أرباب ایمان و اسلام و تسکیت و تبکیت خصام أغثام می گویم که: این حدیث شریف را بسیاری از علماء أعلام و عظمای فخام متقدّمین و متأخّرین سنّیّه بأسانید متکاثره و طرق متضافره روایت کرده اند، و بإثبات و احقاق آن - رغم آناف نواصب لئام، و جدع معاطس خوارج طغام - بعمل آورده، مثل محمّد بن ادریس الشّافعی صاحب المذهب المعروف المتوفی سنه 204، و أحمد بن حنبل الشیبانی صاحب «المسند» المشهور المتوفی سنه 241، و مسلم بن الحجّاج القشیری صاحب «الصحیح» المتوفی سنه 261، و أبو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدّینوری المتوفی سنه 276، و أبو بکر احمد بن عمر بن عبد الخالق البصری المعروف بالبزّار صاحب «المسند» المتوفی سنه 292، و أبو یعلی أحمد بن علی التمیمی الموصلی صاحب «المسند» المتوفی سنه 307، و أبو جعفر محمّد بن جریر الطبری صاحب «التفسیر» و «التّاریخ» المتوفی سنه 310، و أبو بکر محمّد بن یحیی الصّولی صاحب کتاب «الأوراق» المتوفی سنه 335، و أبو الفرج علی بن الحسین الاصفهانی المتوفی سنه 356، و أبو القاسم سلیمان بن أحمد الطبرانی صاحب المعاجم المشهورة المتوفی سنه 360، و أبو اللیث نصر بن محمّد السمرقندی المتوفی سنه 375، و أبو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه المعروف بالحاکم النّیسابوری صاحب «المستدرک» المتوفی سنه 405، و أبو سعد عبدالملک ابن محمّد النّیسابوری الخرکوشی المتوفی سنه 407، و أبو بکر أحمد بن موسی بن مردویه الاصبهانی المتوفی سنه 410، و أبو إسحاق أحمد بن محمّد بن إبراهیم الثعلبی المتوفی - سنه 427، و أبو منصور عبدالملک بن محمّد الثّعالبی المتوفی سنه 430، و أبو نعیم أحمد ابن عبد اللّه الاصبهانی المتوفی سنه 430، و أبو عمر یوسف بن عبد اللّه المعروف بابن عبد البرّ النّمری القرطبی المتوفی سنه 463، و أبو بکر أحمد بن علی بن ثابت المعروف بالخطیب البغدادی المتوفی سنه 463، و أبو الحسن علی بن أحمد بن محمّد بن متّویه الواحدی المتوفی سنه 468، و أبو الحسن علی بن محمّد بن الطیب الجلاّبی المعروف بابن المغازلی المتوفی سنه 483، و أبو المظفّر منصور بن محمّد السّمعانی المتوفی سنه 489، و

ص: 3

عمر بن محمّد بن خضر الموصلی - المعروف بالملاّ - صاحب السّیرة المعروفه، و أبو الحسین محمّد بن حامد بن السّری صاحب کتاب «السّنة» و أبو محمّد أحمد بن محمّد بن علی العاصمی، و أبو عبد اللّه محمّد بن مسلم بن أبی الفوارس الرّازی، و مجد الدین أبو السّعادات مبارک ابن محمّد بن محمّد بن عبد الکریم الجزری المعروف بابن الاثیر المتوفی سنه 606، و فخر الدین محمّد بن عمر بن الحسین بن الحسن بن علی التیمی البکری المعروف بالفخر الرازی المتوفی سنه 606، و أبو سالم محمّد بن طلحة القرشی النّصیبیّ الشّافعی المتوفی سنه 652، و شمس الدّین أبو المظفّر یوسف بن قزغلی الحنفی المعروف بسبط ابن الجوزی المتوفی سنه 654، و أبو عبد اللّه محمّد بن یوسف بن محمد الکنجی الشّافعی المتوفی سنه 658، و محب الدّین أبو العبّاس أحمد بن عبد اللّه الطبری المکّی الشّافعی المتوفی سنه 694، و جمال الدّین أبو الفضل محمد بن مکرم الأنصاری المتوفی 711، و صدر الدّین أبو المجامع إبراهیم بن محمد بن المؤیّد الحمّوئی المتوفی 722، و شهاب الدّین محمود بن سلمان ابن فهد بن محمود الحلبی المتوفی سنه 725، و نظام الدّین الحسن بن محمّد بن الحسین النّیسابوری المعروف بالنّظام الاعرج الّذی کان حیّا إلی سنة 728، و ولیّ الدّین أبو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الخطیب التّبریزی صاحب «المشکوة» الّذی کان حیّا إلی سنة 740، و حسن بن محمد الطیبی شارح «المشکوة» المتوفی سنه 743، و جمال الدّین محمد بن یوسف بن الحسن الزّرندی المدنی الانصاری المتوفی سنة بضع و خمسین و سبعمائة، و سید علی بن شهاب الدّین الهمدانی صاحب کتاب «المودّة فی القربی» المتوفی سنه 786. و نور الدّین علی بن أبی بکر بن سلیمان الهیتمی المتوفی سنه 807، و السّیّد الشّریف علی بن محمّد الجرجانی المتوفی سنه 816، و أبو العباس أحمد بن علی القلقشندی المتوفی سنه 821، و محمّد بن محمّد بن محمود الحافظی البخاری المعروف بخواجه پارسا المتوفی سنه 822، و أبو بکر علی الحموی المعروف بابن حجّة المتوفی سنه 837، و ملک العلماء شهاب الدین بن شمس الدین الزّاولی الدّولت آبادی المتوفی سنه 849، و نور الدّین علی بن محمّد المعروف بابن الصّبّاغ المالکی المتوفی سنه 855، و کمال الدّین حسین بن معین الدین الیزدی المیبذی الّذی کان حیّا إلی سنة 890، و اختیار الدین

ص: 4

ابن غیاث الدین الهروی الّذی کان حیّا إلی سنة 897، و عبد الرّحمن بن عبد السّلام الصّفوری، و محمود بن أحمد الگیلانی، و شمس الدّین أبو الخیر محمّد بن عبد الرّحمن السّخاوی المتوفی سنه 902، و حسین بن علی الکاشفی المتوفی سنه 910، و جلال الدّین عبد الرّحمن بن أبی بکر السیوطی المتوفی سنه 911، و نور الدّین علی بن عبد اللّه السّمهودی المتوفی سنه 911، و أحمد بن محمد بن علی الهیتمی المکیّ المعروف بابن حجر المتوفی سنه 973، و علی بن حسام الدّین المتّقی المتوفی سنه 975، و محمد طاهر الفتنی الگجراتی المتوفی سنه 986، و شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی المتوفی سنه 990، و کمال الدین بن فخر الدین الجهرمی، و جمال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه الشیرازی، و علی بن سلطان الهروی - المعروف بعلی القاری - المتوفی سنه 1014 و عبد الرّؤوف بن تاج العارفین المناوی المتوفی سنه 1031، و الشیخ أحمد بن عبد الأحد العمری السهرندی المعروف بالمجدّد المتوفی سنه 1034، و محمد صالح الحسینی التّرمذی و أحمد بن الفضل بن محمد باکثیر المکّی المتوفی سنه 1047، و الشیخ عبد الحقّ بن سیف الدّین الدهلوی المتوفی سنه 1052، و علی بن محمّد بن ابراهیم العزیزی المتوفی سنه 1070 و محمّد بن أبی بکر الشلّی المتوفی سنه 1093 و محمّد بن محمّد بن سلیمان المغربی المتوفی سنه 1094، و محمود بن محمّد بن علی الشّیخانی القادری الّذی کان حیّا إلی سنه 1094، و حسام الدّین بن محمّد بایزید بن بدیع الدّین السّهارنپوری الّذی کان حیّا إلی سنة 1106، و میرزا محمّد بن معتمد خان البدخشی الّذی کان حیّا إلی سنه 1126، و محمّد صدر العالم الّذی کان حیّا إلی سنة 1146، و ولی اللّه أحمد بن عبد الرّحیم العمری الدّهلوی المتوفی سنه 1176، و هو والد المخاطب، و محمّد بن سالم الخفنی المتوفی سنه 1181، و محمّد بن إسماعیل بن صلاح الأمیر الصّنعانی المتوفی سنه 1182، و محمّد بن علی الصّبان المصری الّذی کان حیّا إلی سنة 1185، و محمّد مرتضی بن محمّد الواسطی البلجرامی المتوفی بعد سنة 1200، و الشیخ أحمد بن عبد القادر بن بکری العجیلی الّذی کان حیّا إلی سنة 1203، و محمّد مبین بن محب اللّه الأنصاری اللّکهنوی المتوفی سنه 1220، و محمّد ثناء اللّه العثمانی النّقشبندی

ص: 5

المجدّدی المتوفی سنه 1225، و محمّد سالم الدّهلوی البخاری، و جمال الدّین محمّد ابن عبد العلی القرشی الهاشمی، و ولی اللّه بن حبیب اللّه الأنصاری اللّکهنوی المتوفی سنه 1270، و محمّد رشید الدّین خان الدّهلوی، و الشیخ حسن العدوی الحمزاوی المعاصر، و أحمد بن زینی دحلان المکّی المعاصر، و السیّد مؤمن بن حسن مؤمن الشبلنجی المعاصر، و الشیخ سلیمان بن إبراهیم البلخی المعاصر، و الشیخ حسن الزّمان التّرکمانی المعاصر.

اما شافعی، پس این حدیث شریف را بسند خود از حضرت أبی ذرّ غفاری - علیه آلاف الرحمة من اللّه الخالق الباری - روایت نموده، چنانچه صدر الدّین أبو المجامع الحموئی در کتاب «فرائد السّمطین» علی ما نقل عنه آورده: [

و قد أخبرنی جماعة منهم العلاّمة نجم الدین عثمان الموفّق الأذکانی فیما أجازوا لی روایته عنهم، قالوا أنبأنا المؤیّد بن محمّد بن علی الطوسیّ، عن عبد الجبار بن محمّد الجوازی، إجازة، قال: أنبأنا أبو الحسن علیّ الواحدی، قال: أنبأنا الفضل بن أحمد بن محمّد بن إبراهیم، أنبأنا أبو علی بن أبی بکر الفقیه، أنبأنا محمّد بن إدریس الشّافعی، نبّأنا المفضل بن صالح، عن أبی اسحاق السّبیعی، عن حنش بن المعتمر الکنانی، قال سمعت أبا ذرّ و هو آخذ بباب الکعبة و هو یقول: أیّها النّاس! من عرفنی فأنا من قد عرفتم، و من لا یعرفنی فأنا أبو ذرّ، إنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: إنّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من دخلها نجا و من تخلّف عنها هلک].

و شافعی تنها بروایت کردن این حدیث شریف اکتفا ننموده بلکه آن را در أشعار آبدار خود بکمال حسن نظم هم فرموده، چنانچه علاّمۀ عجیلی در «ذخیرة المآل» گفته: [أمّا شهادة الأئمّة الأربعة فمن کلام الامام الشّافعی:

و لمّا رأیت النّاس قد ذهبت بهم مذاهبهم فی أبحر الغیّ و الجهل

رکبت علی اسم اللّه فی سفن النّجا و هم اهل بیت المصطفی خاتم الرسل

و أمسکت حبل اللّه و هو ولائهم کما قد أمرنا بالتّمسّک بالحبل

ص: 6

إذا افترقت فی الدّین سبعون فرقة و نیفا علی ما جاء فی واضح النّقل

و لم یک ناج منهم غیر فرقة فقل لی بها یا ذا الرّجاحة و العقل:

أ فی الفرقة الهلاّک آل محمّد؟ أم الفرقة اللاتی نجت منهم؟ قل لی!

فان قلت فی النّاجین فالقول واحد و إن قلت فی الهلاّک حفت عن العدل!

إذا کان مولی القوم منهم فإنّنی رضیت بهم لا زال فی ظلّهم ظلّی

رضیت علیّا لی إماما و نسله و أنت من الباقین فی أوسع الحلّ!

فهذه شهادة الشّافعی - کما تسمع - مصرّحة برکوب تلک السّفینة النّاجیة و تمسّکه بذلک الحبل و أنّهم فی الفرقة النّاجیة، و من حکم علیهم بالهلاک فقد حاف عن العدل و رضاه بإمامة آل فاطمة و تحلیل آل هند و آل مرجانة و أشباههم، فأین المقلّدون؟!].

أما أحمد بن محمّد بن حنبل شیبانی، پس روایت کردن او این حدیث شریف را از مطالعۀ «مشکاة المصابیح» ثابت و محقّق می گردد، چنانچه در کتاب مذکور در باب مناقب أهل بیت النّبی صلّی اللّه علیه و آله مسطور است: [

عن أبی ذرّ أنّه قال - و هو آخذ بباب الکعبة -: سمعت النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلم یقول: ألا إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک. رواه أحمد].

و بحمد اللّه روایت کردن أحمد بن حنبل این حدیث شریف را از کلام ابن حجر مکّی در «صواعق» و نصر اللّه کابلی در «صواقع» نیز واضح و آشکارست، کما ستعرف فیما بعد انشاء اللّه تعالی.

أما مسلم بن حجّاج القشیری صاحب «الصحیح»، پس روایت کردن او حدیث سفینه را از افادۀ ابن حجر مکّی و مولوی ولی اللّه لکهنوی ثابت و محقّقست.

ابن حجر مکی در «صواعق» آورده: [و جاء من طرق عدیدة یقوی بعضها بعضا:

إنّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی، و فی روایة مسلم:

و من تخلّف عنها غرق، و فی روایة: هلک و إنّما مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطّة فی بنی اسرائیل من دخله غفر له الذّنوب].

ص: 7

و عبارت «مرآة المؤمنین» مولوی ولیّ اللّه لکهنوی، آینده انشاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد.

اما ابن قتیبه، پس این حدیث شریف را از حضرت أبی ذرّ رضوان اللّه علیه اخراج نموده، چنانچه در کتاب «المعارف» گفته: [أبو ذرّ الغفاری رضی اللّه عنه، قال أبو الیقظان: اسمه جندب بن السکن و لقبه بریر، و قال الواقدی: اسمه بریر بن جنادة، و قال آخرون: جندب بن جنادة،

قال: و حدّثنی أبو الخطاب، قال: حدّثنا أبو عتاب سهل بن حمّاد، قال: حدّثنا عمر بن ثابت، عن ابن (أبی. ظ) اسحاق، عن حنش بن المعتمر قال: جئت و أبو ذرّ آخذ بحلقة باب الکبة و هو یقول: أنا أبو ذرّ الغفاریّ، من لم یعرفنی فأنا جندب صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم، سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم یقول: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجی. و هو من غفار، و غفار قبیلة من کنانة، و هو غفار بن ملیک بن ضمرة بن بکر بن عبد مناة بن کنانة بن خزیمة. و أسلم أبو ذرّ بمکّة و لم یشهد بدرا و لا أحدا و لا الخندق، لأنّه حین أسلم رجع إلی بلاد قومه فأقام حتّی مضت هذه المشاهد ثمّ قدم المدینة علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و کان عثمان سیّره إلی الرّبذة فمات بها سنة اثنتین و ثلاثین و لیس له عقب].

و نیز ابن قتیبه این حدیث شریف را در کتاب «عیون الأخبار» آورده چنانچه در جزء ثانی کتاب مذکور مسطورست:

[حنش بن المغیرة (المعتمر. ظ) قال: جئت و أبو ذرّ آخذ بحلقة باب الکعبة و هو یقول: أنا أبو ذرّ الغفاریّ من لم یعرفنی فأنا جندب صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم، سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجا].

اما أبو بکر بزّار، پس این حدیث شریف را در «صحیح» خود از ابن عباس و ابن الزّبیر روایت نموده، کما سیأتی انشاء اللّه تعالی فیما بعد فی عبارات أعلام القوم تفصیلا و إجمالا.

أما أبو یعلی الموصلی، پس این حدیث شریف را در «مسند» خود آورده، چنانچه در کتاب مذکور - علی ما نقل عنه - گفته:

[حدّثنا سوید بن سعید، حدّثنا

ص: 8

مفضّل بن عبد اللّه عن أبی اسحاق عن حنش، قال: سمعت أبا ذرّ رضی اللّه عنه و هو أخذ بحلقة الباب یقول أیّها النّاس! من عرفنی فقد عرفنی و من أنکرنی فأنا أبو ذر، سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم یقول: انّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح علیه الصّلوة و السّلام من دخلها نجی و من تخلّف عنها هلک].

اما محمد بن جریر طبری، پس این حدیث شریف را در کتاب «تهذیب الآثار» که در آن التزام ذکر أحادیث صحیحه کرده بروایت حضرت أبی ذرّ رحمه اللّه اخراج نموده، کما ستعرف فیما بعد إنشاء اللّه تعالی.

اما أبو بکر صولی، پس در کتاب «الأوراق» این حدیث شریف را بروایت ابن عبّاس آورده، چنانچه آینده انشاء اللّه تعالی از «قول مستحسن» فاضل معاصر خواهی دانست.

اما ابو الفرج اصفهانی، پس این حدیث شریف را در کتاب «مرج البحرین» بسند خود از جناب أبی ذرّ رضوان اللّه علیه روایت کرده، چنانچه آینده انشاء اللّه تعالی از عبارت «تذکرۀ خواص الامّه» تصنیف سبط ابن الجوزی خواهی دانست.

اما أبو القاسم سلیمان بن أحمد الطبرانی، پس حدیث سفینه را در «معجم صغیر» روایت نموده، چنانچه گفته:

[حدّثنا الحسین بن أحمد بن منصور سمار (سحارة . ظ) البغدادی، حدّثنا عبد اللّه بن عبد القدّوس، عن الأعمش عن أبی اسحاق، عن حنش بن المعتمر أنّه سمع أبا ذرّ الغفاریّ یقول: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح فی قوم نوح، من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک، و مثل باب حطّة فی بنی اسرائیل. لم یروه عن الاعمش إلاّ عبد اللّه بن عبد القدوس].

و نیز طبرانی در «معجم صغیر» گفته:

[حدّثنا محمّد بن عبد العزیز بن محمّد بن ربیعة الکلابی أبو علیل الکوفی، حدّثنا أبی، حدّثنا عبد الرّحمن بن أبی حمّاد المقری، عن أبی سلمة الصّائغ، عن عطیّة، عن أبی سعید الخدری: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: إنّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق، و إنّما أهل بیتی فیکم مثل باب حطّة فی بنی اسرائیل، من دخله غفر له. لم

ص: 9

یروه عن أبی سلمة إلاّ ابن أبی حمّاد، تفرّد به عبد العزیز بن محمّد].

اما ابو اللیث السّمرقندی، پس این حدیث شریف را در کتاب «المجالس» اثبات نموده، چنانچه در کتاب مذکور در تفسیر سورۀ و التّین می گوید: [وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ علیّ، شبهه بمکّة لأنّ من دخل مکّة صار آمنا من عذاب اللّه، کذلک علیّ

بقوله علیه الصّلوة و السّلام مثل أهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک].

اما حاکم نیسابوری پس این حدیث شریف را در «مستدرک علی الصّحیحین» بروایت حضرت أبی ذرّ رضوان اللّه علیه اخراج نموده، چنانچه در مستدرک در کتاب التّفسیر در تفسیر سورۀ هود گفته:

[أخبرنا میمون بن إسحاق الهاشمیّ، ثنا أحمد بن عبد الجبّار، ثنا یونس بن بکیر، ثنا المفضّل بن صالح، عن أبی اسحاق، عن حنش الکنانی، قال: سمعت أبا ذرّ یقول و هو آخذ بباب الکعبة: أیّها النّاس! من عرفنی فأنا من عرفتم، و من أنکرنی فأنا أبو ذرّ، سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم یقول: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق. و هذا حدیث صحیح علی شرط مسلم و لم یخرجاه].

و نیز حاکم نیسابوری در «مستدرک علی الصّحیحین در کتاب المناقب در مناقب اهل بیت علیهم السّلام گفته:

[أخبرنی أحمد بن جعفر بن حمدان الزاهد ببغداد:

حدّثنا العبّاس بن ابراهیم القراطیسی، ثنا محمّد بن اسماعیل الأحمسی، حدّثنا مفضّل بن صالح عن أبی اسحاق عن حنش الکنانی، قال: سمعت أبا ذرّ و هو آخذ بباب الکعبة:

من عرفنی فأنا من عرفنی و من أنکرنی فأنا أبو ذرّ، سمعت النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من (فی. ظ) قومه، من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق و مثل حطّة لبنی اسرائیل].

اما خرکوشی، پس این حدیث شریف را در کتاب «شرف النّبوّة [1]» آورده

ص: 10

چنانچه آینده إنشاء اللّه تعالی از تصریح ملک العلماء دولت آبادی در «هدایة السّعدا» خواهی دانست.

اما ابن مردویه، پس این حدیث شریف را بروایت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت ابن عبّاس اخراج نموده چنانچه آینده انشاء اللّه تعالی از عبارت «أساس» سیوطی خواهی دانست.

اما ثعلبی، پس روایت کردن او این حدیث شریف را از عبارت «کنوز الحقائق» مناوی و «ینابیع المودّة» بلخی واضح و لائحست، کما ستعرف فیما بعد، انشاء اللّه تعالی.

اما ابو منصور عبد الملک بن محمّد الثّعالبی النّیسابوری، پس این حدیث شریف را در کتاب «ثمار القلوب فی المضاف و المنسوب» آورده، چنانچه گفته: [«سفینة نوح».

قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلم: انّ عترتی کسفینة نوح من رکب فیها نجا و من تأخّر عنها هلک. و أخذ هذا المعنی أبو عثمان الخالدیّ فقال من قصیدة:

أ عاذل أنّ کساء التّقی کسانیه حبّی لأهل الکساء

سفینة نوح فمن یعتلق بحبلهم یعتلق بالنّجا].

اما أبو نعیم اصفهانی، پس این حدیث شریف را در کتاب «منقبة المطهّرین» بطرق عدیده و سیاقات سدیده اخراج نموده، چنانچه در کتاب مذکور - علی ما نقل عنه - بسند خود آورده:

[عن أبی ذرّ، قال: قال رسول اللّه صلعم: مثل أهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجا، و من تخلّف عنها غرق، و من قاتلنا فی آخر الزّمان فکأنّما قاتل مع الدّجّال].

و نیز در کتاب مذکور علی ما نقل عنه بسند خود آورده:

[عن ابن عباس، قال: قال رسول اللّه صلعم: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح، من رکب فیها نجا، و من

ص: 11

تخلّف عنها غرق].

و نیز در کتاب مذکور - علی ما نقل عنه - بسند خود آورده:

[عن أبی سعید الخدری، قال: سمعت رسول اللّه صلعم یقول: إنّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق، إنّما مثل أهل بیتی مثل باب حطّة، من دخله غفر له].

و نیز در کتاب مذکور علی ما نقل عنه، بسند خود آورده:

[عن حنش بن المعتمر، قال: رأیت أبا ذر آخذ بعضادتی باب الکعبة و هو یقول: من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فأنا أبو ذر الغفاریّ، سمعت رسول اللّه صلعم: مثل أهل بیتی کمثل سفینة نوح فی قوم نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک و مثل باب حطة فی بنی اسرائیل].

اما ابن عبد البر القرطبی، پس این حدیث را در کتاب «الإنباه علی قبائل الرواه» آورده، چنانچه در کتاب مذکور گفته:

[و ذکر ابن سنجر فی مسنده: حدّثنا قاسم بن محمّد، قال: ثنا خالد بن سعد، قال: ثنا أحمد بن عمرو بن منصور، قال: ثنا محمّد بن عبد اللّه ابن سنجر، قال: ثنا مسلم بن ابراهیم، قال: ثنا الحسن بن علی أبی جعفر، قال:

ثنا ابو الصهباء، عن سعید بن جبیر، عن ابن عباس، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم: مثل مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکب فیها نجا و من تخلّف هلک].

اما خطیب بغدادی، پس این حدیث شریف را در «تاریخ بغداد» در ترجمه علی بن محمّد بن شدّاد آورده، چنانچه در کتاب مذکور گفته:

[علی بن محمد بن شدّاد أبو الحسن المطرز، حدّث عن محمد بن محمّد الباغندی و أبی القاسم البغوی. حدثنا عبید اللّه ابن محمّد بن عبید اللّه النجار، أخبرنا النّجار، حدّثنا ابو الحسن علی بن محمّد بن شدّاد المطرّز، حدّثنا محمّد بن محمّد بن سلیمان الباغندی، حدثنا أبو سهیل القطیعی، حدّثنا حمّاد بن زید بمکّة و عیسی بن واقد عن أبان بن أبی عیّاش، عن أنس بن مالک، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم: إنّما مثلی و مثل أهل بیتی کسفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق].

اما واحدی، پس این حدیث شریف را از «صحیح حاکم» نقل نموده، چنانچه

ص: 12

در «تفسیر» خود علی ما نقل عنه آورده:

[روی الحاکم فی صحیحه عن أحمد بن جعفر ابن حمدان، عن عبّاس بن ابراهیم القراطیسی، عن محمّد بن اسماعیل الأحمسی، عن المفضّل ابن صالح، عن أبی اسحاق، عن حنش الکنانی، قال: سمعت أبا ذر و هو آخذ بباب الکعبة: من عرفنی فأنا من عرفنی، و من أنکرنی فأنا أبو ذر، سمعت النّبیّ صلعم یقول: مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح فی قومه، من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق، و مثل (باب. صح. ظ) حطة لبنی اسرائیل].

و روایت کردن واحدی، این حدیث را بسند دیگر از حضرت أبی ذر غفاری رضوان اللّه علیه از عبارت «فرائد السّمطین» حموئی انشاء اللّه تعالی آینده خواهی دانست.

اما ابن المغازلی پس این حدیث شریف را بأسانید متعدّده روایت نموده و باخراج آن از ابن عباس بدو طریق و از حضرت أبی ذر رضوان اللّه علیه بدو طریق و از سلمة بن الأکوع بیک طریق، در امتنان أهل حقّ و ایقان افزوده، چنانچه در کتاب «المناقب» که نسخۀ عتیقۀ آن بخط عرب پیش نظر قاصر حاضرست گفته: [

قوله علیه السّلام:

مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح.

أخبرنا أبو الحسن أحمد بن المظفّر بن أحمد العطار الفقیه الشّافعی - رحمه اللّه - نا: أبو محمّد عبد اللّه بن محمّد بن عثمان الملقّب بابن السّقاء الحافظ الواسطی، قال: حدّثنی أبو بکر بن محمّد بن یحیی الصّولی النّحوی، نا: محمد بن زکریا الغلاّبی. نا: جهم بن السّباق الرّیاحی، حدّثنی بشر بن المفضّل، قال: سمعت الرشید، یقول: سمعت المهدیّ، یقول: سمعت المنصور، یقول: حدّثنی أبی عن أبیه عن ابن عبّاس، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک.

أخبرنا محمّد بن أحمد بن عثمان، نا:

أبو الحسین محمّد بن المظفر بن موسی بن عیسی الحافظ إذنا، نا: محمّد بن محمّد بن سلیمان الباغندی، نا: سوید، نا: عمر بن ثابت، عن موسی بن عبیدة، عن إیاس بن سلمة ابن الأکوع، عن أبیه، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجی.

أخبرنا أحمد بن محمّد بن عثمان، أنا أبو الحسین محمّد بن المظفّر بن موسی بن عیسی الحافظ إذنا، نا محمّد بن محمّد بن سلیمان، نا سوید، نا المفضل بن عبد اللّه

ص: 13

عن أبی اسحاق عن ابن المعتمر عن أبی ذر، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: إنّما مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکب فیها نجا و من تخلّف عنها غرق.

أخبرنا أبو غالب محمّد بن أحمد بن سهل النّحویّ رحمه اللّه، نا أبو عبد اللّه محمّد بن علی السّقطی إملاء، نا أبو یوسف بن سهل، نا الحضرمی، نا محمّد بن عبد العزیز بن أبی رزمة، نا سلیمان ابن ابراهیم، نا الحسن بن أبی جعفر، نا أبو الصّهباء عن سعید بن جبیر عن ابن عباس، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکب فیها نجی و من تخلّف عنها هلک.

أخبرنا أبو نصر الطحّان إجازة عن القاضی أبی الفرج الحنوطی، نا أبو الطیّب بن فرح، نا إبراهیم، نا إسحاق بن سنان، نا مسلم بن إبراهیم، نا الحسن بن أبی جعفر، نا علیّ بن زید، عن سعید بن المسیّب عن أبی ذرّ، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکب فیها نجی و من تخلّف عنها غرق و من قاتلنا آخر الزّمان فکأنّما قاتل مع الدّجّال].

اما ابو المظفر سمعانی، پس این حدیث شریف را در کتاب «فضائل الصّحابة» روایت نموده، چنانچه در کتاب مذکور - علی ما نقل عنه - بسند خود آورده:

[قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق].

و روایت کردن سمعانی این حدیث شریف را از «ینابیع المودّة» سلیمان بلخی نیز واضح و لائحست، کما ستقف فیما بعد انشاء اللّه تعالی.

أما شهردار دیلمی، پس این حدیث شریف را در «مسند الفردوس» بروایت أبو سعید خدری اخراج نموده، کما ستعرف فیما بعد انشاء اللّه تعالی.

أما عمر ملا، پس این حدیث شریف را در سیرت خود که مسمّی به «وسیلة المتعبّدین» است بروایت ابن عباس آورده، چنانچه آینده انشاء اللّه تعالی از عبارت «ذخائر العقبی» تصنیف محبّ طبری خواهی دانست.

اما ابن السری، پس این حدیث شریف را در «کتاب السنّه [1]» بروایت جناب

ص: 14

أمیر المؤمنین علیه السّلام اخراج نموده، کما ستعرف من عبارة المحبّ الطبری فی «ذخائر العقبی».

أما عاصمی، پس این حدیث شریف را در «زین الفتی» در مشابهۀ جناب نوح و جناب أمیر المؤمنین علیهما السّلام بأسانید عدیده آورده، چنانچه گفته: [و أمّا السّفینة فقوله تعالی: وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا ، إلی قوله: و قال اللّه تعالی:

اِرْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللّهِ مَجْراها وَ مُرْساها ، فمن رکب سفینة نوح نجا من الغرق و من تخلّف عنها صار من المغرقین. قوله تعالی: وَ نادی نُوحٌ ابْنَهُ وَ کانَ فِی مَعْزِلٍ یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا وَ لا تَکُنْ مَعَ الْکافِرِینَ ، إلی قوله: وَ حالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ

فکذلک المرتضی رضوان اللّه علیه و أهل بیته کانوا سفینة نوح من رکبها نجا و ذلک

قوله صلّی اللّه علیه و آله و سلم مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح.

أخبرنی شیخی الإمام رحمة اللّه علیه، قال:

أخبرنا الشیخ أبو إسحاق ابراهیم بن جعفر الشّورمینی - رحمة اللّه علیه - قال أخبرنا أبو الحسن علی بن یونس بن الهیّاج الأنصاری، قال: حدّثنا الحسن بن عبد اللّه و عمران ابن عبد اللّه و عیسی بن علی و عبد الرّحمن (ابو عبد الرّحمن. ظ) النّسائیّ، قالوا: حدّثنا عبد الرّحمن ابن صالح، قال: حدّثنا علیّ بن عابس عن أبی اسحاق عن حنش، قال: رأیت أبا ذر متعلّقا بباب الکعبة و هو یقول: من یعرفنی فلیعرفنی و من لم یعرفنی فأنا أبو ذرّ، قال حنش: فحدّثنی بعض أصحابی أنّه سمعه یقول: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم: إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، ألا و إنّ أهل بیتی فیکم مثل باب بنی إسرائیل و مثل سفینة نوح.

و أخبرنی شیخی الإمام رحمة اللّه علیه - قال: أخبرنا الشیخ إبراهیم بن جعفر الشّورمینی - رحمه اللّه - قال أخبرنا أبو الحسن علیّ بن یونس الأنصاری، قال: حدّثنا الحسن بن عبد اللّه و عمران بن عبد اللّه و عیسی بن علی و عبد الرحمن (ابو عبد الرحمن. ظ) قالوا: حدّثنا مسلم بن إبراهیم، قال: حدّثنا الحسن - یعنی ابن أبی جعفر - قال: حدّثنا علیّ بن زید عن

ص: 15

سعید بن المسیّب عن أبی ذرّ، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم: إنّما مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکب فیها نجی و من تخلّف عنها غرق و من قاتلنا فی آخر الزّمان کمن قاتلنا مع الزّمان.

و أخبرنی شیخی محمّد بن أحمد رحمه اللّه، قال: حدّثنا أبو سعید الرّازیّ الصّوفیّ، قال: حدّثنا محمّد بن أیّوب الرّازیّ قال: حدّثنا مسلم بن إبراهیم، قال:

حدّثنا حسن بن أبی جعفر، قال: حدّثنا أبو الصّهباء، عن سعید بن جبیر، عن ابن عبّاس قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکب فیها نجا و من تخلّف عنها غرق.

و أخبرنی شیخی محمّد بن أحمد - رحمه اللّه - قال: حدّثنا علیّ بن إبراهیم قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن بالویه، قال: حدّثنا جعفر بن محمّد، قال: أخبرنا محمد بن یحیی، قال: حدّثنا مسلم بن إبراهیم، قال: حدّثنا الحسن بن أبی جعفر، قال: حدّثنا علیّ بن زید عن سعید بن المسیّب، عن أبی ذرّ، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و ذکر الحدیث بنحو الحدیث الأوّل. و أخبرنی شیخی محمّد بن أحمد رحمه اللّه، قال حدّثنا أبو سعید الرّازی الصّوفیّ. قال: قرئ علی أبی الحسن علی بن محمّد بن مهرویه القزوینی بها فی الجامع و أنا أسمع، قال: حدّثنا أبو احمد داود بن سلیمان الفرّاء (القزوینی. ظ) قال: حدّثنا علیّ بن موسی الرّضا، قال: حدّثنی أبی موسی بن جعفر عن أبیه جعفر بن محمّد، عن أبیه محمّد بن علی بن الحسین، عن أبیه علی بن الحسین عن أبیه الحسین بن علی، عن أبیه علی بن أبی طالب - کرّم اللّه وجوههم - قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها زجّ فی النّار. قلت: و المرتضی - رضوان اللّه علیه - لا یشکّ موحّد و لا ملحد أنّه من اهل بیت النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم].

اما ابن أبی الفوارس الرازی، پس این حدیث شریف را در «أربعین» خود بحتم و جزم آورده، کما عرفت من عبارته الماضیة فی تخریج حدیث الثقلین، و ستعرف فیما بعد أیضا إنشاء اللّه تعالی.

أما ابن الاثیر الجزری، پس این حدیث شریف را در «نهایة اللّغة» ثابت نموده، چنانچه در کتاب مذکور گفته: [«زخخ».

فیه: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح

ص: 16

من تخلّف عنها زخّ به فی النّار، أی دفع و رمی، یقال زخّه یزخّه زخّا].

أما فخر الدین رازی، پس حدیث سفینه را در «مفاتیح الغیب» در تفسیر آیۀ مودّت ذکر نموده، کما ستسمع فیما بعد انشاء اللّه تعالی.

أما محمد بن طلحه شافعی پس حدیث سفینه را در ضمن أشعار مدح أهل بیت علیهم السّلام ثابت نموده، چنانچه در «مطالب السّئول فی مناقب آل الرّسول» گفته:

[یا رب بالخمسة أهل العبا ذوی الهدی و العمل الصّالح

و من هم سفن نجاة و من ولیّهم ذو متجر رابح

و من لهم مقعد صدق إذا قام الوری فی الموقف الفاضح

لا تخزنی و اغفر ذنوبی عسی أسلم من حرّ لظی اللافح

فإنّنی أرجو بحبّی لهم تجاوزا عن ذنبی الفادح

فهم لمن والاهم جنّة تنجیه من طائره البارح

و قد توسّلت بهم راجیا نجح سؤال المذنب الطالح

لعلّه یحظی بتوفیقه فیهتدی بالمنهج الواضح]

اما سبط ابن الجوزی، پس حدیث سفینه را در «تذکرۀ خواص الامّه» آورده، چنانچه گفته:

[و ذکر أبو الفرج الأصبهانیّ فی کتاب «مرج البحرین» باسناده إلی أبی ذرّ، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح علیه السّلام، من رکب فیها نجی و من تخلّف عنها غرق].

اما حافظ کنجی شافعی، پس حدیث سفینه را بسند متّصل از جناب أبی ذرّ غفاری و نیز بسند دیگر از أبو سعید خدری روایت کرده، چنانچه در «کفایة الطالب» گفته:

[أخبرنا نقیب النّقباء أبو الحسن علیّ بن محمّد بن إبراهیم الحسینیّ و غیره بدمشق، و أخبرنا الحافظ یوسف بن خلیل الدّمشقی بحلب، قالوا: أخبرنا أبو الفرج یحیی بن محمود الثّقفیّ أخبرنا أبو عدنان و فاطمة بنت عبد اللّه، قالوا أخبرنا أبو بکر ابن زبده، أخبرنا الحافظ ابو القاسم سلیمان بن أحمد بن أیّوب الطبری (الطبرانی. ظ) حدّثنا الحسن بن أحمد بن منصور سجاده، حدّثنا عبد اللّه بن عبد القدّوس عن الأعمش

ص: 17

عن أبی اسحاق عن حنش بن المعتمر أنّه سمع أبا ذرّ الغفاریّ یقول: سمعت رسول اللّه صلعم یقول: مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنه هلک و مثل باب حطة فی بنی اسرائیل. أخرجه إمام الحدیث فی معجم شیوخه کما أخرجناه سواء، و رواه عن أبی سعید بسند آخر کما أخبرنا الحافظ أبو الحجّاج یوسف بن خلیل الدمشقی بحلب، قال أخبرنا الأمین أبو علی داود بن سلیمان بن أحمد و مولانا وزیر وزراء الشّرق و الغرب محیی الشّریعة نظام الملک أبی علی الحسن بن إسحاق، قال أخبرنا فاطمة الجوز دانیّة و خجستة الصالحیة، قالت أخبرنا أبو بکر بن زبدة أخبرنا الحافظ أبو القاسم سلیمان بن أحمد الطبرانی حدثنا محمّد بن عبد العزیز بن محمّد بن ربیعة (حدّثنا أبی. صح. ظ) حدّثنا عبد الرحمن بن أبی حمّاد المقری عن أبی سلمة الصّائغ عن عطیّة عن أبی سعید الخدری، قال: سمعت رسول اللّه صلعم یقول: إنّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق و إنّما مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی اسرائیل من دخله غفر له. قلت: هو فی هذه التّرجمة فی کتابه، و أمّا الکلام علی لفظه فظاهر عند أهل النّقل].

اما محب طبری، پس حدیث سفینه را بروایت ابن عبّاس در روایت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام آورده، چنانچه در «ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی» گفته:

[ذکر انّهم کسفینة نوح علیه السّلام من رکبها نجا.

عن ابن عباس (رض) قال: قال رسول اللّه (صلی الله علیه و آله): مثل أهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنه غرق.

أخرجه الملاّ فی سیرته.

و عن علی (رض) قال: قال رسول اللّه (صلی الله علیه و آله): مثل أهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تعلّق بها فاز و من تخلّف عنها زجّ فی النّار.

أخرجه ابن السّری].

اما ابن منظور افریقی، پس این حدیث شریف را در «لسان العرب» آورده چنانچه در لغت «زخخ» گفته:

[و فی الحدیث: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من تخلّف عنها زخّ به فی النّار. أی دفع و رمی، یقال زخّه یزخّه زخّا].

اما صدر الدین حموی، پس این حدیث شریف را بروایت أبو سعید خدری

ص: 18

اخراج نموده، چنانچه در کتاب «فرائد السّمطین» علی ما نقل عنه آورده:

[أخبرنی الشّیخ الصّالح کمال الدّین أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن علی الجوینی، فیما کتب إلیّ و أجاز لی فی روایته فی ذی الحجّة سنة أربع و ستّین و ستّمائه، قال: أنبأنا الإمام جمال الدّین أبو الفضل جمال ابن معین الطبری، قال: أنبأنا زاهر بن طاهر بن محمد المسلمی، أنبأنا أبو الفتح محمّد بن علی بن عبد اللّه المذکّر بهرات، قال: أنبأنا إسماعیل بن زاهر البوقانی فی کتابه، قال: أنبأنا أبو الحسن أحمد بن إبراهیم الأصفهانی، قال: نبأنا سلیمان بن أحمد الطبرانی، قال: نبأنا محمّد بن عبد العزیز الکلابی قال: أنبأنا عبد - الرّحمن بن حماد المقری عن أبی سلمة الصّائغ عن عطیة العوفی عن أبی سعید الخدری قال: سمعت رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) یقول: انّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح، من رکبها نجی و من تخلّف غرق و إنّما مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی إسرائیل من دخله غفر له].

و نیز حموی این حدیث شریف را بروایت حضرت أبی ذرّ اخراج نموده، کما عرفت فیما سبق. و از تصریح سلیمان بن إبراهیم بلخی در «ینابیع المودّة» واضح و لائحست که حموی این حدیث شریف را بروایت ابن عباس نیز اخراج نموده، کما ستعرف فیما بعد انشاء اللّه تعالی.

اما شهاب الدین محمود حلبی پس این حدیث را در ضمن نسخۀ تقلیدی که از جانب سلطان محمّد بن قلاوون بنام پسر او أحمد نوشته ثابت نموده، چنانچه در نسخه تقلید مذکور بعد ذکر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مسطور است [صلّی اللّه علیه و علی آله سفن النّجاة المؤمنین من المخاوف المنقذین من المهالک].

و این تقلید را بالتّمام قلقشندی در کتاب «صبح الأعشی» وارد نموده.

أما نظام الدین الأعرج النّیسابوری، پس این حدیث شریف را در تفسیر «غرائب القرآن» آورده، چنانچه در تفسیر آیۀ مودّت گفته:

[قال بعض المذکّرین إنّ النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: مثل أهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکب فیها نجی و من تخلّف عنها غرق، إلخ].

ص: 19

أما خطیب تبریزی پس این حدیث شریف را در «مشکاة المصابیح» در باب مناقب أهل بیت النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آورده، چنانچه در ما سبق دانستی و آینده نیز إنشاء اللّه تعالی خواهی دانست.

أما حسن بن محمد الطیبی پس حدیث سفینه را در «کاشف - شرح مشکاة» ثابت نموده، چنانچه گفته: [قوله: و هو آخذ بباب الکعبة. أراد الرّاوی بهذا مزید توکید لإثبات هذا، و کذا أبو ذرّ اهتمّ بشأن روایته فأورده فی هذا المقام علی رءوس الاناس لیتمسّکوا به. و

فی روایة له بقوله: من عرفنی فأنا من قد عرفنی، و من أنکرنی فأنا أبو ذرّ، سمعت النّبیّ: ألا إنّ مثل أهل بیتی، الحدیث. أراد بقوله فأنا أبو ذرّ المشهود بصدق اللّهجة و ثقة الرّوایة و أنّ هذا حدیث صحیح لا مجال للرّد فیه. و هذا تلمیح إلی ما

روینا عن عبد اللّه بن عمرو بن العاص یقول: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: ما أظلّت الخضراء و لا أقلّت الغبراء أصدق من أبی ذر.

و فی روایة أبی ذرّ: من ذی لهجة أصدق و لا أوفی من أبی ذر، شبه عیسی بن مریم. فقال عمر بن الخطاب کالحاسد:

یا رسول اللّه! أ فتعرف ذلک؟ قال: ذلک فاعرفوه! أخرجه التّرمذیّ و حسّنه الصّغانی

فی «کشف الحجاب» شبه الدّنیا بما فیها من الکفر و الضلالات و البدع و الأهواء الزّائغة ببحر لجّیّ یّغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض، و قد أحاط بأکنافه و أطرافه الارض کلّها و لیس فیه خلاص و مناص إلاّ تلک السّفینة و هی محبّة اهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم].

أما جمال الدین زرندی، پس این حدیث شریف را بروایت أبی الطفیل از حضرت أبی ذرّ رضوان اللّه علیه آورده، چنانچه در «نظم درر السّمطین» زیر عنوان «ذکر وصاة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بأهلبیته و فضل مودّتهم و أنّ محبّتهم من الایمان باللّه تعالی و رسوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم» گفته:

[و عن أبی الطفیل أنّه رأی أبا ذرّ قائما و هو ینادی: من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فأنا جندب، ألا و أنا أبو ذرّ! سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم (یقول. صح. ظ) مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکب فیها نجا و من تخلّف عنها غرق و إنّ مثل أهل بیتی فیکم کمثل باب حطة].

ص: 20

و نیز زرندی در «نظم درر السّمطین» گفته: [القسم الثانی من السّمط الأوّل فی مناقب أمیر المؤمنین و إمام المتّقین عین مناهج الحقّ و الیقین و رأس الاولیاء و الصّدیقین زوج فاطمة البتول قرّة عین الرّسول ابن عمّه و باب مدینة علمه موازره و أخیه و قرّة عین صنو أبیه المرتضی المجتبی الّذی فی الدّنیا و الآخرة إمام سیّد و فی ذات اللّه سبحانه و تعالی و إقامة دینه قویّ أیّد ذی القلب العقول و الاذن الواعیة و الهمّة الّتی هی بالعهود و الزّمام وافیة یعسوب الدّین و أخی رسول ربّ العالمین.

محمّد العالی سرادق مجده علی قمّة العرش المجید تعالیا

علیّ علا فوق السموات قدره و من فضله نال المعالی الأمانیا

فأسّس بنیان الولایة متقنا و حاز ذووا التّحقیق منه الامانیا

اللّیث القاهر و العقاب الکاسی و السّیف البتور و البطل المنصور و الضیغم الهصور و السیّد الوقور و البحر المسجور و العلم المنشور و العباب الزاخر الخضم و الطّود الشّاهق الأشمّ و ساقی المؤمنین من الحوض بالأوفی و الاتمّ أسد اللّه الکرّار أبی الائمّة الاطهار المشرف بمزیّة

«من کنت مولاه فعلیّ مولاه» المؤیّد بدعوة

«اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه» کاسر الانصاب و هازم الاحزاب المتصدّق بخاتمه فی المحراب فارس میدان الطعان و الضّراب هزبر کلّ عرین و ضرغام کلّ غاب الّذی کلّ لسان کلّ معتاب و مغتاب و بیان کلّ ذامّ و مرتاب عن قدح فی قدح معالیه لنقاء جنابه عن کلّ ذمّ و عاب المخصوص من الحضرة النبویّة بکرامة الاخوّة و الانتخاب المنصوص علیه بأنّه لدار الحکمة و مدینة العلم باب، و بفضله و اصطفائه نزل الوحی و نطق الکتاب، المکنی بأبی الرّیحانتین و أبی الحسن و أبی التراب.

هو النّبأ العظیم و فلک نوح و باب اللّه و انقطع الخطاب

و نیز زرندی در کتاب «الاعلام» گفته: [باب فی خلافة أمیر المؤمنین أبی - الحسن علی بن أبی طالب بن عبد المطلب الهاشمی رضی اللّه عنه، یجتمع مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فی عبد المطلب فهو ابن عمه و باب مدینة علمه و موازره و مواخیه و قرّة عین صنو أبیه و زوج فاطمة البتول و قرّة عین الرّسول، اوّل هذه الامّة إسلاما و

ص: 21

أوفاها عهدا و ذماما یعسوب الدّین مبیّن مناهج الحق و الیقین و رأس الاولیاء و الصّدّیقین و إمام البررة المتّقین البحر المسجور و العلم المنشور و اللّیث الهصور و السّیف البتور ذو الکرامات الظاهرة و البراهین القاطعة و الحجج البالغة أسد اللّه الکرّار أبو الائمّة الاطهار المخصوص من الحضرة النّبویّة بکرامة الاخوّة و الانتخاب والمنصوص علیه بأنّه لدار الحکمة و مدینة العلم باب المکنی بأبی الرّیحانتین و أبی الحسن و أبی التّراب.

هو النّبأ العظیم و فلک نوح و باب اللّه و انقطع الخطاب]

ازین دو عبارت واضح و لائحست که حافظ زرندی در مدح جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام شعر مشهور:

هو النّبأ العظیم و فلک نوح و باب اللّه و انقطع الخطاب

آورده و پر ظاهرست که این شعر بلا ارتیاب مثبت حدیث سفینه می باشد و إنشاء اللّه عنقریب خواهی دانست که قائل این شعر عمرو بن العاصست، فکن من المنتظرین.

اما علی همدانی، پس این حدیث شریف را بروایت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام آورده، چنانچه در کتاب «مودّة القربی» در مودّت ثانیه گفته:

[و عن علی علیه السّلام، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: مثل أهل بیتی کمثل سفینة نوح من تعلّق (بها. صح. ظ) نجا و من تخلّف عنها زخّ فی النار].

و نیز علی همدانی این حدیث شریف را بروایت جناب أبو ذرّ رضوان اللّه علیه آورده، چنانچه در کتاب «مودّة القربی» در مودّت ثانیه عشر گفته: [

عن أبی ذر رضی اللّه عنه: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من رغب عنها غرق].

اما نور الدین هیتمی، پس این حدیث شریف را در کتاب «مجمع الزّوائد» علی ما نقل عنه بروایت ابن الزّبیر و حضرت أبی ذرّ رضوان اللّه علیه آورده و آن را از علمای کبار خود مثل بزّار و طبرانی و أبو یعلی و أحمد بن حنبل نقل کرده.

اما سید شریف جرجانی، پس این حدیث شریف را در حاشیۀ خود بر «مشکاة»

ص: 22

ثابت نموده، چنانچه در حاشیۀ مذکوره بشرح

قول حضرت أبی ذرّ (رض): سمعت النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: ألا إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح، الخ، گفته:

[قوله سمعت النّبیّ إلخ، و

فی روایة قال من عرفنی فأنا من عرفنی و من أنکرنی فأنا أبو ذرّ، سمعت النّبیّ إلخ. کان مشهورا بصدق اللّهجة،

قال صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: ما أظلّت الخضراء و لا أقلّت الغبراء أصدق من أبی ذرّ].

اما ابو العباس قلقشندی پس این حدیث شریف را در کتاب «صبح الأعشی» در دو مقام ذکر نموده کما لا یخفی علی من راجعه.

اما خواجه پارسا البخاری، پس حدیث سفینه را در «فصل الخطاب» ثابت نموده، چنانچه نقلا عن «تفسیر الرازی» گفته:

[و سمعت بعض المذکّرین یقول انّ الرسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: مثل أهل بیتی کمثل سفینة نوح علیه الصلوة و السلام من رکب فیها نجا] إلخ.

اما ابن حجۀ حموی، پس این حدیث شریف را در عهدی که از جانب مستعین باللّه العباسی بنام مظفّر شاه نوشته ذکر نموده. چنانچه گفته: [نحمده حمد من علم انّ آل هذا البیت الشّریف کسفینة نوح و تعلّق بهم فنجا].

و این عهد را شیخ أبو العبّاس أحمد قلقشندی در کتاب «صبح الأعشی» بالتّمام نقل کرده، کما لا یخفی علی من راجع.

اما ملک العلماء دولت آبادی، پس این حدیث شریف را بکمال اهتمام ثابت نموده. چنانچه در «هدایة السّعدا» در جلوه ثالثه از هدایۀ ثانیه گفته: [اگر ایمان بخدا داری شرط ایمان بجا آر، در طوفان غوغاء آخر الزّمان «ظهر الفساد فی البرّ و البحر» فساد القلوب علی قدر فساد الزمان، غرق غرّه نگردی. فی «شرف النّبوة» و «المشکاة»:

روی أحمد عن أبی ذرّ أنّه قال آخذا بثیاب الکعبة: سمعت النبیّ یقول:

ألا! مثل أولادی (أهل بیتی. ظ) فیکم کمثل سفینة نوح فمن (من. ظ) رکبها نجا و من زاغ عنها هلک لأنّ من کان فی البحر فالسّفینة شرط النّجاة. و فی التشریح و نوح علیه السّلام لن یخرق سفینة و لا یعیبها واحد من الملاّحین و السّفینة إن صلح حالها

ص: 23

صلح حال نوح و إن غرقت دلّت علی عدم النّجاة، و قد أمر برکوب السّفینة لنجاتها و أهله (أهلها. ظ)، و المراد من هذا الحدیث نجاة المتبین (المتشبّثین. ظ) بأهله و عترته لیفوزوا برضوانه و جنّته. و فی التشریح عند ذکر هذا الحدیث و المأمور بمتابعته لا یصیر تبعا حتّی یتبعه و المندوب إلی إمامته لا یصیر مأموما حتّی یوافقه، فعلم کلّ عالم و فعل کلّ مؤمن دلّ علی مخالفة النّبیّ صلعم فهو زندقة و شیطنة. حاصل، مصطفی فرمود (صلعم): حبّ فرزندان من در ایمان شما شرط همچو کشتی نوحست، هر که در طوفان زمانۀ آخر که «أصبح الرّجل مؤمنا و أمسی کافرا» و بدار انجام و شور عام خواهد که ایمان سلامت برد او با ایشان با حرمت و رعایت باشد و هر که آواره و خراب و در پریشانی و بدبختی گرفتار شده هر آینه رعایت و محبّت رسول بگذارد و هلاک شود، چه گویم اگر که باشد و چه بود. و این حدیث نیز دلیلست که حبّ ایشان برای صحّت ایمان شرطست از آنکه روز طوفان نوح کشتی گرفتن شرط و علامت ایمان بوده، مؤمن و کافر از وی معلوم می شد، کقوله عز و جل: فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذِینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً عَمِینَ ، یعنی روز طوفان شرط نجات از غرق کشتی بود و چون نوح بدید پسر را «وَ کانَ فِی مَعْزِلٍ یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا وَ لا تَکُنْ مَعَ الْکافِرِینَ»

أی پسر! بنشین بر کشتی که امروز نجات کشتیست، با کافران (مباش. صح. ظ)، لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاّ مَنْ رَحِمَ ، نیست نجات امروز مگر کسی که توفیق نشستن کشتی یافت بر وی رحمت خداست. و امروز فرزندان رسول مانند کشتی نوح اند هر که گرفت ایمان بسلامت برد، و هر که گذشت هلاک و خراب گشت].

و نیز دولت آبادی در «هدایة السّعدا» در جلوۀ أولی از هدایت رابعه گفته:

[

و فی «شرف النّبوّة» و «المشکوة»: روی أحمد عن أبی ذرّ أنّه قال آخذا بباب الکعبة: سمعت النّبیّ یقول: مثل أولادی (أهل بیتی. ظ) فیکم کمثل سفینة نوح فمن (من. ظ) رکبها نجا و من زاغ عنها هلک. ترجمه: مصطفی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: و در آن حال در کعبه گرفته بود [1] گفت مانند أولاد من در شما همچو کشتی نوح است،

ص: 24

پس هر که چنگ در زد در آن نجات یافت و هر که گذاشت در ضلالت هلاک شد، و این فرمان در وقت صحابه شده بود از آنکه مصطفی می دانست که در آخر الزّمان طول مدت شود از غیبت مصطفی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،

ظهر الفساد فی البرّ و البحر، فساد القلوب علی قدر فساد الزّمان، خیر القرون قرنی ثمّ من یلیه ثمّ من یلیه ثمّ یفشو الکذب، آن روز دریای فساد زمانه در موج آید، و من کان فی البحر لا ینجو إلاّ بالسّفینة. و بیان این حدیث در جلوۀ اولی (ثالثه. ظ) از هدایت ثانیه گفته شد].

و نیز دولت آبادی در «هدایة السّعداء» در هدایت تاسعه گفته: [الجلوة السادسة (الثالثة. ظ) و العشرون فی عزّتهم بخطاب سفینة نوح] یعنی یکی از عزّت سادات آنست که مصطفی فرمود: أولاد من در شما مانند کشتی نوحست هر که گرفت رست، «بیت»:

چه غم دیوار امّت را که باشد چون تو پشتیبان چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان

و هر که گذاشت هلاک شد. «مصراع»:

هر که بی کشتی در آید غرق در دریا شود و این تمام حدیث بنقل «شرف النبوّة» در جلوۀ ثالثه از هدایة ثانیه و نیز در جلوۀ اولی از هدایة رابعه گفتیم].

و نیز دولت آبادی در «هدایة السّعدا» در جلوۀ سادسه هدایة رابعه عشر گفته:

[و فی «شرف النّبوّة» و «المشکاة»: مثل أولادی (أهل بیتی. ظ) فیکم کمثل سفینة نوح فمن (من. ظ) رکبها نجا و من ترکها هلک].

أما ابن الصباغ مالکی، پس این حدیث شریف را بروایت حضرت أبی ذرّ رضوان اللّه علیه آورده، چنانچه در «فصول مهمّه» در ذکر فضائل أهل بیت علیهم السلام گفته: [تنبیه علی ذکر شیء ممّا جاء فی فضلهم و فضل محبّیهم.

عن رافع مولی أبی ذرّ قال: صعد أبو ذر علی عتبة باب الکعبة و أخذ بحلقة الباب و أسند ظهره إلیه و قال:

أیّها النّاس! من عرفنی فقد عرفنی و من أنکرنی فأنا أبو ذرّ سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح، من رکبها نجا، و من تخلّف عنها زجّ فی النّار،

ص: 25

و سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: اجعلوا أهل بیتی منکم مکان الرّأس من الجسد و مکان العینین من الرّأس، فانّ الجسد لا یهتدی إلاّ بالرّأس و لا یهتدی الرّأس إلاّ بالعینین].

أما میبذی، پس این حدیث شریف را در فواتح «شرح دیوان منسوب بجناب أمیر المؤمنین علیه السّلام» بروایت أبی ذرّ رضوان اللّه علیه آورده، چنانچه در کتاب مذکور بعد ذکر حدیث ثقلین گفته: [و أحمد از أبو ذرّ غفاری رضی اللّه عنه روایت کند که نبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده:

ألا إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک].

أما اختیار الدین بن غیاث الدّین الهروی، پس این حدیث شریف را در کتاب «أساس الاقتباس» آورده چنانچه در کلمۀ رابعه افتتاح بعد ذکر آیات گفته:

[«الاحادیث»:

مثل أهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکب فیها نجا و من تخلّف عنها غرق].

أما صفوری، پس حدیث سفینه را در «نزهة المجالس» آورده چنانچه در باب مناقب جناب سیّده علیها السّلام گفته:

[و عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها سلم و من تخلّف عنها زجّ فی النّار].

اما محمود بن احمد گیلانی، پس حدیث سفینه را در «مناظر الانشا» آورده چنانچه در کتاب مذکور در أمثله بودن مشبّه و مشبّه به حسّی و وجه شبه عقلی گفته: [مثال دیگر: چنانکه رسالت پناه علیه من الصّلوة افضلها و من التّحیّات أکملها فرموده است:

(مثل ظ.) أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها فیها نجا و من تخلّف عنها غرق. تشبیه کرده است اهل بیت را بسفینۀ نوح علیه السّلام و هر دو حسّی اند و وجه شبه ما بینهما سبب حصول نجاتست که عقلیست] انتهی.

اما سخاوی پس در جمع طرق این حدیث شریف سعی مشکور و جهد موفور بعمل آورده و بنقل ألفاظ و سیاقات و إثبات أسمای مخرّجین و روات آن مسلک أحبار کبار خود سپرده، چنانچه در کتاب «استجلاب ارتقاء الغرف بحبّ أقرباء الرّسول و ذوی الشرف» در باب سادس کتاب مذکور که آن را معنون باین عنوان نموده «باب الأمان ببقائهم و النّجاة فی اقتفائهم» می گوید:

[و عن أبی إسحاق السّبیعی عن حنش بن

ص: 26

المعتمر الصّنعانی عن أبی ذرّ رضی اللّه عنه، سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح فی قومه من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق، و مثل حطة لبنی اسرائیل.

أخرجه الحاکم من وجهین عن أبی اسحاق، هذا لفظ أحدهما و لفظ الآخر: ألا إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح. و ذکره دون قوله «و مثل حطة» إلی آخره، و کذا هو عند أبی یعلی فی مسنده. و

أخرجه الطبرانیّ فی معجمه الأوسط و الصّغیر من طریق الأعمش عن أبی اسحاق و قال: إنّ عبد اللّه بن عبد القدّوس تفرّد به عن الأعمش، و رواه فی الأوسط أیضا من طریق الحسن بن عمرو الفقیمی عن أبی اسحاق و من طریق سمّاک بن حرب عن حنش. و أخرجه أبو یعلی أیضا من حدیث أبی الطفیل عن أبی ذرّ رضی اللّه عنه بلفظ انّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکب فیها نجا و من تخلّف عنها غرق و انّ مثل أهل بیتی مثل باب حطة. و أخرجه البزّار من طریق سعید بن المسیّب عن أبی ذرّ نحوه،

و عن أبی الصّهباء عن سعید بن جبیر عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما، قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق. أخرجه الطبرانی و أبو نعیم فی «الحلیة» و البزّار و غیرهم،

و عن عبد اللّه بن الزبیر رضی اللّه عنهما انّ النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها سلم و من ترکها غرق، رواه البزّار.

و عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه: سمعت النّبیّ صلی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: إنّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق و انّما مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی اسرائیل من دخله غفر له. رواه الطبرانیّ فی الصّغیر و الأوسط، و بعض هذه الطرق یقوّی بعضا].

اما کاشفی، پس این حدیث شریف را در «رسالۀ علیّه فی الأحادیث النّبویّة» ثابت کرده، چنانچه گفته: [امّا روز عاشورا بود که کشتی نوح بکوه جودی قرار گرفت و هم درین روز بود که کشتی

«مثل أهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکب فیها نجا» بطوفان بلا در دشت کربلا غرقه شد و تا روز قیامت درد مصیبت عترت بر جان پژمردۀ این امت مانده است].

و نیز کاشفی این حدیث شریف را در نظم هم ثابت نموده چنانچه در رسالۀ علیه

ص: 27

زیر عنوان فضیلت اهل بیت کرام گفته:

هم الکلمات الطیّبات الّتی بها یتاب علی الخاطی فیحبی و یزلف

هم البرکات النّازلات علی الوری تعمّ جمیع المسلمین و تکنف

هم الباقیات الصّالحات بذکرها لذاکرها خیر الثّواب یضعّف

هم الحرم المأمون من أجل أهله و أعداؤه من حوله یتخطف

هم الوجه وجه اللّه و الجنب جنبه و هم فلک نوح خاب عنه المخلّف]

و نیز کاشفی در آخر «رسالۀ علیّه» گفته: [أی عزیز! این راه را بی حمایت رهبری نتوان رفت، که در هر قدمی خطریست، و هر که در ظلّ دولت صاحبدلی باشد همان مثال متابعان نوح (علیه السلام) آید.

بهر آن فرمود پیغمبر که من همچو کشتی ام بطوفان زمن

ما و أهل بیت [1]

چون کشتی نوحهر که دست اندر زند یابد فتوح]

اما جلال الدین سیوطی پس حدیث سفینه را بوجوه سدیده در کتب عدیده خود آورده چنانچه در تفسیر «درّ منثور» گفته:

[و أخرج الحاکم عن أبی ذرّ - رحمه اللّه - قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق].

و نیز سیوطی در «جامع صغیر» گفته:

[إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک.(ک) عن أبی ذرّ].

و نیز سیوطی در «جامع صغیر» گفته:

[مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق. البزّار عن ابن عبّاس و عن ابن الزبیر. (ک)

ص: 28

عن أبی ذرّ].

و نیز سیوطی در «خصائص کبری» گفته:

[و أخرج أبو یعلی البزّار و الحاکم عن أبی ذرّ: سمعت النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک].

و نیز سیوطی در «إحیاء المیت بفضل اهل البیت» گفته: [الحدیث الرابع و العشرون [1].

أخرج البزّار عن عبد اللّه بن الزّبیر أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من ترکها غرق. الحدیث الخامس و العشرون.

أخرج البزّار عن ابن عبّاس، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق. الحدیث السّادس و العشرون.

أخرج الطبرانیّ عن أبی ذرّ: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: مثل أهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک و مثل باب حطة فی بنی اسرائیل. الحدیث السّابع و العشرون.

أخرج الطبرانیّ فی «الأوسط» عن أبی سعید الخدری: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: إنّما مثل أهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق و إنّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل حطّة فی بنی اسرائیل، من دخل غفر له].

و نیز سیوطی در «نهایة الإفضال فی تشریف الآل» گفته:

[عن أبی ذر - رضی اللّه عنه - أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: انّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک. أخرجه الحاکم و هو صحیح].

و نیز سیوطی در «اساس» گفته:

[عن عبد اللّه بن الزبیر أنّ النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال:

مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من ترکها غرق. رواه البزّار فی مسنده،

و

أخرج ابن مردویه مثله من حدیث علی و ابن عباس عن أبی ذرّ: سمعت النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص: 29

یقول: ألا إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق و من قاتلنا فی آخر الزّمان کان کمن قاتل مع الدّجال. رواه البزّار و أبو یعلی فی مسندیهما و الطبرانیّ فی «الأوسط» و الحاکم و صحّحه].

اما سمهودی، پس این حدیث شریف را بکمال اهتمام إثبات نموده، چنانچه در «جواهر العقدین» گفته: [الذّکر الخامس: ذکر

أنّهم أمان الامّة و أنّهم کسفینة نوح علیه السّلام من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق].

و نیز در «جواهر العقدین» گفته:

[و عن أبی اسحاق السّبیعی، عن حنش بن المعتمر الصّنعانی، عن أبی ذرّ - رضی اللّه عنه - سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق و مثل حطّة لبنی اسرائیل. أخرجه الحاکم من وجهین عن أبی اسحاق. هذا لفظ أحدهما و لفظ الآخر:

ان مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح. و ذکره دون قوله «و مثل حطّة» الی آخره.

و کذا هو عند أبی یعلی فی مسنده. و

أخرجه الطبرانی فی الصّغیر و الاوسط من طریق الاعمش عن أبی اسحاق و قال: انّ عبد اللّه بن عبد القدّوس تفرّد به عن الاعمش. و رواه فی الأوسط أیضا من طریق الحسن بن عمرو الفقیمی، و أبو نعیم عن أبی اسحاق و من طریق سمّاک بن حرب عن حنش. و أخرجه أبو یعلی أیضا من حدیث أبی الطفیل عن أبی ذرّ - رضی اللّه عنه - بلفظ انّ أهل بیتی فیکم مثل باب حطة. و أخرجه البزّار من طریق سعید بن المسیب عن أبی ذرّ نحوه. و کذا أخرجه الفقیه أبو الحسن بن المغازلی و زادوا: من قاتلنا آخر الزّمان فکأنّما قاتل مع الدّجال.

و عن أبی الصّهباء عن سعید ابن جبیر عن ابن عباس رضی اللّه عنهما، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح، من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق. أخرجه الطبرانیّ و أبو نعیم فی «الحلیة» و البزّار و غیرهم.

و

أخرجه الفقیه أبو الحسن بن المغازلی فی «المناقب» من طریق بشر بن الفضل (المفضل. ظ) قال: سمعت الرّشید یقول: سمعت المهدیّ یقول: سمعت المنصور یقول: حدّثنی أبی عن أبیه - رضی اللّه عنه - قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: مثل أهل بیتی

ص: 30

مثل سفینة نوح من رکبها نجا.

و عن عبد اللّه بن الزّبیر - رضی اللّه عنهما - أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من ترکها غرق. رواه البزّار.

و عن أبی سعید الخدری - رضی اللّه عنه - سمعت النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: إنّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق و إنّما مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی إسرائیل من دخله غفر له. رواه الطبرانیّ فی الصّغیر و الأوسط].

أما ابن حجر هیتمی مکی، پس این حدیث شریف را در «صواعق محرقه» در باب حادی عشر فی فضائل أهل بیت النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بالتّکرار ثابت نموده، چنانچه در فصل أوّل باب مذکور که در آن آیات وارده در شأن اهل بیت علیهم السّلام ذکر کرده در تحت آیۀ سابعه گفته:

[و جاء من طرق عدیدة یقوی بعضها بعضا: إنّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجا. و فی روایة مسلم: و من تخلّف عنها غرق.

و فی روایة: هلک، و إنّما مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی اسرائیل من دخله غفر له. و فی روایة: غفر له الذّنوب].

و نیز ابن حجر در صواعق در فصل ثانی در باب حادی عشر که در آن احادیث وارده در شأن أهل بیت علیهم السّلام ذکر کرده، گفته: [الحدیث الثانی.

أخرج الحاکم عن أبی ذرّ أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک.

و فی روایة للبزّار: عن ابن عبّاس و عن ابن الزّبیر و للحاکم عن أبی ذرّ أیضا: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق].

و نیز ابن حجر در «منح مکّیّه بشرح قصیده همزیّه» این حدیث را ثابت نموده و بصحّت آن معترف گردیده، چنانچه در شرح شعر

آل بیت النّبیّ طبتم و طاب ال مدح لی فیکم و طاب الرّثاء

گفته:

[و صحّ حدیث إنّ مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک].

أما علی متقی پس در «کنز العمّال» این حدیث شریف را بطرق عدیده و سیاقات

ص: 31

سدیده آورده، چنانچه در کتاب مذکور در کتاب الفضائل در فصل اوّل باب خامس گفته:

[إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک (ک) [1] عن أبی ذرّ].

و نیز در «کنز العمّال» گفته:

[مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق. البزّار عن ابن عبّاس و عن ابن الزّبیر (ک) [2] عن أبی ذرّ.

و نیز در «کنز العمّال» گفته:

[إنّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک.

و ابن جریر عن أبی ذرّ: مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکب فیها نجی و من تخلّف عنها هلک و مثل باب حطّة فی بنی إسرائیل (طب) [3] عن أبی ذرّ].

اما محمد طاهر فتنی، پس در «مجمع البحار» این حدیث شریف را آورده، چنانچه در کتاب مذکور در لغت «زخخ» گفته: [(یه) [4]:

مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من تخلّف عنها زخّ به فی النّار. أی وقع و رمی. من زخّه یزخّه].

اما شیخ بن عبد اللّه بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی، پس حدیث سفینه را در «عقد نبوی و سرّ مصطفوی» آورده و تصریح بصحّت آن کرده، چنانچه گفته:

[و صحّ حدیث إنّ مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک].

و نیز در «عقد نبوی» گفته: [و وجه تشبیههم بالسّفینة أنّ من أحبّهم و عظمهم شکرا لنعمة مشرّفهم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أخذا بهدی علمائهم نجا من ظلمات المخالفات، و من تخلّف عن ذلک غرق فی بحر ظلمات کفر النعم و هلک فی مفاوز الطغیان].

اما کمال الدین جهرمی، پس این حدیث شریف را در «براهین قاطعه» مکرّر ثابت نموده، چنانچه در کتاب مذکور در تفسیر آیۀ هفتم از آیات فضائل أهل بیت علیهم السّلام گفته: [و از طرق متعدّده که بعضی از آن مقوّی بعضست وارد شده که مثل أهل بیت من در میان شما مثل کشتی نوحست، هر کس که بر آن سوار شد نجات یافت. و در

ص: 32

روایت مسلم آنست که

«و من تخلف عنها غرق» و هر کس که از آن تخلّف کرد غرق شد. و در روایت دیگر: هر کس که تخلف کرد هلاک شد و جز این نیست که مثل اهل بیت من در میان شما مثل باب حطه است در میان بنی اسرائیل که هر کس در آن باب در آمد آمرزیده شد. و در یک روایت آنکه گناهان وی آمرزیده شد].

و نیز در آن گفته: [و أمّا وجه تشبیه أهل بیت بکشتی نوح آنست که هر کس اهل بیت پیغمبر را دوست دارد و تعظیم ایشان کند و پیروی علمای ایشان نماید شکر نعمت خدا و رسول خدا بجا آورده باشد و از ظلمت مخالفان نجات خواهد یافت و هر کس که ازین معنی تخلف کند در بحر کفران نعمت غرق خواهد شد و در بیابان طغیان هلاک خواهد گشت].

و نیز در «براهین قاطعه» در ذکر أخبار وارده در شأن أهل بیت علیهم السّلام گفته:

[حدیث دوم. مروی ست بروایت حاکم از أبو ذرّ رضی اللّه عنه که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فرمود:

مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک.

مثل و شان أهل بیت من در میان شما مثل کشتی نوحست که هر کس که بر آن کشتی سوار شد نجات یافت و هر کس که تخلّف ورزید و تقاعد جست از آن هلاک شد. و در روایت بزّار از ابن عبّاس و ابن زبیر - رضی اللّه عنهم - و در روایت حاکم از ابو ذرّ نیز وارد شده باین طریق که: مثل اهل بیت من مثل کشتی نوحست هر کس که بر آن سوار شد نجات یافت و هر کس که تخلّف ورزید غرق شد].

اما جمال الدین محدث، پس این حدیث شریف را در صدر کتاب «الأربعین» در ضمن أوصاف جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام ثابت نموده، چنانچه گفته: [هذه أربعون حدیثا فی مناقب أمیر المؤمنین و إمام المتّقین و یعسوب المسلمین و رأس الأولیاء و الصّدّیقین و مبیّن مناهج الحقّ و الیقین کاسر الأنصاب و هازم الأحزاب المتصدّق فی المحراب، فارس میدان الطعان و الضّراب، المخصوص بکرامة الاخوّة و الانتجاب المنصوص علیه بأنّه لدار الحکمة و مدینة العلم باب، و بفضله و اصطفائه نزل الوحی و نطق الکتاب، المکنی بأبی الریحانتین و أبی تراب،

ص: 33

هو النّبأ العظیم و فلک نوح و باب اللّه و انقطع الخطاب]

اما علی قاری پس این حدیث شریف را در «مرقاة - شرح مشکاة» ثابت نموده و بنقل افادات بعض علمای أعلام خود در تشیید مبانی آن کما ینبغی افزوده، چنانچه در کتاب مذکور گفته: [«و عن أبی ذر» قال المؤلّف: هو جندب بن جنادة الغفاریّ، و هو من أعلام الصحابة و زهّادهم، أسلم قدیما بمکّة، و یقال کان خامسا فی الإسلام ثمّ انصرف إلی قومه فأقام عندهم إلی أن قدم المدینة علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلم بعد الخندق ثمّ سکن الرّبذة إلی أن مات بها سنة اثنین و ثلاثین فی خلافة عثمان، و کان یتعبّد قبل مبعث النّبی صلّی اللّه علیه و سلم روی عنه خلق کثیر من الصّحابة و التّابعین «أنّه قال» أی أبو ذرّ و «هو آخذ» أی متعلّق «بباب الکعبة»، قال الطیبیّ: أراد الرّاوی بها مزید توکید لإثبات هذا الحدیث و کذا أبو ذرّ اهتمّ بشان روایته فأورده فی هذا المقام علی رءوس الانام لیتمسکوا به «سمعت النّبی» و فی نسخة صحیحة:

«رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول:

ألا! إنّ مثل أهل بیتی» بفتح المیم و المثلّثة أی شبههم

«فیکم مثل سفینة نوح» أی فی سببیّة الخلاص من الهلاک إلی النّجاة

«من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک» فکذا من التزم محبّتهم و متابعتهم نجا فی الدّارین و إلاّ فهلک فیهما و لو کان یفرق المال و الجاه أو أحدهما «رواه أحمد» و کذا الحاکم لکن بدون لفظ «انّ»، قال الطیبی و

فی روایة اخری لأبی ذرّ یقول: من عرفنی فأنا من قد عرفنی و من أنکرنی فأنا أبو ذرّ سمعت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم یقول: ألا! إنّ مثل أهل بیتی، الحدیث. أراد بقوله: فأنا من قد عرفنی، و بقوله: فأنا أبو ذرّ، أنا المشهور بصدق اللّهجة و ثقة الرّوایة، و انّ هذا الحدیث صحیح لا مجال للرّدّ فیه. و هذا تلمیح إلی ما

روینا عن عبد اللّه بن عمرو بن العاص قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول: لا أظلّت الخضراء و لا أقلّت الغبراء أصدق من أبی ذرّ،

و فی روایة لأبی ذرّ: من ذی لهجة أصدق و لا أوفی من أبی ذرّ شبه عیسی ابن مریم. فقال عمر بن الخطاب - کالحاسد! - یا رسول اللّه! أ فتعرف ذلک له؟ قال:

أعرف ذلک فاعرفوه! أخرجه التّرمذیّ و حسّنه الصّغانی فی کشف الحجاب].

اما مناوی، پس این حدیث شریف را در «کنوز الحقائق» آورده، چنانچه

ص: 34

در کتاب مذکور در أحادیث حرف المیم گفته:

[مثل عترتی کسفینة نوح من رکب فیها نجا (ثعلبی)].

اما مجدد سهرندی، پس حدیث سفینه را در خاتمه «رسالۀ کلامیۀ» خود آورده، چنانچه گفته:

[و عن أبی ذرّ أنّه قال و هو آخذ بباب الکعبة: سمعت النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: ألا! إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک].

أما محمد صالح ترمذی، پس این حدیث شریف را در کتاب «مناقب مرتضوی» آورده، چنانچه در باب دوم آن گفته: [«منقبت»:

قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: ألا! إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک. «ترجمه»:

در «مسند أحمد بن حنبل» و «مشکاة» و «شرف النّبوّة» و «هدایة السّعداء» از أبی ذرّ غفاری - رضی اللّه عنه - مرویست که او در کعبه را گرفته می گفت: شنیدم از رسول که می فرمود مثل أهل بیت من در شما مثل سفینۀ نوحست، هر که سوار شد بر آن کشتی خلاصی یافت و هر که تخلّف کرد هلاک شد].

اما أحمد بن الفضل المکی، پس این حدیث را بروایات عدیده و طرق سدیده در کتاب «وسیلة المآل فی عدّ مناقب الآل» آورده، چنانچه در کتاب مذکور گفته:

[و عن ابن عبّاس - رضی اللّه عنهما - قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: مثل أهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق. و أخرجه الملاّ فی سیرته و الطبرانیّ و أبو نعیم و البزّار و غیرهم. و أخرج أبو الحسن المغازلیّ فی «المناقب» من طریق بشر بن الفضل، قال: سمعت الرّشید یقول: سمعت المهدیّ یقول: سمعت المنصور یقول: حدّثنی أبی عن أبیه عن ابن عبّاس - رضی اللّه عنهما - قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تأخّر عنها هلک.

و

عن ابن الزّبیر - رضی اللّه عنهما - قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها سلم و من ترکها غرق. أخرجه البزّار.

و عن علی - کرّم اللّه وجهه - قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تعلّق

ص: 35

بها فاز و من تأخّر عنها زجّ فی النّار. أخرجه ابن السّری.

و عن أبی ذرّ الغفاری - رضی اللّه عنه - قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یقول: مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح فی قومه من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق، و مثل حطة بنی اسرائیل. أخرجه الحاکم،

و

أخرج أبو یعلی عن أبی الطفیل عن أبی ذر - رضی اللّه عنه - و لفظه: انّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح، من رکب فیها نجا، و من تخلف عنها غرق و إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة.

و أخرج أبو الحسن المغازلیّ عنه و زاد فیه: و من قاتلنا آخر - الزّمان فکأنّما قاتل مع الدّجال.

و عن أبی سعید الخدری - رضی اللّه عنه - قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: إنّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکب فیها نجی و من تخلّف عنها غرق و إنّما مثل أهل بیتی فیکم باب حطّة فی بنی إسرائیل من دخله غفر له.

رواه الطبرانی فی الاوسط و الصّغیر].

أما شیخ عبد الحق الدهلوی، پس حدیث سفینه را در رسالۀ «تحقیق الاشاره الی تعمیم البشاره» آورده، چنانچه گفته:

[إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلف عنها هلک. رواه الحاکم فی «المستدرک» و ابن جریر عن أبی ذرّ. و فی روایة البزّار عن ابن عبّاس و ابن الزبیر - رضی اللّه عنه - «غرق» بدل «هلک»].

و نیز عبد الحق دهلوی این حدیث شریف را در «لمعات - شرح مشکاة» ثابت نموده، چنانچه در شرح این حدیث گفته:

[قوله: و هو آخذ بباب الکعبة، و زاد فی روایة: و هو أی أبو ذرّ یقول: من عرفنی فأنا من قد عرفنی و من أنکرنی فأنا أبو ذرّ

أی المشهور بصدق اللهجة - تلمیحا إلی

قوله ما أظلّت الخضراء و لا أقلّت الغبراء علی أصدق لهجة من أبی ذر].

و نیز عبد الحق دهلوی این حدیث شریف را در «أشعة اللّمعات - ترجمۀ مشکاة» ثابت نموده، چنانچه گفته: [و عن أبی ذرّ، قال و هو آخذ بباب الکعبة:

سمعت النّبیّ. روایتست از أبی ذرّ که وی گفت و حال آنکه وی گیرنده است در کعبه را: شنیدم پیغمبر را

صلّی اللّه علیه و سلم یقول: ألا! إنّ مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح.

می گفت آن حضرت: آگاه باشید که حال عجیب و داستان أهل بیت من در میان شما

ص: 36

بمثل و داستان کشتی نوحست، من رکبها نجا، کسی که سوار شد کشتی نوح را رستگار شد، و من تخلّف عنها هلک، و کسی که پس ماند و سوار نشد آن را هلاک شد.

رواه أحمد].

و نیز عبد الحق دهلوی در «رجال مشکاة» در ترجمۀ جناب فاطمه سلام اللّه علیها گفته: [و فضائل فاطمة کثیرة لا تعدّ و لا تحصی، منها ما جاء مجملا فی عنوان أهل البیت، مثل

قوله صلّی اللّه علیه و سلم: انّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک. و زاد فی روایة: و مثل باب حطة].

و نیز عبد الحق دهلوی در رسالۀ «مناقب أهل البیت علیهم السّلام» این حدیث را نظما ثابت نموده، چنانچه در آخر آن گفته:

[بحمد اللّه این نامه اتمام یافت بتوفیق ایزد سرانجام یافت

اگر چند از روی صنعت کمست ز بار تکلّف نه پشتش خم ست

ولی بارهای دو عالم بر اوست شرفنامۀ نسل آدم در اوست

غریق گنه را بوی التجا چو کشتی نوح، إن رکب قد نجا]

أما عزیزی پس این حدیث شریف را در «سراج منیر - شرح جامع صغیر» إثبات نموده و بنقل تصحیح آن از حاکم در تشیید مبانی آن افزوده، چنانچه در کتاب مذکور گفته:[

«إنّ مثل أهل بیتی» هم علیّ و فاطمة و ابناهما و بنوهما

«فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک» قال المناویّ: وجه الشبه بینهما أنّ النّجاة ثبتت لأهل سفینة نوح فأثبت لامّته بالتّمسّک بأهلبیته النّجاة، انتهی، و لعلّ المقصود من الحدیث الحثّ علی إکرامهم و احترامهم و اتّباعهم فی الرّأی «ک» عن أبی ذرّ].

و نیز عزیزی در «سراج منیر» گفته:[

«مثل أهل بیتی» زاد فی روایة: فیکم

«مثل سفینة نوح» فی روایة: فی قومه

«من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق» قال المناویّ: و لهذا ذهب جمع إلی أنّ قطب الأولیاء فی کلّ زمن لا یکون إلاّ منهم «البزّار عن ابن عبّاس و عن ابن الزّبیر، (ک) عن أبی ذرّ» و قال صحیح].

أما محمد بن أبی بکر الشلی، پس این حدیث شریف را بروایات عدیده و سیاقات

ص: 37

سدیده در کتاب «مشرع رویّ» آورده، چنانچه در کتاب مذکور زیر عنوان «فضل أهل البیت» گفته:

[و قال صلّی اللّه علیه و سلم: مثل أهل بیتی فیکم کسفینة نوح فی قومه من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق و مثل حطة لبنی إسرائیل.

و قال صلّی اللّه علیه و سلم: ألا إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکب فیها نجی و من تخلّف عنها غرق.

و قال صلّی اللّه علیه و سلم: إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة،

و قال صلّی اللّه علیه و سلم: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق،

و فی روایة: و من تأخّر عنها هلک.

و قال صلّی اللّه علیه و سلّم: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجا.

و قال صلّی اللّه علیه و سلم: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها سلم و من ترکها غرق.

و قال صلّی اللّه علیه و سلم: إنّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق. و إنّما مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی إسرائیل من دخله غفر له].

و نیز شلی در «مشرع رویّ» این حدیث را بعنوان نظم ثابت نموده، چنانچه بعد ذکر بعض روایات حدیث کسا گفته: [و فی أهل الکساء یقول الشّاعر:

بأبی خمسة هم جنبوا الرّج س کرام و طهّروا تطهیرا

من تولاّهم تولاّه ذو العر ش و لقّاه نضرة و سرورا

و علی مبغضیهم لعنة اللّ ه و أصلاهم الملیک سعیرا

و قال:

أ عاذل! إنّ کساء التّقی کسانی حبّی لأهل الکساء

سفینة نوح و من یعتصم بحبلهم یعتلق بالنّجا]

أما محمد بن محمد بن سلیمان المغربی، پس این حدیث شریف را در کتاب «جمع الفوائد» آورده، چنانچه در کتاب مذکور در مناقب أهل البیت علیهم السّلام گفته:

[ابن الزّبیر، رفعه: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من ترکها غرق. البزّار زاد فی الاوسط: نجی و إنّما مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی - إسرائیل من دخله غفر له].

ص: 38

أما محمود شیخانی قادری، پس این حدیث شریف را در «صراط سویّ فی مناقب آل النبی» ثابت نموده و بروایات عدیده آورده، چنانچه در کتاب مذکور گفته:

[و اعلم أنّ أهل البیت أمان للامّة و أنّهم کسفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق].

و نیز در «صراط سویّ» گفته:

[و عن أبی ذرّ - رضی اللّه عنه - سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح فی قومه من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق و مثل حطة لبنی إسرائیل، أخرجه الحاکم. هذا فی لفظ و

فی لفظ آخر: ألا! إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح. و زاد فی روایة أبی الحسن المغازلی: و من قاتلنا آخر الزّمان فکأنّما قاتل مع الدّجّال.

و عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه: سمعت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: إنّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف غرق، و إنّما مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطّة فی بنی اسرائیل، من دخله غفر له الذّنوب کما فی روایة].

و نیز قادری در «صراط سوی» در ذکر منصور دوانقی گفته:

[و من روایة المنصور و عدم العمل بها انّه کان یقول فی أکثر مجالسه: حدّثنی أبی عن أبیه عن ابن عبّاس، قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکب فیها نجا و من تأخر عنها هلک].

أما سهارنپوری، پس این حدیث شریف را بروایت حضرت أبی ذرّ - رضوان اللّه علیه - آورده چنانچه در «مرافض» در بیان أحادیث وارده در شأن أهل بیت علیهم السلام گفته:

[و عن أبی ذرّ أنّه قال و هو آخذ بباب الکعبة: سمعت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم: ألا! إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک، رواه أحمد. گفت أبو ذر و حال آنکه وی گیرنده بود در کعبه را: شنیدم پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و سلّم را می گفت: آگاه باشید حال و داستان أهل بیت من در میان شما مثل حال و داستان کشتی نوحست، کسی که سوار شود کشتی نوح را رستگار شد، و کسی که باز ماند و سوار نشد هلاک گشت. روایت کرد این حدیث را أحمد].

أما مرزا محمد بن معتمد خان پس این حدیث شریف را در «نزل الأبرار بما

ص: 39

صحّ فی مناقب أهل البیت الاطهار» که در آن التزام ایراد أحادیث صحیحه نموده آورده چنانچه در کتاب مذکور گفته:

[و أخرج أحمد و ابن جریر و الحاکم عن أبی ذر (رض) أنّه قال و هو آخذ بباب الکعبة: سمعت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: ألا! إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک.

و فی روایة اخری عند الحاکم: غرق، بدل هلک، و هو عند البزّار عن عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن الزبیر رضی اللّه عنهما].

و نیز مرزا محمد بدخشی این حدیث شریف را در «مفتاح النّجا» بطرق عدیده آورده، چنانچه در فصل ثانی باب اوّل گفته:

[و أخرج الإمام أبو عبد اللّه أحمد ابن محمّد بن حنبل الشّیبانی المروزیّ البغدادیّ فی مسنده و الإمام أبو جعفر محمّد بن جریر الطبریّ فی «تهذیب الآثار» و الحاکم فی «المستدرک» عن أبی ذرّ - رضی اللّه عنه - أنّه قال و هو آخذ بباب الکعبة: سمعت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: ألا إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک.

و عند الطبرانی فی الکبیر عنه:

مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح فی قوم نوح، من رکب فیها نجا و من تخلّف عنها هلک و مثل باب حطة فی بنی اسرائیل.

و أخرج الحافظ أبو بکر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق البزّار البصریّ عن عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن الزبیر و الحاکم عن أبی ذر، قالوا: قال رسول اللّه (صلی الله علیه و آله): مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق].

و نیز میرزا محمد بدخشی این حدیث شریف را در صدر «مفتاح النّجا» بحتم و جزم آورده، چنانچه گفته: [أمّا بعد، فلا یخفی أنّه لیس لنجاة العقبی ذریعة أقوی من محبّة آل المصطفی - علیه من الصلوات ما هو الأزکی و من التّحیّات ما هو الأصفی - لأنّ اللّه عزّ و جلّ أوجب محبّتهم علی کلّ مؤمن مخلص و موقن خالص حیث قال: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی ، و أوصی النّبی (صلی الله علیه و آله) فیهم کلّ مؤمن من جنّ و إنس و ملک، و

قال: مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک].

ص: 40

و نیز مرزا محمد بدخشانی این حدیث شریف را در صدر «تحفة المحبّین» بحتم و جزم ثابت نموده، چنانچه گفته: [أمّا بعد، فلا یخفی علی اولی النّهی أنّ محبة آل النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و أصحابه جزء للإیمان، و تعظیم هؤلاء الکرام رکن عظیم للایقان فإنّه صلّی اللّه علیه و سلّم حثّ علی ولائهم و دعا بالخیبة و الخسار لأعدائهم، حیث

قال: مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک].

أما محمد صدر العالم، پس حدیث سفینه را بروایت حضرت أبی ذرّ و ابن عبّاس و ابن الزبیر در «معارج العلی» آورده، چنانچه در تحت آیه رابعه از آیات فضائل أهل بیت علیهم السّلام گفته:

[و أخرج أحمد و الحاکم عن أبی ذر و البزّار عن ابن عبّاس و ابن الزّبیر أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال: انّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک].

اما ولی اللّه العمری الدّهلوی، والد المخاطب، پس حدیث سفینه را در رسالۀ «مقدمۀ سنیّه» آورده، چنانچه گفته:

[و عن أبی ذرّ، قال و هو آخذ بباب الکعبة: سمعت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: ألا! إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک].

و نیز ولی اللّه در «قرّة العینین» بعد ذکر بعض أحادیث در فضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

[و قال: مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق و مثل حطة لبنی اسرائیل. أخرج الحاکم هذه الأحادیث کلّها فی «المستدرک»].

و روایت کردن شاه ولی اللّه حدیث سفینه را و اعتقاد او باین حدیث شریف از افادۀ مخاطب ما هم ثابت می باشد، چنانچه مخاطب در رساله یی که در آن عقائد والد خود ذکر نموده می فرماید: [فصل دوم. در بیان اعتقاد ایشان در جناب حضرات اهل بیت - علی صاحب البیت و علیهم الصّلوة و السّلام - باید دانست که اعتقاد در جناب آن حضرات دو مرتبه دارد. مرتبۀ اوّل که باتّفاق شیعه و سنّی لازم ایمان و رکن اسلامست و عوام و خواص در آن شریک اند، اگر شخصی در آن مرتبه قصور کند در خوارج و نواصب معدود

ص: 41

شود و از دائرۀ ایمان و اسلام بیرون رود، معاذ اللّه من ذلک، و آن مرتبه همینست که محبّت آن حضرات را مثل ایمان به پیغمبر فرض شمارد و عداوت آن حضرات را مثل کفر حرام انگارد و آن حضرات را یقینا از أهل بهشت داند و بتعظیم و توقیر پیش آید.

و این مرتبه را حضرت ایشان در رسالۀ «حسن العقیده» که عقائد خود را در آن جمع نموده اند و خدای تعالی و ملائک و جنّ و انس را بر آن عقائد شاهد گرفته اند بیان می فرمایند باین عبارت: و نشهد بالجنّة و الخیر لفاطمة و الحسن و الحسین رضی اللّه عنهم و نوقّرهم و نعترف بعظم محلّهم فی الاسلام. یعنی گواهی می دهیم به بهشت و نیکی برای فاطمۀ زهراء و حسن و حسین - رضی اللّه عنهم - و توقیر و تعظیم می کنیم ایشان را و اعتراف می کنیم به بزرگی در اسلام. و لازم این مرتبه، اعتقاد آنست که دشمنان آن جناب را مبغوض دارد، و این معنی را در قصیدۀ «أطیب النّغم فی مدح سید العرب و العجم» که از منظومات ایشانست و شرح فارسی آن قصیده هم از تصانیف ایشانست باین عبارت أدا می فرمایند:

و آل رسول اللّه لا زال أمرهم قویما علی إرغام أنف النّواصب

یعنی أهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همیشه باد حال ایشان راست و درست، بخاک آلوده کردن بینی جمعی که عداوت أهل بیت دارند، انتهی. بندۀ ضعیف گوید: خاک آلوده کردن بینی در محاورۀ عرب کنایت از خواری و ذلّت و هلاکست، و نواصب فرقۀ را گویند که عداوت أهل بیت داشته باشند. پس درین بیت هم إظهار تولاّ است بجناب حضرات و هم دعای بد و تبرّاست از دشمنان ایشان.

ضمیمۀ این مرتبه اعتقاد آنست که مناقب آن حضرات را که از روی أحادیث و آیات ثابتست در تصانیف خود روایت کنند، و این معنی را بفضله تعالی حضرت ایشان در تصانیف خود بحدّی استیعاب فرموده اند که کم کسی آن مقدار درین باب سعی و جهد کرده باشد، آن همه را اگر در اینجا نقل کنیم مجلّدات می باید پرداخت، و اگر کسی را اشتیاق این مطلب باشد کتاب «إزالة الخفا» و دیگر تصانیف کبار ایشان را مطالعه نماید، اما بطریق نمونه چیزی ازین باب هم ذکر می کنیم.

ص: 42

در کتاب «مقدّمۀ سنیّه» که در مدینۀ منوّره تصنیف فرموده اند می فرماید: و نختم الرّسالة بالخاتمة الحسنة ذکر مناقب أهل بیت رضی اللّه عنهم. یعنی باید که ختم کنیم این رساله بخاتمۀ نیک که ذکر مناقب أهل بیت ست رضی اللّه عنهم. بعد از آن مناقب این حضرات را بتفصیل تمام بیان کرده اند، از آن جمله آیۀ تطهیر را از روی أحادیث ثابت کرده اند که در حقّ این پنج تن پاک نازل شده و گفته اند که مراد از رجس گناه و شرکست و این حضرات از گناه و شرک پاک بودند، و از آن جمله آیۀ مباهله و دیگر آیات را در حقّ آن حضرات اعتقاد کرده اند، و

حدیث «إنّی تارک فیکم الثقلین»

و حدیث «أنا حرب لمن حاربهم و سلم لمن سالمهم»

و حدیث

«ألا إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک»

و أحادیث دیگر را در شان این حضرات روایت کرده اند].

أما حفنی، پس این حدیث شریف را در «حاشیۀ جامع صغیر» ثابت نموده، چنانچه گفته: [

قوله «من رکبها نجا» إلخ، أی من رکب سفینة نوح نجا، إلخ، فکذلک من تمسّک بأهل بیته صلّی اللّه علیه و سلّم نجا، بمعنی الاقتداء بهم إن کانوا علماء، و إلاّ فبمعنی اعتقادهم و احترامهم و محبّتهم].

و نیز حفنی در «حاشیۀ جامع صغیر» گفته: [قوله: غرق، من باب تعب، کما فی «المصباح» فینبغی احترامهم و الاقتداء بعلمائهم].

اما محمد بن اسماعیل الأمیر الصّنعانی، پس این حدیث شریف را در «روضۀ ندیّه» بروایات عدیده از کتب أعلام خود ثابت نموده، چنانچه در کتاب مذکور در شرح شعر:

فغدت عترته من أجلها عترة المختار نصّا نبویّا

گفته: [و أهل بیته علیهم السّلام هم السّفینة المشار إلیها فیما أخرجه الحاکم فی مستدرکه من

حدیث أبی ذرّ الغفاری - رضی اللّه عنه - عنه (صلعم): مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک.

و أخرج الملاّ فی سیرته من حدیث ابن عبّاس: مثل أهل بیتی کسفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق.

و أخرج

ص: 43

ابن السّری من حدیث علی علیه السّلام، قال: قال رسول اللّه - صلعم -: مثل أهل بیتی کسفینة نوح من رکبها نجی و من تعلّق بها فاز و من تخلّف عنها زجّ به فی النّار. أفاده المحبّ فی «الذّخائر»].

اما محمد بن علی الصبان المصری، پس حدیث سفینه را در «إسعاف الرّاغبین فی سیرة المصطفی و فضائل أهل بیته الطاهرین» آورده و باعتراف روایت کردن جماعتی از أصحاب سنن آن را از صحابه متعدّدین طریق إنصاف سپرده، چنانچه در باب ثانی کتاب مذکور گفته:

[و روی جماعة من أصحاب السّنن عن عدّة من الصّحابة أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال: مثل أهل بیتی فیکم کسفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک. و فی روایة غرق، و فی اخری: زجّ فی النار. و فی اخری عن أبی ذرّ زیادة:

و سمعته یقول: اجعلوا أهل بیتی منکم مکان الرأس من الجسد و مکان العینین من الرأس (فإنّ الجسد لا یهتدی إلاّ بالرأس. صح. ظ) و لا یهتدی الرّأس إلاّ بالعینین].

اما محمد مرتضی الزبیدی پس این حدیث شریف را در «تاج العروس» آورده، چنانچه در لغت (زخ) می گوید: [و زخّه یزخّه زخّا: دفعه و أوقعه فی وهدة، أی المکان المنخفض، و

فی الحدیث: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من تخلّف عنها زخّ به فی النّار، أی دفع و رمی].

اما عجیلی، پس این حدیث شریف را در «ذخیرة المآل» بعناوین شتّی إثبات فرموده و بتحقیق و تصدیق آن مرّة بعد اخری قصب السّبق از مجارین مضمار خویش ربوده، چنانچه در صدر «ذخیرة المآل» گفته: [بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد للّه الّذی جعل أهل البیت کسفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها أهلکه الغرق].

و نیز عجیلی در «ذخیرة المآل» در ذکر آل جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفته:

[و هم سفینة النّجاة و حبل الاعتصام و قرناء کتاب اللّه إلی ورود الحوض. و قد حثّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی التّمسّک بهم و رکوب سفینتهم و الأخذ بهدیهم و تقدیمهم و التّعلّم منهم، و حاشاه أن یأمر بالتّمسّک بحبل مقطوع أو رکوب سفینة مخروقة أو بأخذ هوی مبتدع أو تقدیم ضالّ أو تعلّم من مخالف لسنّته].

ص: 44

و نیز عجیلی در «ذخیرة المآل» در ذکر اهل بیت علیهم السّلام گفته: [و قد عهد إلینا مشرّفهم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أن نحبّهم و نحترمهم و نعتقد طهارتهم و فضلهم و أنّ لهم عند اللّه عهدا أن لا یدخل واحدا منهم النّار، فهل تری الحکم علیهم بالهلاک و هم السّفینة؟! و تأخیرهم و هم المقدّمون، و تسمیة حبّهم رفضا و هو واجب، و ترک التّمسّک بهم و هم حبل اللّه و قرناء کتابه من الوفاء بالعهود؟! أم خفر ذمّة صاحب الحوض المورود؟!].

و نیز عجیلی در «ذخیرة المآل» در ذکر أهل بیت علیهم السّلام گفته: [و المقرّر أنّ مودّة القربی و موالاتهم من العقائد اللاّزمة و أنّ الاعتزاء إلیهم و الاقتداء بهم هو مذهب امامی [1] الّذی قلّدته فی شرائع دینه و بدائع فنونه، فاندراجی فی حلّة الاتّباع هو الشّاهد لصدق التّقلید عند النّزاع، و کیف و أنا اصلّی علیهم فی کلّ صلاة فرضا لازما و أسأل الهدایة إلی صراطهم المستقیم فی کلّ یوم خمس مرّات، و هم حبل الاعتصام و سفینة النّجاة، فهل یحسن أن اوثر بهم أحدا أو أستبدل بهم ملتحدا؟! کلاّ! و اللّه، بل المزاحمة علی هذا المورد العذب سبیلی، و العضّ بالنّواجذ علی تلک السّنن اعتقادی و قیلی].

و نیز عجیلی در «ذخیرة المآل» گفته:

[سفینة تجری و ترسی باسمه رکبت فیها طالبا لرسمه

ف اِرْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ، وَ هِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبالِ وَ نادی نُوحٌ ابْنَهُ وَ کانَ فِی مَعْزِلٍ یا بُنَیَّ ! و لم یکن أحد من أبناء الحسنین فی معزل لانّهم السفینة نفسها، و هم الألواح و الدّسر، فهی ناجیة منجیة، فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ ! و من تأمّل قوله «إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ» ظهر کمال المغفرة و المرحمة لمن رکب السّفینة فکیف یقول بالهلاک من لیس له إدراک؟!].

و نیز عجیلی در «ذخیرة المآل» در ذکر دلائل صحیحه محفوظیّت أهل بیت علیهم السّلام گفته: [و منها

حدیث أهل بیتی کسفینة نوح، إلخ، فاذا کانت السفینة

ص: 45

منجیة لمن رکبها من الغرق لزم أن تکون هی ناجیة من باب أولی، و إذا حکمنا - و العیاذ باللّه - بالهلاک لزم أن یکون الصّادق الامین قد غشّ امّته حیث أمرهم برکوب سفینة مخروقة هالکة! حاشا للّه من ذلک! فقد قال: من غشّنا لیس منّا، و الدّین النّصیحة فقد نصح و أنصح و أوضح، صلّی اللّه علیه و سلّم].

و نیز عجیلی در «ذخیرة المآل» در قصیدۀ خود گفته:

[و هم السّفینة للنّجاة و حبّهم فرض و حبل تمسّک و أمان

حاشاه یأمرنا برکب سفینة مخروقة أم زاغت البصران!]

و نیز در «ذخیرة المآل» در ضمن همین قصیده گفته:

[سمّاهم فلک النّجاة و قلت فی دعواک: قد غرقوا من الطّوفان!]

و نیز در «ذخیرة المآل» اشعار شافعی را که مشتمل بر نظم حدیث سفینه است آورده و بعد آن - کما سمعت سابقا - گفته: [فهذه شهادة الشّافعی کما تسمع مصرّحة برکوب تلک السّفینة النّاجیة].

و نیز عجیلی در «ذخیرة المآل» نقلا عن کتاب «الأثمار» گفته: [و أهل الحلّ و العقد من أهل البیت علیهم السّلام هم الجماعة المطهرة المعصومة و السفینة النّاجیة المرحومة بالأدلّة التّفصیلیّة و الإجمالیّة النّقلیّة و العقلیّة فیجب أن یکون لهم فی الفروع الاقتداء و إلیهم فی الاصول الاعتزاء].

و نیز عجیلی در «ذخیرة المآل» در شرح شعر:

فارکب علی اسم اللّه لا تخلّف تنجو من الطوفان یوم التّلف

گفته: [و وجه تشبیههم بالسفینة أنّ من أحبّهم و عظّمهم - شکرا لنعمة مشرّفیهم و أخذا بهدی علمائهم - نجا من ظلمات المخالفات و من تخلّف عن ذلک غرق فی بحر کفر النّعم و هلک فی مفاوز الطغیان].

و نیز عجیلی در «ذخیرة المآل» بعد ذکر بعض موضوعات شنیعه که وضّاعین أنکاس در باب أصحاب منحرفین منسوب بأهلبیت علیهم السّلام نموده اند، گفته:

[فهذه أقوال سفینة نوح و معتقداتهم فی أصحاب جدّهم و أنصاره و أصهاره و وزرائه

ص: 46

و لا یخفی من رکب السفینة نجا و من تخلّف عنها غرق].

و نیز عجیلی در «ذخیرة المآل» در ضمن قصیده بائیه خود گفته:

[فخلف المصطفی فینا و ترکته سفینة اللّه یا قوما لها رکبوا]

و نیز عجیلی در «ذخیرة المآل» گفته:

[سفینة ینجو بها من رکبا و هالک فی النّار من تجنّبا]

أخرج الطبرانیّ و أبو نعیم عن ابن عبّاس - رض - قال: قال رسول اللّه (صلی الله علیه و آله):

مثل أهل بیتی کسفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق. فثبت لهم بذلک النّجاة لأنّها إذا کانت منجیة لغیرها فهی أولی بأن تکون ناجیة. قال السّیّد السّمهودیّ و غیره: فمن حفظ الحرمات الثّلث - حرمة الإسلام و حرمة النّبی (صلی الله علیه و آله):

و حرمة رحمه - فقد رکب فی سفینة النّجاة و من لم یحفظهنّ فقد تخلّف عن سفینة النجاة.

و محصّل حدیث السّفینة و

«إنی تارک فیکم» الحثّ علی التّعلّق بحبلهم و حبّهم و علمهم و الأخذ بهدی علمائهم و محاسن أخلاقهم و شیمهم.

فمن أخذ بذلک نجا من ظلمات المخالفة و أدّی شکر النّعمة، و من تخلّف عنهم غرق فی بحار الکفر و تیار الطغیان فاستوجب النّیران، فقد ورد أنّ بغضهم یوجب دخول النّار، و کلّ عمل بدون ولائهم غیر مقبول، و کلّ مسلم عن حبّهم مسئول، و أذاهم علی کاهل الصّبر محمول].

و نیز عجیلی در «ذخیرة المآل» بعد ذکر حدیث ثقلین گفته: [و محصّله ما تقدّم فی محصّل حدیث السّفینة من الحثّ علی إعظامهم و التّعلّق بحبلهم و حبّهم و علمهم و الأخذ بهدی علمائهم و محاسن أخلاقهم - شکرا لنعمة مشرّفهم - صلوات اللّه علیه و علیهم].

و نیز عجیلی در «ذخیرة المآل» در شرح شعر

تعلّموا منهم و قدّموهمتجاوزوا عنهم و عظّموهم

گفته: [و لمّا أمرنا بتقدیمهم فتأخیرهم عن مقاماتهم الشّریفة مخالفة للمشروع، و من مقاماتهم مقارنة القرآن و دوام التّطهیر من المعاصی و البدع إمّا ابتداء و إمّا انتهاء.

ص: 47

و وجوب التّمسّک بهم و اعتقاد أنّهم سفینة ناجیة منجیة، و من قال خلاف ذلک فقد أخر من قدم اللّه و رسوله،

قال - ص -: إنّما جعل الإمام لیؤتم به و الماموم أسیر الإمام، و المتابعة واجبة و التقدّم علیه حرام، و من أخّرهم عن مقاماتهم فصلاته باطلة، و تأخیر من یستحقّ التّقدیم فی الموضع الّذی استحقّه من عکس الحقائق، فاعتبروا یا أولی الأبصار!].

اما مولوی محمد مبین لکهنوی، پس حدیث سفینه را در کتاب «وسیلة النّجاة» بنقل از أعاظم أئمّۀ ثقات و أکابر أثبات خود آورده، چنانچه گفته:

[و أخرج أحمد فی مسنده و ابن جریر و الحاکم فی مستدرکه عن أبی ذرّ الغفاری أنّه قال و هو آخذ بباب الکعبة: سمعت النبیّ یقول: ألا إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک. و هذا أیضا فی «المشکوة». «ترجمة»:

أحمد و ابن جریر و الحاکم در «مستدرک» از أبی ذرّ غفاری روایت کرده که گفت أبو ذرّ در حالی که گرفته بود دروازۀ کعبه را: شنیدم از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که می فرمود:

آگاه باشید که مثل أهل بیت من میان شما مثل کشتی نوحست، کسی که سوار شد در کشتی نوح نجات یافت از عذاب دنیا و عقبی و کسی که باز ماند و تخلّف ورزید غرق شد و هلاک گشت و به نکال دنیا و عقبی گرفتار ماند، همین طور کسی که فرمانبرداری آل رسول خدا و أدای حقوق ایشان - کما هو أحری - کرد بدرجات أعلی و مقامات أقصی در دنیا و عقبی فائز گردید، و هر که - نعوذ باللّه منه - انحرافی ازین بزرگان شفیعان روز حشر ورزید گرفتار عذاب أبد گردید.

منکر این حرف این دم در نظر شد ممثّل سرنگون اندر سقر]

اما ثناء اللّه پانی پتی، پس این حدیث شریف را در «سیف مسلول» ثابت نموده، چنانچه در کتاب مذکور بجواب حدیث ثقلین گفته: [جواب این حدیث مثل

حدیث مثل أهل بیتی کسفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک (می باشد.

صح. ظ)، این هر دو حدیث دلالت بر امامت ندارند بلکه دلالت دارند بر آنکه فلاح موقوفست بر دوستی اهل بیت نبوّت و عترت پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم. دین از آنها سند باید کرد

ص: 48

و هدایت از آنها باید گرفت].

أما محمد سالم دهلوی بخاری، پس حدیث سفینه را در «اصول الایمان» آورده، چنانچه گفته: [و نیز در حدیث شریف آمد:

«إنّ مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح فمن رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک». یعنی تحقیق أهل بیت من در دنیا مانند کشتی نوح اند علیه السّلام، کسی که سوار شد در آن نجات یافت و کسی که خلاف کرد از آن هلاک شد].

أما جمال الدین محمد بن عبد العلی القرشی الهاشمی، پس این حدیث شریف را در کتاب «تفریح الأحباب فی مناقب الآل و الاصحاب» آورده، چنانچه گفته:

[عن أبی ذرّ أنّه قال و هو آخذ بباب الکعبة: سمعت النّبیّ (صلی الله علیه و آله) یقول: ألا إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک. رواه أحمد].

أما ولی اللّه لکهنوی، پس حدیث سفینه را در «مرآت المؤمنین فی مناقب آل سیّد المرسلین» إثبات نموده، چنانچه در کتاب مذکور در بیان آیه خامسه از آیات فضائل اهل بیت علیهم السّلام گفته: [و جاء بطرق عدیدة یقوی بعضها بعضا:

انّما مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا،

و فی روایة مسلم: و من تخلّف عنها غرق، و فی روایة: هلک.

و قال صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّما مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی اسرائیل، من دخله غفر له الذّنوب، و وجه تشبیهه صلّی اللّه علیه و سلّم أهل بیته بالسّفینة أنّ من أحبّهم و عظّمهم شکرا لنعمة مشرّفهم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أخذ بهذا نجا من ظلمة المخالفات و من تخلّف عن ذلک غرق فی بحر کفر النّعم و هلک فی مفاوز الطغیان].

أما رشید الدین خان دهلوی، پس این حدیث شریف را در رسالۀ «الحقّ المبین فی فضائل اهل بیت سیّد المرسلین صلّی اللّه علیه و آله و سلّم» نقلا عن «نزل الابرار بما صحّ من مناقب أهل البیت الأطهار» آورده، چنانچه در رساله مذکوره گفته: [و صاحب «مفتاح النّجا» در «نزل الأبرار بما صحّ من مناقب أهل البیت الاطهار» می فرماید:

«أخرج مسلم عن زید بن أرقم - رض -: قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یوما فینا خطیبا بماء یدعی خمّا بین مکّة و المدینة، فحمد اللّه و أثنی علیه و وعظ و ذکّر ثمّ قال: أمّا بعد! ألا یا

ص: 49

أیّها النّاس! إنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی فأجیب و إنّی تارک فیکم الثقلین أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی و النّور، فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به. فحثّ علی کتاب اللّه و رغّب فیه ثمّ قال: و أهل بیتی].

و نیز می فرماید:

[أخرج أحمد و ابن جریر و الحاکم عن أبی ذرّ الغفاری - رض - أنه قال و هو آخذ بباب الکعبة: سمعت النّبیّ (صلی الله علیه و آله) یقول: ألا إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک].

و نیز رشید الدین خان در رساله «الحق المبین» حدیث سفینه را نقلا عن تفسیر «فتح العزیز» آورده، چنانچه گفته: [و لهذا در حدیث شریف وارد است:

مثل أهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق].

و نیز رشید الدین خان در «ایضاح لطافة المقال» حدیث سفینه را از «تحفۀ» استاد خود نقل کرده، چنانچه گفته: [و نیز در باب هفتم که در امامتست در مبحث

حدیث «إنّی تارک فیکم الثّقلین» می فرماید که

حدیث «مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق» دلالت نمی کند مگر بر آنکه فلاح و هدایت مربوط بدوستی ایشان و منوط باتّباع ایشانست و تخلّف از دوستی و اتّباع ایشان موجب هلاک، و این معنی بفضل اللّه تعالی محض نصیب أهل سنّتست و بس از جمیع فرق اسلامیّه و خاصست بمذهب أهل سنّت، لا یوجد فی غیرهم، زیرا که ایشان متمسّک اند بحبل وداد جمیع اهلبیت، بخلاف شیعه که هیچ فرقه ایشان جمیع اهل بیت را دوست نمی دارند و بعضی یک طائفه را محبوب می سازند و بقیّه را مبغوض می دارند و بعضی طائفۀ دیگر را] انتهی مختصرا.

اما عاشق علی خان دهلوی، پس این حدیث شریف را در «ذخیرة العقبی فی ذکر فضائل أئمّة الهدی» ثابت نموده، چنانچه در کتاب مذکور گفته: [الحقّ چنین دلیری و جرأت خاصّۀ همین حضراتست که دروغ گویم بر روی تو و إلاّ مثل آفتاب روشن و هویداست که سرمایۀ نازش و افتخار فرقۀ حقّه همین رکوب سفینه اهل بیت و تمسّک بحدیث ثقلینست، و هو لا یوجد فی غیرهم].

ص: 50

و نیز در «ذخیرة العقبی» گفته: [چون بقدر ضرورت که مناسب وقت بود از رفع شبهات اختلاف در معاملات ظاهر نبذی تحریر یافت، اکنون وقت آن رسید که حقیقت امامت و ما یتعلّق بها که مراد کامل حدیث ثقلین و حدیث سفینه است از اقرار علمای متکلّمین اهل سنّت و از أقوال أصحاب طریقت و حقیقت که بزرگان دین و گل سر سبد این فرقۀ ناجیه اند مع شواهد عبارات کتب حقه زیب کلام گردد].

و نیز در «ذخیرة العقبی» حدیث سفینه را نقلا عن تفسیر «فتح العزیز» آورده چنانچه گفته: [و لهذا در حدیث شریف واردست

«مثل أهل بیتی فیکم کسفینة نوح من رکب نجا و من تخلّف عنها غرق»].

و نیز در «ذخیرة العقبی» حدیث سفینه را از رسالۀ که موضوع آن «بیان عقیدۀ شاه ولی اللّه» ست نقل کرده گفته:

[و حدیث «إنّی تارک فیکم الثّقلین»

و حدیث

أنا حرب لمن حاربهم و سلّم لمن سالمهم»

و حدیث «ألا إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک» و أحادیث دیگر در شأن این حضرات روایت کرده اند].

و نیز در «ذخیرة العقبی» حدیث سفینه را بواسطۀ فاضل رشید از صاحب «تحفه» نقل کرده، کما لا یخفی علی من راجع.

اما حسن عدوی حمزاوی معاصر، پس این حدیث شریف را در «مشارق الأنوار فی فوز أهل الاعتبار» آورده، چنانچه در کتاب مذکور گفته: [و أما بیان ما ورد فی أهل بیته علی العموم صلّی اللّه علیه و سلّم و ذریّتهم و بیان أنّ صلتهم تکون صلة لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم اعلم (فاعلم. ظ) وفقنا اللّه و إیّاک لخدمة أهل بیته - صلّی اللّه علیه - أنّ اللّه قد أمرنا علی لسان نبیّه بالمودّة لأهل بیته بقوله «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» و من أفراد المودّة و الصّلة زیارتهم مقدّما لهم علی غیرهم متوسّلا بهم إلی شفاعة جدّهم.

قال المحقّق ابن حجر: أخرج الدّیلمیّ مرفوعا: من أراد التّوسّل و أن یکون له عندی ید أشفع له بها یوم القیمة فلیصل أهل بیتی و یدخل السّرور علیهم.

قال: و أخرج الإمام أحمد فی مسنده عنه صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی أوشک أن ادعی فاجیب و إنّی تارک فیکم الثّقلین

ص: 51

کتاب اللّه عزّ و جلّ حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّ اللّطیف الخبیر أخبرنی أنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض فانظروا بما ذا تخلفونی فیهما،

و فی روایة: انّما أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکب فیها نجا و من تخلّف عنها غرق.

قال: و فی روایة صحّحها الحاکم علی شرط الشّیخین: النّجوم أمان لأهل الأرض من الغرق و أهل بیتی أمان لامّتی من الاختلاف فإذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابلیس «آه». و لعلّ المراد من الغرق ما یلحقهم من العذاب لولا وجودهم کما یدلّ علیه ما فی بعض الرّوایات: فإذا ذهب أهل بیتی جاء أهل الأرض من العذاب ما کانوا یوعدون، و یحتمل أنّ المعنی أنّ من أحبّهم و عمل بمقتضی سنّة جدّهم نجا من ظلمة الاغیار (العثار. ظ) و الطغیان و من تخلّف عنها غرق فی بحر کفر النعمة و البهتان].

اما احمد بن زینی دحلان معاصر، پس این حدیث شریف را در کتاب «الفتح المبین» ذکر نموده و باعتراف صحّت آن از طرق کثیره در خبرت أرباب بصیرت افزوده، چنانچه در کتاب مذکور در ذکر فضائل اهل بیت علیهم السّلام گفته: [و صحّ

عنه صلّی اللّه علیه و سلّم من طرق کثیرة أنّه قال: إنّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق، و فی روایة هلک، و مثل أهل بیتی فیکم کمثل باب حطة فی بنی اسرائیل من دخله غفر له].

اما شبلنجی معاصر، پس این حدیث شریف را در «نور الأبصار» آورده، چنانچه در باب ثانی کتاب مذکور گفته:

[و روی جماعة من أصحاب السّنن عن عدّة من الصّحابة أنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم قال: مثل أهل بیتی فیکم کسفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک، و فی روایة غرق، و فی اخری زجّ فی النّار].

اما سلیمان بلخی معاصر، پس این حدیث شریف را در «ینابیع المودّة» جابجا آورده و بذکر آن - مرّة بعد مرّة - قصب السّبق از أقران و أمثال خود برده، چنانچه در کتاب مذکور گفته: [الباب الرابع فی حدیث سفینة نوح و باب حطّة بنی اسرائیل و حدیث الثّقلین و حدیث یوم الغدیر.

فی «مشکاة المصابیح» عن أبی ذرّ - رضی اللّه

ص: 52

عنه - أنّه قال و هو آخذ بباب الکعبة: سمعت النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک، رواه أحمد.

و فی «جمع الفوائد»: ابن الزبیر رفعه: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من ترکها غرق،

للبزّار، و زاد فی الأوسط: و إنّما مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی اسرائیل من دخله غفر له.

أبو الطفیل عن أبی ذرّ و هو آخذ بباب الکعبة، رفعه: انّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک و انّ مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی اسرائیل من دخله غفر له. أخرجه الطبرانیّ فی الأوسط و الصّغیر و أبو یعلی و أحمد بن حنبل عن أبی ذرّ، انتهی «جمع الفوائد». أیضا

أخرجه البزّار و ابن المغازلی عن سعید بن جبیر عن ابن عباس و عن سلمة بن الأکوع و عن ابن المعتمر عن أبی ذرّ و عن سعید بن المسیّب عن أبی ذرّ. و أیضا أخرجه الحموینیّ عن أبی سعید الخدری بزیادة «و إنّما مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی اسرائیل من دخله غفر له». أیضا

أخرجه أبو یعلی و البزّار و الطبرانی فی الأوسط و الصّغیر عن أبی سعید الخدری حدیث السّفینة و باب الحطة. أیضا ابن المغازلی أخرجه عن أبی ذرّ حدیث السّفینة و الحطة. أیضا الحموینی أخرجه عن جیش (حنش. ظ) بن المعتمر عن أبی ذرّ. و أخرجه المالکیّ فی «فصول (الفصول. ظ) المهمّة» عن رافع مولی أبی ذرّ. و أخرج أیضا حدیث السّفینة الثّعلبیّ و السّمعانیّ أیضا عن سلیم بن قیس الهلالی، قال: بینا أنا و جیش (حنش. ظ) بن معتمر بمکّة إذ قام أبو ذرّ و أخذ بحلقة باب الکعبة فقال: من عرفنی فقد عرفنی فمن لم یعرفنی فأنا جندب بن جنادة أبو ذرّ، فقال: أیّها النّاس! إنّی سمعت نبیّکم صلّی اللّه علیه و سلم یقول: مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من ترکها هلک و یقول: مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی اسرائیل من دخله غفر له، و یقول: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا کتاب اللّه و عترتی و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.

الحموینی فی «فرائد السّمطین» بسنده عن سعید ابن جبیر عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: یا علی! أنا مدینة العلم و أنت بابها و لن تؤتی المدینة إلاّ من قبل الباب و کذب من زعم أنّه یحبّنی

ص: 53

و یبغضک لأنّک منّی و أنا منک لحمک لحمی و دمک دمی و روحک من روحی و سریرتک من سریرتی و علانیتک من علانیتی سعد من أطاعک و شقی من عصاک و ربح من تولاّک و خسر من عاداک فاز من لزمک و هلک من فارقک مثلک و مثل الأئمّة من ولدک بعدی مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق و مثلکم کمثل النّجوم، کلّما غاب نجم طلع نجم إلی یوم القیمة].

و نیز بلخی در «ینابیع المودّة» در باب رابع و أربعون گفته: [أیضا

أخرج الحموینیّ عن سعید بن جبیر عن ابن عبّاس، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: یا علی! أنا مدینة الحکمة و أنت بابها و لن تؤتی المدینة إلاّ من قبل الباب و کذّب من زعم أنّه یحبّنی و یبغضک لأنّک منّی و أنا منک لحمک من لحمی و دمک من دمی و روحک من روحی و سریرتک من سریرتی و علانیتک من علانیتی و أنت إمام امّتی و وصیّی، سعد من أطاعک و شقی من عصاک و ربح من تولاّک و خسر من عاداک، فاز من لزمک و هلک من فارقک و مثلک و مثل الأئمة من ولدک مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق، و مثلکم مثل النجوم کلما غاب نجم طلع نجم إلی یوم القیمة].

و نیز بلخی در «ینابیع المودّة» در باب سادس و خمسون نقلا عن «کنوز الحقائق» گفته:

[مثل عترتی کسفینة نوح من رکبها نجا. للثّعلبی].

و نیز در «ینابیع» در همین باب نقلا عن «الجامع الصّغیر» آورده:

[إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک. للحاکم عن أبی ذرّ].

و نیز نقلا عن «الجامع الصّغیر» آورده:

[مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق. للبزّار عن ابن عبّاس و عن ابن الزّبیر، و للحاکم عن أبی ذرّ].

و نیز در «ینابیع المودّة» نقلا عن «ذخائر العقبی» آورده:

[و عن علی مرفوعا:

مثل أهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تعلّق بها فاز و من تخلّف عنها زجّ فی النّار. أخرجه ابن السّری.

و عن ابن عبّاس مرفوعا: مثل أهل بیتی کمثل

ص: 54

سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق. أخرجه الملاّ فی سیرته].

و نیز در «ینابیع المودّة» نقلا عن «مودّة القربی» آورده:

[علی علیه السّلام، رفعه: مثل أهل بیتی کمثل سفینة نوح من تعلّق بها نجا و من تخلّف عنها أولج فی النّار].

و نیز در «ینابیع المودّة» نقلا عن «مودّة القربی» آورده:

[أبو ذرّ و هو آخذ باب الکعبة و یقول: أیّها النّاس! من عرفنی عرفنی و من لم یعرفنی فأنا أعرفهم: أنا أبو ذرّ، سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من رغب عنها غرق].

و نیز در «ینابیع المودّة» نقلا عن «الصّواعق» آورده:

[و جاء من طرق عدیدة یقوّی بعضها بعضا: إنّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق،

و فی روایة: و إنّما مثل أهل بیتی فیکم مثل باب حطة فی بنی اسرائیل من دخله غفر له].

و نیز در «ینابیع المودّة» نقلا عن «الصّواقع» آورده: [و وجه تشبیههم بالسّفینة أنّ من أحبّهم و عظّمهم و أخذ بهدی علمائهم نجا من ظلمة المخالفات و من تخلّف عن ذلک غرق فی بحر کفران النّعم و هلک فی مفاوز الطغیان].

و نیز در «ینابیع المودّة» نقلا عن «الصّواعق» آورده: [الثّانی:

أخرج أحمد و الحاکم عن أبی ذرّ أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: انّ مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک،

و فی روایة للبزّار عن ابن عبّاس و عن ابن الزّبیر و للحاکم عن أبی ذرّ أیضا: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق].

اما حسن الزمان معاصر، پس این حدیث شریف را در «قول مستحسن» بروایات عدیده آورده و بإثبات آن علی أحسن الوجوه طریق اذعان سپرده، چنانچه در کتاب مذکور بعد نقل بعض افادات أسلاف خود گفته: [و إلیه الإشارة فی الآیة الکریمة إِنّا لَمّا طَغَی الْماءُ حَمَلْناکُمْ فِی الْجارِیَةِ لِنَجْعَلَها لَکُمْ تَذْکِرَةً وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ » مع

حدیث «ألا إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف

ص: 55

عنها هلک» و فی لفظ «غرق» رواه أحمد و ابن جریر و الحاکم عن أبی ذرّ الغفاری، و الصّولیّ من جهة الرّشید عن آبائه عن ابن عبّاس، و البزّار عنه و عن ابن الزّبیر. و

حدیث «سألت اللّه أن یجعلها اذنک یا علی! فقال علیّ: ما سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شیئا فنسیته»

و حدیث «یا علیّ! إنّ اللّه أمرنی أن ادنیک و اعلّمک لتعی انزلت هذه الآیة: وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ ، فأنت اذن واعیة لعلمی» و قد بیّن ذلک ولد صاحب القرّة فی «فتح العزیز»].

و مخفی نماند که بودن اهل بیت علیهم السّلام مثل سفینه نوح أمریست که برای آن شواهد عدیده و آثار عتیده در ارشادات خود أهل بیت علیهم السّلام و کلمات صحابۀ سرور أنام - صلّی اللّه علیه و آله ما همر غمام - و افادات تابعین أعلام موجود و مسرودست.

پس از آن جمله است ارشاد باسداد جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام

«إنّما مثلنا فی هذه الامّة کسفینة نوح و کباب حطة فی بنی إسرائیل» و این ارشاد آن جناب را جلال الدّین سیوطی در تفسیر «درّ منثور» آورده، چنانچه در تفسیر آیۀ وَ إِذْ قُلْنَا اُدْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ گفته:

[و أخرج ابن أبی شیبة عن علی ابن أبی طالب، قال: إنّما مثلنا فی هذه الامّة کسفینة نوح و کباب حطة فی بنی إسرائیل].

و از مطالعه «کنز العمّال» علی متّقی که تبویب «جمع الجوامع» سیوطیست واضح و لائح می گردد که این ارشاد باسداد جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را بزیادت بعض ألفاظ مفیده أبو سهل قطّان و ابن مردویه نیز روایت کرده اند، چنانچه در «کنز العمّال» در تفسیر سورۀ هود مذکورست: [

عن عبّاد بن عبد اللّه الاسدی قال: بینا أنا عند علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه فی الرّحبة إذ أتاه رجل فسأله عن هذه الآیة أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ فقال: ما من رجل من قریش جرت علیه المواسی إلاّ قد نزلت فیه طائفة من القرآن، و اللّه لأن یکونوا یعلموا ما سبق لنا

ص: 56

أهل البیت علی لسان النّبیّ الامّی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أحبّ إلیّ من أن یکون لی ملأ هذه الرّحبة ذهبا و فضة، و اللّه إنّ مثلنا فی هذه الامّة کمثل سفینة نوح فی قوم نوح و إنّ مثلنا فی هذه الامّة کمثل باب حطة فی بنی إسرائیل.(أبو سهل القطّان فی أمالیه و ابن مردویه)].

و از آن جمله است کلام بلاغت نظام آن جناب

«أنا من سنخ أصلاب أصحاب السّفینة و کما نجا فی هاتیک من نجا ینجو فی هذه من ینجو» چنانچه أحمد بن إسحاق بن جعفر بن وهب بن واضح الکاتب العبّاسی المعروف بالیعقوبی [1] در تاریخ خود آورده که جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در ضمن خطبۀ بلیغۀ خود فرموده

«فأین یتاه بکم؟! بل أین تذهبون عن أهل بیت نبیّکم؟! أنا من سنخ أصلاب أصحاب السّفینة و کما نجا فی هاتیک من نجا ینجو فی هذه من ینجو، ویل رهین لمن مخلف (تخلّف. ظ) عنهم انّی فیکم کالکهف لأهل الکهف و إنّی فیکم باب حطة من دخل منه نجا و من تخلّف عنه هلک، حجّة من ذی الحجّة فی حجّة الوداع: إنّی قد ترکت بین أظهرکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی أبدا: کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی].

و از آن جمله است کلام هدایت التیام آن جناب

«فنحن أنوار السّموات و الارض و سفن النّجاة»، و این کلام حقّ انضمام آن جناب در ضمن خطبۀ بلیغه واقعشده که مرآة جمال و کمال جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أهل بیت آن جناب می باشد، و بکلمات حقائق آیات خود أنوار لامعۀ حقیّت مذهب أهل حقّ کرام بر سجاجل قلوب أرباب ألباب و أحلام می پاشد.

علامه شمس الدین ابو المظفّر یوسف بن قزغلی البغدادی الحنفی المعروف بسبط ابن الجوزی در «تذکرۀ خواص الأمّة» در باب سادس که آن را باین عنوان بلیغ معنون نموده «الباب السّادس فی المختار من کلامه علیه السّلام. کان علیه - السّلام ینطق بکلام قد حفّ بالعصمة و یتکلّم بمیزان الحکمة، کلام ألقی اللّه علیه

ص: 57

المهابة، فکلّ من طرق سمعه راعه فهابه، و قد جمع اللّه له بین الحلاوة و الملاحة و الطلاوة و الفصاحة، لم یسقط منه کلمة و لا بارت له حجّة، أعجز النّاطقین و حاز قصب السّبق فی السّابقین، ألفاظ یشرق علیها نور النّبوّة و یحیّر الأفهام و الألباب، و قد اخترت منه ما أودعته فی هذا الکتاب من (فنون. صح خ) العلوم و الآداب» می فرماید:

[خطبة فی مدح النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:

أخبرنی أبو طاهر الخزیمی، أنبا أبو عبد اللّه الحسین ابن علی، أنبا عبد اللّه بن عطاء الهروی، أنبا عبد الرّحمن بن عبید الثّقفی، أنبا الحسین بن محمّد الدّینوری، أنبا عبد اللّه بن ابراهیم الجرجانی، نبّأنا محمّد بن علی بن الحسین العلوی، أنبا أحمد بن عبد اللّه الهاشمی، ثنا الحسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد ابن علی بن الحسین بن علی (بسنده إلی الحسین بن علی. صح. ظ) قال: خطب أبی أمیر المؤمنین یوما بجامع الکوفة خطبة بلیغة فی مدح رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) فقال بعد حمد اللّه: لمّا أراد اللّه أن ینشئ المخلوقات و یبتدع الموجودات أقام الخلائق فی صورة قبل دحو الأرض و رفع السّموات ثمّ أفاض نورا من نور عزّه فلمع قبسا من ضیائه و سطع ثمّ اجتمع فی تلک الصّورة و فیها هیئة نبیّنا (صلی الله علیه و آله) فقال له اللّه تعالی: أنت المختار و عندک مستودع الأنوار و أنت المصطفی المنتخب الرّضا المنتجب المرتضی، من أجلک أضع البطحاء و أرفع السّماء و اجری الماء و أجعل الثّواب و العقاب و الجنّة و النّار، و أنصب أهل بیتک علما للهدایة و أودع أسرارهم من سرّی بحیث لا یشکل علیهم دقیق و لا یغیب عنهم خفیّ و أجعلهم حجّتی علی بریّتی و المنبّهین علی قدری و المطلعین علی أسرار خزائنی. ثمّ أخذ الحقّ سبحانه علیهم الشّهادة بالرّبوبیّة و الإقرار بالوحدانیّة فی مکنون علمه و نصب العوالم و موّج الماء و أثار الزّبد و أهاج الدّخان، فطفی عرشه علی الماء ثمّ أنشأ الملائکة من أنوار أبدعها و أنواع اخترعها، ثمّ خلق اللّه الأرض و ما فیها، ثمّ قرن بتوحیده نبوّة نبیّه محمّد (صلی الله علیه و آله) و صفیّه و شهدت السّموات و الأرض و الملائکة و العرش و الکرسیّ و الشّمس و القمر و النّجوم و ما فی الأرض له بالنّبوّة، فلمّا خلق آدم أبان للملائکة فضله و أراهم ما خصّه به من سابق العلم و جعله محرابا و قبلة لهم و سجدوا له، ثمّ بیّن لآدم حقیقة ذلک النّور و مکنون ذلک السّر، فلمّا حانت أیّامه أودعه

ص: 58

شیثا و لم یزل ینقل من الأصلاب الفاخرة إلی الأرحام الطاهرة إلی أن وصل إلی عبد المطّلب ثمّ إلی عبد اللّه ثمّ إلی نبیّه (صلی الله علیه و آله) فدعا النّاس ظاهرا و باطنا و ندبهم سرّا و علانیة و استدعی الفهوم إلی القیام بحقوق ذلک السّر المودع فی الذّرّ قبل النّسل، فمن وافقه قبس من لمحات ذلک النّور و اهتدی إلی السّر و انتهی إلی العهد المودع، و من غمرته الغفلة و شغلته المحنة فاستحقّ البعد. ثمّ لم یزل ذلک النّور ینتقل فینا و یتشعشع فی غرائزنا، فنحن أنوار السّموات و الأرض و سفن النجاة، و فینا مکنون العلم و إلینا مصیر الامور و بمهدیّنا تقطع الحجج خاتمة الأئمّة و منقذ الامّة و منتهی النّور، فلیهنّ من استمسک بعروتنا و حشر علی محبّتنا].

و از آن جمله است قول جناب امام زین العابدین علیه السّلام

«نحن الفلک الجاریة فی اللّجج الغامرة یأمن من رکبها و یغرق من ترکها» چنانچه سلیمان بن ابراهیم بلخی در «ینابیع المودّة» در باب ثالث آن گفته:

[و قال علیّ بن الحسین رضی اللّه عنهما:

نحن الفلک الجاریة فی اللّجج الغامرة، یأمن من رکبها و یغرق من ترکها].

و نیز بلخی در «ینابیع المودّة» در باب تاسع و ثمانون گفته: [

أخرج الحافظ الجعابی أنّ الإمام زین العابدین رضی اللّه عنه قال: نحن الفلک الجاریة فی اللّجج الغامرة یأمن من رکبها و یغرق من ترکها و إنّ اللّه تبارک و تعالی أخذ میثاق من یحبّنا و هم فی أصلاب آبائهم فلا یقدرون علی ترک ولایتنا لأنّ اللّه عزّ و جلّ جعل جبلّتهم علی ذلک، انتهی].

و از آن جمله است قول عمرو بن العاص در باب جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام:

«هو النبأ العظیم و فلک نوح».

و این قول عمرو بن العاص در قصیدۀ او واقعشده که أکابر علمای أهل سنّت آن را نقل نموده اند.

أبو محمّد حسن بن أحمد بن یعقوب الهمدانی الیمنی در کتاب «الإکلیل» علی ما نقل عنه گفته: [روی أنّ معاویة بن أبی سفیان قال یوما لجلسائه: من قال فی علیّ علی ما فیه فله هذه البدرة! فقال کلّ منهم کلاما غیر موافق من شتم أمیر المؤمنین علیه السّلام

ص: 59

إلاّ عمرو بن العاص فإنّه قال أبیاتا اعتقدها و خالفها بفعاله!

بآل محمّد عرف الصّوابو فی أبیاتهم نزل الکتاب

و هم حجج الإله علی البرایابهم و بجدّهم لا یستراب

و لا سیما أبی حسن علیله فی المجد مرتبة تهاب

إذا طلبت صوارمهم [1]

نفوسافلیس بها

[2] سوی «نعم» جواب

طعام حسامه مهج الأعادیو فیض دم الرّقاب لها شراب

و ضربته کبیعته بخمّ معاقدها من النّاس الرّقاب

إذا لم تبر من أعدا علیفما لک فی محبّته ثواب

هو البکّاء فی المحراب لیلاهو الضحّاک إن آن الضّراب

هو النّبأ العظیم و فلک نوحو باب اللّه و انقطع الجواب

[3] فأعطاه معاویة البدرة و حرّم الآخرین].

و جمال الدین محدث شیرازی در کتاب «تحفة الأحبّاء من مناقب آل العبا» گفته: [و آورده که روزی معاویة بن أبی سفیان با عمرو بن عاص در مجمعی از صنادید مملکت شام گفت علی را وصفی بگوی، و در بعضی از کتب تواریخ هست که چون خبر شهادت یافتن أمیر المؤمنین علی علیه السّلام بشام رسید معاویه گفت: «الآن انقطع العداوة»! و در مجلسی که خواص او و أشراف شام حاضر بودند یک بدرۀ زر در پیش خود داشت گفت: هر که برخی از صفات و فضائل و چندی از خواص و مزایای علی ابن أبی طالب درین محفل بیان کند مر او راست این بدرۀ زر! عمرو خود را از مرتبۀ مکابره و معانده گذرانیده بمقتضای «إنّ الکذوب قد یصدق» این أبیات را بدیهة بر منصّه عرض جلوه داد - یا خود - طمعا بالبدرة الموعودة المشار إلیها - زبان بحقّ و صدق و راستی گشاد که «شعر»:

بآل محمّد عرف الصّواب و فی أبیاتهم نزل الکتاب

هم حجج الإله علی البرایا بهم و بجدّهم لا یستراب

ص: 60

و لا سیما أبا حسن علیّا [1] * له فی العلم مرتبة نصاب [2]

إذا نادت صوارمه نفوسافلیس لها سوی نعم جواب

طعام سیوفه مهج الأعادیو فیض دم الرّقاب لها شراب

و من لم یبر من أعدا علیفلیس له النّجاة و لا ثواب

أمیر المؤمنین علی ذخریشفیع لی إذا قام الحساب

هو الفردوس لا یخفی علیکمهو السّاقی علی

[3] الحوض الشّراب

هو النّبأ العظیم و فلک نوحو باب اللّه و انقطع الخطاب

معاویه گفت:

و ملیحة شهدت لها ضرّاتها و الفضل ما شهدت به الأعداء!]

از آن جمله است نامۀ حسن بصری بنام جناب امام حسن علیه السّلام که در آن حسن بصری بمضمون حدیث سفینه مکرّر اعتراف نموده، و این نامۀ او را أکابر علمای سنّیّه در کتب و أسفار دینیّۀ خود نقل کرده اند.

أبو الحسن علی بن عثمان الغزنوی در کتاب «کشف المحجوب لأرباب القلوب» گفته: [و منهم: جگر بند مصطفی و ریحان دل مرتضی و قرّة العین زهراء أبو محمّد الحسن بن علی، کرّم اللّه وجهه، و ویرا اندرین طریقت نظر تمام بود و اندر دقائق عبارات این معنی حظّ وافر، تا حدّی که گفت اندر حال وصیتش:

«علیکم بحفظ السّرائر فانّ اللّه مطلع علی الضّمائر» بر شما باد بحفظ أسرار که خداوند عزّ و جلّ دانندۀ ضمائرست. و حقیقت این معنی آن بود که بنده مخاطبست بحفظ أسرار همچنان که بحفظ إظهار، پس حفظ أسرار عدم التفات بأغیار بود و حفظ إظهار از مخالفت جبّار، و همی آرند که قدریان چون غلبه گرفتند و مذهب اعتزال اندر جهان پراکنده شد، حسن بصری - رحمه اللّه - بحسن بن علی - کرّم اللّه وجهه - نامه نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم. السّلام علیک یا بن رسول اللّه و قرّة عینه و رحمة اللّه و برکاته. أمّا بعد، فإنّکم معاشر بنی هاشم کالفلک الجاریة فی بحر لجّیّ و مصابیح الدّجی و أعلام

ص: 61

الهدی و الائمّة القادة الّذین من تبعهم نجا کسفینة نوح المشحونة الّتی یؤل إلیها المؤمنون و ینجو فیها المتمسّکون، فما قولک یا بن رسول اللّه عند حیرتنا فی القدر و اختلافنا فی الاستطاعة لتعلمنا بما تأکّد علیه رأیک فإنّکم ذریّة بعضها من بعض، بعلم اللّه علمتم و هو الشّاهد علیکم، و أنتم شهداء اللّه علی النّاس، و السلام». معنی این آن بود که سلام خدا بر تو باد أی پسر پیغمبر و روشنائی چشم او و رحمت خدا و برکات او بشما باد که شما جملگی بنی هاشم چون کشتیهای روانید اندر دریای ژرف و ستارگان تابنده و علامات هدایت و إمامان دین، هر که متابع شما بود نجات یابد چون متابعان کشتی نوح که بدان نجات یافتند مؤمنان، و تو چه گویی أی پسر پیغمبر اندر حیرت ما اندر قدر و اختلاف ما اندر استطاعت تا ما بدانیم که روش تو اندر آن چیست و شما ذرّیت پیغمبرید و هرگز منقطع نخواهد گشت، علمتان بتعلیم خدائیست عزّ و جلّ و او نگاه دارنده و حافظ شماست و شما از آن (شاهدان. ظ) خلق.

و ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در «هدایة السّعدا» گفته: [فی «کشف المحجوب»: کتب الحسن البصریّ إلی أمیر المؤمنین حسن بن علی رضی اللّه عنه مکتوبا:

السّلام علیک یا بن رسول اللّه و رحمة اللّه و برکاته! و بعد فأنتم معاشر بنی هاشم الفلک الجاریة فی اللّجج - أی البحر - و مصابیح الدّجی و أعلام الهدی و الأئمّة القدوة الّذین من تبعهم نجی کسفینة نوح المشحونة الّتی یؤل إلیها المؤمنون و ینجو فیها المتمسّکون فأنتم ذریّة بعضها من بعض، بعلم اللّه علمتم و لهو الشّاهد علیکم و أنتم شهداء علی النّاس، أنتم شهداء علی النّاس، أنتم شهداء علی النّاس].

و عبد الرحمن بن عبد الرسول چشتی در «مرآة الاسرار» گفته: [و هم، وی در «کشف المحجوب» می آرد که چون قدریان غلبه گرفتند و مذهب اعتزال اندر جهان پراکنده شد حسن بصری رضی اللّه بحسن بن علی کرّم اللّه وجهه نامۀ عربی نوشت که آن این است: «بسم الله الرحمن الرحیم. السلام علیک یا بن رسول اللّه و قرّة عینه و رحمة اللّه و برکاته. أمّا بعد، فانّکم معاشر بنی هاشم کالفلک الجاریة فی بحر لجّیّ و مصابیح الدّجی و أعلام الهدی و الأئمّة القادة الّذین من یتبعهم نجا کسفینة نوح

ص: 62

المشحونة الّتی یؤل إلیها المؤمنون و ینجو فیها المستمسکون، فما قولک یا بن رسول اللّه عند حیرتنا فی القدر و اختلافنا فی الاستطاعة لتعلمنا بما تأکّد علیه رأیک فإنّکم ذریّة بعضها من بعض، بعلم اللّه علمتم فهو الشّاهد علیکم و أنتم شهداء اللّه علی النّاس و السلام». معنی آن بود که سلام خدای بر تو باد أی پسر پیغامبر و أی روشنائی چشم او و رحمت خدا و برکات او بشما باد، شما جملگی بنی هاشم چون کشتیهای روانید در دریای ژرف و ستارگان تابنده و علامات هدایت و إمامان دین، هر که متابع شما بود نجات یابد چون متابعان کشتی نوح که بر آن نجات یافتند مؤمنان، و تو چه گویی أی پسر پیغامبر! اندر حیرت ما اندر قدر و اندر اختلاف ما اندر استطاعت تا ما بدانیم که روش تو اندر آن چیست، و شما ذریّت پیغمبرید و هرگز منقطع نخواهد شد، علمتان بتعلیم خدائیست عزّ و جلّ و او نگاهدارنده و حافظ شماست و شما از آن (گواهان. صح. ظ) خلق، إلخ].

و محمد محبوب عالم بن صفی الدّین جعفر، بدر عالم، در «تفسیر شاهی» در تفسیر آیۀ «قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ» گفته: [فی «جواهر العلوم»]: قیل: إنّ الحسن البصریّ کتب إلی الإمام الحسن بن علی رضی اللّه تعالی عنهما: من الحسن البصری إلی الحسن بن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: أمّا بعد، فإنّکم معاشر بنی هاشم! الفلک الجاریة فی اللّجج الغامرة، مصابیح الدّجی و أعلام الهدی و الأئمّة القادة الّذین من تبعهم نجا و السّفینة الّتی یؤل إلیها المؤمنون و ینجو فیها المتمسکون.

قد کثر - یا بن رسول اللّه - عندنا الکلام فی القدر و اختلافنا فی الاستطاعة، فتعلمنا ما تری (تأکّد. ظ.) علیه رأیک و رأی آبائک فإنّکم ذریّة بعضها من بعض، من علم اللّه علمتم و هو الشاهد علیکم و أنتم الشّهداء علی النّاس، و السّلام.

فأجابه الحسن ابن علی رضی اللّه تعالی عنهما: من الحسن بن علی إلی الحسن البصری، أمّا بعد! فقد انتهی إلیّ کتابک عند حیرتک و حیرة من زعمت من امّتنا و کیف ترجعون إلینا و أنتم (تدینون. صح. ظ) بالقول دون العمل؟! و اعلم أنّه لو لا ما تناهی إلیّ من حیرتک و حیرة الامّة قبلک لأمسکت عن الجواب، و لکنّی النّاصح ابن النّاصح الامین،

ص: 63

و الّذی أنا علیه أنّه من لم یؤمن بالقدر خیره و شرّه فقد کفر، و من حمل المعاصی علی اللّه عزّ و جلّ فقد فجر، إنّ اللّه تعالی لا یطاع بإکراه و لا یعصی بغلبة و لا أهمل العباد من الملکة، و لکنّه عزّ و جلّ المالک لما ملّکهم و القادر علی ما علیه أقدرهم، فان ائتمروا بالطاعة لم یکن اللّه تعالی لهم صادّا و لا عنها مانعا، و ان ائتمروا بالمعصیة فشاء سبحانه أن یمنّ علیهم فیحول بینهم و بینها فعل، و إن لم یفعل فما هو حملهم علیها إجبارا و لا ألزمهم بها إکراها بل احتجاجه جلّ ذکره علیهم أن عرفهم و جعل لهم السبیل إلی فعل ما دعاهم إلیه و ترک ما نهاهم عنه، فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ ، و السّلام].

وجوه دلالت حدیث سفینه بر امامت و خلافت اهل بیت علیهم السلام «21 وجه»

و هر گاه بر طرق حدیث سفینه و شواهد آن آگاهی یافتی، پس بدانکه این حدیث شریف بچند وجه دلالت بر امامت و خلافت أهل بیت علیهم السلام دارد.

وجه اول آنکه این حدیث شریف دلالت دارد بر وجوب اتّباع أهل بیت علیهم السلام علی الاطلاق، و وجوب اتّباع علی الإطلاق بعد خدا و رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای احدی جز امام زمانه و خلیفۀ آن جناب ثابت نیست، کما دریت فیما سبق فی أدلّة دلالة حدیث الثقلین علی المطلوب، و اللّه الهادی لعباده إلی اللّقم الملحوب. و آنچه شهاب الدّین دولت آبادی در «هدایت السّعدا» از کتاب «تشریح» در شرح مطالب حدیث سفینه نقل کرده و سابقا آن را شنیدی، درین مقام قابل توجّه أرباب أفهام و لائق غور أصحاب احلامست، و همچنین آنچه عجیلی در «ذخیرة المآل» آورده و در آخر عبارات او عنقریب مذکور گشته موجب کمال انبساط خواطر ناظرین با ایقان و ممعنین با ایمان می باشد، لأنّ فیه إثبات الزّعامة و الامامة علی وجه بلیغ تهتزّ له طباع ذوی السّلامة و الاستقامة.

وجه دوم آنکه این حدیث شریف دلالت دارد بر آنکه اتّباع اهل بیت علیهم السّلام موجب نجاتست، و پر ظاهرست که این معنی نزد کسی که أدنی بصیرتی داشته باشد دلیل عصمت این حضرات می باشد، و عصمت این حضرات بلا شبهه موجب امامت و خلافتشانست، و مجوّز تقدّم غیر معصوم بر معصوم نزد أرباب عقول و حلوم نهایت

ص: 64

مدحور و ملوم می باشد. و اگر چه دلالت این حدیث بر موجب نجات بودن اتّباع اهل بیت علیهم السّلام أظهر من الشّمس و أبین من الأمسست و مخاطب ما هم طوعا و کرها اعتراف بآن دارد، لیکن بحمد اللّه تعالی این معنی را بغرض مزید إفحام خصام از کلمات دیگر علمای أعلام سنّیّه هم ظاهر و باهر می نمایم.

واحدی در «تفسیر» خود علی ما نقل عنه آورده: [انظر کیف دعا الخلق إلی النّسب الی ولائهم و السّیر تحت لوائهم بضرب مثلهم بسفینة نوح علیه السّلام جعل ما فی الآخرة من مخاوف الأخطار و أهوال النّار کالبحر الّذی لجّ براکبه فیورده مشارع المنیّة و یفیض علیه سجال البلیّة، و جعل أهل بیته علیه و علیهم السلام سبب الخلاص من مخاوفه و النّجاة من متألّفه، و کما لا یعبر البحر الهیّاج عند تلاطم الأمواج إلاّ بالسّفینة، کذلک لا یأمن نفخ الجحیم و لا یفوز بدار النّعیم إلاّ من تولّی اهل بیت الرسول صلوات اللّه علیه و علیهم و تخلّی لهم ودّه و نصیحته و أکّد فی موالاتهم عقیدته فإنّ الّذین تخلفوا عن تلک السفینة آلوا شرّ مآل و خرجوا من الدّنیا إلی أنکال و جحیم ذات أغلال، و کما ضرب مثلهم بسفینة نوح قرنهم بکتاب اللّه تعالی فجعلهم [1] ثانی الکتاب و شفع التزیل].

و عاصمی در «زین الفتی» بعد ذکر حدیث سفینه گفته: [و معنی الحدیث عندنا: من أحبّ أهل البیت بقلبه و أثنی علیهم بلسانه و اقتدی بهم فی أقوالهم و لا یزید علی ما ذکر من مقالهم فقد نجا من البدعة و التّغال و من زاد علی ما قالوه و نسبهم الی خلاف ما نسبوا إلیه أنفسهم فقد هلک إذ لم یرض بهم قدوة و إماما و لم یقتد بهم شرفا و احتراما کالرّافضة و النّاصبة!].

و بر ناظر خبیر پوشیده نیست که آنچه عاصمی درین کلام بعد اقرار بحق بسوی باطل طفره زده و در آخر آن متعلّق بأهل حقّ تفوّه نموده مصداق مثل «ذمّتنی بدائها و انسلّت» می باشد، زیرا که در حقیقت کار أهل سنّت است که بر اهل بیت علیهم السّلام افترا می نمایند و در نسبت ایشان مرتکب خلاف واقع می شوند. اما أهل حق پس ساحت علیایشان از وصمت این تهمت بالاترست، و ایشان بحمد اللّه هرگز سر مو از ارشادات

ص: 65

أهل بیت علیهم السّلام تجاوز نمی نمایند، و من ادّعی خلاف ذلک فلیأت علیه ببرهان و أنّی له ذلک و أین إلی آخر الزمان؟!.

و نور الدین سمهودی در «جواهر العقدین» در بیان تنبیهات ذکر خامس گفته:

[ثانیها،

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح فی قومه، الحدیث. و وجهه أنّ النّجاة ثبتت لأهل السّفینة من قوم نوح علیه السّلام و قد سبق فی الذّکر قبله فی حثّه صلّی اللّه علیه و سلّم علی التّمسّک بالثّقلین کتاب اللّه و عترته

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: فإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض،

و قوله فی بعض الطرق: نبّأنی اللّطیف الخبیر، فأثبت لهم بذلک النّجاة و جعلهم وصلة إلیها، فتمّ التّمسّک المذکور، و محصّله الحثّ علی التّعلّق بحبلهم و و حبّهم و إعظامهم شکرا لنعمة مشرّفه صلّی اللّه و سلم علیه و علیهم و الأخذ بهدی علمائهم و محاسن أخلاقهم و شیمهم، فمن أخذ بذلک نجا من ظلمات المخالفة و أدّی شکر النّعمة الوافرة و من تخلّف عنه غرق فی بحار الکفران و تیار الطغیان فاستوجب النّیران].

و ابن حجر هیتمی مکی در «صواعق» بعد ذکر حدیث سفینه گفته: [و وجه تشبیههم بالسّفینة فیما مرّ أنّ من أحبّهم و عظّمهم شکرا لنعمة مشرّفهم صلّی اللّه علیه و سلّم و أخذ بهدی علمائهم نجا من ظلمة المخالفات و من تخلّف عن ذلک غرق فی بحر کفر النّعم و هلک فی مفاوز (تیار. ظ) الطغیان].

وجه سوم آنکه این حدیث شریف دلالت دارد بر أفضلیّت اهل بیت علیهم السّلام بر قاطبه خلائق، زیرا که اگر سوای این حضرات کسی دیگر - معاذ اللّه - أفضل می بود لابدّ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همان کس را شبیه سفینه نوح قرار داده امّت را بر اتّباع و اطاعت او آماده می فرمودند. و دلالت این حدیث شریف بر أفضلیّت اهل بیت علیهم السّلام اگر چه کالنّور فی الظلام خود ظاهر و باهر است لیکن کلمات سابقه أکابر علمای سنیّه نیز مظهر و مبیّن آنست، کما لا یخفی علی النّاظر البصیر، وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ .

وجه چهارم آنکه این حدیث شریف دلالت دارد بر وجوب محبّت أهل بیت علیهم السلام علی الاطلاق، و وجوب محبّت علی الإطلاق - کما دریت فی مجلّد آیة المودّة - دلیل وجوب اطاعت و عصمت و أفضلیت این حضرات است و این همه مستلزم

ص: 66

امامت می باشد، کما مرّ غیر مرّة.

وجه پنجم آنکه این حدیث شریف دلالت دارد بر آنکه محبت أهل بیت علیهم السلام سبب نجاتست، و در کمال ظهورست که این معنی مستلزم عصمت این حضرات می باشد زیرا که اگر - معاذ اللّه - ازین حضرات أمری خلاف رضای ربّ الأرباب بظهور رسد هرگز محبّتشان جائز نخواهد شد چه جای آنکه سبب نجات در دنیا و آخرت شود! و هذا فی الوضوح و الظهور کالنّور علی شاهق الطور، و هر گاه عصمت این حضرات ثابت شد در امامتشان ریبی باقی نماند.

وجه ششم آنکه این حدیث شریف دلالت دارد بر کفر و ضلال متخلّفین از اهل بیت علیهم السّلام، و تخلّف حضرات خلفای ثلاثه و أحزابشان از أهل بیت علیهم السّلام أظهر من الشّمس و أبین من الامسست، و لقد أثبته علمائنا الأعلام - أحلّهم اللّه دار السّلام - فی کتب الکلام، بحیث لا یرتاب فیه أولو الأحلام، پس خلافتشان بسبب این تخلّف فاسد و باطل گردید و بعدشان ازین مرتبه علیا و منزلت کبری بحد تحقّق و ثبوت رسید، و بعد ازین کیست که در وضوح و ظهور خلافت بلا فصل جناب أمیر المؤمنین علیه السلام ازین حدیث شکّ و ارتیاب داشته باشد و از آفتاب امامت آن جناب مثل خفّاش إعراض نموده خاک مذلّت بر سر خود پاشد؟! وجه هفتم آنکه این حدیث شریف دلالت دارد بر آنکه نفوس قدسیّه اهل بیت علیهم السّلام مثل سفینه نوح ممیّز بین المؤمن و الکافر هستند. و این معنی هم بحمد اللّه تعالی موجب ریاست عامّه و امارت تامّه ایشانست، زیرا که تمییز بین المؤمن و الکافر بلا شبهه مرتبۀ عظماست که غیر معصوم دارای آن نمی تواند شد.

وجه هشتم آنکه این حدیث شریف دلالت دارد بر آنکه بقای إمام معصوم از نفوس قدسیّه حضرات أهل بیت علیهم السّلام إلی یوم القیامة لازم است تا همیشه برای امّت طبقة بعد طبقه رکوب سفینه منجیه متحقق شده باشد، و این معنی بنحوی که دلیل حقیّت مذهب أهل حق و بطلان مذهب مخالفین است محتاج به بیان نیست.

وجه نهم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث سفینه را در ضمن سیاق طولانی

ص: 67

حدیث «إنّی تارک فیکم» که هر هر جمله بلکه هر هر کلمۀ آن نور بصیرت برای أهل ایمان می افزاید و روی شاهد حق را بأنواع زیب و زینت الی أقصی الغایه می آراید، بنحوی بیان فرموده که بعد ملاحظۀ آن در دلالت این حدیث شریف بر امامت اهلبیت علیهم السلام هرگز ریبی عارض خواطر عقلا نمی شود و أصلا تشکیکی در صحّت استدلال أهل حق بآن در قلوب ألبّا فرو نمی رود، الحال آن ارشاد هدایت بنیاد را بگوش دل باید شنید و وضوح امر حقّ را کالصّبح المسفر بچشم بصیرت باید دید.

أبو عبد اللّه محمّد بن مسلم بن أبی الفوارس الرّازی در صدر «أربعین» فضائل جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام - کما سمعت سابقا - گفته:

[و قال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم: إنّی تارک فیکم کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، فهما خلیفتان بعدی أحدهما أکبر من الآخر سبب موصول من السّماء إلی الارض فان استمسکتم بهما لن تضلّوا فإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض یوم القیامة فلا تسبقوا أهل بیتی بالقول فتهلکوا و لا تقصروا عنهم فتذهبوا فإنّ مثلهم فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک و مثلهم فیکم کمثل باب حطة فی بنی إسرائیل من دخله غفر له. ألا! و إنّ أهل بیتی أمان امّتی فاذا ذهب أهل بیتی جاء امّتی ما یوعدون. ألا و إنّ اللّه عصمهم من الضّلالة و طهّرهم من الفواحش و اصطفاهم علی العالمین. ألا و إنّ اللّه أوجب محبّتهم و أمر بمودّتهم. ألا و إنّهم الشّهداء علی العباد فی الدّنیا و یوم المعاد. ألا و إنّهم أهل الولایة الدّالّون علی طرق الهدایة.

ألا و إنّ اللّه فرض لهم الطّاعة علی الفرق و الجماعة، فمن تمسّک بهم سلک و من حادّ عنهم هلک. ألا و إنّ العترة الهادیة الطّیبین دعاة الدّین و أئمّة المتّقین و سادة المسلمین و قادة المؤمنین و أمناء ربّ العالمین علی البریّة أجمعین، الّذین فرّقوا بین الشک و الیقین و جاؤا بالحقّ المبین].

وجه دهم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الأطیاب حدیث سفینه را در بعض مواقع بخطاب أصحاب خود بسیاقی ارشاد نموده که امامت أئمه اثنی عشر علیهم السلام را کالشمس فی رابعة النّهار واضح و آشکار می گرداند و متبوع و مطاع واجب التّمسک و الاتّباع بودن این حضرات را بنص جلی که مشتمل بر أحسن کلمات بلاغت آیات

ص: 68

و أجمل جملات براعت سمات می باشد بمنصّۀ شهود می رساند.

أبو منصور شهردار بن شیرویه دیلمی که از أجلّۀ معاریف حفّاظ و أکابر مشاهیر أیقاظ سنیّه است، و جلالت شأن و رفعت مکان او بتصریح این حضرات در مجلّد حدیث ولایت بتفصیل جمیل شنیدی و بکمال استناد و اعتماد و اشتهار و اعتبار او نزدشان بخوبی وارسیدی، در کتاب «مسند الفردوس» که به «فردوس کبیر» نیز مسمّی می شود علی ما نقل عنه آورده:

[عن أبی سعید الخدری، قال: صلّی بنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم صلاة الاولی ثمّ أقبل بوجهه الکریم علینا فقال: یا معاشر أصحابی! إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح و باب حطة فی بنی إسرائیل فتمسّکوا بأهلبیتی بعدی الأئمّة الرّاشدین من ذریّتی فإنّکم لن تضلّوا أبدا. فقیل: یا رسول اللّه! کم الائمّة بعدک؟ قال: اثنا - عشر من أهل بیتی، أو قال: من عترتی].

ازین روایت سراسر هدایت واضح و لائحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد نماز جماعت که محل اجتماع مسلمین بود بخطاب أصحاب خود ارشاد فرمود که: أی گروه یاران من! بتحقیق که مثال أهل بیت من در میان شما مثال سفینۀ نوح است و مثال باب حطه است در بنی إسرائیل پس تمسّک بنمائید بأهل بیت من بعد از من که ایشان ائمّه راشدین از ذرّیّت من هستند، بتحقیق که شما در حال تمسک بایشان هرگز گمراه نخواهید شد تا بأبد. و هر گاه بعد استماع این ارشاد هدایت بنیاد بعض حاضرین عرض کردند که یا رسول اللّه! أئمّه بعد جناب شما چقدر خواهند شد؟ آن جناب در جواب ارشاد فرمود که دوازده نفر از اهل بیت من خواهند شد، یا آنکه فرمود که دوازده نفر از عترت من خواهند شد.

و این حدیث شریف أثیر بچند وجه ناظر بصیر را بسوی حق منیر رهنمائی می نماید:

اول آنکه درین حدیث مذکورست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بخطاب أصحاب خود بودن أهل بیت علیهم السّلام دریشان مثل سفینه حضرت نوح علیه السّلام مبیّن نموده.

دوم آنکه اهل بیت علیهم السلام را مثل باب حطه معین فرموده.

سوم آنکه أصحاب خود را بعد خود حکم تمسّک بأهل بیت علیهم السلام داده.

ص: 69

چهارم آنکه اهل بیت علیهم السلام را بوصف جلیل «أئمّه راشدین» ستوده.

پنجم آنکه در صورت تمسّک بأهلبیت علیهم السلام أصحاب خود را از ضلال و گمراهی مأمون فرموده.

ششم آنکه بعد سؤال بعض سائلین از عدد أئمّه علیهم السّلام که بعد آن جناب خواهند شد ارشاد کرده که ایشان دوازده نفر خواهند شد از أهل بیت من یا از عترت من.

و بعد ملاحظه این تصریحات صریحه و ارشادات نصیحه که هر یک از آن برای واجب الإطاعة بودن أهل بیت علیهم السلام کافی و وافی است هرگز کار عاقلی نیست که در دلالت حدیث سفینه بر امامت أئمّه اثنی عشر علیهم السلام شکّ و ریب آرد و همّت خود بر معاندت حق أبلج و موازرت باطل لجلج برگمارد.

وجه یازدهم آنکه جناب رسالت مآب - صلّی اللّه علیه و آله ما همر سحاب - حدیث سفینه را بمخاطبۀ جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بأسلوب بدیع و سیاق رفیع که هر هر جملۀ آن دلیل ساطع و برهان قاطع امامت و خلافت آن جنابست بیان فرموده، و بر مخصوص بودن این حدیث شریف بآنجناب و أئمّه طاهرین از أولاد آن جناب سلام اللّه علیهم أجمعین نصّ صریح نموده. و بعد ملاحظۀ آن کار أحدی از أهل عقول و أحلام نیست که در دلالت این حدیث شریف بر امامت و خلافت أئمّه اثنی عشر علیهم السلام قیل و قال نماید، و هیچ مجادلی را تاب آن نیست که حرفی بمقابلۀ أهل حقّ درین باب آراید.

علامه سلیمان بن ابراهیم القندوزی در «ینابیع المودّة» کما سمعت سابقا گفته: [

أخرج الحموینیّ عن سعید بن جبیر عن ابن عبّاس، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:

یا علی! أنا مدینة الحکمة و أنت بابها و لن تؤتی المدینة إلاّ من قبل الباب و کذب من زعم أنّه یحبّنی و یبغضک لأنّک منّی و أنا منک، لحمک من لحمی و دمک من دمی و روحک من روحی و سریرتک من سریرتی و علانیتک من علانیتی، و أنت إمام امّتی و وصیی، سعد من أطاعک و شقی من عصاک و ربح من تولاّک و خسر من عاداک، فاز من لزمک و هلک من فارقک، و مثلک و مثل الأئمّة من ولدک مثل سفینة نوح

ص: 70

من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق و مثلکم مثل النّجوم کلّما غاب نجم طلع نجم الی یوم القیمة].

وجه دوازدهم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مضمون بلاغت مشحون حدیث سفینه را در حدیث دیگر که بوجوه عدیده مصرّح بخلافت و امامت أئمّه طاهرین سلام اللّه علیهم أجمعین می باشد بعنوانی ذکر فرموده که اگر عاقل بصیر أدنی تأمّلی در آن نماید أصلا ریبی در دلالت حدیث سفینه بر مطلوب أهل حقّ دامن گیر او نخواهد گردید و امر حقّ را کالصّبح المسفر المنیر واضح و مستنیر دیده بصد جان و دل باعتقاد آن خواهد گروید.

حالا ألفاظ مبارکۀ آن حدیث شریف را شنیده آن را از آیات حق باید شمرد، و حظّ وافر از کمال بلاغت و تمام إبلاغ جناب بشیر نذیر - علیه و آله آلاف السّلام من الملک القدیر - باید برد.

سید علی همدانی در «مودّة القربی» کما علمت سابقا گفته: [

عن علی علیه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: من أحبّ أن یرکب سفینة النّجاة و یستمسک بالعروة الوثقی و یعتصم بحبل اللّه المتین فلیوال علیّا بعدی و لیعاد عدوّه و لیأتمّ بالأئمّة الهداة من ولده، فإنّهم خلفائی و أوصیائی و حجج اللّه علی خلقه بعدی و سادة امّتی و قادة الاتقیاء إلی الجنّة، حزبهم حزبی و حزبی حزب اللّه، و حزب أعدائهم حزب الشّیطان].

و این حدیث شریف را سلیمان بن إبراهیم بلخی نیز در «ینابیع المودّة» آورده، کما دریت فیما سبق.

وجه سیزدهم آنکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الاطیاب، سفینه نجات بودن أهل - بیت علیهم السّلام را در حدیث أشباح خمسه به نهجی ارشاد فرموده که بعد ملاحظۀ آن در دلالت حدیث سفینه بر أفضلیّت این حضرات از تمامی کائنات شبهۀ باقی نمی ماند و اندک توجّه هم در مفاد آن امامت و خلافت این حضرات را بوجوه عدیده بمنصّه عالیۀ شهود می رساند.

صدر الدین أبو المجامع إبراهیم بن محمّد بن المؤیّد الحموئی در «فرائد السّمطین»

ص: 71

علی ما نقل عنه گفته:

[أخبرنا الشّیخ العدل بهاء الدّین محمّد بن یوسف البرزالیّ بقراءتی علیه بسفح جبل قاسیون ممّا یلی عقبة دمر، ظاهر مدینة دمشق المحروسة.

قلت له: أخبرک الشیخ أحمد بن الفرج الامویّ إجازة، فأقرّ به. «ح» و أخبرنی الشیخ الصّالح جمال الدّین احمد بن محمّد بن محمّد المعروف بدکّویه القزوینیّ و غیره إجازة بروایتهم عن الشیخ الإمام امام الدّین أبی القاسم عبد الکریم بن محمّد بن عبد الکریم الرافعی القزوینی إجازة، قالا: أنبأنا الشیخ العالم عبد القادر بن أبی صالح الجیلیّ، قال: أنبا أبو البرکات هبة اللّه بن موسی السّفطیّ، قال: أنبا القاضی أبو المظفّر هناد بن إبراهیم النّسفی، قال: أنبا أبو الحسن محمّد بن موسی بن کریب، قال: أنبأنا محمّد بن الفرحان، حدّثنا محمّد بن یزید القاضی، حدّثنا اللّبیب بن سعید، عن العلاء بن عبد الرّحمن، عن أبیه، عن أبی هریرة، عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم أنّه قال: لمّا خلق اللّه تعالی أبا البشر و نفخ فیه من روحه التفت آدم یمنة العرش فإذا نور خمسة أشباح، سجّدا و رکّعا، قال آدم: یا رب! هل خلقت أحدا من طین قبلی؟ قال: لا یا آدم! قال: فمن هؤلاء الخمسة الّذین أراهم فی هیئتی و صورتی؟ قال: هؤلاء خمسة من ولدک، لولاهم ما خلقتک و لولاهم ما خلقت الجنّة و لا النّار و لا العرش و لا الکرسی و لا السّماء و لا الأرض و لا الملئکة و لا الإنس و لا الجنّ، هؤلاء خمسة شققت لهم خمسة أسماء من أسمائی، فأنا المحمود و هذا محمّد، و أنا العالی و هذا علیّ، و أنا الفاطر و هذه فاطمة، و أنا الاحسان و هذا الحسن، و أنا المحسن و هذا الحسین آلیت بعزّتی أنّه لا یأتینی أحد بمثقال حبّة من خردل من بغض أحدهم إلاّ أدخلته ناری و لا ابالی، یا آدم! هؤلاء صفوتی من خلقی، بهم أنجیهم و أهلکهم، فإذا کان لک إلیّ حاجة فبهؤلاء توسّل. فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم: نحن سفینة النّجاة من تعلّق بها نجی و من حاد عنها هلک، فمن کان له إلی اللّه حاجة فلیسأل بنا أهل البیت].

وجه چهاردهم آنکه در ما سبق از طرق عدیده حدیث سفینه دریافتی که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الأطیاب حدیث سفینه را با حدیث باب حطه یکجا ذکر فرموده، و پر ظاهرست که حدیث باب حطه دلیل قاطع لزوم انقیاد تامّ و وجوب اطاعت

ص: 72

مطلقۀ أهل بیت علیهم السّلام و مفید عصمت و طهارت این ذوات با برکات و مثبت کفر معرضین و مدبرین ازین حضرات می باشد. پس همچنین حدیث سفینه نیز دلیل این مطلب خواهد شد، و مطلوب و مقصود صاحب مقام محمود از ذکر این حدیث مسعود بعنوان طلح منضود، إثبات امامت و خلافت این أشباح مقدسه مطهره و إظهار عصمت و طهارت این نفوس مبارکه منوّره خواهد بود.

وجه پانزدهم آنکه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام کما سمعت سابقا من «الدّر المنثور» ارشاد فرموده که مثل ما در این امّت مثل سفینۀ نوح و مثل باب حطه است، و این ارشاد باسداد وجوب اطاعت و لزوم انقیاد آن جناب و دیگر اهل بیت علیهم السلام را بکمال صراحت واضح می گرداند و فضیلت و أکرمیّت این حضرات را بأعلای مراتب وضوح و صراحت می رساند، و بعد از آن هرگز عاقلی در امامت و خلافت این نفوس قدسیّه شکّ نمی تواند کرد.

وجه شانزدهم آنکه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در خطبۀ بلیغه خود که سابقا از «تاریخ یعقوبی» نقل شده سفینه بودن أهل بیت علیهم السّلام را با واقعه روز غدیر یکجا ذکر فرموده در ایمان موقنین و ایقان مؤمنین إلی أقصی الغایة افزوده، و این معنی نزد أهل خبرت و اعتبار و نقد و استبصار، دلیل واضحست بر اینکه حدیث سفینه مثل حدیث غدیر از أدلّه واضحه و براهین لائحۀ امامت آن جناب می باشد.

وجه هفدهم آنکه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در خطبۀ مذکوره «سفینه» بودن اهلبیت علیهم السّلام را با حدیث ثقلین انضمام داده ابواب معرفت بر وجوه مستبصرین گشاده، و این معنی برای ألباب در إثبات امامت و خلافت آن جناب کافی و وافیست، و این انضمام بلاغت نظام شبهات مدغلین معاندین و تشکیکات مرتابین جاحدین را نافی و عافیست.

وجه هیجدهم آنکه خاصّۀ ایزد باری حضرت أبی ذرّ غفاری - علیه آلاف التحیّات من اللّه ما هطلت الغوادی و السواری - بعد أخذ حلقۀ باب کعبه و تعریف نفس نفیس خود حدیث سفینه را از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت نموده در إثبات اهمیّت

ص: 73

آن بأحسن وجوه و أبلغ طرق افزوده، چنانچه سابقا در روایت «مسند أبو یعلی» و غیر آن دیدی، و تفصیل آن از عبارت طیبی در «کاشف - شرح مشکاة» و دیگر عبارات شنیدی. و پر ظاهرست که این اهتمام خاص ازین صحابی با اختصاص در نقل این حدیث طیّب المصاص نزد أهل ایمان و اخلاص کاشف از آنست که این حدیث رفیع المکان بلا شبهه نزد آن صحابی جلیل الشّأن دلیل وصول اهل بیت علیهم السّلام بمرتبۀ مطاعیّت خلائق و منصب متبوعیّت أنام می باشد، هذا هو الّذی یرغم آناف الأعداء اللّئام و یرفع رءوس الأولیاء الکرام.

وجه نوزدهم آنکه حضرت أبی ذرّ غفاری حدیث سفینه را با حدیث باب حطّه مقرونا روایت فرموده جلالت شان و رفعت مکان و طهارت کامله و عصمت فاضله و افضلیّت و اکرمیّت حضرات اهلبیت علیهم السّلام را باتّباع جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و جناب امیر - المؤمنین علیه السّلام بأحسن وجوه وانموده، کما دریت فیما سبق من روایة الطبرانی و غیره.

و بعد ملاحظۀ این مطلب کار خردمندی نیست که از دلالت حدیث سفینه بر خلافت و امامت این ذوات قدسیّه إنکار نماید و مسلک عدول و انحراف از سفینۀ منجیه و باب حطه بأقدام عناد و لداد پیماید.

وجه بستم آنکه در ما سبق از «فصول مهمّۀ» ابن الصّبّاغ مالکی و غیر آن دانستی که حضرت أبی ذرّ غفاری بر عتبۀ خانۀ کعبه رفته باهتمام تمام اوّلا حدیث سفینه را روایت فرموده، من بعد بغرض ایضاح معانی و تشیید مبانی آن

حدیث «اجعلوا أهل بیتی منکم مکان الرّأس من الجسد و مکان العینین من الرّأس» را که دلیل واضح و برهان لائح ریاست و امارت و امامت و خلافت و افضلیّت و اکرمیّت و عصمت و طهارت اهل بیت علیهم السّلامست بمعرض بیان آورده بإظهار حقّ أبلج، باطل لجلج را بأقدام إبطال فرسوده، و گمان ندارم که بعد ازین هیچ عاقلی در معنای حقیقی حدیث سفینه شک و ارتیاب آرد و از دلالت آن بر امامت و خلافت اهل بیت علیهم السّلام إنکار نموده دین و ایمان خود را بدست خدوع غرور بسپارد! وجه بست و یکم آنکه حضرت أبی ذرّ غفاری در بعض احوال هدایت اشتمال

ص: 74

خود بعد أخذ حلقۀ باب کعبه بکمال اهتمام و تمام احتفال حدیث سفینه و حدیث باب حطه و حدیث ثقلین را یکجا در معرض بیان آورده طریق فتح ابواب عرفان برای اهل ایمان و ایقان و سبیل ختم حجّت و برهان بر اصحاب عدوان و شنآن بأحسن بیان و أقهر سلطان سپرده، چنانچه سابقا از عبارت باب سابع، «ینابیع المودّة» سلیمان بلخی دانستی. و هرگز متوهّم نیست که بعد ازین کسی از اهل انصاف در دلالت حدیث سفینه بر امامت و خلافت ارتیابی خواهد داشت، یا آنکه در بودن آن دلیل حقیّت مذهب امامیّه اثنا عشریّه قیل و قال آغاز نهاده أعلام صفاقت و رقاعت خواهد افراشت، و للّه الحمد علی ذلک، و هو المنوّر المزحزح للظلم الحوالک.

و هر گاه بحمد اللّه المنعام از إثبات حدیث سفینه و بیان دلالت آن بر خلافت اهل بیت علیهم السّلام فراغ دست داد، پس اینک باید دانست که آنچه شاه صاحب متعلّق باین حدیث شریف در این جا تفوّه نموده اند سراسر موجب تأنیب و تثریب ایشان می باشد.

قوله:

[و همین قسم حدیث

«مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق» دلالت نمی کند مگر بر آنکه فلاح و هدایت مربوط بدوستی ایشان و منوط باتباع ایشانست، و تخلف از دوستی و اتباع ایشان موجب هلاک].

اقول:

هر گاه حسب اعتراف شاه صاحب حدیث سفینه دلالت دارد بر آنکه فلاح و هدایت مربوط بدوستی اهل بیت علیهم السّلام و منوط باتّباع ایشانست، و تخلّف از دوستی و اتّباعشان موجب هلاکست، پس چرا حضرتش اعتراف بخلافت و امامت این حضرات نمی فرماید؟ و چگونه راه نکوص و عدول از قبول عقیدۀ حقّۀ بودن ایشان خلفای رسول - علیه و آله آلاف السّلام ما هبّ القبول می پیماید؟! زیرا که در ما سبق بتفصیل جمیل دانستی که وجوب دوستی و اتّباع این نفوس قدسیّه بلا شبهه و ارتیاب بوجوه

ص: 75

عدیده مثبت خلافت و دلیل ظاهر ریاست و زعامت ایشانست، و هکذا موجب نجات بودن دوستی و اتّباعشان و موجب هلاک بودن تخلّف از دوستی و اتّباعشان برهان باهر ریاست عامه و خلافت تامه این ذوات مقدسه است، و خود مخاطب بحمد اللّه آینده معترف می شود که معنی امام همینست که اتّباع او موجب نجات آخرت باشد.

پس بعد از این از عقیدۀ حقّۀ امامت و خلافت أئمّه اثنی عشر سلام اللّه علیهم أجمعین انحراف ورزیدن، و برای خلافت و ریاست، فلان و بهمان را برگزیدن یقینا باطل و ناصواب و سائق بسوی أقصای تبار و تباب است، و الحمد للّه علی ظهور نور الحقّ فی کلّ باب، و بوار متاع الباطل عند اولی الالباب.

قوله:

[و این معنی بفضل اللّه تعالی محض نصیب اهل سنت است و بس از جمیع فرق اسلامیه، و خاص است بمذهب اهل سنت، لا یوجد فی غیرهم!] أقول:

بر عاقل هوشیار و متدبّر نصفت شعار کالشمس فی رابعة النّهار واضح و آشکارست که اهل سنّت هرگز حظّی از ولا و اتّباع أهل بیت علیهم السّلام ندارند، چه جای آنکه این معنی محض نصیب ایشان باشد؟! سبحان اللّه! کسانی که ظالمین و غاصبین و محاربین و مقاتلین و سامّین و قاتلین و سابّین و شاتمین و منحرفین و مبغضین أهل بیت علیهم السّلام را دوست دارند بلکه مقتدا و پیشوای خود انگارند، بچه رو دعوی دوستی و ولای حضراتشان می توانند کرد؟! و آنانکه علی الإعلان نفی عصمت أهل بیت علیهم السّلام کنند و تخطیه و توهیم این حضرات در أقوال و أفعال و مذاهب و أعمالشان نمایند و إجماع أهل بیت علیهم السّلام را حجّت ندانند و در أدلّۀ آن قدح و جرح آغاز نهند - کما لا یخفی علی ناظر کتب کلامهم و أسفار اصولهم - چگونه خود را متّبع و مطیع این حضرات ثابت خواهند کرد؟! هل هذا إلاّ مصادمة العیان و مباهتة تتحیّر لها الأحلام و الأذهان؟! قوله:

[زیرا که ایشان متمسک اند بحبل و داد جمیع أهل بیت، و بر قیاس کتاب

ص: 76

اللّه که «أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ» و در رنک ایمان بالأنبیا که «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» با بعض، محبت و ایمان و با بعض بغض و کفران نمی ورزند].

أقول:

ادّعایی که شاه صاحب درین کلام جالب الملام نموده اند ادّعائی است باطل و انتحالی است عاطل که برای تکذیب و توهینش بالتفصیل دفاتر طوال هم کفایت نمی کند، و بمطالعه آن بسیاری از آیات قرآن مجید و فرقان حمید بیاد می آید.

از آن جمله است قول خداوند عالم «إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ» .

و از آن جمله است قول خداوند عالم «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ، یُخادِعُونَ اللّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ ما یَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ» .

و از آن جمله است قول حق تعالی «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اللّهَ عَلی ما فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ» .

و از آن جمله است قول خداوند عالم «قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اللّهُ» .

و از آن جمله است قول حق جلّ و علا «وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ بَیَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ غَیْرَ الَّذِی تَقُولُ وَ اللّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ» .

و از آن جمله است قول حقّ تعالی «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قالُوا آمَنّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ» .

و از آن جمله است قول خداوند عالم «وَ یَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْکُمْ وَ ما هُمْ مِنْکُمْ وَ لکِنَّهُمْ قَوْمٌ یَفْرَقُونَ» .

و از آن جمله است قول حق تعالی «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ ما هُمْ مِنْکُمْ وَ لا مِنْهُمْ وَ یَحْلِفُونَ عَلَی الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» .

ص: 77

و از آن جمله است قول ایزد متعال «یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَمِیعاً فَیَحْلِفُونَ لَهُ کَما یَحْلِفُونَ لَکُمْ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلی شَیْ ءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْکاذِبُونَ» .

و از آن جمله است قول حق عزّ و جلّ «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ» .

و از آن جمله است قول اللّه تبارک و تعالی «قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ» .

و از آن جمله است قول خلاّق عالم جلّ و علا «یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ» .

و علاوه برین هم آیات بسیارست که درین مقام قابل تلاوتست، خصوصا قول خداوند عالم «قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» و بالخصوص قول حقّ سبحانه و تعالی «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ» .

نقل عبارات شاه صاحب متعلق بحدیث سفینه و جوابهای مؤلف از آنها

و لنعم ما قال بعض علمائنا الأعلام فی جواب مخاطبنا فی هذا المقام: تمسّک بحبل وداد عترت بدون تبرّی از أعادی غیر مسلّم، کما قیل:

تودّ عدوّی ثمّ تزعم أنّنی صدیقک، إنّ الرّأی عنک العازب!

و إظهار وداد لسانی معنی تمسّک نیست، چنانچه تعلیق کتاب اللّه و قول «حسبنا کتاب اللّه» بدون عمل بر آن غیر مفید، و حال ثقلین أعنی أهل بیت و قرآن در تمسّک یکسانست، لقران العترة بالقرآن.

بالجمله، ادّعای سنّیّان موالات و اتّباع أهل بیت را با وجود موالات و اتّباع محاربین و أعادی ایشان مثل عائشه و طلحه و زبیر و معاویه و نظر ایشان اگر صحیح باشد، پس موالات و اتّباع شیعیان، شیخین و اخوان آنها را با وجود لعن و طعن بر آنها که استحقاق آن از أخبار سنّیان ظاهر می شود چرا صحیح نبوده باشد؟! انتهی کلامه، رفع فی الخلد مقامه.

ص: 78

و علاوه برین هر که قدری هم تتبع کتب سنّیه بنماید بخوبی می داند که ادّعای تمسّک اهل سنّت بحبل و داد جمیع أهل بیت علیهم السّلام مصداق «کسراب بقیعة یحسبه الظمآن ماء حتّی إذا جاءه لم یجده شیئا» می باشد، و کلمات ناصبیّت آیات و مضامین حروریّت سمات در کتب ایشان بحدّی موجودست که احصای آن در دفاتر کبار هم خیلی عسیر و دشوار می نماید، لیکن درین مقام برای تنبیه أولی الأحلام بعض عبارت خارجیّت صفات از مصنفات والد مخاطب نقل می نمائیم، تا واضح و آشکار گردد که دعوی شاه صاحب چه قدر از واقعیّت بعید افتاده است، و اگر چه قلم عرفان شیم از نقل این گونه عبارات کفرآمیز، آبی و مستنکفست لیکن بمفاد «الضّرورات تبیح المحظورات» و نظر بمقولۀ «نقل کفر کفر نباشد» اضطرارا بطور انموذج بعض آن را ذکر نمودن ضروری است.

پس بشنو که ولی اللّه در «إزالة الخفاء» در فصل پنجم مقصد أوّل گفته: [باید دانست که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلم در أحادیث متواتره بالمعنی افاده فرمودند که حضرت عثمان مقتول خواهد شد و نزدیک بقتل او فتنۀ عظیمه خواهد برخاست که تغیر اوضاع و رسوم مردم کند و بلای آن مستطیر باشد، زمانی که پیش از آن فتنه است آن را به أوصاف مدح ستودند و ما بعد آن را بأصناف ذمّ نکوهیدند، و استقصا نمودند در بیان آن فتنه تا آنکه مطابقت موصوف بر آنچه واقع شد بر هیچ فردی مخفی نماند، و به أبلغ بیان واضح ساختند که انتظام خلافت خاصّه بآن فتنه منقطع خواهد شد و بقیّۀ برکات ایّام نبوّت روی باختفا خواهد آورد، و این معنی را تا بحدّی ایضاح کردند که پرده از روی کار برخاست و حجّة اللّه به ثبوت آن قائم شد و آن خبر در خارج متحقّق گشت بآن وجه که حضرت مرتضی با وجود رسوخ قدم در سوابق اسلامیّه و وفور أوصاف خلافت خاصّه و انعقاد بیعت برای او و وجوب انقیاد رعیّت فی حکم اللّه به نسبت او، متمکّن نشد در خلافت، و در أقطار أرض حکم او نافذ نگشت، و تمامه مسلمین تحت حکم او سر فرود نیاوردند، و جهاد در زمان وی رضی اللّه عنه بالکلیّه منقطع شد، و افتراق کلمه مسلمین بظهور پیوست، و ایتلاف ایشان رخت بعدم کشید، و مردم

ص: 79

بحروب عظیمه با او پیش آمدند، و دست او را از تصرّف ملک کوتاه ساختند، و هر روز دائرۀ سلطنت او - لا سیّما بعد تحکیم - تنگتر شدن گرفت، تا آنکه در آخر بجز کوفه و ما حول آن برای ایشان صافی نماند! و هر چند این خللها در صفات کاملۀ نفسانیّۀ ایشان خللی نینداخت لیکن مقاصد خلافت - علی وجهها - متحقّق نگشت و بعد حضرت مرتضی چون معاویة بن أبی سفیان متمکّن شد اتّفاق ناس بر وی بحصول پیوست و فرقة جماعة مسلمین از میان برخاست].

و نیز ولی اللّه در «إزالة الخفا» در بیان فتور عظیم افتادن در أرکان اسلام گفته: [معلومست از تاریخ که اقامت حجّ بعد حضرت عثمان هیچ خلیفه بذات خود نکرده است بلکه نائبی را مقرّر می کردند، و حضرت مرتضی برای آن اقامت حجّ بذات خود نتوانست نمود بلکه در بعض سنین نائب هم نتوانست فرستاد، کما هو مذکور فی «المستدرک». و معاویة بن أبی سفیان، أبان بن عثمان را أمیر الحجّ ساخته بود در أیّام خلافت خود، حال آنکه خلفای سابق اقامت حجّ بنفس خود می کردند إلاّ بعذر و اقامت حجّ ضمیمه خلافت بود بلکه از خواص خلیفه، چنانکه بر تخت نشستن و تاج بر سر نهادن یا در کوشک پادشاهان پیشین اقامت نمودن در أکاسره و قیاصره علامت پادشاهی بود].

و نیز ولی اللّه در «إزالة الخفا» در فصل پنجم مقصد أوّل گفته: [بنقل متواتر - که در شرعیّات نقلی معتمدتر از آن یافته نمی شود - به ثبوت پیوسته که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم فتنه را که نزدیک مقتل حضرت عثمان پیدا شد مطمح اشاره ساخته اند، و آن را بتفصیلی که زیاده از آن در شرایع یافته نشود بیان فرموده اند، و آن را حدّ فاصل نهاده اند در میان زمان خیر و زمان شرّ، و گواهی داده اند که درین وقت «خلافت علی منهاج النّبوّة» منقطع شود و ملک عضوض پدید آید، و معنی لفظ عضوض دلالت می کند بر حروب و مقاتلات و جهیدن یکی بر دیگری و منازعت یکی با دیگری در ملک، و لهذا در أحادیث بسیار خلفای ثلاثه را در یک حکم جمع کردند تا آنکه ظنّ قوی بهمرسید که هر سه بزرگ فی مرتبة من المراتب متّفق اند و غیر

ص: 80

ایشان در آن مرتبه شریک ایشان نیست! و در بعض أحادیث لفظی که مشعر بانقطاع خلافت باشد ارشاد فرمودند، در حدیث «تحرّک جبل» بروایت حضرت عثمان و أنس ذکر هر سه بزرگ رفت، و در «قصّۀ حائط» بروایت أبو موسی مذکور هر سه فقط، و در حدیث «وزن با امّت» بروایت جمعی ذکر هر سه، و در بعض ألفاظ «ثمّ رفع المیزان» و در «رؤیای ظلّه» هم چنان، و در حدیث ابن عمر «کنّا نخیّر الحدیث» بیان همین سه بزرگ، بعد از آن ابن عمر گفته است: «نسکت» و در رؤیای «نوط بعضهم ببعض» ذکر همین هر سه، و در رؤیاء «دلو دلی من السّماء» مذکور هر سه، و در مرتبۀ چهارم «انتشاط عرقوه» ظاهر گردید، و در قصّۀ سؤال بنی مصطلق بعد ذکر هر سه «فتبّا لکم» و در قصّۀ تأسیس مسجد و وضع أحجار لفظ حصر که «هم الخلفاء» وارد شد، و در قصّۀ اشترای قلائص بعد ذکر هر سه عزیز گفته شد «فتبّا لک»، و در قصّه تسبیح حصی بر همین سه کس اکتفا رفت، و در قصّۀ «تزول رحی الاسلام» زمانی معیّن گشت که بأبلغ وجه برین فتنه دلالت نمودند، بعد از آن فرمودند «فإن یهلکوا فسبیل من هلک و إن یقم لهم دینهم یقم لهم سبعین عاما. قال البغویّ: أراد بالدّین الملک. قال أبو سلیمان:

و یشبه أن یکون ارید بهذا ملک بنی أمیّة و انتقاله عنهم إلی بنی العبّاس و کان ما بین أن استقرّ الملک لبنی أمیّة إلی أن ظهرت الدّعاة بخراسان و ضعف أمر بنی أمیّة و دخل الوهن فیه نحو من سبعین سنة، و در

حدیث «الخلافة بالمدینة و الملک بالشّام»

تعیّن ملک واقعشد، الی غیر ذلک مما لا یحصی. باقی ماند آنکه در حدیث أبی بکرۀ ثقفی وارد شده

«الخلافة بعدی ثلثون سنة» حقیقت معنی آن نیز باید دانست که خلافت خاصّۀ منتظمه مرکّبست از دو وصف: وصف اوّل، وجود خلیفۀ خاص و وصف ثانی نفاذ تصرّف و اجتماع کلمۀ مسلمین، و انتفای مجموع حاصل می شود بنفی یکی ازین دو وصف، و بنفی هر دو معا، و حکمت إلهی مقتضی تدریجست بین کلّ ضدّین، پس در حالت أولی این مجموع مفقود شد بفقد وصف اجتماع کلمۀ مسلمین و عدم انتظام ملک. پس حضرت مرتضی بصفات کاملۀ خلافت خاصه اتّصاف داشتند و خلافت ایشان شرعا منعقد شد لیکن فرقت مسلمین پدیدار گشت و تصرّف ایشان در

ص: 81

أقطار أرض نفاذ نیافت، چنانکه پادشاهی عادل مدرّسی را در مدرسه نصب می فرماید و طلبۀ علم را أمر کند که از جناب او استفاده کنند لیکن طلبۀ علم را باتّفاقات بسیار که بعض آن باختیار ایشان باشد و بعض بغیر اختیار وجود استفاده بالفعل صورت نگرفت، در این وقت هر دو استعمال صحیح باشد، می توان گفت درین مدرسه مدرّسی هست امّا مردم بر وی نمی خوانند و جمع نمی شوند، و نیز می توان گفت که درین مدرسه مدرّسی نیست یعنی متّصف بدرس بالفعل، فیما نحن فیه، همچنان خلیفۀ خاص متّصف بأوصاف کامله موجودست و خلافت او بالفعل نیست]! و نیز در «إزالة الخفا» در آخر مقصد اول گفته: [و سه کس را نام برده اند که در زمان خیر متولّی خلافت خواهند بود: صدّیق أکبر، و عمر فاروق، و ذی النّورین، و در زمان فتنه بحضرت مرتضی بیعت کنند لیکن خلافت او منتظم نشود و قوم بر وی مجتمع نشوند، الی غیر ذلک تا آنکه برأی العین دانستیم که مراد همین حالتست که بعد قتل حضرت عثمان بظهور آمد از اختلاف ناس در حرب جمل و صفّین، بعد این همه بضرورت عقل دریافته شد که هر چند برای مرتضی بیعت کرده اند و خلافت منعقد ساختند و در حکم شرع که بنای آن مظنّاتست لازم شد اطاعت او، لیکن مراد حقّ اصلاح عالمست که خلافت وسیله آنست که برای تقریب آن مقصود مشروع ساخته ، و اگر مراد حق می بود از وجود متخلّف نمی شد، و مرتضی درین خلافت مانند «نی» در دهان نائی نبود و نه مانند جارحه برای إتمام مراد حقّ و قوم مأمور نشدند که تحت رایت او قتال کنند چنانکه مأمور شدند بقتال تحت رایت مشایخ ثلاثه، و مطابق آنچه ازین احادیث مفهوم شد به معاینه در خارج دیدیم که در زمان حضرت مرتضی عنایت إلهی که سابق فوج فوج نازل می شد مستتر گشت، کوشش بسیار فائده اندکی هم نداد و خیریّت که عبارت از الفت مسلمین فیما بینهم و ترک منازعه است و اتّفاق بر جهاد کفّار و روز بروز شکست بر کفّار افتادن رو باستتار نهاد و معنی «وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ» یعنی لیمکّننّ بسعیهم دینهم، صورت نه بست، و تمکین فی الأرض که برای دفع کفّار و إعلاء کلمة الاسلام مقرّر بود واقع نشد،«وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً» درین زمان متحقّق نگشت، و در تمام مسلمین حکم او نافذ نشد، و مسلمین - کلّهم - تحت حکم او در نیامدند، و هیچ عاقلی برین معنی إنکار نمی تواند کرد، چنانکه نمی تواند إنکار نمود که آفتاب امروز از مشرق ظاهر شده است، لیکن نکته دیگرست که غیر أهل بصیرت نمی شناسد،

بهر نظر مه من جلوه می کند لیکنکس آن کرشمه نبیند که من همی نگرم

ص: 82

«الخلافة بعدی ثلثون سنة» حقیقت معنی آن نیز باید دانست که خلافت خاصّۀ منتظمه مرکّبست از دو وصف: وصف اوّل، وجود خلیفۀ خاص و وصف ثانی نفاذ تصرّف و اجتماع کلمۀ مسلمین، و انتفای مجموع حاصل می شود بنفی یکی ازین دو وصف، و بنفی هر دو معا، و حکمت إلهی مقتضی تدریجست بین کلّ ضدّین، پس در حالت أولی این مجموع مفقود شد بفقد وصف اجتماع کلمۀ مسلمین و عدم انتظام ملک. پس حضرت مرتضی بصفات کاملۀ خلافت خاصه اتّصاف داشتند و خلافت ایشان شرعا منعقد شد لیکن فرقت مسلمین پدیدار گشت و تصرّف ایشان در عنیفه مفضی بخیر نشدند بلکه ساعت بساعت اختلاف مسلمین و فقد جمعیّت ایشان بر روی کار آمد، لیکن در حرب نهروان جارحه فیض إلهی بوده است زیرا که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم در حقّ آن جماعت فرموده اند

«لئن أدرکتهم لأقتلنّهم قتل عاد».

گوییم: اینجا تحقیقی است شریف: فرق است در آنکه شیوع اسلام و ایتلاف مسلمین - فیما بینهم - و کبت کفّار و شکست ایشان روز بروز متزاید شود، و در آنکه از میان مسلمین فرقه مارقه بسبب شبهۀ که از بعض أحکام خلیفه ناشی شده است سر بر آرند و با مسلمانان به پیچند و خلیفه سعی در کبت آن جماعة فرماید، مثل أوّل آنست که طفل را پرورش دهند تا از مرتبه طفلی بسنّ ترعرع برسد و از آن مرتبه بحدّ جوانی ترقی نماید، و مثل ثانی مثل آنکه استاد نجّار برای مصلحتی مهمّه تیشه بر چوب می زد اتّفاقا خطا کرد تیشه بر پای خودش رسید درین حالت واجب شد بر وی که ترک شغل نجّاری کند و بإصلاح پای خود مشغول گردد. درین مبحث غلط نکنی و این نکته دقیقه را بر غیر محمل آن فرود نیاری، غرض من آن نیست که حضرت مرتضی خلیفه نبود یا در حکم شرع خلافت او منعقد نگشت یا سعی او در حروبی که پیش آمدند للّه فی اللّه نبود، أعوذ باللّه من جمیع ما کره اللّه، بلکه مقصود من اینست که فضیلت جارحه فیض إلهی بودن ظاهر نشد درین مقاتلات و إلاّ خیریّت و إصلاح خلق فوج فوج ظهور می نمود، و این دقیقه زبان فقهاء و متکلّمین از تقریر آن کوتاه است إثباتا و نفیا از آن گفتگو ندارند، و فقهای صحابه ببرکت صحبت آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم این نکته را شناخته اند و در أحادیث صحیحه بآن نکته اشاره رفته].

و نیز ولی اللّه در «قرّة العینین» گفته: [بالجمله در زمان خلافت مرتضی مردم چهار گروه گشتند، جمعی با حضرت مرتضی رفیق شدند، و دلیل ایشان آنست که مرتضی بهترین مردم است درین عصر و أحقّ است بخلافت و جمعی که مخالفت - می کنند راه بفساد دارند و اخمال فساد و سعی در انتظام خلافت مطلوبست، و جمعی دیگر مخالف شدند و بجنگ برآمدند، و شبهۀ ایشان آنکه خلافت مرتضی منعقد نشده است و بیعت أهل مدینه بکره بود یا بسبب أغراض نه باجتهاد و بیعت أهل

ص: 83

کوفه هم همچنان، و در قتل حضرت عثمان شرکت داشت و با قاتلان ایشان آشتی و این معنی را مسقط عدالت می دانستند، و در قضیّۀ تحکیم خود را خلع کرد، و بحقیقت مرتضی از لوث قتل مبرّا بود و أمّا بظاهر شبهه گونه می آید، ازین جهت آن مخالفان در مقابلۀ مرتضی «مجتهد مخطی!» بودند].

و نیز در «قرّة العینین» گفته: [جمعی دیگر از فقهاء صحابه مثل سعد بن أبی وقّاص و عبد اللّه بن عمر و أسامة بن زید و أبو موسی و أبو مسعود تقاعد کردند، و دلیل ایشان آن بود که آن حضرت «صلعم» أمر کردند بقعود در أیّام فتنه، و این حدیث متواترست و از جنگ در میان مسلمانان نهی فرمود، ایشان با این همه ثنای حضرت مرتضی می کردند و ذکر مناقب او می نمودند و او را أحقّ بالخلافه می دانستند، از کلام بعضی شبهه در عقد خلافت معلوم می شود و از کلام بعضی نه. «تنبیه»: گمان أکثر ناس آن است که مستمسک این جماعة عمومات نهی است از قتال مسلمین و آن بحقیقت مخصوص است بقتال همراه امام حقّ، اگر چه ایشان این قسم نفهمیدند و این از بعض الظنّ است بلکه مستند ایشان أحادیث متواترۀ در نهی ازین قتال به أوصافی و علاماتی که بر آن منطبق یافتند، و متون این أحادیث از دو صد زیاده در کتب متداوله مذکورست و حساب طرق منشعبۀ او از حدّ احصا بیرون، بلکه از تتبّع احوال چنان متبادر می شود که مستند قومی که قتال نمودند قیاس است اگر نصرت خلیفه نکنند فساد عالم لازم می آید و سعی در اخمال فساد مأمور به است در شرع و عمومات جواز قتال با ظالمان و استحقاق مرتضی خلافت را بسوابق و خصائص خود و مستند این فریق نصوص که ردّ آن قیاس در این مسئله کند و مخصوص عمومات باشد، و اللّه أعلم].

و نیز در «قرّة العینین» گفته: [أمّا أفضلیّت شیخین باعتبار تشبّه بإرادۀ بعثت پس بدو وجه می باید دانست: یکی بشارات صریحه که در منامات واقع شد مصرّح اند بحال شیخین نه بحال مرتضی. دوم آنچه واقع شد در خارج، زیرا که وجوه خارجی مبیّن و مفسّر بشارات صادق مصدوقست، پس آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم در

ص: 84

حقّ شیخین بشارت دادند که خلیفه خواهند شد و کار دین از دست ایشان منتظم خواهد شد و فتوح بسیار بر دست ایشان از مکمن غیب بظهور خواهد رسید، و واقعشد آنچه بشارت دادند، بخلاف مرتضی! که فتوح اسلام در ایّام خلافت وی متحقّق نشد، و خود چه إمکان دارد که آن حضرت بشارت دهند به چیزی که واقع نشود].

و نیز در «قرّة العینین» گفته: [و در زمان حضرت مرتضی اجماعی منعقد نگشت و مشاورتی با علما در میان نیامده و علمی که در همه اهل اسلام شائع گردد ظاهر نشد! و این معنی بر شخصی که أدنی معرفتی بآثار سلف داشته باشد واضح غیر محتاج به بیان است].

و نیز در «قرّة العینین» گفته: [و دین عبارتست از چیزیکه مردمان بر وی جمع شوند و از صاحب ملّت نقل کنند، و أصحاب مرتضی مختلف شدند در فهم کلام او و بمذاهب شتّی رو نهادند. مثلا جمعی از وی روایت کردند تبرئه خود از شرکت در دم عثمان رضی اللّه عنه، و جمعی از کلام وی رضای قتل وی فهم کردند که

«قتله اللّه و أنا معه! قال ابن سیرین: رواه ابن أبی شیبة». همچنین در هر حادثۀ مشکله از فقه و غیر آن مثل تحریم متعه و غسل رجلین کلمه ای دقیقه از حضرت مرتضی شنیدند در تطبیق آن متحیّر ماندند و فتح باب اختلاف واقعشد].

و نیز در «قرّة العینین» گفته: [أمّا أفضلیّت شیخین باعتبار تشبّه در جزء عملی نفس ناطقه بنسبت سیاست مدن و ترتیب جیوش پس امریست ظاهر کالشّمس فی رابعة النّهار، در وقت شیخین عالم مجتمع بود بر رأی واحد و اختلاف در میان ایشان نی، با هم همه متفق مشغول بجهاد کفّار بودند، أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ

صفت حال ایشان بود!، و در أیّام حضرت مرتضی اختلاف در اختلاف واقع شد و مردمان أحزاب متحزّبه گشتند، سیوف مسلمین از کفّار مغمود گشت و در میان خودها مسلول و هر تدبیری که برای ردّ این بی انتظامی واقع شد خرق را متّسع ساخت و عائد بأمنی و اطمینانی نشد تا آنکه همه أمر از دست مرتضی رضی اللّه عنه بر آمد و بجز حوالی کوفه در تصرّف نماند آن نیز با هزاران منازعت و مزاحمت! موافق و مخالف

ص: 85

بر اصل این حکایت متّفق اند هر چند در تصدیق و تخطیه و معذور داشتن و عکس آن مختلف باشند]!.

و نیز در «قرّة العینین» گفته: [مصاحبان شیخین همه متأدّب ماندند بشریعت و راغب بإحسان و از کسی حرکت شنیعه ظاهر نشد، و مصاحبان حضرت مرتضی اکثر ایشان سپاهی منشان بودند أهل طمع و حرص و حسد و حقد و با حضرت مرتضی خلوص محبّت نداشته و نه رسوخ انقیاد، جناب مرتضی رضی اللّه عنه مکرّر ازیشان بر سر منبر شکایتها می کرد که کاشکی أهل کوفه را صرف کنم با أهل شام مانند صرف دراهم و دنانیر، ده کس را دهم و یکی را بستانم! و بی وفائیها ازیشان ظاهر شده چنانکه تا حال «الکوفیّ لا یوفی» مثل سائرست، و با حسن مجتبی و حسین شهید کربلا رضی اللّه عنهما آنچه از بی وفائیها کردند محتاج بیان نیست، و جمعی که خلوص محبّت و رسوخ انقیاد داشتند در اعتقاد خود شتر و گربه افتادند، جمعی افراط کردند در اعتقاد و تعظیم تا آنجا رسانیدند که حدّ غیر نبی نباشد و حضرت مرتضی ایشان را از آن افراط مکرّر باز می داشت و ایشان منزجر نشدند، چنانکه قصّهای بسیار بنسبت آن جماعت که در صحابه طعن می کردند منقولست، و جمعی تفریط کردند دون آنچه در حقّ او می بایست، و جمعی متوسط الحال بودند و ایشان أصحاب عبد اللّه ابن مسعوداند، و در حمل کلام او بر معنی مناسب نیز مختلف شدند، جمعی این همه مبالغها و تأکیدها که بر سر منبرها می فرمودند إصغا نمی کردند و می گفتند مرد محارب است می گوید خلاف آنچه در خاطر دارد! و همین عقیده فاسده تخم مذاهب فاسده شد از تقیّه و اختیار آنچه مخالف جمهور باشد چنانکه شیعه می گویند، و جمعی حمل کردند کلام او را بر آنچه موافق جماعت باشد و ایشان أصحاب عبد اللّه بن مسعود بودند و روایات ایشان همانست عمده نزدیک أهل سنّت و جماعة، پس اگر تأثیر حضرت مرتضی ایشان را در می گرفت این اختلافها پیدا نمی شد چنانکه در زمان آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم و شیخین پیدا نشد].

و نیز در «قرّة العینین» در مقام ادّعای انحطاط أمیر المؤمنین علیه السّلام از «مرّ

ص: 86

الحقّ» گفته: [و این سخنی است که بر سبیل تنزّل گفته می شود و إلاّ اگر مرّ الحقّ را برشگافیم به نسبت تجوّز در مآکل و ملابس و تقلیل معاش و مانند آن مسلّمست و با مبحث ما تعلّقی ندارد و اختصاص آن مسلّم نیست، و اگر به نسبت اموری که بخلافت و ریاست تعلّق دارد و بنسبت ترک مقاتلات مسلمین که خطر أعظم است نگریم

«مرّ الحقّ»

بجانب شیخین است، و نهایت أمر مرتضی آن باشد که «لا له» و «لا علیه»! و اگر به نسبت قلّت اعتنا بتألیف جمعی که همراه او بود اعتبار کنم، پس مرّ الحق تألیف ایشانست، چنانکه آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم کردند، زیرا که انتظام مسلمین چون بغیر این معنی متحقّق نمی شود این معنی یکی از امور مهمّه باشد، و همچنین اگر غموض سخن را برشگافیم به نسبت علوم دقیقه محلّ بحث نیست بلکه واقع هم نیست چنانکه به تفصیل بیان کردیم، و اگر بنسبت توریه در سخن و دور دور رفتن در مقتضای

«الحرب خدعه» اعتبار کنیم موجب مدحی نمی باشد، و همچنین دعوی مائل بودن بتجرّد با وجود آن همه مداخلات و منازعات و کشش و کوشش که سابقا از هیچ خلیفه مثل آن ظاهر نشد اگر چه منتج ثمرات نگردید گنجایش تسلیم ندارد!].

و نیز در «قرّة العینین» گفته: [و حضرت مرتضی در أیّام خلافت خود در شغل مناقشه ها و منازعه ها افتاد و در أیّام او هیچ بلد مفتوح نشد و هیچ فتحی ظاهر نگردید بلکه جهاد بالکلّیّه مسدود ماند، پس باعتبار تحمّل أعباء جهاد، شیخین أفضل و أرجح شدند].

و نیز در «قرّة العینین» گفته: [أمّا فضیلت شیخین باعتبار صفات قلبیه که آن را بعرف أهل زمان بطریقه تعبیر کنند پس بدو وجه بیان کنیم: أوّل آنکه زهد مرتضی از قسم زهد اولیاء بود و زهد شیخین مانند زهد أنبیا! و ورع مرتضی از قسم ورع اولیا بود و ورع شیخین مانند ورع أنبیا! و دلیل واضح برین مدّعا آنست که اتّفاق جمیع أهل تاریخست بر آنکه ورع مرتضی و زهد او سبب عدم انتظام خلافت او شد، و ورع شیخین و زهد ایشان سبب انتظام خلافت ایشان گشت! و معلومست که أوصاف کامله أنبیا بوجهی واقع است که مانع ریاست عالم نمی شود بخلاف زهد اولیا! وجه

ص: 87

ثانی آنکه، اعظم انواع زهد آنست که بی رغبتی کند در خلافت که صورت جاه ست بلکه اگر بحقیقت رجوع کنیم زهد ترک مقتضای نفس خود است هر چه باشد، پس اگر شخصی که مقتضای نفس او مال است نه جاه، زهد او ترک مال باشد از خوف خدا یا بجهت تفرّغ برای ذکر او نه ترک جاه، و شخصی که مقتضای نفس او جاه باشد نه مال، زهد او ترک جاه باشد نه ترک مال. پس حضرت مرتضی سعیها کرد برای خلافت و جنگها بعمل آورد و تدبیرها نمود هر چند این همه بر حسب اجتهاد وی باشد و برخصت شرع بود، لیکن کسی که اصل این حادثه ها از وی واقع نشد حال او أصفاست از کسی که باین حادثه ها افتاد!، و أعظم أنواع ورع آنست که ترک کند مقاتلات را بین المسلمین زیرا که قتل خطر او أعظم است، و إثم او أشدّ، پس اگر چه در شرع وجه إباحت یافته شود بأدنی شبهه ترک نماید، و این مقاتلات در شیخین واقع نشد بخلاف حال مرتضی، و همچنین تواضع أعظم انواع او تواضع با أقران خود است در فنّی که با ایشان در آن فن همعنان باشند، و شیخین با أهل علم و با مستحقّین خلافت در زمان خود بغایت تواضع داشتند زیاده از حضرت مرتضی، و همچنین هر صفتی ازین صفات چون برشگافیم أنواع بسیار دارد و أعظم أنواع آن در شیخین می یابیم! و اگر زهد و ورع بمعنی تقلّل در معاش بگیریم فضل حضرت مرتضی بحسب آن نیز محلّ تأمّلست!

«عن محمّد بن کعب القرظی أنّ علیّا قال: لقد رأیتنی مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و إنی لأربط الحجر علی بطنی من الجوع و إنّ صدقتی الیوم لأربعون ألفا، و فی روایة: و انّ صدقة مالی لتبلغ أربعین ألف دینار. أخرجه أحمد». و اگر بمعنی احتیاط در تصرّف بیت المال اعتبار کنم همه در آن مساوی الأقدام اند، از قصص، اختصاص حضرت مرتضی بآن ظاهر نمی شود!].

و نیز در «قرّة العینین» در مقام تنقیص علم جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

[بلکه غلط از حضرت مرتضی واقع شد!!! و آن غلط در نفس مسئله فقهیّه بود در قصّۀ احراق مرتدّ و عبد اللّه بن عبّاس بر آن متنبّه ساخت

«عن عکرمة أنّ علیّا حرّق قوما ارتدّوا عن الإسلام، فبلغ ذلک ابن عبّاس فقال: لو کنت أنا لقتلتهم بقول رسول اللّه

ص: 88

صلّی اللّه علیه و سلّم، قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: من بدّل دینه فاقتلوه، و لم أکن لاحرّقهم لأنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: لا تعذّبوا بعذاب اللّه. فبلغ ذلک علیّا فقال: صدق ابن عبّاس! أخرجه التّرمذی». بلکه قضایای فاروق بمحضر جمّ غفیر از فقهای صحابه می بود، اگر فی الجمله انحرافی در قضا واقع می شد در معرض مباحثه می آمد، معهذا انگشت ننهادند مگر بر قدری یسیر، و در آن مسائل جای تفتیش باقیست، و قضایای حضرت مرتضی بمحضر صحابه واقع نمی شد، و ممکن که غلطهای بسیار در آن مستور می ماند، چون عبد اللّه بن عباس بر سجلاّت مرتضی مطلع شد اعتراض نمود. «عن أبی ملیکة، قال: کتبت إلی ابن عبّاس أسأله أن یکتب لی کتابا و یحفی عنّی، فقال: ولد ناصح أنا أختار له الامور اختیارا و احفی عنه، قال: فدعا بقضاء علی فجعل یکتب منه أشیاء و یمرّ به الشیء فیقول: و اللّه ما قضی بهذا علیّ إلا أن یکون ضلّ! أخرجه مسلم فی مقدّمة صحیحه». پس عدم ذکر غلطات حضرت مرتضی در کتب متداوله بجهت اختفاء علم او و اختلاط قضایای اوست چون رواة او مستور الحال غیر حفّاظ بوده]!.

و نیز در «قرّة العینین» در مقام تنقیص زهد جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

[باید دانست که حضرت مرتضی - لا محاله - نصیب أوفی داشت از زهد و أخبار زهد وی بسیار صحیح شده و رجحان او بر بسیاری از صحابه نیز متحقّقست، أمّا به نسبت شیخین محلّ تأمّلست، زیرا که بی رغبتی بدنیا أعظم آن بی رغبتی است در خلافت و این معنی در صدّیق و فاروق بوجه اتمّ ظاهر شد، قال أبو بکر: و اللّه ما طلبتها فی لیل و لا نهار! بخلاف حضرت مرتضی که سعیها در طلب إنشاء خلافت و استمرار آن بکار برد]! و نیز در «قرّة العینین» در مقام تنقیص عبادت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

[باید دانست که در کثرت عبادت حضرت مرتضی و رجحان او بر بسیاری از صحابه در آن فضیلت هیچ شبهه نیست، امّا فضیلت او به نسبت شیخین غیر مسلّم هست.

«عن الزّهری، قال: أخبرنی علیّ بن الحسین أنّ حسین بن علی أخبره أنّ علیّ بن أبی طالب أخبره أنّ رسول اللّه طرقه و فاطمة بنت النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال: أ لا تصلّیان؟ فقلت:

یا رسول! أنفسنا بید اللّه فإذا شاء أن یبعثنا بعثنا! فانصرف حین قلت ذلک و لم یرجع

ص: 89

إلی شیء ثمّ سمعته و هو مولّ یضرب فخذه و هو یقول: و کان الإنسان أکثر شیء جدلا! أخرجه البخاریّ، و

فی روایة لأحمد: دخل علیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و علی فاطمة من اللّیل فأیقظنا للصّلوة، قال: ثمّ رجع الی بیته فصلّی هویّا من اللّیل، قال: فلم یسمع لنا حسّا، قال: فرجع إلینا فأیقظنا و قال: قوما فصلّیا! قال: فجلست و أنا أعرک عینی و أقول إنّا و اللّه ما نصلّی إلاّ ما کتب لنا! إنّما أنفسنا بید اللّه فإذا شاء أن یبعثنا بعثنا! قال: فولّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و هو یقول و یضرب بیده علی فخذه: ما نصلّی إلاّ ما کتب لنا! ما نصلّی إلاّ ما کتب لنا! و کان الإنسان أکثر شیء جدلا! و عن سریّة لعلی، قالت:

قال علیّ: کنت رجلا نئوما و کنت إذا صلّیت المغرب و علیّ ثیابی نمت. ثمّ قال یحیی بن سعید: فأنام قبل العشاء فسألت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عن ذلک فرخّص لی.

أخرجه أحمد»].

و نیز در «قرّة العینین» در مقام تنقیص حسن خلق جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته: [باید دانست که حسن خلق و طلاقت وجه نه همین مزاحست فقط بلکه مرتبه هر کسی شناختن است، کلمه مرتضویه «لا خمسین إلا رضف الجنادل و أخطأت استک الحفرة و أضراطه، عند ذکر أبی هریرة» با کلمۀ فاروق «لو لا علیّ لهلک عمر» باید سنجید، و معاملۀ که حضرت مرتضی در باب عقیل مرعی داشت و عقیل بآن سبب از وی جدا شده بشام رفت با خلق حضرت محمّد مصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم که عبّاس را بمال کثیر تألیف فرمود باید سنجید! و بحقیقت طلاقت وجه را با خلافت ربطی نیست الاّ بالعرض و آن آنست که این طلاقت سبب تألیف قلوب و ترک اختلاف بر خلیفه می شود و تألیف و ترک اختلاف سبب أمن عام و اطمینان مسلمین می گردد و چون آن مطلب از دست شیخین خوبتر از حضرت مرتضی متحقّق شد طلاقت وجه را کجا گنجایش مباحثه است! لا عبرة بالمظنّة بعد حصول المئنّة! و بعد ازین همه رجحان مرتضی در اصل طلاقت که خالی از دعابه باشد غیر مسلمست].

و نیز در «قرّة العینین» در مقام تنقیص فصاحت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

[و بعد ازین همه باید دانست که فصاحت لسان باعتبار ذات خود با خلافت نبوّت ربطی

ص: 90

ندارد و إلاّ شعرا گوی مسابقت از علما و اولیا ربوده اند، بلکه اینجا مطلوب بالعرض است بسبب آنکه خلافت نبوّت موقوفست بر إظهار علوم حقّه و آن بفصاحت بوجه اتمّ متحقّق می گردد، و واقع آنست که هر معضله که پیش آمد در زمان شیخین شیخین آن را بر وجهی تقریر کردند که مخالفت و منازعت برخاست و مخالفان و منازعان را طاقت دم زدن نماند، منصف را باید تأمّل کرد که فاروق در تقریر مطالب خود خصوصا قضیّه مرتضی و عباس را بچه نوع بأقصی مراتب بلاغت أدا نمود و در قضیّه وقف أرض شام و عراق بچه آئین داد بیان داد! بخلافت مرتضی که در أیّام او معضلات بسیار پیش آمدند و یکی از آن معضلات حلّ نشد! تا حال فقیر را معلوم نیست که صحابی از اجتهاد خود بحسن تقریر مرتضی رجوع کرده باشد!].

و نیز در «قرّة العینین» در مقام تنقیص سداد رأی جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته: [امّا در حلّ و عقد امور خلافت رجحان مرتضی باعتبار این خصلت بر شیخین غیر مسلّمست، زیرا که صدّیق در وقت ارتداد عرب تدبیرها اندیشید و همه مثمر فوائد خویش گشتند، و فاروق از فتح قادسیّه و یرموک و بناء بصره و کوفه مصلحتها بخاطر بست و همه آن مثمر خیرات بسیار و منافع بیشمار گشتند، بخلاف حضرت مرتضی که در ایّام خلافت خود هر تدبیری که اندیشید منعکس گشت و مثمر خلاف مطلوب شد و اهل رأی در هر حادثه مشوره دادند و مشورۀ ایشان پیش مرتضی درجه پذیرائی نیافت. ابن عباس این همه ماجرا را إجمالا تقریر کرد، «قال: کان و اللّه قد ملئ علما و حلما من رجل غرّته سابقته و قرابته، فقلّ ما أشرف علی شیء من الدّنیا إلاّ فاته، أخرجه أبو عمرو». و إمام حسن مجتبی رضی اللّه عنه تفصیلا

«عن طارق بن شهاب قال:

جاءنا قتل عثمان، فذکر القصّة حتی إذا کنت بالرّبذة إذا علیّ بها فصلّی بهم العصر فلمّا سلّم أسند ظهره فی مسجدها و استقبل القوم قال: فقام إلیه الحسن بن علی یکلّمه و هو یبکی، قال: فقال له علی: تکلّم و لا تحنّ حنین الجاریة! قال: أمرتک حین حصر النّاس هذا الرجل أن تأتی مکّة فتقیم بها فعصیتنی ثمّ أمرتک حین قتل أن تلزم بیتک حتّی ترجع إلی العرب عواذب أحلامها فلو کنت فی جحر ضبّ لضربوا إلیک آباط

ص: 91

الإبل حتّی یستخرجوک من جحرک فعصیتنی و أنا أنشدک باللّه أن تأتی العراق فنقتل بحال مضیعة، قال: فقال علی: أمّا قولک آتی مکّة فلم أکن بالرّجل الّذی تستحلّ بی (به. ظ) مکّة، و أمّا قولک قتل النّاس عثمان فما ذنبی إن کان النّاس قتلوه، الحدیث. أخرجه ابن أبی شیبة». پس سداد رأی نتوان شناخت إلاّ بآنکه هر تدبیری که اندیشد مثمر برکات گردد، چون تزاحم واقع شود در آرا و وی رأی زند خارج مصدّق رأی او گردد، و این معنی در شیخین بوجه اتمّ ظهور نمود بخلاف مرتضی].

و نیز در «قرّة العینین» در مقام تنقیص خوارق عادات جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته: [باید دانست که خوارق عادات از شیخین و مرتضی همه ایشان منقول است، لیکن اینجا سخنی باقیست و آن آنست که کرامات شیخین بما رسیده اند بطریق نقل صحیح بخلاف کرامات مرتضی!].

و نیز در «قرّة العینین» در مقام تنقیص اخوّت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

[معهذا قضیّۀ مواخاة مشعر بآنست که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم باعتبار حاجت خود هیچ کس را برادر خود نساخت زیرا که آن حضرت را رفقا و خدم بسیار بودند از مهاجرین و أنصار، و چون رقّتی و بکائی در حضرت مرتضی مشاهده فرموده بود بجهت حاجت او را تشریف اخوّت داد!].

و نیز در «قرّة العینین» در مقام إنکار کثرت انتفاع از جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته: [بباید دانست که فی الحقیقة کثرة انتفاع در اسلام بشیخین واقع شده است زیرا که جمع قرآن و حمل ناس بر روایت حدیث و تنقیح مسائل شرعیّه و فتح عرب و عجم بر وقت شیخین واقع شده، و اکثر اهل اسلام حنفیان و مالکیان و شافعیان اند، و أصل مذاهب ایشان معتمدست بر مسائل اجماعیّه شیخین بجز در مسائلی چند بر آثار مرتضی اعتماد ندارند، و بر دست مرتضی فتح اسلام واقع نشد، و در هیچ فنّی از فنون شرع اعتماد کلّی بر آثار مرتضی بظهور نیامد، و بر دست ایشان خلافت منتظم نگشت، پس انتفاع امّت بشیخین أعظم است از انتفاع ایشان بمرتضی، بلکه مقرّرست که بکثرت أتباع ثواب بمتبوع می رسد و أتباع شیخین اهل سنّت اند که غالب و فاش در

ص: 92

بلدان اسلام ایشان اند، و از ذرّیّه حضرت مرتضی سه فرقه ضالّه برآمدند که هیچ تقصیر نکردند در بر هم زدن دین محمّدی اگر حفظ او تعالی شامل حال این ملّت نبودی! از آن جمله شیعۀ امامیّه که نزدیک ایشان قرآن بنقل ثقات ثابت نیست زیرا که نقل صحابه و قرّاء سبعه پیش ایشان حجّت نیست و روایت از ائمّه ایشان منقطع است و همچنین أحادیث مرفوعه روایت ندارند و استفاضه أحادیث پیش ایشان متصوّر نیست و در ختم نبوّة زندقه پیش گرفته اند، و زیدیّه اکثر عقائد اسلامیّه که بأحادیث ثابت شده منکراند و سبب جنگها و جدلها شدند، و اسماعیلیّه خود أخبث اند از همه، بحقیقت مذهب ایشان سست کردن اسلامست و بدعات بیشمار در عقیده و عمل اهل اسلام ازین سه فریق پیدا شده که تفصیل آن طولی تمام می طلبد، اگر چه حضرت مرتضی از لوث ایشان بریست، و بال ایشان راجع نیست مگر بریشان، لکن ثواب هم از جهت ایشان بحضرت مرتضی راجع نشد، پس بشیخین انتفاع بیشتر شد و انتفاع از ایشان غیر مشوبست بضرر، و ثوابی که بشیخین راجع ست باعتبار تابعان اکثرست از ثوابی که بحضرت مرتضی راجع شود، پس شیخین افضل اند باعتبار کثرة ثواب!].

و نیز در «قرّة العینین» در جائی که تنقیص کمالات نفسانیّة و بدنیّه و خارجیّۀ جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نموده گفته: [و اگر در اولاد حضرت مرتضی أخیار أعلام پیدا شده غیر ایشان نیز پیدا شده اند که مصدر إضلال عالم گشته و منشأ اسماعیلیّه و زیدیّه و امامیّه بوده، در تاریخ قریب صد علوی را توان یافت که خروج کرده عالمی را بباد داده اند! آخر همه خود نیز بباد رفتند و از أولاد شیخین هیچ کس پیدا نشده إلاّ ائمّۀ هدی مثل عبد اللّه ابن عمر و حضرت عائشه و سالم و قاسم و عبد اللّه بن عمر عمری و غیر ایشان، و بعد از آن ائمّه طریقة مانند شیخ شهاب الدین سهروردی و اصحاب تصنیف مانند امام رازی و صاحب «مشکاة» و غیر ایشان، و جماعات بسیار بسبب ایشان مهتدی شده اند، یا عوام لا للنّاس و لا علیهم، و هیچ کس ازیشان خروج نکرده و سبب تقاتل مسلمین نگشت!].

ص: 93

و از جمله عجائب دهر و غرائب عصر اینست که این عدوّ اللّه را برین همه مزخرفات واهیه که مشتمل بر خزعبلات نامتناهیه است و از جانب خود آن را بر صفحه قرطاس ناصبیّت اساس ریخته است سیری حاصل نگردید تا آنکه در همین کتاب پر کذب و مین أعنی «قرّة العینین» از جانب نواصب شام و حروریّه لئام وکالت فضولی اختیار نموده - نعوذ باللّه من ذلک - بذکر مطاعن جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بإطناب و اسهاب تمام صراحة مسلک مهلک نصب و خروج بأقدام جسارت سراسر خسارت پیموده و چنان بی باکانه مهملات باطله و ترهات عاطله مرقوم ساخته و بنحوی سوی تسطیر اکاذیب صریحه و مفتریات فضیحه تاخته که اگر أرواح خبیثه آن أشقیا بر آن مطلع شوند یقینا اعتراف تفوّق این وکیل پر تسویل و تضلیل بر خود نمایند و بمفاد «کم ترک الأوّل للآخر» اذعان نموده در ترویح روح آن شموس جموح إلی أقصی الغایة بیفزایند، و چون نقل آن کلام ضلالت التیام بعد عبارات مذکوره آنفا چندان ضروری نبود لهذا از ذکر آن إعراض ورزیدیم، لیکن ناظر بصیر اگر خواهد رجوع بکتاب مذکور نماید و دریابد که چگونه این وکیل فضولی نواصب و خوارج از جانبشان هنگام تقریر علم تزویر بر افراخته و در مقام تحریر جواب از راه قلّت حیا سپر انداخته، و لیس هذا بأوّل قارورة کسرت فی الاسلام، کما لا یخفی علی اولی الألباب و الأحلام.

قوله:

بخلاف شیعه که هیچ فرقه ایشان جمیع اهلبیت را دوست ندارد، بعضی یک طائفه را محبوب می سازند و بقیه را مبغوض می دارند، و بعضی طائفه دیگر را].

أقول:

در ما سبق بحمد اللّه المنان المنعام بتفصیل تمام واضح و مبرهن و معلوم و متیقّن گردیده که در حدیث ثقلین و حدیث سفینه مراد از اهل بیت صاحبان عصمت و طهارت علیهم السّلام هستند و بلا ریب فرقه حقّه شیعه اثنا عشریّة جمیع أهل بیت عصمت و

ص: 94

طهارت علیهم السّلام را از صمیم قلب دوست می دارند و ایشان را مفترض الطاعة و واجب الاتّباع دانسته همّت خود را بر اطاعت و انقیاد و تمسّک و اتّباعشان برمی گمارند، أمّا فرق ضالّه زیدیه و اسماعیلیه و غیرهم که خود را متسمّی بشیعه ساخته اند و بسبب عداوت با بعض أئمّۀ اثنا عشر سلام اللّه علیهم أجمعین و إعراض از اتّباعشان و نصب غیر معصومین بجای معصومین یقینا تارک عمل بر حدیث ثقلین و متخلّف از سفینه نجات می باشند، پس هرگز در حقیقت شیعه نیستند بلکه مثل نواصب و خوارج هستند و ادّعای ایشان تشیّع را مثل ادّعای باطل اهل سنّتست که خود را شیعۀ أولی می گویند و آیات و أحادیث مدح شیعه را بر خود فرود آوردن می خواهند، و ذلک عند اولی الألباب باطل و محال، و هم یجادلون اللّه و هو شدید المحال.

کلام شاه صاحب در باب تمسک اهل سنت بجمیع اهل بیت و جواب مؤلف از این ادعا و اثبات اینکه حضرات نسبت بأهل بیت علیهم السلام حق کشی های فراوان دارند

اشاره

قوله:

[و همین است حال اتباع که اهل سنت یک طائفه را خاص نمی کنند از هر همه روایات دین خود می آرند بدان تمسک می جویند چنانچه کتب تفسیر و حدیث و فئه برایشان گواه است].

أقول:

بر اولی الألباب در حیّز خفا و احتجاب نیست که حال اتّباع اهل سنّت اهل بیت علیهم السّلام را مثل حال اتّباع منافقینست برای جناب خاتم النّبیّین صلوات اللّه علیه و آله أجمعین، بلکه بدتر از آن می باشد زیرا که ادّعای اتّباع اهل بیت علیهم السّلام آغاز نهادن و باز خود را در اصول دین اشعری و ماتریدی و کرّامی گفتن و در فروع دین خویش را حنفی و مالکی و شافعی و حنبلی وانمودن، طرفه ماجراست و چیزیست که منافقین هم جسارت بر آن نداشتند، زیرا که منافقین در انحراف از اتّباع نبوی اگر چه هر گونه مشاقّت و معاندت و مخالفت و معادات آن جناب را ارتکاب می کردند لیکن خود را بأعادی آن جناب نمی بستند و خویشتن را یهودی و نصرانی و صابی و مجوسی نمی گفتند، و این حضرات با وصف دعوای اتّباع اهل بیت علیهم السّلام بأعدا و مخالفین اهل بیت سلام اللّه علیهم أجمعین بلا تستّر و احتجاب اعتزا و انتساب می نمایند و مسالک

ص: 95

پر مهالک ایشان را در اصول و فروع بلا خوف و خطر می پیمایند.

أما آنچه شاه صاحب درین کلام جالب ملام ادّعا نموده اند که اهل سنّت یک طائفه را خاص نمی کنند، از همه روایات دین خود می آرند و بدان تمسّک می جویند، پس مردود و منقوضست به اینکه نقل روایات از أهل بیت صلی اللّه علیه و سلّم مثل دیگر آحاد ناس دلیل تمسّک و اتّباع این نفوس مقدّسه نیست تا وقتی که ایشان را مثل قرآن معصوم ندانند و حکم ایشان را مثل حکم خدا و رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم واجب الاتّباع نگردانند و لنعم ما قال بعض الأعلام لإفحام مخاطبنا فی هذا المقام:

[اگر مجرّد نقل روایات از شخصی دلیل محبّت و اتّباع او باشد پس بخاری که از خوارج روایات را نقل کرده تابع و راکب سفینه خوارج باشد، فلا یکون من راکبی سفینة أهل البیت علیهم السّلام و إلاّ لزم اجتماع النّقیضین]. انتهی ملخّص کلامه زاد اللّه فی اکرامه.

و علاوه برین هرگز ثابت نیست که اهل سنّت از جمیع أهل بیت علیهم السّلام روایات دین خود می آرند و بدان تمسّک می جویند، مگر نمی دانی که أکابر و أجلّۀ سنّیّه در حقّ مرویّات و أقوال أئمّه طاهرین سلام اللّه علیهم أجمعین بلکه در باب ذوات قدسیه این حضرات من حیث النقل و الرّوایة و المذهب و العلم و غیر ذلک چه خیالات فاسده و مزعومات کاسده دارند، و در شأن ایشان کدامین کلمات ردیّه موبقه و جملات مردیه مزهقه بر زبان خلاعت ترجمان می آرند، و اگر چه برای ذکر این چنین کلمات باطله و هفوات عاطله تفصیلا دفاتر طوال هم کفایت نمی کند، لیکن إجمالا مطالعه «منهاج» ابن تیمیه - خذله اللّه - و «إزالة الخفا» و «قرّة العینین» شاه ولی اللّه و ملاحظه همین کتاب «تحفه» مخاطب برای این مطلب کافی و وافی است، و ما در این مقام بنهایت اختصار بعض عبارات از کتب علمای سنّیه متعلّق بأئمّه اثنی عشر علیهم السّلام نقل می نمائیم تا ناظر بصیر از آن حسن اعتقاد کبرای اهل سنّت نسبت بأهلبیت علیهم السّلام دریافت نماید و حال کمال اتّباع و اقتدایشان بذریّه طاهره سلام اللّه علیهم أجمعین برأی العین مشاهده نموده در تثریب و ملام شاه صاحب و أسلافشان إلی أقصی الغایة بیفزاید.

ص: 96

«اما جناب أمیر المؤمنین علیه السلام»

پس متعلّق بآنجناب عبارات عدیده آنفا مذکور شده و در این جا نیز بعض عبارات باید دید تا انحراف حضرات أهل سنّت از اتّباع آن جناب أظهر من الشّمس گردد.

ابن تیمیه در «منهاج» در ذکر کتب مشتمله بر أحکام زکاة گفته: [و أمّا الکتاب المنقول من علیّ ففیه أشیاء لم یأخذ بها أحد من العلماء، مثل قوله فی خمس و عشرین: خمس شاة].

و نیز ابن تیمیه در «منهاج» گفته: [و قد جمع الشّافعیّ و محمّد بن نصر المروزی کتابا کبیرا فیما لم یأخذ به المسلمون من قول علیّ لکون قول غیره من الصّحابة أتبع للکتاب و السّنة!!!].

و نیز ابن تیمیه در «منهاج» گفته: [و لم یعرف لابی بکر فتیا و لا حکم خالف نصّا و قد عرف لعمر و عثمان و علی من ذلک أشیاء و الّذی عرف لعلی أکثر مما عرف لهما مثل قوله فی الحامل المتوفی عنها زوجها إنّها تعتدّ أبعد الأجلین، و

قد ثبت فی «الصّحیحین» عن النّبی - ص - أنّه قال لسبیعة لمّا وضعت بعد وفاة زوجها بلیال:

فانکحی من شئت، و لمّا قالت له: إنّ أبا السّنابل قال: ما أنت بناکحة حتّی یمضی علیک آخر الأجلین، قال: کذب أبو السّنابل، و قد جمع الشّافعی فی کتاب خلاف علی و عبد اللّه من أقوال علی الّتی ترکها النّاس لمخالفتها النّص أو معنی النصّ جزوا کثیرا و جمع بعده محمّد بن نصر المروزیّ أکثر من ذلک].

و سبکی در «طبقات شافعیه» در ترجمه محمّد بن نصر المروزی گفته: [و قال الشّیخ أبو اسحاق الشّیرازی: صنّف محمّد هذا کتبا ضمّنها الآثار و الفقه و کان من أعلم النّاس باختلاف الصّحابة و من بعدهم فی الاحکام و صنّف کتابا فیما خالف فیه أبو - حنیفة علیا و عبد اللّه رضی اللّه عنهما].

و ولی اللّه در «قرّة العینین» گفته: [أمّا أفضلیّت شیخین باعتبار نشر علوم دین. بیان آن آنست که أفضل علوم قرآن عظیم است و جمع کننده قرآن و نصب کننده قاریان در آفاق شیخین اند، و حضرت مرتضی هر چند روایت قرآن کرده است أمّا

ص: 97

روایت آن نکرده اند إلا أصحاب عبد اللّه بن مسعود از أهل کوفه مثل زرّ بن جیش [1] و أبو عبد الرّحمن السّلمی، و ایشان اوّل بار قرآن را بر عبد اللّه بن مسعود خوانده بودند و بر مرتضی دوباره گذرانیدند و اگر نمی گذرانیدند هم روایت ایشان صحیح می بود.

«عن سعد [2] بن أبی عبیدة عن أبی عبد الرّحمن السّلمی عن عثمان عن النّبی صلی اللّه علیه و سلّم قال: خیرکم من تعلّم القرآن و علّمه، قال: و أقرأنی [3] أبو عبد الرّحمن فی امرة عثمان حتّی کان الحجّاج، قال: و ذلک الّذی أقعدنی مقعدی هذا. أخرجه البخاری». و بعد از قرآن عظیم حدیث آن حضرت است صلی اللّه علیه و سلم، و فاروق محدّثین را در آفاق فرستاد و أصل علم حدیث همانست، از جمله ایشان عبد اللّه بن مسعود بود در کوفه و روایت او در کوفه ثابت است، و از جملۀ ایشان أبو موسی و جمعی دیگر در بصره، و همچنان در شام جمعی از صحابه. أمّا مرتضی در بلاد کسی را نصب نکرد، وی در حدیث مثل عبد اللّه بن مسعود است لیکن اینجا فرقی هست که أهل حدیث آن را می دانند و آن آنست که أصحاب عبد اللّه بن مسعود ثقات و فقهااند و رواة حضرت مرتضی لشگریان مستور الحال! و حدیث مرتضی بدرجۀ صحّت نرسیده إلاّ آنچه أصحاب عبد اللّه بن مسعود روایت کرده اند. «عن أبی ملیکة، قال: کتبت إلی ابن عبّاس أسأله أن یکتب لی کتابا و یحفی عنّی، فقال: ولد ناصح أنا أختار له الامور اختیارا و احفی عنه.

و قال: فدعا بقضاء علی فجعل یکتب منه أشیاء و یمرّ به الشیء فیقول: و اللّه ما قضی بهذا علی إلاّ أن یکون ضلّ! و عن أبی إسحاق، قال: لمّا أحدثوا تلک الأشیاء بعد علی قال رجل من أصحاب علیّ: قاتلهم اللّه! أیّ علم أفسدوا. و عن ابن عبّاس، قال: سمعت المغیرة. أقول: لم یکن یصدق علی علی فی الحدیث عنه إلاّ من أصحاب عبد اللّه بن مسعود. روی الأحادیث الثّلثة مسلم فی مقدّمة صحیحه».

ص: 98

و أمّا أهل مدینه و أهل شام از حضرت مرتضی حدیث ندارند إلاّ قلیلی. و بعد از قرآن و حدیث مدار اسلام بر فقه است و أمّهات فقه مسائل اجماعیّه عمر فاروقست!!! و اگر أکثر أهل اسلام را بنظر امتحان نگاه کنی حنفیان و مالکیان و شافعیان اند.

أمّا مذهب مالک پس مبنی (مبنای. ظ) آن «موطّأ» است و در موطّأ از روایت مرتضی بجز چند حدیث مرفوعۀ (مرفوع. ظ) و چند أثر شمرده منقول نیست، و همچنین در «مسند أبی حنیفه» و «آثار إمام محمّد» که مبنای فقه حنفیه است از روایت مرتضی بجز چند حدیث مرفوع و چند اثر شمرده شده زیاده از آنچه در «موطأ» است بقلیلی منقول نیست، و همچنین در «مسند شافعی» که مبنای مذهب شافعیّه است از روایت مرتضی بجز چند حدیث مرفوع و چند اثر موقوف که به نسبت أحادیث مرویّه آخر دیگران در نهایت قلّت است منقول نیست. و کسی که بر اصول و امّهات این مذاهب اطلاع دارد شک نمی کند در آن که اصل این مسائل اجماعیّه فاروق است و آن مانند امر مشترک است در میان همه آنها، بعد از آن اعتماد بر فقهای صحابه از أهل مدینه مانند ابن عمر و عائشه و فقهاء سبعه از کبار تابعین و زهری و مانند آن از صغار تابعین مدینه اصل مذهب مالک است که صورت خاص مذهب او از آن پیدا شده، همچنین اعتماد بر فتاوی عبد اللّه بن مسعود در غالب حال و بر قضا با مرتضی در بعض أحوال بآن شرط که اصحاب عبد اللّه بن مسعود روایت کرده باشند و إثبات نموده، و بعد از آن بر تحقیقات إبراهیم نخعی و شعبی و تخریجات ایشان أصل مذهب أبی حنیفه است که بسبب آن صورت خاص مذهب او پیدا شده، همچنین تفتیش معتمد فقهای مکّه و مدینه و عرض أقوال ایشان بر أحادیث مرفوعه و تثقیف آنها بر قواعد اصول و بر تطبیق مختلفات از آنها و مأخذ آن سبب صورت خاص مذهب شافعی شده است، و جمع و تنقیح احادیث مرتضی و آثار مرویّه وی بعد تقریر این مذاهب و تأسیس مبانی آن واقع شده است، پس اعتماد کلّی در فقه و بر مذاهب مشهوره بر آثار مرتضی نیست، أمّا این معنی را بجز ماهر در اصول و امّهات این مذاهب نمی تواند شناخت].

و نیز ولی اللّه در «قرّة العینین» گفته: [باید دانست که حضرت مرتضی یکی

ص: 99

از کاملان و مکمّلانست و حقیقست بآنکه جمیع فضلا باو استناد کنند، لیکن در خارج اگر کسی را دیده حق شناس باشد بضرورت عقل می داند که استناد جمیع فضلا به شیخین أکثر است از استناد ایشان بحضرت مرتضی. تفصیل این اجمال آنکه فضلاء را چون برشگافیم چند جماعتند: قرّا و فقهاء و مفسّرین و اصولیین و صوفیّه و متکلّمین و أهل عربیّت.

أمّا قرّا، پس أشهر ایشان هفت کس اند و أصل مذهب ایشان اختیار موافقت روایت است با رسم مصحف عثمانی، و مصحف عثمانی مأخوذ از شیخینست، و روایت قرائت بأنواع مختلفه بود و فیصل کنندۀ این اختلاف رجوع است بقرارداد شیخین لا غیر، و سلسلۀ این قرّا نمی رسد إلاّ بجمعی که فاروق ایشان را بجهت تعلیم قرآن نصب فرمود مگر زرّ بن حبیش و أبو عبد الرّحمن السّلمی که بعد از آنکه قرآن را بر عبد اللّه بن مسعود گذرانیده بودند بر مرتضی دوباره گذرانیدند، و آنچه امروز از روایت مرتضی پیش قرّا باقیست روایت این دو کس است فقط و أکثر روایت ایشان از عبد اللّه بن مسعود است.

أمّا فقها، پس أشهر ایشان حنفیان و شافعیان و مالکیان اند و بنای مذهب ایشان اجماعیات فاروقست و أمّهات کتب ایشان از مرتضی روایت ندارند إلاّ اندکی، و کسی که در این جا شبهه دارد گو «موطّأ» و «مسند شافعی» و «آثار امام محمّد» و «مسند ابی حنیفه» ببین.

و امّا محدّثین، پس أقوی حدیث و اکثر آن پیش ایشان روایت أبو هریره و ابن عمرو عائشه و عبد اللّه بن مسعود و عبد اللّه بن عباس و أنس و ابو سعید خدری و جابرست، و ایشان مسمّی بمکثرین اند، و بعد از ایشان جمعی که فاروق ایشان را در آفاق نصب کرده بود چون ابو موسی ببصره و أبو دردا بشام و عبد اللّه بن عمرو بن العاص، و علی هذا القیاس. و چون به تحقیق در می نگریم علم همه ایشان مستمدّست از شیخین، یا آنست که از شیخین روایت کرده اند و ارسال نموده یا آنست که اصل حدیث ایشان را مسموع بود از آن حضرت صلی اللّه علیه و سلّم امّا تحقیق و تثبیت کرده اند آنرا بر شیخین. و اهل مدینه و اهل شام و اهل یمن و اهل مصر از مرتضی روایت ندارند الاّ در غایت قلّت و اهل کوفه روایت

ص: 100

دارند امّا پیش محدّثین اکثر رواة حضرت مرتضی مستور الحال اند غیر حفّاظ در روایت از مرتضی، پیش ایشان صحیح نشده است الاّ از قبل اصحاب عبد اللّه بن مسعود. «عن ابن عبّاس قال: سمعت المغیرة یقول: لم یکن یصدق علی علیّ فی الحدیث عنه الاّ من اصحاب عبد اللّه بن مسعود. أخرجه مسلم فی مقدمة صحیحه». و چون حضرت مرتضی در خطب و مجالس شیخین حاضر می شد و در مشاوره مسائل فقه مشارکت می کرد در امّهات علم حدیث استمدادها نموده است از شیخین!!! چنانکه از تتبّع قرائن احوال ظاهر می شود، معهذا از مکثرین نیست و از حدیث او صحیح نشده الاّ اندکی، بلکه یکی از عجائب این ست که مثل ابو هریره که صحبت او بآنحضرت صلّی اللّه علیه و سلّم قلیلست و در فقه به پایهای بسیار فرودتر از مرتضی پنجهزار حدیث روایت کرده باشد!!! و ثقات از وی آن را یاد کرده باشند، و حضرت مرتضی با وجود صحبت دائمه و کمال فقاهت و تمام حفظ و انضمام استماع حدیث از صدیق و فاروق بسیاری را از حدیث با مسموعات خویش و عدم مانع از روایت که عبارت از قلّت بقاست بعد آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم چنانچه در صدّیق اکبر بوده است یا اشتغال بامور ناس در تمام عمر خود چنانکه در فاروق بود یا قلّت اشتغال بمشاورت در مسائل فقهیّه چنانکه در طلحه و زبیر بود، مدّتهای دراز بمدینه باشد و روایت نکند و مردمان از وی حدیث یاد نگیرند! باز در کوفه چون روایت کند حدیث او تا پانصد برسد و آن نیز مختلّ گردد و بشرط صحّت نرسد الاّ قلیلی! وَ لکِنَّ اللّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ ].

و در ما سبق دانستی که ولی اللّه در «قرّة العینین» در مقام إنکار کثرت انتفاع از جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته: [و اکثر اهل اسلام حنفیان و مالکیان و شافعیان و اصل مذاهب ایشان معتمدست بر مسائل اجماعیّۀ شیخین، بجز در مسائلی چند بر آثار مرتضی اعتماد ندارند، و بر دست مرتضی فتح اسلام واقع نشد، و در هیچ فنّی از فنون شرع اعتماد کلی بر آثار مرتضی بظهور نیامد و بر دست ایشان خلافت منتظم نگشت!] انتهی.

و از جمله طامات موبقۀ ولی اللّه ست آنچه در اواخر «قرّة العینین» گفته:

ص: 101

[تنبیه. باید دانست که رسوم صوفیّه و اسم تصوف در زمان صحابه و تابعین نبود، ترک اکتساب و لباس مرقّع و ترک نکاح و نشستن در خانقاهات در آن زمان عادت نداشتند و اشارات توحید و رموز اضمحلال همه اشیا و وجود واحد از ایشان منقول نشد، آنچه از آن قرون منقول شده است توزیع اوقات بر عبادات است و احوالی که از تهذیب لطیفه عقل و قلب و نفس خیزد و این مقدمه کالبدیهیست نزدیک تتبّع آثار سلف که بروایت صحیحه در کتب معتبره مروی شده است. ظنّ اهل زمان آنست که من بین آن قرون از حضرت امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه و حضرت حسنین خاصّة امثال این امور منقول است، و این ظنّ محلّ نظرست، زیرا که کتب معتبره اهل سنّت را تتبّع کردیم هیچ جا کلمۀ ازین باب دیده نشد و از حضرت حسنین و امام زین العابدین خود روایت بسیار کم آمده است و اگر کلمات زهدیّه و وعظیّه این بزرگواران شمریم آن از قبیل لطائف بارزه خواهد بود و سائر صحابه و تابعین نیز در آن مشارک اند، کما لا یخفی، و اگر ظهور کرامات و خرق عادات را اعتبار کنیم آن نیز در آن طبقه قلیل الوقوع ست و غیر مخصوص بحضرت امیر و فرزندان ایشان]. انتهی کلامه و لا ینتهی ملامه.

«اما جناب حسنین علیهما السلام»

پس نسبت بایشان نیز بعض عبارات باید شنید.

ابن تیمیّه - خذله اللّه - در «منهاج» جائی که بر نقل أئمّه معصومین علیهم السّلام از جدّ بزرگوار خود صلوات اللّه علیه و آله کلام کرده گفته: [و امّا الحسن و الحسین فمات النبیّ «صلعم» و هما صغیران فی سنّ التّمییز فروایتهما عن النّبی «صلعم» قلیلة].

و نیز ابن تیمیه - خذله اللّه - در «منهاج» جائی که فضائل حسنین علیهما السّلام را ردّ کرده گفته: [و أمّا کونهما أزهد الناس و أعلمهم فی زمانهم فهذا قول بلا دلیل. و أمّا قوله: و جاهدا فی اللّه حقّ جهاده حتّی قتلا، فهذا کذب علیهما!].

و عبارت أواخر «قرّة العینین» که عنقریب گذشته نیز مثبت کمال انحراف سنّیّه از جناب حسنین علیهما السّلام می باشد.

ص: 102

و سبکی در «ابهاج - شرح منهاج» گفته: [لکنّ الحسن رضی اللّه عنه لم تتّسع مهلته و لم تبرز أوامره و لا عرفت طریقته لقلّة المدّة].

ازین عبارت ظاهر است که مهلت جناب امام حسن علیه السّلام وسیع نشد و أوامر آن جناب ظاهر نگردید و طریقه آن جناب معروف نگشت بسبب قلّت مدّت. و پر ظاهرست که هر گاه نزد حضرات اهل سنّت طریقه جناب امام حسن علیه السّلام معروف نباشد چگونه این حضرات را اتّباع آن جناب نصیب خواهد شد.

و از جملۀ عجائب این ست که بعض أکابر این حضرات با وصف دعوای سنّیّت در بودن جناب امام حسن علیه السّلام خامس خلفای راشدین کلام دارند و بتقریر منافقانه نفی خلافت از آن جناب می نمایند و عمر بن عبد العزیز را خامس خلفای راشدین قرار می دهند! چنانچه ابن حجر مکّی در «منح مکیّه، شرح قصیدۀ همزیه» گفته: [و ممّا یبطل توجیه تلک الکلمة ما ذکرته فی مختصری «تاریخ الخلفاء» للحافظ السّیوطی أنّ رجلا سمّی یزید أمیر المؤمنین فأمر عمر بن عبد العزیز - خامس أو سادس الخلفاء الرّاشدین و لا یرد الحسن «رضی اللّه تعالی عنه» علی الّذین عبروا بالاوّل فإنّه و إن کان منهم بنصّ الحدیث الصّحیح علی أنّ الخلافة بعده صلّی اللّه علیه و سلّم ثلاثون سنة و مدّة خلافته ستّة أشهر تکملة هذه الثلاثین لأنّها لم تطل و لم یدن له ما دان للأربعة من جمیع بلاد الإسلام فکأنّه اندرج فی خلافة أبیه فهما کرجل واحد فهو من الأربعة و حینئذ تعیّن أنّ خامسهم عمر رضی اللّه عنه - بضربه عشرین سوطا] إلخ.

و از جمله عبارات ناصبیّت آیات که دلیل بیّن انحراف از جناب امام حسن علیه السّلام می باشد عبارت ابن الهمام است که در آن اسائت أدب را در حقّ آن جناب بی پرده بعمل آورده، چنانچه در «فتح القدیر» در کتاب الطلاق گفته: [و أمّا وصفه فهو أبغض المباحات الی اللّه تعالی، علی ما

رواه أبو داود و ابن ماجة عنه صلّی اللّه علیه و سلّم أنّه قال: إنّ أبغض المباحات عند اللّه الطلاق، فنصّ علی إباحته و کونه مبغوضا و هو لا یستلزم ترتّب لازم المکروه الشّرعی إلاّ لو کان مکروها بالمعنی الاصطلاحی و لا یلزم ذلک من وصفه بالبغض إلاّ لو لم یصفه بالإباحة لکنّه وصفه بها لأنّ أفعل التّفضیل بعض ما

ص: 103

أضیف إلیه، و غایة ما فیه أنّه مبغوض إلیه سبحانه و تعالی و لم یترتّب علیه ما رتب علی المکروه، و دلیل نفی الکراهة قوله تعالی: لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ ، و طلاقه صلّی اللّه علیه و سلّم حفصة ثمّ أمره سبحانه و تعالی أن یراجعها فإنّها صوّامة قوّامة. و به یبطل قول القائلین: لا یباح إلاّ لکبر، لطلاق سودة، أو ریبة، فإنّ طلاقه حفصة لم یقرن بواحد منهما. و أمّا ما

روی: لعن اللّه کلّ ذوّاق مطلاق، فمحمله الطلاق بغیر حاجة بدلیل ما

روی من قوله صلّی اللّه علیه و سلّم أیّما امرأة اختلعت من زوجها بغیر نشوز فعلیها لعنة اللّه و الملئکة و النّاس أجمعین. و لا یخفی أنّ کلامهم فیما سیأتی من التّعالیل یصرّح بأنّه محظور لما فیه من کفران نعمة النّکاح و للحدیثین المذکورین و غیرهما. و إنّما ابیح للحاجة و الحاجة ما ذکرنا فی بیان سببه، فبین الحکمین منهم تدافع، و الأصحّ حظره إلاّ لحاجة للأدلّة المذکورة، و یحمل لفظ المباح علی ما ابیح فی بعض الأوقات أعنی أوقات تحقّق الحاجة المبیحة و هو ظاهر

فی روایة لابی - داود: ما أحلّ اللّه شیئا أبغض إلیه من الطلاق، و أنّ الفعل لا عموم له فی الزّمان غیر أنّ الحاجة لا تقتصر علی الکبر و الرّیبة، فمن الحاجة المبیحة أن یلقی إلیه عدم اشتهائها بحیث یعجز أو یتضرّر بإکراهه نفسه علی جماعها، فهذا إذا وقع فإن کان قادرا علی طول غیرها مع استبقائها و رضیت بإقامتها فی عصمته بلا وط ء أو بلا قسم فیکره طلاقه کما کان بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و سودة، و إن لم یکن قادرا علی طولها أو لم ترض هی بترک حقّها فهو مباح لأنّ مقلّب القلوب ربّ العالمین. و أمّا ما روی عن الحسن، و کان قیل له فی کثرة تزوّجه و طلاقه، فقال: احبّ الغنی، قال اللّه تعالی:

وَ إِنْ یَتَفَرَّقا یُغْنِ اللّهُ کُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ ، فهو رأی منه إن کان علی ظاهره! و کلّ ما نقل عن طلاق الصّحابة رضی اللّه عنهم کطلاق عمر رضی اللّه عنه أمّ عاصم، و عبد الرّحمن بن عوف تماضر، و المغیرة بن شعبة الزّوجات الأربع دفعة واحدة

فقال لهنّ: أنتنّ حسنات الأخلاق ناعمات الأطواق طویلات الأعناق، اذهبن فأنتنّ طلاق! فحمله وجود الحاجة ممّا ذکرنا. و أمّا إذا لم تکن حاجة فمحض کفران نعمة و سوء ادب فیکره، و اللّه سبحانه و تعالی أعلم].

ص: 104

و چون علامه محمد معین بن محمّد أمین سندی در اظهار شناعت و فظاعت این کلام ناصبیّت انضمام ابن الهمام افاده أنیقه مبسوطه رقم نموده و در آن جابجا اعتراف بأمر حقّ فرموده، لهذا بنقل آن می پردازم.

پس باید دانست که علاّمۀ مذکور در «دراسات اللّبیب» بعد ذکر حجیّت عمل اهل بیت علیهم السّلام گفته: [و علی هذا الّذی أعتقد فی اهل بیت النّبوّة أنتقد علی إمام الحنفیّة کمال الدّین بن الهمام موضعین من کتابه «فتح القدیر» فقد أحرق قلبی بما أفرط فیهم مع وفور علمه و حسن سیرته و شمائله، فسترنا اللّه و إیّاه بجمیل عفوه و رحمته، بعزّهم و جاههم، علی جدّهم و علیهم أفضل الصّلوة و التّسلیمات، أحدهما فی مباحث الطلاق حیث ذکر

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم لعن اللّه کلّ ذوّاق مطلاق

و حرّم بذلک فعله، ثمّ قال: و أمّا ما فعله الحسن (رض) فرأی منه! یعنی ما فعله رضی اللّه تعالی عنه من کثرة الطلاق فرأی منه فی مقابلة النّصّ من غیر تمسّک بنصّ آخر! و لا جواب عن هذا فلا یقبل فإنّ ما یکون بتمسّک من نصّ أو جواب عمّا یرد علیه لیس هذا عنوان ذکره فیفید عدم قبول قوله (رض) مع أنّ الحنفیّة یقبلون ألف رأی کذلک عن علمائهم و یرتکبون لأقوالهم تأویل النّصوص، بل یدّعون نسخها حمایة لهم، و لا یأتون فی آرائهم بمثل هذا القول الّذی جاء به إمام من أئمّتهم فی رأی الحسن رضی اللّه تعالی عنه غیر مبال لإصلاحه و طرحه محجوجا بالحدیث! و ثانیهما فی باب الغنائم حیث تکلّم علی قول أبی جعفر محمّد بن علی الباقر رضی اللّه تعالی عنهما فیما أخبر به عن جدّه علی بن أبی طالب رضی اللّه تعالی عنه أنّه کان یری سهم ذوی القربی لکن لم یعطهم مخافة أن یدعی علیه بخلاف سیرة أبی بکر و عمر رضی اللّه تعالی عنهما بکلام محصوله کون خبره ذلک خلاف الواقع فیکون ذلک إمّا من جهله بمذهب علی بن أبی طالب (رض) أو سهوه أو نسیانه أو کذبه علیه لترویج مذهبه و مذهب الأئمّة من ولده! و کلّ ذلک تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ، و لو کان رأیا من أبی جعفر رضی اللّه تعالی عنه فردّه بما بدی له من الدّلیل لکان أهون من ردّ ما روی و أخبر به، فالفجیعة کلّ الفجیعة علی الامّة أن خلت کتب المذاهب

ص: 105

الأربعة عن مذهب أئمّة أهل البیت رضی اللّه تعالی عنهم أجمعین، ثمّ إذا وجد فیها شیء من ذلک یعارض بمثل هذا! و لقد سبقت منّا رسالة مفردة فی انتقاد الموضعین تکلّمنا فیها علی الثّانی و استوفینا الکلام فی الجواب عن الإمام الحقّ رضی اللّه تعالی عنه، فلنکتف به و لنتکلّم علی الأوّل. فاعلم أنّ الأئمّة الطّاهرین رضی اللّه تعالی عنهم یحرّمون الرّأی و القیاس و لهذا لمّا دخل أبو حنیفة علی جعفر بن محمّد رضی اللّه تعالی عنه - علی ما حکاه الشّعرانیّ فی «اللّواقح» - قال له: بلغنی أنّک تقیس، لا تقس! فإنّ أوّل من قاس إبلیس. فاستناد (فاسناد. ظ) ذلک إلی الإمام الحسن باطل و إنّما عملهم علی النّصوص و الإلهام و الکشف و الفهم من اللّه سبحانه فی معانیها، ثمّ إنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم لعن فی هذا الحدیث کلّ ذوّاق مطلاق، فخصّ ما عمّ فأفاد النّهی عن کثرة الطلاق المسبّب بکثرة التّلذّذ من صاحبه بالنّساء لرداءة حاله فی شره شهوته المفضی إلی ارتکاب أبغض المباحات الی اللّه تعالی، فالمطلاق لا للذّوق بل لأمر صحیح فی نفسه لا یتوجّه إلیه هذا اللّعن کالّذی اتّفق له فی کلّ زوجة ما لم یضیّق الشّرع فی دفعه عن نفسه کالمرض السّاری أو العقم و لم یکن قادرا إلاّ علی نفقة الواحدة أو النّشوز أو الفسق أو غیرها أو یکون طبیبا یرید الاطلاع علی ما یختصّ بطبائعهنّ ممّا لا یتیسّر من غیر محرمیّته نکاح بجماعه منهنّ. و هذا ممّا أخبر به بعض المتبصّرین بالطّبائع المختصّة بهنّ عن نفسه و عمله أو یکون فقیها یرید الاطلاع علی دقائق مسائل الحیض ممّا یتوقّف علی المحرمیّة، و کلّ ذلک مقاصد صحیحة لکثرة الطلاق و لا یصدق علی أحد ممّن یطلّق لما ذکر «ذوّاق» فإنّه ظاهر فیمن حمله کثرة الذّوق بعسیلة الجماع علی کثرة الطلاق، فإذا کان اللّفظ ظاهرا فی مثل هذا المحمل و لم یکن نصّا فی معارضة العمل من مثله (رض) یجب أن یحمل علی أحسن المحامل و لو علی الإرسال و عدم التّعین لها فیقال: النّهی مخصوص بکلّ حریص شره لا یحمله علی الطلاق إلاّ الشهوة و اللّذة. و أدنی المقبلین علی الآخرین (الآخرة. ظ) فضلا عن المتوجّهین إلی اللّه تعالی یستنکف أن یرتکب ذلک لذلک، کما لا یخفی هذا علی من شاهد بعده عن بعض المشتغلین بالخیر فی زماننا. فما

ص: 106

ظنّک بالإمام الحقّ سیّد أقطاب اللّه فی أرضه.

فکان الواجب أن یقول: و أمّا ما فعله الإمام الحسن - رضی اللّه تعالی عنه - فله فی ذلک مقاصد حسنة لا تردّ بها الحدیث حجّة، فما أحوجه إلی ذلک و ترک ما قال لما عرفت أنّ الحدیث لیس متعیّنا فی معارضة فعله رضی اللّه تعالی عنه، بل عندنا معارضة الأحادیث الصّحیحة بعمل هؤلاء الأئمّة رضی اللّه تعالی عنهم و الثّابت عنهم ثبوت الحدیث المعارض عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی فرض وجودها لها حکم معارضة النّصوص بعضها ببعض، فإن فهم الجمع فیها و إلاّ یتوقف مع الجزم بأن لا تعارض بینهما (بینها. ظ) فی نفس الأمر.

ثمّ إنّ الإرسال فی محمل حسن لعمله رضی اللّه تعالی عنه یکفینا فی الجواب بعد ما اتّضح علیک أنّ النّصّ لا یقوم معارضا بعمله (رض) إلاّ بالتزام أنّه فعله لما یستنزه منه أصفیاء الطریقة و الجزم بتعیّنه فیه ممّا یعدّ جحودا بأهل هذا البیت المقدّس «رض» أعاذ اللّه سبحانه کلّ مسلّم عن ذلک، و قد بدا لی بحمد اللّه سبحانه وجهان لفعله (رض) اللاّئق بحاله علی المعنی من ذلک.

أحدهما أنّ للعارفین فی مجالی النّساء تجلّی إلهیّ خاصّ أشار أعرف خلق اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم إلی ذلک

بقوله: حبّب إلیّ من دنیاکم ثلث، و ذکر النّساء. و سرّ ذلک یطلب من الحکمة الفردیّة فی الفصّ المختتم به کتاب «فصوص الحکم» و فی غیره من کلام الشیخ الأکبر - رحمه اللّه تعالی - و تلوّن العارف بالتّجلیات الإلهیة خیر عنده من التمکّن و کلّ شیء من الأشیاء فیه سرّ إلهیّ یختصّ بذلک الشّیء، فمباشرة کثرة النّساء تعرض للنّفحات الإلهیّة المتجدّدة و لا یتیسّر تلک الکثرة إلاّ بکثرة الطلاق و الأنکحة، و فی حلّ النّکاح سرّ لیس فی ملک الیمین فإنّه وهب و قبول لسرّ متحرّک و بین الزّوجین صلة بین المتفرّقین و لا یوجد ذلک فی ملک الیمین فإنّ حلّ المباشرة فیه عرض طرء علی الملک و لیس العقد عقد الوصلة و جمع التّفرقة و النّکاح و التّزویج ینبئان لغة عن ذلک، إذ النّکاح بمعنی الضمّ و التّزویج بمعنی التّلفیق و هو لیس سرّ الملک و معناه من حیث أنّه ملک کما هو معنی النّکاح و التّزویج

ص: 107

و سرّهما من حیث الحقیقة. و هذا یؤیّد مذهب الشّافعی من أنّ النّکاح لا ینعقد بلفظ التملیک للمباینة بینهما معنی لأنّ لوازم المعانی غیر داخلة فی أصلابها، فلزوم التّلفیق و الضمّ شرعا بملک الیمین لا یؤثّر فی زوال المباینة المذکورة کما لا یخفی.

فکثرة طلاقه و نکاحه (رض) کان صورة لتلوّنه (رض) بالتّجلّیات الالهیّة المتلوّنة الغیر المتکرّرة، و یرزق اللّه عباده الکمّل من نفسه بما شاء من مجالیه المعنویّة و الرّوحیّة و المثالیّة و الحسّیة، و لیس الحسّ دون العوالم إلاّ بالنسبة إلی المترقی منه إلی العوالم العلویّة. و أمّا بالنّسبة إلی العارف الصّاعد الرّاجع فالأمر علی العکس (عکس. ظ) ذلک، و هو معنی قولهم «مقام النّزول أتمّ من مقامات العروج» و إلیه الإشارة بقوله تعالی «وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ»

و بقوله صلّی اللّه تعالی علیه و سلم «اعطیت مفاتیح خزائن الأرض (و جعل الأرض. صح. ظ)

کلّه مسجدا و طهورا»، و بیان هذه الأسرار محلّها کتابنا «أنوار الوجد» و هذا القدر یکفی منه ههنا. و هذا الوجه فی فعله (رض) تحفة مهداة إلی أهل الطریق من الفقراء الصّادقین، فقد علم کلّ أناس مشربهم، و إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها .

و ثانیهما أنّه قد ثبت فی الحدیث ما دلّ علی أنّ أهل بیته صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم لا یتزوّجون إلاّ من أهل الجنّة، فأراد رضی اللّه عنه دخول صهره فی هذه البشارة و شقاوة جدّه لا ینافی سعادة أهله الّذین وصلوا بالإمام الحقّ و کأنّه بارادته هذه تنبّه رجل من همدان بحیث قال ما قال. و قصّة ذلک ما

أورده ابن سعد أنّ علیّا رضی اللّه تعالی عنه لمّا دخل کوفة قال: یا أهل الکوفة! إنّ الحسن رجل مطلاق فلا تزوّجوه! فقام رجل من همدان فقال: لنزوجنّه فما شاء أمسک فما (و ما. ظ) شاء طلّق! انتهی.

فذهب بخیر الدّنیا و الآخرة، و ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم].

و از جملۀ دلائل حسن اعتقاد حضرات سنّیّه در باب جناب امام حسن علیه السّلام آنست که آن جناب را بر أفعال عصمت اشتمال جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام معترض و خورده گیر وامی نمایند، چنانچه سابقا شنیدی که شاه ولیّ اللّه در «قرّة العینین» گفته:

ص: 108

[اهل رأی در هر حادثه مشوره دادند و مشوره ایشان پیش مرتضی درجه پذیرائی نیافت، ابن عبّاس این همه ماجرا را إجمالا تقریر کرد، قال: کان و اللّه قد ملئ علما و حلما من رجل غرّته سابقته و قرابته، فقلّ ما أشرف علی شیء من الدّنیا إلاّ فاته! أخرجه أبو عمر. و امام حسن مجتبی رضی اللّه عنه تفصیلا

عن طارق بن شهاب، قال: جاءنا قتل عثمان، فذکر القصّة، حتّی إذا کنت بالرّبذة إذا علیّ بها فصلّی بهم العصر فلمّا سلّم أسند ظهره فی مسجدها و استقبل القوم، قال. فقام إلیه الحسن بن علی یکلّمه و هو یبکی، قال: فقال له علیّ: تکلّم و لا تحنّ حنین الجاریة! قال: أمرتک حین حصر النّاس هذا الرجل [1] أن تأتی مکّة فتقیم بها فعصیتنی! ثمّ أمرتک حین قتل أن تلزم بیتک حتّی ترجع إلی العرب عوازب أحلامها، فلو کنت فی جحر ضبّ لضربوا إلیک آباط الإبل حتّی یستخرجوک من جحرک فعصیتنی! و أنا أنشدک باللّه إن تأتی العراق فتقتل بحال مضیعة! قال: فقال علیّ: أمّا قولک آتی مکّة فلم أکن بالرّجل الّذی تستحلّ بی (به. ظ) مکّة، و أمّا قولک قتل النّاس عثمان، فما ذنبی إن کان النّاس قتلوه؟ الحدیث. اخرجه ابن أبی شیبة].

اعتقاد اهل سنت در باب حضرت سید الشهدا

و از جملۀ براهین حسن اعتقاد حضرات اهل سنّت در باب جناب امام حسین علیه السّلام کلام کفر التیام ابن العربی و أمثال اوست در حق آن جناب و قاتلان آن جناب، چنانچه ابن حجر مکّی در «منح مکّیّه» در ذکر یزید ملعون گفته: [بل قال أحمد بن حنبل بکفره و ناهیک به ورعا و علما یقضیان بأنّه لم یقل ذلک إلاّ لقضایا وقعت منه صریحة فی ذلک ثبتت عنده و ان لم تثبت عند غیره کالغزالی فإنّه أطال فی ردّ کثیر ممّا نسب إلیه کقتل الحسین فقال: لم یثبت من طریق صحیح أنّه قتله و لا أمر بقتله! ثمّ بالغ فی تحریم سبّه و لعنه، و کابن العربی المالکی [2] فإنّه نقل عنه ما یقشعرّ منه

ص: 109

الجلد انّه قال: لم یقتل یزید الحسین إلاّ بسیف جدّه! أی بحسب اعتقاده الباطل أنّه الخلیفة و الحسین باغ علیه و البیعة سبقت لیزید و یکفی فیها بعض أهل الحلّ و العقد و بیعته کذلک لأنّ کثیرین أقدموا علیها مختارین لها، هذا مع عدم النّظر إلی استخلاف أبیه له، امّا مع النّظر لذلک فلا یشترط موافقة أحد من أهل الحلّ و العقد علی ذلک!] إلخ.

و نیز ابن حجر مکی در «منح مکّیّه» گفته: [و قول بعضهم «لا ملام علی قتلة الحسین لأنّهم إنّما قتلوه بسیف جدّه الآمر بسلّه علی البغاة و قتالهم» لا یعوّل علیه] إلخ.

و مناوی در «فیض القدیر» گفته: [قیل لابن الجوزی و هو علی الکرسی:

کیف یقال یزید قتل الحسین و هو بدمشق و الحسین بعراق (بالعراق. ظ)؟! فقال:

سهم أصاب و رامیه بذی سلم من بالعراق لقد أبعدت مرماکا

و قد غلب علی ابن العربی الغضّ من أهل البیت حتّی قال: قتله بسیف جدّه!].

و محمد بن أبی بکر الشلی الحضرمی در «مشرع روی» در ذکر یزید لعنه اللّه گفته: [و لقد وقع لابن العربی المالکی ما یقشعرّ منه الجلد فإنّه قال: لم یقتل یزید الحسین إلاّ بسیف جدّه الآمر بسلّه علی البغاة و قتالهم، و البیعة سبقت لیزید و یکفی فیها بعض أهل الحلّ و العقد و بیعته کذلک لأنّ کثیرین أقدموا علیها مختارین لها، هذا مع عدم النّظر إلی استخلاف أبیه له أمّا مع النّظر لذلک فلا یشترط موافقة أحد من أهل الحلّ و العقد علی ذلک] إلخ.

و از جملۀ عجائب این ست که ابن خلدون مغربی هم اسائت أدب را در حقّ جناب امام حسین علیه السّلام إلی أقصی الغایة رسانیده، و لهذا بعض اکابر حفّاظ سنیّه که حظی از إنصاف داشتند مبالغه در عیب او می فرمودند و بعد ذکر جسارت او بلعن و سبّ او مبادرت نمودند، چنانچه سخاوی در «ضوء لامع» در ترجمه ابن خلدون گفته:

[قال [1]: و قد کان شیخنا الحافظ أبو الحسن - یعنی الهیتمی - یبالغ فی الغضّ منه،

ص: 110

فلمّا سألته عن سبب ذلک ذکر لی أنّه بلغه أنّه ذکر الحسین بن علیّ رضی اللّه عنهما فی تاریخه فقال: قتل بسیف جدّه! و لمّا نطق شیخنا بهذه اللفظة أردفها بلعن ابن خلدون و سبّه و هو یبکی. قال شیخنا [1] فی «رفع الإصر [2]» و لم توجد هذه الکلمة فی التّاریخ الموجود الآن و کأنّه ذکرها فی النّسخة الّتی رجع عنها].

ازین عبارت ظاهرست که حافظ أبو الحسن هیتمی مبالغه در عیب ابن خلدون می نمود و بعد استفسار سبب این مبالغه افاده فرمود که او را خبر رسیده که ابن خلدون در تاریخ خود در حقّ جناب إمام حسین علیه السّلام گفته: «قتل بسیف جدّه!» و هر گاه حافظ مذکور باین لفظ نطق نمود در عقب آن ابن خلدون را بلعن و سب نواخت در حالی که گریه می کرد، و ابن حجر عسقلانی در کتاب «رفع الإصر» اگر چه گفته که این کلمه در «تاریخ ابن خلدون» که الآن موجودست یافته نشد لیکن با این همه افاده نموده که گویا ابن خلدون آن را در نسخۀ که از آن رجوع کرده ذکر نموده است.

و بر ناظر بصیر واضح و لائحست که تا بحال در «مقدّمه تاریخ ابن خلدون» کلمات عدیده متعلّق بیزید ملعون و جناب امام حسین علیه السّلام موجودست که ابن خلدون در آن خبث سریرت خود را ظاهر ساخته و پرده از ناصبیّت و خارجیت خود برانداخته چنانچه در فصل ولایت عهد گفته: [و عرض هنا امور تدعو الضّرورة إلی بیان الحقّ فیها. فالأوّل منها ما حدث فی یزید من الفسق أیّام خلافته فإیّاک أن تظن بمعاویة رضی اللّه عنه انّه علم ذلک من یزید فإنّه أعدل من ذلک و أفضل، بل کان یعذله أیّام حیاته فی سماع الغناء و ینهاه عنه و هو أقلّ من ذلک، و کانت مذاهبهم فیه مختلفة، و لمّا حدث فی یزید ما حدث من الفسق اختلف الصّحابة حینئذ فی شأنه،

ص: 111

فمنهم من رأی الخروج علیه و نقض بیعته من أجل ذلک، کما فعل الحسین و عبد اللّه ابن الزّبیر رضی اللّه عنهما و من اتّبعهما فی ذلک، و منهم من أباه لما فیه من إثارة الفتنة و کثرة القتل مع العجز عن الوفاء به لأنّ شوکة یزید یومئذ هی عصابة بنی أمیّة و جمهور أهل الحلّ و العقد من قریش و تتبع عصبیّة مضر أجمع و هی أعظم من کلّ شوکة و لا تطاق مقاومتهم، فأقصروا عن یزید بسبب ذلک و أقاموا علی الدّعاء بهدایته و الرّاحة منه، و هذا کان شأن جمهور المسلمین و الکلّ مجتهدون و لا ینکر علی أحد من الفریقین، فمقاصدهم فی البرّ و تحرّی الحقّ معروفة، وفقنا اللّه للاقتداء بهم].

و درین عبارت مشتمل بر جسارت، مضامین چند مندرج گردیده که قابل عبرت أرباب خبرتست.

اوّل آنکه. ابن خلدون ادّعا نموده که فسق یزید ملعون در ایّام خلافت او حادث گردیده، و غرض ازین مطلب تبریه یزیدست از فسق در زمان ولایت عهد.

دوم آنکه: بتصریح تمام ناظر را تحذیر نموده از اینکه گمان نماید بمعاویه که او فسق یزید را می دانست.

سوم آنکه: معاویه طاغیه را که بنص نبوی داعی إلی النّار بود و مخازی و مطاعن او از حدّ حصر و حساب افزونست أعدل و افضل گفته.

چهارم آنکه: گفته که معاویه یزید را در أیّام حیات خود در باب سماع غنا ملامت می کرد و نهی می کرد و این أمر أقلّ از فسقست و مذاهب أصحاب و تابعین در آن مختلف بود!.

پنجم آنکه: بار دیگر حدوث فسق یزید را مدّعی شده و گفته که هر گاه فسق یزید حادث شد صحابه در باب او مختلف شدند.

ششم آنکه: بتصریح صریح نسبت خروج و نقض بیعت بجناب امام حسین علیه السّلام و ابن الزّبیر و تابعین ایشان نموده.

هفتم آنکه: نسبت بفریق دیگر صحابه گفته که ایشان از خروج و نقض بیعت

ص: 112

یزید إنکار کردند و آن را سبب اثاره فتنه و کثرت قتل دانستند.

هشتم آنکه: جمهور أهل حلّ و عقد را از قریش همراه یزید وانموده.

نهم آنکه: فریق دیگر صحابه را که تاب مقاومت یزید نداشتند از جملۀ داعیان هدایت یزید و حصول راحت ازو ظاهر کرده و جمهور مسلمین را درین باب با ایشان شریک دانسته.

دهم آنکه: هر دو فریق صحابه را مجتهد وا نموده و کسی را قابل إنکار ندانسته و مقاصدشان را در نیکوی و طلب حقّ معروف گفته و از خدا دعا کرده که او را و أمثال او را توفیق اقتدا بایشان کرامت کند!.

و ابن خلدون در «مقدّمۀ تاریخ خود» عبارتی دیگر آورده که کاشف بسیاری از أسرار و هاتک کثیری از أستار می باشد، چنانچه گفته: [و أمّا الحسین فإنّه لمّا ظهر فسق یزید عند الکافّة من أهل عصره بعثت شیعة أهل البیت بالکوفة للحسین أن یأتیهم فیقوموا بأمره، فرأی الحسین أنّ الخروج علی یزید متعین من أجل فسقه لا سیّما من له القدرة علی ذلک و ظنّها من نفسه بأهلیّته و شوکته، فأمّا الأهلیّة فکانت کما ظنّ و زیادة، و أمّا الشّوکة فغلط یرحمه اللّه فیها! لأنّ عصبیّة مضر کانت فی قریش و عصبیّة قریش فی عبد مناف و عصبیّة عبد مناف إنّما کانت فی بنی أمیّة تعرف ذلک لهم قریش و سائر النّاس و لا ینکرونه و إنّما نسی ذلک اوّل الإسلام لما شغل النّاس من الذّهول بالخوارق و أمر الوحی و تردّد الملائکة لنصرة المسلمین فأغفلوا امور عوائدهم و ذهبت عصبیّة الجاهلیة و منازعها و نسیت و لم یبق إلاّ العصبیة الطّبیعیة فی الحمایة و الدّفاع ینتفع بها فی إقامة الدّین و جهاد المشرکین، و الدّین فیها محکم و العادة معزولة حتّی إذا انقطع أمر النّبوّة و الخوارق المهولة تراجع الحکم بعض الشّیء للعوائد فعادت العصبیّة کما کانت و لمن کانت، و أصبحت مضر أطوع لبنی أمیّة من سواهم بما کان لهم من ذلک قبل، فتبیّن لک غلط الحسین! إلاّ أنّه فی أمر دنیوی لا یضرّه الغلط فیه!، و أمّا الحکم الشّرعی فلم یغلط فیه لأنّه منوط بظنّه و کان ظنّه القدرة علی ذلک و لقد عذله ابن العبّاس و ابن الزّبیر و ابن عمر

ص: 113

و ابن الحنفیّة أخوه و غیره فی مسیره إلی الکوفة و علموا غلطه فی ذلک! و لم یرجع عمّا هو بسبیله لما أراده اللّه! و أمّا غیر الحسین من الصّحابة الّذین کانوا بالحجاز و مع یزید بالشّام و العراق و من التّابعین لهم فرأوا أنّ الخروج علی یزید و إن کان فاسقا لا یجوز لما ینشأ من الهرج و الدّماء فأقصروا عن ذلک و لم یتابعوا الحسین و لا أنکروا علیه و لا أثّموه لأنّه مجتهد و هو اسوة المجتهدین، و لا یذهب بک الغلط أن تقول بتأثیم هؤلاء بمخالفة الحسین و قعودهم عن نصره فإنّهم أکثر الصّحابة و کانوا مع یزید و لم یروا الخروج علیه و کان الحسین یستشهد بهم و هو یقاتل بکربلاء علی فضله و حقّه و یقول: سلوا جابر بن عبد اللّه و أبا سعید الخدریّ و أنس بن مالک و سهل بن سعید (سعد. ظ) و زید بن أرقم و أمثالهم، و لم ینکر علیهم قعودهم عن نصره و لا تعرّض لذلک لعلمه أنّه عن اجتهاد منهم کما کان فعله عن اجتهاد منه. و کذلک لا یذهب بک الغلط أن تقول بتصویب قتله لما کان عن اجتهاد و إن کان هو علی اجتهاد و یکون ذلک کما یحدّ الشّافعی و المالکیّ الحنفیّ علی شرب النّبیذ!. و اعلم أنّ الامر لیس کذلک و قتاله لم یکن عن اجتهاد هؤلاء و إن کان خلافه عن اجتهادهم و إنّما انفرد بقتاله یزید و أصحابه و لا تقولنّ انّ یزید و إن کان فاسقا و لم یجز هؤلاء الخروج علیه فأفعاله عندهم صحیحة. و اعلم أنّه إنّما ینفذ من أعمال الفاسق ما کان مشروعا و قتال البغاة عندهم من شرطه أن یکون مع الإمام العادل و هو مفقود فی مسئلتنا فلا یجوز قتال الحسین مع یزید و لا لیزید بل هی من فعلاته المؤکّدة لفسقه و الحسین فیها شهید مثاب و هو علی حقّ و اجتهاد، و الصّحابة الّذین کانوا مع یزید علی حق أیضا و اجتهاد! و قد غلط القاضی أبو بکر بن العربی المالکیّ فی هذا فقال فی کتابه الّذی سمّاه «بالعواصم و القواصم» ما معناه أنّ الحسین قتل بشرع جدّه، و هو غلط حملته علیه الغفلة عن اشتراط الإمام العادل و من أعدل من الحسین فی زمانه فی إمامته و عدالته فی قتال أهل الآراء؟!].

و درین عبارت نفاق آمیز و شقاق انگیز با وصف احتراس و احتراز از ظهور عداوت شدیده، ابن خلدون مضامین عدیده آورده که تنبیه بر آن لازم است.

ص: 114

اوّل آنکه: بقول خود «فرأی الحسین أنّ الخروج علی یزید متعیّن، إلخ» معاذ اللّه نسبت خروج بر یزید بجناب امام حسین علیه السّلام نموده.

دوم آنکه: بقول خود «و أمّا الشّوکة فغلط یرحمه اللّه فیها» ثابت نموده که جناب امام حسین علیه السّلام معاذ اللّه در گمان شوکت خود غلط کرده.

سوم آنکه: تصریح نموده به اینکه ابن عبّاس و ابن الزبیر و ابن عمر و ابن الحنفیّه ملامت کردند جناب امام حسین علیه السّلام را در رفتن آن جناب بسوی کوفه و غلط آن جناب را درین باب دانستند.

چهارم آنکه: اعتراف نموده به اینکه صحابه که در حجاز بودند و صحابه که در شام همراه یزید بودند و صحابه که در عراق بودند و تابعین این صحابه رأیشان این بود که خروج بر یزید جائز نیست اگر چه او فاسق باشد، پس باز ماندند از آن و متابعت جناب امام حسین علیه السّلام نکردند.

پنجم آنکه: بصراحت تمام منع کرده از قول بگناهکاری اشخاصی که مخالفت جناب امام حسین علیه السّلام نمودند و از نصرت آن جناب قعود کردند و همراه یزید بودند و رأیشان نبود که خروج بر یزید واقع شود.

ششم آنکه: بقول خود «و لا تقولنّ إنّ یزید، إلخ» بار دیگر ظاهر نموده که نزد أصحاب خروج بر یزید جایز نبود.

هفتم آنکه: بقول خود «و قتال البغاة عندهم من شرطه أن یکون مع الإمام العادل و هو مفقود فی مسئلتنا فلا یجوز قتال الحسین مع یزید و لا لیزید» ظاهر نموده که معاذ اللّه جناب امام حسین علیه السّلام باغی بود! لیکن چون مقاتلین آن جناب امام عادل همراه خود نداشتند لهذا قتال آن جناب جائز نبود، مقتضای این عبارت آنست که اگر مقاتلین آن جناب امام عادل همراه خود می داشتند قتال آن جناب جائز می شد!!!.

هشتم آنکه: بقول خود «و الصّحابة الّذین کانوا مع یزید علی حق أیضا و اجتهاد» اعتراف صحیح نموده به اینکه صحابه که همراه یزید بودند بر حقّ بودند و مجتهد بودند.

ص: 115

نهم آنکه: جسارت سراسر خسارت ابن العربی را در باب جناب امام حسین علیه السّلام محض معبّر بغلط نموده، حال آنکه وصول آن بمرتبۀ کفر و الحاد أظهر من الشّمس و أبین من الأمس است.

دهم آنکه: جسارت سرا پا خسارت ابن العربی را از راه حسن ظن محمول بر غفلت از حکم اشتراط امام عادل دانسته براه کرم عذری برای او و أمثال او تراشیده، و لا یخفی علی النّاظر اللّبیب أن کلّ ذلک من خدعه الّتی لا تزیده غیر تتبیب.

و از جمله دلائل واضحه انحراف أسلاف این حضرات از جناب امام حسین علیه السّلام آنست که عبد اللّه بن عمر صحابی آن حضرت را - معاذ اللّه من ذلک - طالب دنیا می دانست و آن جناب را بر سفر عراق ملامت نمود و بعنوانی منع کرد که برای اهل ایمان و أصحاب عرفان خیلی دلخراشست، و نیز بعد سفری شدن آن جناب در حقّ آن جناب کلمات خرافت سمات که کاشف از کمال سوء سریرت اوست بر زبان می آورد.

سیوطی در «تاریخ الخلفاء» در ذکر جناب إمام حسین علیه السّلام گفته:

[و قال له ابن عمر: لا تخرج! فإنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خیّره اللّه بین الدّنیا و الآخرة فاختار الآخرة و إنّک بضعة منه و لا تنالها، یعنی الدّنیا! و اعتنقه و بکی و ودّعه. فکان ابن عمر یقول: غلبنا حسین بالخروج و لعمری لقد رأی فی أبیه و أخیه عبرة!].

و سمهودی در «جواهر العقدین» گفته: [و جاء ابن عمر للحسین (إلی الحسین.

ظ) رضی اللّه عنهم و قد بلغه مسیره و هو بمال له و لحقه علی مسیرة یومین أو ثلاثة و لامه علی المسیر و ذکر ما قاله ابن عبّاس. فلمّا رآه مصرّا علی المسیر قبّل ما بین عینیه و بکی و قال: أستودعک اللّه من قتیل. و

فی روایة للشعبی أنّ ابن عمر قال للحسین: إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خیّر بین الدّنیا و الآخرة فاختار الآخرة و إنّکم بضعة من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، و فی روایة أنّه لن ینالها - یعنی الدّنیا - و ولایتها أحد منکم فارجع! فأبی فاعتنقه و قال: استودعک اللّه من مقتول، و السّلام.

و قد أخرجه البزّار برجال ثقات عن الشّعبی إلاّ أنّه قال: فقال - أی الحسین - إنّی ارید العراق، فقال: لا تفعل! فانّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال: خیّرت بین أکون نبیّا ملکا أو نبیّا عبدا. فقیل لی: تواضع!

ص: 116

فاخترت أن أکون نبیّا عبدا، و إنّک بضعة من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم فلا تخرج! فأبی فودّعه و قال: استودعک اللّه من مقتول].

و شیخ بن عبد اللّه بن العیدروس الیمنی در «عقد نبوی» گفته:

[و جاء ابن عمر الی الحسین لمّا توجه إلی العراق فأدرکه بعد مسیر لیلتین أو ثلاث فقال: ناشدتک اللّه! إنّ أهل العراق قوم قبلوا أباک و خذلوا أخاک. فلمّا یئس منه عانقه و قبّل بین عینیه و قال: أستودعک اللّه من قتیل! سمعت رسول اللّه صلعم یقول: إنّ اللّه عزّ و جلّ أبی لکم الدّنیا].

و نیز در «عقد نبوی» گفته:

[و قال ابن عمر للحسین: لا تخرج فإنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خیّره اللّه بین الدّنیا و الآخرة فاختار الآخرة و إنّک بضعة من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و إنّه لن تنالها - یعنی الدّنیا - و ولایتها أحد منکم، فارجع! فأبی فاعتنقه و بکی و ودّعه و قال: استودعتک اللّه من مقتول و السّلام. و کان ابن عمر یقول: غلبنا حسین بالخروج و لعمری لقد رأی فی أبیه و أخیه عبرة و رأی من الفتنة و خذلان النّاس لهم ما کان ینبغی له أن لا یتحرّک ما عاش و أن یدخل فی صالح ما دخل فیه النّاس فإنّ الجماعة خیر].

و محمد بن أبی بکر الشّلی الحضرمی در «مشرع رویّ» در ذکر جناب إمام حسین علیه السّلام گفته:

[و جاءه ابن عمر و کان بمال له - أی بأرض - فلحقه علی مسیرة یومین و لامه علی السیر و قال: إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم خیّر بین الدّنیا و الآخرة فاختار الآخرة و إنّکم بضعة من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و إنّه لن ینالها و لا ولایتها أحد منکم فارجع فأبی، فاعتنقه و قبّل بین عینیه و بکی و قال: أستودعک اللّه من قتیل].

و شیخ محمد صبان مصری در «إسعاف الرّاغبین» گفته:

[فخرج الحسین من مکّة قاصدا للعراق و لم یعلم بخروجه ابن عمر فخرج خلفه فأدرکه علی میلین من مکّة فقال: ارجع! فأبی فقال: إنّی محدّثک حدیثا: إنّ جبرئیل أتی النّبیّ صلعم فخیّره بین الدّنیا و الآخرة فاختار الآخرة و إنّک بضعة منه و اللّه لا یلیها أحد منکم فقال: إنّ معی حملین من کتب أهل العراق ببیعتهم، فقال: ما تصنع بقوم قتلوا

ص: 117

أباک و خذلوا أخاک! فأبی إلاّ المضیّ فاعتنقه و بکی و قال: استودعتک اللّه من قتیل ثمّ سافر. فکان ابن عمر یقول غلبنا الحسین بالخروج و لعمری لقد رأی فی أخیه و أبیه عبرة].

و خود مخاطب در رسالۀ «سرّ الشّهادتین» گفته:

[و أخرج البیهقیّ عن الشعبی قال: إنّ ابن عمر قدم المدینة فأخبر أنّ الحسین قد توجّه إلی العراق فلحقه فی مسیره لیلتین من الرّبذة فقال له: إنّ اللّه تعالی خیّر نبیّه بین الدّنیا و الآخرة فاختار الآخرة و لم یرد الدّنیا و إنّکم بضعة منه و اللّه لا یلیها أحد منکم أبدا و ما صرفها اللّه عنکم إلاّ للّذی هو خیر لکم فارجعوا (فارجع. ظ) فأبی فاعتنقه ابن عمر و قال:

أستودعک اللّه من قتیل].

و قیامت کبری این ست که بنا بر مرویّات این حضرات أبو سعید خدری که صحابی جلیل بود - العیاذ باللّه - یزید را إمام جناب إمام حسین علیه السّلام می دانست و آن جناب را از خروج بر او منع می کرد!.

چنانچه شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی در «عقد نبوی» گفته:

[و قال أبو سعید الخدریّ: غلبنی الحسین علی الخروج و قد قلت له اتّق اللّه فی نفسک و الزم بیتک فلا تخرج علی إمامک!].

و از جملۀ براهین بیّنه انحراف این حضرات از جناب سید الشهدا علیه السّلام این ست که آن جناب را - العیاذ باللّه - در سفر شهادت ظفر خود مخالف وصیّت برادر عالی مقدار خود قرار می دهند و درین باب آنچه افترا کرده اند مخبر از کمال جسارت و کاشف از نهایت خسارتست.

ابن عبد البر قرطبی در «استیعاب» در ترجمۀ جناب امام حسن علیه السّلام گفته:

[و روینا من وجوه أنّ الحسن بن علی لمّا حضرته الوفاة قال للحسین أخیه: یا أخی! إنّ أبانا - رحمه اللّه تعالی - لمّا قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم استشرف لهذا الامر و رجا أن یکون صاحبه فصرفه اللّه عنه و ولیها أبو بکر، فلمّا حضرت أبا بکر الوفاة تشوّف إلیها فصرفت عنه إلی عمر، فلمّا احتضر عمر جعلها شوری بین ستّة هو أحدهم فلم

ص: 118

یشکّ أنّها لا تعدوه فصرفت عنه إلی عثمان، فلمّا هلک عثمان بویع ثمّ نوزع حتّی جرّد السّیف و طلبها فما صفا له شیء منها، و إنّی و اللّه ما أری أن یجمع اللّه فینا أهل البیت النّبوّة و الخلافة!!! فلأعرفنّ ما استخفّک سفهاء أهل الکوفة فأخرجوک].

و سیوطی در «تاریخ الخلفاء» گفته:

[قال ابن عبد البرّ: و روینا من وجوه

أنّه لمّا احتضر قال لأخیه: یا أخی! إنّ أباک استشرف لهذا الأمر فصرفه اللّه عنه و ولیها أبو بکر ثمّ استشرف لها فصرفت عنه إلی عمر ثمّ لم یشکّ وقت الشوری أنّها لا تعدوه فصرفت عنه إلی عثمان فلمّا قتل عثمان بویع علیّ ثمّ نوزع حتّی جرد السّیف فما صفت له و إنّی و اللّه ما أری أن یجمع اللّه فینا النّبوّة و الخلافة! فلأعرفنّ ما استخفّک سفهاء الکوفة فأخرجوک].

و سمهودی در «جواهر العقدین» گفته:

[و قد کان فیما قاله الحسن عند ما احتضر لأخیه الحسین رضی اللّه عنهما: أبی اللّه أن یجعل فینا أهل البیت النّبوّة و الدّنیا و الخلافة و الملک فإیّاک و سفهاء أهل الکوفة أن یستخفّوک فیخرجوک فیسلّموک فتندم و لات حین مناص! و قال ابو عمر النّمیریّ (النّمری: ظ) روینا من وجوه أنّ الحسن ابن علیّ لمّا حضرته الوفاة قال للحسین أخیه رضی اللّه عنهم: یا أخی! إنّ أباک حین قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم استشرف لهذا الامر و رجا أن یکون صاحبه فصرفه اللّه عنه و ولیها أبو بکر رضی اللّه عنهما، فلمّا حضرت أبا بکر الوفاة تشوّف إلیها أیضا فصرفت عنه الی عمر رضی اللّه عنهما، فلمّا قبض عمر جعلها شوری بین ستّة هو أحدهم فلم یشک أنّها لا تعدوه فصرفت عنه إلی عثمان رضی اللّه عنهما، فلمّا هلک عثمان بویع له ثمّ نوزع فجرّد السّیف فطلبها فما صفا له شیء منها و إنّی و اللّه ما أری أن یجمع اللّه فینا أهل بیت النّبوة النّبوّة و الخلافة فلأعرفنّ ما استخفّک سفهاء أهل الکوفة فأخرجوک.

قلت: و قد تذکّر ذلک الحسین لیلة قتله فکان یترحّم علی أخیه الحسن رضی اللّه عنهما]!

و ابن حجر مکی در «صواعق» در حال جناب امام حسن علیه السّلام گفته:

[و لمّا احتضر قال لأخیه: یا أخی! إنّ أباک قد استشرف لهذا الأمر فصرفه اللّه عنه و ولیها أبو بکر ثمّ استشرف لها و صرفت عنه إلی عمر ثمّ لم یشکّ وقت الشّوری أنّها لا تعدوه

ص: 119

فصرفت عنه إلی عثمان فلمّا قتل عثمان بویع ثمّ نوزع حتّی جرد السّیف فما صفت له و إنّی و اللّه ما أری أن یجمع اللّه فینا النّبوّة و الخلافة فلأعرفنّ بما استخفّک سفهاء الکوفة فأخرجوک].

و نیز ابن حجر مکی در «صواعق» در حال جناب امام حسین علیه السّلام گفته: [و مرّ

قول أخیه الحسن له: إیّاک و سفهاء الکوفة أن یستخفّوک فیخرجوک و یسلّموک فتندم و لات حین مناص. و قد تذکّر ذلک لیلة قتله فترحّم علی أخیه الحسن رضی اللّه عنهما].

و نیز ابن حجر مکی در «منح مکیّة» در ذکر جناب امام حسین علیه السّلام گفته:

[و من جملة کلامه لأخیه لمّا احتضر: یا أخی! انّ أباک استشرف لهذا الأمر المرّة بعد المرّة فصرفه اللّه الی الثّلاثة قبله ثمّ ولی فنوزع حتّی جرّد السّیف فما صفت له و انّی و اللّه ما أری أن یجمع اللّه فینا النّبوّة و الخلافة و ربّما یستخفّنّک سفهاء الکوفة فیخرجونک].

و شیخ بن عبد اللّه بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی در «عقد نبوی» گفته:

[و قال أبو عمر النّمریّ: روینا من وجوه أنّ الحسن بن علی لمّا حضرته الوفاة قال للحسین أخیه رضی اللّه عنهما: یا أخی! انّ أباک حین قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم استشرف لهذا الامر و رجا أن یکون صاحبه فصرفه اللّه عنه و ولیها أبو بکر رضی اللّه عنهما فلمّا حضرت أبا بکر الوفاة تشوّف لها أیضا فصرفت عنه الی عمر رضی اللّه عنهما فلمّا قبض عمر رضی اللّه عنه جعلها شوری بین ستّة هو أحدهم فلم یشکّ أنّها لا تعدوه فصرفت عنه الی عثمان فلمّا هلک عثمان بویع له ثمّ نوزع حتّی جرّد السّیف فطلبها فما صفی له شیء منها و أبی اللّه أن یجمع فینا أهل البیت النّبوّة و الدّین و الخلافة و الملک، فایّاک و سفهاء أهل الکوفة أن یستخفّوک فیخرجوک].

و نیز در «عقد نبوی» گفته:

[و قد کان فیما قاله الحسن عند ما احتضر لأخیه الحسین رضی اللّه عنهما: أبی اللّه أن یجمع فینا أهل البیت النّبوّة و الدّین و الخلافة و الملک فإیّاک و سفهاء أهل الکوفة أن یستخفّوک فیخرجوک و یسلّموک فتندم وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ ].

ص: 120

و محمد بن أبی بکر الشّلی الحضرمی در «مشرع روی» در ذکر جناب امام حسین علیه السّلام گفته:

[و قد کان فیما قاله الحسن عند ما احتضر لأخیه الحسین: أبی اللّه أن یجعل فینا أهل البیت النّبوّة و الدّنیا و الخلافة و الملک فإیّاک و سفهاء أهل الکوفة أن یستخفّوک فیخرجوک و یسلّمون (یسلّموک. ظ) فتندم و لات حین مناص! یا أخی! إنّ أباک حین قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله استشرف لهذا الامر و رجا أن یکون صاحبه فصرفه اللّه عنه و ولیه أبو بکر رضی اللّه عنه فلمّا حضرت الوفاة أبا بکر تشوّق (تشوف. ظ) لها أیضا فصرفت عنه إلی عمر فلمّا قبض عمر جعلها شوری بین ستّة هو أحدهم فلم یشک أنّها لا تعدوه فصرفت عنه إلی عثمان فلمّا هلک عثمان بویع له ثمّ نوزع حتّی جرّد السّیف و طلبها فما صفا له شیء منها و إنّی و اللّه ما أری أن یجمع اللّه فینا أهل البیت النّبوّة و الخلافة فلأعرفنّ ما استخفّک سفهاء الکوفة. و قد تذکّر ذلک الحسین لیلة قتله فکان یترحّم علی أخیه الحسن].

و نیز در «مشرع روی» در ذکر امام حسن علیه السّلام گفته:

[و لمّا احتضر قال لأخیه الحسین: إیّاک و سفهاء أهل الکوفة، إلی آخر ما مرّ].

و محمد صبان مصری در «إسعاف الرّاغبین» در ذکر جناب امام حسن علیه السّلام گفته:

[و لمّا احتضر قال لأخیه الحسین: یا أخی! اوصیک أن لا تطلب الخلافة فإنّی و اللّه ما أری أن یجمع اللّه فینا النّبوّة و الخلافة فایّاک أن یستخفّک سفهاء الکوفة و یخرجوک فتندم من حیث لا ینفعک النّدم!].

و از جمله عبارات ناصبیّت سمات: عبارت غوث حضرات سنیّه است که در باب روز شهادت جناب امام حسین علیه السّلام بقلم حروریّت رقم بر صفحه قرطاس خارجیّت أساس ریخته، رسن دین و ایمان خود را بأنامل نکث و قسوط و مروق تارتار گسیخته، چنانچه در «غنیة الطالبین» در ذکر روز عاشورا گفته: [فصل. و قد طعن قوم علی من صام هذا الیوم العظیم و ما ورد فیه من التّعظیم و زعموا أنّه لا یجوز صیامه لاجل قتل الحسین بن علی رضی اللّه عنهما و قالوا: ینبغی أن یکون المصیبة فیه عامّة لجمیع النّاس لفقده فیه و أنتم تتّخذونه یوم فرح و سرور و تأمرون فیه بالتّوسعة علی العیال

ص: 121

و النّفقة الکثیرة و الصّدقة علی الفقراء و الضّعفاء و المساکین، و لیس هذا من حقّ الحسین رضی اللّه عنه علی جماعة المسلمین.

و هذا القائل خاطئ و مذهبه قبیح فاسد لأنّ اللّه تعالی اختار لسبط نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم الشّهادة فی أشرف الایّام و أعظمها و أجلّها و أوقعها عنده لیزیده بذلک رفعة فی درجاته و کراماته مضافة إلی کرامته و بلّغه منازل الخلفاء الرّاشدین الشهداء بالشّهادة، و لو جاز أن نتّخذ یوم موته یوم مصیبة لکان یوم الإثنین أولی بذلک ان (لأن. ظ) قبض اللّه تعالی نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم فیه، و کذلک أبو بکر الصّدّیق رضی اللّه عنه قبض فیه، و هو ما روی هشام بن عروة عن عائشة رضی اللّه عنهما قالت: قال أبو بکر رضی اللّه عنه:

أیّ یوم توفی النبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فیه؟ قلت: یوم الإثنین، قال رضی اللّه عنه: إنی أرجو أن أموت فیه.

فمات رضی اللّه عنه فیه، و فقد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و فقد أبی بکر رضی اللّه عنه أعظم من فقد غیرهما و قد اتّفق النّاس علی شرف یوم الإثنین و فضیلة صومه و أنّه تعرض أعمال العباد فیه و فی یوم الخمیس ترفع الاعمال کذلک یوم عاشورا لا یتّخذ یوم مصیبة و لأنّ یوم عاشوراء ان اتّخذ یوم مصیبة لیس بأولی من أن یتّخذ یوم فرح و سرور لما قدّمنا ذکره و فضله من أنّه یوم نجی اللّه تعالی فیه أنبیاءه من أعدائهم و أهلک فیه أعدائهم الکفّار من فرعون و قومه غیرهم و أنّه تعالی خلق السّموات و الأرض و الأشیاء فیه و آدم علیه السّلام و غیر ذلک و ما أعدّ اللّه تعالی لمن صامه من الثّواب الجزیل و العطاء الوافر و تکفیر الذّنوب و تمحیص السّیّئات فصیام عاشورا بمثابة بقیّة الأیّام الشریفة کالعیدین و الجمعة و عرفة و غیرهما ثمّ لو جاز أن یتّخذ هذا الیوم یوم مصیبة لاتّخذه الصّحابة و التابعون رضی اللّه عنهم لأنّهم أقرب إلیه منّا و أخصّ به، و قد ورد عنهم الحثّ علی التّوسعة علی العیال فیه و الصّوم فیه.

من ذلک ما

روی عن الحسن رحمة اللّه تعالی علیه أنّه قال: کان صوم یوم عاشورا فریضة و کان علیّ رضی اللّه عنه یأمر بصیامه فقالت لهم عائشة رضی اللّه عنها: من یأمرکم بصوم یوم عاشورا؟ قالوا علیّ رضی اللّه عنه، قالت: إنّه أعلم من بقی بالسّنّة.

و روی عن علیّ رضی اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: من أحیا لیلة عاشورا أحیاه اللّه تعالی

ص: 122

ما شاء. فدلّ علی بطلان ما ذهب إلیه هذا القائل، و اللّه أعلم].

«اما امام زین العابدین علیه السلام»
اشاره

پس قلّت روایت اهل سنّت از آن جناب حسب اعتراف شاه ولی اللّه در «قرّة العینین» کما سبق دانستی.

و از جملۀ عجائب مزعومات فاسدۀ این حضرات آنست که معاذ اللّه جناب امام زین العابدین علیه السّلام را آخذ و مستفید از مردمان دون پست مرتبه می دانند و آن جناب را منتفع از آن جماعة دون و آن هم در دین وامی نمایند! ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» در ترجمه آن جناب گفته:

[و قال مالک: قال نافع بن جبیر بن مطعم لعلی بن الحسین: إنّک تجالس أقواما دونا؟! فقال علیّ بن الحسین: إنّی اجالس من أنتفع بمجالسته فی دینی]!

و از جملۀ افتراءات بیّنۀ اهل سنّت که برای تنقیص شأن جناب سیّد سجّاد علیه آلاف سلام ربّ العباد بر بافته اند این ست که - معاذ اللّه - آن جناب علاوه بر فلان و بهمان از مروان بن الحکم لعین بن لعین که با قطع نظر از دیگر مطاعن قبیحه و مشائن فضیحه او ناصبیّتش بحدّی رسیده که بحسب اعتراف مخاطب ما رئیس گروه شقاوت پژوه نواصب بود روایت می فرموده! و این أمر در شناعت و فظاعت بحدّی رسیده که أحدی از عقلا در کذب صریح و افک قبیح بودنش ارتیاب نمی کند.

حالا بعضی از عبارات که مشتمل بر این بهتان واضح البطلان می باشد باید شنید.

محیی الدین نووی در «تهذیب الأسماء و اللّغات» در ترجمۀ جناب امام زین العابدین علیه السّلام گفته: [سمع أباه و ابن عبّاس و المسور و أبا رافع و عائشة و أمّ سلمة و صفیّة أزواج النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و مروان بن الحکم! و سعید بن المسیّب و آخرین من التّابعین].

و ابن تیمیه - خذله اللّه - در «منهاج» در ذکر جناب امام زین العابدین علیه السّلام گفته: [أخذ عن أبیه و ابن عبّاس و المسور بن محزمة و أبی رافع مولی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم

ص: 123

و عائشة و أمّ سلمة و صفیّة أمّهات المؤمنین و عن مروان بن الحکم و سعید بن المسیّب و عبد اللّه بن عثمان و ذکوان مولی عائشة و غیرهم!].

و ذهبی در «کاشف» گفته: [مروان بن الحکم الاموی ولد سنة اثنین و لم یصحّ له سماع و له عن عثمان و سبرة، و عنه عروة و مجاهد و علیّ بن الحسین!].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» گفته: [(علیه السلام). علی بن الحسین ابن علی بن أبی طالب الهاشمی، أبو الحسین و یقال ابو الحسن و یقال أبو محمّد و یقال ابو عبد اللّه المدنی زین العابدین، روی عن أبیه و عمّه الحسن و أرسل عن جدّه علی بن أبی طالب و روی عن ابن عبّاس و المسور بن محزمة و أبی هریرة و عائشة و صفیّة بنت حیی و أمّ سلمة و بنتها زینب بنت أبی سلمة و أبی رافع مولی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و ابنه عبید اللّه ابن أبی رافع و مروان بن الحکم و عمرو بن عثمان و ذکوان أبی عمرو مولی عائشة و سعید بن المسیّب و سعید بن مرجانة و بنت عبد اللّه بن جعفر].

و نیز ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» گفته: [(خ. ع). مروان بن الحکم بن أبی العاص بن أمیّة بن عبد شمس بن مناف بن قصی الامویّ أبو عبد الملک و یقال أبو القاسم و یقال أبو الحکم، أمّه آمنة بنت علقمة بن صفوان الکنانی و تکنی أمّ عثمان المدنی، ولد بعد الهجرة بسنتین و قیل بأربع و روی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و لا یصحّ له منه سماع، و روی أیضا عن عثمان و علی و زید بن ثابت و أبی هریرة و بسرة بنت صفوان و عبد الرّحمن بن الأسود بن عبد یغوث، روی عنه ابنه عبد الملک و سهل بن سعد السّاعدی و هو أکبر منه و سعید بن المسیّب و علیّ بن الحسین! و عروة ابن الزّبیر و أبو بکر بن عبد الرّحمن بن الحارث و عبید اللّه بن عبد اللّه بن عتبة و مجاهد و أبو سفیان مولی ابن أبی أحمد].

و ولی الدین الخطیب التبریزی در «رجال مشکاة» در ترجمۀ مروان گفته:

[روی عن نفر من الصّحابة منهم عثمان و علی، و عنه عروة بن الزّبیر و علیّ بن الحسین رضی اللّه تعالی عنهم].

و عبد الحق دهلوی در «رجال مشکاة» در ترجمۀ مروان گفته: [روی عن

ص: 124

نفر من الصّحابة منهم عثمان و علیّ، و روی عنه عروة بن الزبیر و علیّ بن الحسین أعنی الإمام الجلیل زین العابدین و غیرهما].

و نیز گمان فاسد أکابر سنیه آنست که جناب امام زین العابدین علیه السّلام مثل آحاد مسلمین تعلّم حدیث از علماء حدیث می کرد، چنانچه ابن تیمیّه - خذله اللّه - در «منهاج» گفته: [و أمّا قوله: و أخذوا أحکامهم الفروعیّة عن الأئمّة المعصومین النّاقلین عن جدّهم رسول اللّه صلّی اللّه تعالی علیه و سلم، إلخ، فیقال اوّلا: القوم المذکورون إنّما کانوا یتعلّمون الحدیث من العلماء به کما یتعلّم سائر المسلمین، و هذا متواتر عنهم،

فعلیّ بن الحسین یروی تارة عن أبان بن عثمان بن عفّان عن أسامة بن زید مولی النّبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلم «لا یرث المسلم الکافر و لا الکافر المسلم» رواه البخاریّ و مسلم و أبو جعفر محمّد بن علی یروی عن جابر بن عبد اللّه حدیث مناسک الحجّ الطویل،

و هو أحسن ما روی فی هذا الباب و من هذه الطریق رواه مسلم فی صحیحه من حدیث جعفر ابن محمّد عن جابر!].

و از جمله دلائل انحراف سنّیّه از جناب امام زین العابدین علیه السّلام آنست که ابن حجر عسقلانی در «فتح الباری» در شرح جملۀ «و

قال علیّ بن الحسین: یعنی مثنی أو ثلاث أو رباع» گفته: [و هذا من أحسن الأدلّة فی الرّدّ علی الرّافضة، لکونه من تفسیر زین العابدین و هو من ائمّتهم الّذین یرجعون إلی قولهم و یعتقدون عصمتهم].

و عینی در «عمدة القاری» گفته: [و استدلاله بقول علی بن الحسین زین - العابدین رضی اللّه عنه من أحسن الأدلّة فی الردّ علی الرّوافض لکونه من أئمّتهم الّذین یرجعون إلی قولهم و یدّعون أنّهم معصومون].

و قسطلانی در «إرشاد السّاری» گفته: [قال فی «الفتح»: و هذا من أحسن الأدلّة فی الردّ علی الرّافضة لکونه من تفسیر زین العابدین و هو من أئمّتهم الّذین یرجعون إلی قولهم و یعتقدون عصمتهم، انتهی].

ازین عبارات ثلثۀ ابن حجر عسقلانی و عینی و قسطلانی ظاهرست که احتجاج بخاری بکلام جناب امام زین العابدین علیه السّلام از أحسن أدلّه است در ردّ رافضه زیرا که

ص: 125

جناب امام زین العابدین علیه السّلام از آن ائمّه روافضست که ایشان بسوی قول شان رجوع می کنند و اعتقاد عصمت ایشان دارند، و این کلمات بلحن قول دلالت می نماید بر آنکه حضرات اهل سنّت آن جناب را إمام نمی دانند و بسوی قول شان رجوع نمی کنند و معتقد عصمت شان نیستند، و ازینجا فرق حقّ و باطل بر ناظر بصیر کالصّبح المنیر روشن و مستنیر می شود، و بطلان دعوی شاه صاحب در باب اتّباع جملۀ اهل بیت علیهم السّلام کالشّمس فی رابعة النهار آشکار می گردد.

«تنبیه لکل عاقل نبیه»

مخفی نماند که در آیه «فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ»

هرگز کسی از أهل حقّ خلاف قول جناب امام زین العابدین علیه السّلام نرفته است، و نسبت تجویز زیادت بر أربع بایشان باطل محض می باشد، پس این همه خوشوقتیهای ابن حجر و عینی و قسطلانی بذکر نمودن بخاری قول جناب امام زین العابدین علیه السّلام را خیلی بی محلّ و سراسر بیجاست، و آن را احسن أدلّه بر ردّ قول اهل حق دانستن محض تهجّم و تهجّس و تقوّل و اعتداست.

آری، در أسلاف حضرات اهل سنّت بعض بزرگان دین چنان گذشته اند که از آیۀ مذکوره جواز نکاح زیاده از چار زن گمان نموده راه عدوان و طغیان پیموده اند!

فتاوی اهل سنت بجواز نکاح نه زن!

مگر نمی دانی که فخر الدین عثمان بن علی الزّیلعی الحنفی در «تبیین الحقائق - شرح کنز الدقائق» گفته: [و قال القاسم بن ابراهیم:

یجوز التّزوّج بالتّسع لأنّ اللّه تعالی أباح نکاح ثنتین بقوله «مَثْنی» ثمّ عطف علیه «ثُلاثَ وَ رُباعَ» بالواو و هی للجمع فیکون المجموع تسعا! و مثله عن النخعی [1] و ابن أبی -

ص: 126

لیلی [1]].

و بدر الدین محمود بن أحمد العینی الحنفی در «رمز الحقائق - شرح کنز الدقائق» گفته: [و قال القاسم بن ابراهیم: یجوز التزوّج بالتّسع، و مثله عن النخعی

ص: 127

و ابن أبی لیلی لأنّ الواو للجمع].

و قاضی القضاة محمّد بن علی بن محمّد الشّوکانی در «نیل الأوطار» گفته: [و ذهبت الظّاهریّة إلی أنّه یحلّ للرجل أن یتزوّج تسعا! و لعلّ وجهه قوله تعالی مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ ، و مجموع ذلک لا باعتبار ما فیه من العدل تسع، و حکی ذلک عن ابن الصّباغ [1] و العمرانی [2]].

ص: 128

و نظام الدین نیسابوری در تفسیر «غرائب القرآن» در تفسیر آیۀ «فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» دو مسئله ذکر کرده و بعد بیان مسئله اولی گفته: [الثّانیة. ذهب جماعة إلی أنّه یجوز التّزوّج بأیّ عدد ارید، لأنّ قوله «فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ» إطلاق فی جمیع الأعداد، لصحّة استثناء کلّ عدد منه. و قوله «مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» لا یصلح مخصّصا لذلک العموم لأنّ تخصیص بعض الأعداد بالذّکر لا ینافی ثبوت الحکم فی الباقی، بل نقول: ذکرها یدلّ علی نفی الحرج و الحجر مطلقا فإنّ من قال لولده: افعل ما شئت، اذهب إلی السوق و إلی المدرسة و إلی البستان، کان تصریحا فی أنّ زمام الاختیار بیده و لا یکون تخصیصا و أیضا ذکر جمیع الأعداد متعذّر فذکر بعضها تنبیه علی حصول الإذن فی جمیعها!.

و لئن سلّمنا لکنّ الواو للجمع المطلق فیفید الإذن فی جمع تسعة بل ثمانیة عشر لتضعیف کلّ منها. و أمّا السّنّة فلما ثبت بالتّواتر أنّه صلّی اللّه علیه و سلّم مات عن تسع و قد امرنا باتّباعه فی قوله «فَاتَّبِعُوهُ» و أقلّ مراتب الأمر الاباحة، و

قد قال صلّی اللّه علیه و سلّم «فمن رغب عن سنّتی فلیس منّی».

ص: 129

و المعتمد عند الجمهور فی جوابهم أمران: أحدهما الخبر کنحو ما

روی أنّ نوفل بن معاویة أسلم و تحته خمس نسوة فقال صلّی اللّه علیه و سلّم: أمسک أربعا و فارق واحدة،

و زیّف بأنّ القرآن دلّ علی عدم الحصر و نسخ القرآن بخبر الواحد غیر جائز، و بأنّ الأمر بمفارقة الزّائدة قد یکون لمانع النسب أو الرّضاع. و أقول إنّ القرآن لم یدلّ علی عدم الحصر، غایته أنّه لم یدلّ علی الحصر فیکون مجملا و بیان المجمل بخبر الواحد جائز، و أیضا

قوله: أمسک أربعا علی الإطلاق و کذا

«فارق واحدة» دلیل علی أنّ المانع هو الزّیادة علی الاربع لا غیرها، و کذا فی نظائر هذا الحدیث و ثانیهما إجماع فقهاء الأمصار، و ضعّف بأنّ الإجماع مع وجود المخالف لا ینعقد، و بتقدیر التّسلیم فإنّ الإجماع لا ینسخ و لا ینسخ به. و الجواب أنّ المخالف إذا کان شاذّا فلا یعبأ به و القرآن لم یدلّ علی عدم الحصر حتّی یلزم نسخ الإجماع إیّاه و لکنّ الإجماع دلّ علی وجود مبیّن فی زمان الرّسول صلّی اللّه علیه و سلّم، و لئن سلّم أنّ القرآن دلّ علی عدم الحصر فالإجماع یکشف عن وجود ناسخ فی عهده و ذلک جائز بالاتّفاق. لا یقال فعلی تقدیر الحصر کان ینبغی أن یقال مثنی أو ثلاث أو رباع، بأو الفاصلة، لأنّا نقول: یلزم حینئذ أن لا یجوز النّکاح إلاّ علی أحد هذه الاقسام فلا یجوز لبعضهم أن یأتی بالتثنیة و لفریق ثان بالثلاث و لآخرین بالتربیع، فیذهب معنی تجویز الجمع بین أنواع القسمة الّذی دلّت علیه الواو].

«اما امام محمد باقر علیه السلام»

پس در غضّ و تنقیص آن جناب اگر چه عبارت سابقه «منهاج» کافی و وافیست لیکن مزید بر آن باید شنید که ابن تیمیّه خذله اللّه در «منهاج» گفته: [و أمّا سائر الاثنی عشر فلم یدرکوا النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم فقول النّبی «کذا. م» انّهم نقلوا عن جدّهم، إن أراد بذلک أنه اوحی إلیهم ما قال جدّهم، فهذه نبوّة کما کان یوحی الی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم ما قاله غیره من الأنبیاء، و إن أراد انّهم سمعوا ذلک من غیرهم، فیمکن أن یسمع من ذلک الغیر الّذی سمعوه منهم سواء کان ذلک من بنی هاشم أو غیرهم. فأیّ مزیّة لهم فی النّقل

ص: 130

عن جدّهم إلاّ بکمال العنایة و الاهتمام؟ فإنّ کلّ من کان أعظم اهتماما و عنایة بأحادیث النّبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلم و تلقّیها من مظانّها کان أعلم بها، و لیس من خصائص هؤلاء بل فی غیرهم من هو أعلم بالسّنة من أکثرهم کما یوجد فی کلّ عصر من غیر بنی هاشم أعلم بالسّنة من أکثر بنی هاشم. فالزّهری أعلم بأحادیث النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و أحواله و أقواله باتّفاق أهل العلم من أبی جعفر محمّد بن علی!!! و کان معاصرا له].

و درین عبارت علاوه بر دیگر مضامین الحادآگین، بصراحت مذکورست که - معاذ اللّه - زهری باتّفاق اهل علم اعلمست بأحادیث جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أحوال و أقوال آن جناب از امام محمّد باقر علیه السّلام! و قبائح و فضائح زهری علی العموم و بخصوص در باب نقل و روایت أحادیث نه چنانست که بر ناظر متتبّع پوشیده باشد، و قد سمعت شطرا منها فی حدیث مدینة العلم. فیا للعجب! که شیخ الاسلام سنّیه این چنین مقدوح مجروح را از جناب امام محمّد باقر علیه السّلم أعلم گوید و باز حضرات سنیّه ادعای موالات و اتّباع آن جناب نمایند!.

و نیز ابن تیمیه - خذله اللّه - در «منهاج» جائی که إنکار فضائل جناب امام محمّد باقر علیه السّلام آغاز نهاده گفته: [و أمّا کونه أعلم أهل زمانه فهذا یحتاج إلی دلیل و الزّهری من أقرانه و هو عند النّاس أعلم منه، و نقل تسمیته بالباقر عن النبی صلّی اللّه علیه و سلّم لا أصل له عند أهل العلم، بل هو من الأحادیث الموضوعة، و کذلک حدیث تبلیغ جابر له السّلام هو من الموضوعات عند أهل العلم بالحدیث!].

و سابقا از عبارت «دراسات اللّبیب» دانستی که علاّمه محمّد معین سندی در آن افاده نموده که ابن الهمام در «فتح القدیر» در دو مقام در حقّ اهلبیت علیهم السّلام کلامی آورده که احراق قلب علاّمۀ مذکور کرده، در مقام اوّل کلامی متعلّق بکثرت طلاق جناب امام حسن علیه السّلام نموده و در آن کلام جناب امام حسن علیه السّلام را - معاذ اللّه - مرتکب رأی بمخالفت نصّ ظاهر ساخته، و در مقام دیگر در باب جناب امام محمّد باقر علیه السّلام کلامی ذکر کرده که محصول آن این ست که خبر آن جناب در باب سهم ذوی القربی

ص: 131

خلاف واقع ست و منشأ آن یا جهل است بمذهب علی بن أبی طالب علیه السّلام یا سهو و نسیانست یا کذبست بر آن جناب برای ترویج مذهب خود و مذهب ائمه از أولاد آن جناب! و هر أمر ازین امور چیزیست که مقشعرّ می شود از آن جلود آنانکه خوف می کنند از پروردگار خود. و نیز دانستی که علاّمۀ مذکور افاده نموده که اگر آنچه امام محمّد باقر علیه السّلام فرموده است رأی آن جناب می بود و ابن الهمام آن را ردّ می کرد بدلیلی که برای او ظاهر شده بود أهون بود از ردّ آنچه آن جناب روایت آن فرموده و خبر بآن داده. و بعد ازین علاّمۀ موصوف از سر إنصاف گفته که مصیبت تمام مصیبت بر امّت آنست که کتب مذاهب اربعه از مذهب ائمه اهل بیت علیهم السّلام خالیست و بعد ازین اگر چیزی از آن در آن یافته می شود بمثل این کلام معارضه کرده می آید! و فی کلّ ما أفاده هذا العلاّمة عبرة لأهل الدّین و الاستقامة.

«اما امام جعفر صادق علیه السلام»

پس بعض عبارات نسبت به آن جناب هم باید شنید و بکنه عدوان و طغیان سنیّه در حق آن جناب باید رسید.

ابن تیمیه - خذله اللّه - در «منهاج» گفته: [و بالجملة، فهؤلاء الأئمّة الأربعة لیس منهم من أخذ عن جعفر شیئا من قواعد الفقه لکن رووا عنه الأحادیث کما رووا عن غیره، و أحادیث غیره أضعاف أحادیثه، و لیس بین حدیث الزّهری و حدیثه نسبة لا فی القوّة و لا فی الکثرة!!! و قد استراب البخاریّ فی بعض حدیثه لما بلغه عن یحیی ابن سعید القطان فیه کلام فلم یخرج له و یمتنع أن یکون حفظه للحدیث کحفظ من من یحتجّ بهم البخاریّ!].

و ذهبی در «میزان الاعتدال» در ترجمۀ جناب امام جعفر صادق علیه السّلام گفته:

[لم یحتج به البخاریّ، قال یحیی بن سعید: مجالد أحبّ إلیّ منه! فی نفسی منه شیء! و قال مصعب عن الدّراوردی، قال: لم یرو مالک عن جعفر حتّی ظهر أمر بنی العبّاس.

عن مصعب بن عبّاس: کان مالک لا یروی عن جعفر حتّی یضمّه إلی أحد! و قال أحمد

ص: 132

ابن سعد بن أبی مریم: سمعت یحیی یقول: کنت لا أسأل یحیی بن سعید عن جعفر بن محمّد فقال لی: لم لم تسألنی عن حدیث جعفر؟ قلت: لا اریده! فقال لی: إن کان یحفظ فحدیث أبیه المسند].

و نیز ذهبی در «مغنی» بترجمه آن جناب گفته: [لم یخرج له البخاریّ و قد وثّقه ابن معین و ابن عدی و أمّا القطّان فقال: مجالد أحبّ إلیّ منه]!.

و نیز ذهبی در «تذهیب» بترجمۀ آن جناب گفته: [قال ابن المدینی: سئل یحیی القطان عن جعفر بن محمّد فقال: فی نفسی منه شیء!].

و نیز ذهبی در «کاشف» بترجمۀ آن جناب گفته: [سمع أباه و القاسم و عطا، و عنه شعبة و القطان، و قال: فی نفسی منه شیء!].

ابن حجر عسقلانی در «تهذیب» بترجمۀ آن جناب گفته: [قال الدّراوردیّ:

لم یرو مالک عن جعفر حتّی ظهر أمر بنی العبّاس. و قال مصعب الزّبیریّ: کان مالک لا یروی عنه حتّی یضمّه إلی آخر. و قال ابن المدینی: سئل یحیی بن سعید عنه فقال:

فی نفسی منه شیء و مجالد أحبّ إلیّ منه]!.

و نیز ابن حجر در «تهذیب» بترجمه آن جناب گفته: [و قال سعید بن أبی مریم:

قیل لأبی بکر بن عیّاش: مالک لم تسمع من جعفر و قد أدرکته؟ قال سألناه عمّا یتحدّث به من الأحادیث: أ شیء سمعته؟ قال: لا، و لکنّها روایة رویناها عن آبائنا].

و نیز در «تهذیب» بترجمۀ آن جناب گفته: [و قال أحمد بن سعد بن أبی مریم عن یحیی: کنت لا أسأل یحیی بن سعید عن حدیثه فقال لی: لم لا تسألنی عن حدیث جعفر بن محمّد؟ قلت: لا اریده! فقال لی إنّه کان یحفظ].

و نیز در «تهذیب» بترجمۀ آن جناب گفته: [و قال ابن سعد: کان کثیر الحدیث و لا یحتجّ به و یستضعف! سئل مرّة: هذه الاحادیث من أبیک؟ فقال: نعم! و سئل مرّة فقال: إنّما وجدتها فی کتبه. قلت: یحتمل أن یکون السؤالان وقعا عن أحادیث مختلفة فذکر فیما سمعه أنّه سمعه و فیما لم یسمعه أنه وجده، و هذا یدلّ علی تثبّته].

ص: 133

و مناوی در «فیض القدیر» در شرح

حدیث «ادّبوا اولادکم علی ثلث خصال:

حبّ نبیّکم و حبّ أهل بیته و قراءة القرآن» در مقام قدح این حدیث گفته: [لم یرمز له بشیء و هو ضعیف لأنّ فیه صالح بن أبی الأسود، له مناکیر. و جعفر بن محمّد الصّادق، قال فی «الکاشف» عن القطان: فی النّفس منه شیء!].

«اما امام موسی بن جعفر الکاظم علیه السلام»

پس نسبت بآنجناب هم بعض عبارات باید شنید:

ابن تیمیه - خذله اللّه - در «منهاج» گفته: [و أمّا موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمّد بن علی فلا یستریب من له من العلم نصیب أنّ مالک بن أنس و حمّاد بن زید و حمّاد بن مسلمة و اللّیث بن سعد و الأوزاعی و یحیی بن سعید و وکیع بن الجرّاح و عبد اللّه بن المبارک و الشّافعیّ و أحمد بن حنبل و إسحاق بن راهویه و أمثالهم أعلم بأحادیث النّبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم من هؤلاء!!! و هذا أمر تشهد به الآثار الّتی تعاین و تسمع، کما تشهد الآثار بأنّ عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه کان أکثر فتوحا و جهادا بالمؤمنین و أقدر علی قمع الکفّار و المنافقین من غیره مثل عثمان و علی رضی اللّه عنهم أجمعین!. و ممّا یبیّن ذلک أنّ القدر الّذی ینقل عن هؤلاء من الأحکام المسندة إلی النّبی صلّی اللّه تعالی علیه و سلّم ینقل عن اولئک ما هو أضعافه].

و ذهبی در «میزان الاعتدال» بترجمۀ امام موسی الکاظم علیه السّلام گفته: [روی عنه بنوه علیّ الرّضا و إبراهیم و إسماعیل و حسین و أخواه علیّ و محمّد، و إنّما أوردته لأنّ العقیلیّ ذکره فی کتابه و قال: حدیثه غیر محفوظ، یعنی فی الایمان، قال:

الحمل فیه علی أبی الصّلت الهروی، قلت: فاذا کان الحمل فیه علی أبی الصّلت فما ذنب موسی تذکره].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» بترجمۀ آن جناب گفته: [روی عن أبیه و عبد اللّه بن دینار و عبد الملک بن قدامة الجمحی].

و نیز در «تهذیب» بعد نقل متولّد شدن آن جناب در سنه ثمان و عشرین و مائه

ص: 134

گفته: [قلت: إنّ ثبت أنّ مولده سنة ثمان فروایته عن عبد اللّه بن دینار منقطعة، لأنّ عبد اللّه بن دینار توفی سنة سبع و عشرین].

و ابن حبان در «کتاب الثقات» در ترجمۀ جناب امام جعفر صادق علیه السّلام گفته:

[یحتجّ بروایته ما کان من غیر روایة أولاده عنه! لأنّ فی حدیث ولده عنه مناکیر کثیرة! و إنّما مرّض القول فیه من مرّض من أئمّتنا، لما روی فی حدیثه من روایة أولاده، و قد اعتبرت حدیثه من حدیث الثّقات عن مثل ابن جریح و الثّوری و مالک و شعبة و ابن عیینة و وهب بن خالد و ذویهم فرأیت أحادیث مستقیمة لیس فیها شیء یخالف حدیث الأثبات، و رأیت فی روایة ولده عنه أشیاء لیست من حدیثه و لا من حدیث أبیه و لا من حدیث جدّه، و من المحال أن یلزق به ما جنت ید غیره].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب» در ترجمۀ جناب امام جعفر صادق علیه السّلام نقلا عن ابن حبّان آورده: [یحتجّ بحدیثه من غیر روایة أولاده عنه].

و ازینجا آنچه از بی أدبی و جسارت در شان والاشان جناب موسی الکاظم علیه السّلام ظاهر می شود محتاج به بیان نیست.

«اما جناب امام رضا علیه السلام»

پس بعض عبارات ناصبیّت آیات نسبت بآنجناب هم مذکور می شود.

ابن تیمیه - خذله اللّه - در «منهاج» علاوه بر عبارت سابقه جائی که إنکار فضائل جناب امام رضا علیه السّلام بالخصوص نموده گفته: [أمّا قوله [1]: «کان [2] أزهد النّاس و أعلمهم» فدعوی مجرّدة بلا دلیل، فکلّ من غلا فی شخص أمکنه أن یدّعی له هذه الدّعوی، کیف و النّاس یعلمون أنّه کان فی زمانه من هو أعلم منه و أزهد منه! کالشّافعی و اسحاق بن راهویه و أحمد بن حنبل و أشهب بن عبد العزیز و أبی سلیمان الدّارانی و معروف الکرخی و أمثال هؤلاء، هذا و لم یأخذ عنه أحد من أهل العلم بالحدیث شیئا و لا روی له حدیثا فی کتب السّنّة و إنّما یروی له أبو الصّلت الهرویّ

ص: 135

و أمثاله نسخا عن آبائه فیها من الأکاذیب ما نزّه اللّه عنه الصّادقین منهم. و أمّا قوله «إنّه أخذ عنه الفقهاء المشهورون کثیرا» فهذا من أظهر الکذب! هؤلاء فقهاء الجمهور المشهورون لم یأخذوا عنه ما هو معروف، و إن أخذ عنه بعض من لا یعرف من فقهاء الجمهور فهذا لا ینکر فإنّ طلبة الفقهاء قد یأخذون عن المتوسطین فی العلم و من هم دون المتوسّطین!].

و محمد بن طاهر مقدسی در «تذکرة الموضوعات» گفته:

[ادهنوا بالبنفسج فإنّه حارّ فی الشّتاء بارد فی الصّیف. رواه علیّ بن موسی الرّضا عن آبائه، کان یأتی عنهم بالعجائب!].

و نیز مقدسی در «تذکرة الموضوعات» گفته:

[کان إذا عطس قال له علیّ:

رفع اللّه ذکرک. فیه علیّ بن موسی المعروف بالرّضا، کان یأتی عن آبائه بالعجائب!].

و نیز مقدسی در «تذکرة الموضوعات» گفته:

[لمّا أسری بی إلی السّماء سقط من عرقی فنبت منه الورد. فیه علیّ بن موسی الرّضا کان یأتی عن آبائه بالعجائب].

و نیز مقدسی در «تذکرة الموضوعات» گفته:

[من أکل رمّانة حتّی یتمّها أنار اللّه قلبه. فیه علیّ بن موسی الرّضا، کان یأتی عن آبائه بالعجائب].

و نیز مقدسی در «تذکرة الموضوعات» گفته:

[من أدّی فریضة فله عند اللّه دعوة مستجابة. فیه علیّ بن موسی یأتی عن آبائه بالعجائب].

و نیز مقدسی در «تذکرة الموضوعات» گفته:

[الایمان معرفة بالقلب و اقرار باللّسان و عمل بالارکان. فیه علیّ بن موسی الرّضا، یأتی عن آبائه بالعجائب].

و نیز مقدسی در «تذکرة الموضوعات» گفته:

[الحناء بعد النّورة أمان من الجذام. فیه علیّ بن موسی الرّضا، کان یأتی عن آبائه بالعجائب].

و نیز در «تذکرة الموضوعات» گفته:

[السّبت لنا و الأحد لشیعتنا و الاثنین لبنی أمیّة و الثّلاثاء لشیعتهم و الأربعاء لبنی العبّاس و الخمیس لشیعتهم و الجمعة لسائر النّاس و لیس فیه سفر. فیه علیّ بن موسی الرّضا، کان یأتی بالعجائب!].

و عبد الکریم سمعانی در کتاب «الأنساب» گفته: [الرّضا، بکسر الرّاء و فتح

ص: 136

الضّاد المعجمة. هذا لقب أبی الحسن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین ابن علی بن أبی طالب الهاشمی المعروف بالرّضا. قال أبو حاتم بن حبّان البستیّ:

یروی عن أبیه العجائب. روی عنه أبو الصّلت و غیره، کأنّه کان یهم و یخطئ].

و ذهبی در «میزان الاعتدال» بترجمۀ جناب امام رضا علیه السّلام گفته: [قال ابن طاهر: یأتی عن أبیه بعجائب. قلت: إنّما الشّأن فی ثبوت السّند إلیه و إلاّ فالرّجل قد کذب علیه و وضع علیه نسخة سائرها الکذب علی جدّه جعفر الصّادق، فروی عنه أبو الصّلت الهرویّ أحد المتّهمین، و لعلی بن مهدی القاضی عنه نسخة و لأبی أحمد عامر بن سلیمان الطائی عنه نسخة کبیرة، و لداود بن سلیمان القزوینی عنه نسخة. مات سنة ثلث و مائتین. قال أبو الحسن الدّارقطنیّ: أنا ابن حبّان فی کتابه، قال: علی بن موسی الرّضا یروی عن أبیه عجائب، یهم و یخطی].

و نیز ذهبی در «مغنی» بترجمه آن جناب گفته: [قال ابن طاهر: یأتی عن آبائه بعجائب. قلت الشأن فی صحّة الاسناد إلیه فإنّه کذب علیه و علی جدّه].

و ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التّهذیب» بترجمۀ آن جناب گفته: [و قال أبو - سعد بن السّمعانی فی «الانساب»: قال أبو حاتم بن حبّان: یروی عن أبیه العجائب کانّه کان یهم و یخطی].

«و اما باقی ائمه معصومین علیهم السلام»

پس در شأن این حضرات هم بعض عبارات ناصبیت آیات علمای سنّیه علاوه بر آنچه در ما سبق گذشته باید شنید.

فخر رازی در «نهایة العقول» گفته: [و العجب أنّهم یزعمون فی التّقی و النّقی و الحسن العسکری أنّهم کانوا عالمین بجمیع المسائل الاصولیّة و الفروعیّة جملها و تفاصیلها مع أنّهم کانوا فی زمان کثر خوض العلماء فی أصناف العلوم و کثرت تصانیفهم و مع ذلک فلم یظهر من أحد منهم شیء من العلوم لا بالقلیل و لا بالکثیر! و لم یحضروا محفلا! و لا تکلّموا فی شیء من المسائل مع المخالفین! و لم یظهر منهم تصنیف

ص: 137

منتفع به! کما ظهر من الشّافعی رضی اللّه عنه و محمّد بن الحسن رحمة اللّه علیه و غیرهما من الفقهاء و المتکلّمین و المفسّرین!].

و ابن تیمیه - خذله اللّه - در «منهاج» گفته: [الثّالث أن یقال: القول بالرأی و الاجتهاد و القیاس و الاستحسان خیر من الأخذ بما ینقله من یعرف بکثرة الکذب عمّن یصیب و یخطی نقل غیر مصدّق عن قائل غیر معصوم، و لا یشکّ عاقل أنّ رجوع مثل مالک و ابن أبی ذئب و ابن الماجشون و اللّیث بن سعد و الأوزاعی و الثّوری و ابن أبی لیلی و شریک و أبی حنیفة و أبی یوسف و محمّد بن الحسن و زفر و الحسن بن زیاد و اللّؤلؤی و الشّافعی و البویطی و المزنی و أحمد بن حنبل و أبی داود السّجستانی و الأثرم و ابراهیم الحربی و البخاری و عثمان بن سعید الدّارمی و أبی بکر بن خزیمة و محمّد بن جریر الطبری و محمّد بن نصر المروزی و غیر هؤلاء إلی اجتهادهم و اعتبارهم، مثل أن یعلموا سنّة النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم الثّابتة عنه و یجتهدوا فی تحقیق مناط الأحکام و تنقیحها و تخریجها، خیر لهم من أن یتمسّکوا بنقل الرّوافض عن العسکریّین و أمثالهما! فانّ الواحد من هؤلاء لأعلم بدین اللّه و رسوله من العسکریّین أنفسهما! فلو أفتاه أحدهما بفتیا کان رجوعه إلی اجتهاده أولی من رجوعه إلی فتیا أحدهما، بل ذلک هو الواجب علیه فکیف إذا کان ذلک نقلا عنهما من مثل الرّافضة، و الواجب علی مثل العسکریّین و أمثالهما أن یتعلّموا من الواحد من هؤلاء!!!].

و نیز ابن تیمیه - خذله اللّه - در «منهاج» گفته: [الثّانی أن یقال: القیاس و لو أنّه ضعیف هو خیر من تقلید من لم یبلغ فی العلم مبلغ المجتهدین، فانّ کلّ من له علم و إنصاف یعلم أنّ مثل مالک و اللّیث بن سعد و الأوزاعی و أبی حنیفة و الثّوری و ابن أبی لیلی و مثل الشّافعی و احمد و إسحاق و أبی عبید و أبی ثور أعلم و أفقه من العسکریّین و أمثالهم! و أیضا فهؤلاء خیر من المنتظر الّذی لا یعلم ما یقول!!!].

و نیز ابن تیمیه - خذله اللّه - در «منهاج» جائی که إنکار فضائل أئمّه علیهم السّلام آغاز نهاده گفته: [و امّا من بعد موسی فلم یؤخذ عنهم من العلم ما یذکر به أخبارهم فی کتب المشهورین و تواریخهم فإنّ اولئک الثّلاثة توجد أحادیثهم فی الصّحاح و السّنن

ص: 138

و المساند و توجد فتاویهم فی الکتب المصنّفة فی فتاوی السّلف مثل کتب ابن المبارک و سعید بن منصور و عبد الرّزاق و أبی بکر بن أبی شیبة و غیر هؤلاء، و امّا من بعدهم فلیس له روایة فی الکتب الامّهات من الحدیث و لا فتاوی فی الکتب المعروفة الّتی نقل فیها فتاوی السّلف و لا لهم تفسیر و لا غیره و لا لهم أقوال معروفة].

و ابن الجوزی در کتاب «الموضوعات» در باب فضل فاطمه سلام اللّه علیها گفته: [الحدیث الثّانی فی ذکر حسن فاطمة.

اخبرنا أبو بکر محمّد بن أبی طاهر البزّار قال: أنبا القاضی أبو الحسین بن المهتدی، قال: حدّثنا ابو الفرج الحسن بن احمد، قال: حدّثنا عبد اللّه بن محمّد بن جعفر بن شاذان، قال: ثنا احمد بن محمّد بن مهران الجمّال قال: حدّثنی الحسن بن علی صاحب العسکر، قال: حدّثنی علی بن محمّد، قال:

حدّثنی أبی محمّد بن علی، قال: حدّثنی ابی علیّ بن موسی الرّضا، قال: حدّثنی ابی موسی بن جعفر، قال: حدّثنی أبی جعفر بن محمّد، عن ابیه محمّد بن علی، عن جابر ابن عبد اللّه، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و علی آله و سلّم: لمّا خلق اللّه آدم علیه السّلام و حوّا تبخترا فی الجنّة و قالا: ما خلق اللّه خلقا احسن منّا! فبیناهما کذلک إذا هما بصورة جاریة لم یر الرّاؤون احسن منها، لها نور شعشعانی یکاد یطفی الأبصار، علی رأسها تاج و فی أذنیها قرطان. فقالا: یا رب! ما هذه الجاریة؟! قال: صورة فاطمة بنت محمّد سیّدة ولدی «ولدک. ظ. م» فقال: ما هذا التّاج علی رأسها؟ قال: هذا بعلها علیّ بن أبی طالب. قال: فما هذا القرطان: قال ابناها الحسن و الحسین، وجد ذلک فی غامض علمی قبل أن أخلقک بألفی عام. قال المصنّف هذا حدیث موضوع و الحسن بن علی صاحب العسکر هو الحسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر أبو محمّد العسکری أحد من یعتقد فیه الشّیعة الإمامة. روی هذا الحدیث عن آبائه و لیس بشیء!].

و سیوطی در «لآلی مصنوعه» گفته:

[ابو الحسین بن المهتدی باللّه فی فوائده:

أنا أبو الفرج الحسن بن أحمد بن علی الهمانی، ثنا عبد اللّه بن محمّد بن جعفر بن شاذان، ثنا أحمد بن محمّد بن مهران بن جعفر الرازی بحضرة أبی خیثمة، حدّثنی مولای الحسن ابن علی صاحب العسکر، حدّثنی أبی علیّ بن محمّد، حدّثنی أبی محمّد بن علی، حدّثنی

ص: 139

أبی علیّ بن موسی الرّضا، حدّثنی أبی موسی بن جعفر، حدّثنی أبی جعفر بن محمّد، عن أبیه محمّد بن علی، عن جابر بن عبد اللّه، مرفوعا: لمّا خلق اللّه تعالی آدم و حوّا تبخترا فی الجنّة و قالا: ما خلق اللّه خلقا أحسن منّا! فبینا هما کذلک إذ هما بصورة جاریة لم یر الرّاؤن أحسن منها، لها نور شعشعانیّ یکاد یطفی الأبصار، علی رأسها تاج و فی اذنیها قرطان، فقالا: یا ربّ! ما هذه الجاریة؟! قال: صورة فاطمة بنت محمّد سیّد ولدک! فقال ما هذا التّاج علی رأسها؟ قال: هذا بعلها علیّ بن أبی طالب، قالا: فما هذان القرطان؟ قال ابناها الحسن و الحسین، وجد ذلک فی غامض علمی قبل أن أخلقک بألفی عام. موضوع. الحسن العسکریّ لیس بشیء!!!].

و شیخ رحمة اللّه السندی در «مختصر تنزیه الشّریعة» گفته:

[حدیث لمّا خلق اللّه تعالی آدم و حوّا تبخترا فی الجنّة و قال: ما خلق اللّه خلقا أحسن منّا، الحدیث، و آخره: وجد ذلک فی غامض علمی قبل أن أخلقک بألف (بألفی. ظ) عام. ابن المهتدی فی فوائده، فیه عبد اللّه و الحسن و لعلّه من وضع أحدهما!!!].

و محمد طاهر گجراتی فتنی در «قانون الموضوعات» که در اوّل آن گفته:

[لمّا استرحت عن أعباء جمع الموضوعات و ما فیها من تنقیدات الفضلاء البررة حرّکنی بعض الأعزّة و میز الأحبّة و صدق الطویّة و فرط المحبّة أن أجمع الضّعفاء من الرّواة الکذّابین و أسرد الوضّاع و المفترین لیکون قانونا کلّیّا فی معرفة الأخبار الموضوعات و ضبط الضّعاف و المفتریات]، در حق جناب امام حسن عسکری علیه السّلام می گوید: [الحسن ابن علی صاحب العسکر، لیس بشیء].

و عبد الوهاب بن محمد غوث المدارسی در «کشف الأحوال فی نقد الرّجال» که آن را برای ذکر ضعفاء و متروکین و غیرهم تصنیف نموده گفته: [الحسن بن علی صاحب العسکر، لیس بشیء، سمع علیّ بن محمّد، روی عنه أحمد بن محمّد بن مهران الرّازیّ فی مناقب أهل البیت].

و ابن تیمیه - خذله اللّه - در «منهاج» در مقام إنکار فضائل ائمه أطهار علیهم السّلام گفته: [و اما قوله: «و کان ولده الحسن العسکریّ عالما زاهدا فاضلا عابدا أفضل

ص: 140

اهل زمانه و روت عنه العامّة کثیرا» فهذا من غلط ما قبله من الدّعاوی المجرّدة و الأکاذیب المثبتة، فإنّ العلماء المعروفین بالرّوایة الّذین کانوا فی زمن هذا الحسن بن علی العسکری لیست لهم عنه روایة مشهورة فی کتب أهل العلم، و شیوخ أهل کتب السّنّة البخاری و مسلم و أبی داود و الترمذی و النّسائیّ و ابن ماجة کانوا موجودین فی ذلک الزمان و قریبا منه قبله و بعده، و قد جمع الحافظ ابو القاسم بن عساکر اسماء شیوخ الکلّ، یعنی شیوخ هولاء الأئمة، فلیس فی هؤلاء الأئمّة من روی عن الحسن بن علی العسکری مع روایتهم عن الوف مؤلّفة من اهل الحدیث، فکیف یقال: روت عنه العامة کثیرا! و این هذه الروایات؟! و قوله: «انّه کان افضل اهل زمانه»، هو من هذا النّمط].

و نیز ابن تیمیه - خذله اللّه - در «منهاج» در ذکر جناب امام ثانی عشر علیه السّلام گفته: [و هذا لو کان موجودا معلوما لکان الواجب فی حکم اللّه الثّابت بنصّ القرآن و السّنّة و الإجماع أن یکون محضونا عند من یحضنه فی بدنه کأمّه و أمّ أمّه و نحوهما من اهل الحضانة و أن یکون ماله عند من یحفظه إمّا وصیّ ابیه إن کان له وصی و إمّا غیر الوصیّ إمّا قریب و إمّا نائب لدی السلطان فإنّه یتیم لموت ابیه و اللّه تعالی یقول «وَ ابْتَلُوا الْیَتامی حَتّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا» فهذا لا یجوز تسلیم ماله إلیه حتّی یبلغ النّکاح و یونس منه الرّشد کما ذکر اللّه تعالی ذلک فی کتابه فکیف یکون من یستحقّ الحجر علیه فی بدنه و ماله إماما لجمیع المسلمین معصوما لا یکون احد مؤمنا إلاّ بالایمان به. ثمّ هذا باتّفاق منهم سواء قدّر وجوده او عدمه لا ینتفعون به لا فی الدّین و لا فی الدّنیا و لا علّم احدا شیئا و لا عرف له صفة من صفات الخیر و لا الشّرّ فلم یحصل به شیء من مقاصد الإمامة و مصالحها لا الخاصّة و لا العامّة، بل إن قدّر وجوده فهو ضرر علی اهل الأرض بلا نفع اصلا، فإنّ المؤمنین به لم ینتفعوا به اصلا و لا حصل لهم به لطف و لا مصلحة، و المکذّبون به یعذّبون عندهم علی تکذیبهم به، فهو شرّ محض لا خیر فیه! و خلق مثل هذا لیس من فعل الحکیم العادل]!.

ص: 141

و نیز ابن تیمیه - خذله اللّه - در «منهاج» گفته: [ثم انّهم یقولون إنّ اللّه یجب علیه أن یفعل أصلح ما یقدر علیه للعباد فی دینهم و دنیاهم و هو یمکّن الخوارج الّذین یکفرون به بدار لهم فیها شوکة و من قتال أعدائهم و یجعلهم و الأئمّة المعصومین فی ذلّ أعظم من ذلّ الیهود و النّصاری و غیرهم من أهل الذّمّة! فإنّ أهل الذّمّة یمکنهم إظهار دینهم و هؤلاء الّذین یدّعی أنّهم حجج اللّه علی عباده و لطفه فی بلاده و أنّه لا هدی إلاّ بهم و لا نجاة إلاّ بطاعتهم و لا سعادة إلاّ بمتابعتهم قد غاب خاتمتهم من أربعمائة و خمسین سنة فلم ینتفع به أحد فی دینه و دنیاه! و هم لا یمکنهم اظهار دینهم کما تظهر الیهود و النّصاری دینهم!].

و از جمله عبارات داله بر سوء اعتقاد در باب حضرات أئمّه علیهم السّلام عبارتیست که فخر رازی در کتاب «محصّل» آورده، چنانچه در آخر بحث امامت جائی که ذکر تقیّه بمیان آورده گفته: [و لنختم هذا الکلام بما یحکی عن سلیمان بن جریر الزّیدی أنّه قال: إنّ أئمّة الرّافضة وضعوا مقالتین لشیعتهم لا یظفر معهما أحد علیهم:

الاوّل القول بالبداء، فإذا قالوا إنّه سیکون لهم قوّة و شوکة ثمّ لا یکون الأمر علی ما أخبروه قالوا: بدا للّه تعالی فیه! قال زرارة بن أعین - من قدماء الشّیعة و هو یخبر عن علامات ظهور الإمام - رضی اللّه عنه - هذه الأبیات:

فتلک إمارات تجیء بوقتها و مالک عمّا قدّر اللّه مذهب

و لو لا البدا سمّیته غیر فائت و نعت البدا نعت لمن یتقلّب

و لو لا البدا ما کان ثمّ تصرّف و کان کنار دهرها تتلهّب

و کان کضوء مشرق بطبیعة و للّه عن ذکر الطبائع مرغب

و الثّانی التّقیّة، فکلّما أرادوا شیئا یتکلّمون به، فإذا قیل لهم هذا خطأ و ظهر بطلانه قالوا: إنّما قلناه تقیّة].

ازین عبارت ظاهرست که فخر رازی کلام جسارت التیام سلیمان بن جریر زیدی را که از راه خبث نفس نسبت بحضرات أئمّه علیهم السّلام تفوّه بآن نموده بابتهاج تمام در

ص: 142

خاتمۀ کلام خود آورده طریق تسلیم و قبول آن را بأقدام سرور و ابتهاج پیموده، و ذلک أظهر دلیل علی اتّباع الرّازی وتیرة النّواصب اللّئام و وطئة قدة الخوارج الأغثام.

و مخفی نماند که مقالۀ شنیعه سلیمان بن جریر را محمّد بن عبد الکریم الشّهرستانی الشافعی هم در کتاب «ملل و نحل» وارد نموده، چنانچه در ذکر سلیمان مذکور گفته: [ثمّ انّه طعن فی الرّافضة فقال: إنّ أئمّة الرّافضة قد وضعوا مقالتین لشیعتهم لا یظهر أحد قطّ بهما علیهم: إحداهما القول بالبداء فإذا أظهروا قولا أنّه سیکون لهم قوّة و شوکة و ظهور ثمّ لا یکون الأمر علی ما أخبروه قالوا: بدا للّه تعالی فی ذلک! و الثّانیة التّقیّة و کلّ ما أرادوا تکلّموا به، فإذا قیل لهم ذلک لیس بحقّ و ظهر لهم البطلان قالوا: إنّما قلناه تقیّة و فعلناه تقیّة].

و از جمله عجائب جسارات مخاطب فظیع الحرکات این ست که او در بعض حواشی همین کتاب «تحفه» عبارت مذکورۀ «ملل و نحل» شهرستانی را بتحریف و تبدیل کلمات و جملات عدیده و إضافه و اقحام خرافات و مهملات عتیده وارد ساخته پرده از دین و دیانت و صدق و أمانت خود بدست خویش برانداخته، چنانچه در حاشیه کید صد و هفتم از باب مکاید خود گفته: [قد نقل صاحب «الملل و النّحل» عن سلیمان بن جریر من الزّیدیّة أنّه قال: إنّ أئمّة الرّفض وضعوا مقالتین لشیعتهم لا یظهر أحد قطّ بهما علیهم، أحدهما القول بالبداء، فاذا تلیت علیهم الآیات الدّالّة علی مدح الصّحابة و الثّناء الحسن علیهم أوّلوها بالبداء و قالوا: بدا للّه تعالی فی حالهم! و کذا إذا أخبروا أتباعهم بأنّه سیکون لهم شوکة و قوّة ثمّ لا یکون الامر علی وفق ما وعدوه قالوا: بدا للّه فی ذلک. و الثّانیة: التّقیّة، فکلّما رویت عندهم عن أمیر المؤمنین و الأئمّة ما یدلّ علی الثّناء الحسن فی حقّ الصّحابة و الالفة معهم و المؤانسة بهم و المصاهرة و المواکلة و المشاربة و الصّلوة خلف الخلفاء و روایة الحدیث عنهم و لهم قالوا: هذا کلّه محمول علی التّقیّة! بل بعض فضلائهم إذا تکلّم بکلام باطل فقیل له: هذا باطل عندک و علی وفق قواعدک و قواعد أصحابک و روایات أئمّتک قال: إنّما قلناه تقیّة و تلبیسا للأمر. و أقول: هیهنا مقالة ثالثة هی حصنهم الحصین

ص: 143

و حرزهم الحریز! و هی الرّجعة، فإنّ الآیات الدّالّة علی غلبة الحقّ و أهله و کذا الأحادیث المبشرة بحصول الأمن و الغنی و الجاه و الثّروة إذا أوردت علیهم قالوا:

هذه المواعید کلّها یکون عند الرّجعة].

و درین عبارت شاه صاحب علاوه بر تحریفات جزئیّه که از نظر ناظر بصیر پوشیده نیست مرتکب تحریفات کلّیه و إضافات عظیمه گردیده اند.

از آن جمله آنکه در مقام ذکر بدا این عبارت سراسر جسارت افزوده اند:

«فاذا تلیت علیهم الآیات الدّالّة علی مدح الصّحابة و الثّناء الحسن علیهم أوّلوها بالبدا و قالوا: بدا للّه فی حالهم»، و این جسارتی ست که علاوه بر تحریف صریح و اقحام فضیح مشتمل بر کذب ظاهر و بهتان باهرست.

و از آن جمله آنکه در مقام ذکر تقیّه این عبارت سرا پا خسارت افزوده اند:

«فکلّما رویت عندهم عن أمیر المؤمنین و الأئمّة ما یدل علی الثّناء الحسن فی حقّ الصّحابة و الالفة معهم و المؤانسة بهم و المصاهرة و المواکلة و المشاربة و الصّلوة خلف الخلفاء و روایة الحدیث عنهم و لهم قالوا: هذا کلّه محمول علی التّقیّة».

و از آن جمله آنکه بجای این عبارت أصلیّه ملل و نحل «و کلّما أرادوا تکلّموا به فإذا قیل لهم ذلک لیس بحقّ و ظهر لهم البطلان قالوا إنما قلناه تقیّة و فعلناه تقیّة» این عبارت ممسوخه آورده «بل بعض فضلائهم إذا تکلّم بکلام باطل فقیل له هذا باطل عندک و علی وفق قواعدک و قواعد أصحابک و روایات أئمتک قال إنّما قلناه تقیّة و تلبیسا للأمر».

و از آن جمله آنکه بعد این همه تحریفات عظیمه و تصرّفات ملیمه عبارتی که مشتمل بر ذکر رجعتست افزوده و آن را مصدّر به «أقول» نموده، تا باشد که ناظر غیر ماهر آنچه قبل از «أقول» مذکور شده بالتّمام کلام سلیمان بن جریر زعم نماید و ما بعد آن را کلام صاحب «ملل و نحل» گمان کند! و کلّ هذا ممّا یتعجّب منه النّاظرون المبصرون و یثبت أنّ المخاطب زعیم الّذین قیل فی حقّهم «إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ مُفْتَرُونَ» ! و از جمله عبارات ناصبیّت آیات که کاشف أسرار و هاتک أستار و مثبت انحراف

ص: 144

اهل سنّت از حضرات ائمّه أطهار - سلام اللّه علیهم ما اختلف اللیل و النّهار - می باشد،

عبارت ملا جلال دوانی در «شرح عقائد عضدی»

عبارت جلال دوّانی است در «شرح عقائد عضدی» چنانچه در شرح مذکور جائی که عضدی در عقائد حدیث افتراق امّت بر هفتاد و سه فرقه ذکر کرده و بعد آن دعوای فرقۀ ناجیه بودن أشاعره آغاز نهاده، مسطورست: [فإن قلت: کیف حکم بأنّ الفرقة النّاجیة هم الأشاعرة و کلّ فرقة تزعم أنّها النّاجیة؟ قلت: سیاق الحدیث مشعر بأنّهم مقتدون بما روی عن النّبیّ علیه السّلام و أصحابه، و ذلک إنّما ینطبق علی الأشاعرة فإنّهم یتمسّکون فی عقائدهم بالأحادیث الصّحیحة المرویّة عنه علیه السّلام و عن أصحابه رضی اللّه عنهم لا یتجاوزون عن ظواهرها الاّ بضرورة و لا یسترسلون مع عقولهم کالمعتزلة و من یحذو حذوهم، و لا مع النّقل عن غیرهم کالشّیعة المتشبّثین بما روی عن أئمّتهم لاعتقادهم العصمة فیهم، انتهی].

این کلام بأصرح دلالات دلالت دارد بر آنکه شیعه اتّباع أحادیث مرویّه از ائمّۀ علیهم السّلام که اعتقاد عصمت آنها دارند می کنند و حضرات اهل سنّت از آن تحاشی و إنکار تمام بر زبان می آرند و برین معنی فخر و مباهات مالا کلام دارند، بلکه ترک اتّباع اهل بیت علیهم السّلام را دلیل حقیّت خود می پندارند.

و حسین خلخالی در «حاشیۀ شرح عقائد» قیامت کرده اعتقاد محفوظیّت ائمّۀ اهلبیت علیهم السّلام را از کذب و افترا باطل و شنیع انگاشته بإظهار حال واقعی مذهب اهل حقّ و مشرب خود پرداخته، حیث قال: [قوله: المتبعین (المتشبّثتین. ظ) بما روی عن ائمّتهم من غیر استنادهم (إسنادهم. ظ) المرویّ إلی النّبیّ علیه السّلام و أصحابه، و ذلک الاتّباع منهم لأجل اعتقادهم العصمة فی ائمّتهم و عدم صدور الکذب و الافتراء منهم، انتهی].

و این بانک بی هنگام و کلام ناصبیّت نظام صریحست درین که اعتقاد عصمت ائمّه علیهم السّلام و عدم صدور کذب و افترا ازین حضرات مخصوص أهل حقّ ست، و للّه الحمد علی ذلک حمد الشّاکرین، و سنّیّه باین اعتقاد نمی گرایند و تصویب آن نمی نمایند،

ص: 145

بلکه آن را منکر و قبیح می شمارند، و مخالفت آن را دلیل حقیّت مذهب خود می پندارند.

پس این مذهب سنّیّه را مبارکباد که لیاقت اعتقاد آن جز ایشان کسی ندارد! و هیچ مسلمی را تاب آن نیست که تصوّر آن نماید فکیف که راه تصدیق آن پیماید! قوله:

[و اگر کتب اهل سنت را اعتبار نکنند مرویات شیعه را که از عقائد الهیه گرفته تا فروع فقهیه موافق اهل سنت درین رساله نقل کرده شد چه جوابست؟].

أقول:

جواب استدلالات فاسده و احتجاجات کاسده شاهصاحب بمرویّات شیعه که از راه جهل یا تجاهل در مباحث اصول و فروع آورده اند - بحمد اللّه المنعام - علمای أعلام و محقّقین فخام اهل حق کرام در مصنّفات خود که برای نقض أبواب «تحفه» مردوده تصنیف فرموده اند بنحوی مرقوم و مسطور نموده اند که اولیای شاهصاحب بملاحظۀ آن غریق بحر فکر و منغمس لجّۀ تحیّر شده از عالم قیل و قال می گذرند و تخلّف خود را از سفینه اهل بیت علیهم السّلام برأی العین مشاهده نموده خلاص و نجات خود را از محالات می شمرند! و لقد کان لهم أن یعتبروا بقول اللّه ربّ العالمین «وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً عَمِینَ» .

نقل کلمات دیگری از شاه صاحب در باب حدیث سفینه و جواب آنها

اشاره

قوله:

و در این مقام بعضی از خوش طبعان شیعه تقریری دارد خیلی دلفریب لا بد ذکر آن تقریر و حل آن تزویر نموده آمد، گفته است که تشبیه اهل بیت در این حدیث بسفینه اقتضا می نماید که محبت جمیع اهلبیت و اتباع کل ایشان در نجات و فلاح ضرور نیست، زیرا که اگر شخصی در یک کنج کشتی جا گرفت بلا شبهه از غرق او را نجات حاصل شد، بلکه دوران در تمام کشتی و گاهی بکنجی نشستن و گاهی بکنج دیگر معمول و عادی نیست، پس شیعه چون متمسک به بعض اهلبیت شدند و اتباع بعضی ازیشان پیش گرفتند بلا شبهه ناجی باشند و طعنی که اهل سنت برایشان بابت انکار بعض اهلبیت می نمایند

ص: 146

دفع شد، و الحمد للّه].

أقول:

این تقریر سفاهت تخمیر را هرگز کسی که از شیعه بر زبان نمی آرد و لو در مقام خوش طبعی باشد، همانا که شاه صاحب از راه خدع و تزویر این تقریر را ببعضی از خوش طبعان شیعه نسبت نموده در صفاقت و وقاحت خود افزوده اند، و غالب آنست که این تقریر عمل ید خود شاه صاحب می باشد که بغرض توهین و تهجین اهل حقّ و یقین و تنشیط قلوب ندّافین و نسّاجین اهل نحله خود آن را بر منوال حیاکت و حکایت نسج ساخته بجواب آن پرداخته اند، و الاّ اولیایشان بیان فرمایند که کدام شیعه خوش طبع این تقریر را بمقابلۀ اهل سنّت یا بجای خود بمعرض بیان آورده؟! و اگر همین جور تقریرات را مناط ردّ و قدح و نقض و إبرام ساخته آید و در مقام مناظره و کلام و محاجّه و خصام دست آویز خود کرده شود یقینا بساط تحقیق و تدقیق نوردیده و عالم تأمّل و تحدیق مبتلای انقلاب گردیده بنظر خواهد آمد.

سبحان اللّه! شاه صاحب را یارای آن نیست که متعلّق بحدیث سفینه تقریری از تقریرات اهل حق از کتب و أسفارشان نقل نمایند و جواب آن خواه بنهج معقول باشد یا غیر معقول رقم فرمایند، لیکن این چنین طامّات و هفوات را که ابن هبنّقه را هم از آن إبا و استنکاف عارض می شود خواه مخواه بگردن شیعه می اندازند و جواب آن بزعم خود داده ناظرین ماهرین را مبتلای حیرت و استعجاب می سازند!.

بالجمله ما هرگز قبول نمی کنیم که کسی از أهل ایمان این چنین تقریر بادی الهوان را بر زبان جاری کرده باشد، و هر که أدنی عثوری بر اعتقادات اهل حقّ دارد هرگز باور نخواهد کرد که کسی از عوامّ مؤمنین هم گفته باشد که محبّت جمیع اهل بیت و اتّباع کلّ ایشان در نجات و فلاح ضرور نیست، یا آنکه جاهلی از امامیّه تفوّه نموده باشد که «شیعه چون متمسّک ببعض اهل بیت شدند و اتّباع بعضی ازیشان پیش گرفتند بلا شبهه ناجی باشند»، هل هذا الاّ کذب بهتان لا یتفوّه به أحد من أهل الایمان!.

ص: 147

آری، اگر أهل سنّت این چنین تقریر واهی و تفوّه موجب هلاک و تباهی بر زبان آرند بجاست و نزد ایشان اظهار این معنی رواست، زیرا که ایشان با وصف ادّعای محبّت أهل بیت عصمت و طهارت، مسلک مهلک محبّت أعدا و مخالفین ایشان می سپارند و در حقّ أئمّه معصومین علیهم السّلام کلمات ناصبیّت آیات که شطری از آن شنیدی بلا محابا بر زبان می آرند، و إجماع اهل بیت علیهم السّلام را حجّت نمی دانند، بلکه این أرکان دین را قابل تقلید بلکه لائق أخذ أحادیث و روایات هم ندانسته مرکب کفر مهین در راه ضلال مبین میرانند.

و هر چند بعد این کلام ما که کاشف أسرار و هاتک أستار مخاطب خلیع العذارست حاجتی نیست که توجّهی بسوی کلمات با رده و هفوات شاردۀ مخاطب که در جواب این تقریر مخترع آورده کرده اید، لیکن برای مزید إفحام و إلزام خللی که در خلال نسج عنکبوتی مخاطب مندمج می باشد بمعرض إظهار می آرم و پس از انکشاف تلبیس و تزویر مخاطب عظیم التّغریر آنچه در حق آن سالک مسالک تخسیر لازم - می آید بناظر بصیر و ممعن خبیر می سپارم.

قوله:

[اهل سنت درین جواب او بدو وجه سخن دارند. اول بطریق نقض آنکه درین صورت امامیه را باید که زیدیه و کیسانیه و ناوسیه و أفطحیه را گمراه ندانند و ناجی و مفلح انگارند، زیرا که هر یکی ازین فرق مذکوره و امثال ایشان کنجی ازین کشتی وسیع گرفته و در آن کنج جای خود ساخته و یک کنج کشتی برای نجات از غرق کافیست].

أقول:

بحمد اللّه در ما سبق بأدلّۀ قاهره و براهین باهره معلوم شد که مصداق حدیث سفینه نفوس قدسیۀ أئمّۀ معصومین سلام اللّه علیهم أجمعین می باشند و راکب سفینه اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام همان کس است که این حضرات را بوصف جمیل عصمت متّصف بداند و جملۀ أقوال و أفعالشان را مثل آیات قرآن مجید و فرقان حمید

ص: 148

از خطا و خلل و عثار و زلل مبرّا دانسته عصمت و امامتشان را جزو اعتقاد خود گرداند.

و چون این معنی در زیدیّه و کیسانیّه و ناوسیّه و افطحیه و أمثالهم یافته نمی شود، لهذا ایشان از رکوب سفینۀ ناجیۀ منجیه بمراحل قاصیه دور و در گرداب هلاک و خسار و تباب و تبار منغمس و مغمور می باشند! و هر گاه ایشان را اصل رکوب نصیب نشده باشد چگونه می توان گفت که هر یکی ازیشان کنجی ازین کشتی وسیع گرفته و در آن کنج جای خود ساخته و یک کنج کشتی برای نجات از غرق کافی ست؟! هل هذا إلاّ افک و بهتان و تقوّل بما یکذبه المشاهدة و العیان؟!.

قوله:

[بلکه درین صورت تعین ائمه اثنی عشر نیز مخدوش گشت، زیرا که هر کنج کشتی در نجات بخشیدن از دریا کافیست و معنی امام همینست که اتباع او موجب نجات آخرت باشد، و تمام مذهب اثنی عشریه بلکه امامیه بر هم شد!].

أقول:

چون بنصوص نبویّه - علی صاحبها و آله آلاف السّلام و التّحیّة - و ارشادات خود اهل بیت علیهم السّلام و دیگر أدلّۀ قاطعه و براهین ساطعه ثابت گردیده که مصداق حدیث سفینه أئمّه معصومین اثنی عشر علیهم السّلام هستند، باز چگونه این مطلب حقّ بأمثال این شبهات رکیکه واهیه مخدوش می تواند شد؟! و بر کسی که أدنی شعوری داشته باشد واضح و لائحست که هر گاه رکوب سفینه ناجیه منجیه موقوف بر اعتقاد عصمت و امامت أئمّه اثنی عشر علیهم السّلام شد تحقّق رکوب سفینه ناجیه منجیه برای غیر امامیّه اثنا عشریّه از جملۀ محالات گردید. و در کمال ظهورست که بغیر رکوب سفینه هیچ کنج کشتی حاصل نمی تواند شد چه جای نجات از موج دریا! پس تصوّر رکوب کشتی و حصول کنجی و نجات از موج دریا برای غیر امامیّۀ اثنا عشریّه مصداق «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» می باشد و کسی که معتقد امامت ائمّه اثنی عشر علیهم السّلام نیست برای اظهار سوء حال و خسران مآل او قول خداوند عالم «أَوْ کَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» کافی و وافیست.

ص: 149

چون بنصوص نبویّه - علی صاحبها و آله آلاف السّلام و التّحیّة - و ارشادات خود اهل بیت علیهم السّلام و دیگر أدلّۀ قاطعه و براهین ساطعه ثابت گردیده که مصداق حدیث سفینه أئمّه معصومین اثنی عشر علیهم السّلام هستند، باز چگونه این مطلب حقّ بأمثال این شبهات رکیکه واهیه مخدوش می تواند شد؟! و بر کسی که أدنی شعوری داشته باشد واضح و لائحست که هر گاه رکوب سفینه ناجیه منجیه موقوف بر اعتقاد عصمت و امامت أئمّه اثنی عشر علیهم السّلام شد تحقّق رکوب سفینه ناجیه منجیه برای غیر امامیّه اثنا عشریّه از جملۀ محالات گردید. و در کمال ظهورست که بغیر رکوب سفینه هیچ کنج کشتی حاصل نمی تواند شد چه جای نجات از موج دریا! پس تصوّر رکوب کشتی و حصول کنجی و نجات از موج دریا برای غیر امامیّۀ اثنا عشریّه مصداق «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» می باشد و کسی که معتقد امامت ائمّه اثنی عشر علیهم السّلام نیست برای اظهار سوء حال و خسران مآل او قول خداوند عالم «أَوْ کَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» کافی و وافیست.

بالجمله، برهمی مذهب اثنا عشریّه بعد فهم معنای حقیقی حدیث سفینه خیال محالست، و هر که مطلب صحیح این حدیث شریف فهمیده نزد او بنای مرصوص این مذهب حقّ أرسخ من الجبالست.

قوله:

[و اگر این کلمه را زیدیه گویند همین حرف در مقابل آنها گفته خواهد شد].

أقول:

اگر چه ما کاری بزیدیّه نداریم و ایشان را بسبب عقائد باطله و مذاهب فاسده شان از فرق ضالّه هالکه می شماریم، لیکن این قدر می گوئیم که زیدیّه هرگز نخواهند گفت که تشبیه أهل بیت درین حدیث بسفینه اقتضا می نماید که محبّت جمیع أهل بیت و اتّباع کلّ ایشان در نجات و فلاح ضرور نیست، الی آخر ما ساقه المخاطب، زیرا که این کلام سخافت انضمام در فساد و بطلان بحدّی رسیده که هر محقّ و مبطل از آن إبا می نماید و هرگز زبان خود را بآن نمی آلاید، و هر که کلمات زیدیّه را متعلّق بحدیث سفینه در «ذخیرة المآل» عجیلی و غیر آن دیده باشد می داند که ایشان اگر چه خلط حقّ یا باطل نموده کلمات بسیار چاویده اند لیکن کسی ازیشان بمثل این کلام سخافت التیام متفوّه نگردیده.

قوله:

پس تعین مذهبی برای خود هیچ فرقه را از فرق شیعه درست نیست بلکه جمیع مذاهب را باید که حق دانند و صواب انگارند].

أقول:

چون أحدی از فرق شیعه متفوّه بتقریر اختراعی شاه صاحب نشده، پس این کلام نافرجام شاه صاحب سراسر بیجاست و از قبیل بناء الفاسد علی الفاسد می باشد، آری حضرات اهل سنّت خصوصا شاه صاحب اگر جمیع مذاهب را حق بدانند حق

ص: 150

ایشانست زیرا که بمذاقشان همه ازوست بلکه همه اوست.

قوله:

[حال آنکه در میان مذاهب اینها تناقض و تضاد واقع ست، و هر دو جانب تناقض را حق دانستن در غیر اجتهادیات قائل باجتماع نقیضین شدنست که بدیهی الاستحاله است].

أقول:

این تقریر وقاحت تخمیر که شاه صاحب برای اظهار معقولیّت خود بر زبان صفاقت ترجمان آورده اند در مفاد آن اگر قدری تأمّل می کردند هرگز متفوّه بآن نمی شدند، زیرا که اختلاف مذاهب پیشوایان اهل سنّت أظهر من الشّمس و أبین من الأمس است، و هر که أدنی نظری بر کتب و أسفار سنّیّه بیندازد از اختلاف مذاهب شان در اصول و فروع متحیّر می گردد و اختلافاتی که در طبقات أسلاف و أخلاف ایشان گذشته و موجودست ناظر بصیر را بچار موجۀ حیرت می اندازد! و از جملۀ عجائب این ست که محبّت بعض حضرات اهل سنت باختلاف مذاهب بحدّی رسیده که تعدّد مذاهب را بعدد صحابه بنظر قبول و استحسان می نگرند و مذاهب صحابه را بیک لک و چارده هزار مذهب رسانیده هر یکی را قابل اقتدا و موجب اهتدا گمان می نمایند!.

علامۀ عجیلی در «ذخیرة المآل» گفته: [و قد وضع الشّیخ الرّبانی و إمام أهل الکشف عبد الوهّاب الشعرانیّ قدس اللّه روحه فی میزانه لاختلاف المذاهب فمثال (تمثالا. ظ) کالشجرة و کتب علیه: فانظر یا أخی إلی العین الّتی فی أسفل الشّجرة و إلی الفروع و الأغصان و الثّمار تجدها کلّها متفرّعة من أصل الشّجرة و هی الشّریعة، و الفروع الکبار مثال أقوال أئمّة المذاهب، و الفروع الصّغار مثال أقوال المقلّدین، و الأغصان المتفرعة من جوانب الفروع مثال أقوال الطلبة المقلّدین، و النّقط الحمر الّتی فی أعلی الأغصان مثال المسائل المستخرجة من أقوال العلماء، فلم یخرج احد من عین شریعته و شجرة علمه، و ما من قول من أقوال هؤلاء الأئمّة إلا و هو متفرّع من هذه الشّجرة

ص: 151

و فروعها و أغصانها! ثمّ وضع مثالا آخر لاتّصال سائر المذاهب بعین الشّریعة و خطّ خطوطا کثیرة تشرع إلی العین الوسطی من سائر الجوانب و لم یحصرها فی أربعة و لا خمسة بل ذکر نحو ثمانیه عشر مذهبا کما جعلها غیره مائة ألف و أربعة عشر ألفا علی عدد الصحابة (رض) و

بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم!!!].

و بالاتر از این همه آنست که بعضی از أکابر این حضرات در تصویب مذاهب مختلفه بحدّی مبالغه دارند که از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیثی می آرند باین مضمون که آن جناب - معاذ اللّه - ارشاد فرموده که شریعت من بر سی صد و شصت طریقه آمده ست، نمی رود کسی در طریقۀ از آن طرق مگر اینکه نجات می یابد! و بعد از آن تأییدش بحدیث نجوم می نمایند و در تحیّر اصحاب عقول و أحلام إلی أقصی الغایة می افزایند.

علامۀ عجیلی در «ذخیرة المآل» کلامی از شیخ عبد الوهّاب شعرانی نقل نموده که در آخر آن واقع ست:

[و قد روی الطبرانی مرفوعا أنّ شریعتی جاءت علی ثلاثمائة و ستّین طریقة ما سلک أحد منها طریقة إلاّ و نجا! و یؤیّده حدیث أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم. انتهی کلام الشّعرانی نفع اللّه به].

قوله:

[دوم بطریق حل آنکه جا گرفتن در یک کنج کشتی وقتی نجات بخش از غرق دریاست که در کنج دیگر از آن کشتی رخنه نکند و چون در یک کنج نشست و در کنج دیگر رخنه کردن آغاز نهاد بلا شبهه غرق خواهد شد، و هیچ فرقه از فرق شیعه نیست الا در یک کنج این کشتی نشسته و در کنج دیگر رخنه پیدا کرد].

اقول:

این کلام سفاهت انضمام شاه صاحب از کلام سابق أوهن و أفسدست و آنچه بطریق حل افاده می فرمایند از آنچه بطریق نقض افاده نموده بودند طریفتر افتاده است، زیرا که هر صاحب فهم می داند که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حدیث سفینه اهلبیت خود را مثل سفینه نوح قرار داده و مصداق اهلبیت آن جناب درین حدیث مثل حدیث

ص: 152

ثقلین أئمّه اثنا عشر علیهم السّلام هستند، کما ثبت مرّة بعد مرّة، پس کسی که اثنا عشری نباشد او را رکوب سفینه اهل بیت علیهم السّلام کی نصیب شده تا گفته شود که در یک کنج کشتی نشسته است و کنج دیگر را رخنه می کند؟! بلکه او متخلّف ازین سفینه است و مصداق من تخلّف عنها غرق می باشد. امّا اثنا عشریّه پس چون بحمد اللّه راکب سفینۀ اهلبیت علیهم السّلام هستند و همه اجزای سفینه را محترم و معظم و سبب نجات خود می دانند تصوّر باطل رخنه کردن کشتی نسبت بایشان نقش بر آب است.

و از جملۀ عجائب روزگار که سرمایه حیرت بی نهایت اولی الأبصار می باشد این ست که شاه صاحب سفینه اهلبیت علیهم السّلام را مثل سفینۀ چوبی که مردمان ناقص الصّنعة می سازند تصوّر نموده و لهذا آن را قابل رخنه کردن تصوّر می نماید! حال آنکه این سفینه خداسازست که اگر جنّ و إنس مجتمع شوند در آن هیچ رخنه نمی توانند کرد وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً ! بالجمله، کسانی که راکب این سفینه متینه هستند نسبت بایشان تصوّر رخنه کردن از هر جهت خیال محالست و کسانی که راکب این سفینه نشدند ایشان را غرق و هلاک بحر فنا کی قابل این امر گذاشته که تصوّر باطل رکوب و رخنه اندازی درین سفینه نمایند! آری این همه تصوّرات باطله و توهّمات عاطله کار شاه صاحب و أولیایشانست که تفرقه ما بین سراب و آب نکرده طریق زیغ و اعوجاج می سپرند و تمییز خطا از صواب ننموده در بحر غیّ و ضلال منغمس و منغمرند! قوله:

[آری اهل سنت هر چند در کنجهای مختلفه سیر و دور می نمایند اما کشتی ایشان سالمست، در هیچ کنج رخنه نکرده اند تا از آن طرف موج دریا درآید و غرق کند].

اقول:

این همه بالاخوانی شاه صاحب مبنی بر مزعومات فاسده و موهومات کاسده ایشان است که در ما سبق بطلان آن بدلائل ساطعه و براهین قاطعه واضح و لائح گردیده و هر که

ص: 153

در بیانات شافیه اهل حقّ نظری کرده بخوبی می داند که مصداق أهل بیتی در حدیث سفینه بالخصوص ائمّه اثنا عشر علیهم السّلام هستند و راکب سفینه اهلبیت علیهم السّلام همان کسست که معتقد عصمت و امامت ایشان بوده باشد و در اصول و فروع اتّباع و اقتفای ایشان بکند و بفلان و بهمان اصلا کاری ندارد، و بحمد اللّه ازین فضیلت عظمی و موهبت کبری اهل سنّت یکسر محروم و بی نصیب هستند و کلمات ناصبیّت آیاتشان در خصوص ائمّۀ اثنی عشر علیهم السّلام دلالت صریحه دارد برینکه ایشان أعدی عدوّ این حضرات می باشد و بأفعال و أقوال خود بغض و عداوت این نفوس قدسیّه را واضح و آشکار نموده خاک مذلّت و صغار بر رءوس خود می پاشند! و ازینجا کالنّور علی شاهق الطور بر هر ذی شعور ظاهر و باهر می شود که اهل سنّت هرگز راکب سفینه اهلبیت علیهم السّلام نیستند و چون ایشان را رکوب این سفینه نصیب نشد نه نشستن در کنجی برایشان ممکنست و نه سیر و دور در کنجهای مختلفه در امکانشان می باشد، بلکه ایشان هیچ کشتی و لو شکسته و رخنه دار بوده باشد ندارند چه جای آنکه کشتی ایشان سالم بوده باشد! بلی ایشان مثل کفّار قوم نوح علیه السّلام هستند که بسبب تخلّف از سفینه نوح علیه السّلام غرق دریای هلاک گشتند، فصدق علیهم قوله تبارک و تعالی: مِمّا خَطِیئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْصاراً ! قوله:

[و باختیار روش اهل سنت الزام توان داد نواصب را در انکار این دو حدیث که بدلیل عقلی در صحت این هر دو قدح کرده اند و گفته اند که مفاد این هر دو حدیث تکلیف بممتنعات عقلیه است که بالبداهة محالست، زیرا که اگر تمسک بجمیع اهلبیت نموده آید و بلا شبهه در عقائد و فروع ایشان اختلاف و تناقض رو داده، می باید که امت مکلف باشد بجمع بین النقیضین، و هو محال بالبداهة، و اگر تمسک ببعض ایشان کرده آید یا بتعین خواهد بود یا بغیر تعین، در شق اول ترجیح بلا مرجح لازم خواهد آمد، و در روایات تعین حق بجانب خود نیز اینها را اختلاف واقع ست باز همان آش اجتماع

ص: 154

النقیضین در کاسه می آید یا ترجیح بلا مرجح، و اگر شق ثانی مراد باشد لازم آید تجویز عقائد مختلفه و شرائع متفاوته در یک دین واحد از خود شارع، حال آنکه «لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً» صریح مخالف این تجویزست و بضرورت دینیه استحالۀ آن ثابت. و هیچ فرقه از فرق شیعه از عهدۀ جواب این خدشه آن اشقیا نمی تواند بر آمد الا چون روش اهل سنت اختیار کند].

اقول:

بر ناظر بصیر و متتبّع خبیر واضح و مستنیرست که شاه صاحب جابجا در کتاب خود وکالت فضولی نواصب اختیار نموده نامه أعمال خود را سیاه و حال زار خود را تباه کرده اند! و این مقام هم از جمله آن مقاماتست. اگر اولیای شاه صاحب این مطلب را قبول نکنند و جانی در تن و مهارتی در فن داشته باشند بریشان لازم و واجب است که این تقریر نواصب را از کتب ایشان برآورده پیش اهل حقّ بگذارند تا صدق و راستی نقل و حکایت شاه صاحب بر أصحاب أنظار و أرباب أبصار واضح و آشکار گردد، فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ .

و حقیقت حال این است که این تقریر ضلالت تخمیر که شاه صاحب وکالة عن النّواصب ذکر کرده اند مأخوذ از کلمات سخافت آیات بعض علمای اهل سنّت است که در جواب حدیث ثقلین و حدیث سفینه ملجأ و مضطرّ شده بر ألسنه سلیطه خود آورده اند!.

مگر نمی دانی که ابراهیم کردی که از مشایخ اجازه شاه ولی اللّه والد مخاطب است و خود مخاطب در همین کتاب «تحفه» در مبحث آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ» او را بکمال تبجیل و تفخیم یاد نموده و ببعض هفوات او احتجاج کرده، در کتاب «نبراس» می گوید: [و امّا خبر السّفینة و

«إنّی تارک فیکم» لا دلالة فیه إلاّ علی أنّ المتمسّک بغیرهم غیر ضالّ، و لا دلالة فیه علی أنّ تقلیدهم أولی، کما لا دلالة فیه علی أنّ المتمسّک بغیرهم من التّابعین للکتاب و السّنّة لیس علی هدی! و أقرب ما یتبیّن به أنّه لا دلالة فی ذلک علی الأولویّة، انّ الأولویّة لا تثبت بهذه الأحادیث إلاّ إذا دلّت علی أنّهم لا یخطئون

ص: 155

أبدا، و لا دلالة فیها علی ذلک کما یشهد به الواقع، لمّا مرّ أنّهم قد اختلفوا باعترافکم و نقلکم فی المسائل الاصولیّة و قد اعترفتم بأنّ الحقّ فی الاصول واحد و إذا کان الحقّ واحدا و هم قد اختلفوا اختلافا متناقضا، دلّ ذلک علی تطرّق الخطأ الاجتهادی إلیهم قطعا و لا محیص لإنکاره، و کلّما تطرّق إلیهم کانوا کسائر المجتهدین من الامّة، فلا أولویّة بهذه الأحادیث أصلا].

و سابقا شنیدی که خود شاه صاحب در حاشیه کتاب خود در همین مبحث آورده اند: [و الحاصل أنّ المراد بالعترة إمّا جمیع أهل بیت السّکنی أو جمیع بنی هاشم أو جمیع أولاد فاطمة و علی، و علی کلّ تقدیر فالتّمسّک المأمور به إمّا بکلّ منهم أو بکلّهم أو بالبعض المبهم أو بالبعض المعیّن، و الشّقوق کلّها باطلة. أمّا الأوّل فلأنّه یستلزم التّمسّک بالنّقیضین فی الواقع لاختلاف العترة فیما بینهم فی اصول الدّین کما مرّ مفصّلا، و علی الثّانی یلغو الکلام لأنّ التّمسّک بما أجمع علیه کلّهم بحیث لا یشذّ عنه فرقة لا یجدی نفعا إذ البحث فی المسائل الخلافیّة، و علی الثالث یلزم تصویب الطرفین المتخالفین و یلزم علی الإمامیّة تصویب الزّیدیّة و الکیسانیّة و بالعکس، و علی الرّابع یلزم التّجهیل و التّلبیس فی التّبلیغ إذ البعض المراد غیر مذکور فی الکلام فیفضی إلی النّزاع فی تعیینه کما هو الواقع]! بالجمله، ازین عبارات بر اولی الأحلام بکمال ظهور منجلی گردید که تقریری که شاه صاحب از جانب نواصب نقل کرده اند مأخوذ از هفوات خود اهل سنّت می باشد، و هر چند بطلان این هفوات و سقطات از افادات متینه و تحقیقات رزینه ما که در ما سبق ذکر نموده ایم واضح و لائح شده، لیکن در این جا باز بغرض افاده ناظرین اختصارا می گویم که:

چون مصداق اهل بیت در حدیث ثقلین و حدیث سفینه بلا ریب حضرات أئمّه اثنی عشر علیهم السّلام می باشند و هرگز در عقائد و فروع ایشان اختلاف و تناقض نیست، لهذا مساغی برای این قیل و قال و محلّی برای این مقال ضلالت اشتمال که شاه صاحب بر زبان آورده اند نیست، و بحمد اللّه مراد بودن ائمّه اثنی عشر علیهم السّلام در حدیث ثقلین و

ص: 156

معصوم بودنشان از خطا و زلل و اتّفاق و اجتماعشان در مذهب و فقدان اختلاف در میان - شان امریست که علاوه بر دلائل قاطعه و براهین ساطعه که اهل حقّ ذکر می نمایند از افادات محرّره و اعترافات مکرّره منصفین علمای اهل سنّت مثل علاّمه محمّد معین سندی در «دراسات اللّبیب» بلا شبهه ثابت و محقّق شده، و هر گاه أعیان أهل بیت علیهم السّلام معلوم گردید و عصمت و اتّفاقشان در اصول و فروع بمنصّه شهود رسید، همه کلمات سخیفه و جمله جملات رکیکۀ که شاه صاحب بوکالت نواصب نقل کرده اند باطل برآمد و ظاهر گشت که مکلّف شدن امّت بجمع بین النّقیضین در صورت تمسّک بجمیع اهلبیت و احتمال تمسّک ببعضشان و بودن آن بتعیّن یا بغیر تعیّن و لزوم ترجیح بلا مرجّح در شقّ اوّل و اختلاف روایات تعیّن و آمدن آش اجتماع النقیضین در کاسه یا ترجیح بلا مرجّح و تجویز عقائد مختلفه و شرایع متفاوته در شقّ ثانی، همه حرفهای پوچ و بیمعنی است که سراسر بی محلّ و بیجا صرف شده و أصلا ضرری بأهل حقّ نمی رساند بلکه کمال أجنبیّت وکیل نواصب از ادراک حقائق و نهایت بعد او از ساحت اکتناه دقائق واضح می گرداند!.

و علاوه برین این تقریر که مخاطب وکالة از نواصب لئام آورده اگر وقعی برای آن گذاشته شود هادم أساس اسلام می باشد، زیرا که مثل آن کفّار أشرار در حقّ کتاب اللّه نسج می توانند کرد، و لنعم ما قال بعض علمائنا الأعلام فی هذا المقام:

[أمّا آنچه این ناصب از نواصب نقل کرده پس آن در حقیقت قدح در اسلامست، مثلا کفّار را می رسد که بگویند آیات کتاب إلهی متناقضند و متخالف و تکلیف بعمل علی کلّ من المتناقضین محالست، و اگر تمسّک ببعض آیات نمایند پس اگر علی التّعیین باشد ترجیح بلا مرجّح لازم آید، و أیضا وجوه مخصّصه مختلف می باشند و هر کسی بنابر عقیده خود وجه ترجیحی قرار می دهد، پس آمدن همان آش اجتماع النّقیضین در کاسه یا ترجیح بلا مرجّح لازمست و بر شقّ ثانی تجویز شرائع متفاوته لازم آید. و نیز این تقریر شاه صاحب که بوکالت نواصب اختراع آن کرده اند برای حدیث نجوم که شاه صاحب و اولیایشان خیلی دلداده آن هستند نهایت مضرّست، زیرا

ص: 157

که بلا شبهه می توان گفت که اقتدای أصحاب که مثل نجوم اند اقتدا بکلّ أصحابست یا ببعض، علی الاوّل یلزم اجتماع النّقیضین و علی الثّانی بعض معیّن مرادند یا غیر معین، علی الاوّل یلزم التّرجیح بلا مرجّح، و أیضا روایات اقتدا بأصحاب و ارتدادشان علی الاعقاب متعارضند، پس همان آش در کاسه شاه صاحب می آید، و نیز شیعه چون اقتدا بأفضل أصحاب دارند پس چرا مورد ملام باشند، و علی الثّانی تجویز المتنافیات لازم می آید]. هکذا أفاد بعض الأعلام، رفع اللّه مقامه فی دار السّلام.

و هر گاه این همه دانستی بر تو واضح و لائح گردید که مسلک أهل حق در باب احتجاج و استدلال بحدیث ثقلین و حدیث سفینه چنان روشن و مستقیم است که ارباب إنصاف را در آن اصلا گنجایش قیل و قال نیست و تقریراتشان درین خصوص مثل بنیان مرصوصست و بحدّی مبرم و محکم افتاده که اصلا خدشه بر آن وارد نمی شود.

و ازینجاست که شاه صاحب گاهی از جانب بعض مجاهیل شیعه در باب حدیث سفینه تقریرتراشی می فرمایند تا بر آن زنخ زنی نمایند، و گاهی وکالت فضولی نواصب اختیار نموده می خواهند که بدلیل عقلی در صحّت حدیث ثقلین و حدیث سفینه قدح کنند و تمام فرق شیعه را از جواب خدشۀ آن أشقیا عاجز ظاهر سازند، حال آنکه ازین اضطراب و سرگردانیشان أصلا آبی بر روی کار نمی آید، بلکه سعی بی حاصل و جهد لا طائلشان جمله بر باد می رود و بر هر عاقل متدبّر بخوبی منکشف می گردد که آنچه شاه صاحب از بعض خوش طبعان شیعه نقل کرده اند افترای محض می باشد و خاک مذلّت و هوان بر سر خود مخاطب حلیف البهتان می پاشد! و آنچه بعنوان وکالت از جانب نواصب لئام بمعرض بیان آورده اند همه از انبان أسلاف ناانصاف خود برداشته تخم ناصبیّت و انحراف در مزارع قلوب اولیای خود کاشته اند، و در مقام جواب بنحوی که پهلو تهی کرده اند بر ناظر بصیر واضح و مستنیرست.

و عجب تر آنکه با وصف این وکالت سراسر ضلالت دعوی می فرمایند که روش ایشان برای خلاص از خدشۀ نواصب لئام یگانه تدبیرست! حال آنکه روش ایشان بلا ریب روش غرابست و متّبع ایشان بلا شبهه واصل إلی التّبار و التّباب!

ص: 158

و از جمله عجائب مضحکه این ست که شاه صاحب در باب حدیث سفینه بر آنچه در متن کتاب خود ذکر کرده بودند اکتفا نورزیده در حاشیه آن از بعض علمای خود تقریری سخیف تر نقل کرده باستحسان آن گرویده اند، چنانچه می فرمایند:

[ملاّ یعقوب ملتانی که از علمای أهل سنّتست گفته است که در حدیث پیغمبر تشبیه اهلبیت بسفینه و تشبیه صحابه بنجوم اشاره می کند که شریعت را از صحابه باید گرفت و طریقت را از اهل بیت! زیرا که خوض در حقیقت و معرفت بدون اعمال طریقت و محافظت شریعت محالست، چنانچه سفر دریای ظاهر بدون رکوب کشتی و اهتدا بنجوم محالست، و فقط سوار شدن بر کشتی هر چند نجات بخش از غرق است امّا وصول بمقصد بدون مراعات نجوم محالست، چنانچه فقط مراعات نجوم بدون کشتی بی اثر و باطل، درین نکته تأمّل باید کرد که بسیار عمیقست!] انتهی.

و ابن تقریر سراسر تزویر که اصل [1] و مأخذ آن تقریر سخافت تخمیر بعض مذکّرین پر تغریر می باشد موهون و مردودست بوجوه عدیده و براهین سدیده:

ص: 159

اول آنکه مبنای این تقریر بر

حدیث أصحابی کالنّجوم است، حال آنکه قدح و جرح آن حسب افادات علمای أعلام سنیّه بتفصیل تمام در ما سبق شنیدی، و حال پر اختلال آن بنظر حقیقت بین دیدی، پس تمسّک ملتانی باین حدیث فاسد المبانی نزد أرباب تحقیق و تنقید موجب نهایت تعییر و تندیدست.

دوم آنکه بر فرض صحّت

حدیث «أصحابی کالنّجوم» مراد از أصحابی در آن

ص: 160

اهل بیتیست، و بحمد اللّه این مطلب از تحقیقات أنیقه ما که درین کتاب و در کتاب «استقصاء الإفحام» بتفصیل تمام مذکور شده ثابت و محقّق گردیده. پس هویدا و آشکار گردید که بنابر حدیث نجوم أخذ شریعت از اهل بیت علیهم السّلام باید کرد نه از أغیار، و اللّه الواقی عن سلوک مسلک التّباب و التّبار.

سوم آنکه اگر بالفرض در

حدیث أصحابی کالنّجوم مراد از أصحابی أهل بیتی نبوده باشد باز هم چون اهل بیت عصر نبوی علیهم السّلام بلا شبهه و ارتیاب داخل در زمره أصحاب بودند بلکه نزد اهل ایمان و یقین رأس و رئیس ایشان محسوب می شدند، لهذا

حدیث أصحابی کالنّجوم اهلبیت علیهم السّلام را هم شامل خواهد بود، و پر ظاهرست که هر گاه اهلبیت علیهم السّلام بسبب اتّصاف بوصف صحابیّت در مصداق حدیث نجوم داخل گشتند أخذ شریعت ازیشان واجب و لازم گردید و تنحیه و تبعیدشان از مقام منیع نشر شریعت و قصر و حصر ایشان در دائره ارشاد و طریقت به سر حدّ بطلان رسید، و لقد صدق اللّه الحمید المجید فی قوله: وَ إِنَّ الظّالِمِینَ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ .

چهارم آنکه هر گاه حدیث نجوم بر نفوس قدسیه اهل بیت علیهم السّلام شامل آمد و این حضرات در مصادیق آن داخل شدند و حدیث سفینه بلا منازعت مختصّ بایشان گشت مصدّق و محقّق گردید که این حضرات قدسی صفات بلحاظ جمع بین الفضیلتین أحقّ و أولی بالتقدیم هستند هم در مقام أخذ شریعت و هم در محلّ أخذ طریقت، و ثابت و مبرهن شد که حدیث نجوم و حدیث سفینه هر دو دلیل واضح و برهان لائح جلالت شأن و عظمت مکان و تقدّم و تفوّق و زعامت و امامت این أرکان دین مبین و أعلام شرع متین و حجج اللّه علی العالمین می باشد، و تقریر سراسر تزویر ملتانی غریر منقلب شده خاک مذلّت و هوان بر سر خودش می پاشد.

پنجم آنکه اگر بالفرض حدیث نجوم تعلّقی بأهلبیت علیهم السّلام نداشته باشد باز هم مفاد آن هرگز این نیست که شریعت را از أهل بیت علیهم السّلام نباید گرفت، و چگونه کسی از عقلا اقدام برین می توان کرد حال آنکه آیات متکاثره قرآن مجید و أحادیث متضافره رسول ربّ حمید - صلّی اللّه علیه و آله الصّنادید مادام للحمام تغرید - أخذ شریعت را

ص: 161

از اهل بیت عصمت و طهارت واجب و لازم می گرداند، و بودن این حضرات معادن علم و حکمت و منابع دین و شریعت بمنصّه شهود می رساند. پس بنابر حدیث نجوم أصحاب را قابل أخذ شریعت گمان کردن و نفوس قدسیّه اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام را قابل أخذ شریعت ندانستن غضب خالق را خریدن و روح نبوی را بأقبح وجوه رنجانیدنست.

ششم آنکه حدیث سفینه را صرف مشیر بأخذ طریقت از اهل بیت علیهم السّلام دانستن و آن را دلیل أخذ شریعت ازین نفوس قدسیّه نگردانیدن خلاف تحقیقات علمای أعلام و محقّقین عظام سنیّه است، و هر که افادات ایشان را دیده است و جرعه از افاضات شان کشیده بخوبی می داند که ایشان این حدیث شریف را آمر و حاکم بأخذ شریعت از اهل بیت علیهم السّلام می دانند، و این مطلب را بعناوین شتّی از عبارات و کلمات خویش ظاهر و باهر می گردانند، و قد رأیت فیما أسلفناه شطرا من عبارات هؤلاء الأعلام، فعلیک النّظر فیها بالإمعان و الإنعام.

هفتم آنکه دلالت حدیث سفینه بر وجوب أخذ شریعت از اهل بیت علیهم السّلام بحدّی واضح و لائحست که نصر اللّه کابلی که خواجۀ شاه صاحبست بآن اعتراف نموده و بإلجاء قادر علی الاطلاق رجوع خلفاء و صحابه را بسوی جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در مسائل مشکله ناشی ازین مطلب دانسته، چنانچه در «صواقع» بعد ذکر حدیث سفینه گفته: [و لا شکّ أنّ الفلاح منوط بولائهم و هدیهم، و الهلاک بالتخلّف عنهم.

و من ثمّة کان الخلفاء و الصّحابة یرجعون إلی أفضلهم فیما أشکل علیهم من المسائل، و ذلک لأنّ ولاءهم واجب و هدیهم هدی النّبیّ (صلعم)].

پس بعد ازین پسندیدن مخاطب خرافت ملتانی را جز آنکه کاشف از عقوق پدر معنوی خود باشد دیگر چه توان گفت؟! هشتم آنکه دلالت حدیث سفینه بر لزوم أخذ شریعت از اهل بیت علیهم السّلام أمریست که از کلام خود شاه صاحب صراحة واضح و آشکارست، بیانش اینکه شاه صاحب کما سمعت در متن کتاب خود فرموده اند: [و همین قسم

حدیث «مثل أهل بیتی

ص: 162

فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق» دلالت نمی کند مگر بر آنکه فلاح و هدایت مربوط بدوستی ایشان و منوط باتّباع ایشانست و تخلّف از دوستی و اتّباع ایشان موجب هلاک].

و نیز شاه صاحب در متن کتاب خود فرموده اند: [و همینست حال اتّباع که اهل سنّت یک طائفه را خاص نمی کنند از هر همه روایات دین خود می آرند و بدان تمسّک می جویند، چنانچه کتب تفسیر و حدیث و فقه ایشان بر آن گواه است]، انتهی.

و بعد این اعتراف صریح در متن کتاب در حاشیۀ آن کلام سخیف ملتانی را ذکر کردن و حدیث نجوم را دلیل أخذ شریعت از أصحاب و حدیث سفینه را دلیل أخذ طریقت از اهلبیت علیهم السّلام وانمودن علانیه طرق مناقضه و مباهته پیمودنست.

نهم آنکه اگر این تقریر ملتانی حظی از صحت داشته باشد لازم می آید که جماعت أصحاب و زمرۀ اهل بیت علیهم السّلام هر دو - العیاذ باللّه - خلاف حکم نبوی نموده باشند، زیرا که پر ظاهرست که اهلبیت علیهم السّلام هرگز أخذ شریعت از أصحاب ننمودند و همچنین أصحاب راه أخذ طریقت از اهل بیت نپیمودند و اگر بعضی را فرض کنیم که سالک این راه بودند اکثر که بلا شبهه منحرف ازین طریق گردیدند.

پس اینک ملتانی را باید که قدری در مآل تقریر سفاهت تخمیر خود اندیشه نماید و ببیند که این کلام نافرجامش او را بکدام وادی مهلک می اندازد و بچه بلای بی درمان مبتلا می سازد، فلیضحک قلیلا و لیبک کثیرا.

دهم آنکه إظهار ملتانی که خوض در بحر حقیقت و معرفت بدون اعمال طریقت و محافظت شریعت محالست برای حضرات صوفیّه قیامت کبری بر سر می آرد زیرا که حضراتشان بسیاری از نامقیّدان و قلندران را که أصلا بأعمال طریقت و محافظت شریعت کاری نداشتند و تجاهر بمنکرات و قبائح می کردند و إعلان بفسق و فجور می نمودند واصل بحقّ و عارف کامل می دانند، کما لا یخفی علی ناظر «لواقح الأنوار» و «نفحات الانس» و غیر ذلک من کتب المتصوّفین الأعلام، و قد بیّنا شطرا من أحوالهم فی کتابنا «استقصاء الإفحام».

ص: 163

پس این همه بزرگان دین خود را باین کلمه ازرا و تهجین نمودن سراسر از مصلحت اندیشی دور افتادن و داد انحراف ازین جماعت بدیعة الأطراف دادنست.

یازدهم آنکه ادّعای ملتانی که سفر دریای ظاهر بدون رکوب کشتی و اهتدا بنجوم محالست، دعوی بی دلیل بلکه دلیل بیخبری اوست از واضحات جلیّه، چه هر ذی بصری می داند که ضرورت اهتدا بنجوم در وقتی لاحق می شود که طریق مظلم باشد، چنانچه خداوند عالم می فرماید «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» ، لیکن در صورت تبیّن طریق و عارف بودن کشتیبان و وزیدن باد مراد و جریان سفینه بإذن اللّه راکب سفینه را هرگز احتیاجی بنجوم نمی افتد و سفینه اش یقینا بساحل نجات و منزل مقصود می رسد، و ذلک ظاهر عند الراکب البصیر وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ .

دوازدهم آنکه قول ملتانی که فقط سوار شدن بر کشتی هر چند نجات بخش از غرق است امّا وصول بمقصد بدون مراعات نجوم محالست، کلامیست که أجنبیّت او از درک حقائق بر هر صغیر و کبیر واضح و لائح می گرداند، زیرا که ما عنقریب ثابت نمودیم که در سفر دریا وصول بمقصد بدون مراعات نجوم ممکنست، و علاوه برین می گوئیم هر گاه مقصود اصلی نجات از غرق بوده باشد سوار شدن در کشتی کفایت می کند و احتیاجی بمراعات نجوم نیست، کما هو ظاهر عند اولی البصائر و الأبصار و إن کان خفیّا عن النّواصب الفاقدین للأنظار.

سیزدهم آنکه کلام ملتانی که فقط مراعات نجوم بدون کشتی بی اثر و باطل است اعترافیست که أمر حق را بر زبان او جاری نموده، لیکن بمفاد

«کلمة حقّ یراد بها باطل» مقصود او ازین کلام غیر محمودست، زیرا که حسب دستور کلمات سابقه اش باین کلام هم می خواهد که حدیث نجوم را در حق أسلاف ناانصاف خود فرود آرد، حال آنکه بلحاظ بیانات سابقه ما واضح و لائح گردیده که احتجاج اهل سنّت بحدیث نجوم بنحو من الأنحاء درست نمی نشیند و هیچ محملی از محامل مقرّره ایشان در أذهان أصحاب إنصاف جا نمی گزیند.

ص: 164

چهاردهم آنکه فرمایش شاه صاحب که درین نکته تأمّل باید کرد که بسیار عمیقست! فرمایشیست سراسر بیجا، زیرا که این نکته سطحیّه هرگز عمقی ندارد و آثار فساد و بطلان و أعلام مهانت و هوان بر سطح آن بحدّی واضح و نمایانست که هیچ ناظری را بشرطی که بصیر بوده باشد احتیاج بتأمّل در آن نیست.

«تنبیه و ایقاظ» یرغم أنف کل جعظری جواظ

بر اصحاب أبصار و أرباب أنظار کالشمس فی رابعة النّهار واضح و آشکار است که ملتانی و شاه صاحب هر دو در فهم معنای حدیث سفینه طریق جور و اعتساف گزیده از مطلب واضح این حدیث شریف تعامی صریح ورزیده اند.

بیانش اینکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بلا ریب و بلا اشتباه اهلبیت علیهم السّلام را بسفینۀ نوح علی نبینا و آله و علیه السّلام تشبیه داده اند نه بسفینۀ که مردم دیگر آن را ساخته باشند، و در کمال ظهورست که سفینۀ نوح علیه السّلام هرگز محتاج بنجوم نبود بچند وجه.

اول آنکه مقصود أصلی از رکوب آن سفینه نجات از غرق در طوفانی بود که بعنوان عذاب بر قوم حضرت نوح نازل شده بود و این معنی بمجرّد رکوب سفینه مذکوره حاصل می شد و هرگز موقوف بر مراعات نجوم نبود، و بحمد اللّه در وقت تشبیه اهل بیت علیهم السّلام بسفینه نوح همین مقصود محمود أصالة پیش نظر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود و از اینجاست که فرمود

«من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق» پس سفینه که مشابه سفینه جناب نوح علیه السّلام باشد رکوبش را کافی ندانستن و راکبین آن را محتاج بنجوم وانمودن سراسر راه ضلال و إضلال پیمودنست.

دوم آنکه همراهی حضرت نوح علیه السّلام که پیغمبر اولی العزم و نبیّ معصوم بود برای راکبین سفینه از جمله اسباب یقینیّه اهتدا و نجات و موجب بی نیازی از تمامی آثار و علامات بود، و بعد ادراک این معنی أحدی از أرباب أحلام بلکه هیچ کسی از سفهای اخفاء إلهام هم نخواهد گفت که این چنین کشتی را احتیاجی بنجوم بوده باشد.

ص: 165

سوم آنکه جناب احدیّت جلّ و علا در باب سفینۀ نوح علیه السّلام در سوره هود می فرماید «وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا» و در کمال ظهورست که هر گاه سفینۀ نوح علیه السّلام بدست حقّ پرست آن جناب و پیش نظر رب الأرباب و مطابق وحی خالق آب و تراب مرتّب شده باشد باز چنین سفینه را در سیر محتاج نجوم گمان کردن سراسر راه ظلم و عدوان و جهل و طغیان سپردنست.

چهارم آنکه حقّ جلّ و علا در سورۀ هود در باب سفینه حضرت نوح علیه السّلام فرموده «بِسْمِ اللّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» و طبری در «تفسیر» خود در تفسیر این کلام بلاغت نظام گفته: [حدّثنا أبو کریب، قال: ثنا جابر بن نوح، قال ثنا: أبو روق عن الضّحّاک فی قوله «اِرْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» قال: إذا أراد أن یرسی قال بِسْمِ اللّهِ

فأرست (فرست. ظ) و إذا أراد أن تجری قال بِسْمِ اللّهِ فجرت].

و بغوی در تفسیر «معالم التّنزیل» گفته: [

قال الضّحاک: کان نوح إذا أراد أن تجری السّفینة قال بِسْمِ اللّهِ جرت و إذا أراد أن ترسو قال بِسْمِ اللّهِ رست].

و فخر الدین رازی در «تفسیر» خود گفته: [قال ابن عباس: تجری بِسْمِ اللّهِ

و قدرته و ترسو بِسْمِ اللّهِ و قدرته، و قیل: کان إذا أراد أن تجری بهم قال بِسْمِ اللّهِ مَجْراها

فتجری و إذا أراد أن ترسو قال بِسْمِ اللّهِ مرسها فترسو].

و نظام اعرج نیسابوری در «تفسیر» خود گفته: [

یروی أنّه کان إذا أراد أن تجری قال بِسْمِ اللّهِ فجرت و إذا أراد أن ترسو قال بِسْمِ اللّهِ فرست].

و علاء الدین الخازن البغدادی در «تفسیر» خود گفته: [یعنی بِسْمِ اللّهِ إجراؤها

قال الضّحاک: کان نوح إذا أراد أن تجری السّفینة قال: بِسْمِ اللّهِ فتجری و کان إذا أراد أن ترسو یعنی تقف قال بِسْمِ اللّهِ فترسو أی تقف].

و سیوطی در تفسیر «درّ منثور» گفته:

[و أخرج ابن جریر عن الضّحّاک قال:

کان إذا أراد أن ترسی قال بِسْمِ اللّهِ فارست (فرست. ظ) و إذا أراد أن تجری قال بِسْمِ اللّهِ فجرت].

و در کمال ظهورست که این چنین سفینه کامله مکمله که بنام خدا جاری شود

ص: 166

و بنام خدا توقف کند محتاج بنجوم نمی تواند «کذا. م».

پنجم آنکه جناب رب الأرباب در باب سفینه حضرت نوح علیه السّلام در سورۀ قمر می فرماید «وَ حَمَلْناهُ عَلی ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ تَجْرِی بِأَعْیُنِنا جَزاءً لِمَنْ کانَ کُفِرَ» ، و طبری در «تفسیر» خود آورده: [و قوله تَجْرِی بِأَعْیُنِنا یقول جلّ ثناءه تجری السّفینة الّتی حملنا نوحا فیها بمرأی منّا و منظر. و ذکر عن سفیان فی تأویل ذلک ما حدّثنا ابن حمید قال: ثنا مهران عن سفیان فی قوله تَجْرِی بِأَعْیُنِنا یقول: بأمرنا].

و ثعلبی در «تفسیر» خود آورده: [قوله عزّ و جلّ «تَجْرِی بِأَعْیُنِنا» أی بمرأی منّا.

مقاتل بن حیّان: بحفظنا، و منه قول النّاس للمودّع: عین اللّه علیک. مقاتل بن سلیمان:

لوحینا. سفیان: بأمرنا].

و بغوی در «تفسیر» خود گفته: [تَجْرِی بِأَعْیُنِنا أی بمرأی منّا. و قال مقاتل ابن حیّان: بحفظنا و منه قولهم للمودّع: عین اللّه علیک، و قال سفیان: بأمرنا].

و خازن بغدادی در «تفسیر» خود گفته: [تَجْرِی یعنی السّفینة بِأَعْیُنِنا یعنی بمرأی منّا، و قیل بحفظنا و قیل بأمرنا].

و ابن کثیر شامی در «تفسیر» خود گفته: [و قوله: تَجْرِی بِأَعْیُنِنا أی بأمرنا بمرأی منّا و تحت حفظنا و کلاءتنا].

و پر ظاهرست که هر گاه جریان سفینه نوح علیه السّلام پیش نظر جناب أحدیّت و بحکم او تعالی شانه و زیر حفظ و صیانت آن قادر متعال بود باز چگونه عاقلی می توان گفت که اصحاب این سفینه محتاج بکواکب و نجوم بودند؟! ششم آنکه سفینۀ نوح علیه السّلام چون از عجائب آیات الهیّه بود لهذا خود بوحی ربّانی مشرّف می گشت و با جناب نوح علیه السّلام جابجا کلام می کرد، و در کمال ظهورست که این چنین سفینه را در سیر و طواف احتیاجی بنجوم نمی افتد.

محمّد بن عبد اللّه الکسائی در «قصص الأنبیاء» در قصّه حضرت نوح آورده:

[

قال: و أوحی اللّه إلی السّفینة أن تطوف أقطار الأرض، فعند ذلک أطبق نوح أبوابها و جعل یتلو صحف شیث و إدریس و کانوا لا یعرفون اللّیل و النّهار فی

ص: 167

السّفینة إلاّ بخرزة بیضاء کانت مرکبة فی السفینة إذا نقص ضوءها علموا أنّه لیل و إذا زاد ضوءها علموا أنّه نهار، و کان الدّیک یصقع عند الصّباح فیعلمون أنّه قد طلع الفجر.

قال وهب: إذا صقع الدّیک یقول: سبحان الملک القدّوس سبحان من أذهب اللّیل و جاء بالنّهار، یا نوح: الصّلوة، یرحمک اللّه! قال: و الدّنیا کلّها أطبقت بالماء و لا یری فیها جبل و لا حجر و لا شجر و کان الماء قد علا أعلی الجبال أربعین ذراعا و سارت السّفینة حتّی وقعت ببیت المقدس ثمّ وقفت و قالت: یا نوح! هذا البیت المقدّس الّذی یسکنه الأنبیاء من ولدک علیهم السّلام، ثمّ کرّت راجعة حتّی صارت موضع الکعبة و طافت سبعا و نطقت بالتّلبیة فلبّی نوح و من معه فی السّفینة، و کانت لا تقف فی موضع إلاّ تنادیه و تقول: یا نوح! هذه بقعة کذا و هذا جبل کذا و کذا حتّی طافت بنوح الشّرق و الغرب، ثمّ کرّت راجعة إلی دیار قومه و قالت: یا نوح! یا نبیّ اللّه! أ لا تسمع صلصلة السّلاسل فی أعناق قومک «ممّا خطیئاتهم اغرقوا فادخلوا نارا فلم یجدوا لهم من دون اللّه أنصارا» قال: و لم تزل السّفینة کذا ستّة أشهر أوّلها رجب و آخرها ذی الحجّة].

هفتم آنکه سبب اصلی سیر سفینه حضرت نوح علیه السّلام و نجات از غرق و هلاک ذوات مقدّسۀ اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السّلام بودند. و پر ظاهرست که هر گاه برای سفینه نوح علیه السّلام برکات این نفوس عالیه حاصل باشد باز چگونه احتیاجی بسوی نجوم سما برای آن در متخیّله أهل ایمان و أرباب عرفان خواهد گذشت؟! حالا خبری که دلیل این مطلبست و از عجایب آیات الهیّه می باشد و حقیّت مذهب اهل حق از آن کالشّمس فی رابعة النّهار واضح و آشکارست باید شنید، و جلوه ظهور حق بچشم بصیرت عیانا باید دید.

حافظ بارع مورّخ العصر مفید العراق محبّ الدّین ابو عبد اللّه محمّد بن محمود ابن الحسن بن هبة اللّه بن محاسن بن النّجار البغدادی که از أجلّه حفّاظ أعلام و أثبات عظام سنیّه است و جلالت شأن و رفعت مکان او بر ناظر «تذکرة الحفّاظ» ذهبی و «عبر» ذهبی و «دول الاسلام» ذهبی و «فوات الوفیات» صلاح الدّین کتبی و «وافی بالوفیات»

ص: 168

صلاح الدین صفدی و «مرآة الجنان» یافعی و «طبقات شافعیه» تاج الدین سبکی و «طبقات شافعیه» جمال الدین اسنوی و «طبقات شافعیه» تقی الدین اسدی و «مدینة العلوم» ازنیقی و «أبجد العلوم» و «تاج مکلّل» و «إتحاف النّبلاء» مولوی صدیق حسن خان معاصر، ظاهر و باهرست، در «ذیل کتاب تاریخ بغداد» که از مشاهیر کتب و مصنّفات او می باشد - علی ما نقل عنه - در ترجمه حسن بن أحمد المحمدی بسند خود می آرد:

حدیث نفیس فی شأن العترة الطاهرة

[عن أنس بن مالک عن النّبی (صلی الله علیه و آله) أنّه قال: لمّا أراد اللّه عزّ و جلّ أن یهلک قوم نوح (علیه السلام) أوحی اللّه إلیه أن شقّ ألواح السّاج، فلمّا شقّها لم یدر ما صنع، فهبط جبرائیل (علیه السلام) فأراه هیئة السّفینة و معه تابوت فیه مائة ألف مسمار و تسعة و عشرون ألف مسمار فسمر المسامیر کلّها فی السّفینة إلی أن بقیت خمسة مسامیر فضرب بیده إلی مسمار منها فأشرق فی یده و أضاء کما یضیء الکوکب الدّریّ فی افق السماء. فتحیّر من ذلک نوح فأنطق اللّه ذلک المسمار بلسان طلق ذلق فقال: أنا علی اسم خیر الأنبیاء محمّد بن عبد اللّه، فهبط جبرائیل فقال له: یا جبرائیل! ما هذا المسمار الّذی ما رأیت مثله؟ قال:

هذا بسم خیر الأوّلین و الآخرین محمّد بن عبد اللّه (صلی الله علیه و آله) أسمره فی اوّلها علی جانب السّفینة الأیمن. ثمّ ضرب بیده علی مسمار ثان فأشرق و أنار. فقال نوح (علیه السلام): و ما هذا المسمار؟ قال: مسمار أخیه و ابن عمّه علی بن أبی طالب، فأسمره علی جانب السّفینة الیسار فی اوّلها. ثمّ ضرب بیده إلی مسمار ثالث فزهر و أشرق و أنار فقال له جبرائیل (علیه السلام): هذا مسمار فاطمة (علیه السلام) فأسمره إلی جانب مسمار أبیها (صلی الله علیه و آله). ثمّ ضرب بیده إلی مسمار رابع فزهر و أنار فقال له: هذا مسمار الحسن (علیه السلام) فأسمره إلی جانب مسمار أبیه (علیه السلام) ثمّ ضرب بیده إلی مسمار خامس فأشرق و أنار و بکی و أظهر النّداوة فقال: یا جبرائیل! ما هذه النّداوة؟ فقال: هذا مسمار الحسین بن علی سیّد الشّهداء فأسمره إلی جانب مسمار أخیه. ثمّ قال النّبیّ (صلی الله علیه و آله): قال اللّه تعالی: وَ حَمَلْناهُ عَلی ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ .

قال النّبی (صلی الله علیه و آله): الألواح خشب السّفینة و نحن الدّسر، و لولانا ما سارت السفینة بأهلها].

ص: 169

نقل کلام شاه صاحب در تفسیر «فتح العزیز» و جواب از آنها بوجوه عدیده

اشاره

و از جملۀ صنائع شنائع و بدائع خدائع شاه «صاحب» آنست که بغرض فاسد صرف حدیث سفینه از مفاد حقیقی و مطلب اصلی آن، در تفسیر خود که مسمّی ب «فتح العزیزست» بتقلید ناسدید ملاّ یعقوب ملتانی تقریری عجیب و تزویری غریب آورده، و اگر چه برای خدع قلوب عوامّ و تغریر زرافه أغثام مسلک ظاهری تبجیل و اعظام اهل بیت کرام - علیهم آلاف الصّلوة و السّلام - سپرده، لیکن در حقیقت بجانبداری و حمایت أصحاب مستحقّین عتاب قصب السّبق از خوارج و نصّاب برده و بذکر حدیث نجوم در مقابل حدیث سفینه و احتجاج و استدلال بآن بر دعوای باطله کمال علمی صحابه بأقبح وجوه پیش پا خورده! و ما درین مقام عین کلام مخاطب متبوع العوام نقل می نمائیم و بعد از آن بعون اللّه المنعام تمییز صحیح از فاسد و تزییل رائج از کاسد نموده در تبصیر ناظر خبیر می افزائیم.

پس مخفی نماند که شاه صاحب در تفسیر «فتح العزیز» در تفسیر سوره حاقّه گفته:[ «حَمَلْناکُمْ فِی الْجارِیَةِ» یعنی برداشتیم شما را در سفینه جاریه که هم در آب طوفان بود و هم غرق نمی شد، پس با وجود شرکت در عذاب شما را محفوظ داشتیم بطفیل آنکه در أصلاب مؤمنین بودید و کشتی شما بر مادّۀ عذاب که آب طوفان بود بکمال آهستگی جاری شد، چنانچه مؤمنین روز قیامت بر پل صراط که بر پشت جهنم باشد جاری شوند، و در تعلیم این تدبیر شما را منفعتی دیگر برای شما اراده فرموده ایم که «لِنَجْعَلَها لَکُمْ تَذْکِرَةً» یعنی تا بگردانیم آن کشتی را برای شما یادگار و در هر جا که خوف غرق داشته باشید و خواهید که سطح آب را قطع کرده از ملکی بملکی و از کناری بکناری انتقال نمائید همین قسم خانه روانی از أجسام نباتیّه خشبیّه درست کرده بکار برید و بتأمّل عقلی پی برید که نجات از ثقل طبیعی گناهان که مانند آب غرق کننده اند و در قعر هاویه می اندازند بدون آنکه توسّل بکسانی کرده آید که خود را «ظرف ألطف اللّطفا» ساخته باشند مانند چوب که خود را ظرف هوای لطیف کرده است ممکن نیست. پس بهر نوع که ممکن شود خود را در دل آن ظروف لطیفه جا باید داد که برکت آن لطیف که مظروف آن ظروفست شامل حال ما هم شود،

ص: 170

و بحکم آنکه ما هم مظروف آن ظروف ایم و آن لطیف هم مظروف آن ظروفست اتّحاد ظرف بآن لطیف بهم رسانیم و خود را از ثقل گناهان وارهانیم، و آن ظروف لطیفه در هر وقت کمیاب و نادر الوجود می باشند لا جرم در طلب و تفتیش آنها باید شد و بدل و جان در متابعت و محبّت آنها باید کوشید که در دلهای آنها جا پیدا کنیم، و برای این امّت مرحومه آن ظروف لطیفه اهل بیت مصطفوی اند علیهم السّلام که محبّت ایشان و متابعت ایشان موجب آن می گردد که در دلهای آنها این کس را جای پیدا شود و چون آن دلها از نور لطیف حضرت باری جلّ اسمه معمور و مملوّست بسبب مشارکت ظرف و مجاورت مکان آن جناب مناسبتی پیدا آید که در دفع ثقل طبعی گناهان حکم تریاق دارد، و لنعم ما قیل، بیت:

مور بیچاره هوس کرده که در کعبه رسد دست در پای کبوتر زد و ناگاه رسید

و لهذا در حدیث شریف واردست که

«مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق» یعنی مثال اهل بیت من در شما مثال کشتی حضرت نوحست هر که سوار شد در آن کشتی از طوفان نجات یافت و هر کس که پس ماند از آن کشتی غرق طوفان گشت. و وجه تخصیص حضرات اهلبیت علیهم السّلام باین مراتب و فضیلت آنست که کشتی حضرت نوح علیه السّلام صورت کمال عملی آن جناب بود و حضرات اهلبیت (علیه السلام) را نیز حق تعالی صورت کمال عملی جناب خاتم المرسلین (صلی الله علیه و آله) گردانیده بود که عبارت از طریقتست، زیرا که کمال عملی آن جناب بدون مناسبت شخص با آن جناب در قوای روحیّه در عصمت و حفظ و فتوّت و سماحت متصوّر نیست که در کسی جلوه گر شود، و این مناسبت بدون ولادت و علاقه أصلیّت و فرعیّت ممکن الحصول نیست، پس این کمال را با جمیع شعب آن که معدن ولایات مختلفه است درین مجری جاری کردند و از همین ناودان ریختند، و همینست معنی امامت که یکی مر دیگری را ازیشان بآن وصیّ ساخت و همین است سرّ آنکه این بزرگواران مرجع سلاسل اولیای امّت شدند و هر که تمسّک بحبل اللّه می نماید چار و ناچار سند استفاضۀ او باین بزرگواران منتهی می گردد و در کشتی می نشیند، بخلاف کمال علمی آن جناب

ص: 171

که بیشتر در صحابه کرام جلوه گر ماند! زیرا که انطباع آن کمال را صحبت تلمیذ با استاد تا مدّت دراز و تفطّن بمرضیّات او و آموختن آئین در آمد در حلّ مشکلات و استخراج مجهولات ازو ضرورست، و لهذا فرموده اند که

«أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم»، و چون قطع دریای حقیقت بدون جناح علمی و جناح عملی ممکن نیست، مرد مسلمان را بهر دو جناح تمسّک ضرور افتاد، چنانچه قطع دریا بدون سواری کشتی و مراعات حال نجوم تا سمت توجّه را از غیر سمت توجّه امتیازی حاصل شود ممکن نیست، و لهذا فرموده اند:«وَ تَعِیَها» یعنی و یاد دارد قصّۀ این کشتی را و کیفیّت نجات از غرق طوفان را که مؤمنین را باین تدبیر حاصل شد «أُذُنٌ واعِیَةٌ» یعنی گوشی که یاددارندۀ این قسم امورست.

در حدیث شریف واردست که چون این آیت نازل شد آن حضرت علیه السّلام حضرت مرتضی علی - کرّم اللّه وجهه - را فرمودند که

«سألت اللّه أن یجعلها اذنک یا علی»

و تخصیص حضرت أمیر المؤمنین باین شرف و مرتبت برای همین نکته است که معنی کشتی بودن اهل بیت بدون توسط حضرت أمیر متصوّر نبود، زیرا که أهل بیت آن حضرت علیه السّلام که قابل امامت این طریق بودند در آن وقت صغیر السّن بودند و تربیت ایشان بدیگری حواله کردن منافی شأن کمال آن حضرت بود، لا جرم قواعد نجات از ثقل گناهان را بحضرت أمیر المؤمنین القا فرمودن و ایشان را امام ساختن و کمال عملی خود را بصورت ایشان مصوّر نمودن ضرور افتاد که ایشان بحکم ابوّت آن کمال را تر و تازه بصاحب زادها رسانند و این سلسله تا قیام قیامت بتوسط ایشان جاری ماند، و لهذا حضرت أمیر المؤمنین را «یعسوب المؤمنین» خطاب داده اند، و معهذا جناب حضرت أمیر بسبب آنکه در کنار آن حضرت علیه السّلام پرورش یافته بودند و علاقۀ دامادی بآنجناب داشتند و از طفلی در هر أمر رفیق و شریک مانده حکم فرزند گرفته بودند، و بسبب قرابت قریبه که داشتند مناسبت کلّی در قوای روحانی با آن جناب ایشان را حاصل بود، پس جناب حضرت أمیر گویا ظلّ و صورت کمال عملی آن جناب بودند که عبارت از ولایت و طریقتست و بدعای آن حضرت علیه السّلام آن استعداد ایشان

ص: 172

تضاعف پذیرفت و بنهایت مرتبۀ کمال رسید، چنانچه آثار آن در ظاهر و باطن اولیاء اللّه از هر طریقه و هر سلسله ظاهر و هویداست و الحمد للّه].

انتهی کلام المخاطب فی تفسیره.

و این کلام خدع انضمام که مشتمل بر حق و باطل و محتوی بر متحلّی و عاطل می باشد موجب تأنیب و تثریب مخاطب لبیب أریبست بوجوه عدیده:

اول آنکه شاه صاحب درین کلام معترف شده اند که نجات از ثقل طبیعی گناهان که مانند آب غرق کننده اند و در قعر هاویه می اندازند بدون آنکه توسّل بکسانی کرده آید که خود را ظرف ألطف اللّطفا ساخته باشند مانند چوب که خود را ظرف هوای لطیف کرده است ممکن نیست.

و این کلام اگر چه در بادی النّظر مقصور بر مدح اهل بیت علیهم السّلامست و مخاطب بآن می خواهد که اهل بیت علیهم السّلام را ذریعه نجات از گناهان قرار دهد، لیکن - من حیث لا یشعر - برای أصحاب موادّ قدح و جرح عظیم فراهم می نماید، زیرا که ازین کلام هر عاقل بخوبی پی می برد به اینکه در أصحاب کسی نبود که خود را ظرف ألطف اللّطفا ساخته باشد و احدی ازیشان مثل چوب هم نبود که خود را ظرف هوای لطیف کرده است! گو، در قرآن مجید خداوند عالم برای جملۀ ازیشان آیۀ «خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ»

نازل فرموده أبواب عذل و عتاب برایشان گشوده! دوم آنکه شاه صاحب درین کلام ارشاد می فرمایند که بهر نوع که ممکن شود خود را در دل آن ظروف لطیفه جا باید داد که برکت آن لطیف که مظروف آن ظروفست شامل حال ما هم بشود.

و این کلام هم برای أصحاب معظمین اهل سنّت أعنی خلفای ثلاثه و أحزابهم سرمایۀ کمال زجر و ملام بهم می رساند، زیرا که ایشان گاهی متوجه نشدند که خود را در دل آن ظروف لطیفه جا دهند، و برکت آن لطیف خبیر را که مظروف آن ظروف است شامل حال خود نمایند، بلکه همیشه در پی کسر آن ظروف لطیفه ماندند و دلهای ایشان را بأقبح وجوه ظلم و اعتدا شکستند، و هلمّ جرّا أتباع و أشیاعشان

ص: 173

قرنا بعد قرن و دهرا بعد دهر پیروی ایشان نموده اند و می نمایند، و مسالک عجیبه و مناهج غریبۀ ایذا و ایلام اهل بیت کرام علیهم آلاف التّحیّة و السّلام بأقدام حیف و اجرام می پیمایند! سوم آنکه شاه صاحب درین کلام گفته اند که بحکم آنکه ما هم مظروف آن ظروف ایم و آن لطیف هم مظروف آن ظروف است اتّحاد ظرف بآن لطیف بهمرسانیم و خود را از ثقل گناهان وارهانیم.

و این کلام اگر چه بظاهر خود خادع قلوب عوامست لیکن نزد محقّقین عرفا مقبول نیست، زیرا که ادّعای اتّحاد ظرفی عصاة مخلوقین با خالق و لو مجازا باشد خالی از جسارت و ترک ادب نیست، آری بزبان ادب ترجمان می توان گفت که به برکت محبّت آن ظروف لطیفه و لطف خبیر لطیف که خالق آن ظروف لطیفه مطهّره است امید باید کرد که ثقل و کثافت ذنوب از ما دوری خواهد گزید و باذن اللّه جای ما در دل ایشان پیدا خواهد گردید، و چنانچه در دل شاهان محبّت شاهنشاه خود با محبّت رعایای خیرخواه خود مجتمع می شود همچنین در قلوب اهل بیت علیهم السّلام محبّت الهیه با محبّت شیعیان خود صورت اجتماع خواهد گرفت، و کفی بذلک عزّا و فخرا.

چهارم آنکه شاه صاحب درین کلام معترف شده اند به اینکه آن ظروف لطیفه در هر وقت کمیاب و نادر الوجود می باشند، و این اعتراف سراسر انصاف اگر بنظر غائر بینی دلیل ظاهر و برهان باهرست بر حقّیّت مذهب شیعه، زیرا که مراد شاه صاحب ازین ظروف لطیفه ذوات قدسیّه حضرات أهل بیت علیهم السّلام می باشد، و بلا ریب کسانی که مصداق أهل بیت علیهم السّلام هستند و در هر وقت کمیاب و نادر الوجود می باشند همان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام هستند که اهل حقّ بالاتّفاق قائل بعصمت ایشان می باشند و بسیاری از أهل خلاف و شقاق نیز بإلجاء قادر علی الإطلاق معترف بعصمت ایشان شده اند، پس سعی نامشکور شاه صاحب بجواب آیۀ تطهیر و حدیث ثقلین و حدیث سفینه و دیگر مقامات در خصوص تعمیم و تکثیر مصادیق أهل بیت و گمان اینکه اهل حقّ

ص: 174

جمیع أهل بیت را دوست نمی دارند همه باطل و عاطل برآمد، و للّه الحمد علی ظهور الحق الأبلج، و بوار الباطل اللّجلج.

پنجم آنکه شاه صاحب در این کلام گفته اند که لا جرم در طلب و تفتیش آنها باید شد و بدل و جان در متابعت و محبّت آنها باید کوشید که در دلهای آنها جا پیدا کنیم.

و این کلام برای أرباب عقول و أحلام باعث می شود بر آنکه بخطاب شاه صاحب عرض نمایند که: هر گاه جناب شما معترف باین أمر هستید پس باید که بعقد قلب و إطلاق لسان بیزاری نمایید از کسانی که گاهی بقصد حسن اتّباع در طلب و تفتیش آنها نشدند و هرگز بدل و جان در متابعت و محبّت آنها نکوشیدند و أصلا در دلهای آنها جا پیدا نکردند، بلکه همواره طلب و تفتیش نسبت بأهلبیت علیهم السّلام بغرض ارتکاب جرم، ظلم و جور و جبر و قهر و کشف بیت و قصد احراق و هتک ناموس و قتل و حبس و نهب و غارت و غصب حقوق و إظهار عقوق بعمل آوردند، و طرق إبداع أنواع تهجین و تزویل و ایجاد أقسام توهین و تذلیل بأقدام اجرام علی التّسلسل و الدّوام سپردند، و بعوض آنکه بدل و جان در متابعت و محبّت کوشند بهزار دل و جان در بغض و عداوت و محایدت و مجانبت کوشیدند، و أخلاف خلاف بأیدی جنف و اعتساف در ظروف قلوب پر از عناد و انحراف دوشیدند، و بجای آنکه جا در دلها پیدا کنند بکسر أوعیه قلوب پرداختند و صدور را آماجگاه سهام ایذا و ایلام ساختند و در میادین بغی و طغیان و غیّ و عدوان أعلام نصب و خروج بی محابا افراختند و بمحاربۀ اولیاء اللّه جای خود در درک أسفل نار پیدا ساختند، فویل لهم و لأتباعهم الجاحدین للحقّ و المعاندین، و تبّا و سحقا لهم من یومنا هذا إلی یوم الدّین.

ششم آنکه شاه صاحب در این کلام بصراحت معترف شده اند که برای این امّت آن ظروف لطیفه اهل بیت مصطفوی اند علیهم السّلام که محبّت ایشان و متابعت ایشان موجب آن می گردد که در دلهای آنها این کس را جائی پیدا شود، و چون آن دلها از نور لطیف حضرت باری جلّ اسمه معمور و مملوّست بسبب مشارکت ظرف و مجاورت مکان

ص: 175

بآنجناب مناسبتی پیدا آید که در دفع ثقل طبعی گناهان حکم تریاق دارد، و لنعم ما قیل، بیت:

مور بیچاره هوس کرد که در کعبه رسد دست در پای کبوتر زد و ناگاه رسید

و این اعتراف شاه صاحب نزد أهل إنصاف دلیل آنست که اهل بیت علیهم السّلام بلا ریب افضل خلائق و أکرم برایا و شفعاء مذنبین و موصلین متوسّلین إلی قرب رب العالمین هستند، و بعد ازین نزد هر عاقلی واضح و لائح می شود که کلمات باطله و مقالات عاطله شاه صاحب و شاه ولیّ اللّه و دیگر أسلاف ناانصاف شان در باب تقدیم و ترجیح أغیار بر اهل بیت اطهار - علیهم سلام اللّه آناء اللیل و أطراف النّهار - همه ناشی از وساوس خدوع غرور و از قبیل تفضیل ظلمات بر نور می باشد و گونه دین و ایمان ایشان را بناخن کفر و الحاد می خراشد، وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ .

هفتم آنکه شاه صاحب درین کلام بعد احتجاج بحدیث سفینه گفته اند که وجه تخصیص حضرات اهل بیت علیهم السّلام باین مراتب و فضیلت آنست که کشتی حضرت نوح علیه السّلام صورت کمال عملی آن جناب بود و حضرات أهل بیت را نیز حق تعالی صورت کمال عملی جناب خاتم المرسلین گردانیده بود که عبارت از طریقتست.

و این کلام شاه صاحب مصداق

«کلمة حق یراد بها باطل» می باشد، زیرا که بلا شک و ریب حق تعالی حضرات أهل بیت علیهم السّلام را صورت کمال عملی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گردانیده بود، لیکن این نفوس قدسیّه نه تنها مظهر کمال عملی آن جناب بودند بلکه کمال علمی و کمال عملی آن جناب هر دو علی وجه الکمال و التّمام از اهل بیت کرام علیه و علیهم آلاف السّلام من الرّب المنعام کالشّمس فی رابعة النّهار واضح و آشکار بود، و این ذوات با برکات مظاهر کامله و مجالی تامّۀ جمله صفات فاضله و ملکات عالیۀ جناب خاتم النّبیین - صلّی اللّه علیه و آله الطیبین المطیّبین - بودند، و نزد محقّقین علما و محقّقین عرفا در بودن این حضرات حکّام شریعت و هداة طریقت و أئمّۀ امّت و حجج بریّت أصلا کلامی نیست، و من أراد التّفصیل فلیراجع «جواهر العقدین» للعلاّمة السّمهودی النبیل و «ذخیرة المآل» للفاضل العجیلی الجلیل، ففیهما من

ص: 176

الکلمات الحقّة ما هو حجّة فی هذا الباب، و فیه تذکرة وَ ذِکْری لِأُولِی الْأَلْبابِ .

هشتم آنکه شاه صاحب درین کلام تصریح فرموده اند که کمال عملی آن جناب بدون مناسبت شخص با آن جناب در قوای روحیّه در عصمت و حفظ و فتوّت و سماحت متصوّر نیست که در کسی جلوه گر شود، و این مناسبت بدون ولادت و علاقه اصلیّت و فرعیّت ممکن الحصول نیست.

و ازین کلام بر اولی الاحلام بکمال ظهور و وضوح واضح و لائح می شود که که کمال عملی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الاطیاب و مناسبت با آن جناب در قوای روحیّه و عصمت و حفظ و فتوّت و سماحت و شرف ولادت و علاقه أصلیت و فرعیت همه بحمد اللّه نصیب أهل بیت کرام علیهم السّلام است و بس، و برای أصحاب ممدوحین اهل سنّت خصوصا حضرات ثلاثه حصول این فضائل عالیه و مناقب متعالیه متصوّر و ممکن هم نیست چه جای آنکه محقّق بوده باشد.

و پر ظاهر است که با وجود این گونه نفوس قدسیه که دارای کمال عملی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودند و مناسبت با آن جناب در قوای روحیه داشته باشند و عصمت و حفظ و فتوّت و سماحتشان محقّق باشد و شرف ولادت نبویّه بر ایشان حاصل بود و علاقه أصلیت و فرعیّت در میان جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و این ذوات با برکات ثابت گردد، چگونه عقل عاقلی حکم می توان کرد که ایشان را در باب خلافت مهجور و متروک باید داشت و برای خلافت آن جناب فلان و فلان و فلان را که هرگز بگرد کاروان این جامعین فضائل و مناقب نرسیده و أصلا گرد این قباب عزّ و جلال نگردیده اند منصوب ساخته بی حجابانه رایات خلافت و شقاق و أعلام اعتساف و افتراق باید افراشت!!! نهم آنکه شاه صاحب درین کلام معترف شده اند به اینکه کمال عملی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را با جمیع شعب آن که معدن ولایات مختلفه است درین مجری یعنی نفوس قدسیه أهل بیت علیهم السّلام جاری کردند و از همین ناودان ریختند و همین است معنی امامت که یکی مر دیگری را ازیشان وصی ساخت.

ص: 177

و این اعتراف اگر چه أفضلیّت اهل بیت علیهم السّلام را کالشّمس فی رابعة النّهار واضح و آشکار می کند و ریشۀ اعتقاد فاسد رجحان أغیار را از بیخ و بن برمی کند، لیکن چون مقصود منکود شاه صاحب از آن إثبات کمال عملی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است در أهل بیت علیهم السّلام دون الکمال العلمی، پس بوجوه لا تعدّ و لا تحصی جالب ملام أرباب عقول و احلامست، زیرا که وصول کمال علمی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بأهلبیت عصمت و طهارت سلام اللّه علیهم أجمعین و أعلمیّت این حضرات از قاطبۀ مخلوقات و تمامی کائنات امریست که نزد اهل ایمان و بصیرت از شدّت وضوح و انجلا محتاج بدلیل و برهان نمانده، و اگر أدلّۀ این مطلب از آیات قرآنیّه و أحادیث نبویّه و قضایای علویّه و وقائع رجوع اصحاب و دیگر براهین مبهرۀ اولی الألباب بیان کرده آید دفاتر کبار هم برای آن وفا نمی کند، و بحمد اللّه بسیاری از أدلّۀ قاطعه و حجج ساطعه این مطلوب و مرام در مجلّد

حدیث «أنا مدینة العلم و علیّ بابها» به نهجی مبیّن و مبرهن شده که أرباب جحود و إنکار را هم جای دم زدن در آن باقی نیست. پس تقصیر شاه صاحب در إثبات کمال علمی اهل بیت علیهم السّلام سوای آنکه کاشف از سوء سریرت و نقص بصیرتشان باشد أصلا نفعی بایشان نمی بخشد، و هرگز بآن پای اعتقاد أرباب صدق و سداد نمی بخشد.

و هر که ادنی تأملی در حقائق نماید بخوبی پی می برد به اینکه اعتراف شاه صاحب در حق اهل بیت علیهم السّلام بامامت ایشان و وصی ساختن یکی مر دیگری را صراحة تأیید مذهب اهل حق می نماید و بصر و بصیرت منصفین را الی أقصی الغایة می افزاید، لیکن حمل آن بر امامت مصطلحۀ أهل تصوّف که مدّ نظر شاه صاحب است هرگز درست نیست و قطع نظر از أدلّه و براهین کثیره که اهل حقّ در مبحث امامت ذکر - می کنند، آنچه نحیف متعلّق بدلالت حدیث ثقلین و حدیث سفینه درین مجلّد بمعرض بیان آورده ام قطعا واضح و لائح می نماید که این هر دو حدیث بوجوه عدیده دلالت بر خلافت و امامت ظاهر حضرات اهل بیت علیهم السّلام دارد، پس سعی نامشکور شاه - صاحب در این جا در ستر حق و کتمان حقیقت محض بی ثمر می باشد.

ص: 178

و علاوه برین بطلان قصر امامت و وصایت أئمّه اطهار - علیهم آلاف السّلام ما اختلف اللّیل و النّهار - بر قطبیت و ارشاد و منبعیّت فیض ولایت، در مجلّد حدیث تشبیه بجواب کلام شاه صاحب بتفصیل تمام مذکور شده، و بدلائل باهره و حجج قاهره ثابت گردیده که این حضرات برای ریاست عباد و حکومت بلاد و خلافت مصطلحه متکلّمین نقّاد و امامت معروفه بین العلماء الامجاد، منصوب من اللّه بودند و در مقامات اظهار حق مسلک هدایت خلق بإظهار زعامت کبری و افتراض طاعت خود در جمیع امور دین و دنیا می پیمودند.

دهم آنکه شاه صاحب درین کلام اعتراف فرموده اند که این بزرگواران یعنی اهل بیت علیهم السّلام مرجع سلاسل اولیای امّت شدند و هر که تمسّک بحبل اللّه می نماید چار و ناچار سند استفاضۀ او باین بزرگواران منتهی می گردد و درین کشتی می نشیند.

و این اعتراف اگر چه ناقض ظهور ظالمین اهل بیت علیهم السّلام و قاصم أصلاب غاصبین حقوق ایشان می باشد، مرغم آناف منکرین و جادع معاطس جاحدین فضل ایشان نیز هست، مگر نمی دانی که ابن تیمیّه حرّانی بلکه والد صوری مخاطب شانی در إنکار این مطلب چها خرافات شنیعه و مزخرفات فظیعه بر زبان آورده طریق إنکار ثابتات و جحود واضحات سپرده اند! و ذلک ظاهر لمن طالع «منهاج السّنّة» و «إزالة الخفا» و «قرّة العینین»، و قد نقلنا بعض عباراتها فی مجلّد حدیث التّشبیه إظهارا لکذب أهل المین.

یازدهم آنکه شاه صاحب درین کلام تغریر انضمام بعد این همه اعترافات مکرّره در حقّ أهل بیت علیهم السّلام آخر بر رو افتاده باظهار انحراف باطنی خود ازین حضرات داد ناصبیّت داده، حیث قال: «بخلاف کمال علمی آن جناب که بیشتر در صحابه کرام جلوه گر ماند زیرا که انطباع آن کمال را صحبت تلمیذ با استاد تا مدّت دراز و تفطّن بمرضیّات او و آموختن آئین در آمد در حلّ مشکلات و استخراج مجهولات ازو ضرور است و لهذا فرموده اند که:

أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم» انتهی.

ص: 179

و این ادعای باطل که از شاه صاحب سر بر زده هرگز نزد اصحاب انصاف حظی از واقعیت ندارد، و هر که ادنی مروری و عثوری بر کتب و أسفار محقّقین کبار داشته باشد بیقین می داند که کمال علمی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله الأطیاب به نهجی که از اهل بیت آن جناب - علیهم آلاف السّلام من ربّ الأرباب - بظهور رسیده هرگز از أصحاب آن جناب ظاهر نگردیده، و کمال علمی أصحابرا با کمالات علمیّه اهل بیت علیهم السّلام نسبت ذرّه بآفتاب و نسبت قطره ببحر محیط حاصل نیست، و چگونه چنین نباشد حال آنکه حضرات اهل بیت علیهم السّلام بنا بر نصوص کثیره جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أبواب علم آن جناب هستند و جمله أصحاب مأمور شده اند که بنهج سائلین برین أبواب آمده حظّ و نصیب خود ربایند. و از اینجاست که همه ایشان رجوع بجناب أمیر المؤمنین علیه السّلام می نمودند و آن جناب هیچگاه رجوعی بکسی از اصحاب ننموده، و اگر چه شواهد کثیرۀ این مطلب در مجلّدات حدیث مدینة العلم بالتّفصیل بنظرت رسیده باشد لیکن در این جا هم بعض عبارات مذکور می شود.

استفاده صحابه از علوم حضرت امیر

فخر رازی در رسالۀ «فضائل شافعی» از شافعی کلامی نقل کرده که در آن در ذکر جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام واقع ست: [و أکثر ما اخذ عنه فی زمان عمر و عثمان لأنّهما کانا یسألانه و یرجعان إلی قوله، و کان علیّ کرّم اللّه وجهه خصّ بعلم القرآن و الفقه لأنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم دعا له و أمره أن یقضی بین النّاس، و کانت قضایاه ترفع إلی النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فیمضیها].

و علامه نووی در «تهذیب الأسماء» بترجمه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گفته:

[و سؤال کبار الصّحابة له و رجوعهم إلی فتاواه و أقواله فی المواطن الکثیرة و المسائل المعضلات مشهور].

و کرمانی در «کواکب دراری - شرح صحیح بخاری» در ترجمه آن جناب گفته:

[و سؤال کبار الصّحابة و رجوعهم إلی فتاواه و أقواله فی المسائل المعضلات أیضا مشهور].

و ابن روزبهان در کتاب «الباطل» خود گفته: [رجوع الصّحابة إلیه فی الفتوی غیر بعید لأنّه کان من مفتی الصّحابة و الرّجوع إلی المفتی من شأن المستفتین

ص: 180

و انّ رجوع عمر إلیه کرجوع الأئمّة و ولاة العدل إلی علماء الامّة].

و ملا علی قاری در «شرح فقه أکبر» گفته: [و المعضلات الّتی سأله کبار الصّحابة و رجعوا إلی فتواه فیها فضائل کثیرة شهیرة تحقّق

قوله علیه السلام: أنا مدینة العلم و علیّ بابها، و

قوله علیه السّلام: أقضاکم علیّ].

و ملا یعقوب لاهوری در «شرح تهذیب الکلام» گفته: [و کفاک شاهدا علی کونه أعلم أنّ سلاسل العلماء من المفسّرین و أهل العربیّة و غیرهم و العرفاء تنتهی إلیهم و أنّ الحکماء کانوا یعظمونه غایة التّعظیم و أنّ الکبراء من الصّحابة یرجعون إلیه فیما کان یشکل علیهم و هو المجیب عن شبهات الیهود و ظلمات النّصاری کما هو المعروف و المشهور].

و شیخ محمد بن سالم بن أحمد الشّافعی المصری الشّهیر بالحنفی در «حاشیه خود بر جامع صغیر» سیوطی گفته: [

قوله: عیبة علمی، أی وعاء علمی الحافظ له فإنّه باب مدینة العلم و لذا کانت الصّحابة تحتاج إلیه فی فک المشکلات].

و عجیلی در «ذخیرة المآل» گفته: [و لم یکن یسأل منهم واحدا و کلّهم یسأله مسترشدا و ما ذلک إلاّ لخمود نار السّؤال تحت نور الاطلاع].

و از همه بالاتر اینست که نصر اللّه کابلی که خواجه علی الاطلاق شاهصاحب است در «صواقع» بعد ذکر حدیث سفینه کما سمعت سابقا گفته: [و لا شکّ أنّ الفلاح منوط بولائهم و هدیهم و الهلاک بالتّخلّف عنهم، و من ثمّة کان الخلفاء و الصّحابة یرجعون إلی أفضلهم فیما أشکل علیهم من المسائل و ذلک لأنّ ولائهم واجب و هدیهم هدی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم].

و بعد ازین لازمست که شاه صاحب از افراط خجلت سر برندارند و همّت خود بر توبه و انابت از مخالفت خواجه خود برگمارند و بإجهار و إعلان اعتراف نمایند که حدیث سفینه دلیل قاهر و برهان باهرست برین که اهل بیت علیهم السّلام وارث بالاستحقاق کمال علمی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودند و بأنوار هدایت و ارشاد خود بصر و بصیرت أهل ایمان می افزودند.

ص: 181

و مخفی نماند که وراثت کاملۀ کمالات علمیّۀ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای اهل بیت عصمت علیهم السّلام علاوه بر آنکه از أحادیث جناب سرور کائنات - علیه و آله افضل التّحیّات و التّسلیمات - و ارشادات خود اهل بیت علیهم السّلام و اعترافات صحابه [1] و أقوال تابعین بنحوی ثابت و محقّقست که أصلا أرباب إمعان و إنصاف را در آن گنجایش شک و شبهه و ارتیاب نیست، بحمد اللّه بسیاری از علمای أعلام و کملای فخام سنیّه در کتب و أسفار دینیه خود قائل و معترف بآن می باشند، و شطری از عبارات أجلّۀ اهل سنّت درین باب در مجلّد دوم حدیث مدینة العلم بتفصیل جمیل مذکور گردید، و من شاء فلیرجع إلیه.

ص: 182

و محل کمال عجبست که شاه صاحب درین کلام جالب ملام چنان در گرداب عصبیّت سر فرو برده اند که برای اثبات جلوه گری کمال علمی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در صحابه سه چیز برای ایشان ادّعا نماید:

اول صحبت تلمیذانه با آن جناب تا مدّت دراز.

دوم: تفطّن بمرضیّات آن جناب.

سوم: آموختن آئین درآمد در حلّ مشکلات و استخراج مجهولات، و هرگز خیال نمی کنند که این أوصاف برای اهل بیت علیهم السّلام علی وجه الکمال و التّمام حاصل بود، و سوای دشمن عقل و إنصاف کیست که تحقیق این أوصاف را از نفوس قدسیّه این حضرات سلب کند؟ و ایشان را دارای صفات تلامذه هم نداند؟!.

و هر گاه این أوصاف در اهل بیت علیهم السّلام بأکمل وجوه محقّق باشد چگونه عاقلی تسلیم خواهد کرد که کمال علمی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیشتر در صحابه جلوه گر بود؟! حاشا و کلاّ! بلکه هر عاقل بصیر کمالات علمیّه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم را در این نفوس قدسیّه بیشتر و بالاتر از همه خلائق جلوه گر - می بیند، و جامعیّت همین حضرات برای کمالات نبویّه بقلبش می نشیند، زیرا که این حضرات قطعا و یقینا اهل بیت نبوّت و رسالت هستند و بلا شبهه و ارتیاب در زمره أصحاب هم منسلک می باشند.

و از اینجا ظاهر و باهر گردید که سعی نامشکور شاه صاحب در تفریق کمال عملی و کمال علمی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هرگز فائده بحالشان نبخشید و آفتاب کمالات نبویّه با جمیع أنوار و أضواء خود از مطالع نفوس قدسیّه اهل بیت علیهم السّلام طلوع نموده بر قلوب موقنین درخشید.

و حیرتم بسوی خود می کشد که چگونه شاه صاحب در مقام تمجید صحابه ذکر صحبت ایشان با آن جناب تا مدّت دراز و تفطّن بمرضیّات آن جناب و آموختن آئین درآمد در حلّ مشکلات و استخراج مجهولات از آن جناب ذکر می فرمایند، و بخیال نمی آرند که بسیاری از صحابه با وصف طول صحبت تفطن بمرضیّات آن جناب بهم

ص: 183

نرسانیدند و از آموختن آئین درآمد در حلّ مشکلات و استخراج مجهولات از آن جناب بمراحل قاصیه دور و بر کنار بودند.

مگر نمی دانی که أبو بکر و عمر و عثمان که نزد شاه صاحب عمده أصحاب هستند در مقامات عدیده متفطّن بمرضیّات آن جناب نشدند بلکه دیده و دانسته خلاف مرضی آن جناب بعمل آوردند و مستوجب قهر و نهر گردیدند، و بلادت و جهالت ایشان از درک مسائل واضحه و معارف لائحه بنحوی واضح و آشکار شد که ضرب المثل گردید و بر صبیان و اطفال بلکه نسوان و ربّات الحجال هم منکشف گشته بحدّ یقین رسید، کما فصّل فی کتاب «تشیید المطاعن» علی وجه یبهر الألباب، و بیّن أیضا فی مجلّد حدیث مدینة العلم من هذا الکتاب.

دوازدهم آنکه شاه صاحب در این کلام خلاعت انضمام برای إثبات مطلوب منکوب خود احتجاج

بحدیث «أصحابی کالنّجوم» نموده خود را عرضۀ ملام أرباب أحلام فرموده اند، حال آنکه در ما سبق دانستی که این حدیث بنابر تحقیق أکابر حفّاظ و أعاظم أیقاظ سنّیّه نهایت مطعون و موهونست، و باطل و موضوع و مکذوب بودن آن بحسب تصریح أعلام أحبار و نقّاد کبار اهل سنّت ثابت و محقّق می باشد، و بسیاری از أدلّۀ و براهین بطلان و هوان آن باعتبار مضمون متن و مؤدّای ألفاظ و کلماتش نیز سابقا مرقوم و مسطور گردیده.

پس احتجاج شاه صاحب باین حدیث موضوع و آن هم بمقابلۀ حدیث سفینه و آن هم برای إثبات این معنی که کمال علمی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیشتر در صحابه جلوه گر ماند منظر «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» در أنظار أهل اعتبار پیش می نماید و برای اولیای شاه صاحب سرمایه تخجیل و تشویر بتکثیر و توفیر خارج از حدّ تقریر و تحریر می افزاید. و اگر چه افادات نقّاد أعلام و جهابذۀ فخام سنیّه متعلّق بقدح و جرح حدیث نجوم بحدّی که در ما مضی بجواب مخاطب فاقد الدّرایة مذکور و مسطور شده ما فوق الکفایة است، لیکن درین مقام نیز بعض عبارات أجلۀ علمای اهل سنّت که بایضاح تمام مبدی فساد و بطلان و وهن و هوان آنست مرقوم می شود.

ص: 184

ابن حزم اندلسی در کتاب «الإحکام فی اصول الأحکام» در باب ذمّ اختلاف

در بیان فساد و بطلان حدیث نجوم

گفته: [و قد غلط قوم فقالوا: الاختلاف رحمة و احتجّوا بما

روی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم

أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم. قال أبو محمّد: و هذا من أفسد قول یکون لأنّه لو کان الاختلاف رحمة لکان الاتّفاق سخطا! و هذا ما لا یقوله مسلم لأنّه لیس الاّ اتّفاق أو اختلاف و لیس إلاّ رحمة أو سخط. و أمّا الحدیث المذکور فباطل مکذوب من تولید أهل الفسق لوجوه ضروریّة:

أحدها: أنّه لم یصحّ من طریق.

و الثانی: أنّه صلّی اللّه علیه و سلّم لم یجز أن یأمر بما نهی عنه و هو علیه السّلام قد أخبر أن أبا بکر قد أخطأ فی تفسیر فسّره، و کذب عمر فی تأویل تأوّله فی الهجرة، و کذب اسید بن حضیر فی تأویل تأوّله فیمن رجع علیه سیفه و هو یقاتل، و خطأ أبا السّنابل فی فتیا أفتی بها فی العدّة، و قد ذکرنا هذا المعنی فی باب إبطال التّقلید من کتابنا هذا مستوعبا فأغنی عن إیراده هیهنا، و فیما ذکرنا کفایة. فمن المحال الممتنع الّذی لا یجوز البتة أن یکون علیه السّلام یأمر باتّباع ما قد أخبر أنّه خطأ، فیکون حینئذ أمر بالخطاء، تعالی اللّه عن ذلک، و حاشاه علیه السّلام من هذه الصّفة، و هو علیه السّلام قد أخبر أنّهم یخطئون فلا یجوز أن یأمر باتّباع من یخطئ إلاّ أن یکون علیه السّلام أراد نقلهم لما رووا عنه، فهذا صحیح لانّهم [1] رضی اللّه عنهم کلّهم ثقاة فمن أیّهم نقل فقد اهتدی النّاقل.

و الثالث: أنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم لا یقول الباطل بل قوله الحقّ، و تشبیه المشبّه للمصیبین بالنّجوم تشبیه فاسد و کذب ظاهر، لأنّه من أراد جهة مطلع الجدی فأمّ جهة مطلع السّرطان لم یهتد بل قد ضلّ ضلالا بعیدا و أخطأ خطأ فاحشا و خسر خسرانا مبینا، و لیس کلّ النّجوم یهتدی بها فی کلّ طریق، فبطل التّشبیه المذکور و وضح کذب ذلک الحدیث و سقوطه وضوحا ضروریّا].

ازین عبارت ظاهر است که ابن حزم در قدح و جرح حدیث نجوم خیلی مبالغه

ص: 185

بکار برده و طریق توهین و تهجین آن بلا تردّد و تلعثم بوجوه عدیده سپرده:

اول آنکه: در شأن حدیث نجوم گفته که آن باطل است.

دوم آنکه: در حقّ آن گفته که مکذوب است.

سوم آنکه: افاده نمود که حدیث نجوم از تولید أهل فسق است یعنی أهل فسق و فجور این کذب و زور را ساخته و پرداخته اند.

چهارم آنکه: تصریح نموده به اینکه برای این مطلب وجوه ضروریّه است.

پنجم آنکه: اعتراف نموده به اینکه این حدیث از هیچ طریق صحیح نشده.

ششم آنکه: افاده نموده که جائز نیست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أمر نماید بچیزی که از آن نهی فرموده است. و این افاده دلالت می نماید بر آنکه حدیث نجوم مشتمل بر أمر منهیّ عنه و حرام می باشد.

هفتم آنکه: ابن حزم درین عبارت برای توهین مضمون حدیث نجوم بعض واقعات دالّه برینکه جناب رسالت مآب صلی اللّه علیه و آله و سلّم تخطیه و تکذیب أصحاب خود فرموده است بمعرض بیان آورده، و درین واقعات واقعه تخطیه أبو بکر و تکذیب عمر نیز مذکور ساخته بإظهار انحطاطشان از مرتبۀ اقتدا کما ینبغی پرداخته.

هشتم آنکه: برای إظهار کمال وهن و هوان مفاد حدیث نجوم افاده نموده که از جمله محال ممتنع که قطعا جائز نیست، این ست که آن جناب أمر نماید باتّباع چیزی که خطا می باشد، پس خواهد بود در این وقت که أمر کرده باشد بخطا.

نهم آنکه: برای إظهار شناعت این مطلب کلمه «تعالی اللّه عن ذلک» بر زبان قلم جاری نموده، و از اینجا ظاهر می گردد که حدیث نجوم دلالت بر چیزی دارد که بساحت علیای جناب أحدیّت نقص را منسوب می نماید و از این جهت ابن حزم بعد ذکر آن جمله «تعالی اللّه عن ذلک» بر زبان قلم جاری می نماید.

دهم آنکه: ابن حزم بقول خود «و حاشاه علیه السّلام من هذه الصّفة» ظاهر نموده که نسبت أمر نمودن جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بخطا أمریست قابل تحاشی. پس واضح و لائح گردید که نسبت حدیث نجوم هم بآنجناب همینجور می باشد.

ص: 186

یازدهم آنکه: ابن حزم بغرض توهین حدیث نجوم باز اعتراف نموده به اینکه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خبر داده است به اینکه أصحاب آن جناب خطا نمی کنند.

دوازدهم آنکه: بتصریح صریح افاده نموده که جائز نیست که آن جناب حکم کند ماها را باتّباع کسی که خطا می کند.

أمّا آنچه ابن حزم بعد از این بتقلید ناسدید بعضی أسلاف خود دعوی نموده که کلّ أصحاب در نقل «ثقات» هستند. پس بطلان و هوان آن مفصّلا در ما سبق بنحوی بیان شده که هرگز عاقل منصف را در آن شکّی و ریبی عارض نمی شود.

سیزدهم آنکه: ابن حزم درین عبارت دلیلی عقلی برای ابطال حدیث نجوم ذکر کرده که کمال بعد مستدلّین و محتجّین بحدیث نجوم از ساحت فهم و فراست واضح و لائح می نماید، و خیلی در تخجیل و تشویرشان می افزاید.

توضیح این مطلب آنکه ابن حزم افاده نموده که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سخن باطل نمی فرماید، بلکه قول آن جناب حقست و تشبیه مشبّه برای مصیبین بالنّجوم تشبیه فاسد و کذب ظاهرست، زیرا که هر شخص که اراده جهت مطلع ستاره جدی داشته باشد و او قصد کند جهت مطلع ستاره سرطان را هرگز مهتدی نخواهد شد بلکه گمراه خواهد شد بضلال بعید و مخطی خواهد شد بخطاء فاحش و زیانکار خواهد شد بخسران مبین.

و بحمد اللّه از اینجا ظاهر و باهر گردید که حضرات دلدادگان حدیث نجوم که اقتدای هر صحابی را سبب اهتدا دانسته بر قول او عمل می کنند هرگز مهتدی نیستند بلکه گمراه هستند بضلال بعید و مخطی هستند بخطای فاحش و زیانکار هستند بخسران مبین.

چهاردهم آنکه: ابن حزم برین افاده متینه اکتفا نکرده بمزید تصریح گفته که «لیس کلّ النّجوم یهتدی بها فی کلّ طریق، فبطل التشبیه المذکور» یعنی تمام نجوم چنان نیستند که اهتداء بایشان در هر طریق حاصل گردد، پس تشبیه مذکور باطل شد. و این افاده بنحوی که جگر فریفتگان حدیث نجوم را می خراشد

ص: 187

محتاج ببیان نیست.

پانزدهم آنکه: ابن حزم بعد این افادۀ خود در آخر کلام گفته: «و وضح کذب ذلک الحدیث و سقوطه وضوحا ضروریّا» یعنی واضح گردید کذب این حدیث و سقوط آن بوضوحی که بدیهی می باشد.

و از اینجا واضح و لائح می گردد که حضرات محتجّین و مستدلّین بحدیث نجوم چنان بی بصر و بصیرت واقعشده اند که از ادراک ضروریّات و فهم بدیهیّات عاجز و قاصر می باشند، و باحتجاج و استدلال بچنین حدیث مکذوب و ساقط که ضروریّ الهوان و بدیهیّ البطلانست گونه دین و ایمان خود را می خراشند، و لقد حقّ أن یتلی فی هذا المحلّ لأهل المقام الأمین: فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ .

و نیز ابن حزم اندلسی در کتاب «الإحکام فی اصول الأحکام» در باب حقّ بودن قول واحد و بطلان مصیب بودن هر مجتهد گفته: [و احتجّوا بما

روی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم

أصحابی کالنّجوم. قال أبو محمّد: و قد تقدّم إبطالنا لهذا الحدیث و بیّنّا أنّه کذب فی باب ذمّ الاختلاف من کتابنا هذا فأغنی عن ترداده].

ازین عبارت ظاهرست که قائلین بمذهب تصویب احتجاج بحدیث نجوم نموده اند و ابن حزم بجوابشان اعتراف ببطلان این حدیث می نماید و صراحة می گوید که متقدّم شده باطل کردن ما این حدیث را و بیان کردیم ما که آن کذب می باشد در باب ذمّ اختلاف ازین کتاب ما، پس بی نیاز کرد آن إبطال و بیان از تکرار آن.

و ازین عبارت مختصره ابن حزم نیز بوجوه عدیده بطلان و کذب این حدیث واضح و لائح می گردد، کما لا یخفی علی النّاظر البصیر.

و نیز ابن حزم اندلسی در کتاب «الإحکام» در باب إبطال تقلید گفته: [و أمّا الرّوایة

«أصحابی کالنّجوم» فروایة ساقطة و هذا حدیث

حدّثنیه أبو العبّاس أحمد بن عمر بن أنس العذریّ، قال: أنا أبو ذرّ عبد بن أحمد بن محمّد الهرویّ الانصاریّ قال:

أنا علیّ بن عمر بن أحمد الدّارقطنیّ، ثنا القاضی أحمد بن کامل خلف، ثنا عبد اللّه ابن روح، ثنا سلاّم بن سلیمان، ثنا الحارث بن غصین عن الاعمش عن أبی سفیان عن

ص: 188

جابر، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم. قال أبو محمّد: أبو سفیان ضعیف و الحارث بن غصین هذا هو أبو وهب الثّقفیّ و سلاّم بن سلیمان یروی الاحادیث الموضوعة و هذا منها بلا شک، فهذه روایة ساقطة من طریق ضعف إسنادها. و کتب إلیّ أبو عمر یوسف بن عبد اللّه بن عبد البرّ النّمریّ أنّ هذا الحدیث روی أیضا من طریق عبد الرّحیم بن زید العمی عن أبیه عن سعید بن المسیّب عن ابن عمر، و من طریق حمزة الجزری عن نافع عن ابن عمر، قال: و عبد الرّحیم بن زید و أبوه متروکان و حمزة الجزریّ مجهول. و کتب إلیّ النّمریّ: حدّثنا محمّد بن ابراهیم ابن سعید أنّ أبا عبد بن مفرج حدّثهم قال: ثنا محمّد بن أیّوب الصّموت قال: قال لنا البزّار: و أمّا ما

یروی عن النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم «أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم»

فهذا الکلام لا یصحّ عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم. قال أبو محمّد: فقد ظهر أنّ هذه الرّوایة لا تثبت أصلا بل لا شکّ أنّها مکذوبة لأنّ اللّه تعالی یقول فی صفة نبیّه صلّی اللّه علیه و سلّم «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی» فإذا کان کلامه علیه السّلام فی الشّریعة حقّا کلّه و واجبا فهو من اللّه تعالی بلا شکّ و ما کان من اللّه تعالی فلا اختلاف فیه بقوله تعالی «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» و قد نهی تعالی عن التّفرّق و الاختلاف بقوله «وَ لا تَنازَعُوا» فمن المحال أن یأمر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم باتّباع کلّ قائل من الصّحابة رضی اللّه عنهم و فیهم من یحلّل الشّیء و غیره منهم یحرّمه! و لو کان ذلک لکان بیع الخمر حلالا اقتداء بسمرة بن جندب! و لکان أکل البرد للصّائم حلالا اقتداء بأبی طلحة! و حراما اقتداء بغیره منهم! و لکان ترک الغسل من الاکسال واجبا اقتداء بعلی [1] و عثمان و طلحة و أبی أیّوب و ابیّ بن کعب و حراما اقتداء بعائشة و ابن عمر،

ص: 189

و لکان بیع الثمر قبل ظهور الطیب فیها حلالا اقتداء بعمر حراما اقتداء بغیره منهم! و کلّ هذا مرویّ عندنا بالأسانید الصّحیحة ترکناها خوف التّطویل بها، و قد بیّنا

ص: 190

آنفا إخباره علیه السّلام أبا بکر بأنّه أخطأ، و قد کان الصّحابة یقولون بآرائهم فی عصره علیه السّلام فیبلغه ذلک فیصوّب المصیب و یخطئ المخطئ، فذلک بعد موته علیه السّلام أفشی و أکثر].

ازین عبارت ظاهرست که ابن حزم در باب إبطال تقلید هم بر حدیث نجوم حملات شدیده بوجوه عدیده نموده.

اوّل آنکه: بصراحت اعتراف نموده که روایت

أصحابی کالنّجوم روایت ساقطه است.

دوم آنکه: حدیث نجوم را مسندا روایت کرده و بعد از آن افاده نموده که أبو سفیان که راوی این حدیث از جابرست ضعیف است.

سوم آنکه: در باب حارث بن غصین که راوی این حدیث از أعمشست افاده

ص: 191

نموده که او أبو وهب ثقفیست. و غالبا مقصد ابن حزم ازین توضیح آنست که این راوی درین سند چون باسم مذکور شده است لهذا حالش مشتبه نشود و واضح گردد که او أبو وهب ثقفی مجروح و مقدوحست. و مؤیّد این مطلب آنست که علاّمه ابن عبد البرّ قرطبی در «کتاب العلم» جائی که قدح در حدیث نجوم نموده بعد ذکر این حدیث بسندی که در آن حارث بن غصین واقع ست گفته: [هذا إسناد لا تقوم به حجّة لأنّ الحارث بن غصین مجهول].

چهارم آنکه: در باب سلام بن سلیمان که راوی این حدیث از حارث بن غصین است افاده نموده که او أحادیث موضوعه روایت می کند.

پنجم آنکه: اشاره بحدیث نجوم نموده گفته: «و هذا منها بلا شکّ» یعنی این حدیث از آن موضوعاتست که سلام روایت آن می کند، و پر ظاهرست که برای ابن حزم در اظهار موضوع بودن حدیث نجوم کافی بود که بگوید «هذا منها» لیکن بإلجاء قادر علی الإطلاق کلمه «بلا شکّ» را هم اضافه نموده طریق اظهار کمال قطعیّت به وضع آن پیموده.

ششم آنکه: برین قدر هم اکتفا ننموده بصراحت گفته. «فهذه روایة ساقطة من طریق ضعف إسنادها» یعنی این روایت ساقطه است از راه ضعف اسناد آن.

هفتم آنکه: ابن حزم برای اثبات مزید وهن و هوان حدیث نجوم از ابن عبد - البرّ نمری نقل نموده که این حدیث از طریق عبد الرّحیم بن زید عمی از سعید بن المسیب از ابن عمر و از طریق حمزۀ جزری از نافع از ابن عمر هم مروی شده، لیکن عبد الرّحیم ابن زید و پدرش هر دو متروک هستند و حمزۀ جزری مجهولست.

هشتم آنکه: ابن حزم بواسطۀ ابن عبد البرّ مسندا از حافظ بزّار قدح حدیث نجوم نقل نموده.

نهم آنکه: بعد این همه، ابن حزم باز بر سر قدح و جرح حدیث نجوم رسیده و بصراحت گفته «فقد ظهر أنّ هذه الرّوایة لا تثبت أصلا!» یعنی ظاهر شد که این روایت اصلا ثابت نیست! و پر واضحست که در این جا جمله «و هذه الرّوایة لا تثبت» برای

ص: 192

بیان وهن و هوان حدیث نجوم کفایت می کرد، مگر ابن حزم باضافۀ کلمه «أصلا» نهایت فساد و بطلان آن بمنصّۀ شهود نهاده.

دهم آنکه: بعد ازین کمال ترقی نموده و برای اظهار قطعیّت کذب بودن آن گفته «بل لا شکّ أنّها مکذوبة!» یعنی بلکه شکّ نیست که این روایت مکذوبه است! و بر أهل بصیرت و خبرت واضح و عیانست که بجای جمله «بل هی مکذوبة» جملۀ «بل لا شکّ أنّها مکذوبة» آوردن نهایت جزم ابن حزم را بکذب بودن آن ظاهر و باهر می نماید.

یازدهم آنکه: در مقام توجیه قطعیّت مکذوب بودن حدیث نجوم گفته که بتحقیق که خداوند عالم در صفت نبی خود صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرماید:«وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی» پس هر گاه کلام آن جناب در شریعت کلام حق و واجب شد پس آن بلا شک از خداست و هر چه از خدا باشد در آن اختلاف نیست بسبب قول خدا «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» و بتحقیق که خدای تعالی از تفرق و اختلاف نهی فرموده است بقول خود «وَ لا تَنازَعُوا» ، پس از قبیل محالست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله حکم دهد باتّباع هر قائل از صحابه حال آنکه دریشان کسی هست که چیزی را حلال وامی نماید و غیر او ازیشان همان چیز را حرام وامی نماید! و این تقریر ابن حزم بنحوی که استیصال شافه حدیث نجوم می نماید أظهر من الشّمس و أبین من الأمسست.

دوازدهم آنکه: ابن حزم بعد ازین نبذی از فتاوی مختلفه صحابه که در آن اختلاف بیّن در تحلیل و تحریم و وجوب و حرمت واقع شده بمعرض بیان آورده و بغرض تشنیع اتّباع هر یکی را بنا بر حدیث نجوم صحیح وانموده راه اسکات و إفحام مثبتین این حدیث بأقدام إلزام سرمه ریز گلوی خصام پیموده، و اگر چه در مسئله اکسال آنچه نسبت بجناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نموده غلط محض و بهتان بحت است [1] لیکن مسائلی که از دیگر صحابه ذکر کرده قابل جحود و إنکار نیست.

ص: 193

سیزدهم آنکه: ابن حزم بغرض توهین حدیث نجوم و إظهار بطلان حکم جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باتّباع هر قائل از صحابه گفته که ما بیان کردیم سابقا خبر دادن آن جناب أبو بکر را به اینکه او خطا کرده است، و غرض ابن حزم ازین مطلب آنست که هر گاه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أبو بکر را بخطاء او خبر داده باشد محالست که بذریعه حدیث نجوم باتّباع او حکم فرماید.

چهاردهم آنکه: ابن حزم اظهار نموده که صحابه در عصر آن جناب بآراء خود کلام می کردند و کلامشان بآن جناب می رسید و آن جناب مصیب را تصویب و مخطی را تخطیه می فرمود، و مقصود ازین کلام آنست که چون جسارت صحابه بر تقوّل بآراء خود در عصر آن جناب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم معلومست و تصویب و تخطئه آن جناب ایشان را نیز متیقّن پس چگونه عاقلی تجویز خواهد کرد که آن جناب حدیث نجوم را بر زبان مبارک آورده باتّباع هر مصیب و مخطی از صحابه أمر فرموده باشد؟! پانزدهم آنکه: ابن حزم در آخر کلام ظاهر نموده که صحابه از تقوّل بآراء خویش با وصف تنبیه جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باز نیامدند و همواره بر همین وتیره بودند بلکه بعد وفات آن جناب این تقوّلشان أفشی و أکثر گردید، و مقصود ابن حزم ازین إظهار آنست که هر گاه تقوّل صحابه بآراء خود بعد عصر نبوی أفشی و أکثر گردید و برای ایشان مانعی و رادعی که از راه هدایت و ارشاد تنبیه ایشان می فرمود باقی نماند باز چگونه عاقلی اتّباع أقوال مختلفه شان می توان کرد، و بنا بر حدیث نجوم ایشان را با وصف اختلاف شدید قابل تقلید و اتّباع دانسته مطاع و متّبع خود توان ساخت، و لعمری إنّ ابن حزم و إن کان لنصبه و عداوته ملوما مدحورا مستحقّا للرّجوم، لکنّه یستأهل التّرحیب فی إبطاله و إفساده لحدیث النّجوم.

و ابن القیم که از أکابر علمای أعلام سنیّه است بجواب احتجاج بعض مقلّدین بحدیث نجوم وجوه عدیده ذکر کرده و در وجه ثالث بعض اختلافات صحابه را در مقام تعجیز مقلّدین ذکر نموده چنانچه گفته:

[الثّالث انّ هذا یوجب علیکم تقلید من ورث الجدّ مع الإخوة منهم و من

ص: 194

اسقط الاخوة به معا، و تقلید من قال الحرام یمین و من قال هو طلاق، و تقلید من حرّم الجمع بین الاختین بملک الیمین و من أباحه، و تقلید من جوّز للصّائم أکل البرد و من منع منه، و تقلید من قال تعتدّ المتوفی عنها بأقصی الأجلین و من قال بوضع الحمل و تقلید من قال یحرم علی المحرم استدامة الطیب و تقلید من أباحه، و تقلید من جوّز بیع الدّرهم بالدّرهمین و تقلید من حرّمه، و تقلید من أوجب الغسل من الاکسال و تقلید من أسقطه، و تقلید من ورّث ذوی الأرحام و من أسقطهم، و تقلید من رأی التّحریم برضاع الکبیر و من لم یره، و تقلید من منع تیمّم الجنب و من أوجبه، و تقلید من رأی الطلاق الثّلاث واحدا و من رآه ثلاثا، و تقلید من أوجب فسخ الحجّ إلی العمرة و من منع منه، و تقلید من أباح لحوم الحمر الأهلیّة و من منع منها، و تقلید من رأی النّقض بمسّ الذّکر و من لم یره، و تقلید من رأی بیع الأمة طلاقها و من لم یره، و تقلید من وقف المولی عند الأجل و من لم یقفه، و أضعاف ذلک ممّا اختلف فیه أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، فان سوّغتم هذا فلا تحتجّوا لقول علی قول و مذهب علی مذهب، بل اجعلوا الرّجل مخیّرا فی الاخذ بأیّ قول شاء من أقوالهم و لا تنکروا علی من خالف مذاهبکم و اتّبع قول أحدهم، و إن لم تسوّغوه فأنتم أوّل مبطل لهذا الحدیث و مخالف له و قائل بضدّ مقتضاه، و هذا ممّا لا انفکاک لکم منه].

و علامۀ سبکی در «إبهاج - شرح منهاج» بعد ذکر

حدیث «علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الرّاشدین من بعدی»

و حدیث «اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر»

گفته: [و اجاب الإمام و غیره عن الخبرین بالمعارضة

بقوله «أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم» و هو حدیث ضعیف].

و نیز علامۀ سبکی در «ابهاج - شرح منهاج» بعد ذکر حدیث نجوم گفته:

[و اعلم أنّ هذا الحدیث

رواه ابن منده، أنا أبی الامام أبو عبد اللّه محمّد بن إسحاق بن منده، أنا أبو الحسن عمر بن الحسن بن علی، حدّثنا عبد اللّه بن روح المدائنی، حدّثنا سلام بن سلیمان، حدّثنا الحارث بن غصین عن الأعمش عن أبی سفیان، عن جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنهما، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: مثل أصحابی فی امّتی

ص: 195

مثل النّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم.

و روی نعیم بن حماد الخزاعیّ عن عبد الرّحیم بن زید العمی عن أبیه عن سعید بن المسیّب عن عمر مرفوعا: سألت ربّی فیما اختلف فیه أصحابی من بعدی فأوحی إلیّ: یا محمّد! إنّ أصحابک عندی بمنزلة النّجوم بعضها أضوأ من بعض، فمن أخذ بشیء ممّا هم علیه علی اختلافهم عندی علی هدی! و هذا حدیث قال فیه أحمد: لا یصحّ. ثمّ إنّه منقطع، فانّ ابن المسیّب لم یسمع من عمر شیئا].

و نیز سبکی در «ابهاج - شرح منهاج» گفته: [و احتجّ من قال بأنّ قول الصّحابی حجّة مطلقا بما

روی من قوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم،

فدلّ علی أنّ الاقتداء بهم هدی و طلب الهدی واجب و قد سلف فی الاجماع الکلام علی هذا الحدیث].

و أبو اسحاق ابراهیم بن موسی اللّخمی الشاطبی [1] در کتاب «الموافقات فی اصول الاحکام» در مسئله «الشّریعة کلّها ترجع إلی قول واحد» در مقام استدلال مدّعیان اختلاف در شریعت گفته: [و طائفة أیضا رأوا أنّ قول الصّحابی حجّة، فکلّ قول صحابی و إن عارضه قول صحابی آخر کلّ واحد منهما حجّة، و للمکلّف فی کلّ واحد منهما متمسّک و قد نقل هذا المعنی

عن النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حیث قال: أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم].

و در مقام جواب از استدلال مدّعیان اختلاف گفته: [و أمّا مسئلة قول الصّحابی فلا دلیل فیه لأمرین أحدهما أنّ ذلک من قبیل الظنیات إن سلّم صحّة الحدیث، علی أنّه مطعون فی سنده و مسئلتنا قطعیّة و لا یعارض الظّنّ القطع].

و ابن امیر الحاج الحلبی در کتاب «التّقریر و التّحبیر» در مقام ردّ استدلال مصوّبه بحدیث نجوم گفته: [علی أنّ الحدیث له طرق بألفاظ مختلفة و لم یصحّ منها شیء علی ما قالوا! و قد أشبعنا القول فیه فی مسئلة «و لا ینعقد بأهل البیت من

ص: 196

مسائل الإجماع [1]].

و محمد بن اسماعیل الأمیر الصّنعانی در رسالۀ «إرشاد النّقاد إلی تیسیر الاجتهاد گفته: [و الخامس من أدلّة المقلّدین: الحدیث المشهور

أصحابی کالنّجوم فبأیّهم اقتدیتم اهتدیتم. و الجواب أنّ الحدیث قد روی عن عمر من طرق لا یصحّ منها شیء.

قال البزّار: و أمّا ما

یروی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم «أصحابی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم»

فهذا الکلام لا یصحّ عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم].

و عبد العلی بن نظام الدّین الأنصاری در «فواتح الرّحموت - شرح مسلّم الثّبوت» در مسئله «المجتهد بعد اجتهاده ممنوع من التّقلید» گفته: [

قالوا: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و أصحابه و سلّم: أصحابی کالنّجوم فبأیّهم اقتدیتم اهتدیتم. قلنا هذا الحدیث مضعّف].

سیزدهم آنکه: شاه صاحب در این کلام افاده فرموده اند که چون قطع دریای حقیقت بدون جناح علمی و عملی ممکن نیست، مرد مسلمان را بهر دو جناح تمسّک ضرور افتاد.

و این افاده شاه صاحب که برای اظهار کمال عرفان خود بمعرض بیان آورده اند اگر چه ناظر غیر ماهر را در بادی النّظر درست می نماید لیکن خالی از تخدیع و تلمیع نیست، زیرا که مبنای آن بر تفریق مجالی و مظاهر علم و عمل است و أساس آن زعم فاسد ظهور کمال علمی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از أصحاب و ظهور کمال عملی آن جناب از اهل بیت علیهم السّلام می باشد. حال آنکه در ما سبق دانستی که بحمد اللّه اهل بیت آن جناب - علیه و علیهم آلاف السّلام من الملک الوهاب - مجمع بحرین علم و عمل نبوی بودند، و کمالات علمیّه و کمالات عملیّه آن جناب همه درین نفوس قدسیّه علی وجه الکمال و التّمام جلوه گر بود، و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امّت خود را در

ص: 197

مقامات کثیره و مواقف شهیره مأمور و محکوم نموده است که اتّباع اهل بیت علیهم السّلام که وارث جمیع کمالات نبویّه هستند در علم و عمل هر دو نمایند، و حدیث مدینة العلم و حدیث ثقلین و حدیث سفینه و دیگر أحادیث متکاثره بلکه آیات متوافره قرآن مجید و فرقان حمید که أصحاب ما رضوان اللّه علیهم در کتب کلامیّه خود ذکر کرده اند همه دلالت بر همین مطلب دارد، پس ظاهر گردید که اگر قطع دریای حقیقت بدون جناح علمی و جناح عملی ممکن نیست و مرد مسلمان را بهر دو جناح تمسّک ضرور افتاده است محض اتّباع اهل بیت علیهم السّلام او را برای علم و عمل هر دو یقینا کافی و وافی است و هر که إعراض ازین حضرات ورزیده است او مثل طائر مقصوص الجناحین نه حظی از علم دارد نه عمل، و اللّه العاصم عن الوقوع فی الخطاء و الخطل و هو الموفق للاجتناب عن الزیغ و الزّلل.

چهاردهم آنکه شاه صاحب در این کلام صریح الانثلام در مقام تمثیل فرموده اند که قطع دریا بدون سواری کشتی و مراعات حال نجوم تا سمت توجّه را از غیر سمت توجّه امتیازی حاصل شود ممکن نیست. و بطلان و هوان این ادّعا در ما نحن فیه بأوضح وجوه و أصرح طرق در ما سبق بجواب کلام ملتانی مفصلا مبیّن و مبرهن شده و ثابت و محقّق گشته که بحث و کلام در سفینه نوح هست و آن سفینه خاصّة در سیر و دور خود هرگز محتاج بنجوم نبود و جریان آن بأمر إلهی و وحی ربانی بظهور می پیوست.

و گذشته ازین، سفینه عامّه که مردم دیگر می سازند هم در بسیاری از مواقع محتاج بنجوم نمی گردد، کما فصّل فیما سبق بکمال التّوضیح و التّبیین، و اللّه العاصم عن نزغات المتعوّدین للتّخدیع و التّفتین.

پانزدهم آنکه شاه صاحب در این کلام معترف شده اند که بحسب دعای مستجاب جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مصداق اذن واعیة گوش حقّ نیوش جناب أمیر - المؤمنین علیه السّلام گردید، و بر هر عاقل ذی شعور - کالصّبح المسفر بالضّیاء و النّور - واضح و لائحست که این معنی دلیل صریح و برهان صحیح أعلمیّت مطلقه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام می باشد، و بحمد اللّه افادات بسیاری از علمای أعلام سنیّه نیز مشیّد و

ص: 198

مؤکّد این مقصود محمودست.

پس تعجّبست و کمال تعجّب که چسان شاه صاحب با وجود ثبوت أعلمیت مطلقه جناب ولایت مآب از حدیث و کتاب مسلک انحراف از آن می پیمایند و بادّعای این معنی که معاذ اللّه کمال علمی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیشتر در صحابه کرام جلوه گر ماند، ترجیح باطل لجلج بر حق ظاهر أبلج نموده در ظلمت غوایت و اعتساف کج روی اختیار می نمایند، و علاوه برین چون أعلمیّت دلیل خلافت است - کما بیّن غیر مرّة - پس چرا اذعان بخلافت بلا فصل جناب أمیر المؤمنین نمی کنند و باعتقاد خلافت فلان و بهمان أساس انصاف بمعاول جور و اعتساف می کنند.

شانزدهم آنکه شاه صاحب در این کلام خدع التیام ادّعا نموده اند که تخصیص حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام باین شرف و مرتبت یعنی مصداق اذن واعیه شدن برای همین نکته ست که معنی کشتی بودن اهل بیت بدون توسط حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام متصوّر نبود.

حال آنکه این ادّعا مسلم نیست و هر که أدنی سیری در حدائق علم و عرفان نموده است بخوبی می داند که چون خداوند عالم جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را بسبب أعلمیّت کاملۀ آن جناب مصداق «قُلْ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» گردانیده است و جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن حضرت را بمرتبۀ باب مدینة العلم رسانیده، إلی غیر ذلک من الایات و الاحادیث الدّالة علی غزارة علمه، لهذا آن جناب مستحقّ کامل بود برای اینکه اذن واعیة گردد، و چون آن جناب سبب نجات کشتی نوح علیه السّلام بود - کما مرّ فی حدیث المسامیر [ص 1081] - و نیز مشبّه بکشتی نوح علیه السّلام بود حسب ارشاد باسداد حضرت خیر العباد - علیه آلاف السّلام إلی یوم المعاد - لهذا ذکر آن جناب علیه السّلام باین وصف جمیل در قرآن مجید بعد بیان حال کشتی نوح علیه السلام أولی و أحری گردید، و بحمد اللّه معنی کشتی بودن أهل بیت علیهم السّلام برای هر یک از أهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام استقلالا متصوّر بود و هست، و جمله اهل بیت عصمت و طهارت سلام اللّه علیهم أجمعین - سواء کانوا کبارا أم صغارا - در عهد نبوی بمرتبۀ سفینۀ نوح رسیده وسیلۀ نجات امّت گردیده بودند، و ذلک ظاهر کلّ الظّهور

ص: 199

و لکن مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ .

هفدهم آنکه شاه صاحب در این کلام ادّعا نموده اند که اهل بیت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که قابل امامت این طریق بودند در وقت آن جناب صغیر السّنّ بودند و تربیت ایشان بدیگری حواله کردن منافی شأن کمال آن حضرت بود، لا جرم قواعد نجات از ثقل گناهان را بحضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام القا فرمودن و ایشان را امام ساختن و کمال عملی خود را بصورت ایشان مصوّر نمودن ضرور افتاد که ایشان بحکم ابوّت آن کمال را تر و تازه بصاحبزاده ها رسانند و این سلسله تا قیام قیامت بتوسط ایشان جاری ماند.

و این تقریر پر تزویر اگر چه بظاهر خود خادع عوام می باشد لیکن نزد ناقد بصیر خالی از مکاید و مصائد تفریط و تقصیر نیست زیرا که:

أولا، اهل بیت علیهم السّلام را قابل امامت کبری و خلافت عظمی ندانستن و امامت ایشان را در امامت طریقت منحصر کردن ظلم صریح و جور قبیحست.

ثانیا، حسنین علیهما السّلام را قابل امامت طریقت بالأصالة دانستن و جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بحسب ضرورت لائق امامت گردانیدن نفاقیست عجیب و شقاقیست غریب که مثل آن از منافقین عهد نبوی هم ظاهر نشده، و لو کانوا سابقی الاقدام فی مضمار معاندة أبی الحسنین علیه السّلام.

ثالثا، حسنین علیهما السّلام را در عهد نبوی بسبب صغر سنّ لائق امامت طریقت ندانستن و خالی از کمال عملی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وانمودن، طریق نصب صریح و جهل فضیح پیمودنست.

رابعا، سبطین علیهما السّلام را در عهد نبوی از علم قواعد نجات از ثقل گناهان عاری ظاهر کردن، ناصبیّت بادیه و حروریّت عادیه هست.

خامسا، اعتراف به اینکه تربیت حسنین علیهما السّلام را بدیگری حواله کردن منافی شان کمال آن حضرت بود و با این اعتراف اعتقاد داشتن بآنکه ابو بکر و عمر و عثمان خلفای بر حقّ بودند و معاذ اللّه حسنین علیهما السّلام از رعایایشان - کما هو مقتضی مذهب

ص: 200

أهل السّنّة - غیّ و ضلال ظاهر و آشکارست، زیرا که هر گاه زیر تربیت أغیار ماندن این دو نور نظر جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منافی شان کمال آن حضرتست زیر امارت و ریاست و حکومت و خلافت أغیار ماندن حسنین علیهما السّلام بهزار اولویّت منافی شان نبوی خواهد بود، فانکشف بحمد اللّه عوار مذهب أهل السنّة و الجماعة، و بان أنّ عقیدة خلافة الثّلاثة خلاعة و أیّة خلاعة.

سادسا، اظهار این معنی که قواعد نجات از ثقل گناهان را بحضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام القا فرمودن و ایشان را امام ساختن و کمال عملی خود را بصورت ایشان مصوّر نمودن ضرور افتاد، جالب نهایت تقریع برای شاه صاحب می باشد، زیرا که بر متتبّع أخبار و أحادیث نبویّه واضح و لائحست که جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم محض قواعد نجات از ثقل گناهان را بجناب امیر المؤمنین علیه السّلام القا نفرموده بود، بلکه جمله علوم خود را بآنجناب سپرده بود، چنانچه در مجلّدات حدیث مدینة العلم بتفصیل و تشریح تمام مبیّن شده.

و نیز آن جناب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام را محض امام طریقت و ارشاد نساخته بود، بلکه امامت کبری و زعامت عظمی و خلافت ظاهره و باطنه هر دو را تفویض جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده بود، و بکرّات و مرّات از ابتدای اوقات بعثت تا آخر أحیان رسالت قولا و فعلا درین باب إتمام حجّت بر امّت نموده بود و نیز محض کمال عملی خود را بصورت جناب امیر المؤمنین علیه السّلام مصوّر ننموده بود، بلکه آن جناب را مظهر جمله کمالات علمیّه و عملیّه و مرآة تمامی فضائل وهبیّه و اکتسابیّه خود گردانیده بود.

و هر چند شواهد صریحه و براهین صحیحه این مطلب افزون از حدّ و عدّ و حصر و شمارست لیکن آیه «أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ»

و حدیث «أنت منّی و أنا منک» أوضح و أصرح أدلّه است درین باب، و اللّه العاصم عن التّبار و التّباب.

سابعا، إظهار این معنی که ضرورت إلقای قواعد نجات از ثقل گناهان بجناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و إمام ساختن ایشان و کمال علمی خود را بصورت ایشان مصوّر نمودن این بود که ایشان (یعنی جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام) بحکم ابوّت آن کمال را تر و

ص: 201

تازه بصاحبزاده ها (یعنی حسنین علیهما السلام) برسانند، دلیل جهل شاه صاحب هست از مراتب أهل بیت علیهم السّلام عموما و از منازل جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و حسنین علیهما السّلام خصوصا. زیرا که بر متتبّع خبیر و ناظر بصیر واضح و لائحست که أئمّه أهل بیت علیهم السّلام و لو صغیر السّنّ باشند دارای جملۀ کمالات علمیّه و عملیّۀ نبویّه بودند و حسنین علیهما السّلام را درین باب امتیاز خاص حاصل بود، و بحمد اللّه تعالی این مطلب را ببراهین قاطعه و أدلّۀ ساطعه والد علاّم - أحلّه اللّه دار السّلام - در «تشیید المطاعن» ببسط تمام مبین و مبرهن فرموده اند، فمن شاء فلیرجع إلیه. و امام ساختن جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بضرورتی که شاه صاحب در متخیّله خود دارند هرگز صورت نگرفته بلکه امامت آن جناب با وجود حسنین علیهما السّلام بسبب أفضلیت آن جناب است بر حسنین علیهما السّلام بوجوه عدیده، و ازینجاست که آن جناب فرموده است:

«الحسن و الحسین سیّدا شباب أهل الجنّة و أبوهما خیر منهما» و این حدیث را طرق بسیارست، کما لا یخفی علی من راجع کتب القوم، و یکفی للنّاظر البصیر أنّ ابن ماجة الخبیر صاحب کتاب «السّنن» الشّهیر ذکره فی فضل علی بن أبی طالب، علیه آلاف السّلام من الملک القدیر.

و نیز آن جناب در حدیث حظیرۀ بنی النّجار دو بار فرموده:

«هما فاضلان فی الدّنیا و فاضلان فی الآخرة و أبوهما خیر منهما» و این حدیث را علاّمۀ بدخشی در «مفتاح النّجا» از حافظ ابن الاخضر الجنابذی صاحب «معالم العترة» نقل نموده، و بحمد اللّه امامت حسنین علیهما السّلام در عهد نبوی بلا ریب ثابت و محقّق شده بود، و از اینجاست که آن جناب در حقّ این دو بزرگوار فرموده است:

«الحسن و الحسین إمامان قاما أو قعدا» و این حدیث را فاضل معاصر مولوی صدیق حسن خان قنوجی در کتاب «سراج وهّاج» آورده، و نیز آن جناب فرموده است بخطاب جناب إمام حسین علیه السّلام که:

أنت إمام ابن إمام أخو إمام» و این حدیث را بلخی در «ینابیع المودّة» ذکر کرده است.

و نیز امام بودن این دو بزرگوار از أحادیث کثیره که در شأن أئمّه اثنا عشر علیهم السّلام

ص: 202

وارد شده و طرفی از آن در ما سبق مذکور گردیده و آینده هم انشاء اللّه تعالی در محلّ مناسب مسطور می شود بکمال ظهور و نهایت سفور واضح و لائحست، فلا تکن من الذّاهلین و نعوذ باللّه من کید الخادعین الجاهلین.

ثامنا، إظهار این معنی که مقصود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از تکمیل جناب أمیر - المؤمنین علیه السّلام بکمال عملی این بود که آن جناب بحکم ابوّت این کمال را بحسنین علیهما السّلام برسانند، بعد غضّ بصر از معروضات سابقه هم درست نمی شود، زیرا که هر عاقل ذی شعور که أدنی بهرۀ از معرفت داشته باشد می داند که بعد فرض ادّعای شاه - صاحب رسانیدن جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام این کمال را بحسنین علیهما السّلام بحکم ابوّت نبود بلکه بحکم نبوّت بود، آن جناب هر آنچه نسبت بحسنین علیهما السّلام می فرمود همه را بحکم نبوی بعمل آورده بود، پس تعلیل رسانیدن این کمال بحکم ابوّت تقصیر صریح و تفریط قبیحست.

تاسعا، إظهار این معنی که مقصود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از رسانیدن جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام کمال عملی نبوی را بحسنین علیهما السّلام آن بود که این سلسله تا قیام قیامت بتوسط ایشان جاری ماند، خالی از تقصیر بیّن نیست، زیرا که هرگز مقصود جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این نبود که محض سلسلۀ کمال عملی آن جناب تا قیام قیامت بتوسط جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام یا بتوسط حسنین علیهما السّلام جاری بماند، بلکه مقصود محمود آن جناب آن بود که سلسلۀ جملۀ کمالات علمیّه و عملیّۀ آن جناب علی وجه الکمال در أهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام تا قیام قیامت جاری ماند، کما لا یخفی علی من له أدنی بصیرة فی أحادیثه الصّحیحة الدّالة علی وراثتهم الباقیة السّاریة، و یکفی فی هذا الباب التّأمّل فی حدیث الثّقلین و حدیث السّفینة الجاریة.

عاشرا، بعد ذکر صغر سنّ حسنین علیهما السلام و قابل تربیت بودنشان إلقاء قواعد نجات از ثقل گناهان را بجناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در مرتبۀ أولی ذکر کردن، و إمام ساختن آن جنابرا در مرتبۀ ثانیه آوردن، و مصوّر کردن کمال عملی را بصورت آن جناب در مرتبۀ ثالثه مذکور ساختن، و رسانیدن جناب أمیر -

ص: 203

المؤمنین علیه السّلام کمال عملی را بحسنین علیهما السّلام بحکم ابوّت در مرتبۀ رابعه گذاشتن، و جریان سلسلۀ کمال عملی را تا قیام قیامت در مرتبۀ خامسه نهادن، همه برای آنست که ناظر غیر ماهر در حق اهل بیت علیهم السّلام مقصّر گشته از حقّ واضح و صدق لایح که امامت مطلقه و خلافت عامّه این حضراتست و حدیث سفینه بکمال ظهور و وضوح بر آن دلالت دارد منصرف الخاطر گردد و آن را بر امامت طریقت و خلافت ولایت بحسب تخدیع و تلمیع شاه صاحب فرود آرد، حال آنکه این کید شاه صاحب پیشرفتنی نیست، وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ .

هجدهم آنکه شاه صاحب در این کلام در مقام تعلیل امام ساختن جناب أمیر - المؤمنین علیه السّلام فرموده اند که لهذا حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام را یعسوب المؤمنین خطاب داده اند. و این اعتراف صریح نزد عاقل خبیر برای بطلان مذهب شاه صاحب و صحّت مذهب اهل حقّ کافی و وافیست، زیرا که هر گاه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بنص نبوی مشرّف بخطاب یعسوب المؤمنین مخاطب گردید حقّ حقیق بمرکز خود رسید و خلافت و امامت و امارت و زعامت آن جناب برای جمله مؤمنین کالشّمس فی رابعة النّهار واضح و آشکار آمد، و تقدّم ثلاثه بر آن جناب موجب تباب و تبار گشت، و للّه الحمد علی ذلک.

نوزدهم آنکه شاه صاحب در این کلام اعتراف نموده اند که جناب أمیر المؤمنین علیه السلام بسبب آنکه در کنار آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پرورش یافته بودند و علاقۀ دامادی بآن جناب داشتند و از طفلی در هر أمر رفیق و شریک مانده حکم فرزند گرفته بودند.

و این اعتراف اگر چه برای ظهور أفضلیّت تامّه و ثبوت امامت عامّه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام بحمد اللّه تعالی بأحسن وجوه کفایت می کند، لیکن در تحت آن تخدیعی عجیب پوشیده است و آن این ست که ناظر غیر ماهر جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را در حکم فرزند جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دانسته در آیۀ مباهله مصداق «أَنْفُسَنا»

نداند بلکه مصداق «أَبْناءَنا» گرداند! و آنچه شاه صاحب در همین کتاب «تحفه» از راه عدوان در مقام آیۀ مباهله ادّعا کرده اند که حضرت أمیر در «أبناء» داخلست در ذهن او جاگزین شود، و حال آنکه بطلان این معنی بر ناظر افادات علمای أعلام

ص: 204

فریقین واضح و لائحست، و خدع و تزویر شاه صاحب أصلا در قلب ناظر بصیر و متتبّع خبیر گنجایشی پیدا نمی کند، و قد ظهر فساد ما أبدأه المخاطب من اللّغو و الکذاب فی المنهج الأوّل من هذا الکتاب.

بستم آنکه: شاه صاحب درین کلام معترف شده اند به اینکه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را بسبب قرابت قریبه که داشتند مناسبت کلّی در قوای روحانی با جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاصل بود. و این اعتراف جالب صد ملام برای شاه صاحب و أسلاف ایشان می باشد، زیرا که بعد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بزرگواری را که دارای قرابت قریبه با آن جناب بوده باشد و مناسبت کلّی در قوای روحانی با آن جناب داشته باشد ترک کردن و برای خلافت أبو بکر را که از شرف قرابت قریبه بفراسخ بعیده أبعد بود و در قوای روحانیّه هیچ مناسبتی بجناب نبوی نداشت اختیار کردن ظلمی است شدید و حیفیست عنید و جوریست مدید و ضلالیست بعید.

بست و یکم: آنکه شاه صاحب در آخر این کلام باز مسلک تخدیع و تزویر پیموده ابدای زیغ ما فی الضمیر خود نموده إظهار کرده اند که جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام گویا ظلّ و صورت کمال عملی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودند که عبارت از ولایت و طریقتست.

و این إظهار چنانچه مکرّر دانستی مبنی بر تفریط بادی و تقصیر عادیست، و هر که بهره از إنصاف دارد بلحاظ ادلّه و براهین لا تعدّ و لا تحصی می داند که جناب أمیر - المؤمنین علیه السّلام یقینا نفس جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الاطیاب بود و ذات والا صفات جناب أمیر کلّ أمیر - علیه آلاف السلام من الملک القدیر - مظهر جمله کمالات علمیّه و عملیه آن جناب گشته آئینه وار صورت جناب بشیر و نذیر و سراج منیر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را می نمود، و این تجلّی کامل موجب آن گردید که آن جناب بنصّ خدا و نصّ رسول - صلّی اللّه علیه و آله ما هبّ القبول - وصیّ بر حقّ و خلیفه مطلق آن حضرت گشته بر أعلای مناصب و أرفع مراتب که ریاست عامّه دینیّه و دنیویّه خلق خداست رسید، و ذلک ظاهر باهر کالشّمس فی رابعة النّهار و إن عمیت عنه عیون الفاقدین للبصائر و الابصار.

ص: 205

بست و دوم آنکه: شاه صاحب در آخر کلام اعتراف کرده اند که بدعای جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم استعداد جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام تضاعف پذیرفت و بنهایت مرتبۀ کمال رسید.

حال آنکه این اعتراف نیز خالی از تخدیع و تلمیع نیست، زیرا که قصر و حصر استعداد جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام یا کمال موجود ذات آن جناب در ولایت و طریقت، تضجیع جالب التّقریع می باشد، و هر عاقل خبیر و ناظر بصیر که رائحۀ إنصاف بمشامش رسیده باشد متیقّن می شود به اینکه در ذات والا صفات جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام نه تنها استعداد جمله کمالات نبویّه موجود بود بلکه تمامی آن کمالات علی الوجه الاتمّ الاکمل برأی العین مشهود می شد، و اگر از همۀ أدلّه و براهین قطع نظر کنیم آیۀ مباهله و حدیث مدینة العلم برای ثبوت این مطلب کافی و بسندست، و تحقیقات علمای أعلام که مؤیّد بإفادات علمای سنّیّه است در خصوص این دو دلیل قاطع ألسن أرباب إضلال و تضلیل می باشد.

بست و سوم آنکه: شاه صاحب در آخر کلام اعتراف کرده اند که آثار کمال ولایت و طریقت جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام در ظاهر و باطن اولیاء اللّه از هر طریقه و هر سلسله ظاهر و هویداست.

و این اعتراف اگر چه کمر منکرین فضائل علویّه را می شکند و بسیاری از طامات ابن تیمیّه بلکه هفوات والد ماجد شاه صاحب را از بیخ و بن برمیکند، لیکن باز هم خالی از گوشه تفریط نیست، زیرا که آثار کمال علوی نه تنها در ظاهر و باطن اولیاء اللّه أهل دنیا ظاهر و هویداست بلکه آثار کمالات علویّه از ساکنان عالم علوی و زمرۀ ملائکۀ مقرّبین و معاشر أنبیا و مرسلین و أوصیاء رسل و نبیّین صلوات اللّه علیهم أجمعین ظاهر و باهرست. و این معنی بحمد اللّه بتفصیل تمام در مجلّدات حدیث مدینة العلم و حدیث تشبیه و حدیث نور بتفصیل تمام مبیّن و مبرهن گردیده، من شاء فلیرجع إلیها.

بالجمله آنچه شاه صاحب در «تفسیر» خود در خصوص حدیث سفینه جاویده

ص: 206

بودند حقیقتش بنظر بصیرت دیدی و بکنه خدع و تزویر غریزی کما ینبغی رسیدی و دانستی که مقصود منکود شاه صاحب و اولیایشان ازین گونه تفوّهات آنست که أمر امامت مطلقه جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام را که از آیات بسیار و أحادیث بیشمار ثابتست کم وزن و قلیل الأثر وانمایند، و در پرده إظهار محبّت اهل بیت علیهم السّلام وادی پر خار ناصبیّت و حروریّت پیمایند، و لکنّهم فی سوء صنیعهم و ستر شنیعهم قاصرون خاسرون.

یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ .

«الزام و افحام» فیه الهدی و الرشد لذوی الالباب و الافهام

کمال عجبست از شاه صاحب که درین کلام خدیعت انضمام بمقابلۀ حدیث سفینه

حدیث «أصحابی کالنّجوم» را که حسب تصریحات أکابر و أعلامشان کذب و باطل و موضوعست آوردند و آن را در مقام ادّعای باطل جلوه گری کمال علمی جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در صحابه کرام ذکر نموده راه ظلم صریح و جور قبیح سپردند، و هرگز التفاتی ننمودند به اینکه در أحادیث کثیرۀ اهل سنّت تشبیه اهل بیت علیهم السّلام بنجوم وارد شده و آن جناب در بسیاری از أحادیث امّت خود را باقتدای اهلبیت علیهم السّلام خود بکمال اهتمام حکم داده، و از آنجا که استیفای این أحادیث و بیان طرق آن خیلی عسیر و دشوارست لهذا نبذی از آن در این مقام مذکور و مسطور می شود و ماسوای آن در دیگر مقامات مناسبه انشاء اللّه تعالی مرقوم و مذکور خواهد شد،

نقل احادیث بسیار که در آنها پیغمبر اکرم صلی اللّه علیه و آله امت را باقتدای بأهلبیت امر فرموده است - 1 - حدیث «اهلبیتی کالنجوم...»

اشاره

پس از آن جمله است حدیث «أهل بیتی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم».

و این حدیث بحمد اللّه در «نسخۀ نبیط بن شریط أشجعی صحابی» موجودست و این نسخه از شیوخ اهل سنّت بأسانید عالیه روایت شده است، کما ستعرف عنقریب انشاء اللّه تعالی.

لیکن کمال عجبست که بعضی از حضرات سنّیّه بوجه نهایت تعصّب و عدوان و بغی و طغیان، وادی پر خار ردّ و إنکار این حدیث شریف پیموده از راه جهل یا تجاهل

ص: 207

نبیط صحابی را بوصف کذّاب ستوده اند.

ترجمه نبیط بن شریط اشجعی و پدرش

محمد طاهر فتنی در «تذکرة الموضوعات» گفته:

[

أهل بیتی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم. من نسخة نبیط الکذّاب!].

و قاضی القضاة شوکانی با وصف آن همه طول باع وسعت اطلاع که معتقدین او اذعان بآن دارند در «فوائد مجموعه» گفته: [

حدیث أهل بیتی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم. قال فی «المختصر»: هو من نسخة نبیط الکذّاب].

و پر ظاهر است که وصف نبیط بکذّاب هرگز بر اصول اهل سنّت مستقیم نمی شود، زیرا که نبیط و پدرش شریط هر دو صحابی جلیل هستند و این حضرات مبالغه که در تعدیل و تبجیل جمله صحابه دارند مخفی و متحجب نیست، پس نسبت نبیط صحابی بکذب و وصف او بکذّاب که صیغه مبالغه است چگونه درست خواهد شد؟! حالیا بعض عبارات کبار اهل سنّت که متعلّق بصحابیّت شریط و نبیطست باید شنید.

حافظ المغرب ابن عبد البرّ القرطبی در «استیعاب» گفته: [شریط بن أنس ابن مالک بن هلال الأشجعی. شهد حجّة الوداع مع النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و سمع منه خطبته و کان ردفه یومئذ ابنه نبیط بن شریط و کلاهما مذکور فی الصّحابة].

و ذهبی در «تجرید الصّحابة» گفته: [شریط بن أنس بن مالک بن هلال الأشجعی، جدّ سلمة بن نبیط، و لنبیط صحبة أیضا. (ب)].

و ابن حجر عسقلانی در «اصابه» گفته: [شریط - بفتح أوّله - بن أنس بن مالک بن هلال الأشجعی، والد نبیط. له و لنبیط صحبة. قال ابن السّکن: له صحبة و روایة، و هو معدود فی الکوفیّین، و روی أحمد من طریق نبیط بن شریط، قال: إنّی ردیف أبی فی حجّة الوداع

إذ تکلّم النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فوضعت یدی علی عاتق أبی فسمعته یقول: إنّ دماءکم و أموالکم علیکم حرام، الحدیث. و أخرجه البغویّ و ابن السّکن من وجه آخر، فقال: عن نبیط بن شریط عن أبیه شریط بن أنس، و قال ابن السّکن:

ص: 208

لم یرو عن النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم غیر هذا الحدیث، و روی ابن مندة من طریق وکیع: سمعت سلمة بن نبیط یقول: جدّی من أصحاب النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. و من طریق عبد الحمید الحمانی عن سلمة، قال کان أبی و جدّی و عمّی من أصحاب النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. و هکذا أخرجه أحمد فی کتاب الزّهد عن الحمّانی].

و محمد مرتضی الزبیدی در «تاج العروس» گفته: [و شریط - کزبیر - والد نبیط، و هو شریط بن أنس بن مالک بن هلال الأشجعی، صحابیّ و لابنه نبیط صحبة أیضا، و له أحادیث قد جمعت فی کرّاسة لطیفة رویناها عن الشّیوخ بأسانید عالیة، روی عنه ابنه سلمة بن نبیط و حدیثه فی «سنن النّسائیّ»].

و ابن عبد البر قرطبی در «استیعاب» گفته: [نبیط بن شریط بن أنس بن مالک بن هلال الاشجعی، رأی النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و سمع خطبته فی حجّة الوداع و کان ردیف أبیه یومئذ معدود فی أهل الکوفة، روی عنه أبو مالک الاشجعی و نعیم بن أبی هند و هو والد سلمة بن نبیط المحدّث. أخبرنا عبد اللّه بن محمّد، حدّثنا محمّد بن عثمان، حدّثنا إسماعیل بن اسحاق، حدّثنا علیّ بن المدینی، قال: نبیط شریط الأشجعی قد رأی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و سمع خطبته فی حجّة الوداع و هو أبو سلمة بن نبیط].

و مجد الدین ابن الاثیر الجزری در «جامع الاصول» گفته: [نبیط بن شریط هو أبو سلمة نبیط بن شریط بن أنس بن مالک بن هلال الأشجعی. رأی النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلم و سمع خطبته فی حجّة الوداع و کان ردف أبیه یومئذ، و عداده فی أهل الکوفة و حدیثه عندهم، روی عنه ابنه سلمة و أبو مالک الأشجعیّ و نعیم بن أبی هند. نبیط: بضمّ النّون و فتح الباء الموحّدة و سکون الیاء تحتها نقطتان. و شریط: بفتح الشّین المعجمة و کسر الرّاء. و نعیم بضمّ النّون و فتح العین].

و عز الدین ابن الاثیر الجزری در «اسد الغابة» گفته: [(ب. د. ع) نبیط ابن شریط بن أنس بن مالک بن هلال الأشجعی. یروی عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم. روی عنه ابنه سلمة.

أخبرنا أبو القاسم یعیش بن علی بإسناده إلی أبی عبد الرّحمن النّسائیّ:

أخبرنا عمرو بن علی، حدّثنا یحیی عن سفیان، عن سلمة بن نبیط، عن أبیه قال:

ص: 209

رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یخطب علی جمل أحمر بعرفة قبل الصّلوة، خرّجه الثّلاثة].

و ذهبی در «تجرید الصّحابة» گفته: [نبیط بن شریط بن أنس الأشجعی، له أحادیث و عنه ابنه سلمة فی «سنن النّسائیّ». (ب. د. ع).

و نیز ذهبی در «کاشف» گفته: [نبیط بن شریط الأشجعی کوفیّ له صحبة، عنه ابنه سلمة و نعیم بن أبی هند].

و ابن حجر عسقلانی در «إصابه» گفته: [نبیط بن شریط - بالتّصغیر فیهما، لکن فی «جامع الاصول» و «التّقریب» نبیط بالتّصغیر و شریط بالتّکبیر - ابن أنس ابن مالک بن هلال الأشجعی، نزل الکوفة، وقع ذکره فی حدیث والده شریط، و له روایة عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم و عن سالم بن عبید روی عنه ابن سلمة و نعیم بن أبی هند و أبو مالک الأشجعی. قال ابن أبی حاتم: له صحبة و بقی بعد النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم زمانا].

و نیز ابن حجر عسقلانی در «تهذیب» گفته: [(د. تم. س. ق) نبیط بن شریط الأشجعی الکوفی، روی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم و عن سالم بن عبید و أنس بن مالک و عنه ابنه سلمة و نعیم بن أبی هند و أبو مالک الاشجعی، قال ابن أبی حاتم: نبیط بن شریط الأشجعی الکوفی والد سلمة بن نبیط له صحبة و هو نبیط بن جابر من بنی مالک بن النّجّار، زوّجه النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الفریعة بنت سعد بن زرارة و بقی نبیط بعد النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زمانا. قال عثمان الدّارمی: سألت ابن معین عن نبیط بن شریط فقال:

هو أبو سلمة ثقة. و کذا قال ابن أبی حاتم، و قد فرّق ابن عبد البرّ فی الصّحابة بین نبیط بن شریط بن أنس بن هلال الأشجعی و بین نبیط بن جابر الأنصاری النّجاری و هو الصواب. قلت: و اعتمد صاحب «الکمال» قول ابن أبی حاتم فقال انّ اسم شریط جابر و هذا لیس بشیء لأنّ الأشجعیّ و النّجّاریّ لا یجتمعان فی نسب واحد. و ممّن فرّق بینهما ابن سعد فذکر نبیط بن جابر فیمن شهد احدا، و أبو القاسم البغویّ فقال فی نبیط بن جابر: لیس له حدیث، و قال فی نبیط بن شریط بعد أن أورد له حدیثه إنّه قال: کنت مع أبی فی حجّة الوداع، الحدیث، لا أعلم له غیر هذا، انتهی. و إنّما قال ابن معین فیه إنّه ثقة لأنّه لیس عنده إلاّ مجرّد الرّؤیة فبنی علی أنّه تابعی، و اللّه

ص: 210

تعالی أعلم].

و نیز ابن حجر عسقلانی در تقریب گفته: [نبیط - بالتّصغیر - ابن شریط - بفتح المعجمة - الأشجعی الکوفی، صحابیّ صغیر یکنی أبا سلمة].

و صفی الدین خزرجی در «مختصر تهذیب» گفته: [نبیط بن شریط - بفتح المعجمة - ابن أنس بن مالک بن هلال الأشجعی، صحابیّ له حدیث، و عنه ابنه سلمة و نعیم بن أبی هند].

و گمانم نیست که أحدی از اهل سنّت بعد ملاحظه این عبارات در صحابیّت شریط و نبیط شک خواهد نمود و در ثقت و عدالت این هر دو صحابی تردّد را بخاطر خود راه داده مسلک ارتیاب در حدیث ایشان خواهد پیمود.

حدیث «النجوم أمان لأهل السماء و أهلبیتی أمان لأهل الارض»

و از آن جمله است

حدیث «النّجوم أمان لأهل السّماء و أهل بیتی أمان لأهل الارض». و این حدیث را بسیاری از علمای سنیّه روایت نموده اند و بذکر آن در کتب و أسفار دینیّه خود مسلک ارغام انوف جاحدین پیموده اند.

احمد بن حنبل شیبانی در کتاب «المناقب» علی ما نقل عنه گفته: [و فیما کتب إلینا محمّد بن علی الحضرمیّ یذکر

أنّ یوسف بن یعیش حدّثهم قال: حدّثنا عبد الملک بن هارون بن عنترة عن أبیه عن جدّه عن علی بن أبی طالب (رض) قال: قال رسول اللّه (صلعم): النّجوم أمان لأهل السّماء فاذا ذهبت النّجوم ذهبوا، و أهل بیتی أمان لأهل الارض فإذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الارض].

و روایت کردن أحمد این حدیث را در کتاب «المناقب» از عبارات دیگر علما نیز خواهی دانست «انشاء اللّه تعالی».

و محب الدین طبری در «ذخائر العقبی» گفته: [

عن علی علیه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: النّجوم أمان لأهل السّماء فإذا ذهبت النّجوم ذهبت (ذهب. ظ) أهل السّماء. و أهل بیتی أمان لأهل الأرض فإذا ذهبت (ذهب. ظ) أهل بیتی ذهب أهل الأرض. أخرجه أحمد فی المناقب].

ص: 211

و ملک العلماء شهاب الدّین دولت آبادی در «هدایة السعدا» گفته: [الجلوة الثّلاثون فی عزّتهم بخطاب «أمان الامّة و شفیع القیامة». یکی از عزّت ایشان آنست که مصطفی صلّی اللّه علیه و آله ایشان را أمان و شفیع خواند.

فی «الأربعین»: أولادی أمان لأهل الارض و شفیع یوم القیمة. ترجمه: مصطفی صلّی اللّه علیه و آله فرمود: أولاد من أمانست، تا آنکه در دنیا باشد عذاب و قهر نازل نشود، وَ ما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ . جزء از وصف کلّ و فرع از حکم أصل خارج نیست. پس معلوم شد هرگز در شاه راه شریعت و نهج طریقت خللی روی ننماید و قواعد و أرکان موصوص و بنیان مرصوص مدروس نگردد و ببرکت آنکه در میان امّت او کتاب آسمانی و تنزیل یزدانی و منشور سبحانی مقتدای باقی و دودمان طاهر و خاندان ظاهر لا یزالی که أمان أهل ایمان بقدم ایشانست و بقاء عالم بطفیل ایشانست، إذا انقرضوا أتی لأهل الأرض ما یوعدون.

کذا فی «شرف النّبوّة».

النّجوم أمان لأهل السّماء و أهل بیتی أمان لأهل الارض فإذا ذهبت النّجوم أتی لأهل السّماء ما یوعدون (و إذا ذهب أهل بیتی أتی لأهل الارض ما یوعدون. صح، ظ). و زاد فی غیره: إذا انقرضوا صبّ اللّه علیهم العذاب صبّا.

حاصله: مصطفی فرمود (صلعم): ستارگان مر آسمان را أمانند، چون ستارگان بریزند کقوله تعالی «وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ» قیامت آید آسمانیان را، و أولاد من أمانند زمینیان را، چون ایشان را بردارند بریزند بر زمینیان عذابی سخت و قیامت شود، و أولاد من در قیامت شفیع باشند. لفظ شفیع در حدیث هر چند مفردست مراد جمعست کقوله تعالی: فَإِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِینَ . فی «الکشّاف»: ارید به الجمع کقولک: لا یفعل هذا صالح من النّاس، یرید الجنس کقولک: لا یفعله من صلح منهم. و فی «الدّرر» المراد من صالح المؤمنین علیّ بن أبی طالب رض. شفیع بلفظ واحد فرمود تا هر یکی ازیشان صاحب شفاعت باشد، و این نیز صفت خاص رسول اللّه است کقوله تعالی: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی . فی «العمدة»: هو شفاعته لجمیع المؤمنین و

فی «الدّرر»: قال (صلعم): إذا لا أرضی و واحد من امّتی فی النّار. و در «مائة المسائل» مولانا حمید الحق و الدّین می گوید: هر کرا مهمّی پیش آید بوسه بر پای

ص: 212

علوی دهد و یا منشورها بر چشم نهد و بگوید: إلهی بحرمت محمّد و آل او حاجت من برآر! بخدا که برآید، و این تجربه اولی الألبابست تا تو بدانی بقاء تو از طفیل قدم ایشانست، حقّ ایشان گزاری و امیدوار شفاعت ایشان باشی. این أشراف کسانی اند که جبرئیل پدر ایشان حسین را بر آسمان برده و شفیع خود آورده، و قد ذکرناه فی الجلوة الثّالثة من الهدایة الثّامنة، مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها ، عصمنا اللّه من المعترض الزّنیم].

و حافظ سخاوی در «استجلاب ارتقاء الغرف» در باب سادس آن که آن را معنون باین عنوان نموده «باب الأمان ببقائهم و النّجاة فی اقتفاءهم» می فرماید:

[و عن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه: النّجوم أمان لأهل السماء، فاذا ذهب النجوم ذهب أهل السّماء و أهل بیتی أمان لأهل الارض فإذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الارض. أخرجه أحمد فی «المناقب» و ذکره الدّیلمیّ و ابنه معا بلا إسناد].

و سمهودی در «جواهر العقدین» در ذکر خامس قسم ثانی که آن را معنون باین عنوان نموده «الذّکر الخامس: ذکر أنّهم أمان للامّة و أنّهم کسفینة نوح

من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق» گفته:

[و عن علی رضی اللّه عنه، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم

النّجوم أمان لأهل السّماء فإذا ذهب النّجوم ذهب أهل السّماء و أهل بیتی أمان لأهل الأرض فإذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الارض. أخرجه أحمد فی المناقب].

و ابن حجر مکی در «صواعق» در تحت آیۀ سابعه مناقب اهل بیت علیهم السّلام گفته:

[و فی اخری لأحمد: فإذا ذهب النّجوم ذهب أهل السّماء و إذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الأرض].

و نیز ابن حجر در «صواعق» جائی که تلخیص کتاب «مناقب أهل البیت» تصنیف حافظ سخاوی نموده در باب «الأمان ببقائهم» گفته:

[و فی روایة لأحمد و غیره: النّجوم أمان لأهل السّماء فإذا ذهبت النّجوم ذهب أهل السّماء، و أهل بیتی أمان لأهل الارض فإذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الارض].

ص: 213

و شیخ بن عبد اللّه بن شیخ بن عبد اللّه العیدروس الیمنی در «عقد نبوی» گفته:

[و قال الشّریف السّمهودیّ فی معنی

قوله صلّی اللّه علیه و سلّم: النّجوم أمان لأهل السّماء و أهل بیتی أمان لأهل الأرض فاذا هلک أهل بیتی جاء أهل الأرض من الآیات ما کانوا یوعدون.

قال: و یحتمل - و هو الأظهر عندی - أنّ کونهم أمانا للامّة أهل البیت مطلقا و أنّ اللّه لمّا خلق الدّنیا بأسرها من أجل النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم جعل دوامها بدوامه و دوام أهل بیته، فإذا انقضوا طوی بساطها].

و کمال الدین جهرمی در «براهین قاطعه» گفته: [و در یک روایت از أحمد چنین وارد شده که زمانی که نجوم رفت أهل آسمان نیز خواهند رفت و هر گاه که اهل بیت من رفتند أهل أرض نیز خواهند رفت].

و ملا علی قاری در «مرقاة - شرح مشکاة» در ذیل شرح حدیث سفینه گفته:

[و یؤیّده ما

أخرجه أحمد فی المناقب عن علی قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: النّجوم أمان لأهل السّماء فاذا ذهبت النّجوم ذهب أهل السّماء، و أهل بیتی أمان لأهل الارض فاذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الارض].

و أحمد بن فضل مکّی در «وسیلة المآل» گفته: [

عن سیّدنا علی - کرّم اللّه وجهه و رضی اللّه عنه - قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: النّجوم أمان لأهل السّماء و أهل بیتی أمان لأهل الأرض فإذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الأرض. أخرجه أحمد بن حنبل فی المناقب].

و محمد بن أبی بکر الشّلی الحضرمی در کتاب «المشرع الرّوی» گفته:

[و قال صلّی اللّه علیه و سلّم: النجوم أمان لأهل السّماء و أهل بیتی أمان لأهل الارض فاذا هلک أهل بیتی جاء أهل الارض من الآیات ما کانوا یوعدون.

و قال صلّی اللّه علیه و سلّم: النّجوم أمان لأهل السّماء فاذا ذهب النّجوم ذهب أهل السّماء و أهل بیتی أمان لأهل الارض فاذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الأرض].

و محمود شیخانی قادری در «صراط سوی» گفته:

[و عن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: النّجوم أمان لأهل السّماء فإذا ذهب

ص: 214

النّجوم ذهب أهل السّماء و أهل بیتی أمان لأهل الارض فإذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الارض. أخرجه أحمد فی المناقب].

و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الصّنعانی در «روضۀ ندیه» گفته:

[و أخرج أحمد فی المناقب من حدیث علی علیه السّلام قال: قال رسول اللّه (صلعم): النّجوم أمان لأهل السماء و أهل بیتی أمان لاهل الارض فإذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الارض].

و محمد بن علی الصبان المصری در «إسعاف الرّاغبین» گفته:

[و فی اخری [1] لأحمد: إذا ذهب النّجوم ذهب أهل السّماء و إذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الارض].

و عجیلی در «ذخیرة المآل» در شرح شعر:

أمان أهل الارض ممّا یوعد مثل النّجوم فی السّماء تقد

گفته: [

و فی روایة: أهل بیتی أمان لأهل الارض فاذا هلک أهل بیتی جاء أهل الارض من الآیات ما یوعدون،

و فی روایة: إذا ذهب النّجوم ذهب أهل السّماء و إذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الارض].

و مولوی ولی اللّه لکهنوی در «مرآة المؤمنین» در تحت آیه خامسۀ فضائل اهلبیت علیهم السّلام بعد نقل بعض أحادیث گفته: [و أیضا:

و أهل بیتی أمان لاهل الارض فاذا هلک أهل بیتی جاء أهل الارض من الآفات (الایات. ظ) ما کانوا یوعدون، و

فی روایة اخری: فاذا ذهب النّجوم ذهب أهل السّماء و إذا ذهب أهل البیت ذهب أهل الأرض].

و احمد بن زینی بن احمد دحلان المکّی الشّافعی در کتاب «الفتح المبین» گفته:

[و فی روایة للإمام أحمد: فإذا ذهبت النّجوم ذهبت السّماء (ذهب أهل السّماء. ظ) و إذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الارض،

و فی روایة: فإذا هلک أهل بیتی جاء أهل الارض من الآیات ما کانوا یوعدون].

و شیخ سلیمان بلخی در «ینابیع المودّة» گفته: [الباب الثالث. فی بیان أنّ دوام الدّنیا بدوام أهل بیته صلی اللّه علیه و علیهم و بیان أنّهم سبب لنزول المطر و النّعمة

ص: 215

و بیان فضائلهم.

أخرج أحمد فی المناقب عن علی کرّم اللّه وجهه، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:

النّجوم أمان لاهل السّماء فإذا ذهبت النّجوم ذهب أهل السّماء و اهل بیتی أمان لأهل الارض فاذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الارض. أیضا أخرجه ابن أحمد فی «زیادات المسند» و الحموینیّ فی «فرائد السّمطین» عن علی کرّم اللّه وجهه. أیضا

أخرجه الحاکم عن محمّد الباقر عن أبیه عن جدّه عن علیّ رضی اللّه عنهم. و اخرج أحمد عن أنس رضی اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: النّجوم أمان لأهل السّماء و أهل بیتی أمان لاهل الارض فإذا ذهب أهل بیتی جاء أهل الارض من الآیات ما کانوا یوعدون. و قال احمد: إنّ اللّه خلق الارض من أجل النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم فجعل دوامها بدوام أهل بیته و عترته صلّی اللّه علیه و سلّم].

و نیز بلخی در «ینابیع المودّة» در همین باب گفته: [

أخرج الحموینیّ عن ابی سعید الخدری قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: أهل بیتی أمان لاهل الارض کما أنّ النّجوم أمان لاهل السّماء. أیضا اخرجه الحاکم عن قتادة عن عطاء عن ابن عبّاس.

أخرج الحاکم عن جابر بن عبد اللّه و أبی موسی الاشعری و ابن عبّاس رضی اللّه عنهم.

قالوا: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: النّجوم أمان لاهل السّماء و أهل بیتی امان لاهل الارض فإذا ذهبت النّجوم ذهب أهل السّماء و إذا ذهب اهل بیتی ذهب أهل الارض].

و نیز بلخی در «ینابیع المودّة» در باب سادس و خمسون نقلا عن «ذخائر العقبی» آورده:

[و عن علی مرفوعا: النّجوم أمان لأهل السّماء فإذا ذهبت النّجوم ذهب أهل السّماء، و أهل بیتی لأمان لأهل الأرض، فإذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الأرض.

أخرجه أحمد فی المناقب].

و نیز بلخی در «ینابیع المودّة» در باب تاسع و خمسون در ذیل آیه سابعه نقلا عن «الصّواعق» آورده:

[و فی روایة: و أهل بیتی أمان لأهل الأرض فإذا هلک أهل بیتی جاء أهل الأرض من الآیات ما کانوا یوعدون،

و فی اخری لأحمد: النّجوم أمان لأهل السّماء و أهل بیتی أمان لأهل الارض فإذا ذهب النّجوم ذهب أهل السّماء و إذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الأرض].

ص: 216

حدیث «النجوم أمان لاهل السماء و أهلبیتی أمان لامتی»

و از آن جمله است

حدیث «النّجوم أمان لاهل السّماء و أهل بیتی أمان لامّتی».

و این حدیث شریف را بسیاری از علمای أعلام و کملای فخام سنّیّه در کتب خود آورده اند.

محب الدین طبری در «ذخائر العقبی» در باب خامس گفته: [ذکر أنّهم أمان لامّة محمّد «صلعم».

عن إیاس بن سلمة عن أبیه، قال: قال رسول اللّه صلعم:

النّجوم أمان لأهل السّماء و أهل بیتی أمان لامّتی. أخرجه أبو عمرو الغفاری].

و أبو المجامع ابراهیم بن محمّد الحموئی در کتاب «فرائد السّمطین» علی ما نقل عنه گفته:

[حدّثنا الإمام الأطهر قطب الدّین المرتضی بن محمود بن محمّد بن محمّد الحسنیّ إجازة فی شهور سنة إحدی و سبعین و ستّمائة بهمدان، قال: أنبأنا والدی «ره». «ح»: و أخبرنا الإمام مجد الدین أبو الحسن محمّد بن یحیی بن الحسن الکرخیّ بقراءتی علیه، ظاهر قریة قهود و هی الّتی تدعی قلعة سقور، قال: أنبأنا جدّی لامّی مجد الدّین أبو محمّد عبد الرّحمن بن الإمام مجد الدّین أبی القاسم عبد اللّه بن حیدر، أنبأنا شیخ الإسلام جمال السّنة معین الدّین أبو عبد اللّه محمّد بن حمّویه الحموینی، قال:

أنبأنا جمال الإسلام أبو المحاسن علیّ بن الفضل الفارمدی، قال: أنبأنا والدی شیخ الاسلام أبو علی الفضل بن علی بن محمّد الفارمدی، قال: أنبأنا الإمام أبو القاسم عبد اللّه بن علی شیخ وقته المشار إلیه فی الطریقة و متقدّم أهل الإسلام و الشّریعة، قال:

أنبأنا أبو زید عبد الرحمن بن محمّد بن أحمد یوم الثّلثاء السّابع من شوّال سنة ستّ و أربعمائة: نبّأنا أبو العبّاس محمّد بن یعقوب الأصمّ: نبّأنا محمّد بن سنان القزّاز: نبّأنا موسی بن عبیدة: نبّأنا إیاس بن سلمة بن الاکوع عن أبیه أنّ رسول اللّه «ص» قال:

النّجوم أمان لاهل السّماء و أهل بیتی أمان لامّتی].

و جمال الدین زرندی در «نظم درر السّمطین» گفته:

[و ورد عنه صلّی اللّه علیه و سلّم أنّه قال: النّجوم أمان لاهل السّماء و أهل بیتی أمان لامّتی.

و فی روایة: أمان لاهل الارض».

و جلال الدین سیوطی در «جامع صغیر» گفته:

[النّجوم أمان لأهل السّماء

ص: 217

و أهل بیتی أمان لامّتی. «ع [1]». عن سلمة بن الاکوع].

و از رمز «ح» که در مقابل این حدیث مرقومست واضح می شود که نزد سیوطی این حدیث حسنست.

و ابن حجر مکی در «صواعق» در فصل أحادیث وارده در شأن اهل بیت علیهم السّلام گفته: [الحدیث الثّانی عشر.

أخرج أبو یعلی عن سلمة بن الاکوع أنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال: النّجوم أمان لأهل السّماء و أهل بیتی أمان لامّتی].

و ملا علی متقی در «کنز العمّال» گفته:

[النّجوم أمان لأهل السّماء و أهل بیتی أمان لامّتی «ع [2]». عن سلمة بن الاکوع].

نیز ملا علی متقی در «کنز العمّال» گفته:

[النّجوم أمان لاهل السّماء و أهل بیتی أمان لامّتی «ش [3]». و مسدّد و الحکیم. «ع [4] طب [5]». و ابن عساکر عن سلمة بن الاکوع].

و کمال الدین جهرمی در «براهین قاطعه» گفته: [حدیث دوازدهم.

روایت کرد أبو یعلی از سلمة بن الاکوع که پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم گفت:

«النّجوم أمان لاهل السّماء و أهل بیتی أمان لامّتی». ستارهها أمان و حافظ أهل آسمانند و اهل بیت من أمان و حافظ امّت من اند].

و احمد بن فضل مکی در «وسیلة المآل» گفته:

[و عن إیاس بن سلمة عن أبیه، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: النّجوم أمان لاهل السّماء و أهل بیتی أمان لامّتی. أخرجه أبو عمرو الغفاری و مسدّد و ابن أبی شیبة و أبو یعلی فی مسانیدهم و الطبرانی].

و علی عزیزی در «سراج منیر - شرح جامع صغیر» گفته:

[النجوم أمان لاهل السماء بالمعنی المقرّر و

أهل بیتی أمان لامّتی أراد بأهلبیته علماءهم و یحتمل الإطلاق لأنّ اللّه تعالی لمّا خلق الدّنیا لأجله جعل دوامها بدوام أهل بیته. «ع [6]». عن سلمة بن

ص: 218

الاکوع و إسناده حسن].

و مرزا محمد معتمد خان بدخشی در «مفتاح النّجا» گفته:

[و أخرج الحفّاظ أبو بکر عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة العبسی الکوفیّ و أبو الحسن مسدّد بن مسرهد الأسدی البصریّ فی مسندیهما و أبو عبد اللّه محمّد بن علی الحکیم التّرمذیّ فی «نوادر الاصول» و أبو یعلی أحمد بن علی التّمیمی الموصلیّ فی مسنده و الطبرانیّ فی الکبیر و ابن عساکر عن إیاس بن سلمة بن الاکوع عن أبیه (رض) عن النّبیّ (صلی الله علیه و آله) قال: النّجوم أمان لاهل السّماء و أهل بیتی أمان لامّتی].

و محمد صدر عالم دهلوی در «معارج العلی» گفته: [الآیة الرّابعة، قال اللّه تعالی: وَ ما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ . أشار صلّی اللّه علیه و سلّم إلی وجود ذلک المعنی فی أهل بیته أنّهم أمان لاهل الارض کما کان هو صلّی اللّه علیه و سلّم أمانا لهم. و فی ذلک أحادیث کثیرة، منها ما

أخرج ابن أبی شیبة و مسدّد و أبو یعلی و الطبرانیّ و ابن عساکر عن إیاس بن سلمة ابن الاکوع عن أبیه قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: النّجوم أمان لاهل السّماء و أهل بیتی امان لامّتی].

و محمد بن اسماعیل بن صلاح الامیر الصّنعانی در «روضۀ ندیّه» گفته:

[و اخرج ابو عمرو الطفاری (الغفاری. ظ) عن ایاس بن سلمة (عن ابیه. صح. ظ) قال: قال: النّجوم امان لاهل السّماء و أهل بیتی امان لامّتی].

و عجیلی در «ذخیرة المآل» در شرح شعر:

امان اهل الارض ممّا یوعد مثل النّجوم فی السّماء تقد

گفته: [و فی ذلک احادیث کثیرة، منها:

النّجوم أمان لاهل السّماء و أهل بیتی أمان لامّتی].

و مولوی مبین لکهنوی در «وسیلة النّجاة» گفته:

[و عن «تبویب الجامع الصّغیر» عن ابن عساکر عن علی: النّجوم أمان لاهل السّماء و أهل بیتی أمان لامّتی].

و محمد سالم بن سلام اللّه الدّهلوی البخاری در رساله «اصول الایمان» در فصل پنجم آن بعد نقل حدیثی از کتاب «شرف النّبوّة» أبو سعید گفته: [و نیز آورده:

ص: 219

بدرستی که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم آفتاب فضل و کمال بی نقصان اند و اهل بیت آن حضرت «ص» مانند ستارهها در آن، چنانچه وارد شده: فرمود صلّی اللّه علیه و سلّم:

النّجوم امان لاهل السّماء و أهل بیتی امان لامّتی].

و ولی اللّه لکهنوی در «مرآة المؤمنین» گفته: [الآیة الخامسة. قوله تعالی: وَ ما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ . فی «الصّواعق»: أشار صلّی اللّه علیه و سلّم إلی وجود ذلک المعنی فی أهل بیته فإنّهم امان لأرض (کذا. م) کما کان هو صلّی اللّه علیه و سلّم امانا لهم.

قال صلّی اللّه علیه و سلّم:

النّجوم أمان لأهل السّماء و أهل بیتی أمان لامّتی].

و أحمد بن زینی بن أحمد دحلان مکیّ در «فتح مبین» گفته: [

أخرج أبو - یعلی عن سلمة بن الأکوع رضی اللّه عنه أنّ النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال: النّجوم أمان لاهل السّماء و اهل بیتی أمان لامّتی من الاختلاف].

و سلیمان بن ابراهیم بلخی در «ینابیع المودّة» در باب ثالث آن گفته: [

أخرج الحموینیّ عن سلمة بن الاکوع عن النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال: النّجوم أمان لاهل السّماء و أهل بیتی أمان لامّتی].

و نیز سلیمان بلخی در «ینابیع المودّة» در باب ثالث آن گفته: [«و

فی نوادر الاصول» عن سلمة بن الاکوع قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: النّجوم امان لاهل السّماء و أهل بیتی امان لامّتی.

و فی «الصّواعق»: النّجوم أمان لاهل السّماء و أهل بیتی أمان لامّتی. اخرجه جماعة].

و نیز بلخی در «ینابیع المودّة» در باب سادس و خمسون نقلا عن «الجامع الصّغیر» گفته: [

النّجوم أمان لاهل السّماء و أهل بیتی أمان لامّتی. لأبی یعلی عن سلمة بن الاکوع].

حدیث «النجوم أمان لاهل السماء فاذا ذهبت...»

و نیز بلخی در «ینابیع المودّة» در باب سادس و خمسون نقلا عن «ذخائر العقبی» آورده: [

و عن إیاس بن سلمة عن أبیه مرفوعا: النّجوم امان لأهل السّماء و أهل بیتی أمان لامّتی. أخرجه ابو عمر و الغفاری].

و نیز بلخی در «ینابیع المودّة» در باب تاسع و خمسون نقلا عن «الصّواعق»

ص: 220

گفته: [الآیة السابعة. وَ ما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ . أشار صلّی اللّه علیه و سلّم إلی وجود ذلک المعنی فی أهل بیته و أنّهم أمان لأهل الارض کما کان صلّی اللّه علیه و سلّم امانا لهم. و فی ذلک احادیث کثیرة منها

«النّجوم امان لاهل السّماء و أهل بیتی أمان لامّتی». أخرجه جماعة].

و نیز شیخ سلیمان بلخی در «ینابیع المودّة» در باب تاسع و خمسون در ضمن احادیث وارده در فضائل اهلبیت سلام اللّه علیهم أجمعین نقلا عن «الصّواعق» می گوید:

[الثّانی عشر.

اخرج ابو یعلی عن سلمة بن الاکوع مرفوعا: النّجوم امان لاهل السماء و اهل بیتی أمان لامّتی].

و نیز شیخ سلیمان بلخی در باب خامس و ستون گفته:

[و فی «نوادر الاصول»:

حدّثنا أبی قال: حدّثنا الحمانیّ، قال: حدّثنا ابن نمیر عن موسی بن عبیدة بن إیاس ابن سلمة بن الأکوع عن ابیه رضی اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: النّجوم امان لاهل السّماء و أهل بیتی امان لامّتی].

و از آن جمله است حدیث منقول از جابر

«النّجوم امان لاهل السّماء فاذا ذهبت أتاها ما یوعدون و انا أمان لاصحابی ما کنت فإذا ذهبت اتاهم ما یوعدون و أهل بیتی امان لامّتی فإذا ذهب أهل بیتی اتاهم ما یوعدون».

و این حدیث شریف را هم کبرای اهل سنّت نقل کرده اند، چنانچه مرزا محمّد بدخشی در «مفتاح النّجا» گفته:

[و اخرج الحاکم فی «المستدرک» عن جابر بن عبد اللّه (رض) انّ النّبیّ (صلی الله علیه و آله) قال: النّجوم امان لاهل السّماء فإذا ذهبت أتاها ما یوعدون و انا امان لاصحابی ما کنت فإذا ذهبت أتاهم ما یوعدون، و أهل بیتی أمان لامّتی فإذا ذهب أهل بیتی اتاهم ما یوعدون].

و محمد صدر العالم دهلوی در «معارج العلی» در تحت آیۀ رابعه فضائل اهلبیت علیهم السّلام گفته:

[و اخرج الحاکم عن جابر قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: النّجوم امان لاهل السّماء فإذا ذهبت اتاها ما یوعدون، و انا امان لاصحابی ما کنت فإذا ذهبت اتاهم ما یوعدون، و أهل بیتی امان لامّتی فإذا ذهب أهل بیتی اتاهم ما یوعدون].

ص: 221

حدیث «النجوم أمان لاهل الارض من الغرق...»

و از آن جمله است حدیث منقول از ابن عبّاس:

«النّجوم امان لاهل الارض من الغرق و أهل بیتی امان لامّتی من الاختلاف فاذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبلیس».

و این حدیث را بسیاری از علمای اعلام اهل سنّت در کتب خود روایت کرده اند، کما عرفت فیما سبق من عباراتهم الّتی ذکرناها فی الجواب عن حدیث سنّة الخلفاء.

و در این جا نیز بعض عبارات مذکور می شود.

علامه سیوطی در «إحیاء المیت - نسخۀ صغیره» گفته: [الحدیث التّاسع و العشرون.

اخرج الحاکم عن ابن عبّاس، قال: قال رسول اللّه (صلی الله علیه و آله): النّجوم امان لاهل الارض من الغرق و أهل بیتی امان لامّتی من الاختلاف فإذا خالفتها قبیلة اختلفوا فصاروا حزب إبلیس].

و نیز سیوطی در «إحیاء المیت - نسخه کبیره» گفته: [الحدیث الخامس و الثّلاثون.

أخرج الحاکم عن ابن عبّاس، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: النّجوم امان لاهل الارض من الغرق و اهل بیتی امان لامان (کذا. م) لامّتی من الاختلاف، فاذا خالفتها قبیلة اختلفوا فصاروا حزب إبلیس].

و کمال الدین جهرمی در «براهین قاطعه» گفته: [و در روایتی که حاکم آن را بشرط بخاری و مسلم صحیح کرده است آنست که نجوم امان اهل ارضست از غرق، و اهل بیت من امان امّت منست از اختلاف، پس هر گاه که قبیلۀ از عرب مخالفت اهل بیت کرد اختلاف در میان امّت واقع شد و از جمله لشکر ابلیس گشتند].

و احمد بن الفضل بن محمّد با کثیر المکّی در «وسیلة المآل» گفته:

[و عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما انّه قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: النّجوم امان لاهل الارض من الغرق، و أهل بیتی امان لامّتی من الاختلاف، فإذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابلیس. اخرجه الحاکم و قال: صحیح الاسناد].

و محمد بن أبی بکر الشّلّی الحضرمی در کتاب «المشرع الرّویّ» گفته:

[و قال صلّی اللّه علیه و سلّم: النّجوم امان لاهل الارض من الغرق و أهل بیتی امان لامّتی من الاختلاف

ص: 222

فإذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبلیس].

و مرزا محمد بدخشی در «مفتاح النّجا» گفته:

[و اخرج الحاکم و صحّحه علی شرط الشّیخین عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: النّجوم امان لاهل الارض من الغرق و أهل بیتی امان لامّتی من الاختلاف فاذا خالفتها قبیلة اختلفوا فصاروا حزب إبلیس].

و محمد بن علی الصّبّان در «إسعاف الرّاغبین» گفته:

[و فی روایة صحّحها الحاکم علی شرط الشیخین: النّجوم امان لاهل الارض من الغرق و أهل بیتی امان لاهل الارض من الاختلاف، و قد یشیر إلی هذا المعنی قوله تعالی: وَ ما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ . اقیم اهل بیته مقامه فی الامان لانّهم منه و هو منهم کما ورد فی بعض الطرق].

و مولوی مبین در «وسیلة النجاة» گفته:

[و فی روایة صحّحها الحاکم علی شرط الشّیخین: النّجوم امان لاهل الارض من الغرق و أهل بیتی امان لامّتی من الاختلاف فإذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبلیس. هذا فی «الصّواعق»].

و مولوی ولی اللّه لکهنوی در «مرآة المؤمنین» در تحت آیه خامسه فضائل اهلبیت علیهم السّلام گفته:

[و فی روایة: النّجوم امان لاهل الارض من الغرق و أهل بیتی امان لامّتی من الاختلاف فإذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبلیس].

و سلیمان بن ابراهیم بلخی در «ینابیع المودّة» در باب پنجاه و نهم در ذیل آیه «وَ ما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ» از آیات وارده در فضائل اهلبیت سلام اللّه علیهم اجمعین نقلا عن «الصّواعق» گفته:

[و فی روایة صحّحها الحاکم علی شرط الشّیخین: النّجوم امان لاهل السّماء و أهل بیتی امان [1] لاهل الارض من الغرق و أهل بیتی امان لامّتی من الاختلاف فإذا خالفتهم قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبلیس].

ص: 223

حدیث شمس و قمر و زهره و فرقدین

و از آن جمله است: حدیث شمس قمر و زهره و فرقدین.

و این حدیث را ابو اسحاق احمد بن محمّد بن ابراهیم الثّعلبی که جلالت شان او نزد اهل سنّت در مجلد آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ» و مجلّد حدیث غدیر بتفصیل تمام مبیّن و مبرهن گردیده، در کتاب «العرائس» آورده، چنانچه در بیان زینت ارض گفته:

[و زیّنها ایضا بالانبیاء علیهم السّلام و زیّن الانبیاء بأربعة ابراهیم الخلیل علیه السّلام و موسی الکلیم و عیسی الوجیه و محمّد الحبیب صلوات اللّه علیهم اجمعین، و هم اهل الکتاب و اصحاب الشّرائع و اولو العزم. و زیّنها ایضا بآل محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم، و زیّنها ایضا بأربعة علی و فاطمه و الحسن و الحسین رضی اللّه عنهم. و

روی یزید الرّقاشیّ عن انس بن مالک قال: صلّی بنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم صلاة الفجر فلمّا انفتل من الصّلوة اقبل علینا بوجه الکریم فقال: معاشر المسلمین! من افتقد الشّمس فلیستمسک بالقمر و من افتقد القمر فلیستمسک بالزّهرة و من افتقد الزّهرة فلیستمسک بالفرقدین. فقیل: یا رسول اللّه! ما الشّمس؟ و ما القمر؟ و ما الزّهرة؟ و ما الفرقدین (الفرقدان. ظ)؟ فقال: انا الشّمس و علی القمر و فاطمة الزّهرة و الحسن و الحسین الفرقدان فی کتاب اللّه تعالی لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض].

و نیز این حدیث شریف را ابو الفتح محمّد بن علی بن ابراهیم النّطنزی که عظمت و جلالت و رفعت و نبالت او نزد حضرات سنّیّه بر ناظر کتاب «الانساب» سمعانی و «ذیل تاریخ الخطیب» تصنیف حافظ ابن النّجار بغدادی و «وافی بالوفیات» صلاح الدین خلیل بن ایبک الصّفدی واضح و لائحست، کما دریت فی مجلّد حدیث الغدیر، بسند خود روایت نموده، چنانچه در کتاب «الخصائص العلویّة علی سائر البریّة» علی ما نقل عنه گفته:

[اخبرنا ابو الفتوح المحسد بن أبی طاهر حامد بن محمّد بن أبی الصّباح المهاباذی فیما قرأت علیه من اصل سماعه، قال: حدّثنا الحافظ ابو مسعود سلیمان بن ابراهیم بن محمّد بن سلیمان قال: حدّثنا ابو الحسن علیّ بن جعفر الإمام قال: حدّثنا عمر بن احمد بن علی بن ابراهیم بن عیسی بن جریر بن موسی البغدادیّ بالبصرة إملاء سنة سبع و خمسین و ثلاثمائة، قال: اخبرنی القاضی یوسف بن یعقوب

ص: 224

ابن اسماعیل بن حمّاد بن زید بن درهم، قال: حدّثنا عمرو بن مرزوق عن شعبة بن الحجّاج عن الأعمش عن أبی عبد الرّحمن عن انس بن مالک قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم:

اطلبوا الشّمس فإذا غابت فاطلبوا القمر فإذا غاب القمر فاطلبوا الزّهرة و إذا غابت الزّهرة فاطلبوا الفرقدین. قلنا: یا رسول اللّه! و من الشّمس؟ قال: أنا. قلنا: و من القمر؟ قال: علیّ. قلنا: فمن الزّهرة؟ قال: فاطمة. قلنا: فمن الفرقدین (الفرقدان ظ)؟ قال: الحسن و الحسین علیهما السّلام].

و نیز این حدیث شریف را محمّد بن خاوند شاه بن محمود الهروی در تاریخ «روضة الصّفا» آورده، چنانچه در جلد سوم آن در حالات جناب امام حسین علیه السّلام گفته:

[جابر بن عبد اللّه روایت کرد که حضرت رسول فرمود که

«اهتدوا بالشّمس فاذا غابت الشّمس فاهتدوا بالقمر و إذا غاب القمر فاهتدوا بالزّهرة، فإذا غابت الزّهرة فاهتدوا بالفرقدین. فقیل: یا رسول اللّه! ما الشّمس و ما القمر و ما الزّهرة و ما الفرقدین (الفرقدان. ظ)؟ فقال: الشّمس أنا و القمر علیّ و الزّهرة فاطمة و الفرقدین (الفرقدان . ظ) الحسن و الحسین».

یعنی راه راست طلبید بنور آفتاب و اگر خورشید غائب گردد بروشنائی ماه طلب هدایت کنید و اگر ماه محجوب شود بزهره طلب راه راست نمائید و اگر زهره مسدود گردد بنور فرقدان طالب طریق مستقیم شوید. پرسیدند که یا رسول اللّه! عبارت از آفتاب کدامست و زهره و فرقدان کیانند؟ فرمود که آفتاب منم و ماه علی است و زهره فاطمه و فرقدان حسن و حسین اند].

و نیز این حدیث شریف را غیاث الدّین بن همام الدّین الحسینی المدعوّ بخواند أمیر در «حبیب السیر» ذکر نموده، چنانچه در ذکر أحادیث و أخبار وارده در شأن جناب امام حسین علیه السّلام آورده: [و از جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنه منقولست که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفت که:

اهتدوا بالشّمس فإذا غابت الشّمس فاهتدوا بالقمر فاذا غاب القمر فاهتدوا بالزّهرة فإذا غابت الزّهرة فاهتدوا بالفرقدین. گفتند: یا رسول اللّه! آفتاب کدامست و ماه کیست و زهره چیست و فرقدان کیانند؟ جواب داد که آفتاب

ص: 225

منم و ماه علی بن أبی طالبست و زهره فاطمه زهراست و فرقدین حسن و حسین اند].

حدیث «یا علی! ان الحسن و الحسین من أولادک کالبدر بین النجوم»

و از آن جمله است:

حدیث «یا علی! إنّ الحسن و الحسین من أولادک کالبدر بین النّجوم».

و این حدیث را شهاب الدّین دولت آبادی در «هدایة السّعدا» ثابت نموده و بتشریح آن قلوب نواصب را بقدم صدق پامال فرموده، چنانچه در هدایه تاسعه گفته:

[الجلوة الحادی (الحادیة. ظ) و الثلاثون. فیما أعزّهم رسول اللّه «صلعم» بخطاب البدر. یعنی مصطفی (صلعم) بعزّت، ایشان را «بدر» خواند یعنی ماه شب چهاردهم بی کدورت و غلّ و غشّ و بی عیب و روشن، هر که خاک سوی ماه اندازد بر روی او باز گردد، هیچ دریا از دهن سگ پلید نشود.

فی «الأربعین»: یا علی! إنّ الحسن و الحسین من أولادک کالبدر بین النّجوم. ترجمه: مصطفی فرمود «صلعم»: یا علی! حسن و حسین میان فرزندان تو چون ماه شب چهاردهم اند].

حدیث کواکب بودن اولاد جناب فاطمه، سلام اللّه علیها

و از آن جمله است حدیث کواکب بودن أولاد جناب فاطمه سلام اللّه علیها.

و این حدیث را شهاب الدّین دولت آبادی در «هدایة السّعدا» آورده، و طریق إثبات و تایید آن بأقدام استدلال و احتجاج واضح الانبلاج سپرده، چنانچه در کتاب مذکور در هدایه تاسعه مسطورست: [الجلوة الثّانیة و الثّلاثون. فی عزّتهم بخطاب الکواکب. یعنی عزت ایشانست که مصطفی «صلعم» فرمود و ایشان را کواکب خواند.

فی «التّشریح»: عن ابن عبّاس قال «صلعم»: الا إنّ اللّه عزّ و جلّ زیّن السّماء الدّنیا بزینة الکواکب، و زیّن الدّنیا بالکواکب. قیل: و ما الکواکب یا رسول اللّه! قال: أولاد فاطمة. یعنی آگاه باشید خداوند تعالی بیاراست آسمان را به ستارگان و بیاراست دنیا را بأولاد فاطمه. و فی «تفسیر سورة یوسف» للإمام ضیاء الحق و الدّین السّنامی «رح» عند قوله تعالی «إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً» :

دلّت الآیة علی أنّ أولاد نبیّنا کالکواکب أولی، لأنّ أولاد یعقوب لمّا کانوا کالکواکب

ص: 226

فلأن یکون أولاد نبیّنا - و هو افضل من یعقوب - کالکواکب أولی. حاصله: إمام ضیاء الحقّ و الدّین «رح» گفت: از دلالت آیه معلوم می شود که فرزندان یعقوب کواکب باشند فرزندان رسول ما که او از یعقوب بهتر است بر طریق أولی کواکب باشند، ازینجاست که مصطفی فرمود «صلعم»: چگونه هلاک شود امّت من؟! در اوّل ایشان منم و میانۀ ایشان أولاد منست کواکب دنیا، رجوما للشّیاطین، و حفظا من کلّ شیطان مارد، و

«ما تمسّکتم به لن تضلّوا من بعدی» سرّ این معناست. یعنی هر که بایشان تمسّک کند شیطان و ضلالت از وی دور شود، عصمنا اللّه من المعترض الزّنیم].

حدیث «مثلک و مثل الائمة من ولدک بعدی مثل سفینة نوح»
اشاره

و از آن جمله است حدیثی که در آن آن جناب بخطاب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام ارشاد فرموده:

«مثلک و مثل الأئمّة من ولدک بعدی مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق، و مثلکم کمثل النّجوم کلّما غاب نجم طلع نجم الی یوم القیمة»، چنانچه سلیمان بن إبراهیم بلخی در «ینابیع المودّة» در باب رابع - کما سمعت سابقا - گفته:

[

الحموینیّ فی «فرائد السّمطین» بسنده عن سعید بن جبیر عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: یا علی! أنا مدینة العلم و أنت بابها و لن تؤتی المدینة إلاّ من قبل الباب، و کذب من زعم انّه یحبّنی و یبغضک لانّک منّی و انا منک، لحمک لحمی و دمک من دمی و روحک من روحی و سریرتک من سریرتی و علانیتک من علانیتی، سعد من أطاعک و شقی من عصاک و ربح من تولاّک و خسر من عاداک و فاز من لزمک و هلک من فارقک، مثلک و مثل الائمّة من ولدک بعدی مثل سفینة نوح، من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق، و مثلکم کمثل النّجوم کلّما غاب نجم طلع نجم الی یوم القیمة].

و بلخی این حدیث شریف را بهمین ألفاظ در باب رابع و اربعون نیز آورده، و این حدیث شریف که هر هر جمله اش از آیات ساطعه و بیّنات قاطعه است بنحوی که مثبت حقیّت مذهب اهل حقّ و سدادست هر عاقل بصیر و متأمّل خبیر آن را بخوبی می داند

ص: 227

و مضمون بلاغت مشحون آن بودن حضرات اهل بیت علیهم السّلام مثل سفینه و مثل نجوم کالشّمس فی رابعة النّهار واضح و آشکار می گرداند.

و مخفی نماند که برای این أحادیث شریفه مؤیّدات عدیده است از ارشادات حضرات اهل بیت علیهم السّلام و آثار صحابه کرام و أقوال علمای أعلام.

«أما ارشادات اهلبیت علیهم السّلام»

پس از آن جمله است ارشاد باسداد جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام:

«ألا! إنّ مثل آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله کمثل نجوم السّماء إذا خوی نجم طلع نجم».

و این ارشاد باسداد در ضمن خطبۀ بلیغه واقعشده که ألفاظش این ست:

«الحمد للّه النّاشر فی الخلق فضله و الباسط فیهم بالجود یده، نحمده فی جمیع اموره و نستعینه علی رعایة حقوقه. و نشهد أن لا إله غیره و أنّ محمّدا عبده و رسوله أرسله بأمره صادعا و بذکره ناطقا، فأدّی أمینا و مضی رشیدا و خلف فینا رایة الحقّ، من تقدّمها مرق و من تخلّف عنها زهق و من لزمها لحق، دلیلها مکیث الکلام بطیء القیام سریع إذا قام، فاذا انتم ألنتم له رقابکم و أشرتم إلیه بأصابعکم جاءه الموت فذهب به، فلبثتم بعده ما شاء اللّه حتّی یطلع اللّه لکم من یجمعکم و یضمّ نشرکم، فلا تطمعوا فی غیر مقبل و لا تیأسوا من مدبر فانّ المدبر عسی أن تزلّ إحدی قائمتیه و تثبت الاخری فترجعا حتّی تثبتا جمیعا، ألا! إنّ مثل آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله کمثل نجوم السّماء إذا خوی نجم طلع نجم، فکأنکم قد تکاملت من اللّه فیکم الصّنائع و أراکم ما کنتم تأملون».

و علامه عبد الحمید بن أبی الحدید المدائنی البغدادی در «شرح نهج البلاغه» در شرح این خطبۀ بلیغه گفته: [و رایة الحق الثقلان المخلفان بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و هما الکتاب و العترة].

و نیز در شرح این خطبه گفته: [

یقول علیه السّلام: من کان منکم متقدّما لها او متأخّرا عنها فقد خرج عن الحقّ و من لازمها لحق الحقّ. ثمّ قال: دلیلها مکیث

ص: 228

الکلام. یعنی نفسه علیه السّلام لأنّه المشار إلیه من العترة و أعلم النّاس بالکتاب].

و نیز در شرح این خطبه گفته: [و اعلم أنّ هذه الخطبة خطب بها أمیر المؤمنین «ع» فی الجمعة الثّالثة من خلافته و کنی فیها عن حال نفسه و أعلمهم فیها أنّهم سیفارقونه و یفقدونه بعد اجتماعهم علیه و طاعتهم لهم (له. ظ. م) و هکذا وقع الأمر].

و نیز در شرح این خطبه گفته: [ثمّ اخبرهم أنّهم یلبثون بعده ما شاء اللّه و لم یحدّ ذلک بوقت معیّن ثمّ یطلع اللّه لهم من یجمعهم و یضمّهم و هو من أهل البیت «ع» و هذه إشارة الی المهدیّ «ع» الّذی یظهر فی آخر الزّمان، عند أصحابنا غیر موجود الآن و سیوجد و عند الامامیّة موجود الآن].

و نیز در شرح این خطبه گفته: [ثمّ ذکر أنّهم کنجوم السّماء کلّما خوی نجم طلع نجم.

«خوی»: مال للمغیب. ثمّ وعدهم بقرب الفرج و قال: إنّ تکامل صنایع اللّه عندکم و رؤیة ما تأملونه أمر قد قرب وقته و کأنّکم به و قد حضر، و کأنّ و هذا علی نمط المواعید الإلهیّة بقیام السّاعة فإنّ الکتب المنزلة کلّها صرحت بقربها و إن کانت بعیدة عندنا لأنّ البعید فی معلوم اللّه قریب و قد قال سبحانه: إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَراهُ قَرِیباً ].

و از آن جمله است فرمودن جناب امیر المؤمنین علیه السّلام در حقّ اهل بیت علیهم السّلام:

«و هم الدّعاة و هم النّجاة و هم أرکان الارض و هم النّجوم بهم یستضاء». و این ارشاد باسداد آن جناب در ضمن کلامی واقعشده که آن را حافظ جلیل أبو سعد عبد الملک بن محمّد النّیسابوری الخرکوشی در کتاب «شرف المصطفی» آورده کما سمعت سابقا. و چون اعادۀ نقل آن کلام بلاغت نظام در این مقام مناسبست لهذا بذکر آن باز مستسعد می شوم.

پس باید دانست که حافظ مذکور در کتاب مزبور علی ما نقل عنه آورده که جناب امیر المؤمنین علیه السّلام قریب بزمان وفات خود بخطاب مسلمین حاضرین ارشاد فرمود:

[و فیکم من یخلف من نبیّکم «ص» ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا و هم الدّعاة و هم النّجاة و هم ارکان الارض و هم النّجوم بهم یستضاء من شجرة طاب فرعها و زیتونة طاب (بورک. ظ) أصلها، نبتت فی الحرم و سقیت من کرم، من خیر مستقرّ

ص: 229

إلی خیر مستودع من مبارک إلی مبارک، صفت من الأقذار و الادناس و من قبیح ما نبه شرار النّاس، لها فروع طوال لا تنال، حسرت عن صفاتها الألسن و قصرت عن بلوغها الاعناق، فهم الدّعاة و بهم النّجاة و بالنّاس إلیهم حاجة، فاخلفوا رسول اللّه «ص» بأحسن الخلافة فقد أخبرکم أنّهم و القرآن ثقلان و أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. فالزموهم تهتدوا و ترشدوا و لا تتفرّقوا عنهم و لا تترکوهم فتفرّقوا و تمزّقوا].

از آن جمله است قول جناب امام زین العابدین علیه السّلام:

«نحن أمان لاهل الارض کما أنّ النّجوم أمان لاهل السّماء»، چنانچه سلیمان بن ابراهیم بلخی در «ینابیع المودّة» در باب ثالث گفته:

[و أخرج الحموینیّ بسنده عن الأعمش عن جعفر الصّادق عن أبیه عن جدّه علی ابن الحسین رضی اللّه عنهم قال: نحن أئمّة المسلمین و حجج اللّه علی العالمین و سادة المؤمنین و قادة الغرّ المحجّلین و موالی المسلمین و نحن أمان لاهل الارض کما أنّ النّجوم امان لاهل السّماء و نحن الّذین بنا تمسک السّماء أن تقع علی الارض إلاّ بإذن اللّه و بنا ینزل الغیث و ینشر الرّحمة و تخرج برکات الارض، و لو لا ما علی الارض منّا لساخت بأهلها. ثمّ قال: و لم تخل الارض منذ خلق اللّه آدم علیه السّلام من حجّة للّه فیها ظاهر مشهور أو غائب مستور و لا تخلو إلی ان تقوم السّاعة من حجّة فیها و لو لا ذلک لم یعبد اللّه.

قال الاعمش: قلت لجعفر الصّادق رضی اللّه عنه: کیف ینتفع النّاس بالحجّة الغائب المستور؟ قال: کما ینتفعون بالشّمس إذا سترها سحاب].

و نیز بلخی در «ینابیع المودّة» در باب تاسع و ثمانون گفته:

[و أخرج الشیخ الحموینیّ فی «فرائد السّمطین» بسنده عن سلیمان الاعمش بن مهران عن جعفر الصادق عن أبیه عن جدّه علی بن الحسین رضی اللّه عنهم، قال: نحن أئمّة المسلمین و حجج اللّه علی العالمین و سادات المؤمنین و قادة الغرّ المحجلین و موالی المسلمین، و نحن أمان لاهل الارض کما أنّ النّجوم أمان لاهل السّماء، و بنا یمسک السّماء أن تقع علی الارض إلاّ بأذنه و بنا ینزل اللّه الغیث و تنشر الرّحمة و تخرج برکات الارض

ص: 230

و لو لا ما علی الارض منّا لساخت بأهلها: ثمّ قال: و لم تخل الارض منذ خلق اللّه آدم علیه السّلام من حجّة للّه فیها إمّا ظاهر مشهور أو غائب مستور و لا تخلو الارض إلی أن تقوم السّاعة من حجّة فیها، و لو لا ذلک لم یعبد اللّه. قال سلیمان: فقلت للصّادق جعفر رضی اللّه عنه: کیف ینتفع النّاس بالحجّة الغائب المستور، قال: کما ینتفعون بالشّمس إذا سترها سحاب].

«أما آثار صحابه کرام»

پس از آن جمله است قول حضرت ابن عبّاس - علیه رضوان ربّ النّاس - در حق اهل بیت علیهم السّلام:

«فهم الأئمّة الدّعاة و السّادة الولادة و القادة الحماة و الخیرة الکرام و القضاة و الحکّام و النّجوم و الأعلام و العترة الهادیة و القدوة العالیة و الاسوة الصّافیة».

و این ارشاد باسداد در ضمن کلام طویلی واقع شده است که حضرت ابن عباس آن را بخطاب بعض أعراب در قالب فصاحت و بلاغت ریخته است، چنانچه عاصمی در

بیانات عالیه ابن عباس در اوصاف امیر علیه السّلام

«زین الفتی» گفته: [و أمّا الاسماء الّتی سمّاه بها ابن عمّه حبر الامّة و بحرها عبد - اللّه بن عبّاس رضی اللّه عنه، فانّه

روی عن سعید (سعد. ظ) بن طریف عن الأصبغ بن نباتة، قال: أسلم أعرابی علی یدی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه فخلع علیه علیّ (علیه السلام) حلّتین و خرج الاعرابیّ من عنده فرحا مستبشرا و بحضرة الباب قوم من الخوارج، فلمّا أن نظروا إلی الاعرابی و فرحه بإسلامه علی یدی علی «ع» حسدوه علی ذلک و قال بعضهم لبعض: أ ما ترون فرح هذا الاعرابی بإسلامه؟! تعالوا ننزله عن ولایته و نردّه عن إمامته! فأقبلوا بأجمعهم علیه و قالوا له: یا أعرابی! من أین اقبلت؟ قال: من عند أمیر المؤمنین «ع». قالوا: و ما الّذی صنعت عنده؟ قال: أسلمت علی یدیه، قالوا: ما أصبت رجلا تسلّم علی یدیه إلاّ علی یدی رجل کافر؟!!!. فلمّا سمع ذلک الأعرابی غضب غضبا شدیدا و ثار القوم فی وجهه و قالوا:

لا تغضب! بیننا و بینک کتاب اللّه. فقال: اتلوه! فتلا بعضهم: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ، إلی قوله: سَبِیلاً . فقال لهم الاعرابیّ: ویلکم! فیمن

ص: 231

هذه الآیة؟ قالوا: فی صاحبک الّذی أسلمت علی یدیه! فازداد الاعرابیّ غضبا و ضرب بیده إلی قائمة سیفه و همّ بالقوم. ثمّ إنّه رجع إلی نفسه و کان عاقلا فقال: لا و اللّه لا عجلت علی القوم و أسأل عن هذا الخبر، فإن کان کما یقولون خلعت علیّا و إن کان علی خلاف ما یقولون جالدتهم بالسّیف إلی أن تذهب نفسی. قال: فأتی ابن عبّاس و هو قاعد فی مسجد الکوفة فقال: السّلام علیک یا ابن عبّاس! قال له ابن عبّاس:

و علیک السّلام. قال: ما تقول فی أمیر المؤمنین؟ قال: أیّ الأمراء تعنی یا أعرابی؟ قال: علیّ بن أبی طالب. قال: و کان ابن عبّاس متّکئا فاستوی قاعدا ثمّ قال له:

لقد سألت یا أعرابیّ عن رجل عظیم یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله، ذاک و اللّه صالح المؤمنین، و خیر الوصیّین، و قامع الملحلین (الملحدین. ظ) و رکن المسلمین و یعسوب المؤمنین، و نور المهاجرین، و زین المتعبّدین، و رئیس البکّائین، و أصبر الصّابرین، و أفضل القائمین، و سراج الماضین، و أوّل السّابقین من آل یس، المؤیّد بجبرئیل الامین، و المنصور بمیکائیل المتین، و المحفوظ بجند السّماء أجمعین، و المحامی عن حرم المسلمین، و مجاهد أعدائه النّاصبین، و مطفئ نیران الموقدین، و أصدق بلابل النّاطقین، و أفخر من مشی من قریش أجمعین، عین رسول ربّ العالمین و وصیّ نبیّه فی العالمین، و أمینه علی المخلوقین، و قاصم المعتدین، و جراز المارقین و سهم من مرامی اللّه علی المنافقین، و لسان حکم العابدین، ناصر دین اللّه فی ارضه و ولیّ أمر اللّه فی خلقه، و عیبة علمه، و کهف کتبه، سمح سخیّ سند حییّ بهلول بهیّ سنحنح جوهریّ زکیّ رضی مطهّر ابطحیّ باسل جریّ قرم همام صابر صوّام مهذّب مقدام، قاطع الأصلاب، عالی الرّقاب، مفرّق الأحزاب، المنتقم من الجهّال، المبارز للأبطال، الکیّال فی کلّ (مکیال. ظ) الافضال، أضبطهم عنانا، و أثبتهم جنانا، و أمضاهم عزیمة، و أشدّهم شکیمة، و أسدّهم نقیبة، أسد بازل صاعقة مبرقة، یطحنهم فی الحروب إذا ازدلفت الأسنّة و قرنت الأعنّة، طحن الرّحی بسفالها و یذروهم ذرو الریح الهشیم، باسل بازل صندید (شدید. ظ) هزبر ضرغام عازم عزام خطیب حصیف (مصقع. ظ) محجاج مقول ثجّاج، کریم الأصل شریف الفضل نقیّ العشیرة فاضل القبیلة عبل

ص: 232

الذّراع طویل الباع ممدوح فی جمیع الافق (طلق، ذلق. ظ)، أعلم من مضی و أکرم من مشی و أوجب من ولی بعد النّبی المصطفی «ص» لیث الحجاز و کبش العراق، مصادم الابطال و المنتقم من الجهّال، زکی (رکین. ظ) الرّکانة منیع الصّیانة صلب الامانة، من هاشم القمقام ابن عمّ نبیّ الأنام، السیّد الهمام الرّسول الامام مهدی الرّشاد المجانب للفساد الأشعب الحائم (الحاطم. ظ) و البطل المحاجم (المهاجم. ظ) و اللّیث المزاحم، بدریّ احدیّ حنفیّ مکیّ مدنیّ شعشعانیّ روحانیّ نورانیّ، له من الجبال شوامخها و من الهضاب ذراها و فی الوغی لیثها و من العرب سیّدها، اللّیث المقدام و البدر التّمام و الماجد الهمام مبجّل الحرمین و وارث المشعرین و أبو السّبطین الحسن و الحسین من اهل بیت أکرمهم اللّه بشرفه و شرّفهم بکرمه و أعزّهم بهداه و خصّهم لدینه و استودعهم سرّه و استحفظهم علمه، (جعلهم. صح.) عمدا لدینه و شهداء علی خلقه و أوتاد أرضه و نحبی (نجباء. ظ) فی علمه، اختارهم و اصطفاهم و فضّلهم و اجتباهم علما لعباده (و منارا لبلاده. صح. ظ)، أولاهم (و ولاّهم. ظ) علی الصّراط، فهم الأئمّة الدّعاة و السّادة الولاة و القادة الحماة و الخیرة الکرام و القضاة و الحکّام و النجوم و الاعلام و العترة الهادیة و القدوة العالیة و الاسوة الصّافیة، الرّاغب عنهم مارق و اللاّزق بهم لاحق، هم الرّحم الموصولة و الائمّة المتخیّرة و الباب المبتلی به النّاس، من أتاهم نجی و من نأی عنهم هوی، حطة لمن دخلهم و حجّة علی من ترکهم، هم الفلک الجاریة فی اللّجج الغامرة، یفوز من رکبها و یغرق من جانبها، یتصدّع عنهم الأنهار المتشعبة و ینفلق عنهم الأقاویل الکاذبة، هم الحصن الحصین و النّور المبین و هدی لقلوب المهتدین و البحار السّائغة للشّاربین و أمان لمن تبعهم أجمعین. إلی اللّه یدعون و بأمره یعملون و إلی آیاته یرشدون، فیهم توالت رسله و علیهم هبطت ملائکته و إلیهم بعث الرّوح فضلا من ربّه (ربهم. ظ) و رحمة، فضّلهم لذلک و خصّهم و ضربهم مثلا لخلقه و و آتاهم ما لم یؤت أحدا من العالمین من الیمن و البرکة، فروع طیّبة و اصول مبارکة، معدن الرّحمة و ورثة الانبیاء، بقیّة النّقباء و أوصیاء الأوصیاء، منهم الطّیب ذکره المبارک اسمه أحمد الرّضی و رسوله الامّیّ من الشّجرة المبارکة، صحیح الأدیم واضح

ص: 233

البرهان و المبلّغ من بعده ببیان التّأویل و بحکم التّفسیر علیّ بن أبی طالب، علیه من اللّه الصّلوة الرضیّة و الزّکوة السّنیّة، لا یحبّه إلاّ مؤمن تقیّ و لا یبغضه إلاّ منافق شقیّ.

قال: فلمّا سمع الأعرابیّ ذلک ضرب بیده إلی قائمة سیفه و قام مبادرا فضرب ابن عباس یده إلیه و قال: إلی أین یا أعرابی؟ قال: اجالد القوم أو تذهب نفسی! قال ابن عباس: اقعد یا أعرابی! فإنّ لعلی محبّین لو قطعتهم (قطعهم. ظ) إربا إربا ما ازدادوا له إلاّ حبّا، و إنّ لعلی بن أبی طالب مبغضین لو ألعقهم العسل ما ازدادوا له إلاّ بغضا! قال: فقعد الأعرابیّ و خلع علیه ابن عباس حلّتین حمراوین].

و از آن جمله است کلام بلاغت نظام حضرت مقداد علیه آلاف الرحمة من ربّ العباد که در آن وصف اهل بیت علیهم السّلام بنجوم وارد شده. و این کلام حقائق نظام در حقیقت از جملۀ آیات واضحه و بیّنات لائحه حقیّت مذهب اهل حق می باشد و انوار فضائل عترت نبویّه را بر قلوب اهل ایمان و عرفان بأکمل وجوه می پاشد.

أبو بکر أحمد بن عبد العزیز الجوهری در «کتاب السّقیفه» علی ما نقل عنه بسند خود آورده: [

عن المعروف بن سوید، قال: کنت بالمدینة أیّام بویع عثمان فرأیت رجلا فی المسجد جالسا و هو یصفق بإحدی یدیه علی الاخری و النّاس حوله و یقول: وا عجبا من قریش و استیثارهم بهذا الأمر علی أهل هذا البیت! (الذین أنزل اللّه فیهم هذه الآیة: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً .

أهل بیت النّبوّة و. صح. ظ) معدن الفضل و نجوم الارض و نور البلاد، و اللّه إنّ فیهم لرجلا ما رأیت بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أولی منه بالحقّ و لا أقضی بالعدل و لا آمر بالمعروف و لا أنهی عن المنکر. فسألت عنه، فقیل هذا المقداد، فتقدّمت إلیه و قلت: أصلحک اللّه! من الرّجل الّذی تذکر؟ فقال: ابن عمّ نبیّک علیّ بن أبی طالب (علیه السلام). قال: فلبثت ما شاء اللّه. ثمّ إنّی لقیت أبی ذرّ (کذا. م) رحمه اللّه فحدّثته ما قال المقداد فقال: صدق! قلت: فما یمنعکم أن تجعلوا الأمر فیهم؟ قال: أبی ذلک قومهم!. قلت: فما یمنعکم

ص: 234

أن تعینوهم؟ قال: مه! لا تقل هذا، إیّاکم و الفرقة و الاختلاف! قال: فسکتّ عنه.

ثم کان من الامر بعد ما کان].

و جمال الدین محدّث شیرازی در «أربعین» خود گفته:

[و عن المعروف بن سوید، قال: کنت بالمدینة حین بویع عثمان فرأیت رجلا و هو یصفق بإحدی یدیه علی الاخری، فقلت: ما شأنک یا هذا؟ قال: عجبا لقریش و استیثارهم بهذا الامر عن أهل هذا البیت الّذی أنزل اللّه فیهم هذه الآیة: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً ، أهل بیت النّبوّة و معدن الفضیلة و نجوم الارض و نور البلاد. و اللّه إنّ فیهم رجلا ما رأیت رجلا بعد محمّد صلّی اللّه علیه و آله أقول بالحق و لا أقضی بالعدل و لا آمر بالمعروف منه. قلت: من أنت؟ یرحمک اللّه! قال: أنا المقداد بن عمرو.

قلت: من هذا الّذی ذکرت؟ قال: ابن عمّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علیّ بن أبی طالب. قال:

فلبثت ما شاء اللّه ثمّ لقیت أبا ذرّ فحدّثته بما قال المقداد فقال: صدق اخی].

و از آن جمله است کلام هدایت التیام خاصّۀ باری حضرت ابی ذرّ الغفاری که در آن ابواب احقاق حق بکمال إعلان و اجهار گشاده و بإظهار بودن اهل بیت علیهم السّلام مثل نجوم هادیه با ذکر دیگر فضائل و مناقب، داد فصاحت و بلاغت داده، چنانچه علاّمه احمد بن اسحاق بن جعفر بن وهب بن واضح الکاتب العبّاسی المعروف بالیعقوبی در «تاریخ» خود آورده:

[و بلغ عثمان انّ أبا ذرّ یقعد فی مسجد رسول اللّه و یجتمع إلیه النّاس و یحدّث بما فیه الطعن علیه و انّه وقف بباب المسجد فقال: ایّها النّاس! من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا أبو ذرّ الغفاریّ، أنا جندب بن جنادة الرّبذیّ، إنّ اللّه اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین، ذریّة بعضها من بعض و اللّه سمیع علیم. فهم الصّفوة من نوح و الآل من إبراهیم و السّلالة من إسماعیل و العترة الهادیة من محمّد آیة شرف شریفهم، و استحقّوا الفضل فی قوم هم فینا کالسّماء المرفوعة و کالکعبة المستورة أو کالقبلة المنصوبة أو کالشّمس الضّاحیة او کالقمر السّاری او کالنجوم

ص: 235

الهادیة أو کالشّجرة الزّیتونة، أضاء زیتها و بورک زندها، و محمّد وارث علم آدم و ما فضّلت به النّبیّون، و علیّ بن أبی طالب (علیه السلام) وصیّ محمّد (صلی الله علیه و آله) و وارث علمه. أیّتها الامّة المتحیّرة بعد نبیّها! أما! لو قدّمتم من قدّم اللّه و أخّرتم من أخّر اللّه و أقررتم الولایة و الوراثة فی أهل بیت نبیّکم لأکلتم من فوق رءوسکم و من تحت أقدامکم و لما عال ولیّ اللّه و لا طاش سهم من فرائض اللّه و لا اختلف اثنان فی حکم اللّه إلاّ وجدتم علم ذلک عندهم من کتاب اللّه و سنّة نبیّه. فأمّا إذا فعلتم ما فعلتم فذوقوا و بال أمرکم، و سیعلم الّذین ظلموا أیّ منقلب ینقلبون].

«أما اقوال و افادات علما»

متعلّق ببودن اهل بیت علیهم السّلام مثل نجوم و کواکب در هدایت خلق و امان أهل دنیا و غیر ذلک، پس بسیار از بسیارست، شطری از آن در این مقام مذکور می نمایم.

پس باید دانست که ملک العلماء شهاب الدّین بن شمس الدّین دولت آبادی در «هدایة السّعدا» جلوۀ ثالثه از هدایت ثانیه بعد ذکر حدیث تمسّک بکتاب اللّه و اهل بیت (علیه السلام) گفته: [و «بعد از من» گفت از آنکه چون نور رسالت می تافت بروشنائی ستارگان حاجت نبود چون آفتاب رسالت غروب شد بستارگان توجّه لازم آمد، با وجود آفتاب نظر بمه نکنند چون مه نگرند ستاره کم شمرند] انتهی.

و نیز شهاب الدین دولت آبادی در «هدایة السعدا» در جلوۀ اولی از هدایت رابعة عشر گفته: [نکته و دقیقه اینجا آن بود چون در خیر القرون آفتاب رسالت تابان و روشنست در حالت غروب علیّ ولیّ مقابل خود کالشّمس للبدر المنیر نائب خود داشته:

یا علی! إنّک منّی بمنزلة هارون من موسی و لا نبیّ بعدی، من کنت مولاه فعلیّ مولاه. تا انقراض عالم بر من ایمان و بر تو اعتقاد آرند و چون زمانه آخر آید و مانند شب تار شود: ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ . فساد القلوب علی قدر فساد الزّمان، ثمّ یفشو الکذب، و در آن وقت که ماهتاب ولایت علیّ ولیّ غروب کند بستارگان ولایت که خلفاء علی ولی اند اذن و إجازت پاینده و باقی باشد، وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ ،

و بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم. چون مصطفی مانند آفتاب و علی مانند ماهتاب و خلیفه گان

ص: 236

علی ولیّ مثل ستارگان اند، با وجود آفتاب بمه ننگرند و با وجود ماه ستارگان نشمرند]. انتهی.

و ابن الصباغ مالکی در «فصول مهمّه» در ذکر فضائل جناب امام محمّد باقر علیه السّلام آورده: [روی عنه معالم الدّین بقایا الصّحابة رضی اللّه عنهم أجمعین و وجوه التّابعین و سارت بذکر علومه الأخبار و أنشدت فی مدائحه الاشعار، فمن ذلک ما قاله مالک ابن أعین الجهنی من قصیدة یمدحه بها:

إذا طلب النّاس علم القرا ن کانت قریش علیه عیالا

و إن قال ابن ابن بنت النّبی تلقّت یداه فروعا طوالا

نجوم تهلّل للمدلجین جبال تورّث علما جبالا]

و حسین بن علی الکاشفی در «رساله علیّه» گفته: [زبان در صفت آل محمّد بکلال منسوبست و جمال با کمال ایشان از باصرۀ بصیرت ارباب قیل و قال محجوب، چرا که ایشانند که نجوم بروج هدایت اند و بروج نجوم ولایت، سلاطین أقالیم عصمت خواقین مدائن حکمت، شیران بیشۀ فتوّت، فارسان عرصۀ مروّت، مسندنشینان قصر حرمت، سلطان نشانان مصر عزّت، ثمرات شجرۀ کرامت، قطرات رشحات امامت، عالمان أسرار ربّانی، خازنان فیوض سبحانی، مالکان طریق رشاد، سالکان طرق ارشاد، خاصّان بارگاه اله، نائبان محمّد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم] انتهی.

و نور الدین سمهودی در «جواهر العقدین» در تنبیه اوّل از تنبیهات ذکر خامس گفته: [یحتمل أنّ المراد من أهل البیت الّذین هم أمان الامّة علمائهم الّذین یقتدی بهم کما یهتدی بنجوم السماء، و هم الّذین إذا خلت الأرض منهم جاء أهل الارض من الآیات ما کانوا یوعدون و ذهب اهل الارض، و ذلک عند موت المهدیّ الّذی أخبر صلّی اللّه علیه و سلّم به].

و ابن حجر مکی در «صواعق» در تحت آیۀ سابعه فضائل اهلبیت علیهم السّلام گفته:

[و قال بعضهم: یحتمل أنّ المراد بأهل البیت الّذین هم أمان علماؤهم، لأنّ هم الّذین یهتدی بهم کالنجوم و الّذین إذا فقدوا جاء أهل الارض من الایات ما یوعدون].

ص: 237

و شیخ احمد بن الفضل بن محمّد باکثیر المکیّ الشّافعی در «وسیلة المآل فی عدّ مناقب الآل» گفته: [

و أخرج الدّارقطنیّ فی الفضائل عن معقل بن یسار رضی اللّه عنه، قال: سمعت أبا بکر رضی اللّه عنه یقول: علیّ بن أبی طالب عترة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، أی الّذین حثّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم علی التّمسّک بهم و الأخذ بهدیهم، فإنّهم نجوم الهدی من اقتدی بهم اهتدی، و خصّه أبو بکر بذلک رضی اللّه عنه لأنّه الامام فی هذا الشّأن و باب مدینة العلم و العرفان فهو إمام الائمّة و عالم الامّة].

و محمود بن محمد بن علی شیخانی قادری مدنی در «صراط سویّ» بعد ذکر حدیث أمان بودن اهلبیت علیهم السّلام گفته: [قال شیخنا: المراد من أهل البیت الّذین هم أمان للامّة علمائهم الّذین یهتدی بهم کما یهتدی بنجوم السماء، و هم الّذین إذا خلت الارض منهم جاء أهل الارض من الآیات ما کانوا یوعدون و ذهب أهل الارض، و ذلک عند موت المهدی الّذی أخبر النّبیّ (صلعم) به].

و فاضل شبراوی در کتاب «الإتحاف» گفته: [و قد اکرم اللّه تعالی آل بیت

المجدد علی رأس کل سنة من أهل البیت

نبیّه بأن جعل فیهم القطبانیّة، و منهم المجدّد علی رأس کلّ سنة لهذه الامّة أمر دینها،

فقد قال الرّشید لموسی الکاظم و هو جالس عند الکعبة: انت الّذی تبایعک النّاس سرّا؟! فقال له:

انا امام اهل القلوب و انت إمام الجسوم! و ما احسن ما قیل:

ملوک علی التّحقیق لیس لغیرهم من الملک إلاّ وزره و عقابه!

شموس الهدی منهم و منهم بدوره و أنجمه منهم و منهم شهابه].

و نیز شبراوی در «إتحاف» در ذکر جناب امام محمّد باقر علیه السّلام گفته: [سارت بذکر علومه الاخبار و انشدت مدائحه فی الاشعار، فمن ذلک قول مالک الجهنی فیه:

إذا طلب النّاس علم القرا ن کانت علیه قریش عیالا

و إن فاه فیه ابن بنت النّبیّ تلقّت یداه فروعا طوالا

نجوم تهلّل للمدلجین فتهدی بأنوارهنّ الرّجالا]

و أحمد بن عبد القادر عجیلی در «ذخیرة المآل» گفته: [و قد أوجدهم اللّه

ص: 238

فی کلّ عصر و مصر، و وجودهم امان من العذاب کالنجوم امان لأهل السّماء، وَ ما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ ، و هو منهم و هم منه کما ورد].

و نیز عجیلی در «ذخیرة المآل» گفته:

[و لم أحلّ عاطلا عن الحلی فإنّهم رضی اللّه عنهم حلیة الوجود، و لذلک ورد

«أهل بیتی کالنجوم» امان لاهل الارض، و مع کونها امانا فهی زینة و هدایة کما نطق به القرآن و اهل البیت کذلک].

و نیز عجیلی در «ذخیرة المآل» گفته:

[أمان اهل الارض ممّا یوعد مثل النجوم فی السّماء تقد

قال اللّه: وَ ما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ ، و قد أشار صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إلی وجود ذلک المعنی فی أهل بیته و أنّهم أمان اهل الارض من العذاب کما کان (صلعم) أمانا لهم فی حیاته، و فی ذلک أحادیث کثیرة منها:

«النجوم أمان لاهل السّماء و اهل بیتی أمان لامّتی» إلخ].

و نیز عجیلی در «ذخیرة المآل» گفته:

[و حرمة اللّه مصابیح الدّجی أهل المحاریب إذا اللّیل سجی

و ذلک أنّهم احد الحرمات الثّلاث و کالنجوم لاهل الارض، و فی صفات خواصّهم قال الحدّاد:

قوم إذا أرخی الظلام سدوله لم تلفهم رهن الوطا و المضجع]

و نیز عجیلی در «ذخیرة المآل» قصیدۀ از ابن علوان آورده که در آن مذکورست:

[خذها هدیت فإنّها إملاء ممّن له ابدا علیه ولاء

من أنجم نبویّة علویّة سطعت فلیس لنورها إخفاء]

و محمد سالم الدهلوی البخاری در رسالۀ «اصول الإیمان» گفته: [حاصل آنکه در فضل و شرف مراتب و جزئیّت بآنحضرت صلّی اللّه علیه و سلّم مثل این چهار کس یعنی حضرت علی کرّم اللّه وجهۀ و حضرت فاطمة الزّهراء و امام حسن و امام حسین علیهم الصّلوة و السّلام

ص: 239

هیچکس نرسد،

فإنّه شمس فضل هم کواکبهایظهرن انوارها للنّاس فی الظلم

یعنی بدرستی که آن حضرت آفتاب بزرگی اند و ایشان کواکب آن، ظاهر شده انوار ازیشان برای مردمان در تاریکی] انتهی.

و نیز محمد سالم بخاری در رساله «اصول الایمان» بعد نقل حدیثی از کتاب «شرف النبوّة» گفته. [و نیز آورده: بدرستی که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم آفتاب فضل و کمال بی نقصان اند و اهلبیت آن حضرت (صلی الله علیه و آله) مانند ستارهها در آن] انتهی.

و شبلنجی در «نور الأبصار» گفته: [و لأبی الحسن بن جبیر، رحمه اللّه:

احبّ النّبیّ المصطفی و ابن عمّه علیّا و سبطیه و فاطمة الزّهراء

هم اهل بیت اذهب اللّه عنهم و أطلعهم افق الهدی أنجما زهرا

موالاتهم فرض علی کلّ مسلم و حبّهم أسنی الذّخائر للاخری]

و فاضل معاصر شیخ حسن عدوی حمزاوی در «مشارق الأنوار» در ذکر فاطمه بنت الحسین علیهما السّلام گفته: [و یعجبنی مدحا فی حضرتها و آل البیت علی العموم الّذین شیّدوا الدّین و صاروا فی الاهتداء بهم کالنجوم: قول الهمام الفاضل الإمام الکامل ولدنا الشّیخ أحمد المالکی لقبا الشّافعی مذهبا الأبیاری بلدا] إلخ.

حدیث نبوی «من سره أن یحیی حیوتی...» بنقل از علماء عامه

و از جملۀ احادیث دالّه بر وجوب اقتدای اهل بیت علیهم السّلام این ارشاد جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّمست:

«من سرّه أن یحیی حیاتی و یموت مماتی و یسکن جنّة عدن غرسها ربّی فلیوال علیّا من بعدی و لیوال ولیّه و لیقتد بالائمّة من بعدی».

الحدیث.

و این حدیث را بروایت ابن عبّاس أکابر علمای أعلام و حفّاظ فخام سنیّه روایت کرده اند.

أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه اصفهانی در «حلیة الاولیاء» در ترجمۀ جناب أمیر - المؤمنین علیه السّلام گفته:

[حدّثنا محمّد بن المظفّر: نا: محمّد بن جعفر بن عبد الرّحیم، نا

ص: 240

أحمد بن محمّد بن یزید بن سلیمان، نا عبد الرحمن بن عمران بن أبی لیلی أخو محمّد بن عمران، نا یعقوب بن موسی الهاشمی عن ابن أبی رواد عن إسماعیل بن أمیّة عن عکرمة عن ابن عبّاس، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: من سرّه أن یحیی حیاتی و یموت مماتی و یسکن جنّة عدن غرسها ربّی فلیوال علیّا من بعدی و لیوال ولیّه و لیقتد بالائمّة من بعدی فإنّهم عترتی، خلقوا من طینتی، رزقوا فهما و علما، ویل للمکذّبین لفضلهم من امتی القاطعین فیهم صلتی، لا أنالهم اللّه شفاعتی!].

و نیز أبو نعیم اصفهانی در کتاب «منقبة المطهّرین» علی ما نقل عنه بسند خود آورده:

[عن ابن عبّاس، قال: قال رسول اللّه (صلعم): من سرّه أن یحیی حیاتی و یموت مماتی و یسکن جنّة عدن غرسها ربّی فلیوال علیّا من بعدی و لیوال ولیّه و لیقتد بالأئمّة من بعدی فإنّهم عترتی خلقوا من طینتی رزقوا فهما و علما، ویل للمکذّبین لفضلهم من امّتی القاطعین فیهم صلتی، لا أنالهم اللّه شفاعتی].

و عبد الکریم بن محمد الرّافعی الشّافعی در کتاب «التّدوین» گفته:

[الحسن ابن حمزة العلوی الرّازی أبو طاهر. قدم قزوین و حدّث بها عن سلیمان بن أحمد، روی عنه أبو مضر ربیعة بن علی العجلیّ فقال: ثنا أبو طاهر الحسن بن حمزة العلویّ، قدم علینا قزوین سنة أربع و أربعین و ثلاثمائة، ثنا سلیمان بن أحمد، ثنا عمر بن حفص السّدوسی، ثنا إسحاق بن بشر الکاهلی، ثنا یعقوب بن المغیرة الهاشمی، عن ابن أبی رواد عن اسماعیل بن أمیّة، عن عکرمة، عن ابن عبّاس، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: من سرّه أن یحیی حیاتی و یموت مماتی و یدخل جنّة عدن فلیوال علیّا من بعدی و لیقتد بأهلبیتی من بعدی فإنّهم عترتی خلقوا من طینتی و رزقوا فهمی و علمی، فویل للمکذبین من امّتی لا أنالهم اللّه شفاعتی].

و حموینی در «فرائد السّمطین» علی ما نقل عنه آورده:

[أخبرنی الخطیب نجم الدّین عبد اللّه بن أبی السّعادات بن منصور بن أبی السّعادات النّاصریّ بقراءتی علیه ببغداد بجامع المنصور، أنبأنا الشّیخ الإمام أحمد بن یعقوب بن یعقوب بن عبد اللّه المارستانیّ سماعا علیه، قال: أنبأنا أبو الفتح محمّد بن عبد الباقی بن أحمد المعروف

ص: 241

بابن البطی إجازة إن لم یکن سماعا، قال: أنبأنا ابو الفضل حمد بن أحمد الأصبهانی قال: أخبرنا أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه الحافظ، قال: حدّثنا محمّد بن المظفّر، قال: حدّثنا محمّد بن جعفر بن عبد الرّحیم، حدّثنا أحمد بن محمّد بن یزید بن سلیم، حدّثنا عبد الرّحمن بن عمران بن أبی لیلی أخو محمّد بن عمران، حدّثنا یعقوب بن موسی الهاشمیّ عن ابن أبی رواد عن اسماعیل بن أمیّة عن عکرمة عن ابن عبّاس، قال: قال رسول اللّه (صلی الله علیه و آله):

من سرّه أن یحیی حیاتی و یموت مماتی و یسکن جنّات (عدن. صح. ظ) غرسها ربّی فلیوال علیّا من بعدی و لیوال ولیّه و لیقتد بالأئمّة من بعدی فإنّهم عترتی خلقوا من طینتی و رزقوا فهما و علما، ویل للمکذّبین بفضلهم من امّتی القاطعین فیهم صلتی، لا أنالهم اللّه شفاعتی].

و حافظ محمد بن یوسف کنجی شافعی در «کفایة الطالب» گفته: [الباب السادس و الخمسون: فی تخصیص علی علیه السّلام بکونه إمام الأولیاء.

أخبرنا أبو طالب عبد اللّطیف بن محمّد الجوهریّ و غیره ببغداد، أخبرنا ابو الفتح محمّد بن عبد الباقی، أخبرنا أبو الفضل بن أحمد، حدّثنا أحمد بن عبد اللّه، حدّثنا محمّد بن المظفّر، حدّثنا محمّد بن جعفر ابن عبد الرّحیم، حدّثنا أحمد بن محمّد بن زید بن سلیم، حدّثنا عبد الرّحمن بن عمران بن أبی لیلی أخو محمّد بن عمران، حدّثنا یعقوب بن موسی الهاشمیّ عن أبی رواد عن إسماعیل بن أمیّة عن عکرمة عن ابن عبّاس، قال: قال رسول اللّه (صلی الله علیه و آله): من سرّه أن یحیی حیاتی و یموت مماتی و یسکن جنّة عدن الّتی غرسها ربّی عزّ و جلّ فلیوال علیّا من بعدی و لیوال ولیّه و لیقتد بالأئمّة بعدی فإنّهم عترتی خلقوا من طینتی رزقوا فهما و علما، ویل للمکذّبین بفضلهم من امّتی القاطعین فیهم صلتی لا أنالهم اللّه شفاعتی].

و ملا علی متقی در «کنز العمّال» آورده:

[من سرّه أن یحیی حیاتی و یمیت (یموت. ظ) مماتی و یسکن جنّة عدن غرسها ربّی فلیوال علیّا من بعدی و لیوال ولیّه و لیقتد بأهلبیتی من بعدی فإنّهم عترتی خلقوا من طینتی و رزقوا فهمی و علمی

ص: 242

فویل للمکذّبین بفضلهم من امّتی القاطعین فیهم صلتی، لا أنالهم اللّه شفاعتی. (طب [1]) و الرّافعیّ عن ابن عبّاس].

و عبد الحق دهلوی در «تحقیق الإشارة إلی تعمیم البشارة» گفته:

[من سرّه أن یحیی حیاتی و یموت مماتی و یسکن جنّة عدن غرسها ربّی فلیوال علیّا بعدی و لیوال ولیّه و لیقتد بأهلبیتی من بعدی فإنّهم عترتی خلقوا من طینتی و رزقوا فهمی و علمی، فویل للمکذّبین بفضلهم من امّتی و القاطعین فیهم صلتی، لا أنالهم اللّه شفاعتی.

رواه الطبرانیّ و الرّافعیّ عن ابن عبّاس].

و نیز عبد الحق در «رجال مشکاة» در ذکر أحادیث فضائل أهل بیت علیهم السّلام گفته:

[و قوله «من سرّه أن یحیی حیاتی و یموت مماتی و یسکن جنّة عدن غرسها ربّی فلیوال علیّا من بعدی و لیقتد بأهلبیتی من بعدی، فإنّهم عترتی خلقوا من طینتی و رزقوا فهمی و علمی، فویل للمکذّبین بفضلهم من امّتی القاطعین فیهم صلتی، لا أنالهم اللّه من شفاعتی].

و سلیمان بن ابراهیم بلخی در «ینابیع المودّة» در باب ثالث و أربعون آورده:

[

أخرج أبو نعیم الحافظ و الحموینیّ عن عکرمة عن ابن عبّاس، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: من سرّه أن یحیی حیاتی و یموت مماتی و یسکن جنّات عدن الّتی غرس فیها قضیبا ربّی فلیوال علیّا و لیوال ولیّه و لیقتد بالأئمّة من ولده من بعده فإنّهم عترتی خلقوا من طینتی و رزقوا فهما و علما، و ویل للمکذّبین بفضلهم من امّتی القاطعین فیهم صلتی، لا أنالهم اللّه شفاعتی].

و نیز در «ینابیع المودّة» نقلا عن شرح «نهج البلاغه» آورده: [الثّانی عشر:

من سرّه أن یحیی حیاتی و یموت مماتی و یسکن جنّة عدن عند شجرة طوبی الّتی غرسها ربّی فلیوال علیّا من بعدی و لیوال ولیّه و لیقتد بالأئمّة من بعدی فإنّهم عترتی خلقوا من طینتی و رزقوا فهما و علما، فویل للمکذّبین من امّتی القاطعین فیهم صلتی، لا أنالهم اللّه شفاعتی. ذکره صاحب «الحلیة» أیضا].

ص: 243

و از جمله شواهد و مؤیدات این حدیث حدیثیست که بعض علمای أعلام أهل سنّت آن را بروایت جناب امام حسین علیه السّلام آورده اند، چنانچه أبو المؤیّد موفق بن أحمد الخوارزمی در کتاب «المناقب» گفته:

[و أخبرنا الإمام الأجلّ أخی شمس الأئمّة أبو الفرج محمّد بن أحمد بن المکیّ، قال: أخبرنا الإمام الزّاهد أبو محمّد إسماعیل ابن علی بن إسماعیل، قال: حدّثنا الإمام السّید الأجلّ المرشد باللّه أبو الحسن یحیی بن الموفق باللّه، قال: أخبرنا أبو طاهر محمّد بن علی بن محمّد بن یوسف الواعظ ابن العلاّف، قال: أخبرنا أبو جعفر محمّد بن أحمد بن محمّد بن حمّاد المعروف بابن سیم، قال: أخبرنا أبو محمّد القاسم بن جعفر بن محمّد بن عبد بن محمّد بن عمر بن علی بن أبی طالب قال: حدّثنی جعفر بن محمّد عن أبیه محمّد بن علی الباقر عن ابیه علی بن الحسین بن علی عن أبیه الحسین الشّهید، قال: سمعت جدّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول: من أحبّ أن یحیی حیاتی و یموت مماتی و یدخل الجنّة الّتی وعدنی ربی فلیتولّ علیّ بن أبی طالب و ذریّته الطاهرین أئمّة الهدی و مصابیح الدّجی من بعده فإنّهم لن یخرجوکم من باب الهدی إلی باب الضلالة].

حدیث نبوی «من أحب أن یحیی حیونی...» بنقل از «ذیل المذیل»

و نیز از جمله شواهد و مؤیدات این حدیث حدیثیست که بعض حفّاظ عظام سنّیّه آن را بروایت زیاد بن مطرف صحابی اخراج کرده اند، چنانچه حافظ جلیل أبو جعفر محمّد بن جریر طبری در کتاب «ذیل المذیّل» گفته: [

حدّثنی زکریّا بن یحیی بن أبان المصریّ، قال: ثنا أحمد بن اشکاب، قال: ثنا یحیی بن یعلی المحاربیّ عن عمّار بن رزیق الضّبیّ عن أبی إسحاق الهمدانی عن زیاد بن مطرف، قال: سمعت رسول اللّه (صلعم) یقول: من أحبّ أن یحیی حیاتی و یموت میتتی و یدخل الجنّة الّتی وعدنی ربّی قضبانا من قضبانها غرسها فی جنّة الخلد فلیتولّ علی بن أبی طالب و ذرّیّته من بعده فانّهم لن یخرجوهم من باب هدی و لن یدخلوهم فی باب ضلالة].

ص: 244

و چون این احادیث یسیرۀ جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را که نسبت بدیگر أحادیث کثیرۀ آن جناب در حق اهل بیت علیهم السّلام مثل قطرۀ از دریا و لمعۀ از بیضا می باشد، بچشم حقیقت بین دیدی و بلوائح عظمت و جلالت و رفعت و نبالت و امامت و خلافت و ریاست و عصمت این حضرات بقدر فهم خود وارسیدی، نهایت بطلان و فساد کلام مخاطب مبطن ضغینه متعلّق بحدیث ثقلین و حدیث سفینه بار دیگر بر تو کالشّمس فی رابعة النّهار واضح و آشکار گردید، و بنای تمسّک شاه صاحب بأحادیث موضوعه أسلاف خود خصوصا استدلالشان

بحدیث «اقتدوا بالّذین من بعدی أبی بکر و عمر»

و احتجاجشان

بحدیث «أصحابی کالنّجوم» بآب رسید.

و هر گاه کلام حقائق نظام ما منتهی باین مقام شد مناسب چنان می نماید که در آخر کلام حدیثی از کتب بعض حفّاظ أعلام سنّیّه نقل نمایم که از جمله دلائل قاطعه باشد برای این معنی که متبعین ثقلین بحمد اللّه شیعیان جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و قائلین بامامت آن جناب هستند و إنشاء اللّه تعالی روز قیامت همین اشخاص با اختصاص زیر رایت آن جناب بر حوض کوثر وارد خواهند شد، و از جانب جناب احدیّت جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله آثار جلیله کرامت بر ایشان بظهور خواهد رسید، و آن حدیثی است که خاصّۀ باری جناب أبی ذرّ غفاری آن را از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت فرموده و بتحدیث آن در ایمان أهل یقین و عرفان الی اقصی الغایه افزوده.

حالا آن حدیث جلیل را که از جملۀ حجج و آیات حق و سداد و أعلام و رایات صواب و رشاد می باشد و هر هر جمله اش صحّت مذهب أهل حقّ را کالنّور علی شاهق الطور بوضوح و ظهور رسانیده أضواء صفا و ولا بر قلوب أصفیا و اولیا إلی ما لا نهایة له می پاشد باید شنید، و بکنه افضال ربّ متعال که شامل أحوال مؤمنین نیک مآل در دنیا و آخرتست باید رسید.

حدیث دیگر که از حجج و آیات حق است درشأن أمیر المؤمنین علیه السلام، منقول از «کفایة الطالب»

حافظ جلیل و ناقد نبیل سنّیه محمّد بن یوسف کنجی شافعی در کتاب «کفایة الطالب» گفته: [الباب السّادس. فی کرامة اللّه لعلی بن أبی طالب و فضل محبّته.

أخبرنا محمّد بن عبد الواحد بن أحمد بن المتوکّل علی اللّه ببغداد، عن محمّد بن عبید اللّه،

ص: 245

حدّثنا عبد الحمید بن عبد الرحمان، حدّثنا محمّد بن عبد اللّه، حدّثنا حسین بن محمّد بن الفرزدق، حدّثنا حسین بن علی بن بزیع، حدّثنا یحیی بن الحسن بن الفرات، حدّثنا أبو عبد الرّحمن المسعودیّ و هو عبد اللّه بن عبد الملک، عن الحرث بن حصیرة عن صخر بن الحکم الفزاری، عن حیّان بن الحرث الأزدی، عن الرّبیع بن جمیل الضّبّی، عن مالک بن ضمرة الدّوسی، عن أبی ذرّ الغفاری (ره) قال: قال رسول اللّه (صلی الله علیه و آله): ترد علی الحوض رایة امیر المؤمنین و إمام الغرّ المحجّلین فأقوم فآخذ بیده فیبیّض وجهه و وجوه أصحابه و أقول: ما خلفتمونی فی الثقلین بعدی؟ فیقولون: تبعنا الاکبر و صدقناه و وازرنا الأصغر و نصرناه و قاتلنا معه. فأقول: ردّوا رواء مرویّین! فیشربون شربة لا یظمئون بعدها، وجه إمامهم کالشّمس الطالعة و وجوههم کالقمر لیلة البدر أو کأضوإ نجم فی السّماء.

و فی هذا الخبر بشارة و نذارة من النّبیّ (صلی الله علیه و آله). أمّا البشارة فلمن آمن باللّه عزّ و جلّ و رسوله و أحبّ أهل بیته. و أمّا النّذارة فلمن کفر باللّه و رسوله و أبغض أهل بیته و قال ما لا یلیق بهم و رأی رأی الخوارج و النّواصب، و هو بشارة لمن أحبّ أهل بیته و أنّه یرد الحوض و یشرب منه فلا یظمأ أبدا، و الظّمأ هو عنوان دوام العطش و حرمان دخول جنّة المأوی. و أمّا الثّقلان فأحدهما کتاب اللّه عزّ و جلّ و الآخر عترة النّبیّ و أهل بیته علیهم السّلام، و هما أجلّ الوسائل و أکرم الشّفعاء عند اللّه عزّ و جلّ].

و بر ناظر بصیر و متتبّع خبیر پوشیده نیست که این حدیث شریف بسیاقی که حافظ کنجی آن را آورده جزویست از حدیث طویل «خمس رایات» که جناب أبی ذرّ غفاری علیه آلاف الرّحمة من اللّه الباری آن را بتمامه و کماله از جناب رسالت مآب صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت فرموده، کما لا یخفی علی ناظر الباب التّاسع و الستین بعد المائة من کتاب الیقین، لیکن حافظ کنجی یا کسی دیگر از مشایخ او بکدامی مصلحت سانحه آن را مختصر نموده و این سیاق مختصر نیز برای ظهور حق و زهوق باطل کافی و وافیست. و بعد ملاحظه احادیث سابقه و این حدیث، عاقل لبیب و منصف اریب را شبهه باقی نمی ماند

ص: 246

در این که جناب أمیر المؤمنین علیه السّلام و دیگر ائمه اهلبیت علیهم السّلام که از ذرّیّت آن جناب می باشند خلفای بر حقّ و واجب الاقتداء و لازم الاتّباع هستند خلافت و امامت و عصمت و کرامتشان محتوم و متیقّنست، و اینکه متبعین ثقلین و راکبین سفینه اهلبیت بجز شیعۀ اثنا عشریّه که قائل بخلافت و امامت ایشان هستند کسی دیگر نیست و حسن عاقبت و خوبی خاتمه مخصوص بایشانست.

و الحمد للّه المفضل المنعام علی هذا الفضل و الانعام و صلّی اللّه علی سیدنا أبی القاسم محمد المعتام و آله البررة الکرام شفعاء یوم الحشر و القیام و کفلاء خیر العاقبة و حسن الختام تمّت کتابة هذا الکتاب المستطاب علی ید افقر عباد اللّه الغنی صفدر حسین الکاظیمنی. عفا عنه ربّه یوم الحساب فی أوسط شهر جمادی الآخرة سنه 1351 هجری و الحمد للّه ربّ الارباب. و صلّی اللّه علی محمّد و آله الأطیاب

ص: 247

پایان طبع 16 ربیع دوم 1382 «مطبعه حبل المتین - اصفهان»

ص: 248

کلمه ناشر

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

سپاس افزون از حدّ و قیاس خداوند تبارک و تعالی را که ما را یاری فرمود تا وظیفه خود را در انجام طبع این کتاب شریف به سر حدّ کمال رسانیدیم، و با تمام موانع و مشکلات بزرگی که در سر راه بود عاقبت پیروزی یافته این سند افتخار جهان دانش شیعه را در دار العلم اصفهان و مهد دانش ایران بصورتی کامل و پسندیده تقدیم ارباب معرفت و بینش نمودیم.

أجزاء این کتاب شاهد زنده مجاهدات و کوششهای مداوم ما است که در مدّت چهار سال شب و روز خود را صرف خدمت باین اثر بزرگ نموده همه اوقاتمان را در سر این کار گذاردیم و هر گونه مکروه و ناملایمی را ناچیز گرفته برای رسیدن بکمال مطلوب از هیچ پیش آمد هراس بدل راه ندادیم و با توکّل بذات اقدس احدیّت و استمداد از ارواح طیّبه خاندان رسالت صلوات اللّه علیهم، تمسّک بذیل عنایت ثقلین عظیمین و توسّل به سفینه نجات اهلبیت علیهم السّلام نموده، با توجّهات حضرت بقیّة اللّه القائم عجّل اللّه تعالی فرجه، همّت بر تجدید طبع و تکثیر نسخ این مجموعه فضائل دودمان محمدی صلّی اللّه علیه و علیهم گمارده، تشنگان زلال مودّت و بحر فضائل آل اللّه علیهم صلوات اللّه را از منهل عذب این دریای موّاج دانش و لب ریز از درّ و گهر سیراب نمودیم.

اکنون که این خدمت بخاتمت گراییده و طبع أجزاء دوازدهمین مجلّد کتاب مبارک «عبقات الانوار» پایان یافته است وظیفه خود می دانیم از بزرگانی که درین راه طویل و کار سنگین عظیم بیاری ما برخاستند بنیکی یاد کنیم و دعای خیر بهره وران ازین کتاب مقدّس را بآنان هدیّه نماییم، و بیش از هر کس و پیش از هر کار درود فراوان نثار روح پاک نابغه زمان و باقعه أوان، محیی آثار سلف و هادی دوران خلف، یگانه

ص: 249

پیشوای روشن ضمیر دل آگاه، رضوان جایگاه، سیّد الفقهاء علی الاطلاق، شرف العترة فی الآفاق، حجّة الاسلام و النّائب المرضیّ عن الامام علیه السّلام، آیة اللّه الحاج آقا حسین الطباطبائی البروجردی، حشره اللّه تعالی مع أجداده الکرام فی دار السلام، که آن مرد بزرگ در آغاز کار از اقدام ما در تجدید طبع این کتاب شریف بسی تشویق و تقدیر و تجلیل فرمود، و هنگامی که مقداری از أجزاء کتاب بزیور طبع آراسته شد و بنظر مبارکش رسید یکصد دوره خریداری فرمود که اسباب ادامه کار فراهم گردید. رحمه اللّه تعالی رحمة واسعة، و أفاض علی تربته المقدّسة شآبیب المغفرة.

سپس درود فراوان نثار روان قدسی آشیان سیّد العلماء العظام و فخر المجتهدین الکرام علم الاعلام و حجّة الاسلام، أورع أهل زمانه و أفقه فقهاء أوانه، آیة اللّه الباهرة، سیّدنا الامام السید عبد الهادی الحسینی الشیرازی النجفی، قدّس اللّه تعالی سرّه و أجزل فی مقرّر رحمته مثوبته و برّه، که آن امام جلیل البرکات و پیشوای ملکوتی صفات نیز بمجرّد اطلاع از امر طبع کتاب شصت دوره ابتیاع فرمود و بر تقویت اساس این بناء خیر افزوده. جزاه اللّه تعالی عن الاسلام و أهله خیر الجزاء.

همچنین فرض ذمّت است که از سائر علماء أعلام و مجتهدین عظام زمامداران بزرگ حوزه های علمی نجف اشرف و قم و اصفهان و دانشمندان دیگر شهرستانها که درین راه صمیمانه یاری فرموده اند سپاس گزاریم و دوام عزّت و توفیقشان را از درگاه حضرت احدیت جلّت عظمته خواستار شویم.

امید که با ادامه کمک و یاری آنان توفیق طبع و نشر سائر مجلّدات این کتاب مبارک نیز نصیب گردد، بمنّه و کرمه.

ص: 250

ص: 251

ص: 252

ص: 253

ص: 254

ص: 255

ص: 256

ص: 257

ص: 258

ص: 259

ص: 260

ص: 261

ص: 262

ص: 263

ص: 264

ص: 265

ص: 266

ص: 267

ص: 268

ص: 269

ص: 270

ص: 271

ص: 272

ص: 273

ص: 274

ص: 275

ص: 276

ص: 277

ص: 278

ص: 279

ص: 280

ص: 281

ص: 282

ص: 283

ص: 284

ضمائم کتاب «مشتمل بر شش بخش»

اشاره

بخش یکم - «تحفه اثنا عشریه» چیست؟ بخش دوم - شرح حال صاحب «تحفه».

بخش سوم - ردهایی که بر «تحفه» نوشته شده است.

بخش چهارم - «عبقات الأنوار».

بخش پنجم - شرح حال صاحب عبقات.

بخش ششم - تقریظات عبقات.

ص: 285

«ضمائم کتاب»

بخش یکم: «تحفه اثنا عشریه» چیست ؟

اشاره

بسمه تعالی در أوائل سده سیزدهم هجری، مولوی عبد العزیز بن شاه ولیّ اللّه دهلوی، که به سی و یک واسطه نسب بعمر خطاب خلیفه دوم می رساند، ملقّب به «شاه صاحب» از علمای اهل سنّت و از مردم هندوستان، کتاب مفصّلی بنام «تحفه اثنا عشریّه» نگاشته و منتشر ساخت.

کتاب «تحفه» بزبان فارسی و از آغاز تا انجام آن در ردّ شیعه است.

وی درین کتاب عقائد و آراء شیعه را بطور عموم و فرقه امامیّه اثنا عشریّه را بالخصوص، در اصول و فروع و اخلاق و آداب و تمامی معتقدات و أعمالشان، بعباراتی خارج از نزاکت و کلماتی بیرون از آداب و سنن مناظره، یعنی بشیوه کتب درسی نوآموزان که بخطابه نزدیکتر تا بجدل و برهان - یا دست کم نقل صحیح مطالب - مورد حمله و اعتراض قرار داده، و با اینکه در مقدّمه و همچنین جابجا در طی ابواب و فصول بظاهر ملتزم گردیده که تنها بمسلّمیّات خود شیعه استناد کند، و جز از روی مدارک معتبره آنان سخنی نیاورد، کمتر بالتزام خود عمل کرده و بقول خویش پایدار مانده، بلکه کتاب را مملوّ از افتراءات و تهمتهای شنیعه ساخته است.

بنا بنگارش نویسنده «نجوم السماء ج 1 ص 352» و مؤلّف کتاب «عبقات الأنوار، مجلّد حدیث غدیر» اصل این کتاب همان «صواقع» خواجه نصر اللّه کابلی [1] است

ص: 286

که عبد العزیز آن را بفارسی ترجمه کرده، لکن ابتداء از ترس نوّاب نجف خان که از امرای زمان در آن سامان و شیعه بوده، بنام مستعار «غلام حلیم» انتشار داد، امّا در چاپهای بعد بنام اصلی وی عبد العزیز منتشر گردید.

سپس در سال 1227 هجری، شخصی بنام غلام محمّد بن محیی الدین اسلمی در شهر «مدراس» هندوستان کتاب «تحفه» را از فارسی بعربی ترجمه کرد، و بسال 1300 محمود شکری آلوسی در بغداد باختصار نسخه عربی آن پرداخت و به «المنحة الإلهیّة، تلخیص ترجمة التّحفة الاثنی عشریّه» نامید و در مقدّمه آن را بسلطان عبد الحمید خان ابن سلطان عبد المجید خان عثمانی تقدیم داشت، و ویرا بألفاظ عجیبه ستود [مانند:

و قدّمته لأعتاب خلیفة اللّه فی أرضه و نائب رسوله - علیه الصلوة و السلام - فی إحیاء سنّته و فرضه!..]، لکن نظر بکمی وسیله طبع و نیز برخی محدودیّتهای سیاسی که در آن وقت از طرف حکومت عثمانی برقرار بود، از چاپ و انتشار آن در کشور عراق جلوگیری شد، آخر الأمر در هندوستان و شهر بمبئی که تحت نفوذ أجانب بوده و نسبت بنشر این گونه کتب مساعی بسیار مبذول می شد، طبع و منتشر گردید! بعدا نیز در حدود ده سال قبل مدیر مجلّه «الأزهر» مصر اقدام بطبع مجدّد همان مختصر نمود، و اخیرا هم در یکی از فهرستهای کتب تازه چاپ لاهور «پاکستان» نام «ترجمه تحفه بزبان اردو» دیده شد که بطبع رسانیده اند! بهر حال کتاب تحفه با تحوّلات و انتشار متعدّد، در ایجاد اختلاف بین مسلمین و تیره ساختن روابط فرق اسلامی نسبت به همدیگر، و بالأخره تحریک حسّ بدبینی و عصبیّت أهل سنّت بر علیه جامعه شیعه بسیار مؤثر بوده و معلوم نیست ازین پس نیز چه عواقب سوئی برای مسلمین خواهد داشت!

ص: 287

باری نسخه یی که از کتاب تحفه در دست ماست، بخط نستعلیق با حواشی فراوان نویسنده طیّ 776 صفحه بقطع وزیری در سال 1271 هجری قمری در دهلی بطبع رسیده، و صفحه اول و عنوان کتاب بدین صورتست:

«قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: «إذا رأیتم الّذین یسبّون أصحابی فقولوا: لعنة اللّه علی شرّکم!». الحمد للّه و المنّة که این کتاب لطائف مآب نصیحة المؤمنین و فضیحة الشیاطین (!) موسوم به «تحفه اثنا عشریّه» تصنیف عمدة المناظرین زبدة المتکلّمین حافظ غلام حلیم المشتهر بمولوی شاه عبد العزیز محدّث دهلوی، در مطبع حسنی، باهتمام شیخ محمّد حسن در دهلی مطبوع شد، سنه 1271»، و پایان نسخه چنین است: «قد وقع الفراغ من تحریر هذه النّسخة المتبرّکة المسمّی به تحفۀ اثنا عشریّه فی التاریخ الثامن من شهر ذی قعدة المعظم سنه 1271 هجری».

فهرست أبواب تحفه:

1 - در کیفیّت حدوث مذهب تشیّع و انشعاب آن بفرق مختلفه. 2 - در مکاید شیعه و طرق إضلال و تلبیس. 3 - در ذکر أسلاف شیعه و علماء و کتب ایشان.

4 - در أحوال أخبار شیعه و ذکر رواة آنها. 5 - در الهیّات. 6 - در نبوّات.

7 - در امامت 8 - در معاد. 9 - در مسائل فقهیّه. 10 - در مطاعن خلفاء ثلاثه و أمّ المؤمنین و دیگر صحابه. 11 - در خواص مذهب شیعه مشتمل بر سه فصل «1» در أوهام «2» در تعصّبات «3» در هفوات. 12 - در تولاّ (کذا) و تبرّا (کذا) مشتمل بر مقدمات عشره [1].

ص: 288

بخش دوم: شرح حال صاحب تحفه

مولوی رحمان علیصاحب در «تذکره علمای هند: 122 ط لکهنو» گوید:

«مولانا عبد العزیز دهلوی. ابن مولانا شاه ولیّ اللّه محدّث دهلوی. در سال یازده صد و پنجاه و نه هجری ولادت یافته، و به «غلام حلیم» اسم تاریخی موسوم گشت، و بعمر پانزده سالگی بخدمت والد ماجد خود از تحصیل علوم عقلیّه و نقلیّه و تکمیل کمالات خفیّه و جلیّه فارغ شده، و بعد پدر بزرگوار متّکی اریکه درس و ارشاد گردید».

تا آنکه گوید: «رسالۀ» «سرّ الشّهادتین» و «بستان المحدثین» و «تحفه اثنا عشریه» و «عجاله نافعه» و «فتح العزیز» تفسیر سوره بقره و دو پاره أخیر قرآن مجید، از تصانیف شهیرۀ ویند. هفتم شوّال سال دوازده صد و سی و نه هجری ازین جهان بی بنیان بعالم جاودان رحلت فرمود...».

و زرکلی در «الأعلام 138:4» گوید: «سراج الهند الدهلوی [1159 - 1239 ه] عبد العزیز بن أحمد (ولیّ اللّه) بن عبد الرّحیم العمری الفاروقی، الملقّب سراج الهند. مفسّر عالم، بالحدیث من أهل (دهلی) بالهند. أرّخ مولده بقوله (غلام حلیم)، له تصانیف، منها «فتح العزیز» فی التفسیر، لم یتمّه، و «بستان المحدّثین» و «التحفة الاثنا عشریّه» و رسائل فی موضوعات مختلفه».

و در پاورقی، مآخذ شرح حال او را «الیانع الجنی: 73» و «ایضاح المکنون 182:1» نشان داده است.

و میرزا أحمد انصاری شروانی یمنی در «حدیقة الأفراح لإزاحة الأتراح: 166» برخی از آثار منثور و منظوم او را آورده و در آغاز عنوانش گوید: «الشیخ عبد العزیز بن أحمد ولیّ اللّه الدهلوی. سلطان إقلیم المعانی، و مالک أزمّة البیان و بدیع الزمان الثانی، و هو مؤیّد مذهب النّعمان. مصنّفاته لا تحصی و مؤلّفاته تجلّ عن تعداد الرّمل و الحصی. فمن نظمه...».

ص: 289

و حافظ العصر سید عبد الحیّ حسنی ادریسی کتانی فاسی در «فهرس الفهارس و الأثبات و معجم المعاجم و المشیخات و المسلسلات 244:2» ذیل عنوان «العجالة النافعة» گوید: «للعلاّمة المحدّث المسند سراج الهند و محدّثه و عالمه الشیخ عبد العزیز بن احمد ولی اللّه الدهلوی الهندی. ولد سنة 1159 و مات سنة 1239 علی ما فی «عون المعبود علی سنن أبی داود» و فی ترجمته من «الیانع الجنی»: اخبرت أنّه توفی سنة 1249. إه. و فی «القول الممجّد علی موطّأ محمّد» علی ما قیل. سنة 1239 إه. أخذ عن أبیه و شملته اجازته و عنایته و أخذ بعده عن جماعة من أصحابه کالشیخ محمّد عاشق الفلتی و الشیخ محمّد أمین الکشمیری الدهلوی، تدارک بهم ما فاته عن أبیه، أروی کلّ ما له عن الشیخ الوالد و غیره عن الشیخ عبد الغنی عن والده الشیخ أبی سعید و الشیخ محمّد اسحاق الدهلوی، کلاهما عنه.» الخ.

عمر رضا کحّاله نیز مجملی از حالات صاحب تحفه را در «معجم المؤلّفین 5:

243» بنقل از پاره یی مآخذ فوق آورده و از جمله مؤلّفاتش کتاب «العبقات، فی بعض مسائل الحکمة الاسلامیّة العالیة» یاد کرده که ظاهرا این مطلب مأخوذ از «تاریخ ادبیات عرب» بروکلمن است و بکتاب مستطاب «عبقات الانوار» اشتباه شده.

در ذیل این مقال، ناگفته نماند که پدر صاحب تحفه نیز از بزرگان اهل سنّت و جماعت است، و مآخذ کثیرۀ شرح حال او در مجلّد أوّل حدیث ثقلین «عبقات الانوار:

750» و نیز در مجلّد أوّل حدیث مدینة العلم و تقریبا از همه جا مبسوطتر در «نزهة الخواطر 398:6-415» تألیف عبد الحی حسنی یاد شده، و در این جا بنقل چند سطری از «تذکره علمای هند: 250-252» ذیلا مبادرت می شود:

«مولانا شاه ولی اللّه دهلوی، نام نامیش و لقب گرامیش ولیّ اللّه بن عبد الرّحیم العمری الحنفی النقشبندی المحدّث الدهلوی، بروز چهارشنبه وقت طلوع آفتاب تاریخ چهارم شوّال سال یازده صد و چهارده هجری متولّد شده، اسم تاریخی وی (عظیم الدین) قرار داده اند، لکن أعدادش یازده صد و پانزده می شوند، به پنج سالگی مکتبنشین شده، بهفت سالگی قرآن شریف ختم نمود». إلخ.

ص: 290

شرح حال ولیّ اللّه در «فهرس الفهارس و الأثبات 436:2-438» نیز مذکور و در پایان آن گفته: «و یکفی فی ترجمة ولی اللّه المذکور أنّ ممّن تخرّج به الحافظ الزّبیدیّ فإنّه أخذ عنه فی الهند قبل رحلته إلی البلاد العربیّة» انتهی.

بخش سوم ردهایی که بر تحفه نوشته شده است

اول: ردّ أبو أحمد محمّد بن عبد النّبی بن عبد الصّانع أخباری نیشابوری اکبرآبادی، مقتول در یکی از دو ربیع سال 1232.

کتابش بنوشته «کشف الحجب: شماره 1687» بنام «السیف المسلول، علی مخرّبی دین الرّسول» ملقّب به «الصارم البتّار، لقدّ الفجّار و قطّ الشّرار»، فارسی در ردّ بر تمام «تحفه» می باشد. و نیز می نویسد: وی این کتاب را برای رئیس الوزراء نوّاب سراج الدّوله عبد الحسین خان قرشی تألیف کرد و من «صاحب کشف الحجب» قسمت راجع بباب أوّل و دوّم آن را دیدم، بدین ترتیب است که عبارت تحفه را تحت عنوان «متن» نقل کرده، سپس کلام خود را که در ردّ آن نگاشته مصدّر بلفظ «شرح» نموده و آغازش چنین است: [الحمد للّه الّذی هدانا لهذا و ما کنّا لنهتدی لو لا أن هدانا اللّه، الخ]. انتهی.

دوم: ردّ سیّد دلدار علی بن محمّد معین نقوی نصیرآبادی نزیل لکهنو، متوفای 1235. وی چهار مجلّد کتاب در ردّ تحفه بشرح زیر نگاشته است:

1 - «الصوارم الإلهیّات، فی قطع شبهات عابدی العزّی و اللاّت»، فارسی، در ردّ بر باب پنجم تحفه، آغازش: [الحمد للّه الّذی تفرّد بالقدم، و رسم کلّ شیء بتقدّم العدم]، این کتاب در کلکته چاپ شده است. رجوع به «کشف الحجب:

شماره 2072» و «تذکره علماء هند: 61» شود [1].

ص: 291

2 - «صارم الاسلام»، در پاورقی گذشته راجع باین کتاب سخن گفتیم.

3 - «حسام الاسلام و سهام الملام»، در ردّ باب ششم تحفه، چاپ هندوستان، بسال 1215. «ذریعه 7: شماره 47» «نجوم السماء 350:1» «تذکره علمای هند: 61».

4 - «خاتمة الصوارم الإلهیّات»، فی إثبات الإمامة الخاصّه، این کتاب ردّ بر مبحث امامت از باب هفتم «تحفه» می باشد. «ذریعه» «نجوم السماء».

5 - «إحیاء السنّه»، فارسی، در ردّ بر باب هشتم «تحفه»، چاپ هند. آغاز:

[الحمد للّه الّذی أمات البدعة و أحیا السنّة، و صلّی اللّه علی من أتمّ به الحجّة و أکمل المنّة]. «ذریعه 300:1».

6 - «ذو الفقار»، فارسی، در ردّ بر باب دوازدهم «تحفه» و نیز پاسخ از گفته های شاهصاحب در مبحث غیبت امام زمان علیه السّلام از باب هفتم. «الذریعه 10: شماره 250» «کشف الحجب: شماره 1138».

سوم: ردّ میرزا محمّد بن عنایت أحمد خان کشمیری ملقّب به «کامل» متوفای 1235 [1]. کتابش بنام «نزهة الاثنی عشریّه» است و صاحب «کشف الحجب. شماره

ص: 292

3258» پنج مجلّد ازین کتاب را بدین شرح دیده است: مجلّد یکم در نقض باب اوّل تحفه. مجلّد سوم در نقض باب سوم. مجلّد چهارم در نقض باب چهارم.

مجلّد پنجم در نقض باب پنجم. مجلّد نهم در نقض باب نهم [1]. وی کتابی نیز بعنوان «جواب الکید الثامن» در پاسخ اعتراض هشتم صاحب تحفه که در مسئله مسح است تألیف فرموده، و چنانکه در «کشف الحجب: شماره 805» نویسد اول آن چنین است: [راقم گوید: و باللّه التّوفیق، فاضل ناصب بحث مناظره ما سحین و غاسلین را بحکم تعارض دو قرائت متواتره..].

چهارم: ردّ علاّمه بزرگوار سیّد محمّد قلی بن سید محمّد حسین بن سید حامد حسین ابن زین العابدین موسوی نیشابوری، (پدر صاحب عبقات)، متولّد 1188 متوفای نهم محرّم 1260. نام کتابش «الأجناد الاثنا عشریّة المحمدیّة» و مشتمل بر مجلّداتی است که هر یک یا چند جلد آن بنامهای زیر در ردّ یکی از أبواب دوازده گانه «تحفه» نگاشته و چاپ شده است:

1 - «السّیف النّاصری» در ردّ باب أوّل تحفه چاپ هند [2].

2 - «تقلیب المکائد» در ردّ باب دوم تحفه، چاپ هند، «ذریعه 4: شماره 1741».

3 - «برهان السعادة» در ردّ باب هفتم، چاپ هند، «ذریعه 3: شماره 307».

4 - «تشیید المطاعن، لکشف الضغائن [3]» در ردّ باب دهم، دو مجلّد:

ص: 293

اول مشتمل بر چهار جزء و مجموع أجزاء آن در «1910 صفحه»، و دوم در «442 صفحه»، چاپ هند، مطبعه مجمع البحرین، 1283. «ذریعه 4: شماره 958».

5 - «مصارع الأفهام»، در ردّ باب یازدهم، چاپ هند، «کشف الحجب: شماره 2952» «ذریعه 4: شماره 958».

در «نجوم السماء 422:1» کتب مذکوره را بمرحوم سید محمّد قلی نسبت داده، و در شرح حال وی نیز که ازین پس در بخش پنجم خواهد آمد یاد می شود.

پنجم: ردّ علامه متتبّع محقّق سبحان علیخان هندی متوفای چندی پس از 1260.

وی را کتابیست بنام «الوجیزه، فی الاصول» که در آن نخست مقداری پیرامون علم اصول بحث کرده، آنگاه بذکر احادیث دالّه بر امامت امیر المؤمنین علیه السّلام پرداخته سپس بتعرّض و ردّ کلمات صاحب «تحفه» برآمده و نیز مجهولات خلفای سه گانه را بیان کرده است. «کشف الحجب: شماره 3387».

ششم: ردّ محمّد بن سید دلدار علی نقوی نصیرآبادی لکهنوی متوفی 1284، نام کتابش:

1 - «الإمامة»، عربی، در ردّ باب هفتم.

2 - «البوارق الموبقه»، فارسی، نیز در ردّ باب هفتم، چاپ هند، آغاز آن:

[الحمد للّه لإکمال الدین و إتمام النّعمة، و إنقاذ العباد باقتفاء أهل البیت علیهم السّلام عن لجّة الهلکة و النقمة]. «ذریعه 3: شماره 538».

هفتم: ردّ علاّمه سیّد جعفر معروف به أبو علی خان موسوی فارسی دهلوی، معاصر با پدر صاحب عبقات و شاگرد میرزا محمّد کامل صاحب «نزهة الاثنی عشریّه»، تاریخ وفاتش در دست نیست، ویرا در ردّ تحفه چند کتاب بشرح زیرست:

1 - «برهان الصّادقین»، ردّ باب هفتم، «ذریعه 3: شماره 311».

2 - «مهجّة البرهان»، مختصر برهان الصّادقین، «ذریعه 311:3».

3 - «تکسیر الصنمین»، فارسی، ردّ بر باب دهم، «ذریعه 1788:4».

ص: 294

هشتم: ردّ مولوی خیر الدین محمّد اله آبادی هندی، معاصر پدر صاحب عبقات، تاریخ فوتش بدست نیامد، کتابش بنام «هدایة العزیز» فارسی در ردّ باب چهارم.

«کشف الحجب: شماره 3406».

نهم: ردّ سیّد مفتی میر محمّد عباس بن علی اکبر شوشتری متوفای 1306 در لکهنو، کتابش بنام «الجواهر العبقریّه» فارسی در نقض مبحث غیبت از باب هفتم تحفه است، چاپ هند. «ذریعه 5: شماره 1280».

دهم: ردّ آیة اللّه العلاّمه میر سیّد حامد حسین بن سیّد محمّد قلی موسوی نیشابوری متوفای 1306، نام کتابش «عبقات الأنوار» و بشرحی که درین دفتر مذکور می شود در ردّ باب هفتم قسمت آیات و احادیثی که مدارک شیعه در امامتست.

یازدهم: ردّ حجّة الاسلام شیخ مهدی بن شیخ حسین خالصی کاظمی متوفی 1343، کتابش بنام «تصحیف المنحة الإلهیّة، عن النّفثة الشیطانیّه» در ردّ ترجمه تحفه که بقلم محمود آلوسی تلخیص شده، سه مجلد مبسوط. «ذریعه 3: شماره 633».

دوازدهم: ردّ علاّمه بزرگوار و فقیه محقّق نامدار مرحوم آقا میرزا فتح اللّه معروف بشریعت «شیخ الشریعه» اصفهانی، متولد 1266 متوفای 1339، وی نیز کتابی دارد در ردّ ترجمه عربی تحفه «المنحة الإلهیة». «أعیان الشیعة 259:42» و غیره.

سیزدهم: ردّ علاّمه محقّق آیة اللّه سید محمّد امام جمعه سلطان العلماء استاد صاحب عبقات، کتابش بنام «طعن الرماح» در باب فدک و قرطاس است، و درین کتاب راجع بکلمات «تحفه» در باره این دو موضوع بحث فرموده، و صاحب «کشف الحجب:

شماره 2102» گوید کتاب خوبی است که درین دو موضوع مثل آن نوشته نشده است.

بخش چهارم عبقات الانوار

1 - «موضوع کتاب». سرتاسر کتاب شریف «عبقات الأنوار» بعنوان امامت ائمّه اطهار علیهم السّلام و ردّ بر «تحفه» نوشته شده، امّا باید دانست که آن قسمت از مطالب دور از منطق و شبهات واهی کتاب مذکور که مرحوم علاّمه میر سیّد حامد حسین

ص: 295

- قدّس سرّه - را وادار بتألیف عبقات الأنوار نمود، و در حقیقت عامل بوجود آمدن چنین کتاب گرانبهایی شد، همانا بخشی از باب هفتم آن کتاب بود که عبد العزیز پیرامون مسئله خلافت و موضوع امامت نگاشته، و بطور خلاصه چنین وانمود می کند که عقائد شیعی مذهبان درباره پیشوایی و خلافت بلا فصل علی علیه السّلام و یازده نفر أئمّه بر حق دیگر علیهم السّلام مبنی بر دوازده یا سیزده روایتی است که یک یک آنها را نقل کرده و بالأخره می گوید این احادیث - بجز یکی دو تای آنها - بقیّه از نظر سند ضعیف و از درجه اعتبار ساقط، و جمعا از حیث دلیل بودن بر مدّعای شیعه نارسا و غیر کافی است.

و نیز جمله ای از آیات شریفه قرآنی را که مورد استفاده شیعه بوده نقل و سپس دلالت آن آیات را بر عقیده شیعه تخطئه می نماید.

اینک، شالوده عبقات الأنوار و ترتیب أجزاء و مطالب آن برین منوال است که مؤلّف - قدّس اللّه سرّه - کتاب را بود منهج «بخش» منقسم فرموده:

منهج اول: در تفسیر و تشریح آیاتی که صاحب تحفه بعنوان مدارک و دلائل قرآنی شیعه ذکر نموده، و ازین منهج مع الأسف چیزی بطبع نرسیده است و اطلاع کامل از ترتیب آن نداریم.

منهج دوم: طی شانزده جزء مبسوط، شامل بحث درباره دوازده حدیثی است که عبد العزیز بعنوان دلائل نقلی و روایتی شیعه در أمر خلافت بلا فصل أمیر المؤمنین - صلوات اللّه علیه - مورد بحث و انتقاد قرار داده است، شرح کیفیّت مجلّدات این منهج پس ازین خواهد آمد.

2 - «چگونگی بحث و سبک استدلال». مؤلّف - أعلی اللّه مقامه - هر مجلّد از منهج دوم کتاب را در یک یا دو جزء قرار داده، نخست بحث در سند حدیث و اثبات تواتر و قطعیّ الصدور بودن آن، تنها از طرق عامّه و استناد بمدارک معتبره اهل سنّت از زمان پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و عصر صدور تا زمان مؤلّف، قرن بقرن، و همچنین توثیق و تعدیل هر یک از راویان بلا واسطه حدیث را از قول دیگر صحابه، و هر یک از صحابه و توثیق کنندگان را از قول تابعین، و تابعین و طبقات بعد را از کتب رجال و تراجم و جوامع

ص: 296

حدیثی و مصادر مورد وثوق خود آنها تا بزمان خود، ثابت و مبرهن فرموده است.

آنگاه بتجزیه و تحلیل متن حدیث پرداخته و سپس وجوه استفاده و چگونگی دلالت حدیث را بر وفق نظر شیعه تشریح می کند، و در پایان کلیّه شبهات و اعتراضات وارده از طرف عامّه را یکان یکان نقل و بهمه آنها پاسخ می دهد.

3 - قدرت علمی و سعه اطلاع و احاطه فوق العاده مؤلّف بزرگوار از سراسر مجلّدات این کتاب شریف بخوبی واضح و آشکارست، از باب نمونه کافی است در همین مجلّدات «أجزاء حدیث ثقلین» دقت نمود که یکجا دلالت حدیث ثقلین را بر مطلوب شیعه بشصت و شش وجه بیان فرموده، و در جای دیگر تخطئه یی که ابن جوزی از دلالت حدیث بر مطلوب شیعه نموده بیک صد و شصت و پنج نقض و تالی فاسد جواب داده است! و همچنین در إبطال مدّعای خود شاهصاحب [عترت بمعنی أقارب است، و لازمه اش واجب الاطاعه بودن همه نزدیکان پیغمبرست نه أهل بیت فقط]، پنجاه و یک نقض و اعتراض بر او وارد کرده است.

و هکذا در موارد دیگر در سایر مجلّدات خصوصا مجلّدات حدیث غدیر و حدیث مدینة العلم که در تألیف آنها نیز قدرت قلمی مؤلّف بمنتهای کمال رسیده است. از سوی دیگر، مؤلّف بزرگوار - علیه الرّحمه - در هر مطلب و مبحث که وارد می شود کلیّه جهات و جوانب قابل بحث آن را وجهه نظر ساخته و حق تحقیق و تتبع را نسبت بموضوع مورد بحث بمنتهی درجه أدا فرموده و مطالعه کننده را برای هر گونه تحقیقی پیرامون موضوعاتی که درین کتاب مطرح شده از مراجعه بکتب و مصادر دیگر بی نیاز می کند، خصوصا در مورد تراجم رجال حدیث که شرح حال آنان را نوعا از تمامی کتب تراجم و مواضعی که مورد استفاده واقع می شود بعین ألفاظ نقل فرموده است.

4 - «ترتیب مجلّدات عبقات الانوار».

درباره ترتیب کتاب چون مؤلّف محترم «ذریعه» در حرف عین که هنوز بطبع نرسیده بطور مستوفی تحقیق فرموده اند، لذا مناسب است که عین عبارت کتاب مرقوم

ص: 297

را ذیلا نقل نماییم:

«عبقات الانوار فی مناقب الائمة الاطهار» «فی مجلّدات کبار ضخام، لإثبات امامة سادات الأنام، للسیّد العلاّمة الإمام دافع الشکوک و الأوهام من تأیید الملک العلاّم، الثقة الضابط العین، المیر حامد حسین ابن السّیّد العلاّمة محمّد قلیخان صاحب بن محمّد بن حامد النیشابوری الکنتوری، المتوفی 18 صفر المظفّر سنة 1306.

«هو ردّ علی الباب السّابع من «التحفة الاثنی عشریّة، الّذی هو فی مبحث الامامة و رتّبه علی منهجین:

«المنهج الأوّل. فی إثبات دلالة الآیات القرآنیّة «إنّما ولیّکم اللّه» و «الیوم أکملت» «الّذین یقیمون الصّلوة و یؤتون الزّکوة و هم راکعون» و غیر ذلک، المستدل بها للإمامة. و هو فی مجلّد غیر مطبوع، لکنّه موجود فی مکتبة المصنّف بلکهنو، و فی مکتبة المولوی السّید رجبعلی خان سحبان الزمان فی جکراوان، الّذی کان من تلامیذ المصنّف، عند ولده السّیّد مرتضی، ذکره السّید فدا حسین بن السیّد عابد علی الحسینی الزیدی البنجابی الملتانی المولود حدود سنة 1324.

«و المنهج الثانی. فی إثبات دلالة الاحادیث الاثنی عشر علی الإمامة و الجواب عن اعتراضات صاحب «التحفة» علیها فی اثنی عشر مجلّدا، لکلّ حدیث مجلّد.

«فالمجلد الاول، من المنهج الثانی، فی حدیث الغدیر، و طبع فی جزئین ضخمین، الجزء الاوّل منهما فی ردّ ما أجابه صاحب «التحفة» عن حدیث الغدیر.

طبع سنة [1251.1293 ص]. الجزء الثّانی من المجلّد الاوّل فی ردّ اعتراضات سائر العامّة علی حدیث الغدیر، طبع سنة 1294، أوّله: [الحمد للّه الّذی أکمل لنا الدّین و أتمّ علینا النّعمة]، و فیه ترجمة العلماء الّذین أخرجوا حدیث الغدیر فی کتبهم قرب مائة و خمسین عالما، و ترجمة العلماء الّذین ذکروا مجیء «المولی» بمعنی «الأولی» قرب أربعین عالما و بسط الکلام فی تراجمهم غایة البسط، و له فهرس مبسوط أیضا.

[609 و 399 ص].

ص: 298

«المجلد الثانی، من المنهج الثانی، فی حدیث المنزلة، و هو الحدیث الثانی من الاثنی عشر حدیثا، و فیه الجواب عن اعتراضاتهم علیه، طبع سنة 1295. أوّله [الحمد للّه الّذی جعل الوصیّ من النّبی بمنزلة هارون من موسی]. [977 ص].

«المجلد الثالث، من المنهج الثانی، فی الجواب عن اعتراضاتهم علی الحدیث الثالث، و هو حدیث الولایة «إنّ علیّا منّی و أنا من علی و هو ولیّ کلّ مؤمن من بعدی»، طبع سنة 1303، أوّله: [الحمد للّه الحمید الحکیم].

«المجلد الرابع، من المنهج الثانی، فی الجواب عن اعتراضات صاحب «التحفة» علی الحدیث الرابع، و هو حدیث الطیر، طبع سنة 1306، أوّله: [الحمد للّه الذی أبان أحبّیّة الوصیّ إلیه و إلی النّبی فی قصّة الطیر المشوی]. [مطبعه بستان مرتضوی، لکهنو، 512 و 224 ص] [1].

«المجلد الخامس، فی حدیث المدینة، و هو طبع فی جزئین، أوّلهما فی جواب اعتراضات صاحب «التحفة» علیه، طبع مع فهرس المطالب فی سنة 1317، أوّله: [الحمد للّه الّذی جعل النّبیّ مدینة العلم و علیّا بابها]. و الجزء الثانی فی جواب اعتراضات سائر العامّة، طبع سنة 1327، أوّله: [الحمد للّه الّذی جعل نبیّه للعلم مثل المدینة].

«المجلد السادس، فی حدیث التشبیه «من أراد أن ینظر إلی آدم و نوح فلینظر إلی علی»، طبع سنة 1301، أوّله: [الحمد للّه المتعالی عن التشبیه]. [لکهنو، 456 و 248 ص].

«المجلد السابع، فی حدیث «من ناصب علیّا الخلافة فهو کافر»، لکن ما خرج إلی البیاض، کالثلثة الآتیة.

«المجلد الثامن فی حدیث النّور «کنت أنا و علیّ بن أبی طالب نورا».

طبع سنة 1303، أوّله: [الحمد للّه الّذی خلق النّبیّ و الوصیّ من نور واحد].

ص: 299

[مطبعه مشرق الأنوار، لکهنو، 786 ص].

«المجلد التاسع، حدیث الرّایة یوم خیبر و إعطائها لمن یحبّ اللّه و رسوله.

«المجلد العاشر، حدیث «علیّ مع الحق حیث دار».

«المجلد الحادیعشر، حدیث قتال علی بالتأویل و التّنزیل. لکنّه مع سابقیه ما خرجت إلی البیاض.

«المجلد الثانی عشر، فی الحدیث الثانی عشر، و هو حدیث الثقلین. طبع فی جزئین. أوّلهما فی طرقه و ردّ بعض الاعتراضات، طبع سنة 1314، [لکهنو، 664 ص]، أوّله: [الحمد للّه الّذی دعانا بمنّه الجمیل إلی التّمسّک بالثقلین]، و ثانیهما فی الجواب عن بقیّة الاعتراضات، أوّله: [الحمد للّه الّذی جعلنا من المتمسّکین بالقرآن]، طبع فی سنة [44-]1351، [لکهنو، 891 ص]». پایان کلام ذریعه.

از آنچه گذشت معلوم گردید که این کتاب شریف در دو بخش «منهج» تألیف شده:

بخش یکم: راجع بآیات کریمه قرآنیّه که در شأن أمیر المؤمنین علی علیه السّلام نازل شده و دلالت بر امامت مطلقه آن حضرت دارد. این بخش که در یک مجلّدست هنوز بطبع نرسیده.

بخش دوم: راجع بأحادیث شریفه نبویّه یی که دلالت بر خلافت و امامت آن حضرت دارد، و این بخش در دوازده مجلّدست که مجلّد أوّل آن «غدیر» و مجلّد دوم «مدینة العلم» و مجلّد دوازدهم «ثقلین» هر کدام در دو جزء مستقل بطبع رسیده و بقیّه هر یک در یک جزء است، و از مجموع این أجزاء، مجلّدات چهارگانه اولی در حیات مؤلّف و بقیّه آنچه بطبع رسیده پس از درگذشت او بوده است.

و نیز ناگفته نماند که تنها جزء یکم مجلد أوّل «حدیث غدیر» حدود بیست سال قبل طی 600 صفحه در طهران تجدید چاپ شده، و هر دو جزء مجلد آخر «دوازدهم.

حدیث ثقلین» که اینک تماما در اصفهان تجدید طبع گردیده و برای رعایت تناسب قطع و اندازه در شش مجلد قرار داده شده است.

5 - «کتب متعلق بعبقات الانوار»:

ص: 300

اوّل - تتمیم عبقات. بقلم سیّد ناصر حسین، فرزند مؤلّف.

دوم - تذییل عبقات. بقلم سید ذاکر حسین، فرزند دیگر مؤلّف [1].

سوم - تعریب جلد اول حدیث مدینة العلم. بقلم سید محسن نوّاب فرزند سید أحمد نوّاب لکهنوی، متولّد بسال 1329: «ذریعه 4: شماره 1061».

چهارم - تکمیل جلد هفتم عبقات، چون أصل مجلّد هفتم مسوّده و ناقص بوده، نواده دانشمند مؤلّف سید محمّد سعید بن سید ناصر حسین آن را تکمیل نموده است.

پنجم - تلخیص تمام مجلد دوم و پنجم و ششم و بخشی از یکم و تعریب تمامی این مجلدات بنام «الثمرات» بقلم سید محسن نوّاب مذکور: «ذریعه 5: شماره 42».

بخش پنجم شرح حال صاحب عبقات

اشاره

میر سید حامد حسین، فرزند سید محمّد قلی، فرزند سید محمّد، فرزند سید حامد موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی، که یکی از شاگردانش میرزا محمّد علی کشمیری مؤلّف «نجوم السّماء فی أحوال العلماء» در وصف وی گوید:

«... وحید الأعصار، فرید الأدوار، دریای ناپیدا کنار علوم عقلی و نقلی، و سحاب مدرار فنون اصلی و فرعی، المقتفی آثار آبائه الاطیبین، و الحامی لذمار أجداده الاکرمین، آیة اللّه فی العالمین و حجّة الحق علی الخلق أجمعین، مولانا و استاذنا، جناب السیّد حامد حسین. أدام اللّه ظله العالی بدوام الأیّام و اللّیالی..»:

نجوم السماء 352:1. لکهنو، 1303.

ص: 301

ولادت و وفات

ولادت آن عالم بزرگ در لکهنو [1] بسال 1246 هجری در یک خاندان علم و تقوی که أصلا ایرانی و أهل نیشابور بوده اند اتفاق افتاده، و پس از گذشتن شصت سال از عمر شریفش در هیجدهم ماه صفر 1306 قمری بدرود حیات گفت و در حسینیّه غفران مآب مدفون گردید و تا حال مزار مقدّسش مورد توجّه و احترام اهالی آن دیار و زیارتگاهست.

اندکی پس از درگذشت مرحوم میرحامد حسین، استاد بزرگوارش آیة اللّه سید محمّد عباس مفتی نیز بدرود حیات گفت و در جنب وی مدفون شد، رحمة اللّه تعالی علیهما.

استادان

میرحامد حسین - اعلی اللّه مقامه - از دوران کودکی در مهد تربیت و مراقبت پدر بزرگوارش «سید محمّد قلی» که او نیز از آیات بزرگ إلهی و از أعلام شیعه و فقیهی بارع و متکلّمی نامی و صاحب تألیفات زیادی بوده، پرورش یافت. و پس از گذشتن دوران کودکی و آموختن دروس ابتدائی بتحصیل علوم دینیه پرداخت، علوم ادبی را نزد دانشمند بزرگ مفتی سید محمّد عباس و غیره، و علم فقه و اصول را نزد آیة اللّه سید حسین بن سید دلدار علی نقوی، و علم کلام را نزد پدرش علاّمه سید محمّد قلی فرا گرفت، سپس علوم معقول و فلسفه را نزد سید مرتضی بن سید محمّد سلطان العلماء که درین رشته متخصّص و از أساتید بزرگ بود خواند و تکمیل کرد.

تألیفات

سوای کتاب «عبقات الانوار» وی دارای تألیفات نفیسی است، از جمله:

1 - «استقصاء الإفحام و استیفاء الانتقام، فی ردّ منتهی الکلام». منتهی الکلام تألیف مولوی حیدر علی هندی در ردّ شیعه امامیّه است، و «استقصاء الافحام» در ردّ

ص: 302

آن و قبل از تألیف عبقات نوشته شده و بفرمایش مؤلّف محترم «الذّریعة» بالغ بر ده مجلّد است که دو سه جلد آن در لکهنو بطبع رسیده و بغایت محقّقانه و پر فائده می باشد.

2 - «أسفار الانوار، عن وقایع أفضل الاسفار». شرح مسافرت مؤلّف بمکّه معظّمه و خاطرات زیارت أئمّه عراق علیهم السّلام.

3 - «إفحام المین، فی ردّ إزالة الغین». این کتاب در چند مجلّد، و ردّ بر کتاب «إزالة الغین» مولوی حیدر علی فیض آبادی است.

4 - «ترجمة العشرة الکاملة». بفارسی که اصل نیز از خود ایشانست.

5 - «درّة التحقیق» این کتاب را مؤلّف خود بعنوان یکی از آثار قلمیش در مجلّد مدینة العلم عبقات «117:1» یاد کرده است.

6 - «الشّریعة الغرّاء». در فقه شامل بحث و إثبات مسائل اجماعی از أوّل باب طهارت تا آخر دیات، طبع لکهنو.

7 - «الشعلة الجوّالة». در بحث از احراق مصاحف، چاپ شده و بفارسی نیز ترجمه گردیده است.

8 - «شمع المجالس». شامل یک رشته قصائد عربی و فارسی خود مؤلّف در مراثی حضرت سید الشّهداء علیه السّلام.

9 - «شمع و دمع». مثنوی، این کتاب بزبان اردو ترجمه و چاپ شده است.

10 - «صفحه ألماس». در أحکام غسل ارتماس.

11 - «الطارف». در لغز و معمّاها.

12 - «الظلّ الممدود و الطلح المنضود». مطبوع.

13 - «العشرة الکاملة». شامل بحث و حلّ ده مسئله مشکل، چاپ شده است.

14 - «العضب البتّار». مؤلّف از آن در مجلّد مدینة العلم عبقات یاد فرموده است.

کتب مذکور عموما در «أعیان الشّیعة 373:18» و «نقباء البشر 349:1» و جاهای دیگر یاد شده است.

ص: 303

فرزندان مؤلّف

از مرحوم آیة اللّه میرحامد حسین - قدّس اللّه سرّه - دو فرزند دانشمند باقی ماند:

اول: شمس العلماء سید ناصر حسین که تالی پدر بزرگوار و دارای تألیفات و آثارست.

مؤلّف «ریحانة الادب 144:4-145» گوید: «سید ناصر حسین ملقب به شمس العلماء، فرزند صاحب عبقات سید حامد حسین سابق الذّکر متوفی 1306 ه.

(غشو)، عالمی است متبحّر، فقیه، اصولی، محدّث، رجالی کثیر التّتبع و وسیع الاطلاع و دائم المطالعه، از أعاظم علمای امامیّه هندوستان و مفتی و مرجع أهالی آن سامان، و از والد معظم خود و سیّد محمّد عبّاس تحصیل مراتب علمیه کرده و در تمامی فضائل و کمالات نفسانیه طاق و پدر والا گهر خود را وارث بالاستحقاق، و آن منبع فضل و شرف را نعم الخلف و مصداق این شعر می باشد:

زنده است کسی که در دیارش باشد خلفی بیادگارش

یا خود:

فرّخ رخ آن پدر که چو وی باشدش پسر خرّم دل آن پسر که چو او باشدش پدر

و از تألیفات و آثار قلمی سید ناصر حسین است: 1 - «إثبات ردّ الشمس لامیر المؤمنین علیه السّلام» و دفع ما اورد علیه من الشبهات. 2 - «تتمیم عبقات الانوار» والد معظم خود و تا حال چند مجلّد از آن طبع شده. 3 - «دیوان الخطب». 4 - دیوان الشعر». 5 - «المواعظ». 6 - «نغمات الأزهار فی فضائل الائمّة الاطهار علیهم السّلام».

و ولادت صاحب ترجمه در نوزدهم جمادی الآخره هزار و دویست و هشتاد و چهارم هجرت بوده، و در بیست و پنجم ذی حجّه سال هزار و سیصد و شصت و یکم هجری قمری برحمت ایزدی نایل، و هر یک از چند جمله «ناصر الحفّاظ 1361» و «چشم براه لطف خاص 1361» و «قضی نحبه ناصر آل طه 1361» و «منطق بی نطق و سرگشته 1361» و «کلام خموش و برق زده 1361» و «معقول و منقول از حسرت ناله کنان 1361» ماده تاریخ وفات او می باشد».

و مؤلّف «أعیان الشیعة 107:49-108» فرماید: «شمس العلماء السّید

ص: 304

ناصر حسین... ولد 19 جمادی الثانیة سنة 1284، و توفی سنة 1361 فی لکهنو بالهند.

درس فی النجف ثمّ انتقل إلی مدینة لکهنو، و فیها أقام حتّی وفاته. إمام فی الرجال و الحدیث، واسع التّتبع، کثیر الاطلاع، قویّ الحافظة، لا یکاد یسأله أحد عن مطلب إلاّ و یحیله إلی مظانّه من الکتب مع الاشاره إلی عدد الصفحات، و کان أحد الاساطین و المراجع فی الهند، و له وقار و هیبة فی قلوب العامّة و استبداد فی الرّأی و مواظبة علی العبادات، و هو معروف بالأدب و العربیّة، معدود من أساتذتهما ، و إلیه یرجع فی مشکلاتهما، و خطبه مشتملة علی عبارات جزلة و ألفاظ مستطرفة.

و له شعر جیّد. قرأ علی والده و علی المفتی السید محمّد عباس و یروی عن الأخیر، و یروی عنه جماعة. من مصنّفاته: 1 - «نفحات الأزهار، فی فضائل الائمّة الأطهار». 2 - «کتاب ما ظهر من الفضائل لامیر المؤمنین علیه السّلام یوم خیبر». 3 - «مسند فاطمة بنت الحسین علیه السّلام».

4 - «نفحات الانس» فی وجوب السورة. 5 - «إسباغ النّائل بتحقیق المسائل». 6 - «دیوان الخطب». 7 - «دیوان شعر». 8 - «کتاب المواعظ». 9 - «کتاب الانشاء».

إلی غیر ذلک، مع کونه ظلّ مشتغلا دائما بإتمام کتاب والده عبقات الانوار، و قد برز من تصنیفه له عدّة مجلّدات. و له:

إن کنت من شیعة الهادی أبی حسن حقّا فأعدد لریب الدهر تجنافا

إنّ البلاء نصیب کلّ شیعته فاصبر، و لا تک عند الهمّ منصافا».

دوم سید ذاکر حسین. در «ریحانة الأدب 145:4» نویسد:

«و أمّا سیّد ذاکر حسین، برادر ناصر حسین نیز از علمای هند عصر ما و حواشی بر کتاب عبقات... والد ماجد خود نوشته، و شرحی دیگر بدست نیامد».

و صاحب «نقباء البشر: 714-715» پس از نام و نسبش فرماید: «عالم فاضل و أدیب شاعر. کان من أفاضل اسرته و ادبائها الشعراء، له آثار، منها: «الأدعیة المأثورة» طبع فی الهند و علیه تقریض أخیه العلاّمة السیّد ناصر حسین المتوفی سنة 1361 و تصدیقه باعتبارها کما ذکرناه فی «الذریعة 399:1»، و کان معین أخیه المذکور فی تتمیم مجلّدات «العبقات». و له «دیوان شعر» بالفارسیّة و

ص: 305

العربیّة. و ولده السید ساجد حسین طبیب أدیب أیضا، له دیوان فی المدائح و المراثی بلغة أردو...».

کتابخانه

در شماره دوم «صحیفة المکتبه: 14-26» مورّخ 1382 تازه ترین اطلاع را از کتابخانه آیة اللّه میرحامد حسین بدست داده و بسیاری از نفائس کتب خطی موجود در آن را یاد کرده اند، اینک آن شرح:

«کتابخانه ناصریه»

«این کتابخانه با عظمت که حالا حاوی سی هزار جلد کتاب از نفایس مطبوعات و نوادر مخطوطات می باشد نتیجه همّت سه شخصیّت بزرگ علمی است که آثار و مآثر آنان در جامعه علم و هنر طنین انداز و مورد استفاده است، پایه تأسیس این کتابخانه مبارکه بدست رادمرد محقق و دانشمند فقیه متکلّم، جامع معقول و منقول سید محمد قلی موسوی نیشابوری که از ایرانیان مقیم هند بودند استوار گردیده، این سیّد بزرگوار آثار علمی شایانی در صفحه وجود از خود یادگار گذاشته و از آن جمله است:

1 - «تشیید المطاعن» که در چند جلد بزرگ در هند چاپ شده، کتابیست بسیار پر فایده، گرد آوردن نظیرش هنر هر نویسنده نیست.

2 - «تطهیر المؤمنین عن نجاسة المشرکین».

3 - «تکمیل المیزان فی علم الصرف».

4 - «الفتوحات الحیدریّة».

5 - «تقریب الأفهام فی تفسیر الأحکام».

6 - «رسالة فی الکبائر».

«این سید بزرگوار در چهارم محرم سال 1260 هجری برحمت ایزدی پیوسته، قدّس اللّه روحه و نوّر ضریحه.

«سپس محتویات کتابخانه فرزندش قهرمان بزرگ دانش سیّد حامد حسین بدان ضمیمه گشته. مقامات علمی این سیّد طایفه، لسان الفقهاء و المجتهدین، ترجمان الحکماء و المتکلّمین یگانه پرچمدار مذهب حق آل عصمت و قداست - صلوات اللّه علیهم - از آثار قلمی ایشان تا اندازه ای هویدا، و لمعات عبقات أنوارش در جهان علم

ص: 306

و دانش پهناور و درخشان، و کتاب استقصاء الإفحامش که در دو مجلّد زیور چاپ بخود گرفته از نفایس تآلیف شمرده می شود. در 18 صفر سال 1306 درگذشت و در جوار مرقد شریف مفتی کبیر سید محمّد عباس تستری مدفون گردید [1].

«و بعدها آنچه سید ناصر حسین پسر سید حامد حسین مرحوم گردآوری کرده بود بر آن کتابخانه افزوده شده است، و این سیّد عالیشان از حجج اسلام و آیات عظام، فقیه رجالی محدّث محقق نابغه دهر، از رؤسای نامی مذهبی شناخته می شود، قدمهای برجسته در خدمت مذهب در صفحه تاریخ از خود یادگار گذاشته. از آثار قلمی ایشان کتاب «الأزهار» در امامت و «إثبات حدیث ردّ الشّمس». «دیوان شعر».

«کتابی در خطب و مواعظ». «مسند فاطمه دختر امام شهید سبط». و قسمتی از کتاب کریم والد معظم خود «عبقات الأنوار» را تتمیم نموده، و این کتابخانه بنام ایشان موسوم گردیده. و پس از درگذشت ایشان کتابخانه بفرزندان عالی مقام وی سید محمّد سعید الملة و سیّد محمّد نصیر الملة انتقال یافته، و در تحت نظر این دو بزرگوار اداره می شود، نسخه های پر ارزش و کمیاب در این کتابخانه وجود دارد...».

مؤلّف «أعیان الشیعة 374:18» نیز ذیل عنوان «خزانة کتبه» شرحی در این باره بنقل از مجلّه «العرفان» نگاشته که بجهت اختصار از نقل آن خودداری شد.

در خاتمه این بحث مناسب است شطری از آنچه صاحبان کتب تراجم و رجال در أحوال علاّمه مؤلّف - رضوان اللّه علیه - نگاشته اند برای مزید فائده بنقل آن مبادرت نماییم.

1 - کلام آیة اللّه حاج سید محسن عاملی شامی در «أعیان الشیعة 371:18 - 374»: «السّید الامیر حامد حسین... کان من أکابر المتکلّمین الباحثین عن أسرار الدّیانة و الذّابّین عن بیضة الشّریعة و حوزة الدین الحنیف، علاّمة نحریرا ماهرا

ص: 307

بصناعة الکلام و الجدل، محیطا بالأخبار و الآثار، واسع الاطلاع، کثیر التّتبّع، دائم المطالعة، لم یر مثله فی صناعة الکلام و الاحاطة بالاخبار و الآثار فی عصره، بل و قبل عصره بزمان طویل و بعد عصره حتّی الیوم، و لو قلنا إنّه لم ینبغ مثله فی ذلک بین الامامیّة بعد عصر المفید و المرتضی، لم نکن مبالغین. یعلم ذلک من مطالعة کتابه العبقات، و ساعده علی ذلک ما فی بلاده من حرّیّة الفکر و القول و التّألیف و النّشر، و قد طار صیته فی الشرق و الغرب، و أذعن لفضله عظماء العلماء، و کان جامعا لکثیر من فنون العلم، متکلّما محدّثا رجالیّا أدیبا، قضی عمره فی الدّرس و التصنیف و التألیف و المطالعة، و مکتبته فی لکهنو وحیدة فی کثرة العدد من صنوف الکتب، و لا سیّما کتب غیر الشیعة. و فی «الفوائد الرضویّة» ما تعریبه...».

سپس شطری از مطالب کتاب فوائد الرّضویّة مرحوم محدّث قمی را نقل و پس از آن اساتید صاحب ترجمه را یاد و ذیل عنوان «مؤلّفاته» فرماید:

«1 - عبقات الانوار فی إمامة الأئمّة الاطهار. بالفارسیّة. لم یکتب مثله فی بابه فی السلف و الخلف. و هو فی الردّ علی باب الامامة من «التحفة الاثنی عشریّة» للشاه عبد العزیز الدّهلوی. فإنّ صاحب التحفة أنکر جملة من الاحادیث المثبتة إمامة أمیر المؤمنین علی علیه السّلام، فأثبت المترجم تواتر کلّ واحد من تلک الاحادیث من کتب من تسمّوا بأهل السّنّة، فیورد الخبر و یذکر من رواه من الصّحابة و من رواه عنهم من التابعین، و من رواه عن التابعین من تابعی التابعین، و من أخرجه فی کتابه من المحدّثین، علی ترتیب القرون و الطبقات، و من وثق الرّاوین و المخرجین له، و من وثّق من وثّقهم، و هکذا فی طرز عجیب لم یسبقه إلیه أحد، و یردّ دعاوی صاحب التحفة ببیانات واضحة و براهین قویّة عجیبة. و هذا الکتاب یدلّ علی طول باعه و سعة اطلاعه، و هو فی عدّة مجلّدات، منها مجلد فی حدیث الطیر...

و قد طبعت هذه المجلّدات ببلاد الهند، قرأت نبذا من أحدها فوجدت مادّة غزیرة و بحرا طامیا و علمت منه ما للمؤلّف من طول الباع و سعة الاطلاع، و حبّذا لو ینبری

ص: 308

أحد لتعریبها و طبعها بالعربیّة، و لکنّ الهمم عند العرب خامدة [1]، و قد شارکه فی تألیفه أخوه المتوفی قبله السّید إعجاز حسین صاحب کتاب «کشف الحجب عن أسماء المؤلّفات و الکتب» کما مرّ فی ترجمته.

«2 - استقصاء الإفحام و استیفاء الانتقام فی ردّ منتهی الکلام، و هو بالفارسیّة یدخل تحت عشر مجلّدات طبع بعضها فی ثلاث مجلّدات فی مطبعة مجمع البحرین سنة 1315، و استقصی فیه البحث فی المسألة المشهورة بتحریف الکتاب و فی إثبات وجود المهدی و شرح فیه أحوال کثیر من علماء من تسمّوا بأهل السنّة و تکلّم فی کثیر من رجالهم و فی بعض الاصول الدّینیة و الفروع العملیة المختلف فیها بین علماء الفریقین و أثبت ما هو الحقّ منها».

سپس دیگر مؤلّفات صاحب ترجمه را یاد کرده و ترجمه را بشرحی درباره کتابخانۀ وی پایان داده است.

2 - آیة اللّه حاج شیخ آقا بزرگ طهرانی مقیم نجف أشرف در «نقباء البشر فی القرن الرابع عشر: 347-350» فرماید:

«السیّد الامیر حامد حسین الکنتوری... من أکابر متکلّمی الامامیة و أعاظم علماء الشیعة المتبحّرین فی أولیات هذا القرن. ولد فی لکهنو «1246» و نشأ بها علی أبیه المذکور فی الکرام البررة نشأة طیّبة، و تعلّم المبادئ و قرأ مقدّمات العلوم و أخذ الکلام عن والده الامام السید محمّد قلی، و الفقه و الاصول عن سید العلماء السید حسین بن السید دلدار علی النقوی، و المعقول عن السید مرتضی بن السید محمّد و الادب عن المفتی السید محمّد عباس و غیرهم. و کان کثیر التّتبع واسع الاطلاع و الاحاطة بالآثار و الأخبار و التراث الاسلامی، بلغ فی ذلک مبلغا لم یبلغه أحد من معاصریه و لا المتأخّرین عنه، بل و لا کثیر من أعلام القرون السابقة. أفنی عمره

ص: 309

الشریف فی البحث عن أسرار الدیانة و الذّبّ عن بیضة الاسلام و حوزة الدین الحنیف، و لا أعهد فی القرون المتأخّرة من جاهد جهاده و بذل فی سبیل الحقائق الرّاهنة طارفه و تلاده. و لم تر عین الزمان فی جمیع الأمصار و الاعصار مضاهیا له فی تتبعه و کثرة اطلاعه و دقته و ذکائه و شدّة حفظه و ضبطه.

«قال سیّدنا الحسن الصدر فی «التکملة»: کان من أکابر المتکلّمین و أعلام علماء الدین و أساطین المناظرین المجاهدین. بذل عمره فی نصرة الدین، و حمایة شریعة جدّه سید المرسلین و الأئمّة الهادین، بتحقیقات أنیقة و تدقیقات رشیقة و احتجاجات برهانیّة و إلزامات نبویّة و استدلالات علویّة و نقوض رضویّة، حتّی عاد الباب «کذا» من «التحفة الاثنی عشریّة» خطابات شعریّه و عبارات هندیّه، تضحک منها البریّة، و لا عجب!

فالشبل من ذاک الهزبر و إنّماتلد الاسود الضاریات اسودا

فإنّ والده العلاّمة مؤلّف «تقلیب المکائد» و «تشیید المطاعن»، إلی قوله: و له - قدّس سرّه - کرامات مشهورة و مآثر مأثورة، انتهی.

«و للمترجم خزانة کتب جلیلة وحیدة فی لکهنو بل فی بلاد الهند. و هی إحدی مفاخر العالم الشیعی، جمعت ثلاثین ألف کتاب بین مخطوط و مطبوع من نفائس الکتب و جلائل الآثار و لا سیّما تصانیف أهل السّنة من المتقدّمین و المتأخّرین.

«حدّثنی شیخنا العلاّمة المیرزا حسین النّوریّ أنّ المترجم کتب إلیه من لکهنو یطلب منه إرسال أحد الکتب إلیه. فأجابه الاستاذ بأنّه من العجیب خلوّ مکتبتکم من هذا الکتاب علی عظمها و احتوائها! فأجابه المترجم بأنّ من المتیقّن لدیّ وجود عدّة نسخ من هذا الکتاب فیها و لکنّ التّفتیش عنه و الحصول علیه أمر یحتاج إلی متّسع من الوقت، و الکتاب الّذی ترسله إلیّ یصلنی قبل وقوفی علی الکتاب الّذی هو فی مکتبتی الّتی أسکنها! انتهی.

«فمن هذا یظهر عظم المکتبة و اتّساعها. و حدّثنی بعض فضلاء الهند أنّ أحد أهل الفضل حاول تألیف فهرس لها و فشل فی ذلک، و قد أهدی إلی بعض أجلاّء

ص: 310

الاصدقاء صورة جانب واحد من جوانبها الأربع و هو کتب التفاسیر و قد زرناه فأدهشنا! و بالجملة، فإنّ مکتبة هذا الامام الکبیر من أهمّ خزائن الکتب فی الشرق.

«توفی - رحمه اللّه - فی لکهنو، فی «18 صفر 1306» و دفن بها. و له تصانیف جلیلة نافعة، تموج بمیاه التحقیق و التدقیق، و توقف علی ما لهذا الحبر من المادّة الغزیرة، و تعلم النّاس بأنّه بحر طامی لا ساحل له، أهمّها و أشهرها عبقات الانوار».

سپس شرح مبسوطی پیرامون تألیفات صاحب ترجمه آورده و در پایان فرماید:

«و الامر العجیب أنّه ألّف هذه الکتب النّفائس و الموسوعات الکبار و هو لا یکتب إلاّ بالحبر و القرطاس الاسلامیّین، لکثرة تقواه و تورّعه. و أمر تحرّزه عن صنائع غیر المسلمین مشهور متواتر. و حدّثنی الخلّ الصفیّ الحجّة المغفور له المیرزا محمّد الطهرانی العسکریّ عن السید حسین الیزدی الخطیب الحائری أنّه قال: کنت مسبوقا بأنّ السید حامد حسین لا یطیق سماع المصائب المشجیة الّتی جرت علی جدّه الحسین و أهل بیته علیهم السّلام، و لذا لا تقرأ فی محضره، فاتّفق یوما أنّه دخل الحسینیة فی لکهنو حین قراءتی و لم أشعر به و قرأت بعض المصائب و إذا بالأصوات قد ارتفعت و الکلّ یأمرنی بالتوقف عن القراءة، و بعد حین ظهر لی أنّ السیّد قد غشی علیه.

«هکذا کان المترجم فی أعلی مراتب العلم و العمل و التقوی و الورع، بالاضافة إلی جهاده المتواصل. ترجم مجملا فی «التّجلّیات» [1] بعنوان أنّه من تلامیذ المفتی محمّد عباس، و ذکر أنّه أهل لأن یکتب فی سوانحه العمریّة کتاب مستقلّ، انتهی.

لکنّ المترجم توفی قبل استاذه المذکور بقلیل. و طبعت مراثیه و هی سبعة عشر قصیدة فی «1892 م». و ألحقت فی آخرها قصیدة واحدة فی رثاء استاذه المفتی و اعتذر هناک

ص: 311

بأنّ مراثی المفتی بعد ما جاءت من العراق إلی لکهنو...». انتهی.

3 - مرحوم حاج ملاّ علی خیابانی واعظ تبریزی شرح حال صاحب ترجمه - قدّس اللّه سرّه - را در کتاب «علماء معاصرین: 30-34» از چند موضع نقل فرموده که ذیلا بشطری از آن مبادرت می شود:

«14 - میر حامد حسین هندی - ره - المتوفی أیضا سنه 1306. «مآثر و آثار:

ص 168»: میر حامد حسین لکهنوی، از آیات الهیه و حجج شیعه اثنی عشریّه است.

گذشته از مقام فقاهت، در علم شریف حدیث و احاطۀ تامّ بر أخبار و آثار و معرفت احوال رجال از شعب شیعه و أهل سنّت و جماعت أو لیّن شخص امامیّه است - قولا مطلقا - و در فنّ کلام لا سیّما مبحث امامت - که از صدر اسلام تاکنون ما بین دو فرقه بزرگ از این ملّت میمون معنون گردیده - صاحب مقامی مشهود است و موقفی بین المسلمین مشهور. هر کس کتاب «عبقات الانوار» این بزرگوار دیده باشد می داند که در أبواب مذکور در کتاب مسطور از أوّلین و آخرین أحدی بدان منوال سخن نرانده است و بر آن نمط تصنیف نپرداخته، از أمارات مؤیّد بودن وی من عند اللّه، ظفر یافتن او است بصواقع خواجه نصر اللّه کابلی که شاه صاحب دهلوی تمام آن را انتحال، و از آثار موفق بودن او بدست آوردن کتب و اسباب و اساسات تألیف و جمع است. می گویند در أنواع علوم قرب سی هزار مجلّد ما بین صغیر و کبیر و خطیر و یسیر در کتابخانه عامرۀ این مرتضی العصر نسخه موجود است، و این سخن از واعظی بزرگ نیز شنیدم که در طهران بر فراز منبری مذکور داشت، و اللّه العالم. اگر چه این سید أجلّ و حافظ أکمل از مردم ایران نیست و مقام دودمان کرامت نشان ایشان در لکهنو از ممالک هندوستان می باشد، ولی چون اصلا از نیشابورند پس درین باب می بایستی مذکور شوند. فی التاریخ که سنه 1306 است خبر رسید که بجنّت جاوید خرامید.

قدّس اللّه لطیفه و سرّ روحه الشریفة [1].

ص: 312

«أحسن الودیعة: ج 1 ص 104 [1]: لسان الفقهاء و المجتهدین و ترجمان الحکماء و المتکلّمین و سند المحدّثین، مولانا سید حامد حسین بن مفتی سید محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری - ره - از أکابر متکلّمین باحثین دیانت و ذابّین بیضه شریعت و حوزه دین حنیف بود، وصیت او در شرق و غرب شایع و بفضلش عجم و عرب معترف گردید. جامع فنون علم واسع الاحاطه کثیر التتبّع دائم المطالعه، محدّث رجالی ادیب أریب. عمر شریف خود را در تصنیف و تألیف صرف کرده، گفته اند که آن قدر با دست راست نوشت که عاجز و آن دست عاطل گشت، پس با دست چپ بنگاشت. و در بلده لکهنو مکتبه بزرگ و بی نظیری داشت از أنواع کتب، و لا سیّما از کتب مخالفین.

بالجمله، آن بزرگوار در دیار هندیّه سیّد المسلمین حقّا و شیخ الاسلام صدقا بود.

و مردم عصرش قاطبة بر علوّ شأن او در دین و سیادت و حسن اعتقاد و کثرت اطلاع و سعه باع و لزوم طریقه سلف معتقد و معترف بودند...».

سپس شرحی نیز راجع بمشایخ و وفات و مدفن صاحب ترجمه از «احسن الودیعه» نقل و جمله ای پیرامون تقریضات عبقات نوشته و هم قسمتی از تقریض مرحوم آیة اللّه میرزای شیرازی - قدّس سرّه - را نقل کرده است، شرحی نیز پیرامون موضوع کتاب عبقات و اجمالی از خصوصیّات أجزاء چاپ شده آن و موضوع کتاب «استقصاء الإفحام» و مختصری از شرح حال اولاد و برادر مؤلّف نگاشته و ترجمه را پایان داده است.

4 - مرحوم محدّث قمی حاج شیخ عباس در «فوائد الرضویّه: 91-92» فرماید:

«حامد حسین بن محمّد قلی الموسوی الکنتوری الهندی. السیّد الاجلّ العلاّمة و الفاضل الورع الفهّامة الفقیه المتکلّم المحقّق و المفسّر المحدّث المدقق حجّة الاسلام

ص: 313

و المسلمین و آیة اللّه فی العالمین و ناشر مذهب آبائه الطاهرین، السیف القاطع و الرکن الدافع، البحر الزاخر و السحاب الماطر، الّذی شهد بکثرة فضله العاکف و البادی و ارتوی من بحار علمه الظمآن و الصادی. أمّا التفسیر فهو بحره المحیط و کشّاف دقایقه بلفظه الفائق علی الوسیط و البسیط. و أمّا الحدیث فالرّحلة فی الروایة و الدرایة إلیه و المعوّل فی حلّ مشکلاته علیه. و أمّا الکلام فلو رآه الأشعریّ لقرّبه و قرّ به، و علم أنّه نصیر الدین ببراهینه و حججه المهذّبة المرتّبة. و أمّا الاصول، فالبرهان لا یقوم عنده بحجّة، و صاحب «المنهاج» لا یهتدی معه إلی محجّة. و أمّا النحو فلو أدرکه الخلیل لاتّخذه خلیلا، أو یونس لأنس بدرسه و شفی منه غلیلا،

هو البحر، لا، بل دون ما علمه البحرهو البدر، لا، بل دون طلعته البدر

هو النجم، لا، بل دونه النجم رتبةهو الدّرّ، لا، بل دون منطقه الدّرّ

هو العالم المشهور فی العصر و الّذیبه بین أرباب النّهی افتخر العصر

هو الکامل الاوصاف فی العلم و التّقیفطاب به فی کلّ ما قطر الذکر

محاسنه جلّت عن الحصر و ازدهیبأوصافه نظم القصائد و النّثر

[1] «و بالجمله وجود آن جناب از آیات الهیّه و حجج شیعه اثنی عشریّه بود، هر کس کتاب مستطاب «عبقات الانوار» که از قلم درربار آن بزرگوار بیرون آمده مطالعه کند می داند که در فن کلام سیّما در مبحث امامت از صدر اسلام تاکنون أحدی بدان منوال سخن نرانده و بر آن نمط تصنیف نپرداخته، و الحق مشاهد و عیان است که این احاطه و اطلاع وسعه نظر و طول باع نیست جز بتأیید و اعانت حضرت إله و توجّه سلطان عصر، روحنا فداه.

«در سالی که با برادر عالم جلیل خویش - که نامش بیاید در ترجمه محمّد قلی والد ماجدشان - از هندوستان بزیارت أعتاب عالیه علیهم السّلام مشرّف گشتند با علمای عظام

ص: 314

ملاقات مختبرانه کردند و از بین ایشان شیخ ما محدّث علیم ثقة الاسلام نوری - نوّر اللّه مرقده - را بحکم هم مشربی پسندیدند و أبواب دوستی ما بین ایشان مفتوح گردید و از آن ببعد یکدیگر را بمکتوب یاد می کردند، تا آنکه در سنه 1306 «ظاهرا» جناب سیّد از دنیا درگذشت و بأجداد طاهرین خود پیوست، رضوان اللّه علیه.

«لکن بمفاد:

زنده است کسی که در دیارش باشد خلفی بیادگارش

جناب میر سیّد ناصر حسین، خلف آن بزرگوار که در جمیع آنچه ذکر شد از علوم و کمالات وارث آن پدر و ثانی آن بحر زخّار،

إنّ السّریّ إذا سری فبنفسهو ابن السّری إذا سری أسراهما

زحمات پدر را نگذاشت هدر رود و مانند پدر ماجد خویش مشغول تتمیم عبقات است و تا بحال چند جلد هم مبیضّة فرموده و طبع شده...».

5 - صاحب «ریحانة الادب 432:2-433» تحت عنوان «صاحب عبقات الأنوار» آرد: «حجّة الاسلام و المسلمین لسان الفقهاء و المجتهدین ترجمان الحکماء و المتکلّمین علاّمة العصر میر حامد حسین موسوی هندی ابن المفتی سیّد محمّد تقی [1] بن محمّد حسین [2] ابن حامد حسین بن زین العابدین. از ثقات و أرکان علمای امامیّه و وجوه و أعیان فقهای اثنی عشریّه و جامع علوم عقلیّه و نقلیّه بلکه وجودش از آیات الهیّه و حجج فرقه محقّه و از مفاخر شیعه بلکه عالم اسلامی بوده، و بالخصوص از وسائل سربلندی این قرن حاضر ما بر قرون دیگر می باشد...» إلخ.

6 - دانشمند بزرگ مرحوم حاج میرزا ابو الفضل کلانتری تهرانی - قدّس سرّه - در حاشیه کتاب نفیس «شفاء الصدور: 99-100» ذیل جمله «السلام علیک یا بن فاطمة

ص: 315

الزهراء» پس از ذکر مجملی از ترجمۀ محبّ الدین طبری فرماید: «و اگر احاطه تفصیلیّه بمدایح او که علماء سنّت اعتماد دارند بخواهی، رجوع کن بکتاب عبقات الأنوار، تصنیف سیّد جلیل محدّث عالم عامل نادرة الفلک و حسنة الهند و مفخرة لکهنو و غرّة العصر، خاتم المتکلّمین، المولوی الأمیر حامد حسین، المعاصر الهندی اللّکهنوی - قدّس سرّه و ضوعف برّه - که عقیده من بنده چنانست که از ابتداء تأسیس علم کلام تا حال تألیف این مختصر، کتابی در مذهب شیعه از جهت اتفاق نقل و کثرت اطلاع بر کلمات أعداء و احاطه بروایات وارده از آنها در باب فضائل تا آنجا که نوشته است مثل این کتاب مبارک تصنیف نشده است. فجزاه اللّه عن آبائه الأماجد خیر جزاء ولد عن والده، و وفق خلفه الصالح لإتمام هذا الخیر النّاجح».

در ذیل این مقال مناسب می نماید که اجمالی از شرح حال والد ماجد صاحب عبقات - رضوان اللّه علیهما - را از چند موضع نقل کنیم.

مؤلّف «ریحانة الأدب 55:4» فرماید: «مفتی. سید محمّد قلی بن محمّد حسین بن حامد حسین بن زین العابدین موسوی معروف به مفتی. از اکابر علمای امامیّه هند که بسیار متتبّع و محقق مدقق و جامع معقول و منقول و متکلّم جدلی حسن المناظرة بوده و در ردّ مخالفین مذهب اهتمام تمام داشته، و از تألیفات او است:

1 - «تطهیر المؤمنین عن نجاسة المشرکین 2 - «تقریب الأفهام فی تفسیر آیات الأحکام» 3 - «التقیّه» 4 - «تکمیل المیزان فی علم الصرف» 5 - «الفتوحات الحیدریّه» 6 - «الکبائر». و در چهارم محرّم هزار و دویست و شصتم هجرت وفات یافت. و شرح حال استادش سید دلدار علی بعنوان «نقوی» خواهد آمد. و پسرش میر حامد حسین نیز بعنوان «صاحب عبقات» نگارش یافته.

«و پسر دیگرش سید اعجاز حسین کنتوری نیز عالمی است متبحّر و در تمامی علوم متداوله بصیر و خبیر و از بزرگان علمای شیعه بوده و علوم متنوّعه را از والد معظم خود فرا گرفته. و از تألیفات او است: 1 - «شذور العقیان فی تراجم الأعیان»

ص: 316

در چند مجلّد 2 - «کشف الحجب و الأستار عن وجه الکتب و الأسفار» که فهرست مصنّفات شیعه است باسلوب «کشف الظنون» و در کلکته چاپ شده است 3 - «القول السدید» و غیر اینها. و وفات او در هفدهم شوّال هزار و دویست و هشتاد و ششم هجری قمری واقع گردید». پایان.

صاحب «أعیان الشیعة 161:46» گوید: «المفتی السیّد محمّد علی قلی [1] ابن السید محمّد حسین بن حامد حسین بن زین العابدین، الموسوی، النیشابوری، الکنتوری الهندی.

«توفی 4 محرّم سنة 1260، و أرّخه المفتی السیّد محمّد عبّاس التّستریّ بقوله:

«لموته هو إقبال یوم عاشوراء».

«کان متکلّما بارعا فی علم المعقول حسن المناظرة جیّد التّحریر واسع التتبّع، تلمذ علی السیّد دلدار علی و اشتغل فی الرّدّ علی المخالفین، فقام به أحسن قیام.

له من المصنّفات:

«1 - تطهیر المؤمنین 2 - تکمیل المیزان فی علم الصرف 3 - أبنیة الأفعال، فی علم الصرف 4 - السیف النّاصری، فی الردّ علی الباب الأوّل من «التحفة» 5 - الأجوبة الفاخرة فی ردّ ما کتبه الفاضل الرشید الدّهلوی، جوابا عن السیف النّاصری 6 - تقلیب المکائد، فی ردّ الباب الثانی من التّحفة 7 - برهان السعادة، فی ردّ السابع منها فی الإمامة 8 - تشیید المطاعن لکشف الضغائن، فی الردّ علی الباب العاشر منها 9 - مصارع الأفهام لقطع الأوهام، ردّ الباب الحادی عشر منها 10 - الفتوحات الحیدریّة فی الردّ علی الصراط المستقیم للشیخ عبد الحی 11 - الشعلة الظفریة 12 - حکم أحادیث الصحیحین 13 - أحکام العدالة العلویّة 14 - تقریب الأفهام، فی تفسیر آیات الأحکام 15 - رسالة فی التقیّة، فارسیّة 16 - رسالة فی الکبائر، فارسیّة.

«و هو والد المیر السیّد حامد حسین الشهیر و أخویه» انتهی.

در مورد برادران مرحوم میر حامد حسین - رضوان اللّه علیه - ناگفته نگذاریم

ص: 317

که یکی از آن دو تن مرحوم سید إعجاز حسین صاحب «کشف الحجب» است که نام او گذشت، برادر دیگر، مرحوم میر غازی حسین است که در کتاب «علماء معاصرین:

34» ذیل شرح حال میر حامد حسین، درباره او گوید:

«برادر مکرّم صاحب ترجمه. «مآثر و آثار: ص 154»: میر غازی حسین لکهنوی. برادر میر حامد حسین است. در علم و عمل و توفیق تصنیف و ترویج مذهب و أمثال ذلک با برادر برابر بود، بچندین سال از این پیش مشار إلیهما معا از هندوستان بزیارت عتبات متعالیات عراق عرب آمده با علماء عظام ملاقاتهای مختبرانه فرمودند، و بموجب مشرب شریف و مذهب لطیف خود از علماء ایران، شریعتمدار حاج میرزا حسین نوری طبرسی را پسندیدند و از آن وقت باز أبواب مکاتبه در ما بین ایشان مفتوح گردید. ولی میر غازی حسین چند سال است که برحمت ایزدی پیوسته. قدّس اللّه لطیفه». پایان.

در این جا باین نکته نیز اشاره کنیم که نام پدر صاحب عبقات همه جا «محمّد قلی» بنظر رسیده، جز این که در یک مورد «کشف الحجب: 594» تنها «محمّد» دیده می شود.

همچنین والد مرحوم سید محمّد قلی در پاره یی مآخذ «محمّد حسین» و در برخی «محمّد»، و جدّش نیز «حامد حسین» و «حامد» بهر دو صورت آمده است.

آنچه در «کشف الحجب» سیّد اعجاز حسین برادر میر حامد حسین - رضوان اللّه علیهما - ضبط شده نیز بهمه صور مذکوره است، چنانکه ذیل شماره 375 گوید: «السید محمّد قلی بن السید محمّد حسین بن سید حامد حسین». و ذیل شماره 2952: «السید محمّد قلی بن محمّد حسین». و ذیل شماره های 202 و 113 و 586: «محمّد قلی بن محمّد بن حامد». و ذیل شماره 594: «محمّد بن محمّد بن حامد».

ص: 318

بخش ششم تقریظات عبقات

هنگامی که آثار آیة اللّه میر حامد حسین - قدّس اللّه سرّه - منتشر شد و مورد إعجاب و تقدیر علماء شیعه واقع گردید، سیل نامه های تقدیر و تشکّر و تقریظ از اطراف بسوی هندوستان سرازیر و مجتهدین و دانشمندان وی را به إدامه و إتمام و نشر مؤلّفاتش تشویق نمودند.

روح تازه و شادابی که میر حامد حسین در کالبد جهان تشیّع دمیده بود از تمامی این نامه ها و تقریض ها هویدا و آشکارست، و بخوبی معلوم می شود که تا چه حدّ آن عالم بزرگ موجبات فرح و انبساط علماء عصر را با کتاب های خود فراهم آورده بود.

پس از چندی که تقریظ ها و نامه های بسیار از اطراف و اکناف جهان به هندوستان رسید و در کتابخانه آن مرحوم مجتمع گردید، دانشمندی آنها را در دفتری گرد آورد و به «سواطع الأنوار فی تقریضات عبقات الأنوار» نامید.

مؤلّف محترم «ذریعه 241:12» درباره این کتاب فرماید: «سواطع الأنوار فی تقریظات «عبقات الأنوار». من جمع السیّد اصغر حسین الهندی العبّاسی بن أحمد الشیرازی الهندی [1]. فی جزئین. أوّلهما فیما کتب إلی المصنّف المیر حامد حسین المتوفی 1306. و ثانیهما ما کتب بعد وفاته إلی أولاد [کذا] الأمیر ناصر حسین المتوفی أوائل رجب 1361. و طبع بلکهنو مع «زینة الإنشاء» فی 1303».

و صاحب «علماء معاصرین: 31» گوید: «تقریضات عبقات الأنوار. عالم جلیل آقا شیخ عبّاس هندی شیروانی رسالۀ مخصوصی موسوم به سواطع الأنوار فی تقریضات عبقات الأنوار تألیف فرموده و تا بیست و هشت تقریض از آیات الهیّه و حجج اسلامیّه نقل نموده و در پنج تقریض تصریح شده بر اینکه صاحب عبقات - أسکنه اللّه

ص: 319

فی روضات الجنّات - دویست جلد مؤلّفات و مصنّفات دارد. و رسالۀ مذکوره در ضمن کتاب زینة الانشاء در سنه 1303 در هندوستان در بلده لکهنو که محلّ اقامت طایفه شیعه و مرکز علماء امامیّه است در مطبع بستان مرتضوی طبع شده. و چون تقریض مرحوم آیة اللّه حاج شیخ زین العابدین مازندرانی از همه آنها اجمع و أبسط و محتوی بر مقاصد عالیه و فواید سامیه و مطالب مهمّه و مواعظ کامله و بلسان پارسی بود لذا بتمامه در حواشی تتمّه محرّم الحرام از کتاب «وقایع الأیّام» از ص 48 إلی 88 نقل کرده ام».

سپس جمله ای چند از تقریض مرحوم آیة اللّه مجدّد میرزای شیرازی را نقل کرده و گوید:

«مؤلّف گوید: استقصاء تقریض عبقات الأنوار خارج از حیّز تقریر و بیرون از حیطه تحریر است، ولی همین قدر بس که در یکی از تقریضات گوید: در سالی جمع کثیر و جمّ غفیری از تیه ضلالت بشارع هدایت آورده مستبصر و شیعه می نماید، چنانچه از بغداد و مکّه و شام و حلب و خود بلاد هندوستان مسموع شده است که جماعتی بواسطه مطالعه چند جلد کتب مطبوعه ایشان ترک قول «إنّا وجدنا آباءنا علی امّة و إنّا علی آثارهم مقتدون» گفته متأسّی باسوۀ حسنه «و إنّ من شیعته لإبرهیم» گردیده اند».

و آقای خانبابا مشار در کتاب «فهرست کتابهای چاپی فارسی: 977» آرد:

«سواطع الأنوار فی تقریظات عبقات الأنوار: عباس بن أحمد انصاری شیروانی هندی (بازینة الانشاء در یک جلد)، لکهنو، 1303 ق، سنگی».

و در ستون 902 گوید: «زینة الانشاء: عباس بن أحمد انصاری شیروانی هندی رفعت، (با سواطع الأنوار در یک جلد)، لکهنو، 1303 ق.، سنگی».

از آنچه گذشت معلوم گردید که «سواطع الأنوار» بسال 1303 قمری زمان حیات مؤلّف در لکهنو بطبع رسیده، و مؤلّف آن عباس بن أحمد أنصاری شیروانی است که سواطع را ضمیمه تألیف دیگرش «زینة الانشاء» بطبع رسانیده است.

ص: 320

عباس بن أحمد شیروانی گویا همان شیخ محمد عباس متخلص به «رفعت» است که فرزند میرزا احمد شروانی صاحب «حدیقة الأفراح» و «نفحة الیمن» مذکور در ص 1201 بوده و شرح حال هر دو در «مجلّه یادگار. سال 5. شماره 4 و 5. صفحه 142-146» ذکر شده است.

مع الأسف نسخه سواطع الأنوار بدست ما نرسید، لکن کتاب دیگری اینک در اختیار دادیم که بر دو قسمت مرتّب شده و جمعا دارای 124 صفحه بقطع وزیری بخط نسخ و نستعلیق نوشته شده و در پایان آن تاریخ «15-1-1905» میلادی دیده می شود که مطابق است با «9 ذو القعده 1322» قمری هجری، و در صفحه اوّل این عبارت نوشته شده است:

«الحمد للّه که درین زمان برکت اقتران، تحریرات مجتهدین عظام عتبات عالیات و عبارات علمای کرام مملکت ایران - صانها اللّه عن الحدثان - منتخب از رساله شریفه «سواطع الأنوار، فی تقریضات عبقات الأنوار» حسب فرمایش رئیس جلیل مکرّم، امیر نبیل معظم،... السید الهمام و السند القمقام، جناب راجه سید راحت حسین صاحب، تعلقه دار «اکبرپور»، دام اقبالهم العالی... در بلده لکهنو بمطبع «مطلع الأنوار» صورت انطباع گرفت».

و پایان نسخه چنین است: «خاتمة الطبع. الحمد للّه و المنّة... امّا بعد بر أرباب ألباب در حیّز خفا و احتجاب نماند که این مجموعه لطیفه و ملمومه منیفه که منتخب است از «سواطع الأنوار، فی تقریضات عبقات الأنوار» و دارای مکاتیب علمای أعلام و تحریرات مجتهدین فخام عتبات عالیات و ممالک ایران... می باشد، بحسن اهتمام جناب... سیّد مظفّر حسین - لا زال قریر العین - بإضافه تحریرات جدیده و تحبیرات مفیده، بار دوم در مطبع فیض منبع «مطلع الأنوار» واقع لکهنو «نحاس جدید» بطبع رسید...».

این مجموعه چنانکه گفتیم مشتمل بر دو بخشست، نخست تقریضها و نامه ها که در حیات صاحب عبقات رسیده، دوم آنها که بعد از وفات وی نوشته شده است.

ص: 321

تقریضها و نامه های قسمت اوّل از این دانشمندان است:

1 - نامه آیة اللّه آقا شیخ زین العابدین مازندرانی «از ص 2 تا 15» 2 - نقل عباراتی از هفت نامه که همان مجتهد بزرگ بجمعی از بزرگان هند نگاشته و در آنها از مرحوم میر حامد حسین و تألیفات ایشان تجلیل نموده و متمکّنین را تشویق بطبع بقیّه آثار آن مرحوم فرموده است «از ص 16 تا 23» 3 - نامه آیة اللّه آقا میرزا محمّد حسن شیرازی «از ص 23 تا 24» 4 - دو نامه دیگر از مرحوم میرزای شیرازی بصاحب عبقات «ص 24-26» 5 - نامه مرحوم عالم فاضل شیخ محمّد مهدی عبد عبدالرّب آبادی که بعنوان مرحوم حاجی نوری است «ص 26-28» 6 - شرحی از مرحوم میرزای شیرازی در وصف عبقات «ص 28» 7 - تقریض مرحوم حاجی میرزا حسین نوری صاحب مستدرک «ص 28-30» 8 - چند نامه از مرحوم حاجی نوری بصاحب عبقات «ص 30-36» 9 - نامه مشتاقانه عالم جلیل سید حسین طباطبائی واعظ یزدی [1] بصاحب عبقات «ص 37-40» 10 - چهار نامه دیگر از سیّد مذکور که پس از وصول برخی از مجلّدات عبقات بوی نگاشته است «ص 40-44» 11 - تقریظ مرحوم آقا سید محمّد حسین شهرستانی «ص 48-50» 12 - تحریر مرحوم عالم محقّق حاج میرزا ابو الفضل طهرانی صاحب کتاب شفاء الصدور «ص 50-53» 13 - نقل عبارت نامه صدر الافاضل ملاّ محمّد باقر دهدشتی که بمیرزا علی اکبر صاحب مقیم بمبئی نگاشته است «ص 53-54» 14 - نقل عبارت خط حاج ملاّ اسد اللّه خویی از آذربایجان بنام میرزا حسن صاحب «ص 54» 15 - نقل خط آقا حسن کازرونی «ص 54» 16 - نقل تحریر آقا عبد اللّه همدانی «ص 55-56» 17 - نقل خط رئیس المجتهدین آقا سید محمّد شریف خراسانی ملقب بشریف العلماء بنام جناب سید محمّد حائری «ص 56» 18 - نقل عبارت خط عالم فاضل میرزا جواد سبزواری «ص 57» 19 - دو نامه از جناب ملاّ محمّد حسین سهروردی سلطان آبادی مصنّف «بحر محیط» بنام بعض أحباب «ص 57-58» 20 - نامه فقیه نبیه آقا سیّد جعفر [ظاهرا آل بحر العلوم] بصاحب

ص: 322

عبقات «ص 58-59» 21 - نامه حاج سید محمّد باقر «حاجی آقا میر» قزوینی برادر صاحب «ضوابط» بآن مرحوم «ص 59-61» 22 - نامه دیگر از حاجی آقا میر بمرحوم سید ناصر حسین «ص 61-63» 23 - نامه دیگر از همو بعنوان صاحب عبقات «ص 63-65» 24 - نامه آقا سید جعفر بن حاج میرزا علینقی طباطبائی بوی «ص 65-67» 25 - نامه ادیب فاضل میرزا علی اکبر شیرازی بوی «ص 67-68» 26 - تقریظ مرحوم میرزا محمّد بن عبد الوهاب همدانی «ص 68-72» 27 - نامه میرزا محمّد مذکور بعنوان بعض أحباب «ص 72-75» 28 - نامه یی دیگر از همو بعنوان صاحب عبقات «ص 75-76» 29 - نامه دیگر بنام آقا سیّد محمّد «آقا حاذق» «ص 76-77» 30 - نامه جناب ملاّ محمّد علی خراسانی بعنوان بعض أحباب «ص 77-78».

بخش دوم: بعض مکاتیب علمای عراق و ایران که بعد از وفات صاحب عبقات وارد شده:

1 - نامه آیة اللّه آقا میرزا محمّد حسن شیرازی مجدّد المذهب، بنام مرحوم سید ناصر حسین «80-81» 2 - نه نامه از مرحوم حاج میرزا حسین نوری بآن مرحوم «ص 81-94» 3 - هفت نامه از مرحوم آیة اللّه آقای حاج سید اسماعیل صدر بآن مرحوم «ص 94-100» 4 - دو نامه از مرحوم حاج شیخ حسین بن شیخ زین العابدین مازندرانی بآن مرحوم «ص 100-103» 5 - دو نامه از مرحوم حاج شیخ علی بن زین العابدین مازندرانی بآن مرحوم «ص 103-107» 6 - نامه آقا شیخ علی خراسانی مشهدی بآن مرحوم «ص 107-108» 7 - دو نامه از آقا شیخ محمّد باقر «معروف به آقای بهبهانی» ابن حاجی محمّد تقی بن آقا عبد الحسین بن آقا محمّد باقر وحید بهبهانی بآن مرحوم «ص 108-112» 8 - نامه مرحوم آقا سید ریحان اللّه بن آقا سید جعفر کشفی موسوی بآن مرحوم «ص 112-113» 9 - نامه مرحوم حاج شیخ محمّد مهدی عبدالرّب آبادی که بنام بعض مأمورین خود نگاشته است «ص 114-115» 10 - نامه مرحوم آقا میرزا فتح اللّه شیخ الشریعه اصفهانی بآن مرحوم «ص 115-116» 11 -

ص: 323

نامه مرحوم حاج شیخ حسین بن شیخ زین العابدین مازندرانی بنام میرزا محمّد عباس علیخان صاحب «116-118» 12 - نامه مرحوم آقا سید جعفر بن حاج میرزا علینقی طباطبائی بهمان شخص «ص 118-120» 13 - نامه مرحوم آقا سید حسین ابن آقا سید ابراهیم موسوی قزوینی حائری بهمان شخص «ص 120-122» 14 - نامه مرحوم آقا سید ابراهیم بن آقا سید هاشم موسوی قزوینی بشخص مذکور «ص 122-124». پایان اینک چند نامه و تقریض از «منتخب سواطع الانوار» نقل می کنیم:

1 - تقریض مرحوم آیة اللّه آقا میرزا سیّد محمّد حسن مجدّد شیرازی، قدّس سرّه:

«بسم اللّه الرحمن الرحیم. الحمد للّه الّذی أبدع بقدرته علی وفق إرادته فطرة الخلیقة،... أمّا بعد، فلمّا وقفت - بتأیید اللّه تعالی و حسن توفیقه - علی تصانیف ذی الفضل الغزیر، و القدر الخطیر، العالم الخبیر، و الفاضل النّحریر، الفائق التحریر، الرائق التعبیر، العدیم النظیر، المولوی السیّد حامد حسین - أیّده اللّه فی الدارین و طیّب بنشر الفضائل أنفاسه، و أذکی فی ظلمات الجهل من نور العلم نبراسه، رأیت مطالب عالیة تفوق روائح تحقیقها علی الغالیة، عباراتها الوافیة دلیل الخبرة، و إشاراته الشافیة محلّ العبرة، و کیف لا! و هی من عیون الأفکار الصافیة مخرجة، و من خلاصة الإخلاص منتجة، هکذا، هکذا، و إلاّ فلا، لا! العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یشاء من الأخیار. و فی الحقیقة أفتخر کلّ الافتخار و من دوام العزم و کمال الحزم و ثبات القدم و صرف الهمم فی إثبات حقیّة أهل بیت الرسالة بأوضح مقالة أغار. فانّه نعمة عظمی و موهبة کبری. ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء. أسأل اللّه أن یدیمک لإحیاء الدین، و یقیمک لحفظ شریعة خاتم النّبیّین، صلوات اللّه علیه و آله أجمعین.

فلیس حیاة الدین بالسیف و القنا فأقلام أهل العلم أمضی من السیف

«و الحمد للّه علی أنّ قلمه الشریف ماض نافع و لألسنة أهل الخلاف حسام قاطع.

و تلک نعمة منّ اللّه بها علیه، و موهبة ساقها إلیه. و إنّی و إن کنت أعلم أنّ الباطل فاتح فاه من الحنق، إلاّ أنّ الذوات المقدّسة لا یبالون فی إعلاء کلمة الحق. فأین الخشب

ص: 324

المسنّدة من الجنود المجنّدة؟! و این ظلال الضلالة من البدر الأنور؟! و ظلام الجهالة من الکواکب الأزهر؟! أسأل اللّه ظهور الحقّ علی یدیه و تأییده من لدیه، و أن یجعله موفّقا منصورا مظفّرا مشکورا، جزاه اللّه عن الاسلام خیرا. و الرجاء منه الدعاء مدی الأیّام، لحسن العاقبة و الختام، و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته. حرّره الأحقر محمد حسن الحسینی. فی ذی الحجّة الحرام سنة 1301 هجری. مهر».

2 - نامه یی دیگر از مرحوم آیة اللّه میرزای شیرازی، رضوان اللّه علیه:

«بسم... بعرض عالی می رساند: رجاء واثق آنکه علی الدوام در تشیید قواعد دین حنیف و تسدید سواعد شرع شریف ببرکات امام عصر ولی زمان - أرواحنا له الفداء - موفق و مسدّد باشید. اگر چه در مقام اظهار تودّد و اتحاد کمتر میسّر شده است بتوانم چنانچه شایسته است برآیم، واحد أحد اقدس - عزّت أسماؤه - گواه است همیشه شکر نعمت وجود شریف را می کنم، و بکتب و مصنّفات رشیقه جنابعالی مستأنسم، و حق زحمات و خدمات آن وجود عزیز را در اسلام نیکو می شناسم، انصاف توان گفت: تاکنون در اسلام در فنّ کلام کتابی به این گونه نافع و تمام تصنیف نشده است، خصوصا کتاب عبقات الانوار که از حسنات این دهر و غنائم این زمان است. بر هر مسلم متدیّن لازم است که در تکمیل عقائد اصلاح مفاسد خود بآن کتاب مبارک رجوع نماید و استفاده نماید، و هر کس بهر نحو تواند در نشر و ترویج آنها باعتقاد أحقر باید سعی و کوشش را فرو گذاشت ندارد، تا چنانچه در نظر است إعلاء کلمه حق و ادحاض باطل شود که خدمتی شایسته تر ازین بطریقه حقّه و فرقه ناجیه کمتر در نظر است. خداوند عالم - جلّ ذکره - ببرکت ائمّه طاهرین توفیق را مستدام بدارد که این زحمت شایان و خدمت نمایان بشایستگی بپایان رسد، و امیدوارم در شرائف اوقاف از دعوات صالحۀ خود فراموشم نفرمایند، و به ارسال مصنّفات و إنفاذ مراسلات مسرور و مأنوسم بدارند که زائد الوصف و فوق العاده بآنها مشتاق و مشعوفم، و همواره مترقب اعلان سلامتی وجود مسعود کثیر الخیر و البرکه و داعی دوام تأیید آن جناب می باشم و توقع دعا دارم. أدام اللّه تعالی مجدکم، و السلام علیکم

ص: 325

و رحمة اللّه و برکاته».

3 - نامه مرحوم شیخ محمّد مهدی عبدالرّب آبادی رئیس هیئت تألیف «نامه دانشوران ناصری» بمرحوم حاجی میرزا حسین نوری صاحب «مستدرک» قدّس سرّهما:

«الا أیّهذا العالم الکامل الّذی علی الرّغم من أنف الحسود یسود

«یازدهم عید سعیدست که در کمال اختصار اظهار حیات و عرض ارادت می شود.

جناب معالی اکتساب آقا شیخ موسی - سلّمه اللّه - دستخط مبارک جناب عالی - دام ظلّه الممدود - و توقیع همایون [1] حضرت مستطاب بقیّة العلماء العظام نائب الامام - علیه الصلوة و السلام - آقای میر حامد حسین - روحی فداه - نمودند، شکر خدا را بجا آوردم که امروز روزگار بوجود مسعود هر دو حسین [2] - أیّدهما اللّه - مفتخر و قرین مباهاتست. حقیقة معجزۀ از معجزات صریحه و آیات صحیحه مذهب حقست که در چنان عصری - که حال آن در باب ضیاع علم معلوم است - أخبار مقدّسه أهل البیت - صلوات اللّه علیهم اجمعین - را این گونه مجدّدها و مروّجها می باشند.

جزاکما اللّه عن آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خیرا.

«اینکه فرمایش و نگارش فرموده اند «خوبست علمای هند را هم بنویسند»، محض شکرانۀ ارجاع این خدمت که باین ذرّه ناقابل فرموده اند، در صورتی که شرح احوال و تراجم مبسوطه علمای خطّه هندیّه را مرحمت فرمایند شرط بندگی در کمال امتنان بعمل خواهد آمد و در همه جا اسم مبارک ایشان را بهر تقریب که پیش بیاید در ضمن تراجم علمای إقلیم هند مخلّد خواهد ساخت. حقیقة - لا علی رسم القباله - تصدیع می کنم که یکی از نعمت های خداوند عالم را بر خلق امروز صحّت

ص: 326

مزاج و شرف وجود حضرت افتخار الشیعة و محیی الشریعه استظهار الاسلام حافظ العصر آقای میر حامد حسین - روحی فداه - را می دانم، و باین مطلب اعتقادی ثابت و قطعی جازم دارم. فإن تسأل عن مذهبی فإنّ هذا مذهبی. خود را قابل ندیدم که مستقیما عریضه بنویسم، سر کار عالی - زید علاه - اظهار بفرمایند که از تراجم أحوال علمای آن قطعه هر چه میسّر بشود إنفاذ فرمایند که حکم مقدّس و اراده علیّه ایشان تنفیذ خواهد شد...».

4 - نامه یی از مرحوم حاجی نوری صاحب مستدرک:

«بعرض مقدّس عالی می رسانم که این بی بضاعت را آن استعداد قابلیّت نیست که بعبارت شافی وفای حق خدمت جنابعالی را در دین بکنم و از جانب معشر مسلمین تشکّر و امتنان نمایم، بهتر آنکه طومار این مطلب را پیچیده و از خداوند عالم مسألت نموده که بعوض همه جزای وافر عطا فرماید، بذکر فرمایشات مرجوعه قناعت شود. جناب مستطاب حجّة الاسلام [1] - دام ظله - بسیار مادح و شاکر و دعاگوی جناب عالی هستند و در محافل اظهار امتنان می کنند».

5 - نامه مرحوم آیة اللّه میرزای مجدّد شیرازی بمرحوم میر سیّد ناصر حسین، قدّس سرّهما:

«بعرض می رساند. انشاء اللّه تعالی پیوسته در حمایت حضرت باری تعالی - جلّت عظمته - از کافّه بلاها محفوظ، و بعین عنایت و ألطاف خاصه حضرت امام عصر - عجّل اللّه تعالی فرجه و صلّی اللّه علیه و علی آبائه الطاهرین - ملحوظ بوده، همواره در تشیید مبانی یقین و نشر و ترویج آثار دین مبین مؤیّد و مسدّد باشید. رقیمه شریفه که با ضمیمه یک مجلّد کتاب حدیث طیر از مجلّدات کتاب مستطاب «عبقات الأنوار» تألیف جناب علاّمه ناقد والد ماجد - أعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد أعلامه - ارسال داشته بودید ملاحظه شد، خداوند عالم - جلّ ثناؤه و عظم آلائه - را بجمیع نعم و آلائی که بأهل اسلام عطا فرموده، خاصة بنعمت بزرگ وجود علمای راشدین،

ص: 327

مانند جناب مولوی مرحوم - طاب ثراه و جعل الجنّة مثواه - که در راه اعلای کلمه دین و الغای کید مضلّین رنجها برده و زحمتها کشیده اند تا بحمد اللّه تعالی بمیامن مساعی جمیله که در مقام رفع شکوک و شبهات شیاطین و نقض و إبرام با معاندین مبذول داشته منهج مستقیم هدایت و سداد برای ضعفای شیعه حق ایضاح فرموده و مبانی محکمه ایمان و ایقان را مشیّد و منضّد گردانیده اند، شکر می کنم و از درگاه ربانی مسئلت می نمایم که درجات آن مرحوم و سائر علمای أعلام - رضوان اللّه علیهم - را مضاعف فرماید، و آن جناب و سائرین را که در مقام نصرت و تقویت دین حقّ بذل جهد و همّت داشته و دارند بر عمر و عزّت و توفیقات خاصه بیفزاید، إنّه قریب مجیب.

معلوم است البته در استخراج سائر مجلّدات این کتاب مستطاب چنانچه شاید و باید اهتمام داشته و دارید. إنشاء اللّه تعالی مؤیّد و مسدّد خواهید بود. پیوسته داعی دوام تأیید و توفیق و تسدید آن جناب - أدام اللّه تعالی مجده - بوده و متوقع دعا می باشم. أطال اللّه بقاءکم و متّع اللّه المسلمین بوجودکم، و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته. عبده محمّد حسن الشیرازی».

6 - نامه مرحوم حاجی نوری صاحب مستدرک بآن مرحوم:

«معرض می دارد. امسال بجهت حدوث فتن عظیمه و بلیّه عامّه و مسئله دخانیّه و صرف اوقات در قمع و قلع آن - مضافا إلی سائر الحوادث الشاملة المفرقة للحواس - از فیض مکاتبت محروم و بغایت متحسّر و متأسف و از علائم سوء حظ و خذلان خود دانسته، گاه گاه بدعا و سلام مخصوص در تحت قباب عالیه جبران نموده خود را تسلّی می دادم. مرجوّ از صفای طویّت و طیب طینت که حمل بر غفلت و تطرّق خلل در بنیان اخلاص نشود.

«امسال بجهت درک زیارات مخصوصه در ماه رجب و شعبان کربلای معلّی و نجف اشرف مشرّف شدم، پس از مراجعت، جناب مستطاب آقای حجّة الاسلام [مرحوم میرزای شیرازی] دام ظلّه مذکور داشتند که از جناب عالی خطی و چند جلد کتاب رسیده نزد جناب ایشان. پس از زیارت خط شریف و دیدن کتب معلوم شد تتمّه جلد نور در آنها

ص: 328

نبود، همان پنج جلد طیر و کتاب شریف «کشف الحجب» بود، بسیار ممنون و شرمنده شدم. جعلک اللّه تعالی خلفا صالحا للسالفین الصالحین الّذین أناروا الدین و بذلوا المهج فی ایضاح المنهج. امّا هزار حیف که کتاب شریف «کشف» ناقص و غیر وافی است، و مظنون که مثل موجود را بتوان بر آن افزود. نسأل اللّه تعالی أن یوفقنی لتکمیله، أو یؤیّدکم لاستدراک ما فات منه.

«در دو ماه قبل تقریبا کتاب «مآثر الاثار [کذا]» طبع طهران بجهة ذکر علمای عصر در بعضی از أبواب آن ارسال خدمت شد، انشاء اللّه تعالی رسیده. در هفته گذشته بتوسط مأمورین «بالیوز انگریز» در بغداد خط شریف جدید با خطوط دیگر رسید در وقتی که حسب الأمر جناب مستطاب آقای حجّة الاسلام [مرحوم میرزای شیرازی] مدّ ظلّه مراسله بجناب عالی نوشته شده که حال در جوف است، چون بجهت عارضه کسالتی در مزاج داشتند زیاده از ضعف و نقاهت دائمیّه محال قراءت این خط و نوشتن جواب نشد، و بجهت حدوث مرض عامّ وبا در غالب ایران خصوص در طهران که در ظرف چهل روز تقریبا قریب هشت هزار نفس تلف شد، رشته امور فی الجمله مختلّ و أجزای دولت متفرّق - مکانا و حواسا - لهذا فی الجمله تأمّلی باید کرد که بعد از ارسال، زحمت عبث نشود. خداوند تبارک و تعالی اعانت فرماید که این خدمت بانجام رسد.

«سلام تامّ خدمت جناب مستطاب قدوه اولی الألباب آقا سیّد محمّد حاذق - وقاه اللّه تعالی شرّ البوائق - برسانید، و همچنین خدمت أعزّ أکرم الأخ الأمجد مولانا سیّد ذاکر حسین - أیّده اللّه - سلام برسانید. جعلکم اللّه تعالی فی کنف حمایته و رعایته. حرّره العبد حسین النوری. فی لیلة السابع عشر من ربیع الاوّل سنة 1310».

7 - نامه یی از مرحوم آیة اللّه آقای حاج سیّد اسماعیل صدر عاملی اصفهانی بمرحوم سیّد ناصر حسین:

«أطال اللّه تعالی بقاک و أدام علاک و أسعدک بتقواک و رزقنی لقاک، انشاء اللّه تعالی.

ص: 329

بعرض می رساند: انشاء اللّه تعالی مدام در حفظ حضرت ملک علاّم - عزّ اسمه - مروّج شریعت مطهّره حضرت خیر الأنام - صلی اللّه علیه و آله الکرام - بوده، قاطبه أنام از آثار علمیّه و مقامات عملیّه و رعیّه جناب سامی پیوسته مستفید و مستفیض باشند.

رقیمه شریفه که بیاد آوری داعی مرقوم گردیده بمطالعه آن فائز شده حمد و شکر حضرت ایزد منّان - جلّت نعمائه - را بجا آورد و دعاء خیر که شیوه مخلصان و دعاگویان است نموده در باب اهتمام اتمام کتاب مستطاب مرحوم مبرور رضوان مقام آقای والد - طاب ثراه و جعل الخلد مثواه - [مقصود عبقات الانوارست] مرقوم فرمودید، الحق جناب سامی باید پیروی آثار جلیله علمیّه آن مرحوم که وزان عرش و لوح و قلم و کرسی است فرمایند و ناتمامی کتاب شریفی که رشک عالمین است تمام نمایند. و الحمد للّه علی ذلک کثیرا کثیرا و سبحان اللّه بکرة و أصیلا. استفتاء را امتثالا للأمر آنچه بنظر رسید ثبت نموده در جوف بنظر انور خواهد گذشت...

جناب سیّد بزرگواری که بنام ایشان «بدایة الهدایه» را آوردند و این ضعیف حاشیه نموده شاید سیّد نجم الحسین یا نیاز حسین بوده باشد. و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته. حرّره الراجی ابن صدر الدین العاملی: عبده اسماعیل الموسوی».

8 - قسمتی از نامه مرحوم شمس العلماء حاج شیخ محمّد مهدی عبدالرّب آبادی که بنام بعض مأمورین خود نگاشته است:

«بسم اللّه و له الحمد... مطلب مهمّ دیگر آنکه به «لکهنو» می توانی رفت یا نه، اگر بتوانی برو، آنجا خانوادۀ است از سادات اولو العزم اولاد علاّمه سیّد محمّد قلیخان - أعلی اللّه مقامه - و فرزندانش سید اعجاز حسین و سید میر حامد حسین، و پسر مرحوم علاّمه میر حامد حسین «سید ناصر حسین» أیّده اللّه تعالی. این خانواده از بیوتات بزرگ أولاد پیغمبر ما صلّی اللّه علیه و آله هستند. خدمتی که ازین خاندان بمذهب جعفری و ملّت حقّه اثنا عشری شده است بعد از سید مرتضی علم الهدی - رضی اللّه عنه - و علاّمه حلّی - علیه الرحمة و الرضوان - و علاّمه مجلسی - أعلی اللّه مقامه - أحدی مثل ایشان باین منصب عالی نائل نگردیده است. اوّلا. خواهش می کنم به نیابت

ص: 330

من قبر منوّر علاّمه میر حامد حسین و پدرش و برادرش را زیارت می کنی، و به نیابت من فاتحه و قرآن بخوان، و از برای من و أولاد من در نزد تربت پاک آن بزرگان دعا بکن و همّت بخواه. ثانیا. اگر بتوانی با جناب مستطاب آقای میر ناصر حسین - سلّمه اللّه تعالی - یک آشنایی پیدا بکن، و شرح أحوال مرحوم والدشان صاحب العبقات را مع العمّ و الجدّ من جمیع الجهات، علی الخصوص تصنیفات و تألیفات و آثار شریفه و تدوینات مقدّسه هر یک را بشرح و بسط مکتوبا تحصیل بکن. اساتید، تلامیذ، نوادر حکایات و تواریخ و سرگذشت هر کدام را بنویسند، که انشاء اللّه تعالی در کتاب «نامه دانشوران [1]» یا رجال کبیری که در نظر است مندرج بکنم. ثالثا. اگر بتوانی فهرست کتابخانه این خانواده را بنویس و برای من هدیّه بکن. رابعا. من از کتاب «حجّة السعادة فی حجّة الشهادة» جلدی از برای مرحوم علاّمه میر حامد حسین در حیات خودشان بتوسط جناب مستطاب علاّمی آقای حاج میرزا حسین نوری فرستادم، بپرسید که آیا می دانند که آن نسخه در حیات آن مرحوم بایشان رسید یا خیر؟ باری، اگر این سفر را بکنی، این أعمال و وصایا را بجای آوری کار بزرگ برای من و خودت کرده ای. الراجی محمد مهدی».

9 - نامه یی از مرحوم آیة اللّه آقا میرزا فتح اللّه شیخ الشریعه «شریعت اصفهانی» بمرحوم میر ناصر حسین:

«بعرض می رساند: امید آنکه ذات با برکات کثیر الخیرات آن جناب که از أعلام بلاد و أدلاّء رشاد مشیّدین طریقه حقّه و افتخار طائفه محقّه و سیف مسلول و عضب مصقول بر أهل ضلال و الحاد و ناکبین از صواب و سداد و راکبین غیّ و فساد است، پیوسته مهبّ شمائل و إقبال و مبسم أزهار آمال، مصون از فتنه عین الکمال، محفوظ بحفظ حضرت ذی الجلال بوده و باشد.

ص: 331

«اگر چه تاکنون بانفاذ خطابی و ارسال کتابی از آنجا، و عرض عریضه و إظهار ذریعه ازین ضعیف اقدامی نشده إلاّ آنکه بصیر ما فی الضمیر و خبیر بنقیر و قطمیر آگاه و گواه است که این داعی دائم وظیفه دعا را مراعی، و در تقدیم بلطیفه ثنا قائم و ساعی بوده، مساعی جمیله جلیله مرحومین مبرورین جدّ أمجد و والد ماجد - قدّس اللّه تربتهما اللّطیفه - در تشیید مذهب جعفری نه بحدّیست که تا دامنه قیامت کسی را از آنها غفلت و نسیانی رو دهد.

«و از قرار مسموع فعلا قائم باین سنّت سنیّه و طریقه أنیقه شخص سرکار هستید معلوم است دعاء امتداد و طول عمر آن جناب تالی فرائض است.

«ضمنا زحمت می دهد که أجزاء رصینه متینه متعلّق بحدیث باب مدینه شرف وصول بخشید، و غایت نشاط و سرور و ابتهاج و حبور روی داد. لا جعله اللّه آخر العهد منّا بمثل هذا الإکرام، و خصّکم بأنواع الفضل و الإنعام. من العاصی الجانی:

فتح اللّه الغروی الاصبهانی، المدعوّ بشیخ الشریعه، عفی اللّه عن جرائمه الفظیعة».

مورّخ 22 محرّم 1321.

ص: 332

کتبی که پیرامون حدیث ثقلین تألیف شده است «پیرامون حدیث ثقلین»

پس از حدیث شریف غدیر خم، حدیث ثقلین نظر بکثرت طرق و اعتبار و استحکام متن از دیر زمان مورد توجه علما و محدثین واقع شده و جمعی از دانشمندان درین باره کتب و رسائل مستقل نگاشته اند که ذیلا برخی از آنها را یاد می کنیم:

1 - «الثقلان» - شیخ ابو عبد اللّه محمد بن محمد بن النعمان البغدادی، ملقب به شیخ مفید - قدس سره - متوفی 413. با چند رساله دیگر در نجف اشرف چاپ شده است.

2 - «طرق حدیث انی تارک فیکم الثقلین» - حافظ محمد بن طاهر مقدسی معروف به ابن القیسرانی، از بزرگان علماء اهل سنت، متوفی 507: «عبقات 1178:2».

3 - «رسالة فی الثقلین، و التکلم فی تعیین الأکبر منهما» - عالم جلیل سید صدر الدین بن محمد باقر رضوی قمی - قدس سره - متوفی حدود 1160: «الذریعه 160:11».

4 - «الثقلان» - علامه سبحان علیخان هندی متوفی پس از 1260: «کشف الحجب».

5 - «عبقات الانوار» - مجلد دوازدهم از منهج دوم «کتاب حاضر».

6 - «تعیین الثقل الأکبر» دانشمند بزرگ حاج میرزا یحیی بن میرزا شفیع اصفهانی متوفی 1325: «ذریعه 228:4».

7 - «المفاضلة بین الثقلین: القرآن و العترة» تألیف عالم جلیل مرحوم میرزا محمد باقر بن شیخ حسین علی الشریف الفقیه الایمانی الاصفهانی، متوفی 20 ذو القعده 1371.

8 - «الثقلان» - علامه ادیب محقق مرحوم شیخ محمد حسین مظفر نجفی - قدس سره - طی 109 صفحه بقطع کوچک در 1367 در نجف اشرف طبع شده است.

9 - «دو سرمایه نفیس» - آقا میرزا ابو القاسم دانش آشتیانی از فضلاء حوزه علمیه قم. ترجمه فارسی کتاب «الثقلان» مظفری است و در قم بطبع رسیده است.

10 - «حدیث ثقلین» - فاضل متتبع آقا سید قوام الدین وشنوی از دانشمندان حوزه علمیه قم. رسالۀ محققانه یی است در 30 صفحه. از انتشارات دار التقریب بین المذاهب الإسلامیة مصر. و تلک عشرة کاملة.

ص: 333

خاتمة الطبع

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم بحمد اللّه و المنّة، طبع أجزاء حدیث مبارک ثقلین و سفینه از کتاب مستطاب «عبقات الأنوار» و همچنین ضمائم نفیسه آن از فهارس گوناگون و شرح حال مؤلّف - قدّس اللّه سرّه - و خاندان ایشان و سایر مطالب مهمّی که بنظر لازم می نمود، پایان یافت.

از ابتدای کار در نظر نبود که بنام بانیان این خدمت بزرگ که با خلوص عقیدت و محض حق و حقیقت آغاز شده و انجام یافته است در جایی تصریح شود، زیرا هدفی سوای نشر کتاب و تقرّب بدرگاه باری و آستان مقدّس اولیاء دین مبین در کار نبوده و نیست، و این موضوع همیشه مدّ نظر و از بدو أمر قرار برین تصمیم بوده است.

لکن بر حسب تقاضاهای مکرّری که از اطراف رسید و از اقدام کنندگان درین خدمت جویا شدند، بناچار شمّه یی بشرح زیر معروض داشته و از خداوند متعال خواهانیم که توفیقات حسنه خود را پیوسته شامل حال و کافل احوال همگی مروّجین آیین مقدّس اسلام فرماید، و در راه نشر احکام دین مبین مظفّر و منصور گرداند، بمنّه و کرمه.

در تاریخ روز جمعه پنجم ماه شعبان المعظم سال 1378 هجری قمری جلسه یی در خانه یکی از فضلاء برقرار بود و ضمن صحبتهای دلنشین علمی سخن از کتاب مستطاب «عبقات الأنوار» بمیان آمد، هر یک شمّه یی از مزایای این کتاب شریف و بهره های گوناگونی که دمادم از مجلّدات عدیده آن برده اند بیان کرده، و همچنین شروحی از احوال سعادت اشتمال مؤلّف بزرگوار آن آیة اللّه فی العالمین میر حامد حسین موسوی - قدّس اللّه سرّه - مذکور گردید.

در ضمن این مذاکرات صحبت از کمیابی نسخ کتاب و اشکال دسترسی بآنها شد و بالاتّفاق همگان اهتمام در تجدید طبع کتاب را از خدمات بزرگ مذهبی که موجب مثوبات عظیمه اخروی است اظهار فرموده، و فی المجلس هیئتی مرکّب از این ضعیف و سه نفر از فضلا و دانشمندان حوزه علمی اصفهان، یعنی آقایان حاج سید مصطفی ابطحی خطیب فاضل، و میرزا محمّد مهدی نوّاب لاهیجانی، دانشمند ارجمند، و حاج

ص: 334

شیخ مهدی فقیه ایمانی نویسنده فاضل کتاب «مهدی منتظر علیه السلام»، برای اقدام در تحصیل نسخ و تصحیح و تحشیه و طبع تشکیل گردید.

سپس یکی از مهمترین مجلّدات کتاب که اجزاء حدیث ثقلین بود برای طبع انتخاب و جریان امر توسط «مؤسسه نشر نفائس مخطوطات اصفهان» با نشر اعلانات و قبوض اشتراک باطلاع عموم دانشمندان رسید.

اینک با پشت سر گذاردن نزدیک چهار سال، سپاسگزاریم که این خدمت بخاتمت گرایید و آقایان معظم مفصّلة الأسامی پیوسته در تمامی امور تشریک مساعی نموده، از عهده إنجاز و عدو ایفاء بعهد برآمدند، ضمنا باین مطلب نیز اشاره می شود که «ضمائم کتاب» بقلم آقای فقیه ایمانی و با نظر این ضعیف تهیّه شده، و کلیّه فهرستهای کتاب نیز باهتمام اینجانب تنظیم گردیده است.

در خاتمه، فرض ذمّت است که از دانشمند بزرگوار آقای میرزا محمّد علی معلّم حبیب آبادی سپاسگزاری نمود که ایشان همیشه در تصحیح و مقابله کتاب شرکت نموده و ازین راه کمکهای شایان فرموده اند، أبقاه اللّه تعالی و أیّده بروح منه. و السلام.

بتاریخ 12 جمادی الاولی 1382 برابر 19 مهر ماه 1341 سیّد محمّد علی روضاتی

ص: 335

عبقات فاحت من الهند طیبا عطست منه معطس الحرمین

فأشار الحسین بالحمد منه و دعا شاکرا لحامد حسین

«حجّة الاسلام حاج میرزا سید محمد حسین شهرستانی» «منتخب سواطع. ص 49» بحمد اللّه و المنّة طبع این کتاب شریف در روز پنجشنبه 18 جمادی الاولی 1382 در مطبعه «حبل المتین» اصفهان پایان یافت. از جناب مستطاب آقای سید محمود گلستانیان مدیر محترم مطبعه و آقای حسین ربّانی حروفچین ماهر و سایر کارمندان مطبعه کمال تشکر و امتنان حاصل است.

ص: 336

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109